حیوة القلوب (حیات القلوب) امام شناسی جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه:مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.

عنوان و نام پديدآور:حیوه القلوب / مجلسی؛ تحقیق علی امامیان.

مشخصات نشر:قم: سرور، 1382.

مشخصات ظاهری:5 ج.

شابک:95000 ریال (دوره) ؛ 115000 ریال : دوره 964-91467-5-X : ؛ 95000 ریال (ج. 1، چاپ هفتم) ؛ 150000 ریال (ج. 1، چاپ دهم) ؛ ج. 2 964-6314-01-5 : ؛ 1000000 ریال( چاپ دوازدهم ،دوره پنج جلدی) ؛ ج.1، چاپ دوازدهم 978-964-6314-01-6 : ؛ 350000 ریال(چاپ سیزدهم، دوره دو جلدی) ؛ 105000 ریال (دوره دو جلدی) ؛ ج. 2، چاپ هشتم 978-964-6314-01-5 : ؛ 150000 ریال (ج. 2، چاپ دهم) ؛ ج. 3 964-91467-5-X : ؛ 125000 ریال: ج. 3، چاپ هفتم 978-964-91467-5-X : ؛ ج. 4 964-91467-6-8 : ؛ 125000 ریال : ج.4، چاپ هفتم 978-964-91467-6-8 : ؛ ج. 5 964-6314-03-1 : ؛ 40000 ریال (ج. 5، چاپ ششم) ؛ ج3، چاپ دوازدهم 978-964-91467-5-1 : ؛ ج.5، چاپ دوازدهم 978-964-6314-56-6 :

يادداشت:ج. 1 - 2 (چاپ ششم: 1383).

يادداشت:ج. 1 و 2 (چاپ هشتم: 1386).

يادداشت:ج. 1 و 2 (چاپ هفتم: 1385).

يادداشت:ج. 1 و 2 (چاپ دهم: 1388).

يادداشت:ج. 3و 4 (چاپ هفتم: 1386).

يادداشت:ج. 3 - 5 ( چاپ پنجم: 1383) .

يادداشت:ج. 3 و 4 (چاپ ششم: 1385).

يادداشت:ج. 5 (چاپ ششم: 1385).

يادداشت:ج. 1 - 5(چاپ دوازدهم: 1392).

يادداشت:ج.1 (چاپ سیزدهم: 1392).

يادداشت:ج.1و2 ( چاپ هجدهم: 1401).

يادداشت:ج.3و4 ( چاپ پانزدهم: 1401).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج. 1. تاریخ پیامبران علیهم السلام و بعضی از قصه های قرآن (آدم - موسی).- ج. 2. تاریخ پیامبران علیهم السلام و بعضی از قصه های قرآن (حزقیل - عیسی).- ج. 3. تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه (مکه).- ج. 4. تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله (مدینه).- ج. 5. امام شناسی.

موضوع:قرآن -- قصه ها

موضوع:پیامبران

امامت

ولایت

شناسه افزوده:امامیان، سیدعلی، 1342 -

رده بندی کنگره:BP88/م3ح9 1382

رده بندی دیویی:297/156

شماره کتابشناسی ملی:م 76-9064

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 1

اشاره

امام شناسی

ص: 2

حیوة القلوب 5

امام شناسی

علامه مجلسی ره

تحقیق علی امامیان.

انتشارات سرور

ص: 3

سرشناسه:مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.

عنوان و نام پديدآور:حیوه القلوب / مجلسی؛ تحقیق علی امامیان.

مشخصات نشر:قم: سرور، 1382.

مشخصات ظاهری:5 ج.

شابک:95000 ریال (دوره) ؛ 115000 ریال : دوره 964-91467-5-X : ؛ 95000 ریال (ج. 1، چاپ هفتم) ؛ 150000 ریال (ج. 1، چاپ دهم) ؛ ج. 2 964-6314-01-5 : ؛ 1000000 ریال( چاپ دوازدهم ،دوره پنج جلدی) ؛ ج.1، چاپ دوازدهم 978-964-6314-01-6 : ؛ 350000 ریال(چاپ سیزدهم، دوره دو جلدی) ؛ 105000 ریال (دوره دو جلدی) ؛ ج. 2، چاپ هشتم 978-964-6314-01-5 : ؛ 150000 ریال (ج. 2، چاپ دهم) ؛ ج. 3 964-91467-5-X : ؛ 125000 ریال: ج. 3، چاپ هفتم 978-964-91467-5-X : ؛ ج. 4 964-91467-6-8 : ؛ 125000 ریال : ج.4، چاپ هفتم 978-964-91467-6-8 : ؛ ج. 5 964-6314-03-1 : ؛ 40000 ریال (ج. 5، چاپ ششم) ؛ ج3، چاپ دوازدهم 978-964-91467-5-1 : ؛ ج.5، چاپ دوازدهم 978-964-6314-56-6 :

يادداشت:ج. 1 - 2 (چاپ ششم: 1383).

يادداشت:ج. 1 و 2 (چاپ هشتم: 1386).

يادداشت:ج. 1 و 2 (چاپ هفتم: 1385).

يادداشت:ج. 1 و 2 (چاپ دهم: 1388).

يادداشت:ج. 3و 4 (چاپ هفتم: 1386).

يادداشت:ج. 3 - 5 ( چاپ پنجم: 1383) .

يادداشت:ج. 3 و 4 (چاپ ششم: 1385).

يادداشت:ج. 5 (چاپ ششم: 1385).

يادداشت:ج. 1 - 5(چاپ دوازدهم: 1392).

يادداشت:ج.1 (چاپ سیزدهم: 1392).

يادداشت:ج.1و2 ( چاپ هجدهم: 1401).

يادداشت:ج.3و4 ( چاپ پانزدهم: 1401).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج. 1. تاریخ پیامبران علیهم السلام و بعضی از قصه های قرآن (آدم - موسی).- ج. 2. تاریخ پیامبران علیهم السلام و بعضی از قصه های قرآن (حزقیل - عیسی).- ج. 3. تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه (مکه).- ج. 4. تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله (مدینه).- ج. 5. امام شناسی.

موضوع:قرآن -- قصه ها

موضوع:پیامبران

امامت

ولایت

شناسه افزوده:امامیان، سیدعلی، 1342 -

رده بندی کنگره:BP88/م3ح9 1382

رده بندی دیویی:297/156

شماره کتابشناسی ملی:م 76-9064

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 4

بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِيمِ

ص: 5

ص: 6

فهرست مطالب

باب اول در بيان وجوب وجود امام عليه السّلام در هر عصر، و آنكه هيچ عصر خالى از امام نمى باشد، و در وجوب اطاعت او و آنكه هدايت نمى يابند مردم مگر با او، و آنكه مى بايد معصوم از گناهان و از جانب خدا منصوص باشد، و بيان بعضى از نصوص مجمل بر ايشان و برخى از فضايل ايشان 15

فصل اول در وجوب امامت و آنكه هيچ زمانى خالى از امام نمى باشد 17

فصل دوم در بيان آنكه امام بايد معصوم باشد از جميع گناهان 49

فصل سوم در بيان آنكه امامت به نصّ خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشد نه به بيعت و اختيار مردم، و آنكه واجب است بر هر امام كه نص كند بر امام بعد از خود 64

فصل چهارم در بيان وجوب معرفت امام است، و آنكه مردم معذور نيستند در ترك ولايت امام حق، و آنكه هر كه بميرد و امام خود را نشناسد مرده خواهد بود با كفر و نفاق 78

فصل پنجم در بيان آنكه هر كه انكار يك امام كند چنان است كه انكار همه كرده باشد 88

ص: 7

فصل ششم در بيان وجوب اطاعت ائمۀ حق 98

فصل هفتم در بيان آنكه هدايت نمى توان يافت مگر از جهت ائمۀ حق، و ايشانند وسيله ميان خدا و خلق، و بدون معرفت ايشان نجات از عذاب الهى حاصل نمى گردد 103

فصل هشتم در حديث ثقلين و امثال آن 107

فصل نهم در بيان ساير نصوص متفرقۀ ايشان كه مجملا در ضمن اخبار مختلفه وارد شده است 125

باب دوم در بيان آياتى كه در شأن ائمه عليهم السّلام مجملا نازل شده 135

فصل اول در تأويل سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ 137

فصل دوم در بيان آنكه اهل ذكر، اهل بيت عليهم السّلام اند؛ و آنكه بر شيعه سؤال از ايشان واجب است و بر ايشان جواب واجب نيست 141

فصل سوم در بيان آنكه ايشانند اهل علم قرآن و راسخون در علم و انذار كنندگان به قرآن 149

فصل چهارم در بيان آنكه آيات خدا و بيّنات خدا و كتاب خدا ايشانند در بطن قرآن 157

فصل پنجم در بيان آنكه برگزيدۀ بندگان و آل ابراهيم، ائمه عليهم السّلام اند 161

فصل ششم در بيان وجوب مودت و محبت اهل بيت عليهم السّلام است، و آنكه مودت ايشان مزد رسالت

ص: 8

است 174

فصل هفتم در تأويل والدين و ولد و ارحام و ذى القربى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام 189

فصل هشتم در بيان آنكه در قرآن امانت به معناى امامت است 205

فصل نهم در بيان آياتى كه دلالت بر وجوب متابعت اهل بيت عليهم السّلام مى كند 214

فصل دهم در تأويل آيات نور در اهل بيت عليهم السّلام، و بيان آنكه ايشانند انوار سبحانى و تأويل مساجد و بيوت مقدسه به خانه هاى ايشان و تأويل ظلمت به اعداى ايشان 230

فصل يازدهم در بيان آنكه ايشانند شهدا و گواهان بر خلق و آنكه اعمال عباد بر ايشان عرض مى شود 266

فصل دوازدهم در بيان اخبارى كه مشتمل است بر تأويل آيات مؤمنين و ايمان و مسلمين و اسلام به اهل بيت عليهم السّلام و ولايت ايشان، و تأويل آيات كفار و مشركين و كفر و شرك و اصنام به اعداى ايشان و ترك ولايت ايشان 284

فصل سيزدهم در بيان احاديثى كه دلالت مى كند بر آنكه ايشان ابرارند و متقيان و سابقان و مقرّبان، و شيعيان ايشان اصحاب يمينند؛ و دشمنان ايشان اشرار و فجّار و اصحاب شمالند. . .307

فصل چهاردهم در بيان اخبارى كه در باب تأويل صراط و سبيل و اشباه اينها به ائمۀ هدى عليهم السّلام وارد شده است 322

فصل پانزدهم در تأويل آياتى كه مشتمل است بر صدق و صادق و صدّيق 338

ص: 9

فصل شانزدهم در بيان اخبارى كه در تأويل حسنه و حسنى به ولايت، و سيئه به عداوت ايشان وارد شده است 348

فصل هفدهم در بيان آنكه نعمت و نعيم در آيات كريمه مفسّر است به ولايت اهل بيت عليهم السّلام، و بيان آنكه ولايت ايشان اعظم نعم است 354

فصل هيجدهم در بيان اخبارى است كه در تأويل شمس و قمر و نجوم و بروج و امثال آنها به ائمه عليهم السّلام وارد شده است 368

فصل نوزدهم در بيان آن است كه آنها حبل اللّه المتين و عروة الوثقى و امثال اينهايند 378

فصل بيستم در تفسير حكمت به معرفت ائمه عليهم السّلام و اولو النهى به ايشان 383

فصل بيست و يكم در تفسير صافّون و مسبّحون و صاحب مقام معلوم و حملۀ عرش و سفرۀ كرام و برره به ائمه عليهم السّلام 386

فصل بيست و دوم در تأويل اهل رضوان و درجات به ائمه عليهم السّلام، و اهل سخط و عقوبات به اعداى ايشان 394

فصل بيست و سوم در آنكه ناس، اهل بيت عليهم السّلام؛ و شبيه به ناس، شيعيان ايشانند؛ و غير ايشان، نسناسند 399

فصل بيست و چهارم در تأويل بحر و لؤلؤ و مرجان به ايشان عليهم السّلام 403

ص: 10

فصل بيست و پنجم در تأويل ماء معين و بئر معطّله و قصر مشيد و سحاب و مطر و ظل و فواكه و ساير منافع ظاهره است به ائمه عليهم السّلام و علوم و بركات ايشان 406

فصل بيست و ششم در بيان تأويل نحل است به ائمه عليهم السّلام 416

فصل بيست و هفتم در بيان تأويل سبع مثانى است به ائمه عليهم السّلام 421

فصل بيست و هشتم در بيان آنكه علما در قرآن، ائمه عليهم السّلام اند؛ و اولو الالباب، شيعيان ايشانند 425

فصل بيست و نهم در بيان آنكه ايشانند متوسّمون و به روى هر كس نظر كنند مى دانند ايمان و نفاق او را، و ايشانند آنان كه خدا مى فرمايد إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ 429

فصل سى ام در تأويل آيات آخر سورۀ فرقان در شأن ائمه عليهم السّلام 434

فصل سى و يكم در تأويل شجرۀ طيّبه به اهل بيت عليهم السّلام و شجرۀ خبيثۀ ملعونه به دشمنان ايشان 439

فصل سى و دوم در بيان تأويل آيات هدايت به ائمه عليهم السّلام 446

فصل سى و سوم در تأويل آيات كه مشتملند بر امام و امّت در شأن ائمه عليهم السّلام 453

فصل سى و چهارم در نزول سلم و استسلام در ائمه عليهم السّلام و شيعيان ايشان 460

فصل سى و پنجم در بيان آنكه ايشانند خلفاى خدا كه مى خواهد ايشان را متمكن گرداند در زمين و وعدۀ نصرت به ايشان داده است، و بعضى از آيات كه در شأن قائم آل محمد عليه السّلام

ص: 11

نازل شده 463

فصل سى و ششم در بيان آنكه كلمه و كلمات در قرآن مجيد مؤول است به اهل بيت عليهم السّلام و ولايت ايشان 472

فصل سى و هفتم در بيان آنكه ايشان داخلند در حرمتهاى الهى 485

فصل سى و هشتم در تأويل آيات عدل و معروف و احسان و قسط و ميزان به ولايت ائمه عليهم السّلام، و تأويل كفر و فسوق و عصيان و فحشاء و منكر و بغى به عداوت و ترك ولايت ايشان 488

فصل سى و نهم در تأويل جنب اللّه و وجه اللّه و يد اللّه و امثال اينها به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام 493

فصل چهلم در آنكه ائمه عليهم السّلام خانه هاى علمند و معدن حكمتهايند، و شيعيان ايشان محل رحمت الهى اند، و آنكه ايشانند حزب اللّه و بقية اللّه اند و محل علوم انبياء 502

فصل چهل و يكم در بيان آياتى كه در محبت ملائكه نسبت به ايشان و شيعيان ايشان نازل شده 510

فصل چهل و دوم در بيان آنكه آيات صبر و مرابطه و عسر و يسر در شأن ائمه و شيعيان ايشان است 514

فصل چهل و سوم در بيان آياتى است كه در مظلوميت ائمه عليهم السّلام نازل شده 522

ص: 12

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم اين مجلد سوم است از كتاب «حيوة القلوب» تأليف خادم اخبار ائمۀ اطهار محمد باقر بن محمد تقى حشرهما اللّه مع مواليهما الأخيار در بيان وجوب وجود امام عليه السّلام و منصوب بودن او از جانب ملك علاّم و عصمت او از گناهان صغيره و كبيره و اتّصاف او به صفات كماليّه بغير از نبوّت و آياتى كه در شأن ائمه عليهم السّلام مجملا نازل شده.

و آن مشتمل است بر دو باب:

ص: 13

ص: 14

باب اول: در بيان وجوب وجود امام عليه السّلام در هر عصر،

اشاره

و آنكه هيچ عصر خالى از امام نمى باشد؛ و در وجوب اطاعت او، و آنكه هدايت نمى يابند مردم مگر با او، و آنكه مى بايد از گناهان معصوم و از جانب خدا منصوص باشد، و بيان بعضى از نصوص مجمل بر ايشان و برخى از فضايل ايشان

و در آن چند فصل است

ص: 15

ص: 16

فصل اول: در وجوب امامت و آنكه هيچ زمانى خالى از امام نمى باشد

بدان كه خلاف است ميان علماى امّت در آنكه نصب امام آيا واجب است بعد از انقراض زمان نبوّت يا نه، و بر تقدير وجوب آيا بر خدا واجب است يا بر امّت؟ و بر هر تقدير آيا وجوبش عقلى است كه عقل حكم مى كند به وجوبش يا از دلايل سمعيّه وجوبش معلوم شده است؟ پس قاطبۀ علماى اماميّه را اعتقاد آن است كه نصب امام بر حق تعالى واجب است عقلا و سمعا؛ و بعضى از معتزلۀ اهل سنت و جميع خوارج را اعتقاد آن است كه نصب امام مطلقا بر خدا و خلق واجب نيست؛ و اشاعره و اصحاب حديث اهل سنّت و بعضى از معتزله قائلند كه نصب امام بر مردم واجب است به دليل سمعى نه عقلى؛ و جمعى از معتزله را اعتقاد آن است كه واجب است بر مردم نصب امام با امن از فتنه نه با خوف فتنه؛ و بعضى بر عكس گفته اند.

و امام در لغت عرب به معناى مقتدا و پيشوا است، و در اصطلاح فرقۀ ناجيه در باب صلاة كه امام مى گويند غالبا به معنى پيشنماز است، و در علم كلام كه امام مى گويند مراد شخصى است كه از جانب خدا به خلافت و نيابت حضرت رسالت پناه معيّن شده باشد، و گاهى هست كه به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز امام اطلاق مى نمايند. و از بعضى اخبار معتبره كه ان شاء اللّه بعد از اين مذكور خواهد شد معلوم مى شود كه مرتبۀ امامت بالاتر از مرتبۀ پيغمبرى است چنانچه حق تعالى بعد از نبوّت به حضرت ابراهيم خطاب فرموده كه إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً (1).

ص: 17

و امام در لغت عرب به معناى مقتدا و پيشوا است، و در اصطلاح فرقۀ ناجيه در باب صلاة كه امام مى گويند غالبا به معنى پيشنماز است، و در علم كلام كه امام مى گويند مراد شخصى است كه از جانب خدا به خلافت و نيابت حضرت رسالت پناه معيّن شده باشد، و گاهى هست كه به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز امام اطلاق مى نمايند. و از بعضى اخبار معتبره كه ان شاء اللّه بعد از اين مذكور خواهد شد معلوم مى شود كه مرتبۀ امامت بالاتر از مرتبۀ پيغمبرى است چنانچه حق تعالى بعد از نبوّت به حضرت ابراهيم خطاب فرموده كه إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً (1).

و بعضى از محقّقان گفته اند: امام شخصى است كه حاكم باشد بر خلق از جانب خدا بواسطۀ آدمى در امور دين و دنياى آنها مثل پيغمبر الاّ آنكه پيغمبر از جانب خدا بى واسطۀ آدمى نقل مى كند و امام به واسطۀ آدمى كه آن پيغمبر است.

مؤلف گويد: اين تعريف نيز مشكل است زيرا كه بسيارى از پيغمبران غير اولو العزم تابع انبياى اولو العزم بوده اند و شريعت ايشان را به خلق مى رسانيدند، و احاديث بسيار خواهد آمد كه ائمۀ اطهار ما صلوات اللّه عليهم به توسط ملائكه و روح القدس استفادۀ علوم از خداوند حىّ و قيّوم مى نمودند، و فرقى چند در احاديث ميان نبى و امام مذكور است كه بعد از اين ان شاء اللّه بيان خواهد شد؛ و حق اين است كه در كمالات و شرايط و صفات، فرقى ميان پيغمبر و امام نيست بغير آنچه در اخبار ذكر خواهد شد، و از براى تعظيم حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آنكه آن جناب خاتم انبياء باشد منع اطلاق اسم نبى و آنچه مرادف آن است بر آن حضرت كرده اند. و شيخ مفيد در كتاب «مسائل» به اين قائل شده و نسبت به فرقۀ ناجيۀ اماميّه داده است.

و ظاهر است كه در امم سابقه بعد از وفات پيغمبرى از انبياى صاحب شريعت تا مبعوث گرديدن صاحب شريعت ديگر، پيغمبران بسيار بودند كه اوصياى پيغمبر سابق و حافظ ملت و شريعت او بودند، لهذا روايت شده است از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه:

علماى امّت من مانند پيغمبران بنى اسرائيلند (2).

و تفسير علما در بعضى از روايات به ائمه عليهم السّلام شده است (3)، و معلوم است كه هر فايده اى كه بر وجود رسول و نبى مترتب مى شود بر وجود امام مترتب است از دفع فساد و حفظ شريعت و منع مردم از ظلم و جور و معاصى.

و امّا وجوب نصب امام بر حق تعالى، پس فرقۀ ناجيۀ اماميّه را بر آن دلايل عقليّه

ص: 18


1- . سورۀ بقره:124.
2- . عوالى اللئالى 4/77.
3- . بصائر الدرجات 387؛ كافى 1/213 و 439؛ اختصاص 306.

بسيار است كه در كتب مبسوطه ايراد نموده اند مانند «شافى» سيّد مرتضى و «تلخيص» شيخ طوسى قدّس سرّهما و غير آنها، و ما به ايراد دو دليل از آنها اكتفا مى نمائيم زيرا كه موضوع اين كتاب ايراد دلايل سمعيّه است از قرآن مجيد و اخبار متواتره از طريق خاصه و عامه:

دليل اول: آن است كه لطف بر خدا واجب است، زيرا كه كردن آنچه نسبت به بندگان اصلح است بر خدا لازم است از جهت آنكه عقل حاكم است بر آنكه افعال كريم لا يزال مبنى بر حكمت و مصلحت است، و هرگاه اصلح كه راجح و انفع است مانع باشد ترك آن و تبديلش به غير اصلح با آنكه ترجيح مرجوح است از فاعل مختار غنى كريم، قبيح نيز هست عقلا، و چون وجوب اصلح ثابت شد بايد كه لطف نيز بر خدا واجب باشد زيرا كه لطف عبارت است از امرى كه به سبب آن فعل مأمور به و ترك منهىّ عنه بر مكلف آسان شود، و به سبب آسانى فعل و ترك آن از او بعمل آيد امّا به شرطى كه به حدّ الجاء و اضطرار نرسد چه علت استحقاق ثواب و عقاب اختيارى بودن فعل است، پس به اين سبب قايلان به حسن و قبح عقلى و وجوب اصلح قايلند به وجوب لطف بر حق تعالى.

و دليل بر اين آن است كه تكليف مشتمل است بر منافع و مصالح بسيار به حسب دنيا و عقبى براى عباد و تكليف مشتمل است بر لطف، و لطف البته اصلح است از غير آن، پس لطف بر خدا واجب باشد بنا بر وجوب اصلح، و اين معلوم است كه وجود امام لطف است زيرا كه علم ضرورى همه كس را حاصل است كه هرگاه مردم را سر كرده اى بوده باشد كه ايشان را منع كند از فتنه و فساد و ظلم و ستم بر يكديگر و ارتكاب معاصى و بدارد آنها را بر طاعات و عبادات و انصاف و مروّت، البته امور مردم منسّق و منتظم مى گردد و به صلاح اقرب و از فساد ابعد خواهد بود.

دليل دوم: آن است كه شريعت حضرت رسول را حافظى ضرور است كه از تحريف و تغيير و زيادت و نقصان آن را نگاه دارد، و آيات قرآنى مجمل است و اكثر احكام از ظاهر قرآن معلوم نمى شود و از جانب خدا مفسّرى مى بايد كه استنباط احكام از قرآن تواند نمود، بر خلاف آنكه عمر در وقتى كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در هنگام ارتحال به عالم قدس دوات و قلم طلبيد كه نامه اى براى امّت بنويسد كه هرگز گمراه نشوند گفت: «انّ

ص: 19

الرّجل ليهجر حسبنا كتاب اللّه» (1)يعنى: «اين مرد هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را كافى است» . با آنكه آن ملعون تفسير يك آيۀ قرآن را نمى دانست و هر مسأله كه عارض مى شد او و رفيقش معطل مى ماندند و پناه به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مى آوردند تا آنكه سنّيان نقل كرده اند كه در هفتاد موضع عمر گفت: «لو لا عليّ لهلك عمر» (2)«اگر على نمى بود عمر هلاك مى شد» .

و اگر كتاب خدا بس بود امّت را، اين قدر اختلاف در ميان آنها چرا بهم رسيد؟ و در ضمن تفسير آيات و ترجمۀ احاديث دلايل بسيار مذكور مى شود ان شاء اللّه.

امّا آيات؛ خدا مى فرمايد إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (3)بعضى از مفسران گفته اند كه يعنى «توئى ترساننده و هدايت كنندۀ هر قوم» كه هاد عطف باشد بر منذر؛ و بعضى گفته اند مراد آن است كه «توئى ترساننده كفّار و فجّار از عذاب الهى و هر قوم را هدايت كننده اى هست» (4)پس از قبيل عطف جمله بر جمله خواهد بود و دلالت مى كند بر آنكه هيچ عصرى خالى از امام هدايت كننده نيست، و بر تفسير اخير احاديث از طريق عامه و خاصه بسيار است چنانكه عامه از ابن عباس روايت كرده اند كه: چون اين آيه نازل شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: من انذاركننده ام و على هدايت نماينده، يا على! به تو هدايت مى يابند هدايت يافتگان (5).

و ابو القاسم حسكانى در كتاب شواهد التنزيل روايت كرده است از ابى بريدۀ اسلمى كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آب وضو طلبيد و حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام حاضر بود، چون از وضو فارغ شد دست حضرت امير المؤمنين را گرفت و به سينۀ مبارك خود

ص: 20


1- . رجوع شود به صحيح مسلم 3/1259؛ صحيح بخارى 1/37؛ مسند احمد 5/135.
2- . الاستيعاب 3/1103؛ مناقب خوارزمى 39؛ تذكرة الخواص 147؛ و براى اطلاع بيشتر رجوع شود به الغدير 6/93.
3- . سورۀ رعد:7.
4- . مجمع البيان 3/278؛ تفسير طبرى 7/342.
5- . مجمع البيان 3/278؛ تفسير طبرى 7/344؛ تفسير فخر رازى 19/14. و براى اطلاع بيشتر از مصادر عامه رجوع شود به كتاب احقاق الحق 3/88.

چسبانيد و فرمود كه: «انّما انا منذر» يعنى: «منم منذر» ، پس دست خود را به سينۀ على گذاشت و فرمود: وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ يعنى: «توئى هدايت كنندۀ امّت بعد از من» ، پس فرمود كه: توئى نور بخشندۀ مردم و توئى علامت و هدايت و پادشاه قاريان قرآن و گواهى مى دهم كه تو چنينى (1).

و در بصائر الدرجات به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: رسول خدا منذر است، و بعد از آن حضرت در هر زمان هدايت كننده اى از ما هست كه هدايت مى نمايد مردم را بسوى آنچه حضرت رسول خدا از جانب او آورده است، و هاديان بعد از او على بن ابى طالب و امامان بعد از او، هر يك بعد از ديگرى تا روز قيامت (2).

و به سندهاى معتبر روايت شده است از آن حضرت كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، منذر؛ و على عليه السّلام هادى است (3).

و به سند ديگر وارد شده است كه: فضل بن يسار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ فرمود كه: هر امامى هدايت كنندۀ آن قومى است كه او در ميان ايشان است (4).

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منذر است و على عليه السّلام هادى است و بخدا سوگند كه هدايت كننده از ميان ما برطرف نمى شود و پيوسته در ميان ما هست تا روز قيامت (5).

و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه در تفسير اين آيه فرمود كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منذر و على عليه السّلام هادى است. پس حضرت از راوى پرسيد كه:

آيا امروز در ميان ما هادى هست؟ گفت: بلى فداى تو شوم پيوسته در ميان شما هادى بعد

ص: 21


1- . شواهد التنزيل 1/393، و در آن نام راوى «ابو برزۀ اسلمى» ذكر شده است.
2- . بصائر الدرجات 29.
3- . بصائر الدرجات 30؛ كافى 1/192؛ كمال الدين 667.
4- . بصائر الدرجات 30؛ كافى 1/191؛ و در هر دو مصدر به جاى «فضل» ، «فضيل» است.
5- . بصائر الدرجات 30؛ كافى 1/192؛ غيبت نعمانى 117؛ تفسير برهان 2/280.

از هادى بوده تا به تو رسيده. پس حضرت فرمود كه: خدا رحمت كند تو را؛ اگر چنين مى بود كه آن آيه بر كسى نازل شود و آن شخصى كه آيه بر او نازل شده بميرد و كسى بعد از او نباشد كه معنى آن آيه را بداند و حكم آن را در ميان مردم جارى كند هرآينه كتاب بميرد يعنى بى فايده شود و حكمش برطرف گردد و ليكن كتاب خدا زنده است تا روز قيامت و حكم قرآن به اجماع جميع امّت باقى است تا روز قيامت و تكليف الهى از مردم هرگز ساقط نمى شود (1)، و هرگاه مفسّرى نباشد كه معصوم از خطا شود و حكم كتاب را براى امّت بيان كند كتاب بى فايده خواهد بود، و اگر تكليف باقى باشد تكليف غافل لازم مى آيد و آن ظلم است و بر خدا روا نيست، و اين يكى از دلايل بيّنۀ وجوب نصب امام است از جانب خدا.

و ابن بابويه در كتاب اكمال الدين به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود در تفسير آيۀ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ كه: مراد، امامى است كه در هر زمان هادى آن قوم است كه در ميان ايشان است (2).

و على بن ابراهيم به سند صحيح از آن حضرت روايت كرده است كه: منذر، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم؛ و هادى، امير المؤمنين عليه السّلام و امامان بعد از او عليهم السّلام اند (3)، يعنى در هر زمانى امامى هست كه مردم را هدايت مى كند به راه خدا و بيان مى كند حلال و حرام الهى را براى ايشان.

و آيۀ دوم آن است كه خدا مى فرمايد وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ اَلْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (4)اكثر مفسّران گفته اند كه: يعنى «پيوند كرديم براى ايشان آيه اى را بعد از آيه اى و قصه اى را بعد از قصه اى و وعد را بعد از وعيد و نصايح را به قصه ها كه موجب عبرت گردد كه شايد ايشان متذكر شوند و پندپذير گردند» (5).

ص: 22


1- . بصائر الدرجات 31؛ كافى 1/192؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/229.
2- . كمال الدين 2/667، و روايت در آنجا از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.
3- . تفسير قمى 1/359، و روايت در آنجا از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.
4- . سورۀ قصص:51.
5- . تفسير كشاف 3/421؛ تفسير فخر رازى 24/262؛ تفسير بيضاوى 3/308.

امّا احاديث بسيار از طريق اهل بيت وارد شده است كه: مراد، نصب امامى است بعد از امامى، چنانچه على بن ابراهيم در تفسير خود و صفار در بصائر و كلينى در كافى و محمد بن العباس ابن ماهيار در تفسير خود و شيخ طوسى در مجالس رضوان اللّه عليهم به سندهاى معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: در تفسير قول حق تعالى وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ اَلْقَوْلَ يعنى امامى بعد از امام ديگر (1). و اين تأويل چند احتمال دارد:

اول آنكه: مراد آن باشد كه «پيوند كرديم براى مردم قول را» يعنى بيان حق و تبليغ احكام حق و شرايع را به نصب كردن امامى بعد از امامى.

دوم آنكه: مراد آن باشد كه «پيوند كرديم براى مردم قول را» يعنى قائل شدن به امامت امامى بعد از امامى تا روز قيامت.

سوم آنكه: اشاره باشد به آيۀ كريمه كه خدا در هنگام ارادۀ خلق آدم به ملائكه خطاب كرد كه إِنِّي جاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً (2)يعنى اين وعدۀ خليفه در زمين قرار دادن مخصوص زمان آدم نيست بلكه متّصل است تا روز قيامت و هيچ زمانى بدون خليفه نمى باشد.

و وجه اول اظهر است، و بر هر تقدير شايد تأويل بطن آيۀ شريفه باشد و منافات با ظاهر آيه كه مفسّران گفته اند نداشته باشد، و اللّه يعلم.

و در بصائر الدرجات از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تأويل آيۀ وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (3)كه ظاهر لفظش آن است كه: «از آن جماعت كه ما خلق كرده ايم گروهى هستند كه هدايت مى نمايند مردم را به حق، و به آن عدالت مى كنند» ، حضرت فرمود كه: مراد از اين گروه امامان بر حقّند (4)، و تفسير اين آيه بعد از

ص: 23


1- . تفسير قمى 2/141؛ بصائر الدرجات 515؛ كافى 1/415، و روايت در آن از ابى الحسن عليه السّلام نقل شده است؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/420؛ امالى شيخ طوسى 294.
2- . سورۀ بقره:30.
3- . سورۀ اعراف:181.
4- . بصائر الدرجات 36؛ تفسير عياشى 2/42.

اين مذكور خواهد شد ان شاء اللّه.

و امّا اخبار؛ ابن بابويه در كتاب مجالس و اكمال الدين از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم پيشوايان مسلمانان و حجتهاى خدا بر عالميان و سادات مؤمنان و كشانندۀ رو و دست و پا سفيدان بسوى بهشت-يعنى شيعيان كه در روز قيامت روها و دستها و پاهاى ايشان از نور وضو سفيد و نورانى خواهد بود- و مائيم مولا و آقاى مؤمنان و مائيم باعث ايمنى اهل زمين از عذاب الهى چنانچه ستاره ها امان اهل آسمانند، يعنى ما تا در زمينيم قيامت برپا نمى شود و عذاب بر مردم نازل نمى شود، و تا ستاره ها در آسمان هستند ملائكه خوف قائم شدن قيامت ندارند، چون ما از زمين برطرف شويم علامت برطرف شدن نظام زمين و مردن اهل آن است، و چون ستاره ها از آسمان فرو ريزند علامت برطرف شدن آسمانها و متفرق شدن ملائكه است از جاهاى خود.

و فرمود: مائيم آنان كه به بركت ما خدا نگاه مى دارد آسمان را از آنكه بر زمين فرود آيد مگر به اذن او كه در قيامت باشد، و به بركت ما خدا نگاه مى دارد زمين را از آنكه در گردد با اهلش و سرنگون گردد، و به بركت ما خدا باران را مى فرستد و رحمت خود را پهن مى كند، و به سبب ما خدا بركتهاى زمين را بيرون مى آورد، و اگر امامى از ما بر روى زمين نباشد هرآينه فرود رود زمين با اهلش.

پس حضرت فرمود كه: هرگز خالى نبوده است زمين از روزى كه خدا خلق كرده است حضرت آدم عليه السّلام را از حجتى كه خدا را در زمين بوده باشد يا حجت ظاهر مشهور يا حجت غايب مستور، و خالى نمى باشد زمين تا روز قيامت از حجت خدا، و اگر حجت خدا در زمين نباشد عبادت كرده نخواهد شد زيرا كه طريق عبادت را از او مى آموزند و او مردم را امر به عبادت مى فرمايد.

راوى پرسيد كه: چگونه منتفع مى شوند مردم به حجتى كه غايب و پنهان باشد از ايشان؟

ص: 24

فرمود كه: چنانچه شما منتفع مى شويد از آفتابى كه در زير ابر پنهان است (1).

مؤلف گويد كه: از اينجا معلوم مى شود كه امام غايب فيوض و بركاتش به خلق مى رسد، و اگر شبهۀ عامى در ميان خلق بهم رسد ايشان را هدايت مى نمايد به نحوى كه او را نشناسند، و بسا باشد كه غيبت او براى جمعى لطف باشد كه حق تعالى داند كه اگر آن حضرت حاضر شود ايمان نخواهند آورد، بلكه اكثر خلق چنينند زيرا كه در حضور آن حضرت تكاليف شديدتر خواهد بود در جهاد با اعداى دين و غير آن، و بسا باشد كه ديده هاى كور و دلهاى اخفش ايشان تاب انوار و اسرار آن حضرت نياورند چنانچه شب پره از نور آفتاب منتفع نمى گردد، و بسيارى از سلاطين و متكبران هستند كه در غيبت امام ايمان دارند و آرزوى حضور او مى نمايند و با حضور آن حضرت كه شريف و وضيع و پادشاه و گدا را با هم برابر گرداند بسا باشد كه تاب نياورند و كافر شوند چنانكه طلحه و زبير را حضرت امير المؤمنين عليه السّلام با غلامى كه در روز پيش آزاد شده بود در عطا برابر گردانيد و باعث كفر ايشان گرديد، و آن ضررها كه از ايشان به دين و اهل دين رسيد، و از براى لطف بودن وجود امام عليه السّلام در حال غيبت همين بس است كه اعتقاد به وجود او و امامت او موجب حصول ثواب غير متناهى براى ايشان مى گردد.

و سيّد مرتضى عليه الرحمه در شافى در رسالۀ غيبت و غير او چند جواب فرموده اند از اعتراض به عدم انتفاع مردم به امام غايب:

اول آنكه: چون در همه وقت احتمال ظهور آن حضرت مى دهند همين معنى باعث انزجار ايشان از بعضى قبايح مى گردد، پس فرق است ميان عدم امام و غيبت او.

دوم آنكه: حق تعالى لطف را بعمل آورده و مانع از انتفاع مردم دشمنان آن حضرت شدند چنانچه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكه بود و كفار قريش مانع بودند از انتفاع مردم از آن حضرت خصوصا در آن چند سال كه آن حضرت در شعب ابى طالب با ساير بنى هاشم پنهان بودند و كفار قريش مانع بودند از آنكه كسى به خدمت آن حضرت برسد، و در آن

ص: 25


1- . امالى شيخ صدوق 156؛ كمال الدين 1/207.

ايام كه در غار مخفى بود تا هنگامى كه به مدينۀ مشرّفه نزول اجلال فرمود، و هيچ يك از اينها منافى لطف در وجود نبى نبود.

سوم آنكه: ممكن است كه علت غيبت امام به دوستان نيز راجع شود به آنكه حق تعالى داند كه اگر امام ظاهر شود ايشان ايمان نخواهند آورد و اين باعث كفر ايشان مى گردد.

چهارم آنكه: لازم نيست كه انتفاع عام باشد، ممكن است كه جمعى آن حضرت را ببينند و از او منتفع شوند چنانكه نقل مى كنند كه شهرى هست كه اولاد آن حضرت در آنجا مى باشند، و حضرت به آن شهر تشريف مى برند هر چند مردم آن جزيره آن حضرت را نمى بينند امّا مسائل خود را از آن حضرت به واسطه يا من وراء حجاب اخذ مى نمايند.

و سيّد مرتضى رحمه اللّه بعد از ذكر بعضى از وجوه متقدمه فرموده است كه: انتفاع امّت به امام تمام نمى شود مگر به امرى چند از جانب خدا كه بايد بعمل آورد و امرى چند از جانب امام كه بايد حاصل شود و امرى چند از جانب ما كه بايد بعمل آوريم: امّا آنچه از جانب خداست آن است كه امام را ايجاد نمايد و متمكّن گرداند او را از قيام به لوازم امامت از علم و شرايط امامت و نص كردن بر امامت او و بر او لازم گردانيدن كه قيام نمايد به امور امّت؛ و امورى كه از جانب امام است آن است كه قبول نمايد آن تكليف را و بر خود قرار دهد كه قيام به آن نمايد؛ و امّا آنچه راجع به امّت مى شود آن است كه متمكّن گردانند امام را از تدبير امور ايشان و دفع حايلها و مانعها از آن بكنند و اطاعت و انقياد او نمايند و آنچه او تدبير مى نمايد بعمل آورند.

پس آنچه راجع به خدا مى شود و اصل است در اين باب بايد اول بعمل آيد، پس آنچه تعلّق به امام دارد متفرّع بر آن مى گردد، و آنچه تعلّق به امّت دارد بر هر دو متفرّع مى گردد؛ پس تا بعمل نيايد آنچه تعلّق به خدا و به امام دارد، بر امّت چيزى لازم نمى شود، و بعد از آنكه آنها متحقق شود از جانب خدا و امام اگر مانع از جانب امّت بهم رسد و باعث غيبت امام گردد ضرر به لطف الهى نمى رساند و آنچه بر خدا و امام لازم است بعمل آورند

ص: 26

و تقصير از جانب امّت خواهد بود (1). و تفصيل اين مبحث در كتاب «غيبت» مذكور خواهد شد ان شاء اللّه تعالى.

و كلينى و ابن بابويه و ديگران به سند معتبر روايت كرده اند كه: حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام از هشام بن سالم كه از فضلاى اصحاب آن حضرت است پرسيدند كه: چه كردى با عمرو بن عبيد بصرى كه از علماى صوفيۀ اهل سنّت بود و چگونه از او سؤال كردى؟

هشام گفت: فداى تو شوم اى فرزند رسول خدا! من از شما شرم مى كنم و زبان من در خدمت شما كار نمى كند كه سخن بگويم.

حضرت فرمود: هرگاه ما شما را امر كنيم بايد اطاعت كنيد.

هشام گفت كه: به من خبر رسيد دعوى فضيلت عمرو و نشستن او در مسجد بصره و افاده كردن او بر من بسيار گران آمد، پس روانه شدم و در روز جمعه داخل بصره شدم و به مسجد بصره درآمدم و حلقۀ بزرگى ديدم كه بر دور عمرو درآمده بودند و او يك جامۀ سياهى از پشم به كمر بسته و يك جامۀ ديگر چنين ردا كرده بود و مردم از او سؤالها مى كردند، پس راه گشودم و در ميان حلقه داخل شدم و در آخر همه به دو زانو نشستم، پس گفتم: اى عالم! من مرد غريبم و مسأله دارم، رخصت مى دهى كه سؤال كنم؟ گفت:

بلى.

گفتم: آيا چشم دارى؟ گفت: اى فرزند! اين چه سؤال است؟

گفتم: سؤال من چنين است. گفت: اى فرزند! سؤال كن هر چند مسأله احمقانه است.

گفتم: چشم دارى؟ گفت: بلى.

گفتم: به آن چه مى بينى؟ گفت: رنگها و شخصها را.

گفتم: آيا بينى دارى؟ گفت: بلى.

گفتم: به آن چه كار مى كنى؟ گفت: استشمام مى كنم بوها را.

گفتم: آيا دهان دارى؟ گفت: بلى.

ص: 27


1- . رجوع شود به الشافي في الامامة 1/145-151.

گفتم: به آن چه كار مى كنى؟ گفت: به آن مزۀ چيزها را مى يابم.

گفتم: آيا زبان دارى؟ گفت: آرى.

گفتم: به آن چه كار مى كنى؟ گفت: به آن سخن مى گويم.

گفتم: آيا گوش دارى؟ گفت: آرى.

گفتم: به آن چه كار مى كنى؟ گفت: به آن صداها را مى شنوم.

گفتم: آيا دست دارى؟ گفت: بلى.

گفتم: به آن چه كار مى كنى؟ گفت: چيزها را فرا مى گيرم.

گفتم: آيا دل دارى؟ گفت: آرى.

گفتم: به آن چه كار مى كنى؟ گفت: به آن تمييز مى كنم آنچه را كه بر اين اعضاء و جوارح وارد مى شود.

گفتم: آيا آن جوارح بس نبودند و از دل مستغنى نبودند؟ گفت: نه.

گفتم: چرا مستغنى از دل نيستند و حال آنكه همه صحيح و سالم هستند؟ گفت: اى فرزند! وقتى كه اين اعضاء شك مى كنند در چيزى كه بوئيده اند يا ديده و يا شنيده و يا چشيده و يا لمس كرده اند برمى گردانند به دل پس او يقين را جزم مى كند و شك را باطل مى كند.

گفتم: پس خدا دل را در بدن حاكم بازداشته است براى آنكه شكّ جوارح را برطرف كند؟ گفت: آرى.

گفتم: پس البته دل بايد در بدن باشد و ناچار است از آن، و اگر دل نباشد ادراكات جوارح مستقيم نمى گردد؟ گفت: بلى.

پس گفتم: اى ابو مروان! خداوند عالميان اعضاء و جوارح تو را نگذاشته است بى امامى و پيشوائى كه آنچه حق است براى ايشان بيان كند و شك را از ايشان زايل گرداند، و جميع خلايق را در حيرت و شك و اختلاف گذاشته و امامى و مقتدائى از براى ايشان نصب نكرده است كه در حيرت و شك خود به او رجوع كنند كه ايشان را به حق مستقيم بدارد و شك را از ايشان بردارد؟

ص: 28

چون اين را گفتم ساكت شد و هيچ جواب نگفت، پس به جانب من التفات نمود و گفت: تو هشام نيستى؟ گفتم: نه.

گفت: آيا با او همنشينى كرده اى؟ گفتم: نه.

گفت: از مردم كجائى؟ گفتم: از اهل كوفه ام.

گفت: البته تو هشامى. پس برخاست و مرا در برگرفت و در جاى خود نشانيد و حرف نزد تا من برخاستم.

چون اين قصه را نقل كردم حضرت صادق عليه السّلام خنديد و فرمود: اى هشام! اين را از كه آموخته بودى؟

گفتم: اى فرزند رسول خدا! چنين بر زبانم جارى شد.

و به روايت ديگر گفت: از شما اخذ كرده بودم اجزاى آن را و با يكديگر تأليف كردم (1).

حضرت فرمود: بخدا سوگند كه اين مضمون در صحف ابراهيم و موسى عليهما السّلام نوشته شده است (2).

مؤلف گويد كه: انسان عالم صغير است و نمونۀ عالم كبير چنانچه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرموده است:

أَ تَحسَبُ اَنَّكَ جِرمٌ صَغِير *** وَ فِيكَ انطَوَى العالَمُ الاكبَرُ(3) يعنى: «آيا گمان مى كنى كه تو جسم كوچكى و در تو منطوى و پنهان شده است عالم بزرگتر» چنانچه استخوانها در بدن بمنزلۀ كوههايند در زمين، و گوشت بمنزلۀ خاك، و رگهاى كوچك و بزرگ بمنزلۀ نهرهاى كوچك و بزرگند، و سر كه محلّ اكثر قوا و مشاعر است و مشرف است بر بدن بمنزلۀ آسمانها است كه محلّ كواكب نيّر است و اشعۀ آنها بر زمين مى تابد، و بخارات كه از معده متصاعد مى شود و به دماغ مى رسد و سرد مى شود و از

ص: 29


1- . كافى 1/169.
2- . امالى شيخ صدوق 472؛ كمال الدين 207؛ علل الشرايع 193؛ احتجاج 2/283.
3- . ديوان امام على عليه السّلام 236.

چشم و دماغ متقاطر مى گردد بمنزلۀ ابخره است كه از زمين متصاعد مى گردد و به كرۀ زمهرير كه مى رسد متقاطر مى گردد، و ايضا قواى دماغيّه به توسط نخاع به جميع بدن مى رسد چنانچه اشعۀ كواكب در زمين تأثير مى كند، و چنانچه امرا و سلاطين و حكّام در زمين هستند در بدن نيز بعضى از قوا خادم بعضى ديگرند و پادشاه كل نفس ناطقه است كه تعبير از آن به قلب مى كنند به اعتبار آنكه اولا تعلق به روح حيوانى مى گيرد و آن از قلب منبعث مى شود، و چنانچه معمورۀ دنيا در جانب شمال است دل كه سبب معمورى بدن است در جانب شمال است، و چنانچه ملوك را وزرا مى باشند كه ارزاق رعايا را قسمت مى كنند آنچه در كبد طبخ مى يابد بر جميع بدن منقسم مى شود، و چنانچه نصيبى از براى زمين از فضلات مقرر شده كه به دريا منتهى شود در بدن انسان نيز مقرر شده است؛ و استقصاى اين مطلب بسط عظيم دارد كه مناسب اين كتاب نيست.

و كلينى و شيخ طبرسى روايت كرده اند از يونس بن يعقوب كه: مردى از اهل شام به خدمت حضرت صادق عليه السّلام آمد و گفت: من مردى صاحب علم كلام و علم فقه و علم فرايض و ميراث هستم آمده ام با اصحاب تو مناظره و مباحثه كنم.

حضرت فرمود: كلام تو از كلام رسول خداست يا از پيش خود مى گوئى؟

گفت: بعضى از كلام آن حضرت است و بعضى را از پيش خود مى گويم.

حضرت فرمود: پس تو شريك حضرت رسول هستى؟

گفت: نه.

گفت: پس وحى را از خدا شنيده اى كه تو را خبر داده است به احكام خود؟

گفت: نه.

فرمود: پس اطاعت تو واجب است چنانچه اطاعت رسول خدا واجب است؟

گفت: نه.

يونس گفت: پس حضرت به جانب من ملتفت شد و فرمود: اى يونس! اين مرد پيش از آنكه سخن بگويد كلام خود را باطل كرد زيرا كه كسى كه وحى الهى به او نرسد و خدا او را واجب الاطاعه نكرده باشد سخن گفتن او در امور دين باطل خواهد بود، بلكه خود را

ص: 30

شريك خدا گردانيده خواهد بود.

پس هشام بن الحكم كه از متكلّمان اصحاب آن حضرت بود و در نهايت فضل و علم و فطانت بود و در آن وقت خطش تازه دميده بود داخل مجلس شد، حضرت او را تعظيم فرمود و جائى از براى او گشود و فرمود: تو يارى كنندۀ مائى به دل و زبان و دست.

پس بعد از آنكه جمعى از اصحاب آن حضرت با او سخن گفتند و بر او غالب شدند حضرت به شامى فرمود: با اين پسر مناظره كن؛ يعنى با هشام.

پس شامى گفت: يا هشام! با من گفتگو كن در باب امامت اين مرد.

هشام از اين سخن بى ادبانۀ او در غضب شده گفت: اى مردك! آيا خدا نسبت به مردم مهربانتر است يا مردم نسبت به خود؟

گفت: بلكه خدا مهربانتر است.

هشام گفت: به مهربانى خود چه كرده است نسبت به مردم؟

شامى گفت: از براى ايشان حجتى و راهنمائى اقامت كرده است كه پراكنده نشوند و اختلاف در ميان ايشان بهم نرسد و امور ايشان را منظّم گرداند، و خبر دهد ايشان را به فرايض پروردگار ايشان.

هشام گفت: آن مرد كيست؟

گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

هشام گفت: پس بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كى بود؟

گفت: كتاب خدا و سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

هشام گفت: آيا كتاب و سنّت به ما نفعى بخشيده است امروز در آنكه اختلاف را از ما برطرف كند؟

گفت: بلى.

هشام گفت: پس چرا ما و تو اختلاف داريم و از جهت اين اختلاف تو از شام بسوى ما آمده اى كه مناظره كنى؟

پس شامى ساكت شد و جواب نتوانست داد.

ص: 31

پس حضرت به شامى فرمود كه: چرا سخن نمى گوئى؟

شامى گفت: اگر گويم كه اختلاف نداريم، دروغ گفته ام؛ و اگر گويم كه كتاب و سنّت بعد از رجوع به آنها رفع اختلاف از ما مى كنند، غلط گفته ام زيرا كه احتمال وجوه بسيار دارد و هر كس آنها را مطابق مطلب خود عمل مى كند؛ و اگر گويم كه اختلاف داريم و هر دو برحقّيم پس كتاب و سنّت به ما نفعى نبخشيده است، امّا من نيز مى توانم همين سخن را به او برگردانم.

حضرت فرمود: برگردان تا جوابش را بشنوى.

شامى گفت: خدا مهربانتر است به خلق يا خود نسبت به خود مهربانترند؟

هشام گفت: خدا مهربانتر است.

شامى گفت: آيا كسى را بازداشته است كه اختلاف را از ايشان برطرف كند و امور ايشان را به اصلاح آورد و حق و باطل را براى ايشان تمييز دهد؟

هشام گفت: زمان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مى گوئى يا امروز را؟

شامى گفت: در زمان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن حضرت بود، امروز بگو كيست؟

هشام گفت: اين بزرگوار كه اينجا نشسته است و از اطراف عالم بار مى بندند و بسوى او مى آيند و ما را خبر مى دهد به اخبار آسمانى به ميراثى كه از پدر و جدّ خود دارد.

شامى گفت: از كجا اين بر من معلوم تواند شد؟

هشام گفت: بپرس از او هر چه خواهى.

شامى گفت: عذر مرا قطع كردى، اكنون بر من است كه سؤال كنم.

حضرت فرمود: اى شامى! تو را خبر دهم كه سفر تو چگونه بوده و در راه بر تو چه واقع شده است؟

چون حضرت همه را خبر داد گفت: راست مى گوئى الحال به تو ايمان آوردم و مسلمان شدم.

حضرت فرمود: بلكه الحال ايمان آوردى و پيشتر چون كلمتين مى گفتى مسلمان بودى و اسلام پيش از ايمان بهم مى رسد و احكام دنيا از ميراث و نكاح و غير آنها بر اسلام

ص: 32

مترتّب مى شود و ثواب آخرت بر ايمان مى باشد، و تا اعتقاد به امامت ائمه نكنند مستحقّ بهشت نمى شوند.

شامى گفت: راست گفتى من در اين ساعت گواهى به يگانگى خدا و رسالت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى دهم و گواهى مى دهم كه تو وصىّ اوصيائى (1).

و كلينى و ابن بابويه و كشى به سندهاى معتبر روايت كرده اند از منصور بن حازم كه گفت: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم كه: خدا جليل تر و بزرگتر است از آنكه او را به خلق بشناسند بلكه خلق را به خدا مى شناسند.

حضرت فرمود: راست گفتى.

گفتم: هر كه بداند كه او را پروردگارى هست بايد بداند كه آن پروردگار را خشنودى و غضبى هست، يعنى بعضى از اعمال باعث خشنودى او مى گردد و بعضى باعث سخط و غضب او، و بايد بداند كه خشنودى و غضب او را نمى توان دانست مگر به وحى يا رسولى، پس كسى كه وحى به او نرسد بايد كه طلب كند پيغمبران را، پس هرگاه ايشان را ملاقات كند مى داند كه ايشان حجت خدايند به معجزات و علاماتى كه خدا به ايشان داده است و آنكه اطاعت ايشان واجب است.

و گفتم به سنّيان كه: رسول خدا حجت خدا بود بر خلق؟ گفتند: بلى.

گفتم: وقتى كه از دنيا رفت كه بود حجت خدا؟ گفتند: قرآن.

پس نظر كردم در قرآن ديدم كه مخاصمه مى كنند به قرآن سنّيان و جبريان و زنديقانى كه اعتقاد به قرآن ندارند تا آنكه همه غالب مى شوند بر مردم به حقّيّت خود، پس دانستم كه قرآن حجت نمى تواند بود مگر بر كسى كه تفسير كنندۀ قرآن باشد و معانى آن را داند و آنچه گويد حقّيّت خود را ظاهر تواند كرد.

پس گفتم به سنّيان كه: كيست تفسير كنندۀ قرآن و حافظ آن؟ گفتند: ابن مسعود مى دانست و عمر مى دانست و حذيفه مى دانست.

ص: 33


1- . كافى 1/171؛ ارشاد شيخ مفيد 2/194؛ احتجاج 2/277؛ اعلام الورى 280.

گفتم: همه را مى دانستند؟ گفتند: نه، بعضى را مى دانستند.

پس نيافتم كسى را كه معنى كلّ قرآن را داند بغير از على بن ابى طالب عليه السّلام و هرگاه چيزى در ميان جماعتى باشد و هر يك از ايشان گويند كه ما همۀ آن را نمى دانيم و يكى گويد كه من مى دانم و براستى بيان كند مى دانم كه آن على بن ابى طالب است، پس گواهى مى دهم كه او قيّم و حافظ و مفسر قرآن است و اطاعت او بر خلق واجب است و حجت بوده است بر مردم بعد از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آنچه در تفسير قرآن و استنباط احكام از آن بگويد حق است.

حضرت فرمود: خدا رحمت كند تو را.

منصور گفت: برخاستم و سر مبارك آن حضرت را بوسيدم و گفتم: على عليه السّلام از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود گذاشت چنانچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعد از خود حجتى گذاشت، و حجت بعد از او حضرت امام حسن عليه السّلام بود، و گواهى مى دهم بر امام حسن عليه السّلام كه او حجت خدا بود و اطاعتش بر خلق واجب بود.

باز حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند.

پس سرش را بوسيدم و گفتم: شهادت مى دهم بر امام حسن عليه السّلام كه از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود نصب كرد چنانچه رسول خدا و پدرش كردند، و حجت بعد از او حسين بن على عليه السّلام بود و اطاعت او واجب بود.

باز حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند.

پس سرش را بوسيدم و گفتم: شهادت مى دهم بر حسين بن على عليه السّلام كه از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود گذاشت، و حجت بعد از او على بن الحسين عليه السّلام بود و اطاعت او واجب بود

گفت: خدا تو را رحمت كند.

پس سرش را بوسيدم و گفتم: گواهى مى دهم بر على بن الحسين عليه السّلام كه از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود گذاشت، و حجت او بعد از او محمد بن على ابو جعفر عليه السّلام بود و اطاعت او واجب بود.

ص: 34

پس فرمود: رحمك اللّه.

گفتم: سر خود را بده ببوسم؛ پس سر مبارك او را بوسيدم پس آن حضرت خنديد از مكرر بوسيدن تا آنكه نوبت به آن حضرت رسيد و مى دانست كه مى خواهم آن حضرت را بگويم، پس گفتم: گواهى مى دهم كه پدرت از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود نصب كرد چنانچه پدرش كرده بود، و گواهى مى دهم به خدا كه آن حجت توئى و اطاعت تو واجب است.

حضرت فرمود: بس است خدا تو را رحمت كند.

گفتم: سرت را بده ببوسم، پس خنديد و فرمود: هر چه مى خواهى از من بپرس كه بعد از اين چيزى از تو پنهان نخواهم كرد (1).

مؤلف گويد كه: آنچه خدا را به خلق نمى توان شناخت بلكه خلق را به خدا مى شناسند چند احتمال دارد:

اول آنكه: علم به وجود صانع بديهى و فطرى است و هر كس در اول آنكه به حدّ شعور و تمييز رسد مى داند كه خالقى دارد كه او را آفريده است، و كافران به سبب اغراض فاسده انكار صانع مى كنند و در وقت اضطرار در دريا و صحرا رو به خدا مى آورند و به او متوسل مى گردند، و چون خود را از اغراض باطله خالى كنند و رجوع به نفس خود كنند مى دانند كه خود آفرينندۀ خود نيستند و مثل ايشان، ايشان را هم نيافريد. چنانچه حق تعالى مى فرمايد وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اَللّهُ (2)يعنى: «اگر از كافران سؤال كنى كه آفريده است آسمانها و زمينها را؟ البته مى گويند كه خدا آفريده» بنا بر آنكه مخصوص مشركان مكه نباشد، و احاديث بر اين مضمون بسيار است در اينكه خلق را به خدا مى شناسند (3)يعنى حقّيّت انبياء و اوصياء عليهم السّلام به معجزه اى چند ظاهر مى شود كه حق تعالى بر دست ايشان جارى مى سازد.

ص: 35


1- . كافى 1/188؛ علل الشرايع 192؛ رجال كشى 2/718.
2- . سورۀ لقمان:25؛ سورۀ زمر:38.
3- . رجوع شود به كافى 2/13.

دوم آنكه: خدا را به شباهت مخلوقات نمى توان شناخت به آنكه او را تشبيه كنند به نور كواكب يا صفات كماليّه را به نحوى كه در مخلوقات هست براى او اثبات نمايند، و خلق را به خدا مى توان شناخت به سبب آنكه او ايشان را آفريده و ظاهر ساخته به آنكه علوم و معارف و حقايق اشياء همه از جانب خدا بر خلق فايض مى گردد.

سوم آنكه: كمال معرفت حق تعالى و صفات كماليّۀ او را بدون وحى و الهام نمى توان دانست، و معرفت رسالت رسل و امامت ائمه را باز به وحى الهى مى توان دانست.

چهارم: وجود الهى را به گفتۀ انبياء و رسل و ائمه نمى توان دانست و الاّ دور لازم مى آيد، بلكه خدا را به عقلى كه عطا كرده و به آياتى كه در آفاق و انفس بر وجود و صفات كماليّۀ خود اقامت نموده مى توان شناخت، و حقّيّت انبياء و رسل را به معجزات كه بر دست ايشان جارى كرده مى توان دانست، و تفاصيل آن معانى با معانى ديگر كه مى توان گفت در بحار الانوار مذكور است؛ و دليلى كه منصور بن حازم بر وجود امام و حقّيّت ائمۀ حق بيان كرده متين ترين دلايل است و حاصلش آن است كه معلوم است كه حق تعالى اين خلق را عبث نيافريده، و اگر تكليفى نباشد و اين خلايق را خلق كرده باشد كه مانند حيوانات بخورند و بياشامند و بگردند و نشئۀ ديگر نباشد كه غرض استحقاق مثوبات ابدى آن نشأه باشد هرآينه اين خلق عبث خواهد بود زيرا كه المهاى اين دنياى فانى بر راحتش زيادتى مى نمايد و هيچ لذتى نيست در دنيا كه مقرون به چندين الم نباشد، زيرا كه يكى از لذات خوردن و آشاميدن است و غالب خلق را مشقّت بسيار در تحصيل آنها بايد كشيد و بعد از خوردن و آشاميدن غالب اوقات مورث دردها و آزارها مى گردد، و همچنين تحصيل لباس و مسكن متضمن انواع مشقّتهاست تا آنكه تمتع قليلى از آنها ببرند، و همچنين زوجه به لذت قليلى كه از او برند انواع الم از نفقه و كسوت او و تحصيل ضروريات او و سوء معاشرت او بايد متحمل شد، و اگر دابه اى براى سوارى تحصيل كند به اندك راحتى و لذتى كه از سوارى آن يابد انواع آزارها از حفظ آن و تربيت آن و تحصيل مايحتاج آن مى كشد، و اگر مال دنيا است به اندك توهّم لذتى كه نادر است، خود از آن منتفع شود انواع تعبها در تحصيل و حفظ آن از استيلاء دزدان و ظالمان بايد ديد، بلكه همۀ

ص: 36

لذات دنيا دفع الم چند است چنانچه خوردن دفع الم گرسنگى، و آشاميدن دفع الم تشنگى، و جماع كردن دفع آزار شهوت و منى است كه در اوعيه جمع مى شود، و همچنين ساير لذات بر اين قياس است و جميع اين لذات توهّمى با علم به آنكه اين نشأه فانى است و مرگ البته مى آيد و هر يك از اينها در معرض فنا و زوال است، منغّص و مكدّر مى گردد، و بعينه مثل آن خواهد بود كه شخصى جمعى را به ضيافت بياورد و در خانۀ خرابى كه مشرف بر انهدام باشد و آنا فآنا مترصد آن باشند كه آن خانه بر سر ايشان فرود آيد، و طعامى كه نزد ايشان آورد به خاك و خاشاك بسيار آلوده باشد و هر لقمه كه خواهند بردارند چندين مار و عقرب و زنبور بر دست و دهان ايشان زنند، و اين خانه مملوّ باشد از شير و پلنگ و ببر و انواع درنده ها كه قصد جان ايشان كنند و خواهند لقمه ها را از ايشان بگيرند، چنين ضيافتى اگر مقصود محض خوردن اين لقمه ها باشد جميع عقلاء مذمّت خواهند كرد چنانكه حق تعالى فرموده است أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (1)يعنى: «آيا گمان مى كنيد كه ما شما را عبث آفريده ايم و آنكه شما در قيامت بسوى ما باز نخواهيد گرديد» ، زيرا كه دلالت مى كند بر آنكه اگر بازگشت قيامت و ثواب و عقاب نباشد، خلق ايشان عبث و بى فايده خواهد بود، پس معلوم شد كه خلق ايشان براى نشئۀ ديگر است و معلوم است كه تحصيل آن نشأه به هر عملى نمى تواند شد، پس بايد كه حق تعالى راهنمايانى نصب نمايد كه طريق تحصيل مثوبات اخروى را از معرفت و عبادت، تعليم ايشان نمايد، و در زمان انبياء ايشان راهنمايانند، و بعد از ايشان احتياج به حافظ شريعت و استنباط كنندۀ احكام از قرآن مجيد حاصل است، و هر دليلى كه بر عصمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و علم او به جميع احكام شريعت و ساير صفات پيغمبر دلالت مى كند، دلالت بر وجود اين صفات در امام مى كند، و عصمت و كمال علم را بغير از حق تعالى كسى نمى داند، پس البته بايد از جانب خدا منصوب و منصوص باشد، و به اتفاق امّت غير از امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام كسى نص بر او نشده است پس بايد

ص: 37


1- . سورۀ مؤمنون:115.

كه آن حضرت امام باشد.

و ايضا هرگاه امامت مردد باشد ميان حضرت امير عليه السّلام و ميان أبو بكر و عمر و عثمان، و به اتفاق امّت حضرت امير عليه السّلام اعلم و اشجع و اورع و احسب و انسب از آن سه نفر بوده باشد، البته او به امامت اولى خواهد بود، زيرا كه تفضيل مفضول قبيح است عقلا.

و ايضا حق تعالى مى فرمايد هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبابِ (1)يعنى: «آيا مساويند آنها كه مى دانند و آنها كه نمى دانند؟ متذكر نمى شوند آن را مگر صاحبان عقول» ، و باز فرموده است أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (2)يعنى: «آيا كسى كه هدايت كند بسوى حق سزاوارتر است به آنكه متابعت او كنند يا كسى كه هدايت يافته نشود مگر آنكه كسى او را هدايت كند؟ چه مى شود شما را چگونه حكم مى كنيد؟» ، و در وقتى كه ملائكه خود را احق دانستند به خلافت در زمين از حضرت آدم عليه السّلام، حق تعالى به اعلميّت آدم عليه السّلام بر ايشان حجت تمام كرد، و در وقتى كه بنى اسرائيل رياست و پادشاهى طالوت را قبول نمى كردند خداوند عالميان اهليّت او را به علم و جسم كه ملزوم شجاعت است بيان كرد و فرمود وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي اَلْعِلْمِ وَ اَلْجِسْمِ (3).

و از طريق عامه و خاصه متواتر است كه همۀ اصحاب خصوصا آن سه خليفۀ به ناحق در آيات و احكام مشكله به حضرت امير عليه السّلام رجوع مى كردند و آن حضرت هرگز به ايشان در حكمى از احكام يا تفسير آيه اى از آيات محتاج نشد (4)، و همچنين در زمان حضرت امام حسن عليه السّلام امر خلافت مردد بود ميان آن حضرت و معاويه و قطع نظر از كفر معاويه هيچ عاقل شك ندارد در اعلميّت و ساير كمالات آن حضرت و نقص و اجتماع كل

ص: 38


1- . سورۀ زمر:9.
2- . سورۀ يونس:35.
3- . سورۀ بقره:247.
4- . مناقب ابن شهر آشوب 2/397-415؛ كنز العمال 6/531؛ الموطّأ 2/180 و 195؛ فرائد السمطين 1/371؛ مناقب ابن المغازلي 86.

معايب در معاويه (1)، و همچنين حضرت امام حسين عليه السّلام و معاويه و يزيد و همچنين ائمۀ بعد عليهم السّلام با خلفاى جور و جفا كه در زمان ايشان بودند و به همين دليل امامت ائمه همه ثابت مى شود (2).

و ابن بابويه به سند معتبر از جابر روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السّلام عرض كردم كه: به چه سبب محتاجند مردم به پيغمبر و امام؟ حضرت فرمود: از براى آنكه عالم بر صلاح خود باقى بماند زيرا كه خداوند رحمان دفع مى كند عذاب را از اهل زمين هرگاه در آن پيغمبرى يا امامى بوده باشد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد وَ ما كانَ اَللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ (3)يعنى: «نخواهد بود كه خدا عذاب كند ايشان را و حال آنكه تو در ميان ايشانى» .

و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: ستارگان امانند براى اهل آسمان از آنكه ايشان از جاهاى خود به در روند، و اهل بيت من امانند براى اهل زمين، پس چون ستارگان برطرف شوند بيايد بسوى اهل آسمان آنچه نخواهند، و چون اهل بيت من از زمين برطرف شوند بيايد بسوى اهل زمين آنچه نخواهند (4).

ابن بابويه گفته است كه: مراد به اهل بيت امامانند كه مقرون گردانيده است خدا اطاعت ايشان را به اطاعت خود كه فرموده است أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ (5)و ايشان معصومند از گناهان و مطهرند از عيبها و گناه نمى كنند و مؤيّدند و موفّقند و مسدّدند، و به بركت ايشان خدا روزى مى دهد بندگانش را و به ايشان آبادان مى گرداند شهرهاى خود را و به ايشان باران از آسمان مى فرستد و به ايشان بركتهاى زمين

ص: 39


1- . تفسير قمى 2/269؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/16.
2- . كافى 8/120؛ توحيد 74؛ ارشاد شيخ مفيد 2/302؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/74-75 و 336-338؛ خرايج 2/640؛ الفصول المهمة 264.
3- . سورۀ انفال:33.
4- . علل الشرايع 123؛ همچنين رجوع شود به احقاق الحق 18/327.
5- . سورۀ نساء:59.

را مى روياند و به ايشان مهلت مى دهد گناهكاران را و تعجيل در عقوبت ايشان نمى كند و عذاب بر ايشان نمى فرستد و مفارقت نمى كند از ايشان روح القدس و ايشان از او مفارقت نمى كنند و ايشان از قرآن جدا نمى شوند و قرآن از ايشان جدا نمى شود (1).

و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: چون پيغمبرى آدم منقضى شد و عمرش به آخر رسيد حق تعالى به او وحى نمود كه: اى آدم! پيغمبرى تو تمام شد و عمرت به آخر رسيد پس نظر كن بسوى آنچه نزد توست از علم و ايمان و ميراث پيغمبرى و بقيۀ علم و اسم اعظم و همه را به عقب خود هبة اللّه بده، بدرستى كه من زمين را نمى گذارم هرگز به غير عالمى كه به او دانسته شود طاعت من و دين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نجاتى باشد براى هر كس كه اطاعت او كند (2).

و به سند معتبر از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام منقول است كه گفت: خداوندا! تو زمين را خالى نمى گذارى از حجتى بر خلق كه يا ظاهر و هويدا باشد يا پنهان، تا آنكه باطل نگردد حجتها و بيّنات تو (3).

و به سند صحيح روايت كرده است از يعقوب سراج كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم كه: آيا باقى مى ماند زمين بدون عالم زنده كه ظاهر باشد امامت او و مردم پناه برند به او و سؤال كنند از حلال و حرام خود؟ فرمود كه: اگر چنين باشد پس خدا عبادت كرده نخواهد شد (4).

و ابن بابويه و صفار و شيخ مفيد به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: زمين باقى نمى ماند مگر آنكه در آن عالمى بوده باشد كه زيادت و نقصان در دين را بداند، پس اگر زياد كنند مؤمنان در دين خدا برگرداند ايشان را، و اگر كم كنند چيزى را كامل گرداند از براى ايشان پس بگويد: بگيريد دين خدا را كامل و تمام،

ص: 40


1- . علل الشرايع 123.
2- . علل الشرايع 195.
3- . بصائر الدرجات 486؛ علل الشرايع 195.
4- . علل الشرايع 195.

و اگر چنين نباشد هرآينه مشتبه شود بر مؤمنان امر دين ايشان و فرق نكنند ميان حق و باطل (1).

و به سندهاى صحيح بسيار از آن حضرت منقول است كه: اگر زمين يك ساعت بى امام بماند هرآينه فرو رود (2).

مؤلف گويد كه: ممكن است فرو رفتن كنايه از خرابى و برطرف شدن انتظامش باشد.

و كلينى و ابن بابويه و ديگران به سندهاى معتبر از آن حضرت روايت كرده اند كه: اگر در زمين دو مرد باشند البته يكى از ايشان امام خواهد بود؛ و فرمود كه: آخر كسى كه مى ميرد امام است تا آنكه كسى بر خدا حجت نداشته باشد كه مرا بى حجت گذاشتى (3).

و ابن بابويه و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه:

جبرئيل بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد و خبر آورد از جانب خدا كه: اى محمد! من زمين را نگذاشتم مگر آنكه در آن عالمى بوده باشد كه بداند طاعت مرا و راه هدايت مرا و سبب نجات خلق باشد در مابين وفات پيغمبرى تا بيرون آمدن پيغمبر ديگر، و نمى گذارم شيطان را كه مردم را گمراه كند و نبوده باشد در زمين حجتى و دعوت كننده اى بسوى من و هدايت كننده اى بسوى راه من و عارف و دانائى به امر دين من، بدرستى كه من برانگيخته ام و مقرر گردانيده ام از براى هر قومى هدايت كننده اى كه هدايت كنم به او سعادتمندان را و حجت باشد بر اشقياء (4).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: مردم به اصلاح نمى آيند مگر به امام، و صلاحيت نمى يابد زمين مگر به امام (5).

و به سند معتبر روايت كرده اند از آن حضرت كه: اگر باقى نماند در زمين مگر دو مرد

ص: 41


1- . علل الشرايع 195؛ بصائر الدرجات 331؛ اختصاص 288.
2- . كافى 1/179؛ كمال الدين 201.
3- . كافى 1/180؛ علل الشرايع 196؛ غيبت نعمانى 157.
4- . علل الشرايع 196؛ كمال الدين 134.
5- . علل الشرايع 196.

هرآينه يكى از آنها حجت خدا خواهد بود (1).

و به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود: بخدا سوگند كه خدا زمين را نگذاشته است از روزى كه آدم را از دنيا برده است بدون امامى كه هدايت يابند به سبب او بسوى خدا و او حجت خدا باشد بر بندگانش، هر كه ترك متابعت او كند هلاك مى گردد و هر كه متابعت او كند و ملازمت او نمايد نجات مى يابد، واجب است اين بر حق تعالى (2).

و ايضا از آن حضرت روايت كرده اند كه: باقى نمى ماند زمين مگر به امام ظاهرى يا پنهانى (3).

و در حديث ديگر فرموده كه: خالى نبوده است دنيا از روزى كه خدا آسمانها و زمين را خلق كرده است از امام عادل و خالى نخواهد گذاشت تا روز قيامت كه حجت خدا باشد بر خلقش (4).

و كلينى و ابن بابويه و شيخ طوسى به سند صحيح روايت كرده اند از ابو حمزۀ ثمالى كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم كه: آيا زمين بى امام باقى مى ماند؟ فرمود كه: اگر باقى بماند فرو خواهد رفت (5).

و به سند بسيار از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام مروى است كه: خدا زمين را نگذاشته است بى عالمى كه كم كند آنچه مردم زياد كنند و زياد كند آنچه مردم كم كنند، و اگر چنين نباشد هرآينه بر مردم مختلط و مشتبه گردد امور ايشان (6).

و سليمان جعفرى از حضرت امام رضا عليه السّلام پرسيد كه: آيا زمين از حجت خالى مى شود؟

ص: 42


1- . كافى 1/179؛ غيبت نعمانى 156؛ علل الشرايع 197.
2- . محاسن 1/176؛ رجال كشى 2/670؛ علل الشرايع 197؛ ثواب الاعمال 245. و روايت در همۀ اين مصادر از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.
3- . علل الشرايع 197.
4- . علل الشرايع 197.
5- . كافى 179؛ علل الشرايع 196؛ غيبت شيخ طوسى 220؛ بصائر الدرجات 488.
6- . بصائر الدرجات 332؛ علل الشرايع 200؛ اختصاص 289.

فرمود كه: اگر يك چشم زدن زمين از حجت خالى باشد هرآينه با اهلش فرو مى رود (1).

و در حديث صحيح ديگر فرمود كه: حجت خدا بر خلق قائم نمى گردد و تمام نمى شود مگر به امام زنده كه او را بشناسند (2).

و حميرى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه:

در هر خلفى و عصرى از امّت من عادلى از اهل بيت من مى باشد كه نفى مى كند از اين دين تحريف كردن غاليان را و ادعاهاى دروغ اهل بطالت را و تأويل كردن جاهلان را (3).

و ابن بابويه از فضل بن شاذان روايت كرده است از حضرت امام رضا عليه السّلام كه فرمود:

اگر كسى گويد كه چرا حق تعالى اولو الامر را مقرر گردانيده و امر به اطاعت ايشان كرده جواب مى گوئيم كه: از جهت علتهاى بسيارى:

اول آنكه: چون از براى خلق اندازه اى قرار كرده اند در هر چيزى كه از آن تجاوز ننمايند كه باعث فساد ايشان گردد، پس ناچار بود كه امينى بر ايشان موكّل شود كه منع نمايد ايشان را از تعدّى از حلال و داخل شدن در حرام، كه اگر اين نبود هيچ كس ترك لذت و منفعت نمى كرد از جهت فساد ديگرى، پس تصرف مى كردند در عرض و مال يكديگر و منجر به قتال و فساد و نزاع مى شد، پس سركرده و قيّمى براى ايشان تعيين نمود كه منع كند ايشان را از فساد و برپا دارد در ميان آنها حدود و احكام خدا را.

دوم آنكه: هيچ فرقه اى از فرق و ملّتى از ملل باقى نمانده اند و زندگانى نتوانستند كرد مگر به رئيسى و سركرده اى از براى امور دين و دنياى خود، پس جايز نبود در حكمت حكيم كه امرى را كه همۀ عقول حكم مى كنند به حسن آن و آنكه ضرور است در انتظام امور مردم، ترك نمايد آن را، پس ضرور بود كه كسى تعيين نمايد كه به استعانت او قتال نمايند با دشمنان خود و قسمت نمايد ميان ايشان غنائم و اموال ايشان را و اقامت جمعه و جماعت ميان ايشان بكند و دست تعدّى ظالم را از مظلوم كوتاه گرداند.

ص: 43


1- . بصائر الدرجات 489؛ كمال الدين 204.
2- . بصائر الدرجات 486؛ كافى 1/177؛ اختصاص 268.
3- . قرب الاسناد 77؛ كمال الدين 221.

سوم آنكه: اگر از براى ايشان امام قيّم امين حافظ مستودعى قرار نمى داد كه قيام نماينده به امور خلق باشد و خيانت در دين خدا نكند و حافظ دين و شريعت باشد و امانتدار اسرار رسول باشد، هرآينه مندرس مى شد ملت و دين خدا برطرف مى شد و سنّتها و احكام پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تغيير مى يافت و زياد مى كردند در دين خدا صاحبان بدعت چنانچه صوفيان مى كنند و كم مى كردند از دين خدا ملحدان چنانچه اسماعيليّه كردند و مشتبه مى كردند اينها را بر مسلمانان، زيرا كه مى بينيم خلق را ناقص و محتاج-به مربّى و مؤدّب-و غير كامل به اختلافى كه در فهمها و خواهشها و طريقه هاى ايشان هست، پس اگر قيّم و حافظى براى ايشان مقرر نكند خدا كه آنچه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جانب خدا آورده حفظ نمايد هرآينه فاسد شوند ايشان و تغيير يابد شريعتها و سنّتها و احكام الهى و ايمان و تغيير آنها موجب فساد جميع خلق مى گردد (1).

و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه: ميان حضرت عيسى و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پانصد سال فاصله بود و در دويست و پنجاه سال نه پيغمبرى بود و نه عالم ظاهرى.

راوى گفت: پس چه مى كردند مردم؟

فرمود كه: متمسك بودند به دين عيسى عليه السّلام.

پرسيد كه: حال ايشان چه بود؟

فرمود كه: مؤمن بودند؛ و فرمود كه: نمى باشد زمين بدون عالمى، يعنى اگر ظاهر نباشد پنهان خواهد بود (2).

و كلينى و ابن بابويه و غير ايشان به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه: اگر امام يك ساعت از زمين برطرف شود هرآينه زمين با اهلش به موج آيد چنانچه دريا با اهلش به موج آيد (3).

ص: 44


1- . علل الشرايع 253؛ عيون اخبار الرضا 2/100.
2- . كمال الدين 161.
3- . بصائر الدرجات 488؛ كافى 1/179؛ كمال الدين 202.

و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: اگر نمى بود حجتهاى خدا بر روى زمين هرآينه مى تكانيد زمين آنچه در ميانش بود و بر رويش بود، بدرستى كه زمين يك ساعت از حجت خالى نمى باشد (1).

و ايضا به سند معتبر روايت كرده است از حضرت امام رضا عليه السّلام كه فرمود: مائيم حجتهاى خدا بر روى زمين، و مائيم خليفه هاى خدا در ميان بندگان خدا، و مائيم امينهاى خدا بر رازهاى خدا، و مائيم كلمۀ تقوا كه خدا در قرآن فرموده وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ اَلتَّقْوى (2)يعنى ولايت ما باعث نجات از عذاب خداست، و مائيم عروة الوثقى كه خدا در قرآن ذكر كرده است يعنى ولايت و متابعت ما حلقۀ محكمى است كه هر كه چنگ در آن زند گسستن ندارد و او را به بهشت مى رساند، و مائيم گواهان خدا و نشانه هاى هدايت خدا در ميان مردم، به سبب ما خدا نگاه مى دارد آسمانها و زمين را از آنكه زايل شوند و از جاى خود حركت كنند، و به بركت ما باران را مى فرستد و رحمت خود را پهن مى كند، و زمين هرگز خالى نباشد از امام قائمى از ما كه يا ظاهر شود يا پنهان، و اگر يك روز زمين خالى شود از حجت خدا هرآينه با اهلش به موج درآيد چنانكه دريا در طوفان با اهلش به موج مى آيد (3).

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: اگر زمين يك روز بى امام بماند هرآينه با اهلش فرو رود و خدا عذاب كند ايشان را به بدترين عذابهاى خود، بدرستى كه حق تعالى ما را حجت خود گردانيده است در زمين و امان در زمين از براى اهل زمين از آنكه عذاب بر ايشان نازل شود، و پيوسته در امانند از آنكه زمين ايشان را فرو برد مادامى كه ما در ميان ايشانيم، پس هرگاه خدا خواهد كه ايشان را هلاك كند و مهلت ندهد، ما را از ميان ايشان مى برد، پس آنچه خواهد نسبت به ايشان از عذاب

ص: 45


1- . كمال الدين 202.
2- . سورۀ فتح:26.
3- . كمال الدين 202.

و عقاب بعمل مى آورد (1).

و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: خالى نبوده است زمين از روزى كه آفريده شده است از حجت عالمى كه زنده گرداند آنچه را ايشان بميرانند از حق، پس اين آيه را خواند يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْكافِرُونَ (2)يعنى: «كافران مى خواهند كه خاموش كنند و فرونشانند نور خدا را به دهنهاى خود و خدا تمام كنندۀ نور خود است هر چند نخواهند كافران» (3).

و در روايت ديگر فرمود كه: حجت خدا پيش از خلق بوده و با خلق هست و بعد از خلق خواهد بود (4).

و به سند صحيح از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده است كه: علمى كه با آدم فرود آمد بالا نرفت، و علم به ميراث مى رسد، و هر چه از علم و آثار رسولان و پيغمبران كه از غير اهل بيت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اخذ نمايند باطل است، بدرستى كه على عليه السّلام عالم اين امّت بوده و از ما اهل بيت عالمى از دنيا بيرون نمى رود مگر آنكه بعد از خود كسى را مى گذارد كه مثل علم او را بداند يا آنچه خدا خواهد (5).

و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: حق تعالى نگذاشته است زمين را بدون عالمى كه مردم به او محتاج باشند و او به مردم محتاج نباشد و حلال و حرام را بداند.

راوى گفت: فداى تو شوم از كجا مى داند؟

فرمود: از ميراثى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على بن ابى طالب عليه السّلام به او رسيده است (6).

ص: 46


1- . كمال الدين 204.
2- . سورۀ صف:8.
3- . كمال الدين 221؛ بصائر الدرجات 487.
4- . كمال الدين 221؛ بصائر الدرجات 487؛ كافى 1/177.
5- . كمال الدين 223.
6- . كمال الدين 224؛ بصائر الدرجات 327.

و ابن بابويه و صفار و برقى روايت كرده اند از حضرت صادق عليه السّلام كه: هميشه خدا را در زمين حجتى بوده كه حلال و حرام را مى دانسته است و مردم را بسوى راه خدا دعوت مى نموده است، و حجت از زمين منقطع نمى شود مگر چهل روز پيش از روز قيامت، پس چون حجت از زمين مرتفع شود در توبه بسته مى شود و نفع نمى بخشد ايمان آوردن كسى كه پيش از برطرف شدن حجت ايمان نياورده باشد، و آن جماعت بدترين خلق خدا خواهند بود و قيامت بر ايشان قائم مى گردد (1).

و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام منقول است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: مثل اهل بيت من در اين امّت مانند ستاره هاى آسمان است كه هر ستاره كه فرو مى رود ستاره اى ديگر طلوع مى كند (2)؛ و همچنين هر امامى كه از اهل بيت من رحلت مى نمايد بعد از او ديگرى به امامت قيام كند.

و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه اى كه در مسجد كوفه خواند فرمود: خداوندا! بدرستى كه ناچار است زمين تو را از حجتى از براى تو بر خلق تو كه ايشان را هدايت كند بسوى دين تو و بياموزد به ايشان علم تو را تا باطل نگردد حجت تو و گمراه نگردند تابعان دوستان تو بعد از آنكه ايشان را هدايت كند، و آن حجت بعد از اين يا امام ظاهرى خواهد بود كه اطاعت او نمايند يا پنهان خواهد بود كه انتظار ظهور او برند، اگر شخصش از مردم پنهان است در دولت باطل امّا علم و آدابش در دلهاى مؤمنان ثابت است پس به آن عمل نمايند تا ظاهر شدن او و انس مى گيرند به آنچه وحشت مى كنند از ايشان تكذيب كنندگان و ابا مى كنند از آن گمراهان (3).

و در بصائر الدرجات به سند حسن از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدند كه: در زمين دو امام مى تواند بود؟ فرمود: نه، مگر آنكه يكى خاموش

ص: 47


1- . كمال الدين 229؛ بصائر الدرجات 484؛ محاسن 1/368.
2- . كمال الدين 281.
3- . كمال الدين 302.

باشد و امام پيش از او دعوى امامت كند و بعد از رفتن او امام شود (1).

مؤلف گويد: احاديث در باب اتصال وصيت از زمان آدم عليه السّلام تا آخر اوصياء در جلد اول گذشت و اعادۀ آنها موجب تكرار است.

ص: 48


1- . بصائر الدرجات 486.

فصل دوم: در بيان آنكه امام بايد معصوم باشد از جميع گناهان

بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد است بر آنكه امام معصوم است از جميع گناهان صغيره و كبيره از اول عمر تا آخر عمر، خواه عمدا و خواه سهوا، و مخالفت نكرده است در اين باب كسى بغير از ابن بابويه و استاد او ابن الوليد رحمهما اللّه كه ايشان تجويز كرده اند كه در غير تبليغ رسالت و احكام خدا جايز است كه ايشان سهو بفرمايد از براى مصلحتى مثل آنكه سهو كند در نماز و ساير عبادات و ساير امور بغير بيان احكام و تبليغ رسالت كه در آنها هيچ نوع از سهو را جايز نمى دانند، و ساير فرق اسلام بغير از اسماعيليه شرط نمى دانند، و دلايل نقليّه و عقليّه بر مذهب اماميّه بسيار است و بعضى از آنها در جلد اول بيان شد؛

و امّا دلايل عقليّه كه در اين باب ايراد كنيم چند دليل است:

اول آنكه: مقتضى نصب امام آن است كه خطا بر رعيت روا است، پس كسى مى بايد كه ايشان را از خطا حفظ نمايد، پس اگر بر او نيز خطا جايز باشد محتاج به امام ديگر خواهد بود، پس يا تسلسل لازم مى آيد و آن محال است، يا منتهى مى شود به امامى كه بر او خطا روا نباشد، پس امام او خواهد بود.

دوم آنكه: حفظ كنندۀ شريعت باشد، زيرا كه قرآن ظاهرا متضمن تفصيل احكام شريعت نيست، و همچنين از سنّت و احاديث نبوى معلوم نمى شود جميع احكام شرع، و از اجماع امّت نيز معلوم نمى شود زيرا كه اجماعى كه معصوم در ميان ايشان نباشد چنانچه بر هر يك خطا جايز است بر مجموع نيز جايز است، و از قياس نيز معلوم نمى شود

ص: 49

زيرا كه در اصول بطلان عمل به آن دلايل ثابت شده است، و بر تقدير تسليم حافظ جميع احكام شرع نمى تواند بود، و نه به برائت اصليّه زيرا كه اگر عمل به آن بايست كرد فرستادن پيغمبران در كار نبود، پس حافظ شريعت بجز امام نتواند بود، اگر خطا بر او جايز شود اعتماد نمى نمايند بر گفتۀ او در طاعات و تكاليف الهى، و آن منافى غرض تكليف است كه انقياد اوامر الهى باشد.

سوم آنكه: اگر از او خطا واقع شود واجب خواهد بود كه مردم بر او انكار كنند، و اين منافى وجوب اطاعت اوست كه خدا فرموده است أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ (1)، و ايضا او نيز اگر معصوم نباشد تواند بود كه امر به معصيت و نهى از طاعت كند و بر رعايا واجب خواهد بود كه او را اطاعت كنند و وجوب اطاعت در معصيت مستلزم آن است كه يك فعل از يك جهت هم طاعت باشد و هم معصيت و آن محال است.

چهارم آنكه: اگر معصيت از او صادر شود غرض از نصب امام كه انقياد امّت باشد او را و متابعت او كردن در اقوال و افعال بر هم مى خورد، و اين منافى نصب امام است (2).

و استقصاى دلايل عقليّه مناسب اين كتاب نيست و آنچه در اول كتاب و در اينجا مذكور شد براى اثبات اين مطلب، بر منصف كافى است.

و علماى عامه كه عصمت را شرط نمى دانند ظهور جور و فسق را نيز مبطل امامت نمى دانند و لهذا به امامت خلفاى بنى اميّه و بنى عباس با آن ظلمها و فسقها قايل شده اند، و شخصى كه از مشاهير علماى ايشان است در عقايدش گفته: معزول نمى شود امام از امامت به سبب فسق و جور.

و ملاّ سعد الدين در شرحى كه بر عقايد نوشته دليل بر اين مدّعا چنين گفته كه: از براى آنكه ظاهر شد فسق و منتشر گشت جور از امامان بعد از خلفاى راشدين و حال آنكه پيشينيان مطيع و منقاد ايشان بودند. و ايضا در شرح مذكور گفته است كه: اهل حل و عقد

ص: 50


1- . سورۀ نساء:59.
2- . رجوع شود به كشف المراد 390.

از امّت اتفاق نموده اند بر خلافت خلفاى بنى عباس.

و ايضا ملاّ سعد الدين در شرح مقاصد گفته است كه: منعقد مى شود امامت به قهر و غلبه، پس اگر كسى مردم را مغلوب سازد از راه شوكت منعقد مى شود امامتش هر چند فاسق و جاهل باشد؛ و بعد از اين گفته كه: اگر كسى به قهر و غلبه امام شود و ديگرى بيايد و او را مقهور و مغلوب سازد، مقهور معزول مى گردد و غالب امام مى شود (1).

اين است كلمات واهيۀ ايشان و عقل كدام عاقل تجويز مى كند كه امام و پيشواى خلق از اهل جهنم باشد و حق تعالى فاسق را از اهل جهنم شمرده از آنجا كه فرموده وَ أَمَّا اَلَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ اَلنّارُ (2)، و نيز فرموده كه: اعتماد به خبر فاسق مكنيد إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا (3)، و نيز فرموده إِنَّ اَللّهَ لا يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْفاسِقِينَ (4).

و هرگاه ثابت شد كه عصمت در امام شرط است، پس امامت ابو بكر باطل شد زيرا كه به اتفاق او معصوم نبود، پس امامت امير المؤمنين عليه السّلام بى واسطه ثابت شد زيرا كه به اتفاق امّت امامت بعد از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردد است ميان آن حضرت و ابو بكر، و هرگاه يكى باطل شد ديگرى ثابت مى شود.

و بدان كه قايلان به عصمت خلاف كرده اند در آنكه معصوم آيا قادر بر فعل معصيت هست يا نه؟ امّا آنها كه قايلند كه قادر نيست، بعضى مى گويند كه: در بدنش يا در نفسش خصوصيتى هست كه مقتضى آن است كه محال است اقدام بر معصيت نمايد؛ و بعضى گفته اند كه: عصمت قدرت بر طاعت است و عدم قدرت بر معصيت، و اكثر علماى اماميه قايلند به آنكه قدرت بر معصيت دارد؛ و بعضى از ايشان تفسير كرده اند عصمت را به آنكه آن امرى است كه حق تعالى مى كند نسبت به بنده از الطافى كه نزديك گرداننده به طاعت است كه به آن حالت اقدام بر معصيت نمى كند، امّا به شرطى كه به حدّ الجاء و اضطرار

ص: 51


1- . شرح مقاصد تفتازانى 5/233.
2- . سورۀ سجده:20.
3- . سورۀ حجرات:6.
4- . سورۀ منافقون:6.

و جبر نرسد؛ و بعضى گفته اند ملكۀ نفسانيّه است كه صادر نمى شود از صاحبش با آن معاصى؛ و بعضى گفته اند كه عصمت لطفى است از خدا كه نسبت به بنده مى كند كه به آن لطف بنده را داعى به ترك طاعت و ارتكاب معصيت نمى آيد و اسباب آن لطف چهار چيز است:

اول آنكه: نفسش را يا بدنش را خاصيتى باشد كه مقتضى ملكه باشد كه مانع از فجور باشد.

دوم آنكه: حاصل مى شود او را علم به معايب و بديهاى معاصى و مناقب و نيكيهاى طاعت.

سوم آنكه: تأكيد اين علوم به تتابع وحى و الهام از جانب خدا.

چهارم: مؤاخذه كردن او بر مكروه و ترك اولى به حيثيّتى كه بداند كه هرگاه در غير واجب كار را بر او تنگ مى گيرد در واجبات و محرّمات با او مسامحه نخواهد كرد.

پس هرگاه اين امور در كسى جمع شود او معصوم خواهد بود، و حق آن است كه قدرت او بر معصيت برطرف نمى شود و الاّ مستحقّ مدح بر ترك معصيت نخواهد بود و نه به فعل ثواب، و ثواب و عقاب در حقّ او نخواهد بود، پس از تكليف بيرون خواهد بود، و آن باطل است به اجماع و نصوص متواتره (1)؛ و ايضا عصمت، فضل و كمال نخواهد بود چه بنابراين هر كس را جبر كند معصوم خواهد بود، و تحقيقش آن است كه آدمى با قوّت عقل و وفور فطنت و قابليّت و كثرت عبادت و رياضت و هدايت ربانى و توفيقات سبحانى به مرتبه اى مى رسد كه پيوسته مراقب جناب ربّ الارباب مى باشد بلكه از مرادات و ارادات خود بالكلّيّه خالى مى گردد و به مقام وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اَللّهُ (2)مى رسد و مصداق: «بي يسمع و بي يبصر و بي يمشي» (3)مى گردد، پس در اين حال ترك طاعت و صدور معصيت بلكه خلاف اولى از او محال باشد مثل كسى كه در پيش پادشاهى در

ص: 52


1- . كشف المراد 391.
2- . سورۀ انسان:30؛ سورۀ تكوير:29.
3- . بحار الانوار 5/207.

كمال محبت و شفقت و احسان و امتنان باشد و مع ذلك در نهايت سطوت و قدرت سلطان حاضر شود، و غايت شفقت و محبت او را نسبت به خود مشاهده نمايد و خود نيز نهايت محبت به آن پادشاه داشته باشد، البته چنين كسى از سه جهت محال باشد كه خلاف رضاى او هيچ كار كند هر چند سهل باشد:

يكى: از جهت شدت محبت، چه بالضروره محب هرگاه به حقيقت محبت رسيده باشد خلاف رضاى محبوب از او صادر نشود.

دوم: شرم و حيا؛ چه البته با اينهمه محبت و احسان و شفقت و امتنان در غيبت او مخالفت او را روا نمى دارد چه جاى آنكه در حضور او مخالفت نمايد.

سوم: خوف و بيم؛ چه با اين قدر خصوصيت و قدرت و سلطنت هرگاه رعايت رضاى او نكند بالضروره مستحقّ نهايت عقوبت شود و از غايت عذاب ايمن نباشد، و كدام عقوبت صاحب اين مقام را به تغيير محبت و تنزّل از مرتبۀ قرب و عزت رسد و كمال ظهور دارد كه با اينكه در مثل اين حال صدور معصيت محال است امّا نه محال است كه جبر لازم آيد، چه جبر آن است كه قدرت و ارادۀ بنده را تأثير نباشد و در اين مقام قدرت و ارادۀ چنين كسى هيچ كمتر از ديگرى نيست، و چنانچه همۀ فسّاق مثلا اقدام بر شرب خمر مى توانند نمود معصوم نيز قدرت دارد و مى تواند اقدام نمايد، پس مطلقا شايبۀ جبر در اينجا نيست.

و امّا آياتى كه دلالت كند بر وجوب عصمت امام از جملۀ آنها آن است كه حق تعالى خطاب كرد به حضرت ابراهيم عليه السّلام كه إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً يعنى: «گرداننده ام تو را از براى مردم امام» ، حضرت ابراهيم عليه السّلام گفت وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي يعنى: «سؤال مى كنم كه بعضى از ذرّيّۀ مرا نيز امام گردانى» ، حق تعالى در جواب فرمود كه لا يَنالُ عَهْدِي اَلظّالِمِينَ (1)يعنى: «نمى رسد عهد من كه امامت باشد به ستمكاران و هر فاسقى ظالم است و ستمكار بر نفس خود» .

و امّا احاديث پس اكثر آنها در مجلد اول در باب عصمت انبياء مذكور شد.

ص: 53


1- . سورۀ بقره:124.

و ابن بابويه در كتاب خصال در تفسير اين آيه گفته است كه: يعنى از براى امامت صلاحيّت ندارد كسى كه بت پرستيده باشد يا يك چشم بهم زدن شرك به خدا آورده باشد هر چند آخر مسلمان شود؛ و ظلم: گذاشتن چيزى است در غير موضعش (1).

و اعظم ظلم شريك از براى خدا قرار دادن است، حق تعالى مى فرمايد إِنَّ اَلشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (2)، و همچنين امامت را شايسته نيست كسى كه مرتكب حرامى شود خواه صغيره و خواه كبيره هر چند بعد از آن توبه كند، و اقامت حد نمى تواند كرد كسى كه بر او حدّى لازم شده باشد، پس امام البته مى بايد معصوم باشد و عصمت او را نمى توان دانست مگر به نصّ خدا بر او بر زبان پيغمبرش، زيرا كه عصمت در ظاهر خلقت ظاهر نمى شود كه ديده شود مانند سياهى و سفيدى و اشباه اينها بلكه امر پنهانى است كه معلوم نمى شود مگر به اعلام خداوندى كه داناى غيبها است.

و امّا اخبار پس اكثر آنها در مجلد اول گذشته.

و ابن بابويه در عيون اخبار الرضا به سند معتبر از امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: هر كه خواهد نظر كند به درخت ياقوت سرخى كه حق تعالى به دست قدرت خود كاشته است و چنگ در آن زند، پس اعتقاد كند امامت على عليه السّلام و امامان از فرزندان او را، بدرستى كه ايشان اختيار كرده و برگزيدۀ خدايند از ميان خلايق و معصومند از هر گناهى و خطائى (3).

و در اكثر كتبش به سند حسن از ابن ابى عمير روايت كرده است كه گفت: در مدت مصاحبتم با هشام بن الحكم از او استفاده نكردم سخنى كه بهتر باشد از اين سخن:

روزى از او پرسيدم كه امام آيا معصوم است؟

گفت: بلى.

گفتم: به چه دليل توان دانست كه او معصوم است؟

ص: 54


1- . خصال 310؛ معاني الاخبار 131.
2- . سورۀ لقمان:13.
3- . عيون اخبار الرضا 2/57؛ امالى شيخ صدوق 467.

گفت: جميع گناهان چهار وجه مى دارد كه پنجم ندارد: حرص و حسد و غضب و شهوت، و هيچ يك از اينها در او نمى باشد؛ و جايز نيست كه حريص شود بر دنيا زيرا كه همۀ دنيا در زير نگين اوست و او خزينه دار مسلمانان است پس او حرص در چه چيز مى دارد؟ ؛ و جايز نيست كه حسود باشد زيرا كه آدمى حسد بر كسى مى برد كه بالاتر از او باشد و كسى بالاتر از او نمى باشد، و چگونه حسد برد بر كسى كه پست تر از او باشد؟ ؛

و جايز نيست كه غضب كند از براى چيزى از امور دنيا مگر آنكه غضب او از براى خدا باشد زيرا كه خدا واجب كرده است بر او اقامت حدود را و آنكه ملامت ملامت كننده او را مانع اجراى احكام الهى نگردد و در دين خدا رحم كردن مانع جارى كردن حد نگردد؛ و جايز نيست كه متابعت شهوت و لذتهاى دنيا بكند و اختيار كند دنيا را بر آخرت زيرا كه خدا آخرت را محبوب او گردانيده است چنانچه دنيا را محبوب ما گردانيده است پس او نظر بسوى آخرت مى كند چنانچه ما نظر بسوى دنيا مى كنيم، آيا ديده اى كسى را كه روى خوبى را ترك كند براى روى زشتى و طعام لذيذى را براى طعام تلخى و جامۀ نرمى را ترك كند براى جامۀ درشتى و نعمت دائم باقى را ترك كند براى نعمت زايل فانى (1)؟

و ايضا در معاني الاخبار از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: امام ما نمى باشد مگر معصوم، و عصمت در ظاهر خلقت نمى باشد كه توان شناخت، پس نمى باشد امام مگر آنكه خدا و رسول نص بر امامت او كرده باشند.

پرسيدند كه: اى فرزند رسول خدا! پس چه معنى دارد معصوم؟

فرمود: معصوم آن است كه معتصم باشد و چنگ بزند در حبل متين خدا، و حبل خدا قرآن است، و امام و قرآن از يكديگر جدا نمى شوند تا روز قيامت، و امام هدايت مى كند مردم را بسوى قرآن و قرآن هدايت مى كند مردم را بسوى امام، اين است معنى قول حق تعالى إِنَّ هذَا اَلْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ (2)يعنى: «بدرستى كه اين قرآن

ص: 55


1- . خصال 215؛ علل الشرايع 204؛ معاني الاخبار 133؛ امالى شيخ صدوق 505.
2- . سورۀ اسراء:9.

هدايت مى كند مردم را بسوى ملت و طريقتى كه آن درست ترين ملتها و طريقتها است كه طريق متابعت و ولايت ائمۀ حق بوده باشد» (1).

مترجم گويد كه: تفسير عصمت به اعتصام به حبل اللّه كردن يا به اعتبار اين است كه عاصم است خدا او را از گناهان به سبب اينكه او به قرآن معتصم است، يا مراد از معصوم آن است كه خدا او را معتصم به قرآن گردانيده كه عمل نمايد به جميع قرآن و معانى جميع قرآن را بداند.

و ايضا روايت كرده است كه: هشام بن الحكم از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد از معنى معصوم، حضرت فرمود كه: معصوم آن است كه خود را نگاه دارد به توفيق خدا از جميع محرّمات خدا چنانچه حق تعالى مى فرمايد وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (2)كه معنى ظاهر لفظش آن است كه: «هر كه چنگ زند به دين خدا يا در جميع امور به خدا، پس البته هدايت يافته شده است بسوى راه راست» ، و بنا بر تأويلى كه آن حضرت فرمودند كه: «هر كه خود را نگاه دارد از گناهان به توفيق خدا پس البته هدايت يافته شده است به راه راست» (3).

و كراجكى در كنز الفوائد روايت كرده است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: خبر داد مرا جبرئيل كه كاتبان اعمال امير المؤمنين عليه السّلام گفتند كه: از روزى كه با آن حضرت مصاحب شده ايم تا حال گناهى بر آن حضرت ننوشته ايم (4).

و از طريق اهل بيت روايت كرده است از عمار بن ياسر كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه:

دو ملك كه كاتبان اعمال حضرت امير المؤمنين عليه السّلام اند فخر مى كنند بر ساير كاتبان به آنكه با آن حضرتند، زيرا كه هرگز عملى را بالا نبردند كه موجب غضب خدا باشد (5).

ص: 56


1- . معاني الاخبار 132.
2- . سورۀ آل عمران:101.
3- . معاني الاخبار 132.
4- . كنز الفوائد 162.
5- . كنز الفوائد 162. و براى اطلاع بيشتر رجوع شود به علل الشرايع 8؛ تاريخ بغداد 14/59؛ مناقب ابن المغازلي 145؛ عمدۀ ابن بطريق 360؛ مناقب خوارزمى 226.

و در عقايد اماميّه كه حضرت صادق عليه السّلام براى اعمش بيان كرده مذكور است كه:

پيغمبران و اوصياء ايشان معصومند از گناهان و مطهرند از صفات ذميمه (1).

و در عقايد اهل بيت عليهم السّلام كه حضرت امام رضا عليه السّلام براى مأمون نوشته مذكور است كه:

حق تعالى واجب نمى گرداند بر خلق اطاعت كسى را كه داند كه او كافر خواهد شد به او و عبادت او و اطاعت شيطان خواهد كرد (2).

و در علل الشرايع به سند معتبر از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه: واجب بودن اطاعت نمى باشد مگر از براى خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اولى الامر، و امر به اطاعت اولى الامر از براى آن كرده اند كه ايشان معصومند از گناهان و پاكيزه اند از بديها و امر نمى كنند مردم را به معصيت خدا (3).

و شيخ طوسى در مجالس و ابن مغازلى شافعى از طريق عامه روايت كرده اند از عبد اللّه بن مسعود كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: منم دعا كردۀ پدرم ابراهيم عليه السّلام.

گفتم: يا رسول اللّه! چگونه تو دعا كردۀ اوئى؟

فرمود كه: حق تعالى وحى كرد بسوى ابراهيم عليه السّلام كه إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً (4)، پس ابراهيم عليه السّلام از بس كه شاد شد از وعدۀ امامت خواست كه از فرزندان او بدر نرود گفت: و از ذرّيّۀ من مثل من امام قرار ده، پس خدا وحى كرد بسوى او كه: اى ابراهيم! من با تو عهدى نمى كنم كه به آن وفا ننمايم، ابراهيم عليه السّلام گفت: پروردگارا! كدام است آن عهدى كه وفا به آن نمى نمائى از براى من؟ فرمود كه: با تو عهد نمى كنم كه ظالمى از ذرّيّۀ تو را امام بگردانم، گفت: پروردگارا! كدام است آن ظالمى كه عهد امامت به او نمى رسد؟ فرمود كه: كسى است كه سجده كند بتى را او را هرگز امام نمى گردانم و نمى تواند بود كه او امام باشد، پس ابراهيم عليه السّلام گفت وَ اُجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اَلْأَصْنامَ. رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً

ص: 57


1- . خصال 608.
2- . عيون اخبار الرضا 2/125.
3- . علل الشرايع 123؛ خصال 139.
4- . سورۀ بقره:124.

مِنَ اَلنّاسِ (1) يعنى: «و اجتناب فرما مرا و فرزندان مرا از آنكه بپرستيم بتها را، پروردگارا! اين بتها گمراه كردند بسيارى از مردم را» ، پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: پس منتهى شد دعوت امامت بسوى من و بسوى برادرم على كه هيچ يك از ما هرگز سجده نكرديم بتى را پس مرا پيغمبر گردانيد و على را وصىّ من (2).

و ابن بابويه از ابن عباس روايت كرده است كه: شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود:

من و على و حسن و حسين عليهم السّلام و نه نفر از فرزندان حسين عليه السّلام مطهرند از عيبها و معصومند از گناهان (3).

و عياشى و ديگران روايت كرده اند از صفوان جمّال كه گفت: ما در مكه بوديم سخن از تأويل اين آيه جارى شد وَ إِذِ اِبْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ (4)حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه: پس تمام كرد امامت را به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على و امامان از فرزندان على عليهم السّلام در آنجا كه فرموده است ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (5)، پس گفت إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي اَلظّالِمِينَ (6)گفت:

پروردگارا! در ميان فرزندان من ظالم خواهد بود؟ وحى آمد كه: بلى ابو بكر و عمر و عثمان و هر كه متابعت ايشان كند، ابراهيم عليه السّلام گفت: پروردگارا! پس تعجيل كن از براى محمد و على آنچه وعده داده اى مرا در حقّ ايشان و تعجيل كن يارى و نصرت ايشان را.

و اشاره به اين است آنچه خدا فرموده وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اِصْطَفَيْناهُ فِي اَلدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّالِحِينَ (7)كه مفاد لفظش آن است

ص: 58


1- . سورۀ ابراهيم:35 و 36.
2- . امالى شيخ طوسى 379؛ مناقب ابن المغازلي 239.
3- . كمال الدين 280؛ عيون اخبار الرضا 1/64؛ كفاية الاثر 19؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/358.
4- . سورۀ بقره:124.
5- . سورۀ آل عمران:34.
6- . سورۀ بقره:124.
7- . سورۀ بقره:130.

كه: «كيست كه نخواهد ملت ابراهيم را مگر كسى كه نفس خود را سفيه و بى خرد گرداند، و بتحقيق كه برگزيده ايم او را در دنيا و بدرستى كه او در آخرت از جملۀ شايستگان است» .

حضرت فرمود كه: مراد از ملت، امامت است، پس چون ساكن گردانيد ذرّيّۀ خود را در مكه گفت رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ اَلْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا اَلصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ اَلنّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ اُرْزُقْهُمْ مِنَ اَلثَّمَراتِ (1)، و در جاى ديگر فرمود رَبِّ اِجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ اُرْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ اَلثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ (2)، ظاهر آيۀ اولى اين است كه: «اى پروردگار ما! بدرستى كه من ساكن گردانيدم بعضى از اولاد خود را در واديى كه در آن زراعت نمى شود نزد خانۀ صاحب حرمت تو، اى پروردگار ما! از براى آنكه نماز را برپا دارند، پس بگردان دلهايى از مردم را كه مايل گردند بسوى ايشان و روزى كن ايشان را از ميوه ها» ، و ظاهر آيۀ ثانيه آن است كه:

«پروردگارا! بگردان اين را شهر صاحب ايمنى و روزى نما اهلش را از ميوه ها هر كه ايمان آورد از ايشان به خدا و روز قيامت» .

حضرت فرمود كه: بر اين تخصيص كرد به مؤمنان از ترس آنكه مبادا مانند سؤال امامت در معرض قبول درنيايد چنانچه فرمود كه: «نمى رسد عهد من به ستمكاران» ، پس خدا فرمود وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ اَلنّارِ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (3)كه ظاهرش آن است كه: «هر كه كافر باشد او را برخوردار مى گردانم اندكى كه مدت زندگانى دنيا باشد، پس مضطر مى گردانم او را بسوى عذاب جهنم و بد محلّ بازگشتى است جهنم از براى ايشان» ، چون اين را فرمود ابراهيم عليه السّلام پرسيد كه: كيستند آنها كه ايشان را برخوردار مى گردانى از نعمتهاى دنيا و بازگشت ايشان بسوى جهنم است؟ وحى به او

ص: 59


1- . سورۀ ابراهيم:37.
2- . سورۀ بقره:126.
3- . سورۀ بقره:126.

رسيد كه: ابو بكر و عمر و عثمان و تابعان ايشانند (1).

و كلينى و شيخ مفيد و ديگران از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: حق تعالى حضرت ابراهيم عليه السّلام را وصف كرد به بندگى پيش از پيغمبرى، و او را پيغمبر گردانيد پيش از آنكه او را رسول گرداند، و رسول گردانيد او را پيش از آنكه خليل خود گرداند، و خليل گردانيد او را پيش از آنكه امام گرداند، پس اين پنج صفت عظيم بزرگوار از براى او جمع شد و حق تعالى فرمود إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً از بس كه عظيم نمود در ديدۀ ابراهيم عليه السّلام خواست كه اين بزرگوارى از فرزندان او بدر نرود گفت قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي حق تعالى در جواب فرمود قالَ لا يَنالُ عَهْدِي اَلظّالِمِينَ حضرت فرمود: يعنى سفيه پيشواى پرهيزكار نمى تواند بود (2).

و ايضا روايت كرده اند از ائمه عليهم السّلام كه: انبياء و رسولان بر چهار طبقه اند، پس پيغمبرى باشد كه بر خود پيغمبر است و به ديگرى تعدّى نمى كند و در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود، و در بيدارى ملك را نمى بيند و بر احدى مبعوث نشده و بر او ديگرى امام است، مثل حضرت لوط عليه السّلام كه حضرت ابراهيم عليه السّلام بر او امام بود؛ و پيغمبرى باشد كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را مى بيند و بر جماعتى فرستاده شده خواه كم و خواه زياد باشند چنانچه حق تعالى در باب حضرت يونس عليه السّلام فرموده است وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (3)يعنى: «فرستاديم او را بسوى صد هزار بلكه زياده» حضرت فرمود كه: سى هزار كس زياده بر صد هزار كس بوده اند، و بر او امام بود؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود و خود امام است بر ديگران، و در اول حضرت ابراهيم عليه السّلام پيغمبر بود و امام نبود تا آنكه حق تعالى به او فرمود إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً و چون از براى ذرّيّۀ خود استدعا كرد حق تعالى فرمود لا يَنالُ عَهْدِي اَلظّالِمِينَ حضرت فرمود: يعنى كسى كه بت يا صورتى و مثالى را

ص: 60


1- . تفسير عياشى 1/57.
2- . كافى 1/175؛ اختصاص 22.
3- . سورۀ صافات:147.

بپرستد (1).

و ثعلبى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: «طه» اشاره است به طهارت اهل بيت عليهم السّلام از رجس كه شك و گناه است چنانچه در آيۀ تطهير فرموده است كه إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ (2). (3)

و محمد بن عباس بن ماهيار در تفسيرش از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:

حق تعالى ما را به خود نمى گذارد، و اگر ما را به خود بگذارد ما نيز مثل ساير مردم خواهيم بود در گناه و خطا و ليكن خدا در حقّ ما فرموده است اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (4)يعنى: «دعا بكنيد و بخوانيد مرا، مستجاب مى كنم دعاى شما را» (5).

فايده-دانستى كه علماى اماميه رضوان اللّه عليهم اتفاق كرده اند بر عصمت ايشان از جميع گناهان، و در بسيارى از دعاها و ادعيۀ صحيفۀ كامله اعتراف به گناه از ائمه عليهم السّلام واقع شده، و در بعضى از احاديث نيز امرى چند كه موهم صدور معصيت باشد وارد شده و آنها را به چند وجه تأويل مى توان كرد:

اول آنكه: ترك مستحب و فعل مكروه را گاه هست كه گناه و معصيت مى نامند بلكه ارتكاب بعضى از مباحات نظر به جلالت و رفعت شأن آنها تعبير از آن به گناه مى كنند به اعتبار پستى اين مرتبه نسبت به ساير احوال ايشان، چنانچه صاحب كشف الغمه گفته است كه: اكثر اوقات ايشان به ياد خدا و مراقبت الهى مصروف است و خاطر ايشان به ملأ اعلى متعلّق است، پس گاهى كه از آن مرتبه نزول كنند و مشغول شوند به خوردن و آشاميدن و جماع كردن و ساير مباحات اينها را گناه مى نامند و استغفار از آن مى كنند، نمى بينى كه اگر غلامان بعضى از ارباب دنيا در حضور آقاى خود متوجه اين امور گردند

ص: 61


1- . كافى 1/174؛ اختصاص 22؛ بصائر الدرجات 373.
2- . سورۀ احزاب:33.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/309؛ تفسير برهان 3/29. و هر دو مصدر از ثعلبى نقل نموده اند.
4- . سورۀ غافر:60.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/532؛ بصائر الدرجات 466.

محلّ ملامت است و از آن عذر خواهند طلبيد (1).

دوم آنكه: هرگاه مرتكب بعضى امور گردند از معاشرت خلق و تكميل و هدايت ايشان كه از جانب حق تعالى مأمور به آنها شده اند پس عود كنند به مقام قرب و وصال و مناجات حضرت ذو الجلال، چون اين مرتبه عظيمتر از آن مرتبه است خود را مقصّر مى يابند و استغفار و تضرع مى نمايند هر چند آن حالت نيز به امر پروردگار باشد، همچنانكه بلا تشبيه اگر يكى از پادشاهان بعضى از مقرّبان را كه پيوسته در مجلس حضور بوده باشد به خدمتى از خدمات مأمور گرداند و به سبب آن از مجلس حضور مهجور گردد بعد از وصول به مقام وصال، خود را به جرم و تقصير نسبت مى دهد به اعتبار حرمان از مجلس انس و محلّ قرب.

سوم آنكه: چون علوم و فضايل و عصمت ايشان از لطف و فضل جناب اقدس الهى است، و اگر اين نبود ممكن بود كه انواع معاصى از ايشان صدور يابد، پس چون نظر به اين حالت خود مى نمايند اقرار به فضل پروردگار و عجز و نقص خود به اين عبارات مى فرمايند، و حاصلش بر آن مى گردد كه اگر عصمت تو نبود گناه خواهم كرد و اگر توفيق تو نبود خطاى بسيار از من صادر مى شد.

چهارم آنكه: چون مراتب معرفت غير متناهى است و انبياء و اوصياء و اولياء پيوسته در ترقّى اند در حصول كمالات و صعود بر معارج ترقّيات، در هر ساعتى از ساعات بلكه در هر آنى از آنات در درجه اى از مدارج عرفان و در مرتبه اى از مراتب ايقان برمى آيند كه مرتبۀ سابقه را نسبت به اين مرتبه قاصر مى شمارند، و عباداتى كه با آن حالت واقع شده خود را در آن عبادات مقصّر مى دانند و از آنها استغفار مى نمايند، و شايد اشاره به اين معنى باشد اينكه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمود كه: من در هر روز هفتاد مرتبه استغفار مى كنم (2).

ص: 62


1- . كشف الغمة 3/47.
2- . كافى 2/450 و 505 اشاره به اين مطلب دارد.

پنجم آنكه: چون ايشان معرفت معبود را در مرتبۀ كمال دارند و نعمتهاى الهى را نسبت به خود تمام مى يابند، چندان كه سعى در طاعات و عبادات مى نمايند لايق آن جناب نمى دانند و طاعات خود را از اين جهت معصيت مى شمارند و از آنها استغفار مى نمايند.

و بغير وجه اول كه اكثر علما گفته اند ساير وجوه به خاطر اين قاصر رسيده و كسى كه از بادۀ محبت قطره اى به كامش رسيده كمال اين وجوه را تصديق مى نمايد، وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (1).

و ابن بابويه رحمه اللّه در رسالۀ عقايد گفته است كه: اعتقاد ما در انبياء و رسل و ائمه عليهم السّلام آن است كه ايشان معصوم و مطهرند از هر دنس و گناه و عيبى و آنكه گناه صغيره و كبيره از ايشان صادر نمى شود و معصيت خدا نمى كنند در آنچه خدا امر كرده است ايشان را به آن، و مى كنند آنچه به آن مأمور شده اند، و كسى كه نفى عصمت از ايشان نمايد در حالى از احوال ايشان پس نشناخته است ايشان را، و اعتقاد ما در ايشان آن است كه ايشان موصوفند به كمال و تماميّت علم از اوايل امور ايشان تا اواخر احوال ايشان و در هيچ حالى از احوال موصوف به نقص و عصيان و جهل نيستند (2).

ص: 63


1- . سورۀ نور:40.
2- . اعتقادات شيخ صدوق 70.

فصل سوم: در بيان آنكه امامت به نصّ خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشد

نه به بيعت و اختيار مردم، و آنكه واجب است بر هر امام كه نص كند بر امام بعد از خود و بعضى از دلايل اين مطلب در فصل اول مذكور شد بدان كه اجماع علماى اماميّه منعقد است بر آنكه امام مى بايد كه از جانب خدا و رسول منصوص باشد؛ و عباسيّه مى گويند كه: يا به نص مى بايد يا ميراث؛ و زيديّه مى گويند: يا به نص است يا به دعوت بسوى خود؛ و كافۀ اهل سنت مى گويند: يا به نص است يا به اختيار و بيعت اهل حل و عقد. و دلالت عقليه بر حقّيّت مذهب اماميّه بسيار است:

دليل اول آنكه: معلوم شد كه امام مى بايد معصوم باشد، و عصمت امرى است مخفى كه بغير از خدا كسى نمى داند، پس مى بايد كه نص از جانب خدا باشد زيرا كه او عالم است به عصمت.

دليل دوم آن است كه: به حكم تتبّع عادات بنى آدم و ملاحظۀ آثار طبايع خلق عالم عقلا را معلوم مى شود كه هرگاه ايشان را حاكمى زاجر و سلطانى قاهر نباشد كه ايشان را از ظلم و غضب و اتّباع شهوات و ارتكاب منهيّات بازدارد اكثر آدميان را داعيۀ غلبه بر بنى نوع خود به وجه ظلم و تعدّى و دست درازى و غارت اموال و قتل نفوس بغير حق خواهد شد، و اين سبب انواع فساد و هرج و مرج انتظام عالم و خلل در سلسلۀ بنى آدم مى شود؛ و يقين است كه حق تعالى به اين خصال راضى نيست چنانكه مى فرمايد وَ اَللّهُ لا يُحِبُّ

ص: 64

اَلْفَسادَ (1) پس بر حق تعالى واجب است كه دفع فساد نمايد، و اين به حكم عادت نمى شود الاّ به آنكه در هر زمانى حكومت و رياست بنى آدم به شخصى مفوّض شود كه از جادۀ صلاح و طريق فلاح اصلا پا بيرون ننهد و به مقتضاى شريعت ضبط مصالح معاش و معاد كافّۀ عباد نمايد، و چنين شخصى امام است، پس اگر حق تعالى در هر زمانى تعيين امام نكند هرآينه به فساد راضى خواهد بود، و فساد قبيح است و رضا به قبيح بر حق تعالى محال است.

دليل سوم آن است كه: به عقل و نقل به ثبوت پيوسته كه شفقت و رأفت حق تعالى دربارۀ عباد و هدايت ايشان به راه سداد و ارشاد به صلاح معاش و معاد بى غايت است چنانچه در چند موضع در قرآن فرموده است وَ اَللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (2)و دليل كمال رأفت و نهايت شفقت حضرت عزت با كافّۀ بندگان خود آنكه در اصلاح جزئيات اعمال و افعال، اهمال جايز نداشته، چنانچه قاعدۀ نوره كشيدن و شارب گرفتن و كيفيت داخل شدن بيت الخلا و بيرون آمدن و استنجا به آب و سنگ كردن و آداب جماع نمودن و امثال آن از امور جزئيّه را بالتمام و الكمال بر زبان رسول ذو الرأفة و الافضال به تفصيل اعلام بندگان خود كرده چنانچه بر كافّۀ انام ظاهر و باهر گشته، و يقين است كه تعيين خليفه براى رسول كه بعد از او ضبط شريعت و نسق قواعد دين و ملت نمايد و از شرّ و فساد مخالفان و امثال آن مردم را محافظت نمايد به چندين مرتبه اهمّ است از جزئيات مذكوره، و چون حضرت بارى در آن امور جزئيّه مساهله را جايز ندانسته چگونه در مثل اين امر خطير كه اعظم اركان دين است اهمال فرمايد؟ پس يقين است كه تعيين خليفه كه حاكم بر جميع عباد باشد فرموده، و به حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به تعيين امام وحى فرستاده، و اجماع مسلمانان منعقد است بر اينكه بر غير حضرت امير المؤمنين عليه السّلام نص نشده، پس بايد كه آن حضرت به نص تعيين شده باشد.

ص: 65


1- . سورۀ بقره:205.
2- . سورۀ بقره:207؛ سورۀ آل عمران:30.

دليل چهارم آن است كه: به اعتراف اهل سنّت عادت جناب اقدس الهى نسبت به همۀ انبياء از آدم تا خاتم اين بوده كه تا خليفه براى ايشان تعيين ننموده از دنيا رحلت نفرموده، و سنّت حضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در همۀ غزوات و سفرهاى جزئى كه آن حضرت را از مدينۀ مشرّفه سانح مى شد بلكه مادام كه در مقام شريف خود نيز مقيم مى بود و در هر قريه از قراى اسلام كه جمع قليلى در آنجا ساكن بودند يا سريّه و لشكرى به جائى مقرر مى نمود تعيين رئيس و خليفه را مهمل و به اختيار رعيت نمى گذاشت تا خود به امر حق تعالى امير و حاكم تعيين نمى فرمود، پس در مثل اين سفر بى انجام چون تمام اهل اسلام را در همۀ شرايع و احكام الى يوم القيام معطّل و به اختيار جمعى مهمل مى گذاشت؟

دليل پنجم آن است كه: منصب امامت نظير نبوت است زيرا كه هر دو رياستى عام است بر همۀ مكلّفين در جميع امور دين و دنيا، و مردم را شناختن چنين شخصى كه قابل چنين منصب بزرگ باشد ميسّر نيست و با اين همه رأيهاى مختلف باطل بر تقديرى كه اتفاق بر امرى توانند نمود به قدر فهم و همّت و اغراض باطلۀ ايشان خواهد بود نه موافق مصلحت كلى و حكمت الهى و حال آنكه بالضروره آراء متفرقه هر يك اختيار كسى كند كه براى خود اصلح داند.

بلى، اتفاق بر اين قسم امور به غلبه و قهر تواند شد، و اين سلطنت سلاطين و ملوك جبابره است نه امامت ملت و امارت شريعت؛ ايضا هرگاه رعيت موافق مصلحت الهى اختيار امام توانند كرد اختيار نبى نيز مى توانند نمود، و آن به اتفاق باطل است، و طرفه اين است كه اگر پادشاهى حاكم شهرى را عزل كند و به عوض او كسى را نصب ننمايد يا رئيس دهى از دهى بيرون رود و به جاى خود كسى تعيين نكند كه مباشر رتق و فتق امور رعيت شود بلكه به اختيار خودشان گذارد، هرآينه آن جماعت كه قائل به وجوب نصب امام بر خدا و بر رسول نيستند آن پادشاه رئيس را نهايت مذمّت و توبيخ كنند و اين امر قبيح را كه از رئيس قريه مستحسن نشمارند و از خدا و رسول حسن دانند و گويند: پيغمبر خود را از دنيا برد و تعيين خليفه نكرد بلكه نصب امام را به اختيار رعيت گذاشت.

دليل ششم آن است كه: بر تقديرى كه امّت از همۀ غرضها و هواى نفس خود منزّه شوند

ص: 66

و با اهتمام تمام متوجه اختيار امام گردند، چون همه جايز الخطايند تواند بود كه اختيارشان خطا باشد و ترك مستحقّ امامت و اختيار نامستحق كرده باشند چنانكه در اختيار ملوك و سلاطين و ساير مردم واقع مى شود كه مدتى كسى را براى امرى امين و معتمد و قابل مى دانند و بعد از آن خلاف آن ظاهر مى شود، و در حديث حضرت صاحب الامر عليه السّلام اين دليل به تفصيل مذكور خواهد شد.

دليل هفتم: بر تقديرى كه اختيار امّت تعلق به صواب هم گيرد بسى ظاهر است كه عالم السرّ و الخفيات بندگان خود را بهتر مى شناسد و مى داند كه هر كس براى چه كار مناسب است و اين كار بر او البته آسانتر است، پس با وجود اين خود ترك كردن و تفويض به ديگران نمودن كه اگر دانند و توانند، در كمال اشكال خواهد بود و ترجيح مرجوح است و صدورش از قادر حكيم، قبيح و محال نيز هست.

دليل هشتم آنكه: اگر امامت به اختيار امّت باشد دو احتمال دارد: (اول) آنكه اختيار ايشان خطا باشد، و چون حضرت عزت البته پيش از اختيار مى دانست كه ايشان خطا خواهند كرد پس با وجود علم و قدرت و حكمت و شفقت تفويض تمشيت دين و تربيت مسلمين به جمعى كه البته خطا كنند و اختيار حاكم ظالم نمايند در غايت قباحت است، و از حكيم عليم صدورش محال؛ و اگر علم الهى تعلق گرفته كه ايشان قابل امامت را اختيار خواهند كرد، شناختن چنين كسى و شناسانيدن او به رعيت و ايشان را ملجأ به طاعت او كردن (1)و دفع نزاعهاى منازعان و دفع حسدهاى حاسدان نمودن، كارى است در نهايت اشكال و بر جناب مقدس الهى در نهايت سهل است، پس چنين كارى به اين دشوارى را به ديگران گذاشتن و جمعى از ضعفا را بر چنين امرى به اين عظمت گماشتن در نهايت قباحت است و بر حكيم متعال با آنكه خود فرموده است يُرِيدُ اَللّهُ بِكُمُ اَلْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ اَلْعُسْرَ (2)يعنى: «خدا آسانى شما را مى خواهد و دشوارى شما را نمى خواهد» ،

ص: 67


1- . ملجأ كردن: مجبور نمودن.
2- . سورۀ بقره:185.

و باز فرموده است ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (1)يعنى: «خدا قرار نداده است بر شما در دين هيچ تنگى و دشوارى را» و كدام دشوارى از اين عظيمتر مى باشد؛ و اين دليل فى الحقيقه مركب است از دليل سابق.

و امّا آيات: آيۀ اول آنكه حق تعالى مى فرمايد اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي (2)يعنى: «امروز تمام كردم از براى شما دين شما را و تمام كردم بر شما نعمت خود را» و به اتفاق بعد از نبوت دين را به هيچ چيز آن قدر حاجت و مسلمان را به هيچ نعمت آن قدر ضرورت نيست كه به وجود امام به حيثيتى كه اگر امام نباشد در اندك وقتى از دين اثرى و از مسلمين خبرى باقى نماند، پس با وجود اين همه احتياج دين و مسلمين هر دو بى امام ناتمام و بى نظام است؛ پس اگر حق تعالى تعيين امام ننموده و اقلا امّت را به آن امر نفرموده و پيغمبر خود را از دنيا برده باشد لازم آيد كه دين و نعمت هر دو ناتمام باشند، و هر كه تجويز اين كند تكذيب قرآن و رسول خداوند رحمان نموده خواهد بود، و مكذّب آنها كافر است.

قطع نظر از احاديث متواتره كه از طريق عامه و خاصه وارد شده است كه اين آيۀ كريمه بعد از نصّ بر حضرت امير المؤمنين عليه السّلام نازل شد (3)و ان شاء اللّه در محلّش ايراد خواهم نمود.

آيۀ دوم آن است كه حق تعالى در بسيارى از آيات قرآنى فرموده است كه: ما همه چيز را در قرآن بيان كرده ايم مثل قول حق تعالى ما فَرَّطْنا فِي اَلْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ (4)، و فرموده وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ اَلْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ (5)، و فرموده است وَ لا رَطْبٍ وَ لا

ص: 68


1- . سورۀ حج:78.
2- . سورۀ مائده:3.
3- . مجمع البيان 2/159؛ شواهد التنزيل 1/200؛ تاريخ بغداد 8/290؛ ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 2/75.
4- . سورۀ انعام:38.
5- . سورۀ نحل:89.

يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (1) و امثال اينها از آيات، كه حاصل همه آن است كه: هيچ چيز نيست كه حكم آن را در كتاب بيان نكرده باشيم؛ پس هرگاه همه چيز را در كتاب بيان فرموده باشد حكم امامت و تعيين امام را كه اهمّ اشياء و اعظم احكام است البته بيان فرموده و ترك ننموده و به اختيار ديگران نگذاشته خواهد بود، و هر كس خلاف اين گويد تكذيب قرآن كرده و كافر خواهد بود.

سوم از آيات آن است كه در بسيار جائى از قرآن فرموده است كه: همۀ امور در دست خداست و ديگرى را اختيارى نيست، مثل قول حق تعالى در وقتى كه منافقان مى گفتند كه: آيا ما را در امر اختيارى هست؟ حق تعالى فرمود قُلْ إِنَّ اَلْأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ (2)يعنى:

«بگو-اى محمد-به ايشان كه: تمام كار با خداست و شما را هيچ اختيارى نيست» ، و در جاى ديگر فرموده است لَيْسَ لَكَ مِنَ اَلْأَمْرِ شَيْءٌ (3)يعنى: «اختيار هيچ چيز با تو نيست» ، پس هرگاه اختيار هيچ كار با آن حضرت نباشد و امامت از آن جمله است پس ديگران سزاوارترند به آنكه بى اختيار باشند.

و اخبار از طريق اهل بيت عليهم السّلام وارد شده است كه اين آيه در باب امامت نازل شده است چنانكه عياشى از جابر جعفى روايت كرده است كه گفت: در خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السّلام اين آيه را خواندند كه لَيْسَ لَكَ مِنَ اَلْأَمْرِ شَيْءٌ حضرت فرمود كه: بخدا سوگند كه براى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود اختيار چيزى و چيزى و چيزى، و مراد از آيه آن نيست كه تو فهميده اى و ليكن تو را خبر مى دهم به سبب نزول آيه، بدرستى كه حق تعالى چون امر كرد پيغمبرش را كه اظهار كند ولايت و امامت على عليه السّلام را، حضرت متفكر گرديد در باب عداوت قومش نسبت به امير المؤمنين عليه السّلام چون ايشان را مى شناخت و مى دانست كه چون حق تعالى آن حضرت را تفضيل داد بر ساير صحابه در جميع خصلتهاى او زيرا كه او اول كسى بود كه ايمان آورد به خدا و رسول، و پيش از همه نصرت و يارى خدا و رسول

ص: 69


1- . سورۀ انعام:59.
2- . سورۀ آل عمران:154.
3- . سورۀ آل عمران:128.

كرد، و دشمنان خدا و رسول را بيش از همه كشت و دشمنى با مخالفان خدا و رسول زياده از همه كس كرد، و علمش از همه بيشتر بود و مناقبش آن قدر بود كه احصا نمى توان كرد؛ پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون فكر كرد در عداوت قومش نسبت به امير المؤمنين عليه السّلام به سبب اين خصلتها و حسدى كه بر او مى بردند ترسيد كه ايشان اطاعت او نكنند در اين باب، پس خدا او را خبر داد كه او را در امر امامت و خلافت اختيارى نيست و اختيار با خداست و خدا على عليه السّلام را وصىّ او گردانيده است و بعد از آن حضرت او را صاحب اختيار امور امّت ساخته، مراد از اين آيه اين است (1).

و باز به سند ديگر از جابر روايت كرده است كه از حضرت باقر عليه السّلام سؤال كرد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: اى جابر! حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حريص بود بر آنكه خلافت بعد از او بر على عليه السّلام قرار گيرد، و علم الهى چنان بود كه مردم را از براى امتحان به حال خود بگذارد و جبر بر امرى نفرمايد و مى دانست كه ايشان غصب خلافت از آن حضرت خواهند كرد.

جابر گفت: پس مراد از اين آيه چيست؟

حضرت فرمود: مراد آن است كه: يا محمد! تو را هيچ اختيارى نيست در باب خلافت و امامت على عليه السّلام و غصب كنندگان خلافت او، من در قرآن فرستاده ام بر تو: الم.

أَ حَسِبَ اَلنّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اَللّهُ اَلَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ اَلْكاذِبِينَ (2) يعنى: «آيا گمان مى كنند مردم كه ايشان را خواهند گذاشت به محض آنكه گفتند ايمان آورديم و ايشان را امتحان نخواهند كرد؟ و بتحقيق كه ما امتحان كرديم امّتها را كه پيش از ايشان بودند پس البته خدا ايشان را امتحان مى كند تا معلوم شود كه كى راستگو است در دعوى ايمان و كى دروغ گويد و منافق است» (3).

ص: 70


1- . تفسير عياشى 1/197.
2- . سورۀ عنكبوت:1-3.
3- . تفسير عياشى 1/197.

