لوامع صاحبقرانی المشتهر بشرح الفقیه جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:مجلسی، محمدتقی بن مقصودعلی، 1003؟ - ق 1070

عنوان و نام پديدآور:لوامع صاحبقرانی المشتهر بشرح الفقیه/ محمدتقی المجلسی (الاول)

مشخصات نشر:قم: موسسه اسماعیلیان، 1414ق. = - 1372.

شابک:6000ریال(ج.1)

يادداشت:جلد سوم به بعد توسط دار التفسیر منتشر شده است

يادداشت:ج. 3، 4 (چاپ اول: 1416ق. = 1374)؛ بها: 9000 ریال (هر جلد)ج. 7 (چاپ اول: 1376؛ بها: 12000 ریال

یادداشت:کتابنامه

عنوان دیگر:شرح الفقیه

موضوع:فقه جعفری

احادیث احکام

رده بندی کنگره:BP158/87/م 3ل 9 1372

رده بندی دیویی:297/342

شماره کتابشناسی ملی:م 73-2527

ص: 1

اشاره

ص: 2

مقدمه

ترجمه مختصری از شرح حال مؤلف و مقام والای أو

مرحوم محدّث قمی (ره) در کتاب شریف فوائد الرضویة در شرح فضائل و مناقب مرحوم علّامه محمد تقی مجلسی چنین درج کرده.

محمد تقی بن المقصود علی الملقب بالمجلسی الاول جامع الفنون العقلیة و النقلیة حاوی الفضائل العلمیة و العملیة صاحب النفس القدسیة و السمات الملکیة و المقامات العلیة و المنامات الصادقة الروحانیة و الإلهامات الربانیة ناشر اخبار الدینیة المؤید بالفیض القدسی والد شیخنا العلامة محمد باقر المجلسی قدس اللَّه سرّهما و رفع فی الملإ الاعلی ذکرهما.

صاحب حدائق المقربین گفته که ملا محمد تقی تلمیذ ملا عبد اللَّه شوشتری و شیخ بهاء الدین رحمهما اللَّه بوده و در علم فقه و تفسیر و حدیث و رجال فائق اهل دهر خویش بود و در زهد و تقوی و عبادت و ورع و ترک دنیا تالی تلو استادش ملا عبد اللَّه بوده و پیوسته در ایام حیات خود مشغول به ریاضیات و مجاهدات و تهذیب اخلاق و عبادات و ترویج أحادیث و سعی در حوائج مؤمنین و هدایت خلق بوده و به یمن همتش احادیث اهل بیت عصمت علیهم السلام انتشار یافت و بنور هدایتش جمع بسیاری هدایت یافتند و هم نقل

ص: 3

فرموده در بعض تألیفات رائقه خویش که اتفاق افتاد از برای من تشرف به زیارت عتبات عالیات پس زمانی که وارد نجف اشرف شدم زمستان داخل شد پس من عزم کردم که طول زمستان را در نجف بمانم پس مالی را که کرایه کرده بودم رد کردم پس شبی در خواب دیدم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را که لطف بسیار با من فرمود و فرمایش کرد که بعد از این در اینجا توقف مکن و برو بشهر خودت اصفهان همانا وجود تو نفعش بیشتر است و نیکوتر و چون من بسیار اشتیاق داشتم در تشرف به آستان مقدس مبالغه کردم در استدعاء از آن حضرت که رخصت توقف دهد قبول نفرمود و فرمود که شاه عباس وفات می کند در این سال و می نشیند شاه صفی به جای او و حادث می شود در بلاد شما فتنه های سخت و حق تعالی خواست که تو در مثال این فتنه در اصفهان باشی و بذل کنی طاقت خود را در هدایت خلق «أنت ترید أن تجی ء إلی باب اللَّه وحدک و اللَّه تعالی یرید أن یجی ء الیه بیمن هدایتک سبعون ألفا فارجع إلیهم فانه لا بد لک من الرجوع» «تو می خواهی تنها بیایی بسوی باب اللَّه و خداوند تعالی اراده کرد به یمن هدایت تو هفتاد هزار نفر بسوی او بیایند پس برگرد به درستی که چارئی نیست از برای تو جز برگشتن» پس رجوع کردم به اصفهان و حکایت کردم خواب خود را برای بعض خواص خود و او نقل کردم برای نواب رضوان مکان یعنی شاه صفی و اتفاقا در این ایام در مدرسه صفویه تشریف داشت پس نگذشت مگر ایام قلیلی که خبر رسید که نواب خاقان شاه عباس رضوان مکان در سفر مازندران به رحمت ایزدی پیوست پس شاه صفی به جای او بر اریکه سلطنت نشست.

و از برای او مصنفات شریفه نافعه مانند شرح بر من لا یحضره الفقیه به فارسیه و شرح دیگر به عربیه و شرح او بر صحیفه کامله و بر بعض کتاب تهذیب و بر زیارت جامعه و بر حدیث همام و حواشی او بر اصول کافی و رساله در افعال

ص: 4

حج و رساله در رضاع و اجازات کثیره إلی غیر ذلک، و این بزرگوار مؤید من عند اللَّه و استاد علماء و مربّی فضلاء بوده و آثار او در اسلام بسیار است و اگر نباشد از آثار جز نجل جلیل و فرزند نبیلش هر آینه کفایت می کند تا چه رسد به سایر علمای دیگر که تلمیذ او بوده اند و مصنفات نافعه فائقه اش و نشر دادن او صحیفه کامله را در میان مردم و غیر ذلک.

قال ابنه فی البحار: فی حقه ذریعتی إلی الدرجات العلی و وسیلتی إلی مسالک الهدی بعد ائمة الوری (مرحوم مجلسی در بحار فرموده که بعد از ائمه معصومین علیهم السلام پدرم سبب و وسیله شد که من به درجات عالیات و راههای هدایت رسیدم).

در سن شصت و هفت سنه 1070 به رحمت ایزدی پیوست و در تاریخ او گفته شد (مسجد و منبر از صفا افتاد) و ایضا (صاحب علم رفت از عالم) و ایضا (افسر شرع اوفتاد و بی سر و پا کشت فضل) قبر شریفش در مسجد جامع اصفهان است چنانکه در ترجمه پسر بزرگوارش به آن اشاره کردم و شایسته است که در این جا چند حکایت از منامات صادقه آن جناب نقل شود.

اول شیخ مرحوم ما نور اللَّه مرقده در حکایت 64 نجم ثاقب از شرح من لا یحضره الفقیه ملا محمد تقی مذکور نقل کرده که در ضمن احوال متوکل بن عمیر که راوی صحیفه کامله است فرموده که من در اوایل بلوغ طالب بودم مرضات خداوندی را و ساعی بودم در طلب رضای او و مرا از ذکر جنابش قراری نبود تا آن که دیدم در میان بیداری و خواب که صاحب الزمان صلوات اللَّه علیه ایستاده در مسجد جامع قدیم که در اصفهان است قریب بدر طنابی است که الآن مدرس من است پس سلام کردم بر آن جناب و قصد کردم که پای مبارکش را ببوسم پس نگذاشت مرا و گرفت مرا پس بوسیدم دست مبارکش را و پرسیدم از آن جناب مسائلی که مشکل شده بود بر من که یکی از آنها این بود

ص: 5

که من وسوسه داشتم در نماز خود و می گفتم که آنها نیست به نحوی که از من خواسته اند و من مشغول بودم به قضا و میسر نبود برای من نماز شب و سؤال کردم از شیخ خود شیخ بهائی علیه الرحمة از حکم آن پس گفت به جای آر یک نماز ظهر و عصر و مغرب بقصد نماز شب و من چنین می کردم پس سؤال کردم از حجت علیه السّلام که من نماز شب بکنم فرمود نماز شب بکن و به جای نیار مانند آن نماز مصنوعی که می کردی و غیر اینها از مسائلی که در خاطرم نماند آن گاه گفتم ای مولای من میسر نمی شود برای من که برسم به خدمت تو در هر وقتی پس عطا کن بمن کتابی که همیشه عمل کنم بر آن پس فرمود که من عطا کردم به جهت تو کتابی به مولی محمد تاج و من در خواب او را می شناختم پس فرمود برو و بگیر آن کتاب را از او پس بیرون رفتم از در مسجدی که مقابل روی آن جناب بود به سمت دار بطیخ که محله ایست در اصفهان پس چون رسیدم به آن شخص و مرا دید گفت ترا صاحب الامر فرستاده نزد من گفتم آری پس بیرون آورد از بغل خود کتاب کهنه چون باز کردم آن را و ظاهر شد برای من که آن کتاب دعا است پس بوسیدم آن را و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم از نزد او و متوجه شدم بسوی صاحب الأمر علیه السلام که بیدار شدم و آن کتاب با من نبود پس شروع کردم در تضرع و گریه و ناله به جهت فوت آن کتاب تا طلوع فجر پس چون فارغ شدم از نماز و تعقیب و در دلم چنین افتاده بود که مولانا محمد همان شیخ بهائی است و نامیدن حضرت او را به تاج به جهت اشتهار اوست در میان علماء پس چون رفتم به مدرس او که در جوار مسجد جامع بود دیدم او را که مشغول است به مقابله صحیفه کامله و خواننده سید صالح أمیر ذو الفقار گلپایگانی پس ساعتی نشستم تا فارغ شد از آن کار و ظاهر آن بود که کلام ایشان در سند صحیفه بود لکن به جهت غمی که بر من مستولی بود نفهمیدم سخن او و سخن ایشان را و من کریه می کردم پس رفتم نزد شیخ و خواب خود را به او گفتم

ص: 6

و گریه می کردم به جهت فوات کتاب پس شیخ گفت بشارت باد ترا به علوم الهیه و معارف یقینه و تمام آن چه همیشه می خواستی تا آن که گفته پس قلبم ساکن نشد و بیرون رفتم با گریه و تفکر تا آن که در دلم افتاد که بروم به آن سمتی که در خواب به آن جا رفتم پس چون رسیدم به محله دار بطیخ پس دیدم مرد صالحی را که اسمش آقا حسن بود و ملقب به تاج پس چون رسیدم به او و سلام کردم بر او گفت یا فلان کتب وقفیه نزد من است که هر طلبه که از آن می کرد عمل نمی کند به شروط وقف و تو عمل می کنی به آن بیا و نظر کن باین کتب و هر چه را که محتاجی به آن بگیر پس با او رفتم در کتابخانه او پس اول کتابی که بمن داد کتابی بود که در خواب دیده بودم پس شروع کردم در گریه و ناله و گفتم مرا کفایت می کند و در خاطر ندارم که خواب را برای او گفتم یا نه و آمدم در نزد شیخ و شروع کردم در مقابله با نسخه او که جد پدر او نوشته بود از نسخه شهید ره و شهید ره نسخه خود را نوشته بود از نسخه عمید الرؤساء و ابن سکون و مقابله کرده بود با نسخه ابن ادریس بدون واسطه یا به یک واسطه و نسخه که حضرت صاحب الأمر علیه السّلام بمن عطا فرمود از خط شهید ره نوشته شده بود و نهایت موافقت داشت با آن نسخه حتی در نسخها که در حاشیه آن نوشته شده بود و بعد از آن که فارغ شدم از مقابله شروع کردند مردم در مقابله نزد من و به برکت عطای حجت علیه السّلام گردید صحیفه کامله در بلاد مانند آفتاب طالع در هر خانه و سیما در اصفهان زیرا که برای اکثر مردم صحیفه های متعدده است و اکثر ایشان صلحاء و اهل دعا شدند و بسیاری از ایشان مستجاب الدعوة و این آثار معجزه ایست از حضرت صاحب علیه السّلام و آن چه خداوند عطا فرمود بمن از برکت صحیفه احصای آن را نمی توانم بکنم.

رؤیای دوم در فضیلت زیارت جامعه و حقانیت أو پس فرمود چون حضرت آفریده گار مرا توفیق زیارت امیر المؤمنین

ص: 7

علیه السّلام کرامت فرمود در حوالی روضه مقدسه مشغول به مجاهدات گشتم و به برکت آن بزرگوار مکاشفات بسیار بر من روی داد که عقول ضعیفه آن را متحمل نمی تواند شد در آن عالم دیدم بلکه اگر بخواهم می گویم که در میان نوم و یقظه بودم که ناگاه دیدم که در سرّ من رأی هستم و مشهد آنجا را در غایت ارتفاع و زینت دیدم و دیدم لباس سبزی از لباسهای بهشت بر سر قبر امامین همامین عسکریین افکنده بودند که در دنیا مثل آن را ندیده بودم و آقای ما حضرت صاحب الأمر صلوات اللَّه علیه را دیدم که نشسته و بر قبر تکیه کرده و روی آن جناب به جانب در است پس چون آن جناب را دیدم شروع کردم به خواندن زیارت جامعه به صوت بلند مانند مدح گویندگان پس چون تمام کردم آن جناب فرمود که خوب زیارتی است عرضه کردم که ای آقای من روحم به فدای تو باد این زیارت جد تست و اشاره کردم به جانب قبر مبارک فرمود بلی داخل شود چون داخل شدم نزدیک در ایستادم آن جناب فرمود که پیش بیا عرض کردم که می ترسم به سبب ترک ادب کافر شوم آن جناب فرمود که چون به اذن ما باشد باکی نیست پس اندکی پیش رفتم و حال آن که ترسناک بودم و می لرزیدم پس آن جناب فرمود که پیش بیا بنشین عرض کردم که می ترسم پس فرمود که مترس و بنشین پس چون نشستم مانند نشستن غلامی در نزد آقای خود آن بزرگوار فرمود استراحت کن و مربع بنشین پس به درستی که تو زحمت کشیده و پیاده و پای برهنه آمدی بالجمله از آنجا بالنسبة باین بنده الطاف عظیمه و مکالمات لطیفه واقع شد که اکثر آنها را فراموش نمودم پس از خواب بیدار شدم و همان روز اسباب زیارت فراهم آمد بعد آن که مدتی بود که راه مسدود بود پس موانع رفع شد و با پای برهنه و پیاده به زیارت آن جناب شرفیاب شدم و شبی در روضه مقدسه مکرر این زیارت را خواندم و در راه و در روضه کرامات عظیمه و معجزات غریبه ظاهر شد.

ص: 8

و رؤیای دیگری برای مؤلف نقل کرده داده که در مقدمه شرح فقیه به فارسی و عربی ذکر شده و چون در این مقدمه بنا بر اختصار بود خوانندگان گرامی می توانند به کتابهای تراجم مثل لؤلؤة البحرین مرحوم بحرانی و أمل الآمل مرحوم شیخ حرّ عاملی و کتاب روضات الجنات و کتاب بهجة الآمال و سایر کتب رجال شیعه مراجعه نماید و در خاتمه امید است که این حقیر بی بضاعت را هم از دعای خیر فراموش نفرمایند.

«محمد التفرشی- ش- دورودی»

ص: 9

تشکر از بانی نشر

بسمه تعالی

أشکرکم للّه اشکرکم للناس

تشکر و تقدیر

علماء و جامعه روحانیت شیعه با کمال تشکر از خدمات ارزنده جناب خیر الحاج ابو القاسم سالک تهرانی زید فی توفیقاته اقدام معظّم له را در طبع کتاب شریف «لوامع صاحب قرانیه» تألیف علّامه بزرگوار فقیه اهل بیت عصمت و طهارت مرحوم محمد تقی مجلسی که در شرح کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ بزرگوار صدوق می باشد ارج و احترام نموده اند و همگان خواهان توفیقات خیریه ایشان در طبع آثار علما و محدثین اعلی اللَّه مقامهم اجمعین می باشند کتابهائی که از نفقه مشروعه مشار الیه تا کنون به طبع رسیده و در دسترس حوزه علمیه و دیگران قرار گرفته بشرح ذیل است.

1- تفسیر شریف برهان در 5 مجلد.

2- کتاب حلیة الابرار در 2 مجلد.

3- کتاب اللوامع النورانیة در 1 مجلد.

4- کتاب ینابیع المعاجز در 1 مجلد.

5- کتاب انصاف فی النص علی الاشراف در 1 مجلد که مجموع این پنج کتاب از تالیفات ارزنده مرحوم علامه سید هاشم بحرانی می باشد.

6- تفسیر شریف نور الثقلین مرحوم علامه خبیر عبد علی بن

ص: 10

جمعة العروسی الحویزی در 5 مجلد.

7- کتاب اثبات الهداة در 7 مجلد عربی، ترجمه فارسی فی النصوص و المعجزات.

8- کتاب فوائد الطوسیة در 1 مجلد.

9- کتاب ایقاظ الهجعة فی اثبات الرجعة عربی، ترجمه فارسی در 1 مجلد.

10- کتاب اثنا عشریه فی الرد علی الصوفیة در 1 مجلد که مجموع این چهار کتاب از تألیفات مرحوم محدّث عالی مقام شیخ محمد حسن حرّ عاملی می باشد.

11- تفسیر عیاشی از تالیفات محمد بن مسعود عیاشی است در 2 مجلد.

12- کتاب شریف من لا یحضره الفقیه مرحوم شیخ المحدثین صدوق ره جلد رحلی در 1 مجلد.

13- کتاب اربعین علامه مجلسی ره در 1 مجلد.

14- صحیفه سجادیه ع در 1 مجلد.

15- کتاب میراث الائمه مرحوم شیخ محمد رضا تهرانی با چند کتاب دیگر از تالیفات ایشان.

16- کتاب قانون الاسلام مرحوم سید حسین عرب باغی.

17- کتاب البکاء مرحوم سید میرجهانی.

18- کتاب درر الأشعار مرحوم شیخ محمد رضا دورودیان تفرشی و سایر خدمات پر ارزش ایشان از قبیل بیمارستان امیر المؤمنین (ع) در جنوب تهران و بناء مساجد و احسان و انعام به مستضعفین که تمامی سبب دعا گویی و مزید تشکر جامعه مسلمین گردیده وفقه اللَّه لجمیع مرضاته بحق محمد و آله (ص).

ص: 11

ص: 1

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ص: 2

شرح واقعه مشرف شدن

مرحوم شارح اعلى اللّه مقامه خدمت حضرات خمسة النجباء و حضرت سيّد السجاد سلام اللّه عليهم اجمعين كه به قلم مبارك خود در حشو اين كتاب مبارك نگاشته اند.

بدان كه چون غرض از كتاب اول رضاى الهى بود و بسيار خائف بودم و بسيارى از فضلا مبالغه مى نمودند تا عاقبت حضرت سيّد المرسلين را و حضرت امير المؤمنين و سيده نساء اهل الجنة اجمعين و سيّدي شباب اهل الجنّة و سيّد الساجدين سلام اللّه عليهم اجمعين را در واقعه طويلى ديدم در حالتى كه بيمارى عظيمى روى داده بود و اطبّاء مأيوس شده بودند به بركت آن واقعه شفا يافتم و حضرت سيّد المرسلين(ص)چند چيزى عطا فرمودند از طعام و ميوه بهشت از آن جمله سه سيخ طلا كه كباب بود و هر لذتى كه تصوّر نكرده بودم در آن بود و بهر كس مى دادم چيزى كم نمى شد و من به حضار مجلس مى گفتم كه من مكرر به شما نمى گفتم كه طعام بهشت صد هزار مزه دارد و هر چه مى خورند عوض آن بهم مى رسد،و ميوه كرامت فرمودند شبيه به هندوانه و از آن نيز مى خوردم و صد هزار مزه داشت و به ايشان مى گفتم و مى دادم و ايشان ملتذ مى شدند و تصديق مى نمودند و اين هندوانه در نهايت سفيدى بود و ورق ورق از او جدا مى شد به شكل جوارش و چون دأب بنده است كه در هر مرتبه كه در واقعه به خدمت يكى از حضرات معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين مى رسم

ص: 3

مداحى ايشان بلسان حال مى كنم و ايشان تصديق مى فرمايند در اين واقعه نيز عرض مى نمودم كه توئى كه مظهر كمالات الهى توئى كه مخزن اسرار الهى و توئى كه مقصودى از خلق كونين و آن حضرت تصديق مى فرمودند.

بعد از آن عرض نمودم كه يا رسول اللّه اقرب طريق بجناب أقدس الهى كدام است فرمودند كه آن چه مى دانى عرض كردم كه از كدام طريق بروم فرمودند به همين راهى كه مى روى و شفقت بسيارى از اين شش معصوم به بنده خودشان واقع شده و بعد از صحت شروع در روضة المتقين شد و به اندك زمانى به اتمام رسيد و باز شروع در اين شرح شد و تا غايت كه قريب يك سال است با اشغال بسيار قريب به صد هزار بيت نوشته شده و شرح صحيفه كامله و تفسير مجمع البحرين نيز شروع شده است اميد از فضل الهى دارد كه همه تمام شود،و از فوايد اين دو شرح اين است كه هر كه داشته باشد عمل تواند كرد در حيات و ممات اين بنده چون اكثر مطالب به نحوى واضح مى شود كه جاى شبهه نمى ماند و در كتب حديث تصحيفات بسيار شده بود و سهوها شده بود همه را تصحيح شد بدون آن كه اظهار غلط از كسى بكنم چون دغدغه خبث مى شود و نقد رجال و اسانيد حديث به نحوى شده است كه اغلاط غالطين ظاهر شده است بى تسميه و تا كسى نهايت تبحّر و تتبع نداشته باشد و نكرده باشد نمى يابد كه من چه كرده ام.

و غرض از ذكر اين حاشيه اين است كه اخوان دين و خلان يقين زود بزود در مقام بحث و اعتراض در نيايند و سهو و نسيان از لوازم بشريت است إلاّ من عصمه اللّه تعالى اگر بعد از تامل بر سهوى مطلع شوند مستدعى آن است كه قلم عفو بر آن كشيده اصلاح فرمايند،و بر همه كس إلاّ من شذّ ظاهر است كه اين بنده عمر عزيز را صرف اين علم نمودم و حال چنان شده است كه هر كس سواد داشته باشد بر همه احاديث اطلاع تواند بهم رسانيد.

ص: 4

و در واقعه ديده ام كه عالم گير خواهد شد كه در جميع بلاد و اهل ايمان منتشر شود كه اين شكسته را ياد كنيد به دعاى خيرى حيّا و ميتا و من خود لا شىءام و هر چه از من واقع شده است از فضل الهى است و الحمد للّه ربّ العالمين.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم (1)حمدى كه به اقلام اشجار و مداد بحار بر صفحات ليل و نهار شرح شطرى از آن نتوان نگاشتن سزاوار فايض الانوارى است كه مقربان بارگاه جلالش به قدم عجز

«لا أحصي ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك» طى وادى نامتناهى ثنايش نموده اند،و شكرى كه طومار امكان گنجايش برخى از آن نداشته باشد، مالك الرقابى را رواست كه خسروان با ابهت و جلال،و سلاطين با شوكت و اقبال،جبين عبوديّت و انكسار بر آستان كمالش سوده،زبان نياز به اعتراف اَللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ (2)گشوده اند كريمى از محض فضل بى نهايت ازلى و عنايت بى غايت لم يزلى ماهيّات ممكنات را از بطن عدم و مشيمه قابليت را به عرصه وجود و ساحت ظهور رسانيده،و بنى نوع انسان را به تشريف وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ (3)مشرف ساخته منشور عزت شان را به طغراى عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (4)موشح گردانيد،ذو الجلالى كه مقيمان حريم احديت،و ساكنان سرادق صمديّت را زبان عجز و قصور جز به نواى سُبْحانَكَ ما عَرفَناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ نگشوده،و صدر نشينان ايوان جبروت و بار يافته گان رواق ملكوت را تسبيح و تحميد جز سُبْحانَكَ ما عَبَدناكَ حَقَّق.

ص: 5


1- و اين استعارات ديباچه از ديگرى است منه رحمه اللّه تعالى.
2- آية:25 سوره آل عمران.
3- آيه:72 بنى اسرائيل.
4- آيه:5 العلق.

عِبادَتِكَ نبوده حليمى كه حيرت زدگان وادى تكليف را گاهى به نواى غم زداى نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (1)اميدوار ساخته و گاهى به تازيانه وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ (2)شعاع خورشيد عزتش بر بصائر ارباب عرفان غبار حيرت بيخته و شهباز عقل در پرواز اولين پايه قصر توصيف صدر نشينان رواق قربش پر و بال ريخته،داغ بندگيش زيب چهره عزت و رفعت است،و محبت مقربان درگاهش مورث فيروزى دنيا و آخرت.

سست جولان ز عزّ ذاتش وهم *** تنگ ميدان ز كنه وصفش فهم

پاك ز آنها كه غافلان گفتند *** پاك تر ز آن چه عاقلان گفتند

و درودى بى انتها و صلوات بى عدد و احصاء نثار بارگاه شهباز بلند پرواز فضاى سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى (3)مسند نشين ايوان دَنا فَتَدَلّى (4)محرم حريم فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (5)مشرف به تشريف وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى (6)سلطان سرير نبوت و رسالت،مهر سپهر فتوت و جلال عالم علوم ازل و ابد،خازن اسرار ملك احد بلند قدرى كه خيل انبياء مقدمة الجيش عسكر هداية اويند،و ملائكه سبع طباق در ربقه تسخير و اطاعت او سلطانى كه كريم ذو الجلال يرليغ نبوتش را به طغراى وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (7)موشح ساخته و فرمان عزتش به خاتم وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ (8)مزين گردانيده،اگر نه در بدو ايجاد بشارت معراج او بر گوش افلاك خواندند چرا پيوسته در وجد و اهتزازند،و اگر نه حرفى از ديوان وقارش بر جبين ارضين نوشتند چرا هميشه با سكون دمسازند،رفيع قدرى كه عرش اعلىب.

ص: 6


1- آيه:49 الحجر.
2- آيه:49 الحجر.
3- آيه:1 بنى اسرائيل.
4- آيه:8-10 النجم.
5- آيه:8-10 النجم.
6- -آيه:5 الضحى.
7- -آيه:107 الانبياء.
8- -آيه:40 الاحزاب.

نخستين مايۀ معراج قدر او است،و سدرة المنتهى پست ترين درجه منبر عندليبان گلشن لغت او،رشته انديشه را به كنگره قصر توصيفش نارسا و متاع دعا بى زينت صلوات بر او و بر آل اخيارش در بازار قبول ناروا.

اى واقف از حقيقت اشيا بهر لباس *** نفس تو را عقول مجرد بود حواس

بيرون ز روشنايى خورشيد شرع تو *** گردد به رنگ شبپره پروانه قياس

و صلوات ناميات و تحيات زاكيات بر آل اطهار و أهل بيت اخيارش كه سورۀ كريمه هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ سطريست از كتابه پيش طاق ايوان جلالشان،و جفر جامع علوم ما كان و ما يكون حرفى چند از مصحف علم و كمالشان خازنان علوم ربانى و واقفان اسرار سبحانى شهسواران ميدان شجاعت و شموس فلك امامت و خلافت،زهى مقربان بارگاه احديت كه جز بنور ولايشان ملكوتيين ملأ أعلى را سلوك طرق سماوات ميسر نيست،و گروه رسل و انبياء را بدون عزم بر تولّيشان حلل سعادات در بر نه خصوصا شهسوار عرصۀ ولايت،و صدر نشين ايوان خلافت،سلطان ممالك وجود باعث ايجاد هر موجود،او رنگ نشين مسند مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَليُّ مَوْلاهُ معنى آيه كريمۀ يَدُ اللّهِ مظهر قدرت ربانى مخزن اسرار فرقانى قبلة العارفين و امام المتقين و يعسوب الموحدين و قائد المحجلين اسد اللّه الغالب،و سيف اللّه الضارب،و شهاب اللّه الثاقب أمير المؤمنين على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه و عليهم ما دامت الاحكام مستنبطة من متون الأخبار و الأحاديث مأثورة عن الائمة الاطهار و بعد شكسته خامه مستمد فيوض قدسى«محمد تقى بن علىّ الملقّب بالمجلسي»بر ضمائر صافيه و خواطر زاكيه سالكان شوارع نجات،و متعطشان مناهل سعادات چنين تقرير و تصوير مى نمايد:كه از پرتو اشراق حديث معتبر كه از مشرق امامت و ولايت درخشيده،و جويبار سندش به بحر موّاج حقايق

ص: 7

امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق صلوات اللّه عليه ما دامت المشارق و المغارب متصل گرديده كه اِذا ارادَ اللّهُ عَزَّ و جَلَّ بِرَعِيَّتِه خَيْراً جَعَلَ لَها سُلطاناً رَحيماً وَ قَيَّضَ لَهُ وَزِيراً عادِلاً بسى روشن و لايح است كه چون اراده كريم لا يزال جلّ شانه و عظم سلطانه به مقتضاى حكمتهاى نامتناهى به صلاح و خيريت و رفاه و امنيت جمعى از عباد تعلق گيرد تاج سرورى ايشان بر تارك فرمان فرمائى نهد كه مطمح نظر انديشه اش جز صلاح حال عباد و بلاد نباشد و از خلعت خانه تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ (1)تشريف شريف صاحب قرانى بر قامت شهريارى درست كند كه نصب العين خاطر خورشيد ناظرش بسط بساط رأفت و عدالت و خفض جناح ترحم و مكرمت بوده باشد،و زمام حل و عقد مصالح دولت و رتق و فتق امور مملكت او را در كف كفايت وزراى نصفت شعار و خوانين عدالت آثار سپارد،مصداق اين مقال و مصدّق اين حال احوال خير مآل سكّان ايران جنّت نشان است كه كافه اهل اين ديار در ظلّ ظليل رأفت و عدالت و حصن حصين شوكت و بسالت (2)شهريار عادل كامل باذل،گردون بارگاه ملايك سپاه،جمشيد حشمت،فريدون سيرت سكندر شأن،دارا دربان گلدسته گلستان مصطفوى،نوباوۀ بوستان مرتضوى،ثمره شجرۀ نبوت و رسالت غصن دوحۀ امامت و ولايت،ابر فياض سخا بحر موّاج عطا مهر سپهر گيتى ستانى،مركز دايرۀ جهان بانى رافع لواى دين و دولت،مؤسس أساس ملك و ملت قطب فلك اقتدار مركز آسمان عدالت و وقار محيى مراسم ملت و دين مروّج مذهب ائمه طاهرين در اطاعت شريعت غراى مصطفوى از عالميان ممتاز و به سعادت برافراشتن لواى والاى طريقت مرتضوى سر افراز،أعني السّلطان الأعظم و الخاقان الأفخم مالك رقاب العرب و العجم سمىّ جده،الأميرت.

ص: 8


1- آيه:26 آل عمران.
2- بسالت-شجاعت.

الاعدل الاكرم محرز ممالك الدّنيا مظهر كلمات اللّه العليا باسط بساط الامن و الامان رافع رايات العدل و الاحسان السّلطان بن السّلطان بن السّلطان و الخاقان بن الخاقان ابن الخاقان ابو المظفّر ابو المكارم و المفاخر شاه عبّاس الحسينى الموسوىّ الصّفويّ صاحب قران بهادر خان.

شاه خورشيد منزلت عباس *** پاسبان جهان و مرشد ناس

آسمان سبز كردۀ جاهش *** ابر فراش دور خرگاهش

مذهبش پيشواى مذهبها *** مشربش پادشان مشربها

خصم رو به صفت گرفتارش *** شير حق يار و حق نگهدارش

طبق طرز او به جامه هنر *** از ارسطو گرفت اسكندر

لا زالت رايات دولته مرفوعة منصورة و آيات مدحته مذكورة مشهورة به بفراغ بال و رفاه حال در مهد سلامت و فرش استراحت آرميده اند، على الخصوص طبقه عليّه علماى دين مبين كه به ميامن توجهات شاهنشاهى و عنايات بى غايات ظل اللّهي در ترويج شريعت غرّا يد بيضا نموده پيوسته در عرق سعى غوطه خورده،و از بحر انديشه جواهر حقايق و لآلى دقايق برآورده اند،و آن چه از آن جمله بهره اين بى بضاعت گرديده آنست كه چون علم اخبار اهل بيت رسالت كه مشكاة انوار علوم ربانى و مخزن حكم و اسرار فرقانى اند،اشرف علوم حقيقيه،و ارفع سعادات ابديه است.و به جهت استيلاى سلاطين جور و ائمه ضلال اين علم شريف متروك و منسوخ گرديده بود،و سلف صالحان رضوان اللّه عليهم اجمعين از اين جهت حلّ مشكلات و تبيين معضلات آن كما هو حقه نگرديده بودند،و اين فقير برهنمونى هدايت بى غايت

ص: 9

يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ (1) بذل جهد خويشتن در احياء مراسم و تبيين معالم آن به نحوى نمودم كه اكنون بحمد اللّه ناسخ جميع علوم گرديده و اكثر علماء زمان متوجه ترويج و تحصيلش گرديده اند اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ و بسيارى از اخبار بود كه هيچ يك از علما إلى يومنا هذا پيرامون حلّش نگرديده و پردۀ خفا از رخش نكشيده بودند و حلّ اشكال و تفصيل اجمالش از خزانه ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ (2)نامزد اين كمترين گم نام گرديده بود و چون جريان عين الحيوان زندگانى به اوايل خيابان عشر هفتم رسيده ضعف و ناتوانى بر اكثر قواى بدنيه مستولى گرديده بود بر انديشيدم كه مبادا بعد از انقضاء حيات مستعار خورشيد اين علم حقايق انوار در سحاب جهل مستور،و بر مثال سابق متروك و مهجور گردد بنا بر اين متوجه شرح اخبار و كشف استار از وجوه آثار آل اطهار سلام اللّه عليهم گرديده كتاب مستطاب«من لا يحضره الفقيه»را كه از سواد ليالى متنش صبح صادق حقايق لامع است،و از بياض صبح حاشيه اش خورشيد معارف لامع و از ميان كتب حديث به اجتماع كثرت فوايد و حسن اختصار ممتاز است عنوان ساختم و اكثر احاديث اخبار مشكله كتب ديگر را به تقريبات مذكور ساخته در غايت وضوح مشروح گردانيدم،و بحمد اللّه به مساعدت توفيقات يزدانى و اقبال حضرت صاحب قرانى بر وجه كمال به اتمام رسيده مقبول طبايع خواص و عوام گرديد.

و چون امرى است مقرر كه نهال هنر هر چند برومند باشد بى آفتاب مكرمت سپهر اقتدارى،و بى سحاب مرحمت شهريار كامكارى سر به اوج رفعت نمى سايد و شهرت تمام و قبول كافه أنا مرا نمى شايد و شهرتش موجب ازديادة.

ص: 10


1- آية:35 النور.
2- آيه:4 الجمعة.

دعا گويى دوام دولت قاهره و انتظام سلطنت باهره مى گرديد لهذا آن را تحفه مجلس سامى شاهى و هديه خزانه عامرۀ ظلّ اللّهى گردانيد و بحمد اللّه تعالى نظير قصه سليمان و مور و خليفه و آب شور بظهور آمده مقبول طبع اشرف ملازمان آستان كيوان پاسبان گرديد مدّ اللّه تبارك و تعالى على رءوسنا و رءوس ساير أهل الفضل ظلال جلاله بحقّ محمّد و آله و چون پيوسته شيمۀ پادشاهان دنيا و دين كه سايه مرحمت جهان آفرينند آنست كه جميع برايا و عموم رعايا را كنفس واحدة اخذ نموده صلاح حال هر يك را حسب المقدور منظور نظر اشرف داشته،در خور قابليتش بهرۀ وافى و نصيب كافى برسانند،و اكثر ساكنان اين ديار را تكلم بلغت فارسى واقع مى شود و هر يك از ايشان را تتبع و تعلم لغت عرب ممكن نيست،و به سبب اين بسيارى از اين گروه از مطالعه كتب حديث و شرح مذكور بى بهره بودند،بنا بر اين خورشيد فرمان قضا جريان،و حكم نافذ واجب الاذعان از افق شهريارى و جهاندارى ساطع و لامع گرديد،كه اين فقير كتاب مسطور را به فارسى ترجمه نمايم،و در ترجمه آن اين طريق مسلوك باشد كه أولا حلّ تحت اللفظ عبارت حديث نموده بعد از طى آن اختلافى كه علماء سلف را در اين باب شده مشروحا بنويسم،و بعد از آن آن چه اين فقير را در اين مسأله بخاطر فاتر رسيده در سلك بيان منسلك سازم،و چون غرض كلى انتفاع عموم خلايق است فارسى آن را قريب به فهم ايراد نموده متوجه عبارات مغلق،و استعارات مشكل نكردم،از ورود فرمان واجب الاذعان مضمون إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ (1)از زبان جان شنيدم،و حسب الأمر الأعلى متوجّه انفاذ فرمان والا نشان گرديدم،و چون از بركات توجهات سلطانىل.

ص: 11


1- آية:29 النمل.

و عنايات اعلى حضرت خاقانى باين شغل گرامى كه مورث ازدياد دعا گويى،و ثناخوانى نواب اشرف اعلى است سر افراز گرديدم آن را«به لوامع صاحب قرانى»ناميدم امّيد كه اين نام و اين كتاب إلى يوم القيام با دولت أبد قرين مقرون بوده باشد به محمد آله الطاهرين از فضل واهب متعال و كريم لا يزال رجاء واثق و أمل صادق است كه:اين شرح نيز بإتمام رسيده مقبول طبع اشرف گردد«انّه على كلّ شىء قدير و بالإجابة جدير»

مقدمه

اشاره

و چون ذكر بعضى از أمور قبل از شروع در مقصود ضرور بود مصدر به مقدمه گرديد و مقدمه را مشتمل بر دوازده فايده گردانيدم.

فائدۀ أولى

در فضيلت علم و علماست

و آن زياده از آنست كه در مختصرات گنجد و ليكن اشاره به مجملى از آن مى شود خداوند عالميان مى فرمايد كه يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ (1)يعنى اللّه تعالى بلند مى فرمايد درجات و مراتب آن جماعتى را كه ايمان آورده اند و آن جماعتى را كه ايشان را بفضل خود علم كرامت نموده است و در اين آيه إيما به لطيفه ايست كه ايمان به خدا و رسول و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كار بنده است،اما عطاى علوم از تفضل الهى است تا كرا كرامت فرمايد،ديگر فرموده است كه هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (2)يعنى آيا مساويند دانايان و

ص: 12


1- آيه:12 المجادلة.
2- آية:12 الزمره

نادانان،و اين معنى را نمى يابند مگر عقلا پس هر كه عاقل است مى داند كه علم بهتر است از جهل،و غير آنها از آيات كثيره و در روايات صحيحه وارد شده از حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه فرمودند زيادتى عالمان بر عابدان مثل زيادتى ماه شب چهارده است بر باقى ستارگان و در روايت صحيح وارد شده است از حضرت رسول(ص)كه فرمودند كه افضليت علما بر عبّاد چون افضليت آفتابست بر كواكب و افضليت عبّاد بر ساير الناس چون افضليت ما هست بر ساير ستارگان و در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند عالمى كه مردم از علم او منتفع شوند بهتر است نزد حق سبحانه و تعالى از هفتاد هزار عابد، و در خبر صحيح وارد شده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه هر گاه دو كس باشند يكى از ايشان فقيه باشد و راوى احاديث،و ديگرى به عبادت الهى مشغول باشد و راوى حديث نباشد كدام يك از ايشان بهترند حضرت فرمودند كه شخصى كه روايت حديث بسيار كرده باشد و علوم آن را تحصيل نموده باشد بهتر است از هزار عابدى كه فقه و روايت نداشته باشد.و جمع ميان اين دو حديث به آن است كه مراد از اول عالمى است كه مردمان از علم او منتفع شوند و از دوم جمعى كه از علوم ايشان كسى منتفع نشود (1)چنانكه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كهه.

ص: 13


1- بعضى از اخبار كه در كتب مشهوره نيست از كتب صحيحه منقولست مثل أمالى و عيون و محاسن و قرب الاسناد و خصال و علل و غير آن و نسبت صحت به اعتبار آن كتب است اگر چه در اين كتب معروفه صحيح نباشد-منه رحمه اللّه.

فرمودند كه يك عالم بهتر از هزار عابد و هزار زاهد است و عالمى كه از علم او منتفع شوند بهتر است از هفتاد هزار عابد.

و انتفاع بر دو قسمت اول به درس گفتن طلبه و موعظه عوام و نوشتن تصانيف و امثال اينهاست.و دوم آن است كه بعلم خود عمل نمايد كه در اين صورت ديدن او سبب زيادتى علم و صلاح و تقوى مى شود بلكه شنيدن كمالات او سبب ازدياد ربط بندگان مى شود بجناب اقدس الهى بلكه وجود ايشان سبب بقاى عالم است مثل اولياء اللّه كه علماء ربانيند و عالم بوجود ايشان قائم است چنانكه در فايده ششم به آن اشاره خواهد شد.

ديگر روايت است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه:

فرمودند كه خداوندا رحم كن خليفه هاى مرا،خداوندا ببخشا خلفاى مرا خداوندا ببخشا نايبان مرا صحابه گفتند كه يا رسول اللّه خلفاى تو كيستند حضرت فرمودند كه مراد من از اين خلفا جمعى اند كه احاديث مرا بخلق مى رسانند،و سنت طريقۀ مرا آشكارا مى كنند،و به امت من تعليم مى نمايند ديگر منقول است.

از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه چون فرداى قيامت همه خلايق را در يك صحرا جمع نمايند،و اعمال خلايق را به ميزان عمل درآورند پس بسنجند خونهاى شهدا را با مركّبهاى علما پس زيادتى كند مركب علما بر خون شهدا.

جمعى ذكر كرده اند كه چون شهدا در طلب اعلاى دين جانهاى خود را فدا كردند تا به رتبه شهادت فايز شدند هم چنين علماء دين جانهاى خود را فدا كردند تا در ترويج دين مبين،مجاهدان سعى نمودند،در اظهار اسلام به تيغ و سنان،و علما مجاهده نمودند در تحقيق ايمان به دلايل و برهان،از اين جهت مداد علما زيادتى مى كنند بر دماء شهدا چنانكه زيادتى دارد ايمان بر اسلام،و

ص: 14

بعبارة اخرى كار مجاهدان دين مزين ساختن ظاهر خلق است به اظهار كلمتين چنانكه حضرت سيد المرسلين(ص)فرمودند كه از جانب حق سبحانه و تعالى مامور شده ام كه با مردم جهاد كنم تا ايشان اقرار كنند به كلمه«لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه،علىّ ولىّ اللّه»و چون ايشان اين دو كلمه را بگويند محفوظ مى گردد خون ايشان،و مال ايشان،و علما مجاهده مى نمايند به دلايل و براهين تا منور سازند دلهاى مؤمنان را بنور ايمان و ايقان.

و روايت است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى خير بنده را مى خواهد و او را مى خواهد كه بر عالميان تفضيل دهد او را عالم مى گرداند به علوم دينيه.و ديگر آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه خير و خوبى نيست در كسى از اصحاب ما كه علوم دينى را ياد نمى گيرد.و چون شيعه ما عالم نباشد اگر ضرور شود او را مسأله رجوع به علماى سنيان خواهد نمود،و به نادانى هلاك خواهد شد.

و آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه خير نيست مگر در عالمى كه اطاعت او كنند و از علم او منتفع شوند يا در متعلمى كه ياد گيرد و حفظ نمايد علم را بعمل به آن،و ديگر فرمودند كه علما أمينان خدا و رسولند و پرهيزكاران و متقيان،حصارهاى دينند،و اوصياى پيغمبران بهترين عالميانند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقول است كه همه كمالات در تعلم علوم دينيه است،و در صبر بر بلاها است،و در عقل معاش است كه اسراف نكند و بر خود و عيال خود تنگ نگيرد،بلكه وسط را رعايت نمايد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه عالم باش يا متعلم باش،و يا دوست دار ايشان باش و مبادا كه دشمن ايشان شوى كه به سبب دشمنى ايشان هلاك خواهى شد.

ص: 15

و در روايت معتبره وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليهما كه فرمودند كه طلب علم كنيد،و بخوانيد علم را كه خواندن علم حسنه ايست اعظم حسنات،و درس گفتن آن بمنزله تسبيح و تنزيه كردن حقّ سبحانه و تعالى است،و بحث نمودن در اظهار آن جهاد فى سبيل اللّه است،و ياد دادن آن به نادانان تصدق نمودن است به بهترين تصدقات و علم سبب قرب بندگان است بجناب اقدس الهى،زيرا كه از علم دانسته مى شود حلال و حرام الهى،و علم علما را به بهشت مى برد و علم است كه مونس است در وحشتها و مصاحب است در تنهائى ها،و شمشير برّان است بر سر دشمنان دين و زينت است در ميان دوستان و حق سبحانه و تعالى به سبب علم جميع را بلند مرتبه مى گرداند و ايشان را مقتداى خلايق مى سازد كه همه رشك مى برند بر ايشان،و بر كردار ايشان،و فرشتگان همگى دوست دار ايشانند و خود را بواسطه تبرك به ايشان مى مالند،و در حالت صلوات از جهت ايشان طلب مغفرت مى نمايند به درستى كه زندگى دلها بعلم است،و بينايى بصيرتها بعلم است،و قوت بدنها در عبادات بعلم است كه عالم را به مرتبه مقربان مى رساند،و در دنيا و عقبى او را بهم نشينى اخيار فايز مى گرداند،بعلم بندگى و عبادت الهى مى توان كرد،بعلم خداوند عالميان شناخته مى شود و بيگانگى پرستش كرده مى شود،و بعلم صله رحم و رعايت خويشاوندان كرده مى شود،بعلم حلال و حرام دانسته مى شود،علم پيشواى عمل و عقل است،و هر دو تابع علم اند خداوند عالميان توفيق علم كرامت مى كند سعادتمندان را و محروم مى گرداند از علم شقاوت كيشان را.

و در خبر است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه ساعتى كه عالمى تكيه كند بر فراش خود كه مطالعه نمايد در علوم بهتر است از عبادت كردن عابدى كه هفتاد سال عبادت كرده باشد.

ص: 16

و در حديث صحيح وارد شده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه وجود يك عالم دينى بر شيطان دشوارتر است از عبادت هزار عابد.

و در خبر كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه فرمودند كه چون روز قيامت حق سبحانه و تعالى زنده گرداند عالم،و عابد را بفرمايد عابد را كه به بهشت خرام و به عالم فرمايد كه بايست و شفاعت كن مردمان را چون ايشان را هدايت نمودۀ در دار دنيا.

و ايضا آن حضرت فرمودند كه يك عالم بهتر است از هزار عابد و هزار زاهد.

و فرمودند كه يك ركعت نمازى كه عالم بكند بهتر است از هفتاد هزار ركعت نمازى كه عابد بكند،و ظاهرا مراد از اين عابد عابدى است كه فى الجمله واجبات خود را از علما اخذ نموده مشغول عبادت شده باشد و اگر نه عبادت او كالعدم است بلكه سبب عذاب او خواهد بود اگر بر وجه مطلوب نباشد.

چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله روايت است كه هر كه عمل كند بى علم افساد او بيش از اصلاح اوست و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است كه عمل كننده بى بصيرت كه امام خود را ندادند يا حكم او را نداند مثل كسى است كه بى راهه رود،هر چند تندتر رود از مطلوب دورتر مى شود.

و فرمودند كه حق سبحانه و تعالى هيچ عملى را قبول نمى كند بدون معرفت،و معرفت بى عمل نيز بى فايده است،پس هر گاه عارف شود معرفت او او را راهنمايى مى كند بعمل،و اگر عمل نكند معرفت ندارد به درستى كه ايمان بعضى از بعضى است يعنى اعتقادات با عمل است،و هيچ يك بدون ديگرى تمام نمى شود.

ص: 17

و احاديث متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه اگر كسى يك امام از ائمّه معصومين صلوات اللّه عليهم را نشناسد هر چند عبادت بسيار كند همه مردود است چنانچه خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

روايات و أحاديث در فضيلت علم و علما زياده از حد و حصر است بر اين اختصار شد.

فائده دويّم

در وجوب طلب علم است

قال اللّه تبارك و تعالى فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (1)يعنى سؤال كنيد از أهل علم اگر ندانيد،و در اخبار متواتره وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين كه مراد الهى از اهل ذكر ائمه طاهرينند.

بدو عنوان اوّل آن كه:مراد از ذكر حضرت سيّد المرسلين است زيرا كه ذكر در لغت بمعنى شرف آمده است،و شرف عالميان بوجود شريف اوست بلكه باعث ايجاد خلايق وجود مقدس آن حضرت است چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه يا محمد اگر تو نمى بودى من آسمانها را نمى آفريدم و ائمه اهل آن حضرت اند.

و عنوان دويم آن كه:مراد از ذكر قرآن است و أهل بيت حضرت

ص: 18


1- آيه:45 النمل.

سيد الانبياء أهل قرآنند چنانكه خواهد آمد،و على اى حال ظاهر شد كه جاهلان مأمورند بطلب علوم ديگر قال اللّه تبارك و تعالى فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (1)ترجمه اش اين است كه چرا از ميان هر جمعى كثير طايفۀ قليل از ايشان بيرون نمى روند تا تعلم نمايند و بدانند علوم دينى را و چون برگردند به قوم خود ايشان را از عذاب الهى بترسانند،شايد كه به سبب اين تحذير قوم ايشان حذر كنند از عذاب الهى به آن كه عمل كنند به اوامر الهى،و اجتناب نمايند از نواهى الهى.

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه:آن حضرت فرمود كه:تفقه و تعلم كنيد علوم دينيه را زيرا كه اگر شما شيعيان تفقه نكنيد و علوم دينيه را ياد نگيريد مانند اعرابيان باديه نشين خواهيد بود،چه فايدۀ توطن در شهرها تعلم علوم دينيه است.

يا آن كه چون حق سبحانه و تعالى باديه نشينان را فرموده است كه ايشان كافرتر و منافق ترند از ديگر كفار به اعتبار ترك مهاجرت،و سزاوارترند به جهل بأحكام الهى،و فى الحقيقة مذمت ايشان بواسطه جهل است،پس هر گاه اهل شهر ترك تعلم نمايند بمنزله ايشان خواهند بود بلكه بدتر چون بر ايشان آسان تر است و بر اعراب مشكل تر،بعد از آن حضرت استشهاد فرمودند بقول بارى تعالى «فَلَوْ لا نَفَرَ» إلى آخر آيه كه ترجمه اش آنست كه گذشت.

و احاديث متكثره از حضرت سيّد ابرار صلّى اللّه عليه و آله منقول است كه آن حضرت فرمودند كه طلب علم واجب است بر هر مرد مسلمانى و بر هر زن مسلمانى به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد طلبكاران علم را.ة.

ص: 19


1- آيه:132 التوبة.

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است كه فرمودند كه طلب علم فريضه بزرگى است از فرايض الهى.

و در حديث صحيح:از آن حضرت وارد شده است كه فرمودند كه من دوست مى دارم كه جمعى موكل باشند بر اصحاب من،و تازيانه بر سر ايشان زنند،و ايشان را بضرب تازيانه بدارند بر تعلم علوم دينيه تا همگى تعلم نموده عالم شوند.

و در حديث كالصحيح منقول است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه كه آن حضرت فرمودند كه اى گروه آدميان بدانيد كه تمامى دين شما در طلب علم است و در عمل بعلم،به درستى كه طلب علم بر شما واجب تر است از طلب مال زيرا كه مال را قسمت كرده اند،و از براى شما ضامن شده اند كه به شما برسانند،و قسمت را خداوند عادل فرموده است،و او ضامن شده است،و البته به ضمان خود وفا مى كند بلكه محال است كه وفا نكند و علم را نزد جمعى سپرده اند،و شما را امر كرده اند كه از ايشان طلب كنيد پس شما البته طلب كنيد علم را از اهل آن و ايشان ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم در زمان حضور،و در زمان غيبت ايشان أحاديث و اخبار ايشان متبع است،و متابعت آنها متابعت ايشان است چنانكه مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

و منقول است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه فرمودند كه:

تعلّم كنيد و تفقه كنيد در علوم دينيه و بمنزله اعرابى باديه نشين مباشيد به درستى كه هر كس از شما كه:تعلّم و تفقه نمى كند در علوم دينيه حق سبحانه و تعالى در روز قيامت نظر شفقت،و مرحمت بسوى او نمى كند و هيچ عملى از اعمال او را قبول نمى فرمايد،و به خوبى او در آن روز ياد نمى كند.

روايت است كه شخصى به خدمت آن حضرت عرض نمود كه فداى تو گردم مردى هست كه شيعه است،و ليكن در خانه خود نشسته مشغول عبادت

ص: 20

است و با كسى آشنايى نمى كند پس حضرت فرمودند:كه اين شخص چگونه علوم دينى را ياد مى گيرد و حال آن كه واجب است تعلم آن،و آيات و اخبار در اين باب نيز بسيار است به اين ها اختصار شد.

فائده سيّم

در علومى است كه تعلم آن لازم است يا مستحسن

قال اللّه تبارك و تعالى فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ (1)يعنى بدان كه نيست خداوندى بجز از اللّه تعالى و علما از اين آيه استدلال نموده اند بر وجوب معرفة اللّه،و معرفت وحدانيت الهى چون امر از براى وجوب است سيّما اوامر قرآن سيّما در اين امر كه بحسب ظاهر كسى خلاف نكرده است در اين،و بحسب ظاهر اگر چه خطاب به حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله است،و ليكن امت به اجماع مأمورند در اين امر به متابعت آن حضرت،و محتمل است كه:

خطاب زائد به حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله عام بوده باشد نسبت بهر كس كه صلاحيت خطاب داشته باشد از مسلمان و كافر و مرد و زن غير از صبى و مجنون كه:ايشان اهل خطاب نيستند،و محتمل است كه امر باشد به دانستن وحدت الهى از قول حق سبحانه و تعالى چون آيات و دلايل وجود اللّه تعالى أظهر من الشمس است،و حق سبحانه و تعالى آن را ظاهر ساخته است در آيات بسيار،پس هر گاه انبيا،و اوصياى مؤيد به معجزات بسيار خبر دهند از جناب أقدس او به وحدت او با آن كه نزد همه عقلا ظاهر است قبح كذب،و

ص: 21


1- آيه:21 محمد.

استحالت آن بر جناب اقدس الهى،پس أخبار الهى كافى است از جهت علم به وحدانيت او و احتياج به دليلى ديگر نيست و اگر چه دلايل بر آن بسيار است،و ليكن سياق آيه بر اين معنى دلالت مى كند مثل بسيارى از آيات كه دلالت مى كند بر معرفت اللّه،و معرفت النّبيّ و الائمّه صلوات اللّه عليهم،و شكى نيست در آن كه:بهترين علوم اين علم است و دلايل اين معارف همگى در قرآن و اخبار از ائمه اطهار سلام اللّه عليهم فوق حدّ و حصر است،و اين علم مسمى است بعلم كلام،و ظاهرا احتياج به كتب متكلمين نيست بلكه:آيات و اخبار كافى است.

ديگر علم تفسير قرآن مجيد است،و مبتدى را ناچار است از علم بلغت عرب و علم نحو و صرف از جهت معرفت آيات ظاهر الدّلاله آن و آن چه مشكلات قرآن است كه:محتاج بتفسير است دانستن آن منحصر است در علم حديث.

ديگر علم فقه است و آن متعلق است به افعال مكلفين از واجبات،و مندوبات،و محرمات،و مكروهات،و مباحات،و احكام،و مستند آن نزد اين فقير:منحصر است در قرآن و حديث و ظاهر شد كه معرفت قرآن نيز بحديث حاصل مى شود پس بنا بر اين علم منحصر است در علم به احاديث منقوله از حضرات سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين.

و روايت كرده اند خاصّه و عامه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه روزى آن حضرت داخل مسجد شدند ديدند كه جمعى بر دور شخصى برآمده اند،حضرت فرمودند كه چه خبر است گفتند علامّه ايست حضرت فرمود كه چه علم را خوب مى داند،و از چه جهت او را علامه مى گوييد:

اصحاب گفتند كه اين مرد اعلم است از همۀ مردان به نسبهاى عربان و وقايعى كه در ميان عرب بوده است و احوال روزهايى كه در زمان جاهليت حوادث در

ص: 22

آن واقع شده است،و اشعار عرب را مى داند،و علم عربية را نيز مى داند پس حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه اينها علمى است كه:اگر كسى نداند به او ضررى نمى رسد از ندانستن آن،و اگر كسى بداند نفعى به او عايد نمى شود از دانستن آن پس،حضرت فرمودند كه:علمى كه بكار مى آيد و علم است سه علم است.

اول آيتى است محكمه كه ظاهر الدّلاله باشد يا معلوم الدّلاله على الخلافى كه خواهد آمد،يا فريضه ايست عادله كه حكم آن منسوخ نشده باشد و باقى باشد،يا سنتى است قائمه كه حكمش باقى باشد از جهت امّت،و غير اين علوم هر چه هست فضل است يعنى زيادتى است كه:بكار نمى آيد.

و جمعى گفته اند كه مراد حضرت از فريضه عادله اصول دين است كه حكم او در هيچ ملتى منسوخ نشده است.و نخواهد شد،و مراد از سنت قائمه فروع دين است كه:از قول رسول خدا و ائمه هدى ظاهر شده است،و مراد از فضل فضيلت است.يعنى سبب كمال است اگر چه واجب و سنت نيست،و ليكن اظهر به حسب يافت اين شكسته بمعنى اول است.

ديگر روايت است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه:فرمودند كه:علومى كه مردمان را در كار است چهار علم است.

اول آن كه:خداوند خود را بشناسى،و داخل است در آن معرفت صفات ثبوتيه و سلبيه،و عدل،و حكمة او به نحوى كه:رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم مبرهن ساخته اند.

علم دويم آن كه:بدانى نعمتهاى الهى را از ايجاد و ترتيب و ارزاق و اولاد و ازدواج و ساير نعم ظاهره،و از ارسال رسل و انزال كتب،و هدايات،و توفيقات و غير آنها از نعمتهاى باطنى تا در مقام شكر آنها در آيى.

علم سيم آن كه:بدانى چه خواسته اند از تو از فعل واجبات و مندوبات و

ص: 23

ترك مكروهات و محرمات.

علم چهارم آن كه:بدانى كه چه چيز تو را از دين بيرون مى برد و آن انواع رده است بى دغدغه،مثل انكار حق تعالى و سبحانه،يا شك در وجود او،يا در علم او و قدرت او،و ساير صفات كماليۀ او،و يا به اثبات صفات نقص،و يا به انكارى نبى يا يكى از ائمه اثنى عشر،يا شك در امامت ايشان،يا عصمت ايشان و يا به انكار يكى از ضروريات دين،مثل صلاة و زكاة و صوم و حج يا حلال دانستن شراب و قمار و امثال اينها يا انكار حدوث عالم و معاد جسمانى از حشر و نشر و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و امثال اينها،و محتمل است كه شامل كباير نيز بوده باشد چنانكه بعضى از اخبار دلالت مى كند بر آن،و متكفل اين علوم قرآن و حديث است و خداوند عالميان فرموده كه وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (1)يعنى هيچ تر و خشكى نيست مگر آن كه در كتاب ظاهر كننده هست،و آن قرآن است به حسب اخبار بسيار و ديگر فرموده است كه لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (2)و تا تو بيان كنى از جهت خلايق آن چه نازل شده است در قرآن بر ايشان،پس ظاهر شد كه جميع علوم در قرآن هست امّا بيان آن مخصوص به حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بود،و آن حضرت همه را به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بيان فرمودند،چنانكه خواهد آمد،و هم چنين حضرت امير المؤمنين به فرزندان خود دست بدست دادند تا به حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليهم اجمعين،و حضرت رسول خدا و ائمه هدى رسانيدند به خلايق آن چه ايشان را در كار بود تا روز قيامت،و ليكن چون صحابه حضرت سيد المرسلين بعد از حضرت اكثر ميل بجناب دنيا كردند،و حق را دانسته ترك كردند،و افتراها بر آن حضرتل.

ص: 24


1- آيه:59 انعام.
2- آيه:46 النحل.

بستند بواسطه مطالب فاسده دنيوى،و احاديث متواتره نقل نموده اند سنيان از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در آن كه:حضرت فرمود كه:بيشتر امت من بعد از من مرتد خواهند شد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است در خطاب به صحابه أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ (1)يعنى اگر محمد صلّى اللّه عليه و آله بميرد يا كشته شود بر خواهيد گشت بكفر،و تفصيل اين آيه إن شاء اللّه در تفسير قرآن بيان خواهد شد.

و در صحيح بخارى و مسلم كه سنيان هر دو را بمنزله قرآن مى دانند بلكه مقدم مى دارند بر قرآن در بسيارى از مواضع روايت نموده اند از ابو هريره عن النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال بينا انا قائم اذا زمرة حتّى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم فقال هلمّ فقلت اين فقال إلى النّار و اللّه قلت و ما شأنهم قال انّهم ارتدّوا بعدك على اعقابهم القهقرى،ثمّ اذا زمرة حتّى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم فقال هلمّ قلت اين قال إلى النّار و اللّه قلت:و ما شأنهم قال انّهم ارتدّوا على اعقابهم القهقرى فلا اراه يخلص منهم الاّ مثل همل النّعم ترجمه اش اين است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى بر من منكشف گردانيد عالم ملك و ملكوت و گذشته و آينده را ديدم در آن عالم كه:من در كنار حوض كوثر ايستاده باشم كه ناگاه جمعى متوجه من شوند و من ايشان را بشناسم كه از اصحاب منند،شخصى از ميان من و ايشان بيرون رود و گويد به ايشان كه بياييد،من گويم كه به كجا آن شخص گويد كه:بجهنم و اللّه من گويم كه ايشان چه كرده اند،آن شخص گويد كه ايشان بعد از تو مرتد و كافر شدند،و از كفرى كه بيرون آمده بودند باز به آن كفر رفتند،پس طايفه ديگر ران.

ص: 25


1- آيه:138 آل عمران.

ببينم كه مى آيند تا اين كه ايشان را بشناسم شخصى از ميان من و ايشان بيرون رود و گويد كه بياييد،من گويم كه به كجا گويد به آتش دوزخ و اللّه من گويم كه ايشان چه كرده اند گويد كه ايشان از عقب خويش بكفر اصلى برگشتند،پس نمى بينم كه از صحابه من كسى بماند مگر مانند شتر واپس مانده از گله شتران.

و ابن اثير كه از معظم علماء اهل سنت است گفته است كه معنى حديث آنست كه ناجى از صحابه قليلى خواهند بود،و قريب باين مضمون را روايت كرده اند در مبحث حوض از عبد اللّه بن مسعود به چند طريق،و از حذيفة بن اليمان،و از عبد اللّه بن عمر،و از عبد اللّه بن عباس،و از انس بن مالك،و از سهل بن سعد به چند طريق،و از ابو سعيد خدرى،و از ابو هريره به چهار سند ديگر،و از ابو ذر،و از عقبه و از اسماء بنت ابى بكر،و از ام سلمه،و از عايشه و غير ايشان بطرق بسيار و مى توان گفت كه در هيچ بابى اين مقدار حديث نقل نكرده اند كه در اين باب نقل نموده اند،و در اكثر اين اخبار منقول است كه صحابه متوجه من شوند و ايشان را منع كنند و نگذارند كه به نزد من آيند،و ايشان را به جهنّم برند و من گويم الهى اينها صحابهاى منند،صحابهاى منند خطاب رسد كه يا محمد نمى دانى كه بعد از تو چها كردند مرتد شدند،و بكفر اصلى برگشتند پس من گويم كه من بيزارم از ايشان دورم از ايشان و ايشان از من،و ظاهر است كه ارتداد ايشان به سبب مخالفت نصوص جليه بود بر امامت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه.

و ديگر خاصه و عامه روايت نموده اند از آن حضرت بطرق متكثره كه عن قريب امّت من هفتاد دو سه فرقه خواهند شد،يك فرقه از ايشان ناجى خواهد بود و باقى هالك شده.

و بطرق متكثره روايت نموده اند عامه و خاصه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه مثل و داستان اهل بيت من مانند كشتى نوح است

ص: 26

چنانكه هر كس با نوح به كشتى رفت نجات يافت و هر كه تخلف نمود هلاك شد،هم چنين هر كه بعد از من تمسك بأهل بيت من جويد ناجى است و هر كه مخالفت ايشان كند هالك است و از اهل جهنم و غير اينها از اخبار متواتره در مذمت صحابه در صحاح ستة مذكور است،و مع هذا كل أهل سنت همۀ اصحاب را عادل مى دانند بلكه:هر كس كه يك بار آن حضرت را ديده باشد عادل مى دانند و خبر او را در صحاح خود مى آورند و الحمد للّه رب العالمين كه بطلان مذهب ايشان به مرتبه نيست كه بر ذى عقلى مخفى بماند و ليكن چون بر اين مذهب باطل برآمده اند حبّ مذهب آباء مانع است از قبول حق و اين معنى مجرب است.

پس،بنا بر اين ما تمسك جستيم به جمعى كه به اتفاق همه عادل و ثقه اند بلكه مقتداى عالمند به گفته خداى و رسول او صلّى اللّه عليه و آله مثل امير المؤمنين،و امام حسن،و امام حسين،و فاطمه زهرا صلوات اللّه عليهم.

و سنّيان روايت كرده اند در صحاح خود از عايشه و ام سلمه و غير ايشان كه آيه كريمه إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (1)در شأن ايشان نازل شده است و در همه كتب احاديث و تفاسير ايشان مسطور است و بعد از ايشان متابعت باقى ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كرده ايم كه به اتفاق سنّيان هر يك از ايشان اعدل و أصلح و اتقاى اهل زمان خود بوده اند،و همه ايشان در صحاح خود از ائمه ما روايت كرده اند با آن كه در صحاح ستة ايشان احاديث بسيار نقل نموده اند از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه آن حضرت فرمودند كه«لا يزال هذا الدّين عزيزا منيعا إلى اثنى عشر خليفة،و در روايتى ديگر لا يزالب.

ص: 27


1- آيه:33 الاحزاب.

الدّين قائما حتّى تقوم السّاعة و يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش،و به روايت ديگر لا يزال هذا الامر عزيزا إلى اثنى عشر خليفة»و امثال اين عبارات.

و بخارى در بابى ذكر كرده است در جزو آخر،و مسلم بنه سند روايت كرده است،اين اخبار را و ابو داود در مسند خود به اسانيد مختلفه روايت نموده است،و ترجمه اين عبارات اين است كه هميشه اين دين اسلام عزيز و منيع خواهد بود،و دست ملحدى به ذيل ابطال و افساد او در نخواهد آمد تا دوازده خليفه من در اين دين باشند و هميشه اين دين برپا خواهد بود تا روز قيامت و خواهند بود خليفۀ من بر شما دوازده خليفه از قريش،و اكثر سنّيان چون علاجى ندارند قايل اند كه مراد از ايشان ائمه اثنى عشرند.

و با جمعى از فضلاء اين زمان ايشان اين فقير را مباحثات واقع شد و از ايشان استفسار نمودم كه اين خلفاء دوازده كدامند ايشان گفتند كه:همين دوازده امام شما و هر كه انكار ايشان كند كافر است،و خود گفتند كه اگر خلفاى اربع را بگوئيم ايشان خامس ندارند،و اگر خلفاى بنى اميه و بنى عباس را بگوئيم ايشان اضعاف اين عددند،و چون كسى ايشان را خليفه رسول خدا تواند گفت با اين ظلمها و كفرها كه از ايشان صادر شده و الحمد للّه جمعى از ايشان به شرف ايمان مشرف شدند وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ و آن چه علماء متقدمين ما روايت نموده اند از طرق عامه در ذكر ائمه اثنى عشر مجملا و مفصلا با اسامى ايشان زياده از حد و حصر است،و آن چه از طرق شيعه از ثقات و عدول روايت شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين از حضرت امير المؤمنين تا حضرت صاحب الامر به اضعاف مضاعفه تواتر است،و هم چنين نص هر يك بر ديگرى نيز متواتر است با معجزات متواتره از هر يك بعد از دعوى امامت و اين مختصر گنجايش ذكر آنها ندارد و

ص: 28

إن شاء اللّه تعالى كتابى نوشته خواهد شد كه پاره از اينها را در آنجا ذكر كنيم وَ مَا النَّصْرُ وَ التَّوفيقُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ .

و مخفى نماند كه آن چه ما از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنيم اكثر آن از امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم و امام رضاست صلوات اللّه عليهم،و از باقى ائمه كمتر است بنا بر تقيه ايشان از سلاطين زمان از بنى اميه،و بنى عباس لعنهم اللّه،پس حديثى كه از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كنيم واسطه شش معصوم است تا به حضرت سيد المرسلين،و لهذا احمد حنبل كه مى شنيد حديث امام رضا صلوات اللّه عليه را كه مى فرمودند كه خبر داد مرا صادق صدّيق پدرم موسى بن جعفر،و او روايت نموده است از صادق صديق جعفر بن محمد الصّادق،از پدرش صادق صديق محمد بن على باقر علوم الانبياء و المرسلين،از صادق صديق على ابن الحسين زين العابدين،از صادق صدّيق سيّد الشهداء حسين بن على سيد شباب اهل الجنة اجمعين،از پدرش صديق اكبر امير المؤمنين و امام المتقين على بن ابى طالب،از برادرش سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللّه عليه و آله، از جبرئيل،از ميكائيل،از اسرافيل از خداوند عالميان مى گفت: هذا سعوط المجانين يعنى اين سند ديوانگان را عاقل مى كند و با خبر مى سازد كه از اين جماعت حديث مى بايد شنيد نه از جمعى كه به اتفاق فريقين خائن و فاسق و كافر بوده اند،چون ابو هريره و عبد اللّه بن عمر و انس بن مالك و عايشه كه تفصيل كفر و فسق ايشان را در كتب خود ذكر كرده اند،و اكثر احاديث اهل سنت از اين چهار كس منقول است و پاره از احوال ايشان خواهد آمد در اين شرح إن شاء اللّه تعالى پس هر گاه حديثى بيكى از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم رسيد به رسول خدا رسيده است بلكه بجناب اقدس الهى رسيده است.و قول ايشان قول سبحانه و تعالى است چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است كه

ص: 29

ايشان اجتهاد نمى كرده اند،و صاحب راى نبوده اند بلكه هر چه فرموده اند از حق سبحانه و تعالى فرموده اند،لهذا اكثر اخبار ما كه بهر يك از ايشان مى رسد به آباى خود نسبت نمى دهند و سند را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله متّصل نمى سازند مگر آن كه در مجلس ايشان سنّى حاضر باشد يا راوى از اهل سنت باشد چون بسيارى از علماء اهل سنت در مجلس ايشان حاضر مى شده اند و از ايشان احاديث روايت مى كرده اند.

از آن جمله مالك بن انس كه يكى از علماى چهار مذهب است كتابى على حده تصنيف نموده است در اخبارى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيده است و علماى ما از او روايت نموده اند آن كتاب را و صدوق از اخبار او روايت نموده است در كتاب امالى و غيره،و ليكن از ما تا ائمه هدى صلوات اللّه عليهم رعايت سند لازم است و علماى ما كتب رجال تصنيف نموده اند و احوال راويان را در آن كتب ذكر كرده اند.

ديگر از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقول است كه هر كس از امت من حفظ كند چهل حديث را از احاديثى كه به آن احتياج دارند در أمر دين ايشان حق سبحانه و تعالى او را در روز قيامت مبعوث كند فقيه عالم،و در زمرۀ علما و فقها باشد.

و بروايتى ديگر از آن حضرت منقولست كه هر كس از امت من چهل حديث حفظ كند در امر دينش از جهت رضاى الهى و تحصيل مثوبات اخروى حق سبحانه و تعالى او را حشر كند فقيه عالم.

و در روايتى ديگر حشر كند او را با پيغمبران،و صديقان،و شهيدان،و صالحان و نيكو رفيقانند ايشان.

و در روايت معتبره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه هر كه حفظ كند چهل حديث از احاديث ما اهل بيت را در حلال

ص: 30

و حرام حق سبحانه و تعالى او را مبعوث گرداند فقيه عالم و او را عذاب نكند.

و به طرقى ديگر نيز وارد شده است از عامّه و خاصه و هم چنين اخبار بسيار از ائمه اطهار سلام اللّه عليهم وارد شده است كه بشناسيد رتبه مردم را بقدر روايت ايشان از ما كما و كيفا.

و از حضرت أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقول است كه راحت دهيد نفوس خود را به حكمتهاى تازه به درستى كه نفوس را كلال و واماندگى حاصل مى شود چنانكه بدنها را.

فائده چهارم

در بيان علوم اهل بيت حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليهم

از آن جمله علم بكتاب اللّه است كه مخصوص ايشان است چنانكه در اخبار متواتره از عامه و خاصه وارده شده است.

و مسلم در صحيح خود به سه سند روايت نموده است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه:آن حضرت در غدير خم در ميان مكه و مدينه خطبه بليغ فرمودند و حمد و ثناى الهى به جاى آوردند و موعظه و نصيحت بسيار فرمودند و از عذاب الهى تخويف نمودند،پس فرمودند كه اى مردمان بدانيد كه من نيز مثل ساير مردمانم در عدم بقاى در دنيا،و عن قريب است كه رسول حق سبحانه و تعالى بمن خواهد آمد و من اجابت او خواهم نمود و از اين دنيا بدار القرار خواهم رفت،و من در ميان شما دو چيز عظيم مى گذارم.

اول كتاب حق سبحانه و تعالى است كه:در او است هدايت و نور پس

ص: 31

عمل كنيد بكتاب حق سبحانه و تعالى و تمسّك جوئيد به آن.

و دويم اهل بيت منند شما را از عذاب الهى مى ترسانم در امر اهل بيت خود و شما را تذكير مى نمايم به عقوبات الهى از مخالفت ايشان و عذابهاى الهى را به شما وعده مى دهم اگر مخالفت ايشان نماييد إلى آخر الخبر بطوله،و سه مرتبه مبالغه نمودن در امر متابعت أهل بيت،و يك مرتبه در امر قرآن دليل است بر آن كه متابعت ايشان اهم است.

و اين خبر را احمد بن حنبل در مسند خود كه:يكى از صحاح سته است بنا بر مذهب اكثر ايشان،و اجماع اهل سنت است بر عدالت او روايت نموده است از زيد بن ارقم و از ابو سعيد خدرى و از زيد بن ثابت.

و هم چنين ثعلبى كه از اعظم محدّثين و مفسرين ايشان است در تفسير خود روايت نموده است در آيه وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (1)از ابو سعيد خدرى.

و هم چنين روايت نموده است ابن مغازلى از ابو سعيد خدرى همه نقل نموده اند كه

14- حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه فرمودند كه: الا إنّ اللّطيف الخبير أخبرنى انّهما لن يفترقا حتّى يرد علىّ الحوض فانظروا ما ذا تخلّفونى فيهما يعنى به درستى كه خداوند عليم خبير مرا خبر داده است كه كتاب خدا و أهل بيت من از يكديگر جدا نمى شوند تا هر دو در حوض كوثر بر من وارد شوند،پس تأمل نماييد و نظر كنيد كه بعد از من چگونه با ايشان سر خواهيد كرد.

و ابو داود سيستانى و ترمدى هر دو در صحيحهاى خود كه از جمله صحاح سته سنيان است و معتمد عليه ايشان است،از زيد بن ارقم روايتن.

ص: 32


1- آيه:98 آل عمران.

كرده اند با اين زيادتى،و ظاهر شد كه مسلم از روى عناد اين زيادتى را انداخته است با زيادتى

1,14- «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» با آن كه ديگران از مسلم روايت كرده اند مجموع حديث غدير را از زيد بن ارقم بروايت مسلم،و بخارى كه عنادش بيشتر است در اصل روايت نكرده است،لهذا علماء ايشان بخارى را بيشتر اعتبار مى كنند،و بعد از آن مسلم را و بعد از آن چهار كس ديگر را كه:اينها سيستانى،و ترمدى،و نسائى اند و در ششم خلافست كه:مسند احمد است يا موطأ مالك و بهر تقدير هر دو را اعتبار مى كنند چون اجماع بر امامت هر دو كرده اند،و آن چه متقدمان علماى ما روايت نموده اند به أحاديث فوق تواتر اضعافا مضاعفه:آن است كه حضرت سيّد الأنبياء و المرسلين خطبه ثقلين را در حجّة الوداع در عرفات خواندند و در مسجد خيف در منى خواندند و ابو بكر،و عمر،و ابو عبيده جراح،و سالم مولى حذيفه،و جمعى ديگر فهميدند كه غرض حضرت نصّ بر امامت على بن ابى طالب است همگى به كعبه رفتند و هم سوگند شدند كه سعى نمايند در ازاله اين معنى،و حق سبحانه و تعالى آيات فرستاد و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ايشان را طلبيد و آيات را بر ايشان خواند ايشان قسمها ياد كردند كه چنين نكرده ايم،و تكذيب حق سبحانه و تعالى و رسول او صلّى اللّه عليه و آله كردند تا آن كه آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (1)در راه مدينه در منزلت او نازل شد،و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله به جبرئيل فرمودند كه امت من تازه عهدند به اسلام و قديم العهدند در عداوت امير المؤمنين،چون اكثر خويشان ايشان بدست آن حضرت كشته شده است مى ترسم مرا بكشند و همگى كافر شوند در منزل دويم:تتمه اين آيه نازل شد كهة.

ص: 33


1- آيه:71 المائدة.

وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ (1) يعنى اگر اين رسالت را نرسانى هر رسالتى كه رسانيده عبث مى شود چون امامت از اصول دين است مثل نبوّت،باز حضرت استدعا فرمودند و عرض نمودند مطلب اول را و فرمودند كه:اگر غرض الهى كشته شدن من است سهل است صد هزار جان من فداى دوست،در منزل سيم كه غدير خم است نزد جحفه كه الحال رابغ مى گويند جبرئيل آمد و بشارت وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ را آورد.

و در بسيارى از روايات آنست كه جبرئيل مجموع آيه را در اين موضع آورد و جمع مى توان كرد بينهما كه مضمون آيه را در دو منزل پيش گفته باشد، و آيه را در اين منزل پس حضرت امر فرمودند كه در ميان آن صحرا فرود آمدند،و زير چند درخت از خار مغيلان را رفتند،و منبرى از پالانهاى شتران ساختند،و حضرت بر آن منبر برآمدند،و خطبه كه قريب بدو جزو است أدا فرمودند،و احاديث متواتره غدير خم مشتمل است بر زيادتى و نقصان بسيار چون همگى را قوت حفظ همه نبود،و ليكن همه اخبار متفقند در آن كه

1,14- حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه: «أ لست أولى بكم من أنفسكم قالوا بلى يا رسول اللّه فقال من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه» يعنى آيا من أولى نيستم به شما از نفسهاى شما چنان كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (2)يعنى نبى واجب الاطاعه شما است كه مى بايد همه جان خود را فداى او كنيد در اطاعت او همگى گفتند بلى يا رسول اللّه،پس فرمودند كه:هر كه من واجب الاطاعه و مولاى او بودم پس على مولى و واجب الاطاعه اوست خداوند را دوست دار هر كه على را دوست دارد و دشمن دار هر كه على را دشمن دارد،و نصرت دهب.

ص: 34


1- آيه:71 المائدة.
2- آيه:6 الاحزاب.

هر كه على را نصرت دهد،و فروگذار هر كه على را فرو گذارد،و لعنت كن هر كه را كه ستم كند بر على،پس عمر بن الخطاب برخاست و گفت به به اى پسر ابو طالب گرديدى مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنه،و آن حضرت حكايت ثقلين را نيز در اين ضمن مذكور ساختند.

و از عامه احمد بن حنبل در مسند خود اين مضمون را روايت كرده است از سعد وقاص و مسلم روايت كرده است از زيد بن ارقم،و ثعلبى روايت كرده است از عبد اللّه عباس،و از جعفر بن محمد(ع)،و از براء بن عازب و از سفيان به اسانيد بسيار،و از صحاح سته ابو داود سيستانى،و ترمدى هر دو روايت نموده اند از زيد بن ارقم،و از سعيد بن وهب از پنج كس يا شش كس از اصحاب سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله،و به چهار سند ديگر روايت كرده اند از ابو اسحاق و از براء،و از ابو ليلى،و ابو عامر از زيد بن ارقم،و از ابن وهب از پنج كس،و از بريده اسلمى به چهار سند كه

1,14- حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به او گفت: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» و ابن مغازلى شافعى روايت كرده است حديث غدير را طولانى به چهار ده سند از اصحاب آن حضرت(ص)، و در كتابى منفرد در ذكر حديث غدير خم روايت نموده است به پانصد سند از صد و پنج كس از اصحاب آن حضرت،و محمد بن جرير صاحب تاريخ در كتاب ولايت روايت نموده است اين حديث را به هفتاد و پنج سند.

و ابن عقده حافظ روايت نموده است به صد و پنج سند،و شيخ زين الدّين رحمه اللّه روايت نموده است در كتاب خود از پانصد نفر از اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و همه اخبار متفقند در عبارت

1,14- «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» بعضى ذكر كرده اند مفصلا و بعضى مجملا و در بسيارى از اخبار مفصلۀ ايشان حكايت ثقلين هست،و آن كه

14- حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمود كه: «لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض» و چون اين عبارت

ص: 35

متواتر شده معنى آن اين است كه كتاب خدا و اهل بيت از يكديگر جدا نمى شوند،و ظاهر است كه مراد حضرت اين نيست كه الفاظ قرآن و بس نزد اهل بيت است چه اين معنى خصوصيتى به ايشان نداشت بلكه مراد حضرت آنست كه:تفسير قرآن نزد اهل بيت است و بس،و غير اهل بيت معنى قرآن را نمى دانند و از حقايق قرآن خبر ندارند،و مراد از اهل بيت ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم به اخبار متواتره از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين،و ذكر آن از طرق عامه بطول مى انجامد و چون اين معنى در اكثر تفاسير و احاديث سنيان هست مشغول نشدم بذكر آن،و اخبار متواتره از طرق اهل بيت سلام اللّه عليهم وارد شده است كه جميع علوم در قرآن هست،و عقول همه كسى به آن نمى رسد،و بغير از ائمه معصومين كسى ديگر به آن راه نيافته است،و سنّيان و شيعيان همگى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله روايت نموده اند به اسانيد متكثره كه

1,14- آن حضرت فرمود كه: «انا مدينة العلم و علىّ بابها»

1,14- و ديگر فرمود كه: انا مدينة الحكمة و علىّ بابها يعنى من شهرستان علم إلهيم و على در آن شهرستان است،پس به علوم آن حضرت نمى توان رسيد الاّ به اكتساب از آن حضرت چنانكه عامه از ابن عباس بطرق متكثره نقل كرده اند در تتمه اين حديث كه

14- و لن تؤتى المدينة إلاّ من الباب يعنى داخل شهرستان نمى توان شد هرگز مگر از در آن.

و منقول است كه چون در اوايل سلطنت شاه جنّت مكان عليّين آشيان شاه اسماعيل انار اللّه تعالى برهانه مولانا حسين كاشفى از هرات بدار المؤمنين سبز وارد آمد سبزواريان دغدغه داشتند در تشيع مولانا كسى را مقرر ساختند كه در اثناء موعظه تفتيش مذهب او كند اتفاقا مولانا گفت كه جبرئيل بر حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله دوازده هزار مرتبه نازل شد آن سبزوارى سؤال نمود كه بر حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام چند مرتبه نازل شد مولانا در

ص: 36

بديهه گفت بيست و چهار هزار مرتبه و اين حديث را خواند و گفت هر گاه على باب مدينه علم رسول باشد جبرئيل در دخول و خروج هر دو بر على وارد شده باشد سبزواريان را خاطر جمع شد كه مولانا از مذهب آباى خود برنگشته است.

ديگر متواتر است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمود كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در مرض موت مرا تعليم نمود هزار باب از علم كه گشوده مى شود از هر درى از آن هزار باب،و ظاهرش آنست كه هزار هزار نوع از علم بوده باشد و بر تقديرى كه هزار هزار مسأله بوده باشد خلافى نيست بين الفريقين كه هيچ كس از علما هزار يك آن را نداشته اند،و اين مجموع در يك سرگوشى آن حضرت حاصل شد صلوات اللّه عليهما.

ديگر متواتر است از باب مدينة العلم كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله هزار كلمه تعليم من نمود كه مفتوح مى شود از هر كلمه هزار كلمه.

ديگر متواتر است كه فرمودند كه آن حضرت به ياد داد مرا هزار حرف كه مفتوح مى شود از هر حرفى هزار حرف.

ديگر در اخبار مستفيضه وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمود كه يا على چون من فوت شوم مرا غسل ده و كفن كن و بنشان و هر چه خواهى از من بپرس كه هر چه بپرسى جواب خواهم گفت،و إن شاء اللّه در مبحث غسل ميّت نيز خواهد آمد.

و احاديث متواتره وارد شده است كه جميع اين علوم و غير اينها از علوم انبياء كه همگى را حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى دانست بأئمه معصومين صلوات اللّه عليهم رسيد،و ايشان همه را مى دانستند.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه روح القدس كه از اعظم مقربان الهى است و از همه فرشتگان عظيم تر و داناتر است و با أولو العزم انبياء مى بوده

ص: 37

با ائمه معصومين مى بود و مذكّر ايشان بود و باين اعتبار ائمه را محدّث بفتح دال مى نامند چون روح القدس به ايشان حديث مى گويد،و دور نيست كه عقل كل باشد يا عقل اول كه حكما به آن قايل اند.

و باز در اخبار متواتره وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى در شب قدر ملائكه و روح را مى فرستد به خدمت ائمه مطهرين صلوات اللّه عليهم و مقدّرات اين سال را از ارزاق و آجال و بلاها و نعمتها و آن چه واقع مى شود تا سال ديگر به خدمت ايشان عرض مى كنند.

و در اخبار مستفيضه وارد شده است كه در هر شب جمعه ائمه هدى صلوات اللّه عليهم را معراج روحانى واقع مى شود به عرش مجيد،و چون مراجعت مى فرمايند علوم بسيار ايشان را حاصل گرديده.

و در اخبار صحيحه متواتره وارد شده است كه هر شب و هر روز اعمال جميع امّت را از خير و شر عرض مى نمايند بر حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات عليهم چنانكه حق سبحانه و تعالى از روى تهديد فرموده است وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (1)يعنى بگو يا محمد كه هر چه مى خواهيد بكنيد كه اعمال شما را اللّه تعالى مى بيند و رسول او و مؤمنان كه ائمه معصومينند مى بينند در حين عرض به ايشان،و در اخبار متواتره وارد شده است كه آنا فآنا بر ايشان منكشف مى شود علوم الهيّه.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه احوال هر كس را بعنوان مكاشفه مى دانند و مى دانند كه شيعه است يا سنّى است،و بهشتى است يا دوزخى،و اسامى هر يك را مى دانند،و نزد ايشان است كتاب اسامى شيعيان،و غير ايشان چنانكه حضرت سيد المرسلين مى دانست.و در صحيح بخارى و غير آنة.

ص: 38


1- آيه:105 التوبة.

مسطور است كه آن حضرت در روز كسوف شمس بعد از نماز فرمودند كه اليوم بر من منكشف شد همه چيز حتى اهل بهشت و اهل دوزخ،و بر همه عالم شدم بعلم حضورى،و جمعى كثير از آن كتاب اسامى خود را يافتند،و آن كتاب عظيمى است مسمّى به ناموس.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه اسامى عظماى الهى هفتاد و سه اسم است،يكى از آنها مخصوص ذات مقدس الهى است،و هفتاد و دو اسم ديگر را به حضرت سيّد المرسلين و ائمه مقدسين داده اند،آصف برخيا يك اسم مى دانست كه:تخت بلقيس را در يك چشم زدن نزد حضرت سليمان حاضر ساخت،و حضرت عيسى را از آنها دو اسم داده بودند كه مرده زنده مى كرد و كور مادرزاد را روشن مى كرد،و پيس را شفا مى داد،و حضرت موسى را چهار اسم عطا نموده بودند،و حضرت ابراهيم را شش اسم داده بودند،و حضرت نوح را هشت اسم داده بودند،و حضرت آدم را بيست و پنج اسم داده بودند، و ائمه هدى را هفتاد دو اسم داده اند،ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا ديگر در اخبار متواتره وارد شده است كه نزد ائمه هدى صلوات اللّه عليهم بود كتاب على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين فرموده بودند و حضرت سيّد الوصيين نوشته بوده بخط مبارك خود،و جمعى كثير آن كتاب را ديده بودند مثل زراره و محمد بن مسلم و غير ايشان و ايشان روايت كرده اند كه:آن كتاب به ضخامت ران شترى بود و مسمّى بود به جامعه،و در آن جامعه مسطور است هر حلال و هر حرامى و هر حكمى حتى اگر آن كه كسى بدن كسى را بخراشد ارش آن چند است.

و ديگر نزد ايشان است جفر جامع،و علماى عامه نقل كرده اند كه علم آن نزد ائمه اهل البيت است،و آن چه الحال در ميان هست بيست و هشت جزو است هر جزوى بيست و هشت صفحه هر صفحه بيست و هشت خانه در طول،

ص: 39

در بيست و هشت خانه در عرض،و در هر خانه چهار حرف از حروف تهجى و جمعى كه مدعيند كه خبر از علم آن داريم كاذب اند مگر اولياء اللّه كه:

ايشان محل اسرار علوم اهل بيت اند سلام اللّه عليهم،و ايشان مامورند بستر آن.

ديگر مصحف فاطمه(ع)است.و آن كتابى است كه حضرت امير المؤمنين (ع)نوشته است از املاى جبرئيل،چون بعد از وفات حضرت سيد المرسلين حضرت فاطمه(عليها السلام)بسيار غمگين و اندوهناك بود،و چون مقرر است كه قصص و حكايات فى الجمله رفع اندوه و حزن مى نمايد،حق سبحانه و تعالى جبرئيل را فرستاد از جهت تسلى دادن آن حضرت،جبرئيل مى گفت و حضرت فاطمه(عليها السلام)مى شنيد و حضرت امير المؤمنين مى نوشت، و در آن مسطور است احوال ما بعد حضرت سيد المرسلين تا انقضاى دنيا و مشهور آنست كه حروف آن حروف نورانيه است كه مفتتح سور قرآنى است.

و صاحب كشاف و غيره در فضايل آن سخنان نقل كرده اند و مجموع آن در چهارده حرف است «صراط علىّ حقّ نمسكه» يعنى راه على حق است و به آن تمسك جسته ايم و اين كتاب نيز مرموز است مثل جفر جامع بهمان عنوان كه چهارده جزو است و هر جزوى چهارده صفحه و در هر صفحه چهارده خانه طولا و عرضا و هر خانه چهار حرف و مسمى است به جفر ابيض، و آن چه مشهور است از جفر جامع و جفر ابيض محض شهرت است نه در حديثى ديده ام و نه از عالمى بعنوان جزم شنيده ام،و اين حقير هر دو را داشتم در صغر سن و به خدمت همه علماء آن زمان رفتم كسى دعوى علم آن نكرد مگر شيخ بهاء الدين محمد رحمة اللّه عليه كه گفت من فى الجمله خبر دارم از گذشته ها،تا آن كه گفت من قواعد علاّمه را از جفر جامع استخراج مى توانم كرد،بنده عرض كردم كه به آن عنوان مى دانيد كه كل كلمات آن در اين جفر هست و چون جمع كنيد قواعد مى شود،در جواب فرمودند كه اين معنى را همه

ص: 40

كس مى داند بعنوان ديگر مى دانم،و سعى بسيار نمودم نفرمودند و اللّه تعالى يعلم.

و شكى نيست كه اگر جمعى فى الجمله مطلع باشند عالم بجميع آن نيستند با آن كه معلوم نيست كه اين دو كتاب جفر جامع و جفر ابيض باشند،بلكه اظهر آنست كه هر دو نزد ائمه معصومين است لفظا و معنى و اللّه تعالى يعلم.

و انواع علوم ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين از حد حصر متجاوز است آن چه را نقل نموده اند در اخبار احصا نمى توان نمود و آن چه را نقل نموده اند نزد آن چه نقل ننموده اند مثل نسبت قطره است به دريا.

و از آن جمله علم الهام است كه اعظم علوم ايشان است و ليكن عامه اين علم را تجويز مى كنند نسبت به بايزيد،و ابراهيم ادهم،و حسن بصرى،و امثال ايشان و انكار مى نمايند در ائمّه معصومين صلوات اللّه عليهم با آن كه خود نقل نموده اند كه صوفيه منسوب به ايشانند،و ابو يزيد بسطامى كه معظم ايشان است اين رتبه را از سقايى خانه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه يافت و معروف كرخى از دربانى حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما يافت،و هر كه تفصيل آن خواهد بايد كه رجوع نمايد به تذكرة الأولياء شيخ عطار و شواهد النبوّة مولانا جامى بلكه روضة الصفا و حبيب السير و ساير كتب تواريخ ايشان مشحون است از معجزات و كرامات ائمه اهل البيت سلام اللّه عليهم و بعضى از انواع علوم ايشان در اثناى اخبار اين كتاب خواهد آمد مجملا و مفصلا إن شاء اللّه تعالى

ص: 41

فائده پنجم

وجوب رجوع است در همه علوم به ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم

قال اللّه تبارك و تعالى فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (1)يعنى هر چه را ندانيد از اهل ذكر سؤال كنيد،و اخبار صحيحه متواتره وارد شده است كه اهل ذكر ايشانند.و اشاره بان شد سابقا،ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (2)يعنى اطاعت كنيد اللّه تعالى را و اطاعت نماييد سيد المرسلين را و فرمان بردارى كنيد صاحبان حكم را و به اتفاق امّت مراد از اين آيه ائمه هدى اند يا پادشاهان،و عقل كافى است در تميز چه ظاهر است كه محال است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد خلايق را به متابعت مانند يزيد ملعون،و وليد كافر،و حجاج اكفر كفّار و امثال اين جماعت از خلفاى بنى اميه و بنى عباس و غير ايشان بلكه محال است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به اطاعت غير معصوم و به اتفاق امّت غير ائمه اثنى عشر معصوم نبوده اند.

و جميع خلفاى اثنى عشر را خليفه مى دانند به احاديثى كه در جميع صحاح ستّه وارد شده است در خلافت ايشان و به آن اشاره شد پس واجب باشد اطاعت ايشان با آن كه اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه وارد شده است.كه اولى الامر ايشانند و اين اخبار را به تاييد اللّه تعالى با آيات و اخبارى كه در شأن ائمه هدى

ص: 42


1- آيه:7-الانبياء.
2- آيه:59 النساء.

است در كتب متفرقه ذكر كرده ام و إن شاء اللّه تعالى مجتمعا نيز ذكر خواهيم نمود و در اين كتاب اشاره بان مى شود.

ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ (1)يعنى اى گروهى كه ايمان آورده ايد به خدا و رسول از اللّه تعالى بترسيد،و با صادقان باشيد يعنى دست از متابعت ايشان مداريد،و رتبه صدق در افعال و اقوال و اطوار رتبه مقربان درگاه الهى است چنانكه كتانى در آن كتابى تصنيف نموده است و آن چه او ذكر كرده است و غير او محال است وجود آن در غير ائمه معصومين و احاديث مستفيضه وارد شده است كه مراد از صادقان ائمه معصومينند كه حافظان شريعت سيّد المرسلين اند،و اخبار وجوب متابعت ايشان نيز متواتر است.

ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (2)يعنى نيست ولى شما و صاحب و واجب الاطاعه شما مگر حق سبحانه و تعالى و رسولش سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و مگر كسانى كه به پاى مى دارند نماز را و زكاة مى دهند در حالت ركوع و به اتفاق مفسّران شيعه و سنّى اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نازل شده است،و اخبار متواتره از خاصّه و عامّه وارد شده است كه اين آيه در شأن امامت آن حضرت نازل شده است،و ذكر آن اخبار سبب طول مى شود،و مجملش آنست كه سائلى سؤال نمود از صحابه و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در نماز بود،و اشاره به سايل نمود به انگشترى خود سائل آمد و انگشترى را از دست حضرت بيرون آورد،و اين آيه نازل شد،و صاحب كشاف و ساير مفسّران عامه ذكر نموده اند كه ايراد آنة.

ص: 43


1- آيه:119-التوبة.
2- آيه:55-المائدة.

بلفظ جمع بواسطه تعظيم است،و بواسطه آن كه ديگران نيز در اين فعل متابعت آن حضرت نمايند.

و در احاديث ائمه هدى صلوات اللّه عليهم مزبور است كه سائل از ملائكه بود،و بر هر يك از ائمه معصومين نازل شد و سؤال كرد در حالت ركوع ايشان در حالت ركوع تصدق نمودند.

و ابن مغازلى شافعى اين خبر را از عبد اللّه عباس و ابو ذر غفارى روايت كرده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله از حق سبحانه و تعالى استدعا نمود كه خداوندا حضرت موسى از تو طلب نمود خليفه و وزيرى هارون را خليفه و وزير او گردانيدى،من نيز از تو مى طلبم كه على بن ابى طالب را خليفه و وزير من گردانى حضرت تمام نكرده بود دعا را كه جبرئيل آمد و اين آيه را آورد.

و مؤيّد اين است خبر متواتر نزد عامه و حتى در صحاح سته هر يك،و نزد خاصّه كه حضرت سيّد المرسلين به امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما فرمودند كه يا على تو از من به منزلۀ هارونى از موسى،الاّ آن كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود و اگر مى بود هر آينه تو خواهى بود،جميع رتبه هارونى را از جهة آن حضرت مقرر ساختند بغير از رتبۀ نبوت و عمدۀ رتبه او خلافت حضرت موسى بود و نسائى در صحيح خود كه از صحاح ستّه است خبر خاتم و نزول آيه را از عبد اللّه بن سلام روايت نموده است و بطرق متكثره از حضرت امير المؤمنين(ص)و عبد اللّه عباس و غيرهما روايت نموده اند.

و ثعلبى از سدى و عتبه و غالب بن عبد اللّه روايت نموده است كه اين آيه در شأن امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نازل شد بعد از تصدق به خاتم و نزد شيعه اشهر من الشمس است سندا و دلالة و آيات و اخبار در اين باب زياده از حد حصر است،و غرض مجرّد اشاره بود به آن.

ص: 44

فائده ششم

در اوصاف علماى دينى است كه از ايشان اخذ علم توان نمود

بدان كه چون ظاهر شد و اخبار متواتره وارد شده است كه منحصر است اخذ علوم دينيه از اهل بيت حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليهم،و روايات متواتره وارد شده است در مذمت آرا و مقاييس و اجتهادات باطله كه ذكر آنها مورث ملال است،چون اين رساله محل آن نيست و بعضى از آنها را در روضة المتقين ياد كرده ام و در اين شك نيست كه در زمان حضرت سيد المرسلين تا زمان غيبت كبرى مدار شيعه را بر اين بود كه اخبار از رسول مختار و ائمه اطهار سلام اللّه عليهم مى شنيدند،و به شهرهاى خود رفته نقل مى نمودند،و شيعيان بدان عمل مى كردند،و چون ائمه جور كه سلاطين آن اوقات بودند غالب بودند،و با آن كه بعضى از آن سلاطين شيعه بودند چون منصور و هارون و مامون بواسطه خوف زوال ملك خود اظهار نمى كردند مذهب خود را و بر وفق اقوال بعضى از علما آن وقت كه ايشان را اولو الأمر و واجب الاتباع مى دانستند عمل مى نمودند،و اگر كسى مخالف آن مى گفت امر بقتل او مى نمودند.

چنانچه صاحب كشاف در تفسير آيه لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ (1)گفته است كه اين آيه دليل است بر آن كه فاسق صلاحيّت امامت ندارد،و چگونه

ص: 45


1- آيه:124-البقرة.

صلاحيّت امامت داشته باشد كسى كه اگر قاضى باشد و فاسق باشد حكمش باطل است،و اگر گواهى فاسق باشد گواهيش مردود است،و اطاعت او واجب نيست،و خبرش مقبول نيست،و پيش نمازى نمى تواند كرد،و هميشه ابو حنيفه پنهان فتوى مى داد كه واجب است نصرت زيد بن على بن الحسين صلوات اللّه عليهما،و زيد را امام مى دانست،و مى گفت واجبست مال نزد او بردن و با او خروج نمودن نه بر اين دزد متقلب كه نام امامت و خلافت بر خود بسته است، مثل دوانقى كه منصور باشد،و امثال او.

و زنى آمد پيش ابو حنيفه كه تو فتوى دادى كه پسرم خروج نمود با محمد و ابراهيم پسران عبد اللّه بن الحسين بر منصور و پسرم كشته شد به فتواى تو،ابو حنيفه گفت كاش من به جاى پسر تو بودم،و هميشه ابو حنيفه در باب اين ائمه جور مى گفت كه اگر اينها مسجدى بسازند و امر كنند مرا كه آجر آن را بشمارم هر آينه نشمارم.

و از ابن عينيه منقولست كه او مى گفت كه حق سبحانه و تعالى هرگز ظالم را امام نمى كند،و چگونه جايز است كه ظالم را امام كنند،و حال آن كه امام بواسطه دفع ظلم در كار است پس هر گاه ظالم را نصب كنند مثل مشهور مى شود كه هر كه گرگ را شبان گوسفندان كند ظلم بر گوسفندان كرده است،عبارت كشاف تمام شد،اما زمخشرى بى چاره خبر ندارد كه همه اينها بر او وارد است در خلافت ثلاثه،و ظلمهاى ايشان در زمان خلافت ايشان بسيار است،و هر سه سالها در كفر بودند،و غرض الهى آنست كه هر كه يك وقتى ظالم باشد صلاحيّت نبوت و امامت ندارد،چنانكه بيضاوى در تفسيرش ذكر كرده است كه آيه دلالت مى كند بر آن كه پيغمبران مى بايد معصوم باشند پيش از بعثت و بعد از بعثت،و امامان مى بايد كه معصوم باشند بعد از امامت.و بر او بحث كرده اند كه دلالت يكى است هر چه در نبوت است در امامت همانست،تا عاقبت منصور

ص: 46

ابو حنيفه را گرفته در حبس كرد و او در زندان كشتند،و همين معنى باعث اعتبار او شد بنا بر اين ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم از عامه تقيه مى نمودند غالبا و ليكن اصحاب ايشان از حد و حصر متجاوز بودند،و مذهب ايشان را مى دانستند و تقيه را نيز مى دانستند تا آن كه زمان ظهور ايشان منقضى شد و غيبت كبرى حضرت صاحب الأمر(ع)واقع شد ديگر كسى نداشتند.كه رجوع به او كنند،و اخبارى كه از حضرت شنيده بودند،و در كتب ايشان بود رجوع بانها نمودند،و به اخبار متواتره عمل مى نمودند و شواذ را طرح مى نمودند تا آن كه بواسطه غلبۀ سلاطين جور و سوختن كتب ايشان و به آب ريختن آنها بسيارى از آنها از دست رفت و كتبى كه در ميان ايشان ماند اكثر اخبار آنها از حد تواتر ساقط شد و مذاهب عامه نيز بسيار شد و اين تميز نيز از دست رفت كه بدانند كدام خبر از روى تقيه است و كدام موافق حق،و ديگر امورى كه ذكر آن لايق نيست،اختلافات در ميان شيعه به همرسيد،و هر يك بموجب يافت خود از قرآن و حديث عمل مى نمودند،و مقلّدان متابعت ايشان مى كردند.

تا آن كه سى سال تقريبا قبل از اين فاضل متبحر مولانا محمد امين استرابادى رحمة اللّه عليه مشغول مقابله و مطالعه اخبار ائمه معصومين شد و مذمت آراء،و مقاييس را مطالعه نمود و طريقه اصحاب حضرات ائمه معصومين را دانست فوايد مدينه را نوشته باين بلاد فرستاد اكثر اهل نجف و عتبات عاليات طريقۀ او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق اكثر آن چه مولانا محمد امين گفته است حقست،مجملا طريق اين ضعيف وسطى است ما بين افراط و تفريط،و آن طريق را در روضة المتقين مبرهن ساخته ام بتدريج و إن شاء اللّه در اين شرح نيز مجملا ياد خواهم نمود،و مجملش آنست كه از عالمى كه عارف شده باشد به طريقه مرضيه اهل بيت سلام اللّه عليهم به كثرت مزاولت اخبار ايشان و جمع بين الاخبار ايشان تواند نمود،و عادل باشد

ص: 47

بلكه تارك دنيا عمل به يافت او مى توان كرد بلكه واجب است عامى را عمل به يافت او كردن و در اين صورت عمل بقول او نكرده اند بلكه عمل بقول اللّه و قول الرسول و قول الائمة المعصومين صلوات عليهم كرده اند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است در تفسير آيه إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ (1)ترجمه اش اين است كه نمى ترسند از حق سبحانه و تعالى از جمله بندگان او مگر علما و ظاهرش آنست كه خشيت لازمه علم است به قرينۀ سياق آيه،اگر چه من حيث اللّفظ حصر خشيت است در علماء و همين شرف ايشان را بس است،لكن معنى اوّل اظهر است،و حضرت فرمودند كه مراد از علماء در اين آيه جمعى اند كه بعلم خود عمل مى نمايند،و فعل ايشان مصدّق قول ايشان است،و كسى كه فعلش تصديق قولش نكند او عالم نيست.

و از تفسير حضرت نيز ظاهر شد كه خشيت لازمه علم است،و خشيت حقيقى آنست كه بعلم خود عمل كند نه از بابت خشيت جمعى كه گريه كنند،و همان عمل قبيح را كنند.

و در حديث صحيح وارد است از حضرت صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند طلب كنيد علم را و با علم زينت خود نماييد حلم و بردبارى و وقار را كه هميشه دل به ياد الهى باشد يا تن به آرام باشد،و از جا به زودى در نيايد،و تواضع كنيد با كسانى كه علم را به ياد ايشان مى دهيد،و تواضع كنيد با استادانى كه از ايشان علم اخذ مى كنيد،و مباشيد عالمان جبار متكبر كه تكبر باطل شما رونق علم حق شما را ضايع مى گرداند بلكه ظاهرش آنست كه مطلق حق شما را باطل مى كند،حتى دين شما را بر هم مى زند،و از مرتبه كمال مى اندازد نعوذ باللّه منه.ر.

ص: 48


1- آيه:28-فاطر.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه روايت كنندگان كتاب بسيارند،و رعايت كنندگان آن كمند چه بسيار كسى كه غم احاديث دارد و لفظ و معنى آن را درست مى كند،و ليكن چون عمل به آن نمى كند بان علم بدى كرده است و آن را ضايع گردانيده است،پس علماء حقيقى غم عمل دارند،و اهتمام ايشان در عمل است،و جاهلان در غم اينند كه حديث را حفظ كنند كارى بعمل ندارند يكى رعايت حيات ابدى خود مى كند،و ديگرى رعايت هلاك سرمدى خود،بواسطه همين است كه در ميانه ايشان ربطى نيست،هر چند هر دو در يك كارند.

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه اى طالب علم علم را فضايل بسيار هست كه از لوازم اوست پس علم مانند آدمى است كه سر او تواضع است با خدا و خلق،و چشم علم بيزارى از حسد است خصوصا حسد علماء،و گوش علم فهميدن است،و زبان علم راست گويى است،و حفظ علم تفحص است از آن،و دل علم نيت را خالص نمودن است از براى خدا،و عقل علم همه چيز و همه كار را دانستن است،و دست علم رحمت است،و پاى علم زيارت علماست،و همت علم سلامتى دنيا و آخرتست،و حكمت علم ورع و پرهيزكاريست،و قرارگاه علم نجابتست،و كشاننده علم عافيت است،و مركب علم وفا بعهد خدا و خلق است،و سلاح علم هموار سخن گفتن است،و شمشير علم رضا به قضاست،و كمان علم مدارا با دشمنانست،و لشكر علم بحث كردنست با علما،و مال علم ادبست،و ذخيره علم اجتنابست از گناهان و توشه علم يا رداى علم بحسب اختلاف نسخ نيكى با خلايق نمودنست و ماواى آن يا آب آن با همه كس صلح نمودنست،و دليل علم هدايت نمودن خلايق است،و رفيق علم محبت خوبانست.و مخفى نيست حسن استعارات.

ص: 49

و ديگر منقول است در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه مى خواهيد شما را خبر دهم از فقيه و عالم حقيقى،او آن كسى است كه آن قدر از عذاب الهى مردم را نترساند كه ايشان نااميد شوند از رحمت الهى و آن قدر از رحمت الهى، نقل نكند كه مردم ايمن شوند از عذاب الهى،بلكه چنان كند كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده است،و هر دو را با هم قرين ساخته است،اگر آيه رحمتى بيان فرموده است،در عقب آن آيه عذابى ياد كرده است.و بر عكس.

ديگر از علامت عالم آنست كه رخصت ندهد عوام را در مخالفت الهى به آن كه بعلم خود عمل نكند،پس اگر از عالم صغيره صادر شود سبب گناهان كبيره ديگران مى شود،و اگر از ايشان مكروهى بفعل آيد ديگران جرأت بر ما فوق آن خواهند كرد،و گناهان جهال در گردن ايشان خواهد بود بى آن كه از گناهان جهال چيزى كم شود.

علامت ديگر آنست كه دست از دامن متابعت قرآن برندارد بانكه متوجه دنيا و زينت آن شود يا مخالفت الهى كند در صغيره يا كبيره يا آن كه ترك قرآن كند بالكليّه و متوجه احاديث شود،چنانكه مدار جمعى كثير در آن زمان بر اين بوده است،و الحال نيز هست بلكه هر حديثى كه مخالف كتاب اللّه است غير مقبولست به احاديث بسيار از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم،پس فرمودند كه بتحقيق كه خير و خوبى نيست در علمى كه از روى فهميدن نباشد،و غور در معانى و حقايق آن نكنند،و هم چنين خير و خوبى نيست در قرائت قرآنى كه از روى تدبّر و تفكر در معانى آن نباشد، چنانكه حق سبحانه و تعالى امر فرموده است به آن و نهى كرده است از عدم تدبّر در آن.

ص: 50

و از حضرت سيد السّاجدين صلوات اللّه عليه نيز منقولست كه هر آيه از آيات قرآن گنجى است از گنجهاى رحمانى بايد كه چون سر هر خزينه را بگشايى نظرى به آن چه در آن خزينه است بكنى،و آن چه ممكن است از جواهر حقايق بردارى،و بگذرى.

و فرمودند كه خير و خوبى نيست در عبادتى كه از روى تفكر و حضور قلب نباشد و در روايتى ديگر از آن حضرت منقول است كه خيرى نيست در عبادتى كه بى علم باشد،و خيرى نيست در حجى كه در آن ورع و پرهيزكارى از محرمات الهى نباشد.

ديگر روايت است صحيحا از حضرت امام على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليه كه علامت فقه و علم حلم و بردبارى است و خاموشى است از سخنان بى فايده،پس عالمى كه اين دو صفت نداشته باشد عالم نيست.

ديگر روايتست از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه حواريان حضرت عيسى على نبيّنا و عليه السلام از آن حضرت پرسيدند كه ما با كه همنشينى كنيم حضرت فرمودند كه با كسى همنشينى كنيد كه چون او را ببينيد خدا را ياد كنيد،و چون او به سخن درآيد علم شما زياده شود،و عمل او شما را راغب گرداند در آخرت حاصل آنست كه با عالمى همنشينى بايد نمود كه هميشه به ياد خدا باشد،و هر چه گويد از خدا گويد،و هر چه كند از براى حق سبحانه و تعالى كند،و اينها اوصاف علماء ربّانى است كه اولياء اللّه اند و دوستان حق سبحانه و تعالى اند.

چنانكه در حديث معتبر از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد شده است كه هر كه خدا را بشناسد و بزرگوارى او را بداند منع مى كند دهان خود را از سخنانى كه عبث باشد،و شكم خود را از خوردن زياده بر قوت لا يموت،و به تعب مى اندازد خود را بروزه روز،و عبادت شب گفتند يا

ص: 51

رسول اللّه اين جماعت اولياء اللّه اند حضرت فرمود كه اولياء اللّه جمعى اند كه چون ساكتست در خاموشى به ياد الهى اند،و چون سخن مى گويند سخنان ايشان حكمت الهى است كه بر ايشان فايض مى شود،و چون راه مى روند راه رفتن ايشان بركتست از جهة خلايق اگر نه اجلى باشد كه حق سبحانه و تعالى از جهة ايشان مقرر ساخته است قرار نگيرد روحهاى ايشان در بدنهاى ايشان يك چشم زدن از شوق ثواب الهى و خوف عقاب الهى،پس ظاهر شد كه همنشينى با امثال اين جماعت مى بايد كرد.

و در حديث صحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد شده است كه همنشينى با اهل دين شرف دنيا و آخرتست.

و در حديث معتبر وارد شده است كه لقمان به پسر خود نصيحت نمود كه اى پسر چشم باز كن و ببين كه با كه همنشينى مى كنى،پس اگر ببينى جمعى را كه به ياد خداوندأند و سخن خدا مى گويند با ايشان بنشين،اگر تو عالمى علم تو به تو نفع مى دهد كه تذكير ايشان مى كنى،و اگر جاهل باشى ايشان تو را تعليم مى كنند،و شايد كه حق سبحانه و تعالى رحمتى به ايشان فرستد و تو را نيز فرا گيرد رحمت و اگر بينى كه به ياد خدا نيستند با ايشان منشين كه اگر عالمى علم تو به تو نفع نمى دهد اگر نتوانى ايشان را هدايت نمودن،و اگر جاهلى جهلت زياده مى شود،و ممكن است كه حق سبحانه و تعالى عقوبتى به ايشان فرستد و تو را نيز فرا گيرد پس تا ممكن باشد همنشينى با علماى صالح بايد كرد،و هيچ شك نيست كه همنشينى مؤثر است ديگر به اسانيد متكثره از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم منقول است كه طالبان علم سه طايفه اند بايد كه ايشان را و صفات ايشان را بشناسى تا متابعت خوبان ايشان بكنى و از بدان ايشان دور باشى.

اول:طايفه اند كه طلب علم مى كنند از جهة آن كه قوت بحث به همرسانند

ص: 52

كه با ديگران مجادله توانند كرد و فايق توانند شد.

دويم:طايفه اند كه طلب علم مى كنند بواسطه اعتبار دنيوى و زيادتى اموال و اسباب كه از روى خدعه و فريب تحصيل آن كنند.

سيم:گروهى اند كه مطلب ايشان تحصيل علم است از جهة رضاى الهى، و عمل نمودن به آن و اما صفات و علامات ايشان آنست كه طايفه اول كار ايشان ايذاى مؤمنانست به مجادله،و اگر مجلسى باشد كه جمعى در آنجا باشند به سخن درمى آيند،و ذكر كمالات علمى خود مى كنند كه با فلان عالم چندين بحث دارم،و چندين تصنيف كرده ام،و نظير خود ندارم،و حلم و بردبارى كه ندارد در مجالس نقل مى كند كه فلان طالب علم با من درشتى كرد گذرانيدم با آن كه قدرت بر ضرب و قتل او داشتم،شايد كه از امثال خود شخصى را به سخن در آورد و با او بحث كند و هر چند داند كه حق به جانب اوست مجادله كند و درشتى كند كه تو نمى فهمى ترا كجا قابليت آن هست كه با من سخن گويى،من فلان فاضل و فلان عالم را الزام داده ام،و امثال اينها از اقوال و افعال مخالف دعواى حلم و ورع و اگر چه اظهار خشوع و حلم مى كند،اما در واقع از حق سبحانه و تعالى شرم ندارد و كاذبست،پس حضرت نفرين فرمودند او را كه حق سبحانه و تعالى او را هميشه خوار و زار كند و بر كمرش زند.كه كمر نبندد يا دو حصه شود.

اما طايفه دويم چون غرض ايشان تحصيل مال و جاه است چون به اهل دنيا مى رسند تملق و تواضع به ايشان مى كنند كه ايشان را بفريبند،و چون به امثال خود از فضلا و طلبه مى رسند با ايشان نهايت تكبر مى كنند سيما اگر عياذا باللّه يك كتاب بيشتر از او خوانده باشد با آن كه اگر اغنيا هيچ نخوانده باشند با ايشان تواضع مى كنند و با علما تكبّر مى كنند،پس او رشوه يا شيرينيهاى اغنيا را مى خورد،و دين خود را بر باد مى دهد،پس حق سبحانه و تعالى چشم بصيرت او

ص: 53

را كور گرداند،و قطع كند اثر او را از آثار علما كه نام و نشان اين جماعت نماند.

و اما طايفه سيم هميشه غم و اندوه آخرت دارند شبها بيدارند از جهة بندگى تحت الحنك بر كلاه عبادت بسته،و در ظلمت شبهاى تار به عبادت الهى بر پاى خاسته،هميشه بندگى مى كنند و نهايت خوف دارند كه مبادا شرايط آن مفقود باشد،و مقبول درگاه الهى نبوده باشد،و خداوند خود را مى خواند با نهايت خوف از آخرت،و عاقبت و همگى متوجه احوال خود شده اند و رو از همه كس گردانيده،و به اهل زمان خود بينا شده مى دانند كه مصاحبت ايشان مضرّ است،بلكه از معتمدترين برادران مؤمن خود وحشت دارند،چه هر چند خوب باشند ساعتى كه با ايشان مى نشينند از عبادت الهى مى مانند قطع نظر از لوازم آن صحبت كه غالبا مشتمل است بر مفاسد بسيار،پس حق سبحانه و تعالى قوت او را زياده گرداند در عبادت و طاعت،و روز قيامت او را امان دهد از عذاب خويش يا مى دهد كه خبر باشد نه جمله دعائيه.

ديگر منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه عالم حقيقى آن كسى است كه ترك دنيا كرده باشد،و رو به آخرت داشته باشد و پيرو شرع حضرت سيّد المرسلين صلوات اللّه عليه باشد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه هر گاه به بينيد كه عالمى دنيا را دوست مى دارد او را بر دين خود متهم دانيد،و علوم از او اخذ منماييد كه هر كه چيزى را دوست مى دارد او را جمع مى كند،و چون او دنيا را دوست مى دارد سعى در تحصيل او مى نمايد،و غم و دين خود و ديگران ندارد و دين خود را بدنيا مى دهد،پس حضرت فرمود كه حق سبحانه و تعالى وحى فرستاد به حضرت داود عليه السّلام كه اى داود واسطه مگردان در ميان من و خود عالمى را كه فريفته دنيا باشد كه او ترا از راه محبت من باز مى دارد،و امثال اين علما راه زنانند كسانى را كه رو بمن دارند كمترين عقوبتى كه ايشان را مى كنم

ص: 54

آنست كه حلاوت مناجات خود را از دلهاى ايشان برمى دارم و در حديث صحيح از امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مرويست كه آسيايى است در جهنّم كه به آن خورد مى كنند سرهاى علماى فاجر را،و قراء فاسق را،و جبّاران ظالم را و وزيران خاين را.

و منقول است كه يكى از علماء فاسق با پسران ساده به خدمت شاه عالم آفتاب اوليا،پيشواى دين صفى الاصفياء آن كه از وى گشت مشهور اردبيل ***و ز جمالش كشت پر نور اردبيل

آمد چون حضرت شيخ صفى عليه الرحمه او را به آن وضع ناخوش ديدند همين حديث را بر او خواندند آن فاسق در جواب گفت كه سر ما را به حصّه آسيابان خواهند داد،حضرت شيخ بالبديهه فرمودند كه آسيابان حصّه خود را خوردتر مى كند.

و از حضرت سيّد المرسلين و حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليهما منقول است:كه هر كه غرضش از طلب علم اين باشد كه فخر كند به آن بر علما يا جدل كند به سبب آن به امثال خود از بى خردان يا روى مردم را بسوى خود كند، پس جاى خود را در جهنّم مهيّا كند كه جاى او آنجاست،به درستى كه رياست سزاوار نيست مگر اهلش را و آنها كسانى اند كه نخواهند آن را،و اگر كنند بامر الهى كنند نه از براى نفس و هوى،و متصف باشند به شرايط آن،و ازين خبر و غير اين از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه مى بايد غرض از طلب علوم رضاى الهى بوده باشد نه مطالب باطله دنيوى.

و اخبار بسيار از ائمه معصومين اطهار عليهم السّلام منقولست كه هر كه

ص: 55

غرض او از تحصيل علم حديث مال و جاه دنيوى باشد او را در آخرت بهره از رحمت الهى نباشد،و هر كه را غرض رضاى الهى باشد حق سبحانه و تعالى او را اعطا مى كند دنيا و آخرت.

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه بر منبر فرمودند اى مردمان هر گاه عالم شويد بعلم خود عمل نماييد تا هدايت يابيد به علوم لدنّيه،و معارف يقينيه،و عالمى كه بعلم خود عمل ننمايد جاهلى است كه هرگز از جهل خلاصى نداشته باشد بلكه حجت الهى بر اين عالم عظيم تر و تمام تر است از آن جاهل.

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام مرويست كه هفتاد گناه جاهل را مى آمرزند پيش از آن كه يك گناه عالم را بيامرزند.

و از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله روايتست كه علماء دو طايفه اند،يكى عالمى است كه بعلم خود عمل نمايد و او را نجات ابدى است، ديگر عالمى است كه بعلم خود عمل ننمايد و او هالك هست،و به درستى كه اهل جهنم در عذابند از گند اين عالم و از اهل جهنم ندامت و حسرت كسى بيشتر است كه او شخصى را بسوى حق سبحانه و تعالى خوانده باشد و آن شخص قبول كرده اطاعت الهى كرده باشد،و حق سبحانه و تعالى او را به بهشت برد و آن عالم را كه بعلم خود عمل ننموده باشد بجهنم برد به سبب عدم عمل و متابعت هواهاى نفسانى،و دور انديشى دنيا،اما متابعت آرزوهاى نفسانى،پس آن مردم را از حق باز مى دارد،و اما طول أمل ياد اخرت را از خاطر اين كس مى برد،و حق سبحانه و تعالى علماء بد را تشبيه به سگ و حمار فرموده نعوذ باللّه منه و آيات و اخبار در مدح علماء با عمل،و مذمّت علماى بى عمل بسيار است باين اكتفا شد در مقدمه.

ص: 56

فائده هفتم

در بيان اختلاف أخبار و جمع ميان اينهاست:

و چون سابقا مذكور شده كه بواسطه تقيه از سلاطين جور اخبار بعنوان تقية از ائمه معصومين(ع)صادر شده است،و گاه هست كه به واسطۀ قلت تدبّر روات يا عدم حفظ ايشان يا بواسطه فسق ايشان اخبار مختلفه وارد شده است، و وجوه ديگر كه إن شاء اللّه در مواضع اختلافات بيان خواهد شد.

بدان كه محدثان ما دو طايفه اند طايفۀ بهر خبر صحيحى كه به ايشان رسد عمل مى كنند،و اگر دو خبر مختلف باشد مى گويند مكلف مخير است در عمل بهر يك كه خواهد،بواسطه

6- اخبارى كه از ائمه معصومين به ايشان رسيده است كه:

بأيّهما اخذت من باب التّسليم وسعك يعنى بهر يك از اين دو خبر مختلف كه عمل نمائى از بابت تسليم جايز است ترا يعنى مقام اطاعت و فرمان بردارى آنست كه هر چه بفرمايند سخن شنو باشى،و كارى نداشته باشى كه چرا مختلف گفته اند،چون وجوه اختلاف بسيار است،بسا باشد كه تو چيزى را سبب اختلاف نمايى كه نه چنان باشد،و در آن صورت افترا بر ايشان بسته باشى،و وجوه ديگر كه ظاهر خواهد شد.و از اين طايفه است شيخ اجل اعظم محمد بن يعقوب كلينى رضى اللّه عنه.

و طايفه ديگر مى گويند كه از حضرت ائمه معصومين(ع)در جمع بين الاخبار اخبار ديگر وارد شده است،پس بايد كه ميان اين اخبار نيز جمع كنيم پس عمل به تخيير در صورتيست كه از هيچ وجه جمع نتوان كرد،و چون كلينى قائل به تخيير است در اينجا نيز به تخيير قايل است از آن جمله منقولست در حديث

ص: 57

موثقى كه علما آن را قبول نموده اند و عمل بان كرده اند بواسطه مؤيّداتى كه اين خبر را بوده و جزم بصدور اين خبر از معصوم صلوات اللّه عليهم ايشان را حاصل شده است و ارباب حديث اين خبر را همگى در كتب خود ذكر كرده اند و كلينى و ابن بابويه حكم به صحت آن كرده اند از عمر بن حنظله كه او گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه در ميان دو كس از شيعيان منازعه باشد در دينى يا ميراثى و محاكمه پيش سلاطين جور يا قاضيان بغير حق برند آيا حلالست حضرت فرمودند كه هر كس محاكمه بسوى ايشان برد در امر حقى يا باطلى چنانست كه محاكمه به طاغوت برده باشد و طاغوت بت است يا شيطان،و هر چه بحكم ايشان از خصم مى گيرد حرام است،و اگر چه حق او ثابت باشد،چون بحكم باطل گرفته است حق او نمى شود و حال آن كه حق سبحانه و تعالى امر نموده است كه كافر شوند به طاغوت در آنجا كه فرموده است كه يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ (1)يعنى اراده دارند كه محاكمه خود را به طاغوت برند و حال آن كه مامورند كه به آن كافر شوند يعنى رجوع به ايشان ننمايند،و اعتقاد به ايشان نداشته باشند،و مراد از طاغوت در آيه حكام جورند.

راوى مى گويد كه من گفتم پس ايشان چه كنند حضرت فرمود كه نظر كنند به شخصى از شيعيان شما كه روايت كرده باشد حديث ما را و نظر كرده باشد در حلال ما و حرام ما و شناخته باشد احكام ما را پس بايد كه راضى شوند كه او حاكم ايشان باشد كه من هر كه باين وصف بوده باشد بر شما حاكم كردم و هر گاه چنين شخصى ميانه ايشان حكم كند و حكم او را محكوم عليه قبول نكند، پس چنانست كه حكم الهى را سبك شمرده باشد،و ردّ حكم ما كرده است،واء

ص: 58


1- آيه 60-النساء

كسى كه حكم ما را رد كند حكم الهى را رد كرده است و او در مرتبۀ شرك بحق سبحانه و تعالى است و مانند مشركانست راوى گويد كه گفتم اگر هر يك از ايشان اختيار نمايند شخصى را از اصحاب ما و هر يك راضى بيكى از ايشان شوند،و حكم ايشان مختلف باشد به اعتبار حديث مختلف كه به ايشان رسيده باشد يا حديث را هر يك معنى غير معنى ديگرى فهمد چه كنند،حضرت فرمود كه حكم آن اعتبار دارد كه عادل تر باشد،و فقيه تر و راست گوتر باشد در حديث،و پرهيزكارتر باشد،و التفات نمى كند بحكم ديگرى،راوى گويد كه گفتم اگر هر دو عادل باشند و علماء هر دو را خوب دانند و هيچ يك را بر ديگرى زيادتى نباشد چه كنند،حضرت فرمود كه نظر كنند در آن دو روايتى كه به ايشان رسيده است،و به آن حكم كرده اند هر يك كه مجمع عليه باشد كه اصحاب بان اعتقاد دارند و به آن عمل مى كنند عمل به آن نمايند،و به آن حكم كنند، و آن چه نادرست و مشهور نيست نزد علماى شما او را ترك نمايند،و ظاهرا مراد از مجمع عليه متواتر است،پس به درستى كه مجمع عليه شكى نيست در آن.

و امور احكام بر سه قسم است يك قسم آنست كه ظاهر است حقيقت آن، واجب است كه آن را متابعت نمايند،و قسمى آنست كه ظاهر است بطلان آن، واجبست كه از آن اجتناب نمايند،و قسمى آنست كه هيچ طرف ظاهر نيست علم آن را به خدا و رسول ردّ مى يابد كرد،و مى يابد گفت كه خدا و رسول بهتر مى دانند و ما نمى دانيم.

چنانكه حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود حلال ظاهر هست، و حرام ظاهر هست،و مشتبهات در ميانه هر دو هست كه حلّيت و حرمت آن ظاهر نيست،پس كسى كه ترك نمايد مشتبهات را از محرمات نجات يافته است بى دغدغه چه ممكن است كه در واقع حرام بوده باشد،و هر كه به شبهات عمل نمايد به آن كه مثلا بگويد كه اصل اباحت است تا حرمت ظاهر شود،و امثال اين

ص: 59

اجتهادات كه از روى نص نبوده باشد مرتكب محرّمات خواهد شد،چه ظاهر است كه همه شبهات در واقع نادر است كه حلال باشد،پس داخل شده است در بسيارى از محرمات و به نادانى هلاك شده است.

راوى گويد كه گفتم پس اگر هر دو خبر از شما مشهور باشند،و هر دو را ثقات يعنى عدول ضابط روايت نموده باشند از شما چه كنند حضرت فرمودند كه نظر كنند در آن هر يك از اين دو خبر كه حكم او موافق حكم كتاب الهى يا سنت متيقن نبوى صلّى اللّه عليه و آله باشد،و مخالف سنيان باشد به آن عمل كنند،و هر چه حكم او مخالف كتاب و سنت و موافق عامه باشد ترك كنند، گفتم فداى تو گردم اگر اين دو فقيه اين دو حكم را موافق فهم خود از كتاب و سنت يافته باشند،و ليكن يكى از اين دو خبر موافق عامه باشد و ديگرى مخالف ايشان به كدام يك از اينها عمل نماييم،حضرت فرمود كه حق در آن طرفى است كه مخالف عامه است به آن عمل نماييد،گفتم فداى تو گردم اگر هر دو خبر موافق ايشان باشد و علماء سنيّان نيز مختلف بوده باشند چه كنند حضرت فرمود كه نظر كنند در آن چه حاكمان و قاضيان ايشان به آن مايلند آن را ترك كنند و به ديگرى عمل نمايند گفتم اگر حاكمان ايشان نيز مختلف باشند حضرت فرمود كه در اين صورت واگذار هر دو را و عمل به هيچ يك از آنها مكن تا ملاقات نمائى امامت را،زيرا كه توقف نمودن نزد شبهات بهتر است از انداختن خود در مهلكه ها،و چون اين خبر در حقوق النّاس است توقف أولى است،و اگر حقوق اللّه باشد دور نيست كه مخير باشند،و دور نيست كه مراد حضرت از تاخير آن باشد كه جزم به احد الطرفين نكنند بلكه قائل به تخيير باشند.

چنانكه مشايخ در حديث موثّق كالصحيح روايت نموده اند از سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه او سؤال كرد از حضرت كه هر گاه دو كس از شيعه دو خبر روايت كنند يك خبر امر باشد و يكى نهى چه كنند،

ص: 60

حضرت فرمود كه تأخير كنند تا به كسى رسد كه حقرا بگويد و بر أو موسع است تا ملاقات ايشان آن كس را،و ظاهر توسع تخيير است.

و روايت نموده اند صدوقان محمّد بن يعقوب الكليني و محمد بن على بن بابويه قمى رضى اللّه عنهما به اسناد صحيح نزد ايشان از سليم بن قيس هلالى كه گفتم به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه من از سلمان و مقداد و ابو ذر شنيده ام از تفسير قرآن و احاديث كه ايشان از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند بر خلاف آن چه در دست مردمان است،و از شما هر چه مى شنوم موافق روايات سلمان و مقداد و ابو ذر است،و بسيارى از تفسير و حديث كه در دست سنيان است:شما همه بر خلاف آنيد،و مى فرماييد كه همه باطل است آيا اين مردمان عمدا به رسول خدا دروغ مى بندند و برأيهاى خود تفسير مى كنند،پس حضرت متوجه من شد و فرمود كه چون پرسيدى جواب را بشنو و به فهم،به درستى كه در دستهاى مردمان حق هست و باطل هست،و راست هست و دروغ هست،و ناسخ هست كه حكمش باقى است،و منسوخ هست كه حكمش زايل است،و عام هست و خاص هست كه خاص تخصيص آن عام مى دهد و محكم واضح الدلاله هست و متشابه مخفى الدلاله هست،و حفظ هست كه درست بخاطر دارند،و وهم هست كه صحيح در خاطر ايشان نمانده است و بتحقيق كه در زمان حضرت سيّد المرسلين بر آن حضرت صلى اللّه عليه و آله دروغ بستند تا آن كه خطبه خواند و فرمود كه اى گروه مردمان دروغ بسيار بر من بسته اند پس كسى كه عمدا دروغ بر من بندد جاى خود را در جهنم مهيّا كند باز بعد از آن كه اين را فرمود دروغ بر آن حضرت بستند،و به درستى كه حديثى كه به شما مى رسد از چهار كس است كه پنجم ندارند،يكى منافقى است كه اظهار ايمان مى كند و احكام ظاهر مسلمانان را به جا مى آورد،و از نماز و زكاة و حج و در واقع كافر است،هم چنين شخصى كه گناه نمى داند دروغ بستن بر

ص: 61

آن حضرت را،و پروا ندارد كه دروغ ببندد،و مطالب دنيوى او حاصل گردد،پس اگر مردمان بدانند كه او منافق و كذابست از او قبول نخواهند كرد،و تصديق او نخواهند نمود و ليكن مردم مى گويند كه او با رسول خدا صحبت داشته است و حضرت را ديده است و احاديث از آن حضرت شنيده است و از او اخذ مى نمايد تفسير و حديث را،و حال او را نمى دانند،و حال آن كه حق سبحانه و تعالى خبر داد حضرت سيّد المرسلين را به آن چه خبر داد از نفاق ايشان و كفر ايشان،و فرمود كه چون منافقان را مى بينى خوش مى آيد ترا بدنهاى ايشان،و جسم و جمال ايشان، و اگر سخن مى گويند گوش مى دهى،و سخنان ايشان را مى شنوى،پس هر گاه آن حضرت ايشان را نشناسد ديگرى چون بشناسد ايشان را،پس همين منافقان ماندند بعد از آن حضرت و تقرب جستند به امامان ضلالت و پيشوايان و خوانندگان به آتش جهنم،به آن كه دروغها از جهة ايشان بستند و بهتانها بر اهل حق گفتند تا مقرب ايشان شدند،پس آن پيشوايان اين منافقان را حكومتها دادند و بر سر مسلمانان مسلط گردانيدند،و به سبب ايشان دنيا را خوردند،و جمع نمودند و به درستى كه مردمان تابع پادشاهان و دنيايند مگر كسى را كه حق سبحانه و تعالى نگاه دارد،پس اين يكى از چهار كس است،و اكثر آن زمان ازين فرقه بودند چنانكه گذشت و اگر منافق نمى بودند مثل امير المؤمنين را نمى گذاشتند كه متابعت آن جماعت نمايند.

دويم شخصى است كه از حضرت سيد المرسلين چيزى چند شنيده است و خوب حفظ نكرده است لفظ آن را يا معنى آن را نفهميده و غلط فهميده است و عمدا دروغ بر آن حضرت نبسته است پس آن را در دست دارد و به آن عمل مى كند،و روايت مى كند و مى گويد كه از رسول خدا شنيده ام،پس اگر مردمان بدانند كه او غلط كرده است هر آينه از او روايت نخواهند كرد و اگر خود بداند كه غلط كرده است روايت نخواهد كرد.

ص: 62

سيم شخصى است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حكمى را شنيده است كه آن حضرت بان امر كرده است بعد از آن حضرت از آن نهى نمود.

و حكم اول منسوخ شده و او نمى داند،يا حضرت اوّلا نهى فرموده و ديگر امر فرمود و او مطلع نيست بر حكم ثانى،پس اين شخص منسوخ را دارد و به آن عمل مى كند،و از ناسخ خبر ندارد،و اگر مى دانست كه اين حكم منسوخ است هر آينه ترك آن مى نمود،و اگر مسلمانان مى دانستند كه اين حكم منسوخ است به آن عمل نمى كردند.

چهارم كسى است كه دروغ بر حضرت رسول خدا نه[صلى اللّه عليه و آله]نه بسته است هرگز و دشمن كذبست از ترس حق سبحانه و تعالى و بواسطه زياد تعظيم حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله،و فراموش نكرده است،بلكه هر چه را شنيده است به عنوانى كه شنيده است حفظ كرده است و چنانكه شنيده است نقل مى كند،و زياد و كم نمى كند،و ناسخ و منسوخ را مى داند و به ناسخ عمل مى كند و منسوخ را ترك مى كند،پس به درستى هم چنان كه در قرآن ناسخ و منسوخ هست در اوامر آن حضرت نيز هست،و هم چنين عام و خاص و محكم و متشابه در هر دو هست،و بسيار بود كه سخن آن حضرت دو وجه داشت،و ايشان همه نمى فهميدند و كلام عام بود و كلام خاص بوده،و همه اين حالت نداشتند كه بدانند كه چگونه جمع بايد كرد،و حال آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده بود كه وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (1)يعنى هر چه را پيغمبر به شما آورد از اوامر به آن عمل كنيد و هر چه شما از آن نهى كند شما خود را از آن باز داريد،پس امر آن حضرت نيز مثل قرآن واجب الاتباع بود،و هر چه در قرآنست از ناسخ و منسوخ و عام و خاص در كلام آن حضرتر.

ص: 63


1- آيه 7-الحشر.

نيز بود،پس كسى كه اينها را نمى دانست بر او مشتبه مى شد.و نمى فهميد مراد خدا و رسول را و چنين نبود كه همه چنين باشند كه هر چه از آن حضرت شنوند فهمند،بسيار بود كه مى پرسيدند و حضرت جواب مى فرمود،و ايشان بواسطه عدم قابليت نمى فهميدند،و بواسطه حيا مرتبه ديگر نمى پرسيدند تا آن كه دوست مى داشتند كه اعرابى يا بيرونى بيايد و بپرسد همين سؤال ايشان را شايد مرتبه ديگر بشنوند و بفهمند،و شايد كه حضرت بواسطه ايشان واضح تر بفرمايد،يا ايشان مكرر بپرسند چون آن جماعت رعايت حيا نمى كردند تا به بركت آن جماعت ايشان بفهمند،و من هر روز يك مرتبه بر آن حضرت داخل مى شدم،و هر شب يك مرتبه داخل مى شدم،و آن حضرت با من خلوت مى كرد،و بيگانگان را بيرون مى كرد،و هر چه مى خواستم مى پرسيدم،و همه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى دانند كه آن چه با من مى كرد با ديگرى نمى كرد،و بيشتر آن بود كه حضرت به خانه من مى آمد،و چون من به خانه آن حضرت مى رفتم خلوت مى كرد با من،و زنان را به خانۀ ديگر مى فرستاد و غير من كسى با آن حضرت نمى ماند، و چون به خانه من مى آمد كسى را بيرون نمى كرد چون همه محرم اسرار آن حضرت بودند،و هر چه مى پرسيدم جواب مى فرمود و چون من خاموش مى شدم آن حضرت سر مى كرد و مى فرمود،پس نازل نشد آيتى بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مگر آن كه آن را بر من مى خواند و من مى نوشتم بخط خود،و تعليم من مى نمود تاويل آن آيه را و تفسير آن را و ناسخ و منسوخ آن را و محكم آن را و متشابه آن را و خاص آن را و عام آن را و دعا كرد از جناب اقدس الهى كه بفهمم و حفظ كنم پس فراموش نكردم آيۀ را از كتاب الهى و نه علمى را كه بر من خوانده باشد آن حضرت و نوشته باشم از آن روز كه اين دعا كرد،و نگذاشت آن حضرت چيزى را كه حق سبحانه و تعالى به او تعليم نموده باشد از حلال و حرام و امر و نهى و آن چه بوده است و آن چه خواهد بود،و هر كتابى را كه حق سبحانه و تعالى

ص: 64

بر پيغمبران سابق فرستاده بود از طاعت و معصيت مگر آن كه همه را تعليم من نمود و من همه را حفظ نمودم و يك حرف از آنها را فراموش نكردم،پس از آن حضرت دست بر سينه من نهاد و دعا كرد كه خداوندا پر گردان اين دل را از علم و فهم و حكمت و نور ايمان،پس گفتم كه يا رسول اللّه از آن روزى كه دعا كردى از جهة من آن دعاها را چيزى را فراموش نكرده ام،آيا خوف دارى بر من كه من بعد چيزى را فراموش كنم حضرت فرمود كه نه خوف ندارم بر تو فراموشى را و نه جهل و نادانى را كه چيزى بر تو پوشيده بماند،و اين حديث و هر چه كلينى و ابن بابويه روايت نموده اند از سليم همه در كتاب سليم هست و آن نزد ما هست و عبارات اين كتاب و مطالبش همگى دليل صحت آنست قطع نظر از اسانيد معتبره آن،و همين حديث بس است در بيان سبب اختلافى كه در اخبار واقع شده است و اخبار در اين باب بسيار است و همه را در روضه ذكر كرده ايم و اين رساله گنجايش بيشتر از اين ندارد.

فائده هشتم در اجازه است

جمعى واجب مى دانند در نقل حديث كه راوى اجازه داشته باشد بيكى ازين هفت فرد اول:آنست كه شيخ حديث را بر شاگرد خود بخواند و اين بهترين انواع اجازه است،دويم:در حديث صحيح وارد شده است كه عبد اللّه بن سنان به حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض نمود كه جمعى نزد من مى آيند و حديث شما را از من مى شنوند،و من دل گير مى شوم،و قوت ندارم كه همه را بر ايشان بخوانم«بواسطه كثرت اشغالى كه او را بود و خزينه دار خلفاى

ص: 65

عباسى بود»حضرت فرمود كه پس بر ايشان بخوان حديثى از اول كتاب و حديثى از وسط كتاب و حديثى از آخر آن،و اين حديث دلالت بر اولويت اول مى كند و با اضطرار اين مرتبه دويم و اين هر دو اجازه قرائت شيخ است سيم:آن كه حديث را شاگرد بر استاد بخواند بعضى اين اجازه را مقدم مى دارند بر اول و ثانى و بعضى بر ثانى فقط احوط آنست كه چون حديث را بر استاد بخواند،و كتاب تمام شود استاد سه حديث را از كتاب بترتيب مذكور بخواند تا هر دو قسم اجازه را داشته باشد،و اين سيم مسمّى است به قرائت بر شيخ.

چهارم:شنيدن بر شيخ است به آن كه ديگرى بخواند و اين شخص بشنود و اين نيز بد نيست و بعد از مرتبه سيم است قريب به آن.

پنجم:مناوله است به آن كه شيخ كتابى به شاگردش دهد،و بگويد كه احاديث اين كتاب را يا اين كتاب را از من روايت كن بلكه اگر نگويد كه از من روايت كن هر گاه دانيم كه كتاب از روايات اوست جايز است از او روايت نمودن.

چنانكه منقول است از احمد بن عمر ثقه كه من به حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما عرض نمودم كه اگر شخصى از استادان من كتابى بمن دهد،و نگويد كه اين كتاب را از من روايت كن جايز است مرا كه از او روايت كنم،حضرت فرمود كه:اگر دانى كه كتاب ازو است يعنى از روايات اوست از او روايت كن.

ششم:اجازه است بمعنى اخص به آن كه شيخ به شاگرد بگويد كه اجازه دادم كه فلان كتاب و فلان كتاب را از من روايت كنى و اشعارى باين نوع اجازه دارد:

آن چه منقولست از مفضل بن عمر كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بمن فرمود كه هر چه از ما مى شنوى بنويس و علم خود را به برادران خود منتشر ساز و در وقت مردن وصيت كن كه كتابهاى تو را به ميراث به پسران تو دهند،كه عن قريب چنين خواهد شد كه از تقيه نتوانند خواندن بر استاد،و انس نخواهند

ص: 66

گرفت مگر به كتب خودشان اگر چه احتمال مناوله و وجاده نيز دارد.

هفتم و جاده است به آن كه بدانيم كه اين كتاب بخط فلان شيخ است نقل كنيم كه بخط فلان شيخ اين حديث را ديده ام.

و در روايت موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه حفظ كنيد كتابهاى احاديث خود را كه عن قريب محتاج به آن ها خواهيد شد،و در حديث قوى از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه منقول است كه راوى به آن حضرت عرض نمود كه فداى تو كردم به درستى كه مشايخ ما از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليها روايت نموده اند و چون تقيه شديد بود كتب خود را پنهان ساختند و كتابها را از ايشان روايت ننمودند چون ايشان مردند كتابها بما رسيده،حضرت فرمود كه نقل كنيد آن كتابها را كه همه حق است،و اين خبرها با خبر احمد كه سابق گذشت اشعارى دارد كه عمل بكتاب مى توان كرد هر گاه دانيم كه كتاب از مصنف آنست و ازين باب است كتب حديث اليوم مثلا چون به تواتر بما رسيده است كه كتاب كافى تصنيف محمد بن يعقوب كلينى است،و كتاب من لا يحضره الفقيه تصنيف محمد بن بابويه قمى است،و كتاب تهذيب و كتاب استبصار تصنيف شيخ طوسى است پس احتياج به اجازه نباشد و ليكن احوط آنست كه بدون اجازه به يكى از هفت اجازه بلكه شش اول نقل حديث نكنند بنا بر اين بعضى از اجازات خود را ذكر مى كنم تا هر كه اين كتاب را بخواند و نقل كند باين اجازات و اسناد روايت كند.

چنانكه از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام منقول است كه چون حديثى را نقل كنيد مسند سازيد بان كسى كه به او به شما روايت كرده است پس اگر راست باشد ثوابش از براى شماست و اگر دروغ است گناهش بر اوست و بر هر حالى شما راست گفته ايد كه فلانى گفته است و اگر نسبت دهيد به بالاتر شايد آن شخص

ص: 67

دروغ گفته باشد شما نيز دروغ گو خواهيد بود و اگر بگوئيد كه از آن شخص ديگر روايت كرده ام يا شما از جمعى روايت كنيد كه معلوم باشد كه شما آنها را نديده ايد دروغ نگفته ايد و ليكن چون احتمال دروغ دارد اولى آنست كه از اول كه شنيده ايد روايت كنيد اما اگر مشتبه باشد تدليس است و مذموم،مثل آن كه شخصى زمان شيخ بهاء الدين محمد رحمة اللّه عليه را دريافته باشد،و حديثى از شاگردان شيخ شنيده باشد،و گويد كه شيخ چنين گفته است اين تدليس است،اما اگر بگويد كه از شيخ شنيده ام و نشنيده باشد اين دروغ صريح است نعوذ باللّه منه و اين نوع نقل مسمّى است به كذب،چنانكه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه زنهار دور باشيد از كذب مفترع گفتند يا ابن رسول اللّه كذب مفترع كدام است حضرت فرمود كه آنست كه شخصى خبرى نقل كند به تو از شخصى تو آن شخص را از ميان بيندازى و به گويى كه فلانى چنين گفته است،و در لغت افتراع بكارت بردنست گوييا كه بكارت دروغ را اول تو بردى.

اما سند احاديث اين كتاب و غير اين از كتب احاديث و كتب رجال،و كتب فقه و تفسير و قرائت و غير آن از كتابهائى كه از جماعت مزبور است يا ايشان اجازه آنها را دارند كه بنده حقير محمد تقى بن مجلسى دارم از حد و حصر متجاوز است و ليكن نقل مى كنم در اينجا آن چه سندش عالى تر است و قوى تر.

از آن جمله خبر داد مرا بجميع كتب احاديث و غيره شيخ العلماء و الفضلاء شيخ الاسلام و المسلمين شيخ بهاء الدين محمد بن شيخ الاسلام و المسلمين شيخ حسين بن عبد الصمد الحارثى الهمداني،از پدرش از شيخ علمائنا المتأخرين شيخ زين الدين،از شيخ او علامه فهامه مروج المذهب شيخ

ص: 68

الطائفه شيخ نور الدين على بن عبد العالى ح (1)و خبر داد مرا به كتب احاديث شيخ العلماء و استاد الفضلاء الشيخ الاعظم بل الوالد المعظم مولانا عبد اللّه بن الحسين التسترى،عن الشيخ الاجل نعمت اللّه بن خاتون العاملى،عن الشيخ نور الدين على بن عبد العالى ح،و عن جماعة من الفضلاء منهم الشيخ بهاء الدين محمد و العلامة الفهامة القاضي معز الدين محمد،و الشيخ يونس الجزائري عن الشيخ العلامة الفهامة الشيخ عبد العالى عن ابيه الشيخ نور الدين على بن عبد العالى ح،و عن جماعة الفضلاء منهم استاد الفضلاء القاضي ابو الشرف، و ابن عمتى الشيخ عبد اللّه بن جابر العاملى،و خالى مولانا محمد قاسم جميعا عن شيخ علماء الزمان فى زمانه الشريف جدّى مولانا درويش محمد الاصفهانى النطنزي العاملى عن الشيخ نور الدين على بن عبد العالى رضى اللّه تعالى عنهم عن الشيخ الأجل العلامة نور الدين على بن هلال الجزائري،عن جمال العارفين،و شيخ المتألّهين الشيخ احمد بن فهد الحلى عن الشيخ نور الدين على ابن احمد الخازن،عن شيخ علمائنا المحققين السّيد الشهيد محمد بن مكى العاملى ح،و عن الشيخ نور الدين على العاملى عن الشيخ شمس الدين محمد بن عم الشهيد، عن الشيخ الاجل ضياء الدين على عن الشهيد رحمهم اللّه تعالى ح،و عن الشيخ شمس الدين عن الشيخ العلامة على بن طىّ عن الشيخ شمس الدين العريضي عن السيد نجم الدين الحسن بن ايوب بن الاعرج عن الشهيد الفضلاء عن جماعة كثيرة من الفضلاء منهم فخر المحققين ابو طالب محمد بن العلامة الحسن بن يوسف بن المطهر،و السيد العلامة عميد الدين عبد المطلب بن الاعرجه.

ص: 69


1- بدان كه لفظ ح را در اين مواضع حاء تحويل مى نامند به آن كه برمى گردند و سندى ديگر را به آن شيخ آخر رسانند تا سند قوى تر شود چه هر چند بيشتر از او روايت كرده اند خاطر جمع تر مى شود.منه.رحمه اللّه.

الحسينى و السيد الاجل العلامة تاج الدين محمد بن القاسم بن معية الحسنى الديباجى،و السيد الاعظم احمد بن زهرة الحلبيّ،و السيد الافضل نجم الدين مهنّا بن سنان المدني،و الشيخ العلامة مولانا قطب الدين محمد الرازى صاحب شرح المطالع و الشمسية و الشيخ الفاضل العالم رضى الدين على المزيدي، و الشيخ الفاضل على بن طراد المطارباذي جميعا عن العلامة الفهامة الشيخ جمال الدين الحسن بن الشيخ العلامة سديد الدين يوسف بن المطهر الحلى عن ابيه،و جماعة كثيرة من الفضلاء،منهم شيخ المحققين ابى القاسم جعفر بن الحسن الحلى،و السيدين الاجلين الاعظمين رضى الدين ابى القاسم على و جمال الدين ابى الفضائل احمد ابنى موسى جعفر بن الطاوس الحسنيّين،و الوزير السعيد سلطان العلماء و المحققين خواجه نصير الدين محمد بن محمد الطوسي،عن الشيخ الاجل الاعظم نجيب الدين محمد بن نماء الحلى،و السيد الاجل الاعظم فخار بن معد الموسوي،عن علامة محمد بن ادريس الحلى،و الشيخ رشيد الدين محمد بن على بن شهر اشوب المازندراني،و الشيخ سديد الدين شاذان بن جبرئيل القمي،عن الشيخ ابى عبد اللّه جعفر بن محمد الدوريستى عن شيخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسي بكتبه،و عن شيخنا المفيد محمد بن محمد بن النعمان،عن الصدوق رئيس المحدثين محمد بن على بن موسى بن بابويه القمي بكتبه سيما كتاب من لا يحضره الفقيه،و عن الدوريستى عن ابيه عن الصدوق و عن المفيد عن الشيخ الاجل جعفر بن محمد بن قولويه عن ثقة الاسلام محمد بن يعقوب الكليني الرازى بكتابه الكافي،و عن ابن ادريس عن الشيخ العماد محمد بن ابى القسم الطبري،عن الشيخ ابى على الحسن عن ابيه شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسي و عن ابن نما عن الشيخ ابى الفرج عن السيد فضل اللّه الحسنى،عن السيد ابى الصمصام ذى الفقار بن معبد الحسنى عن شيخ الطائفه و النجاشي بكتبهما و غير اين از اجازات كه بعضى از آنها را در روضه ذكر

ص: 70

كرده ام و تمام آن را از اجازه كبيره شيخ زين الدين،و اجازه كبيره شيخ على بن عبد العالى،و اجازه كبيره شيخ شهيد،و اجازه كبيره علامه و سيدان ابناء طاوس على و احمد رضى اللّه عنهما،و شيخ منتجب الدين خواهند يافت (1)و اما نقل حديث پس هيچ شك نيست كه اگر بهمان لفظ نقل كنند بهتر است سيّما براى كسانى كه عربى فهمند چنانكه در اخبار صحيحه متواتره از طرق خاصه و عامه وارد است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در حجة الوداع در منى در مسجد خيف خطبه أدا فرمودند مشتمل بر حمد و ثناى الهى و بر حكايت ثقلين كه از پيش گذشت و بعد از آن

14- فرمودند كه: «نضّر اللّه عبدا سمع مقالتى فوعاها ثمّ بلّغها إلى من لم يسمعها فربّ حامل فقه غير فقيه و ربّ حامل فقه إلى من هو افقه منه» يعنى حق سبحانه و تعالى خوش رو و خوشحال گرداند و رتبه اش را عالى گرداند بنده را كه بشنود سخن مرا و همان را حفظ نمايد و برساند به كسى كه آن را نشينده باشد پس بسيار كسى باشد كه حامل و بردارنده علم بوده باشند،و ليكن عالم نبوده باشند و بسيار كسى كه حامل علم بوده باشند بسوى كسى كه از او اعلم بوده باشد،پس ظاهر شد كه نقل حديث بهمان عبارتى كه از حضرات شنيده اند بهتر است به دليلى كه حضرت فرمودند كه گاه باشد راوى نفهمد اصلا مراد حضرت را و چون همان عبارت را عالم مى شنود مى فهمد،و گاه باشد كه يك مطلب حضرت را فهميده باشد و حضرت را از آن عبارت مطالب بسيار بوده باشد هر گاه همان عبارت را نقل نمايد به جمعى كه از او اعلمند،ايشان معان ديگر فهمند،و هم چنين هر چند داناترند معانى را بهتر مى فهمند.ت.

ص: 71


1- اين اجازه با اين اختصار بحسب ضرب بيست و شش هزار و پانصد دو طريق است و جميع اجازات بنده از حد و حصر متجاوز است.

و در اخبار بسيار از ائمه اطهار سلام اللّه عليهم منقولست كه گاه هست سخنان ما هفتاد محمل دارد مثل قرآن و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ يعنى بالاتر از هر صاحب علمى دانائى هست و از اين آيه فهميده اند كه علم الهى عين ذات الهى است و گر نه مى بايست كه فوق او عالم باشد و چون غير الهى هر كس بوده باشد ذى علم است و علم ايشان غير ذات ايشان است بالاتر از ايشان عالم هست تا به مرتبه حضرت سيد المرسلين و بالاتر از او حق سبحانه و تعالى است،و ازين حديث استدلال كرده اند كه مرتبه عالم بالاتر است از مرتبه محدّث و هر چند فضيلت بيشتر است بهتر مى فهمند و ليكن فضيلت فهم قرآن و حديث بيشتر از جانب حق سبحانه و تعالى است و بعد از فضيلتهاى متعارف ربط بسيارى از بكلام ايشان به سبب كثرت تتبع مى بايد وَ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ و اگر سخنان ايشان را معنى گويند اولى آنست كه الفاظ ايشان بحال خود باشد و ترجمه كنند كه از تحت اللفظ جمعى از عقلاء،درّاك پى به معانى او برند چنانكه غالبا اين ضعيف مراعات اين معنى مى نمايد اگر چه به سبب اين معنى عبارت را بر آن نهجى كه مى بايد ادا نمى توان نمود.

ديگر

6- در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه: «اعربوا حديثنا فانّا قوم فصحاء» يعنى نقل كلام ما بلغت عربى بكنيد كه ما جمعى ايم فصيحان و فصاحت در لغت عرب بيشتر است و اكثر برآنند كه اعراب كنيد موافق علم نحو مبادا جاهلى بر خلاف اعراب بخواند،و از فصاحت بيندازد يا معنيش آنست كه به عربى و اعراب ضبط نمايند در خواندن و نوشتن به نحوى كه گفته ايم كه چون ما بلاغت بر نحو كمال داريم سخنان ما را وجوه بسيار هست هر كس بحسب قابليت خود خواهد فهميد و لهذا سنت است بلكه واجبست كتابت احاديث اهل البيت مثل قرآن مجيد

ص: 72

كنند تا مضبوط بماند احكام الهى چنانكه در اخبار سابقه امر به كتابت وارد شده بود.

و ايضا در حديث معتبر بلكه صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه بنويسيد احاديث ما را به درستى كه تا ننويسيد حفظ نمى توانيد كردن يا محفوظ نمى ماند لفظا و معنى،و ايضا بطريق معتبر از آن حضرت منقول است كه دل اعتماد بر كتابت مى كند يعنى خود و ديگران كه ديدند كه در وقت شنيدن نوشته است خاطر جمع مى شود و احتمال ديگر هست كه بنويسيد كه خاطر شما به سبب نوشتن جمع مى شود،و حفظ نخواهيد نمود با آن كه حفظ مطلوب تر است چنانكه گذشت اما معنى اول اظهر است به اعتبار جمع بين الاخبار با آن كه نوشتن نيز نوعى از حفظ است بلكه از نوشته بهتر حفظ مى توان نمود كما هو المجرب لهذا بهترين انواع حديث املا است كه شيخ بخواند و شاگرد در حين گفتن او بنويسد و لهذا حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مى فرمودند،و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى نوشتند و ليكن نسبت به اكثر مردمان بهتر آنست كه در كتابهاى ايشان محفوظ بوده باشد و اول مقابله كتاب خود با كتاب شيخ بكنند بلكه خود از روى كتاب شيخ بنويسند،و بعد از آن شيخ بر ايشان بخواند چون بسيارى از عرب و عجم در وقت خواندن اشتباه مى كنند بعضى از حروف را به يك ديگر مثل ضاد و ظا و طا و تا و امثال اينها بلكه احوط آنست كه كتب حديث را به خطى واضح بنويسند كه اشتباه نشود و بين السطور فراخ باشد چنانكه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقول است،و اما نقل حديث بالمعنى پس جمعى جايز نمى دانند و جمعى جايز مى دانند به تفصيل قايلند كه اگر راوى فاضل بوده باشد نقل بالمعنى مى تواند كرد و الاّ فلا.

چنانكه در حديث صحيح از محمد بن مسلم كه از فضلاى اصحاب

ص: 73

حضرت امام محمد باقر،و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما است منقول است كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه من حديث از شما مى شنوم و زياد و كم مى كنم آيا جايز است حضرت فرمودند كه اگر همان معنى را به عبارات زياد و كم نقل كنى با كى نيست.

و داود بن فرقد نيز از آن حضرت سؤال نمود و همين جواب شنيد و چون ايشان از فضلاء بودند به ايشان تجويز نمودند و اشاره فرمودند كه تركش اولى است بانكه فرمودند كه باكى نيست،و اين عبارت دلالتى بر آن دارد كه اين بر خلاف اولى و مكروه است اما جايز است به وجوهى كه از پيش گذشت و به سبب حديثى موثق.

كالصحيح از ابو بصير كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد در تفسير اين آيه كه اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (1)يعنى يا محمد بشارت ده به بهشت آن جماعتى را كه مى شنود سخن را و متابعت مى كنند احسن آن را چه معنى دارد حضرت فرمودند كه مراد آن است كه حديثى را كه بشنوند بهمان عبارت نقل نمايند و زياد و كم در عبارت نكنند و اشعارى دارد بجواز نقل بالمعنى از لفظ احسن،و اما اگر حديثى را كه از معصومى شنيده باشد از معصومى ديگر نقل نمايد ظاهرا قصور نداشته باشد چون قول همه بعد است چنانكه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است بطرق متكثره كه فرمودند كه حديث من حديث پدر من است،و حديث پدرم حديث جد من است،و حديث جدّم حديث حضرت امام حسين است،و حديث امام حسين حديث امام حسن است،و حديث امام حسن حديث امير المؤمنين(ع)است و حديث امير المؤمنين حديث رسول اللّه صلى اللّهر.

ص: 74


1- آيه 18-الزمر.

عليه و آله،و حديث رسول اللّه قول حق سبحانه و تعالى است.

و ابو بصير به حضرت صادق صلوات اللّه عليه عرض نمود كه گاه هست حديث از شما مى شنوم از پدر شما روايت مى كنم يا بر عكس آيا جايز است حضرت فرمود كه مساوى است و هر دو يكسانست چون علم من و علم او يكى است و ليكن از پدرم نقل كنى بهتر است و ظاهرا وجه بهتر بودن آنست كه به صدق اقربست چون از حضرت شنيده است كه هر چه من روايت مى كنم پدرم گفته است و از جهة عصمت محال است كذب از ايشان بخلاف عكس كه از حضرت نشنيده است مگر بان وجه كه همه از يك نورند،بنا بر اين تجويز فرمودند،و اكثر محدثين كه احاديث از اين دو معصوم بسيار شنيده اند اگر در خاطر نداشته باشند كه از كدام يك شنيده اند مى گويند عن احدهما تا صدق او بى دغدغه باشد و صدق بسيار مشكل است و بدون تمرّد و اعتياد و مداومت و تقواى بسيار حاصل نمى شود.

چنانكه روايت نموده است عمرو بن ابى المقدام كه اول مرتبه كه بر حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه داخل شدم حضرت فرمودند كه اول صدق را ياد گيريد و بعد از آن حديث بشنويد و عبارات و أداها و مقامات سبب اختلاف معانى مى شود،و مى بايد كه همه را رعايت كنند مثلا اگر شخصى قرآن خواند و حرف فرعون را در قرآن بخواند كه أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى كافر نمى شود چون نقل كفر او كرده است پس اگر كسى از او نقل كند كه او گفت اين عبارت را بحسب ظاهر راست گفته است،و تكفير او كرده است،و ليكن بر ناقل واجبست كه بگويد كه از زبان فرعون نقل كرد و بر مستمع لازمست كه فى الحال حكم بكفر او نكند.

چنانكه نقل كرده اند كه روزى ابو يزيد بسطامى در مقام تعجب اين آيه را مى خواند كه مخلوقى با صد هزاران احتياج به خالق چگونه جرأت چنين كلمه

ص: 75

كند شخصى از او شنيده به نزد شيخ خود رفت كه بايزيد چنين كفرى گفت،آن شيخ گفت شايد كه بايزيد عبارت قرآن را خوانده باشد از روى تعجّب.

و منقول است در حديث صحيح از ابو كهمش كه من سلام عبد اللّه بن ابى يعفور كه از بزرگان اصحابست به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم حضرت جواب سلام او دادند و فرمودند كه چون بعبد اللّه برسى سلام ما را به او برسان بگو به او كه نظر كن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نزد حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله قرب و منزلتى كه بهم رسانيد از چه جهت به همرسايند تو آن را ملازمت كن و از دست مده به درستى كه حضرت آن مرتبه را به صدق حديث و ادا امانت يافت،و از جمله اداء امانت است آن كه هر چه شنيده باشند بى زياد و كم نقل نمايند، چنانكه خواهد آمد إن شاء اللّه،و لهذا حق سبحانه و تعالى ائمه معصومين را وصف نموده به صادقين و فرمود كه اِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ و امر نمود خلايق را كه با ايشان باشند كه صادقند،و مقرر است نزد اهل لسان كه تقييد حكمى بوصف مشعر است بر عليت آن وصف پس از اينجا ظاهر مى شود كه با غير صادق مجالست نبايد نمود چنانكه اخبار بسيار در منع از مجالست كاذبين وارد شده است و در أخبار بسيار وارد شده است كه مردمان را به نماز بسيار و ساير عبادات ميازماييد كه بسيار است كه معتاد شده اند و بحسب عادت آنها را به جاى مى آورند ايشان را بيازماييد در صدق حديث و اداء امانت.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقول است كه مجلسى كه بنشينيم با عالمى كه ثقه و معتمد باشد نزد من بهتر است از عبادت يك ساله

ص: 76

فائده نهم

در تعليم و تعلم و آداب آن و ثواب آنست.

منقول است در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام از حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه،آن حضرت فرمود كه هر كه برود به راهى بواسطه طلب علم حق سبحانه و تعالى او را ببرد به راه بهشت يا آن كه راه طلب علم راه بهشت است،و به درستى كه فرشتگان بالهاى خود را مى گسترانند از جهت طالبان علم از جهة رضا و خشنودى ايشان بعلم،و طلب آن،و به درستى كه استغفار مى كنند از جهة طالبان علم هر كه در آسمان و هر كه در زمين است از ملائكه و جن،بلكه حيوانات حتى ماهيان درياها،و فضيلت علما بر عباد مثل فضيلت ماه شب چهارده است بر ساير ستارگان و به درستى كه علما وارثان پيغمبرانند و بتحقيق كه پيغمبران اشرفى،و شاهى نگذاشتند بلكه علوم را به ميراث دادند،پس هر كه بهرۀ از علوم داشته باشد نصيب عظيم يافته است زيرا كه رتبۀ ميراث بردن ايشان رتبه فرزندى يا خويشى معنوى است اگر چه يك مسأله بوده باشد،و آن كه وارد شده است از گسترانيدن بالها مشهور آنست كه از جهة آنست كه بالهاى ايشان به قدمهاى طلبه علوم مشرف گردد و يا آن كه تواضع ملائكه خود را بر خاك انداختن است از جهة ايشان يا نازل شدن در مجلس و اگر طلبه تواضع ايشان را بچشم ظاهر نه نبيند بچشم يقين مى بينند از گفته حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم.

و آن كه در اين حديث وارده شده است كه پيغمبران دينار و درهم به ميراث ندادند بحسب ظاهر منافات با آيات و احاديث ديگر دارد كه از ايشان

ص: 77

ميراث ماند،پس چنين تأويل مى كنيم كه ميراثى كه به همه عالم رسد علم بود يا آن كه عمده ميراث ايشان علم بود باقى چيزها در حكم عدم بود يا آن كه دينار و درهم نگذاشتند كه ايشان را ضرورتى در نگاه داشتن آن نبود و چيزهائى كه از لوازم بشريت بود مثل خانه و لوازم خانه گذاشتند.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد است كه شخصى كه تعليم علم مى كند ثواب متعلم را دارد با زيادتى بى آن كه از ثواب متعلم چيزى كم شود،پس بايد كه علم ياد گيريد از حاملان علم،و به برادران مؤمن خود ياد دهيد به نحوى كه علماء به ياد شما داده اند يعنى بى زيادتى و نقصان لفظا و معنى يا چنانكه علما به ياد شما نيز دادند شما نيز به ياد مردمان بدهيد.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه ياد دهد علم حقى را او راهست ثواب هر كه بان علم عمل نمايد تا روز قيامت بى آن كه از ثواب ايشان چيزى كم گردد و هر كه تعليم نمايد علم ضلالت را و راه باطلى را به كسى بنمايد از بدعتها گناه هر كه بان علم عمل نمايد تا روز قيامت در كردن او خواهد بود بى آن كه از گناه ايشان چيزى كم گردد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه ياد دهد علم حقى را او را هست ثواب هر كه بان عمل نمايد تا روز قيامت بى آن كه از ثواب ايشان چيزى كم گردد و هر كه تعليم نمايد علم ضلالت را و راه باطلى را به كسى بنمايد از بدعتها گناه هر كه بان علم عمل نمايد تا روز قيامت در كردن او خود بود بى آن كه از گناه ايشان چيزى كم گردد.

و در حديث كالصحيح از امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه هر كه تعليم خيرى كند هر كس به آن عمل نمايد او را ثواب ايشان بوده باشد،راوى گفت كه اگر آن شخص دويم به كسى ديگر ياد دهد اول از ثواب سيم بهره دارد چنانكه دويم دارد حضرت فرمود كه اگر دست بدست بجميع عالميان برسد اول از ثواب همه بهره دارد،و هم چنين دويم از ثواب ما بقى،راوى گفت كه اگر اول بميرد همان ثواب او را خواهد بود حضرت فرمودند كه اگر چه بميرد،مجملا تا روز قيامت اين ثواب از جهة او خواهد بود.

ص: 78

و در حديث معتبر از طرق عامه و خاصه از حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه فرمودند كه هر كه علم ياد گيرد از جهة رضاى الهى و عمل بعلم خود كند خالصا لوجه اللّه،و به ياد ديگران دهد از براى رضاى الهى او را در آسمانها به بزرگى ياد مى كنند كه تعلم نمود للّه،و عمل بعلم خود نمود للّه و تعليم نمود للّه و هيچ دغدغه نيست كه رتبه اى از اين بالاتر نمى باشد بلكه رتبۀ انبياست،و اين جماعتند.

كه منقولست از حضرت سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه علماء امّت من مثل پيغمبران بنى اسرائيل اند و از حضرت امام السّاجدين على بن الحسين صلوات اللّه عليهما منقول است كه آن حضرت فرمودند كه اگر مردم مى دانستند كه چه ثواب عظيم در طلب علوم دينيه هست هر آينه طلب مى نمودند و اگر چه جانهاى خود را فدا بايست كرد،و اگر همه درياهاى موّاج را قطع بايست نمودن.

چنانكه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمود كه طلب علم كنيد اگر چه عالم در چين باشد،پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى وحى نمود به حضرت دانيال عليه السّلام كه دشمن ترين بندگان من به نزد من نادانى است كه حق اهل علم را نداند و متابعت ايشان ننمايد،و دوست ترين بندگان من نزد من پرهيزكاريست كه طالب ثواب عظيم بوده باشد به آن كه ملازمت علما نمايد و متابعت نمايد.علماى با عمل را و علوم ايشان را به ديگران برساند يا از ايشان قبول نمايد به آن كه بدان عمل كند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه در كتاب حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه به املاى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله است خواندم كه حق سبحانه و تعالى بر جاهلان واجب نگردانيد كه طلب علم كنند تا بر علماء واجب نساخت كه تعليم

ص: 79

علوم نمايند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقول است كه زكاة علم آنست كه به بندگان حق سبحانه و تعالى ياد دهند.

و حضرت فرمود كه مى بايد در تعليم علوم همه كس نزد تو يكسان باشند،و ترجيح بعضى بر بعضى بواسطه دنيا نكنى.

و در حديث صحيح از زراره و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هلاك عالميان بواسطه آنست كه نمى پرسند،و به سبب نپرسيدن بجهنم مى روند.

و در حديث صحيح از آن حضرت وارد است كه جايز نيست مردمان را بغير از آن كه پرسند و تعلم كنند و امام خود را بدانند،و چون امام خود را دانستند هر چه بفرمايد بايد كه به آن عمل نمايند اگر چه تقيه باشد و بر خلاف حق چون تقيه نيز حق است و واجب.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه گفتگوى علوم كردن دلهاى مرده را زنده مى گرداند.هر گاه سعى نمايند در آن كه بدانند كه گفته منست و چون بحق رسند به آن عمل نمايند.

و از آن حضرت منقولست كه مذاكره كنيد علوم مرا و با يكديگر ملاقات نماييد و حديث مرا نقل كنيد كه حديث زنگ را از دلها مى زدايد،چنانكه زنگ شمشير را به آهن مى زدايند،و صاف مى شود.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد است كه آن حضرت فرمودند كه مذاكره علم به منزلۀ درس خواندنست در ثواب و درس خواندن بمنزله نماز مقبول است.

و منقول است كه آن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى رحمت كند

ص: 80

بنده را كه علم را زنده كند پرسيدند كه زنده كردن بچه عنوان است حضرت فرمودند كه به آن است كه مذاكره نمايند علم را با اهل دين و پرهيزكارى يعنى علماى صالح و متقى.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود كه اف باد مسلمانى را كه در هر جمع خود را مشغول امر دين خود نكند،و سؤال از امر دين نكند و تعهد مسائل دين خود نكند يعنى اقلا جمعه به جمعه سعى بايد كرد.

و ديگر منقولست كه حضرت فرمودند كه اين علوم دينى بر او قفلى است و كليد آن سؤال است.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت وارد است كه از آن حضرت پرسيدند كه شخصى آبله داشت،و جنب شد جمعى به او گفتند كه غسل كن پس عمل كرد و مرد،حضرت فرمود كه آن جماعت كه اين فتوى دادند او را كشتند،و گناه او در گردن ايشان است چرا سؤال نكردند از عالمى به درستى كه شفاى مرض جهل سؤال است.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقول است كه هر عالمى از علماء شيعه ما كه جاهلى را هدايت نمايد و عالم گرداند او را به شرع ما فرداى قيامت با ما خواهد بود در اعلى مراتب با پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كس از شيعيان ما كه از عالم بوده باشد به شريعت ما و بيرون آورد ضعيفان شيعيان ما را از ظلمت جهل،و داخل گرداند در نور علمى كه از ما به او رسيده است فرداى قيامت تاجى از نور بر سر او گذارند كه جميع عرصات قيامت از نور او منوّر گردد و حلّه در وى پوشانند كه جميع دنيا و ما فيها برابرى به قيمت يك رشته از رشته هاى آن نكند پس او را شفاعت و كرامت فرمايند كه جميع

ص: 81

متعلّمان خود را به بهشت برد،و هم چنين متعلمان ايشان را اگر چه يك مسأله تعليم كرده باشند ايشان را يا يك شبهه ايشان را مرتفع ساخته باشند.

و از حضرت صديقه فاطمه زهراء صلوات اللّه عليها منقول است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه علماى شيعه ما را حشر خواهند نمود و ايشان را بقدر علوم و تعليم عباد اللّه خلعتهاى كرامت خواهند داد تا آن كه بعضى را هزار هزار خلعت نورانى كرامت خواهند كرد،و متعلمان را نيز بمقدار تعلم علوم خلعتهاى نورانى كرامت خواهند فرمود تا آن كه بعضى را صد هزار خلعت خواهند،پس بعد از آن باز علما را به اضعاف اول خلعتهاى كرامت خواهند داد،پس حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها فرمودند:كه يك رشته از آن خلعتهاى بهتر است از هزار هزار مرتبه از كل دنيا و ما فيها.

و از حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه منقولست كه فضيلت علمائى كه تربيت شيعيان ما مى كنند به هدايت ايشان بنور علم بر كسانى كه رعايت احوال يتيمان بى پدر مى كنند مثل فضيلت آفتابست بر شبها با آن كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى بندگان خود را ترغيب فرموده است در رعايت احوال يتيمان چون پدر ندارند،پس هر كه ايشان را محافظت نمايد،حق سبحانه و تعالى او را محافظت نمايد و هر كه ايشان را گرامى دارد حق سبحانه و تعالى او را گرامى دارد،و هر كه دستى بر سر يتيمى كشد از روى مهربانى حق سبحانه و تعالى بعدد هر مويى كه دست او بر آن كشيده شده است قصرى كرامت فرمايد از دنيا فراخ تر،و در آن قصرها بوده باشد از نعمتها هر چه نفوس ايشان آن را خواهد،و آن چه چشمهاى ايشان از آن لذّت يابد،و أبد الآباد در آن نعمتها باشند.

و از حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه مرويست كه هر كه يكى از شيعيان ما را كه دستشان بما نرسد بواسطه تقيه هدايت كند به علوم،و ارشاد نمايد

ص: 82

به مسائل،خداوند عالميان فرمايد كه اى بندۀ من كرم كردى بعلم،من سزاوارتر و به كرم اى فرشتگان اين بنده مرا بعدد هر حرفى كه تعليم اين بنده كرده است از بهشتهاى من هزار هزار قصر بدهيد،و اضافه كنيد به آن ها از نعمتها آن چه مناسب اين قصرها باشد.

و از حضرت سيّد السّاجدين صلوات اللّه عليه منقول است كه خداوند عالميان وحى كرد به موسى بن عمران على نبينا و آله و عليه السّلام كه يا موسى محبت مرا در دل بندگان من درآور و ايشان را دوست من گردان تا من نيز ايشان را دوست دارم حضرت موسى عرض نمود كه خداوندا چگونه محبت تو را در دل ايشان جاى دهم؟خطاب رسيد كه يا موسى به ياد آور نعمتهاى ظاهرى،و باطنى كه بر ايشان انعام كرده ام تا محبت من در دل ايشان جا كند،پس بذات خودم قسم كه اگر بنده گريختۀ را به درگاه من آورى،يا گم شده از رحمتهاى مرا بمن آشنا سازى،از براى تو بهتر است از صد سال عبادت كه روزها روزه باشى و شبها برپا ايستاده عبادت من كنى،حضرت موسى گفت خداوندا بنده گريخته كدام است حق سبحانه و تعالى فرمود بنده كه عصيان و مخالفت من مى كند و گردن كشى مى كند از بندگى من،گفت خداوندا گم شده از درگاه تو كدام است حق سبحانه و تعالى فرمود كه آن كسى كه واجبات شريعت دين را نداند،و به طريقت بندگى جاهل باشد،و راه رضاى مرا نداند تو او را هدايت نما و تعليم كن كه او را چه اعتقاد مى بايد داشتن،و چه مى بايد كردن پس حضرت امام زين العابدين صلوات اللّه عليه فرمود:كه اى علما بشارت باد شما را به ثوابى كه اعظم ثوابهاست،و به جزائى كه كامل ترين جزاهاست.

و از حضرت باقر علوم الانبياء و المرسلين صلوات اللّه عليه منقول است كه عالم به منزلۀ شخصى است كه در تاريكى شمعى در دست داشته باشد هر كس از نور شمع او روشنى مى يابد او را دعا مى كند،هم چنين عالم شمع علم در

ص: 83

دست دارد و ظلمت جهل و حيرت را از دل متعلّمان زايل مى گرداند،پس هر حيرانى كه از نور علم او مستفيد شده از حيرت نجات يافته باشد،و هر جاهلى كه به سبب چراغ علوم او از جهالت خلاصى يافته باشد از آتش دوزخ آزاد مى شود،و بعدد هر مويى كه بر تن اين آزاد كرده هاى از آتش جهنم بوده باشد خداوند عالميان ثواب صد هزار قنطار به آن عالم كرامت مى فرمايد كه تصدّق كرده باشد و قنطار مال بسيار است،بعضى گفته اند پوست گاوى پر از زر است، و ثواب صد هزار ركعت نماز مى دهد كه در حطيم نزد كعبه كرده باشد كه بهترين اماكن مشرفه است،و در ابواب حج فضل حطيم مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه علماء شيعۀ ما به منزلۀ جمعى اند كه مرابطه مى نمايند در سرحدها،و محافظت مى نمايند بلاد اسلام را از شر كفار،هم چنين علماء شيعه محافظت دين مبين مى كنند از شر شياطين جن و انس كه بر ضعفاء العقول شيعه دست نيابند،پس هر كس از علماء دين در دفع مخالفان كوشد خواه به مباحثه،و خواه بإلقاء دلايل بر متعلمان،و خواه به تصنيف كتابها در ردّ ايشان ثواب او بهتر است از كسى كه با روميان،و اوزبكان،و گرجيان جنگ كند هزار هزار مرتبه زيرا كه علماء دفع شبهه از دين ايشان مى كنند،و مجاهدان،و مرابطان دفع شر از بدنهاى ايشان مى كنند.

و از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه منقول است كه وجود يك عالمى كه تعليم شيعيان ما كند آن چه را به آن احتياج داشته باشند،بر شيطان دشوارتر است از وجود هزار عابد زيرا كه همت عابد در خلاصى خود است و بس،و همت عالم در خلاصى خود است و غلامان و كنيزكان الهى تمام،و ازين جهة است كه او بهتر است از هزار عابد بلكه هزار هزار عابد و از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه منقول است كه فرداى

ص: 84

قيامت به عابد مى گويند تو نيكو مردى بودى همين غم خود داشتى و غم ديگران نداشتى داخل بهشت شو،و چون عالم كسى است كه خير او بر مردمان جارى بوده و ضعيفان شيعه را از شر دشمنان محافظت نموده،و به سبب تعليم علوم نعمتهاى جنان را از جهة ايشان تحصيل نموده،و رضاى الهى را از جهة ايشان حاصل نموده به او مى گويند كه اى كسى كه رعايت احوال شيعيان كردۀ كه يتيمان اهل البيت اند،و به سبب اشقياء از خدمت معصوم كه والد حقيقى است دور افتاده يتيم شده بودند و هدايت دوستان ايشان كردۀ بايست و شفاعت كن هر كه را از تو تعلم علوم كرده است پس شفاعت كند فيامى را و فيامى را تا ده فيام و فيام صد هزار نفس است،و اينهاى جماعتى باشند كه از او استفاده علوم كرده باشند،يا از شاگردان او يا از شاگردان شاگردان او تعلّم نموده باشند تا روز قيامت پس نظر كنيد كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا.

