ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 27

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

[جلد بيست و هفتم ]

سوره الطارق ... ص : 3

اشاره

مكّى و هفده آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 3

ابىّ بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه هر كس آن را قرائت كند خداوند بعدد هر ستاره كه در آسمانست ده حسنه باو عطا فرمايد.

معلى بن خنيس از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت نموده كه هر كس در نماز واجبش سوره و السماء و الطارق بخواند در روز قيامت در نزد خدا مقام و منزلتى دارد و از رفيقان پيامبران و اصحاب ايشان در بهشت خواهد بود.

توضيح و ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 3

چون خداوند سبحان سوره گذشته را بوعيد و تهديد پايان داد اين سوره را بمثل آن شروع نمود و شديدتر از آن به اينكه اعمال خلق محفوظ است، و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 4

[سوره الطارق (86): آيات 1 تا 17] ... ص : 4

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (1) وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ (2) النَّجْمُ الثَّاقِبُ (3) إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ (4)

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (6) يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (7) إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ (8) يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (9)

فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10) وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (11) وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (12) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (14)

إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً (15) وَ أَكِيدُ كَيْداً (16) فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً (17)

ترجمه: ... ص : 4

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) سوگند به پروردگار آسمان و آنچه در شب مى آيد (2) و نميدانى آنچه در شب آيد چيست (3) آن ستاره فروزانست (4) هيچ كس نيست مگر اينكه براى او نگهبانى است (5) هر آينه بايد انسانى نگاه كند كه از چى خلق شده (6) از آب جهنده ى (بنام منى) ايجاد شده (7) كه از ميان كمر مرد و سينه زن بيرون آيد (8) البته آن خدايى كه (او را ايجاد كرد) بر زنده كردن و برگردانيدن او هر آينه توانا است (9) روزى كه سريره ها و باطنها ظاهر خواهد شد (10) در آن روز براى انسان نيرويى و ياورى نيست (11) سوگند به آسمانى كه صاحب باران است (12) و زمينى كه داراى شكاف و گياه است (13) البته قرآن سخن قطعى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 5

است (كه بين حق و باطل جدا ميكند (14) و آن شوخى و مزاح نيست (15) البته ايشان مكر ميكنند حيله كردنى (16) و منهم براى آنها نقشه اى دارم ضد و خلاف

مكر و حيله آنها حيله كردنى (17) پس تو اى محمد (ص) كافرها را مهلت بده مهلت اندكى.

قرائت: ... ص : 5

ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و حمزه (لما عليها) را بتشديد ميم قرائت كرده و ديگران به تخفيف خوانده است، و در قرائت شواذ، ابن عباس مهلهم رويدا بدون الف خوانده است.

دليل: ... ص : 5

ابو على گويد: كسى كه «لمّا» را تخفيف داده، در نزد او (ان) مخففه انّ مشدّده ثقيله است و لام با آن همان لاميست كه با ان مخففه داخل مى شود كه آن را از (ان) نافيه جدا كند و «ما» مانند آن ما كه در قول خدا، فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ و عَمَّا قَلِيلٍ، صله است و آن برخورد بر قسم ميكند، چنان كه انّ مثقّله برخورد نموده است، و كسى كه لمّا را مشدّد دانسته ان را نافيه گرفته مثل: ان، كه در آيه فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ، و لمّا را در معناى الّا و آن برخورد و متلقى براى قسم است چنان كه (ماء) تلقّى و برخورد بقسم مينمايد.

ابو الحسن گويد: لمّا ثقيله در معناى الّا است و عرب اين معنى را نمى شناسد، كسايى گويد جهت ثقيل بودن لمّا را نميدانم:

و ابن عوف گويد: نزد ابن سيرين خواندم، إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا ... به تشديد، نه پسنديد: زجاج گويد استعمال نشده لمّا در جايى مگر در دو مورد (1) در اينجا و (2) در باب قسم مى گويى سالتك لمّا فعلتك بمعناى الّا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 6

فعلت.

شرح لغات: ... ص : 6

طرقنى فلان: يعنى آن گاه كه شب نزد من آمد و اصل طرق دقّ، و كوبيدنست و از آنست مطرقه آلت كوبيدن.

و الطريق: راه است زيرا رونده آن را با پاى خود مى كوبد.

و الطارق: آنست كه در شب آيد كه نياز به كوبيدن در دارد براى آگاهانيدن، و پيامبر (ص) نهى فرمود كه مرد شبى كه از سفر رسيده با عيالش آميزش كند مگر اينكه موى عانه خود را

چيده (و خود را صاف و تميز كرده باشد) و موى پريشان و غبار آلود خود را شانه زده باشد.

هند دختر عتبه (زن ابو سفيان و مادر معاويه معروف بهند جگرخوار) گويد (نحن بنات طارق نمشى على النمارق) ما دختران راه پيمايان و يا كوبندگان در شب هستيم كه بر روى فرشتهاى زيبا و نرم راه ميرويم، مقصودش اينست كه پدر مادر شرافت و بلندى مانند ستاره است.

شاعرى گويد:

يا راقد الليل مسرورا باوّله انّ الحوادث قد يطرقن اسحارا

اى كسى كه شب را در خواب و باوّل شب كه بيدار بوده اى خوشحالى، البته حوادث و رويدادها در سحرها وارد ميشود.

لا تأمننّ بليل طاب اوّله فربّ آخر ليل اجّج النارا

مأمون نباش البته به شبى كه اوّلش خوش و پاك باشد، پس چه بسا شبى كه آخرش آتشى را افروزد.

النجم: ستاره فروزانى است كه در آسمان طلوع نمايد، بهر كس كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 7

ظاهر شود ناجم ميگويند براى شباهتش به نجم، و به گياه هم نجم گفته مى شود، و نجم السن و نجم القرن هم ميگويند.

الثاقب: ستاره روشن و نورانى است و ثقوب آن افروختن بنور آن مى باشد و ثاقب آن روشنايى عالى بسيار و سخت بلند است.

الدفق: ريختن آب فراوانست باعتماد قوى و مانند آنست دفع، پس آبى كه فرزند از آن توليد ميشود دافق و جهنده است، و آن قطره اى است كه ريخته ميشود، و آن نطفه اى است كه خدا فرزند را از آن خلق ميكند.

و بعضى گفته اند ماء دافق يعنى مدفوق، آبى كه بجهش ريخته ميشود و مانند آنست شركائهم و عيشه

راضيه.

الترائب: اطراف سينه است مفرد آن تربيه و آن از تذليل گرفته شده حركت آن مانند تراب است.

مثقب گويد:

و من ذهب يسئف على تريب كلون العاج ليس بذى غصون

و بعضى از طلاء ناب كه آويخته بر روى سينه است كه مثل رنگ عاج سفيد و برّاق و مزاحم باجله نيست.

و ديگرى گويد:

و الزعفران على ترائبها شرقا به اللبات و الصدر

و طلايى كه برنگ زعفران است بر اطراف سينه او كه به سبب آن سينه و صورتش روشن گرديده است.

الرجع: اصلش از رجوع است و آن آب فراوانى است كه باد بر آن ميگذرد آن را بر ميگرداند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 8

منخل در صفت شمشيرش گويد:

ابيض كالرجع رسوب اذا ما ثاخ فى محتفل يختلى

شمشيرى كه مانند رجع در ضربتش برّان هر گاه فرو رود در عضوى قطع ميكند زجاج گويد: رجع بارانست زيرا مى آيد و قطع ميشود و باز مى آيد و بند ميشود.

الصدع: شكاف است و صدع الارض شكاف خوردن آنست به سبب روئيدن گياهان و اقسام آن زراعتها و درختانست.

اعراب: ... ص : 8

مَا الطَّارِقُ، ما استفهاميه و جمله مبتداء و خبر آن متعلّق به ادريك در محلّ مفعول دوّم و سوّم است، و قول خدا، يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ عامل در آن فعل مضمر است كه دلالت ميكند بر آن قول خداى تعالى، على رجعه لقادر، و تقديرش اينست يرجعه يوم ابلاء السرائر، بر ميگرداند او را در روز ظاهر شدن سريرها و جايز نيست كه مصدر در آن عمل كند زيرا كه از صله آن ميباشد، و فرق گذارده ميان آنكه عاملش مصدر باشد و

يا فعل مضمر بقول او ... لَقادِرٌ، و جايز است كه عامل در آن قول خدا القادر باشد، و رويدا صفت مصدر محذوف است، و تقديرش امهالا رويدا ميباشد.

تفسير: ... ص : 8

خداوند سبحان قسم ياد كرد، و فرمود (وَ السَّماءِ) يعنى سوگند به آسمان، و بعضى گفته اند به پروردگار آسمان، و ما در سوره قبل بيان كرديم قول در معنى سمارا (وَ الطَّارِقِ) و او كسى است شبانه مى آيد.

(وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ) و اين جهتش اينست كه اين نام اطلاق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 9

ميشد بر هر كس كه در شب وارد ميشد.

و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نميدانست مقصودش چيست اگر بيان نكرده بود، سپس بيان كرد بقولش:

(النَّجْمُ الثَّاقِبُ) حسن گويد: يعنى آن ستاره روشنى است و اراده كرده بآن عموم را و آن جمع ستارگانست و ابن زيد گويد: آن ستاره زحل و ثاقب بالاترين ستارگانست.

و بعضى گويند: از اين نجم ثريّا را قصد كرده و عرب آن را نجم مينامند و فراء گويد: آن ماه است كه در شب طلوع ميكند و جواب قسم قول خدا است (إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ) (إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ) يعنى نيست هيچ نفسى مگر اينكه بر آن نگهبانست از فرشتگان كه حفظ ميكند عمل و قول و فعل او را و احصاء مينمايند آنچه از خير و شرّث كه اكتساب نموده است و كسى كه (لما) بتخفيف قرائت كرده پس معنايش اينست بدرستى كه هر نفسى برايش حافظ و نگهبانى است كه آن را حفظ ميكند.

قتاده گويد: حافظى از فرشتگانست كه حفظ ميكند عمل او

و رزق و اجل او را، سپس خداوند سبحان روز بعث را اعلان فرموده بقولش:

(فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ) مقاتل گويد: پس آن انسانى كه تكذيب روز قيامت ميكند بايد البته نگاه كند.

(مِمَّ خُلِقَ) يعنى پس هر آينه بايد نظر كند نظر تفكّر و انديشه و استدلال كه از چه خدا او را آفريده و چگونه آفريده، او را ايجاد كرد تا بشناسد كه آنكه او را در اوّل از نطفه اى خلق كرد قادر است بر اعاده او، سپس ياد كرد كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 10

از چه او را خلق كرده و فرمود:

(خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ) ابن عبّاس گويد: يعنى از آبى كه موسوم بمنى است و در رحم زن ريخته ميشود و فرزند از آن بوجود مى آيد.

فراء گويد: اهل حجاز در بسيارى از سخنانشان فاعل را بمعناى مفعول قرار ميدهند مثل سرّ كاتم يعنى راز مكتوم و مخفى، و همّ ناصب غصه و ليل نائم و ما قبلا اين ها را ياد كرديم، سپس خداوند سبحان اين آيات را ياد كرده و فرمود:

(يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ) بيرون مى آيد آن آب از ميان كمر و اطراف سينه.

ابن عباس گويد: آن موضوع گلوبند است از سينه، عطاء گويد: اراده كرده كمر مرد و سينه زن را، و فرزند نميشود مگر از هر دو آب.

ضحاك گويد: ترائب دو دست و دو پا و دو چشم است.

از عكرمه پرسيدند ترائب كدام است؟ گفت: اين است و دستش را روى سينه ميان دو پستانش گذارد.

مجاهد گويد: ميان دو شانه و سينه است، و مشهور در كلام عرب اينست كه آن استخوان

سينه و گودى گلو است.

(إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ) حسن و قتاده و جبائى گويند: آن خدايى كه او را ابتداء از اين آب خلق كرد قادر است كه او را بعد از مرگ زنده بر گرداند.

عكرمه و مجاهد گويند: كه البته خداى تعالى بر برگردانيدن آب را در صلب قادر و توانا است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 11

ضحاك گويد: كه خداى تعالى برگردانيدن انسانى را آب چنانچه بوده است قادر است، و مقاتل بن حيّان گويد: ميفرمايد اگر ميخواستم او را از پيرى بجوانى و از جوانى بكودكى و از كودكى به نطفه برگردانم مى توانم، و بهترين اقوال قول اوّل گفته جبائى و رفقاى اوست.

(يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ) يعنى خداى تعالى قادرست بر بعث، و انگيختن او در روز قيامت، و معناى الرجع برگردانيدن چيزى است به صورت اوّلش.

و السرائر: اعمال بنى آدم و واجباتى است بر ايشان كه واجب شده و آن اسرار بين خدا و بنده است، و تبلى يعنى اين اسرار آزمايش ميشود در روز قيامت تا خيرش از شرّش و صحيحش از باطلش شناخته شود و معلوم گردد چه كسى درست بجا آورده و كى آن را ضايع و فاسد نموده است.

و اين با سند مرفوع از ابو درداء از پيغمبر (ص) روايت شده كه فرمود خداوند چهار فضيلت را براى خلقش ضمانت كرده است (1) نماز (2) زكات (3) روزه ماه رمضان (4) غسل از جنابت را و آن سرائريست كه خداوند فرمود (يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ).

و از معاذ بن جبل روايت شده كه گفت سؤال كردم رسول خدا (ص) را كه اين سرائرى

كه بندگان در روز قيامت بآن آزمايش ميشوند چيست؟

فرمود: سرائر كم اعمال شماست از نماز و روزه و زكات و وضو و غسل از جنابت و هر واجبى، براى اينكه تمام اعمال اسرار مخفى است پس اگر بخواهد مرد ميگويد: نماز خواندم و حال آنكه نخوانده و اگر خواست گويد، وضو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 12

گرفتم و حال آنكه نكرده، پس اينست قول خدا، يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ.

و بعضى گفته اند: خداوند اعمال هر كس را براى اهل قيامت ظاهر سازد تا بدانند بواسطه چه عملى خدا او را ثواب داده و براى مزيد خوشحالى باشد، و اگر اهل عقوبت است عمل و گناهش را ظاهر سازد تا اينكه همه مردم بدانند به چه علّت عذاب شده است و اين براى مزيد عقوبت و غم و غصّه باشد، و سرائر آن چيزيست كه پنهان داشته از خير و شرّ و يا چيزيست كه در دل خود پنهان داشته از ايمان و كفر.

از عبد اللَّه بن عمر روايت شده كه گفت خدا در روز قيامت هر سر و راز نهانى را ظاهر ميكند پس براى عدّه اى خوشحالى خواهد بود و از چهرشان نمايان ميباشد، و در چهره بعضى ديگر ناراحتى نمايان خواهد بود.

(فَما لَهُ) يعنى پس نيست براى اين انسان منكر بعث و حشر.

(مِنْ قُوَّةٍ) نيرويى كه او را از عذاب خدا منع كند.

(وَ لا ناصِرٍ) و نه ياورى كه او را يارى كند از خدا، و القوّه يعنى قدرت و نيرو، سپس خداوند سبحان براى امر قيامت سوگند ديگرى ياد كرد و فرمود (وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ) سوگند به

آسمانى كه صاحب بارانست و اين قول از اكثر مفسّرين است.

ابن زيد گويد: مقصود از رجع، خورشيد و ماه و ستارگان آسمانست كه غروب ميكند سپس طلوع مينمايد.

و بعضى گفته اند: رجع السماء دادن او نعمتهايى است كه از طرف آسمان حالا بصد حال بر مرور و گذشت زمانها ميرسد پس بر ميگردد به بارندگى و ارزاق بندگان و غير از اينها. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 13

(وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ) و سوگند بزمينى كه صاحب شكاف است به سبب گياهان و درختها شكافته و از آن گياه و درختان بيرون مى آيد.

(إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ) اين جواب قسم است، يعنى البته قرآن بين حق و باطل را جدا ميكند بواسطه بيان كردن هر يك از آن دو، و از حضرت صادق عليه السلام هم همين روايت شده است.

و بعضى گفته اند: يعنى وعده بروز بعث و قيامت و زنده شدن بعد از مرگ قول فصل و گفته قطعى است كه خلاف و شكّى در آن نيست.

(وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ) يعنى آن جدّى است و شوخى نيست، و بگفته بعضى يعنى قرآن براى بازى نازل نشده است سپس خداوند سبحان خبر داد از مشركين قريش و فرمود:

(إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً) البته ايشان نقشه ميكشند براى تو و مؤمنان بتو و قصد دارند كه نور تو را خاموش كنند.

(وَ أَكِيدُ كَيْداً) يعنى من اراده ميكنم امر ديگرى بر ضدّ آنچه اراده مينمايند و تدبير ميكنم چيزى را كه نقشه هاى آنها را نقش بر آب كند، پس اين را كيد ناميده از جهتى كه برايشان مخفى ميباشد.

(فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ) يعنى اى محمد مهلت بده

كافرها را و عجله در هلاكت آنها نكن و راضى باش تدبير خدا را در باره ايشان.

(أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً) قتاده گويد: يعنى مهلت كمى، و مهلت دادن را اندك و قليل قرار داده است، زيرا آنچه شدنى بدون شك اندك و كم است، و مقصود بآن روز قيامت است.

و بعضى گفته اند: مقصود روز بدر است، و مقصود اينست كه عجله و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 14

شتاب بر من در خواستن هلاك ايشان نكن بلكه كمى صبر كن كه خداوند بدون شك آنها را كيفر خواهد داد يا بكشتن و ذلّت و خوارى در دنيا يا بعذاب در آخرت.

ابن جنّى گويد: فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ، تغيير داد لفظ را براى اينكه خدا خواست تأكيد كند مهلت دادن را و مكروه داشت تكرار همان لفظ را پس چون اعاده لفظ دشوار بود از آن منحرف شد، از آن بعضى بتغيير دادن مثال و منتقل شد از لفظ فعّل بلفظ افعل و فرمود امهلهم (و نفرمود مهّلهم) و چون تكرار سوّم مشقّت داشت ترك لفظ نموده و معنى را آورد و گفت رويدا، (و نفرمود امهلهم امهالا).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 15

سوره اعلى ... ص : 15

اشاره

بنا بر قول ابن عبّاس مكّى و بنا بر قول ضحاك مدنى، و نوزده آيه است بدون اختلاف.

فضيلت آن: ... ص : 15

ابى بن كعب گويد: پيغمبر (ص) فرمود هر كس آن را قرائت كند خداوند باو عطا فرمايد بعدد هر حرفى كه خدا بر ابراهيم و موسى و محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نازل فرموده ده حسنه.

و از على بن ابى طالب عليه السلام روايت شده كه پيغمبر (ص) اين سوره را دوست ميداشت و فرمود اوّل كسى كه گفت سبحان ربى الاعلى ميكائيل بود.

و از ابن عبّاس روايت شده كه گفت چون پيغمبر (ص) قرائت مى كرد سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى را ميفرمود: سبحان ربّى الاعلى، و همين طور از حضرت على عليه السلام و ابن عمر و ابن زبير روايت شده كه ايشان هم چنين ميكردند، و جويبر از ضحاك روايت كرده كه او چنين ميگفت و مى گفت هر كس سوره اعلى را بخواند، پس اينكار را بكند، يعنى بگويد سبحان ربّى الاعلى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 16

ابى بصير از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت كرده هر كه در نماز واجب و يا نافله اش سبح اسم ربك را قرائت كند باو گفته مى شود در روز قيامت از هر در بهشت كه خواستى داخل شوى داخل شو.

و عيّاشى باسنادش از ابى حميصه از على عليه السلام روايت كرده كه گفت من بيست شب پشت سر على عليه السلام نماز خواندم، پس قرائت نكرد مگر سبح اسم ربك را، و فرمود: اگر ميدانستند چه فضيلتى است در اين سوره هر آينه آن را هر مردى در هر

روز بيست مرتبه قرائت ميكرد، و البته هر كس آن را قرائت كند مثل آنست كه خوانده است صحف موسى و ابراهيم عليه السلام را كه وفا بعهد خود نمود (در ذبح فرزندش).

و از عقبه بن عامر جهنى روايت شده كه گفت چون آيه فسبح باسم ربك العظيم نازل شد پيغمبر (ص) فرمود آن را در ركوعتان قرار دهيد و چون سبح اسم ربك الاعلى نازل شد فرمود: آن را در سجودتان قرار دهيد.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره گذشته چون خداوند متعال سوره قبل را بذكر وعيد و تهديد كفّار پايان داد، اين سوره را بذكر صفات عالى و قدرتش بر آنچه ميخواهد شروع نموده و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 17

[سوره الأعلى (87): آيات 1 تا 19] ... ص : 17

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى (1) الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى (2) وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى (3) وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى (4)

فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى (9)

سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى (11) الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى (14)

وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى (18) صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى (19)

ترجمه: ... ص : 17

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) به پاكى بستاى نام پروردگارت را كه برتر است (2) آنكه آفريد و درست كرد (آفرينش هر يك را) (3) و آنكه تقدير نمود پس راه نمود (4) و آنكه بيرون آورد (از زمين گياه) چراگاه را (5) و گردانيد آن را (از پس خرمى) سياه و تيره (6) بزودى بخوانيم بر تو (قرآن را) پس فراموش نكنى (آن را) (7) مگر آنچه را كه خدا خواهد (كه از ياد تو ببرد) زيرا خدا ميداند آشكار و آنچه را كه نهان است (8) و توفيق دهيم تو را براى شريعت آسان (9) پس پند ده (مردم را) اگر سود دهد پند دادن (و اگر ندهد) (10) بزودى پند پذيرد كسى كه بترسد (از خدا) (11) و كناره گيرد از موعظه بد بخت تر (كافر) (12) آنكه در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 18

در آتش بزرگتر (13) سپس آن بدبخت تر نمى ميرد (در آتش تا بياسايد) و نه

زنده باشد (14) حقا كه رستگار شد آنكه پاك باشد (از شرك) (15) و ياد كرد نام پروردگار خود را پس نماز گذارد (16) بلكه برگزينيد زندگانى دنيا را (و كار آخرت را نمى سازيد) (17) و آخرت بهتر و پاينده تر (از دنيا) است (18) البته اين سخن در كتابهاى پيشينيان نيز هست (19) كتابهاى ابراهيم و موسى.

قرائت: ... ص : 18

كسايى (قدر) بتخفيف قرائت كرده و آن قرائت على عليه السلام است، و ديگران (قدّر) بتشديد خوانده اند.

ابو عمرو و روح و زيد و قتيبه، يؤثرون با ياء خوانده و قاريان ديگر (تؤثرون) با تاء قرائت كردند.

دليل: ... ص : 18

در پيش گفته شد كه قدر با تخفيف با قدّر با تشديد بيك معنى است پس هر دو خوب است، و تؤثرون بتاء بنا بر خطاب است (بل انتم تؤثرون) و ياء بر اين است كه او اراده كرده بدبخت ترين مردم را، و روايت شده كه ابن مسعود و حسن بل يؤثرون قرائت كرده اند.

شرح لغات: ... ص : 18

الاعلى: مانند الاكبر است و معنايش عالى و بزرگ بسلطنت و قدرتش ميباشد و تمام ما سواى او در تحت سلطنت اويند، و اين اقتضاء مكانى نميكند، فرزدق گويد:

انّ الذى سمك السماء بنى لنا بيتا دعائمه اعزّ و اطول

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 19

البته آنكه آسمان را بلند كرده و براى ما خانه اى بنا نموده كه پايه ها و اركان آن عزيز و طولانى تر است.

الغثاء: چيزيست كه سيل آن را بر كنار وادى و صحرا مى افكند از گياه و علفها و اصل آن مخلوط از جنسهاى پراكنده است و عرب مردمى را كه از قبائل مختلف جمع شوند اخلاط و غثاء گويند.

الاحوى: سياه و ما فى سياه است، ذو الرمه گويد:

لمياء فى شفتيها حوه لعس و فى اللثات و فى انيابها شنب

سبزه رويى بود كه در لبانش نيز زيبايى سمره بود و در لثه ها و دندانهايش برودت و خنكى بود، شاهد اين بيت كلمه حوّه است كه بمعناى سبزه آمده و شاعر در اين بيت توصيف ميكند آب دهان زنها را.

قرحاء حوّاء اشراطيه و كفت فيها الذهاب و حفتها البراعيم

بستانى كه در وسط آن گلهاى سفيد و گياهان سبزى كه در سبزى متمايل به سياهى است و باران در آن جارى و

جمع شده و گل اطراف آن را فرا گرفته است.

الاقراء: شروع كردن قرائت است نزد قارى بشنيدن براى اصلاح كردن غلط و اشتباه و قارى تلاوت كننده است، و اصلش جمع است زيرا كه آن جمع حروف ميكند.

النسيان: رفتن معنى است از خاطر و مانند آنست سهو و نقيض آن ذكر و ياد بود است.

السهو: رفتن علم ضرورى به چيزى است كه عادت بر دانستن آن جارى شده است و آن رفتن معنى از خاطر و نظر نيست، ابو على جبائى گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 20

آن ذهاب و رفتن معنى است، و آن از فعل خداى تعالى است (يعنى خدا نسيان و سهو عارض ميكند بسبب بعضى از عوارض).

اعراب: ... ص : 20

الاعلى محتمل است كه مجرور و صفت براى ربّ باشد و محتمل است كه منصوب و صفت براى اسم باشد، احوى منصوب بر حاليت از مرعى ميباشد، و تقديرش اخرج المرعى احوى يعنى سياه براى شدّت سبزى فَجَعَلَهُ غُثاءً يعنى: آن را خشك نمود تا مانند خس و خاشاك گرديد، و ممكن است صفت براى غثاء باشد و تقديرش غثاء اسود باشد، و قول اوّل كه گفته زجاج است بهتر است.

ما شاءَ اللَّهُ در محلّ نصب بنا بر استثناء است و تقديرش، سنقرؤك- القرآن فلا تنساه الّا ما شاء اللَّه ان تنساه برفع حكمه و تلاوته، به زودى ميخوانيم بر تو قرآن را پس آن را فراموش نكن مگر آنچه خدا خواهد كه فراموش نمايى به برداشتن حكم آن و خواندن آن، و اين گفته حسن و قتاده است.

(إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى ) شرط و جزايش محذوف و دلالت ميكند بر

آن قول خدا، فذكّر، و تقديرش ان نفعت الذكرى فذكرهم است.

تفسير: ... ص : 20

(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى) ابن عبّاس و قتاده گويند يعنى بگو سبحان ربّى الاعلى.

و بعضى گفته اند يعنى تنزيه و پاك كن پروردگارت را از هر چيزى كه لايق و شايسته مقام ربوبى او نيست از صفات مذمومه و افعال قبيحه، زيرا تسبيح آن تنزيه و پاك كردن خداى است از آنچه شايسته او نيست مثل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 21

اينكه بگويى، لا اله الّا هو، پس نفى كنى چيزى را كه جايز در صفت او نيست از شريك گرفتن در عبادت او با اقرار به اينكه او در الوهيتش يكتاء بى همتاء است.

(نه مركّب بود و جسم نه مرئى نه محل بى شريك است و معانى تو غنى دان خالق)

و از اسم اراده مسمّى (و حقيقت لا حدّى (را نموده، و بعضى گفته اند:

اسم را ياد نمود، و مقصود بآن تعظيم و بزرگداشت مسمّى است چنانچه لبيد گويد:

(الى الحول ثم اسم السلام عليكما) تا يك سال سپس ... سلام و درود بر شما باد.

و خوب است قارى هر گاه اين آيه را قرائت كرد بگويد: سبحان ربّى الاعلى گر چه در نماز باشد، حضرت باقر عليه السلام فرمود، هر گاه خواندى سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى، بگو سبحان ربّى الاعلى گر چه در خاطر و باطنت هم باشد.

و الاعلى: بمعناى قادر و توانايى است كه هيچ قادرى تواناتر از او نيست غالب و قاهر بر هر كس.

و بعضى گفته اند الاعلى: صفت اسم است، و معنايش سبّح اللَّه بذكر اسمه الاعلى، تسبيح و تنزيه كن بياد نام اعلاى

خدايت، و نامهاى نيكوى خدا تمامش اعلى است.

ابن عبّاس گويد: بنام اعلاى پروردگارت نماز بخوان.

(الَّذِي خَلَقَ) آن خدايى كه خلق را بيافريد (فَسَوَّى) و در ميان آنها در باب احكام و اتقان تساوى قرار داد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 22

كلبى گويد: هر صاحب روحى را خلق كرد، پس دو دست و دو چشم و دو پاى آن را مساوى قرار داد.

زجاج گويد: انسان را خلق كرد و قامت او را مستوى نمود، يعنى او را مانند چهار پايان منكوس و سر پائين قرار نداد.

و بعضى گفته اند: موجودات را ايجاد كرد بموجب اراده و حكمتش پس مستوى نمود خلق آن را كه شهادت بر وحدانيّت او دهند.

(وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى ) يعنى تقدير فرمود خلق را بر آنچه را كه آنها را ايجاد نمود از صورتها و هيئتها و جارى ساخت براى ايشان اسباب معايش آنها از روزيها و قوّتها آن گاه آنها را بدينش هدايت فرمود بشناسايى توحيدش باظهار دليلها و شاهدها.

و بگفته بعضى: يعنى تقدير فرمود روزى آنها را و ايشان را هدايت بطلب و كسب آن نمود، و بعضى گفته اند تقدير نمود آنها را بر آنچه حكمتش اقتضا نمود، پس ارشاد و هدايت نمود هر حيوان را به آنچه در آنست از منفعت و ضرر حتّى اينكه خداى سبحان طفل نوزاد را هدايت به پستان مادرش فرمود و جوجه را هدايت بطلب روزى از پدر و مادرش فرمود و چهار پايان و پرندگان را هدايت فرمود كه هر كدام پناه بما در برده و از او طلب معيشت و روزى كنند (يعنى از پستان او و يا

منقار او روزى بجويند) منزّه و بزرگ است خداى جهان.

مقاتل و كلبى گويند: تقدير كرد نر و ماده را و نر را هدايت نمود كه چگونه از ماده خود كام جويى و توليد مثل كند.

مجاهد گويد: آنها را هدايت براه خوب و بد نمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 23

سدى گويد: تقدير نمود فرزند نه ماه يا كمتر يا زيادتر (نه ماه انسان متعارف، شش ماه گوسفند دوازده ماه شتر، و چهار سال فيل) در شكم مادر مانده، و هدايت فرمود كه چون كامل شد خارج شود.

و بعضى گفته اند: تقدير فرمود منافع در اشياء را و هدايت نمود انسان را براى استخراج از آن، پس بعضى را غذاء و بعضى را دواء و برخى را سمّ و زهر قرار داد و هدايت فرمود به آنچه نياز است براى استخراج آنها از كوه ها و معدنها كه چگونه استخراج كند و چگونه عمل نمايد.

(وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى ) آن خدايى كه بيرون آورد چراگاه ها را يعنى گياه رويانيده از زمين براى منافع و قوت تمام حيوانات.

(فَجَعَلَهُ) پس آن را بعد از سبز بودن قرار داد.

(غُثاءً) خشك و خاشاك مانند خاشاكى كه بالاى آب سيل مى بينى.

(أَحْوى ) يعنى سياه بعد از آنكه سبز بود، و اين جهتش اينست كه گياه وقتى خشك شد سياه ميشود.

و بعضى گفته اند: يعنى بيرون مى آورد علف و آنچه را كه چهار پايان چرا ميكنند سبزه سير كه متمايل بسياهى است از زياد سبز بودن، پس آن را خشك ميگرداند بعد از آنكه تر و تازه بود و آن قوت و خوراك چهار پايان است در دو حالت (حالت

ترى و حالت خشكى) پس پاك و منزّه است خدايى كه چنين تدبير و تقدير فرمود:

و بعضى گفته اند: خداى تعالى اين مثل را براى نابودى دنيا زده كه بعد از خرّمى پژمرده ميشود.

(سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى ) يعنى: بزودى بر تو قرائت قرآن را شروع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 24

ميكنيم پس آن را فراموش نكن.

بعضى ميگويند: يعنى بزودى جبرئيل قرآن را بر تو بامر ما ميخواند پس آن را حفظ نموده و فراموش نكن.

ابن عبّاس گويد: هر گاه جبرئيل بر پيغمبر (ص) بوحى نازل ميشد پيغمبر از ترس اينكه مبادا فراموش كند ميخواند آيه را و هنوز جبرئيل از آخر ابلاغ وحى فارغ نشده كه پيغمبر (ص) از اوّل شروع ميكرد، پس چون اين آيه نازل شد، ديگر چيزى را فراموش نكرد. «1»

(إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ) حسن و قتاده گويند: مگر آنچه را كه خدا خواهد كه از ياد تو ببرد بنسخ آن از برداشتن حكم آن، و تلاوت آن، و بنا بر اين پس انساء از ياد بردن نوعى از نسخ است و البته بيان آن در سوره بقره در ذيل آيه، ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها ... گذشت.

و بعضى گفته اند: يعنى مگر آنچه خدا خواسته است كه انزال آن را بر تو تأخير اندازد پس آن را قرائت نكن.

و برخى گفته اند: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مانند استثناء در قسم ها است گر چه از او نسيان را نخواسته باشد.

فراء گويد: خدا نخواسته كه آن حضرت عليه السلام چيزى را فراموش كند، پس آن مثل قول او، خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ، جاودان

در آن بمانند مادامى كه آسمانها و زمين باقيست مگر آنچه پروردگارت بخواهد و حال آنكه نميخواهد. و مانند گفته قائل است

__________________________________________________

(1)- بعضى از بزرگان فرموده اند كه زياد خواندن اين آيه (سَنُقْرِئُكَ- فَلا تَنْسى ) براى رفع نسيان و فراموشى مؤثر و مجرّب است. مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 25

لأعطيتك كل ما سئلت الّا ما شئت و الّا ان اشاء ان امنعك، هر آينه آنچه تو خواستى بتو خواهم داد مگر آنچه كه بخواهم ندهم و باز دارم و قصدش اينست كه او را منع نكند و محروم ننمايد، و مانند آنست استثناء در ايمان، پس در اين آيه بيانى براى فضيلت پيغمبر (ص) و اخبار باين است كه آن حضرت با امّى بودنش قرآن را حفظ ميكرد و جبرئيل عليه السلام سوره هاى بزرگ قرآن را «1» يك بار بر آن حضرت ميخواند و آن جناب به همان يك مرتبه كه مى شنيد حفظ شده و فراموش نمى كرد، و اين دليل بر اعجاز نبوّت آن حضرت است.

(إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى ) يعنى اينكه خداوند سبحان ميداند آشكارا و نهان را.

و الجهر: بلند كردن صدا است و ضد آن حمس و آهسته گويى است و مقصود اينست كه خداوند سبحان حفظ ميكند براى تو آنچه آشكارا و با صداى بلند و آنچه اخفاء نمودى آن را و آهسته گفتنى و از آنچه خواسته است كه آن را ضبط نموده و حفظ نمايى.

__________________________________________________

(1)- سوره هاى بزرگ قرآن هفت سوره است، 1- بقره 2- آل عمران 3- نساء 4- اعراف 5- انعام 6- مائده 7- سوره انفال و برائه و اعتقاد و مذهب

ما اماميّه بر اين است كه پيغمبر (ص) معصوم است، از خطاء و سهو و هر دوى آن تنافى با عصمت دارد زيرا سلب وثوق، و اعتماد به پيغمبر (ص) ميكند. براى اينكه هيچ مسلمانى نيست مگر اينكه احتجاج به قول پيغمبر و يا فعل او مى كند و چون تجويز خطا و سهو در آن حضرت شد، سلب اطمينان از او نشده و ديگر تمسّك بگفته او نمى شود نمود. مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 26

(وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى ) اليسرى: آن فعلى از مادّه يسر است و آن سهولت و آسانى كار خير است، و مقصود اينست كه ما تو را موفّق ميكنيم براى شريعت سهل و آسان، و آن شريعت خالص و پاك است و وحى را بر تو آسان و سهل ميكنيم تا حافظ آن شده و فراموش نكنى آن را و عمل بآن نموده و مخالفت با آن ننمايى.

ابى مسلم گويد: يعنى آسان كنيم بر تو از الطاف و تأييد چيزى كه اثبات كند تو را بر امر رسالتت و سهل سازد بر تو مشكلات تبليغ رسالت را و صبر بر آن را، و اين بهترين چيزيست كه گفته شده است در باره اين آيه زيرا كه آن متصل بقول خدا، سنقرؤك فلا تنسى است، پس مثل آنست كه خداوند سبحان امر كرده او را به تبليغ و وعده نصرت باو داده و وى را امر بصبر فرموده است.

جبائى گويد: يسرى عبارت از بهشت است و آن بزرگ ترين توانگرى و سهولت است، يعنى ما آسان كنيم بر تو دخول بهشت را.

(فَذَكِّرْ) امر فرمود، پيغمبر (ص) را كه مردم

را تذكّر داده و ايشان را موعظه نمايد.

(إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى ) تذكّر مسلّما سودمند است در عمل كردن به ايمان و امتناع و خوددارى كردن از معصيت، زيرا كه آن شرط حقيقى نيست و آن اخبار از اين است كه قطعا در زيادتى طاعت و منتهى شدن از معصيت سود برد و منتفع شود، چنانچه ميگويند: از او بپرس اگر سؤال نفع دهد.

و بعضى گفته اند: موعظه كن ايشان را اگر موعظه سود بخشد يا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 27

نفعى ندهد زيرا كه آن حضرت مبعوث شده براى موعظه و تذكر و بيم دادن پس بر اوست تذكّر در هر حال، نفع دهد يا ندهد، و حالت دوّم عدم (نفع) را ياد نكرد، مانند آيه شريفه سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ- بَأْسَكُمْ، لباسهايى كه شما را از گرما نگه ميدارد، و لباسهايى كه شما را در جنگ حفظ ميكند، و خداوند سبحان بر تفصيل دو حالت اعلام فرمود بقولش:

(سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى ) يعنى بزودى متعظ ميشود بقرآن كسى كه از خدا ترسيده و از عقاب و مؤاخذه او بهراسد.

َ يَتَجَنَّبُهَا)

دورى ميكند از موعظه و تذكّر.

لْأَشْقَى)

يعنى بدبخت ترين گناهكاران، زيرا براى گنهكاران درجاتى است در شقاوت و بدبختى، پس بزرگترين آنها از جهت درجات آنست كه كفر بخدا و يكتايى او ورزيده و غير او را پرستيده است.

ابو مسلم گويد: اشقى و بدبخت تر از دو طايفه آنكه در گناه غوطه مى زند و آنكه از ياد خدا و موعظه دورى مينمايد.

(الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى ) حسن گويد: آنكه ملازم ميشود بزرگترين آتش را كه آتش دوزخ باشد و آتش كوچك

را كه آتش دنيا باشد.

فراء گويد: آتش بزرگ طبقه زيرين از دوزخ است.

(ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى ) آن گاه نمى ميرد پس راحت شود (وَ لا يَحْيى ) و نه زنده ميشود حياتى كه او را سود بخشد بلكه حيات و زندگى او و بال بر او است كه آرزو ميكند زوال و پايان آن را براى آنچه را كه از انواع عذابها و شكنجه ها براى اوست در آن زندگى، و بعضى گفته اند: وَ لا يَحْيى يعنى روح زندگى را احساس نميكرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 28

(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى) عطاء و عكرمه گويند: يعنى رستگار است كسى كه پاك كند خود را از شرك و بگويد لا اله الّا اللَّه (محمد رسول اللَّه على ولىّ اللَّه، مترجم).

ابن عباس و حسن و قتاده گويند: يعنى مسلّما به منتهى آرزوى خود رسيده كسى كه بسبب اعمال صالحه و ورع پاك و منزّه شده است.

ابن مسعود گويد: تزكّى يعنى رستگار است كسى كه زكات مالش را داده است، و ميگفت خدا رحمت كند كسى كه تصدّق داده زكات مال و زكات فطرش را داده، سپس نماز بخواند و اين آيه را قرائت ميكرد.

ابن عمر و ابن العاليه و عكرمه و ابن سيرين گويند، مقصود دادن زكات فطر و نماز عيد است و اين معنى مرفوعا از حضرت ابى عبد اللَّه (ع) هم روايت شده است. اشكال و پاسخ آن:

اگر گفته شود چگونه اين قول درست است و حال آنكه اين سوره مكى است، و در مكّه نه نماز عيدى وجود داشت و نه زكات و نه فطره اى.

مى گوييم: محتمل است كه اوائل

سوره در مكّه نازل شده و پايانش كه قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى، در مدينه نازل شده باشد.

(وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى) ابن عبّاس گويد: يعنى خدا را به يكتايى ياد كن (و براى او شريكى تصوّر نكن).

و بعضى گفته اند: خدا را در موقع نماز در قلبت ياد كن و اميد ثواب و خوف و عقاب او را داشته باش زيرا كه خشوع در نماز بجهت ترس و اميد خوف و رجاء است.

و بعضى گفته اند: نام خدا را در موقع دخول بنماز ياد كن و به اين اسم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 29

نماز را شروع كن يعنى بگو اللَّه اكبر، بجهت اينكه نماز منعقد نميشود مگر به اين تكبير (و در روايت نبوى رسيده كه نماز اوّلش تكبير و آخرش تسليم و سلام است).

و بعضى گفته اند: كه نمازت را شروع كن به: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ و نماز پنجگانه را با بسم اللَّه بخوان «1».

سپس خداوند سبحان خطاب به كفّار كرده و فرمود:

(بَلْ تُؤْثِرُونَ) يعنى بلكه شما اى كفّار اختيار ميكنيد.

(الْحَياةَ الدُّنْيا) زندگى دنيا را بر آخرت و براى آن كار ميكنيد و آن را آباد مى نمائيد، و در باره آخرت فكر و انديشه نميكنيد.

بعضى گفته اند: اين خطاب عام است بر مؤمن و كافر بنا بر اعم و اغلب در امر مردم كه براى دنيا فعّاليت و كوشش نموده و قدمى براى آخرت بر نمى دارند.

عبد اللَّه بن مسعود گويد: دنيا براى ما حاضر و آماده و براى ما طعام و نوشابه هاى خود و لذتها و خرّميهايش را بشتاب مهيّا ساخته، ولى آخرت

__________________________________________________

(1)-

اهل سنّت غالبا در نمازهاى واجب و نافله بسم اللَّه نمى خوانند بلكه بجاى بسم اللَّه نام سوره را برده و بدون بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ حمد و سوره را ميخوانند، و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند آنها دزديدند بزرگترين آيه از قرآن را كه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ باشد.

امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: علامت مؤمن پنج است:

1- 51 ركعت نماز واجب و مستحبّ 2- پيشانى بخاك گذاردن در سجده 3- انگشتر دست راست كردن 4- زيارت اربعين 5- بسم اللَّه را آشكارا و بلند خواندن. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 30

براى ما توصيف شده و از نظر ما هم دور و پنهان است، پس ما دنياى نقد را گرفته و آخرت نسيه و آينده را رها ساخته ايم.

سپس خداوند سبحان در امر آخرت ترغيب كرده و فرموده:

(وَ الْآخِرَةُ) يعنى سراى آخرت كه بهشت است.

(خَيْرٌ) يعنى برتر.

(وَ أَبْقى ) و باقى تر و دائمى تر از دنياست.

و در حديث آمده كسى كه آخرتش را دوست بدارد بدنيايش زيان زند و كسى كه دنيا را دوست بدارد به آخرتش ضرر رساند.

(إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى ) يعنى البته آنچه را كه ياد كرد از قولش (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى) تا چهار آيه، هر آينه در كتابهاى پيشينيانست كه قبل از قرآن نازل شده كه رستگارى در نماز خواندن و زكات دادن است و نيز ياد شده برگزيدن مردم دنيا را بر آخرت، و حال اينكه آخرت بهتر از دنيا است.

و بعضى گفته اند: يعنى كسى كه خود را تزكيه كند و خدا را ياد نمايد و نماز بخواند او ممدوح

و ستوده در كتابهاى اوّلين است چنان كه ممدوح و ستوده در قرآن است.

سپس خداوند سبحان بيان نموده كه صحف اولى چيست و فرمود:

(صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى ) و در اين آيه دلالت است بر اينكه بر ابراهيم عليه السلام هم كتابى نازل شده بر خلاف قول كسى كه پنداشته است كه كتاب نداشته، و مفرد صحف صحيفه است.

از ابى ذر (ره) روايت شده كه گفت عرض كردم يا رسول اللَّه انبياء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 31

و پيامبران چند نفر بودند؟ فرمود: يكصد و بيست و چهار هزار نفر.

پرسيدم، انبياء مرسل چند نفر بودند؟ فرمود: سيصد و سيزده نفر و ما بقى پيامبران نامرسل بودند، گفتم آيا آدم پيغمبر بود؟ فرمود آرى خداوند با او سخن گفت و او را بدست خود و يد قدرتش بيافريد.

اى ابا ذر چهار نفر از پيامبران عرب بودند:

1- هود 2- صالح 3- شعيب 4- پيغمبر تو، گفتم يا رسول اللَّه چند كتاب از طرف خدا نازل شده؟ فرمود: يكصد و چهار كتاب، ده كتاب از آنها را بر آدم فرستاد، و پنجاه كتاب بر شيث نازل كرد و بر اخنوخ كه ادريس باشد سى كتاب فرستاد، و بعد تورات را بموسى و انجيل را بعيسى و زبور را بداود و قرآن را (به پيغمبر اسلام محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم).

و در حديث آمده كه در صحف ابراهيم عليه السلام مذكور است كه براى عاقل سزاوار است كه حافظ زبانش و عارف بزمانش و اقبال بشأن و مقامش داشته باشد.

و بعضى گفته اند: كه تمام كتب سماوى در ماه رمضان نازل شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 32

سوره الغاشيه ... ص : 32

اشاره

در مكّه نازل شده و باجماع مفسّرين و قاريان 26 آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 32

ابىّ بن كعب از پيامبر (ص) روايت نموده كه فرمود هر كس آن را قرائت كند خداوند حساب آن را آسان كشد.

ابو بصير از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود هر كس ادامه دهد قرائت (هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ) را در نمازهاى واجب و يا نافله اش خداوند او را در دنيا و آخرت مشمول رحمت خود فرموده و او را در روز قيامت ايمنى از عذاب و شكنجه هاى آتش دهد

توضيح و ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 32

چون خداوند سبحان آن سوره را به ترتيب در آخرت پايان داد و اينكه آن بهتر از دنياست شروع نمود اين سوره را نيز ببيان احوال آخرت و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 33

[سوره الغاشية (88): آيات 1 تا 25] ... ص : 33

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ (1) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (2) عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (3) تَصْلى ناراً حامِيَةً (4)

تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ (5) لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَرِيعٍ (6) لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ (7) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (8) لِسَعْيِها راضِيَةٌ (9)

فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ (10) لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً (11) فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ (12) فِيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (13) وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ (14)

وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ (15) وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ (16) أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (19)

وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ (20) فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ (21) لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (22) إِلاَّ مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ (23) فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ (24)

إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ (25)

ترجمه: ... ص : 33

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) قطعا آمد بتو خبر فرا گيرنده (قيامت كه سختيهاى آن همه را فرا گيرد) (2) چهره هايى در آن روز ذليل اند (3) كار كننده و رنج برنده اند (4) در آيند بر آتشى بر افروخته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 34

(5) بايشان دهند از چشمه هاى بغايت گرم (6) نيست دوزخيان را طعامى مگر از ضريع (گياه خاردار) (7) ضريع نه كسى را فربه ميكند و نه دفع گرسنگى مينمايد (8) چهره هايى در آن روز تر و تازه است (9) براى كوشش خود (كه در دنيا كرده اند) خشنودند (10) در بهشتى هستند (كه داراى قصرهاى) بلند است (11) نشنوند در آن سخن بيهوده را (12) در آنجا چشمه اى روانست (13) در آنجا تخمهايى برافراشته است (14) و كوزهايى بيدسته و لوله (در كنار آن چشمه) نهاده شده (15) و

بالشهايى پهلوى يكديگر نهاده شده است (16) و فرشهاى گسترده شده (17) آيا نمى نگرند بسوى شتر كه چگونه آفريده شده است (18) و بسوى آسمان كه چگونه افراشته شده است (19) و بسوى كوه ها كه چگونه نهاده شده است (20) و بسوى زمين كه چگونه پهن شده است (21) پس پند بده (مردم را) فقط تو پند دهنده اى (22) نيستى تو برايشان مسلّط (23) ليكن هر كه روى بگرداند (بعد از پند دادن) و كافر شود (24) پس خدا عذابش كند عذاب بزرگتر را (25) البته بسوى ماست بازگشت ايشان (26) پس بيگمان بر ماست حساب ايشان.

قرائت: ... ص : 34

اهل بصره غير سهل و ابو بكر، تصلى، بضم تاء قرائت كرده و ديگران بفتح تاء خوانده اند، و ابن كثير و اهل بصره غير سهل لا يسمع بضم ياء لاغيه را برفع خوانده و باقى قاريان لا تسمع بفتح تاء و لاغيه بنصب قرائت كرده اند، و ابو جعفر ايابهم به تشديد ياء و باقى بتخفيف ياء خوانده اند و از على عليه السلام روايت شده است، ا فلا ينظرون الى الإبل كيف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 35

خلقت و الى السماء كيف رفعت و الى الجبال كيف نصبت و الى الارض كيف سطحت بفتح اوائل و ضم تاء، آيا پس نظر نميكنند بسوى شتر كه چگونه آفريدم و بآسمان كه چگونه بر افراشتم و بسوى كوه ها كه چگونه نهادم و بسوى زمين كه چگونه گستردم.

و از ابن عبّاس و قتاده و زيد بن اسلم و زيد بن على الا من تولى به تخفيف روايت شده است.

دليل: ... ص : 35

دليل كسى كه تصلى گويد آيه شريفه، سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ و قول خدا إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ، و دليل كسى كه تصلى قول خدا ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ و صلوه مانند اصلوه است و لا غيه مصدر بمنزله عاقبه و غافيه است و ممكن است كه صفت باشد مثل اينكه مى گويى (لا تسمع فيها كلمه لاغيه)، نمى شنوى در آن كلمه لغوى و اوّل بهتر است براى قول خداى تعالى:

لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً، نميشنوند در بهشت لغوى را، و لا تسمع بنا بر اينكه بفاء فعل براى مفعول به باشد نيكوست، براى اينكه خطاب عينا مصروف بيك نفر نيست.

و بنا بر اينكه بفاء فعل براى

فاعل باشد نيز خوب است بنا بر شياع در خطاب اگر چه براى يك نفر باشد، و بنا بر اين است، آيه و اذا رأيت ثمّ رأيت نعيما، و ممكن است كه خطاب به پيغمبر (ص) باشد و هر يك از تاء و ياء در تسمع و يسمع نيكوست بنا بر لفظ و بنا بر معنى.

و امّا قول خدا، ايّابهم بنا بر تشديد، ابو الفتح گويد ابو حاتم انكار كرده اين قرائت را براى اينكه آن را حمل كرده بر مثل كذبوا كذابا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 36

و اين جايز نيست زيرا واجب است اوّابا گفته شود، براى اينكه آن فعال پس صحيح است بجهت احتمال تغيير بسبب ادغام مثل قول ايشان اجلوذ اجلواذا.

ابو الفتح گويد: ممكن است كه واو را قلب به ياء از باب اواب اگر چه متحصّن است بسبب ادغام در حال نيكو بودن براى تخفيف نه از جهت وجوب چنان كه گفته اند، ديّمت السماء در دوّمت آسمان دائما ميبارد.

گويد:

هو الجواد ابن الجواد بن سبل ان ديّموا جاد و ان جادوا وبل

اوست بخشنده پسر بخشنده پسر سبل، اگر همواره بخشند و اگر نبخشند بسيار عطا كند و زياد بخشش نمايد.

و گويد: ممكن است از آب يؤب بنا شده باشد، فيعلت، و اصلش ابويت بوده و مصدرش ابواب، پس واو بواسطه يائى كه ما قبلش ساكن است قلب بياء (ايّاب) شده، و ممكن است اوبت فوعلت باشد و مصدرش بنا بر وزن فيعال مثل حيقال از باب حوقلت باشد. اصمعى گويد:

يا قوم قد حوقلت او دنوت و بعد حيقال الرجال الموت

اى فاميل من قطعا

من پير و خميده و يا نزديك به پيرى و فرتوتى شدم و بعد از شكسته شدن مرد مرگ است.

پس ايواب گرديده و او را قلب بياء كرده ايّاب گشته است.

و امّا قرائت حضرت امير المؤمنين على عليه السلام، پس مفعول در تمام آن آيات محذوف است براى دلالت معنى بر آن، يعنى چگونه خلق كردم اشتر را و چگونه بلند نمودم آسمان را و چگونه نهادم كوه ها را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 37

و چگونه گسترش دادم زمين را، و كسى كه الا من تولى، قرائت كرده، پس الا را افتتاح كلام دانسته (من) را شرط و جزاء آن را، فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ يعنى پس او را خدا معذّب نمايد، و در سابق در چند موضع اقوال در آن ذكر شد.

شرح لغات: ... ص : 37

الغاشيه: فرو گرفته شده، از باب غشيه، يغشاه غشيانا و اغشاه غيره هر گاه قرار دهد آن را يغشى و غشاه بمعناى آنست، نصب الرجل ينصب نصيبا پس او نصب و ناصب است هر گاه در عمل برنج و زحمت افتد.

الآنيه: آنست كه به نهايت گرمى و داغى برسد.

الضريع: گياهى است كه شتر ميخورد و براى او نه ضرر و نه سودى دارد، و آن را ضريع ناميده اند، زيرا امر آن مشتبه بآن شده پس گمان كرده ايم، مثل غيرش از گياهان است، و اصل در مضارعه مشابهت- است.

النمارق: مفروش نمرقه و نمروقه است بمعناى بالش و متّكا است.

الزرابى: فرشهاى گرانقدر گسترده شده مفردش ذربيه است.

المصيطر: متسلّط و مسلّط بر غير است و بقهر و غلبه، ميگويند فلانى تصيطر على فلان، زيد مسلط بر عمر است مثلا، و صيطر هر گاه

تسلّط و غلبه كند.

ابو عبيد گويد: مصيطر و مبيطر در كلام عرب سوّمى ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 38

اعراب: ... ص : 38

(كَيْفَ خُلِقَتْ) ممكن است در محل نصب بنا بر حاليت از خلقت باشد و ممكن است در موضع نصب بنا بر مصدريت باشد، و جمله كَيْفَ خُلِقَتْ متعلّق به ينظرون باشد، براى اينكه نظر مؤدّى بعلم ميشود.

إِلَّا مَنْ تَوَلَّى، استثناء منقطع است، و سيبويه استثناء منقطع را بكلمه ليكن تقدير نموده و فراء به سواى.

تفسير: ... ص : 38
اشاره

(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ) ابن عبّاس و حسن و قتاده گويند:

خطاب به پيغمبر (ص) است، يعنى قطعا آمده بتو خبر روز قيامت كه احوال و سختى آن همه مردم را فرو ميگيرد يك مرتبه.

محمد بن كعب و سعيد بن جبير گويند: غاشيه آلتى است كه فرا مى گيرد چهره هاى كفّار را بعذاب و شكنجه، و اين مانند قول خدا، تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ، فرا ميگيرد و ميپوشاند چهره هاى ايشان را آتش.

(وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ) چهره هايى كه در اين روز ذليل و سر شكسته است، يعنى بواسطه عذابى كه فرا ميگيرد آنها را و شدايدى كه مشاهده ميكنند ذليل و خوارند، و مقصود از اين صاحبان وجوه چهره هايند، و فقط ذكر وجوه براى اينست كه ذلّت و سرشكستگى از آن ظاهر ميشود.

و بعضى گفته اند: مقصود از اين وجوه و چهره بزرگانست، مى گويى آمد نزد من وجوه بنى تميم يعنى بزرگان ايشان.

مقاتل گويد: مراد از آن چهره ها تمام كفّارند زيرا كه آنها از عبادت پروردگار سرپيچى كرده و تكبّر نمودند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 39

(عامِلَةٌ ناصِبَةٌ) كنندگان رنجبران.

اقوال در اين آيه ... ص : 39

1- حسن و قتاده گويند: يعنى كنندگان در آتش و رنجبران در آن، گويند، آنها در دنيا براى خداى سبحان كار نكردند، پس در آتش فعّاليت و كوشش كنند و رنج و تعب برند كه سلاسل و غلهاى آتشى را از خود دور سازند و علاج كنند.

ضحاك گويد: آنها را تكليف كنند كه از كوهى كه از آهن است در آتش بالا روند، كلبى گويد بصورت و چهره هايشان در آتش كشيده ميشوند.

2- عكرمه و سدى گويند: مقصود اينست كه معصيت كنندگان در دنيا رنجبران

در آتشند در روز قيامت.

3- سعيد بن جبير و زيد بن اسلم و ابى الضحى از ابن عبّاس گويند:

كنندگان زحمتكش و رنجبران در دنيا عمل و زحمت ميكشند بر خلاف آنچه خداى تعالى ايشان را بدان امر فرموده و ايشان رهبانان و اصحاب صوامع و اهل بدعت ها و آراء باطله اند خداوند اعمال ايشان را در بدعت و ضلالت قبول نكند و اعمالشان باطل و بيهوده ثوابى بر آن داده نشود حضرت ابو عبد اللَّه صادق عليه السلام فرمود: هر ناصب و دشمنى نسبت به ما اگر عبادت كند و كوشش كند مصداق اين آيه خواهد بود عامِلَةٌ ناصِبَةٌ.

(تَصْلى ناراً حامِيَةً) ابن عبّاس گويد: مى افكند آتشى بسيار سوزنده كه شعله آن افروخته است بر دشمنان خدا.

و بعضى گفته اند: يعنى: البته گروه نواصب ملازم ميشوند سوختن به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 40

آتشى را كه در نهايت حرارت است.

(تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ) يعنى و سقايت ميشوند از چشمه سوزانى كه حرارت و گرميش در كمال و غايت گرمى است.

حسن گويد: جهنّم از روزى كه خلق شده بر آن چشمه افروخته است، پس آن گروه را تشنه بر آن اندازند و اين است شراب ايشان سپس طعام آنها را ياد نموده و فرمود:

(لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِيعٍ) براى ايشان طعامى نيست مگر ضريع، و آن قسمتى از خار است كه بآن شبرق ميگويند، و اهل حجاز آن را ضريع مينامند وقتى خشك شود و آن پليدترين طعام است و هيچ چهار پايى آن را نميخورد، و ضحاك از ابن عبّاس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده

كه ميفرمود ضريع چيزى است در آتش شبيه خار تلخ تر از زهر و بدبوتر از مردار و سوزنده تر از آتش خداوند آن را ضريع ناميده است.

ابو درداء و حسن گويند: خداوند بر اهل آتش گرسنگى فرستد تا نزد ايشان برابر و معادل عذاب آتش آنها را شكنجه دهد، پس التماس طعام كنند، پس به آنها طعامى كه صاحب غم و غصه باشد دهند كه گلوى آنها را بگيرد، پس بخاطرشان آيد كه در دنيا غصّه ها و گلوگيريها را به سبب آب بر طرف ميكردند، پس طلب آب كنند و خداوند سبحان هزار سال ايشان را تشنه نگهدارد، سپس بآنها از چشمه اى سوزان و داغى آب دهند كه گوارا نباشد، و هر وقت آنها را بآن چشمه نزديك كنند پوست صورتشان كباب شده و جدا گردد و چون بشكمشان برسد آن را قطع و پاره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 41

نمايد، و اين است مفاد آيه كريمه (وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ) به ايشان داده شود آب گرم و سوزانى كه دل و روده آنها را پاره كند، و چون اين آيه نازل شد مشركان گفتند، ما شتران خود را بوسيله ضريع و خار چاق ميكنيم، و دروغ گفتند زيرا شتر لب بآن نميزند و خداوند سبحان بجهت تكذيب آنها فرمود:

(لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ) يعنى ضريع نه گرسنگى را بر طرف مى كند و نه كسى را چاق مينمايد.

حسن گويد: من نميدانم ضريع چيست و نشنيدم از اصحاب محمّد صلّى اللَّه عليه و آله چيزى در باره ضريع.

مجاهد و قتاده گويند: آن زهر است، و بگفته بعضى

ضريع بمعناى مضرع است، يعنى ايشان را خوار و ذليل ميكند.

ابن كيسان گويد: آن را ضريع ناميده اند براى اينكه خورنده آن تضرّع و زارى ميكند در خوردن آن براى خشونت و سختى و شدّت تلخى آن و خواستار عفو از خوردن آن ميشود.

سعيد بن جبير گويد، آن گوگرد است كه هم بدبو است و هم سنگ آتش است: سپس خداوند تعريف فرمود اهل بهشت را و فرمود:

(وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ) چهره هايى كه در آن روز متنعّم بانواع نعمتها است و اثر نعمت و سرور بر چهره هاى آنها نمايان، و صورتهاى آنها روشن و نورانى است.

(لِسَعْيِها) براى كوشش آنها در دار دنيا.

(راضِيَةٌ) خشنودند وقتى كه بسبب اعمال نيكشان بايشان بهشت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 42

داده ميشود، و مقصود اينست براى ثواب سعى و كوشش و عملشان از طاعتها خشنودند اراده فرموده به اينكه منفعت و سود اعمالشان و پاداش عبادتشان ظاهر شد خشنود ميشوند از او و او را سپاس ميگويند و اين چنان است كه گفته ميشود، عند الصباح يحمد القوم السرى، هنگام صبح مردم سپاس ميگويند راه پيمايى شب را.

(فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ) يعنى در بهشتى كه قصور و درجات آن عالى و بلند است.

و بعضى گفته اند كه بلندى بهشت بر دو گونه است:

1- علو و بلندى شرافت و جلالت. 2- علو مكان و منزلت، بمعناى اينكه اشراف بر غيرش دارد و آن پاك ترين چيزهاييست كه در بهشت است و براى آن درجات و مراتبى است كه بعضى بالاى ديگرست، چنانچه آتش را دركاتى است.

(لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً) در بهشت سخنى كه فايده نداشته باشد شنيده

نميشود، و بگفته بعضى كلامى كه لغو و بيهوده باشد شنيده نميشود، مانند قول آنها نابل و دارع يعنى صاحب تير و زره، حيطه گويد:

(او غررتنى و زعمت انك لابن بالصيف تأمر) آيا فريب دادى مرا كه پنداشتم كه در زمستان صاحب شير و خرمايى.

(فِيها) يعنى در اين بهشت.

(عَيْنٌ جارِيَةٌ) چشمه روانى است، بعضى گفته اند آن اسم جنس است و براى هر انسانى در قصرش از بهشت چشمه روانى است از هر شراب و نوشابه اى كه بخواهد، و در چشمه هاى روان از زيبايى و لذّت و منفعت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 43

آن قدريست كه در خاطر كسى نباشد، و براى همين چشمهاى اهل بهشت توصيف شده است.

و بعضى گويند: چشمه هاى اهل بهشت در غير جدول و شكاف زمين جريان دارد و آن باراده صاحبش روان ميشود.

(فِيها) يعنى در اين بهشت.

(سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ) تختها و كرسى هاى برافراشته، ابن عبّاس گويد:

تخته هاى آن از طلاى زينت شده بزبرجد و در و ياقوت، و ما دامى كه صاحبش نيامد بر افراشته و بلند است وقتى صاحبش اراده نشستن بر آن كند براى او فرود آيد تا بر آن نشسته آن گاه بلند شود تا جايگاهش قرار گيرد و السرر، جمع سرير و آن تخت و نشيمنگاه سرور و خوشحالى است.

و بعضى گفته اند: بلند شدن آن براى اينست كه مؤمنان به نشستن بر آن تمام اطراف خود را به بينند.

(وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ) ظرفها و پارچهاى بى دسته و لوله بر كنار چشمه هاى روان گذارده شده كه هر وقت مؤمن بخواهد از آن بنوشد آن را پر از شربت و شراب

پاك ميابد، و اكواب ابريق ها و پارچها و تنگ هاى بى لوله و دسته هستند كه براى شراب ميسازند.

و بعضى گفته اند: آنها ظرفهاى از طلا و نقره و جواهر زر كه در جلوى آن نهاده شده و با آن آنچه بخواهند از مشروبات مينوشند و از بس زيباست از ديدن آنهم لذّت ميبرند.

(وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ) يعنى پشتيها كه در كنار يكديگر چيده بر هيئت مجالس شاهان دنيا بهم پيوسته و متّصل ميباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 44

(وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ) و فرشهاى بسيار قيمتى و زيباى گسترده و پهن شده و ممكن است كه بمعناى قطعه فرشهاى گسترده در مجالس باشد.

عاصم بن ضمر، از على عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت اهل بهشت را ياد فرمود و گفت مى آيند و داخل بهشت ميشوند، پس مشاهده ميكنند كه فرشهاى منازلشان از لؤلؤ و مرواريد بافته شده و تختهاى برافراشته و پارچ ها و ظرفهاى نهاده شده و پشتيهاى متّصل بهم و فرشهاى زيباى پهن شده است، و اگر نه اينكه خداى تعالى برايشان تقدير فرموده بود هر آينه چشمانشان بآنچه ميديدند كور ميشد، با همسرانشان معانقه كرده و بر تختها مينشينند و ميگويند (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا) سپاس خدايى را كه ما را به اين نعمتها هدايت فرمود:

قتاده گويد: چون خداوند تعريف بهشت و آنچه در آن است نمود گمراهان تعجّب از آن كردند، پس خداوند سبحان نازل فرمود:

(أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ) آيا نمى نگرند بسوى شتر كه چگونه آفريده شده، و شتر متاعى از معيشت و وسائل عيش و زندگى آنها بود، پس ميفرمايد، آيا پس نگاه نميكنند

در آن و آنچه خدا بيرون آورد از آنها از ميان چرك و خون شير خالص و گوارايى براى نوش كنندگان، مى گويد، چنانچه اين را براى ايشان آفريدم، همين طور براى اهل بهشت در بهشت خواهم نمود.

ابى عمرو بن علاء و زجاج گويند: يعنى آيا عبرت نميگيرند به نگاه كردنشان بشتر و آنچه خدا بر آن تركيب فرموده از شگفتيهاى خلقت كه آن با تمام بزرگى و قوتش كودكى صغير آن را خوار ميكند و آن رام و مطيع او ميشود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 45

تسخير خدا آن را براى بندگانش پس آن را ميخواباند و بر آن سوار ميشود آن گاه بلند ميشود، و در غير آن از چهار پايان نيازى بخوابانيدن آن نيست و بر هيچ كدام آن چيزى حمل نميشود مگر آنكه آن حيوان ايستاده است، پس خداوند اين آيه را بايشان ارائه داد تا بسبب آن استدلال كنند بر توحيد خدا.

از حسن سؤال از اين آيه شد و باو گفتند فيل كه بزرگتر از شتر است در شگفتى، چرا خدا نفرمود أ فلا ينظرون الى الفيل كيف خلقت؟

گفت امّا فيل پس از خاطر و ذهن عرب دور است و معهود بآن نيست و پس از فيل خوك است كه عرب سوار بر آن نميشود و گوشتش را نميخورد، و شيرش را نميدوشد، ولى شتر از بهترين مال عرب و نفيس ترين چيزهاست نزد ايشان، هسته خرما ميخورد و بچه مى آورد و شير ميدهد، و يك كودكى افسار او را گرفته و بآن بزرگى جثه و هيكلش هر جا كه خواهد او را ميبرد، و حكايت شده

كه موشى افسار شترى را گرفته و آن را هدايت مينمود و ميكشيد تا موش داخل سوراخش شده و افسار را كشيد و شتر خوابيد و دهانش را نزديك سوراخ موش گذارد «1» (وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ) يعنى چگونه خداوند آن را بالاى زمين افراشته و ميان اينها اين فضاء و هوايى كه قوام زندگى خلق بآنست قرار

__________________________________________________

(1)- و با زبان حال ميگفت اى ميزبان عزيز من بدعوت و راهنمايى تو در منزل تو آمدم ولى چكنم كه منزلت محقّر و گنجايش ميهمان بزرگى چون مرا ندارد، اى موش عزيز مگر نشنيده اى كه گفته اند:

يا نكن با فيل بانان دوستى يا بنا كن خانه اى در خورد فيل

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 46

داده سپس چيزهايى در آن ايجاد نموده از بدايع خلقت مانند خورشيد و ماه و ستارگان و معلّق بآنها فرمود منافع خلق و اسباب زندگانى ايشان را.

(وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ) يعنى آيا تفكّر و انديشه نمى كنند در خلقت خداوند سبحان كوه ها را كه چگونه بمنزله ميخهاى زمين و ساكن كننده زمين است كه اگر آنها نبودند هر آينه زمين اهلش را فرو ميبرد.

(وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ) يعنى چگونه خداوند زمين را پهن نموده و گسترش داد و اگر نبود اين گسترش هر آينه استقرار بر زمين درست نميشد و انتفاع بآن ممكن نبود، و اين از نعمتهاى خداى سبحان است بر بندگانش كه نعمت منعمى برابر آن نشود، و در آن دليلهايى بر توحيد خداست كه اگر تفكّر و انديشه كنند در آن هر آينه خواهند دانست كه براى ايشان صانع و آفريدگاريست

كه ايشان را آفريده است و موجديست كه آنها را ايجاد كرده است، و چون خداوند سبحان ادلّه را ذكر كرد پيامبرش را امر به تذكّر بآنها نموده و فرمود:

(فَذَكِّرْ) پس تذكّر بده اى محمد (ص) و تذكير و تعريف ذكر و ياد بود است به بيانى كه فهم و نفع بسبب تذكّر و يادآور بزرگ واقع ميشود، زيرا آن راه علم و دانش است بامورى كه محتاج بآن ميشود.

(إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ) فقط تو مذكّر و ياد آورى مر ايشان را بنعمت هاى خدايى نزد ايشان و بآنچه واجب است بر ايشان از شكر و بندگى در مقابل آن نعمتها، و خداوند تعالى واضح و آشكارا نمود راه حجّتها و دليلها را در دين و تأكيد نمود نهايت تأكيد را بچيزى كه تقليد در آن گنجايش ندارد، بگفته اش: (إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ) و قول او، وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 47

الْمُؤْمِنِينَ

و قول او، إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ، و لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ، و يَتَفَكَّرُونَ.

جبائى و ابى مسلم گويند: مقصود به فذكّر هم اينست كه ايشان باين دليلها تذكّر بده و امر كن بايشان كه استدلال كنند بآن بر توحيد پروردگار و تنبيه كرد ايشان را بر آن.

(لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ) يعنى تو بر ايشان مسلط نيستى و تسلّط آن چنان ندارى كه امكان داشته باشى كه ايمان را داخل در قلوب ايشان نمايى و مجبور نمايى ايشان را بر آن فقط بر تو واجب است كه انذار نمايى و بيم دهى مردم را، پس شكيبا باش بر ترسانيدن و تبليغ رسالت و دعوت بسوى حق.

و

بعضى گفته اند: تو الآن بر آنها مسلّط نيستى تا اينكه با آنها مبارزه و مقاتله كنى اگر با تو مخالفت كردند، و اين پيش از نزول آيه جهاد بوده پس بسبب امر بجهاد منسوخ شده است و صورت صحيح اينست كه اين نسخ نيست بجهت اينكه با اكراه و ناراحتى قلبى جهادى نيست، و خلاصه مقصود اينست كه تو فقط مبعوث شدى براى ياد آور نمودن و تذكّر دادن و كسى كه دعوت تو را نپذيرفت و قبول نكرد بر تو چيزى نيست.

(إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ) حسن گويد: مگر آنكه پشت كرد و كفر ورزيد يعنى اعراض از ذكر كرده و از تو نپذيرفت و بخدا و بآنچه از جانب خدا آوردى كافر شد.

و بعضى گفته اند: يعنى مگر آنكه اعراض كند و كافر شود، پس تو براى او مذكّر و يادآور نيستى زيرا او از تو نمى پذيرد، پس مثل اينكه تو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 48

او را تذكّر نداده و يادآور نشده اى.

(فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ) پس او را خدا عذاب كند عذاب بزرگتر و آن خلود و ابديّت در آتش است و هيچ عذابى بزرگتر از آن نيست سپس خداوند سبحان ياد آورى نمود كه بازگشت آنها بسوى اوست و فرمود (إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ) يعنى البته بسوى ماست بازگشت ايشان بعد از مرگ.

(ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ) سپس البته بر ماست پاداش اعمالشان و اين جامع بين وعد و وعيد است، و معنايش اينست كه امر آنها تو را ناراحت و مشغول نكند، زيرا آنها اگر چه با تو دشمنى ورزيده و آزارت كردند، پس بازگشت تمام

آنها بحكم ماست و از ما فوت نميشوند و پاداش و كيفر كردارشان بر ماست و بزودى چشمت روشن شود از عذابهاى گوناگون كه به بينى دشمنانت در دوزخ بدان معذّب و گرفتار هستند.

ترتيب: ... ص : 48

سؤال: چگونه ذكر شتر و آسمان و كوه و زمين متّصل بذكر تعريف بهشت و نعمتهاى آن ميشود؟

جواب: متصل و پيوست باوّل سوره ميشود و ضمير در قول خدا:

(ينظرون) بر ميگردد بكسانى كه تعريفشان كرد بقول خودش (عامِلَةٌ ناصِبَةٌ) و اينكه چون عقاب ايشان و ثواب مؤمنان را ياد نمود، برگشت بر ايشان بسبب احتجاج و استدلال بشتر و آسمان و كوه و زمين، و چگونگى دلالت آن بر وجود صانع حكيم و دانا، و مقصودش اينست كه چرا اين گروه نگاهى در صنايع خدا نميكنند تا او را بشناسند و عبادت كنند (از ابى مسلم).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 49

و بعضى گفته اند: كه چون خداوند تختهاى بهشتى و ارتفاع آنها را ياد كرد، كفّار قريش تعجّب كرده از آن و گفتند چگونه بر آنها بالا ميروند پس خداوند سبحان شتر را بآنها نشان داد و اينكه آن چگونه تسخير بنى آدم شده است با بزرگيش تا اينكه ميخوابد براى سوار شدن بر آن و بعد از آن بلند ميشود، و چگونه خداوند سبحان آسمانها و زمين و كوه ها را محكم نموده براى ردّ كردن بر اين مردم و البته خداوند سبحان اين چهار چيز را مخصوص و مختص بذكر و ياد آورى نمود براى مجراى اينكه همه مردم در معرفت و شناخت آنها يكسانند «1».

__________________________________________________

(1)- در تفسير برهان محدث بحرينى در ضمن تفسير

آيه كريمه «إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ، ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ، ده روايت مفصّل و مختصر از كلينى و شيخ بزرگوار صدوق عليه الرحمه نقل نموده كه مفاد و مضمون تمام آنها اينست كه مقصود از الينا و علينا آل محمد عليهم السلام هستند.

براى نمونه دو حديث آن را از كلينى ياد آور ميشوم، در كافى شريف باسنادش از جابر از حضرت ابى جعفر باقر روايت نموده كه فرمود اى جابر هر گاه روز قيامت شود خداوند عزّ و جل اوّلين و آخرين را براى داورى زنده نمايد، و امير المؤمنين على عليه السلام خوانده شود پس بپوشاند رسول خدا (ص) را حلّه سبزى كه ما بين مشرق و مغرب را روشن كند، و مثل آن را بر على عليه السلام بپوشاند آن گاه آنها بالا روند سپس ما را بخوانند پس حساب مردم را بما واگذار نمايند، پس ما به خدا سوگند اهل بهشت را در بهشت داخل نمائيم و اهل آتش را در آتش اندازيم ...

و در حديث ديگر از سماعه باسنادش نقل نموده كه گفت در خدمت حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام نشسته بودم و مردم در دل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 50

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

شب مشغول طواف بودند، پس فرمود: اى سماعه، الينا اياب هذا الخلق و علينا حسابهم، بسوى ماست بازگشت اين مردم و بر ماست حساب ايشان، پس آنچه گناه بين ايشان و خداى تعالى است ما حتما از خداى تعالى خواسته ايم كه براى ما آن را صرف نظر نموده و عفو فرمايد و خداوند اجابت فرمود و آنچه بين ايشان و مردم است ما

از ايشان خواهانيم كه بما ببخشند، و آنها پذيرفتند و خداوند عزّ و جلّ بايشان عوض آن را مرحمت فرمايد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 51

سوره فجر ... ص : 51

اشاره

در مكّه نازل شده، سى و سه آيه حجازى و سى آيه كوفى و شامى بيست و نه آيه بصرى است.

اختلاف عدد آيات: ... ص : 51

در چهار آيه است، 1- و نعمه 2- فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ، هر دوى اين آيه حجازى است 3- بجهنّم حجازى و شامى 4- فى عبادى كوفى است.

فضيلت اين سوره: ... ص : 51

ابىّ بن كعب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه آن حضرت فرمود، كسى كه آن را در ده شب اوّل ماه ذى حجّه بخواند خداوند او را بيامرزد و كسى كه در ساير روزها بخواند براى او در روز قيامت نورى باشد.

داود بن فرقد از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود، سوره و الفجر را در نماز واجب و مستحبّ خود بخوانيد، زيرا آن سوره حضرت حسين بن على (ع) است، كسى كه آن را بخواند در روز قيامت با حضرت حسين (ع) در درجه او از بهشت باشد.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 51

چون خداوند سبحان آن سوره را به اين پايان داد كه برگشت، و حساب مردم بسوى خدا و با خداست، اين سوره را شروع كرد بتأكيد اين معنى هنگامى كه سوگند ياد فرمود كه او در مرصاد و كمينگاه است، و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 52

[سوره الفجر (89): آيات 1 تا 30] ... ص : 52

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْفَجْرِ (1) وَ لَيالٍ عَشْرٍ (2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ (4)

هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ (5) أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ (6) إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (7) الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ (8) وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (9)

وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ (10) الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ (11) فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ (12) فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ (13) إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ (14)

فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19)

وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى (23) يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي (24)

فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (26) يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلِي فِي عِبادِي (29)

وَ ادْخُلِي جَنَّتِي (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 53

ترجمه: ... ص : 53

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) سوگند به سپيده صبح (2) سوگند بده شب ذى حجّه (3) سوگند بجفت و طاق (4) سوگند بشب آن گه كه بگذرد (5) قطعا در اين سوگندها سوگندى قانع كننده براى خردمند (6) آيا نديدى كه چه كرد پروردگار تو با قوم عاد (7) عادى كه آنها را ارم مينامند داراى قامتهاى بلند بودند (8) قبيله اى

كه مانندشان آفريده نشد در شهرها (9) و با قوم ثمود آنان كه بريدند سنگ را به وادى قرى (10) و با فرعون كه داراى لشكرها (يا ميخها) بود (نيز چه كرد) (11) آنان كه طغيان كردند در شهرها (12) و بسيار كردند در آن شهرها تباهى را (13) پس بريخت بر ايشان پروردگار تو تازيانه عذاب (نوعى از عذاب) را (14) البته پروردگار تو در كمينگاه است (15) و امّا آدمى هنگامى كه بيازمايدش پروردگارش (به نعمت) و گرامى دارد او را (بمال) و نعمت دهد او را (بانواع نعمتها) گويد پروردگار من بزرگداشت مرا (16) و امّا هنگامى كه آزمايشش كند (بسختى) و تنگ گيرد بر او روزيش را پس بگويد پروردگار من خوار كرده است مرا (17) نه چنانست بلكه گرامى نميداريد يتيم را (18) و ترغيب نميكنيد يكديگر را بر طعام دادن به بينوا (19) و ميخوريد مال ميراث را خوردنى مجموع (جمع ميان حلال و حرام ميكنيد) (20) و دوست ميداريد مال را دوست داشتنى فراوان (21) نه چنانست آن گه كه شكسته شود زمين شكستنى از پس شكستنى (22) و بيايد (فرمان) پروردگارت و بيايند فرشتگان (بعرصه محشر) صفى از پس صفى (23) و آورده شود در آن روز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 54

جهنّم آن روز ياد كند گناهان را يا پند گيرد آدمى و از كجا باشد او را سود ياد كردن يا پند گرفتن (24) آدمى ميگويد اى كاش من پيش ميفرستادم براى زندگانى خود (كردار خوبى) (25) پس در آن روز عذاب نكند مانند عذاب خدا هيچ كس (كسى را) (26)

و بند ننهد مانند بستن خدا هيچ كس (كسى را) (27) خدا به هنگام مرگ بمؤمن گويد اى نفس آرام گرفته (بياد خدا) (28) برگرد بسوى پروردگارت در حالى كه راضى و پسنديده باشى (29) پس در آى در زمره بندگان من (30) و داخل شو به بهشت من.

قرائت: ... ص : 54

اهل كوفه غير عاصم، الوتر بكسر واو قرائت كرده و ديگران به فتح خوانده اند.

ابو جعفر و ابن عامر، فقدّر بتشديد قرائت كرده اند و باقى از قاريان بتخفيف خوانده اند:

(لا يكرمون) همين طور ما بعد آن را با ياء خوانده و قاريان ديگر با تاء قرائت كرده اند، و اهل كوفه و ابو جعفر لا تحاضّون قرائت كرده.

كسايى و يعقوب و سهل لا يعذّب و لا يؤثق بفتح خوانده و قاريان ديگر لا يعذّب و لا يؤثق بكسر قرائت كرده اند، اهل مدينه و ابو عمرو و قتيبه از كسايى، و الليل اذا يسرى باثبات ياء در وصل و حذف ياء در وقف قرائت كرده و قاريان ديگر بحذف ياء در وصل و وقف خوانده اند.

قواس و بزى و يعقوب (بالوادى) باثبات ياء در وصل و وقف قرائت كرده، و ورش باثبات ياء در وصل و حذف آن و در وقف و باقى از قاريان به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 55

حذف ياء در وصل و وقف خوانده اند.

اهل مدينه، اكرمنى و اهاننى باثبات ياء در وصل و حذف آن در وقف قرائت كرده اند، و قواس و بزى و يعقوب باثبات ياء در وصل و وقف خوانده اند.

ابو عمرو باكى ندارد هر طورى قرائت شود با ياء و غير ياء، و عبّاس از او بحذف ياء بدون تخيير

روايت كرده و باقى از قاريان بحذف ياء در دو قرائت در وصل و وقف خوانده اند.

و در قرائت نادره، ابن عبّاس بعاد ارم ذات العماد خوانده و از ضحاك هم همين روايت شده، و روايت شده كه ابن عبّاس و عكرمه و ضحاك و ابن سميفع، فادخلى فى عبدى قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 55

ابو على گويد: حديث كرد براى ما محمد بن سرى كه اصمعى ميگفت براى هر فردى وتر و طاق است و اهل حجاز آن را فتحه دهند و وتر گويند در فرد و در ذحل وتر كسره دهند، و قيس و تميم در هر دو معنى (فرد و ذحل) كسره دهند، و در وتريكه بمعنى افراد است ميگويند، اوترت و انا اوتر ايتارا، يعنى كارم را تنها كردم، و در وتر بمعناى ذحل گويند وترته اتره و ترا و تره، ابو بكر گويد: وترته فى الذحل البته او را از اهل و مالش جدا ساختيم.

و كسى كه يكرمون و ما بعد آن را با ياء خوانده پس براى اينست كه ذكر انسان را مقدّم داشته است و مقصود بآن جنس و كثرت است بر لفظ غايب و ممتنع نيست در اين چيزهايى كه دلالت بر كثرت ميكند كه يك بار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 56

حمل بر لفظ شود و بار ديگر حمل بر معنى گردد.

و كسى كه با تاء قرائت كرده، پس بنا بر معناى، قل لهم ذلك، است و معناى، لا تحضون على طعام المسكين، تأمرون به و لا تبعثون عليه بآن امر ميكنيد و انگيزش بر آن نداريد، و لا تحاضون تتفاعلون به است.

و قول خدا، لا

يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ، معنايش لا يعذب تعذيبه است، پس عذاب را در جاى تعذيب گذارده چنانچه عطاء در جاى اعطاء در قول شاعر

«و بعد عطائك المائه الرتاعا» پس مصدرى كه آن عذابست اضافه بمفعول به شده مانند «دعاء الخير» و مفعول به انسانست كه جلوتر ذكر آن شد، در قول خدا، يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ.

و الوثاق نيز در جاى ايثاق است، و امّا كسى كه لا يعذب قرائت كرده پس گفته است كه معنايش اينست كه در روز قيامت احدى متولّى و متصدّى عذاب خدا نميشود، و در آن روز امر امر اوست و براى غير او اصلا كارى نيست، اين يك قولى است.

و بعضى هم گفته اند: يعنى احدى در دنيا عذاب نميشود مثل عذاب خدا در آخرت، و مثل اينكه قائل اين قول حمل كرده بر اينكه اگر حمل كند آن را بر ظاهر معنايش اين خواهد بود عذاب نميشود هيچ كس در آخرت مانند عذاب خدا و بديهى است كه عذاب نخواهد شد هيچكس در آخرت مانند عذاب خدا فقط عذاب كننده خداى تعالى است پس از ظاهر عدول باين كرده.

و اگر گفته شود كه معنى چنين است، در اين روز عذاب نميكند هيچ كس كسى را عذاب كردنى مانند عذاب كردن كافرى كه در پيش ذكر آن شد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 57

پس مصدر بمفعول به اضافه شود چنانچه در قرائت اوّل اضافه شد و فاعل ذكر نشد، چنانچه ذكر نشد در مثل قول خداى تعالى (مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ) معنى در هر دو قرائت يكسان بود، و مراد از احد فرشتگان هستند كه متولّى و متصدّى عذاب

اهل آتش هستند، و اين مانند قول خدا، يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ، روزى كه در آتش بر صورتشان شنا ميكنند و قول خدا، إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ و اگر به بينى زمانى كه فرشتگان كافرها را ميزنند صورتها و پشتهاى ايشان را و قول خدا، (لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ) براى ايشانست عمودها و گرزهاى آهنين شبهه اى نيست كه اين قول اولى است، و فاعل اين فرشتگانند.

گويد و دليل قول كسى كه يسرى با ياء گفته در حال وصل و يا وقف اين است كه فعل در حال وقف حذف از او نميشود، چنانچه از اسماء حذف ميشود مثل قاض و غاز پس مى گويى: هو يقضى و انا اقضى پس ياء ثابت ميماند و حذف نميشود چنانچه از اسم حذف ميشود مثل هذا قاض و اثبات ياء در وقف بهتر از حذف نيست، و اين براى اينست كه البته آن فاصله است، و تمام آنچه در كلام حذف ميشود و آنچه در آن اختيار ميشود كه حذف نشود مانند القاضى بالف و لام هر گاه در قافيه و يا فاصله باشد حذف ميشود، و اين حروف از نفيس ترين كلام است و قطعا حذف آن نيكو نيست چنانچه سائر حروف ثابت است و حذف نشود.

پس قول در اينكه فاصله ها و قافيه ها در مواضع وقف و موضع و محل تغيير است، پس چون وقف حروف صحيحه بسبب تضعيف و ساكن شدن و روم حركه تغيير ميكند اين حروف هم در آن تغيير مى كند بجهت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 58

مشابهت زيادى بحذف، آيا نمى بينى كه نداء وقتى

در موضع حذف قرار مى گيرد بسبب ترخيم و حذف حروف صحيحه لازم ميدانند حذف را در بيشتر كلام براى حروف تغيير كننده و آن تاء تأنيث است، پس همين طور لازم شده حذف در وقف براى اين حروف تغيير كننده پس تغيير آن را حذف قرار داده اند و مراعات نكرده اند آنچه در حروف صحيحه رعايت شده، پس بين آن و بين زائد در حذف بسبب جزم مثل لم يغفر و لم يرم و لم يخش تساوى دانسته اند و جارى كرده اند آن را مجراى زائد در اطلاق در مثل

«و بعض القوم يخلق ثمّ لا يغرى» «1» و بعضى مردم قصد ميكنند سپس انجام نميدهند، و ما يمرّ و ما يحلو، و آنچه تلخ و آنچه شيرين است چنان كه گفتند

«اقوين من حجج و من دهر» «2» يعنى گذشته از اوّل سالها و از اوّل دهر، و براى همين اختيار شده در حذف فاصله ها و قافيه ها و همين طور است قول خدا، جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ، بهتر در آن حذف است هر گاه فاصله باشد اگر چه بهتر اثبات ياء است اگر فاصله نباشد.

و كسى كه در وصل يسوى با ياء خوانده و در وقف بدون ياء پس او قائل باين شده هر گاه وقف بر آن نكند بمنزله غير آن شده از مواضعى كه وقف

__________________________________________________

(1)- جزئى از بيتى است كه تمامش اينست:

و لانت تغرى ما خلقت و بعض القوم يخلق ثمّ لا يغرى

يعنى تو هر گاه قصد كردى انجام ميدهى ولى بعضى از مردم قصد ميكنند ولى نميكنند.

(2)- اوّل اين بيت اينست

لمن الديار بقنه الجهر اقوين من حجج و

من دهر

، يعنى گذشتند از اوّل سالها و از هر روزگارها. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 59

بر آن نميشود، پس حذف از فاصله نشده وقتى وقف بر آن نشود چنانچه از غير آن حذف نميشود، و حذف آن براى خاطر وقف است هر گاه وقف شود.

و كسى كه اكرمن و اهانن بدون ياء خوانده در وصل و وقف نكرده پس او مانند آنست كه در وصل و وقف يسر خوانده است براى اينكه ما قبل آن در فاصله كسره است.

و كسى كه آن دو كلمه را با ياء در وصل خوانده مانند آنست كه يسرى در وصل باثبات ياء و بحذف ياء در وقف خوانده است.

و روايت سيبويه از ابى عمرو كه او ربّى اكرمن و ربّى اهانن بر وقف قرائت كرده است.

و كسى كه إرم ذات العماد خوانده پس معنايش را جعلها رميما گرفته، آن را خاكستر قرار داد، رمت هى و استرمت و ارمها غيرها.

ابن جنّى گويد: و امّا قرائت (بعاد ارم) پس بنا بر اينست كه او اراده كرده اهل ارم اين شهر پس مضاف را حذف نموده و آن مقصود اوست مانند قول خداى تعالى (بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ).

گويد: و قول خدا، فى عبدى لفظه آن لفظ واحد است ولى معنايش جمع است يعنى عبادى بندگان من و اين براى اينست كه او قرار داده (عبادى) را مانند واحد (عبدى) يعنى خلافى بين ايشان در بندگى او نيست چنانچه مخالف انسان نيست، پس مانند قول پيغمبر (ص) ميگردد كه ميفرمايد

(و هم يد على من سواهم)

و غير او گويد معنايش فادخلى جسم عبدى، اى روح پاك و اى نفس

آرام داخل بدن بنده من شو.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 60

لغات: ... ص : 60

الفجر: پاره شدن عمود صبح است (كه مانند دم گرگ در مشرق افق ظاهر ميشود) خداوند براى بندگانش شكافته است شكافتنى آن گاه كه آن را در افق مشرق ظاهر ميكند به پشت كردن شب تاريك و آمدن روز روشن، و آنها دو فجر است:

1- فجر مستطيل است و آن سفيديست كه از جهت درازى و طول بالا ميرود مانند دم گرگ و آن در شرع حكمى ندارد.

2- آن سپيدى است كه كشيده و در افق و فضاى آسمان پراكنده ميشود و آن اوّل وقتيست كه در ماه رمضان خوردن و نوشيدن در آن حرام است براى كسى كه ميخواهد روزه بگيرد و آن اوّل روز است.

الحجر: عقل و خرد را گويند و اصل آن منع است مى گويند حجر القاضى على فلان ماله، يعنى قاضى منع كرد فلانى را از تصرّف مالش، و عقل منع ميكند از كارهاى زشت و قبيح و تنفّر ميدهد از فعل آن.

العماد: جمع آن اعمد و آن پايه اى است كه بر آن بنا گذارده ميشود و در قوّه و شرافت استعمال ميشود، ميگويند فلانى بلند است شرافتش و يا نيرويش، شاعر گويد:

و نحن اذا عماد البيت خرّت على الاخفاض نمنع من يلينا

و ما هر گاه پايه خانه بر اثاث و متاع خانه فرو ريزد منع مينمائيم كسى را كه در كنار و جوار ما باشد از اينكه باو صدمه اى وارد شود، شاهد اين بيت كلمه عماد است كه بمعناى زوال قوّه و نيروى مالى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص:

61

الجوب: يعنى قطع و بريدن نابغه شاعر جاهليّت گويد:

اتاك ابو ليلى يجوب به الدجى دجى الليل جوّاب الغلاه غشمشم

ابو ليلى آمد نزد تو در حالى كه قطع ميكرد سياهى و تاريكى شب را قطع كردن و طى كردن بيابان و صحراء طولانى را و غشمشم طولانى و دراز است، شاهد اين بيت كلمه يجوب است كه بمعناى قطع ميكند است.

السوط: تازيانه معروف است، فراء گويد: سوط اسم است براى عذاب اگر چه نباشد سپس گفته شده بتازيانه و اصل سوط خلط و آميختن چيزيست بهم، پس سوط يك قسمت عذاب است كه گوشت و خون را بهم آميخته و مخلوط ميكند چنانچه تازيانه خون و گوشت را بهم مخلوط ميكند شاعر گويد:

أ حارث انا لو تساط دماؤنا تزايلن حتى لا يمسّ دم دما

اى حارث البته اگر خونهاى ما ريخته شود زايل و نابود گردد تا اينكه خونى بخونى بر خورد نكند؟

المرصاد: يعنى كمينگاه و طريق بر وزن مفعال از باب رصده يرصده رصدا آن گه كه مراعات كند آنچه از او ميشود تا مقابله كند بآنچه مقتضى ميشود.

اللم: يعنى جمع و لممت ما على الخوان، المه لمّا هر گاه تمام را خوردى مثل اينكه ميخورد آنچه جمع شده و چيزى را از چيزى تميز نمى دهد.

الجم: يعنى كثير بسيار بزرگ و جمه الماء معظم و آب زياد است و جم الماء فى الحوض آن گه كه جمع شود و زياد گردد، زهير گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 62

فلمّا وردن الماء زرقا جمامه وضعن عصىّ الحاضر المتخيّم

و چون زنان مسافر وارد شدند بر آن آب

و صفاء و زلالى آن را ديدند عازم شدند كه در آنجا اقامت نمايند.

الدك: بمعنى خط بلند است بسبب گشودن و باز كردن ميگويند اندك سفام البعير آن گه كه در پشت آن گسترش يافته و پهن شود و شتر را دكاء گويند آن گه كه چنين باشد و از آنست دكّان براى استواء و مستوى بودن آن، شاعر گويد:

ليت الجبال تداعت عند مصرعها دكّا فلم يبق من احجارها حجر

اى كاش كوه ها در موقع افتادن و كشته شدن او از هم پاشيده شده و فرو ميريخت و از سنگهاى آن سنگى هم باقى نمانده بود، شاهد اين بيت (دكّا) است كه بمعناى از هم پاشيدن و پهن شدن آمده.

الوثاق: بمعناى بستن است، و اوثقته يعنى شددته او را محكم بستم.

آيه مذكور (فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ) جواب قسم قول خدا إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ، است و بعضى گفته اند: جواب آن محذوف است تقديرش اينست هر آينه البته قبض خواهد نمود بر هر ستمكار ظالمى يا هر آينه حق و داد هر مظلوم را از ظالمش خواهد گرفت، آيا نديدى چه كرديم ما با عاد و فرعون و ثمود هنگامى كه ظلم و ستم كردند و جارى كرد ارم را بر عاد عطف بيان يا بنا بر بدليّت، و جايز نيست كه آن صفت باشد چون غير مشفق است فقط ارم غير منصرف است براى معرفه بودن و تأنيث آيا نظر نميكنى بقول خدا، ذاتِ الْعِمادِ.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 63

و كسى كه اضافه كرده و گفته، بعاد ارم در قرائت نادره پس آن در

نظر و نزد او بمنزله قول ايشان زيد بطّه است براى اينكه آن لقب است كه اسم باو اضافه ميشود.

و ثمود در محلّ جرّ است يعنى (و بثمود) و آن نيز غير منصرف است زيرا آن اعجمى و معرفه، عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ تقديرش على اطعام طعام المسكين است پس مضاف آن حذف شده است، و جايز است كه طعام اسم و قائم مقام اطعام باشد مانند قول لبيد.

باكرت حاجتها الدجاج بسحره لا عل منها حين هبّ نيامها

سبقت و پيشى گرفتم خروس را در سحر خيزى براى اينكه بنوشم مرّه بعد مرّه هنگامى كه خوابها از خواب بيدار شوند يعنى براى احتياج و نياز من بآن بكور، پس آن مفعول له است.

التراث: اصل آن وراث از ورثت و ليكن تاء بدل از واو شده و مانند آنست كه تجاه كه اصلش و جاه از واجهه، و جواب اذا در قول خدا، إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ قول خدا (فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ) است، پس و قول خدا صَفًّا صَفًّا مصدر است وضع شده محل حال يعنى در حالى كه صف صف بودند.

تفسير: ... ص : 63
اشاره

(وَ الْفَجْرِ)

خداوند سبحان سوگند خورده بسپيدى روز، عكرمه و حسن و جبائى گويند: آن شكافتن صبح هر روزى است، ابو صالح از ابن عبّاس هم آن را روايت كرده است.

و بعضى گفته اند: آن فجر ذى حجه است زيرا كه خداى تعالى ايّام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 64

آن را بان مقرون و نزديك داشته و فرمود:

(وَ لَيالٍ عَشْرٍ) مجاهد و ضحاك گويند: آن ده روز ذى حجّه است.

قتاده گويد: فجر اوّل محرّم است براى اينكه سال در

آن روز نو ميشود ابى مسلم گويد: فجر روز عيد قربانست براى اينكه در آن قربانى واقع ميشود و متّصل بده شب ميگردد.

ابن عبّاس گويد: اراده فرموده بفجر تمام روز را.

ابن عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد و ضحاك و سدّى گويند مراد از ليالى عشر ده روز اوّل ذى حجّه است و مرفوعا هم اين مطلب روايت شده است خداوند آن ايّام را شرافت داده براى اينكه مردم در آن براى كارهاى خير شتاب كنند.

ابن عبّاس در روايت ديگرى گويد: آن ده روز آخر ماه رمضان است و بعضى گفته اند: آن ده روز موسى بن عمران عليه السلام است براى سى شبى كه خدا آن را تمام كرد ميقات موسى را (و فرمود، وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ ...)

(وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ) حسن گويد: يعنى سوگند بجفت و طاق از عدد ابو مسلم گويد: آن ياد آورى حساب است براى بزرگى آنچه در آنست از منفعت و نعمت بچيزى كه ضبط ميشود بسبب آن از مقدارها و حسابها.

«گفتار بزرگان در معنى شفع و وتر» ... ص : 64

ابن زيد و جبائى گويند: شفع و وتر جفت و طاق تمام موجودات است كه خداى تعالى آفريده براى اينكه تمام موجودات يا جفتند و يا طاق.

عطيه عوفى و ابى صالح و ابن عبّاس و مجاهد گويند: شفع خلق خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 65

است براى اينكه فرمود وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً ... و وتر خداى تعالى است و آن روايت ابى سعيد خدرى از پيغمبر (ص) است.

و بعضى گفته اند: شفع و وتر نماز است، و از آنست نماز شفع و نماز وتر (كه جزو نوافل شب

است و آن روايت ابن حصين است از پيغمبر (ص) «1» ابن عبّاس و عكرمه و ضحاك گويند: شفع روز قربان (عيد اضحى) و وتر روز عرفه است، و روز عرفه بسبب موقف فرد و طاق (روز نهم) است كه طاق ميباشد.

و بعضى گفته اند: شفع روز ترويه و وتر روز عرفه است، و اين قول از حضرت باقر و حضرت صادق عليه السلام روايت شده است.

ابن زبير گويد: كه شفع و وتر در قول خداى عزّ و جلّ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ، كسى كه در دو روزى شتاب و تعجيل كند گناهى بر او نيست، و كسى كه تأخير نمايد نيز بر او گناهى نيست، پس شفع نفر اوّل و و وتر نفر دوّم و اخير است، و او سوّم است و امّا ليالى العشر پس هشت روز از اوّل ذى حجّه و روز عرفه و روز قربانست.

ابن عبّاس گويد: مقصود از وتر آدم است كه بسبب زوجه و همسرش

__________________________________________________

(1)- نوافل شب يازده ركعت است هشت ركعت كه چهار دو ركعتى باشد نافله شب و دو ركعت نماز شفع است و يك ركعت نماز وتر و در اين ركعت بعد از سوره حمد آيه الكرسى و سه بار سوره توحيد و قل اعوذ برب الفلق، و قل اعوذ برب الناس و پس از آن قنوت و در قنوت بعد از دعاء فرج و هر دعا كه خواستى هفتاد مرتبه استغفار و چهل مؤمن را دعا كن و بعد سيصد مرتبه بگو العفو، العفو، و اين مترجم عاصى محمد بن على رازى را هم از آن چهل مؤمن قرار بده، جزاك اللَّه

خير الجزاء.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 66

حوّاء شفع و جفت شد.

مقاتل بن حيّان گويد: شفع روزها و شبهاست و وتر آن روزيست كه بعد از آن شب نيست و آن روز قيامت است.

و بعضى گفته اند: شفع صفات مخلوقات و آفريده هاى خدا و تضادّ آنست عزّت و ذلّت وجود، و عدم، قدرت و عجز، علم و جهل، و مرگ.

و وتر صفات خداى تعالى است، زيرا او موجوديست كه عدم و نيستى ندارد، توانا و قادريست كه عجز ندارد، عالم و دانائيست كه نادانى و جهل بر او روا نيست، و حىّ و زنده اى است كه مرگ ندارد.

و بعضى گفته اند: مقصود از شفع، على و فاطمه سلام اللَّه عليها است و مراد از وتر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است.

و بعضى گفته اند: مراد از شفع صفا و مروه، و مقصود از وتر بيت الحرام است.

(وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ) در معناى اين آيه اختلاف كرده اند بر دو وجه 1- اينكه اراده كرد جنس ليالى را چنانچه فرمود، وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ قسم خورد بشب آن گه كه سياهش بگذارد، پس برود تا بسبب روشنايى سپيده صبح منقضى و سپرى شود، پس در سيرش بر مقدارهاى مرتبه و آمدنش بروشنايى هنگام سپرى شدنش اوّل دليل است بر اينكه فاعل و مدبّر آن ممتاز بعزّت و جلالت و منزّه و متعالى از اشتباه و امثال است و بعضى گفته اند: علّت اينكه سير را اضافه بشب و ليل كرده براى اينست كه ليل و شب سير ميكنند بمسير خورشيد در فلك و انتقال آن از افق بافق ديگر.

قتاده و جبائى گفته اند: إِذا يَسْرِ يعنى اذا

جاء وقتى كه آمد و بسوى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 67

ما اقبال نمود و اراده نموده هر شب را.

2- وجه ديگر اينكه مقصود از آن ليل يك شب معيّن باشد از ميان شبها (شب قدر و يا شب فطر و يا شب عيد قربان).

مجاهد و عكرمه و كلبى گويند: مقصود از آن شب ليله مزدلفه و شب مشعر الحرام (شب عيد اضحى) است كه مردم در آنجا جمع ميشوند به طاعت خداى تعالى در آن شب حجّاج سير ميكنند از عرفه بسوى مزدلفه سپس در آنجا نماز صبح را گذارده و بسوى منى صبحگاهان حركت ميكنند.

(هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ) يعنى در آنچه را كه از سوگندها ياد شد اقناع كننده اى هست براى صاحب عقل و خرد كه تعقّل و انديشه كنند در باره قسم و آنچه بآن قسم خورده و اين تأكيد و تعظيم است براى آنچه قسم بآن واقع شده است، و مقصود اينست كه كسى كه صاحب خرد و عقل باشد ميداند كه در آنچه خداوند تعالى از اين چيزها كه بآن قسم خورده است عجائب و دلائلى است بر توحيد و يكتايى خدا كه واضح ميكند از عجائب و شگفتيهاى صنع و بدايع حكمت او، سپس بين قسم و جواب آن فاصله جمله معترضه قرار داد، و فرمود:

(أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ) آيا نديدى چه كرد پروردگارت بعاد ارم صاحب تكيه گاه و قوّت و نيرو، و اين خطاب به پيغمبر (ص) و تنبيه كفّار است بنا بر آنچه را خداى سبحان بامّت هاى گذشته نموده هنگامى كه كافر

بخدا و پيامبران او شدند، و حال آنكه عمرهاى ايشان طولانى تر و نيرويشان سخت تر بود، و عاد قوم حضرت هود (ع)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 68

بودند.

و در باره ارم بنا بر اقوالى اختلاف كرده اند، 1- اينكه آن اسم براى قبيله اى باشد، ابو عبيده گويد: آنها دو عاد بودند، عاد اوّل آن ارم و آن همانست كه خداوند تعالى در باره آنها فرمود (وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى ) محمد بن اسحاق گويد او جد عاد است و آن عاد بن حوص بن ارم بن سام ابن نوح، و كلبى گويد: او سام بن نوح است كه عاد منسوب باوست.

مقاتل و قتاده گويند: ارم قبيله اى از قوم عاد بودند در ميان ايشان پادشاهى بود و آنها بسيار زبر دست و قوى بودند و عاد پدر آنها بود.

2- ابى سعيد مقيرى و سعيد بن مسيب و عكرمه گويند: ارم نام شهرى است و گفته شد آن مشتق است، محمد بن كعب قرظى گويد: آن شهر اسكندريّه است.

و بعضى گفته اند آن شهريست كه شدّاد بن عاد بنا كرد، پس چون آن را تمام كرد و خواست داخل شود خداوند او را بصيحه اى كه از آسمان فرود آمد هلاك نمود.

3- جبائى گويد: آن نه قبيله است و به شهر است، بلكه آن لقب عاد است و باين لقب معروف بود، و از حسن روايت شده كه او بعاد ارم باضافه ميخواند.

و بعضى هم گفته اند: كه آن اسم عاد ديگر بوده و براى او دو اسم بوده است، و كسى كه آن را بلد و شهر گفته، تقديرش در آيه اينست بعاد صاحب ارم.

ابن عبّاس گويد:

قول خدا، ذاتِ الْعِمادِ، يعنى ايشان در بهار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 69

اهل چادر و ستونهاى سيّار بودند، كه چون گياه ها تمام ميشود بمنازل خودشان بر ميگشتند. (در روايت عطاء و كلبى از قتاده).

ابن عبّاس و مجاهد از قول عرب گفته اند: يعنى صاحب نعمت، و شدت و مردان دراز قامت بوده اند، سپس خداوند سبحان آنها را توصيف كرد، و فرمود:

(الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ) يعنى مانند اين قبيله را در درازى قامت و قوّت و بزرگى اجسام نيافريده، در شهرها و ايشان همان مردمى بودند كه ميگفتند، كيست كه از ما نيرومندتر باشد، و روايت شده كه مردمى از ايشان سنگ بزرگى بر ميداشت و آن را بر قبيله مى افكند و آنها را هلاك ميكرد.

حسن گويد: ذاتِ الْعِمادِ يعنى صاحب بناهاى بزرگ بلند، ابن زيد گويد: ذاتِ الْعِمادِ در احكام ساختمانى كه مانند آن خلق نشده يعنى مثل بناهاى آنها در شهرها ساخته نشده بود در محكمى و استحكام

قصّه إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ ... ص : 69

وهب بن منبه گويد: عبد اللَّه بن قلابه در پى شترى كه از او فرار كرده بود بيرون رفت و در بين آنكه جستجو ميكرد در صحراهاى عدن كه در آن شهر در بيابان واقع شد كه بر آن قلعه محكمى بود و در اطراف آن قلعه ها قصرهاى بسيارى بود و پرچمها و برجهاى بلند، پس چون بآن نزديك شد گمان كرد كه در آن كسى است تا از شترش بپرسد، پس از مركبش پياده شد و آن را بست و شمشيرش كشيده داخل در قلعه شد و چون وارد قلعه شد ديد دو لنگه در بزرگ دارد كه

از آن بزرگ تر درى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 70

نديده بود و ديد هر دو لنگه در مرصّع و زينت شده بياقوت سفيد و سرخ است.

پس چون اين را ديد وحشت كرده و يكى از دو در را باز كرد، پس ديد شهريست كه مانند آن را نديده است، و ديده آنجا قصرهايى است كه بالاى هر يك از آنها غرفه ها و بالاى آن غرفه ها نيز غرفه هاى ديگر است كه با طلا و نقره و لؤلؤ و ياقوت بنا شده و دستگيره هاى اين غرفه ها مانند دستگيره دروازه شهر است و اين غرفه مقابل و برابر يكديگر قرار دارد، و مفروش است تمامى آنها بلؤلؤها و بندقه هاى بسته از مشك و زعفران.

پس چون آن مرد مشاهده اين جواهرات نفيسه را كرد و هيچكس را هم نديد ترس او را گرفت سپس نگاه بخيابانها و كوچه هاى آن نمود و ديد در هر كوچه از آنها درختهايى است كه تمامى ميوه دارد و در پاى اين درختان نهرهايى جارى است كه آب آن از قنات هايى از فضّه و نقره است كه آب آن سفيدتر از خورشيد و آفتاب است.

پس آن مرد گفت: بخدايى كه محمد صلّى اللَّه عليه و آله را به حق و درستى مبعوث نمود، خدا در دنيا مثل اين را ايجاد نكرده است همانا اين همان بهشتى است كه خداى تعالى در كتابش تعريف كرده است، پس با خودش بر داشت از آن لؤلؤها و بسته هاى مشك و زعفران، و نتوانست از زبرجدها و ياقوتها چيزى را بكند و بيرون رفت و برگشت به يمن و آنچه ميدانست اظهار كرد و

مردم فهميدند امر او را پس خبرش به اين و آن رسيد، تا بگوش معاويه رسيده و او را طلبيد و تمام قصّه و قضايا را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 71

براى او گفت.

پس معاويه در پى كعب الاحبار فرستاد و چون آمد گفت اى ابا اسحاق آيا در دنيا شهرى از طلا و نقره هست گفت آرى، و تو را خبر مى دهم بآن و آنكه آن را بنا نمود شدّاد بن عاد بوده و امّا مدينه و شهر آن إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ است كه خداوند تعالى آن را در كتابش تعريف كرده و فرموده (الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ).

معاويه گفت داستان آن را برايم بگو گفت: عاد اوّل عادى كه قوم هود بودند نبود، و قوم هود از فرزندان اويند، و براى عاد اوّل دو پسر بود بنام شدّاد و شديد، پس عاد مرد و پسرانش شديد و شدّاد ماندند، و پادشاهى كرده و از روى قهر و غلبه بلاد را گرفتند و متصرّف همه عالم شدند، سپس شديد مرد و شدّاد ماند و به تنهايى سلطنت و پادشاهى كرد و تمام پادشاهان زمين از او تمكين و پيروى نمودند.

پس دلش خواست شهرى مانند بهشت بسازد و از روى سركشى و طغيان بر خداى سبحان، پس دستور داد اين شهر ارم ذات العماد را براى او بنا كنند، و فرمان داد براى ساختمان آن صد مهندس و معمار و استاد را كه با هر كدام آنها هزار نفر كارگر بود، و نوشت بتمام پادشاهان دنيا كه براى او آنچه از جواهر است جمع آورى نموده و ارسال نمايند

و آن معمارها با كارگرانشان مدّت طولانى كار كردند در ساختمان آن شهر و چون از آن فارغ شدند بر آن حصار و قلعه اى قرار دادند و اطراف آن حصار هزار قصر بنا كردند.

سپس پادشاه با لشكرش و وزرايش بسوى آن حركت كرده و چون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 72

نزديك آن رسيدند خداوند عزّ و جل بر او و كسانى كه با او بودند صيحه اى از آسمان فرستاد و تمامى را هلاك نمود و هيچكس از ايشان را باقى نگذارد و بزودى در زمان و عصر تو مردى از مسلمانها كه سرخ روى كوتاه قدّى كه بر ابرويش خالى باشد و بر گردنش نيز خالى براى پيدا كردن شترش در آن صحراها بيرون ميرود داخل آن شهر ميشود، و آن مرد هم در كنار معاويه نشسته بود، پس كعب باو متوجّه شده و گفت بخدا سوگند اينست آن مرد.

سپس خداوند سبحان فرمود:

(وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ) يعنى و چه كرد بقوم ثمودى كه صخره ها و كوه ها را سوراخ كرده در وادى و بيابانى كه فرود ميآمدند مقصود (وادى القرى) است.

ابن عبّاس گويد كوه ها را سوراخ كرده.

چنانچه خداوند تعالى فرمود، و ميتراشيدند از كوه ها منازلى براى سكونت خود.

(وَ فِرْعَوْنَ) يعنى و چه كرد بفرعون چنان كه موسى را بسوى او ارسال نمود.

(ذِي الْأَوْتادِ) ابن عبّاس گويد: يعنى صاحب لشكرهايى كه محكم ميكردند كار او را، و خدا آنها را (اوتاد) ناميد زيرا آنها ارتشبدهاى لشكر و ارتش او بودند كه بوسيله ايشان امر او و تسلّط او قائم و پا بر جا بود مجاهد از ابن مسعود

نقل كرده كه ميگفت، فرعون وقتى ميخواست مردى از بنى اسرائيل را شكنجه دهد و عذاب كند او را محكم به چهار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 73

ميخ بر زمين كشيده و كوبيده و ميگذارد تا ميميرد، گويد: همسرش (آسيه) را بچهار ميخ كوبيده و آسيايى بزرگ بر سينه اش گذارد تا مرد، و بيان آن در سوره (ص) گذشت.

(الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ) مقصود عاد و ثمود و فرعون است كه سركشى كردند يعنى در شهرها بر پيامبران خدا طغيان نمودند و در آنجاها مرتكب به نافرمانى خدا شدند.

(فَأَكْثَرُوا فِيهَا) يعنى بسيار كردند در روى زمين يا در شهرها.

(الْفَسادَ) كلبى گويد: يعنى كشتار و گناه ها را سپس بيان فرمود خداى سبحان آنچه بايشان در دنيا نمود به اينكه فرمود.

(فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ) زجاج گويد: پس قرار داد تازيانه اى كه ايشان را بسبب آن زد عذاب و شكنجه آنها.

و بعضى گفته اند: يعنى ريخت بر سر ايشان پاره اى از عذاب را مانند عذاب با تازيانه اى كه شناخته شده مقصود عذاب و شكنجه با تازيانه است.

قتاده گويد: البته هر چيزى را كه خدا بسبب آن عذاب كند آن سوط و تازيانه و شلّاق خدايى است، پس بر عذاب مجاز اسم شلّاق را اطلاق و اجرا نموده، تشبيه فرموده خداوند سبحان عذابى را كه بآنها روا داشت و بر آنها القاء فرمود بريختن عذاب پى در پى بر آن تا هلاكش نمود.

(إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ) كلبى و حسن و عكرمه گويند: يعنى البتّه پروردگار تو هر آينه در كمينگاه و كنار راه ستمكارانست پس هيچكس از او فوت نميشود و مقصود

اينست كه چيزى از اعمال ايشان از او فوت نشود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 74

زيرا او ميشنود و مى بيند تمام گفتار و كردار آنها را، چنانچه چيزى فوت نميشود از كسى كه او در كمينگاه است.

از حضرت على عليه السلام روايت شده كه فرمود يعنى البتّه پروردگار تو قادر است بر اينكه كيفر كردار اهل گناهان را بدهد.

و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: مرصاد پلى است بر صراط و راه بهشت است هيچ بنده اى كه مظلمه و حق بنده اى بر گردن او باشد نميتواند از آن عبور و تجاوز كند.

عطاء گويد: يعنى پاداش هر كسى را ميدهد و داد مظلوم را از ظالم و ستمكار ميستاند.

بيك مرد اعرابى گفتند پروردگار تو كجاست؟ گفت در كمينگاه است و مقصود او مكان نيست، از على عليه السلام پرسيدند، پيش از آنكه آسمانها و زمين را خلق كند پروردگار ما كجا بود؟ فرمود اين سؤال از مكانست و خدا بود و مكانى نبود.

و از ابن عبّاس روايت شده در اين آيه، گويد بر پل جهنّم هفت پاسگاه و بازداشتگاه است كه بنده را نگه داشته و از او باز پرسى ميشود در توقفگاه اوّل از توحيد شهادت ان لا اله الّا اللَّه ميپرسند اگر درست جواب داده به پاسگاه دوّم عبور ميكند، و در آنجا از نماز ميپرسند اگر آن را تمام و كمال آورده باشد به توقفگاه سوّم مى آيد، و در آنجا از زكات او ميپرسند پس اگر تماما پرداخته باشد بچهارم ميرسد و از روزه سؤال ميشود اگر آن را كاملا گرفته باشد به پنجم عبور ميكند،

و در آنجا از حج پرسيده ميشود ..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 75

آنجا از عمره مى پرسند اگر عمره را تمام آورده باشد اجازه مرور به هفتم مى دهند، و در آنجا از مظالم بندگان و حق الناس سؤال ميشود، پس اگر از آن سالم بيرون رفت كه به بهشت ميرسد، و گرنه گفته ميشود بفرشتگان نگاه كنيد، پس اگر براى او عمل مستحبّى باشد اعمال او را بسبب آن تكميل مى كنند، پس چون فارغ شد او را بسوى بهشت هدايت ميكنند، سپس خداوند تقسيم كرد احوال بشر را و فرمود:

(فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ) يعنى و امّا انسانى هر گاه امتحان شود به نعمتهاى الهى آزمايش گردد.

(فَأَكْرَمَهُ) پس او را بسبب مال اكرام نمايد.

(وَ نَعَّمَهُ) و او را نعمت دهد بآنچه بر او از انواع نعمتها توسعه داده است.

(فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ) پس خشنود شود بسبب اين و خوشحال گردد و بگويد پروردگار من براى بزرگوارى من و مقام من در نزدش اين نعمتها را عطاء نمود. يعنى تصور كند و پندارد كه او بر پروردگارش بزرگوار است از جهتى كه دنيا را متوجّه او نموده است.

(وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ) و اما هر گاه او را بفقر و تهى دستى آزمايش نمود.

(فَقَدَرَ) يعنى روزى او را كم كرد و او را در تنگناى زندگى قرار داد و تنگ و سخت نمود.

(عَلَيْهِ رِزْقَهُ) بر او روزى او را و قرار داد آن را بر اندازه آنچه به او رسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 76

(فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ) پس

ميگويد پروردگار من مرا توهين نمود يعنى مى پندارد كه اين يك اهانتى است از خدا و ميگويد پروردگار من مرا ذليل نمود بواسطه فقر و تهى دستى، سپس گويد:

(كَلَّا) نه چنانست كه او گمان كرده و پنداشته زيرا من كسى را غنى و توانگر نميكنم براى بزرگوارى او و او را فقير نميكنم براى موهون بودن آن نزد من، و لكن من وسيع ميكنم بر هر كس كه خواهم و تنگ ميگيرم بر هر كس كه خواهم باندازه آنچه حكمتم ايجاب كند و مصلحت اقتضا نمايد به جهت مبتلا كردن بشكر و صبر، و فقط گرامى بودن حقيقت بسبب طاعت و بندگى و موهون بودن بسبب معصيت و گناه است.

سپس خداوند سبحان بيان نمود آنچه را كه بسبب آن مستحق اهانت و خوارى ميشود، و فرمود بلكه اهانت نمودم كسى را كه اهانت كردم بعلّت اينكه ايشان معصيت مرا نمودند، و فرمود:

(بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ) بلكه يتيم را گرامى نميداريد و او آنست كه پدر ندارد، يعنى از آنچه خدا بشما داده بايشان نميدهيد تا آنها را از ذلّت سؤال و گدايى بى نياز كنيد، زيرا آنها كفيلى ندارند كه قيام به كارها و نيازمنديها آنها كند، و حال آنكه پيغمبر (ص) فرمود من و كفيل يتيم مانند اين (دو انگشت شهادت و ميانه) با هم در بهشت هستيم.

مقاتل گويد: قدامه بن مظعون در خانه اميه بن خلف يتيم بود و دفع ميكرد حق او را از او يعنى او را محروم مينمود، پس بنا بر اين احتمال دو معنى دارد:

1- اينكه شما باو احسان نميكنيد، 2- شما حق او را از ميراث

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 77

نميدهيد، بنا بر اينكه عادت كفّار بر اين جارى شده بود كه يتيم را محروم ميكردند از ميراث و ما ترك پدرشان.

(وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ) يعنى تشويق نميكنيد بر اطعام كردن بآنها و امر نميكنيد، بتصدّق دادن بر آنها و كسى كه (لا تحاضون) قرائت كرده قصد كرده اين را كه بعضى از شما ديگرى را بر اين عمل ترغيب نميكند، و معنايش اينست كه اهانت كاريست كه شما از ترك اكرام يتيم و منع صدقه از فقير نموديد، نه آنچه پنداشته ايد.

و بعضى گفته اند: مقصود اينست كه شما مال خود را بآنها باين عنوان دهيد پس هر گاه نكرديد موجب اهانت شما بايشان ميشود.

(وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ) يعنى ميراث را، ابى مسلم گويد: يعنى اموال يتيمان را گويد قصد نكرده ميراث حلال را زيرا ملامت و سرزنشى براى خورنده آن نيست.

حسن گويد: سهم خود را ميخورد و حق يتيم را هم ميدهد و اينچنين بود كه مردم جاهليّت و صدر اسلام زنان و كودكان را ارث نميدادند، و اموال ايشان را ميخوردند.

و بعضى گفته اند: ميراث را در آنچه ميخواستند و اشتها و ميل نفسشان بود ميخوردند و فكر و انديشه در بيرون كردن حقوق واجبه آن نميكردند.

(أَكْلًا لَمًّا) سخت بودند در خوردن تمام آن، حسن گويد: (أَكْلًا لَمًّا) اينست كه بخورد سهم خود و سهم و حق ديگرى را.

ابن زيد گويد: اينست كه آنچه بدستش ميرسد بخورد و فكر نكند اينكه ميخورد آيا پليد است و يا پاك حلال است يا حرام.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 78

(وَ

تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا) دوست داريد مال را دوست داشتنى.

ابن عبّاس و مجاهد گويند يعنى: بسيار سخت دوست داريد، و مقصودش اينست كه شما دوست داريد جمع كردن مال را و بآن هم ولع و حرص داريد و در كار خير آن را انفاق نميكنيد.

و بعضى گفته اند: از زيادى حرصشان دوست داشتند مال زياد را پس از راه حرام جمع كرده و در راه نامشروع و حرام هم خرج ميكردند و انديشه ى در عاقبت و پايان كار نميكردند سپس خداوند سبحان فرمود (كَلَّا) يعنى شايسته نيست كه كار چنين باشد.

مقاتل گويد: آنچه در باره يتيم و مسكين مأمور بودند نميكردند.

و بعضى گفته اند: (كلّا) زجر است، تقديرش اينست كه اينطور نكنيد، سپس آنها را ترسانيده و فرمود:

(إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا) يعنى آن گاه كه هر چيزى در پشت زمين از كوه و ساختمان و درختان شكست تا اينكه زلزله شد و چيزى بر زمين باقى نماند و پى در پى اين كار را نمود.

ابن عبّاس گويد: دُكَّتِ الْأَرْضُ يعنى روز قيامت زمين كشيده ميشود كشيدن پوست دبّاغى شده.

ابن قتيبه گويد: كوه هاى زمين كوبيده ميشود تا همه صاف و مساوى ميگردد، و مقصود اينست كه زمين مساوى و صاف ميشود و تمام خانه ها و قصرها و عمارتهاى آسمان خراش و ساختمانهاى دويست طبقه و برجها و مناره ها خراب و نابود ميشود تا زمين مانند صحراء صاف و مسطّح ميگردد كه هيچ پستى و بلندى در آن مشاهده نميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 79

(وَ جاءَ رَبُّكَ) حسن و جبائى گويند يعنى امر پروردگار تو و حكم و محاسبه او از بندگان

آمد.

ابى مسلم گويد: آمد امر چنانى او كه ديگر امرى و حكمى با او نيست بخلاف حال دنيا.

و بعضى گفته اند: جلال و عظمت آيات او آمد، پس آمدن عظمت و جلال ربوبى را بجهت بزرگداشت آمدن امر او قرار داد.

و بعضى از محققين گفته اند: يعنى آمد ظهور پروردگارت به جهت ضرورت معرفت باو، بعلّت اينكه ظهور معرفت بچيزى است كه قائم مقام ظهور و رؤيت آن چيز شود و چون معارف بخدا در اين روز ضرورى و بديهى خواهد بود اين معرفت مانند ظهور و تجلّى او خواهد بود براى خلقش پس گفته شد جاءَ رَبُّكَ، يعنى شبهه بر طرف و شك برداشته شد چنانچه برداشته ميشود موقع آمدن چيزى كه در او شك ميشود، و خداوند بالاتر و منزّه است از آمد و رفت براى قيام براهينى كه غالب و دليلهايى كه ظاهر و آشكار است كه خداى سبحان جسم نيست (نه مركّب بود و جسم نه مرئى نه محل) (وَ الْمَلَكُ) يعنى فرشتگان مى آيند.

(صَفًّا صَفًّا) عطاء گويد: اراده كرده اند صفوف فرشتگان را و اهل هر آسمانى صفى جداگانه هستند.

ضحاك گويد: آن گه كه زلزله روز قيامت شود، اهل هر آسمانى صفى محيط بزمين خواهند بود و بكسانى كه در زمين هستند، پس صفوف ملائكه هفت صف خواهد بود، پس اين است قول خدا صَفًّا صَفًّا و بعضى گفته اند: يعنى صف بسته شده مانند صفوف مردم در نماز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 80

صف اوّل ميآيد، پس صف دوّم و بعد از آن صف سوّم آن گاه بهمين ترتيب براى اينكه اين شبيه تر است بحال استواء از تشويش و

پراكندگى پس تعديل مساوى بودن و تقويم بهتر خواهد بود.

(وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ) يعنى در اين روز جهنّم را حاضر ميكنند.

تا اينكه مستحقين عذاب را عقاب كنند در آن و اهل موقف محشر ببينند هول و منظره بزرگ آن را، و در روايت مرفوع از ابى سعيد خدرى روايت شده كه چون اين آيه نازل شد رنگ صورت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تغيير كرد و از چهره منيرش شناخته شد تا اينكه بر اصحاب پيامبر (ص) سخت شد از آنچه از حال آن حضرت ديدند و بعضى رفتند خدمت على (ع) و گفتند يا على امر تازه اى پيش آمده كه ما اثر آن را در چهره پيغمبر (ص) ديديم، پس على عليه السلام آمد و از پشت سر پيغمبر را در آغوش گرفت و ميان دو كتف حضرت را بوسيد، سپس گفت اى رسول خدا پدر و مادرم فداى شما امروز چه حادثه اى شده است؟

فرمود: جبرئيل آمد و براى من قرائت كرد (وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ) گويد عرض كردم چگونه آن را آورند، فرمود، مى آورند آن را هفتاد هزار فرشته كه آن را ميكشند با هفتاد هزار زمام و زنجير، پس تكانى ميخورد تكان خوردنى كه اگر آن را رها كنند تمام اهل محشر را خواهد سوزانيد، سپس من اعتراض بجهنّم ميكنم پس ميگويد: مرا با تو اى محمد چكار خداوند بتحقيق حرام كرده گوشت تو را بر من، پس هيچ نفسى نميماند مگر اينكه ميگويد نفسى نفسى و محمد صلّى اللَّه عليه و آله ميگويد ربّ امّتى امّتى سپس خداوند سبحان فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص:

81

(يَوْمَئِذٍ) يعنى روزى كه جهنّم را مى آورند.

(يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ) يعنى پند گرفته و كافر توبه ميكند.

(وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى ) زجاج گويد: يعنى و از كجا براى او توبه باشد و بعضى گفته اند: يعنى انسانى بخاطر ميآورد آنچه را كه تقصير و تفريط كرده است زيرا يقينا ميداند آنچه را كه باو وعده داده شده پس چگونه تذكّر او را نفع دهد، براى او اثبات تذكّر نموده سپس آن را از او نفى نمود، بمعناى اينكه او بسبب آن منتفع نشود پس مثل اينكه نبوده است و شايسته بود در وقتى متذكّر شود كه برايش مفيد باشد، پس خداوند سبحان حكايت كرد آنچه را كه كافر و گنهكار جنايتكار بر نفس خود ميگويد و آرزوى آن را بقول خودش ميكند، و فرمود:

(يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي) يعنى آرزو مى كند كه اى كاش طاعات و حسنات را براى زندگى بعد از مرگش و يا آرزو ميكند عملى را كه به جهت زندگى ابدى بجا آورده بود، بقولش (يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي) اى كاش مقدّم ميدانستم براى زندگى ابديم عمل صالح و شايسته اى براى آخرت چنانى ام كه موتى در آن نيست، سپس خداوند سبحان فرمود:

(فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ) يعنى پس در اين روز عذاب نمى كند عذاب خدا را هيچكس از خلق خدا.

(وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ) و نميبندد بستن او را يعنى بستن خدا را احدى از خلق خدا و مقصود اينست كه در دنيا احدى عذاب نميكند مانند عذاب خدا كافرين را در اين روز و زندانى نميكند هيچكس در دنيا مثل وثاق و زندان خدا كافرها را در

روز قيامت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 82

و امّا قرائت بفتح عين در يعذب و يوثق روايتى از ابي قلابه وارد شده است گويد: براى من خواند كسى كه پيغمبر (ص) براى او قرائت كرده بود، (فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ) و مقصودش اينست كه عذاب نميشود احدى عذاب شدن اين كافر را.

اگر بگوئيم كه آن كافر عينى و مسلم است يا عذاب كردن اين صنف از كفّار است و ايشان كسانى هستند كه ياد شده اند در آيه كريمه (لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ) ... و اين اگر چه اطلاق دارد پس بهتر اينست كه مراد و مقصود تقيه باشد، بجهت اينكه ما ميدانيم كه ابليس عذابش سخت تر و زندانش دشوارتر است از آن كافران.

و بعضى گفته اند: يعنى كسى جز او بگناهان او مؤاخذه نميشود و تقديرش اينست كه هيچكس معذّب بعذاب او نخواهد شد براى اينكه فقط او مستحق بعذاب اوست و خداوند احدى را مؤاخذه بجرم و گناه ديگرى نميكند.

(يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ) اى آن چنان نفسى كه اطمينان شده اى حسن و مجاهد گويند: بسبب ايمان آن چنان ايمانى كه داراى يقين و تصديق بثواب و بعثت و اطمينان حقيقت ايمانست.

ابن زيد گويد: مطمئنّة ايمن شده به بشارت به بهشت در موقع مردن و در روز قيامت.

كلبى و ابى روق گويند: مطمئنّه آنست كه صورتش سفيد و كتاب، و پرونده عملش بدست راستش داده شود، پس در اين موقع است كه خاطر جمع شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 83

(ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ) بسوى پروردگارت برگرد، ابى صالح گويد:

در موقع مرگ باو

گفته ميشود برگرد بسوى پروردگارت.

عكرمه و ضحاك گويند: در موقع بعث و انگيزش باو گفته ميشود حسن گويد: يعنى برگرد بثواب پروردگارت و آنچه از نعمتها كه براى تو آماده ساخته است.

و بعضى گفته اند: برگرد بجايى كه در آن امر و نهى اختصاص بخداى سبحان دارد، نه بخلق او.

ابن عبّاس گويد: مقصود اينست كه برگرد بصاحبت و بدنت، پس خطاب بروح ميشود كه به كالبد و پيكره خود برگرد.

(راضِيَةً) در حالى كه خشنود و مسرور بثواب خدا باشى.

(مَرْضِيَّةً) و پسنديده باشد اعمالى را كه بجا آورده اى.

و بعضى گفته اند راضى و خشنود از خدا باشد بسبب آنچه براى او آماده ساخته است پسنديده باشد و پروردگارش از او راضى باشد بسبب آنچه از طاعت خدا كه بجا آورده است.

و بعضى گفته اند در دنيا راضى بقضاء و اراده خدا باشد تا خدا هم از او راضى باشد و از افعال و عقايد او خشنود باشد.

(فَادْخُلِي فِي عِبادِي) پس داخل شو در گروه بندگان شايسته من كه انتخاب شده اند آنهايى كه از آنها راضى هستم، و اين نسبت تشريف و تعظيم است.

(وَ ادْخُلِي جَنَّتِي) و داخل شو بهشت چنانى كه شما را بآن وعده دادم و نعمتهاى آن را براى شما در آن مهيّا كردم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 84

ترتيب و نظم: ... ص : 84

جهت پيوست و اتصال قول خدا (فَأَمَّا الْإِنْسانُ ...) بما قبلش در آن دو قول است، «1» اينكه آن متّصل شود بقول خدا (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ ...) يعنى او در كمينگاه است براى اعمال آنها، بر او چيزى از مصالح ايشان مخفى نيست، پس اگر كسى را اكرام كرد از

ايشان بنوعى و قسمى از نعمتهايى كه آن صحت و سلامتى و مال و فرزندان است به جهت امتحان و آزمايش پندارد كه اين واجب بوده است، و هر گاه روزى او را تنگ گرفت پندارد كه اين اهانت بر او بوده و حال آنكه خداوند سبحان تمام اين كارها را ميكند براى مصالح (2) (2) اينكه مقصود از اينكه او در كمينگاه است براى ايشان كه متعبّد سازد ايشان را بآنچه را كه آن اصلح است براى ايشان و آنها پندارند كه خداوند بندگانش را از اوّل اكرام و يا اهانت ميكند و حال آنكه چنين نيست بلكه اكرام و اهانت نتيجه استحقاق است و بندگان تحت استحقاق قرار نمى گيرند مگر بعد از تكليف و امّا قول خدا (بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ)، پس وجه اتّصال و پيوست آن بما قبلش اينست كه خداوند رد كرد بر ايشان گمانشان را كه خدا از جهت اهانت و خوار ساختن روزى آنها را تنگ گرفته است، پس خداوند سبحان بيان نمود كه اهانت براى آنست كه ياد نمود نه براى آنچه گفتند «2»

__________________________________________________

(1، 2)- حاكم حسكانى در شواهد التنزيل از فرات بن ابراهيم كوفى باسنادش از حضرت جعفر بن محمد (ع) روايت نموده در باره اين آيه (يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ...) تا آخر سوره، فرمود در باره على (ع) نازل شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 85

سوره بلد ... ص : 85

اشاره

در مكّه نازل شده و باجماع مفسّرين بيست آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 85

ابى بن كعب گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود، كسى كه آن را قرائت كند خدا او را امان از خشم خويش در روز قيامت عطا فرمايد:

ابو بصير از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود هر كس سوره بلد را در نماز واجبش بخواند در دنيا معروف شود كه از صالحين است و در آخرت معروف گردد كه براى او در نزد خدا مكان و مرتبه است و از رفيقان پيامبران و شهيدان و صالحين خواهد بود.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره بسوره قبل: ... ص : 85

چون خداوند سبحان سوره فجر را بياد نفس مطمئنّه پايان داد در اين سوره بيان كرد جهت اطمينان را و اينكه بايد نظر در راه معرفت خدا باشد و اين را بقسم و سوگند تأكيد كرده و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 86

[سوره البلد (90): آيات 1 تا 20] ... ص : 86

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ (1) وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (2) وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ (4)

أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (5) يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً (6) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ (7) أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ (8) وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ (9)

وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ (10) فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12) فَكُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (14)

يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ (15) أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (18) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ (19)

عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)

ترجمه: ... ص : 86

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) سوگند ياد ميكنم باين شهر (مكّه) (2) و حال آنكه تو فرود آمده اى بدين شهر (3) و سوگند ياد ميكنم به پدر (آدم ابو البشر) و آنچه زاده است (4) هر آينه آفريديم انسانى را در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 87

سختى و رنج (5) آيا پندارد آدمى كه توانايى ندارد بر (عقاب) او هيچ كس (6) آدمى ميگويد ضايع كردم (در عداوت پيغمبر) مال فراوان را (7) آيا آدمى پندارد كه (هنگام گناه) او را كسى نديده است (8) آيا قرار نداده ايم براى او دو چشم (كه بدان ببيند) (9) و زبانى و دو لب (كه بكار آيد) (10) و راهنماييش كرديم بدو راه خير و شر (11) پس آدمى نگذشت از عقبه (در مخالفت با نفس رنج نكشيد) (12) و چه چيز تو را دانا كرد كه عقبه چيست (آن

عقبه) (13) رهانيدن بنده ايست (از بردگى) (14) يا خورانيدن طعام در روز واماندگى (15) يتيمى را كه داراى خويشى باشد (16) يا بينواى خاك نشينى (17) و باشد آن كس از آنان كه ايمان آورده اند و سفارش كردند يكديگر را بشكيبايى و سفارش نمودند يكديگر را بمهربانى (18) آن گروه اصحاب دست راستند (19) و نگرويدند بآيات (و معجزات) ما ايشان اصحاب دست چند (20) بر ايشان در دوزخ آتشى سرپوش نهاده شده است.

قرائت: ... ص : 87

ابو جعفر لبّدا، بتشديد قرائت كرده و ديگران بتخفيف قرائت كرده اند، ابن كثير و ابو عمرو و كسايى، فكّ رقبه او اطعم، خوانده اند و قاريان ديگر فك رقبه، برفع و اضافه قرائت كرده و، او اطعام را بتنوين خوانده اند.

و ابو عمرو و اهل كوفه غير عاصم مؤصده را با همزه قرائت كرده و باقى قاريان بدون همزه خوانده اند، و يعقوب اختلاف كرده از آن و در قرائت نادره حسن، فى يوم ذا مسغبه خوانده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 88

دليل: ... ص : 88

لبد، ممكن است مفرد بر وزن زمّل و جبّا باشد و ممكن است جمع لا بد باشد، و امّا قول خدا فَكُّ رَقَبَةٍ أَوْ إِطْعامٌ، ابو على گويد مقصود در آن و ما ادريك ما اقتحام العقبه فك رقبه او اطعام، يعنى اقتحام آن يكى از اين دو تا است يا اين قسم از كارى است تقرّب و نزديكى بحق ميآورد پس اگر اين تقدير را نكردى و كلام را بر ظاهر خودش گذاردى معنايش چنين ميشود.

العقبه فك رقبه و حال آنكه عقبه فك نيست بعلّت اينكه آن عين است و فك رقبه حدث است و خبر سزاوار است كه در معنى مبتداء باشد و مانند آنست قول خدا، وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ، يعنى حطمه نار اللَّه است، و مثل آنست، وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ نارٌ حامِيَةٌ و همين طور قول خدا، وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ، يوم يكون كالفراش المبثوث، و معناى القارعه يوم يكون الناس، زيرا القارعه مصدر است پس اسم زمان خبر از آنست، پس اين جمله ها از ابتداء و خبر تفسير اين

چيزهايى است كه ذكرش مقدّم شد از اقتحام عقبه و حطمه و قارعه، چنانچه قول خداى تعالى، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ تفسير وعده خداست، و قول او فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ معنايش، فلم يقتحم است و وقتى لا بمعناى لم باشد لازم نميآيد تكرار آن چنانچه با لم تكرار لازم نميآيد، پس اگر در جايى مثل، فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى تكرار شد، پس آن مانند تكرار لم در قول خدا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا است.

و قول خدا ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا، يعنى ميباشد مقتحم عقبه و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 89

آزاد كننده بنده از كسانى كه ايمان آورده اند، پس البته اگر او از مؤمنان نبود سودى و نفعى قرب و نزديكى او بايشان ندهد، و جايز است توصيف كردن روز را بقول خدا، ذى مسغبه چنانچه جايز است كه گفته شود ليله نائم و نهاره صائم، شبش خواب و روزش را روزه دار است و مانند آن و كسى كه افكّ رقبه يا اطعم قرائت كرده پس جايز است كه آنچه ذكر شده از فعل تفسير اقتحام عقبه باشد، پس اگر گفتى اين قسم تفسير به فعل نشد، بلكه تفسير بمبتدا و خبر شده مانند قول خدا، نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ و قول خدا، نارٌ حامِيَةٌ، پس آيا قرائت ديگرى رجحان ندارد.

گفته شده كه ممكن است كه كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ تفسير قول خدا، وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ بنا بر معنى باشد، و مسلّما آمده كه مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ، تفسير كرده مثل را بقول خودش خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ، و پنداشته اند كه ابا عمرو

احتجاج كرده بقول خدا، ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا براى قرائت فَكُّ رَقَبَةٍ مثل اينكه چون آن فعل بوده واجب شده كه معطوف عليه مانند آن فعل باشد، و گاهى ممكن است كه اين مانند قطع و جداى از اوّل و استيناف باشد مثل اينكه اعلام كند كه فكاك رقبه از برده باين است كه از كسانى باشد كه ايمان آورده اند، بعلّت او بسبب ايمان احراز ثواب بنده آزاد كردن ميكند پس هر گاه ايمان را منضمّ بفعل قربى كه ذكرش گذشت نكند نفعى آن بنده آزاد كردن ندارد.

و تقديرش اينست سپس بودن او از كسانى كه ايمان آوردند، پس اين آمده آمدن قول خدا، كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا.

چگونه خدا هدايت نمايد مردمى را كه كفر ورزيدند بعد از ايمانشان و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 90

گواهى دادند، اراده كرده پس اگر گواهى دادن را و اوصدت الباب و آصدته دو لغت هستند، پس كسى كه مؤصده همزه نداده احتمال داده دو امر را 1- اينكه بر لغت كسى باشد كه اوصدت گفته.