آيۀ ديگر آن است كه خدا مى فرمايد وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا اَلْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ. أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ (1)و خلاصۀ مضمونش آن است كه كفّار قريش گفتند كه: چرا اين قرآن نازل نشد بر مردى از دو قريه-كه مكه و طايف است-كه عظيم باشد از جهت جاه و مال مانند وليد بن مغيره و عروة بن مسعود ثقفى؟ زيرا كه رسالت منصب عظيم است و لايق نيست مگر به مرد عظيمى، و ندانسته اند كه اين رتبه اى است روحانى و استدعاى عظمت نفس مى كند كه متحلّى باشد به فضايل قدسيّه نه حيازت زخارف دنيويّه؛ پس حق تعالى فرمود كه: آيا ايشان مى خواهند كه قسمت كنند رحمت پروردگار تو را-كه پيغمبرى باشد-و به هر كس كه خواهند مى دهند؟ ما قسمت كرديم ميان ايشان معيشت ايشان را در زندگانى دنيا و بلند كرديم بعضى از ايشان را بر بالاى بعضى درجه هاى بسيار، و تفاوت قرار داديم در روزى ايشان براى آنكه بعضى از ايشان بعضى را به كار دارند در حوايج خود و ميان ايشان الفت بهم رسد و نظام عالم به آن منتظم گردد، و در آن قسمت بر ما اعتراضى وارد نمى آيد، و رحمت پروردگار تو كه پيغمبرى و توابع آن است بهتر است از آنچه ايشان جمع مى كنند از اموال و اسباب دنيا.

و حاصل اين آيه آن است كه نبوت بهتر و مرتبۀ او بزرگتر است از مال و معيشت دنيا، و ما قسمت آن را به اختيار ايشان نگذاشتيم بلكه خود تقسيم نموديم و براى هر كس آنچه خواستيم مقرر داشتيم، پس چون قسمت نبوت را با آن رفعت مكان و عظمت شأن به اختيار ايشان گذاريم و خود نظر توجه از آن برداريم؟ و چون معلوم است كه مرتبۀ امامت نظير مرتبۀ نبوت است و بعد از نبوت هيچ نعمت و رحمتى جناب مقدس سبحانى را بر بندگان مثل امامت نيست، پس هرگاه تقسيم معيشت دنيا را كه ادناى نعمتها است و عطاى نبوت را كه نظير امامت است به اختيار بندگان نگذارد بلكه به اراده و اختيار خود مقرر

ص: 71


1- . سورۀ زخرف:31 و 32.

دارد بالضروره نصب و تعيين امام را كه فى الحقيقه نبوتى است به حسب معنى البته به اختيار امّت نخواهد گذاشت.

و آيۀ ديگر آن است كه حق تعالى مى فرمايد وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ اَلْخِيَرَةُ سُبْحانَ اَللّهِ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ (1)يعنى: «پروردگار تو مى آفريند هر چه را مى خواهد و اختيار مى كند براى هر امرى هر كه را مى خواهد، نيست ايشان را كه به خواهش خود اختيار كنند امرى را، و حضرت عزت مقدس و منزه است از آنكه ايشان به او نسبت مى دهند و خود و ديگران را در اختيار شريك او مى دانند و صاحب اختيار مى گردانند» .

مفسران روايت كرده اند كه: اين آيه در وقتى نازل شد كه كفار قريش گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا اَلْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ چنانچه پيش تفسير شد (2)، و وجه استدلال به اين آيه در نهايت وضوح است و اخبار بسيار در تأويل آن وارد شده است كه مذكور خواهد شد.

و امّا اخبار:

ابن شهر آشوب در «مناقب» از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه روايت كرده است وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ فرمود كه: محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او را اختيار كرده است. و ايضا از طرق عامه از انس بن مالك روايت كرده است (3).

و سيّد ابن طاووس نيز در طرائف از تفسير محمد بن مؤمن روايت كرده است از انس كه گفت: پرسيدم از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از تفسير وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ ، گفت: خدا خلق كرد آدم را از گل به هر نحوى كه خواست، پس گفت وَ يَخْتارُ بدرستى كه برگزيد مرا و اهل بيت مرا بر جميع خلق و اختيار كرد ما را، پس مرا رسول گردانيد و على بن ابى طالب را وصىّ من گردانيد، پس گفت ما كانَ لَهُمُ اَلْخِيَرَةُ يعنى: نگردانيدم از براى مردم كه اختيار كنند، و ليكن من اختيار مى كنم هر كه را مى خواهم، پس من و اهل بيت من

ص: 72


1- . سورۀ قصص:68.
2- . تفسير تبيان 8/171؛ تفسير كشاف 3/427؛ تفسير فخر رازى 25/9.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 1/316.

برگزيده و اختيار كردۀ خدائيم از خلق، پس گفت سُبْحانَ اَللّهِ يعنى: منزّه است خدا از آنچه شريك مى گردانند با خدا كفار مكه، پس گفت وَ رَبُّكَ «پروردگار تو اى محمد» يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ «مى داند آنچه را پنهان مى كند سينه هاى ايشان» ، حضرت فرمود: يعنى بعضى منافقان نسبت به تو و اهل بيت تو، وَ ما يُعْلِنُونَ (1)يعنى «آنچه آشكارا مى كنند به زبانهاى خود از دوستى تو و اهل بيت تو» (2).

و حميرى در قرب الاسناد به سند صحيح از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه: واجب است بر امام در وقتى كه خوف وفات داشته باشد آنكه حجت بر مردمان تمام كند در باب امام بعد از خود به حجت معروف ظاهرى، حق تعالى مى فرمايد در كتابش وَ ما كانَ اَللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ (3)يعنى: «حكم نمى كند خدا به گمراهى گروهى بعد از آنكه ايشان را هدايت كرده باشد تا آنكه بيان كند از براى ايشان آنچه بپرهيزند از آن» . پس راوى پرسيد كه: امام وصيت مى كند به امام بعد از خود هر كس را كه خواهد تعيين مى كند؟ فرمود: وصيت را به امر خدا مى كند به هر كه خدا تعيين نمايد (4).

و در بصائر الدرجات نيز اين روايت به سند معتبر منقول است (5).

و شيخ طبرسى در احتجاج و ديگران روايت كرده اند كه: سعد بن عبد اللّه به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام رفت كه از مسأله اى چند سؤال كند، ديد كودكى در كنار آن حضرت نشسته، چون مسائل خود را پرسيد حضرت به آن كودك اشاره كرد و فرمود:

از مولاى خود سؤال كن-يعنى حضرت صاحب الامر عليه السّلام-، پس از جمله مسائلى كه

ص: 73


1- . سورۀ قصص:69.
2- . طرائف 97.
3- . سورۀ توبه:115.
4- . قرب الاسناد 352 و 377.
5- . بصائر الدرجات 472، با تفاوتهايى. ولى از بحار الانوار 23/68 معلوم مى شود كه مراد علامۀ مجلسى همين روايت است.

سؤال كرد اين بود كه: اى مولاى من! مرا خبر ده كه چه علت دارد كه امّت اختيار امام از براى خود نمى توانند كرد؟

حضرت فرمود: امامى كه مصلح احوال ايشان باشد يا مفسد؟

گفت: امامى كه مصلح باشد.

حضرت فرمود: آيا جايز است كه اختيار ايشان بر مفسدى واقع شود و ايشان گمان كنند كه او مصلح است براى آنكه كسى اطلاع بر ضمير ديگرى ندارد كه ارادۀ صلاح دارد يا ارادۀ فساد؟

گفت: بلى.

حضرت فرمود: به همين علت نمى توانند اختيار امام كرد، و اين مطلب را تقويت مى كنم از براى تو به برهانى كه قبول كند عقل تو.

گفت: بلى.

حضرت فرمود: خبر ده مرا از رسولانى كه حق تعالى برگزيده است ايشان را و كتابها براى ايشان فرستاده است و ايشان را تقويت به وحى و عصمت نموده زيرا كه ايشان راهنماى امّتهايند، از جملۀ ايشان حضرت موسى و حضرت عيسى عليهما السّلام اند، آيا جايز است با وفور عقل و كمال و علم ايشان هرگاه قصد كنند كه جمعى را اختيار نمايند اختيار ايشان بر منافقى واقع شود و گمان كنند كه مؤمن است؟

گفت: نه.

حضرت فرمود: حضرت موسى عليه السّلام كليم خدا با وفور عقلش و كمال و علمش و نازل شدن وحى بر او اختيار كرد از اعيان قوم و وجوه لشكر خود از براى ميقات پروردگار خود هفتاد مرد را از جماعتى كه شكى در ايمان و اخلاص ايشان نداشت، پس معلوم شد كه آنها منافق بودند چنانچه خدا فرموده است وَ اِخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ (1)تا آخر آيات كه تفسير آنها در مجلد اول گذشت.

ص: 74


1- . سورۀ اعراف:155.

پس حضرت فرمود كه: چون يافتم اختيار آن كسى را كه خدا از براى پيغمبرى برگزيده است بر فاسدترين مردم افتاد و او گمان مى كرد كه ايشان صالح ترين مردمند، دانستيم كه اختيار نمى تواند كرد كسى كه نداند چيزهائى كه در سينه هاى مردم پنهان و در ضماير خلق مستور است، و كسى اختيار مى تواند كرد كه رازهاى پنهان مردم نزد او هويدا است، و هرگاه پيغمبران اختيار اصلح نتوانند نمود مهاجرين و انصار چگونه اختيار امام توانند كرد (1)؟

و تمام حديث در ابواب احوال صاحب الامر عليه السّلام بيان خواهد شد ان شاء اللّه.

و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: حق تعالى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را صد و بيست مرتبه به آسمان برد، و در هر مرتبه وصيت كرد بسوى آن حضرت در باب ولايت جناب على بن ابى طالب عليه السّلام و امامان بعد از او زياده از آنچه وصيت كرد در باب فرايض ديگر (2).

و در قرب الاسناد از حضرت موسى عليه السّلام روايت كرده است كه: حق تعالى در هيچ امرى بر بندگان تأكيد نكرده است آن قدر كه در باب اقرار به امامت تأكيد نموده است، و مردم در هيچ امر آن قدر انكار نكرده اند كه در امامت كردند (3).

و ابن بابويه و كلينى و ديگران به سندهاى معتبر روايت كرده اند كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند كه: چگونه امامت در فرزندان حضرت امام حسين عليه السّلام قرار يافت نه در فرزندان امام حسن عليه السّلام و حال آنكه هر دو فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و فرزندزادۀ او و بهترين جوانان اهل بهشت بودند؟

حضرت فرمود كه: موسى و هارون عليهما السّلام هر دو پيغمبر مرسل بودند و برادر، حق تعالى پيغمبرى را در صلب هارون قرار داد نه در صلب موسى، و كسى را روا نبود كه بگويد چرا خدا چنين كرد؛ و بدرستى كه امامت، خلافت خداست و كسى را نيست كه بگويد چرا

ص: 75


1- . احتجاج 2/530؛ كمال الدين 459.
2- . خصال 600؛ بصائر الدرجات 79.
3- . قرب الاسناد 300.

امامت را در صلب حسين عليه السّلام قرار داده اند نه در صلب حسن عليه السّلام، زيرا كه حق تعالى حكيم است در افعالش و سؤال كرده نمى شود از آنچه او مى كند و ديگران سؤال كرده مى شوند (1).

و كلينى و ابن بابويه و صفار و ديگران زياده از بيست سند معتبر روايت از حضرت صادق عليه السّلام كرده اند كه فرمود كه: شما گمان مى كنيد كه اختيار امامت با ماست به هر كه مى خواهيم، مى دهيم؟ و اللّه امامت عهدى است از جانب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسوى يك يك بخصوص تا آخر ائمه عليهم السّلام (2).

و به سندهاى معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده اند كه: هيچ امامى از ما از دنيا نمى رود مگر آنكه خدا او را اعلام مى كند كه كى را وصىّ خود گرداند.

و به روايت ديگر: امام مى داند امام بعد از خود را و به او وصيت مى كند.

و به روايت ديگر: امام از دنيا نمى رود تا مى داند كه كى بعد از او امام است (3).

و ابن شهر آشوب در مناقب از محمد بن جرير طبرى روايت كرده است كه: در وقتى كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خود را عرض مى كرد بر قبايل عرب و از ايشان بيعت مى خواست، بسوى قبيلۀ بنى كلاب آمد و از ايشان اسلام و بيعت طلبيد، ايشان گفتند كه: ما بيعت مى كنيم بشرط آنكه امر خلافت را بعد از خود به ما بگذارى، حضرت فرمود كه: اين امر بدست خداست، اگر خواهد در شما قرار مى دهد و اگر خواهد در غير شما، ايشان كه اين را شنيدند بيعت نكردند و گفتند: ما بيائيم و از براى تو شمشير بزنيم و تو ديگرى را بر ما حاكم نمائى (4)؟

و ايضا روايت كرده است كه: ابو الحسن رفا از يكى از علماى اهل سنّت پرسيد: وقتى كه پيغمبر از مدينه بيرون رفت آيا كسى را در مدينه خليفه كرد؟

گفت: بلى، على را خليفه كرد.

ص: 76


1- . خصال 466؛ كافى 1/285 نزديك به اين مضمون؛ مجمع البيان 1/200.
2- . كافى 1/278؛ كمال الدين 222؛ بصائر الدرجات 470-473.
3- . كافى 1/277؛ بصائر الدرجات 474.
4- . مناقب ابن شهر آشوب 1/317.

گفت: چرا به اهل مدينه نگفت كه شما كسى را در ميان خود اختيار كنيد كه شما اجتماع در ضلالت نمى كنيد؟

سنّى گفت: از مخالفت يكديگر و حدوث فتنه ترسيد.

ابو الحسن گفت كه: اگر فسادى ميان ايشان بهم مى رسيد بعد از برگشتن به اصلاح مى آورد.

سنّى گفت: اين روش محكمتر و از حدوث فتنه دورتر بود.

ابو الحسن گفت: آيا كسى را تعيين كرد كه بعد از وفات جانشين او باشد؟

گفت: نه.

ابو الحسن گفت: حالت فوت اعظم و احتياج مردم به خليفه بيشتر بود از حالت سفر، پس چگونه در حالت موت نترسيد از اختلاف امّت و فتنه، و در حالت سفر كه تداركش بزودى ممكن بود ترسيد؟

سنّى ساكت شد و جواب نتوانست گفت (1).

ص: 77


1- . مناقب ابن شهر آشوب 1/318.

فصل چهارم: در بيان وجوب معرفت امام است،

و آنكه مردم معذور نيستند در ترك ولايت امام حق، و آنكه هر كه بميرد و امام خود را نشناسد مرده خواهد بود با كفر و نفاق بدان كه نزد شيعه اقرار به امام از اصول دين است و به ترك آن در احكام آخرت با كفار شريك است، و در اكثر احكام دنيوى به روش مسلمانان با ايشان سلوك مى كنند مگر آنها كه اظهار عداوت اهل بيت عليهم السّلام كنند مانند خوارج كه ايشان در احكام دنيوى نيز حكم كفار دارند، و از بعضى روايات ظاهر مى شود كه در زمان عدم استيلاى امام حق از براى شفقت بر شيعه حكم اسلام بر ايشان ظاهرا جارى كرده اند كه كار بر شيعه در معاشرت ايشان دشوار نشود و بعد از ظهور دولت حق و قيام قائم عليه السّلام حكم كفار صرف بر ايشان جارى مى شود، و اكثر علماى شيعه را اعتقاد اين است كه بغير از مستضعفين ايشان در جهنم مخلّد خواهند بود مثل ساير كفار، و نادرى از علماى شيعه قائل شده اند كه بعد از مكث طويل در عذاب الهى اميد نجات در باب ايشان هست، و مستضعف آن است كه به اعتبار ضعف عقل تمييز ميان حق و باطل نتواند كرد، يا آنكه دليل حقّيّت مذهب حق با عدم تقصير بر او تمام نشده باشد مانند كسانى كه در ميان حرم پادشاهان سنّى برآمده باشند و اختلاف مذاهب را نشنيده باشند يا اگر شنيده باشند كسى را نيابند كه حقّيّت مذهب اماميّه را بر ايشان اثبات كند، ايشان را اميد نجات در آخرت هست، و حق اين است كه غير از مستضعفين را اميد نجات نيست و در عذاب الهى مخلّد خواهند بود.

ص: 78

و خاصه و عامه به طريق متواتر از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده اند كه: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليّة» (1)يعنى: «هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرده خواهد بود به روش مردۀ اهل جاهليت پيش از مبعوث شدن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه بر كفر و جهل به اصول و فروع دين مى ميرند» .

و آنكه بعضى از متكلّفين و متعصّبين اهل سنّت گفته اند كه مراد از امام زمان، قرآن است (2)، هر عاقلى مى داند كه تعبير از كتاب به امام كردن مجاز و خلاف ظاهر است.

و ايضا اضافۀ «زمانه» ظاهر است در آنكه در هر زمانى امامى دارد و قرآن مشترك است ميان جميع زمانها، و اينكه مراد، حضرت رسول باشد به وجه ثانى مندفع است.

و ايضا امام گذشته را امام زمان نمى گويند پس معلوم شد كه در هر زمانى امامى مى بايد كه مردم او را بشناسند، و به اتفاق بغير اماميّه كسى قائل نيست به آنكه در هر عصرى امامى هست و هيچ عصر خالى از امام نمى باشد.

و برقى در محاسن به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده كه: هر كه بميرد و امام خود را نشناسد، به مردن جاهليّت مرده است، پس شما را باد اطاعت امام خود، بتحقيق ديديد اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام را كه متابعت نكردند به كجا منتهى شد امر ايشان و شما پيروى مى كنيد كسى را كه مردم معذور نيستند به جهالت و نشناختن او؛ در شأن ماست كرايم قرآن-يعنى هر آيه كه دلالت بر فضيلتى مى كند-و ما گروهيم كه خداوند عالم اطاعت ما را واجب گردانيده است و زمينهاى انفال از ماست و برگزيدۀ غنيمت از ماست (3).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: زمين صلاحيّت ندارد مگر به امام، و هر كه بميرد و امام خود را نشناسد مى ميرد به مردن جاهليّت، و محتاجترين احوال هر يك از شما به معرفت امام در وقتى است كه جانش به اينجا برسد-و به دست

ص: 79


1- . كمال الدين 409؛ كفاية الاثر 292؛ احقاق الحق 13/86؛ ينابيع المودة 3/456.
2- . تفسير طبرى 8/116؛ تفسير كشاف 2/682؛ تفسير فخر رازى 21/17.
3- . محاسن 1/251.

اشاره كرد به سينۀ مبارك خود و فرمود: -در آن وقت خواهد گفت: بر امر نيكى و مذهب خوبى بوده ام، و آن وقت است كه احوال آخرت بر او ظاهر مى شود و حال خود را خوب مشاهده مى نمايد (1).

و به سند حسن از حسين بن ابى العلا منقول است كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم از معنى قول رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: هر كه بميرد و او را امامى نباشد به مرگ جاهليّت مرده است؟

حضرت فرمود: بلى، اگر مردم متابعت على بن الحسين عليه السّلام مى كردند و ترك مى نمودند عبد الملك بن مروان را هدايت مى يافتند.

پس گفتم: كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ كفر مى ميرد؟

فرمود كه: نه، به مرگ ضلالت مى ميرد (2).

مترجم گويد كه: مى تواند بود كه مراد از اين حديث آن باشد كه در دنيا حكم كفر بر ايشان جارى نمى شود يا مراد مستضعفين باشد چنانچه در احاديث معتبرۀ ديگر از آن حضرت منقول است كه: يعنى مردن كفر و ضلالت و نفاق (3).

و ايضا در محاسن و غير آن به سندهاى معتبر روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام كه: هر كه بميرد و امام نداشته باشد پس مردنش مردن جاهليّت است و معذور نيستند مردم تا امام خود را بشناسند، و هر كه بميرد و امام خود را بشناسد ضرر نمى كند او را كه ظاهر شدن امام پيش افتد يا پس، و هر كه بميرد و امام خود را بشناسد چنان است كه با حضرت قائم عليه السّلام باشد در زير خيمۀ او (4).

و در اكمال الدين به سند معتبر روايت كرده است كه از حضرت امام رضا عليه السّلام پرسيدند كه: هر كه بميرد و امام خود را نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است؟

ص: 80


1- . محاسن 1/252؛ كافى 2/21.
2- . محاسن 1/252.
3- . محاسن 1/253؛ كافى 1/377.
4- . محاسن 1/254؛ كافى 1/371.

فرمود كه: بلى، هر كه شك كند و توقف نمايد در امامت امام، كافر است؛ و هر كه انكار كند يا اظهار عداوت امام نمايد، مشرك است يعنى مانند بت پرستى است (1).

و كلينى و نعمانى به سند صحيح از ابن ابى نصر روايت كرده اند كه از حضرت امام رضا عليه السّلام پرسيد از تفسير اين آيه وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اَللّهِ (2)يعنى:

«كيست گمراه تر از كسى كه متابعت كند خواهش خود را بى هدايتى از جانب خدا» .

حضرت فرمود: مراد كسى است كه در دين خود به رأى خود عمل كند بى آنكه متابعت امامى از ائمۀ هدى عليهم السّلام نمايد (3).

و ايضا روايت كرده اند از حضرت صادق عليه السّلام كه: هر كه شريك گرداند با امامى كه امامتش از جانب خداست كسى را كه امامتش از جانب خدا نيست، پس او مشرك است و چنان است كه براى خدا شريك قرار داده است (4).

و نعمانى به سند قوى از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم كه: مردى هست كه شما را دوست مى دارد و از دشمنان شما بيزارى مى جويد و حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مى داند و اعتقاد دارد كه امامت از شما اهل بيت به سلسله اى ديگر بدر نمى رود امّا مى گويد كه: ايشان اختلاف دارند و ايشان پيشوايان و راهنمايانند پس وقتى كه همه اتفاق كنند بر يك كس من قائل به امامت او خواهم شد. حضرت فرمود كه: اگر به اين حالت بميرد به مرگ جاهليت مرده است (5).

و بر اين مضمون احاديث بسيار روايت كرده است (6).

على بن ابراهيم و ابن بابويه و غير ايشان به سندهاى معتبر روايت كرده اند از حضرت

ص: 81


1- . كمال الدين 668.
2- . سورۀ قصص:50.
3- . كافى 1/374؛ غيبت نعمانى 142.
4- . كافى 1/373؛ غيبت نعمانى 142.
5- . غيبت نعمانى 147.
6- . غيبت نعمانى 147-150.

امام محمد باقر عليه السّلام كه: معذور نمى دارد خدا در روز قيامت كسى را كه گويد: پروردگارا! من ندانستم كه فرزندان فاطمه عليها السّلام واليانند بر همۀ خلق، و در حقّ شيعۀ فرزندان حضرت فاطمه عليها السّلام و بس اين آيه نازل شده است قُلْ يا عِبادِيَ اَلَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ يَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ (1)يعنى: «اى بندگان من كه بسيار ستم كرده ايد بر جانهاى خود به بسيار كردن گناهان! نااميد مشويد از رحمت خدا، بدرستى كه خدا گناهان همه را مى آمرزد اگر خواهد، بدرستى كه او آمرزنده و مهربان است» ، مراد حضرت آن است كه شيعيانند كه استحقاق آمرزش دارند نه غير ايشان، و غير ايشان مخلّدند در جهنم (2).

و حميرى به سند صحيح از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه: هر كه دوست دارد كه ميان او و خدا حجابى نباشد و او نظر كند به رحمت الهى و خدا نظر رحمت كند بسوى او، پس او دوست دارد آل محمد عليهم السّلام را و بيزارى جويد از دشمنان ايشان و متابعت كند امام از جملۀ ايشان را، هرگاه چنين كند پيوسته نظر كند به رحمت و كرم خداوند عالم و نظر رحمت خدا از او منقطع نگردد (3).

و در عيون اخبار الرضا عليه السّلام از آن حضرت روايت كرده است از پدران بزرگوارش كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه: هر كه بميرد و امامى از فرزندان من نداشته باشد به مرگ جاهليّت بميرد و خدا او را عقاب كند به آنچه در جاهليّت و اسلام كرده باشد (4).

و شيخ طوسى در مجالس روايت كرده است در تفسير اين آيۀ كريمه وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اِهْتَدى (5)كه حضرت فرمود كه: و اللّه اگر كسى توبه كند از شرك و ايمان بياورد به خدا و روز قيامت و اعمال شايسته بكند و هدايت نيابد به ولايت

ص: 82


1- . سورۀ زمر:53.
2- . تفسير قمى 2/250؛ معاني الاخبار 107؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/518.
3- . قرب الاسناد 351.
4- . عيون اخبار الرضا 2/58؛ كنز الفوائد 151.
5- . سورۀ طه:82.

و محبت ما و شناختن فضل ما، آنها هيچ فايده اى به او نمى بخشد (1)؛ پس عمدۀ ايمان و جزء اخيرش اعتقاد به امامت ائمۀ حق و متابعت ايشان است.

و در علل الشرايع روايت كرده است از حنان بن سدير كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد كه: چه علت دارد كه هر امامى كه بعد از پيغمبر است مى بايد بشناسيم و امامهايى كه پيش از آن حضرتند واجب نيست كه بشناسيم؟

حضرت فرمود: علتش آن است كه شريعتهاى آنها كه پيش از آن حضرت بودند مخالف شريعت آن حضرت بود و ما مكلّف به شريعت آنها نيستيم، به اين سبب معرفت آنها در كار نيست به خلاف امامها كه بعد از آن حضرت بودند و حافظ شريعت آن حضرت بودند (2).

و در معاني الاخبار به سند معتبر روايت كرده است كه: سليم بن قيس از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد كه: كمتر چيزى كه آدمى به آن گمراه مى شود چيست؟

فرمود: آن است كه نشناسد كسى را كه خدا امر كرده است به اطاعت او و واجب گردانيده است ولايت و محبت او را و او را حجت خود گردانيده است در زمين و گواه خود نموده است بر خلق.

پرسيد كه: كيستند ايشان يا امير المؤمنين؟

فرمود: آن جماعتند كه خدا اطاعت آنها را مقرون به اطاعت خود و پيغمبر خود كرده است و گفته است أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ (3).

پس سليم سر مبارك حضرت را بوسيد و گفت: واضح كردى از براى من و غم از دل من برداشتى و هر شكى كه در دل من بود برطرف كردى (4).

و در علل الشرايع روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: روزى حضرت امام

ص: 83


1- . امالى شيخ طوسى 259؛ تفسير فرات كوفى 258.
2- . علل الشرايع 210.
3- . سورۀ نساء:59.
4- . معاني الاخبار 394.

حسين عليه السّلام بيرون آمد بسوى اصحابش و گفت: أيها الناس! بدرستى كه خداوند جليل خلق نكرده است بندگان را مگر براى اينكه او را بشناسند، پس هرگاه او را شناختند عبادت مى كنند او را و هرگاه عبادت كردند او را بى نياز مى شوند به عبادت او از عبادت غير او.

پس مردى گفت: يا بن رسول اللّه! پدر و مادرم فداى تو باد معرفت خدا چيست؟

فرمود كه: شناختن اهل هر زمان امامى را كه واجب است بر ايشان اطاعت او (1).

مترجم گويد كه: معرفت خدا را به معرفت امام تفسير فرمود براى آنكه خدا را نمى توان شناخت مگر از جهت امام؛ يا از اين جهت كه خداشناسى بدون شناختن امام فايده نمى بخشد؛ يا از اين جهت كه كسى كه خدا را چنين شناسد كه مردم را مهمل مى گذارد و امامى براى ايشان تعيين نمى نمايد، خدا را به لطف و كرم نشناخته.

و در عقاب الاعمال از طريق عامه از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه: روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بود و در خدمت آن حضرت، جناب امير المؤمنين عليه السّلام و جمعى از صحابه نشسته بودند، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: هر كه «لا اله الاّ اللّه» بگويد داخل بهشت مى شود.

پس ابو بكر و عمر گفتند: ما «لا اله الاّ اللّه» مى گوئيم.

حضرت فرمود كه: قبول نمى شود «لا اله الاّ اللّه» مگر از اين-يعنى امير المؤمنين عليه السّلام-و شيعيان او كه پروردگار ما پيمان ايشان را بر ولايت گرفته است.

پس ابو بكر و عمر بازگفتند كه: ما مى گوئيم «لا اله الاّ اللّه» .

پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دست بر سر جناب امير عليه السّلام گذاشته گفت: علامت قبول شهادت از شما آن است كه بيعت او را نشكنيد و منصب او را غصب نكنيد و سخن او را نسبت به دروغ ندهيد (2).

ص: 84


1- . علل الشرايع 9؛ كنز الفوائد 151.
2- . ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 22؛ اعلام الدين 357.

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: از ماست امامى كه اطاعت او واجب است، هر كه او را انكار نمايد يهودى بميرد يا نصرانى، بخدا سوگند كه خدا زمين را نگذاشته است از روزى كه حضرت آدم عليه السّلام را از دنيا برده است مگر آنكه در زمين امامى بوده است كه مردم به سبب او هدايت مى يافتند بسوى خدا و حجت خدا بود بر بندگان، هر كه دست از متابعت او برمى داشت هلاك مى شد و هر كه ملازمت او مى كرد نجات مى يافت، و بر خدا لازم است كه چنين باشد (1).

و كلينى به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: عبادت نمى كند خدا را مگر كسى كه خدا را بشناسد، امّا كسى كه خدا را نشناسد خدا را مى پرستد از روى گمراهى.

راوى گفت: معرفت خدا چيست؟

فرمود كه: آن است كه تصديق كند خدا را و تصديق كند پيغمبر او را و اعتقاد نمايد به امامت على عليه السّلام و پيروى كند او را و امامان هدايت را و بيزارى جويد از دشمن ايشان، همچنين خدا را مى بايد شناخت (2).

و كلينى و برقى و نعمانى به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه: هر كه عبادت كند خدا را به عبادتى كه اهتمام كند در آن و به تعب اندازد خود را و به امام عادلى كه از جانب خدا منصوب باشد اعتقاد نداشته باشد، بدرستى كه سعيش نزد خدا مقبول نيست و او گمراه و حيران است، و مثل او مثل گوسفندى است كه گم كرد شبان و گلۀ خود را و حيران گرديد و رفت و آمد در تمام روز، چون شب او را فرو گرفت گلۀ گوسفندى را ديد با شبانش پس ملحق به آن گله شد و شب با آنها بسر آورد، پس چون شبان گلۀ خود را به چرا برد گوسفند ديد كه گله و شبان او نيست، پس برگشت حيران و طلب شبان و گلۀ خود مى كرد، پس گله اى ديگر ديد و ميل بسوى آن كرد و شبان

ص: 85


1- . ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 245؛ محاسن 1/176.
2- . كافى 1/180.

آن گله او را صدا زد كه: ملحق شو به گلۀ خود كه حيرانى و شبان و گلۀ خود را گم كرده اى، پس برگشت حيران و ترسان، نه شبانى داشت كه او را به چراگاه خود راهنمائى كند يا از چراگاه به مأواى خود برساند، ناگاه در اين حالت گرگ او را دريافت و تنهائى او را غنيمت شمرد و او را خورد؛ و همچنين است هر كه صبح كند در اين امّت و او را امامى از جانب خدا نباشد كه عادل باشد، صبح كرده خواهد بود حيران، و اگر بر اين حال بميرد به مرگ كفر و نفاق مرده است. و بدان كه امامان حق و اتباع ايشان بر دين خدايند و امامان جور معزولند از دين خدا و از حق، و خود گمراهند و مردم را گمراه مى نمايند، و اعمالى كه مى كنند مانند خاكسترى است كه باد تند بر آن بوزد و پراكنده كند و قادر نيستند از آنچه كسب كرده اند بر چيزى، اين است گمراهى دور و دراز (1).

مترجم گويد كه: وجه تشبيه از اين جهت است كه كسى كه امام حقى داشته باشد و بعد از او متابعت خليفۀ او ننمايد نزد هر امامى از ائمۀ جور كه مى رود و خلاف آنچه از امام حق ديده و شنيده است مشاهده مى نمايد از او نفرت مى كند و به نزد ديگرى مى رود، و امام جور نيز هرگاه از او خلاف آن باطلى كه در دست دارد ببيند او را دور مى گرداند كه مبادا اتباعش را فاسد گرداند، و او بر اين حالت است تا اينكه شيطان كه گرگ راه دين است اين حيرانى او را غنيمت مى شمارد و او را يا از دين بالكلّيّه بدر مى برد يا به متابعت يكى از ائمۀ جور راغب مى گرداند و هلاك مى كند.

و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: امام، علم و نشانه اى است ميان خدا و خلق، پس هر كه او را شناسد مؤمن است و هر كه او را نشناسد كافر (2).

و نعمانى به سند معتبر روايت كرده است كه محمد بن مسلم از حضرت باقر عليه السّلام پرسيد:

مرا خبر ده از كسى كه انكار كند امامى از شما را حال او چيست؟

ص: 86


1- . كافى 1/183؛ محاسن 1/176؛ غيبت نعمانى 139.
2- . كمال الدين 412.

حضرت فرمود: كسى كه انكار كند امامى را كه امامت او از جانب خدا باشد و بيزارى جويد از او و از دين او، پس او كافر است و مرتد شده است از اسلام، زيرا كه امام از جانب خدا و دينش دين خداست، پس هر كه بيزارى جويد از دين خدا خونش مباح است در آن حال مگر آنكه توبه كند و برگردد بسوى خدا از آنچه گفته است (1).

ص: 87


1- . غيبت نعمانى 140؛ اختصاص 259.

فصل پنجم: در بيان آنكه هر كه انكار يك امام كند

چنان است كه انكار همه كرده باشد

كلينى و ابن بابويه و نعمانى و ديگران به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: هر كه انكار كند امامت يك امام زنده را پس انكار كرده است جميع امامهاى گذشته را (1).

و ابن بابويه و ديگران به سند معتبر از ابان بن تغلب روايت كرده اند كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردم كه: كسى كه امامهاى گذشته را بشناسد و امامى كه در زمان اوست نشناسد آيا مؤمن است؟ حضرت فرمود: نه؛ پرسيدم كه: آيا مسلمان است؟ فرمود:

بلى (2).

ابن بابويه گفته است كه: اسلام اقرار به شهادتين است و اين باعث آن مى شود كه خون و مال ايشان محفوظ مى شود و ثواب آخرت به ايمان است، حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر كه شهادت دهد به يگانگى خدا و پيغمبرى من مال و خونش را حفظ كرده است مگر آنكه مستحقّ كشتن يا مال گرفتن بشود و حسابش بر خداست (3).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: بدانيد اگر كسى انكار

ص: 88


1- . كافى 1/373؛ كمال الدين 410؛ غيبت نعمانى 141.
2- . كمال الدين 410.
3- . كمال الدين 410.

كند پيغمبرى عيسى عليه السّلام را و اقرار كند به جميع پيغمبران ديگر، مؤمن نيست، قصد كنيد راه خدا را به طلب كردن امامى كه علامت راه حقّ است، و چون امام شما محجوب و پنهان باشد طلب كنيد احاديث و آثار ايشان را كه در ميان شماست تا كامل گردانيد امر دين خود را و ايمان آورده باشيد به پروردگار خود (1).

و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: يا على! تو و امامان از فرزندان تو بعد از من حجتهاى خدائيد بر خلق و نشان راه هدايتيد در ميان بندگان خدا، هر كه انكار كند يكى از شما را مرا انكار كرده است، و هر كه معصيت كند يكى از شما را مرا معصيت كرده است، و هر كه جفا كند يكى از شما را مرا جفا كرده است، و هر كه وصل كند با شما به احسان با من وصل كرده است، و هر كه اطاعت كند شما را مرا اطاعت كرده است، و هر كه با شما دوستى كند با من دوستى كرده است، و هر كه با شما دشمنى كند با من دشمنى كرده است، زيرا كه شما از منيد و از طينت من آفريده شده ايد و من از شمايم (2).

و ايضا نعمانى از محمد بن تمام روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم كه: فلان شخص كه مولى و شيعۀ توست تو را سلام مى رساند و مى گويد كه:

ضامن شو از براى من كه در قيامت مرا شفاعت كنى، حضرت پرسيد كه: از شيعيان و دوستداران ماست؟ گفتم: بلى، فرمود: پس شأن او از آن ارفع است كه محتاج به التماس شفاعت باشد.

پس من عرض كردم كه: مردى است كه على عليه السّلام را امام مى داند و دوست مى دارد و اوصياى بعد از او را نمى شناسد، حضرت فرمود: او گمراه است.

گفتم: اقرار به همۀ امامها دارد و امام آخر را انكار مى كند، فرمود: او مانند كسى است كه اقرار به پيغمبرى عيسى عليه السّلام داشته باشد و انكار پيغمبرى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نمايد يا اقرار به

ص: 89


1- . كمال الدين 412؛ كافى 1/182 و 2/48.
2- . كمال الدين 413.

پيغمبرى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داشته باشد و انكار پيغمبرى عيسى عليه السّلام نمايد، پناه مى برم به خدا از كسى كه يك حجت از حجتهاى خدا را انكار كند (1).

مترجم گويد كه: پيغمبران و اوصيائى كه حق تعالى در قرآن ايشان را ياد كرده است مانند حضرت ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السّلام يا در سنّت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبوت و وصايت ايشان به تواتر رسيده باشد و ضرورى دين شده، هر كه يكى از ايشان را انكار كند كافر است و ساير انبيا و اوصيا را مجملا مى بايد اذعان كرد امّا بخصوص دانستن واجب نيست مثل آنكه اقرار كند كه همۀ پيغمبران و رسولان و اوصياى ايشان بر حقّند.

و كلينى و نعمانى به سند موثّق از محمد بن مسلم روايت كرده اند كه به خدمت حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد كه: مردى به من گفت كه امام آخر را كه امام زمان است بشناسى ضرر نمى رساند كه امام پيش را ندانى، حضرت فرمود كه: خدا لعنت كند اين مرد را من او را دشمن مى دارم با آنكه او را نمى شناسم، امام آخر را نمى توان شناخت مگر به امام اول (2).

و كلينى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر يا امام صادق عليهما السّلام روايت كرده است كه: بنده مؤمن نيست تا خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جميع ائمه و امام زمان خود را بشناسد و رد كند هر چه بر او مشتبه شود بسوى او و انقياد كند او را، پس فرمود كه: چگونه امام آخر را مى شناسد كسى كه جاهل باشد امام اول را و امامت او را نداند (3)؟

و ايضا به سند صحيح از زراره روايت كرده است كه: از حضرت باقر عليه السّلام سؤال كردم كه: مرا خبر ده كه معرفت امام بر همۀ خلق واجب است؟

حضرت فرمود كه: خداوند عالميان محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مبعوث گردانيد به رسالت بر همۀ مردم و حجت خدا بود بر همۀ خلق در زمين، پس هر كه ايمان به خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بياورد و متابعت و تصديق او نمايد معرفت امام بر او واجب است، و كسى كه ايمان به خدا

ص: 90


1- . غيبت نعمانى 118.
2- . كافى 1/373؛ غيبت نعمانى 143.
3- . كافى 1/180.

و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نياورد و متابعت و تصديق او ننمايد و حقّ ايشان را نشناسد چگونه واجب تواند بود بر او معرفت امام به تنهائى و حال آنكه او ايمان به خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نياورده و حقّ ايشان را نشناخته؟

زراره گفت: چه مى گوئى در حقّ كسى كه ايمان به خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورده و تصديق رسولش كرده در هر چيزى كه خدا بر او فرستاده؟ آيا واجب است بر ايشان حقّ معرفت شما؟

حضرت فرمود كه: بلى، سنّيان معرفت ابو بكر و عمر را با آن قبايح ايشان واجب مى دانند؟

زراره گفت: بلى.

حضرت فرمود كه: گمان مى كنى كه خدا معرفت آن دو پليد را در دل ايشان انداخته است؟ نه و اللّه كسى بغير شيطان در دل ايشان نيانداخته است و بخدا سوگند كه الهام نكرده است به مؤمنان معرفت ما را بغير خداوند عالميان (1).

و ايضا به سند معتبر روايت كرده است از جابر كه گفت: شنيدم از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: خدا را نمى شناسد و عبادت خدا نمى كند مگر كسى كه خدا را بشناسد و امام خود را از ما اهل بيت بشناسد، و كسى كه خدا را و امام خود از ما اهل بيت نشناسد پس البته او غير خدا را مى شناسد و غير خدا را مى پرستد، و بخدا سوگند كه بيراهه مى رود از روى ضلالت و گمراهى (2).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: شما شايسته و صالح نيستيد تا معرفت حاصل كنيد، و معرفت حاصل نكرده ايد تا تصديق نكنيد، و تصديق نكرده ايد تا تسليم و انقياد كنيد چهار چيز را كه در آيه مذكور خواهد شد كه توبه و ايمان و عمل صالح و هدايت يافتن به ولايت و متابعت ائمۀ حق است، پس فرمود كه: صلاحيّت

ص: 91


1- . كافى 1/180.
2- . كافى 1/181.

نمى يابد و درست نمى شود اول آنها مگر به آخر آنها و بدون ولايت آنها فايده نمى بخشد و گمراهند اصحاب سه تا و حيران شده اند حيرانى دور و دراز، بدرستى كه خدا قبول نمى كند مگر عمل شايسته را و قبول نمى كند خدا مگر وفا به شرطها و عهدها كه در آيه مذكور است، پس هر كه وفا كند به شرطهاى خدا و به كار فرمايد آنچه را خدا در قرآن از او عهد گرفته، مى رسد به ثوابها كه خدا وعده داده است او را، بدرستى كه خداوند عالميان خبر داده است بندگان را به راههاى هدايت و علامتها بر راه هدايت نصب كرده است و خبر داده است ايشان را كه چگونه اين راه را طى كنند پس گفت وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اِهْتَدى (1)يعنى: «بدرستى كه من بسيار آمرزنده ام كسى را كه توبه كند از شرك و كفر، و ايمان آورد به خدا و رسول و روز قيامت، پس هدايت يابد» ، و فرموده است إِنَّما يَتَقَبَّلُ اَللّهُ مِنَ اَلْمُتَّقِينَ (2)يعنى: «بدرستى كه قبول نمى كند خدا اعمال را مگر از پرهيزكاران» ، پس كسى كه از خدا بترسد در آنچه امر كرده است او را خدا را ملاقات كند با ايمان به آنچه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورده است، هيهات! هيهات! چه دور است احوال اين جماعت از نيل سعادت، گذشتند جماعت بسيار و مردند پيش از آنكه هدايت يابند به ولايت و متابعت ائمۀ حق و گمان كرده اند كه ايمان آورده اند و شرك آوردند به خدا به نادانى، هر كه خانه ها را از درگاهش بدر آيد او هدايت يافته است و هر كه از غير درگاه داخل خانه شود راه هلاك پيموده است-و درگاه علم رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ائمۀ حقّند چنانكه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است كه: من شهرستان علم و حكمتم و على درگاه اوست، و خداوند فرموده است وَ أْتُوا اَلْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها (3)يعنى: «خانه ها را از درگاهش داخل شويد» -.

و خدا پيوند كرده است اطاعت ولىّ امر را كه امام باشد به اطاعت رسولش و وصل كرده است اطاعت رسول را به اطاعت خود چنانچه فرموده است أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا

ص: 92


1- . سورۀ طه:82.
2- . سورۀ مائده:27.
3- . سورۀ بقره:189.

اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ (1) پس هر كه ترك كند اطاعت واليان امر امّت را نه اطاعت خدا كرده و نه اطاعت رسول، و اطاعت ايشان اقرار است به آنچه خداى تعالى فرموده است خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ (2)يعنى: «بگيريد زينت خود را نزد هر مسجدى» و از اخبار ظاهر مى شود كه مراد از مسجد نماز است، و زينت شامل زينتهاى جسمانى و روحانى هر دو است-و بهترين زينتهاى روحانى ايمان است كه عبادات بدون آنها مقبول نيست و عمدۀ آنها ولايت است و متابعت ائمۀ حق و پيشوايان دين است-.

پس حضرت فرمود: طلب كنيد خانه هاى ما را كه خدا بعد از آيۀ نور-كه در شأن اهل بيت عليهم السّلام نازل شده فرموده است كه فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اَللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اِسْمُهُ (3)كه تأويلش در احاديث چنين وارد شده است كه: اين نور در خانه آباده افروخته است-كه خدا رخصت داده و مقرر فرموده كه هميشه بلند مرتبه و بلند آوازه باشد و ياد خدا در آن خانه ها مى شده باشد، پس حضرت فرمود كه: بدرستى كه خبر داده است شما را كه آن خانه آبادها يا سكنۀ آن خانه ها كيستند، فرموده است رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّهِ (4)يعنى: «مردانى چندند كه غافل نمى گرداند ايشان را تجارتى و نه بيعى از ياد خدا» و از بپاداشتن نماز و ادا كردن زكات، و مى ترسند از روزى كه از دهشت آن برمى گردد دلها و ديده ها، پس حضرت فرمود: بدرستى كه حق تعالى برگزيد و مخصوص گردانيد رسولان و پيغمبران را از براى امر خود كه هدايت خلق و بيان شرايع دين باشد، پس برگزيد بعد از ايشان گروهى را كه تصديق كنند پيغمبران را در انذارها كه خدا بر زبان رسل فرستاد، پس فرمود وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ (5)يعنى: «هيچ امّتى نيست مگر اينكه گذشته است در آن انذاركننده و ترساننده از عقوبات الهى» حيران است هر كه

ص: 93


1- . سورۀ نساء:59.
2- . سورۀ اعراف:31.
3- . سورۀ نور:36.
4- . سورۀ نور:37.
5- . سورۀ فاطر:24.

نادان است و هدايت يافته است هر كه بينا و عاقل است، و مراد از بينائى، بينائى دل است كه خدا مى فرمايد فَإِنَّها لا تَعْمَى اَلْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى اَلْقُلُوبُ اَلَّتِي فِي اَلصُّدُورِ (1)يعنى: «بدرستى كه كور نيست ديده هاى سر ايشان و ليكن كور است دلها كه در سينه هاى ايشان است» و چگونه هدايت يابد كسى كه دلش نابينا باشد و چگونه بينا شود كسى كه تدبّر و تفكّر نكند در آيات و احاديث؟ متابعت كنيد رسول خدا و اهل بيت او را و اقرار كنيد به آنچه از جانب خدا نازل شده است، متابعت كنيد آثار هدايت را كه ائمۀ حق باشند، بدرستى كه ايشان علامتهاى امانت و دين دارى و پرهيزكارى اند (2)، و تتمۀ حديث ترجمه اش گذشت.

ايضا به سند معتبر روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: عبد اللّه بن الكوّاء كه از جملۀ خارجيان بود به خدمت حضرت امير عليه السّلام آمد و پرسيد از تفسير اين آيه وَ عَلَى اَلْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ (3)، حضرت فرمود: مائيم كه بر اعراف خواهيم بود و مى شناسيم ياوران خود را به علامتهائى كه در سيماى ايشان است، و مائيم اعرافى كه نمى توان شناخت خدا را مگر به راه معرفت ما، و مائيم اعرافى كه خدا مى شناساند به ما بر صراط احوال دوستان و دشمنان ما را، پس داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه ما را شناسد و ما او را شناسيم، و داخل جهنم نمى شود مگر كسى كه ما را نشناسد و ما او را نشناسيم، اگر خدا مى خواست مى توانست خود را به بندگان بشناساند و ليكن مصلحت در اين دانست كه ما را درهاى معرفت خود گرداند و صراط و راه نجات سازد، و مائيم وجه خدا كه از جهت ما بر خدا مى توان رسيد پس كسى كه عدول نمايد از ولايت ما يا غير ما را بر ما ترجيح دهد پس ايشان از راه راست گرديده اند، مساوى نيستند آن جماعت كه مردم چنگ در متابعت ايشان زده اند با ما، زيرا كه مردم كه غير شيعيان باشند رفته اند بسوى چشمه هاى گل آلود چند كه بعضى در بعضى ريخته مى شود، و آنها كه بسوى ما آمده اند بر

ص: 94


1- . سورۀ حج:46.
2- . كافى 1/181.
3- . سورۀ اعراف:46.

سرچشمه اى صاف چند آمده اند كه پيوسته جارى است به امر پروردگار آنها كه آخر شدن ندارد و هرگز منقطع نمى گردد (1).

مترجم گويد كه: حضرت تشبيه فرموده اند علم را به آب از جهت آنكه چنانچه آب باعث حيات بدن است، علم باعث حيات روح است؛ و علوم مخالفان را از جهت قلّت و عدم انتفاع به آنها و مخلوط بودن به شكها و شبهه ها به آبهاى كمى كه در گودالها جمع شده باشد و مخلوط به گل و لجن و كثافات بوده باشد، و از اين جهت كه ايشان از يكديگر اين علوم فاسده را اخذ كرده اند و به خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ حق عليهم السّلام كه علوم حق نزد ايشان است منتهى نمى شود، و تشبيه فرموده است كه آن چشمه ها بعضى در بعضى ريخته مى شود، و علوم اهل بيت را تشبيه فرموده اند به چشمۀ صافى كه پيوسته جارى مى شود از جانب پروردگار از اين جهت كه علوم ايشان يقينى و منبعش وحى و الهام الهى است و در آن راه شك و شبهه نيست و پيوسته به القاى روح القدس و الهامات يقينيّه كه بر قلب ايشان فايض مى شود انقطاع و آخر شدن ندارد چنانچه بعد از اين مذكور مى شود ان شاء اللّه.

و ايضا به سند معتبر از ابو حمزۀ ثمالى روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام به او گفت: اى ابا حمزه! احدى از شما اگر چند فرسخ راه خواهد برود دليلى و راهنمائى پيدا مى كند كه راه را گم نكند، و تو جاهلترى به راههاى آسمان از راههاى زمين، پس از براى خود راهنمائى طلب كن (2). و مراد به راههاى آسمان، عقايد و اعمالى چند است كه آدمى به سبب آنها به بهشت و درجات عاليۀ قرب الهى و كمالات معنوى فايز گردد.

و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه وَ مَنْ يُؤْتَ اَلْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً (3)يعنى: «هر كه حكمت به او داده شده پس بتحقيق كه خير بسيار به او داده شده است» ، حضرت فرمود: مراد از حكمت

ص: 95


1- . كافى 1/184؛ و نزديك به اين مضمون در تفسير فرات كوفى 142 و احتجاج 1/540 و تأويل الآيات الظاهرة 1/176 آمده است.
2- . كافى 1/184.
3- . سورۀ بقره:269.

طاعت خداست و شناختن امام (1).

مترجم گويد كه: حكمت، علوم حقّ يقينى است كه مقرون به عمل باشد چنانچه گفته اند كه: حكيم، راست گفتار و درست كردار است، لهذا حضرت تفسير فرمود به معرفت امام كه سرمايۀ كل سعادات است و علوم حق يقينيّه را از او كسب بايد نمود و به طاعت خدا كه عمل كردن به آن علوم است؛ و از اينجا معلوم مى شود كه حكمت، آن علوم باطله نيست كه جمعى از ارباب ضلالت به عقلهاى قاصر خود استنباط كرده اند و حكمت نام نهاده اند و اكثر شرايع انبياء و كتب الهى را به آن بر هم زده و مردم را از معرفت كتاب الهى و احاديث رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام محروم داشته بدون علم به شرايع دين و دانستن مسائل ضروريه و به سبب چند مسألۀ باطله خود را عالم و حكيم نام كرده اند.

و ايضا به سند موثق از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي اَلنّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي اَلظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها (2)يعنى: «آيا اگر كسى مرده باشد پس ما او را زنده گردانيم و بگردانيم از براى او نورى كه به آن نور راه رود در ميان مردم مانند كسى است كه مثل و صفت او آن باشد كه در تاريكيهاى كفر و ضلالت باشد و هرگز از اينها بيرون نيايد؟» ، حضرت فرمود كه: مراد از مرده كسى است كه چيزى نداند و علم به عقايد حقّه بهم نرساند، و مراد به نورى كه راه رود به آن در ميان مردم امامى است كه پيروى او نمايند، و كسى كه در ظلمات باشد كسى است كه امام خود را نشناسد (3).

و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: ابو عبد اللّه جدلى به خدمت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام آمد، حضرت فرمود كه: اى ابو عبد اللّه! مى خواهى تو را خبر دهم از تفسير قول حق تعالى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ

ص: 96


1- . كافى 1/185؛ محاسن 1/245؛ تفسير عياشى 1/151.
2- . سورۀ انعام:122.
3- . كافى 1/185؛ و نزديك به آن در تفسير عياشى 1/376 آمده است.

آمِنُونَ. وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي اَلنّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (1) كه ترجمۀ ظاهر لفظش آن است كه: «هر كه حسنه بياورد به درگاه خدا پس از براى اوست ثوابى بهتر از آن زيرا كه در عوض خبيث، شريف و در عوض فانى، باقى و در عوض يك، ده تا هفتصد به او عطا مى كند، و ايشان از فزع و خوف روز قيامت ايمنند؛ و هر كس سيئه اى بياورد يعنى گناه و بدى-و اكثر تفسير به شرك كرده اند-پس بر رو مى اندازند ايشان را در جهنم آيا جزا داده مى شويد مگر به آنچه كرده ايد؟» ، ابو عبد اللّه گفت: بلى يا امير المؤمنين فداى تو شوم، حضرت فرمود كه: حسنه، معرفت ولايت و امامت است و محبت ما اهل بيت، و مراد از سيئه در اينجا انكار ولايت ما و بغض ما اهل بيت است كه باعث آن مى شود كه او را به مذلت و خوارى بر رو به جهنم مى اندازند (2).

ص: 97


1- . سورۀ نمل:89 و 90.
2- . كافى 1/185. و براى اطلاع بيشتر رجوع شود تفسير حبرى 294؛ تفسير فرات كوفى 312؛ فرائد السمطين 2/299.

فصل ششم: در بيان وجوب اطاعت ائمۀ حق است

كلينى و غير او به سند حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه: بلندى امر دين و رفعتش و كليدش و درگاه همۀ امور و خشنودى خداوند رحمان اطاعت امام است بعد از شناختن او، پس فرمود كه: حق تعالى مى فرمايد مَنْ يُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اَللّهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً (1)يعنى: «هر كه اطاعت رسول كند پس بتحقيق كه اطاعت خدا كرده است، و هر كه پشت كند و روى از اطاعت بگرداند پس ما تو را نفرستاده ايم كه حافظ بر ايشان باشى اعمال ايشان را و آنكه حساب كنى ايشان را بر آنها» بر تو رسانيدن است و بر ما حساب كردن و ثواب و عقاب دادن (2).

مترجم گويد كه: استشهاد به آيه به جهت آن است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مواطن متعدده امر فرموده است مردم را به متابعت ايشان، پس اطاعت ايشان اطاعت رسول است و اطاعت رسول اطاعت خداست، پس اطاعت ايشان اطاعت خداست.

و به سند معتبر از ابو الصباح روايت كرده است كه گفت: گواهى مى دهم كه شنيدم از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: گواهى مى دهم كه على عليه السّلام امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و حسن بن على عليه السّلام امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و

ص: 98


1- . سورۀ نساء:80.
2- . كافى 1/185؛ تفسير عياشى 1/259؛ محاسن 1/447؛ امالى شيخ مفيد 68.

حسين بن على عليه السّلام امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و على بن الحسين عليه السّلام امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و محمد بن على عليه السّلام امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود (1).

و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر عليه السّلام فرمود كه: ما گروهيم كه خدا واجب گردانيده است اطاعت ما را و شما اقتدا مى كنيد به كسى كه معذور نيستند مردم به شناختن او (2).

و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود در تفسير قول حق تعالى كه در حق آل ابراهيم عليه السّلام مى فرمايد وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (3)كه يعنى:

«عطا كرديم به ايشان پادشاهى بزرگ» ، فرمود كه: مراد از پادشاهى بزرگ طاعت مفروضه است (4)، يعنى آنكه اطاعت ايشان را بر همۀ خلق واجب گردانيده است و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او عليهم السّلام در آل ابراهيم عليه السّلام داخلند.

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه به ابو الحسن عطار گفت: شريك گردان انبياء و اوصيا را در طاعت (5)، يعنى چنانچه اطاعت پيغمبران واجب است، اطاعت اوصياى ايشان نيز واجب است.

و ايضا به سند صحيح روايت كرده است از آن حضرت كه: ما گروهيم كه حضرت عزت اطاعت ما را واجب گردانيده و از براى ما قرار داده است انفالى را كه حاصل كوهها و رودخانه ها و غير آنها كه در محلّش مذكور است و برگزيدۀ مال غنيمت را، و مائيم راسخان در علم كه ثابت قدميم در علم و علوم ما يقينى است، و مائيم حسد برده ها كه خدا

ص: 99


1- . كافى 1/186.
2- . كافى 1/186؛ تفسير عياشى 2/49.
3- . سورۀ نساء:54.
4- . كافى 1/186؛ تفسير عياشى 1/248؛ بصائر الدرجات 35؛ و در اين سه مصدر نامى از امام صادق عليه السّلام نيامده است. تفسير قمى 1/140 و در آنجا نامى از امام باقر عليه السّلام نيامده است.
5- . كافى 1/186.

در حقّ ما فرموده است أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ (1)يعنى: «آيا حسد مى برند مردم بر آنچه خدا عطا كرده است به ايشان از فضل خود؟» (2).

و ايضا به سند موثق كالصحيح از حسين بن ابى العلا روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم اعتقاد شيعيان را در باب اوصيا كه: اطاعت ايشان فرض است از جانب خدا؟ حضرت فرمود: بلى ايشان آن جماعتند كه خدا در حقّ ايشان فرموده است أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ (3)يعنى: «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و اولو الامر از خود را» (4)، و بعد از اين ان شاء اللّه مذكور خواهد شد كه مراد از اولو الامر ائمۀ معصومين اند كه امر امامت با ايشان است و اطاعت امر ايشان واجب است و ايشانند آن جماعت كه خدا در حقّ ايشان فرموده است إِنَّما وَلِيُّكُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (5)يعنى «اولى به امر و صاحب اختيار شما نيست مگر خدا و رسول او و آن جماعتى كه برپا مى دارند نماز را و مى دهند زكات را در حالتى كه در ركوعند» ، و به اتفاق خاصه و عامه از غير حضرت امير عليه السّلام تصدّق در ركوع بعمل نيامد (6)، و موافق بعضى از احاديث از ائمه عليهم السّلام تصدّق در ركوع بعمل آمد (7)و صيغۀ جمع مؤيد اين است.

و به سند صحيح منقول است كه مردى از اهل فارس از امام رضا عليه السّلام پرسيد كه:

اطاعت تو فرض است؟ گفت: آرى، پرسيد كه: مثل اطاعت على بن ابى طالب عليه السّلام فرض

ص: 100


1- . سورۀ نساء:54.
2- . كافى 1/186؛ تفسير عياشى 1/247؛ بصائر الدرجات 202؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/347.
3- . سورۀ نساء:59.
4- . كافى 1/189؛ اختصاص 277.
5- . سورۀ مائده:55.
6- . تفسير فرات كوفى 126؛ مجمع البيان 2/210؛ تفسير فخر رازى 12/26؛ تفسير الدر المنثور 2/293؛ شواهد التنزيل 1/217.
7- . امالى شيخ صدوق 108؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/7؛ كافى 1/288.

است؟ فرمود: آرى (1).

و ايضا به سند معتبر از ابو بصير روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كرد كه: آيا ائمه در امر امامت و وجوب اطاعت همه به منزلۀ يك شخصند و حكم ايشان يكى است؟ حضرت فرمود: بلى (2).

و ايضا كلينى و ديگران به سندهاى معتبر از محمد بن زيد طبرى (3)روايت كرده اند كه گفت: بر بالاى سر امام رضا عليه السّلام ايستاده بودم در خراسان و جمع كثيرى از بنى هاشم در خدمت آن حضرت بودند، از جملۀ ايشان اسحاق بن موسى بن عيسى عباسى (4)بود، پس حضرت فرمود: اى اسحاق! به من خبر رسيده است كه مردم مى گويند كه ما دعوى مى كنيم كه مردم بندگان مايند! نه بحقّ قرابتى كه من به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دارم من هرگز اين سخن را نگفته ام و نشنيده ام از احدى از پدران من كه اين را گويند و خبر نيز به من نرسيده است از احدى از آباء من كه اين را گفته باشند و ليكن مى گوئيم كه مردم بندگان مايند در اطاعت، يعنى به منزلۀ بندگانند در اينكه اطاعت ما بكنند-و مولى و آزادكرده هاى مايند در دين-كه به سبب متابعت ما در دين از آتش جهنم آزاد شده اند، پس بايد اين سخن را حاضران به غايبان برسانند (5).

و ايضا كلينى به سند صحيح از ابى سلمه روايت كرده است كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: مائيم آن جماعتى كه حضرت عزت اطاعت ما را بر خلق واجب كرده است و مردم را چاره اى نيست از معرفت ما و معذور نيستند مردم در شناختن ما، هر كه ما را به امامت بشناسد مؤمن است و هر كه انكار نمايد، كافر؛ و هر كه ما را نشناسد و انكار نيز نكند كه در مقام شك باشد مانند مستضعفين، او گمراه است تا برگردد

ص: 101


1- . كافى 1/187؛ اختصاص 278.
2- . كافى 1/187.
3- . در امالى شيخ طوسى «محمد بن يزيد» آمده است.
4- . در هر دو امالى «اسحاق بن العباس بن موسى» آمده است.
5- . كافى 1/187؛ امالى شيخ مفيد 253؛ امالى شيخ طوسى 22.

بسوى هدايتى كه خدا بر او واجب كرده است از اطاعت واجبۀ ما، و اگر بر آن ضلالت بميرد خدا به او مى كند آنچه مى خواهد از عذاب يا عفو (1).

و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه: از حضرت امام رضا عليه السّلام پرسيدند از بهترين چيزى كه بندگان تقرّب جويند بسوى پروردگار، فرمود كه: بهترين آنچه تقرّب جويند به آن بسوى خدا اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت اولى الامر است. حضرت باقر عليه السّلام فرمود كه: دوستى ما ايمان است و دشمنى ما كفر (2).

و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه گفت: به حضرت امام محمد باقر عليه السّلام عرض كردم كه: مى خواهم عرض كنم بر تو دين خود را كه خدا را به آن عبادت مى كنم، فرمود:

بگو، عرض كردم: شهادت مى دهم به وحدانيّت خدا و رسالت حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اقرار دارم به آنچه پيغمبر آورده است از جانب خدا و اقرار دارم به آنكه على عليه السّلام امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، پس بعد از او حسن عليه السّلام امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، بعد از او حسين عليه السّلام امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، بعد از او على بن الحسين عليه السّلام امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، پس همۀ ائمه عليهم السّلام را چنين گفتم تا به آن حضرت رسيدم، پس گفتم كه: تو بعد از ايشان امام واجب الاطاعه اى، حضرت فرمود كه: اين دين خدا و دين ملائكۀ خداست (3).

مترجم گويد كه: دين ملائكۀ خداست يعنى ملائكه اين دين را از براى بندگان خدا مى پسندند چنانچه در دين اللّه اين مراد است، يا اينكه مراد اين است كه ملائكه مكلّفند به اين اعتقادات چنانچه از اخبار ديگر ظاهر مى شود.

ص: 102


1- . كافى 1/187.
2- . كافى 1/187؛ محاسن 1/247.
3- . كافى 1/188.

فصل هفتم: در بيان آنكه هدايت نمى توان يافت مگر از جهت ائمۀ حق،

و ايشانند وسيله ميان خدا و خلق، و بدون معرفت ايشان نجات از عذاب الهى حاصل نمى گردد ابن بابويه در مجالس و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود: بليۀ مردم بر ما عظيم است، اگر ايشان را بسوى خود خوانيم اجابت ما نمى نمايند، و اگر ايشان را واگذاريم بغير از ما هدايت نمى يابند (1).

و ايضا در خصال روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جناب امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه: سه چيز است كه قسم ياد مى كنم كه آنها حقّند:

اول آنكه تو و اوصياى بعد از تو عرفائيد كه خدا را نمى توان شناخت مگر به راه معرفت شما.

دوم آنكه شما عرفا شناسانيد كه داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه شما را بشناسد و شما او را بشناسيد.

سوم آنكه شما عرفائيد كه داخل جهنم نمى شود مگر كسى كه شما را نشناسد و شما او را نشناسيد (2).

ص: 103


1- . امالى شيخ صدوق 488؛ من لا يحضره الفقيه 4/405.
2- . خصال 150؛ بصائر الدرجات 497.

و در علل الشرايع به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام به اسحاق بن اسماعيل نوشت كه: حضرت عزت به منت و رحمت خود چون فرايض را بر شما واجب كرده است واجب نگردانيد بر شما براى احتياجى كه به آن داشته باشد بلكه رحمتى است از خداوندى كه بجز او خداوندى نيست بسوى شما تا آنكه جدا كند خبيث را از طيّب، و از براى آنكه امتحان كند آنچه در سينه هاى شماست و خالص گرداند آنچه در دلهاى شماست، و از براى آنكه پيشى گيريد بسوى رحمت او و از براى آنكه زيادتى بهم رساند منزلهاى شما در بهشت او، پس واجب گردانيد بر شما حج و عمره را و برپا داشتن نماز و دادن زكات و روزه و ولايت اهل بيت عليهم السّلام را، و گردانيد از براى شما درگاهى براى آنكه بگشائيد با آن درهاى فرايض را و كليدى باشد بسوى او، و اگر محمد و اوصياء او از فرزندان او نمى بودند هرآينه شما مانند چهارپايان حيران بوديد و هيچ واجبى از واجبات را نمى دانستيد، و آيا داخل شهر مى توان شد مگر از دروازه اش؟ پس چون منت گذاشت خدا به آنكه بعد از پيغمبر شما امامان و صاحبان اختيار براى شما برپا داشت در روز غدير خم گفت اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلامَ دِيناً (1)يعنى: «امروز كامل گردانيدم از براى شما دين شما را و تمام گردانيدم بر شما نعمت خود را و پسنديدم اسلام را براى شما دين» و واجب گردانيد بر شما از براى دوستان خود حقى چند كه امر كرد شما را به اداى آنها براى آنكه حلال شود از براى شما آنچه داريد از زنان و اموال شما و آنچه مى خوريد و مى آشاميد، و براى آنكه بشناساند شما را و عطا كند بركت و نمو و فراوانى در آنها و براى آنكه معلوم شود كه كى اطاعت مى كند او را در پنهان.

و باز فرموده قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى (2)يعنى: «بگو يا محمد: سؤال نمى كنم از شما مزدى بر پيغمبرى بغير از مودّت و دوستى در خويشان

ص: 104


1- . سورۀ مائده:3.
2- . سورۀ شورى:23.

خود» ، پس بدانيد كه هر كه بخل نمايد بخل نمى نمايد مگر بر نفس خود زيرا كه نفعش به خودش عايد مى گردد، و بدرستى كه خدا بى نياز است از شما و شما فقيران و محتاجان هستيد بسوى خدا، پس بعد از آنكه حق بر شما ظاهر شد هر چه خواهيد بكنيد پس خدا و رسول او بزودى مى بينند عمل شما را و مؤمنان مى بينند پس بازگشت شما بسوى داناى آشكار و نهان است پس خبر مى دهد شما را به كرده هاى شما و عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است، و الحمد للّه رب العالمين (1).

در معاني الاخبار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا على! چون روز قيامت شود بنشينيم من و تو و جبرئيل بر صراط پس نگذرد احدى از صراط مگر آنكه با او نامه اى باشد كه در آن بيزارى از آتش جهنم به ولايت تو بوده باشد (2).

و شيخ طوسى در مجالس از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم سبب ميان شما و ميان خداى عزّ و جل (3).

و ايضا از حضرت امام حسين عليه السّلام روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام خطاب كرد: يا على! تو و اصحاب تو در بهشتيد، يا على! تو و اتباع تو در بهشتيد (4).

و در احتجاج از عبد اللّه بن سليمان روايت كرده است كه: در خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السّلام بودم مردى از اهل بصره به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: حسن بصرى مى گويد: آنها كه پنهان مى كنند علم را آزار خواهد داد گند شكمهاى ايشان اهل جهنم را، حضرت فرمود: هرگاه چنين باشد پس هلاك مى شود مؤمن آل فرعون كه خدا در حقّ او

ص: 105


1- . علل الشرايع 249. همچنين رجوع شود به امالى شيخ طوسى 655؛ رجال كشى 2/845؛ تحف العقول 485.
2- . معاني الاخبار 36.
3- . امالى شيخ طوسى 157.
4- . امالى شيخ طوسى 57.

فرموده است يَكْتُمُ إِيمانَهُ (1)و مدح كرده است او را به كتمان ايمان، و هميشه علم پوشيده بوده است و پنهان از روزى كه خدا حضرت نوح عليه السّلام را به پيغمبرى فرستاده است، پس حسن اگر خواهد به جانب راست رود و اگر خواهد به جانب چپ رود بخدا سوگند كه يافت نمى شود علم مگر نزد اهل بيت عليهم السّلام. پس حضرت فرمود كه: محنت مردم بر ما عظيم است، اگر ايشان را مى خوانيم بسوى خدا اجابت ما نمى كنند، و اگر دست برمى داريم از ايشان بغير ما هدايت نمى يابند (2).

و به سند صحيح در بصائر الدرجات از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: به سبب ما خدا عبادت كرده مى شود و به سبب ما خدا شناخته مى شود و به سبب ما خدا را به يگانگى مى شناسند، و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حجاب خداست يعنى واسطه است ميان خدا و خلق (3).

و در بشارة المصطفى به سند معتبر روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام كه: هر كه خدا را بواسطۀ ما بخواند فلاح و رستگارى يافته است، و هر كه خدا را بغير ما بخواند خود هلاك شده و ديگران را هلاك كرده (4).

ص: 106


1- . سورۀ غافر:28.
2- . احتجاج 2/193.
3- . بصائر الدرجات 64.
4- . بشارة المصطفى 97؛ امالى شيخ طوسى 172.

فصل هشتم: در حديث ثقلين و امثال آن

در بشارة المصطفى از طريق عامه از رافع آزاد كردۀ ابو ذر روايت كرده است كه: ديدم ابو ذر را به حلقۀ در كعبه چسبيده و مى گفت: هر كه مرا شناسد، شناسد، و هر كه مرا نشناسد بشناسد، منم ابو ذر غفارى شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: هر كه مقاتله كند با من در دفعۀ اولى و مقاتله كند با اهل بيت من در دفعۀ ثانيه خدا محشور گرداند او را در دفعۀ ثالثه با دجّال، بدرستى كه مثل اهل بيت من در ميان شما مثل كشتى نوح است كه هر كه در آن كشتى سوار شد نجات يافت و هر كه تخلّف ورزيد از آن غرق شد، و مثل درگاه حطۀ بنى اسرائيل است كه هر كه داخل آن درگاه شد نجات يافت و هر كه داخل نشد هلاك شد (1).

و شيخ طوسى رحمه اللّه به طرق بسيار اين حديث را روايت كرده است از ابو ذر (2)، و در بعضى از روايات در آخرش اين زيادتى هست كه حضرت در آخرش سه مرتبه فرمود: آيا رسانيدم رسالت خدا را (3)؟

و سيّد ابن طاووس در طرائف از مسند احمد بن حنبل روايت كرده است از ابو سعيد خدرى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: بدرستى كه در ميان شما دو چيز بزرگ گذاشته ام مادامى كه متمسك به آنها باشيد هرگز گمراه نمى شويد بعد از من، يكى بزرگتر است از

ص: 107


1- . بشارة المصطفى 88.
2- . امالى شيخ طوسى 60 و 349 و 482 و 513 و 733.
3- . امالى شيخ طوسى 459.

ديگرى و آن كتاب خداست و آن ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و ديگرى عترت من اهل بيت منند، بدرستى كه ايشان از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند (1).

و ايضا از احمد روايت كرده است كه اسرائيل بن عثمان گفت: من زيد بن ارقم را ديدم در خانۀ مختار پس به او گفتم: آيا شنيدى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مى گفت: «انّي تارك فيكم الثّقلين» يعنى «در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم» ؟ گفت: بلى (2).

و ايضا احمد روايت كرده است از زيد بن ثابت كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

بدرستى كه من در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم كه خليفه و جانشين منند در ميان شما: كتاب خدا ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و عترت من كه اهل بيت منند، بدرستى كه از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد مى شوند (3).

و اين احاديث را شيخ و ابن بطريق در «عمده» روايت كرده است (4).

و ايضا سيّد ابن طاووس و ابن بطريق روايت كرده اند و از «جامع الاصول» كه از معتبرترين كتابهاى عامه است در اين زمان و خود از اصل آن نوشته ام و لفظ آن را نقل مى كنم و در «صحيح مسلم» نيز ديده ام همگى روايت كرده اند از يزيد بن حيان كه گفت:

رفتم من و حصين بن سبره و عمر بن مسلم به نزد زيد بن ارقم پس چون نشستيم نزد او، حصين به او گفت: اى زيد! تو خير بسيار يافته اى و ديده اى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و حديث او را شنيده اى و با او جنگ و جهاد كرده اى و در عقب او نماز كرده اى اى زيد و ملاقات خير بسيار كرده اى، اى زيد! حديث كن ما را به آنچه شنيده اى از حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

زيد گفت: اى پسر برادر من! بخدا سوگند كه سال من بسيار شده و عهد من به آن

ص: 108


1- . طرائف 114.
2- . طرائف 114.
3- . طرائف 114؛ كنز العمال 1/187.
4- . كمال الدين 240؛ عمدۀ ابن بطريق 69.

حضرت قديم است و فراموش كرده ام بعضى از آنها را كه به خاطر گرفته بودم از حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، پس هر چه را به شما روايت كنم و حديث كنم قبول كنيد و آنچه را روايت نكنم تكليف نكنيد مرا كه: روايت كن، پس گفت: قام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يوما فينا خطيبا بماء يدعى خمّا بين مكّة و المدينة فحمد اللّه و اثنى عليه و وعظ ثمّ ذكّر و قال: الا ايّها النّاس! انّما انا بشر يوشك ان يأتيني رسول ربّي فاجيب و انّي تارك فيكم الثّقلين اوّلهما كتاب اللّه فيه الهدى و النّور فخذوا بكتاب اللّه و استمسكوا به؛ فحثّ على كتاب اللّه و رغّب فيه ثمّ قال: و اهل بيتي اذكّركم اللّه في اهل بيتي اذكّركم اللّه في اهل بيتي اذكّركم اللّه في اهل بيتي. فقال له حصين: و من اهل بيته يا زيد؟ أ ليس نساؤه من اهل بيته؟ فقال: نساؤه من اهل بيته و لكنّ اهل بيته من حرم الصّدقة بعده، قال: و من هم؟ قال: آل عليّ و آل عقيل و آل جعفر و آل عبّاس، قال: كلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال: نعم» يعنى: «حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايستاد روزى در ميان ما و خطبه خواند در آبى كه آن را «خم» مى گويند در ميان مكه و مدينه، پس حمد و ثناى خداوند گفت و پند داد و آخرت را به ياد مردم آورد و فرمود كه: اى گروه مردم! نيستم من مگر بشرى، نزديك است كه بيايد رسول پروردگار من-يعنى ملك موت-پس اجابت كنم و بروم، بدرستى كه مى گذارم در ميان شما دو چيز بزرگ: اول آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور هست پس بگيريد كتاب خدا را و چنگ زنيد در آن-پس حضرت تحريص و ترغيب نمود در عمل به كتاب خدا-پس فرمود: و ديگر اهل بيت من است. پس سه مرتبه فرمود كه: خدا را به ياد شما مى آورم در حقّ اهل بيت من، يعنى آزار ايشان مكنيد و حرمت ايشان را رعايت كنيد و حقّ امامت را از ايشان غصب مكنيد. پس حصين گفت كه: اهل بيت او كيستند اى زيد؟ آيا زنان او از اهل بيت او نيستند؟ زيد گفت كه: از اهل خانۀ او هستند امّا مراد از اهل بيت در اينجا آنهايند كه محرومند از تصدّق بعد از او، گفت: كيستند آنها؟ زيد گفت: آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس، حصين گفت: اينها محرومند از صدقه؟ گفت: بلى» (1).

ص: 109


1- . طرائف 113؛ عمدۀ ابن بطريق 69؛ صحيح مسلم 4/1873؛ جامع الاصول 10/102.

مترجم گويد كه: بعد از اين مذكور خواهد شد كه زيد غلط كرده است و اهل بيت مخصوص آل عباست، و ايضا اين مضمون را به اندك اختلافى در «جامع الاصول» و ساير كتب روايت كرده اند (1).

و سيّد از ابن مغازلى شافعى به چندين طريق روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: بدرستى كه نزديك شده است كه مرا بخوانند به عالم قدس و اجابت نمايم و بدرستى كه در ميان شما دو چيز بزرگ گذاشته ام: كتاب خدا ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و عترت من كه اهل بيت منند، و بدرستى كه خداوند لطيف و خبير خبر داد مرا كه اين دو تا از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من خواهيد كرد در رعايت ايشان (2).

و ايضا سيّد از كتاب فضايل قرآن ابن ابى الدنيا روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: منم فرط شما بر حوض كوثر كه پيش از شما وارد مى شوم كه از براى شما مهيّا كنم، پس چون وارد شويد و مرا ملاقات كنيد سؤال خواهم كرد از ثقلين كه چگونه خلافت من در حقّ ايشان كرده ايد؛ پس ندانستيم كه ثقلين چيست تا اينكه مردى از مهاجرين برخاست و گفت: اى پيغمبر خدا! پدر و مادرم فداى تو باد ثقلين كدامند؟

حضرت فرمود: بزرگترين آنها كتاب خداست، يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر به دست شماست پس چنگ زنيد در آن تا نلغزيد و گمراه نشويد، و كوچكتر آنها عترت منند هر كه از ايشان رو به قبلۀ من كند و اجابت دعوت من كند پس مكشيد ايشان را و فريب مدهيد ايشان را، بدرستى كه من سؤال كرده ام از خداوند صاحب لطف و احسان و دانا پس

ص: 110


1- . براى اطلاع از مصادرى كه در آنها حديث غدير به اين مضامين كه در صحيح مسلم ذكر شد، آمده است، رجوع شود به تفسير ابن كثير 3/415؛ ينابيع المودة 1/95-96؛ احقاق الحق 9/318. و اما دربارۀ اينكه اهل بيت همان اهل عبا مى باشند رجوع شود به تفسير طبرى 10/296؛ سنن ترمذى 5/621-622؛ جامع الاصول 10/100-101؛ اسد الغابة 7/218؛ الاستيعاب 3/100؛ كنز العمال 13/163.
2- . طرائف 115؛ مناقب ابن المغازلي 214.

عطا كرد مرا كه هر دو با هم نزد من آيند در حوض كوثر مانند اين دو تا-و اشاره كرد به انگشت شهادت و ميان-يارى كنندۀ اين دو تا يارى كنندۀ من است، و خوار كنندۀ اين دو تا خوار كنندۀ من است، و دشمن اين دو تا دشمن من است، و بدرستى كه هلاك نشدند امّتى بيش از شما مگر آنكه عمل كردند به خواهشهاى نفسانى خود و معاونت يكديگر كردند در ضرر پيغمبر خود و كشتند آنها را كه امر به عدالت مى كردند در ميان ايشان (1).

و ايضا صاحب طرائف از ثعلبى كه از مفسران عامه است روايت كرده است در تفسير آيۀ وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِيعاً (2)به چندين سند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: أيها الناس! گذاشته ام در ميان شما دو امر بزرگ كه خليفه و جانشين منند در ميان شما، اگر بگيريد و عمل كنيد و متابعت آنها را بكنيد هرگز گمراه نشويد بعد از من: يكى بزرگتر است از ديگرى كه آن كتاب خداست ريسمانى كشيده ميان زمين و آسمان، و عترت من كه اهل بيت منند؛ از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به نزد من آيند (3).

و ابن اثير در جامع الاصول كه بالفعل در ميان عامه متداول و معتبر است روايت كرده است از صحيح ترمذى از جابر بن عبد اللّه انصارى كه گفت: ديدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در روز عرفه كه بر ناقۀ عضبا سوار بود و خطبه مى خواند شنيدم كه مى گفت: من گذاشته ام در ميان شما چيزى را كه اگر اخذ كنيد به آن هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت منند (4).

و ايضا از صحيح ترمذى از زيد بن ارقم روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: من در ميان شما مى گذارم چيزى را كه اگر متمسك به آن شويد هرگز گمراه نگرديد بعد از من، دو چيز است كه يكى از ديگرى بزرگتر است و آن كتاب خداست ريسمانى كشيده از زمين تا آسمان، و عترت من كه اهل بيت منند، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در

ص: 111


1- . طرائف 117.
2- . سورۀ آل عمران:103.
3- . طرائف 121.
4- . جامع الاصول 1/187؛ صحيح ترمذى 5/621.

حوض-كوثر-بر من وارد شوند پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من در حقّ ايشان خواهيد كرد (1).

و در احتجاج از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه گفت: روزى من و جيش بن المعقر در مكه بوديم ناگاه ابو ذر رضى اللّه عنه برخاست و حلقۀ در خانۀ كعبه را گرفت و به صداى بلند ندا كرد در موسم حج: أيها الناس! هر كه مرا شناسد، شناسد، و هر كه نشناسد منم جندب بن جناده و منم ابو ذر، أيها الناس! من شنيدم از پيغمبر شما كه گفت كه: مثل اهل بيت من در امّت من مثل كشتى نوح است در ميان قومش، هر كه سوار شد در آن كشتى نجات يافت و هر كه تخلّف كرد از آن غرق شد، و مثل درگاه حطّه است در بنى اسرائيل، أيها الناس! من شنيدم از پيغمبر شما كه گفت: بدرستى كه من گذاشتم در ميان شما دو چيز كه هرگز گمراه نشويد مادامى كه متمسك به آنها باشيد: كتاب خدا و اهل بيت من. . . تا آخر حديث.

پس چون ابو ذر به مدينه آمد، عثمان فرستاد بسوى او و گفت: چه باعث شد تو را كه در موسم حج ايستادى و آنها را گفتى؟ گفت: عهدى بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با من كرده بود و مرا به آن امر نموده بود.

عثمان گفت: كه از براى تو گواهى به اينها مى دهد؟ پس برخاست جناب امير عليه السّلام و مقداد رضى اللّه عنه شهادت دادند، پس هر سه بيرون رفتند، عثمان اشاره كرد به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و گفت: اين و دو مصاحبش گمان مى كنند كه كارى از پيش خواهند برد و چيزى بدستشان خواهد آمد (2).

و ابن بابويه در امالى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: هر كه به دين من اعتقاد كند و بر طريقۀ من راه رود و متابعت سنّت من كند پس بايد كه اعتقاد كند كه ائمه از اهل بيت من بهترند از جميع امّت من، بدرستى كه مثل ايشان

ص: 112


1- . جامع الاصول 1/187؛ صحيح ترمذى 5/622.
2- . احتجاج 1/361، و در آن «حنش بن المعتمر» است.

در اين امّت مثل باب حطّه است در بنى اسرائيل (1).

و در عيون اخبار الرضا به سندهاى بسيار از آن حضرت روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: مثل اهل بيت من در ميان شما مثل سفينۀ نوح عليه السّلام است، هر كه در كشتى متابعت اهل بيت سوار شود نجات يابد و هر كه تخلّف كند از آن در پس گردنش زنند و در آتش جهنم اندازند (2).

و همين حديث را ابن اثير از اعاظم علماى عامه در نهايه نقل كرده است (3)، و در صحيفة الرضا عليه السّلام نيز مذكور است (4).

و عياشى در تفسيرش از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است در تفسير آيۀ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ (5)كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود: مائيم باب حطّۀ شما (6).

مترجم گويد: ميان مفسران و مورخان خلاف بسيار است در دخول باب حطّه، و آنچه مشهور است آن است كه بعد از وفات حضرت موسى عليه السّلام كه چهل سال مدت تيه تمام شد حضرت يوشع وصىّ موسى بنى اسرائيل را برداشت و به جنگ عمالقه آمد كه شهر اريحا را كه از بلاد شام است فتح كند، پس چون فتح كردند و عمالقه را كشتند و بلاد شام را متصرف شدند، حق تعالى امر كرد ايشان را كه داخل شهر اريحا شوند از روى تواضع و مثل استغفار كنندگان سرها به زير افكنند چنانچه خدا فرموده است وَ إِذْ قُلْنَا اُدْخُلُوا هذِهِ اَلْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ اُدْخُلُوا اَلْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ (7)و اكثر سجود را تفسير كرده اند به خم شدن و فروتنى كردن و حطّه را تفسير كرده اند به «حطّ عنّا خطايانا» يعنى « فروريز از ما گناهان ما را» و گفته اند كه: گناه ايشان آن بود كه در زمان

ص: 113


1- . امالى شيخ صدوق 69.
2- . عيون اخبار الرضا 2/27.
3- . النهاية 2/298.
4- . صحيفة الرضا عليه السّلام 116.
5- . سورۀ بقره:58.
6- . تفسير عياشى 1/45.
7- . سورۀ بقره:58.

حضرت موسى عليه السّلام قبول نكردند كه داخل اريحا شوند و مبتلا به بليّه شدند (1).

و از ابن عباس روايت كرده اند كه: حطّه به معنى لا اله الا اللّه است، وَ سَنَزِيدُ اَلْمُحْسِنِينَ (2)يعنى: «بزودى زياد مى كنيم نيكى نيكى كنندگان را» ، فَبَدَّلَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ اَلَّذِي قِيلَ لَهُمْ (3)يعنى: «پس مبدّل كردند آنها كه ستم كردند بر خود گفتارى غير آنچه به ايشان گفته شده بود كه بگويند» ، گفته اند كه: ايشان خم نشدند و نشستنگاه خود را بر روى زمين مى كشيدند و مى رفتند و به جاى حطّه مى گفتند «حطا سمقانا» يعنى «گندم سرخى مى خواهيم» از روى استهزا و استخفاف به امر خدا، پس خدا بر ايشان تاريكى و طاعون فرستاد كه در يك ساعت هفتاد هزار كس از ايشان كشت پس خدا رحم كرد و از ايشان طاعون را برداشت چنانچه خدا فرموده است فَأَنْزَلْنا عَلَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ اَلسَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (4)يعنى «پس فرو فرستاديم بر آنها كه ستم كرده بودند عذابى از آسمان به سبب فسقى كه ايشان كرده اند» (5)پس اهل بيت عليهم السّلام در اين امّت مثل آن درگاه است زيرا كه ايشان باب اللّه اند (6)، و هر كه در درگاه متابعت ايشان داخل شود از عذاب دنيا و آخرت نجات يابد، و هر كه تكبر كند از اقرار به امامت ايشان و متابعت ايشان نكند هلاك شود به هلاك معنوى و گمراه گردد در دنيا و عقبى و به عذابهاى الهى معذّب گردد.

و در جلد اول، در تفسير امام عليه السّلام نقل شده كه: حق تعالى صورت محمد و على را در دروازۀ شهر ممثّل گردانيد و امر كرد ايشان را كه سجده كنند بر آن مثالها و تازه كنند بر خود بيعت و محبت ايشان را تا آخر آنچه گذشت (7)، پس حضرت فرمود كه: حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه: از براى بنى اسرائيل دروازۀ حطّه را نصب كردند و نصب كردند از

ص: 114


1- . رجوع شود به مجمع البيان 1/118؛ تفسير طبرى 1/339؛ تفسير فخر رازى 3/87.
2- . سورۀ بقره:58.
3- . سورۀ بقره:59.
4- . سورۀ بقره:59.
5- . رجوع شود به تفسير بغوى 1/76؛ تفسير قرطبى 1/409-411.
6- . بصائر الدرجات 61؛ فضائل شيعه 8-9؛ احتجاج 1/540.
7- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 260.

براى شما اى امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درگاه حطّۀ اهل بيت محمد عليهم السّلام را و امر كردند شما را به متابعت ايشان و ملازم بودن طريقت ايشان تا خدا گناهان شما را بيامرزد و نيكوكاران شما را ثواب زياد كرامت فرمايد، و باب حطّۀ شما بهتر است از باب حطّۀ بنى اسرائيل زيرا كه درگاه ايشان از چوب چند است؛ و ما سخنگويان، راستگويان، مؤمنان، هدايت كنندگان، فاضلانيم، چنانچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: ستاره ها در آسمان امانند از خرق شدن و اهل بيت من امان امّت منند از گمراه شدن در دين خود، و ايشان در زمين هلاك نمى شوند مادامى كه از اهل بيت من كسى باشد كه متابعت سيرت و سنّت او نمايند (1).

و ايضا حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر كه خواهد كه به روش زندگانى من زندگانى كند و به روش مردن من بميرد و ساكن شود در جنّت عدن كه پروردگار من مرا وعده داده است و چنگ زند در درختى كه حق تعالى به دست قدرت خود غرس نموده است و فرموده است كه: باش پس بهم رسيده است، پس ولايت على بن ابى طالب را اختيار كند و اقرار نمايد به امامت او و با دوست او دوست باشد و با دشمن او دشمن، و اختيار كند بعد از او ولايت فرزندان فاضل او را كه اطاعت خدا مى كنند بدرستى كه ايشان از طينت من خلق شده اند و خدا روزى ايشان كرده فهم و علم مرا، پس واى بر آنها از امّت من كه تكذيب فضل ايشان كنند و قطع كنند از ايشان پيوند مرا، خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا (2).

و حديث سفينۀ نوح را سيّد در طرائف از كتاب ابن مغازلى شافعى به چندين طريق روايت كرده است از ابن عباس و ابو ذر و سلمة بن الاكوع و غير ايشان (3)، و حديث سفينه و باب حطّه را سليم بن قيس از حضرت على بن الحسين عليه السّلام روايت كرده كه به حضرت

ص: 115


1- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 546.
2- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام؛ بصائر الدرجات 48؛ كافى 1/208؛ كامل الزيارات 69؛ المعجم الكبير 5/194؛ ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 2/95؛ كنز العمال 12/103.
3- . طرائف 132؛ مناقب ابن المغازلي 148-150.

عرض كرد كه: زياده از صد نفر از فقهاى صحابه شنيده ام (1).

و ابن بابويه رحمه اللّه در امالى و اكمال الدين از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود: يا على! من شهر حكمتم و تو دروازۀ آنى، و داخل شهر نمى توان شد مگر از دروازۀ آن، و دروغ مى گويد كسى كه دعوى مى كند كه مرا دوست مى دارد و تو را دشمن مى دارد زيرا كه تو از منى و من از توام، گوشت تو از گوشت من است و خون تو از خون من، و روح تو از روح من است و پنهان تو از پنهان من است و آشكار تو آشكار من، و تو امام امّت منى و خليفه و جانشين من بر امّت من بعد از من، سعادتمند كسى است كه اطاعت تو كند و شقى كسى است كه نافرمانى تو كند، و سعادتمند كسى است كه ولايت تو اختيار كند و زيانكار كسى است كه با تو دشمنى كند، و رستگار كسى است كه از تو جدا نشود و هلاك شده كسى است كه از تو جدا شود، مثل تو و مثل امامان از فرزندان تو بعد از من مثل كشتى نوح است كه هر كه سوار شد نجات يافت و هر كه تخلّف كرد غرق شد، و مثل شما مثل ستارگان آسمان است كه هر ستاره كه فرو مى رود ستاره اى ديگر طلوع مى كند تا روز قيامت (2).

و ايضا از زيد بن ثابت روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «انّي تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي الا و هما الخليفتان من بعدي و لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض» (3).

و در اكمال الدين و معاني الاخبار و خصال از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: من در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم كه يكى بلندتر است از ديگرى، كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين و عترت من، بدرستى كه از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند؛ راوى گفت: از

ص: 116


1- . كتاب سليم بن قيس الهلالى 11.
2- . امالى شيخ صدوق 222؛ كمال الدين 241.
3- . امالى شيخ صدوق 338؛ كمال الدين 236.

ابو سعيد پرسيدم كه: عترت او كيست؟ گفت: اهل بيت او (1).

و ايضا از ابو عمرو مصاحب ابو العباس نحوى لغوى شنيدم كه مى گفت: اينها را از براى آن نقل مى گفتند كه تمسك به آنها سنگين و دشوار است (2).

و ابن بابويه حديث ثقلين را در اكمال الدين و غير آن به بيست سند روايت كرده است از ابو سعيد خدرى و ثعلبى و ابو هريره و حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و زيد بن ارقم و جابر بن عبد اللّه انصارى و ابو ذر غفارى و زيد بن ثابت و غير ايشان از صحابه (3).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حجة الوداع در مسجد خيف فرمود كه: من فرط شمايم و پيش از شما به نزديك حوض مى روم و شما بعد از من وارد مى شويد بر حوض، حوضى كه عرضش از ما بين بصرى شام است (4)تا صنعاء يمن، و در آن قدحها از نقرۀ خام است به عدد ستاره هاى آسمان و بدرستى كه در آنجا سؤال خواهم كرد از ثقلين كه: چه كرديد به آنها؛ گفتم: يا رسول اللّه! ثقلين كدامند؟ فرمود:

كتاب خدا كه ثقل بزرگ است يك طرفش بدست خدا و طرف ديگر بدست شماست پس دست زنيد به آن تا گمراه نشويد و هرگز نلغزيد، و عترت من كه اهل بيت منند؛ بدرستى كه خبر داد مرا خداوند صاحب لطف و احسان و داناى آشكار و پنهان كه اين دو تا از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند مانند اين دو انگشت من-و دو انگشت سبّابه را با هم جفت كرد-و نمى گويم مانند اين دو تا كه يكى بر ديگرى زيادتى كند-و جمع كرد ميان سبّابه و انگشت ميان- (5).

مترجم گويد: در آنچه پيش مذكور شد كه به اين دو انگشت تشبيه شد منظور جدا نشدن بود و تشبيه به انگشت شهادت و ميانين از يك دست مناسبتر بود و در آنجا منظور

ص: 117


1- . كمال الدين 240؛ معاني الاخبار 90؛ خصال 65.
2- . معاني الاخبار 90؛ كمال الدين 236؛ عيون اخبار الرضا 1/57.
3- . كمال الدين 234-240؛ عيون اخبار الرضا 2/27.
4- . در مصدر بجاى بصرى شام، بصره است.
5- . تفسير قمى 1/3.

پيشى نگرفتن است، و تشبيه به دو انگشت شهادت مناسبتر است و انگشت ميان مناسب نيست زيرا كه بلندتر است و پيشى مى گيرد بر انگشت شهادت، و مقصود از هر دو فى الجمله آن است كه لفظ و معنى قرآن نزد اهل بيت عليهم السّلام است و ديگرى تمام هر دو را ندارد؛ و ايضا عمل قرآن مجيد بتمامه از اوامر و نواهى مخصوص ايشان است چنانچه در وصف حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شده است كه خلق آن حضرت بود.

و ايضا ايشان شهادت مى دهند بر حقيقت قرآن و قرآن شهادت مى دهد بر حقيقت ايشان چنانچه در حديث وارد شده كه: ثلث قرآن در فضايل ايشان است و ثلثى در مثالب دشمنان ايشان (1)؛ و بعضى از روايات ربع وارد شده است (2).

و ابن بابويه در اكثر كتب خود از حضرت سيّد الشهدا عليه السّلام روايت كرده است كه: از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام پرسيدند كه: عترت كيست؟ گفت كه: منم و حسن و حسين و نه فرزندان او كه نهم ايشان مهدى قائم صلوات اللّه عليهم است، جدا نمى شوند از كتاب خدا و كتاب خدا از ايشان جدا نمى شود تا در حوض بر من وارد مى شوند (3).

و صفار در بصائر الدرجات و عياشى در تفسير، حديث ثقلين را به سندهاى بسيار از طريق اهل بيت عليهم السّلام روايت كرده اند (4).

و ايضا در بصائر الدرجات از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: خدا را در زمين سه حرمت است: قرآن و عترت من و كعبه كه خانۀ محترم خداست، امّا قرآن را پس تحريف كردند و تغيير دادند؛ و امّا كعبه را پس خراب كردند؛ و امّا عترت مرا پس كشتند، همۀ اينها امانتهاى خدا بودند و همه را ضايع كردند (5).

بدان كه حديث ثقلين و سفينه و باب حطّه متواترند و لغويان همه نقل كرده اند و ابن اثير

ص: 118


1- . تفسير فرات كوفى 138؛ تفسير عياشى 1/10.
2- . كافى 2/628؛ تفسير عياشى 1/9.
3- . كمال الدين 240؛ معاني الاخبار 90؛ عيون اخبار الرضا 1/57.
4- . بصائر الدرجات 412-414؛ تفسير عياشى 1/4 و 5.
5- . بصائر الدرجات 413.

در نهايه گفته است كه: در حديث وارد شده است «انّي تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتي» گفته است كه: چرا اينها را ثقل ناميد؟ از براى آنكه اخذ به آنها و عمل كردن به آنها سنگين و دشوار است و هر چيز خطير نفيس را ثقل مى گويند، پس اينها را ثقل ناميد از جهت اعظام قدر آنها و تفخيم شأن ايشان (1).

و باز در نهايه گفته كه: در حديث است كه «مثل اهل بيتي كمثل سفينة نوح من تخلّف عنها زخّ به في النّار» (2).

و در قاموس گفته است كه: ثقل-محركه-هر چيز نفيس است كه ضبط كنند و پنهان دارند، و به اين معنى است حديث «انّي تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتي» (3).

و سيّد مرتضى رضى اللّه عنه در شافى گفته است كه: دليل بر صحت حديث ثقلين آن است كه جميع امّت آن را تلقّى به قبول نموده اند و احدى از ايشان به اختلافى كه در تأويلش كرده اند در صحت حديث نكرده اند، و قاعدۀ علما آن است كه اگر شكى در صحت حديث داشته باشند اول در آن باب سخن مى گويند و بعد از آن در تأويل و معنى آن سخن مى گويند، و عدول كردن ايشان از اين قاعده دليل است بر آنكه شكى در صحت آن ندارند. و بعد از آن گفته است كه: عترت آدمى در لغت، نسل اوست مانند فرزند و فرزند فرزند او؛ و بعضى از اهل لغت توسعه دادند و گفته اند: عترت مرد، نزديكترين قوم اوست بسوى او در نسب، پس بنا بر قول اول ظاهر و حقيقت لفظ شامل حسن و حسين عليهما السّلام و اولاد ايشان خواهد بود، و بنا بر قول ثانى شامل ايشان و جمعى كه در قرب نسب مثل ايشانند نيز خواهد بود به آنكه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مقيّد فرموده است سخن را به قيدى كه شبهه را از آن زايل گردانيده است و سخن را واضح نموده است به آنكه فرموده است:

عترت من اهل بيت من است، پس حكم را متوجه ساخته است بسوى كسى كه مستحقّ هر دو نام بوده باشد، و ما مى دانيم كسى كه از عترت آدمى موصوف باشد به آنكه از اهل

ص: 119


1- . النهاية 1/216.
2- . النهاية 2/298.
3- . القاموس المحيط 3/502.

بيت اوست اولاد اولاد است و كسى كه جارى مجراى ايشان باشد از نسب قريب به آنكه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خود بيان فرموده كه اهل بيت او چه جماعتند زيرا كه اخبار متظافره وارد شده است كه: جمع كرد آن حضرت، حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام را در خانۀ خود و عبائى بر روى ايشان افكند و گفت: خداوندا! اينها اهل بيت منند پس رجس و بديها و شك را از ايشان دور گردان و پاك كن ايشان را از گناه و صفات ذميمه پاك گردانيدنى، پس آيۀ تطهير نازل شد در اين وقت، پس امّ سلمه زوجۀ آن حضرت گفت: يا رسول اللّه! آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ حضرت فرمود كه: نه، و ليكن تو بر خيرى؛ پس نام اهل بيت را مخصوص اين جماعت گردانيد و غير ايشان را داخل نگردانيد، پس مى بايد كه حكم در حديث ثقلين متوجه باشد بسوى ايشان و بسوى كسى كه ملحق باشد به ايشان به دليل ديگر، و اجماع كرده اند هر كه اين حكم را ثابت گردانيده است در ايشان-يعنى وجوب تمسك به ايشان و پيروى كردن ايشان-بر آنكه اولاد نيز جارى مجراى ايشان و حكم ايشان دارند.

و اگر گويند كه: بنا بر بعضى از احتمالات كه مذكور شد مى بايد كه جناب امير عليه السّلام داخل عترت نباشد؛ جواب مى گوئيم كه: كسى كه عترت را مخصوص اولاد اولاد او مى داند از شيعه مى گويد كه: جناب امير صلوات اللّه عليه هر چند كه ظاهر لفظ عترت آن حضرت را شامل نيست امّا پدر عترت است و سيّد و بهتر و مهتر ايشان است، و حكم در باب عترت بدليل خارج شامل آن حضرت هست (1).

و اگر گويند كه: گاه باشد كه حكم به عدم ضلالت از براى كسى باشد كه متمسك به كتاب و عترت هر دو بوده باشد نه به عترت تنها؛ جواب گوئيم كه: بنابراين سخن بى فايده مى شود زيرا كه هرگاه كتاب به تنهائى حجت باشد، چيزى كه به تنهائى حجت نباشد به آن ضم كردن فايده نخواهد داشت و خصوص عترت دخل نخواهد داشت، همه كس و همه چيز هم چنين است كه هرگاه موافق كتاب باشد حجت خواهد بود، پس عترت را

ص: 120


1- . الشافي في الامامة 3/123.

تخصيص كردن و قطع كردن بر آنكه ايشان از كتاب جدا نمى شوند تا روز قيامت دليل آن است كه قول ايشان به تنهائى حجت است.

و عامه اين حديث را حمل كرده اند بر آنكه اجماع اهل بيت عليهم السّلام حجت است و اين فايده نمى كند زيرا كه معلوم است اجماع ايشان بر آنكه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بعد از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بى فاصله خليفه است الاّ شاذّى كه خروج ايشان از اجماع ضرر ندارد به آنكه از همين حديث ممكن است استدلال كردن بر آنكه در هر عصرى حجتى معصوم مأمون مى بايد باشد، زيرا كه ما مى دانيم كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما را مخاطب به اين سخن نكرد مگر براى آنكه قطع عذرها بكند و حجت بر ما تمام كند در امر دين و راهنمائى كند ما را به چيزى كه به سبب آن نجات يابيم از شك و ريب.

مؤيد و موضح آن است آنچه در روايت زيد بن ثابت مذكور است: «و هما الخليفتان من بعدي» يعنى كتاب و عترت دو خليفه و جانشين منند بعد از من، زيرا كه معلوم است كه مراد آن است كه آنچه را در حال حيات من به من رجوع مى كرديد بايد كه بعد از من به ايشان رجوع كنيد، پس مى گوئيم كه خالى از دو صورت نيست:

اول آنكه: اجماع ايشان حجت است چنانكه مخالف فهميده است.

دوم آنكه: در هر عصرى معصومى در ميان ايشان هست كه قول او حجت است.

اگر اول مراد باشد حجت را بر ما تمام نكرده خواهد بود و قطع عذر ما نشده خواهد بود و در ميان ما خليفه كه قائم مقام او باشد نگذاشته خواهد بود، زيرا كه در هر مسأله واجب نيست كه اجماع ايشان منعقد گردد، و آنچه اجماع ايشان بر آن منعقد شده است شايد يك جزو از هزار جزو مسائل شريعت بوده باشد، پس حجت چگونه بر ما تمام مى كند در شريعت به كسى كه نزد او از حاجت ما نيست مگر اندكى از بسيار؛ پس اين دليل است بر آنكه ناچار است در هر عصرى از حجتى در ميان اهل بيت كه مأمون باشد و به گفتۀ او قطع حاصل شود، و اين دليلى است بر وجود حجت و به ادلۀ خاصه معلوم مى شود كه آن حجت كيست بر سبيل تفصيل. و چون فرمود كه: از هم جدا نمى شوند تا روز قيامت، پس حكم كتاب و اصل آن تا روز قيامت باقى است و بايد كه آن حجت نيز هميشه باقى باشد و در هر

ص: 121

عصرى فردى از آن بوده باشد (1).

مترجم گويد كه: بلكه احتياج به حجت زياده است از احتياج به كتاب، زيرا كه از ظاهر قرآن قليلى از احكام معلوم مى شود و آنها نيز در نهايت اجمال و تشابه، چنانچه بعضى گفته اند كه: محكمترين آيات قرآن آيۀ وضو است و در آن هشتاد تشابه هست، پس در اصل اكثر عمدۀ احكام شريعت با شرح و تفسير و تفصيل احكام موجوده در ظاهر قرآن محتاجند به خليفه، و از اينجا نيز ظاهر مى شود كه قول به آنكه رجوع به كتاب و عترت با هم است صورت ندارد، زيرا كه ساير احكام كه از قرآن ظاهر نمى شود بلكه آنها كه ظاهر مى شود نيز از جهت تشابه بر مردم مشتبه مى نمايد و قطع عذر ايشان به اين هر دو نمى شود.

و امّا دلالت اين عبارت بر تنصيص بر امامت و خلافت و وجوب متابعت ظاهر است، پس كسى كه اندك عقلى و انصافى داشته باشد شك نمى كند در آن، مثل آنكه هرگاه پادشاهى يا حاكمى از شهر بيرون رود و بگويد كه فلان را در ميان شما گذاشته ام از آن نمى فهمند بغير آنكه چنانچه اطاعت من مى كرديد بايد كه اطاعت او را كنيد، و كسى كه از خانۀ خود ارادۀ سفر كند و گويد كه فلان را در ميان شما مى گذارم دلالت نمى كند مگر بر آنكه او وكيل من است و صاحب اختيار خانۀ من است، خصوصا وقتى كه اول بگويد كه:

من بشرم و بزودى داعى پروردگار خود را اجابت مى كنم، و بعد از آن بگويد كه: من در ميان شما عترت و كتاب را مى گذارم.

و امّا آنچه در اكثر اخبار مذكوره به تفصيل كتاب بر عترت وارد شده است و از فحاوى اخبار بسيار ديگر تفضيل عترت بر كتاب ظاهر مى شود جمع در ميان اينها خالى از اشكال نيست، و حقير را وجهى متين به خاطر قاصر رسيده و تفسير آن را در كتاب «عين الحيوة» ايراد نموده ام مجملش آن است كه:

قرآن مجيد را الفاظ و معانى بسيار است از ظهر و بطن، تا هفت بطن و هفتاد بطن

ص: 122


1- . الشافي في الامامة 3/126.

و موافق احاديث بسيار لفظ قرآن و تمامش مخصوص اهل بيت عليهم السّلام است، بلكه علم «ما كان و ما يكون» تا روز قيامت و جميع شرايع و احكام در قرآن هست و علمش نزد ايشان مخزون است، پس حامل كامل قرآن مجيد ايشانند، و همچنين عمل نمودن به جميع احكام و شرايع قرآن مخصوص ايشان است چون از جميع گناهان معصوم و به جميع كمالات بشرى متّصفند.

و ايضا اكثر قرآن در مدح ايشان و مذمّت مخالفان ايشان است چنانچه سابقا مذكور شد، و اين معنى نيز ظاهر است كه مدح هر صفت كمالى كه در قرآن واقع است به مدح صاحب آن صفت برمى گردد و صاحب آن صفت بر وجه كمال ايشانند، و مذمّت هر صفت نقصى كه وارد شده است به مذمّت صاحبان آن صفات عايد مى گردد كه دشمنان ايشانند، و چون قرآن شخصى نيست قائم به ذات بلكه عرضى است كه در محالّ مختلفه ظهورات مختلفه دارد چنانچه پيوسته در علم ملك علاّم بوده است و از آنجا در لوح ظاهر گرديده و از آنجا به قلب حضرت جبرئيل منتقل شده و از جانب خدا بلا واسطه يا بواسطۀ جبرئيل در روح مقدس و قلب منوّر حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ظاهر گرديده و از آنجا به قلوب اوصيا و مؤمنين درآمده و در صورت كتابى جلوه نموده، پس اصل قرآن را حرمتى است، و به سبب آن در هر جا كه ظهور كرده آن محل را حرمتى بخشيده، و در هر جا كه ظهور او زياده است موجب حرمت آن بيشتر گرديده، پس هرگاه آن نقشهاى مركب و لوح و كاغذى كه بر آن نقش بسته و جلدى كه مجاور آنها گرديده با آنكه پست ترين ظهورات آن است آن قدر حرمت به آن بخشيده كه اگر كسى خلاف آدابى نسبت به آنها بعمل آورد كافر مى شود، پس قلب مؤمنى كه حامل قرآن گرديده حرمتش زياده از نقش و كاغذ قرآن خواهد بود چنانچه وارد شده است كه مؤمن حرمتش از قرآن بيشتر است، و از مضامين و اخلاق حسنۀ قرآن هر چند در مؤمن بيشتر ظهور كرده موجب احترام او زياده گرديده، و هر چند خلاف آن اوصاف از نقايص و معاصى و اخلاق رذيله ظهور كرده موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت او گرديده، پس اين مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن زياده مى گردد تا چون به مرتبۀ حضرت رسالت و اهل بيت او برسد مرتبۀ ظهورش به نهايت

ص: 123

مى رسد، بلكه اگر به حقيقت نظر كنى قرآن حقيقى ايشانند كه محلّ لفظ قرآن و معنى آن و اختلاف آنند، چنانچه دانستى كه قرآن چيزى را گويند كه نقش قرآن در آن باشد و نقش كامل قرآن به حسب لفظ و معنى در قلوب مطهرۀ ايشان حاصل است چنانچه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمود كه: منم كلام اللّه ناطق، و احاديث به اين مضامين بسيار است كه در عين الحياة بعضى از آنها را ايراد كرده ام.

پس بنا به تحقيق حاصل اين احاديث اين خواهد بود كه اين جهت ايشان كه جهت اتحاد با قرآن و حاصل علم آن بودن است بهتر است از ساير جهات ايشان چنانچه حضرت فرموده است: «لقد فضّلناهم على علم على العالمين» (1)و ساير جهات ايشان انساب شريفه و نصوص و امثال اينهاست، اگر چه اينها را نيز داخل جهت قرآنيّت مى توان كرد امّا عمده جهت قرآنيّت علم است، و اللّه يعلم.

ص: 124


1- . آيه اى به اين عبارت در قرآن وجود ندارد، آيۀ 32 سورۀ دخان چنين است: وَ لَقَدِ اِخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى اَلْعالَمِينَ .

فصل نهم: در بيان ساير نصوص متفرقۀ ايشان

كه مجملا در ضمن اخبار مختلفه وارد شده است

در كتاب بشارة المصطفى از ابو هريره روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: بهتر شما، بهتر شماست از براى اهل بيت من بعد از من (1).

و ايضا از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به روايت جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كرده است كه فرمود: فرزندان پدرى عصبه-يعنى خويشان پدرى-مى دارند كه منسوب به آنها مى باشند مگر فرزندان فاطمه عليها السّلام كه من ولىّ ايشان و عصبۀ ايشانم و ايشان عترت منند و از طينت من خلق شده اند، واى بر آنها كه تكذيب نمايند فضيلت ايشان را، هر كه ايشان را دوست دارد خدا او را دوست دارد و هر كه ايشان را دشمن دارد خدا او را دشمن مى دارد (2).

و ايضا به سند معتبر از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است: بدرستى كه حضرت عزت بر بندگان پنج چيز را واجب گردانيده است و واجب نگردانيده مگر خوب و نيكو را: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت ما اهل بيت، پس عمل كردند مردم به چهار چيز و استخفاف كردند به پنجم، بخدا سوگند كه كامل نكرده اند آن چهار خصلت را تا

ص: 125


1- . بشارة المصطفى 39.
2- . بشارة المصطفى 40.

كامل گردانند آنها را به پنجم؛ يعنى اعتقاد به امامت اهل بيت عليهم السّلام شرط قبول آنهاست (1).

ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: مائيم نجيبان و اولاد ما اولاد پيغمبرانند و گروه ما گروه خدايند و گروهى كه بر ما خروج كرده اند لشكر شيطانند، كسى كه ما را با ايشان مساوى گرداند از ما نيست (2).

و صاحب كتاب مصباح الانوار از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: من ترازوى علمم و على دو كفۀ آن است و حسن و حسين ريسمانهاى آنند و فاطمه علاقۀ آن و امامان بعد از ايشان به آن ترازو وزن مى كنند دوستان و دشمنان خود را (3)كه بر آن دشمنان است لعنت خدا و لعنت لعنت كنندگان.

و ابن اثير در جامع الاصول نقل كرده است از صحيح ترمذى از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دست حسن و حسين عليهما السّلام را گرفت و فرمود: هر كه دوست دارد مرا و دوست دارد اين دو تا را و پدر ايشان را با من خواهد بود در درجۀ من در قيامت (4).

و ايضا از صحيح ترمذى از زيد بن ارقم روايت كرده كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود از براى على عليه السّلام و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام كه: من جنگم با كسى كه با شما جنگ است و صلحم با كسى كه با شما صلح است (5).

و ديلمى از محدثان عامه در فردوس الاخبار روايت كرده است از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ما اهل بيتيم كه خدا از ما فواحش آشكار و پنهان را دور گردانيده.

و ايضا روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: ما اهل بيتيم كه خدا از

ص: 126


1- . بشارة المصطفى 108، و روايت در آنجا از امام زين العابدين عليه السّلام نقل شده است.
2- . بشارة المصطفى 128؛ امالى شيخ طوسى 270؛ عمدۀ ابن بطريق 273.
3- . اثبات الهداة 1/646 به نقل از مصباح الانوار. همچنين رجوع شود به فردوس الاخبار 1/77.
4- . جامع الاصول 10/21؛ سنن ترمذى 5/614. و روايت در هر دو مصدر با كمى تفاوت ذكر شده است.
5- . سنن ترمذى 5/656.

براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است (1).

و سيّد رضى رضى اللّه عنه در نهج البلاغه روايت كرده است كه: حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه اى كه ذكر آل محمد عليهم السّلام در آن خطبه مى كرد فرمود كه: ايشان موضع رازهاى پيغمبرند و ملجأ رسالت اويند و صندوق علم اويند و محلّ بازگشت حكم اويند و غارها و مخزنهاى كتابهاى اويند و ريسمانهاى دين اويند، به ايشان راست كرد منحنى شدن پشت او را و به ايشان زايل گردانيد ترس او را.

قياس نمى توان كرد به آل محمد عليهم السّلام از اين امّت احدى را و مساوى نمى توان كرد هرگز با ايشان گروهى را كه نعمت آل محمد عليهم السّلام بر ايشان جارى گرديده و به بركت ايشان هدايت يافته اند، ايشانند پى هاى محكم دين و ستون يقين، بسوى ايشان بايد برگردد كسى كه غلو كرده و از اندازه بدر رفته و به ايشان بايد ملحق شود كسى كه پس مانده، و از براى ايشان است خصايص حق ولايت كه محبت ايشان بر همۀ خلق واجب است، و در ميان ايشان است وصيت و وراثت يعنى ايشان اوصياى پيغمبرند و ورّاث اويند (2).

و ابن بابويه در امالى به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: خبر داد مرا جبرئيل از جانب خدا كه فرمود: على بن ابى طالب حجت من است بر خلق و دين مرا او برپا گرداند و از صلب او امامى چند بيرون مى آورم كه قيام مى نمايند به امر من و مردم را مى خوانند بسوى راه من، به بركت ايشان دفع مى كنم عذاب را از غلامان و كنيزان خود و به سبب ايشان نازل مى گردانم رحمت خود را (3).

و ايضا به سند معتبر روايت كرده است از امّ سلمه رضى اللّه عنها كه گفت: شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مى فرمود: على بن ابى طالب و امامان از فرزندان او بعد از من بزرگواران اهل زمينند و كشانندۀ روسفيدان و دست و پا سفيدانند در قيامت بسوى بهشت (4).

ص: 127


1- . فردوس الاخبار 1/87.
2- . نهج البلاغه 47، خطبه 2، و در آن بجاى «ريسمان دين اويند» ، «كوههاى دين اويند» آمده است.
3- . امالى شيخ صدوق 437؛ عيون اخبار الرضا 2/56.
4- . امالى شيخ صدوق 467.

و ايضا به سند قوى از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه: چون مرا بالا بردند به آسمان هفتم و از آنجا به سدرة المنتهى و از سدره به حجابهاى نور، ندا كرد مرا پروردگار من جلّ جلاله كه: يا محمد! تو بندۀ منى و منم پروردگار تو، پس از براى من خضوع كن و مرا عبادت كن و بس، و بر من توكل كن نه بر غير من، و بر من اعتماد كن و بس، پس بدرستى كه تو را پسنديدم كه بندۀ من و دوست من و رسول و پيغمبر من باشى، و پسنديدم برادر تو على را كه خليفه و جانشين تو و درگاه علم تو باشد، پس او حجت من است بر بندگان من و امام و پيشواى خلق من است، به او دانسته مى شود دوستان من و دشمنان من، و به او ممتاز مى شوند گروه شيطان از گروه من، و به او برپا مى شود دين من و حفظ كرده مى شود حدود من و جارى مى شود احكام من، و به او و به امامان از فرزندان او رحم مى كنم بندگان و كنيزان خود را، و به قائم از شما معمور و آبادان مى گردانم زمين خود را به تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير و تمجيد خود، و به او پاك مى گردانم زمين را از دشمنان خود و به ميراث مى دهم زمين را به دوستان خود، و به او سخن و كلمۀ كافران را پست مى گردانم و كلمه و دين خود را بلند مى گردانم، و به او زنده مى گردانم بندگان و شهرهاى خود را به علم خود، و از براى او ظاهر مى گردانم گنجها و ذخيره ها را به مشيّت خود، و او را مطّلع مى گردانم به رازها و آنچه در خاطرهاى مردم است به ارادۀ خود، و اعانت مى كنم او را به ملائكۀ خود تا آنكه تقويت كنند او را بر جارى كردن امر من و ظاهر گردانيدن دين من، اوست دوست من به حقيقت و مهدى بندگان من است به راستى (1).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا على! تو برادر منى و وارث من و وصىّ منى و خليفه و جانشين منى در اهل بيت من و در امّت من در حيات من و بعد از وفات من، دوست تو دوست من است و دشمن تو دشمن من است. يا على! من و تو و امامان از فرزندان تو سرور خلقند در دنيا و پادشاهانند

ص: 128


1- . امالى شيخ صدوق 504.

در آخرت، هر كه ما را شناخت پس خدا را شناخته است و هر كه انكار كرد پس بتحقيق كه خداى عزّ و جل را انكار كرده است (1).

و ايضا به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: بگيريد دامان اين انزع را-يعنى على عليه السّلام را زيرا كه پيشانى آن حضرت گشاده بود-پس بدرستى كه اوست صدّيق اكبر يعنى تصديق به پيغمبر پيش از همه كس كرده است در كردار و گفتار و از همۀ صدّيقان بزرگوارتر است، و اوست فاروق كه جدائى مى افكند ميان حق و باطل، هر كه دوست دارد او را خدا هدايت كرده است او را و هر كه او را دشمن دارد خدا او را دشمن دارد و هر كه از او تخلف كند خدا او را هلاك گرداند، و از او بهم رسيده اند دو سبط پيغمبر-يعنى فرزندزادۀ رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-حسن و حسين و اينها فرزندان منند، از حسين امامان هدايت كننده بهم رسند، خدا عطا كرده است به ايشان علم و فهم مرا، پس ايشان را دوست داريد و اولى به امر خود قرار دهيد و راز دارى بغير ايشان نگيريد پس حلول كند بر شما غضبى عظيم از پروردگار شما، هر كه حلول كند بر او غضبى از پروردگارش پس فرو رفته است در مهواى ضلالت و عذاب الهى و نيست زندگانى دنيا مگر متاع فريب است (2).

و على بن ابراهيم در تفسير روايت كرده است از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه در بعضى از خطبه ها فرمود: بتحقيق مى دانند آنها كه حفظ كنندگان احاديثند از اصحاب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه آن حضرت فرمود: بدرستى كه من و اهل بيت من مطهران و معصومانيم پس بر ايشان پيشى نگيريد كه گمراه شويد، و از ايشان تخلف مورزيد كه از راه حق بلغزيد، و مخالفت ايشان نكنيد كه جاهل گرديد، و ايشان را چيزى تعليم نكنيد كه ايشان داناترند از شماها، ايشان داناترين مردمند در بزرگى و بردبارترين مردمند در خردسالى، پس متابعت كنيد حق را و اهل حق را هر جا كه باشند (3).

ص: 129


1- . امالى شيخ صدوق 523.
2- . امالى شيخ صدوق 180؛ بصائر الدرجات 53.
3- . تفسير قمى 1/4.

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است: چون روز قيامت برپا شود بطلبند محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پس بپوشانند او را حلّه اى گلرنگ پس بازدارند او را در جانب راست عرش، پس بطلبند ابراهيم عليه السّلام را و حلّۀ سفيدى بپوشانند و برپا دارند در جانب چپ عرش، پس بطلبند امير المؤمنين على عليه السّلام را و حلّۀ گلرنگى بپوشانند و از جانب راست حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برپا دارند، پس اسماعيل عليه السّلام را بطلبند و حلّۀ سفيدى بپوشانند و از جانب چپ ابراهيم عليه السّلام برپا دارند، پس امام حسن عليه السّلام را بطلبند و حلّۀ گلرنگى بپوشانند و در جانب راست امير المؤمنين عليه السّلام برپا دارند، پس امام حسين عليه السّلام را بطلبند و حلّۀ گلرنگى بپوشانند و از جانب راست امام حسن عليه السّلام برپا دارند، پس شيعيان ايشان را بطلبند و در پيش روى ايشان بايستند، پس بطلبند حضرت فاطمه عليها السّلام و زنان را از فرزندان و شيعيان او پس داخل بهشت كنند ايشان را بى حساب، پس منادى از ميان عرش ندا كند از جانب رب العزة و از افق اعلى كه: نيكو پدرى است پدر تو يا محمد و او ابراهيم است، و نيكو برادرى است برادر تو و او على بن ابى طالب است، و نيكو فرزندهايند فرزندزاده هاى تو و ايشان حسن و حسينند، و نيكو فرزند سقط شده است جنين تو كه او محسن است فرزند على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام كه عمر او را شهيد كرده، و نيكو امامان هدايت يافتگانند فرزندان تو، و ايشان را يك يك نام برند، و نيكو شيعيانند شيعيان تو، بدرستى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و وصىّ او و فرزندزاده هاى او و امامان از فرزندان او، رستگارانند، پس امر كنند كه ايشان را به بهشت ببرند و اين است مضمون قول خدا فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ اَلنّارِ وَ أُدْخِلَ اَلْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ (1)يعنى «هر كه دور گردانيده شود از آتش جهنم و داخل گردانيده شود در بهشت پس به تحقيق كه او رستگار گرديده» (2).

و صفار به سندهاى معتبر بسيار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السّلام روايت نموده كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: هر كه خواهد به روش زندگانى من

ص: 130


1- . سورۀ آل عمران:185.
2- . تفسير قمى 1/128.

زندگانى كند و به روش مردن من بميرد و داخل شود در بهشتى كه وعده داده است مرا پروردگار من كه آن جنت عدن است و منزل من است در بهشت كه يك درخت از درختان آن را پروردگار من به دست قدرت و رحمت خود غرس نموده پس گفت: باش پس آن بهم رسيد، پس دوست دارد و اعتقاد كند به امامت على بعد از من و امامت اوصياء از فرزندان مرا كه خدا عطا كرده است به آنها فهم و علم مرا و بخدا سوگند كه خواهند كشت فرزند مرا خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا (1).

و در روايت ديگر فرمود كه: پس اختيار كند ولايت على عليه السّلام را و اوصياى بعد از او را و انقياد كند فضيلت ايشان را بدرستى كه ايشانند هدايت كنندگان و پسنديدگان. خدا عطا كرده است به ايشان فهم مرا و علم مرا و ايشان عترت منند و از گوشت و خون من بهم رسيده اند، به خدا شكايت مى كنم دشمنان ايشان را از امت من كه انكار فضيلت ايشان مى كنند و قطع مى كنند در حق ايشان صله و پيوند مرا، و اللّه كه فرزند مرا خواهند كشت خدا شفاعت مرا به ايشان نرساند (2).

و در روايت ديگر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه:

هر كه خوش آيد او را كه زندگى كند به نحو زندگى من و بميرد به نحو مردن من و داخل جنت عدن شود پس ولى و امام خود را قرار دهد على بن ابى طالب عليه السّلام و اوصياى او را بعد از من، كه ايشان داخل نمى كنند شما را در درگاه ضلالتى و بيرون نمى كنند شما را از درگاه هدايتى، و ايشان را تعليم مكنيد زيرا كه ايشان داناترند از شما، و سؤال كردم از پروردگار خود كه جدائى نيفكند ميان ايشان و ميان قرآن تا آنكه با يكديگر در حوض كوثر بر من وارد شوند چنين-و دو انگشت خود را با يكديگر ضم كرد-و عرض آن حوض به قدر ما بين صنعاست تا اب و در آن قدحها هست از نقره و طلا به عدد ستاره هاى آسمان (3).

ص: 131


1- . بصائر الدرجات 48-52.
2- . بصائر الدرجات 48.
3- . بصائر الدرجات 49، و در آن بجاى «اب» ، «ابلّه» آمده است. و ياقوت حموى در معجم البلدان 1/77 گفته است كه: ابلّه شهرى است در كنار دجله در آن گوشۀ خليج كه وارد بصره مى شود واقع است. و در 1/64 گفته است كه: «أبّ» شهركى است در يمن.

و ابن بطريق مضامين اين روايات را از كتاب حلية الاولياء به چندين سند از ابن عباس و زيد بن ارقم روايت كرده است (1).

و صاحب كشف الغمه از مناقب خوارزمى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است (2).

و شيخ مفيد رحمه اللّه در مجالس خود روايت كرده است از حضرت امام رضا عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا على! به شما فتح مى كند خدا امر امامت را و به شما ختم مى كند پس صبر كنيد بر غصب غاصبان و جور دشمنان، بدرستى كه عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است، شما گروه خدائيد و دشمنان شما گروه خدا نيستند بلكه گروه شيطانند، خوشا حال كسى كه اطاعت شما كند و واى بر كسى كه نافرمانى كند شما را، شمائيد حجت خدا بر خلق و شمائيد عروة الوثقى كه هر كه به آن متمسك شود هدايت يابد و هر كه آن را ترك كند گمراه گردد و از خدا سؤال مى كنم از براى شما بهشت را، كسى سبقت نمى گيرد بر شما بسوى طاعت خدا بلكه شما اولى و احقّيد به طاعت الهى از ديگران (3).

و ايضا روايت كرده است از حضرت اسد اللّه الغالب غالب كل غالب مظهر العجائب و مظهر الغرائب على بن ابى طالب عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا على! خدا به ما ختم مى كند دين را چنانچه به ما افتتاح كرد و به ما الفت مى دهد خدا ميان دلهاى شما بعد از عداوت و كينه ها (4).

و در كتاب فضائل از حضرت صادق عليه السّلام از پدرانش روايت كرده است از جابر انصارى كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: فاطمه سرور دل من است، و دو پسرانش ميوه هاى دل منند، و شوهرش نور ديدۀ من است، و امامان از فرزندان او امانت منند و ريسمان كشيده اند از آسمان به زمين، هر كه چنگ زند در ايشان نجات يابد و هر كه تخلّف كند از

ص: 132


1- . حلية الاولياء 1/86 و 4/349.
2- . كشف الغمة 1/102؛ مناقب خوارزمى 34.
3- . امالى شيخ مفيد 110.
4- . امالى شيخ مفيد 251؛ امالى شيخ طوسى 21.

ايشان فرو رود در دركات ضلالت (1).

و در كتاب روضه و فضائل از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: چون از حجة الوداع برگشتم در مسجد رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خدمت آن حضرت نشسته بوديم كه فرمود: حضرت عزت منّت گذاشت بر اهل دين كه هدايت كرد ايشان را به من، و من منّت مى گذارم بر اهل دين كه هدايت مى كنم ايشان را به على بن ابى طالب عليه السّلام پسر عمّ من و پدر فرزندان من، هر كه هدايت يابد به ايشان، نجات يابد؛ و هر كه تخلّف نمايد از ايشان، گمراه گردد. و اى گروه مردمان! خدا را به ياد آوريد و از خدا بترسيد در باب عترت من و اهل بيت من، بدرستى كه فاطمه پارۀ تن من است و دو فرزند او دو بازوى منند، من و شوهر او چراغ راه هدايتيم، خدايا! رحم كن هر كه ايشان را رحم كند و نيامرز كسى را كه بر ايشان ستم كند.

پس آب از ديده هاى مباركش جارى شد و فرمود كه: گويا مى بينم آن ستمها را كه بر ايشان وارد خواهد شد (2).

و در عيون اخبار الرضا به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: تو يا على و فرزندان تو برگزيده هاى خدائيد از خلقش (3).

و ايضا از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر كه من مولا و صاحب اختيار اويم پس على اولى به نفس و صاحب اختيار اوست، خداوندا! دوستى كن با هر كه با او دوستى كند و دشمنى كن با هر كه با او دشمنى كند، و يارى كن هر كه با او يارى كند و مدد كن هر كه او را مدد كند، و دشمنش را مخذول گردان و ياور او و فرزندان او باش و خليفۀ او باش در فرزندانش، و بركت ده ايشان را در آنچه به آنها عطا كرده اى و تأييد كن ايشان را به روح القدس و حفظ كن ايشان را به هر طرف از زمين كه متوجه شوند، و امامت را در ميان ايشان قرار ده و شكر كن هر كه ايشان را اطاعت كند و هلاك كن هر كه ايشان را نافرمانى كند، بدرستى كه تو نزديكى به دعا كنندگان و اجابت

ص: 133


1- . فضائل شاذان بن جبرائيل 144.
2- . بحار الانوار 23/143.
3- . عيون اخبار الرضا 2/58، و در آن بجاى «فرزندان تو» ، «دو فرزند من» آمده است.

ايشان مى نمائى (1).

و ابن بابويه در كتاب فضائل الشيعة از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مردم غافل شدند از گفتار حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حقّ على عليه السّلام در روز غدير خم چنانچه غافل شدند از گفتار حضرت در حقّ على عليه السّلام در غرفۀ مشربۀ مادر ابراهيم (2)در وقتى كه مردم به عيادت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آمدند در آن غرفه، پس على عليه السّلام داخل شد و خواست نزديك آن حضرت بنشيند جائى نيافت، پس چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ديد كه آن حضرت را جا ندادند فرمود كه: اى گروه مردم! اينها اهل بيت منند و شما استخفاف به شأن ايشان مى كنيد و هنوز زنده ام در ميان شما، بخدا سوگند كه اگر من غايب شوم از شما خدا غايب نخواهد بود از شما، بدرستى كه روح و راحت و خشنودى و بشارت و دوستى و محبت براى كسى است كه اقتدا كند به على و اعتقاد كند به امامت او و تسليم و انقياد نمايد از براى او و اوصياء بعد از او، و لازم است بر من كه داخل گردانم ايشان را در شفاعت خود زيرا كه ايشان اتباع منند و هر كه متابعت من كند پس او از من است، اين مثلى است كه در ابراهيم جارى شد و گفت فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي (3)زيرا كه من از ابراهيمم و ابراهيم از من است، و دين من دين اوست و سنّت من سنّت اوست، و فضل من فضل اوست و فضل او فضل من است، و من افضلم از او به تصديق قول پروردگار من ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (4). (5)

ص: 134


1- . عيون اخبار الرضا 2/59.
2- . مشربۀ مادر ابراهيم: اطاقى است در مدينه كه مسكن حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده و در آنجا ابراهيم پسر آن حضرت از ماريۀ قبطيه متولد شد.
3- . سورۀ ابراهيم:36.
4- . سورۀ آل عمران:34.
5- . فضايل شيعه 33؛ بصائر الدرجات 53؛ امالى شيخ صدوق 98.

باب دوم: در بيان آياتى كه در شأن ائمه عليهم السّلام مجملا نازل شده

اشاره

و در آن چند فصل است

ص: 135

ص: 136

فصل اول: در تأويل سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ

حق تعالى فرموده است يس. وَ اَلْقُرْآنِ اَلْحَكِيمِ (1)و فرموده است سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ (2).

مفسران از حضرت امير المؤمنين و امام محمد باقر عليهما السّلام روايت كرده اند كه: «يس» اسم مبارك حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است (3).

و در آيۀ دوم فخر رازى گفته است كه: نافع و ابن عامر و يعقوب آل يس خوانده اند به اضافۀ لفظ «آل» به لفظ «يس» ، و باقى قرّاء به كسر همزه و سكون لام خوانده اند، و در قرائت اوّلى سه وجه گفته اند: اول آنكه الياس پسر ياسين است، دوم آنكه آل ياسين آل محمد است، سوم آنكه ياسين اسم قرآن است (4).

و از طريق خاصه و عامه احاديث بسيار وارد شده است كه قرائت منزله آل يس است و مراد آل محمد است (5).

و ابن حجر در صواعق از فخر رازى نقل كرده است كه: اهل بيت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

ص: 137


1- . سورۀ يس:1 و 2.
2- . سورۀ صافات:130.
3- . تفسير تبيان 8/441؛ معاني الاخبار 122؛ امالى شيخ صدوق 381.
4- . تفسير فخر رازى 26/162.
5- . مجمع البيان 4/457؛ تفسير طبرى 10/524؛ تفسير ابن كثير 4/21؛ تفسير الدر المنثور 5/286.

با آن حضرت مساويند در پنج چيز: در سلام، و فرموده است دربارۀ رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «السلام عليك أيها النبي» ، و دربارۀ اهل بيت كه سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ ؛ و در صلوات بر او و بر ايشان در تشهّد؛ و فرموده در حقّ رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «طه» يعنى يا طاهر، و در شأن أهل بيت وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (1)؛ و در حرمت تصدّق؛ و در محبت در شأن رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اَللّهُ (2)، و در شأن اهل بيت قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى (3). (4)

و على بن ابراهيم در تفسير روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: يس اسم رسول خداست، و دليل بر اين آنكه بعد از آن فرموده است إِنَّكَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِينَ (5). (6)

و ايضا گفته است در تفسير سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ كه: ياسين، محمد است؛ و آل محمد، ائمه اند (7).

در امالى و معاني الاخبار و تفسير محمد بن العباس بن ماهيار روايت كرده اند از حضرت صادق عليه السّلام كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود در تفسير قول حق تعالى سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ كه: ياسين، محمد است، و مائيم آل يس (8).

و ايضا از امالى و معاني الاخبار روايت كرده است از ابى مالك كه: ياسين، محمد است.

و ايضا در هر دو كتاب از ابن عباس روايت كرده است در قول حق تعالى سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ كه گفت: يعنى على آل محمد (9).

ص: 138


1- . سورۀ احزاب:33.
2- . سورۀ آل عمران:31.
3- . سورۀ شورى:23.
4- . الصواعق المحرقة 229؛ فرائد السمطين 1/35؛ احقاق الحق 3/451.
5- . سورۀ يس:3.
6- . تفسير قمى 2/211.
7- . تفسير قمى 2/226.
8- . امالى شيخ صدوق 381؛ معاني الاخبار 122؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/499.
9- . معاني الاخبار 122؛ امالى شيخ صدوق 381.