و از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه منقول است كه هر جماعتى كه رعايت يتيمان آل محمد كه شيعيان اهل البيت اند،و از امام خود كه والد حقيقى است دور افتاده اند،و در جهالت متحير شده اند،و اسير شيطان جن و انس شده اند بكنند،و ايشان را از شر شياطين خلاصى دهند،و از حيرت جهل بنور علم رسانند،و وسوسهاى شياطين را از ايشان مدفوع سازند،و به براهين قاطعه الهى و نبوى و ائمه معصومين كه به ايشان رسيده دفع شبهه مخالفان بكنند فضيلت ايشان بر عابدان زيادتى كند به مراتب كه بلندى آسمان بر زمين،و از بلندى عرش و كرسى و حجابها بر آسمان اول،و فضل ايشان بر عباد مثل فضيلت ماه شب چهارده است بر مخفى ترين ستارگان.

و از حضرت امام على بن محمد النقي الهادي صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه اگر نه آن است كه بعد غيبت قائم آل محمد صلوات اللّه عليه جمعى از علماى شيعه خواهند بود كه شيعيان را هدايت نمايند بحق سبحانه

ص: 85

و تعالى و راه حقرا به ايشان بنمايند و رفع شبه مخالفان از ايشان بكنند به براهين الهيه حقه،و خلاصى دهند شيعيان ما را از دامهاى شياطين هر آينه نماند احدى مگر آن كه مرتد شود و از دين الهى برگردند و ليكن علما دلهاى ضعفاء العقول را بحق راهنمايى مى كنند چنانكه كشتى بان مهار كشتى را دارد و به راه مى برد اين عده از علما نزد حق سبحانه و تعالى از همه كس فاضلترند.

و از حضرت امام زكى حسن عسكرى صلوات اللّه عليه مرويست كه فرداى قيامت علماى شيعه كه راه نمايندگان شيعه و دوستان مايند در صحراى محشر حاضر شوند،و بر سر هر يك تاجى نورانى بوده باشد كه نور آن تاجها سيصد هزار ساله راه را منور گرداند و جمعى كه در دار دنيا از نور علوم ايشان بهره مند شده اند چنگ در شعبۀ از آن نور زده به مراتب عاليه در جوار استادان خود در جوار ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم ساكن كردند،و هر دشمنى از دشمنان اهل بيت كه شعاع آن نور بر ايشان تابد چشمهاى ايشان كور شود،و گوشهاى ايشان كر،و زبانهاى ايشان لال و زبانيۀ دوزخ ايشان را در ميان جهنم در آورند،و احاديث در فضايل علماء زياده از حد و حصر است إن شاء اللّه در تفسير قرآن در ضمن آيات فضل علما مبين ذكر خواهد شد.

و از حضرت أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه از حقوق عالم آنست كه بسيار از او سؤال نكنى،و جامه اش نگيرى به ابرام كه رها نمى دهم تا درس مرا نگويى مثلا و هر گاه بر او داخل شوى و جمعى نزد او باشند بر همه سلام كن و او را مخصوص ساز به تحيّت به آن كه متوجه او شدۀ او را دعا كنى،و در برابر او بنشين و پست سر او منشين،و در مجلس او چشمك مزن اگر چه بر ديگران باشد چون غمز بد است،و مبادا توهّم كند كه اشاره به عيب او مى كنى،و بدست اشاره بسوى او مكن كه خلاف آدابست و بسيار مگو كه فلانى چنين گفته است و فلانى چنين گفته است بر خلاف گفته او و دل تنگ مشو از طول

ص: 86

صحبت او كه عالم بمنزله درخت خرمائى است كه در زير او نشسته باشى كه كى بادى بيايد و خرمائى به زير اندازد،هم چنين منتظر باش كه نسيمى از مهبّ رحمت الهى بوزد و در خاطر عالم افتد كه به سخن درآيد،و ثواب عالم نزد حق سبحانه و تعالى بيشتر است از كسى كه روزها روزه باشد و شبها به قيام،و در راه حق سبحانه و تعالى جهاد كند و إن شاء اللّه تعالى در باب حقوق خواهد آمد حقوق متعلم عالم.

فائده دهم

در مذمت اجتهاد و آراء باطله است:

هيچ شك نيست در آن كه حضرت سيد الأنبياء و المرسلين عقل كل بود، و حق سبحانه و تعالى حقايق ملك و ملكوت را بر آن حضرت منكشف ساخته بود و اگر از آن حضرت سؤال مى نمودند از اصول دين و فروع دين حضرت منتظر وحى الهى بود تا آن كه يهودان و نصارى از آن پيشواى انبياء سؤال نمودند از نسبت پروردگار كه از اصول دين است،حضرت سه روز جواب نفرمودند تا جبرئيل سوره قل«هو اللّه احد»را آورد و بر همه عقلا ظاهر است كه متبحّران فضلا از تدبير خانه خود عاجزند و هر روز اغلاط بسيار مى كنند، پس اين عقول ضعيفه چه دانند مراد الهى را كه خواهند باين عقول اجتهاد و قياس و استحسان را بكار فرمايند،مع هذا سنيان در صحاح خود اخبار در مذمت قياس نقل كرده اند،و شيعيان در مذمت هر يك اخبار متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم روايت نموده اند بلكه بسيارى از آيات و اخبار دلالت مى كند بر اين كه هر چه را علم نداشته باشند بان فتوى نتوان دادن

ص: 87

قال اللّه تعالى أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (1)؟يعنى آيا مى گوييد بر حق سبحانه و تعالى آن چه را بان عالم نيستند كه إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ يَوْمَ القِيامَةِ (2)يعنى اين جماعتى كه دروغ بر حق سبحانه و تعالى مى بندند رويهاى ايشان سياه خواهد بود روز قيامت،و مكرر فرموده است كه وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً (3)يعنى كيست ظالمتر از آن كسى كه دروغ بر حق سبحانه و تعالى مى بندد،و مذمت گمان فرموده است در آيات بسيار.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد است كه فرمودند كه حلال محمد حلال است تا روز قيامت و حرام محمد حرام است تا روز قيامت خلاف آن نمى شود و شرعى ديگر نخواهد بود،پس حضرت فرمودند كه هر بدعتى كه كردند سنتى را ترك كردند،و آن بدعتهايى است كه مخالفان در دين آن حضرت وضع كردند به سبب آن كه اول مرتبه دست از حضرت امير المؤمنين كه خليفه ربّ العالمين بود كشيدند چنانكه اكثر ايشان روايت كرده اند كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه از دنيا رفت و اهل البيت به چنين تعزيه مبتلا شدند.منافقانى كه در كعبه هم سوگند شده بودند حديثى وضع كردند كه ما هر يك كه اين حديث را نقل كنيم شما از براى او گواهى بدهيد كه راست مى گويد و نيز از رسول خدا شنيديم و آن اين بود كه حضرت رسالت فرموده است كه ما اهل بيتيم كه حق سبحانه و تعالى آخرت را اختيار نموده است از براى ما،نه دنيا را و جمع نمى شود نبوت و امامت در يك خانه،و همگى حضرت را گذاشته به سقيفه بنى ساعده رفتند،و در فكر بودند كهف.

ص: 88


1- آيه 27-سورة الاعراف.
2- آية 60-الزمر.
3- آيه 15-كهف.

كرا امام كنند.انصار با خبر شدند ايشان نيز به سقيفه آمدند و گفتند كه اگر به گفته پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله عمل مى كنيد،امام و خليفه على بن ابى طالب است، و الاّ از ما اميرى باشد و از شما اميرى،و سعد بن عباده بيمار را آوردند كه ما با اين بيعت مى كنيم و شما با هر كه مى خواهيد بيعت كنيد.تا عاقبت يكى از مهاجران اين حديث را خواند كه حضرت فرمود مكرر كه ائمه از قريش خواهند بود،تا آن كه ابو بكر بر منبر رفت و گفت اى انصار وزارت از شما خواهد بود.

انصار پارۀ فرو گذاشتند،و ابو بكر دست دراز كرد و بسوى عمر كه من با تو بيعت مى كنم،و عمر دست دراز كرد به ابو عبيده جراح كه من به تو بيعت مى كنم،و ديگران به فرياد آمدند كه ابو عبيده چه قابليّت دارد تا آن كه عمر دست ابو بكر را گرفت و بيعت كرد،و منافقان مهاجران با او در آن روز بيعت كردند،و پارۀ از انصار شروع كردند در ترغيب و تهديد حتى آن كه از ابو سفيان به غوغا آمد كه ابن ابى قحافه كجا قابل رياست است بر ما كه بزرگان قريشيم در همان شب از جهة پسر او معاوية حكومت شام را مقرر ساختند،و هم چنين جمعى را به ترغيب،و جمعى را به تهديد بيعت فرمودند.و حضرت امير المؤمنين با اهل بيت صلوات اللّه عليهم مشغول تعزيه و گريه و زارى بودند تا آن كه آن حضرت در روز دوشنبه وفات كرده بود در روز پنجشنبه يا چهار شنبه على الخلاف دفن نمودند،و ايشان در فكر امارت بودند،و حضرت امير المؤمنين را ناصرى كه بود بنى هاشم بودند،و آنها نيز قليلى بودند مستضعف مثل عباس و عقيل،تا آن كه چون حضرت را دفن كردند حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بمسجد آمدند و اكثر در آنجا حاضر بودند،و حجتها بر ايشان تمام كردند،و حكايت روز غدير و ساير نصوص امامت خود را بيان فرمودند،يكى از انصار برخاست و گفت يا على اگر در روز اول مى آمدى و اينها را مى فرمودى دو كس بر تو مختلف نمى شدند،ليكن اكثر بيعت كردند با ابو بكر و الحال علاجى نيست،پس حضرت

ص: 89

فرمودند:كه اگر بيعت معتبر است سه ماه نشده است كه همه در حضور سيّد المرسلين بامر خداوند عالميان با من بيعت كرديد و حضرت فرمود كه همگى سلام بر من كرديد به امارت مؤمنان كه السّلام عليك يا امير المؤمنين آنها چه شد فرداى قيامت جواب خدا را چگونه خواهيد داد؟،و همگى منافقان بامر عمر شمشيرها بسته ايستاده بودند،كه اگر بنى هاشم زور آورند همه را بقتل رسانند،و سخنان بسيار گذشت در ميان ايشان كه در احاديث و تواريخ و كتب سنيان مسطور است.و چون آن حضرت حجة الهى را بر ايشان تمام كردند،و دانستند كه نفعى نمى كند بامر خدا و رسول به خانه باز گشته متوجه جمع قرآن گرديدند و سه روز بيرون نيامدند،و جمع قرآن بر نحوى كه نازل شده بود فرمودند،و قرآن را بيرون آوردند،و فرمودند كه من عهد كرده بودم با خداوند عالميان به فرمودۀ حضرت سيد المرسلين كه ردا بر دوش نيندازم تا قرآن را چنانكه نازل شده است جمع كنم،ايشان در جواب گفتند كه ما را احتياج به جمع تو نيست،ما چهار كس از انصار را نشانيده ايم كه قرآن را جمع كنند،حضرت فرمودند كه نخواهيد ديد اين قرآن را تا قائم آل محمد(ص)ظهور كند،و متوجه عبادت شدند،و آن اشخاص بازماندگان از بيعت را كه در خانهاى خود مخفى شده بودند تفحص و تجسس مى نمودند و هر كس بيعت نمى كرد و بضرب و تهديد قتل از ايشان بيعت مى گرفتند تا شش ماه بعد از آن به روايات بخارى و مسلم متوجه بنى هاشم شدند كه بيعت بگيرند تا آن كه اجتماع عظيم نمودند و آتش و هيمه را آوردند كه خانه حضرت را با اهل البيت بسوزانند،و قنفذ مولاى عمر را كه از همه نواصب دشمن تر و در درشتى خوى و زشتى روى از ساير مردان به آن كس شبيه تر بود مقرر ساختند از جهة سوختن.و حضرت فاطمه به پشت در آمد كه يا ابن الخطاب خانه مرا مى سوزانى آن كس در را بر شكم آن صديقه زد و قنفذ به تازيانه حضرت را از پشت در دور كرد،ابو بكر كه شنيد كه

ص: 90

كار به اين جا رسيد بر وفق مصلحت فرستاد عمر را طلبيد،و حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها اسقاط نمودند محسن نامى كه در شكم آن حضرت بود و حضرت رسول او را محسن ناميده بود چنانكه صاحب قاموس ذكر كرده است، و حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها از اسقاط و ضرب دو سه روزى ديگر بودند و به جوار رحمت ايزدى پيوستند.

بخارى روايت نموده است در شش هفت جا از صحيحش كه تا فاطمه زنده بود صحابه رعايت خاطر على مى نمودند،و چون فاطمه رفت دانست كه ايشان تا قتل همراهند بعد از شش ماه بيعت نمود با ابو بكر،اگر چه شش ماه بيعت را غلط روايت كرده است،و ليكن روايت كرده است كه حضرت فاطمه با ابو بكر سخن نگفت،و با او در غضب بود تا از دنيا رفت،و در شب آن حضرت را دفن نمودند كه مبادا ابو بكر بر او نماز گذارد،و همين سخنان بخارى در همه صحاح سته هست،و همه اين را از حضرت سيد المرسلين روايت نموده اند كه:فاطمه پارۀ تن من است هر كه آزار او كند آزار من كرده است و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است،و خداوند عالميان فرموده است كه إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً (1)يعنى بتحقيق كه آن جماعتى كه آزار مى دهند خدا را و رسول او را لعنت كرده است ايشان را حق سبحانه و تعالى در دنيا و آخرت و مهيا ساخته است از جهة ايشان عذابى خوار كننده ايشان در جهنم.و إن شاء اللّه اين اخبار را مفصلا در تفسير قرآن مجيد ياد خواهيم كرده اگر چه در اكثر كتب ايشان هست متفرقه مجملا چون اينها كردند،و دست از كتاب خدا و اهل بيت كشيدند با آن كه احكام الهى نزد اهل بيت بود،و هر روز حوادث واقع مى شد اجتماع مى نمودند،و فكرهاىب.

ص: 91


1- آيه 57-سورة الاحزاب.

خود را بر سر هم مى بردند و پارۀ به قياس و پارۀ به استحسان كارها مى كردند،و چون اين امر شنيع غصب خلافت را به همرسانيد علماء باطل وجوه از براى كردهاى ايشان پيدا كردند،جمعى اين حديث را وضع كردند كه

14- حضرت فرمودند كه: «لا يَجتَمِعُ أمّتي على الخطا» با آن كه اگر مراد كل امّتند در مدت شش ماه بقول ايشان بنى هاشم و ابو ذر و سلمان و مقداد،و جمعى كثير داخل نبودند پس امامت ابو بكر در آن شش ماه باطل بود،و اگر بعضى امت مراد است بيعت با مسيلمه كذاب و اسود عنسى و سجاح نيز كردند،و با يزيد پليد و وليد كافر بقول ايشان بيعت كردند،على اى حال ظاهر است كه اين حديث از آن حضرت نيست، و چون متأخران علماء اهل سنت ديدند كه اجماع صورتى ندارد گفتند بيعت با يك كس كافى است،چنانكه فخر رازى و مولانا سعد الدين و امير سيد شريف و غير ايشان ذكر كرده اند.

و اين بسيار شنيع تر از اول است،پس بنا بر اين قايلند كه هر منافقى كه با منافقى بيعت كند متابعت او واجب است.اگر كل معصومين مخالفت ايشان كنند همه را مى بايد كشت،و چون سنيان اين اجماع را به همرسانيدند شيعيان بواسطه ردّ بر ايشان گفتند كه اجماع حق است وقتى كه معصوم در آن اجماع داخل باشد،و ايشان نيز در برابر سنيان بر مطالب خود نقل اجماعات نمودند،و گفتند كه معصوم در اجماع ما داخل است،با آن كه در واقع قول معصوم حجت است و اتفاق ديگران بى فايده است،و خلافى نيست نزد شيعه كه اگر همه مجتهدان شيعه اتفاق نمايند بر امرى اتفاق ايشان حجت نيست،و اگر معصوم بفرمايد قول آن حضرت حجت است پس اجماع نزد شيعه صورتى ندارد،و هم چنين دلايل عقلى ظنى.پس مستند ما كتاب حق سبحانه و تعالى است،و سنت حضرات سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين.

در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد

ص: 92

است كه شخصى از آن حضرت سؤالى نمود و حضرت جوابى فرمودند ديگر سؤالى كرد و گفت رأى شما چيست حضرت فرمودند كه نزد ما رأى نمى باشد هر چه مى گوييم سخن رسول خدا است صلّى اللّه عليه و آله.

و در حديث صحيح از آن حضرت وارد است كه قياس در شرع نمى باشد نمى بينى كه زن حايض قضاى روزه مى كند بعد از پاك شدن،و قضاى نماز نمى كند با آن كه مقتضاى قياس ايشان اين است كه بر عكس باشد زيرا كه نماز اشرف از روزه است،و هر گاه قياس كنند دين بر هم مى خورد.

و در حديث حسن از ابو بصير منقول است كه به حضرت صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه بر ما چيزها وارد مى شود كه در كتاب خدا و سنت نيست پس جايز است كه فكر كنيم و به عقل خود جواب گوييم؟حضرت فرمود كه نه اگر در واقع فكر تو موافق حق باشد ثواب ندارى،و اگر مخالف حق باشد دروغ بر حق سبحانه و تعالى بسته اى.

و در اخبار بسيار وارد شده است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم ابو حنيفه را لعن نمودند بواسطه آن كه عمل به قياس مى كرد،و احاديث عدم جواز عمل به قياس اظهر متواترات است.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه هر كه فتوى دهد مردمان را بدون علم و بدون هدايت،لعنت مى كنند او را ملائكه رحمت،و ملائكۀ عذاب،و در گردن اوست گناه هر كس كه به فتواى او عمل نمايد،و ظاهرا مراد از هدايت اخبار ائمه اطهار است و ممكن است كه عطف تفسيرى باشد كه هر دو يك معنى داشته باشد.

و در حديث صحيح وارد شده است از عبد الرحمن بن الحجاج كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بمن فرمود:كه دور باش از دو خصلت كه هر كه هلاك شده است،و مستحق عقوبات الهى شده است از اين

ص: 93

دو صفت شده است:زنهار كه فتوى برأى خود مده و چيزى كه علم به آن نداشته باشى اعتقاد مكن و عمل مكن.

و ايضا در حديث حسن وارد شده است كه حضرت به مفضل بن يزيد فرمود كه ترا نهى مى كنم از دو خصلت كه بسيارى از مردمان هلاك شده اند از جهة آن،يكى آن كه اعتقاد كنى يا عمل كنى بباطل،و دويم آن كه فتوى دهى مردمان را به آن چه ندانى.

و در حديث موثق كالصحيح وارد است از محمد بن طيار كه عرض نمود بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بعضى از خطبه هاى پدرش را تا به جايى رسيد كه شك داشت حضرت فرمودند كه بس كن و خاموش باش شما را جايز نيست در آن چه بر شما وارد شود و علم به آن نداشته باشيد مگر نگفتن و حفظ خود نمودن از عمل به آن،و بائمه هدى نقل كردن تا ايشان به شما بگويند آن چه حق باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (1)يعنى هر چه را ندانيد از اهل ذكر كه ائمه معصومينند صلوات اللّه عليهم سؤال كنيد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد است كه توقف نمودن نزد شبهات و آن چه حكم آن يا معنى آن مشتبه باشد بهتر است از آن كه خود را در مهلكه اندازيد و بى علم جواب آن بدهيد يا به آن عمل نماييد،و حديثى كه خوب حفظ نكرده باشيد روايت نكردن آن اولى است.

و در احاديث معتبره وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حق سبحانه و تعالى از بندگان خود دو چيز طلبيده است يكى آن كه هر چه ندانند نگويند،و دويم آن چه را ندانند و عقل ايشان به آن نرسدل.

ص: 94


1- آيه:45-سورة النحل.

رد نكنند شايد حق باشد،اما اول را در اين آيه أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ (1)يعنى آيا عهد و پيمان از ايشان نگرفتيم در كتاب خود كه نگوييد بر خدا مگر حق را كه بدانند كه خدا فرموده است و اما دويم را در اين آيه كه مذمّت فرموده است جمعى را كه چيزى را ندانند تكذيب آن كنند و فرموده است كه بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ (2)يعنى بلكه آن جماعت تكذيب نمودند چيزى را كه علم ايشان به آن نمى رسد و هنوز به ايشان نرسيده است تأويل آن و اين بلايى است عظيم طلبه علوم را كه غالب ايشان بر اين دو صفتند بنا بر آن كه عادت نموده اند به عقل ناقص خود حكم كنند هميشه.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقول است كه حقّ سبحانه و تعالى بر بندگان آنست كه هر چه را دانند بگويند و هر چه را ندانند در آن توقف نمايند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه هر گاه از شما چيزى بپرسند كه ندانيد بگويند كه نمى دانم مگوييد كه اللّه تعالى بهتر مى داند كه از اين گفتن سائل به شك مى افتد و متوهم مى شود كه شما مى دانيد و ليكن حق سبحانه و تعالى بهتر مى داند.

و در حديث صحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه وارد شده است كه اگر از عالمى چيزى پرسند و نداند بگويد اللّه اعلم،و غير عالم چنين نگويد، و مدار متّقيان بر آنست كه اللّه يعلم مى گويند احتياطا.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقول است كه بيكى از فضلاى اصحاب خود فرمودند كه آن چه عالم باشيد به آنس.

ص: 95


1- آيه:168-سورة الاعراف.
2- آيه:40-سورة يونس.

بگوئيد و هر چه را ندانيد بگوييد اللّه اعلم.به درستى كه بسيار باشد كه شخصى تفسير آيه كند به نادانى و از درجات خود پست شود و بيفتد به زير،در مثل مسافت آسمان تا زمين و كسى كه از اين قدر راه بيفتد زنده نخواهد ماند البته.

و در حديث معتبر روايتست از ابن شبرمه كه يكى از قاضيان اهل سنت است،و تردّد به خدمت حضرت بسيار مى كرد گفت كه هر مرتبه كه به خاطرم مى رسد حديثى را كه از امام جعفر صادق عليه السّلام شنيده ام،نزديك است كه دلم پاره پاره شود،و او فرمود كه خبر داد مرا پدرم از جدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پس ابن شبرمه گفت كه قسم مى خورم به خدا كه نه او دروغ بر پدرش بسته،و نه پدرش بر جدش و نه جدش بر رسول خدا كه حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود كه هر كه عمل به قياس كند هالك است،و ديگران را نيز هلاك كرده است،و هر كه فتوى دهد و ناسخ را از منسوخ فرق نكرده باشد و هم چنين محكم را از متشابه خود هالك است،و ديگران را هلاك نموده بجهنم مى روند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه وارد شده است كه آن حضرت خطبه فرمودند،و فرمودند:اى گروه مردمان بدانيد كه ابتداء فتنه ها كه در دين اسلام واقع شد هواهاى نفسانى بود كه متابعت آن نمودند،و احكام شرعى چند بود كه بدعت كردند بر خلاف كتاب اللّه تعالى، جماعتى متابعت جمعى كردند بى دليل،اگر آن كه باطل محض مى بود حال آن مخفى نمى ماند بر ذى عقلى و اگر حق محض بود نيز مخفى نمى ماند،و ليكن پارۀ از حقرا با باطل جمع نمودند و سبب اغواى مردمان شدند و شيطان مسلّط شد بر دوستان خودش و نجات يافتند جمعى كه توفيق الهى رفيق ايشان شد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:كه هر وقت

ص: 96

كه بدعتى بهم رسد بعد از من كه به سبب آن ضرر به اسلام و ايمان و دين رسد حق سبحانه و تعالى وليّى از اولياى او از اهل بيت من مقرر ساخته است كه موكل بوده باشد بحفظ دين،و دفع كند آن بدعت را از دين،و سخن كند بالهام الهى و آشكارا كند حقرا و منور سازد آن را به برهان،و رد كند مگر ما كران را،و از جانب ضعفاء العقول ردّ شبه مبتدعان بكند،پس عبرت گيريد اى صاحبان بصيرت،و فكر كنيد كه اين جماعت كيستند،و توكّل بر حق سبحانه و تعالى كنيد تا شما را بينا كند بحق و اهل حق،و ظاهرش آنست كه مراد ازين خبر معصومينند،و ممكن است كه تعميم كنند به نحوى كه شامل علماء شيعه نيز باشد،چون علوم ايشان علوم اهل بيت است صلوات اللّه عليهم.

و در اخبار صحيحه وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم در تفسير اين آيه كه حق سبحانه و تعالى در مذمت يهود و نصارى مى فرمايد كه اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ (1)يعنى ايشان علماء خود را و زهاد خود را خدايان خود كردند و عبادت خداوند خود نكردند حضرات فرمودند كه و اللّه كه اين علماء و زهاد كسى را به عبادت خود نخواندند،و كسى ايشان را بندگى نكرد بحسب،ظاهر و ليكن اگر ايشان حكمى مى كردند بر خلاف حكم الهى همه متابعت ايشان مى كردند،و اگر حرام را حلال مى كردند و حلال را حرام ايشان اطاعت مى نمودند،حق سبحانه و تعالى اين معنى را فرمود كه كفر است چون اقوال علماء را مقدّم داشتند بر قول الهى،و حضرات اين آيه را بواسطه سنّيان ياد فرمودند كه مدار ايشان بر اين بود و هست،چنانكه در آيه و احاديث متواتره ايشان وارد شده است كه جماعتى كه از مسجد الحرام دورند حج تمتع كنند و چون حج تمتّع در زمان جاهليت نبود و عمر نمى خواست كهة.

ص: 97


1- آيه:31-سورة التوبة.

مخالف زمان جاهليت خبرى واقع شود در مقام معارضه درآمد در حج وداع، و جمعى كثير با عمر موافقت كردند و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمود:كه جبرئيل آمده است و اين آيه را آورده است كه فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ (1)گفت كه خدا فرموده است وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ (2)و همه سنيان بر متابعت عمرند،و بر مخالفت خدا و رسول،و إن شاء اللّه هر آيه كه علماء سنيان مخالفت صريح نموده اند قول الهى را بيان خواهد شد،و اگر چه ظاهر اين اخبار مذمت عامه است و ليكن تهديد است مر خاصه را از متابعت ايشان در اين معنى،و بعضى كرده اند آن چه كرده اند و إن شاء اللّه آن نيز ظاهر خواهد شد.

و روايات ما بسيار وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم كه هر بدعتى ضلالت است،و هر ضلالتى راه جهنم است نعوذ باللّه من الضّلالة بعد الهداية.ة.

ص: 98


1- آيه:192-سورة البقرة.
2- آيه:19-سورة البقرة.

فائده يازدهم

اشاره

در اصطلاحات حديث است

بدان كه خبر و حديث عبارتست از قول رسول اللّه،و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم،يا حكايت فعل ايشان يا تقرير ايشان به آن كه در حضور ايشان كسى سخنى گفته باشد يا كارى كرده باشد و ايشان دانسته باشند،و آن شخص را از آن نهى نكرده باشند و خبر و حديث يك معنى دارد و آن بر سه قسم است:

اوّل خبر متواتر

و آن خبرى است كه اقلا سه كس آن را روايت كرده باشند، و از اخبار ايشان علم به همرسيد،پس گاه باشد كه از قول هزار نفس علم بهم نرسد مثل شهادت روستاييان از جهة ارباب در آب و زمين،و گاه باشد كه از گفته مرد متدين كه خبر دهد كه فلان شخص را ديدم علم حاصل شود،و مدار اين بر علم است نه بر عدد،و اين خبر متبع است به اجماع و خلافى در وجوب عمل باين خبر نيست مگر آن كه متواتر شود كه حضرات خلاف آن را نيز گفته اند،و يكى از اينها تقيه خواهد بود،و در اين صورت جمع خواهيم نمود بيكى از وجوه جمعى كه گذشت چنانكه در قرآن مجيد نيز مخالف يكديگر هست،و يكى ناسخ است،و ديگرى منسوخ،و امثال آن كه خواهد آمد.

دويم خبر محفوف به قرينه است

كه از خارج خبر قراين بوده باشد آن قدر كه علم به همرسد،مثل آن كه شخصى راز خود را به شخصى گفته باشد و كسى ديگر بر آن مطلع نبوده باشد،مردى ثقه از جانب او بيايد و كتابتى سر به مهر بياورد و چون كتابت را باز كند جميع آن چه با او گفته باشد در كتابت نوشته،و خط و مهر او را شناسد بسيار است كه از امثال اين خبر با اين قراين علم حاصل

ص: 99

مى شود و ازين بابست هر گاه شخصى از جانب پادشاهى به حكومت ولايتى رود و حكم پادشاه را داشته باشد با خلعت پادشاه هيچ كس شك نمى كند كه اين شخص از جانب پادشاه آمده است،و از اين بابست آن كه در احاديث سابقه گذشت كه همين كه دانيد كه كتاب از شيخ است به آن عمل مى توان كرد،و ازين بابست كتبى كه در اين اوقات ظاهر مى شود از كتب قدماى شيعه،مثل كتب ابن بابويه قمى كسى را كه مربوط باشد به سخنان او و كتب او خصوصا هر گاه كتابى مندرس از قم بياورند كه تاريخ كتابتش تاريخ زمان او يا قريب بزمان او باشد، مثل كتاب امالى كذائى با خطوط جمعى از علماء،و مثل كتاب معانى الاخبار صدوق،مجملا بسيار است كه از قراين علم بهم مى رسد و ظاهرا باين خبر نيز عمل واجب باشد،چنانكه اكثر علماء به آن قايلند.

سيم خبر واحد است،

و آن خبريست كه علم از آن حاصل نشود خواه خبر دهنده به آن يكى باشد يا هزار كس،و اگر سه كس يا بيشتر خبرى را نقل كنند و از آن خبر ظنى متآخم علم و قريب به آن حاصل گردد اين خبر را مستفيض مى گويند،و از افراد خبر واحد است،و جمعى كه خبر واحد را حجت نمى دانند بعضى از ايشان اين نوع را حجت مى دانند و غير اين را حجت نمى دانند و جمعى همه را حجت نمى دانند به آيات و اخبارى كه نهى نموده اند از متابعت غير علم و از متابعت ظن،و اظهر آنست كه عمل به خبر واحد مى توان كرد چون مدار اصحاب ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم در زمان مديد زياده از دويست سال بر اين بود،و هميشه هر يك از اصحاب حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم خبرى كه به ايشان نقل مى نمودند عمل به آن مى نمودند،و هرگز ملاحظه تواتر يا آحاد نمى نمودند و حضرات ائمه هدى امر مى كردند شيعيان خود را بأخذ احاديث از ايشان،و بعمل به آن اگر چه در اخبار ايشان متواتر و محفوف به قراين و مستفيض و خبر واحد بود ايشان فرق نمى كردند در ميان آنها مگر در وقت

ص: 100

ضرورت كه معارضى بهم مى رسد،و بسيارى از اصحاب را رجوع به بسيارى از اصحاب كرده اند،و نهايت مرتبه ايشان توثيق است با فضل و علم،و رسالۀ در اين باب نوشتم مشتمل بر أخبار متواتره كه دلالت مى كند بر حجيت خبر واحد،و ظواهر آيات نيز دلالت دارد مثل آيه فَلَوْ لا نَفَرَ چنانكه گذشت و آيۀ إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا (1)يعنى اگر فاسقى خبرى بسوى شما بياورد تأمل كنيد و به آن خبر عمل مكنيد تا ظاهر شود صدق آن مفهومش اين است كه اگر غير فاسق يا عادل خبرى بياورد تأمل مكنيد و به آن عمل كنيد با آن كه اخبارى كه در اين چهار كتاب ماست اين سه شيخ عظيم الشأن از كتب معتبره نقل نموده اند كه بعضى از آن كتب را بر حضرات ائمه هدى عرض نموده اند و ايشان تحسين فرموده اند،و بعضى را حضرات حكم بحقّيت آنها نموده اند و تفصيلش در ديباچه خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

و ايضا خبر واحد منقسم مى شود به اقسام بسيار نزد عامه،

و بعضى از متأخرين،و ليكن اكثر متقدمين ما حكم به صحت جميع نموده اند چنانكه از ديباچه كافى و اين كتاب ظاهر مى شود،بلكه از كتب صدوق ظاهر مى شود،كه حديث غير صحيح را در كتابهاى خود نقل ننموده است،و ظاهر صحت نزد قدماء آنست كه معلوم بوده باشد كه حضرات معصومين فرموده اند و اين علم ايشان را ميسر بوده است بواسطه كتب بسيار كه از اصحاب ائمه به ايشان رسيده بود لهذا بر مقيد بسند نشده اند،و تجربه كرده ام كه بسيارى از أخبار كه كلينى رحمة اللّه عليه مرسل روايت كرده است صدوق رحمه اللّه و غير او آن را مسند بطرق صحيحه روايت كرده اند،و از كتاب تهذيب و استبصار شيخ طوسى رحمه اللّه نيز ظاهر است كه او نيز اخبار را از كتابهاى معتمده روايت نموده

ص: 101


1- آية 6-الحجرات.

است،و اين معنى ظاهر است كه مدار قدماء ما بر كتابهائى بوده است كه ثقات اصحاب ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم از حضرات روايت كرده بودند و ليكن چون هر روز آن چه مى شنيدند در كتاب خود مى نوشتند،و آن كتب نزد علما مضبوط بود و ليكن اخبار آنها منتشر بود،جمعى ديگر از فضلاى اصحاب ائمه صلوات اللّه عليهم مثل محمد بن ابى عمير،و صفوان بن يحيى،و حماد بن عيسى،و بزنطى آن كتب را مترتب ساخته كتابها تصنيف نمودند بترتيب كتب فقهى،و روايات مثل زراره و محمد بن مسلم،و بريد،و فضيل،و ليث،و امثال ايشان را در كتب خود نقل مى نمودند.معاصران ايشان ملاحظۀ اصول با فروع مى نمودند،هر كتابى كه اصلا غلط در آن نبود و روات آنها در نهايت عدالت و فضيلت بودند بلكه مدايح ايشان و كتابهاى ايشان را از حضرات شنيده بودند از ميان چندين هزار كتاب چهار صد كتاب را اعتبار نمودند،و اجماع بر عمل باين كتب واقع شد،و فضلاء ثلثه رضى اللّه عنهم،اكثر بلكه همه آن چه نقل نموده اند در اين كتب اربعه از آن چهار صد اصل نقل نموده اند،و بسيار ظاهر است فرق ميان كسى كه از كسى نقل كند يا از كتاب كسى نقل كند چون از كتاب كه نقل كند جمعى هستند و بوده اند كه رجوع به آن كتاب كه مى كرده اند،اگر نبوده است او را كذاب و وضاع حديث مى ناميده اند،و چنين كتابى را مطلقا اعتبار نمى كرده اند به واسطۀ يك كذبى كه ممكن است سهوا از او واقع شده باشد يا ديگرى آن خبر را عمدا از كتاب او انداخته باشد،و بنا بر اين است كه عامه و خاصه نيز اعتبار كرده اند كتب لغت متأخرين را مثل صحاح و قاموس،هر چند كافر و فاسق بوده اند به محض آن كه چون ايشان ناقلند و اگر دروغى در كتاب ايشان مى بود فضلاى اهل لغت آن را اعتبار نمى كرده اند،پس اگر اين هر سه فاضل خبرى نقل كنند از شخصى گاه باشد كه علم به همرسد و گاه باشد كه ظن قريب بعلم به همرسد.

ص: 102

اما اگر هر سه خبرى را از كتاب حسين بن سعيد روايت كنند،و هر سه موافق نقل نمايند ما را علم به همرسد كه ايشان دروغ بر حسين بن سعيد نبسته اند، پس بنا بر اين ممكن است وجود اخبار متواتره در اين كتب اربعه با آن كه الحمد للّه رب العالمين كتبى ديگر از علماء هست كه مؤيد اخبار مى تواند شد مثل كتاب محاسن برقى،و قرب الاسناد حميرى،و بصائر الدرجات صفار،و غير اينها از كتب،و در روضه اشاره به همه شده است در ضمن تأييد اخبار.

اما موافق اصطلاح متأخرين از زمان علامه،

اشاره

و اندكى بالاتر حديث بر پنج وجه است كه فايده دارد و تقسيمات ديگر در كتب عامه هست و بعضى از خاصه متابعت ايشان كرده اند و چون فائدۀ بر آن مترتب نمى شود ذكر نكرديم آنها را.

اول صحيح:

و آن خبريست كه راويان آن خبر تا معصوم همه امامى مذهب باشند و عادل باشند كه گناه كبيره نكنند و اصرار بر صغيره نداشته باشند و مروت داشته باشند كه از ايشان چيزى صادر نشود كه دلالت بر خفت عقل ايشان كند،و مع هذا ثقه و معتمد باشند به آن كه كثير السّهو و النسيان نباشند،و ظاهر خبر ابن حنظله كه گذشت،دلالتى بر اين دارد و نزد متأخرين اين خبر حجت است مگر آن كه معارضى داشته باشد.

دويم خبر حسن است:

و آن خبريست كه رجال سند همه ايشان را مدح نموده باشند بدون توثيق يا بعضى را مدح كرده باشند و باقى را توثيق همين كه يك ممدوح بودن توثيق در سند هست حديث را حسن مى گويند هر چند ما بقى ثقه باشند.

سيم موثق:

و گاهى قوى نيز مى گويند و آن خبريست كه همه را توثيق كرده باشند،و همه يا يكى از ايشان بد مذهب باشد به آن كه سنّى يا زيدى،يا فطحى،يا واقفى،يا كيسانى باشند.

ص: 103

چهارم خبريست:كه يك ممدوح داشته باشد يا بيشتر و يك موثق بد

مذهب

داشته باشد،يا بيشتر و اين قسم خبر نامى ندارد و ليكن در ميان اصحاب خلافست كه حسن بهتر است يا موثق،جمعى كه حسن را بهتر مى دانند،اين خبر را موثق مى بايد بنامند و اگر موثق را بهتر مى دانند مى بايد كه اين را حسن بنامند چون حديث تابع اخسّ رجال است چنانكه در منطق نتيجه تابع اخس مقدمتين است.

پنجم ضعيف است:

و آن خبريست كه يكى از آن چهار خبر نباشد به آن كه يكى از راويان خبر را قدح نموده باشند به فسق،يا مجهول الحال باشد يا مرسل باشد به آن كه در ميان شخصى را انداخته باشند يا گفته باشند:عن رجل يا عن من حدثه،يا عمن رواه،يا مرفوع باشد به آن كه راوى گفته باشد:رفعه عن الصّادق صلوات اللّه عليه يعنى به حضرت رسانيد و رجال سند را گفت و در خاطر من نيست كه آنها كيستند،يا راوى بگويد:كه قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و يقين دانيم كه راوى حضرت را نديده است.

و اما اين فقير فرقى مى كند در ميان اين أخبار بانكه هر چه در آن فاسقى باشد ضعيف مى شمارم و الاّ مجهول مى نامم و هيچ دغدغه نيست كه مرتبه اول پستتر است،و ممكن است كه اين مجهول الحال ثقه باشد خصوصا وقتى كه بگويند:عن رجل من اصحابنا سيما وقتى كه بگويند:عن جماعة من اصحابنا،خصوصا هر گاه اين عبارات را جماعتى بگويند كه روايت نمى كنند مگر از ثقه،يا ارسال نمى كنند مگر از ثقه مثل محمد بن ابى عمير و صفوان بن يحيى،و حماد بن عيسى و بزنطى كه جمعى نقل اجماع نموده اند كه مراسيل اين جماعت مثل مسانيد ايشان است بلكه جمعى از اصحاب كه اجماع نموده اند اصحاب بر تصحيح ما يصحّ عنهم مثل زرارة بن اعين شيبانى،و محمد بن مسلم ثقفى،و بريد بن معاويه عجلى،و ليث المرادي ابو بصير،و فضيل بن يسار البصرى،و معروف بن خربوذ المكي،و ابو بصير يحيى بن القاسم الاسدى،

ص: 104

و عبد اللّه بن مسكان،و جميل بن درّاج،و حماد بن عثمان،و صفوان بن يحيى، و ابان بن عثمان،و عبد اللّه بن بكير،و عثمان بن عيسى،و فضالة بن ايوب،و محمد بن ابى عمير،و حماد بن عيسى،و احمد بن محمد بن ابى نصر البزنطيّ،و حسن بن محبوب،و حسن بن على بن فضال،و ظاهرش آنست كه هر حديثى كه صحيح باشد طريق آن به ايشان صحيح است و حال ما بعد از آن را نظر نمى كنند چون اين جماعت تا چيزى نزد ايشان يقينى نبوده است در كتاب خود داخل نمى كرده اند پس اگر ما بعد ايشان ضعيف يا مرسل بوده باشد ضرر ندارد چون اين جماعت علم به آن خبر داشته اند به تواتر يا غير آن از اسباب علم و ليكن چون بعضى از متأخرين در چنين حديثى تأمّل دارند بنده امثال اين مراسيل را كالصحيح مى نامم از جهة موافقت ايشان.

و هم چنين است احاديث مرسل محمد بن يعقوب كلينى،و محمّد بن بابويه قمى بلكه جميع احاديث ايشان كه در كافى و من لا يحضر است همه را صحيح مى توان گفت چون شهادت اين دو شيخ بزرگوار كمتر از شهادت اصحاب رجال نيست يقينا بلكه بهتر است از جهة آن كه ايشان كه صحيح مى گويند معنى آن است كه يقين كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم فرموده اند به وجوهى كه ايشان را يقين حاصل شده است و متأخران كه صحيح مى گويند،معنى آن آنست كه جماعتى كه روايت كرده اند ثقه بوده اند.

و محتمل است كذب و سهو هر يك و غرض بنده از اين ضبط باصطلاح متأخرين اين است كه چون اكثر مردم به آن مأنوس شدند مخالفت ايشان سبب عدم اعتماد ايشان مى شود با آن كه در وقت تعارض حديث فائده دارد چنانكه در حديث عمر بن حنظله گذشت و آن چه مجهول الحال است او را قوى ناميده ام چنانكه شهيد اوّل عليه الرحمه نيز كرده است و به آن معنى اول نيز اشاره نموده است كه حكم به صحت حديثى كرده است از حسن بن محبوب عن بعض

ص: 105

اصحابنا و گفته است كه حسن چون اجماع بر او هست ارسال او ضرر ندارد،و هم چنين اشاره به اين معنى كرده است در اوايل ذكرى و بسيار است كه علامه و غير او حكم به صحت حديث مى كنند بر خلاف اين اصطلاح از جهة عمل اصحاب بر آن و اگر حديث به معصوم نرسد آن حديث را موقوف مى گويند و اكثر اوقات اشتباه مى شود بر كسانى كه تتبع ندارند و در واقع موقوف نيست.

و اگر در آخر حديث سألته باشد اين حديث را مضمر مى گويند كه معلوم نيست سؤال از معصوم است يا غير معصوم و اكثر اوقات اين معنى نيز مشتبه مى شود بر كسى كه بى تتبع است و وجه هر دو آنست كه بسيار است كه زراره در كتاب خود أولا ذكر مى كند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه چنين فرمود و بسيارى از اخبار را نقل مى كند و نام حضرت را نمى برد به سبب آن كه او نام حضرت را برده است و محدثان كه از كتاب او برداشته اند بهمان عنوان در كتاب خود نقل نموده اند بنا بر آن كه نزد ايشان ظاهر بوده است و نمى دانستند كه بر جماعتى مخفى خواهد ماند و هم چنين در اول كتاب سماعه ذكر كرده است كه سألت ابا عبد اللّه و باقى را گفته است و سألته و يا بواسطه تقيه نادرا سبب اشتباه شده است و بسيارى از خبرها بر جمعى مشتبه شده است كه إن شاء اللّه رفع آنها خواهد شد چنانكه در روضه ذكر شده است و در محل خود مذكور خواهد شد إن شاء اللّه ديگر سند و طريق عبارتست از جمعى كه حديث را از ايشان معنعن روايت مى كنند به آن كه مى گويند اخبرنا فلان عن فلان عن فلان و قانون محدثين اين است كه اگر استاد بر يك شاگرد حديث را خوانده است راوى مى گويد حدثنى و اگر بر جماعتى خوانده است كه راوى با ايشان بوده است راوى مى گويد حدثنا، و اگر شاگرد بر استاد خوانده است و كسى ديگر شريك او نبوده است مى گويد أخبرنى،و اگر ديگرى با او بوده است مى گويد اخبرنا و اگر ديگرى خوانده است

ص: 106

و او شنيده است مى گويد سمعته على فلان يعنى من از او شنيدم در حالتى كه بر او مى خواندند،و اگر حديث را به اجازه از او داشته باشد مى گويد اخبرنا اجازة، و اگر بخط شيخ ديده باشد گاهى مى گويد كه اخبرنا و جادة و گاهى مى گويد كه وجدت بخط فلان،يعنى يافتم بخط فلانى يا رأيته في كتاب فلان يعنى در كتاب فلانى اين حديث را ديدم و اكثر به چنين حديثى عمل نمى كنند مگر آن كه كتاب متواتر باشد از آن شخص مثل كتب اربعه از مشايخ ثلثه.

و ديگر بدان كه اجازة حديث باصطلاح علماء آنست كه تواند گفت كه اين كتاب از فلانى است بيكى از هفت وجهى كه سابقا مذكور شد،و نه آن معنى دارد كه نزد عوام مشهور است كه جايز باشد او را نقل حديث نمودن،يا عمل بحديث كردن بلكه شيخ شهيد عليه الرحمه نقل كرده است كه سيّد محمد بن معيه حسنى ديباجى را ادراك نمودم و اجازه حديث داد مرا و فرزندان مرا و هر كه را كه ادراك كرده باشد لمحه از حيات او را كه طفلى كه قبل از وفات او متولد شده باشد از او نقل تواند نمود كه من حديث را روايت مى كنم از سيّد محمد و آن چه مشهور است نزد عوام مراد از اجازه تصديق اجتهاد است ديگر بدان كه در اخبار شيعه امير المؤمنين را اطلاق نمى كنند بر غير حضرت على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه و چون روايت از امام حسن،و امام حسين صلوات اللّه عليهما نادر است كنيت ايشان نادر است با آن كه كنيت حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه ابو محمد است،و كنيت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه ابو عبد اللّه است بر ايشان اطلاق نمى كنند تا نام ايشان را نگويند و حضرت امام زين العابدين را هميشه باسم ياد مى كنند و حضرت امام محمد باقر را غالبا به كنيت اطلاق مى كنند و ان ابو جعفر است و ابو جعفر را بر امام محمد تقى نيز اطلاق مى كنند،و گاهى ابو جعفر ثانى مى گويند و در اطلاق تمييز آن از راويان مى شود،و ابو عبد اللّه را بر حضرت امام جعفر صادق اطلاق مى كنند و ابو الحسن

ص: 107

كنيت سه معصوم است امام موسى كاظم،و امام رضا و امام على النقي صلوات اللّه عليهم و بر ايشان اطلاق مى كنند و گاهى ابو الحسن اول،و ثانى و ثالث مى گويند بواسطه تميز،و بيشتر از راويان معلوم مى شود و عبد صالح و ابو ابراهيم را بر حضرت كاظم اطلاق مى كنند و عالم كه گويند مراد معصوم است خصوص احدى مراد نيست و هادى و فقيه را بيشتر بر امام على النقي اطلاق مى كنند و گاه هست كه فقيه را بر امام حسن عسكرى،و صاحب الامر صلوات اللّه عليهما اطلاق مى كنند و بيشتر رجل را بر حضرت امام حسن عسكرى اطلاق مى كنند و ابو محمد كنيت آن حضرت است و جواد را بر حضرت امام محمد تقى عليه السّلام را اطلاق مى كنند و صاحب ناحيه را بر حضرت صاحب الامر اطلاق مى كنند،و گاه هست غايب و عليل و غريم و حجت را نيز بر آن حضرت اطلاق مى كنند و إن شاء اللّه در مواضع خود نيز هر يك را بيان خواهد شد و آن چه از اصطلاحات حديث اهتمامى به شان آن بود در اينجا مذكور شود إن شاء اللّه ما بقى اصطلاحات در اثناى نقل احاديث مذكور خواهد شد

ص: 108

فائده دوازدهم

اشاره

بدان كه علم بهترين عبادات است:

بدان كه علم بهترين عبادات است و چنانكه در همه عبادات نيت و قربت ضرور است هم چنين در طلب علم مى بايد كه غرض رضاى الهى بوده باشد و نيات باطله سبب آنست كه حق سبحانه و تعالى توفيق ندهد او را،و افاضه نفرمايد علوم را و خوبى و بدى علماء به نيت است،و چنانكه علماء ربّانى وارثان پيغمبرانند علماء بد بدترين خلايقند و اتباع و اعوان شياطينند در اغواى خلايق.

و در اخبار صحيحه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد شده است كه دو طايفه اند از امت من كه اگر ايشان خوب باشند امت من خوب خواهند بود،و اگر ايشان بد باشند امّت من متابعت ايشان نموده بد خواهند شد.

و آن دو طايفه امراء و علمااند و مجربست كه اگر پادشاهان خوب باشند عالميان همگى به مضمون: «النّاس على دين ملوكهم» مايل به خوبى مى شوند، و هم چنين علماء،بلكه حق سبحانه و تعالى چنان كرده است كه خوبى ايشان بحسب واقع مؤثر است در نفوس خلايق و چندان كه اين دو طايفه در خوبى بكوشند هر چند خلايق از خوبى ايشان خبر نداشته باشند خلايق در مقام خوبى و صلاح در مى آيند،و هم چنين در بدى و فساد.و بحسب احاديث متقدمه ايشان در جميع ثوابهاى اهل عالم شريك خواهند بود،هم چنان كه در بديها نيز شريكند.

ص: 109

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه:لا عمل إلا بنيّة يعنى هيچ عملى بى نيت عمل نيست و در حكم عدم است.پس لازم است بر طالب علم كه اول تصفيه نيت به رياضات و مجاهدات بكند،و آسان نيست اين معنى بلكه بدون مجاهدات عظيمه حاصل نمى گردد.و حقّ سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (1)يعنى آن جماعتى كه در راه ما مجاهده مى نمايند با نفس و شيطان به رياضيات،هر آينه راههاى خود را به ايشان خواهيم نمود،و به درستى كه حق سبحانه و تعالى با نيكوكارانست،و اين جهاد اكبر است.

چنان كه از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله به روايات معتبره وارد شده است كه فرمودند:كه رجوع كرديم از جهاد اصغر بجهاد اكبر، پرسيدند كه يا رسول اللّه جهاد اكبر كدام است؟فرمودند كه جهاد نفس است،و فرمودند:كه دشمن ترين دشمنها نفس امّاره است.و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها (2)يعنى رستگارى يافت كسى كه تزكيه نفس نمود،و آن را پاك كرد از صفات ذميمه مثل كبر و ريا و عجب و بخل و ساير صفات ذميمه،و زيان كار شد كسى كه نفس خود را در پستى ها گذاشت و عيبهاى خود را پوشانيد.

و در احاديث معتبره از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه از ايشان پرسيدند كه احسان كدام است؟فرمودند:كه احسان آنست كه عبادت الهى چنان كنى كه گويا او را مى بينى،و اگر تو او را نه بينى او ترا مى بيند،پس ظاهر شد كه مجاهده با احسان سبب هدايت راههاى قربست بجناب اقدس الهى،و اعظم راهها اخلاص است در نيّات،و از اين جهتس.

ص: 110


1- آيه 69-سورة العنكبوت.
2- آيۀ 9 و 10-سورة الشمس.

است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمود:كه همه مردمان هالكند الاّ علماء،و همه علماء هالكند مگر علمائى كه بعلم خود عمل مى نمايند، و همه علماء با عمل هالكند مگر آنان كه علم و عمل ايشان خالص باشد از جهة رضاى الهى.و آيات و اخبار در اين باب زياده از حد و حصر است،و إن شاء اللّه بعضى از آنها نيز مذكور خواهد شد.

و چون ظاهر است كه اخلاص ضرور است پس اخلاص مقتضى آنست كه از علوم آن چه ظاهر بوده باشد كه رضاى حق سبحانه و تعالى در تحصيل آنست طلب نمايد،و هيچ شك نيست كه حق سبحانه و تعالى اعرف است بأحوال بندگان از ايشان به احوال خود،و پيغمبران را به خلايق فرستاد كه ايشان را هدايت نمايند به چيزى كه صلاح ايشان در آن است از علم و عمل،و منع كنند ايشان را از آن چه فساد ايشان در آنست از علم و عمل،و دغدغه در اين نيست كه پيغمبر ما بهترين پيغمبران است،و اوصياى او بهترين اوصياى پيغمبران است.

بلكه بحسب اخبار متواتره از طرق اهل البيت ايشان بهتر از جميع انبيايند بعد از رتبه حضرت سيّد المرسلين صلوات اللّه عليهم اجمعين،و ايشان بخلق رسانيدند آن چه در كار است ايشان را از علوم دينيه و معارف يقينيه،پس بر همه عالميان لازم است كه متابعت ايشان نمايند و علوم ايشان را كسب نمايند،و ايشان نگذاشته اند چيزى را كه ضرور باشد مردمان را مگر آن كه آن را بيان فرمودند.و در معرفت حق سبحانه و تعالى در قرآن بيان شده است در آيات بسيار كه هر ذره از ذرات موجودات دليل هستى اوست،چه بر همه عقلاء ظاهر است كه اگر جميع آدميان كه زبده مكوّناتند خواهند كه پشه را از كتم عدم موجود گردانند قادر نيستند بلكه اگر خواهند كه بفهمند آن چه را كه حق سبحانه و تعالى در خلق آن كرده نمى توانند يافت،مثل آن كه او را بر صورت فيل آفريده است،و زيادتى داده است او را بر فيل بدو پر و آن را بر فيل مسلّط گردانيده است كه بر او هجوم

ص: 111

آورند آن را هلاك مى كنند،و از اين جهت فيل را دو گوش بزرگ داده است كه پشه را از خود دفع نمايد،و آن را مانند خرطوم فيل خرطوم داده است بلكه قويتر با آن كه چشم آن از خوردى به مرتبه ايست كه نمى توان ديدن،چنان كرده است كه به آن آسمان و زمين را مى بيند و به آن ادراكى داده است كه در شب تار مى بيند و مى فهمد كه در كجا خرطوم آن فرو مى رود،و كجا خون بيشتر دارد و با نهايت حرصى كه دارد از جوع،همين كه به آن جا رسيد سر خرطوم كه مشتمل است بر سمّى بر آن موضع گذاشت،و آن زهر آن عضو را سست نمود و خرطوم خود را فرو برد و خون بدن آدمى را مى مكد.و نهايت ملاحظه مى كند كه مبادا دستى در دفع آن دراز شود،همين كه حركتى از دست ديد فى الحال مى پرد و غالب اوقات انتظار خواب آدمى مى كشد چون مى بايد كه در وقت خواب مطلبش بهتر بفعل مى آيد،و با آن كه اگر جمعى باشند در حضور آن شخص نمى فهمند كه بخواب رفته يا نه،پشه مى يابد كه چه وقت او بخواب مى رود،و بعد از آن بخاطر جمع مقدارى كه غذاى آنست مانند حجام كشيده مى پرد و در هوائى چند ساكن مى شود كه بنى آدم بر آن دست نيابد،چون مى فهمد كه چون ضرر به ايشان مى رساند ايشان در دفع آن مى كوشند و با اين بنايى كه در احتياط دارد به تسبيح و تمجيد خداوند خود مشغولست.

و فوائد وجودش بسيار است از آن جمله خونهاى زيادتى را از بدن آدمى مى كشد تا دفع بيماريها شود لهذا در جاهايى كه پشه بسيار است بيمارى كمتر است.فائده ديگر آن كه بندگان الهى ضعف خود را مشاهده نمايند كه از دفع اضعف حيوانات از خود عاجزند و باين نيشهايى كه خورند ياد كنند نيشهاى مارها و عقربهاى جهنم را،و بوجود آن و بدايع صنع و قدرتى كه در آن جاى داده است استدلال كنند بر وجود واجب الوجود و بر علم و قدرت و ارادۀ او و بر آن كه خالق آن نمى بايد مشابهتى به مخلوق داشته باشد به هيچ وجه،و مع هذا در

ص: 112

طرفة العينى صد هزاران هزار از آن مى آفريند،و بر نمرودى كه دعوى الوهيت مى كند با صد هزاران هزار لشكر او مسلط گردانيده در طرفة العينى همه را هلاك مى گرداند تا عظمت و جلال خود را با ضعف مخلوقات بر عالميان ظاهر سازد.

و هم چنين اگر بنده فكر كند در هر ذره از ذرات مى يابد كه دليل بر وجود اويند و هرگز عاقلى باور نمى كند كه خانه بى بنا ساخته شود،يا كشتى بى كشتى بان راه رود و نزد همه عقلا ظاهر است كه ممكنى كه ذاتش مقتضى نيستى است چون تواند كه چيزى را وجود دهد.

بيت ذات نايافته از هستى بخش *** چون تواند كه شود هستى بخش

مجملا چون حق سبحانه و تعالى مصلحت بندگان خود را مى داند ارشاد ايشان به امثال اين براهين نموده است نه به برهان دور،و تسلسل،و نه به برهان تطبيق و تضايف،كه عالمى را به ضلالت در آورده،و از خداوند خود دور ساخته به سبب متابعت يونانيان،بلكه حق سبحانه و تعالى مقرّر ساخته كه چون بندگان او،او را به آيات و آفاق و انفس بشناسند و مشغول عبادت او شوند،درهاى معرفت خود به روى ايشان بگشايد تا به مرتبه علم اليقين،و عين اليقين،و حق اليقين رسند،و نور يقين را در دلهاى ايشان بيندازد.

چنانكه منقولست در خبر صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه روزى حضرت سيد الانبياء و المرسلين از نماز صبح فارغ شدند،نظر فرمودند به جانب جوانى كه در مسجد سر به زير انداخته است از نعاس به سبب بيدارى شب،و رنگ او زرد شده،و بدن او ضعيف و نحيف گشته از كثرت عبادت،و چشمها فرو رفته از بسيارى رياضت.حضرت فرمودند كه اى حارثه چه حال دارى؟در جواب گفت كه الحمد للّه صاحب يقين شده ام حضرت فرمودند هر چيزى را دليل و علامتى است چه دليل دارى كه دلالت بر

ص: 113

يقين تو كند؟در جواب گفت يقين من يا رسول اللّه سبب غم آخرت شده است،و غم دنيا را از دل من برده،شبهاى مرا به بيدارى و روزها مرا به گرسنگى و تشنگى داشته است،و چنان شده است كه گويا مى بينم كه قيامت برپا شده است،و عرش را بر پاى داشته اند از جهة حساب خلايق،و همه خلايق محشور شده اند در آن صحرا از جهة حساب و من در ميان ايشانم،و چنان مى بينم كه جماعتى در نعيم جنت متنعّمند،و بر تختهاى تكيه داده اند و چنان مى بينم كه اهل جهنّم را عذاب مى كنند،و صداى ايشان در گوش من است.پس حضرت رو به اصحاب كرده فرمود كه اين بنده است كه حق سبحانه و تعالى دل او را بنور ايمان منور گردانيده،و به او فرمودند كه بر اين حال كه هستى باش،و ترك اين مكن.پس حارثه گفت يا رسول اللّه چون دنيا بر من تنگ شده و اشتياق به آن عالم زياد شده است از حق سبحانه و تعالى بطلب كه مرا شهادت روزى فرمايد.

حضرت دعا كرد و در آن چند روز غزوۀ پيش آمد و در آن جنگ به جوار رحمت ايزدى پيوست.و از اين باب اخبار بسيار است.

حاصل آن كه امثال اين يقين بجز از عبادت راهى ندارد كما قال اللّه تعالى وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً (1)يعنى جماعتى كه هدايت مى يابند به كردن اعمال صالح حق سبحانه و تعالى زياده مى فرمايد هدايت ايشان را به حقايق و علوم الهيه و معارف يقينيه.

و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و سلم فرمود كه در شب معراج خداوند عالميان فرمود:كه هر كه دوستى از دوستان مرا خوار كند چنان است كه با من محاربه نموده است،و بندگان مقرب من نمى شوند به چيزى كه محبوب تر باشد نزد من از اداى واجبات،و بتحقيق كه نزديك مى شود بنده بمند.

ص: 114


1- آيه:17-سورۀ محمد.

به كردن مستحبات عبادات از ذكر و فكر،و مراقبت تا آن كه محبوب مى شود،و چون محبوب من شد،بمن مى شنود،و بمن مى بيند،و بمن مى گويد،و بمن حركت مى كند.اگر دعا كند اجابت مى كنم دعاى او را و اگر سؤال كند عطا مى كنم هر چه را خواهد.حاصل كه همه فعل او مع اللّه و باللّه مى شود،و اين رتبه نهايت رتبه مقربان است كه به مرتبه عيان فايض مى گردند،و نمى توان ادراك اين معنى كردن تا حاصل نشود.

و در احاديث بسيار واقع شده است كه معرفة اللّه فطرى است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها (1)يعنى حق سبحانه و تعالى همه آدميان را بر فطرت اسلام آفريده است،و همه را نور معرفت كرامت كرده نمى بينى كه نمى دانى كى خداوند خود را شناختى با آن كه جزم دارى كه خداوندى دارى،گوييا از لوازم عطاى عقل است چنانكه عقل بتدريج كامل مى شود تا حين بلوغ،و هم چنين معرفت حق سبحانه و تعالى چون دلايل وجود خود را ظاهر ساخته است و اين يك معنى است از معانى

16- : «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» يعنى همين كه آدمى خود را شناخت به عقل خداوند خود را البته مى شناسد.

معنى ديگر آن كه هم چنان كه آدمى علم بوجود خود به همرسانيد خواهد دانست كه البته او را موجدى است چه محال است كه خود به خود به همرسند و چه ظاهر است كه مادر و پدر در ايجاد اين كس دخل ندارند بسيار است كه فرزند مى خواهند،و نمى شود و بسيار است كه نمى خواهند و مى شود،و پسر مى خواهند دختر مى شود دختر مى خواهند پسر مى شود،إلى غير ذلك مما لا يخفى.

معنى ديگر آنست كه هر كه تفكر كند در غرايب صنع و بدايع حكمت كهم.

ص: 115


1- آيه:29-سورة الروم.

حق سبحانه و تعالى در خلق انسان فرموده و او را نمونه عالم كبير كرده است از مجردات و ماديات روح كه از عالم قدس است باين بدن مربوط گردانيده،و عقل كه از عالم جبروت است وزير او كرده،و حواس باطن و حواس ظاهر را از خدمتكاران او گردانيده،و او را قوت نطق كرامت كرده كه ما فى الضمير خود را ظاهر كند به عبارات فصيحه،و قوت حافظه را خزينه دار او ساخته كه صد هزاران از علوم و حقايق را از جهة او حفظ نمايد و قوت متفكره را پيك او كرده كه هر چه خواهد از مجهولات به اندك زمانى از جهة او معلوم گرداند،و هم چنين ساير قوى و آلات كه او را كرامت نموده كه در مجلّدات بسيار نمى گنجد و صد هزاران از علما كه فكرها كرده اند به عشر عشير آن نرسيده اند، چنانكه باب حكمت ربّ العالمين فرموده است فيما نقل عنه.

شعر دواؤك فيك و ما تشعر *** و داؤك منك و ما تبصر

و تحسب انّك جسم صغير *** و فيك انطوى العالم الاكبر

و أنت الكتاب المبين الّذى *** بأحرفه يظهر المضمر

يعنى دواى دردهاى تو در تست و تو شعور ندارى و دردهاى تو همه از تست و تو نمى بينى،و تو مى پندارى كه اين جسم خوردى،و حال آن كه پنهانست در تو عالمى كه از همه عوالم الهى بزرگتر است كه آن روح و عقل است و توئى كتاب ظاهر كننده كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (1)يعنى هيچ تر و خشكى نيست يعنى مجرّد و مادّى يا جميع مكونات مگر آن كه همه در كتاب مبين هست،پس حضرت فرمودند كه حرفهاى كتاب تو ظاهر مى سازد علم و قدرت و حكمت وم.

ص: 116


1- آيه 59-انعام.

اراده و ساير كمالات الهيّه را چون انسان را رتبه جامعيّت كرامت كرده است،و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (1)يعنى به زودى مى نماييم به ايشان به اندك تفكّرى دلايل ذات و صفات خود را در عالم آفاق و انفس ايشان تا بر ايشان ظاهر شود كه حق خداوند عالميانست و ما بقى همه باطل است الا كُلُّ شَيءٍ ما خَلاَ اللّه باطِلٌ ***

پس هر گاه خود را شناخت باين عنوان خداوند خود را البته خواهد شناخت به صفات جمال و جلال.

بيت نه فلك راست مسلّم نه ملك را حاصل *** آن چه در سر سويداى بنى آدم از اوست

معنى ديگر آن كه حق سبحانه و تعالى انسان را مظهر صفات كماليّه خود ساخته است از علم و قدرت و امثال آن و اگر اينها را نمى داشت نمى فهميد علم و قدرت و ساير كمالات الهى را چنان كه در خبر است كه حق سبحانه و تعالى به حضرت داود عليه السلام فرمود كه من گنجى بودم مخفى خلق را آفريدم تا شناخته شوم و چون ظاهر شد كه رتبۀ انسانى رتبه ايست كه از همه رتبه ها حتى از رتبه ملائك بالاتر است بحسب قابليت و استعدادات عظيمه كه او را كرامت كرده اند تا به مرتبه مى رسد كه در آينه روح او جلوه گر مى شود صفات كماليه الهى كه به علمى كه از حق سبحانه و تعالى بر او فايز مى گردد اشيا را مى داند،و به افاضه الهى سخن مى گويد كه به قدرت الهى كارفرما و مدبّر امور او مى گردد و هر گاه باين رتبه رسيد و خود را شناخت بزرگى حق سبحانه و تعالى را خواهد شناخت با صفات كماليه جماليه و جلاليه و نعم ما قال.ت.

ص: 117


1- آيه 53-فصلت.

بيت در جستن جام جم جهان پيمودم *** روزى ننشستم و شبى نغنودم

ز استاد چو وصف جام جم بشنودم *** خود جام جهان نماى عالم بودم

و آيات و احاديث در اين باب بسيار است.

معنى ديگر آن كه چون آدمى علم بوجود خود دارد و آدمى نفس ناطقه است نه اين بدن مع هذا نمى داند كه سياهست يا سفيد در بدنست يا بيرون بدن بزرگست يا كوچك بلكه به هيچ يك از اين صفات موصوف نيست چون مجرد است و تعلقى باين بدن دارد مثل تعلّق عاشق به معشوق پس وجود نفس معلوم او هست و حقيقت آن معلوم او نيست،هم چنين مى داند بالبديهه وجود واجب الوجود را و حقيقتش را دانستن محالست و بعبارة اخرى اگر تو نفس خود را توانى شناختن خداى خود را بشناس و نعم ما قال الحكيم الغزنوي:

بيت به خودش كس شناخت نتوانست *** ذات او هم بدو توان دانست

اى شده از نهاد خود عاجز *** كى شناسى خداى را هر گز

چون تو در نفس خود زبون باشى *** عارف كردگار چون باشى

داند اعمى كه مادرى دارد *** ليك چون بوصف در نارد

ذات او را نبرد راه ادراك *** عقل را جان و دل در آن ره چاك

نه بزرگيش هست ز افزونى *** ذات او برز چندى و چونى

با مكان آفرين مكان چه كند *** آسمان گر بر آسمان چه كند

عقل رهبر و ليك تا در او *** فضل او مر تو را برد بر او

عقل عقل است و جان جانست او *** ز آن چه زان برتر است آنست او

با تقاضاى نفس و عقل و حواس *** كى توان بود كردگار شناس؟

معنى ديگر آن كه هر كه نفس خود را شناخت به مذلت،خداوند خود را

ص: 118

مى شناسد به عزت،و هر كه خود را شناخت به فقر و احتياج خداوند خود را شناخت به غنى و عدم احتياج،و هر كه خود را شناخت به فنا و عدم خداوند خود را شناخت به بقا و قدم،و على هذا القياس از صفات متضاده و جميع اين معانى حق است و مى تواند بود كه همه مراد حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه باشد،بلكه اگر كسى تفكر كند از اين معانى به معانى ديگر راه مى برد چنانكه جمعى از طالبان معرفت الهى شبى از اين شكسته معنى اين حديث را استفسار نمودند تا قريب به سحر مذكور مى شد از معانى و بعضى شمرده بودند هفتاد معنى گفته بودم و اللّه تعالى يعلم.

ديگر در معرفت ضرور است كه بداند كه صفات ذاتيه الهى عين ذات مقدس او است چنانكه احاديث متواتره بر اين مضمون وارد شده است باين معنى كه ذات غير صفات ايشانست و نفس ناطقه مخلوق عالم مى شود،و آن چه ما بعلم مى دانيم حق سبحانه و تعالى بذات مى داند و ليكن لازم نيست كه بداند چگونه مى داند چون علم عين ذاتست و دانست ذات از محالاتست به اخبار متواتره و اتفاق عقلا،هم چنين صفاتى كه عين ذاتند دانستن آنها نيز از محالات است،و مى بايد بداند كه علم الهى بجميع مكنونات قبل از وجود ايشان مثل علم اوست به اين ها بعد از وجود ايشان و نه چنين است كه بر علم او چيزى بيفزايد بعد از وجود علم او احاطه كرده است همه اشياء موجوده و معدومه را و قدرت او نيز محيط است به همه اشياء و بداند كه حق سبحانه و تعالى سميع و بصير و مدركست و مستغنى كه مسموعات و مبصرات و مدركات همه نزد او ظاهر است،و عالم است به همه اشياء،و حيات الهى عبارت است از وجود و تعالى شأنه كه عين ذات او نيست بلكه ذات مقدس او محض وجود است،و وجوب وجود او بمعنى تأكد وجود است نه معنى زايد بر آن.

و اراده الهى بنا بر احاديث صحيحه كثيره عبارتست از تعلق قدرت الهى

ص: 119

به ايجاد اشياء و اين معنى از صفات ذات و نه به اين معنى است كه چيزى در نفس ذات حادث مى شود چنانكه در مخلوق مى باشد.

و كلام الهى عبارتست از خلق حروف در هوا و غير آن از اجسام و مى بايد بداند كه حق سبحانه و تعالى جسم نيست و جسم چيزيست كه طول و عرض و عمق داشته باشد و هر جسمى خواه لطيف باشد مانند ملائكه و جن و هوا و خواه كثيف باشد مانند انسان و يا حيوانات و مكان و جهة و غير آن و هر چه محتاجى را ممكن است و با وجوب وجود منافات دارد.

و هم چنين عرض نيست و در دنيا ديدنى نيست باين جهت چون اينها همه مستلزم احتياج است و محالست كه او را توان ديدن در دنيا و عقبى چون تا چيزى جسم كثيف نباشد در عقبى و دنيا ديده نمى شود و اينها همه مستلزم احتياج است و آن مستلزم امكان و بر اين مضامين احاديث متواتره وارد شده است با ادلّه بسيار كه در اين كتاب خواهد بود خواهد شد إن شاء اللّه.

و چون انبياء مؤيد به معجزات همه خبر دارند كه حق سبحانه و تعالى واحد بالذاتست و به هيچ وجه تعدّد و تكثر در ذات مقدس او نيست در دلالت وحدت كافى است.

و در وصيت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه وارد است كه اگر خداى ديگر مى بود هر آينه كتاب و پيغمبرى مى فرستاد چون لطف بر حق سبحانه و تعالى واجبست و بعثت انبياء و ارسال رسل لطف است پس عدم اينها دلالت بر عدم وجود بلكه عدم امكان وجود شريك مى كند و براهين بسيار بر هر يك از اين مطالب هست كه محتاجست به مقدمات بسيار بر اينها اكتفا نموده شد.

و مى بايد كه اعتقاد بوجود انبياء داشته باشد مجملا هم چنين به كتابهاى ايشان مجملا كه حق سبحانه و تعالى بر بسيارى از انبيا كتابها فرستاده است خصوصا حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله،و واجبست كه بداند

ص: 120

پيغمبرى آن حضرت را و آن كه معصوم است از صغاير و كباير و سهو و نسيان و آن كه آن حضرت خاتم پيغمبرانست چون آن حضرت دعوى نبوّت فرمود و بر طبق دعوى خود معجزات بسيار نموده از آن چه در احاديث مذكور است از هزار متجاوز است و بهترين آن معجزات قرانست كه جميع فصحاء عرب عاجز شدند از آن كه سوره در برابر آن بياورند همگى جنگ را معارضه اختيار نمودند با آن كه هر يك در اتيان به خطب يد طولى داشتند،و

وجوه اعجاز قرآن بسيار است:

اول:فصاحت الفاظش

با آن كه خطب حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در مرتبه ايست كه جميع فصحاى عرب و بلغاى عجم معترفند كه بشر مثل آن نمى تواند ادا نمود اگر آيه از قرآن مجيد در آنجا بوده باشد مانند ياقوتيست كه بر لوح طلايى سوار كرده باشند.

دويم:قوانين

اسلوبش كه بر وجهى است كه جميع فصحاء از آن در عجب اند نه پيش از آن حضرت و نه بعد از او كسى را دست نداد شبيه آن.

سيم:اخبار از مغيباتش از اخبار انبيا و سلف،

با آن كه اكثر اهل كتاب اخبار گذشتگان از آن حضرت مى پرسيدند جواب ايشان بر وجهى مى داد كه در كتب الهيه بود و سبب اسلام ايشان مى شد با آن كه در نزد عالمى تردد نكرده بود و درسى نخوانده بود.

چهارم:اخبار از مغيبات آينده اش

مثل سوره انّا اعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ كه نازل شد از جهة آن كه آن حضرت را كفار قريش ابتر مى گفتند به سبب آن كه فرزندان ذكور حضرت فوت شدند و در كتب انبياء سابق بود كه اولاد او بسيار خواهند بود و حضرت از گفته ايشان غمگين شد حق سبحانه و تعالى بشارت فرمود به كثرت اولاد،و اتباع،و ملك و علماء امّت،و فرمود كه إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ يعنى دشمنان تو ابتر و بى نسل خواهند بود،و چنان شد كه عالم از

ص: 121

فرزندان آن حضرت پر شد با آن كه بى نهايت از ايشان شهيد كردند و اثرى از بنى اميه و بنى عبّاس و بنى ابى جهل و بنى ابى يوسف و بنى مروان نمانده.ملك آن حضرت مشرق و مغرب را احاطه نمود و علماء امت آن حضرت از ائمه معصومين و اولاد و اتباع ايشان بى نهايت شده اخبارى كه از مغيباتى كه در قرآنست از آن چه عقول خلايق به آن مى رسد بسيار است و آن چه ائمه معصومين از قرآن به وقوع آن خبر دادند و واقع شد و خواه شد بى شمار از آن جمله حكايت فتح مكه و ساير فتوح كه سوره فتح مشتملست بر آن،و غلبه روم كه در سوره روم است،و كشف اسرار منافقان كه در بسيارى از سوره ها است،و اخبار از آن كه دين آن حضرت بر همه اديان غالب خواهد شد و ساير خبرهايى كه در اين مقام گنجايش آن ندارد،و إن شاء اللّه در تفسير قرآن بيان خواهد شد و بسيارى را مفسران ذكر كرده اند.

پنجم:اشتمال قرآنست بر علوم اولين و آخرين

و با آن كه زياده از صد هزار تفسير نوشته اند و هر كدام بقدر قابليت خود از آن حقايق يافته اند صد هزار يك آن را نيافته اند و آن چه بر اين حقير واقع شد اين بود كه در اوايل طلب علوم مشغول كتب تفسير بودم و مجمع البيان و كشاف و تفسير قاضى با بسيارى از تفاسير در نظر بود و مطالعه مى كردم با رياضات شاقه و مى خواستم كه از حقايق قرانى بهره بيابم در آن اثناى شبى سنۀ دست داد حضرت سيّد المرسلين را در واقعه ديدم كه نشسته است تنها و بنده در خدمت اويم بخاطر رسيد كه خوب تفكّر نما در كمالات آن حضرت هر چند ملاحظه بيشتر مى نمودم انوار آن حضرت در ترقى بود به مرتبه كه عالم را فرو گرفت و من از دهشت آن واقعه بيدار شدم بخاطر رسيد كه چون

16- در اخبار وارد شده است كه:

«كان خلقه القرآن» بايد تفكر در معانى قرآن كنم،شروع نمودم در تدبر آيه كه به آن رسيده بودم شروع شد در كشف حقايق آن آيه و هر چند تفكر

ص: 122

مى نمودم بيشتر ظاهر مى شد تا آن كه علوم لا تحصى و لا تعد به يكبار ريخت،كه اگر مدت عمر شرح شمۀ از آن كنم نتوانم،و هم چنين هر آيه را كه ملاحظه مى نمودم فايض مى شد علوم بسيار،و به عزت حق سبحانه و تعالى قسم كه اغراق نكرده ام،مجملا از اين جهة اعجاز قرآن اوضح من الشّمس است با آن كه آن حضرت امّى بود،و همين اعجاز كافى است كه حضرت امير المؤمنين و ساير ائمه معصومين نزد كسى تعلم ننمودند بغير از آن حضرت و علوم ايشان را حصر نمى توان نمود و همه را واضح مى ساختند از قرآن.

و اخبار متواتره وارد است در آن كه قرآن مشتمل است بر علوم اولين و آخرين و علم آن نزد ائمه اهل بيت بود،و سنيان نيز در اين خلافى ندارند مگر خوارج عليهم اللّعنه،اگر چه خوارج نيز آن حضرت را اعلم مى دانستند.

ششم:اشتمال قرآنست بر شريعت مقدسه

حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله كه اگر عالم بان عمل نمايند هر آينه احوال ايشان منتظم باشد،و الحق اين اقوى معجزات است نزد عقلاى منصفين و هر كه تدبر نمايد در هر حكمى از احكام شرعى عقل حكم مى كند كه چنين مى بايد و إن شاء اللّه پاره از آن مذكور خواهد شد.

هفتم:خواص سور و آيات قرانى است

از آن جمله آية الكرسى تنها معجزه است از جهة محافظت نفس و مال و عرض و دين قطع نظر از اشتمال او بر معارف الهيه،و هم چنين سوره حمد و به وحدانيت الهى كه بسيار بيمارى را كه اطبّا همگى عاجز شده بودند و محتضر بودند هفتاد مرتبه حمد خوانده ام و شفا يافته اند،اين معنى بر اكثر اهل اصفهان ظاهر است،و هم چنين آيات ديگر بواسطه مطالب ديگر.بلكه اعتقاد بنده اينست كه هر آيه از قرآن معجز است بوجوه بسيار.

هشتم:آن كه هر چند بيشتر خوانند رغبت به آن بيشتر مى شود

و ايمان مؤمنان

ص: 123

در زيادتى مى شود و علم علماء در وفور بخلاف ساير كتب كه اگر دو بار بخوانند ملال حاصل مى شود،و وجوه اعجاز قرآن بسيار است نزد اهل ايمان و از جمله ساير معجزات آن حضرت كه از هزار متجاوز است شق قمر است كه در قرآن متواتر هست،و اگر نمى بود لا اقل كفارى كه مسلمان شدند به شك مى افتادند و اقلا نقل مى كردند منافقان كه غلط است با آن كه نقل كرده اند شكوك عمر بن الخطاب را كه در جنگ حديبيّه با حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در مجادله آمد كه تو گفتى لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ (1)يعنى البته داخل خواهيد شد در مسجد الحرام اگر خدا خواهد ايمن از دشمنان سرها تراشيده و تقصير مو و ناخن كرده و چون صلح نمودند كه برگردند،و سال ديگر كفار مكّه را خالى كنند و حضرت با اصحاب داخل شده سه روز در مكه باشند عمر برخاست كه من شك در نبوت تو نداشتم و الحال صاحب شك شدم تو گفتى كه ما داخل خواهيم شد و نشديم حضرت فرمودند:كه من نگفتم كه امسال داخل خواهيد شد گفتم كه داخل خواهيد شد إن شاء اللّه،سال ديگر داخل خواهيد شد،و نزد ابو بكر رفت و همين سخن را گفت و همين جواب شنيد اگر شق قمر نمى بود اقلا عمر مى گفت كه غلط است.

ديگر خبر دادن حضرت امير المؤمنين را كه عن قريب قتال خواهى كرد با ناكسان كه با تو بيعت كنند و بيعت خود را بر هم زنند و با جايران و مارقين و اين خبر در كتب عامه و خاصه متواتر است،و آن حضرت كه از قتال مارقين كه خوارج نهروان بودند برگشتند شهيد شدند.

و ديگر خبر شهادت حضرت امير المؤمنين را كه در شب نوزدهم ماهح.

ص: 124


1- آيه 27-الفتح.

رمضان چهلم از هجرت من واقع خواهد شد، و هميشه حضرت مى فرمودند و همين خبر را همه از آن حضرت روايت نموده اند به تواتر و هم چنين خبر شهادت امام حسين و خبر صلح حضرت امام حسن،و خبر ملاقات جابر انصارى حضرت امام محمد باقر عليه السّلام را،و خبر شهادت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه در خراسان و دفن آن حضرت در آنجا،و خبر امامت ائمه اثنى عشر.و خبر پادشاهى بنى اميّه هزار ماه در سوره انّا انزَلناهُ، و خبر امارت فرزندان عباس،و شهادت ائمه بر دست ايشان كه همه اينها متواتر است،و ديگر اخبار كه إن شاء اللّه در اين كتاب مذكور خواهد شد.

ديگر مرده زنده كردن حضرت،و به طعام قليل خلق كثير را اطعام نمودن و اين معنى بسيار واقع شد،ديگر نالۀ ستون حنّانه.ديگر سخن گفتن سنگ و ريگ و شهادت دادن بر نبوت آن حضرت و اين نيز بسيار واقع شد،ديگر آب از ميان انگشتان آن حضرت در آمدن و هفت صد كس با شتران ايشان سيراب شدن،ديگر بزغاله زهر آلوده به سخن در آمدن ديگر سوسمار به سخن در آمدن و شهادت بر نبوت آن حضرت دادن و ساير معجزات كه اينجا گنجايش ذكر آنها ندارد.

و ديگر معجزات حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم هر يك از حد حصر بيرونست هم چنان كه دليل امامت ايشانست دليل نبوّت سيد المرسلين نيز هست.

ديگر كرامات اولياء هر يك از صد هزاران هزار ولىّ كه در اعصار و امصار بوده اند و كراماتى كه در اين عصر بر بسيارى از مردم ظاهر شد همه دليل حقّيت مذهب آن حضرت است،و چون اين مقام گنجايش بيش از اين نداشت بر اين اختصار شد.

ديگر أيّها الاخ في اللّه بر تو باد به ملاحظه حق هر كه باشد،و زنهار كه نظر نكنى به كثرت كه كثرت كفار بيش از مسلمانانست و كثرت مخالفان بيشتر از

ص: 125

شيعيان است و فسّاق بيشتر از صلحايند و جهال اكثر از علمااند،و علماء باطل بيش از علماء حقند و در قرآن مجيد حق سبحانه و تعالى در بسيار جا مدح قلت فرموده است،و در بسيار آيه مذمت كثرت،و چون بسيار از علماء اشتباهات كرده اند و در روضة المتقين حقرا بيان كرده ام بر وجهى كه دفع شبهات شده است و نام كسى را نبرده ام كه مبادا غيبت باشد و اميدوارم كه همه بر اجتهادات و سعيها كه از جهت رضاى الهى نموده اند مثاب بوده باشند و چون در اين شرح حسب الامر الاعلى فرموده اند كه مذاهب علما را نقل كنم و بعد از آن آن چه بخاطر اين ضعيف رسيده باشد بيان نمايم علاجى ندارم و لا بد بذكر آنها خواهم نمود و اشاره به اغلاط خواهم كرد استدعا از اخوان مؤمنين آنست كه بر اين بنده مؤاخذه ننمايند،و هفوات اين شكسته را بنظر شفقت اصلاح فرمايند. «فليس المعصوم الاّ من عصمه اللّه تعالى من أنبيائه و أوصيائه و ما توفيقى الاّ باللّه و هو حسبي و نعم الوكيل و نعم المولى و نعم النّصير» .

ص: 126

در شروع بشرح كتاب من لا يحضره الفقيه

مقدمة صاحب من لا يحضره الفقيه

اشاره

كه از مصنفات سعيد شيخ فقيه ابو جعفر محمد بن علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى رحمة اللّه عليهم اجمعين است.

توضيح معناى بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

يعنى استعانت يا تبرك مى جويم در افتتاح كتاب يا در تاليف آن باسم واجب الوجود بالذاتى كه مستجمع جميع كمالاتست و بخشاينده است در دنيا و عقبى به نعماى ظاهره بر همه عالميان از مؤمنان و كافران،و مهربانست بر مؤمنان در دنيا به توفيقات و هدايات و در آخرت به ادخال ايشان در بهشت در اعلى درجات.

بدان كه حق سبحانه و تعالى چون كتاب خود را مفتتح به بسم اللّه نمود ارشاد نموده است ايشان را كه در ابتداء كتب خود بلكه جميع افعال خود افتتاح به آن نمايند.

و در خبر مشهور از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد شده است كه هر امرى كه اهتمامى ايشان او باشد و در آن امر ابتدا به بسم اللّه يا

ص: 127

باسم اللّه نكنند آن امر عاقبت ندارد و به اتمام نمى رسد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه ترك مكن بسم اللّه الرّحمن الرّحيم را و اگر چه بعد از آن شعرى باشد يعنى در نوشتن يا اعمّ از نوشتن و خواندن يا در همه كارها حتى در خواندن شعر كه مذموم است.

و از آن حضرت منقولست كه اين آيه اعظم آيات قرآنست.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقول است كه چون بنده بگويد «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» در اول كارش خداوند عالميان مى فرمايد كه بنده من ابتدا به نام من كرد بر من لازم است كه تمام كنم كارهاى او را و مبارك گردانم جميع احوال او را.

و از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما روايت است كه «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» اقربست باسم اعظم الهى از سياهى چشم به سفيدى آن و آن كه صريح نفرمودند كه اسم اعظم هست يا نيست حق سبحانه و تعالى را حكمتى است كه همه كس نداند مگر مقربان او مبادا جمعى به اندك آزردگى كه از شخصى به همرسانند باسم اعظم آن شخص را هلاك كنند،و گاه باشد كه ندانستن سبب اين باشد كه از همه اسماء منتفع گردند چنانكه شب قدر و ساعت استجابت دعا و اولياء اللّه مخفيند و اللّه تعالى يعلم.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله منقولست كه چون معلم به كودك مى گويد بگو «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» خداوند عالميان براتى مى نويسد از جهة كودك،و براتى مى نويسد از جهة پدر و مادر او و براتى از جهة معلم او كه همه را از آتش دوزخ آزاد نمودم.

و در احاديث صحيحه از حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم وارد شده كه فرمودند در تفسير «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» كه باء:

ص: 128

بهاء و حسن ذاتى الهى است،و سين:سنا و رفعت الهيست،و ميم:ملك و پادشاهى الهى است،و اللّه:يعنى خداوند و آفريده گار هر چيزى،و رحمن:يعنى بخشاينده بر جميع خلايق،و رحيم:يعنى بخشاينده بر مؤمنان و بس.

و در روايتى وارد شده است كه ميم:مجد و عظمت الهى است.

و در حديث كالصحيح است كه از حضرت امام على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليها پرسيدند كه بسم اللّه چه معنى دارد حضرت فرمودند كه معنيش آنست كه داغ بندگى بر جبين روح خود مى گذارم از جهة حق سبحانه و تعالى كه تا زنده باشم بنده باشم و بندگى كنم.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايتست كه از آن حضرت پرسيدند از «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» حضرت فرمودند كه باء:بها و خوبيهاى الهى است،و سين:سنا و بلند مرتبگى الهى است،و ميم:ملك و سلطنت الهى است،و الف اللّه:آلاء و نعماء الهى است و لام آن لازم و واجب گردانيدنست بر خلايق كه ائمه معصومين را دوست دارند و ايشان را امام خود دانند،و هاء:هوان و خواريست بر مخالفان محمّد و آل محمّد را صلوات اللّه عليهم اجمعين،و رحمن:بخشنده است بر جميع عالميان.

و رحيم:بخشنده است بر مؤمنان و بس.

و در حديث كالصحيح منقولست كه شخصى از مجلس حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه برخاست و گفت يا امير المؤمنين خبر ده مرا از معنى «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» پس حضرت فرمودند كه اللّه:أعظم اسماء الهى است و آن اسمى است كه غير حق سبحانه و تعالى را به آن اسم نمى توان خواندن و كسى نيز خود را باين نام مسمى نكرده است،آن شخص گفت كه اللّه چه معنى دارد؟حضرت فرمودند كه معنى آن اين است كه در همه حوائج و شدايد پناه به او مى برد مخلوقى كه وقتى اميد او از جميع خلايق بريده شود و

ص: 129

و سيلهاى او از غير حق سبحانه و تعالى گسسته شود پس گوييا حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه چون ابتدا كنيد بهر كارى از صغير و عظيم بگوئيد «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» يعنى استعانت مى جويم و يارى مى خواهم در اين كار و همه كارها از خداوندگارى كه سزاوار نيست بندگى كردن غير او را آن خداوندى كه فريادرس بى چارگان است هر گاه به او استغاثه نمايند،و اجابت كننده داعيان است هر وقت كه او را بخوانند.رحمانى است كه روزى خود را مبسوط گردانيده بر ما بندگان،رحيم است بر ما در دين ما و دنياى ما و آخرت ما خداوندا سبك و آسان گردان تحمل اين بار را بر ما كه سهولت به جا آوريم،و باز رحمت كرده است بر ما به آن كه ما را جدا ساخته است از دشمنان او.

پس حضرت فرمود كه حضرت رسول خدا صلّى اللّه و آله فرمود كه هر كه را مهمى پيش آيد و بگويد «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» از روى اخلاص و حضور قلب البته حق سبحانه و تعالى حاجت او را در دنيا برمى آورد و يا ذخيره مى گرداند مطلوب او را نزد خود تا در روز قيامت به او رساند،و آن چه نزد حق سبحانه و تعالى مى ماند بهتر و باقى تر است از جهة مؤمنان از آن چه در دنيا به ايشان مى رسد و اخبار بسيار در فضيلت «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» وارد شده است و هم چنين در معانى و حقايق آن.

و علماء و در باى بسم اللّه دو احتمال داده اند يكى آن كه باء بمعنى ملابسه و مقارنه باشد و در اين صورت معنى آن آنست كه از روى ميمنت و تبرك:ابتدا مى كنم به نام الهى كه كارى كه مقرون به نام او نباشد آن كار مبارك نيست.

و دويم آن كه بمعنى استعانت باشد كه تا بنده بداند كه هيچ عملى از اعمال خير يا مطلقا بى استعانت باسم الهى از بنده صادر نمى شود يا عاقبت ندارد.

و احاديث از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم بر اين معنى وارد شده است و بناى اين دو معنى بر مسأله خلق اعمال است چون معتزله را گمان آنست

ص: 130

كه بنده در به اعمال خود مستقل است معنى اول را اختيار كرده اند و اشاعره چون افعال را از حق سبحانه و تعالى مى دانند معنى ثانى را اختيار نمودند و چون شيعه را اعتقاد آنست كه هر دو مذهب باطل است بلكه فعل از بنده است و بى توفيق الهى از بنده صادر نمى شود معنى ثانى بمذهب ايشان انسب است.

و ديگر خلافست كه مراد از اسم اللّه لفظ اللّه،يا مطلق اسماء الهى است يا معنى كه ذات الهى باشد اكثر اخبار دلالت بر آن دارد كه بنده استعانت بذات الهى مى جويد در بسمله و بعضى دلالت بر لفظ دارد با آن كه الفاظ اسماء نيز تأثيرات دارند بلكه حروف اسماء نيز مؤثّرند چنانكه گذشت كه باء:بها و حسن الهى است،و سين:سنا و رفعت الهى است،و اخبار ديگر وارد شده است كه هر يك از حروف تهجّى معنى دارد.

و از آن جمله در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه وارد شده است كه شخصى از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله سؤال كرد از تفسير ابجد،پس حضرت فرمود:كه ياد گيريد تفسير ابجد را كه در آن معانى عجيبه هست واى بر عالمى كه تفسير آن را نداند،پس گفتند كه يا رسول اللّه چه معنى دارد پس حضرت فرمودند كه الف:آلاء و نعماء الهى است و حرفى از اسماء الهى است و باء:بهجت و كمالات الهى است،و جيم:جنت الهى است و جمال و جلال الهى است و جمال صفات ثبوتيه و جلال:صفات سلبيه است كه گذشت،و دال:دين الهى است،و اما هوّز پس هاء:هاى هاويه جهنم است كه درك الاسفل است و جاى منافقانست پس واى بر كسى كه در هاويه افتد.

و اما واو:پس ويل است اهل جهنم را يعنى واى بر ايشان،يا چاهى است عميق كه قعرش هزار ساله را هست.و اما زاء:پس آن زاويه و گوشه ايست در جهنّم پناه به خدا از شر آن زاويه،و اما حاء حطى:پس آن حطوط و افتادن

ص: 131

گناهانست از استغفار كنندگان در شب قدر،و آمدن جبرئيل است با فرشتگان در شب قدر تا طلوع صبح.و اما طاء:پس طوبى است و آن نام درختى است در بهشت و مانند آفتاب در خانه شيعيان شاخها كشيده است،و در هر شاخى از آن ميوها و نعمتها هست كه نه چشمها ديده و نه گوشها شنيده و نه در خاطر كسى خطور كرده باشد امثال آن نعمتها و آن درخت را حق سبحانه و تعالى بيد قدرت خود آفريده است و آن را جانى داده است كه مى شناسد شيعيان و مراتب ايشان را،و بهشتيان كه در خلوت خانهاى خود نشسته باشند آن را از بيرون بينند كه شاخهاى آن آويخته است و هر قسم زينتى از پوششها و زرينه آلات كه خواهند،و هر قسم ميوه كه خواهند از آن درخت چينند و اين درخت ثمره شجره محبت اهل بيت است سلام اللّه عليهم پس طوبى از ايشانست و حسن مآب كه مرجع نيكوست مخصوص شيعيان ايشان است.

و اما ياء:پس اشاره بيد قدرت و تسلط الهى است بر خلايق،كه حضرت فرمودند كه حاشا كه حق سبحانه و تعالى دست داشته باشد چنانكه بعضى از كفار او را جسم مى دانند،بلكه يد او عبارتست از قدرت او يا نعمت او كه فايض است بر خلايق.

و امّا كلمن:پس كاف عبارتست از كلام الهى كه آن چه فرموده است تبديل نمى توان كرد آن را بغير آن.و پناهى بغير از خداوند تعالى نيست.

و اما لام:پس عبارتست از الهام و نزول اهل بهشت بر يكديگر از جهة زيارت و تحيت و سلام و ملامت كردن اهل جهنّم است يكديگر را در ميان خود.

و امّا ميم:پس عبارتست كه از ملك و پادشاهى الهى كه آن را زوال نيست و دوامى ملك او فنا راه ندارد.

و اما نون:پس آنست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ پس قلم قلمى است از نور و نون دواتى است از نور و مركب آن نيز از نور است كه در لوح محفوظ نوشته مى شود و ملائكه مقرّبان بران گواهند و شهادت الهى كافى است و ليكن بواسطه اتمام حجة بر معاندان ملائكه را گواه گردانيده است.

ص: 132

و اما نون:پس آنست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ پس قلم قلمى است از نور و نون دواتى است از نور و مركب آن نيز از نور است كه در لوح محفوظ نوشته مى شود و ملائكه مقرّبان بران گواهند و شهادت الهى كافى است و ليكن بواسطه اتمام حجة بر معاندان ملائكه را گواه گردانيده است.

و اما صاد سعفص:پس عبارتست از صاعى به صاعى يعنى يكمن به يك من يعنى هر چه مى كنى از خير و شر همان را جزاى تو خواهند داد،و حق سبحانه و تعالى ظلم بر بندگان نمى خواهد.

اما قرشت:يعنى حق سبحانه و تعالى همه را مى ميراند و در روز قيامت محشور مى گرداند و در ميان ايشان به عدالت حكم خواهد فرمود.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه مرويست كه چون حضرت عيسى متولد شد هر روز آن مقدار ترقى مى فرمود كه ديگران در دو ماه ترقّى نمايند تا آن كه هفت ماهه شد حضرت مريم او را به نزد معلّم برد و چون در برابر معلم نشست معلم گفت كه بگو«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»حضرت گفتند پس معلم گفت كه بگو ابجد پس عيسى سر بالا كرد و گفت مى دانى كه ابجد چه معنى دارد معلّم خواست كه او را بزند به معلّم گفت كه مرا چه مى زنى اگر مى دانى بگو و اگر نه از من بپرس تا تفسيرش را بيان كنم معلم گفت بيان كن پس حضرت عيسى عليه السّلام فرمودند كه:الف:الاء و نعماى الهى است،و باء:

بهجت و حسن ذاتى الهى است،و جيم:جمال و صفات كماليه الهى است.و دال:دين الهى است.هوز:هاء هول جهنم است،واو:ويل است از جهة اهل دوزخ،زاء:زفير و فرياد اهل جهنم است،حطى:انداختن گناهانست از توبه كاران،كلمن:كلام الهى است كه مبدل نمى شود،سعفص:جزاست كه هر چه مى كنى همان را جزا مى دهند از خير و شر،قرشت:خلايق را مى ميراند و حشر مى فرمايد در قيامت معلّم به مريم گفت كه دست پسر ترا بگير و به بر كه احتياج

ص: 133

به معلم ندارد و چنين بود حكايت حضرت صاحب الامر بلكه جميع ائمه صلوات اللّه عليهم در حال صغر.

و در حديث معتبر از بهترين جوانان اهل بهشت جميعا حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه منقول است كه يهودى به نزد حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله آمد و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه حاضر بودند يهودى پرسيد كه چه فايده است در حروف هجا؟پس حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمود كه يا على جواب او را بده و حضرت دعا فرمود كه خداوندا على را توفيق كرامت فرما كه جواب دهد و درست جواب دهد،پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر حرفى از حروف هجا اسمى است از اسماء حق سبحانه و تعالى پس الف اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ است يعنى خداوند عالميان خداوندى است كه بغير از او خداوندى نيست،زنده ايست كه هميشه بوده است و هست و خواهد بود، قيّومى است كه واجب الوجود بالذاتست و قوام و وجود و ثبات خلايق به اوست.

اما باء:يعنى باقيست بعد از فناى خلايق و أما تاء:پس توّاب است يعنى توفيق دهنده توبه و قبول كننده توبه تائبان است.و اما ثاء:پس ثابت است و قايم بذات خود و ثابت دارندۀ مؤمنان است بقول ثابت ايمان در حيات و ممات ايشان.

و اما جيم:يعنى جل ثناؤه يعنى ثناى او از آن اعظم است كه خلق توانند گفت،و تقدست اسماؤه،و اسماء او از آن اقدس است كه كسى به كنه او تواند رسيد،يا شباهتى باشد اسامى او را با اسامى مخلوقات هر چند بحسب لفظ بر غير او اطلاق كنند.

و اما حاء:پس اشاره است به حقيقت و ثبات و دوام الهى و اشاره است باسم حىّ كه زنده است بذات و باسم حليم كه بردبار است از بندگان و زود

ص: 134

ايشان را نمى گيرد بر گناهان ايشان.

و اما خاء:پس عالم است به آن چه بندگان مى كنند آن را.

و اما دال:پس ديان دين است:يعنى دين حقرا او قرار داده است،يا ثواب دهنده است نيكوكاران متدين را،يا جزا دهنده است بندگان را بر خير و شر ايشان.

و اما ذال:پس اشاره است به ذو الجلال و الاكرام يعنى او راست جلال و عظمت و از اوست اكرام و انعام نه از غير او و جمعى گفته اند كه جلال صفات تنزيهيه و سلبيه است و اكرام صفات ثبوتيه ذاتيه كه عين ذاتست.

و اما راء:پس رءوف و مهربانست با بندگان.و اما زاى:فزين المعبودين است يعنى كسانى را كه بندگى مى كنند ايشان را نيست نسبتى بجناب اقدس او و نسبتى نيست او را به ايشان من حيث الذات و الصّفات الجماليه و الجلاليه،يا آن كه چيزهائى را كه مى پرستند به گمان باطل آن كه خداست مى پرستند و اگر نه چه احتمال داشت كه كسى غير حق سبحانه و تعالى را بپرستد هر چند در آن پرستيدن كافرند چون بزرگى خدا را ندانسته اند.

و اما سين:پس اشاره است به آن كه سميع است و بصير،عالم است به آن چه بندگان مى گويند و دانا است به آن كه مى كنند،يا سميع است و اجابت كننده دعوات داعيانست و بصير است كه اگر نخوانند او را و نطلبند باز بحسب استعدادات و قابليات و استحقاقات هر چه بايد مى دهد.

و اما شين:پس شاكر است بندگان مؤمن خود را به آن كه ثوابهاى عظيم مى دهد يا ايشان را در ملأ اعلى به خوبى ياد مى كند يا جزاى شكر شاكران را به ايشان بر وجه اتم و اكمل كرامت مى فرمايد.

و اما صاد:پس صادقست در وعدهائى كه به مطيعان كرده است و فوق آن را مى دهد و وعيدى كه به كافران كرده است از عذاب ابدى خلاف آن نخواهد

ص: 135

فرمود.

و اما ضاد:پس اشاره است بضارّ نافع يعنى ضررهايى كه بخلق مى رساند همه نفع است يا ضرر و نفع مى رساند بحسب حكمت و مصلحت.

و اما طاء:پس عبارتست از طاهر مطهر يعنى پاكست از هر چه لايق ذات مقدس او نيست و پاك كننده مؤمنان است از صفات رذيله و اعمال قبيحه به توبه و تفضل و پاك كننده كافرانست از لوث شرك و كفر به توفيق ايمان و اسلام.

و اما ظاء:پس ظاهر مظهر است يعنى وجود او ظاهر است به آيات غير متناهى و هر ذره از ذرات وجود را دليل هستى و علم و قدرت و حيات و ارادت و رحمت وجود و كرم خود گردانيده است و ظاهر گردانيده است اشياء را و از كتم عدم به دايرۀ وجود در آورده است تا دلالت كنند بر وجود او و صفات او يا تسبيح و تحميد و عبادت او كنند چنانكه فرموده است كه وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (1)يعنى نيست چيزى مگر آن كه به تسبيح و تحميد الهى مشغول است و ليكن شما نمى فهميد ايشان را.

و اما عين:يعنى عالم است به افعال و احوال بندگانش.

و اما غين:پس او غياث و فريادرس محتاجان و بى چاره گانست از همه خلايق و هر كه استغاثه كند به درگاه او خواه مؤمن و خواه كافر به فرياد ايشان مى رسد.

و اما فاء:پس فالق و شكافنده دانه ها و تخمهاست كه از آنها مى رويانند نباتات و اشجار را.

و اما قاف:پس قادر است بر همه ممكنات و همه خلايق.ء.

ص: 136


1- آية-44 الأسراء.

و اما كاف:پس كافى و كفايت كننده مهمّات خلايق است و او را كفوى و نظيرى نيست و او را پدر و فرزند نيست چنانكه نصارى مى گويند.

و اما لام:پس لطيف است و لطفها و شفقتهاى او بر بندگان عظيم است، يا قدرت و علم او احاطه نموده است ايشان را.

و اما ميم:پس مالك الملك است و هر كرا مى خواهد پادشاه مى گرداند و از هر كه مى خواهد باز مى گيرد.

و اما نون:پس نور و روشن كننده آسمانهاست به كواكب از نور عرش يا همه را بنور وجود منوّر گردانيده از عرش عظمت و جلال يا هدايت كننده اهل آسمانهاست بنور معرفت كه اكتساب نمودند از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين كه عرش اعظم الهى اند صلوات اللّه عليهم.

و اما واو:پس واحديست كه به هيچ گونه تعدد و تكثر در ذات و صفات او نيست و صفات او عين ذات اوست،و محلّ حوادث نيست كه خوشحال شود يا آزرده يا حركت داشته باشد يا سكون زيرا كه اينها از صفات جسمانيات است پس هر جا واقع شده است رضا و غضب عبارتست از ثواب و عقاب،و صمديست واجب الوجود كه همه ممكنات روى احتياج بسوى او دارند.

و اما ها:پس او هدايت كننده خلايق است به فرستادن پيغمبران و كتابها و توفيقات و تأييدات.

و اما لام ألف:پس اشاره است به لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له، يعنى نيست خداوند بجز اللّه تعالى و حال آن كه يگانه است در ذات و صفات و او را در اين معنى شريكى نيست و اين كلمه ايست كه هر كه آن را از روى اخلاص بگويد بهشت او را واجب شود و اخلاص آنست كه اين كلمه او را از محرمات الهى نگاه دارد.

و اما يا:پس اشاره است بانكه دست قدرت و نعمت الهى مبسوط است

ص: 137

بر خلايق پس چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه تمام فرمود حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند كه يا على آن چه گفتى حق سبحانه و تعالى بان راضى بود و قول اوست،پس يهودى مسلمان شد و در حديث كالصحيح از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه وارد شده است،كه اول چيزى كه حق سبحانه و تعالى آفريد تا خلايق توانند كتابت كردن و ما فى الضمير خود را از علوم و حقايق در آن درج كردن حروف معجم بود،و از آباء بزرگوار خود بمن رسيده است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم كه الف:الاء الهى است،و باء:بهجت الهى است،و تاء:تمام شدن امامت است به قائم آل محمد صلوات اللّه عليهم،و ثاء:

ثواب مؤمنان است بر اعمال صالحه ايشان.و جيم:جمال و جلال الهى است،و حاء:حلم الهى است از گناه كاران.و خاء:خمول و بى اعتبارى گناه كارانست نزد حق سبحانه و تعالى،و دال:دين الهى است،و ذال:از ذو الجلال است،و راء:از رءوف رحيم است.و زاء:از زلزله هاى قيامت است،و سين:سناى الهى است،و شين:عبارت است شاء اللّه ما شاء و اراد يعنى حق سبحانه و تعالى آفريد هر چه را خواست و اراده نمود شما نمى توانيد بر خلاف مشيت الهى كارى كردن،و صاد:از صدق وعده الهى است در آن كه مؤمنان را بر صراط بگذراند چون برق جهنده و نگاه داشتن ظالمانست در صراط بواسطه عقوبت،و ضاد:

ضلال و گمراهى مخالفان محمد و آل محمد است صلوات اللّه عليهم و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم،و طاء:طوبى است از جهة مؤمنان و بازگشت خوبست ايشان را،و ظاء:ظن خوب مؤمنان است بحق سبحانه و تعالى و ظن بد كافران است بحق جل و علا،و عين:از عالم است،و غين:از غنى است،و فاء:

فوح و رايحه بد جهنم است.

و قاف:قرآنست كه بر حق سبحانه و تعالى است كه جمع كند و حفظ كند

ص: 138

آن را از جهة خلايق،و كاف:از كافى است،و لام: از لغو كافرانست،در دروغهايى كه بر حق سبحانه و تعالى بسته اند يعنى باطل است و بقائى ندارد.و ميم: ملك الهى است روزى كه پادشاهى جز او نباشد و فرمايد حق سبحانه و تعالى كه امروز پادشاهى از كيست پس ارواح پيغمبران و ائمه هدى گويند كه پادشاهى از يگانه قهاريست كه همه را ميرانيد پس حق سبحانه و تعالى فرمايد كه امروز همه را حشر خواهم نمود و جزا خواهم داد هر نفسى را به آن چه كرده است از خير و شر و كسى را ظلم نخواهند كرد چون حساب كننده خداوند است و به زودى حساب خلايق خواهد كرد و با هر يك سخن گويد چنانكه آن كسرا خيال اين باشد كه همين با او سخن مى كند و بس.

و نون: نوال و عطاى الهى است با مؤمنان،و نكال و عذاب الهى است با كافران.و واو: ويل است مر عاصيان را،و هاء: هوان و خوارى ايشان است.

و لام الف: لا اله الاّ اللّه است كه كلمه اخلاص است،و هر كه اين كلمه را از روى اخلاص بگويد بهشت او را واجب شود،و ياء: يد و دست قدرت و نعمت الهى است كه عالميان را فرا گرفته است و منزه است از آن كه جسم باشد.

پس حضرت فرمود كه حق سبحانه و تعالى اين قرآن را باين نحو حروفى فرستاد كه متداولست بر زبان عرب و فرمود كه اگر جمع شوند آدميان و جنيان همه و خواهند كه قرآنى مثل اين قرآن بياورند نمى توانند آورد و اگر چه همه هم را مدد نمايند،و همين آيه از معجزات قرآنست كه حق سبحانه و تعالى خبر داد كه نمى توانند و نتوانستند با آن كه حكماى فصيح زبان كافر بودند و در مقام رد اسلام بودند و نتوانستند كه يك سوره بياورند:و آن كه در اين اخبار مذكوره بحسب ظاهر مخالفتى هست در واقع مخالفت نيست زيرا كه مى تواند بود كه هر حرفى اشاره به چند اسم بوده باشد،و در هر حديثى نيز اشاره به اسمى كرده باشند و چون معانى حروف علمى است عظيم و جمعى كثير كتابها در آن تصنيف

ص: 139

كرده اند خواستم كه مستمسك به آن نصوص اهل البيت باشد با آن كه بناى قرآن و دعوات و احاديث بر اينهاست و بر عالميان ظاهر شود كه الفباى علوم اهل البيت است.پس قياس بدان دارد كه باقى علوم ايشان را و در آن چه مذكور شد بر سبيل اختصار علوم و حقايق بسيار مندرج است بيان نكردم تا موجب ملال نشود و بر سبيل اجمال اشاره به بعضى از آنها شد كه جمعى كه اهليت دارند بفهمند و به علوم ديگر برسند چنانكه اين راه گشوده شد در تفسير من عرف نفسه.

ديگر هم چنانكه افتتاح كتب به بسمله مطلوبست چنانكه گذشت، هم چنان مطلوبست كه در هر كارى سيّما در تأليف و تصنيف كتب افتتاح بحمد الهى نمايند،چنانكه مفتاح كتب الهى بعد از بسمله حمد له است گويا بندگان را تعليم مى فرمايد كه در افتتاح جميع كارها بعد از بسمله حمد الهى به جا آوريد تا آن مبارك باشد و به اتمام خواهد رسيد و هم چنين حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم در خطب افتتاح بحمد الهى مى نمودند چنانكه در خطب متواتره منقولست با آن كه در بسيار حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام وارد شده است كه محبوب ترين اعمال حمد الهى است.

و در حديث مشهور از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد است كه هر امرى كه اعتنائى بشأن او باشد و افتتاح آن بحمد الهى ننمايند آن امر عاقبت ندارد و به اتمام نمى رسد

خطبة المؤلف

بنا بر اين مصنف گفت كه:

(اللّهمّ انّي احمدك و اشكرك)

يعنى خداوندا تو را حمد مى كنم و تو را شكر مى كنم اصل اللهم يا اللّه است حرف لام را حذف نموده اند و ميم را به عوض آن آورده و اختيار اين اسم از آن جهت است كه اللّه اعظم اسماى الهى است و اگر بعنوان ندا او را ياد كنند بهتر است سيما هر گاه ندا به منزلۀ جزو كلمه

ص: 140

شده و اللّه انسب است به دعاها به اعتبار جامعيتى كه او را هست چون اسم ذاتى است كه مستجمع جميع كمالاتست پس اگر آن را به واسطۀ طلب رزق بخوانند بمنزله يا رازق است.و اگر بواسطه مغفرت بخوانند بمنزله يا غفور است،و اگر بواسطه دفع دشمن بخوانند بمنزله يا منتقم است.و از اين است كه جمعى از اين جهت آن را اسم اعظم الهى مى دانند پس دعا كردن بان اولى است،و مناسبت دعا در اين مقام استعانت است بجناب اقدس احديت الهى در حمد و شكر و غير از آن چه بعد از اين مذكور خواهد شد،و حمد ثنائى است به زبان بر صفات كمال اختيارى،و شكر كاريست به ازاء نعمت كه دلالت مى كند بر تعظيم منعم آن كه به زبان باشد يا بدل باشد يا به اعضا و جوارح باشد،پس جميع اعتقادات و عبادات شكر مى تواند بود،پس اگر آنها را بواسطه شكر نعمتها به جا آرى صحيح است بنا بر مذهب جمعى از علماء،و احوط آنست كه از جهت محض فرموده الهى به جا آورند،و شكر كامل آنست كه بنده جميع نعمتهاى و داده هاى الهى را صرف نمايد در آن چه از جهت آن داده است،و تفصيل آن در باب حقوق خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

و در حديث صحيح از حضرت امام بحق ناطق جعفر صادق عليه السّلام منقولست كه هر گاه حق سبحانه و تعالى انعام فرمايد نعمتى بر بنده خواه اندك و خواه،بسيار و آن بنده بگويد الحمد للّه ربّ العالمين شكر آن نعمت كرده است.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت وارد شده است كه هر گاه حق سبحانه و تعالى نعمتى را بر بنده انعام فرمايد،و بنده بدل بداند كه انعام از جانب حق سبحانه است و حمد الهى را بر زبان جارى سازد هنوز كلام او تمام نشده باشد كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به فرشتگان سماوات كه روزى او را زياد كند.

و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت منقولست كه شكر هر نعمتى هر چند آن نعمت عظيم باشد آنست كه حق سبحانه و تعالى را به آن حمد نمايد.

ص: 141

و از آن حضرت منقولست همين كه بداند كه آن نعمت از حق سبحانه و تعالى به او رسيده است شكر آن نعمت كرده است،و فرمودند:كه شكر نعمتهاى الهى[اجتناب از محرمات است و تمامى شكر]باين است كه بنده بايد بگويد اَلْحَمْدُ لِلّهِ ربِّ الْعَالَمِينَ، و آيات و اخبار در امر بحمد و شكر و فضايل آن بسيار است،و معنى الحمد للّه آن است كه جميع حمد و ثناها مخصوص حق تعالى است چون جميع كمالات مخصوص اوست.و اگر بندگان را كمالى باشد از حيثيت علم يا عمل آن نيز به عطا و توفيق حضرت اله است،و بهترين شكرها اعتراف به عجز از اداى حمد و شكر است،چنانكه سيد حامدان فرمود كه خداوندا من احصا نمى توانم كرد ثناى ترا و تو چنانى كه خود ثناى خود كرده اى.

حديث معتبر از امام جعفر صادق عليه السّلام وارد شده است كه خداوند عالميان وحى نمود به حضرت موسى:كه يا موسى نعمتهاى مرا شكر كن چنانكه شكر من است.حضرت موسى گفت:الهى چگونه من حق شكر تو را به جا آورم كه شكر هم از نعمتهاى تست آن نيز محتاج به شكر ديگر است و شكر ديگر، پس خطاب رسيد كه يا موسى چون دانستى عاجزى از شكر من حق شكر مرا به جا آوردى.

و منقولست كه اين خطاب به حضرت داود عليه السّلام شد،داود گفت الهى چگونه حق شكر تو را به جا آورم حال آن كه اعضاء و جوارحى كه به آن شكر مى كنم از نعمتهاى تست و شكر آن را مى بايد كرد و هم چنين شكر شكر را إلى غير النهاية،خطاب رب العزة رسيد به اين شكر راضى شدم.پس محتمل كه أشكرك شكرا باشد مثل الشكر للّه و يا اين معنى داشته باشد كه شكر تو مى كنم، با آن كه مى دانم كه شكر نعمتهاى حق تعالى را بر خود،و يا مى دانم كه شكر تو به جا نمى توانم آورد،و اين را تو شكر ناميده و وجه آن كه به جمله فعليه ادا كرده است اينست كه دلالت بر تجدد او دارد،و گوييا مى گويد كه چون كمالات تو

ص: 142

غير متناهى است و هم چنين نعمتهاى تو،آنا فآنا حمد و شكر تو به جا مى آورم اگر چه تاسى به قرآن و خطب نموده بلفظ خود بگويد الحمد للّه انسب بود اين دلالت بر دوام با عموم الف و لام و اشعارى بر عجز داشت كه حمد او را به او گذاشته بود و نعم ما قال الشاعر:

آنجا كه كمال كبرياى تو بود *** عالم نمى از بحر عطاى تو بود

ما را چه حد حمد و ثناى تو بود *** هم حمد و ثناى تو سزاى تو بود

(و أومن بك)

يعنى اعتقاد به وحدانيت تو دارم و اظهار ايمان خود بامر تو مى كنم يا در ازدياد ايمان به عبادت و طاعت تو مى كوشم.و اين عبارت در خطب منقوله هست بنا بر اين اين را ذكر نمود،در اكثر خطب بلفظ جمع است بعنوان:

نؤمن بك.

و هم چنين عبارات ما بعد و جمع بهتر است از جهة آن كه ايمان و توكل و عبادت خود را با ديگران منضم مى سازد تا شايد مقبول شود.و وجه افراد مى تواند بود كه اين باشد كه افعال من قابل آن نيست كه با افعال ديگران منضم سازم مبادا به تشأم من از آنها نيز مردود گردد.

و ايمان در لغت بمعنى تصديق است يعنى باور داشتن و در اصطلاح عبارتست از تصديق بوجود حق سبحانه و تعالى و تصديق به وحدانيت او و تصديق به صفات ثبوتيه و سلبيه،و تصديق به نبوّت سيّد المرسلين و هر چه او آورده است و از جناب الهى بخلق رسانيده است،و از آن جمله است تصديق به امامت ائمه اثنى عشر صلوات اللّه عليهم،و ساير اعتقاداتى كه گذشت در فايده دوازدهم،و شك نيست كه اين اعتقادات در كار است،و در جزويت اعمال فعليه و تركيه خلافست.

اخبار متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم وارد شده است:كه ايمان اقرار است به زبان،و اعتقاد است به جنان و عمل است به اركان و

ص: 143

امثال اين خبر.و بسيارى از آيات نيز بر اين معنى دلالت ظاهرى دارد،و ليكن اكثر متكلمين علما همه را تأويل نموده اند به آن كه ايمان كامل آنست كه بنده مطلقا مخالفت الهى نكند،و فايده در اين ظاهر مى شود كه فاسقى را كه اعتقاداتش صحيح باشد جايز است او را مؤمن گفتن يا نه؟و حق اين است كه ايمان مشترك لفظى است بر همه اطلاق مى كند،و گاهى مؤمن مى گويند و مطلق اثنى عشرى مى خواهند،و گاه مؤمن مى گويند و كسى را مى خواهند كه مرتكب كباير نشود،و گاه مؤمن مى گويند و كسى را مى خواهند كه صغيره و كبيره نكند،و گاهست اطلاق مى كند بر كسى كه اقرار ظاهرى از او صادر شود حتى بر منافقانى كه بظاهر مسلمان باشند و اگر چه در واقع كافر باشند و اين اطلاقات در قرآن مجيد و اخبار بسيار واقع شده است.

(و أتوكّل عليك)

يعنى توكل مى كنم بر تو،و در جميع امور اعتماد بر تو دارم،و كارهاى خود را به تو مى گذارم كه بفضل خود همه را كفايت نمائى يا آن كه در اعمال توفيقم روزى كنى،كه آن چه خوب باشد به جا آورم و آن چه بد باشد ترك نمايم،و در امر معاش آن چه مرا ضرور است برسانى،و نگذارى كه دشمنان بر من مسلط شوند و فى الحقيقه بامر حق سبحانه و تعالى همه را به او مى گذاريم چون امر به توكل فرموده است در آيات بسيار و اخبار بى شمار از آن جمله حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (1)يعنى بايد كه مؤمنان توكل بر خداوند كنند.ديگر فرموده است كه اگر ايمان داريد توكل بر خداوند كنيد،و فرموده است كه هر كه توكل بر حق سبحانه و تعالى كند پس خدا او را بس است.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام وارد شدهم.

ص: 144


1- آيه 12-ابراهيم.

است كه اول مراتب كمال اسلام است،بعد از آن ايمان است،بعد از آن تقوى است،بعد از آن يقين است،و يقين بسيار كميابست.راوى پرسيد كه يقين كدام است؟حضرت فرمود كه توكل بر حق سبحانه و تعالى است،و تسليم و گردن نهادنست فرمانهاى الهى را،و راضى بودنست به قضاهاى الهى،و تفويض جميع امور است بحق سبحانه و تعالى،و ظاهر آنست كه تفويض آنست كه يقين در نهايت كمال بوده باشد چنانكه مؤمن آل فرعون در وقتى كه گريخت از فرعون گفت:تفويض مى نمايم كار خود را به خدا،پس حق سبحانه و تعالى او را از شر فرعون و لشكر او حفظ نمود و بحسب ظاهر توكل است.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله در سفرى بودند،جماعتى از سواران به آن حضرت رسيدند و سلام كردند حضرت فرمودند كه شما كيستيد؟ همه گفتند:مؤمنانيم يا رسول اللّه حضرت فرمود كه حقيقت ايمان شما چيست و چه دليل بر آن داريد؟گفتند:دليلش آن كه رضا داده ايم به قضاى الهى،و گردن نهاده ايم امر الهى را،و تفويض امور خود به او كرده ايم.پس حضرت فرمود كه اين جماعت عالمند و حكيمند،و نزديكست رتبه ايشان به رتبه پيغمبران،اگر در اين معنى صادقيد پس بنا مكنيد آن چه را در آن ساكن نخواهيد شد،و جمع نكنيد آن چه را نخواهيد خورد،و بترسيد از خداوندى كه بازگشت شما بسوى او خواهد بود.

و در حديث كالصحيح از امام موسى كاظم عليه السّلام منقولست در تفسير توكل كه مراتب توكل بسيار است،يك مرتبه آنست كه در جميع چيزها توكل بر او كنى،و هر چه بر سر تو آورد از بلا و محنت راضى باشى،و بدانى كه هر چه خيرتست بر سر تو مى آورد،و بدانى كه حكم حكم اوست پس توكل بر او كنى،و تفويض امور خود به او كنى و به او واگذارى،و در همه امور اعتماد بغير

ص: 145

او نكنى.

و ديگر منقولست به اسانيد متكثره معتبره از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه حق سبحانه و تعالى در بعضى از كتب منزله فرموده است كه بحق عزت و جلال،و بزرگوارى و بلند مرتبگى كه بر عرش عظمت دارم قسمت مى خورم كه هر بنده كه اميد از غير من داشته باشد قطع نمايم اميد او را،و او را به مراد خود نرسانم،و او را خوار گردانم نزد عالميان،و از قرب خود او را دور سازم،و او را بدرد هجران خويش مبتلا سازم،آيا اين بنده در دفع و رفع شدايد و سختيها اميد از غير من دارد؟و حال آن كه سختيها و رفع آن بيد قدرت منست،آيا اين بنده اميد منافع از غير من دارد و فكر درى غير در من مى كند؟و حال آن كه كليد همه ابواب بدست منست،و درگاه رحمت من باز است از جهة داعيان من،كرا مصيبتى روى داد و به درگاه من آمد كه من رفع مصيبت او نكردم؟و كدامين بنده كار بزرگى داشت و به درگاه من آمد كه كار او را نساختم، اگر تأخيرى در رسيدن ايشان به مطلوب شود عين مصلحت ايشانست،و مطلوب ايشان را از براى ايشان حفظ نمودم كه در وقت بهتر به ايشان رسانم،چرا بحفظ من راضى نيستند،و من آسمانها را پر كرده ام از فرشتگانى كه ملال ندارند از تسبيح و تقديس من،و ايشان را امر كرده ام كه در به روى بندگان من نبندند،و دعاهاى ايشان را عرض نموده مستجاب كنم،چرا اعتماد به گفته من نمى كنند؟آيا نمى دانند كه بلايى را كه من فرستم كسى نمى تواند آن را دفع نمودن غير من يا باذن من چرا بنده من غافل است از من نمى بيند كه من به او نطلبيده احسانها كرده ام، الحال كه از او باز گرفته ام از ديگرى سؤال مى كند،هر گاه من نطلبيده دهم اگر بطلبند نخواهم داد؟آيا بنده مرا بخيل مى داند؟آيا هر جود و كرمى از من نيست؟آيا عفو و رحمت بدست من نيست؟آيا هر مرادى از من بر نمى آيد؟و اگر برآورم كه مى تواند قطع كرد غير من؟آيا آرزومندان نمى ترسند از من كه

ص: 146

آرزو از غير من مى كنند؟پس اگر همه اهل آسمانها،و اهل زمين آرزوهاى خود را عرض نمايند و من هر يك را بدهم،آن چه همه آرزو كرده اند از ملك من بقدر عضو ذرۀ كم نمى گردد،و چگونه كم شود ملكى كه من خداوند آن باشم بدا حال جمعى كه از رحمت من نااميد مى شوند،و بدا حال كسانى كه عصيان من مى كنند و ملاحظه نمى نمايند كه من مطلعم بر افعال ايشان.و امثال اين اخبار بسيار است پس بر بنده لازم است كه جميع امور خود را به خداوند گذارد،و بر آن چه حق سبحانه و تعالى بر سر او آورد راضى و خوشنود باشد،و بداند كه حق سبحانه و تعالى عالم است،و بى نياز است،و كريم و رحيم است پس هر چه مى كند عين حكمت و مصلحت وجود است.

و در حديث قدسى صحيح وارد شده است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله،كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد:كه جمعى از بندگان من هستند كه مصلحت دين ايشان در توانگرى و فراخى روزى و تندرستى است، ايشان را توانگر مى گردانم،و روزى ايشان را فراخ مى سازم،و بدنهاى ايشان را صحيح مى دارم تا دين ايشان صحيح باشد به طاعت و عبادت و تصدقات و خيرات و مبرات كه از ايشان بفعل آيد،و جمعى از بندگان من هستند كه مصلحت دين ايشان در فقر و فاقه و بيماريست،امتحان و ابتلاء مى فرمايم ايشان را به فقر و مسكنت و بيمارى تا دين ايشان صحيح شود به سبب صبر و رضا به قضا،و تضرع و زارى.و من اعلم و داناترم به آن چه صلاح حال بندگان مؤمن در آنست.

و بسا باشد كه جمعى از مؤمنان سعيها نمايند در بندگى من،و شبها از بسترهاى خواب لذيذ خود بيرون آيند و به عبادت من مشغول شوند و تعبها كشند در بندگى من،و من يك شب و دو شب نگذارم كه بيدار شوند،و ايشان را بخواب برم تا صبح از جهة شفقت بر ايشان،كه مبادا برخيزند و به عجب مبتلا شوند،و چون صبح بيدار شوند و با خود در جنگ و جدل باشند كه عبادت

ص: 147

شب از ايشان فوت شده،و اگر مى گذاشتم كه به عبادت برمى خواستند،هر آينه به عجب مبتلا مى شدند،و فريفتۀ اعمال خود مى شدند،و به سبب آن هلاك مى شدند به آن كه از خود راضى مى شدند،و گمانشان اين بود كه از همه عبادت كنندگان در گذشته اند،و از تقصير بيرون آمده اند،و در اين صورت از من دور افتاده بودند،و گمانشان اين بود كه بمن و رحمت من نزديك شده اند.

زنهار كه اعتماد نكنند عابدان بر اعمالى كه از جهة ثواب من مى كنند كه اگر مدّت عمر در عبادت و بندگى من باشند،با تعب بى شمار و مجاهدت بسيار،هر آينه آن چه شرط بندگى منست به جا نياورده اند در آن چه مى طلبند از كرامتهاى من،و نعيم جنات من،و مراتب عاليه كه از جهة ايشان مقرر ساخته ام،و عبادت ايشان باعث اين نعمتها نمى شود،بلكه مى بايد كه اعتماد ايشان بر رحمت غير متناهى من باشد،و فرح ايشان از فضل من باشد،و اطمينان قلوب ايشان بحسن ظن بر من باشد نه بر عملشان كه در اين صورت رحمت من ايشان را فرا مى گيرد،و رحمت من ايشان را مى رساند به رضاى من،و عفو من خلعت مغفرت بر ايشان مى پوشاند،به درستى كه منم خداوند رحمن و رحيم و من به رحمانيّت مسمايم.

(و اقرّ بذنبى إليك)

يعنى اقرار مى كنم به گناهان خود نزد تو كه خداوندى،و ذكر اقرار به گناهان بعد از ذكر توكل بنا بر تأسى و متابعت حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين است صلوات اللّه عليهم كه در اكثر خطب فرموده اند،و چون خطب را مقدمۀ مطالب مى ساخته اند كه از جناب اقدس الهى لفظا يا معنى طلب مى نموده اند خيريت عاقبت آن مطلب را،مناسب است كه توكل بر خداوند نمايند تا هر چه خير باشد چنان كند،و اعتراف به گناهان نمايند كه ما قابليت استجابت دعا نداريم به سبب گناهان بسيارى كه از ما صادر شده است، قطع نظر از آن كه اقرار به گناهان سبب مغفرت و استجابت دعوات و برآمدن

ص: 148

حاجاتست.

چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه چون مطلبى داشته باشى اوّل حمد و ثناى الهى به جا آور،و صلوات بر محمّد و آل او بفرست،و بعد از آن اعتراف به گناهان خود بكن،و بعد از آن حاجت خود را بطلب،و اگر حاجت نطلبند اينها طلب حاجتست،و چون در افتتاح به تصانيف مطلوب اختتام آنست هر چند طلب ننمايند خطبه مشتمله بر اينها سبب اختتام آنست.و مصنف را سهوى واقع شده است كه صلوات كه اهم مطالب است در خطبه ذكر نكرده است،و ممكن است كه از نساخ سهو شده باشد،و هم چنين شهادتين،و ليكن اشعارى به آن نموده است كه:

(و أشهدك أنّي مقرّ بوحدانيّتك)

يعنى ترا گواه مى گيرم بر خود كه اقرار مى كنم به وحدانيت تو،و اقرار به وحدانيت مفاد كلمۀ اولى از شهادتين است،و كلمه اولى بدون ثانيه تمام نيست پس اشاره بهر دو در ضمن اين اقرار نموده است،و وحدانيت الهى آنست كه حق سبحانه و تعالى را واحد من جميع الوجوه داند در ذات و صفات،بانكه صفات ذاتيه الهى را عين ذات داند، و ذات الهى را عين وجودش داند،و وجودش را عين وجوب وجود داند.

چنانكه در اخبار متواتره از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم وارد شده است و منقول است كه روزى در جنگ جمل اعرابى به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه آمد و عرض نمود كه آيا مى گويى كه اللّه تعالى واحد است؟ اصحاب حضرت همه رو به اعرابى كردند كه اينجا چه وقت اين سؤال است و همه گرفتار جنگند و حضرت پريشان خاطر است.حضرت فرمود كه بگذاريد او را كه هر چه خواهد سؤال كند كه مطلب اعرابى همين مطلوب است كه ما از اين قوم داريم،و غرض ما از اين جنگ آنست كه ايشان را به وحدانيت الهى باز گردانيم چون خروج بر امام زمان شركست،پس حضرت فرمودند كه اى

ص: 149

اعرابى واحد چهار معنى دارد،دو معنى را اطلاق نمى توان كرد بر جناب اقدس الهى،و دو را مى توان كرد و اما آن چه را اطلاق بر آن حضرت جايز نيست:

اول آنست كه بمعنى واحد عددى باشد،زيرا كه چيزى را كه ثانى نباشد واحد نمى گويند نمى بينى كه كافر مى شوند جمعى كه مى گويند:انّ اللّه ثالث ثلثه.يعنى خداوند عالميان سيمين سه خداست،و آن جماعت نصارى اند كه قايلند به خدا،و عيسى،و مريم و اين عبارت را معانى بسيار گفته اند به آن كه واحد در اعداد بمعنى يكمست،و احد بمعنى يكيست،و يكم را در جائى اطلاق مى كنند كه دويم داشته باشد،و چون حق سبحانه و تعالى را نظيرى نيست كه او يكمش باشد واحد باين معنى بر او اطلاق نمودن جايز نباشد.

يا آن كه واحدى كه بر جناب اقدس الهى اطلاق نمودن جايز است واحد من جميع الوجوه است،و اين معنى در غير جناب او نيست،و مخصوص ذات اقدس اوست پس اين وحدت در شما نمى آيد.يا آن كه واحدى را تصور مى توان كرد،و جناب اقدس او را به هيچ وجه تصوّر نمى توان كرد.يا آن كه واحدى كه بر جناب اقدس اطلاق مى نمايند با كثرت منافات ندارد بخلاف غير او،زيرا كه واجب الوجود است،و وجود است،و علم است،و قدرتست،و حيات است،و سمع است،و بصر است،و ادراك است،وجود است و همه يك ذاتست و يك معنى است بخلاف غير او.يا چون وحدت او نيز عين ذات اوست و چنانكه ذات او معلوم و مدرك احدى نيست وحدت او نيز مدرك احدى نيست و نعم ما قال الحكيم الغزنوي.

احد است و شمار از و معزول *** صمد است و نياز از او مخذول

*** آن احد نى كه عقل داند و فهم و آن صمدنى كه حس شناسد و وهم

نمى بينى كه همين كه تصور وحدت الهى مى كنى واهمه خدائى را مى سازد در جهتى از جهة تو قرار مى دهد،و چگونه خداى ساخته و هم خدا باشد.

ص: 150

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و ساير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم در روايات متواتره وارد شده است كه هر چه را كه تصوّر نماييد به وهمهاى خود كه نهايت دقت بكنيد در تنزيه او،او مخلوقى است مثل شما بلكه ساخته شماست،و حق سبحانه و تعالى از آن منزه است كه مثل شما باشد،يا ساخته شما باشد.و ديگر معانى دقيقه ذكر كرده اند كه عقل به آن نمى رسد،و نمى توان به آن رسيدن الاّ بنور كشف بعد از رياضات و مجاهدات بسيار.

دويم از معانى كه اطلاق آن بر حق سبحانه و تعالى روا نيست كه وحدت او را وحدت نوعى دانند،چنانكه گويند كه او يكى است از مردمان يعنى يك نوع است از جنسى،اين نيز بر حق سبحانه و تعالى جايز نيست زيرا كه تشبيه است، و ذات مقدس او از آن اعلى است كه او را به مخلوقات شباهتى باشد و اين كلام را نيز معانى بسيار گفته اند:

يكى آن كه به معانى اولى برگردد چون او را مشابهتى بغير او نيست نمى توان او را با خلق در شمار آوردن.ديگر آن كه مقرر است كه نوع ماهيتى است كه در تحت ماهيتى ديگر داخل باشد تحقيقا او تقديرا،و اگر از آن ماهيت سؤال كنند بما هو آن در جواب گفته شود مثلا انسان حقيقتى دارد كه دارد كه آن حيوان ناطق است،و اين حقيقت در تحت حيوان مطلق كه جنس اوست داخل است.و چون پرسند كه حقيقت انسان چيست؟در جواب گفته مى شود حيوان ناطق.و چون حق سبحانه و تعالى را با احدى شركت نيست نه در ذات،و نه در ذاتيات،و نه در صفات هر آينه اين وحدت را بر او اطلاق نتوان كرد،زيرا كه اگر شركت باشد پس ناچار است از مميزى كه او را تميز دهد از ساير شركاء،پس مركّب خواهد بود از جنس و فصل،و هر مركّبى محتاجست به اجزاء،و هر محتاجى ممكن است.

ص: 151

و هم چنين اگر ماهيت الهى جل شأنه،ماهيتى باشد نوعى كه متصور شود بعنوان كلى و اگر چه آن كلى منحصر در فرد باشد به اين معنى نيز اطلاق نمى توان كرد،بلكه او را شريك نيست،و محال است شريك او در ذهن و خارج،و داخل نيست در تحت هيچ نوعى و جنسى،و لهذا تعبير از ذات مقدس او بواجب الوجود وارد نشده است در هيچ آيه و حديثى،و دور نيست كه از اين جهة باشد كه تا متوهم نشود كه كلى است چون در لغت واجب الوجود كلى است.

و اما آن دو معنى واحد كه اطلاق مى توان نمود بر ذات مقدس او،يكى آنست كه يگانه است و او را نظيرى نيست چون در ذات و صفات او نظيرى نيست،چنانكه مى گويند فلان عالم وحيد عصر خود است يعنى نظير و همتا ندارد.

دويم آن كه احدى المعنى است يعنى واحد من جميع الوجوهست يعنى منقسم نمى شود نه در وجود،و نه در عقل،و نه در وهم هم چنين است حق سبحانه و تعالى.پس اگر قايل به صفات زايد شوند قايل بهشت خدا شده اند و هم چنين است احوال معتزله كه قايلند به عالميت الهى و قادريت و اين معنى را نه موجود مى دانند و نه معدوم،و آن چه بر ايشان لازم مى آيد بدتر است از آن چه بر اشاعره لازم مى آيد و احاديث بسيار در اين باب واقع شده است و مقام گنجايش بيش از اين ندارد اگر چه همه مراد مصنف است چون كتابى عظيم در اين باب تصنيف نموده است اگر و چون مصنف اعتقاد به صفات ثبوتيه ندارد ظاهرا از آنها ذكر نكرد و صفات سلبيّه را ذكر نمود بانكه گفت:

(و منزّهك عمّا لا يليق بذاتك ممّا نسبك اليه من شبّهك و الحد فيك)

يعنى ترا پاك و منزه مى دانم از آن چه لايق ذات مقدس تو نيست از چيزهائى كه نسبت به تو داده اند كسانى كه ترا تشبيه به انسان كرده اند و ملحد

ص: 152

شده اند در واقع آن كه از حق عدول نموده اند بباطل چون در لغت الحاد بمعنى ميل است يا بمعنى مصطلح كه انكار خداوندى و دورى تو كرده اند،زيرا قايل شده خدائى كه خدا نيست.

بدان كه مراد شيخ عليه الرحمه ردّ است بر سنيان كه اكثر ايشان حق سبحانه و تعالى را جسم و موجود مى دانند مثل حنابله و شافعيه.و در كتاب ملل و نحل كه تصنيف شهرستانى است و در شرح مواقف سيد شريف،و در بسيارى از كتاب علما از ايشان نقل كرده هفتاد و دو مذهب را،و از هر مذهبى از اين هفتاد و دو،كفرها و زندقه ها نقل كرده اند.اگر چه آن چه نسبت به شيعه داده اند در جسميت بودن خداوند تعالى،و آن چه از كتابهاى شيعه در ميانست نديده ايم كه كسى از شيعه و العياذ باللّه باين مذاهب باطله قايل باشد،و آن كه نسبت اينها را به بعضى از قدما داده مثل هشام بن الحكم،و هشام بن سالم اگر راست باشد مذهب سابق بر تشيع ايشان بوده است چنانكه در فهرست كتاب خواهد آمد.

ديگر از مذهب باطله زيادتى صفات الهى است بر ذات الهى كه اشاعره و معتزله به آن قايل شده اند،و اشاره به آن شده در مقدمه مجملا مى آيد.و حق سبحانه و تعالى به هيچ وجه شبيه به مخلوق ندانند،نه در ذات و نه در صفات،بلكه نه در افعال.و احاديث متواتره از ائمّه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين نقل شده است كه اقل معرفت الهى آنست كه حق سبحانه و تعالى را منزه دانى از تعطيل، و تشبيه.

تعطيل آنست كه منزه و مبرا دانى چرا كه عقل تو به او نرسد،يا نگويى كه بى كار است.چنانكه جمعى از كما قايلند كه حق سبحانه و تعالى عقل اول را آفريده است و بس،و تمام ايشان معتقد نيستند،و بلكه مى گويند از خدا به همرسيده است و قديم است مثل خدا،بلكه مى بايد كه اعتقاد كنى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ يعنى هر روز در

ص: 153

كاريست.يك شمه كارهاى الهى آنست كه يك قافله از حيوانات را در رحمها در مى آورد،و يك قافله از انسان را از رحم بيرون مى آورد،و يك قافله ديگر را مى ميراند،ربّ العالمين است كه همه را تربيت مى فرمايد،رزاقى است كه همه بر سر خوان بى دريغش نشسته اند و نعمتهاى او را مى خورند،آسمانها را او در گردش دارد هر يك را به حركتى خاص،قاضى الحاجات است كه هر كه حاجتى به او عرض نمايد حاجات آنها را بر مى آورد،و يك برگى از درختى نمى افتد و بيان كارهاى الهى در كتاب عقل مبين است هر كه اندك بصيرتى دارد مى داند.

دويم تشبيه است كه خداوند عالميان را نه جسم كثيف،و نه جسم لطيف و ديدنى ندانند،و در مكان و زمان ندانند،و از قبيل اعراض ندانند،و قايل به حلول نشوند چنانكه نصارى مى گويند روح خدا در رحم مادر عيسى،و قائل به اتحاد نباشد چنانكه جمعى از نصارى قايلند كه خدا با عيسى يكى شد با آن كه اصل اتحاد محال است و حلول عرض را از محال است و محتاج است به جسم، و هر محتاجى ممكن است.

و جميع اينها در اخبار اهل بيت بعنوان متواتره واقع شده است و آن كه در آيات و اخبار ائمه عليهم السلام است كه ظاهر آنها جسميّت است از آن جهت است كه حق سبحانه و تعالى با بندگان به زبان ايشان سخن گفته است،و در ميان عرب و عجم و ترك و ديلم هندى متعارفست مجازات،و هر كلامى كه مجازى نداشته باشد لطافت ندارد.چنانكه متعارفست كه مى گويند فلانى خوش دستى دراز كرده است يعنى تسلطى بر مردمان به همرسانيده است،و دست پادشاه بالاى دستهاست يعنى اقتدار او بالاى همه است و على هذا القياس.

و به اخبار متواتره و آياتى كه در قرآن مجيد واقع شده است در اخبار اهل البيت تأويل آن واقع شده است،و حضرات ائمه معصومين مكرر فرموده اند،و در قرآن حق سبحانه و تعالى خود فرموده است لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (1)يعنى هيچ چيز از ممكنات شباهت بحق سبحانه و تعالى ندارد،و باز فرموده است كه لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ (2)يعنى بصرها يا بصيرتها ادراك او نتوانند نمود،و خود فرموده است وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (3)يعنى بندگان بزرگى الهى را ادراك نكرده اند و نمى توانند كرد چون حق تعالى شأنه خود نقيض خود بفرمايد؟زيرا كه اگر اين صفات با صفات شبيه باشد،شبيه اجسام و مخلوقات خود خواهد بود.و إن شاء اللّه در محل خود با همه تأويلات مذكور خواهد شد.

ص: 154

و به اخبار متواتره و آياتى كه در قرآن مجيد واقع شده است در اخبار اهل البيت تأويل آن واقع شده است،و حضرات ائمه معصومين مكرر فرموده اند،و در قرآن حق سبحانه و تعالى خود فرموده است لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (1)يعنى هيچ چيز از ممكنات شباهت بحق سبحانه و تعالى ندارد،و باز فرموده است كه لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ (2)يعنى بصرها يا بصيرتها ادراك او نتوانند نمود،و خود فرموده است وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (3)يعنى بندگان بزرگى الهى را ادراك نكرده اند و نمى توانند كرد چون حق تعالى شأنه خود نقيض خود بفرمايد؟زيرا كه اگر اين صفات با صفات شبيه باشد،شبيه اجسام و مخلوقات خود خواهد بود.و إن شاء اللّه در محل خود با همه تأويلات مذكور خواهد شد.

(و أقول إنّك عدل فيما قضيت حكيم فيما أمضيت)

يعنى مى گويم و اعتقاد دارم كه تو عادلى در آن چه قضا فرمودۀ،و حكيمى در آن چه امضاء كردۀ و جارى ساختۀ.و بر بندگان مسأله ذاتيست كه حسن و قبح اشياء عقلى است يعنى عقل در فهميدن بعضى از چيزها مستقل است مثل آن كه عقل مى يابد كه حق سبحانه و تعالى عادل است به آن كه ظلم بر وى محال است و بظلم ظالمان راضى نيست،زيرا كه كسى ظلم مى كند كه نداند كه ظلم بد است،يا احتياج بظلم كردن داشته باشد و حق سبحانه تعالى عالم است و غنى و بى نياز.با آن كه حق سبحانه و تعالى به كرات و مرات در قرآن مجيد ياد فرموده است كه من ظلم بر بندگان خود نمى كنم،و بظلم ايشان راضى نيستم،و ظالمان را لعنت فرموده است پس چون تواند بود كه افعال بندگان فعل الهى باشد و همه اين ظلمها و فسقها را حق سبحانه و تعالى كند،و باز ايشان را در جهنم عقاب كند.

آخر چه فايده خواهد داشت فرستادن پيغمبران و كتابها با آن كه حق سبحانه و تعالى زياده از هزار جا در قرآن مجيد افعال را نسبت به بندگان دادهم.

ص: 155


1- آية 9-الشورى.
2- آية 103-الانعام.
3- آيۀ 91-سورة الانعام.

است،و امر و نهى فرموده است،و بر فعل خيرات ثواب قرار داده است،و بر بديها عقوبت مقرر فرموده است.و اكثر سنيّان بر مذهب اشعرى اند و قايلند كه همه فعل الهى است و عقل را از ميانه برداشته اند و فارغ شده اند.

و اما آن چه در قرآن و اخبار وارد شده است كه ظاهر آن جبر است بر سبيل مجاز واقع شده است،و تأويل آن مى بايد كرد مثل ساير چيزها كه همه قايلند بتأويل آنها و هم چنين قضا و قدر و امضاء كه در آيات و اخبار بسيار واقع شده است كه واجب است ايمان به قضا و قدر و امضاء،و شيخ مصنف اخبار بسيار نقل نموده است در مذهب قدريه و آن كه حضرات فرموده اند كه قدريه مجوس اين امّتند،و مراد از قدريه معتزله اند كه بنده را مستقل مى دانند در اعمال،و توفيق الهى را دخل نمى دهند.و اخبار بسيار در تكفير اشاعره.نيز واقع شده است و اخبار بسيار واقع شده است كه جبر باطل است،و تفويض كه اختيار محض است باطل است،و ليكن واسطه ميان هر دو حق است به آن كه فعل از بنده است و توفيق از حق سبحانه و تعالى.و اخبار بسيار واقع شده است كه قضا و قدر عبارت است از علم الهى در آن چه تعلق به اعمال مكلفان دارد،و هر چه بنده را در آن دخلى نيست مثل تندرستى و بيمارى و زندگانى و مردن و امثال اينها به قضاى حتمى است و اخبار بسيار وارد شده است كه در اين باب غور مكنيد چون معنى بسيار دقيق است.

و فرق ميان قضا و قدر و امضاء آنست كه اول حق سبحانه و تعالى قضا مى فرمايد مرض يا موت را،و ممكن است كه به تصدقات و خيرات برطرف شود و به زودى.و اگر نكرد كارى كه سبب دفع قضا شود مقدر مى شود مرض يا موت و در اين صورت بسيار مشكل است اما ممكن است،و اگر دفع نكرد به تصدقات و تضرعات بسيار امضاء مى شود و در اين مرتبه نادر است كه مندفع شود،و ليكن امكان دارد،مثل آن كه ابتداى بيمارى دفع آن به زودى ممكن است به فصد و

ص: 156

امساك و چون فصد و امساك نكردند و بيمار سنگين شد معالجه مشكل مى شود، و چون محتضر مى شود مشكلتر و در باب شب قدر احاديث خواهد آمد.

و غرض صدوق از اين عبارت آن است كه ما اعتقاد به عدالت الهى داريم، و ايمان بقضاء و قدر داريم،و به اعتقاد صدوق قضا و قدر عبارتست از علم الهى،و علم الهى علت فعل نمى شود.چنانكه علم منجم به كسوف سبب كسوف نيست بلكه چون كسوف مى شد منجم دانست كه مى شود.و باين معنى در كتب خود تصريح نموده است خصوصا در كتاب توحيد و تأويلات ديگر كرده است قضا و قدر را،و ليكن از مجموع اخبارى كه ذكر نموده است ظاهر مى شود آن چه مذكور شد،و اگر كسى اعتقاد كند كه قضا و قدر حق است،و بنده مجبور نيست،و به او مفوض نيست كه هر چه خواهد كند،و ليكن حقيقت آن را نداند،و در آن فكر ننمايد كافى است،و بر او حرجى نيست و اللّه تعالى يعلم.

ديگر از آن چه لازم است به آن اعتقاد داشتن آنست كه حق سبحانه و تعالى را حكيم داند،و حكيم در لغت راست گفتار،و درست كردار است،و در اصطلاح آنست كه هر چه كند رعايت مصلحتى در آن بفرمايد،و كارى را عبث نكند چنانكه فرموده است كه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً (1)يعنى آيا مى پنداريد كه ما شما را عبث آفريده ايم.ديگر فرموده است كه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ (2)يعنى نيافريدم جنّيان و آدميان را مگر از جهت آن كه مرا بندگى كنند.و امثال اين آيات در قرآن مجيد بسيار است و در احاديث بسيار نيز وارد شده است اين مضامين.

و اشعرى را اعتقاد آنست كه افعال الهى معلّل به غرض نيست و اگر نه لازم مى آيد كه حق سبحانه و تعالى باين افعال كامل شود و قبل از آن ناقص بودهت.

ص: 157


1- آيه 115-المؤمنون.
2- آيه 56-الذاريات.

باشد.و جواب او اينست كه اگر غرض راجع شود بجناب اقدس الهى استكمال لازم مى آيد و كسى باين قايل نيست.بلكه غرض راجع به بنده مى شود و آن نفع بندگان است.

و اخبار متواتره وارد شده است از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم كه حق سبحانه و تعالى نمى كند مگر آن چه اصلح است بحال بندگان او،و كفر است كه بندگان اعتراض بر افعال الهى كنند،بلكه اگر بگويند كه اگر حق سبحانه و تعالى ما را غنى مى كرد بهتر بود،يا اگر فرزند ما را نمى ميراند بهتر بود،دغدغه ارتداد مى شود مگر آن كه قصدشان اين باشد كه نفع مادر آن بيشتر بود بحسب ظاهر،اگر چه بحسب واقع آن چه حق سبحانه و تعالى كرده است بهتر است،و ليكن اولى و احوط آن است كه امثال اين عبارت را بر زبان جارى نسازند.

چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است از حضرات ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم كه اگر جمعى خداوند عالميان را بيگانگى بپرستند،و عبادات نماز و روزه و حج را همه به جاى آورند،و با اين همه خوبيها چيزى را كه خدا و رسول كرده باشند بگويند كه اگر چنين نمى كردند بهتر بود،و هم چنين اگر اين اعتقاد داشته باشند هر چند به زبان نياورند مشرك و كافر مى شوند.نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد:كه نه بحق پروردگار تو كه ايمان نمى آورند،و در زمرۀ مؤمنان داخل نمى شوند تا ترا حكم نسازند در هر نزاعى كه در ميان ايشان واقع شود،و تو هر حكمى كه كنى ايشان راضى باشند،و اصلا از حكم و سخن تو دل گير نشوند،و گردن نهند حكم ترا گردن نهادنى نيكو.

و در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام زين العابدين صلوات اللّه عليه كه صبر نمودن و از حق سبحانه و تعالى راضى بودن سر همۀ عبادتها است و هر كه در بلاها و تكاليف الهى صبر كند و خشنود باشد از حق

ص: 158

سبحانه و تعالى در هر چيزى كه بر سر او آورد خواه محبوب او باشد يا مكروه، البته حق سبحانه و تعالى خير او را در آن كند در دنيا و عقبى.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه داناترين مردمان بحق سبحانه و تعالى كسى است كه راضى تر باشد بقضاء الهى.

و ايضا در حديث صحيح از آن حضرت وارد شده است كه چون حق سبحانه و تعالى وحى نمود به حضرت موسى بن عمران على نبينا و عليه السّلام كه نزد من هيچ چيز و هيچ كس دوست تر از بندۀ مؤمن من نيست،و هر چه پيش او مى آورم خير او در آنست،و هر چه از او باز مى گيرم خير او در آنست،پس مى بايد كه صبر كند بر بلاهاى من،و شكر كند نعمتهاى مرا،و راضى شود به قضاهاى من تا من او را در زمرۀ صديقان داخل گردانم،هر گاه با اينها عمل نموده باشد به آن چه من از او طلب كرده ام و اطاعت نموده باشد امر مرا.

و از آن حضرت بطريق صحيح وارد شده است كه تعجب دارم از حال مؤمن كه هر چه هست حق سبحانه و تعالى بر سر او مى آورد و خير او در آنست، و اگر او را به مقراض ريزه ريزه كنند خير او در آنست و اگر پادشاه مشرق و مغرب شود خير او در آن است.

و از آن حضرت منقولست كه هرگز حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله چيزى را كه واقع شده بود نمى فرمودند كه اگر غير اين مى بود بهتر بود و فرمودند كه من ضامنم كه هر كه در خاطر او در نيايد مگر رضا به قضا،هر دعايى كه بكند البته مستجاب شود،بلكه اگر دعا نكند نيز حق سبحانه و تعالى آن چه خير اوست نزد او مى آورد.چنانكه در حديث صحيح از آن حضرت(ص)وارد شده است كه هر كه رو كند به آن چه محبوب الهى است از عبادت و صبر و رضا و امثال اينها،حق سبحانه و تعالى نيز رو كند به آن چه محبوب اوست در دنيا و عقبى، و هر كه پناه بحق سبحانه و تعالى برد حق سبحانه و تعالى او را در پناه خود

ص: 159

درآورد و كسى كه چنين باشد اگر عالم سرنگون شود به او ضررى نمى رسد.و آيات و اخبار در اين باب فوق حد و حصر است.

(لطيف لما شئت)

:يعنى هر چه اراده مى فرمايى نسبت به بندگان خود همه محض لطف است و احسان و فضل نسبت به ايشان.و اين معنى انسب است به سابق و لاحق و محتمل است كه مراد صدوق اين باشد كه علماء شيعه لطف را بر حق سبحانه و تعالى واجب مى دانند،و آن فعلى است كه بندگان را به طاعت نزديك گرداند،و از معصيت دور سازد،و چون حق سبحانه و تعالى از روى حكمت بندگان را از جهت بندگى آفريده است،پس هر چه ايشان را به بندگى نزديك سازد لازم است كه بفرمايد،و الا غرض الهى بفعل نخواهد آمد،و مى بايد كه لطف بحد الجاء نرسد.چنانكه خود فرموده است كه أَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِيعاً (1)يعنى اگر حق سبحانه و تعالى مى خواست كه به جبر بندگان را هدايت فرمايد مى توانست جبر نمودن كه همه خوب باشند و ليكن حكمتش اقتضا كرده است كه باختيار خود هدايت را اختيار نمايند تا مستحق ثواب شوند،چون ثواب نفعى است كه مقارن تعظيم و اجلال بوده باشد و عقلا قبيح است كه تعظيم و اجلال كسى كنند كه مستحق آن نباشد.

و همين مضمون از حضرت امام على بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليه وارد شده است.و از جملۀ الطاف الهى فرستادن پيغمبران و كتابهاست،و لهذا حق سبحانه و تعالى اول حضرت آدم را پيغمبر فرمود،و بعد از آن از نسل او خلق را آفريد،و هيچ زمانى نبود كه پيغمبرى يا وصى پيغمبرى نبوده باشد،و از اينجاست كه فرموده است كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (2)و در اخبار بسيار از ائمه اطهار سلام اللّه عليهم وارد شده است كه مراد الهى اين است كه منة.

ص: 160


1- آيه 31-الرعد.
2- آيه 30-البقرة.

مقرر ساختم كه در زمين هميشه خليفه از جانب من بوده باشد،و مراد از اين آيه همين حضرت آدم نيست و بس و اين معنى نيز مناسبت دارد به آن چه بعد از اين مى گويد:

(لم تخلق عبادك لفاقة)

يعنى نيافريدى بندگان خود را از جهت احتياجى كه به ايشان داشته باشى،يعنى ما كه قائليم به حكمت قايل نيستم به استكمال،بلكه قائليم كه خداوند عالميان بى نياز است از ايشان و از عبادات ايشان،و غرض او از خلق و تكاليف محض افاضه وجود است كما قال المولوي:

من نكردم خلق تا سودى كنم *** بلكه تا بر بندگان جودى كنم

و همين مضمون در حديث قدسى وارد شده است از طرق خاصه و عامه و بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند كه چرا حق سبحانه و تعالى خلايق را آفريد؟حضرت فرمودند:كه حق سبحانه و تعالى خلايق را عبث نيافريده است،و ايشان را مهمل نگذاشته است،بلكه ايشان را آفريده است تا ظاهر سازد قدرت خود را و تا ايشان را به عبادات مكلف سازد تا مستوجب رضاى الهى شوند و ايشان را نيافريد كه نفعى از ايشان به او رسد يا دفع مضرتى ازو بكنند،بلكه ايشان را آفريد تا نفع به ايشان رساند و ايشان را در جنت و نعيم ابدى درآورد.

(و لا كلّفتهم الاّ دون الطّاقة)

يعنى اعتقاد دارم كه بندگان خود را تكليف نفرمودى به او امر و نواهى مگر كمتر از طاقت ايشان چه ظاهر است كه بندگان در شبانه روزى هزار ركعت نماز مى توانستند كرد،و هميشه روزه مى توانستند گرفت،و هر سال حج مى توانستند كرد،و در شبانه روزى هفده ركعت نماز واجب گردانيد،و در سالى يك ماه روزه واجب ساخت،و در عمرى يك مرتبه حج طلب نمود وجوبا،و اينست مضمون آيه كه لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها يعنى حق سبحانه و تعالى تكليف نمى فرمايد بندگان خود را

ص: 161

مگر به چيزى كه بر ايشان آسان باشد و دشوار نباشد،يا به آن چه تكليف نموده است بيشتر از آن نيز مى توانست كرد اين جمله نيز رد است بر جمعى از سنيان بلكه اكثر ايشان كه اعتقاد ايشان آنست كه حق سبحانه و تعالى تكليف ما لا يطاق كرده است چون بندگان را اختيارى نيست و كردۀ ايشان كردۀ حق سبحانه و تعالى است و مع هذا ايشان را تكليف كرده است.

(و انّك ابتدأتهم بالنّعيم رحيما)

يعنى اعتقاد دارم كه ابتدا كردى خلايق را به نعمتها بى آن كه ايشان كارى كرده باشند كه مستحق آن شده باشند، بلكه رحمتت،اقتضا كرد كه ايشان را از كتم عدم بوجود آوردى،و صد هزار احسان و انعام به ايشان بكنى،هر چند شكر اين نعمتها واجب بود اگر شكر طلبيدى از آن جهت بود كه مستحق نعمتهاى غير متناهى تو شوند نه آن كه به ازاء نعمتهاى تو باشد،و الا تكليف ما لا يطاق مى بود،كجا بنده قدرت دارد كه نعمتهاى ترا ادراك تواند كرد چون به او ندادۀ احاطۀ به امور غير متناهى،چه جاى آن كه تواند شكر كمترين نعمتى از نعمتهاى تو را كردن كما قلت وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها (1)يعنى اگر خواهيد كه بشماريد نعمتهاى الهى را نمى توانيد شمردن و نمى توانيد رسيدن به آن كه اگر ممكن بود احصاى آن نيز ممكن مى بود.

(و عرّضتهم للاستحقاق حكيما)

يعنى خلايق را در معرض استحقاق مثوبات غير متناهى درآوردى از روى حكمت يعنى تا مستحق ثواب نمى شدند قبيح بود كه ايشان را ثواب بدهى چون ثواب نفعى است كه از روى تعظيم و اجلال كرامت فرمايد و بدون آن كه ايشان عبادات و طاعات به جا آورند استحقاق آن بهم نمى رسيد،پس تكاليف فرمود تا به سبب عمل به آن ها مستحقم.

ص: 162


1- آيه 34-ابراهيم.

ثواب شوند و اينها همه ثمرات لطف الهيست چنانكه گذشت.و رد است بر اشاعره كه قايل به استحقاق نيستند بر خلاف آيات قرآن مجيد كه همه جا حق سبحانه و تعالى فرموده است جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ و امثال آن.و چون تكاليف را ناچار بود از آلتى چند كه بدون آن ممكن نبود و تكليف ما لا يطاق بود و اول و اهم آنها عقل بود ذكر كرد كه:

(فاكملت لكلّ مكلّف عقله)

پس كامل گردانيدى از براى هر مكلفى عقل او را،پس مجنون و طفل را تكليف نفرمود چون قابليت خطاب و فهم تكليف نداشتند.و مراد ازين عقل عقلى است كه مدار تكليف بر آنست،و غالب اوقات قريب به بلوغ تمام مى شود،و كمالش را نهايت نيست،و پارۀ از آن به تجربه ها زياده مى شود،و بيشترش به تحصيل علم با عمل كه به مرتبه روح مقدس مى شود،و در اين مرتبه از جناب اقدس الهى فايض مى گردد عقلى كه به آن حقايق اشيا را كما هى ادراك مى تواند كرد و مى كند،و در اين صورت البته متوجه دنيا و ما فيها بلكه متوجه بهشت و نعيم آن نيز نمى شود،بلكه لمحه اى از معشوق حقيقى به ديگرى نمى پردازد،و اكثر برآنند كه عقل نفس ناطقه است،يا مراتب نفس است،يا جوهريست مجرد كه بمنزله و زير نفس است،و آن بحسب مراتبى كه دارد اسامى آن مختلف مى شود،و روح نيز به سبب آن كامل مى شود.

و انواع مراتب هر دو چهار است.اما عقل پس در مرتبۀ اول او را عقل هيولانى مى نامند،و آن مرتبه قابليت محض است كه هيچ كمال علمى او را بالفعل نگرديده باشد،عقل هيولانى كه قبل از بلوغ دارد و محض قابليت است و بعد از آن عقل بالملكه است و بتدريج به سبب تحصيل كمالات عقل مستفاد مى شود،و بعد از آن عقل بالفعل.

و هم چنين اول مراتب نفس در عمل نفس اماره است،و ديگرى لوامه است،و ديگرى ملهمه است،و ديگرى مطمئنه است.و چون مراتب عقول و

ص: 163

نفوس با يك ديگر است بعضى تصور وحدت هر دو كرده اند،بلكه از بعضى اخبار نيز ظاهر مى شود وحدت آن،ليكن ظاهر آنست كه بر سبيل مجاز است،و مراتب اصناف هر دو بى نهايت است چه جاى افراد هر دو،و ممكن است كه مراد از عبارت همه مراتب بوده باشد،و در هر مرتبه كمالى كه او را حاصل مى شود از جناب اقدس الهى است،و بحسب هر مرتبۀ او را تكاليف هست.

چنانكه در اخبار معتبره از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله وارد شده است كه ما گروه انبيا مأموريم كه با مردم در خور عقل ايشان سخن گوييم، و هيچ شك نيست كه هر چند كمالات بيشتر مى شود تكاليف به آن نسبت زياده مى شود.

چنانكه وارد است در اخبار بسيار از حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه ثواب بمقدار عقل است،و عقاب به نسبت عقل،و دقت در حساب روز قيامت بحسب عقل است،و جميع كمالات به كمال عقلست،و به سبب متابعت عقلست كه آدمى بهتر از فرشتگان مقرب مى شود،و به سبب مخالفت عقل از حيوانات بدتر مى شود،و آيات و احاديث در اين باب از حصر بيرون است و بعضى از آن نيز در اين كتاب خواهد آمد.

(و أوضحت له سبيله)

يعنى واضح و ظاهر ساختى از براى هر مكلف راه او را يعنى به سبب اكمال عقل راه خير و شر را دانستند به آن كه دانستند خداوندى دارند عالم،و قادر و حكيم و لطيف،و هر چه آفريده است عبث نيافريده است.و دانستند كه نعمتهاى الهى بر ايشان بى شمار است و شكر نعمت واجب است و نمى دانند كه چگونه شكر نعمت منعم را بايد كردن،و محتاجند به كسانى كه از ايشان بهتر باشند و ربطى بجناب اقدس الهى داشته باشند،و ربطى به ايشان تا نيكو بشناسند به سبب ايشان خداوند خود را،و مرادات او را از خلق،و آن جماعت انبياء و اوصيايند،و به عقل فهميده اند كه هر كه اين دعوى كند نمى توان

ص: 164

تصديق نمودن تا كارى چند از ايشان صادر نشود كه مقدور بشر نباشد و كار حق سبحانه و تعالى باشد.و دانستند كه قبيح است كه حق سبحانه و تعالى اظهار معجزه بر دست كاذبى بكند،يا كسى را مقتدا كند كه معصوم نبوده باشد،و امثال اين امور كه اگر عقل نباشد ممكن نيست تصديق پيغمبران و اوصياى ايشان سلام اللّه عليهم.و محتملست كه مراد مصنف از اين ظاهر ساختن ارسال رسل و انزال كتب باشد،و جمله آينده تفصيل اين اجمال بوده باشد،و معنى اول أوفق است به طريقۀ متكلمين،و ثانى به نهج محدثين.

(و لم تكلّف مع عدم الجوارح ما لا يبلغ الاّ بها)

يعنى تكليف نكردى بدون اعضا و جوارح چيزى را كه نتوان آن را به جا آوردن بدون جوارح، پس تا دل ندادى تكليف به ايمان،و رضا به قضا،و معارف،و اخلاص،و محبت، و توكل،و تفويض،و تسليم و امثال اينها از تكاليف قلب نفرمودى.و هم چنين تكاليف زبان،و چشم،و گوش،و دست،و پا را نفرمودى تا اين اعضا را احسان نفرمودى.چنانكه تكليف نفرمود بنى آدم را كه به پرد بدون پر و بال،و غرض عمده بيان آنست كه تكليف ما لا يطاق نفرمودى ردا على الاشاعره و هم چنين آن كه گفته است:

(و لا مع عدم المخبر الصّادق ما لا يدرك الاّ به)

يعنى و تكليف نفرمودى بدون خبر دهنده راست گوى،بى دغدغه كه آن معصوم است از انبيا و اوصيا صلوات اللّه عليهم چيزى را كه بدون مخبر صادق به آن نتوان رسيدن،يعنى در تكاليف عقليه محتاج به مخبر صادق نبوديم،بلكه مخبر صادق را به عقل دانسته ايم كه مخبر صادق است،و ليكن در كيفيت معارف و تكاليف عقل مستقل نبود،تا انبيا نفرستادى آن تكاليف را نكردى.كما قال اللّه وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً (1)يعنى ما هرگز عذاب نكرده ايم امتى را تا به ايشان رسولى نفرستاديم و هرگز نبود كه پيغمبرى نباشد از زمان آدم تا حال چنانكه كه گذشت كه اول آدم را آفريدند،و ديگر فرزندانش را مكلف ساختند.

ص: 165

يعنى و تكليف نفرمودى بدون خبر دهنده راست گوى،بى دغدغه كه آن معصوم است از انبيا و اوصيا صلوات اللّه عليهم چيزى را كه بدون مخبر صادق به آن نتوان رسيدن،يعنى در تكاليف عقليه محتاج به مخبر صادق نبوديم،بلكه مخبر صادق را به عقل دانسته ايم كه مخبر صادق است،و ليكن در كيفيت معارف و تكاليف عقل مستقل نبود،تا انبيا نفرستادى آن تكاليف را نكردى.كما قال اللّه وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً (1)يعنى ما هرگز عذاب نكرده ايم امتى را تا به ايشان رسولى نفرستاديم و هرگز نبود كه پيغمبرى نباشد از زمان آدم تا حال چنانكه كه گذشت كه اول آدم را آفريدند،و ديگر فرزندانش را مكلف ساختند.

(فبعثت رسلك مبشّرين و منذرين)

يعنى لطف بر تو واجب بود،و تكليف بحسب حكمت لازم،و بدون وجود انبيا ممكن نبود،پس فرستادى پيغمبران خود را در حالتى كه بشارت دهندگان بودند مطيعان را به ثواب،و بيم دهندگان بودند مخالفان را از عقاب،يعنى اين هم از لطف بود كه پيغمبران ترغيب و ترهيب كنند.چون طبيعت بشر مايلست به شهوات نفسانى و لذات جسمانى بشارت را بمنزله مهار نفس گردانيدى كه ايشان را به ترغيبات بسوى بهشت و مراتب عاليه كشاند،و انذار و بيم به منزلۀ تازيانه باشد نفوس را كه ترسند و مخالفت نكنند،و اگر اين بشارت و انذار نمى بود بسيار نادر بود كه كسى اطاعت نمايد،و جمعى كه خود را مخلص مى دانند غير انبياء و اوصياء اگر خاطر جمع به وعدها و بيم وعيدها نمى داشتند ظاهر مى شد كه اطاعت ايشان در چه مرتبه مى بود و چه جاى ديگران.

و اخبار بسيار وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاد در عرب و عجم بلكه ظاهرا جائى نباشد كه نبى نفرستاده باشد.

و منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه كيخسرو از پادشاهان عجم سيصد پيغمبر را شهيد كرد،و قبور انبيا در اين بلاد هست،و آن چه بر مكلّف لازم است آنست كه اعتقاد به پيغمبران و كتابها مجمل داشته باشد چنانكه گذشت.ء.

ص: 166


1- آيه 15-الاسراء.

(و أمرتهم بنصب حجج معصومين)

يعنى امر كردى پيغمبران را كه نصب نمايند بعد از خود اوصيائى چند را كه معصوم بوده باشند.

علامه حلى در كتاب الفين هزار برهان ذكر كرده است كه لازم است كه امام معصوم بوده باشد،و چون عصمت امريست كه بر آن اطلاع ممكن نيست مگر حق سبحانه و تعالى را پس ناچار است از نص نبى يا وصى معصوم بر او.و در آيات و روايات هست كه همه انبياء وصيت نموده اند،و وصى از براى خود مقرر ساختند،على الخصوص پيغمبر آخر الزمان صلّى اللّه عليه و آله كه در غدير خم و غير آن نصوص متواتره فرمود بر امامت ائمه اثنا عشر چنانكه خواهد آمد در باب وصيت،و در آنجا مجملى مذكور خواهد شد.

(يدعون إلى سبيلك بالحكمة و الموعظة الحسنة)

يعنى حال آن كه حجج يا انبياء و حجج كار ايشان اين بود كه خلق را دعوت مى نمودند،و مى خواندند به راه معرفت و عبادت تو به حكمت و موعظه نيكو.مشهور آنست كه مراد از حكمت كتاب اللّه است،و مراد از موعظه سنت نبى اللّه است صلى اللّه عليه و آله،و بعضى گفته اند كه حكمت اصول دين است كه دلايل او معلوم است،و موعظه فروع دين است،يا آن كه حكمت آنست كه با علما به براهين سخن گويد،و موعظه حسنه با عوام به خطابيات.و اظهر آنست كه حكمت عبارتست از آن كه ايشان را بحسب مصلحت وقت هدايت نمايد گاهى به دلايل،و گاهى به شمشير،و موعظه حسنه نصيحتهاى مشتمل بر وعد و وعيد است و اللّه تعالى يعلم.

(لئلاّ يكون للنّاس عليك حجّة بعدهم)

يعنى پيغمبران مؤيد به معجزات فرستادى با كتابها و با بشارت و انذار از روى حكمت و موعظه هاى نيكو تا نبوده باشد آدميان را حجتى بر تو بعد از فرستادن پيغمبران،و نگويند كه اگر پيغمبران مى فرستادى هر آينه ما ايمان مى آورديم و بندگى مى كرديم،و اين

ص: 167

عبارات مقتبس است از آيات چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ (1)و ديگر فرموده است كه اُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ (2)و ديگر فرموده است كه:

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ (3)

و مصنف در اين آيه واوى زياد كرده است تا عطف باشد بر لئلا يعنى اينها كرد تا اگر كسى هلاك شود و بكفر يا فسق بعد از بينه و اتمام حجت بوده باشد،و اگر كسى حيات يابد به ايمان و عبادت بعد از تمامى حجت بوده باشد كه باختيار خود اختيار نجات ابدى كرده باشد تا هر يك را استحقاق ثواب و عقاب بهم رسيده باشد،و در آيه معنى ديگر گفته اند كه ما حجت تمام كرديم تا اگر كسى بميرد و بجهنم يا بهشت رود و حجت بر او تمام شده باشد،و اگر كسى زنده بماند خواه خوب،و خواه بد حجت بر او تمام شده باشد.و معنى اول موافق است با روايات اهل البيت،و در اين جا البته معنى اول مراد مصنف است،و آيات بر اين مضمون بسيار است،و همۀ اين آيات دلالت مى كند بر آن كه حسن و قبح عقلى است،نه چنانكه اشاعره مى گويند كه هر چه حق سبحانه و تعالى مى كند خوبست اگر همه انبياء را بجهنم كند حاكمست،و اگر همه كفار را به بهشت كند خداوند است،اگر چنين مى بود چه احتياج به اين ها بود كه بكند تا برو حجت نباشد با آن كه بسيار جائى ازين باب فرموده است،و عمده غرض مصنف رد بر ايشانست،و ازين جهت فراموش كرده است صلواتى را كه در خطب لازمست، و امكان دارد بعد از لفظ معصومين گفته باشد و از قلم نساخ ساقط شده باشد.ل.

ص: 168


1- آيه 165-النساء.
2- آيه 125-النحل.
3- آيه 42-الانفال.

(فعظمت بذلك منّتك على بريّتك)

يعنى پس عظيم شد نعمت تو به سبب اين انعامها بر مخلوقات تو كه از محض رحمت آفريدى،و عقل دادى، و پيغمبران و كتابها فرستادى تا ايشان را دعوت نمايند به قرب،و معرفت،و عبادت،و بندگى تو تا مستحق ثوابهاى غير متناهى تو شوند،هر چند نعمتهاى غير متناهى به ايشان دادۀ،اما باين نعمت عظمى هيچ نعمت نمى رسد،يا آن كه هر نعمتى كه دادۀ همه را از جهت معرفت و عبادت دادۀ چون غرض از خلق عبادت است،پس همۀ نعمتها در اين داخل است،پس چگونه كسى وصف عظمت اين نعمت تواند كرد.و ممكن است كه منت را بمعنى متعارف بگيريم و اين معنى از مخلوق قبيح است،چون بنده اند و نعمتها همه از حق سبحانه و تعالى است.چنانكه تكبر از ايشان قبيح است از جهة آن كه كبريا مخصوص حضرت اوست،اما از حق سبحانه و تعالى نيكو است هم تكبر و هم منت،لهذا در قرآن مجيد همه جا منت مى نهد بر بندگان به نعمتهايى كه به ايشان كرامت كرده است،و از اين جهت خود را منان فرموده است.و محتملست كه بمعنى منعم باشد اما هر دو خوبست و اعم بهتر است.

(و أوجبت عليهم حمدك)

يعنى به سبب اين نعمتهاى عظيمه حمد خود را بر ايشان واجب گردانيدى،و از آن جمله در شبانه روزى ده مرتبه سوره حمد واجب گردانيد در نمازها،بلكه مى بايد هميشه بنده رطب اللسان بوده باشد بحمد الهى،چنانكه گذشت كه حمد بهترين عبادات است.و ممكن است كه أوجبت به سكون تا خوانده شود،و ضمير راجع به منت بوده باشد يعنى اين نعمت عظيم بر بندگان واجب ساخت حمد ترا،و بنا بر اين مجاز خواهد بود چون نعمت سبب حمد است،پس گويا او واجب گردانيده است حمد را،پس چون ظاهر ساخت عظمت نعمت الهى را مناسب اين بود كه شكر كند حق سبحانه و تعالى را كه مناسبت باين نعمت داشته باشد گفت:

ص: 169

(فلك الحمد عدد ما احصى كتابك و احاط به علمك)

يعنى پس مخصوص تست جميع حمدها و ترا مخصوص مى گردانم به همۀ محامد،چون همه كمالات مخصوص ذات مقدس تست بعدد آن چه احصاء نموده است آن را كتاب تو كه قرآن باشد،و جميع علوم در قرآن هست يا لوح محفوظ باشد و آن نيز چنين است،و به همين دو قول تفسير شده است در آيۀ كه مراد صدوق از اين عبارت اشاره به آن است كه وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ و بعدد آن چه علم تو به آن احاطه كرده است،و هر دو خصوصا آخر البته غير متناهى است،پس باز اى نعمتهاى غير متناهى شكر غير متناهى به جا آورده،و ظاهر آنست كه لام الحمد از جهت استغراق باشد،يعنى جميع حمدها مخصوص ذات اقدس تست،و اگر از براى جنس نيز بوده باشد استغراق مفهوم مى شود از جهت لام اختصاص لك با تقديم او چون مرتبه اش لفظا تاخير است،و اگر چه بحسب معنى چون مشتملست بر كاف ضميرى كه راجع بحق سبحانه و تعالى است و مناسب تقديم است.

و مؤيد عمومست آن كه منقولست در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه نعمت هر چند عظيم باشد همين كه بنده گفت الحمد للّه اداى شكر آن نعمت كرده است.و در حديث كالصحيح منقولست كه آن حضرت از مسجد بيرون آمدند و اسب حضرت گم شده بود،حضرت فرمودند:كه اگر حق سبحانه و تعالى اين اسب را بمن رساند من شكر كنم او را آن چه حق شكر او باشد،پس اندك زمانى شد كه آن را به خدمت حضرت آوردند، حضرت الحمد للّه بر زبان راندند،شخصى از حضار گفت فداى تو گردم نفرمودى كه من حق شكر الهى به جا آورم؟حضرت فرمود كه نشنيدى كه الحمد للّه گفتم و خصوصا هر گاه با اين تتمه باشد چنانكه در دعاها از حضرات ائمه معصومين واقع شده است اين تتمه.

ص: 170

16- و در اخبار بسيار وارد شده است كه هر گاه بنده بگويد: «الحمد للّه ربّ العالمين كثيرا على كلّ حال كما هو اهله و مستحقّه» كاتبان عمل عاجز مى شوند،و عرض مى كنند كه خداوندا اين بنده چنين حمدى كرد و ما نمى توانيم رسيد بحمدى كه تو اهل آن و مستحق آنى تا در نامۀ عمل او آن را بنويسيم، خطاب مى رسد كه چنين است و مخلوقى احصاى اين نمى توانند كرد،شما هر چه گفته است بنويسيد من مى دانم مقدار آن را و ثواب آن را.و عبارت مصنف مشتمل است برين معنى زيرا كه علم الهى احصاء كرده است حمدى را كه مستحق آنست با چيزهاى ديگر كه مستحق آنست از تسبيح،و تهليل،و تكبير و غير آن اگر چه آنها نيز بحمد برمى گردد.

(و تعاليت عمّا يقول الظّالمون علوّا كبيرا)

يعنى تو برترى از آن چه ستم كاران بر خود ترا به آن وصف مى كنند در ذات،و صفات و افعال،بلندى بالاتر از آن كه عقل به آن رسد كما قال الحكيم الغزنوي رضى اللّه عنه:

پاك از آنها كه غافلان گفتند *** پاكتر ز آن چه عاقلان گفتند

و اشاره ايست به آن كه اگر نسبتهاى بد بجناب اقدس او دهند ستم بر خود كرده اند كه خداوند خود را نشناخته اند،و خود را مستحق عذاب ابدى كرده اند، و اين عبارت نيز مقتبس است از آيه كريمه سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً (1)و صدوق اين قسم تصرفات در آيات را تجويز نمى كند،چون اين تصرفات را حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كرده اند او متابعت ايشان كرده است.

شعر منزه ذاتش از چند و چه و چون *** تعالى شانه عمّا يقولونء.

ص: 171


1- آيه 49-الاسراء.

(قال الشيخ الامام السّعيد الفقيه ابو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القميّ مصنّف هذا الكتاب قدّس اللّه روحه)

ظاهر آنست كه اين عبارت مصنف بوده باشد و مقرر بوده است كه اسم خود را مى گفتند،و ليكن غالب اوقات تعريفات را شاگردان زياد مى كرده اند،يعنى چنين گويد بزرگ امام،و پيشواى در حديث،سعادتمند عالم ابو جعفر محمد،پسر على پسر حسين،پسر موسى،پسر بابويه قمى كه اين كتاب را تصنيف نمود است،و مقول قول او اما بعد است،و ممكن است كه امام سعيد اشاره باشد به آن كه دعا كردۀ حضرت صاحب الامر است.