2- اينكه از آصدت باشد پس همزه را تخفيف داده و قلب بواو كرده چنانچه در جونه و تؤوى، و كسى كه همزه داده مؤصده، پس او از آصدت گرفته، و ابو عمرو همزه ساكنه را ترك و تبديل بواو كرده هر گاه منضم بما قبلش شود مثل يؤمنون و مؤمنين و تبديل بالف نموده هر گاه ما قبلش مفتوح تبديل بياء، هر گاه ما قبلش مكسور باشد و در مثل قول خدا مؤصده تبديل نميشود بلكه با همزه است زيرا مؤصده با همزه

لغت كسى است كه گويد آصدت الباب، و الباب مؤصده، و ابو عمر و بنا بر اين لغت است پس همزه را ترك شود هر گاه نياز شد كه لغت را ترك شود و از آن منتقل به لغت ديگر شود، و همين طور ترك نشود همزه در قول خدا (تُؤْوِي إِلَيْكَ) براى اينكه اگر آن همزه را تبديل بواو شود و حال آنكه بعد از آن واو است اجتماع دو واو شود و اجتماع آن دو واو از همزه ثقيل تر است و همين طور هر گاه فعل مجزوم باشد و لام الفعل آن همزه بحال خودش باقى خواهد بود و البته تبديل نميشود مثل قول خدا، إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ زيرا اگر آن را تبديل بواو كنند لازم ميشود كه بسبب جزم حذف شود چنانچه در يغزو مى گويى، لم يغز همچنين (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ) تبديل به الف نشود نيز باين معنى و همين طور قول خدا، أَثاثاً وَ رِءْياً، قلب و تبديل بياء نشود براى اينكه اشتباه برّى از روى من الماء ميشود، پس اين چهار حال و مورد ترك نميشود همزه در آن هر گاه احتياج شد بترك لغتى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 91

و انتقال بلغت ديگر شود، و هر گاه همزه در موضع و محل جزم قرار گرفت و هر گاه معنى در كلمه اى اشتباه بكلمه ديگر شود، و هر گاه ترك همزه مؤدّى و منجر باجماع دو واو گردد، پس اين مطلب را بفهم و كسى كه ذا مسغبه قرائت كرده آن را مفعول اطعام قرار داده، و يتيما بدل از آن است و ممكن است

كه يتيم صفت ذا مسغبه باشد مثل قول تو كه مى گويى رأيت كريما عاقلا و ممكن است كه صفت بعد از صفت كه كريم است باشد.

لغات: ... ص : 91

الحل: الحال و آن ساكن است، و الحلّ بمعناى حلال است و رجل حلّ و حلال يعنى محلّ مقيم و ساكن.

الكبد: در لغت شدّت و سختى امر است و از آنست تكبد اللين هر گاه غليظ و سخت شود و از آنست كبد براى اينكه آن خون غليظ است كه بسته ميشود و تكبد الدم هر گاه مانند كبد گردد.

لبيد شاعر گويد:

عين هلّا بكيت اربداذ قمنا و قام الخصوم فى كبد

لبيد براى برادرش كه در جاهليّت مرده مرثيه ميخواند و ميگويد اى چشم آيا براى اربد گريه نميكنى زمانى كه ما قيام كرديم و دشمنهاى ما هم در سختى قيام كردند، شاهد اين بيت كبد است كه بمعناى سختى و شدّت است.

و اللبد: بسيار از تلبد الشي ء هر گاه بعضى از آن بر بعضى ديگر تركيب شود و از آنست لبد ميگويند ما له سبد و لا لبد، ندارد چيزى نه كم و نه زياد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 92

اصل النجد: علوّ و بلندى است و نجد را نجد ناميده اند براى بلندى آن از گودى تهامه و هر بلندى از زمين نجد است و جمع آن نجود است امرؤ القيس

غداه غدوا فسالك بطن نخله و آخر منهم جازع نجد كبكب

صبحگاهان دويدند و سير كننده بودند بطن نخله و ديگرى از ايشان يك قطعه اى از ارتفاعات نجد و كبكب را پيمود، شاهد اين بيت كلمه نجد كبكب است كه ارتفاعات زمين

را گويند، و اراده كرده راهى در ارتفاع و بلندى را و كبكب كوه است و در مثل آمد (النجد من راى حضنا) هر كس كوه حضن را ببيند داخل نجد شده است، و رجل نجد بين النجده يعنى مردى كه زرنگ و نيرومند است در كوهنوردى و بالا رفتن بر قلّه آن، و استنجدت فلانا فانجدنى يعنى از فلانى كمك خواستم بر رفتن بالاى قلّه پس مرا يارى كرد، و تشبيه كرد راه خير و شرّ را بدو طريق بلند براى ظهور آنچه در آن دو است.

الاقحام: دخول بر چيزى است بشدّت، گفته ميشود اقتحم و تقحم و اقحمه و قحمه غيره بسختى و شدّت وارد شده.

العقبه: راهيست كه براى بالا رفتن از كوه از آن بسختى بالا ميروند (و در فارسى بآن گردنه چون گردنه اسد آباد همدان و ...) ميگويند و صعود آن بسبب تنگى راه و خطر سقوط خواهد بود.

و بعضى گفته اند: عقبه گردنه تنگى است در سر كوه كه مردم آن را ميپيمايند، پس تشبيه فرمود نفقه در وجوه خير را بآن و عاقب الرجل صاحبه، هر گاه در مورد و بدل او قرار گرفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 93

و الفلك: فرقى است كه منع را زايل ميكند و با آن متمكّن ميشود از كارى كه قبلا متمكّن نبود مانند گشودن قيد و غل (از دست و گردن اسير) زيرا بسبب گشودن و باز كردن آن مانع برطرف ميشود و ممكن ميشود براى او تصرّفى كه قبلا ممكن نبود، پس گشودن گردن و آزاد كردن برده تفريق و جدا كردن ميان آن و ميان حال

بردگى و رقيّت را بسبب لزوم آزادى و باطل كردن بردگى و بندگى.

المسغبه: سال مجاعه و گرسنگى، سغب، يسغب سغبا، پس او ساغب است هر گاه گرسنه باشد.

جرير شاعر گويد:

تعلّل و هى ساغبه بليها بانفاس من الشبم القراح

شراب دوّم را نوشيد و حال آنكه بچه هاى او گرسنه و تشنه بودند بيك جرعه آب خالص خنك، شاهد اين بيت كلمه ساغبه است كه بمعناى گرسنه باشد المرقبه: خويشاوند و نميگويند فلانى قرابت من است بلكه ميگويند ذو قرابتى با من خويشاوندى يا خويشى دارد براى اينكه آن مصدر است چنانچه شاعر گويد:

يبكى الغريب عليه ليس يعرفه و ذو قرابته فى الحى مسرور «1»

بر او شخص غريبى كه او را نميشناسد گريه ميكند و حال آنكه خويشان او در

__________________________________________________

(1)- در تاريخ است كه عبيد جهمى از كهنسالان عرب بمعاويه گفت از عجيب ترين چيزى كه ديدم اينست من از مرده اى كه او را دفن ميكردند گذشتم پس بر او گريستم و اشعارى در مرثيه او خواندم كه از آن بيت مذكور بود، پس بمن گفتند آيا اين اشعار را ميشناسى كه چه كسى گفته است، گفتم نه، گفتند همين مرده كه بر او گريستى گوينده اين قصيده است و او عثير بن لبيد عذرى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 94

بين قبيله خوشحال و مسرورند.

التربه: حاجتمند سخت و تهيدست بيچاره است بنا بر گفته عرب كه ميگويد (ترب الرجل) زمانى كه فقير و نيازمند شد يعنى خاكنشين شد.

تفسير: ... ص : 94

(لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ) مفسّرين تمامى اجماع و اتفاق كرده اند بر اينكه اين سوگند ببلد حرام و آن مكّه معظّمه

است و در سوره قيامه بيان لا أُقْسِمُ گذشت.

(وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ) يعنى و تو اى محمّد مقيم و ساكن بمكّه هستى و آن محلّ تو است و اين تنبيه و اعلام است بر اينكه شرافت بلد بشرافت آنست كه بآن مقيم است (پيامبرى كه دعوت كننده بسوى توحيد پروردگار و اخلاص بندگى اوست) و بيان اينست كه احترام و بزرگداشت مكّه براى اوست و خدا سوگند بمكّه خورده براى خاطر (پس شرافت مكه بواسطه) آن حضرت است و براى اينست كه آن حضرت در آن سكونت و اقامت دارد، چنانچه مدينه را طيّبه ناميد براى اينكه آن شهر بحيات و ممات آن حضرت پاك شد.

ابن عبّاس و مجاهد و قتاده و عطاء گويند: يعنى و تو محل هستى در اين بلد و آن ضد محرم است، و مقصود اينست كه براى تو حلال است كشتن هر كس از كفّار را كه در آن ببينى و اين هنگامى بود كه مأمور شد در فتح مكّه بكشتن كفّار قريش، پس خداوند براى آن حضرت حلال كرد تا اينكه مقاتله كرد و كشت و البته آن بزرگوار صلّى اللَّه عليه و آله فرمود حلال نيست براى احدى قبل از من و حلال نيست براى احدى بعد از من و حلال هم نشد قتال با كفّار براى من در اين بلد مگر يك ساعت از روز، و اين وعده اى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 95

از خدا به پيامبرش (ص) بود كه حلال كند براى آن حضرت مكّه را تا در آن جنگ كند و آن را بدست او بگشايد و او در

آن محلّ و آزاد باشد كه آنچه را ميخواهد از كشتن و اسير كردن بنمايد و خداوند سبحان اين كار را كرد پس آن حضرت از روى غلبه و كراهت مردم مكّه داخل مكّه شد و كشت ابن خطل را كه در مسجد الحرام به پرده كعبه آويخته بود و مقيس بن صبا و غير آنان را.

ابى مسلم گويد: يعنى سوگند نميخورم باين شهر و حال آنكه تو در آن هتك حرمت ميشوى و عرض و شخصيت و حيثيت و آبروى تو را ميبرند و تو را احترام نميكنند، پس براى اين بلد احترامى نمانده وقتى حرمت تو را هتك نمودند، و اين معنى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده فرمود كه قريش شهر مكّه را احترام مى نمود ولى حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله را اهانت و هتك حرمت ميكرد، پس خدا فرمود: لا أُقْسِمُ بِهذَا- الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ، اراده كرده كه ايشان هتك حرمت تو را در مكه حلال دانسته پس تو را تكذيب نموده و ناسزا گفتند در حالى كه عادتشان در مكّه بر اين بود كه هيچ مردى در آنجا قاتل و كشنده پدر خود را نميگرفت و بودند كه شاخه اى از درخت حرم را بگردن آويخته پس بسبب اين عمل در امان ميشدند پس حلال دانستند از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چيزى كه از غير آن حضرت حلال نميدانستند، پس آنها را سرزنش كرد بر اين عمل سپس عطف فرمود بر سوگندش و فرمود:

(وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ) حسن و مجاهد و قتاده گويند: يعنى آدم (ع) و ذريّه آن و

اين سوگند براى اينست كه چون ايشان مخلوقى و آفريده اى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 96

عجيب تر از آن آفريده اند و ايشان آباد كنندگان دنيايند.

حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام فرمود: يعنى آدم (ع) و فرزندان او از پيامبران و اوصياء و پيروان ايشان.

ابى عمران جونى گويد: يعنى ابراهيم خليل عليه و على نبيّنا و آله السلام و فرزندان او، گويد چون سوگند ببلد و شهر مكّه خورد پس از آن سوگند بابراهيم خورد چون او بانى آن شهر است و بفرزندان عرب او زيرا ايشان مخصوص ببلد ميباشند.

ابن عبّاس و جبائى گويند: يعنى هر پدر و فرزندش.

ابن جبير گويد: يعنى سوگند به پدر كسى كه براى او توليد فرزند ميكند و بچه ميآورد، و ما ولد يعنى آنكه عاقر است و فرزند نمى آورد، پس ما، نافيه است و اين بعيد است براى اينكه تقديرش اين خواهد بود، و ما ما ولد، پس ماء اوّل كه موصوله يا موصوفه است حذف شده است.

(لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ) ابن عبّاس و سعيد بن جبير و حسن گويند: يعنى در تعب و سختى و رنج، گويد: متحمّل ميشود مصيبتهاى دنيا و سختيهاى آخرت را، و گفت فرزند آدم همواره متحمّل سختى و ناراحتى ميشود تا از دنيا بيرون رود.

و بعضى گفته اند: يعنى انسانى را ايجاد كرديم در سختى از حمل و زائيده شدن و شير خوارگى و جدا شدن از شير و معيشت و زندگى او و مرگ او آن گاه خداوند سبحان ايجاد نكرده كه متحمل شدائد شود باندازه ايكه آدمى زاده متحمّل ميشود و حال آنكه او با اين عمل

ناتوان ترين خلق خداست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 97

و بعضى گفته اند: در كبد يعنى ايستاده بر دو پايش بطور مستقيم و راست و هر چيزى كه خلق شده است برو و سرافكنده راه ميرود مگر انسان كه راست و منتصب خلق شده است، پس كبد بمعناى استواء و استقامه است و آن روايت مقسم بن عبّاس و قول مجاهد و ابى صالح و عكرمه است.

و بعضى گفته اند: مقصودش شدت امر و نهى است يعنى آن را خلق كرديم تا اينكه ما را عبادت كند بعبادتهاى دشوار مانند غسل جنابت در سرما و برخاستن از خواب لذيذ براى نماز پس شايسته است براى او كه بداند كه دنيا منزل سختى و رنج و تعب و بهشت خانه راحت و نعمت است.

(أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ) يعنى آيا اين انسان گمان ميكند كه هر گاه گناه خداى تعالى را نمود و مرتكب كارهاى زشت شد كسى بر عقاب و عذاب او قدرت ندارد، و اين بدگمانى است، و اين استفهام انكاريست يعنى نبايد البته چنين گمانى برد.

حسن گويد: يعنى آيا پندارد اين مغرور بمالش كه احدى قدرت ندارد كه مالش را از او بستاند؟

قتاده گويد: آيا گمان ميكند كه از مالش سؤال نميشود كه از كجا تحصيل كرده و در كجا صرف كرده است.

كلبى گويد: آن انسان ابو الاشدّين مردى از حج بود كه بسيار نيرومند و هيكل دار بود بطورى كه در بازار عكاظ بر روى پوستى مى نشست و ده نفر آن را ميكشيدند از زير او پس آن پوست قطعه قطعه ميشد و او از جاى خود بلند نميشد،

سپس خداوند سبحان از گفته اين انسان خبر داد و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 98

(يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً) يعنى مال بسيارى در عداوت و دشمنى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله صرف كردم و باين جنايتش افتخار ميكرد.

مقاتل گويد: كه او حرث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بود و جهتش اين بود كه او گناهى مرتكب شد پس از رسول خدا (ص) فتوا خواست پيامبر (ص) او را امر فرمود كه كفّاره دهد، پس گفت از وقتى كه وارد دين محمّد (ص) شدم مالم در كفّارات و صدقات تمام شد.

(أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ) آيا ميپندارد كه كسى او را نميبيند، قتاده و سعيد بن جبير گويند: كه از او مطالبه كند كه از كجا آورده و در چه مسيرى خرج كردى.

ابن عبّاس از پيامبر (ص) روايت نموده كه فرمودند، روز قيامت كه شود نگذارند قدمهاى بنده ثابت باشد مگر اينكه از چهار سرمايه از او بپرسند 1- از عمر او كه در چه مسيرى فانى نمود (در راه عبادت و يا در طريق معصيت).

2- از مال او، كه از كجا جمع نمود و در چه راهى صرف نمود.

3- از علم او كه چگونه عمل كرد بآن.

4- از محبّت و دوستى ما خاندان رسالت.

كلبى گويد: كه او دروغ گو بود، انفاق نكرد آنچه گفت، پس خداوند سبحان فرمود، آيا گمان ميكند كه خداى تعالى نديده او را كه كرده يا نكرده انفاق نموده يا انفاق ننموده، سپس خداوند سبحان نعمتهايى را كه بر او انعام فرموده تذكّر داد تا استدلال كند بآن بر توحيد خودش، پس

فرمود (أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ) آيا براى او دو چشم قرار نداديم تا ببيند به ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 99

سبب آن آثار حكمت پروردگار را.

(وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ) و آيا براى او قرار نداديم زبانى كه بسبب آن سخن گويد و بيان ما فى الضمير خود نمايد و بسبب دو لب استعانت بجويد بر بيان كردن (و يا آنجا نبايد سخن گويد لب فرو بندد).

قتاده گويد: نعمتهاى خدا بر تو آشكار است پس آن را برايت بيان فرمود تا اينكه شكر و سپاس گويى و عبد الحميد مداينى از ابن حازم روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: خداوند تعالى ميفرمايد، اى پسر آدم اگر زبان تو با تو در آنچه بر تو حرام است نزاع نمود، من تو را بر آن بدو طبقه (بنام لب) يارى نموده ام پس آن را بر هم بگذار (و سخن مگو) و اگر ديدگانت با تو بر بعضى چيزها و ديدنى ها كه بر تو حرام نموده ام نزاع نمود، پس تو را بدو مژده يارى كرده ام مژگان بر هم نه و از ديدن چشم فرو بند و اگر عورتت با تو منازعه نمود بآنچه بر تو حرام كرده ام پس تو را با دو طبقه و دوران يارى كرده ام پس آن را فرو بند و حفظ كن.

(وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ) على عليه السلام و ابن مسعود و ابن عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده گويند، يعنى راه خير و راه بد.

سعيد بن مسيب و ضحاك گويند: يعنى او را ارشاد كرديم به دو پستان مادرش كه چگونه از آن شير بمكد و بنوشد،

و در روايت ديگر از ابن عبّاس هم نقل شده و روايت شده كه بحضرت امير المؤمنين (ع) گفته شد كه مردمى ميگويند كه مقصود از قول خدا، وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ آن دو پستانند فرمود نه آنها راه خير و شرّ هستند.

حسن گويد: بمن رسيده كه رسول خدا (ص) فرمود اى مردم آن دو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 100

نجد راه خير و راه شرّ است، و راه شر محبوب تر بسوى شما از راه خير قرار داده نشده.

و اگر گفته شود چگونه راه خير مانند راه شرّ بلند و رفيع شده و حال آنكه معلوم است كه در شرّ رفعت و بلندى نيست، پاسخ اينكه هر دو راه را ظاهر و آشكار نموده براى مكلّفين، پس خداوند سبحان هر دو را نجد ناميده براى ظهور و بروز آن و ممكن است كه راه شرّ را هم نجد ناميده از اين جهت باشد كه چون حاصل ميشود در اجتناب از سلوك و ارتكاب آن بلندى و شرافت چنانچه حاصل ميشود شرافت و مقام در طريق و پيمودن راه خير.

و بعضى گفته اند: كه اين بر عادت عرب است كه هر گاه اتفاق بر بعض وجوه كنند تثنيه دو امر نمايند، و لفظ يكى از آن دو را بر ديگرى جارى سازند مثل قول ايشان قمرين (يا شمسين) در شمس و قمر.

فرزدق گويد:

أخذنا بآفاق السماء عليكم لنا قمراها و النجوم الطوالع

ما گرفتيم افقها و راههاى آسمان را بر شما براى ماست ماه و خورشيد، و ستارگان روشن و درخشان آن شاهد اين بيت كلمه قمراهاست كه بمعناى ماه و خورشيد آمده.

و مانند

اين بسيار است: (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ) در اين آيه چند قول است:

1- يعنى اين انسان عقبه را نه پيموده و از آن نگذشته است و بيشتر موردى كه اين وجه استعمال ميشود بتكرار لفظ (لاء) است چنانچه خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 101

ميفرمايد فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى يعنى تصدّق نداد و نماز نگذارد و چنانچه حطيئه شاعر گفته است:

و ان كانت النعماء فيهم جزوا بها و ان الغموا لا كدّروها و لا كدوا

و اگر نعمتهايى در ميان ايشان باشد آن را انعام كنند و اگر هم انعام كنند نه منّت گذارند و نه كم دهند، شاهد اين بيت تكرار لفظ لاء است در لا كدروها و لا كدوا.

و گاهى بدون تكرار آمده در مثل قول شاعر:

ان تغفر اللهّم تغفر جما و اىّ عبد لك لا اليما

بار خدايا اگر ميآمرزى تمام گناهان را بيامرز و كدام بنده اى از بندگان تو است كه گناه نكرده باشد، شاهد اين بيت تكرار نشدن لام است.

2- اينكه بر طريق و صورت دعاء بر او باشد به اينكه گردنه اى را نپيمايد چنانچه گفته ميشود:

لا غفر اللَّه له و لا سلم، خدا او را نيامرزد و نجات ندهد و سلامتى ندهد، و معنايش اينست از گردنه دوزخ نجات نيابد و از آن نگذرد.

3- ابن زيد و ابى مسلم و جبائى گويند: يعنى پس آيا از عقبه و گردنه نميگذرد ميگويند و بر اين معنى دلالت ميكند قول خداى تعالى:

ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (سپس بودند از كسانى كه ايمان آوردند و تواصى بصبر و تواصى بمرحمت

و نيكى نمودند.)

و اگر نفى را اراده كرده بود كلام متصل نشده بود.

سيّد مرتضى (علم الهدى) قدّس اللَّه روحه فرمايد اين وجه جدّا ضعيف است براى اينكه كلام حق تعالى از لفظ استفهام خاليست و حرف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 102

استفهام را هم حذف كردن در اين موضع زشت و قبيح است، و بر عمر ابن ابى ربيعه عيب گرفته شده كه ميگويد:

ثمّ قالوا تحبّها قلت بهرا عدد الرّمل و الحصى و التراب «1»

پس گفتند كه آيا دوست ميدارى ثريا دختر عبد اللَّه را گفتم دوست ميدارم او را دوستى كه غالب شده است مرا غالب شدنى بشماره ريگ و سنگريزه ها و خاك، شاهد اين بيت در همزه استفهام است قبل از تحبّها يعنى:

أ تحبّها.

و اما قول ايشان كه نفى اراده شده باشد كلام متّصل نشود، پس چيزى نيست براى اينكه معناى فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا اين است يعنى نپيمودند و ايمان نياوردند و امّا مقصود از عقبه چند قول است:

1- اينكه آن مثل است، خداى تعالى آن را زده براى چهاد با نفس و هوا و شيطان در اعمال خير و احسان پس خداوند آن را مانند تكليف بالا رفتن از گردنه سخت و دشوار قرار داد پس مثل اينكه گفته است بر نفس خودش تحمّل سختى نكرد بآزاد كردن برده و اطعام كردن بينوا و آن قول خداست.

__________________________________________________

(1)- اين بيت از قصيده عمرو بن ربيعه مخزومى است كه به ثريا دختر عبد اللَّه بن حارث هشيميه كه او را رها كرد نوشته و اوّلش اينست،

ذكرتنى من بهجه الشمس لما طلعت

من دجنه و سحاب

، تا اينكه گويد

ثمّ قالوا ... و بعد از آن گويد:

سلبتنى محاجه السكّ عقلى فسلوها بما يحل اعتصابى

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 103

(وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ) يعنى: چه تو را دانا كرد كه عقبه چيست يعنى پيمودن گردنه چيست، سپس ذكر كرده و فرمود.

(فَكُّ رَقَبَةٍ) و آن خلاص كردن آنست از اسارت بردگى ...

2- حسن و قتاده گويند، كه آن حقيقت گردنه است، آن گردنه سختى است در آتش غير از جسر جهنّم، پس آن را بطاعت خداى عزّ و جل بپيمائيد و از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمودند: البته در سر راه شما گردنه دشواريست كه سنگين بارها از آن عبور نميكنند و من قصد دارم كه سبك كنم از شما گذشتن از اين گردنه را.

و از ابن عبّاس نقل شده كه ميگفت كه آن گردنه خود آتش است و از او نيز روايت شده كه آن گردنه اى است در آتش.

3- اينكه از مجاهد و ضحاك و كلبى روايت شده كه آن پل و راهيست كه بر جهنّم مانند دم و لبه شمشير زده ميشود، باندازه رفتن سه هزار فرسخ هزار فرسخ مستقيم و آسان، و هزار فرسخ سر بالايى و هزار فرسخ سرازيرى و در دو طرف آن چنگ و قلّابهاى تيزى تيز هست مثل اينكه آن خار سعدان است، پس مردمى كه از آن ميگذارند بعضى بسلامت و رستگارى عبور ميكنند و بعضى مخدوش، و بعضى هم سرنگون در آتشند، پس بعضى از مردم مانند برق جهنده از آن ميگذرند (اللّهمّ اجعلنا منهم آمين

يا رب العالمين و برخى مانند باد تند ميگذرند و بعضى مانند سواران تكتاز عبور ميكنند و بعضى مانند مردى كه ميدود از آن عبور ميكنند.

و بعضى از آن عبور ميكنند مانند مرد زرنگ و سبك و بعضى بر او ميخزند خزيدنى و بعضى از مردم هستند از مردان و زنان كه ميلغزند، و بعضى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 104

از آنها هم سرنگون در آتش ميشوند، و پيمودن آن بر مؤمن همانند ميان نماز عصر و مغرب است.

سفيان بن عينيه گويد: هر چيزى كه خداوند سبحان آن را با لفظ (وَ ما أَدْراكَ) فرمود پس خداى تبارك و تعالى بآن خبر داده و هر چيزى كه (وَ ما يُدْرِيكَ) فرمود، پس آن را خبر نداده است.

و از براء بن عازب روايت شده كه يك مرد اعرابى نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله آمد، و گفت يا رسول اللَّه مرا تعليم فرما و بياموز عملى كه مرا داخل بهشت نمايد، فرمود: اگر (در حال احرام) تقصير كردى و زنى را خطبه نمودى هر آينه متعرّض مسئله اى شدى بنده اى آزاد كن و برده اى را از قيد بردگى برهان، گفت آيا اين دو يكى نيستند؟ فرمود آزاد كردن بنده اينست كه تنها باشى بآزاد كردن آن رقبه و برده و فك الرقبه آنست كه كمك كنى در قيمت آن برده و صدقه بر خويشان ظالم و ستمكار بنفس خود يعنى ارحام گنهكار و اگر اينها نبودند پس طعام دادن بگرسنه و سيراب كردن تشنه و امر كن بمعروف و كارهاى نيك و نهى كن از منكر و كارهاى زشت و اگر چنانچه

طاقت اين را ندارى، پس زبان خود را حفظ كن مگر از خير و خوبى.

عكرمه گويد: معناى فَكُّ رَقَبَةٍ اينست كه رقبه اى را بسبب توبه از گناه آزاد كند، و بگفته جبائى مقصودش آزاد كردن نفس اوست از عقاب و عذاب آخرت بسبب طاعتها و عبادتها.

(أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ) يا طعام دادن بمسكين محتاج

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 105

در روزگار سخت يعنى روزگار گرسنگى.

ابن عبّاس گويد: اراده كرده بمسغبه گرسنگى را، و در حديث از معاذ بن جبل رسيده كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كسى كه گرسنه اى را سير كند در روز سخت و گرسنگى خداوند او را در روز قيامت از درى از درهاى بهشت وارد نمايد كه از آن در داخل نشود مگر كسى كه اين عمل را انجام داده باشد.

و از جابر بن عبد اللَّه (انصارى) رسيده كه گفت رسول خدا (ص) فرمود، از موجبات مغفرت و آمرزش طعام دادن مسلمان گرسنه است.

و از محمد بن عمر بن يزيد روايت شده كه گويد: گفتم بحضرت ابى- الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام، بدرستى كه براى من پسرى است كه سخت مريض است، فرمود او را امر كن كه تصدّق بكفى از طعام كند بعد از قبضه و كف ديگر، بدرستى كه خداوند متعال ميفرمايد: (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ) و آيه را تلاوت نمود.

(يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ) يعنى اطعام كردن به يتيمى كه صاحب خويشاوندى از قرابت نسب و رحميّت باشد و اين تحريص و تشويق بر مقدم داشتن خويشان نيازمند است بر بيگانگان در طعام دادن و احسان كردن.

(أَوْ مِسْكِيناً) يعنى: يا فقير و تهى دست.

(ذا مَتْرَبَةٍ) كه از شدّت فقر و نادارى خاك نشين شده باشد.

مجاهد از ابن عبّاس روايت كرده كه او ميگفت، او افتاده در خاك است كه چيزى او را نگه نمى دارد، و اين مثل قول ايشانست كه ميگويند فقير مدقع، كه از دقعاء گرفته شده و آن خاك است، سپس خداوند سبحان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 106

بيان نمود كه اين قربت و خويشاوندى سودمند و نافع است با ايمان و فرمود (ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا) يعنى آن گاه بوده باشد با اين بنده آزاد كردن و اطعام نمودن از جمله مؤمنانى كه بر ايمانشان استقامت ورزيدند.

(وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ) و سفارش نمودند بر واجبات خدا و صبر از معصية خدا يعنى بعضى از ايشان توصيه و سفارش نمودند بعضى ديگر را.

(وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ) و سفارش كردند بعضى از ايشان بعضى ديگر را به ترحّم و احسان بر اهل فقر و صاحبان مسكنت و بينوايان، و بگفته بعضى سفارش كنند بر ترحّم و محبّت و مرحمت در بين خودشان، پس ترحّم كنند تمام مردم همديگر را.

(أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ) ايشان ياران دست راست و راستگرايانند جبائى گويد: ميگيرند يا ميروند از طرف راست و پرونده خود را به دست راستشان ميگيرند.

حسن و ابى مسلم گويند: ايشان ياران يمن و بركت بر خود هستند.

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا) و آن كسانى كه كافر شدند بآيات ما بحجّتها و دليلهاى ما و تكذيب كردند پيامبران ما را.

(هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ) يعنى پرونده خود را با دست چپ گرفته و از دست چپ آنها ميگيرند، و

بگفته بعضى ايشان ياران شومى هستند بر خودشان.

(عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ) ابن عبّاس و مجاهد گويند يعنى: مطبقه بر ايشان است آتش بسته شده.

مقاتل گويد: يعنى اينكه درهاى دوزخ بر ايشان بسته است پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 107

برايشان درى گشوده نشود، و از ايشان غم و غصّه بيرون نرود و تا آخر الابد راحتى بر ايشان داخل نشود.

نظم و ترتيب: ... ص : 107

وجه پيوست قول خداى سبحان (أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ) بما قبلش اين است كه يعنى چگونه اين انسانى خيال ميكند كه خداى سبحان او را نمى بيند و حال آنكه او همان خدائيست كه او را آفريد و براى او دو چشم قرار داد و چنين و چنان نعمت داد.

و بعضى گفته اند: آن متّصل است بقول خدا: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ، يعنى ما او را آزمايش كرديم وقتى تكليف باو نموديم، سپس علّت آن را روشن ساختيم به اينكه براى او دو چشم قرار داديم.

و بعضى گفته اند: متّصل است بقول خدا: أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ، و معنايش اينست، چگونه چنين گمانى ميكند و حال آنكه ما او را ايجاد كرديم و اعضاء او را هم كه ببيند بسبب آن و سخن بگويد بوسيله آن ايجاد كرديم «1».

__________________________________________________

(1)- حاكم حسكانى در شواهد التنزيل صفحه 332 گويد:

قوله تعالى، فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ، فرات ابن ابراهيم باسنادش از ابان بن تغلب، از ابى جعفر عليه السلام روايت نموده كه از آن حضرت سؤال شد از قول خداى تعالى، فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ، پس آن حضرت دست مبارك را بر سينه خود زده و فرمود: عقبه ما خاندان رسالتيم، كسى كه

از آن بگذرد نجات يابد ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 108

سوره و الشمس ... ص : 108

اشاره

(مكّى است) 16- آيه است از نظر مكّى ها و مدنى الاوّل و 15- آيه است از نظر ديگران، اختلاف آن در آيه (فعقروها) است كه آيه است از قرائت مكّى و مدنى اوّل.

فضيلت آن: ... ص : 108

ابى بن كعب از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمود هر كس آن را قرائت كند پس مثل آنست كه تصدّق داده است هر چيزى را كه خورشيد و ماه بر آن تابيده است.

معاويه بن عمار از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت نموده است كه كسى كه بسيار بخواند سوره و الشمس و ضحاها و سوره و الليل اذا يغشى و سوره و الضحى، و سوره الم نشرح را در روز و شبش هيچ چيز نماند در حضور او مگر اينكه روز قيامت بنفع او گواهى دهد حتى موى او و پوست او و گوشت و خون و رگها و عصب و استخوان او و تمام آنچه از زمين رويد، و پروردگار عالم تبارك و تعالى گويد: قبول كردم شهادت شما را براى بنده ام و پذيرفتم آن را براى او، او را به بهشتهاى من ببريد تا هر كدام را دوست داشت انتخاب كند، پس آن را باو دهيد بدون منّتى از من و ليكن رحمت و فضل من است بر او پس گوارا باد، گوارا باد بر بنده ام.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 109

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 109

چون خداوند متعال آن سوره را بذكر مؤصده پايان داد در اين سوره بيان نمود كه نجات و رستگارى از آتش بر افروخته براى آنست كه نفس خويش را تزكيه از اخلاق رذيله نمايد، و آن را مؤكّد كرد به اينكه قسم ياد كرد بر آن و فرمود:

[سوره الشمس (91): آيات 1 تا 15] ... ص : 109

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها (4)

وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (6) وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7) فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها (9)

وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (10) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (11) إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (12) فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها (13) فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها (14)

وَ لا يَخافُ عُقْباها (15)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 110

ترجمه آيات: ... ص : 110

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) سوگند بخورشيد و پرتوش (2) سوگند بماه آن گه كه از پى آفتاب رود (3) سوگند به روز آن گه كه پديد آرد مهر را (4) سوگند به شب آن گه كه بپوشاند خورشيد را (5) سوگند بآسمان و آنكه بنا كرده است آن را (6) سوگند بزمين و آنكه بگسترده است آن را (7) سوگند بنفس آدمى و آنكه عدالت بكار برده است در آفرينش وى (8) پس الهام كرده است بدو ناپاكى آن را و پرهيزكاريش را (9) قطعا رستگارست هر كه نفس خويش را پاكيزه كند (10) و حقّا بى بهره ماند و زيان كرد هر كه گم كرد نفس خود را (11) تكذيب كردند. قبيله ثمود بسبب سركشى خود (صالح را) (12) آن دم كه برخاست بدبخت ترين قبيله (قدار بن سالف) (13) پس گفت بديشان فرستاده خدا واگذاريد شتر ماده خدا را و آشاميدنش را (14) پس تكذيبش كردند و پى كردند شتر را پس هلاكت را يكبارگى فرستاد بر ايشان پروردگارشان بسزاى گناهانشان،

و يكسان كرد عذاب را بر همه (15) و نترسد خدا از سرانجام آن هلاكت.

قرائت: ... ص : 110

اهل مدينه و ابن عامر با فاء قرائت كرده اند (فلا يخاف) و همين طور است در قرآنهاى اهل مدينه و شام، و از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام هم همين روايت شده ولى ديگران از قاريان با واو (و لا يخاف) خوانده و در قرآن هايشان با واو نوشته اند.

دليل: ... ص : 110

ابو على گويد: و او ممكن است كه در محل حال باشد يعنى، فسوّاها ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 111

غير خائف عقباها، يعنى ترسى نداشته باشد كه در چيزى مورد تعقيب قرار بگيرد از آنچه را نموده است، و فاعل يخاف ضميريست كه بر ميگردد بقول خدا، ربّهم، و بعضى گفته اند ضمير بر ميگردد به صالح نبىّ (ع) كه مبعوث بسوى ايشان بود.

و بعضى گفته اند: اذا انبعث اشقاها و هو لا يخاف عقبيها يعنى نميترسد از اقدام او بر آنچه آمد او را از آنچه بر او نهى شده بود، پس فاعل يخاف عاقر و پى كننده شتر است بنا بر اين وفاء براى عطف بر قول خدا، فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها است، پس نميترسد مثل اينكه پى گيرى مى كند تكذيب ايشان و پى كردن ايشان يعنى نترسيدند.

شرح لغات: ... ص : 111

ضحى الشمس: اوّل وقت طلوع خورشيد، و ضحى النهار اوّل وقت بودن آن و اضحى يفعل كذا، آن گاه كه آن را در وقت اوّل روز انجام دهد و ضحى يكبش او غيره هر گاه آن گوسفند را در اوّل وقت روز از ايّام قربانى ذبح كند سپس زياد استعمال شد تا اگر در غير اين وقت هم ذبح شود گفته ميشود، ضحى در روز كشت و الطحو و الدحو بيك معناست گفته مى شود، طحا بك همك يطحو طحوا هر گاه منبسط شود تو را به مذهب و رفتن دوره علقمه گويد:

طحا بك قلب فى الحساب طروب «بعيد الشباب عصر حان مشيب»

منبسط شد قلب تو در حساب شادمانى و سرور، دور است زمان جوانى وقتى كه پيرى آمد.

و گفته ميشود طحا القوم بعضهم، بعضا

عن الشي ء آن گاه كه دفع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 112

كنند و دور نمايند دور كردنى كه شديد الانبساط باشد.

و الطواحى النور: آن گه كه لاشخوارها در اطراف كشتار جمع شوند و پرهاى خود را منفرش نمايند. و اصل الطحو، گسترش وسيع است.

دسّا: گفته ميشود دسا فلان يدسو دسوا فهو داس نقيض و ضد زكا، يزكو، زكا، فهو زاك است، و بعضى گفته اند كه اصل دسا دسس است پس تبديل شده يكى از دو سين ها بياء چنانچه گويند، تظنيت بمعناى تظنون و مانند آنست (تقضى البازى اذا البازى كسر) كه معناى آن در چند صفحه قبل گذشت، و تقضى البازى بمعناى تقضض است، و البته اين كار را ميكنند براى كراهيّت تضعيف.

و طغوى و طغيان: بمعناى تجاوز از حد است در فساد و رسيدن به نهايت و غايت تباهى و ستمكارى و در قرائت حسن و حماد بن سلمه:

(بطغويها) بضم طاء آمده و بنا بر اين مصدر بر وزن فعلى مانند رجعى و حسنى ميباشد.

و انبعث: پذيرفتن انگيختگى است ميگويند (بعثته على الامر فانبعث له) او را بر كارى برانگيختم پس پذيرفت آن كار را.

السقياء: حظى و نصيبى از آب است.

و العقر: بريدن گوشت است بطورى كه خون جارى شود و آن از عقر- الحوض يعنى اصل آنست، و العقر نقص چيز است از اصل بنيه حيوان.

و الدمه: ترديد حال مستكره است و آن دو برابر و دوبله شدن دشوارى آنست، مؤرج گويد: دمدمه هلاكت است باستئصال ابن اعرابى گويد:

دمدم يعنى عذاب كرد عذاب كردنى تامّى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 113

اعراب: ... ص : 113

واو وَ الشَّمْسِ كه

اوّلين واو است براى قسم و سوگند است و ساير واوها در ما بعد آن عطف بر آن است تا قول خدا، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها، و آن جواب قسم است، و تقديرش لقد افلح، است.

و ماء در قول خدا، وَ ما بَناها وَ ما سَوَّاها مصدريه است و تقديرش و السماء و بنائها و الارض و طحواها و نفس و تسويتهاست و گفته شده كه ما در اين مواضع و آيات بمعناى من است، يعنى و الّذى بناها آنكه آنها را بنا نمود و از اهل حجاز حكايت ميشود كه ايشان وقتى صداى رعد را ميشنوند ميگويند: سبحان ما سبحت له يعنى منزّه است آن كسى كه تسبيح گفتم براى او، و قول خدا، ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها منصوب بفعل مضمر است يعنى حذر و دورى كنيد از شتر ماده خدا و بگذاريد آب خوردن او را.

تفسير: ... ص : 113

(وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها) البته گذشت كه براى خداى سبحانست كه به آنچه ميخواهد از خلقش سوگند ياد كند براى اعلان كردن بر بزرگى قدر و مقام آن و بسيارى انتفاع و سودمند شدن بآن.

مجاهد و كلبى گويند: و چون قوام عالم از حيوان و نبات به طلوع خورشيد و غروب آنست خداوند سبحان سوگند ياد كرده بخورشيد و تابش آن و نور آن و منتشر شدن آنست، و بگفته قتاده مقصود تمام روز است، و بگفته مقاتل مراد حرارت و گرمى آنست مثل قول خداى تعالى در سوره طه، وَ لا تَضْحى ، يعنى حرارت آن تو را اذيت نكند.

(وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها) يعنى سوگند بماه آن گه كه در پى خورشيد آيد

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 114

پس از نور خورشيد اكتساب كند و در پشت آن سير نمايد، گويند، و اين در نصف اوّل از ماه است آن گاه كه خورشيد غروب كند از پى آن ماه در آيد در اضائه و جانشين آن شود در نور روشن كردن جهان.

حسن گويد: از پى آن در آيد شب هلال كه اوّل شب هر ماهى است آن گه كه خورشيد غروب و سقوط كرد ماه ديده شود موقع غايب شدن خورشيد و بگفته بعضى در شب پانزدهم ماه با غروب خورشيد طلوع ميكند، و بعضى گفته اند در تمام ماه از پى خورشيد آيد امّا در نصف اوّل از پى آن و خورشيد جلوى آنست و ماه پشت خورشيد است و در نصف آخر ماه از پى غروب خورشيد طلوع نمايد.

(وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها) يعنى سوگند بروز آن گه كه روشن كند تاريكى را و آن را برطرف نمايد و كفايت از ظلمت جايز است، و آن را ياد نكرد براى اينكه معنا معروف و مشتبه نيست.

و بعضى گفته اند: معنايش اينست، وَ النَّهارِ آن گه كه خورشيد آن را ظاهر و هويدا نمود روز را مجلّى و آشكار كننده روز ناميده اند براى ظهور جرم خورشيد در آن.

(وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها) سوگند بشب آن گه كه بپوشاند خورشيد را تا پنهان شود و آفاق را تاريك نموده و سياهى شب آن را بپوشاند.

(وَ السَّماءِ وَ ما بَناها) مجاهد و كلبى گويند: سوگند بآسمان و آنكه آن را بنا نمود، و بگفته عطا و آن كسى كه آن را ايجاد كرد.

و بعضى گفته اند: يعنى سوگند بآسمان

و بناء آن باحكام و محكمى و انتظام آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 115

(وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها) و سوگند بزمين و آنكه آن را گسترش داد، در ماء دو وجه است چنانچه ياد كرديم يعنى و گسترش و مسطّح بودن آن و وسعت آن تا اينكه براى مردم ممكن باشد تصرّف بر آن.

(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها) آن چنانست كه ما آن را ياد نموديم سوگند به آدمى و آنكه او را ايجاد كرد و در خلق او عدالت نمود و اعضاء او را مساوى قرار داد.

عطاء گويد: او را بسبب عقل چنانى كه فضيلت داد او را بساير حيوانات معتدل قرار داد آن گاه گفتند اراده نموده تمام مخلوقات از جن و انس را.

حسن گويد: اراده كرده بالنفس آدم عليه السلام و از (ما سَوَّاها) خداوند تعالى را.

(فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها) پس الهام فرمود گناه و پرهيزگاريش را، يعنى راه گناه و طريق پرهيزكارى را.

ابن عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحاك گويند: او را تحذير داد در گناه و ترغيب فرمود در پرهيزكارى.

و بعضى گفته اند: تعليم فرمود او را بطاعت و معصيت كه طاعت را انجام دهد و معصيت را ترك كند و خير را بدست آورده و از شرّ و بدى اجتناب كند.

(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها) سوگندهاى اين سوره براى مطلب اين آيه است حسن و قتاده گويند: يعنى رستگار است كه نفس خود را تزكيه نمايد يعنى آن را بوسيله طاعت پروردگار و اعمال صالحه پاك و اصلاح نمايد.

(وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها) قطعا زيانكار است كسى كه آن را به

سبب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 116

اعمال زشت و بد آلوده كند.

و بگفته ابن عبّاس آن را گمراه و هلاك كند، و بگفته قتاده آن را بفجور و گناه اندازد، و بگفته بعضى ديگر يعنى حقّا رستگار است نفسى كه خدا آن را تزكيه كند و بدبخت و بيچاره است نفسى كه خدا او را خوار و ذليل كند، يعنى آن را اندك و پست قرار دهد.

از سعيد بن ابى هلال روايت شده كه گفت: هر گاه رسول خدا (ص) آيه قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها را قرائت ميفرمود وقف ميكرد، و سپس مى فرمود

اللّهمّ آت نفسى تقواها انت وليها و مولاها و زكّيها و انت خير من ذكاها

بار پروردگارا تقوا و پرهيزكارى به نفس من عطا فرما، زيرا تويى متصرّف در نفس من و آقاى من و پاك فرما آن را و تويى بهترين كسى كه آن را پاك كند.

زراره و حمران (پسران اعين) و محمد بن مسلم از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام روايت كرده اند، در قول خدا، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، فرمود بيان ميكند آنچه را كه انجام ميدهد و آنچه را كه ترك ميكند، و در قول خداى تعالى، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها فرمود قطعا رستگار است كسى كه اطاعت كند خدا را وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها فرمود مسلّما زيانكار است كسى كه گناه كند.

ثعلب گويد: رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند بصدقه دادن و كار خير كردن، و زيانكار است كسى كه خود را در ميان اهل خير جا زند و بچپاند و حال آنكه از ايشان نباشد، سپس خبر داد خداى

سبحان از قوم ثمود و قوم صالح و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 117

(كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها) مجاهد و ابن زيد گويند، تكذيب كرد ثمود صالح را بطغيان و معصيتش يعنى سركشى و طغيان آنها را واداشت بر تكذيب كردن، پس طغوى اسم است از طغيان چنانچه دعوى اسمى است از دعاء.

ابن عبّاس گويد: طغوى اسم عذابى بود كه بر ايشان نازل شد پس معنايش اينست كذّبت ثمود بعذابها و اين چنانست كه فرمود، فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ و مقصود اينست، تكذيب كرد بعذاب آن طاغيه سركش گنهكار پس فرود آمد بر آن آنچه را كه تكذيب كرده بود.

(إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها) يعنى تكذيب ثمود اين بود آن گاه كه برانگيخت بدبخت ترين افراد قوم را براى پى كردن و كشتن شتر و معناى انبعث تحريك شدن و برخاستن است و الاشقى پى كننده و كشنده شتر خدا قدّار بن سالف است، و او شقى ترين اوّلين است بر زبان رسول خدا (ص) عدى بن زيد شاعر گويد:

فمن يهدى اخا لذناب لوّ فارسوه فانّ اللَّه جار و لكن اهلكت لوّ كثيرا و قبل اليوم عالجها قدار

پس كيست كه هدايت كند برادرى را به عاقبت كجى و انحراف، پس او را ارشاد نمائيد كه خداوند پناه دهنده است و ليكن كجى و انحراف هلاك نمود بسيارى را و قبل از امروز علاج كرد آن را قدار، يعنى هنگامى كه عذاب بآنها فرود آمد قدار ميگفت لو فعلت (اى كاش تكذيب نمى كردم و اى كاش اطاعت ميكردم صالح را و شتر را نميكشتم) و قطعا روايت صحيح است باسنادش از عثمان بن صهيب از پدرش، گويد رسول

خدا (ص)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 118

به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود، كيست بدبخت ترين اوّلين گفت پى كننده ناقه و شتر، فرمود، پس بدبخت ترين آخرين كيست؟ گفتم نميدانم اى رسول خدا، فرمود آنكه ميزند بر فرق تو و اشاره فرمود به فرق على عليه السلام.

و از عمّار بن ياسر رسيده كه گفت من و على بن ابى طالب عليه السلام در غزوه عسر خوابيده بوديم در كنار ديوار و حصارى از نخلستان و پشته از خاك، پس قسم بخدا كه ما بيدار نشديم مگر اينكه رسول خدا (ص) ما را به پايش حركت داد در حالى كه ما خاك آلوده شده بوديم از آن پشته خاك، پس فرمود: آيا حديث نگويم شما را به بدبخت ترين مردم كه دو مرد بودند گفتيم چرا يا رسول اللَّه، فرمود، سرخ رنگ كوتاه ثمودى كه شتر را پى نمود و كشت و آنكه تو را با شمشير زند يا على بر فرق سرت (و گذارد دست مباركش را بر فرق سر على) تا محاسنت از خون سرت رنگين شود.

و بعضى گفته اند كه پى كننده ناقه سفيد پوست كبود چشم كوتاه قدّ چسبيده بمردم بود، يعنى از راه تكدّى و گدايى از مردم زندگى ميكرد.

(فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ) پس بايشان صالح رسول خدا فرمود:

(ناقَةَ اللَّهِ) كلبى و مقاتل گويند: كه فراء گويد ايشان را از آن شتر تحذير فرمود و هر تحذيرى اعلان خطر است. و تقديرش، احذروا ناقه اللَّه فلا تعقروها است، چنانچه گفته ميشود، الاسد الاسد، شير، شير يعنى از او فرار كنيد و دورى نمائيد.

(وَ سُقْياها) يعنى و آشاميدن

او از آب يا آنچه آب مينوشد، يعنى مزاحم نشويد او را در آبشخوار، چنانچه خداوند سبحان فرمود، لما شرب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 119

و لكم شرب يوم معلوم، براى او نوشيدن يك روز و براى شما هم آشاميدن روز معلوم.

(فَكَذَّبُوهُ) يعنى پس قوم صالح تكذيب كردند صالح را و التفات و توجّهى بقول او و تحذير او ايشان را بعذاب بسبب كشتن شتر نكردند پس شتر را كشتند.

(فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ) عطاء و مقاتل گويند، يعنى پس ويران و خراب كرد بر سر ايشان پروردگارشان.

و بعضى گفته اند: بست بر ايشان بسبب عذاب و هلاكشان كرد.

(بِذَنْبِهِمْ) بسبب گناهشان براى اينكه ايشان همگى راضى به آن عمل بودند و ترغيب بر آن كردند و حال آنكه ايشان بودند كه اين آيه و معجزه را از صالح پيغمبر خواستند، پس مستحق شدند بسبب آنچه مرتكب شدند از نافرمانى و سركشى بعذاب قهرى.

(فَسَوَّاها) يعنى پس يكسان كرد هلاكت را بر همه و شامل تمام آنها شد و صغير و كبيرشان را فرا گرفت و هيچ كس از ايشان جان به سلامت بدر نبردند.

فراء گويد: يعنى يكسان كرد امّت را يعنى نازل كرد عذاب را بر ايشان كوچك و بزرگ، پس تمامى را يك نواخت از بين برد، و بگفته بعضى قرار داد بعضى را در اندكاك و از بين رفتن و چسبيدن بزمين باندازه بعضى ديگر، پس تسويه و برابرى گرديدن چيز است بر اندازه غيرش و بگفته بعضى زمين ايشان را بر ايشان يك نواخت قرار داد و آنها را بسبب لرزيدن زمين هلاك نمود.

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 27، ص: 120

(وَ لا يَخافُ عُقْباها) ابن عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و جبائى گويند: خدا نميترسد از هيچكس آثارى را در هلاكت ايشان، و مقصود اينست كه نميترسد از اينكه در چيزى از فعلش مورد تعقيب قرار بگيرد پس نميترسد عاقبت آنچه بايشان كرده است از هلاكت و نابودى ايشان براى اينكه احدى قدرت ندارد بر معارضه كردن و انتقام كشيدن از او.

و اين مانند قول اوست كه ميفرمايد، لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ از آنچه مى كند سؤال نميشود.

ضحاك و سدى و كلبى گويند، يعنى نميترسد (قدار بن سالف) آن كسى كه آن شتر را كشت از عاقبت و سرنوشت اين عمل، يعنى نميترسد عاقبت آنچه بآن حيوان نمود براى اينكه تكذيب كننده صالح بود.

و بعضى گفته اند: يعنى صالح پيغمبر (ع) نميترسد عاقبت آنچه را كه ايشان را ترسانيد از عقوبات براى اينكه او اطمينان بر نجات خود داشت «1».

__________________________________________________

(1)- حافظ حاكم حسكانى در شواهد التنزيل خود باسناد مختلف خود دوازده حديث نقل كرده در ضمن آيه إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها كه اشقى الاوّلين عاقر ناقه ثمود بوده، و اشقى الاوّلين و آخرين ابن ملجم مرادى قاتل ملعون حضرت على عليه السلام و ما حديث 1103 آن را براى نمونه ياد مى كنيم، وى باسناد مسلسل خود از ابو يونس مولاى ابو هريره روايت نموده كه گفت شنيدم از ابى هريره كه ميگفت من حضور پيغمبر (ص) نشسته بودم كه على عليه السلام آمد و سلام كرد، رسول خدا (ص) او را در كنار خود نشانيد و فرمود يا على شقى ترين پيشينيان كيست، گفت خدا و پيامبر او داناترند فرمود،

پى كننده ناقه ثمود، پس شقى ترين آخرين كدامست؟ على (ع) گفت خدا و پيامبر او داناترند، گفت پس با دستش اشاره بمحاسن على كرد و فرمود اى على آنكه اين ريش و محاسن تو را از خون سرت خضاب كند و دست خود را بر فرق سر على گذارد ابو هريره گويد: بخدا قسم آنجايى كه پيامبر دست گذارد خطا نشد و ضربت ابن ملجم لعين بهمان موضع اصابت كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 121

سوره و الليل ... ص : 121

اشاره

(مكّى است) و باجماع مفسّرين و قاريان بيست و يك آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 121

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه هر كس آن را قرائت كند خداوند به او آن قدر ببخشد و عطا نمايد تا راضى و خشنود شود و او را از تنگدستى عافيت دهد و توانگرى را براى او آسان نمايد.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 121

چون خداوند در آن سوره بيان حال مؤمن و كافر را مقدّم داشت و تعقيب فرمود آن را باين سوره به مثل آن پس پيوست به آن شد اتّصال و پيوست مانند بمانند پس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 122

[سوره الليل (92): آيات 1 تا 21] ... ص : 122

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى (1) وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى (2) وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (3) إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى (4)

فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى (5) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى (6) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى (7) وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى (8) وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى (9)

فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (10) وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى (11) إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى (12) وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى (13) فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى (14)

لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى (15) الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (16) وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى (17) الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى (18) وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى (19)

إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى (20) وَ لَسَوْفَ يَرْضى (21)

ترجمه سوره: ... ص : 122

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) سوگند به شب آن گه كه بپوشاند (بتاريكى خود عالم را) (2) سوگند بروز آن گه كه آشكارا گردد (3) سوگند به آنكه آفريد نر و ماده را (4) بيگمان كوشش شما (در كردارها) پراكنده است (5) و امّا هر كه (مال خود را در راه خدا) داد پرهيزكارى كرد (6) و باور

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 123

داشت كلمه نيكو (وعده عوض) را (7) بزودى آسانى دهيم وى را براى طريقه نيكو (8) و امّا هر كه (بمال خود) بخل كرد و بى نياز ديد خود را (9) و تكذيب كرد كلمه نيكو (وعده عوض) را (10) بزودى آسانى دهيم او را براى راه دشوار (11) و باز ندارد عذاب را از او و مالش آن دم كه بيفتد در دوزخ (12) البتّه بعهده ما رهبرى كردن است (13) و بيگمان تنها از آن ماست سراى ديگر و اين

سراى (14) و مى ترسانم شما را از آتشى كه زبانه مى كشد (15) در نيايد در آن مگر بدبخت تر (16) آنكه دروغ دانست (پيامبران را و از ايمان) روى بگردانيد (17) و بزودى بر كنار شود از آن آتش پرهيزكارتر (18) آنكه مال خود را در حالى كه پاكى ميجويد مى دهد (19) و نيست هيچكس را نزد صاحب مال نعمتى و حقى (تا آن عطا) جزايش باشد (20) مگر اينكه طلب خوشنودى پروردگار خود كه برتر است نمايد (21) و بزودى وى (بآنچه خدا بدو دهد) خوشنود گردد.

قرائت: ... ص : 123

در شواذ قرائت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و قرائت على بن ابى طالب عليه السلام و ابن مسعود و ابى الدرداء و ابن عبّاس (و النهار اذا تجلّى و خلق الذكر و الانثى، بدون (ما) آمده، و از ابى عبد اللَّه عليه السلام هم همين روايت شده است.

دليل: ... ص : 123

ابن جنّى گويد: در اين قرائت شاهدى است براى چيزى كه خبر داد ما را بآن ابو بكر از ابى العبّاس احمد بن يحيى قرائت بعض ايشان را وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى بجرّ، و اين مجرور بودن آن براى اينست كه آن بدل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 124

از ماء است پس قرائت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شاهد صحّت و درستى اين قرائت است.

شرح لغات: ... ص : 124

شتى: يعنى پراكندگى و متفرّق بودن بنا بر دورى جدّى بين دو چيز و از آنست، شتّان يعنى دور است ميان آنها مانند دورى آسمان از زمين و نيز از آنست، تشتت امر القوم، امر قوم پراكنده و پريشان شد، و شهم ريب الزمان، ايشان را بى وفايى و بى اطمينانى زمان از هم پاشيد و پراكنده كرد.

اليسرى: مؤنث اليسر و العسرى مؤنث اعسر از يسر و عسر توان گرى و آسانى و دشوارى و تنگدستى است.

تلظّى: شعله و زبانه آتش است بشدّت گيراندن و تلظّت النار تتلظّى است، پس يكى از دو تاء حذف شده براى تخفيف.

ابن كثير تلظّى بتشديد تاء قرائت كرده ادغام نموده يكى از دو تاء را در ديگرى.

التجنب: گرديدن چيز است در جانب و كنار غير آن چيز.

اعراب: ... ص : 124

وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى اگر (ما) مصدريّه قرار داده شود پس آن در موضع جر است و تقديرش خلق الذكر و الانثى يعنى و خلقه الذكر و الانثى و اگر آن را بمعناى من قرار دادى نيز همين طور است.

و الحسنى: صفت موصوف محذوف است يعنى و صدق بالخصله- لحسنى و همين طور يسرى و عسرى تقدير در آن دو للطريقة اليسرى للطريقة

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 125

العسرى، و يتزكّى در موضع نصب است بر حاليّت، و ممكن است منصوب الموضع يا مرفوع الموضع باشد بنا بر تقدير حذف اين يعنى لان يتزكّى پس لام حذف شده پس ان يتزكّى گرديده، سپس (ان) نيز حذف شده چنان چه در قول طرفه حذف شده است

الا أي هذا الزاجرى احضر الوغى و ان اشهد اللذّات هل

انت مخلدى

اى كسى كه مرا از ورود جنگها منع ميكنى و شهود لذّات قدرت ندارد كه مرگ را از من دفع كند آيا تو ابديّت بمن ميدهى شاهد اين بيت حذف ان است از احضر و تقديرش ان احضر الوغى بوده، و احضرهم برفع خوانده شده و هم بنصب وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى ، من نعمه جار و مجرور در موضع رفع است و من زايده است براى تأكيد نفى و افاده عموم، و تجزى جمله مجروره الموضع است براى اينكه آن صفت براى نعمت است و تقديرش و من نعمته مجزيّه است و اگر خواستى مرفوعه الموضع و محل باشد بنا بر محل قول خدا من نعمه و تقديرش و ما لا حد عنده نعمة مجزيه است، و ابتغاء منصوب است براى اينكه آن مفعول له است و عامل در آن يؤتى است يعنى و ما يؤتى ما له الا ابتغاء وجه ربّه يعنى براى طلب ثواب پروردگارش كرد نه براى مجازات و پاداش دستى كه بسوى او دراز شده است.

تفسير: ... ص : 125

(وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى )

خداوند سبحان سوگند ياد كرده بشب آن گاه كه تاريكى آن بپوشاند روز را، و بگفته بعضى آن گاه كه بتاريكى خود افق را و تمام آنچه ميان زمين و آسمان است پوشانيد، و مقصود اينست كه آن گه كه تاريك كرد و پرده سياهى بر عالم كشيد و تاريكى مردم را پوشانيد، براى آنچه در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 126

آنست از ترسى كه تحريك كننده نفس است به بزرگ شمردن.

(وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى) يعنى روشن و ظاهر شد از

ميان تاريكى، و در اين آيه است بزرگترين نعمتها زيرا اگر تمام روزگار تاريك و شب باشد هر آينه مخلوق را ممكن نباشد كه اسباب و وسايل زندگى خود را طلب كنند و اگر تمام روزگار هم نور و روشنايى باشد بسكون و راحتى هم منتفع و بهره مند نشوند، و براى همين خداوند سبحان تكرار فرمود ذكر شب و روز ليل و نهار را در اين دو سوره براى بزرگى قدر آنها در باب دلالت بر موارد حكمت و مصلحت حق تعالى.

(وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى ) حسن و كلبى گويند: يعنى قسم به آن كسى كه ايجاد كرد و آفريد نر و ماده را، و بنا بر اين ما بمعناى من است و بگفته مقاتل يعنى آفريدن مرد و زن.

مقاتل و كلبى گويند: ذكر و انثى آدم و حوّاء عليهما السلامند، و بگفته بعضى اراده نموده هر نر و ماده از انسان و غير آن را.

(إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى) ابن عبّاس گويد: اين جواب قسم است و مقصود اين است كه اعمال شما هر آينه مختلف ميباشد، پس عملى براى بهشت است و عملى براى جهنّم.

و بعضى گفته اند: كه سعى و كوشش شما هر آينه پراكنده است پس كوشش كننده است در آزادى خودش از آتش و سعى كننده اى است در هلاكت خود و ساعى هست براى دنيا و كوشايى هست براى آخرت.

واحدى باسناد متّصل و مرفوع خود از عكرمه از ابن عبّاس روايت كرده كه مردى درخت خرمايى داشت در خانه مرد فقير عيالمندى و مرد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 127

ناگاه و سرزده داخل خانه ميشد و

از درخت خرما بالا ميرفت كه از آن خرما بچيند، و چه بسا ميشد خرمايى ميافتاد و بچه هاى آن مرد فقير بر ميداشتند، پس آن مردك از درخت پائين آمده و خرما را از دست اطفال آن مرد ميگرفت و اگر ميديد كه در دهان خود گذارده اند انگشت در دهن بچه نموده و از حلق و گلوى آنها بيرون مى آورد.

پس آن مرد فقير به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شكايت نمود و به آن حضرت خبر داد كه صاحب درخت خرما چه با او و بچه هاى او ميكند.

پيغمبر (ص) باو فرمود، برود پس صاحب درخت خرما را ديد و فرمود آيا ميدهى بمن درخت خرمايى كه شاخه اش در خانه فلانى و يا خم شده بخانه او و براى تو عوض آن درخت خرمايى در بهشت باشد، گفت من درختان خرماى بسيارى دارم كه در ميان آنها هيچ درختى فرمايش بهتر از آن نيست، گويد سپس آن مرد رفت و مردى بود كه سخنان پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را ميشنيد به آن حضرت عرض كرد آيا آن وعده اى كه بصاحب درخت دادى كه درخت خرمايى در بهشت باو دهى بمن عطا ميكنى اگر من آن درخت خرما را بگيرم، فرمود آرى، پس آن مرد رفت و صاحب درخت را ديد و از او خريدارى كرد، پس گفت آيا دانستى كه محمد در عوض آن بمن درختى در بهشت عطا فرمود، و من گفتم خرماى آن مرا سخت بآن علاقه مند كرده است و من درخت خرماى فراوانى دارم كه در ميان آنها خرمايى بزيبايى و خوبى آن نيست، باو گفت آيا آن را ميفروشى

گفت نه مگر آنكه داده شود چيزى كه گمان نميكنم بدهند، گفت بگو مقصودت چيست گفت چهل درخت خرما، پس آن مرد گفت بيك درخت خم شده و كج چهل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 128

درخت خرما ميخواهى گفت آرى، گفت شاهد بيار اگر راست مى گويى، پس عدّه اى از مردم را ديد كه گواهى دهند براى او بچهل درخت خرما سپس رفت خدمت پيغمبر (ص) و عرض كرد يا رسول اللَّه، درخت خرماى مذكور در ملك من قرار گرفت و من آن را تقديم بشما كردم، پس پيغمبر (ص) درب منزل صاحب خانه آمد و فرمود اين درخت خرما براى تو و عيال تو است. پس خداوند نازل فرمود: (وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى ) تا آخر سوره عطاء گويد كه اسم آن مرد ابو الدحداح بود.

(فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى ) و امّا ابو الدحداح كه بخشيد و پرهيزكارى كرد، وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى و امّا آنكه بخل ورزيد و بينيازى طلب كرد او صاحب درخت خرما بود، و قول خدا، لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى او صاحب درخت خرما وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى او ابو الدحداح است، وَ لَسَوْفَ يَرْضى آن گه كه داخل بهشت شد گويد و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله باين خانه مى گذشت در حالى كه خوشه خرما آن رسيده بود، پس ميفرمود عذوق عذوق خرما خرما براى ابى الدحداح است در بهشت و از ابن زبير است كه گويد آيه نازل شد در باره ابى بكر زيرا او خريد برده گان و غلامانى كه اسلام آوردند مانند بلال و عامر بن فهيره و غير آنها را

و آزاد نمود ايشان را و بهتر اينست كه آيات مذكوره حمل شود بر عموم خودش در هر كسى كه حق خدا را از مالش عطا كند و يا هر كس كه منع ميكند حق خداى سبحان را و عياشى روايت كرده اين را از سعد اسكافى از ابى جعفر باقر (ع) فرمود: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى ، و امّا كسى كه بدهد از آنچه را كه خدا با و داده و پرهيزكارى كند، و تصديق بنيكويى، يعنى به اينكه خدا عطا كند او را به يك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 129

حسنه ده حسنه تا بيشتر از اين بيكى صد تا و هزار تا، و در روايت ديگر تا صد هزار تا و بيشتر (هزار هزار تا).

(فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى ) گويد: اراده نمى كند چيزى از خير را مگر اينكه خداوند براى او آسان فرمايد، و امّا كسى كه بخل كند و امساك نمايد از آنچه را كه خدا باو داده و طلب توانگرى و بينيازى كرده و تكذيب كند جمله نيكو به اينكه خدا عوض باو دهد بجاى يكى ده تا بيشتر از اين صد تا و هزار تا و به روايت ديگر تا ده هزار تا و بيشتر (هزار هزار تا) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى فرمود چيزى را اراده نميكند از شرّ مگر خدا براى او آسان كند گويد، سپس حضرت باقر عليه السلام فرمود: و باز نميدارد عذاب را از او و مال او آن دم كه بيفتد در دوزخ بدانيد بخدا سوگند نمى افتد از كوهى و نه از ديوارى و نه در چاهى و ليكن مى افتد در آتش دوزخ.

پس بنا بر اين

معنى ميباشد قول خدا (وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى ) يعنى به وعده نيكو و آن گفته ابن عبّاس و قتاده و عكرمه است.

حسن و مجاهد و جبائى گويند: (بالحسنى) يعنى به بهشتى كه آن ثواب نيكوكارانست. و قول خدا:

(فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى ) يعنى پس بر او آسان كنيم طاعت را پى در پى و بگفته بعضى يعنى بزودى آماده كنيم او را و موفّق نمائيم وى را براى راه سهل و آسان يعنى بزودى بر او آسان نمائيم فعل طاعت را تا براى انجام آن قيام كند بجديّت و خوشى و پاكى نفس و خاطر.

و بعضى گفته اند: يعنى بزودى آسان كنيم او را بخصلت توانگرى و حالت توانايى و آن داخل شدن بهشت و استقبال فرشتگانست از او به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 130

تحيّت و بشارت، و قول خدا:

(وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ) يعنى امساك كند بمالى كه براى او باقى نميماند و بخل بورزد بحق اللَّه در مالش.

(وَ اسْتَغْنى ) يعنى التماس كند توانگر بتوانگريش اينكه منع كند از نفس خودش و بگفته بعضى يعنى اينكه او عمل كند عمل كسى كه او از خدا و رحمت او بينياز است.

(وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى ) و تكذيب كند بجمله نيكو يعنى به بهشت و ثواب و وعده عوض بسيار تكذيب كند.

(فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى ) آن بنا بر جفت گرفتن كلام است، و مقصود به آن تمكين است، يعنى ما خالى و بى مانع ميكنيم بين او و بين اعمالى كه موجب عذاب و عقوبت ميشود.

(وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى) قتاده و ابى صالح گويند، باز نميدارد او را مال او از اينكه

سقوط در آتش كند.

مجاهد گويد: آن گاه كه مرد و هلاك شد مال او وى را از منع از مردن و هلاكت نميكند.

بحسن گفتند كه فلانى مالى جمع كرده است گفت آيا براى اين عمرى هم جمع كرده است گفتند نه، گفت پس مردگان با اموال چه ميكنند.

(إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى ) يعنى براى ما بيان هدايت و رهنمايى بر آنست و امّا راهنما و هدايت يافتن پس با شماست، خداوند سبحان خبر داد كه هدايت واجب است بر او و اگر گمراهى جايز بود بر او هر آينه هدايت واجب نبود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 131

قتاده گويد: يعنى بر ماست بيان طاعت (نماز و روزه و حج و زكات و غيره) و بيان معصيت (زنا و شراب مسكر و ...).

(وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى ) و بدرستى كه بر ماست ملك آخرت و ملك دنيا و زياد نميشود در ملك و سلطنت ما هدايت يافتن كسى كه هدايت يافته و كم نميكند از پادشاهى و ملك ما معصيت و گناه كسى كه عصيان نموده است و اگر ما ميخواستيم هر آينه منع ميكرديم ايشان را از گناه جبرا و قهرا و ليكن ايجاب و اقتضا كرد كه ايشان را از جهت امر و نهى منع نمائيم، سپس خداوند سبحان بيم داد كسى را كه عدول و اعراض از هدايت كند به اينكه فرمود:

(فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى) يعنى ما ترسانيديم و بيم داديم شما را از آتشى كه شعله و زبانه دارد.

(لا يَصْلاها) يعنى داخل اين آتش نميشود و مقيم در آن نميگردد.

(إِلَّا الْأَشْقَى) مگر بدبخت تر و آن

كافر بخداست.

(الَّذِي كَذَّبَ) آنكه تكذيب كرد آيات خدا و رسولان او را.

(وَ تَوَلَّى) يعنى: اعراض از ايمان نمود.

(وَ سَيُجَنَّبُهَا) يعنى: بزودى دورى ميكند آتش را و از آن به كنارى قرار ميگيرد.

(الْأَتْقَى) پرهيزگارتر.

(الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ) آنكه مالش را در راه خدا انفاق ميكند.

(يَتَزَكَّى) ميكوشد كه در نزد خدا پاك باشد و باين انفاقش رياء و خود نمايى و شهرت را نميخواهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 132

قاضى گويد: قول خدا، لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى، دلالت ندارد بر اينكه خداى تعالى داخل آتش نميكند مگر كافر را بنا بر آنچه را بعضى از خوارج و مرجئه «1» ميگويند و اين مطلب براى اين است كه خداوند نار و آتش ذكر شده را نكره آورده، و آن را معرّفى نكرده پس مقصود باين است كه (نارا) از جمله آتشهاست كه نمى رسد بآن و يا نمى افتد در آن مگر كسى كه حال او چنين باشد.

و آتش دركات دارد بنا بر آنچه را كه بيان فرمود خداوند سبحان آن را در سوره نساء در شأن منافقان، پس از كجا دانسته شده كه غير از اين آتش را قوم و مردم ديگر وارد نميشوند.

و بعد از اين، پس بدرستى كه ظاهر از آيه ايجاب ميكند كه داخل آتش نشود مگر كسى كه تكذيب نمود خدا و اعراض از ايمان نمود و جمع بين دو امر هم چنين اقتضا ميكند، پس براى قوم خوارج و مرجئه چاره اى نيست مگر اينكه خلاف اين را بگويند براى اينكه ايشان آتش را واجب مى دانند براى كسى كه از بسيارى از

واجبات اعراض كند و گرچه تكذيب نكند آن را.

__________________________________________________

(1)- خوارج فرقه اى از مسلمين هستند كه در قضيه حكميت بر عليه حضرت امير المؤمنين خليفه بلا فصل و مظلوم پيامبر (ص) خروج كردند و با اينكه خودشان اصرار بحكميّت نمودند ولى بعد از تحكيم گفتند لا حكم الا للّه و با آن حضرت در نهروان جنگيدند و آنها چهار هزار نفر بودند كه جز ده نفر همگى كشته شدند و از آنها اشعث بن قيس كندى و ذو الثديه جد احمد بن حنبل امام فرقه حنابله بوده و يكى از آنها عبد الرحمن بن ملجم مرادى قاتل على عليه السلام اشقى الاوّلين و الآخرين است.