و ايضا در معاني الاخبار به سند ديگر از ابن عباس روايت كرده است در تفسير سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ يعنى سلام از جانب پروردگار عالميان بر محمد و آل او و سلامتى از براى كسى كه ولايت ايشان را اختيار كند در قيامت از عذاب خدا (1).

و ايضا در معاني الاخبار از ابو عبد الرحمن سلمى روايت كرده است كه: عمر بن الخطاب سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ را مى خواند، ابو عبد الرحمن گفت كه: آل ياسين، آل محمد است (2).

و ابن ماهيار در تفسيرش روايت كرده است از سليم بن قيس هلالى كه: حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسمش ياسين است و مائيم كه خدا در شأن ما فرموده است سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ (3).

و ايضا ابن ماهيار و فرات بن ابراهيم در تفسيرهاى خود به طرق متعدده اين مضمون را از ابن عباس روايت كرده اند (4).

در حديث طولانى كه حضرت امام رضا عليه السّلام احتجاج نموده بر علماء عامه در فضل عترت طاهره مذكور است كه حضرت از ايشان پرسيد كه: خبر دهيد مرا از قول حق تعالى يس. وَ اَلْقُرْآنِ اَلْحَكِيمِ. إِنَّكَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِينَ. عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (5)مراد به يس كيست؟ علما گفتند: محمد است، كسى در آن شكى ندارد؛ حضرت فرمود كه: پس خدا عطا كرده است به محمد و آل محمد به اين سبب فضيلتى كه كسى به كنه وصف آن نمى رسد مگر كسى كه درست تعقّل كند آن را، زيرا كه خدا سلام نفرستاده است مگر بر انبياء پس فرموده است سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي اَلْعالَمِينَ (6)و فرموده است سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ (7)

ص: 139


1- . معاني الاخبار 122.
2- . معاني الاخبار 123؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/499.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/499.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/499 و 500؛ تفسير فرات كوفى 356.
5- . سورۀ يس:1-4.
6- . سورۀ صافات:79.
7- . سورۀ صافات:109.

و فرموده است سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ (1)، نفرموده است: سلام على آل نوح و آل ابراهيم و آل موسى و هارون، و فرموده است سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ يعنى آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (2).

ص: 140


1- . سورۀ صافات:120.
2- . امالى شيخ صدوق 426؛ بشارة المصطفى 233؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/500.

فصل دوم: در بيان آنكه اهل ذكر، اهل بيت عليهم السّلام اند؛

و آنكه بر شيعه سؤال از ايشان واجب است و بر ايشان جواب واجب نيست حق تعالى فرموده كه فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. بِالْبَيِّناتِ وَ اَلزُّبُرِ (1)، [ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ] (2)، و در جاى ديگر نيز فرموده هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ (3)، و فرموده است وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (4).

ظاهر آيۀ اولى و ثانيه آن است كه: سؤال كنيد از اهل ذكر اگر باشيد كه ندانيد؛ و خلاف كرده اند مفسران كه اهل ذكر كيستند: بعضى گفته اند اهل علمند؛ و بعضى گفته اند اهل كتابند (5)؛ و اخبار بسيار وارد شده است كه ائمه عليهم السّلام اند (6)به دو وجه:

ص: 141


1- . سورۀ نحل:43 و 44.
2- . سورۀ انبياء:7. و اين آيه از بحار الانوار 23/172 اضافه شد جهت مطابقت شماره گذارى آيات از طرف علامۀ مجلسى در اين كتاب.
3- . سورۀ ص:39.
4- . سورۀ زخرف:44.
5- . تفسير تبيان 6/384؛ تفسير فخر رازى 20/36؛ تفسير قرطبى 10/108.
6- . تفسير عياشى 2/260؛ كافى 1/210؛ تفسير طبرى 7/587؛ شواهد التنزيل 1/432-437؛ تفسير روح المعاني 7/386.

وجه اول آنكه: ايشان اهل علم قرآنند چنانچه بعد از اين آيه در سورۀ نحل فرموده است كه وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ اَلذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (1).

دوم آنكه: ايشان اهل رسولند و رسول ذكر است چنانچه فرموده است قَدْ أَنْزَلَ اَللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً. رَسُولاً (2).

و در آيۀ سوم مشهور ميان مفسران آن است كه خطاب به حضرت سليمان عليه السّلام است (3)، يعنى: «اين پادشاهى عطائى است از ما كه به تو داده ايم خواهى بده و منّت گذار و خواهى امساك كن و مده بى آنكه بر تو حسابى باشد» نه در دادن و نه در نگاه داشتن، و از اخبار آينده ظاهر مى شود كه مراد عطاى علم است.

و در آيۀ چهارم اكثر مفسرين ذكر را به شرف تفسير كرده اند يعنى: قرآن شرفى است از براى تو و از براى قوم تو، و در قيامت سؤال كرده خواهيد شد از اداى شكر قرآن و قيام نمودن به حقّ آن (4)؛ و در احاديث آينده وارد شده است كه مراد آن است كه سؤال از علوم و احكام قرآن از شما خواهند كرد (5).

و على بن ابراهيم و صفار به سندهاى بسيار روايت نموده اند كه: زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام سؤال كرد از اهل ذكر، حضرت فرمود كه: مائيم، زراره گفت: پس از شما بايد سؤال كنند؟ فرمود: بلى، زراره گفت: مائيم سؤال كنندگان؟ فرمود: بلى، گفت: پس بر ما واجب است كه از شما سؤال كنيم؟ فرمود: بلى، گفت: بر شما واجب است جواب ما بگوئيد؟ فرمود: نه اختيار با ماست اگر مى خواهيم جواب مى گوئيم و اگر نمى خواهيم نمى گوئيم؛ پس اين آيه را خواند هذا عَطاؤُنا. . . تا آخر (6).

ص: 142


1- . سورۀ نحل:44.
2- . سورۀ طلاق:10 و 11.
3- . تفسير تبيان 8/565؛ مجمع البيان 4/477؛ تفسير طبرى 10/585.
4- . تفسير طبرى 11/191؛ تفسير بغوى 4/140؛ الجواهر الحسان 3/149.
5- . بصائر الدرجات 37؛ كافى 1/211.
6- . تفسير قمى 2/68؛ بصائر الدرجات 42.

مترجم گويد كه: هدايت گمراهان و نهى از منكر و امر به معروف بدون مانعى و با تحقق شرايط بر همه كس واجب است خصوصا بر امامان و پيشوايان دين كه ايشان براى اين امور منصوبند، پس اين حديث و امثال آن يا محمولند بر حال تقيه كه مأمور نيستند كه ترك تقيه كنند و با ظنّ ضرر البته اظهار حق نكنند، و يكى از شرايط امر به معروف و نهى از منكر عدم خوف ضرر است و شرط ديگر تجويز تأثير است، يا محمولند بر بعضى از تأويل آيات نسبت به جمعى كه عقول ايشان تاب فهم آنها نداشته باشد يا بعضى از دقايق معرفت اللّه يا معرفت احوال غريبۀ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حضرات ائمۀ معصومين صلوات اللّه عليهم كه فهم اكثر خلق قاصر است از ادراك آنها، زيرا كه ائمۀ ما صلوات اللّه عليهم از شيعيان قاصر الفهم زياده از سنّيان تقيه مى كردند به سبب آنكه بعضى از شيعيان از ديدن بعضى از معجزات غريبه يا شنيدن بعضى از احوالات عجيبۀ ايشان غالى شدند و به الوهيّت ايشان قائل شدند.

و امّا استشهاد به آيۀ قصۀ سليمان عليه السّلام به آن است كه بر سبيل مثل و نظير ذكر كرده اند، يعنى: همچنانچه حضرت سليمان عليه السّلام را در امور دنيوى مخيّر نموده بودند ميان عطا و منع، ما را در افاضۀ علوم و حقايق مخيّر گردانيده اند، يا آنكه در قصۀ حضرت سليمان نيز مراد خصوص علم و معارف باشد يا اعم از اينها از امور دنيويّه، يا آنكه در حقّ ائمۀ ما عليهم السّلام نيز اعم از هر دو مراد باشد.

و در عيون اخبار الرضا در حديث احتجاج در فضيلت عترت طاهره آن حضرت فرمود: پس مائيم اهل ذكر كه خدا در قرآن فرموده است، پس از ما سؤال كنيد اگر ندانيد؛ پس علماى عامه گفتند: مراد به اهل ذكر يهودند و نصارى، حضرت فرمود: سبحان اللّه! آيا جايز است كه از ايشان بپرسيم؟ ! اگر از ايشان سؤال كنيم ما را به دين خود دعوت خواهند كرد و خواهند گفت كه: دين ما بهتر است از دين اسلام. مأمون گفت كه: آيا شرحى و بيانى به خلاف گفتۀ ايشان نزد شما هست؟ حضرت فرمود كه: بلى ذكر رسول خداست و ما اهل اوئيم و اين مطلب در كتاب خدا مبيّن و واضح است در آنجا كه در سورۀ طلاق مى فرمايد اَلَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اَللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً. رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اَللّهِ مُبَيِّناتٍ (1)پس ذكر، رسول خداست، و ما اهل اوئيم (2).

ص: 143

و در عيون اخبار الرضا در حديث احتجاج در فضيلت عترت طاهره آن حضرت فرمود: پس مائيم اهل ذكر كه خدا در قرآن فرموده است، پس از ما سؤال كنيد اگر ندانيد؛ پس علماى عامه گفتند: مراد به اهل ذكر يهودند و نصارى، حضرت فرمود: سبحان اللّه! آيا جايز است كه از ايشان بپرسيم؟ ! اگر از ايشان سؤال كنيم ما را به دين خود دعوت خواهند كرد و خواهند گفت كه: دين ما بهتر است از دين اسلام. مأمون گفت كه: آيا شرحى و بيانى به خلاف گفتۀ ايشان نزد شما هست؟ حضرت فرمود كه: بلى ذكر رسول خداست و ما اهل اوئيم و اين مطلب در كتاب خدا مبيّن و واضح است در آنجا كه در سورۀ طلاق مى فرمايد اَلَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اَللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً. رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اَللّهِ مُبَيِّناتٍ (1)پس ذكر، رسول خداست، و ما اهل اوئيم (2).

و در قرب الاسناد و بصائر الدرجات و كافى به سند صحيح روايت كرده اند كه حضرت امام رضا عليه السّلام نوشت به ابن ابى نصر كه: حضرت عزت مى فرمايد فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (3)و ايضا مى فرمايد وَ ما كانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (4)يعنى: «نبوده اند مؤمنان كه بيرون آيند از شهرهاى خود پس چرا از هر فرقه اى بيرون نمى آيند از براى آنكه مسائل دين خود را بياموزند و بترسانند قوم خود را از عذاب الهى چون برگردند بسوى ايشان شايد حذر كنند» .

حضرت فرمود: پس واجب شده است بر شما سؤال كردن و رد كردن بسوى ما و بر ما واجب نكرده اند جواب گفتن را، حق تعالى مى فرمايد فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اَللّهِ (5)يعنى: «اگر استجابت تو نكنند و سخن تو را قبول نكنند پس بدان كه ايشان متابعت نمى كنند مگر خواهشهاى نفسانى خود را و كيست گمراه تر از كسى كه پيروى كند خواهش خود را بغير هدايتى از جانب خدا» (6).

مترجم گويد: ظاهرا حضرت آيه را تأويل فرمودند به آنكه: هرگاه دانى كه استجابت تو نمى كنند در كار نيست بر تو تبليغ رسالت و مبالغۀ در آن نسبت به ايشان پس دليل اين خواهد بود كه بر ايشان جواب گفتن واجب نيست.

و در بصائر الدرجات به چندين طريق موثق از زراره روايت كرده است كه گفت: از

ص: 144


1- . سورۀ طلاق:10 و 11.
2- . عيون اخبار الرضا 1/239.
3- . سورۀ نحل:43.
4- . سورۀ توبه:122.
5- . سورۀ قصص:50.
6- . قرب الاسناد 349-350؛ بصائر الدرجات 39؛ كافى 1/212.

حضرت امام محمد باقر عليه السّلام پرسيدم كه: اهل ذكر كيستند؟ فرمود كه: مائيم، پرسيدم: آنها كه مأمور شده اند كه سؤال از ايشان بكنند كيستند؟ فرمود كه: شمائيد، يعنى شيعيان.

گفتم: پس چنانچه مأمور شده ايم سؤال مى كنم و گمان كردم كه از اين راه كه بدرآيم هر چه سؤال كنم جواب خواهد گفت، پس فرمود كه: شما مأمور به سؤال شده ايد و ما مأمور به جواب نشده ايم، اختيار با ماست اگر خواهيم جواب مى گوئيم و اگر نخواهيم نمى گوئيم (1).

و صفار در بصائر الدرجات زياده از سى سند معتبر اين مضمون را روايت كرده است، و عياشى نيز در تفسير به سندهاى بسيار روايت كرده است (2).

و ابن بطريق از تفسير ثعلبى روايت نموده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: مائيم اهل ذكر، و از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام نيز چنين روايت كرده است (3).

و علاّمۀ حلى رحمه اللّه در كتاب كشف الحق از تفسير محمد بن موسى شيرازى كه از علماى عامه است و از دوازده تفسير استخراج كرده روايت نموده است كه: او از ابن عباس روايت كرده است كه: اهل ذكر محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام اند، ايشان اهل ذكر و علم و عقل و بيانند و اهل بيت نبوّتند و معدن رسالتند و محلّ آمدن و رفتن ملائكه اند، و اللّه كه خدا مؤمن را مؤمن نناميده مگر از براى كرامت امير المؤمنين عليه السّلام.

و سفيان ثورى نيز اين حديث را روايت كرده است از سدى از حارث اعور (4).

و در بصائر الدرجات به چهار سند صحيح از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (5)كه: ذكر، قرآن است، و مائيم قوم آن حضرت و از ما سؤال مى كنيد معانى و احكام قرآن را (6).

ص: 145


1- . بصائر الدرجات 39 و 42.
2- . بصائر الدرجات 38-43؛ در نسخۀ چاپى تفسير عياشى، سورۀ انبياء چاپ نشده است.
3- . عمدۀ ابن بطريق 288.
4- . نهج الحق و كشف الصدق 210؛ طرائف 93، و در آن «محمد بن مؤمن شيرازى» ؛ احقاق الحق 3/482.
5- . سورۀ زخرف:44.
6- . بصائر الدرجات 37 و 38.

و در روايت صحيح ديگر حضرت باقر عليه السّلام فرمود كه: مقصود به اين آيه مائيم، و مائيم اهل ذكر، و مائيم سؤال كرده شده كه بايد از ما سؤال كنند (1).

و در دو روايت ديگر صحيح حضرت باقر عليه السّلام فرمود در تفسير اين آيه كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او عليهم السّلام اهل ذكرند و از ايشان سؤال مى كنند (2).

و ايضا به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم قوم آن حضرت (3).

و ابن ماهيار در تفسيرش مثل اين روايات را از سليم بن قيس از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است (4).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت اين آيه را خواندند و فرمودند كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او اهل ذكرند و ايشانند سؤال كرده شدگان، خدا امر كرده است مردم را كه از ايشان سؤال كنند پس ايشانند واليان مردم و اولى به امر ايشان، پس حلال نيست احدى از مردم را كه اين حقّى كه خدا از براى ايشان واجب گردانيده است از ايشان بگيرد (5).

و ايضا در حديث معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: قوم آن حضرت، امير المؤمنين عليه السّلام است و مردم را از ولايت آن حضرت در قيامت سؤال خواهند كرد (6).

و در كافى به سند معتبر روايت كرده است از موسى بن اشيم كه گفت: در خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم شخصى از تفسير آيه اى سؤال كرد، حضرت جواب فرمود، پس مرد ديگر داخل مجلس شد و از همان آيه سؤال كرد حضرت تفسير و جواب ديگر فرمود

ص: 146


1- . بصائر الدرجات 38.
2- . بصائر الدرجات 37 و 38.
3- . بصائر الدرجات 37.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/561.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/561.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 2/562؛ تفسير برهان 4/146.

غير آن كه به اول فرموده بود، پس مرا حالتى عارض شد كه خدا مى داند حتى آنكه گويا دلم را پاره پاره كردند و در دل خود گفتم كه: من ابو قتاده را در شام گذاشتم كه يك حرف مانند «واو» خطا نمى كند آمدم به نزد اين مرد كه چنين خطاى بزرگى مى كند، در اين حال بودم كه مرد ديگرى آمد و از همان آيه سؤال كرد و تفسير ديگر فرمود بغير آنچه به هر دو گفته بود، پس نفس من ساكن شده دانستم كه اين خطا نيست دانسته اينها را فرموده از براى تقيه و مصلحت؛ و چون حضرت به اعجاز دانستند كه چه در خاطر من گذشت به جانب من التفات نمودند و فرمودند كه: اى پسر اشيم! خدا تفويض كرد به حضرت سليمان عليه السّلام و فرمود هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ (1)، و به پيغمبرش صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تفويض كرد و فرمود ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (2)يعنى: «هر چه عطا كند شما را رسول پس بگيريد و عمل بكنيد و آنچه نهى كند شما را از آن پس ترك كنيد» ، و آنچه به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تفويض كرده بود به ما تفويض نموده (3).

و در كتاب اختصاص همين حديث را روايت كرده و در آخرش چنين است كه: چون حاضران مجلس بيرون رفتند نظر كرد بسوى من و فرمود كه: گويا دلتنگ شدى، گفتم:

فداى تو شوم! دلتنگ شدم از سه قول مختلف در يك سؤال، حضرت فرمود: اى پسر اشيم! بدرستى كه خدا تفويض كرد به پسر داود عليه السّلام امر پادشاهى را و فرمود هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ و تفويض كرد به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امر دين خود را و فرمود ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و بدرستى كه خدا تفويض كرده است به ائمه از ما آنچه تفويض كرده بود به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس دلتنگ مشو (4).

و در بصائر الدرجات به سند حسن كالصحيح روايت كرده كه صفوان از حضرت امام رضا عليه السّلام پرسيد كه: آيا مى توان بود كه از امام بپرسم از مسألۀ حلال و حرام و جوابش نزد

ص: 147


1- . سورۀ ص:39.
2- . سورۀ حشر:7.
3- . كافى 1/265.
4- . اختصاص 331؛ بصائر الدرجات 383.

او نباشد؟ فرمود كه: نه، امّا گاه هست كه جوابش نزد او هست و نمى گويد از براى مصلحت (1).

و از حضرت صادق عليه السّلام به سند صحيح روايت كرده است كه: مائيم اهل ذكر و اولو العلم و نزد ماست علم حلال و حرام (2).

و على بن ابراهيم روايت كرده است در تفسير اين آيه اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اَللّهِ (3)يعنى: «آنها كه ايمان آورده اند و مطمئن و ساكن مى گردد دلهاى ايشان به ياد خدا» ، فرمود كه: ياد خدا امير المؤمنين عليه السّلام و ائمه اند (4)، يعنى ولايت ايشان يا آنكه ياد ايشان ياد خداست.

و ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت امام موسى عليه السّلام در تفسير اين آيه لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (5)يعنى: «بتحقيق كه فرستاده ايم بسوى شما كتابى را كه در آن ذكر شما هست آيا نمى فهميد و تعقل نمى كنيد؟» فرمود كه: مراد به ذكر، اطاعت امام است بعد از پيغمبر كه مورث شرف دنيا و آخرت است (6).

ص: 148


1- . بصائر الدرجات 44.
2- . بصائر الدرجات 511.
3- . سورۀ رعد:28.
4- . تفسير قمى 1/365.
5- . سورۀ انبياء:10.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 1/325.

فصل سوم: در بيان آنكه ايشانند اهل علم قرآن و راسخون در علم

و انذار كنندگان به قرآن

ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ اَلْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ يعنى: «پس آنها كه داده ايم به ايشان كتاب را ايمان مى آورند به آن» ، حضرت فرمود كه: مراد به آنها كه كتاب به ايشان داده شده است آل محمدند كه علم قرآن به ايشان داده شده است، وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ (1)يعنى:

«و از اين جماعت بعضى هستند كه ايمان مى آورند به كتاب» ، فرمود كه: مراد اهل ايمانند از اهل قبله (2).

و ايضا او و كلينى و ديگران روايت كرده اند به سندهاى بسيار از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ (3)يعنى: «بلكه قرآن آيات واضحى چند است در سينه هاى آنها كه علم به ايشان داده شده است» ، فرمود كه:

مراد به آنها كه علم به ايشان داده شده است ائمه اند از آل محمد و لفظ و معنى قرآن در سينه هاى ايشان است (4).

ص: 149


1- . سورۀ عنكبوت:47.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/431؛ تفسير قمى 2/150.
3- . سورۀ عنكبوت:49.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 1/433؛ كافى 1/214.

و در بصائر الدرجات به سند معتبر از ابو بصير از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت اين آيه را خواند بعد از آن فرمود كه: خدا نگفت كه در ميان دو جلد مصحف است بلكه گفت: در سينۀ آنهاست كه علم به ايشان داده شده است؛ ابو بصير گفت كه: شمائيد آنها؟ فرمود: كه بغير ما مى تواند بود (1)؟

و قريب به بيست سند روايت كرده است كه اين آيه در شأن ايشان است (2)و محتمل است كه فِي صُدُورِ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ را متعلق به بيّنات گردانيده باشند، يعنى وضوحش در سينۀ آنهاست و كسى به غير ايشان معانى و اسرار را نمى داند پس در فهم قرآن رجوع به آنها بايد كرد.

و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيۀ ميمونه اَلَّذِينَ آتَيْناهُمُ اَلْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ (3)يعنى: «آنها كه كتاب به ايشان داده ايم تلاوت مى كنند آن را چنانچه سزاوار تلاوت كردن است، ايشانند كه ايمان آورده اند به كتاب» حضرت فرمود: آنها كه كتاب به ايشان داده شده است، ائمه اند (4).

مترجم گويد كه: بعضى از مفسران گفته اند كه مراد به كتاب، تورات است؛ و آنها كه علمش به ايشان داده شده است، آن جماعتند از يهود و نصارى كه ايمان به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورده بودند. و بعضى گفته اند كه: كتاب، قرآن است؛ و آنها كه كتاب به ايشان داده شده است، مؤمنان اين امّتند (5).

و تفسيرى كه آن حضرت فرموده اند مبتنى بر اين است و موافقتر است به سياق آيۀ كريمه زيرا كه حقّ تلاوت قرآن موقوف است بر علم به اسرار و بطون آن و آن مخصوص ايشان است چنانچه ايمان كامل داشتن به قرآن بعمل نمى آيد مگر از ايشان.

ص: 150


1- . بصائر الدرجات 205؛ كافى 1/214.
2- . بصائر الدرجات 204-207؛ همچنين رجوع شود به تفسير فرات كوفى 319؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/307 و 410 و 453.
3- . سورۀ بقره:121.
4- . تفسير عياشى 1/57؛ كافى 1/215؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/77.
5- . تفسير بغوى 1/110-111؛ تفسير فخر رازى 4/35.

و كلينى به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است در تفسير اين آيۀ كريمه وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ (1)يعنى: «وحى كرده شد بسوى من اين قرآن كه بترسانم به آن شما را و هر كه برسد» حضرت فرمود كه: يعنى هر كه به حدّ امامت برسد از آل محمد عليهم السّلام و انذار مى كند مردم را به قرآن چنانچه انذار مى كرد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به آن (2).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه وَ مَنْ بَلَغَ امام است؛ و فرموده كه:

محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انذار مى كرد و ما انذار مى كنيم چنانچه آن حضرت انذار مى كرد (3).

مترجم گويد كه: اكثر مفسرين گفته اند وَ مَنْ بَلَغَ عطف است بر ضمير مفعول در لِأُنْذِرَكُمْ يعنى از براى آنكه انذار كنم شما را و انذار كنم هر كس را كه قرآن به او برسد تا روز قيامت؛ و بنا بر آنچه در احاديث وارد است عطف است بر ضمير فاعل «انذركم» خواهد بود.

و على بن ابراهيم به سند معتبر روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: قرآن زجركننده است و امركننده؛ امر مى كند به بهشت و زجر مى كند از جهنم. و در آن محكم هست -كه واضح الدلاله است بر معنى مقصود-و متشابه است-كه معانى بسيار در آن محتمل است، و فهم معنى مقصود از آن مشكل است-؛ امّا محكم را پس ايمان مى آورى به آن و عمل مى كنى به آن و اعتقاد مى كنى به آن؛ و امّا متشابه را پس ايمان مى آورى به آن و عمل نمى كنى به آن و اين است معنى قول حق تعالى فَأَمَّا اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ اِبْتِغاءَ اَلْفِتْنَةِ وَ اِبْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اَللّهُ وَ اَلرّاسِخُونَ فِي اَلْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا (4)و «راسخون در علم» آل محمد عليهم السّلام اند (5).

ص: 151


1- . سورۀ انعام:19.
2- . كافى 1/416 و 424.
3- . تفسير قمى 1/195.
4- . سورۀ آل عمران:7.
5- . تفسير قمى 2/451.

و ايضا على بن ابراهيم و صاحب اختصاص به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده اند كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بهترين راسخان در علم بود و دانست آنچه خدا بر او فرستاده بود از تنزيل قرآن و تأويل آن-يعنى ظهر و بطن قرآن- و نخواسته بود كه بر او فرو فرستد آيه را كه تأويلش را تعليم او نكند، و اوصياى او كه بعد از او آمدند همه تنزيل و تأويل قرآن را مى دانستند (1).

و در كافى و بصائر تتمه اى هست كه: آنها كه تأويلش را نمى دانند-از شيعيان-چون عالم-يعنى امام-از روى علم و دانائى در ميان ايشان بيان كند مى گويند: ايمان آورديم به آن همه از جانب پروردگار ماست، و قرآن در آن خاص و عام مى باشد و محكم و متشابه مى باشد و ناسخ و منسوخ مى باشد و راسخان در علم همه را مى دانند (2).

مترجم گويد: اول آيات چنين است هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ اَلْكِتابَ يعنى: «اوست خداوندى كه فرستاده است بر تو قرآن را» مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ اَلْكِتابِ «از جملۀ قرآن آيه اى چند هست واضح الدلاله كه آنها اصل قرآن است» ، وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ «و آيه اى چند ديگر هست كه معنى آنها شبيه به يكديگر است و معنى مقصود در آن واضح نيست» ، فَأَمَّا اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ «پس آنها كه در دلهاى ايشان ميل بسوى باطل هست» فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ «پس متابعت مى كنند آنچه متشابه است از قرآن» ، اِبْتِغاءَ اَلْفِتْنَةِ وَ اِبْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ «از براى آنكه مردم را گمراه كنند و به شبهه اندازند و از براى آنكه به خواهش خود تأويل كنند» ، وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اَللّهُ وَ اَلرّاسِخُونَ فِي اَلْعِلْمِ يعنى: «نمى دانند تأويل متشابه را مگر خدا و آنان كه ثابتند در علم» و بناى علم ايشان بر يقين است، و در اينجا خلاف است ميان مفسران اكثر ايشان وقف مى كنند بر «اللّه» و اين را ابتداى كلام مى دانند و يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا (3)را خبر آن مى دانند، يعنى «راسخون در علم مى گويند: ايمان آورديم به متشابه، همه از جانب

ص: 152


1- . تفسير قمى 2/451؛ بصائر الدرجات 203.
2- . كافى 1/213؛ بصائر الدرجات 204؛ تفسير عياشى 1/164.
3- . سورۀ آل عمران:7.

پروردگار ماست» هر چند معنى آن را ندانيم؛ و بعضى بر «اللّه» وقف نمى كنند و «راسخون» را عطف بر «اللّه» مى كنند، يعنى راسخون در علم نيز مى دانند يعنى متشابه قرآن را. و احاديث بسيار وارد شده است بر اين تفسير و بر آنكه مراد از راسخون، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليه السّلام اند (1).

و در بعضى از روايات وارد شده است كه «يقولون» استيناف كلام است، و فاعل آن:

شيعيان است، يعنى چون شيعيان از ائمۀ خود كه راسخ در علمند تأويل متشابه كلام را مى شنوند تصديق ايشان مى كنند و مى گويند همه از جانب پروردگار ماست (2).

و كلينى به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم راسخان در علم و ما مى دانيم تأويل متشابه قرآن را (3).

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت است كه: راسخان در علم، امير المؤمنين و امامان بعد از اوست (4).

و در بصائر الدرجات روايت كرده است به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السّلام كه: هيچ آيه در قرآن نيست مگر آنكه آن را ظهرى و بطنى هست، و هيچ حرفى در آن نيست مگر آنكه اشاره است به امرى كه حادث مى شود و حدوث و ظهور آن بر امام وقتى دارد، و بر امام زنده علم آن فائض مى شود و بر امام گذشته چنانچه خدا مى فرمايد كه: نمى داند تأويل آن را مگر خدا و راسخان در علم و ما مى دانيم آن را (5).

و على بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير اين آيۀ كريمه قالَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ إِنَّ اَلْخِزْيَ اَلْيَوْمَ وَ اَلسُّوءَ عَلَى اَلْكافِرِينَ (6)يعنى: «خواهند گفت

ص: 153


1- . بصائر الدرجات 202-204؛ كافى 1/213.
2- . بحار الانوار 23/199-200.
3- . كافى 1/213؛ بصائر الدرجات 204؛ تفسير عياشى 1/164.
4- . كافى 1/213.
5- . بصائر الدرجات 203؛ تفسير عياشى 1/11؛ كه روايت در هر دو مصدر با كمى اختلاف آمده است.
6- . سورۀ نحل:27.

آن جماعتى كه داده شده است به ايشان علم كه: خوارى امروز و حال بد بر كافران است» حضرت فرمود كه: آن جماعت كه علم به ايشان داده شده است ائمه اند (1).

و ايضا روايت كرده است در تفسير اين آيه وَ يَرَى اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ اَلَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ اَلْحَقَّ (2)يعنى: «و مى دانند آنها كه علم به ايشان داده شده است كه آنچه نازل شده است بسوى تو از پروردگار تو آن حق است» حضرت فرمود كه: مراد امير المؤمنين عليه السّلام است كه تصديق كرد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در آنچه خدا بر او فرستاده است (3).

و كلينى روايت كرده است به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام كه: دعوى نكرده است احدى از مردم كه همۀ قرآن را چنانچه نازل شده است مى داند مگر دروغگوئى، و جمع نكرده و حفظ نكرده است قرآن را چنانچه خدا فرستاده است مگر على بن ابى طالب عليه السّلام و ائمۀ بعد از او عليهم السّلام؛ و در روايت ديگر فرمود: نمى تواند دعوى كند كسى كه نزد او جميع قرآن هست ظاهرش و باطنش غير اوصياى پيغمبر عليهم السّلام (4).

و در حديث صحيح ديگر فرمود كه: از جملۀ علمها كه خدا به ما داده است تفسير قرآن است و احكام قرآن، و علم تغيير زمانه و حوادثى كه واقع مى شود؛ پس فرمود: اگر ضبطكننده مى يافتيم كه اسرار ما را فاش نكند يا كسى كه رازى به او توان گفت، مى گفتيم (5).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: بخدا سوگند كه من مى دانم كتاب خدا را از اول تا آخر چنانكه گويا در كف من است، در قرآن خبر آسمان هست و خبر زمين و خبر گذشته و خبر آينده، و خدا مى فرمايد «فيه تبيان كلّ شيء» (6)

ص: 154


1- . تفسير قمى 1/384. و در آنجا روايت از امام صادق عليه السّلام نيست.
2- . سورۀ سبأ:6.
3- . تفسير قمى 2/198.
4- . كافى 1/228؛ بصائر الدرجات 193.
5- . كافى 1/229.
6- . چنين آيه اى وجود ندارد، شايد منظور سورۀ نحل:89 وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ اَلْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ باشد.

يعنى: «در قرآن است بيان همه چيز» (1).

و در حديث ديگر فرمود كه: خدا در شأن آصف وزير سليمان عليه السّلام گفته است كه:

«گفت آن كسى كه نزد او علمى از كتاب بود كه من مى آورم براى تو تخت بلقيس را پيش از آنكه چشم بر هم زنى» (2)پس حضرت انگشتها را گشود و بر سينۀ حقيقت دفينۀ خود گذاشت و فرمود: و اللّه علم جميع كتاب نزد ماست (3).

و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: معاوية بن عمار از آن حضرت سؤال كرد از تفسير اين آيه قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْكِتابِ (4)يعنى «بگو يا محمد كه: بس است خدا گواه ميان من و ميان شما و آن كه نزد اوست علم كتاب» يعنى علم قرآن يا لوح محفوظ، حضرت فرمود: مراد مائيم، و على عليه السّلام اول ما و افضل و بهتر ماست بعد از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (5).

و در بصائر به سند معتبر روايت نموده است كه: شخصى به خدمت امام موسى عليه السّلام عرض نمود كه: شما تفسيرى چند مى كنيد كتاب خدا را كه ما نشنيده ايم از ديگرى، حضرت فرمود: قرآن بر ما نازل شده پيش از ديگران و از براى ما تفسير شده پيش از آنكه در ميان مردم منتشر گردد، پس ما مى دانيم حرام و حلال قرآن را و ناسخ و منسوخ آن را و ما مى دانيم كه كدام آيه در سفر نازل شده و كدام آيه در حضر نازل شده و در كدام شب نازل شده و در شأن كه و در چه باب نازل شده، پس ما حكيمان و دانايان خدائيم در زمين او و گواهان خدائيم بر خلق او، و اين مفاد قول حضرت عزت مى باشد سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ

ص: 155


1- . كافى 1/229؛ بصائر الدرجات 194.
2- . سورۀ نمل:40.
3- . كافى 1/229؛ بصائر الدرجات 212.
4- . سورۀ رعد:43.
5- . كافى 1/229؛ بصائر الدرجات 215؛ تفسير عياشى 2/220. و روايت در هر سه مصدر از بريد بن معاويه مى باشد. و در رجال شيخ طوسى ذكر شده است كه بريد بن معاويه از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السّلام است، و همچنين گفته است كه معاوية بن عمار از اصحاب امام صادق عليه السّلام بوده است.

وَ يُسْئَلُونَ (1) يعنى: «بزودى نوشته مى شود شهادت ايشان و از ايشان سؤال مى كنند» حضرت فرمود: شهادت از براى ماست و سؤال كردن از براى مشهود عليه است كه ساير امّت باشند، پس اين علم آن چيزى است كه اعلام كردم بسوى تو و ادا نمودم بسوى تو آنچه لازم شده بود بر من، پس اگر قبول كنى شكر كن و اگر ترك كنى پس خدا بر همه چيز گواه است (2).

ص: 156


1- . سورۀ زخرف:19.
2- . بصائر الدرجات 198.

فصل چهارم: در بيان آنكه آيات خدا و بيّنات خدا و كتاب خدا

ايشانند در بطن قرآن

على بن ابراهيم روايت نموده است در تفسير اين آيه وَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي اَلظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اَللّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (1)ظاهر لفظش آن است كه: «كسانى كه تكذيب كردند به آيات ما كرانند كه نمى شنوند آيات را شنيدنى كه از آن منتفع گردند، و لالانند كه گويا به حق نمى گروند و در تاريكيهاى كفر و ضلالت و جهالت حيران مانده اند، هر كه را خدا خواهد گمراهى او را، گمراه گرداند او را-يعنى هر كه مستحقّ الطاف الهى نيست او را به خود مى گذارد-و هر كه را خواهد مى گرداند او را بر راه راست» حضرت فرمود: اين آيه نازل شد در شأن جماعتى كه تكذيب كردند اوصياى انبياء را كران و لالانند، چنانچه خدا فرموده است در ظلماتند، هر كه از فرزندان شيطان است تصديق نمى كند به اولياء و ايمان نمى آورد به ايشان هرگز، و اينهايند كه خدا گمراه كرده است ايشان را، و هر كه از فرزندان آدم است-كه شيطان در نطفۀ او شريك نشده است-ايمان مى آورد به اوصياء و ايشانند كه بر راه راستند.

راوى گفت: از حضرت شنيدم كه مى فرمود: هر جا كه كَذَّبُوا بِآياتِنا در قرآن وارد شده است مراد تكذيب به همۀ اوصياء است (2).

ص: 157


1- . سورۀ انعام:39.
2- . تفسير قمى 1/199.

مترجم گويد: تكذيب به آيات را تأويل كردن به تكذيب اوصياء دو وجه دارد:

اول آنكه: مراد به آيات، علامات عظمت جلال الهى باشد، و ايشان اعظم علامات بزرگى الهى اند چنانچه بعد از اين خواهد آمد.

دوم آنكه: مراد آياتى باشد كه در شأن آنها در قرآن وارد شده است و تكذيب به آنها متضمن تكذيب به همۀ قرآن است.

و ايضا على بن ابراهيم در تفسير اين آيه روايت كرده است وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ (1)يعنى: «و آن جماعتى كه ايشان از آيات ما غافلند» كه مراد از آيات، امير المؤمنين و ائمه عليهم السّلام اند، و دليل بر اين، قول حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است كه فرمود:

خدا را آيتى از من بزرگتر نيست (2).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: پرسيدند از تفسير قول حق تعالى وَ ما تُغْنِي اَلْآياتُ وَ اَلنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (3)يعنى: «فائده نمى بخشد آيات و نذر-يعنى ترسانندگان-گروهى كه ايمان نمى آورند» فرمود كه: آيات، ائمه اند؛ و نذر، پيغمبران (4).

و باز فرموده است در اين آيه وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (5)يعنى: «آنها كه كافر شدند و تكذيب نمودند به آيات ما پس از براى ايشان است عذاب خواركننده» كه مراد آن گروهى اند كه ايمان نياورده اند به ولايت امير المؤمنين و ائمه عليهم السّلام (6).

و بازگفته است در تفسير اين آيه سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها (7)يعنى: «بزودى

ص: 158


1- . سورۀ يونس:7.
2- . تفسير قمى 1/309.
3- . سورۀ يونس:101.
4- . تفسير قمى 1/320؛ كافى 1/207.
5- . سورۀ حج:57.
6- . تفسير قمى 2/86.
7- . سورۀ نمل:93.

مى نمايد خدا به شما آيات خود را پس خواهيد شناخت آنها را» فرمود كه: مراد امير المؤمنين و ائمه عليهم السّلام اند؛ چون بر مى گردند در رجعت، دشمنان ايشان مى شناسند ايشان را چون مى بينند آنها را (1).

و باز روايت كرده است به سند حسن كالصحيح از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلسَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ (2)يعنى: «اگر خواهيم مى فرستيم بر ايشان از آسمان آيتى پس برمى گردد گردنهاى ايشان براى آن آيه خاضع و ذليل» كه مراد خضوع گردنهاى بنى اميّه است در وقتى كه صدا از آسمان به اسم صاحب الامر عليه السّلام ظاهر گردد (3).

و ايضا گفته است در تفسير قول حق تعالى وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ اَلْكافِرُونَ (4)يعنى:

«انكار نمى كنند آيات ما را مگر كافران» (5)، كه مراد آن است كه انكار نمى كنند امير المؤمنين و ائمه عليهم السّلام را مگر كافران.

و ايضا به سند معتبر از حضرت امام موسى عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ (6)كه مراد از بيّنات، ائمه عليهم السّلام اند (7).

و كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيۀ ميمونه وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ اَلَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا اِئْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ (8)يعنى:

«و چون تلاوت مى شود بر ايشان آيات ما در حالتى كه بيّن و واضحند مى گويند آن جماعتى كه اميد ملاقات ما ندارند-يعنى اعتقاد به آخرت ندارند-: بياور قرآنى غير اين

ص: 159


1- . تفسير قمى 2/132.
2- . سورۀ شعراء:4.
3- . تفسير قمى 2/118.
4- . سورۀ عنكبوت:47.
5- . تفسير قمى 2/151.
6- . سورۀ تغابن:6.
7- . تفسير قمى 2/372.
8- . سورۀ يونس:15.

يا بدل كن اين را» حضرت فرمود كه: يعنى بدل كن على عليه السّلام را (1)، گويا مراد اين باشد كه ايشان مى گفتند قرآنى بياور كه ولايت على عليه السّلام در آن نباشد يا در اين قرآن به جاى على عليه السّلام ديگرى را قرار ده.

و در احاديث بسيار به روايت ابن ماهيار و ديگران از حضرت صادق و امام رضا عليهما السّلام وارد شده است در تفسير اين آيه وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ اَلْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (2)كه اكثر مفسران گفته اند كه مراد آن است كه: «بدرستى كه قرآن در لوح محفوظ نزد ما محفوظ است از تغيير و بلند مرتبه است در ميان كتابهاى آسمانى و حكيم است» يعنى مشتمل است بر حكمتها يا محكم است، و منسوخ نمى گردد به غير خود (3)، فرمودند: مراد آن است كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در سورۀ حمد كه ام الكتاب است مذكور است حكيم و دانا است (4)، و اين مبتنى بر آن است كه «الصراط المستقيم» على عليه السّلام است، و راه، ولايت و متابعت او، چنانچه منقول است كه از حضرت امام رضا عليه السّلام پرسيدند كه: در كجاى امّ الكتاب ذكر على بن ابى طالب عليه السّلام است؟ فرمود كه: در اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِيمَ (5)كه على عليه السّلام صراط مستقيم است (6).

و در دعاى روز غدير ذكر شده است كه: شهادت مى دهم كه على عليه السّلام امام هادى و رشيد است و امير مؤمنان است كه او را در كتاب خود ذكر كرده است كه گفته وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ اَلْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (7).

ص: 160


1- . كافى 1/419؛ تفسير عياشى 2/120؛ تفسير قمى 1/310.
2- . سورۀ زخرف:4.
3- . مجمع البيان 5/39؛ تفسير بيضاوى 4/99.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/552؛ تفسير قمى 2/280؛ معاني الاخبار 32.
5- . سورۀ فاتحه:6.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 2/552.
7- . مصباح المتهجد 692؛ اقبال الاعمال 2/284؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/553.

فصل پنجم: در بيان آنكه برگزيدۀ بندگان و آل ابراهيم، ائمه عليهم السّلام اند

و در اين باب چند آيه است آيۀ اول-آنكه حق تعالى مى فرمايد ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْكِتابَ اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اَللّهِ ذلِكَ هُوَ اَلْفَضْلُ اَلْكَبِيرُ.

جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها (1) تا آخر آيه، يعنى: «پس به ميراث داديم كتاب را» كه قرآن باشد يا تورات يا مطلق كتابهاى الهى را، اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا «به آنها كه برگزيده ايم از بندگان خود» ، بعضى گفته اند كه اين برگزيده ها پيغمبرانند؛ و بعضى گفته اند كه علماى امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اند؛ و احاديث بسيار خواهد آمد كه اين مخصوص اهل بيت است، فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ «پس بعضى از ايشان ستم كننده اند مر نفس خود را» ، اختلاف كرده اند مفسران در مرجع ضمير «منهم» ، سيّد مرتضى رضى اللّه عنه و جماعتى از مفسران گفته اند كه ضمير راجع است به عباد، يعنى: بعضى از بندگان ما ستم كننده اند بر نفس خود؛ و بعضى گفته اند كه راجع است به برگزيدگان، وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ «و بعضى از ايشان ميانه رواند» ، وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اَللّهِ «و بعضى از ايشان پيشى گيرنده اند به خيرات و نيكيها به توفيق خدا» ، ذلِكَ هُوَ اَلْفَضْلُ اَلْكَبِيرُ «اين است آن فضيلت بزرگ» . باز اختلاف كرده اند مفسران در احوال اين سه فرقه كه در آيه مذكور شده: بعضى گفته اند همه

ص: 161


1- . سورۀ فاطر:32 و 33.

نجات مى يابند؛ و بعضى گفته اند آنها كه ظالمند از عذاب الهى نجات نمى يابند، چنانكه قتاده گفته است كه: ظالم، اصحاب مشئمه؛ و مقتصد، اصحاب ميمنه است؛ و سابق، سابقون مقرّبونند، جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها «بهشتهاى عدن و دار اقامت است كه ايشان داخل مى شوند آنها را» خلاف كرده اند در آنكه ضمير فاعل «يدخلونها» به چه راجع است: بعضى گفته اند به هر سه راجع است و هر سه داخل بهشت مى شوند؛ و بعضى گفته اند راجع است به برگزيدگان كه فرمود اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا ؛ و بعضى گفته اند راجع است به مقتصد و سابق، و ظالم داخل نيست (1).

و امّا احاديث كه در اين باب وارد شده است:

در معاني الاخبار از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه: ظالم پيوسته متابعت شهوات نفس خود مى كند؛ و مقتصد دور دل خود مى گردد-يعنى سعى در تصحيح عقايد خود مى نمايد يا در پى اصلاح نفس خود است، يا در پى عبادت است و اغراض دنيوى نيز او را منظور مى باشد-؛ و سابق به خيرات گرد پروردگار خود مى گردد-يعنى از مرادات خود خالى شده و بغير رضاى پروردگار خود غرضى نمى دارد- (2).

و ايضا به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: ظالم از ذرّيّۀ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن است كه حقّ امام را نداند؛ و مقتصد آن است كه امامت امام را اعتقاد كند و حقّ او را داند؛ و سابق به خيرات، امام است (3).

و در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است اين مضمون را و در آخرش فرمود كه همۀ ايشان آمرزيده اند، جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يعنى سابق و مقتصد داخل جنات عدن مى شوند (4).

و ايضا به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: از تفسير اين آيه سؤال

ص: 162


1- . رجوع شود به مجمع البيان 4/408؛ تفسير قرطبى 14/346؛ تفسير فخر رازى 26/24.
2- . معاني الاخبار 104.
3- . معاني الاخبار 104؛ و در تفسير روح المعاني 11/369 از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.
4- . مجمع البيان 4/409.

كرده اند، فرمود كه: در حقّ ما اهل بيت نازل شده.

ابو حمزۀ ثمالى گفت كه: پرسيدم: ظلم كننده بر خود، از شما كيست؟

فرمود: آن است كه گناه و ثواب او برابر باشد از ما اهل بيت، يعنى ذرّيّۀ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، پس او ظلم كننده است بر نفس خود كه تقصير در عبادت خدا كرده است.

گفتم: كيست مقتصد از شما؟

فرمود: آن است كه عبادت خدا كند در حال شدت و رخا، يا در حال غلبۀ اهل حق و حال غلبۀ اهل باطل تا وقتى كه مرگ متيقّن به او برسد.

گفتم: كيست سابق به خيرات از شما؟

فرمود: آن است كه مردم را به راه پروردگار خود بخواند و امر كند مردم را به نيكيها و طاعات و نهى كند مردم را از بديها و معاصى و ياور گمراه كنندگان نباشد و از جانب خيانت كنندگان خصمى ننمايد و راضى به حكم فاسقان نباشد مگر كسى كه بر نفس خود و دين خود ترسد و ياورى نيابد كه با ايشان معارضه كند و از روى تقيه با ايشان مدارا كند (1).

و على بن ابراهيم گفته: اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنا ائمه عليهم السّلام اند؛ و ظالِمٌ لِنَفْسِهِ از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم غير ائمه اند كه انكار حقّ امام كنند؛ و مُقْتَصِدٌ آن است كه اقرار به امام كند از آل محمد عليهم السّلام؛ و سابِقٌ بِالْخَيْراتِ امام است (2).

و در احتجاج روايت نموده كه: ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كرد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود: تو چه مى گوئى؟ گفت: من مى گويم مخصوص فرزندان فاطمه عليها السّلام است، حضرت فرمود: كسى كه شمشير بلند كند و مردم را بسوى خود دعوت كند و بسوى ضلالت و گمراهى و به ناحق دعوى كند خواه از فرزندان فاطمه باشد و خواه از غير ايشان داخل اين آيه نيست، گفت: پس كه داخل است در اين آيه؟ فرمود كه: ظالم بر نفس خود آن است كه مردم را نه بسوى ضلالت مى خواند و نه بسوى هدايت؛ و مقتصد از ما اهل بيت

ص: 163


1- . معاني الاخبار 105.
2- . تفسير قمى 2/209؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/483.

آن است كه حقّ امام را مى شناسد؛ و سابِقٌ بِالْخَيْراتِ امام است (1).

و در بصائر الدرجات به چهارده طريق معتبر روايت كرده كه: سابق به خيرات، امام است (2).

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه: اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنا آل محمد عليهم السّلام اند؛ و سابق به خيرات امام است (3).

و از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه: اين آيه در شأن ما نازل شده است، و سابق به خيرات امام است (4).

و به سند ديگر از آن حضرت روايت نموده كه: سابق به خيرات امام است، و اين آيه در شأن فرزندان على و فاطمه عليهما السّلام نازل شده است (5).

و در كشف الغمه از دلايل حميرى روايت كرده كه ابو هاشم جعفرى گفت: سؤال كردم از حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام از تفسير اين آيه، فرمود كه: هر سه از آل محمدند، و ظالِمٌ لِنَفْسِهِ آن است كه اقرار به امام نمى كند.

ابو هاشم گفت: پس آب از ديدۀ من ريخت و در خاطر خود گذرانيدم كه اين چه بزرگى است كه خدا به آل محمد داده است؛ حضرت به اعجاز دانست كه اين معنى در خاطر من خطور كرده، پس نظر كرد بسوى من و فرمود كه: امر امامت عظيمتر و رتبۀ امام بزرگتر است از آنچه در خاطر گذرانيدى از عظمت شأن آل محمد، پس حمد كن خدا را كه تو را متمسك به حبل ايشان گردانيده است و معتقد به امامت ايشان نموده، تو را در روز قيامت به نام ايشان خواهند طلبيد در وقتى كه هر گروهى را به نام امام خود بخوانند، پس شاد باش اى ابو هاشم كه تو بر مذهب حقّى (6).

ص: 164


1- . احتجاج 2/301.
2- . بصائر الدرجات 44-47.
3- . بصائر الدرجات 46.
4- . بصائر الدرجات 46.
5- . بصائر الدرجات 45.
6- . كشف الغمة 3/215؛ خرايج 2/687.

و در مجمع البيان از ابو الدرداء روايت نموده كه گفت: شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه در تفسير اين آيه مى فرمود كه: سابق داخل بهشت مى شود بى حساب؛ و مقتصد را حساب مى كنند حساب آسان؛ و ظلم كننده بر نفس خود را مدتى طويل در مقام حساب او را حبس مى كنند پس داخل بهشت مى شود، پس ايشانند كه مى گويند: اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا اَلْحَزَنَ (1)يعنى: «حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه از ما برطرف كرد ترس و اندوه و بدى عاقبت را» (2).

و از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: ظلم كننده از ما آن است كه عمل شايسته كند و عمل ديگر بد و ناشايسته كند؛ و مقتصد عبادت كننده است كه سعى بسيار در عبادت كند؛ و سابق به خيرات على و حسن و حسين عليهم السّلام است و هر كه شهيد كشته شود از آل محمد عليهم السّلام (3).

و سيّد ابن طاووس در كتاب سعد السعود از تفسير محمد بن العباس روايت نموده، و صاحب تأويل الآيات الباهرة نيز از او روايت كرده است به سند او از ابى اسحاق سبيعى كه گفت: به حج رفتم محمد بن على را ملاقات كردم-يعنى ابن الحنفيه را-پس از تفسير اين آيه پرسيدم، او گفت: قوم تو در تفسير اين آيه چه مى گويند-و مراد از قوم او اهل كوفه اند-؟ گفتم كه: مى گويند مراد شيعيانند، فرمود: پس چرا مى ترسند هرگاه از اهل بهشتند؟ گفتم: پس تو چه مى گوئى فداى تو شوم؟ فرمود كه: اين مخصوص ما اهل بيت است، اى ابو اسحاق! امّا سابق به خيرات پس على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السّلام است و هر امامى از ما-و در بعضى از نسخ: و هر شهيدى از ما-؛ و مقتصد آن است كه روزها روزه مى دارد و شب به عبادت مى ايستد؛ و امّا ظالم بر خود، پس در او هست آنچه در حقّ توبه كاران نازل شده است-و در بعضى از روايات: آنچه در ساير مردم است-و او آمرزيده است؛ اى ابو اسحاق! به سبب ما زايل مى گرداند خدا عيبهاى شما را و به ما ادا

ص: 165


1- . سورۀ فاطر:34.
2- . مجمع البيان 4/408.
3- . مجمع البيان 4/409؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/142؛ تفسير روح المعاني 11/369.

مى كند قرضهاى شما را و به ما افتتاح مى كند خلافت و هدايت را و به ما ختم مى كند نه به شما، و مائيم غار شما و پناه شما مانند اصحاب كهف، و مائيم كشتى نجات شما مانند كشتى نوح، و مائيم درگاه حطّۀ شما مانند باب حطّۀ بنى اسرائيل.

و سيّد رحمه اللّه فرموده است كه: محمد بن العباس تأويل اين آيه را به اين وجه به بيست طريق روايت كرده است به اندك زيادتى و نقصانى (1).

و فرات بن ابراهيم نيز روايت كرده است به اندك تفاوتى (2).

و در كتاب تأويل الآيات الباهرة از تفسير محمد بن العباس به سند معتبر از سورة بن كليب روايت كرده است كه: از امام محمد باقر عليه السّلام سؤال كردم از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: ظالِمٌ لِنَفْسِهِ آن است كه امام را نشناسد؛ گفتم: پس مقتصد كيست؟ گفت:

آن است كه امام را شناسد؛ گفتم: سابق به خيرات كيست؟ گفت: امام است؛ گفتم: پس از براى شيعيان شما چيست؟ گفت: گناهان ايشان آمرزيده مى شود و قرضهاى ايشان ادا مى شود و مائيم باب حطّۀ ايشان و به ما آمرزيده مى شود گناهان ايشان (3).

و ايضا به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنا آل محمد عليهم السّلام اند كه برگزيدۀ خدايند؛ و ظلم كنندۀ بر نفس خود، هالك است؛ و مقتصد، صالحانند؛ و سابق به خيرات، على مرتضى عليه السّلام است، خداوند عالم مى فرمايد ذلِكَ هُوَ اَلْفَضْلُ اَلْكَبِيرُ يعنى قرآن، جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يعنى آل محمد عليهم السّلام داخل مى شوند در قصور بهشتها كه هر قصرى از يك دانۀ مرواريد است كه در آن شكافى و وصلى نيست، اگر جمع شوند اهل اسلام در آن قصر گنجايش همه داشته باشد، و در آن قصر قبّه ها از زبرجد بوده باشد و در هر قبّه دو درگاه بوده باشد كه هر درگاهى طولش دوازده ميل بوده باشد كه چهار فرسخ است؛ بعد از آن خدا مى گويد كه: ايشان چون داخل بهشت شوند گويند: «حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه از ما برداشت حزن را» ،

ص: 166


1- . سعد السعود 107؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/481.
2- . تفسير فرات كوفى 348.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/481.

حضرت فرمود كه: حزن، آن چيزى است كه در دنيا به ايشان رسيده باشد از ترسها و شدتها و سختيها (1).

مترجم گويد كه: حاصل اين احاديث به يكى از دو وجه برمى گردد:

اول آنكه: ضماير راجع است به اهل بيت عليهم السّلام و ساير ذرّيّۀ طيّبه بوده باشد؛ و ظالم، فاسق ايشان باشد؛ و مقتصد، صالح ايشان باشد؛ و سابق به خيرات، امام باشد، و بنابراين در اين قسمت داخل نخواهد بود كسى كه دعوى امامت به ناحق كند يا از جهت ديگر عقايدش درست نباشد.

دوم آنكه: ظالم كسى باشد كه اعتقادش درست نباشد؛ و مقتصد كسى باشد كه عقايدش درست باشد و امرى كه منافى ايمان باشد از او صادر نشود، پس ضمير «يدخلونها» راجع به مقتصد و سابق است نه ظالم، و مى تواند بود كه هر دو مراد باشد به حسب ظهر و بطن آيه يا بطون مختلفه؛ و بر هر تقدير مراد به اِصْطَفَيْنا آن خواهد بود كه خدا اين ذرّيّۀ طيّبه را برگزيده است به آنكه در ميان ايشان اوصياء و ائمه قرار داده نه آنكه هر يك از ايشان را وصى و امام گردانيده؛ و همچنين مراد به ميراث در آن كتاب آن است كه بعضى از ايشان را علم كتاب داده و اين شرفى است براى همه اگر ضايع نكنند.

آيۀ دوم- إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى اَلْعالَمِينَ. ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (2)يعنى: «بدرستى كه حق تعالى برگزيد براى نبوت و امامت و خلافت آدم و نوح را و آل ابراهيم را-كه اولاد اويند و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام نيز داخلند-و آل عمران را» و خلاف است كه كيستند: بعضى گفته اند مراد موسى و هارون و اولاد ايشانند زيرا كه موسى و هارون پسرهاى عمران بودند؛ و بعضى گفته اند مريم و عيسى مرادند زيرا كه مريم دختر عمران بود (3).

و شيخ طبرسى رحمه اللّه گفته است كه در قرائت اهل بيت چنين است: «و آل محمد على

ص: 167


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/482-483.
2- . سورۀ آل عمران:33 و 34.
3- . تفسير تبيان 2/441؛ مجمع البيان 1/433؛ تفسير كشاف 1/354؛ تفسير بغوى 1/294.

العالمين» ؛ و از ائمه عليهم السّلام منقول است كه: آل ابراهيم آل محمد عليهم السّلام اند (1).

و ايضا طبرسى گفته است كه: واجب است كه آن جماعتى كه خدا ايشان را برگزيده است مطهر و معصوم و منزّه باشند از قبايح، زيرا كه خدا اختيار نمى كند و برنمى گزيند مگر كسى را كه چنين باشد و ظاهرش مثل باطنش باشد در طهارت و عصمت، پس بنابراين اصطفا مخصوص كسى خواهد بود كه معصوم باشد از آل ابراهيم و آل عمران خواه پيغمبر باشد و خواه امام. ذُرِّيَّةً يعنى اولاد و اعقابى چندند، بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ «كه بعضى از ايشان از بعضى ديگرند» يعنى يارى يكديگر مى كنند در دين، يا از نسل يكديگرند زيرا كه ذرّيّۀ آدمند پس ذرّيّۀ نوح پس ذرّيّۀ ابراهيم؛ چنانچه از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه فرموده است: آنها كه خدا ايشان را برگزيده است بعضى از نسل بعضى اند. تمام شد كلام طبرسى (2).

و على بن ابراهيم در تفسير گفته است كه: عالم-يعنى امام موسى كاظم عليه السّلام-فرمود كه: آيه چنين نازل شده: «و آل ابراهيم و آل عمران و آل محمد على العالمين» ، پس آل محمد را از قرآن انداختند (3).

و شيخ طوسى در مجالس به سند معتبر از ابراهيم بن عبد الصمد روايت كرده كه گفت:

شنيدم از حضرت صادق عليه السّلام كه اين آيه را چنين مى خواند «ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل محمد على العالمين» و فرمود: چنين نازل شده (4).

و در كتاب تأويل الآيات از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

چيست حال جماعتى كه چون آل ابراهيم و آل عمران را ياد مى كنند شاد مى شوند و چون آل محمد را ياد مى كنند دلهاى ايشان منقبض مى شود؟ سوگند ياد مى كنم به آن خدائى كه جان محمد در دست قدرت اوست كه اگر يكى از آنها به قيامت بيايد با عمل هفتاد پيغمبر

ص: 168


1- . مجمع البيان 1/433؛ تفسير تبيان 2/441.
2- . مجمع البيان 1/433.
3- . تفسير قمى 1/100.
4- . امالى شيخ طوسى 300.

خدا، از او قبول نكند تا ولايت من و على بن ابى طالب را اقرار نكند (1).

و ايضا روايت كرده است از ابن عباس كه گفت: رفتم به خدمت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و گفتم: اى ابو الحسن! خبر ده مرا به آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وصيت فرموده است بسوى تو، گفت: خبر مى دهم شما را بدرستى كه خدا برگزيد از براى شما دين خود را و پسنديد آن را از براى شما و تمام كرد نعمت خود را بر شما و شما سزاوارتر بوديد به آن نعمت و اهل آن بوديد، و بدرستى كه حق تعالى وحى كرد بسوى پيغمبرش كه وصيت كند بسوى من پس حضرت فرمود: يا على! حفظ كن وصيت مرا و رعايت كن امان مرا و وفا كن به عهد من و به وعده هاى من و ادا كن قرضهاى مرا و احيا كن سنّتهاى مرا و دعوت كن مردم را بسوى ملت من، زيرا كه خدا برگزيد مرا و پسنديد مرا پس به خاطر آوردم دعاى برادرم موسى عليه السّلام را پس گفتم: خداوندا! بگردان از براى من وزيرى از اهل من چنانچه هارون را از براى موسى قرار دادى، پس حق تعالى وحى كرد بسوى من كه: على وزير توست و ياور توست و خليفۀ توست بعد از تو؛ يا على! تو از امامان هدايتى و اولاد تو از تواند، پس شما كشانندگانيد بسوى هدايت و تقوى و درختيد كه من اصل آنم و شما شاخه ها و فرع آنيد، هر كه به آن درخت چنگ زند پس بتحقيق كه نجات يافته است و هر كه از آن تخلف كند پس هلاك گرديده است و در دركات ضلالت فرو رفته است، و شمائيد آنها كه حق تعالى واجب گردانيده است مودت و محبت شما را و اقرار به امامت شما را، و شمائيد آن جماعتى كه ايشان را در كتابش ياد كرده است و وصف نموده ايشان را از براى بندگانش پس فرموده است إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى اَلْعالَمِينَ. ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ پس شمائيد برگزيده از جانب خدا از آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران و بهترين قبيله ايد و شيعه ايد از اسماعيل و عترت هدايت كنندگانيد از محمد عليهم السّلام (2).

ص: 169


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/106. و همچنين رجوع شود به امالى شيخ طوسى 140.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/106.

و عياشى از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفى تا ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ فرمود: ما از آن ذرّيّتيم و بقيۀ آن عترتيم (1).

و به سند ديگر روايت كرده است كه: در قرآن به جاى «و آل عمران» ، «و آل محمد» بوده است، آنها كه قرآن را جمع كرده اند نامى را به جاى نامى گذاشته اند (2).

و به چند سند ديگر روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: روح و راحت و رحمت و نصرت و آسانى و توانگرى و خشنودى و غلبه بر اعادى و قرب خدا و محبت از جانب خدا و از جانب رسول او از براى كسى است كه على را دوست دارد و پيروى كند اوصياء بعد از او را، بر من واجب است كه ايشان را داخل گردانم در شفاعت خود و بر پروردگار من لازم است كه شفاعت مرا در حقّ ايشان قبول كند زيرا كه ايشان اتباع منند و هر كه متابعت من نمايد از من است، مثل ابراهيم جارى شده است در من كه ابراهيم گفت: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي (3)زيرا كه ابراهيم از من است و من از اويم، و دين من دين او و دين او دين من است، و سنّت من سنّت اوست و سنّت او سنّت من است، و فضيلت من فضيلت اوست و من از او افضلم، و اين تصديق فرمودۀ پروردگار من است كه فرمود ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (4).

و ابن بطريق در كتاب عمده از تفسير ثعلبى روايت كرده است از ابى وابل كه گفت:

خوانده ام در مصحف عبد اللّه بن مسعود: «ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل محمد على العالمين» (5).

آيۀ سوم-قول خدا است اَلْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ اَلَّذِينَ اِصْطَفى (6)يعنى:

ص: 170


1- . تفسير عياشى 1/168.
2- . تفسير عياشى 1/168 و 169.
3- . سورۀ ابراهيم:36.
4- . تفسير عياشى 1/169.
5- . عمدۀ ابن بطريق 55.
6- . سورۀ نمل:59.

«سپاس مخصوص خداوند عالميان است و سلام خدا بر بندگان او كه برگزيده است ايشان را» .

على بن ابراهيم گفته است كه: آن بندگان برگزيده، آل محمد عليهم السّلام اند (1).

آيۀ چهارم- رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي تا آخر آيات، در وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السّلام اسماعيل و هاجر را به امر الهى در نزد كعبۀ معظمه گذاشت گفت: «اى پروردگار ما! بدرستى كه من ساكن گردانيدم بعضى از ذرّيّه و فرزندان خود را» بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ «در واديى كه در آنجا زراعت نمى شود و قابل زراعت نيست» چون سنگ است، عِنْدَ بَيْتِكَ اَلْمُحَرَّمِ «نزد خانۀ تو كه مكرّم و محترم است هميشه» ، رَبَّنا لِيُقِيمُوا اَلصَّلاةَ «اى پروردگار ما! از براى آنكه نماز را برپا دارند» ، فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ اَلنّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ «پس بگردان دلهاى چند از مردم را كه سرعت كنند به مودّت و شوق بسوى ايشان يا دوست و مشتاق ايشان باشند» ، وَ اُرْزُقْهُمْ مِنَ اَلثَّمَراتِ «و روزى كن ايشان را از ميوه ها» ، لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (2)«شايد كه ايشان شكر كنند اين نعمتها را» .

عياشى و ابن شهر آشوب از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه: مائيم بقيۀ آن عترت و دعاى حضرت ابراهيم از براى ما بود و بس (3)؛ و به روايت ديگر: مائيم بقيۀ آن ذرّيّه (4).

و در تفسير فرات از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: مراد از أَفْئِدَةً مِنَ اَلنّاسِ دلهاى شيعيان ماست كه ميل مى كنند و مسارعت مى نمايند بسوى محبت ما (5).

و به سند ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه حق تعالى فرمود

ص: 171


1- . تفسير قمى 2/129.
2- . سورۀ ابراهيم:37.
3- . تفسير عياشى 2/232؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/195؛ مجمع البيان 3/318.
4- . تفسير عياشى 2/231.
5- . تفسير فرات كوفى 224.

فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ اَلنّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ كه ضمير راجع به ذرّيّه باشد، و نفرمود «اليه» كه ضمير راجع به خانۀ كعبه باشد، پس شما گمان مى كنيد كه خدا بر شما واجب گردانيده است آمدن بسوى سنگها را و دست ماليدن بسوى اينها را و واجب نگردانيده است بر شما آمدن بسوى ما را و سؤال كردن مسائل از ما را و محبت ما اهل بيت را، و اللّه كه بر شما واجب نگردانيده است غير اين را (1).

آيۀ پنجم- إِنَّ أَوْلَى اَلنّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا اَلنَّبِيُّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَللّهُ وَلِيُّ اَلْمُؤْمِنِينَ (2)يعنى: «سزاوارترين مردم به انتساب به حضرت ابراهيم آن جماعتند كه پيروى او كردند و اين پيغمبر و آنها كه ايمان آورده اند به او و خدا ولىّ و ياور مؤمنان است» .

در كافى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد به اينها كه ايمان آورده اند، ائمه عليهم السّلام اند و اتباع ايشانند (3).

و در مجمع البيان از عمر بن يزيد روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود: شما و اللّه از آل محمديد، گفتم: از خودشان؟ گفت: بلى و اللّه از خودشان؛ سه مرتبه فرمود پس نظر كرد بسوى من و من نظر كردم بسوى او، پس فرمود: اى عمر! حق تعالى در كتابش مى فرمايد إِنَّ أَوْلَى اَلنّاسِ تا آخر آيه (4).

آيۀ ششم- أُولئِكَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اِجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ اَلرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (5)ترجمۀ ظاهر لفظش آن است كه: «ايشان آن جماعتند كه انعام كرده است خدا بر ايشان از پيغمبران از فرزندان آدم و از آن جماعت كه ايشان را بار كرديم با

ص: 172


1- . تفسير فرات كوفى 223-224.
2- . سورۀ آل عمران:68.
3- . كافى 1/416؛ تفسير عياشى 1/177، و در آنجا روايت از امام صادق عليه السّلام است.
4- . مجمع البيان 1/458؛ تفسير قمى 1/105؛ تفسير عياشى 1/177؛ امالى شيخ طوسى 45.
5- . سورۀ مريم:58.

نوح در كشتى و از ذرّيّۀ ابراهيم و اسرائيل-كه يعقوب است-و از آن جماعت كه ايشان را هدايت كرديم و برگزيديم گروهى هستند كه هرگاه خوانده مى شود بر ايشان آيات خداوند رحمان بر زمين مى افتند سجده كنندگان و گريه كنندگان» .

محمد بن العباس روايت كرده است به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام كه از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه، فرمود: مائيم ذرّيّۀ ابراهيم و مائيم آنها كه با نوح در كشتى سوار شديم و مائيم برگزيدۀ خدا، و امّا قول حق تعالى وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اِجْتَبَيْنا پس ايشان بخدا سوگند كه شيعيان مايند كه خدا هدايت كرده است ايشان را بسوى مودت و محبت ما و اختيار كرده است ايشان را از براى دين ما پس بر دين ما زندگى مى كنند و بر آن مى ميرند؛ و وصف كرده است حق تعالى ايشان را به عبادت و خشوع و رقت قلب به آنكه فرموده است إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ تا بُكِيًّا (1).

مترجم گويد: تفسيرى كه حضرت فرموده مبتنى بر آن است كه وَ مِمَّنْ هَدَيْنا جملۀ مستأنفه باشد چنانچه جمعى از مفسران گفته اند (2).

آيۀ هفتم- وَ لَقَدِ اِخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى اَلْعالَمِينَ (3)يعنى: «برگزيديم ايشان را دانسته بر عالميان» .

در تفسير محمد بن العباس به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: يعنى امامان از مؤمنان را تفضيل داديم بر غير ايشان (4).

مترجم گويد: اگر چه ظاهر آيه آن است كه ضمير راجع به حضرت موسى عليه السّلام و قوم او بوده باشد امّا چون حكم بنى اسرائيل و اين امّت متشابه است و به جاى پيغمبران كه در امّت موسى بودند كه خلفاى او بودند در اين امّت ائمه قائم مقام حضرت رسولند و افضلند از ساير امّت.

ص: 173


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/305.
2- . مجمع البيان 3/519.
3- . سورۀ دخان:32.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/574.

فصل ششم: در بيان وجوب مودت و محبت اهل بيت عليهم السّلام است

و آنكه مودت ايشان مزد رسالت است حق تعالى مى فرمايد وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً (1)، و مى فرمايد قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (2).

شيخ طبرسى رحمه اللّه در تفسير آيۀ اولى روايت كرده است از ابن عباس كه: كافران سرزنش كردند حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به بسيار تزويج كردن زنان، و گفتند: اگر پيغمبر مى بود هرآينه مشغول مى كرد او را پيغمبرى از خواستن زنان؛ پس اين آيه نازل شد (3).

و روايت كرده اند از حضرت صادق عليه السّلام كه اين آيه را خواند پس اشاره نمود به سينۀ خود و گفت: مائيم بخدا سوگند ذرّيّۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (4).

و در تفسير آيۀ دوم گفته است كه: اختلاف كرده اند در معنى صدر آيه بر چند قول:

اول آنكه: سؤال نمى كنيم در تبليغ رسالت مزدى مگر دوستى و محبت كردن در چيزى كه موجب قرب الهى باشد.

ص: 174


1- . سورۀ رعد:38.
2- . سورۀ شورى:23.
3- . مجمع البيان 3/297.
4- . مجمع البيان 3/297؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/235.

دوم آنكه: مراد آن باشد كه: مگر آنكه دوست داريد مرا در قرابتى كه با شما دارم.

سوم آنكه: نمى خواهم از شما بر رسالت مزدى مگر آنكه دوست داريد خويشان و عترت مرا، و حفظ نمائيد حرمت مرا در ايشان. و اين معنى منقول است از على بن الحسين عليه السّلام و سعيد بن جبير و عمرو بن شعيب و امام محمد باقر عليه السّلام و امام جعفر صادق عليه السّلام و جماعتى (1).

و در شواهد التنزيل روايت نموده است از ابن عباس كه: چون اين آيه نازل شد صحابه گفتند: يا رسول اللّه! كيستند آن جماعت كه ما را امر كرده اند به دوستى ايشان؟ حضرت فرمود كه: على و فاطمه و فرزندان ايشان (2).

و ايضا از ابو امامۀ باهلى روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت كه: حضرت عزت خلق كرد پيغمبران را از درختهاى متفرق، و مخلوق شديم من و على از يك درخت پس من اصل آن درختم و على فرع آن است و حسن و حسين ميوه هاى آنند و شيعيان ما برگهاى آنند، پس هر كه به شاخه اى از شاخه هاى آن بچسبد نجات مى يابد، و هر كه ميل كند از آن فرو مى رود در دركات عذاب الهى، و اگر بنده اى عبادت كند خدا را در ميان صفا و مروه هزار سال پس هزار سال پس هزار سال تا آنكه مانند مشك پوسيده شود پس درنيابد محبت ما را، خدا او را سرنگون در آتش جهنم اندازد؛ پس اين آيه را خواند قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى (3).

و زاذان از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت نموده است كه: در سوره هاى «حم» در شأن مودت ما آيه اى هست كه حفظ نمى كند مودّت ما را مگر هر مؤمنى؛ پس اين آيه را خواند (4).

ص: 175


1- . براى اطلاع از اقوال گذشته رجوع شود به تفسير تبيان 9/158؛ مجمع البيان 5/28؛ تفسير بغوى 4/125.
2- . شواهد التنزيل 2/189؛ تفسير الدر المنثور 6/7؛ مناقب ابن المغازلي 259؛ عمدۀ ابن بطريق 47.
3- . شواهد التنزيل 2/203؛ و همچنين رجوع شود به ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 1/148؛ كفاية الطالب 317.
4- . شواهد التنزيل 2/205؛ مجمع البيان 5/29.

پس شيخ طبرسى رحمه اللّه گفته است كه: بر هر تقدير در اين مودت دو قول است:

اول آنكه: استثناء منقطع است، زيرا كه اين مودت به سبب اسلام واجب است پس مزد پيغمبرى نخواهد بود.

دوم آنكه: استثناى متصل است، يعنى: سؤال نمى كنم مزدى مگر مودت كه به اين مزد راضى شدم و اين نفعش به شما برمى گردد، پس گويا مزدى سؤال نكرده ام (1).

و ابو حمزۀ ثمالى در تفسيرش از ابن عباس روايت نموده است كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون به مدينه تشريف آورد و مستحكم شد اسلام، انصار در ميان خود گفتند كه: مى رويم به خدمت آن حضرت و عرض مى كنيم كه: خرجها بر تو وارد مى شود اينك مالهاى ما از توست هر حكم كه مى خواهى در آنها بكن بى آنكه حرجى بر تو باشد يا حرام باشد بر تو؛ پس چون اين را عرض كردند اين آيه نازل شد قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى پس آيه را بر ايشان خواند و فرمود كه: بايد خويشان مرا دوست داريد بعد از من؛ پس از خدمت آن حضرت بيرون آمدند انقياد كنندگان فرمودۀ آن حضرت را، پس منافقان گفتند: محمد اين را در همين مجلس افتراء كرد مى خواهد ما را ذليل خويشان خود گرداند بعد از خود، پس اين آيه نازل شد اِفْتَرى عَلَى اَللّهِ كَذِباً (2)پس فرستاد بسوى ايشان و آيه را بر ايشان خواند، پس گريستند و نزول اين آيه بر ايشان دشوار آمد، پس اين آيه نازل شد هُوَ اَلَّذِي يَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ (3)يعنى «اوست خداوندى كه قبول مى كند توبه را از بندگانش» ، پس از عقب ايشان فرستاد و ايشان را بشارت داد و فرمود وَ يَسْتَجِيبُ اَلَّذِينَ آمَنُوا (4)يعنى: و مستجاب مى گرداند خدا دعاى آنها را كه ايمان آوردند، يا ثواب مى دهد ايشان را، يا ايشان اجابت مى كنند دعوت خدا را؛ پس گفت:

مراد آن جماعتند كه اول انقياد كردند فرمودۀ خدا را وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها

ص: 176


1- . مجمع البيان 5/29.
2- . سورۀ شورى:24.
3- . سورۀ شورى:25.
4- . سورۀ شورى:26.

حُسْناً يعنى: «هر كه طاعتى بكند زياده مى كنيم براى او در اين طاعت، نيكى را؛ يا آنكه ثواب از براى او واجب مى گردانيم؛ يا مضاعف مى گردانيم ثواب او را» .

و ابو حمزۀ ثمالى از سدّى روايت كرده است كه: اقتراف حسنه، دوستى آل محمد است (1).

در حديث صحيح روايت شده است از حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام كه خطبه اى براى مردم خواند و در خطبه فرمود كه: من از اهل بيتى هستم كه خدا فرض گردانيده است مودت ايشان را بر هر مسلمانى، پس گفته است قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً و اقتراف حسنه، دوستى با اهل بيت است (2).

و از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه: اين آيه نازل شده است در شأن ما اهل بيت كه اصحاب عبائيم (3). تا اينجا كلام طبرسى بود.

و علامۀ حلى قدس اللّه سره در كشف الحق گفته است كه: روايت كرده اند سنّيان در صحيح بخارى و مسلم و احمد بن حنبل در مسند خود و ثعلبى در تفسير خود كه: چون اين آيه نازل شد صحابه گفتند: يا رسول اللّه! كيستند قرابت تو كه خدا واجب گردانيده است بر ما مودّت ايشان را؟ فرمود كه: على و فاطمه و دو فرزند ايشان (4)، و واجب بودن مودت مستلزم وجوب اطاعت است.

و اين روايت را بيضاوى نيز در تفسيرش روايت نموده (5).

و فخر رازى كه از معظم علماى ايشان است در تفسير كبير خود روايت نموده از ابن عباس كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون به مدينه آمد و خرجها بر او وارد مى شد و حقوق بر او لازم مى شد به سبب بسيار آمدن عرب و غير آن، و وسعت مالى در دست او نبود، انصار به

ص: 177


1- . مجمع البيان 5/29؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/545.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4/6؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/545.
3- . مجمع البيان 5/29؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/545.
4- . نهج الحق 175؛ كفاية الطالب 91.
5- . تفسير بيضاوى 4/91؛ المعجم الكبير 3/47؛ فرائد السمطين 2/13؛ شواهد التنزيل 2/196.

يكديگر گفتند كه: خدا شما را هدايت كرد بر دست اين مرد و او خواهرزادۀ شماست و نازل شده است در شهر شما، پس از براى او جمع كنيد قدرى از اموال خود را؛ پس قدرى از اموال خود جمع نمودند و به خدمت آن حضرت آوردند، حضرت قبول نفرمود و رد كرد بر ايشان پس اين آيه نازل شد قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى يعنى: «بر ايمان آوردن شما مزدى نمى خواهم مگر آنكه دوست داريد اقارب و خويشان مرا» پس تحريص و ترغيب كرد ايشان را بر مودّت اقارب خود (1).

پس نقل نموده است از صاحب كشاف كه او روايت كرده است از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: هر كه بميرد بر محبت آل محمد، شهيد مرده است؛ و هر كه بر محبت آل محمد بميرد، آمرزيده مرده است؛ و هر كه بر محبت آل محمد بميرد، توبه كرده مرده است؛ و هر كه بر محبت آل محمد بميرد، با ايمان كامل مرده است؛ و هر كه بر محبت آل محمد بميرد، بشارت دهد او را ملك موت به بهشت پس بشارت مى دهند او را منكر و نكير به بهشت؛ و هر كه بميرد بر محبت آل محمد، او را زفاف كنند بسوى بهشت چنانچه زفاف مى كنند عروس را به خانۀ شوهرش؛ و هر كه بر محبت آل محمد بميرد، بر سنّت و جماعت مرده است؛ و هر كه بر بغض و عداوت آل محمد بميرد، كافر مرده است؛ و هر كه بر بغض آل محمد بميرد، بوى بهشت را نشنود (2).

فخر رازى گفته است: اين است آنچه صاحب كشاف روايت نموده است و من مى گويم: آل محمد آن جماعتند كه امر ايشان به آن حضرت راجع مى شود، و هر كه بر گرديدن امرش به آن حضرت شديدتر باشد مى بايد او آل باشد، و شك نيست در آنكه فاطمه و على و حسن و حسين تعلق ميان ايشان و ميان رسول خدا شديدترين تعلقات بود، و اين از بابت معلوم متواتر است، پس مى بايد كه ايشان آل باشند. و ايضا اختلاف كرده اند مردم در آل: بعضى گفته اند خويشانند؛ و بعضى گفته اند امّت آن حضرتند. پس اگر

ص: 178


1- . تفسير فخر رازى 27/164.
2- . تفسير فخر رازى 27/165؛ تفسير كشاف 4/220-221.

حمل بر خويشان كنيم، ايشان آلند؛ و اگر حمل كنيم بر امّتى كه قبول دعوت آن حضرت كرده اند، باز ايشان آلند؛ پس ايشان بر هر تقدير آلند. و امّا غير ايشان پس خلافى است، پس بر هر تقدير ايشان آل محمدند.

و روايت نموده است صاحب كشاف كه: چون اين آيه نازل شد گفتند: يا رسول اللّه! كيست قرابت تو، آن قرابتى كه واجب است بر ما مودّت ايشان؟ آن حضرت فرمود كه:

على و فاطمه و دو پسر ايشان؛ پس ثابت شد كه اين چهار نفر اقارب پيغمبرند، و هرگاه اين ثابت شد واجب است كه ايشان مخصوص باشند به زيادت تعظيم. و دلالت مى كند بر اختصاص ايشان به زيادت تعظيم و تكريم به چند وجه:

اول: قول حضرت عزت إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى چنانچه گذشت.

دوم: چون ثابت شده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حضرت فاطمه عليها السّلام را بسيار دوست مى داشت فرمود: «فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما يؤذيها» (1)، و ثابت شده است به نقل متواتر از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه او دوست مى داشت على و حسن و حسين عليهم السّلام را، و هرگاه اين ثابت شد بر همۀ امّت مثل آن واجب است، به دليل قول حق تعالى «فاتبعوه لعلكم تفلحون» (2)يعنى: «پس متابعت كنيد حضرت رسول را شايد فلاح و رستگارى بيابيد» ، و فرموده است فَلْيَحْذَرِ اَلَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ (3)يعنى: «بايد حذر كنند آنها كه مخالفت مى كنند از امر خدا» از آنكه به ايشان برسد فتنه يا عذاب اليمى، و فرموده است قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اَللّهُ (4)«بگو-يا محمد-به ايشان كه: اگر دوست مى داريد خدا را پس متابعت كنيد مرا تا خدا شما را دوست دارد» ، و باز فرموده

ص: 179


1- . رجوع شود به صحيح مسلم 4/1902؛ صحيح بخارى مجلد 3، جزء 6/158؛ حلية الاولياء 2/40؛ صفة الصفوة 1/393؛ اسد الغابة 7/217.
2- . آيه اى به اين عبارت نيست، در سورۀ اعراف:158 وَ اِتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ مى باشد، و همچنين است در مصدر.
3- . سورۀ نور:63.
4- . سورۀ آل عمران:31.

است لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اَللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (1)يعنى: «بتحقيق كه بود شما را در رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اقتدا و متابعت نيكو» .

سوم آنكه: دعا كردن از براى آل آن حضرت منصب عظيمى است و لهذا اين دعا را خاتمۀ تشهد قرار دادند در همۀ نمازها كه مى گويند «اللهم صل على محمد و آل محمد» و اين تعظيم در غير آل بعمل نيامده.

پس اينها همه دلالت مى كنند بر آنكه محبت آل محمد واجب است؛ پس شعرى چند از شافعى نقل نموده است از جمله اين است:

اِن كانَ رَفضاً حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ *** فَليَشهَدِ الثَّقَلانِ اَنّي رافِضِي

يعنى: اگر دوستى آل محمد رفض است، پس گواه باشند انس و جن كه من رافضى ام.

تمام شد كلام فخر رازى (2).

و صاحب كشاف زياده بر آنچه رازى از آن نقل كرده روايت نموده است از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه: شكايت كردم بسوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حسد بردن مردم را بر من، حضرت فرمود كه: آيا راضى نيستى كه چهارم چهار نفر باشى: اول كسى كه داخل بهشت مى شود منم و تو و حسن و حسين، و زنان ما از جانب راست و چپ ما، و فرزندان ما از عقب زنان.

و از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه: حرام است بهشت بر كسى كه ظلم كند اهل بيت مرا و آزار كند مرا در حقّ عترت من، و هر كه احسان كند بسوى يكى از فرزندان عبد المطّلب و او جزا ندهد او را بر آن احسان، من جزا مى دهم او را بر آن احسان در وقتى كه در قيامت ملاقات كند مرا (3).

و على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام در

ص: 180


1- . سورۀ احزاب:21.
2- . تفسير فخر رازى 27/166.
3- . تفسير كشاف 4/220.

تفسير اين آيه قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ (1)فرمود كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از قومش سؤال كرد كه اقارب او را دوست دارند و آزار نرسانند به ايشان، پس اين آيه نازل شد كه: آن مزدى كه سؤال كرده ام از شما ثوابش و منفعتش به شما عايد مى شود (2).

و در كافى و مناقب ابن شهر آشوب و قرب الاسناد به سندهاى صحيح روايت كرده اند كه حضرت صادق عليه السّلام از مؤمن الطاق پرسيد كه: به بصره رفته اى؟ گفت: بلى، فرمود:

سرعت مردم را در امر تشيع و دخول ايشان در دين حق چگونه ديده اى؟ گفت: و اللّه كه بسيار كم است، بعضى از ايشان ميل مى كردند امّا بسيار كم، فرمود كه: بر تو باد به جوانان كه به هر چيزى مسارعت ايشان بيشتر است از پيران؛ پس فرمود: چه مى گويند اهل بصره در اين آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى ؟ گفت: فداى تو شوم مى گويند اين آيه از براى خويشان حضرت رسول است و از براى اهل بيت او، فرمود كه: نازل نشده است مگر در شأن ما اهل بيت: حسن و حسين و على و فاطمه كه اصحاب عبايند (3).

و در قرب الاسناد و اختصاص به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: چون آيۀ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ تا آخر آيه بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد آن حضرت در ميان ايشان ايستاد و فرمود: أيها الناس! بدرستى كه حق تعالى واجب نموده است از براى من بر شما فرضى، آيا ادا مى كنيد آن را؟ هيچ يك از ايشان جواب نگفتند؛ پس حضرت برگشت و روز ديگر آمد و ايستاد و همان سخن را اعاده كرد، و جواب نگفتند؛ در روز سوم نيز چنين كرد و هيچ يك از آنها جواب نگفتند؛ پس حضرت فرمود كه: از طلا و نقره نيست و خوردن و آشاميدن نيست، ايشان گفتند: پس بگو، فرمود كه: حق تعالى اين آيه را فرستاده است، گفتند: اگر اين است قبول داريم و اداى آن مى كنيم و مودّت اهل بيت تو را بر خود واجب مى گردانيم.

پس حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه: بخدا سوگند كه وفا به اين عهد نكرده مگر هفت

ص: 181


1- . سورۀ سبأ:47.
2- . تفسير قمى 2/204.
3- . كافى 8/93؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/6 با اختلاف؛ قرب الاسناد 128.

نفر: سلمان و ابو ذر و عمار و مقداد بن الاسود كندى و جابر بن عبد اللّه انصارى و ثبيت آزاد كردۀ رسول خدا و زيد بن ارقم (1).

و على بن ابراهيم به سند كالصحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى يعنى: در اهل بيت آن حضرت، و فرمود كه: انصار آمدند بسوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و گفتند كه: ما پناه داديم تو را و يارى كرديم تو را پس بگير قدرى از اموال ما را و استعانت نما بر خرجهائى كه بر تو وارد مى شود، پس حق تعالى فرستاد قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى يعنى: سؤال نمى كنم از شما مزدى بر پيغمبرى إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى يعنى: مگر مودّت در اهل بيت آن حضرت، پس فرمود كه: نمى بينى كه شخصى دوستى دارد و در نفس آن دوست عداوتى و كينه اى بر اهل بيت او هست، پس آن شخص سينه اش صاف نمى باشد با آن دوست، پس خدا خواست كه در نفس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خدشه اى از امّتش نباشد پس واجب گردانيد مودّت خويشان و اهل بيت او را؛ اگر قبول كنند، امر واجبى را قبول كرده اند؛ و اگر ترك نمايند، امر واجبى را ترك كرده اند.

پس چون آيه را حضرت بر صحابه خواند و از مجلس آن حضرت بيرون رفتند بعضى از آنها گفتند كه: ما اموال خود را بر او عرض كرديم، او گفت: بعد از من قتال كنيد از جانب اهل بيت من؛ و طايفه اى گفتند: اين را آن حضرت از پيش خود گفت، و انكار كردند او را، پس خدا فرستاد أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرى عَلَى اَللّهِ كَذِباً يعنى: «بلكه آيا ايشان مى گويند افترا بسته است بر خدا به دروغ» ، پس خدا فرمود فَإِنْ يَشَإِ اَللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ يعنى: «اگر خواهى بر خدا افترا كنى، خدا مى تواند مهر زند بر دل تو كه نتوانى آن افترا را القا كنى» ، وَ يَمْحُ اَللّهُ اَلْباطِلَ فرمود كه: يعنى «خدا باطل مى گرداند و برطرف مى كند باطل را» ، وَ يُحِقُّ اَلْحَقَّ بِكَلِماتِهِ يعنى: «و ثابت مى گرداند حق را به كلمات خود» ، حضرت فرمود: يعنى به ائمه و قائم آل محمد عليهم السّلام، وَ يَسْتَجِيبُ اَلَّذِينَ آمَنُوا حضرت فرمود:

ص: 182


1- . قرب الاسناد 78؛ اختصاص 63، و در آن بجاى «ثبيت» ، «شبيب» آمده است.

آنها كه تصديق كردند و گفتند: گفته، گفتۀ رسول خداست، وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً فرمود كه: حسنه، اقرار به امامت اهل بيت و احسان كردن به ايشان و نيكى و صلۀ ايشان، نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً يعنى: «مكافات مى دهيم ايشان را به احسان» (1).

و در بصائر به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه:

و اللّه واجب است از جانب خدا بر بندگان از براى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اهل بيت او.

و به روايت محاسن از آن حضرت فرمود كه: قربى، ائمه عليهم السّلام اند كه صدقه بر ايشان حلال نيست (2).

و ايضا روايت نموده كه حضرت صادق عليه السّلام از ابو جعفر احوال پرسيد كه: چه مى گويند علماى عامه كه نزد شمايند در تفسير اين آيه؟ گفت: حسن بصرى مى گفته است كه مراد، تمام خويشان منند از عرب، حضرت فرمود كه: جماعتى از قريش كه نزد ما مى باشند مى گويند از براى ما و شما است همه، پس من مى گويم به ايشان كه: مرا خبر دهيد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هرگاه شدتى عارض مى شد كى را مخصوص به آن مى گردانيد؟ در وقتى كه ملاعنه با نصاراى نجران كرد دست على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام را گرفت و ايشان را در عرصۀ نفرين درآورد؛ و در روز بدر اول كسى را كه به جنگ فرستاد على عليه السّلام بود و حمزه و عبيدة بن الحارث بودند، پس شيرين را براى شما قرار داده و تلخ را مخصوص ما گردانيده (3)؟

و در تفسير فرات به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده كه فرمود:

مائيم درختى كه اصلش پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و فرعش على عليه السّلام است و شاخهايش فاطمه عليها السّلام و ميوه اش حسن و حسين عليهما السّلام است، و مائيم درخت پيغمبرى و خانۀ رحمت و كليد حكمت و معدن علم و موضع رسالت و محلّ آمد و شد ملائكه و موضع اسرار الهى و وديعۀ خدا و امانتى كه عرض كردند بر آسمانها و زمين و كوهها، و مائيم حرم بزرگ خدا و بيت اللّه

ص: 183


1- . تفسير قمى 2/275. و آيه هايى كه در اين روايت آمده اند، آيه هاى 23-26 سورۀ شورى مى باشند.
2- . محاسن 1/241.
3- . محاسن 1/240-241 با كمى اختلاف.

العتيق، و نزد ماست علم مرگهاى مردم و بلاهاى آنها و قضاهاى خدا و وصاياى پيغمبران و فصل خطاب جدا كنندۀ حق از باطل، و مى دانيم كه كى بر اسلام متولد شده و نسبهاى عرب را.

بدرستى كه ائمه نورى بودند در دور عرش پروردگار، پس امر كرد ايشان را كه تنزيه كنند خدا را، پس اهل آسمانها به تنزيه ايشان تنزيه خدا كردند و ايشانند «صافّون» و «مسبّحون» كه خدا در قرآن فرموده؛ هر كه به عهد ايشان وفا كند، به عهد خدا وفا كرده است؛ و هر كه حقّ ايشان را بشناسد، حقّ خدا را شناخته است؛ و هر كه انكار حقّ ايشان كند، انكار حقّ خدا كرده؛ ايشانند واليان امر خدا و خازنان وحى خدا و وارثان كتاب خدا، و ايشانند اهل بيت پيغمبر و عترت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و ايشانند كه انس مى گيرند به بال زدن ملائكه، و ايشانند آنها كه غذا داده است جبرئيل ايشان را به امر خدا، و ايشانند خانه آباده اى كه خدا ايشان را گرامى داشته است به شرف خود، و شرف داده است ايشان را به كرامت خود، و عزيز كرده است ايشان را به هدايت خود، و ثابت گردانيده است ايشان را به وحى خود، و گردانيده است ايشان را پيشوايان هدايت كننده و نور در تاريكى فتنه ها، و مخصوص گردانيده است ايشان را براى دين خود، و زيادتى داده است ايشان را بر ديگرى به علم خود، و داده است به ايشان آنچه نداده است به احدى از عالميان، و گردانيده است ايشان را ستون دين خود، و سپرده است به ايشان رازهاى پنهان خود را، و گردانيده است ايشان را امناء بر وحى خود و گواهان بر خلق خود، و برگزيده است ايشان را، و مخصوص گردانيده است و زيادتى داده است ايشان را، و پسنديده است ايشان را، و گردانيده است ايشان را نورى از براى شهرها و ستونى براى بندگان و حجت بزرگ خود و اهل نجات و قرب خود، و ايشانند برگزيدگان گرامى و قاضيان حكم كننده به حق و ستاره هاى راه نماينده، و ايشانند صراط مستقيم و راهى كه درست ترين راهها است، هر كه از راه ايشان بگردد از دين به در رفته است، و هر كه پس ماند از ايشان باطل است، و هر كه ملازم طريقۀ ايشان باشد به ايشان ملحق مى گردد، و ايشانند نور خدا در دلهاى مؤمنين و درياها كه گوارا است براى آشامندگان و ايمنى اند از براى كسى كه به ايشان

ص: 184

ملتجى گردد، و امانند از براى كسى كه به ايشان تمسك جويد، بسوى خدا مى خوانند مردم را و از براى خدا تسليم و انقياد مى نمايند، و به امر خدا عمل مى كنند و به بيان خدا حكم مى كنند.

در ميان ايشان خدا مبعوث گردانيده پيغمبر خود را، و بر ايشان نازل شده است ملائكۀ او، و در ميان ايشان فرود مى آيد سكينۀ او، و بسوى ايشان مبعوث گرديده است روح الامين، اين نعمتى است از خدا بر ايشان كه ايشان را به آن مخصوص گردانيده و بر ديگران فضيلت داده، و به ايشان عطا كرده است تقوا، و به حكمت تقويت كرده است ايشان را.

ايشانند فروع طيّبه و اصول مباركه و خزينه داران علم و وارثان حلم و صاحبان پرهيزكارى و عقل و نور و ضياء، و ايشانند وارثان انبياء و بقيۀ اوصياء، از جملۀ ايشان است طيّب محمد مصطفى و برگزيده و رسول امّى، و از جملۀ ايشان است شير بيشۀ شجاعت حمزة بن عبد المطّلب، و از ايشان است عباس عمّ پيغمبر، و از ايشان است جعفر صاحب دو بال و نماز كرده به دو قبله و هجرت كننده به دو هجرت بسوى حبشه و مدينه و بيعت كرده به دو بيعت، و از ايشان است دوست محمد و برادر او و تبليغ كنندۀ بعد از او برهان را و تأويل را و محكم تفسير را امير مؤمنان و ولىّ و اولى به امر ايشان و وصىّ رسول خدا على بن ابى طالب عليه السّلام. اينهايند كه خدا فرض و واجب گردانيده است مودّت و ولايت ايشان را بر هر مرد و زن مسلمانى.

پس فرموده است در آيۀ محكم كتابش خطاب به پيغمبرش قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ حضرت فرمود كه: اقتراف حسنه، محبت ما اهل بيت است (1).

و ايضا از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه: چون جبرئيل اين آيه را آورد گفت: يا محمد! هر دينى اصلى و ستونى و فرعى و بنيانى دارد؛ و اصل اين دين و ستونش، گفتن «لا اله الا اللّه» است؛ و فرعش و بنيانش، محبت شما اهل بيت است

ص: 185


1- . تفسير فرات كوفى 395؛ اليقين في امرة امير المؤمنين 318.

و متابعت شما در آنچه موافق حق باشد (1).

مترجم گويد كه: بر مضامين مزبوره احاديث بسيار است، به همين اكتفا كرديم.

و از جمله آياتى كه موافق احاديث معتبره دلالت بر وجوب مودّت اهل بيت طهارت مى كند، اين آيۀ كريمه است وَ إِذَا اَلْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ. بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (2)اگر چه قرائت مشهوره مهموز است بر وزن مفعول امّا در قرائت اهل بيت عليهم السّلام به فتح واو و دال مشدّد است بدون همزه (3).

و شيخ طبرسى رحمه اللّه گفته كه: «موءوده» دخترى را گويند كه زنده دفن كنند، و در جاهليت چنين بود كه زن حامله وقت ولادتش كه مى شد گودالى مى كند و بر سر آن گودال مى نشست، اگر دختر مى زائيد او را در آن گودال مى افكند و خاك بر آن مى ريخت و آن قبرش مى بود، و اگر پسر مى زائيد نگاه مى داشت؛ يعنى در قيامت سؤال كرده مى شود از دختر كه: به چه گناه كشته شدى؟ و غرض از اين سؤال، سرزنش و تهديد كشنده است كه چرا او كشته شده است، و بعضى گفته اند: سؤال از كشنده مى كنند كه چرا او كشته شده است (4).

و از حضرت امام محمد باقر و از امام جعفر صادق عليهما السّلام روايت شده است كه: ايشان «و اذا المودة» به فتح ميم و واو خوانده اند. و از ابن عباس نيز چنين روايت شده است.

پس مراد رحم و خويشى خواهد بود و آنكه سؤال خواهند كرد از قطع كنندۀ رحم كه: چرا قطع رحم كردى. و از ابن عباس نيز روايت نموده اند كه: مراد كسى است كه در مودّت ما اهل بيت كشته شود.

و از امام محمد باقر عليه السّلام منقول است كه: يعنى قرابت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كسى كه در جهاد كشته شود. و در روايت ديگر: كسى كه كشته شود در مودّت و ولايت ما. تمام شد

ص: 186


1- . تفسير فرات كوفى 397.
2- . سورۀ تكوير:8 و 9.
3- . تفسير فرات كوفى 541؛ كافى 1/295.
4- . در صورت اول كه از كشته شده سؤال مى شود، قراءت به اين نحو مى باشد: «سألت» ؛ و در صورت دوم كه از كشنده سؤال مى شود، «سألت» مى باشد.

كلام طبرسى (1).

و على بن ابراهيم به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده است كه: مراد كسى است كه در مودّت ما كشته شود (2).

و محمد بن العباس در تفسير خود روايت نموده از زيد بن على بن الحسين كه: و اللّه مراد، مودّت ماست و در شأن ما نازل شده است و بس.

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد كسى است كه در مودّت ما كشته شود و از كشندۀ او مى پرسند كه: چرا او را كشتى؟

و از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد كسى است كه در مودّت ما كشته شده است. و به روايت ديگر فرمود كه: مراد شيعۀ آل محمد عليهم السّلام است، سؤال مى كنند كه: به چه گناه كشته شده اند.

و به سند معتبر از آن حضرت روايت نموده كه: مراد مودّت ما و در حقّ ما نازل شده است (3).

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه: مراد حضرت امام حسين عليه السّلام است (4).

و در تفسير فرات از محمد بن الحنفيه روايت نموده كه: مراد مودّت ماست (5).

و از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده كه: سؤال خواهند كرد از مودتى كه نازل شده بر شما فضل آن، به چه گناه آنها را كشته ايد (6)؟

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: مراد مودّت ماست، و آن حقّى است از ما كه واجب است بر مردم و محبت ماست كه واجب است بر خلق، ايشان كشتند مودّت ما

ص: 187


1- . مجمع البيان 5/442 و 444.
2- . تفسير قمى 2/407.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/766 و 767.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/767؛ كامل الزيارات 63.
5- . تفسير فرات كوفى 541.
6- . تفسير فرات كوفى 542؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/92.

را (1).

مترجم گويد كه: بناى اين احاديث بر قرائت دوم است، و آنچه به خاطر مى رسد به چهار وجه تأويل مى توان كرد:

اول آنكه: مضافى در كلام تقدير كنند، يعنى از اهل مودت سؤال مى كنند كه: به چه گناه ايشان را كشتند؟

دوم آنكه: اسناد قتل به مودت، اسناد مجازى باشد و مراد از قتل اهل مودت باشد.

سوم آنكه: تجوزى در قتل ارتكاب كنيم و تضييع مودت را قتل گفته باشد مجازا، و مراد از قتل مودت، باطل كردن آن و عدم قيام به آن و به حقوق آن باشد.

چهارم آنكه: بعضى از روايات را حمل كنيم بر قرائت مشهوره به آنكه مراد به موءوده، نفس مدفونۀ در تراب باشد مطلقا-مرده يا زنده-يا اشاره باشد به آنكه چون در راه خدا كشته شده اند مرده نيستند بلكه زنده اند نزد خدا و روزى مى خورند، چنانچه حق تعالى فرموده است وَ لا تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللّهِ (2)تا آخر آيه، پس گويا زنده مدفون شده اند؛ و اين وجه نهايت لطف دارد.

ص: 188


1- . تفسير فرات كوفى 542.
2- . سورۀ آل عمران:169.

فصل هفتم: در تأويل والدين و ولد و ارحام و ذوى القربى

به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام

حق تعالى مى فرمايد وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (1)يعنى: «سوگند ياد مى كنم به پدر و آنچه از او متولد شده است» .

بعضى از مفسران گفته اند: «والد» حضرت آدم عليه السّلام است، و «ما ولد» فرزندان اويند همه، يا انبياء و اوصياء از فرزندان او. و بعضى گفته اند: «والد» حضرت ابراهيم عليه السّلام، و «ما ولد» فرزندان اويند. و بعضى گفته اند: هر پدر و فرزندى را شامل است (2).

و ابن شهر آشوب از سليم بن قيس روايت كرده است كه: «والد» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و «ما ولد» اوصياء از فرزندان آن حضرت است (3).

و در تفسير محمد بن العباس و كافى به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده اند كه: «والد» حضرت امير المؤمنين عليه السّلام، و «ما ولد» ائمه عليهم السّلام است (4).

و به روايت معتبر ديگر «و ما ولد» حسن و حسين عليهما السّلام است (5).

ص: 189


1- . سورۀ بلد:3.
2- . مجمع البيان 5/493.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 1/347، و در آن «مسنّم بن قيس» است؛ بصائر الدرجات 372؛ اختصاص 329.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/798؛ كافى 1/414.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/798.

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا اَلْبَلَدِ (1)يعنى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و «والد» على عليه السّلام، و «ما ولد» اولاد آن حضرت است (2).

و در كافى به سند معتبر از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه او سؤال كرد از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام از تفسير قول حق تعالى أَنِ اُشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ اَلْمَصِيرُ (3)، حضرت فرمود: «والدان» كه خدا شكر ايشان را واجب گردانيده آن دو پدرند كه علم از ايشان متولد شده و حكمت از ايشان به ميراث مانده و مأمور شده اند مردم به اطاعت ايشان، پس فرمود حق تعالى إِلَيَّ اَلْمَصِيرُ پس بازگشت بندگان بسوى خداست، و دليل بر اين تأويل لفظ والدان است، پس برگردانيد سخن را به ابو بكر و عمر و فرمود وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي يعنى: اگر ابو بكر و عمر با تو مجادله كنند كه شرك بياورى يعنى در وصيت شريك گردانى به آن كسى كه خدا امر فرموده است كه وصىّ خود گردانى-يعنى على بن ابى طالب عليه السّلام-نه ديگرى را، پس اطاعت ايشان مكن و سخن ايشان را مشنو؛ پس برگردانيد سخن را بسوى والدين و فرمود وَ صاحِبْهُما فِي اَلدُّنْيا مَعْرُوفاً يعنى: «به مردم بشناسان فضيلت ايشان را و مردم را دعوت كن به راه متابعت ايشان» ، و اين است معنى قول حق تعالى وَ اِتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ (4)يعنى: بسوى خدا، پس بازگشت كن بسوى ما پس از خدا بترسيد و معصيت و مخالفت والدين مكنيد كه رضاى ايشان موجب رضاى خداست و غضب ايشان موجب غضب خداست (5).

مترجم گويد كه: اين حديث از اخبار مشكله و بطون غريبۀ تفسير است، و حاصلش آن است كه: حقّ پدر و مادر جسمانى از جهت آن است كه در حيات فانى دنيا كه بزودى

ص: 190


1- . سورۀ بلد:2.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/798؛ تفسير برهان 4/462.
3- . سورۀ لقمان:14.
4- . سورۀ لقمان:15.
5- . كافى 1/428؛ تفسير قمى 2/148.

منقضى مى شود مدخليتى فى الجمله دارند و از مال فانى دنيا ممكن است كه ميراثى از ايشان به او برسد كه در حيات فانى شايد از آن منتفع گردند، و دو پدر روحانى كه پيغمبر و امام است سبب حيات معنوى ابدى آخرت مى شوند به سبب ايمان و معرفت و عبادت كه موجب نعيم ابدى بهشت مى گردند، و ميراثى كه از ايشان مانده حكمتهاى ربانى است كه اثر آنها ابد الآباد با نفس هست، پس حقّ ايشان عظيم تر و حقّ رعايت ايشان اولى خواهد بود؛ و امّا به حسب لفظ خود ترجيحى ندارد زيرا كه اطلاق والدين بر والد و والده تغليبا مجاز است، و بنابراين تأويل در لفظ والد و اطلاق آن بر والد روحانى تجوّزى شده واحد تجوّزين اولى از ديگرى نيست با آنكه آن مرجّحات معنويّه كه مذكور شد از آن طرف هست؛ و دفع اشكالات وارده بر حديث را در كتاب «بحار الانوار» ذكر كرده ايم (1).

و در تفسير فرات از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تأويل قول حق تعالى وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً (2)كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على بن ابى طالب عليه السّلام والدانند، و به ذى القربى مراد حسن و حسين عليهما السّلام اند (3).

و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام مذكور است در تفسير قول حق تعالى وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اَللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً (4)كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: بهترين والدين شما و سزاوارترين آنها به شكر شما، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام اند.

و على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود: شنيدم از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: من و على دو پدر اين امّتيم، و حقّ ما بر ايشان عظيمتر است از حقّ پدر و مادر ولادت ايشان زيرا كه ما خلاص مى كنيم ايشان را اگر اطاعت ما بكنند از آتش جهنم و مى رسانيم ايشان را بسوى بهشت كه دار قرار است و ملحق مى گردانيم ايشان را از بندگى شهوات به بهترين آزادان.

و حضرت فاطمه عليها السّلام فرمود: دو پدر اين امّت محمد و على عليهما السّلام است كه راست

ص: 191


1- . بحار الانوار 23/270.
2- . سورۀ نساء:36.
3- . تفسير فرات كوفى 104.
4- . سورۀ بقره:83.

مى كنند كجيهاى ايشان را و نجات مى دهند ايشان را از عذاب اليم اگر اطاعت ايشان كنند، و مباح مى گردانند از براى ايشان نعيم دائم بهشت را اگر موافقت كنند با ايشان.

و حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام فرمود: محمد و على عليهما السّلام دو پدر اين امّتند، پس خوشا حال كسى كه عارف باشد به حقّ ايشان و در همۀ احوال مطيع ايشان باشد؛ خدا او را از بهترين ساكنان بهشت گرداند و سعادتمند گرداند او را به كرامتها و خشنودى خود.

و امام حسين عليه السّلام فرمود: هر كه بشناسد حقّ دو پدر افضلش را محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و اطاعت كند ايشان را چنانچه حقّ اطاعت است، به او گويند در قيامت كه: در هر جاى از بهشت كه خواهى به وسعت و رفاهيت ساكن شو.

و امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: اگر پدر و مادر حقّ ايشان عظيم شده است بر اولاد ايشان از براى احسانى كه نسبت به ايشان مى كنند، پس احسان محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام بسوى اين امّت جليل تر و عظيمتر است، پس ايشان به پدر بودن و رعايت حقّ ايشان نمودن سزاوارترند.

و امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: هر كه قدر خود را نزد حضرت عزت بداند، پس بايد نظر كند كه قدر دو پدر افضل او كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام اند نزد او چگونه است، يعنى هر چند قدر ايشان نزد او عظيمتر است قدر او به آن نسبت نزد خدا بزرگتر است.

و امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: هر كه رعايت كند حقّ دو پدر افضل خود را محمد و على صلوات اللّه عليهما، ضرر نمى رساند او را آنچه ضايع گرداند از حقّ پدر و مادر خود و از حقوق ساير عباد اللّه، زيرا كه آن دو پدر بزرگوار ايشان را راضى مى گردانند از او در قيامت.

و حضرت امام موسى عليه السّلام فرمود: بزرگ مى شود ثواب نماز به قدر تعظيم صلوات فرستادن بر دو پدر افضلش محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام.

و حضرت امام رضا عليه السّلام فرمود: آيا كراهت ندارد احدى از شما از آنكه نفى كنند او را از پدر و مادرى كه از ايشان متولد شده است؟ گفتند: بلى و اللّه، فرمود: پس جهد كند كه او را نفى نكنند از دو پدر كه افضلند از پدر و مادر او.

ص: 192

و امام محمد تقى عليه السّلام روزى شخصى در حضور آن حضرت گفت: من محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام را چنان دوست مى دارم كه اگر اعضاى مرا از يكديگر جدا كنند يا بدن مرا به مقراض ببرند، ترك آنها نخواهم كرد، حضرت فرمود: محمد و على جزاى تو را به قدر محبت تو خواهند داد و در روز قيامت از براى تو استدعا خواهند كرد از كرامتها و درجات عظيمه آن قدر كه آنچه تو در محبت ايشان بعمل آورده اى وفا به يك جزء از صد هزار جزء آن نتواند كرد.

و حضرت امام على نقى عليه السّلام فرمود: هر كه دو پدر دينى او كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام است نزد او گرامى تر نباشد از پدر و مادر نسبى او، او را نزد حق تعالى هيچ منزلتى و كرامتى نخواهد بود.

و امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود: هر كه اختيار كند اطاعت دو پدر دينى خود را بر اطاعت پدر و مادر نسبى خود حضرت عزت او را خطاب كند كه: البته تو را اختيار كنم چنانچه مرا اختيار كردى و تو را شريف و بزرگ گردانم در حضور دو پدر دينى تو چنانچه خود را شرف دادى به اختيار محبت ايشان بر محبت پدر و مادر نسبى خود.

پس امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود: امّا قول حق تعالى ذَوِي اَلْقُرْبى پس ايشان خويشان تواند از پدر و مادر تو، به تو گفته است حق تعالى كه: بشناس حقّ ايشان را چنانچه عهد گرفته ايم بر بنى اسرائيل، و گرفته شده است بر شما اى گروه امّت محمد عهد و پيمان كه بشناسيد قرابات محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كه امامان بعد از اويند و هر كه بعد از مرتبۀ ايشان است از برگزيده هاى اهل دين ايشان.

بدرستى كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر كه رعايت كند حقّ خويشان پدر و مادر خود را خدا در بهشت هزار درجه به او كرامت كند كه ما بين هر دو درجه صد سال راه باشد به دويدن اسب تندرو فربه كرده، و يك درجه از نقره باشد و ديگرى از طلا و ديگرى از مرواريد و ديگرى از زبرجد و ديگرى از زمرد و ديگرى از مشك و ديگرى از عنبر و ديگر از كافور، و همچنين ساير درجات از اصناف مختلفه است، و هر كه رعايت كند حقّ خويشان محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام را حق تعالى عطا كند به او از زيادتى درجات و مثوبات

ص: 193

به قدر زيادتى فضيلت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام بر پدر و مادر نسبى او.

و حضرت فاطمه عليها السّلام به بعضى از زنان گفت كه: راضى كن دو پدر دينى خود را محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام به سخط و غضب پدر و مادر نسبى خود، و راضى مگردان پدر و مادر نسبى خود را به غضب دو پدر دينى خود زيرا كه اگر پدر و مادر نسبى تو با تو در غضب باشند راضى مى گردانند ايشان را به ثواب يك جزو از هزاران جزو از يك ساعت از طاعتهاى خود، و اگر دو پدر دينى تو با تو در غضب باشند پدر و مادر نسبى تو قادر نيستند به راضى كردن ايشان زيرا كه ثواب طاعتهاى جميع دنيا برابرى نمى كند با غضب ايشان.

و حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام فرمود كه: بر تو باد به احسان كردن به قرابات دو پدر دينى خود محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و هر چند ضايع كنى قرابات پدر و مادر نسبى خود را، و زنهار ضايع مكن قرابات دو پدر دينى خود را به تلافى خويشان پدر و مادر نسبى خود زيرا كه شكر اين جماعت بسوى دو پدر دينى تو محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام فايده مندتر است از شكر آن قرابات بسوى دو پدر نسبى تو، بدرستى كه قرابات دو پدر دينى تو هرگاه شكر كنند تو را نزد ايشان به اندك نظر شفقتى از ايشان جميع گناهان تو از تو مى ريزد هر چند گناهان تو پر كند ما بين ثرى تا عرش را، و قرابات پدر و مادر نسبى تو اگر تو را شكر كنند نزد ايشان و حال آنكه ضايع كرده باشى قرابات دو پدر دينى خود را هيچ فايده به تو نخواهد بخشيد.

و حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرمود كه: حقّ قرابات دو پدر دينى ما محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و دوستان ايشان سزاوارتر است از قرابات پدر و مادر نسبى ما، بدرستى كه دو پدر دينى ما راضى مى گردانند پدر و مادر نسبى ما را، و پدر و مادر نسبى ما قادر نيستند كه راضى گردانند از ما مادر و پدر دينى ما را محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام.

و حضرت امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: هر كه دو پدر دينى او محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام برگزيده تر باشند نزد او و خويشان ايشان گرامى تر باشند نزد او از پدر و مادر نسبى و خويشان ايشان، حق تعالى خطاب مى فرمايد او را كه: تفضيل دادى فاضلتر را و اختيار كردى كسانى را كه اولى بودند اختيار كردن ايشان را، پس سزاوارتر آن است كه تو را در

ص: 194

بهشت كه دار قرار است نديم و هم صحبت دوستان خود گردانم.

و حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: هر كه دست تنگ شود و نتواند قرابات دو پدر دينى و قرابات پدر و مادر نسبى هر دو را رعايت كند پس مقدّم دارد رعايت قرابات دو پدر دينى را بر قرابات پدر و مادر نسبى خود، حق تعالى در روز قيامت فرمايد: چنانچه مقدّم داشتى رعايت قرابت دو پدر دينى خود را بر قرابت نسبى خود، پس مقدّم داريد او را بسوى بهشتهاى من؛ پس زياد مى كنند بر آنچه از براى او مهيّا كرده بودند هزار هزار برابر.

و حضرت امام موسى عليه السّلام فرمود كه: اگر بر كسى دو متاع را عرض كنند و هزار درهم داشته باشد و وفا به يكى از آن دو متاع كند، و بپرسند كه: كدام از اين دو متاع براى من سودمندتر است؟ گويند كه: اين متاع رنجش هزار برابر زياده از آن متاع ديگر است، آيا نه چنين است به مقتضاى عقل او كه بايد بهتر را اختيار كند؟ حاضران مجلس گفتند: بلى، حضرت فرمود كه: همچنين اختيار كردن دو پدر دينى تو محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام ثوابش زياده است از پدر و مادر نسبى به زياده از اين، زيرا كه فضلش به قدر فضيلت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام است بر پدر و مادر نسبى او.

و مردى به حضرت امام رضا عليه السّلام عرض نمود كه: مى خواهيد خبر دهم شما را به زيانكار پس مانده؟

فرمود كه: كيست؟ گفت: فلان مرد ده هزار اشرفى داشت داد و ده هزار درهم گرفت.

حضرت فرمود كه: اگر ده هزار اشرفى را به هزار درهم بفروشد آيا زيانش بيشتر نيست؟ گفتند: بلى.

فرمود كه: خبر دهم شما را به كسى كه زيانكاريش و حسرتش از اين بيشتر است، اگر هزار كوه از طلا داشته باشد و بفروشد به هزار حبّه از نقرۀ مغشوش حسرتش از اين زياده نيست؟ گفتند: بلى.

فرمود كه: از اين هم زيانكارتر و صاحب حسرت تر كسى است كه اختيار كند در برّ و نيكى و احسان، قرابت پدر و مادر نسبيش را بر قرابت دو پدر دينيش محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام زيرا كه فضل قرابات محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام بر قرابت پدر و مادر نسبيش زياده

ص: 195

است از فضل هزار كوه طلا بر هزار حبّۀ نقرۀ تار.

و حضرت امام محمد تقى عليه السّلام فرمود كه: هر كه اختيار كند قرابات دو پدر دينى خود را محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام بر قرابات پدر و مادر نسبيش، خدا او را اختيار كند بر رءوس اشهاد در روز قيامت كه همۀ خلايق ببينند و او را در ميان ايشان مشهور گرداند به خلعتهاى كرامت خود و شرف دهد او را بر همۀ بندگان مگر كسى كه مثل او باشد در اين فضيلت يا زياده بر او باشد.

و حضرت امام على نقى عليه السّلام فرمود كه: از جمله بزرگ شمردن جلال خدا، اختيار كردن قرابت دو پدر دينى توست محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام بر قرابت پدر و مادر نسبى تو؛ و از جمله حقير شمردن بزرگى خدا، اختيار نمودن خويشان پدر و مادر نسبى توست بر خويشان دو پدر دينى تو محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام.

و حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود كه: شخصى عيالش گرسنه شدند از خانه بيرون آمد كه از براى ايشان چيزى تحصيل كند، يك درهم تحصيل كرد و نان خورشى خريد و خواست براى عيال خود بياورد، در اثناى راه به مردى و زنى از قرابات محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام برخورد و ايشان را گرسنه يافت، با خود گفت كه: ايشان سزاوارترند از خويشان من؛ آنها كه خريده بود به ايشان داد و حيران مانده بود كه عيال خود را چه جواب بگويد، در اين انديشه متفكر بود و قدرى حركت كرد ناگاه پيكى را ديد كه او را طلب مى نمايد، چون نشان دادند نامه اى به او داد با پانصد اشرفى در ميان هميانى و گفت: اين بقيۀ مال پسر عمّ توست كه در مصر فوت شده و صد هزار درهم از او مانده است كه بر ذمۀ تجّار مكه و مدينه است و اضعاف آن از عقار و مستغلات و اموال در مصر دارد؛ پس آن پانصد اشرفى را گرفت و بر عيال خود توسعه كرد.

و چون شب به خواب رفت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام را در خواب ديد كه به او فرمودند:

چگونه ديدى غنى كردن ما تو را چون اختيار كردى قرابت ما را بر قرابت خود؟ پس نماند در مكه و مدينه از آنها كه بر ذمّت ايشان چيزى از آن صد هزار درهم بود مگر آنكه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام در خواب ديدند كه به ايشان فرمودند كه: اگر بامداد حقّ فلان مرد را

ص: 196

از ميراث پسر عمّش به او نرسانى ما بامداد تو را هلاك و مستأصل مى گردانيم و نعمت تو را از تو زايل مى نمائيم و تو را از حشم و اهلت جدا مى كنيم؛ صبح كه شد هر كه از آن مال بر ذمّت او بود همه را به نزد آن مرد آورد تا آنكه در همان بامداد جميع آن صد هزار درهم نزد او حاضر شد، و هر كه در مصر مالى از او نزد او بود محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام در خواب او را امر كردند با تهديد كه تعجيل كنند در رساندن مال آن مرد و در اسرع ازمنه به او برسانند.

و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام به خواب آن مرد مؤمن آمدند و به او گفتند: چگونه ديدى صنع خدا را نسبت به تو؟ امر كرديم هر كه در مصر مال تو نزد او بود كه بزودى به تو برساند، آيا مى خواهى امر كنيم حاكم مصر را كه مستغلات و املاك تو را بفروشد و حواله كند كه در مدينه به تو بدهند كه به عوض آنها املاك در مدينه بخرى؟ گفت: بلى، پس محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام در خواب حاكم مصر را فرمودند كه املاك او را بفروشد و زرش را حواله كند. حاكم، املاك را به سيصد هزار اشرفى فروخت و از براى او فرستاد و او مالدارترين اهل مدينه شد، پس حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خواب به او فرمود: اى بندۀ خدا! اين جزاى توست در دنيا براى آنكه اختيار كردى قرابت مرا بر قرابت خود و در آخرت بدل هر حبّه اى از اين مال در بهشت هزار قصر به تو عطا كنم كه كوچكترين آنها از جميع دنيا بزرگتر باشد و به قدر هر سوزنى از آنها بهتر از دنيا و آنچه در دنيا است بوده باشد (1).

و ايضا امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود در تفسير «رحمن» كه: «رحمن» مشتق است از رحمت و در بعضى از نسخه ها از رحم.

و حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: خداوند عالم مى فرمايد كه: منم رحمن و از براى رحم نامى از نام خود اشتقاق كردم و آن را رحم ناميدم، هر كه وصل كند رحم مرا من وصل نمايم او را به رحمت خود، و هر كه قطع كند رحم مرا من قطع كنم او را از رحمت خود.

ص: 197


1- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 329-338.

پس حضرت امير المؤمنين عليه السّلام از يكى از اصحاب خود پرسيد كه: مى دانى اين كدام رحم است كه هر كه او را وصل كند خداوند رحمان او را به رحمت خود وصل كند و هر كه او را قطع كند خداوند رحمن او را قطع كند؟

گفتند: ترغيب فرموده است حق تعالى هر قومى را كه گرامى دارند خويشان و رحمهاى خود را.

حضرت فرمود كه: آيا ترغيب نموده است كه رحمهاى كافر خود را صله كنند و تعظيم نمايند كسى را كه خدا او را حقير شمرده است؟

گفت: نه، و ليكن ترغيب كرده است ايشان را بر صلۀ رحمهاى مؤمن خود.

حضرت فرمود كه: واجب گردانيده است حقوق رحمها را از براى آنكه متصل مى شود نسب ايشان به پدر و مادرهاى ايشان؟

گفت: بلى اى برادر رسول خدا.

فرمود كه: پس در صلۀ رحم ايشان رعايت حقوق پدران و مادران مى كنند؟

گفت: بلى اى برادر رسول خدا.

فرمود كه: پدران و مادران ايشان غذا داده اند ايشان را در دنيا و نگاه داشته اند ايشان را از مكاره دنيا، و اينها نعمتى چندند زايل و مكروهى چندند كه منقضى مى شوند؛ و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى برد ايشان را بسوى نعمت دائم كه آخر شدن ندارد و نگاه مى دارد ايشان را از مكروه ابدى چند كه برطرف نمى شوند، پس كداميك از اين دو نعمت عظيمتر است؟

گفت: نعمت رسول خدا جليل تر و عظيمتر و بزرگتر است.

حضرت فرمود كه: پس چگونه جايز باشد كه ترغيب كند بر قضاى حقّ كسى كه خدا حقّ آن را حقير شمرده و تحريص نكند بر قضاى حقّ كسى كه خدا حقّ آن را بزرگ شمرده؟ گفت: جايز نيست.

فرمود كه: پس حقّ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عظيمتر است از حقّ پدر و مادر، و حقّ رحم و خويشان او عظيمتر است از حقّ رحم پدر و مادر، پس رحم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اولى است به صله و اعظم است در قطع كردن، پس عذاب و كلّ عذاب براى كسى است كه قطع

ص: 198

كند آن را، و ويل و اعظم عذاب براى كسى است كه قطع تعظيم حرمت آن بكند، مگر نمى دانيد كه حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حرمت خداست و حق تعالى حقّش عظيمتر است از هر منعمى كه غير اوست زيرا كه هر منعمى كه غير اوست انعام نمى كند مگر به توفيق او.

و خطاب نمود حق تعالى به حضرت موسى عليه السّلام كه: يا موسى! آيا مى دانى كه رحمت من نسبت به تو به چه مرتبه رسيده است؟

موسى عرض كرد: تو رحم كننده ترى نسبت به من از مادر من.

حق تعالى فرمود: يا موسى! مادرت رحم نكرده است تو را مگر به سبب زيادتى رحمت من، من او را مهربان گردانيدم بر تو و من او را چنين كردم كه خواب شيرين خود را ترك كرد از براى تربيت تو، اگر چنين نمى كردم او و ديگران نسبت به تو يكسان بودند؛ يا موسى! آيا مى دانى كه بنده اى از بندگان من آن قدر گناه مى دارد كه به اطراف آسمان مى رسد و من مى آمرزم گناهان او را و پروا نمى كنم؟

موسى گفت: چگونه پروا نمى كنى؟

فرمود كه: براى يك خصلت شريف كه در آن بنده است كه آن خصلت را دوست مى دارم، و آن خصلت آن است كه دوست مى دارد برادران مؤمن خود را و به احوال ايشان مى رسد و ايشان را با خود مساوى مى گرداند و تكبر نمى كند بر ايشان، پس چون چنين كند مى آمرزم گناهانش را و پروا نمى كنم؛ يا موسى! بدرستى كه فخر كردن رداى من است و كبريا از آن من، هر كه با من در اين دو صفت منازعه كند او را عذاب مى كنم به آتش خود؛ يا موسى! از جمله تعظيم جلال من آن است كه هر كه را بهره اى از مال فانى دنيا به او داده باشم گرامى دارد بندۀ مؤمن مرا كه دستش از دنيا كوتاه باشد، و اگر تكبر كند بر او عظيم جلال مرا سبك شمرده.

پس حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه: آن رحمى كه خدا آن را از رحمان مشتق نموده، رحم محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، و از جمله عظيم دانستن خدا عظيم دانستن محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، و از جمله عظيم دانستن محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عظيم دانستن رحم و خويشان محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، و بدرستى كه هر مرد مؤمن و زن مؤمنه از شيعيان ما او از رحم محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است

ص: 199

و تعظيم ايشان تعظيم محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، پس واى بر كسى كه استخفاف كند به چيزى از رحم محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خوشا حال كسى كه تعظيم كند حرمت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و گرامى دارد و صله كند رحم و قرابت او را (1).

و در اخبار بسيار در كافى و ساير كتب منقول است در تفسير قول حق تعالى وَ اِعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبى (2)كه مراد از ذى القربى، ائمۀ معصومين عليهم السّلام اند كه يك حصّۀ خمس از امام زمان است و حصّۀ خدا و حصّۀ رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اوست، پس نصف خمس از امام زمان است و نصف ديگر از يتيمان و مساكين و ابناء سبيل سادات است (3).

و ايضا اخبار بسيار روايت نموده اند در تفسير آيۀ انفال كه مى فرمايد ما أَفاءَ اَللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبى وَ اَلْيَتامى وَ اَلْمَساكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ (4)كه مراد از ذوى القربى، ائمۀ معصومين عليهم السّلام اند (5).

و ايضا اخبار كثيره روايت كرده اند در تفسير قول حق تعالى وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اَللّهِ (6)يعنى: «اولو الارحام و خويشان، بعضى از ايشان اولايند به بعضى در كتاب خدا» كه فرموده اند: اين آيه در شأن فرزندان حضرت امام حسين عليه السّلام نازل شده است و در باب امامت و امارت و خلافت است كه به فرزند مى رسد و به برادر و عم نمى رسد (7)؛ و در بعضى روايات وارد شده كه: مراد آن است كه قرابت پيغمبر و خويشان او احقّند به خلافت او از ديگران (8).

ص: 200


1- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 34-37.
2- . سورۀ انفال:41.
3- . كافى 1/538؛ تفسير قمى 1/278.
4- . سورۀ حشر:7.
5- . كافى 1/539؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/677.
6- . سورۀ انفال:75؛ سورۀ احزاب:6.
7- . كافى 1/288؛ علل الشرايع 206؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/447-448.
8- . كفاية الاثر 175؛ تفسير عياشى 2/70 و 72.

و در تفسير على بن ابراهيم و عياشى از حضرت امام موسى عليه السّلام روايت كرده اند در تفسير اين آيۀ كريمه وَ اَلَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اَللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ (1)يعنى: «آن جماعتى كه وصل مى كنند آن چيزى را كه خدا امر به وصل آن كرده» ، حضرت فرمود كه: رحم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چسبيده است به عرش الهى و مى گويد: خداوندا! وصل كن هر كه مرا وصل كند و قطع كن هر كه مرا قطع كند؛ و اين آيه در رحمهاى ديگر نيز جارى است (2).

و در معاني الاخبار روايت كرده است كه: رحم ائمه از آل محمد عليهم السّلام چنگ مى زند به عرش در روز قيامت و رحمهاى مؤمنان نيز چنگ مى زنند و مى گويند: پروردگارا! وصل كن به رحمت خود هر كه ما را وصل نموده باشد و قطع كن رحمت خود را از هر كه از ما قطع كرده باشد، پس حق تعالى مى فرمايد كه: منم رحمان و توئى رحم، اشتقاق نموده ام نام تو را از نام خود پس هر كه تو را وصل نموده باشد من او را وصل مى كنم به رحمت خود و هر كه تو را قطع نموده باشد من او را قطع مى كنم؛ و به اين سبب حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: رحم قرابتى است از خداوند رحمن مشترك ميان خدا و بندگان (3).

و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام در تأويل اين آيه روايت نموده است كه: صلۀ رحم داخل است در اين آيه، و غايت تأويلش صله و احسان توست نسبت به ما اهل بيت (4).

و ابن شهر آشوب نيز از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده در تفسير قول حق تعالى وَ اِتَّقُوا اَللّهَ اَلَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ اَلْأَرْحامَ (5)كه مراد از ارحام، قرابت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و سيّد و بزرگ ايشان حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است، امر كرد خدا مردم را به مودّت ايشان پس مخالفت نمودند آنچه را به آن مأمور شده بودند (6).

ص: 201


1- . سورۀ رعد:21.
2- . تفسير قمى 1/363؛ تفسير عياشى 2/208.
3- . معاني الاخبار 302.
4- . تفسير عياشى 2/208.
5- . سورۀ نساء:1.
6- . مناقب ابن شهر آشوب 4/195.

و در تفسير فرات از ابن عباس روايت كرده كه: اين آيه نازل شده در شأن حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ذى ارحام او، زيرا كه هر سبب و نسبى منقطع مى شود در روز قيامت مگر كسى كه سبب و نسبتش به آن حضرت منتهى مى شود (1).

مترجم گويد كه: اكثر قراء «و الارحام» به نصب خوانده اند، و حمزه كه يكى از قرّاى سبعه است «و الارحام» به كسر خوانده، و بناى تأويل اين دو حديث بر قرائت اول است يعنى: بپرهيزيد از رحمها و قطع كردن آنها.

و عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير آيۀ كريمۀ إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي اَلْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ وَ اَلْبَغْيِ (2)يعنى: خدا امر مى كند به عدالت-كه توسط در عقايد است-ميان افراط و تفريط مثل امر بين الامرين ميان جبر و تفويض و اخراج حق تعالى از حدّ تعطيل و تشبيه و امثال آنها، و احسان كه نيك بعمل آوردن عبادات يا نيكى كردن به عباد اللّه وَ إِيتاءِ ذِي اَلْقُرْبى يعنى: به خويشان عطا نمودن آنچه ايشان را در كار باشد، و نهى مى كند از فحشاء يعنى افراط در متابعت قوۀ شهوانى، و منكر كه افراط در متابعت قوۀ غضبى، و بغى كه استيلا و تسلط و تجبر بر خلق باشد، اينها موافق ظاهر لفظ و اقوال مفسران است.

حضرت فرمود كه: عدل، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه اساس عدالت را آن حضرت گذاشت؛ و احسان، على بن ابى طالب عليه السّلام است كه شرايع و عبادات را از براى خلق تمام كرد.

و فرمود: ايتاء ذى القربى مراد قرابت ما است كه خدا امر كرده است بندگان را به مودت ما و ادا كردن حقوق ما و نهى كرده است ايشان را از فحشا و منكر و بغى يعنى بغى بر اهل بيت و خواندن مردم را بسوى غير ايشان (3).

و محمد بن العباس و غير او به سندهاى معتبر روايت نموده اند كه: جبرئيل بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد و عرض نمود: يا محمد! از براى تو فرزندى متولد خواهد شد كه امّت

ص: 202


1- . تفسير فرات كوفى 101؛ تفسير حبرى 253؛ شواهد التنزيل 1/174.
2- . سورۀ نحل:90.
3- . تفسير عياشى 2/267.

تو او را شهيد خواهند كرد بعد از تو، حضرت فرمود كه: يا جبرئيل! من به چنين فرزندى احتياج ندارم، جبرئيل گفت: يا محمد! امامان از او بهم خواهند رسيد.

و به روايت ديگر: به آسمان رفت و برگشت و گفت: پروردگارت تو را سلام مى رساند و بشارت مى دهد تو را كه در ذرّيّۀ او امامت و ولايت و وصيت را قرار داده، گفت: راضى شدم.

پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به نزد حضرت فاطمه عليها السّلام آمد و فرمود: فرزندى از تو متولد خواهد شد كه امّت من بعد از من او را خواهند كشت، حضرت فاطمه عليها السّلام گفت: من به چنين فرزندى احتياج ندارم؛ سه مرتبه اين را فرمود و اين جواب را شنيد، در آخر فرمود:

ائمه و اوصياء از او بهم خواهند رسيد، گفت: راضى شدم اى پدر.

پس حامله شد به حضرت امام حسين عليه السّلام پس خدا او را با آنچه در بطن مطهر او بود از شرّ شيطان حفظ نمود، و شش ماه كه گذشت متولد شد، و كسى نشنيده است كه فرزندى شش ماهه متولد شود و بماند مگر حضرت امام حسين عليه السّلام و حضرت يحيى عليه السّلام.

و چون متولد شد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زبان مبارك خود را در دهان شريف او گذاشت و مكيد و شير و عسل در دهان او مى ريخت، و امام حسين عليه السّلام از زنى شير نخورد و گوشت و خونش از آب دهان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روئيده شد، و اشاره به اين است قول حق تعالى وَ وَصَّيْنَا اَلْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً (1)يعنى: «وصيت كرديم انسان را به پدر و مادرش نيكى كند، حمل كرد مادرش او را از روى كراهت و بر زمين گذاشت از روى كراهت و مدت حملش تا شير بازگرفتنش سى ماه بود» (2)، پس اين آيه مناسب آن حضرت است از چند جهت:

يكى آنكه: حمل و وضع از روى كراهت بودن مخصوص آن حضرت است به اعتبار خبر شهادت.

ص: 203


1- . سورۀ احقاف:15.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/578-580؛ كامل الزيارات 55-57؛ كافى 1/464؛ علل الشرايع 206.