چنانكه شيخ نجاشى نقل نموده است كه على بن الحسين پدر شيخ به عراق عرب آمد و ملاقات كرد حسين بن روح را كه نايب حضرت صاحب الزمانست، و سؤالهايى كه داشت از او پرسيد،بعد از آن كتابتى به على بن جعفر بن اسود داد كه او نيز از وكلاى حضرت بود كه كتابت او را به حسين بن روح برساند،و رقعۀ به حضرت صاحب الامر نوشت و در آن رقعه از حضرت استدعاى فرزند نمود.

حضرت نوشتند در آن رقعه كه دعا كرديم و حق سبحانه و تعالى ترا در اين زودى دو پسر خواهد داد خير و نيكوكردار،پس حق سبحانه و تعالى به او كرامت نمود محمد و حسين را،و ابن بابويه هميشه در مجالس افتخار مى نمود كه من به دعاى حضرت متولد شده ام،و الحق كه نفعى كه ازين دو پسر به عالميان رسيد از كسى نرسيد.

مصنف قريب به سيصد كتاب در حديث تصنيف كرد كه يكى از آنها اين كتابست،و بسيارى از كتاب او الحال هست،و از حسين فرزندان بسيار بهم رسيد همه محدث و فاضل،و احوال بعضى از ايشان را شيخ منتجب الدين در رجال خود ذكر كرده است،و نجاشى ذكر كرده است كه محمد بن بابويه شيخ شيعه است و مجتهد شيعه است،و همه علما و محدثان اهل خراسان ازو استفادۀ

ص: 172

علم مى نمودند،و در اوايل سن به عراق عرب آمد،و جميع علماء عراق پيش او درس خواندند،و از او اجازه گرفتند،و شيخ طوسى نيز مدح بسيار كرده است او را،و گفته است كه جليل القدر بود،و احاديث را در حفظ داشت،و ضبط حديث نيكو كرده بود،و در ميان علماى قم كسى مثل او نبود در حفظ و كثرت علم و مجتهد بود.و ابن طاوس نيز مدح بسيار كرده است،و توثيق او كرده است،بلكه جميع علما توثيق او كرده اند،چون همه حكم به صحت أحاديث صحيحه او كرده اند،و بالجمله اين شيخ ركنى است از اركان دين،بلكه اكثر علما تابع اويند چنانكه در محال خود مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

(امّا بعد فانّه لمّا ساقني القضاء إلى بلاد الغربة و حصّلنى القدر بها بأرض بلخ من قصبة ايلاق)

اما بعد از حمد حق سبحانه و تعالى پس به درستى كه چون قضا مرا گشايند به بلاد غربت و قدر به سبب غربت به زمين بلخ انداخت در قصبه ايلاق (1)و ظاهرا ايلاق قصبه ايست از قصبهاى بلخ،و محتملست كه مراد اين باشد كه بلخ از قصبهاى ايلاقست،و ايلاق تركستان باشد.و ظاهر گفته مصنف آنست كه قضا و قدر دخل دارند در امثال اين امور و بنده را اختيارى نباشد،و ليكن مصنف اين اعتقاد ندارد بلكه معنى او موافق اعتقاد او اينست كه چون در علم الهى گذشته بود كه من به غربت افتم باختيار خود،و بشهر بلخ بمانم باختيار خود چنان شد،و علم الهى علت نمى شود و اگر كسى در امثال اين امور قايل به قضاى حتمى شود مفسدۀ ندارد،و ليكن اخبار اختيار عام است.ت.

ص: 173


1- ايلاق بر وزن قيماق:نام شهرى است از ختا و قلماق.منوچهرى در اين شعر چنين مى گويد:و اگر خان را به تركستان فرستد مهر گنجورى-پياده از بلاساغون دوان آيد به ايلاقش.ايلاق بفتح اول در تركى بمعنى خليج است.

و در خصوص سفر نيز وارد شده است بروايت عامه و خاصه كه شخصى از اهل عراق داخل شد بر حضرت امير المؤمنين عليه السلام و گفت يا امير المؤمنين خبر ده ما را كه اين سفرى كه كرديم بواسطه جنگ اهل شام كه آن سفر صفين بود آيا به قضا و قدر الهى بود؟حضرت فرمودند كه بلى اى شيخ و اللّه كه بر بلندى بالا نرفتيم و به پستى به زير نرفتيم مگر آن كه به قضا و قدر الهى بود،پس آن شيخ گفت:كه حق سبحانه و تعالى مزد ما را بدهد چون ما مجبور بوديم و اختيارى نداشتيم استحقاق ثوابى نداريم مگر فضل الهى كارى بكند.

حضرت فرمودند كه چنين مگو اى شيخ،تو گمان كردى كه قضائيست لازم،و قدريست واجب اگر چنين باشد باطل شود ثواب و عقاب،و امر و نهى و زجر، و فائده نداشته باشد وعده و وعيد الهى،و كسى كه بد كند او را ملامت نتوان كرد و كسى كه خوب كند او را مدح نتوان كرد،و هر آينه نيكوكار اولى خواهد بود به ملامت،و بد كار اولى خواهد بود به مدح،اين گفتگوى بت پرستان و دشمنان خداوند رحمن است،و گفتگوى قدريّه اين امت و مجوس اين امت است،اى شيخ حق سبحانه و تعالى اختيار داد بنده را،و تكليف نمود،و نهى كرد و تحذير نمود،بر اندك عبادتى ثواب بسيار مى دهد،و كسى را چنان نكرده است كه بى اختيار عصيان او بكند،يا بى اختيار اطاعت او بكند،و آسمان و زمين را و هر چه در ميان هر دو است باطل نيافريده است،اين گمان آن جماعتى است كه كافرند،پس ويل از براى آن جماعت است كه كافر شده اند،و مراد از ويل آتش جهنّم است.پس آن شيخ برخواست و شعرى چند در مدح آن حضرت خواند.

و عبد اللّه عباس نيز اين خبر را روايت كرده است و در آخر آن نقل كرده است كه شيخ گفت يا امير المؤمنين پس قضا و قدر كدامست؟كه ما را برد،و بلندى و پستى نرفتيم مگر به قضا و قدر.حضرت فرمود:كه آن امر و حكم

ص: 174

الهيست كه فرموده بود كه ما باين جهاد برويم،نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ (1)يعنى پروردگار تو حكم فرموده است كه عبادت مكنيد مگر او را و آن كه حضرت فرمودند:كه نيكوكار سزاوارتر است به ملامت،و بدكار اولاست به مدح،دور نيست كه از آن جهت باشد كه نيكوكاران مفتخرند به عبادات خود غالبا و آنها از ايشان نيست،و بدكاران هميشه غمناكند بواسطه اعمال قبيحه و آن از ديگريست،و يا آن كه چون بى اختيار آن جماعت را خوبيها داده اند،و اينها را بديها بايد كه تدارك هر دو بضد آن كرده شود يا آن كه هر گاه تجويز اين قسم باطلى گرديد عقل از ميان برخواست،و هر گاه عقل نباشد جزا نيز بر ضد عقل خواهد بود.

(وردها الشّريف الدّين ابو عبد اللّه المعروف بنعمه و هو محمّد بن الحسن بن اسحاق بن الحسن بن الحسين بن اسحاق بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن عليّ بن ابى طالب عليهم السّلام)

يعنى كه من داخل بلخ شدم و وارد بلخ شد،يا شده بود پيش از من سيد متدين ابو عبد اللّه كه مشهور بود به نعمه،و اسم او محمد پسر حسن بود و در بعضى از نسخ حسين پسر اسحاق پسر حسن،و در بعضى از نسخ حسين پسر حسين پسر اسحاق پسر امام ابو الحسن موسى بن جعفر كه پنج پشت به حضرت مى رسانيد،و باقى ائمه را تيمّنا و تبركا ذكر كرده است،و مراد از شريف در عرف عرب كسى است كه از اولاد على و فاطمه صلوات اللّه عليهم باشد،و گاه هست كه اطلاق مى كنند بر اولاد حضرت امير المؤمنين عليه السّلام اگر چه از اولاد حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها نبوده باشد،و گاه هست بر مطلق بنى هاشم اطلاق مى كنند.

اما نزد عجم شريف كسى را مى گويند كه مادرش سيّد باشد و پدرش سيّدء.

ص: 175


1- آيه 23-الاسراء.

نبوده باشد،بنا بر اين است كه سادات مكّه معظمه و مدينه مشرفه را شرفا مى گويند باصطلاح اول،و دين صفت مشبّهه است يعنى دين دار و صالح،و نعمه لقب اوست،ظاهرا اصلش نعمة اللّه بوده است بواسطه تخفيف جلاله را انداخته اند،و تا به وقف ها شده است،و ابو عبد اللّه كنيت او است،و كنيت لفظى است كه در اول اواب،يا امّ،يا ابن،يا بنت بوده باشد مثل ابو عبد اللّه و ابن عبد اللّه در مرد،يا امّ عبد اللّه و بنت عبد اللّه در زن.

و كنيت نهادن مرد را به ابو فلان و زن را بأمّ فلان مستحب است در روز هفتم ولادت تفألا بالخير كه فال خوبى است،و معنيش آنست كه إن شاء اللّه بزرگ خواهد شد و فرزندى بهم خواهد رسانيد كه عبد اللّه نام خواهد داشت اگر ابو عبد اللّه باشد،يا على اگر ابو على كنيت كنند،و هم چنين در دختر ام سلمه نام مى گذارند به فال خير كه خدا او را پسرى خواهد داد سلمه نام خواهد داشت، و ابن و بنت از روى فال نيست بلكه باسم پدر يا مادر مى خوانند مثل محمد فرزند حضرت امير المؤمنين كه او را ابن الحنفيه مى نامند به واسطۀ آن كه ظاهر شود كه از حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها نبوده است بلكه مادرش از اسيران لشكر مسيلمه كذاب بود حضرت او را آزاد فرمود،و زن كرد بعد از اسلام او،و از او محمد به همرسيد و او بسيار بزرگ است.

و متعارف علماى ما به مقتضاى اخبار بسيار چنان بوده است كه هر وقت كه اسم رسول خدا مذكور مى شده است صلّى اللّه عليه و آله مى گفتند،و چون اسم ائمه هدى صلوات اللّه عليهم مذكور مى شده است صلوات مى فرستاده اند و مى نوشته اند،و سنيان آل را به واسطۀ عداوت ايشان مى اندازند،و چون اظهار عداوت اهل بيت نزد ايشان نيز كفر است مى گويند كه على رغم شيعه مى اندازيم با آن كه در جميع صحاح سته احاديث بسيار نقل كرده اند كه چون آيه إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً (1)نازل شد يعنى به درستى كه حق سبحانه و تعالى،و فرشتگان او صلوات مى فرستند بر پيغمبر،اى جماعتى كه ايمان آورده ايد صلوات بر آن حضرت فرستيد،و گردن نهيد حكم او را گردن نهادنى نيكو،اصحاب گفتند يا رسول اللّه سلام بر ترا دانستيم كه چگونه بكنيم،صلوات را چگونه بفرستيم، حضرت فرمود كه كه بگوئيد كه اللّهمّ صلّ على محمّد و على آل محمّد.

ص: 176

و متعارف علماى ما به مقتضاى اخبار بسيار چنان بوده است كه هر وقت كه اسم رسول خدا مذكور مى شده است صلّى اللّه عليه و آله مى گفتند،و چون اسم ائمه هدى صلوات اللّه عليهم مذكور مى شده است صلوات مى فرستاده اند و مى نوشته اند،و سنيان آل را به واسطۀ عداوت ايشان مى اندازند،و چون اظهار عداوت اهل بيت نزد ايشان نيز كفر است مى گويند كه على رغم شيعه مى اندازيم با آن كه در جميع صحاح سته احاديث بسيار نقل كرده اند كه چون آيه إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً (1)نازل شد يعنى به درستى كه حق سبحانه و تعالى،و فرشتگان او صلوات مى فرستند بر پيغمبر،اى جماعتى كه ايمان آورده ايد صلوات بر آن حضرت فرستيد،و گردن نهيد حكم او را گردن نهادنى نيكو،اصحاب گفتند يا رسول اللّه سلام بر ترا دانستيم كه چگونه بكنيم،صلوات را چگونه بفرستيم، حضرت فرمود كه كه بگوئيد كه اللّهمّ صلّ على محمّد و على آل محمّد.

و در بعضى از روايات بخارى و آل محمد است به جاى على.

كما صلّيت على ابراهيم و آل ابراهيم يا و على آل ابراهيم مجملا شايد كه زياده از پنجاه سند باشد كه در همه آل هست.و جمعى گفته اند كه حق سبحانه و تعالى نبى را فرمود و حضرت آل را داخل كرد تا ظاهر شود كه مراد الهى نبى و آل است،و چون همه كنفس واحده بودند اكتفا به نبى كرد،و حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اشعار فرمودند كه صلوات من بى صلوات بر آل من صحيح نيست.

و در احاديث صحيحه از طرق اهل بيت سلام اللّه عليهم وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:كه هر كه صلوات بر من مى فرستد و بر آل من نفرستد بوى بهشت به او نمى رسد با آن كه بوى بهشت از پانصد ساله راه مى آيد.

و صاحب كشاف و غير او ذكر كرده اند كه آيه و حديث دلالت بر جواز صلوات مى كند بر همه كس،و ليكن چون شعار رفضه شده است كه بر ائمه خود صلوات مى فرستند بنا بر اين ما و علماى ما منع كرده ايم.الحمد للّه كه على رغم رفضه دين اسلام و ايمان را از دست دادند و كافر شدند،و در كفر همه سنيان همين معنى بس است كه حق سبحانه و تعالى مودت اهل البيت را مزد رسالتب.

ص: 177


1- آيه 56-سورة الاحزاب.

حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله نموده،و ايشان بدل مودت عداوت كردند.

لهذا گاهى علماى ما رضوان اللّه عليهم بعد از ذكر اهل بيت صلوات اللّه عليهم صلوات نمى فرستاده اند بلكه سلام مى فرستاده اند از جهت تقيه از سنيان، و ليكن بنده در روضة المتقين اين رعايت نموده ام كه بعوض سلام صلوات فرستاده ام و گمان ندارم كه صدوق سلام فرستاده باشد چون كتابهاى تصانيف صدوق را كه قريب بزمان او نوشته اند اكثر اوقات اسم ائمه را با تعظيم و صلوات ياد مى كنند،پس ممكنست كه او يا شيعيان تقيه نموده باشند،و اليوم الحمد للّه كه به دولت ابد قرين تقيه در ايران،بلكه در جميع بلاد بر طرف شده است چرا اين رعايت بايد نمود.

على اى حال اكثر علماى عامه و خاصه گفته اند كه مراد از صلوات آنست كه حق سبحانه و تعالى دين آن حضرت را رواج دهد در عالم،و امت او را غالب گرداند بر ساير امم،و در روز قيامت شفيع امت بوده باشد،و امثال نفعهايى كه به امت برگردد،و الا رتبه آن حضرت به مرتبۀ رسيده است كه فوق آن مرتبه در قوت امكانى نمانده است كه از جهت آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله طلب توان نمود،و چيزى كه از صلوات به آن حضرت عايد مى گردد فرح آن حضرت است به ثواب غير متناهى از جهت مصلى بر آن حضرت چنانكه خواهد آمد.

و فاضل دوانى ذكر كرده است كه چون آن حضرت را شفاعت كبرى كرامت كرده اند اين خصوصيتى بر روز قيامت ندارد،بلكه آن حضرت شفيع كاينات است در افاضه جود از مبدأ فياض بدليل

14- لولاك لما خلقت الافلاك.

پس صلوات بر آن حضرت استفاضه كمالات است از جهت مواد قابله كاينات.و به گفته مولانا اين سخن ازو نيست،بلكه از انوار تربت باب مدينه علم بر او فايض گشته است،در زوراء در حين زيارت آن حضرت با ساير تحقيقات كه

ص: 178

مذكور است در آن رساله قدسيه.و اگر بر رسول خدا يا ائمه هدى صلوات اللّه عليهم سلام فرستند نيز قريب بمعنى صلوات است زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً (1).يعنى تحيتى است كه از جانب حق سبحانه و تعالى است و با بركت است و نيكوست.

و هم چنان كه صلوات بر مردم مختلف مى شود باختلاف قابليات سلام نيز چنين است،و ليكن سلام طلب سلامتى است از حق سبحانه و تعالى از جهت شخصى كه برو سلام مى كنند،و اين سلامتى اعم است از سلامتى نفس او از جميع صفات ذميمه،و سلامتى بدن او از جميع امراض،و سلامتى دنيا و آخرت،و چون حضرات نبى و ائمه صلوات اللّه عليهم مستغنيند از اين دعا، دعا از جهت دين آن حضرت و امت آن حضرت و شيعيان ايشان خواهد بود.

و در اخبار اهل بيت وارد شده كه سلام اسم الهى است يعنى حق سبحانه و تعالى سالم است و منزه است از هر چه لايق بذات و صفات و افعال او نبوده باشد،و لهذا جبرئيل كه سلام الهى را به حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله مى رسانيد حضرت مى فرمودند كه:و على ربّى السلام.پس سلام بر نبى و ائمه نيز بدين منوالست كه فى الحقيقه ثناى ايشانست كه ايشان از همه نقايص مطهرند و متصف بجميع كمالاتند،و چون ضرور بود تبيين اين معنى بواسطه كثرت صلوات و سلامى كه وارد مى شود در اخبار مجملى ذكر كرد،و تفصيل آن مرتبه مرتبه ظاهر خواهد شد در اثناى شرح إن شاء اللّه.

و اين عليهم السلامى كه مذكور شد ممكن است كه سلام بر معصومين باشد و بس چنانكه غالب اوقات سلام بر غير ايشان نمى فرستند تا فرقى باشد ميان ايشان و غير ايشان،و ليكن در صورت اجماع اگر قصد همه كنند و از حقر.

ص: 179


1- آيه 61-النور.

سبحانه و تعالى در هر يك بقدر استعداد آن كس طلب نمايند،ظاهرا بد نباشد و از آن جمله حضرت ابو طالب است كه به اجماع علماى از شيعه أو مسلمان بود،و حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله بر او نماز گذارد،با آن كه آن حضرت ممنوع بود از نماز بر منافقان فكيف بر كافر.و اين معنى نيز با ادله خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

(فدام بمجالسته سرورى و انشرح بمذاكرته صدرى و عظم بمودّته تشرّفي لأخلاق قد جمعها إلى شرفه)

پس دايم شد به سبب همنشينى او خوشحالى من و منور شد سينه من به سبب درس خواندن او نزد من از علوم او چون او فاضل بود،و لهذا از روى آداب درس او را مذاكره ناميد،و به سبب دوستى او مرا،يا دوستى من او را،مشرف شدن من به زياده شد بر مشرف شدن به صحبت او كه چون محبت بهم رسيد من بزرگ شدم نه از جهت رتبۀ دنيوى اگر چه داشت و ليكن آن منظور نبود بلكه از جهت خلقهاى نيكو بود كه با سيادت جمع كرده بود.

(من ستر و صلاح و سكينة،و وقار،و ديانة،و عفاف،و تقوى، و اخبات)

و آن اخلاق حسنه ستر بود،يعنى مستور بودن عيوب،يعنى عيبى ظاهرا نداشت و كسى كه مكلف به باطن نيست يا ساتر عيوب مردمان بود،و مقرر ساخته بود كه كسى در مجلس او حرف غيبت نگويد،يا هر دو،و صلاح داشت و آن عبارتست از كردن فرايض و نوافل و اجتناب از صغاير و كباير بلكه مكروهات نيز،و سكينه داشت كه هميشه دلش به ياد الهى بود،وقار و طمأنينه داشت كه از سخنان ناخوش و غير آن از جا در نمى آمد بلكه از بلاها نيز.

و بعضى گفته اند كه سكينه از بدنست،و وقار از دل.اما اول اظهر است چون حق سبحانه و تعالى همه جا در قرآن سكينه را بدل نسبت داده است و ديانت داشت يعنى مذهب حق ائمه اثنا عشر با تقيد به شرع در مرتبه اعلى داشت،

ص: 180

و عفت داشت و آن اجتناب است از شبهات و ماكل و مشرب و منكح،و تقوى داشت و آن ملكه پرهيزكاريست از محرمات و مكروهات بلكه مباحات،و افعال او همه از براى خدا بود،و اخبات داشت و آن خضوع و خشوع بدن و قلب است بذكر الهى.

(فذاكرنى بكتاب صنّفه محمّد بن زكريّا المتطبّب الرّازىّ،و ترجمه بكتاب من لا يحضره الطّبيب و ذكر انّه شاف فى معناه)

پس گفتگو كرد با من يا به ياد من آورد كتابى را كه تصنيف كرده بود او را محمد پسر زكريا متطبب يعنى علم طب را مى دانست و بكار مى فرمود،و يا آن كه طبيب نبود و ليكن طب را بر خود بسته بود چون طبيب عرفا بمعنى شافى است و شفا از حق سبحانه و تعالى است،و رازى بود يعنى از اهل رى.و عرب در نسبتها به شهرها در بعضى جاها تغييرات به زياد و كم مى دهند،در رى و مرو،زائى زياد مى كنند و مروزى و رازى مى گويند.و محمد بن زكريا آن كتاب طب را من لا يحضره الطبيب ناميده بود يعنى اين كتاب طبيب است كسى را كه طبيب نزد او نباشد،و سيد نعمه گفت كه اسم با مسمى است يعنى در واقع كتابيست تمام و واضح كه كتاب طبيب مى تواند بود،و اين دلالت مى كند كه سيد نعمه در علم طب نيز ماهر بوده است.

(و سألني ان أصنّف له كتابا فى الفقه و الحلال و الحرام و الشّرائع و الاحكام)

و از من سؤال كرد سيد كه تصنيف كنم از جهت او كتابى در فقه و حلال و حرام،و راههاى دين و احكام الهى.و ظاهرا مراد مصنّف از فقه عبادات است،و از حلال و حرام تجارات است و اطعمه و اشربه،و از شرايع نكاح و طلاق و توابع آن است،و از احكام قصاص و ديات و حدود و ميراث است،و احتمالات ديگر هست،اما آن چه مذكور شد انسب است با ترتيبى كه كرده است اين كتاب را.

ص: 181

و مشهور ميان مجتهدين ما آنست كه فقه عبارت است از جميع احكام شرعى فرعى كه بخصوص هر يك استدلال بر آن نمايند از مدارك آن به حيثيتى كه از ضروريات مذهب نباشد.اما در عرف محدثين اخبارى را كه به آن عمل نمايند فقه است.

و علماء فقه را بر چهار قسم كرده اند به آن كه يا مقصد از آن آخرت است و بس و آن عبادات است مثل:نماز و روزه،و زكاة و خمس،و حج و جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر.و اگر مقصود آخرت فقط نباشد پس صيغه در آنجا ضرور است يا نه،اگر ضرور باشد اگر از دو كس ضرور است آن را عقود مى گويند مثل:انواع تجارات و نكاح،و اگر از يك طرف ضرور است آن را ايقاعات مى نامند مثل طلاق و توابع آن،و نذر و توابع آن،و اگر صيغه در كار نيست آن را احكام مى نامند مثل حدود و ميراث،و قصاص و ديات.و ديگر تقسيمات كرده اند فايده بر آن مرتب نيست و اللّه تعالى يعلم.

(موفيا على جميع ما صنّفت فى معناه،و اترجمه بكتاب من لا يحضره الفقيه ليكون اليه مرجعه و عليه معتمده و به اخذه و يشترك فى اجره من ينظر فيه و ينسخه و يعمل بمودعه)

كه مشتمل بوده باشد اين كتاب بر جميع مسايل كتبى كه تصنيف كرده ام در فقه و حلال و حرام و شرايع و احكام،يا در فقه كه شامل همه باشد،و التماس نمود كه نام نهم اين كتاب را بكتاب من لا يحضره الفقيه.يعنى اين كتاب فقيه و عالمست كسى را كه عالمى نداشته باشد يا دستش به او نرسد،و غرض سيد از اين التماس اين بود كه رجوع باين كتاب كند،و اعتمادش برين باشد و باين عمل نمايد و تا سيد شريك بوده باشد در ثواب هر كه نظر كند در اين كتاب و بنويسد اين را،و عمل نمايد به آن چه در اين كتاب ذكر نموده ام زيرا كه چون سيد باعث تصنيف اين كتاب است، پس هر كه از اين كتاب منتفع مى شود سيد در ثوابش شركت دارد بى آن كه از

ص: 182

ثواب او چيزى كم شود چنانكه گذشت.

و احاديث بسيار نيز واقع شده است از حضرات رسول خدا و ائمه هدى سلام اللّه عليهم كه هر كه سنت خيرى بگذارد،هر كه عمل به آن كند از ثواب ايشان بهره خواهد داشت تا روز قيامت.و شك نيست كه مراد از عبارت اين است.و ليكن بنا بر اين معنى ضمير اجره از نساخ سهوا زياد شده است،و ممكن است كه مبهمى باشد كه مفسرش لفظ من باشد مثل ربّه رجلا،و ممكن است كه على سبيل القلب باشد،تعظيما للسيد،و ممكن است كه مراد اين باشد كه تا ديگران نيز ثواب ببرند چنانكه سيد مى برد و لازمش افتاده باشد كه به سبب ثواب ديگران سيد نيز مثاب خواهد بود،و ممكن است كه ضمير راجع بكتاب باشد و معنى آن اين است كه تا شريك باشد سيد در مزد و ثواب كتاب كسانى را كه نظر مى كنند در آن،و بنا بر اين من منصوب به نزع خافض خواهد بود يعنى مع من و اللّه تعالى يعلم.

(هذا مع نسخه لأكثر ما صحبني من مصنّفاتى،و سماعه لها،و روايتها عنّى و وقوفه على جملتها،و هى مائتا كتاب و خمسة و اربعون كتابا فاجبته ادام اللّه توفيقه إلى ذلك لأنّي وجدته اهلا له)

يعنى اين التماس تصنيف من لا يحضر بعد از آن بود كه نوشته بود اكثر آن چه با من بود از تصانيف من،و من برو خوانده بودم و شنيده بود اكثر آن را،و بر همه مجملا مطلع شده بود چون احاديث قريب به يك ديگرند،يا آن كه اجازۀ مجموع را از من گرفته بود و مطالعه كرده بود،و هر چه مشكل بود از من پرسيده بود،و تصانيف من يا آن چه با من بود از تصانيف من دويست و چهل و پنج كتاب بود،و باقى را بعد از اين تصنيف كرده خواهد بود بنا بر احتمال اول،و بنا بر ثانى ما بقى با او نبوده است،پس اجابت نمودم التماس او را،حق سبحانه و تعالى توفيق او را مستدام بدارد،و ازين جهت التماس او را قبول نمودم كه سزاوار اين بود كه

ص: 183

التماسش را قبول كنم،يا اهليت اين تصنيف داشت.

(و صنّفت له هذا الكتاب بحذف الاسانيد لئلاّ يكثر طرقه)

و تصنيف كردم و جمع كردم احاديث اين كتاب را يا از جهت التماس او و نفع او تصنيف كردم،و اسانيد اخبار را انداختم به آن كه گفتم قال الصادق،يا متن حديث را نقل كردم بعنوان فقه تا مبادا طرق او و سند او موجب زيادتى حجم كتاب شود و سبب عدم رغبت بعضى شود.

و محتملست كه مراد اين باشد كه بعضى از اسناد خود را در خبر ذكر كردم به حضرت،هر چند هر خبر را به سندهاى بسيار داشتم از حضرت كه متواتر شده بود نزد من.و اين معنى من حيث العبارة اظهر است اما ظاهرا مراد او اولست به قرينه.

(و ان كثرت فوائده)

يعنى هر چند فوايد سند بسيار بود،بنا بر احتمال دوم ضمير مؤنث مناسب بود كه راجع به اسانيد باشد.

و فوايد سند آنست كه خود مى داند كه از كدام كتاب است در وقت تعارض ترجيح مى تواند داد،و اگر سهوى شده باشد زود رجوع به آن كتاب مى تواند كرد،و ديگران بعد از وفات او عمل به او مى توانند كرد،و در حال حيات نيز فضلا عمل مى توانند كرد،و هر گاه كسى شكى داشته باشد،يا نسخ مغلوطه به همرسد رجوع به اصل آن مى توان كرد،ديگر عمل بحديث با اسناد كرده خواهد بود كه اقلش استحبابست و غير اين از فوايد بسيار.

و بعد از آن ازين رأى برگشته است،و وسطى را اختيار نموده است كه اسم صاحب كتاب را ذكر كند،و در فهرست سند خود را به آن كتاب ذكر كند،و بنا بر اين بقدر كتاب بلكه دو برابر كتاب مختصر شده است،و فايدۀ سند بحال خود مانده است،و يك جزوى كه تصنيف كرده بود به اين معنى ملهم شد كاش از سر مى گرفت كه همه مسند مى شد،و ليكن به توفيق اللّه همه اسانيد مرسلات و

ص: 184

فتاوى او را بهم رسانيدم،و در روضة المتقين اشاره به آن كرده ام مگر نادرى كه اهتمامى بشأن آن نبود و إن شاء اللّه در اين شرح اشاره نيز به نادر خواهد شد.

(و لم اقصد فيه قصد المصنّفين فى ايراد جميع ما رووه بل قصدت إلى ايراد ما افتى به و احكم بصحّته،و اعتقد فيه انّه حجّة فيما بينى و بين ربّى تقدّس ذكره و تعالت قدرته)

و مانند مصنفان ديگر نكردم كه هر چه به ايشان مى رسد از روايات در تصانيف خود ذكر مى كنند خواه صحيح باشد و خواه نه،و خواه به آن عمل كنند و خواه نه،بلكه قصد دارم كه بياورم در اين كتاب هر چه را به آن فتوى مى دهم،و حكم الهى مى دانم،و جزم به صحت آن دارم كه معصوم فرموده است،و در آن اعتقاد دارم كه حجت است ميان من و پروردگار من كه مقدس و منزه است ذكر او از آن كه به ياد امثال ما گذرد،يا اسم او را بر غير او توان اطلاق نمودن هر چند هر دو يك لفظ باشد،امّا معنى هر دو متباين است،چنانكه عالم را بر جناب اقدس الهى اطلاق مى كنند و عين ذات مقدس است،و بر مخلوق كه اطلاق مى كنند معنى عرضى است كه مدرك مى شود،و قدرت او متعالى است از آن كه توان ادراك يا وصف آن كردن و اين دو جملۀ اخر ثنائيه است.

و آن كه صدوق گفته است كه فتوى به آن چه در اين كتابست مى دهم،به سبب اين علما هر حديثى را كه او در اين كتاب نقل نموده است از مذهب او نقل نموده اند،و مذهب او مى دانند مگر نادرى كه دو سه جائى باشد كه از مذهب او نقل ننموده اند.

و آن كه گفته است كه حكم به صحت جميع اين احاديث مى كنم موافق اصطلاح متقدمين است،چنانكه شيخ بها الدين محمد رحمه اللّه تعالى در مشرق الشمسين ذكر كرده است.و از جاهاى ديگر نيز ظاهر مى شود كه مراد ايشان از صحت آنست كه معلوم شود انتساب آن خبر بائمه معصومين سلام اللّه عليهم،و

ص: 185

علم ايشان حاصل شده است يا به تواتر،يا با آن كه آن خبر را در اكثر اصول ايشان كه چهار صد اصل بوده است ذكر كرده باشند،و آن چنان بوده است كه كتب احاديث كه در زمان حضرات ائمه هدى سلام اللّه عليهم مصنف شده بود بسيار بود.

از آن جمله ابن عقده در كتاب رجال خود اسامى اصحاب مصنف حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام را ذكر كرده است كه چهار هزار مصنف بودند،و چهار هزار كتاب ايشان يا بيشتر چون بعضى كتب متعدد داشته اند از هر كتابى،بعد از آن كه احوال آن شخص را ذكر كرده است چند حديث از كتاب او نقل نموده است بترتيب كتب فقه،و اين كتاب عظيمى بوده است كه نزد مشايخ ما بوده است.

و همين شيخ كتابهاى بسيار تصنيف نموده است در تفصيل كتابهاى اصحاب حضرت امام محمد باقر و غير آن حضرت سلام اللّه عليهم،و حافظ احاديث بوده است،و نقل كرده است كه آن چه در حفظ دارم از احاديث با سند صد و بيست هزار حديث است،و آن چه سند آن را در خاطر ندارم سيصد هزار حديث است.

ابن نوح كه زمان او را دريافته است،و ثقه و معتمد است،و استاد شيخ طوسى است در رجال كتابى تصنيف نموده است و مصنفين اصحاب حضرات را در آنجا ذكر كرده است،و بسيارى را در آنجا ذكر كرده است كه ابن عقده كتابهاى ايشان را نداشته،و ابن نوح داشته است و باين نسبت كه حساب كنيم به آن چه شيخ طوسى از علماى حديث و كتب ايشان را ذكر كرده است،و شيخ نجاشى نيز در فهرست خود ياد كرده است از حصر بيرونست.

از جابر جعفى منقولست كه هفتاد هزار حديث از اسرار حضرت امام محمد باقر بخاطر دارم،و محمد بن مسلم سى هزار.و هم چنين كه پارۀ از آن در

ص: 186

فهرست مذكور خواهد شد و در شرح نيز بسطى داده ام كه تا غايت هيچ كس از علما نكرده بودند.

مجملا از ميان اين كتابهاى بسيار چهار صد كتاب را انتخاب نمودند و آنها را اصول ناميدند،و در فهرست إن شاء اللّه مذكور خواهد شد.و چون اين چهار صد اصل معتمد ايشان بود اگر خبرى را در اصول بسيار مى ديدند حكم به صحت آن مى كردند،يعنى البته حضرت فرموده است.و هم چنين حكم به صحت خبرى مى كردند كه بطرق متعددۀ از ائمه صلوات اللّه عليهم منقول بود،و ايشان را از آن طرق علم حاصل مى شد.يا مى يافتند خبرى را در اصول جمعى كه علما اجماع كرده بودند بر تصديق ايشان مثل زراره،و محمد بن مسلم،و فضيل بن يسار.

يا اجماع كرده بودند كه هر خبرى كه صحيح شود كه ايشان گفته اند صحيح است مثل صفوان بن يحيى،و يونس بن عبد الرحمن،و احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى.يا اجماع نموده بودند كه عمل به روايات ايشان مى توان كرد مثل عمار ساباطى،و حفص بن غياث،و غياث بن كلوب،و سكونى و امثال ايشان كه شيخ الطائفه در عدّه ذكر كرده است ايشان را،و در مواضع خود ياد خواهيم كرد إن شاء اللّه.

يا حديثى را مى يافتند در يكى از كتبى كه بر حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم عرض نموده بودند،و حضرات تحسين فرموده بودند ايشان را مثل كتاب عبيد اللّه بن على حلبى كه بر حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض نمودند،و كتاب يونس بن عبد الرحمن،و فضل بن شاذان را كه بر حضرت امام حسن عسكرى عرض نمودند.مجملا چيزهائى كه سبب علم ايشان بود بسيار بود،و چون به واسطۀ تسلط سلاطين جور بسيارى از آن كتب از دست رفت،علماء ما اين اصطلاح را وضع كردند كه در فايده يازدهم مذكور شد انتهى.

ص: 187

و ليكن هيچ دغدغه نيست كه اخبارى كه اين سه عظيم شأن در اين چهار كتاب نقل كرده اند از آن كتب برداشته اند.محمد بن بابويه كه در اينجا،و در فهرست ذكر كرده است.و شيخ الطائفه نيز در آخر تهذيب و استبصار نقل كرده است.و محمد بن يعقوب كلينى اگر چه نگفته است كه از آن كتب نقل كرده ام، و ليكن از تتبع ما را جزم بلكه يقين بهم رسيده است كه از آن كتب روايت كرده است بوجوه بسيار،از آن جمله خبرى كه شيخ صدوق،و شيخ الطائفه مثلا از كتاب حسن بن محبوب،يا حسين بن سعيد روايت كرده اند به اسانيد خود به همين كتب،همان خبر را كلينى روايت نموده است بهمان سند و غير آن از ايشان بهمان متن.

و جزم داريم كه جمعى كه در سند كتابهاى ايشان ذكر كرده است مشايخ اجازه اين كتابها بوده اند كه به واسطۀ اتصال سند ذكر كرده اند،و چون قريب العهد و الزمان بودند به ايشان يقينا كتب آن مشايخ نزد ايشان مثل اين كتابها بوده است نزد ما،كه همه علم داشته اند كه آن كتب از آن مشايخ بوده است.و جمعى از متأخرين اصحاب رحمهم اللّه تعالى به واسطۀ عدم تتبع اين معنى را نيافته بودند حكم بضعف بسيارى از اخبار كرده اند،با آن كه محمد بن يعقوب رضى اللّه عنه در ديباچه كافى ذكر كرده است كه اخبار كافى آثار صحيحه است از اهل البيت صلوات اللّه عليهم.و ابن بابويه نيز حكم به صحت اين اخبار نموده است.

و جزم داريم كه صحتى كه ايشان مى گويند آنست كه يقينا معصوم فرموده اند،و صحت نزد متأخرين اين معنى دارد كه راويان ثقه و معتمدند،و گاه باشد كه ظن نيز بهم نرسد ازين خبرها باصطلاح ايشان پس معنى كلام اين دو بزرگ اينست كه يقينا اين خبرها از معصوم است كه گويا ايشان از معصوم شنيده اند.و هيچ دغدغه نيست كه حكم به صحت ايشان بهتر است از حكم به صحت متأخرين.

ص: 188

و آن كه رعايت اصطلاح متأخرين كرده ايم از آن جهت است كه چون اكثر فضلا به طريقۀ ايشان مأنوس شده اند موجب تنفر ايشان نشود،با آن كه در وقت معارضه احاديث بواسطه ترجيح به اصحيّت فايده دارد،چنانكه در مقبوله عمر بن حنظله گذشت.و هر كه تتبع كند خواهد دانستن آن چه را ذكر كرده ام، بلكه ظاهر مى شود از بسيار جا كه ابن بابويه حديث غير صحيح را در هيچ كتابى از كتابهاى خود نقل نكرده است،چنانكه در كتاب عيون اخبار الرضا حديثى نقل مى كند در جميع بين الاخبار،بعد از آن ذكر مى كند كه در سند اين حديث محمد بن عبد اللّه مسمعى هست،و شيخ ما محمد بن الحسن بن الوليد به او بى اعتقاد بود،و من از اين جهت اين حديث را نقل كردم در اين كتاب كه من اين حديث را بر شيخ خواندم در كتاب رحمة سعد بن عبد اللّه،شيخ تقرير نمودند به واسطۀ آن كه به سندهاى ديگر به شيخ رسيده بود،بنا بر اين من نقل نمودم،و اگر نه هر چه شيخ ما به آن اعتقاد ندارد من آن را ذكر نمى كنم،و گمان ما آنست كه شيخ او بسيار از حد در رفته است در دقت رجال،مع هذا هر گاه اين مقدار دقّت نموده باشند،دقّت ما بعد ايشان بى وجه است.

و شيخ الطائفه نقل كرده است كه صدوق نقد رجال و حديث به مرتبۀ كرده است كه فوق آن متصور نيست،و هم چنين محمد بن يعقوب كلينى تا آن كه كلينى كافى را در عرض بيست سال تصنيف نمود،كه مى خواست كه هر خبرى كه در آنجا نقل كند علم داشته باشد كه از معصوم است،و بسيار است كه كلينى خبرى را مرسلا روايت مى كند،و همان خبر را ابن بابويه يا شيخ طوسى به اسانيد صحيحه كثيره روايت كرده اند در كتب خود.

و در روضة المتقين در اكثر جاها به آن اشعار نموده ام،بلكه بسيار جاهست كه متأخرين علما حكم كرده اند كه در اين باب حديثى نيست،يا حديث صحيحى نيست باصطلاح ايشان،بنده ذكر كرده ام احاديث صحيحۀ در آن باب

ص: 189

و إن شاء اللّه تعالى به همه اشعار خواهد شد در اين شرح،چنانكه در روضه به آن اشعار نموده ام،و استدعاى بنده از فضلا آنست كه آن چه بنده نقل مى كنم به آن رجوع نمايند مكرر تا خاطر ايشان جمع شود.

(و جميع ما فيه مستخرج من كتب مشهورة عليها المعوّل و إليها المرجع)

و جميع احاديثى كه در اين كتاب بيرون آورده ام از كتابهاى مشهورى كه اعتماد علماى شيعه بر آن كتب است،و اگر مسأله ايشان را ضرور شود رجوع باين كتب مى كنند.و ظاهر مشهور متواتره است كه از مصنفان آن كتب متواتر بوده است.و از اصول أربعمائة است يا امثال آن و صدوق در آخر اين كتاب فهرست كتب را ذكر كرده است،و از چهار صد كس سه چهار كسى كم روايت كرده است،و شايد دو سه كسى را نام برده باشد در فهرست كه در اصل كتاب نام ايشان را ذكر نكرده است.

ممكن است كه از آن كتابها حديث نقل كرده باشد مرسلا،و از جمعى حديث نقل كرده است در اصل كه در فهرست ايشان را ياد نكرده است،بنده سند آن را از كتابهاى صدوق،و كلينى ذكر كرده ام،و هم چنين بسيارى از اخبار را مرسل روايت كرده است و سند آن را ذكر نكرده است،يا بعنوان فتوى ذكر كرده است سندهاى آن را هم يافته ام اكثر آن را از كتابهاى صدوق،و پارۀ از كلينى يافته ام،مگر بسيار نادرى كه نيافته باشم و از ده نمى گذرد،و چون خاطر او جمع بوده است ذكر سند نكرده است.نمى دانست كه چنين زمانه خواهد شد كه اعتماد نكنند،اگر چه اكثر علماى سلف قول صدوق را نص حضرات مى دانند چون از ارباب نص است،و اجتهاد در غير نص را جايز نمى داند،و هر جا اجتهاد كرده است و سهو كرده است در اجتهاد،علما آن را ذكر كرده اند،و مذكور خواهد شد إن شاء اللّه.

(مثل كتاب حريز بن عبد اللّه السّجستاني)

مانند كتاب حريز پسر

ص: 190

عبد اللّه سيستانى،و ظاهرا مراد از كتاب جنس است كه بر قليل و كثير اطلاق مى كنند،و او از اصحاب حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق است،و كتب بسيار تصنيف نموده است،و شيخ طوسى در فهرست گفته است كه كتابهاى او همه از اصول است.و ممكن است كه مراد او كتاب صلاة او باشد كه حماد بن عيسى به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمود كه من كتاب حريز را دارم و به آن عمل مى كنم.حضرت فرمودند كه باكى نيست اگر چه ممكن است كه مراد حماد نيز جنس باشد،و سند صدوق باين كتاب بيست و هشت سند صحيح است.

(و كتاب عبيد اللّه بن عليّ الحلبيّ)

كه ثقه است و معتمد اصحاب بود،و كتابى بزرگ تصنيف كرد در آن چه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيده بود،بعد از اتمام عرض نمود بر حضرت،و حضرت تحسين فرمودند،كه سنيان چنين كتابى ندارند،و اين كتاب متواتر بود از او،و جميع علما به آن عمل مى نمودند چون حضرت تحسين فرموده بودند.و صدوق طرق صحيح بسيار دارد باين كتاب از آن جمله هفت طرق صحيح و يك حسن، و پنج قوى و شيخ طوسى از صدوق پنج طريق صحيح دارد،و به طرقى ديگر نيز دارد.

(و كتب علىّ بن مهزيار الاهوازى)

و كتابهاى على سى و سه كتاب بوده است كه نزد صدوق بوده است،و ثقه و معتمد بوده است،و به خدمت حضرات امام رضا،و امام محمد تقى،و امام على نقى صلوات اللّه عليهم رسيده بود،و منصب وكالت حضرات را داشت،و حضرات فرمانها كه به او مى نوشتند تعظيم او مى فرمودند،و كتب او معتمد اصحاب بود.و اهواز شهريست قريب بحويزه.

(و كتب الحسين بن سعيد)

و كتابهاى حسين بن سعيد اهوازى سى

ص: 191

كتاب بود و همه اصحاب به كتب او عمل مى كردند و او ثقه و عظيم الشأنست،و به خدمت حضرت امام رضا،و امام محمد تقى و امام على نقى رسيده بود،و از ايشان احاديث شنيده بود،و اخبار كتب او در كتب مشايخ ما بسيار است و معمول عليها است،و طرق ابن بابويه به كتابهاى او،و على بن مهزيار،و فضلاى آينده بسيار است،و صحيح همه را در فهرست ذكر كرده است،و در آنجا بيان خواهيم كرد إن شاء اللّه تعالى.

(و نوادر احمد بن محمّد بن عيسى)

و كتاب نوادر احمد كتابى بزرگ بوده است در همه باب،و نوادرش ناميده است كه احاديث او همه نفيس بوده است،و صحيح و معتمد اصحاب بود و خود بزرگ قميان بود،و ثقه و جليل القدر و عظيم الشأن،و به خدمت حضرات ثلثه متقدمه صلوات اللّه عليهم رسيده بود،و از ايشان اخبار روايت كرده است.

(و كتاب نوادر الحكمة تصنيف محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران الاشعرى)

و اين كتاب بزرگى بوده است در جميع ابواب اصول و فروع،و معتمد اصحاب بوده است و ليكن ابن وليد از جمعى كه در آن كتابند و اسامى ايشان را ذكر كرده است روايت نمى كرده است،و ابن بابويه نيز متابعت او نموده است در آنها،و از جمعى ديگر روايت مى كند كه او،و ابن وليد اعتماد به آن ها دارند،و او ثقه و معتمد است.

(و كتاب الرّحمة لسعد بن عبد اللّه)

و سعد شيخ علما شيعه بود،و ثقه و جليل القدر،و به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام رسيده بود،و حضرت صاحب الامر را ملاقات كرده بود،و كتب او خصوصا كتاب رحمة معتمد بود.

(و جامع شيخنا محمّد بن الحسن ابن الوليد رضى اللّه عنه)

و اين كتاب عظيم بود مسمى به جامع و معتمد علما بوده،و خود ثقه و عظيم الشأن بود

ص: 192

به مرتبۀ كه صدوق با نهايت فضيلت دست از تقليد او برنداشته است چنانكه خواهد آمد.

(و نوادر محمّد بن ابى عمير)

و كتاب نوادر او نيز كتابى عظيم بود،و او نزد علماى شيعه و سنى بزرگ بود،و كسى به عبادت و تقوى و عدالت و اعتماد به او نمى رسيد،و بسيار بزرگست و به خدمت حضرت امام موسى كاظم و حضرت امام رضا عليهما السلام رسيده بود،و احاديث بسيار از ايشان روايت كرده بود،و از صد شيخ عظيم الشأن كه اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودند حديث بسيار شنيده بود،و علما اجماع كرده اند كه هر چه صحيح شود كه او روايت نموده است صحيح است و ما بعد او را ملاحظه نمى نمايند،و لهذا مراسيل او را قبول مى كنند،و نود و چهار تصنيف داشت.

(و كتاب المحاسن لأحمد بن ابى عبد اللّه البرقىّ)

و اين كتاب نزد ماهست و چنانكه مشايخ نقل كرده اند بسيار بزرگ و ثقه و معتمد عليه بوده است،آن چه الحال هست شايد ثلث آن باشد و بغير ازين كتاب نود و سه كتاب ديگر تصنيف نموده است در فنون علوم،و اسامى اين كتابها و ساير كتابهاى علماء ما در فهرستهاى اصحاب رجال موجود است.

(و رساله ابى رضى اللّه عنه إليّ)

چون صدوق در قم اخبار بسيار اخذ كرد از پدرش و ابن وليد و ساير مشايخ قم،بسفر رفت به واسطۀ زيادتى علم و طلب حديث،پدرش رسالۀ به او نوشت كه به آن عمل نمايد،و صدوق رساله پدرش را بمنزله نص مى داند چون از غير نص نمى نوشتند و عمل نمى كردند، ازين جهت رساله را متفرق ساخته است در اين كتاب،و در هر بابى چيزى از آن را نقل مى كند با آن كه مؤيد آن از اخبار متواتره داشته است،و اما خواسته است كه رعايت حق پدر كند،تيمنا آن را ذكر كرده است و شيخ و بزرگ اهل قم بود در عصر خود و همه رجوع به او مى نمودند،و اعدل و اوثق آن زمان بود،و

ص: 193

حكايت او پارۀ مذكور شد و خواهد آمد،و او را كتب بسيار بود كه ابن بابويه از او روايت مى كند.

(و غيرها من الاصول و المصنّفات الّتى طرقى إليها معروفة فى فهرست الكتب الّتى رويتها عن مشايخى و اسلافى رضى اللّه عنهم،و بالغت فى ذلك جهدى مستعينا باللّه،و متوكّلا عليه،و مستغفرا من التّقصير،و ما توفيقى الاّ باللّه،عليه توكّلت،و اليه أنيب،و هو حسبى و نعم الوكيل)

و اخبار اين كتاب را بيرون آورده ام ازين كتابهاى مذكور،و از غير اين كتابها از اصول كه اصول أربعمائة است،يا مطلق كتب معتمده،و از مصنفاتى كه غير اصول أربعمائة است،يا كتب فقهى محدثين كه سندها را مى انداختند و حديث را بعنوان كتب فقهى نقل مى كردند چنانكه مصنف در اوايل اين كتاب كرده است،و شيخ الطائفه در نهاية كرده است،و سندهاى من معروف است در فهرست،و ياد بودى كه كرده ام در آخر كتاب كه ذكر نموده ام در آنجا كتابهائى را كه روايات بمن كرده اند مشايخ و استادان من از كتب خود، و كتب پيشينيان از علماى ما كه حق سبحانه و تعالى از ايشان راضى و خوشنود باشد،و در اين كتاب بذل جهد خود نمودم،و نهايت سعى كردم كه از آن كتب معتمده همه را بيرون آوردم،و هر چه علم به صحت آن داشتم در اين كتاب ذكر نمودم در حالتى كه استعانت و ياورى از خداوند خود خواستم،و توكل برو كردم كه هر چه خير من در آن باشد نزد من آورد،و طلب آمرزش مى كنم از جناب اقدس او و اگر تقصيرى از من شده باشد يا شود،و نيست توفيق من مگر از خداوند عالميان،برو توكل كردم و رجوع من از تقصيرات يا در جميع امور به اوست،و او بس است مرا و نيكو وكيلى است كه اگر جميع كارها به او گذارند بر وجه احسن مى سازد.

و رويت در اصطلاح محدثين مجهول و مخفف مى باشد يعنى شيخ بمن

ص: 194

روايت كرده است و من مروى شده ام،و بعنوان معلوم لحن عوام است كه از اصطلاح بى خبرند،و گاه هست مشدد مى خوانند تا دلالت كند بر كثرت روايت، اما در كتب نديده ام كه مشدد بوده باشد.

و چون عبادات مقدم است بر غير آن از ابواب فقه به واسطۀ آن كه در آن قرب بندگان بجناب اقدس الهى حاصل مى شود،و اهم و افضل عبادات نماز است،و بنا بر اين هميشه همه كس به آن مكلفند بوجوب عينى تقديم آن لازم بود،و چون نماز مشروط است به طهارت،و بى طهارت صحيح نيست تقديم آن لازم بود،و چون طهارت به آب حاصل مى شود مصنف آن را مقدم داشت و گفت:

ص: 195

كتاب الطهارة

اشاره

كتاب الطهارة

ص: 196

باب المياه:و طهرها و نجاستها

اشاره

باب المياه:و طهرها و نجاستها)

و مياه جمع ماء است يعنى اين بابيست در بيان اقسام آبها و احكام آن،و پاكى آبها و نجاست آن كه كدام آب پاكست و كدام نجس است و اگر نجس شود چگونه پاك مى شود و چيزهاى ديگر را از آب چگونه پاك بايد كرد و چون محدث از حديث نقل مى كند و احاديث در كتب حديث منتشر بود،و صدوق از هر كتاب حديثى ذكر كرده است،و اول كسى كه كارى كند بسيار مشكلست كه به نحوى كه بايد بشود لهذا ضبطى چنانكه بايد ندارد مگر چيزى را كه از خود نقل مى كند فى الجمله مضبوطست.

آيات مربوط به آب

(قال الشّيخ السّعيد الفقيه ابو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القميّ الفقيه مصنّف هذا الكتاب رحمة اللّه عليه انّ اللّه تبارك و تعالى يقول:)

وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (1) مرتبه ديگر نام خود را ياد كرد تا ظاهر شود كه اين سخنان از اوست و مى گويد كه به درستى كه خداوندى كه بزرگوار است،و فيض و بركت او بر عالميان فايض است،و متعالى است از آن كه ادراك او توان نمود ذات او را،يا كيفيت فيض او را، مى فرمايد:در قرآن مجيد كه ما فرستاديم از جانب آسمان آبى كه پاك كننده شماست از نجاست حدث و خبث.

ص: 197


1- آيه 48-فرقان.

و طهور در لغت عرب بمعنى ما يتطهر به آمده است يعنى چيزى كه به آن پاك كنند كثافت و نجاست را،چنانكه غسول بمعنى ما يغسل به است،و وضو بمعنى ما يتوضأ به است و در اين آيه مراد است به قرينه آيه سيم،و به قرينه اخبار صحيحه بسيار كه در همه استعمال طهور بمعنى مطهر كرده اند و خواهد آمدن.

و لفظ ماء اگر چه بحسب ظاهر افاده عموم نمى كند،و ليكن چون حق سبحانه و تعالى در مقام امتنانست بر بندگان اگر از جهت عموم نباشد بى فايده مى شود، پس ظاهر آيه اينست كه آبهايى را كه از آسمان فرستاده ايم پاك كننده شماست، و تنكير آن به واسطۀ تعظيمست يعنى آبى فرستاده ايم و چگونه آبى كه سبب حيات عالميان است و طهور است و چگونه طهورى كه هر قسم نجاستى كه از حدث و خبث باشد به آن زايل مى شود.

(و يقول عزّ و جلّ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ

(1) و ديگر خداوندى كه عزيز و جليل است از آن كه بذات مقدس و تفضلات او توان رسيدن مى فرمايد كه ما از جانب آسمان آبى فرستاديم به اندازه احتياج خلايق،و آن را در زمين ساكن ساختيم،و ما اگر خواهيم آبها را مى توانيم بردن كه همه هلاك شوند.و اين آيه نيز چون در او منّتى است كه حق سبحانه و تعالى بر خلايق گذاشته است،دلالت مى كند كه آبهايى كه در چشمها و چاهها و رود خانه هاست همه از جانب آسمان آمده است،و ظاهر است كه اگر چند سال باران نيايد آب در هيچ چاهى و چشمۀ نمى ماند،و اگر يك سال باران نيايد بسيار كم مى شود،و اين معنى قطع نظر از آيه از مجرباتست.

(و يقول عزّ و جلّ:ن.

ص: 198


1- آيه 18-المؤمنون.

وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ (1)

و تتمه اش اينست كه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ و باز حق جل و على مى فرمايد كه خداوند شما هميشه بتدريج از جانب آسمان آبى مى فرستد تا شما را به آن پاك كند از حدث،و نجاست شيطان كه منى است از شما زايل گرداند،يا جنابت كه به سبب احتلامى كه به واسطۀ تخييلات شيطان شما را حاصل شده به سبب آب از شما زايل سازد.

و در تفاسير و احاديث از ائمه معصومين وارد شده است كه اين آيه وقتى آمد كه در بدر بودند و اصحاب آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله به واسطۀ كثرت عدد دشمنان،و قلت ايشان غمگين بخواب رفتند،و اكثر به تخييل شيطان محتلم شدند و قريش بر سر آب فرود آمده بودند،و مسلمانان آب نداشتند كه غسل كنند،حق سبحانه و تعالى به دعاى حضرت بارانى فرستاد و كوهها پر از آب شد، و همگى محتلمان غسل كردند و ازالۀ نجاست منى كردند.و آيه اگر چه در بدر نازل شد اما حكمش عام است به اجماع مسلمين با آن كه در اين آيه بلفظ تطهير نازل شده است و بنفسها دلالت بر تطهير آب باران مى كند و آن آيه مؤيد اين آيه است و بر عكس.

آب پاك و پاك كننده است

(فأصل الماء كلّه من السّماء و هو طهور كلّه)

پس از اين سه آيه ظاهر شد كه اصل آبها از آسمانست حتى آبهاى زمين،و مطلق آب طهور و مطهر است،و تطهير نيست الا از حدث كه نجاست حكمى است،و در رفع آن احتياج به نيّت قربت هست،و خبث نجاست عينى است كه در رفع او احتياج به نيت قربت نيست اگر چه از جهت حصول ثواب محتاج است به نيت،و اگر تطهير اعم باشد از ازاله نجاست عينى و حكمى و از ازاله كثافت همان ازاله نجاست به همه احتمالى داخل خواهد بود.

ص: 199


1- آية 11-الانفال.

بدان كه صدوق رحمه اللّه در خاطر داشته كه در هر مطلبى آياتى كه نازل شده است ذكر كند،و بعد از آن اخبار را نقل كند،بعد از اين از اين معنى برگشته است كه مشكلست استدلال به آيات نمودن تا از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم منقول نشده باشد،مبادا افترائى بسته شود بر حق سبحانه و تعالى،و ليكن فرقى نيست ميان آيه و حديث بلى اگر دلالت آيه ظاهر نباشد نقل نبايد كرد،مع هذا احاديث بسيار از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين منقولست كه هر گاه خبرى به شما رسد از ما،آن خبر را بر قرآن مجيد عرض كنيد اگر موافق قرآن باشد به آن عمل كنيد و اگر مخالف قرآن باشد طرح كنيد.و محتملست كه مراد از اين اخبار اخبار غير معلوم باشد و نزد متقدمين چون اخبار معلوم داشتند احتياج اين معنى نداشتند،و اليوم البته خوبست استدلال به قرآن مجيد بلكه واجبست مهما أمكن،و إن شاء اللّه اين حقير ذكر خواهد كرد در هر بابى آن چه از آيات وارد شده است.

(و ماء البحر طهور،و ماء البئر طهور)

يعنى ظاهر شد از آيات كه مطلق آب مطهر است پس آب نيز مطهر بوده باشد،و آب چاه نيز مطهر بوده باشد اما آب دريا پس كسى از مسلمانان خلاف در مطهريت آن نكرده است مگر سعيد بن مسيب،و عبد اللّه بن عمرو عاص از سنيان كه ايشان گفته اند كه اگر غير از آب دريا باشد از آب دريا طهارت واقع نسازند،و اجماع سنى و شيعه بر خلاف اين هر دو واقع است و احاديث از رسول خدا صلوات اللّه عليه و آله وارد شده است بر آن كه آب دريا طهور است يعنى مطهر.

و كلينى رحمه اللّه يك حديث صحيح نقل كرده است و يك حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آب دريا طهور است.و از اين حديثها علما استدلال كرده اند بر آن كه آب نمك مطهر است،و به نمك آب مضاف نمى شود چون آب دريا آب نمك است،و خالى از اشكالى

ص: 200

نيست زيرا كه فرقست ميان نمك ذاتى و عارضى،شايد ذاتى مؤثر در اضافه نباشد و عارضى باشد،و ليكن خلافى صريح از علما نديده ام،پس اگر در صحراى نمك آبى ايستاده باشد و شور باشد و كر باشد ازاله نجاست،و وضو،و غسل توان كردن،خصوصا هر گاه آن آب را نمك آب نگويند كه در اين صورت بى دغدغه است،و اگر نمك آب گويند و آبى ديگر بهم رسد بهتر آنست كه به آن آب طهارت كنند هر چند به مجاورت نمك شور شده باشد كه اين شورى ضرر ندارد.

و اما آب چاه كه طهور است گر بكشند از چاه و به آن ازاله حدث يا خبث كنند بى دغدغه مطهر است،و هم چنين اگر يك كر آب از چاه بكشند اگر نجاست بر آن وارد شود نجس نمى شود،بلكه آن نجس را پاك مى كند هر گاه عين آن زايل شود،اما اگر نجاستى در چاه افتد اكثر قدماى اصحاب چاه را نجس مى دانند،و اكثر متأخرين پاك مى دانند،و پاك بودن اظهر است چنانكه خواهد آمدن،و چون ظاهر آيات مطهريت مطلق آبست پس هر حديثى كه دلالت بر طهارت آب چاه كند موافق آيه خواهد بود و عمل به آن لازمست و اللّه تعالى يعلم.و ظاهرا مراد صدوق از مطهريت چاه معنى اولست چنانكه خود در امالى تصريح به آن كرده است.

6-( و قال الصّادق جعفر بن محمّد صلوات اللّه عليهما: كلّ ماء طاهر الاّ ما علمت انّه قذر).

يعنى حضرت فرمودند كه هر آبى پاكست تا ندانى كه نجس شده است يا نجس است.و محمد بن يعقوب كلينى،و شيخ طوسى بعنوان صحيح و قوى همين مضمون را روايت نموده اند از آن حضرت صلوات اللّه عليهما باين عبارت كه

6- «الماء كلّه طاهر حتى يعلم انّه قذر.»

6- و شيخ بعنوان موثق از آن روايت كرده است كه: «كلّ شىء نظيف حتّى تعلم انّه قذر.» و همه يك مضمونست و دلالت مى كند بر آن كه اگر به آبى رسيم و ندانيم

ص: 201

كه بولست يا آب،پاكست يا نجس حكم به پاكى آن مى كنيم هر چند ظن نجاست نيز باشد،چنانكه در راهها از ناودانها در صبحى آبى ريخته شود مظنون آنست كه بولست و ليكن چون علم نداريم حكم به طهارت آن مى كنيم،مگر آن كه بوى بول كند و قراين ضم شود كه علم بهم رسد كه نجس است اجتناب مى كنيم.

و اكثر علما گفته اند كه اگر دو عادل شهادت دهند بر نجاست آبى حكم به نجاست آن مى كنيم،چون شارع گواهى عدلين را به منزلۀ علم نموده است، و ليكن مشكل است چون در خصوص نجاست وارد نشده است كه قول عدلين معتبر است.و اگر يك عادل يا چند غير عادل بگويند كه اين آب نجس است عمل بقول ايشان لازم نيست مگر آن كه جمعى كثير بگويند،يا قليلى بگويند و قرائن منضم شود كه علم حاصل شود حكم به نجاست مى كنيم،و احوط آنست كه به سبب گفته دو عادل به نجاست آب،بلكه يك عادل نيز اجتناب كند اگر آبى ديگر بهم رسد،و الا از اين آب طهارت بگيرد و چون به آبى ديگر رسد احتياطا آن مواضع را بشويد و اللّه تعالى يعلم.

6-( و قال صلوات اللّه عليه: الماء يطهّر و لا يطهّر).

يعنى و حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند چون اسم آن حضرت از پيش گذشت است و قانون همه خصوصا صدوق آنست كه ضمير راجع باشد به معصومى كه از پيش گذشته باشد.و مؤيد اين معنى است كه كلينى رضى اللّه عنه همين خبر را بروايت قوى از آن حضرت روايت كرده است،و گفته است كه آن حضرت فرمود:كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله فرمودند كه آب تطهير همه چيز مى كند حتى آب را،و از چيزى ديگر پاك نمى شود.

و طريق اين حديث به قانون متأخرين صحيح نيست،و ليكن چون كلينى و صدوق حكم به صحت احاديث كتابهاى خود كرده اند،علما باين حديث عمل نموده اند با تأييدات ديگر،پس اگر كرى متغير شود،به نجاست نجس مى شود،و

ص: 202

اگر كرى ديگر آب برو ريزند كه ازاله تغير او بكند پاك مى شود به اجماع،و اگر خود به خود تغيرش زايل شود،يا چيزها بيندازند كه تغيرش مرتفع شود اشهر ميان علما آنست كه پاك نمى شود تا كرى برو ريزند يا باران بر آن به بارد،يا آب روان به او متصل شود.

و بعضى از علما گفته اند كه پاك مى شود،اما اگر كمتر از كر باشد و متغير شده باشد به نجاست،و تغيرش به چيزى غير آب،يا خود به خود زايل شود بى دغدغه پاك نمى شود.و احوط در كر آنست كه چون زوال تغيير آن بغير آب بشود كرى آب برو ريزند دفعة،يا باران بيايد يا به آب روان متصل شود،و قبل از اين تطهير استعمال نكنند.

و بنا بر آيات و احاديث عامه كه آب مطهر است جمعى گفته اند كه لازم نيست كه كر آب يك دفعه بر آن بريزند،پس اگر متصل شود بكر كافيست.و هم چنين اگر آب ظرفى نجس باشد و به آب كر،يا آب روان فرو برند پاك مى شود اگر چه آب به همه جزو آن نرسد.حتى آن كه بعضى از علما گفته اند كه اگر شيشه گلابى نجس شده باشد،همين كه بكر فرو برند پاك مى شود چون آب مطهر همه چيز هست،و ليكن خلاف احتياط است،اما اگر شيشه گلاب را در كر ريزند كه آب شود همه پاك مى شود هر چند بوى آن كر بگردد از گلاب،مگر آن كه آن قدر گلاب در كر بريزند كه آب نيز گلاب شود،و عرفا گويند كه گلاب است، پس اگر گلاب پاك باشد آب حوض پاك هست و پاك كننده نيست.و اگر گلاب نجس باشد خلافست ميان علما بعضى مى گويند كه چون بكر رسيد پاك شد،و چون آب را گلاب كرد از مطهريت مى افتد نه از طهارت.و بعضى مى گويند كه تا گلاب آب نشود پاك نمى شود پس نجس باشد،احوط اجتنابست.

و آبى كه از فواره به حوض نجس آيد از كر،اگر چه سطح مساوى نباشد حوض پاك مى شود.و بعضى بر عكس نيز قايل شده اند كه اگر حوض پائين پاك

ص: 203

باشد،و حوض بالا نجس،بالا پاك مى شود،اما خلاف مشهور و خلاف احتياط است و اللّه تعالى يعلم.پس چون صدوق آيات و احاديث مطهريت آب را ذكر كرد،و آن كه اصل در آب طهارت است،و اگر چه اخبار متواتره بر طهارت وارد شده بود به همين اكتفا نمود،و مسايل بر آن متفرع ساخت به آن كه گفت:

استعمال آب مشكوك اشكالى ندارد

(فمتى وجدت ماء،و لم تعلم فيه نجاسة فتوضّأ منه و اشرب)

پس هر گاه بيابى آبى را،و در آن آب نجاستى نبينى يا علم بهم نرسد كه نجس است پس جايز است از آن آب وضو گرفتن و آشاميدن.اما اگر آب از شخصى باشد و خبر دهد كه آب من نجس است مشهور آنست كه استعمال نمى توان كرد به اعتبار آن كه صاحب يد است،و قول صاحب يد مطلقا مسموع است،و در اين صورت نيز حكم به نجاست كردن مشكل است اگر چه احوط اجتنابست به نحوى كه گذشت.

(و ان وجدت فيه ما ينجّسه فلا تتوضّأ و لا تشرب الاّ فى حال الاضطرار فتشرب منه و لا تتوضّأ منه و تتيمّم)

و اگر در آب چيزى باشد كه سبب نجاست آب باشد پس از آن آب وضو مساز،و مياشام مگر در حالت ضرورت مثل آن كه تشنه باشد در صحرايى و بغير از آب نجس چيزى نداشته باشد،و خوف هلاك داشته باشد،پس در اين صورت جايز است آشاميدن بقدر ضرورت كه نميرد،و ليكن طهارت باين آب جايز نيست بلكه بدل وضو تيمم مى كند و به آب نجس وضو نمى سازد به اجماع علما.

(الاّ ان يكون الماء كرّا فلا باس بان تتوضّأ منه و تشرب،وقع فيه شيء ام لم يقع ما لم يتغيّر ريح الماء فان تغيّر فلا تشرب و لا تتوضّأ منه)

اما اگر يك آب كر باشد بس مى توانى وضو ساختن و آشاميدن خواه چيزى از نجاسات در آن باشد و خواه نباشد،مگر آن كه بوى آب متغير شده باشد به نجاست و هم چنين رنگ و مزه نيز اگر متغير شده باشد از نجاست پس در اين

ص: 204

صورت آن آب را مخور و از آن آب وضو مساز.

و ظاهر اين كلام آنست كه آب قليل به سبب ملاقات نجاست نجس مى شود، و آب كر نجس نمى شود مگر با تغير،و در جزو اخير اجماع علماست در غير آب چاه،و در آب چاه خلافى است كه خواهد آمد.و اگر آب كمتر از كر جارى باشد و آن آبيست كه از چشمه بيرون آيد،و او را در عرف چاه نگويند خلافست.اكثر علما برآنند كه چشمه به ملاقات نجاست نجس نمى شود،و حكم كر دارد،و علامه كريّت شرط كرده است در آن،و اين قول احوط است،و اول اظهر است.و در نجس شدن آب قليل كه كم از كرّ است كه نابع نباشد اگر چه روان باشد مثل آب برف و آبى كه از چاه مى كشند و روان مى شود خلافست، علماء ما غير ابن ابى عقيل قايلند به نجاست،و ابن ابى عقيل قايلست به آن كه آب قليل نجس نمى شود تا متغير نشود به ملاقات.و ظاهر كلام سيد مرتضى فرقست ميان آن كه نجاست داخل آب شود آن را نجس مى داند،و اگر آب بر نجاست وارد شود نجس نمى داند.و اين قول قوى است اگر چه احوط اجتنابست مطلقا.

بيان مقدار كر

(و الكرّ ما يكون ثلاثة اشبار طولا،فى عرض ثلاثة اشبار،فى عمق ثلاثة اشبار)

يعنى كر مقداريست از آب كه طول آن سه شبر باشد،در عرض سه شبر،در عمق سه شبر كه مجموع بيست و هفت شبر باشد،چون سه در سه نه است،و نه در سه بيست و هفت است و اين مذهب قميان است در كر،و مشهور ميان علما سه و نيم،در سه و نيم در سه و نيم است كه مجموع آن چهل و دو شبر و هفت ثمن شبر باشد،چون سه در سه نه است و سه در نيم يك و نيم است،و نيم در سه يك و نيم است،و نيم در نيم ربع،مجموع دوازده شبر و ربع شبر مى شود،و دوازده را در سه مى زنيم سى و شش مى شود،و دوازده در نيم شش،و ربع در سه و نيم سه ربع و نيم مى شود،و سه ربع و نيم چيزى هفت ثمن آن چيز است.و ابن جنيد مى گويد كه تخمينا كر صد شبر است.و قطب راوندى

ص: 205

مى گويد كه سه و نيم سه مرتبه ده و نيم است قايل بضرب نيست.اين دو قول آخر وجهى ندارد،و قول قميان قوى تر است بحسب جمع بين الاخبار،و قول مشهور به احتياط اقربست.

و روايت صحيحى وارد شده است از اسماعيل ابن جابر كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چه مقدار آب چيزى او را نجس نمى كند.حضرت فرموده:كه دو ذراع در عمق،در يك ذراع و يك شبر سعت و فراخى.وسعت را غالبا اطلاق مى نمايد در طول و عرض،پس بحسب ظاهر عمق چهار شبر مى شود،و هر يك از طول و عرض سه شبر مى شود و حاصل ضرب سى و شش شبر مى شود،و اگر سعة را مدور اخذ كنيم بيست و هفت شبر مى شود موافق مذهب قميان،و اگر آبى سى و شش شبر باشد،و نجاست بر او وارد شود بنده حكم به نجاست آن آب نمى كنم،بنا بر اين حديث صحيح به اتفاق علما بلكه بيست و هفت شبر را نيز به ملاقات نجاست نجس نمى دانم،و ليكن در اين باب احتياط مى كنم و در سى و شش شبر احتياط را لازم نمى دانم و اللّه تعالى يعلم.

(و بالوزن ألفا و مائتي رطل بالمدنيّ)

و كر بحسب وزن هزار و دويست رطل مدينه است،و بحسب مشهور هزار و دويست رطل عراقى است، و رطل مدينه يك و نيم رطل عراق است،و اين خلاف بنا بر آنست كه در حديث صحيح متفق عليه وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند:كه مقدار كر آبى كه چيزى او را نجس نكند هزار و دويست رطل است.صدوق و جمعى گفته اند كه چون ظاهر آنست كه حديث را آن حضرت در مدينه فرموده اند ظاهر آنست كه اطلاق رطل منصرف شود به رطل مدينه.و اكثر گفته اند كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم رعايت بلد راويان بيشتر مى نمودند چنانكه خواهد آمد در مبحث فطره كه صاع

ص: 206

و مد را بنحو عراق فرمودند.

مع هذا در حديث صحيح ديگر وارد شده است كه محمد بن مسلم از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت نموده است كه كر ششصد رطل است،و محمد بن مسلم طايفى است،و رطل آن تابع رطل مكه است،و رطل مكه دو برابر رطل عراق است،و از اين حديث ظاهر مى شود كه رعايت بلد راوى مى فرموده اند،و تاييد حديث هزار و دويست رطل عراقى مى كند جمعا بين الاخبار،با آن كه رطل عراقى قريب است به اشبار بنحو مشهور،و رطل مدنى از دو برابر بيشتر مى شود خصوصا بر مذهب مصنف،پس در اينجا اظهر عراقى است،و مى بايد كه صدوق زيادتى را حمل بر استحباب كند اگر چه ظاهر كلامش تخيير است بلكه تخيير ميان اين دو و قلّتين.

و سيد ابن طاوس رضى اللّه عنه گفته است كه مكلف مخير است در عمل بجميع اخبارى كه در كر وارد شده است،و خالى از قوت نيست و ليكن راجع مى شود قول او به آن كه كمتر از همه كر است و زيادتيها بر سبيل استحباب است.و ابن ابى عقيل مى گويد كه اين اختلاف بسيار در روايات قرينۀ آنست كه رعايت كرد نمودن سنت است،زيرا كه در واجبات اين قسم اختلافات نادر است.و سخن او خالى از قوت نيست اگر چه مخالف احتياط است غالبا.

(

6- و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اذا كان الماء قدر قلّتين لم ينجّسه شيء و القلّتان جرّتان )

يعنى حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند:كه هر گاه آب بقدر دو قله باشد چيزى او را نجس نمى كند و قله سبو است،و ظاهرا تفسير از راوى باشد،و ممكن است كه از حضرت باشد،و اين را شيخ روايت نموده است از حضرت كالصحيح با اين زيادتى،و حمل بر تقيه كرده است چون شافعى قائل است بقلتين،و علما حمل نموده اند بر آن كه مراد از قله سبوهاى هجر است،و هر سبوى تخمينا پنج مشك آب مى گيرد،و ده مشك يا

ص: 207

كر هست خصوصا بر مذهب قميان.

و در روايتى كالصحيح از حضرت صادق صلوات اللّه عليه پرسيده اند كه اگر سبويى نه صد رطل آب داشته باشد نجس مى شود.حضرت فرمودند:كه بلى.

و اين حديث دلالت مى كند كه قلتين ممكنست كه يك كر و نصف كر باشد.و در روايتى كالصحيح از آن حضرت وارد شده است كه فرمودند كه مقدار كر مثل اين خم است و اشاره فرمودند به خمى از خمهائى كه در مدينه مشرفه مى باشد،و آب در آن مى كنند.

و در روايت صحيح از زراره منقول است كه هر گاه آب زياده از راويه باشد چيزى او را نجس نمى كند اگر چه مردۀ كه در آن افتاده باشد از هم به پاشد، مگر آن كه بوى آب بگردد به نجاست.و اين روايت را حمل كرده اند كه با زيادتى كر باشد،و يا آن كه چون راويها كه بر شتر بار مى كنند ممكنست كه كر باشد.و جمعى از علما گفته اند كه اختلاف مقادير به اعتبار كثرت و قلت نجاست است و اللّه تعالى يعلم.و اصحاب بر سه شبر و نيم شبر اكثر مردمان در سه شبر و نيم،در سه شبر و نيم است.يا هزار و دويست رطل عراقى،و رطلى نود و يك مثقال شرعى است،و مثقال شرعى على الظاهر سه ربع مثقال صيرفى متعارف است كه بمن شاهى شصت و هشت من و يك چاريك است.

و بر احتمالى كه مثقال شرعى مثقال مشهور باشد نود و يك من شاهى مى شود و شبرى تخمينا يك من و سه چهار يك شاه آب مى گيرد،و بنا بر آن هفتاد من شاه مى شود،و اين قريبست با مثقال شرعى.و اختلاف بسيار در آب مى باشد بحسب سنگينى و سبكى بنا بر اين جمعى كثير از علماء وزن را اعتبار نمودند و اختلاف اشبار را حمل بر اختلاف آبها نموده اند كه اگر آب سبك باشد سه شبر و نيم اعتبار مى كند و اگر سنگين باشد سه شبر،و اگر وسط باشد سى و شش شبر،و اين قول نيز بعيد است بلكه اظهر مذهب سه شبر است،و

ص: 208

زيادتى محمولست بر استحباب و اللّه تعالى يعلم.

طهارت با آب گلاب

(و لا باس بالوضوء و الغسل من الجنابة و الاستياك بماء الورد)

يعنى باكى نيست وضو ساختن،و غسل جنابت كردن،و مسواك كردن به گلاب.

و در بعضى نسخ لفظ منه است بعد از بالوضوء،و بنا بر اين نسخه معنى اين مى شود كه باكى نيست وضو و غسل كردن از آب قلتين،و هم چنين باكى نيست مسواك كردن به گلاب به آن كه مسواك را در گلاب اندازند،و مسواك كنند تا دهان خوشبو شود.و ظاهرا نساخ زياده كرده باشند تا مذهب صدوق موافق مذهب مشهور شود،و ليكن صدوق در كتابهاى ديگر ذكر كرده است قول خود را،از آن جمله در ذكر مذهب اماميه اين عبارت را ذكر كرده است.

و محمد بن يعقوب كلينى اين روايت را از يونس نقل نموده است كه به حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه بماء ورد غسل مى توان كرد،و به آن وضو مى توان ساخت از جهت نماز.حضرت فرمودند:كه باكى نيست.و شيخ طوسى نقل كرده است كه اجماع شيعه است كه به آب گلاب،و غير آن از آبهاى مضاف وضو و غسل نمى توان كرد،پس اين خبر را طرح مى بايد كرد،و حمل بر تقيه مى بايد كرد خصوصا اخبار حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه را،چون وقتى كه تشريف به خراسان آوردند اكثر اوقات جمعى كثير از سنيان در مجلس آن حضرت مى بودند،لهذا تقيه در اخبار آن حضرت بيشتر است از سائر ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين.

و محتملست كه مراد از آب گل آبى باشد كه گل در آنجا انداخته باشند يا گلاب در آنجا كرده باشند كه خوشبو شده باشد و ليكن گلاب نشده باشد مجملا در حال اختيار عمل باين حديث مشكلست.و از صدوق نقل نموده اند كه او قايلست در حال اضطرار،و احوط آنست كه اگر آب نباشد وضو و غسل به گلاب بكند،و تيمّم با آن ضم كند.و اكثر علما گفته اند كه حديث ضعيف

ص: 209

است چون در سند سهل بن زياد است و ليكن اين سهل است چون شيخ نقل كرده است كه اين حديث در اصول مكرر شده است،و بسيار روايت كرده اند، و ليكن همه به يونس مى رسانند.و بعد از اين صدوق ذكر خواهد كرد آب مضاف را كه به آن وضو نمى توان ساخت،و در آنجا روايات مذكور خواهد شد إن شاء اللّه.

و الماء الّذى تسخّنه الشّمس لا يتوضّأ به و لا يغتسل به من الجنابة و لا يعجن به لأنّه يورث البرص

يعنى آبى را كه آفتاب گرم كرده باشد وضو به آن نمى توان ساخت،و غسل جنابت از آن آب نمى توان كرد،و خمير از آن نمى توان كرد زيرا كه سبب پيسى مى شود.و كلينى رضى اللّه عنه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است به اسناد قوى كه حضرت فرمود:كه آبى را كه آفتاب گرم كرده باشد وضو به آن مسازيد،و غسل از آن مكنيد،و خمير به آن مكنيد كه مورث برص است.

و شيخ طوسى بطريق قوى از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله داخل شد بر عايشه و او آفتابه خود را در آفتاب گذاشته بود،حضرت فرمود چرا گذاشتۀ گفت مى خواهم كه سر و بدن خود را بشويم.حضرت فرمود:كه ديگر چنين مكن كه مورث برص است.و اين دو خبر را حمل بر كراهت نموده اند از جهت خبرى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه باكى نيست وضو ساختن از آبى كه در آفتاب گذاشته باشند،اگر چه ممكن است كه حمل كنند بر آن كه هنوز گرم نشده باشد.و اكثر علما ذكر كرده اند كه مخصوص ظرف است و از آب نهر و چشمه و امثال آن ضرر ندارد هر چند بسيار گرم شده باشد،و نقل اجماع نيز كرده اند بر اين معنى،و ظاهر اخبار اعم است از هر ظرفى و بعضى گفته اند كه كراهت در ظرف مس و امثال آنست،و در بلاد حارّه است نه مطلقا،چون واقعۀ عايشه چنين بود،و ليكن خبر اول عام است.

ص: 210

و جمعى اين نهى را ارشادى مى دانند،و مراد از امر و نهى از شادى طلبى است كه فايده اش دنيوى باشد،و ثواب اخروى نداشته باشد چون حضرات فرمودند كه مورث برص است،لكن ظاهر امر اول شرعيست،و منافات ندارد كه فايدۀ دنيوى نيز بر آن مترتب شود،چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است در حج كه سبب توانگرى است مجملا جزم نمودن خوب نيست،اگر بر سبيل احتمال گويند جا دارد،و مذهب ابن بابويه ظاهر نيست كه حرام مى دانند يا مكروه،چون او نيز بر وفق حديث نهى نموده است،و اظهر كراهت است جمعا بين الاخبار و جمعى از علما گفته اند كه مكروه است همه استعمالات حتى آن كه اگر گرميش زايل شده باشد نيز مكروه دانسته اند،و اين بهتر است و به اطاعت اقرب.

وضو ساختن به آبى كه به آتش گرم شده باشد اشكالي ندارد

(و لا باس ان يتوضّأ الرّجل بالماء الحميم الحارّ)

و باكى نيست وضو ساختن از آبى كه به آتش گرم شده باشد،هر چند بسيار گرم باشد.اخبار صحيحه وارد شده است كه غسل به آب گرم مى توان كرد.و باز اخبار وارد شده است كه هر چيزى مباح است تا نهى وارد شود،و نهى وارد نشده است از وضو ساختن به آب گرم.و ممكنست كه به صدوق خبرى رسيده باشد باين مضمون،و كسى از مسلمانان در اين خلاف نكرده است مگر مجاهد از سنيان،و چون خلاف اجماع است سنيان نيز اعتبارى به سخن او نكرده اند،و ممكنست كه غرض صدوق رد بر او باشد.

ميتة و خون و بول و عذرة و خمر آب را نجس مى كند

(و لا يفسد الماء الاّ ما كان له نفس سائلة)

يعنى آب را نجس نمى كند حيوان مرده مگر حيوانى كه خون روان از رگ داشته باشد.و همين عبارت را شيخ روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بعنوان موثق و قوى،و مضمون اين عبارت وارد است در احاديث بسيار و در خبر موثق وارد شده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه اگر مار،يا عقرب،يا

ص: 211

وزغ كه چلپاسه (1)باشد داخل آب شوند و زنده بيرون آيند از آن آب اجتناب مى بايد كرد،و اين اولى است،و بر تقدير مردن بطريق أولى خصوصا مار كه جمعى گفته اند كه رگهاى ضعيف دارد،و ميته آن نجس است اگر چه ظاهر طهارتست تا علم به نجاست بهم رسد.

(و كلّما وقع فى الماء ممّا ليس له دم فلا باس باستعماله و الوضوء منه مات فيه او لم يمت)

يعنى هر چيزى كه در آب افتد كه او را خون روان نباشد چون مگس،و پشه،و حشرات الارض باكى نيست كه آن آب را استعمال نمايند،و وضو از آن بسازند خواه بميرند،يا زنده بيرون آيند.و همين مضمون در اخبار معتبره متكثره وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه،و عمل اصحاب بر اينست كه ميته حيوانى نجس است كه نفس سائله داشته باشد،و هر چه نفس سائله ندارد ميته آن پاكست.

(فان كان معك إناءان فوقع فى احدهما ما ينجّس الماء و لم تعلم فى أيّهما وقع فأهرقهما جميعا و تيمّم)

پس اگر با تو دو ظرف آب باشد،و در يكى از آنها نجاستى واقع شده باشد،و ندانى كه در كدامين واقع شده است پس هر دو را بريز و تيمم كن.و اين مضمون را كلينى و شيخ رضى اللّه عنهما در دو حديث موثق كالصحيح روايت كرده اند از آن حضرت.و در سؤال واقعست كه آبى ديگر بهم نمى رسد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى فرمايند:

كه هر دو را بريزد و تيمم كند.

و عمل اصحاب بر اينست،و خلافى ندارند مگر در ريختن كه واجبد.

ص: 212


1- چلپاسه با پاى فارسى بر وزن تلواسه:نوعى از ضب است كه سوسمار باشد.و آن را وزغه(بفتح اول و ثانى و غين نقطه دار)نيز گويند،و آن كوچكترين اجناس سوسمار است، و بعضى گويند حربا عبارت از اوست،و او عقرب را درست فرو مى برد و گوشت او سم قاتل است اگر در شراب افتد و بميرد آن شراب هلاك كننده باشد.

است چون در هر دو حديث امر به ريختن شده است،و مع هذا صادق است كه آب پاك دارد و چون يقينا يكى از اين دو ظرف پاكست و حق سبحانه و تعالى فرموده است:كه اگر آب نيابيد تيمم كنيد.و اكثر بر عدم وجوبند،و حمل نموده اند امر به ريختن را بر مجاز يعنى به سبب اشتباه طاهر به نجس،طاهر حكم نجس دارد مجملا دغدغه نيست در اين كه اگر خوف تشنگى نداشته باشد ريختن و تيمم كردن بهتر است،اما اگر خوف عطش خود،يا توابع خود داشته باشد ريختن حرامست.

(و لو انّ ميزابين سالا ميزاب بول و ميزاب ماء فاختلطا ثمّ اصاب ثوبك منه لم يكن به باس)

و اگر آن كه دو ناودان روان شود يك ناودان بول،و يك ناودان آب و به يك ديگر مخلوط شوند و از اين آب مخلوط به جامۀ تو رسد باكى نيست.اين عبارت را شيخان بعنوان قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده اند و علما حمل نموده اند حديث را بر آن كه در وقت آمدن باران به يك ديگر مخلوط شوند،و آب باران متغير نشود از بول،چنانكه غالب اين مى باشد كه ناودان از باران روان مى شود و آب باران اضعاف بول مى باشد.و مؤيد اين حمل آن كه شيخان بعنوان حسن كالصحيح از آن حضرت روايت نموده اند كه هر گاه دو ناودان روان شود و يكى از بول،و يكى از آب باران و به يك ديگر مخلوط شوند،و به جامۀ شخصى رسد به او ضرر ندارد يعنى نجس نمى شود.

(

6- و: سال هشام بن سالم ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن السّطح يبال عليه فتصيبه السّماء فيكف فيصيب الثّوب فقال لا باس به ما اصابه من الماء اكثر منه )

و سؤال كرد هشام پسر سالم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه پشت بامى را بر آن بول كنند هميشه،و باران بيايد و از آنجا قطره قطره به زير آيد و به جامه ما رسد چونست؟حضرت

ص: 213

فرمود:كه باكى نيست آن چه از آب باران به آن مى رسد بيشتر از بول است كه بر آنجا كرده اند.و اين خبر باصطلاح متأخرين صحيح است يعنى جمعى كه از ابن بابويه تا به حضرت روايت مى كنند همه اعتقادشان صحيح است،و عادلند،و معتمد عليه اند،و اگر چه در اخر همه را يك جا خواهيم گفت،اما در روضة التزام كرده ايم كه در وقت نقل خبر هم اشارۀ به آن بكنيم تا سبب تذكار مبتدى شود،و ايشان را ملكه حاصل شود در اينجا نيز اين رعايت خواهيم كرد به عبارت مختصر.

و كلينى رضى اللّه عنه روايت نموده است بعنوان قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه راوى عرض نمود كه من به راهى مى روم و از ناودان مى ريزد آبى در وقتى چند كه غالب اوقات مردمان در آن وقت از خواب بيدار شده اند و بول مى كنند يعنى گمان من اينست كه آن چه بر من ريخته است بولست.حضرت فرمودند باكى نيست سؤال مكن و مپرس كه اين چه چيز بود كه ريختيد.

ديگر پرسيدم كه گاه هست باران مى آيد و آب بر من مى ريزد از آن،و متغير است و آثار كثافت يا نجاست را مى بينم يعنى در آن بام هست و ديده ام، و قطرات بر من مى چكد يا بر زمين مى ريزد،و از آنجا بر من ترشح مى كند،و گاه هست بر پشت بام بول مى كنند و باران كه مى آيد قطره قطره به زير مى آيد و به جامهاى ما مى ريزد.حضرت مى فرمايد كه باكى نيست و مشو آن را از جامه و بدن كه هر چه آب باران به او مى رسد پاكست.

حاصل اين اخبار اينست كه آب باران حكم آب روان دارد،و بهر چه رسيد پاك مى كند،و در وقت آمدن اگر به نجاسات رسد تا متغير به نجاست نشود پاكست و تغيرى كه واقع شده است در حديث مراد از آن تغير از كثافتها نيست كه لازمۀ پشت بامها مى باشد.

(

6- و: سئل صلوات اللّه عليه عن طين المطر يصيب الثوب فيه

ص: 214

البول و العذرة و الدّم فقال طين المطر لا ينجس )

و سؤال كردند از حضرت صادق صلوات اللّه عليه از گل باران كه به جامه مى رسد و در آن بول،و غايط،و خون هست چنانكه متعارف است،و در كوچها مى باشد.حضرت فرمودند كه گل باران از اين نجاسات نجس نمى شود يا جامۀ شما را نجس نمى كند.

و حمل كرده اند كه در حال آمدن باران مراد است اگر عين نجاسات باشد و بعد از باران اگر عين نجاسات نمانده باشد باران آن را پاك كرده است،و در حال آمدن هر چند نجاست باشد ضرر ندارد و سرايت به گل نمى كند چون باران به منزلۀ آب روان است.و آيات گذشت كه آب آسمان مطهر است.

(

7- و: سأل علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن البيت يبال على ظهره و يغتسل من الجنابة ثمّ يصيبه المطر أ يؤخذ من مائه فيتوضّأ به للصّلاة فقال اذا جرى فلا باس به )

بسند صحيح روايت نموده است على بن جعفر كه سؤال كرد از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليهما كه هر گاه خانۀ بر پشت بام او هميشه بول كنند،و غسل جنابت كنند«و غالب اوقات سؤال غسل جنابت از جهت ازاله منى است»و باران مى آيد آيا از آن آب باران وضو مى توان ساخت از جهت نماز،حضرت فرمودند كه هر گاه باران آن مقدار بيايد كه جارى شود باكى نيست،و بام را پاك مى كند و آب آن نيز پاكست.

و محتملست كه مراد اين باشد كه تا باران مى آيد آن آب پاكست،اما اول اظهر است و موافق احاديث ديگر است.و اين حديث بحسب مفهوم دلالت مى كند كه اگر باران جارى نشود پاك نمى كند چنين جائى را كه بسيار بول كرده باشند،و ازاله منى كرده باشند.

و شيخ طوسى استدلال كرده است به اين حديث كه تا باران از ناودان روان

ص: 215

نشود جائى و چيزى را پاك نمى كند و احوط اينست،اما اظهر آنست كه هر گاه نجاست را فرو گيرد كه به همۀ جاى آن برسد پاك مى كند بانكه زمين تر شود،و اگر نجاستى باشد كه عينى داشته باشد تا آن عين زايل نشود پاك نمى شود،اما آب پاكست اگر متغير نشده باشد به نجاست و اللّه تعالى يعلم.

(

7- و: ساله عن الرّجل يمرّ فى ماء المطر و قد صبّ فيه خمر فاصابت و در تهذيب فاصاب ثوبه هل يصلّى فيه قبل ان يغسله فقال لا يغسل ثوبه و لا رجله و يصلّى فيه و لا باس )

ديگر سؤال مى كند از حضرت صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى بگذرد به آب بارانى كه در آنجا شراب ريخته باشند،و آن شراب به جامۀ او رسد«و بنا بر نسخۀ تهذيب آن آب باران به جامۀ او رسد»آيا در آن جامه نماز مى تواند كرد پيش از آن كه جامه اش را بشويد.پس حضرت فرمودند كه جامه اش را نشويد،و پايش را نشويد،و در آن جامه نماز كند و باكى نيست.

و اين هر دو حديث را شيخ طوسى رحمه اللّه نيز بسند صحيح روايت كرده است و لفظ اصاب به صواب اقرب است بنا بر مشهور كه آن نجاست خمر است،و اما بنا بر رأى ابن بابويه كه طهارت خمر است دو احتمال دارد،اظهرش آنست كه چون باران مى آيد شراب مستحيل شده است،و پاك شده است بنا بر آن باكى نيست،و محتمل است كه عين شراب باقى باشد و جايز باشد نماز موافق احاديثى ديگر كه در اين باب وارد شده است،و خواهد آمدن.اما به اين حديث استدلال بر طهارت نمى توان كرد،چون محتملست كه به واسطۀ باران پاك شده باشد،و اصابت بر سبيل مجاز باشد،بلكه اين اظهر است خصوصا هر گاه نسخه اصاب نيز باشد.

قىء طاهر است

(

6- و: سأل عمّار السّاباطّى ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن القيء يصيب الثّوب فلا يغسل فقال لا باس به )

و بسند موثق معتبر روايت كرده

ص: 216

است از عمّار كه او سؤال نمود از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر قى به جامه رسد و نشويند چونست.حضرت فرمودند كه باكى نيست.و ظاهر مى شود كه اگر قى ديگران باشد هم قصورى ندارد.

و ليكن شيخ به سندى ديگر موثق از عمار روايت كرده است كه از حضرت صلوات اللّه عليه سؤال نمود كه هر گاه شخصى در جامۀ خودش قى كند آيا جايز است كه نشويد آن را و نماز كند در آن؟حضرت فرمودند كه باكى نيست.و ممكن است كه عمار دو مرتبه سؤال كرده باشد يك بار مطلق و يك بار مقيد.

و ليكن مشهور حمل مطلق است بر مقيد،و استدلال نمى توان كردن بر جواز نماز در قى ديگران.با آن كه خواهد آمد حديث زراره كه ظاهرش اينست كه در فضلۀ حيوان غير ماكول اللحم نماز نمى توان كرد،و در آنجا مفصل بيان خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

و على اى حال دلالت مى كند بر طهارت قى چنانكه اكثر علماى ما بر آنند،و بعضى قايل شده اند به نجاست قى،و دليلى ظاهر نيست با آن كه اصل در اشياء طهارت است.و اين خبر مؤيد است با عمل اكثر بر آن،اما فرمودۀ حضرت كه باكى نيست اشعارى به كراهت دارد قطع نظر از آن كه نظافت جامه مطلوبست شرعا،چنانكه خواهد آمد إن شاء اللّه.

سؤر حلال گوشت پاك است

(

14- و قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: كلّ شىء يجترّ فسؤره حلال و لعابه حلال )

يعنى هر حيوانى كه نشخوار كند و برگرداند آن چه را خورده است،«و آن حيوانات مأكول اللحمند»پس باز مانده او حلال است،و آب دهانش اگر داخل آب شده باشد حلال است.و اين خبر را شيخ بسند موثق از عبد اللّه بن الحسن المثنى و او از پدرش حسن مثنى از حضرت امام حسن از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است.

و شكى نيست در منطوق حديث،اما مفهوم حديث دلالت مى كند كه

ص: 217

هر حيوانى كه نشخوار نكند سؤرش حلال نيست،و لعابش حلال نيست،و باين مفهوم عمل كرده اند بعضى از علما،و اين قول ضعيف است زيرا كه دلالت مفهوم ضعيف است خصوصا مفهوم صفت،سيما با معارضه احاديث صحيحه كه دلالت مى كند بر طهارت سؤر حيوانى كه حلال گوشت نباشد،با آن كه مفهوم حديث آنست كه سؤر غير مأكول اللحم حلال نيست،و هر چه مكروهست حلال نيست زيرا كه حلال و مباح آنست كه مساوى الطرفين باشد و مكروه تركش راجحست.

(

14- و: اتى اهل البادية رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقالوا يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله انّ حياضنا هذه تردها السّباع و الكلاب و البهائم فقال لهم صلى اللّه عليه و آله لها ما اخذت افواهها و لكم ساير ذلك )

شيخ طوسى روايت نموده است اين خبر را بسند قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله در سفر بر سر آبى رسيدند،پس اهل باديه به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند يا رسول اللّه به درستى كه اين حوضهاى ما درندگان و سگان و شتر و گاو و گوسفند آب آن را مى آشامند چون است؟پس حضرت فرمودند كه آن چه آنها مى خورند از ايشان است،و باقى از شما،يعنى پاكست.

و ظاهر آنست كه حوضهاى ايشان حوضهاى بزرگ بوده است،و چندين كر آب داشته است،چنانكه الحال نيز هست حوضهاى عظيم كه بر سر يكى از آن حوضها كه مشهور است به بركه عمرو عبد ود فرود آمديم،و دو روز در آنجا بوديم،و قافله زياده از بيست هزار نفس بودند،بعد از برخواستن تخمينا يك شبر كم شده بود.پس از اين حديث استدلال نمى توان كرد بر طهارت قليل به اين كه حضرت نپرسيد كه كر هست يا نه،زيرا كه ظاهر حديث آنست كه آن حوضها مشاهد بود،و اقل مرتبه محتملست كه كر بوده باشد،قطع نظر از آن كه

ص: 218

ظاهر چنين حوضها كه شتر و گاو و گوسفند ايشان همه از آنها آب مى خورده اند آنست كه اضعاف مضاعفه كر بوده باشد.

(و ان شرب من الماء دابّة او حمار او بغل او شاة او بقرة او بعير فلا باس باستعماله و الوضوء منه)

يعنى اگر بخورد از آب خواه آب كر،و خواه آب كم از كر،اسبى:يا الاغى:استرى،يا گوسفندى،يا گاوى،يا شترى پس باكى نيست استعمال آن آب كردن،و از آن وضو ساختن.و مراد از سؤر بازمانده حيوانست،و علما تفسير كرده اند كه سؤر چيزيست كه بدن حيوانى كه حياة در آن عضو حلول كرده باشد به آن برسد،و غالب آنست كه در آب استعمال مى كنند،و در غير آب از خوردنيها نيز استعمال مى كنند.چنانكه حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرمود كه:سؤر المؤمن شفاء پس طعامى را كه بازمانده مؤمن است شفاست.

و روايت كرده است شيخ طوسى عليه الرحمه بسند صحيح از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از سؤر دواب كه اسب،و استر،و الاغ باشد،و از سؤر گوسفند،و گاو آيا از آن وضو مى توان ساخت و مى توان خورد؟حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و ديگر روايت كرده است بسند صحيح از ابو العباس كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از فضل،و بازمانده گربه،و گوسفند، و گاو،و شتر،و الاغ و اسب،و استر،و حيوانات وحشى،و درندگان و هر چه بود از حيوانات سؤال مى كردم،و حضرت مى فرمود كه باكى نيست تا رسيدم به سگ.حضرت فرمود كه رجس و نجس است،از بازمانده سگ وضو مساز،و آن آب را بريز،و اول آن ظرف را به خاك بشوى،ديگر به آب.و امثال اين اخبار بسيار است كه دلالت مى كند بر طهارت سؤر هر حيوانى غير از سؤر سگ،و خوك،و كافر.و احاديث بسيار واقع شده است در كراهت سؤر الاغ،و استر،و

ص: 219

سباع و غير آن هر چه گوشت آن را نخورند به مفهوم نه صريحا و بعضى را صدوق ذكر خواهد كرد.

اگر وزغ در ظرفى افتد يا داخل شود و بيرون آيد آن آب را بايد

ريخت.]

(فان وقع وزغ فى اناء فيه ماء أهريق ذلك الماء)

پس اگر چلپاسه در ظرفى افتد كه آب داشته باشد،يا داخل شود و بيرون آيد آن آب را بايد ريخت.و همين عبارت در حديث صحيح وارد شده است و ظاهرا ريختن آب بواسطه زهر است،نه از جهت نجاست،چون نفس سائله ندارد.و اخبار گذشت كه هر چه نفس سائله ندارد پاكست.

و در حديث صحيح وارد شده است از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما از عظايه كه نوعيست از وزغه و در خانها مى باشد به شكل مار و دست و پا دارد شبيه به آدميست و از مار و وزغه كه از آن بزرگتر است و در صحراها مى باشد،و آن را چلپاسه،و آفتاب پرست مى گويند كه هر گاه اينها در آب روند،و نمى رند در آب آيا از آن آب وضو مى توان ساخت؟حضرت فرمودند كه باكى نيست.

پس جمع مى توان كرد به آن كه امر به ريختن از جهت اين باشد كه مبادا كسى آن آب را بخورد و سم به او ضرر رساند،اما وضو توان ساخت يا ريختن آب از روى استحباب باشد،و وضو ساختن مكروه باشد چنانكه اكثر علما گفته اند،يا اگر بميرد آب را بايد ريخت و اگر نميرد نه،و اين جمع ظاهرتر است اگر چه ريختن بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

و وزغ شامل اين هر دو هست و شامل لحكه نيز هست كه از اينها خوردتر است و در صحراها مى باشد و انگشت عروسانش مى گويند.و اما آن چه در فارسى آن را وزغ مى گويند عرب آن را ضفدع مى گويد،و نزد علماء شيعه كراهت ندارد،و جمعى از سنيان آن را نجس مى دانند و جمعى مكروه.

اگر سگى در آب افتد،يا از آب بخورد

(و ان وقع فيه كلب او شرب منه أهريق الماء و غسل الاناء ثلث

ص: 220

مرّات مرّة بالتّراب،و مرّتين بالماء،ثمّ يجفّف)

و اگر سگى در آب افتد، يا از آب بخورد آن آب را مى ريزند،و آن ظرف را سه مرتبه مى شويند،يك مرتبه به خاك و دو مرتبه به آب،بعد از آن ظرف را خشك مى كنند.

بدان كه احاديث صحيحه وارد شده است در نجاست سگ مطلقا خواه شكارى باشد،يا غير شكارى اما سگ آبى پس احوط اجتنابست اگر چه جزم به نجاست آن مشكل است،و جندبيدستر كه خصيۀ سگ آبى است خلافى نيست در حرمتش،و اگر طلا كرده باشند نماز جايز نيست در آن على المشهور، نه به اعتبار نجاست بلكه به اعتبار آن كه جزو حيوان غير ماكول اللحم است،اما شستن ظرف را سه مرتبه نديده ام در حديثى الا از محقق در معتبر كه حديث ابو العباس سابق را نقل كرده است،و در آخر حديث ذكر كرده است:ثم بالماء مرّتين.و هم چنين علامه و در نسخ تهذيبى كه نزد ماست لفظ مرتين نيست، شايد در نسخه ايشان بوده باشد.و صدوق تعميم كرده است و وقوع كلب را نيز داخل كرده است،و مشهور ولوغ است كه آب خوردن باشد بسر زبان و بس.و در حديث لا تتوضأ بفضله واقع شده است و غالب اينست كه فضل را در ولوغ استعمال مى كنند.

و بنا بر تفسيرى كه علما سؤر و فضل را كرده اند آنست كه جسم حيوانى ملاقى او شده باشد،و تعميم صدوق انسب است.و در بعضى از اخبار بعنوان ولوغ واقع شده است و در بعضى شرب واقع شده است كه آن هم ولوغ است،و اين معنى سبب تقييد اكثر است به ولوغ،و ليكن تعميم احوط است پس اگر مويى از سگ در ظرفى افتد نجس مى شود بنا بر مذهب مشهور،و بنا بر مذهب سيد مرتضى نجس نمى شود،و او ذكر كرده است كه هر چه حيات در آن حلول نكرده است پاكست،و ظاهر احاديث نجاست است.

اما شستن اول به خاك بعضى از علما از لفظ غسل چنين يافته اند كه آبى

ص: 221

داخل خاك كنند و بر ظرف بمالند،و بعضى به خاك تنها اكتفا مى كنند،احوط جمع است به آن كه اول به خاك تنها بمالند،ديگر به گل بمالند بعد از آن اگر به آب قليل شويند دو مرتبه بشويند،و اگر به آب روان يا كر بشويند يك مرتبه كافيست.و آن كه گفته است در آخر كه خشك كنند در حديثى نديده ام،و ظاهر آنست كه صدوق حديثى ديده باشد در خشك كردن و خشك كردن اولى است اگر به آب قليل شسته باشند،و بعوض خاك چيزى ديگر صحيح نيست هر چند تأثيرش بيشتر باشد،مثل ريزه آهن چون نص در خاك وارد شده است،و اين حكم مخصوص سگ است،اما خوك و كافر اين حكم را ندارند،و بعضى خوك را ملحق به سگ گردانيده اند بواسطه اخوت و بطلانش ظاهر است.

آبى كه خود به خود گنديده باشد

(و امّا الماء الآجن فيجب التّنزّه عنه الاّ ان يكون لا يوجد غيره)

و اما آبى كه خود به خود گنديده باشد پس واجبست اجتناب از آن نمودن در وضو و غسل،مگر آن كه آبى ديگر بهم نرسد كه در آن صورت وضو و غسل به آن مى توان كردن.

و شيخان بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده اند كه حضرت فرمودند كه به آب گنديده وضو مى توانى ساخت مگر آن كه آبى ديگر بهم رسد كه در اين صورت از آن گنديده اجتناب كن.و ظاهر خبر استحبابست،و صدوق وجوب فهميده است،و ممكن است كه مراد او استحباب مؤكد باشد،و اين اطلاق در عرف قدماء شايع است،و نمى توان حمل كردن بر متغير به نجاست زيرا كه به نجس در حال ضرورت وضو نمى توان ساخت به اجماع،و حديث إناءين مشتبهين نيز شاهد است.

آبى كه گربه از آن خورده باشد

(و لا باس بالوضوء بماء يشرب منه السّنّور و لا باس بشربه)

و باكى نيست وضو ساختن از آبى كه گربه از آن خورده باشد،و باكى نيست كه آن آب را بخورند.

ص: 222

و در اخبار صحيحه وارد شده است كه سؤر آن را مى توان خورد،و وضو به آن مى توان ساخت،چون از اهل خانه است،و اجتناب از آن مشكلست،و از جمله سباع است،و سباع پاكند بنا بر اين گربه از جمله ما لا يؤكل مستثنى است.

(

6- و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: انّي لا امتنع من طعام طعم منه السّنور و لا من شراب شرب منه )

حضرت فرمودند كه من اجتناب نمى نمايم از طعامى كه گربه دهان به آن رسانيده باشد،و نه از آبى كه او خورده باشد از آن.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه وارد است كه در كتاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مذكور است كه گربه از جمله سباع است و باكى نيست در سؤر او،و مرا از حق سبحانه تعالى شرم مى آيد كه نخورم طعامى را به سبب خوردن گربه از آن.و در حديث صحيحى ديگر وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه از سؤر گربۀ وضو بسازيد البته زيرا كه او از اسباع است.و از اين اخبار،و غير اينها ظاهر مى شود كه مكروهست اجتناب از سؤر آن.

وضو ساختن از سؤر يهودى و نصرانى و ولد الزنا

(و لا يجوز الوضوء بسؤر اليهوديّ و النّصرانيّ و ولد الزّنا و المشرك و كلّ من خالف الاسلام و اشدّ من ذلك سؤر النّاصب)

و جايز نيست وضو ساختن از سؤر يهودى كه ملت حضرت موسى دارند،و نصرانى كه تابع حضرت عيسى اند،و ولد الزنا كه معلوم باشد كه از زناست،و مشرك كه نسبت دهد شريك را بحق سبحانه و تعالى،و هر كه بر خلاف دين مسلمانان باشد از ساير كفار،و بدتر از همه سؤر ناصبى است كه عداوت بيكى از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم داشته باشد.

و كلينى رضى اللّه عنه روايت كرده است بسند قوى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه كراهت داشتند از سؤر ولد الزنا،و سؤر يهودى،و نصرانى،و مشرك،و هر كس كه بر خلاف دين اسلام باشد،و كراهتش از سؤر

ص: 223

ناصبى بيشتر بود.

و صدوق اين خبر را عمل نموده است و كراهت را بمعنى حرمت برده است،چون جمعى كثير از علماى ما نقل اجماع كرده اند بر نجاست جميع كفار، و ناصبى نيز كافر است،چون منكر ضرورى است از ضروريات دين اسلام،و همه مسلمانان مودّت اهل البيت را واجب مى دانند به نص قرآن،و اخبار متواتره،و دغدغه و خلافى نيست در همه مگر در ولد الزنا.

و آن چه اين ضعيف از تتبع كلام اهل البيت يافته ام مراد ايشان از ولد الزنا اعادى اهل البيت است و چون صريح نمى توانستند حكم به نجاست آن سگان كردن باين عبارت بيان مى فرمودند.و ظاهر است كه ولد الزناى يقينى بهم نمى رسد غالبا چنانكه خواهد آمد اخبار در مبحث حدود،و در اين كتاب نيز خواهد آمد روايات متواتره كه در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله آزمايش حلال زاده و حرامزاده به دوستى و دشمنى امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى كردند،و اكثر دشمنان ايشان نزد اهل سنت نيز ظاهر است كه اولاد زنا بوده اند.

و زمخشرى در ربيع الابرار حكايت معاويه را نقل كرده است كه از زنا به همرسيده،و هم چنين زياد ابن ابيه،و عمرو عاص،و عمر بن الخطاب و غير ايشان كه در كتب ايشان مسطور است،و عمده عداوت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است كه اقوى دلايل است بر آن.

و بنا بر آن چه جمعى از علما قايل شده اند به نجاست ولد الزنا مثل سيد مرتضى،و ابن ادريس به متابعت ابن بابويه،دور نيست كه مراد ايشان نيز اينها باشند،و اگر غير اينها مراد ايشان باشد چنانكه ظاهر كلام ايشان بر آن دلالت دارد دليلش ظاهر نيست.و اين حديث دلالت بر كراهت بمعنى اعم دارد كه در كفار بر سبيل حرمت باشد،و در ولد الزنا بمعنى كراهت،با آن كه صدوق نگفته

ص: 224

است كه نجس اند بلكه گفته است كه وضو نمى توان ساخت از سؤر ايشان،و اين دلالت بر نجاست ندارد چنانكه خواهد آمد در جاهاى ديگر كه خواهد گفت وضو نمى توان ساخت،مع هذا پاك مى داند مثل غساله حمام،و جنب،و ازاله نجاست و ساير آن چه خواهد آمد،و در سؤر يهود و نصارى خلافى كرده اند، اكثر علماى ما سؤر اينها را نجس مى دانند و بعضى پاك و احاديث خواهد آمد.

(و ماء الحمّام سبيله سبيل الماء الجارى اذا كانت له مادّة)

و آب حمام حكم آب روان دارد اگر او را ماده باشد.بدان كه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه آب حمام بمنزله آب روانست.

و در حديث صحيح از صفوان،از منصور،از بكر بن حبيب،از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه باكى نيست به آب حمام هر گاه ماده داشته باشد،و اگر چه بكر بن حبيب را توثيق نكرده اند،و مذمت نكرده اند اما چون حديث در كتاب صفوان بوده است،و اجماع عصابه على تصحيح ما يصح عنه بوده است،بنا بر اين اصحاب جميعا به آن عمل نموده اند،و بعضى از متأخرين كه متفطن به اين معنى نشده اند بحث بر علما كرده اند كه چرا باين حديث عمل كرده اند.با آن كه مؤيد اين حديث است احاديث ديگر مجملا خلافى نيست در آن چه صدوق گفته است،و ليكن خلافست كه آيا ماده شرط است كه كر باشد يا نه،محقّق ذكر كرده است كه در كار نيست كريّت ماده،و اكثر برآنند كه شرط است و اگر نه فايده نخواهد داشت.و مراد از آب حمام آب كم از كريست كه در حوضهاى صغير مى باشد،يا در حوض بزرگ تا كر نشده باشد،و در حال آمدن از ماده اگر حوضهاى صغار نجس باشد پاك مى شود،و اگر كسى ازاله نجاست از آن بكند پاك مى شود،و از اين بابست هر گاه آب خزينه را بقلتين سر دهند پس اگر خزينه يك آب كر داشته باشد،و متصل بيايد تا تمام بقلتين

ص: 225

آيد اگر قلتين نجس باشد يا كسى ازاله نجاست كند پاك مى شود،و ظاهرا لازم نيست كه ماده از كريت نيفتد هر گاه آب بالا و پائين هر دو با هم كر باشد خوب است،و ظاهرا مراد محقق اينست چنانكه بعضى از او نقل نموده اند،و بنا بر اين اكثر علما شريك اويند.و ظاهرا غير حمام نيز اين حكم داشته باشد،و تساوى سطوح شرط نباشد،چنانكه در حمام به اجماع شرط نيست.و از اين اخبار ظاهر مى شود كه در آب روان كريت در كار نباشد،چون آب روان ماده از زمين دارد، و ماده زمين نيز ماده است به نص حديث صحيح كه خواهد آمد.

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه غسل مكن از جائى كه غساله حمام در آنجا جمع مى شود كه در آنجا غساله ولد الزنا هست،و او پاك نيست تا هفت پشت،و در آنجا غساله دشمنان اهل بيت هست كه بدتر از ولد الزنايند،زيرا كه حق سبحانه و تعالى نجس تر از سگ در ميان حيوانات نيافريده است،و ناصبى كمتر از سگ است.راوى عرض مى كند كه پس در حوضهاى حمام چگونه غسل كنيم؟ و حال آن كه در آنجا غسل مى كنند جنب كه بدنش منى دارد،و اطفال نجس،و يهودى،و نصرانى،و مجوسى.حضرت فرمودند كه آب حمام مثل آب نهر است كه بعضى بعضى را پاك مى كند،يعنى اگر نهرى متغير شود به نجاست هر گاه آن مقدار آب بيايد كه تغييرش را زايل كند پاك مى شود.هم چنين اگر حوضهاى كم از كر حمام نجس شود همين كه متصل شد بماده پاك مى شود،و اخبار ديگر خواهد آمد إن شاء اللّه.

آبى كه در آن اسب،و استر،و الاغ،بول مى كنند و سگان از آن مى خورند،و جنب در آنجا غسل مى كند

(

6- و قال الصّادق صلوات اللّه عليه فى الماء الّذى تبول فيه الدّواب،و تلغ فيه الكلاب،و يغتسل فيه الجنب: انّه اذا كان قدر كرّ لم ينجّسه شىء )

يعنى از آن حضرت سؤال نمودند از آبى كه در آن بول مى كنند اسب،و استر،و الاغ،و سگان از آن مى خورند،و جنب در آنجا غسل مى كند،و

ص: 226

ازاله نجاست مى كند چه حال دارد؟حضرت فرمودند كه هر گاه آب بقدر يك كر باشد چيزى آن را نجس نمى كند،وسايل محمد بن مسلم است چنانكه شيخان بعنوان صحيح روايت نموده اند كه او سؤال كرد و حضرت جواب فرمودند كه:

6- اذا كان الماء قدر كرّ لم ينجّسه شىء و همين عبارت را شيخان،و غير ايشان از خاصه و عامه،از حضرات سيد المرسلين،و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم روايت كرده اند به اسانيد صحيحه كه مى توان گفت كه معنى كر از ايشان متواتر است،و اجماع علماى اسلام است بر آن كه هر گاه آب بمقدار يك كر باشد نجس نمى شود،اما در مفهومش خلافست كه اگر كمتر باشد نجس مى شود يا نه،اكثر اهل اسلام بر نجاست اند،و قليلى بر طهارت،و بنا بر قول قليل مفهومش مستحب است،و بسيار بعيد است،ديگر خلاف در كميت كر است و آن گذشت.

طهارت از بول در بني اسرائيل

(

6- و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: كان بنو اسرائيل اذا اصاب احدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاريض و قد وسّع اللّه عزّ و جلّ عليكم باوسع ما بين السّماء و الارض و جعل الماء طهورا فانظروا كيف تكونون. )

حضرت فرمودند كه فرزندان يعقوب هر گاه قطره بولى به بدن ايشان مى رسيد گوشت بدن خود را با مقراض مى بريدند و حق سبحانه و تعالى بر شما واسع و فراخ ساخته است به مقدارى كه واسع تر است از ميان آسمان و زمين، به آن كه آب را مطهر گردانيده است از جهت شما امت محمد صلّى اللّه عليه و آله، پس تأمّل كنيد كه حق سبحانه و تعالى هر گاه بر شما تكاليف را چنين آسان گردانيده است،بايد كه شما شكر نعماى الهى به جا آوريد،و مساهله ننماييد در اطاعت او با اين سهولت،و بايد كه اجتناب از بول نيكو بكنيد.

و ظاهرش آنست كه تطهير آب فردى از افراد توسعه باشد به اين معنى كه در همۀ تكاليف كار را بر شما تنگ نكرده است،يكى از توسعها تطهير آبست

ص: 227

چنانكه احاديث توسعه خواهد آمد.و در تورات محرفى كه الحال در دست يهودانست،در سفر پنجم آن قدر از تكاليف شاقه هست كه وصف نتوان كرد،و اكثر يهودان كشتى اند قول خودشان،و اين حديث و احاديث صحيح بسيار دلالت مى كنند بر آن كه طهور بمعنى مطهر است،و مراد الهى از طهور در آيه مطهر است نه طاهر.و اين حديث را صدوق و شيخ بسند صحيح روايت كرده اند.

و سنيان نيز در صحاح اين حديث را از حضرت سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده اند،و ظاهر است كه غير مخرج بول را مقراض مى كرده اند.

(فان دخلت حيّة فى حبّ ماء و خرجت منه صبّ من الماء ثلاثة أكفّ و استعمل الباقى و قليله و كثيره بمنزلة واحدة)

.پس اگر داخل شود مارى در خم آبى،و از آنجا بيرون آيد سه كف آب از آن مى ريزد و باقى را استعمال مى كنند،خواه آب كم باشد و خواه بسيار.اين حديث را شيخ بسند صحيح روايت نموده است،و شيخان بسند موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت نموده اند كه هر گاه مارى داخل شود در خم آبى،و بيرون رود اگر آبى ديگر داشته باشد اين آب را بريزد.

و در عقرب نيز دو حديث موثق وارد شده است كه هر گاه داخل آب شود آن آب را بريزند و همه محمولست بر استحباب از جهت حديث صحيح على بن جعفر و غير آن كه از پيش گذشت،پس اگر نريزند بد نيست،و اگر سه كف بريزند خوب است،و اگر همه را بريزند بهتر خواهد بود.

(و لا باس بان يستقى الماء بحبل اتّخذ من شعر الخنزير)

و باكى نيست آب كشيدن از ريسمانى كه از موى خوك تابيده باشند.اين حديث را شيخ بسند صحيح روايت نموده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه،و چون احاديث صحيحه وارد شده است در نجاست خوك اين حديث را تأويل كرده اند كه هر گاه آب را از جهت زراعت،و سقى حيوانات كشند به موى

ص: 228

خوك باكى نيست،چون متعارف بلاد عراقى عرب،و مدينه مشرفه اين بوده است،و الحال نيز متعارف است.و ظاهر حديث مؤيد مذهب سيد مرتضى است كه موى سگ،و خوك،و كافر را نجس نمى داند.و اگر نجس باشد چاه به ملاقات نجاست نجس نمى شود،و اين اظهر است اگر چه شيخ حمل كرده است به آن كه ريسمان به آب نرسد و ليكن بعيد است.

پوست خوكى كه او را دلو كنند و آب بكشند

(

6- و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن جلد الخنزير يجعل دلوا يستقى به الماء فقال لا باس به )

.و شيخ اين روايت را بسند صحيح على الظاهر از زرارة روايت كرده است كه او از حضرت سؤال كرد از پوست خوكى كه او را دلو كنند و آب بكشند.حضرت فرمود كه باكى نيست.و اين خبر را بعضى حمل بر تقيه كرده اند مثل خبر سابق،و بعضى حمل نموده اند كه آب بواسطه زراعت بكشند،يا سقى حيوانات و ظاهر اين خبر نيز آنست كه چاه به ملاقات نجاست نجس نشود و اللّه تعالى يعلم.

(

6- و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن جلود الميتة يجعل فيها اللّبن و الماء و السّمن ما ترى فيه فقال لا باس بان تجعل فيها ما شئت من ماء او لبن او سمن و تتوضّأ منه و تشرب و لكن لا تصلّ فيها )

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از پوستهاى حيوان مرده كه در آنجا شير و آب و روغن مى كنند شما چه اعتقاد داريد؟حضرت فرمودند كه باكى نيست كه هر چه خواهيد در آنجا بكنيد از آب و شير،و روغن و از آن آب وضو بسازيد،و بخوريد،و ليكن در آن پوست نماز مكنيد.اين خبر را نديده ام در كتابى بغير از اين كتاب،و ظاهرا چون اين خبر بنا بر تقيه وارد شده است به قرينه آن كه از راى حضرت سؤال كرده،و سنيان اين نحو گفتگو با حضرات مى كرده اند،علما در كتب خود نياورده اند.

و احاديث بسيار وارد شده است كه دلالت بر نجاست ميته حيوان

ص: 229

صاحب نفس سائله مى كند و بعضى گذشت،پس ناچار است از حمل آن بر ميته سوسمار،چون مدار اعراب بر آنست و آب،و روغن،و شير در آن مى كنند،و بنده ديده ام بسيار بلكه كم است كه در غير آن كنند،و اگر بر تقيه وارد شده باشد نيز ظاهرا قصد حضرت همين باشد،و نهى كه وارد شده است از نماز بر سبيل استحبابست،و اللّه تعالى يعلم.

وضو ساختن از بازماندۀ جنب و حائض

(و لا باس بالوضوء بفضل الجنب و الحائض ما لم يوجد غيره)

و باكى نيست وضو ساختن از بازماندۀ جنب،و حايض ما دام كه آبى ديگر يافت نشود كه اگر يافت شود اولى آنست كه از آن بسازد و از اين نسازد.

بدان كه اخبار بسيار بعضى صحيح و بعضى حسن وارد شده است بر نهى از وضو ساختن از فضل جنب،و حايض خصوصا حايض.و اخبار معتبره نيز بر جواز وارد شده است،و به تفصيل نيز وارد شده كه اگر حايض،و جنب متهم باشند بعدم اجتناب از نجاسات از ايشان اجتناب نمايند و الا فلا و مراد از جنب زن جنب است.

و اكثر علما به تفصيل قايلند و صدوق باين تفصيل قايلست كه ذكر كرده است و اولى آنست كه اگر آبى ديگر يافت شود از آن وضو نسازند،و اگر بغير از فضل و سؤر جنب،و حايض نباشد جنب غير متهم مقدم است بر حايض غير متهم و اگر هر دو متهم باشند جنب مقدم است بر حايض متهمه و اللّه تعالى يعلم.و جنب مرد را اجتناب از او نمى كنند،و اگر مرد متهم باشد بعدم احتراز از نجاسات،بعضى قايل شده اند به استحباب اجتناب از او و بعضى قائل شدند به استحباب اجتناب از هر متهمى و بد نيست اجتناب،اما قصد قربت و مشروعيت مشكل است چنانكه خواهد آمد.

وضو يا غسل از آبى كه متغير باشد به نجاست

(فان توضّأ رجل من الماء المتغيّر او اغتسل او غسل ثوبه فعليه اعادة الوضوء و الغسل و الصّلاة و غسل الثّوب و كلّ انية صبّ فيها

ص: 230

ذلك الماء)

پس اگر شخصى وضو سازد از آبى كه متغير باشد به نجاست،يا غسل كند،يا جامه را از آب نجس بشويد و نماز كند كه واجب است كه وضو، و غسل را اعاده كند،و نماز را اعاده كند خواه عمدا كرده باشد يا نسيانا يا جاهلا چون نماز مشروط است به طهارت،و هر گاه وضو و غسل باطل باشد نماز هم باطل است،و اعادۀ نماز مى كند در وقت،و خارج وقت و اما اگر جامه را باب نجس شسته باشد،و عمدا نماز كرده باشد باطل است،و در وقت و خارج وقت اعاده مى كند،و اگر جاهل مسأله باشد،و چنين كرده باشد مشهور ميان علما آنست كه حكم عامد دارد،و در وقت و خارج وقت اعاده مى كند،و بهتر آنست كه اگر در خارج وقت قضا كند بقصد احتياط قضا كند.

و اگر شخصى جاهل به نجاست آب باشد و جامه را شسته باشد،و بعد از نماز در آن جامه ظاهر شود كه نجس بوده است،مشهور آنست كه در وقت و خارج وقت هيچ يك قضا نمى كند.و بعضى گفته اند كه در وقت اعاده مى كند،و اين قول احوط است،اما اظهر عدم وجوب قضاست مطلقا،و اگر نجاست را ديده باشد در آب و فراموش كرده ازاله نجاست به آن كرده باشد،در اين صورت مشهور آنست كه در وقت اعاده مى كند،و در خارج وقت قضا نمى كند،و اگر احتياطا در خارج نيز قضا كند بهتر است،و بعضى گفته اند كه در وقت نيز اعاده واجب نيست،و خالى از قوت نيست و ليكن البته اعاده نمودن بهتر است و اين احكام خواهد آمد.و ظاهرا مراد صدوق عامد است،و در عامد خلافى نيست كه در همه صور اعاده و قضا مى كند،و هر ظرفى كه آب نجس در آن كرده باشند،و جامۀ را كه به آب نجس شسته باشند البته مرتبه ديگر مى شويند،و تطهير مى دهند و بر اين مضامين مذكوره اخبار بسيار وارد شده است،و اكثر آن خواهد آمد.

اگر شخصى داخل حمام شود و ظرفى نداشته باشد كه از آنجا آب بردارد

(فان دخل رجل الحمّام و لم يكن عنده ما يغرف او ما يغترف به

ص: 231

و يداه قذرتان ضرب يده فى الماء و قال بسم اللّه و هذا ممّا قال اللّه عزّ و جلّ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (1)و كذلك الجنب اذا انتهى إلى الماء القليل فى الطّريق و لم يكن معه اناء يغرف او يغترف به و يداه قذرتان يفعل مثل ذلك)

بدان كه هر جا«او»گفته مى شود معنيش آنست كه نسخه ديگر چنين است كه مذكور مى شود بعد از آن پس اگر شخصى داخل حمام شود و ظرفى نداشته باشد كه از آنجا آب بردارد و دستهاى او قذر باشد يعنى كثيف،يا نجس دست به آب زند و بگويدبسم اللّه و غسل كند،و اين حكم داخل است در عموم قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است:كه حق جل و علا در دين شما حرجى و تنگى قرار نداده است.و هم چنين است حكم جنب هر گاه در راه به آب قليلى رسد،و ظرفى نداشته باشد كه از آن ظرف آب بردارد،و بر دستهاى خود بريزد،و دستهاى او قذر باشد چنان مى كند كه اول كرد يعنى بسم اللّه مى گويد و آب برمى دارد،و غسل مى كند.

بدان كه چون قذر را اطلاق مى كنند بر چركن و نجس پس اگر آب حمام كر باشد بهتر آنست كه دست را بيرون بشويند،و بعد از آن غسل كنند،و چون ظرفى نداردبسم اللّه تدارك آن سنت مى كند،و در اين صورت آب قليل راه را حمل مى كنيم كه كر باشد،يا اندكى زياده از كر و همان در دست نجس داخل كردن خوف انفعالى در آن هست.

چنانكه در حديث از محمد بن اسماعيل بن بزيع وارد شده است كه من نوشتم به شخصى كه از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال كند كه آبهاى غدير جمع مى شود از آب باران،يا از چاه مى كشند،و مردمان در آنجا استنجا مى كنند،يا جنب غسل مى كند در چه مرتبه جايز نيست؟پس حضرت فرمودندج.

ص: 232


1- آيه 77 سورة الحج.

كه تا ضرور نشود از چنين آبى وضو مساز.پس ممكنست كه كر باشد و كراهت داشته باشد داخل شدن به آن جاست،و يا كم از كر باشد،و قذر را حمل كنيم بر چركن كثيف،و ممكنست كه مراد ازبسم اللّه به سلمه شروع باشد يعنى بسم اللّه بگو و شروع كن.

و كلينى رضى اللّه عنه بسند حسن كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد كه هر گاه جنب به آب قليلى رسد در راه و خواهد كه غسل كند،و ظرفى نداشته باشد كه به آن آب بردارد،و دستهاى او قذر باشد چه كند؟حضرت فرمود كه دست در آب كند،و دست را بشويد،و بعد از آن غسل كند اين از آن چيزيست كه خداوند عالميان فرموده است كه حق سبحانه و تعالى بر شما تنگ نكرده است كار دين را.

و از اين باب احاديث وارد شده است،و ظاهرش آنست كه اگر ممكن باشد رعايت كريت مى بايد كرد،و اگر نه كار را بر خود و ديگران تنگ نمى بايد كرد،و ليكن علما همه را تأويل كرده اند چنانكه گذشت.و در اين حديث بسم اللّه نبود،و حكايت حمام نبود،البته به صدوق حديثى رسيده بوده است اگر چه همين حديث كافى است در حكم حمام بنا بر طريقه متأخرين،و ليكن قانون متقدمين نيست كه چنين كنند،و ايشان تابع نص اند.

وضو ساختن از بازمانده آب وضوى جماعت مسلمانان

(

6,1- و: سئل علىّ صلوات اللّه عليه[ او: سئل الصّادق(ص)]أ يتوضّأ من فضل وضوء جماعة المسلمين احبّ إليك او يتوضّأ من ركو ابيض مخمّر فقال لا بل من فضل وضوء جماعة المسلمين فانّ احبّ دينكم إلى اللّه الحنيفيّة السّمحة السّهلة )

از آن حضرت پرسيدند كه آيا نزد شما وضو ساختن از بازمانده آب وضوى جماعت مسلمانان بهتر است،و شما آن را دوست تر مى داريد؟يا وضو ساختن از حسينى پاكيزه سر بسته كه دست كسى به آن

ص: 233

نرسيده باشد.حضرت فرمودند كه نه،بلكه محبوب تر آنست كه از بازمانده آب وضوى مسلمانان باشد،به درستى كه محبوب ترين دين شما نزد حق سبحانه و تعالى ملت حنيفيه خوش آينده سهل و آسانست،و وسواس مطلوب شارع نيست،و حنيفيه ملت حضرت ابراهيم على نبينا و عليه السلام است كه مايل است از افراط و تفريطى كه حضرت موسى و عيسى داشتند بحسب مصلحت زمان ايشان،لهذا اين امت را حق سبحانه و تعالى امت وسط ناميده است،و چون دين حضرت ابراهيم با اين دين متفق است در اين معنى اين دين را حنيفيه مى گويند.

و وجهى ديگر آن كه در اصول دين سيما در رفع شرك متفقند چون حضرت ابراهيم بت شكنى كرد،حضرت سيد المرسلين نيز سيصد و شصت بت قريش را در هم شكست.و وجهى ديگر آن كه چون عرب محبت دين حضرت ابراهيم در دلهاى ايشان جا كرده بود،حضرت به واسطۀ تاليف قلوب ايشان مى فرمودند كه من بر دين حضرت ابراهيمم.و ازين حديث ظاهر شد كه وسواس از دين آن حضرت نيست بلكه دين شيطان است.

چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه نزد آن حضرت عرض نمودند كه شخصى هست كه مبتلا به وضو و نماز است يعنى از جهت طهارت يقينى آب وضوء سعى بسيار مى نمايد،و جامهاى خود را مكرر آب مى كشد،يا بواسطه نيّت نماز و وضو نيز تعب بسيار مى كشد،و عرض نمودند كه مرديست عاقل.حضرت فرمودند كه چه عقل دارد و حال آن كه اطاعت شيطان مى كند.راوى پرسيد كه چون اطاعت شيطان مى كند؟ حضرت فرمودند كه از خودش بپرسيد كه اين وسواس از كيست؟خواهد گفت كه از شيطانست.لهذا مى بينيد جمعى را كه در نهايت بلا هستند همين كه مبتلا به وسواس شدند دقتى چند مى كنند كه بخاطر فضلا نمى رسد چون معلم ايشان

ص: 234

شيطان است.و همين احاديثى كه مذكور شد و مى شود در اين باب كافيست از براى رفع وسواس.

اگر مسلمانى در حمام با ذمى مجتمع شوند اول مسلمان غسل

بكند]

(فان اجتمع مسلم مع ذمّى فى الحمّام اغتسل المسلم من الحوض قبل الذّمىّ)

پس اگر مسلمانى در حمام با ذمى مجتمع شوند اول مسلمان غسل بكند،ديگر ذمى بواسطه شرف مسلمان و از جهت آن كه حوض را نجس نكند چون حوضهاى ايشان غالبا كم از كر بوده است،چنانكه در بلاد عامه غالب اين است كه حوض صغير دارند،و پيچى دارد كه هر وقت مى خواهند آب را از خزانه داخل اين حوضها مى كنند.

جايز نيست وضو و غسل كردن به غساله حمام

(و لا يجوز التّطهير بغسالة الحمّام لأنّه يجتمع فيه غسالة اليهوديّ و المجوسىّ و النّصرانيّ و المبغض لآل محمّد صلوات اللّه عليهم و هو أشرّهم)

و جايز نيست وضو و غسل كردن به غساله حمام،در آن آبيست كه از غسل ايشان ريخته مى شود،و جمع مى شود در منجلاب زيرا كه اين آبيست كه جمع مى شود از آب غسل يهودان،و گبران،و نصرانيان،و دشمنان آل محمد صلوات اللّه عليهم،و اينها بدتر و نجس ترند از يهود و نصارى و مجوس.

و بر اين مضمون چند روايت وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم بلفظ لا تغتسل كه نهى است،و احتمال كراهت نيز دارد،و اگر دانيم كه كفار در آنجا غسل كرده اند اجتناب لازم است،با آن كه چهار پنج خبرى كه بر نهى وارد شده است هيچ يك صحيح نيست باصطلاح متأخرين،غايتش دو خبرش در كافى است،و كلينى حكم به صحت آن كرده است.و يك خبر موثق كالصحيح را صدوق در علل الشرائع ذكر كرده است،پس احوط اجتنابست مطلقا خواه ديده باشد غسل اينها را،يا نديده باشد.

و جمعى كثير از علما از اين جهت حمام را نجس مى دانند تا علم به طهارت آن بهم نرسد،و در اينجا تغليب ظاهر كرده اند بر اصل،و اكثر متأخرين حمل بر

ص: 235

كراهت كرده اند،و بهتر اجتناب است،اگر چه اظهر طهارتست تا علم به نجاست بهم رسد.

آبى كه در حمام جمع مى شود از آب غسل مردم اگر به جامه رسد

(

7- و: سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن مجتمع الماء فى الحمّام من غسالة النّاس يصيب الثّوب منه،فقال لا باس به )

از آن حضرت سؤال نمودند كه آبى كه در حمام جمع مى شود از آب غسل مردم اگر به جامه رسد آيا ازاله بايد كرد.حضرت فرمودند كه باكى نيست و نجس نيست.و اين حديث را شيخان رضي اللّه عنهما روايت كرده اند بسند قوى، و مؤيد آن احاديث بسيار وارد شده است.

از آن جمله شيخ بسند صحيح روايت نموده است از محمد بن مسلم كه من حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه را ديدم كه از حمام بيرون آمدند،و چون به منزل تشريف آوردند پاى مبارك را شستند،و فرمودند كه چون در راه نجاست يا كثافت بود پا را شستم،و اگر نه آب حمام نجس نيست.

و در حديث موثق كالصحيح از زراره منقولست كه من مكرر ديدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از حمام بيرون آمدند،و پاهاى مبارك را نشستند،و نماز گذاردند.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه به حضرت عرض نمودم كه در حمام جنب،و غير جنب غسل مى كنند من از آب حمام غسل كنم.

حضرت فرمودند كه بلى من غسل كردم،و چون به خانه آمدم پا را شستم بواسطه كثافت راه،نه بواسطه نجاست حمام.

و در حديث موثق كالصحيح منقولست از حنان كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال نمود كه من سحر به حمام مى روم و غسل مى كنم،و ديگران نيز غسل مى كنند،و از آب غسل ايشان بر من ترشح مى كند.

حضرت فرمودند كه آيا آب حمام جارى نيست؟من گفتم بلى.حضرت فرمودند كه باكى نيست.

ص: 236

و از اين حديث ظاهر مى شود كه حمامات مدينه مشرفه چنين بوده است كه هميشه اندك آبى از خزينه به صحن حمام روان بوده است.چنانكه منقولست كه بالفعل در شام و غير آن چنين است،و هميشه آب روان بتدريج داخل خزانه مى شود،و از آنجا داخل مى شود در صحن،پس ممكنست كه نشستن پاها از اين جهت بوده باشد.

و آن چه ظاهر مى شود از اين اخبار و غير اينها كه آب حمام و صحن اندرون،و بيرون همه پاك است،و كراهتى كه دارد بواسطه غساله است كه چون از بدن ريخته مى شود مكروهست مرتبه ديگر به آن غسل كردن،مگر آن كه علم به نجاست به همرسد،و بر تقدير علم به نجاست ظاهرا به آب ريختن پاك شود،و چون هميشه حمامات را مكرر مى شويند،بر تقدير نجاست پاك هم مى شود،پس حكم به نجاست نتوان كرد،و اگر كسى گويد كه علم عادى هست به نجاست زمين حمام،و اهل حمام از دلاك و جامه دار و سقا،همين علم به نجاست اكثر مردمان هست.

و در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم نجاسات بيشتر بوده است چون در مدينه مشرفه آب روانى نبود،و حوضها نبود،و منافقان و خوارج و نواصب بسيار بودند،و طهارت خانه نبود كه به آن جا روند،اكثر اوقات در شبها در راهها قضاى حاجت مى كردند،و چند چاهى كه در آنجا بود همه از آن چاهها آب مى كشيدند،و مى خوردند،و غسل و وضو مى كردند،و اين وسواسها،و طهارت يقينى از شيطان به همرسيد كه مردمان را از عبادت الهى باز آورد،تا دشمن همه عالم شوند،و حكم به نجاست همه كس كنند،و همه كس دشمن ايشان شوند.مجملا طهارت و نجاست حقيقت واقعى ندارد،بلكه تكليف ظاهريست،و تا علم به نجاست بهم نرسد كه تواند قسم خوردن كه اينجا نجس است حكم به نجاست نمى توان كردن و اللّه تعالى يعلم.

ص: 237

وضو ساختن از آبى كه از اعضاى وضو ريخته باشد

(و لا باس بالوضوء بالماء المستعمل

14- و: كان النّبيّ صلى اللّه عليه و آله اذا توضّأ اخذ النّاس ما يسقط من وضوئه فتوضّأوا به )

و در تهذيب به جاى فتوضّأوا فيتوضّئون به است يعنى باكى نيست وضو ساختن از آبى كه از اعضاى وضو ريخته باشد،و مقرر بود كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله وضو مى ساختند مردمان آب وضو آن حضرت را تيمنا و تبركا برمى داشتند،و وضو مى ساختند.

و اين حديث را شيخ مسندا از زراره روايت كرده است،و چون كتاب زراره نزد صدوق بوده است،ظاهرش آنست كه صدوق از آنجا نقل كرده باشد،يا از كتاب بزنطى،و در سند شيخ ضعفى هست به احمد بن هلال،و ظاهر آنست كه احمد از اين كتب روايت مى كند،و لهذا ارباب حديث اعتماد نموده اند بر مرويات او از كتاب مشيخه حسن ابن محبوب،و كتاب نوادر ابن ابى عمير.

و غرض از نقل اين خبر رد است بر سنيان كه اكثر ايشان آب غساله وضو را نجس مى دانند،با آن كه خود نقل كرده اند اين را كه آب وضوى آن حضرت را بواسطه تيمن مى بردند،و اگر نجس مى بود حضرت البته ايشان را منع مى فرمودند،و اگر آب وضوى آن حضرت پاك بود،و آب وضوى مردم نجس هر آينه مى بايست يك بار بفرمايند كه نجس است،و از آن اجتناب بكنيد،حتى آن كه بسيار حديثى بر آن حضرت بستند،و در يكى از كتب حديث ايشان نيست كه حضرت حكم به نجاست كرده باشد،يا اجتناب از آن كرده باشد.

آبى كه كه شخصى به آن آب وضو ساخته باشد

(و الماء الّذى يتوضّأ به الرّجل فى شىء نظيف فلا باس ان ياخذه غيره فيتوضّأ به،فامّا الماء الّذى يغسل به الثّوب،او يغتسل به من الجنابة،او تزال به نجاسة فلا يتوضّأ به)

و آبى كه كه شخصى به آن آب وضو ساخته باشد در ظرف پاكيزه،پس باكى نيست كه شخصى ديگر از آن

ص: 238

آب بردارد و وضو بسازد،اما آبى كه به آن جامه را مى شويند و بعد از فشردن از جامه مى ريزد،يا به آن غسل جنابت مى كنند و از بدن مى ريزد،يا به آن ازاله نجاست از بدن يا ظروف و امثال آن مى كنند،پس به آن آب وضو نمى توان ساخت.

شيخ طوسى رضي اللّه عنه اين روايت را نيز ذكر كرده است به سندى كه در آن احمد بن هلالست از حسن بن محبوب،از عبد اللّه بن سنان،از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آن حضرت فرمود كه باكى نيست وضو ساختن از آب مستعمل،و اما آبى كه به آن جامه را مى شويند،يا غسل جنابت مى كنند جايز نيست كه وضو و امثال آن از آن بسازند.و اما آبى كه رو،و دست شسته باشند در ظرف پاكى،پس باكى نيست كه ديگرى بردارد و وضو بسازد از آن.

و روايت سابق را از حضرت همين روايت كرده است كه هر گاه حضرت وضو مى ساخت مردمان آبى را كه از بدن حضرت مى ريخت برمى داشتند و وضو مى ساختند.و در اصطلاح آب مستعمل آب پس مانده است،نه آب از بدن ريخته،پس چون نظر مى كنى هر دو روايت صحيح وارد شده است و تغييراتى كه صدوق داده در آن روايت و در اين روايت همه مضر است.

بنا بر اين است كه نقل حديث بهمان لفظ بهتر است،و اعتماد بر فتاوى نمى توان كرد،و از اين جهت هر جا كه چنين واقع شده است ضرور است نقل آن خبر،تا سبب اشتباه ديگران نشود،اگر چه شايبۀ از تكرار هست،اما وجهش اينست تا حمل بر سهو اين مقصر نشود،و كسى كه تتبع احاديث كرده است مى داند كه سهوها بسيار شده است از مصنفان،يا از ناسخان.

و همين معنى سبب اين شده است كه جمعى عمل به خبر واحد نمى كنند، و ليكن به توفيق اللّه تعالى در روضه همه را درست كرده ام،بى آن كه نام كسى را ببرم كه غلط كرده است،چون دغدغه خبث مى شود،مع هذا ممكنست كه از محدثين نشده باشد،و از ناسخين شده باشد،و در اين شرح نيز اشاره به آن

ص: 239

مى شود،چون اظهار غلط واجبست از جهة آن كه افترا بر خدا و رسولست.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه هر گاه غلطى كرده باشند، واجب است بر عالم كه اظهار كند،و الا لعنت خدا بر او است،در روز قيامت او را لجام مى كنند بلجام آتشين،و يقين كه امثال صدوق معاقب نخواهند بود بر امثال اينها،چون سهوا واقع شده است،و سهو مغتفر است چنانكه خواهد آمد.

اما آن كه واقع شده است كه از غساله جنب و غساله نجاست وضو و غسل نمى توان كردن،اعتقاد صدوق،و شيخ مفيد و شيخ طوسى در اكثر كتبش آنست كه جايز نيست و اكثر علما مكروه مى دانند و اين اظهر است اگر چه احوط آنست كه در حال اختيار وضو و غسل بان نكنند و در حالى كه بغير از اين آب ابى نباشد اظهر آنست كه وضو و غسل باين آب مى كنند و احتياطا تيمم ضم مى كند و كراهت غساله در صورتى است كه اب كم از كر باشد و در كر خلافى نيست بحسب ظاهر كه غسل و وضو مى توان كرد.

و احاديث صحيحه بر آن وارد شده است و حديثى كه بر نهى وارد شده است محمول بر تقيه است بلكه اكثر علما اين حديث را نيز حمل بر تقيه كرده اند و ليكن حمل بر كراهت اولى است و جمعى از علما الحاق كرده اند غساله هر غسلى را به غساله غسل جنابت كه به آن رفع حدث شود مثل حيض و نفاس و استحاضه و مسّ ميت و وجهش ظاهر نيست بلكه بحسب ظاهر قياس است و اجتناب اولاست از جهت خروج از خلاف جمعى كه به آن قايل شده اند چون ممكنست كه به ايشان حديثى رسيده باشد و بما نرسيده باشد و اللّه تعالى يعلم.

و اما غساله نجاست پس دغدغه در آن نيست كه رفع حدث به آن نمى توان كرد چنانكه در اين حديث وارد شده و نقل اتفاق علما نيز بر آن كرده اند اما در حكم آن خلافى است عظيم ميان علما پس اكثر علما قايلند به نجاست آن و حديث صحيحى بر آن دلالت نكرده است بحسب آن چه تتبع كرده ام و علما نيز

ص: 240

گفته اند.

و در كيفيت نجاست نيز خلاف كرده اند كه هر گاه مثلا در جائى كه هفت بار بايد شستن اگر در مرتبه هفتم آن غساله را در ظرفى كنند بعضى گفته اند كه آن ظرف را يك مرتبه مى بايد شست چون نجاستش سبك شده است و در مرتبه اول هفت بار و در مرتبه دوم شش بار و على هذا القياس.

و بعضى گفته اند كه در هر مرتبه هفت بار مى بايد شستن و جمعى گفته اند كه در مرتبه اول شش بار و در مرتبه دوم پنج بار و در مرتبه هفتم پاك است و بعضى گفته اند كه در همه مراتب پاكست و اين قول اقوى است و قول دوم احوط است،و بعد از آن قول اول و بعد از آن قول سيم و اللّه تعالى يعلم

آبى كه مرغ خانگى از آن خورده باشد آيا نجس است چون عذره مى خورد

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن ماء شربت منه دجاجة فقال ان كان فى منقارها قذر لم يتوضّأ منه و لم يشرب و ان لم يعلم فى منقارها قذر توضّأ منه و اشرب )

سؤال كرده شد از حضرت صادق صلوات اللّه عليه از آبى كه مرغ خانگى از آن خورده باشد آيا نجس است چون عذره مى خورد گاه گاهى حضرت فرمودند كه اگر در منقارش نجاست باشد از آن آب وضو نمى توان ساخت و نمى توان خورد چون آب قليل به ملاقات نجاست نجس مى شود و اگر معلوم نباشد نجاستى در منقارش از آن آب وضو بساز و بخورد هر چند ديده باشى كه عذره خورده است چون در حيوانات زوال عين نجاست كافيست و احتياج به آب كشيدن آن نيست و اين حديث را شيخ طوسى روايت كرده است به همين عبارت بسند موثق از عمار ساباطى و اين خبر دلالت مى كند بر آن كه اب قليل به ملاقات نجاست نجس مى شود.

سؤر حيوان حلال گوشت

(و كلّ ما اكل لحمه فلا باس بالوضوء و الشرب من ماء شرب منه)

و هو حيوانى كه گوشت او را خورند باكى نيست وضو ساختن و خوردن از بازماندۀ آن و اين مضمون در همان حديث عمار وارد شده است با آن چه مى آيد

ص: 241

شيخ گفته است كه اين حديث دلالت مى كند بر آن كه آن چه گوشت آن حرام باشد سؤر آن را نتوان وضو ساختن و خوردن و دلالت مفهوم وصف ضعيف است خصوصا با وجود احاديث صحيح بسيار بر آن كه سؤر سباع پاكست و اگر دلالتى باشد بر كراهت دلالت خواهد داشت چنانكه از بعضى اخبار ظاهر مى شود كه مكروه باشد و على اى حال سؤر آدم و گر به مستثناست و چنانكه گذشت.

وضو با آبى كه از آن خورده باشد باز يا چرخ يا شاهين

(و لا باس بالوضوء من ماء شرب منه باز او صقر او عقاب ما لم ير فى منقاره دم فان راى فى منقاره دم لم يتوضّأ منه و لم يشرب)

و باكى نيست وضو ساختن از آبى كه از آن خورده باشد باز يا چرخ يا شاهين ما دام كه در منقارش خون ديده نشود پس اگر در منقارش خون ديده شود وضو نمى توان ساختن و نمى توان خوردن و شيخ طوسى قائلست كه سؤر همه مرغان پاكست خواه حلال گوشت و خواه حرام گوشت از جهت اخبار بسيار غير خبر عمار.

اگر شخصى خون از بينى او بيايد پس بتكاند آن را پس آن خون قطره ها خرد شود و به ظرف برسد

(فان رعف رجل فامتخط فصار ذلك الدّم قطرا صغارا فاصاب إناءه و لم يستبن ذلك فى الماء فلا باس بالوضوء منه و ان كان شىء بيّن فيه لم يجز الوضوء منه)

پس اگر شخصى خون از بينى او بيايد پس بتكاند آن را پس آن خون قطره ها خرد شود و به ظرف برسد و در آب چيزى ظاهر نباشد باكى نيست وضو ساختن از آن و اگر چيزى ظاهر باشد جايز نيست وضو كردن از آن اين حديث صحيح على بن جعفر است كه روايت كرده است از برادرش امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه.

و شيخان اين تتمه را نيز روايت كرده اند كه على بن جعفر گفت كه و نيز از آن حضرت سؤال كردم كه هر گاه شخصى در اثناى وضو خون در دماغش سر كند و يك قطرۀ در آن ظرف ريزد آيا صحيح است وضو ساختن از آن آب

ص: 242

حضرت فرمودند كه نه و صدوق تغيير داده است عبارت حديث را به تغييرى كه ضرر ندارد بدان كه جمعى از علماء از اين حديث استدلال كرده اند بر آن كه خون ريزه كه چشم ادراك آن نتواند كرد آب قليل را نجس نمى كند و ليكن حق آنست كه دلالت ندارد بر آن و محتملست كه مراد سائل اين باشد كه چون به ظرف رسيده است ظاهرش آنست كه به آب رسيده باشد آيا عمل بظاهر كنيم يا چون اصل عدم رسيدنست به آب عمل به اصل كنيم حضرت فرمودند كه پاك است و عمل به اصل طهارت و عدم وصول نجاست كنيد بلكه مى توان گفت كه اين معنى اظهر است به قرينه تتمه.

و از اين بابست هر گاه شخصى بول كند و بولش ترشح كند و يقين داند كه بول به بدنش رسيده است اما شك داشته باشد كه به جامه اش رسيده است يا نه و امثال اين مسائل كه تغليب اصل كرده اند بر ظاهر بسيار است بلكه در نجاسات بغير از اين از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم وارد نشده است مگر بر سبيل استحباب مثل اجتناب از سؤر حايض متهمه.

ماكيان و مرغ پرنده و امثال اينها هر گاه بر عذره راه روند و پاى اينها نجس شود

(و الدّجاجة و الطّير و اشباههما اذا وطئ شىء منها العذرة ثمّ دخل الماء فلا يجوز الوضوء منه الاّ ان يكون الماء كرّا)

و ماكيان و مرغ پرنده و امثال اينها هر گاه بر عذره راه روند و پاى اينها نجس شود و عين نجاست باقى باشد و داخل اب شوند جايز نيست از آن آب وضو ساختن مگر آن كه آن آب كر باشد و اين عبارت مضمون حديث صحيح على بن جعفر است كه از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه روايت نموده است و دلالت مى كند بحسب ظاهر بر آن كه آب قليل به ملاقات نجاست نجس مى شود مثل اخبار صحيح بسيار كه خواهد آمد بعضى از آن.

اگر در مشك بزرگ آب موشى بيفتد

(فان سقط فى راوية ماء فارة او جرذ او صعوة ميتة فتفسّخ فيها

ص: 243

لم يجز شربه و لا الوضوء منه و ان كان غير متفسّخ فلا باس بشربه و الوضوء منه و تطرح الميتة اذا خرجت طريّة و كذلك الجرّة و حبّ الماء و القربة و اشباه ذلك من أوعية الماء)

پس اگر در راويۀ آب كه مشك بزرگ است موشى بيفتد يا جرذ كه موشى صحرايى است يا صعوه كه مشهور است به دم جنبان و اينها بميرند در آن راويه و از هم به پاشند جايز نيست خوردن و وضو ساختن از آن اب و اگر از هم نپاشيده باشند باكى نيست به خوردن و وضو ساختن از آن آب و مرده هر گاه تازه باشد مى اندازند و هم چنين سبو و خم آب و مشك و امثال آن از ظروف آب.

و اين حديث منقولست از زراره و در سندش على بن حديد است و حال او معلوم نيست و ظاهر آنست كه مصنف از كتاب زراره نقل كرده باشد و طريق صدوق به زراره صحيح است،و به اين حديث استدلال كرده اند بر مذهب ابن ابى عقيل كه آب قليل به ملاقات نجاست نجس نمى شود اما دلالت ندارد و صريحا بلكه ظاهرش آنست كه ميته نجس نباشد چنانكه ظاهر مذهب صدوقست و در پيش گذشت و خواهد آمد.

و با تفسخ نجس است از جهت نجاساتى كه در اندرون آنست و در وقتى كه از هم پاشيد داخل آب مى شود بخلاف آن كه آن را تازه درآورند مجملا مذهب صدوق خالى از قوت نيست چون حديث صحيح صريحى بر نجاست نديده ام و ليكن بر حرمت خوردن آن احاديث وارد شده است.

چنانكه منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه شخصى به نزد آن حضرت آمد كه موشى در خم روغن يا روغن زيت افتاده است آن روغن را مى توان خورد حضرت فرمود كه مخور پس آن شخص گفت كه موشى چه باشد كه به سبب آن يك خم روغن را بريزم حضرت فرمود كه تو موش را سبك نكردى دين خود را سبك ساختى و در واقع سبك است كه اگر دين تو

ص: 244

قوى مى بود چنين سخنى نمى گفتى يا آن كه رده گفتى زيرا كه حق سبحانه هر ميته را حرام گردانيده است و ملاقى ميته بر رطوبت حكم ميته را دارد.

و ليكن جمعى كثير از علما ما نقل اجماع نموده اند بر نجاست ميته كه نفس سائله داشته باشد و هيچ شكى نيست كه اجتناب احوط است و حديث متن را تاويلات بعيده كرده اند كه ذكر آن مناسب نيست.

اگر موشى يا غير آن از حيوانات در چاه آبى بيفتد و بميرند و از آن آب خمير كنند

(فان وقعت فأرة او غيرها من الدّواب فى بئر ماء فماتت فعجن من مائها فلا باس بأكل ذلك الخبز اذا اصابته النّار

6- و قال الصّادق(ع):

اكلت النّار ما فيه).

پس اگر موشى يا غير آن از حيوانات در چاه آبى بيفتد و بميرند و از آن آب خمير كنند باكى نيست آن نان را خوردن چون به آتش رسيده است و آتش از مطهرات است و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه آتش خورد آن چه در آن نان بود از نجاست واقعى يا وهمى.

بدان كه جزو اول اين حديث را شيخ روايت كرده است بسند قوى و ظاهرش آنست كه آب چاه نجس مى شود بانكه حيوانى در آن بميرد و دلالت مى كند بر آن كه آتش از مطهراتست و محتمل است كه مراد از آن كراهت بوده باشد و چنين كراهتى را آتش زايل كند و اين معنى اظهر است.

و جزء دوم را شيخ روايت كرده است به سندى كالصحيح بلكه صحيح چون مرسل ابن ابى عمير است و مراسيل او مانند مسانيد است چون او إرسال نمى كند مگر از ثقات از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند كه هر گاه نانى را پخته باشند و بعد از آن ظاهر شود كه حيوان مرده در آن ابى كه از آن اب خمير كرده اند بوده است حضرت فرمود كه باكى نيست آتش خورد آن چه در آن بود،و ممكنست كه آن موش آخر افتاده باشد و چون راوى گمانش اين بوده است كه پيشتر افتاده بوده است و به سبب اين معنى كراهتى داشته است حضرت رفع كراهت او باين فرموده باشد و مراد

ص: 245

اين باشد كه آتش چنين نجاستى را كه وهمى باشد پاك مى كند.

و مؤيد اين معنى است آن كه شيخ در حديث صحيحى مثل اين حديث در صحت بلكه بهتر روايت نموده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه اگر خميرى را باب نجس كرده باشند او را چه كنند حضرت فرمودند كه بفروشند آن را به جمعى كه خوردن ميته را حلال مى دانند يعنى به كفار بفروشند.

و بمثل اين سند روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه دفن كنند و جمع ميانه اين اخبار آنست كه چون اول نجاستش به محض وهم بود تجويز خوردن فرمودند يا آن كه اگر در واقع نجس بوده است به آتش پاك شده بود چون پخته بودند.

و در اين دو خبر نيست كه پخته بودند شايد پختن سبب نجاست تنور شود و علاج آن كندن تنور است بنا بر اين فرمودند كه بفروشند يا دفن كنند و محتملست كه اول جايز باشد و يكى از اين دو سنت باشد و دفن كردن در صورتيست كه نتوان خمير را بخورد حيوانات دادن يا به استعمالى كه در آن طهارت شرط نبوده باشد كردن و الا آن مقدم است كه اسراف نشود.

و كلينى در حديث صحيح حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه هر گاه حيوان ميته و ذبح كرده بهم مشتبه شود بفروشد هر دو را به كفار وزرش حلال است و ظاهرا عمل باين كردن بهتر باشد و خواهد آمد اخبار صحيحه در رفاه إن شاء اللّه.

اگر موشى در خم روغن يا عسل يا آرد بافتد

(فان وقعت فارة فى خابية فيها سمن او زيت او عسل و كان جامدا اخذت الفارة مع ما حولها و استعمل الباقى و اكل)

پس اگر موشى در خم روغن گوسفند و گاو يا در روغن زيت يا غسل افتد و اينها سخت باشند و روان نباشند آن موش مرده را با اطراف آن برمى دارند و باقى را استعمال

ص: 246

مى كنند و مى خورند و اين مضمون در حديث صحيح و حسن كالصحيح و موثق وارد شده از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و كسى در اين خلاف نكرده است.

(و كذلك اذا وقعت فى الدّقيق و اشباهه)

و هم چنين است هر گاه موش درآرد و امثال آن بميرد موش را با اطراف آن برمى دارند و باقى را استعمال مى كنند و بر اين مضمون حديث موثقى وارد شده است و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند و بعضى گفته اند كه اگر چيزى برسد به حيوانى مرده آن چيز نجس مى شود و اگر چه خشك باشد و اين قول ضعيف است و اخبار صحيحه بر خلاف اين وارد شده است و خواهد آمد و ليكن چون ممكنست كه اجزاء موش از فضله و رطوبت و بول داخل آرد شده باشد بهتر آنست كه اطراف آن را بردارند.

(فان وقعت الفارة فى دهن غير جامد فلا باس بان يستصبح به)

پس اگر موشى در روغنى افتد كه روان باشد باكى نيست كه آن روغن را در چراغ كنند و بسوزانند و اين مضمون در حديث صحيح و حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است و نديده ام حديثى كه دلالت كند بر آن كه اين روغن را در زير اسمان بسوزانند و جمعى از علماء چنين گفته اند شايد به ايشان حديثى رسيده باشد پس اگر در زير سقف نسوزانند احوط است و اين حكم در صورتى است كه روغن يا پيه نجس شده باشد اما اگر از دنبه حيوان مرده باشد يا دنبۀ حيوان زنده را بريده باشند از روغن آن استعمال جايز نيست مطلقا چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه مطلقا انتفاعات از ميته حرامست و احاديث معتبره بر خصوص دنبه نيز واقع شده است و بعموم نيز وارد شده است و بعضى از آنها خواهد آمد در اطعمه.

ص: 247

اگر موشى داخل خمى از روغن شود و موش را درآورند پيش از آن كه بميرد

(فان وقعت فأرة فى حبّ دهن فاخرجت قبل ان تموت فلا باس بان يدّهن منه و يباع من مسلم)

پس اگر موشى داخل خمى از روغن شود و موش را درآورند پيش از آن كه بميرد باكى نيست كه آن روغن را بر خود بمالند و به مسلمانان بفروشند و باين مضمون حديث صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه وارد شده است.و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در حديث صحيح قريب باين وارد شده است،و هر دو دلالت مى كنند بر آن كه موش پاكست.

و در حديث صحيح وارد شده است از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه هر گاه موشى در آب رود و از آنجا درآيد و بر روى جامها راه رود آيا نماز در آن جامها مى توان كرد حضرت فرمودند كه هر چه را ببينى كه تر كرده است آن را بشوى و هر چه را نبينى و اثرش ظاهر نبوده باشد آبى بر آنجا نضح كن يعنى بريز يا به پاش و حمل كرده اند علما اين خبر را بر استحباب بواسطه نماز.

(

6- و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن بئر استقي منها و توضّئ به و غسل به الثّياب و عجن به ثمّ علم انّه كان فيها ميتة فقال لا باس و لا يغسل منه الثّوب و لا تعاد منه الصّلاة )

از آن حضرت صلوات عليه پرسيدند از چاهى كه از آنجا آب بكشند و وضو سازند و جامه بشويند و خمير بكنند و بعد از آن بدانند كه در آن حيوان مرده بوده است حضرت فرمودند كه باكى نيست و جامه را نمى شويند و نماز را اعاده نمى كنند.

اين حديث را كلينى و شيخ بسند موثق كالصحيح روايت كرده اند و قريب به اين معنى در دو روايت صحيح و دو روايت كالصحيح بل الصحيح و در اخبار قويه نيز وارد شده است كه همه در اين مضمون مشتركند كه اگر بدانند بعد از نماز و غسل ثوب كه ميته در چاه بوده است اعاده نماز و وضو و شستن جامه

ص: 248

نمى كنند و همگى دلالت مى كند بحسب ظاهر بر آن كه آب چاه به ملاقات ميته نجس نمى شود.

و ممكنست كه حمل كنند بر آن كه مراد راويان از علم ظن بوده است كه چون الحال ديده اند گمان كرده اند كه پيشتر افتاده بوده است و ليكن اين گمان بد است به فضلاى اصحاب آن حضرت كه علم را از ظن فرق نكرده باشند و دلالت مى كند بر عدم قبول بئر نجاست را مگر با تغير،با احاديث بسيار كه بعد از اين مذكور خواهد شد إن شاء اللّه در مبحث چاه.

موش و سگ هر گاه از نانى بخورند يا بو كنند

(و الفأرة و الكلب اذا اكلا من الخبز او شمّاه فانّه يترك ما شمّاه و يؤكل ما بقى)

و موش و سگ هر گاه از نانى بخورند يا بو كنند پس نمى خورند از آن موضعى كه اينها بو كرده اند يا خورده اند و باقى را مى خورند چون غالب اوقات نزديك بينى هر دو تر مى باشد،در خوردن و بوييدن سگ نخوردن به واسطۀ نجاست است و در موش از جهت كراهت يا ترك هر دو از روى استحباب باشد هر چند آنجا را آب كشند و پاك شود و كراهت خوردن به واسطۀ آنست كه سبب نسيان مى شود يا قائل شويم به حرمت در خوردن موش نيز هر گاه رطوبت لعاب آن در نان باقى باشد به اعتبار خباثت نه به اعتبار نجاست.

و اين مضمون در حديث صحيح على بن جعفر و حديث موثق عمار وارد شده است و احاديث بسيار وارد شده است در كراهت سؤر موش و در آن كه خوردن آن سبب نسيانست و در مناهى خواهد آمد.

وضو ساختن از حوضهائى كه در آنجا بول مى كنند

(و لا باس بالوضوء من الحياض الّتى يبال فيها اذا غلب لون الماء البول و ان غلب لون البول الماء فلا يتوضّأ منها)

و باكى نيست وضو ساختن از حوضهائى كه در آنجا بول مى كنند هر گاه غالب باشد رنگ آب بر رنگ بول و اگر غالب باشد رنگ بول بر رنگ آب پس از آنجا وضو نمى توان ساختن و علما حمل كرده اند اين خبر را بر آن كه حوض كر باشد چون غالب

ص: 249

حوضهاى ايشان آن بوده است كه اضعاف مضاعفه كر بوده است چنانكه بالفعل هست و علما را در صحت اين خبر سخنى هست چون در سند او محمد بن سنان هست از علاء بن فضيل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و ظاهر آنست كه صدوق از كتاب علا نقل كرده است با آن كه ظاهرا محمد بن سنان نيز نزد صدوق ثقه است چنانكه شيخ مفيد تصريح به توثيق او كرده است.

و مؤيد اين حديث اخبار صحيحه هست كه مطلق است و حضرت مدار آن را بر تغير به نجاست و عدم تغير گذاشته است و چون اين اخبار مطلق است و احاديث مفصله واقع شده است متواتر كه حضرات رسول و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم فرموده اند كه آب اگر كر است نجس نمى شود و بعضى از آن گذشت و اين حديث رد جماعتى مى كند كه مى گويند حوض و ظرف به ملاقات نجاست نجس مى شود اگر چه زياده از كر باشد و دور نيست كه مراد ايشان حوضهاى شتر باشد كه دو سه دلوى اب بيشتر نمى گيرد و غالب اوقات كه حوض مى گويند آن را مى خواهند.

و مؤيد عدم نجاست حوض بخصوصه روايات معتبره وارد شده است مثل روايت صحيح صفوان بن مهران كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از حوضهائى كه در ما بين مكه معظمه و مدينه مشرفه است كه درنده ها بر آن وارد مى شدند و سگان از آن آب مى خورند و الاغها از آن آب مى خورند و جنب در آنجا غسل مى كند و از آنجا وضو مى سازد حضرت فرمودند كه چه مقدار آب دارد من گفتم كه گاه هست كه تا نصف ساق دارد و گاه هست تا زانو دارد حضرت فرمودند كه وضو بساز از آنها چون آن حضرت آنها را ديده بودند و مى دانستند كه تا نصف ساق آن چند كر است بنا بر اين تجويز فرمودند و اگر آب قليل نجس نمى شد به سبب ملاقات هر آينه از قدر آن نمى پرسيدند و در حديث موثق كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام

ص: 250

جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه سؤر سگ را نمى توان خورد مگر آن كه حوض بزرگى باشد كه از آنجا آب بردارند و غير اينها از اخبار.

جايز نيست وضو ساختن به شير

(و لا يجوز التوضّؤ باللّبن لأنّ الوضوء انّما هو بالماء او الصّعيد)

و جايز نيست وضو ساختن بشير زيرا كه وضو يعنى طهارت نيست مگر به آب يا خاك و بر اين مضمون احاديث معتبره وارد شده است و از اين حديث استدلالى نيز ظاهر مى شود كه گوييا حضرت مى فرمايد كه آن چه حق سبحانه و تعالى آن را مطهر گردانيده است در قرآن دو چيز است و آن آيات آبست كه گذشت و در آيه تيمّم فرموده است كه فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً و حق سبحانه و تعالى غير اين دو چيز را نفرموده است پس نتوان طهارت از غير اين دو چيز كردن چون طهارت حكمى است شرعى و يا اعم بگيريم از آن كه حق سبحانه و تعالى و رسولش نفرموده اند از غير اين دو چيز و غرض حضرت رد است بر عامه كه تجويز كرده اند اكثر ايشان طهارت باب مضاف را.

و ديگر در احاديث صحيحه نيز وارد شده است كه خاك احد الطهورين است به همين معنى كه حق سبحانه و تعالى و رسولش صلى اللّه عليه و آله دو طهور قرار داده اند و آن آبست و خاك پس همين احاديث دليلست بر آن كه از گلاب وضو و غسل نتوان كرد و ليكن چون صدوق عمل به اين حديث كرده است تخصيص اين اخبار مى دهد به آن خبر و حق آنست كه آن خبر را حمل بر تقيه كردن بهتر است چنانكه گذشت.

وضو ساختن از نبيذ

(و لا باس بالتّوضّؤ بالنّبيذ لأنّ

14- : النّبيّ صلى الله عليه و آله و سلم قد توضّأ به و كان ذلك ماء قد نبذت فيه تميرات و كان صافيا فوقها فتوضّأ به فاذا غيّر التّمر لون الماء لم يجز الوضوء به و النّبيذ الّذى يتوضّأ به و احلّ شربه هو الّذى ينبذ بالغداة و يشرب بالعشيّ او ينبذ بالعشيّ و يشرب بالغداة)

باكى نيست وضو ساختن از نبيذ زيرا كه حضرت رسول صلى اللّه عليه

ص: 251

و آله از آن وضو ساختند و آن آبى بود كه چند دانه خرما در آنجا مى انداختند تا شورى آب را برطرف كند و آب صاف بر لاى خرما ايستاده بود و از آن وضو مى ساختند پس هر گاه خرما رنگ آب را بگرداند جايز نيست وضو ساختن از آن چون مضاف مى شود و نبيذى كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از آن وضو مى ساختند آبى بود كه در آنجا چند دانه خرما مى انداختند صباح و آخر روز يا شب مى خوردند يا شب مى انداختند و صباح مى خوردند.

بدان كه أحاديث متواتره وارد شده است در حرمت نبيذ و آن كه نمى توان به آن وضو ساختن و سنيان جايز مى دانند وضو ساختن از نبيذ را به واسطۀ خبرى كه به ايشان رسيده است كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله وضو ساخت از نبيذ و احاديث صحيحه وارد شده است كه نبيذى كه حضرت وضو ساخت چنان بود كه اهل مدينه شكايت كردند به خدمت آن حضرت كه ما از آب شور مدينه مشرفه آزار مى كشيم و همه را بضعف معده و غير آن از امراض مبتلا نموده است حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه چند دانه خرما در ظرف آب بيندازيد و صبح كه اندازيد مگذاريد كه شب بر او بگذرد در همان شب بخوريد و شب كه اندازيد در صبح بخوريد و هر سه روز يك مرتبه ظرف را بشوييد كه مبادا سبب فساد آب شود و منجر به اسكار شود و سنيان مست كننده مى كنند و مى خورند با آن كه در صحاح سته احاديث بسيار نقل كرده اند كه حضرت صلى اللّه عليه و آله فرموده است كه هر مست كننده حرام است و عن قريب جماعتى بهم خواهند رسيد و شراب را نامى ديگر خواهند گذاشت و خواهند خورد و اين خبر را نيز سنيان بطرق متكثره از آن حضرت روايت كرده اند كه صبح مى انداختند و شام مى خوردند و بر عكس و مطلب صدوق اينست كه بگويد ما نيز با شما شريكم در جواز وضو نبيذ اما چنين نبيذى كه خود نقل كرده ايد مثل ما جواز و حرمت را.

ص: 252

اگر شخصى غسل كند از

گودى كه آب در آنجا باشد و كم از كر باشد]

(فان اغتسل الرّجل فى وهدة و خشى ان يرجع ماء ينصبّ عنه إلى الماء الّذى يغتسل منه اخذ كفّا و صبّه امامه و كفّا عن يمينه و كفّا عن يساره و كفّا عن خلفه و اغتسل منه)

پس اگر شخصى غسل كند از گودى كه آب در آنجا باشد و كم از كر باشد و ترسد كه آب غساله كه از بدنش مى ريزد در آن گود داخل شود يك كف آب از جانب پيش بريزد و يك كف به جانب دست راست و يك كف به جانب دست چپ و يك كف به پشت سر و بعد از آن غسل كند از آن گود.

و اين حديث را شيخ روايت كرده است به سندى معتبر و علما خلاف كرده اند در آن كه آب را به چهار طرف بدن مى ريزد يا چهار طرف زمين،آن كه بدن مى گويد وجهش اينست كه پيش از غسل بدن را تر كند كه در حال غسل آبى كه بريزد از بدن تجاوز نكند كه به گود رود و آن كه مى گويد مراد زمين است وجهش اينست كه زمين كه رطوبتى بهم رسانيد آب را جذب مى كند خصوصا راه مكه معظمه كه غالب سفر اصحاب از آن طرف بود و اكثر آن ريگ روانست و همين كه تر شد آب را جذب مى كند.

و مولانا عبد اللّه رحمه اللّه مى گفت كه ظاهرش زمين است از جهت كثافت كه مبادا آب كثيف شود و كلين شود و سيد محمد رحمه اللّه مى گويد كه مراد از خبر آنست كه دست در آب زنند از چهار جانب تا كثافت آن برطرف شود.

و مؤيد اراده بدن حديث صحيح على بن جعفر است كه روايت مى كند از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه سؤال كردم از آن حضرت كه هر گاه شخصى به آبى رسد در جوئى يا گودى آيا غسل جنابت مى تواند كرد يا وضو از براى نماز مى تواند ساخت هر گاه غير از آن آب نيابد و حال آن كه آب مقدار يك صاع نبوده باشد از جهت غسل و يك مد نباشد از جهت وضو و متفرق باشد چه كند و حال آن كه مى ترسد كه درنده ها از آن آب

ص: 253

خورده باشند.

حضرت فرمود كه هر گاه دست او پاك باشد يك كف آب بردارد و به پشت خود بريزيد و يك كف پيش و يك كف از دست راست و يك كف از دست چپ پس اگر ترسد كه آب كافى نباشد سرش را سه مرتبه بشويد پس بدنش را دست بمالد مانند روغن مالى با جريان كه همين كافيست و اگر خواهد وضو بسازد رو را بشويد و هر دو دست را مسح كند بعنوان دهن با جريان و مسح سر تا پاها بكشد و اگر آب متفرق باشد و تواند كه جمع كند فبها و اگر نه از اينجا و از آنجا غسل كند و اگر در يك جا باشد و اندكى باشد كه از براى غسل كافى نباشد باكى نيست كه غسل كند و آب غسل به آنجا رود كه مجزيست.

ظاهرا مراد از رفتن آنست كه چون كمست و مضطر است از غسالۀ غسل بقيه اعضاى غسل را بشويد و دلالت مى كند بر آن كه غساله پاك است و در حالت اختيار خوب نيست كه از غساله غسل كند.

و در حديث صحيح از كاهلى مرويست كه من از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شنيدم كه فرمود كه هر گاه به آبى رسى كه قليل باشد پس آب به پاش از دست راست خود و از دست چپ خود و از پيش روى خود و وضو بساز.

و ظاهر اين حديث زمين است چون از براى وضو به بدن ريختن فايد ندارد و ظاهر اين خبر نيز دلالت مى كند كه ريختن از جهت آنست كه آب كثيف نشود چون غساله وضو بى دغدغه مطهر است.

و در حديث موثق كالصحيح از ابو بصير منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق(ع)عرض نمودم كه بسفر مى رويم و مبتلا مى شويم به غديرهاى باران كه در گوشهاى قريه ها مى باشد و در آن آب عذره مى باشد و اطفال در آنجا بول مى كنند و حيوانات بول مى كنند و سرگين مى اندازند پس حضرت فرمودند كه

ص: 254

اگر از اينها كراهتى داشته باشى دست باب زن كه اينها دور روند و وضو بساز كه در دين اسلام حرج و تنگى نيست چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (1)يعنى حق سبحانه و تعالى در دين اسلام هيچ تنگى مقرر نساخته است و از اين حديث سيد محمد رحمه اللّه آن را حل كرده است و اين معنى ربطى به آن ندارد پس از مجموع ظاهر شد تخيير ميان ريختن به بدن يا ريختن به زمين پس اگر آب وفا كند بهر دو به پاشد و الا بهر يك خوبست و اللّه تعالى يعلم.

آب استنجاء

(فان انتضح على ثياب الرّجل او على بدنه من الماء الّذى يستنجى به فلا بأس بذلك و ان ترشّش من يده فى الاناء او انصبّ فى الارض و وقع منه فى الاناء فلا بأس به)

پس اگر ترشح كند بر جامه شخصى يا بر بدنش از آبى كه به آن مخرج بول و غايط را مى شويد باكى نيست و اگر از دستش ترشح كند در ظرف يا به زمين بريزد و از آنجا ترشح در ظرف باكى نيست خلاصه اش آنست كه آب استنجا پاكست بلكه پاك كننده از خبث.

و اين مضمون در اخبار معتبره وارد شده است.

از آن جمله در حديث صحيح منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه اگر جامۀ شخصى باب استنجا افتد آيا جامه نجس مى شود حضرت فرمودند كه نه نجس نمى شود و در حديث حسن كالصحيح وارد شده است كه راوى عرض نمود كه من از بيت الخلا بيرون مى آيم و به آب استنجا مى كنم پس جامه ام مى افتد بر آب استنجا حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث كالصحيح بل الصحيح مرويست كه كه از آن حضرت راوى

ص: 255


1- آيه 78-الحج.

پرسيد كه استنجا مى كنم و جامه ام در آب استنجا مى افتد و حال آن كه جنبم حضرت فرمود كه باكى نيست و ظاهرش آنست كه قيد جنابت از آن جهت مى كند كه غالب اوقات جنب نجاست منى دارد و ازاله منى نيز كرده است پس بنا بر اين ظاهر مى شود كه غساله نجاست پاك باشد مطلقا و آن چه مظنون است آنست كه آب استنجا نيز مثل ساير نجاسات باشد و احاديث نهى را غساله غسل جنابت كراهتش از جهت منى باشد نه از جهت غسل خصوصا اگر نجاست منى ضرر مى داشت مى بايست حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم بيان مى كردند كه اگر بدنت منى داشته باشد آب نجس است ترك استفصال در حكايت حال مفيد عمومست چنانكه در اصول مبيّن شده است با آن كه وارد شده است

16- از ايشان صلوات اللّه عليهم كه: اسكتوا عمّا سكت اللّه عنه يعنى هر چه را حق سبحانه و تعالى نفرموده باشد شما از آن ساكت باشيد.

و در ميان علما خلافست كه آب استنجا پاك است يا معفو است حديث صحيح اول صريح است در طهارت و دو حديث ديگر ظاهر است در طهارت و حق طهارت است و اكثر علما ذكر كرده اند كه طهارت آب استنجا مشروط است به آن كه متغير نشده باشد به نجاست چون اجماعست كه هر آبى كه متغير مى شود به نجاست نجس است.

و ديگر آن كه بر نجسى وارد نشود چون ملاقى نجس نجس است و ليكن مى بايد قيد كردن كه نجاستى نباشد كه از آب استنجا پاك شود چنانكه سنگى نجس باشد و بر بالاى آن سنگ استنجا كنند و آب از اطراف بدر رود و به عددى كه در كار است در اين صورت سنگ نيز پاك مى شود و كسى كه آب قليل را به ملاقات نجس نجس نمى داند اين قيد را نمى كند و قيدهاى ديگر وجهى ندارد مثل آن كه آب زياد نشود از استنجا و اين معقول نيست چرا كه هر گاه اجزاى نجاست داخل اين آب شود البته زياد مى شود مع هذا نگفته اند و اگر

ص: 256

در كار مى بود مى گفتند.

ديگر آن كه اول آب به مخرج رسد كه اگر اول دست برسد پاك نيست زيرا كه اب غساله دست منضم خواهد بود و اين نيز بى وجه است زيرا كه على اى حال دست نجس مى شود و تقييد نص است بى دليل.

ديگر آن كه نجاستى ديگر نباشد در مخرج مثل بواسير و اين قيد در قيد اول داخل است.

ديگر آن كه استنجا از غايط غير متعدى معفو است زيرا كه متعدى ازاله نجاست جائى ديگر است و اين صورتى دارد در صورتى كه بسيار تعدى كرده باشد كه بر آنها رسيده باشد مثلا،و اگر غير متعدى آنست كه اصلا مخرج آلوده نشده باشد مثل ترياكيان در اين صورت معلوم نيست نجاست آن تا محتاج به ازاله باشد و اللّه تعالى يعلم و احتياط بد نيست در همه.