و مرجئه يكى ديگر از فرق مسلمين است كه در عصر حضرت امام جعفر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 133

و بعضى گفته اند كه مقصود از اتقى، تقى پرهيزكار و از اشقى و شقى بدبخت است چنانچه طرفه گويد:

تمنّى رجال ان اموت و ان امت فتلك سبيل لست فيها باوحد

آرزو ميكنند مردانى كه من بميرم و اگر من مردم پس اين راهيست كه همه خواهند رفت و من در اين راه تنها نيستم شاهد اين بيت كلمه اوحد است كه بمعناى واحد آمده است.

سپس خداوند سبحان توصيف نمود، التقى را و فرمود:

(وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى ) يعنى اتقى مالش را در راه خدا انفاق و صرف نكرده براى دستى كه سودى باو رسانيده كه تلافى كند بر آن و نه براى دستى كه بگيرد آن را در پيش يكى از مردم.

(إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى ) مگر براى طلب كردن و خواستن رضاى خدا

يعنى و ليكن اتقى و پرهيزكار آنچه كرده طلب ميكند رضايت و خشنودى و ثواب خدا را و ذكر وجه نموده براى شرافت آن و مقصود نمى خواهد مگر براى خدا و خواستن ثواب خدا.

(وَ لَسَوْفَ يَرْضى ) يعنى و هر آينه بزودى خدا باو عطا فرمايد از جزاء و پاداش آن قدرى كه بآن خوشنود شود، پس قطعا عطا فرمايد او را هر چه آرزو كند و هر چه را كه بقلبش خطور نكرده باشد پس بيگمان بآن راضى شود.

__________________________________________________

(صادق عليه السلام پيدا شده و ابو حنيفه رئيس حنفى مذهب هم متمايل باين مذهب بوده است و اين فرقه قائل بحد وسط نيستند و ميگويند مردم يا مؤمن هستند و يا كافر، فساق را ملحق بكفّار ميدانند. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 134

سوره و الضحى ... ص : 134

اشاره

مكّيست و باتفاق قاريان و مفسّرين يازده آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 134

ابى بن كعب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود هر كس آن را قرائت كند مى باشد از افرادى كه خدا از او راضى است و براى (حضرت) محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است كه او را شفاعت نمايد و براى او به عدد هر طفل يتيم وسائلى ده حسنه خواهد بود.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 134

چون خداوند سبحان آن سوره را پايان داد به اينكه اتقى را آن قدر ثواب بدهد تا راضى شود، اين سوره را افتتاح نمود به اينكه پيامبرش را خوشنود نمايد به آنچه به او در روز قيامت از كرامت و مقام عطا نمايد پس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 135

[سوره الضحى (93): آيات 1 تا 11] ... ص : 135

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الضُّحى (1) وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى (2) ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى (3) وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى (4)

وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى (5) أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى (6) وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى (7) وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى (8) فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ (9)

وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (10) وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11)

ترجمه: ... ص : 135

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) سوگند بچاشتگاه (2) سوگند به شب آن گاه كه تاريك شود (3) فرو نگذاشته است تو را پروردگارت و دشمن نگرفته (تو را) (4) و البته سراى ديگر بهتر است براى تو از سراى دنيا (5) و بزودى بدهد تو را پروردگارت (مقام شفاعت و كرامتها) پس خوشنود شوى (6) آيا نيافت تو را كودك بى پدر، پس جاى داد تو را (7) و يافت ترا (از معالم نبوّت) راه گم كرده پس رهبرى كرد (8) و يافت تو را تهى دست پس توانگر كرد (9) و امّا يتيم را قهر مكن (بر او ستم روا مدار (10) و امّا تهيدست سؤال كننده را محروم مساز (11) و امّا بنعمت پروردگارت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 136

حديث كن.

قرائت: ... ص : 136

در قرائت شواذ و نادره از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و عروه بن زبير رسيده ما ودعك بتخفيف و قرائت مشهور ما ودّعك بتشديد است، و از اشهب عقيلى فاوى بدون مد ذكر شد و از ابن سميفع، عيّلا با تشديد نقل شده، و از نخعى و شعبى فلا تكهر بكاف و در مصحف عبد اللَّه هم همين طور است.

دليل: ... ص : 136

ابن جنّى گويد: ودع بتخفيف استعمالش كم ميشود، و سيبويه گويد بقولشان ترك از گفتن و ذرو، ودع بينياز شده اند، و ابو على در اين موضوع انشاد كرده شعر ابى الاسود را:

ليت شعرى عن خليلى ما الذى غاله فى الحبّ حتى ودعه

اى كاش ميدانستم از خليل و دوست من چه چيز او را در محبت فريب داد و اغفال كرد تا ترك گفت، شاهد اين بيت كلمه ودعه است بتخفيف آمده.

و امّا قول خدا، فآوى، پس آن از آويه است يعنى رحمت كردم بر او و امّا عيّلا، پس آن فيعل از عيله و آن بمعناى فقر است و آن مثل عائل است و معناى هر دو صاحب عيال و عيال مند است بدون توانگرى، مى گويند عال الرجل يعيل عيله، يعنى عيال و نان خور او زياد، و فقير و محتاج شد، شاعر گويد:

و ما يدرى الفقير متى غناه و ما يدرى الغنىّ متى يعيل

و نميداند فقير توانگرى و بينيازى او كى و كجاست، و نميداند شخص

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 137

توانگر و مالدار چه وقت فقير و محتاج ميشود، شاهد اين بيت كلمه يعيل است كه بمعناى فقر و نيازمنديست.

و امّا فلا تكهر پس

آن مانند فَلا تَقْهَرْ است و عرب گاهى از دنبال قاف كاف ميآورد و در حديث معاويه بن حكم كه در نمازش سخن گفت آمده كه گفت ما كهرنى و لا ضربنى بمن قهر نكرد و مرا نزد.

شرح لغات: ... ص : 137

السجو: بمعناى سكون و استراحت است ميگويند سجى يسجو آن گاه كه رهنمونى شد و ساكن گرديد و طرف ساج و بحر ساج، اعشى گويد:

فما ذنبنا اذ جاش بحر بن عمّكم و بحرك ساج لا يوارى الدّعامصا

پس گناه ما چيست آن گاه كه درياى پسر عموى شما جوش كرد و مضطرب شد و حال آنكه درياى تو آرام است كه دعا مص را پنهان نميكند در زير آب، و ديگرى گويد:

يا حبّذا القمراء و الليل السّاج و طرق مثل ملاء النساج

اى چه قدر نيكوست مهتاب و شب آرام و ساكن و راه هايى كه مانند پرده نساج باشد، شاهد اين بيت كلمه ساج است كه بمعناى آرام و ساكن است.

القلى: بمعناى بغض و دشمنى است وقتى كسر داده شود با الف مقصور خوانده ميشود قلى و وقتى مفتوح شود با الف ممدود خوانده ميشود (قلا) گويد:

عليك سلام لا مللت قريبه و ما لك عندى ان نائت قلا

درود و سلام بر تو كه ملول نكردى نزديك خود را و مال تو نزد من است اگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 138

قصد جدايى و دشمنى كرده اى نهره و انتهره، بيك معنى است، و آن اينست كه در صورت سائل و گدا داد زده و پرخاش شود.

اعراب: ... ص : 138

وَ ما قَلى يعنى و ما قلاك و همين طور قول خدا فآوى و اغنى تقديرش فآواك فاغناك است، پس مفعول در اين آيه ها محذوف است كه كاف خطاب باشد (ك) و فرمود وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ و نه فرمود و يعطينك و اگر چه جواب قسم است براى اينكه نون قطعا داخل

ميشود كه اعلان كند به اينكه لام لام قسم است نه لام ابتداء و حقّا در اينجا معلوم شده به اينكه اين لام براى قسم است نه لام ابتداء براى داخل آن بر سوف و لام ابتداء بر سوف داخل نميشود براى اينكه سوف مختص به افعال است و لام ابتداء داخل بر اسماء ميشود.

فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ تقديرش اينست پس تا ممكن ميشود از چيزى يتيم را زجر و قهر مكن، سپس امّا قائم مقام شرط شده و حاصل شده امّا فلا تقهر اليتيم آن گاه مفعول بر فاء مقدّم شده بجهت كراهت اينكه فايى كه از شأن و رتبه او نيست پيرو باشد شيئا شيئا در اوّل كلام و اينكه جمع شود در لفظ با امّا، پس بر خلاف اصول كلام ايشان «عرب و يا نحويها» باشد و همين طور است و امّا بنعمه ربّك فحدّث.

شأن نزول سوره: ... ص : 138

ابن عبّاس گويد: وحى از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله پانزده روز قطع شد، پس مشركين مكّه گفتند كه پروردگار محمّد او را رها كرد، و مبغوض داشت و اگر امر او از طرف خدا بود هر آينه پى در پى باو وحى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 139

ميشد، پس اين سوره نازل شد ابن جريح گويد، دوازده روز قطع شد و بگفته مقاتل چهل روز وحى نرسيد، و بعضى گفته اند كه مسلمانها گفتند اى رسول خدا وحى بر تو نازل نميشود، فرمود چگونه وحى بر من نازل شود و حال آنكه شما بندهاى انگشتان را پاك نميكنيد، و ناخنهاى خود را نمى گيريد، و چون سوره نازل شد پيغمبر صلّى اللَّه عليه

و آله به جبرئيل فرمود نيامدى تا مشتاق بديدار تو شدم جبرئيل گفت و من اشتياقم بزيارت شما بيشتر بود و ليكن من بنده مأمورم و ما فرود نمى آئيم مگر بامر و اذن پروردگار تو.

و بعضى گفته اند: يهوديها از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پرسيدند از ذى القرنين و اصحاب كهف و از روح فرمود بزودى در فردا صبح بشما خواهم گفت ولى نفرمود، ان شاء اللَّه، پس وحى از آن حضرت در اين ايّام حبس شد، پس پيامبر مغموم و غمگين شد از شماتت دشمنان، پس اين سوره نازل شد براى تسليت قلب آن حضرت و بعضى گفته اند: سنگى بانگشت پيامبر (ص) زدند (كه آن حضرت را متألّم نمود) پس فرمود آيا تو نيستى مگر انگشتى كه هدف سنگ شده و در راه خدا مصدوم شدى، پس دو شب يا سه شب گذشت كه وحى به آن حضرت نرسيد، پس ام جميل دختر حرب (خواهر ابو سفيان) زن ابو لهب گفت اى محمّد، نمى بينم شيطان تو را مگر اينكه تو را ترك نموده نديدم او را نزديك تو از اوّل دو شب يا سه شب پس سوره نازل شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 140

تفسير: ... ص : 140
اشاره

(وَ الضُّحى )

خداوند سوگند ياد نمود بتمام نور روز از گفته ايشان ضحى فلان للشمس آن گاه كه ظاهر شود براى خورشيد و دلالت ميكند بر آن قول خدا در مقابل آن:

(وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ) و سوگند بشب آن گه كه سياهى آن عالم را فرا ميگيرد، يعنى تاريكى آن ساكن و مستقر گردد و بگفته بعضى مقصود به ضحى ساعت اوّل از

روز است و بگفته بعضى ديگر صدر روز و آن ساعتيست كه در آن خورشيد بالا آمده (وقت چاشتگاه) و موقع اعتدال روز است در گرما و سرما در تابستان و زمستان.

جبائى گويد: يعنى قسم به پروردگار چاشتگاه و پروردگار شب آن گه كه تاريكيش همه جا را بگيرد.

عطاء و ضحاك گويند: اذا سجى يعنى آن گاه بپوشاند تاريكيش هر چيز را، و بگفته حسن آن گاه كه تاريكى آن اقبال كند.

(ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى ) اين جواب قسم است، و معنايش اينست كه اى محمّد پروردگار تو ترك نكرد تو را و وحى را از تو قطع ننموده كه رها كرده باشد تو را و دشمن نداشت تو را از روزى كه تو را برگزيد.

(وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى ) يعنى اينكه ثواب آخرت و نعمتهاى دائمى در آن براى تو بهتر است از دنياى فانيه و بودن در آن.

ابن عبّاس گويد: يعنى اينكه براى آن حضرت در بهشت هزار هزار (يك مليون) قصر است از لؤلؤ كه خاكش از مشك است و در هر قصرى آنچه سزاوار و شايسته است براى آن حضرت از همسران و خدمتگزاران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 141

و آنچه ميخواهد بر كامل ترين و تمامترين صفت.

و بعضى گفته اند: يعنى و هر آينه آخر عمر تو كه باقى مانده است براى تو بهتر از اوّل آنست براى آنچه از فتوحات و ياورى ها كه براى تو خواهد بود.

(وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى ) يعنى و بزودى پروردگار تو به تو عطا نمايد، در آخرت از شفاعت و حوض (كوثر) و ساير انواع كرامت در

باره تو و امّت تو آن اندازه كه بآن راضى شوى.

حارث بن شريح از محمّد بن على (ابن الحنفيه) روايت نموده كه او گفت اى اهل عراق شما گمان ميكنيد كه اميدوارترين آيه در كتاب خداى عزّ و جل آيه (يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ ...) و ما خاندان رسالت و اهل نبوّت عليهم السلام مى گوييم ارجى و اميدوارترين آيه در كتاب خدا، آيه (وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى ) و آن قسم بخدا كه شفاعت است هر آينه آن را عطا فرمايد در اهل لا اله الّا اللَّه تا بگويد راضى شدم و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود داخل شد رسول خدا (ص) بر دخترش فاطمه (ع) و آن حضرت عبايى از پشم شتر بر سر داشت و با دستش آسيا ميكرد و فرزندش را شير ميداد، پس ديدگان رسول خدا (ص) چون او را با اين وضع ديد پر از اشك شد، پس فرمود اى دختر من تلخى دنيا را بشيرينى آخرت قبول كن كه حقّا خدا نازل فرموده وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى .

زيد بن على (ابن الحسين الشهيد) عليهما السلام گويد: قطعا از رضا و خوشنودى رسول خدا (ص) اينست كه اهل بيت خود را داخل بهشت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 142

نمايد.

و حضرت صادق عليه السلام فرمود: خوشنودى جدّ من اينست كه نمى گذارد موحّدى در آتش بماند، سپس خداوند سبحان بر آن حضرت نعمتهاى خود را بر آن حضرت در دنيا بر شمرده و گفت:

(أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى ) در معناى آن دو قول است:

1- اينكه آن تقرير و بيان نعمتهاى

خداى است بر آن حضرت هنگامى كه پدرش (عبد اللَّه) وفات نمود و آن بزرگوار يتيم و بى پدر ماند، پس خدا او را مكان و جا داد به اينكه براى او عبد المطّلب را اوّل مسخّر نمود آن گاه كه او وفات نمود ابو طالب را متكفّل امور آن حضرت نمود و خدا او را براى محبّت و مهر بر او مسخّر نمود و آن حضرت را محبوب او قرار داد تا آنجايى كه او را از فرزندانش بيشتر دوست ميداشت پس او را كفالت و تربيت نمود و يتيم آنست كه پدر براى او نباشد و پدر پيامبر (ص) وفات نمود در حالى كه آن حضرت دو ساله بود و جدّ او وفات كرد و او هشت ساله بود، پس او را بابى طالب سپرد براى اينكه او برادر مادرى عبد اللَّه بود، پس ابو- طالب نيكو نگاهدارى كرد از آن حضرت.

از حضرت صادق عليه اسلام سؤال شد كه چرا پيامبر (ص) از پدر و مادر يتيم شد فرمود براى اينكه حقّى مخلوق بر او نداشته بود.

2- اينكه أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً يعنى واحدا تنهايى كه مانندى براى تو در شرافت و فضيلت نيست (فآواك) پس تو را نزد خود جا داد و تو را تخصيص داد برسالت و پيامبرى خود (و اين معنى) از قول ايشان درّه يتيمه است وقتى براى آن مانندى نباشد، گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 143

لا و لا درّه يتيمه بحر تتلألأ لا فى جونه البيّاع

نه و نيست درّ بى همتايى دريايى كه درخشندگى كند در جعبه و ويترين فروشنده و دكّان جواهرى.

ماوردى

گويد: يعنى قرار داد تو را پناهگاهى براى يتيم ها بعد از آنكه خودت يتيم بودى و كفيل براى مردم بعد از آنكه در تحت كفالت عمويت بودى، سپس ياد نمود نعمت ديگرى را و فرمود:

(وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى ) در معناى آن چند قول است:

1- حسن و ضحاك و جبائى گويند: يافت تو را گم شده يا گمراه از آنچه تو اكنون بر آن هستى از نبوّت و شريعت، يعنى از آن غافل بودى پس تو را بسوى نبوّت و شريعت هدايت نمود و مانند آنست آيه ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ، نبودى تو كه بدانى كتاب چيست و ايمان كدامست و قول خدا، وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ اگر چه تو قبل از آن از غافلين بودى.

پس معنى ضلال و گمراهى بنا بر اين آن رفتن از علم است مانند قول خدا أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى ، اگر يكى يادش رفت ديگرى تذكر دهد.

2- ابى مسلم گويد: مقصود اينست كه تو را متحيّر يافت كه نميشناختى راه هاى زندگى را پس تو را هدايت نمود براه هاى معيشت براى اينكه هر گاه آدمى رهبرى براه كسب و طريق معيشت نشود گفته ميشود كه او گمراه است، نميداند كجا ميرود، و از چه طريقى تحصيل معيشت و درآمد ميكند، و در حديث آمده كه فرمود من يارى برعب و دلهره شدم و روزى مرا در سايه سر نيزه ام قرار داده، يعنى در جهاد و جنگ با كفّار و منافقين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 144

3- اينكه يعنى يافت تو را كه حق را نميشناختى پس تو را

هدايت به او نمود با تمام عقل و تعيين دليلها و لطفها تا شناختى خدا را بصفاتش ميان مردم گمراه مشرك و اين از نعمتهاى خداى سبحان بود بر تو.

4- ابن عبّاس گويد: يافت تو را گم شده در درّه هاى مكّه پس تو را هدايت و راهنمايى كرد بجدّت عبد المطّلب، و روايت شده كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله در درّه هاى مكّه گم شده و كودك بود، پس ابو جهل او را ديد و به جدّش عبد المطّلب برگرداند، پس خداوند سبحان بسبب اين منّت گذارد بر آن حضرت آن گه كه او را بجدّش بدست دشمنش بر- گردانيد.

5- كعب الاحبار گويد: روايت شده كه حليمه دختر ابى ذويب چون مدّتى آن حضرت را شير داد و حق رضاع و شير خوارگى آن حضرت را انجام داد خواست او را بجدّش برگرداند، پس او را آورد تا نزديك مكّه شد پس آن بزرگوار را در راه گم كرد پس او را جستجو كرد از روى جزع و زارى گفت اگر او را نيابم هر آينه خود را از كوهى بيفكنم و شروع كرد به فرياد زدن و وا محمّدا گفتن گويد پس وارد مكّه شدم با اين حال، پس پير مردى را ديدم كه بر عصا تكيه داده بود، پس از حال من پرسيد او را خبر دادم، گفت گريه نكن من تو را رهبرى ميكنم بر كسى كه او را بتو برگرداند و اشاره بهبل بت بزرگ نمود و داخل خانه شد و طواف كرد بهبل و سر او را بوسيد و گفت اى آقاى من هميشه منت تو فراوان بوده

محمّد را بر اين زن سعديه رد كن گفت، چون نام محمد (ص) را بزبان جارى كرد بتها فرو ريختند و صدايى شنيد كه هلاكت و نابودى ما بدست محمد خواهد بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 145

پس بيرون آمد در حالى كه دندانهايش بهم مى خورد، پس حليمه بسوى عبد المطلب رفته و او را خبر داد بداستان، پس بيرون آمد و خانه را طواف نمود و خداى سبحان را خواند، پس ندايى شنيد كه او را به جايگاه محمد صلّى اللَّه عليه و آله خبر داد، پس عبد المطلب براه افتاد و ورقه بن نوفل او را در راه ديد و با هم آمدند پيامبر (ص) زير درختى ايستاده و شاخه ها را ميكشد و با برگهاى آن بازى ميكند، پس عبد المطلب گفت جانم بفداى تو و او را برداشته و بمكّه برگردانيد.

6- سعيد بن مسيب گويد: روايت شده كه آن حضرت (ص) با عمويش ابو طالب در كاروان ميسره غلام حضرت خديجه بسوى شام مسافرت نمود و در ميان راه كه او سوار بود شب تاريكى شيطان آمد و مهار شتر را گرفت و از راه بدر برد، پس جبرئيل آمد دميد بشيطان كه او را بحبشه پرت نمود و آن حضرت را به كاروان برگردانيد، پس خداوند باين سبب بر او منّت گذارد.

7- اينكه يعنى تو را يافت گمنام در ميان قومت كه نميشناختند حق تو را، پس ايشان را هدايت نمود بشناخت، و ارشادشان نمود بفضل و مقام و اعتراف براستگويى تو، و مقصود اينكه تو در ميان ايشان بى نام بودى و تو را ياد نمى كردند و

شناخته نبودى، پس خدا تو را بمردم معرّفى كرد تا تو را شناختند و بزرگداشتند و تعظيم كردند تو را.

(وَ وَجَدَكَ عائِلًا) يعنى يافت تو را تهيدستى كه براى تو مالى نبود (فَأَغْنى ) يعنى تو را بمال خديجه و غنائم جنگى توانگر ساخت.

مقاتل گويد: يعنى پس تو را بقناعت و راضى بودن بآنچه تو را عطا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 146

نموده توانگر نمود، و فراء هم همين را اختيار نموده گويد: توانگر از بسيارى مال نبود ليكن خداوند سبحان او را راضى نمود بآنچه كه او را از روزى داده بود و اين حقيقت توانگرى است، و عياشى باسنادش از حضرت ابى الحسن الرضا عليه السلام روايت نموده است در ذيل آيه (أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى ) فرمود يعنى تنهايى و در ميان مخلوقات مانندى براى تو نيست پس پناه داد مردم را بسوى تو، وَ وَجَدَكَ ضَالًّا يعنى گمنام در ميان مردم كه فضل و مقام تو را نميشناختند، پس ايشان را هدايت فرمود بتو، وَ وَجَدَكَ عائِلًا كه اراده و سرپرستى نمودى اقوامى را بعلم و دانش پس بينياز نمود ايشان را بسبب تو.

و روايت شده كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: منّت گذارد خدا بر من و اوست اهل منّت، و بعضى از ملحدين طعنه زده و اشكال نموده كه چطور امتنان با انعام و احسان نيكو بود و آيا اين از فعل كريمان است و جواب اينست كه منّت البتّه قبيح و زشت است از منعم آن گاه كه از متنعّم و نعمت داده شده تنقيص كند و بر سر او بزند و

او را اذيت كند و امّا كسى كه ميخواهد تذكّر بدهد براى شكر و سپاس نعمت او و ترغيب در او تا اينكه شاكى و سپاسگزار مستحق زياده و فزونى شود، پس آن در نهايت خوبى و حسن است و براى اينكه از كمال وجود و تماميّت كرم تعريف آنست كه بر او نعمت داده شده و اينكه البتّه بر او انعام فرمود تا سؤال كند آنچه بآن محتاج است تا عطايش نمايد، سپس خداوند سبحان او را سفارش در باره يتيمان و بينوايان نموده و فرمود:

(فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ) قراء و زجاج گويند: يعنى و امّا يتيم را مقهور

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 147

و مغلوب بر مالش نكن تا حقش پا مال شود و از بين برود براى ناتوانى او چنانچه عرب در امر يتيمان مينمودند.

و بگفته مجاهد، يتيم را كوچك مشمار كه توهم يتيم بودى و پيغمبر «ص» بايتام احسان و نيكى ميكرد و در باره آنها سفارش مينمود، و در حديث از ابى اوفى آمده كه خدمت پيغمبر (ص) نشسته بوديم، پس بچه اى آمد و گفت من يتيم هستم و خواهر يتيمى هم دارم و مادرم هم بيوه زن يتيم دار است، بما اطعام فرما از آنچه كه خدا بشما اطعام نموده، خدا بشما از آنچه دارد عطا كرده تا راضى شدى پيغمبر (ص) فرمود چه اندازه نيكو سخن گفتى اى جوان، بلال برو آنچه نزد ما و در خانه موجود است بيار، پس بلال بيست و يك خرما آورد حضرت فرمود اى غلام هفت خرما از تو و هفت خرما از خواهر تو و هفت خرما

از مادر تو، پس معاذ بن جبل برخاست و دست بر سر آن يتيم كه از اولاد مهاجرين بود كشيد و گفت خدا يتيمى تو را جبران و تلافى كند و تو را جانشين پدرت قرار دهد.

پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود اى معاذ بن جبل ديدم تو را و آنچه كه كردى گفت من بر او ترحّم و نوازش كردم، فرمود متكفّل و متولّى نميشود هيچكس از شما يتيمى را كه كفالت او را خوب انجام دهد و دست خود را بر سر او گذارد مگر اينكه خدا مينويسد بهر مويى يك حسنه و محو نمايد از او بهر مويى يك سيّئه و گناه و بالا برد براى او بهر مويى يك درجه.

و از عبد اللَّه بن مسعود، روايت شده كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كسى كه دست بر سر يتيمى بكشد بوده باشد براى او بهر مويى كه از زير دست او بگذرد نورى در روز قيامت، و فرمود من و كفالت كننده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 148

يتيم مانند اين دو انگشت در بهشت خواهيم بود هر گاه از خداى عزّ و جل بترسد، و اشاره بانگشت سبابه (شهادت) و وسطى فرمود.

و از عمر بن خطاب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده كه فرمود هر گاه يتيم گريه كند عرش خدا از گريه او بلرزد، پس خدا بفرشتگان فرمايد اى ملائكه من چه كسى گريانيد اين يتيمى را كه پدرش در خاك پنهان شده پس فرشتگان گويند تو داناترى، پس خداى تعالى فرمايد اى- ملائكه من من شما را

گواه ميگيرم كه هر كس او را ساكت كند و خوشنود نمايد من روز قيامت او را مسرور و راضى نمايم، و عمر هر وقت يتيمى را مى ديد دست بر سر او كشيده و چيزى باو ميداد «1».

(وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ) يعنى سؤال كننده و گدا را محروم نكن و هر وقت آمد نزد تو او را با دست خالى بر مگردان زيرا كه تو هم فقير بودى پس با اينكه او را اطعام كن و يا او را با دل خوش و ملاطفت روانه كن و در حديث از انس بن مالك رسيده كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود هر گاه سائلى نزد تو آمد كه بر اسب سوار بود و دستش دراز، پس براى او حقّى لازم است گرچه بيك نصفه خرما باشد.

__________________________________________________

(1)- و من العجب اينكه اين روايت را عامّه از عمر نقل نموده و خود در كتابهايشان مانند ابن قتيبه در امامه و سياسه و متقى در كنز العمّال، و دها نفر ديگر از بزرگانشان نقل نمودند كه چند روزى از رحلت پيغمبر «ص» نگذشته بود كه عمر بامر ابى بكر با جمعى از منافقان درب خانه پيغمبر «ص» آمده و دختر يتيم و حسن و حسين دو نور ديده معصوم و مظلوم پيغمبر «ص» را آزردند و حتى در خانه پيغمبر را آتش زدند و يگانه دختر آن حضرت فاطمه (ع) را زدند تا آنجا كه بچه رحم او را كه محسن نام داشت شهيد كردند و آن بى بى از اين حادثه بيمار و بعد از 75 روز يا 95 روز از رحلت

پيغمبر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 149

ابو مسلم گويد: چنانچه خدا تو را ترحّم نموده و عطا كرد و تو عيالمند و بى مال بودى، پس بسائلت ترحم كن و چيزى باو بده.

جبائى گويد: مقصود تمام مكلّفين است گرچه خطاب به پيغمبر «ص» است، و بگفته حسن مقصود از سائل طالب علم و طلّاب علومند و آن متّصل بقول خدا وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى است، يعنى بياموز هر كس كه از تو سؤال علم ميكند چنانچه خداوند تو را تعليم شرايع نمود و تو بآن عالم نبودى.

(وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ) يعنى نعمتهاى خدا را ياد كن و اظهار نما و آن را بازگو كن، و در حديث است كه كسى كه مردم را سپاس نگويد خدا را سپاس نگفته و كسى كه شكر كم و اندك را بجا نياورد، شكر زياد را هم نكرده است و بازگو كردن و حديث گفتن نعمت خدا شكر است و ترك آن كفر و ناسپاسى.

و بگفته كلبى اراده كرده از اين نعمت قرآن را كه گويد و قرآن بزرگ ترين نعمتى بود كه خدا بر او انعام فرمود، پس امر كرد او را كه آن را قرائت كند و بگفته مجاهد مقصود از آن نعمت مقام نبوّت و رسالت است كه پروردگارت تو را عطا نمود، و زجاج هم همين را اختيار كرده و گويد: يعنى ابلاغ رسالت نما و نبوّتى را كه خدا به تو داده است بازگو كن و آن بزرگترين نعمتها است، و گفته اند يعنى شكر كن براى آنچه ياد شد در اين سوره از نعمتهاى خدايى بر تو، حضرت صادق عليه

السلام فرمود يعنى بازگو

__________________________________________________

(گذشته شهيد از دنيا رفت آيا اين يتيم نوازى عمر است، داورى با اهل انصاف از اهل ايمان و و جدان. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 150

كن آنچه را كه خدا بتو عطا كرد و فضيلت داد و روزيت نمود و احسان بتو كرده و هدايت نمود تو را «1».

ترتيب: ... ص : 150

وجه اتصال و پيوست قول خدا، (وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى ) به ما قبل آن اينكه در قول خدا، ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى اثبات محبت خدا است به آن حضرت و انعام و احسان بر او، پس اين را نيز بآن متّصل نمود و تقدير اينست كه مطلب چنانچه گفتند نيست بلكه وحى ميآيد بسوى تو مادامى كه زنده باشى و محبّتم بتو ادامه دارد، و آنچه را كه در آخرت بتو داده ام از شرافت و بلندى مقام بهتر است از آنچه را كه امروز بتو داده ام، پس هر گاه بر اين نعمتهاى دنيوى بر تو حسد ورزند، چگونه خواهند بود وقتى عظمت تو را در آخرت ببينند، و امّا پيوست قول خدا أَ لَمْ يَجِدْكَ بما قبلش، پس وجه آن اينكه اتصال و پيوست ذكر نعمت است بذكر منعم و نعمت داده شده و تقديرش اينكه خداى سبحان، بزودى در آينده بر تو انعام خواهد نمود چنانچه در گذشته ات انعام فرمود.

__________________________________________________

(1)- حافظ حاكم حسكانى در شواهد تنزيل در ص 347 در ذيل آيه (وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ) از فرات بن ابراهيم كوفى باسنادش از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام روايت نموده كه فرمود: زمين براى هفت نفر خلق

شده كه بطفيل ايشان مخلوقات روزى ميخورند و به سبب ايشان يارى ميشوند و به بركت ايشان باران بر ايشان ميبارد، و ايشان (عبد اللَّه بن مسعود) و ابو ذر و عمّار و سلمان و مقداد و حذيفه، و من امام ايشان هفتمى آنها هستم، خداوند فرمود، وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 151

سوره الم نشرح ... ص : 151

اشاره

مكّيست و باجماع مفسّرين و قاريان هشت آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 151

ابى بن كعب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه هر كس آن را قرائت كند خدا به او عطا فرمايد اجر كسى كه آن حضرت را غمگين ديده، پس رفع غم و غصّه از چهره و قلب آن حضرت نموده است.

و از اصحاب ما اماميّه روايت شده كه سوره الضحى و الم نشرح يك سوره هستند براى تعلّق داشتن يكى بديگرى و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هم فاصله بين آنها نيست كه دو سوره باشد، و در نماز واجب ميان آنها در يك ركعت جمع نموده اند و همين طور در سوره فيل و سوره قريش و سياق و ترتيب آيات آن بر اين دلالت ميكند براى اينكه فرمود: أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى تا آخر سپس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 152

[سوره الشرح (94): آيات 1 تا 8] ... ص : 152

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (1) وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ (2) الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ (3) وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ (4)

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (5) إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (6) فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7) وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ (8)

ترجمه: ... ص : 152

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) آيا گشاده نكرديم براى تو سينه تو را (بنبوّت و دانش) (2) و فرو نهاديم از تو بار گرانت را (3) بارى كه سنگين ساخت پشت تو را (4) و بلند كرديم براى (اظهار قدر) تو نامت را (نام تو را قرين نام خود ساختيم) و بيگمان با هر دشوارى آسانى است (6) البته با هر دشوارى آسانى است (7) پس آن گاه كه فارغ شوى (از نماز) پس بكوش (در دعا و تضرّع) (8) و بسوى پروردگارت رغبت كن.

لغات: ... ص : 152

الشرح: گشودن چيزيست برفتن آنچه مانع ميشود از درك و احساس آن، اصل شرح توسعه دادنست و تعبير ميشود از سرور به شرح قلب و توسعه آن، و از غم و غصّه بضيق قلب و تنگ دلى تعبير ميشود، براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 153

اينكه آن موجب اين ميشود.

الوزر: در لغت بمعناى ثقل و سنگينى است و وزير هم از آن مشتق ميشود براى متحمل شدن او سنگينى هاى بار حكومت را و گناه ها را هم كه اوزار ناميده اند براى آنست كه مستحق ميشود بر آن عقوبتهاى بزرگ را.

انقاض: ثقل ها و سنگينى هايى است كه منتقض ميشود به سبب آن آنچه حمل بر آن شده، و نقص و هدم يكى است، و نقض مذهب ابطال آن است بآنچه آن را فاسد ميكند و تعبير نقض سفر آن گاه كه سفر او را سنگين كند.

النصب: بمعناى تعب است، و غم و غصّه او را بتعجب آورد پس او غمناك است، شاعر گويد:

تعناك هم من اميمه منصب ، بزحمت و تعب انداخت تو را غصه منصبى از اميه،

و هم ناصب يعنى غصه غمناك صاحب غم و رنج، نابغه شاعر گويد:

كلينى، لهم يا اميمه ناصب ، اى اميمه مرا واگذار براى غصّه ايكه صاحب رنج و تعب است.

تفسير: ... ص : 153

سپس خداوند سبحان تمام نمود نعمتهاى خود را بر پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله و فرمود:

(أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ) آيا سينه تو را گشاده ننموديم براى تو.

سعيد بن جبير از ابن عبّاس روايت نموده گويد كه پيغمبر (ص) فرمود هر آينه من مسئله اى را از پروردگارم پرسيدم و دوست داشتم كه نپرسيده بودم گفتم بار پروردگارا پيامبرانى قبل از من بودند كه باد را مسخّر بعضى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 154

از ايشان نمودى، و بعضى از ايشان مرده زنده ميكردند، گفت خدا فرمود أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً آيا تو را يتيم نيافتم پس مكانت دادم گفتم چرا، فرمود آيا تو را گم شده نيافتم پس راهنمايى كردم گفتم چرا، پروردگارم فرمود أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ آيا سينه تو را گشاده نكردم و سنگينى را از تو برداشتم، گفتم چرا پروردگار من، و مقصود اينست كه آيا نگشودم براى تو سينه ات و توسعه ندادم قلبت را بسبب نبوّت و علم تا اينكه قيام باداء رسالت نمودى و بر ناراحتيها صبر كرده و تحمّل ايذاء نموده و به ايمان مطمئن شدى، پس از حدود توانايى تو خارج نشد، و از آنست تشريح گوشت براى اينكه آن را بنازك كردن گشود، پس خداوند سبحان سينه او را باز فرمود به اينكه آن را پر از علم و حكمت نمود، و حفظ قرآن و شرايع اسلام روزى فرمود و

منّت- گذارد بر او بصبر و تحمّل اذيتها.

بلخى گويد: سينه آن بزرگوار تنگ شد بدشمنيهاى جن و انس بر او و عداوتهاى ايشان بآن حضرت، پس خداوند باو مرحمت كرد از آيات آن قدرى كه بسبب آن سينه او گشاده و توسعه يافت بهر چيزى كه خدا او را حمل فرموده و امر فرمود آن بزرگوار را بآن.

و اين شرح صدر از بزرگترين نعمتهاى خدائيست بر آن حضرت، و از ابن عبّاس روايت شده كه گويد به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله گفته شد كه اى پيامبر خدا، آيا سينه منشرح ميشود فرمود آرى عرض كردند اى رسول خدا آيا براى اين علامتى است كه بآن شناخته شود، فرمود آرى آن تجافى و پرهيز كردن از دنيا و توجه كردن بآخرت و مهيّا شدن براى مرگ پيش از فرود آمدن مرگ است، و معناى استفهام در آيه تقرير است، يعنى ما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 155

اين كار را كرديم و دلالت ميكند بر آن قول خدا در عطف بر آن.

(وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ) يعنى: و برداشتيم از تو بار گرانت را.

(الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ) زجاج گويد: يعنى آن بار گرانى كه تو را سنگين نموده بود تا شنيده ميشد صداى آن، گويد و اين مثل است، معناى آن اينست كه اگر آن حمل و بار بود هر آينه شنيده ميشد صداى پشت او، ابى عبيده و عبد العزيز بن يحيى گويند كه مقصود به آن تخفيف مسئوليتهاى پيامبرى را كه سنگين كرده پشت تو را از قيام و ايستادن بامر نبوّت و رسالت، خدا آن را بر او

آسان كند تا متمكّن شود بر آن و بسبب اين منّت گذارد بر آن حضرت.

ابى مسلم گويد: يعنى ما بر طرف كرديم از تو نگرانى هاى تو را كه سنگين كرده بود ترا از اذيتهاى كفّار، پس تشبيه نمود نگرانى ها را بحمل و بار و عرب نگرانى را ثقل و سنگينى ميگويد.

و بعضى گفته اند: يعنى ما تو را حفظ نموديم از تحمّل و ارتكاب گناه پس البتّه مقصود از وضع و برداشتن اينست كه بر او ثقلى و بار گرانى نباشد پس هر گاه معصوم شد بليغ تر است در اينكه بر او گناهى نباشد، سيد مرتضى قدّس اللَّه روحه ميگويد گناه ها را وزرها ناميده اند براى اينكه سنگين و گرانبار ميكند كاسب و حامل آن را پس هر چيزى كه آدمى را گرانبار ميكند و غصه و زحمت او را زياد كند جايز است كه وزر ناميده شود، پس ممتنع نيست كه مقصود از وزر در آيه غم و غصه آن حضرت باشد بآنچه را كه قوم او از شرك بودند و آن حضرت و يارانش در ميان ايشان مقهور و ناتوان بودند، پس چون خداوند كلمه او را بلند و سينه او را گشاده و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 156

دست او را باز نمود، او را مخاطب باين خطاب نموده براى تذكّر دادن آن حضرت بمواقع نعمت براى اينكه مقابله كند او را بشكر، و تأييد ميكند او را آيات بعد از اين، به اينكه يسر به برطرف كردن سختيها و غصّه ها شبيه تر است.

پس اگر اشكال شود كه اين سوره مكّى است و نازل شده پيش از آنكه خداوند كلمه اسلام

را بلند و جهانى كند، پس دليلى براى قول شما نيست خواهيم گفت كه خداوند سبحان چون آن حضرت را بشارت داد به اينكه دين او را بر تمام اديان غالب كند و آن را بر دشمنانش پيروز گرداند باين سبب بردارنده است از او گرانى غم و غصّه او را بآنچه را كه از اذيتهاى قومش باو ميرسيد و سختى و تنگدستى او را تبديل كننده است به توانگرى و قدرت زيرا كه آن حضرت اطمينان و اعتماد داشت كه وعده خدا حق است و نيز جايز است كه لفظ باشد و گرچه ماضى ميباشد، پس مقصود بآن استقبال است مانند قول خدا، وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ و آيه وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ، و براى اينكه لفظ ماضى و مقصود استقبال است نظائر بسياريست.

(وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ) حسن و غير او گويند: يعنى نزديك كرديم ما ذكر تو را بذكر خودمان تا اينكه من ياد نشوم مگر تو را با من ياد كنند يعنى در اذان و اقامه و تشهّد و خطبه هاى منابر.

قتاده گويد: خدا نام او را در دنيا و آخرت بلند نمود، پس هيچ خطيب و هيچ شهادت دهنده و هيچ نماز گذارى نيست مگر ندا ميكند اشد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمد رسول اللَّه (ص).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 157

و در حديث از ابى سعيد خدرى از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در اين آيه روايت شده كه فرمود، جبرئيل بمن گفت خداى عزّ و جل فرمود هر گاه من ياد شوم تو هم با

من ياد شوى و در همين باره حسان بن ثابت مدح ميكند پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را.

اعزّ عليه للنبوّه خاتم من اللَّه مشهور يلوح و يشهد و ضمّ الإله اسم النبىّ الى اسمه اذا قال فى الخمس الموذّن اشهد

عزيز بود بر آن حضرت خاتم نبوّت كه از جانب خدا مشهور و ظاهر بود و گواهى برسالت و خاتميّت آن حضرت ميداد و خدا منضم كرد اسم پيغمبر را بر اسم خودش هر گاه كه مؤذّن در اذان نماز پنجگانه گواهى دهد و بگويد اشهد ان لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمد رسول اللَّه (ص).

و شق له من اسمه ليجلّه فذو العرش محمود و هذا محمّد

و شكافت براى آن حضرت از اسم خودش تا اينكه او را بزرگ دارد، پس صاحب عرش محمود و او هم محمّد است سپس خداى سبحان وعده يسر و توانگرى و راحتى بعد از سختى داد و جهت آن اين بود كه آن حضرت در مكّه در سختى بود، پس فرمود:

(فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً) كلبى گويد يعنى با فقر و بينوايى توانگرى و توسعه خواهد بود.

و بعضى گفته اند: يعنى باشد تيكه تو در آنى از مزاحمت مشركين و اذيّت آنان آسانى و راحتى و آسايش خواهد بود به اينكه خدا تو را بر آنها غلبه دهد تا اينكه اطاعت كنند حقى را كه براى ايشان آوردى از روى ميل و رغبت يا از روى كراهت و ناراحتى، سپس تكرار فرمود اين مطلب را، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 158

فرمود (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً) با هر سختى و

ناراحتى آسايش و آسانى خواهد بود، عطاء از ابن عبّاس روايت كرد كه گفت خداوند متعال ميفرمايد من يك ناراحتى و شدّت خلق كردم و دو راحتى و آسايش، پس هرگز سختى بر راحتى شدّت بر رفاهيّت غلبه نكند.

از حسن روايت شده كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله يك روز بيرون آمد در حالى كه خوشحال و فرحناك و خندان بود و ميفرمود هرگز شدت بر راحتى و آسايش پيروز و غالب نشود، فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً «1».

فراء گويد: عرب ميگويد هر گاه نكرده اى را ياد كردى سپس شمردى نكره اى را مثل آن دو نكره، خواهند بود مثل قول تو مى گويى هر گاه درهمى كسب كردم پس يك درهم خرج ميكنم پس درهم دوّم غير از درهم اوّل پس هر گاه آن را معرفه شمردى پس آن معرفه است مثل قول تو كه مى گويى هر گاه يك درهم كاسبى كردم پس همان يك درهم را خرج ميكنم پس درهم دوّم همان درهم اوّل است، و مانند اين است آنچه زجاج گويد كه خدا ياد كرد عسر را با الف و لام آن گاه دو بار آن را ياد كرد پس معنايش اينست كه با يك عسر دو پسر با يك شدّت و سختى دو گونه آسانى و راحتى خواهد

__________________________________________________

(1)- تنبيه آيه شريفه آگاهى است از جانب خداوند منّان بمؤمنان بلطف و احسان كه در پايان عسر و سختى دوره زمان از سختى و فقر و ابتلاء، و ناگواريهاى ابناء زمان صبر نمايند و اميدوار باشند كه محققا بعد از عسر وعده سبحانى منجر و يسر خواهد آمد چنانچه گفته اند:

إذا اشتدت بك العسر تفكّر فى الم نشرح فعسر بين يسر بين اذا فكرتها فافرح

هر گاه سختى بتو فشار آورد انديشه و فكر كن در سوره مباركه الم نشرح كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 159

بود، و صاحب كتاب نظم در تفسير اين آيه گويد: كه خداوند پيغمبرش را مبعوث نمود در حالى كه او تهيدست و فقير بود و قريش آن حضرت را بسبب اين ملامت ميكرد و سرزنش ميداد تا اينكه گفتند اگر هدف تو از اين ادّعا و دعوت ثروت و توانگرى است ما براى تو مالى جمع ميكنيم كه قوم او وى را براى فقرش تكذيب ميكنند، پس خداوند سبحان بآن حضرت وعده توانگرى داد تا تسليت دهد او را از آنچه از غصّه و انديشه كه بآن حضرت هجوم نموده و او را ناراحت ساخته و فرمود، فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، و تأويلش اين است كه آنچه ميگويند تو را محزون نكند، تو از تهى دستان نيستى فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً در دنياى زودگذر، سپس تنجيز و قطعى فرمود آنچه او را وعده فرموده بود، پس از دنيا نرفت تا فتح شد بر او حجاز، و بلاد مجاور عربيّه آن و تمام بلاد يمن، پس آن حضرت آن قدر متمكّن شد كه مى بخشيد دويست شتر و عطا ميفرمود بخشش هاى گرانقدر و مهيّا مى كرد براى خاندانش قوت و خوراك يك ساله آنها را.

سپس شروع نمود فصل ديگرى را و فرمود (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً) و دليل بر ابتدائيه آن عارى بودن آنست از فاء و واو و آن وعده براى همه مؤمنين است براى اينكه باين قصد

نموده كه قطعا براى با عسرت و شدّت و سختى در دنيا راحتى و آسايش در آخرت خواهد بود و چه بسا ميشود كه براى مؤمن دو يسر و توانگرى و آسايش جمع ميشود و آن چيزيست كه در آيه

__________________________________________________

(يك عسر را ميان دو يسر قرار داده كه وقتى در پيرامون آن انديشه كردى خوشحال شو كه فرج و گشايش زود رس در مقابل خواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 160

اوّل ذكر شد، و يسر ديگر آنست كه در آيه دوّم ذكر شد، پس قول آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله،

لن يغلب عسر يسرين

، هرگز يك عسر غالب بر دو يسر نشود، يعنى يسر دنيا و آخرت پس عسر ما بين و ميان دو يسر است يا فرج در دنيا و يا ثواب در آخرت، و اين است آنچه جرجانى ذكر كرده و تأييد ميكند مبناى سيد مرتضى قدّس اللَّه روحه را از اينكه قائل وقتى چيزى بگويد آن گاه آن را تكرار كند پس ظاهر از تغاير دو كلام تغاير مقتضا و مفهوم آن دو كلام است تا اينكه هر يك از آنها مفيد چيزى خواهد بود كه ديگرى آن را افاده نميكند، پس واجب است با اطلاق حمل كردن دوّمى را بر غير مقتضى اوّل مگر اينكه ميان دو مخاطب عهدى باشد يا دلالتى كه مخاطب بداند به اينكه مخاطب اراده كرده بكلام دوّم اوّل را پس حمل كند آن را بر اين، و ابو بكر بن انبارى در اين زمينه گويد:

اذا بلغ العسر مجهوده فثق عنده ذاك بيسر سريع الم تر نحس الشتاء الفظيع يتلوه

سعد الربيع البديع

هر گاه سختى و فشار بنهايت خود رسيد، پس اميدوار باش در اين موقع بيك سهولت و رفاهيّت زود رسى، آيا نديدى نحوست زمستان سختى را كه پشت سر آن ميآيد بهار خوش بخت شگفت انگيزى، و اسحاق ابن بهلول قاضى سروده كه:

فلا تيأس و ان اعسرت يوما فقد ايسرت فى دهر طويل

پس مأيوس و نااميد مشو اگر چه روزى در فشار قرار گرفتى، پس قطعا متمكّن و توانا خواهى شد در روزگار درازى.

و لا تظنن بربّك ظنّ سوء فانّ اللَّه اولى بالجميل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 161

و به پروردگارت گمان بد مبر، پس البتّه خدا سزاوارتر است بخوش گمانى و حسن ظن.

فانّ العسر يتبعه يسار و قول اللَّه اصدق كلّ قيل

پس قطعا در پى فشار و سختى توانگرى و آسانى خواهد بود و سخن خدا راست ترين هر سخن و كلام است، شاهد اين ابيات كلمه عسر در بيت سوّم است كه در پى آن يسر و توانگرى است چنانچه فرمود، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً.

(فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ) يعنى هر وقت از نماز واجب فارغ شدى پس دست تضرّع و نياز بسوى پروردگارت در دعا دراز كن و در نيازمنديهايت بسوى او ميل نما و سؤال كن كه مى دهد تو را، و اين قول از مجاهد و قتاده و ضحاك و مقاتل و كلبى و هم از حضرت ابى جعفر باقر و حضرت ابى عبد اللَّه صادق (ع) روايت شده كه، و معناى انصب از نصب و آن رنج و زحمت است، يعنى مشغول براحت و آسايش نشو.

و زهرى

گويد: هر گاه از نمازهاى واجب فارغ و خلاص شدى، پس بعد از تشهدت دعا كن بهر حاجت و نيازى كه دارى، حضرت صادق (ع) ميفرمايد، آن دعا بعد از نماز است در حالى كه نشسته باشى.

ابن مسعود گويد: هر گاه از نماز واجب شب فارغ شدى پس زحمت بكش در قيام شب، مجاهد و جبائى گويند هر گاه از دنيا فارغ شدى پس تلاش كن در عبادت پروردگارت.

ابن عبّاس گويد: هر گاه از فرائضت فارغ شدى پس كوشش كن در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 162

آنچه را كه خدا تو را در آن ترغيب نموده و از اعمال و نماز بخوان.

حسن و ابن زيد گويند: هر گاه از جهاد دشمنانت فارغ شدى پس كوشش كن بعبادت خدا و بگفته بعضى وقتى از جهاد دشمنان فارغ شدى به پرداز بجهاد با نفس خودت و بگفته برخى: هر گاه از اداء رسالت فارغ شدى، پس سعى كن در طلب شفاعت.

از على بن طلحه از اين آيه پرسيدند گفت سخن در آن بسيار است و ما شنيديم كه ميگويند، هر گاه از بيمارى بهبودى يافتى پس تندرستى و صحّت و فراغت خود را تابلو قرار بده براى عبادت و بر اين مطلب دلالت ميكند آنچه روايت شده كه شريح (قاضى معروف) گذشت بدو نفر كه با هم كشتى ميگرفتند، پس گفت اين كار امر فارغ نيست خداوند سبحان فرمود فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ، يعنى حوائج و نيازمنديهاى خود را به پروردگارت بگو و آن را به هيچكس از خلق خدا نگو.

عطاء گويد اراده نموده تضرع و زارى باو را در

حالى كه ترسان از آتش و راغب به بهشت باشد. «1»

__________________________________________________

(1)- حافظ حاكم حسكانى در شواهد التنزيل ص 349 در ذيل آيه فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ، گويد: حديث كرد مرا على بن موسى بن اسحاق باسنادش از ابى بصير از حضرت امام صادق عليه السلام در (قول خداى تعالى) فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ فرمود، يعنى بعد از آنكه از تبليغ رسالت فارغ شدى تعيين نما على عليه السلام را براى ولايت.

مترجم گويد: باين مضمون باسناد مختلف پنج روايت از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه در تمام فرمودند: على عليه السلام را تعيين كن براى ولايت بر مردم و وصايت و خلافت بعد از خودت. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 163

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

محدّث بحرينى در تفسير برهان در ذيل سوره مذكوره سيزده روايت باسناد مختلف نقل كرده كه مضمون تمام آنها همان معناى مذكور است و براى نمونه حديث ششم آن را از اصول كافى كلينى مينگارم.

گويد محمد بن يعقوب (كلينى) باسنادش در حديث طولانى از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود، قال اللَّه جلّ ذكره فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ، ميفرمايد، هر گاه فارغ شدى تعيين كن على (ع) را بوصايت خودت و اعلام كن ايشان را فضل و مقام او را بآشكارايى، پس سه مرتبه گفت

من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه ...

ميگويم و اهل البيت ادرى بما فى البيت- اهل خانه داناترند به اينكه در خانه چيست يعنى امام صادق عليه السلام داناست كه قرآن مجيد چگونه نازل شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 164

سوره التين ... ص : 164

اشاره

مكّى

است معدل از ابن عبّاس نقل كرده كه مدنى است و باتفاق آيات آن هشت است.

فضيلت آن: ... ص : 164

ابى بن كعب از پيغمبر (ص) روايت كرده كه هر كه آن را قرائت كند خداوند او را دو خصلت عطا فرمايد: 1- عافيت 2- يقين مادامى كه در دار دنياست و هر گاه كه از دنيا رفت خداوند او را عطا فرمايد از اجر بعدد كسى كه اين سوره را تلاوت كند ثواب يك روز روزه بودن.

براء بن عازب گويد: شنيدم پيغمبر (ص) در نماز مغرب قرائت مى فرمود سوره و التين و الزيتون را و نديدم انسانى را كه قرائتش بهتر از او باشد، مسلم بن حجّاج قشيرى نيز در صحيح خود روايت نموده و شعيب عقرقوفى از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود كسى كه در نمازهاى واجب و نوافل خود سوره و التين را بخواند خداوند هر كجا كه دوست دارد از بهشت باو عطا فرمايد.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره بسوره قبل: ... ص : 164

خداوند سبحان امر فرمود در پايان آن سوره برغبت كردن بسوى او به ذكر اينكه او خالق است و شايسته و مستحق عبادت در اين سوره هم نيز بعد از آنكه قسم ياد نمود ترغيب و تأكيد نمود بخالقيّت او، و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 165

[سوره التين (95): آيات 1 تا 8] ... ص : 165

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ (1) وَ طُورِ سِينِينَ (2) وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (4)

ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ (5) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (6) فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ (7) أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ (8)

ترجمه: ... ص : 165

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) سوگند بانجير و سوگند بزيتون (2) سوگند بطور سينين (3) و سوگند باين شهر امان دهنده (يعنى مكّه معظّمه) (4) بعزتم سوگند كه آفريديم آدمى را در نيكوتر صورت و شكلى (5) پس برگردانيديم او را فروتر از همه فروتران (6) مگر آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند پس براى ايشان است پاداشى تمام نشدنى (يا بدون منّت) (7) پس (اى آدمى) چه چيز تو را بر آن داشت كه تكذيب ميكنى بعد از اين پاداش و حساب را (8) آيا نيست خدا حكم كننده ترين حكم كننده گان.

لغت: ... ص : 165

التقويم: گردانيدن چيز است بر آنچه شايسته است اينكه بوده باشد بر آن از تأليف و تعديل.

تقال، قومه فاستقام و تقوم، ارزيابى نمود آن را پس راست شد و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 166

و محكم كرد.

تفسير: ... ص : 166
اشاره

(وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ) ابن عبّاس و حسن و مجاهد و عكرمه و قتاده و عطا گويند: خداوند سبحان ياد كرده بانجيرى كه خورده ميشود و به زيتونى كه از آن روغن زيتون گرفته ميشود، و اين ظاهر آيه است، و البتّه قسم خورده به انجير كه آن ميوه اى است پاك شده و خالص از عيب كم شدن و نيست شدن است براى اينكه تمام آن جذب به بدن ميشود و در آن بزرگترين عبرت زيرا خداوندى كه نام او عزيز است قرار داده آن را بمقدار و اندازه لقمه و آن را بر اين صفت قرار داده جهت نعمت دادن بر بندگانش بسبب آن.

ابو ذر غفارى از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه در باره انجير فرمود، اگر گفته بودم كه ميوه اى از بهشت نازل شده هر آينه ميگفتم كه اين انجير است براى اينكه ميوه بهشت بدون دانه است، پس آن را بخوريد كه بواسير را قطع ميكند و براى درد نقرس (سياتيك) سودمند است.

و امّا زيتون پس البته گرفته ميشود از آن روغن زيتون كه در بيشتر غذاها مصرف ميشود، و آن خورشت است و انجير طعام است و غذائيت دارد و در آن منافع بسيار است.

قتاده گويد: تين كوهى است كه شهر دمشق در دامنه آن قرار دارد و زيتون آن كوهيست كه بيت المقدّس بر

آن بنا شده است.

عكرمه گويد: تين و زيتون نام دو كوه است و آنها را تين و زيتون ناميده اند براى اينكه در آنها درخت انجير و زيتون فراوانست.

كعب الاحبار و عبد الرحمن بن غنم و ابن زيد گويند: تين مسجد-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 167

دمشق است «1» و زيتون بيت المقدّس است.

ابن عبّاس گويد: التين مسجد نوح است كه بر جودى بنا شده و زيتون بيت المقدّس است.

ضحاك گويد: التين مسجد الحرام است و الزيتون مسجد الاقصى است.

(وَ طُورِ سِينِينَ) حسن گويد: يعنى سوگند به آن كوهى كه خدا بر آن با موسى عليه السلام سخن گفت، و سينين و سيناء هر دو يكيست.

مجاهد و قتاده گويند: معناى سينين مبارك حسن است و مثل اين است كه گفته است كوه پر خير براى اينكه آن اضافه تعريف است.

عكرمه گويد: يعنى كوه پر گياه و درخت، مقاتل گويد، هر كوهى كه در آن درخت ميوه باشد، پس آن سينين است، و سيناء بلغت نبط است.

عمرو بن ميمون گويد: شنيدم كه عمر بن خطاب در مكّه در نماز مغرب ميخواند، و التين و الزيتون و طور سيناء، گويد، پس پنداشتم كه او قرائت ميكند تا اعلام كند حرمت و احترام بلد را، و اين از موسى بن جعفر (ع) هم نيز روايت شده.

__________________________________________________

(1)- ميگويم: خدا لعنت كند بازرگانان حديث را كه براى پر كردن جيب و شكم چرانى بامر دولتهاى غاصب و ستمكار مانند معاويه جعل حديث مى كردند، و از آنان جوائز دريافت كرده و يا بآنها ميفروختند، و كعب الاحبار يكى از آن جاعلين و بازرگانان حديث است،

و از بديهيّات است كه مسجد دمشق همان مسجديست كه معاويه بنا نموده و اموى ها آن را تكميل و تزيين نمودند، و آن اگر از مساجد ملعونه نباشد از مساجد مذمومه است كه هزار ماه و يا بيشتر در آن بمقام شامخ علوى جسارت و اسائه ادب نمودند پس چطور ميشود كه مقصود از تين آن باشد، فافهم. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 168

(وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ) يعنى مكّه بلد و شهر حرام است و در آن خائف و ترسو در امانست، در جاهليّت و در اسلام، پس امين يعنى مأمون از خطر، هر كس داخل آن شود در امانست.

و بعضى گفته اند: بمعناى امن و امنيّت است و تأييد ميكند آن را قول خدا، أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً، شاعر گويد:

الم تعلمى يا اسم ويحك انّنى حلفت يمينا لا اخون امينى

اى اسماء آيا تو نميدانى واى بر تو كه البتّه من سوگند خورده ام كه بامان دهنده ام خيانت نميكنم اراده كرده امان دهنده خود را.

(لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ) ابراهيم و مجاهد و قتاده گويند: اين جواب قسم است، و اراده كرده جنس انسان را كه آن آدم و ذريّه او باشد خدا ايشان را در بهترين صورتها ايجاد كرد.

ابن عبّاس گويد: در زيباترين صورت يعنى مستوى القامه و مستقيم و ساير حيوانات سرافكنده و افتاده بر صورت هستند مگر آدمى.

و بعضى گفته اند: اراده كرده از أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ: اينكه ايشان را ايجاد كرد بر كمال در نفوس خودشان و اعتدال در جوارح و اعضايشان و آنها را از ديگران جدا كرد بسخن گفتن و تشخيص دادن و تدبير

امور نمودن و غير اينها از آنچه انسانى بآن مشخّص و ممتاز ميگردد، و در اين نيز اشاره بحال جوانى و شباب است.

(ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ) ابن عبّاس و ابراهيم و قتاده گويند:

سپس برگردانيديم فروتر فروترها يعنى بخرفتى و كودنى و پست ترين عمرها و پيريها و كم بود عقل، و سافلون ايشان ناتوانان و زمين گيرها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 169

و كودكان و كهنسال و پير سالخورده فروترين تمام آن گروه است.

حسن و مجاهد و ابن زيد و جبائى گويند: يعنى آن گاه او را بر ميگردانيم بسوى آتش و مقصود بسوى اسفل السافلين است براى اينكه بعضى از دركات و طبقه هاى جهنّم پائين تر از بعضى ديگر است، پس مراد بآن كفّار است يعنى ايشان را خلق كرديم در بهترين صورتها آزاد مردان و خردمندان تكليف شدگان، پس آنها كفر ورزيدند، پس ما ايشان را برگردانيديم بسوى آتش در زشت ترين صورتها، سپس استثناء كرده و فرمود:

(إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا) مگر آنهايى كه ايمان آوردند، يعنى تصديق كردند خدا را.

(وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) يعنى: عبادت را براى خدا خالص نمودند و باين اخلاص خود اعمال صالحه افزودند، پس اين گروه بسوى آتش نمى روند، و كسى كه قول اوّل را گفته گويد: مؤمن بخرفتى و كودنى بر نميگردد گرچه عمر طولانى هم كند مشاعر خود را از دست نميدهد، ابراهيم گويد:

وقتى مؤمن رسيد بسنّ پيرى كه عاجز از عمل شد، براى او نوشته ميشود آنچه كه در جوانى و قدرت عمل ميكرده است و آن قول خداست.

(فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ) عكرمه گويد: كسى را برگردانيد بسن پيرى و كهنسالى، نوشته

ميشود براى او مانند اعمال صالحى كه در جوانى مينموده و اين پاداش بى منّت و اجر دائمى او است.

و از ابن عبّاس است كه گويد: كسى كه قرآن بخواند خدا او را به پست ترين عمر بر نميگرداند و اين قول خداست، ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ گويد مگر آن كسانى كه قرآن خواندند، و در حديث

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 170

از انس رسيده كه گويد پيغمبر خدا (ص) فرمود، مولود تا برسد بسن بلوغ و تكليف آنچه كه از حسنات بجا مى آورد براى پدر و مادرش نوشته ميشود و اگر گناهى مرتكب شود چيزى بر او و بر پدر و مادرش نوشته نميشود، و هر گاه بمقام بلوغ رسيد و قلم تكليف بر او جارى شد خداوند امر فرمايد بدو فرشته اى كه با او هستند (رقيب و عتيد) او را نگهدارى و حفظ نموده و ارشاد نمايند، پس هر گاه بچهل سالگى رسيد در اسلام خدا او را از سه بلا، 1 جنون، 2 جذام، 3 برص، مصون و در امان دارد، و چون به پنجاه رسيد، خدا حساب او را سبك كشد و چون به شصت سالگى رسيد باو انابه و توجه به حق روزى فرمايد، در آنچه ايجاب ميكند، و چون به هفتاد رسيد اهل آسمان او را دوست ميدارند، و چون به هشتاد رسيد، خدا حسنات و ثوابهاى او را نوشته و از گناه هاى او صرف نظر نمايد و درگذرد، و چون به نود سالگى رسيد خدا گناه گذشته و آينده او را بخشيده و او را شفيع خاندانش قرار دهد و

نام او اسير خدا در زمين باشد، و چون به ارذل العمر پست ترين دوران عمر و زندگى (صد سالگى) رسيد تا اينكه بعد از علم چيزى را نميداند، خداوند براى او بنويسد از اعمال خير مانند آنچه كه در حال صحّت و بهبودى و جوانى ميكرده و اگر گناهى مرتكب شود چيزى بر او نوشته نشود.

ابو على گويد: مى گوييم اگر اين خبر درست باشد پس گناه براى زوال عقل و نقصان و كمبود تميز و تشخيص او نوشته نميشود.

و قول خدا (غَيْرُ مَمْنُونٍ) يعنى بدون كمبود و نقصان، و به گفته ابو مسلم دائما و بگفته مجاهد بدون حساب، و به گفته جبائى بدون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 171

كدورت بچيزى كه او را اذيّت و مغموم نمايد.

(فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ) حسن و عكرمه و ابو مسلم گويند: يعنى اى انسان چه چيزى موجب تكذيب تو شد بعد از اين حجّتها و دليلها بدين كه آن پاداش و حساب است، و مقصود اينكه چى تو را بر آن داشت كه انديشه در چهره ات و جوانيت و پيريت نكنى پس عبرت بگيرى و بگويى قطعا آنكه اين كارها را نموده قادر و تواناست بر اينكه مرا بر انگيزد و محاسبه كند و بعلم پاداشم دهد، پس قول خدا، فَما يُكَذِّبُكَ، معنايش ميباشد چيست آنچه تو را قرار داد كه تكذيب كنى.

مجاهد و قتاده گويند: كه اين خطاب بپيغمبر (ص) است يعنى پس كيست كه تو را بعد از اين حجّتها تكذيب بدين كه اسلام است كند يعنى چيزى نيست كه موجب تكذيب تو شود.

(أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ) اين تقرير

براى انسانست بر اعتراف و اقرار به اينكه خداى تعالى محكم ترين حاكمان است در صنايع و افعالش و اينكه هيچ خلل و نقصانى در چيزى از آنها نيست و هيچ اضطراب و پريشانى در خلقت آنها نيست، پس چگونه اين مخلوقات را واگذارده و آنها را مهمل و معطّل كند و پاداشى بايشان ندهد.

مقاتل گويد: يعنى آيا خدا بهترين داوران نيست تا حكم كند ميان تو اى محمّد و ميان تكذيب كنندگان تو.

قتاده گويد: هر گاه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اين سوره را ختم ميكرد ميگفت،

و انا على ذلك من الشاهدين

و من بر اين مطلب از شاهدان و گواهان هستم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 172

ترتيب: ... ص : 172

متّصل فرمود خدا قولش (أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ) را بما قبلش از ذكر دين و پاداش بر طريق آگاهانيدن بر برگردانيدن و اعاده دادن مردگان، پس البتّه حكيم هر گاه تكليف و امر و نهى نمود و ميان ظالم و مظلوم جمع كرد، پس ناچار است از مجازات و پاداش دادن و داورى كردن و حق مظلوم را از ظالم گرفتن، پس چون اين در دنيا نشده بايد كه روز بعث و انگيزش باشد، پس قطعا احكم الحاكمين جايز نيست بر او اخلال بآنچه ما ياد نموديم «1».

__________________________________________________

(1)- حاكم حسكانى در شواهد التنزيل در ص 351 در تفسير و تأويل سوره و التين، گويد: فرات ابن ابراهيم كوفى باسنادش از محمد بن فضيل ابن يسار حديث نموده كه گفتم سؤال كردم از موسى بن جعفر (ع) از قول خداى تعالى وَ التِّينِ فرمود، حسن (ع) سپس گفت وَ الزَّيْتُونِ حسين (ع)

وَ طُورِ سِينِينَ گويد آن طور سيناء و آن امير المؤمنين (ع) است وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ فرمود، اين رسول خدا (ص) است إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا- الصَّالِحاتِ فرمود، اين امير المؤمنين و تمام شيعيان ايشان است، و براى ايشان است پاداش دائمى بى منّت.

و نيز چند روايت ديگر باسناد مختلف بهمان مضمون آورده كه ما از ذكر آن خود دارى نموديم، و در تفسير برهان نيز ده (10) حديث در تأويل و تفسير سوره مذكوره موجود است كه غالبا مضمون آنها با حديث فوق الذكر يكسانست و ما براى رعايت اختصار از نقل آنها خود دارى كرديم. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 173

سوره العلق ... ص : 173

اشاره

مكّى است و از نظر حجازى بيست آيه، و از ديد عراقى نوزده آيه و از شامى هيجده آيه است.

اختلاف آن: در دو آيه، الَّذِي يَنْهى ، شامى، لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ حجازى،

فضيلت آن: ... ص : 173

ابى بن كعب از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمود كسى كه آن را قرائت كند مانند آنست كه تمام سوره هاى مفصّله را قرائت كرده.

محمد بن حسان از حضرت ابى عبد اللَّه (ع) روايت نموده كه هر كس در روز يا شبش قرائت كند اقراء باسم ربك را آن گاه بميرد در روز يا شب آن شهيد مرده، و خدا او را شهيد برانگيزاند و او را زنده كند مانند كسى كه در راه خدا با رسول اللَّه (ص) شمشير زده است.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 173

چون خداوند سبحان آن سوره را باسم و نام خود پايان داد اين سوره را هم نيز بنام خود شروع فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 174

[سوره العلق (96): آيات 1 تا 19] ... ص : 174

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4)

عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (5) كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى (6) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (7) إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى (8) أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى (9)

عَبْداً إِذا صَلَّى (10) أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (12) أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (13) أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى (14)

كَلاَّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ (15) ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (16) فَلْيَدْعُ نادِيَهُ (17) سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ (18) كَلاَّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (19)

ترجمه: ... ص : 174

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) بخوان نام پروردگارت را كه آفريد (2) آفريد آدمى را از خون بسته شده (3) بخوان و پروردگار تو از همه كريمان كريم تر است (4) آنكه آموخت (نوشتن) بقلم را (5) آموخت آدمى را آنچه كه نميدانست (6) نه چنانست بيگمان آدمى گردنكشى ميكند (7) براى آنكه خود را بى نياز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 175

ديد (8) البتّه بسوى پروردگارتست بازگشت همه (9) آيا ميبينى آن كس (ابو جهل) را كه باز ميدارد بنده (ما محمّد ص) را آن دم كه نماز ميگذارد (10) آيا مى بينى اگر باشد آن بنده براه راست (11) يا فرمان دهد (مردم را) به پرهيزگارى (12) آيا مى بينى اگر تكذيب كند ابو جهل و روى بگرداند (وى را چه باشد) (13) آيا ندانسته است بآنكه خدا مى بيند (او را) (14) نه چنانست بعزّتم سوگند اگر وى باز نايستد بيگمان بكشيم او را بموى پيشانى (بدوزخ) (15) موى پيشانى دروغگوى خطا كار (16)

و بايد بخواند ابو جهل اهل مجلس خود را (تا ياريش كنند) (17) بزودى بخوانيم نگهبانان دوزخ را (كه او را بدوزخ برند) (18) نه چنانست (كه ميگويد) فرمان مبر او را (19) (و خدا را) سجده كن و نزديك شو.

شرح لغات: ... ص : 175

العلق: جمع علقه و آن قطعه خشكى از خونى است كه براى رطوبتش بسته شده بآنچه بآن ميگذرد و هر گاه خشك شد علقه گفته نميشود، و العلق يك قسمى از كرم سياه «بنام زالوست» كه ميچسبد بعضو و بشره بدن، پس خون از آن مى مكد.

و الرجعى: و الرجوع و المرجع يك معناست يعنى بازگشت.

السفع: جذب و كشيدن سخت است گفته ميشود سفعت بالشي ء آن دم كه او را گرفته و بكشد كشيدن سختى، و سفعه النار و الشمس هر گاه كه چهره اش تغيير كند و بحال كباب و پختگى برسد، و از آنست حديث

(ليصيبنّ اقواما سفع من النار)

هر آينه البتّه ميرسند مردمى بقسمتى كه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 176

آتش كه خلقتش عوض شده و مسخ ميگردد.