دوم آنكه: مدت حمل و فصال سى ماه بودن به آيۀ ديگر كه دلالت مى كند بر آنكه مدت رضاع دو سال است اشاره است به آنكه مدت حمل شش ماه بوده، و دانستى كه در اين امّت مخصوص آن حضرت بود.

سوم آنكه: بعد از اين مى فرمايد حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ اَلَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ (1)يعنى: «تا آنكه رسيد به حدّ نهايت قوّت بدن و عقل و رسيد به چهل سال گفت: پروردگارا! الهام كن مرا و توفيق بده كه شكر كنم نعمت تو را آن نعمتى كه انعام كرده اى تو بر من و بر پدر و مادر من و اينكه بكنم عملى كه بپسندى آن را» ، و اين مناسب آن حضرت است كه امامت آن حضرت در حوالى سال چهل از عمر شريف آن حضرت بود.

چهارم آنكه: بعد از اين فرموده است وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي (2)يعنى: «و اصلاح كن از براى من در ميان ذرّيّۀ من» يعنى بعضى از ايشان را، و اين مناسب آن حضرت است كه دعا از براى امامان از ذرّيّۀ خود كرد به امامت؛ لهذا دعا از براى بعضى از ايشان كرد زيرا كه نمى توانست بود كه همه امام شوند، چنانچه حضرت صادق عليه السّلام فرمود: اگر «اصلح لي ذرّيّتي» مى گفت هرآينه همۀ ذرّيّۀ آن حضرت امام مى شدند (3).

و احاديث بسيار در آيۀ وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبى حَقَّهُ وَ اَلْمِسْكِينَ (4)وارد شده از طريق عامه و خاصه كه مراد از ذى القربى، فاطمه عليها السّلام است؛ و مراد از حق، فدك است. و بعد از نزول اين آيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاطمه عليها السّلام را طلبيد و فدك را به او تسليم نمود (5). و ذكر هر يك از اين اخبار، موضع ديگر دارد كه ان شاء اللّه در آنجا بيان خواهد شد.

ص: 204


1- . سورۀ احقاف:15.
2- . سورۀ احقاف:15.
3- . كامل الزيارات 57؛ علل الشرايع 206.
4- . سورۀ اسراء:26.
5- . كافى 1/543؛ امالى شيخ صدوق 424؛ شواهد التنزيل 1/438-442؛ تفسير الدر المنثور 4/177.

فصل هشتم: در بيان آنكه در قرآن امانت به معناى امامت است

و آن در دو آيه است

آيۀ اول: آنكه خدا مى فرمايد إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ اَلنّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اَللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اَللّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً (1)«بدرستى كه خدا امر مى كند شما را كه امانتها را ادا كنيد بسوى اهل آنها، و هرگاه حكم كنيد در ميان مردم آنكه حكم كنيد به عدالت، بدرستى كه خدا خوب چيزى است آنچه پند مى دهد شما را به آن، بدرستى كه خدا بوده است و هست شنوا و بينا» .

و در مورد نزول آيه ميان مفسران خلاف است بر چند قول:

اول آنكه: در باب هر كس است كه او را بر امانتى از امانتها امين گردانند؛ و امانتهاى خدا اوامر و نواهى اوست، و امانتهاى بندگان آن چيزها است كه امين مى كنند بعضى از ايشان بعضى را بر آنها از مال و غير مال چنانچه در روايات متعدده منقول است از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام (2)، حتى در بعضى از روايات وارد شده كه: اگر قاتل امير المؤمنين عليه السّلام شمشيرى كه آن حضرت را به آن شهيد نموده به من بسپارد، البته به او رد مى كنم (3).

دوم: در باب خلفا و واليان امر است. شيخ طبرسى رحمه اللّه گفته كه: خدا امر كرده است

ص: 205


1- . سورۀ نساء:58.
2- . مجمع البيان 2/63.
3- . رجوع شود به امالى شيخ صدوق 204 و روضة الواعظين 373.

ايشان را كه قيام نمايند به حقّ رعيّت و بدارند ايشان را بر احكام دين و شريعت (1)، و اين را روايت نموده اند اصحاب ما از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام كه فرمودند: خدا امر كرده است هر يك از ائمه را كه تسليم كند امانت را به امام بعد از خود (2)، و مؤيدش آن است كه بعد از اين امر كرده است رعيّت را به اطاعت واليان امر و ائمه عليهم السّلام، فرموده اند: دو آيه است، يكى از براى ماست و ديگرى از براى شماست، حق تعالى مى فرمايد إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها تا آخر آيه؛ و فرموده است يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ (3). (4)

و طبرسى گفته است كه: اين قول داخل است در قول اول زيرا كه اين از جمله چيزى چند است كه حضرت عزت امين كرده است بر آن ائمۀ صادقين عليهم السّلام را.

و همچنين امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: اداء نماز و زكات و روزه و حج از جملۀ امانات است، و از جملۀ آن است امرى كه واليان امر را امر كرده اند به قسمت غنايم و صدقات و غير ذلك از چيزهائى كه حقّ رعيّت به آنها تعلق دارد (5).

سوم آنكه: خطاب به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه رد كند كليد كعبه را به عثمان بن طلحه در وقتى كه در فتح مكه كليد را از او گرفت و خواست كه به عباس بدهد (6).

و در بصائر به سند موثق از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده كه: اين آيه در شأن ما نازل شده و از خدا يارى مى طلبيم (7).

و باز به سندهاى صحيح از آن حضرت روايت كرده كه در تفسير اين آيه فرمود: مراد آن است كه امام مى بايد كه امامت را به امام بعد از خود بدهد و نبايد كه از او بگرداند و به

ص: 206


1- . مجمع البيان 2/64.
2- . تفسير عياشى 1/249؛ بصائر الدرجات 475؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/311.
3- . سورۀ نساء:59.
4- . مجمع البيان 2/63.
5- . مجمع البيان 2/63.
6- . مناقب ابن شهر آشوب 2/163؛ اسباب النزول 130؛ الجواهر الحسان 1/360.
7- . بصائر الدرجات 475.

ديگرى بدهد (1).

و به سند صحيح ديگر روايت كرده است كه: مراد مائيم كه بايد امام اول از ما به امام بعد از خود بدهد كتابها كه نزد اوست و سلاح رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ اَلنّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ يعنى: وقتى كه ظاهر شويد حكم كنيد به آن احكام عدلى كه در دست شماست (2).

و به سندهاى صحيح روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه در تفسير إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها فرمود كه: بخدا سوگند مراد، اداى امامت و وصيت است بسوى امام (3).

و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام از مالك جهنى سؤال كرد كه: اين آيه در كى نازل شده است؟ مالك گفت: مى گويند در همۀ مردم نازل شده، حضرت فرمود كه: پس همۀ مردم حكم مى توانند كرد در ميان مردم زيرا كه خطاب وَ إِذا حَكَمْتُمْ به همۀ جماعت نازل شده؟ ! پس بدان كه در شأن ما نازل شده (4).

و به سند موثق كالصحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه: امام را به سه خصلت مى توان شناخت:

اول آنكه: اولاى ناس باشد از جهت نسب به امامى كه قبل از او بوده.

دوم آنكه: سلاح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه ذو الفقار است نزد او باشد.

سوم آنكه: امام سابق او را وصى نموده باشد. اين است كه حضرت بارى مى فرمايد:

إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها ؛ و فرمود كه: سلاح در ميان ما بمنزلۀ تابوت است در ميان بنى اسرائيل، نزد هر كس كه سلاح است با اوست پادشاهى، چنانچه

ص: 207


1- . بصائر الدرجات 475.
2- . بصائر الدرجات 475؛ كافى 1/276؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/134.
3- . بصائر الدرجات 476 و 477.
4- . بصائر الدرجات 476.

در ميان بنى اسرائيل تابوت به هر جا كه مى رفت پادشاهى در آنجا بود (1).

و در معاني الاخبار از امام موسى عليه السّلام روايت كرده است كه از تفسير اين آيه پرسيدند، فرمود كه: اين خطاب به ماست و بس، خدا امر كرده است هر امامى از ما را كه ادا كند امامت را به امامى بعد از خود و او را وصىّ خود گرداند، پس جارى شد آيه در ساير امانتهاى مردم؛ مرا خبر داد پدرم از پدرش كه على بن الحسين عليه السّلام به اصحاب خود فرمود: بر شما باد به اداى امانت كه اگر قاتل پدرم حسين بن على عليه السّلام مرا امين مى كرد به آن شمشيرى كه با آن پدرم را كشته بود، هرآينه به او رد مى كردم (2).

و نعمانى به سند صحيح از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده كه: اين آيه در شأن ماست، امر كرده امام از ما را كه ادا كند امامت را به امام بعد از او و او را نيست كه به ديگرى بدهد، مگر نشنيده اى كه بعد از آن مى فرمايد وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ اَلنّاسِ پس معلوم شد كه خطاب با حكّام است (3).

و فرات در تفسير خود روايت نموده از شعبى كه در تفسير إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها گفت: مى گويم و از غير خدا نمى ترسم، بخدا سوگند كه ولايت على بن ابى طالب است (4).

آيۀ دوم: إِنّا عَرَضْنَا اَلْأَمانَةَ عَلَى اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً (5).

در تأويل اين آيه اقوال بسيار هست:

اول آنكه: اشاره است به آيۀ سابق وَ مَنْ يُطِعِ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً (6)

ص: 208


1- . بصائر الدرجات 180؛ تفسير عياشى 1/249.
2- . معاني الاخبار 107-108؛ و همچنين رجوع شود به امالى شيخ صدوق 204 و روضة الواعظين 373.
3- . غيبت نعمانى 48.
4- . تفسير فرات كوفى 107.
5- . سورۀ احزاب:72.
6- . سورۀ احزاب:71.

و اطاعت خدا و رسول را امانت ناميده از جهت آنكه واجب است اداى آن، و مراد آن است كه عظمت شأن اين اطاعت به مرتبه اى است كه اگر عرض كنند بر اين اجسام عظيمه و صاحب شعور باشند ابا خواهند كرد از حمل آن، و از حمل آن خواهند ترسيد و انسان با اين ضعف بنيه و سستى قوّت حمل آن كرد، لهذا ثوابش در دنيا و عقبى عظيم است، بدرستى كه او ظلم كننده بود بر نفس خود كه حقّ آن را چنانچه بايد رعايت كرد، نكرد، و جاهل و نادان بود به عاقبت آن، وصف متعلق به نوع است به اعتبار اغلب افرادش.

دوم آنكه: مراد به امانت، اطاعت است، اعم از آنكه طبيعى باشد يا اختيارى؛ و مراد به عرض، استدعاى آن است، اعم از آنكه از مختار طلب كنند يا ارادۀ صدور آن نمايند از غير مختار؛ و مراد به حمل، خيانت در امانت است و امتناع از اداى آن چنانچه حامل امانت كسى را مى گويند كه خيانت كند در آن و بر ذمه اش باقى بماند؛ پس مراد به ابا كردن، اتيان اوست به آنچه ممكن باشد كه از او بعمل آيد؛ و مراد به ظلم و جهالت، خيانت و تقصير است.

سوم آنكه: صانع تعالى شأنه اين اجرام را خلق كرد و در اينها فهمى و شعورى خلق نمود و گفت: من فريضه اى واجب گردانيدم و بهشتى خلق كرده ام براى كسى كه مرا اطاعت كند، و آتشى آفريده ام براى كسى كه مرا معصيت كند؛ گفتند: ما مسخّريم براى آنچه ما را از براى آن خلق نموده اى و تاب فريضه نداريم و ثواب و عقابى نمى خواهيم. و چون آدم را خلق كرد مثل اين را بر او عرض نمود و او قبول كرد و ظلم كننده بود بر نفس خود كه بر آن بار كرد چيزى كه دشوار بود بر او و نادان بود به بدى عاقبت آن.

چهارم آنكه: مراد به امانت، عقل است يا تكليف؛ و مراد به عرض بر ايشان، رعايت استعداد و قابليت ايشان آن امر را؛ و مراد به اباى ايشان، اباى طبيعى است كه عبارت از عدم لياقت و استعداد است؛ و مراد به حمل انسان، قابليت داشتن آن است؛ و ظلوم و جهول بودن عبارت است از غلبۀ قوّۀ شهوانى و غضبى بر او (1).

ص: 209


1- . تفسير بيضاوى 3/395.

و بعضى امانت را كنايه از محبت گرفته اند، و صوفيه وجوه ديگر نيز گفته اند.

و امّا تأويلاتى كه در اخبار وارد شده است:

در كافى و غير آن از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده اند كه: مراد از امانت، ولايت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است (1).

و در عيون و معاني الاخبار روايت شده است كه از حضرت امام رضا عليه السّلام سؤال كردند از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: امانت، ولايت است، هر كه ادّعا كند آن را بغير حق، كافر است (2).

و در معاني الاخبار به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه:

امانت، ولايت است و انسان ابو الشرور منافق است يعنى ابو بكر (3).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: امانت، امامت و امر و نهى است؛ و دليل بر امامت بودن آن است كه خدا خطاب نموده است به ائمه عليهم السّلام إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها پس مراد آن است كه امامت را عرض كردند بر آسمانها و زمين و كوهها پس ابا كردند از آنكه دعوى كنند آن را به ناحق يا غصب كنند آن را به ناحق از اهلش و ترسيدند از آن، و حمل كرد آن را انسان-يعنى ابو بكر-بدرستى كه او ظالم و جاهل بوده براى آنكه عذاب كند حق تعالى مردان منافق و زنان منافقه را و مردان مشرك و زنان مشركه را و قبول كند توبۀ مردان مؤمن و زنان مؤمنه را و بود خدا و هست آمرزنده و مهربان (4)؛ اين ترجمۀ آيۀ بعد از اين آيه است.

و در بصائر و كافى به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه:

امانت، ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام است (5).

ص: 210


1- . كافى 1/413؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/470-471، و در آنها روايت از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.
2- . عيون اخبار الرضا 1/306؛ معاني الاخبار 110.
3- . معاني الاخبار 110.
4- . تفسير قمى 2/198.
5- . بصائر الدرجات 76؛ كافى 1/413؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/470.

و ايضا در بصائر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: امانت، ولايت است، ابا كردند از آنكه حمل كنند آن را و كافر شوند در حمل آن، و آن انسانى كه آن را حمل كرد ابو بكر بود (1).

و ابن شهر آشوب در مناقب روايت نموده از مقاتل از محمد بن حنفيه از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود در تفسير إِنّا عَرَضْنَا اَلْأَمانَةَ : عرض كرد حضرت عزت امامت مرا بر آسمانهاى هفتگانه با ثواب و عقاب، گفتند: پروردگارا! با ثواب و عقاب حمل نمى كنيم و ليكن بدون ثواب و عقاب حمل مى كنيم؛ و عرض كرد امامت و ولايت مرا بر مرغان، پس اول مرغى كه به آن ايمان آورد بازهاى سفيد و قبّره بود، و اول مرغى كه انكار نمود بوم و عنقا بود، امّا بوم نمى تواند كه در روز ظاهر شود براى بغضى كه ساير مرغان نسبت به آن دارند، و امّا عنقا پس پنهان شد در درياها كه كسى آن را نمى بيند؛ و بدرستى كه عرض كرد امامت مرا بر زمينها، پس هر بقعه اى كه ايمان آورد به ولايت من، آن را طيّب و پاكيزه گردانيد و گياه و ميوه اش را شيرين و گوارا گردانيد و آبش را صاف و شيرين ساخت، و هر بقعه اى كه انكار امامت و ولايت من كرد آن را شوره زار گردانيد و گياهش را تلخ و ميوه اش را عوسج و حنظل كرد و آبش را شور و تلخ گردانيد؛ بعد از آن فرمود وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسانُ يعنى: امّت تو يا محمد حمل كردند ولايت امير المؤمنين را و امامت او را با آنچه در آن هست از ثواب و عقاب بدرستى كه بسيار ظالم بود مر نفس خود را و بسيار نادان بود امر پروردگار خود را، يعنى هر كه ادا نكرد حقّ آن را و عمل به مقتضاى آن نكرد، ظالم و عدوان كننده بود (2).

و در بصائر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: ولايت ما را عرض نمودند بر آسمانها و زمين و كوهها و شهرها پس قبول نكردند مثل قبول كردن اهل كوفه (3).

و در تفسير فرات از حضرت فاطمۀ زهرا عليها السّلام روايت كرده است كه: حضرت

ص: 211


1- . بصائر الدرجات 76، و در آنجا روايت از امام باقر عليه السّلام است.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 2/350.
3- . بصائر الدرجات 77؛ امالى شيخ مفيد 142.

رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: چون مرا در شب معراج به آسمان بردند و از سدرة المنتهى گذشتم و به مرتبۀ قاب قوسين او ادنى رسيدم و خدا را به دل ديدم نه به ديده، پس صداى اذان و اقامه شنيدم و صداى منادى شنيدم كه ندا كرد كه: اى ملائكۀ من و ساكنان آسمانها و زمين من و حاملان عرش من! گواهى بدهيد اى ملائكۀ من كه منم خداوند يگانه و شريك ندارم، گفتند: گواهى داديم و اقرار نموديم؛ باز ندا آمد كه: گواهى بدهيد اى ملائكۀ من و ساكنان آسمانها و زمين من و حاملان عرش من كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنده و رسول من است، گفتند: شهادت داديم و اقرار كرديم [باز ندا آمد كه: گواهى بدهيد اى ملائكۀ من و ساكنان آسمانها و زمين من و حاملان عرش من كه على ولىّ من و ولىّ رسول من و ولىّ مؤمنان بعد از رسول من، گفتند: شهادت داديم و اقرار كرديم].

حضرت باقر عليه السّلام فرمود كه: هرگاه ابن عباس اين حديث را ذكر مى كرد مى گفت: اين همان امانتى است كه خدا در قرآن فرموده است إِنّا عَرَضْنَا اَلْأَمانَةَ تا آخر آيه، و بخدا سوگند كه به آنها دينار و درهمى نسپرد و نه گنجى از گنجهاى زمين و ليكن وحى كرد بسوى آسمانها و زمين و كوهها پيش از آنكه خلق كند آدم را كه: من در شماها خليفه مى گردانم ذرّيّۀ محمد را، با ايشان چه خواهيد كرد هرگاه شما را بخوانند؟ اجابت كنيد ايشان را و اطاعت ايشان بكنيد بر دشمن ايشان، پس آسمانها و زمين و كوهها ترسيدند از اين اطاعتى كه خدا ايشان را به آن امر كرد و فرزندان آدم قبول كردند و اين تكليف را بر ايشان بار كردند.

پس حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه: قبول كردند و وفا نكردند (1).

مترجم گويد كه: تأويلاتى كه در اين اخبار شريفه و امثال اينها وارد شده به چند وجه برمى گردد:

اول آنكه: حمل كرده باشند امانت را بر مطلق تكاليف، و تخصيص ولايت به ذكر به اعتبار اين باشد كه عمده و اصل ساير تكاليف است و شرط اعظم قبول آنهاست و محلّ

ص: 212


1- . تفسير فرات كوفى 342 و 452. و عبارت داخل كروشه از متن عربى روايت اضافه شد.

اختلاف ميان امّت است، و تخصيص ابو بكر و امثال او به ذكر به اعتبار اين باشد كه در ظاهر از روى نفاق بيعت كردند و پيش از ديگران شكستند و باعث شكستن ديگران نيز شدند؛ پس مراد به حمل، قبول كردن ولايت است.

و مؤيد آنكه مراد از امانت، تكاليف است؛ و مراد به حمل، قبول كردن، آن است كه ابن شهر آشوب و ديگران روايت نموده اند كه: چون وقت نماز داخل مى شد حضرت امير المؤمنين عليه السّلام اندام مباركش مى لرزيد و از رنگ به رنگ مى گرديد، چون مى پرسيدند كه:

چه مى شود شما را؟ مى فرمود كه: رسيد هنگام اداى امانتى كه بر آسمانها و زمين عرض كردند و آنها ابا نمودند و ترسيدند و انسان متحمل آن شد و نمى دانم كه اين بار امانت كه متحمل شده ام نيك ادا خواهم كرد يا نه (1).

دوم آنكه: الف و لام «الانسان» از براى عهد باشد، و مراد ابو بكر باشد؛ و ولايت به كسر باشد به معنى خلافت و امارت؛ و مراد به عرض، آن باشد كه به ايشان القا كردند كه:

آيا قبول مى كنيد كه دعوى امامت به ناحق بكنيد و عقوبتهاى الهى را متحمل شويد؟ ايشان ترسيدند از عقاب و ابا كردند، و آن ظالم جاهل با علم به عقوبت متحمل آن وزر شد.

سوم آنكه: بنا بر هر يك از اين دو وجه مراد به حمل، خيانت باشد، نه قبول نمودن چنانچه سابقا مذكور شد؛ و به وجه دوم انسب است.

ص: 213


1- . مناقب ابن شهر آشوب 2/142؛ تفسير روح المعاني 11/271.

فصل نهم: در بيان آياتى كه دلالت بر وجوب متابعت

اهل بيت عليهم السّلام مى كند

حق تعالى مى فرمايد يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اَللّهِ وَ اَلرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (1)؛ و باز فرموده است وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى اَلرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ (2)؛ و باز فرموده است أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً. فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً (3).

ترجمه آيۀ اول آن است كه: «اى گروهى كه ايمان به خدا و رسول آورده ايد! اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد رسول را و اولى الامر از شما را كه امر ايشان و حكم ايشان بر شما جارى است، پس اگر تنازع كنيد در چيزى پس رد كنيد آن را بسوى خدا و رسول اگر بوده ايد كه ايمان آورده ايد به خدا و روز قيامت، اين بهتر است از براى شما و عاقبتش نيكوتر است» .

در آيۀ دوم فرموده است كه: «اگر رد كنند آن امرى را كه افشا مى كنند از امن و خوف

ص: 214


1- . سورۀ نساء:59.
2- . سورۀ نساء:83.
3- . سورۀ نساء:54-55.

و موافق روايات مطلقه امر را بسوى رسول و بسوى اولى الامر از ايشان هرآينه خواهند دانست آنها كه استنباط مى نمايند و علمش را طلب مى كنند از آن جماعت يا از اولى الامر موافق روايات ظاهره» بدان كه خلاف كرده اند مفسران در تفسير اولى الامر: بعضى از مفسران عامه گفته اند كه مراد، امرا و سركرده هاى لشكر و پادشاهانند، و بعضى از ايشان گفته اند كه: مراد، علماى امّتند (1)؛ و علماى اماميه اتفاق كرده اند كه مراد، ائمه از آل محمد عليهم السّلام اند (2)به مقتضاى رواياتى كه مذكور خواهد شد به آنكه اولى الامر صاحب اختيار در امر است، و چون مقيد به قيدى نشده است بايد كه صاحب اختيار مطلق در جميع امور دين و دنيا باشد و آن امام است و يا هر كه در امرى صاحب اختيار شود اطاعت او واجب باشد در آن امر، پس كسى كه صاحب اختيار در همۀ امور باشد مطاع مطلق خواهد بود و آن امام است.

و ايضا ترك لفظ «اطيعوا» ميان رسول و اولى الامر مشعر است به اينكه مرتبۀ امامت نظير مرتبۀ نبوّت و مثل آن است، بلكه چنانچه نبوّت رسالتى است از جانب خدا به وساطت ملك، امامت نيز فى الحقيقه نبوّتى است به وساطت نبى، و به اين سبب اطاعت اولى الامر عين اطاعت است به نبى، پس به اين سبب «اطيعوا» در ميان متوسط نشده بخلاف مرتبۀ نبوّت كه هر چند بالاترين مراتب است مثل مرتبۀ الوهيت نيست، و توسط «اطيعوا» ميان لفظ جلاله و رسول اشاره است به اين.

و ايضا چون اطاعت اين جماعت را مقرون به اطاعت خود تعالى شأنه و رسول خود گردانيد، البته جمعى بايد باشند منصوب ايشان كه امر و حكمشان امر و حكم ايشان باشد تا طاعتشان طاعت ايشان و مقرون به آن باشد و الاّ لازم آيد كه طاعت جميع ملوك جبابره مانند سلطان روم و اورنگ و غير ايشان همه داخل اطاعت اولى الامر باشند مثل خدا و رسول او، و قباحت و شناعت اين قول بر هيچ عاقل مخفى نيست.

چنانكه شيخ طبرسى رحمه اللّه گفته است كه: جايز نيست كه خداوند حكيم واجب گرداند

ص: 215


1- . مجمع البيان 2/82؛ تفسير طبرى 4/184؛ الجواهر الحسان 1/370.
2- . تفسير تبيان 3/273؛ تفسير عياشى 1/260.

طاعت شخصى را على الاطلاق مگر كسى كه عصمت او ثابت باشد و بداند كه باطن او مثل ظاهر اوست و ايمن باشد كه از او غلطى يا امر قبيحى صادر شود، و اين معنى در امراء و علماء غير ائمۀ معصومين عليهم السّلام حاصل نيست، و حق تعالى جليل تر است از آنكه امر كند به اطاعت كسى كه معصيت او كند و به انقياد جماعتى كه مختلف در فعل و قول باشند، زيرا كه محال است اطاعت كرده شوند جماعت مختلف چنانچه محال است اجتماع آنچه در آن اختلاف كرده اند، و از جمله دلايل آنچه گفتيم آن است كه حضرت عزت مقرون نكرده است اطاعت اولى الامر به اطاعت رسولش چنانكه مقرون كرده است اطاعت رسولش را به اطاعت خود مگر براى آنكه اولو الامر فوق جميع خلقند چنانچه رسول فوق اولى الامر است و فوق ساير خلق، و اين صفت ائمه از آل محمد عليهم السّلام است كه ثابت شده است امامت و عصمت ايشان و اجماع كرده اند امّت بر علوّ مرتبه و عدالت ايشان.

فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ يعنى: «اگر اختلاف نمائيد در چيزى از امور دين خود» فَرُدُّوهُ إِلَى اَللّهِ وَ اَلرَّسُولِ «پس رد كنيد آنچه در آن نزاع كرده ايد بسوى كتاب خدا و سنّت رسول» .

و ما-گروه شيعه-مى گوئيم كه: رد بسوى ائمه كه قائم مقام رسولند بعد از وفات آن حضرت، مثل رد بسوى رسول است در حيات آن حضرت، زيرا كه ايشان حافظان شريعت آن حضرت و خليفه هاى اويند در ميان امّت (1). تا اينجا كلام شيخ طبرسى بود.

و در اول آيه ذكر اولى الامر شده و در آخر آيه نشده بنا بر قرائت مشهوره، و نكته اى كه شيخ طبرسى فرموده مذكور شد و مى تواند بود كه نكته آن باشد كه نزاعى كه در امامت اولى الامر شود نيز بايد رجوع به كتاب و سنّت كرد، پس مى بايد امام منصوص از جانب خدا و رسول باشد نه به روشى كه مخالفان قائلند كه امامت را مستند به اجماع مى دانند و نصب امام را از جانب امّت مى دانند؛ امّا در بعضى از اخبار وارد شده است كه: در قرائت اهل بيت عليهم السّلام «و الى اولي الامر» در آخر نيز بوده، چنانچه على بن ابراهيم گفته است كه:

ص: 216


1- . مجمع البيان 2/64.

مراد از اولى الامر حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است، پس روايت نموده است به سند كالصحيح از حضرت صادق عليه السّلام كه: آيه چنين نازل شده: «فان تنازعتم في شيء فارجعوه الى اللّه و الى الرسول و الى اولي الامر منكم» (1).

و عياشى نيز روايت نموده كه حضرت امام محمد باقر عليه السّلام آيه را چنين تلاوت فرمودند (2).

و كلينى به سند كالصحيح روايت كرده است كه: حضرت باقر عليه السّلام آيه را چنين تلاوت نمودند «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و الى اولى الامر منكم» پس حضرت فرمود كه:

چگونه امر مى كند به اطاعت ايشان و رخصت مى دهد در منازعۀ ايشان، اين خطاب را با جماعتى فرمود كه مأمور شده اند به اطاعت خدا و رسول (3).

مترجم گويد كه: مراد حضرت آن است كه: اگر «و الى اولي الامر» در آخر آيه نباشد آيه مشعر خواهد بود به تجويز منازعۀ ساير امّت با ايشان و اين منافات دارد با امر به اطاعت ايشان در اول آيه.

و عياشى به سند ديگر روايت نموده است كه: حضرت باقر عليه السّلام آيه را چنين خواند «فان تنازعتم في شيء فارجعوه الى اللّه و الى الرسول و اولي الامر منكم» (4).

و در عيون اخبار الرضا روايت نموده است از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام كه: وصيت نمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسوى على و حسن و حسين عليهم السّلام؛ پس فرمود در قول حق تعالى «أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ» كه: مراد به اولى الامر امامانند از فرزندان على و فاطمه عليهما السّلام تا روز قيامت (5).

و در اكمال الدين نيز همين مضمون را به سند صحيح از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است (6).

ص: 217


1- . تفسير قمى 1/141.
2- . تفسير عياشى 1/254.
3- . كافى 8/184.
4- . تفسير عياشى 1/254.
5- . عيون اخبار الرضا 2/131.
6- . كمال الدين 222؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/344.

و در اعلام الورى و مناقب ابن شهر آشوب از تفسير جابر جعفى روايت شده است كه جابر انصارى گفت كه: پرسيدم از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از قول حق تعالى يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ خدا و رسول را شناختيم، اولى الامر كيستند؟ حضرت فرمود كه: خليفه هاى منند اى جابر و امامان مسلمانانند بعد از من: اول ايشان على بن ابى طالب است، پس حسن، پس حسين، پس على بن الحسين، پس محمد بن على كه معروف است در تورات به باقر و زود باشد كه تو او را دريابى اى جابر پس چون او را ملاقات كنى سلام مرا به او برسان، پس صادق جعفر بن محمد، پس موسى بن جعفر، پس على بن موسى، پس محمد بن على، پس على بن محمد، پس حسن بن على، پس همنام من و هم كنيت من حجت خدا در زمين او و بقيۀ خليفه هاى خدا در ميان بندگانش فرزند حسن بن على آن كه فتح مى كند خدا بر دست او مشرقهاى زمين و مغربهاى آن را، آن است كه غايب مى گردد از شيعيانش غايب شدنى كه ثابت نمى ماند بر قول به امامت او مگر كسى كه امتحان كرده باشد حق تعالى دل او را به ايمان (1).

و كلينى و عياشى از بريد بن معاويه روايت كرده اند كه گفت: سؤال نمودم از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام از تفسير قول حق تعالى أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ حضرت شروع فرمود به تأويل اول آيات: أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ اَلْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ اَلطّاغُوتِ (2)يعنى: «آيا نمى بينى و نظر نمى كنى بسوى آنها كه بهره اى از كتاب به ايشان داده شده است ايمان مى آورند به جبت و طاغوت» كه دو بت قريش بودند؛ مفسران گفته اند كه: مراد كعب بن الاشرف و جماعتى از يهود كه به مكه رفتند و بتهاى قريش را سجده كردند (3). حضرت فرمود كه: مراد به جبت و طاغوت دو بت منافقانند ابو بكر و عمر.

ص: 218


1- . اعلام الورى 397؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/343-344؛ كفاية الاثر 53؛ كمال الدين 253.
2- . سورۀ نساء:51.
3- . تفسير تبيان 3/223؛ مجمع البيان 2/59؛ تفسير طبرى 4/134؛ تفسير بيضاوى 1/352.

وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ اَلَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً (1) به قول مفسران يعنى:

مى گفتند به كافران-كه ابو سفيان و اصحاب او بودند-كه ايشان هدايت يافته ترند از محمد و اصحابش به راه دين حق (2). حضرت فرمود كه: مراد خلفاى جور و امامان گمراهند كه مردم را بسوى آتش جهنم مى خوانند، ايشان مى گفتند كه: اينها هدايت يافته ترند از آل محمد.

أُولئِكَ اَلَّذِينَ لَعَنَهُمُ اَللّهُ «اينهايند آن جماعت كه خدا ايشان را لعنت كرده است» ، وَ مَنْ يَلْعَنِ اَللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً (3)«و هر كه خدا او را لعنت كند پس نمى يابى از براى او ياورى» .

أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ اَلْمُلْكِ «آيا از براى ايشان بهره اى از ملك هست؟» حضرت فرمود كه: مراد از ملك، امامت و خلافت است، فَإِذاً لا يُؤْتُونَ اَلنّاسَ نَقِيراً (4)يعنى:

«پس اگر بهره اى از خلافت با ايشان باشد، نخواهند داد به مردم نه قليلى و نه كثيرى حتى به قدر نقيرى نخواهد داد» ، حضرت فرمود كه: مراد از ناس كه به ايشان چيزى نخواهند داد، مائيم؛ و مراد از نقير، آن نقطه اى است كه مى بينى در ميان دانۀ خرما.

أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ (5) «بلكه آيا حسد مى برند مردم را بر آنچه خدا عطا كرده است به ايشان از فضل خود» ، بعضى گفته اند مراد به اينها كه حسد بر ايشان مى برند حضرت رسول است كه بر پيغمبرى او حسد مى بردند و بر آنكه حق تعالى نه زوجه بر او حلال كرده؛ و بعضى گفته اند محمد و اصحابش مرادند؛ و بعضى گفته اند محمد و آلش مرادند (6). و فضل در آن حضرت پيغمبرى است و در آلش امامت (7).

ص: 219


1- . سورۀ نساء:51.
2- . مجمع البيان 2/59؛ تفسير كشاف 1/521؛ تفسير بغوى 1/441.
3- . سورۀ نساء:52.
4- . سورۀ نساء:53.
5- . سورۀ نساء:54.
6- . براى اطلاع از گفته هاى مفسران، رجوع شود به تفسير تبيان 3/229؛ مجمع البيان 2/61؛ تفسير طبرى 4/142؛ تفسير روح المعاني 3/55؛ تفسير الدر المنثور 2/173.
7- . تفسير تبيان 3/228؛ مجمع البيان 2/61.

و از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت نموده اند چنانچه خواهد آمد، حضرت فرمود كه: مراد مائيم كه حسد مى برند بر ما كه خدا امامت را مخصوص ما گردانيد و به احدى از خلق غير ما نداد.

فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (1) «پس بتحقيق كه عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب را و حكمت را-كه پيغمبرى باشد-و عطا كرديم به ايشان پادشاهى عظيم را» ، حضرت فرمود كه: مراد آن است كه گردانيديم ميان آل ابراهيم رسولان و پيغمبران و امامان، پس چرا اقرار مى كنند اينها را در آل ابراهيم و انكار مى كنند در آل محمد.

فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً «پس بعضى از امّت به ابراهيم ايمان آوردند و بعضى رو گردان شدند و ايمان نياوردند، و بس است آتش جهنم براى سوختن و عذاب ايشان» ؛ و بعضى گفته اند كه مراد اين است كه بعضى از اهل كتاب ايمان به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آوردند و بعضى ايمان نياوردند.

راوى گفت: پرسيدم كه: ملك عظيم كه خدا به آل ابراهيم داد چيست؟ حضرت فرمود كه: مراد آن است كه در ميان ايشان امامانى قرار داد كه هر كه اطاعت ايشان كند اطاعت خدا كرده باشد و هر كه معصيت ايشان كند معصيت خدا نموده باشد، اين است پادشاهى عظيم.

پس حضرت فرمود كه: حضرت بارى بعد از اين فرمود كه إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ إِلى أَهْلِها ، حضرت فرمود كه: مراد مائيم كه بايد امام سابق به امام بعد از خود تسليم كند كتابها و علم و سلاح رسول اللّه را.

وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ اَلنّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ (2) يعنى: «چون حكم كنيد ميان مردم حكم نمائيد به آن عدالتى كه در دست شما است» . پس حق تعالى خطاب كرد به ساير مردم كه يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا پس خدا جمع كرد در اين خطاب جميع مؤمنان را تا روز

ص: 220


1- . سورۀ نساء:54.
2- . سورۀ نساء:58.

قيامت أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ مراد از اولى الامر مائيم و بس.

«فان خفتم تنازعا في الامر فارجعوا الى اللّه و الى الرّسول و اولي الامر منكم» آيه چنين نازل شده و چگونه امر مى كند ايشان را به طاعت اولو الامر و رخصت مى دهد ايشان را در منازعۀ ايشان؟ اين خطاب متوجه مأموران است كه ايشان را امر به اطاعت كرده است (1).

و عياشى روايت نموده كه: ابان بن تغلب به خدمت امام رضا عليه السّلام رفت و سؤال كرد از اولى الامر، حضرت فرمود: على بن ابى طالب عليه السّلام است؛ و ساكت شد. پس ابان پرسيد كه: بعد از او كه بود؟ فرمود: امام حسن عليه السّلام؛ و باز ساكت شد. من باز سؤال نمودم، فرمود:

حضرت امام حسين عليه السّلام؛ و باز ساكت شد. پس سؤال كردم كه: بعد از او كيست؟ فرمود:

حضرت على بن الحسين عليه السّلام؛ و همچنين هر يكى را كه مى فرمود ساكت مى شد و من سؤال مى كردم تا آنكه تا آخر ائمه عليهم السّلام را فرمود (2).

و ايضا روايت نموده از عمران حلبى كه حضرت صادق عليه السّلام به او فرمود كه: شما گروه شيعه دين خود را از اصلش اخذ نموده ايد: از گفتۀ خدا كه أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ و از گفتۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: دو چيز در ميان شما مى گذارم كه تا به آنها متمسك شويد هرگز گمراه نمى شويد، نه از گفتۀ ابو بكر و عمر و امثال ايشان (3).

و ايضا از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: در شأن على و ائمه از فرزندان اوست، خدا ايشان را به جاى پيغمبران قرار داده است، و فرقى كه هست اين است كه ايشان چيزى را حلال نمى كنند و چيزى را حرام نمى كنند بلكه شريعت حضرت رسالت را به خلق مى رسانند (4).

و ايضا روايت نموده است از حكيم كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم كه: فداى تو شوم، اولو الامر كه خدا امر به طاعت ايشان نموده است كيستند؟ فرمود: على بن

ص: 221


1- . تفسير عياشى 1/246؛ كافى 1/276.
2- . تفسير عياشى 1/
3- . تفسير عياشى 1/251.
4- . تفسير عياشى 1/252.

ابى طالب است و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد كه منم، پس حمد و شكر كنيد خداوندى را كه به شما شناسانيد امامان و پيشوايان شما را در وقتى كه مردم انكار ايشان كردند (1).

و به روايت ديگر از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت نموده است كه: اولو الامر على بن ابى طالب عليه السّلام است و اوصياى بعد از او (2).

و فرات بن ابراهيم روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليه السّلام سؤال نمودند از اولو الامر، [فرمود] (3)كه: صاحب دانائى و علم مراد است، پرسيدند كه: مخصوص شما است يا عام است؟ فرمود كه: مخصوص ما اهل بيت است (4).

و از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: اولو الامر در اين آيه، آل محمدند (5).

و در كتاب اختصاص روايت نموده است كه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردند كه: آيا اطاعت اوصياء واجب است؟ فرمود كه: بلى آنهايند كه خدا فرموده است أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ و آنهايند كه در شأن ايشان فرموده است إِنَّما وَلِيُّكُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (6). (7)

و فرات و كلينى روايت كرده اند كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند از دعائم و ستونهاى اسلام كه جايز نيست احدى را كه تقصير كند از معرفت چيزى از آنها و اگر تقصير كند دين او فاسد مى گردد و اعمال او مقبول نيست و اگر آنها را بداند ندانستن چيزهاى ديگر به او ضرر ندارد، حضرت فرمود كه: گواهى لا اله الاّ اللّه است و ايمان به رسول خدا و اقرار به آنچه آن حضرت از نزد پروردگار آورده است و حقى كه در اموال واجب است كه آن زكات

ص: 222


1- . تفسير عياشى 1/252.
2- . تفسير عياشى 1/253.
3- . كلمۀ «فرمود» از متن عربى روايت اضافه شد.
4- . تفسير فرات كوفى 108.
5- . تفسير فرات كوفى 108.
6- . سورۀ مائده:55.
7- . اختصاص 277.

است؛ و ولايتى كه خدا به آن امر كرده است، ولايت آل محمد عليهم السّلام.

پرسيدند كه: آيا در ولايت دليلى هست كه كسى كه متمسك به آن شود استدلال به آن تواند كرد؟ حضرت فرمود كه: بلى، حق تعالى فرموده «اطيعوا اللّه» تا آخر.

و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند، به مردن جاهليت مرده است؛ پس امام در زمان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن حضرت بود؛ و بعد از او على بود-و بعضى به جاى على عليه السّلام معاويه را امام دانستند-پس بعد از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام امام حسن عليه السّلام امام بود، پس بعد از او حضرت امام حسين عليه السّلام-و ديگران گفتند: يزيد بن معاويه، آيا معاويه را در برابر امير المؤمنين عليه السّلام و امام حسن عليه السّلام قرار مى توان داد و يا امام حسين عليه السّلام و يزيد پليد را برابر مى توان كرد، مساوى نيستند-.

پس بعد از حسين عليه السّلام على بن الحسين و امام محمد باقر عليهما السّلام بود، و شيعيان مناسك حج و حلال و حرام خود را نمى دانستند تا آنكه امام محمد باقر عليه السّلام اين در را بر ايشان گشود و بيان نمود براى ايشان اعمال حج و حرام و حلال ايشان را به مرتبه اى كه علماى اهل سنّت در مسائل محتاج ايشان شدند بعد از آنكه ايشان محتاج آنها بودند، و هميشه همچنين بود كه مقابل عالمى از علماى اهل بيت جاهل و شقى از خلفاى جور بود، و به مقتضاى آيه و حديث بايد كه در هر زمان امامى باشد و هر كه او را نشناسد بر جاهليت و كفر مرده است، و هر زمانى را كه ملاحظه مى كنى در برابر امامان اهل بيت عليهم السّلام جمعى بودند كه هر عاقل كه تأمل كند مى داند كه ايشان اولى بودند به امامت از آنها، پس بايد كه ايشان اولو الامر و امام باشند.

پس حضرت فرمود كه: محتاجترين احوال تو به دين حق آن وقتى است كه جان تو به اينجا رسد-و اشاره به حلق مبارك خود فرمود-و در وقتى كه دنيا از تو منقطع مى گردد و در آن وقت آثار دين حق بر تو ظاهر خواهد شد و خواهى گفت: در خوب دينى بودم (1).

و عياشى از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى وَ لَوْ

ص: 223


1- . كافى 2/19؛ تفسير فرات كوفى 109، و در آنجا قسمتى از روايت ذكر شده است.

رَدُّوهُ إِلَى اَلرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ (1) كه فرمود: يعنى آل محمد و ايشانند كه استنباط مى كنند از قرآن، و حلال و حرام را از آن مى دانند، و ايشانند حجت خدا بر خلق (2).

و ايضا از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده كه: اولو الامر در اين آيه ائمه عليهم السّلام اند (3).

و ابن شهر آشوب در مناقب گفته است كه: امّت در تفسير آيۀ يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ بر دو قولند: اول آنكه اولو الامر، ائمۀ مايند؛ دوم آنكه امراى لشكرند. و هرگاه يكى باطل شود ديگرى ثابت مى شود، و الاّ لازم مى آيد كه حق از امّت خارج باشد، و دليل بر آنكه مراد ائمۀ ما عليهم السّلام اند آن است كه ظاهر آيه اقتضاى عموم اطاعت اولو الامر مى كند از اين جهت كه عطف فرموده است امر به طاعت ايشان را بر امر به طاعت خود و طاعت رسول خود، و چنانچه اطاعت خدا و رسول عام است و در همه چيز واجب است بايد كه اطاعت ايشان نيز عام باشد، و اگر خاص مى بود به امر مخصوصى مى بايست كه بيان فرمايد، و هرگاه وجوب اطاعت ايشان در همه چيز ثابت شد پس امامت ايشان نيز ثابت شد زيرا كه معنى امامت همين است، و هرگاه آيه اقتضاى وجوب اطاعت اولو الامر در همه چيز كند بايد كه معصوم باشند و الاّ لازم آيد كه حق تعالى امر به قبيح كرده باشد زيرا كه غير معصوم مأمون نيست از آنكه امر به قبيح كند يا قبيحى از او صادر شود، و هرگاه قبيحى از او صادر شود متابعت او در آن امر قبيح، قبيح خواهد بود؛ پس مراد، امراى لشكر نمى باشند زيرا كه به اتفاق عصمت ايشان شرط نيست و خصوصيت امراء از آيه فهميده نمى شود.

و بعضى گفته اند: اولو الامر علماى امّتند، و اين نيز باطل است زيرا كه ايشان در رأيها اختلاف دارند و اطاعت بعضى موجب معصيت ديگرى است، و حق تعالى به چنين چيزى امر نمى فرمايد.

ص: 224


1- . سورۀ نساء:83.
2- . تفسير عياشى 1/260.
3- . تفسير عياشى 1/260؛ تفسير تبيان 3/273؛ مجمع البيان 2/82.

و ايضا حق تعالى وصف نموده است اولو الامر را به صفتى كه دلالت بر علم و امارت هر دو مى كند در آن آيه كه فرموده است وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ اَلْأَمْنِ أَوِ اَلْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى اَلرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ پس امن و خوف را رد كرده است به امرا، و استنباط را به علماء، و اين هر دو جمع نمى شود مگر در اميرى كه عالم باشد.

و شعبى گفته است كه: ابن عباس مى گفت كه: ايشان امراى لشكرهايند و على عليه السّلام اول ايشان است.

و حسن بن صالح از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد از تفسير اولو الامر، فرمود كه: ايشان امامان از اهل بيت رسولند.

و مجاهد در تفسيرش گفته است كه: اين آيه در شأن امير المؤمنين عليه السّلام نازل شده است در هنگامى كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را خليفه و جانشين خود گردانيد در مدينه، و حضرت امير عليه السّلام گفت: يا رسول اللّه! به جنگ مى روى و مرا در ميان زنان و كودكان مى گذارى؟ حضرت فرمود كه: يا على! آيا راضى نيستى كه نسبت به من به منزلۀ هارون باشى از موسى در وقتى كه موسى به هارون گفت اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ (1)يعنى:

«خليفۀ من باش در ميان قوم من و اصلاح كن در ميان ايشان» ، حضرت امير عليه السّلام فرمود:

بلى و اللّه؛ پس نازل شد وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ يعنى على بن ابى طالب عليه السّلام كه حق تعالى امر امّت را به او گذاشت بعد از محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و او را خليفه نمود در مدينه، پس امر كرد خداوند بندگان را كه اطاعت او را لازم شمارند و مخالفت او نكنند.

و فلكى در ابانه روايت نموده است كه: اين آيه در وقتى نازل شد كه شكايت كرد ابو برده از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام. تا اينجا كلام ابن شهر آشوب بود (2).

امّا آيۀ سوم: ابن شهر آشوب و عياشى و غير ايشان روايت كرده اند به سندهاى معتبر از

ص: 225


1- . سورۀ اعراف:142.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 3/19-21.

حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: مائيم قومى كه حضرت عزت واجب گردانيده است اطاعت ما را، و از ماست انفال و برگزيدۀ مال، و مائيم راسخون در علم، و مائيم حسد برده شدگان بر ايشان كه خدا در شأن ايشان فرموده أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ (1).

و عياشى و ديگران از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده اند در تفسير قول حق تعالى وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (2)يعنى: «عطا كرديم به آل ابراهيم پادشاهى بزرگ را» حضرت فرمود كه: ملك عظيم آن است كه در ميان ايشان امامان قرار داد كه هر كه اطاعت ايشان كند خدا را اطاعت نموده و هر كه معصيت ايشان كند معصيت خدا كرده است، اين است ملك عظيم (3).

و در بصائر الدرجات از حضرت باقر عليه السّلام به سند صحيح روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ كه فرمود: مائيم آنها كه حسد مى برند بر ما (4).

و به سند كالصحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه اشاره به سينۀ مبارك خود فرمود و گفت: مائيم آنها كه حسد مى برند بر ايشان (5).

و به سند صحيح ديگر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه در تفسير اين آيه فرمود كه: مائيم آن ناس كه حسد مى برند بر ما امامتى كه خدا به ما داده است و هيچ كس ديگر از امّت داخل نيستند (6).

و به سندهاى صحيح ديگر بسيار روايت كرده است كه: ملك عظيم، طاعت مفروضه

ص: 226


1- . مناقب ابن شهر آشوب 1/347 و 4/234؛ تفسير عياشى 1/247؛ كافى 1/186؛ تهذيب الاحكام 4/132؛ مجمع البيان 2/61.
2- . سورۀ نساء:54.
3- . تفسير عياشى 1/248؛ بصائر الدرجات 36.
4- . بصائر الدرجات 35؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/196.
5- . بصائر الدرجات 35.
6- . بصائر الدرجات 35؛ كافى 1/205؛ تفسير فرات كوفى 106؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/130.

است (1)، يعنى اطاعت ايشان را كه خدا بر خلق واجب نموده.

و به سند صحيح روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردند كه: اين ملك عظيم چيست؟ فرمود كه: فرض اطاعت است حتى آنكه در قيامت، جهنم نيز اطاعت ايشان مى كند (2)؛ هر كه را مى گويند بگير، مى گيرد؛ و هر كه را مى گويند بگذار، مى گذارد كه بر صراط بگذرد.

و به سند صحيح ديگر از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه در تأويل اين آيه فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ اَلْكِتابَ (3)فرمود كه: كتاب، پيغمبرى است؛ وَ اَلْحِكْمَةَ فرمود كه: فهم و حكم كردن در ميان مردم است؛ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً فرمود كه:

وجوب اطاعت است (4).

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: مائيم بخدا سوگند آن ناس كه حسد برده مى شوند و مائيم اهل آن پادشاهى كه-در زمان قائم-به ما مى گردد (5).

و عياشى روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام كه: كتاب، پيغمبرى است؛ و الحكمة، حكيمان از پيغمبران برگزيده اند؛ و ملك عظيم، امامان هدايت كنندگان برگزيده (6)؛ و احاديث بر اين مضامين بسيار است (7). به همين اكتفا كرديم.

و عياشى روايت كرده است كه: داود بن فرقد به حضرت صادق عليه السّلام عرض نمود كه:

حق تعالى مى فرمايد قُلِ اَللّهُمَّ مالِكَ اَلْمُلْكِ تُؤْتِي اَلْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ اَلْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ (8)يعنى: «بگو: خداوندا اى مالك پادشاهى! عطا مى كنى پادشاهى را به هر كه

ص: 227


1- . بصائر الدرجات 35؛ كافى 1/186؛ تفسير عياشى 1/248؛ تفسير قمى 1/140.
2- . بصائر الدرجات 35.
3- . سورۀ نساء:54.
4- . بصائر الدرجات 36؛ تفسير قمى 1/140؛ كافى 1/206.
5- . بصائر الدرجات 36.
6- . تفسير عياشى 1/248؛ كافى 8/118.
7- . رجوع شود به تفسير عياشى 1/246-248 و بصائر الدرجات 36.
8- . سورۀ آل عمران:26.

مى خواهى و بازمى ستانى پادشاهى را از هر كه مى خواهى» پس خدا پادشاهى را به بنى اميّه داده است؟ حضرت فرمود كه: چنين نيست كه مردم فهميده اند، خدا به ما داده است پادشاهى را و بنى اميّه از ما غصب كرده اند مانند كسى كه جامه اى داشته باشد و ديگرى به جبر بگيرد، پس آن شخص مالك آن جامه نخواهد بود (1).

و ايضا از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه: حق تعالى تأديب نمود پيغمبرش را موافق خواهش و محبت خود، پس او را خطاب نمود كه إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (2)يعنى: «بدرستى كه تو بر خلق عظيم هستى» و در جميع اخلاق حسنه كامل گرديده اى، پس مردم را خطاب كرد كه ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (3)يعنى:

«هر چه رسول عطا كند به شما و امر كند شما را به آن، پس بگيريد آن را و قبول كنيد آن را؛ و هر چه شما را از آن نهى كند، منتهى شويد و ترك كنيد آن را» ، و فرمود كه مَنْ يُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اَللّهَ (4)يعنى: «هر كه اطاعت رسول مى كند پس بتحقيق كه اطاعت كرده است خدا را» .

پس حضرت فرمود كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تفويض كرد امر امّت را بسوى على عليه السّلام و او را امين گردانيد بر دين خدا و احكام الهى و امور امّت، پس شما تسليم كرديد و قبول كرديد و انكار كردند ساير امّت، پس بخدا سوگند كه ما دوست مى داريم شما را كه سخن گوئيد هرگاه ما سخن گوئيم و خاموش باشيد هرگاه ما خاموش باشيم، و مائيم واسطۀ ميان خدا و شما، و بخدا سوگند كه خدا چيزى نداده است به احدى در مخالفت امر ما (5).

و ابن شهر آشوب روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى وَ اَللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ

ص: 228


1- . تفسير عياشى 1/166؛ كافى 8/266.
2- . سورۀ قلم:4.
3- . سورۀ حشر:7.
4- . سورۀ نساء:80.
5- . تفسير عياشى 1/259؛ بصائر الدرجات 384؛ كافى 1/265.

يَشاءُ (1) يعنى: «مى دهد خدا پادشاهى خود را به هر كه مى خواهد» ، فرمودند كه: اين آيه در شأن ما نازل شده است (2).

و فرات بن ابراهيم روايت نموده است از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه وَ مَنْ يُطِعِ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً (3)يعنى: «هر كه اطاعت كند خدا و رسول او را، پس رستگار شده است رستگارى عظيمى» و فرمود كه: مراد اطاعت در ولايت امير المؤمنين و امامان بعد از اوست (4).

در تفسير محمد بن العباس از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير آيۀ كريمۀ قُلْ أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ (5)يعنى: «بگو-يا محمد-كه: اطاعت كنيد خدا و رسول را، پس اگر پشت كنند و قبول نكنند پس بر رسول است آنچه را تكليف كرده اند كه تبليغ رسالت باشد و بر شماست آنچه شما را تكليف نموده اند كه اطاعت كنيد» ، فرمود كه: فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ يعنى: بر اوست آنچه تكليف كرده اند او را كه بشنود و اطاعت كند و خيانت نكند در رسالت و صبر كند بر آزارهاى امّت، و بر شما است كه قبول كنيد و وفا كنيد به عهدها كه خدا بر شما گرفته است در امامت على عليه السّلام و آنچه در قرآن بيان كرده است از واجب بودن اطاعت او، وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا (6)يعنى: «اگر اطاعت كنيد-على را-هدايت مى يابيد» ، وَ ما عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاغُ (7)«و نيست بر رسول مگر رسانيدن رسالت خدا را» (8).

ص: 229


1- . سورۀ بقره:247.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4/358.
3- . سورۀ احزاب:71.
4- . تفسير قمى 2/198؛ كافى 1/414؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/127.
5- . سورۀ نور:54.
6- . سورۀ نور:54.
7- . سورۀ نور:54.
8- . تأويل الآيات الظاهرة 1/368.

فصل دهم: در تأويل آيات نور در اهل بيت عليهم السّلام،

و بيان آنكه ايشانند انوار سبحانى و تأويل مساجد و بيوت مقدسه به خانه هاى ايشان و تأويل ظلمت به اعداى ايشان آيۀ اولى: اَللّهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ اَلزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اَللّهُ اَلْأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اَللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (1)اين آيۀ كريمه از آيات متشابه است و در تأويل آن وجوه بسيار گفته اند؛ امّا ظاهر لفظ آيه آن است كه: «حق تعالى نور دهندۀ آسمانها و زمين است به نور وجود و علم هدايت و انوار ظاهره از كواكب و غير آنها، مثل و صفت نور خدا مانند مشكاة است-و آن سوراخى است كه چراغ را در ميان آن مى گذارند، و بعضى گفته اند لوله اى است در ميان قنديل كه فتيله را در ميان آن مى گذارند-و در ميان آن مشكاة چراغى بوده باشد، و چراغ در ميان قنديلى از آبگينه بوده باشد، و آن قنديل درخشان باشد كه گويا ستاره اى بسيار روشن است يا ستارۀ زهره است، و آن چراغ را افروخته باشند از درخت با بركتى كه درخت زيتون است، و چنان درخت زيتونى باشد كه نه شرقى باشد و نه غربى» .

ص: 230


1- . سورۀ نور:35.

بعضى گفته اند كه: در طرف مشرق يا مغرب نروئيده باشد كه آفتاب گاهى بر آن تابد و گاهى نتابد، بلكه در صحراى گشاده يا قلۀ كوهى بوده باشد كه پيوسته آفتاب بر آن تابد تا آنكه ميوه اش خوب برسد و روغنش صافتر شود.

و بعضى گفته اند: در مشرق و مغرب معموره نباشد بلكه در وسط معموره باشد كه بلاد شام است و زيتونش بهترين زيتونها است.

و بعضى گفته اند: در جائى نروئيده باشد كه پيوسته آفتاب بر آن بتابد كه آن را بسوزاند، و در جائى نباشد كه آفتاب بر آن نتابد و خام بماند، بلكه گاهى تابد و گاهى نتابد، نزديك باشد كه روغن زيتونش روشن شود بى آنكه آتشى به آن برسد و نور آن بر نور بيفزايد، زيرا كه نور چراغ مضاعف مى شود به سبب صفاى روغن زيت و درخشندگى قنديل و ضبط نمودن چراغدان نور آن را، هدايت مى كند خدا بسوى نور خود هر كه را خواهد، و مى زند خدا مثلها از براى مردم و خدا به همه چيز دانا است (1).

و تأويل اين آيه به وجوه بسيار كرده اند:

اول آنكه: اين مثلى است كه خدا براى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده؛ و مشكاة، سينۀ حقيقت دفينۀ آن حضرت است؛ و زجاجه، دل حكمت او؛ و مصباح، پيغمبرى است؛ نه شرقى است و نه غربى يعنى نه نصرانى است و نه يهودى، زيرا كه نصارى به جانب مشرق نماز مى كنند و يهود به جانب مغرب؛ و شجرۀ مباركه، پيغمبرى است كه ابراهيم عليه السّلام باشد و نور محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزديك است كه ظاهر گردد از براى مردم هر چند سخن نگويد.

دوم آنكه: مشكاة، ابراهيم عليه السّلام است؛ و زجاجه، اسماعيل عليه السّلام؛ و مصباح، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم؛ و شجرۀ مباركه، ابراهيم عليه السّلام است زيرا كه اكثر پيغمبران از صلب او بهم رسيده اند؛ و نه شرقى و نه غربى يعنى نه يهودى و نه نصرانى است. يَكادُ زَيْتُها يعنى نزديك است كه محاسن محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ظاهر گردد پيش از آنكه وحى به او برسد؛ و نُورٌ عَلى نُورٍ يعنى پيغمبرى از نسل پيغمبرى.

ص: 231


1- . مجمع البيان 4/143؛ تفسير بيضاوى 3/199.

سوم آنكه: مشكاة، عبد المطلب است؛ و زجاجه، عبد اللّه است؛ و مصباح، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ نه شرقى است و نه غربى بلكه مكّى است كه مكه وسط دنيا است.

چهارم آن است كه: اين مثلى است كه حضرت عزت از براى مؤمن زده است، و مشكاة، نفس اوست؛ و زجاجه، سينۀ اوست؛ و مصباح، ايمان است و قرآن كه در دل اوست و افروخته مى شود از شجرۀ مباركه كه اخلاص خداوند يگانه است، پس آن درخت پيوسته سبز و خرم است مانند درختى كه درختان ديگر برگرد آن درخت برآمده باشند و آفتاب به آن نرسد نه در هنگام طلوع و نه در هنگام غروب، و مؤمن چنين است و اثر هيچ فتنه به او نمى رسد، پس او در ميان چهار خصلت است: اگر خدا به او عطا مى كند، شكر مى كند؛ و اگر مبتلا مى شود به بلائى، صبر مى كند؛ و اگر حكم مى كند، به عدالت حكم مى كند؛ و اگر سخن مى گويد، راست مى گويد، پس او در ميان ساير مردم مثل مرد زنده است كه در ميان قبرهاى مردگان راه رود؛ نور بر نور است، كلامش نور است و علمش نور است و داخل شدنش در هر امرى نور است و بيرون رفتنش نور است و بازگشتنش در قيامت بسوى نور است.

پنجم آنكه: اين مثلى است كه خدا براى قرآن زده است؛ مصباح، قرآن است؛ و زجاجه، دل مؤمن است؛ و مشكاة، زبان و دهان اوست؛ و شجرۀ مباركه، شجرۀ وحى است.

يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ يعنى: نزديك است كه حجتهاى قرآن واضح گردد هر چند خوانده نشود؛ يا آنكه: نزديك است كه حجتهاى خدا بر خلقش روشن شود براى كسى كه تفكر و تدبر نمايد در آنها هر چند قرآن نازل نشود، و نور بر نور است يعنى قرآن نور است با ساير نورها كه پيش از آن بوده.

يَهْدِي اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يعنى: هدايت مى كند خدا از براى دينش و ايمانش يا از براى پيغمبرى و امامت هر كه را خواهد (1).

و تأويلات ديگر نيز در اين آيه كرده اند كه ذكرشان موجب تطويل كلام است.

ص: 232


1- . مجمع البيان 4/143؛ تفسير بغوى 3/346؛ تفسير قرطبى 12/263.

و امّا احاديثى كه در تأويل اين آيه وارد شده است چند نوع است:

اول آنكه: على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه:

مشكاة، حضرت فاطمه است؛ فِيها مِصْباحٌ مصباح در اينجا حضرت امام حسن عليه السّلام است؛ اَلْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ اين مصباح، حضرت امام حسين عليه السّلام است، و چون هر دو از يك نورند تعبير از هر دو به مصباح نموده اند، و فرموده كه: مراد به زجاجه نيز حضرت فاطمه عليها السّلام است، يعنى گويا فاطمه عليها السّلام كوكب درخشنده است ميان زنان دنيا و زنان اهل بهشت؛ و شجرۀ مباركه، ابراهيم عليه السّلام است؛ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يعنى: نه يهوديّه و نه نصرانيّه است؛ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ يعنى: نزديك است كه علم از او و از ذرّيّۀ او بجوشد؛ نُورٌ عَلى نُورٍ يعنى: امامى از او بهم مى رسد بعد از امامى؛ يَهْدِي اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يعنى: هدايت مى كند خدا بسوى ائمه عليهم السّلام هر كه را مى خواهد (1).

و كلينى و فرات بن ابراهيم نيز اين روايت را به چندين سند روايت كرده اند (2).

و علاّمه رحمه اللّه در كشف الحق و ابن بطريق در عمده و سيّد ابن طاووس در طرايف از ابن مغازلى شافعى قريب به اين مضمون را روايت نموده اند، و گفته اند: مشكاة، فاطمه است؛ و مصباح، حسن و حسين عليهم السّلام است؛ و فاطمه، كوكب درخشنده بود ميان زنان عالميان. . .

تا آخر (3).

و از جهت مزيد توضيح و تشبيه و تطبيق بر مشبّه مى گوئيم كه: چون حضرت ابراهيم عليه السّلام اصل و عمدۀ انبياء عليهم السّلام بود، و انبياء به منزلت شاخه هاى او بودند و از شاخه هاى مختلف منشعب شد از انبياء و اوصياء در فرزندان اسحاق كه بنى اسرائيلند و در فرزندان اسماعيل كه عمدۀ ايشان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اوصياى اويند و از ايشان انوار عظيمه در سه فرقه از اهل كتب كه يهود و نصارى و مسلمانان باشند ساطع گرديد.

پس ابراهيم عليه السّلام به منزلۀ شجرۀ زيتونه است از جهت ابن شعب و انوار، و چون تحقق ثمار

ص: 233


1- . تفسير قمى 2/102-103؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/360.
2- . كافى 1/195؛ تفسير فرات كوفى 282.
3- . نهج الحق 207-208؛ عمدۀ ابن بطريق 356؛ طرائف 135؛ مناقب ابن المغازلي 263.

شجره و سريان انوار اين زيتونه در پيغمبر ما و اهل بيت او كاملتر و بيشتر و تمامتر بود زيرا كه ايشان از همۀ انبياء و اوصياء افضل بودند و امّت وسط و ائمۀ وسطى ايشان بودند و شريعت و سيرت و طريقت ايشان اعدل سير بود چنانچه حق تعالى فرموده است وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً (1)، و مؤيد وسط بودن ايشان توسط در شرايع است چنانچه يهود بسوى مغرب نماز مى كردند و نصارى به سمت مشرق و قبلۀ اين امّت ميان اين دو قبله واقع شده.

و همچنين در حكم و قصاص و ديات و ساير احكام ايشان را وسط قرار داده اند، پس تشبيه نمود خدا حضرت ابراهيم عليه السّلام را از جهت تشعّب اين انوار عظيمه از او به زيتونه كه نه شرقيّه و نه غربيّه باشد يعنى منحرف نباشد از اعتدال بسوى افراط يا تفريط كه در ملت يهود و نصارى تحقق يافته، و ايماء كرد به شرقيّه بسوى نصارى و به غربيّه بسوى يهود به اعتبار قبله هاى ايشان؛ و ممكن است كه مراد به آيۀ كريمۀ، زيتونه باشد كه در وسط شجره باشد نه در شرق آن كه آفتاب بعد از عصر بر آن نتابد و نه در غرب آن كه آفتاب در اول روز بر آن نتابد، پس تشبيه تمامتر و كاملتر مى شود.

و مراد زيتونه در مشبّه مادۀ بعيدۀ علم است كه امامت و خلافتى باشد كه منبعش ابراهيم عليه السّلام است چنانچه حق تعالى به او خطاب نمود كه إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً (2)و سرايت نمود در ذرّيّۀ مقدسۀ او؛ و مراد به زيت، مواد غريبه است از وحى و الهام، و اضائت زيت عبارت از منفجر شدن علم است از اين مواد.

وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ مراد از نار، وحى است يا تعليم از بشر يا سؤال زيرا كه سؤال نيز آتش علم را برمى افروزد، و نُورٌ عَلى نُورٍ را تأويل به امام بعد از امام فرموده براى آنكه هر امامى كه بعد از ديگرى مى آيد نور و علم و حكمت الهى را در ميان خلق مى افزايد، و به اين نحو كه تقرير نموديم اين تأويل را متانت و حسن اين تأويل «كنار على

ص: 234


1- . سورۀ بقره:143.
2- . سورۀ بقره:124.

علم» ظاهر و هويدا است.

دوم: ابن بابويه در توحيد و معاني الاخبار روايت كرده است به سند معتبر از فضيل بن يسار كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم از اَللّهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ ، فرمود كه: چنين است خداى عزّ و جل آسمانها و زمين به نور او روشن است.

گفتم: مَثَلُ نُورِهِ ، فرمود كه: نورش محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.

گفتم: كَمِشْكاةٍ ، فرمود: مشكاة، سينۀ محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.

گفتم: فِيها مِصْباحٌ ، فرمود كه: يعنى در آن نور علم هست، يعنى پيغمبرى.

گفتم: اَلْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ ، فرمود كه: علم محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منتقل شد به دل على عليه السّلام.

گفتم: كَأَنَّها ، فرمود: چرا كَأَنَّها مى خوانى؟

گفتم: پس به چه نحو بخوانم؟ فرمود: «كانّه كوكب درّيّ» .

گفتم: يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ ، فرمود كه: اينها اوصاف على بن ابى طالب عليه السّلام است، نه يهودى است و نه نصرانى.

گفتم: يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ ، فرمود كه: يعنى نزديك است كه علم بيرون آيد از دهان عالم از آل محمد پيش از آنكه از او سؤال كنند يا پيش از آنكه آن علم گفته شده باشد به او به الهام.

گفتم: نُورٌ عَلى نُورٍ ، فرمود كه: امامى بعد از امامى (1).

مترجم گويد كه: قرائت «كانّه» در قرائت شاذّه نقل نكرده اند، و تذكير ضمير يا به اعتبار خبر است يا به تأويل زجاجه يا به آنكه زجاجۀ دوم در قرائت اهل بيت نبوده باشد.

در بصائر و اختصاص از حضرت باقر عليه السّلام روايت است كه مَثَلُ نُورِهِ نور، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ فِيها مِصْباحٌ مصباح، علم است؛ اَلْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ زجاجه، امير المؤمنين عليه السّلام است و علم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزد اوست (2).

ص: 235


1- . توحيد 157؛ معاني الاخبار 15.
2- . بصائر الدرجات 294؛ اختصاص 278.

و ايضا فرات در تفسير از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است كه: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ يعنى: علم در سينۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ و زُجاجَةٍ سينۀ حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است؛ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ نور علم است؛ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يعنى: از آل ابراهيم بسوى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد، و از او به على بن ابى طالب رسيد، نه شرقى است و نه غربى يعنى نه يهودى و نه نصرانى است؛ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ يعنى:

نزديك است كه عالم از آل محمد سخن بگويد به علم پيش از آنكه از او سؤال كنند (1).

و در كشف الغمه از دلايل حميرى روايت كرده است كه: به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام نوشتند و سؤال كردند از معنى مشكاة، حضرت در جواب نوشت كه:

مشكاة، دل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است (2).

و ايضا در توحيد از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است: كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ يعنى نور علم در سينۀ پيغمبر است؛ اَلْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ زجاجه، سينۀ على عليه السّلام است، علم پيغمبر به سينۀ على عليه السّلام آمد، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همۀ علم خود را تعليم او كرد؛ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ نور علم است؛ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ نه يهودى و نه نصرانى؛ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ يعنى: نزديك است كه عالم از آل محمد سخن بگويد به علم پيش از آنكه از او سؤال كنند؛ نُورٌ عَلى نُورٍ يعنى: امامى مؤيّد به نور علم و حكمت بعد از امامى از آل محمد، و اين امر هميشه بوده است و خواهد بود از زمان آدم تا قيام قيامت، و ايشانند اوصياء كه حق تعالى ايشان را خليفه هاى خود گردانيده است در زمين و حجتهاى خود گردانيده است بر خلق خود، و در هيچ عصرى زمين خالى از يكى از ايشان نمى باشد (3).

و در كافى به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم علمى كه نزد او بود گذاشت نزد وصىّ خود، و آن است معنى قول حق تعالى اَللّهُ نُورُ

ص: 236


1- . تفسير فرات كوفى 281.
2- . كشف الغمة 3/218.
3- . توحيد 158.

اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ مى گويد: منم هدايت كنندۀ اهل آسمانها و زمين، مثل علمى كه به او عطا نمودم و آن نور من است كه به آن هدايت مى يابند مثل مشكاتى است كه در آن مصباح بوده باشد؛ پس مشكاة، دل محمد است؛ و مصباح، نور علم است كه در آن قلب است.

و قول حق تعالى اَلْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ يعنى: محمد را بسوى خود مى برم و علمى كه نزد اوست نزد وصىّ او مى گذارم چنانچه چراغ را در ميان قنديل آبگينه مى گذارند.

كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يعنى: بيان فضيلت وصىّ او على بن ابى طالب عليه السّلام است؛ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ اصل شجرۀ مباركه ابراهيم است چنانچه حق تعالى فرموده است در حقّ او رَحْمَتُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ اَلْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (1)، و فرموده است إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى اَلْعالَمِينَ. ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (2).

لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يعنى: شما يهود نيستيد كه نماز كنيد به جانب مغرب، و نصارى نيستيد كه نماز كنيد به جانب مشرق، و شما بر ملت ابراهيميد، و حق تعالى فرموده است ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (3)يعنى: «نبود ابراهيم يهودى و نه نصرانى و ليكن بود مايل از دينهاى باطل بسوى دين حق و مسلمانان، و نبود از جملۀ مشركان» .

و امّا قول حق تعالى يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ تا آخر آيه، مراد آن است كه مثل اولاد شما كه از شما متولد مى شوند مثل زيت است كه از زيتون مى فشارند، نزديك است كه تكلم نمايند به علم پيغمبرى هر چند ملك بر ايشان نازل نشود (4).

سوم: على بن ابراهيم و فرات روايت نموده اند كه: عبد اللّه بن جندب به خدمت امام رضا عليه السّلام نوشت: فداى تو شوم، من پير و ضعيف و عاجز شده ام از بسيارى آن چيزها كه

ص: 237


1- . سورۀ هود:73.
2- . سورۀ آل عمران:33 و 34.
3- . سورۀ آل عمران:67.
4- . كافى 8/380-381.

پيشتر قوت آنها را داشتم، مى خواهم فداى تو شوم مرا تعليم كنى سخنى كه مرا به پروردگار خود نزديك گرداند و فهم و علم مرا زياده گرداند. حضرت در جواب او نوشت كه: نامه بسوى تو فرستاديم بخوان و درست بفهم كه در آن شفا هست براى كسى كه خدا شفاى او را خواهد، و در آن هدايت هست براى كسى كه خدا هدايت او را خواهد پس بسيار بگو: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العليّ العظيم» .

حضرت على بن الحسين عليه السّلام گفت: بدرستى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امين خدا بود در زمين و چون او را از دنيا برد ما اهل بيت امينان اوئيم در زمين، نزد ما است علم بلاهاى مردم و مرگهاى مردم و نسبهاى عرب و آنكه كى بر اسلام متولد شده و ما مى شناسيم كسى را كه مى بينيم او مؤمن است يا منافق، و شيعيان ما نامهاى ايشان و پدران ايشان نزد ما نوشته است، و خدا بر ما و بر ايشان پيمان گرفته است هر جا كه ما وارد مى شويم ايشان وارد مى شوند و هر جا كه ما داخل مى شويم ايشان داخل مى شوند، و نيست بر ملت ابراهيم غير ما و ايشان، و ما در روز قيامت چنگ مى زنيم به نور پيغمبر خود، و پيغمبر ما متمسك مى شود به نور خدا و شيعيان ما متمسك مى شوند به نور ما، هر كه از ما جدا مى شود هلاك مى شود و هر كه متابعت ما مى كند نجات مى يابد، و كسى كه انكار ولايت ما مى كند كافر است و كسى كه متابعت ما كند و متابعت دوستان ما كند مؤمن است، و دوست نمى دارد ما را كافرى و دشمن نمى دارد ما را مؤمنى، هر كه بميرد و ما را دوست دارد بر خدا لازم است كه او را با ما مبعوث كند، ما هدايت كننده ايم براى كسى كه متابعت ما كند و به ما هدايت يابد، هر كه ما را نخواهد از ما نيست و هر كه از ما نباشد از اسلام هيچ بهره اى ندارد. به ما فتح كرده است دين را و به ما ختم نموده است آن را، به بركت ما خدا روزى شما را از زمين مى روياند و به بركت ما خدا باران را از آسمان مى فرستد و به بركت ما خدا شما را ايمن مى گرداند از غرق شدن در دريا و از فرو رفتن به زمين در صحرا، و به ما نفع مى بخشد خدا به شما در زندگانى شما و در قبرهاى شما و در صحراى محشر و نزد صراط و نزد ميزان و نزد داخل شدن جنان، مثل ما در كتاب خدا مثل مشكاة است، و مشكاة در قنديل است، پس مائيم مشكاة كه در آن مصباح است و مصباح، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، و مصباح در

ص: 238

زجاجه است كه عنصر طاهر آن حضرت است (1).

و به روايت فرات: مائيم زجاجه؛ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يعنى در نسب شريفش هيچ گونه قدحى نيست كه گاه به مشرق نسبت دهند و گاه به مغرب؛ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ مراد از نار، قرآن است؛ نُورٌ عَلى نُورٍ يعنى: امامى بعد از امام؛ يَهْدِي اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ نور، على بن ابى طالب عليه السّلام است، خدا هدايت مى كند بسوى ولايت ما هر كه را دوست مى دارد و لازم است بر خدا كه مبعوث گرداند ولىّ ما و شيعۀ ما را در حالتى كه رويش منوّر باشد و برهانش واضح و حجتش نزد خدا عظيم باشد و بيايد دشمن ما در روز قيامت با روى سياه و حجتش نزد خدا باطل باشد و لازم است بر خدا كه بگرداند دوست ما را رفيق پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان، و نيكو رفيقانند ايشان؛ و لازم است بر خدا كه بگرداند دشمن ما را رفيق شياطين و كافران، و بد رفيقانند ايشان؛ و شهيد ما را فضيلتى و زيادتى هست بر ساير شهيدان به ده درجه؛ و شهيد شيعيان ما را فضيلت و زيادتى هست بر ساير شهيدان به هفت درجه، پس مائيم نجيبان و مائيم فرزندان انبياء و اوصياء و مائيم اولاى ناس به خدا و مائيم مخصوصان در كتاب خدا و مائيم اولاى ناس به پيغمبر خدا و دين خدا و مائيم كه خدا دين خود را براى ما مقرر كرده است در آن آيه كه فرموده است شَرَعَ لَكُمْ مِنَ اَلدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَ اَلَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا اَلدِّينَ يعنى: «مقرر كرد از براى شما از دين آنچه وصيت نمود به آن نوح را و آنچه وحى كرده ايم بسوى تو اى محمد و آنچه وصيت نمود به آن ابراهيم و موسى و عيسى را آنكه برپا داريد دين را» ، وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ «و متفرق مشويد در آن» ، حضرت فرمود: يعنى بر جماعت محمد باشيد، كَبُرَ عَلَى اَلْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ فرمود: يعنى «بزرگ و دشوار است بر آنها كه شرك آورده اند -به ولايت على-آنچه تو ايشان را بسوى آن مى خوانى-كه ولايت على است-» ، اَللّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ (2)فرمود: يعنى خدا برمى گزيند بسوى خود

ص: 239


1- . تفسير قمى 2/104، و در آن قسمتى از روايت ذكر شده است؛ تفسير فرات كوفى 283.
2- . سورۀ شورى:13.

هر كه را مى خواهد و هدايت مى كند بسوى خود هر كه اجابت تو مى كند-بسوى ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام- (1).

و ايضا محمد بن العباس از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت على بن الحسين عليه السّلام فرمود كه: مثل ما در كتاب خدا مثل مشكاة است، پس مائيم مشكاة -و مشكاة سوراخى است كه چراغ را در آن مى گذارند-و چراغ در زجاجه است، و زجاجه، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ على بن ابى طالب عليه السّلام است؛ نُورٌ عَلى نُورٍ قرآن است؛ يَهْدِي اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ خدا هدايت مى كند بسوى ولايت ما هر كه را دوست مى دارد (2).

چهارم: على بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: حضرت باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه اَللّهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ فرمود: ابتدا نمود به نور خود مثل هدايت او در دل مؤمن؛ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ مشكاة، اندرون مؤمن است؛ و قنديل، دل اوست؛ و مصباح، نورى است كه خدا در دل او قرار داده است؛ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ شجرۀ مباركه، مؤمن است؛ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يعنى: در ميان كوه واقع شود، نه شرقى باشد كه نزديك غروب آفتاب بر آن نتابد، نه غربى باشد كه در وقت طلوع آفتاب بر آن نتابد، بلكه در هنگام طلوع و غروب و ساير اوقات بر آن تابد؛ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ يعنى: نزديك است آن نورى كه خدا در دل او قرار داده روشنى بخشد هر چند سخن نگويد؛ نُورٌ عَلى نُورٍ يعنى: فريضه بر بالاى فريضه و سنّت بر بالاى سنّت؛ يَهْدِي اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ يعنى: هدايت مى كند خدا بسوى فريضه ها و سنّتهاى او هر كه را خواهد؛ وَ يَضْرِبُ اَللّهُ اَلْأَمْثالَ لِلنّاسِ (3)فرمود: پس اين مثلى است كه خدا براى مؤمن زده است، پس مؤمن مى گردد در پنج نور: داخل شدنش در هر كار نور است، و بيرون رفتنش نور است، و سخنش نور است، و علمش نور است، و بازگشتنش در

ص: 240


1- . تفسير فرات كوفى 283-285.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/359-360.
3- . سورۀ نور:35.

قيامت بسوى بهشت نور است.

راوى به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد كه: سنّيان مى گويند كه: اين مثل نور پروردگار است، حضرت فرمود: سبحان اللّه! خدا را مثل نمى باشد، خدا مى فرمايد فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ اَلْأَمْثالَ (1)يعنى: «پس مزنيد از براى خدا مثلها» (2).

آيۀ ثانيه: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اَللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اِسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصالِ. رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّهِ وَ إِقامِ اَلصَّلاةِ وَ إِيتاءِ اَلزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ اَلْقُلُوبُ وَ اَلْأَبْصارُ. لِيَجْزِيَهُمُ اَللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (3)اين آيۀ كريمه تتمۀ تشبيهى است كه در آيۀ سابقه مذكور شد، يعنى: اين چراغهاى هدايت و انوار امامت و خلافت در خانه اى چند يا در خانۀ آباده اى چند افروخته مى شود كه خدا رخصت داده است و مقدّر فرموده است كه بلند گردانند آنها را به بنا كردن و تعظيم و تكريم نمودن يا از خانۀ آبادها رفعت قدرشان را شناختن و اعتقاد به امامت و خلافت ايشان كردن و متابعت ايشان نمودن.

بعضى گفته اند مراد از اين خانه ها مساجد است، چنانچه منقول است كه: مساجد خانه هاى خدا است در زمين و روشنى مى دهد براى اهل آسمانها چنانچه ستاره ها روشنى مى دهند اهل زمين را (4)؛ و بعضى گفته اند خانه هاى پيغمبران است چنانچه حق تعالى فرموده است إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ (5)، و فرموده است رَحْمَتُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ اَلْبَيْتِ (6). (7)

و شيخ طبرسى رحمه اللّه گفته است كه أَذِنَ اَللّهُ أَنْ تُرْفَعَ بيوت انبياء و اوصياى مطلق است

ص: 241


1- . سورۀ نحل:74.
2- . تفسير قمى 2/103.
3- . سورۀ نور:36-38.
4- . مجمع البيان 4/144؛ تفسير بغوى 3/347؛ تفسير فخر رازى 24/3.
5- . سورۀ احزاب:33.
6- . سورۀ هود:73.
7- . مجمع البيان 4/144.

و مراد به رفع آنها تعظيم است و رفع نجاسات از آنها كردن و از معاصى و گناهان مطهّر داشتن؛ و بعضى گفته اند مراد به رفع، رفع حوايج است در آنها بسوى خدا.

وَ يُذْكَرَ فِيهَا اِسْمُهُ يعنى: «مذكور مى شود در آنها نام خدا» ؛ گفته اند به آنكه قرآن در آنها خوانده شود يا اسماء حسنى در آنها گفته شود.

يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصالِ يعنى: «تنزيه كنند از براى خدا در آن خانه ها در بامداد و پسين» ؛ بعضى گفته اند مراد نماز كردن است؛ و بعضى گفته اند مراد تنزيه خداست از چيزى كه جايز نيست بر خدا و وصف نمودن خداست به صفاتى كه مستحقّ آنها است لذاته و افعاله كه همه مقرون است به حكمت و صواب (1).

پس بيان كرد كه تسبيح كنندگان كيستند، فرمود كه رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّهِ يعنى: «مردانى چند كه غافل و مشغول نمى گرداند ايشان را تجارتى و نه بيعى از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات» ؛ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ اَلْقُلُوبُ وَ اَلْأَبْصارُ «و با اين عبادتها مى ترسند از روزى كه از هول آن متغير و مضطرب مى گردد دلها و ديده ها تا جزا دهد خدا ايشان را بهترين جزائى بر كرده هاى ايشان و زياده گرداند ايشان را از فضل خود، و خدا روزى مى دهد هر كه را كه خواهد بى حساب» اين ترجمۀ لفظ آيه است.

و امّا اخبار عامه و خاصه:

از انس و بريده روايت كرده اند كه: چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين آيه را تلاوت كردند مردى برخاست و گفت: كدام خانه ها است آنها يا رسول اللّه؟ فرمود كه: خانه هاى پيغمبران است؛ پس ابو بكر برخاست و اشاره كرد به خانۀ على و فاطمه عليهما السّلام و گفت: اين خانه هم از آنهاست؟ حضرت فرمود كه: بلى از بهترين آنها است (2).

و شاذان روايت كرده از ابن عباس كه گفت: در مسجد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودم كسى اين آيه

ص: 242


1- . مجمع البيان 4/144-145.
2- . كشف الغمة 1/326؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/362؛ عمدۀ ابن بطريق 291؛ تفسير الدر المنثور 5/50؛ شواهد التنزيل 1/533؛ تفسير روح المعاني 9/367.

را خواند، من گفتم: يا رسول اللّه! كدام خانه ها است؟ فرمود كه: خانه هاى پيغمبران -و اشاره به دست خود نمود بسوى منزل فاطمه عليها السّلام- (1).

و محمد بن العباس به سند معتبر از محمد بن الفضيل روايت كرده است كه از حضرت امام موسى عليه السّلام سؤال كرد از تفسير اين آيه، فرمود كه: بيوت محمد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، پس خانه هاى على عليه السّلام نيز از آن جمله است (2).

و به سند ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: خانه هاى آل محمد، خانۀ على و فاطمه و حسن و حسين و حمزه و جعفر عليهم السّلام است.

گفتم: بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصالِ ، فرمود كه: مراد نماز در اوقات فضيلت است. پس وصف نمود ايشان را كه رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّهِ «ايشانند رجال و غير ايشان را به ايشان مخلوط نگردانيد» . پس فرمود كه لِيَجْزِيَهُمُ اَللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ مراد آن چيزها است كه ايشان را مخصوص به آنها گردانيده است از واجب بودن مودّت و اطاعت و مأواى ايشان را بهشت گردانيده (3).

و كلينى روايت كرده است از ابو حمزۀ ثمالى كه: قتادۀ بصرى به خدمت امام محمد باقر عليه السّلام آمد، حضرت از او پرسيد كه: توئى فقيه اهل بصره؟ گفت: بلى.

حضرت فرمود: واى بر تو اى قتاده! بدرستى كه حق تعالى جمعى را خلق نمود و ايشان را حجت خدا بر خلق خود گردانيد، پس ايشان ميخهاى زمينند مانند كوهها، قيام نمايندگان به امر خدا و نجيبانند به سبب علم خدا، برگزيد ايشان را پيش از آنكه خلايق را خلق كند و اجسام لطيفه بودند در جانب راست عرش خدا.

پس قتاده مدت طويلى ساكت شد پس گفت: بخدا سوگند كه در نزد فقها نشسته ام و پيش ابن عباس نشسته ام، در پيش هيچ يك از آنها دلم اين اضطراب را بهم نرسانيد كه در خدمت تو بهم رسانيد.

ص: 243


1- . فضائل شاذان بن جبرئيل 102.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/362.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/362-363.

حضرت فرمود: مى دانى كه در كجا نشسته اى؟ در پيش خانه آباده نشسته اى كه أَذِنَ اَللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اِسْمُهُ تا آخر آيه، تو آنجا نشسته اى و ما آن جماعتيم كه خدا در اين آيه ياد كرده است.

قتاده گفت: راست مى گوئى بخدا سوگند، خدا مرا فداى تو كند، بخدا قسم كه اين خانه سنگ و گل نيست (1)؛ يعنى خانه آبادۀ عزت و رفعت و شرف است.

و كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است در تفسير فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اَللّهُ أَنْ تُرْفَعَ كه مراد خانه هاى پيغمبر است (2).

و در خصال از حضرت امام موسى عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده كه: خدا از خانه آبادها چهار خانه آباده را برگزيده است چنانچه فرموده است إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى اَلْعالَمِينَ (3). (4)

و در احتجاج روايت نموده است كه: ابن كوّا سؤال كرد از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام از تفسير اين آيۀ كريمه لَيْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقى وَ أْتُوا اَلْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها (5)كه ترجمه اش اين است كه: «نيست نيكى آنكه درآييد در خانه ها از پشت آنها و ليكن نيكى نيكى كسى است كه پرهيزكار باشد و درآييد خانه ها را از درهاى آنها» ، حضرت فرمود: مائيم آن خانه ها كه خدا امر كرده است كه از درهاى آنها درآيند، و مائيم درگاههاى خدا و خانه هاى او كه بسوى خدا از آن درها و خانه ها بايد رفت، پس كسى كه متابعت ما و اقرار به ولايت و امامت ما نمايد خانه ها را از درگاههاى آنها درآمده، و كسى كه مخالفت ما كند و ديگرى را بر ما تفضيل دهد خانه ها را از عقب آنها در آمده (6).

ص: 244


1- . كافى 6/256.
2- . كافى 8/119، و روايت در آنجا از امام محمد باقر عليه السّلام است.
3- . سورۀ آل عمران:33.
4- . خصال 225.
5- . سورۀ بقره:189.
6- . احتجاج 1/540؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/86. همچنين رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 2/42.

مترجم گويد كه: حاصل اين آيات آن است كه خدا نور هدايت و نبوت و امامت و خلافت را در خانه آباده افروخته كه از زمان آدم عليه السّلام دست بدست داده شده تا به حضرت ابراهيم عليه السّلام رسيده و از او به آباى طاهرين حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منتهى شده و از ايشان به آن حضرت رسيده و از آن حضرت به اوصياى كرام او منتقل گرديده، و خدا مقرر گردانيده كه هميشه اين خانه آباده بلند آوازه و محلّ امامت و خلافت بوده باشد و به نور علم ايشان عالم منوّر بوده باشد، و همۀ خانه ها و منازل ايشان را در حيات ايشان تعظيم بايد نمود و بسوى آن خانه ها بايد آمد براى كسب معارف ربانى و اخذ شرايع دين مبين، و هم بعد از وفات ايشان تعظيم ضرايح مقدسۀ ايشان بايد نمود و تطهير آنها از انجاس و ارجاس بايد كرد، و خانه آبادۀ ايشان را تعظيم و تكريم بايد نمود و اطاعت و متابعت ايشان را واجب بايد شمرد و دست از متابعت ايشان نبايد برداشت.

آيۀ ثالثه و رابعه: وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ اَلظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اَللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اَللّهُ سَرِيعُ اَلْحِسابِ. أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (1).

و چون در آيات سابقه تمثيل نمود ايمان و علم و نبوت و امامت و مؤمنان كامل را به نور، در اين دو آيه تمثيل احوال كافران كه ضدّ ايشانند بيان مى فرمايد كه: «آنها كه كافر شده اند به خدا و رسول، اعمال ايشان مانند سرابى است كه در بيابانى ظاهر شود كه تشنه گمان كند آن را كه آبى است تا آنكه به نزد آن بيايد هيچ چيز نيابد آن را، و عقاب الهى را نزد آن بيابد و جزاى او را، و خدا بزودى حساب خلايق مى نمايد. يا مثل ايشان مانند تاريكيها است كه در درياى عميقى بوده باشد و موجى فراگيرد آن دريا را و از بالاى آن موج موج ديگر، و از بالاى آن موج ابرى، تاريكيهاى بعضى بر بالاى بعضى، هرگاه دست خود را كه ظاهرترين اعضاى اوست بيرون آورد نزديك نيست كه تواند ديدن او را،

ص: 245


1- . سورۀ نور:39 و 40.

و هر كه را خدا از براى او نورى قرار نداده پس از براى او هيچ نور نيست» .

ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده كه: مراد به اَلَّذِينَ كَفَرُوا بنى اميّه است؛ و مراد به ظمآن و تشنه لب، عثمان است كه بنى اميّه را بسوى سراب مى برد كه اين آب است چون به آنجا رسيدند بغير عذاب الهى چيزى نديدند (1).

و در تفسير على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: ظُلُماتٌ اشاره است به فتنۀ ابو بكر و عمر؛ و يَغْشاهُ مَوْجٌ مراد فتنۀ عثمان است؛ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ اشاره است به فتنۀ طلحه و زبير؛ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ اشاره به فتنه هاى معاويه و ساير بنى اميّه است. هرگاه مؤمن دست خود را در تاريكيهاى فتنه هاى ايشان بدرآورد نزديك نيست كه تواند ديد؛ وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ يعنى:

هر كس را خدا از براى او امامى از فرزندان فاطمه عليها السّلام قرار نداده پس او را در قيامت امامى نخواهد بود كه به نور او راه رود، چنانكه در آيۀ ديگر فرموده است نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ (2)فرمود كه: يعنى ائمۀ مؤمنين در قيامت نور ايشانند كه در پيش رو و دست راست ايشان مى روند تا شيعيان را در منازل ايشان در بهشت نازل گردانند (3).

و كلينى به سند صحيح و موثق اين حديث را روايت كرده به اندك اختلافى (4).

و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ اشاره به ابو بكر و عمر است؛ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ اشاره به اصحاب جمل و صفّين و نهروان است؛ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ بنى اميّه اند؛ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها يعنى: هرگاه امير المؤمنين عليه السّلام دست خود را بدر آورد در ظلمتهاى فتنه هاى ايشان نزديك نيست كه ببيند، يعنى اگر سخن حكمتى در ميان ايشان بگويد قبول نكند از او كسى مگر كسى كه اقرار به ولايت و امامت او كرده باشد؛ وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ

ص: 246


1- . تأويل الآيات الظاهرة 363؛ تفسير برهان 3/139.
2- . سورۀ تحريم:8.
3- . تفسير قمى 2/106.
4- . كافى 1/195.

اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ يعنى: هر كس خدا در دنيا براى او امامى قرار نداده باشد پس او را در آخرت نورى نيست، يعنى امامى نيست كه او را ارشاد نمايد بسوى بهشت (1).

آيۀ خامسه: فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلنُّورِ اَلَّذِي أَنْزَلْنا (2)يعنى: «پس ايمان بياوريد به خدا و رسول و نورى كه ما فرو فرستاديم» ؛ اكثر مفسران گفته اند كه: مراد از نور در اين آيه قرآن مجيد است (3).

و كلينى و على بن ابراهيم و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده اند كه: حضرت فرمود: نور-و اللّه-در اين آيه ائمه از آل محمدند تا روز قيامت، و ايشانند بخدا سوگند نور خدا كه فرستاده است، و ايشانند-و اللّه-نور خدا در آسمانها و در زمين، و بخدا سوگند كه نور امام در دلهاى مؤمنان روشن تر است از آفتاب در روز، و ايشان-و اللّه-كه منوّر مى گردانند دلهاى مؤمنان را و محجوب مى گرداند خدا نور ايشان را از هر كه خواهد پس تاريك مى شود دلهاى ايشان، و اللّه كه دوست نمى دارد ما را بنده اى و ولايت ما را اختيار نمى كند مگر آن كه خدا دل او را پاك مى گرداند، و خدا پاك نمى گرداند دل بنده را تا آنكه منقاد گردد از براى ما و با ما در مقام مسالمت شود، و چون منقاد ما گردد حق تعالى او را سالم مى گرداند از شدايد حساب و ايمن مى گرداند او را از فزع اكبر روز قيامت (4).

مترجم گويد كه: بنابراين تأويل نسبت انزال و فرو فرستادن به ايشان به اعتبار فرستادن ارواح مقدسۀ ايشان است بسوى ابدان مطهرۀ ايشان، يا به اعتبار آنكه بعد از روحانيت و نورانيت ايشان در نهايت مرتبۀ قرب، ايشان را امر كردن به تبليغ رسالات و دعوت خلق و معاشرت ايشان بمنزلۀ نزول از درجۀ رفيعى به مرتبۀ پستى است چنانچه

ص: 247


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/365؛ تفسير برهان 3/140.
2- . سورۀ تغابن:8.
3- . مجمع البيان 5/299؛ تفسير ابن كثير 4/328؛ تفسير جلالين 746.
4- . كافى 1/194؛ تفسير قمى 2/371؛ مختصر بصائر الدرجات 96، و روايت در آن از امام صادق عليه السّلام است.

پروردگار فرموده قَدْ أَنْزَلَ اَللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً. رَسُولاً (1)، يا به اعتبار آنكه در بعضى اخبار وارد شده است كه: حق تعالى نور مقدس ايشان را فرستاد و در صلب آدم عليه السّلام ساكن گردانيد، يا به اعتبار آنكه محبت و ولايت ايشان را بر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرستاد؛ و ممكن است كه مراد از نور، قرآن شود، و اطلاقش بر ايشان به اعتبار آن باشد كه سابقا تحقيق شد كه كتاب اللّه ناطق و قرآن حقيقى ايشانند و حافظ و حامل و مفسّر كتاب ايشانند و اكثر قرآن به حسب بطون در شأن ايشان است، پس به اين سبب نور را به ايشان تأويل كرده اند، و اين اظهر وجوه است، و احاديث در تأويل آيه بر اين وجه بسيار است، بعضى بعد از اين مذكور خواهد شد ان شاء اللّه تعالى.

آيۀ سادسه: اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ اَلرَّسُولَ اَلنَّبِيَّ اَلْأُمِّيَّ اَلَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي اَلتَّوْراةِ وَ اَلْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ اَلطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ اَلْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اَلْأَغْلالَ اَلَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اِتَّبَعُوا اَلنُّورَ اَلَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (2).

حق تعالى در اوصاف مؤمنين و متقين كه رحمت خود را براى ايشان نوشته مى فرمايد:

«آنها كه متابعت مى نمايند رسول پيغمبر امّى را-يعنى سواد و خط نداشت، يا آنكه از اهل مكه بود كه امّ القرى (3)است-آن پيغمبرى كه نعت و صفت و پيغمبرى او را مى يابند نوشته شده نزد ايشان در تورات و در انجيل، امر مى كند ايشان را به نيكيها و نهى مى كند ايشان را از بديها، و حلال مى گرداند براى ايشان چيزهاى طيّب و پاكيزه را و حرام مى گرداند بر آنها چيزهاى خبيث و بد را، و برمى دارد از ايشان بارهاى گران را كه تكاليف دشوار است و غلها كه بر ايشان-از عهدها كه بر ذمّت ايشان-بود-يا تكاليف صعبه-پس آنها كه ايمان آوردند به او و تعظيم نمودند او را و يارى كردند او را و متابعت و پيروى كردند نورى را كه نازل گرديده است با او، ايشانند رستگاران» .

ص: 248


1- . سورۀ طلاق:10 و 11.
2- . سورۀ اعراف:157.
3- . مجمع البيان 2/487.

اكثر مفسّران نور را تفسير كرده اند به قرآن (1).

و كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه: مراد به نور در اين آيه، امير المؤمنين عليه السّلام است و ائمه عليهم السّلام اند (2).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: نور، امير المؤمنين عليه السّلام است، پس خدا پيمان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بر پيغمبران گرفته كه خبر دهند امّتهاى خود را و يارى كنند او را پس يارى كردند به قول و امر كردند امّتهاى خود را به اين، و زود باشد كه در رجعت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برگردد و پيغمبران برگردند به دنيا و در دنيا يارى او بكنند (3).

و كلينى نيز در حديث ديگر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است: فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ يعنى: ايمان آورند به امام؛ وَ عَزَّرُوهُ تا آخر آيه، يعنى: اجتناب از عبادت جبت و طاغوت نكردند كه ابو بكر و عمرند، و عبادت ايشان، اطاعت ايشان است (4).

عياشى از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد به نور در اين آيه على عليه السّلام است (5).

مترجم گويد: وجوهى كه در توجيه انزال نور در آيۀ خامسه مذكور شد، همه در اينجا جارى مى شود، و نازل شدن با آن نهايت مناسبت دارد به وجه سوم و پنجم نيز به اعتبار آنكه در اول كه نبوت نازل شد ولايت امير المؤمنين عليه السّلام با آن نازل شد.

آيۀ سابعه: يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْكافِرُونَ (6)يعنى: «اراده مى نمايند كه فرونشانند و خاموش گردانند نور خدا را به دهانهاى خود مانند كسى كه خواهد نور آفتاب را به باد دهان فرو نشاند و خدا تمام كننده است نور خود را

ص: 249


1- . تفسير بغوى 2/206؛ تفسير كشاف 2/166؛ تفسير بيضاوى 2/117.
2- . كافى 1/194.
3- . تفسير قمى 1/242.
4- . كافى 1/429، و روايت در آن از امام باقر عليه السّلام است.
5- . تفسير عياشى 2/31.
6- . سورۀ صف:8.

هر چند كراهت داشته باشند كافران» .

و كلينى و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه از آن حضرت از تفسير اين آيه پرسيدند، حضرت فرمود كه: يعنى خواستند فرونشانند ولايت امير المؤمنين عليه السّلام را به دهانهاى خود و خدا تمام مى گرداند امامت را چنانچه در آيۀ ديگر فرموده است فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلنُّورِ اَلَّذِي أَنْزَلْنا (1)نور در اينجا امام است (2).

پرسيدند از تفسير آيۀ بعد از اين: هُوَ اَلَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ اَلْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى اَلدِّينِ كُلِّهِ (3)فرمود كه: يعنى اوست خداوندى كه امر كرده است رسولش را به ولايت از براى وصىّ خود على بن ابى طالب-و ولايت دين حق است-تا غالب گرداند او را بر همۀ دينها نزد قيام قائم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنانچه فرموده است كه: خدا تمام مى كند نورش را به ولايت قائم «و لو كره الكافرون بولاية علىّ» يعنى هر چند نخواهند كافران به ولايت على عليه السّلام.

پرسيدند كه: آيه چنين نازل شده است؟ فرمود: بلى (4).

و على بن ابراهيم روايت كرده است در تفسير وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ كه: خدا تمام مى كند نور خود را به قائم از آل رسول عليهم السّلام تا آنكه چون بيرون آيد خدا غالب گرداند او را بر همۀ دنيا تا آنكه در هيچ جا غير خدا عبادت كرده نشود چنانچه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: پر كند زمين را از قسط و عدالت بعد از آنكه پر شده باشد از جور و ظلم (5).

و در اكمال الدين روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: زمين خالى نمى باشد از

ص: 250


1- . سورۀ تغابن:8.
2- . كافى 1/196 و 432؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/98؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/686؛ كه روايت در هر سه مصدر از حضرت ابى الحسن الماضى عليه السّلام نقل شده است.
3- . سورۀ توبه:33.
4- . كافى 1/432؛ رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 3/100.
5- . تفسير قمى 2/365.

حجت خداى دانائى كه زنده گرداند در زمين آنچه را بميرانند از حق، پس اين آيه را خواند يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ تا آخر آيه (1).

و محمد بن العباس روايت نموده است كه: حضرت باقر عليه السّلام اين آيه را تلاوت فرمود كه: بخدا سوگند اگر شما دست از دين حق و ولايت اهل بيت برداريد خدا دست برنمى دارد (2)؛ يعنى البته جمعى را مى آورد كه اين دين را اختيار كنند، يا قائم آل محمد را ظاهر مى گرداند كه همۀ خلق را به اين دين در آورد.

و ايضا روايت نموده است از حضرت امير عليه السّلام كه: روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به منبر آمد و فرمود كه: خدا نظر كرد بسوى اهل زمين نظركردنى پس مرا از ميان همه اختيار كرد، پس نظر ديگر كرد و على را اختيار كرد كه برادر من و وزير من و وارث من و وصى و خليفۀ من است در امّت من و ولى و امام هر مؤمن است بعد از من، هر كه با او دوستى كند با خدا دوستى كرده و هر كه با او دشمنى كند با خدا دشمنى كرده، و هر كه او را دوست دارد خدا او را دوست دارد و هر كه او را دشمن دارد خدا او را دشمن دارد، و بخدا سوگند كه دوست نمى دارد او را مگر مؤمنى و دشمن نمى دارد او را مگر كافرى، و او نور زمين است بعد از من و ركن زمين است، و اوست كلمۀ تقوى و عروة الوثقى كه خدا در قرآن فرموده؛ پس حضرت اين آيه را خواندند يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اَللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْكافِرُونَ (3)پس فرمود كه: أيها الناس! اين سخنان مرا حاضران به غايبان رسانند، خداوندا! تو را گواه مى گيرم بر ايشان.

پس خدا بعد از آن در مرتبۀ سوم نظر كرد بسوى اهل زمين و اختيار كرد بعد از من و بعد از برادرم على عليه السّلام يازده امام يكى بعد از ديگرى كه هر يك از دنيا برود ديگرى قائم مقام او خواهد بود، مثل ايشان مثل ستاره هاى آسمان است كه هر يك ستاره كه فرو مى رود ستارۀ ديگر طلوع مى كند، هاديانند و هدايت يافتگانند، ضرر نمى رساند به ايشان مكر كسى كه

ص: 251


1- . كمال الدين 221؛ بصائر الدرجات 487.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/686.
3- . سورۀ توبه:32.

به ايشان مكر كند و يارى ايشان نكند، ايشان حجت خدايند در زمين و گواهان خدايند بر خلق، هر كه ايشان را اطاعت نمايد خدا را اطاعت كرده است و هر كه نافرمانى آنها را كند خدا را معصيت نموده است، ايشان با قرآنند و قرآن با ايشان، از قرآن جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند (1).

آيۀ ثامنه: يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اَللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (2).

مفسّران گفته اند كه: يعنى «اى جماعتى كه ايمان آورده ايد به يگانگى خدا و تصديق نموده ايد به موسى و عيسى! بپرهيزيد از عذاب خدا و ايمان بياوريد به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم -يا آنكه ايمان آورده ايد به خدا و رسول، ظاهرا؛ ايمان بياوريد به رسول خدا باطنا-تا عطا كند به شما دو بهره از رحمت خود و بگرداند از براى شما نورى كه به آن نور راه رويد -در قيامت؛ و بعضى گفته اند مراد قرآن است-و تا بيامرزد شما را و خدا آمرزنده و مهربان است» (3).

كلينى و ابن ماهيار و ديگران به سندهاى بسيار روايت كرده اند كه: مراد از «كفلين» حسن و حسين عليهما السّلام است؛ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ يعنى: قرار دهد براى شما امامى كه پيروى او نمائيد (4).

و ابن ماهيار به سند ديگر روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام كه: مراد از «كفلين» حسنين عليهما السّلام است؛ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ يعنى: امام عادلى كه به او اقتدا نمائيد و او على عليه السّلام است (5).

و ايضا از جابر انصارى به سند معتبر روايت نموده است كه: كفلين، حسنين عليهما السّلام اند؛

ص: 252


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/687.
2- . سورۀ حديد:28.
3- . مجمع البيان 5/243؛ تفسير طبرى 11/693؛ تفسير بغوى 4/302.
4- . كافى 1/430؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/669؛ تفسير قمى 2/352؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/431.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 669.

و نور، على عليه السّلام است (1).

و فرات نيز از ابن عباس اين مضمون را روايت نموده است (2).

و ايضا از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه: مراد از «كفلين» حسنين عليهما السّلام اند؛ بعد از آن فرمود كه: ضرر نمى رساند كسى را كه خدا او را گرامى دارد با آنكه او را از شيعيان ما گرداند، هر بلائى كه در دنيا به او برسد هر چند قادر نباشد بر چيزى كه بخورد مگر گياه زمين (3).

مترجم گويد كه: مراد به رحمت، يا رحمت اخروى است يا دنيوى؛ و چون امام، اعظم رحمتها و نعمتهاى خدا است بر بندگان، در اين اخبار اعظم مصداق دو رحمت را بيان فرمودند؛ و محتمل است كه مراد، امام ناطق و امام صامت باشد در هر عصرى، و ذكر آن دو معصوم بر سبيل تمثيل باشد كه در وقت نزول آيه موجود بودند؛ و محتمل است كه مراد به كفلين، نعمت دنيوى و اخروى باشد؛ و چون حضرت امام حسن عليه السّلام اعظم مصداق نعمت دنيوى بود به اعتبار آنكه صلح نمود با معاويه و خون و مال شيعيان را محفوظ گردانيد، و حضرت امام حسين عليه السّلام اعظم مصداق نعمت اخروى بود كه اصحاب او به اعلا درجات شهادت فايز گرديدند، به اين سبب تخصيص به ايشان فرمودند.

و تَمْشُونَ كه در آيه وارد شده بنابراين تأويل ممكن است مراد مشى روحانى باشد به مراتب كمالات عقلائى و سعادات اخروى، و ممكن است مراد مشى در قيامت باشد چنانچه در تأويل يَسْعى نُورُهُمْ مذكور مى شود.

آيۀ تاسعه و عاشره: يَوْمَ تَرَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ اَلْيَوْمَ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ.

يَوْمَ يَقُولُ اَلْمُنافِقُونَ وَ اَلْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا اُنْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ اِرْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ اَلرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ اَلْعَذابُ

ص: 253


1- . تأويل الآيات الظاهرة 669؛ شواهد التنزيل 2/309.
2- . تفسير فرات كوفى 468؛ شواهد التنزيل 2/308.
3- . تفسير فرات كوفى 468.

يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ اِرْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ اَلْأَمانِيُّ حَتّى جاءَ أَمْرُ اَللّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللّهِ اَلْغَرُورُ. فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ اَلنّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (1) يعنى: «روزى كه ببينى مردان مؤمن و زنان مؤمنه را كه مى رود بسرعت نور ايشان در پيش روى ايشان و جانب راست ايشان، ملائكه به ايشان گويند: بشارت باد شما را بهشتى چند كه جارى مى گردد در زير آنها نهرها هميشه در آنجا باشيد، اين است رستگارى عظيم، روزى كه گويند مردان و زنان منافق به جماعتى كه ايمان آورده اند: انتظار ما بكشيد-يا نظر كنيد بسوى ما-تا ما بهره بيابيم از نور شما، در جواب ايشان گفته شود كه: برگرديد از عقب خود به دنيا و كسب نور بكنيد به ايمان و اعمال صالحه-يا به صحراى محشر، يا به هر جا كه خواهيد برويد-كه از ما به شما بهره اى نمى رسد، پس ديوارى كشيده شود ميان مؤمنان و منافقان كه درگاهى داشته باشد كه مؤمنان از آن درگاه داخل شوند، اندرون آن ديوار و يا درگاه رحمت خدا باشد كه بهشت است و بيرونش عذاب الهى باشد كه جهنم است، ندا كنند منافقها مؤمنان را كه: مگر در دنيا ما با شما نبوديم؟ ! مؤمنان گويند: بلى بوديد و ليكن مفتون كرديد انفس خود را به نفاق و انتظار بلاها براى مؤمنان مى كشيديد و شك در دين مى كرديد و فريب داد شما را آرزوها تا آنكه امر خدا-كه مرگ است-به شما رسيد و غافل گردانيد شما را از خدا شيطان فريب دهنده يا دنيا، پس امروز از شما فدائى گرفته نمى شود و نه از كافران، مسكن شما جهنم است آن سزاوارتر است به شما و بد محلّ بازگشتنى است جهنم از براى شما» .

و در جاى ديگر فرموده است يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اَللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ يَوْمَ لا يُخْزِي اَللّهُ اَلنَّبِيَّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اِغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (2)يعنى: «اى گروهى كه ايمان آورده ايد! توبه كنيد

ص: 254


1- . سورۀ حديد:12-15.
2- . سورۀ تحريم:8.

بسوى خدا از گناهان توبه اى نصوح كه ديگر عود به آن گناهان نكنيد شايد پروردگار شما يك نظر كند و بيامرزد گناهان شما را و داخل كند شما را در بهشتهائى كه جارى مى شود در زير آنها نهرها در روزى كه خوار نمى گرداند خدا در آن روز پيغمبر را و آنها را كه ايمان آورده اند به او، نور ايشان مى رود در پيش روى ايشان و در جانب راست ايشان، مى گويند: اى پروردگار ما! تمام گردان از براى ما نور ما را بدرستى كه تو بر همه چيز قادر و توانائى» .

على بن ابراهيم روايت نموده از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير قول حق تعالى نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ فرمود كه: امامان مؤمنان، نور ايشانند سعى مى كنند از پيش رو و جانب راست ايشان تا ايشان را نازل گردانند در منزلهاى ايشان در بهشت (1).

و در تفسير فرات از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: سؤال كردم از تفسير يَوْمَ تَرَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ ، فرمود كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: آن نور، امام مؤمنين است كه در روز قيامت مى رود در پيش روى ايشان در وقتى كه خدا رخصت فرمايد امام را كه برود بسوى منازل خود در جنّات عدن و ايشان از پى او روند تا آنكه با او داخل بهشت شوند؛ و امّا قول حق تعالى وَ بِأَيْمانِهِمْ پس شما در قيامت مى گيريد دامان آل محمد عليهم السّلام را و متوسل مى شويد به ايشان و ايشان مى گيرند دامان حسن و حسين عليهما السّلام را و ايشان مى گيرند دامان امير المؤمنين عليه السّلام و او دامان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را تا آنكه داخل بهشت مى شوند با آن حضرت در جنت عدن، پس اين است معنى قول حق تعالى بُشْراكُمُ اَلْيَوْمَ جَنّاتٌ تا آخر (2).

و ابن شهر آشوب در مناقب از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: تمام گردان از براى ما نور ما را، يعنى ملحق گردان به ما شيعيان ما را (3).

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير آيۀ كريمۀ اُنْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ

ص: 255


1- . تفسير قمى 2/378؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/659.
2- . تفسير فرات كوفى 467.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 3/98-99.

نُورِكُمْ فرمود كه: حق تعالى قسمت مى كند نور را در روز قيامت به قدر اعمال مردم و قسمت مى كند از براى منافق، پس نورى در ابهام پاى چپ ايشان بهم مى رسد و بزودى برطرف مى شود (1)، پس به اين سبب مؤمنان مى گويند كه: نور ما را تمام كن.

على بن ابراهيم از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است كه: هر كه در قيامت نورى دارد، نجات مى يابد و هر مؤمنى البته نورى دارد.

و ايضا روايت كرده است در تفسير نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ كه قسمت مى كنند نور را ميان مردم در قيامت به قدر ايمان ايشان و قسمت مى كنند از براى منافقان پس نور ايشان در ابهام پاى چپ ايشان ظاهر مى شود و زود برطرف مى گردد، پس مى گويند منافقان به مؤمنان كه: باشيد در جاى خود تا ما بهره از نور شما بيابيم، پس مؤمنان به ايشان مى گويند: برگرديد به عقب خود پس طلب نمائيد نورى، پس برمى گردند، و در پس ايشان ديوارى ظاهر مى شود پس منافقان از پس ديوار ندا مى كنند مؤمنان را: مگر ما با شما نبوديم در دنيا؟ ! ايشان مى گويند: بلى و ليكن فريب داد شما را نفسهاى شما به گناهان و شك نموديد در دين و انتظار بلاها براى مؤمنان كشيديد، فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ فرمود كه: بخدا سوگند كه مقصود از اين آيه يهود و نصارى نيستند و اراده نكرده است مگر اهل قبله را، هِيَ مَوْلاكُمْ يعنى: آتش جهنم اولى است به شما (2).

و در خطبۀ غدير حضرت امير عليه السّلام مذكور است كه: مسابقت كنيد بسوى چيزى كه سبب آمرزش از جانب پروردگار شما باشد پيش از آنكه ديوارى كشيده شود كه باطنش رحمت باشد و ظاهرش عذاب پس نشنوند نداى شما را و شيون كنيد و پروا نكنند شيون شما را (3).

و در حديث طويلى در كتاب خصال روايت كرده كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه:

ص: 256


1- . مناقب ابن شهر آشوب 3/99؛ الزهد 93.
2- . تفسير قمى 2/351.
3- . مصباح المتهجد 701.

محشور مى شوند امّت من در قيامت بر پنج علم:

اول: علمى كه وارد مى شود با فرعون اين امّت كه ابو بكر است.

دوم: با سامرى اين امّت كه عمر باشد.

سوم: با جاثليق اين امّت كه عثمان باشد.

چهارم: با معاويه.

پنجم: با تو يا على، كه در زير آن، مؤمنان خواهند بود، و تو امام ايشانى؛ پس خدا خطاب كند به اصحاب آن چهار علم كه: برگرديد به عقب خود پس طلب كنيد نورى را، پس در ميان ايشان ديوارى كشند كه در آن درگاهى باشد كه اندرون آن رحمت است و ايشان شيعيان و مواليان منند؛ و آن جماعتى كه با من بودند در قتال فئۀ باغيه و محاربۀ عدول كنندگان از راه راست و درگاه رحمت، شيعيان منند، پس ندا كنند آنها را كه: آيا ما با شما نبوديم. . . تا آخر آنچه گذشت.

پس حضرت فرمود كه: پس وارد مى شوند امّت من و شيعيان من بر حوض محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و در دست من عصائى بوده باشد از چوب درخت عوسج كه مى رانم به آن دشمنان خود را چنانچه شتر غريب را از حوض شتران ديگر مى رانند (1).

و ايضا در خصال از جابر انصارى روايت كرده است كه گفت: روزى در خدمت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودم با امير المؤمنين عليه السّلام، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به امير المؤمنين عليه السّلام گفت: خدا عطا كرده شيعيان و محبان تو را هفت خصلت: مداراى در وقت مردن، و ايمنى نزد وحشت، و نور در تاريكى، و ايمنى از فزع و ترس قيامت، و عدالت نزد ترازوى اعمال، و گذشتن بر صراط، و داخل شدن بهشت پيش از ساير مردم، بعد از آن اين آيه را خواند نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ (2).

آيۀ حادى عشر: اَللّهُ وَلِيُّ اَلَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ اَلَّذِينَ

ص: 257


1- . رجوع شود به خصال 459 كه مضمون روايت در آنجا با تفاوتهايى ذكر شده است.
2- . خصال 402.

كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ اَلطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَى اَلظُّلُماتِ (1) يعنى: «خدا ولى و دوست يا متولّى امر آن جماعت است كه ايمان آورده اند، بيرون مى برد ايشان را از تاريكيهاى كفر و ضلالت و جهالت بسوى نور ايمان و هدايت و علم، و آنها كه كافر شده اند-يعنى در علم الهى باشد كه كافر خواهند شد-دوستان ايشان يا ياوران ايشان طاغوت است يعنى شيطان است؛ و پيشوايان كفر و ضلالت بيرون مى برند ايشان را از نور ايمان و علم و هدايت-يا قابليت اين مراتب-بسوى ظلمات كفر و ارتكاب فسوق يا از نور براهين يقينيّه بسوى ظلمات شكوك و شبهات» .

و در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد از نور در اين آيه، آل محمد عليهم السّلام اند؛ و ظلمات، دشمنان ايشانند (2).

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد آن است كه هر كه ايمان بياورد به امامان كه از جانب خدا منصوب گرديده اند هر چند بد كردار باشند در اعمال خود، خدا ايشان را از ظلمات قيامت بيرون مى آورد بسوى نور عفو و آمرزش و داخل بهشت مى كند ايشان را؛ و آنها كه كافر شده اند به امام حق و اعتقاد كرده اند به امامت امامها كه از جانب خدا منصوب نگرديده اند مخلّد در جهنم خواهند بود هر چند در اعمال خود نهايت زهد و ورع و عبادت داشته باشند (3).

و كلينى به سند معتبر از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم كه: من مخالطه مى كنم با مردم و تعجب بسيار مى كنم از جماعتى كه ولايت شما را ندارند و ولايت ابو بكر و عمر دارند و صاحب امانت و وفا و راستى اند، و از گروهى چند كه ولايت شما را دارند و آن امانت و راستى و وفا را ندارند.

حضرت درست نشستند شبيه به آدم غضبناك و فرمودند كه: دين ندارد كسى كه عبادت خدا كند با ولايت امام جائرى كه منصوب از جانب خدا نباشد، و عتابى نيست بر

ص: 258


1- . سورۀ بقره:257.
2- . تفسير عياشى 1/139.
3- . تفسير عياشى 1/139.

كسى كه عبادت خدا كند با ولايت امام عادلى كه از جانب خدا منصوب باشد.

من از روى تعجب گفتم كه: آنها را دين نيست و بر اينها عتاب نيست؟ !

فرمود: بلى، مگر نشنيده اى قول حق تعالى را اَللّهُ وَلِيُّ اَلَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَى اَلنُّورِ يعنى: بيرون مى برد ايشان را از تاريكيهاى گناهان بسوى نور توبه و آمرزش به جهت آنكه اعتقاد كرده اند به امامت هر امامى عادل كه از جانب خدا تعيين شده است، و فرموده است وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ اَلطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَى اَلظُّلُماتِ .

راوى گفت كه: من عرض كردم كه: مراد از اَلَّذِينَ كَفَرُوا كافران نيستند؟

حضرت فرمود كه: كافران را چه نور هست كه ايشان را از آن نور بيرون برند بسوى ظلمات بلكه مقصود آن جماعتند كه بر نور اسلام بودند، پس چون اختيار ولايت هر امام جائر كردند كه از جانب خدا منصوب نيستند به سبب اين ولايت بيرون رفتند از نور اسلام بسوى ظلمات، پس واجب گردانيد خدا بر ايشان آتش جهنم را با كافران، پس ايشان اصحاب نار جهنمند و هميشه در جهنم خواهند بود (1).

و شيخ طوسى در مجالس روايت نموده است از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين آيه را خواند تا هُمْ فِيها خالِدُونَ ، از آن حضرت پرسيدند كه: كيستند اصحاب نار؟ فرمود كه: هر كه جنگ كند با على عليه السّلام بعد از من، پس ايشان در آتش جهنم خواهند بود با كفار زيرا كه كافر شدند به حق بعد از آنكه بسوى ايشان آمد و حجت بر ايشان تمام شد (2).

آيۀ ثانية عشر: يا أَيُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً.

فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اِعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً (3) يعنى: «اى گروه مردمان! بتحقيق كه آمد بسوى شما برهانى از جانب پروردگار شما و فرستاديم بسوى شما نورى ظاهركننده، پس آنها كه ايمان آوردند به خدا

ص: 259


1- . كافى 1/375؛ تفسير عياشى 1/138؛ غيبت نعمانى 146؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/96.
2- . امالى شيخ طوسى 364.
3- . سورۀ نساء:174 و 175.

و چنگ زدند به او پس بزودى داخل گرداند ايشان را در رحمتى از خود كه وعده داده است ايشان را و فضلى زياده بر آن و هدايت كند ايشان را بسوى خدا يا بسوى آنچه وعده به ايشان داده شده در طريق مستقيم» يعنى راهى راست كه اسلام و ايمان و طاعت است در دنيا و طريق بهشت است در آخرت.

و بدان كه بعضى از مفسّران برهان را، معجزه؛ و بعضى، دين؛ و بعضى، حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفته اند؛ و گفته اند: مراد به نور، قرآن است (1).

و در كتاب تأويل الآيات از ديلمى روايت كرده است كه: حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه: برهان، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ و نور مبين، حضرت امير المؤمنين عليه السّلام (2).

و على بن ابراهيم گفته است كه: نور، امامت امير المؤمنين عليه السّلام است؛ و اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اِعْتَصَمُوا بِهِ آنهايند كه متمسك شده اند به ولايت امير المؤمنين عليه السّلام و ائمۀ طاهرين عليهم السّلام (3).

و در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه: برهان، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ و نور، ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام است (4).

و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: برهان، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ و نور و صراط مستقيم، على بن ابى طالب عليه السّلام است (5).

آيۀ ثالثة عشر: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي اَلنّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي اَلظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (6)يعنى: «آيا كسى كه مرده باشد-گفته اند: يعنى كافر باشد-پس زنده گردانيم كه هدايت كنيم او را و بگردانيم از براى او نورى كه راه رود به آن در ميان مردم-بعضى نور را به علم و حكمت تفسير

ص: 260


1- . مجمع البيان 2/147؛ تفسير طبرى 4/377؛ تفسير فخر رازى 11/119.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/144؛ رجوع شود به تفسير فرات كوفى 116.
3- . تفسير قمى 1/159.
4- . مجمع البيان 2/147، با اندكى اختلاف.
5- . تفسير عياشى 1/285.
6- . سورۀ انعام:122.

نموده اند (1)؛ و بعضى به قرآن (2)؛ و بعضى به ايمان (3)-مانند كسى است كه مثل و صفت او آن است كه در تاريكيهاى كفر و ضلالت و جهالت است و هرگز از آن بيرون نمى رود، چنين زينت داده شده است براى كافران كرده هاى ايشان» .

و كلينى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً كه مراد از نور، امامى است كه به او اقتدا كنند؛ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي اَلظُّلُماتِ كسى است كه امام را نشناسد (4).

و به سند معتبر ديگر روايت نموده است كه: چون خدا خواست حضرت آدم را خلق كند جبرئيل را فرستاد در اول ساعتى از روز جمعه، پس به دست راست يك قبضه گرفت از آسمان هفتم تا آسمان اول، و به دست چپ خود يك قبضه گرفت از زمين اول تا زمين هفتم، پس حق تعالى خطاب نمود به آنچه در دست راست جبرئيل بود كه: از تو خلق مى كنم پيغمبران و اوصياء و صدّيقان و مؤمنان و سعادتمندان را، و خطاب كرد به آنچه در دست چپ او بود كه: از تو خلق مى كنم جباران و مشركان و كافران و اشقيا را. پس اين دو طينت را با يكديگر مخلوط كرد و در ولادت از يكديگر جدا مى شوند چنانچه مى فرمايد يُخْرِجُ اَلْحَيَّ مِنَ اَلْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ اَلْمَيِّتَ مِنَ اَلْحَيِّ (5)يعنى: «بيرون مى آورد زنده را از مرده و مرده را از زنده» حضرت فرمود: زنده اى كه از مرده بيرون مى آيد آن مؤمنى است كه از طينت كافر، طينت او بيرون مى آيد؛ و مرده اى كه از زنده بيرون مى آيد كافرى است كه از طينت مؤمن بيرون مى آيد؛ پس زنده، مؤمن است، و مرده، كافر، و اين است معنى قول حق تعالى أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ پس مرگش اختلاط طينت او با طينت كافر

ص: 261


1- . تفسير تبيان 4/259.
2- . تفسير طبرى 5/332.
3- . تفسير جلالين 183.
4- . كافى 1/185؛ تفسير عياشى 1/376؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/166. و روايت در هر سه مصدر از امام باقر عليه السّلام است.
5- . سورۀ روم:19.

و زندگيش در آن وقت است كه خدا جدا مى كند طينت او را از طينت كافر به قدرت خود.

و همچنين حضرت عزت بيرون مى آورد مؤمن را در ولادت از ظلمت طينت كافر بعد از آنكه داخل در آن شده بود بسوى نور، و بيرون مى آورد كافر را از نور كه طينت مؤمن باشد بسوى ظلمت كفر چنانچه مى فرمايد لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ اَلْقَوْلُ عَلَى اَلْكافِرِينَ (1)يعنى: «فرستاد پيغمبر را كه بترساند كسى را كه زنده باشد-يعنى مؤمن باشد-و ثابت شود و عيد عذاب بر كافران، يا حجت ايشان تمام گردد» (2).

و عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده در تفسير اين آيه كه: مراد از ميت كسى است كه اين امر امامت ما را نداند، و زنده شدن او به معرفت امامت است؛ و مراد از نور، على بن ابى طالب عليه السّلام است؛ و آنكه مثلش آن است كه در ظلمات است، اين خلقند كه چيزى نمى دانند و امام خود را نمى شناسند-و به دست مبارك خود اشاره كرد بسوى ايشان- (3). و ابن شهر آشوب روايت نموده قريب به اين مضمون را.

و على بن ابراهيم گفته است: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً يعنى جاهل باشد از حق، فَأَحْيَيْناهُ يعنى او را هدايت كنيم بسوى حق، وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً مراد به نور، ولايت است، كَمَنْ مَثَلُهُ فِي اَلظُّلُماتِ يعنى در ولايت ائمۀ غير حق بوده باشند (4).

آيۀ رابعة عشر: حق تعالى از حضرت نوح عليه السّلام نقل كرده است رَبِّ اِغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ اَلظّالِمِينَ إِلاّ تَباراً (5)يعنى: «اى پروردگار من! بيامرز مرا و پدر و مادر مرا و هر كه داخل خانۀ من مى شود با ايمان و مردان مؤمن و زنان مؤمنه را و زياد مكن ظالمان را مگر هلاك» .

على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد به بيت، ولايت است

ص: 262


1- . سورۀ يس:70.
2- . كافى 2/5.
3- . تفسير عياشى 1/376.
4- . تفسير قمى 1/215-216.
5- . سورۀ نوح:28.

كه هر كه داخل ولايت شود داخل در خانۀ پيغمبران شده است (1).

مترجم گويد كه: مراد به بيت، بيت معنوى است چنانكه سابقا مذكور شد يعنى خانه آبادۀ عزت و كرامت و اسلام و ايمان، پس هر كه ولايت ايشان را اختيار نمايد داخل خانه آبادۀ ايشان گرديده است و به ايشان ملحق شده، پس شيعيان كه اهل ولايتند در اين خانه داخلند و دعاى نوح عليه السّلام ايشان را شامل است.

و شيخ طبرسى رحمه اللّه گفته كه: مراد به بيت، يا خانۀ آن حضرت است، يا مسجد آن حضرت، يا كشتى. و بعضى گفته اند: مراد خانۀ محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ و مراد به مؤمنين و مؤمنات، يا جميع مؤمنان است يا از امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (2).

آيۀ خامسة عشر: اخبارى است كه تأويل مسجد به اهل بيت و خانه هاى ايشان شده است.

كلينى و ابن ماهيار از حضرت موسى عليه السّلام روايت كرده اند در تأويل قول حق تعالى وَ أَنَّ اَلْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اَللّهِ أَحَداً (3)يعنى: «مسجدها از خداست پس مخوانيد با خدا احدى را» ، حضرت فرمود كه: مراد به مساجد، اوصياء عليهم السّلام اند (4).

و على بن ابراهيم از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه: مساجد، ائمه عليهم السّلام اند (5).

و ايضا ابن ماهيار از امام موسى عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: از پدرم شنيدم كه مراد به مساجد، اوصياء و ائمه عليهم السّلام اند يكى بعد از ديگرى؛ پس مراد آن است كه: دعوت مكنيد مردم را بسوى غير ايشان، پس مانند كسى خواهيد بود كه با خدا ديگرى را خوانده باشد (6).

مترجم گويد كه: اختلاف كرده اند مفسران در تأويل مساجد كه در اين آيۀ كريمه وارد

ص: 263


1- . تفسير قمى 2/388؛ كافى 1/423؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/727.
2- . مجمع البيان 5/365.
3- . سورۀ جن:18.
4- . كافى 1/425؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/729.
5- . تفسير قمى 2/390.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 2/729.

شده است: بعضى گفته اند مواضعى است كه از براى عبادت بنا شده است و در بعضى اخبار نيز وارد شده است (1).

و در احاديث بسيار از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام و امام محمد تقى عليه السّلام منقول است كه: مراد به مساجد، هفت عضو است كه مى بايد با آنها سجده كنند: پيشانى و كفها و زانوها و دو انگشت مهين پاها (2).

و امّا تأويلى كه در آن اخبار وارد شده است، چند وجه احتمال دارد:

اول آنكه: مراد خانه هاى ايشان در حال حيات و روضات مقدسۀ ايشان بعد از وفات بوده باشد، پس تقدير مضافى در اخبار بايد كرد، و بنابراين وجه ممكن است كه مراد جميع بقاع مشرّفه بوده باشد، و تخصيص اين فرد به ذكر براى آن باشد كه اشرف افراد آن است.

دوم آنكه: مراد بيوت معنويّه بوده باشد چنانچه سابقا مذكور شد.

سوم آنكه: در آيۀ كريمه مضافى مثل «اهل» تقدير كنند زيرا كه ايشان اهل مساجدند حقيقتا.

و عياشى روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير قول حق تعالى وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ (3)ترجمه اش آن است كه: «بازداريد روهاى خود را نزد هر مسجدى-يعنى هر جاى نمازى يا وقت نمازى-» فرمود كه: يعنى ائمه عليهم السّلام (4).

مترجم گويد: ممكن است كه مراد آن باشد كه مراد به مسجد، خانه هاى ائمه عليهم السّلام است، يعنى بايد كه در حال حيات به منازل شريفۀ ايشان رجوع كنيد براى اخذ معالم دين از ايشان و انقياد و اطاعت ايشان، و بعد از وفات به مشاهد مشرّفۀ ايشان براى زيارت؛ يا مراد از مسجد، اهل مسجد باشند زيرا كه ايشان عامران مساجد الهى، يا آنكه ايشان را مسجد ناميده اند مجازا براى آنكه خدا امر كرده است به خضوع نزد ايشان و تعظيم كردن ايشان.

ص: 264


1- . تفسير تبيان 10/155؛ مجمع البيان 5/372.
2- . تفسير عياشى 1/320؛ كافى 3/312؛ من لا يحضره الفقيه 2/626؛ مجمع البيان 5/372.
3- . سورۀ اعراف:29.
4- . تفسير عياشى 2/12.

و احاديث بسيار وارد شده كه مراد رو به قبله آوردن است در وقت هر نماز در مساجد يا مطلقا (1).

و ايضا عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ (2)ترجمه اش آن است كه: «بگيريد زينت خود را نزد هر مسجدى» فرمود كه: مراد ائمه عليهم السّلام اند (3).

و اين حديث را به چند وجه توجيه مى توان كرد:

اول آنكه: مراد تفسير مسجد باشد به خانه هاى منوّره و مشاهد معطّرۀ ايشان چنانچه در بعضى احاديث وارد شده است.

دوم آنكه: مراد آن باشد كه خطاب در آيۀ كريمه متوجه ايشان است چنانچه در احاديث وارد شده است كه آيۀ كريمه مخصوص جمعه و عيدين است (4)، و با حضور ايشان مقدمند بر ديگران.

سوم آنكه: مراد تأويل زينت باشد به ولايت، چنانچه از بعضى اخبار نيز ظاهر مى شود (5)؛ و لكن از بعضى احاديث ظاهر مى شود كه مراد، جامۀ فاخر پوشيدن است در وقت هر نماز (6)، و از بعضى بوى خوش كردن (7)، و از بعضى شانه كردن در وقت هر نماز (8).

و جمع ميان اخبار به اين نحو به خاطر قاصر مى رسد كه مراد به زينت اعم از زينتهاى روحانى و جسمانى بوده باشد و ولايت اهل بيت عليهم السّلام اشرف و افضل زينتهاى روحانى است، و در هر حديث آنچه مناسب فهم راوى و موافق حال او باشد بيان فرموده باشند.

ص: 265


1- . تهذيب الاحكام 2/43؛ مجمع البيان 2/411؛ تفسير عياشى 2/12.
2- . سورۀ اعراف:31.
3- . تفسير عياشى 2/13.
4- . تفسير عياشى 2/13؛ تفسير قمى 1/229؛ كافى 3/424.
5- . كافى 1/182 و 2/48.
6- . تفسير تبيان 4/386؛ مجمع البيان 2/412؛ تفسير عياشى 2/14.
7- . تهذيب الاحكام 3/135؛ وسائل الشيعة 7/446.
8- . تفسير عياشى 2/13؛ تفسير قمى 1/229؛ من لا يحضره الفقيه 1/128.

فصل يازدهم: در بيان آنكه ايشانند شهدا و گواهان بر خلق

و آنكه اعمال عباد بر ايشان عرض مى شود

امّا آيات:

حق تعالى فرموده است وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى اَلنّاسِ وَ يَكُونَ اَلرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً (1).

و فرموده است فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً (2).

[ وَ سَيَرَى اَللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (3)].

و فرموده است وَ قُلِ اِعْمَلُوا فَسَيَرَى اَللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (4).

[ وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (5)] (6).

ص: 266


1- . سورۀ بقره:143.
2- . سورۀ نساء:41.
3- . سورۀ توبه:94.
4- . سورۀ توبه:105.
5- . سورۀ نحل:84.
6- . دو آيه اى كه در اين صفحه داخل كروشه مى باشند از بحار الانوار 23/333 اضافه شدند تا با شماره گذارى و شرحى كه خواهد آمد مطابقت كند، چون ظاهرا از اين كتاب جا افتاده اند.