(و كذلك فى الاغتسال من الجنابة)

يعنى در غسل جنابت هم چنين است يعنى آب غساله غسل نجس نيست به اجماع پس اگر به جامه كسى بريزد پاكست يا اگر ترشحى بكند و قطرۀ چند در آن آبى بريزد كه از آن غسل مى كند باكى نيست و اين را صدوق خواهد گفت و باين نحوى كه ذكر كرده است ظاهرش آنست كه حديثى كه ديده باشد و اگر چه ممكنست كه از اين احاديث سابقه و لاحقه استنباط كرده باشد.

اگر حيوان مردۀ در آب روان باشد

(و ان وقعت ميتة فى ماء جار فلا بأس من[با خ]الوضوء من الجانب الّذى ليس فيه الميتة)

و اگر حيوان مردۀ در آب روان باشد پس باكى نيست وضو ساختن از جانبى كه در آن جانب مرده نباشد چون آب جارى به ملاقات نجاست نجس نمى شود پس اگر جانبى كه ميته در آن جانب باشد متغير شده باشد چنانكه غالب تغيّر است از آن جانب وضو نمى توان ساخت لزوما و اگر متغير نباشد اجتناب بر سبيل كراهت است و على اى حال در آن جانبى كه

ص: 257

ميته نيست وضو نمى توان ساخت.

و حمل بر جارى كرده اند حديث صحيح را كه منقولست از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه آب غالب باشد بر بوى مرده از آن آب وضو بساز و بخور و اگر آب متغير شده باشد و مزه اش گشته باشد وضو مساز و مخور.

و هم چنين حديث كالصحيحى كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه عرض كردند كه هر گاه شخصى به آبى برسد و در آن آب حيوان مرده افتاده باشد و گنديده باشد چه كند حضرت فرمود كه اگر گنديده باشد پس وضو نسازد و نخورد و چون در اين دو خبر حضرت نپرسيدند كه آب چه مقدار بود حمل بر آب چشمه كرده اند،يا كر.

آب ايستاده كه مردار در آنجا باشد

(

6- و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن الماء السّاكن تكون فيه الجيفة قال يتوضّأ من الجانب الاخر و لا يتوضّأ من جانب الجيفة )

و از آن حضرت سؤال كردند كه آب ايستاده كه مردار در آنجا باشد حضرت فرمودند كه از جانب ديگر وضو بسازد و از جانب مردار وضو نسازد و اين حديث را كلينى مسندا روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه با زيادتى آن كه و ارادۀ استنجا نيز دارد،پس جواب حضرت كه وضو مى سازد شامل استنجا نيز مى بايد باشد تا جواب مطابق سؤال باشد و وضو را بمعنى لغوى اطلاق نموده اند در اين صورت و مراد از آب ساكن غير آب چشمه و چاهست.

(

6- و: سئل الصّادق عن غدير فيه جيفة فقال ان كان الماء قاهرا لها لا يوجد الرّيح منه فتوضّأ و اغتسل )

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از آب گودى ايستاده و جمع شده از آب باران كه در آن حيوان مرده افتاده باشد چه كنند حضرت فرمودند كه اگر آب غلبه كند بر بوى مردار و

ص: 258

نگنديده باشد وضو و غسل بكن از آن آب و اين حديث را كلينى بسند صحيح روايت كرده است از آن حضرت و در آخرش غسل نيست و شيخ طوسى احاديث بسيار باين مضمون روايت كرده است بعضى صحيح است و بعضى كالصحيح و همه را حمل كرده اند بر آن كه كر باشد.

و محتملست كه فرق باشد ميان آب باران و آب چاهى كه در حوض كنند با آن كه آب باران چون حكم آب روان دارد كريت در آن شرط نباشد و در آب چاه كريت شرط باشد و ليكن اين مذاهب را صريحا از كسى نديده ام و بعضى از معاصران چنين قائل بودند و باين تفصيل جمع ميان اخبار نجاست و طهارت قليل مى توان كرد بى تكلّفى چنانكه اصحاب تكلف بسيار كرده اند و اللّه تعالى يعلم.

كسى كه جنب شود در سفرى و يافت نشود مگر برف

(و من اجنب فى سفر و لم يجد الاّ الثّلج فلا باس بان يغتسل به و لا باس بأن يتوضّأ به ايضا يدلك به جلده)

و كسى كه جنب شود در سفرى و بهم نرسد مگر برف پس باكى نيست كه به آن غسل يا وضو كند به آن كه بمالد بر بدن تا آب شود و جريان حاصل شود و اقل جريان آنست كه آب حركت كند و اگر چه آن قدر باشد كه از ته مويى به ته موى ديگر حركت كند و اگر چه به مدد دست باشد و اين در صورتيست كه خوف ضرر نباشد و الا تيمّم مى كند و باين تفصيل جمع كرده اند علما ميان روايات معتبره كه در برف وارد شده است و صحيح على بن جعفر نيز دلالت مى كند بر آن.

باكى نيست كه جنب دست در اندرون خم كند و بدست آب از آنجا بردارد

(و لا باس ان يغرف الجنب الماء من الحبّ بيده)

و باكى نيست كه جنب دست در اندرون خم كند و بدست آب از آنجا بردارد يعنى هر گاه دستش پاك باشد جنابت سبب نجاست آب نمى شود و بر اين مضمون اخبار صحيحه وارد شده است.

ترشح آب غسل جنب

(و إن اغتسل الجنب فنزا الماء من الارض فوقع فى الاناء او سال

ص: 259

من يديه فى الاناء فلا بأس به

و اگر غسل كند جنب در زمين پاكى و بدنش پاك باشد و چون غسل كند و آب به زمين ريزد ترشح كند از زمين و در ظرف آبى كه از آنجا غسل مى كند بچكد يا از بدنش ترشح كند قطره چند و در آن ظرف ريزد باكى نيست و بر تقديرى كه از غساله جنب وضو و غسل نتوان كرد اين قطرات ضرر ندارد و بى دغدغه چون غساله پاكست بى دغدغه و بر اين مضمون روايات صحيحه و موثقه وارد شده است و كسى خلاف نكرده است ليكن بعنوان سيلان واقع شده است چنانكه صدوق گفته است و ليكن ظاهرا مراد صدوق نيز قطرات است و اللّه تعالى يعلم.

مرد و زن از يك ظرف غسل كنند

(و لا باس بان يغتسل الرجل و المرأة من اناء واحد و لكن تغتسل بفضله و لا يغتسل بفضلها)

و باكى نيست كه مرد و زن از يك ظرف غسل كنند و ليكن بهتر آنست كه در آب برداشتن اول مرد آب بردارد و ديگر زن چنانكه در حديث صحيح فضلا كه آن زراره و محمد بن مسلم و ابو بصير است روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما و خواهد آمد و حاصل مراد آنست كه سؤر جنب نجس نيست بلكه طاهر و مطهر است.

و بر اين مضمون أخبار صحيحه وارد شده است اما تقدم مرد بر زن در اين صحيحة الفضلا واقع شده است و بس و دور نيست كه از جهت اشرفيت مرد باشد بر زن و رعايت ادب زن باشد نسبت به مرد پس لازم باشد كه در همه جا زن نسبت به شوهر خود رعايت ادب بكند چنانكه خواهد آمد در نكاح.

منزوحات بئر

انسان

(و اكبر ما يقع فى البئر الانسان فيموت فيها فينزح منها سبعون دلوا و اصغر ما يقع فيها الصّعوة فينزح منها دلو واحد و فيما بين الانسان و الصعوة على قدر ما يقع فيها)

و بزرگترين چيزى كه در چاه مى افتد كه شارع از جهت آن دلو قرار داده

ص: 260

است آدمست خواه بزرگ و خواه كوچك و خواه مرد و خواه زن و خواه مسلمان و خواه كافر على الظاهر كه اگر بميرد در چاه هفتاد دلو مى كشند و كوچك ترين چيزى كه در چاه افتد صعوه است كه از افراد گنجشك است در لغت عرب و دم جنبانك مى گويند آن را اگر در چاه بميرد يك دلو مى كشند و از آدمى تا صعوه بحسب جثه زياد و كم مى شود و ظاهر آنست كه به تخمين مكلف باشد در بزرگى و كوچكى و عدد ما بين يك تا هفتاد سگ به سى دلو مناسبت دارد،و خوك به پنجاه دلو،و گربه به هفت دلو و امثال اين و همين قرينه استحباب نزح است و جمعى از علما ذكر كرده اند كه غرض حضرت بيان ضابطه كلى نيست كه ما براى خود استنباط توانيم نمود بلكه در تفاصيلش رجوع به اخبار ديگر مى بايد كرد.

و اين خبر موثق عمار ساباطى است و علما عمل به اين حديث كرده اند اگر چه عمار فطحى است ليكن ثقه و معتمد است و ليكن ظاهر آنست كه امثال اين اخبار اگر مؤيدات از اخبار ديگر داشته عمل مى كرده اند و يا آن كه ايشان در زمان حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده بودند و در آن وقت مذهب ايشان صحيح بوده است و چون ايشان بعد از حضرت از مذهب عدول كردند از ايشان روايت نمى كردند و نهايت اجتناب مى نمودند از ايشان.

و ليكن اخبارى كه از ايشان شنيده بودند در حالت ايمان و عدالت نقل مى كرده اند و باين خبر عمل نموده اند و خلافى نكرده اند مگر در كافر كه بعضى گفته اند كه كل آب را مى بايد كشيد چون حضرت نجاست مردن را فرموده است و بس و نجاست كفر را نفرموده است و چون اخبار ديگر وارد شده است كه چاه به ملاقات نجاست نجس مى شود پس بايد كه در جائى كه نصى وارد نشده

ص: 261

باشد كلّ را بكشند و جمعى گفته اند كه در ما لا نص فيه (1)چهل دلو مى كشند و بعضى سى دلو گفته اند بنا بر اين دو قول هفتاد دلو كافيست و ابن طاوس عليه الرحمه گفته است كه در ما لا نص فيه هيچ نمى كشيم چون شارع نفرموده است كه بكشيد و بنا بر قول او نيز هفتاد دلو كافيست و حق آنست كه اين مسأله از ما لا نص فيه نيست چون حضرت فرموده است كه از جهت انسان هفتاد دلو بكشند.

و بدان كه در نجاست آب چاه به ملاقات نجاست هر گاه متغير شود به نجاست كه رنگ يا بو يا مزه اش به نجاست بگردد خلافى نيست كه نجس مى شود و اگر متغيّر نشود چهار قولست مشهور ميان قدما نجاست است و وجوب نزح و بعضى نجس نمى دانند و كشيدن آن را واجب مى دانند تعبدا- (2)و بعضى نجس نمى دانند و كشيدن آن را سنت مى دانند و اين قول اكثر متأخرين است و بعضى گفته اند كه اگر آب چاه كر باشد نجس نمى شود و الا نجس مى شود.

و آن چه اظهر است نزد بنده طهارتست و احتياط در نزح است به نحوى كه مذكور خواهد شد و آن رواياتى كه مذكور خواهد شد ظاهر خواهد شد دليل طهارت و اگر چه صدوق عمل به خبر عمار نموده است كه اكثر هفتاد دلو است و ليكن كر را ذكر كرده است بنا بر آن كه كر زياده از هفتاد دلو نيست چون نقل كرده اند كه مى بايد دلوى دو صاع آب بگيرد و مشهور ميان علما آنست كه دلو معتاد آن چاه اعتبار دارد و اگر آن چاه دلو معتادى نداشته باشد دلوى كه اكثر مردم آن بلد به آن كشند معتبر است و ظاهر نمى شود كه صدوق چاه را به ملاقات نجاسته.

ص: 262


1- يعنى چيزهائى كه از شارع بخصوص آن مقدارى وارد نشده باشد كه بكشند.منه قدس سره.
2- يعنى چون شارع فرموده است به جاى مى آوريم و حكمتش بر ما ظاهر نيست.منه قدس سره.

نجس مى داند يا نه و بر تقدير عدم نجاست آيا نزح را واجب مى داند يا نه.

و ظاهر عبارتى كه در اول كتاب گفت كه ماء البئر طهور اينست كه پاك داند اگر چه محتملست كه مرادش اين باشد كه چون بكشند ازاله نجاست به آن مى توان كردن چنانكه سياق كلام بر آن دلالت مى كند و به اين معنى اشاره نموده است در امالى و گفته است كه آب چاه طهور است ما دام كه چيزى از نجاسات در چاه نيفتد كه باعث نجاست چاه شود و ظاهرا توقف داشته باشد از جهت تعارض روايات چنانكه در روايت صحيح از محمد بن اسماعيل بن بزيع وارد شده است كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه آب چاه واسع و فراخست هيچ چيز آن را نجس نمى كنيد تا متغير نشود به نجاست و همين حديث را نيز بعنوان مكاتبه روايت كرده است.

و در روايت صحيحى ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه نقل كرده است كه حضرت فرمود كه آب چاه واسع است يعنى ماده دارد يا فراخ است حكم آن از حيثيت عدم نجاست و هيچ چيز آن را فاسد نمى كند مگر آن كه بوى آن يا مزه آن متغير شود كه در آن صورت آن مقدار آب مى كشند تا بوى آن زايل شود و مزه اش خوب شود زيرا كه ماده دارد كه از زمين بيرون مى آيد و همين علت در آب چشمه جاريست بلكه اولى هر گاه پيش آن باز باشد و روان باشد.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه جامه را نمى شويند و اعاده نماز نمى كنند از جهت هر چيزى كه در چاه افتاده باشد مگر آن كه بوى آن به نجاست متغير شود پس اگر متغير شده باشد جامه را مى شويند و اعاده نماز مى كنند و آب چاه را مى كشند و در اين باب اخبار بسيار خواهد آمد.

و جمعى كه قايل به نجاست چاه شده اند به ملاقات نجاست عمده ادله ايشان آنست كه شارع طريق تطهير چاه را به نزح مقرر فرموده است و در بعضى اخبار

ص: 263

بلفظ تطهير واقع شده است اگر نجس نمى شد نزح مقرر نمى ساخت و جوابش آنست كه ممكنست كه مراد از تطهير تنظيف و پاكيزگى باشد تا جمع ميان اخبار شده باشد با آن كه اختلاف عظيمى كه در نزح وارد شده است قرينه استحباب است كه حضرات ائمه معصومين نظر بحال سايلان مى كرده اند هر يك كه استكراه ايشان بيشتر بوده است بيشتر مى فرموده اند و هر كه كمتر بوده است كمتر.

و جمعى كه قايل به تفصيل شده اند دو حديث موافق ايشان است هر دو بد نيست كه يكى موثق عمار است و يكى قوى كالصحيح حسن بن صالح است و اين دو خبر را نيز حمل بر استحباب مى توان كرد كه اگر كر باشد استحباب اجتناب كمتر است و اگر كمتر از كر باشد بيشتر و قولى كه نجس نمى شود و نزح واجبست تعبدا نيز جمعى است ميان اخبار طهارت و اوامر به نزح و احوط آنست كه مقدّرات را بكشند و تا نكشند استعمال آن نكنند و اگر عمل به طهارت كنند و نكشند ظاهرا معاقب نبوده باشند و اللّه تعالى يعلم.

اگر موشى در چاهى افتد و بميرد و از هم نپاشد

(فان وقع فيها فأرة و لم تتفسّخ ينزخ منها دلو واحد و ان انفسخت فسبع دلاء)

پس اگر موشى در چاهى افتد و بميرد و از هم نپاشد يك دلو مى كشند و اگر از هم به پاشد هفت دلو مى كشند.

بدان كه چون صدوق عمل بحديث عمار نموده است فأره را از بابت صعوه يك دلو قايل شده است.و اما اخبار صحيحه بسيار بر سه دلو واقع شده است و هفت دلو،و در حديثى ضعيف واقع شده است كه اگر از هم به پاشد هفت دلو بكشند.اكثر علماء باين عنوان قايل شده اند كه اگر از هم نپاشد سه دلو،و اگر از هم به پاشد هفت دلو و احاديث صحيحه در خصوص فأره واقع شده است كه سبب نجاست چاه نمى شود.

و در بعضى اخبار معتبره وارد شده است كه چهل دلو بكشند و در بعضى اخبار تمام آب را بكشند و آنها محمولست بر آن كه موشى بسيار در چاه افتاده

ص: 264

باشد چنانكه مدار بر اينست در چاههاى راه مكه معظمه و آب متغير شده باشد چهل دلو مى كشند اگر تغييرش زائل شود فبها و إلاّ آن قدر مى كشند كه تغييرش زايل شود و بهتر آنست كه تمام آب را بكشند أما آن چه مظنون بنده است آنست كه در مطلق فاره اگر آب متغير شده باشد آن مقدار مى كشند كه تغيير آن زائل شود و سنت است كه تمام آب را بكشند و با عدم تغير كشيدن واجب نيست و سنت است كه سه دلو بكشند و بهتر هفت دلو است و بهتر چهل دلو و اللّه تعالى يعلم.

اگر الاغى در چاه افتد و بميرد

(فان وقع فيها حمار ينزح منها كرّ من ماء)

و اگر الاغى در چاه افتد و بميرد يك كر آب مى بايد كشيد و بر اين مضمون حديث معتبر كالصحيح وارد شده است و اكثر علما باين عمل كرده اند،و در احاديث صحيحه وارد شده است از براى دابه كه غالبا در روايات بر اسب و استر و الاغ استعمال مى كنند و بعضى اوقات با اينها منظم است گاو و گوسفند و شتر كه چند دلوى آب بكشند.

و مظنون آنست كه سه دلو كافيست نهايتش ده دلو و كر اولى است و كل بهتر است چون در حديث صحيحى وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر در چاه بميرد جانورى كوچك يا جنبى در آب رود هفت دلو بكشند و اگر گاو نر يا چيزى كه در جثه مثل او باشد بميرد يا شراب در چاه ريخته شود كل آن را بكشند پس در الاغ اگر كل را بكشند بهتر است.

اگر سگى در چاه افتد و بميرد

(و ان وقع فيها كلب نزح منها ثلاثون دلوا إلى اربعين دلوا)

و اگر سگى در چاه افتد و بميرد سى دلو مى كشند تا چهل دلو يعنى اقل آن سى است و اكثرش چهل و در ميانه هر چه بيشتر باشد بهتر است،و باين نحو خبرى نديده ام و قولى نشنيده ام.

و در موثقه سماعه سى دلو است يا چهل دلو و در حديث ديگر بيست يا سى يا چهل است.

ص: 265

و در احاديث صحيحه وارد شده است چند دلوى كه اقلش سه است و در اخبار صحيحه پنج دلو و هفت دلو واقع شده است و اظهر آنست كه پنج كافيست و بهتر از آن هفت است و اولى از آن بيست يا سى يا چهل است و در بعضى روايات كل واقع شده است و محمول است بر آن كه اگر متغير شده باشد سنت است كل و واجب آن مقدار است كه تغيير آن برطرف شود.

چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است كه اگر آب چاه متغير نشده باشد باكى نيست و چيزى نمى بايد كشيد و اگر متغير شده باشد آن قدر بكشند كه تغيير او زايل شود و مظنون همين است و بواقى مستحب است،و اگر سگ زنده بيرون آيد از چاه مشهور آنست كه هفت دلو مى كشند و بر اين مضمون حديث صحيحى وارد شده است و ظاهرا سه و پنج نيز كافى باشد استحبابا و اللّه تعالى يعلم.

اگر گربه در چاه افتد

(و ان وقع فيها سنّور نزح منها سبع دلاء)

و اگر گربه در چاه افتد از آن چاه هفت دلو مى كشند اگر بميرد.و بر اين مضمون اخبار صحيحه وارد شده است با سگ و ليكن چون صدوق بنا را بر حديث عمار گذاشته است سى تا چهل را به سگ داده است و هفت را به گربه چون جثه او كوچك تر است و ظاهر آنست كه در گربه سه دلو كافى باشد و پنج بهتر و هفت بهتر و بيست بهتر چون حديث صحيح در مطلق ميته وارد شده است كه بيست دلو بكشند و ديگر سى يا چهل بهتر اگر متغير نشده باشد و الا آن قدر كه تغيير زايل شود و كل بهتر است.

اگر مرغ خانگى يا خروس يا كبوتر در چاه بميرد

(و ان وقع فيها دحاجة او حمامة نزح منها سبع دلاء)

و اگر در چاه بميرد مرغ خانگى يا خروس با كبوتر هفت دلو آب مى كشند و در روايات صحيحه در اين،و در مطلق طير كه از كبوتر باشد تا شتر مرغ وارد شده است هفت دلو و پنج دلو و چند دلو و هيچ دلو پس كشيدنها مستحب است و هفت

ص: 266

دلو بهتر است و اگر مطلق پرنده را حتى گنجشك هفت دلو بكشند بهتر است چون در لغت اطلاق مى كنند طاير را بر هر پرنده و طير جمع آنست اگر چه گاهى اطلاق مى كنند آن را بر واحد.

اگر شتر يا گاو نرى در چاه بميرد

(و ان وقع فيها ثور او بعير او صبّ فيها خمر نزح الماء كلّه)

و اگر بميرد در چاه شترى يا گاو نرى يا ريخته شود در آن شرابى كل آب را مى كشند، و بعير شامل شتر كوچك و بزرگ و نر و ماده هست و در آن اخبار صحيحه وارد شده است كه جميع را بكشند و خبرى كالصحيح هست كه شتر نر را يك كر بكشند و احاديث چند دلو از براى مطلق دابه هست.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه هيچ چيز نمى بايد كشيد از جهت هيچ چيز تا متغير نشود پس اخبار كل را حمل بر تغيير آب مى توان كرد و حمل بر استحباب و الا واجب در صورت تغير آن قدريست كه تغير زايل شود و هم چنين ثور و خمر را و احوط در خمر آنست كه تمام را بكشند اگر چه يك قطره باشد و بعضى در چند قطره بيست دلو گفته اند و سى نيز در روايت واقع شده است.

و اكثر علما گفته اند كه حكم خمر دارد نبيذ كه شراب خرما و شراب عسل و شراب شكر و امثال اينهاست از چيزهاى كه مست كننده است و از حلويات مى گيرند و هم چنين فقاع و آن بوزه است كه از حبوبات مى گيرند مثل جو و ذرت و برنج و بعضى ملحق به اين ها ساخته اند عصير عنبى را كه شيره انگور است هر گاه بجوشد و غليان كند دو ثلثش به جوشيدن نرفته باشد،و مستند ايشان آنست كه احاديث متواتره وارد شده است كه اينها نيز حكم شراب دارند ليكن چون ظاهرش اينست كه حكم شراب دارد در حرمت مشكل است داخل كردن آنها در اين حكم اگر چه احوط است.

اگر چند قطره خون در چاه ريزد

(و ان قطر فيها قطرات من دم استقى منها دلاء)

و اگر چند قطره

ص: 267

خون در چاه ريزد چند دلو آب بكشند در حديث صحيح على بن جعفر وارد است كه از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه سؤال مى كند از شخصى كه مرغ خانگى يا كبوترى را بكشد و در چاه افتد آيا جايز است كه از آب آن چاه وضو بسازند حضرت فرمودند كه چند دلوى بكشد و بعد از آن وضو بسازد.

و در صحيحه محمد بن اسماعيل منقولست كه به شخصى كتابتى نوشتم كه به حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه عرض نمايد كه هر گاه چاهى در خانه باشد از جهت وضو ساختن پس چند قطره بول يا خون در آن چاه ريزد يا مانند پشكلى از فضله آدمى در چاه افتد چه چيز آن چاه را پاك مى كند تا حلال باشد وضو ساختن از براى نماز از آب آن چاه پس حضرت بخط مبارك خود در كتابت من نوشتند كه چند دلوى آب مى كشند،و فرمودند كه آب چاه واسع است چيزى او را نجس نمى كند تا متغير نشود و ظاهر اين دو خبر آنست كه سه دلو كافى باشد استحبابا و اكثر علما ده دلو گفته اند و اين احوط است و حديث سى دلو خواهد آمد و آن بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

مردى كه بالغ باشد در چاه بول كند

(و ان بال فيها رجل استقى منها اربعون دلوا)

و اگر مردى كه بالغ باشد در چاه بول كند چهل دلو آب مى كشد و اين روايت موثقه على بن ابى حمزه است و علما عمل باين كرده اند.

و در صحيحه فضلا وارد شده است كه تمام آب را بكشند و آن بهتر است اگر چه ظاهرش آنست كه مستحب باشد يا چاه به آن متغير شده باشد و اظهر آنست كه چهل دلو نيز مستحب است و از پيش گذشت كه از براى قطرات بول چند دلو كافيست.

اگر كودكى كه غذاى او بر شيرش غالب باشد بول كند در چاه

(و ان بال فيها صبىّ قد اكل الطّعام استقى منها ثلث دلاء و ان كان رضيعا استقى منها دلو واحد)

و اگر كودكى كه غذاى او بر شيرش غالب

ص: 268

باشد بول كند در چاه سه دلو آب مى كشند و اگر شيرخواره باشد كه شيرش بر غذا غالب باشد يك دلو مى كشند و در روايت كالصحيح وارد شده است كه براى بول صبى هفت دلو مى كشند و اكثر اصحاب به آن عمل كرده اند.

و در روايت موثق وارد شده است كه از براى فطيم يك دلو مى كشند و فطيم آنست كه او را از شير باز كرده باشند و علما حمل كرده اند بر طفلى كه قريب به آن باشد كه از شير باز كنند مجازا و در صحيحة الفضلا تمام آبست،و محمول بر استحباب است.

اگر در چاه افتد زنبيلى از فضله آدمى

(فان وقع فى البئر زنبيل[و خ زبّيل در هر دو جا]من عذرة رطبة او يابسة او زنبيل من سرقين فلا بأس بالوضوء منها و لا ينزح منها شىء)

اين مضمون حديث صحيح على بن جعفر است پس اگر در چاه افتد زنبيلى از فضله آدمى كه تر باشد يا خشك باشد يا زنبيلى از سرگين در چاه افتد پس باكى نيست كه وضو بسازند و از آب چاه چيزى نكشند و اين تتمه نيست در حديث و ليكن ظاهر حديث است.

و نزديك به اين معنى روايت كرده است عمار ساباطى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردند از چاهى كه در آن بيفتد زنبيلى عذره خشك يا تر حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه آب چاه بسيار باشد و ظاهرا تقييد به آب بسيار از آن جهت كه اگر آبش كم باشد به نجاست متغير مى شود و اين دو حديث نيز دلالت مى كند بر طهارت آب چاه يعنى به ملاقات نجاست نجس نمى شود و ليكن چون بحسب ظاهر منافات دارد با حديث آينده صدوق تأويل كرده است به آن كه هذا اذا كانت فى زنبيل و لم ينزل منه شىء فى البئر يعنى آن كه گفتيم باكى نيست موافق حديث در صورتيست كه از آن چه در زنبيل است از عذره داخل آب چاه نشود و اگر آن تتمه را داخل نمى كرد جمع مى توانست كردن كه باكى نيست پاك مى شود به نزح چهل يا پنجاه دلو و اين

ص: 269

تاويلات وقتى در كار است كه حديثى ديگر نباشد و پيش گذشت احاديث بسيار كه دلالت بر طهارت آب چاه مى كرد و اين دو حديث نيز مثل آنهاست و ممكن است كه صدوق چاه را با اين نجاسات نجس داند و به سبب مردن حيوان نجس نداند مگر وقتى كه از هم به پاشد و نجاسات اندرونى بيرون آيد چنانكه در پيش اشاره به آن شد.

هر گاه عذره آدمى در چاه افتد

(و متى وقعت فى البئر عذرة استقى منها عشر دلاء فان ذابت فيها استقى منها اربعون دلوا إلى خمسين دلوا)

و هر گاه در چاه افتد عذره آدمى ده دلو دلو آب بكشند پس اگر از هم به پاشد در چاه چهل دلو بكشند تا پنجاه دلو بكشند به نحوى كه در سگ گذشت و روايت قوى است و در آن واقع است چهل يا پنجاه و نه تا پنجاه و اگر چه در روايت ضعفى است علما به آن عمل كرده اند و قايل به پنجاه شده اند كه بيشتر بهتر و پيش گذشت در صحيحه ابن بزيع كه چند دلوى مى كشند و يا چيزى نمى كشند و در صحيحه على ابن جعفر نيز گذشت الحال پس اظهر استحباب نزح است و چند دلو كه اقلش سه است كافيست و باين روايت عمل نمودن بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

در حريم چاه

(و البئر اذا كان إلى جانبها كنيف فان كانت الارض صلبة فينبغى ان يكون بينهما خمسة اذرع و ان كانت رخوة فسبعة اذرع)

و چاه هر گاه در جانب آن آن خانه باشد كه چاله اش به آب رسيده باشد پس اگر زمين سخت باشد سزاوار آنست يعنى سنت است كه در ميانه چاه و چاله پنج زرع باشد به گز دست و اگر زمين سست باشد پس سنت هفت كز است و همين مضمون را كلينى در روايت قوى نقل كرده است و به جاى صلبه كوه گفته است.به جاى رخوه سهل گفته كه دامن كوه باشد و صدوق چنين فهميده است كه حضرت صلوات اللّه عليه بر سبيل مثال گفته است و علما متابعت او كرده اند و ممكنست كه روايتى ديگر به صدوق رسيده باشد به همين عبارت كه نقل كرده باشد آن را.

ص: 270

و در روايات معتبره كه يكى از آنها حسن كالصحيح است وارد شده است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم جهت را اعتبار فرموده اند و در روايتى واقع شده است كه ظاهر آن بلندى و پستى قرار است به اين معنى كه مقر آب مختلف مى باشد هر گاه چاه را كنده باشند سه كز و به آب رسيده باشد ممكنست كه چاله را سه كز و نيم كنده به آب رسيده باشد بنا بر اين چاه بالاست و از آب چاه به چاله مى آيد نه بر عكس و اين را تجربه كرديم.

و فوقيت جهت چنانكه از روايت معتبره ظاهر مى شود آنست كه مجراى همه چشمها از جانب شمالست و آن از قطب شماليست تا مغرب اعتدال پس اگر چاه در آن طرف باشد و چاله در طرف جنوب باشد و آن مقابل شمالست از قطب جنوبى تا مشرق اعتدال بلند است چون آبها از آن جانب مى آيد پس اول به چاه مى رسد و ديگر به چاله و بر عكس چاله فوقست.

و اگر چاه در طرف صبا باشد و آن از قطب شمالى است تا مشرق اعتدال چاله در طرف دبور باشد مقابل آن از مغرب اعتدال تا قطب جنوبى و بر عكس مساويند پس احتمالات هيجده مى شود زيرا كه زمين يا سست است يا سخت و بر هر احتمالى يا مقر چاه بلند است يا چاله يا مساويند و دو در سه شش صورت مى شود و اين شش را در سه صورت جهت زديم كه فوقيت چاهست يا فوقيت چاله يا تساوى هيجده صورت مى شود و چون اگر يكى از اين سه باشد پنج كز كافيست پس نه صورت پنج ذرعست كه زمين صلب است و سه صورت فوقيت قرار چاه نيز پنج ذرع است و در سه صورت تساوى مقر و تحتيت آن دو صورتش فوقيت جهت است پس چهارده صورت پنج ذرع كافيست و چهار صورت هفت ذرع است به اندك تاملى ظاهر مى شود كه تقسيم به بيست و چهار صورت بى وجهست چون تساوى جهت را دو صورت كرده اند يكى آن كه چاه در مغرب باشد و چاله در مشرق و بر عكس و هر گاه هر دو

ص: 271

يك حكم داشته باشد و داخل تساوى باشد پس دو صورت كردن بى فايده خواهد بود و اين تحديد مشهور است و در بعضى از روايات در طرف قلت سه و چهار واقع شده است و در طرف كثرت دوازده واقع شده است در جهت و يا تساوى جهت هفت ذرع واقع شده است و در بعضى از نسخ نه ذرع پس اگر در چهارده صورت پنج ذرع باشد و در باقى دوازده بهتر است و اگر در طرف قلت هفت ذرع باشد بهتر و اللّه تعالى يعلم.

(

8- و قال الرّضا صلوات اللّه عليه: ليس يكره من قرب و لا بعد بئر يغتسل منها و يتوضّأ ما لم يتغيّر الماء).

و حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه نجس نمى گرداند قرب و بعد بالوعه چاهى را كه از آن چاه غسل كنند و وضو سازند ما دام كه آب چاه متغير نشود.

و اين حديث را كلينى بسند حسن از محمد بن القسم ثقه كه كتاب او نزد صدوق بوده است و طريق صدوق به او حسن كالصحيح است روايت كرده است از ابو الحسن الرضا صلوات اللّه عليه كه پرسيدند از آن حضرت از چاهى كه ميان آن و چاله پنج كز باشد يا بيشتر حضرت فرمودند كه ضرر ندارد قرب و بعد چاله به چاه وضو مى توان ساخت و غسل مى توان كرد ما دام كه آب چاه متغير نشود.

و چون صدوق خواسته است كه اختصار كند باعث اختلال معنى شده است اما مآل هر دو معنى يكيست و ظاهرش آنست كه چاه به ملاقات نجاست نجس نمى شود تا متغير نشود و ممكنست كه مراد اين باشد كه تا متغير نشود علم به وصول نجاست حاصل نمى شود غالبا و اول اظهر است.

(

6- و روى عن ابى بصير انّه قال: نزلنا فى دار فيها بئر إلى جنبها بالوعة ليس بينهما الا نحو من ذراعين فامتنعوا من الوضوء منها فشقّ ذلك عليهم فدخلنا على ابى عبد اللّه فاخبرناه فقال توضّأوا منها فانّ لتلك البالوعة مجارى تصبّ فى واد ينصبّ فى البحر )

طريق صدوق

ص: 272

به ابو بصير موثق است و او ذكر كرده است كه جمعى در خانه فرود آمديم كه در آن خانه چاهى بود كه در جنب آن چاله بود كه فاصله ميان چاه و چاله تقريبا دو ذرعى بود پس يارانى كه با من بودند وضو نساختند از آب آن چاه و كار بر ايشان مشكل شد كه مى بايست آب را از بيرون بياورند پس همه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه رفتيم و واقعه را عرض نموديم پس حضرت فرمودند كه از آن چاه وضو بسازيد كه آن چاله را راهى هست بجويى كه آن جو به دريا مى ريزد.

بدان كه محتملست كه در مدينه مشرفه بيت الخلاها را بهم راه داده باشند در زير زمين چنانكه چاههاى نجف اشرف همه بهم راه دارند و همه سر به دريا گذارند چون دريا نزديك است و ممكنست كه مراد اين باشد كه چون آب زير زمين بهم راه دارند و به دريا نيز اتصال دارند كنايه از ماده باشد كه چون هر دو ماده دارند دير متغير مى شود و تا متغير نشود نجس نمى شود.

هر گاه چيزى در چاه افتد و بوى آب را متغير سازد

(و متى وقع فى البئر شىء فغيّر ريح الماء وجب ان ينزح الماء كلّه فان كان كبيرا و صعب نزحه فالواجب ان يتكارى عليه اربعة رجال يسقون منها على التراوح من الغدوة إلى الليل)

و هر گاه چيزى در چاه افتد و بوى آب را متغير سازد واجبست كه جميع آب را بكشند پس اگر آب بسيار باشد و مشكل باشد كشيدن آب آن چاه واجبست كه كرايه كنند چهار كس را كه آب بكشند به عنوانى كه يكديگر را راحت دهند از صبح تا شام.

و اين معنى در حديث كالصحيح واقع شده است و صدوق از آن خبر برداشته است چون در آن خبر مى پرسد از حضرت صلوات اللّه عليه از سگ و موش و خوك حضرت مى فرمايد كه كل آب را بكشند پس اگر آب غلبه كند تراوح كنند پس آن كه واقع شده است در اينها كه كل را بكشند حمل مى بايد كرد بر صورت تغيّر آب تا جمع شود در ميان اخبار چنانكه شيخ نيز چنين كرده

ص: 273

است و ليكن چون تمام كشيدن را سنت مى دانيم هم چنين تراوح را سنت مى دانيم.

و آن چه ظاهر مى شود از دو خبر صحيح و دو خبر حسن كالصحيح و دو خبر قوى كالصحيح و يك خبر موثق كالصحيح و دو خبر قوى كالصحيح آنست كه هر گاه متغير شود چاه آن قدر بكشند كه بوى بد او زايل شود و ظاهر همه اين اخبار آنست كه چاه به ملاقات نجاست نجس نمى شود زيرا كه تا تغير هست نجاست هست و چون تغير زايل شد چنانست كه سگ را از چاه بيرون برند پس اگر نجس مى شد مى بايست كه بعد از تغير چهل دلو بكشند لهذا بعضى كه قايلند به نجاست استيفاى مقدر به اين معنى را قايلند و جمعى ديگر به اين معنى قايلند كه تمام كنند اين مقدار را به آن كه اگر در سگ سى دلو بكشند و تغير زايل شود ده دلو ديگر مى كشند چنانكه محقق در معتبر قائل شده است به اين معنى.

و اما كيفيت تراوح پس جمعى گفته اند كه دو كس بكشند باين عنوان كه يكى در چاه رود و دلو را به زودى پر كند و ديگرى از بالا بكشد و اينها كه مانده شوند استراحت كنند و دو كس ديگر بكشند بهمان عنوان و اقلا مى بايد كه چهار كس باشد كه اگر بيشتر ضرر ندارد و بعضى گفته اند كه هر دو بر لب چاه ايستاده بكشند و سه كس كافيست بواسطه راحت دادن بانكه يكى مدد يكى بدهد و يكى استراحت كند و هم چنين تا شام و اگر شش كس باشند احوط است كه يكى اندرون چاه باشد و دو كس بالا و اين سه كس ديگر كه مانده شوند سه كس ديگر تا عمل بهر دو قول كرده باشند.

و مشهور آنست كه همه به نماز جمعه مى توانند رفت و هم چنين به نماز جماعت و با هم چيزى مى توانند خورد و بهتر آنست كه در وقت استراحت چيزى بخورند و باز مشهور آنست كه روز صوم اعتبار دارد بانكه اول صبح بلكه اندكى پيشتر از باب مقدمه مشغول نزح شوند و تا شام بلكه اندكى بعد از شام داخل كنند.

ص: 274

و بعضى گفته اند كه اين دقتها در كار نيست روز فعله كافيست و فروع بسيار در اين مسأله ذكر كرده اند و احتياط ظاهر است و گمان بنده آنست كه زوال تغير كافى است و اينها بر سبيل استحباب است و اللّه تعالى يعلم ديگر مشهور آنست كه هر جا كه تمام آب را بايد كشيد و متعذر باشد تراوح مى بايد كرد و وجهش پر ظاهر نيست چنانكه گذشت كه همه جا نزح بر سبيل استحباب است.

وضو با آب گرم

(و امّا ماء الحمّات

14- فان النّبي صلى اللّه عليه و آله انّما: نهى ان يستشفى بها و لم ينه عن التّوضّؤ بها و هى المياه الحارّة الّتى تكون فى الجبال يشمّ منها رائحة الكبريت و قال صلى اللّه عليه و آله انّها من فيح جهنّم )

و اما آبهاى گرم پس به درستى كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نهى فرمود كه طلب شفا از آن نكنند و نهى نفرمود كه از آن وضوء نسازند و آن آبهاى گرمى است كه در كوهها پيدا مى باشد و بوى گوگرد مى دهد و حضرت فرمودند كه اين آبها از نسيم و بوى جهنم است و غرض از نهى استشفا آنست كه بندگان الهى در هر حالى پناه به جانب اقدس او برند بلكه غرض الهى از بلاها همين است كه بندگان از خداوند خود دفع بلاها را طلب كنند و به سبب استجابت دعوات و تضرعات اعتقادات ايشان به خدا و رسول و ائمه زياد شود و سبب محبت و قرب الهى شود.

و لهذا مخلص مانند ابراهيم به حضرت جبرئيل گفت امّا إليك فلا در وقتى كه مى خواستند او را در آتش اندازند همه فرشتگان خود را عرض نمودند در مدد و قبول نفرمود تا آن كه روح الامين رسيد و گفت هل لك من حاجة آيا ترا حاجتى هست حضرت فرمود كه اما به تو ندارم گفت از آن كه دارى بطلب حضرت گفت كه او عالم است بحال من چه احتياج است به سؤال من.

و اين معنى مخصوص جمعى از مقربان است و جمعى ديگر حسب الامر تا ديگران متابعت كنند به زبان دعا مى كنند و در دل به او گذاشته اند و دعاى ايشان

ص: 275

مشروط است به رضاى الهى كه اگر حق سبحانه و تعالى مصلحت داند مستجاب سازد و الا فلا و اين حديث را كلينى بطرق متعدده نقل كرده است.

اگر قطره خمر يا نبيذ از شرابهاى ديگر در خميرى افتد

(و ان قطر خمر او نبيذ فى عجين فقد فسد و لا بأس ببيعه من اليهود و النّصارى بعد ان يبيّن لهم و الفقّاع مثل ذلك)

و اگر قطره خمر يا نبيذ از شرابهاى ديگر در خميرى افتد آن خمير فاسد و ضايع مى شود از جهت حرمت و نجاست على المشهور و در اين صورت باكى نيست كه بيهودان و گبران عيسوى مذهب بفروشند بشرط آن كه بگويند به ايشان كه اين عيب دارد و فقاع كه بوزه است نيز همين حال دارد.

و حديثى در اين باب وارد شده است از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه بسند قوى و احاديث بسيار وارد شده است در حرمت بيع خمر پس ممكنست كه جمع كنيم به آن كه در اينجا شراب نفروخته است چون شراب مستهلك شده است كه بلكه خمير نجس فروخته است و دور نيست كه اظهار اين عيب از اين جهت باشد كه شرعا ايشان نيز مكلفند به نخوردن و اگر بخورند گناهان ايشان زياده شود و احوط آنست كه نفروشد بلكه دفن كند يا بخورد حيوانات دهد چنانكه گذشت.

وضوي با آب نجس

(

6- و: سأل عمّار بن موسى السّاباطىّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل وجد فى إنائه فأرة و قد توضّأ من ذلك الاناء مرارا او اغتسل منه او غسل ثيابه و قد كانت الفأرة متسلّخة فقال ان كان رآها فى الاناء قبل ان يغتسل او يتوضّأ او يغسل ثيابه ثمّ فعل ذلك بعد ما رآها فى الاناء فعليه ان يغسل ثيابه و يغسل كلّما اصابه ذلك الماء و يعيد الوضوء و الصّلاة و ان كان انّما رآها بعد ما فرغ من ذلك و فعله فلا يمسّ من الماء شيئا و ليس عليه شيء لأنّه لا يعلم متى سقطت فيه ثم قال لعلّه ان يكون انّما سقطت فيه تلك السّاعة الّتى رآها )

ص: 276

طريق صدوق به عمار موثق است كالصحيح و او از حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كرد از شخصى كه در ظرفش موشى بيابد و حال آن كه از آن ظرف مكرر وضو ساخته باشد يا غسل كرده باشد يا جامها را شسته باشد و مع هذا موش هم از هم پاشيده باشد كه ظاهرش اين باشد كه مدتى پيش از اين در آن ظرف مرده باشد.

پس حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر اين موش را در آن ظرف ديده باشد پيش از غسل يا وضو يا شستن جامه و بعد از ديدن موش اين كارها كرده باشد پس لازمست كه جامها را بشويد و هر چه را اين آب به آن رسيده است بشويد و وضو را اعاده كند كه باطل بوده است وضوى سابق و نماز را اعاده كند كه نمازش صحيح نبوده است و اگر اين موش را بعد از آن ديده باشد كه اين كارها كرده باشد ديگر ملاقات نكند بعد از اين آن آب را بر او چيزى نيست به سبب آن چه كرده است و اعاده وضو نمى كند زيرا كه علم ندارد كه اين موش كى در اين ظرف افتاده است،شايد موشى از هم پاشيده در اين ساعت در آن ظرف افتاده باشد و پيشتر نيفتاده باشد.

حاصل آن كه در نجاست علم يقينى مى بايد و علم عادى اعتبار ندارد چنانكه در اينجا علم عادى هست مع هذا اعتبار نفرمودند و مؤيد اين خبر اخبار بسيار هست كه بعضى از آنها خواهد آمد.

غسل جنابت در باران

(

7- و: سأل علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن الرّجل الجنب هل يجزئه من غسل الجنابة ان يقوم فى المطر حتّى يغسل رأسه و جسده و هو يقدر على ماء سوى ذلك فقال اذا غسله اغتساله بالماء أجزأه ذلك )

و بسند صحيح سؤال كرد على از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از مردى كه جنب باشد آيا كافيست او را از جهت غسل جنابت كه در باران بايستد تا سر و بدنش را بشويد و حال

ص: 277

آن كه آبى ديگر بهم رسد كه به آن غسل كند پس حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه به نحوى كه از آب غسل مى كند از باران غسل كند كافيست.

و ظاهرش آنست كه نيّت غسل كند و اوّل قصد شستن سر بكند و ديگر بدن يا بعد از آن قصد جانب راست و بعد از قصد جانب چپ كند يا اگر باران عظيم باشد كه بى فاصله عرفى به همۀ اعضاء بعنوان جريان برسد كافيست،و بدل غسل ارتماسى خواهد بود.

و باز بسند صحيح از برادرش سؤال مى كند كه هر گاه شخصى خواهد كه وضو بسازد و به آب باران اعضاى وضو را بشويد آيا مجزيست حضرت فرمودند كه اگر بنحو وضو بشويد صحيح است و مجزى است به آن كه نيت بكند و اول رو را به باران دارد تا شسته شود و ديگر دست راست ديگر دست چپ بعد از آن مسح سر به آب وضو كند كه آب باران داخل آن نشود كه آب جديد شود و هم چنين مسح پاها.

و از اين باب است آن چه علما ذكر كرده اند كه هر گاه شخصى در ميان حوضى يا نهرى باشد رو را بر آب زند بعد از نيت و ديگر دست راست و ديگر دست چپ را و بعد از آن مسح سر و پاها كند به عنوانى كه به آب جديد نباشد بلكه اگر زير آب باشد و نيت بكند و اول رو را از آب بيرون آورد و بعد از آن دست راست را بيرون آورد و ديگر دست چپ را بقصد شستن صحيح است بشرط آن كه مسح به آب جديد نباشد.

وضو با سؤر موش

(

5,6- و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللّه عليه السّلم: انّ ابا جعفر عليه السّلم كان يقول لا بأس بسؤر الفأرة اذا شربت من الاناء ان يشرب منه و يتوضّأ منه )

و بسند كالصحيح روايت كرده است اسحاق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و آله مى فرمودند كه باكى نيست به بازمانده موش هر گاه از ظرفى آب خورده باشد،آن

ص: 278

آب را مى توان خورد و مى توان وضو ساخت و پيشتر گذشت كه مكروه است سؤر فاره،و لا بأس منافات با كراهت ندارد بلكه مؤيد كراهت است.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه از آن حضرت سؤال نمودند از موش و عقرب و امثال اينها اگر به آبى روند زنده در آيند آيا از آن آب مى توان خورد و وضو مى توان كرد حضرت فرمودند كه سه كف آب از آنجا بريزند و باقى را بخورند و وضو سازند و ظاهرا به سبب اين سه كف ريختن كراهت تخفيف يابد،و ممكن است كه زايل شود بالكلية.

اگر وزغ در چاه افتد از آن سه دلو آب مى كشند

(و الوزغة اذا وقعت فى البئر نزح منها ثلث دلاء)

هر گاه چلپاسه در چاه افتد از آن سه دلو آب مى كشند و بر اين مضمون سه حديث وارد شده است و شيخ زين الدين عليه الرحمة ذكر كرده است كه حديث ندارد از روى غفلت.

(و اذا ذبح رجل طيرا مثل دجاجة او حمامة فوقع بدمه فى البئر نزح منها دلاء)

و اگر شخصى مرغى را بكشد مثل مرغ خانگى يا كبوتر و با آن خون به چاه افتد از آن چاه چند دلو بكشند و بر اين مضمون صحيحه على بن جعفر و موثقه عمار دلالت مى كند و قريب باين گذشت.

(

7- و: سئل علىّ بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن رجل ذبح شاة فاضطربت فوقعت فى بئر ماء و أوداجها تشخب دما هل يتوضّأ من تلك البئر قال ينزح منها ما بين ثلثين دلوا إلى اربعين دلوا ثم يتوضّأ منها )

و سؤال كرد على پسر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از برادرش از شخصى كه گوسفندى را بكشد و دست و پا بزند تا خود را به چاه اندازد و خون از رگهاى او روان باشد و خونها در چاه رود آيا از آن آب چاه وضو مى توان ساختن حضرت فرمودند كه از سى دلو تا چهل دلو بكشند و بعد از آن وضو بسازند و سند صدوق به على بن جعفر صحيح است و ظاهرش آنست

ص: 279

كه هر گاه گوسفندى در چاه رود آب چاه را متغير مى سازد و چون اين مقدار آب بكشند تغيير آن برطرف مى شود و اگر متغير نشده باشد نزح مستحب خواهد بود.

بدان كه در خون قليل و كثير خلافى عظيم هست در ميان علما و اكثر بر آنند كه از براى قليل ده دلو مى كشند و از جهت كثير پنجاه دلو و اخبارى كه در خون وارد شده است در قليل دلاء اندكست و در كثير حديث على بن جعفر و اقوال اكثر دليل ندارد و آن چه صدوق گفته است حق است و اگر از جهت خونهاى غير خون گوسفند پنجاه دلو بكشند با كثرت بهتر است.

و اكثر علما گفته اند كه از جهت خون حيض و نفاس و خون استحاضه و خون نجس العين جميع آب را مى كشند و آن نيز دليلى ندارد و ظاهر آن خونها نيز مثل ساير خونها بوده باشد و اگر همه را بكشند احوط است و هم چنين هر چه نصى در آن نباشد مثل منى و بول زن و بول صبيه و ملاقات كافر چاه را به آن كه برود در چاه و بيرون آيد و هم چنين خوك اگر زنده بيرون آيد يا فضله سگ و گربه و ساير فضلات نجس غير فضله انسان بهتر آنست كه تمام آب را بكشند اگر چه اظهر آنست كه واجب نيست و اللّه تعالى يعلم.

(

6- و: سأل يعقوب بن عثيم ابا عبد اللّه عليه السّلام فقال له بئر ماء فى مائها ريح يخرج منها قطع الجلود فقال ليس بشيء لأنّ الوزغ ربّما طرح جلده انّما يكفيك من ذلك دلو واحد )

از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال نمود كه چاه آبى داريم و بو كرده است و پارهاى پوست بيرون مى آيد كه ظاهرش آنست كه حيوانى در چاه مرده باشد چه كنيم حضرت فرمود كه باكى نيست گاه باشد كه پوست چلپاسه باشد كه در زندگى مى اندازد مثل مار يك دلو كافيست كه بكشى.

و اين حديث نيز دلالت مى كند كه احتمالات دور كافيست بواسطه عدم

ص: 280

نجاست يا عدم نزح وجوبا يا استحبابا و چون كراهتى در خاطرش بود حضرت فرمودند كه يك دلو آب بكشد و سند صدوق به يعقوب صحيح است،و كتابش معتمد است،بنا بر اين كالصحيح است به آن كه در سند ابن ابى عمير هست و اجمعت العصابة بر او هست يعنى اجماع شيعه است كه هر گاه از يكى از بيست كس كه اسامى ايشان در مقدمه گذشت صحيح شود كه ايشان حديث را گفته اند،آن حديث صحيح است و بنا بر اين صدوق حكم كرده است به صحت خبرهاى او و امثال او.

(

5- و: سأل جابر بن يزيد الجعفىّ ابا جعفر عليه السّلام عن السّام ابرص يقع فى البئر فقال ليس بشيء حرّك الماء بالدّلو )

جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه سؤال كرد از چلپاسه كه در چاه افتد حضرت فرمودند كه قصور ندارد آب را حركت ده به دلو يعنى دلو را باب زن كه اگر زهرى به آب داده باشد متفرق شود و ضرر نرساند يا كنايه باشد از يك دلو آب كشيدن.

و آن كه در اين دو حديث حركت آب و يك دلو واقع شده است از آن جهت است كه وزغه نمرده است و سه دلوى كه پيش گذشت در صورتيست كه در چاه مرده باشد و هفت دلوى كه مى آيد در صورتيست كه از هم پاشيده باشد پس منافاتى نيست در ميان اين اخبار.

و جابر ثقۀ عظيم الشأنست و كتاب او نزد صدوق بوده است و از كتاب او روايت كرده است و سندى كه ذكر كرده است در فهرست به جابر در آن ضعفى هست باصطلاح متأخرين و چون كتاب از مشاهير كتب بوده است سند را تيمنا ذكر كرده و جعفى قبيله است از قبايل عرب كه در يمن مى باشد.

و در فهرست احوال همه اصحاب اصول مذكور خواهد شد و جابر از اصحاب اصول است و مراد از اصول چهار صد اصل است كه علما شيعه از ميان

ص: 281

چندين هزار كتاب كه در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم تصنيف كرده بودند آن چهار صد كتاب را اعتبار كردند و آنها را اصول ناميدند چنانكه در مقدمه گذشت و بواسطه تذكار ذكر كرده مى شود بعضى از اوقات.

و يك صنف از اصناف وزغه را سام ابرص مى گويند و آن را عجم آفتاب پرست مى گويند چون غالب اوقات در صحرا رو به آفتاب دارد و سام ابرص يعنى صاحب زهر پيس،هم زهر دارد و هم بدنش سياه و سفيد است گوييا پيسى دارد.

(

5- و: سأله يعقوب بن عثيم عن سام ابرص وجدناه فى البئر قد تفسّخ فقال انّما عليك ان تنزح منها سبع دلاء فقال له فثيابنا قد صلّينا فيها نغسلها و نعيد الصّلاة قال لا )

و يعقوب از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه سؤال كرد چون آن حضرت از پيش گذشته بود و احتمال حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نيز دارد و چون پيشتر از آن حضرت احوال چاه پرسيده بود كه سام ابرصى را در چاه يافتم كه از هم پاشيده بود حضرت فرمود كه بيش از اين بر تو نيست كه هفت دلو آب بكشى پس عرض نمود كه جامهائى كه به آن آب شسته ايم مرتبه ديگر بشوييم و نماز را اعاده كنيم حضرت فرمودند كه نه و ظاهر از نزح از جهت زهر باشد نه از جهت نجاست.

(و العظاية اذا وقعت فى اللبن حرّم اللّبن و يقال انّ فيها السّمّ)

كه آن نيز از اصناف وزغه است و اكثر اوقات در معموره مى باشد مار مالى مى گويند اگر در شير افتد آن شير حرام مى شود و مى گويند كه زهر دارد و چون در شير مى افتد زهر خود را بشير مى دهد و تجربه كرده ايم كه تأثير زهرش در شير بيشتر از چيزهاى ديگر است و اين عبارت موثقه عمار است.

و در تهذيب و قال است و اين اظهر است كه حضرت صادق(ع) فرموده باشد و متعارف نيست كه بفرمايند كه هم چنين مى گويند مگر وقتى كه

ص: 282

اعتقادى به آن سخن نداشته باشند و اگر اعتقادى نمى داشتند حكم به حرمت شير نمى گردند و ظاهرا اين غلط از نساخ باشد نه از صدوق و مؤيد حديث عمار است حديث صحيحى ديگر كه حضرت فرمودند كه چيزى كه وزغه در آنجا افتد از آن منتفع نمى توان شد.

اگر گوسفندى يا چيزى كه در جثه مثل گوسفند باشد در چاه بميرد

(و ان وقعت شاة و ما اشبهها فى بئر ينزح منها تسعة إلى عشر دلاء)

و اگر گوسفندى يا چيزى كه در جثه مثل گوسفند باشد در چاه بميرد نه دلو مى كشند تا ده دلو و اين روايت موثق اسحاق ابن عمار است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه اما روايت تسع او عشر است و تغيير او به الى در سه جا واقع شد و ظاهرا از نساخ باشد و اگر در آن چه گذشت توجيهى مى توانست كرد اما در اينجا توجيه نمى توان كرد و ممكن است كه مراد صدوق در هر سه جا اشاره باين باشد كه نهايت آن چه در اينجا در كار است دهست در اينجا و پنجاه است و چهل است در سابق و اللّه تعالى يعلم.

حكم وقوع سرگين در چاه

(

14,6- و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: كانت فى المدينة بئر فى وسط مزبلة فكانت الرّيح تهبّ فتلقى فيها القذر و كان النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله يتوضّأ منها )

فرمودند كه در مدينه چاهى بود در ميان مزبله و آن محل انداختن سرگين حيوانات است پس بسيار بود كه باد مى آمد و از اين كثافتها در چاه مى ريخت و حضرت(ص)از آنجا وضو مى ساختند و اين حديث دلالت ظاهرى دارد بر طهارت چاه و صريح نيست زيرا كه سرگين مطلقا نجس نيست مگر سرگين حيوانى كه گوشت او را نخورند و شايد كه چنين سرگينى در آنجا نبوده باشد بلكه ظاهر آنست كه سرگين را در ماكول اللحم اطلاق مى كنند مع هذا منقول است كه حضرت فرمود آنجا را پر كردند.

6-( و: سأل محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن البئر يقع فيها الميتة فقال ان كان لها ريح نزح منها عشرون دلوا).

محمد بن مسلم

ص: 283

بسند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه سؤال كرد از چاهى كه در آن چاه مردارى بيفتد پس حضرت فرمودند كه اگر آن ميته بد بو شده است بيست دلو آب بكشند و اين حديث بسند صحيح وارد شده است و اكثر اوقات حديث محمد ابن مسلم كه در اين كتاب است در كلينى يا تهذيب هست بسند صحيح و سند اين كتاب قوى است و ظاهرا صحيح باشد زيرا كه سند به علاء بن رزين رسيده است و صدوق طرق صحيحه به علا دارد و با آن كه كتاب محمد بن مسلم كه از اركان اربعه است در شهرت مانند آفتاب بوده است مع هذا صدوق حكم به صحت آن كرده است و ليكن علما به اين حديث عمل نكرده اند چون مجملست و احاديث مفصله بر خلاف اين هست و ظاهرا عمل توان كرد در ميته كه بخصوص آن از حضرت منقول نباشد و اللّه تعالى يعلم.

چاهى كه داخل مى شود در آن چاه آب راه و در آن آب هست بول و عذره آدمى و بولهاى حيوانات

7-( و: سأل كردويه الهمداني ابا الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن بئر يدخلها ماء الطّريق فيها البول و العذرة و ابوال الدّوابّ و ارواثها و خرؤ الكلاب فقال ينزح منها ثلاثون دلوا و ان كانت مبخرة).

بضم ميم و كسر خا يا بفتح ميم و خا،و كردويه از حضرت(ص)سؤال نمود كه چاهى كه داخل مى شود در آن چاه آب راه و در آن آب هست بول و عذره آدمى و بولهاى حيوانات و سرگين حيوانات و فضله سگها پس حضرت فرمودند كه از آن چاه سى دلو بكشند و اگر چه چاه بد بو شده باشد.

و شيخ طوسى بسند صحيح همين حديث را روايت كرده است از كردويه و به جاى ماء الطريق،فيها ماء المطر ذكر كرده است و دور نيست كه تغيير از نساخ شده باشد يا كردويه مكرر گفته باشد يا مكرر عرض نموده باشد و على اى حال مراد از آب راه نيز آب باران است و سند ابن بابويه به كردويه كالصحيح است و حال او ظاهر نيست و ليكن چون صحيح است از ابن ابى عمير علما به آن عمل كرده اند.

ص: 284

و شبهه كرده اند كه هر گاه بواسطه بول چهل دلو بايد كشيد و بواسطه عذره چهل يا پنجاه و بواسطه فضله سگ تمام آب را چگونه همه كه جمع شوند سى دلو بايد كشيد و جواب گفته اند كه چون آب باران با اينها جمع شده است شايد حكم نجاست اينها را تخفيف داده شده باشد با آن كه آب چاه مبناى آن بر اختلاف متفقات و اتفاق مختلفات است چنانكه گذشت و ظاهرش آنست كه اين اختلافات دليل طهارت است.

و چون جمعى قايل به نجاست شده اند بر ايشان اين اشكالات و غير اين وارد شده است از آن جمله هر گاه يك كر از آب چاه بكشند به اجماع علما به ملاقات نجاست نجس نمى شود و اگر همين كر در اندرون چاه باشد با صد كر ديگر و ماده داشته باشد كه صد هزار كر بوده باشد كه هر چند كشند بيرون آيد اگر گربه بول كند در آن همه نجس شود و همه را بايد كشيد و جواب گفته اند كه احكام شرعى به عقل درست نمى شود و نمى بينى كه اگر شخصى هزار فسق بكند يا بگويد كه من نمى دانم كه حضرت سيد المرسلين(ص)رسول است در آن فسوق كافر نمى شود و با اين كلمه كافر مى شود.

و اين اشكالات از اين جهت است كه مدار اكثر بر تقليد پيشينيان است بلكه شيخ طوسى رحمه اللّه چنانكه سيد ابن طاوس رحمه اللّه ذكر كرده است كه بعد از شيخ طوسى مفتى على التحقيق بهم نرسيد بلكه همگى مقلد شيخند اين همه احاديث صحيحه را طرح نموده اند و دست به احاديث ضعيفه زده اند چون شيخ گفته است كه اگر به اين حديث عمل كنيم به همه عمل كرده ايم و اگر به آن احاديث عمل كنيم اينها را طرح مى بايد كرد و غافل شده اند كه عكس است مثلا اگر عمل به طهارت چاه كنيم اين اخبار را حمل بر استحباب خواهيم كرد و به همه عمل كرده ايم و اگر به نجاست قايل شويم اخبار طهارت را همه ترك كرده ايم و اگر گويند كه احتياط اين است در اين حرفى نيست و ليكن احتياط واجب

ص: 285

نيست و اللّه تعالى يعلم.

جايز نيست كه شخصى بول كند در آب ايستاده

(و لا يجوز الرّجل ان يبول فى الماء الرّاكد فامّا الماء الجارى فلا بأس ان يبول فيه و لكن يتخوّف عليه من الشّيطان)

و جايز نيست كه شخصى بول كند در آب ايستاده اما آب جارى پس باكى نيست كه در آنجا بول كنند و ليكن خوف اين هست كه شياطين بر اين كس مسلط شوند و ديوانه يا فاسق شود.

شيخ طوسى حديث صحيحى نقل كرده كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى در آب روان بول كند و مكروهست كه در آب ايستاده بول كند.

و در حديث موثقه ابن بكير روايت كرده است كه باكى نيست بول در آب جارى و در حديثى تقييد كرده به آن كه باكى نيست بول در آب جارى اگر روان باشد يعنى مثل چشمه ايستاده نباشد.

و در حديث قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه حضرت فرمود كه جايز است در آب بول كردن و ليكن خوف تسلط شيطان هست.

و در روايتى موثق كالصحيح وارد شده است كه از آن حضرت حضرت پرسيدند كه در آب جارى بول مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در روايتى ديگر وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نهى كرد از بول كردن در آب جارى مگر در حالت ضرورت و فرمود كه آب را اهلى هست.

و در حديث صحيحى از حضرت صادق وارد شده است كه بول مكن در آب ايستاده كه هر كه بول كند و به او برسد بلايى ملامت نكند مگر خود را و اگر برسد به او بلايى از آن خلاصى ندارد مگر آن كه خدا خواهد.

ص: 286

و شيخ طوسى و جمعى كثير از علما استدلال كرده اند باين اخبار بر آن كه آب جارى به ملاقات نجاست نجس نمى شود و آب ايستاده اگر كم از كر است نجس مى شود در جائى كه حضرت بلفظ كراهت فرموده است،و اگر كر است نجس نمى شود آنجا حضرت فرموده اند كه باكى نيست و نجاست باكست.

و ليكن مشكل است استدلال كردن باين اخبار بلكه ظاهر اين اخبار آنست كه چون آب اهلى دارد از ملك و جن اگر ايستاده باشد و كسى بول كند گويا بر سر ايشان بول كرده است و سبب تسلط جنيان مى شود بر او و اگر روان باشد كراهت دارد و ليكن نه مثل ايستاده است مثل آن كه جمعى به راه روند و بولى از ناودان بر سر ايشان آيد يا در مجلسى نشسته باشند و كسى بر سر ايشان بول كند فرق بسيار هست و مقام اقتضاى اين معنى مى كند نه طهارت و نجاست و اللّه تعالى يعلم.

بول كردن در آب ايستاده سبب فراموشى است

16-( و قد روى: أنّ البول فى الماء الرّاكد يورث النّسيان).

و در روايات بسيار وارد شده است كه بول كردن در آب ايستاده سبب فراموشى است و آن هم از شيطان است و ظاهر اين اخبار آنست كه در آب بول كردن بد است پس اگر بيرون آب بول كند و آن بول باب رود و يا بول در ظرفى باشد و در آب ريزند كراهتش كمتر است و بهتر آنست كه در آب ايستاده نريزند و اولى آنست كه غايط در آب نكنند و نريزند بلكه ساير نجاسات مثل خون و منى اگر چه جزم به كراهت اينها مشكلست و اللّه تعالى يعلم حقائق احكامه.

ص: 287

باب ارتياد المكان للحدث

اشاره

و السّنّة فى دخوله و الاداب فيه إلى الخروج منه

بابى است در بيان مسائل طلب كردن جائى از جهت بول و غايط و طريقه حضرت سيد المرسلين در داخل شدن در بيت الخلاء و مستحباتى كه در آنجا مى بايد به جا آوردن تا وقت بيرون آمدن از آنجا.

حضرت رسول از همه كس احترازش از بول بيشتر بود

6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله اشدّ النّاس توقّيا للبول و عن البول حتّى انّه كان اذا اراد البول عمد إلى مكان مرتفع من الارض او مكان يكون فيه التّراب الكثير كراهيّة ان ينصح عليه البول).

حضرت صادق فرمودند كه حضرت رسول از همه كس احترازش از بول بيشتر بود يا بواسطه بول كه مبادا ترشح كند نهايت احتياط مى فرمودند تا آن كه هر گاه اراده بول مى كردند به جاى بلند مى رفتند يا به جايى كه خاك نرم بسيارى بود مى رفتند كه مبادا بول ترشح كند.

و اين حديث را شيخ در حسن كالصحيح روايت كرده است و كلينى به اسناد قوى از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله روايت كرده است كه از جمله علم يا از علامات علم آدميست كه از جهت بول خود جائى طلب كند كه ترشح نكند.

و شيخ به اسناد قوى از سليمان جعفرى روايت كرده است كه شبى

ص: 288

در خدمت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه بودم در دامن كوهى پس چون آخر شب شد حضرت برخواستند و دور شدند و بر بلندى برآمدند و بول كردند و وضو ساختند و فرمودند كه از فقه و علم مرد است كه طلب كند موضعى از جهت بولش و جامه خود را انداختند و بر بالاى او نماز شب گذاردند و در احاديث كثيره صحيحه وارد شده است از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه بيشتر عذاب قبر از جهت استخفاف و سهل دانستن بولست و از كج خلقى است.

دعاى هنگام وضو

14- و: كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم اذا اراد دخول المتوضّإ قال اللّهمّ انّي اعوذ بك من الرّجس النّجس الخبيث المخبث الشّيطان الرّجيم اللّهمّ أمط عنّى الأذى و اعذنى من الشّيطان الرّجيم و اذا استوى جالسا للوضوء قال اللّهمّ أذهب عنّى القذى و الاذى و اجعلنى من المتطهّرين و اذا تزحّر او انزحر قال اللّهمّ كما اطعمتنيه طيّبا فى عافية فاخرجه منّي خبيثا فى عافية

و دأب حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله چنين بود كه چون اراده داشت كه داخل متوضا شود اين دعا را مى خواندند و ترجمه دعا اينست كه خداوندا پناه به تو مى آورم از شر رجس كه اعمال قبيحه باطنه دارد و نجس است كه اعمال قبيحه ظاهره دارد و چون قدرت بر تجسم دارد ممكنست كه بدنش در آن حال نجس باشد چون كافر است و خبيث و بد طينت است يا اعمال قبيحه مى كند و مخبث است يعنى مردمان را به اعمال بد مى دارد يا مصاحبان بد دارد كه شياطين جن و انسند،اگر مراد از اين شيطان بزرگ باشد.

و اگر جنس شياطين جن و انس مراد باشد معنى اول مراد است و اين اظهر است،و شيطان است يعنى دور است از رحمت الهى يا متمرد است از فرمان الهى و رجيمست يعنى رانده شده است از بهشت يا آسمانها يا آن كه در

ص: 289

وقت فرستادن او را به زمين فرشتگان او را سنگ باران كردند يا سنگهاى لعنت بر او انداختند خداوندا دور كن از من چيزهاى ناخوش را كه آن فضلات ثلث است كه اكثر آزارها و مرضها از حبس شدن بول و غايط و ريح است و چنانكه بديها و فضلات ظاهرى را از من دور مى كنى از شر شيطان رجيم و گمراهيهاى او كه سبب نجاستهاى معنويست مرا در پناه خود درآور.

و ممكنست كه مراد از جمله ثانيه نفس اماره باشد كه بدترين شياطين است چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه دشمن ترين دشمنان نفس تست كه در ميان دو پهلوى تو است هر چند شيطان عدو مبين است به گفته الهى و چون درست بنشيند از جهت وضو يعنى سبب وضو كه بول و غايط است و از اين جهت متوضا مى گويند آنجا را يعنى محل سبب وضو يا محل وضو چون متعارف بوده است كه در همان جا وضو مى ساخته اند يا مراد از وضو استنجا و شستن موضع است و اول اظهر است به قرينه دعا كه حضرت خواندند.

و ترجمه اش اينست كه خداوندا از من دور كن و دفع كن نجاست بول و غايط را تا دفع شود از من آزارهايى كه از لوازم احتباس آنست يا اذى عبارت از صفات رذيله است كه سبب آزار روح است از حقد و حسد و كبر و عجب و امثال اينها و بگردان مرا از جماعتى كه پاكيزگانند از جميع رذايل نفسانى و جسمانى از گناهان ظاهر و باطن يا با طهارت صورى طهارت معنوى منضم گردان به عصمت خود،و چون زحيرى و پيچش شكمى باشد و بعضى از علما گفته اند كه چون وقت خروج غايط شود اين دعا بخوانند و ترجمه اش اين است كه خداوندا هم چنان كه بمن خورانيدى طعامهاى نيكو با عافيت بدن و گوارا ساختى پس فضله خبيث او را از من دفع كن با عافيت بدن نه مانند اسهال و ادخال پس تامل كن در شفقتهاى الهى كه مى خواهد كه بندگان در هيچ حالى از

ص: 290

او غافل نباشند و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه چون داخل شوى بگوبسم اللّه اللّهمّ انّي اعوذ بك من الخبيث المخبث الرّجس النّجس الشّيطان الرّجيم و چون بيرون آيى بگو الحمد للّه الّذى عافاني من الخبيث المخبث و أماط عنّى الأذى و چون خواهى كه وضو بسازى بگو اشهد ان لا اله الاّ اللّه اللهمّ اجعلنى من التوّابين و اجعلنى من المتطهّرين و الحمد للّه ربّ العالمين و بهتر آنست كه اين دعا را هم بخواند و اگر دعاى اول را خواندبسم اللّه را با آن ضم كند.

1,14- و: كان صلوات اللّه عليه أو و كان علىّ عليه السّلام يقول ما من عبد الاّ و به ملك موكّل يلوى عنقه حتّى ينظر إلى حدثه ثمّ يقول له الملك يا ابن آدم هذا رزقك فانظر من اين اخذته و إلى ما صار فعند ذلك ينبغى او فينبغى للعبد عند ذلك ان يقول اللهمّ ارزقنى الحلال و جنّبنى الحرام

و حضرت سيد المرسلين و بنا بر نسخه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و صدوق در علل بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه اين حديث را روايت كرده است و دعاى آخر را ذكر نكرده است و ليكن عامه از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله روايت كرده اند اين خبر را مى فرمودند كه هر بنده كه هست فرشته موكلست به او كه گردن او را كج كند تا نظر بحدث خود كند پس ملك به او مى گويد اى فرزند آدم عاقبت روزى تو اين شد پس ببين كه چه سعى ها نمودى در تحصيل آن و عاقبت به كجا رسيد سزاوار آنست كه بنده در اين حالت متوسل بجناب اقدس الهى شود و بگويد كه خداوندا روزى كن مرا روزى حلال و حفظ كن مرا از خوردن حرام.

و كلينى و صدوق رضي اللّه عنهما بسند قوى كالصحيح روايت كرده اند از زيد شحام كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه شخصى به خدمت آن حضرت آمد و مسايل پرسيد پس حضرت فرمود كه هر چه

ص: 291

احدى به آن احتياج دارد كه از فرزندان آدم البته حكم آن از خداوند و رسول آمده است و جمعى خاص آن را مى دانند كه ايشان ائمه معصومينند آن شخص گفت از رسول خدا چه رسيده است در امر دخول خلا حضرت فرمود كه ذكر خدا بكند و پناه برد به خدا از شر شيطان رجيم و چون فارغ شود بگويد

16- الحمد للّه على ما اخرج منّي من الأذى فى يسر و عافية.

پس آن شخص گفت در اين چه چيز وارد شده كه آدمى كه به خلا مى رود البته نظر بفضله خود مى اندازد حضرت فرمود كه هر كه هست و دو ملك موكل اويند و چون در آنجا قرار گرفت آن دو ملك گردن او را كج مى كنند و به او مى گويند كه اى فرزند آدم نظر كن به آن چه جفاها مى كشيدى در تحصيل آن عاقبت به كجا رسيد.

پس از اين خبر ظاهر شد كه ملكى كه در متن واقع شده است مراد از آن جنس است كه شامل دو نيز هست با آن كه هر جا دو هست يكى نيز هست و ممكنست كه اين دو ملك دو ملكى باشند كه هميشه با بنى آدمند از جهت كتابت اعمال خير و شر او و آن يك ملك از جهت همين كار مقرر شده باشد و اين دو ملك نيز مدد او كنند و اللّه تعالى يعلم.

و فايده ديگر از جهت نظر كردن رفع تكبر است چنانكه در احاديث صحيحه از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه عجب دارم از فرزند آدم كه اول او نطفه منى نجس بى اعتبار است و آخر او جيفه مردار و در ما بين ظرف نجاسات است و مع هذا تكبر مى كند.

و هرگز كسى مدفوع پيامبر را نديد

14- و: لم ير للنّبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلّم قطّ نجو او نجو قط لأنّ اللّه تبارك و تعالى وكّل الارض بابتلاع ما يخرج منه

و هرگز كسى فضله آن حضرت را نديد زيرا كه حق سبحانه و تعالى زمين را موكل گردانيده بود كه فرو برد آن چه را جدا شود از آن حضرت و در آخر كتاب

ص: 292

خواهد آمد به سندى موثق كالصحيح كه زمين موكل بود كه فرو برد آن چه را كه از حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم جدا شود و اين معنى از خصايص نبى و امام است صلوات اللّه عليهم.

آداب تخلي

1- و: كان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه اذا اراد الحاجة وقف على باب المذهب ثمّ التفت عن يمينه و عن يساره إلى ملكيه فيقول أميطا عنّى فلكما اللّه علىّ ان لا احدّث بلسانى شيئا حتىّ اخرج إليكما

و هميشه آن حضرت صلوات اللّه عليه كه اراده قضاى حاجت داشتند بر در آب خانه مى ايستادند و نظر به جانب راست و چپ خود مى كردند به جانب ملكين و مى فرمودند كه دور شويد از من كه از جهت شما خدا را بر خود گواه مى گيرم يا للّه علىّ مى گويم كه خداى راست بر من كه حكايتى بد بر زبان جارى نسازم تا به نزد شما آيم و از نوشتن خوبيها گذشتم و دور نيست كه تخصيص زبان از آن جهت باشد كه غالبا در آنجا كارى كه مى توان كرد به زبان است و شيخ اين حديث را بسند كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و در آنجا لفظ بلسانى نيست و ظاهرا اين زبان درازى را قلم صدوق كرده است يا نساخ.

14- و: كان صلوات اللّه عليه اذا دخل الخلاء يقول الحمد للّه الحافظ المؤدّى فاذا خرج مسح بطنه و قال الحمد للّه الّذى اخرج عنّي أذاه و ابقى فى جسدى قوّته فيا لها من نعمة لا يقدر القادرون قدرها

و چون آن حضرت داخل خلا مى شده اند اين دعا را مى خواندند كه ترجمه اش اينست كه جميع ثناها و ستايشها مخصوص ذات مقدس خداوندى است كه مستجمع جميع كمالات است و حافظ است آن چه را حفظ مى بايد و دفع مى كند آن چه را دفع مى بايد كرد.و چون از خلا بيرون مى آمدند دست بر شكم مى ماليدند و مى فرمودند اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه جميع محامد مخصوص ذات

ص: 293

اقدس خداونديست كه همه خوبيها مخصوص اوست و از جمله نعمتهاى او نسبت بمن اينست كه آن چه خوردم فضلات آن را از من دفع كرد و قوت آن را در بدن من باقى گذاشت پس اين چه نعمتى است كه هيچ كس نمى تواند شكر اين نعمت را به جا آورد چون هيچ كس بزرگى اين نعمت را ادراك نمى تواند نمود.

بدان كه چون در دعاها أنسب آنست كه هر مطلبى كه بنده را بوده باشد بجناب ايزد متعال خداوند خود را به اسمى بخواند كه مناسب آن مطلب باشد و چون در اين مقام دو نعمت عظيم هست يكى قوت ماسكه كه غذا را در معده حفظ كند و نگذارد كه بيرون آيد تا هضم شود و حق سبحانه و تعالى معده را مانند ديگى كرده است و حرارتى در آن مقرر فرموده است كه در اندك زمانى هر غذائى كه در آن وارد شود طبخ نمايد و بعد از طبخ آن چه زبده و خلاصه غذاست آن را به جگر فرستد و از آنجا خون شده بخارى لطيف از آنجا بدل رود و از آنجا به عروقى كه در بدن متحركست و آن صد و هشتاد رگست كه آنها را شرايين مى گويند جارى شود و آن چه خونست از عروقى كه دهن آنها متصلست به جگر به قسمت الهى هر رگى را آن چه بايد داد بدهد و هم چنين صفرا و بلغم و سودا را در كل بدن جارى سازد و اين اخلاط اربعه را در هر عضوى آن چه ضرور است جزو بدن فرمايد و هر چه زياده باشد دفع نمايد و آن چه فضله غذا است آن چه فضله آبست بول كرده در بول دان در آورد و با آن كه سوراخ آن بذكر باز است قوت ماسكه كرامت فرموده است كه تا آدمى اراده بول نكند دفع نشود.

و آن چه فضله طعامست از روده ها روان گردانيده تا قرب مخرج آيد و قوت ماسكه حفظ نمايد و چون اراده نمايد قوت دافعه آن را دفع نمايد پس اگر در قوت ماسكه ضعفى بهم رسد سلس البول و اسهال مى شود و اگر در قوت دافعه ضعفى بهم رسد حبس البول و قولنج و ساير امراض حاصل مى شود و

ص: 294

هم چنين در هر هضمى از چهار هضم كه در بدن مقرر ساخته است ماسكه و دافعه مقرر ساخته است و تفصيل اينها را در كتب طب ملاحظه بايد نمود.

مجملا چون اكثر بلكه همه امراض از ضعف قوت ماسكه و دافعه است و حفظ بدن باين دو قوت است و قوت اين دو قوت از حق سبحانه و تعالى است بنا بر اين چون حمد و ثناى الهى مناسب اين مقام حافظ و مؤدى بود به آن ستايش الهى فرمود و هر چند طلب نكرد حفظ آن چه ضرور است و دفع آن چه در كار است اما حمد طلب است چنانكه هر گاه پادشاهى را مدح كنند مگر رفع معنى آن طلب بخشش است هر چند به زبان نياوردند و در وقت بيرون آمدن چون اينها دفع شده بود و لازم بود شكر اين نعمتها شكر كرد و اظهار نمود كه كرا قوت و يارائى شكر چنين نعمتها هست تا شكر آن را به اظهار عجز از شكر به جا آورده باشد و اين نعمت از حيثيتهاى بسيار عظيم است يكى آن كه حفظ بدن سبب قوت عبادات و طاعاتست كه به سبب آن به مراتب عاليه مى رسد ديگر آن كه بنده با اين ضعف و بى چارگى و مخالفت الهى حق سبحانه و تعالى ترتيب او مى فرمايد در همه امرى حتى در حفظ غذا و دفع اذى پس شكر لازم است با آن كه شكر نعمت سبب مزيد نعمتست در دنيا و عقبى.

و بايد كه بدانيد كه در هر كلمه از قرآن و احاديث رموز و اشارات بسيار هست مى بايد كه از آن غافل نشوند و به بعضى از آنها اشاره مى شود و باقى را به تدبر مى توان يافت و مى بايد دانست كه كتب احاديث مانند كتب فقها نيست كه در آنجا مكرر عيب است بلكه در احاديث مكرر مطلوب است بواسطه وجوه بسيار از جمله آنها آنست كه حضرات ائمه معصومين هر كسى را در خور استعداد او دعايى تعليم نموده اند و مجموع را ذكر مى كنند كه اگر كسى را مقدور باشد همه را بخواند و الا آن چه مقدور باشد.و گاه باشد كه اسم اعظم الهى در دعايى باشد كه ما ندانيم با آن كه هر دعايى خاصيتى چند دارد كه ديگرى ندارد،و در هر

ص: 295

دعايى اشاراتى چند هست كه در ديگرى نيست و هم چنين در احاديث احكام بلكه در آيات قرآنى كه بحسب ظاهر مكرر شده است در واقع مكرر نيست حتى بسم اللّه الرحمن الرحيم كه صد و چهارده جا واقع شده در هر جا معنى مخصوصى دارد و ارباب قلوب به رياضات و مجاهدات باين اشارات فايض شده اند و مى شوند.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه از بيت الخلا بيرون مى آمدند اين دعا را مى خواندند كه

1- الحمد للّه الّذى رزقني لذّته و ابقى فى جسدى و اخرج عنّى اذاه يا لها نعمة سه مرتبه محتملست كه مجموع را سه مرتبه خوانده باشند يا عبارت لها نعمة را سه مرتبه خوانده باشند و اين مشهورتر است.

و عبارتى كه اكثر علما ذكر كرده اند جمع كرده اند ميان اين دو حديث و گفته اند كه بخواند كه

16- : الحمد للّه الّذى عرّفنى لذّته و ابقى فى جسدى قوّته و اخرج عنّى اذاه فيا لها من نعمة فيا لها من نعمة فيا لها من نعمة لا يقدر القادرون قدرها و اگر بگويند يا لها نعمة را سه بار نيز خوبست و اگر تواند همه عبارات را بخواند نور على نور است و اللّه تعالى يعلم.

6- و: كان الصادق صلوات اللّه عليه اذا دخل الخلاء يقنّع رأسه و يقول فى نفسه و در تهذيب و يقول سرّا فى نفسه بسم اللّه و باللّه و لا اله الاّ اللّه ربّ اخرج عنّى الاذى سرحا بغير حساب و اجعلنى لك من الشّاكرين فيما تصرفه عنّى من الاذى و الغمّ الّذى لو حبسته عنّى هلكت لك الحمد اعصمني من شرّ ما فى هذه البقعة و اخرجنى منها سالما و حل بينى و بين طاعة الشّيطان الرّجيم

و شيخ طوسى روايت كرده است اين خبر را بسند قوى كه آن حضرت

ص: 296

صلوات اللّه عليه چون داخل خلا مى شدند و اين نام خلا دلالت بر اين دارد كه مى بايد خلوت باشد و كسى آنجا نباشد سر خود را به مقنعه مى پوشيدند و آهسته مى خواندند يا در خاطر مى گذرانيدند اين دعا را.

و ترجمه اش اينست كه به يارى نام حق سبحانه و تعالى و به استعانت بذات اقدس او داخل خلا مى شوم و اعتماد به او دارم چون خداوندى جز او نيست پروردگارا اين فضلات را از من بيرون آور به زودى و حساب اين نعمت را از من مخواه يا هر چند مستحق اين انعام نيستم تو كريمى اين نعمت را به تفضل عطا فرما و توفيقم كرامت كن كه از جمله شكر كنندگان تو باشم به سبب اين نعمت كه اين بلا و غم را از من دفع مى كنى كه اگر دفع نكنى هلاك خواهم شد تراست جميع ثناها و خوبيها و غير تو را نيست خداوندا مرا حفظ كن از شر شياطينى كه در اين موضع مى باشند و مرا از شر ايشان به سلامت بيرون بر و مگذار كه من اطاعت شيطان مردود كنم و ظاهر اين حديث آنست كه سر پوشيده شود به عنوانى كه رو هم پوشيده شود به حيثيّتى كه بخارات كثيفه داخل دماغ نشوند پس اگر عمامه نيز بر سرش باشد سنت است كه جامه بر بالاى آن بر سر اندازد.

و ينبغى للرّجل اذا دخل الخلاء ان يغطّى رأسه اقرارا بأنّه غير مبرّئ نفسه من العيوب

و سزاوار آنست كه چون شخصى خواهد كه داخل خلا شود سر را به پوشاند و گويا سر پوشانيدن از روى حياست و اقرار مى كند بنده كه نفس من برى نيست از عيوب و عيوب من بسيار است بنا بر اين سر را مى پوشانم.

و اين معنى در تقنيع پيشتر است اگر چه سر برهنه نيز دلالت بر قلت حيا مى كند و چون صدوق از ارباب نصوص است و تا نصى به او نرسيده باشد چنين حكمى نمى كند ظاهرش آنست كه او نصى ديده باشد اما بما نرسيده است بلى در وصاياى حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه به ابو ذر كرده است اشاره

ص: 297

باين معنى هست.

و يدخل رجله اليسرى قبل اليمنى فرقا بين دخول الخلاء و دخول المسجد

و سنت است كه چون داخل خلا مى شود و پاى چپ را مقدم دارد بر پاى راست تا فرق شود ميان داخل شدن مسجد و داخل شدن خلا يعنى چون مسجد مقام شريف است مناسب آنست كه پاى راست كه اشرف است از پاى چپ آن را مقدم دارد در حالت دخول و خواهد آمدن حديث آن و چون خلا جاى كثيف است پاى چپ به آن انسب است.

و ظاهر اين عبارت نيز عبارت حديث است و نكته ايست از جهت تقديم پاى چپ و يا علت تقديم همين باشد و اگر از صدوق باشد قياسيست باطل و حاشا كه او قياس كند و لهذا علما همه متابعت او كرده اند در اين حكم و ساير احكامى كه او گفته است چون از ارباب نص است و اللّه تعالى يعلم.

و يتعوّذ باللّه من الشّيطان الرّجيم لأنّ الشّيطان اكثر ما يهمّ بالإنسان اذا كان وحده

و سنت است كه در وقت داخل شدن در خلا پناه بحق سبحانه و تعالى برد از شر شيطان مردود و به آن كه عبارات منقوله را بگويد يا هر عبارتى كه باشد و ليكن مى بايد در دل درآورد اين معنى را نه محض لفظ باشد از آن جهت كه اكثر اوقات كه شيطان بر آدمى دست مى يابد گاهيست كه تنها باشد چنانكه احاديث بسيار در مذمت تنهائى وارد شده است و خواهد آمد.

و در حديث كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اشد و سخت ترين تسلطهاى شيطان در وقت تنهائى آدميست و بلفظ اجرى نيز وارد شده است يعنى در تنهائى جرات شيطان بر آدمى بيشتر است.

و اذا خرج من الخلاء اخرج رجله اليمنى قبل اليسرى

و چون خواهد كه از خلا درآيد پاى راست را بر چپ مقدم دارد عكس مسجد كه در

ص: 298

وقت بيرون آمدن از مسجد پاى چپ را مقدم مى دارد و ظاهرش آنست كه مجموع اين يك حديث باشد و در اين حديث استعاذه نيز باشد.

6- و وجدت بخط سعد بن عبد اللّه حديثا اسنده إلى الصادق صلوات اللّه عليه قال: من كثر عليه السّهو فى الصّلاة فليقل اذا دخل الخلاءبسم اللّه و باللّه اعوذ باللّه من الرّجس النّجس الخبيث المخبث الشّيطان الرّجيم

و يافتم بخط سعد كه استاد استادان صدوق است و حال او گذشت حديثى را كه اسناد او را رسانيده بود از مشايخ تا به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر كه در نماز سهو بسيار كند بايد كه چون داخل خلا شود اين دعا را بخواند تا سهو او زايل شود و دعا و شرحش گذشت و آن كه صدوق و جاده را اعتبار كرده است ظاهرا محض و و جاده نبوده است بلكه جميع روايات سعد را اجازه از پدرش داشته است و چون با اجازه بمعنى اخص و جاده جمع شده بود وجدت گفت يا آن كه اين كتاب متواتر بوده است از سعد و علم داشته است كه از اوست در اين صورت نيز اعتماد مى توان كرد چنانكه در مقدمه گذشت احاديثى كه دلالت بر اين مى كند و الا بر تقديرى كه و جاده را ذكر كنند قصور ندارد نقل كردن و ليكن نمى توان گفت كه ميان من و خدا حجت است و اللّه تعالى يعلم.

6- و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللّه عليه: اذا تكشّف او اذا انكشف كما فى يب احدكم لبول او لغير ذلك فليقل بسم اللّه فانّ الشّيطان يغضّ بصره عنه حتّى يفرغ

فرمودند كه هر گاه عورت شما باز شود از جهت بول كردن يا غير آن بايد كه بسم اللّه بگوئيد تا شيطان نظرش به عورت شما نيفتد چون بسم اللّه مى گوييد او چشم خود را بهم مى گذارد تا وقتى كه عورت خود را به پوشيد بعضى گفته اند كه مراد از اين چشم بر هم گذاشتن آنست كه شما را به وسوسهاى فاسد نمى اندازد و شيخ رحمة اللّه اين حديث را بسند صحيح از حضرت سيد

ص: 299

المرسلين روايت كرده است تا يغض بصره بدون زيادتى و امثال اين احاديث بسيار است شرط ايمان آنست كه تصديق كنند و كارى بتأويل آن نداشته باشند چنانكه در آيات و احاديث بسيار واقع شده است كه هر چه علم شما به آن نرسد رد مكنيد.

مواضع كراهة تخلي

4- و: قال رجل لعليّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما اين يتوضّأ الغرباء فقال يتّقون شطوط الانهار و الطّرق النّافذة و تحت الاشجار المثمرة و مواضع اللّعن فقيل له و اين مواضع اللّعن قال ابواب الدّور

عرض كردند كه غريبان در كجا خانه به ادب خانه روند چون خانه ندارند حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اجتناب كنند از آن كه بول و غايط كنند در كنار نهرها و راههايى كه تردد در آن كنند و در زير درختان ميوه دار و در مواضع لعن يعنى جاهائى كه مردمان نفرين كنند پرسيدند كه مواضع لعن كجاست حضرت صلوات اللّه عليه و آله فرمودند كه درهاى خانها.

ممكنست كه مراد حضرت از درهاى خانها مثال باشد و لفظ اول بر عموم خود باشد چنانكه اكثر علما چنين فهميده اند پس تختگاها و امثال آن از جاهائى كه سبب ايذاى مسلمانان باشد مكروه باشد.

و ممكنست كه مراد حضرت در اينجا همين درهاى خانها باشد و آنها را از عمومات ايذاى مؤمنان و قبح آن استخراج نمايند و محتملست كه مراد از موضع لعن اين باشد كه حق سبحانه و تعالى و فرشتگان لعن مى كنند چنانكه خواهد آمد در مثل اين.

و بنا بر اين حمل كرده اند كه در جائى از در خانه كه ملك شخصى باشد بى رضاى او حرامست و مستحق لعنست و اگر ملك نباشد و مكروه باشد ممكن است كه ملعون باشد يعنى از رحمت الهى دور باشد و بنا بر آن كه معنى آن اين باشد كه مردمان لعن مى كنند ظاهر نمى شود كه لعن ايشان خوب باشد

ص: 300

شايد از اين حيثيت بد باشد كه سبب گناه ديگران مى شود چون اكثر مردمان آن تقوى ندارند كه خود را در امثال اينجاها ضبط نمايند.

و اين حديث را كلينى و شيخ بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله روايت كرده اند و به جاى لفظ يتقون تتقى ذكر كرده اند و معنى يكيست.

14- و فى خبر آخر: لعن اللّه المتغوّط فى ظلّ النّزال و المانع الماء المنتاب و السّاد الطّريق المسلوك

و در حديث ديگر وارد شده است كه شيخان او را بسند قوى كالصحيح روايت كرده اند از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه حق سبحانه و تعالى لعن كرده است كسى را كه غايط كند در سايه كه قافله در آنجا منزل مى كنند خواه كاروانسرا باشد يا زير درخت باشد و دويم كسى را كه منع نمايد مردم را از آب مباحى كه در چاهها و چشمه ها مردمان به نوبت بر آن وارد مى شوند يا اين كه ملك جماعتى باشد و هر روز يا هر شب نوبت شخصى باشد صاحب نوبت را منع كردن حرامست و كسى كه راه شارع مردمان را سد كند به آن كه ديوارى بكشد كه تردد نتوانند كرد يا راه زنى كند يا راه دارى بگيرد كه سبب آن شود كه كسى از آن راه نرود و در كافى و در تهذيب باين عبارت است كه اين سه طايفه ملعونند و محتمل است كه مراد اين باشد كه مردمان لعن ايشان مى كنند نه خداى تعالى

16- و فى خبر آخر: من سدّ طريقا بتر اللّه عمره

و در حديث ديگر وارد شده است كه هر كه راهى را ببندد و حق سبحانه و تعالى عمر او را قطع كند و كوتاه گرداند و چون در آن خبر سد طريق بود باين تقريب اين حديث را ذكر كرده

2- و: سئل الحسن بن علىّ صلوات اللّه عليهما ما حدّ الغائط قال لا تستقبل القبلة و لا تستدبرها و لا تستقبل الرّيح و لا تستدبرها

و سؤال كرده شد از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه آداب ادب خانه

ص: 301

چه چيز است حضرت فرمودند كه رو بقبله مكن و پشت بقبله مكن و رو به باد مكن كه ترشح مى كند و پشت به باد مكن كه از زير جامه نيز ترشح مى كند غالبا يا تعبدا كه وجه آن ظاهر نيست و اين حديث را شيخان بسند قوى روايت كرده اند و صدوقان حكم به صحت آن كرده اند و مؤيد جزو اول آن احاديث بسيار وارد شده است و دغدغه نيست كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم نهى از استقبال و استدبار قبله فرمودند و ليكن خلاف است كه نهى بر سبيل حرمتست يا كراهت يا در صحراها حرام است و در بناها مكروه و يا در صحراها مكروهست و در بناها جايز چون حديثى صحيح وارد شده است كه محمد بن اسماعيل ابن بزيع نقل كرده است كه من داخل خانه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه شدم در آن خانه بيت الخلائى بود رو بقبله پس گذاشتن حضرت آن را بحال خود دليل آنست كه جايز است نشستن رو بقبله يا پشت بقبله بر تقديرى كه حضرت نساخته باشد و تقرير حضرت حجت است و جواب گفته اند كه اگر حضرت نفرموده باشد كشتن از آن را حجت است و حال آن كه همين ابن بزيع در حديث صحيح ديگر روايت كرده است كه من داخل خانه حضرت شدم و در آنجا كنيف رو بقبله بود و حضرت فرمود كه هر كه برابر قبله بول كند سهوا و به خاطرش رسد كه رو بقبله است و بگردد از جهت تعظيم و اجلال قبله از آنجا برنخيزد تا حق سبحانه و تعالى او را بيامرزد.مجملا چون حديث بما نرسيده است كه صريح باشد در حرمت يا كراهت در چنين جاها جزم به هيچ طرف نمى كنيم و احتياط مى كنيم و اللّه تعالى يعلم

2- و فى خبر آخر:

لا تستقبل الهلال و لا تستدبره

و در خبرى ديگر وارد شده است كه رو بماه و پشت بماه مكن بخاطر ندارم كه اين خبر را در جاى ديگر ديده باشم كه پشت بماه مكروه باشد و خواهد آمد در مناهى نبى صلى اللّه عليه و آله كه حضرت نهى فرمودند از آن كه در حال خلا فرج اين كس ظاهر باشد بر آفتاب و ماه

ص: 302

بانكه شعاع آنها بر فرج افتد و كلينى مرسلا روايت كرده است كه رو به آفتاب و ماه مكن و شيخ نيز مسندا بسند قوى و بسند موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه كسى بول نكند باين عنوان كه فرجش ظاهر باشد بر ماه يعنى رو بماه بول نكند كه شعاع ماه بر فرج او افتد

و من استقبل القبلة فى بول او غايط ثمّ ذكر فتحرّف عنها اجلالا للقبلة و فى يب و تعظيما لها لم يقم من موضعه حتّى يغفر اللّه له

و ترجمه اش را ذكر كرده ايم قبل از متن و همين عبارت حضرت است به اندك تغييرى كه لفظ او غايط زياده شده است و لفظ و تعظيما لها ساقط شده است و دور نيست كه نقل بالمعنى كرده باشد يا حديثى ديگر باشد يا نساخ زياده و كم كرده باشند و اللّه تعالى يعلم.

و منقولست بروايت شيخين كه ابو حنيفه ملعون از خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بيرون آمد و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه در اوايل بلوغ ايستاده بودند ابو حنيفه از حضرت پرسيد كه شخصى كه غريب باشد و بشهر شما رسد و خواهد كه قضاى حاجت كند چه كند حضرت فرمودند كه در حوالى ديوارهاى مساجد منشين و هم چنين در كنار نهرها و زير درختان ميوه دار و منزلهاى قافله و رو بقبله مكن در حال بول و غايط و جامه ات بالا كن و هر جا خواهى بنشين و در روايات بسيار وارد شده است كه رو به مشرق و يا به مغرب كن در خلا و اين بهتر است و بعضى گفته اند كه واجبست

اكرام كردن نان

5- و: دخل ابو جعفر الباقر صلوات اللّه عليه الخلاء فوجد لقمة خبز فى القذر فاخذها و غسلها و دفعها إلى مملوك كان معه و قال تكون معك لا كلها اذا خرجت فلمّا خرجت صلوات اللّه عليه قال للمملوك اين اللّقمة قال اكلتها يا ابن رسول اللّه فقال إنّها ما استقرّت فى

ص: 303

جوف احد إلاّ وجبت له الجنّة فاذهب فانت حرّ للّه فانّى اكره ان استخدم رجلا من أهل الجنّة

آن حضرت صلوات اللّه عليه داخل خلا شدند ديدند كه لقمه نان در آنجا افتاده بود آن لقمه را برداشتند و شستند و به غلامى دادند كه با تو باشد كه چون بيرون آيم بخورم پس چون حضرت بيرون آمدند فرمودند كه كو لقمه غلام گفت كه يا ابن رسول اللّه آن را خوردم حضرت فرمودند كه هر كه چنين لقمه را بخورد كه از جاهاى كثيف يا نجس برداشته باشد بعد از شستن آن بهشت او را واجب شود برو كه ترا آزاد كردم از براى خدا كه مرا خوش نمى آيد كه شخصى كه از اهل بهشت باشد او را بعنوان بندگى خدمت فرمايم غرض از ذكر اين حديث آنست كه دلالت مى كند بر آن كه در بيت الخلا چيزى خوردن خوب نباشد چون حضرت فرمودند كه بيرون آيم و بخورم هر چند در وقت بول كردن نبود و ظاهر مى شود كه در آن وقت بطريق اولى خوب نباشد و دلالت مى كند كه مردمان صالح را خدمت فرمودن خوب نباشد و ظاهر آنست كه در آنجا كرى نبوده است بلكه به آب قليل شسته باشند اما ظاهر نيست كه بواسطه نجاست شسته باشند يا بواسطه كثافت پس اگر نانى در راهها افتاده باشد و آن را بردارند بهتر آنست كه بشويند و بخورند مگر آن كه در مثل صحرايى باشد كه بحسب ظاهر زمينش پاك بوده باشد و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه سنت است تعظيم نان كردن چنانكه منقولست در اخبار بسيار از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم كه عزّت نان بداريد كه از عرش تا فرش و اكثر اهل زمين در آن كار كرده اند تا نان شده است يعنى افلاك و كواكب و ملائكه علوى و سفلى و آدميان و حيوانات و اگر نان حاضر شود انتظار نان خورش نكشند و نان را زير كاسه و امثال آن نگذارند و نان را بو نكنند و از كارد پاره نكنند و اگر نان و گوشت حاضر شود اول نان بخورند و لقمه نان را يا بيشتر در راهها نيندازند و پا بر بالاى آن نگذارند و به نان استنجا نكنند و

ص: 304

اخبار معتبره وارد شده است كه جمعى به نان استنجا مى كردند حق سبحانه و تعالى ايشان را به بلاى قحطى مبتلا كرد تا عاقبت همان نانها را با فضلات خوردند و فرزندان خود را خوردند،و نان جو را تعظيم بيشتر از نان گندم مى بايد كرد و علما ذكر كرده اند كه استنجا به نان حرام است اما موضع پاك مى شود و اگر العياذ باللّه به تربت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه استنجا كند بدنش از نجاست فضله پاك مى شود و به نجاست كفر نجس مى شود و تربت خاك ضريح مقدس است يا خاكى را كه از كربلاى معلى مهر و تسبيح كرده باشند و يا بواسطه تيمن و شفا برداشته در روضه گذاشته باشند و از آنجا آورده باشند يا خاكى را كه از حوالى آن حضرت بقصد تيمن و شفا برداشته باشند هر چند در روضه نگذاشته باشند على المشهور بين الاصحاب و إن شاء اللّه در باب زيارات و اطعمه خواهد آمد احاديث تربت

نهى فرمودند كه شخصى بول كند در هوا از پشت بام يا جاى بلندى

14- و: نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ان يطمّح الرّجل ببوله فى الهواء من السّطح او من الشّيء المرتفع

و نهى فرمودند كه شخصى بول كند در هوا از پشت بام يا جاى بلندى كه بسيار بلند باشد و ظاهرا چون ملائكه و جن در هوا مى باشند سبب آزار ايشان مى شود و به قدرى از بلندى كه ترشح نكند خوبست اگر خاك نرم نباشد و اگر باشد خاك بهتر است و اين حديث بدو سند قوى كالصحيح منقول است و علما به آن عمل نموده اند و خلافى نديده ام.

14- و قال صلوات اللّه عليه: البول قائما من غير علّة من الجفاء

و حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه ايستاده بول كردن خلاف آداب عقلاست بلكه كار حيوانات است و در مناهى آن حضرت صلوات اللّه عليه خواهد آمد كه حضرت كراهت داشتند از حدث كردن ايستاده و حدث شامل بول و غايط هست و در اينجا مراد هر دو است و ليكن اكثر جاها نام غايط را بواسطه قباحت نمى برند و بول مى گويند و بسيار است كه نام بول را نمى برند

ص: 305

و كنايه ديگر مى فرمايند چنانكه خواهد آمد و احاديث سابقه نيز دلالت مى كند بر كراهت ايستاده كه حضرت فرمودند كه جائى اختيار كنند كه ترشح نكند و علت ترشح در اينجا نيز هست با قباحت فعل و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال نمودند كه جايز است ايستاده بول كردن حضرت فرمودند كه بلى و ليكن خوف اين هست كه شيطان او را ديوانه كند مجملا دغدغه در كراهت آن نيست.

استنجا به دست راست كردن از جفاست

14- و: الاستنجاء باليمين من الجفاء ظاهر

جز و خبر سابق است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرموده است كه استنجا بدست راست كردن خلاف آداب عقلا است چون به آن چيزى مى خورند و در حال وضو بر محاسن مى كشند و از آن حضرت منقول است كه دست راست از براى رويست و دست چپ از براى فرج است و ظاهر هر دو حديث سكونيست و كلينى است اين عبارت را به اسناد سكونى از حضرت روايت كرده است و در روايت كالصحيح از آن حضرت صلى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت نهى فرمودند از استنجا كردن بدست راست

14- و قد روى: انّه لا باس اذا كانت اليسار معتلّة

و در روايتى واقع شده است كه باكى نيست استنجا بدست راست كردن هر گاه دست چپ را علتى باشد مثل آن كه كوتاه باشد يا مريض باشد و كلينى نيز باين عنوان نقل روايت كرده است و اگر روايت نيز نباشد عمومات «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» و امثال آن كافيست از جهت رفع كراهت

غسل در ميان آن خانه كه در آنجا بول مى كنند

6- و: سال هشام بن سالم ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال له اغتسل من الجنابة و غير ذلك فى الكنيف الّذى يبال فيه و عليّ نعل سنديّة فاغتسل و عليّ النّعل كما هى فقال ان كان الماء الّذى يسيل من جسدك يصيب اسفل قدميك فلا تغسل قدميك

و بسند صحيح سؤال نمود از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه

ص: 306

كه من غسل جنابت يا غير آن مى كنم در ميان آن خانه كه در آنجا بول مى كنند اما كفش سندى مولتانى كه كناره دار است در پا دارم و با كفش غسل مى كنم كه پاى من نجس نشود آيا غسل صحيحست حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر آب غسل به كف پايت مى رسد در ميان كفش احتياج به شستن پاها مرتبه ديگر نيست و از مفهوم حديث در مى آمد كه اگر آب نمى رسد مى بايد شست و اين حديث را كلينى و شيخ بسند قوى از هشام روايت كرده اند تا اينجا پس آن چه صدوق بعد از اين گفته است ممكن است كه از جزو حديث باشد يا مفهوم را از كلام خود نقل كرده باشد و مضمون حديثى باشد كه شيخان روايت كرده اند بسند صحيح از حماد از بكر بن كرب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر كسى غسل جنابت كند آيا بعد از غسل پاهاى خود را مى شويد حضرت(ص)فرمودند كه اگر در جائى غسل مى كند كه آب غسل به زير پاى او مى رسد به آن كه زمين كل نداشته باشد و بر روى زمين پاك صاف غسل كند پس اگر مرتبه ديگر پاها را نشويد باكى نيست و اگر پاهاى او در ميان آب فرو رفته باشد پس بايد كه پاهاى خود را بشويد و ظاهرا مراد از آب كل است يعنى در ميان كل فرو رفته باشد و آب به زير پا نرسد و احتمال دارد كه ظاهر خبر مراد باشد به آن كه در ميان آب غسل ترتيبى كند و آب بردارد و به اعضاى خود ريزد پس هر چه را آب ريخته است بقصد غسل صحيح است و هر چه بقصد غسل آب به آن جا نرسانيده است از غسل مجزى نيست پس آن كه حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بشويد در اين صورت يك احتمال آنست كه پاها را از آب بيرون آورد و آب بر او ريزد بقصد غسل و اين صورت بى دغدغه صحيح است و يك احتمال آنست كه اگر در ميان آب نيز حركت دهد بقصد غسل كافى باشد و احتمال ديگر آن كه حركت دادن و نيت بدون حركت هر يك كافى باشد و حق اينست كه همه خوب است به ترتيبى كه مذكور

ص: 307

شد پس بنا بر اين اگر كسى غسل ترتيبى در ميان حوض كند بانكه اول سر و گردن را در ميان آب بشويد و هر چه از بدنش از آب بيرون باشد و آن چه در ميان آب باشد بيرون آورد و آب بريزد يا نيت كند و حركت دهد صحيح است.

و كذلك اذا اغتسل الرّجل فى حفرة و جرى الماء تحت رجليه لم يغسلهما و ان كانت رجلاه مستنقعتين فى الماء غسلهما

و هم چنين هر گاه شخصى غسل كند در گودى و روان شود آب غسل در زير پايهاى او نشويد پاها را و اگر پاهاى او فرو رفته باشد در آب بشويد پاها را و اين حديث را صدوق در اينجا ذكر كرده است بواسطه آن كه در ادب خانه غسل مى توان كرد و مناسب آن بود كه در باب غسل ذكر كند چنانكه ديگران كرده اند اما اين معنى از كلام ايشان مفهوم نمى شود و از كلام صدوق مفهوم مى شود و تفصيل حلش پيشتر مذكور شد چون مطلب ذكر عبارت حديث بود و بيان دو احتمال و بحسب عبارت اظهر آنست كه تتمه حديث هشام باشد و الا تدليس است و نسبت آن به صدوق جايز نيست و ليكن چون در اوايل كتاب سخن او با حديث در هم است و خود ذكر كرده است كه همه فتواى اوست و ميان او و حق سبحانه و تعالى حجت است اگر چنين كند تدليس نيست اما بعد از آن كه شروع مى كند در بيان احاديث به عنوانى كه ملهم شده است بعد از اين اگر چنين چيزى از او واقع شود لايق نيست و نشده است مگر نادرا.

هر گاه شخصى خواهد كه استنجا كند چگونه بنشيند

6- و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن الرّجل اذا اراد ان يستنجى كيف يقعد قال كما يقعد للغائط

سائل عمار است و طريق صدوق به عمار موثق است هر چند در طريق شيخين سهل هست و ليكن امر او سهل است چنانكه گذشت از حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كرد كه هر گاه شخصى خواهد كه استنجا كند چگونه بنشيند حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه

ص: 308

چنانكه از براى غايط مى نشيند و ظاهر عموم مساوات كه از لفظ ما فهميده مى شود آنست كه در حال استنجا نيز عورتين خود را از ناظر محترم به پوشاند واجبا و رو بقبله و پشت بقبله نكند احتياطا و رو به آفتاب و ماه نكند و پشت بماه نكند و رو و پشت به باد نكند استحبابا هم چنين در باقى مكروهات نشستن مثل آن باشد و اكثر ذكر نكرده اند حال استنجا را و جمعى كه ذكر كرده اند بر سبيل استحباب ذكر كرده اند الاّ ستر عورتين كه آن واجبى است بر سر خود و دخلى در خلا و استنجا ندارد لهذا صدوق ذكر نكرد وجوب ستر عورتين را از ناظر محترم چنانكه همه فقها ذكر مى كنند و در اخبار نيز وارد نشده است و علما كه ذكر كرده اند از اين جهت ذكر كرده اند كه چون واجب است ستر عورتين و در اينجا آدمى عورت خود را باز مى كند مناسبت داشت كه ذكر كنند ذكر كرده اند و صدوق در مبحث حمام ذكر خواهد كرد و چون حمام احكام بسيار دارد.

و اخبار بسيار در آن وارد شده است و متعارف فقها نيست كه در كتب مختصره آن را ذكر كنند و باين وجوه دفع اعتراضات از صدوق شد.

هر گاه شخصى بول كند دست راست خود را به ذكرش نرساند

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: اذا بال الرّجل فلا يمسّ ذكره بيمينه).

حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه فرموده است كه هر گاه شخصى بول كند دست راست خود را به ذكرش نرساند در وقت استبرا و غيره.و اين خبر را مسند نديده ام،و عامه در صحاح خود بطرق متعدده از ابو قتاده از سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله روايت كرده اند،و جمع كثير از علما ذكر كرده اند كه مراسيل صدوق در حكم مسانيد است چون ذكر كرده است كه ميان من و خدا حجت است و از كتب معتمده ذكر كرده ام خصوصا هر گاه جزما بگويد:قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه مثلا،بخلاف آن كه بگويد:روى عن ابى جعفر صلوات اللّه عليه اگر چه ظاهر آنست كه نزد او يكسان است.

بسيار نشستن و مكث كردن در ادب خانه سبب بواسير است

5-( و قال صلوات اللّه عليه: طول الجلوس على الخلاء يورث

ص: 309

الباسور).

حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه بسيار نشستن و مكث كردن در ادب خانه سبب بواسير است و به نون نيز خوانده اند و ناسور مقعد بواسير است،و صدوق و شيخ اين خبر را بسند كالصحيح از آن حضرت روايت كرده اند،و ليكن شيخ ذكر كرده است كه حضرت فرموده كه لقمان به پسرش اين را گفت كه اين را بر در ادب خانه نوشتند.

و ممكن است كه محمد بن مسلم راوى اين خبر است دو مرتبه از حضرت شنيده باشد و ظاهر خبر كراهت است به اين معنى كه اگر ترك اين معنى بكنند از براى حق سبحانه و تعالى ثواب خواهند داشت.و محتملست كه نهى ارشادى باشد چون فايده اش دنيويست و در اين صورت وقتى صواب دارد كه قصد كند كه اگر صحيح باشم عبادت الهى خواهم كرد بى مشقت،و من حيات و صحت را از براى عبادت خدا مى خواهم در اين صورت ثواب خواهد داشت.

اما اين نيت در نهايت صعوبتست بلكه آدميست كه صحت بدن را فى نفسها مى خواهد مگر مخلصين مانند حضرت ابراهيم على نبينا و آله و عليه الصلاة و السلام كه مامور شد به آن كه بگويد كه نماز خود و حج خود و زندگانى خود مردن خود را از جهت رضاى او مى خواهم و إن شاء اللّه در نماز خواهد آمد و غرض از بيان اين آن است كه فرق ميان احكام ارشاديه و تكليفيه بكنند،و احاديث بسيار وارد شده است در ارشاديه خصوصا در اطعمه و اشربه.

ذكر هنگام تخلي

6-( و: سأل عمر بن يزيد ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن التّسبيح فى المخرج و قرائة القرآن فقال لم يرخّص فى الكنيف اكثر من آية الكرسىّ و يحمد اللّه،او آية الحمد للّه ربّ العالمين).

و سؤال كرد از حضرت از تسبيح در مخرج كه محل خروج فضلات است و از خواندن قرآن در آنجا پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى يا حضرت رسول اللّه

ص: 310

صلى اللّه عليه و آله رخصت نداده اند در كنيف بيشتر از آية الكرسى را و حمد حق سبحانه و تعالى مى تواند كرد و آيه الحمد للّه رب العالمين را مى تواند خواند.

بدان كه سند صدوق به عمر پسر يزيد صحيح است و اين عمر ثقه و عظيم الشأن است.و شيعيان بواسطه تقيه از بنى اميه اين نامها مى گذاشتند و فايده نيز داشته است از براى ديگران كه وقتى تقيه كنند قصد ايشان كنند مثلا هر گاه ضرور شود قسم خوردند كه،عمر را دوست مى داريم يا يزيد و ابو بكر را و مرادشان اين جماعت باشد حتى آن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرزندان خود را به نام ابو بكر و عمر و عثمان كرده بودند و هر سه در كربلا شهيد شدند رضى اللّه عنهم.

و شيخ طوسى رحمه اللّه اين حديث را كالصحيح روايت كرده است تا به آيه و تتمه الحمد للّه رب العالمين را ذكر نكرده است و بنا بر اين مراد آنست كه خواندن يك آيه كراهت ندارد،و بنا بر نسخه مصنف ظاهرش آنست كه جايز است در خلا هر چه مشتمل بر حمد و ثناى الهى باشد پس مطلق ذكر بهر اسمى كه باشد خوب باشد و دعاهايى كه گذشت اكثر مشتمل بر حمد است خوب خواهد بود و اين عبارت احتمال اين معنى دارد كه آية الكرسى كه خواند بقصد حمد بخواند به آن كه و يحمد اللّه حال باشد و از آنجا نيز بيرون مى آيد كه هر حمدى توان خواند.

و هم چنين عبارت او آية الحمد للّه رب العالمين نيز احتمال دارد كه مراد اين باشد كه هر آيه مشتمل بر حمد و ثناى الهى باشد توان خواند،و اما معنى اول اظهر است و معنى ثانى بعيد نيست به اعتبار اخبارى كه بعد از اين مى آيد.

و ممكنست كه مراد اين باشد كه چون آية الكرسى بخواند حمد الهى بكند،يا آيه الحمد للّه رب العالمين بخواند چون در آية الكرسى به نحوى كه نازل شده در روايات اهل البيت بعد از«العظيم و الحمد للّه رب العالمين»هست،و

ص: 311

بعد از «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» وارد شده است «وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ »إلى آخرها.

و اين روايت را على بن ابراهيم،و كلينى،و شيخ طبرسى،و سيد ابن طاوس،و غير ايشان ذكر كرده اند،و مى نامند اين را به آية الكرسى على التنزيل و اللّه تعالى يعلم.

(و من سمع الاذان فليقل كما يقول المؤذّن)

و كسى كه اذان بشنود در خلا بايد كه حكايت قول مؤذن بكند،و اين نيز مستثنى است از آن چه خواهد آمد كه سخن نگويد.و بر اين مضمون حديث صحيح وارد شده است،و چند حديث كالصحيح كه در حالت خلا هر چه مؤذن بگويد او نيز بگويد.و حديثى معتبر وارد شده است كه سبب زيادتى روزى است پس ظاهر شد كه شهيدان رضى اللّه عنهما كه نفى نص كرده اند چون من لا يحضر،و ثواب الاعمال،و علل الشرائع را نداشته اند معذور بوده اند و در باب اذان خواهد آمد و اگر آهسته مثل حديث نفس بگويند بهتر است چنانكه گذشت.

(و لا يمتنع من الدّعاء و التّحميد[او التّمجيد]من اجل انّه على الخلاء فانّ ذكر اللّه حسن على كلّ حال)

ترك نكند دعا و حمد الهى را،و بر نسخه ديگر تمجيد و تعظيم الهى را به اعتبار آن كه در خلاست زيرا كه ذكر الهى خوب است و مطلوب است در همه احوال.

ذكر اللّه حسن على كل حال

16-( و: لمّا ناجى اللّه عزّ و جلّ موسى بن عمران قال موسى يا ربّ أ بعيد أنت منّي فاناديك،ام قريب فاناجيك؟فأوحى اللّه جلّ جلاله اليه انا جليس من ذكرني فقال موسى يا ربّ انّي اكون فى احوال أجلّك ان اذكرك فيها فقال يا موسى اذكرنى على كلّ حال).

و چون مناجات كرد حق سبحانه و تعالى با موسى،موسى گفت:اى پروردگار من آيا تو از من دورى تا دعا و ذكر را بلند بگويم يا نزديكى كه آهسته بگويم؟پس

ص: 312

وحى كرد خداوندى كه عظمت او از آن اعظم است كه وصف توان كرد، به موسى كه اى موسى من همنشين كسانى ام كه به ياد منند پس موسى گفت اى پروردگار من،من در حالتى چند مى باشم كه ترا از آن عظيم تر مى دانم كه ترا در آن حالتها ياد كنم پس خداوند عالميان فرمود كه در هر حالى كه باشى مراد ياد كن و بذكر من مشغول باش.

بدان كه از ابتداى و من سمع الاذان تا به اين جا يك حديث است كه صدوق در علل ذكر كرده است،به اندك تغييرى بحسب لفظ به سندى معتبر.

و به سندى صحيح روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه به محمد بن مسلم فرمودند كه ترك مكن ذكر الهى را در هيچ حالى،و اگر بشنوى كه مؤذن اذان مى گويد و تو در خلا باشى هر چه مؤذن مى گويد تو آن را بگو.

و در روايت صحيحى ذكر كرده است كه زراره گفت كه من به آن حضرت صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه من چه گويم وقتى كه اذان را بشنوم.حضرت فرمودند كه هر كه ذكر الهى بگويد تو نيز بگو.

و در حديث معتبرى ذكر كرده است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت پرسيدند كه چه علت دارد كه سنت است آدمى را كه چون اذان را بشنود هر چه مؤذن بگويد او را بايد گفت اگر چه در حالت بول و غايط باشد؟حضرت فرمودند كه سبب زيادتى رزق مى شود.

و كلينى رضى اللّه عنه به سندى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه باكى نيست در ذكر الهى اگر چه بول كنى،به درستى كه ذكر الهى در همه احوال خوب است پس بايد كه ترا ملال بهم نرسد از ذكر الهى.

و به سندى صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است

ص: 313

كه حضرت موسى گفت:الهى مجلسى چند واقع مى شود كه من ترا از آن عزيزتر و عظيم تر مى دانم كه در آن مجالس ياد كنم،خطاب رسيد كه اى موسى ذكر من خوب است در همه احوال.

و به سندى صحيح از آن حضرت روايت كرده است كه در توراتى كه يهوديان آن را تغيير نداده اند و نزد ما هست مذكور است كه حضرت موسى سؤال كرد كه اى پروردگار من آيا تو بمن نزديكى تا با تو راز خود را آهسته بگويم،يا دورى كه فرياد كنم؟خداوند عالميان وحى كرد به او كه اى موسى من همنشين كسانى ام كه به ياد منند،پس موسى گفت كه خداوندا كه در ستر تو خواهد بود روزى كه سترى نباشد مگر ستر تو؟يعنى بغير از سايه عرش تو سايه نباشد،و همگى در آفتاب قيامت گرفتار باشند.حق سبحانه و تعالى فرمود كه كسانى كه در دار دنيا مرا ياد كنند و من ايشان را در دنيا و عقبى به همه الطاف ياد كنم،و جمعى كه از جهت رضاى من با يك ديگر دوستى كنند من نيز ايشان را دوست دارم،پس اين جماعتند كه هر گاه مى خواهم عذابى به اهل زمين بفرستم به بركت ايشان نمى فرستم،و از اين باب احاديث بسيار است در ذكر الهى و مطلب از ذكر اينها آن بود كه اسانيد اين اخبار را بعنوان صحيح ياد كنم با فوايد بى شمار.

اما آن كه حضرت موسى گفت كه آيا دورى يا نزديك دو احتمال دارد يكى آن كه كيفيت ذكر و دعا را طلبيده باشد كه آيا بلند ذكر كنم مانند كسانى كه دورند و ملاحظه بعد خود كنم كه چون آن چه مى بايد از قرب الهى در من نيست مناسب آنست كه بنحو دوران دعا كنم،يا ملاحظه قرب تو كنم بفضل و رحمت كه هر چند كه ما دوريم اما رحمت تو نظر به همه عالميان نزديك است.

دوست نزديكتر از من بمن است *** وين عجبتر كه من از وى دورم

ص: 314

و آهسته ياد كنم مانند نزديكان و بنا بر اين احتمال جواب نيز دو احتمال دارد يكى آن كه در مناجات اين معنى را رعايت مى بايد كرد كه اگر بنده به ياد منست من در دل ويم،چنانكه در حديث قدسى وارد شده است كه آسمان و زمين گنجايش من ندارند و دل بنده مؤمن گنجايش من دارد،چنانكه از بعضى از مقربان بارگاه ايزدى منقول است كه اگر عرش و آن چه را عرش فرا گرفته است هزار هزار مرتبه بزرگتر در گوشه دل عارف باشد گنجايش آن را دارد و چون چنين نباشد كه دل مؤمن عرش رحمان است به اين معنى كه دل محل معرفت و محبت الهى است چنانكه در تفسير آيه «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» گفته است:و ديگرى گفته است:كه آسمان بار امانت نتوانست كشيد ***قرعه فال به نام من ديوانه زدند

و ديگرى گفته است:

نه فلك راست مسلم نه ملك را حاصل *** آن چه در سرّ سويداى بنى آدم از اوست

و اگر دلش محل معرفت من نيست گو فرياد زن كه فايده ندارد.و وجهى ديگر چنانكه منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه آنست كه چون بنى اسرائيل أولا سؤال كردند كه ما مى خواهيم كه كلام الهى را بشنويم كه با تو سخن مى گويد و از ميان هفتصد هزار مرد جنگى هفتاد كس را انتخاب كردند كه با حضرت موسى به كوه طور روند.پس حضرت موسى استدعا نمود كه خداوندا تو مى دانى لجاجت بنى اسرائيليان را،و بواسطه همين معنى آمده اند خداوندا با من چنين سخن بگو كه ايشان بشنوند پس به دعاى موسى حق سبحانه و تعالى با موسى سخن گفت چنانكه آن هفتاد كس شنيدند،بعد از آن گفتند كه ما سخنى

ص: 315

شنيديم اما چه دانيم كه اين سخن الهى است تو چنان كن كه ما خدا را به بينيم تا خاطر ما جمع شود و تصديق رسالت تو از روى يقين بكنيم.

حضرت موسى فرمود كه خداوند عالميان مجرد است و محالست ديدن او اگر غرض حجتست و برهان،حجتها و برهانها تمام كردم بر عالميان.گفتند اينها فايده ندارد ما ايمان به تو نمى آوريم تا خدا را نه بينيم.پس صاعقه آمد و هر هفتاد كس سوختند.پس حضرت موسى گفت خداوندا من چگونه به نزد بنى اسرائيليان بروم كه منتخب ايشان همه مرده باشند خواهند گفت تو ايشان را بردى و كشتى،پس به دعاى حضرت موسى خداوند عالميان ايشان را زنده گردانيد، باز شروع در مطلب اول كردند و بعد از معارضات بسيار گفتند تو باسم خود طلب كن و تو ببين و ما را خبر ده كه چگونه است تا معرفت ما چنانكه بايد بجناب اقدس او حاصل شود.

خطاب رسيد كه يا موسى سؤال كن من ترا مؤاخذه نمى نمايم به جهالت اين قوم،پس حضرت موسى سؤال نمود كه «رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ» خداوندا خود را بمن نما من ترا ببينم خطاب رسيد كه هرگز مرا نمى توانى ديدن و ليكن نظر به كوه كن اگر كوه قرار گيرد تو مرا مى توانى ديدن،پس حق سبحانه و تعالى آيتى از آيات خود را بر كوه تجلى كرد كوه از هم پاشيده شد و در اطراف عالم متفرق گشت،و پاره بزرگترش نجف اشرف است كه تلى است كه نسبت به آن زمينها يك منار بلندتر است،و حضرت موسى بيهوش شد و چون به هوش آمد از اين سخن استغفار نمود و گفت خداوندا تو مى دانى كه من مى دانستم كه ترا نمى توان ديدن و من بر اين ايمانم.

پس ممكنست كه ايشان طلبيده باشند قرب و بعد را،و حضرت موسى به ايشان گفته باشد كه حق سبحانه و تعالى از قرب و بعد صورى منزه است،و اين هر دو از لوازم جسم است،و ايشان مبالغه كرده باشند و بامر الهى حضرت

ص: 316

موسى اين سؤال كرده باشد چنانكه منقولست كه چنين بود،و ليكن چون سند اين نقل ثابت نيست بعنوان صحيح بلكه از مشايخ شنيده ام بنا بر اين بر سبيل احتمال ذكر كردم.

و وجهى ديگر ذكر كرده اند كه ممكن است كه حضرت موسى خواهد كه باين وسيله رتبۀ خود را بيابد كه آيا از مقربانست يا از دوران،و جواب مجمل شنيد كه همان در ميان خوف و رجا باشد،و اين وجه وجيه تر است و اللّه تعالى يعلم.و باقى حقايق و معارفى كه از اين اخبار مفهوم مى شود به فكر تو گذاشتيم كه از اين مقالات پى به آن ها برى با تضرع و زارى از جناب اقدس الهى،از آن جمله تفكر كن در عنايات الهى كه مى خواهد كه بنده در بيت الخلايى ياد او نباشد گاهى باين نوازشها او را مى نوازند،و گاهى ملايك را مى فرمايند كه سر ترا به زير افكنند و بگويند كه نظر كن به آن چه از تو بيرون آمده است از طعامهاى لطيف و شرابهاى لذيذ كه بمجرد چند ساعت مصاحبت تو چنين گندى بهم رسانيده كه تصور آن نمى توان كرد.

باز مى گويند به او كه اى فرزند آدم تو هميشه مصاحب يكمن از فضلات خبيثه هستى كه اگر اندكى بر رخت تو باشد در نظرها چنان بى اعتبار مى شوى كه مدت العمر هر كه آن را ديده باشد نمى خواهد كه با تو همنشينى كند،و تفضل الهى را ملاحظه كن كه اين فضلات با اين تعفن را چنان كرده است كه گند آن ظاهر نشود با آن كه حايل آن را پوستى كرده است،و اگر در غير شكم باشد هيچ چيز حايل آن نمى تواند شد با آن كه اينها چيزهاى سهل است.آن صفات ذميمه كه در تو مخزون است به صد هزار مرتبه از اينها گنديده تر است و آثار آن گندها نزد علماى ربانى ظاهر است،و ليكن ستاريت الهى از ايشان نيز مخفى ساخته است به آن كه ايشان را مشغول خود گردانيده كه به ديگرى نپردازند.

باز تفكر كن در آن كه اخس حيوانات كه سگ و خوك است فضله آنها

ص: 317

اين مقدار تعفن ندارد كه فضله انسان دارد و حكمت الهى در اين تعفن آنست كه نظر به خست خود كند و تكبر و عجب را از سر بيندازد،و كبريا را مخصوص جناب اقدس او داند چنانكه اكثر اينها از ائمه معصومين صلوات اللّه عليه منقولست و از خوف تطويل ذكر آن اخبار نكردم.

جايز نيست كسى داخل خلا شدن با انگشترى كه بر آن اسم خداى تعالى باشد

(و لا يجوز للرّجل ان يدخل الخلاء و معه[او عليه]خاتم عليه اسم اللّه،او مصحف فيه القرآن فان دخل و عليه خاتم عليه اسم اللّه تعالى فليحوّله عن يده اليسرى اذا اراد الاستنجاء)

و جايز نيست كسى را كه داخل خلا مى شود كه با او بوده باشد انگشترى كه بر آن اسم خداى تعالى باشد، يا نوشتۀ كه در آنجا قرآن باشد اگر چه يك آيه باشد،پس اگر داخل شود و انگشترى كه بر آن اسم الهى باشد با خود داشته باشد پس مى بايد كه از دست چپ بيرون آورد در وقت استنجا چون استنجا بدست چپ مى كند و خوف رسيدن نجاست به آن هست.

و روايت نموده است شيخ طوسى بسند موثق از عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه جنب دست نمالد و مس نكند درهم و دينارى را كه اسم الهى بر آن باشد و استنجا نكند در حالتى كه انگشترى در دست داشته باشد كه اسم الهى در آن باشد،و جماع نكند هر گاه چنين انگشترى در دست او باشد،و داخل خلا نشود هر گاه در دست او باشد.

و به سندى ديگر قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كرد شخصى كه اگر كسى انگشترى در دست داشته باشد كه اسم اللّه بر آن باشد و خواهد كه داخل خلا شود چونست؟حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم اين را گفت كه اگر اسم محمد بر آن باشد،گفت باكى نيست.

علما از اين فهميده اند كه اگر اسم حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله

ص: 318

بر آن باشد كراهت دارد و ليكن كمتر از آن كه اسم اللّه بر آن باشد،و ملحق ساخته اند به آن اسامى ائمه معصومين و اسامى پيغمبران ديگر را چون منافات به تعظيم دارد اگر مقصود از آن اسم ايشان باشد مثل آن كه نوشته باشد محمد رسول اللّه،اما گر اسم هم نام ايشان باشد مثل محمد،على قصور ندارد بخلاف اسم اللّه كه مطلقا خوب نيست كه با او باشد مثل عبد اللّه هر چند اسم شخصى باشد همان اللّه اسم الهى است بهر حالى كه باشد،مگر آن كه از اسامى مشتركه باشد مثل محمد كريم،و محمد رحيم كه قصور ندارد.و دور نيست كه مراد حضرت از حديث دوم اين باشد،و علما ذكر كرده اند كه اگر نجاست به اين ها رسد حرامست چون منافى تعظيم ايشان است،و از اينجا استنباط كرده اند كه نمى بايد كه با خود ببرد قرآن را يا آيۀ از قرآن را اگر اسم خدا داشته باشد البته و الا باز منافى تعظيم قرآن است،و ظاهرش آنست كه صدوق استنباط نكرده باشد بلكه حديثى بر اين مضمون ديده باشد.

و در حديث موثق از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه مكروهست كه با خود برد در خلا شاهى سفيد را مگر آن كه آن را در جائى بسته باشد، يا در كيسه سر بسته باشد و ظاهرا كراهت به اعتبار آنست كه در شاهى سفيد اسم خدا و رسول منقوش مى بوده است چنانكه الحال هست.

هر گاه انگشترى داشته باشد كه نگينش از سنگ ريزه چاه زمزم باشد در حال استنجا از دست بيرون آورد

(و كذلك اذا كان عليه خاتم فصّه من حجارة زمزم نزعه عند الاستنجاء)

و هم چنين هر گاه انگشترى داشته باشد كه نگينش از سنگ ريزه چاه زمزم باشد در حال استنجا از دست بيرون آورد.

شيخان رضى اللّه عنهما در حديث صحيحى روايت كرده اند كه يكى از وكلاى حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه به حضرت عرض نمود كه چه مى فرمايد در نگين انگشترى كه از سنگ ريزه چاه زمزم باشد حضرت

ص: 319

فرمودند كه باكى نيست و ليكن در وقت استنجا از دست بيرون آورد.

و ظاهرا صدوق و ساير علما چنين فهميده باشند كه سؤال راوى از بردن انگشترى ببيت الخلا باشد،و حضرت فرموده باشد كه باكى نيست،و حال آن كه حرف ادخال خلا در روايت نيست بلكه ظاهرش آنست كه راوى مى پرسد كه چون چاه زمزم داخل مسجد الحرام است،و سنگ ريزه هيچ مسجدى را بيرون نمى توان برد از آن مسجد خصوصا مسجد الحرام چنانكه خواهد آمد،و حضرت فرموده باشد كه قصور ندارد.و اين از جمله قمامه چاه هست كه چون چاه را پاك مى كنند گلهاى آن را بيرون مى برند و از آنجا مردمان سنگ ريزه ها مى يابند و تيمنا و تبركا نگين انگشترى مى كنند،و از اين حيثيت رخصت داده باشند،و ليكن آن چه علما گفته اند به احتياط اقرب است و اللّه تعالى يعلم.

پس بايد كه آن نگين را باز در مسجد الحرام اصلى برند و بيندازند در آن،و مشهور آنست كه به مساجد ديگر مى توان انداختن و إن شاء اللّه خواهد آمد.

و شهيد رحمه اللّه ذكر كرده است كه در بعضى از نسخهاى قديمه كافى ديدم كه بدل زمزم زمرد بود بنا بر اين اشكالات دفع مى شود،و ظاهر آنست كه آن نسخه غلط بوده است،چون لفظ حجاره را بر جواهر در لغت عرب استعمال نمى كنند اگر چه در لغت عجم استعمال مى كنند،مع هذا در كل كتب احاديث صحيحه بلفظ زمزم است،و اگر اين راه باز شود آخر اعتماد بر هيچ حديثى نتوان كرد،چه ممكنست تبديل لفظى به نقيض يا ضد آن،و در لا يجوز محتملست كه لا را نساخ زياد كرده باشند و در يجوز انداخته باشند و على هذا القياس.

چون فارغ شود و قضاى حاجت او بشود بگويد كه شكر مر خداوند را

(و اذا فرغ الرّجل من حاجته فليقل الحمد للّه الّذى أماط عنّى الأذى و هنّأنى طعامى و شرابى و عافاني من البلوى)

پس چون فارغ شود و قضاى حاجت او بشود بگويد كه شكر مر خداوندى را سزاوار است كه

ص: 320

اين فضلات را از من دور گردانيد و گوارا ساخت در من و جزو بدن من گردانيد خوردنى و آشاميدنى مرا و مرا از بلاها عافيت كرامت نمود.و دعاهاى ديگر گذشت،و ظاهرا صدوق اين دعا را از جهت فارغ شدن ذكر كرده است، و دعاهاى گذشته از جهت بيرون آمدن پس مكرر نباشد اگر چه معانى همه قريب به يك ديگرند و يكى از اينها كافى است و جمع اولى است.

استنجاى غايط آنست كه سه سنگ پاك بمالند

(و الاستنجاء بثلاثة احجار،ثمّ بالماء فان اقتصر على الماء اجزأه)

يعنى فرد كامل استنجاى غايط آنست كه سه سنگ پاك بمالند،بعد از آن به آب بشويند پس اگر اكتفا به آب كنند كافيست،دغدغۀ در اين نيست كه جمع كردن ميان سه سنگ ماليدن و بعد از آن به آب شستن آن مقدار كه عين و أثر غايط زايل شود اكملست،و اگر اكتفا به آب كند و سنگ نمالد نيز بهتر است از اكتفا به سنگ كردن و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است،و اجماع علما است و اكتفاى به سنگ خواهد آمد.

جايز نيست استنجا به سرگين و استخوان كردن

(و لا يجوز الاستنجاء بالرّوث و العظم لأنّ

14- وفد الجانّ جاؤا إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقالوا يا رسول اللّه متّعنا فاعطاهم الرّوث و العظم فلذلك لا ينبغى ان يستنجى بهما).

و جايز نيست استنجا به سرگين و استخوان كردن زيرا كه جمعى از جنيان به رسالت از جانب جنيان به خدمت حضرت سيد المرسلين آمدند و گفتند كه يا رسول اللّه ما را بهرۀ بده يعنى از جهت خوردن ما چيزى مقرر ساز كه بنى آدم آن را نجس نكنند و ما از آن بهره مند توانيم شد.پس حضرت صلى اللّه عليه و آله سرگين حيوانات و استخوان را مقرر فرمودند،بنا بر اين است كه سزاوار نيست كه استنجا باين هر دو بكنند،از عبارت لا يجوز صدوق حرمت ظاهر مى شود،و از لا ينبغى كراهت.

و در حديث معتبرى كه باصطلاح متأخرين ضعيف است اما عمل به آن

ص: 321

كرده اند منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند از استنجا به استخوان،يا پشكل شتر،يا چوب حضرت فرمودند كه اما استخوان و سرگين پس آن طعام جنيانست و آن را با حضرت سيد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله شرط كرده اند پس صلاحيت ندارد كه به آن استنجا كنند و ظاهر شرط آنست كه بنى آدم به اين ها استنجا نكنند تا ما با ايشان كارى نداشته باشيم،و ظاهر لا يصلح حرمت است بنا بر اين اكثر علما به حرمت آن رفته اند،و جمعى مكروه مى دانند به اعتبار ضعف سند و عدم صراحت متن خبر در حرمت.

و سنيان به اسانيد متكثره در صحاح خود از سلمان رضى اللّه عنه روايت كرده اند كه كفار بما مى گفتند كه پيغمبر شما همه چيزى را به ياد شما مى دهد حتى طهارت خانه رفتن را من گفتم بلى ما را نهى كرده است از آن كه استنجا بدست راست كنيم،يا رو بقبله كنيم،و نهى كرده است از استنجا به سرگين و استخوان،و از آن كه به كمتر از سه سنگ استنجا كنيم،و احتياط در تركست.

اولين استنجاء به آب

(

14- و: كان النّاس يستنجون بالأحجار فاكل رجل من الانصار طعاما فلان بطنه فاستنجى بالماء فانزل اللّه تبارك و تعالى فيه إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (1)فدعاه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فخشى الرّجل ان يكون قد نزل فيه امر يسوؤه فلمّا دخل قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هل عملت فى يومك هذا شيئا قال نعم يا رسول اللّه اكلت طعاما فلان بطنى فاستنجيت بالماء،فقال له ابشر فانّ اللّه تبارك و تعالى قد انزل فيك إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ فكنت أنت اوّل التّوابين و اوّل المتطهّرين،و يقال انّ هذا

ص: 322


1- آيه 222 سورة البقرة.

الرّجل كان البراء بن معرور الانصارى).

صدوق مضمون اين حديث را كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه مردم استنجا به سنگ مى كردند چون به سركه خرماى ترش شيرين است مى خوردند و مانند پشكل از ايشان جدا مى شد.

پس شخصى از انصار يعنى مسلمانان مدينه مشرفه كه نصرت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كردند طعامى خورد كه آن كدو بود و شكمش روان شد و به آب استنجا كرد،پس حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد توبه كاران را و دوست مى دارد پاكيزگان را.

پس حضرت او را طلبيد و آن مرد ترسيد كه مبادا در شأن او آيۀ عذابى آمده باشد از جهت اين كارى كه كرده بود بى رخصت حضرت به عقل خود يا به عموماتى كه از حضرت باور رسيده بود در تطهير آب چنانكه در همين حديث هست فى استنجائه بالماء پس چون داخل شد حضرت صلى اللّه عليه و آله به او فرمود كه آيا امروز كارى كرده؟گفت بلى يا رسول اللّه آش كدوى خوردم و شكمم روان شد و استنجا به آب كردم،پس حضرت فرمود كه گوارا باد ترا كه حق سبحانه و تعالى در مدح تو آيه فرستاده است بشارت باد ترا و آيه را خواندند كه خداى تبارك و تعالى دوست مى دارد توبه كاران را،و دوست مى دارد پاكيزه گان را پس تو اول توبه كارانى و اول پاكيزگانى.و شنيده ام كه اين مرد بر ابن معرور انصارى بود.

و اين خبر بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه حسن و قبح اشيا عقلى باشد و استنجاى غير متعدى مانند پشكل به سنگ و غيره باشد،و متعدى به آب باشد و چون اين عمل خير را از جهت رضاى الهى كرد حق سبحانه و تعالى گناهان او را آمرزيد،يا آن كه سنت حسنه گذاشت كه هر كه باين عمل كند او در ثواب

ص: 323

ايشان شريك باشد پس اين عمل را سبحانه و تعالى به منزل توبه گردانيده.

و ممكن است كه توبه بمعنى لغوى مستعمل باشد يعنى رجوع به خدا،يا آن كه در آن روز عمل قبيحى كرده باشد و از آن توبه كرده باشد،اما اول اظهر است به اعتبار آن كه او را اول توابين ناميد و معنى ثانى نيز محتملست و در هر يك از اينها بحث مى توان كرد اما منافات با ظاهر ندارد.و محتملست كه چون از كرده خود پشيمان بود و تايب شده بود كه بى رخصت شارع كارى نكند هر چند خوب بود حق سبحانه و تعالى مدح هر دو فعل او كرده باشد چنانكه جاى ديگر فرموده است كه خوبان كارهاى خوب مى كنند و دلهاى ايشان خايف است از آن كه مبادا مقبول نشود و چيزهايى كه زياد كردم در همين حديث بود و از كلام صدوق افتاده بود،و از كلام كلينى رضى اللّه عنه ظاهر مى شود كه استنجاى سنگ را منسوخ مى داند و سنگ را ذكر نكرده است.

و بسند صحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در تفسير آيه إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ .

كه آن حضرت فرمودند كه مردمان استنجا به خرقه،و سنگها مى كردند بعد از آن حضرت شستن را مقرر ساخت و اين شستن عمل بسيار خوبيست پس حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله به آن امر فرمودند و خود نيز به جا آوردند شستن را و حق سبحانه و تعالى نيز در كتاب خود فرستاده كه إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ .

و شيخ طوسى نيز حديثى صحيح از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله به انصاريان فرمودند كه حق سبحانه و تعالى شما را به خوبى ياد كرده است شما چكار مى كنيد؟گفتند كه ما استنجا به آب مى كنيم.

مقدار استنجاء

(و من اراد الاستنجاء فليمسح بإصبعه من عند المقعدة إلى

ص: 324

الأنثيين ثلاث مرّات ثمّ ينتر ذكره ثلاث مرّات)

و كسى كه خواهد استنجا كند از بول و خود را بشويد بايد اول استبرا كند به آن كه انگشت خود را و بهتر انگشت ميان دست چپ است از پيش سوراخ مقعد به قوت بكشد تا زير خصيتين سه مرتبه پس بكشد ذكرش را سه مرتبه و بعد از آن خود را بشويد.

و قريب به اينست آن چه كلينى روايت كرده است بسند حسن كالصحيح از محمد بن مسلم كه عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى بول كند و آب نداشته باشد حضرت فرمودند كه مى فشارد بيخ ذكر را تا طرف آن سه مرتبه و مى كشد به قوت طرف آن را پس اگر بعد از آن چيزى ظاهر شود بول نيست و ليكن از رگهاى پشت است و وذى است،يا ودى است.

و اين عبارت را دو احتمال هست يكى آن كه مراد از طرف ذكر باشد چنانكه در لغت عرب آمده است و ظاهرا صدوق اين معنى را فهميده باشد، و ليكن در كشيدن ذكر سه مرتبه واقع نشده است دور نيست كه يك مرتبه كافى باشد،و بعضى طرف را بمعنى سر ذكر گفته اند.

و بنا بر اين دو احتمال دارد يكى آن كه مراد از بيخ ذكر قريب به مقعد باشد پس شش مرتبه ظاهر مى شود سه مرتبه تا زير خصيتين،و سه مرتبه،ذكر را،و مراد از نتر:نتر سر حشفه است چنانكه جمعى از علما گفته اند كه سنت است كه حشفه را نيز بيفشارد و بيفشاند تا بولى كه در آنجا هست بريزد.

و احتمال ديگر آنست كه از بيخ ذكر آن چه ظاهر است بكشد تا سر ذكر و بعد از آن بفشارد سر ذكر را و همين حديث را شيخ از كلينى روايت نموده است در تهذيب و استبصار،و در تهذيب به جاى طرفه ذكره نقل كرده است،و در نسخ استبصار بعضى چنين است و بعضى إلى رأس الحشفة است و ظاهرا اين خلافها از نساخ شده است.

ص: 325

و شيخ روايت كرده است بسند صحيح از حضرت امام جعفر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر گاه شخصى بول كند سه مرتبه ذكرش را مى فشارد،و بعد از آن اگر آبى ظاهر شود و تا ساق او برسد قصور ندارد.و اين حديث نيز محتملست كه مراد نه مرتبه كشيدن باشد چنانكه گفته شد،يا از بيخ ذكر تا سر ذكر بكشد كه سه مرتبه باشد،و احتمال شش نيز دارد كه سر ذكر نيز داخل باشد.

و در حديث حسن كالصحيح نيز روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه پرسيدند از آن حضرت كه اگر شخصى بول كند و خود را بشويد بعد از آن ترى به بيند چه حكم دارد؟حضرت فرمودند كه اگر بعد از بول فشرده است ميان مقعد و خصيتين را سه مرتبه،و فشرده است ميان هر دو را، و بعد از آن خود را شسته باشد اگر آن مقدار آب بيرون آيد كه به ساق پاى او برسد پروا نكند كه قصور ندارد.

و آن چه در اين حديث واقع شده است كه ميان هر دو را فشرده باشد ظاهرش آنست كه مراد ميان خصيتين و سر ذكر باشد و به قرينه مقامى و قباحت نام آن را نبرده باشد،و محتملست كه تاكيد اول باشد پس اگر سه مرتبه از مقعد تا سر ذكر فشرده باشد اگر آبى بيايد بى دغدغه بول نيست،و اگر ذكر تنها را فشرده باشد،يا ما بين مقعد و خصيتين تنها را فشرده باشد محل دغدغه است اگر چه اظهر آنست كه يكى از اينها كافى باشد،و احوط هر دو است،اكمل آنست كه حشفه را نيز سه مرتبه بفشارد تا هيچ دغدغه نباشد و اللّه تعالى يعلم.

(فاذا صبّ الماء على بدنه للاستنجاء فليقل الحمد للّه الّذى جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا)

و چون آب را بريزد بر بدن از جهت استنجا و مراد از بدن دست چپ است و در بعضى از نسخ يديه است يعنى بر دستها ريزد و ظاهرا هر دو نسخه غلط نساخ است و يده مى بايد چنانكه خواهد آمد در وضوى حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه پس بايد كه اين دعا را بخواند

ص: 326

كه جميع ثناها مخصوص خداوندى است،يا جميع شكرها خداوندى را سزاست كه آب را مطهر گردانيده است و اين آب را نجس نگردانيده است كه آب استنجا باشد،يا همه آبها را نجس نگردانيده است تا از همه منتفع شويم در آشاميدن و تطهير بدن و ثياب و ساير طهارات.

و بنا بر اين احتمال نيز اشاره دارد بعدم تنجس.اما حل اول اظهر است چه اين امور از طهورا مستفاد مى شود و مى بايد كه غافل نشويد از آن كه امثال اين اخبار دلالت مى كند كه طهورى كه در قرآن مجيد واقع شده است بمعنى مطهر است چون در مقام تطهير بدن از نجاست واقع شده است به عبارت قرآن مجيد، و اكثر فضلا از اينها غافل شده اند،و بحث ملعون ابو حنيفه را قوى مى دانند كه طهور مبالغه طاهر است و ملاحظه نكرده اند كه به اجماع لغويين طهور بمعنى ما يتطهر به آمده است.

و احاديث متواتره وارد شده است بر آن كه طهور به اين معنى است نه بمعنى مبالغه در طاهر،با آن كه ليطهركم نيز به قرينه اينست كه طهور به اين معنى است چون يك جا فرموده است كه وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً .و جائى ديگر فرموده است كه وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ .با آن كه همين آيه كافيست اما حضرات ائمه معصومين صلى اللّه عليهم اين آيه را مستند مى سازند چون عموم آن بيشتر است و بعد از اين نيز خواهد آمد.

(و يصبّ على احليله من الماء مثلى ما عليه من البول يصبّه مرّتين هذا ادنى ما يجزى)

و مى ريزد بر مخرج بول از آب دو مثل آن چه بر آن مانده است از بول چون غالب اوقات يك قطره مى ماند پس دو قطره كافى باشد،اما دو مرتبه مى ريزد و اين كمترين آبيست كه مجزيست و اگر سه مرتبه بريزد بهتر است از جهت صحيحه زراره كه حضرت سه مرتبه استنجا مى كردند از جهت بول و از غايط به كلوخ و خرقه استنجا مى كردند و عبارت صدوق

ص: 327

مضمون حديث كالصحيح،يا صحيح على المشهوريست كه نشيط بن صالح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال مى كند كه در استنجاى بول چه مقدار آب كافيست؟حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه دو برابر ترى كه بر حشفه مانده است،و دو برابر غالبا يك قطره است،صدوق دو قطره فهميده است و در اين حديث و احاديث ديگر استنجا دو مرتبه بما نرسيده است.

اما در احاديث تطهير بدن و جامه از بول وارد شده است كه دو مرتبه آب بريزد،يا دو مرتبه بشويد.و ظاهرا صدوق از آن اخبار حكم كرده است به ريختن دو بار،و ليكن مشكل است استدلال به آن اخبار زيرا كه مدار استنجا بر تخفيف است بنا بر مشهور.ميان اصحاب،مع هذا نشيط خبرى ديگر روايت كرده است از بعضى از استادان خودش از حضرت صلوات اللّه عليه كه مجزيست در استنجاى بول كه بشويد او را بمثل خودش.

و مى توان اين خبر را حمل بر قطره كنند اگر چه آن چه ظاهرتر است آنست كه مراد حضرت اينست كه مى بايد در استنجاى بول محض آب باشد،چون بول آبست آب را آب پاك مى كند نه سنگ،و از روى تقيه بعنوان يجزى فرموده اند و از اين باب در مكالمه حضرات بسيار خواهد آمد،و هر گاه اين معنى نيز مراد باشد دلالت دارد كه هر گاه آن قدر آب باشد كه اقل غسل بفعل آيد كافى باشد پس به يك قطره بزرگ نيز اقل غسل بفعل مى آيد.

و مؤيد آن كه يك مرتبه كافى است احاديث معتبره بسيار كه بعضى صحيح است و بعضى كالصحيح وارد است كه حضرات آبى ريختند و در هيچ خبر وارد نشده است كه دو بار ريخته باشند،و بنا بر آن كه دو بار ضرور باشد جمعى از علما گفته اند كه فاصله حكمى كافيست به آن كه آبى بريزند اگر چه به يك كف باشد كه اولى و آخرى و وسطى داشته باشد پس ريختن اول و آخر دو مرتبه مى شود و ميانه اگر دخل در طهارت نداشته باشد البته دخل در عدم نخواهد داشت و آب

ص: 328

ريختنهاى حضرات را از اين باب اخذ كرده اند.

و ليكن اين استدلال ضعيف است زيرا كه اكثر امور شرع تعبديست و عقول را در آن مدخلى نيست نمى بينى كه اگر چيزى نجس باشد و آبى كم از كر باشد اگر يك كف آب از آنجا بردارند و بر آن نجس ريزند پاك مى شود،و اگر آن نجس را در آن آب اندازند كل آب نجس مى شود و با آن كه آن آب هزار مثل آن كف باشد.

بلى چون در حديث زراره سه مرتبه واقع شده است احوط و اولى آنست كه سه مرتبه آب بريزند هر چند علما عمل به آن حديث نكرده اند بعنوان وجوب بلكه حمل بر استحباب كرده اند و ما نيز جزم بوجوب آن نداريم اما مى گوييم كه اگر كسى عمل به تعدد كند بارى به آن حديث عمل كردن بهتر است از اين استدلالات ضعيفه و اللّه تعالى يعلم.

(ثمّ يستنجى من الغائط و يغسل حتّى ينقى ما ثمّ)

پس خود را مى شويد از غايط و آن قدر مى شويد كه تا پاك شود نجاستى كه در ظاهر دبر است.

روايت كرده اند شيخان به سندى حسن كالصحيح از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند كه آيا استنجا را حدى هست كه چند مرتبه بايد شست؟حضرت فرمودند كه نه آن قدر مى بايد شست كه مخرج پاك شود.راوى گفت كه پاك مى شود اما بويى مى ماند حضرت فرمودند كه نظر به بو نمى بايد كرد يعنى بو ضرر ندارد.

و هم چنين اگر بويى در دست بماند ضرر ندارد مگر آن كه آبى كه بر آن موضع بماند،يا بر دست بماند متغير باشد به نجاست كه در اين صورت نجس است و موضع نيز به تبعيت آن نجس خواهد بود.و ليكن اين فرض نادر است و از لفظ ثمّ ظاهر مى شود كه مذهب صدوق آن است كه اول استنجا بول مى كند، ديگر استنجاى غايط.

ص: 329

و بر اين مضمون اشعار دارد روايات بسيار از صحيح و موثق و حسن كه بعنوان ترتيب ذكرى اول استنجاى بول را ذكر كرده اند،و ديگر غايط و بعضى از علما بر عكس قايلند به اعتبار موثقه عمار كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدم كه اگر كسى خواهد كه استنجا كند به كدام يك از مخرجين ابتدا كند؟حضرت فرمودند كه اول به مقعد، بعد از آن بذكر.و اكثر علما قايلند به آن كه مخير است ميان هر دو.

و محتملست جمع كردن ميان اخبار به آن كه اگر به آب استنجا كند اول مخرج غايط را بشويد ديگر بول را،و اگر به سنگ استنجا كند بر عكس چنانكه بعضى از اخبار اشعار به آن دارد و دور نيست كه حكمت تقديم استنجاى غايط آن باشد كه مخرج پاك شود تا در استبرا دستش آلوده نشود و بنا بر اين وجهى ديگر ظاهر مى شود در جمع كه اگر متعدى باشد اول غايط را و الا بر عكس،و اين احتمالات از جهت رفع تناقض است در اخبار كه ممكن است چنين مطلوب باشد و راويان فهميده باشند و الا به اين ها عمل نمودن مشكل است پس تخيير اولى است و اللّه تعالى يعلم.

(و المستنجي يصبّ الماء اذا انقطعت درّة البول)

و كسى كه خواهد استنجا كند صبر كند تا سيلان بول منقطع شود بعد از آن آب بريزد و دور نيست كه در اين صورت استبرا در كار نباشد چنانكه مجربست كه اگر بعد از اين استبرا بكند چيزى بيرون نمى آيد و مكرر اين ملاحظه كرده ام و ظاهر يصب الماء آنست كه يك مرتبه كافى باشد.و همين مضمون را شيخان بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده اند كه آن حضرت فرموده اند كه چون سيلان بول منقطع شود آب بريز.

و احاديث معتبره كالصحيح نيز بر اين مضمون وارد شده است.

كسى كه نماز كند و بعد از نماز به خاطرش رسد كه استنجا بول نكرده بود

(و من صلّى فذكر بعد ما صلّى انّه لم يغسل ذكره فعليه ان يغسل

ص: 330

ذكره و يعيد الوضوء و الصّلاة)

و كسى كه نماز كند و بعد از نماز به خاطرش رسد كه استنجا بول نكرده بود پس بر اوست كه استنجا بكند و وضو و نماز را اعاده كند و بر اين مضمون حديث صحيح و موثق و قوى وارد شده است كه اعاده وضو بكند با استنجا و اعاده صلاة.

و احاديث صحيحه و حسنه و موثقه نيز وارد شده است كه اعاده استنجا و نماز بكند و اعاده وضو نكند پس ناچار است از آن كه اعاده وضو را حمل بر استحباب كنيم و در اعاده نماز نيز احاديث بسيار از طرفين وارد شده است و مشهور وجوب اعاده صلاة است.

و حديث صحيحى وارد شده است كه در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت اعاده نمى كند،و طريق جميع باين عنوان بد نيست اما اگر باين نحو جمع كنيم كه اعاده در وقت و خارج هر دو بر سبيل استحباب است اظهر است،اگر چه احوط آن است كه در هر دو صورت اعاده كند.

و مظنون آنست كه فرق نيست ميان نجاست حدثين و غير آن،و مشهور اين است كه فرقست كه در استنجا قايلند كه نماز را اعاده مى كند در وقت و خارج وقت،و در ساير نجاسات در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت اعاده نمى كند و ظاهرا فرقى نباشد و اللّه تعالى يعلم.

كسى كه فراموش كند استنجاى غايط را تا نماز كند

(و من نسى ان يستنجى من الغائط حتّى صلّى لم يعد الصّلاة)

و كسى كه فراموش كند استنجاى غايط را تا نماز كند اعاده نماز نمى كند و بر اين مضمون موثقه عمار وارد شده است و موثقه سماعه وارد شده است كه اعاده مى كند و صحيحه على بن جعفر وارد شده است كه اگر در اثناى نماز باشد اعاده كند،و اگر از نماز فارغ شده باشد اعاده نكند.

و ظاهرا عبارت صدوق اشعارى باين تفصيل دارد كه گفته است كه حتى صلى يعنى از نماز فارغ شده باشد،و عمل باين حديث اظهر است،و اگر چه

ص: 331

اعاده احوط است خصوصا در وقت،و نهايت احتياط آنست كه در خارج وقت نيز قضا كند.

استنجاء غايط به سنگ و كهنه و كلوخ

(و يجزئ فى الغائط الاستنجاء بالحجارة و الخرق و المدر)

و كافى است در استنجاء غايط كه موضع را پاك كند به سنگ و كهنه و كلوخ و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و خلافى ظاهرا نيست در ميان علما در اكتفا به سه سنگ و سه كلوخ و سه كهنه و در كمتر خلاف است كه اگر به يك سنگ، يا دو سنگ پاك شود آيا اتمام آن به سه سنگ لازم است مشهور لزوم است.

و هم چنين خلاف است كه اگر به سه طرف يك سنگ خود را پاك كند آيا كافيست يا سه سنگ مى بايد،و هم چنين اگر سه طرف جامه را بر خود مالد خلاف است،احوط آنست كه سه عدد باشد خصوصا سنگ.و خلافى نيست كه اگر به سه سنگ پاك نشود زياده لازم است تا پاك شود.

و سنت است كه به طاق تمام كند پس اگر به چهار سنگ پاك شود سنگى ديگر بر خود بمالد تا پنج شود.و مشهور آنست كه در اين جا زوال عين كافى است بخلاف استنجاى به آب كه در آنجا زوال عين و اثر هر دو مى بايد،و اثر عبارت است از اجزائى صغار كه بغير از آب غالبا زايل نشود.پس اگر اثر بماند و عرق كند و زير جامه رنگ بردارد مثلا نماز مى تواند كرد اما خلاف است كه پاكست يا نجس است و عفو است.

و آن چه از اخبار صحيحه ظاهر مى شود آن است كه تا آب مقدور باشد اكتفا به سنگ نكند،و خلافى نيست در آن كه استنجاى مخرج بول را به آب مى بايد كرد و به كلوخ و غير آن عبث است،و در استنجاى غايط دغدغه در اين نيست كه جمع ميان سنگ و آب بهتر است و در صورت جمع لازم نيست كه سه سنگ باشد همين كه عين زايل شود اگر چه به يك سنگ باشد سنت بعمل آمده است اگر چه سه سنگ بهتر است.

ص: 332

8-( و قال الرّضا صلوات اللّه عليه: فى الاستنجاء يغسل ما ظهر على الشّرج و لا يدخل فيه الانملة).

و بسند صحيح منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه در استنجا مى شويد آن چه را كه ظاهر است از حلقه دبر و انگشت به اندرون نمى كند.و به سند موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نيز وارد شده است،و خلافى نيست ميان علما در آن كه واجب نيست اندرون را شستن و هم چنين در ذكر.و اما در فرج زنان مى بايد كه بشويند آن چه را باز مى شود در وقت نشستن نه در وقت ايستادن على المشهور.

مكروه است حرف زدن در حالت بول و غايط

(و لا يجوز الكلام على الخلاء لنهي النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله عن ذلك)

و جايز نيست يعنى مكروه است حرف زدن در حالت بول و غايط، يا وقتى كه نشسته باشد از جهت آن زيرا كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نهى كرده است از سخن گفتن در آن حال.

روايت است به سند كالصحيح از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه شخصى در خلا باشد و از او چيزى سؤال كنند كه او جواب دهد يا با او سخن گويد مجملا با كسى سخن گفتن بد است،و نهى حضرت دلالت ندارد بر حرمت زيرا كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله نهى از مكروهات كرده اند، چنانكه از محرمات كرده اند چنانكه خواهد آمد مناهى آن حضرت كه اكثر آن مكروهات است.

و ظاهرا لا يجوز قدما نيز صريح در حرمت نيست چنانكه صدوق و شيخ مفيد بسيار از اين باب گفته اند خصوصا در استنجاء و ليكن احتمال هر دو دارد و على اى حال نهى حضرت دلالت بر آن مى كند كه با كسى سخن نگويد نه آن كه سخن نگويد مگر آن كه مراد صدوق نيز اين باشد چون نادرست است كه كسى با خود سخن گويد و ليكن حديث آينده مطلق است.

ص: 333

16-( و روى: انّ من تكلّم على الخلاء لم تقض حاجته).

و در روايتى واقع شده است كه هر كه در حالت خلا سخن كند حاجتش برآورده نمى شود و ظاهرا مراد همين حاجت باشد يعنى فضله بيرون نمى آيد زيرا كه مى بايد كه طبيعت متوجه دفع آن باشد وقتى كه متوجه چيز ديگر مى شود آن دفع نمى شود و سبب طول جلوس مى شود.

و دور نيست كه نهى حضرت شامل كلام نفسى نيز باشد،و مجرب است كه اگر كسى در آنجا مشغول فكرى شود با خود در سخن باشد قضاى حاجتش نمى شود.و محتمل است كه قضاى حاجت شامل اين حاجت و غير اين حاجت باشد،و مراد اين باشد كه سخن كردن سبب اين است كه هيچ حاجت او بر آورده نشود چون مخالفت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله كرده است.

و اين روايت را صدوق در علل به سند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت نموده است كه فرمودند كه سخن مگو در خلا كه هر كه سخن مى گويد در آنجا حاجتش برآورده نمى شود.و ظاهر روايت دلالت بر اين دارد كه در وقتى كه نشسته باشد مكروه است پس اگر پيش از نشستن يا بعد از آن سخن بگويد ضرر ندارد چنانكه گذشت در حكايت لقمه كه حضرت به غلام خود فرمود كه با تو باشد تا من درآيم،و از اين حكم استثنا كرده اند ذكر را.و احاديث در آن گذشت و هم چنين اگر ضرور شود سخن گفتن مثل كارى كه فوت شود اگر نگويد و عمومات آيات و اخبار دلالت بر اين مى كند.

مثل: وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ .

مبالغه در شستن مطلوب است

14-( و: انّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال لبعض نسائه مرى النّساء المؤمنات ان يستنجين بالماء و يبالغن فإنّه مطهّرة للحواشي و مذهبة للبواسير).

و بتحقيق و به درستى و راستى كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله به بعضى از زنان خود فرمودند كه امر كن زنان مؤمنه را كه استنجا به آب بكنند،و مبالغه كنند

ص: 334

در شستن و خوب بشويند كه آب بسيار دخيل است در پاك كردن اطراف دبر، و بسيار مؤثر است در دفع و رفع بواسير.

مضمون اين حديث را كلينى و شيخ به سند صحيح روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و ظاهرش آن است كه امر مستحب باشد نه واجب،به قرينۀ فوايدى كه حضرت ذكر فرموده است،و اين كه خطاب با زنان فرمود مردان نيز شريكند و در اين حكم چنانكه اكثر خطابها با مردان است و زنان شريكند.

و دلالت مى كند بر آن كه خبر واحد حجت باشد و عمل به آن توان كرد با وجود قدرت بر علم خصوصا نسبت به زنان كه مشكل است ايشان را به واسطۀ مسائل بيرون آمدن پس اگر شوهر ايشان مسأله از عالم بشنود و به ايشان بگويد مى توانند به آن عمل نمودن چنانكه مدار بر اين بوده است در زمان حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين.

جايز نيست قضاى حاجت در سايه اى كه قافله در آنجا منزل مى كند

(و لا يجوز التغوّط فى فيء النّزّال و تحت الاشجار المثمرة)

و جايز نيست قضاى حاجت نمودن در سايه اى كه قافله در آنجا منزل مى كنند،و در زير درختان ميوه دار.و ممكن است مراد از فيء نزال منزل قافله باشد،و فيء بمعنى مرجع باشد چنانكه در حديث سؤال ابو حنيفه گذشت كه در منازل قافله به قضاى حاجت نرود.

و مراد از مثمره آنست كه بالفعل ميوه داشته باشد چون در همان حديث بلفظ مساقط ثمار واقع شده است يعنى جائى كه محل افتادن ميوه باشد،و اشعارى دارد به آن كه يك مفسده آنست كه مبادا سبب نجس شدن ميوه باشد.

و در حديث قوى از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله منقول است كه آن حضرت نهى فرمود از آن كه به قضاى حاجت روند در كنار چاهى كه از آن آنجا آب كشند،يا در كنار نهرى كه از آنجا آب بردارند،يا در زير

ص: 335

درخت ميوه دارى كه ميوه داشته باشد.

(و العلّة فى ذلك ما

14,5- قال ابو جعفر الباقر صلوات اللّه عليه: انّ للّه تبارك و تعالى ملائكة وكلّهم بنبات الأرض من الشّجر و النّخل فليس من شجرة و لا نخلة الا و معها من اللّه عزّ و جلّ ملك يحفظها و ما كان منها و لو لا انّ معها من يمنعها لأكلتها السّباع و هوامّ الارض اذا كان فيها ثمرتها و انّما نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ان يضرب احد من المسلمين خلاءه تحت شجرة او نخلة قد اثمرت لمكان الملائكة الموكّلين بها قال و لذلك تكون الشّجر و النّخل أنسا اذا كان فيه حمله لأنّ الملائكة تحضره).

و علت كراهت يا عدم جواز آنست كه مصنف به سند كالصحيح در علل روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه اللّه تبارك و تعالى را فرشتگانى چند هست كه موكل ساخته است ايشان را به آن چه از زمين مى رويد از درختهاى ميوه و درختان خرما،پس هر درختى كه هست از درختان ميوه و درختان خرما البته اللّه تبارك و تعالى ملكى مقرر ساخته است كه محافظت آن درخت و ميوه هاى آن درخت بكند و اگر نه حفظ اين فرشتگان باشد هر آينه اينها را بخورند درندگان و جانوران زمين وقتى كه ميوه داشته باشند.

و از اين جهت است كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه احدى از مسلمانان به قضاى حاجت رود در زير درخت ميوه، يا درخت خرمائى كه ميوه داشته باشد از جهت فرشتگانى كه موكلند به آن درختان،پس حضرت فرمود كه از اين جهت است كه درختان ميوه،و خرما در وقت بار برداشتن انسند و مؤمنان مى خواهند كه در زير آن درختها ساكن شوند هر چند ميوۀ آنها نرسيده باشد يا ميوۀ نخواهند بلكه از جهت فرشتگانى كه در آنجا حاضرند به آن ها انس دارند.

ص: 336

و اين خبر نيز دلالت مى كند بر آن كه كراهت در وقت ميوه است پس در جائى كه مثمره مطلق واقع شده باشد حمل بر مقيد بايد كرد،و ليكن جمعى كثير از علما گفته اند كه چون حضرت مطلق فرموده است و مقيد پس در مطلق كراهت باشد و در مقيد كراهت بيشتر باشد،پس هر درختى كه ميوۀ بردارد خواه در وقت ميوه و خواه غير آن وقت مكروه باشد در زير آن قضاى حاجت كردن.و ليكن در وقت ميوه كراهت آن شديدتر باشد،بلكه محتمل است كه در وقت ميوه حرام باشد چون سبب تضييع مى شود و اسراف حرام است،و سبب هتك حرمت آن نيز مى شود و در غير وقت مكروه باشد.

و از كلام صدوق اين ظاهر مى شود و نيز ظاهر مى شود كه حرام است در منازل قافله،و اگر كاروانسرا باشد محتمل است حرمت آن چون واقف وقف كرده است كه مردمان در آنجا منزل و استراحت كنند،وقف نكرده است كه بيت الخلا كنند قطع نظر اين كه بسيار است كه مردمان در شبها مى آيند و عالمى نجس مى شود و موجب ايذاى ايشان و لعن ايشان هست و اللّه تعالى يعلم.

كسى كه بول او منقطع نشود

(و من لا ينقطع بوله و يغلبه فاللّه اولى بالعذر فليتّق علّته ما استطاع و ليتّخذ خريطة)

كسى كه بول او منقطع نشود و غلبه كند بر او كه نتواند دفع آن كردن پس چون بلاها را حق سبحانه و تعالى داده است پس او اولى است به اين كه عذر بنده را به پذيرد و معذور دارد بنده را يعنى البته معذور است نزد حق سبحانه و تعالى و با اين حال نماز مى تواند كرد و مى بايد بكند،پس بايد كه از بول اجتناب كند تا ممكنش باشد و نگذارد كه به جامه و بدنش برسد،و بايد كيسه بدوزد از كرباس پنبه دار مشمع يا از امثال آن كه بول از آنجا بيرون نيايد،و ذكر خود را در آن كيسه كند كه همين ذكرش نجس باشد و تعدى به جاى ديگر نكند.

بدان كه كلينى رضى اللّه عنه به سند كالصحيح روايت كرده است از منصور

ص: 337

بن حازم كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى سلس البول داشته باشد و قادر نباشد بر حبس بول چه كند؟ حضرت فرمودند كه هر گاه قدرت بر حبس آن نداشته باشد حق سبحانه و تعالى اولى است به آن كه او را معذور دارد از مخلوقين و ايشان معذور مى دارند بندگان خود را در چيزى كه بنده ايشان قدرت بر آن نداشته باشد اكرم الاكرمين و ارحم الراحمين چگونه معذور ندارد پس كيسۀ با خود نگاه دارد كه بول تعدى نكند.

و شيخ طوسى رحمه اللّه از آن حضرت صلوات اللّه عليه به اسناد صحيح روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردند از سلس البول حضرت فرمودند كه در وقت نماز كيسۀ با خود نگاهدارد كه بول تعدى نكند.

و به سند موثق كالصحيح از آن حضرت سؤال كردند كه اگر شخصى از ذكرش قطره قطره بول يا خون آيد چه كند؟حضرت فرمودند كه كيسۀ با خود نگاهدارد و وضو بسازد و نماز بكند كه اين بلاييست و آزمايشى است كه به آن مبتلا شده است و وضو را اعاده نكند مگر از حدثى كه از آن وضو مى سازد و ظاهرا مراد آنست كه به سبب سلس البول وضو را اعاده نكند اگر بول بعنوان متعارف،يا غايط،يا باد از او صادر شود وضو بسازد و بعد از اين حديث حريز خواهد آمد.

كسى كه بول كرده باشد و غايط نكرده باشد استنجاى غايط بر او واجب نيست

(و من بال و لم يتغوّط فليس عليه الاستنجاء و انّما عليه غسل ذكره،و من تغوّط و لم يبل فليس عليه أن يغسل ذكره و انّما عليه ان يستنجى)

و كسى كه بول كرده باشد و غايط نكرده باشد استنجاى غايط بر او واجب نيست بلكه ذكرش را مى شويد و بس،و كسى كه غايط كرده باشد و بول نكرده باشد بر او استنجاى بول لازم نيست و اين عبارت حديث موثق عمار است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است و

ص: 338

حضرت رد بر جماعتى از سنيان فرموده اند در جزو اخير كه لازم مى دانند،و جزو اول را ذكر فرموده اند كه بمنزله دليل باشد گوييا مى فرمايند كه شما قايليد كه اگر كسى بول كرده باشد استنجاى غايط لازم نيست از جهة آن كه استنجا ازاله نجاست است و نجاست در مخرج غايط نيست پس هر گاه شما در آنجا قايليد همان دليل در عكس آن جاريست و اين بحث الزامى است.

كسى كه وضو بسازد و بعد از آن بادى از او بيرون آيد

(و من توضّأ ثمّ خرجت منه ريح فليس عليه الاستنجاء و انّما عليه اعادة الوضوء)

و كسى كه وضو بسازد و بعد از آن بادى از او بيرون آيد استنجا بر او واجب نيست بلكه اعاده وضو مى كند و بس.روايت كرده است عمار بسند موثق كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه اگر شخصى بادى از او جدا شود استنجا مى كند حضرت فرمودند كه نه.

حضرت را صلوات اللّه عليه كه از خواب بيدار مى شدند پس وضو مى گرفتند

8-( و روى: انّ ابا الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه كان يستيقظ من نومه فيتوضّأ و لا يستنجى و قال كالمتعجّب من رجل سمّاه بلغنى انّه اذا خرجت منه ريح استنجى).

روايت كرده است شيخ رحمه اللّه بسند صحيح از سليمان جعفرى كه من ديدم آن حضرت را صلوات اللّه عليه كه از خواب بيدار مى شدند پس وضو مى گرفتند و استنجا نمى فرمودند و مى فرمودند از روى تعجب از شخصى كه حضرت نام او را بردند كه بمن خبرى رسيده است كه فلانى هر گاه بادى از او جدا مى شود استنجا مى كند.و چون نزد عامه خواب ناقض است به اعتبار آن كه وقتى كه آدمى بخواب رفت قوت ماسكه ضعيف مى شود و باد از او جدا مى شود،چنانكه ظاهر كلام صدوق نيز اين است چنانكه خواهد آمد، پس آن شخص از جهت خواب نيز وضو مى كرده است كه سبب خروج ريح است بنا بر اين حضرت بعد از خواب اين را فرمودند.

و ممكن است كه غرض حضرت اين باشد كه بيان فرمايد كه استنجا از براى بول و غايط است نه براى خواب و باد،و خواب را به وضو ساختن و عدم

ص: 339

استنجا بيان فرمودند،و بيان عدم استنجا از جهت ريح را به آن تعجب بيان فرمودند و اللّه تعالى يعلم.

ص: 340

باب اقسام الصلاة

اشاره

اين بابى است در بيان اجزاى نماز و در اين جا دو مجاز است يكى آن كه اجزا،را اقسام گفتن مجاز است چون اقسام را در افراد استعمال مى كنند،و علاقه تجوز آن كه گويا هر جزوى از اين اجزا،نمازيست بر سر خود.و دويم طهارت را جزو ناميدن مجاز است و وجه اين مجاز آن است كه چون طهارت شرط صلاة است و نماز بدون آن صحيح نيست پس گويا جزو اعظم صلاة است.

نماز سه جزو دارد

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: الصّلاة ثلاثة اثلاث،ثلث طهور،و ثلث ركوع و ثلث سجود).

كلينى روايت كرده است به سند حسن كالصحيح و جمعى اين قسم حديث را صحيح مى دانند كه ابراهيم بن هاشم در آن است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه نماز سه جزو دارد، يك ثلث آن طهور است كه عبارت است از وضو و غسل و تيمم و ازاله نجاست از جامه و بدن و مصلى و غير آن چنانكه بعضى از آنها گذشت و بعضى خواهد آمد.

و ثلثى ديگر ركوع است و ثلثى ديگر سجود است،و اجزاء نماز اگر چه بيشتر است اما چون اهتمام بشأن ركوع و سجود بيشتر است لهذا حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد امر به آن فرموده است كه «ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا» اين دو جزء را فرمودند تا مكلف اهتمام بشأن اين دو جزو بيشتر داشته باشد و غرض از ذكر طهارت با دو جزو اعظم آن است كه مكلف اهتمام بشأن طهارت داشته باشد كه منزله جزو اعظم نماز است بلكه ثلث نماز است،و يا آن كه مسايل

ص: 341

طهارت ثلث مسايل نماز است،و چون نيكو تأمل نمايند چنين است و اللّه تعالى يعلم.

ص: 342

باب وقت وجوب الطهور

اشاره

و اين بابيست در بيان وقت واجب شدن طهارت.و علما از آيه استدلالات كرده اند مناسب آنست كه اول تفسير آيه كرده شود و آن چه از آن استنباط كرده اند مذكور شود و بعد از آن شروع در حديث شود چنانكه وعده شد.

آيات

قال اللّه تبارك و تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (1).

ترجمه اش اينست كه اى گروهى كه ايمان به خدا و رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم آورده ايد هر گاه به نماز برخيزيد و اراده نماز داشته باشيد پس بشوييد رويهاى خود را،و دستهاى خود را تا مرفقها،و مسح كنيد بعضى از سرهاى خود را و پاهاى خود را تا كعبها،و اگر جنب باشيد پس غسل جنابت

ص: 343


1- آيۀ 8-سورة المائدة.

بكنيد،و اگر بيمار باشيد،يا مسافر باشيد،يا از ادب خانه بيرون آمده باشيد،يا با زنان مجامعت كرده باشيد و آبى نيابيد پس تيمم كنيد از خاك پاك:يا زمين پاك، و بعضى از رويهاى خود و دستهاى خود را از آن مسح كنيد كه خداوند عالميان نمى خواهد كه كارها را بر شما تنگ كند،و ليكن مى خواهد كه شما را پاك گرداند و نعمت خود را بر شما تمام كند تا شايد شما شكر او را به جا آوريد.

اما استنباطاتى كه علما كرده اند از يك يك از اين فقرات أولا حق سبحانه و تعالى چون بار تكليف از جهت مصالح بندگان بر دوش ايشان گذاشته است ايشان را مخاطب ساخته است به خطاب دل نواز خود تا به سبب لذت مخاطبه سنگينيها همه سبك شود.

ديگر به خطاب يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا .مخاطب ساخت و اكثر اوقات يا را در منادى بعيد اطلاق مى كنند و با آن كه حق سبحانه و تعالى از قرب و بعد جسمانى منزهست گوييا بندگان را مى فرمايد كه اى دوران از بساط قرب من خبر نداريد كه چه قسم خوانى از نعمت قرب خود گسترانيده ام بياييد.

ديگر تأكيد آن بلفظ أيّ و هاء تنبيه فرموده است گويا مى فرمايد كه از خواب غفلت بيدار شويد.ديگر ايشان را بوصف ايمان ياد فرمود گويا مى فرمايد كه اگر راست گوييد در دعوى ايمان اين اعمال را به جا آوريد تا اعمال شما تصديق اقوال شما كند.

ديگر بلفظ آمنوا كه جمله فعلى است و دلالت بر تجدد و حدوث مى كند آورد و نفرمود يا أيّها المؤمنون.تا اشعار فرمايد كه مى بايد ايمان شما در تزايد باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى وصف مؤمنان فرموده است كه وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً (1).يعنى مؤمنان جمعى اند كه چون آيات الهىل.

ص: 344


1- آيۀ 2-سورة انفال.

بر ايشان خوانده مى شود ايمان ايشان زياده مى شود و اشعاريست به آن كه كمال شما در ايمانست و كمال ايمان در عباداتست پس مردانه در عبادات من بكوشيد.

ديگر بلفظ جمع عامى آورد تا شامل حاضران و غايبان و موجودان و كسانى كه موجود خواهند شد إلى يوم القيام بوده باشد،و چون قرآن موجود است إلى يوم القيام خود خطاب مى كند همه را چنانكه خلايق همه در علم الهى موجودند كل فى وقته.و اكثر تكاليف را حق سبحانه و تعالى مصدر باين خطاب ساخته است تا هوشمندان از لذت اين خطاب زنده شده مشغول آن تكاليف گردند.

إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ .مشهور ميان علما آنست كه مراد آنست كه اذا اردتم القيام چون هر گاه اراده نماييد كه نماز را به جا آوريد.و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست بسند كالصحيح كه مراد اينست كه: اذا قمتم من النّوم .يعنى هر گاه از خواب برخيزند وضو بسازيد.و اكثر علما از اين حديث غافل شده اند با آن كه در ورق دوم تهذيبست،و اذا اگر چه در لغت از جهت عموم نيست و ليكن عرفا از آن عموم مى فهمند.و قمتم بنا بر مشهور چند احتمال دارد:يكى قيام نماز است.و دوم به جا آوردن نماز است چنانكه مى گويند فلانى قيام بامر الهى كرد يعنى به جا آورد خواه ايستاده و خواه نشسته.و سيم رفتن بسوى مصلى است از جهت نماز و اين معنى مناسب حديث است كه گذشت و لفظ صلاة محتملست كه مراد از آن نماز واجب باشد.و در اين صورت وضو واجب خواهد بود يا اعم از واجب و سنت باشد وضو نيز اعم خواهد بود.

«فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ» لفظ فا در جزاء اذا واقع شده است يعنى هر گاه به نماز برخيزيد پس رو را بشوييد واجبا از براى نماز واجب و پيش از وقت نماز

ص: 345

واجب نيست پس درآمد كه بعد از وقت نماز وضو واجبست و اين معنى است كه در اين باب مطلوب است و حديث نيز بر اين معنى دلالت مى كند.

ديگر چون خداوند عالميان فرمود كه چون برخيزيد به نماز رو را بشوييد ظاهرش آنست كه بشوييد از براى نماز،پس نيت استباحت يا رفع حدث درآمد بحسب ظاهر مكالمه.

ديگر فرمود كه بشوييد رو و دستها را،و مسح كنيد سر و پاها را ظاهرش آنست كه شستن و مسح كردن دو حقيقت اند مقابل يك ديگر،پس هر جا كه بايد شست مى بايد كه جريان آب بشود چنانكه اخبار بسيار خواهد آمد تا شستن متحقق گردد،و اقلش جريانست يعنى روان شدن آب و همين كه از ته مويى به ته مويى ديگر حركت كند شستن بفعل آمده است.

ديگر فرموده است «وُجُوهَكُمْ» ظاهرش آنست كه جمعيت به اعتبار مكلفين است يعنى همۀ روها را بشوييد يعنى هر يك روى خود را بشوييد.و آن كه ايشان را با هم جمع فرموده است اشعارى دارد كه مؤمنان كنفس واحده اند مى بايد همه با هم وضو بسازند تا با هم نماز جماعت كنند،و جماعت وضوى ايشان نيز بفعل آيد كه در اول وقت همگى متوجه مقدمات نماز شوند و آن كه فرمود كه رو را بشوييد در عرف چنين مى فهمند كه كل رو را بايد شست خصوصا هر گاه ما بقى را همه مقيد ببعض ساخته و رو را مطلق گذاشته باشد كه اين دليل اراده كل وجه است.

و جمعى گفته اند كه وجه از مواجه است پس هر گاه دو كس روبروى هم نشسته باشند هر چه از روى يك ديگر مى بينند آن رواست،و حق اينست كه اشتباه كرده اند و بر عكس است زيرا كه مواجه روبرو نشستن است،او را از وجه گرفته اند نه بر عكس.

بنا بر اين است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه بيان آن

ص: 346

فرموده است كه مراد الهى آن مقدار است كه ابهام و وسطى برو بگردد و اگر از ظاهر قرآن در مى آمد حضرت مى فرمودند و ائمه هدى از بطن قرآن همه چيز را مى دانند،اما اگر كسى چند رو داشته باشد همه را مى شويد بنا بر قول همه اگر اصلى و زايد از هم جدا نباشد،و اگر ممتاز باشد بعضى گفته اند كه اصلى را مى شويد، و بعضى گفته اند همه را بواسطه ظاهر آيه كه بلفظ جمع آورده است.

و محتملست كه جمعيت آيه اشاره باشد به آن كه با روى بدن روى دل را بشوييد به توبه و انابت از معاصى،و تعلقاتى كه مانعند دل را از صلاة حقيقى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است از حال حضرت ابراهيم كه گفت: «وجّهت وجهى» .و يقينيست كه در آن آيه مراد وجه قلب است.و هم چنين روى عقل را بشوييد از ادناس تفكرات باطله تا متوجه جناب اقدس الهى به گفته او شود كه:

وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ .

و روى روح را بشويند از چركينيهائى كه او را حاصل شده است از توجه او بغير معشوق حقيقى و على هذا القياس روى سر و روى خفى،و روى اخفى را بشويند از غير او،و لهذا سيد العارفين،و قبلة الواصلين و امام المحبين، و مقتدى المصطفين على بن الحسين زين العابدين در حالت وضو متغير مى شدند به مرتبۀ كه اصحاب خوف فجأه داشتند و از آن حضرت سبب آن را سؤال مى نمودند حضرت مى فرمودند كه نمى دانيد كه به عبادت كه مشغول مى بايد شد و با كه گفتگو مى بايد كرد.

و هم چنين منقول است كه خطاب به حضرت عيسى صلى اللّه عليه رسيد كه يا عيسى ظاهرت را از براى بندگى من بشوى،و باطنت از براى عبادت من از همه كدورات باطنيه پاك كن و خواهد آمد،و هم چنين باقى اعضاى ظاهر و باطن هر يك شستنى خاص دارد،و ممكنست جمعيت اشاره به آن ها باشد.

«وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ» و بشوييد دستهاى خود را تا مرفق.اكثر

ص: 347

علماى عامه و خاصه إلى را بمعنى مع گرفته اند چون همه نقل اجماع كرده اند بر آن كه واجب است شستن مرفق و اگر بمعنى انتها گيرند دخول مرفق از ايشان فوت مى شود،و بعضى كه بمعنى انتها گرفته اند بعضى متعلق به مغسول گرفته اند چون دست را بر چهار معنى اطلاق مى كنند در يك جا چهار انگشت مراد است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما (1)يعنى دست دزدان را ببريد خواه مرد،و خواه زن.

و با جماع شيعه چهار انگشت غير ابهام مراد است چنانكه احاديث خواهد آمد.و اطلاق مى كنند بر دست تا بند دست،و بر دست تا مرفق،و بر دست تا كتف پس حق سبحانه و تعالى خواست كه بيان فرمايد كه كدام دست را بايد شست فرمود كه دست تا مرفق را بشوييد تا آن احتمال بدر رود.

و بعضى ديگر از سنيان انتهاء غسل گرفته اند و گفته اند كه تا مرفق را بشوييد كه مرفق را داخل كنيد،و ابتدا از همه جا مى توان كرد اما اگر ابتدا از سر دست باشد و انتها به مرفق بهتر خواهد بود چون اجماع شيعه و سنيان است كه ابتدا از سر دست واجب نيست.

و كلينى بسند قوى كالصحيح روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه تنزيل آيه من المرافق است يعنى چنين نازل شده است،يا إلى بمعنى من است و آن چه ظاهر است قطع نظر از احاديث آنست كه در شستن رو و دستها ابتدا و انتها از آيه ظاهر نمى شود بلكه آيه در شستن آنها معلوم الدلاله است و در ابتدا و انتها مجملست تا از اخبار ظاهر شود و از طرفين دلايل گفته اند و همه منظور فيه است،و آن چه در شستن رو مذكور شد در دستها جاريست.ة.

ص: 348


1- آيۀ 42-سورة المائدة.

ديگر «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» اما مسح پس ظاهر آن دست ماليدن است پس اگر دست ماليده شود بر سر آن مقدار كه رطوبت آن بسر برسد كافيست،و در زيادتى مشهور آنست كه به مرتبه اقل غسل نرسد،و اكثر اوقات بعد از مسح سر كه پا را مسح مى كشند اقل غسل بلكه اضعاف آن متحقق مى شود و دور نيست كه ضرر نداشته باشد،اما اگر آب سر دست را بتكاند تا كم شود و بعد از آن مسح بكشد احوط است،و اما«باء»پس در حديث وارد شده است كه بمعنى تبعيض است يعنى بعضى از سر را مسح كشيد.و در احاديث صحيحه وارد شده است كه پيش سر را مسح كشند و تفصيل آن در اخبار ظاهر خواهد شد.

و ديگر «وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» نصف قراء بر جّراند و نصف ايشان بر نصب.و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقول است كه جبرئيل نياورده است مگر جر را،و بنا بر جر عطف خواهد بود بر رءوسكم يعنى بعضى از پاها را مسح كنيد تا كعبين،و بنا بر نصب عطف خواهد بود بر محل جارو مجرور كه آن نصب است به مفعوليت،پس گويا حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه سر را مسح كنيد و پا را مسح كنيد.

والى در اينجا همان احتمالات دارد و ظاهرش آنست كه پاى تا كعبين را مسح كنيد تا موافق إلى المرافق باشد،و اگر بمعنى انتها بگيريم نيز بد نيست، و ليكن احاديث صحيحه دلالت مى كند بر معنى اول و خواهد آمد.

و هم چنين در كعب خلاف عظيمى هست كه در ضمن اخبار مبين خواهد شد و از ترتيب ذكرى الهى جمعى ترتيب در آورده اند بوجوه بسيار و ليكن دلالت جزمى ندارد و عمده احاديث است كه خواهد آمد پس از عموم«اذا» چنين ظاهر شد كه هر گاه به نماز برخيزيد وضو بسازيد،و به اجماع شيعه و سنى واجب نيست.

پس بعضى قايل بعموم مجاز و اشتراك شده اند و گفته اند كه مراد اينست كه

ص: 349

اگر وضو نداشته باشيد وضو بسازيد بر وجه وجوب،و اگر وضو داشته باشيد وضو بسازيد بر وجه استحباب و خواهد آمد كه تجديد وضو مستحب است.

و بعضى تقدير مى كنند كه هر گاه به نماز برخيزيد و محدث باشيد بحدث اصغر وضو بسازيد،و اگر محدث باشيد بحدث جنابت غسل كنيد، و بنا بر حديث از اين آيه مراد اينست كه هر گاه از خواب برخيزيد وضو بسازيد و وضو از احداث ديگر از آيه ديگر و احاديث ظاهر مى شود و هيچ تجوز نمى بايد كرد.

وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا بنا بر حديث عطف خواهد بود بر جمله اول كلام كه «إِذا قُمْتُمْ» باشد يعنى وضو را از براى نماز بسازيد،و اگر جنب باشيد غسل كنيد و در اين صورت غسل جنابت واجب لنفسه خواهد بود پس پيش از دخول وقت نماز غسل واجب خواهد بود و ليكن بوجوب موسع كه تأخير آن جايز است تا آخر وقت بمقدار غسل و نماز و بعد از آن واجب مضيق مى شود.

و بنا بر مشهور عطف خواهد بود بر: «ان كنتم محدثين» مقدر و معنى آن چنين مى شود كه هر گاه به نماز برخيزيد اگر محدث بحدث اصغر باشيد وضوء بسازيد و اگر جنب باشيد غسل كنيد و در اين صورت غسل نيز مثل وضو واجب لغيره خواهد بود از جهت نماز و پيش از دخول وقت سنت خواهد بود، و بعد از آن واجب و بنا بر اين تقدير وضو با غسل جنابت نخواهد بود و غسل خواهد بود و بس به قرينۀ مقابله با غسل.

و حق اينست كه آيه در اين معانى مجملست و محتمل الامرين رجوع به احاديث مى بايد كرد،و تتمه آيه با بسيارى از تحقيقات خواهد آمد،و در باب تيمم اكثرش مذكور خواهد شد،و آن چه در اين باب از تحقيقات هست يك كتاب عظيمى از براى آن مى بايد نوشت و ليكن مجملى كه ضرور بود ذكر كردم و اللّه تعالى يعلم.

ص: 350

روايات

5-( قال ابو جعفر الباقر صلوات اللّه عليه: اذا دخل الوقت وجب الطّهور و الصّلاة و لا صلاة الاّ بطهور).

حضرت فرمودند كه هر گاه داخل مى شود وقت نماز يا چون داخل مى شود وقت نماز واجب مى شود وضو و غسل و تيمم و نماز،و نمازى صحيح نيست بى مطهر.

و محتملست كه مراد از طهور اعم از مطهر از حدث باشد يا خبث و اين اظهر است اگر چه معنى اول اشهر است،و ظاهر مفهوم شرط آنست كه پيش از دخول وقت هم چنان كه نماز واجب نيست طهور نيز واجب نيست چنانكه ظاهر آيه نيز اين بود و گذشت و ظاهر

5- و: لا صلاة الاّ بطهور نفى صحت است اگر چه بسيار جا باين عبارت از جهت نفى كمال واقع شده است مثل

16- : لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد چنانكه خواهد آمد.

و ليكن اجماع مسلمانان است از خاصه و عامه كه نماز بى طهور با قدرت بر آن نماز نيست،و خلافى كه شده است در صورتيست كه آب و خاك نباشد، احوط آنست كه بعنوان ادا به جا آورد و بعد از طهور قضا كند.

ص: 351

باب افتتاح الصلاة و تحريمها و تحليلها

بابيست در آن چيزى كه اول نماز است و آن چيزى كه چون او را به جا آورد آن چيز حرام مى كند بسيار چيزى را كه پيش از نماز جايز بود،و آن چيزى كه چون آن را به جا آورند آن چه حرام شده بود حلال مى شود.

1-( قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: افتتاح الصّلاة الوضوء و تحريمها التّكبير و تحليلها التّسليم).

فرمودند كه افتتاح نماز وضو است يعنى گويا بمنزله جزو صلوات است،و تحريم آن تكبير است لهذا آن را تكبير احرام مى گويند يعنى تا تكبير احرام نگفته باشند هر عملى مى توان كرد از حدث و استدبار و كلام و امثال اينها و چون راى اكبر گفته شد همه حرام مى شود،و تكبير احرام تكبيريست كه بعد از نيت گفته مى شود،و چون سلام واقع شد حلال مى شود آن چه حرام شده بود،و ظاهرش وجوب هر سه است.

و جمعى كثير از علما قايل به استحباب سلام شده اند،و سلام را افضل افراد مخرج مى دانند يعنى اگر سخن بگويد يا پشت بقبله كند مثلا از نماز بيرون مى آيد اما بهتر آنست كه سلام بگويد از جهت خروج از صلاة و اكثر علما بر اينند و إن شاء اللّه در سلام خواهد آمد.

و اين حديث را عامه و خاصه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه روايت كرده اند و همگى تلقى به قبول كرده اند اگر چه در كتب عامه مرسلست،و در كتب خاصه نيز مرسل است الا در كافى كه مسند است اما باصطلاح متأخرين ضعيف است.

ص: 352

باب فرايض الصلاة

واجبات نماز هفت است

(فرائض الصّلاة سبع (1)الوقت و الطّهور و التّوجّه و القبلة و الرّكوع و السّجود و الدّعاء)

فريضهاى نماز عبارت است از چيزى چند كه نماز بدون آن صحيح نباشد اعم از آن كه شرط باشد يار كن و محتملست كه مراد از آن چيزى چند باشد كه حق سبحانه و تعالى آنها را در قرآن مجيد ياد كرده باشد اعم از آن كه واجب باشد يا سنت و فرايض نماز هفت است:

اول: وقتست و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است و در مبحث اوقات خواهد آمد و اگر كسى عمدا يا سهوا يا جهلا نماز را تمام پيش از وقت به جا آورد باطلست،و اگر بعضى را در وقت دريابد تفصيل آن خواهد آمد پس از وقت فى الجمله شرطيت دارد.

دويم: طهور است و در باب پيش گذشت.

سيم: توجه است و محتملست كه مراد از آن نيت باشد،و احاديث و آيات در وجوب آن وارد شده است و مذكور خواهد شد،و در ركنيت و شرطيت آن خلاف است اگر چه بشرط اشبه است و على اى حال نماز بترك نيت مطلقا باطل است.

و محتملست كه مراد از توجه تكبير احرام باشد چون به آن داخل نماز

ص: 353


1- سبعة خ

مى شويم يا هر دو چون تلازم هست شرعا در ميان ايشان،و بهر دو داخل نماز مى شود و آيه توجه بعد از هر دو خوانده مى شود با دعاهاى توجه و مع هذا حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً» و فرموده است «وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ» يعنى خداوند را به بزرگى ياد كن.

چهارم: قبله است و حق سبحانه و تعالى آيات در آن باب فرستاده است و خواهد آمد،و فى الجمله شرطيتى دارد كه اگر عمدا بر خلاف قبله نماز كرده باشد نمازش باطلست،و اگر سهوا كرده باشد يا جهلا در وقت اعاده مى كند،و بعضى در خارج نيز گفته اند و خواهد آمد.

پنجم و ششم: ركوع و سجود است و حق سبحانه و تعالى هر دو را ياد كرده است در قرآن بعنوان امر وجوبى و هر دو ركنست و خواهد آمد.

هفتم: دعاست بعضى گفته اند كه قنوتست و واجب است چنانكه صدوق قايلست به آن،و بنا بر قولى كه فريضه را اعم از واجب و سنت گيريم همين بس است كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد به آن امر كرده است و خواهد آمد،و بعضى گفته اند كه سوره حمد است كه بترك آن عمدا نماز باطل مى شود و بنا بر اين فريضه را بمعنى واجب مى بايد گرفت نه واجبى كه از قرآن ظاهر شده باشد اگر چه علما از آيه استدلال كرده اند اما ضعيف است،و حديث صحيح بر خلاف قول ايشان هست،و مذكور خواهد شد.و ممكن است كه اعم از همه بگيريم،و شامل قنوت و سوره حمد و دعاهاى توجه و غير آن باشد و اللّه تعالى يعلم.

ص: 354

باب مقدار الماء للوضوء و الغسل

اشاره

در بيان مقدار آبست از جهت وضو و غسل و اقل واجب آن آن مقدار است كه مسماى شستن بفعل آيد و بيشترش از جهت وضو يك مد است،و از جهت غسل يك صاع و زياده اسراف است و ظاهرا اسراف مكروه باشد مگر در جائى كه جمعى به آن احتياج داشته باشند كه در آن صورت اسراف حرامست و تفصيل آن خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

غسل يك صاع آب و از جهت وضو يك مد آب مى بايد

14,7-( قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما: للغسل صاع من ماء و للوضوء مدّ من ماء و صاع النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله خمسة امداد و المدّ وزن مائتين و ثمانين درهما و الدّرهم ستّة دوانيق و الدّانق وزن ستّ حبّات و الحبّة وزن حبّتين من شعير من اوساط[اوسط] الحبّ لا من صغاره و لا من كباره).

فرمودند كه از جهت غسل يك صاع آب مى بايد و از جهت وضو يك مد آب مى بايد،و صاع حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله پنج مد است،و مدى وزن دويست و هشتاد درهم،و درهمى شش دانك است و دانگى وزن شش حبه طلا است و حبه طلا وزن دو دانه جو است از جوهاى ميانه نه از بزرگها و نه از كوچكهاى دانه جو.

و اين حديث را شيخ طوسى بدو سند قوى از سليمان بن خفض مروزى روايت كرده است از حضرت امام ابو الحسن صلوات اللّه عليه،و ظاهرا صدوق گمان كرده است كه ابو الحسن اولست،و گمان بنده آنست كه ابو الحسن هادى

ص: 355

است صلوات اللّه عليهما،و احتمالى دارد كه ابو الحسن امام رضا باشد اما بعيد است.و حضرت امام موسى صلوات اللّه عليه بسيار بعيد است.

و چون ظاهر شد كه حديث اوست طريق صدوق بكتاب او صحيح است و او را اگر چه در كتب رجال ذكر نكرده اند و ليكن صدوق ذكر كرده است در عيون كه او متكلم خراسان بود و نظير خود نداشت و مأمون او را حاضر ساخت كه با حضرت صلوات اللّه عليه مباحثه نمايد و بحث بسيار كرد و شيعه شد.

و محتملست كه پيشتر نيز شيعه بوده باشد و بواسطه مصلحت آن مباحثات را كرده باشد و ليكن بعيد است لهذا روايت او از حضرت امام موسى بعيد است،و بعد از آن هر مسأله كه داشت به خدمت حضرت امام محمد تقى،و امام على نقى،و امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليهم مى فرستاد و استفسار مى كرد.

مجملا حديث او را حسن مى دانيم و ليكن اين حديث او مخالفت دارد با احاديث صحيحه كه در صاع و مد وارد شده است و صدوق در باب غسل و وضو چون از مستحبات است باين روايت عمل نموده است،و در باب فطر عمل به احاديث مشهور كرده است اگر چه احاديث مشهوره در باب وضو و غسل وارد شده است.

و ليكن محتملست كه مخير باشد آدمى ميان هر دو و از آن جمله شيخ رحمه اللّه بسند صحيح از زراره از امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه حضرت رسول خدا به يك مد از آب وضو مى ساختند و به يك صاع آب غسل مى كردند و مدى يك رطل و نيم است و صاعى شش رطل يعنى به رطل مدينه كه يك رطل و نيم عراقى است پس صاع نه رطل عراقى باشد،و مد دو رطل و ربع عراقى باشد كه چهار يك صاع باشد.

و روايت كرده است بسند صحيح از محمد بن احمد بن يحيى الاشعرى

ص: 356

ثقه از جعفر همدانى كه جعفر با ما در راه حج همراه بود بمن گفت كه نوشتم به حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليه عريضۀ و به پدرم كه از وكلاى حضرت بود دادم كه به خدمت حضرت برد و نوشته بودم كه فداى تو گردم به درستى كه علماى ما خلاف كرده اند در صاع بعضى مى گويند كه بصاع مدينه است،و بعضى مى گويند كه بصاع عراقست پس حضرت بخط مبارك خود بمن نوشت كه صاع شش رطل است به رطل مدينه و نه رطلست به رطل عراق،و ديگر از على بن بلال روايت كرده است كه او نيز به خدمت صاحب الامر،يا امام حسن عسكرى نوشت و همين جواب آمد.

و ديگر شيخ روايت كرده است به اسناد موثق از سماعه كه گفت از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردم از مقدار آبى كه از جهت غسل كافيست حضرت فرمودند كه حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله غسل فرمودند به يك صاع و وضو كردند به يك مد و صاعى در زمان حضرت صلى اللّه عليه و آله پنج مد بود،و مدى يك رطل و سه وقيه بود،و وقيه هفت مثقال است كه ده درهم باشد پس مجموع صد و پنجاه درهم مى شود كه قريب به يك رطل مدينه است و با آن پنج رطل شش رطل مدينه مى شود ده نارى كمتر تقريبا كه نه رطل عراقى باشد و اگر وقيه را چهل درهم حساب كنيم كه بر آن نيز اطلاق مى كرده اند و رطل را رطل عراقى حساب كنيم چهل و دو مثقال صيرفى زياده مى شود.

و احاديث صحيحه از زراره،و محمد بن مسلم،و ابو بصير از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله به يك صاع غسل مى فرمودند،و به يك مد وضو مى ساختند.

و در حديث صحيح از معاوية بن عمّار از حضرت امام جعفر صادق

ص: 357

صلوات اللّه عليه وارد شده است كه آن حضرت به يك صاع آب غسل مى فرمودند، و اگر بعضى از زنان با آن حضرت غسل مى كردند يك مد بر آن مى افزودند.

و بر اين مضمون نيز احاديث صحيحه وارد است،پس ظاهر شد كه صاعى نه رطلست و رطلى نود و يك مثقالست و هر ده درهم هفت مثقال است،پس رطلى صد و سى درم باشد و چون حساب درهم بنا بر مذهب مشهور شش دانك است،و هر دانگى هشت دانه جو،و جو اختلاف در آن بهم مى رسد بحسب شهرها در بزرگى و كوچكى بلكه در هر شهرى بحسب زمينها مختلف مى شود تا آن كه شيخ بها الدين محمد طاب ثراه هر تصنيفى كه مى كردند يك مرتبه ترازو مى آوردند و جو را مى كشيدند و به آن حساب مى نوشتند،و لهذا دو تصنيف او موافق نيست و هر جائى مقدارى قرار داده است.

و اين ضعيف را بخاطر رسيد كه علماى خاصه و عامه ذكر كرده اند كه دينار در جاهليت و اسلام تغيير نيافت و دينار اشرفى است،و اشرفيهاى قديم ديدم كه به همين وزن اشرفيهاى حال بود كه چهار دانك و نيم مثقال صيرفى مشهور است و به آن حساب كرديم درهم را هر صاعى ششصد مثقال و چهارده مثقال و ربع مثقال شد بمثقال صيرفى و بنا را بر آن گذاشتيم در جميع مقاديرى كه گذشت و خواهد آمد إن شاء اللّه.

و اگر رطل را مدنى حساب كنيم و دينار را صيرفى حساب كنيم دو برابر مشهور مى شود كه يكمن شاهى و بيست و هشت مثقال و نيم باشد،و نزديك مى شود به تحديدى كه مصنف كرده است و ممكنست كه اين صاع پنج مدى باشد كه حضرت با زوجه خود غسل مى فرموده باشند،و آن قريب بدو صاع مى شود زيرا كه بنا بر مشهور صاعى هزار و صد و هفتاد درم است.

و بنا بر آن چه صدوق گفته است دو هزار و صد درم مى شود پس بنا بر اين حمل مى كنيم صاع پنج مدى را به صاعى كه حضرت با زوجه خود غسل كرده

ص: 358

باشند،و اگر نه صاعى چهار مد است چنانكه گذشت،و از آن چه گفته شد همه تحديدات به سهولت معلوم مى شود.

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: الوضوء مدّ و الغسل صاع و سيأتي اقوام بعدى يستقلّون ذلك فاولئك على خلاف سنّتى و الثّابت على سنّتى معى فى حظيرة القدس).

و حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه آب وضو يك مد است و آب غسل يك صاع است،و عن قريب جمعى بعد از من خواهند آمد كه اين مقدار آب را كم شمارند،و آب بسيار ريزند و اسراف كنند،«و آن جماعت وسواسيانند كه آبهاى رود خانه را نيز كم مى شمارند»و آن جماعت بر خلاف سنت منند،و هر كه ثابت قدم باشد بر سنت من با من خواهد بود در حظيره قدس كه جاى پيغمبران و اوصياى ايشانست بلكه جاى پيغمبر ما است صلى اللّه عليه و آله و اوصياى او صلوات اللّه عليهم.

8-( و: سئل ابو الحسن الرّضا صلوات اللّه عليه عن رجل احتاج إلى الوضوء للصّلاة و لم يقدر على الماء فوجد ماءً بقدر ما يتوضّأ به بمائة درهم او بألف درهم هل يجب عليه ان يشتريه و يتوضّأ به او يتيمّم فقال بل يشترى قد اصابنى مثل ذلك فاشتريت و توضّأت و ما يسرّنى بذلك مال كثير[يا و ما يسؤنى يا و ما يشترى]

باختلاف نسخ اين كتاب و كلينى و تهذيب.و شيخان بسند صحيح روايت كرده اند از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند كه هر گاه شخصى محتاج بوده باشد به وضو از جهت نماز به آن كه محدث باشد و بر آب قادر نباشد پس آبى بمقدار وضو فروشند به صد درهم،يا هزار درهم آيا واجب است كه آن آب را به آن بهاء بخرد و وضو بسازد يا تيمم كند،حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بلكه مى بايد بخرد چنين واقعه مرا دست داد و خريدم و وضو ساختم و آن چه مرا مسرور و خوشحال مى گرداند مال بسيار است يعنى

ص: 359

هر چند بيشتر بدهم خوشحال تر مى شوم چون رضاى الهى در اين است،يا آن چه سبب سرور من است مال بسيار است يعنى ثواب بسيار.

و بنا بر نسخۀ و ما يسوءنى يعنى آزرده نمى سازد مرا مال بسيار چون مى دانم كه رضاى او در آنست،يا اسراف نمى دانم كه سبب غم من شود.و بنا بر نسخۀ و ما يشترى يعنى آن چه به آن مى خرند مال بسيار است چرا كسى مضايقه نمايد يكى را مى دهند و غير متناهى مى گيرند در دنيا و عقبى،يا مال بسيار مى بايد داد كه رضاى الهى را حاصل كنند و اللّه يعلم.

و علما خلاف كرده اند بعضى گفته اند كه اين حديث دلالت بر جواز خريدن مى كند نه بر وجوب،و بر تقديرى كه دلالت كند بر مثل حضرتى كه دنيا و ما فيها از او بود سهلست پس اگر كسى ضرر بحال او نرسد واجبست او را خريدن،و اگر كسى همين زر را داشته باشد و مايه تجارت او باشد و اگر بخرد محتاج شود بر او واجب نيست به عمومات:

وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (1) يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ (2) يعنى حق سبحانه و تعالى كار دين را بر شما تنگ نكرده است،و حق سبحانه و تعالى آسانى شما را مى خواهد و دشوارى شما را نمى خواهد و امثال اين از آيات و اخبار كه بعضى گذشت و اين قول خالى از قوت نيست و محتملست كه اگر صاحب توكل باشد بايدش خريد و الا فلا و اللّه تعالى يعلم.

و بر اين قياس كرده اند كه هر گاه دلو و رسن يافت نشود و آن را نيز به بهاى بسيار فروشند بايد خريد،و هم چنين اگر بعوض رسن منديلهاى نفيس ده تومانى فروشند يا داشته باشند و اگر ريسمان آب چاه كند از ماليت بيفتد اگر ضرر بحال او نرسد مى بايد خريدن،يا ريسمان كردن،اما اگر ظالمى بر سر آبة.

ص: 360


1- آيه 77-سورة الحج.
2- -آيه 181-سورة البقرة.

باشد و اگر اين كس بر سر آب رود يك فلس از اين كس به زور بگيرد واجب نيست زيرا كه معاونت آن ظالم كرده است بر ظلم اين آن و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ (1)يعنى معاونت و يارى مكنيد ظالمان را بر گناه و ظلم و به تفصيل در باب تيمم مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

رسول خدا با زوجه خود با پنج مد آب كه در يك ظرف بود غسل كردند

14,5- و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: اغتسل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و زوجته من خمسة امداد من اناء واحد،فقال له زرارة كيف صنع فقال بدء هو و ضرب بيده فى الماء قبلها فانقى فرجه ثمّ ضربت هى فانقت فرجها ثمّ افاض هو و افاضت هى على نفسها حتّى فرغا و كان [فى يب فكان]الّذى اغتسل به النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله ثلاثة امداد و الّذى اغتسلت به مدّين و انّما أجزأ عنهما لأنّهما اشتركا فيه جميعا و من انفرد بالغسل وحده فلا بدّ له من صاع

(شيخ رحمه اللّه روايت كرده است بسند صحيح از زراره،و محمد بن مسلم،و ابو بصير از حضرت امام محمد باقر، و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله غسل كردند با زوجه خود از پنج مد آب كه در يك ظرف بود.پس زراره گفت كه بچه عنوان غسل كردند؟حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت اول دست بر آب زدند پيش از زوجه و عورت خود را شستند،ديگر زوجه آب برداشت و خود را شست ديگر حضرت آب بر سر ريختند ديگر زوجه آب بر سر ريخت تا فارغ شدند،پس آن چه حضرت به آن غسل فرموده بودند سه مد آب بود،و آن چه زوجه غسل كرده بودند دو مد آب بود،و از اين جهت به پنج مد اكتفا نمودند كه به شركت غسل كردند،و كسى كه تنها غسل كند

ص: 361


1- آيه 3-سورة المائدة.

ناچار است از يك صاع.

و احاديث صحيحه باين مضمون بسيار است از طرق خاصه و عامه و آن كه حضرت باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت از سه مد آب غسل فرمودند ظاهرش آنست كه بعلم وحى مى دانستند،و ممكن است كه به اعتبار جثه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله،و جثه ام المؤمنين ام سلمه تخمين فرموده باشند و اول اظهر است زيرا كه شهادت است بحسب ظاهر و بى علم از معصوم محالست.

ناچار است در وضو از سه كف آب

(و لا بدّ للوضوء من ثلاث اكفّ ملءا من ماء كفّ للوجه و كفّان للذّراعين)

و ناچار است در وضو از سه كف آب،يك كف از جهت شستن رو،و دو كف از جهت دستها.و اين حديث را زراره بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است با زيادتى بسيار كه إن شاء اللّه تعالى مذكور خواهد شد.و باين مضمون اخبار صحيحه كثيره وارد شده است.

(فمن لم يقدر الاّ على مقدار كفّ واحد فرّقه ثلاث فرق)

پس كسى كه قادر نباشد مگر بر يك كف آب آن را سه حصه كند و وضو سازد بشرط جريان بقدر دهن و آن روغن مالى است،يا آمدن نرمه باران است بر دست كه اگر دستى بر آن بمالد آب از عضوى به عضوى ديگر برود اگر چه از ته مويى به ته مويى ديگر برسد.و اين حديث را كلينى بعنوان مرسل روايت كرده.و احاديث صحيحه وارد شده است كه در غسل و وضو مسماى جريان كافيست اگر چه مانند دهن باشد و خواهد آمد.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: انّ الرّجل ليعبد اللّه اربعين سنة و ما يطيعه فى الوضوء لأنّه يغسل ما امر اللّه عزّ و جلّ بمسحه).

و حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بسيار است كه شخصى چهل سال عبادت حق سبحانه و تعالى مى كند و اطاعت الهى نمى كند در وضو زيرا كه آن چه حق

ص: 362

سبحانه و تعالى امر كرده است كه مسح كند آن را مى شويد ظاهر عبارت آنست كه مخالفت در وضو مى كند و وضو شرط صلاة است پس نمازهاى او همه باطل است.و احتمال ديگر دارد كه عبادت مى كند و نمى كند از جهت وضو پس عبادت كردۀ او نكرده است و اين بحسب معنى اربطست،و اول بحسب لفظ و اين مضمون را صدوق و شيخان در دو خبر قوى روايت كرده اند و خلافى نيست در اين بلكه از ضروريات دين شيعه است كه انكار آن كفر است.

ص: 363

باب صفة وضوء رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله:

اشاره

بابى است در بيان صفت وضوء حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله چون حق سبحانه و تعالى مى دانست حماقت و بلاهت منافقانى كه در خدمت آن حضرت بودند،و مى دانست كه جمعى كه شعورى دارند بيشتر متوجه دنيا و جاه خواهند شد:خليفه از جهت آن حضرت مقرر ساخت كه معصوم باشد و خطا نكند و دروغ بر آن حضرت نه بندد،و جميع امت از سنى و شيعه متفقند كه در ميان اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله اعلم از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نبود،بلكه در همه كتابهاى خود ذكر كرده اند كه در شهرستان علوم سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله سيد الوصيين صلوات اللّه عليه بود.

و وقتى كه حضرت از دنيا رفت مشهور آنست كه چهار صد هزار صحابه داشت نمى دانستند كه حضرت چگونه وضو مى ساخت با آن كه اكثر اوقات در برابر ايشان وضو مى ساخت و خلافى نبود كه اذان چنان مى گفتند كه همه كس مى شنيدند و هر روز پنج مرتبه مى گفتند بر منارات،مع هذا بعد از حضرت نزاع در آن واقع شد چنانكه خواهد آمد و سبب اشتباه اين شد كه چون اكثر مسلمانان ساكنان صحرا بودند و كفش نمى پوشيدند و اگر مى پوشيدند نعلين عربى در پا مى كردند و پاشنه پاى ايشان مى تركيد به وسيلۀ دواى آن بر پاشنۀ پاى خود بول مى كردند و با آن حال داخل مسجد مى شدند حضرت سيد المرسلين

ص: 364

صلى اللّه عليه و آله مبالغه در نجاست بول مى فرمودند،و مى فرمودند كه پايهاى خود را بشوييد و داخل مسجد شويد واى بر آن پاشنهاى نجس كه در جهنم خواهد بود اگر نشويند و داخل مسجد يا داخل نماز شوند.بعد از آن خلاف شد كه پا شستن جزو وضو است يا نه جمعى كه درد دين داشتند و مكرر از حضرت ديده بودند و معنى قرآن را شنيده بودند پا را مسح مى كردند به نص قرآن،و نص آن حضرت،و فعل آن حضرت.

و جمعى از منافقانى كه منصب خلافت آن حضرت را غصب كرده بودند و مى دانستند كه اين جماعت تابع حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه اند اگر ايشان حديثى از آن حضرت صلوات اللّه عليه نقل مى كردند نمى شنيدند،و عمده نقل كنندگان وضو در صحاح سنيان عثمان بن عفان،و ابو هريره،و عبد اللّه بن زيد است كه در صحاح ايشان مذكور است.

آخر از جمله چهار صد هزار اصحابى كه وضوى آن حضرت را همگى مى ديدند همين سه كس قول ايشان معتبر بود،و اهل البيتى كه هميشه حضرت در خانه ايشان بود،و اكثر وحى ها در خانه ايشان نازل شد،و حق سبحانه و تعالى آيه عصمت در شأن ايشان فرستاد،و در دعاى مباهله محتاج به ايشان بود، و سورۀ هل اتى در شأن ايشان نازل شد.بلكه اكثر قرآن به اعتراف سنيان قول ايشان در وضو اعتبار نداشت چون آن جماعت معين ايشان بودند و اهل البيت دشمن ايشان بودند للّه.

حاصل آن كه چون حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم مى ديدند كه دين از دست رفته است،و به گفته ايشان اعتماد نمى كردند فعل را با قول منضم مى ساختند و خود در برابر اصحاب وضو مى ساختند،و مى فرمودند كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله اين چنين وضو مى ساخت و هم چنين هر جا كه ايشان آن افعال را در برابر بفعل مى آوردند و نسبت به حضرت مى دادند وجهش

ص: 365

اين بود و همه خواهد آمد.

نحوه وضوي پيامبر از زبان امام باقر ع

14,5-( قال ابو جعفر الباقر صلوات اللّه عليه: أ لا أحكى لكم وضوء رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فقيل له بلى فدعا بقعب فيه شىء من ماء).

حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه مى خواهيد كه بيان كنم از براى شما كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله چگونه وضو مى ساختند؟صحابه گفتند بلى اى فرزند رسول خدا حضرت كاسه چوبينى طلبيدند كه آب داشت و ظاهرا از آنجا آب مى خوردند يا وضو مى ساختند و حاضر بود حضرت فرمودند كه آن را بياوريد آوردند و آن كه خود برنخاستند و نياوردند از اين جهت بود كه آب طلبيدن استعانتى نيست كه مكروه باشد بلكه استعانت مكروه آنست كه آب بدست اين كس كنند و اگر خود آب بر مى داشتند بهتر بود و طلبيدن به واسطۀ بيان جواز است.

(فوضعه بين يديه).

پس حضرت صلوات اللّه عليه كاسه را گرفتند و در برابر خود گذاشتند و از اين جا ظاهر مى شود كه سنت بوده باشد كه ظرف وضو سرش باز باشد و در برابر باشد تا نسبتش بهر دو دست مساوى باشد و آن چه مشهور است ميان علما كه سنت است كه ظرف وضو در دست راست باشد تا حال حديثى بر آن مضمون نديده ام و علما نيز اعتراف نموده اند كه نديده اند و چون بعضى از علما ذكر كرده اند ديگران نيز متابعت كرده اند كه البته آن جماعت حديثى ديده خواهند بود.

اما معلوم نيست كه در روز قيامت اين عذر را از ما قبول كنند،بلكه ظاهرش اين است كه بر ما حجت تمام كنند و بگويند كه احاديث صحيحه به شما رسيده بود عمل نكرديد كه فلانى گفته بود البته چيزى ديده خواهد بود،بلى اگر حديثى بر خلاف مشهور بما نرسيده باشد ممكن است كه از ما قبول كنند يا آن كه در آن نيز حرف است چون دليلى نداريم كه تقليد مردگان جايز باشد.

ص: 366

و ليكن اكثر علما در سنتيها تجويز نموده اند به اعتبار حديث صحيحى كه شيعه و سنى از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه به شخصى برسد كه فلان كار ثواب دارد و آن شخص از جهت رضاى الهى آن عمل را به جا آورد حق سبحانه و تعالى آن ثواب را مى دهد هر چند در واقع من نگفته باشم.و مضمون حديث اين است و عباراتش زياد و كم دارد بنا بر اين اكثر علما در مستحبات مساهله مى نمايند و بحديث ضعيف و قول فقيه عمل مى نمايند.

و جمعى گفته اند كه شايد مراد حضرت صلى اللّه عليه و آله اين باشد كه اصلش ثابت باشد و ليكن ثوابش ثابت نباشد.مثلا نماز شب از حضرات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم بما رسيده است بعنوان تواتر و شخصى حديث ضعيفى ببيند كه نماز شب اين ثواب را دارد و بقصد آن ثواب آن را به جا آورد حق سبحانه و تعالى آن ثواب را مى دهد.

اما اگر حديثى در نماز ضحى وارد شده باشد و عايشه يا انس بن مالك يا ابو هريره روايت كرده باشند با آن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرموده باشد كه اكثر دروغها را بر حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله اين سه نفر بسته اند و احاديث وارد شده باشد كه نماز ضحى بدعت است معقول نيست در چنين جاها به گفته ضعيفى حكمى بر حق سبحانه و تعالى افترا كنيم و حال آن كه حق سبحانه و تعالى در آيات بسيار فرموده باشد كه فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً (1).كيست ظالم تر از كسى كه دروغ بر حق سبحانه و تعالى ببندد.

و غير اين از آيات و اخبار كه در مقدمه ذكر نموديم مع هذا همه علماىف.

ص: 367


1- آيۀ 37-سورة الاعراف.

ما اين حديث زراره را عمل كرده اند و در كتب استدلالى ذكر كرده اند و حكم به صحتش كرده اند پس لازمست البته كه ظرف را در برابر بگذاريم اگر سرباز باشد،و اگر مثل ابريق باشد مشهور آنست كه آن را در دست چپ مى گذارد تا آسان باشد بدست راست كردن.

و گمان بنده آنست كه آن را نيز در برابر گذاشتن بهتر است چون ممكن است كه مراد حضرت مطلق ظرف باشد.مع هذا در حديث كالصحيح يا صحيح خواهد آمد در باب وضوى حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه ابريق را در برابر گذاشتند كه وضو بسازند.

(ثمّ حسر عن ذراعيه).

پس آستين را بالا كردند و اين دلالت مى كند كه سنت باشد آستين بالا كردن تا در وقت شستن آن باز باشد و فعلى ديگر در اثناى وضو به جاى نياورد.و از اين باب است هر گاه چاقشور در پا داشته باشد خصوصا هر گاه بندش بسته باشد بهتر آن است كه بندش را باز كنند و از پا بيرون آورد تا فاصله ميان افعال وضو نشود چون دغدغه وجوب موالات بمعنى متابعت مى شود و خواهد آمد.

(ثمّ غمس فيه كفّه اليمنى).

پس دست راست را در آب فرو بردند بواسطه آب برداشتن بسيار و ظاهر شد كه سنت است كه از دست راست آب رو را بردارند و فرو برند تا دست پر شود.

(ثمّ قال هذا اذا كانت الكفّ طاهرة).

يعنى پس فرمودند كه آن كه دست را در ظرف كردن جايز است پيش از شستن دستها وقتى است كه دست پاك باشد يعنى اگر نجس باشد ظرف نجس مى شود چنانكه احاديث صريحه وارد است بر آن.و محتمل است كه مراد اين باشد كه اگر پاكيزه باشد و كثافت نداشته باشد شستن پيش از وضو در كار نيست يا آن كه وقتى دست در ظرف مى كنى كه دست را شسته باشى.و معنى اول اظهر است،و احتمال دارد كه هر سه مراد باشد.

ص: 368

(ثمّ غرف ملأها ماء).

پس به كف آب برداشت آن مقدار كه دست راست آن حضرت پر شد.

(ثمّ وضعه على جبهته).

پس آب را بر پيشانى گذاشتند و دست برنداشتند كه مبادا همه ريخته شود.

(و قال بسم اللّه).

وبسم اللّه گفتند چون اول افعال وضو است و نيت را نگفتند بنا بر آن كه نيت كار دل است و شيخ رحمه اللّه گفته است كه بسم اللّه عبارت از نيت است چون بنده استعانت از حق سبحانه و تعالى مى جويد البته بخاطر دارد كه وضو را از براى حق سبحانه و تعالى مى كند.و مؤيد اين معنى ذكر كرده است حديث صحيحى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى وضو ساخت در حضور حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و نماز گذارد پس حضرت فرمود كه وضو و نماز را اعاده كن تا سه مرتبه حضرت صلى اللّه عليه و آله امر به اعاده وضو و نماز فرمودند.

آن شخص به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه رفته واقعه خود را عرض نمود حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه در وقت وضوبسم اللّه گفتى،گفت نگفتم حضرت فرمودند كه بسم اللّه بگو در اين مرتبه كه وضو ساخت وبسم اللّه گفت و نماز كرد حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نفرمودند كه اعاده كن.

و اگر چه حمل اين حديث بر نيت بحسب ظاهرى بعدى دارد،و ليكن چون امر نيت سهل است چنانكه از اخبار ظاهر مى شود پر استبعادى ندارد كه همين كه حق سبحانه و تعالى در خاطرش باشد نيت باشد زيرا كه مى داند كه اين فعل را حسب الامر او مى كند،و احوط آنست كه ترك بسم اللّه نكند هر چند نيت كرده باشد تا به بركت بسم اللّه وضوى صحيح خالص از براى خدا بسازد.و صدوق نيز مطلقا نيت را ذكر نكرده است.

ص: 369

و ليكن

14- در اخبار صحيحه وارده شده است كه: انّما الاعمال بالنّيات، و انّما لامرئ ما نوى. و مذكور خواهد شد يعنى هيچ عملى صحيح نيست بدون نيت و هر چه را نيت مى كند همان از اوست و احاديث:انما الاعمال را اگر چه كلينى بسند حسن كالصحيح روايت نموده است،و ليكن در كتب صدوق و در ما بين اخبار بعنوان صحيح وارد شده است.

و صدوق در كتب خود بسند صحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه چه چيز سبب رستگارى است در روز قيامت؟ حضرت فرمود كه نجات حاصل نمى شود مگر به آن كه با خداوند خود مكر نكنيد كه هر كه با خدا مكر كند خدا با او مكر مى كند و ايمان را از او سلب مى كند،و اگر بفهمد با خود بد كرده است نه با خداوند خود.

گفتند يا ابن رسول اللّه مكر با خدا كدامست؟حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه مكر آنست بندگى حق سبحانه و تعالى كنند و غرض ايشان غير رضاى الهى باشد،پس زنهار كه از خدا بترسيد و ريا مكنيد كه ريا شرك است به خدا،گويا آن شخص را شريك خداوند خود كرده به درستى كه آن جماعتى كه ريا مى كنند ايشان را در روز قيامت به چهار نام خواهند خواند،اى كافر،اى مكار، اى فاسق،اى زيان كار عمل تو باطل شد،و اجر تو ضايع شد،و ترا از رحمت الهى امروز بهرۀ نخواهد بود،مزد خود را از آن كس بگير كه عبادت از جهة او مى كردى.

و در حديث صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه وارد شده است از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه جماعتى را بجهنم برند خداوند عالميان به مالك فرمايد كه آتش را بگو كه قدمهاى ايشان را نسوزاند كه به آن پاها به مساجد مى رفتند،و روهاى ايشان را نسوزاند كه آب وضو را بر روى خود بر وجه كمال مى رسانيدند،و دستهاى ايشان را نسوزاند كه به آن دستها دعا

ص: 370

مى كردند و به درگاه من بلند مى كردند،و زبانهاى ايشان را نسوزاند كه تلاوت قرآن بسيار مى كردند،پس خازن جهنم به ايشان گويد كه اى اشقيا چه كار بد مى كرديد ايشان گويند كه ما اين اعمال را از براى غير خدا مى كرديم پس گويد كه حالا برويد و ثواب خود را از ايشان بگيريد.

و بسند صحيح از حضرت سيد الساجدين صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه بزرگى نيست قرشى و عربى را مگر به تواضع،و بهترى نيست مگر به سبب تقوى،و عملى نيست مگر با نيت،و عبادتى نيست مگر با علم به درستى كه دشمن ترين مردمان نزد حق تعالى كسى است كه گويد من تابع ائمه معصومينم و متابعت نكند كردهاى ايشان را.

و كلينى در دو حديث صحيح از عمر بن زيد روايت كرده است كه در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بودم كه حضرت اين آيه را خواندند كه بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ (1)بلكه آدمى بر حال خود بيناست هر چند عذرها آورد.حضرت فرمودند كه آدمى چه عذر مى تواند گفت چيزى را كه حق سبحانه و تعالى مى داند كه نه چنان است مثلا مى گويد كه من فلان را از براى رضاى خدا كردم و خدا مى داند كه دروغ مى گويد پس حضرت فرمودند كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه هر چه نيت تو آنست حق سبحانه و تعالى آن را به تو مى دهد اگر خير است خير مى دهد،و اگر شر است جزاى آن عقوبت الهى است.و از اين باب اخبار فوق حد و حصر است.

و آن كه در مثل نماز و وضو حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم نيت را نگفته اند صريحا،و در زيارت مؤمن و امثال آن احاديث بسيار متواتر در نيتة.

ص: 371


1- آيۀ 13 و 14-سورة القيامة.

واقع شده است آنست كه گوييا احتمال اين نمى داده اند كه كسى وضو و نماز را ريا كند چه همه كس مى كنند و كارى نيست كه عاقلى از براى غير خدا بفعل آورد بخلاف زيارت مؤمن كه غالب آنست كه در آنجا مطالب بسيار مى باشد فرموده اند كه اگر از جهة رضاى الهى است ثواب هست و الا فلا.

ديگر بدان كه هر عملى را كه آن را بنحو خاصى بفعل بايد آوردن مثل وضو كه مى بايد اول رو شسته شود،و ديگر دست راست،ديگر دست چپ بعنوان خاصى كه ظاهر است اين قسم عملى عبادتست و عقل در آن مستقل نيست مى بايد كه از جهة رضاى الهى بفعل آورند.

اما مانند ازاله نجاسات كه غرض از آن همين است كه نجاست نباشد خواه آن جامه را بيندازند و جامه پاك به پوشند و خواه نجاست را به مقراض ببرند و دور اندازند،و خواه ديگرى ازاله كند،و خواه در آب مغصوب ازاله كنند همه صحيح است اين را عبادت نمى گويند و در آنجا نيت در كار نيست بلى اگر كسى آن را از براى رضاى الهى بفعل آورد مثاب خواهد بود و وضو و غسل و تيمم از بابت اولند كه هر يك را شرايط بسيار هست و كيفيت خاص كه اگر به آن نحو واقع نشود باطل است.

و علما ضابطه قرار داده اند كه هر چه فعل است يا ترك مانند فعل است نيت در آن لازم است،و ترك كالفعل مانند صوم و احرامست كه اينها ترك چيزى چند است اما چون كف نفس هست بمنزله فعل است،و آن چه تركست مثل ترك جميع محرمات چون غرض الهى آنست كه بفعل نيايد همين كه نكردى معاقب نيستى.

اما ثواب وقتى مى دهند كه غرض از ترك آن رضاى الهى باشد مگر خصوص شراب كه احاديث در آن وارده شده است كه اگر كسى آن را ترك كند بواسطه حفظ عرض،يا بواسطه آن كه خوردنش به آن شخص ضرر رساند،يا

ص: 372

بواسطه ريا كه مردمان او را خوب دانند حق سبحانه و تعالى همان ثواب را مى دهد كه روى تفضل نه به استحقاق.ديگر مراتب نيت بسيار است كه إن شاء اللّه در نيت نماز گفته خواهد شد.

و اگر در وضو قصد رفع حدث يا استباحت صلاة بكند احوط است و غالبا هست زيرا كه شخصى كه وضو ندارد و وضو مى كند مطلبش همينست كه پيش از وضو نماز نمى توان كرد وضو مى سازم تا توانم نماز كردن و همين معنى رفع حدث و استباحت صلاة است،و اگر وقت نماز داخل شده است و وضو مى سازد مى داند كه مى بايد ساخت و حق سبحانه و تعالى به آن امر كرده است جزما و اين معنى وجوب و قربتست.

و اگر بواسطه دخول مسجد مثلا وضو مى سازد و مى داند كه بى وضو نيز داخل مسجد مى توان شد و ليكن اگر با وضو داخل شود سبب رضاى الهى است همين معنى سنت است مجملا اكثر تقييداتى كه علما كرده اند چيزى چند است كه البته چنان واقع مى شود و آن معنى كه داعى است بر فعل آن نيت است نه تكلم به آن و نه آن كه در خاطر بگذارند مثلا شخصى مطلبى از كسى دارد در دل مى گذراند كه چون برادر مؤمن است به ديدن او مى روم از جهة رضاى الهى و خود مى داند كه دروغ مى گويد و نه چنانست بلكه اگر آن مطلب نباشد هرگز به ديدن او نمى رود در اين صورت نيت نكرده است بلكه نيت باطل كرده است مگر آن كه تصفيه قصد خود كرده باشد و آن مطلب نيز از براى خدا خواهد بود.

مثلا امتلاء كرده است و اشتها ندارد و مى داند كه چيزى خوردن ضرر دارد قصد صوم مى كند نيت كرده است،مگر آن كه قصدش اين است كه صحت بدن را نيز از براى حق سبحانه و تعالى مى خواهم و اين معنى وقتى صحيح است كه اگر مخبر صادق خبر دهد كه مردن تو از براى تو بهتر است از زندگى و زندگى را نخواهد و مرگ را از روى صدق اختيار نمايد و اين معنى بسيار نادر

ص: 373

است مگر مخلصان را كه به رياضات بسيار به مرتبه محبت الهى رسيده باشند و عاشق شده باشند اين معنى ممكن است و الا نيت نيست بلكه خطور بال است چيزى چند در خاطرش مى گذرد و دلش از آن خبر ندارد،يا خبر دارد و مى داند كه كاذبست.

(و سيّله على اطراف لحيته).

يعنى آب را بر رو گذاشت وبسم اللّه گفت و دست را با آب به زودى به زير آورد كه آب بر اطراف محاسن او جارى شد،و بهتر آنست كه رو را پيش آورد و سر را پس برد تا آب همه روى او را فرا گيرد،و اكثر مردم آب را بر پيشانى مى زنند و دست خالى را بر روى مى كشند و آب به جايى نمى رسد،و بعوض غسل مسح بفعل مى آورند و صحيح نيست يا مكرر آب بر رو مى ريزند تا خاطر جمع شود و ليكن در آب اسراف كرده اند و بد است.و از آن كه حضرت آب را بر پيشانى گذاشتند و به پائين آوردند اكثر علما استدلال كرده اند كه واجب است كه ابتدا از بالا كنند چون در بيان وضوى واجب است و لهذا دست نشستند و مضمضه و استنشاق سنت را نفرمودند.

و جمعى گفته اند كه چون رو شستن هر گاه خواهند به يك كف باشد از باب افعال طبيعت همه كس ابتدا از اعلى مى كنند پس ممكن است كه از باب افعال طبيعت باشد و باز در اين وضو سنتهاى بسيار هست پس جزم بوجوب مشكل است و حضرات در بيان وضو بيانى نفرموده اند كه ابتدا از بالا بكنند و اگر در كار بود بيان مى فرمودند.

مجملا دغدغه نيست كه ابتدا از بالا بهتر است و در اين نيز دغدغه نيست كه همين كه أولا آب را به پيشانى رسانند كافى است لازم نيست كه از بالاى مو بريزند چنانكه اكثر مردمان چنين مى كنند زيرا كه حديثى كه در آن واقع شده است ابتدا از اعلى همين است و در اين حديث پيشانى است بالاتر نيست.و ظاهر اطراف لحيه آنست كه كل محاسن را آب رسانيدند و دغدغه در اين نيست كه

ص: 374

محاسن حضرت يك قبضه بوده است پس زياده از رو بوده است و شسته بوده اند،پس ظاهر مى شود كه زيادتى تا يك قبضه را شستن سنت باشد پس به آب آن مسح توان كشيد و آب جديد نباشد بنا بر آن كه از اعضاى مستحبۀ وضو است.

(ثمّ أمرّ يده على وجهه و ظاهر جبينيه مرّة واحدة).

پس دست مبارك خود را كشيدند بر رو و آن چه ظاهر بود از دو طرف پيشانى خود و ظاهر آنست كه اول دست را با آب به زير آورده باشند و مرتبه ديگر دست كشيده باشند كه آب به همه جا رسيده باشد پس راوى گفت كه آن كار را يك مرتبه كردند يعنى آب ريختن يك مرتبه بود يا دست كشيدن يك مرتبه بود.و اول اظهر است بحسب معنى،و ثانى اظهر است بحسب لفظ.

(ثمّ غمس يده اليسرى فغرف بها ملاها ماء ثمّ وضعه على مرفقه اليمنى فامرّ كفّه على ساعده حتّى جرى الماء على اطراف اصابعه).

پس دست چپ را در آب كردند و او را پر از آب كردند و بر مرفق«بكسر ميم و فتح فا يا بر عكس»كشيدند يعنى دست را با آب به زير آوردند و دست بر دست كشيدند تا آن كه آب را جارى ساختند بر سرهاى انگشتان،و آن كه در دستها نيز ابتدا به مرفقها كردند جمعى از علما استدلال كرده اند كه ابتدا از مرفق واجب باشد چنانكه در رو مذكور شد و بحث همانست و احتياط در ابتدا از اعلى است در رو،و مرفقها در دستها،و مرفق بند دستست كه متصل است به آن ذراع با بازو،و از آن جهت مرفق مى گويند كه آلت رفق و استراحتست چون تكيه بر او واقع مى شود،يا محل رفق است بنا بر فتح ميم و از كشيدن دست بر رو و دستها بعضى قايل بوجوب امرار يد شده اند.و از آن كه تا سر انگشتان آب را جارى ساختند ظاهر مى شود كه آبى كه پيشتر بر سر دست بوده است فايده ندارد آبى ديگر مى بايد به او برسد.و آن كه دست را خشك نكردند ظاهر مى شود كه وجود آب

ص: 375

سابق ضرر ندارد،مثل رو اگر پيشتر مضمضه و استنشاق كرده باشند و بعضى از آن تر شده باشد.

(ثمّ غرف بيمينه ملاها فوضعه على مرفقه الأيسر فامرّ كفّه على ساعده حتّى جرى الماء على اطراف اصابعه).

پس از دست راست يك كف آب پر كردند و بر مرفق چپ گذاشتند و دست خود را با آب بر ساعد و ذراع كشيدند تا آب به سرهاى انگشتان ايشان رسيد.و آن كه حضرت ابتدا از مرفق نمودند معلوم نمى شود كه اصالة مرفق را مى بايد شست يا از باب مقدمه.و ظاهر آنست كه فى نفسه واجب باشد و متعارف نيست كه آن چه از باب مقدمه است بگويند،مع هذا مشكل است كه توان يافت كه حضرت چه مقدار آن را رسانيدند،و احوط آنست كه مرفقها شسته شود و اندكى بالاتر از باب مقدمه واجب باين معنى كه چون تمام روى و دستها را واجب است شستن و علم به شستن آنها وقتى بهر مى رسد كه اندكى زيادتر شسته شود تا يقين شود كه همه شسته شده است،و خلاف است كه مقدمه واجب واجبست يا لا بد است، و كسى خلاف نكرده است كه البته مى بايد از جهة حصول ذى مقدمه مثل طى مسافت از جهت حج.

(و مسح على مقدّم رأسه و ظهر قدميه ببلّة بقيّة مائه).

بعد از آن مسح كشيدند بر پيش سر و پشت پاها،به بقيه ترى كه از آب وضو مانده بود و اين حديث را كلينى رضى اللّه عنه بسند صحيح از زراره،از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده است و به جاى لفظ الايسر،اليسرى است در كافى و آخر حديث چنين است كه:

(ببلّة يساره و بقيّة بلّة يمناه).

يعنى مسح كشيدند به ترى دست چپ و بقيه ترى دست راست،و بعد از آن ذكر كرده است كه زراره گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه خداوند عالميان واحد است و دوست مى دارد عدد طاق را،پس بتحقيق كه كافى است ترا از

ص: 376

وضو سه كف،يك كف از جهت شستن رو،و دو كف از جهت شستن دستها،و حضرت فرمودند كه مسح بكش از ترى دست راست پيش سر را،و به آن چه مانده است از ترى دست راست پشت پاى راست را مسح كن،و به ترى دست چپ مسح پشت پاى چپ را،بعد از آن حضرت فرمودند كه شخصى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه سؤال كرد از كيفيت وضوى حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله پس حضرت به همين عنوان بيان فرمودند،و امثال اينها از اخبار كيفيت وضوى سيد المرسلين بسيار وارد شده است چون بعضى از آنها مشتمل بر مطالب ضروريه هست ذكر خواهد شد در موقع خود.

مسح بر نعلين عربى

14-( و روى: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله توضّأ ثمّ مسح على نعليه فقال له المغيرة أ نسيت يا رسول اللّه؟قال بل أنت نسيت هكذا أمرني ربّى).

و در روايتى وارد شده است كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله وضو ساختند پس مسح بر نعلين عربى كشيدند يعنى دست به زير تسمه آن نكردند پس مغيره گفت آيا فراموش كردى يا رسول اللّه؟حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه بلكه تو فراموش كردى هم چنين امر كرد مرا پروردگار من.

بدان كه محتمل است كه چون مغيره هميشه مى ديد كه حضرت مسح بر پاها مى كشيد چون ديد كه حضرت مسح بر نعلين كشيدند گفت يا رسول اللّه فراموش كردى كه نعلين را بيرون كنى؟حضرت فرمودند كه تو فراموش كردى كه من پيغمبرم و نسيان نمى كنم،يا فراموش كردى كه حق سبحانه و تعالى بعضى از پاها را فرموده است.و ممكن است كه مغيره يك مرتبه ديده باشد كه حضرت پا را از جهت نظافت شسته باشند و چون مسح كشيد اين سؤال كرد و محتمل است كه پيش از نزول سوره مائده غسل مقرر بوده باشد و منسوخ شده باشد به آيه و او آيه را شنيده باشد و فراموش كرده باشد.

و على اى حال احاديث صحيحه وارد شده است بر جواز مسح بر نعلين و

ص: 377

نعل عربى كه در مدينه مشرفه و اطراف آن مى بوده است و حال نيز هست يك تسمه در طول پا دارد و از بالا بسته مى شود و آن تسمه در ميان انگشت مهين و ما بعد او در مى آيد و در اين صورت استيعاب عرضى ساقط مى شود و منافات با استيعاب طولى ندارد.و جمعى نقل اجماع كرده اند بر آن كه استيعاب طولى مى بايد و اگر چه به يك انگشت باشد بخط غير مستقيم از سر انگشتان تا كعبين،و اگر اعم باشد نعلين از آن چه مذكور شد و از نعل بصرى كه دو تسمه در عرض دارد استيعاب طولى نيز ساقط مى شود و معلوم نيست كه در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم نعل بصرى بوده باشد پس احوط آنست كه اگر مسح كشند بر روى نعل بصرى نكشند و اگر كشند انگشت به زير تسمه كنند تا خط طولى به همرسد.

و ليكن احاديث وارد شده است كه مسمى كافيست والى الكعبين كه در قرآن واقع شده است بنا بر اين بيان غايت محل مسح است نه غايت مسح چنانكه در مرفقين گذشت،و ميان كعبين و مرفقين فرق هست زيرا كه در كعبين باى تبعيض در مضاف او مقدر است يعنى مسح كنيد بعضى از پاها را تا كعبين، بخلاف يدين كه اغسلوا بر سر او درآمده است يعنى دستها را تمام بشوييد تا مرفقين و ليكن احوط آنست كه كل پشت پا را مسح كند چنانكه خواهد آمد.

وضوى حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله يك بار يك بار بود

14,6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: و اللّه ما كان وضوء رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الاّ مرّة مرّة).

حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند و قسم ياد كردند به خدا كه نبود وضوى حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مگر يك بار يك بار يعنى هر عضوى را يك بار مى شستند و اعضاى مسح را يك بار مسح مى كشيدند.

بدان كه اين عبارت را كلينى و شيخ رضى اللّه عنهما باسم على صلوات اللّه عليه ذكر كرده اند كه

و اللّه ما كان وضوء على صلوات اللّه عليه الاّ مرّة مرّة

ص: 378

،و ممكن است كه آن چه صدوق ذكر كرده است حديثى ديگر باشد يا مضمون احاديث صحيحه باشد كه در كيفيت وضوى حضرت سيد المرسلين وارده شده است و همه يك مرتبه يك مرتبه است.

و شيخان بسند صحيح روايت كرده اند از حماد كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نشسته بودم كه حضرت آبى طلبيدند و به يك كف آب كل رو را شستند،ديگر يك كف برداشتند و تمام دست راست را شستند،و كفى ديگر برداشتند و همه دست چپ را شستند.پس مسح بر سر و پاها كشيدند و فرمودند كه اين وضوى كسى است كه در وضو بدعتى نكرده باشد يعنى اگر پا را بشويند بدعت كرده اند چون حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله پا را نشستند،و هم چنين سه مرتبه اعضاى را شستن بلكه دو مرتبه نيز بدعت است على الظاهر.

و در حديث صحيح ديگر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه وضو يكى يكى است و بعد از آن بيان فرمودند كه كعب در پشت پاست.

بدان كه خلافست ميان شيعه و سنى در كعب همه سنيان مگر قليلى از ايشان قايلند كه كعب قوزكست و آن استخوانى است كه از دو طرف پا ظاهر شده است،و اجماع شيعه است كه آن كعب نيست و ليكن ميان ايشان خلافست،اكثر علماى شيعه را اعتقاد آنست كه آن برآمدگى است كه بر پشت پاست به ساق نرسيده،و ظاهر اين حديث و بعضى از احاديث با ايشان است،و جمعى را اعتقاد آنست كه بند پاست اول ساق پا،و بعضى اخبار با ايشانست،و هر يك از اين دو طايفه احاديث معارض را تأويل مى كنند پس جماعتى كه مقدم ساق را مى دانند مى گويند كه آن هم بر پشت پاست،و غرض حضرت رد بر سنيانست كه ايشان پهلوهاى پا را مى دانند.

ص: 379

و در حديث صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه وارد است كه بزنطى مى گويد كه از آن حضرت سؤال كردم از مسح بر پاها چگونه است؟پس حضرت دست مبارك خود را بر انگشتان پا گذاشتند و كشيدند تا كعبين كه بر پشت پاست،من گفتم فداى تو گردم اگر شخصى مسح كشد بدو انگشت، حضرت فرمودند كه نه مگر بتمام دست،و اكثر علما تمام دست را سنت مى دانند و احوط آنست كه ترك نكنند.

و بسند صحيح از شيخ و به صحيح از كلينى روايت كرده اند از زراره و بكير كه هر دو از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه سؤال كردند از كيفيت وضوى حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله پس حضرت طشتى،يا تورى طلب فرمودند و شك از راويست يا فرمودند كه طشتى بياوريد يا تور كه ظرفيست كه از آن آب مى خورند پس دست در آب كردند و يك كف آب برداشتند و روى خود را به آن شستند.

ديگر دست چپ را در آب كردند و يك كف آب برداشتند و بر دست راست ريختند و آن را از مرفق تا سر دست شستند و سر بالا نشستند،ديگر از دست راست يك كف آب برداشتند و دست چپ را از مرفق شستند بنحو دست راست بعد از آن مسح سر و پاها كشيدند به بقيه ترى كه در دست مانده و آب تازه برنداشتند،بعد از آن فرمودند كه بر روى نعلين كه مسح كشند انگشتان خود را در زير بند نعلين نكنند.

پس فرمودند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه به نماز برخيزيد روهاى خود را و دستهاى خود را تا مرفقها بشوييد پس جزوى از رو و از دستها ترك نمى توان كردن و همه را مى بايد شستن،بعد از آن فرمود كه مسح بكشيد بعضى از سرهاى خود را،و بعضى از پاهاى خود را پس هر گاه اندكى از سر را،يا اندكى از پاها را از كعبين تا سرهاى انگشتان بكشند مجزيست.

ص: 380

زراره و بكير گفتند كه ما پرسيديم كه كعبها كدامست؟حضرت اشاره فرمودند كه اينجا يعنى مفصل نزد استخوان ساق،پس ما گفتيم كه اينها چه چيز است؟حضرت فرمودند كه استخوان ساق است و كعب پائين تر است پس گفتيم حق سبحانه و تعالى آن چه خير شما باشد پيش شما آرد يك كف آب بس است بواسطه رو،و يك كف از براى دست،حضرت فرمودند كه بلى بس است هر گاه مبالغه كنى به آن كه كف پر بردارى و نگذارى كه آبش تمام بريزد و به همه جا برسانى بعنوان جريان اما دو كف خوب به همه جا مى رسد.

و اين حديث مستند جمعى است كه مفصل را كعب مى دانند و از طرفين قابل تأويل هست اگر چه اظهر مذهب مشهور است كه استخوان پشت پاست،و حديث اخوين كه مستند ايشانست تتمه آن را ذكر نكرده است شيخ كه حضرت فرمود كه پائين تر است،و اگر از بالاى برآمدگى پشت پا تا مفصل را احتياطا بكشد بد نيست.

14-( و: توضّأ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله مرّة مرّة و قال هذا وضوء لا يقبل اللّه الصّلاة الاّ به).

و حضرت صلى اللّه عليه و آله يك مرتبه يك مرتبه وضو ساختند و گفتند كه اين وضوئى است كه حق سبحانه و تعالى نماز را قبول نمى كند مگر باين وضو.اين حديث را علما مسندا ذكر نكرده اند،و اكثر كه حديث زراره را نقل مى كنند اين تتمه را مى آوردند،و حاصل آنست كه چون سابق بر اين معلوم نيست كه چه نحو وضو ساخته بوده است حضرت،استدلال علما صورت ندارد.

اما صدوق چون شهادت مى دهد كه در آن حديث حضرت يك مرتبه يك مرتبه شسته است بواسطه مطلب صدوق نافع است،و ليكن ضرر دارد به آن چه خواهد گفت كه دو مرتبه ضرر ندارد اما ثواب ندارد،و ظاهرا آن كه حضرت فرموده است كه خداى تعالى قبول نمى كند مگر بمثل اين وضو اصل افعال باشد

ص: 381

با ترتيب تا بيرون رود با شستن و مسح به آب جديد كردن و امثال آن از بدعتهايى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله به وحى مى دانستند كه واقع خواهد شد.

احاديث دو مرتبه

(فامّا الاخبار الّتى رويت فى انّ الوضوء،مرّتين مرّتين [مرّتان ظ]فاحدها به اسناد منقطع يرويه

14,6- ابو جعفر الاحول ذكره عمّن رواه عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: فرض اللّه الوضوء واحدة واحدة و وضع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله للنّاس اثنتين اثنتين).

پس چون احاديث يك مرتبه را ذكر كرد شروع كرد در تأويل احاديث دو مرتبه اما خبرهايى كه روايت كرده اند،و محتمل است رويت بخوانيم يعنى بمن رسيده است از علما پس يكى از آنها،و در بعضى از نسخ به جيم واقع شده است يعنى او را مى يابم به اسناد بريده يعنى شخصى هست در ميان كه معلوم نيست كه كيست و خوبست يابد كه روايت مى كند آن را ابو جعفر احول و آن محمد بن على بن نعمان است كه مؤمن الطاق و شاه الطاقش مى گويند و ثقه و عظيم الشأن است و سند صدوق به او كالصحيح است،و او ذكر كرده است از كسى كه او از او روايت نموده است و آن كس معلوم نيست كه محمد احول او را فراموش كرده است يا ابن ابى عمير راوى او،و على اى حال مرسل ابن ابى عمير است و حكم مسانيد دارد و صدوق طرح نمى كند بلكه مى گويد كه چون معارض است به احاديث مسنده،احاديث مسنده بر آن مقدم است لهذا تأويل مى كند،و آن شخص از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى وضو را يكى يكى واجب گردانيده است و حضرت رسول خدا دو دو مقرر ساخت.

و آن كه صدوق أولا طعن در هر دو خبر زده است به ارسال وقتى خوبست كه حديث مسند نباشد و حال آن كه شيخ دو حديث صحيح نقل كرده است از

ص: 382

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه وضو مثنى مثنى است يعنى دو دو، و در حديث كالصحيح از آن حضرت روايت كرده است يونس بن يعقوب كه گفتم كه آن وضويى كه حق سبحانه و تعالى بر بندگان واجب ساخته است بر كسى كه بول و غايط كرده باشند.حضرت فرمودند كه ذكرش را مى شويد،و ازاله غايط مى كند،و وضو مى سازد دو مرتبه دو مرتبه،و غير اينها از اخبار مسنده كه بعضى از آن خواهد آمد.

(و هذا على جهة الانكار لا على جهة الاخبار كانّه صلوات اللّه عليه يقول حدّ اللّه حدّا فتجاوزه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و تعدّاه و قد قال اللّه عزّ و جلّ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ )

يعنى محتمل است كه حضرت بر وجه انكار فرموده باشد آن حديث را و استفهام انكارى باشد نه بر وجه اخبار از واقع كه چنين است گويا حضرت مى فرمايد كه چون چنين باشد كه حق سبحانه و تعالى يك مرتبه قرار داده باشد و رسولش صلى اللّه عليه و آله دو مرتبه قرار داده باشد و از حد الهى تجاوز و تعدى كرده باشد و حال آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه از حد الهى تجاوز كند بر خود ستم كرده است.

و بر اين حل صدوق اعتراض وارد است به چند وجه.

أولا اگر راه اين تأويلات داده شود آخر اعتماد به هيچ حديثى نتوان كرد و همه را استفهام انكارى مى توان گرفت.

دويم آن كه اگر صدوق بعد از اين،از اين باب اخبار روايت نكرده باشد اين سخن مى توان گفت،در كتاب صلاة ذكر كرده است حديث صحيح زراره را كه حضرت امام محمد باقر فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نماز را ده ركعت واجب ساخت و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله هفت ركعت زياد كرد و غير از اين در بسيار جائى ياد كرده است كه خواهد آمد.

بلكه ظاهر كلام صدوق كه در كتاب علل الشرائع در باب روزه ايام البيض

ص: 383

گفته است كه اول اين روزه بود و چون حق سبحانه و تعالى تفويض به رسولش نموده بود امر دينش را حضرت سنت هر ماه سه روز پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر و چهار شنبه اول از دهه ميان را قرار داده چون فرموده است كه ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (1)يعنى آن چه بياورد به شما رسول خدا به آن عمل كنيد و هر چه شما را از آن نهى كند بازايستيد از آن و اگر آنها را تأويل كند كه زيادتيها و نقصانها را بامر الهى مى كرد در اينجا نيز تأويل بايد كرد،غايتش آن كه دأب علماست كه هر گاه جمع كنند ميان دو خبر يكى را تأويل مى بايد كرد و تأويل خلاف ظاهر است پس بحث نتوان كرد،و ليكن تأويلهاى ديگر مى توان كرد مثل آن كه مثنى مثنى را حمل كنيم بر دو كف آب ريختن.

و ممكن است كه حق سبحانه و تعالى يك كف قرار داده باشد و حضرت يك كف زياد كرده باشد و بهر دو كف يك غسله متحقق شود،و غسله آنست كه تمام شسته شود.و مؤيد اين احتمال است حديث زراره كه گذشت و حضرت فرمود كه يك كف بس است و اگر مبالغه كنى و دو كف بريزى بخاطر جمع آب به همه جا مى رسد.و مولانا عبد اللّه رحمه اللّه باين تأويل مايل بود.

و شيخ بهاء الدين محمد طاب ثراه تأويل مى كرد كه مراد از مثنى مثنى دو شستن و دو مسح است چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه:

فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ تا رد باشد بر سنيان كه به يك مسح و سه غسل قائلند.و مؤيد اين تأويل است آن كه سنى و شيعه از ابن عباس روايت كرده اند كه هميشه مى گفت كه حق سبحانه ور.

ص: 384


1- آيۀ 7-سورة الحشر.

تعالى غسلتين و مسحتين مقرر ساخته است و منافقان تغيير دادند و شستن پاها را بدعت كردند و سه غسل و يك مسح شد.

(و قد روى انّ الوضوء حدّ من حدود اللّه (1)ليعلم اللّه من يطيعه و من يعصيه؟و انّ المؤمن لا ينجّسه شىء)

و حال آن كه بسند صحيح روايت كرده اند مشايخ از زراره و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه وضو حكمى است از احكام الهى و حق سبحانه و تعالى معامله آزمايندگان مى كند با خلق كه كه اطاعت او مى كند،و كه عصيان او مى كند و بتحقيق كه مؤمن را هيچ چيز نجس نمى كند.

(و انّما يكفيه مثل الدّهن)

يعنى كافى است او را از جهة وضو و غسل مثل روغن مالى،يا نرمه باران.و از تتمه ظاهر مى شود كه مراد آنست كه اسراف نكنند در آب وضو و غسل چنانكه وسواسيان مى كنند و آن كه فرموده است كه مؤمن را چيزى نجس نمى كند يعنى به سبب حدث نجس نمى شود بلكه تعبديست كه از جهة فرمودۀ الهى بكنند و مستحق ثواب شوند و اگر نكنند مستحق عقاب شوند،و مؤمن نزد حق سبحانه و تعالى اعظم است از آن كه به سبب حدث نجس شود.

و ممكن است كه عبارت را بر عموم خود بگذاريم و مراد از مؤمن روح مؤمن باشد يعنى چنين نيست كه اگر بدن يا جامه او نجس باشد ذكر الهى نتواند كرد،و آن كه از ميان ذكرها نماز را حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته است كه تا رفع حدث و خبث نكند متوجه آن نشود محض تعبد است كه به سبب اين بندگى او را قرب حاصل شود و مستحق مراتب عاليه شود،پس مشخص شد كه مطلوب نيست آب بسيار ريختن و دو سه مرتبه اعضا را شستن،و ظاهر خبرى]

ص: 385


1- [تعالى]

آنست كه حضرت از جهة حالت اضطرار فرمود باشد كه اگر آب كم باشد مغموم نباشد كه اگر آب بيشتر مى بود سببيت قرب بيشتر مى بود.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من تعدّى فى وضوئه كان كناقضه).

و بروايت سكونى حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه تعدى كند در وضو و زياده بشويد يا زياده آب بريزد مثل كسى است كه از مقرر كمتر كند و چنانچه كمى سبب بطلانست زيادتى نيز بقصد مشروعيت سبب بطلان است يا به منزلۀ بطلان بى ثوابست و در بعضى از نسخ صاد كناقصه نقطه دارد يعنى مثل كسى است كه وضوى خود را شكسته باشد اما نقصان در مقابل تعدى انسب است.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه يكى از شما يك كف روغن برمى دارد و بكل بدن مى رساند و آب از روغن فراختر است،و ظاهرا از باب مبالغه فرموده باشند و فراخترى از آن جهة است كه از آب رفع حدث و خبث مى شود و از روغن نمى شود.

و در حديث صحيحى ديگر از آن حضرت صلوات اللّه عليه وارد شده است كه وضو را حديست كه هر كه از آن تجاوز كند مزد ندارد و آدمى مبالغه عبث مى كند پس شخصى گفت كه حد آن كدام است؟حضرت فرمودند كه حدش آنست كه رو و دستها را بشويى و سر و پاها را مسح كنى.

و در حديث صحيحى وارد شده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند در وضو همين كه آب به بدنت برسد بس است يعنى با جريان،و در حديث صحيحى وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه در غسل و استنجا آن قدر آب بس است كه دستت تر شود.و ظاهرا مراد از اين اخبار آنست كه آب بسيار در كار نيست چنانكه وسواسيان اسراف مى كنند،و حكمت اقتضا مى كند كه رفع وسواس باين مبالغات بفرمايند.

ص: 386

و ممكن است كه مراد وقت ضرورت باشد چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه اگر آب باشد اسباغ كن وضو را و كامل ساز به آن كه دو مرتبه آب بر هر عضوى بريزى،و اگر آب بهم نرسد اندك آبى كافى است و احاديث اسباغ متواتر است از حضرات رسول خدا و ائمۀ هدى صلوات اللّه عليهم خصوصا در هواهاى سرد و آن كه سبب علو درجاتست و كفاره گناهان و خواهد آمد در وصاياى حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله.

(و فى ذلك حديث اخر به اسناد منقطع رواه عمرو بن ابى المقدام قال حدّثنى من سمع ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه يقول انّي لا عجب ممّن يرغب ان يتوضّأ اثنتين اثنتين و قد توضّأ رسول اللّه اثنتين اثنتين)

و در اين باب حديثى ديگر هست مرسل كه روايت كرده است آن را عمرو بن ابى المقدام و ظاهرا صدوق از كتاب او برداشته است و حكم به صحت كتاب او كرده است و ليكن اگر مسند باشد صحيح است كه گفت خبر داد مرا كسى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه من تعجب دارم از كسى كه رغبت ندارد كه وضو را دو مرتبه دو مرتبه سازد و حال آن كه رسول خدا دو بار دو بار كرد و اينجا بمعنى غسلتين و مسحتين مناسبتر است.و آن چه صدوق گفته است بد نيست به اعتبار لفظ وضو و ليكن بنا بر اين مطلوب تكرار خواهد بود

(فانّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله كان يجدّد الوضوء لكلّ فريضة و لكلّ صلاة فمعنى هذا الحديث هو انّي لا عجب ممّن يرغب عن تجديد الوضوء و قد جدّده النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله)

پس به درستى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله تجديد وضو مى كردند از جهة هر نماز فريضه و هر نماز سنتى پس معنى حديث اين خواهد بود كه من تعجب دارم از كسى كه

ص: 387

رغبت نمى كند در تجديد وضو و حال آن كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله تجديد مى كردند.

اين عبارت فى الجمله تشويشى دارد احتمال دارد كه تعليل جزو خبر سابق باشد،و بنا بر اين معنى كه صدوق گفته است در كار نيست زيرا كه هر گاه تعليل به تجديد باشد ظاهر اثنتين اثنتين تجديد است،و احتمالى دارد كه بر تقدير جزئيت دلالت بر اين معنى نكند بلكه مراد دو غسله يا دو غرفه باشد و حضرت بواسطه رفع استبعاد تجديد را فرموده باشد و معنى آن اين خواهد بود كه من تعجب دارم از كسى كه دو مرتبه نمى شويد و حال آن كه حضرت دو مرتبه مى شست و تجديد مى كرد،يا آن كه تعجب دارم از كسى كه دو مرتبه نشويد و حال آن كه آن حضرت تجديد مى كردند زيرا كه از جهة هر نماز تجديد مى كردند چون احتمالات بود معنى را گفت از جهة رفع احتمالات.و احتمال دارد كه حديث اول تمام باشد و باقى سخن او باشد و فانّ النّبي تمهيد اين معنى باشد و اللّه تعالى يعلم.

(و الخبر الّذى روى انّ من زاد على مرّتين لم يوجر)

و خبرى كه وارد شده است كه هر كه زياده كند بر دو مرتبه ثواب ندارد.روايت كرده است شيخ بسند قوى كالصحيح از زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه وضو دو دو است كسى كه زياده كند بر آن مأجور و مثاب نيست پس حضرت حكايت وضوى حضرت سيد المرسلين را صلى اللّه عليه و آله فرمودند و رو را يك مرتبه شستند و هر يك از دستها را يك مرتبه شستند و مسح سر كشيدند با پاها به زيادتى ترى كه بر دست آن حضرت صلوات اللّه عليه مانده بود.

و كلينى بعد از روايت يك مرتبه يك مرتبه و بعد از روايت كالصحيح كه نبود وضوى على صلوات اللّه عليه مگر يك مرتبه يك مرتبه گفته اند كه اين دليل است كه وضو نمى باشد مگر يك مرتبه يك مرتبه زيرا كه حال حضرت

ص: 388

امير المؤمنين صلوات اللّه عليه اين بود كه هر گاه او را دو طاعت پيش مى آمد آن طاعتى را اختيار مى كردند كه احوط بود و دشوارتر بود بر بدن آن حضرت.

و آن چه از اهل البيت صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه وضو دو مرتبه است از براى كسى وارده شده است كه يك مرتبه او را كافى نباشد و زياده خواهد دو مرتبه از جهت او فرموده اند پس حضرت فرمود كه هر كه زياده بر دو مرتبه كند مثاب نيست از اين جهت گفتند كه دو مرتبه نهايت مراتبى است كه در وضو توان كرد و هر كه از آن تجاوز نمايد آثم است و وضوى او صحيح نخواهد،بود و مثل كسى خواهد بود كه نماز ظهر را پنج ركعت بكند و اگر حضرات تجويز دو مرتبه نمى كردند آن نيز در مرتبۀ سه مرتبۀ مى بود.

پس ظاهر شد كه آن چه كلينى ذكر كرده است بهتر از افراط شيخ است كه دو مرتبه را سنت مى داند و بهتر از تفريط صدوق است كه اين همه تكلف مى كند و بنا بر طريقى كه دو مرتبه را دو غرفه بگيريم و يك مرتبه را يك غسله هيچ تكلف نمى ماند پس اگر دو مرتبه آب بريزد و بعد از آن بشويد كه يك شستن بفعل آيد بهتر است،و اگر پيشتر از آب ريختن دستى تر بر عضو وضو بمالد خشكى و چربى آن زايل شود يك مرتبه بس است و مدار اين بنده بر اين بوده است از طفوليت تا بحال و بخاطر ندارم كه محتاج بدو مرتبه باشم و اگر كسى نتواند كه چنين كند دو مرتبه آب بريزد و بعد از آن بشويد كه آب را به همۀ آن عضو بعنوان جريان برساند.

(يؤكّد ما ذكرته و معناه انّ تجديده بعد التّجديد لا اجر له)

يعنى خبر سابق مؤيد اين است كه مراد تجديد است و معنى آن چنين مى شود كه تجديد بعد از تجديد اجر ندارد اگر از اين معنى كه درآورده است صدوق اين حكم را كرده است هم آن معنى در نمى آيد چنانكه گذشت و هم اين حكم صورت ندارد از جهة آن كه احاديث تجديد عام است اگر صد مرتبه تجديد كند

ص: 389

ثواب خواهد داشت چنانكه كلينى بسند قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه از وضو بر وضوء ده حسنه در نامه عمل نوشته مى شود و ديگر خواهد آمد.

(كالاذان من صلّى الظّهر و العصر بأذان و اقامتين اجزأه و من اذّن للعصر كان افضل و الاذان الثّالث بدعة لا اجر له)

و اين تجديد مثل اذان است كسى كه نماز ظهر و عصر را به يك اذان و دو اقامت بگويد مجزى است او را و كسى كه اذان از براى عصر بگويد افضل است و اذان سيم بدعتست و اجر ندارد.ظاهرا مرادش اين باشد كه در روز جمعه نماز جمعه را به اذان و اقامت به جا مى آورد و نماز عصر را به اقامه تنها اگر اذان با آن جمع كند بهتر است و اذان ثالث بدعتست و آن آنست كه از براى جمعه اذانى ديگر بگويند چنانكه عثمان مقرر ساخت،اما استحباب اذان از براى عصر روز جمعه صورتى ندارد بلكه اذان سيم اذان عصر است كه بعد از اذان و اقامه ظهر است بر مذهب جمعى از علما و اين قياس دو مرتبه تجديد به اذان دأب صدوق نيست بلكه دأب هيچ كس نيست.

(و كذلك ما روى انّ مرّتين افضل معناه التّجديد)

هم چنين حديثى كه وارد شده است كه دو مرتبه افضل است يعنى تجديد وضو افضل است.و اين هم بعيد است،روايت كرده است شيخ بسند موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر كه اعتقاد نداشته باشد كه يك مرتبه او را مجزى است بر دو مرتبه مثاب نخواهد بود و ظاهرش دو غرفه است.

(و كذلك ما روى فى مرّتين أنّه اسباغ)

و هم چنين روايتى كه وارد شده است كه دو مرتبه اسباغ است مراد دو تجديد است و اين نيز بعيد است بلكه ظاهر آنست كه مراد دو آب ريختن است چنانكه گذشت در حديث زراره.

تجديد وضو

(و روى انّ تجديد الوضوء لصلاة العشاء يمحو لا و اللّه و بلى

ص: 390

و اللّه)

و در روايتى واقع شده است كه تجديد وضو از جهة نماز خفتن محو مى كند گناهان لا و اللّه و بلى و اللّه را اگر عمدا قسم دروغ خورده باشند،و اگر سهوا على سبيل العاده باشد و مكروهست و تجديد وضو كراهت آن را زايل مى كند.و اين روايت را صدوق بسند قوى از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه روايت كرده است.

(و روى فى خبر انّ الوضوء على الوضوء نور على نور)

و در روايتى ديگر وارد شده است كه وضو بر وضو نور است بر نور.و از اين حديث استنباط كرده اند كه وضوى تجديدى رفع حدث مى كند به آن كه در خاطرش نباشد كه وضو ندارد و از جهة تجديد بسازد و ظاهر شود كه وضو نداشته است رفع حدث شده است ليكن مشكل است زيرا كه وضو بر وضو نيست در اين صورت و نور لازم نيست كه رفع حدث كند شايد دل منور شود به آن چنانكه ظاهر حديث است.

(و من جدّد وضوءه لغير حدث جدّد اللّه عزّ و جلّ توبته من غير استغفار)

و هر كه تجديد وضو كند بى آن كه حدثى ديگر از او صادر شده باشد حق سبحانه و تعالى توبه او را تازه كند بى آن كه او توبه كند يعنى تجديد وضو گناهان را پاك مى كند چنانكه توبه گناهان را محو مى كند.و صدوق اين روايت را به اسناد خود از مفضل بن عمر روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

(و قد فوّض اللّه عزّ و جلّ إلى نبيّه صلّى اللّه عليه و آله امر دينه و لم يفوّض اليه تعدّى حدوده)

چون اخبار تجديد را ذكر كرد بر سر همان سخن رفت كه چون تواند حضرت چيزى را از احكام شرعى زياد و كم كند و حال آن كه حق سبحانه و تعالى تفويض نمود به آن حضرت امر دينش را كه بخلق برساند و تفويض نكرد به آن حضرت كه از حدود الهى در گذرد و زياد و كم

ص: 391

كند.و جوابش گذشت.

(و قول الصّادق صلوات اللّه عليه من توضّأ مرّتين لم يوجر)

و آن كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرموده است كه هر كه دو مرتبه وضو بسازد اجر ندارد شيخ در حديث قوى كالصحيح از آن حضرت روايت كرده است كه يك مرتبه فرض است و دو مرتبه ثواب ندارد و سيمين بدعت است و ظاهر اين خبر غسله است.

(يعنى به انّه اتى بغير الّذى امر به و وعد الاجر عليه فلا يستحق الاجر و كذلك كلّ اجير اذا فعل غير الّذى استوجر عليه لم يكن له اجر)

مراد حضرت آنست كه اتيان بغير مأمور به كرده است و بغير از آن چه از جهت آن اجر مقرر شده است پس مستحق اجر نباشد،و هم چنين هر مزدورى كه به جا آورد غير آن چه او را بر آن استيجار كرده باشند او را مزدى نيست ليكن به نحوى كه خبر را ذكر كرديم فرق هست ميان دو مرتبه و سه مرتبه.

و محتمل است كه در دو مرتبه ثواب بر مرتبۀ دويم نداشته باشد و در سه مرتبه باطل باشد چون مسح به آب جديد كرده است اگر همه اعضاء را سه مرتبه شسته باشد و اگر دست چپ را يك مرتبه شسته باشد و باقى را دو مرتبه وضوى او صحيح است اگر مسحها را بدست چپ كند و اگر دو دست را سه مرتبه بشويد و دست چپ را يك مرتبه يا دو مرتبه دغدغه مى شود كه وضوى او فى نفسه باطل باشد چون بدعت كرده است.

ص: 392

باب صفة وضوء امير المؤمنين صلوات اللّه عليه:

اشاره

اين بابى است در بيان وصف وضوى حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و زيادتى اين وضو بر وضوهائى كه گذشت به آن است كه در اينجا دعاها است و اگر نه در كيفيت واجبات و بسيارى از مستحبات مثل يكديگرند.و اين حديث باصطلاح متأخرين ضعيف است اما محمد بن يعقوب و صدوق رضي اللّه عنهما حكم به صحت آن كرده اند و علما همگى به اين حديث عمل نموده اند و در اكثر اسانيدى كه واقع شده است اين حديث به عبد الرحمن بن كثير هاشمى مى رسد و صدوق در كتب خود مسندا روايت كرده است و به او رسانيده است مثل شيخين است.

اما متن حديث و دعاها شهادت بر صحت حديث مى دهد زيرا كه مشتمل است بر حقايق بسيار كه محال است از امثال اين رواة كه توانند فهميد چه جاى آن كه وضع توانند نمود و عامه در كتب خود از آن حضرت روايت كرده اند و بعضى از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله رأيت كرده اند با تفاوت قليلى.

وضوي امير المؤمنين از زبان امام صادق ع

1,6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: بينا امير المؤمنين صلوات اللّه عليه ذات يوم جالس مع محمّد بن الحنفيّة اذ قال يا محمّد ايتني بإناء من ماء أتوضّأ للصّلاة فاتاه محمّد بالماء فاكفاه بيده اليمنى على يده اليسرى).

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و سلامه فرمودند كه روزى

ص: 393

حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و سلامه با پسرش محمد حنفيّه نشسته بودند و او را از اين جهة به اسم مادر مى خواندند تا ظاهر شود كه از حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليها بهم نرسيده است و مادرش را در جنگ مسيلمه كذاب اسير كرده بودند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه او را خريد و آزاد فرمود و خواست و از او محمد بهم رسيد و او بزرگست و اعتقاد به امامت حضرت امام حسن و امام حسين و امام زين العابدين صلوات اللّه عليهم داشت.

و در حديث صحيحى وارد شده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه محمد بن حنفيّه بعد از شهادت حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه با حضرت سيد الساجدين در مكه معظمه گفتگوى امامت كرد تا آن كه محاكمه را به نزد حجر الاسود بردند محمد دعا كرد و جواب نشنيد و حضرت دعا كرد و حجر الاسود به زيان فصيح گفت كه خداوندا وصيت و امامت بعد از امام حسين از تست پس محمد قايل به امامت حضرت على بن الحسين صلوات اللّه عليه شد و اين معنى را جمعى گفته اند كه محمد از جهة جمعى كرد كه او را مى گفتند تو به امامت سزاوارترى چون اسنى و هر چند محمد به ايشان مى گفت كه على بن الحسين صلوات اللّه عليه امام است نفع نمى كرد اين دعوى را كرد تا بر آن جماعت ظاهر شود.

پس فرمودند كه يا محمد ظرف آبى بيار تا وضو بسازم از جهة نماز پس محمد بن حنفيّه آب را آوردند پس حضرت ظرف را كج كردند بدست راست و آب بدست ريختند و غرض از كج كردن ظرف آن بود كه دستها را بشويند قبل از داخل كردن در ظرف كه اگر نجاستى داشته باشد پاك شود و اگر پاكيزه نباشد پاكيزه شود چنانكه اكثر علما فهميده اند.

و يا آن كه چون حضرت بول كرده بودند اول آب برداشتند بر مخرج بول بريزند آب را بر دست چپ ريختند كه هم پاكيزه شود و هم استنجا به آن واقع

ص: 394

شود،و يا آن كه در اين حال همين مى خواستند كه استنجا كنند و بس و هنوز دست نشسته بودند اول بر دست چپ ريختند و استنجا كردند و بعد از آن دستها را از جهة وضو شسته باشند و محمد آن را ذكر نكرده باشد.

و يا آن كه آب را پيشتر ريخته باشند كه هم دست چپ شسته شده باشد و هم استنجا كرده باشند و چون مضمضه كرده باشند بدست چپ آب را بدست راست كرده باشند بيشترك كه هم دست شسته باشند و هم مضمضه كرده باشند، و محتملست كه دست چپ نجس بوده باشد كج كرده باشند و آب بر آن ريخته باشند كه پاك شده باشد و آبى از جهة استنجا برداشته استنجا كرده باشند.

(ثمّ قال بسم اللّه و الحمد للّه الّذى جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا).

چون مقدمه افعال وضو بود و آب را ديده بودندبسم اللّه را از جهة شروع گفتند و حمد را از جهة نعمت آب به جا آوردند يعنى استعانت و ياورى در جميع كارها خصوصا در وضو از جناب اقدس خداوندى مى خواهم كه جميع كمالات مخصوص اوست و مستحق عبوديت اوست يا استعانت از اسم او مى خواهم يا از اسم اللّه به اعتبار جامعيت كمالات يا تبرك مى جويم كه اين كار مبارك باشد چون در اول كار نام او مى برم و پيشتر مذكور شد كه حضرات ائمه مقدسين صلوات اللّه عليهم باء را از براى استعانت گرفته اند و به تذلل اقربست.

و در بعضى نسخ و باللّه هست اما در فى،و يب (1)نيست و خواندن بد نيست و بنا بر آن كه باشد يك احتمال آنست كه اول استعانت باسم الهى بجويند و بعد از آن بذات او،يا آن كه و باللّه حال باشد و معنى اين باشد كه استعانت بذات اقدس يا اسم مقدس مى جويم و چون نجويم كه وجود و لوازم وجود منه.

ص: 395


1- فى:اشاره است به كافى كلينى.و تهذيب:اشاره است به تهذيب شيخ طوسى.و فيهما اشاره بهر دو است.از جهت اختصار متعارف اصحاب است.منه قدس سره.

همه به او قائم است،و جميع محامد و ثناها و ستايشها مخصوص ذات مقدسى است كه مستجمع جميع كمالات و معبود بر حق و خداوند مطلق است،و شكر مى كنم او را به زبان و دل و اعضا و جوارح و همه را صرف بندگى او مى كنم و از جهة بندگى او دارم،آن خداوندى كه آب را مطهر گردانيده تا نجاسات حدث و خبث را به آن ازاله كنيم و به قرب او فايز گرديم و آب را نجس نكرد كه از او منتفع نتوان شد،يا آب استنجا و وضو را نجس نكرد كه بر ما حرج و تنگ باشد بلكه بر ما آسان كرده است همه تكاليف را سيما اين تكليف را.

(قال ثمّ استنجا فقال اللّهمّ حصّن فرجى و اعفّه،و استر عورتى و حرّمنى على النّار).

و حضرت فرمودند كه چون آب را گرفتند دعا خواندند بعد از آن بر خود ريختند و اين دعا را خواندند و ظاهرا بول كرده بودند در وقت رفتن محمد كه آب را بياورد و دلالت مى كند كه استنجاى بول را نزد فرزند توان كرد و ظاهرا محمد در وقت استنجا پشت سر حضرت ايستاده بوده است و چون استنجاى بول لازم دارد باز شدن عورت و ديدن آن را غالبا دعايى كه مناسب آن بود خواندند كه بار خدايا فرج مرا حفظ كن از زنا و امثال آن و از آن كه نظر كسى بر فرج من افتد كه محرم نباشد چون اكثر محرمات الهى از بطن و فرج است بلكه عفيف دار او را به آن كه متوجه شبهات و مكروهات نيز نشود و به پوشان عورت مرا كه كسى را نظر به آن نيفتد.

و بعضى عورتى بتثنيه خوانده اند يعنى عورت قبل و دبر مرا پوشيده دار از نامحرم يا عورت ظاهر و باطن مرا كه عيوب باشد از خلق به پوشان و اگر عورتى مفرد خوانند ظاهرا مراد از آن عيوب باشد چنانكه در احاديث صحيحه وارده شده است كه عورت مؤمن بر مؤمن حرام است و آن عيوب اوست يعنى حرام است تجسس عيوب مؤمنان كردن و ستر عورت ظاهر از جمله ظاهر مى شود،و ستر عيوب اعم است از آن كه آن چه دارم از نظر خلق مخفى دار و ازاله آن نيز

ص: 396

بكن كه پوشيده باشد به بهترين سترها.

و در اكثر دعاها هر دو مطلوبست و چون عورت ظاهر و باطن سبب دخول جهنم مى شوند در غالب اوقات طلب كرد كه خداوندا بدن مرا بر آتش دوزخ حرام گردان به آن كه هر چه كرده ام ببخشى و هر چه نكرده ام نگذارى كه بكنم.

(قال ثمّ تمضمض فقال اللّهمّ لقّنّي حجّتى يوم ألقاك و اطلق لساني بذكراك).

حضرت فرمودند كه بعد از آن مضمضه كردند و مضمضه آنست كه آبى به دهان كنند و بگردانند اگر فرو برند آن را مضمضه بفعل آمده است،و ليكن مشهور ميان علما آن است كه سنت است ريختن آن آب،و آن چه بحسب عرف فهميده مى شود آنست كه ريختن آب جزو حقيقت مضمضه است،و دغدغه در آن نيست كه ريختن بهتر است و بهتر آنست كه آن را در جميع اطراف دهان بگرداند.

و مشهور آنست كه سه مرتبه مضمضه و سه مرتبه استنشاق سنت است و احاديث از عدد خالى است،و ظاهرا سنت يك مرتبه حاصل شود و سه مرتبه بد نباشد و بهتر آنست كه اول مضمضه را واقع سازد بعد از آن استنشاق را چنانكه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه واقع ساختند بترتيب و خلافست كه مضمضه و استنشاق جزو وضواند يا سنتى اند بر سر خود و قبل از وضو سنت است كه آنها را به جا آورند مثل مسواك.

ظاهر روايات صحيحه عدم جزويتست پس احوط آنست كه نيت وضو را مقارن اين هر دو واقع نسازد،و اگر بسازد اعاده نيت بكند نزد شستن رو، و بعد از مضمضه اين دعا خواندند كه خداوندا حجة مرا تلقين من كن در هر جا كه از من سؤال كنند در قبر و محشر،و از جمله تلقين حجت است آن كه در قيامت حق سبحانه و تعالى خواهد فرمود يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ

ص: 397

يعنى اى آدمى چه چيز تو را مغرور ساخت به خداوند كريمى كه ترا آفريد و نعمتهاى غير متناهى به تو داد،تا بنده در جواب بگويد كه كرم تو مرا مغرور ساخت كه هر چند بد مى كردم ترا احسان مى فرمودى گفتم البته در آن عالم نيز با من چنين خواهى كرد و اين سبب بخشش خواهد شد و اگر نه تلقين حجت باشد.مناسب اين بود كه بفرمايد كه ما غرّك بربّك القهّار .و امثال اين اسم از اسامى جلاليه.

و ليكن در نهج البلاغه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست خطبۀ در نهايت بلاغت و مى فرمايد كه حق سبحانه و تعالى حجت را بر بندگان تمام فرموده است و باز منافات ندارد كه حق الهى تمام باشد و به اعتبار سبقت رحمتى غضبى كه رحمتش بر غضب پيشى گرفته است هميشه تلقين حجت بفرمايد،و از جمله تلقين حجت دعاها در وقت حاجات چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است كه هر گاه حق سبحانه و تعالى خواهد كه عطائى يا دفع بلايى از بنده بفرمايد او را ملهم مى سازد به دعا در دنيا و عقبى تا آن كه در حديث معتبر وارد شده است كه بنده سالها در جهنم معذب باشد كه به خاطرش رسد كه تو هميشه هر كارى كه داشتى توسل به محمد و آل او مى جستى پس بگويد كه الهى بحق محمد و آل محمد كه مرا از اين عذاب خلاصى ده حق سبحانه و تعالى او را خلاصى دهد.

و چنانكه حضرت آدم سيصد سال مى گريست تا آخر ملهم شد به اين دعا حق سبحانه و تعالى توبه او را قبول فرمود چنانكه اين حديث نزد سنيان نيز مستفيض است از عبد اللّه بن عباس و غير او،و بعضى از علما به تخفيف نون مى خوانند كه از تلقى باشد نه از تلقين چنانكه در قرآن و ادعيه،بسيار واقع شده است و معنيش اين خواهد بود كه حجت مرا در جائى كه مرا ضرور باشد به استقبال من بفرست و هر دو خوبست اگر چه تلقين به حجت انسب است و روز

ص: 398

ملاقات الهى ثواب و عقاب و سؤال است و اگر نه نسبت الهى بخلق در اين عالم و آن عالم يكسان است،و زبان مرا گويا كن بذكر خود يعنى توفيقم كرامت كن كه هميشه زبانم مشغول ذكر تو باشد يا آن كه خداوندا از من بغير از بدى نمى آيد تو جبرا مرا بذكر خود بدار.

و چون مضمضه بواسطه تطهير دهانست كه ملايك متأذى نشوند از بوى بد آن و تأذى ايشان از سخنان بد بيشتر است بنا بر اين اين دعا مناسبست و فى الحقيقه دهان مخزن زبان است و زندان آن و چون اكثر بلاهاى آدمى از زبان است حق سبحانه و تعالى از جهة آن زندان دو ديوار و در مقرر ساخت يكى دندانها و دويم لبها بخلاف چشم كه از جهة آن يك حجاب مقرر فرمود كه چيزى را كه نبايد ديد چشم را بر هم نهد.

و در حديث صحيح از حضرت امام زين العابدين صلوات اللّه عليه وارده است كه هر صباح زبان آدمى به اعضا و جوارح مى گويد كه چه حال داريد همه مى گويند كه حال ما خوبست اگر تو ما را بحال خود بگذارى و او را قسم مى دهند و مبالغه مى كنند كه زنهار كارى مكن كه ما را در بلا اندازى كارى بكن كن باعث نجات تو و ما باشد كه عقوبت ما به سبب تست و نجات ما از تست.و در حديث كالصحيح از ابو ذر رضى اللّه عنه منقولست كه گفت اى طالب علم اين زبان كليد همۀ خوبيها و كليد همۀ بديهاى است پس زبانت را مهر كن و حفظ كن چنانكه مهر بر طلا و نقره ات مى زنى و نمى گذارى كه ضايع شود و بعد از اين نيز خواهد آمد و ذكرى بمعنى ذكر است و در بعضى از نسخ بذكرك بى الف و در بعضى و شكرك را زياد كرده اند و بد نيست و در كافى اين زيادتى هست كه

و اجعلنى ممّن ترضى عنه يعنى خداوندا بگردان مرا از كسانى كه تو از ايشان راضى و خشنودى و آنها جمعى اند كه از خداوند خود خشنودند و رضا به قضاى او داده اند و خواهش خداوند خود را بر خواهش خود مقدم داشته اند

ص: 399

و فانى فى اللّه شده اند تا به خطاب رضى اللّه عنهم و رضوا عنه سر افراز شده اند و مقدمه اين خشيت و خوفست كه فرموده است ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ يعنى اين رتبه به سبب خوف الهى از جهة ايشان حاصل شده است رزقنا اللّه و إيّاكم بجاه محمّد و آله الطّاهرين .

(ثمّ استنشق فقال اللّهمّ لا تحرّم علىّ ريح الجنّة و اجعلنى ممّن يشمّ ريحها و روحها و طيبها).

و در بعضى از نسخ و ريحانها هست بعد از طيبها چنانكه در كافى است و در بعضى قبل از آنست پس استنشاق كردند و استنشاق آن است كه آبى پيش بينى نگاه دارند و به بالا كشند و اگر بدست بزنند چنانكه به بالا رود نيز خوبست،و اگر هر دو را بكنند بهتر است،و اگر بينى را بتكانند كه هر چه در آنجاست از نخامه بيرون آيد بهتر است،و اگر بايد انگشت كردن بكند و هر چه خشك شده است در آنجا نيز بيرون آورد اكمل است،و به آب زدن سنت بفعل مى آيد و اين زيادتيها بهتر است،و اين مضمضه و استنشاق هر دو فى نفسها مطلوب است اگر چه وقت نماز نباشد هر گاه دهان يا بينى كثافت داشته باشند چنانكه احاديث بسيار وارد شده كه اينها از ده چيزيست كه حضرت ابراهيم عليه السّلام به آن ها مداومت داشتند و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نيز بر آن مداومت مى نمودند.

و بسند قوى از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله منقولست كه مى بايد كه در مضمضه و استنشاق مبالغه نماييد كه سبب آمرزش گناهان شماست،و سبب دور شدن شيطانست از شما،و در باب مسواك خواهد آمد و بعد از استنشاق اين دعا خواندند كه ترجمه اش اين است كه خداوندا بوى بهشت را بر من حرام مكن يعنى مگذار كه از من چيزى چند واقع شود كه به سبب آن بوى بهشت حرام شود بر من مثل عقوق پدر و مادر و چيزهاى ديگر كه خواهد آمد.

ص: 400

و اشاره اى است به آن كه حق سبحانه و تعالى بينى را از جهة اين داده است كه بوهاى خوش بهشت را بشنويم مبادا از بنده كارى صادر شود كه از آن محروم شود،و بگردان مرا از آن جماعتى كه بوى بهشت را در بهشت شنوند يا در اين دنيا شنوند به آن كه يقين به مرتبۀ رسد كه آن را شنوند،يا از عبادات و طاعات بوى بهشت مى آيد هميشه مشغول آنها باشم تا بوهاى بهشت را و نسيمهاى خوش آن را و هر چه خوشبو باشد در آنجا هميشه استنشاق آنها كنم،يا مراد بهشت قرب و وصال است.

چنانكه

14- حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه: انّ لربّكم فى ايّام دهركم نفحات الا فتعرّضوا لها به درستى كه پروردگار شما را در ايام زمانهاى شما نسيمها هست خود را در معرض آن نسيمها درآوريد و آن به رياضات و مجاهدات و كثرت ذكر و فكر حاصل مى شود،بلكه بهشت صورى سايه بهشت معنويست.

چنانكه هميشه خطاب روح افزا از جناب اقدس الهى به قابلان آن مى رسد كه:

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اى نفسى كه بذكر ماست قرار تو راجع شود از غير خدا بسوى پروردگار خودت كه هميشه تربيت تو مى كند پس داخل شود در زمرۀ دوستان من و داخل شو در جنت قرب و وصال من،بلكه آدمى را از جهة اين مرتبه آفريده اند و ملك و ملك را تابع او كرده اند و مسجود ملائكش گردانيده اند و بار امانت محبت و معرفت را بر دوش او گذاشته اند و لذاتى كه اين جمع را مى باشد وصف نمى توان كرد،اميد كه حق سبحانه و تعالى همه را به اين رتبه عظمى فايز گرداند بجاه محمد و آله الطاهرين.

(قال ثمّ غسل وجهه فقال اللّهمّ بيّض وجهى يوم تسودّ فيه الوجوه و لا تسودّ وجهى ثمّ تبيضّ فيه الوجوه).

پس روى مبارك خود را

ص: 401

شستند و خواندند بعد از آن يا بعد از آب ريختن بر رو و اول اظهر است اين دعا را خواندند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا سفيد كن روى مرا در آن روزى كه روهاى كفار و فجار سياه خواهد شد،و سياه مكن روى مرا در آن روزى كه صلحا و اتقياء مؤمنين رو سفيد خواهند بود.

و اين اشاره است بقول الهى جل شانه يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ (1).

و بعد از اين در ضمن اخبار متواتره مذكور خواهد شد كه سفيدى و نور مؤمنان بحسب اعمال ايشان خواهد بود بعضى مانند آفتاب،و بعضى مانند سها و هم چنين سياهى.و بعضى گفته اند كه سفيدى رو كنايه است از خوشحالى ايشان چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (2)و منافاتى نيست كه هر دو باشد.

و آن كه طلبيده است سفيدى رو را در روزى كه روها سياه خواهد بود اشعارى دارد به آن كه من بحسب عمل از آن جماعتم مى خواهم كه در زمره ايشان نباشم و در اين صورت لذت بيشتر است و بر عكس اگر و العياذ باللّه جمعى را رو سفيد كنى و من رو سياه باشم از اين بدتر عذابى نيست خداوندا مرا بفضل خود داخل رو سفيدان كن،و چون رو را مى شويد بايد كه به سبب اين دعا متذكر اهوال روز قيامت باشد و ملاحظه اين معنى بنمايد كه هر گاه بحسب طبيعت قضاى حاجتى كرده باشد او را رو سياهى حاصل شده است كه جبر آن به وضو مى بايد كرد و تا خود را پاك نكند آبروى مناجات با خداوند خود ندارد،پس ملاحظه كند كه روحى كه سالها مقرب بارگاه احديت بوده و گرفتار تعلقات جسمانى شده به همين اكتفا نكرده روى او را كه آئينه جهان نماة.

ص: 402


1- آيه 102-سورة آل عمران.
2- آيه 22-سورة القيمة.

بود به زنگ معاصى سياه كرده كجا روى مناجات و قرب و جلوس بر بساط عزت او را باقى مانده باشد و تا روى او را از جميع زنگها به صيقل رياضات و مجاهدات پاك نكنند كجا بار آن بارگاه مى يابد و كجا قابل مجالست و موانست مى شود،بلكه اگر اندك بصيرتى داشته باشد جميع سياهيهاى خود را خواهد ديد و هرگز متوجه غير خود نخواهد شد و مهما أمكن در ازاله آن كدورات خواهد كوشيد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه جمعى كه قابليت انس تو ندارند ايشان از درگاه رانده رو سياه برمى گردند مى خواهم كه در آن حالت مردود و رو سياه نگردم حاصل آن كه اگر تعميم كنيم به نحوى كه شامل هر دو سفيدى باشد خواه در دنيا و خواه در عقبى و خواه صورى و خواه معنوى بهتر خواهد بود.

(ثمّ غسل يده اليمنى فقال اللّهمّ اعطنى كتابى بيمينى و الخلد فى الجنان بيسارى و حاسبنى حسابا يسيرا).

بعد از آن دست راست راست را شستند و اين دعا خواندند كه خداوندا نامه عمل مرا بدست راست من ده و نامه ابدى بودن در بهشت را بدست چپ من ده،يا به آسانى ميسر گردان و مرا حساب كن حسابى آسان،و اين دعا اشاره به آن آيه است كه فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً (1)يعنى در وقتى كه نامها پران شود هر كه نامه او را بدست راست او دهند پس عن قريب او را حساب خواهند كرد حسابى آسان و برمى گردد بسوى اهل خود خوشحال.بدان كه آيات قرآنى صريح است در آن كه حق سبحانه و تعالى دو ملك مقرر ساخته است با هر آدمى يكى بر دست راست نشسته است و حسنات بنده را مى نويسد و يكى بر دست چپ نشسته است و گناهان او را مى نويسد وق.

ص: 403


1- آيه 7-سورة الانشقاق.

چون روز قيامت برپا مى شود و همگى زنده شوند نامها پران شود خوبان را بدست راست آيد هر چه كرده اند و بدان را بدست چپ آيد و چون نامه بدست راست آمد به آسانى و زودى او را حساب مى كنند و براتى ديگر به او مى دهند كه ابد الآباد در بهشت خواهى بود و آن را بدست چپ او مى دهند و اين معنى در چند روايت وارد شده است.

و جمعى از فضلا احتمال داده اند كه مراد اين باشد كه خداوندا چنان كن كه هميشه بودن در بهشت و اسباب آن را بر من آسان كن.و محتمل است كه مراد اين باشد كه از من بدى صادر نشود و همه خوبى صادر شود كه ملك از براى من عباداتى بنويسد كه به آن مستحق خلود بهشت باشم يا آن كه كار او اينست كه بديها را بنويسد چون از من بدى صادر نشود خوبى بنويسد،يا آن كه از دست چپ چيزى صادر شود كه مستحق خلود شوم چه جاى دست راست و از جمله حساب آسانست كه بى حساب به بهشت روم بفضل تو ديگر معانى هست كه به تفكر در اين معانى آنها ظاهر مى شود.

(ثمّ غسل يده اليسرى فقال اللّهمّ لا تعطنى كتابى بشمالى و لا تجعلها مغلولة إلى عنقى و اعوذ بك ربّ من مقطّعات النّيران).

پس دست چپ را شستند و فرمودند كه خداوندا نامه عمل مرا بدست چپ من مده و مگردان دست مرا يا دست چپ مرا غل كرده در گردن من،چنانكه از آيات و روايات ظاهر مى شود آن است كه دستهاى كفار و فجار را در گردن ايشان غل كنند و نامه عمل را از پشت سر به ايشان دهند چنانكه در همين سوره فرموده است كه وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً وَ يَصْلى سَعِيراً (1)و اما آن كسى كه نامه اش از پشت سر به او دهند پس عن قريب فرياد واق.

ص: 404


1- آيۀ 10-سورة الانشقاق.

ثبوراه كند و آرزوى هلاك نمايد و فايده نكند و او را آتش افروز جهنم كنند و پناه به تو مى برم.

و در بعضى از نسخ باين عنوانست: و اعوذ بك ربّ .اما در[كافى و تهذيب نيست]اى پروردگار من از جامهائى كه از آتش بريده باشند چنانكه حق جل و علا فرموده است كه قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ (1)يعنى از براى كفار بريده شده است جامهاى آتشين يا آن كه كنايه باشد از آن كه آتش مانند جامه ايشان را فرا گرفته باشد،يا آن كه مراد از مقطع جبه پنبه دار است كه عربان در زمستان مى پوشند و اين نيز كنايه است از ازدحام آتش بر روى هم كه ايشان را تنك در برگيرد.

و جمعى مفظعات خوانده اند به فا و ظاء نقطه دار،و ظاهرا كاتب نقطه قاف را افشان كرده بوده است و در نسخه ايشان،و ظاهرا تصحيف است،و از مشايخ به قاف رسيده است،و در نسخ به قاف ضبط نموده اند و بنا بر اين از باب افعال خواهد بود يعنى آتش هايى كه مرا بد رو كند و كار را بر من دشوار سازد ليكن قرائت دعا به قاف و طاء بى نقطه مشدد لازم است.و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللّه احتمال مى داد اما تجويز خواندن نمى كرد و اين فقرات همگى مذكر عذاب الهى است كه بنده در هر وضو ساختنى متذكر شود تا در وقت نماز با خضوع و خشوع باشد.

(ثمّ مسح رأسه فقال اللّهمّ غشّنى رحمتك و بركاتك و عفوك).

و در كافى رحمتك و بركاتك و عفوك و در تهذيب بسقوط عفوك و ظاهرا بركاتك ازين كتاب و عفوك از تهذيب از قلم نساخ افتاده باشد چون در كتب صدوق هست بنا بر اين داخل اصل نمودم پس مسح را كشيدند و فرمودند كهج.

ص: 405


1- آيۀ 20-سورة الحج.

خداوندا فرا گير بر من رحمتت را مانند جامه كه بر سر گيرند،و كنايه است از آن كه از همه بديهايى كه از جوارح من صادر شده است درگذر،يا همه جوارح را به توفيقات خود فراگير و بركتهاى خود را از رحمتهاى معنوى و صورى شامل حال من گردان،و عفو خود را بر من گير و بر جوارح من.

و معانى بسيار گفته اند اظهر در رحمت نعمتهاى اخرويست،و در بركات نعمتهاى دنيوى،و در عفو مغفرت گناهان كه جامع جميع منافع صورى و معنوى و دنيوى و اخروى باشد.و احتمال دارد كه همين كه دانيم كه همه خوبيست از حق سبحانه و تعالى طلب توانيم كرد و تمييزش را بجناب اقدس او گذاريم و در همه دعاها اين بهتر است.

(ثمّ مسح رجليه فقال اللّهمّ ثبّتنى على الصّراط يوم تزلّ فيه الاقدام و اجعل سعيى فيما يرضيك عنّى).

و در كافى و امالى به جاى ثبتنى ثبت قدمى است و در ما بقى كتب مثل اصل است و هر دو خوبست پس مسح پاها كشيدند و فرمودند كه خداوندا مرا ثابت قدم دار يا قدمهاى مرا ثابت بدار بر صراطى كه بر جهنم كشيده شده است از مو باريكتر،و از شمشير تيزتر،و از آتش گرم تر،و هزار ساله راه بلنديست و هزار ساله همواريست،و هزار ساله سراشيب است و مؤمنان بعضى مانند برق از آن گذرند و بعضى مانند باد، و بعضى مانند اسب دونده در خور اعمال خود.

و جمعى باشند كه به سينه بر آن روند و آن را عقبه هاست عقبه نماز،و عقبه زكات و عقبه روزه،و عقبه حج و عمده آن عقبه ولايت اهل بيت است صلوات اللّه عليهم و هر كه تقصير در اين عبادات كرده باشد از عقبه آن بجهنم خواهد افتاد،يا در آن عقبات آن قدر مى ماند كه از عقوبات آن خلاص شود.

و صراط مستقيم شريعت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله معنى آن صراط است بقدر استقامت بر شرع استقامت بر آن صراط خواهد بود

ص: 406

روزى كه قدمها بلغزد از آن صراط بواسطه تقصير در اين صراط،و ممكن است كه عكس مراد باشد كه مرا ثابت بدار بر اين صراط مستقيم شرع تا فردا بر آن صراط مستقيم باشم،و لغزش در اين دنيا به سبب فتنه ها و مخالفتها سبب لغزش در آن صراط خواهد بود،و بگردان سعى مرا در آن چيزى كه ترا از من راضى و خوشنود مى سازد يعنى به اين پا و پاى معنوى كه عبارتست از همت مشغول رضاى او مى باشند و قدمى برندارند بر خلاف رضاى الهى.

(ثمّ رفع رأسه فنظر إلى محمّد فقال يا محمّد من توضّأ مثل وضوئى و قال مثل قولى خلق اللّه تبارك و تعالى من كلّ قطرة ملكا يقدّسه و يسبّحه و يكبّره و يكتب اللّه عزّ و جلّ ثواب ذلك له إلى يوم القيمة).

پس حضرت صلوات اللّه عليه سر بالا كردند و نظر به محمد بن حنفيه كردند و فرمودند كه اى محمد هر كه وضو سازد مثل وضوى من كه بدعتها داخل نكند و بگويد آن چه من گفتم از دعاها بعدد هر قطره از قطره هاى آب وضوى او،يا از اين قطره ها بيافريند ملكى كه تقديس الهى و تسبيح الهى و تكبير الهى گويند تا روز قيامت و ثواب جميع آنها از او باشد،يا ثواب آنها را تا روز قيامت نويسند،يا همه به آن كه تا روز قيامت ايشان عبادت كنند و ملايك ثواب آنها را از جهة اين بنده بنويسند.

امير المؤمنين در وضو از كسي كمك نمى گرفت

1-( و: كان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه اذا توضّأ لم يدع احدا يصبّ عليه الماء،فقيل له يا امير المؤمنين لم لا تدعهم يصبّون عليك الماء فقال لا أحبّ ان اشرك فى صلاتي احدا).

روايت كرده است شيخ به اسناد قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه چون آن حضرت وضو مى ساخت نمى گذاشت كسى را كه آب بر او ريزد پرسيدند كه يا امير المؤمنين چرا نمى گذارى كه آب بر شما ريزند حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم كه در بندگى حق سبحانه و تعالى كسى را شريك گردانم.

ص: 407

و چون اشاره دارد به آيه كريمه صدوق آيه را ذكر كرده است با آن كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه نيز استشهاد به آيه فرمودند چنانكه كلينى به اسناد قوى و شيخ كالصحيح روايت كرده اند از حسن بن على وشاء يعنى رنگرز كه گفت داخل شدم بر آن حضرت صلوات اللّه عليه و ابريقى در برابر حضرت بود و مى خواست كه وضوء بسازد از براى نماز من پيش رفتم كه آب را من بر دست حضرت بريزم حضرت صلوات اللّه عليه ابا فرمودند و نگذاشتند كه آب را من بريزم من گفتم با حضرت چرا نمى گذارى كه من آب بدست شما ريزم نمى خواهيد كه من ثوابى ببرم؟حضرت فرمودند كه تو ثواب ببرى و من گناه خوبست پس من گفتم چرا شما گناه ببريد؟حضرت فرمودند كه نشنيده كه خداوند عالميان مى فرمايد و آيه را خواندند و فرمودند كه اينك من وضو مى سازم از براى نمازى كه عبادتست و مرا خوش نمى آيد كسى را در عبادت الهى شريك گردانم.

(و قال اللّه تبارك و تعالى فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً

(1) و حق تبارك و تعالى فرموده است كه هر كه اميد لقاى رحمت غير متنهاى پروردگار خود دارد پس بايد كه عمل شايسته درگاه او بكند و كسى را در بندگى خداوند خود شريك نگرداند و اين شرك اعم است از شركت جلى كه غير خدا را با خدا بپرستند،يا ريا كنند،يا استعانت جويند در عبادت از غير حق سبحانه و تعالى.

و حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در لفظ ان اشرك اشاره به آيه فرموده بودند.و حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه تصريح به آن فرمودند،بنا بر اين صدوق آيه را ذكر كرد و ممكن است كه در كتابى كه صدوق خبر را از آنجاف.

ص: 408


1- آيۀ 110-سورة الكهف.

روايت كرده است كه آن كتاب شهاب باشد آيه در آنجا بوده باشد،و ليكن در علل از شهاب بن عبد ربه روايت كرده است و آيه را ذكر نكرده است و بعيد است كه بوده باشد و او ذكر نكند،و شيخ نيز از شهاب روايت كرده است و طريق صدوق به شهاب صحيح است در اين كتاب پس ظاهر آنست كه حديث صحيح باشد هر چند در علل بعنوان صحيح روايت نكرده است باصطلاح متأخرين و اللّه تعالى يعلم.

و ظاهر هر دو خبر اين است كه خواسته باشند كه آب بدست حضرتين صلوات اللّه عليهما كرده باشند و نگذاشته باشند و آب بدست كردن استعانت مكروه است بنا بر مذهب مشهور و در اين صورت مبالغه نمودن در نهى و آيه را خواندن مبالغه در كراهت خواهد بود و اگر راويان اراده ريختن آب بر عضو داشته باشند حرام است و مبالغه در موقع خود است مجملا احوط آنست كه هيچ يك را نگذارند كه بفعل آيد.

امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مسح كشيدند بر نعلين عربى

1,5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: مسح امير المؤمنين صلوات اللّه عليه على النّعلين و لم يستبطن الشّراكين).

حضرت امام باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مسح كشيدند بر نعلين عربى و دست به زير تسمه آن نبردند.و اين حديث را شيخ بسند صحيح،و كلينى كالصحيح از آن حضرت روايت كرده اند و تفصيلش گذشت.

حضرت امير المؤمنين وقتى كه مى خواستند كه وضو بسازند اين دعا مى خواندند

1-( و: كان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه اذا توضّأ قال بسم اللّه و باللّه، و خير الاسماء للّه،و اكبر الاسماء للّه،و قاهر لمن فى السّماء،و قاهر لمن فى الارض[اللّه خ ل]الحمد للّه الّذى جعل من الماء كلّ شىء حىّ و احيى قلبى بالإيمان،اللّهمّ تب علىّ و طهّرني و اقض لي بالحسنى، و ارنى كلّ الّذى احبّ،و افتح لي بالخيرات من عندك يا سميع الدّعاء).

و حضرت امير المؤمنين وقتى كه مى خواستند كه وضو بسازند اين دعا

ص: 409

مى خواندند،و اين دعايى است جامع جميع خيرات دنيا و آخرت است.

استعانت مى جويم در همه كارها خصوصا در اين وضو ساختن از نام خداوندى كه جميع كمالات مخصوص ذات مقدس اوست و بعون و يارى او شروع مى كنم،و چون استعانت از نام او و از ذات او نجويم؟و حال آن كه همه اسماء خوب اسم اوست و از اوست،و بزرگترين نامها نام اوست،و ذات مقدسش غالب است بر هر كه در آسمانهاست و هر كه در زمينهاست.و ظاهرا نسخۀ كه اللّه دارد از بعضى نساخ زياد شده باشد و بنا بر آن مبتدا خواهد بود و قاهر خبرش خواهد بود يا بر عكس و نخواندن آن اولى است چون موجب تشويش معناست و در اكثر نسخ نيست.

بعد از تسميه شروع بحمد كرد كه جميع ثناها مخصوص ذات خداوندى است كه آب را سبب حياة هر چيز كرده است حتى زمين كه با آب زنده مى شود و زنده گردانيده است دلم را به ايمان،خداوندا چنانكه آب را سبب پاكيزگى بدنم گردانيدى توبه ام كرامت فرما،يا قبول كن توبه ام را تا از گناهان نيز پاك شوم،و مقدر ساز از براى من هر چه خوبست يا عاقبت مرا بخير كن كه با ايمان از دنيا بروم و بنما بمن هر چه محبوب منست در دنيا و عقبى،و بگشا بر من در همه خوبيها را از نزد خود كه همه را به توفيق تو به جا آورم اى مستجاب كننده دعاها مستجاب كن دعاى مرا.

ص: 410

باب حد الوضوء و ترتيبه و ثوابه:

اشاره

اين بابى است در بيان حد اعضاى وضو و بيان ترتيب اعضا و ثواب وضو.

بيان حد اعضاى وضو

5- : (قال زرارة بن اعين لأبي جعفر الباقر صلوات اللّه عليه أخبرنى عن حدّ الوجه الّذى ينبغى ان يوضّأ (1)الّذى قال اللّه عزّ و جلّ).

.روايت است به اسناد صحيح كه زراره پسر اعين عرض نمود به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه خبر ده مرا از حد رويى كه در وضوء مى بايد شست كه خداوند عالميان در قرآن مجيد فرموده است كه فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ.

(فقال الوجه الّذى قال اللّه عزّ و جلّ و امر اللّه بغسله).

و در كافى و تهذيب بدل از همه الذي امر اللّه بغسله است و تكرارى نيست.

(الّذى لا ينبغى لأحد ان يزيد عليه و لا ينقص منه ان زاد عليه لم يوجر،و ان نقص منه اثم).

پس حضرت فرمودند كه آن رويى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است و امر به شستن آن كرده است كه نمى بايد بر او زياده كنند و نه كم كنند كه اگر زياده كنند در آن زيادتى مزدى نخواهند داشت و لغوى كرده خواهند بود،و اگر از آن قدر كم كنند گناه كار خواهند بود چون وضو باطل خواهد بود و نماز نيز باطل خواهد بود بخلاف زيادتى كه آن چه در

ص: 411


1- يتوضأ.خ ل.

كار است آن را شسته است و اين در صورتى است كه زيادتى را سهوا به جا آورد و يا عمدا و داند كه عبث است،اما اگر عمدا بقصد وجوب بفعل آورد و داند كه واجب نيست مشهور آنست كه باطل است چون متلاعب به نيت است و بازى كرده است و اگر جاهل مسأله باشد و گمانش آن باشد كه زيادتى در كار است جمعى گفته اند كه باطل است چون وضوئى كه او قصد كرده است وضو نيست، و ليكن ظاهر اين حديث آن است كه صحيح است و زيادتى لغو است و اين ظاهرتر است.

(ما دارت عليه الوسطى و الابهام من قصاص شعر الرّأس إلى الذّقن و ما جرت عليه الاصبعان مستديرا فهو من الوجه و ما سوى ذلك فليس من الوجه).

آن رو مقدارى است كه بر آن بگردد انگشت ميانين و انگشت مهين بحسب عرض رو از رستنگاه موى سر تا ذقن بحسب طول رو، و آن چه بر او مى گردد آن دو انگشت بعنوان مستدير پس آن از روست و غير اين در طول و عرض آن چه بيرون از اينهاست از رو نيست.

پس هر گاه از ابتداى رستنگاه از ميان آن ميان انگشت مهين و ميانين را بگذارند و پائين آورند از بالا نزعتان در مى رود از حد رو و آن دو سفيديست كه از دو طرف ناصيه است كه آن موى پيش سر است و از پائين تر صدغ كه دو طرف پيشانى است كه اين دو انگشت به او نمى رسد و شقيقه مى گويند عوام آن را بدر مى رود و پيشانى داخل مى شود و آن بلنديست و از دو طرف او كه كو است و به صدغ نرسيده است جبين مى گويند و هر دو مسمى است به جبينين داخل رو مى شود.

و تحديد كرده اند به آن كه آن چه مقابل اول گوش است تا ميخ گوش كه آن برآمدگى است كه پيش آمده است و از محاذى آن زلف بيرون مى آيد هر چه محاذى بالاى گوش است تا ميخ گوش آن صدغ است،و از ميخ گوش تا

ص: 412

منتهاى نرمه گوش عذارش مى گويند كه زلف بر آنجا در مى آيد پيش از ريش و از پائين نرمه گوش عارض است و سفيدى ميان گوش و عذار هست كه مو بر آنجا بر نمى آيد اين چهار چيز اكثرش بلكه در اكثر مردمان همه اش از حد رو بيرون مى رود كه صدغ،و عذار،و عارض،و سفيدى باشد و بترتيب از طرفين رو كشيده است.

و چون در ميان رو بينى واقع است و انگشتان كه بر روى مى گردند بخط مستقيم از طرفين به زير نمى آيند بلكه از طرفين به شكل دايره طولانى به زير مى آيند حضرت فرمودند كه دارت مستديرا يعنى بگردد بعنوان دايره چنانكه تا حال علماى ما همه چنين فهميده اند.و غفران پناه شيخ بهاء الدين محمد را اعتقاد اين بود كه معنى اين عبارت آن است كه دست بر رو بگردد بعنوان دايره به آن كه ميان دو انگشت را بر بلندى بينى بگذارند و هر دو انگشت را بر دور رو بگردانند و هر چه بدر رود از رو نيست و با آن كه آن چه شيخ مرحوم مى فرمودند به معما اقربست و در كلام معصومين معما كم است فايدۀ بر آن مترتب نمى شود و مكرر بحث مى كرديم و به جايى نرسيد.

مجملا چون اين حديث را علما همگى عمل كرده اند و جمعى كثير نقل اجماع بر مضمون آن كرده اند و بعد از آن خلاف كرده اند در عذار و عارض و حق اين است كه بعد از آن اجماع و حديث صحيح بى معارض خلاف كردن وجه نداشته باشد اگر چه ظاهر خلاف ايشان به محض لفظ برمى گردد كه جمعى مى گويند كه انگشتان مى رسد و بعضى گفته اند كه نمى رسد.

و علما همگى گفته اند كه اين تحديد نظر به مستوى الخلقه است يعنى جمعى كه دست و روى ايشان مناسب يكديگر باشد پس اگر رو بسيار فراخ باشد و دست تنگ رجوع مى كند به جمعى كه مستوى الخلقه اند كه چه مقدار از روى ايشان شسته مى شود و تا گوش از طرفين چه قدر مى ماند آن قدر را

ص: 413

به نسبت به آن رو نمى شويد مثلا غالب اوقات از هر طرفى بمقدار دو انگشت كمتر مى ماند و مى بينند كه روى ايشان چه مقدار است و به آن نسبت از رو مى گذارد از طرفين و ما بين را مى شويد.

و هم چنين عكس آن اگر شخصى انگشتان بلند داشته باشد يا روى او خورد باشد كه انگشتانش به گوش رسد يا از گوش تجاوز كند همه را نمى بايد شست بلكه از طرفين به نسبت روى مستوى الخلقه خواهد گذاشت،پس بنا بر اين ظاهر شد كه از عذار و عارض هر مقدارى را كه دو انگشت فرا گيرد مى بايد شست و هر چه بيرون رود نبايد شست.

و هم چنين انزع و اغم رجوع به مستوى الخلقه مى كنند و انزع كسى است كه موى پيش سر او بسيار بالا بيرون آمده باشد.و اغم كسى كه از پيشانى پاره را گرفته باشد ايشان نيز بعنوان سابق رجوع به مستوى الخلقه مى كنند،و اغم مو را مى شويد آن چه به زير آمده است،و غالب احوال مستوى الخلقه آنست كه پيشانى ايشان سه انگشت و نيم سفيد مى باشد پس انزع همان مقدار را مى شويد و بالاتر را نمى شويد و اگر كسى زيادتى انزع را و عذار و عارض را به اين عنوان بشويد كه اگر مطلوب شارع باشد فبها و الا عبث باشد ظاهرا بد نباشد.

(فقال له الصّدغ من الوجه فقال عليه السّلام لا).

پس زراره عرض نمود كه آيا صدغ كه موضعى است محاذى گوش تا ميخ آن و مو دارد و داخل موى سر است و زلف اطفال را از آن مو مى گذارند داخل روست و مى بايد شست حضرت فرمودند كه نه.

(قال زرارة قلت له أ رأيت ما احاط به الشّعر؟فقال كلّ ما احاط اللّه به من الشّعر فليس على العباد ان يطلبوه و لا يبحثوا عنه و لكن يجرى عليه الماء).

باز زراره گفت كه عرض نمودم كه مرا خبر دهيد كه آن چه را مو فرا گرفته است مى بايد شست حضرت فرمودند كه آن چه آن را مو فرا

ص: 414

گرفته است،و در بعضى از نسخ من لا يحضر و كل نسخ تهذيب لفظ اللّه نيست و بر تقدير بودن معنيش آنست كه هر چه را حق سبحانه و تعالى بر روى آن مو آفريده است و ته آن نمى نمايد پس بر بندگان لازم نيست كه طلب آن كنند،و يا از آن تفتيش نمايند يعنى حق سبحانه و تعالى نفرموده است كه تخليل كنيد همين بس است كه نفرموده است شما مكنيد و مپرسيد كه كار شما مثل بنى اسرائيليان نشود كه هر چند لجاجت بيشتر كردند كار بر ايشان دشوارتر شد،حق سبحانه و تعالى به ايشان فرمود كه گاوى بكشيد هر گاوى را كه مى كشتند صحيح بود آن قدر ابرام كردند در سؤال كه آخر نوع منحصر در فرد شد و زر بسيار دادند و خريدند.

و محتمل است كه مراد حضرت همين باشد كه هر چه مو او را فرا گرفته است ته آن را واجب نيست شستن و ليكن جارى مى سازد آب را بر روى مو پس ظاهر شد كه هر گاه موى رو خواه ريش و خواه سبيل و خواه ابرو ظاهرش را مى بايد شست و شستن زير مو واجب نيست.

و بر اين مضمون حديث صحيح محمد بن مسلم نيز وارد شده است و خلافى نيست كه اگر مو كثيف باشد و ته آن ننمايد ظاهر مو را مى شويند و تخليل باطن نمى كنند،و اما اگر مو تنك باشد و ته آن نمايد آيا تخليل آن مى بايد كرد؟مشهور ميان علما آنست كه تخليل واجبست چون حضرت فرمود كه هر چه آن را مو فرا گرفته باشد تخليل نمى بايد كرد،و در اينجا مو فرا نگرفته است و ظاهر آنست كه همين كه آب بريزد و دست برو كشد كافى باشد،و ليكن احوط آنست كه تخليل بكند چون متأخرين علما نقل اجماع كرده اند كه هر چه ته مو پيدا باشد واجب است شستن آن،و هر چه پيدا نيست واجب نيست به اجماع علما پس خلافى نمى ماند بحسب تحقيق.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللّه مى گفتند كه چون وجه از مواجهه است

ص: 415

پس هر جا از ته مو كه در هر مجلسى از مجالس تخاطب پيدا باشد يعنى به حيثيتى باشد كه شخصى كه در برابر او،يا در دست راست او،يا در دست چپ او نشسته باشد ته مو پيدا باشد آنجا را به اجماع مى بايد شست و جائى از ته مو كه در بعضى از مجالس پيدا باشد،و در بعضى پيدا نباشد آن محل خلاف است.

و بعضى ذكر كرده اند كه اگر بعضى از جاها پيدا باشد و بعضى جا پيدا نباشد آنجايى كه پيداست البته مى بايد شستن و آن چه پيدا نيست از باب مقدمه آنجا كه پيداست مى بايد شست چون نمى توان آب به آنجا رسانيدن تا آب به آن جاها نرسد خلاف در اين است كه آن چه از باب مقدمه مى بايد شست واجبست كه اگر نشويد بر ترك آن معاقب خواهد بود هم چنان كه بر ترك آن چه پيداست معاقب است يا همين بر ترك آن چه پيداست معاقب است و بس.و فى الحقيقه خلاف به آن مى گردد كه مقدمه واجب واجب است يا لا بد منهاست هم چنان كه خلاف شده است در هر مقدمه و هيچ كس خلاف ندارد كه مقدمه را البته بفعل مى بايد آورد فايده خلاف در عقابست و بس.

و اما آن چه اظهر است آنست كه در مثل ريش كوسج كه چند مويى داشته باشد خلاف نيست و در چنين جاها كه بعضى از مواضع پيدا باشد و بعضى پنهان خلافست،و اين اجماعى كه نقل كرده اند ثابت نيست پس احوط آنست كه آب برساند و اظهر آنست كه واجب نيست و اللّه تعالى يعلم.

(و حدّ غسل اليدين من المرفق إلى اطراف الاصابع)

و مقدار و كيفيت شستن دستها آنست كه ابتدا از مرفق كند و تا سر انگشتان بشويد كه آب بعنوان جريان به همه جا برسد پس اگر گوشتى زياده باشد،يا انگشتى يا دستى زياد باشد و پائين مرفق باشد شستن آن واجبست و اگر زيادتى بالاى مرفق باشد شستن آن واجب نيست.و احاديثى كه دلالت بر اين معنى كند گذشت و ظاهرا از اينجا كلام صدوق است و داخل حديث زراره نيست اگر چه از احاديث

ص: 416

زراره درمى آيد چون احاديث زراره را صدوق و كلينى و شيخ و غيرهم ذكر كرده اند و اين عبارت با آن چه بعد از اين مى آيد در آن نيست.

(و حدّ مسح الرّأس ان يمسح بثلاث اصابع مضمومة من مقدّم الرّأس)

و حد مسح سر و مقدار آن آنست كه مكلف مسح كشد به سه انگشت متصل به يك ديگر از مقدم سر.بدان كه اين مضمون وارده شده است در حديث صحيح و حسن كالصحيح از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه زنان را از مسح سر همين بس است كه پيش سر راه مسح كشند به سه انگشت و مقنعه را از سر نيندازند.و جمعى از علما باين استدلال كرده اند كه هر گاه زنان را به سه انگشت مسح كشيدن لازم باشد مردان را بطريق اولى اين مقدار مى بايد.

و در حديث قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه مسح سر موضع سه انگشت كافى است،و هم چنين پا.و جمعى از علما به اين حديث عمل نموده اند و ليكن در موضع خلاف كرده اند،بعضى گفته اند كه از طول سر سه انگشت مى بايد پس اگر به يك انگشت مسح بكشند مقدار سه انگشت را كافى است به آن كه سر انگشت را از پيش سر بگذارند و بكشند.و بعضى گفته اند كه از عرض مقدم سر سه انگشت كافى است پس اگر طول انگشت را به عرض سر گذارد و اندك حركتى بدهد كافى است و بعضى هر دو را گفته اند پس در اين صورت اگر يك انگشت را بر ناصيه كه پيش سر است بگذارد و بمقدار سه انگشت از طول سر پائين آورد كافى خواهد بود.

و موافق آن چه صدوق گفته است و حديث صحيح زراره دلالت دارد آنست كه سه انگشت را بگذارد و اندكى حركت دهد تا استيعاب طولى و عرضى به سه انگشت شده باشد چنانكه جمعى از علما قايل بوجوب اين شده اند و اكثر علما اينها را سنت مى دانند و مقدار سر انگشت كه بسر گذارند و اندك حركتى بدهند كافى مى دانند.

ص: 417

و بر گفته ايشان دلالت مى كند روايت صحيح زراره و بكير كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده اند كه حضرت فرمودند كه هر گاه شخصى مسح كند چيزى از سر را و چيزى از پا را از ميان كعبين تا سر انگشتان مجزى و كافى است او را و گذشت.

و صحيحه زراره در مبحث تيمم نيز خواهد آمد كه مسح بعضى از سر و بعضى از پاها مجزى است و اين مذهب اظهر است،و آن چه صدوق ذكر كرده است احوط است بلكه احوط آنست كه اين مقدار سه انگشت از ناصيه باشد كه پيش سر است نه از كله سر چنانكه احاديث بسيار بر آن وارد شده است.

و احوط آنست كه زياده از قدر سه انگشت در طول سر و عرض سر نكشد و اگر اندكى بالا ترك مسح بكشد بهتر است كه دستش تر نشود از آبى كه بواسطه مقدمه شستن رو اندكى از سر را شسته باشد چون غالب اوقات بيشتر از قدر مقدمه مى كشند زيرا كه دغدغه مى شود كه آب جديد باشد و چون پا را مسح كند به آب جديد مسح كرده باشد اگر چه ظاهرا اين دقت در كار نباشد بعنوان وجوب و ليكن احوط است.

(و حدّ مسح الرّجلين ان تضع كفّيك على اطراف اصابع رجليك و تمدّهما إلى الكعبين فتبدأ بالرّجل اليمنى فى المسح قبل اليسرى)

و حد مسح پاها آن است كه دستها را بر سرهاى انگشتان پاها گذارى و هر دو را بكشى تا كعبين،و ابتدا كنى در مسح به پاى راست پيش از پاى چپ.

بدان كه حديث صحيح بزنطى موافق است با آن چه صدوق گفته است و احاديثى كه الحال گذشت دلالت مى كرد بر آن كه مسمى مسح كافى است چنانكه ظاهر آيه كريمه نيز بر آن دلالت مى كند پس لازم است كه حديث بزنطى را حمل بر استحباب كنيم،و اگر چنانكه صدوق گفته است دست راست را بر سر انگشتان راست گذارد به عنوانى كه اندكى كج كند كه اكثر دست پشت پا

ص: 418

را بگيرد و حركت دهد تا كعبين بهتر است و به همه احاديث عمل كرده خواهد بود،و اما ابتداى به پاى راست كردن خصوصا بدست راست هيچ دغدغه نيست كه بهتر است.

و حديث صحيح از زراره و حديث كالصحيح محمد بن مسلم بر آن دلالت مى كند،و احوط آنست كه ترك اين نكند اگر چه اكثر بر آنند كه واجب نيست و ابتدا به پاى چپ مى تواند كرد،و هر دو پا را با هم مسح مى توان كشيد،و پاى راست را بدست چپ و پاى چپ را بدست راست مسح مى تواند كرد،و ليكن اول احوط است و اطلاق روايات صحيحه و ظاهر آيه موافق قول اكثر است و اللّه تعالى يعلم.

(و يكون ذلك بما بقى فى اليدين من النّداوة من غير ان تجدّد له ماء)

و مى بايد كه مسح سر و پاها از بقيه ترى آب وضو باشد بى آن كه آبى تازه بردارى.و اين مضمون را صدوق در علل الشرائع به اسانيد صحيحه،و كلينى بسند كالصحيح در حكايت معراج از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده اند كه خداوند عالميان به حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله خطاب فرمود در تعليم وضو كه مسح كن به بقيه ترى دستها سر و پاها را و مفصل خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى در باب اذان.

و در حديث صحيح زراره وارد است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه امر فرمودند كه مسح مى كشى به ترى دست راست پيش سر را و به بازمانده آن ترى پشت پاى راست را مسح مى كشى،و به ترى دست چپ مسح مى كشى پشت پاى چپ را.و احاديث متواتره وارد شده است كه حضرات ائمه هدى در وضوى بيانى به آبى كه در دست مانده بود مسح كشيدند و آب تازه برنداشتند.

و از ابن جنيد نقل كرده اند كه او جايز مى داند مسح به آب جديد را.و چند روايت وارد شده است كه حضرات ائمه هدى صلوات اللّه عليهم امر كرده اند

ص: 419

بعضى را كه مسح به آب جديد بكشند و ظاهرا از اين جهة بوده است كه تقيه كنند تا آن كه از سنيان به ايشان آزارى نرسد چنانكه على بن يقطين و داود بن زربي را امر فرمودند كه بنحو سنيان وضو بسازيد سه مرتبه اعضاى وضو را بشوييد و مسح به آب جديد بكشيد و پاها را بشوييد و به سبب اين از كشتن خلاص شدند.

و حكايت ايشان طولى دارد مجملا مى توان گفت كه اينها از ضروريات دين شيعه است و هميشه ميان شيعيان و سنيان بر سر اين مسائل مباحثات عظيم واقع مى شد و دغدغه در اين نيست كه در حالت اختيار مسح به آب جديد جايز نيست و در تقيه واجبست،و اگر هوا گرم باشد و آب كم باشد تجويز كرده اند مسح به آب جديد را و چنين فرضى بسيار نادر است.

در سرطان و اسد در مكه معظمه،و ما بين الحرمين،و در مدينه مشرفه بوديم و جائى بگرمى آنجاها نمى باشد چنانكه از جمعى كثير شنيده ام و كمى آب نيز با آن جمع مى شد گاهگاهى و هرگز چنين نشد كه مقدار آب مسح بر دست نماند و اگر اين فرض نادر واقع شود به آب جديد مسح بكشد و احتياطا تيممى نيز به آن وضو ضم كند.

(و لا تردّ الشّعر فى غسل اليدين و لا فى مسح الرّأس و القدمين)

و برمگردان مو را در شستن به آن كه آب را از پائين به بالا برى.و ظاهرا غرض اين است كه ابتدا از مرفق مى بايد كرد.چنانكه در حديث موثق كالصحيح از زراره و بكير منقولست كه هر دو سؤال كردند از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از كيفيت وضوء رسول خدا صلى اللّه عليه و آله پس چون حضرت به شستن دستها رسيدند دست راست را از مرفق تا سر انگشتان شستند و آب را به مرفق بر نگردانيدند يعنى سر بالا نشستند مانند سنيان و هم چنين دست چپ را تا آخر حديث.

ص: 420

حاصل آن كه ظاهر حديث و كلام قدما اين است،و ممكن است كه چون حضرت صلوات اللّه عليه ابتدا از مرفق كرده بودند دستها را به بالا نياوردند كه مو را پس شكسته باشند چون روى مو به جانب پايين است،و ليكن از پس شكستن ظاهر نمى شود كه پس شكستن بد باشد مگر به اعتبار آن كه از مرفق نكنند چون در احاديث وارد شده است كه حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما امر كرده اند كه ابتداى شستن از مرفق كنند.

و على اى حال هيچ شك نيست كه مثل آن حضرت وضو ساختن بهتر است كه رد مو نكنند در شستن دستها و نه در مسح سر يعنى مسح سر را از بالا به زير مى آورى.و اكثر علما اين را سنت مى دانند و بعضى واجب،و ظاهر كلام صدوق نهى است از پايين به بالا مسح كشيدن،و وجهش آنست كه در احاديث وضوى بيانى واقع شده است كه حضرات مسح سر كشيدند و ظاهر آنست كه بعنوان متعارف از بالا به زير آمده باشند كه اگر بر خلاف متعارف مسح مى كشيدند البته آن را نقل مى كردند.

و على اى حال البته حرام نيست از پائين به بالا از جهة حديث صحيح حماد بن عثمان كه روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه باكى نيست مسح وضو را از بالا به پائين،و از پائين به بالا.و حديث صحيح يونس كه گفت خبر داد مرا شخصى كه حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه را در منى ديده بود كه حضرت مسح پا كشيدند يك مرتبه از انگشتان تا كعب و يك مرتبه از كعب تا انگشتان،و فرمودند كه كار مسح پاها سهل است هر كه خواهد از پائين به بالا رود و هر كه خواهد از بالا به زير آيد كه حق سبحانه و تعالى آسان كرده است إن شاء اللّه.

و آن كه صدوق گفته است و نه در پاها رد مو نكند ظاهرش آنست كه از كعب بكشد تا سر انگشتان زيرا كه موى پا مايل بسر انگشتانست پس اگر از

ص: 421

انگشتان مسح كشد مو را پست شكسته است نه بر عكس و مطلوب صدوق اين نيست زيرا كه پيشتر گفت كه از سر انگشتان پاها مسح كند تا كعبين پس در اينجا مجاز تغليب شده است كه به تبعيت دستها و سر اين را در گفته است و قرينه مجاز آن كه پيشتر گفته است اما احتمال سهو بيشتر است.

و هيچ دغدغه نيست كه در مسح پاها بهتر آنست كه از انگشتان مسح كند تا كعب چنانكه حديث حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه دلالت بر آن مى كند.

و ظاهر آيه نيز دلالت بر اين مى كند بر احتمالى كه مراد منتهاى مسح باشد اگر چه جمع مى توان كرد باين عنوان كه حديث بزنطى را حمل بر استحباب كنيم چون مشتمل است بر آن كه كل پشت پا را مسح كند و آن سنت است چنانكه اكثر علما كرده اند،با آن كه در حديث صحيحى ديگر از حماد منقولست كه حضرت فرمودند كه باكى نيست كه پاها را از پايين به بالا،و از بالا به پايين مسح كنند و ليكن احوط ابتدا از سر انگشتان است بتمام كف و اللّه تعالى يعلم.

بيان ترتيب اعضاء وضو

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: تابع بين الوضوء كما قال اللّه عزّ و جلّ ابدأ بالوجه ثمّ باليدين ثمّ امسح بالرّأس و الرّجلين و لا تقدّمنّ شيئا بين يدى شىء تخالف ما أمرت به فان غسلت الذّراع قبل الوجه فابدأ بالوجه و اعد على الذّراع و ان مسحت الرّجل قبل الرّأس فامسح على الرّأس ثمّ اعد على الرّجل ابدأ بما بدأ اللّه به).

اين حديث را از زراره به اسناد صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده اند كه حضرت فرمودند كه متابعت كن و پى در پى يكديگر واقع ساز افعال وضو را چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است اول رو را بشوى ديگر دستها پس مسح بعضى از سر بكش و پاها را و هيچ عضوى را مقدم بر عضوى واقع مساز كه مخالفت كرده خواهى بود آن چه را به آن مامور شدۀ پس اگر دست را پيش از رو شسته باشى اول رو را بشوى و يك بار ديگر دست را بشوى و اگر

ص: 422

مسح پا را پيش از مسح سر كشيده باشى پس مسح سر بكش ديگر مسح پا،ابتدا كن به آن چه حق سبحانه و تعالى به آن ابتدا فرموده است.

و مؤيد اين حديث است حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق،يا حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليهما كه از آن حضرت پرسيدند،از شخصى كه ابتدا كند بدست پيش از رو يا ابتدا كند به مسح پاها پيش از شستن دستها حضرت فرمودند كه ابتدا كند به آن چه حق سبحانه و تعالى به آن ابتدا كرده است و اعاده كند ما بعد آن را به آن كه هر چه شسته باشد بار ديگر بشويد تا به آخر.

بدان كه در اين حديث امر به متابعت شده و ظاهرش آنست كه مراد ترتيب باشد و ما بعد آن تفسير آن باشد.و مؤيد اين معنى است آن كه در حديث كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه فراموش كند دست و رو را حضرت فرمودند كه اعاده كند وضو را زيرا كه اعضاى وضو همه تابع يكديگرند يعنى بترتيب است.

و بعضى از علما حمل كرده اند امثال اين عبارت را بر موالات بمعنى متابعت يعنى مى بايد كه اعضاى وضو بى فاصله شسته شود كه اگر با فاصله شسته شود نامشروع كرده است و مستحق عقوبت الهى شده است امام در بطلان وضو خلاف كرده اند بعضى باطل مى دانند،و اكثر برآنند كه اگر اين مقدار فاصله شود كه اعضاى سابق خشك شود باطل مى شود و الا فلا.و يك قول ديگر آنست كه در حال اختيار متابعت واجبست،و در حال اضطرار مراعات خشك شدن اعضا مى كند،و اظهر آنست كه واجب بودن متابعت دليل ندارد و ليكن احوط آنست كه فاصله عرفى نشود و اندك فاصله ضرر ندارد.

ديگر از اين حديث ظاهر مى شود ترتيب رو بر دستها اما ترتيب دست راست بر دست چپ ظاهر نمى شود و از احاديث آينده ظاهر مى شود،و ليكن

ص: 423

رد مذهب ابو حنيفه مى كند كه او ترتيب را واجب نمى داند و بنا بر مذهب او هفتصد و بيست نحو وضو مى توان ساخت چون اعضاى وضو شش است و در دو عضو دو صورت دارد كه اين عضو مقدم باشد يا آن و عضو سيم كه منضم مى شود دو را در سه مى زنند شش صورت بهم مى رسد و عضو چهارم كه منضم مى شود بيست و چهار صورت مى شود و از پنجم صد و بيست و از ششم هفت صد و بيست صورت بهم مى رسد و باين نسبت بحسب ضرب بالا مى رود و از اينجاست كه يك بيت بحسب تقديم و تاخير كلمات چهل هزار و سيصد و بيست بيت مى شود غير يكديگر مثل:

على امام كريم عليم *** تقى نقى جليل عظيم

(و كذلك فى الاذان و الاقامة فابدأ بالأوّل فالاوّل فان قلت حىّ على الصّلاة قبل الشّهادتين تشهّدت ثمّ قلت حىّ على الصّلاة)

و هم چنين است حكم اذان و اقامت چون حق سبحانه و تعالى بترتيب مقرر ساخته است ابتدا كن به آن چه،اول است،ديگر هر چه مقدم است بر باقى پس اگر حى على الصلاة را قبل از شهادتين به گويى عمدا يا سهوا تشهد مى گويى و بعد از آن حى على الصلاة را مى گويى و ظاهرا در حديث زراره اين زيادتى بوده است كلينى و غير او آن را در باب اذان ذكر كرده اند و صدوق در اينجا ذكر كرده است به تبعيت روايت.

و غرض حضرت رد بر مخالفين بوده است ظاهرا چون ايشان قايلند بترتيب در اذان و اقامت به اعتبار آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله بترتيب فرمودند پس گويا حضرت مى فرمايد كه همان دليل در وضو جاريست زيرا كه هيچ كس از سنيان نيز روايت نكرده اند كه آن حضرت يك بار وضو را بى ترتيب واقع ساخته باشد با آن كه ترتيب قرآنى هست و سنيان نيز روايت كرده اند از آن حضرت صلى اللّه عليه و آله كه فرمودند كه ابتدا كنيد بهر چه حق

ص: 424

سبحانه و تعالى به آن ابتدا فرموده است.

16-( و روى فى حديث آخر: في من بدأ بغسل يساره قبل يمينه انّه يعيد على يمينه ثمّ يعيد على يساره).

و روايت واقع شده است در كسى كه ابتدا كند به شستن دست چپ پيش از دست راست كه اعاده مى كند شستن دست راست را پس اعاده مى كند شستن دست چپ را و دلالت مى كند بر اين مضمون حديث صحيح منصور بن حازم،و حديث حسن كالصحيح حلبى،و حديث موثق كالصحيح ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

16-( و قد روى: انّه يعيد على يساره).

و در روايتى واقع شده است كه دست چپ را اعاده مى كند.ظاهرا مراد صدوق حديث صحيح على بن جعفر باشد كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى وضو سازد و فراموش كند دست چپ را حضرت فرمودند كه همين دست چپ را مى شويد و پيشتر را نمى شوند و ليكن بسيار مستبعد است كه مراد صدوق اين باشد.

و حديثى بر اين مضمون نديده ام و بر تقديرى كه باشد حمل مى كنم احاديث سابق را بر آن كه دست چپ را شسته و دست راست را نشسته باشد بر مى گردد و دست راست را مى شويد و بعد از آن دست چپ را مى شويد.و حديث ديگر را حمل مى كنيم بر آن كه دست راست را بعد از دست چپ شسته باشد ديگر احتياج نيست كه دست راست را بشويد چون به موقع خود واقع است و دست چپ را مرتبه ديگر مى شويد و در اين صورت اعاده دست راست مجاز مشاكله است بواسطه اعاده دست چپ با آن كه در قرآن مجيد و احاديث بسيار اطلاق كرده اعاده را بر فعل اول.

و مؤيد اين جمع است حديث حسن كالصحيح حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه هر گاه شخصى فراموش كند كه

ص: 425

دست راست را بشويد و دست چپ را بشويد و مسح سر و پاها بكند و بعد از آن به خاطرش آيد كه دست راست را نشسته است دست راست را بشويد و بعد از آن دست چپ را و مسح سر و پاها بكشد.و اگر همين دست چپ را فراموش كرده باشد دست چپ را بشويد و آن چه پيش شسته است ديگر نشويد و بعد از آن فرمودند كه اعضاى وضو را تابع يكديگر كن يعنى بترتيب واقع ساز و از اين عبارت نيز فهميده اند موالات بمعنى متابعت را و بعيد است مثل سابق.

و محتمل است كه مراد صدوق اين حديث باشد و اين نيز بعيد است.و ممكن است كه جمع بين الحديثين به نحوى ديگر كنند كه در احاديث اول بر تقديرى كه دست راست را شسته باشد مرتبه ديگر بشويد هر گاه عمدا دست چپ را مقدم كرده باشد چون در اين صورت دست راست بعد از دست چپ كالعدم است مرتبه ديگر بايد شست و در حديث دويم سهوا شسته باشد يا جاهل مسأله باشد در اين صورت دست راست به موقع خود است دست چپ را مى شويد و بس و اللّه تعالى يعلم.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اغسل يدك من البول مرّة،و من الغائط مرّتين،و من الجنابة ثلاثا).

و حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون خواهى وضو بسازى و ظرف كمتر از كر باشد و سر باز باشد پيش از آن كه دست راست را داخل ظرف كنى اگر وضو از حدث بول باشد ظرف را كج كن و يك مرتبه دست را بشوى،و اگر از حدث غايط باشد دو مرتبه دست را بشوى، و اگر خواهى غسل جنابت كنى سه مرتبه دست را بشوى،و بعد از اين شستن ها داخل ظرف كن.و باين مضمون يك حديث صحيح،و دو حسن كالصحيح منقولست،و اگر بول و غايط كرده باشد دو مرتبه كافى است چنانكه در حديث حسن كالصحيح وارد شده است.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اغسل يدك من النّوم مرّة).

و

ص: 426

حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر از خواب برخاسته باشى و خواهى كه وضو سازى يك مرتبه دستت را بشوى پيش از آن كه داخل ظرف كنى.مضمون اين خبر نيز در حديث حسن كالصحيح وارد شده است مثل حديث سابق،و هيچ يك از اين دو عبارت در احاديثى كه بما رسيده است نيست،و ظاهرا نقل بالمعنى كرده باشد چنانكه بسيار مى كند.و محتمل است كه به صدوق رسيده باشد حديثى باين عبارت و ليكن بعيد است.

(و من كان وضوؤه من النّوم و نسى فادخل يده الماء قبل ان يغسلها فعليه ان يصبّ ذلك الماء و لا يستعملها (1)

و كسى كه وضوى او عقيب خواب باشد و فراموش كند و دست را در آب كند پيش از آن كه دست را بشويد پس بر او لازمست كه آن آب را بريزد و استعمال نكند.

و حديثى موثقى منقولست از عبد الكريم ابن عتبه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى بول كرده باشد و دستش نجس نشده باشد آيا داخل ظرف مى تواند كرد پيش از آن كه دستش را بشويد؟حضرت فرمودند كه تا دست را نشويد داخل ظرف نكند.باز عرض كردم كه هر گاه از خواب برخاسته باشد و بول نكرده باشد آيا دست را داخل ظرف مى تواند كرد تا نشويد؟حضرت فرمودند كه نه،زيرا كه نمى داند كه شب دستش در كجا بوده است پس بايد كه بشويد دست را.

و ظاهرا مراد اين است كه چون عرب اكثر اوقات زير جامه در پا نداشتند و بسيار بود كه جنب بخواب مى رفتند و بحسب عادت دست بذكر نجس مى رسانيدند پس چون احتمال نجاست دارد بايد كه دست را بشويند.و ظاهرا اين خبر بعنوان تقيه وارد شده باشد بر تقدير صحت چون سنيان اين حديث را ازخ.

ص: 427


1- و لا يستعمله.خ.

ابو هريره در صحاح سته روايت كرده اند.

و ممكن است كه حضرت بر سبيل طنز و سخريه فرموده باشند و از اين باب اخبار خواهد آمد،و بر تقدير موافقت حق حضرت فرقى نفرمودند ميان بول و خواب،در همين حديث نمى يابم كه چه چيز باعث صدوق شده است كه در خواب اين مبالغه فرموده است و در غير خواب مساهله و حق اين است كه هر دو بر سبيل كراهت است زيرا كه اخبار صحيحه وارد شده است كه جنب و غير آن دست را داخل ظرف مى توانند كرد پيش از شستن هر گاه دست ايشان نجس نباشد،و اگر نجس باشد آب را بريزند.

و از آن جمله حديث صحيح محمد بن مسلم،و حديث صحيح شهاب بن عبد ربه،و حديث موثق سماعه،و حديث قوى ابو بصير است.

(فان ادخلها فى الماء من حدث البول و الغائط قبل ان يغسلها ناسيا فلا بأس به الاّ ان يكون فى يده قذر ينجّس الماء)

پس اگر دست را داخل آب كند بعد از حدث بول يا غايط پيش از آن كه دست را بشويد از روى فراموشى باكى نيست مگر آن كه در دستش نجاستى باشد كه آب را نجس كند.و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارده شده است و ليكن فرقى نيست ميان خواب و غير آن.

(و الوضوء مرّة مرّة و من توضّأ مرّتين لم يوجر،و من توضّأ ثلاثا فقد ابدع)

و وضو يك مرتبه يك مرتبه است و كسى كه دو مرتبه وضو بسازد ثواب ندارد بر مرتبه ثانى و كسى كه سه مرتبه وضو بسازد بدعت كرده است.و اين حديث را شيخ بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است و گذشت.

(و من مسح باطن قدميه فقد تبع وسواس الشّيطان)

و كسى كه مسح كشد شكم پاها را بتحقيق كه متابعت نموده است وسوسه شيطان را،يا

ص: 428

متابعت شيطانى كرده است كه اسم او وسواس است،و آنها جماعتى اند از سنيان كه عمل به مسح كرده اند موافق آيه و ليكن كل پا را از پشت و شكم مسح مى كشند به گفته شيطان كه مبادا كل در كار باشد.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه لو لا انّي رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يمسح ظاهر قدميه لظننت انّ باطنهما اولى بالمسح من ظاهرهما)

و آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر نه اين بود كه من ديده بودم آن حضرت را صلى اللّه عليه و آله كه هميشه مسح بر پشت پاها مى كشيدند جاى اين بود كه من گمان كنم يا توهم كنم كه شكم پاها اولى است به مسح كشيدن از پشت پاها چون شكم پاها بر جاهاى كثيف وارد مى شود غالبا و آن سزاوارتر است به پاك كردن از پشت پائى كه نادر است ورود آن بر نجاست و كثافت.

و ظاهرا حضرت اين گفتگو را با عامه مى فرمايند از روى مماشات با ايشان چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه:بگو يا محمد كه اگر خدا را فرزندى مى بود هر آينه من پيشتر از همه كس او را عبادت مى كردم.و ليكن فرزند داشتن الهى محال است پس عبادت من او را نيز محال است و غالبا معنى لو لا اينست.و اين حديث را در غير اين كتاب نديده ام محتمل است كه سنيان اين را نقل كرده باشند در كتب خود از آن حضرت و صدوق از جهة رد بر ايشان نقل كرده باشد.

(و من كان به فى المواضع الّتى يجب عليها الوضوء قرحة،او جراحة،او دماميل و لم يؤذه حلّها فليحلّها و ليغسلها و ان أضرّ به حلّها فليمسح يده على الجبائر و القروح و لا يحلّها و لا يعبث بجراحته)

و كسى كه در مواضع وضوى او زخمى يا جراحتى يا دملى چند باشد و از گشودن و شستن آن ضررى به او نرسد پس مى بايد كه آن را بگشايد و بشويد بواسطه

ص: 429

وضو،و اگر گشودن و يا آب رسانيدن ضرر رساند پس مى بايد كه نگشايد و دستى بر بالاى آن خرقه كه بر آن شكسته يا جراحت بسته اند بمالد و آن را نگشايد و آزارى به آن جراحتش نرساند.

تفصيلش آنست كه اگر در موضعى باشد و بسته باشند و زير آن پاك باشد و آب رسانيدن ضرر به او نرساند و ممكن باشد آب به آن رسانيدن بى گشودن آن مخير است كه آن را بگشايد يا آن موضع را در آب گذارد كه آب به آن برسد، و اگر زير جبيره نجس باشد مى گشايد و مى شويد اگر ضرر نرساند و الا اطراف آن را مى شويد و بر روى خرقۀ كه بر آن بسته اند مسح مى كشد اگر چه در موضع غسل باشد و اين در صورتى است كه جميع آن عضو را نه بسته باشند و الا خلافست بعضى گفته اند كه تيمم مى كند،و بعضى به جبيره قايلند،و احوط در اين صورت آنست كه جبيره كند،و تيممى به آن ضم كند احتياطا و اگر جراحت يا دمل باشد و توان شستن به آن كه ضرر نرساند اگر چه به آب گرم باشد وضو يا غسل مى كند و مى شويد،و اگر ضرر رساند اطراف آن را مى شويد.

و در مسح بر خرقه خلافست احوط مسح است،و اگر آب به آن عضو رسانيدن ضرر رساند تيمم مى كند،و ظاهر بعضى از روايات صحيحه آنست كه مطلقا در زخم تيمم مى تواند كرد،و جمع كرده اند به آن كه اگر ضرر رساند تيمم كند و الا جبيره كند،و اگر با جبيره در مطلق جراحت تيممى ضم كند نهايت احتياط است.

(و قد روى فى الجبائر عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال يغسل ما حولها)

و بتحقيق كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است در شكسته بسته ها كه اطراف آن را مى شويد.و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و ليكن در احاديث حسنه كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه وارد است كه مسح بر خرقه بكشد و ميان اين دو حكم

ص: 430

منافاتى نيست مگر من حيث المفهوم چون در جواب همين را فرمودند اگر مسح بر خرقه در كار مى بود البته مى فرمودند،و ليكن منطوق مقدم است بر مفهوم و هيچ شك نيست كه احوط مسح كشيدنست.

جايز نيست مسح كشيدن بر عمامه و كلاه

(و لا يجوز المسح على العمامة،و لا على القلنسوة و لا على الخفّين و الجوربين)

و جايز نيست مسح كشيدن بر عمامه و كلاه مسح را،و جايز نيست مسح پا را بر موزه ها و جورابها كشيدن چون حق سبحانه و تعالى امر فرموده است كه سر و پا را مسح كشند.

و احاديث صحيحه در نهى از مسح بر اينها وارد شده است از جهة رد بر سنيان،و ايشان از ملعون عدو اللّه و عدو رسوله مغيرة بن شعبه روايت كرده اند با آن كه در حديث از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد است كه چون عمر از مغيره شنيد كه من حضرت رسول را ديدم كه مسح بر عمامه و موزه كشيد و مى دانست كه مغيره كذابست اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را جمع كرد و از ايشان پرسيد كه اين مسأله را هيچ كس از شما ديده است كه آن حضرت مسح بر اينها كشيده باشد همه گفتند نديديم مگر مغيره كه گفت من ديدم.

پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه پيش از نزول سوره مائده ديدى يا بعد از آن گفت نمى دانم،حضرت فرمود كه سوره مائده پيش از وفات حضرت بدو ماه يا سه ماه نازل شد و حكم آن منسوخ نشده است بحكم آن عمل مى بايد كرد و مسح بر اينها نمى بايد كشيد.

و عايشه غوغا مى كرد كه مغيره دروغ مى گويد و مردم مى رفتند و اين مسأله را از عايشه مى پرسيدند در جواب ايشان مى گفت كه على اعلم است از او بپرسيد چون مى دانست كه حضرت انكار مى فرمودند و عبد اللّه بن عباس نيز تا زنده بود مبالغه در نهى مى كرد.

ص: 431

و با وجود اخبار متواتره از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در نهى از آن،كذابان اهل سنت در صحاح خود ذكر كرده اند كه چون از عايشه مى پرسيدند او مى گفت على اعلم است از او بپرسيد و چون از حضرت امير المؤمنين مى پرسيدند حضرت مى گفت مسح بر موزه بكشيد.

و همين حديث دلالت بر كذب و افتراى ايشان مى كند زيرا كه همه قبول دارند كه عايشه منكر مسح بر خفين بود و با نهايت عداوتى كه با حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه داشت اگر نه اين بود كه آن حضرت نيز منكر مسح بود هرگز نمى گفت كه على اعلم است از او بپرسيد.

و طريقه اين ملاعين آنست كه امثال اين چيزها كه بطلانش اظهر من الشمس است و مذهب حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بر خلافش نيز اظهر من الشمس است نسبت به آن حضرت مى دهند على رغم شيعه چنانكه متعه را كه متواتر است كه مذهب حضرت امير المؤمنين است كه جايز است بلكه سنت مؤكد است نسبت به حضرت مى دهند كه آن حضرت حرام مى دانست.

و حديث مدح ابو بكر را از آن حضرت در صحاح خود روايت كرده اند با عداوت آن حضرت با ابو بكر و عمر،و اگر كسى اندك بصيرتى داشته باشد و صحيح بخارى و مسلم را كه ايشان اكثر اوقات مقدم مى دارند بر قرآن مجيد مطالعه كند كفر و كذب همه بر او ظاهر مى شود.

(الاّ فى حال التّقيّة و الخيفة من العدوّ،او فى ثلج يخاف منه على الرّجلين يقام الخفّان مقام الجبائر فيمسح عليهما)

مگر در حال تقيه و ترس از دشمن مثل آن كه تا مى رود كه موزه را بكشد دشمن مى رسد و به او ضرر مى رساند،يا در برفى باشد كه خوف آن باشد كه پا را سرما ببرد كه در اين صورتها موزه بمنزله جبيره است و مسح مى كشد بر موزه ها.

و بر اين مضمون حديث حسن از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه

ص: 432

عليه منقولست و مؤيد آنست آيات و احاديث تقيه و ضرورت دين شيعه.

(و قال العالم صلوات اللّه عليه ثلاثة لا اتّقى فيهنّ احدا شرب المسكر و المسح على الخفّين،و متعة الحجّ)

و حضرت عالم يعنى معصوم كه در اينجا امام محمد باقر است صلوات اللّه عليه فرمودند كه سه چيز است كه در اين سه چيز من تقيه از هيچ كس نمى كنم يكى آشاميدن مست كننده از نبيذ و بوزه،دويم مسح كشيدن بر موزه ها،و سيم حج تمتع و چون اين حديث مخالف حديث پيشتر است،و مخالف احاديث متواتره است كه در تقيه وارده شده است و حضرات ائمه معصومين همه تقيه كرده اند اين حديث را تاويلات كرده اند.

اول زراره كه راوى اين خبر صحيح گفته است كه حضرت نفرمود كه شما تقيه مكنيد فرمود كه من تقيه نمى كنم و حضرت بهتر مى داند كه چرا تقيه نمى كند.و مخالفت دارد با اين تأويل آن كه كلينى در حديث كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حق سبحانه و تعالى نفرستاده است كه در شرب خمر تقيه هست.و بسند حسن كالصحيح از زراره از جماعتى از استادان خود كه به حضرت امام محمد باقر عرض نمودند كه در مسح بر خفين تقيه هست؟حضرت فرمودند كه سزاوار نيست در سه چيز تقيه كردن،پرسيدند كه كدامست؟حضرت فرمودند كه شرب خمر يا شرب مسكر،ديگر مسح بر موزه ها،ديگر حج تمتع.

و شيخ طوسى رحمه اللّه تأويل كرده است كه مراد آن حضرت اين است اگر كسى از من پرسد كه جايز است مسح بر خفين من نمى گويم جايز است زيرا كه همه كس مى دانند كه من جايز نمى دانم مسح بر خفين را فايده ندارد كه اين فتوى بدهم يا آن كه به آن حضرت ضرر نمى رسيده است از اين فتوى چون آن حضرت را بهترين مجتهدان مى دانستند.و مع هذا عبد اللّه عباس و عايشه و

ص: 433

جماعتى ديگر با حضرت شريك بودند و اگر چه حضرت در فعل تقيه مى كردند در فتوى تقيه نمى كردند،يا آن كه اگر ضررى اندك برسد متحمل آن ضرر مى بايد شد و تقيه نمى بايد كرد،و اگر ضرر عظيم رسد تقيه مى بايد كرد.

و آن چه اظهر است آنست كه عدم تقيه در شراب نبيذ از آن جهت است كه هيچ كس واجب نمى داند شرب آن را مع هذا اكثر سنيان حرام مى دانند پس اگر نخورد مى تواند گفت كه من بمذهب جمعى عمل مى كنم كه نمى خورند.و هم چنين در مسح بر خفين مى توان كندن كه پا را بشويد و پا شستن بهتر است از مسح بر موزه.و در حج تمتع ممكن است كه اين كس حج تمتع كند كه ايشان مطلع نشوند چون سنيان كه داخل مكه مى شوند طواف و سعى قدومى مى كنند و طواف و سعى عمره تمتع به نيت از آن ممتاز مى شود و نيت امر قلبى است پس اين حكم مخصوص آن حضرت نباشد.

و آن كه صدوق هر دو را ذكر كرده است و وجه جمع را نگفته است ظاهرا مذهب او تخيير باشد به آن كه مكلف مخير باشد ميان تقيه و عدم تقيه كو ضرر برسد،يا نحو زراره قايل است و چون عامه كه قايلند به مسح بر خفين اعتقاد به گفته عايشه دارند و از جهة او بسته اند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمود كه نصف دين خود را از حميرا اخذ نماييد با آن كه اين نسبت به اجلاف ته ميدان نمى توان داد كه زنى كه به اعتقاد ايشان معشوقه آن حضرت باشد بهر كس بگويد كه دين خود را از زن من ياد گيريد از جهة الزام ايشان كه در كتابهاى سنيان هست كه به اعتقاد ايشان صحيح است صدوق از عايشه روايت كرده است.

(و روت عائشة عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله انّه قال اشدّ النّاس حسرة يوم القيمة من راى وضوءه على جلد غيره)

يعنى روايت كرده است عايشه كه روز قيامت كسى حسرت او بيشتر باشد كه وضوى خود را بر

ص: 434

پوست غير خود بيند.چون احاديث بسيار نقل كرده اند كه امت آن حضرت در روز قيامت رو و دستها و پاهاى ايشان سفيد نورانى خواهد بود از آثار وضو پس هر گاه ايشان مسح بر موزه كشيده باشند و روز قيامت حيوانات نيز محشور گردند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (1)پس پوست موزه بر پشت حيوانى خواهد رفت كه موزه را از پوست آن ساخته بودند و پوست آن حيوان نورانى خواهد بود نه پاى صاحبش.

(و روى عنها انّها قالت لان امسح على ظهر عير بالفلاة احبّ إليّ من ان امسح على خفّى)

و از عايشه روايت كرده اند سنيان كه هميشه مى گفت كه و اللّه كه اگر من مسح كشم بر پشت خر كوهى كه در صحرا مى باشد محبوبتر است نزد من از آن كه مسح كشم بر موزه خودم چون در آنجا تشريع نيست و اين تشريع است،و ظاهرا غرضش اين است كه به جاى موزه مسح پشت خر كوهى كشم و در اين صورت باين اعتبار محبوب تر است كه اگر چه هر دو صحيح نيست اما وقتى كه برپا باشد و مسح كنم توهم صحت وضو مى شود،و سبب اضلال ديگران مى شود بخلاف مسح بر خر زنده كه اين مفسدها ندارد.

و در صحاح سته خصوصا صحيح مسلم احاديث بسيار نقل كرده اند در باب وضو كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه در روز قيامت بسيارى از صحابه را نگذارند كه از حوض كوثر آب بخورند و ايشان را بجهنم برند و از آثار وضو ايشان را شناسند يعنى اثر وضو بر پاى ايشان نخواهد بود من گويم الهى اين جماعت اصحاب منند خطاب رسد كه يا محمد تو مى دانى كه چه بدعتها در دين تو گذاشتند و همه بكفر اصلى خود رجوع كردند من گويم كه من بيزارم از ايشان.ر.

ص: 435


1- آيه 5-سورة التكوير.

و مسلم به شش سند در اين باب اين حديث را ذكر كرده است تا ظاهر شود كه مسح بر خفين بدعت است،و گمان بنده آنست كه نفهميد كرده است و حق سبحانه و تعالى چنين كرده است تا سبب رسوايى ايشان باشد.

14-( و: لم يعرف للنّبيّ صلّى اللّه عليه و آله خفّ الاّ خفّا أهداه له النّجاشىّ و كان موضع ظهر القدمين منه مشقوقا فمسح النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله على رجليه و عليه خفّاه فقال النّاس انّه مسح على خفّيه و على انّ الحديث فى ذلك غير صحيح الاسناد)

و كسى نديده بود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله موزه پا كرده باشد مگر يك موزه كه پادشاه حبشه به هديه فرستاده بود از جهة آن حضرت با چيزهاى ديگر حضرت آن را يك بار پا كردند و روى پاها از آن موزه شكافته بود پس حضرت از آن شكاف مسح بر پا كشيدند و سنيان افترا بستند كه آن حضرت مسح بر موزه پا كشيد يا جمعى نفهميدند كه دريده بود و حضرت بر پشت پا مسح كشيد گفتند كه حضرت مسح بر موزه كشيد،يا آن كه حديث مسح بر موزه اسناد آن صحيح نيست زيرا كه راوى آن مغيره است و نفاق مغيره و فسق او بر همه كس ظاهر است.