الناصيه: موى جلوى پيشانى و سر است آن را ناصيه ناميده اند براى اينكه متّصل بسر است از قول ايشان ناصى يناصى مناصاة هر گاه برسد را جز گويد (قى تناصيها بلاد قي) بيابان شن زار بى آب و علفى كه در جوار و متصل بآنست بيابان شوره زار ديگرى.

النادى: مجلس شب نشينى اهل نادى است پس بسيار استعمال شد تا هر مجلسى نادى ناميده شد.

الزبانيه: مفرد آن زبينه از ابى عبيده و از كسايى زبني و از اخفش زابن از زبن گرفته شده و آن دفع است، و شترى كه دوشنده خود را

به پايش ميزند گويند (الناقه تزبن الحالب) شاعر گويد:

و مستعجب ممّا يرى من اناتنا و لو زبنته الحرب لم يترمرم

و به تعجّب آمد از آنچه را كه ميبيند از صبر و تأخير و تانّى ما و اگر جنگ او را افكند همهمه نميكرد و دهانش را بسخن گفتن حركت نميداد، شاهد اين بيت كلمه زبنته الحرب است كه بمعناى افكندن است.

اعراب: ... ص : 176

خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ تخصيص بعد از تعميم است آيا نمى بينى كه قول خدا خَلَقَ الْإِنْسانَ بعد از قول او خلق است خصوص بعد از عموم است، پس مانند قول او (يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ) سپس فرمود، وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ، پس تخصيص داد آخرت را بعد از ذكر غيبى كه آن عموميّت دارد و عام است نسبت بهر چيزى كه غائب و پنهان از نظر باشد و عكس آن قول لبيد است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 177

و هم العشيره ان يبطئ حاسد او ان يلوم بحاجه لوّامها

و ايشان فاميل گروهى هستند كه كراهت دارند اينكه حسودى را بكوبند يا اينكه ملامت كنند نياز سرزنش كننده را آيا نميبينى كه لوم و ملامت اعم است از تبطه و كوبيدن براى اينكه تبطه و كوبيدن نسبت قومى است به بطء و كندى، و اين بعضى از لوم است، و قول خدا (إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى ) ضميرى كه در (رآه) ساكن است برگشتش بضميرى است كه در يطغى مستتر است و هاء در رآه برگشتش به ضميريست كه در آن مستتر است، و البتّه جايز است كه ضمير منصوب (مفعول) برگردد بضمير فاعل در باب علمت و اخوات

آن (مثل حسبت و ظننت و ...) بدون ذكر خود آنها، براى دخول اين افعال بر مبتداء و خبر، و حال اينكه خبر آن خود مبتداء است پس مى گويى، علمتنى و حسبتنى افعل كذا، و در غير آنها جايز نيست مگر بواسطه نفس مى گويى ضربت نفسى و نمى گويى ضربتنى، و ان رآه در محل نصب است براى اينكه مفعول له است و جمله استغنى در جاى نصب است براى اينكه آن مفعول دوّم براى راه است، و تقريرش (لان رآه مستغنيا) است ناصيه بدل از ناصيه است، يعنى بناصيه كاذبه خاطئه و معنايش بناصيه و موى پيشانى دروغ گوى خيانتكار است، ميگويند فلان نهاره صائم و ليله قائم، يعنى او در روزش روزه دار و شبش بيدار و شب زنده دار است.

فَلْيَدْعُ نادِيَهُ يعنى اهل مجلس آن، پس مضاف حذف شده است، و نون در لنسفعنّ نون تأكيد خفيفه است و در نزد بصريها اختيار اينست كه با الف (لنسفعا) نوشته شود براى آنكه وقف بر آن بالف است و اختيار كوفيون كه با نون (لنسفعن) نوشته شود زيرا كه در حقيقت آن نونست نه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 178

تنوين و الف.

تفسير: ... ص : 178

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ) اين امريست از خداى سبحان به پيغمبر (ص) كه بخواند بنام پروردگارش و اينكه او را بنام هاى نيكوى او بخواند، و در تعظيم اسم تعظيم و بزرگداشت مسمّى و صاحب اسم است براى اينكه اسم ذكر صاحب اسم است بآنچه مخصوص اوست، پس راهى بسوى تعظيم او نيست مگر بمعناى آن و براى همين بزرگ نميدارد اسم خدا حق بزرگداشتن مگر آنكه عارف بآن و معتقد بعبادت

او باشد و براى همين خداوند سبحان فرمود، قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى بگو يا اللَّه بخوانيد و يا رحمان بگوئيد هر چه بخوانيد پس براى او نامهاى خوبى است، و فرمود، سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى پس باء (باسم) زايد است و بيانش اقراء اسم ربّك است و بيشتر مفسّرين بر اين عقيده اند كه اين اوّلين سوره اى است از قرآن كه نازل شده و اوّل روزى كه جبرئيل (ع) بر رسول خدا (ص) نازل شد در حالى كه آن حضرت در كوه حراء ايستاده بود آن روز (بعث بيست و هفتم ماه رجب) بود او را پنج آيه از اوّل اين سوره آموخت.

و بگفته بعضى اوّل سوره اى كه از قرآن بر آن حضرت نازل شد سوره يا ايّها المدثر، بود كه ذكر آن گذشت و بگفته برخى اوّل سوره كه بر رسول خدا نازل گرديد فاتحه الكتاب بود، حاكم ابو عبد اللَّه حافظ باسنادش آن را از ابى ميسره عمرو بن شرجيل روايت نموده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بخديجه كبرى (ع) فرمود كه من هر گاه تنها ميشوم صدايى مى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 179

شنوم، خديجه گفت خدا نميكند با تو مگر خوبى را سوگند بخدا كه شما هر آينه اداء ميكنى امانت را و وصل ميكنى رحم و خويشاوندى را و تصديق مى نمايى حديث را.

خديجه گويد: پس ما رفتيم نزد ورقه بن نوفل بن اسد بن عبد العزى و او پسر عموى خديجه بود، پس رسول خدا آنچه را كه ديده بود باو خبر داد، پس ورقه بآن

حضرت گفت هر گاه كه آمد نزد تو پس گوش بسخنان او بده تا بشنوى چه ميگويد آن گاه بيا بمن خبر بده.

پس چون آن حضرت تنها ماند او را صدا زد اى محمّد بگو بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ تا به وَ لَا الضَّالِّينَ رسيد بگو، لا اله الّا اللَّه، پس نزد ورقه آمد و آنچه شنيده بود باو گفت.

پس ورقه بآن حضرت عرض كرد بشارت بده يعنى مژدگانى بده كه من شهادت و گواهى ميدهم به اينكه شمايى آن كسى كه فرزند مريم (عيسى) (ع) بشارت بآمدن او داد و شمائيد بر مثل ناموس (شريعت) موسى (ع) و شمائيد پيامبر مرسل، و البتّه شما بزودى مأمور بجهاد ميشوى بعد از اين روزت و اگر من آن روز را درك نمايم هر آينه جهاد خواهم نمود با شما، و چون ورقه از دنيا رفت پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود هر آينه او را ديدم در بهشت كه در بر او بود لباس حرير بهشتى براى اينكه او به من ايمان آورد و مرا تصديق نمود، و روايت شده كه ورقه گفت در اين باره

فان يك حقّا يا خديجه فاعلمى حديثك ايّانا فاحمد مرسل

پس اى خديجه اگر اين خبرى كه تو دادى حق است پس بدان كه احمد صلّى اللَّه عليه و آله پيامبر و فرستاده خداست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 180

و جبرئيل يأتيه و ميكال معهما من اللَّه وحى يشرح الصدر منزل

و جبرئيل ميآيد نزد او و ميكائيل هم با آنهاست، از جانب خدا وحى مى آورد كه سينه را

تشريح كرده و باز ميكند.

يفوز به من فاز عزّ لدينه و يشفى به الغاوى الشقّى المضلّل

رستگار ميشود بسبب او كسى كه رستگار شد براى عزّت دين او و شفا ميابد بوسيله او بيمار و بدبخت گمراه شده.

فريقان منهم فرقه فى جنانه و اخرى باغلال الجهيم تغلغل

دو گروه و فرقه مردم خواهند بود فرقه و گروهى كه باو ايمان آورند در بهشت ميباشند و گروه ديگر بزنجيرها و غلهاى دوزخ بسته و معذّب خواهند بود.

آن گاه خداوند سبحان پروردگار او را تعريف نمود و او را بفعلش كه دلالت بر او ميكند بيان فرمود و گفت:

(الَّذِي خَلَقَ) يعنى آن خدايى كه ايجاد كرد و آفريد تمام مخلوقات را بر مقتضاى حكمتش و آنها را از عدم بوجود آورد بكمال قدرت خود سپس تخصيص داد انسانى را بذكر جهت شرافت او و آگاهانيدن بر اينكه او را از ساير حيوانات جدا ساخته است، پس فرمود:

(خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ) اراده فرمود باين جنس بنى آدم را يعنى ايشان را آفريد از خون بسته شده بعد از نطفه، و بگفته بعضى يعنى آدم را آفريد از گل كه بسته بدست بود، و قول اوّل صحيح تر است و در اين اشاره به بيان نعمت است به اينكه او را ايجاد كرد از اصلى كه او در نهايت دورى از جهت پستى و فرومايگى، سپس رسيد بآن مراحل كمال تا يك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 181

انسان معتدل آماده براى نطق و تميز فارغ شده در قالب اعتدال و اينكه چنانچه انسانى را از حالى بحال ديگر منتقل نمود تا بكمالش

رسيد همين طور تو را (اى محمد) نقل نمود از جهالت و ندانى بدرجه رسالت و نبوّت تا اينكه تكميل نمودى شرافت مقام رسالت و نبوّت را آن گاه تأكيد نمود مطلب را با عاده سخن و فرمود:

(اقراء) جبائى گويد: اوّل او را امر فرمود كه براى خود بخواند و در مرتبه دوّم فرمان داد كه براى تبليغ رسالت بخواند و تكرار نيست و معناى آن بخوان قرآن است.

(وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ) يعنى بزرگتر از جهت كرامت، پس نميرسد باو كرم هيچ كريمى براى آنكه او عطا ميكند از نعمت آن قدرى كه غير او نمى تواند مانند او عطا كند پس هر نعمتى از جانب او ميرسد يا اينكه او اختراع كرده و بوجود آورده و يا اينكه او تسبيب اسباب آن را فراهم كرده و راه وصول به آنرا آسان نموده است.

و بعضى گفته اند: يعنى قومت را تبليغ كن، و پروردگار تو اكرم آن چنانيست كه تو را بر عملت ثواب ميدهد بآنچه را كه كرمش ايجاب ميكند و تو را يارى و تقويت ميكند بر حفظ قرآن.

(الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ) يعنى آموخت نويسنده را كه بقلم بنويسد يا آموخت انسان را بيان بسبب قلم يا آموخت نوشتن به سبب قلم را، منّت گذارد خداى سبحان بر خلقش بآنچه آموخت ايشان را از چگونگى نوشتن بوسيله قلم براى آنچه كه در اين است از زيادى انتفاع در آنچه متعلّق بدين و دنياست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 182

قتاده گويد: قلم نعمت بزرگى از خداست كه اگر او نبود دين قائم نميشد و زندگى اصلاح نمى گشت و بعضى در

وصف قلم گفته اند: (و او ابى تمام طائى است)

لعاب الافاعى القاتلات لعابه وارى الجنى اشارته ايد عواسل

تعريف نفع و زيان قلم را ميكند و ميگويد نيش قلم و آنچه از آن تراوش ميكند همانند نيش افعى هاى كشنده موجب قتل و نابودى ميشود، و مثل عسل سفيد تازه اى است كه دست عسلى و شيرين آن را از كندوى عسل بيرون مى آورد.

كعب الاحبار گويد: خداوند سبحان اراده كرده از آن آدم (ع) را زيرا اوست اوّل كسى كه نوشت، و بگفته ضحاك اوّل كسى كه نوشت ادريس عليه السلام بود، و بگفته بعضى اراده كرده هر پيامبرى را كه با قلم نوشت براى اينكه او نياموخت آن را مگر با آموختن خدا وى را.

(عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ) بياموخت آدمى را چيزى كه ندانسته بود از اقسام هدايت ها و بيان و امور دين و شرايع و احكام، پس تمام آنچه آدمى مى آموزد از جهت خداى سبحانست يا به اينكه مضطر و ناچار بسوى او ميشود و يا به اينكه دليلى براى او در عقلش تعيين ميكند و يا به اينكه بيان ميكند براى او بر زبان فرشتگان و رسولان او پس بنا بر اين تمام علوم اضافه ميشود بسوى او و در اين دلالت است بر اينكه خداى سبحان عالم است براى آنكه علم واقع و صادر نميشود مگر از عالم «1»

__________________________________________________

(1)- در فضل علم و دانش آيات و احاديث بسيار است و بس در- فضيلت عالم كه پيامبر (ص) فرمود،

مداد العلماء افضل من دماء الشهداء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 183

(كَلَّا) يعنى حقّا (إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى ) كه آدمى

هر آينه سركش و طغيان ميكند از مرز خود تجاوز نموده و بر پروردگارش تكبّر نموده و از حد خود ميگذرد.

(أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى ) يعنى هر آينه اگر ديد خود را مستغنى و بينياز از پروردگارش بسبب فاميل و اموال و نيرويش مثل آنكه گفته است طغيان ميكند و سركشى مينمايد كسى كه خود را بينياز از خدا ببيند نه هر كس كه توانگر باشد طاغى شود.

قتاده گويد: طاغى آنست كه وقتى بمالى رسيد لباس و مركب سوارى و طعام و نوشابه خود را زياد كند، پس اينست طغيان او كه ول خرجى ميكند (و در راه خدا به بينوايان و محتاجان نميدهد).

و بعضى گفته اند: كه اين آيه تا آخر سوره در باره ابى جهل بن هشام نازل شده است.

__________________________________________________

(قلم دانشمندان كه بر روى صفحه كاغذى جارى شود و مطلبى از امور دين و معارف و مواعظ و آداب ثبت نمايد اثرش از خون شهيدانى كه صفحه زمين را رنگين نموده است برتر و بيشتر است و براى همين است كه حضرت على (ع) در ابيات منسوب بحضرتش فرمود،

لا فضل الّا لاهل العلم انهم على الهدى لمن استهدى ادلاء ، فضيلتى و مقامى نيست براى احدى مگر براى اهل علم و دانش كه ايشان براى هدايت و ارشاد كسانى كه طلب هدايت ميكنند دليل ها و رهنمايانند، صادق سرمد هم بفارسى همين مضمون را سروده و گفته:

آن را كه فضل و دانش و تقوى مسلم است هر جا قدم نهد قدمش خير مقدم است

كس را بمال فخر بر اهل كمال نيست علم است آنكه مفخر اولاد آدم است

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 184

(إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى )

يعنى مرجع و بازگشت هر كس بسوى خداست، پس اين طاغى سركش چگونه بمالش طغيان نموده و پروردگارش را عصيان ميكند و حال آنكه بازگشتش بسوى اوست و او قادر بر هلاك و كيفر كردار اوست آن دم كه بسوى او برگشت.

(أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى) اين بيان براى پيامبر (ص) است و اعلام و آگاهى براى اوست بآنچه ميكند بابى جهلى كه او را از نماز خواندن منع ميكند، در حديث آمده كه ابى جهل (لعنه اللَّه) بمشركين قريش گفت آيا در مقابل شما و برابر چشم شما محمد (ص) صورت و چهره خود را بخاك ميمالند يعنى سجده ميكند، گفتند آرى گفت بآن بتى كه من به آن سوگند ميخورم هر آينه اگر ديدم كه اين كار را ميكند و بخداى ناديده سجده ميكند گردنش را لگد مال ميكنم، پس بآن ملعون گفتند كه او در اينجا نماز ميگذارد، پس رفت كه گردن آن حضرت را لگد كند كه ناگاه بقهقرى و عقب عقب برگشت و دستش را بهم ميزد و حركت ميداد، پس باو گفتند اى ابو الحكم تو را چه شده، گفت ميان من و محمّد خندقى پر از آتش بود و قيافه هاى هولناك وحشت زا و بالهايى كه مانع از پيشروى من شد.

__________________________________________________

(در پيشگاه علم مقامى عظيم نيست كزهر مقامى و مرتبه اى علم اعظم نيست

جاهل اگر كه هست مقدم مؤخر است عالم اگر چه زاد مؤخر مقدم است

جاهل به روز فتنه ره خانه گم كند عالم چراغ جامعه و چشم عالم است

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 185

پيغمبر خدا (ص) فرمود: بآن خدايى كه جانم در دست قدرت اوست اگر نزديك من شده بود هر آينه فرشتگان عضو عضو بدن او را جدا ميكردند پس خداى سبحان نازل فرمود، أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى تا آخر سوره، و اين داستان را مسلم در صحيح خود روايت كرده.

و معناى آيه اينست، آيا ديدى اى محمد كسى كه منع كرد از نماز و نهى ميكرد كسى را كه نماز ميخواند چه شد كيفر كردار او و حال او نزد خداى تعالى چه بود و آنچه را كه از عذاب مستحق آن شد چه بود، پس حذف شد براى دلالت كلام بر آن و اين آيه عام است در هر كسى كه نهى از نماز و كار خير ميكند.

از على عليه السلام روايت شده كه آن حضرت در روز عيدى بيرون رفتند پس ديدند مردمى را كه نماز ميخوانند، پس فرمود، اى مردم ما در مثل اين روزى در محضر پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله حاضر بوديم، پس هيچكس نبود كه قبل از عيد نماز بخواند، با پيامبر فرمود: پس مردى گفت اى امير المؤمنين آيا نهى نميكنى كه پيش از بيرون رفتن امام نماز بخوانند، پس فرمود قصد ندارم كه نهى كنم بنده اى را كه نماز ميخواند و ليكن حديث ميكنيم شما را بآنچه حاضر بوديم از پيامبر (ص) يا چنانچه فرمود، و معناى أ رأيت در اينجا براى تعجّب و شگفت آمدن مخاطب است سپس اين لفظ را تكرار نمود براى تأكيد در امر عجيب و شگفت انگيز و فرمود:

(أَ رَأَيْتَ إِنْ

كانَ عَلَى الْهُدى ) يعنى بنده اى كه نهى و منع از نماز شده و او محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است.

(أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى ) يعنى آيا ديدى بنده اى كه بر مسير هدايت است يا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 186

امر به پرهيزكارى ميكند مقصود امر بتوحيد و اخلاص و ترس از خدا ميكند، و در اينجا نيز حذفى است تقديرش اينست چگونه است حال كسى كه او را از نماز باز دارد و منع كند او را از آن، سپس فرمود:

(أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ) آيا ديدى اينكه ابو جهل تكذيب كرد.

(وَ تَوَلَّى) و اعراض كرد از ايمان و از پذيرفتن آن و گوش دادن بآن (أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى ) آيا نداند او به اينكه خدا ميبيند كه او چه كرده و ميداند كه چه ميكند، و تقديرش اينست آيا ديدى آنكه اين كار را نمود مستحق چه عذابى از خداى تعالى شد، و گفته اند: تقدير ترتيب آيه، اين است آيا ديدى آن كسى كه بنده خدا را نهى از نماز ميكرد و حال آنكه او بر طريق هدايت و آمر بتقوى و پرهيزگارى، و ناهى بود دروغگوى معرض از ايمان را پس چيست عجيب تر از اين، سپس تهديد كرد او را بقولش آيا نداند اين مكذّب، پس اگر نداند، پس هر آينه بداند به اينكه خدا ميداند اين فعل شنيع را پس او را بآن مؤاخذه مينمايد، و در اين اشاره باين است كه خداى سبحان انتقام ميكشد براى محق از مبطل و در آنست كه اگر بنده بداند كه خدا ميداند آنچه را كه بنده انجام

ميدهد و ميبيند او را موجب ميشود مسابقه و مبادرت بطاعت و ترك معصيت، سپس خداى سبحان فرمود:

(كَلَّا) نه چنانست يعنى اين را نميداند.

(لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ) يعنى اگر ابو جهل از تكذيب محمد و اذيت او دست بر نداشت.

(لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ) يعنى: هر آينه البتّه او را بموى پيشانى اش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 187

بسوى آتش ميكشيم و اين نظير قول او (فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ) پس گرفته ميشوند بموى پيشانى ها و قدمهايشان، و يعنى هر آينه ما او را خوار نموده و جا ميدهيم او را مقام ذليل ها و بدبخت ها، پس در گرفتن بموى پيشانى و جلوى سر اهانت و استخفاف است.

و بعضى گفته اند: يعنى: ما هر آينه چهره او را تغيير داده و آن را در آتش روز قيامت سياه ميكنيم براى اينكه سفع اثر سوختن بآتش است، سپس خداى سبحان خبر داد از او به اينكه او فاجر خيانتكار است به اينكه فرمود:

(ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ) پيشانى دروغگوى گناهكار او را توصيف كرد بدروغگويى و خطاكارى بمعناى اينكه صاحب او در اقوالش دروغگو و در افعالش خطاكار است براى اينكه ياد كرد آن را بجر و فعل را اضافه داد به او ...

ابن عبّاس گويد: چون ابو جهل نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله آمد پيغمبر او را طرد و دور نمود، ابو جهل گفت آيا اى محمّد مرا طرد ميكنى قسم بخدا كه تو ميدانى كه در مكّه هيچكس نيست اهل مجلسش بيشتر از من باشد، پس خداوند سبحان نازل فرمود:

(فَلْيَدْعُ نادِيَهُ) و اين تهديد است يعنى، پس هر آينه اهل مجلس خود

را بخواند، يعنى عشيره و خويشان خود را صدا زند و از ايشان يارى بجويد آن دم كه عقاب خدا باو رسيد.

و النادى: بمعناى فناء است، فرمود وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ، و مينمائيد در مجلس دوستانتان فعل زشتى را، سپس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 188

(سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ) بزودى ميخوانيم زبانيه يعنى فرشتگانى كه موكّل بآتشند و ايشان ملائكه غلاظ و شدادند.

ابن عبّاس گويد: اگر خوانده بود اهل مجلس خود را هر آينه همان ساعت زبانيه آتش او را فرا ميگرفت معاينه، و بعضى گفته اند: آن اخبار از آينده است به اينكه زبانيه آتش او را ميخواند، خواه اهل مجلس خود را بخواند يا نخواند، و خداى سبحان راست فرمود اين را، پس ابو جهل در جنگ بدر كشته شد، سپس فرمود.

(كَلَّا) يعنى امر چنان نيست كه ابو جهل بر آنست.

(لا تُطِعْهُ) او را در نهى از نماز پيروى مكن.

(وَ اسْجُدْ) و براى خداى عزيز سجده كن.

(وَ اقْتَرِبْ) و نزديك شو بثواب او، و بگفته بعضى يعنى به سبب طاعت او باو تقرّب پيدا كن و بگفته برخى يعنى سجده كن اى محمد براى نزديك شدن باو، پس نزديكترين حالاتى كه بنده بخدا دارد، آن گاه است كه براى خدا سجده ميكند.

و بعضى گفته اند: سجده كن يعنى و نماز بخوان براى خدا و نزديك شو از خدا، يعنى بخدا نزديك شو.

و در حديث از عبد اللَّه بن مسعود است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: نزديك ترين حالى كه بنده از خدا دارد وقتى است كه در سجده است.

و بعضى گفته اند: مراد به آن

سجود است براى قرائت اين سوره و سجده اينجا واجب است، و اين سوره از عزائم است، و عبد اللَّه بن سنان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 189

و عبد اللَّه بن سنان از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت كرده كه سوره هاى عزائم چهار سوره است:

1- الم تنزيل 2- حم سجده 3- و النجم اذا هوى 4- و اقراء باسم ربّك.

و غير از اينها در تمام قرآن سجده هايش واجب نيست بلكه مستحبّ است. «1»

__________________________________________________

(1)- و باين مقيد ميشود آنچه از صاحب كتاب و تفسير در آخر سوره اعراف گذشت و حاصل كلام اينكه شافعى از امامان اهل سنت هيچ سجده اى را در قرآن واجب نميداند و ابو حنيفه تمام سجده ها را كه چهارده تا است واجب ميداند و در نزد ما اماميّه در چهار سوره عزيمه واجب و در بقيّه كه ده مورد ديگر است مستحبّ است و ظاهر سخن مصنّف در آخر اعراف اينست كه تمامش مستحبّ و ليكن لازم است تخصيص دادن كلام او را در اينجا به غير سوره عزائم چهارگانه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 190

سوره قدر ... ص : 190

اشاره

مكى، و بعضى هم گفته اند كه مدنى است.

از نظر مكّى و شامى شش آيه، و از نظر ديگران پنج آيه است.

اختلاف آن: ... ص : 190

آيه ليله القدر سوم مكّى و شامى است.

فضيلت آن: ... ص : 190

ابى بن كعب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه كسى كه آن را قرائت كند باو عطا شود اجر كسى كه ماه رمضان را روزه گرفته و شب قدر را احياء داشته است.

حسين بن ابى العلاء از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت نموده كه آن حضرت فرمود هر كه قرائت كند سوره انا انزلناه فى ليله القدر را در نماز واجبى از واجباتش منادى از طرف حق او را صدا زند كه اى عبد اللَّه گناه گذشته تو بخشيده شد، عمل را از سر بگير.

سيف بن عميره از مروى از حضرت ابى جعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمودند هر كس انا انزلناه را آشكارا و بلند بخواند مانند كسى خواهد بود كه در راه خدا شمشيرش را كشيده باشد و كسى كه آن را در نهانى بخواند مثل آنست كه در خون خود در راه خدا طپيده باشد، و كسى كه ده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 191

مرتبه بخواند بر محو هزار گناه از گناهان خود گذشته و اقدام كرده است.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 191

چون خداوند سبحان در پايان سوره اقراء امر كرد بسجده و تقرّب بسوى خدا اين سوره را افتتاح كرد بذكر ليله القدر، و تقرّب در آن شب به سوى خدا كه تقرّب در آن شب زيادتر است از ساير شبها و روزها، پس مثل آن است كه فرموده: تقرّب بجوى در ساير اوقات در شب قدر.

و ابو مسلم گويد: چون خدا او را امر كرد بقرائت قرآن در آن سوره در اين سوره بيان كرد كه نزول آن در شب قدر

بود، پس فرمود:

[سوره القدر (97): آيات 1 تا 5] ... ص : 191

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ (1) وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ (2) لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ (4)

سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)

ترجمه: ... ص : 191

بنام خداوند بخشنده و مهربان (1) البتّه ما فرو فرستاديم قرآن را در شب قدر (2) و چه چيز دانا كرد تو را (تا بدانى) كه چيست شب قدر (3) شب قدر بهتر از هزار ماه است (كه مشتمل بر شب قدر نباشد) (4) فرود آيند فرشتگان و جبرئيل در شب قدر (بزمين) بفرمان پروردگارشان از جهت هر كارى (5) (آن شب از آفات) سلامتست آن سلامتى تا هنگام دميدن سفيده صبح است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 192

قرائت: ... ص : 192

كسايى و خلف مطلع بكسر لام خوانده و ديگران بفتح لام قرائت كرده اند و در شواذ، ابن عبّاس و عكرمه و كلبى، من كل امرء خوانده اند.

دليل: ... ص : 192

ابو على گويد: مطلع در اينجا مصدر است بدليل اينكه معنى سلام هى حتّى وقت طلوع آن و الى وقت طلوع آنست مانند مقدم الحاج و خفوف النجم به قرار دادن مصدر را در آن زمان بر تقدير حذف مضاف، پس قاعده اين است كه لازم را مفتوح نمود «مطلع» خواند چنانچه ساير مصادرى كه بر وزن فعل يفعل (منع يمنع) مفتوح العين را مثل مخرج و مدخل بفتح عين الفعل ميخوانند.

و امّا كسر مطلع پس براى اينست كه آن از مصادريست كه سزاوار است كه بر وزن مفعل و كسره داده شود مثل قول ايشان علاه المكبر و المعجز، و قول او، من كلّ امرء ابن جنى گويد ابو حاتم اين قرائت را انكار نموده بر اينكه از ابن عبّاس حكايت شده باشد، او گويد مقصود فرشتگانند گويد و من نميدانم اين چيست و البته آن نزول ملائكه است در آن شب به هر امرى مانند قول خدا (فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ) در آن شب مقدر و مقرّر ميگردد هر امر محكمى امرا من عندنا امرى از نزد ما، و من كل امر پس كلام را تمام كرد سپس از سرگرفت، و فرمود سلام يعنى آن سلامتى از آفاتست تا اينكه صبح سفيده صبح طلوع كند.

قطرب گويد: يعنى، هى سلام من كل امر و امرئ، و لازم ميشود از قول قطرب اينكه گفته شود پس چطور جايز است كه معمول مصدرى كه آن

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 27، ص: 193

سلام است مقدّم بر آن شود و ما دانستيم كه ممتنع است جواز تقديم صله موصول يا چيزى از آنها بر آن موصول.

و جواب اينكه سلام در اصل مانند كعمرى مصدر است و امّا اينجا پس آن موضوع محل اسم فاعليست كه آن سالمه هى يا مسلّمه است، پس مثل آنكه گفته است من كلّ امرء سالمه او مسلمه هى يعنى، هى سالمه يا مسلمه.

شرح لغات: ... ص : 193

القدر: بودن چيز است برابر غير خودش بدون زياده و كم، و قدر اللَّه هذا الامر يقدره قدرا، آن دم كه آن را قرار دهد بر مقدار آنچه را كه حكمت او اقتضا ميكند.

الشهر: در شرع عبارت است از آنچه بين دو هلال از ايّام واقع ميشود (كه در فارسى آن را ماه ميگويند) و آن را بعربى شهر ناميده اند باشتهارش بهلال و گاهى شهر و ماه سى روز و گاهى بيست و نه روز ميشود وقتى هلالى باشد يعنى وقتى هلال شب اوّل ديده ميشود و اگر هلال ديده نشود پس ماه سى روز خواهد بود.

اعراب: ... ص : 193

خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ تقديرش خير من الف شهر لا ليله قدر فيه بهتر از هزار ماهى كه شب قدر در آن نباشد، پس حذف صفت شده است، و قول خدا سَلامٌ هِيَ، هى مبتداء و سلام خبر مقدّم بر اوست و آن بمعناى فاعل است براى اينكه آن هر گاه حمل بر مصدر شود جايز نيست تعليق حتى به آن، زيرا فاصله ئى بين صله و موصول نيست و مانند آنست قول شاعر:

فهلّا سعيتم سعى عصبه مازن و هل كفلائى فى الوفاء سواء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 194

پس آيا كوشش نكرديد شما كوشش قبيله مازن و آيا كفيلان من در وفاء برابر و يكسانند.

سواء بمعناى مستوى و برابرى است، و تقديرش فهل كفلائى مستوون فى الوفاء، و چاره اى از اين تقدير نيست براى اينكه سواء اگر مصدر باشد آن چيزيست كه مقدم شده بر آن صله آن، و جايز است تعليق حتّى به قول خدا، تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ و جايز نيست اينكه هى مبتداء و

حتى در موضع خبر باشد، براى آنكه فايده اى در آن نيست زيرا هر شب داراى اين صفت است و مطلع مجرور به حتى و آن در معناى الى است.

تفسير: ... ص : 194
اشاره

(إِنَّا أَنْزَلْناهُ) هاء كنايه از قرآنست گرچه ذكرى از آن در ميان نيامده براى اينكه حال در آن مورد مشتبه نيست.

(فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ) ابن عبّاس گويد: قرآن را خدا يك مرتبه نازل كرد از لوح محفوظ بآسمان دنيا در شب قدر، سپس جبرئيل آن را تدريجا به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نازل مينمود و از اوّل تا آخرش بيست و سه سال بود.

شعبى گويد: يعنى ما شروع كرديم نزول قرآن را در شب قدر.

مقاتل گويد: نازل كرد آن را از لوح محفوظ بسوى سفره و ايشان نويسندگان بودند از فرشتگان در آسمان دنيا، و نازل ميشد در شب قدر از وحى بر اندازه آنچه كه جبرئيل نازل مينمود در تمام سال بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله تا سال آينده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 195

«اقوال بزرگان در باره ليله قدر» ... ص : 195
اشاره

سخن در باره ليله قدر بر چند قسم است:

اوّل: اختلاف دانشمندان در معناى اين اسم و مأخذ آن.

ابى بن كعب و عايشه گويند: كه شب قدر شب بيست و هفتم ماه رمضان است، روايت شده كه ابن عبّاس و ابن عمر گفتند پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود، شب بيست و هفتم را بنويسيد.

و از زر بن حبيش روايت شده كه گفت گفتم بابى منذر از كجا دانستى كه آن شب بيست و هفتم است؟ گفت، به معجزه اى كه رسول خدا (ص) آن را خبر داد، فرمود، خورشيد صبح فردا طلوع ميكند مانند طشتى كه براى آن نورى نيست در معنى كسوف ميشود خورشيد ميگيرد.

و بعضى گفته اند: بيگمان خدا كلمات اين سوره را تقسيم كرد بر شبهاى ماه رمضان،

چون به شب بيست و هفتم رسيد بآن اشاره نمود، و فرمود اين است «1».

و بعضى گفته اند: كه آن شب بيست و نهم است، و از ابى بكر روايت شده كه گفت شنيدم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، كه ميفرمود آن را در شبهاى دهه آخر طلب كنيد در نه شب كه باقى ماند يا پنج شب يا سه

__________________________________________________

(1)- شب قدر از نظر عموم اهل سنّت به پيروى از ائمه و رهبران گمراهشان مانند ابو حنيفه و شافعى و مالك و احمد بن حنبل شب بيست و هفتم است باستناد روايت عايشه و ابى بن كعب، و در اين شب در مساجد خود جمع شده و شير برنج ميخورند و بعضى از دعاهايى كه از علماء خودشان رسيده و كتبا ميخوانند و نماز مستحبّ را بجماعت ميگذارند، كه اين خود بدعت است.

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 196

شب يا شب آخر.

فايده در پنهان بودن شب قدر ... ص : 196

فايده در خفاء و پنهان بودن اين شب اينست كه مردم در عبادت خدا كوشش كنند و تمام شبهاى ماه رمضان را احياء نمايند بجهت اميد و طمع در درك شب قدر چنانچه خداوند سبحان نماز وسطى را در ميان پنج نماز شبانه روز مخفى داشت و نيز اسم اعظم خود را در ميان اسامى خدا و ساعت اجابت دعا را در ميان ساعتهاى جمعه پنهان نمود.

دوّم: در ذكر بعضى از رواياتى كه در فضيلت اين شب وارد شده است:

ابن عبّاس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: آن گاه كه شب قدر شود، فرشتگانى كه صدره المنتهى هستند

كه از ايشانست جبرئيل عليه السلام نازل ميشوند، جبرئيل در حالى كه پرچمهايى با اوست، يكى از آنها را بر روى قبر من نصب ميكند، و يكى از آنها را بر بيت المقدّس، و يكى را بر بام مسجد الحرام و يكى هم بر طور سيناء و نمى ماند هيچ مرد مؤمن و زن با ايمانى مگر اينكه بر او سلام ميكند مگر دائم الخمر و ميگسار، و خورنده گوشت خوك، و كسى كه خود را با زعفران آغشته كند و فرمود كسى كه در شب قدر از روى ايمان و يقين برخيزد بخشوده مى شود گناهان گذشته و آينده او.

و از آن حضرت روايت شده كه شيطان در اين شب بيرون نميآيد تا صبح آن طلوع كند و شيطان در آن شب نميتواند كه احدى را ديوانه كند يا بيمار نمايد يا بزند بيكى از انواع فسادها و سحر هيچ ساحرى در آن شب كارگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 197

نشود.

و حسن از پيامبر (ص) روايت نموده كه در باره شب قدر فرمود، آن شب سهل و معتدلى است نه گرم است و نه سرد خورشيد در صبح آن طلوع ميكند در حالى كه شعاعى و نورى براى آن نيست، سپس خداوند سبحان براى بزرگداشت مقام اين شب و تنبيه كردن بزرگى قدر آن و شرافت محلّ آن فرمود:

(وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ) پس مثل اينكه فرموده نميدانى اى محمّد چه اندازه بزرگست شب قدر و نميدانى احترام آن چيست، و اين تحريص و ترغيب بر عبادت در آنست، سپس خداوند سبحان تفسير فرمود، حرمت و عظمت آن را و

فرمود:

(لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ) قتاده و مقاتل گويند: يعنى قيام شب قدر و عمل در آن بهتر است از قيام هزار شبى كه در آن شب قدر و روزه رمضان نباشد، و جهتش اينست كه البتّه بعضى از اوقات بر بعضى ديگر برترى دارد، بواسطه آنچه را كه از خير و نفع در آنست، پس چون خدا خير فراوان را در شب قدر قرار داد از هزار ماهى كه در آن خير و بركتى كه در اين شب است در آن نباشد بهتر است.

حسن و مجاهد گويند: ليله قدر ناميده شده براى اينكه آن شب شب چنانيست كه خدا در آن شب حكم ميكند و تقدير مينمايد بآنچه در تمام سال واقع ميشود، و آن شب مباركى است در قول خدا، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ، زيرا خداى تعالى نازل ميكند در آن خير و بركت و مغفرت را.

ابو الضحى از ابن عبّاس روايت كرده كه قضايا در شب نيمه ماه شعبان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 198

حكم و تقدير ميشود آن گاه سپرده ميشود بصاحبانش در شب قدر.

زهرى گويد: ليله قدر يعنى شب شرف و شب بزرگ و شبى كه مقام بزرگى دارد، از قول ايشان كه ميگويند مردى كه براى او قدر و مقامى است نزد مردم يعنى منزلت و شرافت دارد، و از اينست آيه ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ يعنى حق عظمت و بزرگى او او را تعظيم نكردند و بزرگ نداشتند.

ابو بكر ورّاق گويد: براى اينكه كسى كه صاحب قدر و مقام نباشد هر گاه آن شب را احياء بدارد (بعبادت خدا) صاحب

قدر و مقام شود، و غير او گويد: براى اينكه براى طاعتهاى در آن شب (از صد ركعت نماز و دو ركعت نماز با هفت قل هو اللَّه احد و استغفار هفتاد مرتبه و قرآن سر گرفتن و هزار بار سوره انا انزلناه فى ليله القدر خواندن و دعاء شريف جوشن و زيارت حضرت ابى عبد اللَّه الحسين عليه السلام و اعمال ديگر آن، قدر عظيم و ثواب جزيل است.

و بعضى گفته اند: آن را شب قدر ناميده اند براى اينكه در آن شب نازل شده كتابى چون قرآن كه صاحب قدر است بر پيغمبرى چون حضرت محمد بن عبد اللَّه خاتم الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله كه صاحب قدر است براى خاطر امّت اسلام كه صاحب قدرند بر دست فرشته اى چون جبرئيل كه صاحب قدر است.

و برخى گفته اند: آن شب تقدير است براى اينكه خداى تعالى در آن شب تقدير فرموده نزول قرآن را، خليل بن احمد (نحوى) گويد: شب قدر ناميده شده براى اينكه زمين در آن شب تنگى ميكند بفرشتگان. از قول خدا وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ، و كسى كه در تنگى روزى قرار گرفته يا كسى كه تنگ شده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 199

بر او روزى او.

قسم سوّم: اختلاف علماء در اينكه آن شب چه شبى است، عدّه اى بر اين عقيده اند كه آن در عهد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده پس برداشته شد و روايتى از ابى ذر رسيده كه گويد، گفتم يا رسول اللَّه (ص) شب قدر آن شبى بود كه بر عهد پيامبران بود نازل ميشد در آن پس وقتى آنها

از دنيا رفتند آن شب برداشته شد آن حضرت فرمود، نه بلكه آن هست تا روز قيامت.

و بعضى گفته اند: كه آن در تمام شبهاى دوره سال است و كسى كه طلاق عيالش را معلّق كرده بر شب قدر واقع نميشود تا گذشت تمام سال و آن مذهب ابو حنيفه است، و در بعض روايات از ابن مسعود رسيده كه او گفت هر كس تمام شبهاى دوره سال را قيام كند و احياء بدارد آن را درك خواهد نمود «1» پس اين خبر بگوش عبد اللَّه بن عمر رسيد، پس گفت خدا رحمت كند ابو عبد الرحمن را امّا او البتّه ميدانست كه آن در ماه رمضانست و ليكن او خواسته كه مردم اتّكال و اعتماد بيك شب نكنند (بلكه همه شب رغبت باحياء نمايند براى ادراك شب قدر) و عموم علماء اتّفاق كرده اند كه آن در ماه رمضانست.

__________________________________________________

(1)- مرحوم حجّه الاسلام و المسلمين آيه اللَّه حاج ملّا ابراهيم كلباسى اصفهانى معاصر با آيه اللَّه العظمى حجه الاسلام على الاطلاق حاج سيد محمد باقر شفتى اصفهانى صاحب مسجد سيد در بيد آباد اصفهان، يك سال تمام را هر شب احياء گرفت و اعمال شب قدر را رجاء بجا آورد و تا موفّق شد و درك شب قدر را بالحسن نمود و ديد چگونه فرشتگان و روح از آسمان نازل ميشوند تا بصبح و مقدّرات و سرنوشت مردم را بزمين ميآورند، و يكى از آيات عظام و مراجع فخام معاصر ما هم در نجف اشرف احساس و ادراك شب قدر را نموده است. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 200

«شب قدر كدام شب است» ... ص : 200

علماء و دانشمندان

اسلامى در اينكه كدام شب ماه رمضان شب قدر است اختلاف كرده اند.

ابى رزين عقيلى گويد: آن شب اوّل ماه رمضانست (لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ) (آن شبى كه آميزش با همسر استحباب و ثواب داد).

حسن گويد: آن شب هفدهم ماه رمضانست و روايت شده كه آن ليله فرقان و در صبح آن التقاء جمعان شده است، و صحيح اينكه آن در دهه آخر ماه رمضانست و آن مذهب شافعى است و روايت مرفوعى از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله رسيده كه فرمودند: آن را در شبهاى دهه آخر ماه جستجو كنيد.

از حضرت على امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام روايت شده كه- پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اهل بيت خود را در دهه آخر ماه رمضان بيدار ميكرد، گفت وقتى دهه آخر ماه داخل ميشد خودش بيدار ميماند و اهل بيت خود را هم ميفرمود بيدار مانده و احياء بدارند.

ابو بصير از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت نموده كه گفت هر گاه دهه آخر ماه رمضان داخل ميشد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كمر خود را محكم بسته و از همسرانش دورى نموده و شب را احياء داشته و با فراغت بعبادت ميپرداخت، سپس اختلاف نموده اند در اينكه آن كدام شب از شبهاى دهه آخر است، بعضى گفته اند آن شب بيست و يكم است و آن مذهب ابو سعيد خدرى و اختيار شافعى است، ابو سعيد خدرى گويد: پيغمبر (ص) فرمود، ديدم اين شب را و آن را فراموش كردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 201

و نشان دادند مرا كه سجده ميكنم در آب و

گل، پس آن شب را در دهه آخر ماه طلب كنيد و آن را در هر شب طاق و فردى جستجو كنيد، پس نگاه كردم و ديدم دو چشم رسول خدا (ص) را كه برگردانيده در حالى كه بر پيشانى و بينى آن حضرت اثر آب و گل بود، در صبح بيست و يكم، و اين روايت را بخارى در صحيح خود آورده است.

عبد اللَّه بن عمر گويد: آن شب بيست و سوّم ماه رمضانست گويد مردى آمد خدمت پيامبر (ص) و گفت يا رسول اللَّه من در خواب ديدم كه شب قدر آن شب هفتم است كه باقى مانده است، پس آن حضرت فرمود ميبينم كه رؤياى شما حقّا توافق دارد با شب بيست و سوّم، پس هر كسى از شما ميخواهد كه شبى از ماه رمضان را قيام كند و احياء بدارد، پس قيام كند و برخيزد شب بيست و سوّم را.

معمّر گويد: ايّوب شب بيست و سوّم را غسل ميكرد و لباس پاك مى پوشيد يا بر خاك پاك سجده ميكرد، عمر بن خطاب از اصحاب پيغمبر (ص) پرسيد و گفت شما ميدانيد كه رسول خدا (ص) فرمود، شب قدر را در دهه آخر شبى كه طاق باشد التماس كنيد، پس در كدام شب طاق ميبينيد، پس بيشتر مردم در باره شب طاق سخن گفتند.

ابن عبّاس گويد عمر بمن گفت براى چى اى پسر عباس حرف نميزنى گفتم اللَّه اكبر بسيار در قرآن ذكر سبع شده، پس ياد كرده آسمانها را هفت و زمين ها را هم هفت و طواف هم هفت و رمى جمرات هم هفت و ما شاء اللَّه از اين

انسان را آفريد از هفتا و روزى او را قرار داد در هفتا، عمر گفت آنچه ياد كردى دانستم، پس چيست قول تو كه انسان از هفت چيز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 202

خلق شده و روزى او هم در هفت چيز قرار داده شده، پس گفتم انسان آفريده شده از خلاصه اى از گل تا قول خدا خَلْقاً آخَرَ، سپس قرائت كردم أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا تا قول خدا وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا، پس نمى بينم آن را مگر بيست و سوّم و هفت شب باقى مانده از ماه رمضان، پس عمر گفت عاجز شديد شما كه مانند اين جوانى كه هنوز موى صورتش در نيامده بياوريد، و عمر گفت رأى من با رأى تو توافق دارد، سپس بر شانه من زد پس گفت نيستى تو كمترين مردم از جهت علم و دانش، و عياشى باسنادش از زراره از عبد الواحد بن مختار انصارى روايت نموده گويد، از حضرت باقر عليه السلام از شب قدر پرسيدم فرمود:

در دو شب است شب بيست و يكم و شب بيست و سوّم، گفتم يكى از اين دو شب را تعيين فرما فرمود، نميخواهى كه در دو شب عمل نمايى آن يكى از اين دو شب است.

و از شهاب بن عبد اللَّه روايت كرده كه گفت عرض كردم به حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام كه مرا خبر بده به شب قدر، فرمود شب بيست و يكم و شب بيست و سوّم ماه رمضانست.

و از حماد بن عثمان از حسان بن ابى على روايت شده كه گفت، از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام از

شب قدر پرسيدم، فرمود، آن را در شب نوزدهم و شب بيست و يكم و شب بيست و سوّم ماه طلب كن.

و در كتاب من لا يحضره الفقيه از على بن ابى حمزه روايت نموده كه گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم كه ابو بصير به آن حضرت عرض كرد، فداى شما شوم آن شبى كه اميد هست كه شب قدر باشد كدام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 203

شب است؟ فرمود آن شب بيست و يكم و شب بيست و سوّم است، گفتم اگر نتوانستم هر دو شب را احياء بدارم، فرمود آنچه از دو شب يا هر كدام از دو شب كه ميسورت باشد احياء نما، گفتم چه بسا ميشود ما هلال را در محلّ خود مى بينيم و خبر مى آيد كه در منطقه و شهر ديگر خلاف آنچه ما ديده ايم (كه مثلا يك روز آنها جلوتر ديده اند) فرمود آنچه ممكن ميشود از چهار شب را احياء بدار در آنچه در آن شب طلب ميكنى، گفتم، فدايت شوم شب بيست و سوّم شب جهنى است، فرمود، اينطور گفته ميشود، گفتم قربانت گردم سليمان بن خالد روايت كرده كه در شب نوزدهم، وافدين حاج يعنى موفقين بحج نوشته ميشود، فرمود اى ابو محمد واردين بحج، يعنى سفر حج در شب قدر براى صاحبانش نوشته ميشود و كلّيه حوائج و نيازمنديها و بلاها و مصيبتها و روزيها همه و آنچه ميشود تا سال آينده در آن شب مقدر ميگردد، پس آن را در شب بيست و يكم و بيست و سوّم طلب كن و در هر يك از آن شب صد ركعت

نماز بخوان و احياء بدار آن را تا روشنايى صبح اگر توانستى، و در آن دو شب غسل بكن، گفت عرض كردم اگر نتوانستم اين عمل را بجا بياورم در حالى كه من بيدارم، فرمود، نماز بخوان در حال جلوس و نشسته، گفتم اگر اين را هم نتوانستم پس فرمود پس بفراشت (رختخوابت) گفتم، اگر اين را هم نتوانستم، پس فرمود بر تو چيزى نيست كه اوّل شب مختصرى بخوابى، بدرستى كه درهاى آسمان در ماه رمضان باز ميشود و شيطانها بسته ميشوند و اعمال مؤمنين قبول مى گردد، خوب ماهيت ماه رمضان در زمان رسول خدا (ص) ماه رمضان را مرزوق ميناميدند (روزى شده).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 204

و در روايت عبد اللَّه بن بكير از زراره از يكى از دو امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت كرده گويد، پرسيدم از شبهايى كه در آن غسل مستحبّ است در ماه رمضان، فرمود شب نوزدهم و شب بيست و يكم و شب بيست و سوّم و فرمود، شب بيست و سوم شب جهنى است، و حديث آن اينست كه جهنى بر رسول خدا (ص) عرض كرد كه منزل من دور است از مدينه، مرا بشبى هدايت فرما كه در آن داخل مدينه شده و آن را احياء بدارم پس او را بشب بيست و سوّم امر فرمود.

شيخ ابو جعفر (طوسى) ره گويد و اسم جهنى عبد اللَّه بن انيس انصارى بود.

و عطاء از ابن عبّاس نقل كرده كه گفت براى پيغمبر (ص) يادآور شدند كه مردى از بنى اسرائيل شمشير و سلاح جنگ را بر گردن خود گذارده

و هزار ماه در راه خدا جهاد كرد، پس پيغمبر (ص) از اين عمل بسيار تعجّب نموده و آرزو كرد كه اى كاش در امّت منهم چنين مردان موفّقى بودند، و عرض كرد اى پروردگار من عمر امّت مرا كوتاه و عملشان را كم قرار داده اى، پس خدا شب قدر را باو مرحمت نمود و فرمود، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ شب قدر بهتر است از هزار ماهى كه اسرائيلى سلاح خود را بر گردنش گذارد در راه خدا جهاد كرد، براى تو و امّت تو بعد از تو تا روز قيامت در هر ماه رمضان، سپس خداوند سبحان خبر داد بآنچه در آن شب ميشود و فرمود:

(تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ) يعنى فرشتگان نازل ميشوند.

(وَ الرُّوحُ) يعنى با جبرئيل.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 205

(فِيها) يعنى در شب قدر بسوى زمين، تا اينكه بشنوند ثناء بر خدا و قرائت قرآن و غير آن از اذكار (دعاء جوشن و تلاوت سوره قدر و استغفار) و غير اينها.

و بعضى گفته اند: براى اينكه سلام كنند بر مسلمين باذن خدا يعنى بامر پروردگار.

و بعضى گفته اند: نازل ميگردانند تمام امور را بآسمان دنيا تا اينكه اهل آسمان دنيا بدانند اين مطلب را، پس لطفى براى ايشان باشد.

و كعب و مقاتل بن حيان گويند: روح گروهى از فرشتگانند كه ملائكه آنها را نمى بينند مگر در اين شب فرود ميآيند از موقع غروب آفتاب تا طلوع فجر.

و بعضى گفته اند: روح همان وحى است چنانچه فرمود، و همچنين بسوى تو وحى نموديم روحى از امر خود را يعنى نازل ميكنيم فرشتگان را كه با ايشان وحى است بتقدير

خيرات و منافع.

(بِإِذْنِ رَبِّهِمْ) يعنى بامر پروردگارشان چنانچه فرمود، فرود نمى آيد مگر بامر پروردگارت، و بگفته بعضى: يعنى بعلم پروردگارت، چنانچه فرمود، نازل كرد آن را بعلم خودش.

(مِنْ كُلِّ أَمْرٍ) البته بهر امرى از خير و بركت مانند قول خدا يحفظونه من امر اللَّه يعنى بامر اللَّه، و بعضى گفته اند، بهر امرى از اجل و روزى تا مثل اين شب در سال آينده پس بنا بر اين وقف در اينجا تمام است، سپس فرمود:

(سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ) قتاده گويد: يعنى اين شب تا آخرش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 206

سلامتى از شرور و بلايا و آفات شيطانست و آن قول خدا فى ليله مباركه است، و مجاهد گويد: يعنى بيگمان شب قدر سالم است از اينكه در آن حادثه بدى پيش آيد يا شيطان بتواند كارى انجام دهد.

عطاء و كلبى گويند: يعنى سلام بر اولياء خدا و اهل طاعت او و هر وقت كه ملائكه در اين شب آنها را ببينند از طرف خدا بر ايشان سلام كنند.

و بعضى گفته اند: كه البته كلام در قول خدا (بِإِذْنِ رَبِّهِمْ) تمام است، سپس شروع كرد و فرمود، از هر امر سلامى است، يعنى در هر امرى كه در آن سلامتى و منفعت و خير و بركت است، زيرا خداوند در اين شب تقدير كند هر چه در آن خير و بركت باشد، سپس فرمود: تا آن گاه كه صبح طلوع نمايد، يعنى سلامتى و بركت و فضيلت امتداد دارد تا وقت طلوع فجر و در يك ساعت از آن فقط نميشود بلكه در تمام مدّت شب خواهد بود،

و اللَّه اعلم بالصواب.

(چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى آن شب قدر كه اين گونه براتم دادند)

حافظ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 207

سوره لم يكن ... ص : 207

اشاره

مدنى و بعضى هم مكّى گفته اند، و آن را سوره بريه و سوره قيامه ناميده اند.

عدد آيات: ... ص : 207

نه آيه بصرى و هشت آيه است از نظر ديگران.

اختلاف آن: ... ص : 207

در آيه مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ است كه از نظر بصريها يك آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 207

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه هر كس آن را قرائت كند در روز قيامت با خير البريّه خواهد بود خواه مسافر باشد و يا مقيم باشد.

و از ابى الدرداء روايت شده كه پيغمبر (ص) فرمود، اگر مردم مى دانستند كه در سوره (لم يكن) چه اثر و فايده اى است هر آينه خانواده و مال خود را تعطيل گذارده و آن را ميآموختند، پس مردى از قبيله خزاعه گفت يا رسول اللَّه چه اجريست، فرمود، هرگز منافقى يا بنده اى كه در قلبش شكّى در باره خداى عزّ و جل داشته باشد آن را نميخواند، قسم بخدا كه فرشتگان از روزى كه خدا آسمانها و زمين ها را آفريده آن را قرائت ميكنند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 208

و از خواندن آن خسته نميشوند، هيچ بنده اى نيست كه آن را در شب بخواند مگر اينكه خدا فرشتگانى مبعوث كند كه او را در دين و دنيايش حفظ كنند و براى او طلب آمرزش و رحمت نمايند، پس اگر در روز بخواند باو عطا فرمايد از ثواب باندازه آنچه آفتاب و روز بر آن تابيده و پرده شب آن را تاريك كند.

پس مردى از قبيله قيس عيلان گفت يا رسول اللَّه پدر و مادرم فداى تو باد بيشتر از اين حديث بفرمائيد، پس آن حضرت فرمود، سوره عم يتساءلون و ق، و القرآن المجيد، و السماء ذات البروج، و السماء و الطارق را بياموزيد، كه قطعا اگر ميدانستيد چه اجر و ثواب است در

تعليم و آموختن و خواندن آنها هر آينه شما در هر كارى كه هستيد آن را معطّل گذارده و آنها را ميآموختيد و بسبب آنها تقرّب به خدا پيدا ميكرديد، و خداوند به سبب قرائت اين سوره ها هر گناهى را مى بخشد مگر شرك به خدا، و بدانيد آن خدايى كه ملك و پادشاهى بدست اوست در روز قيامت مجادله ميكند از صاحبان آن سوره ها و ميآمرزد براى او از گناهان او.

ابو بكر حضرمى از حضرت ابى جعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود، هر كس سوره لم يكن را بخواند از شرك بيزار و دور، و داخل گرديده ميشود در دين محمد (ص) و خدا او را در روز قيامت مؤمن مبعوث نموده و حساب او را آسان خواهد كشيد.

توضيح، و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 208

چون خداوند سبحان در سوره قدر بيان نمود كه تمام قرآن حجّت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 209

است، سپس در اين سوره بيان كرد كه كفّار از اسلام و قرآن هرگز از حجّه خالى نبوده، يعنى بى حجه و رهنما نموده اند، پس فرمود:

[سوره البينة (98): آيات 1 تا 8] ... ص : 209

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (1) رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2) فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3) وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ (4)

وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (5) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ (6) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (7) جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ (8)

ترجمه: ... ص : 209

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) آن كسانى كه از اهل كتاب كافر شدند و نيز مشركان از كفر خويش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 210

باز ايستادگان نبودند تا آن گاه كه حجّتى روشن بسويشان آمد (2) يعنى رسولى از جانب خداى كه صحيفه هاى پاكيزه را (قرآنى كه از كذّب منزّه است ميخواند) كه در آن نامه ها نوشته هايى است استوار (3) و كسانى كه كتابشان خبر داده (در باره نبوّت محمد ص) اختلاف نداشتند مگر از پس آنكه حجّت ظاهر (محمد ص) بسويشان آمد.

(4) و اهل كتاب دستور نداشتند جز اينكه خداى او را بپرستند در آن حال كه دين خويش را براى او خالص كنند و ميل كننده بدين اسلام باشند و نماز را بپاى دارند و زكات را بدهند، و اين كيش راست و استوار است (5) البتّه آنان كه از اهل كتاب كافر شدند و

نيز مشركان در آتش دوزخند، در آن حال كه در آتش هميشه ميمانند آنان خود بدترين آفريدگانند (6) آنان كه ايمان آورده اند و كارهاى ستوده كردند آنان حقّا بهترين آفريدگان هستند (7) پاداششان نزد پروردگارشان بهشتهاى جاودانيست كه نهرها از زير آن روانست هميشه در آنجا جاويد باشند خداى از ايشان خوشنود شود و ايشان از او خوشنود باشند اين (بهشت و رضوان) براى آن كس است كه (از انتقام) پروردگار خويش بترسد.

قرائت: ... ص : 210

نافع و ابن ذكوان (البراية) با همزه قرائت كرده و ديگران بدون همزه خوانده اند.

دليل: ... ص : 210

ابو على گويد: البريئه از براء اللَّه الخلق است، پس قاعده در آن همزه است مگر اينكه آن از مواردى باشد كه ترك همزه نموده مثل قول ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 211

النبى و الذريه و الخابيه، پس همزه در آن مانند رد كردن باصل متروك است در استعمال چنانچه همزه نبى چنين است، و ترك كردن همزه بهتر است، براى اينكه چون ترك همزه شد همزه گرديد مثل رد شدن به اصول متروكه مانند آنچه گمان كردند، و همزه كسى كه بريئه را همزه داده دلالت ميكند بر فساد قول كسى كه گفته آن از برى بمعناى تراب و خاك است.

لغات: ... ص : 211

الانفكاك: بمعناى انفصال و جدايى از اتصال سخت و شديد است ذو الرمه گويد:

قلائص ما تنفك الّا مناخه على الخسف او نرمى بها بلدا ففرا

شترانى كه جدا و منفصل نشوند مگر در موقع خوابيدن و فرود آمدن يا قصد كنيم بآن شتران بلد و زمين بى آب و گياه را، شاهد اين بيت كلمه ما تنفك است كه بمعناى عدم انفصال و جدايى است.

و بيشتر مورد استعمال اين در نفى است مانند ما زال مى گويى ما انفك منفك و جدا نشد از اين كار يعنى جدا نشد از آن براى شدت ملابست به آن.

البيّنه: حجه ظاهره ى است بسبب آن تشخيص داده ميشود حق از باطل و اصل آن از بينونيّت و جدا كردن چيز است از غير آن پس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله حجّت و بيّنه است، و اقامه شاهد عادل نيز بيّنه است و هر برهان و دلالتى بيّنه است.

القيمه: آنست كه در

جهت صواب مستمر باشد، و حنيف مائل بصواب و حق است، و حنيفه، شريعت مائل بحق است، و اصل آن ميل است و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 212

از آنست احنف المائل قدم بجهت قدم ديگرى. و بعضى گفته اند اصل آن استقامت است و بيگمان گفته شده به مائل قدم، احنف بر وجه تفاول.

اعراب: ... ص : 212

رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ بدل از بيّنه قبل از آنست، فراء گويد آن استيناف است تقديرش هو رسول دِينُ الْقَيِّمَةِ، او پيامبر دين محكم است، و تقديرش دين ملّت محكم است براى اينكه هر گاه اين را تقدير نكند اضافه چيز بصفتش خواهد بود، و اين مطلب هم جايز نيست براى اينكه بمنزله اضافه چيز است بخودش جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ، يعنى دخول جنّات- عدن خالدين فيها، حال از مضمر است يعنى يجزونها در حالى كه در آن براى هميشه خواهند بود.

تفسير: ... ص : 212

(لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ) يعنى يهود و نصارى.

(وَ الْمُشْرِكِينَ) يعنى و بعضى از مشركين كه بت پرستان از عرب و غير عرب باشد و آنها كسانى هستند كه بر ايشان كتابى نيست.

(مُنْفَكِّينَ) يعنى: منفصل و جداى از هم نيستند.

ابن عبّاس در روايت عطا و كلبى گويد: آنها منتهى از كفرشان بخدا و پرستيدن غير خدا نبودند.

(حَتَّى تَأْتِيَهُمُ) لفظ لفظ استقبال و معنايش ماضى و گذشته است مثل قول خدا ما قتلوا الشياطين، يعنى تلاوت نكردند شيطانها، و قول خدا:

(الْبَيِّنَةُ) ابن عباس و مقاتل گويند مقصودش محمد صلّى اللَّه عليه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 213

و آله است، خداوند سبحان بيان كرد براى ايشان گمراهى ايشان را و اين اخبار از خداى تعالى است از كفّار كه ايشان منتهى از كفرشان و شركشان بخدا نميشوند تا محمد صلّى اللَّه عليه و آله بيايد نزد ايشان و بيان كند بر ايشان گمراهى ايشان را از حق و بخواند ايشان را بسوى ايمان.

و بعضى گفته اند: يعنى نبودند تا ترك كنند انفكاك و جدايى از حجّتهاى

خدايى تا بيايد بر ايشان بيّنه اى كه حجت قيام بآن ميكند بر ايشان. و قول خدا:

(رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ) بيان و تفسير بيّنه است، يعنى رسولى و پيامبرى از طرف خدا (يَتْلُوا) كه بخواند بر ايشان.

(صُحُفاً مُطَهَّرَةً) حسن و جبائى گويند: يعنى صحيفه هاى پاكيزه در آسمان كه آن را مس نميكند و دست نمى زند مگر فرشتگانى كه پاك از نجاستها ميباشند، و آن رسول محمد (ص) است كه براى ايشان قرآن آورد و آنها را بتوحيد و ايمان دعوت نمود.

(فِيها) يعنى در اين صحيفه ها (كُتُبٌ قَيِّمَةٌ) كتابهاى ارزنده است يعنى كتابهاى مستقيمه عادله است كه منحرف و كج و معوج نيست حق را از باطل بيان ميكند.

قتاده گويد: پاك و پاكيزه از باطل و دروغ و سخنان لغو و بيهوده و حرف زور است و مقصود قرآنست و مرادش از صحيفه ها مطالبى است كه در صحف در بر دارد از نوشته هاى در آن، و دلالت ميكند بر اين مطلب كه پيغمبر (ص) تلاوت ميفرمود از روى قلبش ميخواند نه از روى كتاب.

ابو مسلم گويد: يعنى فرستاده اى از فرشتگان كه تلاوت كند صحيفه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 214

از لوح محفوظ را.

و بعضى گفته اند: (فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ) يعنى در اين صحيفه كه آن قرآن است كتابهاى ارزنده و مستقيمه هست، يعنى كه البتّه قرآن مشتمل بر معانى كتابهاى پيشين است، پس تلاوت كننده آن خواننده كتابهاى قيّمه است چنانچه فرمود: (مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ) تصديق كننده كتابهايى كه در ميان دو دست او و جلوى اوست، پس هر گاه مصدق آنها شد تالى آنها خواهد بود.

و بعضى گفته اند: يعنى در

قرآن كتابهاى ارزنده است بمعناى اينكه آن شامل ميشود بر اقسامى از علوم كه هر نوعى كتابست، سدى گويد:

در آن قرآن واجبات خداست كه عاملش را در مسير و مرز عدالت قرار ميدهد (وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ) يعنى:

اين گروه در امر محمد (ص) دگرگون و مختلف نشدند مگر بعد از اينكه در كتابهايشان بشارتهاى بآمدن او بر زبانهاى پيامبرانشان آمد، پس حجّت بر ايشان تمام بود و هيچ عذرى نداشتند و هم چنين مشركين را بدون حجّت كه بر ايشان قائم باشد وا نگذارد.

و بعضى گفته اند: يعنى و همواره اهل كتاب (يهود و نصارى) اجتماع و اتحاد در تصديق محمد (ص) داشتند تا خدا او را مبعوث كرد، پس چون مبعوث شد در امر او متفرّق شده و اختلاف كردند، پس بعضى از ايشان ايمان باو آوردند و بعضى ديگر كافر باو شدند، سپس خداى سبحان ياد نمود آنچه را كه در كتابهايشان مأمور بآن بودند، پس فرمود:

(وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ) يعنى خداى تعالى ايشان را امر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 215

نفرمود مگر به اينكه عبادت كنند خداى يگانه را كه براى او شريكى نيست و امر كرد ايشان را كه در عبادت خود شريك براى او نگيرند، پس اين چيزيست كه هيچ ملّت در آن اختلاف نكرده و تبدّلى در آن واقع نشود.

(مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) آميخته نكنند بعبادت پروردگار عبادت و پرستش غير او را.

(حُنَفاءَ) در حالى كه مائل از تمام دين ها بسوى دين اسلام باشند مسلمان و مؤمن بتمام پيامبران.

عطيه گويد: هر گاه حنيف و

مسلم با هم جمع شد معناى حنيف حاج خواهد بود و هر گاه تنها باشد معناى آن مسلمان خواهد بود، و آن قول ابن عبّاس است براى اينكه گويد، حنفاء يعنى حاجيان، ابن جبير گويد:

عرب آن را حنيف نمى نامد مگر كسى كه حج نموده و ختنه كرده باشد.

قتاده گويد: حنيفيّه ختنه كردن و حرمه دختران و مادران و خواهران و عمّه ها و خاله ها و اقامه مناسك است.

(وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ) يعنى و مداومت بر اقامه نماز ميكنند و حقوق واجبه مالى خود را از زكات و غيره بيرون مينمايند و ميدهند.

(وَ ذلِكَ) يعنى دين چنانى كه ذكر آن گذشت.

(دِينُ الْقَيِّمَةِ) يعنى دين كتابهاى ارزنده اى كه ذكرش گذشت.

و بعضى گفته اند: دين ملّت مستقيمه و شريعت مستقيمه عادله نضر بن شميل گويد: از خليل پرسيدم از اين آيه پس گفت قيّمه جمع قيّم، و قيّم قائم يكيست، و مقصود، و اين دين قائمين توحيد خداست، و در اين آيه دلالت بر بطلان مذهب اهل جبر است زيرا در آن تصريح شده به اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 216

خداى سبحان ايجاد نمود خلق خود را براى آنكه او را عبادت كنند، و نيز استدلال شده باين آيه بر وجوب نيّت در طهاره زيرا كه خداى سبحان امر فرموده است كه عبادت را از روى اخلاص انجام دهند «1» و اخلاص هم ممكن نميشود مگر بنيّت قربة و طهارت عبادت است، پس بدون نيّت مجزى و درست نيست، سپس خداوند سبحان ياد نمود حال دو فرقه و گروه را، و فرمود:

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ)

بيگمان آنهايى كه از اهل كتاب و مشركان كافر شدند و انكار كردند توحيد خدا و نبوّت محمد صلّى اللَّه عليه و آله را و كسانى كه در عبادتشان خداى ديگرى را هم شريك گردانيدند.

(فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها) براى هميشه و ابد در آتش جهنّم خواهند بود عذاب ايشان تمام نميشود.

(أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ) آن گروه بدترين خلق خدايند، سپس از حال مؤمنين خبر داده و فرمود:

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ) البتّه آنهايى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند ايشان بهترين آفريده هاى خدايند.

__________________________________________________

(1)- دانشمندان و فقهاء ما باين آيه تمسّك كرده اند بر وجوب نيّت در تمام عبادتها و از آنهاست طهارت سه گانه، وضو و غسل و تيمّم و آن مذهب شافعى و مالك و احمد بن حنبل است از اهل سنت و ابو حنيفه مخالفت كرده و جصاص آيه را حمل بر نفى شرك و وجوب توحيد نموده و آن خلاف ظاهر معناى اخلاص است، و مذهب پيروان شيخ محقّق انصارى رحمه اللَّه تعالى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 217

(جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) پاداش ايشان نزد پروردگارشان بهشتهاى عدن است كه از زير درختهاى آن نهرها روانست.

(خالِدِينَ فِيها) كه براى هميشه و ابد در آن خواهند بود.

(رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ) خدا از آنها بواسطه اعمال صالحه و طاعتها راضى است.

(وَ رَضُوا عَنْهُ) و ايشان هم از خدا بسبب پاداشهاى خوبى كه از ثواب داده راضى هستند.

و بعضى گفته اند: خدا از آنها راضيست چون او را بيگانگى و وحدانيّت پرستيده و از آنچه

مقام ربوبى او نيست تنزيه كرده و او را اطاعت نمودند و ايشان از خدا راضى هستند چون آنچه اميد رحمت و فضل او را داشتند بايشان داده شد.

(ذلِكَ) اين رضا و ثواب (لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ) براى آن كس است كه از خدا ترسيده و ترك معصيت و گناه نموده و او را اطاعت كرده است.

در كتاب شواهد التنزيل حاكم حسكانى ص 356 باسنادش از

__________________________________________________

(تا زمان ما اينست كه قصد قربت ممكن نيست كه متعلّق به تكليف شود، براى اينكه متعلق تكليف واجب است كه قبل از تكليف محقق باشد و قربت معقول و متصوّر نميشود مگر بعد از تكليف و اين استدلال در كتب اصولى ايشان معروف است، و حق اينست كه متعلقات فعل واجب- نيست كه محقق و موجود باشد قبل از فعل بجهت اينكه مى گويى من حفر چاه كردم و خانه ساختم و حال آنكه چاه محقق نميشود مگر بعد از كندن چاه و خانه ساخته نميشود مگر بعد از اتمام بنا و مانند آنست تصوّر معنى و معنى يافت نميشود مگر بعد از تصوّر. (شعرانى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 218

يزيد بن شراحيل انصارى كاتب و منشى حضرت على عليه السلام روايت شده كه گفت شنيدم على عليه السلام ميفرمود:

حديث كرد مرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حالى كه بسينه من تكيه كرده بود، فرمود، يا على آيا نشنيدى قول خداى عزّ و جل را، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ، ايشان تو و شيعيان تو هستند ميعاد من و شما كنار حوض كوثر است آن گاه كه تمام

امّتها براى حساب جمع شوند، شما را ميخوانند در حالى كه چهره هاى شما نورانى و زيبا است، و در كتاب مذكور از مقاتل بن سليمان از ضحاك از ابن عبّاس در قول خدا، هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ روايت كرده كه اين آيه در باره على عليه السلام و خاندان او نازل شده.

(مترجم گويد: حاكم مزبور در كتاب مذكورش حدود سى روايت به اسناد مختلف در ذيل آيه مزبور نقل كرده كه براى اختصار اكتفاء بدو حديث مذكور شده و مضمون تمام روايات يكيست) و آن اينست كه على عليه السلام و شيعيان او خير البريّه بهترين آفريده هايند).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 219

سوره اذا زلزلت ... ص : 219

اشاره

از نظر ابن عبّاس و قتاده مدنى و از نظر ضحاك و عطاء مكّيست.