و فرموده است وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ (1).

و فرموده است وَ جاهِدُوا فِي اَللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اِجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمّاكُمُ اَلْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ اَلرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى اَلنّاسِ (2).

و فرموده است وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ اَلْحَقَّ لِلّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (3).

و فرموده است وَ أَشْرَقَتِ اَلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ اَلْكِتابُ وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (4).

و فرموده است وَ يَقُولُ اَلْأَشْهادُ هؤُلاءِ اَلَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اَللّهِ عَلَى اَلظّالِمِينَ (5).

و فرموده است أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ (6).

و فرموده است وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ (7).

آيۀ اول: ترجمه اش آن است كه: «چنين گردانيديم شما را امّت وسط-يعنى عدل يا متوسط ميان افراط و تفريط چنانچه سابقا مذكور شد، يا آنكه بهترين امّتها-تا بوده باشيد گواهان بر مردم و بوده باشد رسول گواه بر شما» .

شيخ طبرسى گفته است كه: در شاهد بودن ايشان سه قول است:

اول آنكه: گواهند ايشان بر مردم به اعمالى كه در آنها مخالفت حق كرده اند در دنيا

ص: 267


1- . سورۀ نحل:89.
2- . سورۀ حج:78.
3- . سورۀ قصص:75.
4- . سورۀ زمر:69.
5- . سورۀ هود:18.
6- . سورۀ هود:17.
7- . سورۀ ق:21.

و آخرت چنانچه فرموده است وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ اَلشُّهَداءِ .

دوم آنكه: مراد آن باشد كه شما حجت باشيد بر مردم و بيان كنيد از براى ايشان حق و دين را و رسول گواه باشد و بيان كننده باشد دين را از براى شما.

سوم آنكه: ايشان گواهى مى دهند از براى پيغمبران بر امّتهاى ايشان كه تكذيب ايشان كرده اند كه تبليغ رسالت الهى نموده اند، و گواه بودن رسول بر ايشان يا به اين است كه گواه بر اعمال ايشان باشد يا حجت بر ايشان شود يا آنكه در قيامت از براى ايشان گواهى دهد كه آنها راست گفته اند در گواهى كه دادند، پس «على» به معنى «لام» خواهد آمد (1).

مترجم گويد كه: احاديث بسيار وارد شده است كه اين خطاب در آيه متوجه ائمه عليهم السّلام است و ايشانند گواهان بر خلق، و اين احاديث بر يكى از دو وجه محمول مى تواند بود:

اول آنكه: خطاب مخصوص ايشان باشد و مراد از امّت، ايشان باشند، چنانچه در بعضى از اخبار وارد شده است كه آيه چنين نازل شده: «و كذلك جعلناكم ائمة وسطا» (2).

دوم آنكه: خطاب متوجه جميع امّت باشد به اعتبار آنكه ائمه در ميان ايشان هستند، پس آنچه فرمودند كه: مائيم امّت وسط، مراد آن خواهد بود كه به سبب ما اين امّت متّصف به اين صفت شده اند.

كلينى و صفار و ابن شهر آشوب و عياشى به سندهاى بسيار از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت كرده اند كه: در تفسير اين آيه فرمودند: مائيم امّت وسطى و مائيم گواهان خدا بر خلق و حجتهاى خدا در زمين (3).

و فرات به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است در تفسير اين آيه فرمود كه: از ما اهل بيت عليهم السّلام به اهل هر زمان شهيدى يعنى گواهى هست، على عليه السّلام در زمان خود و حسن عليه السّلام در زمان خود و حسين عليه السّلام در زمان خود، و هر امامى كه دعوت مى كند مردم

ص: 268


1- . مجمع البيان 1/225.
2- . بحار الانوار 90/27.
3- . كافى 1/190 و 191؛ بصائر الدرجات 82 و 83؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/194؛ تفسير عياشى 1/62؛ مجمع البيان 1/224؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/81.

را بسوى خدا در زمان خود (1).

و ايضا در بصائر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: أُمَّةً وَسَطاً يعنى: عدلا لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى اَلنّاسِ يعنى: ائمه عليهم السّلام كه گواهند به مردم، وَ يَكُونَ اَلرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً يعنى: گواه باشد رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر ائمه عليهم السّلام (2).

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم گواهان بر مردم به آنچه نزد ايشان است از حلال و حرام و آنچه ضايع كرده اند از احكام الهى (3).

و در كافى و بصائر از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه: خدا ما را مطهر گردانيده است از بديها و معصوم گردانيده است از گناهان و گردانيده است ما را گواهان بر خلقش و حجتهاى او در زمين، و ما را با قرآن مقرون گردانيده است و قرآن را با ما مقرون ساخته، ما از او جدا نمى شويم و او از ما جدا نمى شود (4).

و عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم اوسط و بهترين نمطها يعنى فرشها و مسندها كه در صدر مجلس فرش مى كنند يا اصناف خلق، چنانچه حق تعالى فرموده است وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً بسوى ما مى بايد برگردد غلوكننده و به ما ملحق شود تقصيركننده (5).

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيه را تلاوت نمودند پس فرمودند كه: گمان مى كنى مراد از گواهان در اين آيه جميع اهل قبله اند از آنها كه به يگانگى خدا قايلند؟ ! چنين نيست، آيا گمان مى كنى كسى كه در دنيا گواهى او را بر يك صاع خرما قبول نمى كنند حق تعالى در قيامت طلب گواهى از او خواهد كرد و گواهى او را قبول خواهد كرد در حضور جميع امّتهاى گذشته؟ ! چنين نيست، و خدا ايشان را اراده نكرده

ص: 269


1- . تفسير فرات كوفى 62.
2- . بصائر الدرجات 82.
3- . بصائر الدرجات 82.
4- . كافى 1/191؛ بصائر الدرجات 83؛ كمال الدين 240.
5- . تفسير عياشى 1/63.

است بلكه مراد آن امّتند كه دعاى حضرت ابراهيم عليه السّلام در حقّ ايشان مستجاب گرديده و آنها مرادند كه خدا به ايشان خطاب نمود كه كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ (1)يعنى:

«بوديد شما بهترين امّتى كه بيرون آورده شده است از براى مردم» ؛ بعد از آن اوصاف ايشان را فرموده كه: امر مى كنند به نيكيها و نهى مى كنند از بديها و مراد ائمه عليهم السّلام اند و ايشانند امّت وسطى و بهترين امّتها (2).

و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: شهدا و گواهان بر مردم نيستند مگر پيغمبران و امامان، زيرا كه جايز نيست حق تعالى گواهى بطلبد بر مردم از همۀ امّت حال آنكه در ميان ايشان جمعى هستند كه در دنيا گواهى ايشان را بر يك بستۀ سبزى قبول نمى كنند (3).

و ابو القاسم حسكانى در شواهد التنزيل روايت كرده است از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه: حق تعالى ما را اراده و به ما خطاب فرموده در آنجا كه فرموده است لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى اَلنّاسِ پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گواه است بر ما و ما گواهيم از جانب خدا بر خلق او و حجتهاى خدائيم در زمين او، و مائيم آنها كه خدا فرموده است وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً (4).

آيۀ دوم: ترجمه اش آن است كه: «پس چگونه خواهد بود حال كافران در وقتى كه بياوريم از هر امّتى گواهى؟» ؛ مفسران گفته اند: يعنى پيغمبران كه گواهى براى امّت خود دهند و بر ايشان و بياوريم تو را اى محمد بر ايشان گواه؛ و بعضى گفته اند كه: يعنى تو گواهى بر امّت خود؛ و بعضى گفته اند: تو گواهى بر آن گواهان (5).

چنانچه كلينى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيه نازل

ص: 270


1- . سورۀ آل عمران:110.
2- . تفسير عياشى 1/63.
3- . تفسير عياشى 1/63 با كمى اختلاف.
4- . شواهد التنزيل 1/119؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/105؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/81.
5- . رجوع شود به مجمع البيان 2/49؛ تفسير بيضاوى 1/346؛ تفسير طبرى 4/95.

شده در امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بس، و در هر قرنى از ايشان امامى از ما هست كه گواه است بر ايشان و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گواه است بر ما (1).

و در كتاب احتجاج در حديث طولانى از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود در وصف اهل موقف: پس بازمى دارند رسولان را و سؤال مى كنند از ايشان كه:

آيا ادا كرديد رسالتها را كه بسوى شما فرستاده بوديم به امّتهاى خود؟ ايشان گويند كه: ادا كرديم؛ پس از امّتهاى ايشان سؤال كنند كه: آيا پيغمبران رسالتهاى ما را به شما رسانيدند؟ كافران ايشان انكار كنند چنانچه خدا مى فرمايد فَلَنَسْئَلَنَّ اَلَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ اَلْمُرْسَلِينَ (2)، پس كافران گويند ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ (3)، پس رسولان شهادت طلبند از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آن حضرت شهادت بدهد كه راست مى گويند پيغمبران و دروغ مى گويند آنها كه انكار تبليغ رسالت كرده اند از امّتهاى ايشان، پس به هر امّتى از ايشان خطاب مى فرمايد كه فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اَللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (4)يعنى: «بلكه بتحقيق آمد بسوى شما پيغمبر بشارت دهنده و ترساننده و خدا بر همه چيز قادر است» ، حضرت فرمود كه: يعنى قادر است كه جوارح و اعضاى شما را به سخن آورد كه گواهى دهند بر شما به آنكه رسولان خدا رسالتهاى او را به شما رسانيده اند، و اشاره است به اين قول حق تعالى فَكَيْفَ إِذا جِئْنا تا آخر آيه، پس در آن وقت نمى توانند كه رد كنند گواهى حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از ترس آنكه مهر بزنند بر دهان ايشان و گواهى دهند اعضا و جوارح بر كرده هاى ايشان، و باز گواهى مى دهد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر منافقان قوم خود و امّت خود و كافران ايشان به آنكه ملحد شدند و از دين برگرديدند و عناد با اوصياى آن حضرت ورزيدند و عهدها و پيمانهاى او را شكستند و سنّتهاى او را تغيير دادند و به اهل بيت او ستم كردند و از پس به پشت برگشتند

ص: 271


1- . كافى 1/190؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/129.
2- . سورۀ اعراف:6.
3- . سورۀ مائده:19.
4- . سورۀ مائده:19.

و مرتد شدند و پيروى كردند امّتها را كه پيشتر خيانت ورزيدند با پيغمبران و ستم كردند بر اوصياى ايشان، پس در آن وقت همه اقرار مى كنند به كفر و ضلالت خود و مى گويند:

رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنّا قَوْماً ضالِّينَ (1) يعنى: «پروردگارا! غالب شد بر ما شقاوت ما و بوديم ما گروهى گمراهان» (2).

و بعد از وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً خدا مى فرمايد كه يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا اَلرَّسُولَ لَوْ تُسَوّى بِهِمُ اَلْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اَللّهَ حَدِيثاً (3)يعنى: «در آن روز كه گواهان بر ايشان گواهى دهند دوست دارند و آرزو كنند كه بميرند و به زمين فرو روند و سخنى را از خدا كتمان نكرده باشند» . على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد آن است كه آرزو مى كنند آنها كه حقّ على ابى طالب عليه السّلام را غصب نمودند كه در آن موضع كه جمع شدند براى غصب حقّ آن حضرت، زمين ايشان را فرو مى برد و كتمان نمى كردند آنچه را حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حق امير المؤمنين عليه السّلام و خلافت او گفته بود (4).

آيۀ سوم و چهارم: نزديك است مضمونشان به يكديگر، و مضمون آيۀ چهارم آن است كه: بگو يا محمد: بكنيد آنچه مأمور شده ايد به آن، يا آنكه امر به سبيل تهديد است پس زود باشد كه خدا ببيند عمل شما را و رسول او و مؤمنان و بزودى برخواهيد گشت بسوى داناى پنهان و آشكار پس خبر مى دهد شما را به آنچه كرده ايد؛ و خلاف نموده اند مفسران در تفسير مؤمنان: بعضى گفته اند شهيدانند؛ و بعضى گفته اند ملائكۀ كاتبان اعمالند (5).

و احاديث بسيار از طرق خاصه و عامه وارد شده كه مراد ائمه عليهم السّلام اند، چنانچه صفار و ابن شهر آشوب و عياشى و كلينى و ديگران به سندهاى بسيار روايت كرده اند از حضرت

ص: 272


1- . سورۀ مؤمنون:106.
2- . احتجاج 1/566.
3- . سورۀ نساء:42.
4- . تفسير قمى 1/139.
5- . مجمع البيان 3/69.

صادق و باقر عليهما السّلام كه فرمودند: مراد از مؤمنان، مائيم (1).

و در مجالس شيخ طوسى و بصائر الدرجات و تفسير عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده اند كه: روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان جمعى از صحابه نشسته بود و فرمود كه: بودن من در ميان شما خير است از براى شما و مفارقت نمودن من از شما خير است از براى شما، پس جابر انصارى برخاست و گفت: يا رسول اللّه! بودن تو در ميان ما معلوم است كه خير است از براى ما، پس چگونه مفارقت تو خير است از براى ما؟ حضرت فرمود كه: بودن من در ميان شما خير است از براى شما به جهت آنكه خدا فرموده وَ ما كانَ اَللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (2)يعنى: «نبوده است كه خدا عذاب كند ايشان را و حال آنكه تو در ميان ايشان باشى، و نبوده است كه خدا عذاب كنندۀ ايشان باشد و حال آنكه ايشان استغفار مى كنند» ، حضرت فرمود كه: يعنى عذاب ايشان به شمشير مى كنند؛ و امّا خير بودن مفارقت من شما را براى آن است كه اعمال شما در هر روز دوشنبه و پنجشنبه بر من عرض مى شود، اگر عمل نيكى از شما مى بينم حمد مى كنم خدا را بر آن، و اگر عمل بدى مى بينم طلب آمرزش مى كنم از براى شما (3).

و در مجالس شيخ و بصائر به سند معتبر روايت كرده اند كه: ابن اذينه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال نمود از تفسير قول خدا وَ قُلِ اِعْمَلُوا فَسَيَرَى اَللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ ، فرمود كه: مراد از مؤمنان، مائيم (4).

و ايضا شيخ در مجالس و ديگران به سندهاى معتبر از داود بن كثير روايت نموده اند كه گفت: روزى در خدمت حضرت صادق عليه السّلام نشسته بودم، حضرت ابتدا فرمود بدون آنكه من سؤال كنم: اى داود! عرض شد بر من اعمال شما در روز پنجشنبه پس ديدم در آنچه عرض شد بر من صله و احسانى كه تو نسبت به فلان پسر عمّ خود كرده اى پس شاد

ص: 273


1- . بصائر الدرجات 427؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/432؛ تفسير عياشى 2/109؛ كافى 1/219.
2- . سورۀ انفال:33.
3- . امالى شيخ طوسى 408-409؛ بصائر الدرجات 444؛ تفسير عياشى 2/54.
4- . امالى شيخ طوسى 409؛ بصائر الدرجات 427.

گردانيد مرا آن و دانستم كه اين صلۀ تو باعث آن مى شود كه زودتر فانى گردد عمر او و قطع شود اجل او.

داود گفت: من پسر عمّى داشتم معاند و خبيث و به من خبر رسيد كه او و عيالش از پريشانى حال بدى دارند پس براتى براى ايشان حواله كردم پيش از آنكه روانۀ مكۀ معظمه شوم، چون به مدينه رسيدم حضرت مرا خبر داد به آن (1).

و على بن ابراهيم به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد به مؤمنون در اين آيه، ائمۀ طاهرين عليهم السّلام اند (2).

و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: اعمال بندگان در هر صباح بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض مى شود، اعمال نيكان ايشان و بدان ايشان، پس حذر كنيد و شرم نمائيد هر يك از شما از آنكه عرض شود بر پيغمبر او عمل قبيح او (3).

و ايضا از آن حضرت روايت نموده است كه: هيچ مؤمنى و كافرى را در قبر نمى گذارند مگر آنكه عرض شود عمل او بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين عليه السّلام تا آخر ائمه كه اطاعت آنها را خدا بر خلق واجب گردانيده است، و اين است معنى قول حضرت عزت وَ قُلِ اِعْمَلُوا تا آخر آيه (4).

و در معاني الاخبار و تفسير عياشى نقل كرده است از ابو بصير كه به خدمت حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد كه: ابو الخطاب مى گفت كه: در هر روز پنجشنبه اعمال امّت بر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض مى شود، فرمود: نه چنين است و ليكن عرض مى شود بر آن حضرت اعمال امّت در هر صباح عمل نيك و بد ايشان پس حذر كنيد؛ پس حضرت اين آيه را تلاوت نمود و ساكت شد، ابو بصير گفت: مراد از مؤمنان، ائمه عليهم السّلام اند (5).

ص: 274


1- . امالى شيخ طوسى 413؛ بصائر الدرجات 429؛ خرايج 2/612؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/247.
2- . تفسير قمى 1/304.
3- . تفسير قمى 1/304.
4- . تفسير قمى 1/304؛ بصائر الدرجات 428؛ تفسير عياشى 2/109. و روايت در بصائر و تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام است.
5- . معاني الاخبار 392؛ تفسير عياشى 2/109؛ بصائر الدرجات 424.

و در بصائر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: هر صباح عمل نيك و بد بندگان بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض مى شود پس حذر كنيد (1).

و به روايت ديگر: محمد بن مسلم از آن حضرت سؤال كرد كه: آيا اعمال بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض مى شود؟ حضرت فرمود كه: در آن شكى نيست؛ پس از تفسير اين آيه پرسيدم، فرمود كه: مؤمنون، ائمه عليهم السّلام اند كه گواهان خدايند در زمين (2).

و ايضا از آن حضرت روايت نموده است كه: اعمال عباد در هر روز پنجشنبه عرض مى شود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (3).

و به روايت ديگر فرمود كه: در هر روز پنجشنبه عرض مى شود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام (4).

و به روايت ديگر فرمود كه: در هر روز پنجشنبه عرض مى شود اعمال بندگان بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و چون روز عرفه مى شود حق تعالى اعمال دشمنان ما و دشمنان شيعيان ما را باطل مى گرداند چنانچه فرموده است كه وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً (5)يعنى: «آمديم بسوى آنچه ايشان كرده اند از عمل پس گردانيديم آن را مانند ذره ها كه در هوا پهن گرديده كه هيچ از آن به دست نمى آيد و فايده اى بر آن مترتب نمى گردد» (6).

و به روايت ديگر در تفسير آيه فرمود كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام عرض مى شود بر ايشان اعمال بندگان در هر روز پنجشنبه (7).

و به روايت ديگر فرمود كه: مؤمنان، ائمه عليهم السّلام اند كه اعمال بندگان هر روز بر ايشان

ص: 275


1- . بصائر الدرجات 428؛ كافى 1/219.
2- . بصائر الدرجات 430؛ تفسير عياشى 2/108 با كمى اختلاف.
3- . بصائر الدرجات 426.
4- . بصائر الدرجات 427.
5- . سورۀ فرقان:23.
6- . بصائر الدرجات 426.
7- . بصائر الدرجات 427.

عرض مى شود تا روز قيامت (1).

و ايضا روايت نموده است كه: يكى از خواص اصحاب حضرت امام رضا عليه السّلام از آن حضرت التماس نمود كه: دعا كن از براى من و از براى اهل بيت من، حضرت فرمود: مگر دعا نمى كنم؟ بخدا سوگند كه اعمال شما در هر شب و روز بر من عرض مى شود، راوى گفت: من اين سخن را عظيم شمردم، حضرت فرمود كه: مگر نخوانده اى كلام خدا را قُلِ اِعْمَلُوا تا آخر آيه (2).

و ايضا روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام به اصحاب خود فرمود كه: چرا حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آزرده مى كنيد؟ يكى از ايشان گفت: فداى تو شوم چگونه آن حضرت را آزرده مى كنيم؟ فرمود: مگر نمى دانيد كه اعمال شما عرض مى شود بر آن حضرت و چون معصيتى و گناهى در آنها مى بيند آزرده مى شود؟ پس آزرده مكنيد آن حضرت را به معصيت و خوش حال نمائيد او را به اعمال صالحه (3).

و كلينى روايت كرده است كه: مردى اين آيه را در خدمت حضرت صادق عليه السّلام خواند، حضرت فرمود كه: آيه همچنين نيست و به جاى «و المؤمنون» «و المأمونون» است و مائيم مأمونون (4)يعنى امين خدائيم به دين او و علوم او و شرايع و احكام او.

و سيّد ابن طاووس در رسالۀ محاسبة النفس از تفسير ابن ماهيار روايت كرده است كه:

عمار به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد: آرزو دارم و دوست مى دارم كه شما در ميان ما به قدر عمر نوح زندگانى كنيد، پس حضرت فرمود كه: اى عمار! زندگانى من بهتر است از براى شما و وفات من بد نيست از براى شما؛ امّا زندگانى من براى آنكه شما كارهاى بد مى كنيد و من استغفار مى كنم از براى شما؛ و امّا بعد از وفات من، پس از خدا بترسيد و خوب بفرستيد صلوات بر من و اهل بيت من، بدرستى كه شما عرض كرده مى شويد بر

ص: 276


1- . بصائر الدرجات 427.
2- . بصائر الدرجات 429؛ كافى 1/219؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/207.
3- . بصائر الدرجات 426؛ كافى 1/219.
4- . كافى 1/424.

من با نامهاى شما و نامهاى پدران شما، اگر امر نيكى از شما بر من عرض مى شود حمد مى كنم خدا را، و اگر امر بدى عرض مى شود استغفار مى كنم از براى گناهان شما.

پس منافقان و آنهائى كه شك داشتند و آنها كه در دل ايشان مرض كفر و نفاق بود گفتند كه: گمان مى كنيد كه اعمال عباد بر او عرض مى شود بعد از وفات او با نامهاى مادران و پدران ايشان و نسبتهاى ايشان به قبيله هاى ايشان؟ اين سخن نيست مگر دروغ؛ پس خدا اين آيه را فرستاد قُلِ اِعْمَلُوا -تا- اَلْمُؤْمِنُونَ ، گفتند: يا رسول اللّه! كيستند مؤمنان؟ فرمود: مراد از مؤمنان در اين آيه آل محمدند، پس گفت: وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ حضرت فرمود كه: يعنى خبر مى كند شما را به آنچه مى كنيد از طاعت يا معصيت (1).

و به هر يك از اين مضامين احاديث بسيار هست، و به اعتبار اتحاد مضامين، به آنچه مذكور شد اكتفا نموديم.

آيۀ پنجم: ترجمه اش اين است: «و يادآور روزى را كه مبعوث گردانيم از هر امّتى گواهى كه شهادت دهد از براى نيكان و بدان پس رخصت ندهند كافران را در عذر خواستن و از ايشان طلب بازگشت و توبه ننمايند كه خدا را از خود راضى گردانند» .

شيخ طبرسى و على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده اند در تفسير اين آيه كه: براى هر زمانى و امّتى امامى هست، و هر امّتى با امام خود مبعوث مى گردند (2).

و در مناقب ابن شهر آشوب از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه حضرت فرمود: مائيم گواهان بر اين امّت (3).

آيۀ ششم: ترجمه اش اين است: «و يادآور روزى را كه مبعوث مى گردانيم در ميان هر امّتى گواهى بر ايشان از صنف ايشان» .

على بن ابراهيم گفته است: يعنى از ائمه؛ و گفته است كه: پس گفت به پيغمبر خود:

ص: 277


1- . سعد السعود 98.
2- . مجمع البيان 3/378؛ تفسير قمى 1/388؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/259.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 4/195.

و بياوريم تو را-اى محمد-گواه بر ايشان» يعنى بر ائمه، پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گواه است بر ائمه و ائمه گواهند بر مردم (1).

آيۀ هفتم: ترجمه اش اين است كه: «جهاد نمائيد در راه خدا و اطاعت او آنچه سزاوار جهاد كردن است، او برگزيد شما را و نگردانيده بر شما در دين حرج و تنگى، ملت پدر شما ابراهيم است، او مسمّى گردانيده است شما را به اسلام پيش از فرستادن قرآن و در اين قرآن تا آنكه بوده باشد رسول گواه بر شما و بوده باشيد شما گواه بر مردم» .

على بن ابراهيم روايت نموده است كه: اين آيه مخصوص آل محمد عليهم السّلام است، و رسول بر آل محمد گواه است، و آل محمد گواهانند بر مردم بعد از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و حضرت عيسى عليه السّلام به خدا خواهد گفت كه: من بر امّت خود گواه بودم مادامى كه در ميان ايشان بودم، و چون مرا قبض كردى تو گواه بودى بر ايشان و تو بر همه چيز گواهى، و خدا بر اين امّت بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گواه قرار داده از اهل بيت او و عترت او مادامى كه در دنيا احدى از ايشان بوده باشد، پس چون ايشان برطرف شوند اهل زمين همه هلاك مى شوند.

و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: خدا ستاره ها را امان اهل آسمان گردانيده است و اهل بيت مرا امان اهل زمين گردانيده است (2).

و ابن شهر آشوب روايت كرده است كه: هُوَ سَمّاكُ مُ اَلْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ اشاره است به دعاى حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام از براى آل محمد عليهم السّلام كه ملازم حرم بودند تا ايمان به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آوردند، و پيغمبر بر آل محمد عليهم السّلام گواه است و ايشان گواهانند بر مردم بعد از او (3).

و در تفسير فرات روايت كرده است كه: از حضرت باقر عليه السّلام سؤال كردند از تفسير اين آيات، حضرت فرمود: مائيم مراد به اين آيات و مائيم برگزيدگان و بر ما در دين حرج قرار

ص: 278


1- . تفسير قمى 1/388.
2- . تفسير قمى 2/88.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 4/141.

نداده؛ و حرج، شديدترين تنگيهاست؛ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ مراد مائيم و بس و خدا ما را مسلمين ناميده؛ مِنْ قَبْلُ يعنى: در كتب گذشته؛ وَ فِي هذا يعنى: در اين قرآن؛ لِيَكُونَ اَلرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ پس رسول گواه است بر ما به آنچه رسانيديم از جانب خدا، و مائيم گواهان بر مردم پس هر كه راست گويد در روز قيامت تصديق او مى كنيم و هر كه دروغ گويد در روز قيامت تكذيب او مى كنيم (1).

و در قرب الاسناد از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: حضرت عزت به امّت من سه خصلت عطا كرده كه نداده است آنها را مگر به پيغمبرى:

اول آنكه: خدا پيغمبرى كه مى فرستاد به او مى فرمود كه: سعى كن در دين و بر تو حرجى نيست، و به امّت من خطاب فرمود كه وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلدِّينِ مِنْ حَرَجٍ و مراد به حرج، تنگى است.

دوم آنكه: خدا پيغمبرى كه مى فرستاد به او وحى مى فرمود كه: هرگاه تو را امرى روى دهد كه مكروه تو باشد دعا كن مرا تا مستجاب گردانم دعاى تو را، و به امّت من اين را عطا كرد در آنجا كه فرمود اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (2)يعنى: «دعا كنيد و بخوانيد مرا تا مستجاب گردانم دعاى شما را» .

سوم آنكه: چون خدا پيغمبرى مى فرستاد او را گواه بر قومش مى گردانيد و امّت مرا بر خلق گواه گردانيد چنانچه فرموده است لِيَكُونَ اَلرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى اَلنّاسِ (3).

و ابن بابويه در اكمال الدين روايت كرده كه: حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در ايام خلافت عثمان در حضور جمعى از مهاجران و انصار فرمود كه: سوگند مى دهم شما را بخدا كه آيا مى دانيد كه خدا در سورۀ حج فرستاد يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِرْكَعُوا وَ اُسْجُدُوا وَ اُعْبُدُوا

ص: 279


1- . تفسير فرات كوفى 275؛ كافى 1/191؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/351.
2- . سورۀ غافر:60.
3- . قرب الاسناد 84.

رَبَّكُمْ وَ اِفْعَلُوا اَلْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. وَ جاهِدُوا فِي اَللّهِ حَقَّ جِهادِهِ (1) تا آخر سوره؟ پس سلمان رضى اللّه عنه برخاست و گفت: يا رسول اللّه! كيستند آنها كه تو بر ايشان گواهى و ايشان گواهانند بر مردم و خدا برگزيده است ايشان را و بر ايشان در دين حرجى قرار نداده است و ملت پدر ايشان ابراهيم عليه السّلام را به ايشان داده است؟ حضرت فرمود كه: سيزده نفرند از اين امّت به خصوص، و ساير امّت داخل نيستند؛ سلمان گفت: بيان فرما ايشان را از براى ما يا رسول اللّه، فرمود كه: من و برادرم على و يازده نفر از فرزندان من.

همه گفتند: بلى شنيديم (2).

آيۀ هشتم: ترجمه اش آن است: «و بيرون آوريم از هر امّتى گواهى پس بگوئيم به امّتها كه: بياوريد برهان خود را بر صحت دينى كه اختيار كرده بوديد، پس در آن وقت بدانند كه حق از خدا است و كم شود از ايشان و برطرف شود آنچه افترا مى كردند» .

على بن ابراهيم از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه:

از هر فرقه اى از اين امّت امام ايشان را حاضر مى كنند كه گواهى دهد بر ايشان (3).

آيۀ نهم: ترجمه اش آن است كه: «در روز قيامت روشن گردد زمين به نور پروردگارش به عدالت» چنانچه مفسران گفته اند.

على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: ربّ زمين، امام زمين است؛ پرسيدند: امام كى بيرون خواهد آمد؛ چگونه خواهد بود؟ فرمود: مردم مستغنى خواهند گرديد از نور آفتاب و ماه و اكتفا مى كنند به نور امام (4).

و در ارشاد مفيد از آن حضرت روايت نموده است: وقتى كه قائم عليه السّلام ظاهر مى شود روشن گردد زمين به نور پروردگارش و مستغنى مى گردند بندگان از روشنائى آفتاب

ص: 280


1- . سورۀ حج:77 و 78.
2- . كمال الدين 278-279.
3- . تفسير قمى 2/143.
4- . تفسير قمى 2/253؛ المحجة فيما نزل فى القائم الحجة 184؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/524.

و ظلمت برطرف مى شود (1).

وَ وُضِعَ اَلْكِتابُ يعنى: واگذاشته شود كتاب و نامۀ حساب و بياورند پيغمبران و گواهان را، مفسران گفته اند كه: گواهان، ملائكه اند يا مؤمنان (2). و على بن ابراهيم گفته است كه: شهدا، ائمه عليهم السّلام اند (3).

وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ يعنى: «و حكم كرده شود ميان ايشان به حق» .

وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ «و ايشان ظلم كرده نشوند» .

آيۀ دهم: ترجمه اش اين است كه: «بگويند گواهان كه: اينهايند آن جماعت كه دروغ گفتند به پروردگار خود، بدرستى كه لعنت بر ستمكاران است» .

على بن ابراهيم روايت نموده كه: مراد به اشهاد، ائمه عليهم السّلام اند؛ و ظالمان، آنهايند كه ستم كردند بر آل محمد عليهم السّلام و غصب نمودند حقّ ايشان را (4).

آيۀ يازدهم: موافق تفسير اكثر مفسران ترجمه اش آن است كه: «آيا كسى كه بر بيّنه و برهانى باشد از جانب پروردگار خود و از پى او بيايد گواهى از جانب خدا مانند كسى است كه چنين نباشد و تابع دنيا و لذات آن باشد» ؛ بعضى گفته اند: بيّنه، قرآن است؛ و گواه، جبرئيل است كه تلاوت مى كند قرآن را. و بعضى گفته اند كه: شاهد، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. و بعضى گفته اند: شاهد، ملكى است كه او را حفظ مى كند و بر حق مستقيم مى دارد.

و بعضى گفته اند: شاهد، على بن ابى طالب عليه السّلام است كه شهادت مى دهد بر حقيقت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و او از آن حضرت است (5).

و احاديث به اين مضمون بسيار است، چنانچه شيخ طبرسى از حضرت امام رضا

ص: 281


1- . ارشاد شيخ مفيد 2/381.
2- . مجمع البيان 4/509.
3- . تفسير قمى 2/253.
4- . تفسير قمى 1/325.
5- . مجمع البيان 3/150؛ تفسير طبرى 7/17؛ تفسير بغوى 2/377؛ تفسير فخر رازى 17/201؛ تفسير قرطبى 9/16.

و امام محمد تقى عليهما السّلام روايت نموده است (1).

و كلينى از امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه: امير المؤمنين عليه السّلام شاهد است بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر بيّنه و برهان است از جانب پروردگارش (2).

و در بصائر الدرجات روايت نموده است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه: بخدا سوگند كه آيه اى نازل نشده در كتاب خدا در شب يا روز مگر آنكه مى دانم كه كى نازل شده، و كسى نيست كه تيغ بر سرش گرديده باشد از صحابه مگر آنكه آيه اى در شأن او نازل شده است كه او را بسوى بهشت مى برد يا بسوى جهنم. پس مردى برخاست و گفت: يا امير المؤمنين! كدام است آن آيه كه در شأن تو نازل شده؟ فرمود: مگر نشنيده اى كه خدا مى فرمايد أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر بيّنه است از جانب پروردگارش، و من شاهدم بر او و من از اويم (3).

و شيخ طوسى نيز در مجالس اين مضمون را روايت كرده (4).

و در تفسير عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: آن كه بر بيّنه است از جانب پروردگارش، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ و آن كه تالى اوست بعد از او و شاهد است بر او و از اوست، حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است پس اوصياى او يكى بعد از يكى (5).

و در اين باب احاديث بسيار است و بعضى در مجلد آينده كه در بيان احوال امير المؤمنين عليه السّلام است مذكور خواهد شد ان شاء اللّه.

آيۀ دوازدهم: ترجمه اش اين است كه: «بيايد در قيامت هر نفسى با او كشاننده اى باشد و گواهى» .

در تفسير على بن ابراهيم و نهج البلاغه از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام منقول است كه:

ص: 282


1- . مجمع البيان 3/150.
2- . كافى 1/190.
3- . بصائر الدرجات 133.
4- . امالى شيخ طوسى 371.
5- . تفسير عياشى 2/142.

سائق مى كشاند او را بسوى محشر، و شاهد گواهى مى دهد بر او به اعمال او (1).

و در كتاب تأويل الآيات از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: سائق، امير المؤمنين عليه السّلام است؛ و شهيد، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (2).

ص: 283


1- . تفسير قمى 2/324؛ نهج البلاغه 116، خطبه 85.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/609.

فصل دوازدهم: در بيان اخبارى كه مشتمل است بر تأويل آيات مؤمنين

و ايمان و مسلمين و اسلام به اهل بيت عليهم السّلام و ولايت

ايشان،

و تأويل آيات كفار و مشركين و كفر و شرك و اصنام به اعداى ايشان و ترك ولايت ايشان ابن شهر آشوب از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى بِئْسَمَا اِشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اَللّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ (1)يعنى: «بد چيزى است آنچه به آن خريدند جانهاى خود را آنكه كافر شوند به آنچه خدا فرستاده است از براى حسد بر اينكه خدا بفرستد از فضل خود وحى را بر هر كه خواهد از بندگانش» حضرت فرمود كه: مراد، حسد بر ولايت امير المؤمنين و اوصياء از فرزندان اوست (2).

و على بن ابراهيم روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ اَلْكِتابَ فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ اَلْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ اَلْكافِرُونَ (3)يعنى: «و همچنين فرستاديم بسوى تو كتاب را، پس آنها كه داده ايم به ايشان كتاب را ايمان مى آورند به كتاب، و از اين جماعت نيز بعضى ايمان مى آورند به

ص: 284


1- . سورۀ بقره:90.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 1/346.
3- . سورۀ عنكبوت:47.

كتاب، و انكار نمى كنند آيات ما را مگر كافران» .

على بن ابراهيم گفته است كه: مراد به اينها كه كتاب به ايشان داده شده، آل محمد عليهم السّلام اند كه لفظ و معنى كتاب نزد آنها است، و از اين جماعت يعنى ساير مؤمنان از اهل قبله (1).

و ايضا روايت كرده است در تفسير آيۀ كريمه لَقَدْ مَنَّ اَللّهُ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ (2)يعنى: «بتحقيق كه منّت گذاشت خدا بر مؤمنان چون فرستاد در ميان ايشان رسولى از نفسهاى ايشان» ، فرمود: مراد از مؤمنان، آل محمد عليهم السّلام اند (3)، و اين بهتر است از آنچه مفسران تكلف كرده اند كه مراد به انفس ايشان جنس ايشان است كه عرب باشند.

و ايضا روايت كرده است در تفسير آيۀ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ (4)يعنى: «آنها كه ايمان آوردند و تابع ايشان گردانيديم فرزندان ايشان را در ايمان، ملحق گردانيديم به ايشان فرزندان آنها را-در داخل شدن بهشت، يا رسيدن به درجۀ پدران-و كم نكرديم به اين ملحق كردن از عمل پدرها و ثواب ايشان چيزى را» .

مشهور ميان مفسران آن است كه اين آيه در باب اطفال مؤمنان است كه خدا ملحق مى گرداند ايشان را به پدرهاى ايشان در بهشت (5). و در احاديث ما نيز اين تفسير وارد شده است (6).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: اَلَّذِينَ آمَنُوا پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و امير المؤمنين عليه السّلام؛ و ذرّيّات ايشان، ائمه و اوصياء از فرزندان ايشانند كه در امامت و خلافت

ص: 285


1- . تفسير قمى 2/150؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/431.
2- . سورۀ آل عمران:164.
3- . تفسير قمى 1/122.
4- . سورۀ طور:21.
5- . مجمع البيان 5/165؛ تفسير طبرى 11/488؛ تفسير بغوى 4/239؛ تفسير جلالين 697.
6- . تفسير تبيان 9/408؛ كافى 3/249؛ من لا يحضره الفقيه 3/490.

ايشان را ملحق به امير المؤمنين عليه السّلام گردانيد حق تعالى؛ و آن حجت و نصّى كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حقّ امير المؤمنين عليه السّلام بيان كرد هيچ كم نكرد در حقّ ذرّيّۀ آن حضرت، و حجت امامت ايشان يكى است و اطاعت همه يكى است و پيروى همه واجب است (1).

و حق تعالى مى فرمايد قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ ما أُوتِيَ اَلنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ. فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اَللّهُ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (2)يعنى: «بگوئيد: ايمان آورديم به خدا و به آنچه نازل شده بسوى ما-كه قرآن باشد-و به آنچه نازل شده بسوى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط-كه فرزندان و فرزندزاده هاى يعقوبند-و به آنچه داده شده است به موسى و عيسى و به آنچه داده شده اند پيغمبران از جانب پروردگار ايشان، ما جدائى نمى افكنيم ميان احدى از ايشان و ما از براى خدا انقيادكنندگانيم، پس اگر ايمان بياورند به مثل آنچه شما ايمان آورده ايد پس بتحقيق كه هدايت يافته اند، و اگر رو بگردانند و ايمان نياورند پس ايشان در مقام شقاق و معانده اند پس بزودى خدا كفايت شرّ ايشان مى كند و خدا شنوا است گفته هاى شما را و دانا است اخلاص شما را» .

كلينى و عياشى و ديگران از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده اند كه: خطاب قُولُوا در اين آيه بسوى آل محمد عليهم السّلام است، يعنى على و فاطمه و حسنين و امامان بعد از ايشان عليهم السّلام، و شرط فَإِنْ آمَنُوا يعنى: اگر ايمان بياورند، مراد ساير مردمند كه بايد ايمان ايشان مثل ايمان ائمه عليهم السّلام باشد و در عقايد و اعمال متابعت ايشان كنند (3).

و اكثر مفسران خطاب قُولُوا را متوجه جميع مؤمنان گردانيده اند، فَإِنْ آمَنُوا «پس اگر ايمان بياورند» گفته اند: مراد اهل كتابند از يهود و نصارى (4)؛ و تأويلى كه در

ص: 286


1- . تفسير قمى 2/332؛ كافى 1/275؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/616.
2- . سورۀ بقره:136 و 137.
3- . كافى 1/415-416؛ تفسير عياشى 1/62؛ تفسير الآيات الظاهرة 1/80.
4- . تفسير طبرى 1/618 و 620؛ تفسير ابن كثير 1/164.

حديث است ظاهرتر است از تأويل ايشان به سبب آنكه ما أُنْزِلَ إِلَيْنا به اين تفسير انسب است، زيرا كه نزول قرآن اولا بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او كه در خانۀ وحى حاضر بودند شده و بعد از آن به ساير مردم رسيده.

و ايضا مقرون ساخته اند به آنچه نازل شده بر ابراهيم و اسماعيل و ساير پيغمبران عليهم السّلام، پس همچنان كه در قراين اين دو فقره ذكر پيغمبران و رسولان شده، در اين فقره نيز مناسب آن است كه «منزل اليهم» امثال و اضراب ايشان باشند از انبياء و اوصياء عليهم السّلام.

و كلينى و نعمانى روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اَللّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اَللّهِ (1)يعنى: «و از مردم كسى هست كه مى گيرد بغير از خدا مثلى چند از آنها كه دوست مى دارند ايشان را مانند دوستى خدا» ؛ حضرت فرمود كه: اينها دوستان ابو بكر و عمرند كه ايشان را امام گرفته اند بغير از امامى كه خدا از براى مردم قرار داده.

و ايضا فرموده است در تفسير اين آيات وَ لَوْ يَرَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ اَلْعَذابَ أَنَّ اَلْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اَللّهَ شَدِيدُ اَلْعَذابِ. إِذْ تَبَرَّأَ اَلَّذِينَ اُتُّبِعُوا مِنَ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوا وَ رَأَوُا اَلْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اَلْأَسْبابُ. وَ قالَ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اَللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ اَلنّارِ (2)يعنى: «اگر ببينند آنها كه ستم كرده اند بر خود-به آنچه از براى خدا شريك قرار داده اند-در وقتى كه عذاب را ببينند در قيامت آنكه قوّت و قدرت از براى خدا است همه و آنكه خدا شديد است عقاب او، در وقتى كه بيزار شوند آنها كه پيشوا بوده اند از آنها كه متابعت ايشان كرده اند و ببينند عذاب را و بريده شود به ايشان سببها و وسيله ها كه در ميان ايشان بود در دنيا، و بگويند آنها كه متابعت كرده اند: كاشكى ما را بازگشتنى مى بود به دنيا پس بيزار مى شديم از ايشان چنانچه ايشان بيزار شدند از ما، چنين مى نمايد خدا به ايشان عملهاى ايشان را حسرتها بر

ص: 287


1- . سورۀ بقره:165.
2- . سورۀ بقره:165-167.

ايشان، و ايشان بيرون آينده نيستند از آتش جهنم» ، حضرت فرمود: بخدا سوگند كه ايشان پيشوايان ظلمند-كه غصب حقّ اهل بيت نمودند-و تابعان ايشان (1).

و در كتاب تأويل الآيات از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است در تأويل قول حق تعالى أَ إِلهٌ مَعَ اَللّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (2)يعنى: «آيا خدائى هست با خداوند عالميان؟ بلكه اكثر ايشان نمى دانند حق را» ، حضرت فرمود كه: يعنى آيا امام هدايت با امام ضلالت شريك مى تواند بود كه با يكديگر مقرون باشند (3)؟

و ايضا از تفسير ابن ماهيار به سند معتبر روايت كرده است كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به من فرمود: يا على! نيست فاصله اى ميان كسى كه تو را دوست دارد و ميان آن كه ببيند آنچه ديده هاى او به آن روشن شود مگر آنكه مرگ را ببيند، پس اين آيه را تلاوت نمود رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ اَلَّذِي كُنّا نَعْمَلُ (4)، فرمود كه: يعنى دشمنان ما چون داخل جهنم شوند گويند: اى پروردگار ما! بيرون آور ما را از جهنم تا عمل شايسته بكنيم در ولايت على عليه السّلام غير آنچه مى كرديم در عداوت او، پس در جواب او گويند أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ اَلنَّذِيرُ (5)«آيا عمر نداديم شما را آن قدر كه پند گيرد كسى كه خواهد پند گيرد و آمد بسوى شما ترساننده اى؟» ، حضرت فرمود كه: نيست ستمكاران آل محمد عليهم السّلام را ياورى كه ايشان را يارى كند و از عذاب الهى نجات دهد (6).

و حق تعالى مى فرمايد وَ اَلَّذِينَ اِجْتَنَبُوا اَلطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اَللّهِ لَهُمُ اَلْبُشْرى (7)يعنى: «آنها كه اجتناب كردند از بتها و پيشوايان باطل كه عبادت كنند آنها را

ص: 288


1- . كافى 1/374؛ غيبت نعمانى 144؛ تفسير عياشى 1/72؛ اختصاص 334.
2- . سورۀ نمل:61.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/401.
4- . سورۀ فاطر:37.
5- . سورۀ فاطر:37.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 2/485-486.
7- . سورۀ زمر:17.

و بازگشت كردند بسوى خدا، از براى ايشان است مژده و بشارت» .

ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه خطاب كرد به شيعيان كه:

شمائيد آنها كه اجتناب نموديد از عبادت طاغوت كه ترك اطاعت خلفاى جور كرده ايد و هر كه اطاعت كند جبارى را پس بتحقيق كه او را پرستيده است (1).

و ايضا ابن ماهيار روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السّلام از تفسير قول حق تعالى سؤال كردند لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ اَلْخاسِرِينَ (2)، مفسران گفته اند:

مراد آن است كه اگر با خدا شريك قرار دهى هرآينه حبط و باطل مى شود عمل تو و البته خواهى بود از جمله زيانكاران-و در بعضى احاديث وارد شده كه: ظاهر خطاب به آن حضرت است و مقصود تنبيه ديگران است چنانچه مى گويند: تو را مى گوئيم همسايه بشنود (3)-، در اين حديث فرمود حضرت كه: مراد آن نيست كه شما گمان كرده ايد و فهميده ايد، حق تعالى در وقتى كه وحى نمود بسوى پيغمبرش كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را علم و نشانۀ هدايت مردم گرداند و او را وصى و جانشين خود قرار دهد، معاذ بن جبل پنهان كسى را به خدمت آن حضرت فرستاد گفت: شريك كن در ولايت على عليه السّلام ديگران را تا مردم ميل كنند به قول تو و تصديق تو را نمايند، پس خدا در باب نصب حضرت امير عليه السّلام آيه اى فرستاد يا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (4)يعنى: «اى رسول! برسان به مردم آنچه نازل شده است بسوى تو از جانب پروردگار تو» ، در آن وقت حضرت شكايت كرد بسوى جبرئيل و گفت: مردم در باب خلافت على مرا تكذيب مى كنند و قبول قول من نمى كنند، پس خدا اين آيه را فرستاد كه: اگر با على در خلافت، ديگرى را شريك گردانى عمل تو حبط مى شود؛ و نمى تواند بود كه خدا پيغمبرى را بسوى اهل عالم بفرستد و او شفيع گنهكاران باشد و ترسد كه او شريك با خدا قرار دهد؛

ص: 289


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/513.
2- . سورۀ زمر:65.
3- . عيون اخبار الرضا 1/202.
4- . سورۀ مائده:67.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اوثق و امين تر بود نزد خدا از آنكه به او بگويد كه: اگر شريك بياورى به من و حال آنكه او از براى باطل كردن شرك و ترك نمودن بتها و هر معبودى كه غير از خدا باشد آمده بود، پس مراد آن است كه: شريك گردانى در ولايت على عليه السّلام مردان ديگر را (1).

و ايضا به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تأويل اين آيات وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ اَلنّارِ يعنى: «و همچنين واجب شده است حكم پروردگار تو بر آنها كه كافر شدند آنكه ايشان اصحاب آتش جهنمند» ، حضرت فرمود كه: يعنى بنى اميّه ايشانند كه كافر شدند و ايشانند اصحاب جهنم؛ پس حق تعالى فرمود اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ «آنها كه برمى دارند عرش را» ، حضرت فرمود كه: يعنى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اوصياى او كه حاملان علم الهى اند، وَ مَنْ حَوْلَهُ يعنى: «و آنها كه بر دور عرشند» ، فرمود كه: يعنى ملائكه؛ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ . . .

وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا يعنى: «تنزيه و ثنا مى كنند پروردگار خود را و طلب آمرزش مى كنند براى آنها كه ايمان آورده اند» ، حضرت فرمود كه: ايشان شيعۀ آل محمد عليهم السّلام اند؛ رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا يعنى: مى گويند «اى پروردگار ما! فرا گرفته اى همه چيز را به رحمت و علم» ؛ فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا يعنى: «پس بيامرز آنها را كه توبه كردند» ، فرمود كه: يعنى توبه كردند از ولايت و محبت ابو بكر و عمر و عثمان و بنى اميّه؛ وَ اِتَّبَعُوا سَبِيلَكَ «و پيروى نمودند راه تو را» ، فرمود كه: يعنى متابعت امير المؤمنين عليه السّلام كردند و او سبيل خدا است؛ وَ قِهِمْ عَذابَ اَلْجَحِيمِ. رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ اَلَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ. وَ قِهِمُ اَلسَّيِّئاتِ يعنى: «نگاه دار ايشان را از عذاب جهنم اى پروردگار ما، و داخل كن ايشان را در باغستانهاى اقامت كه از آنجا بيرون نيايند، آن باغستانهائى كه وعده داده اى ايشان را و هر كه شايسته است از پدران و زنان و فرزندان ايشان بدرستى كه

ص: 290


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/522.

توئى غالب و حكيم، و نگاه دار ايشان را از بديها» حضرت فرمود كه: مراد از سيئات و بديها، بنى اميّه اند و ساير خلفاى جور و شيعيان ايشان؛ وَ مَنْ تَقِ اَلسَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ. إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اَللّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى اَلْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ. قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اِثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اِثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ يعنى: «و هر كه را نگاه دارى از بديها در روز جزا پس بدرستى كه رحم كرده اى او را و اين است فيروزى عظيم، بدرستى كه آنان كه كافر شدند ندا كرده شوند در قيامت: هرآينه دشمنى خدا بزرگتر است از دشمنى شما مر نفسهاى خود را در وقتى كه خوانده مى شويد بسوى ايمان پس كافر شديد و نگرويديد به آن، گويند: اى پروردگار ما! ميرانيدى ما را دو مرتبه يكى در دنيا و يكى در قبر بعد از سؤال، و زنده گردانيدى ما را دو مرتبه يكى در دنيا و يكى در قيامت يا در قبر، پس اعتراف كرديم به گناهان خود پس هيچ راهى هست به بيرون رفتن از جهنم؟» ، حضرت فرمود: مراد از آنان كه كافر شدند، بنى اميّه اند؛ و مراد به ايمان، ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام است.

ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اَللّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْكَبِيرِ (1) يعنى: «اين لازم بودن عذاب شما را به سبب آن است كه هرگاه اهل ايمان خدا را به وحدانيت و يگانگى مى خواندند در دنيا، كافر مى شديد، و اگر مشركان شريك با خدا مى خواندند ايمان مى آورديد، پس حكم امروز از براى خداوند بلند مرتبه و بزرگوار است» ، حضرت فرمود كه: اين خطاب با سنّيان است كه چون خدا را به ولايت على عليه السّلام به تنهائى مى خواندند كافر مى شديد، اگر با على عليه السّلام در خلافت شريك قرار مى دادند و امامى غير او را نام مى بردند ايمان مى آورديد و قبول مى كرديد امامت او را (2).

و ايضا از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى فَلَنُذِيقَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ اَلَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ. ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ

ص: 291


1- . آيات اين روايت آيات 6-12 سورۀ غافر مى باشند.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/528-529؛ تفسير قمى 2/255.

اَللّهِ اَلنّارُ لَهُمْ فِيها دارُ اَلْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (1) ، فرمود كه: يعنى «البته بچشانيم آنان را كه كافر شدند به ترك ولايت امير المؤمنين عليه السّلام عذابى سخت در دنيا و هرآينه جزا دهيم ايشان را بدترين آنچه مى كردند-در آخرت-اين است جزاى دشمنان خدا آتش جهنم، ايشان راست در جهنم سراى جاويد يعنى هرگز بيرون نيايند، اين جزا به سبب آن است كه بودند در دنيا كه انكار مى كردند آيات ما را» ، حضرت فرمود كه: آيات خدا ائمه عليهم السّلام اند (2).

و ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت على بن الحسين عليه السّلام كه فرمود: مائيم اولاى مردم به خدا و سزاوارترين مردم به دين خدا و مائيم آنها كه مقرر كرده است و بيان نموده از براى ما دين خود را، پس فرمود كه شَرَعَ لَكُمْ مِنَ اَلدِّينِ يعنى: «بيان كرد و ظاهر گردانيد از براى شما از دين» اى آل محمد ما وَصّى بِهِ نُوحاً «آنچه وصيت كرد به آن نوح را كه بعمل آورد و حفظ كند» حضرت فرمود كه: پس خدا وصيت كرد ما را به آنچه وصيت كرد به آن نوح را؛ وَ اَلَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ «و آنچه وحى كرديم بسوى تو» اى محمد؛ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى «و آنچه وصيت كرديم به آن ابراهيم و موسى و عيسى را» ، حضرت فرمود: ما دانستيم علم ايشان را و رسانيديم آنچه دانستيم و به ما سپردند علم ايشان را پس مائيم وارث پيغمبران و وارث اولو العزم از رسولان؛ أَنْ أَقِيمُوا اَلدِّينَ «آنكه برپا داريد دين را» اى آل محمد؛ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ «و متفرق و پراكنده مشويد و مجتمع باشيد در دين حق» ؛ كَبُرَ عَلَى اَلْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ «بزرگ و دشوار است بر مشركان آنچه مى خوانى ايشان را بسوى آن» ، حضرت فرمود كه: يعنى ولايت على عليه السّلام؛ اَللّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ (3)«خدا برمى گزيند و مى كشد بسوى خود هر كه انابه و بازگشت كند بسوى خدا» حضرت فرمود كه:

ص: 292


1- . سورۀ فصّلت:27 و 28.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/534-535، و روايت در آن از امام صادق عليه السّلام است.
3- . آيه اى كه در اين روايت آمده آيۀ 13 سورۀ شورى مى باشد.

يعنى اجابت تو كند بسوى ولايت على عليه السّلام (1).

و ايضا ابن ماهيار روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام به محمد بن حنفيه فرمود كه:

محبت ما اهل بيت چيزى است كه خدا در جانب راست دل مؤمن مى نويسد، و هر كه اين محبت را خدا در دل او نوشت كسى محو نمى تواند كرد، مگر نشنيده اى كه حضرت عزت مى فرمايد أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ اَلْإِيمانَ (2)و محبت ما اهل بيت، ايمان است (3).

و ايضا به سندهاى بسيار از حضرت صادق و امام رضا عليهما السّلام روايت كرده است در تفسير آيۀ أَ رَأَيْتَ اَلَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (4)«آيا ديدى آن كسى را كه تكذيب كرد به دين و آن را به دروغ نسبت داد؟» ، فرمودند كه: مراد به دين، ولايت على عليه السّلام است (5).

و فرات بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير آيۀ صِبْغَةَ اَللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّهِ صِبْغَةً (6)يعنى: طلب كنيد رنگ كردن خدا را و كيست نيكوتر از خدا از براى رنگ كردن به دين و ايمان؛ نه اينكه ترسايان فرزندان خود را در آب فرو مى بردند و مى گفتند: رنگ مى كنيم به رنگ نصرانيّت، حضرت فرمود كه: مراد رنگ كردن مؤمنان است به ولايت اهل بيت و اقرار به امامت ايشان در روز الست كه پيمان ولايت از ايشان گرفتند (7).

و ايضا روايت كرده است از ابان بن تغلب كه گفت: از حضرت باقر عليه السّلام پرسيدم از تفسير اين آيه كه اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ اَلْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (8)يعنى: «آنان كه ايمان آوردند و مخلوط نكردند ايمان خود را به ظلم، اين

ص: 293


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/543؛ بصائر الدرجات 118-119؛ تفسير فرات كوفى 284-285.
2- . سورۀ مجادله:22.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/676.
4- . سورۀ ماعون:1.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/855.
6- . سورۀ بقره:138.
7- . تفسير فرات كوفى 62؛ كافى 1/422؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/80.
8- . سورۀ انعام:82.

گروه مر ايشان را است ايمنى و ايشانند هدايت يافتگان» ، حضرت فرمود: اى ابان! شما مى گوئيد كه ظلم در اين آيه شرك به خدا است و ما مى گوئيم اين آيه در شأن على بن ابى طالب و اهل بيت او عليهم السّلام نازل شده است زيرا كه ايشان يك چشم زدن به خدا شرك نياورده اند هرگز و عبادت لات و عزّى نكردند چنانچه آن سه خليفۀ ناحق كردند، و حضرت امير عليه السّلام اول كسى بود كه با پيغمبر نماز كرد و تصديق او كرد پس اين آيه در شأن او نازل شده است (1).

و كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: مراد آن است كه ايمان آوردند به آنچه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورده است از ولايت و امامت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و ذرّيّۀ او و مخلوط نگردانند به ولايت ابى بكر و عمر و عثمان، پس ايمان ملبس به ظلم آن است كه به ولايت ايشان مخلوط گردانند (2).

و ايضا در تفسير فرات از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير آيۀ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اَللّهِ أَلا بِذِكْرِ اَللّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ (3)يعنى: «آنان كه ايمان آوردند و آرام گرفت دلهاى ايشان به ياد خدا، بدانيد كه به ياد خدا آرام مى گيرد و ساكن مى شود دلها» ، حضرت فرمود كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جناب امير عليه السّلام فرمود:

مى دانى اين آيه در شأن كه نازل شده است؟ عرض كرد: خدا و رسول خدا داناترند، فرمود: در شأن كسى نازل شده كه تصديق كند مرا و ايمان آورد به من و دوست دارد تو را و فرزندان تو را بعد از تو و تسليم كند امامت را از براى تو و امامان بعد از تو (4).

و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است در تفسير اين آيه كه: ذكر خدا، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و دلها به او مطمئن مى گردد، و آن حضرت ذكر خداست و حجاب خداست (5).

ص: 294


1- . تفسير فرات كوفى 134.
2- . كافى 1/413؛ تفسير عياشى 1/366؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/164.
3- . سورۀ رعد:28.
4- . تفسير فرات كوفى 207.
5- . تفسير عياشى 2/211.

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه اَلَّذِينَ آمَنُوا شيعيانند؛ و ذكر خدا، امير المؤمنين است و ائمه عليهم السّلام (1).

و ايضا فرات از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: محبت ما ايمان است، و بغض و عداوت ما كفر است، پس اين آيه را خواند لكِنَّ اَللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اَلْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ اَلْكُفْرَ وَ اَلْفُسُوقَ وَ اَلْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ اَلرّاشِدُونَ (2)يعنى: «و ليكن خدا دوست گردانيده بسوى شما ايمان را و زينت داده است آن را در دلهاى شما، و مكروه كرده بسوى شما كفر و فسوق و معصيت را، آن گروه ايشانند راه يافتگان به طريق صلاح و رستگارى» (3).

و كلينى و على بن ابراهيم روايت كرده اند در تأويل اين آيه كه: ايمان، امير المؤمنين عليه السّلام؛ و كفر، ابو بكر است؛ و فسوق، عمر؛ و عصيان، عثمان است (4).

و كلينى روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير قول حق تعالى وَ هُدُوا إِلَى اَلطَّيِّبِ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ اَلْحَمِيدِ (5)يعنى: «هدايت يافته شده اند مؤمنان بسوى پاكيزه و نيكوئى از گفتار و هدايت يافته شدند به راه خداوند مستحقّ حمد و ستايش» فرمود كه: اين آيه در شأن حمزه و جعفر و عبيده و سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار نازل شده كه هدايت يافتند بسوى ولايت امير المؤمنين عليه السّلام (6).

و على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است در تفسير قول رب العزه إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً (7)يعنى: «كافران مكر مى كنند مكركردنى» ، حضرت فرمود: مراد ابو بكر و عمر است و ساير منافقانند كه مكر كردند با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و با امير

ص: 295


1- . تفسير قمى 1/365.
2- . سورۀ حجرات:7.
3- . تفسير فرات كوفى 428.
4- . كافى 1/426؛ تفسير قمى 2/319؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/605.
5- . سورۀ حج:24.
6- . كافى 1/426؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/116.
7- . سورۀ طارق:15.

المؤمنين عليه السّلام و با فاطمه عليها السّلام؛ و أَكِيدُ كَيْداً (1)«و من مكر با ايشان مى كنم مكركردنى» به آنكه در دنيا حكم اسلام را به ايشان جارى مى كنم و در آخرت با كافران ايشان را به جهنم مى برم يا جزاى مكر ايشان را مى دهم؛ فَمَهِّلِ اَلْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً (2)«پس مهلت ده كافران را، مهلت ده ايشان را اندك زمانى» حضرت فرمود كه: چون حضرت قائم مبعوث گردد و ظاهر شود انتقام مى كشد براى من از جباران و پيشوايان باطل از قريش و بنى اميّه و ساير مردم (3).

و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْكِتابِ وَ اَلْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ (4)يعنى: «آنها كه كافر شدند از اهل كتاب و مشركان در آتش جهنم اند» ، حضرت فرمود كه: مراد آن جماعتند كه قرآن بر ايشان نازل شد پس مرتد شدند و كافر شدند به آنكه بعد از رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معصيت امير المؤمنين عليه السّلام كردند (5).

و به روايت ديگر: اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْكِتابِ آنهايند كه تكذيب شيعه مى كنند؛ و مشركان، آنهايند كه با امير المؤمنين عليه السّلام در خلافت شريك قرار داده اند، يعنى: نبوده اند آنان كه كافر شده اند از تكذيب كنندگان شيعه و آنها كه امير المؤمنين عليه السّلام را از مرتبۀ اول خلافت به مرتبۀ چهارم قرار داده اند جدا از كفر و شرك تا بيايد بسوى ايشان بيّنه، فرمود كه: يعنى واضح شود حق از براى ايشان؛ رَسُولٌ مِنَ اَللّهِ يعنى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (6)يعنى «تلاوت مى كند صحيفه هاى پاكيزه را» ، حضرت فرمود كه: يعنى دلالت مى كند مردم را بر اولو الامر بعد از خود كه ائمه عليهم السّلام اند و ايشانند صحف مطهّره؛

ص: 296


1- . سورۀ طارق:16.
2- . سورۀ طارق:17.
3- . تفسير قمى 2/416؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/784.
4- . سورۀ بيّنه:6.
5- . تفسير قمى 2/432، و در آن روايت از على بن ابراهيم است.
6- . سورۀ بيّنه:2.

فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (1) فرمود كه: يعنى نزد ايشان است حقّ واضح؛ وَ ما تَفَرَّقَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتابَ يعنى: «متفرق نشدند آنها كه تكذيب شيعه كردند» إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ اَلْبَيِّنَةُ (2)«مگر بعد از آنكه حق به نزد ايشان آمد» ؛ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اَللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ فرمود كه: يعنى «مأمور نشده اند اين اصناف مسلمانان مگر از براى آنكه عبادت كنند خدا را در حالتى كه خالص گردانيده باشند از براى خدا دين را» به آنكه ايمان بياورند به خدا و رسول و ائمه عليهم السّلام، وَ ذلِكَ دِينُ اَلْقَيِّمَةِ (3)«و اين است دين قيّمه» فرمود كه: قيّمه، فاطمۀ زهرا عليها السّلام است-و به روايت ديگر: حضرت قائم عليه السّلام است-؛ إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ فرمود: يعنى آنها كه ايمان آورده اند به خدا و رسول و به اولو الامر و اطاعت نموده اند ايشان را در آنچه امر كرده اند، أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ اَلْبَرِيَّةِ (4)يعنى: «ايشان بهترين خلايقند» (5).

و به روايت ديگر فرمود كه: اين آيه در شأن آل محمد عليهم السّلام نازل شده است (6).

و در امالى شيخ از جابر انصارى روايت كرده است كه: روزى نزد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بوديم ناگاه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام آمد، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: آمد بسوى شما برادر من، پس فرمود: بحقّ آن خداوندى كه جانم بدست قدرت اوست او و شيعيانش رستگارانند در روز قيامت، پس فرمود كه: بدانيد بخدا قسم بدرستى كه ايمان او به خدا بيش از همۀ شما است و او برپادارنده تر است امر خدا را از شما و وفاكننده تر است به عهد خدا از شما، و او داناتر است به حكم خدا از شما و قسمت بالسويّه را بيش از همه رعايت مى نمايد، و عدالتش در ميان رعيت بيش از همۀ شما است

ص: 297


1- . سورۀ بيّنه:3.
2- . سورۀ بيّنه:4.
3- . سورۀ بيّنه:5.
4- . سورۀ بيّنه:7.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/829.
6- . تفسير قمى 2/432، و اين قول على بن ابراهيم است.

و مزيّت و فضيلتش نزد خدا از همه بيشتر است؛ گفت جابر كه: پس اين آيه نازل شد، و هرگاه آن حضرت پيدا مى شد اصحاب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گفتند: آمد خير البريّه (1).

و ايضا از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه:

هيچ هدهد نيست مگر آنكه بر بالش نوشته به خط و زبان سريانى كه آل محمد خير البريّه (2).

و ايضا از يعقوب پسر ميثم تمار روايت نموده است كه گفت: رفتم به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السّلام و گفتم: فداى تو شوم اى فرزند رسول خدا، در كتابهاى پدر خود يافتم كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام به پدرم ميثم گفت: دوست دار دوست آل محمد را هر چند فاسق و زناكار باشد، و دشمن دار دشمن آل محمد را هر چند بسيار روزه گيرد و بسيار نمازكننده باشد كه من شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه اين آيه را خواند إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا -تا- خَيْرُ اَلْبَرِيَّةِ پس رو به جانب من گردانيد كه: ايشان و اللّه تو و شيعيان تواند يا على، و وعده گاه تو و ايشان حوض كوثر است، خواهند آمد با روهاى نورانى و دست و پاهاى نورانى و تاجها بر سر.

پس حضرت امام محمد باقر عليه السّلام فرمود كه: در كتاب على عليه السّلام چنين نوشته شده است (3).

و احاديث بسيار در باب نزول اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است (4)، و بعضى در مجلد احوال آن حضرت مذكور خواهد شد.

و بعد از اين حق تعالى فرموده است رَضِيَ اَللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ (5)يعنى: «خدا از

ص: 298


1- . امالى شيخ طوسى 251؛ تفسير فرات كوفى 585؛ شواهد التنزيل 2/467؛ ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 2/442؛ كفاية الطالب 244.
2- . امالى شيخ طوسى 350؛ عيون اخبار الرضا 1/261.
3- . امالى شيخ طوسى 405.
4- . طرائف 87؛ شواهد التنزيل 2/473.
5- . سورۀ بيّنه:8.

ايشان راضى شد و ايشان از خدا راضى شدند» .

از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: خدا راضى است از مؤمنان در دنيا و آخرت، و مؤمن هر چند در دنيا از خدا راضى است امّا در دلش چيزى هست براى آنچه مى بيند از تمحيص و ابتلاء و امتحان، و چون در روز قيامت ثوابهاى خدا را كه براى او مقرر كرده مى بيند در آن وقت راضى مى شود از خدا آنچه حق و سزاوار رضا و خشنودى است (1).

و ايضا روايت كرده است از ابان بن تغلب كه: حضرت صادق عليه السّلام اين آيه را تلاوت نمود وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ. اَلَّذِينَ لا يُؤْتُونَ اَلزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (2)يعنى:

«واى بر مشركان! آنان كه نمى دهند زكات را و ايشان به آخرت كافرند» ، پس فرمود كه:

اى ابان! آيا گمان مى كنى كه خدا از بت پرستان و مشركان زكات اموال ايشان را طلب مى كند و ايشان با خدا خداى ديگر مى پرستند؟ ابان گفت: پس كيستند ايشان؟ حضرت فرمود كه: يعنى واى بر آنها كه با امام اول شريك قرار دادند و رد نكردند بسوى امام آخر آنچه گفت در حقّ او امام اول و ايشان به او كافرند (3).

و على بن ابراهيم روايت نموده است در تفسير قول خدا وَ اُذْكُرُوا نِعْمَةَ اَللّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ اَلَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا (4)يعنى: «ياد كنيد نعمت خدا را بر شما و پيمان او را كه بر شما محكم گرفت چون گفتيد: شنيديم و اطاعت كرديم» ، فرمود كه:

چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيمان گرفت بر ايشان به ولايت و امامت حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم، پس شكستند پيمان را بعد از آن حضرت (5).

و كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير قول خدا هُوَ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ (6)يعنى: «اوست كه خلق كرده است شما را، پس بعضى از

ص: 299


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/830.
2- . سورۀ فصّلت:6 و 7.
3- . تفسير قمى 2/262؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/534.
4- . سورۀ مائده:7.
5- . تفسير قمى 1/163.
6- . سورۀ تغابن:2.

شما كافرند و بعضى مؤمن» ، فرمود كه: دانست خدا ايمان ايشان را به ولايت ما و كفر ايشان را به ولايت ما در روزى كه پيمان از ايشان گرفت در صلب آدم و ايشان ذرّه اى چند بودند (1).

و ايضا روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام كه: خدا خطاب كرده است جناب امير عليه السّلام را در قرآن در آنجا كه فرموده است وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللّهَ وَ اِسْتَغْفَرَ لَهُمُ اَلرَّسُولُ لَوَجَدُوا اَللّهَ تَوّاباً رَحِيماً. فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (2)يعنى: «اگر آنان كه ايشان چون ستم كردند بر نفسهاى خود مى آمدند بسوى تو پس طلب آمرزش مى كردند از خدا و طلب آمرزش مى كرد براى ايشان رسول، هرآينه مى يافتند خدا را قبول كنندۀ توبه و مهربان، پس نه بحقّ پروردگار تو كه ايمان ندارند ايشان تا آنكه حكم سازند تو را در آنچه نزاع و اختلاف افتد ميان ايشان پس نيابند در خاطر خود تنگى از آنچه حكم كنى تو و انقياد كنند حكم تو را انقيادكردنى» ، حضرت فرمود: اين خطاب با جناب امير عليه السّلام است در باب صحيفۀ ملعونه كه ابو بكر و عمر و جمعى از منافقان نوشتند و با يكديگر عهد كردند كه هرگاه خدا محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از دنيا ببرد نگذارند كه خلافت به بنى هاشم برسد (3)، مراد از فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ اين است كه ستمى بر خود كردند، يعنى ايشان كافر شدند به اين عمل و ايمان ايشان درست نمى شود مگر آنكه بيايند به نزد جناب امير عليه السّلام پس استغفار كنند و طلب مغفرت كند از براى ايشان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و اين قرينه است براى آنكه مخاطب به اين خطاب حضرت رسول نيست و اگر نه بايست «و استغفرت لهم» بگويد، هرآينه توبۀ ايشان قبول خواهد شد؛ پس بعد از آن بيان فرمود كيفيت توبۀ ايشان را كه توبۀ ايشان مقبول نيست و ايمان ايشان درست نيست مگر آنكه به خدمت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بيايند و اقرار به گناه خود بكنند و آن حضرت را حكم

ص: 300


1- . كافى 1/413؛ بصائر الدرجات 81؛ تفسير قمى 2/371.
2- . سورۀ نساء:64 و 65.
3- . كافى 1/391.

نمايند كه: اگر مى خواهى ما را به تلافى اين خطا كه كرده ايم بكش و خواهى عفو كن و ببخش، پس هر حكمى كه از اينها بكند در حقّ ايشان راضى باشند و دلتنگ نباشند، هرگاه چنين كنند توبۀ ايشان مقبول مى شود.

پس بعد از اين فرمود وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ (1)حضرت فرمود: يعنى اگر بكنند آنچه پند داده شدند به آن در باب على عليه السّلام كه در آيۀ سابقه مذكور شد هرآينه بهتر خواهد بود از براى ايشان (2).

و ايضا از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است در تفسير اين آيه بَلْ تُؤْثِرُونَ اَلْحَياةَ اَلدُّنْيا (3)يعنى: «بلكه اختيار مى كنيد زندگانى دنيا را» ، حضرت فرمود كه: يعنى ولايت ابو بكر و عمر و عثمان و ساير خلفاء جور كه دنيا با ايشان بود، وَ اَلْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (4)«و سراى آخرت بهتر و باقى تر است» ، حضرت فرمود كه: مراد ولايت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است كه ثواب آخرت مترتب است بر آن (5).

و ايضا از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً (6)يعنى: «پس راست گردان روى خود را براى دين حق در حالتى كه ميل كننده باشى از دينهاى باطل» فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَيْها (7)يعنى: «از خلقتى كه خدا مردم را بر آن خلق كرده» (8).

و على بن ابراهيم و صفار و ابن بابويه به سندهاى بسيار از حضرت امام رضا و حضرت صادق عليهما السّلام روايت نموده اند كه: مراد آن است كه مفطور گردانيده ايشان را بر معرفت در

ص: 301


1- . سورۀ نساء:66.
2- . كافى 1/417.
3- . سورۀ اعلى:16.
4- . سورۀ اعلى:17.
5- . كافى 1/418؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/785.
6- . سورۀ روم:30.
7- . سورۀ روم:30.
8- . كافى 1/419؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/435. و در هر دو مصدر حضرت فرمود كه: مراد ولايت است.

روز الست به توحيد كه «لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه و على ولىّ اللّه» است، تا اينجا داخل توحيد است (1)، و هر كه اقرار به امامت على بن ابى طالب عليه السّلام نكرده است به يگانگى خدا اقرارش درست نيست و مشرك است.

و ايضا به سند معتبر روايت نموده است از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير قول حق تعالى إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ اِزْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اَللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (2)يعنى: «آنان كه ايمان آوردند، پس كافر شدند، پس ايمان آوردند، پس كافر شدند، پس زياده كردند كفر را، نخواهد بود كه خدا بيامرزد ايشان را و نه آنكه هدايت كند ايشان را به راهى از راههاى خير و نجات» ، حضرت فرمود: اين آيه در حقّ ابو بكر و عمر و عثمان نازل شده كه ايمان آوردند به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اول امر يعنى به زبان، و كافر شدند يعنى كفر خود را ظاهر كردند در وقتى كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد بر ايشان ولايت امير المؤمنين عليه السّلام را و فرمود: «من كنت مولاه فعليّ مولاه» يعنى: «هر كه من مولا و صاحب اختيار اويم على مولاى اوست» ، پس چون حضرت تكليف بيعت به آنها كرد به ناچار به زبان اقرار كردند و بيعت با امير المؤمنين عليه السّلام نمودند، پس كافر شدند در وقتى كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رحلت فرمود پس اقرار به بيعت نكردند پس كفر را زياد كردند و آنها را كه با امير المؤمنين عليه السّلام در روز غدير بيعت كرده بودند جبر كردند كه با ابو بكر بيعت كنند، يا آنكه حضرت امير عليه السّلام را جبر به بيعت كردند، پس باقى نماند از براى اين گروه هيچ جزو و بهره اى از ايمان (3).

و فرمود در تفسير اين آيه إِنَّ اَلَّذِينَ اِرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ اَلْهُدَى اَلشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ (4)يعنى: «بدرستى آنها كه برگشتند از دين بر پشتهاى

ص: 302


1- . تفسير قمى 2/155؛ بصائر الدرجات 78؛ توحيد 329؛ تفسير فرات كوفى 322؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/121؛ اليقين في امرة امير المؤمنين 188 و 431.
2- . سورۀ نساء:137.
3- . كافى 1/420؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/142-143.
4- . سورۀ محمد:25.

خود-يعنى به كفرى كه در آن بودند-بعد از آنكه ظاهر شده بود از براى آنها هدايت، شيطان زينت داد براى ايشان ضلالت ايشان را و دراز گردانيد آرزوهاى ايشان را» ، حضرت فرمود كه: ايشان ابو بكر و عمر و عثمانند كه از ايمان برگشتند به ترك ولايت امير المؤمنين عليه السّلام (1).

و ايضا فرمود در تفسير اين آيه وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (2)يعنى: «هر كه اراده كند در جرم كارى كه ميل كند از حق و مقرون باشد به ستم، بچشانيم او را عذاب دردناك» ، حضرت فرمود كه: اين آيه در باب ابو بكر و عمر و ابو عبيده كه كاتب ايشان بود در وقتى كه داخل كعبه شدند و عهد و پيمان بستند بر كفر خود و انكار آنچه نازل شده بود در شأن امير المؤمنين عليه السّلام، پس ملحد شدند در ميان خانۀ خدا به ظلمى كه كردند بر حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ولىّ آن حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام پس دورند از رحمت خدا گروه ستمكاران (3).

و ايضا روايت نموده است از حضرت صادق عليه السّلام در آيۀ كريمۀ إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ. يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (4)يعنى: «بدرستى كه شما در قول مختلفيد» ، فرمود كه:

گفتار مختلف ايشان در ولايت على عليه السّلام بود، برگردانيده مى شود از بهشت هر كه برگردد از ولايت على عليه السّلام (5).

و ايضا كلينى و ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه: اين آيه چنين نازل شد «فأبى اكثر الناس بولاية عليّ الاّ كفورا» يعنى: ابا كردند اكثر مردم مگر انكار ولايت على عليه السّلام را (6).

ص: 303


1- . كافى 1/420.
2- . سورۀ حج:25.
3- . كافى 1/421؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/335.
4- . سورۀ ذاريات:8 و 9.
5- . كافى 1/422؛ تفسير قمى 2/329؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/116. و روايت در هر سه مصدر از امام باقر عليه السّلام است.
6- . كافى 1/425؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/291؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/128؛ تفسير عياشى 2/317.

و فرمود: اين آيه نيز چنين نازل شده است «و قل الحق من ربكم في ولاية علي فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر انّا اعتدنا للظالمين آل محمد نارا احاط بهم سرادقها» يعنى:

بگو: حق و قول درست از جانب پروردگار شما است در ولايت على عليه السّلام، پس هر كه خواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد كافر شود، ما آماده كرده ايم از براى ستمكاران به آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آتشى كه احاطه كرده به ايشان پرده هاى آن (1).

و در كتاب تأويل الآيات از اخطب خوارزم كه از علماى سنّيان است روايت كرده كه او از ابن عباس روايت كرده است كه: جماعتى از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيدند كه: اين آيه در حقّ كه نازل شده است وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (2)يعنى: «وعده كرده است خدا آنها را كه ايمان آورده اند و عملهاى شايسته كرده اند از ايشان آمرزش گناهان و مزدى عظيم را» ؟ حضرت فرمود كه: چون روز قيامت شود بسته شود علمى از نور سفيد و ندا كند منادى كه: برخيزد سيّد مؤمنان و برخيزد با او آنها كه ايمان آوردند بعد از مبعوث شدن محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، پس برخيزد على عليه السّلام و علمى از نور سفيد بدست او دهند و در زير آن علم جميع سابقان اوّلان از مهاجران و انصار باشند، مخلوط نمى شوند با ايشان غير ايشان تا آنكه بنشينند بر منبرى از نور رب العزه و عرض نمايند جميع را بر آن حضرت يكى يكى و هر يك را مزدش و نورش را به او عطا مى كند، پس چون تا آخر ايشان مى رسد به ايشان گويند: دانستيد صفت خود را و منازل خود را در بهشت؟ بدرستى كه پروردگار شما مى گويد كه: شما را نزد من آمرزش و مزد عظيم هست، يعنى بهشت؛ پس حضرت برخيزد و اين گروه در زير علم او باشند تا ايشان را داخل بهشت گرداند و غير آنها را داخل جهنم گرداند. پس اين است معنى قول حق تعالى وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ اَلصِّدِّيقُونَ وَ اَلشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ (3)

ص: 304


1- . كافى 1/425؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/292-293؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/128. و روايت در تأويل الآيات و مناقب با كمى اختلاف ذكر شده است.
2- . سورۀ فتح:29.
3- . سورۀ حديد:19.

يعنى: «آنان كه ايمان به خدا و رسولهاى او آوردند، اين جماعت ايشان بسيار تصديق كنندگانند پيغمبران را و شهيدان يا گواهانند نزد پروردگار ايشان، مر ايشان را است اجر ايشان و نور ايشان» ، حضرت فرمود كه: يعنى سابقين اوّلين و مؤمنان و آنها كه ولايت امير المؤمنين عليه السّلام دارند. وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ اَلْجَحِيمِ (1)يعنى:

«و آنان كه كافر شدند و تكذيب كردند به آيات ما، ايشانند اصحاب جهنم» ، فرمود كه:

يعنى كافر شدند و دروغ پنداشتند ولايت را و انكار كردند حقّ على عليه السّلام را (2).

مترجم گويد كه: احاديث در تأويل اين نوع آيات بسيار است كه در «بحار الانوار» ذكر شده (3)و بعضى در مجلد احوال حضرت امير عليه السّلام است كه مذكور خواهد شد ان شاء اللّه.

و تأويل ايمان به ولايت اهل بيت عليهم السّلام ظاهر است زيرا كه جزو عمدۀ ايمان است و مستلزم ساير اجزاء نيز هست، و اصول و فروع ايمان به بيان ايشان معلوم مى شود، و تأويل ايمان به ايشان به اعتبار همين جهات و كمال ايمان در ايشان واضح است؛ و تأويل كفر به انكار ولايت نيز معلوم است زيرا كه جزو عمدۀ ايمان از ايشان مسلوب است، و ايضا انكار آنچه پيغمبر آورده است عين كفر است و تأويل شرك به شريك گردانيدن در ولايت يا انكار ولايت به چند وجه است:

اول آنكه: در برابر امامى كه خدا نصب كرده ديگرى را نصب نمودن با خدا شريك شدن است.

دوم آنكه: اطاعت كسى كردن كه خدا نفرموده باشد، حكم پرستيدن او دارد چنانچه حق تعالى مكرر در قرآن فرموده كه: عبادت شيطان مكنيد؛ اطاعت او را عبادت فرموده و فرموده كه: اهل كتاب و علما و رهبانان خود را خدايان گرفته اند بغير از خدا، اطاعت ايشان را در باطل پرستيدن شمرده.

ص: 305


1- . سورۀ حديد:19.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/600؛ امالى شيخ طوسى 378؛ مناقب ابن المغازلي 267؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/263.
3- . رجوع شود به بحار الانوار 23/354.

سوم آنكه: حق تعالى بسيارى از چيزها كه نسبت به دوستانش واقع شده به خود نسبت داده، چنانچه ظلم بر ايشان را ظلم بر خود شمرده، و اطاعت و بيعت ايشان را اطاعت و بيعت خود قرار داده، پس مى تواند بود كه شريك با ايشان قرار دادن را شريك با خود قرار داده باشد.

ص: 306

فصل سيزدهم: در بيان احاديثى كه دلالت مى كند بر آنكه ايشان ابرارند

و متقيان و سابقان و مقرّبان، و شيعيان ايشان اصحاب

يمينند؛ و دشمنان ايشان اشرار و فجّار و اصحاب شمالند

ابن ماهيار در تفسير قول خدا اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ. أُولئِكَ اَلْمُقَرَّبُونَ. فِي جَنّاتِ اَلنَّعِيمِ (1)-مفسران گفته اند كه: يعنى آنها كه سبقت گرفته اند به ايمان و اطاعت به رسول خدا سبقت خواهند گرفت در آخرت بسوى بهشت، ايشانند مقرّبان در بهشتهاى نعيم (2)- از حضرت امير عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: من اسبق سابقانم بسوى خدا و رسول (3).

و از ابن عباس روايت كرده است كه: سبقت گيرندگان سه كسند: حزقيل عليه السّلام مؤمن آل فرعون كه پيش از همه ايمان آورده به حضرت موسى عليه السّلام؛ و حبيب صاحب ياسين كه پيش از همه ايمان آورد به حضرت عيسى عليه السّلام؛ و على بن ابى طالب عليه السّلام كه پيش از همه ايمان آورد به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و او افضل ايشان است (4).

ص: 307


1- . سورۀ واقعه:10-12.
2- . تفسير تبيان 9/490؛ مجمع البيان 5/215؛ تفسير بيضاوى 4/231.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/642.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/641-642؛ تفسير روح المعاني 14/132. و براى اطلاع از اين روايت كه از ابن عباس و غير او به عبارتهاى متفاوت نقل شده است، رجوع شود به ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر، پاورقى 1/91؛ احقاق الحق 5/587 و بعد از آن؛ الغدير 2/306.

و ابن شهر آشوب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم سابقون-كه پيشى گرفته ايم بر همۀ امّت در همۀ كمالات-، و مائيم آخرون-كه دولت ما بعد از همه خواهد بود- (1).

و ابن ماهيار از شيخ طوسى روايت كرده است به سند او از ابن عباس كه گفت: پرسيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از تفسير آيۀ كريمۀ وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ. أُولئِكَ اَلْمُقَرَّبُونَ ، حضرت فرمود كه: جبرئيل گفت: ايشان على و شيعيان اويند كه سبقت مى گيرند بسوى بهشت و مقرّبند بسوى خدا به گرامى داشتن خدا ايشان را (2).

و ايضا از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده است در تفسير آيۀ مباركۀ فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِينَ. فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ (3)يعنى: «اگر ميّت از جملۀ مقرّبان است پس از براى او روح هست-يعنى يا استراحت يا نسيم بهشت-و ريحان-يعنى رزق طيّب و نيكو، يا گل بهشت كه در وقت مردن مى آورند كه او ببويد-و بهشتى كه در آن تنعّم كند» ، حضرت فرمود كه: اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است و امامان بعد از او عليهم السّلام (4).

و در عيون اخبار الرضا عليه السّلام از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

در شأن من اين آيه نازل شده است وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ. أُولئِكَ اَلْمُقَرَّبُونَ (5).

و در كتاب سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه: حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در حجتها كه بر مهاجران و انصار تمام نمود فرمود كه: سوگند مى دهم شما را بخدا كه آيا مى دانيد در وقتى كه نازل شد وَ اَلسّابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصارِ (6)

ص: 308


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4/308.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/643؛ امالى شيخ طوسى 72؛ امالى شيخ مفيد 298.
3- . سورۀ واقعه:88 و 89.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/652؛ تفسير برهان 4/285.
5- . عيون اخبار الرضا 2/65.
6- . سورۀ توبه:100.

وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ. أُولئِكَ اَلْمُقَرَّبُونَ پرسيدند از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از تفسير اين دو آيه، حضرت فرمود كه: خدا فرستاده است در شأن پيغمبران و اوصياء ايشان پس من بهترين پيغمبران خدا و رسولان اويم، و وصىّ من بهترين اوصياء است كه على بن ابى طالب باشد؟ همه گفتند: بلى شنيديم (1).

و شيخ طبرسى در مجمع البيان از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است كه: سابقان، چهار كسند: پسر آدم كه كشته شد؛ و سابق امّت موسى و او مؤمن آل فرعون است؛ و سابق امّت عيسى و او حبيب نجار است؛ و سابق امّت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و او على بن ابى طالب است (2).

و كلينى روايت كرده است كه: حضرت امام محمد باقر عليه السّلام به جماعتى از شيعه خطاب نمود كه: شما شيعيان خدائيد و شما ياوران خدائيد و شمائيد سابقون اوّلون و سابقون آخرون و سابقون در دنيا و سابقون در آخرت بسوى بهشت، ما ضامن شده ايم از براى شما بهشت را به ضامنى خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (3).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: اصحاب ميمنه مؤمنانند كه گناهان كرده اند و ايشان را در موقف حساب بازمى دارند، و سابقون آنهايند كه سبقت مى نمايند بسوى بهشت بى حساب (4).

و كلينى از اصبغ بن نباته روايت نموده است كه: مردى آمد به خدمت حضرت امير عليه السّلام و عرض نمود: يا امير المؤمنين! جماعتى مى گويند بنده زنا نمى كند در حالتى كه مؤمن باشد و دزدى نمى كند و شراب و ربا نمى خورد و خون حرام نمى ريزد در حالتى كه مؤمن باشد، و اين سخن سنگين است بر من و سينه ام تنگى مى كند كه بگويم اين بنده نماز را مثل من مى خواند و مردم را دعوت به اسلام مثل من مى كند و او دختر به من مى دهد و من دختر به او مى دهم و او ميراث از من مى برد و من از او، از براى گناه اندكى كه كند از ايمان بدر مى رود.

ص: 309


1- . كتاب سليم بن قيس 147 با اندكى اختلاف؛ احتجاج 1/341.
2- . مجمع البيان 5/215.
3- . كافى 8/213؛ فضائل شيعه 9؛ امالى شيخ طوسى 722؛ تفسير فرات كوفى 549.
4- . تفسير قمى 2/346.

حضرت فرمود كه: راست است آنچه گفتى و من شنيدم از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه چنين مى گفت و دليل بر اين كتاب خدا است، حق تعالى مردم را بر سه طبقه خلق نموده و سه منزلت براى ايشان قرار داده است در قرآن: اصحاب ميمنه و اصحاب مشئمه و سابقون؛ پس آنچه ذكر كرده است از امر سابقين پس ايشانند پيغمبران، بعضى مرسل و بعضى غير مرسل، و در ايشان پنج روح قرار داده است: روح القدس، و روح الايمان، و روح القوّة، و روح الشهوة، و روح البدن.

پس به روح القدس مبعوث گرديدند پيغمبران، بعضى مرسل و بعضى غير مرسل، و به اين روح چيزها را مى دانند.

و به روح ايمان عبادت مى كنند خدا را و شريك نمى گردانند به او چيزى را.

و به روح قوّت جهاد مى كنند با دشمن خود و تحصيل معاش خود مى كنند.

و به روح شهوت طعام لذيذ ميل مى نمايند و به حلال از زنهاى جوان نكاح مى كنند.

و به روح بدن راه مى روند.

پس اين جماعت آمرزيده اند يعنى معصومند، و اگر به ندرت ترك اولى و مكروهى بكنند خدا عفو مى كند و اثرش با ايشان نمى ماند؛ پس حضرت فرمود كه: خدا مى فرمايد تِلْكَ اَلرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اَللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى اِبْنَ مَرْيَمَ اَلْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ (1)يعنى: «اين پيغمبران را فزونى و زيادتى داديم بعضى از ايشان بر بعضى به فضايل، از پيغمبران كسى بود كه خدا با او سخن گفت چون حضرت موسى عليه السّلام و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و بلند كرد بعضى از ايشان را پايه هاى بسيار-كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است-و داديم عيسى پسر مريم را معجزه هاى واضح و قوّت داديم او را به روح مقدس پاكيزه» ، و در باب جميع پيغمبران فرمود وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ (2)يعنى:

«و تقويت كرد ايشان را به روحى كه از اوست» يعنى برگزيدۀ اوست يا از عطاهاى اوست،

ص: 310


1- . سورۀ بقره:253.
2- . سورۀ مجادله:22.

حضرت فرمود: يعنى گرامى داشت ايشان را به آن روح پس زيادتى داد ايشان را بغير ايشان.

پس ذكر كرد اصحاب ميمنه را و ايشان مؤمنانند چنانچه سزاوار ايمان است، و در ايشان چهار روح قرار داده: روح ايمان، روح قوّت، روح شهوت، روح بدن؛ پس پيوسته بنده اين چهار روح را كامل مى گرداند تا آنكه حالتى بر او وارد شود.

پس آن مرد گفت: يا امير المؤمنين! آن حالت كدام است؟

حضرت فرمود: امّا اول آنها پس چنان است كه حق تعالى فرموده وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ اَلْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً (1)يعنى: «و بعضى از شما برمى گردد به خسيس ترين عمرها-كه عمر خرافت باشد-تا آنكه نداند بعد از دانستن، هيچ چيزى را» ، حضرت فرمود: پس اين مرد كم مى شود از او جميع ارواح و از دين خدا بدر نمى رود زيرا كه خدا او را وارد كرده است بسوى خرافت، پس او نمى داند وقت نماز را و نمى تواند در شب و روز از براى نماز برخيزد و در صف جماعت با مردم بايستد، پس اين نقصانى است از روح ايمان و هيچ ضرر به او نمى رساند، و بعضى از ايشان هستند كه كم مى شود از او روح قوّت پس نمى تواند با دشمنان جهاد كند و قدرت بر طلب معاش ندارد، و بعضى كم مى شود از او روح شهوت به حيثيتى كه اگر خوش روترين دختران آدم بر او بگذرد ميل نمى كند بسوى او و برنمى خيزد و روح البدن در او مى ماند و راه مى رود و حركت مى كند تا ملك موت بسوى او بيايد، و اين مرد حالش خوب است زيرا كه خدا اين را نسبت به او نموده؛ و گاه هست حالتى چند او را عارض مى شود در ايام توانائى و جوانى او پس قصد گناه مى كند پس روح قوّت او را شجاع مى گرداند و روح شهوت از براى او زينت مى دهد و روح بدن او را مى كشد تا او را به گناه مى افكند و مرتكب زنا مى شود، پس چون دست بر حرام گذاشت روح ايمان از او مفارقت مى كند و برنمى گردد بسوى او تا توبه كند، پس اگر توبه كند خدا توبه اش را قبول مى كند، و اگر توبه نكند و باز عود كند به آن گناه خدا او را

ص: 311


1- . سورۀ نحل:70.

داخل آتش جهنم مى كند.

و امّا اصحاب مشئمه پس يهودند و نصارى، خدا مى فرمايد كه اَلَّذِينَ آتَيْناهُمُ اَلْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ (1)فرمود كه: يعنى مى شناسند محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و ولايت او و اهل بيت او را در تورات و انجيل چنانكه مى شناسند فرزندان خود را در خانه هاى خود؛ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (2)يعنى: «و بدرستى كه جماعتى از ايشان مى پوشانند حق را و حال آنكه مى دانند» ؛ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ (3)فرمود كه: «حق از جانب پروردگار توست» كه تو رسولى بسوى ايشان؛ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (4)«پس مباش تو البته از جملۀ شك كنندگان» ، پس چون آنچه را مى دانستند دانسته انكار كردند خدا ايشان را به اين مبتلا كرد، پس سلب كرد از ايشان روح ايمان را و ساكن گردانيد در بدن ايشان سه روح را: روح قوّت، و روح شهوت؛ و روح بدن را، پس اضافه كرد و نسبت داد ايشان را به چهار پايان، پس فرمود إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ (5)يعنى: «نيستند آنها مگر مانند چهار پايان» زيرا كه چهار پا بار برمى دارد به روح قوّت، و علف مى خورد به روح شهوت، و راه مى رود به روح بدن.

پس آن سائل گفت: زنده گردانيدى دل مرا به اذن و توفيق خدا اى امير المؤمنين (6).

و ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ اَلْيَمِينِ (7)تا آخر، يعنى: «پس اگر بوده باشد آن ميّت از اصحاب يمين» پس سلام بر تو باد اى صاحب اليمين از جانب اصحاب اليمين كه برادران تواند سلام مى كنند بر

ص: 312


1- . سورۀ بقره:146.
2- . سورۀ بقره:146.
3- . سورۀ بقره:147.
4- . سورۀ بقره:147.
5- . سورۀ فرقان:44.
6- . كافى 2/281؛ بصائر الدرجات 449.
7- . سورۀ واقعه:90.

تو، چنانچه اكثر مفسران گفته اند (1)؛ و حضرت در اين حديث فرمود كه: اصحاب اليمين شيعه اند، حق تعالى به پيغمبرش مى گويد: پس سلام مر تو را باد از اصحاب يمين يعنى تو سالمى از ايشان كه فرزندان تو را نمى كشند (2).

و در روايت ديگر فرمود كه: ايشان شيعيان و دوستان مايند (3).

و در كتاب تأويل الآيات از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: [خداى عز و جل مى فرمايد:] (4)متوجه نشد بسوى من احدى از خلق من كه محبوبتر باشد بسوى من از دعاكننده كه بخواند مرا و سؤال كند بحقّ محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او، بدرستى كه كلماتى كه آدم عليه السّلام اخذ كرد از پروردگارش و به آن توبه اش مقبول شد اين بود كه گفت: «اللّهمّ انت وليّي في نعمتي و القادر على طلبتي و قد تعلم حاجتي فاسئلك بحقّ محمّد و آل محمّد الاّ رحمتني و غفرت زلّتي» يعنى: «خداوندا! توئى صاحب اختيار من در نعمت من، و توئى قادر بر طلب و سؤالى كه از تو مى كنم، و بتحقيق كه مى دانى حاجت مرا، پس سؤال مى كنم از تو بحقّ محمد و آل محمد كه البته مرا رحم كنى و بيامرزى لغزش مرا» .

پس حضرت عزت وحى كرد بسوى او كه: اى آدم! من ولىّ نعمت توام و قادرم بر دادن مطلوب تو و بتحقيق مى دانم حاجت تو را، پس بگو چرا سؤال كردى از من بحقّ اين جماعت؟

آدم گفت: اى پروردگار من! چون دميدى در من روح را سر بلند كردم بسوى عرش تو ناگاه ديدم كه بر دور آن نوشته بود «لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه» پس دانستم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گرامى ترين خلق است نزد تو، پس نامها را بر من عرض كردى، پس از جملۀ آنها كه بر من گذشتند از اصحاب يمين آل محمد عليهم السّلام و شيعيان ايشان بودند پس دانستم كه ايشان نزديكترين خلقند بسوى تو.

ص: 313


1- . تفسير كشاف 4/470؛ تفسير بيضاوى 4/240.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/651.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/651.
4- . عبارت داخل كروشه از متن عربى روايت اضافه شد.

حق تعالى فرمود كه: راست گفتى اى آدم (1).

و ايضا روايت كرده است از آن حضرت كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود به حضرت امير عليه السّلام كه: توئى كه خدا حجت گرفت به تو در ابتداى آفرينش در وقتى كه ايشان را بازداشت نزد خود و ايشان شبحى چند بودند پس به ايشان فرمود كه: آيا من پروردگار شما نبودم؟ گفتند: بلى، فرمود كه: آيا محمد رسول من نيست؟ گفتند: بلى، فرمود كه: آيا على امير مؤمنان و پادشاه ايشان نيست؟ پس همۀ خلق ابا كردند و تكبر ورزيده طغيان كردند از ولايت تو مگر نفر قليلى و ايشان در نهايت قلّت و كمى اند و ايشانند اصحاب يمين (2).

و ايضا روايت كرده است كه: از حضرت باقر عليه السّلام پرسيدند از تفسير قول خدا فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِينَ (3)، فرمود كه: مقرّبان آنهايند كه نزد امام قربى و منزلتى دارند؛ پس پرسيدند از اصحاب اليمين، فرمود كه: هر كه اقرار به امامت ائمۀ حق دارد داخل اصحاب اليمين است؛ پرسيدند از تفسير وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنَ اَلْمُكَذِّبِينَ اَلضّالِّينَ (4)يعنى: «اگر باشد ميّت از تكذيب كنندگان پيغمبران و از گمراهان» پس از براى اوست نزلى و پيشكشى از حميم گرم جهنم و در آوردن در آتش سوزان، حضرت فرمود كه: ايشان جماعتى اند كه تكذيب امام كنند (5).

و كلينى روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردند از تفسير قول خدا ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ. قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ اَلْمُصَلِّينَ (6)يعنى: اصحاب اليمين سؤال مى كنند از مجرمان و كافران كه «چه چيز درآورد شما را در جهنم؟ ايشان جواب گويند: نبوديم از

ص: 314


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/651.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/652؛ امالى شيخ طوسى 232-233؛ بشارة المصطفى 118.
3- . سورۀ واقعه:88.
4- . سورۀ واقعه:92.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/653-654.
6- . سورۀ مدثر:42 و 43.

مصلّيان» بنا بر مشهور يعنى از نمازگزارندگان، و در اين روايت حضرت فرمود كه:

«مصلّى» در اين آيه به معنى نمازگزارنده نيست بلكه در برابر «سابق» است (1)؛ و در گرو تاختن اسبان، ده اسب مى باشند كه هر يك نامى دارند، آن كه پيش از همه است آن را «سابق» مى نامند، و «مجلّى» نيز مى گويند، و بعد از آن «مصلّى» است كه سرش محاذى دو استخوان جانب راست و چپ دم «سابق» است؛ پس سابقون، ائمه عليه السّلام اند كه بر همۀ امّت پيشى گرفته اند در عقايد و اعمال؛ و مصلّى، شيعۀ ايشان است كه مى خواهد خود را به ايشان ملحق نمايد و متابعت ايشان مى نمايد امّا در درجه از ايشان پست تر است، و اين معنى انسب است به سياق آيه، زيرا كه مخالفت در اصول دين انسب است به احوال مجرمان و مشركان از مخالفت در فروع كه نماز باشد.

و همچنين وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ اَلْمِسْكِينَ (2)يعنى «طعام نمى داديم درويش را» ، آن نيز در حديث وارد شده است كه مراد دادن خمس است به آل محمد عليهم السّلام (3)، پس آن را نيز به اصول دين مى توان برگردانيد.

و ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود در تفسير آيۀ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ. إِلاّ أَصْحابَ اَلْيَمِينِ (4)يعنى: «هر نفسى به آنچه كرده است از اقوال و اعمال مرهون است، مگر اصحاب اليمين» ، حضرت فرمود كه: اصحاب يمين شيعيان ما اهل بيتند؛ و فرمود در تفسير تتمۀ آيه فِي جَنّاتٍ يَتَساءَلُونَ. عَنِ اَلْمُجْرِمِينَ (5)است كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حضرت امير عليه السّلام فرمود: يا على! مجرمان آنهايند كه انكار ولايت و امامت تو كرده اند؛ و فرمود كه: چون از ايشان بپرسند كه چه چيز شما را به جهنم درآورد؟ گويند: نبوديم از نمازگزارندگان و طعام نمى داديم به درويشان و شروع

ص: 315


1- . كافى 1/419؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/357-358.
2- . سورۀ مدثر:44.
3- . تفسير قمى 2/395.
4- . سورۀ مدثر:38 و 39.
5- . سورۀ مدثر:40 و 41.

مى كرديم در باطل با شروع كنندگان، چون اينها را گويند به ايشان، اصحاب يمين به ايشان گويند كه: اينها باعث دخول جهنم و خلود در آن نمى شود، ديگر بگوئيد كه چه مى كرديد؟ ايشان گويند: وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ اَلدِّينِ. حَتّى أَتانَا اَلْيَقِينُ (1)يعنى «و بوديم كه تكذيب مى كرديم به روز جزا تا آمد ما را مرگ متيقّن» ، حضرت فرمود كه: چون اين را گويند، اصحاب يمين به ايشان گويند كه: اين است كه شما را به جهنم آورده اى اشقيا؛ و فرمود كه: يوم الدين روز ميثاق است كه پيمان ولايت تو را از ايشان گرفتند و ايشان تكذيب كردند و باور نداشتند و طغيان و تكبر نمودند (2).

و على بن ابراهيم از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده است در تفسير آيۀ كريمۀ كَلاّ إِنَّ كِتابَ اَلفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ (3)يعنى: «چنين نيست كه شما گمان مى كنيد كه قيامت نخواهد بود، بدرستى كه نامۀ اعمال فجور كنندگان در سجّين است» يا در نامۀ ايشان نوشته شده است كه روح ايشان در آنجا است و آن در هفتم طبقۀ زمين است يا چاهى است در جهنم، يا آنكه سجّين نامۀ عمل ايشان است؛ حضرت فرمود كه: مراد از فجّار كه در اين آيه مذكور شده ابو بكر و عمر و اتباع ايشان است؛ بعد از اين فرموده وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ. اَلَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ اَلدِّينِ (4)يعنى: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان كه تكذيب مى كنند و دروغ مى پندارند روز جزا را» ، حضرت فرمود كه: ايشان ابو بكر و عمرند؛ وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ. إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ (5)يعنى: «و تكذيب نمى كند به روز جزا مگر هر تجاوزكننده از حد و گناهكار، هرگاه خوانده مى شود بر او آيات ما مى گويد: اين افسانه هاى پيشينيان است» ؛ تا آنجا كه فرمود ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا اَلْجَحِيمِ (6)يعنى: «بدرستى كه ايشان افروزندۀ آتش جهنمند» ،

ص: 316


1- . سورۀ مدثر:46 و 47.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/738.
3- . سورۀ مطففين:7.
4- . سورۀ مطففين:10 و 11.
5- . سورۀ مطففين:12 و 13.
6- . سورۀ مطففين:16.

حضرت فرمود كه: اين آيات همه در شأن ابو بكر و عمر است كه ايشان تكذيب حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى كردند؛ و بعد از اين فرموده است عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا اَلْمُقَرَّبُونَ (1)، حضرت فرمود كه: مقرّبون حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام اند (2).

و ايضا به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: خدا خلق كرد ما را از بلندترين مراتب علّيّين و خلق كرد دلهاى شيعيان ما را از آنچه بدنهاى ما را از آن خلق كرد، پس دلهاى ايشان ميل مى كند بسوى ما زيرا كه خلق شده است از آنچه دلهاى ما از آن خلق شده، پس اين آيۀ كريمه را تلاوت فرمود كَلاّ إِنَّ كِتابَ اَلْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ. وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ. كِتابٌ مَرْقُومٌ. يَشْهَدُهُ اَلْمُقَرَّبُونَ (3)يعنى: «نه چنين است، بدرستى كه نامه هاى اعمال ابرار و نيكوكاران در علّيّين است، و چه خبر داده است تو را كه چه چيز است علّيّون؟ نامه اى است نوشته شده و واضح كه حاضرند نزد آن نامه و حفظ مى كنند آن را يا در روز قيامت گواهى مى دهند بر آن مقرّبان» يا آنكه علّيّون نام محل آن كتاب است كه آسمان هفتم باشد يا سدرة المنتهى يا بهشت؛ پس فرمود يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ.

خِتامُهُ مِسْكٌ (4) يعنى: «مى آشامانند به ايشان از شراب خالص مهر كرده اى كه مهر به آن به مشك زده» حضرت فرمود كه: آبى است كه هرگاه بياشامد آن را مؤمن بوى مشك از آن مى آيد؛ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ اَلْمُتَنافِسُونَ (5)يعنى: «در اين بايد رغبت كنند رغبت كنندگان» ، حضرت فرمود: يعنى در اينكه ذكر كرديم ثوابى هست كه طلب مى نمايند آن را مؤمنان؛ وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ (6)يعنى: «آنچه با آن ممزوج مى گردانند، از چشمۀ تسنيم

ص: 317


1- . سورۀ مطففين:28.
2- . تفسير قمى 2/410-411، و در آنجا قسمتى از روايت از على بن ابراهيم و قسمتى از امام باقر عليه السّلام و قسمتى از امام صادق عليه السّلام است.
3- . سورۀ مطففين:18-21.
4- . سورۀ مطففين:25 و 26.
5- . سورۀ مطففين:26.
6- . سورۀ مطففين:27.

است» ، حضرت فرمود كه: «تسنيم» بهترين شرابهاى اهل بهشت است و آن را براى آن تسنيم مى نامند كه از مكان بلندى مى ريزد در خانه هاى ايشان؛ عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا اَلْمُقَرَّبُونَ (1)، حضرت فرمود كه: يعنى تسنيم چشمه اى است كه مقرّبان خالص آن را مى آشامند و ممزوج به چيز ديگر نمى گردانند، و مقرّبان، آل محمد عليهم السّلام اند، خدا مى فرمايد وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ. أُولئِكَ اَلْمُقَرَّبُونَ (2)يعنى: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خديجۀ كبرى و على بن ابى طالب عليه السّلام و امامان از ذرّيّۀ ايشان نيز ملحقند به ايشان، خداى تعالى مى فرمايد أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ (3)يعنى: «ملحق گردانيديم به ايشان ذرّيّات ايشان را» ، و مقرّبان از تسنيم مى نوشند بحت و صرف آن را و ساير مؤمنان ممزوج آن را مى آشامند (4).

پس على بن ابراهيم گفته كه: پس از اين جهت وصف كرد خدا مجرمانى را كه استهزا مى كنند به مؤمنان و مى خندند به ايشان و چشمك مى زنند به ايشان، پس فرمود كه: إِنَّ اَلَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ اَلَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ (5)يعنى «آنها كه مجرم شدند و شرك آورده بودند، بر آنها كه ايمان آوردند مى خنديدند» ، وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ (6)«و چون مؤمنان مى گذشتند به ايشان به چشم اشاره ها مى كردند» ، وَ إِذَا اِنْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ اِنْقَلَبُوا فَكِهِينَ (7)«و چون بازمى گرديدند بسوى اهل خود بازمى گرديدند تنعّم كنندگان به مذمّت ايشان» ، وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ (8)«و چون مى ديدند مؤمنان را

ص: 318


1- . سورۀ مطففين:28.
2- . سورۀ واقعه:10 و 11.
3- . سورۀ طور:21.
4- . تفسير قمى 2/411.
5- . سورۀ مطففين:29.
6- . سورۀ مطففين:30.
7- . سورۀ مطففين:31.
8- . سورۀ مطففين:32.

مى گفتند: اين جماعت گمراهانند» ، وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ (1)حق تعالى مى فرمايد كه: «فرستاده نشدند ايشان بر مؤمنان حفظ كنندگان اعمال ايشان» ، فَالْيَوْمَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنَ اَلْكُفّارِ يَضْحَكُونَ (2)«پس امروز-كه قيامت باشد-آنان كه ايمان آوردند به حال كافران مى خندند» ، عَلَى اَلْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (3)«در حالتى كه بر تختها تكيه زده اند و نظر مى كنند» به احوال اهل جهنم، هَلْ ثُوِّبَ اَلْكُفّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (4)، حضرت فرمود كه: يعنى «آيا جزا دادم كافران را به آنچه كرده بودند ايشان» (5).

و به روايت ديگر فرمود كه: اَلَّذِينَ أَجْرَمُوا ابو بكر و عمر و اتباع ايشانند كه مى خنديدند و به چشم اشاره مى كردند به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اتباع آن حضرت (6).

و در مجمع البيان روايت كرده است كه: كانُوا مِنَ اَلَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ در شأن على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده، و سببش آن بود كه روزى در ميان جمعى از مسلمانان بود و آمدند به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس استهزاء كردند به ايشان منافقان و خنديدند و اشاره ها به چشم به يكديگر كردند پس برگشتند بسوى اصحاب خود و گفتند: ديديم امروز اصلع را (يعنى امير المؤمنين كه موى پيش سر كم داشت) ، پس خنديديم بر او؛ در آن وقت اين آيه نازل شد. اين را از مقاتل و كلينى روايت كرده (7).

و ابو القاسم حسكانى در شواهد التنزيل روايت نموده است از ابن عباس كه: اَلَّذِينَ أَجْرَمُوا منافقان قريشند، و اَلَّذِينَ آمَنُوا على بن ابى طالب عليه السّلام است (8).

ابن شهر آشوب روايت كرده است كه حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام فرمود كه: هر چه

ص: 319


1- . سورۀ مطففين:33.
2- . سورۀ مطففين:34.
3- . سورۀ مطففين:35.
4- . سورۀ مطففين:36.
5- . تفسير قمى 2/412.
6- . تفسير قمى 2/411.
7- . مجمع البيان 5/457، و در آن بجاى كلينى، كلبى آمده است.
8- . مجمع البيان 5/457؛ تفسير حبرى 327؛ شواهد التنزيل 2/427.

در كتاب خدا إِنَّ اَلْأَبْرارَ واقع شده پس بخدا سوگند كه اراده نكرده است مگر على بن ابى طالب و فاطمه و من و حسين عليهم السّلام را، زيرا كه ما نيكوكارانيم با پدران و مادران خود و دلهاى ما بلند شده به طاعتها و نيكيها و بيزار شده از دنيا و محبت آن و اطاعت كرده ايم خدا را در جميع فرايض او و ايمان كامل آورده ايم به يگانگى او و تصديق تمام كرده ايم رسول او را (1).

و از حضرت كاظم عليه السّلام روايت كرده است كه: «فجّار» آنهايند كه فجور كرده اند در حقّ ائمه عليهم السّلام و عدوان و طغيان كرده اند در حقّ ايشان (2).

و در مجمع البيان از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه: «سجّين» پست تر چاهى است در جهنم كه سرش گشوده است؛ و «فلق» چاهى است در جهنم كه سرش پوشيده است (3).

و از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است: امّا مؤمنون پس بالا مى برند اعمال ايشان و ارواح ايشان را بسوى آسمان پس گشوده مى شود براى ايشان درهاى آسمان؛ و امّا كافر پس عمل و روح او را بالا مى برند تا آنكه به آسمان مى رسد پس منادى ندا مى كند كه:

ببريد آن را بسوى سجّين و آن واديى است در حضرموت كه آن را برهوت مى گويند (4).

و على بن ابراهيم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: سجّين، زمين هفتم است؛ و علّيّون؛ آسمان هفتم است (5).

و از حضرت امام حسن عليه السّلام روايت كرده است كه: مردم محشور مى شوند نزد صخرۀ بيت المقدس پس اهل بهشت از جانب راست صخره محشور مى گردند و جهنم را از جانب چپ صخره در منتهاى زمين هفتم قرار مى دهند، و فلق و سجين در آنجا است (6).

ص: 320


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4/5.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4/308؛ كافى 1/435؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/772.
3- . مجمع البيان 5/453.
4- . مجمع البيان 2/418.
5- . تفسير قمى 2/410.
6- . تفسير قمى 2/272.

و كلينى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: ملك عمل بنده را بالا مى برد شاد و خرم، و چون حسناتش را بالا برد حق تعالى فرمايد: ببريد عملش را بسوى سجّين كه غرض او از اين عمل، غير من بود (1).

و ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى إِنَّ اَلْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ. وَ إِنَّ اَلْفُجّارَ لَفِي جَحِيمٍ (2)يعنى: «بدرستى كه ابرار و نيكوكاران در نعيم بهشتند و فجّار و كافران در آتش افروختۀ جهنمند» ، حضرت فرمود كه: ابرار، مائيم؛ و فجّار، دشمنان مايند (3).

و ايضا روايت كرده است در تفسير وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ. كِتابٌ مَرْقُومٌ (4)تا آخر آيه، يعنى مرقوم است به خير كه محبت محمد و آل محمد عليهم السّلام است (5).

و ايضا روايت كرده است از ابن عباس در تفسير آيۀ كريمۀ أَمْ نَجْعَلُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي اَلْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ اَلْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ (6)يعنى: «آيا مى گردانيم آنان را كه ايمان آورده اند و كرده اند اعمال شايسته مانند افساد كنندگان در زمين يا مى گردانيم پرهيزكاران را مانند بدكاران» .

ابن عباس گفت كه: آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالحه كرده اند، على عليه السّلام و حمزه و عبيده است؛ و افساد كنندگان در زمين، عتبه و شيبه و وليدند كه بدست آنها كشته شدند؛ و پرهيزكاران، على عليه السّلام و اصحاب اويند؛ و فجّار، معاويه و اصحاب او (7).

ص: 321


1- . كافى 2/294-295.
2- . سورۀ انفطار 13 و 14.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/771.
4- . سورۀ مطففين:19 و 20.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/775.
6- . سورۀ ص:28.
7- . تأويل الآيات الظاهرة 2/503؛ رجوع شود به تفسير حبرى 314؛ شواهد التنزيل 2/173.

فصل چهاردهم: در بيان اخبارى كه در باب تأويل صراط و سبيل و اشباه اينها

به ائمۀ هدى عليهم السّلام وارد شده است

در تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام و معاني الاخبار مذكور است كه: حضرت فرمود در تفسير قول حق تعالى اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِيمَ (1)يعنى: دائم گردان از براى ما توفيق خود را كه به آن اطاعت تو كرديم در ايّام گذشتۀ خود تا اطاعت كنيم تو را در آيندۀ عمرهاى خود، و صراط مستقيم يعنى راه راست و آن دو صراط است: يكى صراط دنيا است و ديگرى صراط در آخرت؛ امّا صراط مستقيم دنيا آن است كه از غلو پست تر باشد و از تقصير بلندتر باشد و راست باشد و ميل بسوى چيزى از باطل نداشته باشد، و صراط ديگر راه مؤمنان است بسوى بهشت در آخرت كه راست است و ميل نمى كند از بهشت بسوى جهنم و نه غير جهنم.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه: يعنى ارشاد كن ما را بسوى راه راست و بسوى ملازمت راهى كه مى رساند اين كس را بسوى محبت تو و مى رساند به دين تو و مانع است از آنكه متابعت خواهشهاى نفس خود بكنيم يا عمل كنيم به رأيهاى خود و هلاك شويم (2).

صِراطَ اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ (3) فرمودند كه: يعنى بگوئيد: هدايت كن ما را به راه آن جماعتى كه انعام كرده اى بر ايشان به توفيق دادن از براى دين خود و طاعت خود،

ص: 322


1- . سورۀ فاتحه:6.
2- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 44؛ معاني الاخبار 33.
3- . سورۀ فاتحه:7.

و ايشان آن جماعتند كه خدا در شأن ايشان فرموده وَ مَنْ يُطِعِ اَللّهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلصِّدِّيقِينَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ اَلصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً (1)يعنى: «هر كه اطاعت كند خدا و رسول را پس اين جماعت با آنهايند كه خدا انعام كرده است بر ايشان از پيغمبران و بسيار تصديق كنندگان ايشان و شهيدان و صالحان» (2).

و حضرت امير عليه السّلام روايت فرموده است كه: نيستند اين جماعت كه خدا انعام كرده است بر ايشان به مال و صحت بدن اگر چه اينها نيز نعمتهاى ظاهرۀ خدا است، مگر نمى بينيد كه اين جماعت اين نعمتهاى ظاهره را مى دارند بعضى كافر مى باشند و بعضى فاسق، و خدا شما را امر نمى كند كه شما دعا كنيد تا خدا شما را به راه ايشان ارشاد نمايد بلكه امر نموده است شما را كه دعا كنيد تا شما را ارشاد نمايد به راه آن جماعتى كه خدا انعام كرده است بر ايشان به ايمان به خدا و تصديق رسولان خدا و ولايت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل طيبين او را و اصحاب نيكان و برگزيدگان او، و به تقيۀ نيكوئى كه سالم مانند به آن از شرّ بندگان خدا و زيادتى در گناهان دشمنان خدا و كفر ايشان به اينكه با ايشان مدارا كنيد و ايشان را تحريص به آزار خود و آزار مؤمنان ديگر نكنيد، و بشناسيد حقوق برادران مؤمن خود را زيرا كه هيچ بنده و كنيزى از بندگان و كنيزان خدا نيست كه دوستى با محمد و آل محمد بكند و دشمنى با دشمنان آنان بكند مگر آنكه از عذاب خدا قلعۀ منيعى و سپر حصينى اخذ كرده است، و هر بنده و كنيزى كه مدارا كند با بندگان خدا به بهترين مداراها كه داخل نشود به سبب آن در باطلى و بيرون نرود به سبب آن از حقّى البته حق تعالى هر نفس او را ثواب تسبيحى دهد و عملش را قبول كند و عطا كند او را به صبرى كه بر كتمان اسرار ما كرده و خشمى كه فرو برده به سبب آنچه از دشمنان ما شنيده ثواب كسى كه در راه خدا به خون خود بغلطد، و هر بنده اى كه حقوق برادران مؤمن خود را به قدر طاقت خود ادا كند و عطا نمايد به ايشان آن قدر كه او را ممكن باشد و راضى شود از آنها به آنكه عفو كند از بديهاى ايشان و لغزشى كه از ايشان صادر شود در جزاى آنها مبالغه نكند و بيامرزد

ص: 323


1- . سورۀ نساء:69.
2- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 47؛ معاني الاخبار 36.

بديهاى ايشان را، خداوند عالم در روز قيامت به او گويد كه: اى بندۀ من! ادا كردى حقوق برادران مؤمن خود را و بر ايشان تنگ نگرفتى در حقوقى كه به آنها داشتى و من بخشنده تر و كريمتر و سزاوارترم به آنچه تو كرده اى از مسامحه و كرم، پس من امروز به تو عطا مى كنم آنچه تو را وعده داده بودم و زياده بر آن عطا مى كنم از فضل واسع خود و بر تو تنگ نمى گيرم در تقصيراتى كه كرده اى در بعضى از حقوق من. پس خدا ملحق مى گرداند او را به محمد و آل او و قرار خواهد داد او را در ميان نيكان شيعيان ايشان (1).

و در معاني الاخبار به سند معتبر روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردند از صراط، فرمود: آن طريق بسوى معرفت خداست، و صراط دو صراط است:

صراط دنيا و صراط آخرت؛ امّا صراط دنيا، پس آن امام است كه اطاعت او واجب است، كسى كه او را بشناسد در دنيا و پيروى كند هدايت او را مى گذرد بر صراطى كه آن جسر جهنم است در آخرت، و هر كه نشناسد او را در دنيا مى لغزد قدم او از صراط در آخرت و مى افتد در آتش جهنم (2).

و ايضا به سند حسن از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِيمَ ترجمه اش آن است كه: «هدايت كن ما را به راه راست» ، فرمود كه:

صراط مستقيم، امير المؤمنين عليه السّلام است و شناختن او، و دليل بر اين، آن است كه حق تعالى مى فرمايد وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ اَلْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (3)يعنى امير المؤمنين عليه السّلام در امّ الكتاب كه سورۀ حمد است مذكور است در آيۀ اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِيمَ (4)؛ و صراط مستقيم، على عليه السّلام است كه عالم است به حكم و معارف ربانى، و مفسران ضمير را راجع به قرآن گرفته اند و امّ الكتاب را به لوح محفوظ تفسير نموده اند (5)، يعنى قرآن در لوح محفوظ كه

ص: 324


1- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 48-49؛ معاني الاخبار 36-37.
2- . معاني الاخبار 32.
3- . سورۀ زخرف:4.
4- . معاني الاخبار 32-33؛ تفسير قمى 1/28.
5- . تفسير تبيان 9/180؛ تفسير بغوى 4/133.

نزد ماست بلند مرتبه و محكم است، يا ظاهر كنندۀ حكمت است، و بنا به آنچه ما سابقا تحقيق كرديم كه على عليه السّلام كتاب ناطق است مى توان با ظاهر آيه نيز منطبق ساخت.

و ايضا به سند معتبر از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت نموده است كه: ميان خدا و حجت او كه امام زمان است حجابى و پرده اى نيست، مائيم درهاى علم الهى و مائيم صراط مستقيم و مائيم صندوق علم خدا و بيان كنندۀ وحى خدا و مائيم اركان توحيد خدا و مائيم محلّ رازهاى خدا (1).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير صِراطَ اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ يعنى: «راه آن جماعتى كه انعام كرده اى بر ايشان» فرمود كه: مراد محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و ذرّيّۀ او (2).

و على بن ابراهيم به سند كالصحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: مائيم بخدا سوگند آنها كه خدا امر كرده است به اطاعت ايشان، هر كه خواهد از اين راه برود و هر كه خواهد از آن راه، و بخدا سوگند كه چاره اى نمى يابند از بازگشت بسوى ما، مائيم و اللّه آن سبيل و راهى كه خدا امر كرده است شما را به متابعت آن، و مائيم و اللّه صراط مستقيم (3).

و ايضا روايت كرده است به سند كالصحيح از آن حضرت كه: آخر سورۀ حمد را چنين خواندند: «اهدنا الصراط المستقيم صراط من انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين» يعنى: هدايت كن ما را به راه راست راه آنها كه انعام كرده اى بر ايشان، نه راه آنها كه غضب نموده اى بر ايشان و نه راه گمراهان؛ حضرت فرمود: آنها كه غضب كرده اى بر ايشان، ناصبيانند-يعنى مجموع سنّيان غير مستضعفين يا آنها كه عداوت اهل بيت عليهم السّلام دارند-و گمراهان يهودند و نصارى (4).

ص: 325


1- . معاني الاخبار 35.
2- . معاني الاخبار 36.
3- . تفسير قمى 2/66-67.
4- . تفسير قمى 1/29.

و ايضا به سند كالصحيح ديگر از آن حضرت روايت نموده است كه: مغضوب عليهم ناصبيانند، و ضالّين شك كنندگانند كه امام را نمى شناسند (1).

و ابن شهر آشوب از تفسير وكيع كه از مفسران عامه است روايت كرده از ابن عباس در تفسير اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِيمَ كه: يعنى بگوئيد اى گروه بندگان: ارشاد و هدايت كن ما را بسوى محبت پيغمبر و اهل بيت او عليهم السّلام (2).

و از تفسير ثعلبى روايت كرده است از ابى بريده كه: صراط مستقيم، راه محمد و آل اوست (3).

و در كشف الغمه از محدث حنبلى روايت كرده است از بريده مثل اين را (4).

و على بن ابراهيم روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (5)يعنى: «بدرستى كه اين راه من است راه راست پس متابعت كنيد آن را و متابعت مكنيد راههاى مختلف را كه آن راهها جدا كند شما را از راه حق، اين اتّباع را وصيت كرد خدا شما را به آن شايد شما بپرهيزيد از گمراهى» .

حضرت فرمود كه: صراط مستقيم در اين آيه، امام است؛ و سبل كه نهى از متابعت آنها در آيه مذكور شده، راه غير امام است؛ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ يعنى: پراكنده شويد و اختلاف كنيد در امام (6).

و از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: مائيم سبيل خدا؛ هر كه

ص: 326


1- . تفسير قمى 1/29؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/31.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 3/89؛ شواهد التنزيل 1/75.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 3/89، و در آن بجاى «ابى بريده» ، «بريده» است؛ شواهد التنزيل 1/74؛ طرائف 131.
4- . كشف الغمة 1/316.
5- . سورۀ انعام:153.
6- . تفسير قمى 1/221.

نخواهد، در آن راههاى ديگر سبلى است كه خدا نهى از متابعت آنها كرده است (1).

و ايضا روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى وَ إِنَّ اَللّهَ لَهادِ اَلَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (2)يعنى: «بتحقيق كه خدا هدايت كننده است آنها را كه ايمان آورده اند بسوى راه راست» ، فرمود كه: يعنى هدايت مى كند بسوى امام يقين (3).

و در كتاب تأويل الآيات به سند كالصحيح از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تأويل وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً كه مراد راه امامت است، پس متابعت كنيد او را، وَ لا تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ مراد راههاى ديگر است غير راه امامت (4).

و از كتاب نهج الايمان روايت كرده است از ابو بريدۀ اسلمى كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعد از نزول اين آيه فرمود كه: از خدا سؤال نمودم كه اين آيه را در شأن على قرار دهد و خدا چنين كرد (5).

و در تفسير فرات از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تأويل وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً كه: مراد على بن ابى طالب و امامان از فرزندان فاطمه عليهم السّلام است، ايشانند صراط خدا و كسى كه ايشان را بخواهد، به راههاى ديگر نمى رود (6).

و ابن شهر آشوب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى وَ لا تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ : مائيم راه خدا براى كسى كه اقتدا به ما كند و مائيم هدايت كنندگان بسوى بهشت و مائيم حلقه ها و عروه هاى اسلام (7).

و ايضا از آن حضرت روايت كرده است در تفسير آيۀ كريمۀ وَ اَلَّذِينَ جاهَدُوا فِينا

ص: 327


1- . تفسير قمى 1/221، و عبارت در آنجا به اين شكل است: «هر كه نخواهد پس او كافر است» .
2- . سورۀ حج:54.
3- . تفسير قمى 2/86.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 1/167.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 1/167.
6- . تفسير فرات كوفى 137.
7- . مناقب ابن شهر آشوب 4/307.

لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا (1) يعنى: «و آنها كه جهاد كردند در راه دين ما هرآينه بنمائيم به ايشان راههاى خود را» ، فرمود كه: اين آيه در شأن آل محمد و شيعيان ايشان نازل شده است (2).

و ايضا از آن حضرت روايت نموده است در تفسير وَ اِتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ (3)يعنى: «متابعت و پيروى كن راه آن كسى را كه بازگشت مى كند بسوى من» ، فرمود كه:

يعنى پيروى كن راه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام را (4).

و على بن ابراهيم روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (5)«و بدرستى كه تو هرآينه مى خوانى ايشان را بسوى صراط مستقيم» ، فرمود كه: يعنى بسوى ولايت امير المؤمنين عليه السّلام (6).

و ايضا روايت كرده است در تفسير قول الهى وَ إِنَّ اَلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ اَلصِّراطِ لَناكِبُونَ (7)يعنى: «و بدرستى كه آنها كه ايمان نمى آورند به آخرت، ايشان از راه راست عدول كنندگانند» ، فرمود كه: يعنى از امام عدول مى كنند (8).

و در مناقب از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد آن است كه عدول كنندگان از ولايت ما (9).

و محمد بن العباس به سندهاى بسيار روايت كرده است كه: مراد از صراط، ولايت اهل بيت عليهم السّلام است (10).

ص: 328


1- . سورۀ عنكبوت:69.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4/308.
3- . سورۀ لقمان:15.
4- . مناقب ابن شهر آشوب 4/308.
5- . سورۀ مؤمنون:73.
6- . تفسير قمى 2/92.
7- . سورۀ مؤمنون:74.
8- . تفسير قمى 2/93.
9- . مناقب ابن شهر آشوب 3/90.
10- . تأويل الآيات الظاهرة 1/355. همچنين رجوع شود به شواهد التنزيل 1/524؛ تفسير فرات كوفى 278؛ فرائد السمطين 2/300.

و ايضا در مناقب از ابن عباس روايت كرده است در تفسير آيۀ كريمۀ مباركۀ فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ اَلصِّراطِ اَلسَّوِيِّ وَ مَنِ اِهْتَدى (1)يعنى: «زود باشد كه بدانيد كه كيست اصحاب راه راست و كيست راه يافته به حق» ، حضرت فرمود كه: اصحاب صراط سوىّ و اللّه محمد است و اهل بيت او؛ و هدايت يافته، اصحاب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اند (2).

و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام مروى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر بنده اى از بندگان خدا و هر كنيزى از كنيزان خدا كه با امير المؤمنين عليه السّلام در ظاهر بيعت كند و در باطن بيعت را بشكند و بر نفاق خود ثابت بماند، چون ملك موت براى قبض روح او بيايد متمثل شوند براى او شيطان و اعوان او، و متمثل گردد براى او آتشهاى جهنم و اصناف عذابهاى آن، و متمثل گردانند ايضا از براى او بهشتها و منازلى كه از براى او مقرر كرده بودند در آنها، اگر وفا مى كرد به بيعت خود و باقى مى ماند بر ايمان خود در آن منازل ساكن مى شد، پس ملك موت به او مى گويد كه: نظر كن بسوى آن بهشتها كه قدر حسن و بهجت و سرور آن را نمى داند بغير پروردگار عالميان، از براى تو مهيّا بود اگر باقى مى ماندى بر ولايت خود نسبت به برادر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بازگشت تو بسوى اين منزلها بود در روز قيامت، و ليكن بيعت را شكستى و مخالفت كردى پس اين آتشها و اصناف عذابهاى آن و زبانه هاى آن و افعى هاى دهان گشادۀ آن و عقربهاى دمها بلند كردۀ آن و درنده هاى نيشها آويختۀ آن و ساير اصناف عذابهاى آن، آنها همه از توست و بازگشت تو بسوى آنهاست، پس در اين وقت مى گويد يا لَيْتَنِي اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِيلاً (3)يعنى: «اى كاش كه اخذ كرده بودم با رسول راهى» و كاش كه قبول كرده بودم آنچه مرا به آن امر كرده بود و بر خود لازم ساخته بودم از موالات على عليه السّلام آنچه لازم كرده بود (4).

و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: حضرت اين آيه را

ص: 329


1- . سورۀ طه:135.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 3/90؛ شواهد التنزيل 1/499.
3- . سورۀ فرقان:27.
4- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 131؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/373-374.

تلاوت فرمود وَ يَوْمَ يَعَضُّ اَلظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِيلاً.

يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً (1) يعنى: «روزى كه بگزد ستمكار از روى پشيمانى بر دستهاى خود و بگويد: اى كاش كه فرا گرفته بودم با پيغمبر خدا راهى كه فرموده بود، اى واى بر من كاش كه نمى گرفتم فلان را دوست و يار خود» ، حضرت فرمود كه: ابو بكر اين سخن را نسبت به عمر مى گويد (2).

و در حديث ديگر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: بخدا سوگند كه حق تعالى در قرآن كنايه به عنوان فلان نفرموده بلكه چنين است كه: «ليتني لم اتخذ الثاني خليلا» يعنى بجاى فلان، اسم عمر مذكور است، و زود باشد كه آن قرآن ظاهر شود و مردم به اين روش بخوانند (3).

و كلينى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: حضرت امير المؤمنين عليه السّلام خطبه اى خواندند و در آن خطبه فرمودند كه: اگر آن دو شقى ترين مردم پيراهن خلافت را از بر من كندند و خود پوشيدند و با من منازعه كردند در امرى كه در آن حقّى نداشتند و مرتكب آن شدند از روى گمراهى و نادانى، پس بر بد جائى وارد شدند و بد عذابى از براى خود مهيّا كردند، يكديگر را لعن خواهند كرد در خانه هاى خود و بيزارى خواهند جست هر يك از ايشان از ديگرى، عمر به قرين خود ابو بكر خواهد گفت وقتى كه يكديگر را ملاقات كنند:

يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ اَلْقَرِينُ (4) يعنى: «اى كاش كه ميان من و تو دورى ميان مشرق و مغرب بود، پس بد همنشينى بودى تو از براى من» ، پس جواب مى گويد آن شقى تر در نهايت بد حالى: «يا ليتني لم اتّخذك خليلا لقد اضللتني عن الذّكر بعد اذ جاءني و كان الشّيطان للانسان خذولا» يعنى: اى كاش كه نمى گرفتم تو را يار خود، بدرستى كه گمراه كردى مرا از ياد خدا بعد از آنكه آمده بود بسوى من، و هست شيطان

ص: 330


1- . سورۀ فرقان:27 و 28.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/375؛ تفسير قمى 2/113.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/374؛ تفسير برهان 3/162.
4- . سورۀ زخرف:38.

مر آدمى را فروگذارنده» . پس حضرت فرمود كه: منم آن ياد خدا كه از آن گمراه شدند، و منم سبيل و راه خدا كه از آن ميل كردند، و منم ايمانى كه به آن كافر شدند، و منم قرآنى كه از آن دورى نمودند، و منم آن دينى كه به آن تكذيب كردند، و منم آن راه راست كه از آن برگرديدند (1).

و در مناقب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (2)ترجمه اش آن است كه: «آيا كسى كه مى رود بر رو در افتاده و سرنگون، هدايت يافته تر است يا آن كسى كه مى رود راست ايستاده به راه راست؟» حضرت فرمود: آن كه كورانه و سرنگون مى رود دشمنان مايند، و آن كه راست مى رود سلمان و مقداد و عمار و خواصّ اصحاب امير المؤمنين اند (3).

و محمد بن العباس از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است: آن كه درست به راه راست مى رود، بخدا سوگند على است و اوصياى او عليهم السّلام (4).

و على بن ابراهيم از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است در اين آيه وَ قالَ اَلظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً. اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اَلْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (5)يعنى: «و گفتند ظالمان: متابعت نمى كنيد مگر مردى را كه جادو كرده اند او را، بنگر چگونه زدند براى تو مثلها، پس گمراه شدند پس نمى توانند راهى يافت بسوى طعن تو» حضرت فرمود كه: آيه چنين نازل شده است «و قال الظالمون لآل محمد حقهم» يعنى: «گفتند آنها كه ستم كردند بر آل محمد و حقّ ايشان را غصب كردند» ، و فرمود كه:

آخر آيۀ دوم چنين است «فلا يستطيعون الى ولاية علي سبيلا» يعنى: «نمى يابند بسوى

ص: 331


1- . كافى 8/27-28؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/375.
2- . سورۀ ملك:22.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 3/90.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/703؛ كافى 8/288.
5- . سورۀ فرقان:8 و 9.