و هنوز در آن وقت مقرر نساخته بودند در پيش خود اين سخن را كه صحابه همه عدولند،و در واقع همه عدول از حق نمودند مگر قليلى كه از خوف الهى با حضرت امير المؤمنين بر حق ماندند به سبب احاديثى كه خود در مذمت صحابه و كافر شدن ايشان روايت نموده اند و شايد كه از پنجاه سند متجاوز باشد كه هر يك در مواضع متفرقه از صحاح خود نقل كرده اند كسى كه خواهد كه خاطرش جمع شود رجوع به آنها كند.

و ممكن است كه مراد صدوق حديث فرستادن نجاشى موزه را باشد يعنى اين هم معلوم نيست چه جاى آن كه حضرت صلى اللّه عليه و آله پا كرده باشند،و چه جاى آن كه بر آن مسح كشيده باشند.

ص: 436

7-( و: سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن الرّجل يكون خفّه مخرّقا فيدخل يده و يمسح ظهر قدميه أ يجزئه؟فقال نعم).

از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه موزه اش دريده باشد و دستها را داخل آن سوراخ كند و پشت پاها را مسح كشد آيا مجزيست؟ حضرت فرمودند كه بلى.

و كلينى و شيخ نيز اين حديث را روايت كرده اند به اسناد قوى و از اين حديث ظاهر مى شود كه پشت پاها را تمام لازم نباشد مسح كشيدن چون بعيد است كه چنان دريده باشد كه دست بكل پشت پا رسد و اگر چنين دريده باشند بر پا بند نمى شود.

7-( و: سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن رجل قطعت يده من المرفق كيف يتوضّأ؟فقال يغسل ما بقى من عضده).

اين حديث را شيخان بسند صحيح از على بن جعفر روايت كرده اند كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از شخصى كه دست او را از مرفق بريده باشند.چگونه وضو بسازد پس حضرت فرمودند كه آن چه مانده است از بازوى او بشويد آن را.

و ابن جنيد بظاهر حديث عمل نموده واجب مى داند شستن بازو را تا كتف بدل از ذراع،و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند و بعضى گفته اند كه معنى حديث اين است كه چون مرفق مركب است از جزوى از ذراع و جزوى از بازو و متعارف بريدن آنست كه از بند مى برند پس جزو بازو مانده است حضرت فرموده است كه آن جزو را بشويند.و اين احتمال بد نيست و دغدغۀ در وجوب شستن اين مقدار نيست،و ليكن احوط آنست كه تتمه را بشويد بقصد آن كه اگر مطلوب شارع بوده باشد بعنوان وجوب يا استحباب فبها و الا لغوى باشد.

(و كذلك روى فى قطع الرّجل)

و هم چنين روايتى واقع شده است در

ص: 437

بريدن پاها يعنى ساق را مسح بكشد اگر از بند بريده باشند.و اخبار صحيحه وارد شده است كه كسى كه دست او را بريده باشند ما بقى را مى شويد يعنى اگر از تحت مرفق بريده باشند و هم چنين اگر پا را بريده باشند آن چه مانده است مسح بر آن مى كشد.

و ظاهرا مراد صدوق نيز اين احاديث باشد اگر چه عبارتش قاصر است، و ممكن است كه مرادش اين باشد كه اگر پا را از كعب بريده باشند و بنا بر آن كه كعب مفصل است جزوى كه از آن مانده است مسح بكشد آن را چنانكه در حديث على بن جعفر گفته شد.

و از حديث صحيح رفاعه نيز ممكن است كه اين معنى بيرون آيد چون روايت كرده است كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى را دست و پا بريده باشند چگونه وضو مى سازد؟حضرت فرمودند كه آنجايى كه بريده اند مى شويد يعنى و مسح نيز مى كشد كه شستن دست باشد و مسح در پا و پا را بظهور گذاشته باشد و تغليبا فرموده باشد.

اگر چه ظاهر حديث آنست كه آن چه مانده باشد مى شويد به آن كه دست را از زند بريده باشند نه از مرفق و غالب اوقات پا را از كعب مى برند چنانكه در مبحث دزدى و قطع طريق خواهد آمد.اما ممكن است كه عبارت را اعم بگيريم از بريدن از مرفق يا از زند و اللّه تعالى يعلم.

هر گاه زن وضو سازد مقنعه خود را بردارد

(و اذا توضّأت المرأة ألقت قناعها عن موضع مسح رأسها فى صلاة الغداة و المغرب و تمسح عليه،و يجزيها فى سائر الصّلوات ان تدخل اصبعها فتمسح على رأسها من غير ان تلقى عنها قناعها)

و هر گاه زن وضو سازد مقنعه خود را بردارد از موضع مسح سرش در نماز صبح و شام و بر آن موضع مسح كشد و در باقى نمازها همين كافى است كه انگشت را در زير مقنعه داخل كند و مسح بكشد بى آن كه مقنعه را بيندازد.

ص: 438

و قريب به اين عبارت گفته است شيخ مفيد عليه الرحمه و گفته است كه در نماز صبح و شام كه مقنعه را برمى دارد به سه انگشت مسح مى كشد،و در باقى نمازها كه برنمى دارد مقنعه را به يك انگشت مى كشد.

و شيخ طوسى عليه الرحمه بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه مسح زنان مثل مسح مردان نيست،بلكه زنان در نماز صبح مقنعه را برمى دارند و سر را مسح مى كشند و در باقى نمازها پيش سر را مسح مى كشند.و اين روايت بر آن چه ايشان گفته اند دلالت ندارد و ليكن صدوق در كتاب خصال اين روايت را به اسناد قوى از جابر جعفى روايت كرده است.

و كلينى رحمه اللّه بسند حسن كالصحيح،و شيخ بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده اند كه زنان را همين كافى است كه پيش سر را به سه انگشت مسح كشند و مقنعه را از سر برندارند.و از اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر زنان سر را باز كنند و مسح كشند بهتر است و اگر نتوانند گشودن چون سعيها مى كنند در زينت خود در نماز صبح و شام باز كنند،و اگر اين هم مشكل باشد در نماز صبح بگشايند زيرا كه هر صبح سر خود را تازه مى بندند،و اگر مشكل باشد انگشتان داخل كنند و به سه انگشت مسح بكشند و اگر مشكل باشد بنا بر كثرت مويى كه دارند مى بايد كه خوب بشكافند تا ميان آن ظاهر شود مسح را بر سر كشند،يا بر مويى كه مخصوص مقدم باشد كه به كشيدن آن از حد مقدم سر بيرون نرود و چون خوب بشكافند و از ناصيه بالاتر مسح كنند پارۀ بر سر مسح كرده اند و پارۀ بر موى مخصوص مقدم كه آن بيخ مو باشد كه اگر آن را بكشند به پيشانى نخواهد رسيد و در اين صورت فضيلت مسح به سه انگشت را يافته اند و اگر سر را بسته باشند نمى توانند بر بالاى ناصيه مسح كشيدن بلكه بر ناصيه مسح خواهند كشيد و در ناصيه به صد تشويش

ص: 439

مقدار يك انگشت ظاهر است و بر مو كه مى كشند بيخ مو به كشيدن آن به پيشانى مى رسد و از حد مقدم مى گذرد و چون سنت است به سه انگشت مسح كشيدن و به يك انگشت كافى است در همه نمازها به يك انگشت مسح مى توان كشيد و ليكن از ثواب سه انگشت محروم مى شود.

و هم چنين است مردى كه موى سر گذاشته باشد بنا بر اين است كه مبالغه از شارع شده است در شكافتن آن چنانكه در باب بعد از اين خواهد آمد و آن كه احاديث در بارۀ زنان بيشتر واقع شده است سببش آنست كه زنان موى سر را مى گذارند و مردان در اغلب اوقات مى تراشند،و بنا بر اين تحقيق همه اشكالاتى كه علما در اين باب كرده اند زايل شد و اللّه يهدى من يشاء إلى صراط مستقيم و الحمد للّه الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لو لا ان هدانا اللّه.

8-( و قال الرّضا صلوات اللّه عليه: فرض اللّه تعالى على النّاس فى الوضوء ان تبدأ المرأة بباطن ذراعها و الرّجل بظاهر الذّراع).

حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه فرمودند كه اللّه تعالى واجب گردانيده است بر مردمان در وضو كه زن ابتدا كند به شكم دست و مرد ابتداء كند به پشت دست،و اين حديث را شيخان از محمد بن اسماعيل بن بزيع روايت كرده اند بسند قوى.و ظاهرا صدوق از كتاب محمد بن اسماعيل برداشته،و طريق صدوق بكتاب او صحيح است و لهذا او و كلينى حكم به صحت اين خبر كرده اند و ظاهر فرض وجوبست.

و ليكن اكثر اصحاب به استحباب قائل شده اند احوط آنست كه ترك نكنند و قصد وجوب و استحباب آن نكنند،و اگر قصد وجوب كنند ظاهرا ضرر نداشته باشد چون دست شستن واجبست و اين فرد واجبست و بر تقدرى كه بر عكس اين جايز باشد از وجوب تخييرى بدر نمى رود،و اگر در امثال اين قصد قربت كنند بى دغدغه تر است.

ص: 440

و جمعى از علما از اين حديث استنباط كرده اند كه در غسله اولى مرد ابتدا به پشت دست كند و در ثانيه به پيش دست وزن بر عكس،و از لفظ ابتدا در آورده اند چون ابتدا لازم دارد اقلا مرتبه دويم را،و اين وجهى ندارد زيرا كه ابتدا نظر به پشت دستست و انتهاش پيش دست و همين معنى بس است از براى حصول معنى ابتدا پس اگر يك آب ريختن باشد بهتر آنست كه چون دست را با آب به زير مى آورد پارۀ آب بدست مى ماند آن را بر شكم دست ريزد و اگر دو غرفه بريزد غرفه اولى را بر پشت ريزد و غرفه ثانيه را بر شكم دست كه هر دو يك شستن شود.

ثواب الوضوء

6-( فقال الصّادق صلوات اللّه عليه: من ذكر اسم اللّه على وضوئه فكانّما اغتسل).

بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه بسم اللّه بگويد يا اسم حق سبحانه و تعالى را بر زبان آورد در حال وضو يا در ابتداى وضو چنان است كه غسل كرده باشد يعنى چنانكه غسل پاك مى كند جميع اعضا را از حدث و از گناهان،و وضو پاك مى كند عضوى چند را كه آب به آن مى رسد از گناهان هر گاه بسم اللّه بگويد وضوى او مثل غسل مطهر جميع اعضاى او خواهد شد از جميع گناهان على الظاهر يا از صغاير چنانكه جمعى گفته اند.

16-( و روى: انّ من توضّأ فذكر اسم اللّه طهر جميع جسده و كان الوضوء إلى الوضوء كفّارة لما بينهما من الذّنوب و من لم يسمّ لم يطهر من جسده الا ما اصابه الماء).

و بسند كالصحيح روايت كرده است صدوق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر كه وضو بسازد و بسم اللّه بگويد يا اسم اللّه را ياد كند جميع بدنش پاك مى شود،و از اين وضو تا وضوى سابق يا لاحق يا هر دو گناهان او آمرزيده شود و وضوى با نام الهى بمنزله كفاره گناهان او باشد و كسى كه بسم اللّه يا اسم اللّه نگويد طاهر نشود از

ص: 441

بدنش از گناهان مگر آن چه آب به آن رسيده است.

و قريب به اين مضمون روايت كرده است شيخ بسند صحيح و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه و در وضوى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله نيز گذشت كه حضرت رسول امر كرد به اعاده وضو و نماز سه مرتبه شخصى را كه بسم اللّه نگفته بود.و صدوق در علل ذكر كرده است كه باب علت وجوب بسم اللّه در حال وضو،و ظاهر كلامش وجوبست مگر آن كه مرادش استحباب مؤكد باشد.و در كتاب حج حديث صحيحى خواهد آمد كه به سبب وضو پاك مى شود از گناهان اعضاى وضو و بعد از اين نيز خواهد آمد در علت وضو و غسل.

7-( و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما: من توضّأ للمغرب كان وضوؤه ذلك كفّارة لما مضى من ذنوبه فى نهاره ما خلا الكبائر،و من توضّأ لصلاة الصّبح كان وضوؤه ذلك كفّاره لما مضى من ذنوبه فى ليلته الاّ الكبائر).

و حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر كه وضو بسازد از جهة نماز شام خواه وضو داشته باشد و خواه نداشته باشد آن وضوى او كفاره گناهانى باشد كه در آن روز كرده است مگر گناهان كبيره،و هر كه وضو از جهة نماز صبح بسازد به دستور سابق آن وضوى او كفاره گناهان شب او شود مگر گناهان كبيره.

و اين حديث را كلينى بدو سند قوى روايت كرده است از سماعه كه من در خدمت حضرت امام موسى صلوات اللّه عليه بودم و با حضرت نماز ظهر و عصر گزاردم و در خدمت حضرت نشسته بودم تا شام شد پس حضرت آبى طلبيدند و وضو ساختند و فرمودند كه وضو بساز عرض كردم كه فداى تو گردم وضو دارم فرمودند كه اگر چه وضو داشته باشى وضو بساز و بعد از آن فرمودند كه هر كه وضو از براى نماز شام بسازد و بعد از آن آن چه صدوق ذكر كرده است

ص: 442

نقل كرده است و صدوق مقدمه خبر را ذكر نكرده است.

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: افتحوا عيونكم عند الوضوء لعلّها لا ترى نار جهنّم).

فرمودند كه بگشاييد چشمهاى خود را نزد وضو ساختن شايد كه به سبب اين معنى چشمهاى شما آتش جهنم را نبيند،و ظاهرش آنست كه مراد اين باشد كه ملاحظه نماييد كه آب به همه جا برسد،يا آن كه چون در حال وضو هر عضوى كارى دارد چشم نيز به اين كار مشغول باشد كه اعضاى وضو را ببيند،يا ملاحظه كنيد كه مبادا سنيان در كمين باشند و ضررى به شما رسانند،يا آن كه با چشم ظاهر چشمهاى باطن را بگشاييد با خلاص در نيت و اشاراتى كه گذشت.

و صدوق اين خبر را به اسناد قوى از ابن عباس از آن حضرت روايت كرده است،و مشهور آنست كه ابن عباس آب وضو را داخل چشم مى كرد به گمان آن كه چشمان از ظواهر است و كور شد.و اين حديث دلالت دارد كه آب بچشم بايد رسانيد.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: من توضّأ و تمندل كتب له حسنة،و من توضّأ و لم يتمندل حتّى يجفّ وضوؤه كتب له ثلاثون حسنة).

و صدوق و كلينى بسند قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت كرده اند كه هر كه وضو بسازد و به دستمال يا دستار آب وضو را خشك كند يك حسنه در نامه عمل او مى نويسند،و اگر وضو بسازد و به دستمال پاك نكند تا آب وضو خشك شود سى حسنه در نامه عمل او مى نويسند.

بدان كه از اين حديث ظاهر مى شود كه از رو پاك خشك كردن مكروه باشد و گذاشتن آن تا خشك شود سنت باشد پس اگر به دامن خود خشك كند مكروه نكرده است و ليكن خلاف سنت كرده است،بلكه اظهر آنست كه هر دو خلاف سنت باشد چون نهى از تمندل صريحا نشده است و آن كه ترك هر سنتى

ص: 443

را مكروه گويند اصطلاح جديد است.

و مؤيد عدم كراهت است در غير رو پاك حديث موثق كالصحيح از اسماعيل بن فضل كه گفت ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه را كه از براى نماز وضو ساختند و از دامن پيراهن روى خود را خشك كردند و مكرر فرمودند كه اى اسماعيل چنين كن.و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه باكى نيست كه روى خود را به جامه خشك كند بعد از وضوء هر گاه جامه پاكيزه باشد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه از پاك كردن آب وضو از منديل يعنى رو پاك پيش از آن كه خشك شود حضرت فرمودند كه باكى نيست،و اين جواب دلالت بر كراهت مى كند بخلاف دو حديث سابق كه دلالت بر عدم كراهت مى كند خصوصا هر گاه خوف ضرر باشد در هواهاى سرد و فعل آن حضرت را حمل بر اين مى كنيم يا بواسطه بيان جواز و اللّه تعالى يعلم.

باكى نيست كه شخصى به يك وضو نمازهاى شب و روز را به جا آورد

(و لا بأس بان يصلّى الرّجل بوضوء واحد صلوات اللّيل و النّهار كلّها ما لم يحدث،و كذلك بتيمّم واحد ما لم يحدث او يصب ماء)

و باكى نيست كه شخصى به يك وضو نمازهاى شب و روز را همه بكند تا حدثى از او صادر نشود،و هم چنين به يك تيمم نمازهاى شبانه رور را مى تواند كرد تا حدثى از او صادر نشود،يا به آب نرسد،و اين عبارت مضمون حديث صحيح زراره است كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است و در وضو خلافى نيست ميان مسلمانان،و در تيمم خلافى شده است كه خواهد آمد.

و ليكن آن قولى كه از براى هر نماز تيممى بايد ضعيف است و حق همين است كه حضرت فرموده اند.و احاديث بسيار بر اين مضمون از ائمه هدى

ص: 444

صلوات اللّه عليهم وارده شده است،و آن كه مصنف بلفظ لا بأس گفته است با آن كه در روايت نيست تا اشعار كند به آن كه از براى هر نماز تجديد وضو مستحب است بلكه تجديد تيمم.

ثواب وضو

6-( و قال الصادق صلوات اللّه عليه: اذا توضّأ الرّجل فليصفق وجهه بالماء فانّه ان كان ناعسا فزع و استيقظ،و ان كان البرد فزع فلم يجد البرد).

و آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه مردى خواهد كه وضو بسازد آب را بر رو زند كه اگر خوابش آيد خواب از سرش بدر مى رود، و اگر سرما باشد از دهشت زدن آب سرما را نمى يابد.و اين حديث را شيخ بسند موثق از عبد اللّه بن مغيره روايت كرده است از مردى از آن حضرت.

و بحسب ظاهر مخالفت دارد با حديث صحيح زراره كه گذشت،و با حديث موثق كالصحيح كه از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله منقولست كه حضرت فرمودند كه در وقت وضو آب را بر رو مزنيد كه همه مى ريزد و وفا نمى كند بلكه متفرق سازيد به آن كه بر رو گذاريد و دست را با آب به زير آوريد كه آب به همه جا برسد.

و جمع كرده اند كه خبر اول محمولست بر جواز،و ثانى بر استحباب،و بهتر در جمع آنست كه اگر خوابش آيد يا سرما باشد آب را بر رو بزند و الا نزند،و اين جمع بد نيست اما عمل بحديث زراره مطلقا بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

(و اذا كان مع الرّجل خاتم فليدره فى الوضوء و يحوّله عند الغسل

6- و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: و ان نسيت حتّى تقوم فى الصّلاة فلا أمرك ان تعيد).

و هر گاه با شخصى انگشترى باشد بايد كه او را در وضو بگرداند تا آب بدست او برسد،و بگرداند يا از دست بيرون آورد در وقت غسل.و حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر فراموش كنى تا

ص: 445

به نماز برخيزى پس امر نمى كنم ترا كه اعاده نماز كنى.

بدان كه مجموع مضمون حديث حسن كالصحيح است كه حسين بى ابى العلا از آن حضرت روايت كرده است و گردانيدن نزد وضو و بيرون آوردند نزد غسل را حمل بر استحباب كرده اند،و اگر نه در هر دو حكم يكسانست و ممكن است كه بيرون آوردن غسل از آن جهت باشد كه در غالب اوقات منى، يا حيض،و نفاس و استحاضه با مغتسل هست و غالب اوقات بر انگشترى اسم خدا،يا رسول،يا ائمه صلوات اللّه عليهم مى باشد بهتر آن است كه بيرون آورد خصوصا در حمامات عامه مبادا به نجاست برسد.

و محتمل آن است كه مراد از تحويل گردانيدن باشد و از جهت تفنن عبارت چنين فرموده باشند و على اى حال اگر انگشتر فراخ باشد و خاطر جمع باشد كه آب مى رسد گردانيدن سنت خواهد بود،و اگر نرسد يا نداند كه مى رسد واجبست كه بگرداند تا آب برسد و اما آن كه حضرت فرمودند كه اگر فراموش كرده باشى گردانيدن را تا متوجه نماز شوند اعاده نبايد كرد از آن جهت است كه شك بعد از فراغ است.و احاديث صحيحه وارد شده است كه شك بعد از وضو و غسل و نماز اعتبار ندارد.

و در حديث صحيح از على بن جعفر مرويست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه هر گاه زنى ميل دست داشته باشد،يا بازو بند در ذراع او باشد و نداند كه آب به زير او مى رسد يا نه حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه حركت دهد تا آب به زير او برسد،ديگر پرسيدم از انگشترى تنگ كه نداند آب به زير او مى رسد يا نه چه كند؟حضرت فرمودند كه اگر داند كه آب به ته او نمى رسد در وقت وضو بيرون آورند.و ظاهرا در آوردن بر سبيل استحباب باشد كه مبادا فراموش كند در حال وضو و نگرداند.

ص: 446

و از اين حديث ظاهر شد كه فرقى در ميان وضو و غسل نيست،و بعضى وجه گفته اند كه خواهد آمد در غسل كه حضرت فرمودند كه زير هر مويى جنابت است و هر كه يك مو را آب نرساند بجهنم خواهد رفت.بنا بر اين مبالغه در غسل بيشتر كردند و اين وجه سهل است زيرا كه وضو نيز چنين است.و مع هذا در اين حديث و حديث صحيح ديگر به همين مضمون وارد شده است كه در وضو بيرون آورند و اللّه تعالى يعلم.

(و اذا استيقظ الرّجل من نومه و لم يبل فلا يدخل يده فى الاناء حتّى يغسلها فانّه لا يدرى اين باتت يده)

و هر گاه شخصى از خواب بيدار شود و بول نكرده باشد پس دست راست خود را داخل ظرف نكند تا دست خود را بشويد به درستى كه نمى داند كه دستش شب در كجا بوده است.پيشتر گذشت كه حديثى كه در اين باب وارد شده است موثق است و احتمال تقيه اظهر است و اللّه تعالى يعلم.

(و زكاة الوضوء ان يقول المتوضّئ اللّهمّ انّي أسألك تمام الوضوء،و تمام الصّلاة،و تمام رضوانك و الجنّة،فهذا زكاة الوضوء)

و مقرر چنين بود در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله از جهة تمامى و كمال و ازدياد توفيقات و مثوبات اين دعا را بخوانند و ظاهرش اين است كه اين عبارت يكى از ائمۀ معصومين است صلوات اللّه عليهم كه سندش را انداخته است مصنف،و ترجمه دعا اين است كه:خداوندا به درستى كه من سؤال مى كنم از تو تمام شدن وضو را به آن كه قبول كنى و نقصهايى را كه در آن واقع شده باشد بفضل خود كامل كنى،و طلب مى كنم از تو تمام كردن نماز را به آن كه توفيقم كرامت كنى كه با اخلاص و حضور قلب و ساير شرايط و اركان به جا آورم،و از تو مى طلبم تمامى رضا و خشنودى ترا به آن كه توفيقم كرامت كنى كه جميع افعال من موافق رضاى تو باشد و از من كارى صادر نشود

ص: 447

در بقيه عمر كه مخالف رضاى تو باشد،و از تو سؤال مى كنم بهشت صورى و مراتب عاليه آن را و بهشت معنوى كه قرب و وصال و محبت و معرفت تست.

پس هر گاه اين دعا بخواند وضوى او تمام مى شود و از نقصها پاك مى شود و موجب نمو كمالات او مى شود چنانكه زكاة مال سبب پاكيزگى نفس است از رذيلۀ بخل،و پاكيزگى مال است از حق فقرا،و تمامى نفس است به كمالات و توفيقات و تأييدات الهى،و زيادتى مال است در دنيا،و در آخرت سبب ثواب نامتناهى است و اين چند كلمه جامع جميع خيرات دنيا و آخرت است.

ص: 448

باب السواك:

اشاره

چون مسواك جزو وضو است حقيقة بر مذهب جمعى،و مجازا بر مذهب جمعى ديگر و مبالغه بسيار در آن واقع شده بود در ميان ابواب وضو او را داخل ساخت و بابى على حده از جهة آن مقرر ساخت و مراد از سواك پاك گردانيدن دندانهاست از چرك و زردى بهر چه باشد،و بهتر آن است كه بشاخهاى درختان تازه باشد،و اكمل آن است كه به چوب اراك باشد پس به خرقه و انگشت و هر چه ازاله چرك كند سواك متحقق مى شود.

و اين مسواك كردن فى نفسه سنت مؤكد است و تاكيدش بيشتر است كه پيش از شستن رو در وضو واقع سازد،و اگر پيشتر از مضمضه و استنشاق واقع سازد دور نيست كه بهتر باشد و اگر در ضمن مضمضه انگشتان خود را به دندانها بمالد اقل مرتبه مسواك كردن بفعل آمده است،و اگر بعد از وضو نيز واقع سازد بد نيست و پيش از نماز نيز سنت است و در وقت خواب مستحب است و در وقت بيدار شدن و برخاستن به نماز شب مبالغه در آن پيشتر است،و چون دندانها زرد شود يا چرك بگيرد مبالغه در مسواك كردن شده است.

تأكيد بر مسواك

14-( قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما زال جبرئيل عليه السّلام يوصينى بالسّواك حتّى خشيت ان احفى او ادرد،و ما زال يوصينى بالجار حتّى ظننت انّه سيورثه،و ما زال يوصينى بالمملوك حتّى ظننت انّه سيضرب له اجلا يعتق فيه).

بسند صحيح از آن حضرت صلى اللّه عليه

ص: 449

و آله منقول است كه هميشه جبرئيل مرا وصيت مى كرد و مبالغه مى نمود در مسواك كردن تا ترسيدم كه از بس كه مسواك مى كردم دندانهاى من هيچ نماند يا خونين شود دهان من،يا دندانها همه بريزد،يا دهان خود را خونين كنم،يا دندانهاى خود را همه بريزم بنا بر قرائت معلوم.

و مؤيد اين حديث كلينى بسند حسن كالصحيح روايت كرده است كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود كه جبرئيل وصيت و مبالغه كرد مرا به مسواك كردن آن قدر كه ترسيدم كه دندانهاى من همه بريزد،و هميشه وصيت مى نمود مرا به رعايت حق هم سايگان تا گمان كردم كه عاقبت از جهة هم سايه ميراثى خواهد داد،و هميشه وصيت و مبالغه مى نمود مرا به رعايت حال غلام و كنيز تا آن كه گمان كردم كه از جهة ايشان مدتى مقرر خواهد ساخت كه هر گاه آن مدت خدمت بكنند آزاد شوند بعد از آن،و دغدغه نيست كه حق سبحانه و تعالى از جهة هم سايه ميراث مقرر نساخته و از جهة مملوك مدت آزادى مقرر نساخته است.

و كلينى رضى اللّه عنه خبرى مرسل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه هر بنده كه شيعه باشد بعد از هفت سال آزاد مى شود خواه صاحبش آزاد بكند و خواه آزاد نكند و بعد از هفت سال خدمت او حلال نيست.و اين حديث را حمل بر استحباب كرده اند كه سنت است كه غلام شيعه را بعد از هفت سال آزاد كنند و مكروه است بعد از هفت سال او را خدمت فرمودن.

رعايت حق زنان

14-( و فى خبر آخر: و ما زال يوصينى بالمرأة حتّى ظننت انّه لا ينبغى طلاقها).

و در روايتى اين زيادتى هست كه و هميشه مبالغه مى نمود مرا به رعايت زنان كه گمان كردم خوب نباشد مطلقا طلاق زنان دادن.و اخبار معتبره وارد شده است در كراهت طلاق با ملايمت اخلاق و با عدم الفت

ص: 450

كراهت ندارد پس حمل لا ينبغى بر اطلاق مى بايد كرد يا بر حرمت طلاق و حال آن كه مكروه است و اللّه تعالى يعلم.

مسواك و حجامت و خلال

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: نزل جبرئيل عليه السّلام بالسّواك،و الحجامة،و الخلال).

و بسند موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه جبرئيل مسواك و حجامت و خلال را از جهة حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله آورد يعنى گفت كه حق سبحانه و تعالى مسواك را سنت تو كرده است هميشه خصوصا در اوقات خاصه،و حجامت را از جهة دفع زيادتى خون مقرر ساخته است،و بعد از طعام ميان دندانها را به چوب و امثال آن پاك ساختن را سنت گردانيد و ممكن است كه چوب مسواك و شيشه حجامت و چوب خلال را آورده باشد يا آلات را با حكم آنها آورده باشد.و اول أظهر است.

7-( و قال موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما: اكل الاشنان يذيب الجسد و التّدلّك بالخزف يبلى الجسد و السّواك فى الخلاء يورث البخر).

و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه خوردن اشنان مى گدازد بدن را،و چرك كردن بدن به سفال بدن را كهنه مى كند و از طراوت مى اندازد يا پوست بدن سست مى شود و ضرر است،و مسواك كردن در ادب خانه گند دهن مى آرد.

اما خوردن اشنان ظاهرا چنان بوده است كه بعد از طعام اندرون دهان را به اشنان مى شسته اند و بسيار بوده است كه فرو مى برده اند از آن نهى واقع شده است چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقول است كه حضرت فرمودند كه بيرون دهان را از اشنان بشوييد كه چربى مى ماند و بد بو مى شود،اندرون دهان بد بو نمى شود.

و در حديث قوى از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقول است كه

ص: 451

راوى عرض نمود كه ما اشنان را مى خوريم حضرت فرمودند كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه وقتى كه دهن به اشنان مى شستند لبها بر هم مى گذاشتند كه مبادا تا اشنان داخل دهن شود و فرو رود زيرا كه سبب سل و دق مى شود و منى را كم مى كند زانوها را سست مى كند.

و اما چرك كردن بدن به سفال و آن گل پخته است و شكى نيست كه ماليدن آن بر غير پا خوب نيست و عرفا كف پا و پاشنه را بدن نمى گويند،و در لغت بدن مى گويند اگر نمالد بهتر است،و اگر سنگ بر بدن بمالد معلوم نيست كه كراهت داشته باشد اگر چه ظاهر علتى كه فرموده اند در آن نيز جارى است بهتر آنست كه غير پا را به سنگ نمالند.

و در چند حديث معتبر وارد شده است كه خزف به بدن ماليدن پيسى مى آورد بلكه ظاهر احاديث آنست كه رفع چرك به سبوس و سدر و امثال اينها بكنند چنانكه خواهد آمد.

و ظاهر حديث آن است كه در بيت الخلا مسواك كردن كراهت داشته باشد اگر چه در حال بول و غايط نباشد،و محتمل است كه مجموع نهى ارشادى باشد و فايده اش دنيوى باشد مگر آن كه كسى ترك اينها از آن جهت كند كه چون حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد زندگانى را از جهة عبادت يا عبادت مطلوب الهى است و هر چند آدمى زنده و صحيح است عبادت بيشتر خواهد كرد از آن جهت ترك اينها بكند مثاب خواهد بود،و ليكن اين نيت بسيار مشكل است مگر مخلصين را.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اربع من سنن المرسلين التّعطّر، و السّواك،و النّساء،و الحنّاء).

و بسند موثق وارده شده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه چهار چيز از سنتهاى پيغمبرانست كه همه بر آن مداومت مى نموده اند اول تعطر است يعنى بوى خوش كردن.و در نسخ احاديث صدوق

ص: 452

و كلينى العطر است بكسر عين يعنى بوى خوش.و اخبار متواتره در اين باب وارد شده است كه بوى خوش از سنتهاى پيغمبران است خصوصا پيغمبر ما صلى اللّه عليه و آله كه بسيار بر آن مداومت مى نموده اند و در باب روز جمعه خواهد آمد،و هم چنين زنان در باب نكاح و حنا در باب حمام.

6-( و قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: انّ افواهكم طرق القرآن فطهّروها بالسّواك).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه دهانهاى شما راههاى قرآن است و قرآن از دهان بيرون مى آيد پس پاكيزه سازيد دهانهاى خود را به مسواك كردن از جهة تعظيم قرآن.و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بسند قوى منقول است كه چون به نماز شب برخيزيد مسواك بكنيد كه فرشته دهان خود را به دهان شما مى گذارد و هر چه مى خوانيد از قرآن و دعا به آسمان مى برد پس بايد كه دهان شما خوشبو باشد كه سبب خوشحالى فرشته شود و سبب آزردگى اوست اگر بد بو باشد.

1,14-( و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فى وصيّته لعليّ صلوات اللّه عليه:

يا علىّ عليك بالسّواك عند وضوء كلّ صلاة).

و به اسانيد صحيحه منقولست كه از جمله وصيتهائى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را كرد اين بود كه يا على بر تو باد كه مسواك كنى نزد وضو از براى هر نمازى كه بسازى خواه واجب و خواه سنت،و آن چه صدوق در باب وصايا نقل نموده است اين است كه نزد هر وضوئى و نزد هر نمازى مسواك كن و چون اين باب وضو است همين وضو را نقل كرد.

و ممكن است كه از غير آن وصيت باشد يا نساخ انداخته باشند،و ظاهر نزد وضو قبل از وضوست پيش از مضمضه و استنشاق چنانكه كلينى بسند صحيح از معلى بن خنيس روايت كرده است كه گفت كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از مسواك كردن بعد از وضو حضرت

ص: 453

فرمودند كه پيش از وضو مسواك مى بايد كرد راوى گفت كه اگر فراموش كنم پيش از وضو حضرت فرمودند كه بعد از وضو مسواك كن و بعد از آن سه مرتبه مضمضه كن.

و ظاهر اين حديث آنست كه پيش از مضمضه باشد چنانكه در وضوى حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مضمضه و استنشاق فرمودند و بعد از آن رو را شستند مى بايد كه آن حضرت مسواك را پيشتر كرده باشند و اشعارى دارد كه مضمضه و استنشاق جزو وضو باشند.

و در اين باب احاديث متعارض است در بعضى از اخبار صحيحه و حسنه و قويه وارده شده است كه مضمضه و استنشاق از وضو نيستند.و در حديث صحيحى وارد شده است كه از وضوست.و احاديث متواتره وارد است بر آن كه هر دو سنت است اكثر علما جمع كرده اند در ميانه اخبار به آن كه از وضو نيست يعنى از واجبات وضو نيست و از وضو هست يعنى از سنتهاى وضو است.

و محتمل است كه سنتى على حده باشد قبل از وضو،و آن كه وارد شده است كه از وضوست بر سبيل مجاز باشد چنانكه در مسواك نيز وارد شده است كه از وضو است مجازا،و فايده خلاف در آن ظاهر مى شود كه جمعى كه قايلند كه از وضو است مى گويند كه نيت را مقارن هر يك مى توان ساخت حتى آن كه جمعى گفته اند كه نيت را مقارن دست شستن سنت پيش از وضو مى توان ساخت.

و بعضى گفته اند كه مقارن مسواك كردن مى توان ساخت،و ليكن احوط آنست كه نيت را مقارن هيچ يك از اين افعال نسازد بلكه مقارن شستن رو سازد، و اگر مقارن آنها سازد البته مقارن شستن رو نيز بسازد،و اگر مقارن شستن رو سازد بهتر آنست كه در وقتى كه آنها را بفعل آورد قصد داشته باشد كه از جهة رضاى الهى بفعل مى آورد تا ثواب بر آن افعال داشته باشد.

ص: 454

و بعضى از علما گفته اند كه هر گاه نيت را مقارن شستن رو دارد نيت شامل آنها كه پيش واقع ساخته است مى شود هر چند نيت آنها را نكرده باشد، و وجهش ظاهر نيست بلكه مى بايد قصد شستن آنها نيز از براى خدا بكند تا ثواب داشته باشد و اللّه تعالى يعلم.

14-( و قال صلوات اللّه عليه: السّواك شطر الوضوء).

و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه مسواك جزو وضوست يا نصف وضوست در ثواب.و مشهور آنست كه بر سبيل مبالغه واقع شده است يعنى بمنزله جزو وضوست كه مى بايد مقارن وضو باشد و ترك آن نكنند كه اگر ترك كنند گويا وضو نساخته اند.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: لمّا دخل النّاس فى الدّين افواجا اتتهم الازد ارقّها قلوبا و اعذبها افواها فقيل يا رسول اللّه هذا ارقّها قلوبا قد عرفناه فلم صارت اعذبها افواها فقال انّها كانت تستاك فى الجاهليّة).

مصنف از وهب بن وهب مسندا روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه چون مردمان داخل شده اند در دين بعد از فتح مكه معظمه فوج فوج و گروه گروه طايفه ازد كه در يمن مى باشند و انصار از آن طايفه بودند آمدند،از همه طوايف دلهاى ايشان رقيق تر بود و گريان و پشيمان از اعمال سابق ايام كفر،و دهانهاى ايشان خوشبوتر بود،پس پرسيدند از آن حضرت كه يا رسول اللّه آن كه فرمودى كه دلهاى ايشان تنگ تر بود از آثار گريه و زارى ايشان،يا از سبقت انصار كه از ايشان بودند بدين اسلام دانستيم،اما ندانستيم كه چرا دهنهاى ايشان خوشبوتر بود حضرت فرمود كه از اين جهت بود كه ايشان در جاهليت و ايام كفر مسواك مى كردند.

و ممكن است كه مسواك كردن ايشان سبب رقت قلوب ايشان شده باشد

ص: 455

و از اين جهت حضرت صادق اين را فرموده باشند يا از آن جهت كه سبب خوشبوئى دهان ايشان بود.و ممكن است كه خوشبوئى دهان كنايه از آن باشد كه خوش كلام بودند و مسواك سبب آن مى شود.

و همين روايت را در علل ذكر كرده است و باين عنوان است كه قال الصادق صلوات اللّه عليه قال رسول اللّه عليه و آله و به جاى انّها لأنها بود و سهوا تتمه را ذكر نكرده است يا از نساخ افتاده است،و اگر نباشد البته مراد است و اگر نه معنى صحيح نيست زيرا كه سؤال ايشان از معنى اين كلام دلالت مى كند بر اين كه حضرت رسول صلى اللّه عليه پيشتر فرموده باشد.

6-( و قال صلوات اللّه عليه: لكلّ شىء طهور و طهور الفم السّواك).

در تتمه روايت سابقه وهب از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نقل كرده است كه فرمودند كه هر چيزى را مطهريست و مطهر دهان مسواكست ظاهرا مراد اين باشد كه چنانكه دهان را از كثافت پاك مى كند هم چنين زبان را پاك مى كند از گناهانى كه از او صادر شده است و نمى گذارد كه از او صادر شود من بعد چون كلمه طهور مستلزم اين معانى هست.

و از اين عبارت نيز ظاهر مى شود كه طهور بمعنى مطهر است نه طاهر بلكه در هيچ جا احتمال طاهر ندارد و بر تقدرى كه در لغت عرب بمعنى طاهر آمده باشد در عرف خدا و رسول و ائمه صلوات اللّه عليهم باين معنى است البته و چند جا ذكر كردم تا مطلع باشى و بدانى كه بحثهايى كه بعضى از فضلا كرده اند بواسطه عدم تتبع است.

و اين را نيز بدانى كه حقيقت شرعى در اكثر چيزها واقع است و عرف حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم به مرتبۀ رسيده است كه غير معانى مصطلح ايشان كسى كه تتبع كلام ايشان كرده نمى فهمد و بر تقدرى كه احتمالى رود در عرف نبى،در عرف ائمه مطلقا احتمال نيست با آن كه ظهور

ص: 456

كافى است احتياج به يقين نيست.

و هر منصفى مى داند كه يقين حاصل است و جميع مراتب بحثهاى اصوليان مبتنى بر شكوكى است كه از وهم ناشى است به اعتبار كثرت مزاولت بر آن و اگر وهم را از ميان بردارند عقول در همه امور مستقل است و ليكن كار واهمه همگى باطل است و اكثر طلبه آن را دقت ناميده اند و به آن افتخار مى نمايند فتدبر.

14,5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان يكثر السّواك و ليس بواجب فلا يضرّك تركه فى فرط الايّام).

و حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بسيار مسواك مى كردند و واجب نيست كه بترك آن عقوبت الهى باشد بلكه سنت مؤكد است پس ضرر ندارد كه كسى آن را چند روزى ترك نمايد.

و لفظ فرط را از دو روز تا پانزده روز استعمال مى كنند و ظاهرا مراد از اينجا آن است كه به سه روز نرسد و اگر برسد از آن نگذرد چنانكه در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه مى بايد كه سه روز بر تو نگذرد كه مسواك نكنى اگر همه محض گردانيدن مسواك باشد به دندانها.

(و لا باس ان يستاك الصّائم فى شهر رمضان أيّ النّهار شاء)

يعنى باكى نيست كه مسواك كند روزه دار در ماه رمضان در هر وقتى از روز كه خواهد خواه پيش از پيشين باشد و خواه بعد از آن.و اين مضمون روايت كالصحيحى است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

و در حديث صحيح از آن حضرت وارد شده است كه از آن حضرت پرسيدند كه آيا صايم مسواك مى تواند كرد به آب يا به چوب تر كه مزه او را بيابد؟حضرت فرمودند كه باكى نيست.و ليكن در حديث صحيحى ديگر وارد

ص: 457

است از آن حضرت كه به آب مسواك مى تواند كرد و به چوب تر مسواك نكند.

و در حديث حسن كالصحيح وارد است كه آن حضرت فرمودند كه مكروه است صايم را كه مسواك كند به مسواك تر و فرمودند كه اگر چوب را تر كنند و ترى آن را بتكانند كه هيچ ترى نماند به آن مسواك مى تواند كرد و در حديث موثقى ديگر وارد است كه به چوب تر مسواك نكند.

پس از اين احاديث ظاهر شد كه جايز است مسواك كردن،و اگر مطلقا ترى نداشته باشد بهتر است و اگر مسواك خشك را به آب تر كنند كراهت دارد،و اگر آبش را بتكانند كراهت كمتر مى شود،و اگر چوب تر باشد كه تازه باشد كراهت بيشتر است و ليكن اينها همه وقتى است كه آب مسواك را فرو برد و اگر بيندازد ظاهرا كراهتش كمتر مى شود بلكه كراهت نخواهد داشت،و اگر آب مسواك را در غير روزه نيز بيندازد بهتر است چون غالب اوقات تر بيرون مى آيد و داخل دهان مى شود،و اكثر علما آب دهان را حرام مى دانند هر گاه از دهان بيرون آيد و اگر بعد از مسواك در روزه اگر به چوب تر يا به آب مسواك كرده باشد سه مرتبه آب دهان را بيندازد بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

(و لا باس بالسّواك للمحرم)

و باكى نيست مسواك كردن محرم را كه احرام بحج يا عمره بسته باشد.در حديث حسن كالصحيح،و صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه آن حضرت فرمودند كه محرم مسواك مى تواند كرد اگر چه خون درآيد چون از سنت است.و در حديث صحيحى از آن حضرت صلوات اللّه عليه وارد شده است كه مسواك بكند اما چنان نكند كه خون درآيد يعنى مبالغه نكند در ماليدن و سخت نمالد كه خون درآيد.

و چون بحسب ظاهر مخالفتى با حديث اول دارد يك مرتبه حمل كرده اند اول را بر جواز و دويم را بر كراهت،و يا اول را به آن كه قصد نداشته

ص: 458

باشد كه خون درآيد و بدر آيد و ثانى كه حرام است يا مكروه آن است كه مبالغه كند عمدا تا خون درآيد،يا اگر از حال خود يابد كه خون درمى آيد نكند بهتر آنست چون يكى از محرمات احرام درآوردن خون است از بدن.و صدوق عمل بحديث اول كرده است و در محرمات احرام خواهد آمد.

(و يكره السّواك فى الحمّام لأنّه يورث وباء الاسنان)

و مكروه است مسواك كردن در حمام زيرا كه سبب ريختن دندانها مى شود.و صدوق اين مضمون را از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است بسند كالصحيح.

(و السّواك من الحنيفيّة و هى عشر سنن خمس فى الرّأس و خمس فى الجسد فامّا التى فى الرّأس فالمضمضة و الاستنشاق و السّواك و قصّ الشّارب و الفرق لمن طوّل شعر رأسه و من لم يفرق شعر رأسه فرقه اللّه يوم القيمة بمنشار من نار و امّا الّتى فى الجسد فالاستنجاء و الختان و حلق العانة و قصّ الاظفار و نتف الابطين)

مسواك كردن از سنتهاى حضرت ابراهيم على نبينا و آله و عليه الصلاة و السلام است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله به آن مداومت مى نمودند و آن ده سنت است پنج سنت در سر است و پنج سنت در بدنست اما آن چه در سر است مضمضه،و استنشاق،و مسواك،و گرفتن شارب است،و جدا كردن موى سر است به آن كه از پيش سر آن را دو حصه كند كه پوست سر ظاهر شود،و كسى كه موى سر را جدا نكند حق سبحانه و تعالى سرش را به ارّه آتشين جدا كند در روز قيامت.و اما آن چه در بدنست استنجاى بول و غايط است،و ختنه كردن،و موى پشت زهار تراشيدن،و ناخنها گرفتن،و موى زير بغلها را كندن است.

و صدوق بسند موثق كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه اين حديث را روايت كرده است به اين عنوان كه حضرت فرمودند كه پنج

ص: 459

سنت در سر است و پنج در بدن اما آن چه در سر است مسواك است،و اخذ شارب،و فرق شعر،و مضمضه،و استنشاق،و اما آن چه در بدنست ختنه،و موى پشت زهار تراشيدن،و موى زير بغلها كندن،و ناخنها گرفتن،و استنجاست.و زيادتيها از صدوقست.

اما آن كه از سنن حنيفيه است اخبار بسيار بر آن وارد است و اما مبالغه در شكافتن مو ممكن است كه از جهت مسح سر باشد چنانكه گذشت كه مى بايد مسح بر بشره باشد يا بر موى مخصوص بشره و آن قدرى است كه به كشيدن از حد پيش سر بيرون نرود از اطراف مقدم سر،و اگر فرق كرده باشد مسح بر بشره واقع مى شود يا بر بيخ مو كه به كشيدن آن از اطراف بدر نمى رود.

و هر گاه بمقدار دو انگشت از بالاى ناصيه بكشد اين معنى محقق مى شود زيرا كه بيخ مو تا دو انگشت از هر طرفى بدر نخواهد رفت و قدر سه انگشت سنت را مسح كشيده خواهد بود البته و جدا كردن مو بقدر يك انگشت لازم است تا مسح بر ناصيه واقع شود،و از هم جدا كردن كل مو را سنت است اگر سه انگشت را واجب ندانيم،و اگر نه لازمست كه آن قدر جدا كند كه سه انگشت مسح تواند كشيد،و اگر مردان موى سر را بتراشند بهتر است و زنان را چون تراشيدن موى سر حرامست فرق لازمست چنانكه گذشت و احكام باقى خواهد آمد.

5,6-( و قال الباقر و الصّادق صلوات اللّه عليهما: صلاة ركعتين بسواك افضل من سبعين ركعة بغير سواك).

فرمودند كه دو ركعت نماز با مسواك بهتر است از هفتاد ركعت بى مسواك و كلينى اين حديث را بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت نموده است و دور نيست كه اگر در حال وضو مسواك كرده باشد يا در وقتى ديگر كه قصدش اين باشد كه در وقت نماز با مسواك نماز كرده باشد كافى باشد.

ص: 460

5-( و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللّه عليه: فى السّواك لا تدعه فى كلّ ثلاثة ايّام و لو ان تمرّه مرة واحدة).

بسند موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقول است كه فرمودند كه ترك مكن مسواك را در هر سه روز اگر هم يك بار بگردانى بر دندانها.و اولى آن است كه در وقت هر وضو و وقت هر نماز مسواك كند.

14-( و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: اكتحلوا وترا و استاكوا عرضا).

و حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه سرمه را طاق بكشيد به آن كه هر چشمى طاق باشد يا مجموع طاق باشد،و در حديث صحيح وارد است كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله چهار ميل در چشم راست مى كشيدند و سه ميل در چشم چپ.و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقولست كه هر كه سرمه كشد طاق بكشد و اين بهتر است،و اگر طاق نباشد نيز باكى نيست.

و در حديث كالصحيحى واقعست كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله چشمان مبارك را از سرمه سياه در وقت خواب طاق طاق مى كشيدند يعنى هر يك را طاق مى كشيدند پس حمل بر تخيير بايد كرد.

و در حديث صحيح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شب سرمه كشيدن از براى چشم نافع است و در روز زينت است.و احاديث بسيار در فضيلت سرمه سنگ كه غالبا در حدود اصفهان مى باشد وارد شده است كه دهان را خوشبو مى كند،و پلكهاى چشم را قوت مى دهد،و موى پلك را مى روياند،و چشم را تند مى كند و مدد مى كند بر آن كه سجده طولانى تواند كرد،و دمعه را كه ريختن آب چشم است دفع مى كند،و قوت مجامعت را زياد مى كند،و چشم را جلا مى دهد.و حضرت فرمودند كه مسواك را به عرض دندان بكنيد زيرا كه بر طول دندان غالبا مجروح مى كند.

ص: 461

6-( و: ترك الصّادق صلوات اللّه عليه السّواك قبل ان يقبض بسنتين و ذلك انّ اسنانه ضعفت).

صدوق اين حديث را از مسلم كه آزاد كرده حضرت بود بسند قوى روايت كرده است كه او گفت كه آن حضرت دو سال پيش از آن كه از دنيا بروند ترك مسواك كردند چون دندانهاى آن حضرت ضعيف شده بود.

و ظاهرا مبالغه اى كه سابق داشتند آن را ترك فرموده بوده اند چون مجرد انگشت ماليدن كافى است،مگر آن كه بى قوت شده باشد به حيثيتى كه خوف داشته باشند كه از امرار نيز بيفتد يا آن كه راوى مجهول الحال است و شهادت بر نفى نيز مشكل است،شايد حضرت در اندرون خانه مسواك مى فرموده باشند.

7-( و: سأل علىّ ابن جعفر اخاه موسى بن جعفر عليهما السّلام عن الرّجل يستاك مرّة بيده اذا قام إلى صلاة اللّيل و هو يقدر على السّواك فقال اذا خاف الصّبح فلا بأس).

و بسند صحيح سؤال كرد على بن جعفر از برادرش حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما كه هر گاه شخصى يك مرتبه بدست خود مسواك كند وقتى كه به نماز شب برخيزد با آن كه قدرت بر مسواك داشته باشد خوب است.حضرت فرمودند كه اگر خوف طلوع صبح داشته باشد باكى نيست يعنى اگر ترسد كه صبح شود وقت نماز شب بگذرد بد نيست بدست مسواك كردن.

و بحسب مفهوم دلالت مى كند بر آن كه در فراخى وقت اكتفا به همين نكند يعنى تا ممكن باشد فرد كامل را بفعل آورد.و كلينى رحمه اللّه روايت كرده است كه اقل مرتبه مسواك آنست كه انگشت خود را به دندانها بمالى كه چرك آن را ببرد.

14-( و قال النّبيّ صلوات اللّه عليه و آله: لو لا ان اشقّ على أمّتي لأمرتهم بالسّواك عند وضوء كلّ صلاة).

و صدوق بسند حسن كالصحيح، و كلينى بسند قوى روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه

ص: 462

كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه اگر نه شاق مى شد بر امت من هر آينه واجب مى كردم بر امت خود مسواك كردن نزد هر نمازى را.و ظاهر اين حديث تفويض است و الا رسول خدا را كى بود كه واجب كند.و تأويل كرده اند كه حق سبحانه و تعالى بر زبان من بر شما واجب مى كرد.

و بسند قوى از آن حضرت صلى اللّه عليه و آله منقول است كه مى فرمودند به اصحاب خود كه چرا دندانهاى شما زرد است چرا مسواك نمى كنيد.

5-( و روى: لو علم النّاس ما فى السّواك لأباتوه معهم فى لحاف).

و بسند موثق از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه اگر مردمان مى دانستند كه چه ثواب بسيارى در مسواك هست هر آينه وقت خوابيدن در ميان لحاف با خود مى بردند كه چون بيدار شوند بى فاصله مسواك كنند يا آن كه در زير لحاف مسواك كنند تا خوابشان ببرد.و در بعضى از نسخ فى اللحاف است و آن اظهر است،و ليكن در ثواب الاعمال مثل متن است.

14,16-( و روى: انّ الكعبة شكت إلى اللّه عزّ و جلّ ما تلقى من انفاس المشركين،فاوحى اللّه تبارك و تعالى إليها قرّى يا كعبة فانّى مبدّلك بهم قوما يتنظّفون بقضبان الشّجر فلمّا بعث اللّه عزّ و جلّ نبيّه محمّدا صلّى اللّه عليه و آله نزل عليه الرّوح الامين جبرئيل عليه السّلام بالسّواك).

و روايتى واقع شده است كه كعبه شكايت كرد به خداوندى كه عزيز و جليل است از آن چه مى يافت از گند دهان كفار،پس حق سبحانه و تعالى وحى كرد به كعبه كه بشارت باد ترا و چشمت روشن باد،يا قرار گير و خاطر جمعدار كه من بعوض اين جماعت جمعى را خواهم آورد كه ايشان دهنهاى خود را پاكيزه سازند بشاخهاى درختان و مسواك كنند،پس چون حق سبحانه و تعالى حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله را فرستاد به رسالت جبرئيل مسواك را از جهة حضرت آورد كه امت او به آن مسواك كنند.

ص: 463

و ظاهر شكايت كعبه آنست كه او را شعور باشد،و ظاهر آيات و احاديث اين است.و بعضى تأويل كرده اند كه چون حق سبحانه و تعالى امر به تعظيم آن كرده است پس هر گاه تعظيم او كنند تعظيم الهى كرده اند،و تحقير او تحقير الهى است پس گويا شكايت مى كند كه اينها تعظيم نمى كنند،و اگر بظاهر خود بگذارند و تأويل نكنند امثال اينها را ظاهرا بهتر باشد.

در مسواك كردن دوازده فايد اخروى و دنيوى هست

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: فى السّواك اثنتا عشرة خصلة هو من السّنّة و مطهرة للفم،و مجلاة للبصر،و يرضى الرّحمن،و يبيّض الاسنان،و يذهب بالحفر (1)و يشدّ اللّثة،و يشهّي الطّعام،و يذهب بالبلغم،و يزيد فى الحفظ،و يضاعف الحسنات و تفرح به الملائكة).

و بطرق متكثره قويه از آن حضرت صلى اللّه عليه و آله منقول است كه در مسواك كردن دوازده فايد اخروى و دنيوى هست.

اول:آن كه از سنت حضرت سيد المرسلين است صلى اللّه عليه و آله و متابعت آن حضرت موجب ثواب عظيم است.

دوم:آن كه سبب پاكيزگى دهان است كه مؤمنان و فرشتگان از آن متأذى نمى شوند قطع نظر از آن كه چركنى سبب بى اعتباريست.

سيم:آن كه سبب جلاء چشم است چون رطوبات فاسده دفع مى شود.

چهارم:آن كه سبب خوشنودى حق سبحانه و تعالى است يعنى ثواب عظيم مى دهد.

پنجم:آن كه دندانها را سفيد مى كند و چرك سبب فساد آن نمى شود با آن كه حسنى كه لازم مسواك است بهم مى رسد.

ششم:آن كه زردى دندان را مى برد و بودنش سبب ريختن دندانست و

ص: 464


1- بالبخر.خ ل.

قباحت دارد.

هفتم:آن كه لثه بكسر لام و تخفيف ثا يعنى بن دندان را سخت مى كند.

هشتم:آن كه اشتهاى طعام مى آورد به سبب دفع فضلات فاسده.

نهم:آن كه بلغم زيادتى را دفع مى كند چون به سبب مسواك رطوبات بلغمى مرتبه مرتبه مى آيد و دفع مى شود.

دهم:آن كه حافظه را زياده مى كند چون اغلب اوقات زيادتى بلغم سبب نسيان است.

يازدهم:آن كه حسناتى كه از اين كس صادر مى شود بعد از آن مضاعف مى كند،و در روايتى از اين روايات آنست كه هفتاد برابر مى شود ثواب آن.و در روايتى ديگر دو ركعت نماز را بهتر از هفتاد ركعت مى كند.

دوازدهم:آن كه فرشتگان خوشحال مى شوند از آن كه بنده كار خوب مى كند و ايشان متأذى نمى شوند از بوى بد.و در روايتى ديگر آن كه راه قرآن را پاك مى كند.و در روايتى كالصحيح وارد شده است كه ريختن آب چشم را بر طرف مى كند و چشم را جلا مى دهد.و در روايت كالصحيح ديگر بلغم را مى برد و عقل را زياده مى كند مجملا آن قدر مبالغه در مسواك وارد شده است در هيچ سنتى از سنن بخاطر ندارم كه شده باشد.

ص: 465

باب علة الوضوء:

يعنى چيزى كه سبب آن شده است كه حق سبحانه و تعالى وضو را مقرر ساخته است بعنوان وجوب،يا استحباب و علتهاى شرعى گاه هست كه بسيار است،و ليكن علت عقلى يكى بيش نمى باشد نزد اكثر علما،و حق آن است كه آن نيز مى باشد باين معنى كه مثلا هر گاه دو كس بطلب شخصى آيند كه هر يك مستقل باشند در عليت كه اگر هر يك تنها مى آمدند او مى رفت و برود پس رفتن او دو علت دارد و ليكن باصطلاح ايشان هر يك را جزو علت تامه رفتن مى دانند هر چند كل واحد قابليت عليت داشته باشد و در شرع نيز چنين است پس اگر علت گويند هر يك را اعتبار اين است كه فى نفسها مستقل است در سببيت قطع نظر از آن ديگرى،و اگر جزو علت گويند به اعتبار وقوع است و جزو علت را نيز علت مى نامند مجازا پس اگر امثال اينها چند علت داشته باشد بهر دو معنى صحيح است.

6,14- : (جاء نفر من اليهود إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فساله (1)عن مسائل فكان فيما سألوه أخبرنا يا محمّد لأيّ علة توضّأ هذه الجوارح الاربع و هى أنظف المواضع فى الجسد).

روايت كرده است بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.و بسند قوى كالصحيح

ص: 466


1- فسألوه.خ ل.

از حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه به اندك تغيير لفظى و عبارت متن عبارت سند اول است كه جماعتى از يهودان به خدمت حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله آمدند و چند مسأله پرسيدند،و در روايت ثانيه ده مسأله،و از جمله سؤالات ايشان اين بود كه يا محمد بچه علت در وضو اين چهار عضو شسته مى شود و مسح كشيده مى شود چون دستها را يك عضو حساب كرده و پاها را يكى و حال آن كه اين چهار عضو پاكيزه ترين عضوهاست در بدن و مى بايست عضوى كه كثيف تر باشد شسته شود.

و در حديث دويم چنين است كه در وقت سؤال ايشان جبرئيل عليه السلام در جانب راست نشسته بود و ميكائيل عليه السّلام در جانب چپ آن حضرت و به حضرت مى گفتند كه چنين جواب ايشان بده و حضرت هر چه ايشان مى گفتند جواب مى فرمودند تا عاقبت مسلمان شدند و جوابها را بيرون آوردند كه از الواح حضرت موسى نوشته بودند و موافق بود با آن چه حضرت فرموده بود.

و ايشان گفتند كه در الواح چنين نوشته كه كسى اين جوابها را نخواهد داد مگر پيغمبر آخر الزمان و در وقت جواب دادن او جبرئيل در جانب راست او باشد،و ميكائيل در جانب چپ او و وصى او در برابر او.حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه چنين است جبرئيل از جانب دست راست بود،و ميكائيل از جانب دست چپ،و وصى من على بن ابى طالب است كه در برابر من نشسته است.و عاقبت اسلام آن يهودى سايل بر وجه كمال شد.

14-( قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: لمّا ان وسوس الشّيطان إلى آدم عليه السّلام دنا من الشّجرة فنظر إليها فذهب ماء وجهه ثمّ قام و مشى إليها و هى اوّل قدم مشت إلى الخطيئة ثمّ تناول بيده منها ما[او ممّا] عليها فاكل فطار الحلىّ و الحلل عن جسده فوضع آدم يده على امّ).

ص: 467

(رأسه و به كى فلمّا تاب اللّه عزّ و جلّ عليه فرض عليه و على ذرّيّته تطهير هذه الجوارح الاربع فامره اللّه عزّ و جلّ بغسل الوجه لمّا نظر إلى الشّجرة و امره بغسل اليدين إلى المرفقين لمّا تناول بهما،و امره بمسح الرّأس لمّا وضع يده على امّ رأسه،و امره بمسح القدمين لمّا مشى بهما إلى الخطيئة).

حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه چون شيطان وسوسه كرد حضرت آدم را و قسم ياد كرد كه من شما را نصيحت مى كنم كه اگر مى خواهيد كه دايم در بهشت بمانيد از اين درخت گندم يا انگور بخوريد،حضرت آدم متوجه شجره شد و نگاهى به آن درخت كرد آب روى حضرت آدم رفت ديگر برخاست و به جانب آن درخت روانه شد و آن اول قدمى بود كه حركت كرد به خطا و ترك اولى،پس دست دراز كرد و از ميوه آن درخت چيد و خورد،پس زرينها كه بر او بود و جامها كه پوشيده بود همگى از بدن حضرت آدم پريد،پس حضرت آدم دست بر سر زد و گريان شد،پس چون حق سبحانه و تعالى توبه حضرت آدم را قبول كرد واجب ساخت بر حضرت آدم و بر ذريت او كه اين مواضع را پاكيزه كنند به وضو،پس حق سبحانه و تعالى او را امر كرد كه رو را بشويد چون نظر به جانب شجره كرده بود،و امر كرد او را به شستن دستها با مرفقها چون به دستها ميوه را چيده بود،و او را امر كرد كه مسح سر كند چون دست بر سر زده بود،و او را امر كرد كه پاها را مسح كشد چون به اين پاها رفته بود به جانب خطا و ترك اولى.

و حديث دويم اين تتمه دارد كه حضرت فرمود كه پس حق سبحانه و تعالى سنت كرد بر امت من مضمضه را تا محبت حرام را از دل ايشان بردارد و سنت كرد استنشاق را تا بو و گند آتش دوزخ را بر ايشان حرام گرداند يهودى گفت راست گفتى يا محمد پس بگو چه ثوابست كسى را كه اين وضو را به جاى آورد؟پس حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه اول كه دست او

ص: 468

به آب مى رسد شيطان از او دور مى شود،و چون مضمضه مى كند حق سبحانه و تعالى دل او را و زبان او را به حكمت منور مى سازد كه علوم الهيه در دل او ريزد و بر زبانش جارى شود،و چون استنشاق مى كند حق سبحانه و تعالى او را از آتش دوزخ ايمن مى گرداند و روزى مى كند او را بوى بهشت،پس چون رو مى شويد حق سبحانه و تعالى روى او را سفيد و نورانى مى كند در روزى كه بعضى از روها سفيد باشد و بعضى سياه و چون دستها را مى شويد حق سبحانه و تعالى غل آتشين كه بر دستهاى گناه كاران خواهد گذاشت بر دستهاى او حرام مى گرداند،و چون مسح سر مى كشد حق سبحانه و تعالى گناهان را از او دور مى گرداند و چون پاها را مسح مى كشد حق سبحانه و تعالى او را بر صراط مى گذارند در روزى كه قدمها از صراط بلغزد و بجهنم افتند.يهودى گفت راست گفتى يا محمد.

و اما خطاى حضرت آدم پس آن مأول است بترك اولى و چون تكاليف مقربان نه مثل ديگران است ايشان را بر مكروه و ترك اولى عتابها مى شود كه ديگران را بر گناهان آن قدر عتاب و عقاب نمى شود.چون احاديث بسيار وارد است كه اگر بنى آدم كبيره بكند تا هفت ساعت يا نه ساعت نمى نويسند كه شايد از او پشيمانى حاصل شود و ننويسند و حضرت[آدم]همان لمحه پشيمان شد، و سيصد سال گريست تا توبه اش را قبول كردند.

مع هذا قياس احوال خود با ايشان نمى بايد كرد كه مصلحتها هست كه همه كس بر آن اطلاع ندارند چنانكه يكى از محققان ذكر كرده است كه قبل از خلق آدم حق سبحانه و تعالى فرمود كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (1)حضرت را از جهة خلافت ارض آفريده بود نه از جهة سكناى بهشت،و بهانهة.

ص: 469


1- آيه 30-سورة البقرة.

مى خواستند از جهت ارسال او به زمين لمحه او را به خود گذاشتند تا باين وسيله او را به زمين فرستند،و چون محبت الهى با رفاهيت جمع نمى شود مدتى او را در بوته محبت مى گداختند تا به اعلاى مراتب كمال رسيد،نداى خلافت او را دادند چنانكه معلوم است كه او و ساير انبياء را بعد از ترك اولى رتبه خلافت داده اند و چون آدم مخلوق شد صد هزاران هزار فرشته به سجده او افتادند و سالها در سجده بودند و مشهور دويست سال است.

و چون سر از سجده بر داشتند سيصد سال ديگر تعلم اسماء از او مى كردند و كل حوران و غلمان در مقام اطاعت و بندگى بودند و خوف آن بود كه عجبى در خاطره او بهم رسد تدارك آن به آن ترك اولى كردند تا بر او و بر عالميان ظاهر گردد كه هر كمال و خوبى كه هست از حق سبحانه و تعالى است و بقاى آن به عصمت اوست.

و تا عبرتى باشد فرزندان او را كه با آن جلالت قدر به سبب ترك اولايى او را از بهشت بيرون كردند بنى آدم طمع نكنند در بهشت با صد هزاران عصيان و باز تفضل فرمودند و عبادات از جهة رفع سيئات مقرر ساختند تا بنى آدم در ميان خوف و رجا باشند،و غير اينها از وجوهى كه إن شاء اللّه در تفسير قرآن از طرق اهل البيت سلام اللّه عليهم مذكور خواهد شد.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد است كه چون دست در ظرف مى كنى كه آب بردارى وبسم اللّه مى گويى هر گناهى كه آن دست كرده است همه مى ريزد،و چون رو را مى شويى هر گناهى كه از چشم و زبان كردۀ همه مى ريزد،و چون دستها را مى شويى گناهان از دست راست و از دست چپ تو ريخته مى شود،و چون مسح سر و پاها مى كشى هر گناهى كه از پاها كردۀ ريخته شود.

8-( و: كتب ابو الحسن علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما إلى

ص: 470

محمّد بن سنان فيما كتب من جواب مسائله انّ علّة الوضوء الّتى من اجلها صار على العبد غسل الوجه و الذّراعين و مسح الرّأس و القدمين فلقيامه بين يدى اللّه عزّ و جلّ و استقباله إيّاه بجوارحه الظّاهرة و ملاقاته بها الكرام الكاتبين).

و نوشت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه در جواب سؤالى چند كه محمد بن سنان از آن حضرت كرده بود در علل شرايع نام برده است يك يك را حضرت فرمودند كه علت وضو كه به سبب آن بر بندگان الهى لازم شده است كه بشويند رو و دستها را و مسح كنند سر و پاها را آن است كه نزد حق سبحانه و تعالى به خدمت او مى ايستد و روى ظاهر به كعبه مى كند و روى دل بسوى خداوند و به خدمت او قيام مى نمايد،و چون اعضاى ظاهره متوجه كعبه است به امر او گويا روى اعضا را به جانب او كرده است،و اگر نه حق سبحانه و تعالى در جهتى نيست كه كسى رو به او كند و به اين اعضا ملاقات مى كند فرشتگانى را كه نويسندگان اعمالند و از پيش رو مى آيند پس مى بايد كه ظاهر اين اعضا از نجاست حدث پاك باشند چون رو به پاكان دارد،و باطن نيز از همه تعلقات جسمانى و كدورات روحانى مطهر باشد تا روى دل به جانب حق سبحانه و تعالى تواند كرد و تواند گفت كه:وجّهت وجهى للّذي فطر السّماوات و الارض كه در باب صلاة خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى،و اين سه علت را بر سبيل اجمال بيان فرمودند و بعد از آن شروع در تفصيل كل واحد از اعضا كردند.

(فيغسل الوجه للسّجود و الخضوع و يغسل اليدين ليقلّبهما و يرغب بهما و يرهب و يتبتّل،و يمسح الرّأس و القدمين لأنّهما ظاهران مكشوفان يستقبل بهما كلّ حالاته و ليس فيهما من الخضوع و التّبتّل ما فى الوجه و الذّراعين).

پس مى شويد رو را از جهة آن كه رو را از جهة سجود و خضوع بر زمين مى گذارد پس مى بايد كه ظاهرش پاكيزه باشد و

ص: 471

به سبب شستن از گناهان پاك شود تا قابليت قرب سجود بهم رساند چنانكه خواهد آمد كه اقرب حالات بنده به خدا در نماز حال سجود است،و دستها را مى شويد تا ظاهرش پاكيزه شود و از گناهان مطهر گردد تا تواند كه به درگاه الهى بردارد و طلب بهشت نمايد،يا جميع مراتب كمالات و طلب خلاصى از جهنم كند با برائت از جميع نقايص ممكنات،و منقطع شود بالكليه از غير او،و متوسل به او شود در حالت قنوت يا در جميع حالاتى كه آن دارد در اثناى نماز به آن كه در وقت تكبير احرام برابر دوش و گوش برد،و در حالت قرائت در برابر زانوها باشد،و در حالت قنوت برابر رو باشد،و در حالت ركوع بر زانوها باشد و در حالت سجود برابر رو باشد،و در حالت تشهد بر زانوها باشد و در هر حالتى رغبتى و ترسى و انقطاعى او را باشد.

يا آن كه مراد از رغبت آن باشد كه كف دستها را به جانب آسمان كند به اميد آن كه حق سبحانه و تعالى از رحمت خود دست او را پر كند،و رغبت در حالتى است كه رجاى او غالب باشد و اگر خوف غالب باشد رهبت به جا آورد به آن كه پشت دست را به جانب آسمان كند بقصد آن كه من مستحق رحمت او نيستم مگر فضل او شامل حال من شود،و تضرع كند در حالتى كه خوف و رجاى او مساوى باشد به آن كه انگشت سبابه راست را به جانب راست آورد و به جانب چپ برد تا اشاره باشد به آن كه نمى داند كه فرداى قيامت از جمله اصحاب يمين خواهد بود يا از جمله اصحاب شمال و اگر تحير بر او غالب باشد تبتل كند به آن كه انگشت سبابه دست چپ را بالا كند كه آيا مرا قابليت مراتب عاليه هست بفضل او؟و همواره به پائين آورد كه من كجا و اين آرزو كجا،و اگر اميد غالب باشد و تضرع و زارى تمام باشد و گريان شود هر دو دست را از سر بگذراند و بخاطر گذراند كه دست دراز مى كنم كه رحمت الهى را بگيرم،و اين اسامى از جهة اين مراتب در احاديث صحيحه وارد شده است.

ص: 472

و مسح سر و پاها مى كند كه چون سر و پاها ظاهر است و باز است و به اين ها رو به كعبه دارد پس مى بايد كه اينها نيز از سيئات پاك باشند تا ظاهرشان قابليت استقبال كعبه ظاهرى داشته باشد و سر قدم و قدم سر ساخته متوجه كعبه حقيقى شوند،و چون آن حالاتى كه رو و دستها را بود سر و پاها را نيست بنا بر اين اينها را به مسح اكتفا نمودند.

و از امثال اين احاديث رتبه محمد بن سنان ظاهر مى شود چون در احاديث واقع شده است كه رتبه رجال را از رتبه احاديث بيابيد،و نيز فرموده اند كه ما بر مردمان بقدر عقول ايشان سخن مى گوييم لهذا صدوق اعتماد بر او كرده است بسيار،و شيخ مفيد توثيق او كرده است.

و ليكن جمعى از اصحاب رجال كه از حقايق كمالات ائمه معصومين بى خبرند امثال اين اخبار را دليل ضعف او ساخته اند،و بنده در روضة المتقين تفصيل احوال جميع مشاهير را بر وجه اكمل ياد كرده ام،و اگر اجل امان دهد در فهرست اين كتاب نيز مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

ص: 473

باب حكم جفاف بعض الوضوء قبل تمامه

اين باب در بيان حكم خشك شدن اعضاى وضوست پيش از تمامى وضو كه سبب بطلان وضوست پس بايد كه افعال وضو را پى در پى بفعل آورد قبل از آن كه اعضا خشك شود.

بدان كه خلافى نيست ميان علماى ما در آن كه در وضو موالات واجبست و ليكن خلافست كه تا چه مرتبه واجبست،جمعى از علما موالات بمعنى متابعت را واجب مى دانند به آن كه بى فاصله مى بايد كه اعضاى وضو شسته شود به آن كه چون از شستن رو فارغ شود بى فاصله مشغول شستن دست راست شود تا به آخر وضو.

و اكثر علما مراعات جفاف اعضا كرده اند به آن كه عضو سابق خشك نشود، و در اينجا نيز خلاف كرده اند بعضى گفته اند كه شرط است سابق خشك نشود اگر سابق بر سابق خشك شود ضرر ندارد،و جمعى گفته اند هيچ عضوى از اعضاى سابق تماما خشك نشود اگر بعضى از عضو خشك شود ضرر ندارد.

و بعضى گفته اند كه هيچ جزوى از اجزاى اعضاى سابق نيز خشك نشود و در اين صورت كار مشكل تر از موالات بمعنى متابعت مى شود.و بعضى گفته اند كه مى بايد همه خشك نشود تمام كه اگر ترى بر عضوى از اعضا باقى باشد صحيح است و اين معنى از احاديث بيشتر ظاهر مى شود و سهولت شرع مقدس مقتضى اين قول است.

ص: 474

و احتياط در قول سابق بر اين است كه افعال وضو را بلا فاصله واقع سازد كه چون از وضو فارغ شود هيچ جزوى خشك نشده باشد و اين احتياط بنا بر آنست كه عبارات روايات خالى از اجمالى نيست.

(قال ابى رضى اللّه عنه فى رسالته إليّ ان فرغت من بعض وضوئك و انقطع بك الماء من قبل ان تتمّه فاتيت بالماء فتمّم وضوءك اذا كان ما غسلته رطبا و ان كان قد جفّ فاعد وضوءك و ان جفّ بعض وضوءك قبل ان تتمّ الوضوء من غير ان ينقطع عنك الماء فاغسل ما بقى جفّ وضوءك او لم يجفّ)

چون صدوق بعد از آن كه در قم تحصيل علوم كرده بود از پيش پدرش،و محمد بن الحسن بن الوليد و ساير مشايخ قم متوجه عراق عرب شد كه از مشايخ آنجا نيز جمع نمايد احاديث را و تحصيل اجازات كند،چون ببغداد رسيد با آن كه صغير السن بود جميع مشايخ به نزد او آمدند و درس شروع كردند و اجازه گرفتند چون حافظه عظيم داشت،و احاديث بسيار در حفظ داشت،و احوال رجال حديث را تتبع عظيم كرده بود، مدتى در آنجا مشغول افاده بود،و اكثر مشايخ عراق عرب نزد او درس خواندند و اجازه گرفتند و از آن جمله شيخ مفيد كه رئيس العلماء بود،و شيخ حسين بن عبيد اللّه غضايرى كه در رتبه بعد از شيخ مفيد بود و هم چنين باقى مشايخ.

و بعد از آن به مكه معظمه و مدينه مشرفه رفت و علماى آن حدود نيز از شيخ مستفيد شدند و كتاب غريبى كه نزد مشايخ قم نبود بهم مى رسانيد و اجازه از آن مشايخ مى گرفت و مشايخ نيز از او اجازه مى گرفتند.

و بعد از حج متوجه خراسان شد چون مشايخ حديث در خراسان بيش از همه جا بودند از عامه و خاصه،و در خراسان شهرتى عظيم كرد،و هميشه از علماى خراسان در مجلس او بسيار بودند،و در اثناى مسافرت چون پدرش

ص: 475

شيخ قميين بود و فقيه ايشان بود رساله بسوى پسرش فرستاد كه به آن عمل نمايد.

و فقيه محدثين كسى بود كه جمع بين الاحاديث مى توانست كردن و چون بالتماس سيد نعمة اين كتاب را در بلخ تصنيف كرد از جهت رعايت حق پدر كه اسم او نيز بماند رساله پدرش را در ابواب اين كتاب متفرق ساخته است.

و چون متقدمين علماى ما ارباب نصوص بودند عبارات روايات صحيحه را در كتب خود مى آوردند و باين اعتبار ايشان را فقيه مى گفتند،و بعضى از ايشان مثل محمد بن يعقوب كلينى تصرف در حديث متنا و سندا نمى كردند و هر روايتى را كه ترجيح مى دادند آن را در كتاب خود مى آوردند.

و شيخ طوسى عليه الرحمه بالتماس استادش شيخ مفيد عليه الرحمه تهذيب حديث را تصنيف نمود،و هر حديثى كه در مراتب فقه و احكام دخل داشت از اصول أربعمائة انتخاب نمود،و در هر مطلبى اكتفا به چند حديث از طرفين كرد و وجه جمع بين الاخبار را بيان نمود لهذا علماى بعد از شيخ بكتاب او راغب تر بودند و اعتماد بر آن بيشتر داشتند از اين جهت و كم متوجه كتابى ديگر مى شدند بنا بر اين مرتبه مرتبه كتب اصول مهجور شد و الحمد للّه رب العالمين الحال آن چه هست از كتب اصول كه متداول است و كسى كه تتبع حديث خوب بكند مى داند كه كسى به ضبط شيخ المحدثين محمد بن يعقوب كلينى نبوده است در ميان خاصه و عامه و بعد از او رئيس المحدثين محمد بن بابويه مصنف اين كتاب و بعد از ايشان شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسي رضى اللّه عنهم.

و وجه اعظم كه اكثر متابعت شيخ طوسى نمودند آن بود كه شيخ طوسى در فنون علوم يگانه آفاق بود و در تفسير قرآن تبيان از اوست،و كتب فقهى و استدلالى او بسيار است،و در علم كلام كه در آن زمان اعتبارش بيش از همه علوم بود صاحب كرسى بود كه خلفاى عباسى هر كه اعلم بود در آن عصر در

ص: 476

علم كلام به او كرسى مى دادند.

شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى هر سه را كرسى داده بودند،و تا زمان شيخ طوسى تقيه كم بود،و هر كس اظهار هر مذهبى كه داشت مى كرد تا آن كه علماى عامه به خليفه گفتند كه مذاهب بسيار شده است مى بايد چند مذهب را مقرر سازيم و بر آن اجماع كنيم،و مذاهب غير آن را از كسى قبول نكنيم چون وزرا بعضى شافعى بودند،و بعضى مالكى زرها توجيه كردند.

و سيد مرتضى رضى اللّه عنه نيز قرار داد كه صد و پنجاه هزار تومان بدهد كه مذهب شيعه نيز ظاهر بوده باشد و خود گفت كه من صد هزار تومان از مال خود مى دهم شما پنجاه هزار تومان بدهيد شيعيان تقصير كردند از آن جهت كه اينها اعتبارى ندارد و ما هميشه مذهب خود را آشكار داشته ايم و اين خليفه كه مى رود اين معنى برطرف خواهد شد و عن قريب است كه صاحب الامر صلوات اللّه عليه ظاهر خواهد شد.

و حكمت الهى نيز اقتضا كرده بود كه اين مذهب مخفى باشد تا اظهار آن بر وجه كمال بدست پادشاهان صفويه انار اللّه تعالى برهانهم بوده باشد اگر چه در آن زمان آل بويه پادشاهان ايران بودند و شيعه بودند اما نتوانستند كه رفع خلفا كنند با آن كه سعى بسيار نمودند نشد و ايشان نتوانستند كه با وجود خلفا مذهب شيعه را رواج دهند اگر چه در آن زمان علماى شيعه از حد و حصر متجاوز بودند و اطراف عالم از ايشان پر بود و از كتب ابن بابويه،و شيخ طوسى و شيخ نجاشى ظاهر مى شود كه استادان ايشان كه يگانه آفاق بودند بسيار بوده اند چه جاى ديگران.

و در كتابى ديدم كه در زمان على بن بابويه از محدثين در قم دويست هزار محدث بودند و ظاهرا وجهش اين بوده است كه عوام و خواص همه عمل بحديث مى كردند و احاديث را حفظ مى نمودند،و اميد هست كه إن شاء اللّه بعد از

ص: 477

اين به دولت پادشاه جم جاه ملايك سپاه صاحب قرانى بهتر از سابق شود.

صدوق مى گويد كه پدرم رضى اللّه عنه در رسالۀ كه بمن نوشته بود ذكر كرده بود كه اگر بعضى از اعضاى وضو را شسته باشى و آبت آخر شود پيش از آن كه وضو را تمام كنى و آب از جهة تو بياورند اگر آن چه شسته باشى تر باشد وضو را تمام كن،و اگر خشك شده باشد وضو را از سر گير،و اگر در وضو ساختن باشى و آب داشته باشى و بعضى از اعضا خشك شود ما بقى را بشوى خواه خشك شده باشد يا خشك نشده باشد.

و اين عبارت مضمون چند روايت است كه با يكديگر جمع كرده است و همان اجمال دارد از آن جمله شيخ طوسى بسند صحيح و كلينى كالصحيح از معاوية بن عمار روايت كرده اند كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه بسا باشد كه وضو مى سازم و آبم آخر مى شود و كنيزك آب را دير مى آورد تا آن كه آب وضوى من يا اعضاى وضوى من خشك مى شود.

حضرت فرمودند كه وضو را از سر گيرد.

و ظاهر اين حديث آنست كه بكل خشك شده باشد زيرا كه باين عبارتست كه فيجفّ وضوئى و ممكن است بفتح واو خوانده شود كه مراد آب وضو باشد يا بضم واو خوانده شود و ظاهرش اعضاى وضوست و احتمال دارد كه جزوى از اجزا خشك شده باشد يا عضوى خشك باشد و گفته باشد كه وضوى من خشك شده و ليكن بعيد است.

و كلينى و صدوق،و شيخ بسند موثق كالصحيح از ابو بصير روايت كرده اند كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه بعضى از اعضاى وضو را شسته باشى و عارض شود ترا كارى كه ضرور باشد تا وضوى تو خشك شود وضو را از سر گير كه وضو پاره پاره نمى باشد يعنى مى بايد متصل باشد و اتصالش به آن است كه عضو پيشتر خشك نشده باشد.

ص: 478

و كلينى در حديث كالصحيح روايت كرده است از حكم كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى فراموش كند شستن دست و مسح سر را حضرت فرمودند كه وضو را از سر گيرد كه مى بايد اعضاى وضو همه تابع هم باشند.

و اين حديث و سه حديث ديگر كه گذشت كه لفظ متابعت داشت مستند علامه حلى است كه مى گويد موالات بمعنى متابعت است،و ظاهر آن اخبار ترتيب است،اين خبر را حمل كرده اند بر آن كه اعضاى وضو خشك شده باشد، و ظاهر روايت نيز اشعارى بر آن دارد چون مى پرسد كه فراموش كرده ام ظاهر مى شود كه زمانى گذشته باشد.

و شيخ طوسى بسند صحيح روايت كرده است از حريز در وضو كه به حضرت عرض نمودم كه اگر عضو پيشتر خشك شده باشد پيش از آن كه ما بعد آن را بشويم حضرت فرمود كه خواه خشك شده باشد و خواه خشك نشده باشد ما بقى را بشوى.و همين حديث را على بن بابويه حمل كرده است بر آن كه اگر مشغول وضو ساختن باشد خشك شدن ضرر ندارد.و شيخ طوسى حمل كرده است بر آن كه آب كم باشد و هوا گرم باشد و خشك شود ضرر ندارد چون غالب اوقات اگر هوا گرم نباشد خشك نمى شود و سخن على بن بابويه نيز نزديك باين است.

مجملا غرض از ذكر اخبار اين بود كه همين احاديث سبب اختلاف علما شده است،و احاديث ديگر خواهد آمد كه ظاهر آن اخبار نيز مراعات جفاف است نه متابعت بمعنى كه علامه گفته است اگر چه احوط آنست كه بى فاصله عرفى اعضاى وضو را بشويند،و غالب اوقات چنين است كه اگر بى فاصله بشويند اعضا مطلقا در اين بلاد خشك نمى شود،و بنده در هواهاى بسيار گرم با قلت آب وضو ساختم و اعضا خشك نشد.

ص: 479

باب في من ترك الوضوء او بعضه او شك فيه

اشاره

بابى است در بيان حكم كسى كه ترك كند وضو را يا بعضى از افعال وضو را يا شك كند در وضو يا در بعضى از افعال وضو بدان كه ظاهر آيه دلالت مى كند كه هر گاه به نماز برخيزند وضو بسازند يا با وضو باشند اقلا پس اگر وضو نداشته باشند نماز صحيح نبوده باشد و ليكن نص نيست محتمل است كه مراد اين باشد كه اگر ممكن باشد وضو بسازيد،يا غسل،يا تيمم بكنيد و الا همان نماز واجب باشد بر كسى كه آب و خاك نداشته باشد.

نماز بدون وضو حرام است

5-( قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: لا صلاة الاّ بطهور

بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز نيست بى طهور كه وضو و غسل و تيمم باشد و ظاهر اين عبارت نفى حقيقت نماز است و بعبارة اخرى نفى صحت صلاة است بى طهور،و گاه هست كه اين عبارت را از جهة نفى كمال اطلاق مى كنند اما اجماع علماست كه در اينجا نفى صحت مراد است و احاديث صحيحه مؤيد اين است.

6-( و روى: انّ رجلا من الاحبار اقعد فى قبره فقيل له انّا جالدوك مائة جلدة من عذاب اللّه عزّ و جلّ قال لا اطيقها فلم يزالوا به حتّى ردّوه إلى واحدة فقال لا اطيقها فقالوا لا بدّ منها قال فبما تجلدونيها قالوا نجلدك بأنّك صلّيت يوما بغير وضوء و مررت على ضعيف فلم تنصره فجلدوه جلدة من عذاب اللّه فامتلا قبره نارا).

بسند صحيح

ص: 480

روايت كرده است صدوق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه شخصى از احبار كه علماى يهودند يا مطلق علما و در نسخه قديمى از عقاب الاعمال كه نزد بنده است الاخيار است يعنى از خوبان و اين اظهر است او را در قبر زنده كردند و نشانيدند و به او گفتند كه ما ترا صد تازيانه از عذاب الهى مى زنيم او گفت كه من طاقت آن ندارم و ايشان كم مى كردند و او مى گفت طاقت ندارم تا به يك تازيانه رسانيدند و او گفت طاقت آن نيز ندارم ايشان گفتند كه چاره نيست گفت بچه سبب مرا مى زنيد گفتند كه از اين سبب كه روزى نماز بى وضو كردى و به مظلوم ضعيفى رسيدى كه او را ستم مى كردند و او را يارى نكردى پس او را يك تازيانه از عذاب الهى زدند كه قبر او پر از آتش شد.

و اين خبر دلالت مى كند ظاهرا بر آن كه نماز بى وضو حرام است خواه نماز واجب باشد خواه سنت.و بعد از اين نيز خواهد آمد كه نمى ترسد كسى كه بى وضو نماز كند از آن كه به زمين فرو رود.بنا بر اين است كه بعضى از علما گفته اند كه وضو از جهة نماز سنت واجبست چون بر ترك وضو معاقب مى شود.

و حق آنست كه بر ترك وضو معاقب نمى شود بلكه بر نماز بى وضو معاقب مى شود و لهذا فرشتگان گفتند كه تازيانه مى زنيم ترا كه نماز بى وضو كردى و نگفتند كه از جهت ترك وضو مى زنيم،و كسى نگويد كه شايد تازيانه را از جهت عدم نصرت ضعيف زده باشند زيرا كه اگر همين از جهت آن بود نماز بى وضو را ذكر نمى كردند بلكه ظاهر است كه از جهت هر دو زده اند.

هشت كسند كه نماز ايشان مقبول الهى نيست

14-( و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: ثمانية لا يقبل اللّه لهم صلاة العبد الآبق حتّى يرجع إلى مولاه،و النّاشز عن زوجها و هو عليها ساخط، و مانع الزّكاة،و امام قوم يصلّى بهم و هم له كارهون،و تارك الوضوء، و المرأة المدركة تصلّى بغير خمار،و الزّبّين و هو الّذى يدافع البول و الغائط،و السّكران).

صدوق به سندى قوى از آن حضرت صلى اللّه عليه و آله

ص: 481

روايت نموده است كه هشت كسند كه نماز ايشان مقبول الهى نيست:

اول: غلامى كه از آقا گريخته باشد تا به آقا برگردد.

ديگر: زنى كه مخالفت رضاى واجبى شوهر كند كه آن چه بر او واجب باشد به جا نياورد و محتمل است كه مطلق مخالفت شوهر مراد باشد به قرينه آن كه فرموده است كه شوهر از او آزرده باشد.

ديگر: كسى كه زكات مال خود را ندهد نماز او مقبول نيست.

ديگر:شخصى كه امامت و پيشنمازى جمعى كند و ايشان راضى نباشند از امامت او اگر چه عادل باشد،و ظاهرا در صورتى مى باشد كه حسب الحكم ظلمه پيشنماز باشد نماز او نيز مقبول نيست.

ديگر: كسى كه بى وضو نماز كرده باشد اگر چه از روى فراموشى باشد صحيح نيست و اعاده واجبست.

ديگر: زن آزادى كه بالغه باشد و بى مقنعه نماز كند نمازش صحيح نيست پس اگر كنيز باشد يا كودك باشد صحيح است.

و ديگر: زبين بزاى و باى مشدده يا نون مشدده پس از حضرت پرسيدند كه يا رسول اللّه زبين كدامست؟حضرت فرمودند كه آن شخصى است كه او را بول و غايط آيد و پيش از نماز دفع نكند و در حال نماز مدافعه نمايد چون مانع حضور قلب است نماز او مقبول نيست.

ديگر: كسى كه مست باشد و در حالت مستى نماز كرده باشد صحيح نيست و در هوشيارى واجبست كه آن را قضا كند.

حاصل آن كه حضرت فرمودند كه نماز اينها مقبول نيست و اين لفظ اعم است از آن كه صحيح نباشد مثل نماز بى وضو،و بى مقنعه و مست،يا صحيح باشد و كامل نباشد مثل باقى.

و سيد مرتضى را اعتقاد آنست كه هر چه مقبول نيست سبب خلاصى از

ص: 482

جهنم مى شود اما به بهشت نمى رساند.و اكثر علما را اعتقاد آنست كه به بهشت مى رساند اما به درجات عاليه بهشت نمى رساند چنانچه عمل مقبول آدمى را به مراتب عاليه و سعادات غير متناهيه فايز مى گرداند و آن پنج ديگر چنين اند.و ظاهر كلام صدوق آنست كه نماز اينها نيز صحيح نباشد.

و جمعى از علما را اعتقاد آنست كه زن ناشزه و غلام گريخته اگر در اول وقت نماز كنند نماز ايشان صحيح نيست بلكه غلام مى بايد كه در آن وقت به نزد آقا برگردد پس توقف بواسطه نمازش در اول وقت مشروع نيست و توقف جزو حقيقت صلاة است،و هم چنين زن ناشزه يا كسى كه دينى در ذمۀ او باشد و قدرت بر دادن آن داشته باشد و ندهد،يا نجاستى در مسجدى ببيند و قدرت بر ازاله آن داشته باشد،يا ظالمى بر مظلومى ستم نمايد و او قادر بر رفع ستم آن باشد.

و هم چنين هر جا كه يكى از واجبات مضيقه يا موسعه جمع شود و آن را نكند و نماز كند در فراخى وقت نمازش باطل است و در تنگى وقت صحيح است،و دليل اين مسأله عقلى است كه امر به شىء نهى از ضد خاص آنست،و يا امر به ضدين بحسب عقل قبيح است و نزد بنده دليل آن تمام نيست اما اگر در جميع اينها واجب مضيق را مقدم دارد بى دغدغه است و اللّه تعالى يعلم.

كسى كه بي وضو نماز كرده باشد از روى فراموشى

(و تارك الوضوء ناسيا متى ذكر فعليه ان يتوضّأ و يعيد الصّلاة)

و كسى كه بى وضو نماز كرده باشد از روى فراموشى نماز او باطل است و واجبست كه اعاده نماز كند چون گذشت كه نماز بى طهور صحيح نيست و گذشت كه تارك وضو نمازش مقبول نيست يعنى صحيح نيست پس اعاده واجب باشد،مع هذا اجماع مسلمانانست كه اعاده واجبست اگر وقت باشد، و قضا واجبست اگر وقت بيرون رفته باشد.و اخبار صحيحه در اين باب بسيار است و خواهد آمد در اين باب و در باب نماز قضا و چون خوف توهم عقوبت

ص: 483

الهى بود رفع آن باين حديث نمود كه:

14-( و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: وضع عن أمّتي تسعة اشياء السّهو،و الخطاء و النّسيان،و ما أكرهوا عليه،و ما لا يعلمون، و ما لا يطيقون و الطّيرة،و الحسد،و التّفكّر فى الوسوسة فى الخلق ما لم ينطق الانسان بشفة).

صدوق در خصال بسند صحيح و كلينى بسند قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله روايت كرده اند و ليكن بدل السهو بعد از ما لا يطيقون و ما اضطروا اليه است و ظاهرا در اينجا سهو شده است از نساخ يا بسند ديگر به او رسيده است و اين اظهر است،چون بسيار است كه امثال اين اخبار را در هر كتابى به سندى ذكر مى كند تا ظاهر سازد تواتر آن خبر را.

و كلينى از اين جهت اكثر اوقات در كافى مكرر ذكر مى كند چون يك كتاب دارد.و مضمون اين خبر در آيات و اخبار متواتره وارد است.و ترجمه حديث آنست كه حضرت مى فرمايد كه حق سبحانه و تعالى از امت من وضع نموده است نه چيز را مراد از بعضى آنها وضع مؤاخذه و عقوبت است،و بعضى تكليف، و بعضى تأثير.

اول: سهو است كه ظاهرا مراد از آن شكّست در نماز و وضو و ساير عبادات و بر آن مؤاخذه نيست اگر چه احكام هست چنانكه خواهد آمد.و بنا بر نسخۀ كه نباشد واضحتر است و محتاج به تكلّف نيست.

دويم: خطاست يعنى قصد صدور فعلى نداشته و بى قصد از او صادر شود،يا قصد فعلى داشته باشد و فعل ديگر از او صادر شود حتى در قتل مؤمن اگر تيرى به كبوترى اندازد و آدمى در گذار باشد و به او خورد مؤاخذه اخروى نيست هر چند ديت بر عاقله هست و خواهد آمد.و از اين بابست خطاى مجتهد در اخبار اهل بيت،يا در احكام،يا در اجراى احكام چنانكه در محل خود مفصل خواهد شد.

ص: 484

و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در شب معراج از جناب اقدس الهى طلب نمود و حق سبحانه و تعالى فرمود كه عطا كردم چنانكه على بن ابراهيم در تفسير خود از پدرش از ابن ابى عمير از هشام از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است و به اعتقاد او صحيح است و به گمان متأخرين حسن كالصحيح است كه حضرت فرمودند كه آيۀ آمَنَ الرَّسُولُ را تا به آخر آن حضرت مشافهة از جناب اقدس الهى شنيد و جبرئيل واسطه نبود و حديث طولانى است و در آنجا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا (1)حضرت فرمود كه من عرض نمودم كه پروردگارا مؤاخذه منما من و امت مرا اگر فراموش كنيم يا خطائى از ما صادر شود خداوند عالميان فرمود كه مؤاخذه نمى كنم.

و ظاهر آيه و اخبار صحيحه اينست كه اين عدم مؤاخذه بر خطا و نسيان مخصوص اين امت باشد با آن كه مؤاخذه بر آنها عقلا قبيح است توجيه كرده اند كه شايد ملاحظه عظيمى كه در وسع مكلف باشد در آن امم باشد و در اين امت نباشد،يا مؤاخذه دنيوى به اعتبار عدم ملاحظه باشد.

سيم: نسيان و فراموشى است چنانچه اگر كسى سهوا بى وضو نماز كند يا نماز را نكند يا در نماز مبطلى بفعل آورد مؤاخذه اخروى ساقط است اما نماز را بعد از وضو قضا مى كند و احكام هر يك خواهد آمد.

چهارم: آن چيزيست كه آدمى را بر آن اكراه نمايند مثل آن كه كسى را بر شرب خمر،يا ترك صلاة،يا بر نماز بى وضو جبر كنند.و از آن جمله است تقيه در همه چيز حتى در كفر و رده اگر اسير كفار شوند.و از آن جمله است حكايت عمار بن ياسر كه كفار مكه او را و پدر او را،يا مادر او را،يا هر دو را با عمارة.

ص: 485


1- آيه 286-سورة البقرة.

گرفتند و گفتند كه برى شويد از دين آن حضرت،يا سب حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بكنيد و اگر نه شما را مى كشيم عمار تقيه كرد و خلاص شد، و پدر و مادرش تقيه نكردند و ايشان را به زجر عظيم شهيد كردند.

و مشهور آنست كه ساز و بر بدن ايشان مى كشيدند تا ايشان را ريز ريزه كردند،و چون خبر به حضرت صلى اللّه عليه و آله رسيد فرمود كه علم عمار عمار را نجات داد و آنها سبقت كردند به بهشت،و عمار را فئه باغيه شهيد خواهند كرد در وقتى كه حق با عمار باشد،و صحابه مغموم بودند كه حيف عمار كه چنين كلمه بر زبان او جارى شد حق سبحانه و تعالى اين آيه فرستاد كه إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ (1)كه چون عمار مكره بود بر او باكى نيست و ايمان در دل او جا كرده است و حضرت فرمود كه ايمان در رگ و ريشه عمار به نحوى جا نكرده است كه به اين ها كافر شود و حق با عمار است هر كجا باشد و حق سبحانه و تعالى از جهت شفقت بر امت آن حضرت اين آيه را فرستاد كه:

إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً و به قرائتى تقيّة و خواهد آمد احاديث متواترة در تقيه.

پنجم: از اين امت موضوع است مؤاخذه بر آن چه ندانند و اگر چه ظاهر اين خبر عام است و ليكن مخصص شده است به احكامى چند كه جاهل در آن معذور نيست چون شريعت مقدسه آمده است و همگى عالميان مأمور بطلب علوم دينيه شده اند پس تقصير از مردمان باشد اما بسيار جاهست كه جاهل معذور است و خواهد آمد،مثل آن كه جاهل باشد به نجاست آب و وضو بسازد و نماز كند،يا با جامه نجس نماز كند اگر چه اعاده يا قضا واجب هست به تفصيلى كه گذشت و خواهد آمد اما عقوبت الهى نيست.ل.

ص: 486


1- آيۀ 106-سورة النحل.

و هم چنين اگر بالكليه جاهل باشد كه حكمى هست مثل آن كه چون بسيارى از كتب حديث ما را سلاطين جور و زنادقه سوزاندند چنانكه در اين اوقات مذكور شد كه رو سياه ازل و ابد سوخته يا شسته است به تبع پيشواى ايشان عثمان كه جميع قرآنها را در جميع بلاد امر كرد كه سوختند،و نقل كرده اند كه چهل هزار قرآن بود كه سوختند و فرمود كه در مدينه مشرفه هفت قرآن به نحوى كه خود ترتيب داد و هر چه در وصف اهل البيت و مذمت قريش بود بيرون كرد و سنيان آن قرآنها را امام ناميدند و زمخشرى در كشاف بسيار مى گويد كه در امام چنين است يعنى در مصحف عثمان پس ممكن است كه حكمى چند از الهى در آن احاديث بوده باشد و چون بما نرسيده است بر آن مؤاخذه نباشيم.

و هم چنين در آثارى كه بما رسيده است بسيار باشد كه احكام باشد و ما نفهميم،يا بما نرسيده باشد چنانكه بسيارى از آن مذكور خواهد شد كه اخبار بوده است و بواسطه عدم تتبع،يا عدم كتب نزد جمعى،يا عدم تدبر در آن متروك شده است پس ممكن است كه بسيارى از احكام الهى مخفى بوده باشد و ندانند بر آن مؤاخذه نخواهد بود إن شاء اللّه.

ششم: آن چه را طاقت بر آن نداشته باشند يعنى مشكل باشد مثل آن كه گذشت كه بنى اسرائيليان بدن خود را به مقراض مى چيدند از جهت بول و ساير تكاليف شاقه كه بر ايشان هست و در خبر معراج وارد است كه اين توسعه را حق سبحانه و تعالى اول فرمود كه لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها (1).يعنى حق سبحانه و تعالى تكليف نمى كند هيچ كس را مگر به چيزى چند كه در وسع ايشان بيشتر از آن هست و در خطبه كتاب گذشت و حضرت مطالب ديگر راة.

ص: 487


1- آيۀ 286-سورة البقرة.

طلبيد و همه را حق سبحانه و تعالى عطا فرموده تا به آخر سوره.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هيچ پيغمبرى آن مقدار غم امت خود نداشت كه پيغمبر ما صلى اللّه عليه و آله داشت ديگر چيزيست كه به آن مضطر شوند مثل ميته در حال گرسنگى،يا شراب در حال تشنگى و خوف هلاك چنانكه همه خواهد آمد و اين در خصال و كلينى بدل سهو واقع شده است و در نسخه من لا يحضر نيست چنانكه اشاره كرديم.

هفتم: طيره بكسر طا و فتح يا،يا سكون آن بمعنى فال بد است چيزهائى را كه شهرت كرده است مثل آن كه فلان خانه يمن ندارد و كسى كه از خانه بيرون رود حيوان سياهى اگر در برابر او پيدا شود بد است.و از آن جمله است ساعات منجمين چون حقيقتى ندارد تأثيرات خاصه كه ذكر كرده اند اگر چه مستبعد نيست كه در واقع علامات باشند،يا تاثيرات داشته باشند و چون علمى عظيم است بغير از معصوم احاطه به آن نكرده است پس اگر كسى به اعتبار شهرت فال بد ملاحظه نمايد طيره است.

و احاديث در آن باب بحسب ظاهر مختلف است،در بعضى وارد است كه ملاحظه از آن مكنيد كه حق سبحانه و تعالى تأثير آن را از امت من برداشته است،و در بعضى احاديث وارد شده است كه اجتناب از آنها بد نيست،و در بعضى اخبار وارد شده است كه اگر كسى از خود تاثرى يابد اجتناب بد نيست و كسانى كه نفوس قويه دارند اجتناب نكنند،و باين حديث جمع بين الاخبار مى شود پس ممكن است كه در امم سابقه اين فالهاى بد مؤثر بوده باشد و در اين امت به بركت آن حضرت برطرف شده باشد،يا در امم سابق بد نبوده باشد اجتناب از فال بد و در اين امت بعضى را خوب نباشد اجتناب.

و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد است كه آن حضرت فرمودند كه مدار طيره بر آن نحويست كه تو آن را

ص: 488

قرار مى دهى پيش خود و اگر سهل مى گيرى سهل مى گذرد،و اگر سخت مى گيرى بر تو سخت مى گذرد،و اگر اعتبار نكنى او را اعتبار ندارد،و اين معنى مجربست كه مدار اين امور بر قوت واهمه است و بسيارى است كه واهمه مى كشد مثلا اگر جائى تنها عادت كرده باشد نمى ترسد و اگر تنها به قبرستان رود در شب تاريك بسيار است كه به سبب واهمه هلاك مى شود.

و باز از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه فرمودند كه توكل بر حق سبحانه و تعالى دفع آن مى كند و احاديث صحيحه وارد شده است كه تصدق بكن و خاطر جمعدار كه حق سبحانه و تعالى دفع شر آن مى كند.

و هم چنين در نجوم احاديث معتبره وارد شده است كه حق است و ليكن همه كس را بر آن اطلاع نيست و اگر كسى عالم باشد به آن عدد نى نيستانها را خواهد دانست.و جمعى از بعضى خبر دارند از آن جهت است كه گاهى حكم ايشان درست مى شود و چون از همه خبر ندارند بسيار است كه غلط مى كنند و دفع ضرر آن نيز به تصدقات و خيرات مى شود.و احاديث نجوم خواهد آمد در مبحث سفر إن شاء اللّه در آنجا بسط داده خواهد شد.

هشتم: حسد است و رفع آن يا به آنست كه در امم سابقه تأثير مى كرده است و در اين امت آن تأثيرى كه سابق داشته است ندارد،و ظاهرش آنست كه معفو باشد هر گاه حسد را ظاهر نكند چون حديثى كالصحيح وارد است كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه سه چيز است كه هيچ كس از اين سه چيز خلاصى ندارد طيرۀ و حسد،و تفكر در وسوسه در خلق و ليكن مؤمنان بكار نمى فرمايند و اظهار نمى كنند حسد را و ظاهرا آن دو خصلت ديگر نيز چنين است به آن كه در طيره اگر در خاطر ايشان باشد كه امثال اينها شوم است پناه به خداوند عالميان برند تا از خاطر ايشان محو شود و حسد آنست كه رشك برند جمعى را بر مال،يا جاه،يا علم و امثال اينها كه نخواهند كه آن جماعت داشته

ص: 489

باشند،و اگر محسود ايشان نعمتى بيابد ايشان آزرده شوند و ظاهر سازند آزردگى خود را،و اگر بلايى به او برسد خوشحال شوند و شماتت كنند و هيچ شك نيست كه بدترين صفات رذيله است.

و در احاديث صحيحه وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه حسد ايمان را مى خورد هم چنان كه آتش هيمه را،و آفت دين حسد است و عجب است و فخر بر ديگران كردن است و مؤمن حسد ندارد و ليكن غبطه دارد،و غبطه آنست كه زوال نعمت را از آن شخص نخواهد بلكه خواهد كه آن چه او دارد خودش داشته باشد بلكه بيشتر آيات قرآنى بسيار در مذمت حسد وارد است و ليكن دفع آن به رياضات و مجاهدات مى شود و اين تكليف هم شاق است بلكه آن چه به آن مكلف است آنست كه حسد خود را بكار نفرمايد به آن كه اظهار نكند آزردگى خود را در نعمت و خوشحالى خود را در بلاى محسود،و سعى در ازاله نعمت نكند از محسود،و تضرع و زارى كند كه حق سبحانه و تعالى اين صفت ذميمه را بفضل خود از او زايل سازد و بعضى از علما گفته اند كه اندك حسدى ضرر ندارد و اگر ملكه شده باشد حرامست اما ضبط اندك و بسيار مشكل است و تكليف ما لا يطاق محال.

نهم: تفكر است در وسوسه در خلق كه غالبا همه كس را در خاطر در مى آيد كه آسمان و زمين را خدا آفريده است پس خدا را كه آفريده است و چون شود كه كسى هميشه باشد و كسى او را نيافريده باشد و اينها را كه آفريده است قديم است يا حادث و امثال اينها از وساوس شيطانى كه حق سبحانه و تعالى را جسمى تصور كند،يا صورتى از جهة او قرار دهد هر چند به آن ها اعتقاد نداشته باشد اما شيطان،يا نفس اماره يا واهمه و متخيله اينها را در خاطر در مى آورد و ضرر ندارد.

روايت كرده است كلينى در خبر كالصحيح از جميل كه به حضرت امام

ص: 490

جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض كردم كه در خاطر من چيزهاى عظيم در مى آيد حضرت فرمود كه بگو لا اله الاّ اللّه جميل گفت كه هر چند اينها بعد از آن در خاطرم درآمد و لا اله الاّ اللّه گفتم از خاطرم بيرون رفت.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله منقولست كه شخصى به حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللّه هلاك شدم حضرت فرمود كه شيطان وسوسه كرده است ترا كه كه ترا آفريده است تو گفتۀ كه خدا باز وسوسه كرده است كه خدا را كه آفريده است؟آن مرد گفت آرى چنين است بحق آن خدايى كه ترا به راستى بخلق فرستاده است،پس حضرت فرمود كه اين محض ايمان است،و حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمود كه غرض آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله از اين كه فرمود كه اين محض ايمانست اين بود كه اين خوفى كه دارى كه مبادا هلاك شوى محض ايمانست.

و همين مضمون در حديث صحيحى از حضرت امام محمد تقى صلوات اللّه عليه منقول است كه چون اين شكايت به حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كردند حضرت فرمود كه اين صريح ايمان است هر گاه چنين معنى در خاطر شما در آيد بگوئيد كه آمنّا باللّه و رسوله و لا حول و لا قوّة الا باللّه يعنى ايمان به خدا و رسول خدا داريم و باز ايستادن ما از معاصى و قوت ما بر طاعت نيست مگر از حق سبحانه و تعالى.

و اين حديث و غير اين از احاديث دلالت مى كند كه دفع شياطين بلا حول و لا قوّة الا باللّه العلىّ العظيم مى بايد كرد و مجربست و چند حديث هست كه لا اله الاّ اللّه بگوئيد و در اخبار ديگر هست كه دفع آن وساوس به براهينى كه مى دانيد بكنيد و همه خوبست،و نسبت به علما براهين بهتر است بلكه امثال اين وساوس علما را نمى تواند كرد و ليكن شبهه ربط حادث به قديم و امثال آن مى كند.

چنانكه منقولست در حديث معتبر از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه

ص: 491

و آله كه شيطان استاد است امثال شما را از راه فسوق اعمال نمى تواند زد از اين راه مى خواهد كه بزند و ليكن شما متوسل بجناب اقدس او شويد تا حق سبحانه و تعالى دفع شر او از شما بكند و ظاهر قول حضرت

ما لم ينطق الانسان بشفة يعنى ما دام كه به لب ناطق نشود يعنى آن چه در دل اوست به زبان نياورد آنست كه متعلق به جمله آخر باشد و ظاهر حديثى كه مذكور شد سابقا آنست كه متعلق بهر سه باشد كه در آخر واقع شده است.

شخصى كه در حال وضو مى ماند جزوى از روى او كه آب به آن نرسيده باشد

7-( و: سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن الرّجل يبقى من وجهه اذا توضّأ موضع لم يصبه الماء فقال يجزيه ان يبلّه من بعض جسده).

از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه در حال وضو مى ماند جزوى از روى او كه آب به آن نرسيده باشد حضرت فرمودند كه كافى است كه آن را تر كند از بعضى از بدنش.و اين حديث را حمل كرده اند بر آن كه اگر در حال شستن دست راست باشد همان جزو را مى شويد و بس و ظاهرا غرض حضرت اين باشد كه نمى بايد مرتبه ديگر رو را بشويد بلكه احتياج نيست كه آبى بر آن بريزد بهمان رطوبت دست اكتفا مى توان كرد و بعد از آن ما بعد را مى شويد.

و محتمل است كه اين حالت بعد از وضو باشد و اكثر اوقات متعارف نيست كه كسى آينه با خود داشته باشد،يا عدول حاضر باشند كه شهادت بدهند كه فلان موضع را نشسته بلكه شخصى مى گويد كه بقيه مانده است و او به شك مى افتد،و شك بعد از فراغ اعتبار ندارد از جهة رفع شك همين بس است كه دستى بمالند استحبابا بلكه اغلب اوقات كسانى كه خبر مى داده اند سنيان بوده اند در اين دست ماليدن مماشاتى با ايشان مى شود كه ترتيب را در كار نمى دانند و اين اظهر است بر تقدير صحت خبر و اللّه تعالى يعلم.

و صدوق اين مضمون را بسند حسنى از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه

ص: 492

روايت كرده است و از اين باب است روايتى صحيح كه از عبد اللّه بن سنان منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه غسل جنابت كرد پدرم و كسى به او گفت كه لمعه از پشت شما آب به آن نرسيده است پس پدرم به او گفت كه بر تو لازم نبود كه به گويى پس دستى به آن جا ماليدند لهذا حضرت نفرمود كه پدرم نشسته بود بلكه چون آن سنى به او گفت حضرت از جهة دفع قول او دستى ماليدند.

و ممكن است كه خشك شده باشد و او خيال كرده باشد كه آب به آن نرسيده است يا آن كه حضرت عمدا نرسانيده باشند تا او بگويد و حضرت اين مسأله را به او برسانند كه در چنين جاها اعلام واجب نيست و اظهر آنست كه حضرت در غسل كردن بوده اند و البته مى رسانيده اند سايل عبث گفت زيرا كه ايشان سعى مى كرده اند كه اسراف در آب نفرمايند اول آبى مى ريختند و بعد از آن مرتبه مرتبه آب به همه جا مى رسانيدند و اللّه تعالى يعلم.

هر گاه فراموش كنى مسح سر را

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ان نسيت مسح رأسك فامسح عليه و على رجليك من بلّة وضوءك فان لم يكن بقى فى يدك من نداوة وضوءك شىء فخذ ما بقى منه فى لحيتك و امسح به رأسك و رجليك فان لم يكن لك لحية فخذ من حاجبيك و اشفار عينيك و امسح به رأسك و رجليك فان لم يبق من بلّة وضوءك شىء اعدت الوضوء).

و حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه فراموش كنى مسح سر را پس او را مسح كن و پاها را نيز مسح كن از ترى وضو اگر چه پيشتر مسح كرده باشى پس اگر ترى وضو در دستت نمانده باشد از ترى كه در ريش مانده باشد بردار و مسح سر و پاها را بكش،و اگر ريش نداشته باشى از ابروها و مژه هاى چشمهاى خود بردار و مسح سر و پاها را بكش و اگر از ترى وضو هيچ نمانده باشد وضو را از سر گير بدان كه مضمون اين خبر در روايت صحيح،و

ص: 493

كالصحيح بسيار وارد شده است و خلافى نيست در اين ميان علماى ما.

6-( و روى ابو بصير عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل نسى مسح رأسه قال فليمسح قال لم يذكر حتّى دخل فى الصّلاة قال فليمسح رأسه من بلل لحيته).

و روايت كرده است صدوق بسند موثق از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در باب شخصى كه فراموش كرده باشد مسح سر را حضرت فرمودند كه مسح بكشد راوى پرسيد كه اگر به خاطرش نيايد تا وقتى كه داخل نماز شود حضرت فرمودند كه سر را مسح كند از ترى ريش.و اين حديث نقصانى دارد كه ظاهرا از نساخ افتاده باشد.

و آن چه شيخ روايت كرده است از ابو بصير دو روايت كه هر دو صحيح است بحسب معنى اول بسند صحيح از عبد اللّه بن مسكان روايت كرده است از ابو بصير كه اظهر آنست كه ليث باشد كه ثقة است بى دغدغه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه وضو سازد و فراموش كند كه مسح سر بكشد تا وقتى كه مشغول نماز شود حضرت فرمودند كه ترك نماز كند،و مسح سر بكشد و نماز را اعاده كند.

و حديث كالصحيحى روايت كرده است از ابن مسكان از ابو بصير از آن حضرت در باب شخصى كه فراموش كند مسح سر را پس در اثناى نماز به خاطرش رسد حضرت فرمودند كه اگر يقين دارد كه مسح سر نكشيده است مسح سر و پاها بكشد و نماز را از سر گيرد،و اگر شك داشته باشد و نداند كه مسح كشيده است يا نه پس اگر ريش او تر باشد از آنجا آب بردارد و مسح كشد،و اگر خشك شده باشد و در برابرش آبى باشد از آنجا آبى بردارد و مسح كشد،و در صورت شك بر سبيل استحباب مى كشد چون از وضو فارغ شده است و شك بعد از فراغ اعتبار ندارد.

ص: 494

چنانكه احاديث صحيحه وارد شده است بر آن.و ظاهرا خبر متن خبر دويم ابو بصير است و بعضى از آن ساقط شده است و مى تواند بود كه خبرى ديگر باشد و مراد از آن شك باشد يا سهو باشد و بقيه مراد باشد و اللّه تعالى يعلم.

6-( و فى رواية زيد الشّحّام،و المفضّل بن صالح عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه: فى رجل توضّأ فنسى ان يمسح على رأسه حتّى قام فى الصّلاة قال فلينصرف فليمسح برأسه و ليعد الصّلاة).

و در روايت زيد پيه فروش كه ثقه است و راوى او مفضل بن صالح است و در او ضعفى هست،و در روايت مفضل بن صالح كه طريق به او صحيح است و در او ضعفى هست اما كتابهاى هر دو معتمد بوده است و نزد صدوق بوده و از آن كتابها روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است در باب شخصى كه وضو ساخته باشد و فراموش كرده باشد كه مسح سر بكشد تا به نماز برخيزد حضرت فرمود كه قطع نماز كند و مسح سر بكشد و اعاده نماز كند و ظاهرا همين جا روايت ايشان تمام مى شود،و اين روايت را از اين جهت ذكر كرده كه تدارك اجمال روايت ابو بصير بكند.

و موافق اين روايت روايات صحيحه وارد شده است كه در صورت نسيان كه يقين داند قطع نماز مى كند و هر عضوى كه ترك كرده باشد مى شويد يا مسح مى كشد و ما بقى را تمام مى كند اگر همه خشك نشده باشد،و اگر همه خشكشده باشد وضو نماز را از سر مى گيرد،و اجماع شيعه بر اينست و كسى خلاف در اين نكرده است،و اگر ابو بصير.مجمل نقل كرده است مفصل هم روايت كرده است.

كسى كه بعد از وضو شك در اعضاء وضو كند

(و من شكّ فى شىء من وضوئه و هو قاعد على حال الوضوء فليعد،و من قام عن مكانه ثمّ شكّ فى شىء من وضوئه فلا يلتفت إلى

ص: 495

الشّكّ الاّ ان يستيقن)

و كسى كه شك كند در عضوى از اعضاى وضو و نشسته باشد در حال وضو ساختن كه مشغول وضو باشد،يا از وضو فارغ شده باشد و برنخاسته باشد چنانكه ظاهر عبارت دلالت مى كند اما اول اظهر است پس اعاده مى كند وضو را يعنى عضوى را كه شك كرده است به جا مى آورد و ما بعد آن را تا به آخر،و اگر از جاى خود برخاسته باشد و شك كند در عضوى از اعضا كه آن را شسته ام يا مسح كشيده ام پس ملتفت به آن شك نشود مگر آن كه يقين كند كه به جا نياورده است به جا مى آورد آن را و ما بعد آن را اگر ترى باقى باشد و الا از سر مى گيرد.

و مجموع مضمون روايات صحيحه است خصوصا زراره و اشكالى كه هست در آن صورتست كه از وضو فارغ شده باشد به آن كه يقين داند كه مسح پاها كرده است اما هنوز نشسته باشد و شك كند در عضوى از اعضاى وضو،ظاهر اين عبارت دلالت مى كند كه اعاده كند،و ظاهر اخبار بسيار و قول اكثر اصحاب آنست كه شك بعد از فراغ است و اعتبار ندارد،و اگر برگردد بقصد احتياط بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

(و من شكّ فى الوضوء و هو على يقين من الحدث فليتوضّأ، و من شكّ فى الحدث و كان على يقين من الوضوء فلا ينقض اليقين بالشّك الاّ ان يستيقن)

و كسى كه شك كند در وضو و يقين در حدث سابق داشته باشد بايد كه وضو كند،و كسى كه شك در حدث داشته باشد و يقين داند وضوى سابق را پس بايد كه يقين خود را به سبب شك نشكند مگر يقين در حدث بهم رسد.

كسى كه يقين در وضو و حدث داشته باشد و نداند كه كدام يك پيشتر است

(و من كان على يقين من الوضوء و الحدث و لا يدرى أيّهما اسبق فليتوضّأ)

و كسى كه يقين در وضو و حدث داشته باشد و نداند كه كدام يك پيشتر است بايد كه وضو بسازد بدان كه در اين مسأله بحسب ظاهر

ص: 496

يك حديث وارد شده است در كافى كلينى و شيخ عليه الرحمه از كلينى نقل كرده است و عبارتى چند را انداخته است سهوا و ظاهرا از حفظ مى نوشته است خصوصا اوايل عبادات را كه غالبا اكثر محدثين در حفظ مى داشته اند و به سبب اين اغلاط بسيار از قلم شيخ صادر شده است،و از آن جمله اين حديث.

و شيخ آن چه در حفظش بوده است نقل كرده است بواسطه مسأله دويم، و دو مسأله ديگر را استدلال كرده است بدليل عقل كه بر آن بحثها وارد است، و ذكر كرديم كه علماى ما بعد از شيخ تتبع او مى كرده اند و هيچ ملاحظه نمى كرده اند كه هر گاه شيخ از كلينى روايت كرده باشد كلينى اصل است و تهذيب فرع آن اقلا يك بار ملاحظه اصل بكنند و همه به تبعيت شيخ غلطهاى بسيار كرده اند.

و آن چه كلينى روايت كرده است هر سه مطلب درمى آيد چنانكه صدوق و مفيد فهميده اند و اصلا ايشان عقل را در احكام شرع دخل نمى دهند و حق با ايشانست و اين بنده تتبع نموده ام هر جا در فروع دست به عقل زده اند بحثهاى بسيار بر آن وارد است و اكثر جاها بديهى البطلانست كه إن شاء اللّه در محال خود اشعارى به آن خواهد شد.

عبارة كافى-عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن العباس بن عامر عن عبد اللّه بن بكير عن ابيه قال قال لي ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه اذا استيقنت انك قد احدثت فتوضأ و إياك ان تحدث وضوءا ابدا حتى تستيقن انك قد احدثت.

عبارة شيخ طوسى-أخبرنى الشيخ ايده اللّه،عن ابى القاسم جعفر بن محمد،عن محمد بن يعقوب،عن عدة من اصحابنا،عن احمد بن محمد،عن العباس بن عامر القصباني،عن عبد اللّه بن بكير،عن ابيه قال قال لي ابو عبد اللّه عليه السّلام اذ استيقنت انك قد توضأت فاياك ان تحدث وضوءا ابدا حتى

ص: 497

تستيقن انك قد احدثت.

معنى عبارت شيخ هر گاه يقين دانى كه وضو ساختۀ زنهار كه وضوئى ديگر مساز هرگز تا يقين به همرسانى كه حدث كردۀ همين حكم يقين در وضو است و شك در حدث كه بنا بر وضو مى گذارد.

و عبارت كلينى بسند موثق كالصحيح به اعتبار عبد اللّه بن بكير كه اجماع كرده اند شيعه بر صدق او و صحت حديثى كه صحيح شود كه او گفته است و ليكن فطحى و بد مذهب است از پدرش بكير بن اعين كه بزرگست گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه بمن گفت كه هر گاه يقين حدث داشته باشى وضو بساز و شامل دو صورتست يكى آن كه شك در وضو داشته باشد،ديگر آن كه يقين در وضو نيز داشته باشد و تقدم و تأخر را نداند چون يقين در حدث دارد يقين در وضو فايده ندارد.

و زنهار كه وضو مساز هرگز تا يقين در حدث بهم نرسانى يعنى اگر يقين در وضو داشته باشى وضوئى ديگر مساز تا يقين در حدث بهم نرسد.و اين نيز شامل دو صورتست يكى آن كه به يقين حدث را بدانى كه بعد از وضو است، ديگر آن كه ندانى كه بعد از وضوست،يا پيش از وضو پس حضرت صلوات اللّه عليه يقين در وضو و شك در حدث،و يقين در حدث و شك در وضو را هر يك يك بار فرموده اند و يقين در هر دو و شك در لاحق را دو بار،و چون از قلم شيخ قد احدثت فتوضأ مبدل شده است به انك قد توضيت اين دو مطلب عظيم افتاده است.

و شيخ رحمه اللّه از جهت هر دو مطلب دليل عقلى گفته است كه مى بايد آدمى يقين در وضو داشته باشد در حالتى كه متوجه نماز شود هر گاه يقين در حدث داشته باشد و شك در وضو يقين در وضو ندارد پس متوجه نماز نمى تواند شد.و هم چنين در يقين در هر دو و شك در لاحق يقين در وضو ندارد پس

ص: 498

متوجه نماز نمى تواند شد.

در اين مقدمه بر شيخ بحث وارد است قطع نظر از حديث كه چه دليل داريد كه يقين در وضو مى بايد شايد كه شك و وهم كافى باشد،چنانكه در حديثى كه ذكر كرده است به عبارت خود كه يقين در وضو داشت و شك كرد در حدث الحال شك در وضو بهم رسيد نمى داند كه وضو دارد يا ندارد،و اگر ظن در حدث بعد از وضو بهم رساند وضو متوهم مى شود و حدث مظنون،و مع هذا حضرت در هر دو صورت فرموده است كه شك را و ظن را هيچ يك اعتبار نكند و وهمى يا شكى كه در وضو دارد بهمان اكتفا كرده نماز كند.

پس بنا بر حديث بر نحوى كه او روايت كرده است هر گاه يقين در هر دو دارد و شك در لاحق صادقست كه يقين در وضو دارد و شك در حدث زيرا كه هر حدثى ناقض نيست بلكه حدثى ناقض است كه يقين داند كه بعد از وضوست و آن يقين را ندارد بلكه هر دو طرف يكسانست،و اگر كسى معارضه كند بر عكس و گويد كه يقين در حدث دارد و شك در وضو دارد زيرا كه نمى داند كه وضو بعد از حدث است و يقين در وضو وقتى نفع مى كند كه يقين داشته باشد كه بعد از حدث واقع شده است و آن يقين را ندارد جوابش اينست كه چون در يقين در وضو و شك در حدث روايت داشتيم آن گفتگو مى توانست كرد در يقين در حدث و شك در وضو به اعتقاد شما روايت ندارد پس شايد در طرف وضو و هم كافى باشد و در طرف حدث يقين بايد چنانكه در طهارت و نجاست در طرف طهارت و هم كافى است و در طرف نجاست يقين مى بايد به اتفاق همه.

مثلا اگر آبى در خانه باشد و سگى از آن خانه بيرون آيد و دهنش تر باشد و ما داخل آن خانه شويم و به بينيم كه آب حركت مى كند به اتفاق همه على الظاهر از آن آب وضو مى توانيم ساخت،و اگر بغير از آن آب نداشته باشيم واجبست

ص: 499

كه از آن آب وضو سازيم و نماز كنيم با آن كه ظن قريب بعلم به نجاست آب داريم پس وهم ضعيفى در طهارت و وضو داريم مع هذا به آن وضو و طهارت نماز مى كنيم و صحيح است پس ظاهر شد كه اين قسم استدلالات طريقه شيعه نيست طريقه سنيان است و ما ارباب نصيم.

و جمعى از متأخرين چون ديده اند كه اين بحثها بر استدلال شيخ وارد است در اثبات اين دو مسأله دست به احاديثى زده اند كه در باب يقين در وضو واقع شده است و شك در حدث مثل صحيحه زراره كه در خواب واقع شده است كه تا يقين بهم نرساند كه بخواب رفته است بنا بر وضو گذارد چون يقين در وضو دارد و يقين را هرگز به شك زايل نكند و ليكن به يقين ديگر آن را برطرف كند.و اين استدلال هم مشكل است چون در باب خاص واقع شده است و در اين خلاف نيست سخن در عكس اينست با آن كه در مفرد محلى بلام خلافست كه عموم دارد و مع هذا قرينه عهد هست اگر چه بهتر از استدلال شيخ است اما آن هم ضعيف است.

و جمعى دست به اجماع خاصه و عامه زده اند و اجماع عامه بچه كار كسى مى آيد،و اجماع خاصه وقتى اعتبار دارد كه علم بدخول معصوم داشته باشيم و در زمان غيبت معصوم اين علم از ممتنعات عاديست و اين همه بواسطه يك سهو شيخ رحمه اللّه شده است،و سهو ديگران كه ملاحظه حديث كلينى نكرده اند و بعد از اين معنى داستان عظيمى دارند در يقين در هر دو و شك در لاحق كه گفته اند كه وضو باطل است كه حال خود را پيش از اين دو حال نداند كه اگر داند پيش از اين دو يقين كه حدث داشته است مثلا بعضى بنا بر حدث مى گذارند و بعضى بنا بر ضد آن به دلايل ضعيفه عقليه باطله.

و باز شرط كرده اند كه وقتى باطل است كه صاحب تعاقب نباشد به آن كه عادتش اين باشد كه عقيب هر حدثى البته وضو مى كرده باشد پس اگر در

ص: 500

اين صورت سابق بر اينها را داند كه وضو داشته است پس الحال وضو دارد بلكه اگر سابق را نيز نداند الحال وضو دارد زيرا كه چون اين هر دو ازو واقع شده است و عادتش اين است كه بعد از هر حدث وضو مى ساخته پس موافق عادت مى بايد كه وضوى او بعد از حدث باشد.

و در اين هم بحث وارد است زيرا كه صاحب عادت بسيار است كه عادت را فراموش مى كند و بر خلاف عادت مى كند،و اگر اين عادت كافى باشد مى بايد مطلقا متوجه شك در وضو و نماز نشود زيرا كه آدمى را عادتى بيشتر از اين هر دو نيست و هميشه وضو را درست مى سازد و نماز را درست مى كند چرا در آنجا عادات اعتبار دارد و در اينجا ندارد و كجا از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه غير حايض رجوع به عادت نمايد با آن كه كافه علما حرف عادت را مسلم داشته اند و گفته اند كه در صورت عادت از مسأله شك بدر مى رود و مسأله يقين مى شود.

و غرض از اين تطويل اين است كه ظاهر شود كه هر ضررى كه بمذهب رسيده است از متابعت علماى عامه است و هميشه شيعه ارباب نصوص بوده اند و اخبار متواتره وارد شده است بر آن كه جايز نيست اين قسم علتهاى عقلى را در مسايل راه دادن كه پارۀ به قياس برمى گردد و پارۀ به استحسان و امثال اينها از مزخرفاتى است كه مدار عامه بر اينها است.

و وجه راه يافتن اينها اين شد كه چون هميشه علماى ما با عامه مباحثات مى كردند بر سبيل الزام ايشان بعد از ايراد احاديث اينها را نيز مى گفتند.چنانكه از كتب شيخ و محقق و علامه ظاهر مى شود كه مباحثات ايشان با علماى عامه است زيرا كه نقل مى كنند كه ابو حنيفه چنين گفته است و دليلش اينست،و شافعى اين گفته است و دليلش اين است،و شيعه چنين گفته اند و دليل ايشان اينست كه در اينجا موافق يكى از ايشانند و رعايت تقيه نيز مى كرده اند و جمعى

ص: 501

كه اين رعايتها نمى كرده اند شهيد مى شده اند.

چنانكه مشهور است كه شيخ عليه الرحمه را بواسطه الفيه شهيد كردند كه در اول الفيه ذكر كرده بود كه علم به اصول دين مى بايد و ذكر كرده است آن را و گفته است كه هر كه اين اعتقاد نداشته باشد نمازش صحيح نيست بر او بحث كردند كه پس نماز كل سنيان صحيح نيست و شهيدش كردند.و شيخ زين الدين رضى اللّه عنه را نيز بواسطه امرى قريب باين شهيد كردند و الحمد للّه رب العالمين كه الحال به دولت پادشاهان صفويه ادام اللّه تبارك و تعالى دولتهم إلى قيام القائم تقيه در بلاد عامه نيز برطرف شده است.

ص: 502

باب ما ينقض الوضوء

اشاره

بابى است كه در بيان آن چه وضو را مى شكند و باطل مى كند و سبب وضوى تنها مى شود نه هر ناقضى مثل جنابت و حيض و نفاس كه وضو را مى شكنند و سبب وضوى تنها نيستند بلكه جنابت سبب وضو نيست و آنها سبب وضو و غسل اند بنا بر مذهب مشهور كه مذكور خواهد شد مجملا اصطلاح قدما غير اصطلاح متأخرين است،و قدما سبب و موجب و ناقض را بر احداث اطلاق مى كنند مطلقا،و نزد متأخرين سبب اعم مطلق است از موجب و ناقض و ميان موجب و ناقض عموم من وجه است و مراد از ناقض در اينجا سبب است.

ناقض وضو آن چيزى است كه از دو طرف زير بيرون آيد

5,6- : (سال زرارة بن اعين ابا جعفر و ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليهما عمّا ينقض الوضوء فقالا ما خرج من طرفيك الاسفلين الذّكر و الدّبر من غائط،او بول،او منىّ،او ريح،و النّوم حتّى يذهب العقل).

بسند صحيح روايت كرده است زراره كه سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما از چيزى كه مى شكند وضوى مرد را چون سايل مرد است هر دو فرمودند كه ناقض وضو آن چيزى است كه از دو طرف زير تو بيرون مى آيد كه آن ذكر و دبر است و آن چه از دو طرف بيرون آيد غايط و بول و منى و باد است كه هر يك از ايشان ناقض است،و ديگر از نواقض خوابست آن مقدار كه عقل زايل شود به آن كه صدا را نشنود و ظاهرا تا

ص: 503

اينجا حديث زراره است چنانكه كلينى و شيخ تا اينجا از او روايت كرده اند و زيادتى روايت كرده اند كه هر خوابى مكروهست يعنى وضو را مى شكند مگر آن كه صدا بشنود.

و هر دو بسند صحيح روايت كرده اند،و به همين مضمون احاديث متواتره از حضرات سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم منقولست بلكه اكثر احاديث صحيحه بعنوان حصر وارد شده است و زراره سؤال كرد از جميع آن چه ناقض است چون لفظ ما از جهت عموم است پس مى بايد كه جواب مطابق سؤال باشد و چيزى كه بدر رفته است استحاضه قليله است مطلقا و متوسطه در غير نماز صبح و هر چه عقل را زايل كند مثل جنون و مستى و بى هوشى،و اما استحاضه از آن قيد بدر رفت كه مرد را مخاطب ساخت پس زنان در آن چه مردان شريكند داخلند و آن چه مخصوص ايشانست خواهد آمد و اما مثل مستى و امثال آن چون حديثى صريح در آن وارد نشده است صدوق آنها را ناقض نمى داند.

اما آن كه تخصيص بذكر و دبر داد ظاهر مى شود كه اگر از سوراخى ديگر غير اينها درآيد ناقض نباشد و بعضى ناقض مى دانند اگر آن را غايط يا بول گويند، و بعضى بشرط اعتياد،و بعضى بشرط آن كه مسدود شود موضع معتاد،و بعضى بشرط آن كه از پايين معده درآيد و احوط آنست كه اگر عياذا باللّه كسى به چنين بلايى مبتلا شود اگر آن چه بيرون آيد آن را بول و غايط گويند و عادت نشده باشد يا منسد نشده باشد موضع طبيعى در مرتبه اول و دويم نيز وضوئى احتياطا بسازد،و در خواب اگر عقل بالكلية زايل شود كه اصلا آواز نشنود بى دغدغه ناقض است،و اگر آواز را خوب شنود و تميز حروف كند ناقض نيست،و اگر همهمه شنود و تميز حروف نتواند كرد احوط آنست كه وضو را به ناقضى بشكند و از سر گيرد.

ص: 504

(و لا ينقض الوضوء ما سوى ذلك من القيء و القلس و الرّعاف و الحجامة و الدّماميل و الجروح و القروح و لا يوجب الاستنجاء)

و نمى شكند وضو را غير آن چه در حديث مذكور بود مثل قىء كه بسيار باشد،يا قلس كه اندكى باشد آن قدر كه دهان پر شود يا كمتر كه يك مرتبه بالا آيد و مرتبه دوم را قىء مى گويند،و هم چنين رعاف بضم را يعنى خونى كه از بينى بيايد هر چند بسيار باشد،و هم چنين دمل ها و جراحتها و زخمها كه خون از ايشان آيد ناقض نيست و اگر از ذكر يا دبر درآيد استنجا واجب نيست پس اگر كمتر از درهم بغلى را آلوده كرده باشد ازاله آن واجب نيست،و اگر بيشتر از درهم باشد ازاله خون خواهد كرد و حكم آن دارد نه حكم استنجا كه غساله اش پاك باشد مثلا.

و احاديث در اين باب بسيار است از آن جمله در حديث صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند از قىء و رعاف و چركى كه از زخم مى آيد و خون از هر جا كه آيد آيا اينها ناقض وضو هستند؟حضرت فرمودند كه اينها ناقض هيچ چيز نيستند.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: ليس فى حبّ القرع و الدّيدان الصّغار وضوء انّما هو بمنزلة القمّل).

و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست كه در كرمهائى كه شبيه به تخم كدواند و در كرمهاى كوچك وضو نيست و اينها بمنزله شپشند كه از بدن بيرون مى آيند در مانند مرضى كه بدن سوراخ مى شود و از آنجا شپش بيرون مى آيد،يا چنانكه شپش از بدن بهم مى رسد اينها نيز از بدن بهم مى رسند.

و اين قياس از جهت رد بر عامه فرموده اند و فى الحقيقه قياس نيست زيرا كه قياس آنست كه حكم شرع را از آن استنباط كنند و حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم احكام الهى را به نص نبى صلى اللّه عليه و آله مى دانستند و گاهى

ص: 505

اين تشبيهات از جهت عامه كه در مجلس ايشان حاضر مى بوده اند مى كرده اند،و گاهى از جهت آن كه اصحاب آن حضرت مباحثه نمايند با ايشان به امثال اينها آنها را ملزم سازند،و آن كه مقيد ساختند به كوچك بنا بر اين است كه غالب اوقات كرمهاى بزرگ آلوده به نجاست مى باشند.

و حديثى ديگر بسند حسن كالصحيح كلينى از ابن ابى عمير روايت نموده است از حسن پسر برادر فضيل از فضيل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت پرسيدند از شخصى كه بيرون مى آيد از او مثل تخم كدو از كرم حضرت فرمودند كه بر او وضو نيست.

و شيخ رحمه اللّه اين حديث را از پسر برادر فضيل روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه عليه وضوء و ظاهر است كه ليس از قلم افتاده است و اگر نه الوضوء مى بايست بخلاف آن كه ليس باشد بى الف لام مى بايد.و معلوم نيست كه اين سهو از قلم شيخ شده است يا از قلم ديگران چون شيخ اين حديث را از كافى نقل نكرده است بلكه از كتاب حسين بن سعيد نقل كرده است كه او از ابن ابى عمير روايت كرده است.

و در اين روايت فضيل هم افتاده است اگر چه محتمل است كه فضيل كه سؤال كرده باشد حضرت فرموده باشد كه وضو نيست به اعتبار آن كه آلوده نبوده است پسر برادرش كه پرسيده باشد به اعتبار آلوده گى بفضله فرموده باشد و ليكن بعيد است.

(و هذا اذا لم يكن فيه ثفل،فاذا كان فيه ثفل ففيه الاستنجاء و الوضوء)

و اين كه وضو واجب نيست در صورتى است كه كرم آلوده به نجاست نبوده باشد كه اگر آلوده بفضله باشد در آن استنجا هست و موجب وضوست و اين مضمون بعنوان موثق از عمار ساباطى منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

ص: 506

و در روايتى كالصحيح منقول است كه اگر در اثناى نماز كرم از كسى بيفتد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى فرمايد كه نماز را تمام كند و وضوى او صحيح است اگر چه روايات عامه كافى است كه حضرت فرموده است كه غير از بول و غايط و باد و خواب هيچ چيز ناقض نيست.

(و كلّما خرج من الطرفين من دم و قيح و مذى و وذى- (1)و غير ذلك فلا وضوء فيه و لا استنجاء ما لم يخرج بول،او غايط،او ريح،او منىّ)

و هر چه بيرون آيد از مخرج بول و غايط خواه خون باشد بشرطى كه خونى نباشد كه فضله باشد مثل اسهال دموى كه آن غايط است و ناقض،و هم چنين چرك يا مذى كه آب تنگى است كه بعد از نعوظ مى آيد،و هم چنين وذى كه عقيب بول آبى غليظ سفيد مى آيد و غير اينها نه وضو واجبست در آن و نه استنجا ما دام كه بول و غايط و باد و منى بيرون نيايد.

اما خون و چرك پس احاديث بسيار در آن وارد شده است و بعضى گذشت و اما مذى پس احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار در آن وارد شده است كه ناقض وضو نيست و پاك است مثل آب بينى و ازاله آن از جامه نمى بايد كرد و وضو را اعاده نمى بايد كرد.

و احاديث صحيحه در وضو و ازاله آن از جامه وارد شده است و محمولست بر تقيه يا استحباب و اولى وضو است و ازاله بر سبيل استحباب احتياطا و اما وذى و آن نيز مثل مذى است در تعارض اخبار و اولى وضو است و اظهر عدم وجوبست با طهارت.

6-( و قال عبد الرّحمن بن ابى عبد اللّه للصّادق صلوات اللّه عليه:

اجد الرّيح فى بطنى حتّى اظنّ انّها قد خرجت فقال ليس عليك وضوءل.

ص: 507


1- ودى.خ ل.

حتّى تسمع الصّوت او تجد الرّيح ثمّ قال انّ ابليس يجلس بين أليتي الرّجل فيحدث ليشكّكه).

و بسند صحيح روايت كرده است عبد الرحمن كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه من در شكم خود بادى مى يابم كه گمان مى كنم كه درآمد حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بر تو وضو واجب نيست تا صدا نشنوى،يا بوى بد نشنوى،بعد از آن حضرت فرمودند كه شيطان ميان نشستنگاه آدمى مى نشيند و بادى رها مى دهد كه آدمى را به شك اندازد.

و همين مضمون در حديث صحيح معاوية بن عمار و در حديث صحيح زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست و عامه نيز در صحاح خود ذكر كرده اند و ظاهرا مراد از باد شيطان وسواس شيطانست به سبب توهماتى كه غالبا از فساد معده بهم مى رسد.

و جمعى را اعتقاد آنست كه تا باد صدا يا بو نداشته باشد ناقض نيست و خالى از قوت نيست خصوصا نسبت به وسواسيان و اولى آنست كه متوجه آن نشوند هر چند گمان ايشان اين باشد كه باد بيرون آمده است،و اگر وسواس نداشته باشد و يقين داند كه باد بيرون آمد اما صدا و بو نداشته باشد اگر در اثناى نماز باشد نماز را قطع نكند و چون تمام كند احوط وضو و اعاده است.

كسي كه ناخنهاى خود و شارب موى سر و ريش بگيرد اينها وضو را نمى شكند

5-( و: سأل زرارة ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن الرّجل يقلّم اظافيره، و يجزّ شاربه،و ياخذ من شعر لحيته و رأسه هل ينقض ذلك الوضوء؟ فقال يا زرارة كلّ هذا سنّة و الوضوء فريضة و ليس شىء من السّنّة ينقض الفريضة و انّ ذلك ليزيده تطهيرا).

و بسند صحيح از زراره منقولست كه سؤال كرد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه ناخنهاى خود را بگيرد،و شارب خود را بگيرد،و از موى سر و ريش بگيرد آيا اينها وضو را مى شكند؟پس حضرت فرمودند كه اى زراره اينها سنتى اند كه

ص: 508

سبب تطهير ظاهرند از كثافتهاى ظاهرى و مطهر باطنند از كثافتهاى باطنى كه به سبب گناهان بر دل نشسته است،و وضو واجبى است از واجباتى كه حق سبحانه و تعالى اهتمام بشأن آن دارد كه آن را در قرآن مجيد از بندگان طلبيده است از جهت تطهير ظاهر و باطن پس اين افعال مدد وضو مى دهند در تطهير سبب نقض آن نيستند بلكه تطهير او را زياده مى گردانند.

و اين سخن يا موافق واقعست و عقول ضعيفه به آن نمى رسند يا بواسطه آنست كه سنيان اكثر اينها را ناقض وضو مى دانند و اعتقاد به اكثر اين استحسانات دارند و زراره هميشه با ايشان مباحثه مى كرده است حضرت از جهت رد ايشان تعليم زراره فرموده است.و ممكن است كه هر دو واقع باشد و اللّه تعالى يعلم اسرار احكامه.

و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد است كه سبب وضو نيست بلكه اينها طهور و مطهرند.و در دو حديث معتبر كالصحيح وارد شده است كه اگر ازاله مو و ناخن به آهن كرده باشند آبى بر آن بمالند چون كراهتى دارد به آب ماليدن بر دست و سر كراهت زايل مى شود و اين مستحب است چون در حديث صحيحى وارد شده است كه لازم نيست آب ماليدن نيز.

و در روايتى واقع شده است كه راوى مى گويد كه سنيان در اينجاها وضو را واجب مى دانند حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مى فرمايد كه اگر ايشان با شما معارضه كنند شما با ايشان معارضه مكنيد و بگوئيد كه سنت و طريقه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله چنين است كه موجب وضو نيست و اين روايت كالصحيح يا صحيح است.

6-( و: سأل اسماعيل بن جابر ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل يأخذ من اظافيره و شاربه أ يمسحه بالماء فقال لا هو طهور).

و بسند صحيح سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه

ص: 509

ناخنها و شارب را بگيرد آيا آب بر آن مى مالد؟حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه نه بلكه ناخن و شارب گرفتن مطهر ظاهر و باطن است آب ماليدن در كار نيست.

خواندن شعر وضو را نمى شكند

6-( و: سئل عن انشاد الشّعر هل ينقض الوضوء فقال لا).

روايت كرده است شيخ بسند صحيح از معاوية بن ميسره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از خواندن شعر كه آيا وضو را مى شكند؟حضرت فرمودند كه نه.و معاويه را اگر چه توثيق نكرده اند و ليكن ظاهرش آنست كه صدوق از كتاب او برداشته است و حكم كرده است كه كتاب او معتمد است.

و بسند موثق از سماعه روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردم از خواندن شعر،يا بلند خواندن شعر آيا وضو را مى شكند؟يا كسى ستم كند شخصى را به هجو،يا مطلقا،يا دروغ بگويد در شعر،يا مطلقا حضرت فرمودند كه بلى مگر شعرى باشد كه راست باشد،يا اندك شعرى باشد سه بيت،يا چهار بيت دروغ اما اگر شعر باطل بسيار بخواند وضو را مى شكند و حمل كرده اند بر آن كه كمال وضو را مى برد و سنت است تجديد وضو.

6-( و: سأله سماعة بن مهران عن الرّجل يخفق رأسه و هو فى الصّلاة قائما،او راكعا فقال ليس عليه وضوء).

و بسند موثق سؤال نمود سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه پينكى زند در نماز ايستاده يا در ركوع حضرت فرمود كه بر او وضو واجب نيست.و صدوق عمل به اطلاق اين حديث كرده است.و علما حمل كرده اند بر آن كه شعورش زايل نشده باشد چنانكه ظاهرش آنست كه شعور دارد كه نماز مى كند و ايستاده است و اگر نه غالب آنست كه مى افتد.

شخصى كه بخواب رود نشسته آيا بر او وضو واجبست

7-( و: سئل موسى بن جعفر صلوات اللّه عليه عن الرّجل يرقد و هو قاعد هل عليه وضوء؟فقال لا وضوء عليه ما دام قاعدا ان لم ينفرج).

ص: 510

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه بخواب رود نشسته آيا بر او وضو واجبست حضرت فرمودند كه بر او وضو واجب نيست مادامى كه نشسته است و پاها را دراز نكرده است.

و شيخ طوسى نيز حديث مجهول الحالى را نقل كرده است قريب باين و على اى حال حمل مى بايد كرد بر آن كه شعورش باقى باشد و اظهر حمل آنست بر تقيه چون عامه خواب را ناقض نمى دانند فى نفسه بلكه به اعتبار حدث ناقض مى دانند و تا اين كس ضبط خود كرده است و نشسته است حدثى از او صادر نمى شود و چون پاها دراز كرد قوت ما سكه ضعيف مى شود و حدث بيرون مى آيد و تجربه شاهد است بر خلاف اين.

مع هذا زياده از ده حديث صحيح و از احاديث موثقه و حسنه و قويه بسيار دلالت مى كنند صريحا بر آن كه هر گاه مزه خواب را بيابد و شعورش زايل شود وضوى او باطل مى شود در هر حالى كه باشد خواه در ركوع،و خواه در سجود،و خواه در راه رفتن بلكه بسيار كم است در مطلبى از مطالب فقهى كه اين مقدار حديث در آن وارد شده باشد.

و تعجب از صدوق دارم كه با احاديث متواتره چگونه عمل باين حديث ضعيفى كه ظاهر است كه تقية وارد شده است كرده است،و اگر بر عكس مى بود جا داشت كه عمل بحديث ضعيف اينجا كند و آن احاديث را طرح كند و بر تقديرى كه احاديث آن طرف نيز متواتر باشد البته آنها را حمل بر تقيه لازم است چون موافق عامه است.

و احتمال دارد كه اعتقاد بحديث زراره داشته باشد كه در اول باب ذكر كرده است و اين را نقل كرده باشد از جهت عمل به آن در حال تقيه چنانكه بسيار چنين كرده است و خواهد آمد.

بوسيدن،و دست به بدن زن ماليدن و در دست ماليدن به فرج ايشان وضو نيست

5-( و قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: ليس فى القبلة و لا المباشرة

ص: 511

و لا مسّ الفرج وضوء).

و در صحيحه زراره واقع است كه حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه در بوسيدن،و در بدن به بدن زن ماليدن،و در دست ماليدن به فرج ايشان وضو نيست و اكثر سنيان وضو را در اينها واجب مى دانند چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ .

و احاديث صحيحه وارد شده است از طرق اهل البيت صلوات اللّه عليهم كه اينها ناقض نيست و مراد از ملامسه در اين آيه جماع است و اهل بيت اعلمند به آن چه در خانه است.و احاديث وارد شده است در وضو از جهت بوسيدن به شهوت و از جهت دست ماليدن به فرج و در دست ماليدن به سگ،و در مصافحه مجوسى و از جهت قى كردن و خنده كردن و تخليلى كه خون بياورد و همه محمول است بر تقيه و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند و پر ظاهر نيست استحباب وضو بلكه اكثر را حمل بر دست شستن نمودن ظاهرتر است و اللّه تعالى يعلم احكامه.

در باره سلس البول

6-( و روى حريز عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه انّه قال: اذا كان الرّجل يقطر منه البول و الدّم اذا كان حين الصّلاة اتّخذ كيسا و جعل فيه قطنا ثمّ علّقه عليه و ادخل ذكره فيه ثمّ صلّى يجمع بين الصّلاتين الظّهر و العصر يؤخّر الظّهر و يعجّل العصر بأذان و اقامتين و يؤخّر المغرب و يعجّل العشاء بأذان و اقامتين و يفعل ذلك فى الصّبح).

و بسند صحيح حريز روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه شخصى بول يا خون از او قطره قطره آيد هر گاه وقت نماز شود كيسه پنبه دارى را بر خود بياويزد و ذكرش را در آن كيسه كند و نماز كند و جمع كند ميان نماز ظهر و عصر به آن كه ظهر را اندكى تاخير كند و عصر را پيشترك اندازد به آن كه ظهر در آخر وقت فضيلت واقع شود و عصر در اول وقت فضيلت،و ظهر را به اذان و اقامه به جا آورد و عصر را به اقامه تنها و شام

ص: 512

را اندكى تاخير كند،و خفتن را اندكى پيش اندازد به يك اذان و دو اقامه بنحو ظهر و عصر،و هم چنين كند در صبح يعنى با نماز شب يا آن كه اين افعال را از جهت نماز صبح به جا آورد.

و ممكن است كه مراد از تأخير ظهر و شام آن باشد كه هنوز به آخر وقت نرسد،و تعجيل عصر و عشا اين باشد كه در آخر وقت فضيلت ظهر و شام به جا آورد به قرينه تعجيل و جمع به يك اذان و دو اقامه كه اگر در اول وقت فضيلت عصر و خفتن باشد تعجيل اينها نشده است و تخفيف اذان آنها نيز مناسب نيست زيرا كه تخفيف اذان در وقتى است كه دو فريضه را در يك وقت كنند اگر چه ممكن است كه در اينجا بواسطه عذر ساقط شود.

و ظاهر خون اعم است از خون استحاضه و غير آن و ليكن حمل بر خون مرد مى بايد كرد كه از ذكرش آيد بواسطه مرض و ظاهرا جمع بين الصلاتين بواسطه تطهير جامه است كه بواسطه هر نمازى مشكلست.

و ممكن است كه از جهت وضو نيز باشد كه هر دو نماز را به يك وضو كند و حديث سماعه گذشت كه بواسطه سلس البول وضو نمى سازد و احوط آنست كه بواسطه هر نمازى وضوئى بسازد چون در اين حديث ذكر وضو نشده است.

حكم رطوبت مشتبه

6-( و: سال عبد اللّه بن ابى يعفور ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل بال ثمّ توضّأ و قام إلى الصّلاة فوجد بللا قال لا شىء عليه و لا يتوضّأ).

و بسند صحيح سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه بول كند و وضو بسازد و به نماز برخيزد و بعد از آن ترى ببيند حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست و وضو نمى سازد.و در كافى همين خبر را بسند صحيح روايت كرده است و در آخرش اينست كه اين ترى از رگهاى پشت است.

6-( و روى غيره: فى الرّجل يبول ثمّ يستنجى ثمّ يرى بعد ذلك بللا

ص: 513

انّه اذا بال فخرط ما بين المقعدة و الانثيين ثلاث مرّات و غمز ما بينهما ثمّ استنجى فان سال ذلك حتّى بلغ السّوق فلا يبالى).

و روايت كرده است غير عبد اللّه بن ابى يعفور و آن عبد الملك بن عمرو است كه در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است در شخصى كه بول كند و بعد از آن استنجا كند،و بعد از آن ترى ببيند كه حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر هر گاه بول كرده باشد پس كشيده باشد ميان مقعد و خصيتين را سه مرتبه و فشرده باشد ميان هر دو را يعنى مقعد و خصيتين يا ميان خصيتين و سر ذكر را به قرينه لفظ غمز كه ما تقدم را بلفظ خرط آورد و بعد از آن استنجا كند پس اگر بعد از آن ترى بيايد تا ساق او پروا نكند.

پس ظاهر كلام صدوق آنست كه چون حديث اول مطلق بود و اين حديث مقيد است مطلق را حمل بر مقيد مى كند و احتمال دارد كه صدوق استبرا را سنت داند و رطوبت قبل از استبرا را پاك داند با كراهت چنانكه در استبراء جنابت خواهد گفت.

(و ان مسّ الرّجل باطن دبره او باطن احليله فعليه ان يعيد الوضوء و ان كان فى الصّلاة قطع الصّلاة و توضّأ و اعاد الصّلاة فان فتح احليله اعاد الوضوء و الصّلاة)

و اگر شخصى دست برساند به اندرون دبرش يا اندرون ذكرش پس بر او واجبست كه اعاده وضو كند،و اگر اين عمل را در اثناى نماز بكند نماز را قطع كند و وضو بسازد و اعاده نماز كند،و اگر بگشايد لب ذكرش را اعاده وضو و نماز بكند.

اين حديث را عمار ساباطى روايت كرده و صحيح نيست و اگر صحيح باشد محمول است بر تقيه يا استحباب و صدوق عمل باين حديث كرده است و گمان ندارم كه غير او كسى عمل باين حديث كرده باشد.

(و من احتقن او حمل شيافة[و فى بعض النّسخ شيئا قذرا]فليس

ص: 514

عليه اعادة الوضوء و ان خرج ذلك منه الاّ ان يكون مختلطا بالثفل فعليه الاستنجاء و الوضوء)

و كسى كه حقنه كند يا شيافى بردارد يا چيزى نجسى بردارد بر او واجب نيست اعاده وضو و اگر چه آن حقنه يا شياف بدر آيد از او مگر آن كه مخلوط باشد به نجاست پس در اين صورت واجبست بر او استنجا و وضو ساختن به اعتبار بيرون آمدن نجاست يا به اعتبار بيرون آمدن حقنه يا شياف اين نيز رد است بر عامه كه ايشان هر چيزى كه از مخرجين درآيد ناقض مى دانند.

و روايت كرده است شيخ بسند صحيح از على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما كه گفت از آن حضرت سؤال كردم كه جايز است شخصى حقنه كند يا شاف بردارد و نماز كند و آنها با او باشد و بيرون نيامده باشد آيا وضوى او مى شكند؟حضرت فرمودند كه وضوى او نمى شكند و نماز نمى تواند كرد تا آن را نيندازد ظاهرا منع نماز از آن جهت باشد كه چون شاف برمى دارد گاه باشد كه در اثناى نماز نجاسات درآيد و نمازش قطع شود.

و مع هذا شامل او هست حديث صحيحى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد است كه نماز مرد حاقن و زن حاقنه نماز نيست يعنى مرد و زنى كه بولشان آيد و نگاه دارند به اعتبار عدم حضور قلب و در حديث ديگر تا خود را سبك نكنند نماز نكنند چنانكه گذشت عدم قبول نماز زبين يعنى كسى كه مدافعه بول و غايط كند و بعضى باد را نيز گفته اند.

و على اى حال ظاهرا نهى بر سبيل كراهت باشد در شاف و حقنه،و محتمل است كه بر سبيل حرمت باشد و احتياط در ترك همه است تا او را حضور قلبى باشد كه متوجه جناب اقدس الهى تواند شد،و بعضى گفته اند كه نهى به اعتبار برداشتن نجاستست و اين ظاهر نيست كه نجاست اندرون تا بيرون نيايد حكم نجاست داشته باشد و اگر نه مى بايست نماز هيچ كس صحيح نباشد

ص: 515

چون همه كس حامل نجاست هستند،و اگر گويند كه ضرورتست اقلا مى بايست تخفيف آن مهما أمكن واجب بود.

و بر اين متفرع ساخته اند آن كه كسى چيزى نجس بخورد و خواهد نماز كند آيا دفع آن بقى كردن واجبست يا نه معلوم نيست كه واجب باشد از جهت آن كه مامور است بنده به طهارت ظاهر بدن نه به طهارت باطن و اگر چه واجب است كه چيز نجس نخورد و بر تقدير خوردن احوط قى كردنست،اگر ممكن باشد و الا صبر كند تا هضم شود اگر سبب خروج وقت ادا نشود بلكه وقت فضيلت و اللّه تعالى يعلم.

ص: 516

باب ما ينجس الثوب و الجسد

اشاره

بابى است در بيان چيزهائى كه جامه و بدن را نجس مى كند و چيزهائى كه نجس نمى كند چون مشتمل بر هر دو است.

مذى سبب وضو نيست و جامه را نجس نمى كند

1-( كان: امير المؤمنين صلوات اللّه عليه لا يرى فى المذي وضوء و لا غسل ما اصاب الثّوب منه).

از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقول است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مذى را سبب وضو نمى دانست و واجب نمى دانست كه جامه كه بر او مذى ريخته باشد بشويند هر چند بسيار باشد و سند اين حديث قويست و جمعى ضعيف مى دانند و ليكن مؤيد همين مضمونست احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار هم در آن كه سبب وضو نيست و هم در طهارت آن و حق همين است و اللّه تعالى يعلم.

16-( و روى: انّ المذي و الوذي بمنزلة البصاق و المخاط فلا يغسل منهما الثّوب و لا الاحليل).

و در روايتى واقع شده است كه مذى كه از ملاعبه و دست بازى بعد از نعوظ و برخاستن ذكر مى آيد،و وذى كه عقيب بول و منى مى آيد بمنزله آب دهان و آب بينى است نه جامه را از آن مى شوند و نه ذكر را.

و همين مضمون در احاديث صحيحه و حسنه كالصحيح از زراره و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه،و زيد شحام،و عمر بن حنظله و غير ايشان از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما وارد شده است به اسانيد بسيار و آن كه جامه و بدن را از آن نمى بايد شست مگر بواسطه

ص: 517

پاكيزگى اگر كسى از آن كراهتى داشته باشد و اگر وضو بسازند خوبست و اگر نسازند ضرر ندارد و چند حديث صحيح واقع شده است كه امر به وضو شده است و شستن و محمول است بر تقيه يا استحباب خصوصا هر گاه بسيار بيايد.

آبهائي كه از انسان خارج مى شود

(و هى[او و في]اربعة اشياء المنىّ و المذي و الوذي و الودي فامّا المنىّ فهو الماء الغليظ الدّافق الّذى يوجب الغسل و المذي ما يخرج قبل المنىّ و الوذي ما يخرج بعد المنىّ على اثره و الوذي ما يخرج على اثر البول لا يجب فى شىء من ذلك الغسل و لا الوضوء و لا غسل الثّوب و لا غسل ما يصيب الجسد منه الاّ المنىّ)

بنا بر نسخه و هى يعنى اينهايى كه از ذكر مى آيد،و بنا بر نسخه فى يعنى در چهار چيز واجب نيست غسل و وضو و آن منى است و مذى است،و وذى بذال معجمه،و ودى به دال مهمله چنانكه در اكثر نسخ است و در تهذيب كه بعنوان حديث قوى نقل كرده است بغير اين لفظ اول به دال مهمله و ثانى بذال معجمه.

اما منى پس آن آب غليظ جهنده است كه بعد از آمدن استخوانها گوييا از هم مى پاشد و بدن سست مى شود و موجب غسل است،و مذى آبى است كه غالبا پيش از منى مى آيد،و وذى آبى است كه بعد از منى مى آيد عقيب منى،و ودى آبى است كه عقيب بول مى آيد در هيچ يك از اينها نه غسل واجب است نه وضو،و نه جامه را مى بايد شست،و نه بدن را از آن چه اين آبها به او رسيده است مگر منى.

روايتى كه باين تفضيل است در تهذيب نه باين نحو است در ودى و وذى بلكه چنين است كه ودى عقيب بول مى آيد و وذى از جهت كوفتها مى آيد كه سستى كمر باشد،و نديده ايم كه عقيب منى آبى بيايد،و اهل لغت نيز موافق اين روايت ذكر كرده اند.

و در روايت صحيحى وارد شده است كه در ودى وضو هست چون از

ص: 518

سيلان بول است حمل كرده اند بر آن كه با بول مى آيد البته مخلوط است به بول،و اكثر حمل بر استحباب كرده اند و چون نادر است كه بعد از بول و استبرا و وضو بيايد محتمل است كه حمل كنند بر صورتى كه استبرا نكرده باشد زيرا كه وقتى كه مى آيد با قطرات بول مى آيد و اين اظهر است.

لباس نجس انسان را جنب نمى كند

6-( و: سال عبد اللّه بن بكير ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل يلبس الثّوب و فيه الجنابة فيعرق فيه فقال انّ الثّوب لا يجنب الرّجل).

و در موثق كالصحيح سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه جامه به پوشد و در آن جامه منى باشد و عرق كند در آن جامه حضرت فرمودند كه جامه آدمى را جنب نمى كند يعنى به سبب اين غسل واجب نمى شود.

بدان كه تا تقيه نباشد حضرات ائمه معصومين اين نحو حرف نمى زنند كه جواب مطابق سؤال نباشد چون اكثر سنيان منى را پاك مى دانند و راوى از نجاستش پرسيده است و حضرت جواب مى فرمايند كه سبب غسل نمى شود تا او بفهمد كه در اين مجلس جاى پرسيدن اين قسم چيزها نيست.

و محتمل است كه مراد راوى نيز همين باشد كه حضرت جواب فرموده اند،يا غرض از اين سؤال آنست كه عرق جنب نجس است تا نتوان در آن جامه نماز كردن حضرت فرموده باشند كه عرق نجس نيست و مى توان نماز كردن،يا پرسيده باشد كه اگر عرق كرده باشم و جامه منى دار پوشيده باشم و ندانم كه منى به بدنم خورده است بدن را آب مى بايد كشيد،يا پرسيده باشد كه اندك عرقى سبب اين مى شود كه منى تعدى كند به بدن حضرت فرموده باشد كه نه و حمل بر تقيه اظهر است در اين حديث و در اكثر احاديث آينده و اللّه تعالى يعلم.

6-( و فى خبر آخر: انّه لا يجنب الثّوب الرّجل و لا الرّجل يجنب الثّوب).

شيخ بعنوان قوى اين مضمون را از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه جامه كسى را جنب نمى كند و كسى جامه را جنب

ص: 519

نمى كند يعنى اگر عرق كند در جامه چنان نمى شود و اگر آن جامه را كسى به پوشد او را غسل بايد كرد يا جامه جنب شود كه او را بايد شست هر گاه منى در آن جامه نباشد.

6-( و: سال زيد الشّحام ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الثّوب تكون فيه الجنابة فتصيبنى السّماء حتّى يبتلّ علىّ فقال لا بأس به).

و سؤال كرد زيد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از جامه كه منى داشته باشد و باران بر من آيد تا جامه تر شود حضرت فرمودند كه باكى نيست.چون در اينجا نپرسيده است طهارت و نماز را حمل مى توان كرد كه نهايتش آنست كه آدمى نجس شود و اين ضرر نيست به آب كه مى رسد خود را تطهير مى دهد.

و ظاهرش آنست كه در سفر باشد و محتلم شده باشد و زير جامه ديگر نداشته باشد با آن نماز هم مى تواند كرد.و اين خبر در اينجا ضعفى دارد و ليكن كلينى بسند موثق روايت كرده است همين خبر را و خبر حلبى مى آيد كه قرينه همين حل است.

(فاذا نام الرّجل على فراش قد اصابه منىّ فعرق فيه فلا بأس)

و هر گاه شخصى در جامه بخوابد كه كه در آن جامه منى باشد و آن شخص عرق كند در آن جامه خواب كردن باكى نيست يعنى هر گاه علم نداشته باشد كه بدنش به آن منى رسيده است به رطوبت ضرر ندارد.

و محتمل است كه مراد اين باشد كه لازم نيست جامه خواب پاك باشد و بدن اين كس نجس نشود چون غالب اوقات جماع مى كنند در آن جامه و محتلم مى شوند و چون صبح مى شود به حمام مى روند و بدن خود را پاك مى كنند.

و در حديث صحيحى از ابو بصير منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردم از جامۀ كه شخصى در آن جنب شود و در آن عرق كند حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم

ص: 520

كه در چنين جامه بخوابم و اگر زمستان باشد باكى نيست چون عرق كمتر مى كنند و اگر عرق كنند كراهت دارد.

(و من[او متى]عرق فى ثوبه و هو جنب فليتنشّف فيه اذا اغتسل)

يعنى هر گاه جنب عرق كند در جامه نجس نمى شود آن جامه و بدن را از آن جامه بعد از غسل خشك مى توان كرد چون عرق جنب پاكست و بر اين مضمون حديث صحيح زراره وارد شده است.و احاديث بسيار در طهارت عرق جنب وارد شده است.

حكم عرق جنب از حرام

(و إن كانت الجنابة من حلال فحلال الصّلاة فيه،و إن كانت من حرام فحرام الصّلاة فيه)

يعنى عرق جنب مطلقا پاك است اما اگر جنب از حلال باشد نماز در آن جامه مى توان كرد،و اگر جنب از حرام باشد به آن كه زنا يا لواط كرده باشد يا دست بازى به نامحرمى كرده باشد و محتلم شده باشد و امثال اينها پس نماز در آن جامه حرامست.

و جمعى از علما در اين حكم متابعت صدوق كرده اند،و جمعى نسبت به صدوق داده اند كه او عرق جنب از حرام را نجس مى داند اما اين عبارت ظاهرش آنست كه پاك است اما نماز نمى تواند كرد.

و محتمل است كه حديثى به او رسيده باشد و وجهها از جانب صدوق گفته اند كه صدوق به آن راضى نيست مثل آن كه در احاديث صحيحه وارد شده است كه زانى در وقت زنا مؤمن نيست،و دزد در وقت دزدى مؤمن نيست و هم چنين اصحاب كباير تمام پس چون مؤمن نيست عرقش نجس خواهد بود.

و صدوق فرق مى كند ميان مؤمن و مسلم پس اگر از ايمان در رود از اسلام در نمى رود و آخر چه خصوصيت به زانى خواهد داشت مى بايست قايل شود به نجاست عرق همه اصحاب كباير و چه خصوصيت به عرق دارد و كجا صدوق نجاست گفته است.

ص: 521

حكم عرق زن حائض

(و اذا عرقت الحائض فى ثوب فلا باس بالصّلاة فيه)

و هر گاه زن حايض عرق كند در جامه پس باكى نيست در نماز كردن در آن جامه و در احاديث صحيحه و حسنه و موثقه در اين باب وارد شده است،و احاديث وارد شده است در استحباب اجتناب از جامه كه ملاصق بدن اوست كه مبادا ندانسته نجاستى به آن رسيده باشد،و اگر نجس شده باشد نماز نمى توان كرد،و اگر دانسته بكند قضا و اعاده كند.

14-( و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: لبعض نسائه ناولينى الخمرة فقالت انا حايض فقال لها أ حيضك فى يدك).

و آن حضرت صلى اللّه عليه و آله به بعضى از زنان خود فرمودند كه سجاده صغيره را كه بواسطه سجده بوده است از حصير بده آن زن گفت كه من حايضم حضرت فرمودند كه آيا دستت حيض دارد يا نجس است كه نمى دهى؟و عامه اين حديث را باين عنوان روايت كرده اند.

و در حديث كالصحيح بل الصحيح از ابن عمار منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم كه حايض آب بدست مرد مى تواند داد حضرت فرمودند كه بعضى از زنان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله در حالت حيض آب بر دست آن حضرت مى ريختند و سجاده را به آن حضرت مى دادند.

و در حديث حسن كالصحيح از ابو اسامه منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه جنب عرق كرده باشد،يا غسل كرده باشد و بدنش تر باشد آيا دست به گردن زنش مى تواند كرد هر گاه آن زن حايض باشد يا پهلوى زنش مى تواند خوابيد اگر آن زن حايض باشد يا جنب باشد و عرق كند و عرق آن زن به بدن مرد رسد؟حضرت فرمودند كه اينها همه قصور ندارد.و از اين باب احاديث بسيار است كه معاشرت با حايض

ص: 522

مى توان كرد و كراهت ندارد و بعضى گذشت.

شخصى كه محتلم شود و جامه اش نجس شود و جامه ديگر نداشته باشد

6-( و: سال محمّد الحلبيّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن رجل اجنب فى ثوبه و ليس معه ثوب غيره قال يصلّى فيه فاذا وجد الماء غسله و فى خبر آخر و اعاد الصّلاة).

و سؤال كرد محمد حلبى فى الصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از حال شخصى كه محتلم شود و جامه اش نجس شود و جامه ديگر نداشته باشد حضرت فرمودند كه در آن جامه نماز مى كند و چون آب بهم مى رسد جامه را مى شويد.

و در خبرى ديگر كه آن موثقه عمار ساباطى است از آن حضرت وارد است كه نماز را نيز اعاده مى كند.و اكثر علما حمل كرده اند اعاده را بر استحباب و تحقيقش خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

جامه كه نجس شده باشد به بول اگر آن را در آب روان بشويند يك مرتبه آن را مى شويند

(و الثّوب اذا اصابه البول غسل فى ماء جار مرّة،و إن غسل فى ماء راكد فمرّتين ثمّ يعصر)

و جامه كه نجس شده باشد به بول اگر آن را در آب روان بشويند يك مرتبه آن را مى شويند،و اگر در آب ايستاده باشد يعنى كمتر از كر،دوباره بشويند و بعد از آن بفشارند.

و اين عبارت مضمون صحيحه محمد بن مسلم است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرده است از جامه كه به بول نجس شده باشد حضرت فرمودند كه در تغار اگر بشويى دو مرتبه بشوى،و اگر در آب روان بشويى يك مرتبه.و عصر از حديث حسنى ظاهر شده است و همه به آن عمل كرده اند و اللّه تعالى يعلم.

(و ان كان بول الغلام الرّضيع صبّ عليه الماء صبّا،و ان كان قد اكل الطّعام غسل و الغلام و الجارية فى هذا سواء)

و اگر بول طفل شيرخواره باشد كه شيرش بر غذا غالب باشد يك مرتبه آب بر او بريزند و اگر چيزى خورده باشد به آن كه خوردنش غالب باشد يك مرتبه بشويند و پسر و دختر

ص: 523

در اين حكم مساويند يعنى در حكم اخير موافق اعتقاد صدوق چون در دختر شيرخواره اعتقاد او شستن است نه آب ريختن.

و عبارت مصنف مضمون حديث كالصحيح حلبى است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردم از بول صبى حضرت فرمودند كه آب برو مى ريزند و اگر چيزى خورده باشند مى شويند و پسر و دختر در اين حكم مساويند.و چون صدوق اين حديث را از كتاب حلبى روايت كرده است حديث صحيح است و فرق كرده است حضرت در ميان رضيع و صبى و مرد.

و مؤيد اين است حديث كالصحيح حسين بن ابى العلا كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از بولى كه به بدن رسيده باشد حضرت فرمودند كه دو مرتبه آب بر او بريز كه آبست يعنى احتياج بدست ماليدن نيست بخلاف نجاست غايط و خون مثلا كه محتاجند به دلك.

ديگر سؤال كردم از جامه كه نجس شده باشد از بول حضرت فرموده كه دو مرتبه او را بشوى.

ديگر سؤال كردم از كودكى كه بر جامه بول كرده باشد حضرت فرمودند كه اندكى آب بر او مى ريزند و بعد از آن جامه را مى فشارند.

ديگر در حديث موثق كالصحيح از سماعه مرويست كه گفت از حضرت سؤال كردم از بول صبى كه به جامه مى رسد حضرت فرمودند كه بشوى.گفتم اگر ندانم كه كجاى جامه را نجس كرده است حضرت فرمودند كه همه جامه را بشويد.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه از مطلق بول سؤال مى كنند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حضرت مى فرمايند كه دو بار بشويد و تا عصر متحقق نشود غالبا شستن متعدد نمى شود بنا بر اين علما قايل شده اند

ص: 524

به عصر.و از اين اخبار ظاهر شد كه بول مرد و زن را از جامه و بدن دو مرتبه مى بايد شست،و بول صبى كه طعام خورده باشد يك مرتبه،و اگر شيرخواره باشد محض ريختن آب كافيست،و اگر عصر كنند احوط است،و اگر صبى را نيز دو مرتبه بشويند احوط است.

و صدوق عمل كرده است به فرق ميان صبى و بالغ چنانكه در آب چاه نيز فرق بود ميان هر سه،و اكثر علما فرق نكرده اند ميان صبى و مرد و در هر دو دو مرتبه قايلند و اين احوط است اگر چه مذهب صدوق اظهر است.

1-( و قد روى عن امير المؤمنين صلوات اللّه عليه انّه قال: لبن الجارية و بولها يغسل منها (1)الثّوب قبل ان يطعم لأنّ لبنها يخرج من مثانة أمّها و لبن الغلام لا يغسل منه الثّوب قبل ان يطعم و بوله (2)لأنّ لبن الغلام يخرج من المنكبين و العضدين).

و بتحقيق كه روايت كرده اند از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه شير دختر و بول دختر را از جامه مى شويند پيش از آن كه طعام او غالب شود بر شير زيرا كه شير او از بول دان مادرش مى آيد و شير پسر و بول پسر را پيش از طعام خوردن نمى شويند بلكه آب مى ريزند چنانكه گذشت زيرا كه شير پسر از دوشها و بازوهاى مادرش مى آيد.

و اين خبر را كلينى و شيخ از سكونى روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از آن حضرت و صدوق باين خبر عمل نموده است،و اكثر علما عمل نكرده اند چون مخالف اخبار است از چند وجه يكى آن كه شير دختر نجس است و بول او محتاج به غسل است و بول صبى محتاج به غسل نيست و اين كه مخالفت نيست بلكه موافق است.ديگر آن كه فرق واقع شده است در اين خبر از مخرج شير و بول پسر و دختر و حال آن كه اطبا فرقل.

ص: 525


1- منه.خ ل.
2- و لا بوله.خ ل.

نكرده اند و اين سخن ضعيف است زيرا كه حضرت اعرفست از همه كس اگر حضرت فرموده باشد.

و در صحت اين خبر سخن هست چون راوى آن نوفلى و سكونى و در هر دو ضعفى هست و ليكن چون كلينى و صدوق حكم به صحت آن كرده اند جبر ضعف كرده است و عمل باين احوط است و اگر چه عمل بر استحباب شستن شير و بول دختر كردن اظهر است.

6-( و: سال حكم بن حكيم ابن اخى خلاّد ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال له ابول فلا اصيب الماء و قد اصاب يدى شىء من البول فامسحه بالحائط و بالتّراب ثمّ تعرق فامسح وجهى،او بعض جسدى،او تصيب ثوبى فقال لا باس به).

و حكم پسر برادر خلاد صراف از آن حضرت صلوات اللّه عليه صحيحا روايت نموده است كه عرض نمودم كه گاه هست بول مى كنم و آب بهم نمى رسد و دستم به بول آلوده شده است پس دستم را به ديوار و به خاك مى مالم بعد از آن عرق مى كنم و دست را بر رو،يا بر بعضى از بدن مى مالم،يا به جامه ام مى رسد حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى اينجاها را نجس كردن گناه نيست همين كه آب كشيدى پاك مى شود.

و ظاهر حديث دلالت مى كند بر آن كه خاك دست را هم پاك كند چنانكه مذهب سنيان است و ظاهرا حضرت تقيه فرموده باشند و موافق واقع مراد ايشان آن باشد كه مذكور شد.

حكم پاك كردن فرش و امثال آن

8-( و: سال ابراهيم بن ابى محمود الرّضا صلوات اللّه عليه عن الطّنفسة و الفراش يصيبهما البول كيف يصنع و هو ثخين كثير الحشو فقال يغسل منه ما ظهر فى وجهه).

و صحيحا سؤال كرد ابراهيم پسر ابو محمود از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه از طنفسه و آن از قبيل بالش است و نمد و چيزهائى كه بر او نشينند و هم چنين فراش كه نهالى باشد كه بر او

ص: 526

مى خوابند نجس مى شوند به بول بچه نحو ازاله بول از آن بكنند و حال آن كه ضخيم است و پنبه بسيار دارد و همه را به آب نمى توان شستن حضرت فرمودند كه ظاهرش را بشويند اندرونش اگر نجس باشد ضرر ندارد و شستن ظاهرش باين نحو كه آن را جدا كنند از پنبه و بشويند و خشك شود و بعد از آن بيندازند بر روى پنبه نجس يا پنبه را بيرون آورند و بعد از آن كه بشويند پنبه را داخل كنند بى دغدغه و احتمال دارد كه همين آبى كه بر روى آن بريزند پاك شود و آن طرفش نجس باشد چنانكه ظاهر حديث است اما گمان ندارم كه كسى از علما باين نحو قايل شده باشد پس اولى آنست كه پنبه را بيرون آورند تا بى دغدغه پاك شود.

شك و وسواس در خروج بول

6-( و: سال حنان بن سدير ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال انّي ربّما بلت فلا اقدر على الماء و يشتدّ ذلك علىّ فقال اذا بلت و تمسّحت فامسح ذكرك بريقك فان وجدت شيئا فقل هذا من ذاك).

و موثقا سؤال كرد حنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه بسيار است كه بول مى كنم يا ارادۀ بول دارم و آب بهم نمى رسد و ضبط بول كردن دشوار است بر من يا به سبب توهم خروج بول آزار مى كشم چون كسى كه خود را نشسته باشد آنا فآنا گمان مى كند كه بول درمى آيد و جامه اش نجس مى شود حضرت فرمودند كه هر گاه بول كردى و موضع را خشك كردى پائين تر از سر ذكر آنجا كه پاك است آب دهان بمال همين كه شيطان وسوسه كند كه بول درآمد جوابش بده كه رطوبت آب دهان است.

و ظاهر است كه حضرات صلوات اللّه عليهم اطباء معنويند و دواى درد هر كس را به نحوى مى كرده اند صدوق آن چه ضرور است از بيان نجاسات و كيفيت ازاله آن كه در احاديث بسيار واقع شده است ذكر نكرده است،اين اخبار شاذۀ نادره را از جهت غرابت ذكر كرده است رحمه اللّه.

ص: 527

زنى كه يك لباس بيشتر ندارد

6-( و: سئل صلوات اللّه عليه عن امرأة ليس لها الاّ قميص واحد و لها مولود فيبول عليها كيف تصنع فقال تغسل القميص فى اليوم مرّة).

و سؤال كرد قويا ابو حفص از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از حال زنى كه او را بغير از يك پيراهن نباشد و فرزندى دارد پسر يا دختر بر او بول مى كند چه كند حضرت فرمودند كه هر روزى يك بار پيراهن را مى شويد.