عدد آيات: ... ص : 219

هشت آيه كوفى و مدنى اوّل و نه آيه است از نظر ديگران.

اختلاف آن: ... ص : 219

در آيه، اشتاتا، از نظر غير كوفى و مدنى اوّل يك آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 219

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود هر كس آن را قرائت كند مانند آنست كه بقره را قرائت كرده و داده ميشود از اجر مثل آنكه يك چهارم قرآن را خوانده است.

انس بن مالك گويد: پيغمبر (ص) از مردى از اصحاب خود پرسيد كه اى فلانى آيا ازدواج كرده اى گفت نه و من چيزى ندارم كه ازدواج كنم و عيال بگيرم، فرمود: آيا سوره قل هو اللَّه احد با تو نيست، گفت چرا فرمود آن ربع القرآن، يك چهارم قرآنست، فرمود، آيا با تو قل يا ايها الكافرون نيست؟ گفت چرا هست، فرمود، ربع قرآنست، فرمود، آيا با تو سوره اذا زلزلت الارض نيست گفت چرا ميدانم، فرمود ربع قرآنست، سپس سه بار فرمود ازدواج كن، ازدواج كن، ازدواج كن، زن بگير، زن بگير، زن بگير.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 220

و از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

خسته و ملول نشويد از قرائت اذا زلزلت الارض، پس البتّه كسى كه در نوافل خود آن را قرائت كند خدا او را هرگز بزلزله مبتلا نكند و بسبب زلزله و زمين لرزه و يا صاعقه و يا آفتى از آفتهاى دنيا نميرود، و هر گاه بميرد خدا او را به بهشت امر فرمايد، پس خداوند سبحان ميفرمايد بنده من بهشتم را براى تو مباح كردم هر كجاى آن را خواستى ساكن شو، هيچ مانع و دافعى براى تو نيست.

توضيح، و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 220

چون خداوند سبحان سوره قبل را بحال مؤمن و كافر پايان داد اين سوره را شروع نمود به بيان وقت

آن و فرمود:

[سوره الزلزلة (99): آيات 1 تا 8] ... ص : 220

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها (1) وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها (2) وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها (3) يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (4)

بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها (5) يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ (6) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 221

ترجمه: ... ص : 221

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) آن گاه كه زمين بلرزاند و جنبانيده شود جنبيدنش (كه نزديك نفخه صور مقرّر است) (2) و زمين بارهاى گران خود را بيرون آرد (3) و انسان (از روى تعجّب) گويد زمين را چيست (كه پوشيده هاى خود را آشكار كند) (4) آن روز زمين داستانهايش را بگويد (5) براى اينكه پروردگارت بآن رخصت داده (6) آن روز مردم پراكندگانند (گروه گروه از گورها بموقف حساب) بازگرداند تا بديشان كردارشان را بنمايانند (7) پس هر كه بقدر وزن ذرّه اى عمل نيكو كند آن را (و پاداشش را) به بيند (8) و هر كه باندازه وزن ذرّه اى بد كند آن را (و مكافات آن را) به بيند.

قرائت: ... ص : 221

در بعضى از روايات از كسايى خيرا يره و شرّا يره بضم ياء در هر دو و آن روايت ابان است از عاصم نيز، و آن قرائت حضرت على بن ابى طالب عليه السلام است، و ديگران از قاريان يره بفتح ياء در هر دو موضع خوانده اند و ليكن ابا جعفر و روح و رويس بضم هاء ضمّه مختلفه بدون اشباع خوانده اند.

دليل: ... ص : 221

ابو على گويد، كسى كه يره خوانده فعل منقول از رأيت زيدا ديدم زيد را قرار داده وقتى كه آن را بديده ات ادراك نمودى و ارئيته عمر او فعل مبنى شد براى مفعول است و كسى كه يره خوانده، پس تقديرش بر جزاؤه است يعنى ميبيند پاداش آن را و اثبات و او در يرهو بعد هاء آن دليل خوبى است چنانچه مى گويى اگر مو براى اينكه اين هاء را پيروى مى كند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 222

حرف لين واو و ياء هر گاه قبل از آنها كسره يا ياء باشد مثل بهى و عليهى و قطعا در شعر هم مثل قول شاعر آمده،

(و نضواى مشتاقان له ارقان) و دو شتر لاغر من اشتياق بآن داشتند در حالى كه هر دو رقيق و لاغر نبودند و بيت اوّلش اينست،

فظلّت لدى البيت العتيق اخيله ، پس رفتم بسوى بيت عتيق و مسجد الحرام كه بآن نگاه كنم.

لغات: ... ص : 222

الزلزله: شدت اضطراب است و زلزال بكسر زاء مصدر و بفتح زاء اسم مصدر است و زلزلت و رجفت و رحبت بيك معنى است.

الاثقال: جمع ثقل و خداوند سبحان مردگان را اثقال ناميده براى تشبيه كردن به حملى كه در شكم است براى آنكه حمل را ثقل مينامند چنانچه خداوند سبحان فرموده، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ، پس زمانى كه سنگين شد و قول عرب كه براى سيد شجاع ثقلى بر زمين است، پس هر گاه بميرد ساقط شود از زمين بمرگ از ثقلى خنساء براى مرثيه برادرش گويد:

أبعد ابن عمرو من آل اشريد حلت به الارض اثقالها

آيا بعد از مرگ فرزند عمرو از

خاندان شريد وزنه ها و ثقل هاى زمين بآن ساكن خواهد بود، قصد كرده باين مطلب كه از زمين برداشته شده ثقل و وزنه ى بمرگ او بجهت عظمت و عزّت او و بعضى گفته اند يعنى مردگان بآن زينت داده اند از حليه كه بمعناى زينت است گرفته، شمر دل يربوعى گويد:

و حلت به اثقالها الارض و انتهى لمثواه منها و هو عفّ شمائله

يعنى ساكن شد در قبر خودش از زمين در حالى كه او داراى قلبى پاك از افعال ذميمه بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 223

و ابن سائب ياد كرده كه زهير بن ابى سلمى بيتى گفت آن گاه از گفتن بيت ديگرش عاجز ماند پس نابغه ذبيانى باو گذشت، پس باو گفت اى ابا امامه اجز، بخوان گفت، ما ذا، چى را، گفت

تزال الارض إمّا مت خفّا و تحيا ما حييت به ثقيلا نزلت بمستقرّ العز منها زمين از بين ميرود و تو يا سبك بار مرده اى و يا زنده ميشوى آن وقت كه زنده شدى ثقيل و سنگين بار و وزين هستى و منزل كرده اى بمكان عزّت از آن زمين گفت، پس چى گفت بخدا قسم كه نابغه ذبيانى هم عاجز ماند كه بگويد و آمد كعب بن زهير در حالى كه او جوان نورسى بود، پس، پدرش باو گفت انشاد كن و بخوان پسر من گفت چى را پس اشعار مذكور را خواند، پس كعب گفت،

فتمنع جانبيها ان تزولا ، پس باز ميدارد دو طرف او از اينكه از بين برود، (خلاصه تشبيه كرده عزّت را كه ثقل و وزنه معنوى است به ثقل و وزنه

جسمانى، يعنى هر گاه تو در زمينى فرود آيى و منزل كنى دو طرف زمين منع ميكند تو را از اينكه از بين بروى مانند چيز سنگين كه روى لباس گذارده ميشود كه باد آن را نبرد) پس زهير به كعب گفت قسم بخدا كه تو پسر من هستى.

و اوحى و وحى بيك معنى است عجاج گويد:

وحى لها القرار فاستقرت در اين بيت اشاره بمگس عسل نموده كه در قرآن فرموده (وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ...) وحى كرد بآن آرام شدن و منزل نمودن را پس قرار گرفت و آرام شد. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 224

اعراب: ... ص : 224

عامل در (اذا) قول خدا فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ است و قول خدا خيرا منصوب است بنا بر تمييز بودن و بعضى گفته اند: عامل در اذا قول خدا (تُحَدِّثُ أَخْبارَها) ميباشد، و يومئذ تكرار است يعنى اذا زلزلت- الارض تحدّث اخبارها، و بعضى گفته اند: تقديرش اينست: و قال- الانسان يومئذ مالها تحدث اخبارها، پس گفته شود ذلك بانّ ربّك اوحى لها، و تحدث ممكن است بنا بر خطاب باشد، يعنى تحدث انت و ممكن است بنا بر تحدث هى كه اشاره بزمين است باشد.

تفسير: ... ص : 224

خداوند سبحان بندگانش را از وحشتها و منظره هاى هولناك روز قيامت ترسانيده و فرمود:

(إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها) يعنى، آن گاه كه حركت دهد زمين را حركت و تكان سختى براى بپا شدن روز قيامت چنان زلزله و تكانى كه مقرّر شده براى آن، و ممكن است كه اضافه زلزله بزمين براى اين باشد كه چون همه زمين را تكان ميدهد بخلاف زلزله هاى معهوده ى كه بعضى از مناطق ميآيد (چون زلزله طبس و لار و قزوين و قوچان و گرگان و ...) پس در قول خدا (زلزالها) تنبيه بر شدّت آن باشد.

(وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها) ابن عبّاس و مجاهد و جبائى گويند:

يعنى بيرون ميفكند مردگان مدفون در آن را زنده بيرون مياندازد، براى پاداش و كيفر كردار.

و بعضى گفته اند: يعنى خارج مينمايد و ظاهر ميكند گنج ها و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 225

معادنى كه در درون آنست، پس بر پشت خود مياندازد تا اهل موقف و محشر آنها را ببينند، و فايده آن اينست كه گناهكاران وقتى آنها را ببينند حسرت ميخورند و افسوس زيرا ايشان

معصيت كردند خدا را در آنها آن گاه آنها را گذاردند در حالى كه آنها بينياز نكند ايشان را از چيزى و نيز بآنها داغ كنند پيشانى و پهلو و پشت ايشان را.

(وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها) يعنى انسان از روى تعجّب ميگويد چه شده كه زمين ميلرزد، ابى مسلم گويد: يعنى چيست براى زمين، اتفاق افتاده در آن چيزى كه شناخته نشده است.

و بعضى گفته اند: مقصود از اين انسان كافر است براى اينكه مؤمن معترف و مقرّ است بآن سؤال از زمين نميكند، يعنى كافرى كه ايمان ببعث ندارد، ميگويد چه چيز زمين را تكان داده و آن را باين حالت رسانيده است.

(يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها) در آن روز خبرهاى خود را ميدهد، يعنى خبر ميدهد بآنچه بر آن عمل شده است، و در حديث آمده كه پيغمبر (ص) فرمود، آيا ميدانيد كه اخبار آن چيست؟ گفتند خدا و پيامبرش داناست فرمود اخبار آن اينست كه شهادت ميدهد بر هر بنده و كنيز و هر مرد و زنى بآنچه در پشت آن انجام داده ميگويد فلانى فلان كار را در فلان روز از فلان ماه انجام داده، اين است اخبار آن.

و بنا بر اين ممكنست كه خداى تعالى در زمين ايجاد كلام كند و البتّه نسبت كلام بزمين داده مجازا و ممكنست كه آن را قلب بحيوانى كند كه قادر بر نطق و كلام باشد «1» و ممكنست كه ظاهر شود در آن چيزى كه قائم

__________________________________________________

(1)- ميگويم در عصر حاضر كه عصر فضا و اكتشافات است نيازى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 226

مقام كلام باشد، پس از آن تعبير

بكلام نموده، چنانچه ميگويند، چشمان تو گواهى به بيدارى شب تو ميدهد، و مانند قول شاعر:

(و قالت له العينان سمعا و طاعه) و چشمان او بوى گفت شنيدم و اطاعت ميكنم، و گذشت امثال آن، و قول خدا:

(بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها) يعنى: زمين حديث ميكند و خبر مى دهد پس ميگويد بيگمان اى محمد پروردگار تو بزمين وحى كرده يعنى آن را خبر داده و معرّفى كرده آن را كه اخبارش را بدهد.

و گفته شده، به اينكه مياندازد گنجها و مردگان را بر پشت خود، مى گويند اوحى له و اليه يعنى انداخت بسوى او از جهتى كه مخفى بود، فراء گويد، خبر ميدهد از حوادثى كه بر آن واقع شده بوحى و اذن خدا.

ابن عبّاس گويد: اذن ميدهد خدا بزمين كه خبر دهد بآنچه بر آن شده است.

__________________________________________________

(باين تأويلات نيست زيرا علوم امروز ثابت كرده كه همه چيز داراى دستگاه گيرنده است مخصوصا زمين كه كاملا تمام صداها و افعال را ضبط ميكند و ميبينى كه نوار ضبط كه يك چيز نازك و رقيق از جنس نايلون و نفط و يا غيره است بخوبى صداها را در خود ضبط ميكند و بوسيله دستگاه ضبط صوت پس ميدهد و هم چنين دستگاه تلويزيون چگونه همه حركتها و افعال خوب و بد را ضبط و نشان همه مردمى كه در مقابل آن نشسته اند ميدهد پس زمينى كه در باره اش فرمود، وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ چه مانعى دارد كه مستقيما خود باذن خدا آنچه ديده و شنيده خبر دهد، مثنوى گويد:

جمله ذرّات روزان و شبان با تو ميگويند در سرّ و عيان

ما سمعيم و عليم و باهشيم با شما نامحرمان ما خاموشيم

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 227

و واحدى باسنادش مرفوعا بر بيعه الحرشى روايت نموده كه گفت پيغمبر (ص) فرمود، محافظت كنيد بر وضو (يعنى دائما و هميشه با وضو باشيد) و بهترين اعمالتان نماز، و حفظ كنيد خودتان را از زمين براى آنكه آن مادر شماست و هيچكس از شما نيست كه عمل خير يا شرّى انجام دهد مگر اينكه زمين خبر دهنده است بآن.

ابو سعيد خدرى گويد: هر گاه در صحرا بودى پس صدايت را باذان بلند كن كه من از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه ميفرمود نمى شنود جنّى و نه انسى و نه سنگى مگر اينكه گواهى بنفع او ميدهند.

(يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً) در اين روز مردم پراكنده و متفرّق مبعوث و صادر ميشوند، يعنى مردم از موقف حساب و دادگاه الهى بعد از عرض اعمال بر ميگردند در حالى كه متفرّق و پراكنده اند، اهل ايمان جدا در يك طرف و اهل هر دين جدا بر حدّ و طرف ديگر، و اين مانند قول اوست وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ، و قول خدا، يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ، در اين روز آزرده خاطر ميشوند.

(لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ) ابن عبّاس گويد: تا اينكه پاداش اعمالشان را ببينند و مقصود اينست كه ايشان از پاسگاه و دادگاه الهى بر مى گردند بطور پراكنده و جدا جدا تا آنكه در منازل خود از بهشت و يا آتش منزل نمايند.

و بعضى گفته اند: معناى رؤيت در اينجا معرفت و شناسايى بسبب اعمال است در اين حالت و آن ديدن با چشم قلب است

و ممكن است كه تأويل آن بر رؤيت چشم باشد بمعناى اينكه تا ببينند پرونده هاى اعمال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 228

خودشان را، پس آنچه در آنست بخوانيد كه ترك نكرده و جا نگذارده هيچ صغيره و هيچ كبيره اى را مگر آنكه آن را بحساب آورده است.

(فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ) يعنى: پس هر كس بوزن ذرّه اى از خير عمل كند ميبيند ثواب و پاداش آن را.

(وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ) يعنى، هر كس بوزن ذرّه اى كار بد انجام دهد مى بيند آنچه مستحق ميشود بر آن عمل از عقاب و عذاب، و ممكن است كه باين آيه استدلال شود بر بطلان احباط و نابودى اعمال براى اينكه ظاهر آيه دلالت ميكند بر اينكه هيچ كس عملى از طاعت و معصيت را انجام نميدهد مگر اينكه پاداش داده ميشود بر آن و آن اعمالى كه معدوم و نابود باشد مجازاتى بر آن نيست، و براى ايشان نيست كه بگويند ظاهر بخلاف مبناى شما و چيزيست كه شما بسوى آن رفته ايد در جواز عفو و بخشش از مرتكب كبيره، و اين مطلب جهتش اينست كه آيه مخصوص به اجماع است، پس تائب بدون خلاف آمرزيده و مورد عفو است، و نزد ايشان از شرايط معصيتى كه مؤاخذه ميشود، اينست كه صغيره نباشد، پس بر ما نيز جايز است كه شرط نمائيم در آن از آنهايى كه مورد عفو ميشود نباشد.

محمد بن كعب گويد: معناى آن اينست كه، فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً در حالى كه او كافر است مى بيند ثواب عملش در دنيا در باره خودش و اهل

و مال و فرزندانش تا اينكه از دنيا بيرون رود و نباشد براى او نزد خدا خيرى وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ در حالى كه او مؤمن است مى بيند عقوبت آن را در دنيا در خودش و اهل و مال و فرزندانش تا اينكه از دنيا بيرون رود و نباشد براى او شرّى در نزد خدا.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 229

مقاتل گويد: فمن يعمل مثقال ذرّه خيرا يره يوم القيمه فى كتابه هر كس باندازه وزن ذرّه كار خير كند آن را در پرونده خود ميبيند، پس به سبب آن خوشنود ميشود، و هم چنين هر كس بقدر وزن ذرّه كار شرّ كند آن را در پرونده خود ميبيند پس اين پرونده او را ناراحت ميكند، گويد و بوده است يكى از ايشان كه عملش كم است اينكه ثواب بسيار داده شود و ميگويد، ما پاداش داده ميشويم بنا بر آنچه عطا ميكنيم، و ما آن را دوست داريم، و يسير از آنچه دوست دارد و مسامحه بگناهان صغيره مى كند و ميگويد: قطعا خداوند و عده آتش داده بر اهل كبائر، پس خدا نازل فرمود اين آيه را كه ايشان را ترغيب نمايد در قليل از خير و تحذير نمايد ايشان را از گناه كم.

و از ابى عثمان مازنى از ابى عبيده روايت كرده كه صعصعه بن ناجيه جد فرزدق (شاعر) وارد شد بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جمعى از واردين بنى تميم، پس گفت پدرم فداى تو باد، اى رسول خدا، مرا وصيّت خوبى بفرما، فرمود، تو را سفارش ميكنم در باره مادر

و پدرت و خويشان نزديكت، گفت زيادتر بفرمائيد اى رسول خدا فرمود، حفظ فرما ميان دو لب و دو پاى خود را (يعنى زبان و عورتت را از حرام حفظ كن) سپس فرمود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چيست آنچه كه بمن رسيده كه تو آن را نموده گفت، يا رسول اللَّه ديدم مردم را كه در غير راه هستند و ندانستم صواب و صحيح كدام است جز آنكه دانستم ايشان بر آن نيستند، پس ديدم ايشان را كه دختران نوزاد خود را زنده بگور ميكنند، پس دانستم كه خداى ايشان چنين نفرموده، پس من نگذاشتم ايشان را كه چنين كنند دختران نوزاد را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 230

زنده بگور نمايند و باندازه اى كه قدرت و توانايى داشتم فدا دادم از آنها.

و در روايت ديگر اينكه صعصعه شنيد آيه فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ گفت مرا كافى است، من باكى ندارم كه نشنوم از قرآن جز اين آيه را.

عبد اللَّه بن مسعود گويد: محكم ترين آيه در قرآن اين آيه است فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ تا آخر سوره و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آن را جامعه ميناميد، و سعد بن ابى وقّاص دو خرما تصدّق داد و سائل دست خود را گرفت يعنى بست، پس سعد گفت واى بر تو خدا از ما باندازه وزن ذرّه و خردل مى پذيرد و حال آنكه در آن مثقالهايى هست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 231

سوره العاديات ... ص : 231

اشاره

از ابن عباس و قتاده نقل شده كه مدنى، و

بعضى هم گفته اند كه مكّى است.

عدد آيات آن: ... ص : 231

باجماع مفسرين يازده آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 231

ابى بن كعب از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود، هر كس آن را قرائت كند باو داده شود بعدد كسانى كه در مزدلفه (شب عيد اضحى) بيدار مانده اند و حاضر در عرفات شده اند، ده حسنه سليمان بن خالد از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمودند و كسى كه، و العاديات را قرائت كند و قرائت آن را ادامه دهد خدا او را با امير المؤمنين عليه السلام در روز قيامت مخصوصا مبعوث نمايد و در حجره آن حضرت از رفقاى آن بزرگوار خواهد بود.

ترتيب: ... ص : 231

اين سوره بما قبل خود پيوسته براى آنكه در آن ذكر قيامت و پاداش شده اتّصال مانند بمانند، پس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 232

[سوره العاديات (100): آيات 1 تا 11] ... ص : 232

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً (1) فَالْمُورِياتِ قَدْحاً (2) فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً (3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (4)

فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (5) إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (6) وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ (7) وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ (8) أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ (9)

وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ (10) إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ (11)

ترجمه: ... ص : 232

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) سوگند باسبان (كه بوقت دويدن در جهاد) نفس ميزنند نفس زدنى (به آوازى كه همه و صهيل نيست بلكه آواز خود نفس است).

(2) سوگند باسبانى كه چون سم آنها بر سنگ برسد هنگام دويدن از آن سنگها آتش بر آيد (3) سوگند باسبانى كه (سواران بر آنها) بوقت سپيده دم غارت كننده اند (4) پس آن اسبان (بوقت سپيده دم) در آن وادى غبارى بر انگيختند.

(5) پس آن اسبان در آن حال كه دشمنان جمع بودند ايشان را در ميان گرفتند (و اگر ضمير «به») راجع بوقت صبح باشد معنى چنين است:

آن اسبان بوقت صبح گروهى از دشمنان را بميان در آمدند).

(6) حقّا كه انسان نسبت به پروردگار خويش بسى ناسپاس است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 233

(7) و البتّه خداى تعالى (بآدمى) بر اين ناسپاسى گواهست (8) و او بخاطر دوستى مال سخت بخيل است (9) آيا آن آدمى نميداند آن گه كه مردگان از گورها بيرون شوند.

(10) و آنچه در سينه هاست فراهم آيد (11) در آن روز پروردگار ايشان بطور قطع بحال ايشان آگاهست.

قرائت: ... ص : 233

در شواذ قرائت ابى حيات فاثّرن، بتشديد ثاء، و قرائت على (ع) و قتاده و ابن ابى ليلى (فوسّطن) بتشديد سين است.

دليل: ... ص : 233

ابن جنّى گويد فاثّرن مانند ابدين و أرين نقعا است چنانچه انسان اختيار ميكند نقش و غير آن را از آنچه را كه ناظر ظاهر ميكند و آن از تاثير همزه فاء الفعل است، و اثرن بتخفيف از اثاره است، پس همزه زايد است و قول خدا فوسطن بتشديد معنايش ميّزت به جمعا است يعنى آن را دو قسم و دو شق قرار داديم و معناى وسطنه بتخفيف در ميان و وسط گرديدن است.

لغات: ... ص : 233

الضبح: يعنى، همهمه و نفس زدن اسبهاست در موقع دويدن.

و بعضى گفته اند: آن نفس تند زدن است در موقع دويدن، و ضبحت الخيل تضبح ضبحا و ضباحا، اسبها نفس تند زدند ... و بعضى گفته اند ضبح و ضبع بيك معنى است و آن اينست كه نفسش بقدرى در رفتن بكشد كه مزيدى بر آن نباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 234

و اورى القادح النار يورى، آتش گيرانه و سنگ چخماخ آتش زد، ايراء آتش گرفتن يا برق زدن است آن گاه كه برق بزند برق زدنى، و اين آتش را آتش حباحب گويند براى ضعف آن. نابغه گويد:

يقد السلوقى المضاعف نسجه و يوقدون بالصفاح نار الحباحب

شمشير من ميشكافد و ميبرد زره سلوقى را كه رشته هاى آن ضخيم است و روشن ميكنند براى سفيدگرى آتش ضعيفى را، شاهد اين بيت كلمه حباحب است و آن اسم مردى بود بسيار بخيل و آتش مطبخ او بسيار ضعيف بود براى اينكه مبادا ميهمانها آن را به بينند و بخانه او بيايند، پس بآتش او مثل زدند، و تشبيه كردند آتش سم اسبها بآتش آن مرد براى ضعف آن.

النفع:

گرد و غبارى كه صاحبش در آن فرو ميرود چنانچه در آب فرو ميرود الكنود: كفور و از آنست كه زمين كنودى كه در آن چيزى نمى رويد و اصل در آن منع حق خير است. اعشى گويد:

احدث لها تحدث لوصلك انّها كند لوصل الزائر المعتاد

تجديد كن براى وصل آن محبوبه را كه تجديد كند براى وصل و رسيدن به تو كه البتّه او معتاد است بر منع كردن وصل زائر خويش، و گفته اند كه او را كنده گفتند براى قطع كردن او وى را.

شأن نزول: ... ص : 234

مقاتل گويد: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله گروهى از اصحاب خويش را به عنوان شبيخون زدن بيك قبيله و تيره برانگيخت، پس منذر بن عمرو انصارى يكى از نقباء را برايشان امير ساخت، پس برگشت آنها بطول انجاميد.

منافقين گفتند، همه آنها كشته شدند، پس خداوند تعالى خبر داد از آنها ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 235

بقول خودش، وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً ...

و بعضى گفته اند: اين سوره وقتى نازل شد كه پيغمبر (ص) على (ع) را بسوى قبيله ذات السلاسل فرستاد، بعد از آنكه چندين بار ديگران را (مانند ابو بكر و عمرو و ...) فرستاده بود و همه با شكست مواجه شدند تا سپس پيامبر (ص) آن حضرت را اعزام فرمود، و از حضرت ابى عبد اللَّه (ع) هم در حديث طولانى همين روايت شده گويد: اين غزوه را ذات السلاسل ناميده اند براى آنكه جمعى از ايشان كشته و جمعى هم اسير شدند، و اسراى ايشان را محكم بريسمانهايى بستند مثل اينكه ايشان را در زنجير بسته اند، و چون اين سوره نازل شد، پيغمبر (ص)

با مردم بيرون رفته و نماز صبح را بجماعت خواندند و در آن سوره و العاديات را تلاوت كردند و چون فارغ شدند از نمازشان، اصحاب گفتند ما اين سوره را نمى شناسيم، رسول خدا (ص) فرمود، آرى على (ع) بر دشمنانش پيروز شد و جبرئيل (ع) در اين شب مژده اين فتح را براى من آورد، پس على (ع) بعد از چند روز غنائم جنگى و اسيران را آورد.

تفسير: ... ص : 235

(وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً) ابن عبّاس و عطاء و عكرمه و مجاهد و قتاده و ربيع گويند: اين سواران در غزوه (ذات السلاسل) در راه خدا ميدويدند گفتند، خداوند قسم خورده باسبان دونده اى كه براى جنگ كفّار ميدويدند و آنها نفسهاى تند ميكشيدند و آن طق و طقّ صداى سينه هاى آنهاست كه در موقع دويدن شنيده ميشود كه نه شيهه است و نه همهمه و ليكن صداى نفس آنهاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 236

از حضرت على عليه السلام و ابن مسعود و سدى روايت شده كه آنها شترانى بودند كه هنگام رفتن بجنگ بدر در رفتن و دويدن گردنهايشان را ميكشيدند و آنها نفس ميزدند، و نيز روايت شده كه آنها شتران حاج هستند كه ميدوند از عرفه بجانب مزدلفه (براى ادراك شب مشعر الحرام) و از مزدلفه بسوى منى ميدوند، صفيه دختر عبد المطّلب (عمه پيامبر) گويد:

الا و العاديات غداه جمع بايديها اذا سطع الغبار

بدان اسبان دونده صبحگاهان تماما با دستهايشان آن گه كه گرد و غبار بلند شود، شاهد اين بيت كلمه و العاديات است.

روايات در اين باره مختلف است، از ابى صالح روايت شده كه گفت

با عكرمه در باره آن صحبت كردم، پس عكرمه گفت، ابن عبّاس ميگفت آنها اسبها هستند در جنگ، پس من گفتم على عليه السلام فرمود: آنها شتران در حج هستند، و گفتم مولاى من داناتر است كه مولاى تو كيست.

و در روايت ديگر ابن عبّاس گويد آنها اسبها هستند آيا نمى بينى كه ميفرمايد (فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً) پس آيا گرد و غبار بغير سمهايشان بلند مى كنند و آيا شتر همانند اسب نفس ميزند، على (ع) ميفرمايد آن طور كه تو گفتى نيست، البته ما را در جنگ بدر ديدى، و معناى خيل نيست مگر اسب كبود رنگ، مقداد بن اسود، و در روايت ديگر اسب مرثد بن ابى مرثد غنوى و از سعيد بن جبير از ابن عبّاس روايت شده كه گفت در بين آنكه ما در حجر اسماعيل نشسته بوديم كه مردى نزد ما آمد و از وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً سؤال كرد، پس من باو گفتم گروهى هستند كه در راه خدا غارت ميبرند، سپس در شب منزل نموده و غذاى خود را خورده و آتش خود را روشن ميكنند، پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 237

از من جدا شد و خدمت على بن ابى طالب عليه السلام رفت در حالى كه آن حضرت در كنار چاه زمزم نشسته بود، پس از الْعادِياتِ ضَبْحاً سؤال كردم فرمود، آيا قبل از من از كسى پرسيدى؟ گفت آرى از ابن عبّاس پرسيدم پس گفت، اسب سوارانى بودند كه در راه خدا غارت زدند، گفت برو و او را بگو بيايد نزد من، پس چون خدمت آن حضرت رسيد، فرمود فتوا ميدهى براى

مردم بچيزى كه علمى براى تو بآن نيست، قسم بخدا كه در غزوه و جنگ اوّل اسلام بدر نبود با ما مگر دو اسب زبير و مقداد بن اسود، پس چگونه العاديات اسب سواران بودند، بلكه الْعادِياتِ ضَبْحاً شتر سواران از عرفه تا مزدلفه و از آنجا تا منى هستند.

ابن عبّاس گويد پس از قول خود بر گشتم بقول على عليه السلام ...

(فَالْمُورِياتِ قَدْحاً) آنها اسب سوارانند كه با بر خورد سم اسبهاى ايشان بسنگ و زمينهاى ريگستانى ايجاد برق و آتش ميكنند.

بنا بر گفته عكرمه و ضحاك و بگفته مقاتل بر خورد سم اسبهايشان به سنگ توليد آتش ميشود، ابن عبّاس گويد، زدن سم اسبها سمشان را بكوه اراده كرده كه از آن آتش ظاهر ميشود مانند فندك و سنگ چخماخ آن گاه كه روشن ميشود.

مجاهد گويد: اراده نموده حيله جنگجويان را در جنگها، عرب در وقتى كه مردى اراده ميكند كه رفيق خود را گول بزند، ميگويد، امّا و اللَّه اورين لك بزند، اما قسم بخدا كه براى تو فندك ميزند و با سنگ چخماخ روشن ميكند، و ارو لأقدحن لك و مخالفت كرد (قدحا) كه مصدر است با صدر كلام (فالموريات) از جهت لفظ و مجاز و تقدير آن فالقادحات قدحا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 238

است.

و بگفته محمد بن كعب آن آتش افروختن در مشعر است، و بگفته عكرمه، آن زبانهاى مردان است كه از بزرگى سخنانشان و گفته هايشان آتش روشن ميشود.

(فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً) اراده نموده از آن اسب سوارانى كه در وقت صبح بر دشمن شبيخون ميزند، و البته وقت صبح را ياد نموده است

براى اينست كه ايشان در شب بطرف دشمن ميرفتند، و صبح بر آنها وارد شده و آنها را بقتل رسانيده و يا اسير كرده و اموالشان را بغارت ميبردند، و اين قول بيشتر از مفسّرين است. و محمد بن كعب گويد اراده نموده شترانى را كه در روز قربان سواران خود را از جمع (مشعر الحرام) بمنى بلند ميكنند و سنّت اين است كه بلند نشوند بسواران خود تا صبح شود.

و الاغاره: سرعت سير و شتاب در سفر است و از آنست قول ايشان اشرق ثبير كما نغير (مردم حجاز و حجاج هنگامى كه ميخواستند از مشعر- الحرام بمنى حركت كنند در روز قربان بكوه ثبير كه كوه هاى بلند آنجاست ميگفتند اى ثبير همانطور كه ما زود و تند ميرويم تو هم تند بنور آفتاب روشن شو).

(فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً) ميگويند: گرد و دود بلند شد، و اثرنه، يعنى او را تهييج نمودم و هاء در به بر گشتش به معلوم يعنى مكان يا وادى مقصودش اينست، پس البته تهييج كردند بمكانى كه دويدن آنها گرد و غبار داشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 239

(فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً) يعنى بدويدنشان باين مكان در ميان جمع دشمن واقع شدند و ايشان انبوهى جمعيّت بودند، محمد بن كعب گويد مقصود از جمع منى است.

(إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ) ابن عبّاس و قتاده و حسن گويند، اين جواب قسم است و كنود بمعناى كفور نعمتهاى خدايى است.

كلبى گويد: كنود بزبان كنده و حضرموت بمعناى عاصى و بزبان مضرّ و ربيعه و قضاعه بمعناى كفور است.

حسن گويد: كنود آنست كه نعمتها را از ياد برده و

عيبها را ميشمرد. و بعضى از شعراء همين معنى را گرفته و گفته است:

يا ايّها الظالم فى فعله و الظلم مردود على من ظلم. اى آنكه ستمكار در افعال و كردارت هستى و ستم بازگشتش بر كسى است كه ستم و ظلم نموده است.

الى متى انت و حتّى متى تشكوا المصيبات و تنسى النعم

تا كى و تا چند تو از مصيبتها شكايت كرده و نعمتها را فراموش ميكنى.

ابو امامه از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه آن حضرت فرمود آيا ميدانيد كنود كيست، گفتند آنست كه تنها ميخورد و ميهمان را دور ميكند و بندگان و غلامان خود را ميزند، و بگفته عطاء كنود آنست كه در مصائب، و حوادث و سختيها چيزى بخويشانش نميدهد، و بگفته ابو عبيده كنود آنست كه خير و احسانش كم است.

(وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ) ابن عبّاس و قتاده و عطاء گويند، يعنى و البته خدا بر كفرشان هر آينه گواه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 240

و بعضى گفته اند: كه هاء بانسان بر ميگردد، و مقصود اينست كه انسان در روز قيامت بر نفس خودش گواهى ميدهد به كنود بودن او در دنيا، پس بدرستى كه اگر از او از نعمت بپرسى بيشتر آن را ياد نمى كند ولى تمام مصائب خود را ميگويد و تعريف ميكند و آن معنا گفته حسن است.

(وَ إِنَّهُ) و بيگمان انسانى (لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ) حسن گويد يعنى بخاطر دوستى خيرى كه آن مال است شديد، يعنى براى خاطر آن مال بخيل و ممسك است و منع ميكند از مالش حق خداى

تعالى را، به شخص بخيل ممسك شديد و متشدّد ميگويند، طرفه گويد:

ارى الموت يعتام الكرام يصطفى عقيله مال الفاحش المتشدّد

مى بينم مرگ را كه اختيار ميكند مردان برگزيده و بهترين مال بخيلان و ممسكين را، شاهد اين بيت كلمه متشدّد است كه به بخيل گفته ميشود.

فراء گويد: يعنى و آن انسان هر آينه بمال علاقه و محبّت شديدى دارد، و ابن زيد گويد: خداى سبحان مال را خير ناميده است و حال آنكه ممكن است مال خبيث و حرام باشد و ليكن مردم آن را خير ميشمارند، پس همين طور جهاد را سوء ناميده اند، و فرمود، سويى يعنى قتالى آنها را فرا نگرفته و حال آنكه آن در نزد خدا سوء نيست، براى اينكه مردم آن را سوء مينامند، و خداوند سبحان آن را بر طريق تذكر و بيم دادن فرمود.

(أَ فَلا يَعْلَمُ) آيا اين انسانى كه آن را توصيف كرديم نميداند.؟

(إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ) يعنى آن گه كه مبعوث شوند مردگان و زنده شوند و از گورها بيرون آيند، و مانند آنست بحشر، در معنى.

(وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ) يعنى مشخّص گردد آنچه در آنست از خير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 241

و شركت، و بگفته بعضى ظاهر كند آنچه در سينه ها مخفى شده است تا اينكه پاداش داده شوند بر اعمال پنهانى چنانچه پاداش داده ميشوند بر اعمال آشكارا.

(إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ) زجاج گويد: خداوند سبحان به ايشان خبر داده است در اين روز و در غير اين روز و ليكن خداوند در اين روز ايشان را بر كفرشان مجازات نمايد، و

مجازات هم نميكند مگر بعلمش به احوال و اعمال ايشان و مانند آنست قول خدا (أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ) آن گروهند، آن كسانى كه خدا ميداند آنچه در دلهاى ايشان است و معنايش اينست ايشان آنهايى هستند كه خدا مجازات ايشان را ترك نميكند، و در اين اشاره است، بمنع كردن و بيم دادن، پس جدّا- وقتى انسان دانست كه خالق او تمام اعمال او را مى بيند و ساير افعال او را ميداند و آن را درست دانست بدون شك خود را از گناهان باز مى دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 242

سوره قارعه ... ص : 242

اشاره

(مكّى است) يازده آيه كوفى و حجازى، و هشت آيه بصرى و شامى است.

اختلاف آيات آن: ... ص : 242

در سه آيه است، الْقارِعَةُ اوّل كوفي است، ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ، و خَفَّتْ مَوازِينُهُ هر دوى آنها حجازى و كوفى است.

فضيلت آن: ... ص: 242

در حديث ابى بن كعب است كه هر كس آن را قرائت كند خداوند پرونده او را در روز قيامت بسبب آن سنگين نمايد.

عمر و بن ثابت از ابى جعفر عليه السلام روايت نموده كه فرمودند: هر كس القارعه را تلاوت كند خداوند او را از فتنه رجال كه باو ايمان آورد و از چرك دوزخ در روز قيامت در امان قرار دهد.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 242

اين سوره متّصل بسوره جلوتر شده اتّصال مانند بمانند، پس البتّه هر دو آن سوره در ذكر قيامت است، پس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 243

[سوره القارعة (101): آيات 1 تا 11] ... ص : 243

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْقارِعَةُ (1) مَا الْقارِعَةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ (3) يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (4)

وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (5) فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ (6) فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ (7) وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ (8) فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ (9)

وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ (10) نارٌ حامِيَةٌ (11)

ترجمه: ... ص : 243

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) روز كوبنده (مراد روز قيامت است كه دلها بهول و هراس كوبيده ميشود) (2) كوبنده چيست؟ (3) تو را چه چيز دانا كرد (تا بدانى) كه كوبنده چيست؟ (4) روزى كه مردم از شدّت رستاخيز، مانند پروانه ها پراكنده باشند.

(5) و كوه ها (از هول آن روز) چون پشم رنگين حلّاجى شده بگردد (6) و امّا هر كه وزنهاى اعمال او (بكارهاى شايسته) گران و سنگين آيد (7) او در زندگى پسنديده است (8) و امّا هر كه سنجش كردار او (از حسنات) سبك باشد (9) پس جاى او هاويه است (10) و چه چيز تو را دانا گردانيد كه هاويه چيست (11) آن آتشى است در غايت گرمى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 244

قرائت: ... ص : 244

از ابى عمرو روايت شده كه او القارعه را در قرائت اماله داده و حمزه و يعقوب در وصل ماهى خوانده و ديگران ما هيه باثبات ياء خوانده اند و اختلاف در وقف نكرده اند كه آن با هاء خوانده ميشود.

دليل: ... ص : 244

ابو على گويد: اماله قارعه اگر چه متعلى در آن مفتوحا جايز است و جهتش اين است كه كسره راء بر آن غالب شده، پس آن را اماله داده، و گاهى اماله داده شده چيزى كه از آن دور بوده مثل قادر و سيبويه پنداشت كه اين لغت قبيله اى است كه عربيّت آنها پسنديده است و همين طور طارد و طاهر و اماله تمام اينها جايز است هر گاه راء مكسوره باشد، سيبويه گويد، كه اصحاب اين لغت در اشعار خود گفته اند:

عسى اللَّه يغنى عن بلاد ابن قادر بمنصهر جون الربّاب سكوب

اميد است كه خداى بينياز گرداند از بلاد پسر قادر به ابرهاى سفيد بارنده اى كه آب جارى سازد، شاهد اين بيت كلمه قادر است، و سيبويه در الكتاب خود گويد، ما از كسانى كه مورد اعتماد ما بودند شنيديم كه بعضى از عربها ميگفتند (به ندبه بن خشرم)

عسى اللَّه يغنى ...

و امّا قول خدا، ما هيه، پس وقف ميشود بهاء براى اينكه آن هاء فاصله است و فاصله ها هم موارد وقف ميباشد چنانچه اواخر ابيات هم چنين است، و اين از چيزهايى است كه تقويت ميكند حذف ياء را از يسر و آنچه مشابه آنست آيا نمى بينى كه ايشان ياء را حذف كرده اند از مثل قول:

و لانت تغرى ما خلقت و بعض الفتوم يخلق ثم لا يغرى

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 245

و هر آينه تو هر كارى را كه قصد كردى انجام ميدهى ولى غير تو قصد مى كند ولى انجام نميدهد، اين بيت از زهير بن ابى سلمى است در قصيده اى كه در آن مدح كرده هرم بن سنان و شاهد آن كلمه نغرى و يغرى است كه ياء را در آن حذف نموده اند.

لغات: ... ص : 245

القارعه: گرفتارى و ناراحتى چنان كه دل را از ترس بشدّت ميكوبد و القرع: زدن بشدّت اعتماد است، قرع يقرع قرعا، و از آنست مقرعه كوبه، و تقارع القوم فى القتال هنگامى كه همديگر را بضرب شمشير ميزدند و القرعه مانند فال زدن است و قوارع الدهر، بليّات و گرفتاريهاى روزگار است.

الفراش ملخهايى است كه گسترده ميشود و بر يكديگر سوار ميشوند و آن غوغاء ملخ است (از فراء).

المبثوث: پراكنده در اطراف مثل اينكه حمل شده اند بر رفتن در آن جهات، و البثّ: تفريق و پراكنده كردن است، و البثه الحديث آن گاه كه باو حديث گويد مثل آنكه شخصا آن را پيش دو نفر قرار داده است.

العهن: بمعناى پشم گوناگون و رنگارنگ است ميگويند عهن و عهنه.

عيشه راضيه: يعنى زندگى پسنديده فاعل بمعناى مفعول است، و بعضى گفته اند: يعنى صاحب خشنودى مثل قول ايشان فلان نابل يعنى صاحب نبل گويد:

و غررتنى و زعمت انّك لابن بالصّيف تامر

و فريب دادى مرا و گمان كردم كه تو در تابستان صاحب شير و صاحب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 246

خرمايى.

كلينى لهم يا اميمه ناصب و ليل و اقاسيه بطى ء الكواكب

مرا واگذارى اميمه براى انديشه و همّى كه از

دشمن و صاحب عداوت دارم و شبى كه (مانند شب يلدا) طولانى و ستارگانش بكندى سير ميكند، شاهد اين بيت كلمه ناصب است كه بمعناى ذى نصب آمده است.

و هاويه: از نامهاى دوزخ است و آن گودال چنانيست كه عمق و گودى آن معلوم نيست.

الاعراب: ... ص : 246

الْقارِعَةُ مبتداء و ما مبتداء دوّم و ما بعد آن خبر آنست و حقيقت آن اين است، القارعه ما هى ليكن خداى سبحان آن را براى عظمت و بزرگى مقام آن تكرار نمود و مانند آنست قول خدا، لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ، و جمله خبر مبتداء اوّل است و ممكن است كه القارعه مبتداء و الناس خبر آن باشد، بمعناى اينكه قارعه در اين روز خبر ميدهد، پس قول خدا مَا الْقارِعَةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ، اعتراض باشد و ممكن است كه تقديرش اين باشد اين امر واقع ميشود در روزى كه مردم مانند ملخهاى پراكنده اند.

تفسير: ... ص : 246

(الْقارِعَةُ) نامى از نامهاى روز قيامت است براى اينكه دلها را به سبب دلهره ميكوبد و دشمنان خدا را بعذاب و شكنجه ميكوبد.

(مَا الْقارِعَةُ) اين بزرگداشت مقام روز قيامت و بيم دادن امر آن قارعه است و چه چيز است قارعه، سپس پيغمبرش (ص) را به تعجّب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 247

انداخته و فرمود:

(وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ) ميفرمايد اى محمد تو نميدانى حقيقت امر آن و كنه وصف آن بطور تفصيل و مشروح چيست، و البتّه آن را بطور اجمال و مختصر ميدانى، سپس خداوند سبحان آن را بيان كرد كه چه وقت ميشود، پس فرمود:

(يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ) روزى كه مردم مانند ملخ پراكنده هستند، تشبيه فرموده، مردم را در روز انگيزش و قيامت بآن ملخهايى كه در آتش هجوم برده و ريخته ميشوند، قتاده گويد آن پرنده اى است كه در آتش و چراغ ميفتند (پروانه) ابو عبيده گويد، آن پرنده ئيست

كه نه مگس است و نه پشه زيرا آنها هر گاه برانگيخته ميشوند بهم مى ريزند، پس فراش ملخ يا پروانه وقتى كه پريد و جست بيك طرف متوجّه نميشود، پس اين آيه دلالت ميكند بر اينكه ايشان در روز قيامت ترسيده و در مقاصد و هدفها بر حجّتهاى مختلفى متوجه ميشوند، و اين مانند قول خدا كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ است.

(وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ) و ميباشد كوه ها مانند پشم رنگين حلاجى شده و معنايش اينست كه كوه ها از جاى خود حركت كرده و سبك سير ميگردند، سپس خداوند سبحان احوال مردم را ياد نموده و فرمود:

(فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ) پس امّا آنكه حسناتش وزين تر و خوبيهايش بيشتر باشد.

(فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ) پس او در زندگى خوشى است يعنى معيشتى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 248

كه پسنديده و صاحب آن خشنود است.

(وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ) و امّا آنكه حسناتش سبك و طاعاتش كم است و گفتار در حقيقت وزن و ميزان و اختلاف در آن ذكرش در جلوتر از اين كتاب گذشت، و خداوند سبحان حسنات را در دو موضع ياد كرده ولى وزن سيّئات را ياد نكرده براى اينكه وزن عبارتست از قدر و مقام و گناه قدر و مقامى ندارد، و قدر و مقام فقط براى حسناتست، پس مثل اينكه معنايش چنين باشد، پس امّا آنكه قدرش در نزد خدا بزرگ باشد براى زيادى حسناتش و آنكه قدرش نزد خدا سبك باشد براى سبكى حسناتش.

(فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ) يعنى جايگاهش دوزخ و مسكنش آتش است و البتّه آن را امّه، و مادرش ناميده براى اينكه بسوى

آن پناه ميبرد چنانچه فرزند بمادرش پناهنده ميشود، و براى اينكه اصل سكون و پناه بردن بمادران است.

قتاده گويد: آن كلمه اى عربى است كه وقتى مردى در امر سختى واقع ميشد ميگفتند پناه بمادرش برد.

ابى صالح گويد: فرمود، فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ براى اينكه گنهكار با كلّه اش در آتش سرنگون ميشود، و بعضى گفته اند سقوط ميكند در آتش و آتش مهواه و محلّ سقوط گنهكارانست و بقدرى گود و عميق است كه عمق و ته آن معلوم نيست، سپس خداوند سبحان فرمود:

(وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ) اين تعظيم و بزرگداشت امر آن آتش است اراده كرده كه تو نمى دانى تفصيل آن و انواع عقابها و عذابها و شكنجه هاى آن را اگر چه فى الجمله و بطور اجمال بدانى، و هاء در هيه براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 249

وقف است، سپس آن را تفسير كرده و فرمود:

(نارٌ حامِيَةٌ) يعنى هاويه آتشى است كه حرارت آن بسيار شديد است «1».

__________________________________________________

(1)- حاكم حسكانى در شواهد التنزيل ص 367 گويد:

فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ حديث كرد ما را ابن مؤمن به اسنادش از ابن عبّاس كه اوّل كسى كه كفّه حسناتش در روز قيامت در ميزان سنگين آيد، على بن ابى طالب عليه السلام است و جهتش آنست كه در ميزان آن حضرت جز حسنات چيز ديگر نيست و كفه سيئات او خالى است و در آن هيچ سيّئه و گناهى نيست، زيرا كه آن حضرت چشم بهم زدنى خدا را معصيت نكرده است، و اين است قول خداى تعالى:

فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ: يعنى در

عيشى در بهشت كه پسنديده است زندگى در آن. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 250

سوره تكاثر ... ص : 250

اشاره

مدنى و بعضى گفته اند مكّى و آياتش باتّفاق هشت آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 250

در حديث ابى بن كعب است كه هر كس آن را قرائت كند. خدا نعمتهايى را كه بر او انعام فرموده در دار دنيا، محاسبه اش نكند و باو عطا فرمايد اجر هزار آيه را.

شعيب عقرقوقى از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت كرده كه هر كس سوره، الهيكم التكاثر را در نماز واجبش بخواند نوشته شود براى او ثواب و اجر صد شهيد و كسى كه در نافله اش بخواند براى او ثواب پنجاه شهيد است و كسى كه در نماز فريضه اش بخواند چهل صف از فرشتگان باو اقتدا كرده و با او نماز بخوانند.

از درست از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كسى كه الهيكم التكاثر را در موقع خوابش بخواند از فتنه و فشار قبر مصون بماند.

توضيح و وجه ارتباط آن با سوره قبل: ... ص : 250

خداوند سبحان در آن سوره از صفت قيامت خبر داد و در اين سوره هم ياد نمود كه تكاثر غفلت از قيامت ميآورد: پس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 251

[سوره التكاثر (102): آيات 1 تا 8] ... ص : 251

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4)

كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (8)

ترجمه: ... ص : 251

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) فزونى جستن يا خود نمايى (باموال و اولاد بسيار) شما را (از ياد خداى تعالى) سرگرم ساخت (2) تا وقتى كه در گورستان رسيديد (3) نه چنين است (كه همّت شما مصروف جمع مال شود) بزودى (بوقت مرگ عاقبت اين افتخار را) خواهيد دانست (4) پس نه چنين است (بايد از اين كار باز ايستيد) بزودى خواهيد دانست.

(5) نه چنين است اگر بدانستن يقين بدانيد (كه چه در پيش داريد خود نمايى نميكنيد) (6) بخدا سوگند بطور مسلّم دوزخ را خواهيد ديد (7) سپس دوزخ را به چشم به بينيد ديدنى كه آن نفس يقين است (8) سپس در آن روز از نعمتهايى كه بدان مشغول شديد پرسش شويد.

قرائت: ... ص : 251

ابن عامر و كسايى لترونّ بضم تاء قرائت كرده و از على عليه السلام ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 252

همين روايت شده است ولى ديگران لترون بفتح خوانده اند.

دليل: ... ص : 252

ابو على گويد: كسى كه لترونّ بضم تاء گفته، پس رأى فعل متعدى بيك مفعول است مى گويى رأيت الهلال چنانچه مى گويى لبست ثوبك پس هر گاه فعل را با همزه نقل كردى مفعول ديگرى زياد شود مى گويى أ رأيت زيدا الهلال، پس چون اين فعل را براى مفعول بنا كردى مى گويى ارى زيدا الهلال و همچنين لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ.

لغات: ... ص : 252

الالهاء: رفتن بسوى لهو و غفلت گريست.

و اللهو: منصرف شدن بطرف تمايلات و هواهاى نفسانى، گفته ميشود لها يلهو لهوا و لهى عن الشي ء يلهى، و از آنست قول ايشان، پس هر گاه چيزى بخدا اختيار شود از خدا غافل شده است.

التكاثر: تفاخر بزيادى مناقب است ميگويند: تكاثر القوم آن گه كه مالشان را از راه مناقب و مفاخر خوانى بدست آورند.

الزياره: آمدن مكانست مثل آمدن محل مألوف بدون اقامت، زاره يزوره زيارة و از آنست زور تزوير آن گه خطّى تشبيه شود به اينكه خيال شود كه آن خط فلانى است و حال آنكه نباشد، و المزوره از اين مادّه مشتق است، و فرق بين نعيم و نعمه اينست كه نعمه مانند انعام است در متضمن بودن معناى منعم انعم انعاما و نعمه و هر دوى آنها موجب شكر است و نعيم چنين نيست، زيرا كه آن از نعم نعيما است، پس اگر اين را براى خودش كند هر آينه نعيمى است كه موجب شكر نميشود، و امّا نعمه بفتح

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 253

نون، پس از نعم بضم عين آن گه كه نرم شود.

اعراب: ... ص : 253

كلا، حرف است و اسم نيست و متضمّن بودن معناى ارتدع، خود دارى شد دلالت نميكند بر اينكه آن مانند صه بمعناى اسكت و مه، بمعناى اكفف دست نگهدار است آيا نمى بينى كه امّا متضمّن معناى مهما يكن من شي ء است و آن حرف است، پس همين طور كلا شايسته است كه حرف باشد، كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ جواب (لو) محذوف است و تقديرش لما الهاكم التكاثر و عِلْمَ الْيَقِينِ مصدر و بعضى گفته اند آن

قسم است و تقديرش، و علم اليقين لترون الجحيم، يعنى عذاب دوزخ و جحيم را پس عذاب حذف شده براى اينكه ديدن جحيم وعيد و تهديد نيست بلكه وعيد بديدن عذاب جحيم است و تقديرش در اعراب علم خبر يقين است، پس مضاف حذف شده و مانند آنست حب الحصيد، و جايز نيست همزه در واو لترون و لترونها بنا بر قياس أثوب در اثوب واعد در وعد براى اينكه ضمّه در اينجا عارضى است براى التقاء ساكنين و ضمّه لازمى نيست و امّا عَيْنَ الْيَقِينِ، پس انتصاب آن نيز انتصاب مصدر است چنانچه مى گويى رأيته حقا، حقيقه او را ديدم و تبينته يقينا و رؤيت در اينجا بمعناى مشاهده است چنانچه خداوند سبحان فرمود، وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها، و نيست هيچ يك از شما مگر اينكه وارد دوزخ شود.

شأن نزول: ... ص : 253

قتاده گويد: اين سوره در باره يهود نازل شده وقتى كه گفتند ما از بنى فلان بيشتر و بنو فلان از فرزندان فلانى زيادترند، اين تفاخر سرگرم كرد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 254

ايشان را تا اينكه گمراه مردند، و بگفته ابى بريده، نازل شده در طائفه اى از انصار كه با يكديگر تفاخر ميكردند.

مقاتل و كلبى گويند: اين سوره نازل شده در قبيله اى از قريش اولاد عبد مناف بى قصى و فرزندان سهم بن عمرو مفاخرت كردند بكثرت، و اشراف خود را شمردند، پس اولاد عبد مناف بيش از آنها شدند، سپس آنها گفتند مردگانمان را ميشماريم تا اينكه رفتند و قبور را ديدند و آنها را شمردند و گفتند اين قبر فلان، پس بنو سهم بيشتر شدند از بنى

عبد مناف، زيرا ايشان در جاهليّت بيشتر از ديگران بودند.

تفسير: ... ص : 254

(أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ) يعنى مشغول كرد شما را از طاعت خدا و از ذكر آخرت تكاثر باموال و اولاد و مفاخرت بزيادى آنها.

(حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ) حسن و قتاده گويند: يعنى تا مرگ شما را بر اين حالت دريابد.

جبائى گويد: تا اينكه بر اين حالت بدون توبه بميريد و از دنيا بيرون رويد.

و بعضى گفته اند: الهيكم، سرگرم كرد شما را مباهات به زيادى مال و عدد از تفكّر كردن امر خدا تا اينكه مردگان قبور را هم شمرديد، و قتاده از مطرف بن عبد اللَّه شخير از پدرش روايت كرده كه گفت خدمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيدم و آن حضرت سوره الهيكم التكاثر را مى خواند فرمود، فرزند آدم ميگويد، مال من مال من، و حال اينكه نيست براى تو از مال تو مگر آنچه خوردى و نابود كردى يا پوشيدى، پس كهنه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 255

كردى يا تصدّق دادى پس گذشتى، اين روايت را مسلم در صحيح خود نقل كرده، سپس خداوند تعالى اين مطلب را برايشان رد كرد، و فرمود:

(كَلَّا) يعنى امر آن چنان كه شايسته و سزاوار است كه بر آن تكاثر كنيد نيست، سپس ايشان را بيم داده و فرمود:

(سَوْفَ تَعْلَمُونَ) بزودى ميدانيد، سپس اين را تأكيد نموده و تكرار فرمود، و گفت:

(ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ) حسن و مقاتل گويند آن وعيد بعد وعيد بيم بعد از بيم است، هر آينه معناى سوف تعلمون بزودى ميدانيد عاقبت مباهات و تكاثر شما چيست آن گاه كه مرگ بشما فرود

آمد.

زر بن حبيش از على عليه السلام روايت نموده كه معناى آن سوف تعلمون فى الحشر است بزودى شما در حشر خواهيد دانست، گويد، ما هميشه در عذاب قبر شك ميكرديم تا اينكه أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ تا قول خدا كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ نازل شد، اراده فرمود، در قبر، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ بعد البعث و روز قيامت.

و بعضى گفته اند: مقصود اينكه كلا سوف تعلمون آن گه كه ديديد بهشت و مكان ابرار و نيكان را ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، آن گاه ديديد مأوى و جايگاه گنهكاران را، و عرب تأكيد ميكند بكلّا و حقا.

(كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ) نه چنانست اگر ميدانستيد بدانستن علم يقين، اين كلام و سخن ديگر است ميفرمايد، اگر ميدانستيد امر را دانستن يقينى هر آينه مشغول ميداشت شما را آنچه ميدانستيد از تفاخر و مباهات كردن بعزت و كثرت مال و اولاد و فاميل، و علم اليقين آن علميست كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 256

سينه و قلب انسانى بعد از اضطراب شك در آن بسبب آن خنك مى شود، و براى همين خداوند تعالى توصيف به اينكه او متيقن است نميشود، سپس خداوند سبحان وعيد ديگرى را شروع كرد و از سرگرفت، و فرمود:

(لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ) مقاتل گويد، بر قصد قسم، يعنى هنگامى كه جهنّم ظاهر شود پيش از آنكه داخل آن گردند.

(ثُمَّ لَتَرَوُنَّها) يعنى بعد از آنكه داخل آن شدند آن را البته خواهند ديد (عَيْنَ الْيَقِينِ) يعنى، به چشم و ديده يقين چنانچه ميگويند حق اليقين و محض اليقين و معناى آن ثمّ لترونها بالمشاهده، يعنى سپس هر آينه البتّه آن را خواهيد

ديد بمشاهده ديدگانتان آن گاه كه داخل آتش شده و بآن عذاب شديد.

(ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ) آن گاه از آن نعمتهايى كه در دنيا داده شده بودند پرسيده ميشود.

مقاتل گويد، يعنى، كفّار مكّه در دنيا در خير و نعمت بودند، پس در روز قيامت سؤال ميشوند از شكر آنچه در آن بودند، زيرا وقتى غير خدا را پرستيدند و باو شرك ورزيدند شكر صاحب نعمت را كه خدا باشد بجا نياوردند، پس عذاب ميشوند براى ترك شكر و اين قول حسن است گويد:

سؤال از نعمت نميشود مگر اهل آتش و بيشتر از مفسّرين گفتند كه معنى اينست، سپس هر آينه سؤال ميشويد اى گروه مكلّفين از نعمت، قتاده گويد: البتّه خدا پرسنده است هر صاحب نعمتى را از آنچه بر او نعمت داده است.

سعيد بن جبير گويد: مراد از نعيم كه از آن پرسيده ميشود مأكول و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 257

مشروب و غير آنها از لذائذ است.

عكرمه گويد: مقصود از نعيم صحه و تندرستى و فراغت خاطر است و تأييد ميكند آن را روايتى كه ابن عبّاس از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نموده كه فرمودند: دو نعمت است كه بسيارى از مردم از آن دو مغبون هستند:

1- صحت 2- فراغت.

عبد اللَّه بن مسعود و مجاهد گويند: نعيم امنيّت و سلامتى است و اين معنى از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) هم روايت شده است.

و بعضى گفته اند: از هر نعمت سؤال ميشود مگر آنچه را كه حديث تخصيص داده و آن قول آن حضرت است كه فرمود سه چيز است كه بنده از آن سؤال

نميشود 1- پارچه اى كه عورت او را بپوشاند 2- نانى كه سدّ جوع و گرسنگى او نمايد 3- خانه اى كه او را از گرما و سرما حفظ نمايد.

روايت شده كه بعضى از اصحاب پيغمبر (ص) آن حضرت را با جماعتى از صحابه مهمان نمود، پس در نزد او خرما و آب خنكى يافتند، پس خوردند پس چون بيرون رفتند، فرمود اين از آن نعمتهايى است كه از آن سؤال نميشويد.

و عياشى باسناد خودش در حديث طولانى روايت كرده كه ابو حنيفه از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام از اين آيه پرسيد، پس امام باو فرمود، اى نعمان نعيم نزد تو چيست گفت، قوتى از طعام گندم و آب خنك پس آن حضرت فرمود: هر آينه اگر خدا تو را روز قيامت در برابر خود نگه دارد تا سؤال كند از هر خوراكى كه خورده اى و از هر آبى كه آشاميده اى هر آينه توقّف تو در پيش خدا بطول انجامد، گفت فدايت شوم، پس نعيم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 258

چيست؟ فرمود ما اهل بيت نعيم چنانى هستيم كه خدا بما بر بندگانش انعام فرموده و به بركت ما خدا ائتلاف و دوستى بين بندگانش انداخته بعد از آنكه همه با هم مختلف بودند و به بركت ما خدا ميان دلهاى آنها الفت داده و ايشان را برادر هم گردانيده بعد از آنكه با هم دشمن بودند و بسبب ما خدا ايشان را باسلام هدايت نموده و آن نعمت چنانيست كه منقطع نميشود، و خدا پرسنده ايشانست از حق نعيم چنانى كه خدا انعام فرمود بواسطه آن برايشان و آن

پيغمبر (ص) و عترت او ميباشد «1».

__________________________________________________

(1)- محدث بحرينى در تفسير برهانش بيست و يك مسند و مرسل از پيغمبر (ص) و خاندان رسالت ائمه معصومين عليهم السلام در تفسير و بيان آيه شريفه: (ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ) ذكر كرده كه در اغلب آنها معصومين عليهم السلام فرموده اند مراد از نعمتى كه از آن البته- پرسيده ميشود، ولايت على بن ابى طالب عليه السلام است.

پيروى شاعر معاصر گويد:

نعمتى نبود نكوتر از ولاى مرتضى اين و لا ما را ذخيره از براى محشر است

و نيز گويد:

دل بغير از شاه مردان با كسى سودا ندارد بى (ولاى مرتضى) دل داشتن معنى ندارد

خواست گر روزى رود از اين سرا با زاد و توشه بهتر از حبّ على در دست خود كالا ندارد

روز رستاخيز مغزش از حرارت مى گدازد هر كه در (ظل همايون على) مأوى ندارد

دنباله پاورقى صفحه بعد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 259

__________________________________________________

1- دنباله پاورقى از صفحه قبل:

گر نباشد در كفش پروانه امضاء مولا راه بر او بسته جا در عالم بالا ندارد

چون بخواهد بار يا خود را رهاند هاتف غيب بانگ بر او مى زند پروانه ات امضاء ندارد

با (كلام اللَّه ناطق) هر كه در افتد ور افتد نيست ترديدى در آن امروز يا فردا ندارد

ذات بى همتايى تفسير قرآن مجيدش در همه كون و مكان جز چارده دانا ندارد

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 260

سوره العصر ... ص : 260

اشاره

مكّى است، و باتّفاق مفسّرين سه آيه است.

اختلاف آن: ... ص : 260

در دو آيه، وَ الْعَصْرِ غير مكى و مدنى اخير بالحق مكى و مدنى اخير

فضيلت آن: ... ص : 260

در حديث ابى بن كعب است، كه هر كس آن را قرائت كند خداوند ختم فرمايد براى او بصبر و در روز قيامت با اصحاب حق بوده باشد.

حسين بن ابى العلاء از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه فرمود: كسى كه در نوافلش و العصر را قرائت كند خداوند او را در روز قيامت برانگيزد در حالى كه چهره و صورتش درخشنده و لبانش پر خنده و چشمانش روشن تا داخل بهشت گردد.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 260

خداوند سبحان آن سوره را پايان بوعيد از الهاء و سرگرمى به تكاثر و اين سوره را شروع نمود بمثل آن و اينكه انسانى در خسرانست مگر مؤمن صالح، پس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 261

[سوره العصر (103): آيات 1 تا 3] ... ص : 261

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْعَصْرِ (1) إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ (2) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (3)

ترجمه: ... ص : 261

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) سوگند بعصر (2) كه حقّا انسانى در خسران و زيان كاريست (3) مگر آن كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح و شايسته انجام داده و يكديگر را بمتابعت حق سفارش كرده و يكديگر را بشكيبايى (در گرفتاريها و تحمّل رنج عبادات) سفارش نموده اند.

لغت: ... ص : 261

اصل عصر: فشردن لباس و مانند آنست و فشردن براى بيرون كردن آب آن است و از آنست فشردن روزگار پس البتّه آن وقتيست كه فشردن آن امكان داشته باشد چنانچه لباس را ميفشرند. اعشى گويد:

يروح بنا عمرو و قد قصر العصر و فى الرّوحه الاولى الغنيمه و الاجر

عمر از ما ميگذرد و حال آنكه عصر كوتاه است و در رفتن اوّل غنيمت پاداش است.

و العصران: صبح و شام و العصران شب و روز است.

گويد:

و لن يلبث العصر ان يوم و ليله اذا طلبا ان يدركا ما تيمّما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 262

هرگز شب و روز توقّف نكنند آن گاه كه طلب كنند اينكه آنچه مبارك است ادراك نمايند.

اعراب: ... ص : 262

اراده فرموده بانسان تمام افراد بشر را نه تنها مفرد را بدلالت اينكه استثناء كرد و جدا نمود از آن الَّذِينَ آمَنُوا افرادى را كه ايمان آوردند، و بعضى از ايشان از ابى عمرو روايت كرده اند وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ بر لغت كسى كه ميگويد مررت ببكر بكسر باء صبر، (براى اينكه بعضى از اعراب نقل ميكنند جرّ حرف آخر به ساكن قبل از آن و ميگويد، مررت ببكر بكسر كاف در وقف).

تفسير: ... ص : 262

(وَ الْعَصْرِ) ابن عبّاس و كلبى گويند، خداوند سبحان قسم ياد كرده بروزگار براى اينكه در آن عبرت و اعتبارست براى صاحبان ديده از جهت گذشت شب و روز بنا بر تقدير دورها و بگفته حسن و قتاده: آن وقت نزديك بشام است، پس بنا بر اين خداوند سبحان قسم ياد كرده بطرف آخر از روز براى آنچه كه در آنست از دلالت بر وحدانيّت و يكتايى خداى تعالى به پشت كردن روز و آوردن شب و رفتن سلطنت خورشيد چنانچه قسم ياد كرده بضحى كه آن طرف اوّل روز است براى آنچه كه در آنست از حدوث پادشاهى آفتاب و روز آوردن روز، و اهل ملّتها اين دو وقت را تعظيم نموده و بزرگ ميدارند.

مقاتل گويد: خداوند قسم ياد كرده بنماز عصر و آن وسطى و ميانه و ابن كيسان گويد: آن شب و روزند و بآنها عصران گفته ميشود.

(إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ) حقا كه انسانى هر آينه زيانكار است، اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 263

جواب قسم است، و انسان اسم جنس است، و مقصود اينكه او هر آينه در نقصان است براى اينكه هر

روز از سرمايه عمر او ميكاهد و آن سرمايه اوست، پس هر گاه سرمايه رفت و با آن كسب طاعت نكرد بر نقصان و زيان طول دهر او خواهد بود و خسران او زيرا خسرانى و زيانى بزرگ تر از استحقاق عقاب دائمى نيست.

و بنا بر گفته اخفش لفى خسر يعنى در هلاكت است.

(إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) مگر آنان كه ايمان آورده اند و كار پسنديده از عبادت كردند، استثناء كرد و جدا نمود از ميان مردم مؤمنانى كه توحيد خدا را تصديق نموده و بطاعت خدا عمل كردند.

(وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ) يعنى بعضى از ايشان برخى ديگر را بمتابعت حق و دورى كردن از باطل سفارش نمودند.

و بنا بگفته حسن و قتاده: حق قرآنست يعنى سفارش قرآن را بهم نمودند، و بگفته مقاتل: حق ايمانست و توحيد.

و بعضى گفته اند: حق آنست كه در موقع مردن به كسان خود كه جاى گزينان آنهايند بگويند، از دنيا نرويد مگر آنكه شما مسلمان باشيد.

(وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ) حسن و قتاده گويند: يعنى بعضى از ايشان برخى ديگر را سفارش ميكردند، بر صبر و شكيبايى بر تحمّل ناراحتيها و دشواريها در طاعت خدا و بصبر كردن و شكيبايى نمودن از معصيتهاى الهى، يعنى اين گروه در خسران و زيان نيستند بلكه ايشان در بزرگترين سود و زيادى هستند زيرا بسبب كسب طاعت و انفاق عمر در راه طاعت سود و ثواب را مى برند، پس مانند آنست كه سرمايه شان باقى مانده چنانچه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 264

تاجر وقتى سرمايه از دستش بيرون رفت و سودى عايدش شد اين را رفتن سرمايه نمى گويند.

و بعضى

گفته اند: لفى خسر يعنى هر آينه در عقوبت و مغبونيت از فوت اهل و منزلش در بهشت ميباشد.

و بعضى گفته اند: مقصود از انسان كافر معيّن است و او ابو جهل و يا وليد بن مغيره است و در اين سوره بزرگ ترين دليل است بر اعجاز قرآن آيا نمى بينى كه اين سوره با كمى حروفش دلالت مى كند بر تمام نيازمنديهاى انسان در دين از جهت علم و عمل و در وجوب سفارش و تواصى بحق و شكيبايى اشاره بلزوم و وجوب امر بمعروف و نهى از منكر و دعوت بتوحيد و عدل و اداء واجبات و دورى از زشتيها و گناهانست.

و بعضى گفته اند: كه در قرائت ابن مسعود، و العصر ان الانسان لفى خسر و انّه فيه الى آخر الدهر است و اين قرائت از على (ع) هم روايت شده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 265

سوره الهمزه ... ص : 265

اشاره

مكّى و به اتّفاق نه آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 265

در حديث ابى بن كعب است كه هر كس آن را قرائت نمايد داده ميشود باو از اجر بعدد افرادى كه بحضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله و ياران او را استهزاء كردند ده حسنه.

ابو بصير از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت نموده كه فرمودند كسى كه سوره ويل لكلّ همزه را در نمازهاى واجب خود بخواند، فقر از او منتفى و روزى براى او فراوان آيد، و از او مردن بد برداشته شود.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 265

خداوند در سوره عصر بطور اجمال بيان كرد كه آدمى در زيانكارى است، و در اين سوره بيان آن اجمال را نموده و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 266

[سوره الهمزة (104): آيات 1 تا 9] ... ص : 266

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4)

وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5) نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

ترجمه: ... ص : 266

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) واى بر هر عيب جوى در پنهان و طعنه زن در ظاهر (2) آنكه مالش را گرد آورده و آن را بشمرد (3) (از فرط نادانى) گمان ميكند مالش او را جاويد خواهد ساخت.