ولايت على عليه السّلام راهى، و على عليه السّلام سبيل و راه خداست» (1).

مترجم گويد كه: مى تواند بود كه مراد اين باشد كه اين آيه به اين معنى نازل شده نه آنكه لفظ آيه چنين بوده باشد.

و كلينى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده در تفسير قول خدا قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اَللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِي (2)يعنى: «بگو-يا محمد: - اين راه من است مى خوانم مردم را بسوى خدا با بصيرت و بينائى من و هر كه پيروى من كند» ، حضرت فرمود كه: مراد از كسى كه متابعت آن حضرت كند جناب امير المؤمنين عليه السّلام و ساير اوصيا و امامان بعد از اوست (3)كه پيش از همه كس و پيش از ديگران متابعت آن حضرت را كرده و ايشان به نيابت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردم را به دين دعوت مى نمايند.

و در تفسير فرات از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد از سبيل در اين آيه، ولايت اهل بيت عليهم السّلام است، انكار نمى كند آن را احدى مگر گمراهى، و مذمت على عليه السّلام نمى كند مگر گمراهى (4).

و به سند ديگر روايت كرده است كه: مراد آن جماعتند كه متابعت مى كنند از اهل بيت من، پيوسته مردى بعد از مردى از اهل بيت دعوت مى كند بسوى آنچه من دعوت مى كنم بسوى آن (5).

و كلينى به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است در تفسير آيۀ فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (6)يعنى: «پس چنگ زن به آنچه وحى كرده شده است بسوى تو، بدرستى كه تو به راه راستى» ، حضرت فرمود كه: يعنى تو بر ولايت

ص: 332


1- . تفسير قمى 2/111؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/371.
2- . سورۀ يوسف:108.
3- . كافى 1/425؛ تفسير عياشى 2/201؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/410.
4- . تفسير فرات كوفى 201؛ شواهد التنزيل 1/374. و روايت در هر دو مصدر از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.
5- . تفسير فرات كوفى 203؛ شواهد التنزيل 1/374.
6- . سورۀ زخرف:43.

جناب اميرى، و على عليه السّلام صراط مستقيم است (1).

و در سورۀ حجر حق تعالى مى فرمايد هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (2)، و در اكثر قراءات «عليّ» به فتح لام و ياء مشدد است، و گفته اند كه يعنى: توحيد خدا راهى است كه بر من لازم است رعايت آن؛ و در بعضى از قراءات شاذه «عليّ» به كسر لام و رفع ياء با تنوين خوانده اند يعنى اين راه بلندى است (3).

و در طرايف از حسن بصرى روايت كرده است كه او به كسر لام و تشديد ياء مكسوره مى خوانده است و مى گفته كه: مراد اين است كه اين راه علىّ بن ابى طالب است و راه او و دين او مستقيم است و واضح است و كجى در آن نيست، پس متابعت كنيد راه او را و متمسك شويد به او (4).

و كلينى نيز اين قرائت را از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است (5).

و در سورۀ حم سجده مى فرمايد إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ. نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا وَ فِي اَلْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ (6)يعنى:

«بدرستى كه آنها كه گفتند: پروردگار ما خداست، پس راست ايستادند بر توحيد يا بر عبادات، فرود آيند بر ايشان فرشتگان و گويند كه: مترسيد و غمگين مشويد و بشارت باد شما را به بهشتى كه وعده داده شده ايد به زبان پيغمبران، مائيم دوستان شما در زندگانى دنيا و آخرت و از براى شما حاصل است در آخرت آنچه آرزو كند نفسهاى شما و از براى شماست در آن آنچه خواهيد» .

مترجم گويد: بدان كه احاديث مختلفه اى در تأويل اين آيۀ كريمه وارد شده است، از

ص: 333


1- . كافى 1/417؛ بصائر الدرجات 71؛ تفسير قمى 2/286؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/91.
2- . سورۀ حجر:41.
3- . تفسير تبيان 6/337؛ مجمع البيان 3/336.
4- . طرائف 96؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/129.
5- . كافى 1/424؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/247-248.
6- . سورۀ فصلت:30 و 31.

بعضى احاديث ظاهر مى شود كه اين آيه در شأن اهل بيت عليهم السّلام و خطاب ملائكه به ايشان در دنيا است، چنانچه در بصائر به سند معتبر روايت نموده است كه: حمران از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد كه: فداى تو شوم به ما خبر رسيده است كه ملائكه بر شما نازل مى شوند، حضرت فرمود: بلى و اللّه نازل مى شوند و بر روى فرشهاى ما راه مى روند، مگر كتاب خدا را نخوانده اى كه مى فرمايد إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ تا آخر آيه (1).

و بعضى از اخبار در اين باب در باب نزول ملائكه بر ايشان مذكور خواهد شد ان شاء اللّه، پس بنابراين مراد از استقامت عصمت خواهد بود.

و از بعضى روايات ظاهر مى شود كه اين آيه در شأن شيعيان نازل شده است و خطاب ملائكه با ايشان در وقت مرگ است يا در قبر و يا در روز قيامت، چنانچه ابن ماهيار از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير آيۀ إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا يعنى كامل گردانيدند اطاعت خدا و رسول او را و ولايت آل محمد پس ثابت و مستقيم ماندند بر آنها، تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلائِكَةُ تا آخر آيه، فرمود كه: اينها آن جماعتند كه چون ترسند در روز قيامت در وقتى كه مبعوث شوند و از قبرها بيرون آيند، ملائكه ايشان را استقبال كنند و گويند به ايشان كه: مترسيد و اندوهناك مباشيد، مائيم آنها كه بوديم با شما در زندگانى دنيا، از شما مفارقت نمى كنيم تا داخل بهشت شويد و بشارت باد شما را به بهشتى كه شما را وعده داده بودند (2).

و ايضا ابن ماهيار و كلينى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند در تفسير اين آيه كه: مراد استقامت بر ولايت ائمه يكى بعد از ديگرى (3)؛ يعنى اعتقاد كنيد به امامت همۀ ائمه.

و ابن ماهيار به سند معتبر ديگر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: فرمود كه:

بخدا سوگند كه مراد اين مذهب حقّى است كه شما شيعيان بر آن هستيد و نزول ملائكه

ص: 334


1- . بصائر الدرجات 91، و روايت در آنجا از امام باقر عليه السّلام است.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/536-537.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/537؛ كافى 1/220 و 420؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/357.

و بشارت دادن ايشان در وقت مرگ است و در روز قيامت (1).

و در مجمع البيان از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد شيعيان است (2).

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: بشارت ملائكه در وقت مرگ است (3).

و ايضا از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا وَ فِي اَلْآخِرَةِ يعنى: حراست و محافظت مى كنيم شما را در دنيا وقت مرگ و در آخرت (4).

و در تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام روايت كرده است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: پيوسته مؤمن ترسان است از بدى عاقبت، و يقين ندارد به رسيدن به خشنودى خدا تا وقتى كه روح او را خواهند قبض نمايند و ملك موت بر او ظاهر گردد، زيرا كه ملك موت وارد مى شود بر مؤمن در وقتى كه آزارش بسيار شديد است و سينه اش بسيار تنگ است به سبب مفارقت از اموال و عيال خود و به جهت آنچه در آن هست از اضطراب احوال او در حقّ آنها كه با او معامله دارد و در دل او مانده است حسرت عيال و آرزوها كه در آن داشته و بعمل نيامده.

پس در اين حال ملك موت به او مى گويد كه: چرا اين غصه ها را فرو مى برى؟ در جواب مى گويد كه: به سبب اضطراب احوال من و بر هم خوردن آرزوهاى من.

ملك موت به او مى گويد كه: آيا عاقلى جزع مى كند از تلف شدن يك درهم ناروائى هرگاه به عوض آن هزار هزار برابر دنيا به او دهند؟ مى گويد: نه.

ملك موت مى گويد: نظر كن به جانب بالا، چون نظر مى كند درجات بهشتها را و قصرهاى آنها را مى بيند كه فوق آرزوى آرزو كنندگان است؛ پس ملك موت به او مى گويد: اينها منزلها و نعمتها و مالها و زنان و عيال تواند، و هر كه از زنان و فرزندان تو

ص: 335


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/537.
2- . مجمع البيان 5/12.
3- . مجمع البيان 5/12.
4- . مجمع البيان 5/13.

صالح و شايسته اند در اين منزلها با تو خواهند بود، آيا راضى مى شوى كه بدل آنچه در دنيا مى گذارى اينها را بگيرى؟ مى گويد: بلى و اللّه راضيم.

پس ملك موت به او مى گويد كه: باز نظر كن، چون نظر مى كند محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و آل طيّبين ايشان را در اعلى علّيّين مشاهده مى كند، پس ملك موت به او مى گويد كه:

اينها آقايان و پيشوايان تواند و در اين بهشتها همنشين و انيس تو خواهند بود، آيا راضى نيستى كه اينها از براى تو بدل مصاحبان دنيا بوده باشند؟ مى گويد: بلى بحقّ پروردگارم راضيم.

پس اين است معنى قول حق تعالى تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا يعنى: مترسيد از اهوالى كه در پيش داريد كه كفايت شرّ آنها از شما شده است، وَ لا تَحْزَنُوا يعنى:

غمگين مباشيد بر آنچه در دنيا گذاشته ايد از فرزندان و عيال و اموال زيرا كه آنچه ديديد در بهشتها بدل آنهاست از براى شما و شاد باشيد به آن بهشتى كه وعده داده اند شما را، اين منزلهاست كه ديديد و آن بزرگواران انيس و جليس شما خواهند بود (1).

و حق تعالى در سورۀ جن مى فرمايد وَ أَنْ لَوِ اِسْتَقامُوا عَلَى اَلطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً. لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ (2)يعنى: «اگر مستقيم بمانند بر طريقۀ ايمان، هرآينه مى آشامانيم ايشان را-يعنى مى فرستيم از آسمان براى ايشان-آب بسيارى از براى آنكه امتحان كنيم ايشان را در آن» .

و در احاديث اهل بيت عليهم السّلام در تأويل اين آيه دو وجه وارد شده است:

اول آنكه: ابن ماهيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: يعنى اگر ايشان در عالم اظلال (3)و ارواح در وقتى كه حق تعالى پيمان از ايشان گرفت به وحدانيّت خود و رسالت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امامت ائمه عليهم السّلام، اگر ايشان بر ولايت ثابت مى ماندند هرآينه در

ص: 336


1- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 239؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/538.
2- . سورۀ جن:16 و 17.
3- . عالم اظلال: عالم مجردات است، كه آن مجردات در آن عالم نه اشياءاند و نه غير اشياء، بلكه مانند «ظل» كه سايه است، مى باشند. (مجمع البحرين 5/416) .

طينت ايشان آب شيرين بسيار مى ريختيم (1)، نه از آب شور و تلخ كه در طينت كافران و منافقان مى ريزيم.

و از حضرت باقر عليه السّلام نيز روايت كرده است همين مضمون را و در آخرش فرموده است كه: افتتان و امتحان ايشان در ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام است (2).

دوم آنكه: آب كنايه از علم است، زيرا كه علم باعث حيات روح است چنانچه آب باعث حيات بدن است، چنانچه در چندين روايت معتبر از حضرت صادق عليه السّلام وارد شده است كه: يعنى اگر ايشان بر ولايت اهل بيت عليهم السّلام مستقيم بمانند هرآينه بر ايشان مى ريزيم علم بسيارى كه از ائمه عليهم السّلام ياد گيرند (3).

و در بعضى از روايات وارد شده است كه: ضمير «لنفتنهم» راجع به منافقان است يعنى براى آنكه منافقان را به آن امتحان كنيم (4).

ص: 337


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/727؛ مختصر بصائر الدرجات 174.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/728؛ مختصر بصائر الدرجات 174.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/727-728؛ مجمع البيان 5/372.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/728.

فصل پانزدهم: در تأويل آياتى كه مشتمل است بر صدق و صادق و صدّيق

و آنها آيات بسيار است:

اول: يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ كُونُوا مَعَ اَلصّادِقِينَ (1)يعنى: «اى گروهى كه ايمان آورده ايد! بترسيد از خدا و باشيد با راستگويان» .

شيخ طبرسى گفته است كه: در مصحف ابن مسعود و قرائت ابن عباس «و كونوا من الصادقين» است، يعنى: باشيد از راستگويان (2)، و گفته است: يعنى بوده باشيد بر مذهب كسى كه راستى بكار برد در همۀ اقوال و افعال خود و با ايشان مصاحبت و رفاقت كنيد (3).

و از ابن عباس روايت كرده است كه: يعنى بوده باشيد با على عليه السّلام و اصحاب او (4).

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: يعنى بوده باشيد با آل محمد عليهم السّلام (5).

و در بصائر از حضرت باقر عليه السّلام روايت است كه: مراد از صادقان، مائيم (6).

ص: 338


1- . سورۀ توبه:119.
2- . مجمع البيان 3/80.
3- . مجمع البيان 3/81.
4- . مجمع البيان 3/81؛ تفسير فرات كوفى 173؛ شواهد التنزيل 1/342؛ فرائد السمطين 1/370؛ كشف الغمة 1/318.
5- . مجمع البيان 3/81؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/195؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/212. و روايت در هر سه مصدر از امام باقر عليه السّلام نقل شده است.
6- . بصائر الدرجات 31؛ كافى 1/208؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/212.

و از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه: صادقون، ائمه عليهم السّلام اند كه بسيار تصديق كنندگانند خدا و رسول را به اطاعت خود (1).

و در مناقب از طريق مخالفان از ابن عمر روايت كرده است كه: يعنى بوده باشيد با محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او (2).

و در كتاب كمال الدين از جناب امير عليه السّلام روايت كرده است كه: چون اين آيه نازل شد سلمان رضى اللّه عنه گفت: يا رسول اللّه! اين آيه عام است يا خاص است؟ فرمود كه: مأمورون عامند و جميع مؤمنان مأمور به اين شده اند، و امّا صادقون پس مخصوص برادرم على و اوصياى بعد از اوست تا روز قيامت (3).

و شيخ طوسى در مجالس روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام: وَ كُونُوا مَعَ اَلصّادِقِينَ يعنى: باشيد با على بن ابى طالب عليه السّلام (4).

و على بن ابراهيم گفته است كه: صادقون، ائمه عليهم السّلام اند (5).

مترجم گويد كه: اين آيۀ كريمه از جمله آياتى است كه علما استدلال كرده اند به آنها بر اطاعت ائمۀ معصومين عليهم السّلام، و وجه استدلال آن است كه: حضرت عزت امر كرده است كافۀ مؤمنان را به بودن با صادقون؛ و ظاهر است كه مراد، بودن با ايشان به جسم و بدن نيست بلكه مراد ملازمت طريقۀ ايشان و متابعت ايشان در عقايد و اعمال و اقوال، و معلوم است كه حق تعالى امر نمى فرمايد عموما به متابعت كسى كه داند كه فسق و معصيت از او صادر مى شود با آنكه نهى كرده است از فسوق و معاصى، پس بايد كه البته ايشان معصوم باشند از فسوق و معاصى و مطلقا در اقوال و افعال خطا نكنند تا آنكه متابعت ايشان در جميع امور واجب باشد.

ص: 339


1- . بصائر الدرجات 31؛ كافى 1/208؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/212.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 3/111 و 4/195؛ شواهد التنزيل 1/345.
3- . كمال الدين 278.
4- . امالى شيخ طوسى 255-256؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/111؛ كفاية الطالب 236.
5- . تفسير قمى 1/307.

و ايضا اجماع كرده اند امّت بر آنكه خطابهاى قرآن عام است و شامل جميع زمانها است و مخصوص به زمانى دون زمانى نيست، پس ناچار است كه در هر زمان امام معصومى بوده باشد كه مؤمنان آن زمان مأمور باشند به متابعت او (1)؛ و در كتاب احوال جناب امير عليه السّلام مبسوطتر از اين ان شاء اللّه مذكور خواهد شد.

آيۀ دوم: وَ مَنْ يُطِعِ اَللّهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلصِّدِّيقِينَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ اَلصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً (2)يعنى: «و هر كه اطاعت كند خدا و رسول را پس آن گروه با آن جماعتند كه انعام كرده خدا بر ايشان از پيغمبران و بسيار تصديق كنندگان پيغمبران و شهيدان يا گواهان و نيكوكاران، و چه نيكويند اين جماعت به جهت رفاقت» .

و در كتاب مصباح الانوار از انس روايت كرده كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روزى نماز صبح را با ما بجا آورد پس روى خود را بسوى ما گردانيد، من از تفسير اين آيه از آن حضرت سؤال كردم، فرمود كه: «نبيّون» منم، و «صدّيقون» برادرم على است، و «شهداء» عمّم حمزه است، و «صالحون» دختر من فاطمه و فرزندان اوست حسن و حسين عليهم السّلام (3).

و كلينى و فرات بن ابراهيم از حضرت امير عليه السّلام روايت كرده اند كه: هرگاه خدا جمع نمايد پيشينيان و پسينيان را، بهترين ايشان هفت نفر از ما خواهند بود كه فرزندان عبد المطّلبيم: پيغمبران گرامى ترين خلقند نزد خدا، و پيغمبر ما صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بهترين پيغمبران است؛ پس اوصياى پيغمبران بعد از ايشان بهترين امّتهايند، و وصىّ پيغمبر ما بهترين اوصياست؛ پس شهيدان، بهترين امّتهايند بعد از اوصياء: حمزه سيّد و بزرگ شهداء است، و جعفر صاحب دو بال است كه با ملائكه در بهشت پرواز مى كند و خدا پيش از او به ديگرى اين عطا را نكرده است و اين امرى است كه خدا محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به آن گرامى داشته است؛ پس دو سبط و فرزندزادۀ محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است حسن و حسين عليهما السّلام؛ و مهدى اين امّت

ص: 340


1- . رجوع شود به كافى 1/168-174.
2- . سورۀ نساء:69.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/137.

است كه خدا هر يك از اهل بيت را كه خواهد مهدى مى گرداند. پس اين آيه را خواند فَأُولئِكَ مَعَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ تا آخر آيه (1).

و ايضا روايت كرده اند از سليمان ديلمى كه گفت: در خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم ناگاه ابو بصير كه از اكابر اصحاب آن حضرت بود داخل شد و نفس او تنگ شده بود، چون به جاى خود نشست حضرت فرمود كه: اى ابو محمد! اين نفس بلند چيست؟ گفت: فداى تو شوم اى فرزند رسول خدا! سنّ من بالا رفته و استخوانم باريك شده است و اجلم نزديك رسيده و نمى دانم كه در آخرت حال من چگونه خواهد بود؟ حضرت فرمود كه:

اى ابو محمد! تو اين سخن را مى گويى؟ گفت: چگونه نگويم؟ حضرت فرمود: اى ابو محمد! خدا شما را ياد كرده است در كتابش در آنجا كه فرموده فَأُولئِكَ مَعَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَيْهِمْ تا آخر آيه، پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين آيه نبيّين است، و مائيم صدّيقين، و شمائيد صالحين، پس نام خود را صالح گردانيد چنانچه خدا شما را صالح ناميده (2).

و ايضا كلينى به سند معتبر از ابو الصباح روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام به او فرمود كه: اعانت نمائيد ما را به ورع و پرهيزكارى از گناهان، بدرستى كه هر كه از شما خدا را ملاقات كند با ورع، او را نزد حق تعالى فرجى خواهد بود زيرا كه حق تعالى مى فرمايد وَ مَنْ يُطِعِ اَللّهَ وَ اَلرَّسُولَ تا آخر آيه، پس از ماست نبىّ و صدّيقان و شهيدان و صالحان (3).

و از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده كه: بر خدا لازم است كه دوست و شيعۀ ما را در قيامت با پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان محشور گرداند و نيكو رفيقانند ايشان (4).

و در كتاب خصال از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه: صدّيقان سه نفرند: على

ص: 341


1- . كافى 1/450؛ تفسير فرات كوفى 113.
2- . كافى 8/33-36؛ تفسير فرات كوفى 114؛ اختصاص 104. رجوع شود به تفسير عياشى 1/256 و اعلام الدين 453 و مجمع البيان 2/72.
3- . كافى 2/78.
4- . تفسير عياشى 1/256؛ تفسير قمى 2/105.

بن ابى طالب عليه السّلام، و حبيب نجّار، و مؤمن آل فرعون (1).

و در عيون اخبار الرضا از آن حضرت روايت نموده است كه جناب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: در هر امّتى صدّيقى و فاروقى بوده است، صدّيق و فاروق اين امّت على بن ابى طالب است (2).

و على بن ابراهيم روايت نموده است كه: نبيّين، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ و صدّيقين، على بن ابى طالب عليه السّلام است؛ و شهداء، حسن و حسين عليهما السّلام اند؛ و صالحين، ائمۀ معصومين عليهم السّلام اند؛ و حسن اولئك رفيقا، قائم آل محمد عليه السّلام است (3).

و ابن ماهيار از ابو ايوب انصارى روايت كرده كه: صدّيقان سه كسند: حزقيل مؤمن آل فرعون، و حبيب صاحب ياسين، و على بن ابى طالب است و او بهترين سه نفر است (4).

و ايضا روايت نموده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: ملكى بر حضرت رسول نازل شد و بيست هزار سر داشت، حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خواست كه دست او را ببوسد، او نگذاشت و گفت: تو گرامى ترين خلقى نزد خدا از همۀ اهل آسمانها و زمينها؛ نام آن ملك محمود بود، چون ملك پشت كرد حضرت ديد كه در ميان دو كتف او نوشته شده است «لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه عليّ الصّدّيق الاكبر» ، حضرت فرمود كه: اى حبيب من محمود! چند گاه است كه اين كلمات در ميان دو كتف تو نوشته شده است؟ گفت: پيش از آنكه خدا آدم را بيافريند به دوازده هزار سال (5).

آيۀ سوم: مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً (6)يعنى: «از مؤمنان مردانى هستند كه راست گفتند

ص: 342


1- . خصال 184. همچنين رجوع شود به مناقب ابن المغازلي 221؛ تفسير فخر رازى 27/57؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 9/172؛ عمدۀ ابن بطريق 220؛ احقاق الحق 5/596.
2- . عيون اخبار الرضا 2/13.
3- . تفسير قمى 1/142-143.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/664.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/664.
6- . سورۀ احزاب:23.

آنچه را عهد بستند با خدا بر آن، پس بعضى از ايشان كسى هست كه وفا كرد به عهد خود و جنگ كرد تا شهيد شد، و از ايشان كسى هست كه انتظار شهادت مى كشد و تغيير ندادند عهد را تغيير دادنى» .

و در مورد نزول آيه، احاديث بر دو وجه وارد شده است:

اول آنكه: اين آيه در شأن امير المؤمنين عليه السّلام و اقارب او نازل شده چنانچه در مجمع البيان از حضرت امير عليه السّلام روايت نموده است كه: در شأن ما نازل شده اين آيه و منم و اللّه كه انتظار مى كشم و تبديل نكردم تبديل كردنى (1).

و در خصال از آن حضرت روايت كرده است كه: بوديم با خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من و عمّ من حمزه و برادر من جعفر و پسر عمّ من عبيده بر امرى كه وفا كرديم به آن از براى خدا و از براى رسول او، پس سبقت گرفتند ياران من و پيشتر شهيد شدند در راه خدا و من ماندم بعد از ايشان براى امرى چند كه خدا خواست كه آنها از من بعمل آيد، پس خدا اين آيه را فرستاد مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ تا آخر آيه، پس آنها كه قضاى نحب كرده بودند: حمزه و جعفر و عبيده بودند، و منم و اللّه كه انتظار شهادت دارم و بدل نكردم هيچ امرى از امور دين را بدل كردنى (2).

و مثل اين را ابن ماهيار و على بن ابراهيم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده اند، و در روايت على بن ابراهيم نحب را به اجل تفسير كرده است (3).

دوم آنكه: در شأن مؤمنان كامل است يا مطلق مؤمنان، چنانكه كلينى از حضرت صادق عليه السّلام به سندهاى معتبر روايت كرده است كه: مؤمن دو مؤمن است؛ پس مؤمنى است كه تصديق كرده است به عهد خدا و وفا كرده است به شرطى كه با خدا كرده است چنانچه خدا مى فرمايد رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَيْهِ و اين است مؤمنى كه به او نمى رسد اهوال دنيا و نه اهوال آخرت؛ و مؤمن ديگر آن است كه مانند گياه زراعت است كه به بادها

ص: 343


1- . مجمع البيان 4/350؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/112؛ شواهد التنزيل 2/5.
2- . خصال 376.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/449-450؛ تفسير قمى 2/188.

گاه كج مى شود گاه راست مى ايستد، آن مؤمن نيز گاه تابع هواهاى نفسانى مى شود و گاه ثابت مى گردد، پس اين است كه به او مى رسد هولهاى دنيا و آخرت و محتاج است به شفاعت و او شفاعت ديگرى نمى كند امّا عاقبتش به خير است (1).

و ايضا روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام به ابو بصير گفت كه: خدا شما را در كتاب خود ياد كرده است در آنجا كه گفته است مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ تا آخر آيه، پس فرمود كه: بدرستى كه شما وفا كرديد به آنچه خدا پيمان شما را به آن گرفته است كه آن ولايت ماست و بدل ما غير ما را اختيار نكرده ايد (2).

و ايضا روايت كرده است به سند معتبر از آن حضرت كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

يا على! هر كه تو را دوست دارد پس بميرد بتحقيق كه قضاى نحب خود كرده است، و هر كه تو را دوست دارد و نميرد پس او انتظار مى كشد، و آفتاب هر روز كه بر او طالع مى گردد مقرون است به روزى و ايمان (3).

و احاديث بسيار وارد شده است كه: حضرت امام حسين عليه السّلام در صحراى كربلا هر يك از اصحاب آن حضرت كه شهيد مى شد و ديگرى رخصت جهاد مى طلبيد حضرت اين آيه را تلاوت مى فرمود (4).

آيۀ چهارم: وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ اَلصِّدِّيقُونَ وَ اَلشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ (5)يعنى: «آنها كه ايمان آوردند به خدا و رسول او، ايشانند بسيار تصديق كنندگان به پيغمبران و شهيدان يا گواهان نزد پروردگار خود، ايشان را است اجر ايشان و نور ايشان» .

و در خصال از حضرت امير عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: هيچ شيعه اى نيست كه

ص: 344


1- . كافى 2/248.
2- . كافى 8/35.
3- . كافى 8/306.
4- . مناقب ابن شهر آشوب 4/109؛ مقتل الحسين خوارزمى 2/25.
5- . سورۀ حديد:19.

مرتكب شود امرى را كه ما نهى كرديم او را از آن، پس بميرد مگر آنكه به بلائى مبتلا شود كه كفارۀ گناهان او باشد، يا در مالش كه تلف شود يا در فرزندش كه بميرد يا بيمارى كه به او برسد يا در جان و بدنش، تا آنكه چون خدا را ملاقات كند هيچ گناه بر او نباشد، و اگر گناهى بر او باقى بماند جان كندن را بر او سخت مى كند؛ هر كه از شيعيان ما بميرد صدّيق و شهيد است زيرا كه تصديق به امر ما كرده است و دوستى او از براى ماست و دشمنى او از براى ماست و غرضش از اينها رضاى خداست و ايمان درست به خدا و رسول آورده است، حق تعالى مى فرمايد وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ تا آخر آيه (1).

و در مجمع البيان از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ يعنى: از براى ايشان است ثواب طاعت ايشان و نور ايمان ايشان كه به آن نور هدايت مى يابند بسوى راه بهشت (2).

و عياشى روايت كرده است از منهال قصاب كه: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم كه:

دعا كن كه خدا مرا شهادت روزى كند، حضرت فرمود كه: مؤمن به هر حال كه بميرد شهيد است؛ پس اين آيه را از براى استشهاد تلاوت نمود (3).

و ايضا از حارث بن مغيره روايت كرده است كه گفت: روزى در خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السّلام بوديم فرمود كه: هر كه از شما عارف به دين تشيع و منتظر فرج ما باشد و در آن حال كارهاى خير كند چنان است كه در خدمت قائم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به شمشير خود جهاد كند بلكه بخدا سوگند مانند كسى است كه در خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به شمشير خود جهاد كرده باشد بلكه و اللّه مثل كسى است كه شهيد شده باشد با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خيمۀ آن حضرت، و در شأن شما آيه اى هست از كتاب خدا. راوى گفت: فداى تو شوم كدام آيه است؟ گفت: قول خدا وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ تا آخر آيه، پس فرمود:

ص: 345


1- . خصال 635-636.
2- . مجمع البيان 5/238.
3- . مجمع البيان 5/238 به نقل از عياشى.

بخدا سوگند كه گرديديد شما صادقان و شهيدان نزد پروردگار خود (1).

و در تهذيب روايت كرده است كه شخصى گفت: در خدمت امام زين العابدين عليه السّلام بودم شهدا مذكور شدند، بعضى از حاضران گفتند كه: كسى كه به اسهال بميرد شهيد است، و ديگرى گفت: كسى كه او را درنده بخورد شهيد است، و ديگرى چيزى ديگر گفت؛ پس مردى گفت كه: من گمان ندارم كه شهيد غير كسى كه در راه خدا كشته شده تواند بود، حضرت فرمود كه: اگر چنين باشد شهدا بسيار كم خواهند بود؛ پس حضرت اين آيه را خواند و فرمود كه: اين آيه در شأن ما و شيعيان ماست (2).

و برقى در محاسن به سند معتبر از حضرت امام حسين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

هيچ شيعه اى از شيعيان ما نيست مگر آنكه صدّيق و شهيد است؛ زيد بن ارقم گفت: فداى تو شوم چگونه شهيدند و حال آنكه اكثر ايشان در ميان رختخواب خود مى ميرند؟ حضرت فرمود: مگر قرآن نخوانده اى؟ خدا در سورۀ حديد مى فرمايد وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ تا آخر آيه، پس زيد گفت: گويا من هرگز اين آيه را نخوانده بودم، پس حضرت فرمود كه: اگر شهيد منحصر باشد در آنچه ايشان مى گويند شهيدان بسيار كم خواهند بود (3).

آيۀ پنجم: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اَللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ. وَ اَلَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ اَلْمُتَّقُونَ (4)يعنى: «پس كيست ستمكارتر از كسى كه دروغ گويد بر خدا و تكذيب نمايد سخن صدق و راست را چون به نزد او آيد، آيا نيست در جهنم جايگاهى براى كافران؟ و آن كه بيايد با صدق و راستى و تصديق به آن كند، ايشان خود پرهيزكارانند» .

در مجالس شيخ و مناقب ابن شهر آشوب از حضرت امير عليه السّلام روايت كرده اند كه: مراد

ص: 346


1- . مجمع البيان 5/238.
2- . تهذيب الاحكام 6/167.
3- . محاسن 1/265؛ دعوات راوندى 242 با كمى اختلاف.
4- . سورۀ زمر:32 و 33.

به صدق، ولايت ما اهل بيت است (1).

و على بن ابراهيم گفته است كه: پس ذكر كرد دشمنان آل محمد عليهم السّلام را و كسى را كه بر خدا و رسولش دروغ بندد و دعوى كند مرتبه اى را كه حقّ او نباشد، پس فرمود فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اَللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ فرمود كه: يعنى تكذيب كند به آنچه پيغمبر آورده است از حق و ولايت حضرت امير عليه السّلام، پس ذكر كرد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين عليه السّلام را پس گفت وَ اَلَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ يعنى حضرت امير عليه السّلام (2).

و در مجمع البيان از ائمه عليهم السّلام روايت كرده است كه: اَلَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، وَ صَدَّقَ بِهِ على بن ابى طالب عليه السّلام است (3).

آيۀ ششم: وَ بَشِّرِ اَلَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ (4)يعنى: «بشارت ده آنها را كه ايمان آورده اند كه ايشان را منزلت نيكوئى هست نزد پروردگار ايشان» .

كلينى و على بن ابراهيم و عياشى به سند حسن كالصحيح روايت كرده اند كه: مراد به «قدم صدق» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليه السّلام اند (5)، و گويا مراد ولايت يا شفاعت ايشان باشد (6).

چنانچه كلينى به سند معتبر ديگر از آن حضرت (7)روايت كرده است كه: مراد، ولايت جناب امير عليه السّلام است (8). و عياشى نيز چنين روايت كرده است (9).

ص: 347


1- . امالى شيخ طوسى 364؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/111.
2- . تفسير قمى 2/249.
3- . مجمع البيان 4/498. و براى اطلاع بيشتر رجوع شود به تفسير قرطبى 15/256؛ كفاية الطالب 233؛ عمدۀ ابن بطريق 353؛ تفسير الدر المنثور 5/328.
4- . سورۀ يونس:2.
5- . كافى 8/364؛ تفسير قمى 1/309؛ تفسير عياشى 2/120. در هر سه مصدر عبارت «و ائمۀ هدى» نيست.
6- . مناقب ابن شهر آشوب 2/189.
7- . چنين است در اصل، و روايت در كافى و تأويل الآيات از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.
8- . كافى 1/422؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/213.
9- . تفسير عياشى 2/119.

فصل شانزدهم: در بيان اخبارى كه در تأويل حسنه و حسنى به ولايت

و سيئه به عداوت ايشان وارد شده است

و در آن چند آيه هست آيۀ اول: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ. وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي اَلنّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (1)يعنى: «هر كه بيايد در قيامت با حسنه و خصلت نيكى پس مر او را هست بهتر از آن، و ايشان از فزع و ترس عظيم در آن روز ايمنند؛ و هر كه بيايد با سيئه و با خصلت بد پس روهاى ايشان سرنگون مى افتند در آتش جهنم؛ آيا جزا داده مى شويد مگر به آنچه بوديد شما كه بعمل آوريد» .

و در جاى ديگر فرموده مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى اَلَّذِينَ عَمِلُوا اَلسَّيِّئاتِ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (2)و مضمونش نزديك است به مضمون آيۀ سابقه.

ابن ماهيار و ابن شهر آشوب و ابن بطريق در عمده و مستدرك از تفسير ثعلبى و حليۀ حافظ ابو نعيم روايت كرده اند به چندين سند از ابو عبد اللّه جدلى كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام به او گفت: مى خواهى تو را خبر دهم به حسنه كه هر كه به آن حسنه به محشر

ص: 348


1- . سورۀ نمل:89 و 90.
2- . سورۀ قصص:84.

بيايد ايمن مى گردد از فزع و ترس روز قيامت، و به سيئه كه هر كه با آن سيئه بيايد بر رو مى افتد در آتش جهنم؟ گفت: بلى يا امير المؤمنين. حضرت فرمود: آن حسنه، محبت ما اهل بيت است؛ و آن سيئه، بغض ما اهل بيت (1).

و ابن ماهيار به سند معتبر ديگر روايت كرده است از عمار ساباطى كه گفت: ابن ابى يعفور از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كرد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: حسنه در اين آيه شناختن امام است، و اطاعت او اطاعت خداست (2).

و به روايت ديگر: فرمود كه: حسنه، ولايت امير المؤمنين عليه السّلام است (3).

و به سند معتبر ديگر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: حسنه، ولايت على عليه السّلام است؛ و سيئه، عداوت و بغض او (4).

و شيخ طوسى در مجالس روايت كرده است به سند معتبر از عمار ساباطى كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه: قبول نمى كند خدا از بندگان اعمال صالحه كه مى كنند هرگاه ولايت امام جور كننده اى اختيار كنند كه از جانب خدا منصوب نشده باشد. ابن ابى يعفور گفت:

خدا مى فرمايد مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها تا آخر آيه، پس چگونه نفع نمى كند عمل صالح از كسى كه ولايت امام جائر داشته باشد؟ حضرت فرمود: مى دانى حسنه اى كه خدا در اين آيه فرموده است كدام است؟ آن شناختن امام است و اطاعت كردن او، و سيئه كه بعد از اين فرموده است انكار كردن امامى است كه از جانب خدا منصوب گرديده. پس حضرت فرمود كه: هر كه بيايد در روز قيامت با ولايت امام جور كننده اى كه از جانب خدا نباشد و منكر حقّ ما اهل بيت باشد و انكار كند امامت و ولايت ما را، خدا او را سرنگون در آتش جهنم مى اندازد در روز قيامت (5).

ص: 349


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/410؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/121؛ عمدۀ ابن بطريق 75؛ امالى شيخ طوسى 493؛ تفسير فرات كوفى 312؛ شواهد التنزيل 1/548-549؛ فرائد السمطين 2/297-299.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/411.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/411.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 1/411.
5- . امالى شيخ طوسى 417.

آيۀ دوم: وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً (1)يعنى: «هر كه كسب كند عمل نيكوئى را زياد مى گردانيم از براى او نيكى او را» .

ثعلبى و غير او از مفسران عامه از حضرت امام حسن عليه السّلام و ابن عباس و ديگران روايت كرده اند كه: اقتراف حسنه، محبت و ولايت اهل بيت عليهم السّلام است از آل محمد عليهم السّلام (2).

و عامه و خاصه روايت كرده اند كه: حضرت امام حسن عليه السّلام بعد از صلح با معاويه خطبه اى خواند و در آن فرمود كه: ما از اهل بيتيم كه خدا واجب گردانيده بر هر مسلمانى محبت و مودت ما را، پس فرمود: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى و فرموده است وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً اقتراف حسنه، محبت ما اهل بيت است (3).

آيۀ سوم: لا تَسْتَوِي اَلْحَسَنَةُ وَ لاَ اَلسَّيِّئَةُ (4)يعنى: «برابر نيست نيكوئى و نه بدى» .

از حضرت كاظم عليه السّلام منقول است كه: مائيم حسنه و بنى اميّه سيئه اند (5)، زيرا كه منشأ جميع نيكيها مائيم و بنى اميّه منشأ جميع بديهايند.

و در روايت معتبر ديگر روايت شده است كه: حسنه، تقيه است؛ و سيئه، فاش كردن اسرار ائمه عليهم السّلام است (6).

آيۀ چهارم: فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اِتَّقى. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى. وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اِسْتَغْنى. وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (7)مفسران گفته اند: يعنى امّا

ص: 350


1- . سورۀ شورى:23.
2- . تفسير قرطبى 16/24؛ تفسير كشاف 4/220؛ تفسير الدر المنثور 6/7؛ تفسير روح المعاني 13/33؛ مناقب ابن المغازلي 263؛ شواهد التنزيل 2/212-215؛ ينابيع المودة 1/355.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 4/6؛ ينابيع المودة 2/358-359؛ امالى شيخ طوسى 270؛ مقاتل الطالبيين 52؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/545. و براى اطلاع از مصادر عامه رجوع شود به احقاق الحق 11/182، و در هيچ كدام از اين مصادر ذكرى از صلح امام عليه السّلام با معاويه نيامده است.
4- . سورۀ فصلت:34.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/540.
6- . محاسن 1/400؛ كافى 2/218؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/540.
7- . سورۀ ليل:5-10.

آن كه عطا كند اموال خدا را و بپرهيزد از معصيت خدا و تصديق كند به حسنى يعنى به كلمۀ نيكوتر يا وعدۀ نيكوتر، پس زود باشد كه او را مهيّا گردانيم براى امرى كه مؤدى به آسانى و راحت مى شود كه دخول بهشت باشد؛ و امّا كسى كه بخل ورزد به مال خدا و مستغنى شود به شهوات دنيا از نعيم آخرت و تكذيب كند به حسنى كه گذشت، پس زود باشد كه مهيّا كنيم از براى او طريقه اى را كه مؤدى به دشوارى باشد كه دخول جهنم است» .

و احاديث بسيار وارد شده است كه: مراد به «حسنى» در هر دو موضع ولايت است چنانچه در تفسير على بن ابراهيم و در بصائر الدرجات از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است (1)، و در تأويل الآيات از آن حضرت روايت كرده است كه در تفسير آيات اين سوره فرموده: فَأَمّا مَنْ أَعْطى يعنى: پس امّا كسى كه عطا كند خمس آل محمد را، وَ اِتَّقى يعنى: و بپرهيزد از دوستى و ولايت طواغيت يعنى خلفاى جور و ائمۀ باطل، وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى و تصديق كند به ولايت و امامت ائمۀ حق، فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى پس اراده نمى كند هيچ امرى از امور خير را مگر آنكه به توفيق خدا ميسّر مى گردد از براى او، وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ يعنى: هر كه بخل ورزد به خمس و ندهد، وَ اِسْتَغْنى يعنى:

مستغنى گردد براى خود از دوستان خدا كه ائمۀ حقّند و در علم رجوع به ايشان نكند، وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى و تكذيب كند به ولايت ائمۀ حق، فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى يعنى اراده نمى كند هيچ شر و بدى را مگر آنكه ميسّر مى گردد از براى او، وَ سَيُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَى (2)«و زود باشد كه دور كرده شود از آتش جهنم كسى كه پرهيزكارتر است» ، حضرت فرمود:

مراد از پرهيزكارتر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و هر كه متابعت او نمايد در همۀ اقوال و افعال، اَلَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكّى (3)يعنى: «آن كه مى دهد مال خود را يا آنكه زكات مى دهد يا آنكه براى تزكيۀ نفس و مال خود مى دهد نه از براى ريا و سمعه» ، حضرت فرمود: مراد

ص: 351


1- . تفسير قمى 2/426؛ بصائر الدرجات 515.
2- . سورۀ ليل:17.
3- . سورۀ ليل:18.

حضرت امير عليه السّلام است كه در ركوع زكات داد، وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى (1)يعنى: «نيست هيچ كس را نزد او نعمتى و منّتى كه مكافات كرده شود» حضرت فرمود:

مراد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه هيچ كس را نزد او نعمتى نيست كه جزا دهد و نعمت او جارى است بر همۀ خلق (2).

و فرات بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى يعنى: تكذيب كند به ولايت على عليه السّلام، فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى يعنى: براى آتش جهنم، وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدّى (3)يعنى: «فائده نمى بخشد او را مال او چون بميرد به جهنم درافتد» حضرت فرمود: يعنى فائده نمى بخشد علمش چون بميرد، إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى (4)حضرت فرمود كه: در قرائت اهل بيت چنين است «و انّ عليا للهدى» (5)يعنى: بدرستى كه على و ولايت او هدايت است، فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظّى (6)يعنى: «پس مى ترسانيم شما را از آتش كه زبانه زند» حضرت فرمود: مراد از آن آتشى كه زبانه زند حضرت قائم عليه السّلام است در وقتى كه قيام نمايد به شمشير از هزار نفر نهصد و نود و نه نفر را بكشد، لا يَصْلاها إِلاَّ اَلْأَشْقَى. اَلَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلّى (7)فرمود: يعنى نمى سوزد مگر كسى كه تكذيب كند به ولايت و روى بگرداند از او، وَ سَيُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَى اَلَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكّى فرمود: يعنى دور كرده مى شود از آن آتش مؤمنى كه علم را عطا مى كند به اهلش، وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى [يعنى: «نيست هيچ كس را نزد او منّتى كه مكافات كرده شود» ، إِلاَّ اِبْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ اَلْأَعْلى ] (8)فرمود: يعنى از براى محض تقرّب به خدا

ص: 352


1- . سورۀ ليل:19.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/809.
3- . سورۀ ليل:11.
4- . سورۀ ليل:12.
5- . و اين قرائت در تأويل الآيات الظاهرة 2/808 ذكر شده است.
6- . سورۀ ليل:14.
7- . سورۀ ليل:15 و 16.
8- . عبارات داخل كروشه براى تكميل مطلب از متن عربى روايت اضافه شدند.

مى كند، وَ لَسَوْفَ يَرْضى (1)فرمود: يعنى زود باشد كه راضى شود چون ببيند ثواب خدا را (2).

ص: 353


1- . سورۀ ليل:21.
2- . تفسير فرات كوفى 567-568.

فصل هفدهم: در بيان آنكه نعمت و نعيم در آيات كريمه مفسّر است به ولايت

اهل بيت عليهم السّلام،

و بيان آنكه ولايت ايشان اعظم نعم است و در اين باب آيات بسيار است آيۀ اول: أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ اَلْبَوارِ. جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ اَلْقَرارُ (1)يعنى: «آيا نديدى و نظر نكردى بسوى آنان كه تبديل كردند شكر نعمت خدا را به كفران و فرود آوردند قوم خود را به سراى هلاكت كه آن جهنم است، مى سوزند به آن و بد قرارگاهى است جهنم» .

بدان كه اكثر مفسران گفته اند كه: مراد، كافران قريشند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نعمتى بود، به عوض شكر اين نعمت، كفران اختيار كردند و با او در مقام محاربه و عداوت درآمدند؛ و اين تفسير را از حضرت امير عليه السّلام و ابن عباس و ابن جبير روايت كرده اند (2).

و بعضى گفته اند: اصل نعمت را بدل به كفر كردند، زيرا كه چون كفران نعمت كردند نعمت از ايشان مسلوب شد و كفر با ايشان ماند (3).

و صاحب كشاف و ساير مفسران از حضرت امير عليه السّلام و از عمر روايت كرده اند كه: اين آيه در شأن دو فاجرترين قريش نازل شد كه فرزندان اميّه اند و فرزندان مغيره، امّا بنى اميّه

ص: 354


1- . سورۀ ابراهيم:28 و 29.
2- . تفسير تبيان 6/294؛ تفسير طبرى 7/452-455.
3- . تفسير تبيان 6/294؛ مجمع البيان 3/315.

پس مهلت يافتند تا وقتى كه مقدّر شده است براى فناى ايشان، و امّا بنو مغيره پس كفايت شرّ ايشان شد در جنگ بدر-زيرا كه ابو جهل و خويشان او در روز بدر كشته شدند-و اين حديث را عياشى و ديگران نيز به سندهاى بسيار روايت كرده اند (1).

و على بن ابراهيم به سند كالصحيح روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند از تفسير اين آيه، فرمود: نازل شد در شأن دو فاجرترين قريش از بنى اميّه و بنى مغيره، امّا بنى مغيره پس خدا همۀ ايشان را هلاك كرد در روز بدر، و امّا بنى اميّه پس ماندند تا مدتى؛ پس فرمود: مائيم نعمت خدا كه انعام كرده است به آن بر بندگانش و به ما رستگار مى شود هر كه رستگار مى شود (2).

و كلينى به سند معتبر از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه: چرا آن گروهى كه سرزنش مى كنند حضرت رسول را و از وصىّ او رو مى گردانند و به جانب ديگر مى روند نمى ترسند كه عذاب بر ايشان نازل گردد؟ پس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود و گفت: مائيم نعمت خدا كه انعام كرده است به آن بر بندگانش و به بركت ما مى رسد به نعيم الهى هر كه مى رسد در قيامت (3).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: مراد به اين آيه جميع قريشند كه دشمنى كردند با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و با او جنگ كردند و انكار امامت وصىّ او كردند (4).

و به سند معتبر ديگر روايت كرده كه: از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه، حضرت فرمود: سنّيان چه مى گويند در اين آيه؟ راوى گفت: مى گويند: در شأن بنى اميّه و بنى مغيره نازل شده است؛ حضرت فرمود: بخدا سوگند كه در حقّ جميع قريش نازل

ص: 355


1- . تفسير كشاف 2/555؛ تفسير طبرى 7/452-455؛ تفسير الدر المنثور 4/84؛ تفسير عياشى 2/229- 230؛ تفسير فرات كوفى 221.
2- . تفسير قمى 1/371؛ تفسير برهان 2/316.
3- . كافى 1/217؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/245.
4- . كافى 1/217؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/245.

شده است، حق تعالى خطاب كرد پيغمبرش را كه: من فضيلت دادم قريش را بر ساير عرب و تمام كردم بر ايشان نعمت خود را و پسنديدم اسلام را از براى دين ايشان و فرستادم بسوى آنها رسولى پس بدل نمودند نعمت مرا به كفر و در آوردند قوم خود را به دار هلاكت كه جهنم است (1).

و در صحيفۀ كامله به روايت حسن از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: خدا پيغمبرش را خبر داد به آنچه به اهل بيت آن حضرت و دوستان و شيعيان ايشان خواهد رسيد از بنى اميّه در ايّام پادشاهى آنها، پس خدا فرستاد أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّهِ كُفْراً تا آخر آيه؛ و نعمت خدا، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و اهل بيت او عليهم السّلام، محبت ايشان ايمان است و داخل بهشت مى گرداند، و بغض و دشمنى ايشان كفر و نفاق است و داخل جهنم مى گرداند (2).

آيۀ دوم: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ اَلنَّعِيمِ (3)يعنى: «پس سؤال كرده مى شويد در روز قيامت از نعمتها كه در دنيا به آنها متنعم بوديد» ؛ چنين گفته اند اكثر مفسران كه: مراد از نعيم، جميع نعمتهاى دنيا است؛ و بعضى گفته اند ايمنى و صحت بدن است (4). و از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام نيز اين را روايت كرده اند (5).

و شيخ طبرسى و عياشى و قطب راوندى در دعوات روايت نموده اند كه: ابو حنيفه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كرد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود: نعيم به اعتقاد تو چيست؟ گفت: خوردنى از طعام و آب سرد، حضرت فرمود: اگر خدا تو را بازدارد در پيش خود در روز قيامت تا سؤال كند از تو از هر طعامى كه خورده اى و هر آشاميدنى كه آشاميده اى هرآينه بسيار بايد بايستى نزد خدا. گفت: پس نعيم چيست فداى تو شوم؟

ص: 356


1- . كافى 8/103 و در آنجا از امام باقر عليه السّلام سؤال شده است؛ تفسير عياشى 2/229.
2- . صحيفۀ سجاديه 58.
3- . سورۀ تكاثر:8.
4- . تفسير تبيان 10/403؛ تفسير قرطبى 20/176 و 177؛ تفسير ابن كثير 4/478.
5- . مجمع البيان 5/534.

حضرت فرمود: ما اهل بيت، نعيميم كه انعام كرده است خدا به ما بر بندگان و به ما الفت داده است ميان ايشان بعد از آنكه مختلف بودند، و به ما دلهاى ايشان را صاحب الفت گردانيده است و ايشان را برادران گردانيده است بعد از آنكه دشمنان يكديگر بودند، و به ما هدايت نموده است ايشان را بسوى اسلام، و اين است نعمتى كه منقطع نمى شود و خدا سؤال مى كند از آنها از حقّ نعمتى كه بر آنها انعام كرده و آن محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و عترت او (1).

و در عيون اخبار الرضا روايت كرده ابراهيم بن عباس كه: روزى جمعى در خدمت حضرت على بن موسى عليه السّلام بوديم، آن حضرت فرمود كه: در دنيا نعيم حقيقى نيست، يكى از علماى عامه كه در آن مجلس حاضر بود گفت: پس قول خدا كه مى فرمايد ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ اَلنَّعِيمِ آيا اين نعيم كه آب سرد است در دنيا نيست؟ حضرت به آواز بلند فرمود كه: شما چنين تفسير مى كنيد آيه را و بر چند قسم تعبير كرده ايد: جمعى گفته اند آب سرد است؛ و بعضى گفته اند طعام لذيذ است؛ و بعضى گفته اند خواب نيكو است، بدرستى كه خبر داد پدرم از پدرش ابى عبد اللّه عليه السّلام كه اين اقوال شما نزد جدم حضرت صادق عليه السّلام مذكور شد در تفسير اين آيه، پس آن حضرت به غضب آمده گفت: خدا سؤال نمى كند بندگانش را از آنچه تفضل كرده است بر ايشان و منّت نمى گذارد به اين نعمتها بر ايشان و منّت گذاشتن به نعمت از مخلوقين قبيح است، پس چگونه به خداوند خالق مهربان نسبت توان داد چيزى را كه مخلوقات به آن راضى نباشند كه به ايشان نسبت دهند؟ ! و ليكن نعيم، محبت ما اهل بيت و اقرار به امامت ماست، خدا سؤال مى كند از آن بعد از سؤال از توحيد و نبوت، زيرا كه اگر بنده وفا كند به اين اعتقاد او را مى رساند به نعمتهاى بهشت كه هرگز زوال ندارد، و بتحقيق كه خبر داد مرا پدرم از پدرانش از على عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا على! بدرستى كه اول چيزى كه از بنده بعد از مردن سؤال مى كنند شهادت «لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه» است و آنكه تو امام و آقاى مؤمنانى به سبب آنچه خدا و من از براى تو قرار داده ايم، پس كسى كه اقرار به اين كند و در دنيا به آن

ص: 357


1- . مجمع البيان 5/535؛ دعوات راوندى 158؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/852.

اعتقاد داشته باشد مى رود بسوى نعيمى كه هرگز زايل نگردد.

ابو ذكوان كه يكى از راويان اين حديث است گفته است كه: بعد از شنيدن اين حديث چون مشغول لغت و اشعار بودم، نقل اين حديث نكردم، پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را شبى در خواب ديدم كه مردم بر او سلام مى كردند و جواب مى فرمود، چون من سلام كردم جواب نفرمود، گفتم: مگر من از امّت شما نيستم يا رسول اللّه؟ فرمود: بلى هستى و ليكن خبر ده مردم را به حديث نعيم كه شنيدى از ابراهيم (1).

و شيخ طوسى در مجالس از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: مراد از نعيم كه سؤال مى كنند از آن، ولايت است (2).

چنانچه در جاى ديگر فرموده وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (3)يعنى: «بازداريد ايشان را بدرستى كه ايشان سؤال كرده مى شوند» يعنى سؤال از ولايت اهل بيت مى كنند (4).

و ايضا از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: سؤال مى كنند اين امّت را از آنچه خدا بر ايشان انعام كرده به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس به اهل بيت او (5).

و ابن ماهيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد آن نعيمى است كه خدا انعام كرده به آن بر شما به ولايت ما و محبت محمد و آل محمد عليهم السّلام (6).

و از حضرت امام موسى عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: مائيم نعيم در كام مؤمن، و حنظل در گلوى كافر (7).

و ايضا روايت كرده است از ابو خالد كابلى كه گفت: به خدمت حضرت باقر عليه السّلام رفتم

ص: 358


1- . عيون اخبار الرضا 2/129.
2- . رجوع شود به امالى شيخ طوسى 272 كه در آن «ما از نعيميم» آمده است؛ تفسير قمى 2/440؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/308.
3- . سورۀ صافات:24.
4- . رجوع شود به امالى شيخ طوسى 290 كه در آن ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام آمده است.
5- . تفسير قمى 2/440.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 2/851.
7- . تأويل الآيات الظاهرة 2/851.

پس فرمود طعامى از براى من آوردند كه هرگز بهتر از آن طعامى نخورده بودم، پس فرمود:

اى ابو خالد! چگونه ديدى طعام ما را؟ گفتم: چه بسيار نيكو بود امّا آيه اى از قرآن را به ياد آوردم كه به من ناگوار شد، فرمود: كدام است؟ من آيه را خواندم، حضرت فرمود كه:

بخدا سوگند كه هرگز از تو از اين طعام سؤال نخواهند كرد، پس خنديد چنانچه دندانهاى مباركش نمايان شد و فرمود: مى دانى كه كدام است نعيم؟ گفتم: نه، فرمود: مائيم نعيمى كه سؤال كرده خواهيد شد از آن (1).

و در مناقب از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: نعيم، امنيّت و صحت است و ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام؛ و در روايت ديگر از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده است كه: نعيم، ولايت جناب امير عليه السّلام است (2).

و در كافى به سند معتبر از ابو حمزۀ ثمالى روايت كرده كه گفت: با جماعتى در خدمت حضرت صادق عليه السّلام بوديم، پس طعامى حاضر كرد كه ما هرگز مانند آن را نديده بوديم در لذت و خوشبوئى، و خرمائى آوردند كه از غايت صفا و نيكوئى و لطافت روى خود را در آن مى توانستيم ديد، پس مردى گفت كه: از شما سؤال خواهند كرد از اين نعيمى كه تنعم مى كنيد به آن نزد فرزند رسول خدا، حضرت فرمود: خدا كريمتر و بزرگوارتر است از آنكه طعامى را به شما بدهد و بر شما حلال گرداند پس در قيامت سؤال از آن بكند و ليكن سؤال از شما مى كند از آنچه انعام كرده است به آن بر شما به محمد و آل محمد عليهم السّلام (3).

و حضرت باقر عليه السّلام نيز نزديك به اين مضمون را روايت كرده است و در آخرش فرمود:

سؤال نمى كند خدا مگر از دين حقى كه شما بر آن هستيد (4). و بر اين مضامين احاديث بسيار است.

و در بعضى از روايات عامه وارد شده است كه: از پنج چيز سؤال مى كنند: از سيرى

ص: 359


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/851.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 2/175.
3- . كافى 6/280.
4- . كافى 6/280.

شكم، و آب سرد، و خواب لذيذ، و خانه ها كه در زير آنها مى باشيد، و از اعتدال خلقت كه در آن عيبى نباشد (1).

آيۀ سوم: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً (2)يعنى: «كامل گردانيد بر شما نعمتهاى خود را بعضى ظاهر و بعضى باطن» .

و بعضى از قرّاء «نعمته» را به تاء خوانده اند و بعضى به صيغۀ جمع و اضافه به ضمير خوانده (3).

و نعمت ظاهره، بعضى گفته اند آن است كه محسوس باشد، و باطنه آن كه معقول باشد و به عقل يابند؛ يا ظاهره آنچه دانند، و باطنه آنچه ندانند (4).

و در اكمال الدين و مناقب به سند معتبر از موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده اند كه:

نعمت ظاهره، امام ظاهر است؛ و نعمت باطنه، امام غايب است (5).

و على بن ابراهيم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: نعمت ظاهره، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و آنچه از جانب خدا آورده از معرفت خدا و اقرار به يگانگى او؛ و نعمت باطنه، ولايت ما اهل بيت است و در دل محبت ما را قرار دادن است، پس بخدا سوگند گروهى اعتقاد نموده اند اين نعمت را ظاهر و باطن و گروهى اعتقاد كرده اند به ظاهر و در باطن اعتقاد نكرده اند، پس خدا اين آيه را فرستاد يا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ اَلَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي اَلْكُفْرِ مِنَ اَلَّذِينَ قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ (6)يعنى: «اى رسول! تو را به اندوه نياورند آنان كه مسارعت و مبادرت مى نمايند در كفر از آنها كه به دهنهاى خود گفتند كه: ايمان آورديم و ايمان نياورده دلهاى ايشان» ، حضرت فرمود: پس شاد شد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در وقت نزول اين آيه به سبب آنكه قبول نمى كند خدا ايمان

ص: 360


1- . تفسير فخر رازى 32/81-82.
2- . سورۀ لقمان:20.
3- . تفسير طبرى 10/217-218؛ تفسير كشاف 3/499.
4- . تفسير بيضاوى 3/359.
5- . كمال الدين 2/368؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/195.
6- . سورۀ مائده:41.

آنها را مگر به اعتقاد ولايت و محبت ما (1).

آيۀ چهارم: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (2)يعنى: «پس به كداميك از نعمتهاى پروردگار خود تكذيب مى كنيد و نسبت به دروغ مى دهيد اى گروه جن و انس؟» .

على بن ابراهيم در تفسير گفته است كه: اين خطاب در ظاهر با جن و انس است و در باطن با ابو بكر و عمر است (3).

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: معنى آيه آن است كه: به كداميك از اين دو نعمت كافر مى شويد، به محمد يا به على (4)؟

و به روايت كلينى: آيا به پيغمبر كافر مى شويد يا به وصىّ او (5)؟

و به روايت ابن ماهيار: به كداميك از دو نعمت من تكذيب مى كنيد، به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا به على عليه السّلام كه من به ايشان انعام كرده ام بر بندگان (6).

و كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: حضرت صادق عليه السّلام اين آيه را تلاوت نمود فَاذْكُرُوا آلاءَ اَللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (7)يعنى: «پس به ياد آوريد نعمتهاى خدا را شايد رستگار شويد» ، پس حضرت فرمود: مى دانيد آلاء خدا چيست؟ راوى گفت: نه، حضرت فرمود: مراد عظيمترين نعمتهاى خداست بر خلق و آن ولايت ماست (8).

مترجم گويد: اگر چه ظاهر اين خطاب به امّتهاى گذشته است، امّا چون ذكرش براى تنبيه اين امّت است پس مصداقش در اين امّت، ولايت اهل بيت است، با آنكه احاديث وارد شده كه جميع امّتها مكلف بوده اند به ولايت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت عليهم السّلام.

ص: 361


1- . تفسير قمى 2/165-166.
2- . سورۀ رحمن.
3- . تفسير قمى 2/344.
4- . تفسير قمى 2/344.
5- . كافى 1/217.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 2/633.
7- . سورۀ اعراف:69.
8- . كافى 1/217.

آيۀ پنجم: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اَللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ اَلْكافِرُونَ (1)يعنى: «مى شناسند نعمت خدا را پس انكار مى كنند آن را و اكثر ايشان كافرانند» .

على بن ابراهيم گفته است كه: نعمت خدا، ائمه عليهم السّلام اند (2).

و كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: چون آيۀ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ (3)در امامت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام نازل شد، جمع شدند گروهى از منافقان اصحاب رسول خدا در مسجد مدينه و با يكديگر گفتند: چه مى گوئيد در اين آيه؟ بعضى از ايشان گفتند: اگر كافر شويم به اين آيه بايد كافر شويم به بسيارى از آيات قرآن، و اگر ايمان آوريم به اين آيه باعث مذلّت ماست كه فرزند ابو طالب را بر ما مسلط گرداند، پس گفتند: ما مى دانيم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صادق است در آنچه مى گويد و ليكن ولايت او را قبول مى كنيم و اطاعت نمى كنيم على را در آنچه ما را به آن امر مى كند، پس اين آيه نازل شد يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اَللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها يعنى: مى شناسند ولايت على عليه السّلام را پس انكار مى كنند آن را و اكثر ايشان كافرند به ولايت على عليه السّلام (4).

آيۀ ششم: قُلْ بِفَضْلِ اَللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ (5)يعنى:

«بگو-يا محمد: -به فضل خدا و رحمت او پس به اين شاد شوند، اين بهتر است از آنچه جمع مى كنند از اموال دنيا» .

ابن بابويه در مجالس به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سواره بيرون آمد و حضرت امير المؤمنين عليه السّلام پياده همراه بود، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: اى ابو الحسن! بايد هر وقت كه من سوار باشم تو هم سوار شوى و چون من پياده روم تو هم پياده روى و چون من بنشينم تو هم بنشينى مگر

ص: 362


1- . سورۀ نحل:83.
2- . تفسير قمى 1/388.
3- . سورۀ مائده:55.
4- . كافى 1/427.
5- . سورۀ يونس:58.

آنكه در حدّى از حدود الهى بوده باشد كه ناچار باشد تو را از ايستادن و نشستن در آن، و خدا گرامى نداشته مرا به كرامتى مگر آنكه تو را به مثل آن گرامى داشته، و مخصوص گردانيده خدا مرا به پيغمبرى و رسالت و تو را ياور و معين من گردانيده است و در آن قيام مى نمائى به حدود خدا و كارهاى صعب و دشوار، سوگند ياد مى كنم بآن خداوندى كه مرا به حق فرستاده است به پيغمبرى كه ايمان نياورده است به من كسى كه انكار كند تو را، و اقرار به پيغمبرى من نكرده است كسى كه انكار امامت تو كند، و ايمان به خدا ندارد كسى كه كافر شود به تو، بدرستى كه فضل تو از فضل من است و فضل من از فضل خداست و اين است معنى قول پروردگار من قُلْ بِفَضْلِ اَللّهِ تا آخر آيه، پس فضل خدا پيغمبرى پيغمبر شما و رحمت خدا ولايت على است، فَبِذلِكَ فرمود كه: يعنى به نبوت و ولايت، فَلْيَفْرَحُوا يعنى: بايد كه شاد شوند شيعه، هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ يعنى: اين بهتر است از آنچه جمع مى كنند مخالفان شيعه از زن و مال و فرزند در دار دنيا، يا على! تو آفريده نشده اى مگر براى آنكه عبادت كرده شود پروردگار تو و از براى آنكه به تو دانسته شود معالم دين و به بركت تو به اصلاح آيد راههاى مندرس شده، و بتحقيق كه گمراه است هر كه گمراه شود از ولايت تو و هرگز هدايت نمى يابد بسوى خدا كسى كه هدايت نيابد بسوى تو و بسوى ولايت تو و اين است معنى قول پروردگار من وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اِهْتَدى (1)يعنى: «بدرستى كه من آمرزنده ام مر كسى را كه توبه كند و ايمان بياورد و عمل شايسته كند پس هدايت بيابد» ، حضرت فرمود كه: يعنى هدايت بيابد بسوى ولايت تو، و بتحقيق كه مرا امر كرد پروردگار من كه واجب گردانم از حقّ تو آنچه واجب شده از حقّ من و بدرستى كه فرض و واجب است حقّ تو بر هر كه ايمان آورد به من، اگر تو نمى بودى دشمن خدا شناخته نمى شد، و كسى كه خدا را با ولايت تو ملاقات نكند با هيچ چيز از دين و ايمان خدا را ملاقات نكرده و بى ايمان از دنيا رفته است، و بدرستى كه خدا بسوى من فرستاد يا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (2)

ص: 363


1- . سورۀ طه:82.
2- . سورۀ مائده:67.

يعنى: «اى رسول! برسان آنچه نازل شده بسوى تو از جانب پروردگار تو» فرمود كه:

يعنى در ولايت تو يا على، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ (1)يعنى: «و اگر نكنى پس نرسانيده اى رسالت خدا را» ، حضرت فرمود كه: اگر نمى رسانيدم آنچه را كه مأمور شده بودم به آن از ولايت تو هرآينه حبط مى شد عمل من، و هر كه خدا را ملاقات كند بغير ولايت تو پس بتحقيق كه حبط مى شود عملهاى او در قيامت و دور خواهد بود از رحمت خدا، و آنچه مى گويم در حقّ تو گفتۀ پروردگار من است كه در حقّ تو فرستاده است (2).

و كلينى از امام رضا عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: يعنى ولايت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل محمد عليهم السّلام بهتر است از آنچه جمع مى كنند مخالفان از دنياى ايشان (3).

و عياشى نيز اين مضمون را از حضرت امير عليه السّلام روايت كرده است (4).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: فضل، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ و رحمت، امير المؤمنين عليه السّلام است، بايد كه به اين فرح كنند شيعيان ما كه اين بهتر است از آنچه داده شده است به دشمنان ما از طلا و نقره (5).

آيۀ هفتم: فَلَوْ لا فَضْلُ اَللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ اَلْخاسِرِينَ (6)يعنى: «اگر نه فضل خدا بود بر شما و رحمت او، هرآينه بوديد از زيانكاران» .

عياشى به دو سند از حضرت صادق و باقر عليهما السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه:

فضل خدا، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم است؛ و رحمت خدا، ولايت ائمه عليهم السّلام است (7).

آيۀ هشتم: ما يَفْتَحِ اَللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها (8)يعنى: «آنچه بگشايد

ص: 364


1- . سورۀ مائده:67.
2- . امالى شيخ صدوق 399-400؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/216-217.
3- . كافى 1/423؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/215.
4- . تفسير عياشى 2/124.
5- . تفسير قمى 1/313.
6- . سورۀ بقره:64.
7- . تفسير عياشى 1/260.
8- . سورۀ فاطر:2.

خدا از براى مردمان از رحمتى، پس بازگيرنده نيست مر او را» .

ابن ماهيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: مراد از رحمت، علوم و حكمتها است كه خدا بر زبان امام عليه السّلام جارى مى گرداند از براى هدايت مردم (1).

آيۀ نهم: وَ لَوْ شاءَ اَللّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ اَلظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (2)يعنى: «اگر مى خواست خدا هرآينه مى گردانيد همۀ خلق را گروهى يكتا يعنى بر يك ملت-بر سبيل الجاء و اضطرار-و ليكن داخل مى كند هر كه را مى خواهد در رحمت خود و ستمكاران را نيست مر ايشان را دوستى و نه ياورى در قيامت» .

على بن ابراهيم گفته است: يعنى اگر مى خواست همۀ خلق را معصوم مى گردانيد مانند ملائكه، و مراد از ظالمون، ستمكاران بر آل محمدند (3).

و محمد بن العباس از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: مراد از رحمت، ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام است (4).

آيۀ دهم: وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ (5)يعنى: «و زياد مى كند آنها را از فضل خود» .

در مناقب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد به فضل، ولايت آل محمد عليهم السّلام است (6).

آيۀ يازدهم: وَ اَللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ (7)يعنى: «و خدا مخصوص مى گرداند به رحمت خود هر كه را مى خواهد» .

ديلمى از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: مخصوص به رحمت خدا، پيغمبر خداست و وصىّ او صلوات اللّه عليهما، بدرستى كه خدا صد رحمت خلق كرده است، نود

ص: 365


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/478-479.
2- . سورۀ شورى:8.
3- . تفسير قمى 2/272-273.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/542-543.
5- . سورۀ نساء:173.
6- . مناقب ابن شهر آشوب 4/454، و روايت در آنجا از امام باقر عليه السّلام نقل شده است.
7- . سورۀ بقره:105.

و نه رحمت را نزد خود ذخيره كرده است براى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و عترت ايشان، و يك رحمت را پهن كرده است بر ساير موجودات (1).

آيۀ دوازدهم: در مناقب از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت نموده است در تفسير ذلِكَ فَضْلُ اَللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ (2)و قول حق تعالى وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اَللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ (3)كه ترجمۀ آيۀ اولى آن است كه: «اين فضل خداست مى دهد به هر كه مى خواهد» ، و ترجمۀ آيۀ ثانيه آن است كه: «آرزو نكنيد آنچه را خدا تفضيل داده است به آن بعضى از شما را بر بعضى» ، فرمودند كه: اين دو آيه در شأن اهل بيت نازل شده است (4).

آيۀ سيزدهم: وَ لِتُكَبِّرُوا اَللّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (5)يعنى: «و از براى آنكه خدا را به بزرگى ياد كنيد به آنچه شما را هدايت نموده است و شايد شما شكر كنيد» .

در محاسن روايت كرده است كه: مراد از شكر، معرفت-اصول دين-است (6)، يا معرفت ولايت ائمه عليهم السّلام است.

و ايضا در تفسير اين آيه وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ اَلْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ (7)يعنى:

«خدا نپسنديده است براى بندگانش كفر را، و اگر شكر نمائيد او را مى پسندد آن را از براى شما» ، فرمود كه: كفر، مخالفت ائمه كردن است؛ و مراد از شكر، ولايت ائمه و معرفت ايشان است (8).

آيۀ چهاردهم: وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (9)، در تأويل الآيات روايت

ص: 366


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/77 به نقل از ديلمى.
2- . سورۀ مائده:54؛ سورۀ جمعه:4.
3- . سورۀ نساء:32.
4- . مناقب ابن شهر آشوب 3/119.
5- . سورۀ بقره:185.
6- . محاسن 1/246.
7- . سورۀ زمر:7.
8- . محاسن 1/247.
9- . سورۀ واقعه:82.

كرده است كه: يعنى مى گردانيد شكر شما آن نعمتى را كه روزى كرده است خدا به شما و منّت گذاشته است بر آن به شما به محمد و آل محمد عليهم السّلام آنكه تكذيب مى كنيد به وصىّ او على بن ابى طالب عليه السّلام؟ فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ اَلْحُلْقُومَ. وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ (1)يعنى:

پس چرا در وقتى كه جان برسد به گلو در وقت مرگ و شما در آن هنگام مى نگريد و نظر مى كنيد به وصىّ او امير المؤمنين عليه السّلام كه بشارت مى دهد دوست خود را به بهشت و دشمن خود را به جهنم، وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ (2)فرمود كه: يعنى من نزديكترم بسوى امير المؤمنين عليه السّلام از شما، وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ (3)«لكن شما نمى بينيد» (4).

ص: 367


1- . سورۀ واقعه:83 و 84.
2- . سورۀ واقعه:85.
3- . سورۀ واقعه:85.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/644.

فصل هيجدهم: در بيان اخبارى است كه در تأويل شمس و قمر و نجوم

و بروج و امثال آنها به ائمه عليهم السّلام وارد شده است

على بن ابراهيم از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت نموده است كه: در تأويل آيات سورۀ الرحمن اَلرَّحْمنُ. عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ فرمود كه: يعنى خداوند رحمان تعليم كرد به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن را.

خَلَقَ اَلْإِنْسانَ. عَلَّمَهُ اَلْبَيانَ فرمود كه: يعنى تعليم كرد امير المؤمنين عليه السّلام را آنچه مردم به آن محتاجند.

اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ بِحُسْبانٍ فرمود كه: يعنى آن دو ملعون كه مخالفان آفتاب و ماه اند خود مى دانند در عذاب خدا خواهند بود.

وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ يَسْجُدانِ يعنى: نجم و شجر سجده مى كنند، يعنى عبادت خدا مى كنند، و مراد به نجم، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، و شايد بنا بر اين «شجر» كنايه از ائمه عليهم السّلام بوده باشد.

وَ اَلسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ اَلْمِيزانَ يعنى: «آسمانها را بلند كرد و قرار داد ترازو را كه چيزها را بسنجد» ، فرمود كه: سماء كنايه از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه حق تعالى او را بالا برد بسوى خود، و ميزان كنايه از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است كه ترازوى عدالت است و حق تعالى از براى خلق نصب نموده است.

أَلاّ تَطْغَوْا فِي اَلْمِيزانِ «كه طغيان مكنيد در ترازو» ، فرمود كه: يعنى معصيت امام

ص: 368

نكنيد.

وَ أَقِيمُوا اَلْوَزْنَ بِالْقِسْطِ فرمود كه: يعنى برپا داريد امام عادل را، وَ لا تُخْسِرُوا اَلْمِيزانَ فرمود كه: يعنى حقّ امام را كم مكنيد و ستم ننمائيد بر او (1). (2)

و ايضا به سند موثق از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تأويل قول الهى رَبُّ اَلْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ اَلْمَغْرِبَيْنِ (3)يعنى: پروردگار دو محلّ آفتاب بر آمدن و دو محلّ آفتاب فرو رفتن، يكى در زمستان يكى در تابستان، حضرت فرمود: دو مشرق كنايه است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين عليه السّلام كه انوار علوم ربانى از ايشان ساطع مى گردد، و دو مغرب كنايه است از حسنين عليهما السّلام (4)كه آن انوار در ايشان مجتمع مى گردد و همچنين هر امام ناطقى علومش پنهان مى گردد در امام صامتى كه بعد از او مى باشد.

و در تأويل الآيات از آن حضرت روايت نموده است در تأويل اين آيه فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ اَلْمَشارِقِ وَ اَلْمَغارِبِ (5)يعنى: «پس قسم نمى خورم يا البته قسم مى خورم به پروردگار محلّ آفتاب برآمدنها و محلّ آفتاب فرو رفتنها» ، فرمود كه: مشرقها پيغمبرانند، و مغربها اوصياى آنهايند (6).

و على بن ابراهيم روايت كرده است از آن حضرت در تفسير آيۀ كريمۀ وَ اَلسَّماءِ وَ اَلطّارِقِ. وَ ما أَدْراكَ مَا اَلطّارِقُ. اَلنَّجْمُ اَلثّاقِبُ (7)يعنى: «قسم به آسمان و ستاره كه در شب ظاهر مى شود، و چه چيز خبر داده است تو را كه طارق چيست؟ ستاره اى است بسيار روشن» حضرت فرمود كه: سماء در اينجا كنايه از حضرت امير عليه السّلام، و طارق آن روح القدس است كه با ائمه عليهم السّلام مى باشد و از جانب خدا مى آورد بسوى امام علومى را كه

ص: 369


1- . آياتى كه از ابتداى فصل آورده شدند آيات 1-9 سورۀ رحمن مى باشند.
2- . تفسير قمى 2/343.
3- . سورۀ رحمن:17.
4- . تفسير قمى 2/344.
5- . سورۀ معارج:40.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 2/725.
7- . سورۀ طارق:1-3.

حادث مى شود در شب و روز و ايشان را حفظ مى كند از خطا، و ستارۀ روشن كنايه است از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (1).

مترجم گويد: بنابراين تأويل شايد حمل در آيه به سبيل مجاز باشد يعنى صاحب نجم ثاقب، يا آنكه چون روح القدس در ايشان به سبب آن حضرت بهم رسيده مجازا بر او حمل نموده باشند.

و ايضا على بن ابراهيم به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده در تفسير سورۀ وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحاها (2)يعنى: «قسم به آفتاب و روشنى آن در وقت چاشت» حضرت فرمود كه: شمس كنايه از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه واضح گردانيد خدا به سبب او از براى مردم دين ايشان را، وَ اَلْقَمَرِ إِذا تَلاها (3)يعنى «و قسم به ماه چون از عقب آفتاب طلوع كند» حضرت فرمود كه: مراد از قمر، حضرت امير عليه السّلام است، و همچنان كه نور ماه از آفتاب است علوم آن حضرت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مقتبس گرديده، وَ اَلنَّهارِ إِذا جَلاّها (4)يعنى: «و قسم به روز در وقتى كه جلا دهد آفتاب را» حضرت فرمود كه: مراد به نهار، امام از ذرّيّۀ حضرت فاطمه عليها السّلام است كه چون از او سؤال مى كنند از دين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جلا مى دهد و واضح مى گرداند آن را براى سؤال كننده، وَ اَللَّيْلِ إِذا يَغْشاها (5)يعنى: «و قسم به شب در وقتى كه بپوشاند آفتاب را» حضرت فرمود كه: مراد امامان جورند كه خلافت را از آل رسول غصب نمودند و در مجلسى نشستند كه آل محمد به آن اولى بودند، پس دين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پنهان كردند به ظلم و جور همچنان كه تاريكى شب روشنائى روز را پنهان مى كند، وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها (6)فرمود كه: يعنى

ص: 370


1- . تفسير قمى 2/415.
2- . سورۀ شمس:1.
3- . سورۀ شمس:2.
4- . سورۀ شمس:3.
5- . سورۀ شمس:4.
6- . سورۀ شمس:7.

«قسم به نفس و كسى كه او را آفريده و صورت او را درست كرده» ، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (1)فرمود كه: يعنى شناسانده است و الهام كرده است آن را بدكارى و پرهيزكارى، پس آن را مخيّر گردانيده ميان نيك و بد او را، پس اختيار يك طرف كرد، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها (2)فرمود: يعنى فلاح و رستگارى يافت كسى كه نفس را مطهر و پاكيزه گردانيده از لوث گناهان و صفات ذميمه، وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها (3)«و بتحقيق كه خايب و نااميد گرديد كسى كه اغوا كرد نفس را و گمراه گردانيده آن را» (4).

و در مناقب نيز از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت نموده است كه فرموده اند:

وَ اَلنَّهارِ إِذا جَلاّها حسنين و آل محمد عليهم السّلام است، وَ اَللَّيْلِ إِذا يَغْشاها ابو بكر و عمر و بنو اميّه اند و هر كه ولايت ايشان داشته (5).

و در تأويل الآيات به دو سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه:

شمس، كنايه از امير المؤمنين عليه السّلام است، وَ ضُحاها قيام قائم عليه السّلام است كه حقّيّت امير المؤمنين عليه السّلام در آن زمان مانند آفتاب چاشت واضح و بيّن مى گردد، و قمر كنايه از حسنين عليهما السّلام است، وَ اَلنَّهارِ إِذا جَلاّها قيام قائم عليه السّلام است، وَ اَللَّيْلِ إِذا يَغْشاها ابو بكر و عمر است كه حقّيّت حضرت امير عليه السّلام را پوشانيدند، وَ اَلسَّماءِ وَ ما بَناها يعنى «قسم به آسمان و كسى كه بنا كرده آن را» حضرت فرمود كه: آسمان كنايه از رسول خداست كه مردم در علم بسوى او بلند مى شوند، وَ اَلْأَرْضِ وَ ما طَحاها يعنى: «و قسم به زمين و هر كه مسطّح گردانيده است آن را» فرمود كه: زمين كنايه از شيعه است به اعتبار تذلّل و انقياد ايشان يا به اعتبار حصول منافع و بركات بلا نهايات از ايشان، وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها فرمود كه: مراد مؤمن مستورى است كه به دين حق باشد، فَأَلْهَمَها فُجُورَها

ص: 371


1- . سورۀ شمس:8.
2- . سورۀ شمس:9.
3- . سورۀ شمس:10.
4- . تفسير قمى 2/424.
5- . مناقب ابن شهر آشوب 1/345.

وَ تَقْواها فرمود كه: يعنى الهام كرده است او را تمييز كردن ميان حق و باطل، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها فرمود كه: يعنى رستگارى يافت نفسى كه خدا او را پاكيزه گردانيد، وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها «و بتحقيق كه نااميد شد كسى كه خدا نفس او را پنهان گردانيد به سبب جهالت و فسوق» ، كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها يعنى: «تكذيب نمودند قبيلۀ ثمود به سبب طغيان خود» فرمود كه: مراد به ثمود گروهى از شيعه اند كه بر خلاف مذهب حقّ اماميه اند مانند زيديه و امثال ايشان چنانچه در جاى ديگر فرمود: وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا اَلْعَمى عَلَى اَلْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ اَلْعَذابِ اَلْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (1)يعنى: «و امّا طائفۀ ثمود-كه قوم صالح بودند-پس راه نموديم ايشان را پس دوست داشتند نابينائى را بر هدايت و ايمان، پس فرا گرفت ايشان را صاعقۀ عذاب خواركننده به سبب آنچه بودند كه كسب مى كردند» فرمود كه: مراد به ثمود، شيعيان گمراهند؛ و صاعقۀ عذاب خواركننده، شمشير حضرت قائم عليه السّلام است در وقتى كه ظاهر شود؛ فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اَللّهِ فرمود كه: يعنى به ايشان گفت پيغمبر، ناقَةَ اَللّهِ وَ سُقْياها «بداريد و حفظ كنيد ناقۀ خدا را و آب خوردن آن را» فرمود كه: «ناقه» كنايه است از امامى كه علوم خدا را به ايشان مى فهماند، و «سقياها» يعنى نزد اوست چشمه هاى علم و حكمت، فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها يعنى: «پس تكذيب كردند پيغمبر را پس پى كردند ناقه را پس پوشانيد و محيط گردانيد عذاب را به ايشان پروردگار ايشان به گناه ايشان، پس همه را يكسان گردانيد و هلاك نمود» ، و فرمود كه: مراد، عذاب ايشان در رجعت است، وَ لا يَخافُ عُقْباها يعنى: نمى ترسد امام از مثل آنچه در دنيا بر او واقع شده است در رجعت (2).

مؤلف گويد: هر تأويلى كه در اين حديث وارد شده است، از تأويلات خفيۀ غامضه است و مبتنى بر آن است كه سابقا مذكور شد كه خدا قصصى را كه در قرآن ياد فرموده از

ص: 372


1- . سورۀ فصلت:17.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/803-804.

براى انذار اين امّت است از اتيان به امثال آنها يا تحريص ايشان است به عمل كردن به اشباه آنها.

و ايضا معلوم شد كه آنچه در امم سابقه واقع شده است نظير آن در اين امّت واقع مى شود، پس همچنان كه خدا ناقه را براى قوم صالح فرستاد كه آيتى و معجزه اى باشد براى ايشان و از شير آن منتفع گردند و ايشان كفران آن نعمت كردند و ناقه را پى نمودند و خود را از نعمتهاى دنيا و آخرت محروم كردند، همچنين خدا حضرت امير عليه السّلام و ساير ائمه را براى اين امّت مقرر گردانيد كه معجزۀ حقّيّت پيغمبر باشند و آيت خدا شوند در ميان خلق و از بركات علوم ايشان بهره مند گردند و به بركات آنها به حيات معنوى زندۀ جاويد گردند، ايشان كفران آن نعمتها نمودند و ايشان را شهيد نمودند و از بركات ايشان محروم شدند و به سخط الهى گرفتار شدند و خلفاى جور بر ايشان مسلط گرديدند چنانچه در حديث وارد شده كه: جناب امير عليه السّلام ناقة اللّه است (1)؛ و به اسانيد متواتره منقول است كه:

قاتل آن حضرت جفت پى كنندۀ ناقۀ صالح است؛ و شقى ترين پيشينيان، پى كنندۀ ناقۀ صالح است؛ و شقى ترين پسينيان، قاتل آن حضرت است (2)، و اگر اين تحقيق را درست بفهمى بسيارى از احاديث مشكله را مى توانى فهميد.

و در معاني الاخبار به سندهاى بسيار از جابر انصارى و انس بن مالك و ابو ايوب انصارى روايت نموده است كه: روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نماز صبح را با ما ادا كرد، چون از نماز فارغ شد روى مبارك كريم خود را بسوى ما گردانيد و فرمود: اى گروه مردم! پيروى كنيد آفتاب را، و چون آفتاب پنهان شود چنگ زنيد در ماه و آن را پيروى كنيد، و چون ماه پنهان شود پيروى كنيد زهره را، و چون زهره پنهان شود پيروى كنيد دو ستارۀ فرقدان را، چون از تفسير اين سخن سؤال نمودند فرمود: منم، آفتاب؛ و على، برادر من و وصىّ من و وزير من و قضا كنندۀ قرضهاى من و پدر فرزندان من و جانشين من در

ص: 373


1- . رجوع شود به تأويل الآيات الظاهرة 2/804 و 805.
2- . كامل الزيارات 263؛ مجمع البيان 5/499؛ اسد الغابة 4/109 و 110؛ تاريخ بغداد 1/135؛ شواهد التنزيل 2/434.

اهل بيت من، ماه است؛ و فاطمۀ زهرا، زهره است؛ و حسنين، فرقدانند (1).

و فرمود كه: خدا ما را خلق كرده است و ما را به منزلۀ ستاره هاى آسمان گردانيده، هر ستاره اى كه فرو مى رود ستاره اى ديگر طلوع مى كند، و اينها عترت و اهل بيت منند و با قرآن مقرونند و از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به من وارد مى شوند (2).

و ابن ماهيار از ابن عباس روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: مثل من در ميان شما مثل آفتاب است، و مثل على مثل ماه است، پس چون آفتاب پنهان شود هدايت يابيد به ماه (3).

و ايضا روايت كرده است كه: حارث اعور از حضرت امام حسين عليه السّلام پرسيد از تفسير وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحاها فرمود كه: شمس، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، وَ اَلْقَمَرِ إِذا تَلاها حضرت امير عليه السّلام تالى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است در كمالات بعد از او، وَ اَلنَّهارِ إِذا جَلاّها قائم آل محمد عليه السّلام است كه زمين را پر از عدالت خواهد كرد، وَ اَللَّيْلِ إِذا يَغْشاها بنى اميّه اند (4).

و ابن عباس روايت نموده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: خدا مرا به پيغمبرى فرستاد پس آمدم به نزد بنى اميّه و گفتم: من رسول خدايم بسوى شما، گفتند: دروغ مى گوئى تو رسول خدا نيستى؛ پس رفتم بسوى بنى هاشم و گفتم: اى بنى هاشم! من رسول خدايم بسوى شما، پس امير المؤمنين على بن ابى طالب ايمان آورد به من در آشكار و پنهان، و ابو طالب مرا حمايت كرد آشكار و ايمان آورد به من پنهان، پس خدا جبرئيل را فرستاد كه علم خود را در ميان بنى هاشم زد و شيطان علم خود را در ميان

ص: 374


1- . معاني الاخبار 114-115، و در آن روايات نام ابو ايوب يافت نشد، ولى در امالى شيخ طوسى 516-517 آمده است؛ و نيز رجوع شود به فرائد السمطين 2/16 و شواهد التنزيل 2/288 كه در آنجا همين روايت با كمى اختلاف آمده است.
2- . امالى شيخ طوسى 517.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/806.
4- . تفسير فرات كوفى 563، و در آنجا عبارت «و الليل اذا يغشاها، بنى اميّه اند» نيامده است.

بنى اميّه زد، پس هميشه ايشان دشمن ما هستند و خواهند بود و شيعيان ايشان دشمن شيعيان ما خواهند بود تا روز قيامت (1).

وَ اَلنَّهارِ إِذا جَلاّها يعنى: امامان از ما اهل بيت مالك زمين خواهند شد در آخر الزمان و پر خواهند كرد زمين را به عدالت، كسى كه اعانت آنها كند مانند كسى است كه اعانت كند موسى را بر فرعون، و كسى كه بر ايشان اعانت كند چنان است كه اعانت كرده باشد فرعون را بر موسى (2).

و على بن ابراهيم گفته است در تفسير قول حق تعالى وَ اَلنَّجْمِ إِذا هَوى (3)كه: نجم، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، قسم خورده است به آن حضرت در وقتى كه صعود كرد و به معراج رفت (4).

و كلينى روايت كرده است كه: سوگند ياد كرد به قبض محمد در هنگامى كه از دنيا مفارقت نمود (5).

و ابن بابويه در امالى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مرض موت عارض شد جمع شدند نزد آن حضرت اهل بيت و اصحاب آن حضرت و گفتند: اگر تو را عارضۀ موت حادث شود كه خليفۀ تو خواهد بود در ميان ما؟ حضرت جواب نفرمود؛ و در روز دوم همين سؤال را كردند، جواب نفرمود؛ و در روز سوم فرمود كه: فردا ستاره اى از آسمان به خانۀ يكى از اصحاب من نازل خواهد شد، او خليفه و جانشين من خواهد بود.

چون روز چهارم شد هر يك از صحابه در حجرۀ خود نشسته انتظار نزول ستاره مى كشيدند، ناگاه ستاره اى از آسمان جدا شد كه عالم را روشن كرد و در دامن حضرت امير

ص: 375


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/806.
2- . تفسير فرات كوفى 563.
3- . سورۀ نجم:1.
4- . تفسير قمى 2/333.
5- . كافى 8/380.

المؤمنين عليه السّلام فرود آمد، پس منافقان گفتند: و اللّه اين مرد گمراه شده است در محبت پسر عمّش و آنچه در حقّ او مى گويد به خواهش خود مى گويد، پس نازل شد وَ اَلنَّجْمِ إِذا هَوى «سوگند ياد مى كنم به ستاره در هنگامى كه فرود آمد» ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى «گمراه نشده صاحب شما و خطا نكرد» وَ ما يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى «و نمى گويد سخن از خواهش نفس خود» إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى (1)«نيست نطق او مگر وحى كه نازل مى شود بر او» (2).

و ابن ماهيار روايت كرده است كه: ابن كوّا از حضرت امير عليه السّلام پرسيد از تفسير قول الهى فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. اَلْجَوارِ اَلْكُنَّسِ يعنى: «قسم نمى خورم يا مى خورم به ستاره هاى رجوع كننده، روندۀ پنهان شونده» ، حضرت فرمود كه: «خنّس» گروهى اند كه پنهان مى كنند علم اوصياى پيغمبر را و مردم را به مودّت غير ايشان خوانند، و «جوارى» ملائكه اند كه جارى شوند به علم بسوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و «كنّس» اوصياى پيغمبرند كه علم او را جاروب كنند و جمع نمايند؛ وَ اَللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ فرمود كه: مراد ظلمت شب است و مثل زده است براى كسى كه به ناحق دعوى امامت براى خود كند؛ وَ اَلصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (3)فرمود كه: كنايه از علم اوصياء است كه علم ايشان از صبح روشنتر و ظاهرتر است (4).

و احاديث بسيار وارد شده است در تفسير «خنّس» كه: مراد امامى است كه پنهان مى كند خود را از مردم پس ظاهر مى شود مانند شهاب درخشنده در شب تار (5).

و خدا مى فرمايد وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (6)مفسران گفته اند كه: يعنى

ص: 376


1- . آيات اين روايت، آيات 1-4 سورۀ نجم مى باشند.
2- . امالى شيخ صدوق 468؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/15.
3- . آيات اين روايت، آيات 15-18 سورۀ تكوير مى باشند.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/769.
5- . كمال الدين 325؛ غيبت شيخ طوسى 159؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/770؛ غيبت نعمانى 168.
6- . سورۀ نحل:16.

حق تعالى قرار داد از براى شما علامتى چند در زمين از كوهها و غير آنها كه راهها را به آنها بدانند و به ستاره ها هدايت يابند در شبها يا به ستارۀ جدى هدايت مى يابند بسوى قبله (1).

و كلينى و على بن ابراهيم و عياشى و شيخ طوسى در مجالس و ابن شهر آشوب در مناقب و شيخ طبرسى و ديگران احاديث بسيار از حضرت باقر و صادق و رضا عليهم السّلام روايت كرده اند كه: علامات، ائمه عليهم السّلام اند كه نشانهاى راه دينند؛ و نجم، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است (2).

و ظاهر اكثر احاديث آن است كه ضمير «هم» و ضمير «يهتدون» راجع است به «علامات» يعنى ائمه عليهم السّلام به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هدايت مى يابند.

و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيه را ظاهرى و باطنى هست، ظاهرش آن است كه به ستارۀ جدى هدايت مى يابند بسوى قبله در دريا و صحرا زيرا كه آن از جاى خود حركت نمى كند و پنهان نمى شود، و باطنش آن است كه ائمه عليهم السّلام به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هدايت مى يابند (3).

و در بعضى از روايات وارد شده است كه: نجم، حضرت امير عليه السّلام است (4).

و از حضرت امام رضا عليه السّلام منقول است كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: يا على! توئى نجم بنى هاشم (5).

و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: خدا ستاره ها را امان اهل آسمان گردانيده، و اهل بيت مرا امان اهل زمين گردانيده (6).

ص: 377


1- . مجمع البيان 3/354؛ تفسير بغوى 3/64.
2- . كافى 1/206 و 207؛ تفسير قمى 1/383؛ تفسير عياشى 2/256؛ امالى شيخ طوسى 163؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/193؛ مجمع البيان 3/354؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/253.
3- . تفسير عياشى 2/256؛ تفسير صافى 3/129-130.
4- . تفسير عياشى 2/255؛ شواهد التنزيل 1/425.
5- . مناقب ابن شهر آشوب 4/193.
6- . مجمع البيان 3/354؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/347.

فصل نوزدهم: در بيان آن است كه آنها حبل اللّه المتين و عروة الوثقى

و امثال اينهايند؛

و در اين باب آيات بسيار است آيۀ اول: فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقى لاَ اِنْفِصامَ لَها وَ اَللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1)يعنى: «پس هر كه كافر شود به طاغوت و ايمان آورد به خدا پس بتحقيق كه چنگ زده است به دست آويز محكم كه گسستن نيست آن را و خدا شنوا و دانا است» ؛ بدان كه طاغوت را اطلاق مى كنند بر شيطان و بت و هر معبودى بغير از خدا و هر پيشوائى در باطل.

و در بسيارى از روايات و زيارات ائمه عليهم السّلام تعبير كرده اند از ابو بكر و عمر و عثمان و ساير اعداى دين به جبت و طاغوت و لات و عزّى، و ابو بكر و عمر را دو صنم قريش ناميده اند (2).

و از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه: دشمن ما در كتاب خدا، فحشا و منكر و بغى و اصنام و اوثان و جبت و طاغوت است (3).

و كلينى به سند موثق از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: عروۀ وثقى، ايمان

ص: 378


1- . سورۀ بقره:256.
2- . رجوع شود به تفسير عياشى 1/246؛ كافى 1/429؛ بصائر الدرجات 34؛ عيون المعجزات 89-90؛ من لا يحضره الفقيه 2/589؛ مصباح المتهجد 686؛ مصباح كفعمى 477؛ بحار الانوار 52/170 و 82/260.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/19.

است (1).

و به سند صحيح ديگر روايت كرده است كه: ايمان به خداوند يگانه است كه شريك ندارد (2).

و به سند معتبر در محاسن از آن حضرت روايت نموده است كه: عروۀ وثقى، توحيد است (3).

و ابن شهر آشوب به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است كه: عروۀ وثقى، محبت ما اهل بيت است (4).

و در عيون اخبار الرضا از آن حضرت روايت نموده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر كه خواهد سوار شود در كشتى نجات و متمسك شود به عروة الوثقى و چنگ زند در حبل متين خدا، پس موالات و دوستى كند با على بعد از من و دشمنى كند با دشمنان او و پيروى كند امامان هدايت كننده از فرزندان او را (5).

و ايضا به سندهاى معتبر از آن حضرت روايت نموده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

هر كه دوست دارد كه چنگ زند در عروة الوثقى بايد كه متمسك شود به محبت على عليه السّلام و اهل بيت من (6).

و ايضا روايت نموده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: امامان از فرزندان امام حسين عليه السّلام، هر كه اطاعت آنها كند بتحقيق كه اطاعت خدا كرده است و هر كه معصيت آنها كند معصيت خدا كرده است، ايشانند عروۀ وثقى و ايشانند وسيلۀ بندگان بسوى خدا (7).

ص: 379


1- . كافى 2/14.
2- . كافى 2/14.
3- . محاسن 1/375.
4- . مناقب ابن شهر آشوب 4/5.
5- . عيون اخبار الرضا 1/292؛ امالى شيخ صدوق 26؛ شواهد التنزيل 1/168 با كمى اختلاف.
6- . عيون اخبار الرضا 2/58.
7- . عيون اخبار الرضا 2/58.

و به سند ديگر روايت نموده است كه: قرآن عروۀ وثقى است (1).

و ايضا به سند معتبر روايت نموده است كه: حضرت امام رضا عليه السّلام براى مأمون نوشت محض اسلام و شرايع دين را، از آن جمله نوشت كه: خالى نمى شود زمين از حجت خدا بر خلق در هر عصر و زمان و آنهايند عروۀ وثقى و ائمۀ هدى و حجت اهل دنيا تا قيامت (2).

و در كتاب توحيد روايت نموده است كه حضرت امير عليه السّلام فرمود كه: منم حبل اللّه المتين و عروة الوثقى (3).

و در كمال الدين روايت كرده از امام رضا عليه السّلام كه فرمود: مائيم حجتهاى خدا در ميان خلق او و كلمۀ تقوى و عروۀ وثقى (4).

و در كتاب معاني الاخبار از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه: هر كه خواهد متمسك شود به عروۀ وثقى كه گسستن ندارد، بايد كه متمسك شود به ولايت برادر من و وصىّ من على بن ابى طالب، بدرستى كه هلاك نمى شود هر كه او را دوست دارد و اعتقاد به امامت او كند، و نجات نمى يابد كسى كه با او دشمنى و عداوت كند (5).

و در كتاب تأويل الآيات از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: هر كه خواهد چنگ زند در عروۀ وثقى پس بايد كه متمسك شود به محبت على (6).

و به روايت ديگر: بايد متمسك شود به محبت ما اهل بيت (7).

و به روايت ديگر از زيد بن على روايت كرده كه: عروۀ محكم، مودّت آل محمد

ص: 380


1- . عيون اخبار الرضا 2/130.
2- . عيون اخبار الرضا 2/122.
3- . توحيد 165؛ اختصاص 248.
4- . كمال الدين 202.
5- . معاني الاخبار 368-369.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 1/95؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/93.
7- . تأويل الآيات الظاهرة 1/439.

است (1).

آيۀ دوم: وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (2).

آيۀ سوم: ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ اَلذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اَللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ اَلنّاسِ (3).

ترجمۀ آيۀ دوم: «و چنگ زنيد به ريسمان خدا همگى و پراكنده مشويد» .

ترجمۀ آيۀ سوم: «زده شد بر ايشان ذلت و خوارى مگر به حبلى از خدا و حبلى از مردم» ؛ اكثر گفته اند كه: يعنى به عهدى از خدا و عهدى از مردم (4).

و عياشى روايت كرده است كه: از حضرت امام موسى عليه السّلام پرسيدم از تفسير قول خدا وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِيعاً فرمود كه: على بن ابى طالب حبل اللّه المتين است، يعنى ريسمان محكم خداست (5).

و به سند معتبر ديگر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: آل محمد عليهم السّلام حبل خدايند كه در اين آيه مردم را امر فرموده كه چنگ زنند در آن (6).

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم حبل خدا (7).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: حبل اللّه، توحيد خداست و ولايت اهل بيت عليهم السّلام (8).

و ايضا روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام در تفسير قول الهى وَ لا تَفَرَّقُوا كه فرمود: خدا مى دانست كه اين امّت متفرق خواهند شد بعد از پيغمبر خود و اختلاف خواهند كرد، پس نهى كرد ايشان را از پراكنده شدن چنانچه نهى كرد جماعتى را كه پيش

ص: 381


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/439.
2- . سورۀ آل عمران:103.
3- . سورۀ آل عمران:112.
4- . تفسير تبيان 2/560؛ مجمع البيان 1/488؛ تفسير فخر رازى 8/195.
5- . تفسير عياشى 1/194.
6- . تفسير عياشى 1/194.
7- . تفسير فرات كوفى 91.
8- . تفسير قمى 1/108.

از ايشان بودند، پس امر كرد ايشان را كه مجتمع شوند بر ولايت آل محمد عليهم السّلام و متفرق نشوند (1).

و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: حبل از خدا، كتاب خداست؛ و حبل از ناس، على بن ابى طالب عليه السّلام است (2).

و در مجالس شيخ طوسى و مناقب ابن شهر آشوب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم حبل (3).

ص: 382


1- . تفسير قمى 1/108.
2- . تفسير عياشى 1/196.
3- . امالى شيخ طوسى 272؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/92.

فصل بيستم: در تفسير حكمت به معرفت ائمه عليهم السّلام و اولو النهى به ايشان

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند از تفسير آيۀ كريمۀ وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ اَلْحِكْمَةَ (1)يعنى: «بتحقيق كه عطا كرديم لقمان را حكمت» حضرت فرمود كه: مراد از حكمت، شناختن امام زمان است (2).

و در محاسن برقى و كافى و تفسير عياشى به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند در تفسير قول الهى وَ مَنْ يُؤْتَ اَلْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً (3)يعنى: «هر كس داده شود او را حكمت، پس داده شده خير بسيارى را» حضرت فرمود كه: حكمت، طاعت خدا و شناختن امام است (4).

و عياشى به سند ديگر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: حكمت، معرفت امام است و اجتناب كردن از كبائرى كه حق تعالى واجب گردانيده از براى آنها آتش جهنم را (5).

و ايضا از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: حكمت، معرفت اصول دين است

ص: 383


1- . سورۀ لقمان:12.
2- . تفسير قمى 2/161.
3- . سورۀ بقره:269.
4- . محاسن 1/245؛ كافى 1/185؛ تفسير عياشى 1/151.
5- . تفسير عياشى 1/151.

و فقيه و دانا بودن در مسائل دين، پس هر كه از شما فقيه و عالم به مسائل دين باشد، او حكيم است (1).

و در بصائر الدرجات و تفسير على بن ابراهيم و تفسير ابن ماهيار و مناقب ابن شهر آشوب به سندهاى معتبر روايت كرده اند كه: از حضرت صادق عليه السّلام سؤال نمودند از تفسير اين آيۀ كريمه إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي اَلنُّهى (2)يعنى: بدرستى كه در آفريدن زمين و راهها و كوهها و فرستادن بارانها و رويانيدن گياهها و در هلاك كردن اهل شهرها كه كافر شدند به خدا و پيغمبران، علامتى چند است براى اولي النّهى يعنى صاحب عقول كه نهى كند ايشان را از متابعت باطل و ارتكاب قبايح؛ حضرت فرمود: بخدا سوگند كه مائيم اولو النهى، راوى گفت: فداى تو شوم چه معنى دارد اولو النهى؟ حضرت فرمود كه: خدا خبر داد رسول خود را به آنچه بعد از او واقع خواهد شد از ادّعا كردن ابو بكر خلافت را و مرتكب آن شدن و دعوى كردن عمر و عثمان بعد از او و ساير بنى اميّه، پس خبر داد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على عليه السّلام را به اينها، و واقع شد جميع آنها به نحوى كه خدا پيغمبر را و پيغمبر على را خبر داده بود به نحوى كه منتهى شده است بسوى ما خبر از امير المؤمنين عليه السّلام به آنچه بعد از آن حضرت واقع خواهد شد از پادشاهى بنى اميّه و غير ايشان، پس اين است معنى آيه كه خدا ذكر كرده است در كتاب خود إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي اَلنُّهى پس مائيم اولو النهى كه به ما منتهى شده است علم اينها، پس همه صبر كرديم براى اطاعت امر خدا و راضى بودن به قضاى او، پس مائيم قيام نمايندگان به امر خدا در ميان خلق او و خزينه داران خدا بر دين او كه ضبط مى كنيم و پنهان مى داريم دين و علم خدا را از دشمنان خود چنانكه پنهان داشت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تا آنكه حق تعالى او را رخصت داد كه هجرت نمايد از مكه به مدينه و جهاد كند با مشركان، پس ما بر طريقۀ آن حضرتيم و پنهان مى كنيم تا خدا رخصت دهد ما را كه ظاهر گردانيم دين او را به شمشير و دعوت

ص: 384


1- . تفسير عياشى 1/151.
2- . سورۀ طه:128.

كنيم مردم را بسوى او، پس شمشير بزنيم در آخر كار چنانچه حضرت رسول شمشير زد در اول امر (1).

ص: 385


1- . بصائر الدرجات 518؛ تفسير قمى 2/61؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/314؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/233- 234 بطور اختصار بيان نموده است.

فصل بيست و يكم: در تفسير صافّون و مسبّحون و صاحب مقام معلوم

و حملۀ عرش و سفرۀ كرام برره به ائمه عليهم السّلام

حق تعالى مى فرمايد در شأن ملائكه وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ. وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ. وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ (1)؛ مفسران گفته اند كه: يعنى «ملائكه گويند كه:

نيست از ما هيچ كس مگر آنكه براى عبادت از براى او جائى است دانسته شده، و بدرستى كه هرآينه مائيم صف زدگان، و بدرستى كه مائيم تسبيح كنندگان» (2).

على بن ابراهيم و ابن شهر آشوب و فرات به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ در شأن امامان و اوصياء از آل محمد عليهم السّلام نازل شده است (3).

و ايضا در تفسير على بن ابراهيم به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه فرمود: مائيم درخت پيغمبرى و معدن رسالت و محلّ آمدن و رفتن ملائكه و مائيم عهد خدا-يعنى امامت ما را عهد گرفته است از مردم-و مائيم امان خدا و مائيم مودّت خدا -يعنى محبت ما محبت خداست-و مائيم حجت خدا، بوديم نورى چند صف كشيده در

ص: 386


1- . سورۀ صافات:164-166.
2- . تفسير بيضاوى 3/474؛ تفسير فخر رازى 26/171.
3- . تفسير قمى 2/227-228؛ تفسير فرات كوفى 356؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/357.

دور عرش خدا تنزيه مى كرديم و تسبيح مى نموديم خدا را، پس اهل آسمان به سبب تسبيح ما تسبيح مى گفتند تا آنكه فرود آمديم بسوى زمين پس تسبيح و تنزيه كرديم خدا را، پس اهل زمين به تنزيه ما خدا را تنزيه كردند، و مائيم صافّون و مائيم مسبّحون كه خدا فرموده است، پس هر كه وفا كند به عهد ما پس بتحقيق كه وفا كرده است به عهد خدا و هر كه بشكند عهد ما را عهد خدا را شكسته است (1).

و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه در بعضى از خطبه ها مى فرمود: ما آل محمد نورى چند بوديم در دور عرش، خدا ما را امر كرد كه او را تسبيح بگوئيم، پس تسبيح گفتيم و فرشتگان به تسبيح ما تسبيح گفتند، پس ما را به زمين فرستاد و امر كرد به تسبيح، پس تسبيح گفتند اهل زمين به تسبيح ما، پس مائيم صافّون و مائيم مسبّحون (2).

و ايضا روايت كرده است كه: از ابن عباس پرسيدند از تفسير وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ ابن عباس گفت كه: ما در خدمت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوديم، حضرت امير المؤمنين عليه السّلام آمد، پس چون نظر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر او افتاد تبسم كرد در روى او و فرمود: مرحبا به كسى كه خلق كرده است خدا او را پيش از آدم به چهل هزار سال. ابن عباس گفت: يا رسول اللّه! آيا فرزند پيش از پدر بود؟ گفت: بلى خدا مرا و على را خلق كرد پيش از خلق همۀ اشياء، بعد از آن خلق كرد ساير چيزها را و همه تاريك بودند و نور ايشان از نور من و على بود، پس ما را در جانب عرش جا داد، پس خلق كرد ملائكه را پس تسبيح و تنزيه كرديم خدا را پس تسبيح و تنزيه كردند ملائكه، و ما تهليل گفتيم خدا را و به يگانگى ياد كرديم پس تهليل كردند ملائكه، و ما تكبير گفتيم خدا را پس ملائكه تكبير خدا گفتند، و اينها همه از تعليم من و على بود، و در علم سابق الهى بود كه داخل در جهنم نشود دوست من و على و داخل در بهشت نشود دشمن من و على، بدرستى كه خدا

ص: 387


1- . تفسير قمى 2/228.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/501.

خلق كرد ملكى چند را كه در دست آنها بود ابريقهاى نقره مملو از آب زندگانى از جنب فردوس پس هيچ شيعه از شيعيان على نيست مگر آنكه پدر و مادرش پاكيزه اند و پرهيزكار و برگزيده و ايمان آورندۀ به خدا، پس چون اراده كند يكى از اينها كه جماع كند با اهل خود مى آيد ملكى از آن ملائكه كه در دست ايشان است ابريقهاى آب بهشت پس مى ريزد از آن آب در آن ظرفى كه از آن آب مى آشامند، پس به آن آب ايمان در دل او مى رويد چنانچه زراعت مى رويد، پس ايشان بر بيّنه و برهانند از جانب پروردگار ايشان و از جانب پيغمبر ايشان و از جانب وصىّ او على و از جانب دختر من فاطمۀ زهرا، پس امام حسن و امام حسين و امامان از فرزندان حسين.

پس گفتم: يا رسول اللّه! كيستند آن امامان؟ فرمود: يازده نفرند از فرزندان من و پدر ايشان على است. پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: حمد مى كنم خداوندى را كه محبت على و ايمان به او را دو سبب گردانيده، يعنى سبب دخول بهشت و سبب خلاص از جهنم (1).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد كه:

ملائكه بيشترند يا فرزندان آدم؟ حضرت فرمود: بحقّ آن خداوندى كه جان من در دست قدرت اوست كه ملائكۀ خدا در آسمانها بيشترند از عدد ذرّات خاك در زمين، و نيست در آسمان به قدر جاى پائى مگر آنكه در آن ملكى هست كه خدا را تسبيح و تنزيه مى كنند، و در زمين نيست درختى و كلوخى مگر آنكه در آن ملكى هست كه موكّل است به آن و هر روز احوال و اعمال آن را به خدا عرض مى كند با آنكه خدا داناتر است به احوال آنها از آن ملك، و هيچ ملكى نيست مگر آنكه تقرّب جويد هر روز بسوى خدا به ولايت و محبت ما اهل بيت و طلب آمرزش مى كند براى دوستان ما و لعنت مى كند دشمنان ما را و از خدا سؤال مى كند كه بفرستد بر ايشان عذاب را فرستادنى (2).

ص: 388


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/501؛ ارشاد القلوب 404-405.
2- . تفسير قمى 2/255؛ بصائر الدرجات 68-69 و روايت در هر دو مصدر از حماد است.

پس فرمود در تفسير قول حق تعالى اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ يعنى: «آنان كه برمى دارند عرش خدا را» فرمود كه: يعنى رسول خدا و اوصياء بعد از او كه حاملان علم خدايند، يعنى مراد از عرش، علم است، وَ مَنْ حَوْلَهُ يعنى «آنان كه در دور عرشند» فرمود كه: يعنى ملائكه كه بر دور عرشند، يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا يعنى: «تنزيه مى كنند با حمد پروردگار خود و ايمان مى آورند به خدا و طلب آمرزش مى كنند از براى آنها كه ايمان آورده اند» فرمود كه: مراد شيعۀ آل محمدند، رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً «اى پروردگار ما! فرا گرفته اى هر چيزى را از رحمت و علم» يعنى: رحمت تو به هر كس و به هر چيز رسيد و علم تو به همه چيز احاطه كرده است، فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا «پس بيامرز مر آن جماعتى را كه توبه كرده اند» فرمود كه: يعنى توبه كرده اند از ولايت و محبت ابو بكر و عمر و بنى اميّه، وَ اِتَّبَعُوا سَبِيلَكَ «و پيروى كرده اند راه تو را» فرمود كه: مراد از راه خدا، ولايت و اعتقاد به امامت ولىّ خدا على عليه السّلام است، وَ قِهِمْ عَذابَ اَلْجَحِيمِ. رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ اَلَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ يعنى: «و نگاه دار ايشان را از عذاب جهنم اى پروردگار ما و داخل كن ايشان را در باغهاى بهشت كه هميشه در آنجا باشند و هر كه را شايسته شود از پدران ايشان و زنان و فرزندان ايشان، بدرستى كه تو غالب و حكيمى» فرمود كه: مراد به شايسته، آنهايند كه ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام را داشته باشند و از شيعيان او باشند، وَ قِهِمُ اَلسَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ اَلسَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ «و نگاه دار ايشان را از عقوبتها و جزاى گناهان در روز جزا، و هر كه را نگاه دارى از عقوبتها در آن روز-فرمود: يعنى در قيامت-پس بدرستى كه رحم كرده اى او را، و اين فيروزى بزرگ است» فرمود كه: فيروزى براى كسى است كه نجات يابد از ولايت و محبت ابو بكر و عمر؛ پس خدا فرمود كه إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يعنى: «بدرستى كه آنان كه كافر شدند» فرمود كه: يعنى بنى اميّه، يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اَللّهِ أَكْبَرُ

ص: 389

مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى اَلْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (1) يعنى: «ندا كنند آنها را در قيامت كه: هرآينه دشمنى خدا شما را بزرگتر است از دشمنى شما مر نفسهاى خود را، در وقتى كه مى خواندند شما را بسوى ايمان پس كافر مى شديد به آن» ، فرمود كه: يعنى مى خواندند شما را بسوى ولايت على عليه السّلام (2).

و ابن ماهيار نيز به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: لِلَّذِينَ آمَنُوا مراد شيعۀ محمد و آل محمد عليهم السّلام است؛ لِلَّذِينَ تابُوا مراد آنهايند كه توبه كنند از ولايت ابو بكر و عمر و عثمان و بنى اميّه؛ وَ اِتَّبَعُوا سَبِيلَكَ (3)مراد به سبيل خدا، ولايت على عليه السّلام است؛ وَ قِهِمُ اَلسَّيِّئاتِ يعنى: نگه دار آنها را از ولايت ابو بكر و عمر و عثمان؛ إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يعنى بنى اميّه؛ و مراد از ايمان، ولايت على عليه السّلام است (4).

و كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: خدا را ملكى چند هست كه مى ريزند گناهان را از پشتهاى شيعيان ما چنانچه باد برگ را از درخت مى ريزد در خزان، و اين است معنى آيۀ كريمۀ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا و اللّه كه اراده نكرده است خدا غير شما را (5).

و ابن ماهيار اين مضمون را به سند بسيار روايت نموده است (6).

و در عيون اخبار الرضا از آن حضرت روايت كرده است كه: مراد از لِلَّذِينَ آمَنُوا در اين آيه آنهايند كه ايمان آورده اند به ولايت ما؛ و فرمود كه: فرشتگان، خادمان ما و خادمان شيعيان مايند (7).

ص: 390


1- . آيات اين روايت آيات 7-10 سورۀ غافر مى باشند.
2- . تفسير قمى 2/255، و روايت در آنجا از جابر است كه از امام باقر عليه السّلام نقل كرده است.
3- . عبارت داخل كروشه از متن عربى روايت اضافه شد.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/531.
5- . كافى 8/304.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 2/528.
7- . عيون اخبار الرضا 1/262؛ علل الشرايع 5؛ احقاق الحق 5/92.

و ابن ماهيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ مراد هشت نفرند: محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على و حسن و حسين و ابراهيم و اسماعيل و موسى و عيسى عليهم السّلام (1).

و ابن بابويه در عقايد گفته است كه: عرش علم الهى را هشت نفر برمى دارند: چهار نفر از پيشينيان و چهار نفر از پسينيان؛ چهار نفر پيشينيان: نوح است و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السّلام؛ و چهار نفر پسينيان: محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على و حسن و حسين عليهم السّلام. و گفته است كه: چنين رسيده از ائمۀ ما به سندهاى صحيح (2).

و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت امير عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: فضل من از آسمان نازل شد بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين آيه وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا زيرا كه اين آيه در وقتى نازل شد كه در آن روز در زمين مؤمنى نبود بجز حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و من (3).

و به سند معتبر از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

هفت سال و چند ماه ملائكه استغفار نمى كردند مگر براى رسول خدا و براى من، و در شأن ما نازل شده است اين آيات اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ تا آخر (4).

و در روايت ديگر از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه: بتحقيق صلوات فرستادند ملائكه بر من و على چندين سال زيرا كه ما نماز مى كرديم و احدى غير ما نماز نمى كرد (5).

ص: 391


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/716، و در آن بجاى اسماعيل، نوح آمده است؛ تفسير فرات كوفى 375. و در هر دو مصدر روايت از امام باقر عليه السّلام مى باشد.
2- . اعتقادات شيخ صدوق 24؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/716.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/526.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/527.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/527. براى اطلاع بيشتر از مضمون اين روايت در مصادر عامه رجوع شود به احقاق الحق 7/365.

و به چند سند ديگر روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه: بخدا سوگند استغفار ملائكه از براى شما است، يعنى شيعيان نه ساير خلق (1).

و خدا در فضل قرآن مجيد مى فرمايد إِنَّها تَذْكِرَةٌ. فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ. فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ. مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ. بِأَيْدِي سَفَرَةٍ. كِرامٍ بَرَرَةٍ (2)يعنى: «بدرستى كه اين آيات قرآن پندى است مردمان را، پس هر كه خواهد پند گيرد از آن قرآن در صحيفه هاى گرامى داشته شده و بلند مرتبه و پاكيزه است به دستهاى نويسندگان از ملائكه يا پيغمبران و اوصياى ايشان كه عزيز و گرامى اند نزد خدا و نيكوكارانند» . و در احاديث معتبره منقول است كه: مراد از سفره، ائمه عليهم السّلام اند (3).

و فرموده است: إِنَّ اَلَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (4)يعنى: «بدرستى كه آنها كه نزد پروردگار تواند تكبر نمى كنند از عبادت خدا و تنزيه مى نمايند او را و براى او سجده مى كنند» ؛ مشهور ميان مفسران آن است كه مراد، ملائكه اند (5)؛ و در احاديث وارد شده است كه مراد، پيغمبران و رسولان و ائمه اند (6)؛ و بعيد نيست زيرا كه بودن ملائكه نزد خدا به جسم نيست بلكه مراد قرب معنوى است و آن در انبياء و ائمه بيشتر است.

و ايضا خداى تعالى فرموده است وَ قالُوا اِتَّخَذَ اَلرَّحْمنُ وَلَداً يعنى: «گفتند كافران:

گرفته است خدا فرزندى» ، سُبْحانَهُ «خدا منزه است از آنكه فرزندى داشته باشد» ، بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ «بلكه بنده اى چندند گرامى نزد خدا» ، لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ «پيشى نمى گيرند نزد خدا به گفتار» يعنى تا خدا چيزى نفرمايد نمى گويند، وَ هُمْ بِأَمْرِهِ

ص: 392


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/528.
2- . سورۀ عبس:11-16.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/763.
4- . سورۀ اعراف:206.
5- . تفسير كشاف 2/193؛ تفسير بغوى 2/227.
6- . تفسير قمى 1/254.

يَعْمَلُونَ «و حال آنكه آنها به امر خدا عمل مى كنند» يعنى تا خدا چيزى نفرمايد نمى كنند، يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ «مى داند خدا آنچه در پيش روى ايشان است و آنچه در پشت سر ايشان است» ، وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ اِرْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (1)«و شفاعت نمى كنند مگر كسى را كه خدا پسندد شفاعت او را و ايشان از عظمت و مهابت خدا ترسانند» .

و ابن ماهيار و غير او از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده اند كه: چون اين آيه را خواندند اشاره به سينۀ خود فرمودند (2).

مؤلف گويد كه: اكثر مفسران گفته اند كه: اين آيات به رد قول جماعتى نازل شده است كه مى گفتند: ملائكه دختران خدايند (3). پس مراد به عباد مكرمون، ايشان خواهند بود.

و از زيارتها مانند زيارت جامعه و غير آن و بسيارى از دعاها و احاديث معتبرۀ ديگر ظاهر مى شود كه مراد، ائمه اند (4)؛ و بنابراين تأويل دو احتمال دارد:

اول آنكه: از براى نفى قول جماعتى باشد كه قايل بودند به الوهيّت حضرت امير عليه السّلام و ساير ائمه عليهم السّلام با آنكه زن و فرزند داشتند، پس مراد به عباد مكرمون آنهايند كه ايشان گمان مى كردند كه رحمانند.

دوم آنكه: باز آيه بر رد قول جمعى باشد كه ملائكه را فرزندان خدا دانند، پس تنزيه خود نمود كه بلكه خدا را بندگان گرامى هستند كه برمى گزيند ايشان را و خليفۀ خود مى گرداند، و اين معنى باعث نسبت فرزندى نمى شود، و بنابراين ممكن است كه مراد خصوص ائمه عليهم السّلام باشد يا اعم از ايشان و ساير مقرّبان از انبياء و اوصياء و ملائكه بوده باشد.

ص: 393


1- . آيات اين روايت، آيات 26-28 سورۀ انبياء مى باشند.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/327-328.
3- . تفسير كشاف 3/112؛ تفسير بغوى 3/242.
4- . كافى 8/231-232؛ عيون اخبار الرضا 2/273؛ تهذيب الاحكام 6/96؛ احتجاج 1/593.

فصل بيست و دوم: در تأويل اهل رضوان و درجات به ائمه عليهم السّلام

و اهل سخط و عقوبات به اعداى ايشان، و در آن چند آيه است آيۀ اول: أَ فَمَنِ اِتَّبَعَ رِضْوانَ اَللّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اَللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ.

هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اَللّهِ وَ اَللّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (1) يعنى: «آيا كسى كه پيروى كرد خشنودى خدا را مانند كسى است كه برگشت با غضبى از خدا و آرامگاه او جهنم است و بد محل بازگشت است جهنم از براى ايشان، و صاحب درجه هايند نزد خدا، و خدا بينا است به آنچه ايشان مى كنند» .

كلينى و ابن شهر آشوب و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند: آنها كه متابعت رضاى خدا كرده اند ائمه اند، و بخدا سوگند كه ايشانند درجات براى مؤمنان و به ولايت و دوستى و شناختن ايشان ما را مضاعف مى گرداند خدا از براى آنها عملهاى ايشان را و بلند مى گرداند خدا به سبب ما درجات عاليه براى ايشان در دنيا و عقبى (2).

و به روايت عياشى فرمود كه: بخدا سوگند آنها كه به غضب خدا برگشته اند، آنهايند كه حقّ على بن ابى طالب عليه السّلام و حقّ ما اهل بيت را انكار كرده اند و به اين سبب مستحق غضب و سخط الهى شده اند (3).

ص: 394


1- . سورۀ آل عمران:162.
2- . كافى 1/430؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/194؛ تفسير عياشى 1/205؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/124.
3- . تفسير عياشى 1/205.

و از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه: درجات مؤمنان كه بلند مى كنند ما بين هر درجه اى تا درجه اى ديگر به قدر ما بين آسمان و زمين است (1).

آيۀ دوم: ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اِتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اَللّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (2)يعنى: «آنكه در وقت مردن، ملائكه بر رو و بر پشت آنها مى زنند به سبب آن است كه ايشان متابعت و پيروى كردند چيزى را كه خدا را به خشم آورده و كراهت داشتند از چيزى كه موجب خشنودى خداست پس باطل نمود خدا ثواب عملهاى ايشان را» .

ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير كَرِهُوا رِضْوانَهُ يعنى:

كراهت داشتند على و ولايت او را، و على مرضىّ و پسنديدۀ خدا بود و پسنديدۀ رسول او و امر كرد خدا به ولايت او در روز بدر و روز حنين و در بطن نخله و در روز ترويه نازل شد در شأن آن حضرت در عمره بيست و دو آيه كه منع كردند حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از داخل شدن مسجد الحرام و در حديبيه و جحفه و در غدير خم (3).

و على بن ابراهيم روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: متابعت چيزى كه خدا را به خشم آورد، ولايت و دوستى ابو بكر و عمر است و جميع آنها كه ستم كردند بر حضرت امير عليه السّلام، پس خدا حبط كرد و باطل نمود ثواب هر عمل خيرى كه كرده بودند (4).

آيۀ سوم: يا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ. اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً. فَادْخُلِي فِي عِبادِي. وَ اُدْخُلِي جَنَّتِي (5)يعنى: «اى نفس آرميده شده به ياد خدا! بازگرد بسوى پروردگار خود خشنود و راضى به ثواب خدا و پسنديده نزد خدا، پس داخل شو در ميان بندگان شايستۀ من و داخل شو در بهشت من» .

ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: اين آيه در شأن امام حسين عليه السّلام

ص: 395


1- . تفسير عياشى 1/205.
2- . سورۀ محمد:28.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/589؛ روضة الواعظين 106. و در هر دو مصدر بجاى عمره، حج ذكر شده است.
4- . تفسير قمى 2/309.
5- . سورۀ فجر:27-30.

نازل شده است (1).

و على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيه در شأن حضرت امام حسين عليه السّلام نازل شده است (2).

و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: بخوانيد سورۀ فجر را در نمازهاى واجب خود و نمازهاى سنّت خود كه آن سورۀ حضرت امام حسين عليه السّلام است، و رغبت كنيد در خواندن آن تا خدا رحمت كند شما را بواسطۀ آن. ابو اسامه گفت: چگونه آن سوره مخصوص آن حضرت شده است؟ حضرت فرمود: مگر نشنيده اى اين آيه را يا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ تا آخر آيه؟ و مراد آن حضرت است و اوست صاحب نفس مطمئنه كه راضى بود به قضاى الهى و پسنديده بود نزد او و اصحاب او از آل محمدند و خدا از ايشان راضى است و اين سوره در شأن حضرت امام حسين عليه السّلام و شيعيان او و شيعيان آل محمد عليهم السّلام نازل شده و مخصوص ايشان است، پس هر كه مداومت كند بر خواندن اين سوره، در بهشت با آن حضرت باشد در درجۀ او و خدا عزيز و حكيم است (3).

و ايضا كلينى و ابن ماهيار از سدير صراف روايت كرده اند كه: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد كه: فداى تو شوم اى فرزند رسول خدا، آيا اكراه مى كنند مؤمن را بر قبض روحش؟ فرمود: نه و اللّه، چون ملك موت به نزد او آيد براى قبض روح او، او فزع مى كند و مى ترسد، پس مى گويد به او ملك موت كه: اى دوست خدا! جزع مكن، سوگند ياد مى كنم بآن خداوندى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به حق فرستاده است كه من با تو نيكوكارتر و مهربانترم از پدر مهربان اگر نزد تو مى بود، بگشا ديده هاى خود را و نظر كن؛ پس متمثل مى شوند براى او حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين و فاطمه و حسنين و ساير ائمه عليهم السّلام، پس ملك موت مى گويد: اينها رفيقان تواند، پس مى گشايد ديدۀ خود را و ايشان را

ص: 396


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/796.
2- . تفسير قمى 2/422.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/796.

مشاهده مى نمايد، پس ندا مى كند روح او را ندا كننده اى از جانب رب العزه و مى گويد: اى نفس مطمئن و آرميده بسوى محمد و اهل بيت او! برگرد بسوى پروردگار خود راضى به ولايت ايشان، پسنديده به ثواب، پس داخل شو در زمرۀ بندگان خاص من يعنى محمد و اهل بيت او و داخل شو در بهشت من؛ پس در آن وقت هيچ چيز نزد او دوست تر نيست از آنكه روحش كشيده شود و به نداكننده ملحق گردد (1).

آيۀ چهارم: لَقَدْ رَضِيَ اَللّهُ عَنِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ اَلشَّجَرَةِ (2)يعنى:

«بتحقيق كه راضى شد خدا از مؤمنان در وقتى كه بيعت كردند با تو در زير درخت» .

ابن ماهيار روايت كرده است كه: جابر از حضرت باقر عليه السّلام سؤال كرده كه: آن جماعت كه در آن وقت بيعت كردند چند نفر بودند؟ فرمود كه: هزار و دويست نفر بودند. پرسيد كه: آيا على عليه السّلام در ميان آنها بود؟ فرمود: بلى سيّد ايشان و اشرف آنها بود (3).

مترجم گويد كه: اين آيه اشاره است به بيعت رضوان كه در عمرۀ حديبيه واقع شد و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به قصد عمره رفته بود و كفار قريش مانع شدند حضرت را از داخل شدن مكه و حضرت، عثمان را به رسالت نزد آنها فرستاد و مذكور شد كه آنها او را حبس كردند، حضرت اصحاب خود را در زير درخت خارى يا درخت سدرى جمع كرد و از ايشان بيعت گرفت كه با كافران قريش جنگ نمايند و نگريزند، پس اين آيه نازل شد (4)؛ و چون فرمود كه: راضى شد خدا از مؤمنان، منافقان بيرون رفتند پس ابو بكر و عمر و اشباه آنها در اينجا داخل نيستند.

و ايضا در همين سوره فرموده است فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اَللّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (5)يعنى: «هر كه بيعت را بشكند پس نمى رسد ضرر

ص: 397


1- . كافى 3/127؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/796-797؛ فضائل شيعه 30.
2- . سورۀ فتح:18.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/595.
4- . رجوع شود به مجمع البيان 5/116؛ تفسير بغوى 4/48؛ تفسير بيضاوى 4/160.
5- . سورۀ فتح:10.

آن مگر به خودش، و هر كه وفا كند به عهدى كه با خدا كرده است پس بزودى مى دهد خدا او را اجر عظيمى» .

على بن ابراهيم گفته كه: اين آيه بعد از آيۀ لَقَدْ رَضِيَ اَللّهُ نازل شده است، پس خشنودى خدا از ايشان مشروط است به آنكه پيمان را نشكنند (1)؛ پس آنها كه پيمان را شكستند و حق اهل بيت را غصب كردند و بيعت روز غدير را شكستند و انكار نص رسول را نموده كافر شدند، در آيۀ رضوان داخل نيستند، و بعضى از اين سخنان در مجلد بعد از اين ان شاء اللّه بيان خواهد شد، و تفصيل اين قصه در جلد دوم گذشت.

ص: 398


1- . تفسير قمى 2/315.

فصل بيست و سوم: در آنكه ناس، اهل بيت عليهم السّلام؛ و شبيه به ناس، شيعيان ايشانند؛

و غير ايشان، نسناسند

كلينى و فرات بن ابراهيم به سندهاى معتبر از حضرت امام زين العابدين و حضرت صادق عليهما السّلام روايت كرده اند كه: مردى برخاست و در خدمت حضرت امير عليه السّلام ايستاد و گفت: اگر تو عالمى خبر ده از ناس و اشباه ناس و نسناس، حضرت خطاب نمود به حضرت امام حسين عليه السّلام كه: جواب بگو اين مرد را، حضرت فرمود كه: مراد از ناس، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و ما از آن حضرتيم و داخليم در ناس، چنانچه خدا مى فرمايد ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ اَلنّاسُ (1)يعنى: «پس بار كنيد و بسرعت روانه شويد از آنجا كه مردم بار مى كنند» فرمود كه: پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بار كرد و روانه شد از عرفات با مردم، پس مراد از ناس در اينجا آن حضرت است و ما از آن حضرتيم و در حكم اوئيم؛ و اشباه ناس، شيعيان مايند و ايشان از مايند و به ما شبيه اند و از اين جهت ابراهيم عليه السّلام گفت فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي (2)يعنى: «پس هر كه متابعت كند مرا پس او از من است» ؛ و امّا نسناس، پس اين سواد اعظم است، و اشاره نمود به دست خود بسوى سنّيان، پس اين آيه را خواند إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (3)يعنى: «نيستند ايشان مگر چون

ص: 399


1- . سورۀ بقره:199.
2- . سورۀ ابراهيم:36.
3- . سورۀ فرقان:44.

چهار پايان بلكه ايشان گمراه ترند از آنها» (1).

مترجم گويد كه: مفسران خلاف كرده اند در تفسير اين آيه ثُمَّ أَفِيضُوا تا آخر آيه، اكثر گفته اند كه: قريش به عرفات نمى رفتند و در حج در مشعر الحرام توقف مى نمودند و باز به منى برمى گشتند و مى گفتند: ما اهل حرم خدائيم و مانند ساير مردم نيستيم و از حرم بدر نمى رويم و ساير مردم بايد به عرفات بروند، چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مشعر نماند و روانۀ عرفات شد و بر قريش گران آمد، پس خدا اين آيه را فرستاد، پس بعضى گفته اند كه: مراد اين است كه بار كنيد در آنجا كه ساير عرب بار مى كنند كه عرفات باشد (2).

و از حضرت باقر عليه السّلام نيز چنين روايت كرده اند (3).

و بعضى گفته اند كه: مراد از ناس، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و ساير پيغمبران است (4).

و تأويلى كه حضرت فرمود به اين تفسير نزديك است كه خطاب با قريش باشد، يعنى: برويد به عرفات با حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و از آنجا با آن حضرت بار كنيد و متوجه مشعر بشويد، پس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را خدا ناس فرموده و اهل بيت آن حضرت نيز مرادند و داخلند در ناس، پس انسان حقيقى كه به كمال علم و وفور كمالات ممتازند از ساير حيوانات ايشانند، و شيعيان آنها فى الجمله خود را به ايشان شبيه كرده اند، و ساير مردم نه انسانند و نه شبيه بلكه حيوانند در صورت شبيه به انسان.

و در نسناس خلاف كرده اند: بعضى گفته اند كه يأجوج و مأجوجند؛ و بعضى گفته اند كه خلقند به صورت انسان و از فرزندان آدم عليه السّلام نيستند؛ و سنّيان روايت نموده اند كه:

ص: 400


1- . كافى 8/244-245؛ تفسير فرات كوفى 64 و در آن حضرت امير عليه السّلام به امام حسن عليه السّلام فرمود كه جواب گويد.
2- . رجوع شود به تفسير طبرى 2/305؛ تفسير فخر رازى 5/197؛ اسباب النزول 58.
3- . مجمع البيان 1/296.
4- . كافى 4/247؛ تهذيب الاحكام 5/456؛ مجمع البيان 1/296.

قبيله اى از عاد نافرمانى پيغمبر خود كردند و خدا ايشان را مسخ نمود و نسناس شدند، هر يك، يك دست و پا دارند از يك جانب و مانند چهار پايان در زمين چرا مى كنند (1).

و بدان كه در بعضى از اخبار تفسير انسان در بعضى از آيات به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام وارد شده، چنانچه حق تعالى مى فرمايد إِذا زُلْزِلَتِ اَلْأَرْضُ زِلْزالَها.