و علما ذكر كرده اند كه بهتر آنست كه پيراهن را قريب به شام بشويد تا نماز ظهر و عصر را در جامۀ پاك كرده باشد و نماز شام و خفتن را در جامۀ پاك يا نجسى كه نجاستش سبك باشد كرده باشد و نماز صبح را در جامه نجس مى كند و از نجاست بول معفو است.

و محتمل است كه از غايط طفل نيز معفو باشد و بول گفته باشند و هر دو را خواسته باشند و اگر مربى مرد باشد معفو نيست چون حضرت زن را فرمود،و اگر طفل دختر باشد اكثر گفته اند كه عفو نيست و ليكن لفظ روايت مولود است و آن شامل هر دو است.

و يوم شامل شب و روز است و اگر لته داشته باشد كه طفل را به آن محافظت نمايد كه بر آنجا بول كند ظاهرا معفو نباشد چون آن را نيز ثوب مى گويند در لغت عرب و حديث اگر چه سندش ضعف يا جهالت دارد اما ضعفش زايل شده است بعمل اصحاب و همه به آن عمل كرده اند.

حكم آب استنجا

6-( و: قال محمّد بن النّعمان لأبي عبد اللّه صلوات اللّه عليه اخرج من الخلاء فاستنجى بالماء فيقع ثوبى فى ذلك الماء الّذى استنجيت به فقال لا باس به ليس عليك شىء).

و محمد عرض نمود به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه من از خلا بيرون مى آيم و استنجا به آب مى كنم و جامه ام در آب استنجا مى افتد حضرت فرمودند كه باكى نيست و بر تو چيزى نيست.

ص: 528

و اين محمد صاحب الطاقست كه از بزرگان اصحاب حضرت امام محمد باقر،و امام جعفر صادق،و امام موسى كاظم صلوات اللّه عليهم است،و اين حديث در اينجا و در كافى سندش كالصحيح است،و هم چنين در تهذيب.و حديث صحيح عبد الكريم هاشمى صريحست در پاك بودن آب استنجا و پيشتر تفصيلش گذشت در باب اول.

6-( و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما: فى طين المطر انّه لا باس به ان يصيب الثّوب ثلاثة ايّام الاّ ان يعلم انّه قد نجّسه شىء بعد المطر فان اصابه بعد ثلاثة ايّام غسله و ان كان طريقا نظيفا لم يغسله).

حضرت فرمودند در گل باران كه باكى نيست كه به جامه برسد تا سه روز مگر آن كه دانند كه چيزى او را نجس كرده است بعد از ايستادن باران،و اگر بعد از سه روز به جامه رسد بشويد آن را استحبابا بنا بر مشهور،و اگر راهى باشد پاكيزه مثل صحراها بعد از سه روز هم نشويد.

اين حديث را شيخان صحيحا روايت كرده اند از ابن بزيع و او ارسال كرده است و گفته است از بعضى استادان ما بما رسيده است كه او از حضرت روايت كرده است و چون بزرگست مرسل او را اعتبار كرده اند مع هذا مؤيد اين حديث بسيار وارد است و بعضى از آنها گذشت.

حكم بول چهارپايان و ديگر حيوانات حلال گوشت

6-( و: سال ابو الاغرّ النّخاس ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه فقال انّي اعالج الدّوابّ فربّما خرجت باللّيل و قد به آلت و راثت فتضرب إحداها بيدها او برجلها[و فى فى بيده او برجله]فينتضح على ثوبى فقال لا باس به).

و سؤال كرد ابو اغر به غين معجمه و راء مهمله چنانكه در نسخ فقيه است،و بعين مهمله و زاى چنانكه در كافى است و نخاس فروشنده چهار پايان و غلام و كنيز است و طريق كافى به او صحيح است و طريق صدوق به او كالصحيح است و چون فضلاى مثل ابن ابى عمير و صفوان و على بن الحكم از او روايت

ص: 529

كرده اند دلالت بر بزرگى او مى كند،و ليكن اصحاب رجال او را ذكر نكرده اند و شهادت صدوق دلالت مى كند بر آن كه كتاب او معتمد اصحاب بوده است و شهادت صدوقين بر صحت حديثش كافى است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و گفت كار من با اسب و استر و الاغ است و اينها را مى فروشم و بسيار است كه شب بيرون مى آيم از يورت و اينها بول و سرگين كرده اند و يكى از اينها دست،يا پا زد و ترشح مى كند بر جامه من حضرت فرمود كه باكى نيست.

و اين حديث دلالت مى كند بر طهارت بول و سرگين اسب و استر و الاغ و مؤيد اينست حديثى كالصحيح كه صريح است در طهارت ابوال اينها و عمومات احاديث صحيحه و حسان و موثقات هست كه دلالت مى كند بر آن كه بول ما يؤكل لحمه پاكست و احاديث بسيار هست كه گوشت اينها مأكول است.

و ليكن حديث صحيح و حسن و چند موثق كالصحيح و چند قوى دلالت بر شستن مى كنند بلفظ امر و يك حديث صريح است در نجاست،و بعضى از علما قايل به نجاست بول اينها شده اند،و اكثر قايلند به طهارت،و آن احاديث را حمل كرده اند بر آن كه سنت است اجتناب از آن،و اظهر آنست كه حمل بر تقيه كنند چون مذهب عامه نجاست است و هيچ شك نيست كه احوط آنست كه از بول اينها اجتناب نمايند.

(و لا باس بخرؤ الدّجاجة و الحمامة يصيب الثّوب)

و باكى نيست در فضله مرغ و خروس و كبوتر كه به جامه برسد و اين عبارت روايت وهب بن وهب است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است، و وهب اگر چه ضعيف است و ليكن كتابش معتمد است مع هذا از دو وجه ديگر پاك است يكى از حيثيت آن كه فضله طيور مطلقا پاكست،و دويم از حيثيت آن كه فضله هر چه ماكول اللحم است پاكست.

ص: 530

و حديث ضعيفى وارد شده است بر نهى از نماز در آن و محمول بر تقيه است يا كراهت يا اگر مرغ خانگى غير از نجاست نخورد در اين صورت بنا بر مذهب مشهور فضله اش نجس است،و جمعى كه از آن جمله صدوق است پاك مى دانند بنا بر مذهب ايشان يكى از آن دو حمل اول مى بايد كرد و تقيه اظهر است و اجتناب اولى.

(و لا باس بخرؤ ما طار و بوله)

و باكى نيست در فضله هر حيوانى كه پرنده باشد و هم چنين باكى نيست در بول آنها چون بعضى از پرنده ها بول دارند و شيخان در حسن كالصحيح روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر چيزى كه به پرد باكى نيست در بول و فضله آن و از آن جمله است شب پره و در خصوص آن حديث موثقى وارد است كه باكى نيست در بول آن.

و مؤيد اينهاست صحيحه على بن جعفر كه از برادرش موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما سؤال كرده است كه هر گاه شخصى در جامه خود بيابد فضله مرغى را در اثناى نماز آيا در آن اثنا مى تواند حك كند حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و اگر در مرغ تفصيلى مى بود البته حضرت مى فرمودند كه فضله غير مأكول را حك كردن فايده ندارد بلكه جامه را مى بايد انداخت اگر ساترى ديگر داشته باشد و الا نماز را قطع مى بايد كرد پس چون اين تفصيل را نفرمودند ظاهر مى شود كه همه پاك است.

و اين اخبار معارضى ندارد مگر عموماتى كه خواهد آمد و هيچ شك نيست كه خاص مقدم است با احاديثى كه وارد شده است كه اصل در اشياء طهارتست و با سهولتى كه شريعت سمحه سهله مقتضى آنست.

و اگر قايل به نجاست باشند جميع مساجد و مشاهد مى بايد نجس باشد و

ص: 531

هميشه اين كس در كار ازاله آن باشد خصوصا بر مذهب اكثر كه قايلند به آن كه هر گاه مشتبه باشد فضلۀ مأكول اللحم بغير آن واجبست اجتناب از آن كه در اين صورت هر فضله كه ببيند مى بايد ازاله كند اگر چه بر تقدير نجاست مظنون آنست كه اصل طهارتست چنانكه احاديث صحيحه بر آن وارد است و خواهد آمد و اگر احتياط تواند كرد اجتناب احوط است.

(و لا باس به بول كلّ شيء اكل لحمه فيصيب الثّوب)

و باكى نيست در بول هر چيزى كه گوشت او را خورند كه به جامه رسد و بر اين مضمون احاديث معتبره وارد شده است و از آن جمله احاديث حسنه كالصحيح از زراره،و محمد بن مسلم،و عبد الرحمن بن ابى عبد اللّه از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما وارد شده است.

و هم چنين در سرگين اسب و استر و خر احاديث كالصحيح بل الصحيح وارد شده است كه پاكست با كراهتى كه دارند پس در غير مكروه بطريق اولى با اتفاق جميع علماء شيعه و مؤيداتى كه خواهد آمد.

و هم چنين در نجاست بول و فضله حيوان غير مأكول اللحم احاديث كالصحيحه وارد شده است با اجماع در غير پرنده و در غير حيوانى كه نفس سائله نداشته باشد مثل كيك و شپش و مگس و امثال اينها و اگر چه بعضى گفته اند كه اينها نجس معفو است و على اى حال نماز در اينها مى توان كرد بى دغدغه.

(و لا باس بلبن المرأة المرضع يصيب قميصها فيكثر و ييبس[يا فيلبس])

و باكى نيست بشير زن شيرده كه به پيراهن زن رسد و بسيار در آيد و خشك شود يا زن آن جامه را به پوشد و نماز كند و ظاهر آنست كه اگر شير دختر هم باشد ضرر به مادرش نداشته باشد چون تكليف به اجتناب از آن تكليف ما لا يطاق است.

ص: 532

و ظاهرا اين عبارت روايت است يا مضمون روايت كه به صدوق رسيده است،و بسيار تتبع نموديم و ظاهر شد كه صدوق بى مستندى حرف نمى زند و قطع نظر از وقوع حديث نيز دغدغه نيست در اين كه مدار زنان بر اين است و شير ايشان بر پيراهن ايشان مى ريزد و اگر لازم بود اجتناب از آن به اعتبار آن كه فضله غير مأكول اللحم است البته مى بايست بخصوص اين مى فرمودند.

و هم چنين چرك و عرق و غير اينها به آن كه احاديث بسيار وارد شده است قريب به تواتر كه عرق جنب و حايض اگر به بدن غير ايشان رسد ضرر ندارد و تفصيلش إن شاء اللّه خواهد آمد.

حكم آثار نجاست پس از شستن

7-( و: سئل الرّضا صلوات اللّه عليه عن الرّجل يطأ فى الحمّام و فى رجله الشّقاق فيطأ البول و النّورة فيدخل الشّقاق اثر اسود ممّا وطئ من القذر و قد غسله كيف يصنع به و برجله الّتى وطأ بها أ يجزئه الغسل ام يخلّل اظفاره بأظفاره و يستنجى فيجد الرّيح من أظفاره و لا يرى شيئا فقال لا شىء عليه من الرّيح و الشّقاق بعد غسله).

و از حضرت على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما سؤال كردند از شخصى كه به حمام رود و نوره كشد و در پاى او تركها باشد چنانكه متعارفست كه پاشنه پاها مى تركد خصوصا وقتى كه پا برهنه باشند،يا نعلين عربى در پا داشته باشند و متعارفست كه در حمام بول مى كنند پس داخل اين تركيدها مى شود اثر سياهى نوره چون بر آن راه رفته است و پا گذاشته است در حال كشيدن نوره يا غير آن و پا را شسته است و سياهى نوره مانده است چه كند باين سياهى نجس داند و غسلى كه كرده است صحيح نداند به اعتبار آن كه آب به ته آن نرسيده است يا به اعتبار نجاست زير نوره،يا آن كه شسته است كافى است،و از آن جمله به زير ناخنها نيز رفته است يا ناخنها متعارف است كه چركى مى دارد آيا ناخنهاى پا را به ناخنهاى دست تخليل بكند؟و چرك آن را يا سياهى نوره را بيرون آورد و يك نسخه اظفاره ندارد بنا بر

ص: 533

آن سؤال از تركيدهاست كه تخليل آن به ناخنها بكند،و يك نسخه بأظفاره ندارد و همان معنى اول است با زيادتى كه آيا مطلق ناخن دست و پا را تخليل مى بايد كرد؟و يك نسخۀ او يحكّك است كه بمعنى تخليل باشد و تراشيدن چرك مراد باشد.يا تراشيدن ناخنها تا آب بى دغدغه به زير آن جارى شود و سؤال ديگر آن كه استنجا مى كند و از ناخنش بوى بد مى آيد اما اثر نجاست هيچ نمانده است و بو مانده است آيا بو نجس است؟حضرت صلوات اللّه عليه جواب فرمودند كه التفاتى به بو نكند كه بو نجس نيست و التفاتى به شقاق تركيدها و زير ناخنها نكند بعد از آن كه آن را شسته است هم پاك مى شود و آب چون لطيف است به همه جا مى رسد.

و محتمل است كه مراد راوى همين محض طهارت و نجاست باشد و غسل مراد نباشد چون نام آن را نبرده است اگر چه غالب اوقات از جهت غسل به حمام مى رفته اند.و در حديث صحيح وارد شده است كه زير هر مويى جنابت هست و هر كه غسل كند و مقدار سر مويى از بدنش را آب نرساند آن شخص بجهنم خواهد رفت پس احتياط در وضو و غسل آنست كه آب به ته ناخنها برسانند و از اين جهت است كه مبالغه عظيم وارد شده است در گرفتن ناخنها در هفته يك مرتبه و اللّه تعالى يعلم. (1)

خون كمتر از درهم

(و الدّم اذا اصاب الثّوب فلا باس بالصّلاة فيه ما لم يكن مقداره مقدار درهم واف و الوافى ما يكون وزنه درهما و ثلثا و ما كان دون الدّرهم الوافى فقد يجب غسله و لا باس بالصّلاة فيه)

و هر گاه جامه

ص: 534


1- و لا بأس ان يتدلك الرجل فى الحمام بالسويق و الدقيق و النخالة فليس فى ما ينفع البدن اسراف انما الا اسراف فى ما اتلف المال و اضر بالبدن.خ.فقيه ج 1 ص 71 روضة المتقين ج 1 ص 213 عبارت ذيل در نسخه من لا يحضره الفقيه موجود است و ليكن در شرح آن نبود از اين رو بنقل آن مبادرت شد.

خونين باشد باكى نيست نماز كردن در آن جامه ما دام كه مقدار يك درهم وافى نباشد و درهم وافى آنست كه وزن آن يك درهم و ثلث درهم باشد و هر چه كمتر از درهم وافى است نجس است.

و گاه هست كه واجب است آن را شستن مثل طهارت از جهت دخول مساجد سيما مسجدين و مشاهد رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم على المشهور اما نماز مى توان كرد در آن جامه و محتمل است كه مراد از وجوب غسل همين نجاست فقط باشد از جهت رفع توهم طهارت آن و اين معنى بحسب معنى اظهر است اگر چه معنى اول بحسب لفظ اظهر است.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است مگر لفظ وافى كه در اخبارى كه بما رسيده است نيست،و ليكن چون صدوق ذكر كرده است البته حديثى ديده است و اكثر چنين گفته اند يا بغلّى يا بغلى ذكر كرده اند كه آن هشت دانگى بوده است،و درهمى ديگر چهار دانگى بوده است و در زمان حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شش دانگى كردند.

و بعضى آن را گفته اند كه مقدار بند ابهام بوده است و بعضى بند سبابه و بعضى گودى كه در كف دست است.و چون در احاديث نيست اولى آن است كه مقدار يك شاهى نباشد و اگر مطلقا نباشد بهتر است،و اگر چيزى آلوده به خون باشد مثل آب بينى جمعى گفته اند كه معفو نيست و ظاهرا مقدار كم از درهم آن عفو باشد.

(و ان كان الدّم دون حمّصة فلا باس بان لا يغسل الاّ ان يكون دم الحيض فانّه يجب غسل الثّوب منه و من البول و المنىّ قليلا كان او كثيرا و تعاد منه الصّلاة علم به او لم يعلم)

و اگر خون كمتر از نخود باشد باكى نيست كه آن را نشويند مگر آن كه خون حيض باشد كه واجب است كه آن را

ص: 535

از جامه بشويند،و از بول و منى نيز بشويند خواه اين هر سه كم باشند يا بسيار،و نماز را اعاده مى كنند از اينها خواه دانسته نماز كرده باشند يا ندانسته.

و ظاهرا مراد از نخود قطره بزرگ خون است كه چون در جائى مى افتد پهن مى شود و غالبا قدر درهم مى شود،يا وزن يك نخود خون،و آن نيز بحسب سعت و فراخى يك درهم است غالبا و چون لفظ حمصه در حديث حسنى وارد شده است و اكثر علما حمل بر استحباب ازاله آن كرده اند چون به گمان ايشان درهم وافى بيشتر از آن است ظاهر آن است كه عبارت صدوق حمصه باشد و بعضى از نسخ به خاء معجمه وارد شده است بمعنى كو كف تا موافق حديث اول باشد و ظاهرا تصحيف نساخ يا اصلاح فضلا است و على اى حال مراد از خونى كه واجب است ازاله آن خونى است كه نجس باشد و آن خونى است كه از حيوانى بيرون آيد كه آن رگ داشته باشد و هر چه دفع مى كند نجس است، پس خون ماهى و خون چلپاسه و كيك و شپش و امثال اينها كه رگ ندارند پاك است،و روايات بر آن وارد شده است.

و هم چنين خون مثل گوسفند،و گاو هر گاه اينها را بكشند هر چه دفع مى شود نجس است و حرام و آن چه باقى مى ماند پاك است و حلال اگر مذبح را بشويند كه از خون بيرون به اندرون نرود و در خون مار خلاف است چون معلوم نيست كه رگ دارد يا نه بعضى مى گويند كه رگ ضعيفى دارد اجتناب از آن احوط است،و هر چه خونش نجس است ميته آن و منى آن نجس است اگر چه گوشت آن را خوردند اما بول و غايط تابع حليت گوشتند چنانكه گذشت،پس اگر قطره صغيرى از بول يا منى در جامه،يا در بدن كسى باشد معفو نيست و هم چنين خون حيض.

و اكثر علما خون استحاضه و نفاس و نجس العين را نيز ملحق به خون حيض ساخته اند چون روايت در خون حيض وارد شده است،و گفته اند كه

ص: 536

نفاس هم حيض است و در استحاضه تغيير قطنه و خرقه مى كند با آن كه ما لا يتمّ الصّلاة است و خون نجس العين به اعتبار ملاقات به آن نجاستى ديگر هم رسانيده است،و آن چه معفو است نجاست خون است نه غير آن و احوط اجتناب است از اندك و بسيار اينها.

و اما آن كه صدوق گفته است كه نماز را اعاده مى كند از اينها اگر دانسته نماز كرده باشد دغدغه نيست در آن كه اعاده مى كند و اگر دانسته باشد و فراموش كرده باشد مشهور ميان علما آنست كه در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت قضا نمى كند مگر آن كه در وقت به خاطرش رسد و ادا نكند كه در خارج وقت قضا خواهد كرد.

و ظاهر بسيارى از احاديث صحيحه آن است كه در وقت نيز اعاده نمى كند،و احاديث اعاده محمول بر استحباب خواهد بود و ليكن احوط عمل به مشهور است اما اگر جاهل باشد به نجاست جامه و نماز كرده باشد مشهور ميان علما آن است كه مطلقا اعاده نمى كند نه در وقت و نه در خارج وقت از جهت روايات كثيره صحيحه.

و بعضى گفته اند كه در وقت اعاده مى كند چون روايات وارد شده است در اعاده و آن احوط است،و اظهر عدم وجوب است،و ليكن سنت است اعاده در وقت پس آن چه صدوق مطلقا حكم كرده است به اعاده اگر چه جاهل باشد خلاف مشهور است.

و ممكن است كه حمل كنيم بر جاهل مسأله چون جاهل معذور نيست و ليكن خلاف ظاهر عبارت است بلكه شامل جاهل مسأله نيز هست و در احكام لباس مصلى نيز خواهد آمد.

حكم شك در نجاست

1-( و قال علىّ صلوات اللّه عليه: ما ابالى ابول اصابنى او ماء اذا لم اعلم).

و بسند موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه منقول است كه

ص: 537

فرمودند كه پروا ندارم كه بول بمن رسيده باشد يا آب هر گاه ندانم.يك احتمال عبارت اينست كه جاهل به نجاست معذور است و آب و بول يكسان است پس چنانكه نماز را از آب اعاده و قضا نمى بايد كرد هم چنين بواسطه بول قضا و اعاده نمى بايد كرد.و احتمال ديگر آن كه در نجاست علم مى بايد و تا علم به نجاست نداشته باشند اجتناب واجب نيست و ظاهرا هر دو مراد باشد و هر دو معنى از كلام حضرت در مى آيد و على اى حال اين حديث مخالف حكم اول است مگر آن كه جاهل را بمعنى جاهل مسأله بگيريم در سخن سابقش.

6-( و قد روى فى المنىّ: انّه ان كان الرّجل[جنبا]حيث قام نظر و طلب فلم يجد شيئا فلا شىء عليه و ان كان لم ينظر و لم يطلب فعليه ان يغسله و يعيد صلاته).

و بتحقيق كه روايتى وارد شده است و آن چند روايت صحيح و كالصحيح است كه روايت كرده اند محمد بن مسلم،و عبد اللّه بن سنان، و ميمون از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در منى كه اگر شخصى محتلم شده باشد يا جنب و چون از خواب بيدار شود ملاحظه نموده باشد جامه را و منى را نديده باشد و غسل كرده باشد و نماز كرده باشد و بعد از آن منى را در جامه ديده باشد بر او چيزى نيست يعنى اعاده نماز نمى كند،و اگر ملاحظه جامه ها نكرده باشد و بعد از آن ببيند مى بايد بشويد و اعاده نماز نكند.

و اكثر علما اعاده را حمل كرده اند بر استحباب،و احوط اعاده است،و اين احاديث نيز مخالف سخن اول صدوقست و احاديث صحيحه در منى و بول و خون وارد شده است كه اگر جاهل باشد اعاده نماز نمى كند.

حكم خون غير جهنده

(و لا باس بدم السّمك فى الثّوب ان يصلّى فيه الانسان قليلا كان او كثيرا)

و باكى نيست به خون ماهى كه در جامه باشد و آدمى در آن جامه نماز كند خواه اندك باشد و خواه بسيار و اين مضمون روايت سكونى است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و در حديث صحيح عبد اللّه بن ابى يعفور

ص: 538

وارد است كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه چه مى فرمايد در خون كيك حضرت فرمودند كه باكى نيست عرض كردم كه گاه هست كه بسيار است حضرت فرمودند كه هر چند بسيار باشد ضرر ندارد.

و هم چنين حلبى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه خون كيك ضرر ندارد و روايتى ديگر وارد شده است كه خون پشه ضرر ندارد و اگر نباشد در جامه و بدن بهتر است.

نجاست آن چه نماز در آن تمام نيست

(و من اصاب قلنسوته او عمامته او تكّته او جوربه او خفّه منىّ او بول او دم او غائط فلا بأس بالصّلاة فيه و ذلك لأنّ الصّلاة لا تتمّ فى شىء من هذا وحده)

و كسى كه برسد به كلاه او،يا دستار او،يا بند زير جامه او،يا جوراب او،يا موزه او منى،يا بول،يا خون،يا غايط پس باكى نيست كه نماز در اينها بكند از جهت آن كه نماز در هيچ يك از اينها به تنهايى تمام نمى شود يعنى ستر عورتين به هيچ يك از اينها به تنهايى نمى توان كرد.

و اين علت در حديث وارد شده است پس هر چه به آن ستر عورتين نتوان كرد اگر نجس باشد نماز مى توان كرد،و عمامه را صدوق زياد كرده است بر علما به اعتبار آن كه به هيئتى كه پيچيده است ستر عورتين نمى توان كرد،و آن بى وجه است.

و حق آنست كه عمامه اين حكم ندارد،و اگر به صدوق رسيده باشد حديثى و قايل شده باشد باين حكم بر ديگران كه آن حديث به ايشان نرسيده است حجة نيست و در اين كه در چيزى كه نماز در او تمام نشود اگر نجس باشد نماز صحيح است و روايات بسيار وارد شده است و كسى در آن خلاف نكرده است پس اگر چاقشور نجس باشد نماز مى توان كرد و اگر بند آن را بر آن دوخته باشند نمى توان كرد از آن جهت كه مى توان بعنوان قيضه بستن و عورتين را به آن پوشانيدن، و آن چه واجبست از ستر عورتين ستر حلقه دبر است با ذكر و خصيتين و از ناف تا زانو مستحب مؤكد است.

ص: 539

حكم نجاست غير مسرى

(و من وقع ثوبه على حمار ميّت فليس عليه غسله و لا بأس بالصّلاة فيه)

و كسى كه جامه اش بر الاغ مرده افتد و ملاقى آن شود به يبوست واجب نيست بر او كه جامه را بشويد و باكى نيست كه در آن نماز كند و همين مضمون در حديث صحيح على بن جعفر وارد است.

و جمعى از علما ملاقات با ميته را به يبوست موجب نجاست مى دانند به اعتبار روايات مطلقى كه وارد شده است كه ملاقى ميت را بشويند و محمولست بر آن كه ملاقات به رطوبت كرده باشد.و حديث سگ مرده نيز خواهد آمد كه ملاقى آن نجس نيست.و صدوق كه اين عبارت را مطلق ذكر كرده است ظاهرا مرادش اينست كه اگر ملاقات به رطوبت كرده نيز پاك است چنانكه پيشتر گذشت و ليكن حمل كلامش بر يبوست اولى است.

(و لا بأس ان يمسّ الرّجل عظم الميّت اذا جاز سنة)

و باكى نيست كه كسى دست به استخوان مرده بمالد هر گاه يك سال بر آن گذشته باشد و اين مضمون حديثى است كه شيخان از اسماعيل جعفى روايت كرده اند و در سند ايشان جهالتى هست و ليكن سند صدوق بكتاب او صحيح است و در اين دغدغه نيست كه بعد از يك سال استعمال مى توان كرد و ليكن از مفهوم حديث در مى آيد كه پيش از يك سال استعمال نتوان كرد.

و مخالفت دارد با احاديث بسيارى كه وارد شده است در آن كه هر چه حيات در آن حلول نكرده است از ميته پاكست مانند مو،و كرك،و پشم،و شاخ،و استخوان دندان،و سم،و پر،و پنير مايه پس اين خبر مفهومش را اعتبار نبايد كرد.

و محتمل است كه تقيه از عامه باشد كه جمعى از ايشان مى گويند كه تا استخوان چربى دارد نجس است حضرت فرموده باشند كه يك سال كه بگذرد چربى نمى ماند،يا آن كه مراد استخوانهايى باشد كه در صحراها افتاده است و

ص: 540

چون حيوانى كه مى ميرد استخوان نيز به ملاقات گوشت و خون نجس مى شود و غالب اوقات در عرض سال بارانها مى آيد آن را پاك مى كند.

و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند كه سنت است كه تا يك سال استعمال نكنند تا بى دغدغه چربيهاى آن برود يا تعبدا و اللّه تعالى يعلم.

(و لا باس أن يجعل سنّ الميّت للحيّ مكان سنّه)

و باكى نيست كه زنده دندان مرده را به جاى دندان افتاده خود بگذارد ظاهرا مراد دندان حيوان مأكول اللحم باشد مثل دندان گوسفند هر چند مرده باشد اما دندان پاك است چون حيات در آن حلول نكرده است.

و محتمل است كه مراد او اعم باشد به آن كه وقت نماز بردارد،و در دندان آدمى مشكل است چون واجبست دفن آن چنانكه خواهد آمد و ظاهرا بر اين مضمون خبرى وارد شده است كه صدوق ذكر كرده است.

(و من اصاب ثوبه كلب جاف و لم يكن كلب صيد فعليه ان يرشّه بالماء و ان كان رطبا فعليه ان يغسله،و ان كان كلب صيد و كان جافا فليس عليه شىء،و ان كان رطبا فعليه ان يرشّه بالماء)

و كسى كه جامه اش به سگ خشكى خورد كه جامه اش خشك باشد و سگ شكارى نباشد پس بر اوست استحبابا كه آبى بر جامه اش بريزد،و اگر ملاقات سگ به رطوبت شود واجبست كه بشويد جامه را،و اگر سگ شكارى باشد و خشك باشد بر او چيزى نيست،و اگر تر باشد بر او لازم است استحبابا كه آبى بر آن بريزد و محتمل است كه صدوق آب ريختن در هر دو جا را واجب داند.

بدان كه علماى ما نقل اجماع كرده اند بر نجاست سگ و خوك،و نقل قول ابن بابويه اكثر نكرده اند بلكه اين مذهب را از سنيان نقل كرده اند كه ايشان استدلال به آيه كرده اند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بخوريد از شكارى كه سگ بكند و از جهت شما نگاه دارد.و جواب داده اند كه ظاهر

ص: 541

است كه غرض الهى آنست كه شكار سگ بمنزله تذكيه انسانست و الا مى بايد كه خون هم پاك باشد و هر چه در اندرون ذبيحه است حلال باشد،و هيچ كس از مسلمانان به اين ها قايل نيستند و دور نيست كه صدوق حديثى ديده باشد چون طريقه او نيست استدلال به آيه خصوصا اين نحو استدلالات.

اما حق اينست كه هر سگى نجس است و اگر ملاقات به رطوبت كنند واجبست ازاله،و اگر ملاقات به يبوست كنند سنت است آب ريختن بر آن.و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و هم چنين در خوك حديث صحيح وارد شده است به تفصيل مذكور از على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما.

نماز كردن در جامۀ كه شراب به آن ريخته باشد

(و لا باس بالصّلاة فى ثوب اصابه خمر لأنّ اللّه عزّ و جلّ حرّم شربها و لم يحرّم الصّلاة فى ثوب اصابته)

و باكى نيست نماز كردن در جامۀ كه شراب به آن ريخته باشد يا رسيده باشد زيرا كه حق سبحانه و تعالى خوردنش را حرام كرده است،و حرام نكرده است نماز را در جامه كه شراب به آن رسيده باشد.

بدان كه ظاهر كلام صدوق طهارت خمر است اگر چه شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللّه مى فرمود كه اين عبارت دلالت بر طهارت ندارد بلكه او شراب را نجس مى داند و عفو مى داند مثل خون كمتر از درهم،و على اى حال نماز كردن در آن را جايز مى داند و بحث در اين است.و سيد مرتضى و شيخ طوسى هر دو نقل اجماع كرده اند بر نجاست شراب و روايات در اين باب متعارض است،و از طرفين احاديث بسيار هست.

صدوق احاديث نجاست را حمل بر تقيه يا استحباب اجتناب كرده است.

و اكثر علما احاديث طهارت را حمل بر تقيه كرده اند چون در زمان خلفاى بنى اميه و بنى عباس اين احاديث را از ائمه هدى نقل كرده اند.

ص: 542

و جمعى از علماى آن زمان بواسطه خوش آمد خلفا حكم به طهارت آن كرده بودند و خلفا مى خوردند ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم از روى تقيه بر دوستان خود كه مبادا به ايشان ضررى رسد از اجتناب از آن فرموده اند كه نماز در آن جامه مى توان كرد چون شيعيان با سنيان مى نشستند و اگر چه نمى خوردند شراب به رخوت ايشان مى ريختند اگر ايشان اجتناب مى نمودند سنيان بيشتر مى ريختند چنانكه نزد عوام متعارفست الحال نيز.

و اين عبارتى كه صدوق نقل كرده است ظاهرا عبارت حديث صحيحى است كه در علل از حضرت امام محمد باقر،و امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما روايت كرده است كه جمعى از اصحاب از ايشان پرسيدند كه جامه كرباس مى خريم از جماعتى كه مى دانيم كه بافنده هاى اين جامه ها شراب مى خورند و پيه خوك را آلات جولاهى مى مالند آيا نماز مى توانيم كرد در اين جامه ها پيش از آن كه بشوييم آنها را حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست حق سبحانه و تعالى حرام كرده است خوردن و آشاميدن آنها را و حرام نكرده است پوشيدن و دست ماليدن و نماز كردن در آنها را.

و اين حديث صريح نيست در طهارت زيرا كه راوى علم به ملاقات نداشته است و احاديث از اين باب بسيار مى آيد و علتى كه حضرت فرموده اند ممكن است حمل كردن بر اين كه در چنين جائى كه علم به ملاقات نداشته باشد حق سبحانه و تعالى حرام نكرده است نماز را نه جائى كه علم داشته باشند و الا بر صدوق لازم مى آيد كه خوك هم پاك باشد اما ظاهرا صدوق آن را نيز التزام مى كند و لهذا خوك را در اين باب ذكر نكرده است و اللّه تعالى يعلم.

و هيچ شك نيست كه احتياط در دين اجتناب مطلق است چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد امر به اجتناب از آن كرده است مطلقا.ديگر خلافست در مسكرات غير خمر و در فقاع و عصير عنبى كه جوش زده باشد و

ص: 543

قوامى گرفته باشد و هنوز دو ثلث آن نرفته باشد اكثر علما بر نجاست همه اند،و احوط اجتنابست،و روايات بر نجاست مسكرات و بوزه هست،و در عصير عنبى اگر چه روايت بر نجاست نديده ام و ليكن روايت هست كه آن نيز شرابست،علما ذكر كرده اند كه هر گاه شراب باشد پس نجس است و خالى از اشكالى نيست حكم به نجاست اينها كردن و اللّه تعالى يعلم.

نماز كردن در خانه اي كه شراب باشد

(فامّا فى بيت فيه خمر فلا يجوز الصّلاة فيه)

اما در صورتى كه در آنجا شرابى در ظرفى باشد نماز در آن صورت جايز نيست.و حديث عمار ساباطى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه نماز مكن يا نمى توان كرد در خانۀ كه در آنجا شراب يا مست كننده باشد،اكثر علما حمل بر كراهت كرده اند و اجتناب اولى است.

كسى كه بول كند و اندكى از بول برانش بچكد و فراموش كند و نماز كند

(و من بال فاصاب فخذه نكتة من بوله فصلّى ثمّ ذكر أنّه لم يغسله فعليه أن يغسله و يعيد صلاته)

و كسى كه بول كند و اندكى از بول برانش بچكد و فراموش كند و نماز كند بعد از آن به خاطرش آيد كه نشسته بود بر او لازمست كه بشويد و نماز را اعاده كند و اين حديث را شيخان به سندى نقل كرده اند كه ضعفى دارد اما مؤيد اين حديث احاديث صحيحه هست،و احاديث صحيحه هست كه اعاده نمى بايد كرد.

و حديث صحيحى هست كه در وقت اعاده كند و در خارج وقت لازم نيست و اكثر بر اينند،و بهتر آنست كه اگر در وقت اعاده كند قصد قربت كند و قصد وجوب نكند،و اگر در خارج وقت نيز بقصد قربت قضا كند بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

(و ان وقعت فأرة فى الماء ثمّ خرجت فمشت على الثّياب فاغسل ما رأيت من أثرها و ما لم تره انضحه بالماء)

و اگر موشى در آبى رود و از آنجا بيرون آيد و راه رود بر جامها پس بشوى هر چه را ببينى از اثر

ص: 544

ترى آن و هر چه اثر آن ظاهر نباشد آبى بر آن بريز.و اين مضمون صحيحه على بن جعفر است و ظاهرش دلالت مى كند بر نجاست موش و ليكن على بن جعفر چند حديث صحيح ديگر از او منقولست كه دلالت مى كند بر آن كه موش پاكست و از آن جمله حديث داخل شدن موش بود در روغن كه حضرت فرمودند كه چون زنده بيرون آمده است روغن نجس نيست و گذشت پس اين حديث را حمل بر استحباب بايد كرد.

خون قروح و جروح

(و ان كان بالرّجل جرح سائل فاصاب ثوبه من دمه فلا باس بأن لا يغسله حتّى يبرأ و ينقطع الدّم)

و هر گاه شخصى را جراحتى يا دملى باشد كه از آن خون آيد و بند نشود و جامه اش خونين شود باكى نيست كه خون را نشويد و با آن خون نماز كند تا به شود و خون منقطع شود پس بعد از آن رعايت درهم مى كند اگر كمتر از درهم است عفو است و درهم و زياده را مى شويد و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است.

و ظاهر احاديث آنست كه تا خون بند نشود اجتناب مطلقا واجب نيست و جمعى از علما قايلند به آن كه بقدر ضرورت معفو است.پس تا ممكن باشد نگذارد كه خون تعدى كند به موضعى ديگر،و اگر ممكن باشد كه خرقه بر آن بندد كه ما لا يتم الصّلاة فيها باشد و همان نجس شود با امكان همان مقدار معفو است،و احوط اينست كه رعايت اين قول بكند اگر چه اظهر آنست كه اين رعايت واجب نيست بخلاف بول و خون استحاضه كه در آنها احتياط بيشتر مى بايد كرد چنانكه گذشت.

نجاست غير مسرى

7-( و: سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليه عن خصىّ يبول فيلقى من ذلك شدّة و يرى البلل بعد البلل قال يتوضّأ ثمّ ينضح ثوبه فى النّهار مرّة واحدة).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كرد عبد الرحيم قصير از خصى كه ذكر و خصيه او را قطع كرده باشند و بول كند و

ص: 545

مشقت كشد به اعتبار آن كه چون قوت ما سكه ضعيف شده است هميشه رطوبتى ظاهر مى شود و ظاهرش آنست كه بول باشد و هميشه مى شويد و ديگر ظاهر مى شود حضرت فرمودند كه وضو مى سازد يعنى از جهت هر نمازى على الظاهر و آب به جامه اش مى ريزد يعنى مى شويد در روزى يك بار.و چون حضرت صلوات اللّه عليه بلفظ نهار فرمودند نه بلفظ يوم ظاهرش آنست كه در شب نيز جامه را بايد شست مگر آن كه بگوئيم كه چون در اينجا شب را نفرمودند نبايد شست بنا بر حديثى كه وارد شده است كه:اسكتوا عمّا سكت اللّه عنه يعنى شما كارى نداريد به آن چه حق سبحانه و تعالى نفرموده است،بلكه ظاهر حديث آنست كه چون يقين نداريم كه اين ترى بولست شستن واجب نيست بلكه آب ريختن سنت است.

چنانكه اكثر احاديثى كه بلفظ نضح واقع شده محمول بر استحبابست چنانكه حديث موثق سماعه نيز وارد شده است كه در جروح و قروح روزى يك مرتبه جامه را بشويند.

و اكثر علما آن را حمل بر استحباب كرده اند و تحقيقش اينست كه اگر علم به همرسد كه اين ترى بول است شستن واجب است،و اگر مشكوك فيه باشد آب ريختن سنت است و اللّه تعالى يعلم.و چون عبد الرحيم كه راوى اين حديث است مجهول الحال است علما مطلقا حمل بر استحباب كرده اند و ليكن چون صدوق حكم به صحت آن كرده است همين از براى عمل به آن كافى است.

7-( و: سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن الرّجل وقع ثوبه على كلب ميّت قال ينضحه و يصلّى فيه و لا باس).

و به اسناد صحيح سؤال كرد على بن جعفر از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه از شخصى كه جامه اش بر سگى مرده خورد حضرت فرمودند كه آبى بر آن جا بريزد،و در آن نماز كند و باكى نيست،و اين حديث

ص: 546

صحيح نيز رد آن قول مى كند كه هر گاه جامه يا بدن شخصى به مرده خورد نجس مى شود به نجاست حكمى به اين معنى كه تا نشويند آن موضع را نماز نمى توان كرد،و اگر چيزى ملاقات كند آن موضع را به رطوبت آن چيز نجس نمى شود.

و حديثى صريح بر اين معنى دلالت نكرده است بلكه بعضى احاديث مطلقه وارد شده است كه آن چيز را آب كشند،و بعضى احاديث مطلقه وارد شده است كه شستن لازم نيست مثل اين دو حديث صحيح على بن جعفر كه يكى در حمار وارد شده است،و يكى در سگ پس اين احاديث را حمل بر ملاقات به يبوست مى كنيم و نضح را بر استحباب،و احاديث شستن را حمل مى كنيم بر آن كه ملاقات به رطوبت باشد.

مع هذا نضحى كه در اين حديث وارد شده است به اعتبار آنست كه سگست و در سگ مطلقا احاديث وارد است كه ملاقى آن را به يبوست نضح كنند و به رطوبت بشويند لهذا در حديث حمار نضح نبود و ظاهر نضح آب پاشيدن است و ليكن در حديث صحيح وارد شده است كه آب بر آن بريزد بنا بر اين علما نضح را تفسير كرده اند در همه جا به آب ريختن و اللّه تعالى يعلم.

ص: 547

باب العلة التى من اجلها وجب الغسل من الجنابة و لم يجب من البول و الغائط

غسل جنابت فى نفسه واجب است

اين باب در بيان علتى است كه به سبب آن علت غسل از جنابت واجبست و از بول و غايط واجب نيست.بدان كه ظاهر اين كلام آنست كه غسل جنابت فى نفسه واجب باشد،و ظاهر بسيارى از احاديث نيز چنين است بلكه غير آن از اغسال نيز ظاهرش وجوب لنفسه است چنانكه گذشت.

و اكثر علما جميع طهارت را واجب لغيره مى دانند و امثال اين احاديث را حمل بر سببيت كرده اند يعنى جنابت مثلا سبب آنست كه چون وقت نماز داخل شود غسل واجب شود چنانكه در حديث صحيح زراره گذشت كه هر گاه داخل شود وقت واجب مى شود طهور كه وضو و غسل و تيمم است و هم چنين نماز بعد از دخول وقت واجب مى شود.

و فايده خلاف در آن ظاهر مى شود كه هر گاه شخصى خواهد كه پيش از دخول وقت غسل كند و مشغول الذمه به نماز،يا طواف،يا مس كتابت قرآن واجب مثلا نباشد آيا در نيت قصد واجب مى كند يا سنت؟جمعى كه واجب لنفسه مى دانند قصد واجب مى كنند و باقى قصد سنت.

و مظنون بنده آنست كه غسل جنابت لنفسه واجبست و باقى طهارات لغيرها،و ليكن احوط آنست كه اگر شخصى خواهد كه پيش از وقت غسل كند و نماز قضا داشته باشد بقصد نماز قضا غسل كند و مى بايد در خاطر داشته باشد كه

ص: 548

بعد از غسل نماز قضا بكند و همين كافى نيست كه نماز قضا دارد على الظاهر.

و اگر مشغول الذمه نباشد اگر دو ركعت نماز نذر كند باين عنوان كه اگر توفيق صلوات بر نبى و آل او بيابم فللّه علىّ خداى راست بر من كه دو ركعت نماز بكنم قربة إلى اللّه و بعد از آن يك مرتبه صلوات بفرستد در اين صورت غسل واجب مى شود از جهت نماز نذر پس در وقت غسل نيت مى كند كه غسل جنابت مى كنم از جهت رفع حدث و مباح بودن اين نماز و باقى نمازها و باقى چيزهائى كه به سبب غسل مباح مى شود از جهت آن كه واجبست قربة إلى اللّه .

و اگر در وقت غسل رفع حدث جنابت را قصد كند بى اينها كه مذكور شد ظاهرا صحيح باشد به آن كه نيت كند كه غسل جنابت مى كنم قربة إلى اللّه ،و معنى غسل جنابت همين است كه غسل مى كنم كه جنابت برطرف شود،و ليكن بعنوان نذر بى دغدغه است،و بر همه اقوال علما صحيح است،و اگر اين معنى را در همه اغسال و وضو و تيمم رعايت نمايد نهايت احتياط به جا آورده است.

و اگر در وضوى پيش از وقت وضو را بقصد دو ركعت نماز سنت به جا آورد بهتر است و چون وقت داخل شود به آن وضو نماز واجب مى تواند كرد به اتفاق علما،و اگر در اين صورت قصد قربة كند كافى است بلكه در همه عبادات قصد قربة كافى است.

و اشكال كه هست آنست كه ميان خود و جناب اقدس الهى نيت را درست كند كه من اطاعت فرمان الهى مى كنم چون فرموده است كه اين عبادات را به جا آوريد و اصلا قصد بهشت و خلاصى از جهنم را منظور ندارد و چون اين معنى بسيار مشكل است اگر قصد رضاى الهى را با قصد خلاصى از عذاب الهى و رسيدن به مراتب عاليه بهشت به جا آورد صحيح است و مى بايد كه محض طمع بهشت و خلاصى از جهنم منظورش نباشد.

و اين نيات را قبل از اراده عبادات درست مى بايد كرد و بعد از آن در حال

ص: 549

عبادت همين بس است كه متذكر باشد كه غسل مى كند و همين كه در خاطر دارد كه غسل مى كند البته خواهد دانست كه غسل را از جهت اين مى كنم كه از حدث جنابت پاك شوم و نماز توانم كرد و اينها بحسب فرموده الهى است و لازم نيست كه بر زبان راند كه

اغتسل لرفع الحدث و لاستباحة الصلاة لوجوبه قربة إلى اللّه يا به فارسى بگويد كه غسل مى كنم از جهت برداشتن حدث و مباح شدن نماز از جهت رضاى الهى و يا بخاطر بگذراند اين معانى را.

هيچ يك از اينها نيت نيست زيرا كه نيت عبارتست از داعى بر فعل.

بسيار است كه قصد شخصى رياء است كه مردمان او را خوب دانند و در خاطر مى گذراند كه اين فعل را محض رضاى الهى به جا مى آورم و در اين صورت حق سبحانه و تعالى مى داند كه او كاذبست و خودش نيز مى داند كه دروغ مى گويد و چيزى كه او را بر اين فعل داشته است محض ديدن مردم است لهذا اگر مردم نباشند نمى كند و چون مردم باشند مى كند.

پس ظاهر شد كه آن چه از مردمان وسواس مى كنند در نيت و مكرر نيت مى كنند كار شيطان است و يكى از شياطين نام او وسواس است كه حق سبحانه و تعالى امر فرموده كه سوره قل اعوذ برب الناس را مكرر بخوانند از روى اخلاص تا حق سبحانه و تعالى شر آن ملعون را از اين كس كفايت كند.و ديگر دعا كه بعضى گذشت و بعضى خواهد آمد و اگر چنين شخصى از شر شيطان خلاصى نداشته باشد بايد كه بى نيت عبادات را به جا آورد كه در اين صورت مشروع نيست او را نيت كردن و محالست كه كسى كارى بى نيت تواند كرد.

و البته هر كس متوجه مسجد مى شود نيت نماز دارد و چون رو بقبله كرد و به نماز ايستاد نيت نماز دارد و نماز را از جهت رضاى الهى آمده است كه بكند ديگر نام بردن بى معنى است بايد كه اللّه اكبر بگويد و در وقت وضو آب بر رو ريزد و هم چنين غسل.

ص: 550

و لهذا در احاديث وضو و غسل و تيمم كه حضرات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم بيان فرمودند هيچ جا نفرمودند كه پيش از وضو يا غسل يا تيمم نيت بكنيد بلكه يك جا فرمودند كه نيت خود را از جهت رضاى الهى خالص كنيد و إن شاء اللّه در نماز بسطى داده خواهد شد.

به چه جهت امر به غسل جنابت شده،و از جهت غايط و بول نه

14- : (جاء نفر من اليهود إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فساله أعلمهم عن مسائل فكان فيما سأله ان قال لأيّ شىء أمر اللّه عزّ و جلّ بالاغتسال من الجنابة و لم يامر بالغسل من الغائط و البول فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله انّ آدم لمّا اكل من الشّجرة دبّ ذلك فى عروقه و شعره و بشره فاذا جامع الرّجل اهله خرج الماء من كلّ عرق و شعرة فى جسده فاوجب اللّه عزّ و جلّ على ذرّيته الاغتسال من الجنابة إلى يوم القيمة،و البول يخرج من فضلة الشّراب الّذى يشربه الانسان،و الغائط يخرج من فضلة الطّعام الّذى ياكله الانسان فعليه[او فعليهم]فى ذلك الوضوء قال اليهوديّ صدقت يا محمّد).

بسند قوى كالصحيح منقولست از حضرت سيد جوانان اهل بهشت امام حسن صلوات اللّه عليه كه جمعى از يهودان به نزد حضرت رسول اللّه صلى اللّه و آله آمدند و داناترين ايشان از آن حضرت ده سؤال كرد و از آن جمله اين سؤال بود كه گفت كه حق سبحانه و تعالى از چه جهت امر به غسل فرموده است از جهت جنابت،و غسل را واجب نساخت از جهت غايط و بول پس حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه چون آدم از شجره تناول نمود لذت آن در جميع رگهاى آن حضرت دويد حتى در پوست و موى آن حضرت جا كرد،پس چون آدمى با اهل خود جماع كرد آب منى از هر رگى و مويى كه در بدن او هست بيرون مى آيد،پس حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد بر ذريت آن حضرت كه غسل جنابت بكنند تا روز قيامت، و بول از فضله آبى كه آدمى مى خورد بيرون مى آيد،و غايط از فضله طعامى كه

ص: 551

مى خورد بيرون مى آيد پس بنا بر اين در آن وضو مقرر ساخت چون از همه اعضا بيرون نيامده است و علت وضو را حضرت پيشتر فرموده بودند يهودى گفت راست فرمودى يا محمد.

و مؤيد اين معنى اطبا نيز ذكر كرده اند كه چون منى از كل بدن بيرون مى آيد لهذا بعد از آمدن كل اعضا سست مى شود و به سبب آن يبوستى در همه اعضا بهم مى رسد و يبوست سرايت به دماغ مى كند پس لازمست كه آب به همه اعضا برسانند تا تدارك آن يبوست بشود و چون در غالب احوال منى مى آيد اين حكم غسل جارى شد و نادر را كه جماع بدون انزال است حكم غالب دادند طردا للباب چنانچه در جميع احكام شرايع چنين است مثلا شراب حرمتش به اعتبار زوال عقل است و آن غالب است و اندكى كه عقل را زايل نكند حكم بسيار دارد و على هذا القياس پس از اين حديث ظاهر شد كه فى نفسه غسل جنابت لازمست قطع نظر از نماز.

و ممكن است كه در واقع چون اين منى از شهوت نفسانى آمده است به سبب آن از قابليت مناجات اعظم الهى كه آن نماز است افتاده است پس چون غسل مى كند حق سبحانه و تعالى به سبب غسل گناهان اعضاى او را همه مى آمرزد و قابل آن مناجات مى شود چنانكه يهودى بعد از آن سؤال كرد كه يا محمد چه ثواب دارد كسى كه غسل جنابت بكند از جنابت حلال كه با حلال خود مجامعت كرده باشد حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه چون مؤمن با حلال خود مجامعت مى كند هفتاد هزار فرشته بالهاى خود را مى گشايند از خوشحالى و رحمت الهى نازل مى شود پس چون غسل مى كند حق سبحانه و تعالى بعدد هر قطره آب كه به بدن او مى رسد خانۀ در بهشت از جهت او بنا مى فرمايد و اين غسل جنابت سرى از اسرار الهى است كه در ميان او و خلق است چون كسى بر آن مطلع نيست بغير از حق سبحانه و تعالى و چون غسل

ص: 552

مى كنند قابل فيوض الهى مى شوند.

و احاديث صحيحه در وضو گذشت كه هر كه در وضوبسم اللّه مى گويد چنانست كه غسل كرده است و تفسيرش گذشت،و در همه جا اين قسم تأويل مى توان كرد اما منافات با ظاهر ندارد و ظاهرش وجوب لنفسه است و اللّه تعالى يعلم.

و قريب باين علت از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه بطريق كالصحيح منقولست كه فضل بن شاذان از آن حضرت روايت كرده است در فرق ميان وضو و غسل با عللى كه بعد از اين مذكور مى شود،و عمده علتها بندگى و تعبد است كه مى بايد آن منظور بندگان الهى باشد و اينها بمنزله نكاتست،و بسا باشد كه در هر حكمى علتهاى بسيار باشد و عقول همه كس به آن نتواند رسيد و در خور عقول ضعيفه اين علتها فرموده باشد و اكثر اوقات چنين است لهذا بحسب اختلاف عقول مختلف مى فرمايند و در واقع همه حق است و همه علت است و اللّه تعالى يعلم.

8-( و: كتب الرّضا صلوات اللّه عليه إلى محمّد بن سنان فيما كتب (1)من جواب مسائله علة غسل الجنابة النّظافة لتطهير الانسان ممّا اصابه من اذاه و تطهير ساير جسده لأنّ الجنابة خارجة من كلّ جسده فلذلك وجب عليه تطهير جسده كلّه و علّة التّخفيف فى البول و الغائط انّه اكثر و ادوم من الجنابة فرضى فيه بالوضوء لكثرته و مشقّته و مجيئه بغير ارادة منه و لا شهوة،و الجنابة لا تكون الاّ بالاستلذاذ منهم و الاكراه لأنفسهم).

و آن حضرت صلوات اللّه عليه نوشتند در جواب سؤالاتى كه محمد بن سنان از آن حضرت كرده بود از آن جمله سؤال كرده بود از علت وجوب غسلل.

ص: 553


1- كتب اليه.خ ل.

جنابت حضرت نوشتند كه علت غسل جنابت پاكيزگى است كه پاكيزه سازد آدمى را از آن چه به او رسيده است از منى و باقى بدن را پاك كند چون منى از جميع بدن بيرون مى آيد از اين جهت جميع بدن را در غسل مى بايد شست و علت سبك ساختن تكليف وضو از جهة بول و غايط آنست كه اينها بيشتر واقع مى شوند و كثرتش بيشتر از جنابت است پس حق سبحانه و تعالى از بندگان راضى شد به همين اعضا چون بسيار واقع مى شود،و اگر غسل را واجب مى ساخت بر ايشان شاق بود هر ساعت غسل كردن و مع هذا بى اختيار مى آيند اينها در غالب اوقات و شهوتى داعى نيست در فعل اينها،و در جنابت بواسطه لذتى و شهوتى كه در آن هست و خود را بر آن مى دارند و گاه گاهى است غسل بر ايشان شاق نبود غسل مقرر ساخت.

مجملا غسل جنابت كفاره آن لذتى است كه برده است و كفاره گناهانى است كه كرده است،و سبب تطهير ظاهر و باطن است بفضل الهى و اگر در بول و غايط نيز غسل مقرر مى ساخت كفاره گناهان مى شد بواسطه مشقت بر ايشان مقرر نساخت وبسم اللّه را در حين وضو مقرر ساخت كه بگوئيد و وضو نيز مثل غسل شود به تفضل او تعالى شأنه.

ص: 554

باب الاغسال

اغسال مستحب

5-( قال ابو جعفر الباقر صلوات اللّه عليه: الغسل فى سبعة عشر موطنا ليلة سبع عشرة من شهر رمضان و ليلة تسع عشرة و ليلة احدى و عشرين و ليلة ثلاث و عشرين و فيها ترجى ليلة القدر و غسل العيدين و اذا دخلت الحرمين و يوم تحرم و يوم الزّيارة و يوم تدخل البيت و يوم التّروية و يوم عرفة و اذا غسّلت ميّتا او كفّنته او مسسته بعد ما يبرد و يوم الجمعة و غسل الكسوف اذا احترق القرص كلّه فاستيقظت و لم تصلّ فعليك ان تغتسل و تقضى الصّلاة و غسل الجنابة فريضة).

اين حديث محمد بن مسلم است كه صدوق از او روايت كرده است بسند حسن كالصحيح و شيخ بسند صحيح و ليكن صدوق بعضى از حديث را ترك كرده است و آن را ذكر مى كنم محمد ذكر كرده است كه حضرت فرمودند كه غسل در هفده موضع است.

اول: غسل شب هفدهم ماه رمضان و آن شبى است كه لشكر حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه سيصد و سيزده نفر بودند با لشكر كفار مكه كه اضعاف ايشان بودند در چاه بدر به يك ديگر رسيدند،و مسلمانان در آن شب بسيار خايف و غمگين بودند،و حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله تا صباح مشغول دعا بودند و روزش فتح شد و اين فتح اعظم فتحها بود كه

ص: 555

مسلمان را شد،و صناديد و بزرگان قريش نصف كشته شدند و نصف اسير شدند چون چنين نعمتى حق سبحانه و تعالى كرامت فرمود به شكرانه اين نعمت سنت است كه غسل كنند و آن شب مشغول عبادت باشند.

دويم: غسل شب نوزدهم ماه رمضانست و در اين شب مى نويسند حاجيانى را كه توفيق حج مى يابند،و بر يك احتمال شب قدر است و احياى اين شب سنت است،و احاديث غسل اين شب بسيار است.

سيم: غسل شب بيست و يكم اين ماه است و اين شبى است كه اوصياى پيغمبران در اين شب به جوار رحمت الهى واصل شده اند،و از آن جمله بهترين ايشان حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم به عالم وصال ارتحال فرمودند،و در اين شب حضرت عيسى را به آسمان بردند،و روح حضرت موسى را به بهشت بردند صلوات اللّه عليهما.

چهارم: غسل شب بيست و سيم و در اين شب اميد ليلة القدر هست يعنى احتمال شب قدر در اين شب بيشتر از شبهاى ديگر است بلكه البته شب قدر است چون اميد معصومين متحقق الوقوع است و ليكن حكمت الهى اقتضا نموده است كه صريح نفرمايد.

پنجم و ششم: غسل عيد رمضان و عيد قربان است.

هفتم و هشتم: غسل ارادۀ دخول حرم خداست پيش از دخول و آن از محلى است كه ميل نصب كرده اند،و ممكن است كه مراد از آن مكه معظمه باشد چنانكه خواهد آمد،و هم چنين حرم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و آن از عاير است تا و عير،و محتمل است كه مراد از آن شهر مدينه باشد پيش از دخول و بعد از دخول در حرم در هر دو جا جايز است.

نهم: روز احرام بحج است يا عمره و تغيير اسلوب از اين جهت فرمودند كه اگر صبحى غسل كنند و قريب به غروب احرام بندند صحيح است.

ص: 556

دهم: روز زيارتست يعنى طواف كعبه،و بعضى تعميم كرده اند كه شامل طواف و زيارت حضرات سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم باشد و ضرر ندارد چون احاديث غسل زيارات قريب به تواتر است و اگر حديث ديگر نمى داشتيم اشكالى داشت از همين حديث استدلال كردن آن چون ظاهرش طواف خانه است و احتمال غسل زيارت نبى صلوات اللّه عليه نيز هست كه آن هم مراد باشد چون لفظ حرمين از پيش گذشته است و احتمال همه دارد و ليكن به احتمال استدلال نمى توان كردن.

يازدهم: غسل دخول كعبه است پيش از دخول البته و اينجا نيز مثل سابق است كه غسل صبح از براى عصر كافى است به تفصيلى كه در كتاب حج خواهد آمد كه خواب نرفته باشد بعد از غسل يا حدث نكرده باشد در غسل احرام و ما بعد على خلاف.

دوازدهم: غسل روز ترويه است و آن روز هشتم ذى الحجه است و در وجه تسميه احاديث بسيار وارد شده است كه در كتاب حج خواهد آمد با وجه تسميه عرفه.

سيزدهم: غسل روز عرفه است و آن روز نهم ذى الحجه است.

چهاردهم: غسل مس ميت است هر گاه ميت را غسل داده باشى و پيش از غسل و بعد از سرد شدن دست به بدن او رسانيده باشى و خواهى كه ميت را كفن كنى مستحب است كه غسل مس واجب را در اين وقت به جا آورى تا در وقت كفن كردن پاك باشى.

و در بعضى از نسخ در اين كتاب،و در خصال،و در تهذيب به جاى واو او واقع شده است و ظاهرا غلط نساخ است و واو مى بايد،و بنا بر نسخه بعضى گفته اند كه مراد از:اذا غسلت ميّتا غسل ميت است يعنى غسل ميت واجبست و در وقت كفن كردن غسل مس واجبست چون مس ميت كرده است،يا غسل

ص: 557

واجب را در اين وقت به جا آوردن سنت است و هم چنين هر گاه مس ميت بعد از سرد شدن و پيش از غسل دادن كرده باشى غسل از جهة آن واجبست و او در هر دو جا بمعنى واو است چنانكه در قرآن مجيد أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ بمعنى واو است چنانكه در باب تيمم مذكور خواهد شد و اينها تكلفى است كه ضرور نكرده است مع هذا اكثر نسخ واو است و سهو نساخ بسيار است.

و قرينه ديگر آن كه مصنف در خصال قبل از اين عبارت گفته است و غسل الميت و اذا غسّلت ميتا و هم چنين در كتاب امالى و غرض از اين تطويل آنست كه اين غلط را بزرگان كرده اند بواسطه عدم تتبع و بنا بر آن دو نسخه.

پانزدهم: غسل ميت خواهد بود و بنا بر اين نسخه و نسخه تهذيب پانزدهم غسل جمعه است.

شانزدهم: غسل كسوف است يا خسوف هر گاه تمام قرص گرفته باشد و بيدار شوى و نماز نكرده باشى پس بر تو لازمست كه غسل كنى و نماز كسوف شمس و خسوف قمر را قضا كنى و عبارت خصال باين عنوانست كه

فاغتسل و اقض الصلاة و در عبارت شيخ فاغتسل هست و قضا ساقط شده است.

بنا بر اين سيد محمد و بعضى ديگر گفته اند كه در اينجا قضا مذكور نيست پس ظاهرش آنست كه غسل از جهة ادا باشد يا اعم از ادا و قضا اما چون ظاهر شد كه از قلم نساخ افتاده است مشكل است قايل شدن به استحباب غسل از جهة ادا با آن كه وقتش معلوم نيست كه چه مقدار خواهد آمد خصوصا هر گاه به شروع در انجلا وقتش بيرون رود.

و بعضى از اصحاب گفته اند كه اگر دو رصدى عادل خبر دهند اعتماد مى توان كرد در تطويل نماز پس اگر ايشان خبر دهند كه وقتش طولى دارد و زمان غسل قريب بزمان وصول باشد مثلا بلاد حاره كه در همه وقت و در همه

ص: 558

جا غسل مى توان كرد و در اين صورت نيز اشكال زايل نمى شود چون رصدى را محال است كه علم به همرسد غالبا و اعتماد بظن ايشان كردن بى مستند شرعى مشكل است و از آن كه روايت بلفظ امر واقع شده است بعضى قايل بوجوب غسل شده اند،و جزم بوجوب يا استحباب مشكل است اولى آنست كه در غسل از جهة قضا قصد قربت كند و اللّه تعالى يعلم.

هفدهم: غسل جنابت واجبست كه وجوب آن از قرآن مجيد ظاهر شده است و چنين واجبى را در اصطلاح حديث فريضه مى گويند و بنا بر نسخۀ كه غسل ميت دارد اين جمله بر سر خود خواهد بود و هفده عدد غسل سنت خواهد بود.

و سنت در اصطلاح حديث آنست كه در قرآن بحسب ظاهر مذكور نباشد و حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله آن را گفته باشد اعم از آن كه واجب باشد يا سنت پس غسل ميت و غسل مس ميت كه مذكور شده است سنت است به اين معنى و بنا بر ظاهر اين حديث سيد مرتضى رضى اللّه عنه غسل مس ميت را سنت مى داند بلكه غسل ميت را نيز زيرا كه غسل ميت را ازاله نجاست مى داند و نيت در كار نمى داند و اگر نيت بكند ثواب خواهد داشت و سنت خواهد شد.

و چون احاديث صحيحه در غسل مس ميت بعنوان امر واجب شده است و معارضى ندارد الا مثل اين خبر و اين قابل تاويل هست اكثر علما قايل بوجوب آن شده اند و البته ترك نبايد كرد،و اگر قصد قربت كند بهتر است به آن كه قصد وجوب يا ندب نكند و اللّه تعالى يعلم.

و بنا بر آن كه جمله آخر بر سر خود باشد و غسل الميت نباشد مى بايد كه:

و اذا غسلت ميتا را بمعنى غسل ميت بگيرند يا غسل مس را دو فرد حساب كنند يكى سنت و آن تقديم آنست بر كفن و دويم واجب و آن مطلق غسل مس است بعد از سرد شدن و قبل از غسل دادن.

ص: 559

و بعضى غسل عيدين را يكى حساب كرده اند و هم چنين دخول حرمين را و در اين صورت دو عدد كم مى شود و بعوض آن دو غسل ميت و غسل جنابت زياد مى شود و حكمى به سبب اينها تغيير نمى يابد بلكه محض تصحيح عدد است.

غسل جنابت و حيض در كيفيت مساويند

6-( و قال الصادق صلوات اللّه عليه: غسل الجنابة و الحيض واحد).

و آن حضرت فرمودند كه غسل جنابت و حيض يكيست يعنى در كيفيت مساويند يا در وجوب مساويند يا در هر دو و يا آن كه تداخل مى شود و در هر يك از اينها روايات صحيح و موثق و حسن وارد شده است.

اما كيفيت پس شكى نيست كه چنانكه در غسل جنابت ترتيبى صحيح است هم چنين در غسل حيض و ساير اغسال صحيح است و در ارتماسى نيز حيض با جنابت يكسانست در آن و هم چنين در وجوب مشتركند به اجماع علماء اسلام.

و در تداخل اغسال نيز احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار است از آن جمله در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند كه هر گاه زنى جنب باشد و حايض شود آيا غسل جنابت بر او واجبست حضرت فرمود كه غسل جنابت و حيض يكى است و ظاهر حديث اين است كه غسل جنابت مجزى باشد،و دلالت مى كند بر آن كه در غسل حيض نيز وضو در كار نباشد.

و پنج حديث كالصحيح از زراره و عبيد اللّه الحلبيّ و محمد الحلبيّ و ابو بصير و حجاج خشاب از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت فرمودند كه غسل جنابت و حيض يكى است و يك غسل كافى است.

و در حديث صحيح و حسنين كالصحيح از زراره از حضرت امام

ص: 560

محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما منقول است كه فرمودند كه هر گاه بعد از صبح غسل كنى آن غسل مجزيست از جنابت و جمعه و عرفه و عيد قربان يا كشتن شتر و سر تراشيدن و كشتن گوسفند و زيارت و هر گاه چند حق خدا جمع شود يك غسل كافى است و بعد از آن فرمودند كه هم چنين زنان را يك غسل كافى است از جهة جنابت و احرام و غسل جمعه و غسل حيض و غسل عيد ايشان.

پس بدان كه ظاهرا دغدغه در اين نباشد كه حايضى كه جنب باشد اگر يك غسل بكند و قصد رفع حدث جنابت و حيض هر دو يا قصد استباحت صلاة تنها بكند صحيح است و جمعى گفته اند كه اگر قصد غسل جنابت كند از حيض مجزيست به اجماع و اگر قصد رفع حدث حيض كند خلافست بعضى گفته اند كه مجزى است چنانكه ظاهر رواياتست،و بعضى گفته اند كه اگر وضو ضم كند مجزيست و الا فلا،و بعضى گفته اند كه با وضو نيز مجزى نيست.

و حق اينست كه بى وضو هم مجزى است و اگر وضو بسازد احوط است، و بهتر آنست كه بقصد هر دو بسازد و اين اقاويل در صورتيست كه دو غسل رافع حدث يا مبيح صلاة جمع شود با هم اما اگر غسل مبيحى به غير مبيحى جمع شود مثل غسل جنابت و جمعه بعضى گفته اند كه در اينجا قصد هر دو نمى تواند كرد چون واجب و سنت ضد يكديگرند.

و حق آنست كه قطع نظر از حديث هم اين وجه صحيح نيست و با هم جمع مى شوند مع هذا هم چنين حديثى باشد كه او را به سه طريق نقل كرده باشند ابن ادريس از كتاب حريز نقل كرده است از زراره از احدهما صلوات اللّه عليهما.

و كلينى بسند حسن كالصحيح و شيخ بسند حسنى ديگر كالصحيح روايت كرده اند از حريز از زراره و در اين صورت اگر قصد همه كند ظاهرا بهتر

ص: 561

است،و هم چنين اگر قصد جنابت كند جمعى كثير كافى مى دانند از غسل جمعه، و اگر قصد غسل جمعه كند خلافست،و مشهور آنست كه مجزى نيست از غسل جنابت و حق اينست كه اين نيز مجزيست.

اما بهتر آنست كه اول غسل جنابت بكند و بعد از آن غسل جمعه احتياطا به جا آورد باين قصد كه اگر مطلوب الهى باشد فبها و الا لغوى باشد،و هم چنين در صورتى كه غسل جنابت و حيض جمع شده باشد اولى آنست كه اول غسل جنابت را واقع سازد و بعد از آن غسل حيضى احتياطا بكند تا بقول همه علما عمل كرده باشد و اللّه تعالى يعلم.

در روايتى واقع شده است كه هر جا وزغي را بكشد غسل بر او لازم است

16-( و روى: انّ من قتل وزغا فعليه الغسل).

و در روايتى واقع شده است كه هر جا چلپاسه را بكشد بر او لازم است غسل.و كلينى به اسناد خود از عبد اللّه بن طلحه روايت كرده است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از وزغ كه چلپاسه اش مى گويند و آن چه در معموره است مارمالى مى گويند و آن چه در صحراست بزرگش را آفتاب پرست مى گويند و كوچكش را انگشت عروسان و همه پنجه مثل آدمى دارند،و بعضى سوسمار را نيز از افراد وزغ مى دانند حضرت فرمودند كه رجس است يعنى نجس و لهذا جمعى قايلند به نجاستش و بعضى حمل بر مبالغه كرده اند پس حضرت فرمودند كه همه افراد آن مسخند و چون آن را بكشى غسل بكن،بعد از آن فرمودند كه پدرم مى گفت كه هر يك از بنى اميه كه مى ميرند بصورت وزغ مى شوند و چون عبد الملك بن مروان مرد مسخ شد بصورت وزغ و ناپديد شد و فرزندانش از فضيحت و رسوايى ترسيدند چوبى تراشيدند و كفن در آن پوشانيدند و دفن كردند و كسى بر اين معنى مطلع نشد مگر ما و فرزندانش.

و احاديث معتبره در اين باب وارد شده است تا آن كه دميرى در كتاب حياة الحيوان از مستدرك حاكم كه معتمد عليه سنيانست از عبد الرحمن بن

ص: 562

عوف روايت كرده است كه گفت مقرر چنين بود كه هر فرزندى كه حق سبحانه و تعالى كرامت مى كرد ما را به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مى برديم تا آن حضرت از جهت او دعا كند پس چون مروان بن حكم را به خدمت آن حضرت بردند حضرت فرمودند وزغ بن وزغ ملعون بن ملعون.

و كلينى نيز قريب باين را از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده است بسند كالصحيح.

(و قال بعض مشايخنا انّ العلّة فى ذلك انّه يخرج من ذنوبه فيغتسل منها)

و بعضى از مشايخ و استادان ما مى گفتند كه علت غسل آنست كه هر كه وزغ را مى كشد از گناهان بيرون مى آيد پس غسل مى كند بمنزله غسل توبه كه چون به توبه پاك مى شوند غسل مى كنند چنانكه خواهد آمد هم چنين قاتل وزغ از گناهان بيرون مى آيد.

و ظاهرا حديثى بر اين معنى داشته باشند،و از مشايخ شنيده ام كه كسى كه وزغ را به يك ضربت بكشد هفتاد حسنه دارد و اگر بدو ضربت بكشد يك حسنه دارد از جهت قوت ايمان و ضعف آن،و چون مشايخ صدوق در آن زمان اظهار اين معنى نمى توانستند كرد به رمز حرف مى زدند هر چند زمان خلفاى بنى عباس بود و ايشان با بنى اميه بد بودند اگر اين سخنان را علماى سنيان مى گفتند ضرر نداشت اما اگر شيعه مى گفتند آزار مى رسانيدند.

چنانكه مولانا سعد الدين ذكر كرده است لعن يزيد و اصحاب او را و لعن هر كس كه با اهل بيت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بد كرده اند و بعد از آن ذكر كرده است كه چرا بعضى از علما منع كرده اند از لعن ايشان تا تعدى نكند بأعلى پس اعلى و مرادش از اعلاى اول معاويه است و از ثانى ثلاثه و اظهار كرده است كه ايشان اولايند به لعن از جهت آن كه بناى ظلم را أولا ابو بكر و عمر گذاشتند در غصب حق امامت و فدك و ميراث و شهادت حضرت فاطمه و

ص: 563

شهادت باقى ائمه صلوات اللّه عليهم.

و اين دلالت مى كند بر تشيع مولانا يا آن كه حق سبحانه و تعالى بر زبانش جارى ساخته است بى اراده او چنانكه از بسيارى از علماى ايشان واقع شده است و قاضى نور اللّه رحمة اللّه عليه در مجالس المؤمنين اكثر را نقل كرده است.

وارد شده است كه هر كه بقصد ديدن مصلوب برود و او را ببيند غسل بر او واجبست

16-( و روى: انّ من قصد إلى مصلوب فنظر اليه وجب عليه الغسل عقوبة).

و روايتى وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه هر كه بقصد ديدن حلق كشيده برود و او را ببيند واجبست بر او غسل از جهت عقوبت بر اين عمل.و ظاهرش آنست كه مصلوب بى گناه باشد و اگر مصلوب شرعى باشد سنت است كه سه روز او را بردار بگذارند تا عبرت ديگران شود پس ديدن آن خوب خواهد بود و اقلا جايز غايتش آن كه جمعى از علما تخصيص داده اند اين حكم را بما بعد سه روز چون مشروع نيست گذاشتن بعد از آن و تعميم كرده اند كه خواه شرعى باشد و خواه غير شرعى و خواه به نهج شرع او را حلق كشيده باشند يا نه.

و از مشايخ شنيده ام كه نهج شرعى آنست كه مصلوب را رو بقبله بر چوب دار به پيچند تا در آنجا بميرد و صلب به نص قرآن از جهت قطاع الطريق است كه در كتاب حدود خواهد آمد،و مناسب آنست كه اگر شرعى باشد بعد از سه روز غسل بكنند و اگر غير شرعى باشد در همه وقت.

و ظاهر كلام صدوق آنست كه واجب باشد و اكثر حمل بر استحباب كرده اند و احوط آنست كه به ديدن مصلوب نروند و اگر بروند غسل را بر سبيل قربت واقع سازند و قصد وجوب و ندب نكند.

غسل جمعه و جنابت و استحاضه

6-( و: سأل سماعة بن مهران ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن غسل الجمعة فقال واجب فى السّفر و الحضر الاّ انّه رخّص للنساء فى السّفر لقلّة الماء.و قال غسل الجنابة واجب،و غسل الحيض واجب،و غسل

ص: 564

الاستحاضة واجب اذا احتشت بالكرسف فجاز الدّم الكرسف فعليها الغسل لكلّ صلاتين،و للفجر غسل،و ان لم يجز الدّم الكرسف فعليها الوضوء لكلّ صلاة).

و سؤال كرد سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از غسل جمعه پس حضرت فرمودند كه واجبست غسل جمعه در سفر و حضر ليكن رخصت داده اند زنان را در سفر كه غسل نكنند چون در سفر آب كم مى باشد.و در نسخه كلينى كه نزد بنده است و لقلّة الماء است يعنى در سفر و در قلت آب هر دو زنان مرخصند.

و محتمل است كه متعلق به همه باشد يعنى در كمى آب همه كس مرخصند و ليكن نسخه تهذيب موافق متن است،و هم چنين نسخه علل بعد از آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه غسل جنابت واجبست،و غسل حيض واجبست،و غسل استحاضه واجبست هر گاه مستحاضه فرجش را از پنبه پر كند و خون از پنبه درگذرد پس بر او واجبست كه غسل كند از جهت هر دو نماز به آن كه غسل كند از جهت نماز ظهر و عصر و هر دو را با هم بكند و غسلى بكند از جهت نماز شام و خفتن و هر دو را با هم بكند و غسلى بكند از جهت نماز صبح و اگر خون از پنبه درنگذرد پس بر او واجبست كه از جهت نمازى وضو بكند.

و اين حديث در همه كتب مشتمل است بر اين عبارت فعليها الغسل كلّ يوم مرّة و الوضوء لكلّ صلاة يعنى واجبست بر اين زن كه هر روز يك غسل بكند و از جهت هر نماز وضوئى بسازد و صدوق نيز قايل است به غسل از براى متوسطه و بعد ازين خواهد آمد،و فرق چنين كرده است ميان قليله و متوسطه و كثيره كه اگر خون بظاهر پنبه نرسد قليله است،و اگر بظاهر برسد و درنگذرد و سيلان نكند متوسطه است و اگر سيلان كند كثيره است و مستند اين تفصيل همين خبر است پس ظاهر آنست كه از نساخ افتاده باشد.

و محتمل است كه مذهب صدوق اين باشد كه استحاضه دو صورت دارد

ص: 565

قليله و كثيره و آن چه بعد از اين مى گويد مذهب پدر اوست و ليكن مناسب طريق او اينست كه حديث را چنانكه وارد شده است نقل كند و بعد از آن تأويل كند نه آن كه از حديث بيندازد و اكثر جاها چنين مى كند پس البته از نساخ افتاده است و در باب استحاضه اشاره به احاديث خواهد شد إن شاء اللّه.

غسل نفاس واجب است

(و غسل النّفساء واجب،و غسل المولود واجب)

و غسل زنى كه زاييده باشد و خونش بيايد و بند شود و از ده روز،يا هجده روز على الخلاف بگذرد واجبست،و غسل فرزندى كه متولد شود واجبست.و در اين غسل خلافست كه واجبست يا سنت مشهور استحبابست،و خلافست كه غسل است و ترتيب دارد با نيت يا شستن بچه است از خون مشهور اولست و خلافست كه آب مى ريزند يا پنبه را تر مى كنند و بر بدنش مى مالند ظاهرا هر دو سنت است اول پنبه ماليدن از جهت ازاله خونست و بعد از آن غسل است و اللّه تعالى يعلم.

بقيه غسلهاي واجب و مستحب

(و غسل الميّت واجب،و غسل من غسّل ميّتا واجب (1)و غسل المحرم واجب،و غسل يوم عرفة واجب،و غسل الزيارة واجب الاّ من علّة،و غسل دخول البيت واجب،و غسل دخول الحرم واجب، و يستحبّ ان لا يدخله الرّجل الاّ بغسل،و غسل المباهلة واجب،و غسل الاستسقاء واجب،و غسل اوّل ليلة من شهر رمضان يستحبّ،و غسل ليلة احدى و عشرين سنّة،و غسل ليلة ثلاث و عشرين لا تتركه فانّه يرجى فى إحداهما ليلة القدر،و غسل يوم الفطر و غسل يوم الاضحى لا احبّ تركهما و غسل الاستخارة يستحبّ)

و غسل مسلمان مرده واجبست و غسل كسى كه غسل دهد مرده را واجبست به تفصيلى كه گذشت و خواهد آمد،و غسل محرم كه اراده احرام بحج يا عمره داشته باشد

ص: 566


1- و غسل مس الميت واجب.خ.

واجبست و اكثر علما سنت مى دانند،و بعضى واجب مى دانند به سبب اين حديث و حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه غسل در هفده موضع هست و از آن جمله سه غسل فرض است غسل جنابت و غسل مس ميت و غسل احرام.و احاديث بسيار بلفظ امر وارد شده است و احوط آنست كه ترك نكند و قصد وجوب و ندب نكند.

و غسل روز عرفه واجبست يعنى سنت مؤكد است و هم چنين هر چه بعد از اين وارد شده است همه بمعنى مبالغه در استحبابست به اتفاق علما و بهتر آنست كه اين غسل را قريب به زوال واقع سازد.

و غسل زيارت خانه كه طواف باشد واجبست و اكثر علما غافل شده اند و اين حديث را دليل غسل زيارات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم ذكر كرده اند و بر تقديرى كه اعم باشد از همه استدلال نمى توان كرد به اين حديث و امثال اين چون در ميان اغسال حج واقع شده است و آن قرينه طوافست و از جهت خصوص زيارات احاديث صحيحه وارد شده است كه خواهد آمد و هم چنين از جهت اكثر آن چه در اين حديث و غير اين وارد شده است هر يك در محل خود احاديث بسيار دارد كه مذكور خواهد شد و ليكن دأب محدثين و علماست كه در باب طهارت ذكر مى كنند اينها را مجملا و در ابواب خود مفصلا و اين غسل زيارت خانه سنت مؤكد است مگر آن كه مانعى داشته باشد.

و غسل دخول خانه كعبه واجبست،و غسل دخول حرم واجبست و سنت است كه بى غسل داخل حرم نشود و اين نيز قرينه ايست كه دلالت مى كند بر آن كه واجب بمعنى سنت مؤكد است.

و غسل مباهله واجبست و مشهور ميان علما آنست كه مراد روز مباهله است كه روز بيست و چهارم،يا بيست و پنجم ذى الحجه است كه حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين

ص: 567

اراده مباهله فرمودند با نصاراى نجران بامر الهى كه فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ (1)يعنى اگر بعد از آن كه حقرا به دلايل بر ايشان ظاهر ساختى با تو مجادله نمايند بگو با ايشان كه با شما مباهله مى كنيم به آن كه ما پسران خود را مى خوانيم كه بيايند و شما پسران خود را،و ما زنان خود را و شما زنان خود را و ما كسانى را مى خوانيم كه بمنزله جان ما باشند شما نيز ايشان را مى خوانيد و بعد از آن نفرين مى كنيم و لعنت الهى را بر كسى مى كنيم از ميان ما و شما كه دروغ گو باشد و بعد از آن كه چنين مقرر شد روز ديگر حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله عبايى بر دوش گرفتند و حضرت امير المؤمنين و فاطمه زهرا و حسنين را صلوات اللّه عليهم داخل عبا كردند و ام سلمه و عايشه بروايت سنيان خواستند كه داخل شوند حضرت نگذاشت و از اين آيه معلوم شد كه حضرت امير المؤمنين بمنزله جان پيغمبر است و در جميع كمالات بغير از نبوت با آن حضرت شريك است چنانچه اخبار متواتره عامه و خاصه بر اين معنى شاهد است پس آن حضرت با اين حال متوجه صحرا شدند از جهت مباهله چون صد و پنجاه كس از علماء نصارى آمده بودند و اين معنى را مشاهده نمودند با خود گفتند كه اگر محمد نفرين كند يك نصرانى بر روى زمين نخواهد ماند چون بر ما ظاهر ساخت پيغمبرى خود را همگى،به تضرع و زارى به خدمت آن حضرت آمدند و استقاله كردند از آن عهد كه يا رسول اللّه ما با تو مباهله نمى كنيم بر ما رحم كن و از آن عهدى كه كرديم برگرد حضرت فرمود كه برگشتم و با شما جنگ مى كنيم گفتند طاقت جنگ تو نداريم يا چون بر تو شمشير كشيم هر گاه به مباهله راضى نشويم به جنگ چون راضى خواهيم شد؟حضرت فرمود كه پسن.

ص: 568


1- آيه 54-سورة آل عمران.

جزيه مقرر سازيد حضرت جزيه بر آنها مقرر ساختند و فرمودند كه عذاب را از خود دور كرديد و اللّه كه اگر دعا مى كردم نصرانى بر روى زمين نمى ماند و آتشى در نجران كه شهر شماست مى افتاد كه از پرندگان احدى نمى ماند و چون در اين روز حقيقت اسلام ظاهر شد و بزرگى اهل بيت آن حضرت بر منصه ظهور رسيد به مرتبۀ كه سنيان با آن شقاوت جميع آن چه مذكور شد از عايشه و ام سلمه و غيرهما روايت كرده اند در جميع كتب تفاسير و احاديث خود پس لازم است تعظيم اين روز به غسل و دعا و نماز،اين سخن علماست كه از اين حديث فهميده اند.

و ليكن در حديث وارد نشده است كه روز مباهله بلكه مباهله واقع شده است و آن چه اين بنده مى يابم آنست كه در ابتدا شيخ مفيد اين سهو كرده است و بعد از آن باقى متابعت كرده اند بلكه سنت است غسل از جهت فعل مباهله چنانكه كلينى روايت نموده است بسند حسن كالصحيح از ابى مسروق از جهت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه عرض نمودم كه من با عامه بحث مى كنم و دلايل بر امامت حضرت امير المؤمنين و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم از آيات قرآنى مى آورم و همه را به خدمت حضرت عرض كردم كه من حجت بر ايشان تمام مى كنم و ايشان جدل مى كنند و تأويلات مى كند حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه چنين شود با ايشان مباهله كن عرض نمودم كه بچه عنوان مباهله نمايم حضرت فرمودند كه سه روز اصلاح خود بكن به آن كه در آن سه روز مخالفت الهى نكنى و گمان دارم كه حضرت فرمود كه روزه بگير و غسل بكن و با او به صحرا رو و انگشتان دست راستت را در انگشتان او كن و با او به انصاف سر كن به آن كه اول خود را مقدم دار و بگو

اللّهمّ ربّ السّماوات السّبع و ربّ الارضين السّبع عالم الغيب و الشّهادة الرّحمن الرّحيم اگر ابو مسروق انكار حق كند و دعوى باطل پس فرو فرست عذابى از آسمان يا

ص: 569

معذب ساز او را بعذاب اليم در زمين بعد از آن نفرين بر او كن و بگو و اگر فلانى انكار حق كرده است و دعوى باطل پس بفرست بر او عذابى از آسمان يا معذب ساز او را به عذابى اليم پس حضرت فرمود كه البته زمانى نخواهد گذشت كه خواهى ديد كه او به بلائى مبتلا خواهد شد راوى مى گويد كه چون با چند كس مباهله نمودم و ايشان به بلاها مبتلا شدند ديگر هر كس را به مباهله مى خواندم اجابت من نمى كرد و در حديث صحيحى وارد شده است كه هفتاد مرتبه اين دعا و نفرين را بكن.

و ديگر اخبار بسيار در اين باب وارد شده است،و دأب محدثين بود چنانكه صفوانى كه استاد شيخ مفيد است و معاصر ابن بابويه است عظيم الشأن بود روزى در مجلس ابن حمدان با قاضى موصل بر سر امامت على بن ابى طالب سخن درآمد و هر چند صفوانى دلايل مى گفت او مكابره مى كرد تا عاقبت صفوانى با او گفت كه با تو مباهله مى كنيم قرار دادند كه فردا مباهله كنيم روز ديگر مباهله كردند و دست در دست يكديگر كردند و مقرر بود كه قاضى هر روز به خانه امير ابن حمدان حاضر مى شد آن روز و روز ديگر نيامد امير گفت كه احوال قاضى را بگيريد شخصى رفت و برگشت و گفت كه قاضى همان ساعت كه از اينجا برخاست تب كرد و آن دستى كه به مباهله دراز كرده بود باد كرده و سياه شده است و روز ديگر قاضى بجهنم واصل شد پادشاهان آل بويه او را طلبيدند و بسيار نزد ايشان معتبر شد.

و حكايت ميرزا مخدوم شريفى در مجلس شاه اسماعيل ثانى و مباهله نمودن مير مرتضى با او و اخراج او در روز سيم مباهله از ايران مشهور است پس ظاهر شد كه غسل از براى مباهله اين غسل است و اللّه تعالى يعلم.

ديگر غسل استسقا واجبست و كيفيت نماز استسقا مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.و غسل شب اول ماه رمضان مستحب است،و غسل شب بيست

ص: 570

و يكم و شب بيست و سيم سنت است آن را ترك مكن.و صدوق لفظ سنت را ترك كرده است،و در كلينى و تهذيب هست پس به درستى كه اميد شب قدر در يكى از اين دو شب هست و در كلينى و تهذيب بلفظ جمع واقع شده است و ظاهرش آنست كه مراد شب اول و اين دو شب باشد و محتمل است كه مراد شب نوزدهم و اين دو شب باشد و بظهور گذاشته باشد چون سماعه از آن حضرت مكرر شنيده بود،و ممكن است بر سبيل تعظيم بلفظ جمع وارد شده باشد چون شب قدر بهتر از سى هزار شب است اما در اينجا نسخه صدوق اظهر است.

و غسل روز عيد فطر و عيد اضحى سنتى است كه دوست مى دارم كه كسى ترك اين دو غسل نكند.و در اينجا نيز سنت از قلم صدوق ترك شده است،و غسل استخاره مستحب است و جمعى از علما گفته اند كه مراد از اين استخاراتى چند كه بعد از اين مذكور خواهد شد و ليكن سهو كرده اند بلكه ظاهر حديث مطلق است استخاراتست استخاراتى كه غسل در آن وارد شده است مؤيد عموم است و لا اقل در آنجاها آكد باشد و مبالغه بيشتر باشد و إن شاء اللّه در باب استخارات مفصل مذكور خواهد شد و اين خبر سماعه موثق كالصحيح است باصطلاح متأخرين و تا غايت نديده ام كه كسى در اين حديث سخنى گفته باشد بلكه اصحاب آن را قبول نموده عمل به آن كرده اند و مؤيد اكثر غسلهائى كه در اين حديث وارد شده است احاديث صحيحه وارد شده است از آن جمله در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه در چهارده موضع غسل هست غسل ميت و غسل جنب،و غسل كسى كه غسل داده باشد ميت را،و غسل جمعه،و عيد فطر،و عيد اضحى و روز عرفه،و غسل احرام،و دخول كعبه،و دخول مدينه،و دخول حرم،و زيارت،و شب نوزدهم،و بيست و يكم و بيست و سيم ماه رمضان.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد

ص: 571

شده است كه غسل كن در روز عيد قربان،و عيد فطر و جمعه و هر گاه غسل ميت داده باشى چون لازم دارد مس ميت را غالبا لهذا اكثر روايات باين عنوان وارد شده است.

و جمعى از اصحاب توهم كرده اند كه مراد از اين عبارت غسل مس ميت است و مع هذا در چند حديث غسل ميت وارد شده است و اين عبارت وارد شده است.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه غسل از جنابت است،و غسل جمعه است،و عيدين و روز عرفه و سه شب ماه رمضان و از جهت دخول حرم و از جهت دخول كعبه،و دخول مسجد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و از جهت غسل دادن ميت يعنى غسل مس ميت.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه چند روايت وارد شده است كه شبهاى فرد ماه رمضان غسل بكنيد و در روايتى وارد شده است كه دهه آخر ماه را هر شب غسل بكنيد و شب بيست و سيم دو غسل بكنيد يك غسل در اول شب و يكى در آخر شب و ايضا در كتاب اقبال از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله نقل كرده است كه هر كه شب اول،و نيمه،و آخر ماه رجب غسل كند از گناهان بيرون آيد مثل روزى كه از مادر متولد شده و اكثر علما ذكر كرده اند غسل بيست و هفتم ماه رجب را چون شب مبعث است،و حديثى در آن بنظر نرسيده است البته علما ديده اند.

و غسل عيد غدير مجمع عليه است،و در روايت على بن الحسين از حضرت امام جعفر صادق وارد شده است،و روايت ابو بصير از آن حضرت صلوات اللّه عليه در غسل نيمه شعبان وارد شده است و غسل شب عيد فطر در روايت حسن بن راشد از آن حضرت وارد شده است،و روايات نمازهاى

ص: 572

حاجت و استخاره و اغسال آنها در اواخر كتاب صلاة خواهد آمد،و روايات غسل از جهت افعال حج در كتاب حج نيز خواهد آمد با روايات غسل از جهت دخول مكه و غير آن إن شاء اللّه تعالى.

غسل توبه

6-( و: قال رجل للصّادق صلوات اللّه عليه انّ لي جيرانا و لهم جوار يتغنّين و (1)يضربن بالعود فربّما دخلت المخرج فاطيل الجلوس استماعا منّي لهنّ فقال له الصّادق صلوات اللّه عليه لا تفعل فقال و اللّه ما هو شىء آتيه برجلى و انّما هو سماع اسمعه باذنى فقال له الصّادق صلوات اللّه عليه تاللّه أنت أ ما سمعت اللّه عزّ و جلّ يقول إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (2)فقال له الرّجل كانّى لم اسمع بهذه الآية من كتاب اللّه عزّ و جلّ من عربىّ و لا عجمىّ لا جرم انّي قد تركتها و انّي استغفر اللّه (3)فقال له الصّادق عليه السّلام قم فاغتسل و صلّ ما بدا لك فلقد كنت مقيما على امر عظيم ما كان اسوأ حالك لو متّ على ذلك استغفر اللّه و اساله التّوبة من كلّ ما يكره فانّه لا يكره الاّ القبيح و القبيح دعه لأهله فانّ لكلّ اهلا).

جمعى از علما نقل كرده اند اين حديث را و حكم كرده اند به آن كه مرسل است،و ليكن مرسل صدوق مثل مسند است،و بعضى از مشايخ ما طاب ثراه با علما غوغا داشت كه عجب از ايشان كه كلينى اين حديث را بعنوان مسند موثق ذكر كرده است و او نيز اشتباه كرده است بلكه موافق اصطلاح متأخرين صحيح عالى السند است چون كلينى به سه واسطه از حضرت روايت كرده است از على بن ابراهيم از هارون بن مسلم از مسعدة بن زياد از آن حضرت كه گفت مسعده كه من در خدمت آن حضرت

ص: 573


1- يغنين.خ ل.
2- -آيه 38-سورة الاسراء.
3- تعالى.خ.

بودم كه شخصى گفت پدر و مادرم فداى تو باد به درستى كه مرا هم سايۀ چند است و ايشان كنيزكان دارند،و خوش خوانى و سرود مى كنند و عود مى نوازند،و من بسيار هست كه داخل خلا مى شوم و نشستن را طول مى دهم كه صداى آن زنان و عود ايشان را بشنوم حضرت فرمودند كه ديگر چنين مكن آن مرد گفت كه و اللّه من نزد آن كنيزكان نمى روم كه ايشان را ببينم به گوش خود صدايى مى شنوم چه ضرر دارد؟حضرت فرمودند كه تو و اللّه مگر نشنيدۀ.

و در كلينى و بعضى از نسخ فقيه للّه أنت است يعنى تو مردى كه مى خواهى بنده خدا باشى مگر نشنيدۀ كه حق سبحانه و تعالى چه مى فرمايد.و در بعضى نسخ للّه تب است يعنى از براى خدا توبه كن،و در بعضى يا للّه است كه از روى تعجب باشد چنانكه متعارفست كه عجم مى گويد كه خدايا ببين كه چه مى گويد مگر نشنيدۀ كه ايزد تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد كه به درستى و راستى كه فرداى قيامت از گوشها و چشمها و دلها همه سؤال خواهند كرد كه چرا چيزى چند را كه گفته بوديم مشنويد چون سازها و سرودها شنيديد.

و هم چنين هر چه نبايست شنيدن چون غيبت مؤمنان و بهتان بر ايشان،و سخنان بد و بيهوده چرا شنيديد آن چه را مى بايست شنيدن از سخنان خدا و رسول خدا و ائمه هدى و سخنان علما دينى للّه،و داد مظلومان و نصايح ناصحان و خير خواهان و امثال اينها را چرا نشنيديد.

و هم چنين چون حق سبحانه و تعالى نعمتى مثل چشم به تو عطا كرده بود و فرموده بود كه فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ يعنى اى صاحبان بصر و بصيرتها عبرت بگيريد به آن كه تفكر كنيد در هر ذرۀ از ذرات موجودات و بدانيد كه البته خالقى دارد كه آن را از كتم عدم به دايره وجود درآورده و در هر ذره و آثار صنع و قدرت و علم و حكمت خود جا داده و بدانيد كه امثال شما با اين عقل ضعيفى كه داريد نمى خواهيد كه شما را نسبت دهند به آن كه كارى بد كرده ايد يا

ص: 574

عبث كرده ايد چون نسبت توان داد به خداوندى كه همه كمالات بالفعل اوست بلكه هر كمالى داده اوست پس به او نسبت مدهيد كه چيزى را عبث آفريده باشد و هزاران حكمت در خلق آن جاى نداده باشد و هم چنين بدانيد كه بى آن كه افاضه جود و وجود بر هر ذره از ذرات كند محال است كه او را بقا باشد چه قلب حقايق محال است و امكان عين حقيقت اوست و عدم لازمه ذات او و بدون تأثير واجب الوجود بالذات ممتنع الوجود است،و بدانيد كه همگى سيما خلايق ذو العقول را داغ بندگى بر جبين نهاده اند و چند روزى از جهت تحصيل كمالات در اين خراب آباد دنيا فرستاده و هر روز جمعى را بدار السياسه آن عالم ابدى مى برد و عن قريب نوبت باين كس رسيده است،و از خصوص چشم چيزها طلب نموده اند كه به جا آورد به آن كه مطالعه علوم دينيه از قرآن و حديث و دعا كند،و چشم را از ديدن زنان نامحرم و أمردان از روى شهوت نگاه دارد،و به مراتب دنيا و زينتهاى آن نيندازد چنانكه إن شاء اللّه در باب حقوق و غيره مذكور خواهد شد،و دل كه بمنزله پادشاه است در بدن عزت او بداريد او را به زنگ تعلقات مكدر مگردانيد،و چون عرش اعظم حق سبحانه و تعالى است او را از قاذورات جهل و بخل و كبر و عجب و حسد و عداوت مؤمنان و كينه و مكر و ريا و امثال اينها پاك گردانيد،و به اضداد اينها از علم وجود و تواضع و خود را خوار دانستن و ديگران را بر خود تفضل دادن و دوستى با مؤمنان كردن و خيرخواه ايشان بودن و خالص از براى خدا بودن و امثال اينها از صفات كمال زينت دهيد و بياراييد تا قابل محبت و معرفت الهى شود.

پس آن مرد گفت كه گويا من نشنيده بودم اين آيه را از كتاب الهى نه از عربى و نه عجمى حال كه شنيدم ناچار ترك نمودم و توبه مى كنم كه ديگر نكنم و طلب مغفرت از حق سبحانه و تعالى مى كنم كه از تقصيرات گذشته درگذرد.

پس حضرت فرمود كه برخيز و غسل بكن و هر چه به خاطرت رسد از نماز

ص: 575

بكن يعنى اقلا دو ركعت و هر چه بيشتر بهتر پس به درستى كه اقامت داشتى بر گناه عظيم بسيار بدى چه بد بود حال تو اگر بر اين حال مى مردى استغفار و توبه كن و از حق سبحانه و تعالى طلب كن كه توبه ترا قبول كند از جميع بديها به درستى كه هر چه را حق سبحانه و تعالى نهى كرده است البته قبيح است و بد را از براى بدان بگذار كه هر چيزى قومى بدان سزاوارند اينها سزاوار كفار است نه شيعيان اثنى عشرى چون اينها خوبانند و غير ايشان هر كه هست كافرند و چون كفار بجهنم مى روند اگر عذاب ايشان عظيمتر باشد گو باش چون خود باختيار خود عذاب را خواسته اند بخلاف شيعيان كه ايشان اهل بهشتند حيف باشد كه ايشان بواسطه چنين چيزها به عقوبت الهى گرفتار شوند.

و كسى توهم نكند كه اگر ايشان بد كنند خوبست بلكه مراد آنست كه ايشان بد مى كنند البته حيف نباشد كه شما مثل ايشان باشيد و فى الحقيقه اين يك دليل است بر بدى اينها كه خوبان اينها را نمى كنند حيف نباشد كه شما شباهت به بدان داشته باشيد.

و صدوق اين حديث را از جهت مستند غسل توبه ذكر كرده است و ليكن در اين حديث اشارات بسيار هست يكى حرمت غنا و سرودى كه در ملاهى مى باشد و در حرمت آن نزد علماء شيعه خلافى نيست،و هم چنين عود و عرب هر سازى را كه از چوب مى سازند عود مى گويند مثل طنبور بزرگ و كوچك و كمانچه و غير آن.

و مشهور ميان علماء شيعه اين است كه غنا و عود از جمله گناهان صغيره اند. (1)و ليكن چون بواسطه هر دو مكثى مى نموده است حضرت آن را كبيرهود

ص: 576


1- يعنى نسبت با كبر كبائر كه هفت است و إلاّ هر عملى كه انجام دادن آن سبب دخول آتش شود او كبيره است مثل غنا و عود

شمردند چنانكه در احاديث معتبره وارد شده است كه صغيره نيست با اصرار بر آن بلكه كبيره مى شود.

و ديگر ظاهر مى شود كه جاهل معذور نيست چون به اعتقاد آن شخص گناه نبود و مع هذا حضرت فرمودند كه چه حال تو بد بود اگر بر اين حال مى مردى.

ديگر علما ذكر كرده اند كه غسل توبه بعد از توبه است چون جايز نيست تأخير توبه به اجماع علما و از جمله واجبات فوريه است و ذكر كرده اند كه هر غسلى كه از جهت زمانست بعد از دخول آن زمان است و هر چه از جهت فعل است پيش از فعل است و از آن استثناء كرده اند غسل ديدن مصلوب را و غسل كشتن وزغه را و غسل تارك كسوف را اگر چه مى توان گفت كه در آنجا غسل از جهت نماز قضاست،و هم چنين غسل توبه ظاهر حديث آنست كه بواسطه نمازيست كه بعد از آن مى كند و دو غسل سابق فى الحقيقه از براى فعل نيست بلكه به سبب فعل است.

ديگر اكثر علما ذكر كرده اند كه اگر كافر مسلمان شود سنت است او را غسل توبه كردن از جهت اين حديث و علتى كه حضرت فرمودند كه تو مداومت داشتى بر گناهى عظيم و كفر نيز از اعظم گناهانست يا باين وجه كه هر گاه بواسطه توبه بر اصرار بر صغيره غسل بايد كرد بر كباير و اعظم آنها كه شركت بطريق اولى و ظاهر حديث آنست كه در اينجا يك توبه كه عبارت از پشيمانى است اول كرد و غسل را فرمود كه بكند و نماز بكند و استغفارى ديگر بكند و از حق سبحانه و تعالى طلب نمايد قبول توبه را پس غسل از جهت اين افعالست نه از جهت توبه و فرقست ميان توبه و استغفار توبه پشيمانى است از گذشته و عزم بر آن كه ديگر نكند،و استغفار طلب آمرزش است و سؤال توبه سؤال قبول توبه است.

و محتمل است غرض حضرت صلوات اللّه عليه اين باشد كه پشيمانى او

ص: 577

از همين فعل بود حضرت فرمودند كه توبه از جميع گناهان بكن و دغدغه نيست در آن كه توبه از جميع گناهان واجبست و ليكن خلافست ميان علما كه آيا توبه از بعضى دون بعضى صحيح است يا نه.

بعضى گفته اند كه تبعيض توبه صحيح نيست زيرا كه توبه عبادتست و مشروط به نيت قربتست و اگر كسى از جهت رضاى الهى توبه كند چه خصوصيت باين گناه دارد بلكه همه گناهان خلاف رضاى الهى است پس كاشف بفعل مى آيد كه كسى كه توبه از بعضى دون بعضى كرده است بواسطه مطلبى از مطالب خود كرده است مثل آن كه شخصى توبه از شراب مى كند و مال يتيم را مى خورد چون در شراب مفسدها هست اقلا جريمه حاكم يا بى اعتبارى در نظرها،و در مال يتيم اينها نيست پس در واقع تائب نيست و شكى نيست كه غالبا چنين است و در اين كسى نزاع ندارد،نزاع در اين است كه اگر شخصى با نفس اماره بر نتواند آمد كه همه معاصى را ترك كند هيچ شكى نيست كه هر چند معصيت كمتر باشد عقوبت الهى كمتر خواهد بود پس بر ايشان لازم مى آيد كه بگويند يا شراب بخور يا ترك مال يتيم بكن و اين معنى بالبديهه باطل است.

ديگر چه خصوصيت دارد بترك معاصى،فعل طاعات هم چنين است پس مى بايد گفت شخصى را كه نماز مى كند و بحج نمى رود كه يا نماز را ترك كن يا بحج برو،و اين با جماع باطل است پس حق آنست كه تبعيض توبه صحيح است و به آن مقدار كه از جهت رضاى الهى ترك معاصى مى كند ثواب دارد و بر تقديرى كه ثواب نداشته باشد البته او را به سبب ترك شراب عقاب نخواهند كرد،و اگر بخورد البته عقاب خواهند كرد.

و جمعى از اين حديث استدلال كرده اند كه تبعيض صحيح نيست چون حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه تو از همه گناهان توبه كن و اين استدلال بى وجه است زيرا كه كسى نگفته است كه توبه از همه واجب نيست بحث بر سر

ص: 578

اشتراطست.

و بعضى عكس گفته اند كه چون آن شخص اظهار ندامت كرد بر شنيدن ساز و نوا حضرت آن را قبول فرمود و فرمود كه توبه از همه نيز بكن و اين استدلال نيز ضعيف است زيرا كه از حديث در نمى آمد كه حضرت آن را قبول فرموده باشد بلكه ممكن است كه حضرت اين را فرموده باشد تا بيان فرمايد كه تبعيض صحيح نيست.

و حق اينست كه حديث دلالت بر هيچ طرفى ندارد بلكه دلالت بر اين دارد كه توبه از همه گناهان واجبست.

و شيخ ما بهاء الدين محمد طاب ثراه مى فرمودند كه انا فانا توبه واجبست پس اگر كسى يك گناه كبيره بكند و يك دقيقه بگذرد و توبه نكند دو كبيره كرده است يكى اصل گناه و ديگر ترك توبه از كبيره كبيره است و چون به دقيقه سيم مى رسد چهار كبيره مى شود و در دقيقه چهارم هشت كبيره مى شود و در دقيقه پنجم شانزده كبيره مى شود و على هذا القياس مضاعف مى شود و چون يك شبانه روز بگذرد بى اغراق از عدد ريگ بيابان و برگ درختان و موى چهارپايان و ستارگان آسمان از همه بيشتر مى شود بلكه دقايق روز تنها به اعتبار مضاعفه از اينها بيشتر است بلكه اگر ما بين آسمان تا زمين از اطراف كه همه پانصد ساله راه است مملو از ريگ بيابان فرض كنند اين عدد بر آن زيادتى دارد اضعافا مضاعفة و آن را حساب مى توان كرد و اين را حساب نمى توان كرد هر گاه به دقايق حساب كنند چنين مى شود و يقينا در هر ثانيه بلكه عاشره مكلف است به توبه زيرا كه توبه محض پشيمانى است و اگر كسى خواهد كه حساب گناهان هر روزه خود را بكند نمى تواند كرد وقتى كه همه در مضاعفه باشد بغير از حق سبحانه و تعالى كسى حساب آن را نمى تواند كرد.

الحال نظر به تفضل الهى كن كه اگر شخصى مدت العمر در معصيت باشد

ص: 579

بمجرد يك پشيمانى از همه در مى گذرند و جمعى كه پشيمانى ايشان كامل باشد:

فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ يعنى اين جماعت را بفضل خود مبدل مى سازد گناهان ايشان را بحسنات به اين معنى كه از نامه عمل ايشان گناهان غير متناهى محو مى شود و بعوض هر گناهى اضعاف آن از حسنات نوشته مى شود خصوصا جمعى كه توبه ايشان سبب توبه ديگران باشد بلكه نسبت باين جماعت به اعتبار هر نفسى غير متناهى از حسنات نوشته مى شود و حساب نعمتهاى الهى بر بندگان به اضعاف مضاعف از اين بيشتر است لهذا حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ (1)يعنى اگر خواهيد كه در مقام تعداد نعم الهى درآييد احصاى آن نمى توانيد كردن به درستى آدمى بسيار ظلم كننده است بر نفس خود كه شكر نعمت چنين معبودى را به جا نمى آورد كه به ازاى هر شكرى غير متناهى از نعمت من بر او مضاعف گردد و بسيار كافر نعمت است كه هر چند به او احسان مى كنيم نمى فهمد و اگر فهميد آن نعمت را نسبت به ديگران مى دهد و اگر بمن نسبت دهد در برابر آنها مخالفت و كفران نعمت مى كند و بسط اين كلام را در شرح صحيفه كامله خواهند يافت إن شاء اللّه تعالى.

تنها وجوب غسل جنابت از قرآن استفاده مى شود

(و الغسل كلّه سنّة ما خلا غسل الجنابة)

يعنى همه افراد غسل سنت است بغير از غسل جنابت يعنى وجوب غسل جنابت از قرآن مجيد است كه حق سبحانه و تعالى بر سبيل امر واجب از بندگان طلب فرموده است و باقى اغسال خواه واجب مثل غسل حيض و نفاس و استحاضه و غسل ميت و مس ميت،و خواه سنت مثل باقى اغسال كه مذكور شد از سنت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله ظاهر شده است و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.

ص: 580


1- آية 34-ابراهيم

غسل جنابت از وضو كافى است

(و قد يجزئ الغسل من الجنابة عن الوضوء لأنّهما فرضان اجتمعا فأكبرهما يجزئ عن اصغرهما و من اغتسل لغير جنابة فليبدأ بالوضوء ثمّ يغتسل و لا يجزئه الغسل عن الوضوء لأنّ الغسل سنّة و الوضوء فريضة و لا يجزئ سنّة عن فرض)

و بتحقيق كه غسل جنابت از وضو كافى است زيرا كه غسل جنابت و وضو هر دو واجبست كه وجوب هر دو از قرآن ظاهر شده است پس آن چه بزرگتر است كه غسل است از كوچكتر كه وضوست مجزيست و كسى كه اغسال ديگر كند غير غسل جنابت پس بايد كه ابتدا به وضو كند و بعد از آن غسل كند و مجزى نيست او را غسل از وضو زيرا كه آن غسل سنت است و وضو فرض است و مجزى نيست سنتى از فرض.

اين مضمون را در روايات نديده ام و دور نيست كه صدوق روايتى ديده باشد و محتمل است كه صدوق خود استنباط از روايات كرده باشد و نكته باشد بعد از وقوع.

و على اى حال شكى نيست در آن كه در غسل جنابت احتياج به وضو نيست چون احاديث صحيحه بلكه متواتره وارد شده است در آن كه احتياج به وضو نيست و وضو با غسل جنابت در حديثى وارد شده است و آن حديث باصطلاح متأخرين صحيح نيست و شيخ طوسى حمل كرده است آن را بر استحباب و آن نيز وجهى ندارد زيرا كه احاديث بسيار وارد شده است كه وضو با غسل جنابت بدعتست و حمل بر تقيه ظاهرتر است و اكثر علماى ما نقل اجماع كرده اند بر آن كه بدعتست و خلافى كه هست در غير غسل جنابت است.

اكثر علما واجب مى دانند از جهت مرسله ابن ابى عمير از شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه در هر غسلى پيش از آن وضو هست مگر غسل جنابت و حق اينست كه وضو هست و ليكن بر سبيل استحباب چون در روايات صحيحه وارد شده است كه كدام وضو طهارتش بيش از غسل

ص: 581

است؟و كدام وضو پاك كننده تر است از غسل؟ و احاديث بسيار وارد شده است كه غسل حيض و غسل جنابت يكى است و احاديث متواتره وارد شده است در كيفيت اغسال حيض و نفاس و استحاضه و مس ميت و در هيچ حديثى وارد نشده است كه وضو بسازند،پس واجب نباشد و سنت باشد از جهت حديث سابق بلكه احاديث معتبره وارد شده است كه در اغسال مستحبه نيز وضو نيست.

و حديثى كه وارد شده است كه در غسل جمعه وضو هست محمول بر استحبابست،و احوط آنست كه با غير غسل جنابت خواه واجب و خواه سنت وضو بسازد و اللّه تعالى يعلم.

ص: 582

باب صفة غسل الجنابة

آداب غسل جنابت

(قال ابى رضي اللّه عنه فى رسالته إليّ اذا اردت الغسل من الجنابة فاجهد ان تبول ليخرج ما بقى فى احليلك من المنىّ ثمّ اغسل يديك ثلاثا من قبل ان تدخلهما الاناء و ان لم يكن بهما قذر فان ادخلتهما الاناء و بهما قذر فاهرق ذلك الماء و ان لم يكن بهما قذر فليس به باس و إن كان اصاب جسدك منىّ فاغسله عن بدنك ثمّ استنج و اغسل او أنق فرجك ثمّ ضع على رأسك ثلاث اكفّ من ماء و ميّز الشّعر بأناملك حتّى يبلغ الماء إلى اصل الشّعر كلّه و تناول الاناء بيدك و صبّه على رأسك و بدنك مرّتين و امرر يدك على بدنك كلّه)

باب كيفيت غسل جنابت پدرم در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده است كه هر گاه خواهى كه غسل جنابت كنى پس سعى كن كه اول بول كنى تا بيرون آيد باقى مانده منى از ذكر،پس دستهايت را بشوى پيش از آن كه داخل ظرف كنى اگر چه نجس نباشد و اگر دستها را داخل ظرف كنى و نجس باشند آن آب را بريز چون كمتر از كر به ملاقات نجاست نجس مى شود،و اگر دستها نجس نباشد و داخل ظرف كنى باكى نيست و ليكن ترك سنت كرده خواهى بود،و اگر به بدنت منى رسيده باشد پس بشوى منى را از بدنت و استنجا بكن چون بول كرده يا غير آن از تو واقع شده است و فرجت را بشوى تا پاك شود از منى پس سه كف آب بر سر ريز و بسر انگشتان مو را از سر دور كن تا آب به ته موها برسد و آب به دستت كن و بر سر و

ص: 583

بدنت دو بار بريز و دست را بر تمام بدنت بمال كه آب به همه جا برسد.

و اين مضمون در روايات صحيحه وارد شده است خصوصا در حديث صحيح زراره،و حديث صحيح محمد بن مسلم،و حديث بزنطى كه از حضرت امام محمد باقر،و امام جعفر صادق،و امام على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهم وارد شده است الا آن چه ذكر كرده است در آخر كه بر سر و بدنت دو بار بريز در احاديث سر وارد نشده است.

و صدوق در امالى نيز چنين ذكر كرده است و ظاهرا مراد او اينست كه آن سه مرتبه آب ريختن بر سر كه اول مى ريزد از جهت تمهيد مقدمه غسل است كه در وقت غسل آب به سهولت برسد و بنا بر اين ظاهر نمى شود كه قايل است بترتيب سر بر بدن يا نه اما ترتيب سر بر بدن خلافى نيست نزد علماء شيعه.

و احاديث صحيحه بر آن دلالت دارد اما تقديم جانب راست بر جانب چپ از اخبار بيرون نمى آيد و ظاهرا على بن بابويه و پسرش بظاهر احاديث عمل نموده اند و قايل بترتيب نيستند.

و در حديث كالصحيح زراره وارد شده است كه به حضرت عرض نمودم كه جنب چگونه غسل مى كند حضرت فرمودند كه اگر دستش نجس نباشد دست را در آب كند و فرجش را بشويد به سه كف آب بعد از آن سه كف آب بر سر ريزد بعد از آن دو كف را بر دوش راست ريزد و دو كف بر دوش چپ پس هر عضوى كه آب بر آن عضو روان مى شود مجزيست.

و اكثر علما از اين حديث بيرون آورده اند ترتيب را و لفظ و او بنا بر مذهب اصح دلالت بر ترتيب ندارد و لفظ ثم كه بر منكب ايمن داخل شده است دلالت بر تقدم سر مى كند بر بدن و بر تقديرى كه اول آب به دوش راست بايد ريخت در نمى آيد كه جانب راست را بشويد أولا.

پس ممكن است كه مراد اين باشد كه دو كف آب بر دوش راست ريزد

ص: 584

و دو كف بر دوش چپ بعد از آن آب را بر همه جا از طرفين جارى سازد و هيچ شك نيست كه ترتيب احوط است حتى در عورتين به آن كه نصف را با جانب راست بشويد و نصف را با جانب چپ.

(و خلّل اذنيك بإصبعيك و كلّما اصابه الماء فقد طهر فانظر ان لا تبقى شعرة من رأسك و لحيتك الاّ و تدخل الماء تحتها و من ترك شعرة من الجنابة لم يغسلها متعمّدا فهو فى النّار)

و تخليل كن گوشهاى خود را بسر انگشتان خود يعنى آن چه از گوشها پيداست واجبست شستن آن حتى پيچشهاى گوشها را چنان كند كه آب به آن جا برسد و چون سه كف بر سر ريخته است البته آب به گوش رفته است و انگشتان آن آب را به همه جا مى رساند بعنوان جريان و هم چنين پيچ ناف و كف پا اگر در ميان گل باشد يا در ميان آب چنانكه گذشت و هر چه را آب مى رسد پاك مى شود يعنى بعنوان جريان.

چنانكه اين معنى در عبارات احاديث صحيحه چنين واقع است

فما جرى عليه الماء فقد طهّره يعنى هر چه را آب بعنوان جريان به او مى رسد پاك مى كند و غرض ابن بابويه در اينجا معنى ديگر است و آن مبالغه است در رسانيدن آب بجميع اجزاى بدن به قرينه آن كه گفته است كه ملاحظه تمام بكن كه نگذارى يك مو از سر و ريشت مگر آن كه آب به زير آن مو برسانى و هر كه مقدار سر مويى را از بدن بواسطه غسل جنابت عمدا نشويد آن شخص در آتش جهنم خواهد رفت.

و همين عبارت در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست و مراد از شعره مقدار آنست از بدن چنانكه اكثر علما گفته اند و نقل اجماع كرده اند بر آن كه شستن بدن واجبست و شستن مو واجب نيست و ظاهر اين حديث وجوبست و احوط آنست كه مو را نيز بشويد.

و ممكن است كه اعتقاد ابن بابويه اين باشد كه رسيدن آب كافى است

ص: 585

اگر چه بعنوان جريان نباشد،چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است كه رسانيدن كافى است و اگر چه مثل روغن مالى باشد و ليكن علما حمل كرده اند آن را به آن كه با جريان باشد چون احاديث بسيار وارد شده كه هر چه را آب بر آن جارى مى شود طاهر مى شود و احوط آنست كه اگر گوش يا بينى سوراخ داشته باشند آب به ميان سوراخ برساند.

و جمعى از علما واجب مى دانند و اگر سوراخ فراخ باشد دغدغه در آن نيست كه مى بايد آب به آن برسد،در سوراخ تنگ خلافست اظهر عدم وجوبست و احوط رسانيدنست.

و هم چنين احوط رسانيدن آبست به زير ناخنها و اگر چرك داشته باشد احوط آنست كه ناخنها را بگيرد يا چرك را بيرون آورد و گذشت در تخليل وضو آن چه ضرور بود ذكر آن.

(و من ترك البول على اثر الجنابة او شك ان يتردّد بقيّة الماء فى بدنه فيورثه الدّاء الّذى لا دواء له)

و كسى كه ترك كند بول كردن را عقيب انزال منى نزديكست كه آن منى كه در مجرى مانده است در بدن او حركت كند و به سبب آن دردى به همرسد كه دوا نداشته باشد پس چنانكه فايده اخروى دارد استبرا كردن از جنابت به بول فايده دنيوى نيز دارد.و اين مضمون حديثست و مى آيد احاديث در فايده اخروى.

(و من احبّ ان يتمضمض و يستنشق فى غسل الجنابة فليفعل و ليس ذلك بواجب لأنّ الغسل على ما ظهر لا على ما بطن)

و كسى كه خواهد كه مضمضه و استنشاق در غسل جنابت بكند پس بكند اما واجب نيست زيرا كه غسل بر ظاهر بدن واجبست نه بر باطن بدن.

بدان كه اخبار صحيحه وارد شده است كه امر فرموده اند به مضمضه و استنشاق و چون خوف توهم وجوب هر دو بود اخبار باين عنوان نيز وارد شده

ص: 586

است تا بدانند كه واجب نيست،و اظهر آنست كه در امثال اين اخبار غرض ائمه هدى صلوات اللّه عليهم رد بر سنيان بوده است كه جمعى از ايشان هر دو را واجب مى دانسته اند و اللّه تعالى يعلم.

(غير انّ الرّجل اذا اراد أن ياكل او يشرب قبل الغسل لم يجز له الاّ ان يغسل يديه و يتمضمض و يستنشق فانّه ان أكل او شرب قبل ان يغسل ذلك خيف عليه البرص)

و ليكن اگر جنب خواهد كه چيزى بخورد يا بياشامد پيش از غسل جايز نيست مگر آن كه دستها را بشويد و مضمضه و استنشاق بكند و اگر كسى اينها را نكند و بخورد يا بياشامد خوف آن هست كه پيس شود.

و بر اين مضمون حديث كالصحيح زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه هر گاه جنب خواهد كه چيزى بخورد و بياشامد دست بشويد و مضمضه بكند و روى خود را بشويد و بخورد و بياشامد.

و ديگر روايت سكونى وارد شده است و ليكن در آن استنشاق و عدم جواز نيست،و ظاهرا مراد صدوق هم كراهت باشد.

و در حديث صحيح وارد شده است كه جايز است او را خوردن و اگر دست بشويد بهتر است و اگر وضو بسازد بهتر است،در حديث كالصحيح وارد شده است كه جنب مى تواند خوردن و آشاميدن و قرآن خواندن و ذكر الهى كردن و اينها مؤيد كراهتست.

و شايد كه به صدوق حديثى رسيده باشد و ليكن خلاف ظاهر است و همين عبارت را در امالى از كلام خود ذكر كرده است و ظاهرا كلام پدرش تمام شد چون پدرش در رساله كم حديث مى آورد.

اكل جنب در حال جنابت سبب فقر است

6-( و روى: ان الاكل على الجنابة يورث الفقر).

و روايت كرده است

ص: 587

حسين بن زيد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله نهى فرمودند كه جنب در حال جنابت چيزى بخورد و فرمودند كه سبب فقر است يعنى فقر مذموم و آن احتياج بخلق است.

و فقرى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله به آن افتخار مى نمودند آن فناى فى اللّه است كه بنده رضاى خود را در رضاى الهى كند يعنى مطلبى بغير از رضاى الهى نداشته باشد.و محتمل است كه بى چيزى باشد و آن نسبت به اكثر خلايق سياهى روى است در دنيا و عقبى و نظر به كمل كمال است چون در مقام صبر و شكر و رضايند.

و مؤيد اين است آن كه در اخبار صحيحه وارد شده است كه ملكى به خدمت آن حضرت آمد و كليدهاى خزينه هاى زمين را از جهت آن حضرت آورد و گفت كه حق سبحانه و تعالى اينها را فرستاده است و فرموده است كه اگر قبول كنى از رتبه تو چيزى كم نخواهيم كرد حضرت قبول نفرمودند و فقر را اختيار نمودند بر غنا.

خواب در حال جنابت

6-( و قال عبيد اللّه بن علىّ الحلبيّ: سئل ابو عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل أ ينبغي له ان ينام و هو جنب؟فقال يكره ذلك حتّى يتوضّأ).

و روايت كرده است عبيد اللّه به شش سند صحيح و به اسانيد بسيار ديگر از او كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا خوبست كه جنب بخواب رود حضرت فرمودند كه تا وضو نسازد خوب نيست.

و در صحيحه عبد الرحمن از آن حضرت نهى از خواب وارد شده است پيش از غسل و محمول است بر كراهت از جهت صحيحه سعيد اعرج كه حضرت فرمودند كه مرد و زن هر دو خواب مى توانند كرد.و در موثقه سماعه مثل متن وارد شده است پس ظاهر شد كه خواب پيش از وضو و غسل مكروه است و اگر وضو بسازند كراهت سبك مى شود و اگر غسل كنند بالكليه زايل مى شود.

ص: 588

6-( و فى حديث اخر: انا انام على ذلك حتّى اصبح و ذلك انّي اريد ان اعود).

و در حديثى ديگر وارد شده است از آن حضرت كه فرمودند كه گاه هست كه من بر جنابت مى خوابم بى غسل و وضو تا صبح از جهت آن كه اراده دارم كه مرتبه ديگر جماع كنم.پس اين حديث تخصيص آن اخبار كرد كه كراهت وقتى است كه اراده جماع نداشته باشد و الا جايز است بى كراهت.

و اين عبارت محتمل است كه از صدوق باشد و در ميان اخبار عبيد اللّه در آورده باشد،و محتمل است كه از عبيد اللّه باشد و مرادش اين باشد كه من مرتبه ديگر از حضرت شنيدم كه اين تقييد فرمودند و ليكن صدوق از ابن وليد نقل كرده است كه گفت اين عبارت محمد بن ابى عمير است كه راوى اين حديثست و او در ميان درآورده است.

و بنا بر اين اظهر آنست كه ابن ابى عمير در كتاب عبيد اللّه داخل كرده است حديثى را كه از عبيد اللّه به او رسيده بود در كتابى ديگر.و احتمالى دارد كه از ديگرى به او رسيده باشد و بنا بر اين دو احتمال حديث از صحت بيرون نمى رود چون مراسيل ابن ابى عمير حكم مسانيد دارد و اللّه تعالى يعلم اگر چه مراسيل صدوق نيز كم از مسانيد نيست.

5,6-( و قال عن ابيه صلوات اللّه عليهما: اذا كان الرّجل جنبا لم ياكل و لم يشرب حتّى يتوضّأ و قال انّي اكره الجنابة حين تصفرّ الشّمس و حين تطلع و هى صفراء).

و عبيد اللّه مى گويد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه السلام از پدرش حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرد كه فرمودند كه هر گاه شخصى جنب باشد نخورد و نياشامد تا وضو نسازد،و گفت كه من كراهت دارم از جماع در وقتى كه آفتاب زرد شود نزد غروب و تخمينا هر گاه يك نيزه مى ماند زرد مى شود به اعتبار بخارات جو،و هم چنين در وقتى كه آفتاب طالع مى شود و زرد است تا يك نيزه بلند شود جماع مكروه است.

ص: 589

شخصى كه بى لنگ غسل كند و كسي او را نبيند

6-( قال الحلبيّ: و سألته عن الرّجل يغتسل بغير ازار حيث لا يراه احد قال لا بأس).

عبيد اللّه گفت كه من از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كردم از شخصى كه بى لنگ غسل كند به آن كه برهنه باشد در جائى كه هيچ كس او را نبيند حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و احاديث بسيار وارد شده است كه برهنه غسل كردن مكروهست و خواهد آمد.و لا باس منافات با كراهت ندارد بلكه اشعارى به كراهت دارد چنانكه شهيد در ذكرى ذكر كرده است.

و محتمل است كه فرض مسأله محال باشد و حضرت بنا بر محال جواب داده باشد زيرا كه چنين جائى نمى باشد اقلا دو ملك كه بر دست راست او و دست چپ او هستند مى بينند قطع نظر از فرشتگان و جنينان كه در هوا ساكنند ليكن بعيد است بلكه ظاهرش آنست كه مراد سائل ناظر محترم است از آدميان كه اگر زنش يا طفل صغيرى كه تميز نداشته باشد يا حيوانى باشد قصور ندارد و داخل سؤال او نيست.

وجوب غسل به دخول حشفه

1,6-( و قال: و سئل عن الرّجل يصيب المرأة فلا ينزل أ عليه غسل؟ قال كان علىّ صلوات اللّه عليه يقول اذا مسّ الختان الختان فقد وجب الغسل و كان علىّ صلوات اللّه عليه يقول:كيف لا يوجب الغسل و الحدّ يجب فيه و قال يجب عليه المهر و الغسل).

و عبيد اللّه گفت كه شخصى از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كرد از شخصى كه جماع كند با زنى و انزال منى نشود آيا غسل بر او واجب است؟حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين مى فرمودند كه هر گاه ختنه گاه به ختنه گاه رسد غسل واجب مى شود و مى فرمودند كه چگونه غسل واجب نشود و حال آن كه بمجرد ادخال حشفه به گفته شما سنيان حد واجب مى شود و فرمودند كه بمجرد همين مهر واجب مى شود تمام يا قرار مى گيرد تمام و غسل نيز واجب مى شود.

ص: 590

و اين سخن وقتى بود كه ميان مهاجرين و انصار بر سر اين مسأله نزاع شد انصار مى گفتند كه ما از حضرت شنيده ايم كه الماء من الماء يعنى آب غسل با آب منى است و مهاجران مى گفتند كه حضرت فرمودند كه چون ختنه گاه به ختنه گاه برسد غسل واجب مى شود حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه رو به انصار كردند و فرمودند كه آيا واجب مى سازيد به سبب جماع مهر و رجم را؟و واجب نمى سازيد بر او يك صاع آب را پس عمر گفت كه سخن سخن مهاجرانست و متوجه قول انصار مشويد.

و اين كلام قياس است بحسب ظاهر و چون مدار ايشان بر قياس بود حضرت رد سخن ايشان موافق يافت باطل ايشان نمود.

و ممكن است كه در خصوص اين ماده ميانه اين احكام تلازم بوده باشد و حضرت صلوات اللّه عليه موافق واقع فرموده باشد و قياس از آن جهت باطل است كه غير معصوم علم به عليت ندارند و از ظن خود استنباط مى نمايند آن كه مثلا مى گويند كه شراب حرامست و حرمتش از اين جهت نيست كه روانست و الا مى بايست هر مايعى حرام باشد و از جهت رنگش نيست و الا مى بايست هر چه از اين رنگ داشته باشد حرام باشد و هم چنين مزه و ساير صفات پس ظاهر شد كه علت حرمت آن نيست الا آن كه مست كننده است پس هر چه مست كننده باشد حرام خواهد بود و هم چنين نجس است و نجاستش از جهت آن صفات نيست پس مى بايد كه از جهت اسكار باشد.

و وجه بطلانش اين است كه شايد صفتى چند باشد در آن كه ما ندانيم يا مجموع اين صفات با آن كه از انگور حاصل شده است سبب حرمت يا نجاست باشد پس قياس شراب خرما و شكر و غير آن بر آن باطل باشد.

اما اگر معصوم داند كه علت حرمت شراب اسكار است و همان علت در جاهاى ديگر سبب حرمت است اين قياس فقهى نخواهد بود بلكه قياس منطقى

ص: 591

است و در قوت اينست كه مى گوييم كه زيد در ضرب زيد فاعل است و هر فاعل مرفوع است پس عمرو نيز در ضرب عمرو مرفوع باشد بهمان قياس،و اين قياس باطل نيست زيرا كه علم داريم به آن كه هر فاعلى مرفوعست بخلاف قياس فقهى كه علم ندارند به آن كه هر مسكرى حرام و نجس است و اين سخن بر طريق مثال مذكور شد و الا احاديث شيعه و سنيان متواتر است كه هر مسكرى حرامست و مع هذا اكثر علماى اهل بدعت و ضلالت كه خود را مسمى ساخته اند به اهل سنت و جماعت حلال مى دانند.

و غرض از بيان اين تحقيق آنست كه توهم نشود كه در امثال اين سخنان حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم قياس فرموده اند يا راه قياس داده اند و اكثر علما جواب اول را داده اند و در جواب اول خلافى هست كه آيا جايز است كه معصوم كسر باطل بباطل كند؟جمعى كثير منع كرده اند و گفته اند كه حق سبحانه و تعالى از براى دفع باطل حقرا مقرر ساخته است،و معصوم عالم است بجميع حقايق پس او را ممكن است دفع باطل بحق كردن و در صورت امكان خلافى نيست كه جايز نيست بلى نسبت به امثال ما ممكن است كه جايز باشد هر گاه حق آن مسأله را ندانيم و اگر دانيم تأثيرش را ندانيم و على اى حال شك نيست در صحت جواب ثانى و در اول سخن هست و اللّه تعالى يعلم.

6-( و: سئل صلوات اللّه عليه عن الرّجل يصيب المرأة فيما دون ذلك أ عليها غسل ان هو انزل و لم تنزل هى،قال ليس عليها غسل و ان لم ينزل هو فليس عليه غسل).

باز حلبى گفت و شيخ صحيحا از او روايت كرده است كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند از شخصى كه با زن خود نزديكى كند در غير فرج آيا بر زن غسل هست اگر مرد انزال كرده باشد و زن انزال منى نكرده باشد؟حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون زن انزال نكرده است غسل بر او واجب نيست و اگر مرد نيز انزال نمى كرد بر او نيز غسل نمى بود.

ص: 592

و بعضى از علما از امثال اين حديث از احاديث صحيحه بسيار استدلال كرده اند بر آن كه در وطى دبر زن اگر منى نيايد غسل واجب نيست و ليكن صريح نيست در آن مطلب زيرا كه ظاهر ما دون غير وطى است.و از آن طرف نيز احاديث صحيحه وارد شده است كه هر گاه مرد با زن وطى كند و داخل كند ذكر را غسل واجب مى شود.

و اكثر علما گفته اند كه داخل كند شامل قبل و دبر است و اين نيز صريح نيست چون ممكن است كه دخول محمول بر متعارف باشد و از آن طرف نامتعارفست و آن چه وارد شده است در وطى دبر دو حديث مرسل است كه در يكى وارد است كه غسل بكند و در ديگرى وارد شده است كه غسل واجب نيست.

و جمع ميان اين دو حديث باين مى توان كرد كه غسل سنت باشد و بعضى از حديث پيشتر استدلال كرده اند بر وجوب غسل چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه چگونه غسل واجب نباشد و حال آن كه حد واجبست و در اينجا حد رجم واجبست پس غسل نيز واجب باشد و چون اكثر آن را حمل بر تقيه كرده اند استدلال مشكل است.

حاصل آن كه دليلى تمام نيست بر وجوب غسل در جماع در دبر زن يا مرد يا حيوان بدون انزال منى و ليكن چون اكثر علما بر وجوب غسلند اگر نعوذ باللّه چنين چيزى واقع شود احوط غسل است و وضو بعد از غسل يا پيش از آن و احوط آنست كه هر جا وضو را با غسل جمع كنند اول وضو بسازند و ديگر غسل بكنند چون در احاديث صحيحه وارد شده است كه وضو بعد از غسل بدعتست.

رطوبت مشتبه بعد از غسل

6-( و: سئل صلوات اللّه عليه عن الرّجل يغتسل ثمّ يجد بعد ذلك بللا و قد كان بال قبل أن يغتسل قال ليتوضّأ و ان لم يكن بال قبل الغسل

ص: 593

فليعد الغسل).

و حلبى گفت كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از شخصى كه غسل كند و بعد از آن ترى ببيند و بيش از غسل بول كرده باشد حضرت فرمودند كه وضو بسازد و اگر پيش از غسل بول نكرده باشد غسل را اعاده كند.

و قريب باين است آن چه كلينى از حلبى روايت كرده است.و اين مضمون را در حديث موثق سماعه روايت كرده است.و شيخ در حديث صحيح محمد بن مسلم و حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت روايت كرده است.

و وضو را حمل كرده اند بر آن كه استبرا از بول نكرده باشد و اكثر علما چنين قايلند كه اگر بول و استبرا كرده باشد و ترى ببيند اعتبار ندارد،و اگر بول كرده است و استبرا نكرده است وضو مى سازد چون پيش از غسل استبراى منى به بول كرده است و استبراى بول به فشردن نكرده است ظاهر آنست كه بقيه بول باشد كه در مجرا مانده آمده است و اگر هيچ يك را نكرده است غسل را اعاده مى كند چون ظاهر آنست كه بقيه منى است كه در مجرى مانده بوده است و اگر بول نكرده باشد و استبرا كرده باشد اگر بولش مى آمده است و تقصير كرده است غسل را اعاده مى كند و اگر بول ممكن نبوده باشد هيچ يك را اعاده نمى كند و باين تفصيل جمع بين الاخبار كرده اند اكثر اصحاب.

6-( و روى فى حديث آخر: ان كان قد رأى بللا و لم يكن بال فليتوضّأ و لا يغتسل انّما ذلك من الحبائل قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللّه عليه اعادة الغسل اصل و الخبر الثّانى رخصة)

و در حديث ديگر وارد شده است كه اگر ترى ببيند و بول نكرده باشد بايد كه وضو بسازد و غسل نكند زيرا كه اين آب از رگهاى پشت است،چنين مى گويد تصنيف كننده اين كتاب من لا يحضره الفقيه كه صدوق است رحمت خدا شامل حال او باد كه آن چه در حديث صحيح حلبى و محمد بن مسلم و غيرهماست كه اعاده غسل

ص: 594

بايد كرد اصلى است كه به آن عمل مى بايد كرد و خبر دويم كه گفته است غسل نكند و وضو بسازد بر سبيل رخصت است يعنى اگر متعذر،يا متعسر باشد غسل وضو قايم مقام غسل است.

و محتمل است كه مراد صدوق اين باشد كه هر جا وارد شده است كه غسل كنند بر سبيل اولويت و افضليت است و حديث دويم بيان جواز ترك غسل است ليكن حديثى كه صدوق نقل كرده است در كتب حديث باين عنوان نديده ام بلكه اشبه اخبار به آن چه صدوق گفته است حديث حسن جميل بن دراج است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى جنب شود و فراموش كند بول را تا غسل كند و بعد از غسل آبى ببيند آيا مرتبه ديگر غسل مى كند؟حضرت فرمودند كه نه رگهاى پشت فشرده شده است و اين آب آمده است.

و در اين حديث و سه حديث ديگر ضعيف كه قريب باين است و حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى غسل مرتبه ديگر را از او وضع نموده است چون بول را فراموش كرده است،و دو حديث مشتمل است بر نسيان،و دو حديث ديگر كه نسيان ندارد شيخ حمل بر نسيان كرده است.

و جمع شيخ بهتر است از جمع صدوق زيرا كه در اين چهار حديث وضو نيست و آن كه صدوق ذكر كرده است كه اين آب از حبائل است قرينه آنست كه وضو نبايد كرد و در هر جا كه حضرات صلوات اللّه عليهم اين عبارت را مى آورند از جهت نفى وضو مى آورند و بر تقديرى كه لفظ وضو سهوا زياد نشده باشد البته حمل بر استحباب مى بايد كرد.

و محتمل است جمع بين الاخبار باين عنوان كه احاديث اعاده غسل محمول بر استحباب باشد بنا بر آن كه يقين در طهارت حاصل است و شك در حدث حكم به طهارت بايد كرد.و اكثر علما كه عمل به احاديث اعاده غسل

ص: 595

كرده اند بنا بر اين است كه دو حديث صحيح،و دو حديث كالصحيح دارد و ظاهر حال نيز آنست كه هر گاه بول نكرده باشند بقيه منى باشد كه در مجرى مانده است و آمده است تغليب ظاهر بر اصل نموده اند و هيچ شك نيست كه عمل به مشهور نمودن اولى است و احوط آنست كه با اين غسل وضوئى احتياطا بسازد تا عمل به همه احاديث و اقوال كرده باشد و اللّه تعالى يعلم.

و احوط آنست كه تا بول نكند غسل نكند مگر آن كه انزال نكرده باشد و ادخال حشفه شده باشد و بس اما اگر زن بعد از غسل ترى ببيند اعاده غسل نمى كند زيرا كه ممكن است كه منى كه آمده باشد منى مرد باشد.

و بر اين مضمون حديث صحيح،و دو حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است و اين در صورتيست كه مرد با او جماع كرده باشد اما اگر محتلم شده باشد و بول نكرده باشد و بعد از غسل ترى ببيند احوط آنست كه اعاده غسل بكند با وضوئى احتياطا.

6-( و: سئل عن الرّجل ينام ثمّ يستيقظ فيمسّ ذكره فيرى بللا و لم ير فى منامه شيئا أ يغتسل؟قال لا انّما الغسل من الماء الاكبر).

و حلبى گفت كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند كه هر گاه شخصى بخواب رود و بيدار شود و دست به ذكرش مالد و ترى ببيند و در خواب چيزى نديده باشد يعنى جماعى كه به سبب آن محتلم شده باشد آيا غسل مى كند؟حضرت فرمودند كه نه نيست غسل مگر از آب بزرگتر كه آن منى است و غالب اينست كه اگر در خواب چيزى مى بيند از مانند دست بازى مذى مى آيد،و گاه هست كه در خواب با ذكر خود بازى مى كند و مذى مى آيد غسل واجب نيست و اگر علامات منى باشد از جستن و سستى بدن و غلظت آب و بوى منى غسل واجبست.

و بر اين مضمون روايات صحيحه و حسنه وارد شده است و خلافى در آن

ص: 596

نيست مگر آن كه بيمار باشد كه در احاديث صحيحه وارد شده است كه در او جستن شرط نيست و اگر بيمار محتلم شود منى او بتدريج مى آيد اما سستى بدن كه در احتلام بيمار واقع مى شود،قريب به مردنست و آن علامت كافى است با علامتهاى ديگر منى.

احتلام زن در خواب

6-( و: عن المرأة ترى فى المنام ما يرى الرّجل قال ان أنزلت فعليها الغسل و ان لم تنزل فليس عليها غسل).

و حلبى گفت كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از زنى كه در خواب ببيند آن چه را مرد در خواب مى بيند به آن كه ببيند كه كسى با او جماع مى كند حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اگر انزال منى بكند غسل بر آن زن واجبست،و اگر انزال نكند غسل واجب نيست.

و همين عبارت را كلينى بسند صحيح از حلبى روايت كرده است،و اين مضمون در احاديث صحيحه و حسنه و قويه قريب به تواتر وارد شده است،و در چند حديث صحيح وارد شده است كه در احتلام زن غسل واجب نيست.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه اين مسأله را به زنان مگوييد كه غسل بر ايشان واجبست به سبب احتلام كه سبب اين مى شود كه هر روز به حمام روند به بهانه آن كه محتلم شده ايم،يا خفيه با مردان نزديكى كنند و به بهانه احتلام به حمام روند.و چون اين اخبار مخالف اجماع مسلمانان است و اخبار متواتره از خاصه و عامه لازم است تأويل آنها به آن كه حضرت صلوات اللّه عليه موافق واقع حكم كرده باشد به آن كه راوى را گمان منى بوده است و حضرت صلوات اللّه عليه مى دانسته اند كه مذى است نه منى چنين فرموده باشند.

و محتمل است كه چون احتلام زنان نادر است بنا بر اين واجب نباشد اين حكم را به ايشان گفتن خصوصا هر گاه متهم باشند بعدم صلاح و اگر بپرسند واجبست گفتن و اگر زنى محتلم شود و غسل كند اگر وضوئى احتياطا بسازد

ص: 597

بهتر خواهد بود اگر چه ظاهرا در كار نباشد و اللّه تعالى يعلم.

هر گاه جنبى سر به آب فرو برد يك مرتبه

6-( قال الحلبيّ و حدّثنى من سمعه يقول: اذا اغتمس الجنب فى الماء اغتماسة[يا اذا ارتمس الرّجل ارتماسة چنانكه در بعضى از نسخ بود]واحدة اجزاه ذلك من غسله).

حلبى گفت كه حديث كرد مرا كسى كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه شنيده بود و كلينى و شيخ بسند كالصحيح از حلبى روايت كرده اند كه گفت كه من از آن حضرت صلوات اللّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه جنبى سر به آب فرو برد يك مرتبه يعنى به زودى كه دفعه عرفى صادق آيد،يا آن كه يك مرتبه سر فرو بردن كافى است اگر چه سه مرتبه بهتر است آن سر فرو بردن از غسل او كافى است.

و عبارت كلينى و شيخ اذا ارتمس الجنب ارتماسة است و معنى يكيست و منافاتى نيست ميان دو حديث حلبى زيرا كه ممكن است كه اول حديث را از راوى آن حضرت شنيده باشد و بعد از آن حضرت.

و شيخ بسند صحيح از زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه اگر شخصى يك مرتبه سر به آب فرو برد مجزيست او را از غسل هر چند دست به بدن خود نمالد و شك نيست كه غسل ارتماسى صحيح است اگر چه ظاهر اخبار آنست كه اصل در غسل ترتيبى است.

و شيخ مفيد عليه الرحمه مكروه مى داند در مانند حوض و غدير خورد غسل ارتماسى كردن را اگر چه زياده از كر باشد چون حضرات سيد المرسلين،و ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم هميشه غسل ترتيبى مى كرده اند.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه محمد بن اسماعيل به خدمت حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه نوشت كه كوهائى كه از آب باران يا چاه جمع مى شود و مردمان از آنجا استنجا مى كنند و در آنجا غسل مى كنند،چونست؟حضرت فرمودند در جواب كتابت كه تا ضرور نشود از

ص: 598

چنين آبى وضو مساز.

و اين حديث را شيخ از جهت شيخ مفيد دليل ساخته است و بحسب ظاهر دلالت ندارد و ظاهرش آنست كه چون چنين آبى كثيف مى باشد مكروه است وضو تا ضرور نشود چون گذشت كه مكروه است وضو از آب گنديده.

كسى كه در روزى يا شبى چند مرتبه جنب شود كافى است او را يك غسل مگر آن كه غسل بكند

(و من اجنب فى يوم او ليلة مرارا اجزأه غسل واحد الاّ ان يكون يجنب بعد الغسل او يحتلم فان احتلم فلا يجامع حتّى يغتسل من الاحتلام)

و مصنف مى گويد كه كسى كه در روزى يا شبى چند مرتبه جنب شود كافى است او را يك غسل مگر آن كه غسل بكند و بعد از آن جنب شود يا محتلم شود كه ديگر غسل واجبست پس اگر محتلم شود مكروه است جماع تا غسل كند از احتلام و بعد از غسل جماع كراهت ندارد چنانكه خواهد آمد در مكروهات در اواخر كتاب نكاح.

جنب همه قرآن را بخواند بغير از چهار سوره عزيمه

(و لا باس بان يقرأ الجنب القرآن كلّه ما خلا العزائم الّتى يسجد فيها و هى سجدة لقمان،و حم السّجدة،و النّجم،و سورة:اقرء باسم ربّك)

و باكى نيست كه جنب همه قرآن را بخواند بغير از چهارده سوره عزيمه كه در آن سجده واجبست و آن سجده لقمانست يعنى پهلوى سوره لقمان كه الم تنزيل است،و حم سجده است كه موسوم است به سوره فصلت،و سوره و النجم است،و سوره اقرء باسم ربك.

اما آن كه قرآن مى تواند خواند همه را و هر چه خواهد احاديث صحيحه و حسنه و موثقه بسيار بر آن دلالت دارد و از آن جمله صحيحه عبيد اللّه بن على حلبى است كه گفت پرسيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حايض و نفسا و جنب و كسى كه در ادب خانه باشد قرآن مى توانند خواند حضرت فرمودند كه هر قدر كه خواهند مى توانند خواند.

و جمعى از اصحاب زياده از هفت آيه را مكروه مى دانند و زياده از هفتاد

ص: 599

آيه را اشد كراهة مى دانند نسبت به جنب از جهت حديث موثق سماعه باين معنى كه اگر ممكن باشد غسل كند و قرآن بخواند ثوابش بيشتر خواهد بود.و بعضى حرام مى دانند مطلقا،و بعضى هفت آيه را مكروه مى دانند و زياده را حرام،و بعضى تا هفتاد آيه را مكروه مى دانند و زياده را حرام.

و اين اقاويل بى وجه است زيرا كه احاديث جواز قريب به تواتر است و آن چه صدوق گفته است موافق احاديث است.و اما آن كه سجده در اين چهار سوره واجبست احاديث آن نيز قريب به تواتر است و اكثرش صحيح است.

و اما آن كه سوره سجده را حرام است خواندن بر جنب حديث صحيحى و كالصحيحى وارد است از زراره و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه حايض و جنب قرآن مى خوانند هر چه خواهند بغير از سجده را،و ذكر حق سبحانه و تعالى مى كنند در همه احوال.

و در حديث كالصحيح نيز از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه حايض و جنب هر چه خواهند مى توانند خواند از قرآن مگر سجده را،و اكثر علما حمل كرده اند سجده را به سوره سجده،و اكثر ايشان نقل اجماع كرده اند كه حرام است بر ايشان سوره عزايم حتى بسم اللّه بقصد يكى از اين سور،و عمده اين اجماعاتست و اگر نه احاديث را حمل بر آيه سجده نيز مى توان كرد و اللّه تعالى يعلم.

كسى كه جنب باشد يا بى وضو باشد پس مس قرآن نكند

(و من كان جنبا او على غير وضوء فلا يمسّ القرآن،و جايز له ان يمسّ الورق او يقلب له الورق غيره و يقرأ هو،و يذكر اللّه عزّ و جلّ)

و كسى كه جنب باشد يا بى وضو باشد پس مس قرآن نكند به عضوى از بدنش كه حيات در آن حلول كرده باشد و جايز است كه مس كاغذ كند يا ديگرى ورق را بگرداند و او بخواند،و ذكر حق سبحانه و تعالى بكند.

اما آن كه جنب مس كتابت قرآن نمى تواند كرد قول كل مسلمانانست،و

ص: 600

جمعى كثير از علما نقل اجماع كرده اند و از ظاهر آيه إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ، لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ، تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (1)نيز دلالت دارد حق سبحانه و تعالى قسم ياد كرده است كه اين كتابى كه به شما فرستاده ايم مجموعه ايست از علوم الهيه كه بزرگوار است،و مثبت است در كتابى محفوظ از تغيّر و تبدل كه آن لوح محفوظ است،و مس نمى كنند آن را مگر مطهران از حدث و خبث،و بتدريج نازل مى شود از پروردگار عالميان.

چون حق سبحانه و تعالى اين آيه را در وصف قرآن فرستاده است و مقدم و مؤخر لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ در وصف قرآن است ظاهر آنست كه اين جمله نيز وصف قرآن باشد،مع هذا لفظ مس مناسب قرآن است و مطهر ظاهرش تطهريست كه در اكثر مواضع آن را استعمال مى كنند يعنى در طهارت حدث و خبث.

و جمعى گفته اند كه صفت كتاب مكنونست چون آن نزديكتر است،و مراد از مس آنست كه به معانى و حقايق آن نمى رسند مگر فرشتگان كه مطهرند از جميع معاصى.

و گمان اين است كه خلاف ظاهر است زيرا كه عجمان مى گويند كه فلانى مس بديهى نمى كند اما در كلام عرب متعارف نيست مع هذا معلوم نيست كه ملائكه معانى قرآن را چنانكه مشتمل است بر جميع علوم الهيه توانند فهميد با آن كه حصر مناسب نيست و يقين است كه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اعلمند از جميع عالميان.

ديگر مناسبت ندارد كه در مقام تعريف اشتمال او بر علوم به اعتبار لفظ قرآن گفتن آن كه مس معانى او نمى كنند مگر فرشتگان بلكه بر تقدير اعلميتة.

ص: 601


1- آيه 76 و 77 و 78 و 79-سورة الواقعة.

فرشتگان اين لفظ نامتعارفست چنانكه بر خبير بلغت مخفى نيست و اگر احتمال رود بارى به نبىّ و ائمه صلوات اللّه عليهم انسب است كه مراد از مطهران ايشان باشند و ليكن لفظ مس نامتعارفست.

و بنا بر اين احتمال ارجاع ضمير به قرآن انسب است چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است كه جميع علوم در قرآنست پس كتاب مكنون و علوم آن نيز در قرآن خواهد بود مجملا اگر كسى نيكو تدبر كند خواهد يافت كه بحثهاى اكثر علما ناشى از عدم تدبر است.

مع هذا حديثى قوى كالصحيح از ابراهيم بن عبد الحميد كه از اصحاب اصول أربعمائة است مرويست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه مصحف را مس مكن بى وضو و در جنابت،و مس خط آن مكن يا مس ريسمان آن مكن و بر خود مياويز زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ .

و كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند از تعويذى كه حايض با خود داشته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست و فرمودند كه قرآن مى تواند خواند و مى تواند نوشت اما دست به نوشته آن نمى تواند گذاشت و كلينى گفته است كه در روايتى وارد شده است كه نمى تواند نوشت.

و در حديث صحيح روايت كرده است از حماد بن عيسى از حسين بن مختار از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از كسى كه قرآن را از روى مصحف بخواند و بى وضو باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست و ليكن مس نوشته قرآن نكند.

و اين حديث اگر چه در سندش حسين هست و او واقفى است و ثقه است به گفته شيخ طوسى،و ليكن شيخ مفيد توثيق او كرده است و گفته است كه او

ص: 602

روايت كرده است نص بر امامت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه را،و على اى حال چون حديث صحيح است از حماد و اجماع شده است كه هر حديثى كه از حماد صحيح شود صحيح است.

مع هذا كلينى حكم به صحت هر دو حديث كرده است و شيخ نيز حديث صحيح از حماد را روايت كرده است از حريز كه كتب او همه از اصول است از كسى كه او را خبر داده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آن حضرت به اسماعيل پسرش فرمود كه اى فرزند قرآن بخوان گفت وضو ندارم حضرت فرمودند كه دست به نوشته آن مگذار و مس ورق بكن و بخوان.

و در حسن كالصحيح روايت كرده است از محمد بن مسلم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه جنب و حايض قرآن را مى گشايند از عقب جامه كه دستشان به مصحف نرسد و هر چه مى خواهند از قرآن مى خوانند مگر سجده را و داخل مسجد مى شوند بعنوان گذشتن و نمى نشينند در مسجد و نزديك مسجد الحرام و مسجد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله نمى شوند.

و مؤيد اين اخبار است صحيحه على بن جعفر كه سؤال كرد از برادرش صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى بى وضو باشد مى تواند قرآن را بر تخته يا كاغذ بنويسد حضرت فرمودند كه نه.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللّه مى گفت كه همين حديث بس است در حرمت مس از دو وجه يكى آن كه ظاهرش آنست كه نهى از نوشتن از آن جهت باشد كه غالبا لازم دارد مس را.و دويم هر گاه نوشتن حرام باشد دست ماليدن بطريق اولى.

و در هر دو بحث وارد است و ليكن مؤيد مى تواند بود و بنا بر قانون علما كه امر از براى وجوبست و نهى از جهت حرمت مى بايد كه نسبت بغير طاهر حرام باشد مس و ليكن نزد اين ضعيف قدر مشترك اظهر است پس در چنين

ص: 603

جائى البته مى بايد كه بى وضو و جنب و حايض و نفسا را مس قرآن و هر جزوى از اجزاى قرآن بد باشد،و از جهت تعظيم قرآن مس نكنند و مظنون حرمتست و ليكن معلوم نيست كه احكام الهى بظن ثابت شود مگر ظنى كه قريب بعلم باشد كه اطلاق علم بر آن كنند و در اينجا به آن مرتبه نرسيده است.

ديگر خلافست در مس تفسير قرآن و ترجمه قرآن و احاديثى كه در تفسير قرآن وارد شده است بلكه مطلق احاديث بنا بر طريقه اهل بيت سلام اللّه عليهم كه اخبار ايشان مفسر كلام الهى است و احتياط ظاهر است و ليكن عرفا اينها را قرآن نمى گويند و اللّه تعالى يعلم.

جايز نيست حايض و جنب را كه داخل مسجد شوند مگر بعنوان گذشتن

(و لا يجوز للحائض،و الجنب ان يدخلا المسجد الاّ مجتازين و لهما ان ياخذا منه و ليس لهما ان يضعا فيه شيئا لأنّ ما فيه لا يقدر ان على اخذه من غيره و هما قادران على وضع ما معهما فى غيره)

و جايز نيست حايض و جنب را كه داخل مسجد شوند مگر بعنوان گذشتن كه از درى درآيند و از درى ديگر بيرون روند و يا از همان در بشرط عدم توقف بنا بر مذهب جمعى از علما و هر دو از مسجد چيزى از چيزهاى خود را بر مى توانند داشت و نمى توانند كه چيزى را در مسجد بگذارند چون آن چه از ايشان باشد و محتلم شوند مثلا در مسجد آن چيز را نمى توانند كه از خارج مسجد بردارند غالبا مثل لباس و كفش و ساير چيزها كه با ايشان بوده است اما آن چه در دست دارند مى توانند كه در مسجد نگذارند غالبا و در جائى ديگر بگذارند.

اما اگر نادرا اين حالت احتلام يا آمدن حيض در مسجد باشد چون مى توانند بيرون رفتن و برداشتن احوط آنست كه بيرون روند و بردارند يا كسى با ايشان باشد كه او بردارد و مال ايشان تلف نشود بهتر آنست كه خود برندارند،و اگر آن چه در دست دارند مثلا قرآنى باشد كه وقف مسجد باشد و واقف شرط كرده باشد كه از مسجد بيرون نبرند نمى توانند كه در مسجد نگذارند و بنا بر اين

ص: 604

قيد غالب كرديم.

و آن كه احوط و اولى گفتيم از آن جهت است كه ظاهر نيست كه آن چه حضرت فرموده است تقييد حكم است يا علت حكم مثلا علت حرمت شراب زوال عقل است و چون غالب زوال عقل است از آن علت حكم كلى شده است كه يك قطره نيز حرام است و اما در چيزهائى كه مست كنند مثل جوزبوا حكم در آنجا مقيد است به اسكار يعنى قدرى كه مست كند از آن حرامست نه مطلقا.

و ظاهرا در اينجا از قبيل اول باشد چون احاديث بسيار در اين باب وارد شده است كه حضرات صلوات اللّه عليهم مطلقا فرمودند حتى اين حديث كه زراره و محمد بن مسلم بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده اند حضرت مطلق فرمودند زراره پرسيد كه چرا چنين است كه مى توانند برداشت و نمى توانند گذاشت؟حضرت اين وجه را فرمودند.و در حديث صحيح عبد اللّه بن سنان مطلق است كه مى توانند برداشت و نمى توانند گذاشت.

و در حديث صحيح زراره و محمد بن مسلم كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده اند كه از آن حضرت پرسيدند كه حايض و جنب داخل مسجد مى توانند شد يا نه؟حضرت فرمودند كه حايض و جنب داخل مسجد نمى توانند شد مگر بعنوان گذشتن چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده:

وَ لا جُنُباً إِلاّ عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا (1) و ظاهرا مراد اين باشد كه نزديك مواضع صلاة مشويد مگر بعنوان عبور تا وقتى كه غسل كنيد چون سابقش اينست كه لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ (2)يعنى نزديك مشويد به مواضع نماز كه مساجد باشد در وقتى كه مست باشيد از جهتء.

ص: 605


1- آيه 46-سورة النساء.
2- آيه 46-سورة النساء.

نماز كردن تا بدانيد كه چه مى گوييد.

و محتمل است كه لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ اعم از صلاة و مواضع صلاة باشد و در جز اول صلاة مراد باشد و در ثانى مواضع صلاة و قرينه مجاز الاّ عابرى سبيل است و خواهد آمد كه مراد از مستى اعم از نشو اوايل مستى است.

و آن كه مست خواب باشند يا مست هواى نفسانى باشند به قرينه آن كه تا بدانيد كه چه مى گوييد چون با خداوند خود مناجات مى كنيد.و وجوه بسيار در تفسير اين آيه گفته اند و ليكن آن چه در احاديث ائمه اهل بيت است اينست كه مذكور شد و اللّه تعالى يعلم.

و مستثنى است از مساجد مسجد الحرام و مسجد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله آن چه در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله مسجد بوده است كه در آنجا داخل نمى تواند شد مطلقا و اگر محتلم شوند در آن دو مسجد واجبست كه تيمم كنند از جهت بيرون آمدن.و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و بعد از اين نيز مذكور خواهد شد در بحث تيمم و مساجد.

و بعضى از علما ملحق ساخته اند به مساجد مشاهد مشرفه ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم را.و در حديث صحيح از بكر بن محمد وارد است كه از مدينه در آمديم بقصد خانه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه ديديم كه ابو بصير از بازار بيرون آمد و ملحق شد بما و او جنب بود و ما نمى دانستيم تا داخل خانه حضرت شديم پس حضرت رو به ابو بصير كرد و گفت اى ابو محمد نمى دانى كه سزاوار نيست جنب را كه داخل خانه انبيا شود پس ابو بصير برگشت و ما داخل شديم.

هر گاه زنى خواهد كه غسل جنابت كند حائض شود

(و اذا أرادت المرأة ان تغتسل من الجنابة فاصابها حيض فلتترك الغسل إلى ان تطهر فاذا طهرت اغتسلت غسلا واحدا للجنابة

ص: 606

و الحيض)

و هر گاه زنى خواهد كه غسل جنابت كند حائض شود پس بايد كه ترك كند غسل را تا وقتى كه از حيض پاك شود و چون طاهر شود يك غسل مى كند از جهت جنابت و حيض و عبارت،عبارت فقه رضويست.

و بر اين مضمون صحيحه عبد اللّه بن سنان و حسن كالصحيح كاهلى و موثقات كالصحيحه سعيد بن يسار و زراره و ابى بصير و حجاج خشاب وارد شده است و ظاهر اين اخبار آنست كه غسل جنابت واجب لغيره است و اگر لنفسه واجب بود هر آينه مى بايست كه در حالت حيض غسل جنابت بكند و بعد از پاك شدن غسل حيض نكند.

و ليكن ممكن است كه فى نفسه واجب باشد و تاخير آن جايز باشد.و مؤيد اين احتمال است حديث سماعه كه چون همين سؤال از حضرت كرد حضرت فرمودند كه غسل جنابت بر او واجبست.و موثقه عمار كه حضرت فرمود كه اگر خواهد الحال غسل بكند و اگر بخواهد صبر كند تا پاك شود و يك غسل از براى هر دو بكند.

و از مجموع اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر يك غسل بكند و قصد هر دو كند مجزيست البته.و از حديث هفتم ظاهر مى شود كه اگر بقصد جنابت كند از حيض مجزى باشد و اگر بقصد حيض كند از جنابت مجزى نباشد پس احوط آنست كه قصد هر دو بكند اگر يك غسل كند و اگر نه اول غسل جنابت بكند و بعد از آن غسل حيضى احتياطا بكند و اللّه تعالى يعلم.

اگر چه اظهر آنست كه هر يك از ديگرى مجزى است چنانكه گذشت در حديث زراره و ايضا جميل از بعضى از اصحاب از احدهما روايت كرده است كه هر گاه جنب بعد از طلوع فجر غسلى بكند آن غسل مجزى است از هر غسلى كه بر او لازمست در آن روز.

باكى نيست كه جنب خضاب كند و رنگ به بندند

(و لا باس بان يختضب الجنب و يجنب و هو مختضب و يحتجم

ص: 607

و يذكر اللّه[تعالى]و يتنور و يذبح و يلبس الخاتم)

و باكى نيست كه جنب خواه مرد و خواه زن خضاب كنند و رنگ به بندند بر ريش و سر و دست و پا و كلّ بدن بعد از نوره يا در وقتى كه خضاب بسته باشد جماع كند و باكى نيست كه جنب حجامت كند يا ذكر خدا كند يا نوره بكشد يا حيوانى را ذبح كند يا انگشترى به پوشد اگر چه اسم خدا و رسول و ائمه صلوات اللّه عليهم داشته باشد.

اما خضاب پس اخبار وارد شده است كه جنب خضاب نكند و خضاب بسته جنب نشود.و وارد شده است كه وقتى كه رنگ بردارد جماع مى تواند كرد.

و اخبار باين عنوان نيز وارد شده است كه باكى نيست پس ظاهر مى شود كه نهى محمول بر كراهت است.و در خبر سكونى وارد شده است كه باكى نيست كه حجامت كند و نوره بكشد و ذبح بكند.و احاديث ذكر الهى در بيت الخلا گذشت.

و اما لبس خاتم اگر دست به نوشته آن نرساند ضررى ندارد.و در موثقه عمار وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمود كه مس نكند جنب درهم و دينارى را كه اسم حق سبحانه و تعالى بر او باشد.و در موثق كالصحيح از ابو ايوب وارد است كه به حضرت صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه داخل خلا مى شوم و در دستم انگشترى هست كه بر او مكتوبست اسمى از اسماء الهى حضرت فرمودند كه نه و اگر در دستت باشد جماع مكن و محمول است بر كراهت.

و احوط آنست كه پيش از غسل روغن بر بدن نمالد چون نهى واقع شده است از آن و دور نيست كه از اين جهت باشد كه مانع مى شود از رسيدن آب به بشره و اگر ماليده باشد احوط آنست كه سعى كند تا بالكليه زايل شود كه عين روغن نماند و اگر اندك چربى بماند كه مانع نباشد ضرر ندارد.

باكى نيست كه جنب در مسجد خواب كند يا بگذرد

(و ينام فى المسجد و يمرّ فيه)

و باكى نيست كه جنب در مسجد

ص: 608

خواب كند يا بگذرد در آن و شيخ طوسى بسند صحيح روايت كرده است از محمد بن قاسم كه من از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه سؤال نمودم كه جنب خواب مى كند در مسجد حضرت فرمودند كه وضو بسازد،و باكى نيست كه خواب رود يا بگذرد در مسجد.

و چون ظاهر اخبار صحيحه دلالت دارد كه لبث در مساجد حرامست تاويل مى توان كرد اين حديث را كه دور نيست كه مراد راوى اين باشد كه آيا خواب در مسجد مى توان كرد و حال آن كه بسيار است كه محتلم مى شود و خبردار نمى شود پس نبايد خوابيد تا اين مفسده لازم نيايد حضرت در جواب فرموده باشند كه اگر در وقت خواب وضو بسازد او در طهر است هر چند محتلم شده باشد و ماندن جنب در مسجد مفسده نيست،درنگ كردن با شعور بد است و در اين صورت او را شعور نيست نه جايز است او را مرور در مسجد چون درنگ نيست ضرر ندارد.

اما ظاهر كلام صدوق اينست كه جايز مى داند كه جنب بخواب رود در مسجد،و حمل مى توان كرد بر آن كه جايز است خواب رفتن هر گاه نتواند از مسجد بيرون رفتن به آن كه دشمنى در بيرون باشد يا درهاى مسجد را بسته باشند و نتواند گشودن.و محتمل است كه صدوق را اعتقاد اين باشد كه چون در اكثر احاديث نهى وارد شده است از نشستن در مساجد و خواب نشستن نيست پس خواب ضرر ندارد.

و احتمال بعيدى هست كه: و يمرّ فيه حال باشد يعنى مى تواند خواب كردن در حال مرور به آن كه بر دوش كسى باشد و بخواب رود و او را بيرون برد و بسيار است كه جمعى در راه رفتن بخواب مى روند مثال شاطران چون عادت كرده اند،و حمل بر ضرورت اولى است و اللّه تعالى يعلم.

جنب مى تواند در اول شب بخواب رود تا آخر شب

(و يجنب اول اللّيل و ينام إلى آخره)

و جنب مى تواند شد در اول

ص: 609

شب و بخواب رود تا آخر شب.و پيش گذشت كه مكروه است خواب جنب مگر آن كه وضو بسازد يا قصد جماع مرتبه ديگر داشته باشد و اين عبارت را حمل بر آن دو صورت مى توان كرد و بر بيان جواز نيز حمل مى توان نمود.

و در حديث صحيح از عبد الرحمن بن ابى عبد اللّه منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى با اهل خود جماع كرده باشد آيا با اين حال بخواب مى تواند رفت حضرت فرمود كه حق سبحانه و تعالى در وقت خواب قبض روح بنده مى كند و هر كس اجل او رسيده است نگاه مى دارد روح او را و هر كه را نرسيده است روح او را باين بدن باز مى فرستد پس ممكن است كه برنگردد و آخر جنب از دنيا رفته باشد خوب نيست بايد كه چون از جماع فارغ شود غسل بكند.

و در روايت است از آن حضرت صلوات اللّه عليه از آباى خود از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليهم كه فرمودند كه كسى كه جنب باشد بخواب نرود و بى وضو بخواب نرود و اگر آب بهم نرسد تيمم كند به خاك،و به درستى كه چون مؤمن بخواب مى رود ملائكه روح او را به عالم قدس مى برند،و رحمت الهى شامل حال او مى شود،و حق سبحانه و تعالى بر او بركت مى فرمايد بانواع فيوض قدسيه پس اگر اجلش رسيده باشد او را در رحمتهاى خاصه خودش يا در گنجهاى رحمت خود جا مى دهد و اگر اجلش نرسيده است او را باز مى فرستد با فرشتگان مقرب خودش كه او را در بدن جاى دهند.

كسى كه جنب شود در زمينى كه نيابد در آن زمين مگر آب بسته

(و من اجنب فى ارض و لم يجد الماء الاّ ماء جامدا و لا يخلص إلى الصّعيد فليصلّ بالمسح ثمّ لا يعد إلى الارض الّتى يوبق فيها دينه)

و كسى كه جنب شود در زمينى كه نيابد در آن زمين مگر آب بسته مانند برف و يخ و دستش به خاك نرسد پس بايد كه نماز كند به مسح،و ديگر برنگردد به چنين زمينى كه دين او را باطل كند.

ص: 610

ظاهرا مضمون حديث صحيح محمد بن مسلم است به نحوى كه خود فهميده است،و حديث اين است كه گفته سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه جنب شود در سفرى و نيابد مگر برف را يا يخ را حضرت فرمودند كه بمنزله ضرورتست-در جاهائى ديگر كه حق سبحانه و تعالى واسع گردانيده است-تيمم كند و من خوب نمى دانم كه به چنين زمينى ديگر بيايد كه دينش را باطل كند.و ظاهر حديث آنست كه آب نمى يابد و خاك مى يابد و چون سبب تيمم است باختيار خود خوب نيست كه به چنين زمينى بيايد كه تيممش بايد كرد مدتى.

و مؤيد اين معنى است خبر صحيح محمد بن مسلم از يكى از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما كه از آن حضرت پرسيدند از شخصى كه چند ماه در شهرها مى ماند كه در آنجا آب نيست يعنى حمام نيست بواسطه چرانيدن شتران و صلاح حال شتران حضرت فرمودند كه نه.

و محمولست بر كراهت چون اخبار صحيحه متكثره وارد شده است كه جايز است و خاك احد الطهورين است كه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است و ليكن چون لفظ هلاك دين واقع شده است صدوق حمل كرده بر آن كه خاك يا سنگ نيز بهم نرسد و تيمم از برف كند و چون مضطر است صحيح است و ديگر به چنين زمينى نيايد.

مع هذا بسند كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى جنب شود در سفرى كه يافت نشود مگر برف حضرت فرمودند كه مساويست كه غسل كند از برف يا از آب نهر يعنى اگر خوف هلاك نباشد و برف را كه بر بدن مالد آب شود.

چنانكه در حديث كالصحيح از على بن جعفر منقولست كه سؤال كردم از

ص: 611

برادرم موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما از شخصى كه جنب باشد يا بى وضو و آب بهم نرسد و برف بهم نرسد و خاك كدام يك افضل است آيا تيمم كند يا برف را بر رو بمالد؟حضرت فرمودند كه اگر برف تر كند سر و بدنش را آن افضل است و اگر نتواند به آن غسل كردن تيمم كند.

و احوط آنست كه به چنين زمينى نرود و اگر برود البته چنين خواهد كرد و اگر خاك و سنگ بهم نرسد اگر گرد جامه و نمد زين بهم رسد اگر چه غبارى باشد تيمم مى كند و اگر آن هم نباشد تيمم بر برف مى كند و احتياطا وقتى كه آب به همرسد يا خاك و سنگ آن نماز را اعاده مى كند و اللّه تعالى يعلم.

و محتمل است كه هلاك دين به اعتبار جماع كردن باشد و هم چنين جائى كه آب بهم نرسد چنانكه خواهد آمد إن شاء اللّه در باب تيمم.

باكى نيست كه در غسل موالات نباشد

(و قال ابى رحمه اللّه فى رسالته إليّ لا باس بتبعيض الغسل تغسل يديك و فرجك و رأسك و تؤخّر غسل جسدك إلى وقت الصّلاة ثمّ تغسل جسدك اذا أردت ذلك)

و پدرم در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده بود كه باكى نيست كه در غسل موالات نباشد به آن كه دستها را كه سنت است شستن پيش از غسل بشويى سه بار،و ازاله نجاست از فرج خود بكنى،و سر را بشويى و شستن بدن را تاخير كنى تا وقت نماز،و در وقت نماز بدن را بشويى يعنى اگر خواهى كه بى موالات واقع سازى جايز است.

و شكى نيست در آن كه با موالات بهتر است چنانكه در احاديث متواتره از رسول خدا و ائمه صلوات اللّه عليهم وارد شده است كه ايشان بى فاصله غسل مى كردند و آن چه پدرش ذكر كرده است مضمون حديث صحيحى است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه جايز مى دانستند كه جنب در بامداد سر خود را بشويد و بدنش را در وقت نماز ظهر بشويد.

ص: 612

و از اين كلام نيز ظاهر مى شود كه صدوقان قايل بترتيب ميان جانب راست بر چپ نيستند چنانكه ظاهر احاديثست و اگر چه ترتيب احوط است تا مخالفت علما نكرده باشد موالات اولى است تا از دغدغه حدث در اثناى غسل نيز خلاص شده باشد چنانكه گفته است.

اگر حدثى صادر بعد از آن كه سر را شسته باشى پيش از آن كه بدنت

را بشويى پس اعاده كن غسل را]

(فان احدثت حدثا من بول او غايط او ريح بعد ما غسلت رأسك من قبل ان تغسل جسدك فاعد الغسل من أوّله)

پس اگر حدثى از تو صادر شود مثل بول و غايط يا باد بعد از آن كه سر را شسته باشى پيش از آن كه بدنت را بشويى پس اعاده كن غسل را از سر.

و ظاهرش آنست كه على بن بابويه اين عبارت را و ساير عباراتى كه به پسرش نوشته است از كتاب فقه رضوى برداشته باشد بلكه اكثر عباراتى كه صدوق از خود مى گويد از آن كتاب برداشته باشد و اين كتاب در قم ظاهر شد و نزد ما هست.

و ثقه عدل قاضى مير حسين طاب ثراه قريب بده سال قبل از اين از روى آن كتاب نوشته بود و چند جا خط حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه بر آنجا بود كه من اشاره كرده ام به آن و صورت خط حضرت را قاضى نوشته بود من نيز نوشتم و از موافقت آن نسخه به آن نسخه من لا يحضره الفقيه ظن قوى بهم مى رسد كه على بن بابويه و محمد بن على هر دو علم داشته اند به آن كه اين كتاب تصنيف آن حضرت است كه گفته است صدوق كه ميان من و خدا حجت است و چون سهوى واقع شد بنده را تا اينجا ملاحظه نكردم و از اينجا تا به آخر إن شاء اللّه تعالى اشارۀ به آن خواهم كرد.

و بعضى از علما ذكر كرده اند كه در امالى ابن بابويه اين حديث هست و امالى بسيار نزد ما هست،و بعضى را بر صدوق خوانده اند و اجازات فضلا بر آن هست و در هيچ يك از اينها نديديم بنا بر اين علما خلافى عظيم در اين مسأله

ص: 613

دارند بعضى اعاده غسل را واجب مى دانند بنا بر اين كلام،و بعضى غسل را صحيح مى دانند و وضو را واجب نمى دانند بنا بر آن كه حدث اصغر ناقض غسل نيست و حدث بعد از طهارت مضر است و نديده ايم كه حدث در اثناى غسل ضرر داشته باشد.

و اكثر علما غسل را صحيح مى دانند و وضو را واجب مى دانند بنا بر آن كه اگر بعد از غسل صحيح حدث واقع شود طهارت صغرى باطل مى شود و وضو واجبست اجماعا پس اگر در اثناى غسل باشد بطريق اولى ناقض خواهد بود و اين قول خالى از قوتى نيست و ليكن احوط آنست كه غسل را از سر گيرد و وضو بسازد.

و بعضى گفته اند كه احوط آنست كه همين غسل را تمام كند و بعد از آن غسل را اعاده كند و وضو بسازد و آخوند مولانا احمد اردبيلى گفته است كه احوط آنست كه مرتبه ديگر جماع كند تا بى دغدغه نيت جزم تواند كرد.و ظاهرا اين قدر مبالغه در كار نيست از سر گرفتن غسل و وضو ساختن كافى است و اللّه تعالى يعلم.

رعايت ترتيب در غسل

(فان بدأت بغسل جسدك قبل الرّأس فاعد الغسل على جسدك بعد غسل رأسك)

پس اگر ابتدا كنى به شستن بدن پيش از شستن سر پس اعاده كن شستن بدن را بعد از شستن سر به عنوانى كه در ترتيب وضو گذشت.و اين عبارت نيز عبارت فقه رضويست.و بر اين مضمون حديث حسن كالصحيح زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است و دلالت مى كند بر اشتراط ترتيب ميان سر و بدن و اما تقديم جانب راست بر جانب چپ حديثى صريح ندارد و گذشت.

و در حديث موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه چون غسل جنابت كنى اين دعا را بخوان كه

اللّهمّ طهّر قلبى و تقبّل

ص: 614

سعيى و اجعل ما عندك خيرا لي اللّهمّ اجعلنى من التّوّابين و اجعلنى من المتطهّرين و كلينى اين دعا را روايت كرده است كه

اللّهمّ طهّر قلبى و زكّ به عملى و تقبّل سعيى و اجعل ما عندك خيرا لي. و اگر هر دو را بخواند بهتر است و اگر اين جمله: و زكّ به عملى را داخل كند در دعاى اول بعد از: طهّر قلبى ظاهرا عمل بهر دو روايت كرده خواهد بود.

و ترجمه اش اينست كه:خداوندا دل مرا از هر بدى پاك گردان و چنانكه بامر تو ظاهر را پاك مى گردانم تو باطن را پاك گردان از ريا و حسد و كينه مؤمنان و تكبر و عجب و ساير صفات رذيله،و به سبب اين تطهير اعمال مرا پاكيزه گردان چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (1)يعنى حق سبحانه و تعالى قبول نمى كند عبادات را مگر از كسانى كه پرهيزكار باشند از هر بدى.

و هيچ شك نيست كه بديهاى دل بدتر است از بديهاى بدن بلكه بديهاى دل مؤثر است در بديهاى بدن،و يا آن كه چون صفات رذيله را بيرون كردى بعوض آنها صفات حسنه را داخل كن چون ريا بيرون رود اخلاص درآيد كه كارهاى من همگى موافق رضاى تو باشد،و چون حسد بيرون رود شفقت على خلق اللّه داخل شود،و كينه بدر رود و محبت دوستان خدا داخل شود،و تكبر بيرون رود و تواضع با خدا و خلق داخل شود،و عجب بيرون رود و خود را از همه كس زبون تر دانستن داخل شود،و ياد مخلوقين در رود و ذكر و معرفت الهى داخل شود،و محبت غير خدا بيرون رود و محبت الهى داخل شود،و بر اين قياس.

و قبول كن سعى مرا در طاعت و عبادت تو هر چند لايق درگاه تو نيستة.

ص: 615


1- آيه 30-سورة المائدة.

و چنان كن كه آن چه نزد تست از ثواب غير متناهى بهتر باشد نزد من و از براى من از سعى در امور باطله دنياى فانى،خداوندا چنانكه ظاهرم را از حدث پاك كردى به غسل باطنم را از گناهان پاك گردان به توبه و انابت،و بگردان مرا از پاكيزه كنندگان خود از جميع الواث بشريت تا فانى فى اللّه شده باقى باللّه شوم،و قابليت مناجات و قرب تو مرا حاصل گردد كه توانم بندگى كردن كه اقلا لايق من باشد چون محالست كه بندگى من لايق درگاه تو باشد.

و اگر كسى اين دعا و امثال اين از دعاها را بخواند و معنى آن را نداند،و مجملى داند كه چون هاديان راه الهى ما را باين هدايت كرده اند البته آن چه بهتر است از براى ما طلبيده اند ظاهرا همان فايده مى دهد بلكه اگر نداند كه اين الفاظ دعا است و طلب خيراتست بلكه چون فرموده اند بخواند ظاهرا تفضل الهى كار خود مى كند و اگر چه لايق بينايان آنست كه چون در هر حركت و سكونى ايشان را تنبيهات و اشارات هست از آن غافل نباشند تا به سبب هر يك از اينها بابى از ابواب فيوض الهى بر ايشان مفتوح گردد چنانكه إن شاء اللّه مذكور خواهد شد در كتاب صلاة كه حضرات فرموده اند كه نماز را چهار هزار در است و دور نيست كه امثال اينها ابواب صلاة باشند.

ص: 616

باب غسل الحيض و النفاس

حيض در لغت و اصطلاح

حيض در لغت بمعنى سيلانست و در عرف شرعى خونى است كه رحم زن در اوان بلوغ او دفع مى كند تا آن كه عادت مى شود در اوقاتى چند و حق سبحانه و تعالى آن را از جهت غذاى فرزند مقرر ساخته است تا در رحم است غذاى او از آن خون است و چون متولد شد آن خون را شير مى گرداند تا وقتى كه شروع در غذا نكرده است،و چون طفل غذاى او غالب شد بر شير باز بعنوان سابق در اوقات عادت مى آيد در ماههاى هلالى بحسب قوت مزاجهاى زنان از ده روز تا سه روز،و چون از ولادت مى افتد خون برطرف مى شود در سن پنجاه سالگى يا شصت سالگى به تفصيلى كه خواهد آمد،و چون وضع حمل مى شود بقيه خونى كه در رحم مانده است رحم آن را دفع مى كند و آن خون را نفاس مى گويند بكسر نون و زن را نفساء بفتح نون و فاء،و اگر خون حيض از عادت مقرر درگذشت آن را استحاضه مى گويند و فى الحقيقه آن خونى است كه به سبب مرض رحم دفع مى شود يا به آن كه هنوز قوت نگرفته باشد مثل خونى كه پيش از نه سالگى از زنان مى آيد يا به آن كه قوتش زايل شده است مثل خونى كه بعد از نااميدى از حمل است در پنجاه يا شصت سالگى و يا به سبب سوء المزاجى كه در اوقات امكان حمل بهم رسد مثل آن چه از بلوغ تا سن ياس بر خلاف عادت آيد به تفصيلى كه مذكور خواهد شد.