(4) نه چنانست (كه آدمى پندارد) بطور قطع او را در حطمه مى افكند (5) و چه چيز تو را دانا گردانيد تا بدانى كه آن حطمه چيست؟

(6) آن حطمه آتش خداى تعالى است كه بر افروخته شده (7) آن آتشى كه بر دلها افروخته شود (8) البتّه آن آتش (راه را) برايشان بسته باشد (9) بستونهاى دراز كه هر كس نتواند آن را بگشايد.

قرائت: ... ص : 266

اهل بصره و ابن كثير و نافع جمع بتخفيف خوانده و ديگران جمّع با تشديد قرائت كرده اند.

در سوره بلد مؤصده را ياد كرديم، و اهل كوفه غير حفص عمد بد و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 267

ضمّه خوانده و ما بقى بفتح عين و ميم قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 267

ابو الحسن گويد بيشتر مشدّد خوانده اند، مى گويى فلانى از اينجا و از آنجا جمع مال ميكند، ابو عمرو گويد جمع بدون تشديد است آن گاه كه بيشتر شود و هر گاه ثقيل خوانده شود، پس آن شي ء بعد شي ء چيزى بعد چيزى خواهد بود.

ابو على گويد جايز است كه جمع باشد براى چيزى كه در وقت نزديك جمع ميشود به تدريج و شيئا بعد شي ء جمع نشود، خداوند سبحان ميفرمايد وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً و دميده ميشود در صور، پس ايشان را جمع ميكنيم جمع كردنى، يعنى يك مرتبه و در وقت نزديك.

اعشى گويد:

و لمثل الذى جمعت لريب الدهر لا مسند و لا زمّال و براى مانند آن چنان كسى كه جمع نمود براى عدم اطمينان بروزگار كه نه حرام زاده است و نه جبون و ترسو است، شاهد اين بيت كلمه جمعت است كه بمعناى جمع كردن تدريجى است.

و شبيه تر به صحّت اينكه آلات حربى در يك وقت جمع نشود، فقط آن شي ء بعد شي ء باشد، پس بنا بر اين جايز است كه شيئا بعد شي ء جمع شود در قول كسى كه آن را بتخفيف خوانده چنانچه مى گويى اين مطلب را در قول كسى كه با تشديد خوانده است، و كسى كه عمد خوانده آن را جمع عمود گرفته چنانچه

گفته اند، افق و ادم و اهب در جمع افيق و اديم و اهاب و اين نامى از نامهاى جمع غير مستمرّ و گاهى هم حارس و حرس و غائب و غيب و خادم و خدم و رائح و روح گفته اند و آن در اينكه شايع نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 268

مانند عمد است.

لغات: ... ص : 268

الهمزه: آنكه بر ديگرى طعنه زياد زده و بسيار متلك گويد و بدون حق عيب جويى كند بچيزى كه عيب نيست، و اصل و ريشه همز كسر و شكستن طرف است، پس عيبجو به عيب گويى او و طعنه زدن بر او او را شكسته و تنقيص نموده است، بيك اعرابى بدوى گفته شد آيا موش را طعنه ميزنى گفت سنور (گربه) او را طعنه ميزنم، و عيبجويى در كلام تشر زدن و زجر كردن است مانند طعنه زدن با نيزه به زور و نيروى هر چه بيشتر.

و اللمز: نيز عيب گفتن در روبرو است، و همز و لمز بيك معنى است و فارق ميان آنها اينست كه همز عيبجويى پشت سر است و لمز عيبجويى در روبرو و ظاهر (ليث).

و بعضى گفته اند: همز آنست كه همنشين خود را به بد زبانى اذيت ميكند، و لمز آنست كه چشمك مى زند بمصاحب و همنشين خود و بسر و چشم اشاره ميكند ميگويند، چشمك زد و چشمك ميزند و يلمزه بكسر و ضمّ ميم و رجل لمّاز و لمزه مرد بسيار طعن زن و عيبجو و رجل همّاز و همزه مردى كه زياد چشمك ميزند و چشمك زن، زياد اعجم گويد:

تدلى بودّى اذا لاقيتنى كذبا و ان تغيّبت كنت الهامز

اللمزه

هر وقت مرا بينى بدروغى اظهار دوستى با من ميكنى و اگر غيبت كردم عيبجو و طعنه زن من خواهى بود، و شاهد اين بيت همان لمزه است.

و الحطمه: پرخور، و رجل حطمه يعنى مرد پرخور و حطم الشي ء آن گاه كه او را شكسته و به برد گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 269

قد لفّها الليل بسواق حطم ليس براعى ابل و لا غنم

حقيقه كه حطم (ابن هند) در شب كلّه اى از مواشى انصار را سرقت كرد و برد در حالى كه چوپان شتر و گوسفندان نبود، شاهد اين بيت كلمه حطم است كه نام آن دزد عصر پيغمبر (ص) باشد.

و فعله بنا بر مبالغه است در صفت كسى كه فعل از او بسيار شود و بآن فعل معتاد گردد مى گويى رجل نكحه يعنى مردى كه بسيار نكاح مى كند و ضحكه بسيار ميخندد و همچنين همزه و لمزه و فعله بسكون عين براى مفعول به خواهد بود.

اعراب: ... ص : 269

الَّذِي جَمَعَ در محلّ جرّ است بنا بر بدليّت از همزه و جايز نيست كه صفت باشد براى اينكه معرفه است، و ممكن است در محلّ نصب باشد بنا بر اضمار اعنى و در محلّ رفع باشد بنا بر اضمار هو، و در حرف و قرائت عبد اللَّه ويل للهمزة اللمزة است، پس بنا بر اين وجه صفت لينبذن است يعنى جمع كننده مال، و در شواذ از حسن روايت شده لينبذن يعنى جمع كننده مال، و نارُ اللَّهِ تقديرش هى نار اللَّه است.

تفسير: ... ص : 269

(وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ) واى بر هر عيبجوى در پشت سر و ظاهر ابن عبّاس گويد: اين وعيد است از خداى سبحان براى هر غيبت كننده كه بسخن چينى فعّاليت ميكند كه ميان دوستان را بهم بزند، و از او روايت شده نيز كه گفته است همزه طعن زننده و لمزه غيبت كننده است.

سعيد بن جبير و قتاده گويند: همزه غيبت كننده و لمزه طعنه زننده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 270

است.

حسن و ابى العاليه و عطاء بن ابى رياح گويد: همزه آن است كه پيش روى عيبجويى ميكند و طعنه ميزند، و لمزه آنست كه در پشت سر غيبت مى كند.

ابن زيد گويد: همزه آن كسى است كه مردم را با دستش ميزند و اذيّت ميكند، و لمزه آنست كه با زبان و چشمش چشمك زدن و اشاره ميكند.

(الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ) آنكه جمع مال نموده و ميشمرد، فراء گويد يعنى آن را حساب ميكند (اگر عدديست به شمردن و اگر مكيال است به كيل كردن و اگر از موزونات است بوزن نمودن).

زجاج گويد: آن

را براى روزگارها ميشمرد، پس از عدّه و آماده كردن ميباشد، گفته ميشود، اعددت الشي ء و عددته آن گاه كه آن را نگهدارد و امساك كند.

جبائى گويد: جمع كرد و گرد آورد مالى را از غير حلال و حق آن را هم ندارد و آن را ذخيره كرد براى سختى هاى روزگارش.

مقاتل گويد: اين آيات در باره وليد بن مغيره نازل شده كه از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله غيبت ميكرد و رو در رو بآن حضرت طعنه ميزد.

كلبى گويد اين آيات در باره اخنس بن شريق ثقفى كه چشمك بمردم زده و از ايشان غيبت ميكرد نازل شده است، سپس خداوند سبحان آرزوى دراز او را ياد كرده و فرمود:

(يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ) يعنى گمان ميكند كه مالى را كه جمع كرده او را در دنيا ابديّت دهد و از مرگ باز دارد، پس اخلده بمعناى يخلده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 271

است براى اينكه قول خدا، يحسب دلالت ميكند بر آن و مردن گرچه پيش تمام مردم معلوم و مسلّم است امّا اين مطلب را فرمود، براى اينكه عمل و كار او عمل كسى بود كه آرزو ميكرد هميشه در دنيا زنده بماند.

و بعضى گفته اند: اخلده بمعناى ايجاب كردن خلود است و اين چنان است كه گفته ميشود، هلك فلان آن گاه كه سبب هلاكت را ايجاد كرد گرچه بعدا هم هلاك نشود، سپس فرمود:

(كَلَّا) نه چنانست كه او فكر ميكرد مالش باو خلود و ابديّت ندهد و براى او باقى نماند، و بگفته بعضى امر چنان كه او خيال ميكرد نيست و به گفته بعضى حقا

چنين نيست.

(لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ) يعنى هر آينه البتّه افكنده و انداخته ميشوند البتّه كسى را كه تعريف كرديم در حطمه و آن يكى از نامهاى جهنّم است مقاتل گويد: و آن خورد ميكند و ميشكند استخوان و ميخورد گوشت ها را تا حمله بر دلها ميكند، سپس فرمود:

(وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ) چه چيز تو را دانا كرد كه حطمه چيست؟

براى بزرگداشت امر آن آن گاه تفسير كرد آن را بقولش:

(نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ) يعنى آتش برافروخته، خدا آن را به خودش اضافه فرمود (نارُ اللَّهِ) تا دانسته شود كه آن مانند آتشهاى ديگر نيست سپس آن را توصيف كرد به اينكه همواره افروخته و روشن است.

(الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ) يعنى بر دلها مسلّط ميشود تا اينكه درد و سوزش آن را بدل برساند.

و بعضى گفته اند يعنى اين آتش از باطن شروع كرده تا بظاهر برسد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 272

بخلاف آتش هاى دنيا كه بعكس است.

(إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ) يعنى بر اهلش بسته درهاى جهنّم را بر ايشان ميبندند بجهت مأيوس شدن از بيرون رفتن.

(فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ) و آن جمع عمود است، ابو عبيده گويد هر دو جمع عماد گويد و آن ميخ هاى طبقات و درهايى است كه بر اهل آتش بسته مى شود، و مقاتل گويد: درها بر ايشان بسته شد سپس بسته ميشوند بميخهايى از آهن گداخته شده تا اينكه برگردد بايشان غصه آن و حرارت آن، پس درى بر ايشان باز نشود و باد و نسيم رحمتى داخل نگردد.

حسن گويد: يعنى عمود خيمه در قول خداى تعالى، أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها، چادرهاى آن بايشان احاطه

نموده پس هر گاه اين استوانها كشيده شود جهنّم كه از آن بخدا پناه مى بريم بر اهلش بسته ميشود، و كلبى گويد: در عمد مانند كش بازوبند طولانى و دراز هست كه بر اهل آتش كشيده ميشود، و ابن عباس گويد فى عمد، يعنى در اغلالى كه در گردنشان هست شكنجه ميشوند بسبب آن غلها و زنجيرها.

و عياشى باسناد خودش از محمد بن نعمان احول از حمران بن اعين از ابى جعفر عليه السلام روايت كرده كه كفّار و مشركين در آتش اهل توحيد را سرزنش ميكنند و ميگويند ما نمى بينيم توحيد شما را كه بى نياز كند شما را از چيزى و ما و شما برابر و يكسان هستيم، گويد، پس پروردگار تعالى براى ايشان رد كند سخن آنها را و به فرشتگان فرمايد:

شفاعت كنيد، پس براى هر كس كه خدا خواهد شفاعت كنند، سپس به پيمبران فرمايد، شفاعت كنيد، پس شفاعت كنند براى هر كس كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 273

خدا خواهد، سپس به مؤمنين فرمايد، شفاعت كنيد، پس براى هر كس خدا خواهد شفاعت كنند، و خداوند سبحان فرمايد:

من ارحم الراحمين هستم، بيرون آوريد از آتش برحمت من چنانچه بستر را بيرون مى اندازند، گويد، سپس ابو جعفر عليه السلام فرمود سپس عمود كشيده شده و در بروى آنها بسته شده و بخدا قسم ابديّت براى آنها خواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 274

سوره الفيل ... ص : 274

اشاره

مكّى و به اتّفاق پنج آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 274

در حديث ابى بن كعب است كه هر كس آن را قرائت كند خدا او را در دوران زندگيش در دنيا از مسخ شدن و مبتلاء شدن به افترا و تهمت عافيت بخشد.

ابو بصير از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه فرمود كسى كه در نماز واجبش سوره فيل، ا لم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل، را بخواند، بنفع او گواهى و شهادت دهد در روز قيامت هر زمين و هر كوه و هر ريك به اينكه او از نمازگذاران است و در روز قيامت منادى صدا ميكند راست گفتيد بر بنده من، قبول كردم و پذيرفتم شهادت شما را براى او داخل كنيد بنده مرا به بهشت و او را محاسبه نكنيد زيرا كه او از كسانيست كه من دوست دارم او را و دوست دارم عمل او را و كسى كه زياد بخواند سوره لايلاف قريش را خدا او را در روز قيامت بر مركبى از مركبهاى بهشتى، بر انگيزاند تا بنشيند بر سفره هاى نور در روز قيامت.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 274

خداوند در آن سوره ياد كرد آنچه را كه مهيّا ساخته بود از عذاب براى كسى كه از مردم عيبجويى كند و از آنها غيبت نموده و اعتماد بدنيا نمايد، و در اين سوره بيان كرد آنچه را با اصحاب فيل نموده و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 275

[سوره الفيل (105): آيات 1 تا 5] ... ص : 275

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ (1) أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ (3) تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ (4)

فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (5)

ترجمه: ... ص : 275

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) آيا نديدى (و ندانى) كه پروردگارت با صاحبان فيل (ابرهه صباح و لشگر او) چه كرد (2) آيا حيله ايشان را در تباهى و گمراهى نيفكند و قرار نداد (3) و خداوند تعالى پرندگانى گروه گروه براى (نابودى) ايشان فرستاد (4) آن پرندگان سنگهايى از سجّيل برايشان پرتاب مى كردند (5) و در نتيجه ايشان را چون كاهى كه خورده شده (يا همچو كاهى كه آن را حيوانات خورده و فضله انداخته باشند گردانيد).

قرائت: ... ص : 275

در شواذ قرائت ابى عبد الرحمن الم تر بسكون راء ذكر شده.

دليل: ... ص : 275

ابن جنى گويد: اين سكون از باب شعر است نه باب قرآن براى آنچه كه در آنست از استهلاك حرف و حركت قبل از آن يعنى الف و فتحه از (ترى) ابو زيد انشاد كرد و گفت: قالت سليمى اشتر لنا سويتا، سليمى گفت براى ما سويتى بخر، اراده كرده اشتر را و انشاد كرد و گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 276

قد حجّ فى ذا العام من كان رجى فاكثر لناكرى صدق فالنجاء

امسال هر كس اميد داشت موفّق شد و حج را بجا آورد، پس براى ما يك شتر نجيب كرايه نما و عجله كن.

و احذر فلا تكتر كريا اعرجا علجا اذا سار بنا عفنججا

و پرهيز كن از اينكه مركوب لنگ كرايه كنى كه از علج مكارى كافر عجمى احمق تنومند باشد كه ما را حمل نمايد.

شاهد اين دو بيت كلمه فاكثر و فلا تكتر است كه در هر دو موضع كسره حذف شده است.

لغت: ... ص : 276

ابابيل: گروهى از پرندگان هستند در حال تفرقه دسته دسته و مفردى براى آن نيست در گفته ابى عبيده و قراء مانند عباديد، كسايى گويد: مفرد آن ابوّل مانند عجول، ابو جعفر رواسى پنداشته كه شنيده است كه مفرد و واحد آن اباله است.

اعراب: ... ص : 276

كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ منصوب بفعل است بنا بر مصدريّت يا بنا بر حاليّت از ربّ و تقديرش اينست، الم تر اى فعل فعل ربّك، آيا نديد چه كارى كرد پروردگار تو يا آيا انتقام بود، فعل پروردگارت بايشان يا كيفر كردار ايشان بود و مثل اين و جمله ايكه آن كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بود سدّ مسدّ و مفعول ترى است يعنى جاى دو مفعول ترى نشسته است.

قصه اصحاب الفيل ... ص : 276

روايات وارده اتّفاق كرده اند بر اينكه پادشاه يمن كه تصميم ويرانى كعبه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 277

را گرفت، او ابرهه بن صباح اشرم بوده است و گفته اند كه كنيه او ابو يكسوم بوده.

واقدى گويد: آن صاحب نجاشى جد آن نجاشى بود كه در عصر و زمان پيغمبر (ص) بوده است.

محمد بن يسار گويد: تبّع آمد تا وارد زمين مدينه شد و بوادى قبا فرود آمد و در آنجا چاه آبى حفر كرد كه امروز آن را بئر الملك چاه شام مينامند، گويد: در اين موقع در مدينه يهود و اوس و خزرج زندگى ميكردند پس با آنها جنگيد و آنها هم با او در روز مى جنگيدند، پس چون شب شد او را بمهمانى دعوت كردند، پس او شرمنده شده خواست با آنها صلح كند، پس مردى از اوس بنام احيحة بن جلاح و مردى از يهود بنام بنيامين قرظى بيرون رفت، پس احيحه به پادشاه گفت اى پادشاه ما قوم تو هستيم و بنيامين گفت اين شهريست كه تو با تمام قدرتت نميتوانى آن را بگشايى و وارد شوى، گفت براى چه گفت براى اينكه آن منزل و شهر هجرت پيامبرى از پيامبران

است كه خدا او را از قريش مبعوث ميكند گويد سپس بيرون رفته و سير ميكرد تا به نزديكى مكّه رسيد خداوند بادى بر او فرستاد پس دست و پاى او شكست و بدنش مبتلا به تشنّج و لرزيدن شد، پس فرستاد بسوى يهوديانى كه با او بودند و گفت واى بر شما اين چه دردى است كه بمن رسيده؟

گفتند آيا در خاطر خودت چيزى را انديشه كردى؟ گفت، بلى تصميم گرفتم كه كعبه و بيت اللَّه را خراب كنم، گفتند اين بيت اللَّه الحرام است هر كس اراده كند بدى در باره آن هلاك شود، گفت واى بر شما پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 278

راه نجات و عافيت از آنچه من مبتلا شدم چيست؟ گفتند كه در خاطر و باطن خودت نيّت كن به اينكه آن را طواف كنى و آن را بپوشانى و قربانى برايش نمايى پس در دل خود نيّت كرد كه اين كارها را بكند، پس خداوند او را آزاد كرد و عافيت بخشيد، سپس حركت كرد بسوى مكه تا داخل حرم شد و طواف كرد و سعى صفا و مروه نمود و بيت را پوشانيد و ياد نمود داستان قربانى كردن او را در مكّه و اطعام نمودن او مردم را سپس مراجعتش به يمن و كشته شدن او و خروج پسرش را بسوى قيصر و استغاثه كردن به قيصر در آنچه را كه قومش با پدرش نموده اند، و اينكه قيصر براى او به نجاشى پادشاه حبشه نوشت.

پس نجاشى شصت هزار نفر با او فرستاد و روزبه را فرماندار برايشان قرار داد تا با حمير

كه كشندگان پدر او بودند جنگ كردند و داخل صنعاء شده و آنجا را متصرّف و تمام يمن را در حيطه تصرّف و دولت خود آورد، و در ميان اصحاب روزبه مردى بود كه باو ابرهه ميگفتند و او ابو يكسوم بود پس بروزبه گفت من باين امر دولت از تو شايسته ترم و او را با حيله كشت و نجاشى را راضى كرد، سپس كعبه اى در يمن بنا كرد و در آن قبه هايى از طلا قرار داد و مردم را امر كرد بسوى آن قصد نمايند و مراسم حج را نظير مراسم حج بيت اللَّه الحرام در آنجا انجام دهند، و مردى از بنى كنانه بيرون رفت تا وارد يمن شد و آن كعبه صنعاء را ديد، سپس در آنجا نشسته و قضاء حاجت كرد، يعنى خود را تخليه نمود، پس ابرهه داخل بر آن شد و اين نجاست را در آن ديد، پس گفت چه كسى اين جرئت را نمود و هتك حرمت اينجا را نموده، گفتند مردى از بنى كنانه از اهل مكّه، گفت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 279

قسم به نصرانيتم كه خانه كعبه را ويران ميكنم تا هرگز كسى، قصد آنجا را نكند و فيل خواست كه با قومش و كسانى كه از مردم يمن پيرو او هستند- خروج نمايند و بيشترين پيروان او از عك و اشعريين و خثعم بودند گويند سپس حركت كرده تا اينكه در بعضى از راه ها مردى از بنى سليم را فرستاد تا اينكه مردم را دعوت كند بسوى حج خانه اى كه او بنا كرد بيايند پس مردى از حمس از بنى

كنانه او را ملاقات كرده و او را كشت، پس اين عمل نيز خشم ابرهه را افزون كرده و جدّيت كرد در رفتن از اهل طائف راهنمايى خواست، پس مردى از هذيل را كه باو نفيل ميگفتند با او فرستادند.

پس نفيل آنها را رهنمونى كرد تا بمغمس رسيده و فرود آمدند و از آنجا تا مكّه شش ميل (حدود 9 كيلومتر) بود پس پيش آهنگان خود را بمكّه فرستاد، و مردم مكه پناه بقله هاى كوه ها آورده و گفتند ما طاقت جنگ با ابرهه را نداريم و در مكه جز عبد المطّلب بن هاشم كه سقايت حاج را داشت و شيبه بن عثمان بن عبد الدار كه پرده دار كعبه بود كسى نماند، پس عبد المطّلب آمد و دو طرف در خانه را گرفت و گفت:

لاهم انّ المرء يمنع رحله فامنع حلالك لا يغلبوا بصليبهم و محالهم عدوا محالك لا يدخلوا البلد الحرام اذا فامر ما بدا لك بار پروردگارا البتّه آدمى دفاع ميكند از رحل خودش، پس تو از حلال خود دفاع كن و دشمن را از آن منع نما كه مسيحيان به صليبشان غالب و پيروز نشوند و عقوبت ايشان از روى دشمنى و عداوت غالب بر عقوبت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 280

تو نگردد، داخل شهر حرام نشوند، در اين صورت آنچه خواهى امر فرما و فرمان بده.

آن گاه پيش آهنگان ابرهه برخورد كردند بشتران قريش پس دويست شتر از جناب عبد المطّلب بن هاشم به يغما بردند، پس چون اين خبر بگوش او رسيد حركت كرد بسوى ابرهه تا باردوى او رسيد و دربان ابرهه مردى از اشعريين

و او عبد المطلب (ع) را ميشناخت، پس براى او از ملك اجازه ملاقات خواست و بابرهه گفت سيّد قريش كه بمردم در شهر و به حيوانات وحشى و غيره در كوهستان غذا ميدهد آمده، پس ابرهه به او گفت باو اجازه بدهيد، و جناب عبد المطلب مردى تنومند و بلند بالا و زيبا روى بود پس چون ابو يكسوم او را ديد بزرگ داشت او را كه در زير تخت بنشاند و مكروه هم دانست كه او را بر تخت خويش با خود بنشاند، پس از تخت پائين آمده و بر زمين نشست و جناب عبد المطلب را در كنار خود نشانيد سپس گفت حاجت تو چيست؟ فرمود حاجت من استرداد دويست شتر است كه پيش آهنگان تو بغارت برده اند، ابو يكسوم ابرهه گفت بخدا قسم كه چون تو را من ديدم تعجّب كردم و قيافه تو مرا گرفت، پس چون براى شترانت صحبت كردى در نظر من كوچك شدى، پس فرمود براى چه پادشاه گفت براى اينكه من آمده ام به بيت و خانه شما كه موجب عزّت شما و موقعيّت شما در ميان عرب و فضيلت و شرافت شما بر همه مردم و دين شما كه ميپرستيد پس من آمده ام كه آن را بشكنم و در راه برخورد بدويست شتر تو نمودم و من سؤال از حاجت تو كردم پس در باره شترانت سخن گفتى و در باره بيت حرفى نزدى، پس عبد المطلب فرمود اى پادشاه من در باره مالم با تو ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 281

سخن گفتم، و لهذا البيت ربّ هو يمنعه، براى اين خانه

صاحبى است كه خود سزاى دشمن لجوج را داده و از خانه خود دفاع ميكند، و من اختيارى نسبت بآن ندارم، پس ابرهه ابو يكسوم از اين جمله ترسيد و دستور داد شتران عبد المطلب را باو بدهند، سپس برگشت و شام كرد آن شب را در حالى كه ستارگان تيره و گرفته، مثل اينكه با مردم سخن ميگويند، و خبر از نزول عذاب ميدهند و دليل و راهنماى ايشان حركت كرد تا داخل حرم شد و آنها را واگذارد و اشعريها و خثعم برخاستند و نيزها و شمشيرهاى خود را شكستند و بسوى خدا بيزارى و برائت جستند كه آنها را بر ويرانى كعبه و خانه خدا كمك كنند، پس چنان خوابيدند به خبيث ترين شبها سپس سحر برخاستند و فيلهايشان را برانگيختند و تصميم گرفتند كه در مكّه صبح نمايند.

پس فيلها را متوجّه بمكه نمودند و آنها زانو زده و نرفتند پس آنها را زدند و آنها خود را بخاك افكندند و همواره چنين بودند تا اينكه نزديك شد كه صبح كنند سپس توجّه بفيل بان نموده و گفتند تو را بخدا سوگند كه بمكّه نرويم، پس آن را متوجّه به بازگشت بيمن كنيد، پس هروله كنان بطرف يمن حركت كردند، پس وقتى ديدند چنين است آنها را بطرف مكّه برگردانيدند تا بهمان مكان اوّل رسيدند زانو زدند، پس چون اين را ديدند و برگشتند و حال آنها چنين بود كه وقتى فيل را متوجه به يمن مى كردند آنها با شور عجيب بطرف يمن ميدويدند، و وقتى بسوى مكه مى راندند زانو زده و صدا ميكردند و آنها اينطور بودند تا اوّل آفتاب كه

پرندگانى بر آنها ظاهر شد كه هر كدام سه ريك در منقار و پنجه هاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 282

پاداشتند، پس شروع كردند آنها را سنگ باران كردند و وقتى يكى سنگ بر سر آنها ميانداخت ميگذشت و پرنده ديگرى ميآمد و هيچ سنگى از سنگهاى آنها بر شكمى نخورد مگر اينكه آن را پاره كرد، و به استخوانى اصابت نكرد مگر اينكه آن را سوراخ نموده و خاك نمود، و ابو يكسوم ابرهه كه سنگى بر بدنش خورده بود از جا جسته و پا بفرار گذاشت ولى در هر زمانى كه وارد ميشد قطعه اى از بدن او جدا و پاره شده و بر زمين مى افتاد تا موقعى كه به يمن رسيد چيزى از او باقى نمانده بود، پس چون بيمن رسيد سينه اش شكافته و شكمش پاره و هلاك شد و هيچ كس از اشعريها و خثعم را بلا و آسيبى نرسيد، و در اين باره حضرت عبد المطلب عليه السلام رجز خوانده و بر حبشه نفرين ميكرد و ميگفت:

يا ربّ ارجو لهم سواكا يا ربّ فامنع منهم حماكا

پروردگار من براى دفع آنها جز تو اميد بكسى ندارم، پروردگار من بازدار از ايشان حمايت خود را.

انّ عدو البيت من عاداكا انّهم لم يقهروا قواكا

البتّه دشمن خانه آنست كه با تو دشمنى كند قطعا ايشان غلبه نكنند قوا و نيروى تو را.

گويد: و اين سنگها به هيچ كس اصابت نكرد مگر اينكه او را هلاك نمود و به تمام افراد لشكر او هم اصابت نكرد بلكه عده از آنها بيرون رفته و پا بفرار گذاشتند و از همان

راهى كه آمده بودند برگشتند و از نفيل دليل راهشان ميپرسيدند تا آنها را براه هدايت كند، و در اين معنى نفيل سرود:

ردينه لو رأيت و لن ترينه لدى جنب المحصب ما رأينا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 283

اى ردينه اگر ديده بودى آنچه ما در كنار سنگ زدن (رمى الجمار) ديديم

حمدت اللَّه اذ عاينت طيرا و خفت حجاره تلقى علينا

خدا را شكر ميكردى آن گه كه پرندگان را ميديدى و ميترسيدى سنگى را كه بر ما ميافكندند.

و كلّ القوم يسائل عن نفيل كان علىّ للحبشان دينا

و تمام مردم از نفيل سؤال ميكردند كه گويا بر ذمه من براى حبشى ها وام و دينى دارند.

مقاتل بن سليمان گويد: علت اينكه اصحاب فيل براى ويرانى مكّه آمدند اين بود كه چند نفر از جوانان قريش بعزم تجارت بزمين حبشه رفتند، پس سير كردند تا به نزديكى ساحل دريا رسيدند و در شنزارى از شنزارهاى معبد و كليسايى براى نصارى ديدند كه قريش آن را هيكل ميناميد و نجاشى و اهل حبشه آن را ما سرخشان ميگفتند، پس آن گروه منزل كردند و در آنجا هيزم جمع كرده و آتش كردند و گوشتى خريده و كباب كردند، و چون رفتند آتش را همانطور كه بود گذاردند در يك روزى كه باد تند ميوزيد پس باد آتش را بكنيسه برده و هيكل را بآتش كشيد، و چون نجاشى شنيد در خشم شده و ابرهه را براى ويرانى كعبه اعزام نمود.

عياشى باسنادش از هشام بن سالم از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه فرمود، خداوند بر اصحاب فيل

پرنده اى فرستاد مانند خطاف (پرستو، چلچله) و مانند آن كه در منقار آن سنگى بود مانند عدس، پس در آسمان محاذى و برابر سر مردان ايستاده، پس سنگ را بر سر او انداخته كه از دبر (ضد ما فوق او) بيرون آمده و فورا هلاك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 284

ميشد، پس پيوسته چنين بود تا تمام آنها جز يك نفر هلاك و نابود شدند.

گويد: پس مردى از ايشان فرار كرد و مردم را از اين داستان خبر ميداد و او در همين تبليغات بود كه ناگاه يكى از آن پرندگان را ديد و گفت اين از همان پرندگان است گويد، پس آن پرنده روى سر او ايستاده، و سنگى بر سر او زد كه از مقعد او بيرون آمده و او را كشت.

و عبيد بن عمير ليثى گويد: چون خدا اراده نمود كه اصحاب فيل را هلاك كند، برانگيخت بر ايشان پرندگانى كه از دريا ايجاد شده بودند كه گويا پرستو و چلچله هستند و با هر يك از آنها سه سنگ ريز بود و آنها آمدند تا اينكه بر سر آنان صف بستند آن گاه صيحه زدند و آنچه در پا و منقار داشتند انداختند، پس هيچ سنگى از آن بر مردى نخورد مگر اينكه از طرف ديگرش بيرون آمد و اگر بر سرش ميخورد از مقعد او بيرون ميآمد و اگر به پهلو اصابت ميكرد مانند گلوله از طرف ديگر بيرون ميآمد.

و عكرمه از ابن عبّاس روايت شده گويد: خدا پرنده ابابيل (چلچله حمامى) را فرا خواند و بآنها سنگ سياهى كه بر آن گل بود داد، پس

چون برابر آنها قرار گرفت آنها را بمباران (سنگ باران) كرد پس نماند هيچكس از ايشان مگر اينكه حكّه و بدن خارش گرفت و نبود آدمى از ايشان كه بخاراند بدنش را مگر آنكه گوشتش ساقط و كنده ميشد، و آن پرندگان، از سواحل دريا ايجاد شده بودند منقارهايى مانند پرندگان و سرهايى نظير درندگان داشتند جلوتر از آن و بعد از آن ديده نشده بودند.

تفسير: ... ص : 284

خداوند سبحان پيغمبرش را خطاب فرمود بر بزرگ آيه اى كه ظاهر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 285

نمود و بزرگ معجزه اى كه انجام داد و فرمود:

(أَ لَمْ تَرَ) يعنى آيا نميدانى اى محمد (ص)، زيرا آن حضرت آن را نديده بود، فراء گويد يعنى آيا خبر ندارى.

(كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ) مقاتل گويد، آن مردمى كه قصد تخريب و ويران ساختن كعبه را داشتند و با آنها يك فيل بنام محمود بود، و بگفته ضحاك هشت فيل بود و بگفته واقدى دوازده فيل، و البتّه مفرد آورد براى اينكه جنس اراده نموده و اين در همان سالى بود كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در آن بدنيا آمد، و بيشتر علماء بر اين عقيده هستند.

و بگفته كلبى بيست و سه سال قبل از ولادت پيغمبر بوده، و بگفته مقاتل چهل سال، ولى قول اوّل كه سال ولادت بوده صحيح است و بر اين دلالت ميكند آنچه ياد شده كه عبد الملك بن مروان (لعنه اللَّه) بعتاب اشيم كنانى ليثى گفت اى عتاب تو بزرگ ترى يا رسول خدا (ص)؟ عتاب گفت رسول خدا (ص) از من بزرگتر است و من از آن حضرت مسنّ تر

و پيرترم رسول خدا (ص) در سال آمدن فيل بمكّه متولّد شد، و من واقع شدم بر مدفوع فيل، عايشه گويد، من جلودار و راننده فيل را ديدم كه هر دو نابينا و زمين گير و در سر راه گدايى ميكردند «1».

__________________________________________________

(1)- اكثر بلكه اغلب مفسّرين تاريخ نگاران قائلند كه آمدن ابرهه با فيلهاى جنگى و لشكر مجهّز براى خراب كردن مكّه معظّمه در سال ميلاد مسعود حضرت رسول (ص) بوده و حتّى شعراء عرب و عجم آن را به نظم در آورده از جمله مرحوم ميرزا محمد صادق حسينى معروف به ميرزا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 286

(أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ) آيا حيله آنها را در تباهى و گمراهى نيفكند، يعنى قرار نداد سوء قصد و نقشه ايشان را در ويران كردن بيت اللَّه الحرام و كشتن اهل مكه و اسارت و هتك حرمت ايشان را در گمراهى از آنچه قصد كردند كوشش آنها گم شد تا اينكه نرسيدند به اينكه نقش خود را پياده كنند، و بعضى گفتند: (فِي تَضْلِيلٍ) يعنى در رفتن و بطلان نقشه.

(وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ) و فرستاد بر سر ايشان پرندگان ابابيل را يعنى، اقاطيع كه بعضى از پى ديگرى آيد مانند شتران رم كرده اعشى گويد:

طريق و جبّار رواء اصوله عليه ابابيل من الطير تنعب

راهى كه نخلهاى دراز و بلند كه ريشه هاى آن سيراب است دارد، و بر آن

__________________________________________________

(صادق خان (اديب الممالك فراهانى) كه از شعراء نامى معاصر قاجار است در قصيده ميلاديه خود كه اين نگارنده در ص 82 جلد ششم گنجينه دانشمندان ياد كرده ام در

باره آن موضوع چنين گويد:

با ابرهه گو خير به تعجيل نيايد كارى كه تو مى خواهى از فيل نيايد

رو تا به سرت جيش ابابيل نيايد بر فرق تو و قوم تو سجّيل نيايد

تا دشمن تو مهبط جبريل نيايد تاكيد تو در مورد تضليل نيايد

تا صاحب خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه

بسپار بزودى شتر سبط كنانه برگير از اين راه مجو عذر و بهانه

بنويس به (نجاشى) اوضاع شبانه آگاه كنش از بد اطوار زمانه

و ز طير (ابابيل) يكى بر بنشانه آن را كه خبر نيست فكار است ز افكار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 287

پرندگانى از ابابيل (پرستو) نشسته و صدا ميكنند.

امرؤ القيس گويد:

تراهم الى الداعى سراعا كانّهم ابابيل طير تحت داجن مدجن

مى بينى ايشان را كه بسرعت و شتاب بسوى مرگ روا كند مثل آنكه ايشان پرنده ابابيل (پرستو) در زير باران هستند.

ابن عبّاس گويد: براى آنها منقارهايى بود مثل منقار پرندگان و پنجه هايى مانند پنجه سگها و بگفته ربيع دندانهايى مانند دندانهاى درندگان داشتند، و بگفته سعيد بن جبير پرنده سبزى بودند كه منقار زردى داشتند و بگفته عبيد اللَّه بن عمير و قتاده پرنده سياه دريايى بودند كه در منقار و پنجه هاشان سنگ ريزه داشتند، و ممكنست كه مختلف بعضى سبز و بعضى سياه بوده اند.

(تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ) ميافكندند بر ايشان ريزه هايى از سجّيل يعنى پرتاب ميكردند بر ايشان سنگريزه هاى محكم و سخت را كه از جنس سنگ نبوده و ما سجّيل را در سوره هود تفسير كرديم و آنچه

قول در باره آن بود گفتيم ديگر تكرار معنى ندارد، موسى بن عايشه گويد: (حجاره) سنگريزه از عدس بزرگ تر، و از نخود كوچك تر است.

عبد اللَّه بن مسعود، پرندگان فرياد كردند و پس از آن سنگها را بر آنها پرتاب نمودند، پس خدا بادى را برانگيخت كه سنگريزه را بر سر آنها زد و سختى آن بيشتر شد، پس هيچ سنگى از آن بر سر مردى نخورد مگر اينكه از طرف ديگر بيرون آمد، پس اگر بر سرش خورد از مقعدش بيرون آمد (فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ) يعنى قرار داد ايشان را مانند كاهى كه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 288

حيوانات آن را خورده سپس فضله نموده پس خشكيده و از هم پاشيده باشد خداوند تشبيه فرمود قطعه قطعه شدن بندها و اعضاء ايشان را بپراكنده شدن اجزاء فضله و پشكل چار پايان.

حسن گويد: ما كودكان و جوانانى بوديم در مدينه و ساق جو كه عصف ناميده ميشود ميخورديم، ابو عبيده گويد: عصف برگ زائد است. زجاج گويد: يعنى ايشان را مانند برگ زراعت كاه گردانيديم، و اين از بزرگ ترين معجزات و آيات باهره بوده كه در آن زمان خداوند تعالى ظاهر فرموده براى اينكه دلالت نمايد بر وجوب معرفتش و در آن برهانى براى نبوّت پيامبر ما ميباشد، زيرا كه آن حضرت در اين سال متولّد شده است.

جماعتى از معتزله گويند: بدون شك آن معجزه اى براى پيامبرى از پيامبران در آن زمان بوده و چه بسا گفته اند كه آن خالد بن سنان بوده است و ما نيازى باين حرفها نداريم، براى اينكه ما تجويز ميكنيم اظهار معجزه را براى غير پيامبران از

ائمه عليهم السلام و اولياء خدا، و در آن دليل كمر شكنى براى شكستن كمر فلاسفه و ملحدين كه منكر آيات خارق عادت هستند ميباشد، براى اينكه امكان ندارد نسبت دادن چيزى را از آنچه خداى تعالى ذكر كرده از امر اصحاب فيل به طبيعت و عادت چنانچه صيحه آسمانى و باد صرصر و فرو رفتن در زمين و غير آن را از آنچه را كه خداى تعالى بسبب آنها هلاك نمود امتهاى گذشته را (مانند هلاك قوم عاد و ثمود و قوم لوط و شعيب و فرعون و ...) زيرا ممكن نيست براى ايشان كه در اسرار و رموز طبيعت ببينند فرستادن پرندگانى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 289

كه با ايشان سنگريزه هايى باشد آماده براى هلاك مردم معيّنى كه فقط هدفشان آنها باشد نه غير آنها پس ايشان (بمباران) كنند تا هلاك شوند و بطورى بر ايشان بزنند كه بر ديگرى از غير ايشان نخورد و كسى كه داراى خرد و عقل مختصرى باشد شك نميكند كه اين نميشود مگر از فعل خداى تعالى كه مسبب الاسباب و آسان كننده مشكلات است و براى هيچ كس نيست كه منكر اين معنى و موضوع شود كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله، وقتى اين سوره را براى اهل مكّه خواند تكذيب نكردند بلكه اقرار كردند بآن و با حرص شديدى كه بر تكذيب آن حضرت داشتند، و توجّه كامل بر ردّ او وى را تصديق نمودند، براى آنكه آنها قريب العهد باصحاب فيل بودند پس اگر اين موضوع پيش ايشان حقيقت و اساسى نداشت، هر آينه آن را انكار مينمودند، و

چطور حال اينكه ايشان آن را مبدء تاريخ قرار دادند چنانچه بناء كعبه و مرگ جناب قصى بن كعب و غير آن را مبدء تاريخ قرار دادند و شعراء بسيار قصه فيل را ياد كرده و بنظم آورده و راويان از آنها نقل كرده اند، و از آنهاست ابيات اميه بن ابى الصلت كه گويد:

انّ آيات ربّنا بيّنات ما يمارى فيهنّ الّا الكفور

بيگمان آيات پروردگار ما واضح و روشن است در آنها شك و ترديد نكنند مگر ناسپاسان.

حبس الفيل بالمغمس حتّى ظلّ يحبو كانّه معقور

فيل ها در مغمس (كه نام محلّى است در راه طائف) محبوس و از رفتن بسوى مكّه باز ماندند مثل آنكه دست و پاى آنها را قطع كرده اند.

عبد اللَّه بن عمرو بن مخزوم گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 290

انت الجليل ربّنا لم تدنس انت حبست الفيل بالمغمس

تو اى پروردگار بزرگ ما منزّه و مبرّا هستى و تو آن خدايى هستى كه فيل را در مغمس از پيش روى و رفتن بسوى مكه باز داشتى.

من بعد ما همّ بشى ء مبلس حبسته فى هيئه المكر و كس

از بعد آنكه تصميم گرفتند بچيز بسيار بدى كه ويران كردن خانه باشد، فيل را محبوس داشتى در هيئت سر شكستگى و بيچارگى.

عبد اللَّه بن قيس رقبات در قصيده اى گويد:

و استملّت عليهم الطير بالجندل حتّى كانّه مرجوم

پرندگان بر ايشان بسنگريزه هايى ظاهر شدند و ايشان را سنگباران نمودند «1»

__________________________________________________

(1)- مفسّرين در ترك بسم اللَّه بين دو سوره و الضحى و الم نشرح و سوره فيل و لايلاف اختلاف كرده اند، و الاظهر بحسب ادلّه اثبات آنست

براى اينكه مصحف و قرآن ابىّ متواتر نيست، پس دليلى در حذف آن ميان دو سوره نيست با اينكه ابن نديم در مصحفش از فضل بن شاذان ترتيب سوره ها را ياد كرده و ميان سوره، فيل و لايلاف شش سوره (1) تين (2) كوثر (3) قدر (4) كافرون (5) نصر (6) ابى لهب ذكر كرده است، و محقق بحرينى در حدائق گويد ترتيب قرآن بر مصحف كنونى از جمع كردن معصوم نيست، پس حجّتى در آن نيست، و در آن اشكال است، به اينكه بر فرض كه ما قبول كرديم كه جامع قرآن معصوم نبود، ولى معصومين عليهم السلام آن را تقرير كرده و قرائت آن را تجويز فرموده اند، بخلاف مصحف ابى كه نه معصوم جمع كرده و نه تجويز نموده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 291

سوره لايلاف ... ص : 291

اشاره

مكّى پنج آيه حجازى و چهار آيه از نظر ديگرانست.

اختلاف آن: ... ص : 291

مِنْ جُوعٍ يك آيه حجازى.

فضيلت آن: ... ص : 291

در حديث ابى بن كعب است كه هر كس آن را قرائت كند خداوند باو عطا فرمايد بعدد هر كس كه طواف كعبه نموده و معتكف بآن باشد ده حسنه و عياشى باسناد خودش از مفضل بن صالح از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه فرمود جمع نميشود دو سوره در يك ركعت، مگر الضحى و الم نشرح، و الم تر كيف و لايلاف قريش.

و از ابى العبّاس از حضرت باقر و يا حضرت صادق عليهما السلام روايت كرده كه فرمود، الم تر كيف فعل ربّك و لايلاف قريش يك سوره است و روايت شده كه ابى بن كعب در مصحف و قرآنش بين آنها بسم اللَّه را كه فصل بين دو سوره است نگذاشت.

عمرو بن ميمون ازدى گويد: نماز مغرب را پشت سر عمر بن خطاب خواندم در ركعت اوّل سوره و التين و الزيتون را خواند، و در ركعت دوّم سوره الم تر كيف و لايلاف قريش را قرائت نمود.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 291

و چون خداوند سبحان نعمت بزرگ خود را بر اهل مكّه بآنچه با اصحاب فيل نمود ياد كرد در پى آن فرمود

: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 292

[سوره قريش (106): آيات 1 تا 5] ... ص : 292

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لِإِيلافِ قُرَيْشٍ (1) إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ (2) فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ (3) الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ترجمه: ... ص : 292

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) (صاحبان فيل را نابود كرديم) براى الفت گرفتن قريش با يكديگر (2) الفت گرفتن ايشان با هم در كوچ كردن زمستان (بطرف يمن براى تجارت) و تابستان (بسوى شام نيز براى تجارت) (3) پس بايد پروردگار اين خانه (مكه معظّمه) را به پرستيد.

(4) آن خدايى كه ايشان را (بدين دو سفر) از گرسنگى سير كرد (5) و ايشان را (بجهت احترام اين خانه) از ترس (راه و دشمنان) ايمن گردانيد.

قرائت: ... ص : 292

ابو جعفر مدنى ليلاف قريش بدون همزه خوانده، الا فهم را با همزه مخفيه و دزدكى بدون ياء خوانده است.

ابن عامر لئلاف را با همزه مخفيانه و دزدكى بدون ياء خوانده، و ايلافهم را با همزه واضحه با ياء در هر دو حرف قرائت نموده است.

ابن فليح لايلاف قريش الفهم با لام ساكنه بدون ياء، و ديگران لايلاف قريش ايلافهم با همزه واضحه در هر دو لفظ با ياء خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 293

دليل: ... ص : 293

ابو على گويد: ابو عبيده گفته الفته و آلفته دو لغت هستند، ابو زيد انشاد كرده:

من المؤلفات الرّمل ادماء حرّه شعاع الضحى فى جيدها يتوشّح

آن زن از الفت گيرندگان است مانند آهوانى كه پهلو و شكمشان سفيد، و با زمين هاى سنگستانى الفت دارند و نور آفتاب در گردنشان درخشندگى ميكند، شاهد اين بيت مؤلفات است كه از الفت است، و ديگرى سروده:

الف الصفون فلا يزال كانّه ممّا يقوم على الثلاث كسى را

الفت گرفتند، اسبهايى كه بر روى سه دست و پاى خود ايستاده، پس همواره چنين هستند مثل آنكه يك پاى آن شكسته است كه بر آن سه ديگر ميايستند و ديگرى گويد:

زعمتم انّ اخوتكم قريش لهم الف و ليس لكم الالف

پنداشتيد كه برادران شما قريش بر ايشان الفت است و براى شما الفت نيست و الف و آلاف مصدر الف و ايلاف مصدر آلف است.

لغات: ... ص : 293

ايلاف: ايجاب و ايجاد الفت است به تدبير نيكو و مهربانى، گفته ميشود الف يالف الفاء، الفت گرفت و الفت ميگيرد، الفت گرفتنى و آلفه يؤلفه ايلافا هر گاه او را قرار دهد كه الفت گيرد، پس ايلاف نقيض و ضد ايحاش و وحشت است و مانند آنست، ايناس، و الف الشي ء لازم شدن آنست بر عادتى كه نفس بآن آرام و آسايش گيرد.

الرحله: حالت سير است بر راحله و مركب و آن شتريست كه نيرومند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 294

باشد در سير و حركت و از آنست حديث روايت شده

الناس كابل مائه لا تجد فيها راحله

، مردم مانند شتر صدتايى هستند كه در ميان آنها يك شتر

قوى حسابى تندرو نداشتند.

و الرحل: متاع و كالاى سفر است، و ارتحال تحمّل متاع و بار سفر است براى حركت و سير.

اعراب: ... ص : 294

ابو الحسن اخفش گويد: لام در قول او لِإِيلافِ قُرَيْشٍ متعلّق بقول او كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ يعنى اين كار را ما بايشان نموديم براى اينكه قريش الفت- گيرد با كوچ كردن و مسافرت نمودنش.

زجاج گويد: يعنى خدا اصحاب فيل را هلاك كرد كه قريش بماند و با مسافرت زمستانى و تابستانى الفت گيرد.

ابو على گويد: مستشكلى اشكال كرده و گفت اصحاب فيل را مانند سرگين و فضله حيوانات گردانيد بجهت كفرشان چنانشان نكرد كه قريش الفت با سفر گيرند.

گويد: اين اشكال چيزى نيست براى اينكه ممكن است معنى اينگونه باشد، هلاك شدند اصحاب فيل براى كفرشان و چون هلاكت آنها مؤدّى و منتهى بتأليف قريش شد جايز است كه چنان گفته شود، مانند قول خداى تعالى (لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً) تا اينكه موسى (ع) بوده باشد براى ايشان دشمن و مايه غم و غصّه، و حال آنكه آنها موسى عليه السلام را براى اين منظور نگرفته بودند، پس چون آخر كار بآنجا كشيد كه موسى «ع» دشمن سرسخت آنها گرديد و نيكو باشد كه آن را علّت برداشتن آنها قرار دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 295

خليل و سيبويه گويند، فليعبدوا ربّ هذا البيت لايلاف قريش يعنى عبادتشان را براى شكر اين نعمت قرار داده و اعتراف و اقرار باين نعمت بزرگ نمايند.

فراء گويد: آن بنا بر اين تقدير است (الم تر كيف فعل ربّك لايلاف قريش.) گويد، آن بجهت اين است كه خداوند سبحان تذكّر داد اهل مكّه

را به بزرگترين نعمتش بر ايشان در آنچه را كه باهل حبشه نمود.

تفسير: ... ص : 295

(لِإِيلافِ قُرَيْشٍ) يعنى ما اين كار را باصحاب فيل نموديم براى نعمت و احسانمان بر قريش مضافا بر نعمتمان بر ايشان در مسافرتهاى زمستانى و تابستانى، پس مثل اينكه گفته است نعمتى بر نعمت، پس لام منتهى بمعناى (الى) شده و اين گفته فراء است.

و بعضى گفته اند: يعنى ما اينكار را كرديم براى الفت گرفتن قريش در مكّه و تمكّن ايشان در اقامت و توقّف در مكّه يا براى انس گرفتن قريش براى آنكه وقتى ابرهه قصد مكّه را نمود قريش ترسيده و فرار كردند از او پس ما ايشان را هلاك كرديم تا قريش بمكّه برگردند و با آن الفت گيرند و محمد (ص) در آنجا متولّد پس بعنوان بشارت دهنده و بيم دهنده مبعوث گردد، و قول خدا:

(إِيلافِهِمْ) ترجمه و توضيح و بدل از (لِإِيلافِ قُرَيْشٍ) است و (رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ) منصوب است بوقوع ايلاف ايشان بر آن مسافرت زمستانى و تابستانى، و تحقيق آن اينست كه قريش در حرم امن الهى در امان و اعينى از دشمنان بودند كه در آنجا برايشان هجوم آوردند و اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 296

احدى ببدى متعرّض ايشان شود، زمانى كه از مكّه براى تجارت بيرون رفتند و حرم (خدا) بيابانى شوره زار و غير قابل زراعت بود، و قريش در آنجا بوسيله تجارت زندگى ميكردند و براى ايشان دو مسافرت در هر سالى بود يك مسافرت در زمستان به يمن ميرفتند چون آنجا منطقه داغ و گرمسير بود نسبت بحجاز و مسافرتى در تابستان

بشام ميرفتند كه بلادى سرد سير بود و اگر اين دو مسافرت و رحلت نبود امكان نداشت براى ايشان كه در حرم و مكّه اقامت نمايند و اگر امنيّت و ايمنى نداشتند قدرت بر تصرّف نداشتند، پس چون اصحاب فيل قصد تخريب و ويرانى مكّه نمودند خداوند آنها را هلاك كرد تا قريش بتوانند با اين دو مسافرتشان كه معيشتشان بستگى بآن داشت و اقامتشان در مكّه انس و الفت بگيرند.

و بعضى گفته اند: كه هر دو اين مسافرت و رحلت بشام بوده و ليكن مسافرت زمستانى در دريا و ايله براى گرم شدن، و مسافرت تابستانشان بسوى بصرى و اذرعات شام بود براى هوا خورى.

و امّا قريش، پس ايشان فرزندان نضر بن كنانه بودند، پس هر كس از اولاد نضر باشد قرشى است و هر كس كه منسوب بنضر نباشد قرشى نيست، و در وجه و جهت ناميدن ايشان باين اسم اختلاف شده.

پس بعضى گفته اند: براى تجارت مال جمع كردنشان آنها را قريش ناميده اند، زيرا آنها اهل تجارت بودند نه اصحاب گاو و گوسفند و شير و ماست و نه اصحاب زراعت و كشاورزى، و قرش مكسب محلّ كسب و كار و تجارت است، گفته ميشود (هو يقرش لعياله) يعنى وى براى خانواده اش كسب ميكند، و ياد شده كه بابن عبّاس گفته شد، چرا قريش را قريش ناميدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 297

گفت براى حيوانى كه از بزرگترين حيوانات دريايى است، و باو قريش گفته مى شود آن حيوان براى آنكه نميگذرد بچيزى از لاغر و چاق مگر اينكه او را مى بلعد و ميخورد، گفتند آيا در اين باره چيزى

انشاد ميكنى، پس شعر حجمى را انشاد كرد:

و قريش هى التي تسكن البحر بها سمّيت قريش قرشا تأكل الغث و السمين و لا تترك فيه لدى الحناجر ريشا

و قريش آن حيوانيست كه در دريا ساكن است و باين جهت قريش را قريش ناميده اند كه هر چه بيابد از لاغر و چاق ميخورد و در دريا پرى را از فرو بردن در گلو باقى نميگذارد.

و قريش بسبب تجارتشان و مسافرتشان زندگى ميكردند و هيچ كس نسبت بآنها سوء قصد نميكرد و بقريش سكّان حرم خدا و متولّيان بيت اللَّه ميگفتند.

كلبى گويد: اوّل كسى كه از شام حمل خوار بار بمكّه نمود هاشم بن عبد مناف بود و مصدّق آن قول شاعر است:

تحمّل هاشم ما ضاق عنه و اعيان ان يقوم به ابن بيض اتاهم بالغرائز متاقات من ارض الشام بالبر النفيص فوسّع اهل مكّه من هشيم و شاب البرّ باللحم الغريض

هاشم «بن عبد مناف» آنچه مردم از آن در تنگى و سختى بودند و ابن بيض از قيام بآن در تعب و زحمت بود تحمّل نمود، آورد براى ايشان از سرزمين شام جوال هايى پر از گندم پاك خالص، پس بمردم مكّه توسعه و گشايش داد از تريد (نان خيس خورده در آبگوشت) و گوشت مخلوط با گندم نرم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 298

شده (كه بآن حليم ميگويند).

سعيد بن جبير گويد: پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله باتفاق ابو بكر ميگذشت بر جمعى كه ميسرودند:

يا ذا الّذى طلب السماحه و النّدى هلّا مررت بآل عبد الدار لو ان مررت بهم تريد قراهم منعوك من جهد و

من اقتار

اى آنكه طالب آقايى و بزرگوارى و بخشندگى هستى آيا عبور نكردى بخاندان عبد الدار (كليد دار كعبه معظّمه).

اگر چنانچه بر ايشان ميگذشتى و ميهمان آنها ميشدى تو را از هر كوشش و سخت گيرى باز ميداشتند.

پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بابى بكر فرمود آيا شاعر چنين گفته گفت بآن خدايى كه تو را بحق برگزيد و مبعوث كرد نه بلكه گفته:

يا ذا الذى طلب السماحه و الندى هلّا مررت بآل عبد مناف لو ان مررت بهم تريد قراهم منعوك من جهد و من ايجاف الرائشين و ليس يوجد رائش و القائلين هلمّ للاضياف

اى آنكه طالب بزرگوارى و آقايى و فضلى آيا عبور نكردى بخاندان عبد مناف (جدّ گرامى پيغمبر اسلام و پدر هاشم بن عبد مناف)، اگر چنانچه به ايشان عبور ميكردى و ميهمان ايشان ميشدى تو را از هر كوشش و از هر ناراحتى باز ميداشتند، توانگران و مالدارانى كه در حالى كه در آنجا مالدارى نبود و گويندگان اينكه بيائيد بميهمانى و ضيافت ما.

و الخاطئين غنيّهم بفقيرهم حتّى يصير فقيرهم كالكافى و القائلين بكلّ وعد صادق و رجال مكّه مسنتين عجاف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 299

سفرين سنّهما له و لقومه سفر الشتاء و رحله الاضياف

خاندانى كه توانگر و ثروتمندشان با تهيدست و نادارشان مخلوط و بهم آميخته تا اينكه فقير و مستمندشان مانند توانگرانست، و گويندگان بهر وعده صادقانه اى و حال آنكه مردان مكّه همه مبتلا به قحطى و گرسنگى و ضعف و لاغرى و ناتوانى بودند، دو سفر تأسيس كرد براى خودش و قبيله اش سفر زمستانى و سفر تابستانى

براى ضيافت و هوا خورى.

َلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ)

پس هر آينه بايد بپرستند پروردگار و صاحب اين خانه را، اين امريست از خداى سبحان يعنى پس بايد عبادتشان را به سوى پروردگار اين كعبه نموده و او را يكتاى بى همتا بدانند و او همان خداى سبحانست كه (الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ) آنها را از گرسنگى اطعام نمود بآنچه تسبيب اسباب كرد برايشان از ارزاق در مسافرت زمستانى و تابستانى و از اموال بايشان مرحمت نمود.

(وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ) و ايمنى داد ايشان را از ترس كه احدى متعرّض ايشان در سفرشان نشود چون مى گفتند ما اهل حرم خدا هستيم.

و بعضى گفته اند: ايمنى داد ايشان را از ترس غارت بردن بحرمى كه دلهاى مردم آميخته بر تعظيم و بزرگداشت آنست و آنها بودند كه در جاهليّت مى گفتند ما ساكنين حرم خدا و خدّام بيت اللَّه هستيم، پس كسى متعرّض ايشان نمى شد، و اگر مردى از آنها در قبيله اى از قبايل عرب بلائى برايش پيش مى آمد گفته مى شد او حرمى است، پس او را و مال او را رها ميكردند، براى بزرگداشت حرم و غير ايشان هر گاه بيرون مى رفت و مسافرت مى كرد او را غارت مينمودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 300

و بعضى گفته اند: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ، يعنى: از بعد از گرسنگى چنانچه گفته ميشود كسوتك من بعد عرى، پوشانيدم تو را بعد از برهنگى يعنى گرسنه نبودند.

ابن عبّاس گويد: مردم قريش در جاهليّت در سختى و گرسنگى بودند تا جناب هاشم بن عبد مناف آنها را براى دو مسافرت و رحلت جمع نمود پس نبودند پسران پدرى كه ثروتمندتر

و عزيزتر از قريش باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 301

سوره أ رأيت ... ص : 301

اشاره

و سوره ماعون هم ناميده ميشود، مكّى است، و ضحاك گويد مدنى است و گفته اند كه بعضى از آن مكّى و بعضى هم مدنى است.

عدد آيات ... ص : 301

هفت آيه عراقى و شش آيه از نظر ديگران.

اختلاف آن: ... ص : 301

در آيه يراءون از نظر عراقى است.

فضيلت آن: ... ص : 301

در حديث ابى بن كعب است كه هر كس آن را قرائت كند خدا او را مى آمرزد اگر زكاتش را داده باشد.

عمرو بن ثابت از حضرت ابى جعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه هر كس أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ را در نمازهاى واجب و نافله اش بخواند خدا نماز و روزه او را قبول فرموده و او را محاسبه نكند بآنچه از او در دار دنيا سر زده است (انشاء اللَّه تعالى).

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 301

خداوند سبحان نعمتش را بر قريش در سوره قبل ياد فرمود، سپس در اين سوره تعجّب فرموده از تكذيب ايشان با نعمت بزرگى كه بر ايشان نموده، پس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 302

[سوره الماعون (107): آيات 1 تا 7] ... ص : 302

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ (2) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (3) فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ (4)

الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ (6) وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)

ترجمه: ... ص : 302

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) آيا ديدى آن كس را كه روز پاداش را دروغ مى پنداشت (2) و او همان كس است كه يتيم را (از حق خويش منع ميكند (3) و (مردم را) بطعام دادن بينوا ترغيب نمى كند (4) پس واى بر نمازگزاران (5) آنان كه از نماز خويش غافلند.

(6) آنان كه (در كردار خويش باميد ستايش مردم) ريا ميكنند (7) و زكات را (از مستحق) منع ميكنند يا از قرض دادن بمحتاجان يا از عاريه دادن اثاثيه خانه كه مردم بدان احتياج دارند خود دارى ميكنند.

قرائت: ... ص : 302

در شواذ ابى رجاء عطاردى يدّع اليتيم بفتح دال خفيفه بدون تشديد خوانده است.

دليل: ... ص : 302

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 303

و معناى آن ترك كردن و اعراض كردن از آنست پس آن برگشتش به معناى قرائت مشهوره است.

لغات: ... ص : 303

الدع: بمعناى دفع است بشدّت و سختى، و از آنست دعدعه حركت دادن كيل و پيمانه براى اينكه تمامش را فرا گرفته و پرپر شود، مثل اينكه آن را دفع ميكنى و الدعه نيز بمعناى منع كردن و جلوگيرى از بز است و الحض و الحث و التحريص بيك معنا و آن ترغيب و تشويق است.

الماعون: بمعناى ظرف و اثاث و هر چيزى كه در آن سود و منفعتى باشد، اعشى گويد:

با جود منه بما عونه اذا ما سماؤهم لم تغمّ

در قصيده اى كه قيس بن معديكرب را مدح ميكند ميگويد، نور فرات در موقع طغيان و تلاطم امواجش بخشنده تر از او نيست در موقعى كه آسمان بارانش را قطع كرده و نميبارد.

وراعى گويد:

قوم على الاسلام لمّا يمنعوا ما عونهم و يضيّعوا التهليلا

مردمى كه بر دين اسلام بودند زمانى كه منع كردند خيرات و زكات خود را ضايع نمودند تهليل (لا اله الّا اللَّه) و نماز را و اعرابى در باره شترش گويد:

(كيما انّها نعطيك الماعون) براى آنكه آن رام شود براى تو و اطاعت كند تو را، و اصل آن قلّت و كمى از معن مشتق و آن بمعناى قليل و اندك است، شاعر گويد: (فانّ هلاك مالك غير معن) پس البتّه نابودى مال تو كم نيست و گفته ميشود ما له سعن و لا معن، ندارد نه زياد و نه كم، پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 304

ماعون

چيز نافع و سودمند كم قيمت است، و گفته ميشود معن الوادى آن گاه كه آبش كم كم روان باشد.

اعراب: ... ص : 304

فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ، اعتماد كرده اينجا بر آنچه جارى شده در صله موصولى كه آن وصف مجرور است بلامى كه متعلّق بخبر است، آيا نمى بينى كه قول خدا، فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ حمل بر ظاهر نيست و اعتماد بر سهو در صله الّذين و قول خدا، الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ جايز است كه مجرور باشد بر اينكه صفت مصلّين است و جايز است كه منصوب بر اضمار اعنى و اينكه مرفوع بر اضمار هم باشد.

تفسير: ... ص : 304

خداوند تعالى پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله را مخاطب نموده و فرمود (أَ رَأَيْتَ) اى محمد (الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ) يعنى اين كافرى كه پاداش و حساب را تكذيب نموده و انكار بعث ميكند با روشن شدن امر در اين موضوع و قيام دليلها بر صحّت و درستى آن، و البتّه خداوند سبحان آن را بلفظ استفهام ياد نموده بجهت مبالغه در فهمانيدن، و تكذيب روز پاداش از زيانكارترين چيزهاست بر صاحبش براى اينكه نابود ميكند باين بيشتر غرضها و داعيه هاى بسوى خير و بازداشتن از بدى و شرارت، پس او خود را بهلاكت مياندازد در شتاب كردن بسوى بدى كه فطرت و طبعش ميخواند او را بسوى او زيرا نمى ترسد از عواقب ضرر را در آن.

كلبى گويد: اين آيه در باره عاص بن وائل سهمى نازل شده.

سدى و مقاتل بن حيّان گويند: در باره وليد بن مغيره نازل شده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 305

ابن جريح گويد: در باره ابى سفيان بن حرب نازل شده است كه در هر هفته دو حيوان ميكشت چون يتيمى نزد او ميآمد او را با عصا ميزد.

عطاء

از ابن عبّاس نقل كرده كه در باره مردى از منافقين نازل شده است.

(فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ) خداوند سبحان بيان فرمود كه از صفات آن كس كه تكذيب روز پاداش ميكند اينست كه او يتيم را با خشونت دفع كرده و ميراند، براى اينكه او ايمان به پاداش دادن بر او ندارد، پس براى او رادعى از راندن آن يتيم نيست.

ابن عبّاس و مجاهد گويند: يتيم را از حقش با خشونت و ستم محروم و او را ميرنجاند.

(وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ) يعنى به بينوا و مستمند طعام نمى دهد و بديگران هم نميگويد باو طعام دهيد و به عبارت ساده تر نه خودش چيزى ميدهد در موقع توانايى و قدرت و نه در وقت تنگى و عجز ديگران را تشويق باين كار ميكند براى اينكه روز پاداش را قبول ندارد.

(فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ) پس واى بر نماز خوانهايى كه از نمازشان غفلت ميكنند، ابن عبّاس و مسروق گويند: ايشان آنهايى هستند كه نمازشان را از اوقات خودش به تأخير مياندازند، و اين تفسير هم مرفوعا روايت شده است.

على عليه السلام و ابن عبّاس گويند: مراد از اين آيه منافقين هستند- آنهايى كه اميد ثواب ندارند اگر نماز خواندند و اگر هم نخواندند ترس عقاب ندارند، پس ايشانند كه از نماز غافلند تا وقت آن بگذرد، آنها هر گاه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 306

با مؤمنين باشند از روى رياء و تظاهر ميخوانند، و اگر تنها و يا با غير مؤمنين باشند نميخوانند، و اين قول خداست، الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ (الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ) انس گويد،

الحمد للَّه كه فرمود از نمازشان، و نفرمود در نمازشان اراده فرموده باين مطلب سهوى كه براى انسانى در نمازش بدون عمد روى ميدهد عقابى براى آن نيست.

قتاده گويد: غافل از آن ميشوند پروا ندارند خوانده باشند و يا نخوانده باشند، از نظرشان بى تفاوت است.

ضحاك گويد: ايشان افراد تارك الصلاتند كه (مانند ماركسيستها، و كمونيستها نماز نميخوانند).

حسن گويد: آنها افرادى هستند كه اگر بخوانند از روى رياء و تظاهر ميخوانند و اگر هم از آنها فوت شود ابدا پشيمان نميشوند.

ابى العاليه گويد: ايشان آنهايى هستند كه نماز را در وقتش نميخوانند و ركوع و سجود آن را كامل انجام نميدهند.

و نيز از اوست كه گويد: او آنست كه هر گاه سجده كند سرش را حركت داده و باين طرف و آن طرف توجّه نمايد.

عيّاشى باسنادش از يونس بن عمّار از حضرت ابى عبد اللَّه (ع) روايت نموده گويد، از آن حضرت پرسيدم از قول خدا الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ آيا آن وسوسه شيطانست فرمود نه هر كس اين حالت را پيدا ميكند و ليكن ساهون افرادى هستند كه غفلت از آن ميكنند و آن را در اوّل وقت انجام نميدهند، و از ابى اسامه زيد شحام روايت كرده كه گفت از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام از قول خدا الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ پرسيدم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 307

فرمود، آن ترك نماز و سستى و تكاهل در نماز است.

و از محمد بن فضيل از حضرت ابى الحسن عليه السلام روايت نموده كه فرمودند آن ضايع كردن نماز است.

و بعضى گفته اند: ايشان كسانى هستند (يراءون) ريا ميكنند مردم

را در تمام اعمالشان و بقصد خلوص و اخلاص براى خداى تعالى انجام نميدهند (وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ) و منع ميكنند زكات و خيرات و هر چيزى كه در آن نفعى براى مردم باشد، و علماء در باره آن اختلاف كرده اند، على (ع) و ابن عمر و حسن و قتاده و ضحاك گويند ماعون زكات واجبه است، و از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام هم همين روايت شده است.

ابن عبّاس و ابن مسعود و سعيد بن جبير گويند آن وسائلى است كه مردم از هم عاريه ميكنند مانند، دلو، سطل، تبر و تيشه و ديك و مانند آن، و چيزهايى كه ممنوع نيست مثل آب و نمك، و اين معنى نيز مرفوعا روايت شده است.

ابو بصير از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه فرمود آن قرض و وام است آن را قرض ميكنيد و كار خوبى است كه انجام ميدهيد، و اثاثيه منزل است كه عاريه ميكنيد، و از آنست زكات، گويد، پس گفتم البته براى ما همسايگانى هست كه هر گاه ما متاعى بآنها عاريه ميدهيم شكسته و آن را خراب و فاسد ميكنند، پس بر ما گناهى است اگر بآنها عاريه ندهيم فرمود، نه بر تو گناهى نيست اگر اينطورند.

كلبى گويد: ماعون تمام كارهاى خوب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 308

سوره كوثر ... ص : 308

اشاره

مكّى است از نظر ابن عبّاس و كلبى و از نظر عكرمه و ضحاك مدنى است و آن باتفاق سه آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 308

در حديث ابى بن كعب است كسى كه آن را بخواند خداوند او را از نهرهاى بهشت سيراب، و باو عطا فرمايد از پاداش بعدد هر قربانى كه بندگان آن را در روز عيد قربانى نموده و هر قربانى كه اهل كتاب و مشركين مينمايند.

ابو بصير از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: كسى كه انا اعطيناك الكوثر را در نمازهاى واجبى و مستحبى بخواند خدا او را در روز قيامت از كوثر سقايت فرمايد. و جايگاهش در نزد محمد صلّى اللَّه عليه و آله خواهد بود.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 308

خداوند در سوره أ رأيت مذمّت كرده تاركين نماز و مانعين زكات را و در اين سوره ياد كرد كه ايشان آن كار را كرده و پيغمبر را تكذيب كردند، پس خداوند باو خير كثير داده و او را فرمان نماز داده و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 309

[سوره الكوثر (108): آيات 1 تا 3] ... ص : 309

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ (2) إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3)

ترجمه: ... ص : 309

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) البتّه ما بتو كوثر عطا كرديم (2) پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن (و يا دست خود را موقع تكبير تا محاذى گوش و گلويت بلند كن) بيگمان دشمن و خصم تو ابتر و بدون عقب خواهد بود.

لغات: ... ص : 309

الكوثر: بر وزن فوعل از كثرت است و آن چيزيست كه از شأن آن كثرت است و كوثر خير فراوانست.

الاعطاء: بر دو قسم است، بخشيدن بنحو تمليك و بخشيدن بغير تمليك بمعناى اباحه تصرّف (مثل تحليل بضع كه بخشيدن كنيز است، صرفا براى تمتّع و كاميابى) اعطاء كوثر: تمليك است مانند بخشيدن اجرت و ريشه و اصل آن از عطا يعطوا، هر گاه دريافت كند.