وَ أَخْرَجَتِ اَلْأَرْضُ أَثْقالَها. وَ قالَ اَلْإِنْسانُ ما لَها. يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها (2) يعنى: «چون به زلزله در آورده شود زمين زلزله اى كه در آن مقدر شده كه زلزلۀ قيامت باشد، يا آنكه جميع زمين بلرزد و بيرون افكند زمين بارهاى گران خود را-يعنى مردگان كه در آن مدفون شده اند و گنجها كه در آن پنهان كرده اند-و گويد انسان كه: چه شد زمين را كه چنين مى لرزد؟ در آن روز گويا شود زمين خبرهاى خود را-يعنى خبر دهد زمين كه هر كس چه كرده است بر روى زمين از نيك و بد-به آنكه پروردگار تو وحى كرده است بسوى زمين آن خبرها را» .

و در احاديث معتبره وارد شده است كه: مراد از انسان در اين آيه، حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است كه در قيامت از زمين سؤال مى كند و زمين خبرهاى خود را به او مى گويد به وحى و به الهام خدا (3).

چنانچه ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است كه: مردم را زلزلۀ عظيمى عارض شد در مدينه در زمان خلافت ابو بكر و مردم پناه بردند بسوى ابو بكر و عمر، ديدند كه آنها نيز بسيار ترسيده اند و به جانب خانۀ امير المؤمنين عليه السّلام مى روند، مردم نيز همراه ايشان رفتند، چون به در خانۀ حضرت رسيدند ديدند كه حضرت از خانه بيرون آمده در نهايت اطمينان و پروا نمى كند از آن واقعۀ هايله، پس از عقب آن حضرت روانه شدند تا از مدينه بيرون رفتند و به تلّى رسيد، پس بر تل بالا رفت و بر روى آن نشست و صحابه بر دور او

ص: 401


1- . مجمع البحرين 4/111؛ النهاية 5/50؛ لسان العرب 14/124.
2- . سورۀ زلزله:1-5.
3- . تفسير قمى 2/433؛ خرايج 1/177؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/835 و 836.

نشستند و مى ديدند كه ديوارهاى مدينه حركت مى كند و پيش مى آيد و پس مى رود، حضرت به آنها فرمود كه: گويا ترسيده ايد از اين حالت كه مشاهده مى نمائيد؟ گفتند:

چگونه نترسيم كه هرگز چنين حالتى نديده ايم؛ پس لبهاى مبارك خود را حركت داد و دعائى خواند و دست شريف خود را بر زمين زد و فرمود: چه مى شود تو را؟ ساكن شو؛ پس در همان ساعت زلزله ساكن شد به اذن خدا، پس تعجب كردند صحابه از اين حالت زياده از تعجبى كه در هنگام بيرون آمدن حضرت كردند كه پروا نكرد و به اطمينان بيرون آمد. حضرت فرمود كه: تعجب كرديد از آنچه از من مشاهده نموديد؟ گفتند: بلى، فرمود:

منم آن انسان كه خدا فرموده است قالَ اَلْإِنْسانُ ما لَها و من در قيامت از زمين سؤال خواهم كرد و او خبرهاى خود را به من خواهد گفت (1).

و به روايت كلينى فرمود كه: اگر زلزلۀ قيامت مى بود، جواب من مى گفت (2).

ص: 402


1- . علل الشرايع 556؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/836-837.
2- . كافى 8/256؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/836.

فصل بيست و چهارم: در تأويل بحر و لؤلؤ و مرجان به ايشان عليهم السّلام

حق تعالى فرمود مَرَجَ اَلْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ. بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ. يَخْرُجُ مِنْهُمَا اَللُّؤْلُؤُ وَ اَلْمَرْجانُ (1)يعنى: «سر داد دو دريا را كه ملاقات كردند با يكديگر و ميان ايشان فاصله قرار داد كه بر يكديگر زيادتى نكنند، پس به كداميك از نعمتهاى پروردگار خود تكذيب مى كنيد اى گروه جنيان و آدميان؟ ! بيرون مى آيد از اين دو دريا مرواريد بزرگ و مرواريد كوچك يا مرجان سرخ مشهور» .

بدان كه اكثر مفسران گفته اند كه: مراد، درياى شور و درياى شيرين است كه شيرين در شور داخل مى شود به قدرت الهى و به يكديگر مخلوط نمى شوند، و در محل اجتماع اينها مرواريد بعمل مى آيد؛ و بعضى گفته اند: درياى آسمان و درياى زمين است كه چون باران نيسان بر دريا مى بارد صدفها دهان مى گشايند و مرواريد از آنها بهم مى رسد؛ و بعضى گفته اند: درياى فارس و درياى روم است (2).

و در تأويل اين آيات احاديث بسيار وارد شده از طريق عامه و خاصه چنانچه ثعلبى كه از معتبران مفسران عامه است روايت كرده از سفيان ثورى و ابن جبير كه: دو دريا، على و فاطمه عليهما السّلام اند؛ و برزخ، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم؛ و لؤلؤ و مرجان، حسن و حسين عليهما السّلام اند (3)، كه

ص: 403


1- . سورۀ رحمن:19-22.
2- . رجوع شود به تفسير تبيان 9/469؛ مجمع البيان 5/201؛ تفسير بغوى 4/269.
3- . احقاق الحق 9/107 به نقل از ثعلبى.

حسن عليه السّلام را تشبيه به مرواريد بزرگ كرده اند و حسين عليه السّلام را به مرواريد كوچك يا مرجان به اعتبار سرخى كه مناسب شهادت آن حضرت است.

و شيخ طبرسى رحمه اللّه نيز اين حديث را از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى روايت كرده است (1).

و ابن ماهيار نيز همين روايت را از ابن عباس نقل كرده است (2).

و ايضا به سندهاى بسيار روايت كرده است از طريق مخالفان از ابو سعيد خدرى (3)و به طريق شيعه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه: دو دريا، على و فاطمه عليهما السّلام اند؛ لا يَبْغِيانِ يعنى على بر فاطمه و فاطمه بر على زيادتى نمى كنند، و از ايشان بيرون مى آيند حسنين عليهما السّلام (4).

مؤلف گويد كه: بنابراين احاديث كه جناب رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مذكور نيست، ممكن است كه مراد از برزخ، عصمت آن دو بزرگوار باشد كه مانع است از بغى هر يك بر ديگرى.

و ايضا ابن ماهيار به سند مخالفان از ابو ذر رضى اللّه عنه روايت كرده كه: بحرين، على و فاطمه عليهما السّلام اند؛ و لؤلؤ و مرجان، حسنين عليهما السّلام اند، پس كه ديده است مثل اين چهار كس را؟ دوست نمى دارد ايشان را مگر مؤمنى و دشمن نمى دارد ايشان را مگر كافرى، پس مؤمن باشيد به محبت اهل بيت، و كافر مباشيد به دشمنى ايشان كه در اندازند شما را به جهنم (5).

و ابن بابويه در خصال از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه:

يعنى على و فاطمه عليهما السّلام دو درياى عميق اند از علم كه هيچ يك بر ديگرى زيادتى

ص: 404


1- . مجمع البيان 5/201؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/637.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/636؛ تفسير فرات كوفى 459؛ تفسير الدر المنثور 6/142؛ تفسير روح المعاني 14/106.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/636.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/635؛ تفسير قمى 2/344؛ تفسير فرات كوفى 460.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/636-637.

نمى كنند؛ و لؤلؤ و مرجان، حسن و حسين عليهما السّلام هستند (1).

و ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت كرده است كه: حضرت فاطمه عليها السّلام روزى گريه كرد نزد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از گرسنگى و برهنگى، حضرت فرمود كه: قانع شو اى فاطمه به شوهر خود كه او سيّد و بزرگ و بهترين خلايق است در دنيا و آخرت؛ پس خدا اين آيات را فرستاد مَرَجَ اَلْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ يعنى: منم خداوندى كه دو دريا را فرستادم على بن ابى طالب درياى علم است و فاطمه درياى پيغمبرى است كه به يكديگر متصل شدند و من ايشان را به يكديگر متصل گردانيدم، بَيْنَهُما بَرْزَخٌ يعنى: ميان ايشان مانعى هست كه آن حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه منع مى كند على عليه السّلام را از آنكه دلگير باشد از دست تنگى دنيا و منع مى كند فاطمه عليها السّلام را از آنكه در اين باب با على منازعه كند، پس به كداميك از نعمتهاى پروردگار شما اى گروه جن و انس تكذيب مى كنيد، به ولايت امير المؤمنين عليه السّلام يا به محبت فاطمۀ زهرا عليها السّلام كه هر دو نعمت بزرگ خدايند بر شما؟ پس لؤلؤ، امام حسن عليه السّلام؛ و مرجان، امام حسين عليه السّلام است؛ زيرا كه لؤلؤ، مرواريد بزرگ است؛ و مرجان، مرواريد كوچك (2).

ص: 405


1- . خصال 65.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 3/365-366.

فصل بيست و پنجم: در تأويل ماء معين و بئر معطله و قصر مشيد و سحاب

و مطر و ظل و فواكه و ساير منافع ظاهره است به ائمه عليهم السّلام

و علوم و بركات ايشان و آيات در اين باب بسيار است آيۀ اول: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ (1)يعنى: «بگو -يا محمد به قوم خود كه: -خبر دهيد مرا كه اگر صبح كند آب شما فرو رفته در زمين، پس كيست كه بياورد براى شما آبى جارى و ظاهر بر روى زمين؟» .

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد آن است كه اگر امام شما غايب گردد كيست كه امامى مانند او بياورد براى شما (2)؟

و از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده است كه در تأويل اين آيه فرمود كه: آب شما درهاى شمايند بسوى خدا، و ائمه عليهم السّلام درهاى خدايند بسوى شما كه خدا گشوده ميان خود و ميان خلق خود، و آب جارى كنايه است از علم امام (3).

و در كتاب غيبت شيخ طوسى از حضرت امام موسى عليه السّلام روايت كرده است كه در تأويل

ص: 406


1- . سورۀ ملك:30.
2- . تفسير قمى 2/379.
3- . تفسير قمى 2/379؛ المحجة فيما نزل في القائم الحجة 230-231.

اين آيه فرمود: يعنى اگر امام خود را نيابيد و غايب گردد و او را نبينيد چه خواهيد كرد (1)؟

و ابن ماهيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: يعنى اگر غايب گردد امام شما-به سبب بديهاى اعمال شما-كه براى شما امام تازه خواهد آورد (2)؟

و بر اين مضمون احاديث بسيار است (3).

و آب را كنايه از علم گردانيده اند براى آنكه چنانكه آب باعث حيات بدن است، همچنين علمى كه از ائمه به شيعيان رسيده باعث حيات روح ايشان است، و اين اولى است به منت گذاشتن زيرا كه آب سبب حيات چند روزۀ دنيا است و علم موجب حيات ابدى آخرت است، و اين بطن آيه است و منافات با ظاهر آيه ندارد، و هر دو مراد است و قرآن مجيد را هفت بطن مى باشد.

آيۀ دوم: وَ أَنْ لَوِ اِسْتَقامُوا عَلَى اَلطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً (4)يعنى «و اينكه اگر مستقيم باشند بر راه حق و نگردند از آن بسوى راههاى باطل هرآينه مى آشامانيم به ايشان آبهاى بسيار» .

در كافى و مناقب از حضرت امام محمد تقى عليه السّلام روايت نموده است كه: يعنى اگر بر راه ولايت و محبت و اعتقاد امامت على بن ابى طالب عليه السّلام و اوصياى او مستقيم بمانند، مى آشامانيم به دلهاى ايشان زلال ايمان را (5). و اين نيز بطن آيه است به وجهى كه مذكور شد.

آيۀ سوم: فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (6)يعنى «بسى از شهرها كه هلاك گردانيديم اهل آنها را، پس خالى

ص: 407


1- . غيبت شيخ طوسى 160؛ كمال الدين 360.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/709؛ كافى 1/339، و روايت در آنجا از امام كاظم عليه السّلام است.
3- . رجوع شود به المحجة فيما نزل في القائم الحجة 231 و 232.
4- . سورۀ جن:16.
5- . كافى 1/419؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/357.
6- . سورۀ حج:45.

گرديد آنها از اهلش و ديوارهاى آنها بر سقفهاى آنها فرود آمد، و بسى چاه كه معطل گرديد به هلاك شدن اهل آنها، و چه بسيار قصرهاى محكم بلند كه بى صاحب و خراب ماند» .

اكثر مفسران گفته اند كه: مراد از بئر معطله، چاهى است كه در دامن كوهى واقع است در حضرموت يمن؛ و مراد به قصر، قصرى است كه بر قلۀ آن كوه واقع است و بر آن چاه مشرف است، و اينها را قوم حنظلة بن صفوان كه از بقاياى قوم حضرت صالح عليه السّلام بودند احداث كرده بودند، و چون حنظله پيغمبر خود را كشتند خدا ايشان را هلاك كرد و آن چاه و قصر معطل و باير ماندند (1).

و ابن بابويه به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: چاه معطل، امام خاموش است-كه غصب حقّ او كرده اند و او از ترس مخالفان اظهار امامت نمى تواند كرد، و هر كه خواهد از آن چشمۀ علم و حكمت منتفع مى تواند شد-و قصر محكم، امام سخن گو است-كه بى تقيه و خوف سخن مى تواند گفت و دعواى امامت علانيه مى تواند كرد. و غالب آن است كه امام صامت را اطلاق مى كنند بر امامى كه هنوز نوبت امامت به او نرسيده باشد، و امام ناطق بر كسى كه امام شده باشد- (2).

و ايضا به سند ديگر روايت كرده است كه: قصر مشيد محكم، حضرت امير عليه السّلام است؛ و بئر معطله، حضرت فاطمه عليها السّلام و امامان از فرزندان او كه معطل اند از ملك و پادشاهى و حقّ ايشان را ديگران غصب كرده اند (3).

و در نخب المناقب از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منقول است كه: قصر مشيد و بئر معطله، هر دو كنايه است از حضرت امير عليه السّلام (4).

مترجم گويد: بنا بر اين قول، تأويلاتى كه در اين اخبار وارد شده است ممكن است كه مراد از هلاك اهل قريه، هلاك معنوى ايشان بوده باشد يعنى ضلالت و گمراهى ايشان كه

ص: 408


1- . تفسير بيضاوى 3/147؛ تفسير بغوى 3/291.
2- . معاني الاخبار 111؛ كمال الدين 417؛ بصائر الدرجات 505.
3- . معاني الاخبار 111؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/344.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 1/344 به نقل از نخب المناقب؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/107.

منتفع نمى گردند نه به امام صامتى و نه به امام ناطقى؛ و اين تأويلات مبتنى است بر آنچه سابقا مذكور شد از تشبيه حيات معنوى به حيات صورى و تشبيه انتفاعات روحانيّه به انتفاعات جسمانيّه. و در كتاب «بحار» تحقيق اين مراتب شده (1)و اين كتاب گنجايش ذكر آنها ندارد.

آيۀ چهارم: وَ اَلْبَلَدُ اَلطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ اَلَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً (2)يعنى: «شهرى كه خاكش پاكيزه و نيكوست بيرون مى آيد گياه آن به اذن و تقدير و قدرت پروردگار آن-يعنى نيكو مى آيد به آسانى بدون تعبى و مشقتى-و آن شهرى كه زمين آن خبيث و شوره زار و سنگستان است بيرون نمى آيد گياه آن مگر اندكى» .

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: بلد طيّب، مثلى است براى ائمه عليهم السّلام كه علم ايشان حاصل مى شود به الهام حق تعالى-بدون تعبى-؛ و بلد خبيث، مثلى است براى دشمنان ايشان كه علوم ايشان خبيث و باطل است (3)، و اگر اندك علمى از ايشان به خلق برسد بهره اى از آن نمى برند.

و شيخ طبرسى از ابن عباس روايت كرده است كه: اين مثلى است كه حق تعالى زده براى مؤمن و كافر، پس خبر داده است كه چنانچه زمين همه يك جنس است، و بعضى طيب است و به باران نرم مى شود و گياهش نيكو مى گردد و ريعش (4)بسيار مى گردد و بعضى شوره است كه چيزى از آن نمى رويد و اگر برويد چيزى است كه منفعتى در آن نيست، همچنين دلها همه از گوشت و خون بهم مى رسد و بعضى به موعظه نرم مى شود و بعضى سنگين است و قبول پند نمى كند، پس هر كه دلش نزد ياد خدا نرم شود خدا را بر اين نعمت شكر كند (5).

ص: 409


1- . بحار الانوار 24/103.
2- . سورۀ اعراف:58.
3- . تفسير قمى 1/236.
4- . ريعش يعنى نمو كردنش.
5- . مجمع البيان 2/432.

مؤلف گويد كه: تأويلى كه در حديث وارد شده است مى تواند بود كه اشاره به طينتهاى نيك و بد باشد كه در احاديث وارد شده، و طينت نيكو قابل علوم و معارف و افاضات الهى است و جميع خيرات و نيكيها را منشأ مى شود، و از طينت بد بغير جهالت و شقاوت ثمره اى حاصل نمى شود و قابل افاضات سبحانى و هدايات ربانى نيست.

آيۀ پنجم: إِنَّ اَللّهَ فالِقُ اَلْحَبِّ وَ اَلنَّوى يُخْرِجُ اَلْحَيَّ مِنَ اَلْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ اَلْمَيِّتِ مِنَ اَلْحَيِّ (1)يعنى: «بدرستى كه خدا شكافندۀ حبّه است كه از آن گياه مى روياند، و شكافندۀ دانه است كه از آن درخت مى روياند، بيرون مى آورد زنده را از مرده-چون گياه از حبّه، و حيوان از نطفه و بيضه-و بيرون آورنده است مرده را از زنده-مانند نطفه و بيضه از حيوان، و حبّه از نباتات-» .

از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه: حب، مؤمن است كه خدا او را دوست مى دارد؛ و نوى، كافر است كه از هر خيرى دور است (2).

و به روايت ديگر: شكافتن حب آن است كه علوم بسيار از ائمۀ اطهار عليهم السّلام ظاهر مى گرداند؛ و نوى، كسى است كه از آن علم دور است (3).

و به روايت ديگر: حب، طينت مؤمن است كه [خدا]محبت خود را بر آن انداخته است؛ و نوى، طينت كافر؛ و حى را از ميت بيرون مى آورد يعنى طينت كافر را از طينت مؤمن جدا مى نمايد (4).

و به روايت ديگر: مؤمن را از صلب كافر بيرون مى آورد (5).

و تأويل اين بطون را در بحار الانوار ايراد كرده ام (6).

ص: 410


1- . سورۀ انعام:95.
2- . تفسير عياشى 1/370.
3- . تفسير قمى 1/211.
4- . كافى 2/5. عبارت آخر به اين شكل صحيح است: «طينت مؤمن را از طينت كافر جدا مى نمايد» .
5- . تفسير قمى 1/211.
6- . بحار الانوار 24/109-110.

آيۀ ششم: وَ أَصْحابُ اَلْيَمِينِ ما أَصْحابُ اَلْيَمِينِ. فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ. وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ. وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ. وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ. وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ. لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ.

وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (1) يعنى: «اصحاب دست راست يا اصحاب يمن و بركت در ميان درختان سدرند كه خارشان را بريده باشند، و درختان موز كه ميوه شان از بالا تا پائين بر روى يكديگر بافته شده باشد، و سايه اى كشيده شده مانند هواى ما بين طلوع صبح تا طلوع آفتاب، و آبى ريزنده از بالا به زير، و ميوه هاى بسيار كه در هيچ وقت منقطع نشوند و كسى منع نكند ايشان را از چيدن آنها، و فرشهاى بلند شده و بر روى هم افتاده» .

در بصائر الدرجات از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: اينها كنايه است از امام عليه السّلام و علومى كه به خلق مى رسد (2).

مترجم گويد كه: اين از تأويلات غريبه است، و ممكن است كه مراد آن باشد كه نه چنان است كه بهشت مؤمنان منحصر باشد در بهشت صورى كه در آخرت خدا به ايشان عطا مى فرمايد بلكه ايشان را در دنيا نيز از بركات ائمۀ ايشان به بهشتهاى روحانى از ظل حمايت و رأفت و شفقت ايشان كه بر سر شيعيان كشيده است و آب جارى علوم و معارف ايشان است كه نفوس و ارواح ايشان به سبب آنها زنده مى شوند به حيات ابدى، و ميوه هاى بسيار از انواع حكم و معارف ايشان كه هرگز منقطع نمى گردد از شيعيان خود منع نمى كنند آنها را، وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ از آداب و اخلاق حسنۀ ايشان كه به آنها متأدب مى گردند و لذت مى يابند بلكه در آخرت نيز با لذت جسمانى آن لذات روحانى ايشان را مى باشد، چنانچه در «عين الحيوة» و غير آن تحقيق آنها را كرده ام.

آيۀ هفتم: تأويل آيات سورۀ وَ اَلتِّينِ وَ اَلزَّيْتُونِ گفته اند كه: خدا سوگند ياد كرده به انجير و زيتون، زيرا كه انجير ميوه اى پاكيزه است سريع الهضم و دوائى است كثير النفع؛

ص: 411


1- . سورۀ واقعه:27-34.
2- . بصائر الدرجات 505؛ مختصر بصائر الدرجات 57. و در هر دو مصدر و همچنين در بحار الانوار 24/104 بجاى «امام» ، «عالم» آمده است.

و زيتون ميوه و نان خورش است و روغن لطيف دارد و منافع عظيم (1)؛ و بعضى گفته اند:

اسم دو كوهند (2). وَ طُورِ سِينِينَ يعنى: كوهى كه حضرت موسى عليه السّلام در آن كوه مناجات كرد با حق تعالى، وَ هذَا اَلْبَلَدِ اَلْأَمِينِ «و بحقّ اين شهرى كه هر كه در آن داخل مى شود ايمن است» يعنى مكۀ معظمه، لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ «بتحقيق كه آفريديم آدمى را در نيكوترين اندامى به حسب صورت و معنى» ، ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ «پس بازگردانيديم او را بسوى پست ترين دركات جهنم» ، إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ «مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته كرده اند» ، فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ «پس مر ايشان را است مزدى كه هرگز منقطع نمى گردد» ، فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ «پس چه چيز تكذيب مى كند تو را به جزا دادن بعد از اين دلايل واضحه در امر دين» ، أَ لَيْسَ اَللّهُ بِأَحْكَمِ اَلْحاكِمِينَ (3)«آيا نيست خدا حكم كننده ترين يا حكيم ترين حكم كنندگان؟» .

و در تأويل اين سوره احاديث غريبه وارد شده است چنانچه على بن ابراهيم روايت نموده كه: تين، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ و زيتون، حضرت امير عليه السّلام؛ و طور سينين، حسن و حسين عليهما السّلام هستند؛ و بلد امين، ائمه؛ و مراد به انسان در اين سوره، ابو بكر است كه به اسفل دركات جهنم مى رود؛ و اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ مصداقش حضرت امير عليه السّلام است؛ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ يعنى: خدا منت نمى گذارد بر ايشان در ثوابها كه به ايشان عطا مى كند؛ پس خدا به پيغمبرش خطاب كرد كه: پس چه چيز تو را تكذيب مى كند به دين، يعنى به جناب امير عليه السّلام و امامت او (4).

و ابن ماهيار به سند بسيار روايت كرده است كه: تين و زيتون، حسنين عليهما السّلام؛ و طور سينين، على عليه السّلام؛ و بلد امين، سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است زيرا كه هر كه اطاعت او كند، از

ص: 412


1- . تفسير بيضاوى 4/431.
2- . تفسير بغوى 4/504؛ تفسير بيضاوى 4/431؛ تفسير كشاف 4/773.
3- . سورۀ تين:1-8.
4- . تفسير قمى 2/429-430.

عذاب خدا ايمن است؛ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ مراد، ابو بكر است كه خدا پيمان گرفت از او از براى خود به پروردگارى و از براى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پيغمبرى و از براى اوصياى او به امامت، و به حسب ظاهر به همه اقرار كرد، پس چون غصب حقّ آل محمد عليهم السّلام كرد و به ايشان كرد آنچه كرد خدا او را برگردانيد به درك اسفل جهنم؛ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ ، امير المؤمنين عليه السّلام است و شيعيان او؛ فَما يُكَذِّبُكَ حضرت فرمود كه: آيه چنين است: أ فمن يكذبك بعد بالدين، و مراد به دين، ولايت امير المؤمنين عليه السّلام است (1).

و در خصال روايت كرده است كه: تين، مدينه است؛ و زيتون، بيت المقدس؛ و طور سينين، كوفه است؛ و بلد امين، مكه (2).

مترجم گويد كه: بنا بر تأويلى كه در اين اخبار وارد شده است مى تواند بود كه استعاره كرده باشند تين به امام حسن عليه السّلام، زيرا كه آن لذيذترين ميوه ها است و پاكيزه ترين آنهاست؛ و روايتى وارد شده است كه: از ميوه هاى بهشت است و منافع و فوايد بسيار دارد (3)، چنانچه آن حضرت از ميوه هاى بهشت متولد شده است و علوم و حكمتها كه از آن حضرت به خلق مى رسد باعث تغذيه و تقويت ارواح شيعيان مى گردد؛ و اسم زيتون براى امام حسين عليه السّلام استعاره كرده اند به سبب جهات فضيلتى كه در آن ميوه مذكور شد و از آن روغن لطيفى بهم مى رسد كه ظلمتها از آن برطرف مى شود و فوايد عظيمه در دفع دردهاى جسمانى بر آن مترتب مى گردد چنانچه آن حضرت ميوۀ دل مقرّبان است و علوم آن حضرت قوّت دلهاى مؤمنان است و از او انوار امامت در اولاد مطهرش سارى است، و به نور او و اولاد بزرگوار او جميع مقرّبان هدايت يافته اند، و در تأويل آيۀ نور گذشت كه خدا نور ايشان را به شجرۀ زيتونه مثل زده است؛ و اسم طور را براى حضرت امير عليه السّلام استعاره كرده است به چندين جهت:

ص: 413


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/813-815.
2- . خصال 225.
3- . مكارم الاخلاق 173.

اول آنكه: خدا فضيلت او و اهل بيت او و شيعيان او را براى حضرت موسى عليه السّلام در آن كوه وحى نموده چنانچه در اخبار بسيار وارد شده است (1).

دوم آنكه: آن حضرت شبيه است در علوّ شأن و ثبات در امر دين و حلم رزين به كوه ثابت، چنانچه خضر عليه السّلام در روز وفات آن حضرت خطاب كرد آن جناب را كه: «كنت كالجبل لا تحرّكه العواصف» (2)يعنى: بودى مانند كوه در ثبات در امر دين كه بادهاى تند او را به حركت نياورد، و همچنين تو در فتنه هاى عظيم از جا بدر نيامدى و در يقين ثابت قدم بودى.

سوم آنكه: چنانچه كوهها ميخهاى زمين اند كه باعث عدم تزلزل و ثبات و استقرار آن مى گردند، همچنين آن حضرت و ائمه از ذرّيّۀ آن حضرت تا در زمينند به بركت ايشان زمين مستقر است، چنانچه در احاديث بسيار وارد شده است كه: اگر يك ساعت امام در زمين نباشد هرآينه سرنگون شود (3).

و خاصه و عامه نقل كرده اند كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: على عليه السّلام عالم و ميخ زمين است كه به او ساكن مى گردد (4).

چهارم آنكه: آن حضرت مهبط انوار الهى است چنانچه طور چنين بود.

پنجم آنكه: دو سبط بزرگوار كه تين و زيتون عبارت از ايشان است از آن حضرت بهم رسيده اند، چنانكه بهترين اصناف آن دو ميوه از آن كوه بهم مى رسد.

و بلد امين را كنايه از حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گردانيده به چندين وجه:

اول آنكه: آن حضرت صاحب مكه است، و شرف آن بلدۀ طيبه به آن حضرت است.

ص: 414


1- . رجوع شود به تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 266؛ تفسير قمى 1/243.
2- . كافى 1/455؛ كمال الدين 389؛ و در هر دو مصدر نامى از حضرت خضر عليه السّلام نيامده، ولى علاّمۀ مجلسى (ره) در بحار الانوار 42/306 گفته است كه ظاهرا گويندۀ اين كلمات حضرت خضر عليه السّلام است. و در نهج البلاغة 81، خطبه 37، حضرت امير عليه السّلام خود را به اين كلمات وصف نموده اند.
3- . بصائر الدرجات 488؛ كمال الدين 201 و 202؛ كافى 1/179؛ غيبت نعمانى 155.
4- . كتاب سليم بن قيس 105 و 204؛ النهايه ابن اثير 2/300، و در آنجا از ابو ذر نقل شده است.

دوم آنكه: آن جناب نسبت به ساير انبياء و مقرّبان مانند مكه است نسبت به ساير بلاد.

سوم آنكه: هر كه به آن حضرت و اهل بيت او ايمان آورد و در بيت الحرام ولايت ايشان داخل شود، ايمن گردد از ضلالت دنيا و عذاب آخرت، چنانكه هر كه داخل مكه شود ايمن است از مخاوف دنيا، و اگر با ايمان داخل شود از مخاوف هر دو جهان ايمن باشد.

و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: منم مدينۀ علم و على درگاه آن است (1).

و تأويل ساير احاديث سابقه به آنچه گفتيم معلوم مى تواند شد.

و امّا تأويل انسان به نسناس ابو بكر، ممكن است كه سبب نزول او باشد اگر چه آيه عام است، يا آنكه در اين مقام چون اكمل افراد در شقاوت و بازگشتن به اسفل سافلين جهنم او بود و باعث شقاوت ساير اشقياى اين امّت او گرديده، تخصيص به او فرمودند چنانچه اَلَّذِينَ آمَنُوا را تخصيص به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام به اين جهات فرمودند كه مورد نزول آيه و اكمل افراد آن و سبب اتّصاف ديگران به صفت ايمان، او بود، يا آنكه ممكن است كه هر دو موضع خصوص هر يك مراد باشد و استثناء منقطع باشد، و جمعيت «الذين» از براى تعظيم باشد يا به اعتبار دخول ساير ائمه عليهم السّلام در آن باشد، و اللّه يعلم.

ص: 415


1- . امالى شيخ طوسى 559؛ شرح الاخبار 1/89؛ مناقب ابن شهر آشوب 2/42 و 313؛ مناقب ابن المغازلي 115-119؛ تاريخ بغداد 2/377 و 7/173 و 11/48؛ اسد الغابة 4/95؛ تاريخ الخلفاء 170؛ الاستيعاب 3/1102؛ مفردات راغب 62.

فصل بيست و ششم: در بيان تأويل نحل است به ائمه عليهم السّلام

خدا فرموده وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى اَلنَّحْلِ يعنى: «وحى فرستاد پروردگار تو بسوى زنبور عسل» ؛ بعضى گفته اند يعنى الهام كرد او را؛ و بعضى گفته اند يعنى در طبيعت آن اين را قرار داد و بر اين طبع آن را خلق كرد، أَنِ اِتَّخِذِي مِنَ اَلْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ اَلشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ «آنكه بگير از كوهها خانه ها-از براى عسل-و از درختان و آنچه داربست مى كنند» كه درخت انگور باشد و يا خانه ها و كندوها كه مردم براى ايشان مى سازند يا خانه هاى مسدّس (1)كه خود بنا مى كنند كه جميع مهندسان در كار آنها حيرانند، ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ اَلثَّمَراتِ «پس بخور از انواع ميوه ها از هر ميوه كه خواهى» ، فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً «پس داخل شو و حركت كن در راهها كه پروردگار تو براى تو قرار داده است» و سلوك آنها را براى تو آسان گردانيده است يا آنكه در حالتى كه تو مطيع و منقاد پروردگار خود باشى، يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ «بيرون مى آيد از شكم آن زنبورها آشاميدنى-يعنى عسل-كه مختلف است رنگهاى آن» بعضى سفيد است و بعضى زرد و بعضى مايل است به سرخى يا به سبزى، فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ «در آن عسل شفاى بسيار است از براى مردم از دردها» و كم دوائى است كه عسل جزو آن نبوده باشد (2)،

ص: 416


1- . مسدّس يعنى شش گوشه.
2- . براى اطلاع از گفته هاى مفسران دربارۀ اين آيات رجوع شود به مجمع البيان 3/371؛ تفسير بيضاوى 2/412؛ تفسير فخر رازى 20/69.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (1) «بدرستى كه در آنچه مذكور شده، آيت و دلالت عظيمى هست بر وجود علم و قدرت و حكمت الهى براى گروهى كه تفكر مى كنند در آنها» .

و امّا تأويل اين آيات:

على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم نحل كه خدا وحى كرده است بسوى آن؛ و جبال، عربند، و خدا ما را امر كرده است كه شيعه از عرب بگيريم؛ وَ مِنَ اَلشَّجَرِ يعنى از عجم؛ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ يعنى از موالى كه آزادكرده هايند يا آنها كه داخل قبايل عرب شده اند از عجمان و از ايشان نيستند؛ و شراب و آشاميدنى به رنگهاى مختلف، انواع علوم است كه از ما به شما مى رسد (2).

و ايضا ديلمى از آن حضرت روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: نحل و زنبور كى آن رتبه دارد كه خدا بسوى آن وحى كند؟ اين آيه در شأن ما نازل شده است و ما را تشبيه به نحل كرده است؛ و مائيم كه اقامت كرده ايم در زمين خدا به امر خدا؛ و كوهها، شيعيان مايند؛ و شجر، زنان مؤمنه اند (3).

و عياشى از آن حضرت روايت كرده است كه: نحل، كنايه است از ائمه عليهم السّلام؛ و جبال، عربند؛ و شجر، آزادكرده هايند؛ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ فرزندان و غلامانند كه آزاد نشده اند و ولايت خدا و رسول و ائمه را اختيار كرده اند؛ و آشاميدنى به رنگهاى مختلف، فنون علوم است كه ائمه به شيعيان خود تعليم مى نمايند؛ فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ يعنى در علم شفا هست از براى ناس، و شيعيان ما ناس اند و غير شيعيان را خدا بهتر مى داند كه چه چيزند، و اگر معنى اين آيه آن باشد كه مردم گمان مى كنند كه مراد آن عسل است كه مردم مى خورند بايست كه هر بيمارى كه عسل بخورد شفا يابد زيرا كه فرمودۀ خدا خلاف نمى شود و خلف در وعدۀ خدا نمى باشد، بلكه شفا در علم قرآن است زيرا كه خدا

ص: 417


1- . آياتى كه از ابتداى فصل آورده شدند، آيات 68 و 69 سورۀ نحل مى باشند.
2- . تفسير قمى 1/387؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/256.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/256-257 به نقل از ديلمى.

مى فرمايد وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (1)يعنى: «مى فرستيم از قرآن آنچه او شفا و رحمت است از براى مؤمنان» ، حضرت فرمود كه: پس قرآن شفا و رحمت است براى اهلش، و اهل آن ائمۀ هدايت كننده اند كه خدا در حقّ ايشان فرموده است ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْكِتابَ اَلَّذِينَ اِصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا (2)يعنى: «پس ميراث داديم قرآن را به آنان كه برگزيديم ايشان را از بندگان ما» (3)؛ و گذشت كه مراد، ائمه عليهم السّلام اند.

و ايضا عياشى به سند ديگر روايت كرده است از آن حضرت كه: نحل، رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ أَنِ اِتَّخِذِي مِنَ اَلْجِبالِ بُيُوتاً يعنى زن بخواه از قريش؛ وَ مِنَ اَلشَّجَرِ يعنى از ساير عرب؛ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ يعنى عجمان و موالى؛ و مراد به شراب مختلف الالوان، انواع علوم است (4).

و در تفسير فرات از امام موسى عليه السّلام روايت كرده است كه: نحل، كنايه از ائمه عليهم السّلام است؛ و جبال، قريشند؛ و شجر، ساير عربند؛ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ عجمان و موالى اند؛ و سُبُلَ رَبِّكِ مراد آن دين حقّى است كه ما بر آن هستيم؛ و عسل به الوان مختلفه، كنايه از علمهاى امير عليه السّلام است كه به مردم رسيده كه موجب شفاى امراض جهالت و ضلالت است، چنانچه در باب قرآن فرموده است وَ شِفاءٌ لِما فِي اَلصُّدُورِ (5)يعنى: «شفا است براى مرضها كه در سينه ها است» (6).

مترجم گويد كه: مكرر مذكور شد كه آنچه در قرآن مجيد وارد شده است در منافع جسمانيّه و اغذيۀ بدنيّه و حيات ظاهره و لذات صوريّه در بطون آيات اشاره است به اغذيۀ روحانيّه و لذات معنويّه و حيات ابديّۀ اخرويّه، مانند تأويل آب به علم، و نور به حكمت،

ص: 418


1- . سورۀ اسراء:82.
2- . سورۀ فاطر:32.
3- . تفسير عياشى 2/263-264.
4- . تفسير عياشى 2/264.
5- . سورۀ يونس:57.
6- . تفسير فرات كوفى 235-236.

پس مستبعد نيست تمثيل نحل از براى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام، زيرا كه چنانچه نحل لطايف اغذيه را جمع مى كند و الذّ اشياء از آن بهم مى رسد و موجب شفاى دردهاى بدنى مى گردد و در جاهاى مختلف بناى خانه ها مى كند و اطوار پادشاه ايشان در حسن تدبير سرمشق سلوك جميع بنى آدم است، و همچنين پيشوايان دين اشرف حقايق و معارف را براى شيعيان به وحى و الهام الهى اخذ مى كنند و بر ايشان به قدر قابليت افاضه مى نمايند و لذات روحانيّۀ غير متناهيه به كام جان ايشان مى رسانند و شيعيان دردهاى روحانى و امراض نفسانى خود را كه جهالت و ضلالت است به آن دوا مى كنند.

و ايضا اكثر ائمه به اعتبار مظلوميت و مغلوبيت ايشان از مخالفان و اخفاى علوم حقّۀ خود را از ايشان كردن و شيعيان از هر قبيله و طايفه از آن بهره مند گردانيدن، شبيهند به نحل كه از ساير حيوانات از آنچه در جوف آنها است خبردار شوند از آنها گريزان مى باشند و خانه هاى خود را در جاهائى كه از ضرر ايشان محفوظ باشند بنا مى كنند.

چنانچه از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه: بترسيد بر دين خود و پنهان داريد آن را به تقيه، بدرستى كه ايمان نيست كسى را كه تقيه نمى كند، شما در ميان مردم مانند زنبور عسليد در ميان مرغان، اگر مرغان بدانند كه چه چيز در شكم آن زنبورها هست يكى را زنده نخواهند گذاشت و همه را خواهند خورد، و همچنين اگر سنّيان بدانند كه چه چيز در سينۀ شما است و شما دوست مى داريد ما اهل بيت را، هرآينه به زبانهاى خود شما را بخورند و اذيت برسانند به شما در آشكار و پنهان، خدا رحمت كند كسى را كه ولايت ما را ضبط كند و پنهان دارد (1).

و تشبيه عرب به كوهها از جهت ثبات و رسوخ ايشان است در دين، يا آنكه ايشان قبائل مجتمعه اند؛ و تشبيه عجم به درختان از جهت آن است كه ايشان متفرقند، يا آنكه منافع بسيار بر ايشان مترتب مى شود، يا آنكه زود منقاد مى گردند و قابليت كمالات در آنها بيشتر است؛ و مشابهت به موالى و آزادكرده ها يا ملحق به قبيله ها و به كندوها و امثال

ص: 419


1- . محاسن 1/401؛ كافى 2/218.

آنها از جهت آن است كه آنها خود را به قبيله ها ملحق گردانيده اند گويا مصنوع و ساخته شده اند. و اين قسم تمثيلات و استعارات در آيات كريمه بسيار است و منافات با معانى ظاهره ندارد چنانچه احاديث بسيار به معانى ظاهره دلالت مى كند.

ص: 420

فصل بيست و هفتم: در بيان تأويل سبع مثانى است به ائمه عليهم السّلام

حق تعالى مى فرمايد وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ اَلْمَثانِي وَ اَلْقُرْآنَ اَلْعَظِيمَ (1)يعنى: «عطا كرديم به تو هفت آيه يا هفت سوره كه آنها مثانى اند و قرآن عظيم را» ، مشهور ميان مفسران آن است كه: سبع مثانى سورۀ فاتحه است. و مثانى گفته اند براى آنكه در هر نماز اقلا دو بار خوانده مى شود، يا ميان بنده است و خدا، يا الفاظش مكرر است، يا نصفش ثنا است و نصفش دعا، يا دو بار نازل شده. و بعضى گفته اند: سبع، فاتحة الكتاب؛ و مثانى، قرآن است كه قصص و اخبار در آن مكرر شده است. و بعضى گفته اند: سبع مثانى، هفت سورۀ اول قرآن است زيرا كه اخبار غير در آنها مكرر وارد شده است. و بعضى گفته اند:

مجموع قرآن سبع مثانى است زيرا كه قرآن را به هفت قسمت كرده اند (2).

و على بن ابراهيم و فرات و صدوق و عياشى روايت كرده اند از حضرت باقر عليه السّلام كه:

مائيم آن مثانى كه خدا ما را به پيغمبر ما عطا كرده است، و مائيم وجه خدا كه در زمين در ميان شما به احوال مختلفه مى گرديم، هر كه ما را بشناسد، بشناسد، و هر كه نشناسد مرگ در پيش روى اوست، بعد از مرگ ما را خواهند شناخت (3).

و به روايت ديگر: هر كه ما را بشناسد يقين در پيش روى اوست، در دنيا ما را به دليل

ص: 421


1- . سورۀ حجر:87.
2- . رجوع شود به مجمع البيان 3/344؛ تفسير فخر رازى 19/207-209.
3- . تفسير قمى 1/377؛ تفسير فرات كوفى 231؛ توحيد 150؛ تفسير عياشى 2/249-250.

مى شناسد و در آخرت به عين اليقين خواهد ديد؛ و هر كه ما را نشناسد، جهنم در پيش روى اوست و داخل جهنم خواهد شد (1).

و در بصائر مضمون سابق را از حضرت امام موسى عليه السّلام روايت نموده است (2).

و عياشى روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردند از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: ظاهرش سورۀ حمد است و باطنش ائمه عليهم السّلام اند كه هر پسرى بعد از پدر امام است (3).

و از حضرت امام موسى عليه السّلام روايت كرده است كه: سبع مثانى، ائمه اند؛ و قرآن عظيم، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است (4). و به روايت ديگر: قرآن عظيم، على عليه السّلام است (5).

و از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه: سبع مثانى، ائمه اند؛ و قرآن عظيم، حضرت صاحب الامر عليه السّلام است (6).

مؤلف گويد كه: فهم اين احاديث كه از بطون غريبۀ آيه است در غايت اشكال است، زيرا كه عدد هفت با عدد ائمه موافق نيست؛ و چند وجه تأويل مى توان كرد:

اول آنكه: عدد هفت به اعتبار آن باشد كه اسماء مقدسۀ ايشان هفت است، محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و جعفر و موسى.

دوم آنكه: عدد هفت به اعتبار آن شود كه انتشار اكثر علوم از هفت نفر ايشان شد كه تا حضرت امام رضا عليه السّلام بوده باشد، و از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام به اعتبار شدت تقيه بغير دعا از ساير علوم كمتر به مردم رسيد، و بعد از حضرت رضا عليه السّلام ائمه در خوف و حبس و تقيه بودند، و از ايشان نيز علوم كمتر به مردم از ديگران رسيد، لهذا محسوب

ص: 422


1- . رجوع شود به تفسير قمى و تفسير عياشى كه در پاورقى قبلى گذشت.
2- . بصائر الدرجات 66.
3- . تفسير عياشى 2/250.
4- . تفسير عياشى 2/251.
5- . تفسير فرات كوفى 231.
6- . تفسير عياشى 2/250.

نداشته اند ايشان را، و بنابراين دو وجه مثانى يا به اعتبار آن است كه آنها را حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن ضم كرد و فرمود: «انّي تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي» (1)، پس آنكه فرمودند كه: مائيم مثانى يعنى مائيم كه پيغمبر ما را با قرآن مقرون ساخت و ثانى آن گردانيده، چنانچه ابن بابويه رحمه اللّه گفته (2)، يا آنكه خدا ايشان را با حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مقرون گردانيده، يا آنكه به اعتبار آن باشد كه ايشان به خدا ثنا مى گويند يا خدا به ايشان ثنا گفته، يا به اعتبار آنكه آنها صاحب دو جهتند: يكى جهت تقدس و روحانيت كه به آن جهت با جناب اقدس الهى و روحانيين ملائكه مربوطند و به آن سبب اخذ علوم به وحى و الهام مى نمايند و ديگرى جهت بشريت كه در صورت و جسميت و بعضى از صفات شبيهند به ساير بشر و به اين جهت افاضۀ علوم به آنها مى نمايند چنانچه سابقا تحقيق كرديم.

سوم آنكه: عدد هفت با مثانى كه ضم شده، چهارده مى شود، زيرا كه مثانى معنى دو تا است و هفت را كه مضاعف مى كنيم چهارده مى شود، پس در باب حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارتكاب تكلفى بايد كرد كه به يك جهت معطى و به يك جهت معطى له بوده باشد، زيرا كه با ملاحظۀ پيغمبرى و كمالات غير متناهيه اين نعمتى است كه عطا كرده است به او و قطع نظر از اين جهات شخصى است كه به او عطا شده؛ يا آنكه با قرآن چهارده مى شود و اين تكلفش بيشتر است.

چهارم آنكه: در اين تأويلات نيز مراد به سبع مثانى، سورۀ حمد باشد، و مراد آن باشد كه حق تعالى سورۀ فاتحه را در اين آيۀ كريمه معادل قرآن گردانيده و بسبب آنكه در اين سورۀ كريمه ذكر و مدح ما و طريقۀ ما و مذمت دشمنان ما و طريقۀ ايشان شده زيرا كه موافق احاديث بسيار صِراطَ اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ راه متابعت آنها است و ايشانند صراط مستقيم خدا و «مغضوب عليهم» غاصبان حقّ ايشانند، و «ضالّين» گمراهانند كه

ص: 423


1- . مناقب ابن المغازلي 214؛ المعجم الكبير 5/170؛ لسان العرب 9/34.
2- . توحيد 151.

متابعت آنها كرده اند و آنها را خليفه دانسته اند. پس مراد اين است كه اين سوره در شأن ايشان نازل شده و به اين سبب از ساير قرآن مجيد امتياز يافته است.

و اكثر اين وجوه بخاطر اين حقير رسيده و وجه اخير را از همه ظاهرتر مى دانم (1).

ص: 424


1- . بحار الانوار 24/114-115.

فصل بيست و هشتم: در بيان آنكه علما در قرآن، ائمه عليهم السّلام اند

و اولو الالباب، شيعيان ايشانند

حق تعالى مى فرمايد قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبابِ (1)«بگو-يا محمد: -آيا مساويند آنان كه مى دانند و صاحب علمند و آنان كه نمى دانند و جاهلند؟ و متذكر نمى شوند اين معنى را و نمى فهمند مگر صاحبان عقول خالص از اغراض باطله» . و اين آيۀ كريمه صريح است در آنكه علم منشأ امتياز است و هر كه عالم تر است اولى و احقّ است به امامت از ديگران، و در اين شكى نيست كه هر يك از ائمۀ ما عليهم السّلام در عصر خود اعلم بوده اند از ديگران خصوصا از آنها كه در زمان ايشان مدّعى امامت و خلافت بوده اند، و هرگز ايشان در علم رجوع به ديگرى نمى كرده اند و ديگران به ايشان رجوع مى كرده اند (2). و خلافى نيست ميان جميع فرق كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام اعلم بود از جميع صحابه (3).

ص: 425


1- . سورۀ زمر:9.
2- . رجوع شود به كشف المراد 410؛ فصائل الخمسة 2/306-344؛ تفسير قمى 2/269؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/74-75 و 336-338؛ كافى 8/120؛ خرايج 2/640؛ كشف الغمة 3/103؛ الفصول المهمة 264؛ ارشاد شيخ مفيد 2/302. و همۀ اينها تنها نمونه هايى و قطره هايى بودند از درياى علم ائمه عليهم السّلام.
3- . اسد الغابة 4/95؛ حلية الاولياء 1/61؛ الاستيعاب 3/1104؛ ينابيع المودة 1/216.

و كلينى و صفار و ابن ماهيار و ابن شهر آشوب و ديگران به سندهاى معتبر بسيار از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده اند كه: اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ مائيم؛ وَ اَلَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ دشمنان مايند؛ و شيعيان ما اولو الالبابند (1)كه تمييز مى كنند ميان ما و دشمنان ما و مى دانند كه ما سزاوارتريم به خلافت از دشمنان ما.

و صفار روايت نموده است كه: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند از تفسير اين آيه، فرمود: مائيم كه مى دانيم، و دشمنان ما نادانند، و اولو الالباب شيعيان مايند (2).

و كلينى به سند موثق روايت كرده است از عمار ساباطى كه گفت: پرسيدم از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير قول حق تعالى وَ إِذا مَسَّ اَلْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ يعنى:

« هرگاه آدمى را عارض شود حال بدى، مى خواند پروردگار خود را در حالتى كه بازگشت كننده است بسوى او» ، حضرت فرمود كه: اين آيه در شأن ابو بكر نازل شده كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را جادوگر مى دانست، چون بيمارى او را روى مى داد ظاهرا دعا مى كرد و اظهار بازگشت مى نمود از آنچه در حقّ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گفت، ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ «پس چون خدا به او عطا مى كرد نعمتى از جانب خود» فرمود: يعنى عافيت مى يافت از آن بيمارى، نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ «فراموش مى كرد خدائى را كه بسوى او دعا مى كرد پيشتر» ، حضرت فرمود كه: فراموش مى كرد توبه را كه بسوى خدا مى كرد از آنچه در حقّ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گفت كه او ساحر است، و از اين جهت است كه خدا فرمود قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ اَلنّارِ «بگو-يا محمد: -بهره مند شو به كفر خود اندك زمانى بدرستى كه تو از اصحاب جهنمى» فرمود كه: مراد به كفر او، آن خلافتى بود كه به ناحق دعوى كرد بر مردم و حقّ على را غصب كرد و نه از جانب خدا خليفه بود و نه از جانب رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، پس كافر شد. پس حضرت فرمود كه: بعد از اين خدا سخن را گردانيد بسوى على و خبر داد مردم را به حال او

ص: 426


1- . كافى 1/212؛ بصائر الدرجات 54-56؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/512؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/233.
2- . بصائر الدرجات 54-55؛ اعلام الدين 453.

و فضيلت او نزد خدا، پس گفت أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اَللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ اَلْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ يعنى: «آيا مساوى است آن كافر با كسى كه عبادت كننده و دعا خواننده است در ساعتهاى شب، گاه در سجود و گاه ايستاده در حالتى كه حذر مى كند و مى ترسد از عذاب آخرت و اميدوار است به رحمت پروردگار خود» ، قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ فرمود: آيا مساويند آنها كه مى دانند كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسول خداست وَ اَلَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (1)و آنها كه نمى دانند كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسول خداست و مى گويند:

او جادوگر و دروغگوست؟ اين است تأويل آن اى عمار (2).

و خدا مى فرمايد وَ تِلْكَ اَلْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ اَلْعالِمُونَ (3)يعنى:

«اين مثلها را مى زنيم از براى مردم، و تعقل نمى كنند و نمى فهمند آنها را مگر عالمون يعنى دانايان» .

ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد از عالمون در اين آيه مائيم (4)، كه معانى قرآن را مى دانيم و امثال قرآن را مى فهميم.

و ايضا حق تعالى مى فرمايد وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً (5)، يعنى: «نداده است خدا به شما از علم مگر اندكى را» .

عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: يعنى «نداده است به شما از علم مگر اندكى از شما را» (6)كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام اند، يعنى ديگران از علم بهره ندارند مگر اندكى كه از ايشان اخذ كرده باشند.

و باز خداوند عالم مى فرمايد بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ (7)

ص: 427


1- . آياتى كه ابتداى روايت آورده شدند، آيات 8 و 9 سورۀ زمر مى باشند.
2- . كافى 8/204-205؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/511.
3- . سورۀ عنكبوت:43.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 1/431.
5- . سورۀ اسراء:85.
6- . تفسير عياشى 2/317.
7- . سورۀ عنكبوت:49.

يعنى: «بلكه قرآن آيات واضحه اى چند است در سينۀ آنها كه علم به ايشان داده شده» .

كلينى و ابن ماهيار و غير آنها به سندهاى بسيار از حضرت باقر و صادق و كاظم عليهم السّلام روايت كرده اند كه: مراد به اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ مائيم، و لفظ و معنى قرآن در سينۀ ماست و لهذا خدا نفرموده كه آيات بينات در ميان دو جلد مصحف است بلكه فرمود كه: در سينۀ ماست (1).

و ايضا حق تعالى مى فرمايد إِنَّما يَخْشَى اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ (2)يعنى:

«نمى ترسند از خدا از جملۀ بندگان مگر علما» .

ابن ماهيار روايت كرده است كه: اين آيه در شأن حضرت امير عليه السّلام نازل شده است كه عالم بود، و پروردگار خود را شناخته بود و از خدا مى ترسيد و پيوسته به ياد خدا بود و عمل مى كرد به فرايض او و جهاد مى كرد در راه او و جميع اوامر خدا را اطاعت مى نمود و نمى كرد چيزى را مگر اينكه موجب خشنودى خدا و رسول باشد (3).

ص: 428


1- . كافى 1/214؛ بصائر الدرجات 205 و 206. و اين روايات در اين مصادر با عبارات مختلف ذكر شده است و نامى از امام كاظم عليه السّلام ندارند.
2- . سورۀ فاطر:28.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/480؛ رجوع شود به شواهد التنزيل 2/152.

فصل بيست و نهم: در بيان آنكه ايشانند متوسّمون و به روى هر كس نظر كنند

مى دانند ايمان و نفاق او را

و ايشانند آنان كه خدا مى فرمايد إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (1)اين آيات بعد از قصۀ قوم لوط است، و مفسران گفته اند كه: يعنى در آنچه ذكر كرديم از هلاك كردن قوم لوط آيه و علاماتى چند هست براى كسانى كه تفكر نمايند در آن قصه و عبرت گيرند؛ و بعضى گفته اند: متوسّمين، آنهايند كه به سمت و علامت چيزها را يابند و به فراست و زيركى چيزها را دانند (2). و از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده اند كه:

بپرهيزيد از فراست مؤمن كه او نظر مى كند به نور خدا. و فرمود كه: خدا را بنده اى چند هست كه مردم را به توسّم و فراست مى شناسند، پس حضرت اين آيه را خواند وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ (3)گفته اند: يعنى شهر قوم لوط كه در ميان مدينه و شام واقع است بر سر راه شماست كه در سفر شام بر آن مى گذريد (4).

و در احاديث بسيار از كلينى و بصائر و مناقب و تفسير عياشى و تفسير على بن ابراهيم و ساير كتب از ائمه عليهم السّلام منقول است كه: مائيم متوسّمون، و راه بهشت در ما مقيم و ثابت

ص: 429


1- . سورۀ حجر:75.
2- . مجمع البيان 3/343؛ تفسير طبرى 7/527-529؛ تفسير فخر رازى 19/203.
3- . سورۀ حجر:76.
4- . مجمع البيان 3/343.

است (1).

و به روايت ديگر: راه مقيم او، امامت و خلافت است كه در ايشان مقيم و ثابت است تا روز قيامت (2).

و در عيون اخبار الرضا عليه السّلام منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: چه جهت دارد كه شما خبر مى دهيد به آنچه در دلهاى مردم پنهان است؟ فرمود كه: مگر نشنيده اى كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: بپرهيزيد از فراست مؤمن كه او به نور خدا نظر مى كند؟ راوى گفت: بلى. خضرت فرمود كه: هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه او را فراستى هست كه به نور خدا نظر مى كند به قدر ايمان و دانائى او، و خدا جمع كرده در ائمه از ما اهل بيت آنچه را پراكنده كرده است در جميع مؤمنان، و حق تعالى در قرآن فرموده است إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ پس اول متوسمين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، پس بعد از او امير المؤمنين عليه السّلام، پس حسنين و امامان از فرزندان حسين عليهم السّلام تا روز قيامت (3).

و در بصائر و اختصاص از عبد الرحمن بن كثير روايت كرده است كه گفت: با حضرت صادق عليه السّلام به حج رفتيم و در اثناى راه حضرت بر كوهى بالا رفت و بسوى مردم نظر كرد و فرمود كه: چه بسيار است صداهاى مردم به تلبيه و چه بسيار كم است در ميان ايشان كسى كه حجش مقبول باشد.

داود رقى گفت: يا بن رسول اللّه! آيا خدا دعاى اين گروهى كه مى بينيم همه را مستجاب مى گرداند؟

حضرت فرمود: اى ابو سليمان! خدا نمى آمرزد گناه كسى را كه شرك آورد به او، و انكار كنندۀ امامت و ولايت على عليه السّلام مانند بت پرست است.

گفتم: فداى تو شوم، آيا شما مى شناسيد دوست و دشمن خود را؟

ص: 430


1- . كافى 1/218-219؛ بصائر الدرجات 355؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/234؛ تفسير عياشى 2/247؛ تفسير قمى 1/377؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/250.
2- . كافى 1/218؛ بصائر الدرجات 357؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/308؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/251.
3- . عيون اخبار الرضا 2/200.

حضرت فرمود: واى بر تو، هر بنده اى كه متولد مى شود البته در ميان دو ديدۀ او نوشته است كه مؤمن است يا كافر، و هر كه با ولايت ما مى آيد به نزد ما، مى بينيم كه در پيشانى او نوشته است كه مؤمن است، و اگر با عداوت ما مى آيد به نزد ما، مى بينيم كه نوشته است كه كافر است، و مائيم متوسمين كه خدا فرموده إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ و ما به اين مى شناسيم دوست و دشمن خود را (1).

و ايضا در بصائر و غير آن به سند معتبر روايت كرده است كه: مردى به خدمت حضرت صادق عليه السّلام آمد و از مسأله اى سؤال كرد، حضرت جواب فرمود، ديگرى آمد و از همان مسأله سؤال كرد، حضرت جواب ديگر فرمود، باز ديگرى آمد و از آن همان مسأله پرسيد، حضرت بغير از جواب آن دو نفر فرمود، پس فرمود كه: خدا به ما گذاشته است امور مردم را كه آنچه مناسب فهم ايشان شود و قابليت هر يك را باشد جواب مى گوئيم چنانچه اختيار امور دنيا را به حضرت سليمان عليه السّلام گذاشت و فرمود «هذا عطاؤنا فامنن او اعط بغير حساب» (2)اين آيه در قرائت على عليه السّلام چنين است.

راوى پرسيد كه: امام مى داند مذهب هر كس و قابليت هر شخص را كه مناسب حال او جواب بگويد؟

حضرت از روى تعجب فرمود: سبحان اللّه! مگر نخوانده اى كلام الهى را كه در قرآن مى فرمايد إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ و متوسّمون، ائمه اند، وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ و اين آيات در راه مقيم دائمى است كه هرگز از آن بدر نمى رود يعنى با امام است، و امامت هرگز از اهل بيت عليهم السّلام بيرون نمى رود. پس فرمود: آرى بدرستى كه امام نظر مى كند به مردى، او را مى شناسد و رنگش و نوعش را مى داند و اگر سخن او را از پس ديوارى بشنود، او را مى شناسد و مى داند كيست و چيست و صفات او را مى داند، زيرا كه خدا مى فرمايد وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ

ص: 431


1- . بصائر الدرجات 358؛ اختصاص 303.
2- . اشاره اى است به سورۀ ص:39.

لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ (1) يعنى «از جمله آيات قدرت و عظمت خداست آفريدن آسمانها و زمين و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شما، بدرستى كه در اينها آيات و علامتى چند هست براى عالمان» ، حضرت فرمود: امامان عالمانند كه خدا در اينجا فرموده است، و نمى شنود امام چيزى از زبانها و سخنها را مگر آنكه مى داند كه آن گوينده ناجى يا هالك خواهد بود، پس به اين سبب هر كسى را موافق حال او و مذهب و قابليت او جواب مى فرمايد (2).

و ايضا در بصائر از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: ما را ديده اى است كه شباهت به ديده هاى مردم ندارد، و در ديده هاى ما نورى هست كه شيطان را در آن شركتى نيست (3).

و عياشى از حضرت امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه در تأويل اين آيه فرمود:

بدرستى كه در امام آياتى چند هست براى متوسّمين؛ و امام، سبيل مقيم و راه راست و درست و ثابت است، نظر مى كند به نورى كه خدا در ديدۀ او قرار داده و سخن مى گويد از جانب خدا و از او پنهان نمى باشد آنچه را اراده نمايد (4).

و در بصائر و اختصاص و غير آنها از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه: روزى حضرت امير عليه السّلام در مسجد كوفه نشسته بود، ناگاه زنى آمد و با شوهرش نزاعى داشت، حضرت براى شوهرش حكم كرد. آن ملعونه گفت: و اللّه كه چنان نبود كه تو حكم كردى و بخدا سوگند كه قسمت بالسويّه نمى كنى و عدالت در ميان رعيت نمى كنى و حكم تو نزد خدا پسنديده نيست.

حضرت امير عليه السّلام در غضب شد و ساعتى در او نظر كرد و فرمود كه: اى جرأت كننده! اى دشنام دهنده! اى تشنيع كننده! اى آن كه مانند زنان ديگر حايض نمى شوى! آن ملعونه

ص: 432


1- . سورۀ روم:22.
2- . بصائر الدرجات 361؛ اختصاص 306.
3- . بصائر الدرجات 419.
4- . تفسير عياشى 2/248.

چون اين سخن را شنيد پشت كرد و گريخت و مى گفت: واى بر من واى بر من اى پسر ابو طالب! پردۀ پوشيدۀ مرا دريدى و مرا رسوا كردى.

پس عمرو بن حريث كه يكى از سركرده هاى خوارج بود از پى بى آن زن رفت و به او گفت: در اول با پسر ابو طالب سخنى گفتى كه مرا شاد كردى، پس او با تو سخنى گفت كه گريختى و وا ويلاه گفتى؟ !

آن زن گفت كه: و اللّه مرا نسبت داد به امرى كه در من بود و ديگرى نمى دانست، من هميشه حيض را از راه پس مى بينم.

عمرو ملعون برگشت به خدمت حضرت و گفت: اى پسر ابو طالب! اين كهانت چه بود كه به اين زن گفتى؟

حضرت فرمود كه: اى پسر حريث! اين كهانت نبود كه جن مرا خبر داده باشد، بدرستى كه خالق عالم ارواح را پيش از بدنها آفريد به دو هزار سال، پس چون ارواح را در بدنها جا داد در ميان ديده هاى ايشان نوشت كه مؤمن است يا كافر، و آنچه به آن مبتلا خواهند شد و اعمال نيك و بد ايشان را در نامه اى به قدر گوش موش نوشت، پس در اين باب اين آيه را در قرآن فرستاد بر پيغمبرش إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متوسّم بود، پس من بعد از آن متوسّمم، و امامان از فرزندان من متوسّمند؛ پس چون نظر كردم به سيماى او همۀ احوال او بر من ظاهر شد (1).

مؤلف گويد كه: احاديث در اين باب بسيار است و كيفيت تطبيق اين تأويلات را در «بحار» ذكر كرده ام (2)، و بنابر اكثر تأويلات مى تواند بود كه «ذلك» در اين آيه اشاره است به قرآن، و مراد به سبيل در بعضى از تأويلات امام است، و در بعضى امامت، و در بعضى راه حق و در بعضى راه بهشت.

ص: 433


1- . بصائر الدرجات 354-356؛ اختصاص 302؛ تفسير عياشى 2/248؛ تفسير فرات كوفى 229.
2- . رجوع شود به بحار الانوار 24/123.

فصل سى ام: در تأويل آيات آخر فرقان در شأن ائمه عليهم السّلام

خدا مى فرمايد وَ عِبادُ اَلرَّحْمنِ اَلَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً (1)يعنى: «و بندگان خالص خداوند بخشنده آنانند كه راه مى روند بر روى زمين به آهستگى و هموارى و سكينه و وقار نه از روى تكبر و تجبر» .

على بن ابراهيم و كلينى و ابن ماهيار و ديگران از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه:

اين آيه و آيات بعد از اين تا آخر سوره در شأن امامان و اوصياء نازل شده كه در روى زمين به آهستگى راه مى روند از ترس دشمنان خود (2)، وَ إِذا خاطَبَهُمُ اَلْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (3)«و هرگاه خطاب كنند ايشان را جاهلان و بى خردان، گويند سلامى را» يعنى در جواب سفاهت ايشان سخنى مى گويند كه سالم از گناهان باشند، يا سخن نيكى مى گويند، يا سلام به ايشان مى كنند.

در حديث است كه: اين نيز در شأن اوصياء است كه با دشمنان مدارا مى كنند (4).

وَ اَلَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (5) «و آنان كه شب به روز مى آورند براى

ص: 434


1- . سورۀ فرقان:63.
2- . تفسير قمى 2/116؛ كافى 1/427؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/381.
3- . سورۀ فرقان:63.
4- . كافى 1/427؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/381.
5- . سورۀ فرقان:64.

پروردگار خود گاه سجده كنندگانند و گاه ايستاده» ، در حديث ديگر وارد شده است كه:

اين نيز در شأن ائمه عليهم السّلام است (1).

و برقى در محاسن روايت كرده است از سليمان بن خالد كه: در محمل سورۀ فرقان را مى خواندم و به اين آيه رسيده بودم وَ اَلَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اَللّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ اَلنَّفْسَ اَلَّتِي حَرَّمَ اَللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً. يُضاعَفْ لَهُ اَلْعَذابُ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً (2)يعنى: «و آنان كه نمى خوانند با خدا خداى ديگر را، و نمى كشند نفسى را كه حرام گردانيده خدا كشتن او را مگر به حق، و زنا نمى كنند، و كسى كه مى كند آن را مى رسد به جزاى گناه خود و مضاعف مى كند خدا عذاب او را در روز قيامت و جاويد مى ماند در آن عذاب خوار كرده شده» ، پس حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود كه: اين آيات در شأن ما نازل شده است، و بخدا سوگند كه ما را پند داده و نصيحت و موعظه نموده و حال آنكه او مى دانست كه ما هرگز زنا نمى كنيم.

پس تا اين آيه را خواندم إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اَللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ (3)يعنى: «مگر كسى كه توبه و بازگشت كند و ايمان آورد و بكند عمل شايسته را، پس آنها را بدل مى كند خدا بديهاى ايشان را به نيكيها و گناهان ايشان را به ثوابها» . حضرت فرمود: بايست اينجا، اين آيه در شأن شما شيعيان نازل شده است، بدرستى كه خواهند آورد مؤمن گناهكارى را در روز قيامت پس بازمى دارند او را در نزد خداوند عالميان و خود متوجه حساب او مى گردد و يك يك گناهان او را بر او مى شمارد و مى فرمايد: در فلان روز و فلان ساعت فلان گناه را كردى، او اعتراف مى كند و مى گويد:

كرده ام، تا آنكه خدا همۀ گناهان او را بر او مى شمارد و او اعتراف مى كند و مى گويد:

كرده ام، تا آنكه خداوند غفار مى فرمايد كه: اين گناهان را در دنيا بر تو پوشانيدم و تو را رسوا نكردم و امروز همه را مى آمرزم؛ پس امر مى كند ملائكه را كه: گناهان او را محو كنيد

ص: 435


1- . تفسير قمى 2/116.
2- . سورۀ فرقان:68 و 69.
3- . سورۀ فرقان:70.

و به جاى آنها حسنات و طاعات بنويسيد، پس نامۀ او را بلند مى كنند كه همۀ مردم ببينند، پس مردم مى گويند از روى تعجب: سبحان اللّه! اين بنده هيچ گناه نداشته است؟ اين است معنى قول حق تعالى كه مى فرمايد فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اَللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ (1).

و شيخ طوسى در امالى همين مضمون را از آن حضرت روايت كرده است و در آخر حديث فرمود كه: اين آيه در باب گناهكاران شيعيان ما نازل شده (2).

و در بصائر از آن حضرت روايت نموده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه:

پروردگار من مرا وعده داده در باب شيعيان على يك خصلت، و آن اين است كه هر كه ايمان به او بياورد و بپرهيزد از ولايت دشمنان او، گناهان صغيره و كبيرۀ ايشان را بيامرزد و گناهان ايشان را به حسنات بدل مى كند (3). و به اين مضامين احاديث بسيار است، كه ان شاء اللّه در محل ديگر مذكور خواهد شد.

و باز سليمان در حديث محاسن گفت: پس من تتمۀ آيات را خواندم تا به آنجا رسيدم وَ اَلَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً (4)يعنى: و آنها كه حاضر نمى شوند در مجالس لغو و بى فايده يا در مجلس غنا و خوانندگى، يا گواهى ناحق نمى دهند، و چون مى گذرند به معاصى يا به چيزهاى بى فايده يا سخنان دروغ، مى گذرند بزرگوارانه و متوجه آنها نمى شوند؛ چون اين آيه را خواندم حضرت فرمود كه: اين آيه ها در شأن ماست و بيان صفت ماست.

پس خواندم وَ اَلَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً (5)يعنى:

«و آنها كه چون پند داده شوند و به ياد ايشان آورند آيات پروردگار ايشان را، نيفتند بر روى آنها مانند كران و كوران» يعنى تدبر و تفكر در آنها مى كنند و به غفلت از آنها

ص: 436


1- . محاسن 1/273.
2- . امالى شيخ طوسى 73، و روايت در آنجا از امام باقر عليه السّلام است.
3- . بصائر الدرجات 83، و همچنين رجوع شود به صفحات 85 و 86 بصائر.
4- . سورۀ فرقان:72.
5- . سورۀ فرقان:73.

نمى گذرند. حضرت فرمود كه: اين آيه در شأن شما شيعيان است كه هرگاه آيات فضيلت ما را بر شما مى خوانند باور مى كنيد و شك در آنها نمى كنيد و تفكر در آنها مى نمائيد.

پس خواندم وَ اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اِجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً (1)يعنى: «و آنها كه مى گويند: اى پروردگار ما! ببخش ما را از زنان و فرزندان ما روشنى ديده ها، و بگردان ما را از براى پرهيزكاران پيشوا» ، حضرت فرمود كه: اين آيه ها در شأن ماست (2).

و على بن ابراهيم روايت نموده است كه: اين آيه را نزد حضرت صادق عليه السّلام خواندند، حضرت فرمود كه: اگر اين آيه چنين خوانده شود پس خوش مرتبۀ بزرگى را از خدا سؤال كرده اند كه خدا ايشان را پيشواى متقيان گرداند. پرسيدند كه: پس اين آيه چگونه نازل شده است؟ حضرت فرمود كه: چنين نازل شده است «و اجعل لنا من المتّقين اماما» يعنى: بگردان از براى ما از متقيان و پرهيزكاران امامى (3).

و در روايت ديگر فرمود كه: ما اهل بيت پيشواى متّقيانيم (4).

و به روايت ديگر: مصداق «ازواجنا» حضرت خديجه است؛ و «ذرّيّاتنا» حضرت فاطمه عليها السّلام، و «قرة اعين» حسن و حسين عليهما السّلام، «و اجعلنا للمتقين اماما» على بن ابى طالب عليه السّلام است (5).

و ابن ماهيار از ابن عباس روايت كرده است كه: اين آيه در شأن على عليه السّلام نازل شده؛ و از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت مجموع آيه را تلاوت نموده فرمودند كه: يعنى ما را هدايت كنندگان قرار داده كه به ما هدايت بيابند و اين آيه مخصوص آل محمد عليهم السّلام است (6).

ص: 437


1- . سورۀ فرقان:74.
2- . محاسن 1/274.
3- . تفسير قمى 2/117.
4- . تفسير قمى 2/117؛ تفسير فرات كوفى 294؛ شواهد التنزيل 1/539.
5- . تفسير قمى 2/117؛ تفسير فرات كوفى 294-295؛ شواهد التنزيل 1/539.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 1/384.

و ايضا از ابو سعيد خدرى روايت نموده است كه: چون آيه نازل شد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جبرئيل پرسيد كه: «ازواجنا» كيست؟ گفت: خديجه است.

پرسيد كه: «ذرّيّاتنا» كيست؟ گفت: فاطمه است.

پرسيد كه: «قرّة اعين» كه موجب روشنى چشم است كيست؟ گفت: حسنين است.

پرسيد كه: «و اجعلنا للمتقين اماما» كيست؟ عرض كرد: على بن ابى طالب است (1).

و ابن شهر آشوب از سعيد بن جبير روايت كرده است در تفسير قول خداوند كريم وَ اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا گفت كه: اين آيه و اللّه در شأن امير المؤمنين على عليه السّلام است و بس. و بيشتر دعاى آن حضرت اين بود كه مى گفت: «ربنا هب لنا من ازواجنا» يعنى فاطمه، و «ذرّيّاتنا» يعنى حسنين عليهما السّلام قرة اعين. حضرت امير عليه السّلام فرمود كه: بخدا سوگند كه سؤال نكردم از پروردگار خود كه مرا فرزند خوش روئى بدهد و نه فرزند نيكو قامتى بدهد بلكه سؤال كردم كه فرزندانى به من عطا كند كه مطيع خدا باشند و خايف و ترسان شوند از او، پس چون فرزندان خود را مطيع خدا يافتم ديده ام به او روشن شد و شاد شدم.

بعد از آن گفت: وَ اِجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً فرمود كه: يعنى ما پيروى كنيم پرهيزكاران را كه پيش از ما بوده اند، پس پيروى ما كنند پرهيزكاران كه بعد از ما مى آيند، أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ اَلْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا (2)يعنى: «ايشان جزا داده مى شوند غرفه هاى بهشت و اعلى درجات آن را به آنچه صبر كردند در دنيا به طاعت خدا و آزار دشمنان» . حضرت فرمود كه: يعنى على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السّلام، وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً. خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (3)يعنى: «ملائكه به استقبال آنها مى آيند با تحيت و سلام الهى، جاويد مى مانند در آن نعمتها، نيكو قرارگاه و محل اقامتى است غرفه هاى بهشت از براى ايشان» (4).

ص: 438


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/385.
2- . سورۀ فرقان:75.
3- . سورۀ فرقان:75 و 76.
4- . مناقب ابن شهر آشوب 3/431.

فصل سى و يكم: در تأويل شجرۀ طيّبه به اهل بيت عليهم السّلام

و شجرۀ خبيثۀ ملعونه به دشمنان ايشان

خداوند مى فرمايد أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي اَلسَّماءِ. تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اَللّهُ اَلْأَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ. وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اَلْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (1)يعنى: زده است خداوند عالميان مثلى كلمۀ طيبۀ نيكوى پاكيزه را-كه به قول بعضى كلمۀ توحيد است كه لا اله الا اللّه باشد، و به قول بعضى هر كلام نيكو و اعتقاد حقّى است كه خدا به آن امر كرده باشد-مانند درخت طيبۀ پاكيزۀ نمو كنندۀ ميوه دهنده است كه ريشه اش در زمين فرو رفته و محكم شده باشد و فرع و شاخهايش به آسمان بلند شده باشد و بدهد ميوۀ خود را در هر وقت-يا در هر سال، يا در هر شش ماه-به اذن و قدرت و تقدير پروردگار آن-بعضى گفته اند كه آن درخت خرما است، و بعضى گفته اند كه آن درختى است در بهشت، و بعضى گفته اند تمثيل فرموده است به درختى كه چنين باشد-كه ريشه اش در زمين و شاخش در آسمان باشد و هر وقت كه خواهى ميوه دهد-گواينكه در خارج مصداقى نداشته باشد؛ و بعضى گفته اند كلمۀ طيّبه، ايمان است؛ و شجرۀ طيّبه، مؤمن- و مى زند خدا مثلها براى مردمان شايد كه ايشان متذكر شوند و پند گيرند؛ و مثل كلمۀ

ص: 439


1- . سورۀ ابراهيم:24-26.

خبيثه و بد-كه كلمۀ شرك يا هر اعتقاد بد و سخن بدى كه خدا نهى از آن نموده باشد- مانند درخت خبيث بد است كه نموكننده نباشد-و بعضى گفته اند كه مراد درخت حنظل است، و بعضى كشوث گفته (1)، و بعضى درخت گنديدۀ بى ثبات به اين اوصاف است كه مصداقى نداشته باشد (2)، و هر دو تشبيه در نهايت كمال ظهور و وضوح است، زيرا كه كلمات صادقه و عقايد حقّه مانند درختى است كه ريشۀ آن ثابت است و به رياح عاصفه از شكوك و شبهات از پا بدر نمى آيد و به جانب آسمان بلند مى شود و نهايت رفعت دارد و مقبول درگاه الهى مى گردد و روز به روز به تفكرات صحيحه و اعمال صالحه و امطار فيوضات ربّانيّه برومند مى گردد و در دنيا آنا فآنا مثمر ثمرات طيّبه از وفور يقين و كثرت اعمال صالحه و اخلاق حسنه و قرب خدا مى شود، و هر چند سعى كنند اهل باطل كه آن را بركنند و زايل گردانند نتوانند، و در آخرت مثمر نعيم ابدى و لذات غير متناهيه و درجات عاليه مى باشد، و كلمات كاذبه و عقايد باطله ثمره اش مانند حنظل براى عقول سليمه تلخ و ناگوار است، و هر چند اهل ضلالت و جهالت سعى در تقويت آن نمايند بزودى از بيخ كنده مى شود و ثباتى نمى دارد و در آخرت بغير از وبال و نكال و زقوم و ضريع و غسلين ثمره نمى بخشد.

و امّا اخبارى كه عامه و خاصه در تأويل اين آيات ذكر كرده اند: عامه از ابن عباس روايت كرده اند كه جبرئيل به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد كه: شمائيد آن درخت و على عليه السّلام شاخ آن است و حسن و حسين عليهما السّلام ميوه هاى آنند (3).

و در فردوس الاخبار از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه: من آن درختم و فاطمه شاخ بزرگ آن درخت است، و على عليه السّلام آبستن كنندۀ آن درخت است، و ميوه هاى آن درخت حسنين عليهما السّلام، و دوستان اهل بيت برگهاى آن درختند، و همۀ اجزاى آن درخت

ص: 440


1- . كشوث: گياهى است زرد رنگ داراى ساقه هاى باريك و بى برگ. (فرهنگ عميد 3/1973) .
2- . مجمع البيان 3/312.
3- . مجمع البيان 3/312.

در بهشت است (1).

و كلينى و صفار و ابن بابويه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: من اصل و ريشۀ آن درختم، و جناب امير عليه السّلام فرع آن است، و امامان از فرزندان ايشان شاخه هاى آنند، و علم ائمه ميوۀ آنند، و مؤمنان برگهاى آنند، آيا درخت بغير اينها چيزى مى باشد؟ راوى گفت: نه و اللّه، حضرت فرمود كه: بخدا سوگند مؤمنى كه متولد مى شود يك برگ در آن درخت بهم مى رسد و مؤمنى كه مى ميرد يك برگ از آن درخت مى افتد و كم مى شود (2).

و در معاني الاخبار روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام كه: شجره، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، و فرعش على عليه السّلام، و شاخه اش فاطمه عليها السّلام، و ميوه هايش فرزندان اويند، و برگش شيعيان مايند، بدرستى كه هر مؤمنى از شيعيان ما كه مى ميرد يك برگ از آن درخت مى ريزد و فرزندى كه از شيعيان ما متولد مى شود يك برگ از آن درخت مى رويد (3).

و على بن ابراهيم و صفار از آن حضرت روايت كرده اند كه: شجره، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و نسب او ثابت است در بنى هاشم، و فرع آن على بن ابى طالب عليه السّلام است، و شاخ آن فاطمه عليها السّلام است، و ميوه هايش فرزندان على و فاطمه اند، و برگهاى آن شيعيان ايشانند، تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها مراد علومى است كه فتوى مى دهند ائمه، شيعيان خود را در حج و عمره از مسائل حرام و حلال (4).

و در بصائر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: شجره، سدرة المنتهى است، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيخ آن است، و على عليه السّلام بلندى آن است، و فاطمه عليها السّلام فرع آن است، و امامان از ذرّيّۀ فاطمه عليها السّلام شاخه هاى آنند، و شيعيان ايشان برگهاى آنند، و ميوه اى كه در

ص: 441


1- . فردوس الاخبار 1/84.
2- . كافى 1/428؛ بصائر الدرجات 59؛ كمال الدين 345. و روايت در كمال الدين با كمى تفاوت ذكر شده است.
3- . معاني الاخبار 400.
4- . تفسير قمى 1/369؛ بصائر الدرجات 59.

هر حين مى دهد علومى است كه در هر وقت از ائمه سؤال مى كنند، جواب مى گويند.

پرسيدند كه: چرا آن را منتهى مى گويند؟ فرمود: زيرا كه و اللّه دين خدا به آن منتهى مى شود، هر كه برگ آن درخت نيست، مؤمن نيست و از شيعۀ ما نيست (1).

و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: شجرۀ طيّبه، مثلى است كه خدا براى اهل بيت پيغمبرش زده است؛ و شجرۀ خبيثه، مثلى است كه براى دشمنان ايشان زده است (2).

و در مجمع البيان از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: شجرۀ خبيثه مثل بنى اميّه است (3).

و احاديث بسيار وارد شده است در تفسير قول حق تعالى وَ ما جَعَلْنَا اَلرُّؤْيَا اَلَّتِي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِي اَلْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْياناً كَبِيراً (4)يعنى: «نگردانيديم آن خوابى را كه نموديم به تو مگر فتنه و امتحانى براى مردم، و نگردانيديم شجرۀ ملعونه را در قرآن مگر امتحانى از براى مردم، و مى ترسانيم ايشان را و زياد نمى كند ترسانيدن ما ايشان را مگر طغيان بزرگ» كه شجرۀ ملعونه سلسلۀ بنى اميّه اند، چنانچه عياشى و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت امير المؤمنين و حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السّلام روايت كرده اند در تفسير اين آيه كه: شجرۀ ملعونه، بنى اميّه اند (5).

و ايضا به سندهاى بسيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند در تفسير اين آيه كه:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خواب ديد كه جماعتى بر منبر او بالا مى روند و مردم را از دين برمى گردانند، جبرئيل اين آيه را آورد كه ابو بكر و عمر و بنى اميّه بر منبر تو بالا خواهند

ص: 442


1- . بصائر الدرجات 60.
2- . تفسير عياشى 2/225.
3- . مجمع البيان 3/313.
4- . سورۀ اسراء:60.
5- . تفسير عياشى 2/297 و 298؛ تفسير قمى 1/369؛ مجمع البيان 3/424.

رفت و مردم را از دين خواهند برگردانيد (1).

و ايضا عياشى روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم غمگين و محزون بيرون آمد، صحابه از سبب حزن آن حضرت سؤال كردند، فرمود كه: امشب در خواب ديدم كه اولاد بنى اميّه بر منبر من بالا مى رفتند پس از خدا سؤال كردم كه در حيات من خواهد بود؟ فرمود كه: بعد از وفات تو خواهد بود (2).

و به روايت ديگر: دوازده نفر از بنى اميّه را ديدم كه بر منبر من بالا رفتند (3).

و شيخ طبرسى روايت كرده است كه: ميمونى چند را ديد كه بالاى منبرش مى رفتند و به زير مى آمدند، و بعد از آن خندان نبود تا از دنيا رفت (4).

و در حديث صحيفۀ كامله از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه: روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را خوابى ربود در وقتى كه بالاى منبر بود، پس در خواب ديد مردانى چند را كه بر منبرش بر مى جستند مانند جستن بوزينه و مردم را از پس پشت برمى گردانيدند، پس حضرت بيدار شد و اثر حزن و اندوه از روى مباركش ظاهر بود پس جبرئيل اين آيه را آورد و شجرۀ ملعونه را به بنى اميّه تفسير فرمود (5).

و شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده است در ضمن مناظره اى كه حضرت امام حسن عليه السّلام با معاويه و اصحاب او فرمود به مروان بن حكم گفت كه: خدا لعنت كرده است تو را و پدرت را و خويشان و فرزندان تو را و آن لعنت باعث زيادتى كفر و طغيان و عصيان شما شد چنانچه حق تعالى فرمود وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِي اَلْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْياناً كَبِيراً اى مروان! تو و فرزندان تو آن شجرۀ ملعونه ايد كه خدا در قرآن شما را لعنت كرده و ما اهل قرآنيم و ظاهر و باطن قرآن را مى دانيم و از آن شجره ايم كه خدا وصف آن

ص: 443


1- . رجوع شود به تفسير عياشى 2/297؛ كافى 4/159؛ امالى شيخ طوسى 688.
2- . تفسير عياشى 2/298.
3- . تفسير عياشى 2/298.
4- . مجمع البيان 3/424. و نيز رجوع شود به تفسير طبرى 8/103؛ تفسير قرطبى 10/283.
5- . صحيفۀ سجاديه 56.

در قرآن فرمود أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي اَلسَّماءِ. تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها يعنى ظاهر مى شود علوم قرآن از ما در هر زمان از براى مردم، و دشمنان ما اهل بيت شجرۀ ملعونه اند كه مى خواهند اطفاء كنند و خاموش نمايند و فرونشانند نور ما را به دهنهاى خود و خدا البته نور ما را تمام مى كند هر چند ابا كنند و نخواهند كافران و منافقان، و اگر مى فهميدند منافقان معنى اين آيات را كه بيان كردم هرآينه از قرآن مى انداختند چنانچه انداختند از قرآن آيات بسيار را كه در مدح ما و مذمّت دشمنان ما صريح بود (1).

مترجم گويد: تأويلاتى كه در اين احاديث شريفه وارد شده انطباق آنها بر آيات كريمه غايت وضوح دارد، كه معلوم است مثلى كه خدا زده براى ايمان و علوم حقّه امورى است كه موجب سعادت ابدى دنيا و عقبى مى گردند و آنها را تشبيه به درختى فرموده زيرا كه خدا در اكثر آيات لذات روحانيّه را به لذات جسمانيّه كه همّت قاصران مقصور بر آن است مثل زده است و امور معقوله را به امور محسوسه كه منبع علم جاهلان است تشبيه نموده، پس علم و ايمان و اعمال صالحه را تشبيه فرموده است به درخت ثابت محكمى كه سر به آسمان كشيده و ريشۀ آن درخت حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه منبع جميع كمالات است، و چنانكه اجزاء درخت از ريشه غذا مى خورند و تربيت مى يابند جميع ائمه و اتباع ايشان در خور انتساب به آن جناب از او بهرمند مى گردند، و ساق آن درخت حضرت امير عليه السّلام است كه اول نموّ آن درخت است و نمايش درخت به آن است و ساير اجزاء به توسط آن بهره مى برند، و حضرت فاطمه عليها السّلام به منزلۀ شاخۀ بزرگ آن درخت است كه واسطۀ انتساب جميع ائمه است به حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و به توسط او نور آن حضرت به ايشان سرايت كرده است، و شاخه هاى ديگر كه از شاخۀ بزرگ رسته است مثال ساير ائمه عليهم السّلام اند كه به توسط ايشان ثمرات علوم رسالت به خلق مى رسيد و انوار مصطفوى و مرتضوى همه در ايشان مجتمع گرديده و هر كه چنگ در يكى از آنها زند به آسمان رفعت و كمال مرتفع مى شود و علوم ايشان كه به مردم مى رسد و قلوب و ارواح

ص: 444


1- . احتجاج 2/44، و در آنجا قسمتى از روايت ذكر شده است.

شيعيان به آنها تربيت و قوّت مى يابند به مثابۀ ميوه هاى آن درخت بلند بخت است، و شيعيان كه حافظ و حامى و قابل ثمرات علوم ايشانند و خود را در مهالك فداى ايشان مى كنند و علوم و معارف ايشان را از ديگران پنهان مى دارند به منزلۀ برگهاى آن شجرۀ طيّبة الثمره اند كه آن ميوه ها را از ضرر باد و حرارت آفتاب و گرد و غبار حراست مى نمايند و آنها را در ميان خود پنهان مى دارند.

و اعداى خبيثۀ ايشان را به آن شجرۀ خبيثه و شجرۀ ملعونه تشبيه فرموده، بعضى از آن ملاعين به منزلۀ ريشه اند مثل ابو بكر و عمر، و بعضى به منزلۀ ساقند مانند بنى اميّه، و بعضى به منزلۀ شاخه اند مانند بنى عباس و امثال ايشان، و شيعيان گمراه آنها به منزلۀ برگهاى آن درختند، و ميوۀ آن درخت كه عبارت از شبهات و شكوك و علوم باطلۀ ايشان است به منزلۀ حنظل ناگوار كه قاتل اهل ضلالت است.

و مثال شجرۀ اولى شجرۀ طوبى است كه در بهشت اصلش در خانۀ امير المؤمنين عليه السّلام است و در هر خانه از شيعيان شاخه اى از آن است تا سدرة المنتهى؛ و مثال شجرۀ ثانيه در آخرت شجرۀ زقّوم است كه در جهنم مى رويد و ميوه اش طعام دشمنان اهل بيت عليهم السّلام است. و در اين مقام سخن بسيار است و اين كتاب گنجايش ذكر زياده از اين ندارد.

ص: 445

فصل سى و دوم: در بيان تأويل آيات هدايت به ائمه عليهم السّلام است

و در اين معنى آيات بسيار است اول: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (1)يعنى: «و از آنها كه خلق كرده ايم امّتى و جماعتى هستند كه هدايت مى كنند مردم را به حق و به حق عدالت مى كنند» .

على بن ابراهيم و عياشى و كلينى و صفار و ابن شهر آشوب و غير ايشان به سندهاى بسيار از حضرت صادق و باقر عليهما السّلام روايت كرده اند كه: مراد از امّت، ائمۀ آل محمد عليهم السّلام اند (2).

و حافظ ابو نعيم و ابن مردويه از محدثان عامه از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود: اين امّت هفتاد و سه فرقه خواهند شد، هفتاد و دو فرقۀ آنها در جهنم خواهند بود و يك فرقۀ ايشان در بهشت، و ايشان آن فرقه اند كه خدا در شأن ايشان فرمود وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ و ايشان من و شيعيان منند (3). و عياشى مثل اين حديث را از حضرت امير عليه السّلام روايت كرده است (4).

ص: 446


1- . سورۀ اعراف:181.
2- . تفسير قمى 1/249؛ تفسير عياشى 2/42؛ كافى 1/414؛ بصائر الدرجات 36؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/432؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/190.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/190 به نقل از ابو نعيم و ابن مردويه.
4- . تفسير عياشى 2/43.

آيۀ دوم: وَ اَلَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اَللّهَ لَمَعَ اَلْمُحْسِنِينَ (1)يعنى:

«و آنها كه جهاد و سعى مى كنند در راه ما البته هدايت مى كنيم ايشان را به راههاى خود و بدرستى كه خدا با نيكوكاران است» .

على بن ابراهيم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيه از براى آل محمد عليهم السّلام و شيعيان ايشان است (2).

و فرات از آن حضرت روايت نموده كه: اين آيه در شأن ما اهل بيت نازل شده است (3).

آيۀ سوم: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (4)يعنى: «آيا پس كسى كه هدايت مى كند مردم را بسوى حق سزاوارتر است كه متابعت كرده شود و او را پيروى كنند، يا كسى كه هدايت نمى يابد مگر آنكه هدايت كرده شود؟ پس چه مى شود شما را چگونه حكم مى كنيد؟» .

على بن ابراهيم از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: آن كه هدايت مى كند مردم را به حق، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، و بعد از او آل محمد عليهم السّلام؛ و آن كه هدايت نمى يابد مگر آنكه هدايت كرده شود، كسى است كه مخالفت اهل بيت كند بعد از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (5).

و ابن شهر آشوب از زيد بن على روايت كرده است كه: اين آيه در شأن اهل بيت عليهم السّلام نازل شده است (6)؛ و سابقا بيان كرديم كه اين آيه صريح است در امامت ائمۀ ما عليهم السّلام، زيرا كه به اتفاق هر يك از ايشان در هر عصرى كه بوده اند از اهل عصر خود اعلم بوده اند خصوصا از آنها كه دعوى خلافت مى كرده اند.

آيۀ چهارم: وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اَللّهِ (7)يعنى: «و كيست

ص: 447


1- . سورۀ عنكبوت:69.
2- . تفسير قمى 2/151.
3- . تفسير فرات كوفى 320.
4- . سورۀ يونس:35.
5- . تفسير قمى 1/312.
6- . مناقب ابن شهر آشوب 4/432.
7- . سورۀ قصص:50.

گمراهتر از كسى كه پيروى خواهش نفس خود كند بغير هدايتى از جانب خدا» .

كلينى و صفار و حميرى و غير ايشان از حضرت امام رضا عليه السّلام به سندهاى صحيح روايت كرده اند كه: يعنى هر كس كه دين خود را به رأى خود اختيار كند بدون امامى از ائمۀ هدى عليهم السّلام (1).

و ايضا كلينى روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السّلام به سدير صراف گفت كه: اى سدير! مى خواهى به تو بنمايم آنها را كه مردم را منع مى كنند از دين خدا؟ پس نظر كرد ديد كه ابو حنيفه و سفيان ثورى در مسجد نشسته اند، فرمود كه: اينها راهزنان دين خدايند بى هدايتى از جانب خدا و بدون كتاب ظاهر كننده اى، اين خبيثان چند اگر در خانه هاى خود بنشينند و مردم كسى را نيابند كه دروغ به خدا و رسول ببندند خواهند آمد به نزد ما و ما آنچه حق هست از جانب خدا و رسول به ايشان خواهيم گفت و گمراه نخواهند شد (2).

آيۀ پنجم: وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اِهْتَدى (3)يعنى:

«و بدرستى كه من بسيار آمرزنده ام براى كسى كه توبه كند-گفته اند يعنى از شرك-، و ايمان آورد-گفته اند: يعنى به خدا و رسول-و عمل شايسته بكند-گفته اند: يعنى واجبات را بجا آورد، پس هدايت يابد-گفته اند: يعنى بر ايمان بماند تا از دنيا برود، يا شك در ايمان نكند، يا آنكه در دين بدعت نكند-» (4).

كلينى و عياشى و ابن ماهيار از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده اند كه: يعنى هدايت يابد بسوى ولايت ما اهل بيت، بخدا سوگند كه اگر كسى عبادت كند در تمام عمر خود و يا عمر دنيا در ميان ركن و مقام كه بهترين جاهاى عالم است و بميرد بدون ولايت ما، خدا او را در قيامت به رو در جهنم افكند (5).

ص: 448


1- . كافى 1/374؛ بصائر الدرجات 13؛ قرب الاسناد 350؛ غيبت نعمانى 142.
2- . كافى 1/392-393.
3- . سورۀ طه:82.
4- . مجمع البيان 4/23.
5- . كافى 1/392 و در آن قسمتى از روايت ذكر شده است؛ مجمع البيان 4/23 به نقل از عياشى؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/315.

آيۀ ششم: فَمَنِ اِتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى (1)يعنى: «كسى كه متابعت كند هدايت مرا پس او گمراه نمى شود» .

ابن ماهيار و كلينى و ديگران از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: يعنى هر كه به امامت ائمه عليهم السّلام قايل شود و متابعت امر ايشان بكند و از اطاعت ايشان تجاوز نكند، گمراه نمى شود در دنيا و تعب نمى كشد در آخرت (2).

و به روايت ديگر: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: أيها الناس! پيروى كنيد هدايت خدا را تا هدايت يابيد و به رشد و صلاح فايز گرديد، و هدايت خدا هدايت من است و هدايت من هدايت على است، هر كه متابعت كند هدايت او را در حيات من و بعد از فوت من پس بتحقيق كه متابعت كرده است هدايت مرا، و هر كه متابعت كند هدايت مرا بتحقيق متابعت كرده هدايت خدا را و گمراه و شقى نمى شود.

پس فرموده وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ أَعْمى (3)يعنى: «هر كه اعراض كند و رو بگرداند از ذكر من پس بدرستى كه از براى او هست-در دنيا، يا در قبر، يا در جهنم (4)-زندگانى تنگى، و محشور مى گردانيم او را در قيامت كور» (5).

و در احاديث بسيار كلينى و ديگران روايت نموده اند كه: ذكر خدا، ولايت على عليه السّلام است (6).

و على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيه در شأن ناصبيان

ص: 449


1- . سورۀ طه:123.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/321؛ كافى 1/414؛ بصائر الدرجات 14؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/432. و روايت در همۀ اين مصادر از على بن عبد اللّه مى باشد.
3- . سورۀ طه:124.
4- . مجمع البيان 4/34.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 1/320.
6- . كافى 1/435؛ تفسير فرات كوفى 261؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/117؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/321؛ شواهد التنزيل 1/496.

و سنّيان است كه در رجعت خوراك ايشان عذره خواهد بود به جزاى آنكه در دنيا مى خورده اند (1).

و ابن مسعود و ديگران روايت كرده اند كه: زندگانى تنگ فشار قبر است (2).

و ايضا كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: ذكر خدا در اين آيه ولايت حضرت امير عليه السّلام است، و هر كه اعراض كند از ولايت آن حضرت در روز قيامت كور محشور مى شود، چنانچه در دنيا دلش كور بوده از ولايت على عليه السّلام و حيران بوده در دين خود، در آخرت كور چشم و حيران خواهد بود.

قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً (3) «گويد: پروردگارا! چرا مرا حشر كردى كور و حال آنكه در دنيا بينا بودم» ، قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ اَلْيَوْمَ تُنْسى (4)«خدا فرمايد كه: همچنين كه آمد به نزد تو آيات ما پس فراموش كردى آنها را -حضرت فرمود: مراد از آيات، ائمه عليهم السّلام اند-متابعت ايشان را ترك كردى، همچنين ما امروز تو را فراموش نموديم» ، حضرت فرمود كه: يعنى تو را در جهنم خواهيم گذاشت چنانكه ترك كردى خليفه هاى ما را و سخنهاى ايشان را نشنيدى.

وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ (5) يعنى: «و همچنين جزا مى دهيم كسى را كه از حد بدر رود-در عصيان خدا-و ايمان نياورد به آيات پروردگار خود» حضرت فرمود كه: يعنى چنين جزا مى دهيم كسى را كه ترك كند ائمه عليهم السّلام را از روى عناد، و اعتقاد به امامت ايشان نكند، و متابعت آثار ايشان ننمايد، و از حد بدر رود به سبب عداوت آل محمد عليهم السّلام (6).

ص: 450


1- . تفسير قمى 2/66.
2- . تفسير طبرى 8/472؛ تفسير روح المعاني 8/585.
3- . سورۀ طه:125.
4- . سورۀ طه:126.
5- . سورۀ طه:127.
6- . كافى 1/435.

آيۀ هفتم: فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ اَلصِّراطِ اَلسَّوِيِّ وَ مَنِ اِهْتَدى (1)يعنى: «بزودى خواهيد دانست كه كيست اصحاب راه راست و كيست كه هدايت يافته است» .

ابن ماهيار و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده اند كه: على عليه السّلام صاحب راه راست است، و كسى كه هدايت يافته كسى است كه ولايت ما را قبول كرده (2).

آيۀ هشتم: أُولئِكَ اَلَّذِينَ هَدَى اَللّهُ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ (3)يعنى: «ايشانند آنها كه خدا هدايت كرده ايشان را، پس به هدايت ايشان اقتدا و پيروى كن» .

عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: ما از آنهائيم كه خدا هدايت نموده آنها را، بايد كه مردم پيروى ما كنند (4).

آيۀ نهم: إِنَّ هذَا اَلْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ (5)يعنى: «بدرستى كه اين قرآن هدايت مى كند مردم را بسوى طريقه اى كه آن درست ترين طريقه ها است» .

صفار و عياشى از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده اند كه: مراد از طريقه، امام و ولايت اوست كه درست ترين طريقه ها است (6).

آيۀ دهم: وَ لِتُكَبِّرُوا اَللّهَ عَلى ما هَداكُمْ (7)يعنى: «و از براى آنكه خدا را به بزرگى ياد كنيد بر آنكه هدايت كرده است شما را» .

برقى در محاسن روايت كرده است كه: تكبير، تعظيم خداست؛ و هدايت، ولايت اهل بيت عليهم السّلام است (8).

ص: 451


1- . سورۀ طه:135.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/323.
3- . سورۀ انعام:90.
4- . تفسير عياشى 1/368.
5- . سورۀ اسراء:9.
6- . بصائر الدرجات 477؛ تفسير عياشى 2/282؛ كافى 1/216؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/279.
7- . سورۀ بقره:185.
8- . محاسن 1/237.

آيۀ يازدهم: وَ قالُوا اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اَللّهُ (1)يعنى: «گويند اهل بهشت: حمد و سپاس خداوندى را سزا است كه هدايت كرد ما را بسوى اين-يعنى بسوى بهشت و نعمتهاى آن، يا بسوى عملى كه به سبب آن مستحقّ اينها شديم-و نبوديم كه مستحقّ اينها شويم و هدايت يابيم بسوى اينها اگر نه اين بود كه هدايت كرد ما را خداوند عالم» .

كلينى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: چون روز قيامت شود بطلبند حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حضرت امير المؤمنين و ساير ائمه عليهم السّلام را پس بازدارند ايشان را براى حساب خلايق و شفاعت ايشان، پس چون شيعيان ايشان را در آن مرتبۀ عظيم مشاهده كنند شاد شوند و شكر كنند خدا را و گويند: اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِي هَدانا لِهذا يعنى: هدايت كرد ما را بسوى ولايت امير المؤمنين و ائمه بعد از او عليهم السّلام (2).

آيۀ دوازدهم: وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اِجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ اَلرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (3)يعنى: «و از آنها كه هدايت كرديم و برگزيديم ايشان را، هرگاه خوانده شود بر ايشان آيات خداوند رحمان بر رو درافتند سجده كنندگان و گريه كنندگان» .

طبرسى و ابن شهر آشوب از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود:

مراد از اين آيه مائيم و اين آيه در مدح ماست (4).

ص: 452


1- . سورۀ اعراف:43.
2- . كافى 1/418.
3- . سورۀ مريم:58.
4- . مجمع البيان 3/519؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/141.

فصل سى و سوم: در تأويل آيات كه مشتملند بر امام و امّت در شأن ائمه عليهم السّلام

و آن چند آيه است اول: وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى اَلْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (1)يعنى: «بايد كه بوده باشند از شما امّتى و گروهى كه خوانند مردم را بسوى خير و امر كنند مردم را به نيكى و نهى كنند از بدى، و ايشانند رستگاران» .

على بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام كه: اين آيه در شأن آل محمد عليهم السّلام است و اتباع ايشان كه مردم را بسوى خير و دين حق مى خوانند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند (2).

و شيخ طبرسى رحمه اللّه روايت كرده كه: حضرت صادق عليه السّلام چنين مى خواندند: «و لتكن منكم ائمة» يعنى: بايد كه بوده باشد از شما امامان و پيشوايان كه اين اوصاف را داشته باشند (3).

مترجم گويد كه: اگر در اين آيه امّت باشد، باز مراد ائمه خواهند بود.

دوم: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ (4)يعنى: «بوديد شما بهتر امّتى كه بيرون آورده شده اند براى مردم، امر مى كنيد به

ص: 453


1- . سورۀ آل عمران:104.
2- . تفسير قمى 1/108-109.
3- . مجمع البيان 1/484.
4- . سورۀ آل عمران:110.

معروف و نيكى و نهى مى كنيد از منكر و بدى، و ايمان مى آوريد به خدا» .

على بن ابراهيم به سند حسن كالصحيح از ابن سنان روايت كرده است كه: من اين آيه را نزد حضرت صادق عليه السّلام خواندم، حضرت فرمود كه: اين امّت چگونه بهترين امّتهايند كه حضرت امير المؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام را مى كشند، شخصى گفت: فداى تو شوم پس آيه چگونه نازل شده؟ فرمود كه: چنين نازل شده «كنتم خير ائمة اخرجت للناس» يعنى: شما بهترين امامانيد كه بيرون آورده شده ايد براى مردم؛ پس فرمود كه:

نمى بينى كه بعد از اين مدح كرده است ايشان را به اوصافى كه كار امامان است (1).

و عياشى روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: اين آيه در شأن محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اوصياى آن حضرت نازل شده و بس، و چنين نازل شده «كنتم خير ائمة» و بخدا سوگند كه چنين نازل شده و نيست مراد به اين آيه مگر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اوصياى او (2).

و به روايت ديگر فرمود كه: در قرائت على عليه السّلام چنين است: «كنتم خير ائمة» و ايشان آل محمد عليهم السّلام اند (3).

و در حديث معتبر ديگر نيز از حضرت صادق روايت شده است در تفسير اين آيه كه:

مراد امّتى است كه براى ايشان دعاى حضرت ابراهيم عليه السّلام واجب شده چنانچه حق تعالى فرموده وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ اَلْقَواعِدَ مِنَ اَلْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ. رَبَّنا وَ اِجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ اَلتَّوّابُ اَلرَّحِيمُ. رَبَّنا وَ اِبْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (4)يعنى: «و يادآور وقتى را كه بلند مى كرد ابراهيم عليه السّلام پى ها و پايه ها را از خانۀ كعبه و اسماعيل، مى گفتند: پروردگارا! قبول كن از ما آن را بدرستى كه توئى شنواى دانا؛ اى پروردگار ما! بگردان ما را انقياد كنندگان مر تو را

ص: 454


1- . تفسير قمى 1/110.
2- . تفسير عياشى 1/195.
3- . تفسير عياشى 1/195.
4- . سورۀ بقره:127-129.

و از ذرّيّه و فرزندان ما بگردان امّتى انقيادكننده مر تو را و بنما مناسك حج را به ما و قبول كن توبۀ ما را بدرستى كه توئى بسيار قبول كنندۀ توبه و مهربان، اى پروردگار ما! برانگيز و مبعوث گردان در ميان ايشان پيغمبرى از ايشان كه بخواند بر ايشان آيتهاى تو را و تعليم نمايد ايشان را كتاب و حكمت و پاكيزه سازد ايشان را از عقايد و اخلاق و اعمال بد بدرستى كه توئى عزيز و حكيم» ؛ حضرت فرمود كه: پس چون اجابت كرد حق تعالى دعاى ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام را و مقدر فرمود كه در ذرّيّۀ ايشان امّت مسلمه انقيادكننده باشند و در ميان اين امّت رسولى از ايشان مبعوث گرداند كه آيات الهى را و حكمت او را بر ايشان بخواند؛ حضرت ابراهيم عليه السّلام بعد از اين دعاى ديگر كرد و سؤال نمود كه اين ذرّيّه را پاك گرداند از شرك به خدا و از پرستيدن بتها تا امامت در ميان ايشان تواند بود و مردم پيروى ايشان بكنند پس گفت: رَبِّ اِجْعَلْ هَذَا اَلْبَلَدَ آمِناً وَ اُجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اَلْأَصْنامَ. رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ اَلنّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1)يعنى: «اى پروردگار من! بگردان اين شهر-مكه-را ايمن و دور دار مرا و فرزندان مرا از آنكه بپرستيم بتها را، پروردگارا! بدرستى كه اين بتها گمراه كردند بسيارى از مردم را، پس هر كه پيروى كند مرا بدرستى كه او از من است و هر كه نافرمانى كند پس بدرستى كه توئى آمرزنده و مهربان» حضرت فرمود كه: اين دليل است كه نمى باشد ائمه و امّت مسلمه كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان ايشان مبعوث مى گردد مگر از ذرّيّۀ ابراهيم عليه السّلام (2)، پس امّت وسطى و خير امّت اهل بيت پيغمبرند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ايشان مبعوث گرديده و خدا دلهاى مردم را بسوى ايشان مايل گردانيده به دعاى حضرت ابراهيم فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ اَلنّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ (3).

و ابن شهر آشوب از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه: خَيْرَ أُمَّةٍ مراد اهل بيت

ص: 455


1- . سورۀ ابراهيم:35 و 36.
2- . تفسير عياشى 1/60-61.
3- . سورۀ ابراهيم:37.

حضرت رسولند (1). و به روايت ديگر: اهل بيت آن حضرت بهترين اهل بيتهايند كه براى مردم بيرون آورده شده اند و ظاهر گردانيده شده اند (2).

و ايضا از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيه را چنين خوانده «انتم خير امة» و فرمود كه: جبرئيل عليه السّلام به اين نحو نازل گردانيده، و مراد محمد و على و اوصياء از فرزندان ايشان است (3).

مؤلف گويد كه: از اين احاديث شريفه ظاهر شد كه خواه «انتم» باشد و خواه «كنتم» ؛ و خواه «خير ائمة» و خواه «خير امّة» ، خطاب به ائمۀ اهل بيت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و مراد ايشانند، و اگر خطاب امّت به جميع امّت شود باز خيريت آنها به اعتبار آن است كه ايشان در ميان امّت هستند، و از سياق آيات كريمه معلوم است كه مراد هر مرد فاجر اين امّت نيست.

سوم: وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ (4)يعنى: «بدرستى كه اين امّت شمايند كه امّت واحده اند و من پروردگار شمايم پس بپرهيزيد از عذاب من» ؛ اكثر مفسران گفته اند: مراد از امّت، ملت است (5).

و ابن ماهيار و ابن شهر آشوب از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه: مراد از امّت، آل محمد عليهم السّلام اند (6).

چهارم: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ (7)يعنى: «و گردانيديم از ايشان امامان و پيشوايان كه هدايت مى كنند به امر ما چون صبر كردند و بودند كه به آيات ما يقين داشتند» .

ص: 456


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4/142-143.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4/142.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 4/5.
4- . سورۀ مؤمنون:52.
5- . تفسير بيضاوى 3/171؛ تفسير بغوى 3/310.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 1/353؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/143.
7- . سورۀ سجده:24.

و در جاى ديگر مى فرمايد بعد از ذكر فرعون و لشكرهاى او وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى اَلنّارِ وَ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ. وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ اَلدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ هُمْ مِنَ اَلْمَقْبُوحِينَ (1)يعنى: «و گردانيديم ايشان را امامان كه مى خواندند مردم را بسوى آتش جهنم و در روز قيامت يارى كرده نمى شوند، و از پى ايشان فرستاديم در اين دنيا لعنت را و روز قيامت ايشان از زشت گردانيده شدگانند» .

على بن ابراهيم و كلينى و صفار و ابن ماهيار و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده اند كه: امام در كتاب خدا دو امام است، زيرا كه فرموده وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا (2)فرمود كه: يعنى مردم به امر ما هدايت مى كنند نه به امر مردم و مقدّم مى دارند امر خدا را پيش از امر خود و حكم خدا را پيش از حكم خود، و در جاى ديگر فرموده است وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى اَلنّارِ يعنى: پيشوايان كفر و ضلالت مقدّم مى دارند امر خود را پيش از امر خدا و حكم خود را پيش از حكم خدا و به خواهش خود حكم مى كنند بر خلاف كتاب خدا (3).

و در بصائر به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: نمى باشد دنيا مگر آنكه در آن امام نيكوكارى و امام بدكارى هست، پس امام نيكوكار آن است كه خدا در آيۀ اول فرموده است و امام بدكار آن است كه در آيۀ دوم فرموده است (4).

و در روايت ديگر فرموده است كه: مردم را به اصلاح نمى آورد مگر امام عادلى يا امام فاجرى؛ پس حضرت آن دو آيه را خواندند (5).

و از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه: امامان از قبيلۀ قريشند، نيكوكاران ايشان پيشوايان نيكوكارانند و بدكاران ايشان پيشوايان بدكارانند؛ پس آيۀ

ص: 457


1- . سورۀ قصص:41 و 42.
2- . سورۀ سجده:24.
3- . تفسير قمى 2/171؛ كافى 1/216؛ بصائر الدرجات 32؛ اختصاص 21.
4- . بصائر الدرجات 32.
5- . بصائر الدرجات 33.

دوم را حضرت خواندند (1).

و ابن ماهيار و فرات بن ابراهيم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده اند در تفسير قول خداى تعالى وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا فرمود كه: اين آيه در شأن امامان از فرزندان فاطمه عليها السّلام نازل شده و مخصوص ايشان است و مردم را هدايت مى كنند به امر خدا (2).

و ابن ماهيار از آن حضرت روايت نموده كه: اين آيه از براى امامان از ذرّيّۀ فاطمه عليها السّلام نازل شده است كه روح القدس وحى مى كند بسوى ايشان در سينه هاى ايشان (3).

مؤلف گويد كه: در اين باب احاديث بسيار است، و آنچه ذكر كرديم براى صاحبان يقين كافى است، و اگر كسى توهّم كند كه آيۀ اولى بعد از ذكر موسى عليه السّلام و بنى اسرائيل وارد شده و شبيه به آن در موضع ديگر بعد از ذكر اسحاق و يعقوب و ساير انبياء وارد شده است، و آيۀ دوم بعد از ذكر فرعون و جنود او واقع شده است، پس چون تواند بود كه اول در شأن اهل بيت عليهم السّلام و دوم در شأن دشمنان ايشان باشد؟ جواب آن است كه: مكرر مذكور شد كه خداى تعالى قصص گذشتگان را در قرآن براى آن ذكر مى فرمايد كه اين امّت را به آنها متّعظ گرداند و نظير آنها را در اين امّت جارى نمايند، پس ظهر آيه در شأن آنها است و بطن آيه در شأن نظير ايشان از اين امّت، و نظير انبياى بنى اسرائيل در اين امّت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و امامان بعد از او، و نظير دشمنان آنها مانند فرعون و هامان و قارون و نمرود و اشباه ايشانند از اين امّت كه ابو بكر و عمر و عثمان و ساير خلفاى جور و اعداى اهل بيت عليهم السّلام باشند؛ لهذا وارد شده است كه فرعون و هامان و قارون، ابو بكر و عمر و عثمانند، و عمر سامرى اين امّت و ابو بكر عجل اين امّت است با آنكه در آيات قرآنى بسيار است كه اول آيه در شأن كسى است و آخر آيه در شأن ديگرى.

ص: 458


1- . بصائر الدرجات 33، و در آنجا اشاره اى به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام نشده است.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/444-445؛ تفسير فرات كوفى 329؛ شواهد التنزيل 1/583.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/328.

پنجم: وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً (1)يعنى: «و همچنين گردانيديم شما را امّت ميانه-يا بهتر-تا بوده باشيد گواهان بر مردم» .

در احاديث بسيار از ائمه عليهم السّلام منقول است كه: مائيم امّت وسط و مائيم گواهان خدا بر خلق او و حجت خدا در زمين او (2)؛ و در اين باب احاديث بسيار گذشت.

ششم: وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ (3)يعنى: «و همه چيز را احصا كرده ايم در پيشواى بيان كننده» ؛ اكثر مفسران گفته اند كه: مراد از امام مبين، لوح محفوظ است (4)؛ و در احاديث بسيار از ائمه عليهم السّلام منقول است كه: امام مبين، على بن ابى طالب عليه السّلام است كه خدا علم همه چيز را در او جا داده است (5).

و در معاني الاخبار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: چون اين آيه بر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد، ابو بكر و عمر برخاستند و سؤال كردند كه: يا رسول اللّه! آيا امام مبين، تورات است؟ فرمود: نه، گفتند: پس انجيل است؟ فرمود: نه، گفتند: پس قرآن است؟ فرمود: نه، پس در آن وقت حضرت امير عليه السّلام حاضر شد، حضرت فرمود: اين است آن امامى كه خدا همه چيز را در او احصا كرده است (6).

و به اين مضمون احاديث بسيار است كه ان شاء اللّه در احوال آن حضرت مذكور خواهد شد.

ص: 459


1- . سورۀ بقره:143.
2- . بصائر الدرجات 82؛ تفسير عياشى 1/62؛ كافى 1/190 و 191؛ تفسير فرات كوفى 62؛ مجمع البيان 1/224؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/81.
3- . سورۀ يس:12.
4- . مجمع البيان 4/418؛ تفسير بيضاوى 3/432.
5- . تفسير قمى 2/212؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/487؛ ينابيع المودة 1/230.
6- . معاني الاخبار 95؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/79، و در آنجا نامى از ابو بكر و عمر نيامده است.

فصل سى و چهارم: در نزول سلم و استسلام در ائمه عليهم السّلام و شيعيان ايشان

و در آن چند آيه است اول: يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اُدْخُلُوا فِي اَلسِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (1)يعنى: «اى جماعتى كه ايمان آورده ايد! داخل شويد در سلم-يعنى در اطاعت و انقياد-همگى و پيروى مكنيد گامهاى شيطان را، بدرستى كه او دشمنى است آشكار كنندۀ دشمنى خود را» .

عياشى روايت نموده است به سندهاى بسيار كه: سلم، ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام و امامان و اوصياى بعد از او و معرفت ايشان و اقرار به امامت ايشان؛ و خطوات شيطان و اللّه ولايت ابو بكر و عمر و عثمان است (2).

و كلينى و ابن ماهيار و ديلمى و ديگران نيز اين مضمون را روايت كرده اند (3).

مترجم گويد كه: اين تأويل در نهايت ظهور است زيرا كه چون خطاب با مؤمنان است خطاب كردن ايشان را كه: در اسلام داخل شويد، معنى ندارد؛ پس يا خطاب به جماعتى است كه ايمان به خدا و رسول دارند كه: انقياد ايشان بكنيد در آنچه مى فرمايند و عمدۀ

ص: 460


1- . سورۀ بقره:208.
2- . تفسير عياشى 1/102.
3- . كافى 1/417؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/92-93؛ امالى شيخ طوسى 299-300؛ ينابيع المودة 1/332 و 2/287.

آنچه ايشان را به آن دعوت كرده اند ولايت اهل بيت است كه شرط قبول جميع عبادات و باب علم به جميع آنهاست؛ يا خطاب به منافقان است كه به ظاهر اظهار ايمان مى كردند و در باطن انكار امامت حضرت امير عليه السّلام و ساير فرموده هاى آن حضرت مى كردند كه در باطن ايمان به همۀ آنها نياوردند و عمدۀ آنها ولايت بود.

دوم: ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً اَلْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (1)يعنى: «زده است خدا مثل مردى را كه در او شريكان هستند مخالفان يكديگر و مردى خالص از براى مردى، آيا يكسانند ايشان در مثل و حالت؟ ستايش مر خدا را كه حق را ظاهر گردانيد بلكه اكثر آنها نمى دانند» ؛ اكثر مفسران گفته اند كه: حق تعالى اين مثل را براى مشركان و موحّدان زده است كه مشرك بمنزلۀ بنده اى است كه خدمت چند آقا كند كه اخلاق و اعمال آنها مخالف يكديگر باشد و يكى او را كارى فرمايد و ديگرى كار ديگر و هر يك مهم او را به ديگرى حواله كند، زيرا كه بر تقديرى كه اينها شعورى داشته باشند و فهمند عبادت را و كارى از ايشان آيد چنين خواهند بود؛ و موحّد خود را براى يك خدا خالص گردانيده و بندگى يك خداوند رحيم كريم قادرى را اختيار كرده است كه قادر بر هر نفع و ضررى هست، و البته اين بهتر خواهد بود از آنكه چندين خدا را بندگى كند و هيچ يك متوجه او نشوند (2).

و در كتاب كافى و معاني الاخبار وارد شده است كه: اين مثلى است كه خدا براى امير المؤمنين عليه السّلام و دشمنان او زده است (3)به دو وجه:

اول آنكه: رَجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ ابو بكر باشد كه اتباع او بر آراى مختلفه اند و چون امام ايشان بر حق نيست فرقه هاى مختلف شده اند، و رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ شيعيان امير المؤمنين عليه السّلام اند كه چون امام ايشان بر حق است و علم او از جانب خداست همه تابع اويند و به يك طريقه اند.

ص: 461


1- . سورۀ زمر:29.
2- . مجمع البيان 4/497؛ تفسير بيضاوى 4/34؛ تفسير قرطبى 15/253.
3- . معاني الاخبار 60؛ مجمع البيان 4/497؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/514.

دوم آنكه: رجل اول مثل ابو بكر و امثال اوست كه تابع حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبودند و تابع شيطان و اهواى باطلۀ خود بودند؛ و رجل دوم امير المؤمنين عليه السّلام است كه تابع حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود در جميع امور، چنانچه ابو القاسم حسكانى روايت كرده است كه حضرت امير عليه السّلام فرمود: منم آن رجل كه سالم بودم براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (1).

و در حديث ديگر فرمود كه: يك نام من در قرآن «سلم» است (2).

سوم: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اَللّهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (3)يعنى:

«و اگر ميل كنند بسوى صلح و انقياد، پس ميل كن بسوى آن و توكل كن بر خدا بدرستى كه او شنوا است و دانا» ؛ مفسران گفته اند كه: اين آيه منسوخ شد به آيۀ قتال يا مخصوص اهل كتاب است كه از آنها جزيه قبول توان كرد (4).

و كلينى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: سلم، داخل شدن در امر ماست (5)يعنى قبول كردن امامت ائمه عليهم السّلام.

مؤلف گويد: بنابراين تأويل مى تواند بود كه ضمير راجع به منافقان باشد، يعنى اگر ايشان به ظاهر اظهار قبول امامت امير المؤمنين عليه السّلام بكنند قبول كن از ايشان هر چند دانى كه در باطن منافقند و در مقام حيله و مكرند.

ص: 462


1- . شواهد التنزيل 2/176؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/515.
2- . معاني الاخبار 59-60.
3- . سورۀ انفال:61.
4- . تفسير طبرى 6/278؛ تفسير قرطبى 8/39-40.
5- . كافى 1/415.

فصل سى و پنجم: در بيان آنكه ايشانند خلفاى خدا

كه مى خواهد ايشان را متمكن گرداند در زمين و وعدۀ نصرت به ايشان داده است و بعضى از آيات كه در شأن قائم آل محمد عليه السّلام نازل شده و در آن آيات بسيار است اول: نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِينَ. وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِينَ. وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (1)يعنى: «مى خوانيم بر تو از خبر موسى و فرعون به حق و راستى براى گروهى كه ايمان مى آورند، بدرستى كه فرعون بلندى يافت در زمين و گردانيد اهل زمين را فرقه هاى مختلف، ضعيف مى داشت گروهى را از ايشان، مى كشت پسران ايشان را و زنده مى گذاشت زنان آنها را براى خدمت كردن، بدرستى كه او از افساد كنندگان بود؛ و مى خواهيم كه منّت گذاريم بر آن كسانى كه ضعيف گردانيده شده اند در زمين و بگردانيم ايشان را پيشوايان و بگردانيم ايشان را وارثان و متمكّن گردانيم ايشان را در زمين و بنمائيم فرعون و هامان و لشكرهاى ايشان را از ايشان آنچه بودند كه بيم داشتند از آن» .

ص: 463


1- . سورۀ قصص:3-6.

على بن ابراهيم گفته است كه: خبر داد خدا پيغمبر خود را به آنچه رسيد به موسى عليه السّلام و اصحاب او از فرعون از كشتن و ستم نمودن تا آنكه تسلى باشد از براى آن حضرت در آنچه به اهل بيت او خواهد رسيد از ستم كردن و كشتن، پس بعد از تسلى دادن بشارت داد آن حضرت را كه بعد از اين ظلمها كه بر ايشان واقع شود تفضل خواهد كرد بر ايشان و ايشان را خليفه هاى خود خواهد گردانيد در زمين و امامان و پيشوايان خواهد كرد ايشان را بر امّت او و در رجعت ايشان را با دشمنان ايشان به دنيا بر خواهد گردانيد تا انتقام بكشند از آنها، پس فرمود وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ تا آنجا كه گفت وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما و اينها كنايه است از آنها كه غصب نمودند حقّ آل محمد عليهم السّلام را-يعنى اولى و دومى و اتباع ايشان-؛ مِنْهُمْ يعنى از آل محمد عليهم السّلام، ما كانُوا يَحْذَرُونَ يعنى: آنچه حذر مى كردند از آنها از كشته شدن و عذاب، و اگر مراد غلبۀ موسى بود بر فرعون بايست ضمير مفرد بياورد نه ضمير جمع، ذكر موسى و فرعون بر سبيل مثال است يعنى چنانكه فرعون مدتى ستم كرد بر موسى و اصحاب او و آخر او را ظفر داديم بر آنها و آنها را هلاك كرديم همچنين مدتها انواع ستمها و كشتن و خايف شدن از فراعنۀ اين امّت به اهل بيت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خواهد رسيد، در آخر ايشان را با دشمنان ايشان به دنيا بر خواهيم گردانيد كه از آنها انتقام بكشند.

و بتحقيق كه حضرت امير عليه السّلام در بعضى از خطبه ها اشاره به اين مثل زده است و فرموده:

ايّها الناس! اول كسى كه بغى كرد بر خدا در روى زمين عناق دختر آدم عليه السّلام بود، خداوند يگانه بيست انگشت براى او خلق كرده بوده و در هر انگشتى دو ناخن دراز داشت مانند دو داس بزرگ كه به آن درو كنند، و چون مى نشست يك جريب (1)از زمين در زير خود مى گرفت، و چون بغى كرد و كافر شد و بر مردم ستم كرد حق تعالى برانگيخت براى هلاك او شيرى را مانند فيل و گرگى را مانند شتر و كركسى را مانند درازگوش، و در اول خلقت اين حيوانات چنين بزرگ بودند، پس خداوند قهّار اينها را بر او مسلط گردانيد تا او را

ص: 464


1- . جريب: مساحتى از زمين معادل ده هزار متر مربع، گريب و گرى هم گفته شده. (فرهنگ عميد 1/811) .

كشتند، بدرستى كه خدا فرعون و هامان را كشت-يعنى ابو بكر و عمر-و قارون را فرو برد در زمين-يعنى عثمان به قرينۀ آنكه بعد از اين شكايت فرمود از اينها كه غصب حقّ او كردند-و فرمود كه: توبۀ ايشان مقبول نيست و ايشان در عذاب خدا هستند در برزخ تا به جهنم روند، و چه بسيار شبيه است مثل قائم آل محمد عليه السّلام به موسى عليه السّلام كه پنهان متولد شد و پيوسته از فرعون و اصحاب او پنهان و ترسان بود تا ظاهر شد و بر ايشان غالب گرديد، و قائم عليه السّلام نيز چنين بود امرش و چنان خواهد بود خروجش و ظهورش ان شاء اللّه (1).

و در معاني الاخبار از مفضل روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه:

حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روزى نظر فرمود بسوى على و حسنين عليهم السّلام پس گريست و فرمود كه: شمائيد آنها كه ضعيف خواهند گردانيد بعد از من، مفضل پرسيد كه: مراد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين سخن چه بود؟ حضرت فرمود كه: يعنى شما امامان خواهيد بود بعد از من چنانچه خدا فرموده وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً تا آخر آيه، پس خدا وعده داده است مستضعفون را كه امامان گرداند ايشان را، و اين آيه جارى است در ما اهل بيت تا روز قيامت و در هر عصرى امامى از ما خواهد بود (2).

و ايضا از حضرت امير عليه السّلام روايت كرده كه: اين آيه در شأن ماست (3).

و ابن ماهيار و شيخ طبرسى و ديگران به سندهاى بسيار از آن حضرت روايت كرده اند كه فرمود: بحقّ آن خداوندى كه دانه را شكافته و گياه را رويانيده و خلايق را آفريده كه البته اين دنياى غدّار ميل خواهد كرد و مهربان خواهد شد بر ما بعد از چموشى چنانچه ناقۀ بدخوى و دندان گيرنده مهربان مى شود با فرزند خود؛ پس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود (4).

و عياشى روايت نموده است كه: روزى حضرت امام محمد باقر عليه السّلام نظر كرد به

ص: 465


1- . تفسير قمى 2/133.
2- . معاني الاخبار 79؛ شواهد التنزيل 1/555.
3- . تفسير فرات كوفى 313؛ امالى شيخ صدوق 387؛ شواهد التنزيل 1/557 و 558.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 1/414؛ مجمع البيان 4/239؛ تفسير فرات كوفى 314؛ شواهد التنزيل 1/557.

حضرت صادق عليه السّلام و فرمود: بخدا سوگند كه اين از آنهاست كه خدا در اين آيه فرموده است؛ و اين آيه را خواند (1).

و ايضا از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: بحقّ خداوندى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به حق فرستاده است كه نيكوكاران از ما اهل بيت و شيعيان ايشان به منزلۀ موسى و شيعيان اويند، و دشمنان ما و اتباع ايشان بمنزلۀ فرعون و اتباع اويند (2).

و فرات بن ابراهيم از ثوير بن ابى فاخته روايت كرده است كه: حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرمود كه: قرآن بخوان؛ من سورۀ طسم را خواندم، چون به آنجا رسيدم وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِينَ حضرت فرمود: بس است، و فرمود: بحقّ خداوندى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را فرستاده است كه ابرار از ما اهل بيت و شيعيان ما به منزلۀ موسى عليه السّلام و شيعيان اويند (3).

و على بن ابراهيم و ديگران از منهال بن عمرو روايت كرده اند كه بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام پرسيد كه: چگونه صبح كرده اى؟ فرمود كه:

صبح كرده ايم در ميان قوم خود مانند بنى اسرائيل در ميان آل فرعون كه مى كشند مردان ما را و اسير مى نمايند زنان ما را (4).

و اخبار در نزول اين آيات در شأن اهل بيت عليهم السّلام بسيار است و در احوال حضرت قائم عليه السّلام مذكور خواهد شد ان شاء اللّه، و تطبيق اين تأويلات بر آيات به نحوى كه در آيات فصول سابقه ذكر كرديم نهايت وضوح را دارد.

دوم: ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّهِ وَ اَلْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ اَلرِّجالِ وَ اَلنِّساءِ وَ اَلْوِلْدانِ

ص: 466


1- . مجمع البيان 4/239 به نقل از عياشى؛ ارشاد شيخ مفيد 2/180؛ كافى 1/306؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/233.
2- . مجمع البيان 4/239.
3- . تفسير فرات كوفى 314.
4- . تفسير قمى 2/134؛ مقتل خوارزمى 2/72؛ الفتوح 5/133؛ الملهوف 222-223، كه در دو مصدر اخير بجاى «صبح كرده اى» ، «شب كرده اى» است.

اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ اَلْقَرْيَةِ اَلظّالِمِ أَهْلُها وَ اِجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اِجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً (1) يعنى: «چيست شما را كه كارزار و قتال نمى كنيد در راه خدا و در راه آنها كه ضعيف گردانيده اند ايشان را از مردان و زنان، آنها كه مى گويند: اى پروردگار ما! بيرون بر ما را از اين قريه كه ستمكارند اهل آن و بگردان از براى ما از نزد خود ياورى و بگردان از براى ما از نزد خود يارى كننده اى» ؛ اكثر مفسران گفته اند كه: اين ضعيفان جماعتى هستند كه در مكه به دست كفار گرفتار بودند به سبب اسلام، كافران ايشان را عذاب و شكنجه مى كردند و قدرت بر هجرت به مدينه نداشتند، خدا مسلمانان را تحريص بر قتال كفار نموده كه ايشان را خلاص نمايند از ظلم آنها (2).

و عياشى به روايات معتبره از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده است كه: اين آيه در شأن اهل بيت عليهم السّلام است (3)، كه ظالمان اين امّت ايشان را ضعيف گردانيده اند و ياورى ندارند، و خدا امر كرده مسلمانان را كه در راه ايشان جهاد كنند و ايشان را بر دشمنان يارى دهند؛ و ايشان را با خدا مقرون گردانيدن به اين تأويل انسب است، و بنابراين تأويل ممكن است كه مراد از قريه، مدينۀ طيبه باشد، و لهذا حضرت امير عليه السّلام از آنجا به كوفه هجرت فرمود و اهل كوفه يارى آن حضرت كردند، يا آنكه اين تأويل بطن آيه است و منافات با ظاهر آيه ندارد.

سوم: وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اَلْأَرْضِ كَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ اَلَّذِي اِرْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ (4)يعنى:

«وعده داده است خدا آنها را كه ايمان آورده اند از شما و نموده اند كارهاى شايسته را كه

ص: 467


1- . سورۀ نساء:75.
2- . مجمع البيان 2/76؛ تفسير كشاف 1/534؛ تفسير فخر رازى 10/182.
3- . تفسير عياشى 1/257؛ همچنين رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 2/237 كه روايت در آنجا در ذيل آيۀ 98 سورۀ نساء إِلاَّ اَلْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ اَلرِّجالِ. . . آمده است.
4- . سورۀ نور:55.

هرآينه خليفه گرداند ايشان را در زمين چنانكه خليفه گردانيد آنان را كه بودند پيش از ايشان، و هرآينه متمكن خواهد گردانيد براى ايشان دين ايشان را كه پسنديده است براى ايشان، و هرآينه تبديل خواهد كرد براى ايشان بعد از ترس آنها از دشمنان، ايمنى را كه بپرستند مرا و شريك نگردانند با من چيزى را در پرستيدن، و هر كه كافر شود بعد از اين پس آنها هستند فاسقان» .

كلينى و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده اند كه: اين آيۀ كريمه مخصوص امامان و واليان امر است بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و وعده فرموده است و بشارت داده ايشان را كه آنها را خليفه گرداند براى علم و دين و عبادت خود چنانچه اوصياى حضرت آدم را بعد از او خليفه گردانيد (1).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: اين آيه در شأن قائم آل محمد عليه السّلام نازل شده است (2).

و عياشى و ديگران از حضرت على بن الحسين عليه السّلام روايت كرده اند كه: اين ايمنى از براى شيعيان ما در زمان مهدى اين امّت خواهد بود، و اين است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در شأن او فرموده كه: اگر باقى نمانده باشد از دنيا مگر يك روز خدا البته آن روز را دراز گرداند تا مردى از فرزندان من والى شود بر مردم كه همنام من باشد و زمين را پر از عدالت گرداند بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد (3).

و فرات بن ابراهيم به سندهاى بسيار روايت كرده است كه: اين آيه در شأن آل محمد عليهم السّلام است (4).

ص: 468


1- . كافى 1/193 و 250؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/369.
2- . تفسير قمى 2/108.
3- . مجمع البيان 4/152 به نقل از عياشى؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/369. و براى اطلاع از بعضى مصادر عامه كه در آنها احاديث رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دربارۀ حضرت قائم عليه السّلام به مضامينى كه در اين روايت آمده است، رجوع شود به جامع الاصول 11/48؛ فرائد السمطين 2/310-338؛ الفصول المهمة 287-290؛ فضائل الخمسة 3/399.
4- . تفسير فرات كوفى 288 و 289؛ شواهد التنزيل 1/537.

و در دعاها و زيارات بسيار اين مضمون وارد شده است و در باب آياتى كه در شأن حضرت قائم عليه السّلام نازل شده با ساير اخبار مذكور خواهد شد ان شاء اللّه.

چهارم: اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اَلْأَرْضِ أَقامُوا اَلصَّلاةَ وَ آتَوُا اَلزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ اَلْأُمُورِ. وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ. وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ. وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (1)يعنى: «آنان كه اگر متمكن گردانيم ايشان را در زمين برپا مى دارند نماز را و مى دهند زكات را و امر مى كنند مردم را به نيكيها و نهى مى كنند از بديها و مر خداى را است عاقبت امور، و اگر تكذيب كنند تو را پس بتحقيق كه تكذيب كردند پيش از ايشان قوم نوح و عاد-كه قوم هود بودند-و ثمود-كه قوم صالح بودند-و قوم ابراهيم و قوم لوط و اصحاب مدين-كه قوم شعيب بودند-، و تكذيب كرده شد موسى پس مهلت دادم مر كافران را پس گرفتم ايشان را، پس چگونه بود انكار من بر ايشان؟» .

ابن شهر آشوب و ابن ماهيار و فرات و غير ايشان به سندهاى بسيار روايت كرده اند از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السّلام كه: مائيم آنها كه خدا در اين آيه فرموده است (2).