اولين خوني كه بر زمين ريخت

6-( قال الصّادق صلوات اللّه عليه: اوّل دم وقع على وجه الارض

ص: 617

دم حوّا حين حاضت).

بطرق متكثره وارد شده است كه يهودان از حضرت سيد المرسلين و هر يك از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم مسايل مى پرسيدند از آن جمله مى پرسيدند كه كدام خونست كه اول بر زمين ريخت حضرات صلوات اللّه عليهم مى فرمودند كه اما به اعتقاد شما اول خون هابيل است كه قابيل او را شهيد كرد و اما به اعتقاد ما اول آن خونيست كه حوا حايض شد.

حيض در اول خلقت

5-( و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللّه عليه: انّ الحيض للنساء نجاسة رماهنّ اللّه عزّ و جلّ بها،و قد كنّ النّساء فى زمن نوح عليه السّلام انّما تحيض المرأة فى كلّ سنة[او فى السّنة]حيضة حتّى خرج نسوة من مجانّهنّ[او حجابهنّ او مخابيهنّ او مخازنهنّ او محاربيهنّ على اختلاف النسخ]و كنّ سبعمائة امرأة فانطلقن فلبسن المعصفرات من الثّياب و تحلّين و تعطّرن ثمّ خرجن فتفرّقن فى البلاد فجلسن مع الرّجال و شهدن الاعياد معهم و جلسن فى صفوفهم فرماهنّ اللّه عزّ و جلّ بالحيض عند ذلك فى كلّ شهر يعنى أولئك النّسوة بأعيانهنّ فسالت دماؤهنّ فاخرجن من بين الرّجال فكنّ يحضن فى كلّ شهر حيضة فشغلهنّ اللّه تعالى بالحيض و كسر شهوتهنّ قال و كان غيرهنّ من النّساء اللّواتي لم يفعلن مثل ما فعلن يحضن فى كلّ سنة حيضة قال فتزوّج بنو اللاّتى يحضن فى كلّ شهر حيضة بنات اللاّتى يحضن فى كلّ سنة حيضة فامتزج القوم فحضن بنات هؤلاء و هؤلاء فى كلّ شهر حيضة فكثر اولاد اللاّتى يحضن فى كلّ شهر حيضة لاستقامة الحيض و قلّ اولاد اللاّتى يحضن فى السّنة حيضة لفساد الدّم قال فكثر نسل هؤلاء و قلّ نسل أولئك).

روايت كرده است صدوق به سندى حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه خون حيض نجاستى است كه حق سبحانه و تعالى زنان را به آن مبتلا كرده است و بتحقيق كه زنان در زمان حضرت

ص: 618

نوح عليه السّلام در هر سالى يك مرتبه حايض مى شدند تا آن كه جمعى از زنان از محل ستر و حجاب يا محال عبادات خود بيرون آمدند و ايشان هفتصد زن بودند كه كار ايشان اين شد كه جامهاى گلى مانند نارنجى و آل مى پوشيدند و زينتها مى كردند و بوى خوش مى كردند و مردمان به ايشان رغبت مى كردند تا آن كه از آن شهر نيز بدر رفتند و در شهرها متفرق شدند و با مردان مى نشستند و در عيدها با ايشان حاضر مى شدند و در صفهاى مردان جا مى كردند مجملا فاحشه شدند پس حق سبحانه و تعالى ايشان را مبتلا ساخت كه در هر ماهى يك بار حايض مى شدند همان زنان و بس پس بسيار بود كه در ميان مردان نشسته بودند و حائض مى شدند و فروش ايشان را نجس مى كردند مردان كه اين معنى را مشاهده نمودند ايشان را از ميان خود بيرون كردند و آن زنان معتاد شدند به آن كه هر ماه يك مرتبه حيضشان مى آمد و آن شهوت و ميلى كه داشتند به مردان شكست و كم شد.

اما آن زنانى كه غير ايشان بودند عادتشان اين بود كه هر سالى يك مرتبه حايض مى شدند پس با يكديگر وصلت كردند و مخلوط شدند تا آن كه اولاد ايشان بسيار شدند و نسل آن جماعتى كه هر سال يك مرتبه حايض مى شدند كم شد به اعتبار آن كه خون فاسد مى شد در رحم و آن جماعتى كه هر ماه حايض مى شدند به اعتبار استقامت و عدم فساد بسيار شدند.

و آن كه در زمان حضرت نوح چنين شده بودند ظاهرا به دعاى حضرت نوح بود كه بر قوم خود كرد كه از ايشان فرزند بهم نرسد تاثير كرد در مسلمانان نيز و نسل ايشان نيز در كمى شد و چون خون جمع مى شد شهوت زيادتى كرد تا عاقبت حق سبحانه و تعالى همه را به عادت اصلى برد.

و ممكن است كه تا زمان حضرت نوح در هر سالى يك مرتبه حايض مى شده باشند و چون به دعاى آن حضرت عالم هلاك شدند و حكمت اقتضا كرد

ص: 619

كه توالد و تناسل بيشتر باشد چنان شد كه آن زنان را به خود گذاشت تا چنين كردند و چنين شد و اللّه تعالى يعلم.

حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها مثل شما زنان نيست كه او خون

حيض و نفاس ببيند]

15,14-( و قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: انّ فاطمة صلوات اللّه عليها ليست كإحداكنّ انّها لا ترى دما فى حيض و لا نفاس كالحوريّة).

فرمودند كه حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها مثل شما زنان نيست به درستى كه او خون حيض و نفاس نمى بيند مانند حوريان بهشت و اين معنى از خواص آن حضرت بود نسبت باين امت يا اعم،و اين معنى در اخبار بسيار وارد شده است.و در بعضى اخبار وارد شده است كه از اين جهت است كه آن حضرت را فاطمه مى گويند.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه از اين جهت آن حضرت را فاطمه مى گويند كه حق سبحانه و تعالى آتش دوزخ را بر دوستان آن حضرت حرام گردانيده است و خواهد آمد بعد از اين در اوصاف آن حضرت صلوات اللّه عليها احاديث كه در آنجا انسب است ذكر فضايل آن حضرت صلوات اللّه عليها.

زنان بهشت حيض نمى شوند

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن قول اللّه عزّ و جلّ «لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» قال ازواج مطهّرة اللاّتى لا يحضن و لا يحدثن).

چون ذكر كرد كه حضرت فاطمه مثل حوريه است وصف حوران را بيان كرد كه از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند از تفسير قول خداوند عزيز جليل كه فرموده است كه مؤمنان را در بهشت خواهد بود زنان پاكيزه حضرت فرمود كه پاكيزه اند از خون حيض و از احداثى كه در دنيا از بنى آدم بيرون مى آيد مثل بول و غايط و منى و باد.

و ظاهرا اين يك فرد پاكيزگى ايشان است زيرا كه حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه فرمودند كه پاكيزه اند و حق سبحانه و تعالى ايشان را پاك كرده است از جميع صفات رذيله كه زنان را مى باشد از حسد و بغض و عداوت و تكبر و كفران حق شوهر چنانكه خواهد آمد.

ص: 620

كمترين زمان حيض سه روز است

(و قال ابى رضي اللّه عنه فى رسالته إليّ اعلم انّ اقلّ ايّام الحيض ثلاثة ايّام و اكثرها عشرة ايّام)

و پدرم در رسالۀ كه بسوى من فرستاده بود ياد كرده بود كه بدان كه كمترين زمان حيض سه روز است كه از آن كمتر نمى باشد و بيشترش ده روز است كه از آن بيشتر نمى باشد.و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و اجماع علماء شيعه است و كسى خلاف اين نگفته است.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه بيشتر آن چه مى باشد از حيض هشت روز است و كمتر آن چه مى باشد سه روز است.و ظاهرا مراد حضرت آنست كه اكثر زنان حيض ايشان هشت روز مى باشد چنانكه بحسب واقع چنين است و آن كه سه روز بيايد بسيار نادر است لهذا حضرت نفرمودند كه اكثر حيض اين مقدار است و خلاف اين معنى از اين عبارت مفهوم نمى شود،و تعجب دارم كه اكثر فضلا تأويلات بعيده كرده اند و باين معنى متفطن نشده اند.

(فان رأت المرأة ثلاثة ايّام و ما زاد إلى عشرة ايّام فهو حيض)

پس اگر زنى سه روز پى در پى ببيند و ديگر ببيند تا ده روز هر چه مى بيند حيض است چون اقل حيض كه سه روز است هر گاه ديد ظاهر شد كه اين خون حيض است پس بعد از آن خواه متصل بيند و خواه منفصل همه حيض است حتى روزهايى كه در آن خون نديده است هم حيض است بشرط آن كه بر ده روز بايستد مثلا اگر سه روز خون او بيايد و روز دهم بيايد و بند شود كل اين ده روز حيض است،و اگر نماز و روزه كرده باشد ظاهر مى شود كه عبث كرده است و ده روز روزه را قضا مى كند.

و هم چنين اگر سه روز ببيند و روز پنجم يا هفتم يا نهم را ببيند و بند شود آن سه روز اول با روز آخر و ميان همه حيض است.و اگر خون از ده روز

ص: 621

درگذرد اگر صاحب عادت باشد عادتش حيض است و ما بقى استحاضه بشرط آن كه خون آخر اگر همه يك لمحه باشد در عادت بيايد مثلا اگر عادت زن هفت روز باشد و سه روز را ببيند و آخر روز هفتم يك لمحه ببيند و خون از ده روز درگذرد هفت را حيض حساب مى كند و باقى را استحاضه اما اگر در اين صورت روز هشتم خون ببيند همان سه روز اول حيض است و هر چه خون نديده است پاك است و نماز و روزه مى كند و آن چه خون ديده است از هشتم تا هر چه بيند عمل استحاضه به جا مى آورد و نماز و روزه را مى كند.

و اين عبارت مصنف مضمون عبارت فقها است كه هر خونى كه ممكن باشد كه حيض باشد حيض است و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و خلافى نيست در ميان علما.

محرمات بر حائض

(و عليها ان تترك الصّلاة)

و بر او واجبست كه ترك كند نماز را بلكه روزه را نيز و آن كه مصنف روزه را نگفته است ظاهرا وجهش اين باشد كه نماز را بالكليه ترك مى كند بخلاف روزه كه آن را قضا مى كند پس گويا آن را ترك نكرده است با آن كه بعد از اين نيز خواهد گفت و در آن كه نماز و روزه بر او حرامست احاديث متواتره واقع شده است و قول جميع علماى مسلمانان است.

(و لا تدخل المسجد الاّ ان تكون مجتازة)

و زن حايض داخل هيچ مسجدى نمى تواند شد مگر بعنوان گذشتن مانند جنب مگر مسجد الحرام و مسجد نبى صلى اللّه عليه و آله كه مطلقا داخل آنها نمى تواند شد چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است و بعضى گذشت و بعضى خواهد آمد.

حاصل آن كه در اكثر احكام حايض مثل جنب است نه بعنوان قياس بلكه به اعتبار احاديث،و هم چنين در كيفيت غسل و در ترتيب و ارتماس و غير آن و خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى.

(و يجب عليها عند حضور كلّ صلاة ان تتوضّأ وضوء الصّلاة

ص: 622

و تجلس مستقبلة القبلة و تذكر اللّه بمقدار صلاتها كلّ يوم)

و واجبست بر حايض نزد حضور وقت هر نمازى كه وضو بسازد به نحوى كه از براى نماز وضو مى سازند و رو بقبله بنشيند و ذكر حق سبحانه و تعالى كند بمقدار نمازش در هر روز تا پاك شود و ظاهرا مراد صدوق از وجوب استحباب مؤكد است.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است و همه بلفظ امر است يا بمعنى امر،و اين عبارت فقه رضويست صلوات اللّه عليه با عبارت آينده تا حل لزوجها ان يأتيها،و اولى آنست كه به نيت قربت واقع سازد.

(فان رأت الدّم يوما او يومين فليس ذلك من الحيض ما لم تر الدّم ثلاثة ايّام متواليات و عليها ان تقضى الصّلاة الّتى تركتها فى اليوم او اليومين)

پس اگر زنى يك روز يا دو روز خون ببيند پس آن از حيض نيست تا سه روز پى در پى نبيند و بر او واجبست كه قضا كند نمازى را كه ترك كرده است در آن يك روز يا دو روز چون سابقا مقرر شد كه اقل حيض سه روز است پس اگر يك روز يا دو روز ببيند و منقطع شود البته كاشف مى آيد كه حيض نبوده است و نماز را كه ترك كرده است قضا مى كند و در اين خلافى نيست اما اگر سه روز را در عرض ده روز ببيند در اين خلاف است.

مشهور ميان علما آنست كه حيض نيست و در حديث مرسلى وارد شده است كه حيض است و اين فرض بسيار نادر است و اگر كسى احتياط كند در آن كه در آن سه روز جمع كند ميان عمل استحاضه و حيض بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

اگر خون از ده روز درگذرد

(فان رأت الدّم اكثر من عشرة ايّام فلتقعد عن الصّلاة عشرة ايّام و تغتسل يوم حادى عشر و تحتشى فان لم يثقب الدّم الكرسف صلّت صلاتها كلّ صلاة بوضوء و ان ثقب الدّم الكرسف و لم يسل صلّت

ص: 623

صلاة اللّيل و صلاة الغداة بغسل و ساير الصّلوات بوضوء و ان غلب الدّم الكرسف و سال صلّت صلاة اللّيل و صلاة الغداة بغسل و الظّهر و العصر بغسل تؤخّر الظّهر قليلا و تعجّل العصر و تصلّى المغرب و العشاء الآخرة بغسل واحد تؤخّر المغرب قليلا و تعجّل العشاء الآخرة إلى ايّام حيضها فاذا دخلت فى ايّام حيضها تركت الصّلاة و متى اغتسلت على ما وصفت حلّ لزوجها ان ياتيها)

پس اگر خون از ده روز درگذرد پس ده روزش حيض است و ترك نماز مى كند در آن ده روز و اين در صورتيست كه صاحب عادت نباشد چون صاحب عادت گذشت كه عادتش را حيض حساب مى كند و باقى را استحاضه و روز يازدهم از وقتى كه خون آمده است غسل انقطاع حيض مى كند و فرجش را پر از پنبه مى كند پس اگر خون استحاضه قليله باشد به آن كه باين طرف پنبه ظاهر نشود و هر نمازى را به يك وضو مى كند و فرجش را مى شويد و پنبه تازه مى گذارد،و اگر خون سوراخ كند پنبه را به آن كه از اين رو ظاهر شود و سيلان نكند كه از خرقه بگذرد بلكه همين خرقه كه بر آن بالا بسته است آلوده كند اين استحاضه متوسطه است از جهت نماز شب و نماز صبح يك غسل مى كند با شستن فرج،و تغيير پنبه و خرقه و باقى نمازها را هر يك به يك وضو مى كند با اعمال سابقه،و اگر غلبه كند خون از پنبه و سيلان كند كه از خرقه نيز درگذرد نماز شب و نماز صبح را به يك غسل مى كند،و نماز ظهر و عصر را به يك غسل مى كند به آن كه ظهر را تأخير مى كند و عصر را تعجيل مى كند اندكى و نماز شام و خفتن را نيز به يك غسل مى كند به آن كه اندكى شام را تأخير مى كند و اندكى خفتن را تعجيل مى كند و باين نحو عمل مى كند تا به ايام حيضش مثلا اگر اول ماه خون ديده بود ده روز را عمل حيض مى كرد و بيست روز يا نوزده روز را اگر ماه سى كم يك باز شود عمل استحاضه مى كند تا ماه را ببيند ديگر عمل حيض مى كند.

ص: 624

و هم چنين صاحب عادت اگر عادتش هفت روز بوده باشد بيست و سه روز يا بيست و دو روز را عمل استحاضه مى كند و چون اول ماه رسيد ترك نماز مى كند و عمل حيض مى كند و هر مستحاضه كه غسلها را به جا آورد بر نحوى كه گذشت جايز است كه شوهرش او را جماع كند.

اما آن چه ذكر كرده است از آن كه استحاضه سه حالت دارد قول مشهور است ميان اصحاب و جمعى گفته اند كه در صورت دويم نيز غسل مى كند و اين قول از حيثيت اخبار صحيحه اظهر و احوط است و آن چه گفته است كه هر گاه اغسال را بكند وطى زن بر او حلال مى شود اكثر علما بر اينند و بعضى شرط كرده اند ساير واجبات را از وضو و تغيير خرقه و قطنه و غسل فرج و اين احوط است.

و ديگر بدان كه ابن بابويه وضو از براى هر نماز در متوسطه و كثيره با غسل ذكر نكرده است و صدوق در مبحث غسل جنابت ذكر كرد ظاهرش آنست كه سنت داند.

و محتمل است كه اكتفا به گفته سابق كرده باشد و صدوق واجب داند و پدرش واجب نداند و گفته پدرش اظهر است چون اخبار متواتره در غسل وارد شده است و در هيچ جا وضو را ذكر نفرموده اند ديگر تغيير قطنه و خرقه و غسل فرج را ذكر نكرد و اكثر علما ذكر كرده اند و جمعى نقل اجماع كرده اند.

و دور نيست كه اگر از جهت هر دو نماز يك بار كند كافى باشد چنانكه در باب وضو در حديث حريز گذشت و آن كه هر دو نماز را به يك غسل مى توان كرد وقتى است كه با هم بگذارند پس اگر هر نمازى را در وقت خود گذارد از براى هر نماز غسل و باقى واجبات ضرور خواهد بود بلكه جمعى از علما گفته اند كه تفريق بهتر است و اللّه تعالى يعلم.

اقل ايام طهر ده روز است

(و اقلّ الطّهر عشرة ايّام و اكثره لا حدّ له)

و كمتر فاصله ميان دو

ص: 625

حيض ده روز است و بيشتر طهر را حدى نيست و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است و اكثر بر اينند و قولى شده است كه اگر سه روز در جمله ده روز ببيند آن سه روز حيض است و ما بين طهر است.

و هم چنين حديث ابو بصير نيز خواهد آمد و مصنف به آن عمل كرده است و در آنجا نيز لازم مى آيد كه طهر كمتر از ده روز باشد.و صدوق تخصيص مى دهد اين احاديث را به آن حديث.و اگر ايام حيض را در اين دو جا عمل هر دو بكند بهتر است و اگر عمل به مشهور كند نيز جايز است و اللّه تعالى يعلم.

و حايض غسل مى كند به نه رطل

(و الحائض تغتسل بتسعة ارطال من ماء بالرّطل المدنىّ)

و حايض غسل مى كند بنه رطل مدنى و ظاهرا مرادش استحباب است چنانكه در جنب يك صاع سنت است.

بدان كه روايتى قوى كالصحيح وارد شده است كه حايض غسل مى كند بنه رطل از آب و اكثر علما حمل كرده اند بر رطل عراقى به قرينه احاديث بسيار كه گذشت كه غسل جنابت و غسل حيض مثل يكديگرند و در غسل جنابت احاديث بسيار وارد شده است كه يك صاع سنت است و خلافى در اين نيست كه صاعى نه رطل عراقى است.

و ليكن چون صدوق اعتبار بلد معصوم مى كند چنانكه در كر گذشت در اينجا نيز رطل را تفسير به رطل مدينه كرده است و ملاحظه نيز نموده است كه چون پائين تنه حايض از خون حيض نجس است آب بيشتر مى بايد از جهت ازاله نجاست بنا بر اين نه رطل مدينه گفته است كه يك صاع و نيم باشد.

و شك نيست كه نه رطل بر سبيل استحبابست زيرا كه احاديث صحيحه وارد شده است كه مثل دهن كافى است با جريان و آن به اندكى از آب حاصل مى شود اگر كسى دانا باشد و غالب اوقات زنان بدو مثل اين خود را پاك نمى توانند كرد.

ص: 626

و بعد از اين در باب غسل ميت خواهد آمد مكاتبه صفار كه به حضرت عرض نموده است كه آيا آبى كه ميت را به آن غسل مى دهند حدى دارد؟چنانكه حديث وارد شده است كه جنب غسل مى كند به شش رطل و حايض بنه رطل حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه در جواب نوشتند كه ميت را مى بايد شست تا پاك شود.

و ظاهر حديث اينست كه نه رطل رطل مدينه مراد باشد چون شش رطل البته مدنى مراد است و اگر آن چه نوشته بود موافق واقع نبود البته حضرت مى فرمودند كه غلط به تو رسيده است هر دو يك حكم دارد.

و حديثى حسن وارد شده است كه از حضرت پرسيدند كه حايض را چه مقدار آب كافى است حضرت فرمودند كه يك فرق و آن شانزده رطل است و شيخ حمل بر استحباب كرده است پس ظاهر شد كه حايض مثل جنب نيست اگر آب غسلش بيشتر باشد بهتر است.

هر گاه زن در ايام عادت حيض خون زرد ببيند

(و اذا رأت المرأة الصّفرة فى ايّام الحيض فهو حيض و ان رأت فى ايّام الطّهر فهو طهر)

و هر گاه زن در ايام عادت حيض خون زرد ببيند خون حيض خواهد بود و اگر در ايام استحاضه ببيند استحاضه خواهد بود.

اين عبارت مضمون حديث صحيح زراره است،و مؤيد اين نيز احاديث هست،و در احاديث بسيار وارد شده است كه خون حيض سرخى است كه به سياهى مايل است و هم چنين خون استحاضه زرد است يا به زردى مايل است و خون حيض حار است و خون استحاضه بارد مثل شخصى كه حرارت بر او غالب است بول او در وقت بيرون آمدن سوزشى دارد خون حيض چنين است.

و اگر بر شخصى برودت غالب باشد متاثر نمى شود و خون استحاضه چنين است.

و اين صفات غالبى است و در وقتى فايده دارد كه خون در ايام عادت مستقر نباشد اما اگر عادتش ده روز باشد در اول ماه و اين ده روز همه زرد

ص: 627

باشد و بارد يا بعضى چنين باشد حكم مى كنند كه حيض است و اگر بعد از ده روز خون سياه حار متعفن ببيند حكم مى كنند كه استحاضه است اما اگر ده روز خون سياه ببيند بعد از عادت خون زرد در اينجا خلافست اكثر عادت را اعتبار كرده اند و بعضى صفات را،احوط آنست كه در دهه دويم عمل هر دو بكند به آن كه غسلهاى استحاضه را به جا آورد و نماز بكند و روزه بگيرد و داخل مساجد نشود و سوره هاى عزيمه نخواند و ساير متروكات حيض را ترك نمايد و واجبات استحاضه را به جا آورد.

6-( و روى: فى المرأة ترى الصّفرة انّه ان كان ذلك قبل الحيض بيومين فهو من الحيض،و ان كان بعد الحيض بيومين فليس من الحيض).

در روايات موثقه ابو بصير و قويه اسماعيل جعفى و على بن ابن حمزه و معاوية بن حكيم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد است در زنى كه خون زردى ببيند حضرت فرمودند كه اگر اين خون را پيش از عادت ديده است بدو روز از حيض است و اگر دو روز بعد از عادت ديده است از حيض نيست.و ظاهرا صدوق باين اخبار عمل نموده است و تخصيص اخبار متقدمه باين اخبار كرده است و مشهور ميان علما آنست كه اگر بر ده روز منقطع شود همه حيض است و الا عادت حيض است و ما بقى استحاضه.

و ممكن است تأويل اين اخبار به آن كه عادت نه روز يا ده روز باشد و چون عادت پيش و پس مى شود پس خون اول را البته عمل حيض مى كند و چون از ده روز تجاوز مى كند ما بعد را استحاضه حساب مى كند و باين نحو عمل نمودن بهتر است از طرح چهار خبر كه كلينى حكم به صحت همه كرده باشد و بعد از او صدوق و پدرش.

(و غسل الجنابة و الحيض واحد)

و غسل جنابت و حيض در كيفيت مساويند بهر عنوانى كه در جنابت ضرور است از ترتيب و جارى ساختن آب بر

ص: 628

اعضا و آن چه در آنجا در كار نيست از وضو و موالات و غير آنها هر دو مساويند و بر اين مضمون در حديث كالصحيح وارد است از حلبى و ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

جايز نيست حايض را كه حنا بر دست و پا گذارد

(و لا يجوز للحائض ان تختضب لأنّه يخاف عليها من الشّيطان)

و جايز نيست حايض را كه حنا بر دست و پا گذارد زيرا كه خوف اين هست كه شيطان بر شوهرش دست يابد چون زن را با زينت بيند و با او جماع كند يا آن كه او را به وسوسه جماع اندازد و به شوهرش بگويد كه پاك شده ام و شوهر با او جماع كند و شوهر بى گناه باشد و او بجهنم رود.

و بر اين مضمون حديث موثق ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است كه از آن حضرت پرسيد كه آيا حايض خضاب مى تواند كرد؟حضرت فرمودند كه نه خوف اين هست كه شيطان بر او دست يابد به اعتبار خضاب.و حديث موثق ديگر نيز وارد شده است بر نهى.

و ليكن دو حديث صحيح و دو كالصحيح بر جواز وارد شده است پس نهى را بر كراهت حمل مى بايد كرد و عبارت صدوق را نيز حمل بر كراهت مى بايد كرد تا مخالفت احاديث را نكرده باشد.

فرزند در شكم مادر روزى او چه چيز است؟

1-( و: سال سلمان الفارسىّ رحمة اللّه عليه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه عن رزق الولد فى بطن أمّه فقال انّ اللّه تبارك و تعالى حبس عليه الحيضة فجعلها رزقه فى بطن أمّه).

صدوق بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه سلمان از حضرت سؤال كرد كه فرزند در شكم مادر روزى او چه چيز است؟حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه اللّه تبارك و تعالى حيض مادر را حبس مى كند و روزى او مى سازد در شكم مادر از راه ناف.

و حكمت الهى در آن كه ماده آدمى را از منى گردانيده است و نه ماه

ص: 629

غذاى او را خون حيض ساخته و تا زنده است هميشه مصاحب بول و غايط و خون و صفرا و بلغم و سودا گردانيده آنست كه تكبر را از او دور گرداند و با اين حالت بى چاره بنى آدم دعوى الوهيت مى كند.

و صدوق در حديث معتبر از عبد اللّه بن الفضل الهاشمي روايت كرده است كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه از چه سبب حق سبحانه و تعالى ارواح را در ابدان درآورد بعد از آن كه در ملكوت اعلى در مرتبه اعلى بودند پس حضرت فرمود كه چون سبحانه و تعالى از حال ايشان مى دانست كه اگر ايشان را در آن شرف و رفعت مى گذاشت بدعوى ربوبيت مبتلا مى شدند اكثر ايشان پس به قدرت كامله و حكمت بالغه ايشان را مقدر ساخت كه در بدنها درآورد و همه را محتاج يكديگر گرداند و بعضى را بلند مرتبگى بدهد تا كفايت مهمات زير دستان خود بكنند و زير دستان نيز كفايت مهمات بلند مرتبگان بكنند.

و پيغمبران به ايشان فرستاد و هر يك را معجزات باهره كرامت كرد كه حجت خود را بر ايشان تمام گرداند و گاهى ايشان را به بشارتهاى دل نواز در مقام شوق بندگى درآورند و گاهى به تخويفات جان گداز ايشان را در مقام تواضع و بندگى خداوند خود بدارند و عقوبتها از جهت ايشان در دنيا و عقبى مقرر فرمود و جزاها و مثوبات در اين نشأه و آن نشأه مقرر ساخت تا ايشان را به خوبيها راغب گرداند و از بديها باز دارد.

و ايشان را مبتلا ساخت هر يك را به عنوانى در كسب معاش و هزار گونه احتياج هر يك را در هر حالى داد تا بدانند كه بندگانى اند محتاج به خداوند و بى چاره گانى اند در تحت تصرف و تدبير ذو الجلال و الاكرام تا رو كند به بندگى پروردگار خود و در هر آنى به درگاه او روند از جهت حاجتى تا به سبب اينها مستحق نعمتهاى ابدى و جنتهاى جاويدانى شوند و از همه بدى خلاص شوند

ص: 630

در دنيا و آخرت.

اى پسر فضل حق سبحانه و تعالى مصلحت بندگان خود را بهتر از ايشان مى داند و بهتر از ايشان مى كند نمى بينى كه هر نفسى بلند مرتبگى و تفوق بر ديگران را آرزو مى كند تا آن كه دعوى امامت به ناحق مى كنند كه تلو دعوى ربوبيت است با آن كه از خود مى يابند انواع نقص و عجز و خوارى و بى چارگى و دردها و المها و مرگى كه بر همه غالب است و بر همه قاهر است.

اى پسر فضل حق سبحانه و تعالى نمى كند با بندگان مگر آن چه اصلح است بحال ايشان و اصلا ستم بر بندگان نمى كند و ليكن ايشان بر خود ستم مى كنند.

و در حديث صحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه وارد است كه فرمودند كه تعجب دارم از فرزند آدم اول او نطفه ايست نجس و آخرش ميته ايست مردار و در ميان هر دو حال ظرف نجاساتست و با اين احوال تكبر مى كند و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه ميان سلمان و شخصى گفتگويى شد آن مرد گفت كه مرا مى شناسى و خود را مى شناسى و مشهور آن است كه آن شخص عمر بود سلمان گفت كه بلى اول من و تو نطفه بوديم مردار و آخر من و تو مردارى خواهيم بود بى اعتبار و چون روز قيامت شود و ترازوهاى عمل برپا شود هر كه ترازوى حسناتش سبك باشد او لئيم و بد خواهد بود و هر كه سنگين باشد ميزان او از خيرات او كريم و نيكو خواهد بود.

زن آبستن هر گاه خون ببيند

(و الحلبى اذا رأت الدّم تركت الصّلاة فانّ الحبلى ربّما قذفت الدّم و ذلك اذا رأت دما كثيرا احمر فان كان قليلا اصفر فلتصلّ و ليس عليها الاّ الوضوء)

و زن آبستن هر گاه خون ببيند نماز نمى كند از جهت آن كه گاه هست كه از غذاى طفل زياد مى آيد دفع مى كند زايد را بشرط آن كه خون بسيار ببيند كه سرخ باشد به صفت خون حيض پس اگر اندكى باشد و زرد باشد بايد كه وضو بسازد و نماز كند كه آن خون استحاضه خواهد بود چون ذكر كرد

ص: 631

كه خون حيض غذاى ولد است پس ظاهر آن است كه نيايد حيض در حمل چنانكه غالب آن است كه نمى آيد و هم چنين تا شير مى دهد چون خون شير مى شود لهذا بيان كرد كه گاه هست كه آن چه از غذا زياد مى آيد رحم دفع آن مى كند.

و در اين باب احاديث بسيار وارد شده است چنانكه ده حديث صحيح، و پنج حديث كالصحيح وارد شده است كه حيض با حمل جمع مى شود و يك حديث صحيح و يك حديث ضعيف وارد شده است كه جمع نمى شود.

و جمع بين الاخبار از اخبار ظاهر مى شود به آن كه اگر خون بسيار باشد و به صفت حيض باشد و در عادت آن زن يا قريب به عادت بيايد و اقلا سه روز بيايد حيض است.و خبر صحيحى وارد شده است بر عدم جمع،چنين وارد شده است كه هر گاه يك دفعه يا دو دفعه بيايد حيض نيست پس آن چه صدوق گفته است صحيح است و ليكن انسب آن بود كه آن شرط را نيز ذكر كند كه در عادت يا قريب به عادت بيايد چون اين شرط در حديث صحيح عالى السند معمول اصحاب وارد شده است.

بر حايض واجب است كه قضاى روزه بكند

(و الحائض اذا طهرت فعليها ان تقضى الصّوم و ليس عليها ان تقضى الصّلاة)

و حايض هر گاه طاهر شود و خون بند شود پس بر او واجب است كه قضاى روزه بكند و بر او نيست كه قضاى نماز بكند و در اين باب روايات متواتره وارد شده است بلكه از ضروريات دين است كه اگر كسى انكار اين كند كافر است و خوارج قايلند بوجوب قضاى نماز و ايشان داخل مسلمانان نيستند بلكه بدترين كفارند.

(و فى ذلك علّتان إحداهما ليعلم النّاس انّ السّنة لا تقاس و الاخرى لأنّ الصّوم انّما هو فى السّنة شهر و الصّلاة فى كلّ يوم و ليلة فاوجب اللّه عزّ و جلّ عليها قضاء الصّوم و لم يوجب عليها قضاء

ص: 632

الصّلاة لذلك)

و در آن كه حايض قضاى روزه مى كند و قضاى نماز نمى كند دو علت است يكى آن كه مردمان بدانند كه سنت حضرت سيد المرسلين را كسى قياس نمى تواند كرد و ديگر آن كه چون روزه در سالى يك ماه واجبست پس اشكالى ندارد كه زنان در سال شش هفت روز را قضاء كنند و نماز در هر شبانه رور واجب است پس سه چهار ماه در سالى قضا كردن در نهايت صعوبت بود بنا بر اين حق سبحانه و تعالى قضاى روزه را واجب گردانيد و قضاى نماز را واجب نگردانيد.

بدان كه كلينى روايت كرده است از حسن بن راشد كه گفت عرض نمودم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه حايض نماز را قضا مى كند حضرت فرمودند كه نه،گفتم روزه را قضا مى كند،فرمودند كه بلى،گفتم چرا چنين مقرر شده است حضرت فرمودند كه اول كسى كه قياس كرد شيطان بود.

پس ظاهرش آن است كه چون راوى از علت حكم پرسيد حضرت فرمودند كه راه اين باز مكنيد كه علت احكام را پرسيد كه عاقبت منجر به قياس مى شود و قياس كار شيطان است نه آن كه حق سبحانه و تعالى از اين جهت قرار داده است كه قياس نكنند و علت ثانى را ابو بصير از حضرت پرسيد و حضرت جواب به قلت و كثرت دادند.

و ظاهرا چون در طبع حسن بن راشد ميل به قياس بود حضرت او را جواب نفرمودند و چون خاطر از ابو بصير جمع بود علت فرمودند.

و ممكن است كه حديثى ديگر به صدوق رسيده باشد اگر چه بعيد است و بر تقديرى كه در حديث باشد جمع ميان اين دو علت كه بحسب ظاهر با هم منافات دارد چنين مى بايد كرد كه آدمى عاجز است از رسيدن به علل احكام الهى بسيار باشد كه او چنين فهمد كه چيزى علت است و در واقع غير آن علت باشد.

چنانكه در احاديث بسيار واقع است كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه

ص: 633

به ابو حنيفه مى فرمايند كه اى ابو حنيفه شنيده ام كه تو قياس مى كنى؟و مى خواهى علت هاى احكام الهى را به عقل خود بيابى بگو كه چرا حق سبحانه و تعالى در سر تو چهار آب قرار داده است يكى را شيرين كرده است و آن آب دهان است و آب چشم را شور كرده است و آب بينى را بى مزه كرده است و آب گوش را تلخ كرده است ابو حنيفه گفت نمى دانم.

ابن ابى ليلى عرض نمود كه يا ابن رسول اللّه شما بفرماييد حضرت فرمودند كه خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه حق سبحانه و تعالى آب دهان را شيرين كرده تا لذت غذاها را با آن بيابد و مدد كند لقمه خشك را تا تر شود و فرو رود،و چون حق سبحانه و تعالى چشمها را از پيه آفريده و پيه كه مى ماند مى گندد و اگر نمكش به پاشند نمى گندد پس آب چشم را شور كرده است تا حفظ آن پيه چشم كند و آب دماغ را سرد گردانيده تا هوائى كه بنفس او را بكشد سرد شود و حفظ مغز سر كند و اگر اين نباشد مغز سر بگدازد و به زير آيد و آب گوش را تلخ گردانيده است تا اگر كرمى خواهد كه بسر رود هر گاه به آب تلخ مى رسد مى ميرد و بالا نمى رود.

و مسايل بسيار از او پرسيدند و او جواب هيچ يك را نداد پس حضرت فرمودند كه زنهار قياس مكن كه اول كسى كه قياس كرد شيطان بود باين نحو كه گفت اصل من از آتش است و اصل آدم از خاك و آتش بهتر است از خاك پس مى بايد كه فرع آتش كه منم نيز بهتر باشد و حال آن كه شيطان غلط كرد از وجوه بسيار يكى آن كه آدم به اعتبار روح مجردى كه در بدن او جا داده بودند زيادتى داشت نه بواسطه بدن مع هذا بوجوه بسيار خاك بهتر از آتش است.

ديگر حضرت فرمودند كه نماز بهتر است يا روزه ابو حنيفه گفت نماز حضرت فرمودند كه مناسب عقل تو مى بايست كه حايض نماز را قضا كند كه بهتر است حاصل آن كه عقل مستقل نيست پس حضرت فرمودند كه اى نعمان

ص: 634

زنهار كه قياس مكن كه پدرم از پدرش از جدش از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله روايت كردند كه آن حضرت فرمودند كه هر كه قياس كند حكمى را به حكمى حق سبحانه و تعالى او را با شيطان بجهنم خواهند برد زيرا كه اول كسى كه قياس كرد او بود به درستى كه بناى دين الهى بر قياس و رأى نيست.

و دميرى در حيات الحيوان اين حديث را در مذمت ابو حنيفه آورده است از اين طولانى تر و هيچ شك نيست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله عقل كل بود.

و مع هذا اگر از آن حضرت از اصول دين يا فروع دين چيزى سؤال مى كردند حضرت منتظر وحى مى بودند تا جبرئيل هر چه بگويد آن حضرت جواب فرمايند و شك نيست كه اعقل ناس از امثال ما هر روز غلطها در امور معاش خود مى كند با آن كه هميشه در فكر اين كار است پس چون براى خود به احكام الهيه تواند رسيدن،!

جايز نيست كه جنب و حايض نزد تلقين احتضار ميت حاضر شوند

(و لا يجوز ان يحضر الجنب و الحائض عند التّلقين لأنّ الملائكة تتاذّى بهما و لا باس بان يليا غسله و يصلّيا عليه و لا ينز لا قبره فان حضراه و لم يجدا من ذلك بدّا فليخرجا اذا قرب خروج نفسه)

و جايز نيست كه جنب و حايض نزد تلقين احتضار ميت حاضر شوند زيرا كه ملائكه از بودن ايشان متاذى مى شوند و باكى نيست كه او را غسل دهند و نماز كنند و در قبر داخل نشوند كه در آنجا نيز فرشتگان از جهت سؤال ميت مى آيند پس اگر جنب و حايض در وقت مردن حاضر باشند و بودن ايشان ضرور باشد وقت رفتن ميت كه نزديك شود ايشان بيرون روند تا فرشتگانى كه از جهت قبض روح مى آيند متاذى نشوند.

و اين مضمون بعنوان نهى واقع شده است در دو روايت و بعنوان عدم جواز واقع نشده است حتى در فقه رضوى كه همين در آنجا واقع است بعنوان

ص: 635

نهى به عبارت مذكوره و اين استنباط است مگر آن كه مرادش اعم از حرمت و كراهت باشد چون هر دو مشتركند در آن كه مباح نيستند و اين نيز خلاف متعارفست.

هر گاه زنى سال او پنجاه شود بعد از آن حيض نمى بيند

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: المرأة اذا بلغت خمسين سنة لم تر حمرة الاّ ان تكون امرأة من قريش و هو حدّ المرأة الّتى تيأس من الحيض).

حضرت ص فرمودند كه هر گاه زنى سال او پنجاه شود بعد از آن حيض نمى بيند مگر آن كه زنى باشد از قريش تا اينجا عبارت روايت صحيحه ابن ابى عمير است از بعضى از اصحاب ما از آن حضرت صلوات اللّه عليه و ما بقى كلام مصنف است و اين حد نااميدى زنان است از حيض.

و در روايت حسن كالصحيح يا صحيح چنانكه اكثر گفته اند از عبد الرحمن بن حجاج وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه ابتداى نااميدى زنان از حيض وقتى است كه پنجاه سال تمام شود.و در مرسله بزنطى نيز وارد شده است كه حد يأس از حيض پنجاه سال است.

و كلينى رحمه اللّه بعد از آن ذكر كرده است كه در روايت واقع شده است كه شصت سال است پس ظاهر مى شود كه شصت نسبت به قريشى باشد و پنجاه در غير قريشى و جمعى نبطى را ملحق به قريشى ساخته اند كه ايشان نيز در شصت سالگى يائسه مى شوند.

و روايتى نقل كرده اند كه در او وارد شده است و اكثر علما ذكر كرده اند كه آن روايت را نديده ام و دور نيست كه چون خون حيض و ولادت آن زنان را تا شصت سال ديده بوده اند حكم كرده بوده اند.

و قريشى زنى است كه از جانب پدر يا مادر نيز بر احتمالى نسبش به نضر بن كنانه رسد و اليوم آن چه معروفست از نسب ايشان علويند كه نسب ايشان

ص: 636

به حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى رسد بلكه اولاد حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها و بس خصوصا در اين بلاد.

و نبطى جمعى اند كه در ما بين بغداد و بصره در صحراها سكنى داشتند و اليوم در جزاير و جوارز و بحرين و قطيف و لحسا و حويزه و شوشتر و آن حدودند و دور نيست كه اگر ولادت ايشان بلكه غير ايشان هر كه تا شصت سال رسيد كه زايند حيض حساب خواهند كرد بلكه اگر در زمان عادت خود خون ايشان به صفت حيض آيد حيض خواهد بود و مى شنويم كه نادرى از زنان سادات تا شصت خون ايشان مى آيد و اكثر در پنجاه قطع مى شود.

زنى اول مرتبه خون ببيند و عادتى او را حاصل نشده باشد

(و المرأة اذا حاضت اوّل حيضها فدام دمها ثلاثة اشهر و هى لا تعرف ايّام اقرائها فاقراؤها مثل اقراء نسائها و ان كنّ نساؤها مختلفات فاكثر جلوسها عشرة ايّام)

و زنى كه حايض شود اول مرتبه و سه ماه خون او هميشه آيد و عادتى او را حاصل نشده باشد و خونش تميزى نداشته كه معلوم شود كه ايام حيض او چند است پس ايام حيض او يا ايام طهر او مثل ايام حيض زنان خويشان اوست يا مثل طهر ايشان زيرا كه چون طهر معلوم مى شود حيض نيز به تبعيت معلوم مى شود و بر عكس،و اگر خويشان او مختلف باشند پس اكثر ايام حيض او ده روز است يعنى از سه تا ده اختيار دارد.

و ممكن است كه مختار باشد ميان سه و شش و هفت و ده به اعتبار روايات و اين حديث را شيخان از سماعه روايت كرده اند با زيادتى.و اقلّه ثلاثة ايّام و معنى مختلف نمى شود،و اكثر علما اين خبر را سند اين مسأله آورده اند كه يك ماه سه،و يك ماه ده و از عبارت بيرون نمى آيد بلكه ظاهرش تخيير است از سه تا ده.

و مؤيد اين است حديث كالصحيح زراره و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه واجبست بر مستحاضه كه نظر

ص: 637

به بعضى از زنان خود كند و آن مقدار از زمان كه آنها حيض مى بينند آن مقدار را حيض حساب كند و بعد از آن زمان يك روز استظهار كند يعنى عمل حيض كند و بعد از آن عمل استحاضه كند و ظاهرا نساخ لفظ بأقرائها را بأقرانها سهوا نوشته اند.

و جمعى از فضلا باين حديث استدلال كرده اند كه عمل به عادت هم سنان بلد خود مى تواند كرد در صورتى كه خويشان نداشته باشد يا مختلف باشند و اكثر علما دو حديث ابن بكير را نقل كرده اند از جهت آن كه مبتدئه و مضطربه هر گاه تميز نداشته باشند و مبتدئه خويشان نداشته باشد يا مختلف باشند يك ماه ده روز حيض حساب مى كند،و يك ماه سه روز و بر آن دلالت ندارد بلكه ظاهرش آنست كه ماه اول ده روز حيض حساب مى كنند و بعد از آن سه روز و اين معنى موافق اصول و قواعد ايشانست و حديثى كه دلالت بر تخيير مى كند همين موثقه سماعه است و كلينى و صدوق حكم به صحت آن كرده اند.

و بهترين اخبار در اين باب حديث كالصحيح يونس است كه از جماعتى كثير از استادان خود روايت كرده است كه ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال نمودند از حال حايض پس حضرت فرمودند كه حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله سه سنت گذاشتند كه همه مشكلات را در آن بيان فرمودند و مجملش اينست كه يك سنت از براى صاحب عادت مقرر ساختند كه اگر خون از ده روز تجاوز كند عادتش را حيض حساب مى كند و ما بقى را استحاضه.

و دويم از جهت مضطربه است كه سابقا عاداتى داشته است و آن را فراموش كرده است حضرت فرمودند كه عمل به تميز كند اگر شرايط تميز بوده باشد به آن كه خونش مختلف باشد بعضى سياه باشد يا سرخ و بعضى زرد باشد يا كدر كه خاكسترى رنگ باشد مجملا هر چه قوتش بيشتر است آن حيض است

ص: 638

و آن چه كمتر است استحاضه است پس اگر بعضى سياه باشد و بعضى سرخ سياه حيض است و سرخ استحاضه و يا بعضى غليظ باشد و بعضى تنك اگر چه هر دو سرخ باشند غليظ حيض است و رقيق استحاضه و يا بعضى بد بو باشد مثل بول تب دار و بول كسى كه برودت بر او غالب باشد بد بو و تند بو حيض است و بى بو استحاضه بشرط آن كه هر چه به صفت حيض باشد از سه روز كمتر نباشد و از ده روز بيشتر نباشد،و بعضى شرط كرده اند كه ايام استحاضه كمتر از ده روز نباشد تا اقل طهر ميان دو حيض بوده باشد.

و سنت سيم حال مبتدئه است كه هميشه خونش آيد حضرت فرمودند كه هر ماه شش روز يا هفت روز را حيض حساب كند و باقى را استحاضه تا وقتى كه او را عادتى به همرسد كه دو ماه پى در پى بحسب وقت و عدد مساوى باشند و به سبب آن صاحب عادت مى شود كه اگر ماهى زياده شود و از ده روز درگذرد عادت را حيض حساب مى كند و باقى را استحاضه.

و چون احاديث ديگر در اين باب وارد شده است اكثر علما ضابط باين عنوان مقرر ساخته اند كه اگر خون بده روز بايستد همه حيض است و اگر از ده روز تجاوز كند صاحب عادت عادتش را حيض حساب مى كند و ما بقى را استحاضه،و مبتدئه و مضطربه رجوع به تميز مى كنند پس اگر تميز نباشد يا باشد و شرايطش نباشد مبتدئه رجوع به خويشان مى كند و اگر نباشد يا مختلف باشند رجوع به روايات مى كند و مضطربه هر گاه تميز نداشته باشد رجوع به روايات مى كند.

و آن چه از روايات دلالت دارد نسبت به مبتدئه است كه رجوع به شش روز يا هفت يا از سه روز تا ده روز هر چه خواهد حيض حساب مى كند و در مضطربه حديثى بخاطر ندارم كه بوده باشد كه عمل باين روايات كند.

و ليكن جمعى از علما دعوى اجماع كرده اند بر آن چه مذكور شد و اگر

ص: 639

مضطربه تميز نداشته باشد عمل به احتياط كند بهتر است به آن كه هميشه عمل استحاضه كند و هر سال ده روز يا يازده روز روزه را قضا كند و اگر تروك حيض را نيز نكند بهتر است تا حق سبحانه و تعالى او را شفا دهد،و اگر خون از عادت تجاوز كند يك روز يا دو روز يا سه روز عمل حيض مى تواند كرد بشرط آن كه از ده روز در نگذرد كه اگر مثلا عادت ده روز باشد البته غسل مى كند و هر چه خون آيد عمل استحاضه مى كند و اگر عادت نه روز باشد يك روز بيشتر استظهار نمى كند؟و اگر عادتش سه روز باشد و بعد از عادت خون ببيند هر يك روز را واجبست كه عمل حيض كند و در دو روز ديگر مخير است.

و بعضى گفته اند كه تا ده روز عمل حيض مى تواند كرد پس اگر از ده روز درگذرد عادت را حيض حساب مى كند و نماز و روزه را كه ترك كرده است قضا مى كند و بهتر آنست كه زياده از يك روز عمل حيض نكند.و بر اين مضامين احاديث صحيحه وارد شده است و اللّه تعالى يعلم.

قرئ كه حق سبحانه و تعالى فرموده است سه طهر است

(و القرء هو جمع الدّم بين الحيضتين و هو الطّهر لأنّ المرأة تقرء الدّم اى تجمعه فى ايّام طهرها ثمّ تدفعه فى ايّام حيضها)

و قرئ كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه مطلّقات عده بدارند سه قرء را طهر است يعنى سه طهر زيرا كه قرء در لغت عرب بمعنى جمع است و در اينجا جمع شدن خونست در ميان دو حيض زيرا كه زن در ايام طهر خون در رحم او جمع مى شود و در ايام حيض دفع مى شود و اين سخن انسب آن بود كه در طلاق مذكور شود.

و ظاهرا غرض على نيز اينست كه آن چه حضرت فرموده است كه اقراء او مثل اقراء خويشان اوست در اينجا نيز مراد اطهار است و مذكور شد كه تلازمست ميان هر دو و ظاهرا اينجا بمعنى حيض باشد و شك نيست كه قرء در لغت عرب و احاديث بهر دو معنى آمده است و در عده احاديث صحيحه وارد

ص: 640

شده است كه مراد از آن طهر است و خواهد آمد در مبحث عده طلاق و امثال اين استدلالات مناسب قدما نيست و ليكن از جهت رد بر عامه ذكر كرده است كه ظاهر سازد كه قرء بمعنى طهر انسب است از آن كه بمعنى حيض باشد يا در معنى طهر حقيقت است و در معنى حيض مجاز است و مجاز بهتر است از اشتراك و اللّه تعالى يعلم.

زنى كه پاك شود از حيض در وقت عصر واجب نيست كه نماز ظهر را بكند

(و المرأة الّتى تطهر من حيضها عند العصر فليس عليها أن تصلّى الظّهر انّما تصلّى الصّلاة الّتى تطهر عندها)

و زنى كه پاك شود از حيض در وقت عصر پس واجب نيست كه نماز ظهر را بكند همان نمازى را مى كند كه در وقت آن پاك شده است و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است.

و اين عبارت احتمال دارد كه مراد از آن وقت مخصوص باشد مثل آن كه وقتى پاك شود كه مقدار زمان غسل باشد و يك نماز كه نماز عصر يا عشا را مى كند و ظهر و مغرب ساقط است.و احتمال دارد كه مراد از اين وقت فضيلت و اختيار باشد مثل آن كه چهار قدم از ظهر كه بگذرد يا سرخى مغربى كه زايل شود پاك شود در اين صورت نماز عصر و عشا را مى گذارد.

و احاديث بسيار بر هر يك از اين در معنى وارد شده است و شيخ جمع كرده است به آن كه در صورت اخير نماز ظهر و مغرب سنت است و احوط آنست كه اول نماز ظهر را بكند و بعد از آن نماز عصر را و هم چنين اول نماز شام را بكند و ديگر خفتن را.

هر گاه پاك شود از خون حيض در وقت نمازى و تأخير كند غسل را تا

وقت نماز ديگر]

(و متى رأت الطّهر فى وقت صلاة فاخّرت الغسل حتّى يدخل وقت صلاة أخرى فإن كانت فرّطت فيها فعليها قضاء تلك الصّلاة و ان لم تفرّط و انّما كانت فى تهيئة ذلك حتّى دخل وقت صلاة اخرى فليس عليها القضاء انّما تصلّى الصّلاة الّتى دخل وقتها)

و هر گاه

ص: 641

پاك شود از خون حيض به آن كه بند شود در وقت نمازى و تأخير كند غسل را تا وقت نماز ديگر داخل شود پس اگر در نماز اول تقصير كرده است بر او واجبست كه قضا كند آن نماز را و اگر تقصير نكرده باشد و در مقدمات آن سعى كند مثل آن كه آب را بايد خريد يا گرم بايد كرد يا به حمام بايد رفت و مشغول اين كارها باشد تا وقت نماز ديگر داخل شود پس قضاى آن نماز واجب نيست و همين نمازى كه وقتش داخل شده است به جا مى آورد.

و همين عبارت صحيحه عبيد بن زراره است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است،و دو احتمالى كه حديث سابق داشت اين عبارت نيز دارد كه مراد آخر وقت باشد يا وقت فضيلت و بر هر احتمالى احاديث معتبره وارد شده است و احوط آنست كه اگر چهار قدم از زوال بگذرد بى تقصير ظهر را اول به جا آرد و بعد از آن عصر را تا وقتى كه به غروب مقدار چهار ركعت نماز بماند عصر را به جا آورد پس اگر تقصير كرده باشد ظهر را قضا كند و الا فلا.

اگر زنى دو ركعت نماز ظهر بگذارد و خون حيض بيايد

(فان صلّت المرأة من الظّهر ركعتين ثمّ رأت الدّم قامت من مجلسها و ليس عليها اذا طهرت قضاء الرّكعتين،فان كانت فى صلاة المغرب و قد صلّت منها ركعتين قامت من مجلسها فاذا طهرت قضت الرّكعة)

شيخان اين مضمون را بسند حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه روايت كرده اند و شيخ در موثق كالصحيح نيز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه اگر زنى دو ركعت نماز ظهر بگذارد و خون حيض بيايد برخيزد از آنجا يعنى نمازش تمام شد يا اگر در مسجد باشد برخيزد و بيرون آيد و در وقتى كه پاك شود قضاى اين دو ركعت بر او لازم نيست،و اگر در نماز شام باشد و دو ركعت كرده باشد قطع نماز بكند و از آنجا برخيزد و چون پاك شود يك ركعت شام را قضا كند.

ص: 642

و جمعى از قدما باين حديث عمل نموده اند و دور نيست كه وجهش اين باشد كه چون دو ركعت نماز ظهر اصل نمازيست كه حق سبحانه و تعالى واجب ساخته است و آن را به جا آورد گويا نماز كرده است و آن دو ركعتى كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله زياد كرده است اگر چه واجب است و ليكن در احكام اختلاف دارند چنانكه خواهد آمد در صحيحه زراره بخلاف ركعت آخر شام كه اگر چه آن را حضرت صلوات اللّه عليه زياد كرد اما آن را در سفر و حضر بحال خود گذاشت و آن را حكم دو ركعت اول داد لهذا شك در آن سبب بطلان نماز است پس بعد از پاك شدن همان ركعت را به جا آورد.

و ممكن است كه لازم باشد كه آن ركعت را در ضمن سه ركعت به جا آورد به آن كه نماز شام را قضا كند چنانكه اگر يك روز اعتكاف در ذمه اش باشد واجبست كه دو روز ديگر از باب مقدمه با آن ضم كند.

و اكثر علما عمل به اين حديث نكرده اند و تأويل كرده اند كه اين در صورتيست كه نماز ظهر را در اول وقت به جا آورده باشد و هر گاه در اثنا خون ببيند كاشف مى آيد كه نماز ظهر بر او واجب نبوده است و نماز شام را بعد از گذشتن مقدار يك ركعت شروع كرده باشد كاشف آيد كه مقدار سه ركعت داشته است و تقصير كرده است كه آن را در اول وقت به جا نياورده است پس قضا مى كند آن ركعت را در ضمن سه ركعت و اللّه تعالى يعلم.

و احوط آنست كه اگر از وقت مقدار نماز دريافته باشد قضا كند و اگر از آخر وقت مقدار يك ركعت دريافته باشد با زمان طهارت ادا كند و اگر تقصير كند قضا كند و احوط در يك ركعت شام آنست كه يك ركعت را اول به جا آورد در بعد از آن نماز شام را احتياطا به جا آورد.

هر گاه زنى در نماز باشد و گمان كند كه حايض شده است

(و اذا كانت فى الصّلاة فظنّت أنّها قد حاضت ادخلت يدها و مسّت الموضع فان رأت الدّم انصرفت و ان لم تر شيئا اتمّت صلاتها)

عمار ساباطى در موثق روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات

ص: 643

اللّه عليه كه هر گاه زنى در نماز باشد و گمان كند كه حايض شده است دست خود را بر آن موضع بمالد و ملاحظه كند اگر خون در آمده است نماز را قطع و اگر خون نبيند نماز را تمام كند و دور نيست كه اين ملاحظه از جهة اطمينان قلب خوب باشد و محتمل است كه واجب باشد ملاحظه كه مبادا نماز را در حيض به جا آورده باشد خصوصا هر گاه در اوقات عادت او باشد.

اگر چند ماه خون نبيند

7-( و: سئل موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما عن رجل اشترى جارية فمكثت عنده اشهرا لم تطمث و ليس ذلك من كبر و ذكر النّساء أنّه ليس بها حبل هل يجوز أن تنكح فى الفرج؟فقال انّ الطّمث قد تحسبه الرّيح من غير حبل فلا بأس أن يمسّها فى الفرج).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند كه اگر شخصى كنيزكى بخرد و چند ماه پيش او بماند و حايض نشود و حيض نيامدن به سبب پيرى نباشد به آن كه كنيزك جوان باشد و زنان چون ملاحظه كردند گفتند كه حامله نيست آيا جايز است مالك را كه با او جماع كند در فرج؟با آن كه محتمل است كه حامله باشد و خلافست در حامله كه از زنا نباشد كه او را بعد از چهار ماه و ده روز وطى جايز است يا نه و خواهد آمد و اگر حملش از زنا باشد پيش از چهار ماه و ده روز حرام است وطى و بعد از آن جايز است پس حضرت فرمودند كه چون جزم بحمل نيست زيرا كه ممكن كه بادى سبب حبس حيض شده باشد و حامله نباشد پس باكى نيست كه او را جماع كند در فرج.

و اين حديث بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه منقولست و تتمه اين حديث اينست كه گفتم كه اگر حامله باشد از آن منتفع مى توانم شد حضرت فرمودند كه بلى در غير فرج.

اگر خون يك ماه بند آيد

(و اذا احتبس على المرأة حيضها شهرا فلا يجوز ان تسقى دواء

ص: 644

الطمث من يومها لأنّ النّطفة اذا وقعت فى الرّحم تصير إلى علقة ثمّ إلى مضغة ثمّ إلى ما شاء اللّه و انّ النّطفة اذا وقعت فى غير الرّحم لم يخلق منها شىء فاذا ارتفع طمثها شهرا و جاوز وقتها الّتى كانت تطمث فيه لم تسق دواء)

كلينى بسند صحيح از رفاعه روايت كرده است كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه گاه هست كنيز مى خرم و خونش بند شده است به سبب فساد خون يا باد رحم و از اين جهت او را دوا مى دهيم همان روز حايض مى شود آيا جايز است با آن كه محتمل است كه حامله باشد و ليكن من علم بحمل او ندارم حضرت فرمودند كه چنين مكن عرض نمودم كه اين خون يك ماهى است كه بند شده است و بر تقديرى كه حامله باشد نطفه منى است تا چهل روز و ما عزل نطفه مى كنيم و منى را بيرون فرج مى ريزيم.اين هم مثل آنست صدوق اينها را از حديث انداخته است و جواب حضرت را ذكر كرده است كه فرمودند كه اين هر دو مثل هم نيستند اگر چه قياس باطل است در اين جا فرق هست زيرا كه نطفه كه در رحم افتاد علقه مى شود بمنزله خون بسته،ديگر مضغه مى شود پارچه گوشتى،ديگر تا به آن چه خدا خواهد كه استخوان مى شود و صورت بندى در آن مى شود.ديگر گوشت بر روى استخوان بهم مى رسد ديگر روح در او دميده مى شود،و اگر نطفه در غير رحم ريخته شود در صورت عزل چيزى از آن خلق نمى شود پس فرق ظاهر است ميان اين دو نطفه پس هر گاه يك ماه بگذرد و از زمان حيض بگذرد دوا نمى توان داد زيرا كه ممكن است كه حامله باشد و فرزند ساقط شود و بمنزله قتل نفس است.

(و اذا اشترى الرّجل جارية مدركة و لم تحض عنده حتّى مضى لذلك ستّة اشهر و ليس بها حبل فان كان مثلها تحيض و لم يكن ذلك من كبر فهذا عيب تردّ به)

كلينى و شيخ بسند صحيح از داود بن فرقد روايت

ص: 645

كرده اند كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى كنيزك بالغۀ را بخرد و شش ماه بگذرد نزد او كه حايض نشود و حامله نباشد حضرت فرمودند كه اگر در سنى است كه زنان در آن سن حايض مى شوند و پير و صغيره نباشد و هم چنين بعد از نه سالگى بسيار است كه پانزده سال حايض نمى شود چنين نيز نباشد اين عيبى است كه كنيز را باين عيب به صاحبش پس مى توان دادن كه زر خود را بگيرد.

و اين مسأله بكتاب بيع انسب بود و خواهد آمد كه هر صفتى كه بر خلاف طبايع صحيحه باشد عيب است تا آن كه اگر موى پشت زهار نداشته باشد رد مى تواند كرد و كسى نگويد كه كنيزانى كه از جهت خدمتند هر چند حايض نشوند بهتر است زيرا كه عيب فى نفسه عيب است هر چند نسبت به آن شخصى كه به او فروخته باشيم عيب نباشد.

بر حايض واجب نيست كه بعد از حيض بشويد جامهائى را كه در حالت حيض پوشيده باشد

(و ليس على الحائض اذا طهرت أن تغسل ثيابها الّتى لبستها فى طمثها او عرقت فيها الاّ أن يكون أصابها شىء من الدّم فتغسل ذلك منها)

و بر حايض واجب نيست كه بعد از حيض بشويد جامهائى را كه در حالت حيض پوشيده باشد يا در آن عرق كرده باشد مگر آن كه از خون نجس شده باشد كه همان موضع نجس را مى شويند و در اين باب احاديث صحيح و كالصحيح بسيار وارد شده است و بعضى از آنها گذشت.

(فان اصاب ثوبها دم الحيض فغسلته فلم يذهب أثره صبغته بمشق حتّى يختلط و يذهب)

پس اگر خون حيض به جامه حايض رسيده باشد و هر چند شويند اثر رنگ آن نرود جامه به گل سرخ رنگ كند تا رنگها مخلوط شود و آن اثر زايل شود يعنى اثر خون پيدا نباشد و محتمل است كه چون از گل سرخ بشويند آن اثر بالكليه زايل شود،و اين معنى از جهت رفع وسواس است و اگر نه آن اثر خون پاكست.

ص: 646

و بر اين مضمون روايت موثق كالصحيح و قوى وارد شده است و مع هذا صدوقان حكم به صحت همين معنى كرده اند و علما نيز عمل كرده اند.

(و ان انقطع الحيض عن المرأة فخضبت رأسها بالحنّاء فانّه يعود إليها الحيض)

و اگر منقطع شود خون حيض از زنى و آن زن حنا بر سر بندد خون حيض عود خواهد كرد.روايت كرده است كلينى بسند قوى از محمد بن اسماعيل بن بزيع و ظاهر آنست كه صدوق از كتاب او برداشته باشد و طريق صدوق به او صحيح است گفت كه عرض نمودم به خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما كه كنيز بچه دارم و حيضش بند شده است پس حضرت فرمودند كه حنا بر سر بندد كه حيضش بحال خود خواهد آمد پس او را گفتم كه حنا بست و حيضش بحال خود آمد.

(و لا باس ان تسكب الحائض الماء على يد المتوضّئ و تناوله الخمرة)

باكى نيست كه حايض آب بر دست كسى كند خواهد دستها را بشويد يا سجاده را به او بدهد چنانكه روايت است بسند صحيح از معاوية بن عمار كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آيا از دست حايض آب مى توان گرفت؟حضرت فرمودند كه بعضى از زنان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله آب بر دست حضرت مى ريخت و آن زن حايض بود و سجاده صغيره را به آن حضرت مى داد.

و در حديث ديگر وارد شده است كه آن حضرت صلى اللّه عليه و آله از يكى از زنان خود سجاده را طلب فرمودند آن زن گفت كه من حايضم حضرت فرمود كه دستت حايض نيست بده.

غرض آنست كه معاشرت با زن حايض مى توان كرد و مثل يهود و مجوس از ايشان اجتناب نمى بايد كرد و چيزى كه حرامست جماع است چنانكه مى گويد كه:

ص: 647

جايز نيست جماع كردن زن در حالتى كه حايض باشد

(و لا يجوز مجامعة المرأة فى حيضها لأنّ اللّه عزّ و جلّ نهى عن ذلك فقال وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّى يَطْهُرْنَ يعنى بذلك الغسل من الحيض)

و جايز نيست جماع كردن زن در حالتى كه حايض باشد زيرا كه حق سبحانه و تعالى از جماع نهى فرموده است و فرموده است كه نزديكى با زنان مكنيد به جماع تا غسل كنند و آيه ترجمه اش اينست كه يا محمد سؤال مى كنند ترا از خون حيض چون در جاهليت از زنان حايض اجتناب مى نمودند مانند يهود و مجوس از آن حضرت سؤال نمودند كه بچه عنوان با حايض سر كنيم حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه بگو يا محمد كه اين خون حيض نجس است و طبايع از آن نفرتى دارند پس شما از مجامعت ايشان دورى كنيد و نزديكى به جماع با ايشان مكنيد تا پاك شوند بنا بر قرائت تخفيف يا تا غسل كنند بنا بر قرائت تشديد يا جمع بين القراءتين كنند در حكم كه تا پاك شدن وطى حرام باشد و بعد از آن تا غسل كردن مكروه باشد.

اگر چه از احاديث ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم ظاهر مى شود كه قرآن بر يك قرائت نازل شده است و اين اختلاف از راويان بهم رسيده است و ليكن تجويز فرموده اند كه عمل به قرائت مشهوره كنيم تا وقتى كه حضرت صاحب الامر خروج فرمايند صلوات اللّه عليه.

و جمعى از علما قرائت تشديد را مقدم مى دارند از جهت آن كه مراد از آن البته غسل است و بعد از آن نيز حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون زنان حايض غسل كنند پس جماع كنيد ايشان را چنانكه حق سبحانه و تعالى شما را به آن امر كرده است يعنى با زنى كه حلال شما باشند نه حرام يا جماع را بقصد حفظ نفس از معاصى كنيد يا قصد فرزند داشته باشيد يا در وقت جماع بسم اللّه بگوئيد يا با طهارت باشيد.

و جمعى قرائت تخفيف را مقدم مى دارند و قرائت تشديد را حمل بر آن

ص: 648

مى كنند كه مراد از اطّهار طهارت باشد مجازا و عمل بهر دو بهتر است كه تا پاك شدن حرام باشد و تا غسل كردن مكروه باشد به كراهت شديده و تا فرج خود را شستن مكروه باشد به كراهت سبك چنانكه گفته است:

اگر زن پاك شده باشد پيش از غسل فرجش را بشويد بعدا جماع كند

(فان كان الرّجل شبقا و قد طهرت المرأة و اراد أن يجامعها قبل الغسل أمرها ان تغسل فرجها ثمّ يجامعها)

پس اگر مردى بسيار خواهان جماع باشد و زن پاك شده باشد و خواهد كه با او جماع كند پيش از غسل امر كند زن را كه فرجش را بشويد بعد از آن با او جماع كند.

و مضمون اين حديث را كلينى بسند صحيح و سند قوى و شيخ بسند كالصحيح روايت كرده اند و چند خبر كالصحيح نقل كرده است كه جماع نمى تواند كرد تا غسل نكند و حمل بر كراهت كرده است و جمع مى توان كرد كه جايز نباشد هر گاه اين دو شرط مفقود باشد يكى آن كه شبق باشد.و دويم آن كه فرجش را بشويد.ليكن دو حديث كالصحيح روايت كرده است كه جماع مى تواند كرد و بعد از غسل بهتر است پس ظاهر شد كه جايز است وطى با كراهت و در آن دو صورت كراهت كمتر مى شود.

و محتمل است كه مكروه نباشد خصوصا وقتى كه آب بهم نرسد و از ترك جماع خوف مرض يا وقوع در زنا داشته باشد و احوط آنست كه در اين صورت تيمم كند زن تا بى دغدغه باشد چنانكه عمار ساباطى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيد كه هر گاه زن تيمم بدل از غسل حيض كند حلال مى شود بر شوهر حضرت فرمودند كه بلى.

و كلينى در حديث كالصحيح روايت كرده است كه از حضرت صلوات اللّه عليه پرسيدند كه زن حايض را بعد از حيض و قبل از غسل جماع مى توان كرد هر گاه آب نباشد كه غسل كند حضرت فرمودند كه هر گاه فرجش را بشويد و تيمم كند باكى نيست و جماع مى تواند كرد.

ص: 649

و اشعارى به كراهت دارد در صورتى كه شبق نباشد و خوف مرض يا وقوع در زنا نداشته باشد و الا كراهت نخواهد داشت چنانكه در حديث كالصحيح از اسحاق ابن عمار مرويست كه سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى زنش با او باشد در سفر و آب نيابد جماع مى تواند كرد حضرت فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه جماع كند مگر آن كه شبق باشد و يا خوف داشته باشد بر خود از ترك جماع كه مريض شود يا به زنا افتد.و غرض از اين تطويل اين بود كه ظاهر شود كه مبالغه كه جمعى در منع كرده اند از عدم تتبع است.

كفاره وطي حائض

(و متى جامعها و هى حايض فى اوّل الحيض فعليه ان يتصدّق بدينار فان كان فى وسطه فنصف دينار،و ان كان فى آخره فربع دينار)

و هر گاه جماع كند زن حايض را در اول حيض پس بر اوست كه يك دينار تصدق كند و اگر در ميان حيض باشد نيم دينار تصدق كند و اگر در آخر حيض باشد چهار يك دينار تصدق نمايد.

و شيخ اين مضمون را بعنوان مرسلى از داود بن فرقد روايت كرده است و ظاهرا صدوق از كتاب او برداشته است و طريق صدوق بكتاب او صحيح است و شيخ از كتاب محمد بن احمد بن يحيى برداشته است و بعيد است كه صدوق از آن كتاب برداشته باشد چون بنا بر گفته ابن وليد عمل به حديثى كه در كتاب او عن رجل باشد نمى بايد كرد و اين خبر عن رجل است و صدوق مخالفت ابن وليد هيچ نكرده است.

و على اى حال ظاهرا كفاره سنت بوده باشد چون روايات مختلفه در كفاره وارد شده است با رواياتى كه دلالت بر عدم وجوب مى كند از آن جمله كلينى بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه اگر وطى در نصف اول است تصدق كند بر هفت نفر و در نصف آخر

ص: 650

پيش از غسل چيزى نيست.

و در حديث كالصحيح يا صحيح يك دينار است.و در حديث كالصحيح نصف دينار است.و در حديث كالصحيح ديگر اطعام ده مسكين است و شيخ اين سه حديث را متفرق ساخته است بر سه حالت.

و در حديث صحيحى و حديث كالصحيح و حديث قويى وارد شده است كه چيزى نيست و استغفار كند و اينها را حمل كرده است بر آن كه چيزى نداشته باشد يا جاهلا يا ناسيا وطى كرده باشد چنانكه در تتمه حديث داود بن فرقد وارد شده است كه عرض كردم به حضرت كه اگر چيزى نداشته باشد كه كفاره ندهد چه كند؟حضرت فرمودند كه تصدق كند بر يك مسكين و الا استغفار كند و ديگر چنين كارى نكند به درستى كه استغفار توبه و كفاره است كسى را كه چيزى نداشته باشد و كفاره نتواند داد.و در فقه رضوى به تفصيل وارد شده است چنانكه عبارت متن است.

6-( و روى: انّه اذا جامعها و هى حايض تصدّق على مسكين بقدر شبعه).

و در موثق كالصحيح از عبيد اللّه حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه مرويست كه هر گاه مردى جماع كند با حايض تصدق كند بر درويشى آن قدر كه او سير شود.و از نقل اين حديث ظاهر مى شود كه صدوق اول را واجب نمى داند و اگر نه مى گفت واجبست و احتمال دارد كه مخير داند ميان آن چه كه گذشت و ميان تصدق بر يك مسكين.

و احوط آنست كه اشرفى سكه دار تمام عيار بدهد و در نصف دينار اگر نصف صحيح به همرسد فبها و الا مقراض كند و نصف را يا ربع را بدهد،و بنا بر آن كه واجب باشد قيمتش اگر چه يك تومان نقره بدهد صحيح نيست و اشرفى را به يك كس و بيشتر مى توان داد كه در ميان خود قسمت كنند،و اگر كفاره اطعام كند مى بايد نان در سفره حاضر سازد بقدر آن چه ده كس سير شوند به آن كه نان

ص: 651

زياد آيد احتياطا يا هر مسكينى را صد درم گندم يا جو بوزن قديم بدهد احتياطا.

(و من جامع أمته و هى حايض تصدّق بثلاثة امداد من طعام)

و كسى كه جماع كند با كنيز خود و كنيز حايض باشد تصدق كند به سه مد از گندم يا جو و گندم بهتر است و اين عبارت فقه رضويست و شيخ بسند كالصحيح روايت كرده است كه تصدق كند بر ده مسكين و استغفار كند و اين احوط است.

(هذا اذا اتاها فى الفرج فان اتاها من دون الفرج فلا شىء عليه)

و اين كفاره وقتى لازمست كه جماع كند در فرج زن كه اگر نزديكى كند در غير فرج بر او چيزى لازم نيست چنانكه در احاديث بسيار كالصحيح وارد شده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه پرسيدند كه از حايض چه جاها منتفع مى توان شد؟حضرت فرمودند غير از قبل بعينه يا غير فرج يا پائين فرج يا ميان رانها يا هر جا كه خواهد كه غير از موضع خون يا هر جا كه خواهد غير از آن موضع.و از همه ظاهر مى شود كه جايز باشد وطى دبر زن خصوصا در حيض.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه صفوان بن يحيى گفت به حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه شخصى از شيعيان شما مرا گفته است كه به شما عرض نمايم مسألۀ چون خود شرم داشت كه بپرسد حضرت فرمود كه چه چيز است گفتم كه مى تواند وطى كند در دبر زن؟حضرت فرمودند كه مى تواند گفت عرض نمودم كه شما اين فعل را مى كنيد؟حضرت فرمودند كه ما اين عمل را نمى كنيم.و احاديث در اين مسأله در كتاب نكاح مذكور خواهد شد.

و در حديث صحيحى وارد است كه راوى پرسيد از حضرت امام جعفر

ص: 652

صادق صلوات اللّه عليه كه مردان از چه جاى حايض منتفع مى توانند شد حضرت فرمودند كه ميان رانها و داخل سوراخ نكند و محمولست بر كراهت.

و احوط آنست كه اگر وطى دبر كند كفاره بدهد به نحوى كه در وطى قبل مذكور شد چون اكثر احاديث كفاره جماع است مطلقا اگر چه مطلق منصرف مى شود به متعارف كه آن قبل است و اللّه تعالى يعلم.

14-( و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله: من جامع امرأته و هى حايض فخرج الولد مجذوما او ابرص فلا يلومنّ الاّ نفسه).

در وصيت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله خواهد آمد كه فرمودند كه هر كه با زن خود جماع كند و او حايض باشد پس اگر فرزندى حاصل شود و خوره يا پيسى داشته باشد پس ملامت نكند مگر خود را يعنى خود سبب شده است كه فرزندش جذام و برص به همرسانيده است نعوذ باللّه منهما.

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن المشوّهين فى خلقهم؟فقال هم الّذين ياتى آباؤهم نساءهم فى الطّمث).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال كردند چه سبب است كه جمعى معيوب مى باشد خلقت ايشان به آن كه پدر و مادر سفيدند و فرزند سياه مى باشد يا عضوى از اعضاء ايشان سياه مى باشد يا پيس مى باشند يا خوره مى دارند و امثال اينها از عيوب؟حضرت فرمودند كه اينها جمعى اند كه پدران ايشان با مادران ايشان در حيض جماع كرده اند و اينها از آن جهت معيوب شده اند.

پس ظاهر شد كه هر چه را حق سبحانه و تعالى حرام گردانيده رعايت حال بندگان خود كرده است و مخالفت الهى سبب حسرتست در دنيا و عقبى.

و اين مضمون را كلينى در قوى كالصحيح از آن حضرت روايت كرده است.و صدوق در علل به سندى اقوى از آن روايت كرده است.

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: لا يبغضنا الاّ من خبثت ولادته او

ص: 653

حملت به أمّه فى طمثها[او فى حيضها]).

و به روايات متكثره از جابر بن عبد اللّه انصارى و زيد بن ثابت و غيرهما از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم منقولست كه همه فرمودند كه دشمن ما نيست مگر كسى كه ولد الزنا باشد،يا ولد الحيض كه مادرش در حيض آبستن شده باشد بر او.

و جابر هميشه در كوچهاى انصار فرياد مى كرد كه اگر خواهيد كه بدانيد فرزندان خود را كه حلال زاده اند يا حرامزاده بپرسيد از ايشان كه محبت على دارند يا دشمنى اگر دوست آن حضرت باشند بدانيد كه حلال زاده اند و اگر دشمن باشند فكرى در مادران ايشان بكنيد كه البته زنا كرده اند.

و احاديث بسيار وارد شده است كه از ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم كه هر كه نظر بدل خود كند و محبت اهل البيت را در دل خود بيابد شكر كند حق سبحانه و تعالى را بر اول نعمتها كه آن حلال زادگى است و در كتاب نكاح نيز خواهد آمد.

استبراء كنيز

(و تستبرأ الامة اذا اشتريت بحيضة و من اشترى أمة فدخل بها قبل ان يستبرئها فقد زنا بماله)

و هر گاه كنيزى را بخرند واجبست كه او را استبرا كنند به يك حيض كه اگر يك حيض بيايد از او مظنون مى شود كه حامله نيست و او را وطى مى توان كرد و كسى كه كنيزى بخرد و به او دخول كند پيش از استبرا پس چنانست كه بمال خود زنا كرده است و زناى بمال خود حرام است و ليكن مثل زنا بمال ديگران نيست.و احاديث استبراى كنيزان در كتاب نكاح خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى و مصنف از جهت لفظ حيض در اينجا ذكر كرده است.

هر گاه زن خواهد كه غسل حيض كند بر او لازمست كه استبرا كند

(و اذا ارادت المرأة الغسل من الحيض فعليها ان تستبرئ و الاستبراء أن تدخل قطنة فان كان هناك دم خرج و لو مثل رأس

ص: 654

الذّباب فان خرج لم تغتسل و ان لم يخرج اغتسلت)

و هر گاه زن خواهد كه غسل حيض كند بر او لازمست كه استبرا كند يعنى ملاحظه كند كه خون ايستاده است يا نه و استبرا آنست كه پنبه بردارد اگر در رحم خونى مانده است كه بايد در آيد در پنبه ظاهر مى شود اگر چه مثل سر مگسى باشد پس اگر بيرون آيد خون غسل نمى كند و هنوز حايض است و اگر چيزى در پنبه ظاهر نشود غسل كند كه پاك شده است.

و اين مضمون صحيحه محمد بن مسلم است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و بعد ازين ذكر كرده است كه اگر بعد از استبرا و غسل زردى به بيند آن استحاضه است از جهت آن وضو بسازد و گذشت كه اگر خون بند نشود و اگر مبتدئه است و ابتداى حيض اوست تا ده روز صبر مى كند و عمل حيض مى كند،و اگر صاحب عادتست يك روز يا دو روز صبر مى كند و بعد از آن عمل استحاضه مى كند.

و در بعضى از روايات صحيحه وارد شده است كه سه روز استظهار مى تواند كرد.و در بعضى تا ده روز و احوط آنست كه زياده از دو روز عمل حيض نكند بشرطى كه عادتش ده روز نباشد يا نه روز كه عمل حيضش از ده روز نگذرد.و از-اذا ارادت تا بكذا ذكره ابى رحمه اللّه-همه عبارت فقه رضويست.

هر گاه زن زردى ببيند به صفت خون حيض نباشد

(و اذا رأت الصّفرة و الشّيء[او و النتن]فعليها ان تلصق بطنها بالحائط و ترفع رجلها اليسرى كما ترى الكلب اذا بال و تدخل قطنة فان خرج فيها دم فهى حايض و ان لم يخرج فليست بحائض)

و هر گاه زن زردى ببيند يا چيزى از قبيل آن مانند كدورت كه به صفت خون حيض نباشد،يا نتن و بد بويى ببيند چنانكه در بعضى از نسخ است و نسخه اول ظاهرتر است و موافق تهذيب است پس بر او لازم است كه شكم خود را به ديوار بچسباند و پاى چپ را بردارد چنانكه سگ در وقت بول كردن برمى دارد و پنبه

ص: 655

داخل فرج كند پس اگر خونى بر آن ظاهر شود حايض است و اگر خون در نيايد حايض نيست و اين مضمون موثقه كالصحيحه سماعه است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه.

و فرق ميان اين مسأله و مسأله سابق اينست كه در سابق از حيض پاك شده بود ملاحظه مى نمود كه پاك شده است يا نه و اين مسأله نمى داند كه حايض است يا نه به آن كه قطرها از آب زرد كدر مى بيند و چنين ظاهر مى شود از صدوق كه پا برداشتن مخصوص لاحق است و حال آن كه چنين نيست بلكه احاديث بسيار در صورت اول نيز وارد شده است كه شكم خود را بر ديوار بگذارد و پاى چپ خود را بردارد و كسى از پشت آن زن زور كند تا اگر چيزى ظاهر شود و اگر در هر دو صورت اين عمل يا زور كرده شود بهتر است و سبب شفا است.

اگر بر زن مشتبه شود خون حيض و خون جراحت رحم

(و ان اشتبه عليها دم الحيض و دم القرحة فربّما كان فى فرجها قرحة فعليها ان تستلقى على قفاها و تدخل اصبعها فان خرج الدّم من الجانب الايمن فهو من القرحة و ان خرج الدّم من الجانب الايسر فهو من الحيض)

و اگر بر زن مشتبه شود خون حيض و خون جراحت رحم چون بسيار است كه در اندرون فرج دمل بهم مى رسد پس بر آن زن لازمست كه بر پشت بخوابد و انگشت خود را داخل كند در فرج خود پس اگر خون از جانب راست زن بيرون آيد آن خون دمل است و اگر از جانب چپ درآيد خون حيض است.

اين كلام مضمون حديث ابان است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و موافق است با نسخه نهايه شيخ و تهذيب در نسخهايى كه نزد ماست.و سيد بن طاوس ذكر كرده است كه نسخ قديمه تهذيب موافق كلينى است كه بر عكس اينست كه اگر از جانب راست است از حيض است و اگر از جانب چپ است از قرحه است و اين سهو از نساخ جديده تهذيب است.

ص: 656

و بعضى از اصحاب مبالغه عظيم در اين باب دارند كه جانب چپ را از علامات حيض شمرده اند با آن كه در اين روايت در صورت اشتباه واقع شده است بلكه ابان از حضرت سؤال كرده است كه دختر جوانى از ما قرحه در اندرونش به همرسيده است و خون روانى مى آيد و نمى داند كه خون حيض است يا قرحه و به همين نحو در فقه رضويست و بعد از آن حضرت فرمودند كه اگر از جانب چپ خون آيد از حيض است.

و بعضى ترجيح نسخه تهذيب داده اند كه چون شيخ اعلم است و افضل از كلينى نسخه او مقدم است و بر تقدير اعلميت اضبطيت در اين باب عمده است و هر كه اندك تتبعى دارد مى دانند كه كلينى أضبط است از جميع علماى ما كه آثار ايشان بما رسيده است و در اينجا گناه هيچ يك نيست بلكه ظاهرش آنست كه نسخه كلينى كه نزد شيخ بوده است چنين بوده است به قرينه اين كتاب كه اكثرش از كافى است و اگر در اين نسخه چنين نبود جا داشت كه سهو را نسبت به شيخ دهند و اظهر آنست كه سهو از نساخ شده است.

و على اى حال عمل به چنين حديثى مشكل است و در چنين مسأله رجوع به احاديث ديگر اولى است به آن كه اگر تميزى از خون بوده باشد يا صاحب عادت باشد به آن عمل كند و الا عمل به احتياط كند در فعل عبادات و تروك حيض و اللّه تعالى يعلم.

اگر بكارت زنش را ببرد و خونش بند نشود و نداند كه آن چه مى آيد خون حيض است يا خون بكارت

(و ان اقتضّها زوجها و لم يرق دمها و لا تدرى دم الحيض هو ام دم العذرة؟فعليها ان تدخل قطنة فان خرجت القطنة مطوّقة بالدّم فهو من العذرة و ان خرجت منغمسة فهو من الحيض)

و اگر شوهر بكارت زنش را ببرد و خونش بند نشود و نداند كه آن چه مى آيد خون حيض است يا خون بكارت پس بر او لازمست كه پنبه داخل فرج كند و لمحه اى صبر كند و بيرون آورد پس اگر خون طوق زده باشد بر پنبه خون بكارت است چون پرده

ص: 657

دريده است از اطراف آن خون مى آيد،و اگر پنبه پر خون شود و مطوق نباشد خون حيض است.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه از حضرت امام محمد باقر و امام موسى كاظم صلوات اللّه عليهما وارد شده است و كسى خلاف نكرده است.

خون بكارت از لبهاى فرج در نمى گذرد

(و دم العذرة لا يجوز الشّفرين)

و خون بكارت از لبهاى فرج در نمى گذرد اين عبارت جزو احاديث نيست و ليكن در فقه رضوى باين عبارت واقع شده است و در واقع خون بكارت كم مى باشد و خون حيض بسيار در غالب اوقات.

صفات خون حيض

(و دم الحيض حار يخرج بحرارة شديدة و دم الاستحاضة بارد تسيل منها و هى لا تعلم)

و خون حيض گرم است و بسيار با گرمى درمى آيد يعنى سوزشى دارد و غلظت و سياهى يا سرخى مايل به سياهى نيز دارد در غالب اوقات و خون استحاضه سرد است و از زن مى آيد كه او خبردار نمى شود و تنكى و زردى يا كدورت نيز دارد.

و گذشت كه فايده اش در صورتيست كه محتاج به تميز باشد و هم چنين گذشت كه اگر در ايام عادت زرد يا كدر ببيند حيض است و اگر در غير عادت ببيند و از انتهاى خون اول تا ابتداى اين خون ده روز نگذشته باشد استحاضه است هر چند تر و تازه و سياه باشد و اگر ده روز گذشته باشد و اين خون بيايد اگر سه روز بيايد اين نيز حيض خواهد بود و اگر به كمتر از سه روز بند شود استحاضه خواهد بود.و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است و اما عبارت عبارت فقه رضوى است.

(كذلك ذكره ابى رحمه اللّه فى رسالته إليّ)

و هم چنين ذكر كرده است پدرم در رساله كه بمن نوشته بود يعنى از اعلم انّ اقلّ الحيض تا اينجا از رساله پدرم بود و اگر چه پيشتر گفته بود و ليكن چون طولى به همرسانيد لازم بود

ص: 658

كه اشاره بكند به آن و قانون متأخرين در چنين جاها انتهى است يا انتهى كلام ابى.

هر گاه زنى پنج روز خون ببيند و پنج روز پاكى

(و اذا رأت الدّم خمسة ايّام و الطّهر خمسة ايّام او رأت الدّم اربعة ايّام و الطّهر ستّة ايّام فاذا رأت الدّم لم تصلّ و اذا رأت الطّهر صلّت تفعل ذلك ما بينها و بين ثلاثين يوما فاذا مضت ثلاثون يوما ثمّ رأت دما صبيبا اغتسلت و احتشت بالكرسف و استثفرت فى وقت كلّ صلاة و اذا رأت صفرة توضّأت)

و هر گاه زنى پنج روز خون ببيند و پنج روز پاكى،يا چهار روز خون ببيند و شش روز پاكى پس هر گاه خون ببيند نماز نكند و هر گاه طهر ببيند نماز كند و هم چنين مى كند تا سى روز و چون سى روز بگذرد اگر خون بسيار ببيند در وقت هر نمازى غسل مى كند و پنبه برمى دارد و بر بالاى آن خرقه را بنحو پاردم مى بندد كه خون تعدى نكند و اگر بعد از سى روز زردى ببيند استحاضه قليله است از براى هر نمازى وضو مى سازد.

بدان كه ابن حديث موثق يونس بن يعقوب است كه از ابى بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است و يونس نيز قريب باين از آن حضرت روايت كرده است و چون اين دو حديث باصطلاح قدما صحيح است محدثان ثلاثه عمل باين كرده اند و ظاهرش اينست كه اين حكم نسبت به مبتدئه واقع شده است تخفيفا و رحمة لها چون عادتى ندارد تا يك ماه هر چه به صفت حيض باشد حيض حساب مى كند و هر چه خون نبيند يا به صفت استحاضه بيند عبادت مى كند تا شايد كه تا يك ماه عادتى بهم رساند يا خونش بند شود چون مرض است كه بر خلاف عادت زنان واقع شده است و بعد از ماه به قانون متعارف عمل مى كند كه رجوع به تميز مى كند اگر تميز داشته باشد با شرائط و الا رجوع به عادت اهل خود مى كند و الا رجوع به روايات خواهد كرد.

و موافق قوانين متأخرين مى بايد كه اول هر گاه سه روز يا چهار روز خون

ص: 659

ببيند عمل حيض كند البته و بعد از آن اگر خون ببيند اگر چه به صفت استحاضه باشد حيض حساب كند تا ده روز مگر آن كه خونش نيايد كه طاهر است و نماز مى كند،و اگر مثلا در اول سه روز ببيند و بعد از آن سه روز نبيند و بعد از آن سه روز ببيند كاشف مى آيد كه همه حيض بوده است و بعد از ده روز يا بعد از انقطاع خون تا ده روز هر چند خون ببيند و به صفت حيض باشد استحاضه خواهد بود و بعد از آن اگر سه روز خون ببيند يا بيشتر حيض خواهد بود و هم چنين اگر خون زرد ببيند تا ده روز عمل حيض مى كند تا عادتش بهم رسد يا مرضش برطرف شود.

و ممكن است كه تأويل اين حديث نيز بر اين وجه بكنيم كه هر گاه اول سه روز يا بيشتر خون ببيند بى دغدغه حيض است و اگر خون نبيند سه روز چنانكه ظاهر حديث است مى بايد عبادت بكند شايد كه پاك شده باشد موافق اخبار ديگر نيز،و ديگر كه خون ببيند چون در ده است عمل حيض مى كند البته و هم چنين عمل مى كند در جائى كه اقل طهر در ميان بگذرد و بعد از بيست روز باز چنين مى كند كه سه روز را حيض حساب مى كند تا به آخر آن چه مذكور شد.

و خلاف ظاهرى كه هست در اين صورت دو چيز است يكى آن كه حضرت بيان نفرموده است كه آن سه روزى كه طهر بوده است كاشف آمد كه حيض بوده است و اين سهل است چون بسيار است كه بيشتر به سايل فاضل گفته اند ديگر به فهم او مى گذارند و دويم قيد امكان حيض نشده است.و اين را نيز ممكن است كه رجوع بعلم سائل كرده باشند.

يا آن كه چون معلوم نيست كه حال اين زن چون خواهد شد اول مرتبه كه عمل حيض كرد ممكن است كه همين حيض او باشد و ده روز ديگر كه از اين حيض بگذرد حيض او باشد و هم چنين در حيض ثانى ممكن است كه انتهاى حيض اول باشد و از اينجا ده روز حساب باشد پس در هر خونى كه احتمال

ص: 660

حيض هست حق سبحانه و تعالى بر او تخفيف داده باشد چون ضبط اين قاعده فضلا نمى توانند كرد زنان بى چاره چون توانند كرد خصوصا هر گاه در اوايل بلوغ باشد.

و ممكن است كه قائل به تخيير شويم كه مخير باشد ميان اين عمل يا رجوع به قاعده كليه و اين حكم بر سبيل رخصت باشد و اين اظهر است پس هر گاه مخير باشد طرفى كه بى دغدغه است و همه باين عمل كرده اند اولى خواهد بود با امكان و اللّه تعالى يعلم.

زن حايض هر گاه در سفر باشد و پاك شود و آب آن قدر نداشته باشد كه از براى غسلش كافى باشد

(و المرأة الحائض اذا رأت الطّهر فى السّفر و ليس معها ماء يكفيها لغسلها و حضرت الصّلاة فان كان معها من الماء قدر ما تغسل به فرجها غسلته و تيمّمت و صلّت و حلّ لزوجها ان ياتيها فى تلك الحال اذا غسلت فرجها و تيمّمت.)

و زن حايض هر گاه در سفر باشد و پاك شود و آب آن قدر نداشته باشد كه از براى غسلش كافى باشد يا هوا سرد باشد و غسل نتواند كرد و وقت نماز شود پس اگر آن قدر آب دارد كه فرجش را بشويد، و تيمم كند و نماز كند و در اين صورت كه فرجش را شسته باشد و تيمم كرده باشد شوهرش با او نزديكى مى تواند كرد.

و اين خبر ابو عبيده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است.و بنده را ظن قريب بعلم حاصل است كه اين خبر را كلينى از كتاب حسن بن محبوب برداشته است و سهل بن زياد كه در اين طريق است از مشايخ اجازه است و طرق صحيح كلينى بكتاب حسن بسيار است پس حديث صحيح باشد و در اين نيز ظن متآخم علم دارم كه صدوق نيز از آن كتاب نقل كرده است و از تتبع مرا علم عادى به همرسيده است إن شاء اللّه ترا نيز حاصل خواهد شد به اندك تتبعى اگر متابعت اسلاف را از خاطر بيرون كنى و الا آن شبهه ايست كه معارضه با حق اليقين مى كند چنانكه در ماده سنيان و كافران

ص: 661

مشاهد است.

و اين شرطى است كه سيد مرتضى رحمه اللّه در تواتر كرده است در جواب علماء سنيان كه با او بحث كرده اند كه چرا از احاديث غدير خم و منزله و سفينه و ثقلين ما را علم حاصل نمى شود و شما دعوى علم مى كنيد سيد فرمودند كه ما را شبه سابقه در نفس نبود علم به همرسيد و شما را شبهه محبت دين آباء و اسلاف در خاطر جا كرده است اگر جبرئيل بيايد و او را ببيند يقينا خواهيد گفت كه از كجا كه جبرئيل است و اگر شيطان مصور شود بصورت خودش و بگويد كه مذهب شما حق است خواهيد گفت كه البته جبرئيل است.

بر زن جايز نيست نگاه به فرج ديگرى كند

(و لا يجوز للنساء ان ينظرن إلى أنفسهنّ فى المحيض لأنّهنّ قد نهين عن ذلك)

و جايز نيست زنان را كه نظر به فرج خود بدارند ديگران را در حالت حيض از جهت استبرا زيرا كه ايشان را نهى كرده اند از نظر كردن به فرج ديگران و شيخ ما بهاء الدين محمد قدس سره ينظرن را بتشديد مى خواند و مى گفت مراد اينست كه جايز نيست زنان را در حال حيض زينت كنند خود را كه باعث نظر شوهران شود به ايشان و شيطان راه يابد در جماع ايشان زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله زنان را از زينت در حيض منع كرد.

و ليكن محمد بن يعقوب كلينى رضي اللّه عنه روايت كرده است بسند صحيح از ابو حمزه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه به آن حضرت رسيد كه جماعتى از زنان در ميان شب چراغ مى طلبند و زنان را مى گويند كه اندرون فرج ايشان را ببيند كه پاك شده اند يا نه حضرت مى فرمودند كه بد مى كنند و مى فرمودند كه كى چنين مى كردند در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله.

و در حديث حسن كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه آن حضرت نهى مى فرمودند زنان را كه نظر به فروج

ص: 662

خود كنند يا بدارند جميع را كه نظر به فروج ايشان كنند در شب مى فرمودند كه گاه هست زرد مى باشد خون حيض و گاه هست تيره مى باشد خاكسترى كى در شب تشخيص مى توانند كرد بلكه تشخيص آن به پنبه مى بايد كرد و بهتر ظاهر مى شود و مع هذا بى ضرورتى نظر به فرج ديگران كردن حرامست.

و اين دو حديث را كلينى در باب استبرا آورده است و اگر مشدد نيز بخوانيم اين معنى مراد است و اگر مخفف خوانيم از بابت و لا تقتلوا أنفسكم كه مراد نفس ديگرانست مجملا باب افعال و تفعيل انسب است و ليكن بمعنى مذكور.

14,5,6-( و: سال عبيد اللّه بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الحائض ما يحلّ لزوجها منها قال تتّزر بازار إلى الرّكبتين و تخرج سرّتها ثمّ له ما فوق الازار و ذكر عن ابيه صلوات اللّه عليهما انّ ميمونة كانت تقول انّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله كان يأمرنى اذا كنت حايضا ان اتّزر بثوب ثمّ اضطجع معه فى الفراش).

و به اسانيد صحيحه روايت كرده است حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه از آن حضرت سؤال كرد كه از حايض چه چيز حلالست بر شوهرش حضرت فرمودند كه لنگى مى بندد تا زانوها و نافش را بيرون مى كند و بالاى ازار از اوست يعنى از طرفين مثل ساق و سينه يا دست بر بالاى لنگ مى تواند گذاشت و به زير آن نمى تواند برد و آن حضرت صلوات اللّه عليه از پدرش صلوات اللّه عليه نقل كرد كه ميمونه زوجه حضرت سيد مرسلين صلى اللّه عليه و آله مى گفت كه آن حضرت مى فرمودند در وقتى كه من حايض مى بودم كه لنگى ببندم و با آن حضرت بخوابم.

و باين حديث سيد مرتضى رضي اللّه عنه قايل شده است و جايز نمى داند تمتع بردن از حايض را از ناف تا زانو مگر از فوق لنگ.و چند حديث ديگر

ص: 663

موثق كالصحيح بر اين مضمون وارد شده است و حمل بر استحباب كرده اند از جهت احاديث بسيارى كه گذشت كه غير قبل حلال است.

و محتملست كه تقية وارد شده باشد چون موافق اكثر عامه است و قرينه تقيه حكايت ميمونه،و هر جائى كه حضرات ائمه معصومين استشهاد مى آورند به گفته ازواج نبى يا غير ايشان ظاهرش تقيه است و اگر نه قول ايشان قول اللّه است چه حاجت بفعل ديگرى دارد.

زنان حضرت صلى اللّه عليه و آله وقتى كه حايض مى شدند نماز نمى كردند

14,6-( و قال: و كانت نساء النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله لا يقضين الصّلاة اذا حضن و لكن يتحشّين حين يدخل وقت الصّلاة و يتوضّين ثمّ يجلسن قريبا من المسجد فيذكرن اللّه عزّ و جلّ).

حلبى مى گويد كه حضرت فرمودند كه زنان حضرت صلى اللّه عليه و آله وقتى كه حايض مى شدند نماز نمى كردند و ليكن فرج خود را از پنبه پر مى كردند در وقت هر نمازى و وضو مى ساختند و نزديك مسجد مى نشستند و ذكر حق سبحانه و تعالى مى كردند و اين معنى گذشت.

و قرب مسجد از اين جهت بود كه خانه هاى ايشان متصل بود بمسجد نزديك مى نشستند تا عادت دخول مسجد را نيز فراموش نكنند تا آن كه در استحاضه نيز قريب به مسجد مى آمدند و سجده را در مسجد مى كردند و موضع خون بيرون مسجد مى بود چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است.

هر گاه زنى ادعا كند كه در يك ماه سه حيض ديده ام و عدّه ام سرآمده است آيا مى شنوند از او

1-( و قال امير المؤمنين صلوات اللّه عليه: فى امرأة ادّعت انّها حاضت فى شهر واحد ثلاث حيض انّه تسأل نسوة من بطانتها هل كان حيضها فيما مضى على ما ادّعت؟فان شهدن صدّقت و الاّ فهى كاذبة).

و بسند صحيح از عبد اللّه بن مغيره از سكونى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه زنى ادعا كند كه در يك ماه سه حيض ديده ام و عدّه ام سرآمده

ص: 664

است آيا مى شنوند از او؟حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه از زنانى كه با آن زن معاشرت باطنى دارند سؤال مى كنند كه آيا پيش از اين هم چنين مى آمده است حيض او كه در يك ماه سه حيض ديده باشد اگر زنان شهادت بدهند تصديق او مى كنند و اگر نه دروغ مى گويد.

و اين حديث بحسب ظاهر مخالف ظاهر آيه است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ يعنى كتمان نكنند زنان چيزى را كه حق سبحانه و تعالى در رحمهاى ايشان آفريده است و اگر سخن ايشان مسموع نباشد نهى از كتمان بحسب ظاهر بى فايده است.

و هم چنين در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه عده و حيضش متعلق است به زنان،و گفته ايشان در آن مسموع است،و ادعاى ايشان مصدقست پس حمل مى بايد كرد كه مستحب است تفحص در صورتى كه آن زن متهم باشد به كذب.

و محتمل است كه حضرت موافق واقع فرموده باشند كه او كاذبست و نفرمودند كه مكذبست يا مصدق نيست پس ممكن است كه كاذب باشد و ما را تصديق بايد كرد مثل فواحش كه علم عادى هست كه ايشان عده نمى دارند اگر گويند كه ما عده مى داريم تصديق مى بايد كرد.

و هم چنين اگر مردى را با زنى در يك لحاف ببينيم و بگويد كه زن منست و علم عادى به كذب او داشته باشيم بحسب ظاهر شرع تصديق مى بايد كرد بلكه اگر ادعا نكنند ما را جايز نيست ظن بد به مسلمانان بردن هر چند بحسب واقع چنين نباشد و اللّه تعالى يعلم.

باز كردن مو هنگام غسل

6-( و: سال عمّار بن موسى السّاباطىّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الحائض تغتسل و على جسدها الزّعفران لم يذهب به الماء قال لا باس به.و عن المرأة تغتسل و قد امتشطت بقرامل و لم تنقض شعرها لم

ص: 665

يجزئها من الماء قال مثل الّذى يشرّب شعرها و هو ثلاث حفنات على رأسها و حفنتان على اليمين و حفنتان على اليسار ثمّ تمرّ يدها على جسدها كلّه).

و بسند موثق منقول است كه عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال نمود از حايضى كه غسل كند و بر بدنش زعفران باشد و آب آن را نبرده باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست و سؤال كرد از زنى كه غسل كند و موى سرش را به گيس باف بسته باشد و خواهد كه باز نكند چه مقدار از آب او را كافى است.حضرت فرمودند كه آن قدر آب بس است كه بخورد مو دهد كه به زير آن برسد و آن سه كف آبست كه بر سر ريزد و دو كف بر دست راست و دو كف بر دست چپ و بعد از آن دست به همه بدن بمالد تا آب به همه جا برسد.

و حفنه را اطلاق مى كنند بر يك كف و دو كف و ظاهرا در اينجا دو كف مراد باشد.اما زعفران را حمل كرده اند كه محض رنگى باشد چنانكه متعارف نيز همين است و اگر عينى داشته باشد به حيثيتى نباشد كه آبى كه به آن جا رسد مضاف شود اما اگر اول آب برسد و زمانى كه بماند مضاف شود ظاهرا ضرر نداشته باشد و ليكن احوط اجتنابست.

و مؤيد اينست حديث صحيحى كه ابراهيم بن ابى محمود گفت به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه هر گاه شخصى جنب شود و زعفران بر سر و بدنش باشد و بوى خوش و چيزهاى چسبند مثل لادن و چيزهاى خوشبو كه موى سر و ريش را به آن معطر مى سازند و چون غسل مى كند مى يابد كه اثر زعفران و بوى در بدنش مانده است حضرت فرمودند كه باكى نيست.

اما خلوق كه زعفران دارد ظاهرش آنست كه آب به بدن مى رسد و اما چيزهاى چسبنده مانند غاليه اگر چه چسبنده است و ليكن متعارفست كه مو

ص: 666

را به آن معطر مى سازند و شستن مو واجب نيست بلكه مى بايد آب به زير مو برسد.

و اما نگشودن مو نيز از اين جهت است كه آب به زير آن مى بايد رسانيد چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه سابقا گيسو بافتن مثل اين زمان نبود دو جا از پيش سر و دو از عقب سر مى بافتند اندك آبى به زير مو مى رسيد و الحال كه گيسوى بسيار بر سر مى بافند مبالغه نمايند كه آب به زير مو برسد و مثل اين احاديث كالصحيحه وارد است.

و اما تقديم جانب راست بر چپ كه در اين حديث وارد شده است بعضى استدلال كرده اند بر ترتيب و دلالت ندارد زيرا كه و او دلالت بر ترتيب ندارد مع هذا حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه چون آب بر هر دو طرف بريزد بعد از آن دست بر همه بدن بمالد اگر ترتيب لازم بود مى بايست كه اول دست بر جانب راست بمالد و بعد از آن كه آب بر جانب چپ بريزد دست بر آن بمالد پس دلالتش بر عدم ترتيب اظهر است.

استشهاد به فعل همسران پيامبر

14-( و: كان بعض نساء النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله ترجّل شعرها و تغسل رأسها و هى حايض).

و چنين بود كه بعضى از زنان آن حضرت صلى اللّه عليه و آله موى سر را شانه مى كردند و سر را مى شستند در حالت حيض و ظاهر آنست كه حضرت ديده باشند و منع نكرده باشند يا حضرت او را فرموده باشند كه چنين كند چون حضرت با ايشان مى خوابيد اگر زينت كردن ايشان خوب نباشد دفع كثافت مطلقا مطلوبست هميشه چنانكه اخبار بسيار در اين باب وارد شده است،و در طرق عامه احاديث بسيار نقل كرده اند باين عنوان با تذكير ضمير كه مراد اينست كه بعضى از زنان سر آن حضرت را مى شستند و شانه مى كردند.و محتمل است كه در اينجا نساخ غلط كرده باشند و اللّه تعالى يعلم.

و هر گاه زنى بزايد و خونش آيد ده روز ترك نماز مى كند

(و اذا ولدت المرأة قعدت عن الصّلاة عشرة ايّام الاّ ان تطهر قبل ذلك فان استمرّ بها الدّم تركت الصّلاة ما بينها و بين ثمانية عشر

ص: 667

يوما لأنّ

14- : اسماء بنت عميس نفست بمحمّد بن ابى بكر فى حجّة الوداع فامرها رسول اللّه عليه و آله ان تقعد ثمانية عشر يوما).

و هر گاه زنى بزايد و خونش آيد ده روز ترك نماز مى كند مگر آن كه خونش بند شود پيش از ده روز كه بعد از آن نماز مى كند پس اگر خونش مستمر شود يعنى از ده روز در گذرد ترك مى كند نماز را تا هجده روز اگر خونش آيد زيرا كه اسماء بنت عميس در حج وداع محمد را زاييد پس حضرت امر فرمودند او را كه هجده روز ترك نماز كند و نفاس حساب كند.

بدان كه جمعى از علما اكثر نفاس را هجده روز مى دانند و جمعى عادت حيض را اعتبار مى كنند و اگر عادت نداشته باشد و مبتدئه باشد هجده روز و بعضى صاحب عادت را عادت و مبتدئه را ده روز.و اقاويل بسيار و احاديث بسيار در اين باب وارد شده است.

احوط آنست كه عادت حيض را حساب كند و بعد از آن تا ده روز استظهار مى تواند كرد چنانكه در حيض استظهار مى كند و بعد از ده روز اگر خون بسيار به صفت حيض بيند تا هجده روز مخير است ميان عبادت و ترك آن و آن باقى ايام استظهار نفساء است و اگر ما بعد عادت را بعد از استظهار به يك روز يا دو روز عمل هر دو به جا آورد نهايت احتياط است و عمل به همه اقوال و روايات كرده خواهد بود.

و بعضى از علما تا بيست و يك روز قايل شده اند به آن كه سه روز بعد از هجده روز استظهار او باشد و قولى بيشتر از علماى شيعه بخاطر نيست و در فقه رضوى هست كه در روايت واقع است يعنى از آباى ما صلوات اللّه عليهم كه نفساء هجده روز ترك نماز مى كند و روايت بيست و سه روز نيز مرويست.

و روايت ده روز و سه روز از جهت استظهار و بهر يك از اين روايات عمل مى تواند نمود از روى تسليم.و از عامه اقوال بسيار نقل كرده اند و از سى

ص: 668

و چهل و پنجاه و شصت و از طرق ما نيز روايات وارد شده است و كافه علماى ما حمل كرده اند همه را بر تقيه و جمعى نيز قايلند كه باين اخبار فتوى مى توان داد در حال تقيه و اللّه تعالى يعلم.

چون اقل حيض سه روز است و اكثرش ده روز است

6-( و قد روى: انّه صار حدّ قعود النّفساء عن الصّلاة ثمانية عشر يوما لأنّ اقلّ الحيض ثلاثة ايّام و اكثره عشرة ايّام و أوسطه خمسة ايّام فجعل اللّه عزّ و جلّ للنّفساء اقلّ الحيض و أوسطه و اكثره).

و صدوق به سندى قوى از حنان بن سدير روايت كرده است كه به حضرت صلوات اللّه عليه عرض نمودم و چون مضمر است ظاهرا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه باشد كه چرا زنى كه زاييده است هجده روز ترك نماز مى كند حضرت فرمودند كه چون اقل حيض سه روز است و اكثرش ده روز است و وسطش پنج روز است حق سبحانه و تعالى از جهة او اقل و اوسط و اكثر را مقرر ساخت.

اصحاب ما روايت كرده اند كه چهل روز ترك نماز مى كند

(و الاخبار الّتى رويت فى قعودها اربعين يوما و ما زاد إلى ان تطهر معلولة كلّها وردت للتّقيّة لا يفتى بها الاّ اهل الخلاف)

و اخبارى كه اصحاب ما روايت كرده اند كه چهل روز ترك نماز مى كند يا زياده كه پنجاه روز باشد تا آن كه طاهر شود و اين خبرى ديگر است معلول است و علتى دارد كه چنين روايت شده است كه آن تقيه است يا ضعيف است به اعتبار تقيه كه عمل به آن نمى توان كرد و فتواى به آن اخبار نمى توان داد مگر سنيان را اگر از ما بپرسند.

و آن چه از عامه مشهور است قول ابو حنيفه و احمد بن حنبل و جمعى ديگر چهل روز است و قول شافعى و مالك و احمد در روايتى ديگر شصت روز است و از مالك قول هفتاد نيز روايت كرده اند و قول حسن بصرى پنجاه روز است.و شيخ بسند صحيح از محمد بن مسلم روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر نفسا خونش بند نشود سى

ص: 669

روز چهل روز تا پنجاه روز ترك نماز مى كند و دور نيست كه مراد حضرت اخبار از حال سنيان باشد كه ايشان چنين مى كنند.

و در روايت موثقى چهل روز وارد شده است و در روايت ضعيفى وارد شده است كه حدى ندارد يعنى تا پاك شود.و در روايت ضعيفى چهل تا پنجاه وارد شده است و شك نيست در آن كه محمول است اين روايات بر تقيه چون روايات متواتره بر خلاف اينها وارد شده است.

زنى كه يك روز يا دو روز در زاييدن داشته باشد يا بيشتر و زردى يا

خون بيند نماز را چه كند؟]

6-( و روى عمّار بن موسى السّاباطىّ عن ابى عبد اللّه صلوات اللّه عليه قال: سألته عن امرأة اصابها الطّلق اليوم و اليومين و اكثر من ذلك ترى صفرة او دما كيف تصنع بالصّلاة؟قال تصلّى ما لم تلد فان غلبها الوجع صلّت اذا برئت).

و بسند موثق سؤال كرد عمار از آن حضرت صلوات اللّه عليه از زنى كه يك روز يا دو روز در زاييدن داشته باشد يا بيشتر و زردى يا خون بيند نماز را چه كند؟حضرت فرمودند كه نماز مى كند تا نزاييده است اگر وجع بر او غلبه كند و نماز را نكند بنا مشروع وقتى كه به شود قضا كند.چون خلافى نيست ظاهرا ميان علماى ما كه نفاس با ولادت مى باشد يا بعد از آن و هر چه بيش از ولادت آيد اگر زرد باشد استحاضه است.و اگر سياه يا سرخ باشد و سه روز نشود آن نيز استحاضه است.و اگر سه روز بشود و به صفت حيض باشد و در ايام حيض يا قريب به آن باشد ظاهرا حيض باشد چنانكه گذشت كه حيض با حمل جمع مى شود.

و جمعى در اينجا شرط كرده اند كه مى بايد اقل طهر به همرسد ميان حيض و نفاس چون نفاس حكم حيض دارد،و چون اين فرض نادر بود حضرت حكم فرمودند كه نماز مى كند و ممكن است كه حكم حضرت صلوات اللّه عليه از اين جهت باشد كه شرايط فوق نيز نادر است و اگر خونى آيد بيش از يك روز و دو روز نمى آيد و اللّه تعالى يعلم.

ص: 670

باب التيمم

آية تيمم

(قال اللّه عزّ و جلّ وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ،أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

(1) بابى است در بيان تيمم و احكام آن حق جل و عز مى فرمايد بعد از بيان وضو و غسل كه مذكور شد و اگر بوده باشيد بيمار يا مسافر و آمده باشد كسى از شما از زمين كو كه بواسطه بول و غايط رفته باشيد و گاه هست كه آنها دست بهم نمى دهد و بادى جدا مى شود كه حدث اصغر از شما واقع شده باشد يا جماع كرده باشيد با زنان و نيابيد آب را پس تيمم كنيد يا قصد كنيد صعيد خوب را.و مشهور در احاديث آنست كه مراد از صعيد وجه الارض است كه شامل سنگ باشد.و بعضى گفته اند كه مراد از آن خاك است و مراد از طيب آنست كه نجس و مغصوب نباشد على المشهور.پس چون دست بر صعيد زديد مسح كنيد بعضى از روهاى خود را كه پيشانى باشد يا با جبينين دو طرف پيشانى و بعضى از دستهاى خود را از صعيد و حق سبحانه و تعالى تيمم را بدل از وضو و غسل مقرر فرمود از جهت آن كه نمى خواهد كه كار را بر شما تنگ كند و ليكن

ص: 671


1- آيه-6 المائدة

مى خواهد كه پاك كند شما را از احداث و از گناهان به سبب اطاعت و مى خواهد كه نعمت خود را بر شما تمام كند به تخفيف عبادات به آن كه بدل از طهارت آبى طهارت خاكى مقرر فرمود شايد كه شما شكر خداوند خود را به كردن عبادت و ترك مناهى به جا آوريد.اين مجملى بود از ترجمه و باقى در ضمن اخبار مذكور خواهد شد إن شاء اللّه تعالى.

بيان وجه احكام وضو و تيمم

14,5-( و قال زرارة: قلت لأبي جعفر صلوات اللّه عليه أ لا تخبرنى من اين علمت و قلت انّ المسح ببعض الرّأس و بعض الرّجلين؟فضحك و قال يا زرارة قاله رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و نزل به الكتاب من اللّه عزّ و جلّ لأنّ اللّه عزّ و جلّ قال او يقول فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ فعرفنا انّ الوجه كلّه ينبغى ان يغسل ثمّ قال وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ فوصل اليدين إلى المرفقين بالوجه فعرفنا انّه ينبغى لهما ان يغسلا إلى المرفقين ثمّ فصل بين الكلام فقال وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ فعرفنا حين قال برءوسكم انّ المسح ببعض الرّأس لمكان الباء ثمّ وصل الرّجلين بالرّأس كما وصل اليدين بالوجه فقال وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ فعرفنا حين وصلهما بالرّأس انّ المسح على بعضهما ثمّ فسّر ذلك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله للنّاس فضيّعوه ثمّ قال فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ فلمّا ان وضع الوضوء عمّن لم يجد الماء اثبت بعض الغسل مسحا لأنّه قال بِوُجُوهِكُمْ ثمّ وصل بها وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ اى من ذلك التّيمّم لأنّه علم انّ ذلك اجمع لم يجر على الوجه لأنّه يعلق من ذلك الصّعيد ببعض الكفّ و لا يعلق ببعضها ثمّ قال ما يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ و الحرج الضّيق).

و بسند صحيح زراره گفت كه به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه آيا خبر نمى دهى مرا كه از كجا بدانم و بگويم،يا از كجا مى دانى و مى گويى تا مباحثه با

ص: 672

خصمان كه كنم دانم كه جواب ايشان را توانم گفت اگر از من بپرسند كه چرا مسح بعضى از سر و بعضى از پاها را مى بايد كرد؟حضرت تبسم فرمودند محتمل است كه تبسم از ترك ادب او باشد يا از آن كه بعد از اين خواست فرمود كه او را به تعجب درآورد كه با آن كه در قرآن هست و زراره قارى و مفسر بود نمى دانست و گفت اى زراره رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فرموده است و ما از آن حضرت داريم و كتاب الهى به آن معنى نازل شده است و ما مى دانيم زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روهاى خود را بشوييد دانستيم كه كل را مى بايد شست و در عرف غير اين معنى را نمى فهمند.

پس فرمود كه و دستهاى خود را تا مرفقها و آن بند ذراع و بازوست بشويند پس وصل فرمود به واو عاطفه دست را برو و رو را كل مى بايست شست دانستيم كه دستهاى تا مرفقين را نيز تمام مى بايد شست پس حق سبحانه و تعالى تغيير اسلوب فرمود به نحوى ديگر به آن كه با بر سر مفعول درآورد و فرمود كه مسح كنيد بعضى از سرهاى خود را پس چون با درآورد دانستيم كه مراد الهى مسح بعضى از سر است.

بعد از آن عطف فرمود پاها را بسر چنانكه عطف فرمود دستها را بر دو كف و پاها را تا كعبين پس دانستيم كه بعضى از پاها را مسح مى بايد كشيد با آن كه آيه دلالتش ظاهر بود حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله قولا و فعلا از جهت مردمان بيان فرمود و ايشان ضايع كردند آن را.ديگر فرمود كه اگر آب نيابيد تيمم كنيد صعيد طيب را يعنى قصد آن كنيد يا از آن تيمم كنيد پس مسح كشيد بعضى از روهاى خود را.

پس چون حق سبحانه و تعالى وضو را ساقط ساخت از كسى كه آب نيابد بعضى از مواضع غسل را مسح فرمود چون شش موضع بود سه مغسول كه رو و دستها بود،و سه ممسوح كه سر و پاها بود،سه مغسول را مقرر ساخت كه

ص: 673

بعضى از آنها را مسح كشند زيرا كه لفظ با بر وجوهكم درآورد و أيديكم را بر او عطف فرمود و فرمود كه منه يعنى مسح كشيد از آن چه قصد به آن كرده بوديد از صعيد طيب و من تبعيضى آورد يعنى بعضى از آن خاك را بر رو و دستها بماليد چون مى دانست كه دستى كه بر خاك زنند خاكش بتمام رو نمى رسد زيرا كه خاك بر بعضى از دست مى چسبد و بر بعضى نمى چسبد.

ديگر فرمود كه خداوند عالميان نمى خواهد كه بر شما كار را تنگ كند اين نيز مؤيد تبعيض مسحهاست در وضو و تيمم پس ظاهر شد كه حق سبحانه و تعالى در چهار جا اشاره فرموده است و حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله نيز كه وضو و تيمم ساختند چنين كردند اما وضوى آن حضرت گذشت و اما تيمم را پس عقيب اين ذكر مى كند.

تيمم عمار

14,5-( و قال زرارة قال ابو جعفر صلوات اللّه عليه: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ذات يوم لعمّار فى سفر له يا عمّار بلغنا انّك اجنبت فكيف صنعت؟قال تمرّغت يا رسول اللّه فى التّراب قال فقال له كذلك يتمرّغ الحمار أ فلا صنعت كذا ثمّ أهوى بيديه إلى الارض فوضعهما على الصّعيد ثمّ مسح جبينه بإصابعه و كفّيه إحداهما بالأخرى ثمّ لم يعد ذلك).

و بسند صحيح از زرارة منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه فرمودند كه حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله روزى به عمار فرمودند در سفرى كه اى عمار شنيدم كه جنب شدى چه كردى؟ گفت يا رسول اللّه در خاك غلطيدم حضرت فرمودند كه مانند الاغ غلطيدى خر چنين مى غلطد يعنى قياس كار خرانست چرا نپرسيدى چرا چنين نكردى؟ پس حضرت رسول اللّه عليه و آله يا حضرت امام محمد باقر بر احتمالى دستها را به زير آوردند و بر صعيد كه خاكست يا زمين گذاشتند بعد از آن پيشانى را يا دو طرف آن را بنا بر نسخه جبينيه به انگشتان خود مسح كردند و دستها را هر يك بر

ص: 674

ديگرى ماليدند و ديگر دست بر خاك نزدند و به يك مرتبه اكتفا فرمودند.

بدان كه حكايت عمار در طريق شيعه و سنى متواتر است و هيچ كس در تواتر قرآن شك ندارد.سنيان در صحاح خود بطرق متكثره از عمر بن الخطاب روايت كرده اند كه عمر اعتقاد به تيمم نداشت و مى گفت كه اگر آب بهم نرسد نماز مكنيد و در مجلس عمر عمار حكايت خود را كرد عمر او را تهديد نمود عمار گفت اگر به جدّى:من حكايت خود را جائى نقل نكنم،و همين معنى كافى است در كفر او كفر سنيان سيما علماى ايشان كه شخصى كه منكر قرآن باشد و به اتفاق مسلمانان كافر باشد او را امام دانند و اگر خواهى رجوع به صحاح سته كن در باب تيمم.

و ليكن اينها عبادت او است حق به جانب ايشان است كسى كه سيدة نساء العالمين فاطمة الزهراء با محسن فرزند رسول خدا شهيد كند و قصور نداشته باشد انكار قرآن سهل خواهد بود و كسى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله را گويد كه اين مردك هذيان مى گويد و در جميع صحاح سته متواترا از او نقل كنند و منافى اسلام او نباشد اينها سهل خواهد بود.

پس هر گاه شخصى خواهد كه تيمم بدل از وضو كند

(فاذا تيمّم الرّجل للوضوء ضرب يديه على الارض مرّة واحدة ثمّ نفضهما و مسح بهما جبينيه و حاجبيه و مسح على ظهر كفّيه و اذا كان التّيمّم للجنابة ضرب يديه على الارض مرّة واحدة ثمّ نفضهما و مسح بهما جبينيه و حاجبيه ثمّ ضرب يديه على الارض مرّة اخرى و مسح على ظهر يديه فوق الكفّ قليلا و يبدأ بمسح اليمنى قبل اليسرى)

پس هر گاه شخصى خواهد كه تيمم بدل از وضو كند هر دو دستها را يك مرتبه بر زمين زند و خاك آن را بيفشاند و بهر دو دست مسح بر دو طرف پيشانى كند با ابروها و پشت هر دو دست را مسح كند.و اگر تيمم بدل از غسل جنابت باشد هر دو دست را يك مرتبه بر زمين زند پس هر دو دست را بيفشاند و

ص: 675

پهلوهاى پيشانى را با ابروها مسح كند پس دستها را مرتبه ديگر بر زمين زند و پشت دستها را مسح كند بالاى دست اندكى و ابتدا كند به مسح دست راست پيش از دست چپ.

اما آن چه صدوق ذكر كرده است از زدن دست بر زمين شكى نيست كه بهتر است.و در احاديث صحيحه بسيار بلفظ ضرب واقع شده است.و در احاديث صحيح و كالصحيح بلفظ وضع واقع شده است جمعى ضرب را سنت مى دانند و جمعى وضع كه مطلق است است حمل بر مقيد مى كنند و ضرب را واجب مى دانند و اظهر استحبابست.و احوط ضربست و اللّه تعالى يعلم.

و اما آن چه ذكر كرده است كه مسح جبينين را بكشد موافق ظاهر خبر زراره است كه گذشت،و موافق حسنه زراره و حسنه عمرو بن ابى المقدام است كه در هر سه جبين واقع شده است.و ممكن است كه مراد از جبين جبهه باشد با جبين و در موثقه كالصحيح زراره مسح جبهه واقع شده است علما هر دو را با هم ضم كرده اند.

و در صحيحه زراره،و صحيحه محمد بن مسلم،و صحيحه اسماعيل بن همام،و صحيحه داود بن نعمان،و كالصحيح كاهلى و غير اينها از اخبار بسيار مسح رو واقع شده است و اكثر علما حمل كرده اند مسح رو را بر پيشانى و جبينها و محقق رحمه اللّه مسح باقى رو را سنت مى داند.و على اى حال چون واجب نيست ترك آن اولى است چون مخالف ظاهر آيه است و موافق عامه.

و صدوق در امالى ذكر كرده است كه رو را مسح كند و گفته است كه در روايتى واقع شده است كه جبينها و ابروها را مسح كند و عمل مشايخ ما بر اين است.و روايت ابروها بما نرسيده است مسندا مگر در فقه رضوى.و اما مسح پشت دستها پس احاديث بسيار از طرق خاصه و عامه بر اين وارد شده است و

ص: 676

مراد از بند دست است كه اندكى بالاى كف است تا سر انگشتان.و بعضى از علما اكتفا بسر انگشتان كرده اند.و بعضى گفته اند كه از مرفق مسح مى كنند طرفين دست را.و هر دو قول مخالف ظاهر آيه است و بر قول اخير حديث صحيح وارد است و ليكن محمول بر تقيه است.و بعضى سنت مى دانند و نكردن اولى است.

و اما آن چه گفته است كه بعد از زدن دست را بيفشاند افشانيدن دستها در احاديث صحيح و كالصحيح وارد شده است و منافات با ظاهر آيه ندارد و بر تقدرى كه لازم باشد كه چيزى از خاك بر دست بچسبد سنت است افشاندن زيادتى آن كه سبب آن نشود كه رو بدنما شود.

و اما فرقى كه صدوق و جمعى كثير از اصحاب كرده اند ميان تيمم بدل از وضو و تيمم بدل از غسل كه بدل از وضو يك مرتبه دست بر زمين زند،و از براى غسل دو مرتبه حديث صريحى كه دلالت كند بر اين معنى نديده ام.و حديث زراره،و محمد بن مسلم را كه مستند آن ساخته ايد هر دو دلالت بر نقيض مطلب دارند.

و احاديث صحيحه در غسل وارد شده است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم يك مرتبه دست بر زمين زده اند مثل صحيحه زراره كه گذشت از براى بدل از غسل و غير آن،و احاديث مطلقه واقع شده است كه يك مرتبه دست بزن،و احاديث دو مرتبه نيز مطلق واقع شده است،و حديث صحيح سه مرتبه نيز واقع شده است،و حديث صحيح چهار مرتبه نيز واقع شده است.

و جمعى از علما يك مرتبه را واجب مى دانند و زياده را سنت و جمعى به تخيير قايلند و خالى از قوت نيست.و احوط آنست كه از براى هر يك از وضو و غسل دو تيمم بكند يكى يك ضربى و يكى دو ضربى و اللّه تعالى يعلم.

شخصى كه جنب شود آب را تيمم مى كند،چون بيابد آب را پس غسل كند و اعاده نكند نماز را

6-( و: سأل عبيد اللّه بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن

ص: 677

الرّجل اذا اجنب و لم يجد الماء؟قال يتيمّم بالصّعيد،فاذا وجد الماء فليغتسل و لا يعيد الصّلاة.و عن الرّجل يمرّ بالرّكية و ليس معه دلو؟ قال ليس عليه ان يدخل الرّكيّة انّ ربّ الماء هو ربّ الارض فليتيمّم و عن الرّجل يجنب و معه قدر ما يكفيه من الماء لوضوء الصّلاة أ يتوضّأ بالماء او يتيمّم قال لا بل يتيمّم أ لا ترى انّه انّما جعل عليه نصف الوضوء).

و به اسانيد صحيحه مرويست كه سؤال كرد حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه جنب شود و نيابد آب را حضرت فرمودند كه تيمم مى كند،از زمين پس چون بيابد آب را پس غسل كند و اعاده نكند نماز را.

و ديگر حلبى از آن حضرت سؤال نمود از شخصى كه به چاهى رسد و دلو نداشته باشد حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه واجب نيست بر او كه داخل چاه شود به درستى كه آن خداوندى كه آب را از جهت وضو و غسل مقرر ساخته است خاك را نيز قرار داده است وقتى كه دست به آب نرسد بايد كه تيمم كند و به چاه نرود.

و ديگر حلبى از آن حضرت سؤال كرد از شخصى كه جنب شود و با او آن مقدار آب باشد كه از براى وضو كافى باشد آيا به آب وضو سازد يا تيمم كند حضرت فرمودند كه بلكه تيمم كند نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى بر او واجب ساخته است نصف وضو را يعنى امر كرده است كه سه عضوى را كه در وضو مى شست مسح كند.

پس اگر جمع كند ميان وضو و تيمم جمع ميان عوض و معوض كرده است و اگر وضوى تنها بسازد خلاف گفته الهى كرده است چون حق سبحانه و تعالى تيمم طلبيده است و او وضو ساخته است.

بدان كه در سؤال اول حضرت مطلق جنب را فرمود كه تيمم كند و اعاده

ص: 678

نماز نكند و مخالفت دارد بحسب ظاهر با احاديثى كه وارد شده است كه اگر محتلم شده باشد تيمم مى كند و اگر باختيار خود جنب شده باشد غسل مى كند هر چند ضرر به او رسد مگر آن كه خوف تلف نفس داشته باشد كه در اين صورت تيمم مى كند و نماز را قضا خواهد كرد بعد از غسل.

پس جمع بينهما باين نحو مى توان كرد كه اين حديث و امثال اين حديث از احاديث صحيحه را حمل بر جواز كنيم،و احاديث غسل و اعادۀ نماز را حمل بر استحباب كنيم چنانكه اكثر علما كرده اند و اين اظهر است و ممكنست كه اين حديث را حمل بر محتلم كنيم و ظاهرا صدوق چنين كرده باشد اگر چه محتمل است كه صدوق نيز احاديث آينده را حمل بر استحباب كرده باشد.

و اما در سؤال دويم كه حضرت فرمودند كه داخل چاه نشود اكثر علما حمل كرده اند بر آن كه در دخول چاه خوف ضرر باشد.و جمعى حمل كرده اند بر آن كه چاه از جمعى باشد كه چون غسل مى كند نجس مى شود چاه و بدنش نيز و مى بايد نزح كردن و دلو ندارد.و جمعى ديگر كه وارد شوند و آب كشند آب نجس را استعمال خواهند كرد خواه صاحبان چاه و خواه غير ايشان پس نهى حضرت باين اعتبار خواهد بود و اظهر آنست كه چاه نجس نمى شود.

و ليكن ممكن است كه اگر چاه صاحبى داشته باشد بى رضاى او غسل در آن چاه نتوان كرد چنانكه در صحيحه عبد اللّه بن ابى يعفور وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه هر گاه جنب باشى و دلوى بهم نرسد،و هم چنين چيزى كه توانى آب از چاه برداشتن نداشته باشى تيمم كن به صعيد به درستى كه خداوندى كه آب را قرار داده است خاك را نيز قرار داده است در صورت نيافتن آب و داخل چاه مشو و آب چاه را بر مردمان فاسد مكن.

و ممكن است كه در مطلق چاه چنين باشد اگر چه صاحبى نداشته باشد

ص: 679

چون سبب تنفر مردم مى شود خصوصا هر گاه بدنش منى و بول و غايط داشته باشد چنانكه ظاهر حديث بر آن دلالت مى كند و اظهر آنست كه غرض حضرت صلوات اللّه عليه اين است كه اين مقدار كار را بر مردمان تنگ نكرده اند كه بايد به چاه رفتن بلكه اندك صعوبتى كه باشد تيمم مى توان كرد زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا يعنى آب نيابيد و نفرمود كه آب يافت نشود و فرق است ميان وجدان و وجود و مناط تيمم عدم وجدان است پس اگر آب باشد و فروشند و ثمن آن را نداشته باشد يا دور باشد و خوف ضرر باشد در جدا شدن از قافله خواه خوف ضرر دزدان يا درندگان يا خوف تشنگى خود يا جمعى كه متعلق باشند به او بلكه اگر خوف هلاك مؤمنى باشد چون در احاديث صحيحه خوف عطش مطلق واقع شده است.

و جمعى از علما گفته اند كه اگر خوف هلاك حيوانى محترم باشد تيمم مى كند چنانكه در راه مكه معظمه و اين بسيار مشكل است اما اگر خوف هلاك شتر او باشد البته تيمم مى كند چون هلاك شتر سبب هلاك اوست اگر شترى ديگر بهم نرسد يا ثمن آن يا اجرت كرايه نداشته باشد يا خوف خروج وقت نماز باشد به آن كه مثلا هوا سرد باشد و بايد به حمام رفتن و تا حمام رفتن آفتاب طالع شود تيمم مى بايد كرد بى دغدغه اگر چه بعضى از علما در اين صورت گفته اند كه غسل كند و نماز را قضا كند اما اشتباه كرده اند وجدان را بوجود و اللّه تعالى يعلم.

ديگر آن كه در امثال اين حديث از احاديث متواتره كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم باين عبارت فرمودند كه خداوند آب و خاك يكى است كنايه است بر عمر بن الخطاب و اتباع آن چون او هر چه موافق عقل شومش نبود رد مى كرد و غرضش اظهار نفى نبوت آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله بود و منافقان تصديق او مى كردند.

ص: 680

حضرات مى فرمايند كه فرقى نيست ميان تيمم و وضو در آن كه عقول ضعيفه به آن نمى رسد چه ظاهر است كه دستها را تا مرفق شستن و مسح سر و پاها كردن بحسب ظاهر سبب تطهير و پاكيزگى نمى شود بلكه محض تعبد و بندگى است بحسب ظاهر و در واقع علتها دارد كه عقول ضعيفه به آن نمى رسد بلكه همين وجهست كه آن ملعون به جاى مسح پاها غسل مقرر ساخت كه فايده داشته باشد در پاكيزگى پاها چون مسح بحسب عقل شومش فايده نداشت غرض آن كه از اشارات و تنبيهات غافل مباشيد.

اما سؤال سيم كه آب وضو داشته باشد حضرت فرمودند كه تيمم كند و وضو نسازد دلالت مى كند بر آن كه وضو با غسل جنابت نباشد كه اگر وضو واجب يا سنت مى بود مى بايست كه وضو بسازد و تيمم بكند،و لهذا حضرت از جهت رد بر سنيان علت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تيمم طلبيده است كه نصف وضو است.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه از محمد بن مسلم،و جميل بن دراج، و حسين بن ابى العلا و غير هم وارد شده است و مطلوب عمده رد است بر سنيان كه وضو را با غسل جنابت واجب مى داند.

هر گاه شخصى تيمم داشته باشد و به آب رسد و وضو يا غسل نكند

(و متى أصاب المتيمّم الماء و رجا أن يقدر على ماء آخر و ظنّ أنّه يقدر عليه كلّما أراده فعسر عليه ذلك فانّ نظره إلى الماء ينقض تيمّمه و عليه أن يعيد التّيمّم)

و هر گاه شخصى تيمم داشته باشد و به آب رسد و وضو يا غسل نكند به اميد آن كه به آب ديگر خواهد رسيد و گمان كند كه هر وقت كه خواهد آب را خواهد يافت و عاقبت به جايى رسيد كه دشوار شد بر او يافتن آب پس چون به آب رسيده بود و متمكن شده بود از استعمال آب تيممش شكست و واجبست كه اعاده كند تيمم را از جهت اين نماز.

و اين كلام مضمون صحيحه زراره است از حضرت امام محمد باقر

ص: 681

صلوات اللّه عليه و دلالت مى كند بر آن كه تيمم شكسته مى شود بمجرد رسيدن به آب با تمكن از استعمال آن،و اشعارى دارد لفظ شكستن با لفظ اعاده اگر تيمم بدل از غسل كرده باشد من بعد كه تيمم مى كند باز بدل از غسل مى كند نه بدل از وضو چنانكه جمعى گفته اند و بنا بر مذهب ايشان مى بايد كه اگر آب وضو به همرسد وضو سازد چنانكه گفته اند.

و احاديث صحيحه متقدمه رد قول ايشان مى كند كه حضرت مطلقا فرمودند كه تيمم كند و وضو نسازد و قول اين جماعت از استنباط ناشى شده است كه گفته اند كه تيمم بدل از غسل بمنزله غسل است و هر گاه ناقض غسل بفعل آيد مثل جنابت تيمم را مرتبه ديگر بقصد غسل مى سازد و اگر ناقض وضو بفعل آيد تيمم را بدل از وضو مى سازد.و روايتى نديده ام كه دلالت بر مطلب ايشان كند و اگر كسى خواهد كه مخالفت ايشان نكرده باشد احتياطا تيممى بدل از وضو بعد از تيمم بدل از غسل نيز به جا آورد.

اگر كسى بيابد آب را در وقتى كه داخل نماز شده قطع كند نماز را و وضو بسازد

(فان أصاب الماء و قد دخل فى الصّلاة فلينصرف و ليتوضّأ ما لم يركع فان كان قد ركع فليمض فى صلاته فان التّيمّم أحد الطّهورين)

تتمه صحيحه زراره است كه از حضرت صلى اللّه عليه و آله سؤال كرد كه اگر كسى بيابد آب را در وقتى كه داخل نماز شده است حضرت فرمودند كه قطع كند نماز را و وضو بسازد و نماز را از سر گيرد ما دام كه بركوع نرفته باشد پس اگر بركوع رفته باشد همان نماز را تمام كند زيرا كه تيمم يكى از دو مطهريست كه حق سبحانه و تعالى قرار داده است يعنى مطهر آبى قرار داده است كه آن وضو و غسل است و مطهر خاكى نيز مقرر فرموده است كه آن تيمم است.

و بر اين مضمون روايات قويه وارد شده است،و در روايتى قوى كالصحيح يا صحيح وارد شده است از محمد بن حمران از حضرت امام

ص: 682

جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه اگر آب بهم رسد بعد از دخول در نماز نماز را تمام كند.و ممكن است حمل اين روايت بر ما بعد از ركوع.و اكثر علما عمل باين روايت كرده اند و روايات سابقه را حمل بر استحباب كرده اند.

و ممكن است كه حمل كنيم روايت ابن حمران را بر صورتى كه تيمم را در آخر وقت واقع ساخته باشد كه اگر وضو بسازد كل نماز يا بعضى از آن در خارج وقت بفعل آيد.در اين صورت واجب باشد اتمام و در بقاء وقت حمل كنيم بر استحباب چنانكه روايت ابن حمران اشعارى باين معنى دارد زيرا كه حضرت بعد از امر به اتمام فرمودند كه بدان كه سزاوار نيست كه كسى تيمم كند مگر در آخر وقت.

و على اى حال شك نيست كه با بقاى وقت در اين صورت وضو ساختن و نماز را از سر گرفتن اولى و احوط است و عمل بر اين است و اللّه تعالى يعلم.

كسى كه تيمم كند و چون خواهد كه شروع در نماز كند آب بهم رسد

(و من تيمّم ثمّ أصاب الماء فعليه الغسل ان كان جنبا،و الوضوء ان لم يكن جنبا فان اصاب الماء و قد صلّى بتيمّم و هو فى وقت فقد تمّت صلاته و لا اعادة عليه)

و كسى كه تيمم كند و چون خواهد كه شروع در نماز كند آب بهم رسد مى بايد كه غسل كند اگر جنب باشد و وضو بسازد تا اگر وضو نداشته باشد و نماز كند بشرطى كه وقت در نرود.و در اين خلافى نيست ميانه مسلمانان و اگر بعد از آن كه نماز را كرده باشد به تيمم آب بهم برسد و وقت باقى باشد نمازى كه كرده است صحيح است و اعاده آن نماز واجب نيست و در اين مسأله خلافست در ميان علما جمعى كه واجب مى دانند كه مى بايد تيمم در آخر وقت باشد اعاده آن نماز را واجب مى دانند بلكه اگر آب بهم نرسد نيز اعاده را واجب مى دانند چون نماز در آخر وقت واقع نشده است و جمعى كه رعايت آخر وقت را سنت مى دانند اعاده نماز را سنت مى دانند.

و بر عدم اعاده نماز مطلقا و در وقت حديث صحيح و احاديث

ص: 683

كالصحيحه وارد شده است.و حديث صحيح و كالصحيح نيز وارد شده است بر اعاده و محمولست بر استحباب.و احاديث صحيحه وارد شده است كه تيمم را در آخر وقت واقع سازد و محمولست بر استحباب زيرا كه احاديث صحيحه وارد شده است بر جواز تيمم در سعت وقت و احوط آنست كه اگر در سعت وقت تيمم كند اگر آب بهم رسد آن نماز را اعاده كند با بقاء وقت.

اگر شخصي آب بهم نرسد و وقت نماز شود و تيمم كند و دو ركعت نماز بگذارد و بعد از آن آب بهم رسد

5-( و قال زرارة و محمّد بن مسلم: قلنا لأبي جعفر صلوات اللّه عليه رجل لم يصب ماء و حضرت الصّلاة فتيمّم و صلّى ركعتين ثمّ أصاب الماء أ ينقض الرّكعتين أو يقطعهما و يتوضّأ ثمّ يصلّى قال لا و لكنّه يمضى فى صلاته فيتمّها و لا ينقضها لمكان الماء لأنّه دخلها على طهر بتيمّم).

و بسند صحيح روايت است از زراره و محمد بن مسلم كه گفتند عرض كرديم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه اگر شخصى را آب بهم نرسد و وقت نماز شود و تيمم كند و دو ركعت نماز بگذارد و بعد از آن آب بهم رسد آيا آن دو ركعت نماز شكسته مى شود يا مى بايد كه قطع نماز به مبطلى بكند و وضو سازد و نماز كند؟حضرت فرمودند كه هيچ يك را نمى كند بلكه نماز را تمام مى كند و بواسطه وجود آب نماز را بر هم نمى زند زيرا كه با طهارت تيمم داخل نماز شده است.

و كسى نگويد كه همين علت جاريست در مسأله سابقه كه آب را پيش از ركوع دريابد زيرا كه بر تقديرى كه اين عبارت عام باشد مخصص مى شود به آن خبر بلكه ظاهر مى شود كه اين جزو علت است نه علت تامه بلكه علت وجدان آبست بعد از ركوع.و اين حديث نيز دلالت ظاهرى دارد بر جواز تيمم در فراخى وقت و اگر در اين صورت نماز را تمام كند و آب برطرف شود ظاهر آنست كه تيممش صحيح است بواسطه نماز ديگر تيمم نبايد كرد زيرا كه اگر چه آب بهم رسيد اما متمكن نبود شرعا از استعمال آب و منع شرعى مثل

ص: 684

منع عقلى است بلكه اقوى و اللّه تعالى يعلم.

5-( و قال زرارة: قلت له دخلها و هو متيمّم فصلى ركعة ثمّ احدث فاصاب ماء قال يخرج فيتوضّا ثمّ يبنى على ما مضى من صلاته الّتى صلّى بالتّيمّم).

و بسند صحيح زراره روايت كرده است كه به حضرت صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه هر گاه شخصى با تيمم يك ركعت نماز بگذارد و حدثى صادر شود و آب بهم رسد حضرت فرمودند كه وضو مى سازد و بنا مى نهد بر آن ركعتى كه با تيمم كرده است و بقيه را با وضو تمام مى كند.

و همين حديث را شيخ بسند صحيح ديگر از زراره و محمد بن مسلم روايت كرده است و جمعى از علما به اين حديث عمل نموده اند.و جمعى حمل كرده اند حدث را به آن كه نسيانا واقع شده باشد و بعضى گفته اند كه مراد از احدث آمدن بارانست چنانكه در قاموس است كه احدث آمدن باران بهاريست و چون باران بهارى گاه هست كه به اندك زمانى از آن غديرها بهم مى رسد راوى مى گويد كه پيش از نماز بارانى و اثر آن نبود تا يك ركعت نماز كرد فورا ابر بهم رسيد و بارانى آمد.

و قرينه بر اين آن كه متفرع ساخت بر آن كه فأصاب ماء يعنى پس آب به همرسيد و احداث بمعنى مفاجات نيز آمده است و اين معنى نيز مناسب است كه آب نبود و به ناگاه چيزى واقع شد كه آب بهم رسيد به آن كه قافله رسيد يا شخصى كه گمان نداشتند بطلب آب رفته بود و در اثناى نماز واقع شد آمدن او و اين دو معنى اگر چه اندكى خلاف ظاهر است و ليكن بهتر است از تاويلات سابقه و طرح حديث صحيح زراره.

و مؤيد اين معنى است حديث كالصحيح زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه يك ركعت نماز با تيمم كرد پس شخصى به ناگاه پيدا شد و دو مشك آب آورد حضرت فرمودند كه ترك

ص: 685

نماز مى كند و وضو مى سازد و بنا بر آن يك ركعت گذاشته نماز را تمام مى كند و فى الحقيقه اين حديث زراره تفسير آن دو حديث ديگر او مى كند.

و در حديث قوى وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه در شخصى كه به تيمم نماز كند و نهرى روان شود از برابرش و يك ركعت نماز كرده باشد حضرت فرمودند كه غسل كند و نماز را از سر گيرد و اگر نماز را تمام كرده باشد اعاده نمى كند و بنا بر اين ظاهر شد كه اگر پيش از نماز آب بهم رسد وضو مى سازد و هم چنين بعد از ركوع و بعد از اتمام ركعت وضو مى سازد و بنا مى نهد.

و ممكن است كه مخير باشد ميان بنا و از سر گرفتن اگر چه بنا بهتر است و بعد از دو ركعت تمام مى كند چون اصل نماز را كرده است و هم چنين بعد از اتمام و اگر كسى را ممكن باشد بنا نهادن به آن كه استدبار قبله نشود و سخن نگويد احوط آنست كه وضو بسازد و بنا نهد و بعد از آن احتياطا نماز را اعاده كند تا عمل به همه اقوال كرده باشد و اللّه تعالى يعلم.

تيمم بدل از وضو و بدل از غسل جنابت و بدل از غسل حيض آيا مساويند

6-( و: سال عمّار السّاباطىّ ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن التّيمّم من الوضوء و من الجنابة و من الحيض للنّساء سواء فقال نعم).

و بسند موثق سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از تيمم بدل از وضو و بدل از غسل جنابت و بدل از غسل حيض زنان آيا مساويند حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه بلى.

و مؤيد اين خبر است حديث كالصحيح ليث مرادى كه تيمم جنب و حايض مساويند و بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه همه يك ضربيند يا دو ضربى و دلالت مى كند بر آن كه از براى غير جنابت يك تيمم كافى است چنانكه احاديث بسيار گذشت كه جنابت و حيض يكسانند.

و ليكن مشهور ميان علما آنست كه از براى وضو يك ضربست،و از براى

ص: 686

غسل جنابت دو ضرب است،و از براى اغسال دو تيمم است يكى بدل از غسل دو ضربى و يكى بدل از وضو يك ضربى و حديثى صريح نيست در اين معنى و ليكن چون اكثر علما تيمم را بدل از وضو و غسل مى دانند و در ساير اغسال وضو را واجب مى دانند پس لازم مى آيد كه دو تيمم كنند.

و بنا بر آن اين دو حديث را تاويل مى كنند به آن كه در كيفيت يا در وجوب مساويند و بنا بر آن چه سابقا ذكر كرديم كه با ساير اغسال وضو واجب نيست يك تيمم لازم خواهد بود بلكه اين دو حديث نيز دلالت مى كند بر آن كه با غسل وضو واجب نيست و احوط آنست كه تيممى بدل از وضو نيز بسازد بقصد آن كه اگر مطلوب شارع باشد فبها و الا عبث باشد تا مخالفت اين جمع نيز نكرده و اللّه تعالى يعلم.

شخصى كه بر بدن او دملها و جراحتها باشد و جنب شود

5-( و: سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللّه عليه عن الرّجل يكون به القروح و الجراحات فيجنب فقال لا باس بان يتيمّم و لا يغتسل).

و همين حديث را كلينى و شيخ بسند صحيح روايت كرده اند از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه از شخصى كه بر بدن او دملها و جراحتها باشد و جنب شود حضرت فرمودند كه باكى نيست كه تيمم كند و غسل نكند.

و عبارت شيخان چنين است كه:لا باس بان لا يغتسل يتيمم يعنى باكى نيست كه غسل نكند بلكه تيمم مى كند يعنى واجب است كه تيمم كند و بنا بر نسخه متن مفهوم مى شود كه هر دو جايز است و دور نيست كه نساخ غلط كرده باشند.

و مؤيد شيخين است صحيحه داود بن سرحان از آن حضرت صلوات اللّه عليه در شخصى كه جنب شود و در بدن او جراحتها و دملها باشد يا خوف هلاك داشته باشد از سرما.حضرت فرمودند كه غسل نكند و تيمم بكند و

ص: 687

هم چنين حديث كالصحيح محمد بن مسلم كه حضرت فرمودند كه تيمم كند.

و هم چنين صحيحه بزنطى از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليهما مثل حديث داود بن سرحان پس بنا بر اين تيمم واجب باشد و اين در صورتى است كه خوف ضرر باشد و جبيره نتوان كردن و اگر ممكن باشد اولى جبيرة است به آن كه غير زخم را بشويد و بر خرقه كه بر روى زخم است مسح كند.

و اين حديث را حمل مى توان كرد بر صورتى كه جبيره تواند كرد مخير باشد ميان غسل يا جبيره و تيمم و ظاهرش آنست كه محمد بن مسلم مختلف شنيده باشد پس حديث امر تيمم در صورتى باشد كه غسل كردن يا جبيره ضرر داشته باشد و حديث متن در صورتى است كه ضرر نداشته باشد و ظاهر اين احاديث نيز دلالت مى كند بر آن كه اگر عمدا جنب شده باشد تيمم مى كند.

شخصى كه شكم رو داشته باشد يا عضوى از اعضاى او شكسته باشد ايشان را امر به تيمم مى كنند

6-( و قال الصّادق صلوات اللّه عليه: المبطون و الكسير يؤمّمان و لا يغسّلان).

و حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه شخصى كه شكم رو داشته باشد يا عضوى از اعضاى او شكسته باشد ايشان را امر به تيمم مى كنند و امر به غسل نمى كنند و يا تيمم مى دهند هر گاه عاجز باشند از آن كه خود به جا آورند به آن كه دست ايشان را بر خاك مى زنند و بر رو و دستهاى ايشان مى كشند و اگر از اين نيز عاجز باشند شخصى دست خود را بر زمين مى زند و بر رو و دستهاى ايشان مى مالد.

و اين روايت را نيز كلينى مرسلا روايت كرده است و ليكن مرسلات صدوق و كلينى حكم مسانيد دارند و مؤيد اينست حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه تيمم مى دهند به خاك كسى را كه آبله داشته باشد يا عضو او شكسته باشد هر گاه جنب شوند و به تفصيل سابق.

و شيخ بعنوان صحيح روايت كرده است و در مبطون لازمست كه حمل

ص: 688

كنند بر آن كه ضرر به او رسد و هم چنين در كسير هر گاه جبيره نتوان كرد به آن كه مثلا از بلندى افتاده باشد كه استخوانهاى پهلويش شكسته باشد.

شخص جنب شده بود و آبله داشت او را غسل دادند و مرد

14-( و: قيل لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله انّ فلانا اصابته جنابة و هو مجدور فغسّلوه فمات فقال قتلوه الاّ سألوا (1)الاّ يمّموه (2)انّ شفاء العيّ السّؤال).

و عرض نمودند به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله كه فلان شخص جنب شده بود و آبله داشت او را غسل دادند و مرد حضرت فرمودند كه جماعتى كه او را غسل دادند يا فتوى دادند به غسل او را كشتند چرا سؤال نكردند چرا تيممش ندادند به درستى كه دواى درد جهل و نادانى پرسيدن است.و در بعضى از نسخ به غين معجمه است يعنى گمراهى و بحسب معنى قريب است به اول و ليكن محدثان ضبط كرده اند اين لفظ را بعين بى نقط و غين با نقط سهو نساخ است.

و اين حديث را كلينى بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت كرده است در دو جا كه از آن حضرت سؤال كردند و قريب باين حديثى ذكر كرده است كه از حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله سؤال نمودند.

6-( و: سئل الصّادق صلوات اللّه عليه عن مجدور اصابته جنابة فقال ان كان اجنب هو فليغتسل و ان كان احتلم فليتيمّم).

و از آن حضرت صلوات اللّه عليه سؤال نمودند از آبله زده اى كه جنب شده بود پس حضرت فرمودند كه اگر باختيار خود جماع كرده باشد غسل بكند و اگر محتلم شده باشد بى اختيار پس تيمم كند و اين حديث را شيخان مرسلا از آن حضرت روايت كرده اند.

ص: 689


1- سألوه.خ ل.
2- تيموه.خ ل.

و مضمون اين حديث را شيخ به اسانيد صحيحه روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللّه عليه و مجملش آنست كه جايز است جماع كردن در جائى كه هوا سرد باشد يا كوفتى داشته كه استعمال آب مشكل باشد و ليكن مى بايد غسل كند هر چند مشقت كشد ما دام كه خوف تلف نفس نباشد.

اگر جنب خوف هلاك داشته باشد به سبب سرما تيمم كند

(و الجنب اذا خاف على نفسه من البرد تيمّم)

اما اگر در اين صورت خوف هلاك داشته باشد به سبب سرما تيمم كند و بعد از اين خواهد آمد كه قضا كند و اكثر علما اين حديث را حمل بر استحباب كرده اند در صورتى كه خوف هلاك نباشد اما اگر بحسب عادت خود داند كه بيمار مى شود و احتمال دهد كه منجر به هلاك شود ظاهرا مستحب نيز نباشد بلكه در صورتى سنت خواهد بود كه محض سرما خوردن باشد و عادت داشته باشد كه بيمار نشود اگر چه بر خلاف عادت بيمار شود چنانكه احاديث بسيار وارد شده است بر جواز تيمم اگر چه ظاهرا صدوق و غير او از متقدمين همه را حمل بر محتلم كرده اند و ليكن بعيد است بسيار.

شخصى كه در سفر باشد و تيمم كند و نماز كند بعد از آن به آب رسد و اندكى از وقت مانده باشد

6-( و: ساله معاوية بن ميسرة عن الرّجل يكون فى السّفر فلا يجد الماء فيتيمّم و يصلّى ثمّ ياتى الماء و عليه شىء من الوقت أ يمضي على صلاته ام يتوضّأ و يعيد الصّلاة قال يمضى على صلاته فانّ ربّ الماء هو ربّ التّراب).

و بسند كالصحيح معاويه سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از شخصى كه در سفر باشد و آب بهم نرسد و تيمم كند و نماز كند بعد از آن به آب رسد و اندكى از وقت مانده باشد آيا نمازى كه كرده است صحيح است يا وضو مى سازد و نماز را اعاده مى كند حضرت فرمودند كه نمازش صحيح است به درستى كه آن خداوندى كه پروردگار آبست پروردگار خاكست يعنى هر دو مساوى است و وضو و تيمم محض بندگيست.

ص: 690

و همين مضمون در حديث صحيح زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه و در حديث كالصحيح يعقوب بن سالم،و كالصحيح ليث مرادى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه وارد شده است و دلالت مى كنند بر جواز تيمم با فراخى وقت.و در حديث صحيح يعقوب ابن يقطين از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه وارد شده است كه آن حضرت فرمودند كه اگر آب به همرسد و وقت نماز باقى باشد اعاده كند نماز را،و اگر وقت در رفته باشد اعاده لازم نيست و حمل كرده اند اعاده را بر استحباب و دلالت مى كند بر جواز تيمم با سعت وقت.

اى ابو ذر صعيد كه تيمم ترا كافيست ده سال

14-( و: أتى ابو ذرّ رحمة اللّه عليه النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فقال يا رسول اللّه هلكت جامعت على غير ماء قال فامر النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله بمحمل فاستترنا به و بماء فاغتسلت انا و هى ثمّ قال يا با ذرّ يكفيك الصّعيد عشر سنين).

و بسند موثق روايت كرده است سكونى از حضرت امام جعفر صادق از آباى بزرگوار خودش صلوات اللّه عليهم كه ابو ذر رحمه اللّه به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللّه هلاك شدم كه جماع كردم و آب نداشتم ابو ذر گفت كه حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه كجاوه را آوردند و من و زنم در عقيب آن در ميان آن رفتيم و خود را با آن مستور ساختيم كه كسى را نظر بما نيفتد و حضرت فرمود كه آبى آورند و من و زوجه ام به آن غسل كرديم پس حضرت فرمودند كه اى ابو ذر صعيد كه خاكست يا زمين ترا كافيست ده سال اگر آب بهم نرسد.

و غرض آن حضرت اين بود كه رد قول او كند كه هلاك شدم به آن كه هلاك نمى شود كسى باين عمل چون حق سبحانه و تعالى خاك را مقرر ساخته است بدل از آب و بعضى گفته اند كه مراد اينست كه اگر يك تيمم بكنى تا ده سال

ص: 691

به آن نماز مى توانى كرد از روى مبالغه و اين معنى بعيد است با عدم مناسبت به مقام و اللّه تعالى يعلم.

هر گاه جنب شود شخصى در سفر و بقدر وضو آب داشته باشد تيمم كند و وضو نگيرد

(و اذا اجنب الرّجل فى سفره و معه ماء قدر ما يتوضّأ به تيمّم (1)و لم يتوضّأ الاّ ان يعلم انّه يدرك الماء قبل ان يفوته وقت الصّلاة)

و هر گاه جنب شود شخصى در سفر و بقدر وضو آب داشته باشد تيمم كند و وضو نسازد چنانكه احاديث صحيحه بر آن دلالت مى كند بى معارضى مگر آن كه علم داشته كه پيش از فوت وقت نماز آب بهم مى رسد كه در اين صورت تيمم نمى كند و صبر مى كند تا قريب به آن كه وقت فوت شود اگر بهم رسيد چنانكه علم او بود غسل مى كند و الا تيمم مى كند.

بدان كه خلافست در اين مسأله كه تيمم را در فراخى وقت مى توان كرد يا نه جمعى كثير از علما قايلند كه مى توان كرد اگر چه اميد داشته باشد زوال عذر را پيش از خروج وقت و بعضى گفته اند كه مطلقا در سعت وقت نمى تواند كرد هر چند اميد زوال عذر نباشد مثل آن كه مرضى داشته باشد كه بحسب عادت مستبعد باشد زوال آن مرض پيش از خروج وقت.

و بعضى به تفصيل قايلند به آن كه اگر عذر مرجو الزوال است مثل آن كه درد سرى عارض شده است كه ممكن است بحسب عادت كه در آخر وقت برطرف شود يا آب نداشته باشد و ممكن باشد كه به آب برسد يا بارانى بيايد در اين صورت واجب است تأخير تا قريب به آخر وقت آن مقدار كه طهارت كند به آب يا به خاك و نماز كند پس اگر عذر زايل شود وضو يا غسل كند و الا تيمم.

و ظاهر مذهب صدوق قول اول است زيرا كه گفته است كه اگر علم داشته باشد به زوال عذر و در اين صورت ظاهرا خلافى نباشد كه تأخير واجبست و

ص: 692


1- يتيمم.خ ل.

احاديثى كه مذكور شد سابقا نيز دلالت بر اين مى كرد به اخبار ديگر.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم وارد است كه گفت از حضرت شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه آب يافت نشود و خواهى كه تيمم كنى تيمم را در آخر وقت انداز اگر آب يافت نشود خاك خواهد بود و قريب باين است حديث كالصحيح زراره و غير آن و از امثال اين خبر بعضى استدلال كرده اند كه چون حضرت فرمودند كه تاخير كن تأخير واجبست بنا بر آن كه امر از براى وجوبست.

و بعضى از تتمه حديث قائل به تفصيل شده اند چون حضرت فرمودند كه اگر آب بهم نرسد خاك خواهد بود كه تأخير از اين جهت است كه اميد يافت شدن آب هست و مع هذا اگر به تفصيل قائل شوند جمع بين الأخبار نيز كرده خواهند بود.

و ليكن بعنوان ديگر جمع كردن اظهر است به آن كه امر بتأخير را حمل بر استحباب كنند و آن كه امر از براى وجوب باشد،خصوصا او امر احاديث ظهورى ندارد.خصوصا با معارضات بسيار كه آن احاديث متقدمه است كه با امكان وجوب آب نماز كرده بودند و آب بهم رسيد و حضرت صلوات اللّه عليه فرمودند كه نماز صحيح است و اعاده نمى بايد كرد پس اظهر آن است كه اگر اميد زوال عذر باشد تأخير سنت است و الا سنت نيست و نماز را در اول وقت مى توان كرد.

و ليكن از جهت خروج از خلاف جمعى اگر تأخير كنند بد نيست ما دام كه حرج نشود در مثل نماز شام و خفتن كه تأخير آن تا نصف شب نهايت مشقت دارد و اكثر فضلا ضبط آن نمى توانند كرد چه جاى عوام و شريعت سمحه سهله اقتضاى اين حرج نمى كند خصوصا در امورى كه همه كس به آن احتياج داشته باشند پس اگر در غير مرجو الزوال نماز را در اول وقت كند ظاهرا بهتر باشد،و

ص: 693

در مرجو الزوال آن قدر تاخير كند كه ظن به همرسد كه عذر زايل نخواهد شد و اللّه تعالى يعلم.

و اما طلب آب را صدوق ذكر نكرد.و اكثر علما عمل بحديث قوى سكونى كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مى فرمودند كه مى بايد كه مسافر طلب آب كند در زمين ناهموار يك تير پرتاب و در زمين هموار دو تير پرتاب و بيش از اين طلب در كار نيست و علما ذكر كرده اند كه مراد از قدر تير پرتاب آنست كه تير و كمان و اندازنده وسط باشند و تخمينا به دويست گام نمى رسد و در حديث حسن كالصحيح زراره از حضرت امام محمد باقر، يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليهما وارد است كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه مسافر آب نيابد بايد كه طلب آب كند تا قريب به آخر وقت پس وقتى كه خوف داشته باشد كه نماز فوت شود اگر از آن وقت تاخير نمايد پس تيمم كند و نماز را در آخر وقت به جا آورد پس اگر بعد از آن آب به همرسد نمازى را كه با تيمم كرده است قضا نمى كند و وضو مى سازد از جهت نماز آينده.

و اكثر علما حمل كرده اند اين حديث را بر استحباب و بعضى فرق كرده اند ميان طلب اول و اين طلب به آن كه طلب اول در وقتى است كه خواهد نماز كند بيشتر از آن از چهار جانب خود طلب مى نمايد هر جانبى يك تير پرتاب و يا دو تير پرتاب و اين طلب در وقتى است كه در راه است از رفقا تفحص مى كند كه دارند و مى دهند يا مى فروشند و انتظار مى برند كه شايد به قافله برسند يا به آبى برسند يا بارانى بيايد و مراد اين نيست كه از هر طرفى يك فرسخ يا زياده راه بروند.

و در حديث صحيح از داود رقى منقولست كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه عرض نمودم كه من بسفر مى روم و وقت نماز حاضر

ص: 694

مى شود و آب ندارم و مى گويند كه آب نزديك است و وقت نماز باقى است آيا از دست راست و دست چپ طلب آب بكنم حضرت فرمود كه طلب آب مكن و ليكن تيمم كن زيرا كه مى ترسم كه از ياران خود دور افتى و راه را گم كنى و درنده ات بخورند.

و در حديث موثقى وارد شده است كه راوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه سؤال كرد كه آيا طلب كنم آب را در دست راست و دست چپ؟حضرت فرمودند كه طلب مكن در دست راست و دست چپ و نه در چاه به آن كه در چاه روى اگر آب در راه باشد وضو بساز و الا تيمم كن و قريب باين است حديث قوى يعقوب بن سالم كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى آب نداشته باشد و آب در دست راست راه يا دست چپ باشد دو تير پرتاب يا مانند آن حضرت فرمودند كه امر نمى كنم او را كه خود را در مهلكه اندازد و دزدى يا درنده به او ضرر رساند و دور نيست كه منظور صدوق اين احاديث و امثال ابن احاديث باشد كه ذكر طلب نكرده است.

و اكثر علما اين اخبار و امثال اينها را حمل كرده اند بر صورتى كه خوف ضرر داشته باشد چنانكه از حديث اول و سيم نيز ظاهر مى شود و هيچ شك نيست كه اگر اندك خوفى باشد طلب ساقط است و با عدم خوف احوط عمل به مشهور است بلكه نهايت احتياط عمل بحديث زراره است كه تا وقت تنگ نشده است طلب كند و اللّه تعالى يعلم.

غسل جنابت مقدم بر غسل ميت است

7-( و: سال عبد الرّحمن ابن ابى نجران ابا الحسن موسى بن جعفر صلوات اللّه عليه عن ثلاث (1)نفر كانوا فى سفر احدهم جنب و الثّانى

ص: 695


1- ثلاثة.خ.ل.

ميّت و الثّالث على غير وضوء و حضرت الصّلاة و معهم من الماء قدر ما يكفى احدهم من ياخذ الماء و كيف يصنعون فقال يغتسل الجنب و يدفن الميّت بتيمّم و يتيمّم الّذى هو على غير وضوء لأنّ الغسل من الجنابة فريضة (1)و غسل الميّت سنّة و التّيمم للآخر جايز).

و بسند صحيح منقولست كه سؤال كرد عبد الرحمن از آن حضرات صلوات اللّه عليه كه هر گاه سه كس در سفرى باشند و يكى جنب باشد و دويم مرده باشد و سيم بى وضو باشد و با ايشان آن قدر آب باشد كه يكى از ايشان را كافى باشد كه آب را برمى دارد از ايشان و چه مى كنند؟پس حضرت فرمودند كه جنب غسل مى كند و ميت را تيمم مى دهند و دفن مى كنند و آن كسى كه وضو ندارد تيمم مى كند زيرا كه غسل جنابت فريضه ايست كه وجوب آن از قرآن ظاهر شده است و رفع حدث اكبر مى كند و غسل ميت سنت است يعنى وجوب آن از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله وارد شده است نه از قرآن و تيمم از جهت ديگرى كه محدث است بحدث اصغر جايز است هر چند وجوب آن از قرآن ظاهر شده است اما رفع حدث اكبر اهم است از رفع حدث اصغر.

و مؤيد اينست سه خبر ديگر كه روايت كرده است شيخ كه جنب را بر ميت مقدم مى دارند و حديث مرسلى نقل كرده است كه ميت را مقدم مى دارند و محمولست بر آن كه آب مال ميت باشد.و اخبار ديگر را حمل كرده اند بر آن كه به آبى مباح رسند يا شخصى بذل كرده باشد بهر كه محتاج تر باشد شرعا.

حديث متن را شيخ روايت كرده است بسند صحيح از عبد الرحمن بن ابى نجران از مردى كه به او حديث كرده بود كه از ابو الحسن صلوات اللّه عليهل.

ص: 696


1- فرض.خ.ل.

روايت كرده بود و ظاهرا يك حديث باشد و از قلم نساخ عن رجل افتاده باشد به قرينه آن كه اصحاب رجال نقل نكرده اند روايت او را از موسى بن جعفر صلوات اللّه عليهما بلكه نقل كرده اند كه او راوى ابى الحسن على بن موسى رضا و جواد صلوات اللّه عليهما است.

و محتمل است كه خود از حضرت شنيده باشد و بواسطه نيز شنيده باشد و ليكن بعيد است و اللّه تعالى يعلم.و صدوق بسند حسن كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه روايت كرده است كه جنب را مقدم مى دارند چون غسل جنابت فريضه است و غسل ميت سنت است.

غسل جنابت بر وضو مقدم است

6-( و: سال محمّد بن حمران النّهدي و جميل بن درّاج ابا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن امام قوم اصابته جنابة فى السّفر و ليس معه من الماء ما يكفيه للغسل أ يتوضّأ بعضهم و يصلّى بهم فقال لا و لكن يتيمّم الجنب و يصلّى بهم فانّ اللّه عزّ و جلّ جعل التّراب طهورا كما جعل الماء طهورا).

و بسند صحيح از محمد بن حمران و بسند صحيح از جميل منقولست كه گفتند عرض كرديم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه از پيشنماز جمعى كه جنب شود در سفر و آن مقدار آب نداشته باشد كه از جهت غسل كافى باشد و مامومان آب داشته باشند آيا مى تواند بود كه يكى از ايشان وضو بسازد و پيشنمازى ايشان كند چون كراهت دارد كه شخصى كه تيمم داشته باشد پيشنمازى جمعى كند كه وضو داشته باشند حضرت فرمودند كه نه،بلكه جنب تيمم مى كند و پيشنمازى ايشان مى كند زيرا كه حق سبحانه و تعالى خاك را مطهر گردانيده است چنانكه آب را مطهر گردانيده است.

و بر اين مضمون احاديث كالصحيحه ديگر وارد شده است و در نماز جماعت خواهد آمد و امثال اين عبارت كه اطلاق طهور بر مطهر كرده اند متواتر است و هم چنين قريب به تواتر است كه خاك مطهر است و ظاهر مى شود كه تيمم

ص: 697

از جهت هر عبادتى كه مشروط به طهارت باشد جايز است مثل مس كتابت قرآن و قرائت عزايم و دخول مسجدين و لبث در غير آن.

و از اين عبارت بسيار ظاهر مى شود كه مطهر منحصر است در آب مطلق و خاك و آب مضاف مطهر نيست چنانكه در حديث معتبر ابو بصير وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه فرمودند كه مطهر منحصر است در آب و صعيد.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه مراد از صعيد خاك باشد اما گذشت احاديث بسيار كه بلفظ ارض واقع شده است و آن شامل سنگ و خاك است و در حديث كالصحيح سكونى وارد شده است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه تيمم از زمين گچ و آهك مى توان كرد اگر نپخته باشند اگر چه ظاهر حديث اعم است و دور نيست كه تيمم به گچ پخته توان كرد چون به استحاله از اسم زمين بدر نرفته است بخلاف آهك و احوط آنست كه تيمم از هر دو نكنند و حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمودند كه تيمم از خاكستر نمى توان كردن چون اصل آن شجر است.

و اكثر علماى ما جايز نمى دانند تيمم را از معادن چون آن را زمين نمى گويند و قولى شده است كه جايز است و ليكن ضعيف است و اگر ممزوج شود معدن به خاك پس اگر مستهلك شود كه اصلا ظاهر نباشد تجويز كرده اند و اگر ظاهر باشد جايز نيست.

و هم چنين بر كاه گل تيمم نمى توان كرد چون كاه از زمين نيست و بهتر آنست كه تيمم از زمينهاى پاكيزه كنند و از زمينهايى كه راه رو باشد نكنند چون جمعى از مفسرين تفسير طيب به آن كرده اند و مشهور آنست كه نجس نباشد و مغصوب نباشد و بهتر آنست كه تا ممكن باشد تيمم به خاك كند و اگر نباشد تيمم به سنگ كند و اللّه تعالى يعلم.

ص: 698

و نيز رد است بر عمر بن الخطاب و بر متابعان او كه همه جا رد كرده است قول خدا و رسول را صريحا و اينها تأويل كرده اند كه اجتهاد كرده است و غرض از ذكر اينها آنست كه بينا شوى به اقوال حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم و بدانى كه چون كلام ايشان كلام الهى است در هر عبارتى مطالب بسيار مستنبط مى شود تا به مرتبه مى رسد كه اين كس را يقين حاصل مى شود كه اينها مراد ايشان است.و جمعى از متأخرين علما غافل شده اند.

خائف از مرض تيمم مى كند

6-( و: سال عبد اللّه بن سنان أبا عبد اللّه صلوات اللّه عليه عن الرّجل تصيبه الجنابة فى اللّيلة الباردة و يخاف على نفسه التّلف ان اغتسل؟ فقال يتيمّم و يصلى فاذا أمن من البرد اغتسل و أعاد الصّلاة).

و بسند صحيح منقول است كه سؤال كرد عبد اللّه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه كه هر گاه شخصى جنب شود باختيار خود در شبى كه سرد باشد و ترسد كه اگر غسل كند هلاك شود؟حضرت فرمودند كه تيمم مى كند و نماز مى كند و وقتى كه از سرما ايمن مى شود غسل مى كند و نماز را اعاده مى كند.

بدان كه كلينى اين حديث را بسند صحيح از جعفر بن بشير روايت كرده است و او از شخصى از حضرت صلوات اللّه عليه و شيخ نيز مثل او روايت كرده است.و ايضا روايت كرده است از جعفر بن بشير از عبد اللّه بن سنان يا غير او از حضرت و ممكن است كه او غيره از قلم نساخ افتاده باشد يا جعفر كه از عبد اللّه بن سنان شنيده بود شك داشته و ابن ابى عمير كه راوى عبد اللّه است در اين كتاب او شك نداشته باشد بلكه همين سند تأييد آن مى كند كه جعفر از عبد اللّه شنيده بوده است و چون اندك دغدغه داشته است يك بار عمن حدثنى گفته است و يك بار عن عبد اللّه بن حنان او غيره گفته است از نهايت احتياطى كه داشته است و ليكن سقوط از نساخ اظهر است چون ظاهر است كه كتاب عبد اللّه را داشته اند.

ص: 699

و على اى حال اكثر علما اعاده را حمل بر استحباب كرده اند چون در حديث صحيح از عبد اللّه بن سنان،و حديث صحيح از محمد بن مسلم، و احاديث صحيحه از عيص بن القسم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه منقولست كه حضرت فرمودند كه هر گاه جنب تيمم كرده باشد و نماز كرده باشد و بعد از آن آب بهم رسد اعاده نماز نمى كند به درستى كه خداوند آب و خاك يكى است و او احد طهورين را به جا آورده است چنانكه ابن مسلم روايت كرده است،يا كافى است آن چه كرده است.بروايت ابن سنان يا غسل مى كند و اعاده نماز نمى كند چنانكه عيص روايت كرده است.اگر چه شيخ اين احاديث را حمل بر محتلم كرده است ليكن بعيد است.و اگر اعاده كند احتياطا بهتر خواهد بود و اللّه تعالى يعلم.

(و اذا كان الرّجل فى حال لا يقدر الاّ على الطّين يتيمّم به فانّ اللّه تبارك و تعالى اولى بالعذر اذا لم يكن معه ثوب جاف و لا لبد يقدر على ان ينفضه و يتيمّم به)

و هر گاه شخصى در موضعى باشد كه قادر نباشد مگر بر گل پس تيمم مى كند به آن زيرا كه حق سبحانه و تعالى اولى است به آن كه عذر پذير بندگان خود باشد از ديگرانى كه عذر بندگان خود را قبول مى كنند و اولويت از جهت آنست كه اكرم الاكرمين و ارحم الراحمين است مع هذا عذر از جانب اوست هر گاه به آن شخص جامه خشكى نباشد و نمدى نباشد كه تواند او را بتكاند و از آن غبار تيمم كند.

و اين مضمون صحيحه ابو بصير است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه و دلالت مى كند بر آن كه غبار مقدم است بر گل و دلالت مى كند بر تقدم غبار صحيحه رفاعه و كالصحيحه زراره از حضرت صادق صلوات اللّه عليه و حسنه كالصحيحه عبد اللّه بن المغيره و در صحيحه زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه وارد شده است كه در صورت

ص: 700

اضطرار از نمد زين و يال اسب تيمم مى كند.

و در حديثى ديگر از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه وارد شده است كه هر گاه آب و خاك يافت نشود تيمم از گل مى كند.و اين اخبار منافات با اخبار سابقه ندارد و ليكن ظاهر قويه زراره تقديم گل است بر خاك و تأويل كرده اند كه اگر گلى باشد كه سخت باشد مقدم است بر غبار،و اگر از نمد زين غبارى جمع شود از تكانيدن مقدم است بر گل روان،و اگر غبار قليلى داشته باشد كه جمع نشود چيزى از آن و گل روان باشد ظاهر اخبار تقدم غبار است و اگر ممكن باشد كه گل را خشك كنند البته مقدم است بر غبار و اللّه تعالى يعلم.

كسى كه در مجامع روز جمعه يا روز عرفه باشد و نتواند

به سبب كثرت مردمان كه از مسجد بيرون رود]

(و من كان فى وسط زحام يوم الجمعة او يوم عرفة و لم يستطع الخروج من المسجد من كثرة النّاس تيمّم و صلّى معهم و ليعد اذا انصرف)

و كسى كه در مجامع انبوه روز جمعه يا روز عرفه باشد و نتواند به سبب كثرت مردمان كه از مسجد بيرون رود و وضو سازد چون حدثى از او صادر شده است تيمم كند و با ايشان نماز كند و چون فارغ شود اعاده كند و در بسيارى از نسخ و لم يعد است كه اعاده در كار نيست.

و اين حديث را شيخ بسند موثق كالصحيح از سكونى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق از پدرش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه عليها و عبارت تهذيب و غير آن از كتب فقها و يعيد اذا انصرف است.و اكثر علما اعاده نماز را حمل بر استحباب كرده اند چون سبب تيمم كه عذر است حاصل است.

و محتمل است كه بنا بر اين نسخه اعاده وضو مراد باشد از جهت عبادات ديگر چون آب موجود است و خوف فوات نماز جمعه و ظهرين عرفه با معصوم كه حضرت امير المؤمنين است صلوات اللّه عليه بود تيمم كرد و چون عذر برطرف شد تيمم حكمش باطل شد يا به اعتبار وجود آب منتقض شد.

ص: 701

و محتمل است بنا بر نسخه لم يعد كه صدوق مذهب خود را ذكر كرده باشد كه اعاده نماز لازم نيست تا ظاهر سازد كه اعاده كه در اين حديث واقع شده است اعاده وضو است نه نماز يا نماز است على الاستحباب،و ليكن طريقه صدوق نيست و ظاهرا از نساخ شده است اين غلط واصل صحيح است و اعاده نماز مستحب است و اعاده وضو واجب و اللّه تعالى يعلم.

كسى كه تيمم كند و آب داشته باشد و فراموش كرده باشد كه آب دارد

(و من تيمّم و كان معه ماء فنسى و صلّى بتيمّم ثمّ ذكر قبل أن يخرج الوقت فليعد الوضوء و الصّلاة)

و كسى كه تيمم كند و آب داشته باشد و فراموش كرده باشد كه آب دارد و به آن تيمم نماز كند و پيش از خروج وقت به خاطرش آيد كه آب دارد پس وضو بسازد و نماز را اعاده كند چون تقصير كرده است در طلب آب.

و اين مضمون حديث كالصحيح عبد اللّه بن مسكان از ابو بصير و چون كتاب عبد اللّه نزد صدوق بوده ظاهرش آنست كه از آنجا برداشته باشد،و طريق صدوق به او صحيح است،و علماء نيز عمل باين كرده اند و ظاهر مى شود كه طلب آب پيش از نماز در كار باشد.

هر كه محتلم شود در يكى از مساجد بيرون آيد و غسل كند مگر آن كه در مسجد الحرام يا در مسجد سيد المرسلين باشد

(و من احتلم فى مسجد من المساجد خرج منه و اغتسل الاّ ان يكون احتلامه فى المسجد الحرام او فى مسجد الرّسول صلّى اللّه عليه و آله فان احتلم فى احد هذين المسجدين تيمّم و خرج و لم يمش فيهما الاّ متيمّما)

و بسند صحيح منقولست از ابو عبيده از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه عليه كه هر كه محتلم شود در يكى از مساجد بيرون آيد و غسل كند مگر آن كه در مسجد الحرام يا در مسجد سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله محتلم شود كه اگر در يكى از اين دو مسجد محتلم شود تيمم كند و بيرون آيد و راه نرود در اين دو مسجد مگر آن كه با تيمم باشد.

و اين مضمون از آن حضرت منقولست و در عبارت تغييرى واقع شده

ص: 702

است و در معنى تغييرى نيست و خلافى نيست ميان علماى ما در آن كه جنب و حايض داخل مسجدين نمى توانند شد و در تيمم از جهت بيرون آمدن اكثر علما آن را واجب مى دانند و ابن حمزه سنت مى داند و جزم به احد الطرفين مشكل است و قصد قربت كافى است و فروع بسيار در اين مسأله گفته اند و چون نادر است ذكر آنها فايده ندارد.

ص: 703

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109