و ايضا ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: روزى نزد پدرم امام جعفر عليه السّلام بودم در مسجد، ناگاه مردى آمد و نزد آن حضرت ايستاد و گفت: اى فرزند رسول خدا! به من دشوار شده است فهميدن اين آيه در كتاب حق تعالى و از جابر جعفى سؤال كردم مرا ارشاد نمود كه از شما سؤال كنم، حضرت فرمود كه: كدام است آن آيه؟ گفت: اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ تا آخر، فرمود: بلى در شأن ما نازل شده است و سببش آن بود كه ابو بكر و عمر و جمعى ديگر با ايشان-كه حضرت همه را نام برد-جمع شدند نزد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عرض كردند: يا رسول اللّه! اين امر-يعنى امارت و خلافت-بعد از تو به كه برخواهد گشت؟ بخدا سوگند اگر به مردى از اهل بيت تو

ص: 469


1- . سورۀ حج:41-44.
2- . مناقب ابن شهر آشوب 4/454؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/342، و روايت در آنجا از امام كاظم عليه السّلام است؛ تفسير فرات كوفى 274؛ مجمع البيان 4/88؛ شواهد التنزيل 1/522.

برسد ما مى ترسيم از ايشان بر جان خود و اگر به غير ايشان برسد شايد نزديكتر و مهربانتر باشند نسبت به ما، پس در غضب شد حضرت از اين سخن غضب شديدى، پس فرمود:

بخدا سوگند كه اگر ايمان آورده بوديد به خدا و رسول او دشمن نمى داشتيد اهل بيت مرا زيرا كه دشمنى ايشان دشمنى من است و دشمنى من كافر بودن است به خدا، ديگر آنكه خبر مرگ مرا بر روى من گفتيد، بخدا سوگند كه اگر خدا ايشان را متمكن گرداند در زمين البته برپا دارند نماز را در وقتش و ادا كنند زكات را در محلش و البته امر كنند به نيكيها و نهى كنند از بديها و البته خدا به خاك مذلت مى مالد بينى مردانى چند را كه دشمن دارند مرا و اهل بيت مرا و فرزندان مرا، پس خدا اين آيه را فرستاد اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ تا آخر آيه، پس ايشان قبول نكردند اين آيه را پس حق تعالى اين آيه را فرستاد وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ تا آخر آيه (1).

و ايضا ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: آيۀ اول در شأن مهدى آل محمد عليه السّلام و اصحاب او نازل شده است كه خدا ايشان را پادشاهى مى دهد در مشرق و مغرب زمين و دين حق را به آنها ظاهر مى گرداند و مى ميراند و زايل مى گرداند به او و به اصحاب او بدعتهاى باطل را چنانكه سفيهان و ظالمان حق را ميراندند، و چنان خواهند كرد كه اثرى از ظلم و ستم نماند و امر خواهند كرد مردم را به نيكيها و منع خواهند نمود از بديها و مر خدا را است عاقبت امور (2).

پنجم: أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ مِنَ اَلْمُحْضَرِينَ (3)يعنى: «آيا پس كسى كه وعده داده ايم او را وعده اى نيكو پس او ملاقات مى كند آن وعده را و به او مى رسد مثل كسى است كه بهره مند گردانيديم او را از متاعهاى زندگانى دنيا پس او خواهد بود در قيامت از حاضرشدگان در عذاب الهى و آن لذتهاى دنيا به او نفعى نخواهد بخشيد» .

ص: 470


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/342.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/343.
3- . سورۀ قصص:61.

ابن ماهيار روايت كرده است كه: اين آيه در شأن امير المؤمنين عليه السّلام و حمزه نازل شده است (1).

و ديلمى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: وعده داده شده، على بن ابى طالب عليه السّلام است كه خدا وعده داده است او را كه انتقام بكشد از براى او از دشمنانش در دنيا و وعده داده خدا او را و دوستان او را به بهشت در آخرت، پس آنها كه در عذاب حاضر خواهند شد دشمنان آن حضرتند كه حقّ او را غصب كردند در دنيا و به ناحق پادشاهى يافتند و خدا مهلت داد ايشان را (2).

ششم: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي اَلْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ (3)يعنى:

«زود باشد بنمائيم ايشان را آيتها و علامتهاى خود را در آفاق و اطراف زمين و در جانهاى ايشان تا ظاهر شود براى ايشان كه اوست حق» .

ابن ماهيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: نمودن آيات در آفاق، تنگ كردن اطراف زمين است بر سنّيان در زمان حضرت قائم عليه السّلام؛ و نمودن در جانهاى ايشان به آن است كه بعضى از سنّيان در آن زمان به صورت حيوانات مسخ خواهند شد تا ظاهر شود بر ايشان كه اوست قائم آل محمد يا او حق است (4).

ص: 471


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/422؛ شواهد التنزيل 1/563-564؛ اسباب النزول 280؛ تفسير طبرى 10/92؛ فرائد السمطين 1/364؛ ينابيع المودة 1/284-285 و 2/177.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/422 به نقل از ديلمى.
3- . سورۀ فصلت:53.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/541؛ كافى 8/381.

فصل سى و ششم: در بيان آنكه كلمه و كلمات در قرآن مجيد

مؤول است به اهل بيت عليهم السّلام

و ولايت ايشان و آيات در اين مقام بسيار است اول: وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (1)حق تعالى اين سخن را بعد از قصۀ ابراهيم عليه السّلام فرموده است، يعنى: و گردانيد خدا كلمۀ توحيد را باقى در ذرّيّۀ ابراهيم، يعنى هميشه در ذرّيّۀ او اهل توحيد است كه خدا را به يگانگى قايل باشد و مردم را بسوى يگانگى خدا دعوت كند شايد برگردند مشركان به دعوت موحّدان.

و در احاديث بسيار وارد شده است كه: مراد آن است كه امامت را گردانيد كلمۀ باقيه در عقب ابراهيم عليه السّلام و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تا روز قيامت، چنانكه شيخ طبرسى گفته كه:

بعضى گفته اند مراد كلمۀ توحيد است؛ و بعضى گفته اند مراد امامت است كه در ذرّيّۀ اوست تا روز قيامت، و از حضرت صادق عليه السّلام چنين روايت شده؛ و گفته است: اختلاف كردند كه مراد از عقب او كيست؟ بعضى گفته اند فرزندان ابراهيم عليه السّلام هستند تا روز قيامت؛ و سدى گفته است: آل محمد عليهم السّلام هستند (2).

و ابن ماهيار از سليم بن قيس روايت كرده است كه: روزى در مسجد بوديم حضرت

ص: 472


1- . سورۀ زخرف:28.
2- . مجمع البيان 5/45.

امير عليه السّلام بيرون آمد بسوى ما و فرمود: بپرسيد از من آنچه را خواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد؛ سؤال كنيد از من از تفسير قرآن زيرا كه در قرآن علم اولين و آخرين هست و از براى كسى راه سخنى نگذاشته است و نمى داند قرآن را مگر خدا و راسخان در علم، و راسخان يكى نيست بلكه بسيارند و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يكى از ايشان بود، خدا علم قرآن را تعليم او كرده بود و آن حضرت به من تعليم كرد و پيوسته در فرزندان او اين علم خواهد بود تا روز قيامت. پس حضرت اين آيه را خواندند كه خدا در باب تابوت سكينه مى فرمايد فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ اَلْمَلائِكَةُ (1)يعنى: «در تابوت هست سكينه از پروردگار شما و بقيه از آنچه گذاشته اند آل موسى و آل هارون، برمى دارند آن را ملائكه» ، حضرت اين آيه را بر سبيل تنظير و تشبيه خواندند، يعنى همچنان كه بقيۀ علم و آثار حضرت موسى و هارون كه وصىّ او بود در سكينه محفوظ بود، علوم و آثار پيغمبر آخر الزمان و وصىّ او نزد ذرّيّۀ ايشان محفوظ است، لهذا بعد از آن فرمود كه: من نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به منزلۀ هارونم از موسى و در همه چيز مثل اويم بغير از پيغمبرى، و علم در ذرّيّۀ او هست تا روز قيامت؛ پس اين آيه را خواند وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ ، پس فرمود كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عقب ابراهيم است، و ما اهل بيت عقب ابراهيم عليه السّلام و عقب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هر دو هستيم (2).

و ايضا از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيه در شأن حضرت امام حسين عليه السّلام جارى شد و از روزى كه امامت به آن حضرت منتهى شد پيوسته از پدر به فرزند مى رسد و به برادر و عم نمى رسد، و هيچ امامى بعد از امام حسين عليه السّلام نيست مگر آنكه البته فرزندى مى آورد تا امام دوازدهم، و عبد اللّه افطح (3)چون بى فرزند از دنيا

ص: 473


1- . سورۀ بقره:248.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/555.
3- . عبد اللّه افطح پسر امام صادق عليه السّلام است، و از آنجايى كه سر او-و گفته اند پاهاى او-پهن بوده است، او را «افطح» ناميده اند.

رفت، او امام نيست (1).

و على بن ابراهيم نيز روايت كرده است كه: مراد از كلمۀ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ اشاره به رجعت است، يعنى: ايشان پيش از قيامت به دنيا برخواهند گشت (2).

در اكمال الدين به سند معتبر از مفضل بن عمر روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردم از تفسير وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ ، حضرت فرمود كه: مراد امامت است كه خدا آن را در عقب امام حسين عليه السّلام قرار داد تا روز قيامت.

مفضل گفت: يا بن رسول اللّه! چرا امامت در فرزندان امام حسين عليه السّلام قرار يافت و در فرزندان امام حسن عليه السّلام نشد و حال آنكه هر دو فرزند و فرزندزادۀ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بهترين جوانان بهشت بودند؟ حضرت فرمود كه: موسى و هارون هر دو پيغمبر مرسل و برادر بودند و امامت را خدا در فرزندان هارون قرار داد نه در فرزندان موسى و كسى را نمى رسد كه اعتراض كند كه چرا چنين شد، همچنين امامت و خلافت به امر خداست در زمين و نمى رسد كسى را كه سؤال كند كه چرا خدا در فرزندان حسين عليه السّلام قرار داد و در فرزندان حسن عليه السّلام قرار نداد، زيرا كه خدا حكيم است در افعال و آنچه مى كند بر وفق حكمت مى كند چنانكه فرموده لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (3)يعنى: «خدا سؤال كرده نمى شود از آنچه مى كند و ايشان سؤال كرده مى شوند» (4).

دوم: وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا اَلْمُرْسَلِينَ. إِنَّهُمْ لَهُمُ اَلْمَنْصُورُونَ. وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ اَلْغالِبُونَ (5)يعنى: «پيشى گرفت كلمۀ ما-يعنى وعدۀ ما-از براى بندگان ما كه فرستاده شده اند بسوى بندگان، بدرستى كه ايشانند يارى كرده شدگان و بدرستى كه لشكر ما هرآينه ايشانند غلبه كنندگان بر كافران» .

ص: 474


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/556؛ علل الشرايع 207.
2- . تفسير قمى 2/283.
3- . سورۀ انبياء:23.
4- . كمال الدين 359؛ خصال 305؛ معاني الاخبار 126؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/556.
5- . سورۀ صافات:171-173.

ابن شهر آشوب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: مائيم ايشان (1).

مؤلف گويد كه: شايد مراد آن باشد كه آن كلمه مائيم يا ولايت ماست كه بر پيغمبران عرض شده است، و إِنَّهُمْ لَهُمُ اَلْمَنْصُورُونَ استيناف كلام ديگر باشد، يا آنكه مراد آن باشد كه نصرت ما نيز داخل است در اين نصرت كه خدا وعده داده است، زيرا كه يارى ما يارى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و خدا ما را در آخر الزمان نصرت خواهد داد.

سوم: وَ لَوْ أَنَّ ما فِي اَلْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ اَلْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (2)يعنى: «و اگر مى بود آنچه در زمين است از درختان قلمها و دريا مدد مى داد آن را، و از بعد آن دريا هفت درياى ديگر مدد آن دريا مى كردند تمام نمى شد كلمات خدا، بدرستى كه خدا عزيز و عالم است به هر چه اراده كند و كارهاى او منوط به حكمت و مصلحت است» .

بدان كه بعضى گفته اند مراد از كلمات خدا تقديرات خداست يا علوم او يا وعده ها و وعيدهاى او (3).

و در احتجاج روايت كرده است كه: يحيى بن اكثم از امام على نقى عليه السّلام پرسيد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: مراد از هفت دريا، چشمۀ كبريت است، و چشمۀ يمن، و چشمۀ برهوت، و چشمۀ طبريه، و گرمابۀ ماسيدان، و گرمابۀ افريقيه، و چشمۀ باحوران، و مائيم آن كلمات خدا كه فضايل ما را نمى توان يافت و استقصاى آنها نمى توان كرد (4).

و مؤيد اين حديث است آنچه از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عامه و خاصه روايت كرده اند كه: اگر درختان همه قلم شوند و درياها همه مداد گردند و جميع جن و انس كاتب شوند،

ص: 475


1- . مناقب ابن شهر آشوب 4/234.
2- . سورۀ لقمان:27.
3- . رجوع شود به مجمع البيان 3/498؛ بحار الانوار 24/173.
4- . اختصاص 94؛ احتجاج 2/498؛ تحف العقول 479؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/435. و نام بعضى از درياها در اين مصادر با تفاوتهايى ذكر شده است.

عشرى از اعشار فضايل على بن ابى طالب را نتوانند نوشت (1).

و كلينى و ديگران از حضرت امام محمد تقى عليه السّلام روايت كرده اند كه: در شب قدر نازل مى شود بر امام زمان تفسير جميع امور كه تعلق به او دارد و آنچه تعلق به اهل زمان او در غيبت او دارد، و در اوقات ديگر هر روز از علم خاص و علم مكنون و عجيب مخزون خدا بر امام نازل مى شود؛ پس حضرت اين آيه را خواندند (2). و اين حديث دلالت دارد بر آنكه مراد از كلمات، علومى است كه از جانب خدا بر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام نازل مى شود و اين آيه نيز داخل فضايل ايشان است.

چهارم: قُلْ لَوْ كانَ اَلْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ اَلْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (3)يعنى: «بگو-يا محمد: -اگر بود دريا مداد براى نوشتن كلمات پروردگار من، هرآينه آخر شدى دريا پيش از آنكه تمام شود كلمات پروردگارم و اگر چه بياوريم مثل آن دريا را مداد» ، و دانستنى كه در تفسير اهل بيت عليهم السّلام مراد از كلمات، فضايل و علوم ايشان است كه پيوسته از جانب خدا بر ايشان فايض مى شود و هرگز آخر نمى شود، چنانكه بعد از اين نيز مذكور خواهد شد، و احاديث در تفسير كلمة اللّه به ائمه عليهم السّلام بسيار است.

پنجم: فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّابُ اَلرَّحِيمُ (4)يعنى:

«چون آدم از بهشت فرود آمد به زمين پس فرا گرفت و قبول كرد آدم از پروردگار خود كلمه اى چند را، پس حق تعالى قبول كرد توبۀ او را، بدرستى كه اوست بسيار قبول كنندۀ توبۀ توبه كنندگان و مهربان است نسبت به ايشان» .

و در اين كلمات، اختلاف بسيار است كه در جلد اول ذكر كرده ايم، و كلينى و ابن بابويه

ص: 476


1- . كنز الفوائد 129؛ مائة منقبة 176؛ طرائف 139؛ مناقب خوارزمى 2 و 235؛ كفاية الطالب 251. و در هيچ يك از اين مصادر عبارت «عشرى از اعشار» نيامده است.
2- . كافى 1/248.
3- . سورۀ كهف:109.
4- . سورۀ بقره:37.

در معاني الاخبار و خصال و شيخ طوسى و شيخ طبرسى و جماعت بسيار روايت كرده اند از حضرت صادق و باقر عليهما السّلام و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ابن عباس كه آن كلمات آن بود كه گفت: خداوندا! سؤال مى كنم از تو بحقّ محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام كه البته مرا رحم كنى و بيامرزى و توبۀ مرا قبول فرمايى، پس خدا توبۀ او را قبول كرد (1).

و به روايت ديگر: چون آدم و حوّا آرزوى منزلت آن بزرگواران كردند، مبتلا به آن ترك اولى شدند، و چون مدتى در زمين تضرع و استغاثه كردند و خدا خواست توبۀ ايشان را قبول كند جبرئيل آمد به نزد ايشان و گفت: شما ستم كرديد بر خود كه آرزو نموديد منزلت جمعى را كه خدا آنها را بر شما فضيلت و زيادتى داده بود پس از خدا سؤال كنيد بحقّ آن نامها كه ديديد بر ساق عرش نوشته شده بود تا خدا توبۀ شما را قبول كند، پس آدم عليه السّلام گفت: خدايا! سؤال مى نمايم تو را بحقّ گرامى ترين خلق نزد تو محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على و فاطمه و حسن و حسن عليهم السّلام كه توبۀ ما را قبول نمائى و ما را رحم كنى، پس خدا توبۀ ايشان را قبول كرد (2).

و به روايت ديگر: بحقّ محمد و آل محمد سؤال كردند (3).

و ابن مغازلى شافعى نيز اين مضمون را روايت كرده است (4).

و در بصائر الدرجات از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (5)يعنى «بتحقيق كه عهد كرديم بسوى آدم پيشتر پس فراموش كرد و نيافتيم از براى او عزمى» ، حضرت فرمود كه: آيه چنين نازل شد: «عهد كرديم بسوى آدم پيشتر كلمه اى چند در شأن محمد و على و فاطمه

ص: 477


1- . كافى 8/304؛ معاني الاخبار 125؛ خصال 270؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/48 به نقل از مصباح الانوار شيخ طوسى؛ مجمع البيان 1/89؛ تفسير فرات كوفى 57؛ اليقين 175؛ عمدۀ ابن بطريق 379؛ نهج الحق 179؛ تفسير الدر المنثور 1/61.
2- . تفسير عياشى 1/41.
3- . امالى شيخ صدوق 181؛ تأويل الآيات الظاهرة 1/49.
4- . مناقب ابن المغازلي 105.
5- . سورۀ طه:115.

و حسنين و ائمه از فرزندان ايشان پس ترك كرد و عزمى از او در اين باب نيافتيم» (1)؛ و احاديث در اين باب در احوال آدم عليه السّلام گذشت.

ششم: وَ إِذِ اِبْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ (2)يعنى: «و يادآور وقتى را كه امتحان كرد ابراهيم را پروردگار او به كلمه اى چند پس تمام كرد ابراهيم آنها را» ، و در تفسير اين كلمات خلاف است: بعضى گفته اند كه سنّتهاى حنيفۀ ابراهيم است؛ و بعضى گفته اند مطلق تكاليف است (3).

و ابن بابويه و ديگران روايت كرده اند كه: مفضل بن عمر از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كرد از معنى اين كلمات، حضرت فرمود كه: همان كلمات است كه آدم عليه السّلام از پروردگار خود گرفت و به آنها توبه اش مقبول شد و گفت: سؤال مى كنم از تو بحقّ محمد و على و فاطمه و حسنين عليهم السّلام كه توبۀ مرا قبول گردان، پس خدا توبه اش را قبول كرد.

مفضل گفت: پس چه معنى دارد فَأَتَمَّهُنَّ ؟ حضرت فرمود: يعنى تمام كرد ائمه را تا حضرت قائم عليه السّلام كه دوازده امامند (4).

مؤلف گويد كه: اين تأويل نهايت انطباق دارد بر تتمۀ آيه، زيرا كه بعد از اين مى فرمايد كه: حق تعالى فرمود: من تو را امام كردم، ابراهيم گفت: پس بعضى از ذرّيّۀ مرا امام گردان، حق تعالى فرمود كه: عهد امامت من به ستمكاران نمى رسد، يعنى از ذرّيّۀ تو كسى را امام مى كنم كه معصوم باشد از همۀ گناهان، پس معنى اين آيه آن خواهد بود كه خدا امامت ائمه را يا عطاى امامت را به او خبر داد، ابراهيم تمام كرد آن را كه براى ذرّيّۀ خود طلبيد و خدا او را بشارت داد كه: هر كه معصوم است از ذرّيّۀ تو همه را امام كرده ام تا حضرت قائم عليه السّلام، پس آيۀ كريمه بدون تكلف بر اين معنى منطبق مى شود، و بنابراين تفسير ممكن است

ص: 478


1- . بصائر الدرجات 70؛ كافى 1/416.
2- . سورۀ بقره:124.
3- . مجمع البيان 1/200؛ تفسير فخر رازى 4/41.
4- . خصال 304-305؛ مجمع البيان 1/200؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/345. و روايت در دو مصدر اخير نيز از ابن بابويه نقل شده است.

ضمير فاعل فَأَتَمَّهُنَّ راجع به خدا باشد يعنى: خدا تمام كرد امامت را تا آخر ايشان كه حضرت قائم عليه السّلام است.

هفتم: فَأَنْزَلَ اَللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ اَلتَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها (1)يعنى: «پس فرستاد خدا آرام و اطمينان قلب را بر رسول خود و بر مؤمنان و لازم گردانيد آنها را كلمۀ تقوى، و بودند سزاوارتر به آن كلمه و اهل آن» ، و كلمۀ تقوى كلمه اى است كه ايشان را نگه مى دارد از عذاب الهى، يا كلمه اى است كه پرهيزكاران آن را اختيار مى كنند؛ بعضى گفته اند كه آن كلمۀ طيبۀ لا اله الا اللّه است، و اقوال ديگر نيز هست (2)، و احاديث بسيار وارد شده است كه آن ولايت حضرت امير عليه السّلام است (3).

چنانكه شيخ مفيد از حضرت امام محمد باقر عليهما السّلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: بدرستى كه خدا عهدى كرد بسوى من، گفتم: پروردگارا! بيان كن از براى من، فرمود: بشنو، گفتم: مى شنوم، فرمود: يا محمد! على رايت و علامت راه هدايت است بعد از تو و پيشواى دوستان من است و نورى است براى هر كس كه اطاعت من كند، و اوست كلمه اى كه لازم متقيان گردانيده ام، هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است، پس بشارت ده او را به آنچه گفتم (4).

و كلينى به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: كلمۀ تقوى، ايمان است (5).

و در خصال از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده است كه در آخر خطبه فرمود: مائيم كلمۀ تقوى (6).

ص: 479


1- . سورۀ فتح:26.
2- . تفسير تبيان 9/334؛ مجمع البيان 5/126؛ تفسير طبرى 11/364-366.
3- . اليقين 291؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/595.
4- . امالى شيخ طوسى 245 به نقل از شيخ مفيد؛ همچنين رجوع شود به مناقب ابن المغازلي 94 و حلية الاولياء 1/66-67.
5- . كافى 2/15.
6- . خصال 432.

و در توحيد روايت كرده است كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در خطبۀ طويلى فرمود كه: مائيم عروة الوثقى و كلمۀ تقوى (1)؛ و احاديث بر اين مضمون بسيار است.

هشتم: وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (2)يعنى: «و تمام شد كلمۀ پروردگار تو از روى راستى و عدالت، تبديل كننده اى نيست كلمات او را و اوست شنواى دانا» ، و از احاديث اهل بيت عليهم السّلام مستفاد مى شود كه كلمات خدا، ائمۀ حقند و امامت ايشان را كسى تبديل نمى تواند كرد.

كلينى و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: چون ارادۀ خداى تعالى تعلق مى گيرد به خلق امام عليه السّلام، امر مى كند ملكى را كه شربتى از آب از زير عرش مى گيرد و به نزد پدر امام مى آورد كه او مى آشامد، پس از آن آب خلق مى شود نطفۀ امام، پس چهل روز در شكم مادر صدا نمى شنود، بعد از آن صدا مى شنود، پس در رحم يا بعد از ولادت حق تعالى آن ملك را مى فرستد كه بر پيشانى امام يا بر بازوى راستش يا در ميان دو كتفش يا در همۀ اين مواضع مى نويسد كه وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ تا آخر آيه، پس در وقتى كه امام مى شود حق تعالى عمودى از نور براى او بلند مى كند كه اعمال همۀ اهل شهرها را در آن مى بيند، خدا چنين كسى را امام مى گرداند (3).

و حق تعالى در جاى ديگر مى فرمايد لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اَللّهِ ، و باز مى فرمايد لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اَللّهِ (4).

على بن ابراهيم گفته است: يعنى امامت را كسى تغيير نمى تواند داد (5).

نهم: وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اَللّهُ إِحْدَى اَلطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ اَلشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اَللّهُ أَنْ يُحِقَّ اَلْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ اَلْكافِرِينَ. لِيُحِقَّ اَلْحَقَّ وَ يُبْطِلَ اَلْباطِلَ

ص: 480


1- . توحيد 165، و در آنجا بجاى «مائيم» ، «منم» آمده است.
2- . سورۀ انعام:115.
3- . كافى 1/387؛ بصائر الدرجات 431-439؛ تفسير عياشى 1/374؛ تفسير قمى 1/214-215.
4- . سورۀ يونس:64.
5- . تفسير قمى 1/314.

وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُجْرِمُونَ (1) يعنى: «و يادآور وقتى را-كه در جنگ بدر-كه وعده مى داد شما را خدا يكى از دو طايفه را كه آن از براى شما باشد، يكى قافلۀ قريش كه مال با ايشان بود و ديگرى لشكر قريش كه با حربه و سلاح بر سر شما مى آمدند، و شما دوست مى داشتيد كه قافلۀ مال كه شوكت-يعنى حربه و آلات جنگ-نداشتند بوده باشد براى شما، و مى خواست خدا كه ثابت گرداند حق را و غالب سازد دين حق را به كلمات خود -مفسران گفته اند كه: مراد از كلمات، وحى هاى خداست يا تقديرات او يا امر كردن ملائكه را به يارى مؤمنان (2). و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد از كلمات، ائمه عليهم السّلام هستند (3)-و قطع كند و ببرد دنبالۀ كافران را و عمدۀ ايشان را هلاك گرداند تا آنكه ثابت نمايد دين حق را، و باطل و برطرف كند دين باطل را هر چند نخواهند مجرمان و كافران» .

و عياشى از جابر روايت كرده است كه: از حضرت باقر عليه السّلام پرسيدم از تفسير اين آيۀ مباركه، حضرت فرمود: تفسيرش در باطن آن است كه خدا امرى را اراده كرده است و هنوز بعمل نياورده، و مراد آن است كه خدا اراده كرده و مقدر ساخته كه حقّ آل محمد عليهم السّلام را ثابت گرداند و به ايشان برگرداند، و كلمۀ خدا در بطن آيه على بن ابى طالب عليه السّلام است؛ و مراد از كافران، بنى اميّه اند كه خدا ايشان را مستأصل خواهد كرد؛ و مراد از لِيُحِقَّ اَلْحَقَّ حقّ آل محمد عليهم السّلام است كه در زمان قائم عليه السّلام به ايشان برخواهد گشت، و وَ يُبْطِلَ اَلْباطِلَ آن است كه چون حضرت قائم عليه السّلام ظاهر شود بنى اميّه را زايل و ناچيز خواهد كرد و ريشۀ ايشان را خواهد كند (4).

مؤلف گويد كه: موافق ظاهر آيه نيز چنانچه على بن ابراهيم روايت كرده است كه كلمات اللّه، ائمه عليهم السّلام هستند، بر اين آيه منطبق است زيرا كه عمدۀ فتح بدر بر دست

ص: 481


1- . سورۀ انفال:7 و 8.
2- . تفسير بيضاوى 2/137.
3- . تفسير قمى 2/275.
4- . تفسير عياشى 2/50.

حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حضرت امير المؤمنين عليه السّلام جارى شد چنانكه در باب جنگ بدر مذكور شد.

دهم: فَإِنْ يَشَإِ اَللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اَللّهُ اَلْباطِلَ وَ يُحِقُّ اَلْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ اَلصُّدُورِ (1).

كلينى به سند معتبر روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام كه گفت: خدا براى دشمنان خود كه دوستان شيطان بودند و تكذيب حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و انكار گفتۀ او مى كردند فرمود قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ اَلْمُتَكَلِّفِينَ (2)يعنى «بگو-يا محمد به منافقان كه: -من مزد رسالت را كه مودّت اهل بيت من است از شما نمى خواهم طلب نمايم-زيرا كه مى دانم شما آن را قبول نمى كنيد-و نيستم من تكلف كننده -كه مزد چيزى را كه شما باور نكرده ايد و از اهل آن نيستيد از شما طلب كنم-» ، پس منافقان مانند ابو بكر و عمر و اضراب ايشان با يكديگر گفتند كه: آيا بس نيست محمد را كه بيست سال ما را مقهور حكم خود كرده؟ الحال مى خواهد كه اهل بيت خود را بر گردن ما سوار كند و دروغ مى گويد، خدا اين را نفرموده است، اين را از پيش خود مى گويد و مى خواهد اهل بيت خود را به ما مسلط كند، اگر او كشته شود يا بميرد ما خلافت را از اهل بيت او خواهيم گرفت و هرگز به ايشان نخواهيم داد. پس خدا خواست كه اعلام كند پيغمبر خود را به آنچه در سينه هاى ايشان بود و پنهان مى كردند فرمود أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرى عَلَى اَللّهِ كَذِباً (3)يعنى: «بلكه مى گويند: افترا بسته است بر خدا به دروغ» ، فَإِنْ يَشَإِ اَللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ يعنى: «پس اگر خدا مى خواست مهر مى زد بر دل تو» ، حضرت فرمود: يعنى اگر مى خواستم وحى را از تو حبس مى كردم پس خبر نمى دادى مردم را به فضيلت اهل بيت خود و نه به دوستى ايشان، پس فرمود وَ يَمْحُ اَللّهُ اَلْباطِلَ وَ يُحِقُّ اَلْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ اَلصُّدُورِ حضرت فرمود كه: يعنى خدا مى داند آنچه ايشان پنهان كرده اند در

ص: 482


1- . سورۀ شورى:24.
2- . سورۀ ص:86.
3- . سورۀ شورى:24.

سينه هاى خود از عداوت اهل بيت تو و ظلم به ايشان بعد از تو (1).

يازدهم: وَ لَوْ لا كَلِمَةُ اَلْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ (2)يعنى: «اگر نه آن كلمۀ فصل مى بود -يعنى وعده فرموده كه حكم فصل ميان خلق در قيامت بشود- هرآينه حكم ميان ايشان در دنيا مى شد و بر كافران عذاب نازل مى شد» .

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد از كلمه، امام است، وَ إِنَّ اَلظّالِمِينَ يعنى: «آنها كه ستم كرده اند بر اين كلمه» ، لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (3)«براى آنها هست عذابى دردناك» ، تَرَى اَلظّالِمِينَ «خواهى ديد ستمكاران را» يعنى آنها را كه ستم كردند بر آل محمد عليهم السّلام، مُشْفِقِينَ مِمّا كَسَبُوا «ترسان از آنچه در دنيا بعمل آورده اند» ، وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ «و آنچه مى ترسند واقع مى شود بر ايشان» ، پس ذكر كرد آنها را كه ايمان آوردند به كلمه و متابعت او كردند پس گفت وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ يعنى «آنها كه ايمان آوردند به كلمه و اعمال شايسته كردند» ، فِي رَوْضاتِ اَلْجَنّاتِ (4)«از براى آنهاست باغهاى بهشتها و از براى ايشان است در آن بهشتها هر چه خواهند، اين است آن فضل بزرگ، اين است آنچه بشارت مى دهد خدا بندگان خود را كه ايمان آورده اند به آن كلمه و اعمال شايسته كه ايشان به آن مأمور شده اند كرده اند» . تا اينجا روايت على بن ابراهيم است (5).

دوازدهم: إِنَّ اَلَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ. وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتّى يَرَوُا اَلْعَذابَ اَلْأَلِيمَ (6)يعنى: «بدرستى كه آنها كه لازم شده است بر ايشان كلمۀ پروردگار تو ايمان نمى آورند هر چند بيايد بسوى ايشان هر آيتى تا ببينند عذاب دردناك را» .

ص: 483


1- . كافى 8/379.
2- . سورۀ شورى:21.
3- . سورۀ شورى:21.
4- . سورۀ شورى:22.
5- . تفسير قمى 2/274.
6- . سورۀ يونس:96 و 97.

مفسران گفته اند: كلمۀ خدا، خبر خداست به اينكه ايشان ايمان نمى آورند، و يا وعيد و عذاب خداست (1).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: اين آيه در شأن جماعتى است كه انكار امامت امير المؤمنين عليه السّلام را كردند و به ايشان ولايت آن حضرت را عرض كردند و واجب گردانيدند بر ايشان كه ايمان بياورند و ايمان نياوردند (2)؛ پس مراد به كلمه، ولايت آن حضرت است.

سيزدهم: إِلَيْهِ يَصْعَدُ اَلْكَلِمُ اَلطَّيِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّالِحُ يَرْفَعُهُ (3)يعنى: «بسوى خدا بالا مى رود كلمۀ نيكو و عمل صالح بلند مى كند كلمۀ نيكو را، يا آنكه كلمۀ نيكو عمل صالح را بلند مى كند» .

ابن شهر آشوب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: حضرت اشاره به سينۀ مبارك خود نمود و فرمود كه: مراد ولايت ما اهل بيت و اقرار به امامت ماست، هر كه ولايت ما را ندارد هيچ عمل از او بالا نمى رود و مقبول نمى شود (4). و توضيح اين معنى در محل ديگر نيز شده.

ص: 484


1- . مجمع البيان 3/134.
2- . تفسير قمى 1/317.
3- . سورۀ فاطر:10.
4- . مناقب ابن شهر آشوب 4/6؛ كافى 1/430.

فصل سى و هفتم: در بيان آنكه ايشان داخلند در حرمتهاى الهى

حق تعالى مى فرمايد وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اَللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ (1)يعنى:

«و هر كه تعظيم كند و بزرگ شمارد حرمتهاى خدا را، پس آن بهتر است از براى او نزد پروردگار او» ، و حرمت در لغت امرى است كه رعايت آن لازم باشد و استخفاف آن روا نباشد.

و در اين آيه بعضى از مفسران گفته اند كه مناسك حج است؛ و بعضى گفته اند كه كعبه است و مكه و ماه حرام و مسجد الحرام (2).

و ابن بابويه به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: خدا را سه حرمت است كه مثل آنها چيزى نيست: كتاب خدا كه حكمت و نور خداست؛ و خانۀ كعبه كه آن را قبلۀ مردم گردانيده است و قبول نمى كند نماز را از كسى كه رو بغير آن بكند و متوجه غير آن گردد؛ و عترت پيغمبر شما (3).

و ايضا از طريق مخالفان از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خدا را سه حرمت است، هر كه حفظ آنها بكند خدا از براى او امور دين و دنياى او را حفظ كند، و هر كه حفظ آن حرمتها نكند خدا هيچ امر او را حفظ نكند، و آنها حرمت

ص: 485


1- . سورۀ حج:30.
2- . مجمع البيان 4/82؛ تفسير بيضاوى 3/142.
3- . معاني الاخبار 117؛ خصال 146.

اسلام است و حرمت من و حرمت اهل بيت من است (1).

و ايضا از طريق ايشان از جابر انصارى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: مى آيند در روز قيامت سه چيز و نزد خدا شكايت مى كنند: مصحف و مسجد و عترت من؛ مصحف مى گويد: پروردگارا! مرا تحريف كردند و پاره نمودند؛ و مسجد مى گويد: پروردگارا! مرا معطل گذاشتند و ضايع كردند؛ و عترت مى گويد:

پروردگارا! ما را كشتند و راندند و آواره كردند، پس به دو زانو مى نشينم از براى خصومت با مردم، پس خدا مى فرمايد كه: من سزاوارترم كه در اين امور با مردم خصمى كنم (2).

و ديلمى از محدثان عامه در فردوس الاخبار نيز اين حديث را روايت كرده است (3).

و كلينى به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: خداى عز و جل را در شهرها پنج حرمت است: حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و حرمت آل رسول عليهم السّلام؛ و حرمت كتاب خدا، و حرمت كعبه، و حرمت مؤمن (4).

و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت امام موسى عليه السّلام از پدر بزرگوارش روايت نموده است در تفسير آيۀ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اَللّهِ كه: اينها سه حرمتند كه رعايت همه واجب است و هر كه يكى از آنها را قطع كند شرك به خدا آورده است: اول، هتك حرمت خانۀ كعبه كه خدا محترم گردانيده است؛ دوم، معطل گردانيدن كتاب خدا و عمل كردن به غير آن؛ سوم، قطع كردن آنچه خدا واجب گردانيده است از فرض مودّت و اطاعت ما (5).

مؤلف گويد كه: از آيۀ كريمه و احاديث معتبرۀ خاصه و عامه ظاهر مى شود كه تعظيم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام در حال حيات و بعد از وفات واجب است و ايضا

ص: 486


1- . خصال 146. و رجوع شود به احقاق الحق 9/511 و 18/442 و 454 كه در آن نام مصادر زيادى از عامه ذكر شده است.
2- . خصال 175.
3- . بحار الانوار 24/186.
4- . كافى 8/107.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 1/336.

واجب است تعظيم هر چه منسوب به ايشان است از مشاهد مشرّفه و ضرايح مقدسۀ ايشان و آثار ايشان و اخبار ايشان و ذرّيّۀ ايشان كه بر طريقۀ ايشان باشد و راويان اخبار ايشان و حاملان علوم ايشان، زيرا كه تعظيم اينها همه به تعظيم ايشان برمى گردد.

ص: 487

فصل سى و هشتم: در تأويل آيات عدل و معروف و احسان و قسط و ميزان

به ولايت ائمه عليهم السّلام،

و تأويل كفر و فسوق و عصيان و فحشاء و منكر و بغى به عداوت و ترك ولايت ايشان و آيات در اين باب بسيار است اول: إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي اَلْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ وَ اَلْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1)يعنى: «بدرستى كه خدا امر مى كند به عدالت و نيكوكارى و عطا كردن به خويشان و نهى مى كند از كار زشت و ناپسنديده و ظلم، و پند مى دهد خدا شما را شايد كه شما پند گيريد» .

على بن ابراهيم گفته كه: عدل، گواهى لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه است؛ و احسان، امير المؤمنين عليه السّلام؛ و فحشا و منكر و بغى، ابو بكر و عمر و عثمان است (2).

و در ارشاد القلوب از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: عدل، شهادت توحيد و رسالت است؛ و احسان، ولايت امير المؤمنين عليه السّلام و اطاعت اوست؛ و ايتاء ذى القربى، اداء حقّ حسن و حسين عليهما السّلام است و امامان از فرزندان حسين عليه السّلام؛ و فحشاء و منكر و بغى، آنهايند كه ستم كردند بر اهل بيت و كشتند ايشان را و منع حقّ ايشان كردند (3).

ص: 488


1- . سورۀ نحل:90.
2- . تفسير قمى 1/388.
3- . بحار الانوار 24/188 به نقل از ارشاد القلوب.

و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: عدل، شهادت توحيد است؛ و احسان، شهادت رسالت است؛ و ايتاء ذى القربى آن است كه هر امامى امامت را به امامى بعد از خود بدهد؛ و فحشا و منكر و بغى، ولايت ائمۀ جور است (1).

و از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: عدل، شهادتين است؛ و احسان، ولايت امير المؤمنين عليه السّلام است؛ و فحشاء، ابو بكر؛ و منكر، عمر؛ و بغى، عثمان است (2).

و به روايت ديگر فرمود كه: عدل، محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، پس هر كه اطاعت او كند عدل كرده است؛ و احسان، على عليه السّلام است، هر كه ولايت او را اختيار كند احسان كرده است، و محسن در بهشت است؛ و ايتاء ذى القربى، رعايت قرابت ماست، خدا امر كرده است به مودّت ما و فرزندان ما، و نهى كرده مردم را از فحشاء و منكر و بغى، يعنى كسانى كه بغى و ظلم كنند به ما و مردم را بسوى غير ما خوانند (3).

و فرات بن ابراهيم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: عدل، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است؛ و احسان، امير المؤمنين عليه السّلام است؛ و ذى القربى، فاطمه عليها السّلام است (4).

دوم: ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (5)يعنى:

«خدا زده مثل دو مردى كه يكى از آن دو گنگ است كه قادر نيست بر چيزى و او گران است و بار است بر آقاى خود، و به هر جا كه او را متوجه مى گرداند نمى آورد هيچ چيز را، آيا مساوى است او و كسى كه امر مى كند به عدالت و اوست بر راه راست؟» .

بعضى از مفسران گفته اند كه خدا اين مثل را براى بتها و خود تعالى شأنه زده است؛ و بعضى گفته اند كه براى كافر و مؤمن زده است (6).

ص: 489


1- . تفسير عياشى 2/267.
2- . تفسير عياشى 2/268.
3- . تفسير عياشى 2/268.
4- . تفسير فرات كوفى 236.
5- . سورۀ نحل:76.
6- . تفسير بيضاوى 2/416.

و على بن ابراهيم روايت نموده است كه: اين مثل براى امير المؤمنين و ائمه عليهم السّلام و غاصبان حقّ ايشان است-زيرا كه امير المؤمنين و ائمه عليهم السّلام امر مى كردند مردم را به عدالت در اقوال و افعال، و بر راه راست بودند و طريق حق با ايشان بود، و اولى و دومى و ساير ائمۀ جور لال بودند از بيان حق و هدايت خلق و هيچ امر از امور خدا از ايشان متمشّى نمى شد-چگونه اينها با آنها برابر باشند؟ (1)و بنابراين تأويل ممكن است كه مراد از آقا، خدا باشد يا حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زيرا كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هر جنگى كه آنها را فرستاد گريختند و هيچ امر خيرى بر دست ايشان جارى نشد؛ و انطباق اين تفسير بر آيه از تفاسير ديگر بيشتر است به جهات بسيار.

سوم: وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ اَلْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً. وَ أَوْفُوا اَلْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ اَلْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (2)يعنى: «وفا كنيد به عهد و پيمان بدرستى كه از عهد سؤال خواهند كرد در قيامت، و تمام نمائيد پيمانه را چون كيل نمائيد و بسنجيد به ترازوى درست، آن بهتر و نيكوتر است از جهت تأويل و عاقبت» .

سيّد ابن طاووس از تفسير ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت كاظم از پدرش عليهما السّلام كه: مراد به عهد، آن عهدى است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر مردم گرفت در مودّت ما اهل بيت و اطاعت جناب امير عليه السّلام و آنكه مخالفت او نكنند و بر او پيشى نگيرند در خلافت و قطع رحم او نكنند، و خبر داد ايشان را كه در قيامت سؤال خواهد كرد خدا از ايشان كه با اهل بيت پيغمبر عليهم السّلام و با كتاب خدا چه كردند؛ و مراد به قسطاس، امام است كه به عدالت در ميان مردم سلوك مى كند، و حكم ائمه عليهم السّلام ميزان عدل است لهذا فرمود كه «او بهتر است و تأويلش نيكوتر» يعنى او بهتر مى داند تأويل قرآن را و او مى داند كه چگونه حكم كند در ميان مردم (3). و مؤيد اين است آنچه كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده

ص: 490


1- . تفسير قمى 1/387.
2- . سورۀ اسراء:34 و 35.
3- . اليقين 296.

است در تأويل آيۀ وَ نَضَعُ اَلْمَوازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيامَةِ (1)يعنى: «خواهيم گذاشت ترازوى عدالت را از براى روز قيامت» حضرت فرمود كه: آن ترازو، پيغمبران و اوصياى ايشان است (2).

چهارم: خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِينَ (3)يعنى: «بگير عفو را -يعنى هر چه بر ايشان آسان باشد-يا عفو كن از ايشان و امر كن مردم را به نيكى و اعراض كن از نادانان و متعرض ايشان مشو» .

عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد به عرف، ولايت ائمه عليهم السّلام است (4).

پنجم: وَ لا يَزِيدُ اَلظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً (5)يعنى: «قرآن زياد نمى كند ظالمان را مگر زيانكارى» .

عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد، ظلم كنندگان به آل محمدند كه حقّ آنها را غصب نمودند، و آيه را جبرئيل چنين آورد «و لا يزيد الظالمين آل محمد حقّهم الاّ خسارا» (6).

ششم: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ اَلْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ (7)يعنى: «اين است و جز اين نيست كه حرام كرده است پروردگار من كارهاى بسيار بد را، آنچه ظاهر باشد از آن و آنچه باطن باشد و پنهان» .

مفسران گفته اند: مراد زناهاى آشكار و زناهاى پنهان است (8).

ص: 491


1- . سورۀ انبياء:48.
2- . كافى 1/419.
3- . سورۀ اعراف:199.
4- . تفسير عياشى 2/43.
5- . سورۀ اسراء:82.
6- . تفسير عياشى 2/315، و در آنجا فقط ذيل روايت آمده است.
7- . سورۀ اعراف:33.
8- . تفسير بغوى:2/157.

و كلينى و نعمانى روايت نموده اند كه: قرآن ظاهرى و باطنى دارد، و آنچه خدا در قرآن حرام كرده ظاهرش حرام است و باطنش پيشوايان جور و دشمنان اهل بيت عليهم السّلام اند، و جميع آنچه خدا در قرآن حلال كرده است ظاهرش حلال و باطنش امامان حقّند (1).

هفتم: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اَللّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اَللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اَللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (2)يعنى: «چون كنند كار بسيار بد را گويند:

يافته ايم بر اين كار بد پدران خود را و خدا ما را امر كرده است به آن، بگو-يا محمد: - بدرستى كه خدا امر نكرده است به كار بد، آيا افترا مى زنيد به خدا آنچه را نمى دانيد؟» .

كلينى روايت نموده است كه: محمد بن منصور از معنى اين آيه سؤال كرده از حضرت صادق عليه السّلام، حضرت فرمود كه: آيا ديده اى كسى را كه بگويد خدا امر كرده است او را به زنا و آشاميدن شراب يا چيزى از اين محرّمات؟ گفت: نه، فرمود: پس چيست آن فاحشه و عمل قبيح كه ايشان دعوى مى كردند كه خدا آنها را به آن امر كرده است؟ گفت: خدا و ولىّ او بهتر مى دانند، حضرت فرمود كه: اين آيه در شأن پيشوايان جور است كه مخالفان دعوى مى كنند كه خدا ما را امر كرده است كه متابعت ايشان بكنيم، پس خدا خبر داد كه ايشان دروغ بسته اند بر خدا، و اين متابعت را خدا فاحشه ناميد زيرا كه معصيتى است رسوا (3).

ص: 492


1- . كافى 1/374؛ غيبت نعمانى 144.
2- . سورۀ اعراف:28.
3- . كافى 1/373، و در آنجا نامى از امام صادق عليه السّلام نيامده است.

فصل سى و نهم: در تأويل جنب اللّه و وجه اللّه و يد اللّه

و امثال اينها به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام و آيات در اين باب بسيار است اول: وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ. أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ اَلسّاخِرِينَ (1)يعنى: «و پيروى كنيد بهترين آنچه را فرو فرستاده شده بسوى شما از جانب پروردگار شما پيش از آنكه بيايد شما را عذاب خدا ناگهان و شما ندانسته باشيد تا نشود چنين كه گويد نفسى: زهى حسرت بر آنچه تقصير كردم در جنب خدا بدرستى كه بودم در دنيا از استهزاكنندگان» يعنى به دين خدا و پيغمبر خدا و آنها كه به ايشان ايمان آورده بودند.

و «جنب» در لغت به معنى پهلو است و در اينجا مجاز است؛ و اكثر مفسران گفته اند:

مراد تقصير در طاعت خداست يا قرب خدا (2).

و در احاديث بسيار وارد شده است كه: جنب خدا، كنايه از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام و اطاعت و ولايت ايشان است، چنانكه على بن ابراهيم در تفسير اين دو آيه

ص: 493


1- . سورۀ زمر:55 و 56.
2- . تفسير بيضاوى 4/41؛ تفسير بغوى 4/85.

گفته است كه: «آنچه فرستاده شده بسوى شما» يعنى قرآن و بهتر آنها كه در قرآن آمده است ولايت امير المؤمنين و ائمه عليهم السّلام است-چنانچه مراد از جنب اللّه امام است- و حضرت صادق عليه السّلام فرمود: مائيم جنب اللّه (1).

و شيخ طبرسى در احتجاج از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه:

شخصى از تأويل آيات مشكلۀ قرآنى از آن حضرت سؤال كرد و از جملۀ آنها از اين آيه سؤال كرد، حضرت فرمود كه: مراد از جنب اللّه، برگزيدگان و دوستان خدايند و خواسته است براى ايشان در قرآن حجتى قرار دهد براى قرب منزلت خليفۀ خدا، نمى بينى مى گويند: فلان شخص در پهلوى فلان مى نشيند؟ يعنى مقرّب است نزد او، پس اين رمزى است در قرآن براى بيان قرب ايشان نزد حق تعالى و از براى اين بعنوان رمز فرموده كه حجتهاى خدا و دوستان او بفهمند و دشمنان ايشان تحريف نكنند و از قرآن بيرون ننمايند چنانكه آيات ديگر را بيرون كردند، و خدا كور كرده ديده هاى دل ايشان را كه اينها را نمى فهمند (2).

و در خصال ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه فرمود: مائيم خزينه داران دين خدا و چراغهاى علم خدا، هر امام از ما كه از دنيا مى رود ديگرى بعد از او براى مردم ظاهر مى گردد، گمراه نمى شود كسى كه متابعت ما كند، و هدايت نمى يابد كسى كه انكار ما كند، و نجات نمى يابد كسى كه دشمنان ما را بر ما يارى كند، و يارى كرده نمى شود كسى كه به ما ستم كند، پس از ما جدا مشويد از براى طمع دنيا و متاع آن بزودى از شما زايل مى گردد، بدرستى كه كسى كه اختيار كند دنيا را بر آخرت و دنيا را بر ما حسرت او در قيامت عظيم خواهد بود؛ پس حضرت اين آيه را خواندند (3).

و كلينى از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه در تفسير اين آيه فرمود كه: جنب اللّه، جناب امير عليه السّلام است و اوصياى بعد از او و در آن مكان رفيعى كه ايشان

ص: 494


1- . تفسير قمى 2/250.
2- . احتجاج 1/595.
3- . خصال 631.

دارند تا آخر ايشان (1).

و ايضا روايت كرده است كه جناب امير عليه السّلام فرمود كه: منم عين اللّه و منم يد اللّه و منم جنب اللّه و منم باب اللّه (2).

و ابن شهر آشوب از ابو ذر رضى اللّه عنه روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه:

اى ابو ذر! دشمن على را مى آورند در قيامت كور و گنگ و در ظلمات قيامت مى افتد و بر نمى خيزد و فرياد مى كند: يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللّهِ و در گردنش طوقى از آتش خواهد بود (3).

و عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: مائيم جنب اللّه (4).

و در بصائر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: على عليه السّلام جنب اللّه است (5).

و ابن ماهيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم جنب اللّه، خدا ما را از نور خود خلق كرده لهذا چون كافران را به جهنم مى برند مى گويند: يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللّهِ يعنى: «اى حسرت بر آنكه تقصير كردم در ولايت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او عليهم السّلام» (6).

و در معاني الاخبار و توحيد به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت امير عليه السّلام در خطبۀ خود فرمود: منم هدايت كننده، منم هدايت يافته، منم پدر يتيمان و مسكينان و شوهر بيوه زنان و منم پناه هر ضعيفى و محلّ ايمنى هر خايفى و منم كشانندۀ مؤمنان بسوى بهشت و منم حبل اللّه المتين و منم عروة الوثقى و منم كلمۀ تقوى و منم چشم خدا و زبان راستگوى خدا و دست خدا و جنب خدا كه حق تعالى مى فرمايد

ص: 495


1- . كافى 1/145؛ بصائر الدرجات 64.
2- . كافى 1/145؛ بصائر الدرجات 61.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 3/316.
4- . مجمع البيان 4/505 به نقل از عياشى.
5- . بصائر الدرجات 62.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 2/520.

يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللّهِ و منم دست خدا كه بر سر بندگان خود پهن كرده به رحمت و مغفرت و منم درگاه حطّۀ اين امّت، هر كه مرا و حقّ مرا بشناسد پروردگار خود را شناخته زيرا كه من وصىّ پيغمبر اويم در زمين او و حجت خدايم بر خلق او، انكار نمى كند اين را مگر كسى كه گفتۀ خدا و رسول را رد كند (1).

و به سند معتبر ديگر در توحيد از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت امير عليه السّلام فرمود كه: منم علم خدا و منم دل داناى خدا و ديدۀ بيناى خدا و زبان گوياى خدا [و منم عين اللّه] (2)و منم جنب اللّه و منم يد اللّه (3).

و احاديث از اين نوع بسيار است بعضى گذشت و بعضى خواهد آمد.

دوم: كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ (4)يعنى: «همه چيز هالك و فانى است مگر وجه خدا» ؛ اكثر مفسران گفته اند: مراد از وجه خدا، ذات خداست؛ و گفته اند: همه چيز پيش از قيامت فانى مى شود و باز برمى گردد (5)؛ و بعضى گفته اند: مراد دين خداست يا عبادتى كه از براى خدا كنند (6).

و ابن بابويه در توحيد از ابن (7)خيثمه روايت كرده است كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام پرسيديم از تفسير اين آيه، فرمود كه: وجه خدا، دين خداست، و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حضرت امير عليه السّلام دين خدا و وجه خدا و عين خدا بودند در ميان بندگان خدا كه اعمال آنها را به نور خدائى مشاهده مى كردند، و زبان خدا بودند كه خدا به سبب ايشان سخن مى گفت و علوم خدا را به خلق مى رسانيدند، و دست خدا بودند يعنى رحمت خدا بودند بر خلق او، و مائيم وجه خدا كه بندگان به جهت ما به خدا مى توانند رسيد و تا خدا

ص: 496


1- . معاني الاخبار 17؛ توحيد 164-165.
2- . اين عبارت از مصدر اضافه شد.
3- . توحيد 164.
4- . سورۀ قصص:88.
5- . مجمع البيان 4/269.
6- . تفسير قرطبى 13/322.
7- . در مصدر كلمۀ «ابن» ندارد.

مى خواهد كه احوال خلايق را منظم نمايد ما را در ميان آنها وامى گذارد، و چون خواهد كه آنها را عذاب بنمايد و در ايشان خيرى نمى بيند ما را از ميان آنها بيرون مى برد پس آنچه خواهد از عذاب بر ايشان مى فرستد (1).

و ايضا به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: بدرستى كه خداوند عزيز خلق كرد ما را پس نيكو كرد خلق ما را و صورت بخشيد ما را پس نيكو آفريد صورت ما را و گردانيد ما را ديده و ديدبان خود در ميان بندگان، و زبان گوياى خود در ميان خلق خود، و دست گشادۀ خود بر بندگان خود، و روى خدا كه هر كه قرب خدا را خواهد از جهت ايشان بايد بسوى خدا برود، و باب خدا كه مردم را بر او دلالت مى كند، و خزينه داران خدا در آسمان خدا و در زمين خدا، به بركت ما بارور مى شوند درختان و به كمال مى رسند ميوه ها و جارى مى شوند نهرها، و به بركت ما باران از آسمان مى بارد و گياههاى زمين مى رويد، و به عبادت ما خدا عبادت كرده مى شود، اگر ما نبوديم خدا عبادت كرده نمى شد (2)؛ يعنى ما طريق بندگى خدا را به خلق تعليم كرديم يا آنكه عبادت كاملۀ خدا از غير ما به عمل نمى آيد يا آنكه ولايت ما شرط قبول عبادت است، اگر ولايت ما نباشد هيچ عبادتى مقبول نمى گردد.

و ابن شهر آشوب و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده اند در تفسير اين آيه كه: مائيم وجه خدا كه از جانب ما بسوى خدا بايد رفت (3).

و ابن ماهيار و صفار روايت كرده اند كه: سلام بن مستنير از حضرت باقر عليه السّلام از تفسير اين آيه پرسيد، حضرت فرمود: بخدا سوگند كه مائيم وجه اللّه كه تا روز قيامت هستيم و برطرف نمى شويم و خدا امر كرده مردم را به اطاعت ما و ولايت ما، و هر يك از ما كه از دنيا مى رود البته ديگرى از ما قيام مى نمايد به امر امامت تا روز قيامت (4).

ص: 497


1- . توحيد 151.
2- . توحيد 151.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 4/234؛ بصائر الدرجات 65.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 1/425-426؛ بصائر الدرجات 65.

و به روايت صفار: فرمود كه: هلاك نمى شود در قيامت كسى كه به اطاعت ما و اعتقاد به امامت ما بيايد (1).

و على بن ابراهيم به سند موثق از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه در تفسير آيه فرمود: آيا مردم گمان مى كنند كه مراد آن است كه همه چيز فانى مى شود و روى خدا باقى مى ماند؟ خدا از آن عظيمتر است كه او را به صفت مخلوقات او وصف كنند و او را مثل ديگران روئى بوده باشد، و ليكن معنى آيه آن است كه همه چيز هالك و باطل است مگر دين خدا، و دين خدا برپا است و مائيم آن وجهى كه دين خدا و معرفت او را و عبادت او را از ما بايد فراگيرند، و تا خدا را به بندگان حاجتى هست يعنى ايشان را قابل عبادت و معرفت خود مى داند ما را در ميان ايشان مى گذارد، و چون خدا در بندگان خيرى نداند ما را بالا مى برد بسوى مرحمت و كرامت خود و آنچه خواهد نسبت به ما بعمل مى آورد (2).

و ابن بابويه و كلينى روايت كرده اند از حضرت باقر عليه السّلام كه: مائيم مثانى كه خدا به پيغمبر ما داده است، و مائيم وجه اللّه كه در زمين در ميان شما مى گرديم، شناخت ما را هر كه شناخت، و هر كه نشناخت مرگ در پيش اوست، او بعد از مرگ خواهد شناخت، و آن شناختن فايده به او نخواهد كرد (3).

سوم: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ. وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو اَلْجَلالِ وَ اَلْإِكْرامِ (4)يعنى: «آنچه بر روى زمين است فانى مى شود و در معرض فنا است، و باقى مى ماند وجه پروردگار تو كه صاحب بزرگوارى و مكرمت است» ؛ اكثر مفسران گفته اند كه: وجه خدا، ذات مقدس اوست (5).

و على بن ابراهيم گفته است كه: مراد دين خداست، و حضرت على بن الحسين عليه السّلام

ص: 498


1- . بصائر الدرجات 65.
2- . تفسير قمى 2/147؛ بصائر الدرجات 65.
3- . توحيد 150؛ كافى 1/143؛ بصائر الدرجات 65.
4- . سورۀ رحمن:26 و 27.
5- . تفسير كشاف 4/446؛ تفسير قرطبى 17/165؛ تفسير بيضاوى 4/224.

فرمود كه: مائيم وجه خدا كه بسوى خدا از جهت ما بايد آمد (1).

و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى تَبارَكَ اِسْمُ رَبِّكَ ذِي اَلْجَلالِ وَ اَلْإِكْرامِ (2)يعنى: «با بركت است نام پروردگار تو كه صاحب جلال و اكرام است» ، حضرت فرمود: مائيم جلال و كرامت خدا كه گرامى داشته است بندگان را به آنكه اطاعت ما را بر ايشان واجب گردانيده (3).

مؤلف گويد كه: قرآن مجيد به لغت عرب نازل شده است و مدار عرب بر مجازات و استعارات است، و كلامى را كه از استعاره و تشبيه و مجاز خالى باشد فصيح و بليغ نمى دانند، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام نيز بر اين و تيره سخن مى فرمودند و مدار فصحاى عجم نيز بر اين است چنانكه مى گويند: فلان كس را روئى هست نزد مردم، و وجه را بر جهت اطلاق مى كنند و دست را بر نعمت، و شايع است كه عرب مى گويند:

فلان كس را بر فلان يدى هست و بر قدرت اطلاق مى كنند، و مى گويند: فلان مرد دستى بهم رسانيده.

پس ائمۀ ما عليهم السّلام وجه اللّه اند يعنى ايشان را گرامى داشته چنانكه رو گرامى ترين اعضاء است؛ و ايضا هر كه به جانب كسى مى رود از جهت روى او مى رود و هر كه خواهد راه خدا و قرب او را بايد بسوى ايشان بيايد؛ و ايضا ايشان جهتى اند كه خدا امر كرده مردم را كه به اين جهت بروند و همه چيز هالك و باطل است مگر دين و طريقۀ ايشان و اطاعت ايشان؛ و «عين» به معنى ديده و به معنى جاسوس و به معنى برگزيدۀ هر چيز آمده، و عين خدا ايشانند يعنى ناظر و گواهند بر مردم، و چنانكه آدمى به ديده نظر مى كند و بر احوال مردم مطّلع مى شود خدا ايشان را به بندگان موكّل گردانيده كه بر احوال ايشان مطّلع باشند و ديده بانند از جانب خدا بر ايشان و برگزيدۀ خلقند.

چنانكه ابن اثير كه از علماى عامه است نقل كرده كه: مردى در طواف نظر مى كرد به

ص: 499


1- . تفسير قمى 2/345.
2- . سورۀ رحمن:78.
3- . تفسير قمى 2/346؛ بصائر الدرجات 312.

زنان مسلمانان، حضرت امير عليه السّلام سيلى بر روى او زد، او به نزد عمر آمد و از آن حضرت شكايت كرد، عمر گفت: به حق زده تو را عينى از عيون خدا؛ ابن اثير گفته: يعنى مخصوصى از مخصوصان خدا و دوستى از دوستان خدا (1).

و ايضا ايشان عليهم السّلام يد اللّه اند يعنى نعمت و رحمت الهى اند براى بندگان يا مظهر قدرت خدايند؛ و جنب اللّه به اعتبار آنكه جانبى اند كه خدا امر كرده خلق را كه به جانب ايشان بروند يا مقرّبترين خلقند نزد خدا، يا آنكه هر كه قرب الهى را خواهد بايد كه قرب و اطاعت ايشان را اختيار كند.

و كفعمى از امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده است كه: معنى جنب اللّه آن است كه هيچ كس نزديكتر نيست بسوى خدا از پيغمبر او، و هيچ كس مقرّبتر نيست بسوى پيغمبر خدا از وصىّ او، پس او در قرب خدا به منزلۀ كسى است كه در پهلوى كسى باشد همچنان كه فرموده يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللّهِ يعنى در ولايت دوستان خدا.

و فرمود كه: ائمه عليهم السّلام را باب اللّه مى گويند، زيرا كه خدا به سبب تقدس ذات اقدس او از خلق پنهان گرديده و پيغمبر خود و اوصياى بعد از او را براى خلق ظاهر گردانيده و علم خود را به ايشان تفويض كرده كه هر چه مردم را به آن احتياج باشد از معرفت خدا و احكام و اوامر و نواهى او از ايشان اخذ كنند، پس ايشان به منزلۀ درگاه خدا و دربان اويند، و چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جميع علوم و حكمتها را به امير المؤمنين عليه السّلام تعليم كرد و فرمود كه:

من مدينه و شهرستان علمم و على درگاه آن است و واجب گردانيد خدا بر خلق كه تذلّل و انقياد و استكانت كنند براى على عليه السّلام به آنكه فرمود در قصۀ بنى اسرائيل كه: داخل درگاه شويد از روى سجود و خضوع و تعظيم و بگوئيد كه: حط كن گناهان ما را تا بيامرزيم گناهان شما را و بزودى زيادتيهاى ثواب خواهيم داد نيكوكاران را، و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: اهل بيت من به منزلۀ باب حطّۀ بنى اسرائيلند در اين امّت، پس در اين آيه اشاره شده به تعظيم اهل بيت عليهم السّلام و تذلّل نزد ايشان.

ص: 500


1- . النهاية 3/332.

و فرمود كه: مراد به محسنين و نيكوكاران آنهايند كه شك نمى كنند در فضيلت آن درگاه و علوّ قدر آن، و در جاى ديگر خدا فرموده وَ أْتُوا اَلْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها (1)يعنى:

«بيائيد بسوى خانه ها از جانب درهاى آنها» و درهاى آنها ائمه عليهم السّلام هستند كه خانه هاى علمند و معدنهاى حكمتند و ايشانند ابواب خدا و وسيله هاى مردم بسوى خدا و دعوت كنندگان مردم بسوى بهشت و راهنمايان بسوى بهشت تا روز قيامت (2).

ص: 501


1- . سورۀ بقره:189.
2- . مصباح كفعمى، حاشيه ص 478، و روايت در آنجا از امام صادق عليه السّلام مى باشد.

فصل چهلم: در آنكه ائمه عليهم السّلام خانه هاى علمند و معدن حكمتهايند،

و شيعيان ايشان محل رحمت الهى اند، و آنكه ايشانند حزب اللّه و بقية اللّه اند و محل علوم انبياء و آيات در اين مضامين بسيار است اول: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ اَلنّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ. إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ (1)يعنى: «اگر مى خواست پروردگار تو هرآينه مى گردانيد مردم را امّت واحده يعنى بر يك دين و مذهب و پيوسته ايشان خواهند بود مختلف در طريقه و مذهب مگر آن كه را رحم كند پروردگار تو، و از براى اين آفريد ايشان را» ؛ و بدان كه خلاف است كه اسم اشاره در «لذلك» راجع است به اختلاف، يعنى آنها را از براى اختلاف آفريد، يا به «رحم» يعنى ايشان را از براى رحم كردن آفريد، و قول اخير انسب است به مذهب اماميه و ساير فرق عدليه، و احاديث معتبره نيز بر اين دلالت دارد (2).

چنانچه على بن ابراهيم از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: يعنى پيوسته ايشان مختلف خواهند بود در دين مگر آن كه را رحم كند پروردگار تو، يعنى آل محمد عليهم السّلام و شيعيان و اتباع ايشان؛ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ يعنى: خدا ائمه و شيعيان را از اهل رحمت

ص: 502


1- . سورۀ هود:118 و 119.
2- . كافى 1/429.

خلق كرده كه در دين خدا اختلاف نمى كنند (1).

و عياشى روايت كرده است كه: مردى از امام زين العابدين عليه السّلام از تفسير اين آيه سؤال كرد، حضرت فرمود: آنها كه اختلاف مى كنند، مراد آنهايند كه مخالف مايند از اين امّت و همۀ ايشان با يكديگر اختلاف كرده اند در دين؛ و آنها كه خدا بر ايشان رحم كرده، دوستان مايند از مؤمنان و خدا ايشان را از طينت ما خلق كرده، مگر نشنيده اى قول حضرت ابراهيم عليه السّلام را كه رَبِّ اِجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ اُرْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ اَلثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ (2)يعنى: «پروردگارا! بگردان اين بلد را-يعنى مكه را-شهرى محلّ ايمنى و روزى ده اهلش را از ميوه ها هر كه ايمان بياورد از ايشان به خدا و روز قيامت» حضرت فرمود كه: مراد مائيم و دوستان او و شيعيان او و شيعيان وصىّ او، قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ اَلنّارِ (3)يعنى: «فرمود كه: هر كه كافر باشد پس او را متمتّع مى گردانم اندكى در دنيا پس مضطر مى گردانم او را بسوى عذاب جهنم» ، حضرت فرمود كه: مراد به كافران، كسى است كه انكار وصىّ حضرت ابراهيم كرد و متابعت وصىّ او نكرد از امّت، و بخدا سوگند كه حال اين امّت نيز چنين است (4)، يعنى آنها كه متابعت وصىّ او نكردند كافر شدند و آنها كه متابعت وصىّ پيغمبر كردند نجات مى يابند و داخل مؤمنانند و چند روزى به بركت آن حضرت از نعمتهاى دنيا بهره مند مى شوند و بازگشت ايشان در آخرت بسوى آتش است.

و در توحيد از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است در تفسير وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ يعنى: خلق كرد ايشان را براى آنكه بكنند كارى كه به آن مستوجب رحمت خدا گردند، پس ايشان را رحم كند (5).

ص: 503


1- . تفسير قمى 1/338.
2- . سورۀ بقره:126.
3- . سورۀ بقره:126.
4- . تفسير عياشى 2/164.
5- . توحيد 403.

دوم: إِنَّ يَوْمَ اَلْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ. يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ. إِلاّ مَنْ رَحِمَ اَللّهُ (1)يعنى: «بدرستى كه روز فصل-يعنى قيامت كه نيك و بد از هم جدا مى شوند-وعده گاه كافران است همه، روزى كه كفايت نمى كند دوستى از دوستى هيچ چيز را و نه ايشان يارى كرده مى شوند مگر كسى كه رحم كند خدا او را» .

كلينى و ابن ماهيار روايت كرده اند از زيد شحام كه گفت: در سفرى در خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم در شب جمعه فرمود كه: قرآن بخوان كه امشب شب قرآن است، خواندم تا به اين آيه رسيدم، فرمود كه: سنّيانند كه دوست ايشان و امام ايشان نفعى به ايشان نمى تواند رسانيد، و آنكه خدا استثنا كرده كه مگر كسى كه خدا رحم كند او را، مائيم، و شفاعت ما به شيعيان مى رسد و ولايت ما به ايشان نفع مى رساند (2).

و ابن ماهيار به سند ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: مائيم اهل رحمت خدا (3).

سوم: بَقِيَّتُ اَللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (4)يعنى: حضرت شعيب عليه السّلام به قوم خود گفت: «بقيّه اى كه خدا در ميان شما گذاشته بهتر است از براى شما اگر باشيد مؤمنان» ؛ و مفسران را در «بقيّه» اقوال بسيار هست: بعضى گفته اند روزى حلالى است كه از ترك ترازوى دزدى و كيل دزدى باقى مى ماند؛ يا باقى گذاشتن خدا نعمت خود را براى شما؛ يا ثواب باقى آخرت (5).

و در احاديث بسيار از ائمۀ اطهار عليهم السّلام منقول است كه: مراد، انبياء و اولياء هستند كه خدا ايشان را در زمين گذاشته براى هدايت خلق، يا اوصياى پيغمبرانند كه خدا بعد از فوت پيغمبران در ميان امّت گذاشته و عمدۀ آنها حضرت صاحب الامر عليه السّلام است.

ص: 504


1- . سورۀ دخان:40-42.
2- . كافى 1/423؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/574.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/574-575.
4- . سورۀ هود:86.
5- . مجمع البيان 3/187؛ تفسير بغوى 2/398؛ تفسير فخر رازى 18/42.

چنانكه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: چون هشام بن عبد الملك امام محمد باقر عليه السّلام را به شام برد، چون به در خانۀ هشام رسيد آن ملعون به اصحاب خود گفت از بنى اميّه و غير ايشان كه: چون من ساكت شوم از سخن گفتن با او هر يك از شما او را سرزنش و مذمّت كنيد، پس امر كرد كه آن حضرت را داخل كردند، چون حضرت داخل شد اشاره كرد بسوى جميع اهل مجلس و بر همه يك مرتبه سلام كرد و نشست، پس خشم آن ملعون بر آن حضرت زياد شد كه بر او بخصوص سلام به خلافت نكرد و بى رخصت در مجلس او نشست، و شروع كرد آن ملعون به مذمّت آن حضرت و در ميان سخنان بسيار گفت: اى محمد بن على! پيوسته مردى از شما شقّ عصاى مسلمانان مى كند، يعنى جمعيت آنها را پراكنده مى كند، و مردم را بسوى خود مى خواند و دعوى امامت مى كند از روى سفاهت و بى خردى و كمى علم، و آنچه لايق خودش بود گفت، پس چون ساكت شد هر يك از آن ملاعين آنچه خواستند گفتند، و چون همه ساكت شدند حضرت برخاست و فرمود: أيها الناس! چه خيال كرده ايد و اين چه راه ضلالت است كه مى پوئيد و شيطان شما را به كجا مى برد؟ و به بركت ما خدا هدايت كرد اول شما را و به دولت ما ختم خواهد كرد آخر شما را، و اگر از براى شما پادشاهى كمى بزودى ميسر شده ما را پادشاهى عظيمى خواهد بود در آخر و بعد از دولت ما دولتى نخواهد بود زيرا كه مائيم اهل عاقبت نيكو، چنانكه حق تعالى مى فرمايد وَ اَلْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (1)يعنى: «عاقبت نيكو از براى پرهيزكاران است» .

پس آن ملعون امر كرد كه حضرت را به زندان بردند، و در اندك وقتى جميع اهل زندان محبت و ولايت آن حضرت را اختيار كردند، پس زندانبان به نزد هشام آمد و گفت: من مى ترسم كه اگر چند روز ديگر اين مرد در اين شهر باشد اهل شام همه معتقد او گردند و نگذارند تو بر اين مسند بنشينى، پس آن ملعون امر كرد كه آن حضرت و اصحابش را به تعجيل ببرند بسوى مدينه و تأكيد كرد كه در عرض راه مردم بازار از براى ايشان بيرون

ص: 505


1- . سورۀ اعراف:127؛ سورۀ قصص:83.

نياورند و چيزى به ايشان نفروشند و نگذارند كه كسى خوردنى و آشاميدنى به ايشان بدهد و ايشان را سه روز به تعجيل آوردند و خوردنى و آشاميدنى به ايشان ندادند تا به شهر «مدين» كه شهر شعيب است رسيدند و اهل مدين نيز در دروازه را به روى ايشان بستند و چيزى براى ايشان بيرون نياوردند و اصحاب آن حضرت از گرسنگى و تشنگى بى طاقت شدند و هر چند مبالغه كردند اهل شهر در نگشودند، حضرت چون اين حالت را مشاهده نمود بر كوه بلندى كه بر آن شهر مشرف بود بالا رفت و به آواز بلند ندا كرد چنانكه آن شهر بلرزيد و فرمود كه: اى اهل شهرى كه ظالم و ستمكارند اهل آن! منم بقيۀ خدا و حق تعالى از پيغمبر شما در قرآن ذكر كرده كه بَقِيَّتُ اَللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ ، مرد پيرى در آن شهر بود چون اين ندا را شنيد به نزد قوم خود آمد و گفت: بخدا سوگند كه اين همان دعوت پيغمبر شما شعيب عليه السّلام است، اگر بازار براى اين مرد بيرون نبريد خدا بزودى شما را به عذاب خود مى گيرد از بالاى سر شما و از زير پا شما، اين مرتبه شما باور كنيد سخن مرا و اطاعت من بكنيد و بعد از اين هرگز نكنيد كه من ناصح و خير خواه خواهم بود از براى شما، پس مبادرت كردند در بازارها و آذوقه هاى بسيار بيرون آوردند. چون اين خبر به هشام لعين رسيد فرستاد آن مرد پير را برد و كسى ندانست كه چه بر سر او آمد (1).

و اين حديث با معجزات بسيار و قصه هاى طولانى بعد از اين در احوال آن حضرت خواهد آمد ان شاء اللّه، و در احوال ولادت امام رضا عليه السّلام ان شاء اللّه خواهد آمد كه چون آن حضرت متولد شد حضرت امام موسى عليه السّلام او را در برگرفت و اذان و اقامه در گوشهايش گفت و كامش را به آب فرات برداشت، پس به نجمه مادر آن حضرت داد و گفت: بگير كه اين بقيۀ خداست در زمين (2).

و ايضا به سند معتبر از احمد بن اسحاق منقول است كه: حضرت امام حسن

ص: 506


1- . كافى 1/471؛ و قسمتى از اين روايت در مناقب ابن شهر آشوب 4/205 آمده است.
2- . عيون اخبار الرضا 1/20.

عسكرى عليه السّلام روزى بيرون آمد و طفلى بر دوشش بود مانند ماه شب چهارده در جثۀ طفل سه ساله و فرمود كه: اين فرزند من است و همنام حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، پس آن طفل به زبان عربى فصيح گفت: منم بقية اللّه در زمين و انتقام كشنده از دشمنان خدا (1).

و ايضا از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام منقول است كه: چون حضرت صاحب الامر عليه السّلام ظاهر شود اول سخنى كه مى گويد همين آيه را مى خواند بَقِيَّتُ اَللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ پس مى گويد: منم بقيّۀ خدا و حجت خدا و خليفۀ خدا بر شما، و هر كه به آن حضرت سلام كند خواهد گفت كه: «السّلام عليك يا بقيّة اللّه في ارضه» (2).

و ابن شهر آشوب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مائيم كعبۀ خدا و مائيم قبلۀ خدا و مائيم بقيّۀ خدا (3).

و در كافى به سند معتبر روايت كرده است كه: شخصى از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد كه: آيا وقتى كه سلام به حضرت قائم عليه السّلام كنند او را امير المؤمنين مى گويند؟ فرمود كه: نه، اين اسمى است كه خدا حضرت امير عليه السّلام را به آن مسمّى ساخته و پيش از او كسى به اين نام مسمّى نشده و بعد از او كسى اين نام را بر خود نمى گذارد مگر كافرى. راوى گفت:

فداى تو شوم پس بر او چگونه سلام مى كنند؟ فرمود كه: مى گويند: «السّلام عليك يا بقيّة اللّه» ، پس حضرت اين آيه را خواند (4).

چهارم: وَ مَنْ يَتَوَلَّ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اَللّهِ هُمُ اَلْغالِبُونَ (5)يعنى:

«كسى كه ولىّ خود قرار دهد خدا و رسول او را و آنها كه ايمان آوردند-يعنى ائمۀ معصومين عليهم السّلام به قرينۀ آيۀ سابقه كه به اتفاق در شأن امير المؤمنين عليه السّلام است-پس بدرستى كه حزب خدا يعنى لشكر خدا غالبونند» ، و حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه:

ص: 507


1- . كمال الدين 384.
2- . كمال الدين 330-331.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 3/123، و در آنجا عبارت «و مائيم بقيۀ خدا» نيامده است.
4- . كافى 1/411.
5- . سورۀ مائده:56.

مراد به آنها كه ايمان آوردند آنهايند كه امين خدايند از اوصياى پيغمبر در هر عصرى (1).

و در توحيد از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى آيد در قيامت و چنگ زده به نور پروردگارش و ما چنگ زده ايم به نور پيغمبر خود و شيعيان ما چنگ زده اند به نور ما، و شيعيان ما حزب خدايند و حزب خدا غالبونند-و مراد به نور خدا، دين خداست-و شيعيان ما در قيامت به دين ما متمسّكند (2).

و حق تعالى در جاى ديگر فرموده در وصف منافقان أُولئِكَ حِزْبُ اَلشَّيْطانِ. أَلا إِنَّ حِزْبَ اَلشَّيْطانِ هُمُ اَلْخاسِرُونَ (3)يعنى: «ايشان لشكرها و ياوران شيطانند و بدرستى كه ياوران شيطان، ايشان زيانكارانند» .

پس در وصف مؤمنان گفته است أُولئِكَ حِزْبُ اَللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَللّهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (4)يعنى: «اين جماعت لشكرهاى خدايند و بدرستى كه لشكرهاى خدا ايشانند رستگاران» .

و حافظ ابو نعيم از محدّثان عامه روايت كرده است از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه سلمان فارسى رضى اللّه عنه مى گفت: هر وقت من نزد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى آمدم دست مى زد بر دوش من و مى فرمود: اين و گروهش از جملۀ رستگارانند (5)، يعنى مطلق شيعيان كه در تشيع تابع سلمان شده اند، يا عجمانى كه محبت و موالات اهل بيت عليهم السّلام را اختيار خواهند كرد، و اين ظاهرتر است.

پنجم: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ اَلْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي اَلسَّماواتِ اِئْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (6)يعنى:

ص: 508


1- . احتجاج 1/582.
2- . توحيد 166.
3- . سورۀ مجادله:19.
4- . سورۀ مجادله:22.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/676 به نقل از ابو نعيم؛ همچنين رجوع شود به تفسير حبرى 232؛ شواهد التنزيل 1/88-92؛ ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 2/347.
6- . سورۀ احقاف:4.

«بگو-يا محمد به مشركان بت پرست: -خبر دهيد ما را از آنچه را مى خوانيد آنها را از غير خدا بنمائيد به من كه چه چيز آفريده اند در زمين يا ايشان را شركتى هست در آفريدن و تدبير آسمانها، بياوريد مرا كتابى از پيش از اين يا اثاره يعنى بقيه اى از علم اگر هستيد راستگويان» ؛ مفسران گفته اند: اثاره از علم بقيۀ علومى است كه نقل كنند از گذشتگان (1).

و كلينى و صفار و ديگران از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده اند كه: مراد به كتاب، تورات و انجيل است؛ و اثارۀ علم، علوم اوصياى پيغمبران است (2).

و از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه: كتاب جفر و مصحف فاطمه عليها السّلام داخل در اثارۀ علم است (3).

ص: 509


1- . مجمع البيان 5/82؛ تفسير بغوى 4/163؛ تفسير كشاف 4/295.
2- . كافى 1/426؛ بصائر الدرجات 516، و در آنجا قسمتى از روايت آمده است.
3- . كافى 1/241؛ بصائر الدرجات 157-158.

فصل چهل و يكم: در بيان آياتى كه در محبت ملائكه نسبت به ايشان

و شيعيان ايشان نازل شده

حق تعالى مى فرمايد اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اِتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ اَلْجَحِيمِ. رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ اَلَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ وَ قِهِمُ اَلسَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ اَلسَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ. إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اَللّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى اَلْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (1)يعنى: «آنها كه برمى دارند عرش را و آنها كه بر دور عرشند تنزيه و تسبيح مى گويند پروردگار خود را و به حمد او مشغولند و ايمان دارند به او و طلب آمرزش مى كنند براى آنها كه ايمان آورده اند، مى گويند: پروردگارا! فرا گرفته اى همه چيز را به رحمت و علم پس بيامرز آنها را كه توبه كرده اند و پيروى نموده اند راه تو را و نگاه دار ايشان را از عذاب جهنم، اى پروردگار ما! و داخل گردان ايشان را در بهشتهاى جاويد كه وعده داده اى ايشان را و هر كه شايسته است از پدران ايشان و زنان ايشان و فرزندان ايشان بدرستى كه توئى غالب و دانا، و نگاه دار ايشان را از سيئات يعنى بديها، و هر كه را تو نگاه دارى از بديها در آن روز پس بتحقيق كه رحم كرده اى بر او و آن

ص: 510


1- . سورۀ غافر:7-10.

است فيروزى بزرگ، بدرستى كه آنها كه كافر شدند ندا كرده مى شوند-يعنى در روز قيامت-كه: هرآينه خشم و غضب خدا بر شما عظيمتر است از خشمى كه بر خود داريد چون خوانده مى شديد بسوى ايمان پس كفر مى ورزيديد» .

كلينى به سند معتبر از ابو بصير روايت نموده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه:

خدا را ملكى چند هست كه مى ريزند گناهان را از پشت شيعيان ما چنانكه باد برگ را در فصل خزان از درخت مى ريزد چنانكه حق تعالى مى فرمايد وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا بخدا سوگند كه غير شما را اراده نكرده و استغفار ايشان از براى شماست (1).

و در عيون از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: بدرستى كه ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران شيعيان مايند؛ پس حضرت اين آيه را خواندند و فرمودند كه: مراد به مؤمنان در اين آيه آنهايند كه ايمان به ولايت ما آورده اند (2).

و على بن ابراهيم به سند معتبر روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند:

ملائكه بيشترند يا فرزندان آدم عليه السّلام؟ حضرت فرمود: بحقّ آن خداوندى كه جانم در قبضۀ قدرت اوست كه البته ملائكه در آسمانها بيشترند از عدد ذرّه هاى خاك در زمين، و در آسمان موضع قدمى نيست مگر آنكه در آن ملكى است كه خدا را تسبيح و تقديس مى كند، و در زمين هيچ درختى و كلوخى نيست مگر آنكه در آن ملكى است كه موكّل است به آن و هر روز عمل آن را به خدا عرض مى كند با آنكه خدا داناتر است به آن عمل از او، و احدى از ملائكه نيست مگر آنكه هر روز تقرّب مى جويد بسوى خدا به اظهار ولايت ما اهل بيت و طلب آمرزش مى كند از براى دوستان ما و شيعيان ما و لعنت مى كند دشمنان ما را و از خدا سؤال مى كند كه بر ايشان بفرستد عذاب را فرستادن شديدى (3).

و ايضا روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام در تفسير آيۀ وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ

ص: 511


1- . كافى 8/34.
2- . عيون اخبار الرضا 1/262؛ علل الشرايع 5؛ كمال الدين 254.
3- . تفسير قمى 2/255؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/528.

عَلَى اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ اَلنّارِ (1) يعنى: «و همچنين لازم شده حكم پروردگار تو بر آنها كه كافر شدند، بدرستى كه ايشان اصحاب آتش جهنمند» ، حضرت فرمود كه:

يعنى بنى اميّه؛ و قول حق تعالى اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ مراد، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و اوصياى بعد از اوست كه حامل عرش و علم خدايند، وَ مَنْ حَوْلَهُ مراد، ملائكه اند كه تسبيح و تنزيه و حمد مى كنند خدا را و طلب آمرزش مى نمايند از براى آنها كه ايمان آورده اند يعنى شيعيان آل محمد عليهم السّلام، فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا يعنى: بيامرز آنها را كه توبه كرده اند از محبت و ولايت ابو بكر و عمر و جميع بنى اميّه، وَ اِتَّبَعُوا سَبِيلَكَ يعنى: و متابعت كرده اند ولىّ خدا امير المؤمنين عليه السّلام را، وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ تا آخر آيه، يعنى: هر كه صالح و شايسته است از پدران و زنان و فرزندان ايشان، حضرت فرمود كه: صلاح ايشان آن است كه ولايت على عليه السّلام را اختيار كرده اند و اقرار به امامت او و فرزندانش نموده اند، وَ قِهِمُ اَلسَّيِّئاتِ و نگاه دار ايشان را از بديها كه ولايت دشمنان اهل بيت عليهم السّلام است، وَ مَنْ تَقِ اَلسَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ يعنى: هر كه را از براى ولايت آنها نگاه دارى در دنيا پس البته محلّ رحمت تو خواهند بود در قيامت و اين است فوز عظيم براى كسى كه از ولايت و محبت دشمنان آل محمد عليهم السّلام نجات يابد؛ پس فرمود:

إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يعنى: بنى اميّه اند، إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى اَلْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ مراد به ايمان، ولايت على عليه السّلام است (2).

و ابن ماهيار مجموع اين مضامين را به اختصار از جابر جعفى از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است (3).

و ايضا از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت نموده است كه فرمود: فضيلت من بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است در ضمن اين آيه اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ تا آخر آيه، زيرا كه

ص: 512


1- . سورۀ غافر:6.
2- . تفسير قمى 2/255.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/528-529.

در وقتى كه اين آيه نازل شد بغير از من كسى به آن حضرت ايمان نياورده بود (1).

و ايضا از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: ملائكه در مدت هفت سال و چند ماه استغفار نمى كردند مگر از براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و از براى من، و در حقّ ما نازل شد اين آيات و در آن وقت مؤمنى بغير از ما نبود (2).

و ايضا از طريق مخالفان روايت كرده است كه: ملائكه سالها صلوات بر على عليه السّلام مى فرستادند، زيرا كه بغير از آن حضرت كسى ايمان نياورده بود و ديگرى نماز نمى كرد (3).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: سبيل خدا در اين آيه على عليه السّلام است، و «الّذين آمنوا» شيعيان آن حضرتند (4).

ص: 513


1- . تأويل الآيات الظاهرة 2/526.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 2/526-527.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/527. همچنين رجوع شود به مناقب خوارزمى 18 و 19؛ اسد الغابة 4/90؛ فرائد السمطين 1/242.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 2/528.

فصل چهل و دوم: در بيان آنكه آيات صبر و مرابطه و عسر و يسر

در شأن ائمه و شيعيان ايشان است

و آيات در اين باب بسيار است اول: وَ اَلْعَصْرِ. إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ يعنى: «بحقّ عصر سوگند ياد مى كنم كه بدرستى كه انسان در زيانكارى است» ؛ بعضى گفته اند: مراد به عصر، آخر روز است؛ و بعضى گفته اند: عصر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است (1)، إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ «مگر آنها كه ايمان آوردند و كردند كارهاى شايسته» وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (2)«وصيت نمودند يكديگر را به حق، و وصيت كردند يكديگر را به صبر» .

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: حضرت صادق عليه السّلام اين سوره را چنين خواندند:

و العصر ان الانسان لفي خسر و انه فيه الى آخر الدهر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ائتمروا بالتقوى و ائتمروا بالصبر يعنى: بحقّ عصر كه آدمى هرآينه در زيانكارى است و بدرستى كه در آن زيانكارى هست تا آخر عمر مگر آنها كه ايمان آوردند و اعمال شايسته كردند و قبول امر نمودند به پرهيزكارى را و قبول امر كردند به صبر و شكيبائى

ص: 514


1- . تفسير فخر رازى 32/85-86؛ تفسير قرطبى 20/179.
2- . سورۀ عصر:1-3.

را» (1).

و در احتجاج از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خطبۀ غدير فرمود كه: بخدا سوگند كه سورۀ و العصر در شأن امير المؤمنين عليه السّلام نازل شد (2).

و در اكمال الدين روايت كرده است از حضرت صادق عليه السّلام كه: مراد به عصر، عصر خروج حضرت قائم عليه السّلام است، إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ مراد، دشمنان ماست كه در زيانكارى اند، إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا يعنى: آنها كه ايمان آورده اند به آيات ما، وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ يعنى: مواسات با برادران مؤمن كرده اند در مال خود، وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ يعنى: وصيت كرده اند يكديگر را به امامت يعنى ولايت ائمۀ حق، وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ يعنى: وصيت كرده اند بر صبر در فتنه هاى زمان غيبت حضرت قائم عليه السّلام و بر دين خود ثابت مانده اند (3).

و على بن ابراهيم و ابن ماهيار و ديگران به سندهاى معتبر از آن حضرت روايت كرده اند كه: خدا استثنا كرده است برگزيده هاى خود را از خلق و فرموده كه: همه در زيانكارى اند مگر آنها كه ايمان آورده اند به ولايت امير المؤمنين عليه السّلام و فرايض خدا را بعمل آوردند و وصيت نمودند فرزندان و بازماندگان خود را به ولايت و صبر كردن بر مشقّتها كه به ايشان مى رسد از جهت اختيار دين حق (4).

دوم: يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اِتَّقُوا اَللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (5)يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صبر كنيد و بسيار شكيبائى ورزيد و آمادۀ دشمن باشيد و بپرهيزيد از عذاب خدا شايد رستگار گرديد» .

اكثر مفسران گفته اند: يعنى صبر كنيد بر دين حق و ثابت قدم باشيد در جنگ كافران

ص: 515


1- . تفسير قمى 2/441.
2- . احتجاج 1/149. همچنين رجوع شود به شواهد التنزيل 2/478-483.
3- . كمال الدين 656.
4- . تفسير قمى 2/441؛ تأويل الآيات الظاهرة 2/854؛ تفسير فرات كوفى 607.
5- . سورۀ آل عمران:200.

و در كمين دشمنان باشيد كه در سرحدها بر سر مسلمانان نيايند (1).

و به سندهاى معتبر ابن بابويه و ديگران از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه: يعنى صبر نمائيد بر مصيبتها و شكيبائى كنيد در تقيه از مخالفان و جدا نشويد از امامى كه پيشواى شماست (2).

و عياشى از آن حضرت روايت كرده است كه: يعنى صبر نمائيد بر ترك معاصى، و مصابره كنيد بر مشقّت طاعات خدا، و مرابطه كنيد در راه خدا و مائيم راه خدا كه در ميان خود و خلق خود قرار داده، و هر كه در كمين دولت ما باشد و انتظار آن كشد چنان است كه در حمايت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جهاد كرده است، و پرهيزكارى خدا آن است كه امر كنند مردم را به نيكيها و نهى كنند از بديها و كدام منكر و بدى بدتر مى باشد از ظلمى كه اين امّت به ما كردند و ما را شهيد نمودند (3).

و ايضا به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: يعنى صبر كنيد بر اداى فرايض و شكيبائى نمائيد در مصيبتها و خود را ببنديد به متابعت ائمه عليهم السّلام (4).

و ايضا از يعقوب سرّاج روايت كرده است كه گفت: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم:

آيا زمين باقى مى ماند بدون عالمى از شما كه مردم پناه برند بسوى او و دين خود را از او اخذ كنند؟ فرمود: نه، و اگر زمين بدون امام باشد عبادت خدا در آن نخواهد شد، اى يعقوب! خالى نمى باشد زمين از عالمى از ما كه امامت او بر مردم ظاهر باشد و مردم حلال و حرام خود را از او اخذ كنند، و اين معنى از كتاب خدا ظاهر و هويدا است؛ پس حضرت اين آيه را خواندند كه يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اِتَّقُوا اَللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ و فرمود: يعنى صبر كنيد بر دين خود و صبر كنيد بر آزار دشمنان خود كه مخالفند در دين با شما و خود را به امام خود بچسبانيد و از خدا بپرهيزيد در آنچه شما را به

ص: 516


1- . تفسير بيضاوى 1/317؛ تفسير بغوى 1/388.
2- . معاني الاخبار 369.
3- . تفسير عياشى 1/212.
4- . تفسير عياشى 1/212؛ تفسير قمى 1/129؛ كافى 2/81.

آن امر كرده و بر شما واجب گردانيده است (1).

و به روايت ديگر فرمود كه: صبر نمائيد بر آزارها كه در راه محبت ما مى كشيد و با امام خود موافقت كنيد در تقيه از دشمنان او و از امام خود جدا مشويد (2).

و به روايت ديگر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: يعنى صبر كنيد به ترك معاصى، و مصابره كنيد به تقيه از دشمنان دين، و مرابطه نمائيد بر ائمه عليهم السّلام، و بپرهيزيد از مخالفت پروردگار خود شايد رستگار شويد (3).

و نعمانى و كلينى و ديگران روايت كرده اند كه: عبد اللّه بن عباس شخصى را فرستاد نزد حضرت امام زين العابدين عليه السّلام كه از تفسير اين آيه سؤال كند، حضرت در غضب شدند و فرمودند: مى خواستم آن كسى را كه تو را فرستاده است كه از من سؤال كنى خود اين آيه را از من مى پرسيد و من به او مى گفتم كه در شأن فرزندان او و ما نازل شده است، و آن مرابطه كه ما به آن مأمور شده ايم هنوز وقتش نشده است و از نسل ما كسى هست كه به اين مأمور خواهد شد و در صلب او ودايعى هستند كه براى آتش جهنم خلق شده اند و بزودى ظاهر خواهند شد و گروه بسيارى را فوج فوج از دين خدا بدر خواهند كرد و زود باشد كه زمين را رنگين كنند از خون جوجه اى چند از جوجه هاى آل محمد عليهم السّلام كه پيش از وقت از آشيانه هاى خود پرواز كنند و طلب كنند امرى را كه به آن نتوانند رسيد، و مؤمنان در آن زمانها انتظار ظهور قائم آل محمد عليه السّلام را كشند و صبر كنند بر جور مخالفان تا حكم كند خدا ميان ايشان و او بهترين حكم كنندگان است (4).

و كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده است كه: چون حق تعالى خلق كرد ارواح طيّبۀ پيغمبرش و وصىّ او و دخترش فاطمه و دو فرزندش حسن و حسين و ساير ائمه عليهم السّلام

ص: 517


1- . تفسير عياشى 1/212. همچنين رجوع شود به بصائر الدرجات 487.
2- . تفسير عياشى 1/213.
3- . تفسير عياشى 1/213.
4- . غيبت نعمانى 233؛ تفسير قمى 2/23-24؛ تفسير عياشى 2/305، و در آنجا قسمتى از روايت آمده است.

و خلق نمود ارواح شيعيان ايشان را، از همه پيمان گرفت كه صبر كنند و تقيه بعمل آورند و از متابعت ائمه دست برندارند و از مخالفت خدا بپرهيزند (1).

سوم: أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ اَلسَّيِّئَةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ. وَ إِذا سَمِعُوا اَللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي اَلْجاهِلِينَ (2)يعنى: «اين جماعت داده مى شوند مزد خود را دو مرتبه به سبب آنكه صبر كردند و دفع مى كنند به خوبى بدى را، و از آنچه روزى كرديم ايشان را در راه ما انفاق مى كنند، و چون شنوند سخن لغو را اعراض نمايند از آن و گويند: ما را است كرده هاى ما و شما را است كرده هاى شما، سلام بر شما باد متعرض نمى شويم بى خردان را» ؛ اكثر مفسران گفته اند كه: اين آيات در شأن آنها نازل شده است كه صبر كردند از آنها كه ايمان آورده بودند از اهل كتاب مانند سلمان و اضراب او (3).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: در شأن ائمه عليهم السّلام نازل شده كه صبر كردند به جور مخالفان و دفع مى كردند بدى كسى را كه نسبت به ايشان بدى مى كرد به نيكيهاى خود و اعراض مى نمودند از دروغ و لهو و غنا (4).

و كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد به صبر، تقيه؛ و به حسنه نيز تقيه است؛ و به سيئه، فاش كردن اسرار ائمه عليهم السّلام است و ترك تقيه است (5).

چهارم: وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً (6)يعنى:

«و گردانيديم بعضى از شما را از براى بعضى آزمايش آيا صبر مى كنيد، و بود پروردگار تو بينا» .

ص: 518


1- . كافى 1/451.
2- . سورۀ قصص:54 و 55.
3- . مجمع البيان 4/258؛ تفسير قرطبى 13/296.
4- . تفسير قمى 2/141-142.
5- . كافى 2/217.
6- . سورۀ فرقان:20.

ابن ماهيار از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه: جمع كرد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حضرت امير و فاطمه و حسنين عليهم السّلام را در خانه و در را بر ايشان بست و فرمود كه: اى اهل من و اى اهل خدا! بدرستى كه خدا شما را سلام مى رساند و اينك جبرئيل نزد شما در اين خانه حاضر است و مى گويد كه: خداوند عزيز جليل مى فرمايد كه: من دشمنان شما را از براى شما فتنه گردانيدم پس شما چه مى گوئيد؟ گفتند: صبر مى كنيم يا رسول اللّه از براى امر خدا بر آنچه نازل مى شود از قضاى خدا تا برويم به نزد او و ثواب جزيل او را بيابيم بتحقيق كه شنيده ايم خدا صابران را وعده هاى نيكو داده؛ پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به آواز بلند گريست كه هر كه در بيرون خانه بود شنيد، پس اين آيه نازل شد وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً يعنى: خدا مى دانست كه ايشان راضى مى شوند به اين فتنه و صبر خواهند كرد (1).

پنجم: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اَللّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ (2)يعنى: بتحقيق كه فرستاديم موسى را به آيتهاى خود كه: بيرون بر قوم خود را از تاريكيهاى كفر و جهالت بسوى نور ايمان و علم، و به يادآور ايشان را روزهاى خدا را، بدرستى كه در اينها علامتها و آيتها هست براى هر بسيار صبر كنندۀ بسيار شكركننده» .

اكثر مفسران گفته اند كه: روزهاى خدا ايام عذابهائى است كه بر كافران گذشته فرستاده است (3).

و عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: مراد به ايام خدا، نعمتهاى اوست (4).

و ابن بابويه از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: ايام خدا: روز ظهور حضرت

ص: 519


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/372.
2- . سورۀ ابراهيم:5.
3- . مجمع البيان 3/304؛ تفسير قرطبى 9/342؛ تفسير طبرى 7/418.
4- . تفسير عياشى 2/222؛ مجمع البيان 3/304.

قائم عليه السّلام است؛ و روز رجعت ائمه عليهم السّلام و بعضى از دوستان و دشمنان ايشان به دنيا؛ و روز قيامت (1).

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: روز ظهور حضرت قائم عليه السّلام است؛ و روز مرگ؛ و روز قيامت (2).

و ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است كه: صبّار، آنهايند كه صبر مى كنند به آنچه بر آنها وارد شود از جانب خدا از شدت و بلا و نعمت و رخا و صبر مى كنند بر هر آزارى كه از دشمنان ما مى كشند به سبب محبت ما و شكر مى كنند خدا را بر نعمت ولايت ما اهل بيت كه خدا به ايشان عطا فرموده است (3).

ششم: وَ اِصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اُهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً. وَ ذَرْنِي وَ اَلْمُكَذِّبِينَ أُولِي اَلنَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً (4)يعنى: خطاب كرد خدا به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: «صبر كن بر آنچه مى گويند كافران و منافقان و جدائى گزين از ايشان جدائى كردن نيكو، و واگذار مرا با تكذيب كنندگان صاحبان نعمت و مهلت ده ايشان را اندك زمانى» .

ابن ماهيار روايت كرده است كه: يعنى صبر كن يا محمد بر تكذيبى كه تو را مى كنند، بدرستى كه من از ايشان انتقام خواهم كشيد به مردى كه از تو بهم رسد و او قائم من است كه مسلط خواهم كرد او را بر خونهاى ظالمان (5).

و كلينى از حضرت كاظم عليه السّلام روايت كرده است كه: يعنى صبر كن بر آنچه منافقان در حقّ تو مى گويند و دورى كن از ايشان دورى كردنى نيكو، و بگذار مرا با آنها كه تكذيب تو مى كنند در نصب كردن تو وصىّ تو على بن ابى طالب عليه السّلام را (6).

ص: 520


1- . خصال 108.
2- . تفسير قمى 1/367.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/473.
4- . سورۀ مزمل:10 و 11.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/503.
6- . كافى 1/434.

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: خدا در اين آيه امر كرده پيغمبر خود را به صبر تا آنكه نسبتهاى بسيار بد به او دادند و به امر الهى صبر كرد (1).

و در احتجاج از حضرت امير عليه السّلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيوسته با منافقان صحابه مدارا مى كرد و تأليف قلب ايشان مى نمود و نزديك خود مى طلبيد و در جانب راست خود ايشان را مى نشانيد تا آنكه خدا او را رخصت داد در دور كردن ايشان و فرمود وَ اُهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً (2).

ص: 521


1- . كافى 2/88.
2- . احتجاج 1/597.

فصل چهل و سوم: در بيان آياتى است كه در مظلوميت ائمه عليهم السّلام نازل شده

و آنها بسيار است

اول: الم. أَ حَسِبَ اَلنّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اَللّهُ اَلَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ اَلْكاذِبِينَ. أَمْ حَسِبَ اَلَّذِينَ يَعْمَلُونَ اَلسَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (1)يعنى: «آيا پنداشتند مردمان كه ايشان را وامى گذارند به همين كه گفتند ايمان آورديم و ايشان امتحان كرده نمى شوند؟ و بتحقيق كه امتحان كرديم آنها را كه بودند پيش از ايشان پس هرآينه بداند خدا آنها را كه راست گفتند و هرآينه بداند البته دروغگويان را، يعنى آيا مى پندارند آنها كه مى كنند اعمال بد را از دست ما بدر مى روند و ما ايشان را عذاب نخواهيم كرد؟ بد حكمى است كه مى كنند ايشان» ؛ و از حضرت امير المؤمنين و امام جعفر صادق عليهما السّلام منقول است كه ايشان «فليعلمن» «و ليعلمن» هر دو را به بناى افعال مى خوانده اند به ضم يا و كسر لام (2).

و در احاديث بسيار وارد شده كه اين دو آيه در باب فتنۀ بعد از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است كه غصب خلافت از حضرت امير عليه السّلام كردند و اكثر آنها كه در غدير خم با امير المؤمنين عليه السّلام بيعت كرده بودند تابع دنيا شده بيعت را شكستند و مؤمن و منافق از هم

ص: 522


1- . سورۀ عنكبوت:1-4.
2- . مجمع البيان 4/271.

جدا شدند.

چنانكه شيخ مفيد رحمه اللّه در ارشاد روايت كرده است كه: چون منافقان صحابه با ابو بكر بيعت كردند مردى آمد به خدمت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و آن حضرت بيلى در دست داشتند و قبر مطهر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را درست مى كردند و گفت: همه با ابو بكر بيعت كردند، و انصار چون اختلاف در ميان ايشان بهم رسيد مخذول شدند و جماعت طلقا كه منافق بودند و به زور ايمان آورده بودند فرصت را غنيمت شمردند و زود با ابو بكر بيعت كردند كه مبادا خلافت به شما برسد؛ چون اين سخن را تمام كرد حضرت سر بيل را بر زمين گذاشت و اين آيات را خواند تا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (1).

و ابن ماهيار از حضرت امام حسين عليه السّلام روايت كرده است كه: چون آيۀ كريمۀ الم.

أَ حَسِبَ اَلنّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا نازل شد حضرت امير عليه السّلام سؤال نمود كه: يا رسول اللّه! اين فتنه كه خدا فرموده كدام است؟ حضرت فرمود كه: يا على! توئى كه مردم را به امامت تو خدا ابتلا و امتحان كرده و در قيامت در اين باب خصمى خواهى كرد با آنها كه غصب خلافت تو كنند و به امامت تو قائل نشوند، پس مهيّا گردان حجت خود را براى خصومت (2).

و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شبى در مسجد ماندند، چون نزديك صبح شد حضرت امير عليه السّلام داخل مسجد شدند، پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را ندا فرمودند كه: يا على! گفت: لبيك، فرمود: بيا بسوى من؛ حضرت امير عليه السّلام فرمود: چون نزديك شدم فرمود: يا على! تمام اين شب را كه ديدى در اينجا بسر آوردم و هزار حاجت از براى خود از خدا سؤال كردم و همه را برآورد، و مثل آنها را از براى تو نيز سؤال كردم و باز همه را عطا كرد، و سؤال كردم از براى تو كه همۀ امّت را مجتمع گرداند بر امامت تو كه همه اقرار كنند به خلافت تو و تو را متابعت كنند، قبول نكرد و اين آيات را فرستاد الم أَ حَسِبَ اَلنّاسُ تا آخر آيات (3).

ص: 523


1- . ارشاد شيخ مفيد 1/189.
2- . تأويل الآيات الظاهرة 1/427-428.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 1/428.

و ايضا از سدّى روايت كرده است كه: اَلَّذِينَ صَدَقُوا على عليه السّلام و اصحاب اوست، وَ لَيَعْلَمَنَّ اَلْكاذِبِينَ دشمنان اويند كه در دعوى ايمان دروغگو بودند (1).

دوم: وَ قُلِ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها (2)يعنى: «و بگو-يا محمد-كه: حق از پروردگار شماست پس هر كه خواهد ايمان بياورد و كسى كه خواهد كافر شود، بدرستى كه ما آماده كرده ايم براى ظالمان آتشى را كه احاطه كرده به ايشان سراپرده هاى آن آتش» .

كلينى و على بن ابراهيم و عياشى رحمهم اللّه روايت كرده اند به سندهاى معتبر از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام كه: مراد به حق، ولايت على عليه السّلام است؛ و مراد به ظالمان، ستمكاران بر آل محمد عليهم السّلام اند؛ و آيه چنين نازل شده: «انّا اعتدنا للظالمين آل محمد حقهم نارا» يعنى:

مهيّا كرده ايم بر ستمكاران كه غصب حقّ آل محمد كرده اند جهنم را (3).

و ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه آيه چنين نازل شده: «قل الحق من ربكم في ولاية علي» تا آنجا كه «انّا اعتدنا لظالمي آل محمد حقهم نارا» و معنى همان است كه گذشت (4).

سوم: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ. اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اَللّهُ (5)يعنى: «رخصت داده شد براى آنها كه با ايشان قتال مى كنند كافران كه ايشان نيز با آنها قتال كنند به سبب آنكه ستم كردند كفار بر ايشان و بدرستى كه خدا بر يارى ايشان البته قادر است، آنها كه بيرون كرده شدند از ديار و خانه هاى خود به ناحق و تقصيرى نداشتند بغير آنكه گفتند: پروردگار ما خداست» .

على بن ابراهيم رحمه اللّه گفته است كه: اين آيات در شأن حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و جعفر

ص: 524


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/429.
2- . سورۀ كهف:29.
3- . كافى 1/425؛ تفسير قمى 2/35؛ تفسير عياشى 2/326.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 1/292.
5- . سورۀ حج:39 و 40.

طيار و حمزه رحمهم اللّه نازل شده، و بعد از آن در حقّ حضرت امام حسين عليه السّلام جارى شد، و اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ در شأن حضرت امام حسين عليه السّلام نازل شد كه يزيد پليد به طلب آن حضرت فرستاد كه او را بگيرند و به شام ببرند، پس از ترس ايشان از مدينه تشريف برد به جانب كوفه و در كربلا شهيد شد (1).

و به سند كالصحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: سنّيان مى گويند اين آيۀ اول در شأن حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است در وقتى كه كافران قريش حضرت را از مكه بيرون كردند، و چنان نيست كه ايشان مى گويند بلكه مراد حضرت صاحب الامر عليه السّلام است در وقتى كه خروج كند از براى طلب خون حضرت امام حسين عليه السّلام و خواهد گفت:

مائيم اولياى آن حضرت و طلب خون او مى كنيم (2).

و ابن شهر آشوب روايت كرده است از حضرت باقر عليه السّلام كه: اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا در شأن ما نازل شده (3).

و ابن ماهيار از حضرت كاظم عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيات در شأن ماست و بس (4).

و به سند ديگر از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيات در شأن حسن و حسين عليهما السّلام نازل شده است (5).

و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: در شأن حضرت قائم عليه السّلام و اصحاب او نازل شده است (6).

و در مجمع البيان از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: در شأن مهاجرين نازل

ص: 525


1- . تفسير قمى 2/84.
2- . تفسير قمى 2/84-85.
3- . مناقب ابن شهر آشوب 4/195.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 1/338 و 340.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 1/338.
6- . تأويل الآيات الظاهرة 1/339.

شده و جارى شده در جميع آل محمد عليهم السّلام كه ايشان را از ديار خود بدر كردند و پيوسته از ايشان در خوف و تقيه بودند (1).

چهارم: وَ إِذْ قُلْنَا اُدْخُلُوا هذِهِ اَلْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ اُدْخُلُوا اَلْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ اَلْمُحْسِنِينَ. فَبَدَّلَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ اَلَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ اَلسَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (2)يعنى: « يادآور هنگامى را كه گفتيم: داخل شويد اين شهر را-يعنى بيت المقدس را يا اريحا را-پس بخوريد از نعمتهاى آن قريه هر چه خواهيد به فراوانى و داخل شويد درگاه آن شهر را سجده كنندگان و با خضوع و بگوئيد: بيامرز ما را، تا بيامرزيم از براى شما گناهان شما را، و بتحقيق كه زياد كنيم ثواب كردار نيكوكاران را، پس بدل كردند آنان كه ستم نمودند بر خود گفتارى را غير آنچه گفته شده بود به ايشان، پس فرستاديم بر آن گروهى كه ستم كردند عذابى از آسمان به سبب نافرمانبردارى ايشان» ؛ مشهور ميان مفسران آن است كه اين آيه در شأن بنى اسرائيل است و اكثر ايشان در وقت داخل شدن طلب آمرزش نكردند و بعضى از نعمتهاى دنيا را طلبيدند، پس طاعونى بر ايشان نازل شد كه در يك ساعت بيست و چهار هزار كس مردند (3).

و در احاديث اهل بيت عليهم السّلام به روايت كلينى و ديگران وارد شده است كه: اين آيات در شأن اهل بيت عليهم السّلام است و آيه چنين است: «فبدل الذين ظلموا آل محمد حقهم قولا غير الذي قيل لهم فأنزلنا على الذين ظلموا آل محمد حقهم رجزا من السماء» يعنى: بدل كردند آنها كه ستم نمودند بر آل محمد و حقّ ايشان را غصب كردند گفتارى بغير آنچه به ايشان گفته بودند پس فرستاديم بر آنها كه ظلم بر ايشان كردند و حقّ ايشان را بردند از آسمان، عذابى (4).

ص: 526


1- . مجمع البيان 4/87.
2- . سورۀ بقره:58 و 59.
3- . تفسير بيضاوى 1/105؛ تفسير كشاف 1/143.
4- . كافى 1/423؛ تفسير قمى 1/48؛ تفسير عياشى 1/45.

مؤلف گويد كه: توجيه اين تأويل به دو نحو ممكن است:

اول آنكه: خداوند رحيم قصص امم سابقه را در قرآن مجيد براى تنبيه و تهديد و بشارت اين امّت فرستاده، و احاديث بسيار وارد شده است كه هيچ امرى در بنى اسرائيل نبوده مگر آنكه نظيرش در اين امّت هست (1).

و ايضا اخبار بسيار وارد شده است كه: مثل اهل بيت من در اين امّت مثل باب حطّه است در بنى اسرائيل (2)، يعنى همچنان كه آنها مأمور شدند كه داخل باب شوند و سجود و خضوع نمايند، هر كه كرد نجات يافت و هر كه نكرد عذاب بر او نازل شد؛ همچنين ولايت اهل بيت من در اين امّت چنين است، هر كه اختيار كند ولايت ايشان را و انقياد و تعظيم ايشان بكند نجات مى يابد و هر كه نكند عذاب بر او نازل مى گردد؛ و عذاب آن امّت، هلاك ظاهرى بوده و در اين امّت هلاك به ضلالت و جهالت و حرمان از سعادت است يا آنچه از قتل و تهمت و اختلاف ميان امّت و انواع بلاها كه به سبب مخالفت اهل بيت عليهم السّلام به آنها مبتلا گرديده اند.

دوم آنكه: بنى اسرائيل نيز ممكن است كه مكلف به ولايت اهل بيت عليهم السّلام گرديده باشند، چنانكه در تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام منقول است در تفسير اين آيه كه:

حق تعالى بيعت ولايت محمد و على و ساير اهل بيت عليهم السّلام را از بنى اسرائيل گرفت و بعد از آنكه از صحراى تيه نجات يافتند خدا امر كرد ايشان را كه داخل دروازۀ اريحا كه از بلاد شام بود بشوند، چون به دروازۀ شهر رسيدند كه مثال محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام بر بالاى دروازه منصوب است و دروازه در نهايت وسعت و رفعت بود پس حق تعالى امر كرد ايشان را كه: چون داخل دروازه مى شويد خم شويد براى تعظيم آن دو بزرگوار و بيعت ايشان را كه از شما گرفته ام بر خود تازه كنيد و بگوئيد: خداوندا! سجده و تواضعى كرديم مثال محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام را و ولايت ايشان را كه تجديد كرديم براى آن است كه پست كنى

ص: 527


1- . كتاب سليم بن قيس 50؛ تفسير عياشى 1/303.
2- . كتاب سليم بن قيس 11؛ فرائد السمطين 2/242؛ ينابيع المودة 1/93.

گناهان گذشتۀ ما را و محو كنى سيئات ما را، تا گناهان گذشتۀ شما را بيامرزيم و هر كه گناهى نداشته باشد و بر ولايت ايشان ثابت باشد ثوابش را زياده مى گردانيم، پس اكثر ايشان اطاعت نكردند و گفتند: ما را ريشخند مى كنند، در درگاه به اين رفعت چرا خم شويم و آن جمعى را كه نديده ايم چرا تعظيم نمائيم؟ پس پشت خود را بسوى دروازه كرده و به آن نحو داخل شدند و به جاى حطّه «حنطه حمراء» گفتند يعنى: گندم سرخ پاك كرده براى ما بهتر است از آنچه ايشان ما را به آن تكليف مى كنند، پس حق تعالى عذابى كه از آسمان مقدّر شده بود بر ايشان فرستاده و در كمتر از يك روز صد و بيست هزار نفر ايشان به طاعون مردند و آنها جمعى بودند كه خدا مى دانست كه ايمان نخواهند آورد و از نسل ايشان مؤمنى بهم نخواهد رسيد (1). تمام شد حديث، و بنابراين در آيه هيچ تكلفى در كار نيست.

پنجم: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى وَ اِسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ اَلْكافِرِينَ (2)يعنى: « يادآور آن وقتى را كه گفتيم مر ملائكه را كه: سجده كنيد از براى آدم، پس سجده كردند مگر شيطان ابا كرد و تكبر نمود و بود از جملۀ كافران» .

كلينى به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه: چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خواب ديد كه ابو بكر و عمر و بنى اميّه بر منبرش بالا مى روند بسيار بر او دشوار آمد كه بعد از او غصب كنند حقّ وصىّ او را، پس حق تعالى از براى تسلّى آن حضرت فرستاد و وحى كرد بسوى او كه: يا محمد! من امر كردم و اطاعت من نكردند پس جزع مكن تو هرگاه اطاعت تو نكنند در حقّ وصىّ تو (3).

ششم: إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اَللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً. إِلاّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اَللّهِ يَسِيراً. يا أَيُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَكُمُ اَلرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ كانَ اَللّهُ عَلِيماً

ص: 528


1- . تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام 259-261.
2- . سورۀ بقره:34.
3- . كافى 1/426.

حَكِيماً (1) يعنى: «بدرستى كه آنان كه كافر شدند و ستم كردند نخواهد بود آنكه خدا بيامرزد ايشان را و نه آنكه برساند ايشان را به راهى مگر راه جهنم، جاويد خواهند بود در جهنم هميشه، و هست اين بر خدا آسان، اى گروه آدميان! بتحقيق كه آمده است شما را رسولى به راستى از پروردگار شما پس بگرويد كه بهتر است از براى شما، و اگر كافر شويد پس بدرستى كه از خداست هر چه در آسمانها و زمين است، و هست خدا دانا و حكيم» .

كلينى از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: آيه چنين نازل شده: «ان الذين ظلموا آل محمد حقهم» يعنى: بدرستى كه آنها كه ستم كردند بر آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حقّ ايشان را گرفته اند، تا آخر آيه. و آيۀ ديگر چنين است: «يا أيها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم في ولاية علي فآمنوا خيرا لكم و ان تكفروا بولاية علي. . .» يعنى: آمده است پيغمبر بسوى شما به راستى از جانب پروردگار شما در ولايت على، پس بگرويد و ايمان بياوريد به ولايت على كه بهتر است از براى شما، و اگر كافر شويد به ولايت على خدا بى نياز است از شما، آنچه در آسمانها و زمين است همه از اوست (2).

هفتم: وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ اَلظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً (3)يعنى: «فرو مى فرستيم از قرآن آنچه شفائى و رحمتى است از براى مؤمنان و نمى افزايد ستمكاران را مگر زيانكارى» .

ابن ماهيار به چندين سند از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت كرده است كه: مراد از ظالمان، آنهايند كه ستم بر آل محمد عليهم السّلام كردند، و آيه چنين نازل شده است: «و لا يزيد ظالمي آل محمد حقّهم الاّ خسارا» (4).

هشتم: وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (5)يعنى: «ستم نكردند بر ما

ص: 529


1- . سورۀ نساء:168-170.
2- . كافى 1/424.
3- . سورۀ اسراء:82.
4- . تأويل الآيات الظاهرة 1/290.
5- . سورۀ بقره:57؛ سورۀ اعراف:160.

و ليكن بودند كه بر نفسهاى خود ستم مى كردند» .

كلينى و ديگران از حضرت باقر و كاظم عليهما السّلام روايت كرده اند كه: حق تعالى عزيزتر و منيعتر است از آنكه كسى توهّم كند كه بر او ظلم كرده است بلكه خدا ما را به خود مخلوط گردانيده و ظلم ما را ظلم خود شمرده، يعنى بر امامها و حجتهاى من ستم نكردند در آن آزارها كه به آنها رسانيده اند و ليكن بر خود ستم نموده اند كه خود را مستحقّ عذاب ابدى گردانيده اند (1).

نهم: اُحْشُرُوا اَلَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ (2).

على بن ابراهيم گفته است: يعنى جمع كنيد آنان را كه ستم كردند بر آل محمد عليهم السّلام و اشباه و اعوان ايشان را (3).

دهم: وَ ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اِتَّقُوا اَللّهَ إِنَّ اَللّهَ شَدِيدُ اَلْعِقابِ (4)يعنى: «آنچه داده است شما را پيغمبر يعنى امر به آن كرده، پس بگيريد آن را، و آنچه منع كند شما را از آن پس ترك كنيد، و بپرهيزيد از عذاب خدا بدرستى كه خدا شديد است عقوبت او» .

ابن ماهيار از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه: يعنى بپرهيزيد از خدا و از ظلم آل محمد عليهم السّلام، بدرستى كه خدا سخت است عقاب او از براى كسى كه بر ايشان ستم كند (5).

يازدهم: وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (6).

ابن ماهيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: يعنى نااميد است از رحمت

ص: 530


1- . كافى 1/435؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/308.
2- . سورۀ صافات:22.
3- . تفسير قمى 2/222.
4- . سورۀ حشر:7.
5- . تأويل الآيات الظاهرة 2/678.
6- . سورۀ طه:111.

خدا كسى كه متحمل شود ستمى را بر آل محمد عليهم السّلام (1).

دوازدهم: وَ لَمَنِ اِنْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ (2)يعنى: «البته براى كسى كه انتقام بكشد بعد از ستمى كه بر او واقع شده باشد، پس بر ايشان نيست راهى به عتاب و عذاب» .

ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: اين آيه در شأن حضرت قائم عليه السّلام است كه چون ظاهر شود انتقام خواهد كشيد از بنى اميّه و از آنها كه تكذيب ائمه عليهم السّلام كردند و از آنها كه عداوت آنها را داشتند (3).

ص: 531


1- . تأويل الآيات الظاهرة 1/318.
2- . سورۀ شورى:41.
3- . تأويل الآيات الظاهرة 2/549-550.

ص: 532

فهرست مصادر تحقيق

1-قرآن كريم.

2-اثبات الهداة حرّ عاملى، المطبعة العلمية، قم.

3-الاحتجاج احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، انتشارات اسوه،1413 ه ق.

4-احقاق الحق قاضى نور اللّه مرعشى شوشترى، كتابفروشى اسلاميه، تهران.

5-الاختصاص شيخ مفيد، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، چاپ چهارم.

6-الارشاد شيخ مفيد، مؤسسة آل البيت عليهم السّلام، قم، چاپ اول،1413 ه ق.

7-ارشاد القلوب ديلمى، منشورات الشريف الرضى، قم،1412 ه ق.

8-اسباب النزول على بن احمد واحدى نيسابورى، دار الكتاب العربى، بيروت.

9-الاستيعاب يوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر، دار الجيل، بيروت، چاپ اول،1412 ه ق.

10-اسد الغابة عز الدين على بن محمد بن اثير جزرى، دار الكتب العلمية، بيروت،1415 ه ق.

ص: 533

11-اعتقادات شيخ صدوق انتشارات محلاتى، قم،1412 ه ق.

12-أعلام الدين في صفات المؤمنين ديلمى، مؤسسة آل البيت عليهم السّلام، چاپ دوم،1414 ه ق.

13-اعلام الورى باعلام الهدى فضل بن حسن طبرسى، دار الكتب الاسلامية، چاپ سوم.

14-اقبال الاعمال على بن موسى ابن طاووس، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، چاپ اول،1414 ه ق.

15-الأمالي شيخ طوسى، مؤسسة البعثة، قم، چاپ اول،1414 ه ق.

16-الأمالي شيخ مفيد، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، چاپ دوم،1412 ه. ق.

17-أمالى الصدوق شيخ صدوق، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ پنجم،1400 ه ق.

18-بحار الانوار علاّمه محمد باقر مجلسى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

19-البرهان في تفسير القرآن سيد هاشم بحرانى، دار التفسير، قم، چاپ اول.

20-بشارة المصطفى لشيعة المرتضى محمد بن ابى قاسم محمد بن على طبرى، المكتبة الحيدرية، نجف اشرف، چاپ دوم.

21-بصائر الدرجات محمد بن الحسن بن فرّوخ صفّار قمى، مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى، قم،1404 ه ق.

22-تأويل الآيات الظاهرة على حسينى استرآبادى نجفى، مدرسة الامام المهدى عليه السّلام، قم، چاپ اول،1407 ه ق.

ص: 534

23-تاريخ بغداد احمد بن على خطيب بغدادى، دار الكتب العلمية، بيروت.

24-تاريخ الخلفاء جلال الدين سيوطى، منشورات الشريف الرضى، قم،1411 ه ق.

25-التبيان في تفسير القرآن شيخ طوسى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

26-تحف العقول حسين بن شعبه حرانى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم.

27-تذكرة الخواص سبط ابن الجوزى، مكتبة نينوى الحديثة، تهران.

28-ترجمة الامام على و الامام الحسين عليهما السّلام من تاريخ دمشق على بن حسن بن هبة اللّه شافعى (ابن عساكر) ، مؤسسة المحمودى، بيروت،1398 ه ق.

29-تفسير ابن كثير اسماعيل بن عمر بن كثير دمشقى، دار القلم، بيروت، چاپ دوم.

30-تفسير بغوى حسين بن مسعود فراء بغوى شافعى، دار المعرفة، بيروت،1415 ه ق.

31-تفسير بيضاوى عبد اللّه بن عمر شيرازى بيضاوى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت،1410 ه ق.

32-تفسير جلالين جلال الدين محلّى و جلال الدين سيوطى، دار المعرفة، بيروت.

33-تفسير حبرى حسين بن حكم بن مسلم حبرى، مؤسسة آل البيت عليهم السّلام، بيروت،1408 ه ق.

34-تفسير الدر المنثور سيوطى، مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى، قم.

ص: 535

35-تفسير روح المعانى سيد محمود آلوسى بغدادى، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول،1415 ه ق.

36-تفسير طبرى محمد بن جرير طبرى، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول.

37-تفسير عياشى محمد بن مسعود بن عياش، انتشارات علميه اسلاميه، تهران.

38-تفسير فرات كوفى فرات بن ابراهيم كوفى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول،1410 ه ق.

39-تفسير قرطبى (الجامع لأحكام القرآن) محمد بن احمد انصارى قرطبى، دار احياء التراث العربى، بيروت،1405 ه ق.

40-تفسير قمى على بن ابراهيم قمى، دار الكتاب، قم.

41-تفسير كبير محمد بن عمر فخر رازى، المطبعة البهية المصرية، قاهره.

42-تفسير كشّاف جاد اللّه محمود بن عمر زمخشرى، منشورات البلاغة، قم.

43-تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السّلام مدرسة الامام المهدى عليه السّلام، قم، چاپ اول.

44-التوحيد شيخ صدوق، مؤسسة النشر الاسلامى، قم.

45-تهذيب الاحكام شيخ طوسى، دار الكتب الاسلامية، تهران، چاپ چهارم.

46-ثواب الاعمال و عقاب الاعمال شيخ صدوق، مكتبة الصدوق تهران و كتابفروشى كتبى نجفى قم.

ص: 536

47-جامع الاصول مبارك بن محمد بن اثير جزرى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

48-الجواهر الحسان عبد الرحمن ثعالبى، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول،1416 ه ق.

49-حلية الأولياء ابو نعيم اصفهانى، دار الكتب العلمية، بيروت.

50-الخرائج و الجرائح قطب الدين راوندى، مؤسسة الامام المهدى عليه السّلام، چاپ اول.

51-الخصال شيخ صدوق، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، چاپ چهارم.

52-ديوان امام على عليه السّلام محمد بن الحسين بيهقى نيشابورى، انتشارات اسوه، قم،1373 ه ش.

53-الدعوات قطب الدين راوندى، مدرسة الامام المهدى عليه السّلام، قم، چاپ اول،1407 ه ق.

54-رجال شيخ طوسى مؤسسة النشر الاسلامى، قم، چاپ اول،1415 ه ق.

55-رجال كشى (اختيار معرفة الرجال) شيخ طوسى، مؤسسة آل البيت عليهم السّلام، قم،1404 ه ق.

56-رجال النجاشى احمد بن على نجاشى، دار الاضواء، بيروت، چاپ اول.

57-روضة الواعظين شيخ محمد بن فتال نيسابورى، منشورات الرضى، قم.

58-الزهد حسين بن سعيد كوفى اهوازى، ناشر: سيد ابو الفضل حسينيان، چاپ دوم.

ص: 537

59-سعد السعود محمد بن طاووس، منشورات الرضى، قم،1363 ه ش.

60-سنن الترمذى محمد بن عيسى بن سوره، دار الفكر، تحقيق كمال يوسف الحوت.

61-شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار النعمان بن محمد التميمى المغربى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم.

62-شرح المقاصد سعد الدين تفتازانى، منشورات الشريف الرضى، قم.

63-شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد معتزلى، مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى، قم،1404 ه ق.

64-شواهد التنزيل عبيد اللّه بن عبد اللّه بن احمد (حاكم حسكانى) ، مجمع احياء الثقافة الاسلامية-وزارت ارشاد، 1411 ه ق.

65-صحيح البخاري محمد بن اسماعيل بخارى جعفى، دار الفكر، بيروت،1401 ه ق.

66-صحيح مسلم مسلم بن حجّاج قشيرى نيسابورى، دار الكتب العلمية، بيروت.

67-صحيفة الامام الرضا عليه السّلام مدرسة الامام المهدى عليه السّلام، قم،1408 ه ق.

68-صحيفۀ سجاديه حضرت امام سجاد عليه السّلام، انتشارات اسوه، قم، چاپ اول،1408 ه ق.

69-صفة الصفوة جمال الدين ابو الفرج الجزرى، دار المعرفة، بيروت، چاپ اول،1415 ه ق.

70-الصواعق المحرقة احمد بن حجر هيتمى مكى، دار الكتب العلمية، بيروت.

ص: 538

71-الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف على بن موسى ابن طاووس، چاپ خيام، قم،1400 ه ق.

72-علل الشرايع شيخ صدوق، انتشارات داورى، قم.

73-العمدة يحيى بن الحسن اسدى حلّى (ابن بطريق) ، مؤسسة النشر الاسلامى، قم.

74-عوالى اللئالى ابن ابى جمهور احسائى، چاپخانه سيد الشهداء، قم.

75-عيون اخبار الرضا شيخ صدوق، ناشر رضا مشهدى، چاپ دوم.

76-عيون المعجزات حسين بن عبد الوهاب، منشورات الشريف الرضى، قم، چاپ اول،1414 ه ق.

77-غيبت نعمانى محمد بن ابراهيم نعمانى، دار الكتب الاسلامية، تهران.

78-الغدير علامه عبد الحسين امينى نجفى، دار الكتاب العربى، بيروت، چاپ سوم،1387 ه ق.

79-فرائد السمطين جوينى خراسانى، مؤسسة المحمودى، بيروت،1398 ه ق.

80-فرهنگ فارسى عميد (سه جلدى) حسن عميد، انتشارات امير كبير، چاپ اول،1363 ه ش.

81-الفتوح ابن اعثم كوفى، دار الاضواء، بيروت، چاپ اول،1411 ه ق.

82-فردوس الاخبار شيرويه ديلمى، دار الكتاب العربى، بيروت،1407 ه ق.

ص: 539

83-الفصول المهمة على بن محمد ابن الصباغ، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ اول.

84-الفضائل شاذان بن جبرئيل، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ اول،1408 ه ق.

85-فضائل الخمسة من الصحاح الستة سيد مرتضى فيروزآبادى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت.

86-فضائل شيعه شيخ صدوق، انتشارات اعلمى، تهران.

87-القاموس المحيط محمد بن يعقوب فيروزآبادى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ اول،1412 ه ق.

88-قرب الاسناد عبد اللّه بن جعفر حميرى، مؤسسة آل البيت عليهم السّلام، قم، چاپ اول،1413 ه ق.

89-الكافى شيخ كلينى، دار الكتب الاسلامية، تهران، چاپ پنجم.

90-كامل الزيارات محمد بن قولويه، المطبعة المرتضوية، نجف اشرف.

91-كتاب سليم بن قيس الهلالي بنياد بعثت، تهران.

92-كتاب الغيبة شيخ طوسى، مؤسسة المعارف الاسلامية، قم، چاپ اول.

93-كشف الغمة في معرفة الائمة على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى، دار الاضواء، بيروت.

94-كشف المراد خواجه نصير الدين طوسى، انتشارات شكورى، قم، چاپ چهارم،1373 ه ق.

ص: 540

95-كفاية الأثر على بن محمد بن على خزار قمى رازى، انتشارات بيدار، قم،1401 ه ق.

96-كفاية الطالب محمد بن يوسف گنجى شافعى، دار احياء تراث اهل البيت عليهم السّلام، تهران، چاپ سوم.

97-كمال الدين و تمام النعمة شيخ صدوق، مؤسسة النشر الاسلامى، قم.

98-كنز العمال علاء الدين على متقى بن حسام الدين هندى، مؤسسة الرسالة، بيروت.

99-كنز الفوائد محمد بن على كراجكى، مكتبة المصطفوى، قم، چاپ دوم.

100-لسان العرب ابن منظور، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ اول،1408 ه ق.

101-مائة منقبة ابن شاذان قمى، مدرسة الامام المهدى عليه السّلام، قم، چاپ اول،1407 ه ق.

102-مجمع البحرين فخر الدين طريحى، المكتبة المرتضوية، تهران، چاپ دوم،1365 ه ش.

103-مجمع البيان في تفسير القرآن فضل بن حسن طبرسى، مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى، قم.

104-المحاسن احمد بن محمد بن خالد برقى، المجمع العالمى لأهل البيت عليهم السّلام، قم، چاپ اول، 1413 ه ق.

105-المحجة فيما نزل في القائم الحجة سيد هاشم بحرانى، مؤسسة الوفاء، بيروت،1403 ه ق.

106-مختصر بصائر الدرجات حسن بن سليمان حلّى، انتشارات الرسول المصطفى، قم.

ص: 541

107-مسند احمد بن حنبل مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ اول.

108-المصباح ابراهيم بن على كفعمى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ سوم،1403 ه ق.

109-مصباح المتهجد و سلاح المتعبد شيخ طوسى، نشر و تصحيح اسماعيل انصارى زنجانى.

110-معانى الاخبار شيخ صدوق، مؤسسة النشر الاسلامى، قم.

111-معجم البلدان ياقوت بن عبد اللّه حموى، دار احياء التراث العربى، بيروت،1399 ه ق.

112-المعجم الكبير سليمان بن احمد طبرانى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

113-المفردات راغب اصفهانى، تحقيق: نديم مرعشلى، المكتبة المرتضوية، تهران.

114-مقتل الحسين خوارزمى، مطبعة الزهراء، نجف،1367 ه ق.

115-مكارم الاخلاق حسن بن فضل طبرسى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ ششم،1392 ه ق.

116-الملهوف على بن موسى ابن طاووس، انتشارات اسوه، قم، چاپ اول،1414 ه ق.

117-المناقب للخوارزمى موفق بن احمد حنفى، مكتبة نينوى الحديثة، تهران.

118-مناقب آل ابى طالب محمد بن على بن شهر آشوب، دار الاضواء، بيروت،1412 ه ق.

ص: 542

119-مناقب الامام على بن ابى طالب على بن محمد شافعى (ابن المغازلى) ، دار الاضواء، بيروت،1412 ه ق.

120-من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ سوم.

121-الموطّأ مالك بن انس، دار الكتاب العربى، بيروت، چاپ سوم،1416 ه ق.

122-النهاية في غريب الحديث و الأثر مجد الدين ابى السعادات مبارك بن محمد جزرى (ابن اثير) ، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم، چاپ چهارم.

123-نهج البلاغة حضرت امام على عليه السّلام، دكتر صبحى الصالح، دار الهجرة، قم.

124-نهج الحق و كشف الصدق حسن بن يوسف بن مطهر حلّى، دار الهجرة، قم، چاپ اول،1407 ه ق.

125-وسائل الشيعة حرّ عاملى، مؤسسة آل البيت عليهم السّلام، قم، چاپ اول،1409 ه ق.

126-اليقين في امرة امير المؤمنين عليه السّلام سيد رضى الدين ابن طاووس، دار الكتاب الجزائرى، قم، چاپ اول،1413 ه ق.

127-ينابيع المودة لذوي القربى سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، دار الاسوة للطباعة و النشر، چاپ اول،1416 ه ق.

ص: 543

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109