و الشانى: بمعناى دشمن كينه توز است:

الأبتر: اصل آن الاغى است كه دم بريده باشد، و در حديث زياد (ابن ابيه لعنه اللَّه) است كه او خطبه خوانده خطبه بتراء براى اينكه او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 310

لعنه اللَّه در آن خطبه حمد را نخواند و بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله درود نفرستاد.

اعراب: ... ص : 310

وَ انْحَرْ مفعولش محذوف است يعنى قربانى و شتر اهدايى خود را نحر و قربانى كن چنانچه لبيد حذف كرده از قول خودش كه ميگويد

(و هم العشيره ان يبطئ حاسد) «1» و ايشان مردمى هستند كه حسود آنها ايشان را به سستى و كندى نسبت ميدهد، و قول خدا، إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ، لا انت، تقديرش اينست يعنى او بلا عقب است نه تو براى اينكه نام تو بلند است هر جا و هر وقت من ياد شوم به لا اله الّا اللَّه تو ياد شوى بمحمد رسول اللَّه (ص) با من فصلّ و الأبتر دو خبر هستند، فصلّ خبر مقدّم براى لربّك، و الأبتر خبر براى هو.

شأن نزول: ... ص : 310

مفسّرين از ابن عباس نقل كرده اند، كه سوره كوثر در باره عاص بن وائل سهمى نازل شده و اين موقعى بود كه ديد رسول خدا (ص) از مسجد بيرون ميآيد پس در نزديكى در بنى سهم با آن حضرت ملاقات و گفتگو كرد در حالى كه عدّه اى از بزرگان قريش در مسجد نشسته بودند، پس چون عاص داخل شد گفتند باكى صحبت ميكردى گفت با اين ابتر و اين بعد از فوت عبد اللَّه فرزند رسول خدا (ص) از خديجه (ع) بود، و رسم و عادت عرب جاهلى اين بود كسى را كه پسر نداشت او را ابتر ميناميدند، پس

__________________________________________________

(1)- اين نصف بيت از قصيده معلّقه از هفت قصيده معروف بسبعه معلّقه است و اوّلش اين است

(او ان يميل مع العدوّ لثامها) يا اينكه بر دارد با دشمن رو پوش و روسرى خود را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 311

قريش در

موقع مرگ عبد اللَّه او را ابتر و صنبور ناميدند، (و صنبور شخصى را گويند كه برادر و فرزندى نداشته باشد).

تفسير: ... ص : 311

خداوند سبحان پيمبرش (ص) را بر طريق شمردن نعمتش بر آن حضرت خطاب نموده و فرمود:

(إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ) بيگمان ما اعطا كرديم بتو كوثر را علماء، در تفسير آن اختلاف كرده اند، عايشه و ابن عمر گويند: آن نهريست، در بهشت، ابن عبّاس گويد: چون إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ نازل شد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منبر رفت و آن را بر مردم قرائت كرد و چون پائين آمد گفتند اى رسول خدا چيست آنچه خداوند بشما داده است؟

فرمود: نهريست در بهشت كه از شير سفيدتر و استقامتش از قدح شديدتر باشد، در دو طرف آن قبّه هايى از درّ و ياقوت است وارد ميشود بر آن پرندگان سبزى كه داراى گردنهاى مثل گردنهاى كبك است، گفتند يا رسول اللَّه اين پرندگان چه اندازه خوب است، فرمود، آيا بشما خبر ندهم به بهتر از آن، گفتند چرا، فرمود كسى كه پرندگان مزبور را بخورد و آب كوثر بنوشد، و رستگار برضوان خدا شود، از آن بهتر است.

و از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت شده كه فرمود كوثر نهرى است در بهشت خداوند پيامبرش «ص» را عوض از فرزندش «عبد اللَّه» داده است.

عطاء گويد: آن حوض پيامبر (ص) است كه مردم بسيارى بر آن در روز قيامت وارد ميشوند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 312

و انس گويد: رسول خدا (ص) روزى در وقتى كه ميان ما بود چرت و خواب مختصرى كرده سپس خندان سر مبارك خود را بلند

كرد، پس گفتم چه چيز شما را خندانيد اى رسول خدا (ص) فرمود، الآن بر من نازل شده سوره اى پس سوره كوثر را خوانده سپس فرمود، آيا ميدانيد كوثر چيست؟ گفتيم خدا و رسول او دانا هستند، فرمود آن نهريست كه خدا آن را بمن وعده داده و داراى خير فراوانست، آن حوض من است، روز قيامت امّت من بر آن وارد ميشوند، ظروف آن عدد ستارگان آسمان است پس جماعتى از ايشان مضطرب و پريشان و سرنگون بآتش ميشوند، پس ميگويم پروردگار من ايشان از امّت منند، پس گفته ميشود تو نميدانى كه اينها بعد از تو چه كردند، اين روايت را مسلم بن حجاج قشيرى در كتاب صحيح خود روايت نموده است.

ابن عبّاس و سعيد بن جبير و مجاهد گويند: كوثر خير فراوان است و بگفته عكرمه: آن نبوّت پيغمبر و قرآنست، و بگفته حسن: آن قرآنست و بگفته ابو بكر بن عيّاش آن بسيارى و كثرت اصحاب و پيروانست.

و بعضى گفته اند: آن فراوانى نسل و ذرّيه است كه البتّه ظاهر شد كثرت نسل از فرزندان فاطمه سلام اللَّه عليها، تا آنجايى كه عدد آنها شمردنى نيست و از حوصله حساب و احصاء خارج و تا روز قيامت عدد ايشان متّصل خواهد بود، و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه آن شفاعت است و لفظ محتمل است كه شامل همه آنها شود، پس واجب است كه حمل بر تمام اقوالى كه ذكر شده گردد و حقّا خداوند سبحان بآن حضرت در دنيا خير فراوانى داده و وعده اش داده كه در آخرت هم خير بسيارش-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27،

ص: 313

دهد، و تمام اين اقوال تفصيل يك جمله است و آن خير بسيار است در دنيا و آخرت.

(فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ) عطاء و عكرمه و قتاده گويند: خداوند سبحان او را امر فرموده بشكر كردن بر اين نعمت بزرگ به اينكه فرمود فصلّ پس نماز عيد را بخوان زيرا در پى و عقب آن فرموده و انحر و قربانى كن هديه و قربانى خود را انس بن مالك گويد: پيغمبر (ص) پيش از آنكه نماز بخواند قربانى ميكرد و شتر نحر مينمود، پس بآن حضرت دستور داده شده اوّل نماز بخواند و بعد قربانى كند.

سعيد بن جبير و مجاهد گويند: يعنى پس براى پروردگارت نماز واجب صبح را بجماعت خوانده و در منى قربانى كن.

محمد بن كعب گويد: مردمى بودند كه نماز براى غير خدا خوانده و براى غير خدا قربانى ميكردند، پس خداوند تعالى پيامبرش (ص) را امر فرمود كه نماز و قربانيش تقريبا الى اللَّه و خالص براى او باشد، و بعضى گفته اند: يعنى براى پروردگارت نماز واجب را بخوان و در مقابل قبله قربانى نما، و عرب ميگويد: منازل ما بسوى قبله قربانى ميكند، و انشاد كرده

ابا حكم هل انت عم مجالد و سيّد اهل الأبطح المناحر

اى ابو حكم آيا تو عموى مجالد و آقاى اهل مكه هستى كه در مقابل و برابر قبله قربانى ميكنند، و اين قول فراء است، و امّا آنچه از على عليه السلام روايت كرده اند اينست كه دست راست خود را بر دست چپ برابر گودى گلويت در نماز روى هم بگذار، پس آن از رواياتيست كه از آن حضرت صحيح و

درست نيست براى اينكه تمام عترت طاهره و خاندان پاك رسالت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 314

از آن حضرت خلاف اين را روايت كرده اند، معناى آن اينست كه دستت را در نماز تا محاذى گودى گلويت بلند كن.

و از عمر بن يزيد روايت كرده كه گفت از حضرت ابا عبد اللَّه صادق (ع) شنيدم كه ميفرمود در باره آيه فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ، آن بلند كردن دو دست توست برابر صورتت و عبد اللَّه بن سنان هم از آن حضرت مثل آن را روايت كرده است.

و از جميل بن درّاج روايت شده كه گويد گفتم بحضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ، پس آن حضرت بدست مباركش اشاره كرد و فرمود اينطور يعنى در تكبيره الاحرام نمازش استقبال قبله نموده و دستهايش برابر صورتش بلند نمود.

و از حماد بن عثمان روايت شده كه گفت از حضرت ابا عبد اللَّه صادق «ع» پرسيدم كه نحر چيست، پس دستهايش تا سينه اش بلند نمود و فرمود همچنين، سپس بالاتر برده و فرمود اين چنين يعنى در تكبيره الاحرام نماز دستهايش را برابر قبله بلند نمود.

و از مقاتل بن حيّان از اصبغ بن نباته از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمود چون اين سوره نازل شد پيغمبر (ص) بجبرئيل فرمود اين نحيره اى كه خدا مرا بآن امر فرموده چيست؟

جبرئيل گفت نحيره نيست و ليكن تو را امر ميكند كه هر گاه تكبيره- الاحرام نماز را خواستى بگويى دستهايت را بلند كن و بگو اللَّه اكبر و هر گاه ركوع كردى و سر از ركوع برداشتى و سجده كردى و سر

از سجده بر داشتى دستهايت را برابر قبله بلند كن كه آن نماز ما و نماز فرشتگانست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 315

در هفت آسمان، پس براى هر چيزى زينت است و حقا زينت نماز بلند كردن دستهاست در موقع اللَّه اكبر.

پيغمبر (ص) فرمود بلند كردن دستها از استكانت است گفتم استكانت چيست فرمود آيا اين آيه را نخواندى فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ پس براى پروردگارشان خضوع نكردند و تضرّع و زارى ننمودند اين روايت را ثعلبى و واحدى در تفسيرهاى خود آورده اند.

(إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ) يعنى البتّه خصم و دشمن كينه توز تو منقطع از خير است و او عاص بن وائل است.

قتاده گويد: يعنى اوست كمترين و ذليل ترين مردم بمنقطع شدنش از هر خير.

و بعضى گفته اند: ابتر آنست كه حقيقة فرزندى براى او نباشد و بيگمان آنكه باو نسبت ميدهند از او نيست (مانند زياد بن ابى سفيان).

مجاهد گويد: ابتر آنست كه عقبى و نسلى براى او نيست و آن جواب قريش است كه گفتند محمد (ص) عقبى و اولادى ندارد ميميرد و از او راحت ميشويم و دينش كهنه شده و از بين ميرود زيرا كسى ندارد قائم مقام و جانشين او شود و بسوى او دعوت كند، پس امر رسالت او منقطع ميشود.

و در اين سوره دليلهايى بر صدق نبوّت پيغمبر ما (ص) و صحّت رسالت او هست:

1- اينكه او خبر داده از آنچه در خاطر دشمنانش خطور كرده و آنچه بزبان آنان جارى شده و حال آنكه كسى از مردم به آن حضرت نرسانده بود، پس چنان بود كه خبر داد.

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 316

2- خداوند فرمود إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ، پس ببين چگونه دينش در عالم منتشر و امر رسالتش بالا گرفت و ذرّيه اش زياد شد (با آنكه دشمنان خاندانش از امويها و مروانيها و عباسيان در قتل ذرارى آن حضرت از آنچه توانستند كوتاهى نكردند كه شرح آن در كتب تواريخ مسلمين و ديگران مسطور است) تا اينكه گرديد نسبش بيشتر از هر نسب و حال آنكه چيزى از آن در حال نزول سوره نبود.

3- تمام فصحاء عرب و عجم بتحقيق عاجز شدند از اينكه مثل اين سوره را بياورند بر كوتاهى الفاظش با تحدّى خدا ايشان را (فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ) و حرص بر باطل كردن امر رسالت آن حضرت از روز بعثتش تا امروز و اين نهايت اعجاز قرآن و آن بزرگوار است.

4- خداوند سبحان آن حضرت را وعده نصرت و يارى بر دشمنانش داده و او را خبر داد بسقوط امر ايشان و از بين رفتن دين آنها و منقطع شدن نسل آنان، پس خبر چنان بود كه فرموده بود، و در اين سوره موجزه كوتاه از مماثل و مانند بودن مقاطع بفواصل آن و آسانى و سهولت مخارج حروف به نيكويى تأليف و تقابل هر يك از معانى آن بآنچه اولى و شايسته تر بآنست مطالب و دقايقى است كه بر كسى كه عارف مجارى كلام عرب باشد مخفى و پوشيده نيست. «1»

__________________________________________________

(1)- حاكم ابو القاسم حسكانى در صفحه 375 شواهد التنزيل مطبوعش گويد:

حديث كرد ما را پدرم باسنادش از زيد بن على بن الحسين شهيد عليه السلام از پدرش از پدرانش از على عليه السلام كه

گفت: فرمود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جبرئيل نشان داد بمن منازل من و منازل اهل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 317

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

__________________________________________________

(بيتم را در كنار حوض كوثر.

و نيز باسنادش از انس بن مالك روايت نموده كه گفت داخل شدم بر رسول خدا (ص)، پس فرمود: بمن كوثر داده شده گفتم كوثر چيست؟

فرمود: نهريست در بهشت كه عرضش و طولش مساحت ما بين مشرق و مغرب است نميآشامد احدى از آن كه بعدا تشنه شود و وضو نميگيرد كسى از آن كه آلوده گردد، كسى كه عهد مرا شكسته و نقض پيمان و ذمّه من نموده و اهل بيت مرا كشته از آن نميآشامد.

طبرسى در احتجاجش در حديث پيامبر (ص) با يهود نقل نموده كه يهود گفتند نوح از شما بهتر بود، پيامبر (ص) فرمود، براى چه گفتند چون او در كشتى نشست پس كشتى بر جودى بحركت آمد، پيامبر فرمود:

حقّا بمن بالاتر و بهتر از آن داده شده گفتند كدام است، فرمود خداوند بمن در بهشت نهرى داده كه مجرا و منبع آن از زير عرش است و بر كنار او هزار هزار (يك مليون) قصر است كه يك خشت آن طلا و يك خشت آن نقره است علف و گياه و خرّه آن زعفران و ريگ و لجن آن در و ياقوت، و زمين آن مشك سفيد و اين براى من و امّت من ايجاد شده و اين است قول خداى تعالى، إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ، گفتند راست گفتى اى محمد و آن در تورات نوشته شده اين كوثر بهتر از كشتى نوح است.

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 318

سوره كافرون ... ص : 318

اشاره

مكّى است و از نظر ابن عبّاس و قتاده مدنى و آن باتّفاق شش آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 318

در حديث ابى بن كعب است كه كسى كه قرائت كند قل يا ايها الكافرون را مانند آنست كه ربع قرآن را قرائت كرده و مريدان شياطين از او دور ميشوند و از شرك مبرّا و از فزع و هول بزرگ در عافيت باشد.

و از جبير بن مطعم روايت شده كه گويد رسول خدا (ص) بمن فرمود آيا دوست دارى اى جبير اينكه هر گاه براى سفر بيرون رفتى از بهترين يارانت باشى از جهت شخصيت و بيشترين ايشان باشى از جهت زاد و توشه گفتم بلى پدرم و مادرم بفدايت اى رسول خدا، فرمود اين پنج سوره قل يا ايها الكافرون، و اذا جاء نصر اللَّه و الفتح و قل هو اللَّه احد و قل اعوذ برب الناس را با بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ در هر سوره بخوان.

جبر بن مطعم گويد: من مال زياد نداشتم و با آنكه خدا ميخواست بيرون روم بيرون ميرفتم، پس من با همّت ترين آنها و پر زادترين آنها بودم تا از سفرم بر ميگشتم.

و از فروه بن نوفل اشجعى از پدرش روايت كرده كه او خدمت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله آمده و گفت يا رسول اللَّه آمدم محضر شما براى اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 319

مرا چيزى بياموزى كه در موقع خوابم بگويم، فرمود آن گه كه در خوابگاهت رفتى بخوان قل يا ايها الكافرون، آن گاه بخواب بر پايان آن كه برائه و بيزارى از شرك است شعيب الحداد از حضرت ابى عبد اللَّه عليه

السلام روايت كرده كه پدرم ميفرمود، قل يا ايها الكافرون ربع (يك چهارم) قرآن است و آن بزرگوار هر گاه از قرائت آن فارغ ميشد ميگفت اعبد اللَّه وحده اعبد اللَّه وحده، عبادت ميكنم خدا را بتنهايى، عبادت ميكنم خدا را به يكتايى.

و هشام بن سالم از ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

هر گاه گفتى لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ، پس بگو و ليكن اعبد اللَّه مخلصا له دينى پس هر گاه از آن فارغ شدى بگو دينى الاسلام دينى الاسلام دينى الاسلام، نمى پرستم آنچه شما ميپرستيد و ليكن مى پرستم خدا را از روى اخلاص دين من براى اوست، دين من اسلام است سه بار.

حسين بن ابى العلاء روايت كرده كه فرمود كسى كه قرائت كند قل يا ايها الكافرون و قل هو اللَّه احد را در نماز واجبى از واجباتش خدا او را و پدر و مادرش و فرزندانش را بيامرزد، و اگر شقى باشد از ديوان اشقياء محو و در ديوان سعداء نوشته شود و خدا او را سعيد زنده نمايد و شهيد بميراند و در زمره شهيدان مبعوث گرداند.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 319

ياد نمود خداى سبحان در سوره كوثر كه دشمنان پيامبرش او را عيب جويى كرده كه او ابتر و بلا عقب است، پس آنها را رد كرد و در اين سوره ياد نمود كه آنها خواستند از حضرت مداهنت و نرمش را، پس خدا او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 320

امر فرمود كه از آنها برائت جويد و فرمود:

[سوره الكافرون (109): آيات 1 تا 6] ... ص : 320

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ (1) لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (2) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (3) وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (4)

وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (5) لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ (6)

ترجمه: ... ص : 320

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) بگو اى گروه كافرها (2) نمى پرستم آنچه شما مى پرستيد (3) و شما عبادت كننده نيستيد خدايى را كه من ميپرستم (4) و من عبادت كننده نيستم بتهايى را كه شما پرستيده ايد (5) و شما عبادت كننده نيستيد خدايى را كه من ميپرستم (6) دين شما براى شما و دين من براى من.

قرائت: ... ص : 320

نافع و ابن كثير و حفص از عاصم (لى دين) بفتح ياء و ديگران بسكون ياء خوانده اند.

دليل: ... ص : 320

سكون دادن ياء از ولى و فتحه دادن آن هر دو نيكو و جايز است.

اعراب: ... ص : 320

وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ نيكو بود من اعبد باشد و ليكن بما آمده تا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 321

اينكه مطابقت با ما قبل و ما بعدش كند، و بعضى گفته اند، كه ما در اينجا به معناى من است و ضميرى كه عود كننده از صله بموصول است در تمام جملات حذف شده و تقديرش اين است ما تعبدونه و ما اعبده و ما عبدتموه.

شأن نزول: ... ص : 321

اين سوره در باره چند نفر از صناديد و بزرگان قريش بنام حارث بن قيس سهمى و عاص بن وائل و وليد بن مغيره و اسود بن عبيغوت زهرى و اسود بن مطلب ابن اسد و اميه بن خلف نازل شده است.

چون آنها آمدند خدمت حضرت رسول (ص) و گفتند اى محمد تو دين ما را پيروى كن ما هم دين تو را پيروى نموده و تو را در تمام كارهاى خودمان شريك و سهيم مينمائيم، يك سال تو خدايان ما را بپرست، و يك سال ما خداى تو را مى پرستيم، پس اگر آنچه تو آورده اى بهتر بود از آنچه در دست ماست كه ما شركت نموديم در آن و حظ و نصيب خود را از آن دريافت كرده ايم و اگر آنچه در دست ماست (از بت پرستى) بهتر باشد از دين تو تو در امر ما شركت كرده و حظ و نصيب خود را از آن گرفته اى.

پس آن حضرت فرمود پناه ميبرم بر خدا كه براى او شريكى قائل بشوم و غير او را شريك او گردانم، گفتند بيا بعضى از خدايان ما را استلام كن و دست بر آنها بزن ما تو

را تصديق نموده و خداى تو را مى پرستيم فرمود، صبر كنيد تا ببينم چه دستورى از خدايم ميرسد، پس نازل شد قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ ... پس پيغمبر (ص) برگشت بمسجد الحرام و در آن پر بود از قريش، پس بر سر ايشان ايستاد و سوره را تا آخر قرائت فرمود، و چون از خواندن سوره فارغ شد قريش از او مأيوس و نااميد شدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 322

و او را با اصحابش اذيّت و شكنجه نمودند.

ابن عبّاس گويد، در باره آنها نازل شد آيه شريفه أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ، آيا غير خدا را بمن فرمان ميدهيد كه بپرستم، اى نادانان.

تفسير: ... ص : 322

خداوند سبحان پيامبرش (ص) را خطاب فرمود، (قُلْ) بگو اى محمد (يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ) اراده نمود قومى معروف و معيّن را براى اينكه الف و لام براى عهد است.

(لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ) يعنى نمى پرستم خدايانى را كه شما در امروز و در اين حال مى پرستيد.

(وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ) و شما هم عبادت كننده نيستيد خدايى را كه امروز من او را عبادت ميكنم و نيز در اينحال مى پرستم.

(وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ) و من عبادت كننده نيستم بتهايى را كه شما عبادت ميكنيد در آينده و بعد از امروز.

(وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ) و شما هم عبادت كننده نيستيد خدايى را كه من عبادت ميكنم، ابن عباس و مقاتل گويند، در ما بعد امروز از اوقات آينده.

زجاج گويد: پيغمبر (ص) باين سوره نفى فرمود، عبادت خدايان ايشان را از خودش در حال و آينده، و نفى فرمود

از ايشان عبادت خدا را در حال و آينده، و اين در باره قومى مثل حارث بن قيس سهمى و عاص ابن وائل و وليد بن مغيره و سه نفر ديگر بود كه خداوند سبحان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 323

آن حضرت را اعلام نمود بعدم ايمان ايشان مانند قول او قصه نوح (ع) أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ، البتّه هرگز ايمان نياورد از خويشان تو مگر آنكه قبلا ايمان آورده.

و نيز فراء در وجه تكرار گويد: چون قرآن بلغت عرب نازل شده و از عادت ايشان تكرار كلام بوده براى تأكيد و فهمانيدن طرف تا اينكه جواب دهند ميگويد بلى بلى آرى آرى و ممتنع ميگويد لا لا نه، نه، گويد، و مثل آنست قول خداى تعالى كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، و انشاد كرده و گويد:

و كائن و كم عندى لهم من صنيعه ايادى شفّها علىّ و اوجبوا

و مثل اينكه و چه بسيار است براى ايشان پيش من از نيكويى هايى كه مكرّر نمودند بر من. و سرود:

كم نعمه كانت لكم كم كم و كم

چه مقدار نعمتى كه براى شما بوده چه اندازه چه مقدار و چه اندازه.

و ديگرى گويد:

نعق الغراب ببين ليلى غدوه كم كم و كم بفراق ليلى ينعق

كلاغ صدا نمود و غار كرد صبحگاهان بمردن ليلى، چه اندازه، چه اندازه و چه مقدار بجدايى و فراق ليلى صدا ميكند.

و ديگرى گفته:

هلّا سألت جموع كنده يوم ولّوا اين أينا

آيا سؤال نكردى جمعيّت قبيله كنده را روزى را كه اعراض كردند و پشت نمودند كه كجا

و چه وقت.

و ديگرى گويد:

اردت لنفسى بعض الامور فاولى لنفسى اولى لها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 324

قصد كردم براى خودم بعضى از كارها را، پس سزاوارتر و شايسته تر به نفس من سزاوارتر است براى آن.

گويد: و اين شايسته ترين موارد است بتأكيد براى اينكه كافرها در موضع اوّل اقدام كردند و تكرار نمودند، پس خداوند سبحان تكرار نمود آن را تا اينكه تأكيد كند تا اميدى و يأس ايشان را، تكرار و بعضى نيز در اين باره گفته اند: البتّه معنايش اينست كه بتهايى را كه شما عبادت ميكنيد، من عبادت نميكنم و شما هم عبادت كننده نيستيد خدايى را كه من او را عبادت ميكنم هر گاه باو شرك ورزيديد و بتها و غير بتها را عوض خدا عبادت نموديد و فقط عبادت ميكند خدا را كسى كه عبادتش را خالصانه براى او انجام دهد.

(وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ) يعنى عبادت نميكنم عبادت شما را، پس ما مصدريّه است.

(وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ) يعنى و شما عبادت نميكنيد عبادت مرا بر مثل آنچه ما ذكر كرديم آن را، پس اراده كرد در اولى معبود را و دوّمى عبادت را.

پس اگر گفته شود اختلاف معبودها معلوم، معناى اختلاف عبادت چيست.

مى گوييم البتّه آن حضرت عبادت ميكرد خدا را بر وجه اخلاص ولى ايشان مشرك بودند بخدا در عبادتش پس اختلاف دو عبادت هم روشن گرديد، و براى اينكه آن حضرت به معبود و پروردگارش بسبب افعال مشروعه تقرّب پيدا ميكرد ولى بت پرستها اين كار را نميكردند تقرّب به بت ها مى جستند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص:

325

بوسيله اعمالى كه از روى جهل و نادانى بآن اعتقاد داشتند.

(لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ) در اين آيه چند وجه ذكر شده است:

1- اينكه براى شما پاداش دين شما و براى من پاداش دين من پس مضاف حذف شده و مضاف اليه جاى آن قرار گرفته.

2- اينكه يعنى براى شما كفرتان بخدا و براى من دين توحيد و اخلاص و اين گرچه ظاهرش اباحه است پس بيگمان آن بيم و تهديد و مبالغه در نهى و منع است، مانند قول او اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، هر چه ميخواهيد بكنيد.

3- بدرستى كه دين پاداش عمل و كيفر كردار است و معنايش براى شما پاداش اعمالتان و براى من پاداش و جزاء عملم. شاعر گويد:

اذا ما لقونا لقيناهم و دنّاهم مثل ما يقرضونا

هر گاه ملاقات كردند ما را ما هم آنها را ديدار خواهيم نمود، و آنها را- پاداش ميدهيم مانند آنچه بما قرض ميدهند، و اين سوره متضمّن معجزه اى براى پيامبر ما (ص) است از جهت اخبار بآنچه در آينده خواهد شد از آنچه را راهى بعلم او نيست مگر بوحى از جانب خداى عالم و دانا بغيبها پس آنچه خبر داد واقع شد چنانچه خبر داده بود و در آن دلالت بر مذمّت مداهنه و سستى در دين و وجوب مخالفت با كفّار و اهل باطل و بيزارى و دورى از ايشان است.

داود بن حصين از حضرت ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده كه فرمود هر گاه قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ را خواندى پس بگو يا ايّها الكافرون و هر گاه گفتى لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ بگو اعبد اللَّه وحده و هر

گاه گفتى لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ بگو ربّى اللَّه و دينى الاسلام.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 326

سوره نصر ... ص : 326

اشاره

مدنى و باتّفاق سه آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 326

در حديث ابى بن كعب است كه هر كس آن را قرائت كند پس مانند آنست كه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در فتح مكّه شركت داشته است.

و كرام خثعمى از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه فرمود هر كه اذا جاء نصر اللَّه و الفتح را قرائت كند در نماز نافله يا فريضه خدا او را بر تمام دشمنانش يارى كند و روز قيامت بيايد در حالى كه با او كتابى است كه سخن ميگويد، خدا او را از دل قبرش بيرون آورد در آن امانست از حرارت دوزخ و از آتش و از زفير جهنّم هر دو گوشش آن را مى شنود نميگذرد روز قيامت بر چيزى مگر اينكه او را بشارت داده و خبر ميدهد باو بهر خيرى تا داخل بهشت گردد.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 326

خداوند سبحان آن سوره را بذكر دين پايان داد و اين سوره را بظهور دين شروع نمود و فرمود:

[سوره النصر (110): آيات 1 تا 3] ... ص : 326

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ (1) وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً (3)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 327

ترجمه: ... ص : 327

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) آن گاه كه يارى خدا و فتح آمد (2) و ديدى كه مردم را گروه گروه داخل دين خدا ميشوند (3) پس براى شكر پروردگارت تسبيح بگو و استغفار و طلب آمرزش كن از او كه او قبول كننده توبه است.

اعراب: ... ص : 327

مفعول جاء محذوف است و تقديرش اين است آن گه كه آمد تو را نصر و يارى خدا و جواب اذا محذوف است و تقديرش اذا جاء نصر اللَّه حضر اجلك آن گه كه يارى خدا آمد اجل تو حاضر شود، و بعضى گفته اند جوابش فاء در قول خدا، فسبّح است، و افواجا منصوب بر حاليت است.

تفسير: ... ص : 327
اشاره

(إِذا جاءَ) آن گه كه اى محمد آمد (نَصْرُ اللَّهِ) يارى خدا بر كسى كه دشمنى كند با تو و ايشان قريش بودند.

(وَ الْفَتْحُ) كه فتح مكه باشد، و اين بشارتى بود از خداى سبحان به پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله بنصر و فتح قبل از وقوع امر.

(وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً) و ديدى كه مردم جماعتى بعد از جماعت ديگر و گروهى بعد از گروه ديگر داخل دين خدا شدند، و مقصود بدين اسلام و التزام باحكام آن و اعتقاد بصحّت آن و قرار نفس بر عمل كردن بآن.

حسن گويد: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مكّه را فتح نمود عرب گفت امّا در اين وقت محمد صلّى اللَّه عليه و آله باهل حرم غالب شد و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 328

حال آنكه خدا ايشان را از اصحاب فيل پناه داد، پس براى شما دستى بر آن حضرت نيست يعنى نيرو و طاقتى نيست، پس مردم گروه گروه يعنى جمعيت فراوانى داخل دين خدا شدند بعد از آنكه يكى يكى يا دو تا دو تا داخل ميشدند و گاهى بود كه قبيله اى از عرب بتمامى وارد اسلام ميشدند.

و بعضى گفته اند: در دين

خدا يعنى در طاعت خدا و طاعت تو داخل ميشوند، و اصل و ريشه دين جزاء و پاداش است سپس تعبير مى شود بآن طاعتى را كه بسبب آن مستحق پاداش ميشود چنانچه خداوند سبحان فرمود، فِي دِينِ الْمَلِكِ يعنى در طاعت پادشاه.

(فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ) پس بشكرانه پروردگارت تسبيح بگو و استغفار نما، اين امريست از خداى سبحان به اينكه تنزيه كند او را از آنچه لايق و شايسته مقام ربوبى او نيست از صفات سلبيّه و نقص و اينكه از او طلب آمرزش نموده و استغفار كند، و دليل وجوب تسبيح و استغفار به سبب نصر و فتح اينست كه نعمت اقتضا ميكند كه بايد قيام بحق آن نعمت نمود و آن شكر منعم و بزرگداشت و امتثال كردن اوامر و خوددارى نمودن از گناه و عصيان اوست، پس مثل آنكه گفته است امرى پيش آمده كه اقتضا مى كند شكر و استغفار را اگر چه در اينجا گناهى هم نباشد، بجهت اينكه استغفار گاهى در موقع ياد معصيت و گناه است بآنچه منافى اصرار بآن است و گاهى بر صورت تسبيح و انقطاع بسوى خداى عزّ و جل است.

(إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً) قبول ميكند توبه كسى كه مانده است چنانچه قبول نمود توبه گذشتگان را (مانند توبه آدم و داود و ساحران فرعون و قوم يونس و غير آنها را).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 329

مقاتل گويد: چون اين سوره نازل شد پيغمبر (ص) بر اصحابش خواند و آنها خوشحال شده و بهم بشارت دادند، و عباس عموى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شنيد گريه كرد،

پس پيغمبر (ص) فرمود اى عمو چرا گريه ميكنى، گفت اى رسول خدا (ص) گمان ميكنم كه باين سوره خبر رحلت شما را داده است.

فرمود، آرى همانطور است كه شما مى گويى، پس دو سال بعد از آن زنده ماند و كسى آن حضرت را در آن دو سال خندان و خوشحال نديد.

گويد: و اين سوره را سوره توديع (خدا حافظى) ناميده اند.

ابن عبّاس گويد: چون اذا جاء نصر اللَّه نازل شد آن حضرت فرمود، خبر مرگ و رحلت مرا دادند كه در اين سال رحلت خواهم نمود.

دانشمندان اختلاف كرده اند در اينكه از چه صورت دانستند كه اين سوره اخبار از مرگ آن حضرت است و حال آنكه در ظاهر آن خبر مرگى نيست، گفته اند، تقديرش اينست، فسبّح بحمد ربّك فانّك حينئذ لا حق باللّه و ذائق الموت، پس بشكرانه پروردگارت تسبيح بگو كه تو در اين هنگام و اصل بحق و چشنده مرگى، چنانچه پيامبران قبل از تو هم مرگ را چشيده اند و در موقع كمال انتظار زوال و نابودى است (فوّاره چون بلند شود سر نگون شود) چنانچه گفته شده:

اذا تمّ امر بد القصه توقّع زوالا اذا قيل تمّ

هر گاه كارى بكمال و تمامش رسيد نقص آن ظاهر شود منتظر زوال و نابودى آن باش آن گه كه گفته شد تمام شد. «1»

__________________________________________________

(1)- در تاريخ برامكه كه حدود يك قرن منصب وزارت و صدارت خلفاء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 330

و بعضى گفته اند: براى اينكه خداوند سبحان امر كرد او را بتجديد توحيد و استدراك آنچه فوت شده باستغفار و اين از چيزهايى است كه لازم ميشود در

موقع انتقال از اين عالم فنا بعالم بقاء و خانه نيكان.

عبد اللَّه بن مسعود گويد: چون اين سوره نازل شد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله زياد ميگفت

سبحانك اللّهمّ و بحمدك اللّهمّ اغفر لى انّك انت التواب الرحيم.

و از ام سلمه روايت شده كه گويد پيغمبر (ص) در اواخر بلند نمى شد و نمى نشست و نميآمد و نميرفت مگر اينكه در تمام آنها ميگفت

سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه و اتوب اليه

، پس سؤال كرديم از آن حضرت از سرّ اين مطلب، پس فرمود من مأمورم باين عمل و اين ذكر آن گاه قرائت نمود إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ.

__________________________________________________

(بنى عبّاس مخصوصا هارون الرشيد را داشتند و در تمام قلمرو حكومت اسلامى نفوذ و قدرت داشتند منقولست كه روزى هارون باتّفاق جعفر بن يحيى برمكى كه وزير مقتدر او بود وارد باغ شدند و در اثناء گردش چشم هارون بسبب زيبايى افتاد كه بر بالاى درخت بود و دست رس نبود هارون هوس آن سيب را نمود، جعفر گفت امير المؤمنين اجازه فرمائيد پلكان يا نردبانى آورند تا اين سيب را بچينند، هارون گفت نه بيا پا بر دست من بگذار و سيب را بچين جعفر پا بر دست هارون گذارد و بالا رفت و دستش نرسيد گفت پا بر كتف من بگذار گذاشت و دستش نرسيد گفت پايت را بر فرق من بگذار جعفر پايش را بر فرق هارون گذارد و سيب را چيد، باغبانى كه ناظر اين جريان بود گفت اللَّه اكبر باو گفتند چرا تكبير گفتى گفت دولت برامكه و جعفر سرنگون شد چون بحد كمال خود رسيد، و همين طور

هم شد پس از مدّت كوتاهى بدست هارون منقرض و جعفر كشته گرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 331

و در روايت عايشه است كه آن جناب ميگفت

سبحانك اللّهمّ و بحمدك استغفرت و اتوب اليك.

داستان فتح مكّه ... ص : 331

چون رسول خدا (ص) در سال حديبيه با قريش مصالحه نمود شرط كرد با ايشان كه هر كس دوست داشت كه داخل شود در پيمان و ضمان رسول خدا (ص) داخل شود، پس قبيله خزاعه در پيمان رسول خدا (ص) داخل و بنو بكر در پيمان قريش وارد شد و ميان اين دو طايفه از قديم نزاع و خصومت بود، سپس در ميان آن دو قبيله بعد از پيمان و قرار صلح جنگى واقع شد و قريش به بنو بكر مساعدت و كمك سلاحى نمود و شبانه مخفيانه قريش با كمك بنو بكر با خزاعه جنگيد و از كسانى كه بشخصه بنى بكر را اعانت كردند بر عليه خزاعه عكرمه پسر ابى جهل و سهيل بن عمرو بودند، پس عمرو بن سالم خزاعى سوار شد و بسوى مدينه حركت نمود تا بر پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مدينه وارد، و اين از چيزهايى بود كه تحريك كرد فتح مكه را، پس ايستاد در برابر آن حضرت و آن بزرگوار ميان مردم بود و گفت:

لا هم انّى نا شد محمدا حلف ابينا و ابيه الا تلدا انّ قريشا اخلفوك الموعدا و نقضوا ميثاقك المؤكدا و قتلونا ركّعا و سجّدا بار پروردگارا كه من اراده نموده ام محمد (ص) هم پيمان و هم عهد پدرمان و پدر بزرگوارش را كه قريش خلف موعد نموده و پيمان مؤكد

خود را شكستند و ما را در حالى كه در ركوع و سجده بوديم كشتند، پس رسول خدا صلّى اللَّه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 332

عليه و آله فرمود، اى عمرو بس است سپس داخل منزل همسرش ميمونه شد و فرمودند، براى من آبى حاضر كن، پس شروع كرد بغسل كردن و ميگفت لا نصرت ان لم انصر بنى كعب، من يارى نشوم و منصور نباشم اگر بنى كعب را كه قبيله عمرو بن سالم است يارى نكنم سپس بديل بن ورقاء خزاعى با عده اى از مردم خزاعه از مكّه حركت كردند بسوى مدينه تا وارد بر رسول خدا (ص) شدند و خبر دادند بآن حضرت آنچه از قريش بايشان رسيده بود و مساعدتى كه قريش بنى بكر را بر عليه خزاعه نموده بود، سپس بر گشته بسوى مكه پيغمبر (ص) بمردم فرموده بود كه شما ابو سفيان را ميبينيد كه آمده تا پيمان صلح را محكم و مدّتش را زيادتر كند، و بزودى بديل بن ورقاء را ملاقات ميكند.

پس در عسفان (كه نام محلّى است) ابو سفيان كه از طرف قريش براى تشديد پيمان آمده بود بديل را ملاقات و گفت از كجا ميآيى گفت، رفته بودم در كنار اين ساحل دريا و ميان اين بيابان گفت از نزد محمد نيامدى گفت نه پس چون بديل بسوى مكه روانه شد، ابو سفيان گفت اگر بديل از مدينه آمده باشد شترش را هسته خرما داده (چون مردم مدينه بشترانشان هسته خرما ميدهند) پس آمد در جايى كه شتر بديل خوابيده بود و پشكل انداخته بود، و از پشكل شتر بديل برداشت

و باز كرد پس در آن هسته خرما يافت گفت بخداى تعالى قسم كه بديل از نزد محمد (ص) آمده آن گاه حركت كرد آمد تا بر رسول خدا (ص) وارد شد و عرض كرد اى محمد خون خويشانت حفظ كن و قريش را پناه بده و مدّتش را زياد فرما.

پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى ابو سفيان مكر و حيله نموديد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 333

گفت نه فرمود پس ما بر همان عهد و پيمان هستيم، پس بيرون رفت و ابو بكر را ملاقات كرد و گفت پناه بده قريش را، گفت واى بر تو آيا كسى جرئت مى كند كه پناه دهد كسى را بر عليه رسول خدا (ص) سپس عمر بن خطاب را ديد و باو نيز همين سخن را گفت و عمر هم او را مانند ابو بكر جواب داد، پس رفت و بر دخترش ام حبيبه كه زوجه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود وارد شد و خواست بر فرش رسول خدا (ص) بنشيند، پس امّ حبيبه فرش را كشيد و جمع كرد، پس گفت دخترم آيا اين فرش را از من دريغ ميكنى گفت آرى، اين فراش رسول خدا (ص) است نبايد تو كه پليد و مشرك و نجس هستى بر روى آن بنشينى، سپس بيرون رفت و بر حضرت فاطمه (ع) وارد شد و گفت اى دختر آقاى عرب آيا پناه ميدهى قريش را و در مدّت صلح و پناهندگى زياد ميكنى تا اينكه كريمترين خاتون در ميان مردم بوده باشى.

حضرت فاطمه فرمود، پناهندگى من پناهندگى رسول خدا (ص)

است گفت آيا دو فرزندت (حسن و حسين) عليهما السلام را امر ميكنى اينكه پناه دهند و اصلاح نمايند بين مردم، فرمود قسم بخدا كه پسران من نرسيدند بآنجا كه اصلاح نمايند بين مردم و پناه دهند و هيچ كس نميتواند بر عليه رسول خدا (ص) كسى را پناه دهد، پس رو بحضرت امير المؤمنين على عليه السلام كرده و گفت اى ابو الحسن من ميبينم كه كارها بر من مشكل شده تكليف چيست مرا راهنمايى نما، حضرت على عليه السلام فرمود، تو بزرگ قريش هستى، برخيز و درب مسجد بايست و پناه بده بقريش آن گاه برو بزمين خودت مكّه، گفت آيا در اين فايده اى براى من ميبينى، فرمود: نه بخدا قسم چنين گمانى نمى برم و ليكن غير از اين چاره اى نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 334

پس ابو سفيان بر در مسجد ايستاده و گفت آى مردم من پناه دادم قريش را سپس شترش را سوار شد و آمد بمكّه و چون وارد شد بر قريش گفتند چه خبر است قصه را بايشان گفت، گفتند على بن ابى طالب تو را بازى داد آنچه گفتى ما را بينياز نكند، گفت بخدا قسم غير از اين چاره اى نيافتم گويد: پس رسول خدا (ص) دستور تجهيز و حركت براى جنگ مكّه را داده و امر فرمود مردم مهيّا شوند و گفت بار خدايا خبر حركت ما را از قريش مخفى بدار تا اينكه ناگهان در بلاد آنها وارد شويم.

حاطب بن ابى بلتعه اين حركت را براى قريش نوشت و بوسيله زنى براى آنها فرستاد، و جبرئيل برسول خدا (ص) خبر داد

پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله حضرت على و زبير را فرستاد تا آن نامه را از آن زن گرفتند و اين قضيّه در سوره ممتحنه گذشت.

آن گاه پيغمبر (ص) جناب ابو ذر غفارى را بجاى خود در مدينه گذاشت و بقصد مكّه ده روز از ماه رمضان گذشته حركت نمود در سال هشتم، از هجرت با ده هزار نفر از مسلمانها و چهار صد نفر سواره و هيچ كس از مسلمانها از مهاجرين و انصار تخلّف نكرد، و ابو سفيان حارث بن عبد- المطلب و عبد اللَّه بن اميّه بن مغيره در محلّى بين مكه و مدينه بنام نيق العقاب برخورد كردند با رسول خدا (ص) پس التماس كردند كه بر آن حضرت داخل شوند پس حضرت آنها را اجازه نداد، پس امّ سلمه با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در باره آنها شفاعت كرد و گفت اى رسول خدا، پسر عموى تو و پسر عمّه تو و داماد تو است فرمود نيازى براى من بآنها نيست امّا پسر عموى من او همان كس است كه هتك حرمت و عرض من نمود و امّا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 335

پسر عمّه من و دامادم همانست كه در مكّه بمن گفت آنچه گفت، پس چون خبر بآنها رسيد و با ابو سفيان بن حارث پسر خرد سالى بود گفت، قسم به خدا يا پيغمبر مرا اجازه تشرّف و شرفيابى دهد و يا بچه ام را برداشته و به بيابانى خشك و بى آب ميرويم تا تمامى تشنه و گرسنه هلاك شويم، پس چون اين خبر به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و

آله رسيد بر آنها رقّت و ترحّم كرد و بآنها اجازه داد، پس بر آن حضرت وارد شده و اسلام آوردند، و چون حضرت به مر الظهران فرود آمد و از رسول خدا (ص) خبرى بقريش نميرسيد، ابو سفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء شبانه بيرون آمدند تا كسب خبرى نمايند، و عبّاس عموى پيغمبر (ص) در اين وقت با خود گفت چه بد صبحى است براى قريش، قسم بخدا هر آينه اگر رسول خدا ناگهانى حمله كنند بر زمين حجاز و يك مرتبه داخل مكّه شوند هر آينه هلاك قريش خواهد بود تا آخر دنيا، پس بيرون رفت عباس در حالى كه بر قاطر پيغمبر (ص) سوار بود، و گفت من تا حدود اراك (كه نزديكى مكه است مى روم) شايد هيزم كش و يا شير فروشى يا كسى را كه ميخواهد وارد مكه شود ديده پس ايشان را بجاى پيغمبر (ص) خبر دهد كه بيايند خدمت آن حضرت و طلب امان نمايند.

عبّاس گويد: بخدا قسم من داشتم در ميان جنگل اراك ميگشتم و كسى را ميخواستم كه جريان را باو بگويم كه صداى ابو سفيان و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء را شنيدم و ابو سفيان ميگفت قسم بخدا كه من شبى را مانند اين شب هرگز از جهت روشنايى و آتش نديدم، پس بديل گفت اين آتش خزاعه است، ابو سفيان گفت خزاعه پست تر از اين است كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 336

اين همه آتش كند صدايش را شناختم و گفتم اى ابو حنظله و مقصودم ابو سفيان بود، پس

او گفت ابو الفضل تويى گفتم بلى گفت پدر و مادرم بفداى تو چه خبر دارى گفتم اين رسول خدا (ص) از پشت سر كه با ده هزار از مسلمين ميآيند كه شما تاب مقاومت با آنها را نداريد، گفت پس بچه چيز امر ميكنى گفتم رديف من بر اين قاطر سوار شو تا برايت از رسول خدا (ص) امان بگيرم، قسم بخدا كه اگر بر تو دست يابد گردنت را خواهد زد، پس رديف من سوار شد پس من ركاب ميزدم و بهر آتش كه از آتشهاى مسلمين ميگذشتم ميگفتند اين عموى رسول خدا (ص) است كه بر قاطر رسول خدا سوار است تا گذشتم از آتش عمر بن خطّاب، پس عمر گفت اى ابو سفيان الحمد للَّه الذى امكن منك بغير عهد و لا عقد شكر خدا را كه بدون عهد و پيمانى بر تو دست يافتيم سپس بشتاب بسوى رسول خدا دويد و من زدم قاطر را تا اينكه بدرب قبّه و خيمه رسول خدا (ص) رسيده و از عمر سبقت گرفتم، پس عمر داخل شد و گفت اى رسول خدا اين ابو سفيان دشمن خداست كه خدا بدون عهد و پيمانى ما را بر او غلبه و ظفر داده و متمكّن نمود، پس مرا واگذاريد تا گردن او را بزنم، پس من گفتم اى رسول خدا من او را پناه دادم سپس نشستم در كنار رسول خدا (ص) و سر مباركش گرفته و گفتم قسم بخدا هيچكس جز من با آن حضرت در اين روز او را نجات ندهد پس چون عمر زياد چونه زد و كشتن ابو سفيان را خواست، من

گفتم آرام باش اى عمر قسم بخدا كه تو نميخواهى ابو سفيان را بكشى مگر اينكه او مردى از فرزندان عبد مناف است و اگر او از عدى بن كعب بود تو اين اصرار را نمى كردى گفت ساكت اى عباس قسم بخدا كه هر آينه اسلام تو در روزى كه مسلمان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 337

شدى محبوب تر بود پيش من از اسلام خطاب اگر مسلمان ميشد.

پس پيغمبر (ص) فرمود، برو كه ما ابو سفيان را امان داديم تا اينكه صبح او را نزد من آوريد گويد، چون صبح شد او را بر رسول خدا (ص) وارد كردم، و چون آن حضرت او را ديد فرمود، واى بر تو اى ابو سفيان آيا وقت آن نشده براى تو كه بدانى خدايى جز اللَّه نيست، پس گفت پدر و مادرم به فداى تو چه اندازه تو را بزرگوار و مهربان و بردبار و صله رحم كن گردانيده قسم بخدا كه من دانستم كه اگر با آن خدا خدايان ديگرى بود هر آينه مرا در روز بدر و احد بينياز ميكردند.

پس فرمود واى بر تو اى ابو سفيان هنوز وقت آن نشده كه بدانى من رسول خدايم گفت پدر و مادرم بفدايت امّا اين مطلب پس در دل من از آن چيزيست.

عباس گويد: گفتم باو واى بر تو شهادت بده شهادت حق پيش از آنكه گردنت زده شود، پس شهادت داد، پس پيغمبر (ص) بعبّاس فرمود برو و او را در تنگه گنه گاه نگه دار تا اينكه ارتش و لشكرهاى خدايى بر او عبور كنند.

عباس گويد: پس او را در خطم الجبل

تنگه وادى نگه داشته و قبائل بر او قبيله قبيله ميگذشت و او مى پرسيد اينها كيستند و اينها كيستند و من ميگفتم اين قبيله اسلم و اين قبيله جهنيه و اين فلان قبيله است تا پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله در هنگى كه پرچم سبز داشتند از مهاجرين و انصار گذشت در حالى كه غرق در اسلحه و آهن بودند و جز چشمشان چيزى از ايشان ديده نمى شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 338

پس ابو سفيان (لعنه اللَّه) گفت اى ابو الفضل اينها كيستند، گفتم اين رسول خدا (ص) است در ميان مهاجرين و انصار پس گفت اى ابو الفضل هر آينه برادر زاده ات صبح كرد در حالى كه به پادشاهى بزرگى رسيده گفتم واى بر تو، اين نبوّت و مقام رسالتست، پس گفت آرى.

و در اين هنگام حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء خدمت رسول خدا (ص) رسيده و اسلام آورده و با آن حضرت بيعت كردند، و چون با او بيعت كردند رسول خدا (ص) آنها را از جلو نزد قريش فرستاد تا آنها را باسلام دعوت نمايند، و فرمود كسى كه وارد منزل ابو سفيان كه در بالاى مكّه بود شود در امانست و كسى كه داخل منزل حكيم بن حزام كه در آخر و پائين مكه است شود در امانست و كسى كه دست خود را باز داشته و در منزل خود نشسته و در را روى خود به بندد در امانست.

و چون ابو سفيان و حكيم بن حزام از خدمت رسول خدا (ص) بقصد مكه بيرون رفتند، حضرت در دنبال آنها زبير بن

عوام را فرستاد و او را امير سواران مهاجرين قرار داد و فرمان داد او را كه پرچمش را در بالاى مكّه در حجون نصب نمايد و باو فرمود حركت نكن از جايت تا بيايم، آن گاه رسول خدا (ص) داخل مكه شد و در حجون خيمه خود را نصب نمود، و سعد بن عباده را در هنگى و گروهى از انصار در جلوى خويش روانه نمود و خالد ابن وليد را در افرادى كه از قضاعه و بنى سليم اسلام آورده بودند فرستاد و او را فرمان داد كه از پائين مكه وارد و پرچمش را در انتهاى خانه ها بكوبد، و تمام ايشان را امر فرمود كه دست نگه دارند و جنگ نكنند مگر آنكه با آنها مقاتله نمايد، و فرمان داد كه چهار نفر را بكشند: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 339

1- عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح 2- حويرث بن نفيل 3- ابن خطل 4- مقبس بن ضبابه، و امر فرمود كه دو زن آرايشگر را كه بدگويى و جسارت بمقام رسالت كرده و تصنيف و آوازه ميخواندند، بقتل رسانند و فرمود آنها را بكشيد گرچه ببينيد كه به پرده هاى كعبه آويخته اند.

پس على عليه السلام حويرث بن نفيل و يكى از آن دو زن كذايى را كشت و ديگرى فرار كرد، و مقبس بن ضبابه در بازار كشته شد و ابن خطل را در مسجد الحرام در حالى كه پرده كعبه را گرفته بود يافتند، پس سعيد ابن حريث و عمار بن ياسر بسوى او دويده و سعيد از عمّار جلو افتاد و او را كشت.

و ابو

سفيان جدّيت و كوشش كرد تا خود را به پيغمبر (ص) رسانيده و ركابش را گرفت و بوسيد و گفت پدر و مادرم بفدايت، آيا نميشنويد سعد چه ميگويد اليوم يوم الملحمة امروز روز خون و كشتار است اليوم تسبى الحرمه امروز روز اسير كردن نواميس است.

حضرت رسول (ص) بعلى عليه السلام فرمود، فورا او را درياب و پرچم را از او بگير و تو اوّل كس باش كه داخل مكّه شوى و ورودت ورود ملايم باشد پس حضرت على (ع) از سعد پرچم را گرفت و همانطور كه فرموده بود داخل مكه شد، و چون رسول خدا (ص) داخل مكّه شد بزرگان قريش داخل كعبه شده و ايشان خيال ميكردند كه شمشير از آنها برداشته نشود و پيغمبر (ص) آمده و درب كعبه ايستاده و گفتند

لا اله الّا اللَّه وحده وحده انجز وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده

، الهى و معبودى جز خداى يگانه نيست او يكتاست او يكتاست، وعده خود را وفا و بنده خود را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 340

يارى و حزبها را به تنهايى فرارى نمود، بدانيد كه هر مال و هر كار بزرگ و خونى كه ادّعا شود زير پاى اين دو لنگه در كعبه است سقايت حاج نيز باهلش باز ميگردد.

بدانيد كه مكّه محترم است بتحريم خدا و حلال نيست براى احدى جنگ كردن قبل از من و براى منهم حلال نيست مگر يك ساعت از روز و بعد از آن حرام است تا روز قيامت، گياه نازك آن كنده نشود درخت آن بريده نگردد و صيد و شكار آن را رم

داده نشود و حلال نيست زمين مانده آن مگر براى صاحبش كه نشانى آن را بدهد آن گاه فرمود: بدانيد بسيار بد همسايگانى براى پيامبرتان بوديد هر آينه جدّا او را تكذيب كرديد و آواره نموديد و بيرون كرديد و اذيّت نموديد سپس راضى نشديد و باين قناعت نكرديد تا اينكه لشكر كشيديد و در بلاد من و شهر هجرت من با من جنگيديد

فاذهبوا فانتم الطلقاء

«1» برويد كه شما آزاد شدگانيد.

پس مردم بيرون رفتند مثل اينكه از گورهايشان بيرون آمده اند و داخل در اسلام شدند، و خداوند سبحان پيامبرش را تمكّن و تسلّط ناگهانى بر آنها داد و تمام آنها براى آن حضرت ملك خالصه بودند و براى

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: عقيله بنى هاشم صديقه صغرى عليا حضرت زينب كبرى شريكه الحسين (ع) در قيام و نهضت كربلا در مجلس يزيد پليد لعنه اللَّه با آنكه در قيد اسارت بود با كمال شهامت و دليرى آن قهرمانه كربلا در خطبه بنيان كنش كه كاخ ظلم و ستم يزيد لعنه اللَّه را سرنگون كرد اشاره به همين موضوع فتح مكه كرد و گفت، امن العدل يا بن الطلقاء، آيا از عدالت است اى پسر آزاد شدگان ما يعنى در روز مكه پدرت معاويه و جدّت ابو سفيان و عمويت يزيد بن ابو سفيان و تمام فاميلت محكوم باعدام و نابودى و قصاص

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 341

همين اهل مكّه را طلقاء ناميدند.

و ابن زبعرى خدمت پيامبر (ص) آمده و اسلام آورد و گفت:

يا رسول اللَّه انّ لسانى راتق ما فتقت اذ انا بور

اى پيامبر خدا بدرستى كه زبان من

بسته بود آن وقتى كه آشكارا سخن ميگفتم چون من در آن موقع كافر بودم.

اذ ابارى الشيطان فى سنن البغى و من مال ميله مثبور

هنگامى كه پيروى شيطان ميكردم در راه هاى باطل و كسى كه ميل كند و پيروى نمايد هواهاى نفسانى خود را نابود است.

آمن اللحم و العظام لربّى ثمّ نفسى الشهيد انت النذير

ايمان آورد گوشت و استخوان من به پروردگارم سپس جان من گواهى ميدهد كه تو ترساننده اى از عذاب خدايى.

از ابن مسعود روايت شده كه رسول خدا (ص) در روز فتح مكه داخل مكه شده در حالى كه اطراف بيت سيصد و شصت بت بود، پس شروع كرد آن حضرت با چوبى كه در دستش بود آنها را انداختند و ميفرمود: جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعِيدُ، حق آمد و باطل ديگر ظاهر نشود و بر نگردد، جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً، حق آمد و باطل رفت البتّه باطل رفتنى و نابود شدنى است.

ابن عبّاس گويد: چون پيغمبر (ص) وارد مكّه شد امتناع نمود كه داخل

__________________________________________________

(و كشتن بودند براى آن جناياتى كه در طول بيست سال با اسلام و مسلمين و جدّم محمد (ص) نمودند، امّا آن بزرگوار در آن روز كه همانگونه قدرت بر فناء و هلاك شما داشت شما را بخشيد و آزاد كرد. (محمد الرازى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 342

مسجد الحرام شود در حالى كه در آن بتها نصب بودند، پس فرمان داد كه آنها را بيرون افكندند، پس صورت و تمثال ابراهيم و اسماعيل (ع) را بيرون آوردند و در دست آنها

آلت فال گيرى بنام ازلام بود، پس آن حضرت فرمود، خدا بكشد مردم جاهليّت را كه چنين تهمتى زدند امّا بخدا قسم دانستند كه آن دو بزرگوار هرگز بازلام فال نزدند. «1»

__________________________________________________

(1)- ابن شهر آشوب از ابن عبّاس و سدى روايت كرده كه چون آيه مباركه (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ) نازل شد رسول خدا (ص) فرمود اى كاش ميدانستم چه وقت مرگ من خواهد بود، پس سوره نصر نازل شد، پس بعد از نزول آن پيغمبر ميان تكبير و قرائت سكوت كرده و ميگفت

سبحان اللَّه و بحمده- استغفر اللَّه و اتوب اليه

، پس گفتند بآن حضرت سرّ اين ذكر چيست فرمود خبر مرگ مرا دادند آن گاه گريست گريه سختى پس گفتند يا رسول اللَّه (ص) آيا گريه ميكنى و حال آنكه گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيد فرمود، پس هول و ترس قيامت كجاست و تنگى قبر و تاريكى لحد در كجاست، و قيامت و مواضع هولناك آن كجاست، پس بعد از آن يك سال زنده ماند.

على بن ابراهيم در تفسيرش در معناى سوره اذا جاء نصر اللَّه و الفتح گويد:

اين سوره در سال حجه الوداع در منى به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نازل شد، و چون آن سوره آمد فرمود، بمن خبر مرگم را دادند، پس آمدند به مسجد خيف (كه در منى نزديك جمره اولى است) و مردم را جمع كردند و فرمودند خدا رحمت كند و يارى نمايد كسى را كه سخن مرا شنيده و ضبط نمايد و به هر كس نشنيده از من برساند، پس چه بسا حامل فقهى كه فقيه و عالم نيست و

چه بسا حامل فقه بكسى كه از او دانا تر است، سه چيز است كه قلب و دل مسلم بر آن نميگردد:

دنباله پاورقى صفحه بعد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 343

__________________________________________________

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

1- اخلاص عمل براى خدا.

2- نصيحت و خيرخواهى براى پيشوايان مسلمين.

3- ملازم جماعت با ايشان، پس بيگمان دعاء ايشان از پشت سرشان بر آنها احاطه دارد.

اى مردم البتّه من در ميان شما دو چيز وزين و گرانقدر را امانت ميگذارم مادامى كه شما بآن دو تمسّك جستيد هرگز گمراه نشويد:

1- كتاب خدا (قرآن) 2- عترت من اهل بيت من پس بيگمان لطيف خبير بمن خبر داد كه آن دو هرگز از هم جدا نميشوند تا در كنار حوض كوثر مانند اين دو انگشت سبابه بمن وارد شوند نميگويم مانند انگشت سبابه و انگشت ميانه پس يكى بر ديگرى بچربد بلكه مانند دو انگشت سبابه.

(مترجم) [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 344

سوره تبّت ... ص : 344

اشاره

و نيز سوره ابى لهب و سوره مسدهم ناميده ميشود، مكّى است.

عدد آيات آن: ... ص : 344

باتّفاق پنج آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 344

در حديث ابى بن كعب است كه هر كس آن را قرائت كند اميد دارم كه خدا ميان او و ابى لهب در يك خانه جمع نكند.

از ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت شده كه فرمود هر گاه سوره تبّت را خوانديد بر ابو لهب نفرين و لعن نمائيد چون او از تكذيب كنندگان پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و قرآنى كه از نزد خدا آمده است بود.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 344

خداوند سبحان در آن سوره وعده يارى و فتح پيغمبر (ص) را ياد نمود پس در اين سوره آنچه از امر ابى لهب را كه خداوند كفايت فرمود بيان كرده و فرمود:

[سوره المسد (111): آيات 1 تا 5] ... ص : 344

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ (2) سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ (3) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4)

فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 345

ترجمه: ... ص : 345

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) قطع و بريده باد دو دست ابى لهب (كه در دار الندوه با قريش بيعت كرد كه پيغمبر را بكشند) و هلاك باد ابو لهب (2) مال و آنچه (از فرزندان و عشيره) فراهم كرده است خسران و هلاك را از او دفع نكند.

(3) بزودى ابو لهب ميرسد بآتشى كه صاحب شعله ها و زبانه هاست (4) و همسرش نيز (در آتش شعله دار در آيد) كه او بار بر هيزم ها و يا هيزم دوزخ است (5) در گردنش ريسمانى تابيده از ليف خرماست.

قرائت: ... ص : 345

ابن كثير ابى لهب را بهاء ساكنه قرائت كرده و ديگران بفتح خوانده اند و اتفاق كرده اند در ذات لهب كه هاء آن مفتوح است براى توافق فاصله ها، و عاصم حماله الحطب را بنصب خوانده و ديگران برفع خوانده اند و از برجمى روايت شده كه سيصلى را بضم يا خوانده و آن قرائت- اشهب عقيلى و ابى رجاء است، و در شواذ، قرائت ابن مسعود، و مرئيته حماله الحطب فى جيدها حبل من مسد خوانده اند.

دليل: ... ص : 345

ابو على گويد: شبيه ميشود كه لهب و لهب دو لغت باشد مثل شمع و شمع و نهر و اتّفاق ايشان در اينكه لهب دوّمى مفتوح است دلالت ميكند بر اينكه آن از سكون بهتر است و همين طور قول خدا، وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ، و امّا حَمَّالَةَ الْحَطَبِ پس هر كه آن را رفع داده حمل كرده كه آن صفت قول خدا وَ امْرَأَتُهُ و دلالت ميكند بر اينكه فعل واقع شده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 346

مثل قول تو مررت برجل ضارب عمرو امس گذشتم بمردى كه زننده عمرو بود در ديروز، و اين نميشود مگر اينكه معرفه باشد، و تقدير نميشود در آن مگر اينكه منفصل باشد چنانچه تقدير ميشود در اين مثال هر گاه فعلى واقع نباشد، و امّا مرفوع بودن (امرأته) يكى از دو وجه محتمل است:

1- عطف بر فاعل سيصلى كه تقديرش، سيصلى نارا هو و امرأته است مگر اينكه نيكوتر آنست كه تاكيد نباشد براى فصلى كه جارى بين آنها است و بنا بر اين حَمَّالَةَ الْحَطَبِ صفت آنست، و جايز است در قول خدا (فِي

جِيدِها) اينكه در محل حال باشد و در آن ياد شود منها و متعلّق بمحذوف باشد و در آن وجه ديگرى هم جايز است و آن اينست كه امرأته مرفوع باشد بمبتدا بودن و حماله صفت آن باشد، و (فِي جِيدِها) خبر مبتداء باشد و امّا نصب در حَمَّالَةَ الْحَطَبِ، پس بنا بر مذمّت و توبيخ آنست مثل آنكه او باين شغل پست مشهور شده بود، پس صفت بر او براى مذمّت جارى شده نه براى تخصيص و تخليص از موصوفى غير از آن و قول خدا، حبل معنايش ريسمان محكم است گفته ميشود، رجل حبل الوجه و حبل الرأس مردى كه صورت و سرش سخت و محكم است.

لغت: ... ص : 346

التب و التبات: يعنى خسران و زيانى كه بهلاكت ميكشاند.

المسد: ريسمانى است از ليف خرما و جمع آن امساد است گويد:

و مسد أمر من ايانق لسن بانياب و لا حقايق

(عماره بن طارق گويد) و ريسمانى از ليف خرما كه بسته شده از شترانى كه نه خيلى مسند هستند و نه بچهار سال رسيده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 347

شأن نزول: ... ص : 347

سعيد بن جبير از ابن عبّاس روايت كرده كه روزى پيغمبر (ص) از كوه صفا بالا رفت و فرمود يا صباحاه، پس قريش بآن حضرت روى آورده و گفتند تو را چه ميشود، فرمود اگر بشما خبر دهم كه دشمنى صبح و يا شام بشما حمله ميكند آيا مرا تصديق ميكنيد،؟ گفتند آرى، فرمود، بدانيد كه من شما را از عذاب سختى كه در پيش داريد ميترسانم، پس ابو لهب لعنه اللَّه گفت تبا لك، هلاكت باد بر تو براى اينكه تمام ما را فرا خواندى، پس خداوند اين سوره را نازل فرمود، بخارى هم در صحيح خود همين شأن نزول را نقل نموده است.

تفسير: ... ص : 347

(تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ) مقاتل گويد: زيانكار باد هر دو دست ابو لهب و زيانكار است او، و البتّه فرمود زيانكار است هر دو دست او براى اينكه بيشتر كارها بدست انجام ميگيرد، و مقصود زيانكارى او و زيان خود اوست كه در آتش دوزخ خواهد بود.

و بعضى گفته اند كه دست در اينجا صله است مثل قول ايشان:

يد الدهر و يد السنه گويد (و ايدى الزريا بالذخائر مولع) و دستهاى مصائب و پيش آمدهاى ناگوار دلباخته و مشتاق ذخيره ها و اندوخته است).

و بعضى گفته اند: يعنى دستانش از هر خير و ثوابى خاليست، و (صفر اليد) است، و فراء گويد: اوّل نفرين و دعاء بد و دوّم خبر است مثل اينكه گفته است خدا هلاك كند او را و حقّا نابود شده است.

و در قرائت عبد اللَّه و ابى است (و قد تب).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 348

و برخى گفته اند كه تبّت اوّل

خبر است و معنايش اينست كه او هرگز دو دست ابو لهب تحصيل و كسب خير نكرد و با اين وضع خودش زيانكار است يعنى در هر حال زيانكار است.

و ابو لهب پسر عبد المطلب عموى پيامبر (ص) بود و نسبت بآن حضرت سرسختانه عداوت و دشمنى ميورزيد.

طارق محاربى گويد: من در بازار ذى المجاز ميگذشتم كه ناگهان جوانى زيبا ديدم كه ميگفت اى مردم بگوئيد لا اله الّا اللَّه تفلحوا، لا اله الّا اللَّه بگوئيد تا رستگار شويد و ديدم در اين حال مردى پشت سر او ميرود و باو سنگ ميزند كه از ساق و پى پاى او خون ميآيد، و ميگويد، اى مردم او دروغگوست باور و تصديقش نكنيد، پس گفتم اين جوان كيست، گفتند اين محمد (ص) است گمان ميكند كه او پيامبر است و اين هم عموى او ابو لهب كه مى پندارد كه او دروغگوست.

و خداوند سبحان فقط كنيه او را ياد كرد و اسم او را نبرد چون كنيه بر او غالب بود و بعضى گفته اند براى اينكه چون اسم او عبد العزى بود خداى سبحان كراهت داشت كه او را نسبت بعزّى دهد و اينكه او واقعا بنده آن نبود و فقط عبد اللَّه است.

مقاتل گويد: بلكه اسم او ابو لهب كنيه او بود و او را ابو لهب ناميدند براى خوشگلى او و زيبايى صورت او و دو گونه او مانند دو شعله آتش مى درخشيد «1».

__________________________________________________

(1)- ابو لهب لعنه اللَّه با خباثت و رجاست و عداوتش نسبت به مقام رسالت ارواحنا له الفداء سه كار عجيب در عمرش نموده كه از او بسيار عجيب

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 349

(ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ) يعنى مال او و آنچه فراهم كرده بود او را سودى نبخشيد و عذاب خدا را از او دفع ننمود و ماء در قول خدا و ما كسب موصوله و ضميرى كه برگشتش بصله است محذوف است.

__________________________________________________

(دنباله پاورقى از صفحه قبل:

است، 1- وقتى آمنه دختر وهب وضع حمل نمود و حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله بدنيا آمد كنيز ابو لهب دوان دوان پيش او آمد و گفت، آمنه از عبد اللَّه برادرت پسر آورده از شادى آن كنيز را آزاد و باو احسان نمود.

2- وقتى قريش جدّا تصميم گرفتند كه حضرت رسول را بقتل رسانند با خود گفتند گرچه ابو لهب با ما و دشمن محمد است امّا باز هم خويشاوندى و عرق رحمى نميگذارد كه در جلوى چشم او ما محمد را بكشيم ابو سفيان گفت من فكرى براى اين كرده ام بخواهرم ام جميل كه عيال اوست ميگويم فردا صبح ابو لهب را در منزل مشغول و سرگرم كند تا ما محمد را بكشيم كه او حاضر نباشد گفتند نقشه بسيار خوبى است، پس ابو سفيان جريان را به خواهرش گفت او هم اطمينان داد، پس در وقت صبح محاصره كردند آن حضرت را و ابو لهب كه عادتش همه روز شكار رفتن بود خواست از منزل بيرون آيد ام جميل سر راه بر او گرفت و بر لطايف الحيل زنانه او را مشغول بمنادمت و ميگسارى نمود، و نزديك بود كه قريش كار خود را انجام دهند كه حضرت ابو طالب عليه السلام مطلب را

فهميد كه ابو لهب در ميان قريش نيست فورا فرزندش حضرت على عليه السلام را خواست و گفت بعجله ميروى در منزل عمويت ابو لهب اگر در را باز كردند كه خوب و اگر باز نكردند در را بشكن و داخل شو و عمويت را در هر حال ديدى بگو من كان له مثلك عين فى القوم فليس بذليل كسى كه مانند تو را در ميان مردم دارد بيچاره نيست و جريان را بگو، پس حضرت على عليه السلام بشتاب آمد و ديد درب منزل ابو لهب بسته است و در را كوبيد زن او ام جميل ملعونه آمد و گفت كيست گفت منم على بن ابى طالب و با عمويم كار دارم گفت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 350

و بعضى گفته اند: يعنى چه چيز بينياز كند از او مال او و آنچه كسب كرد، يعنى فرزندان او براى اينكه فرزندان آدمى از كسب اوست، و اين مطلب براى اينست كه چون پيامبر (ص) او را انذار فرمود و بيم داد به آتش گفت اگر آنچه تو مى گويى حق باشد پس البتّه من فداء ميدهم بمالم و فرزندانم سپس خداوند سبحان او را بيم داد و تهديد كرد بآتش و فرمود:

(سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ) يعنى بزودى داخل ميشود آتشى را كه صاحب قوت و اشتعال است و برافروخته ميشود و آن آتش دوزخ است و در اين دلالت است بر صدق گفتار پيامبر (ص) و صحّت رسالت او براى آنكه پيامبر (ص) خبر داد كه ابو لهب بر كفرش ميمرد و همانطور كه خبر داد شد.

__________________________________________________

(اكنون عمويت مشغول است و

نميشود، پس در را شكست و وارد شد- ابو لهب لعنه اللَّه تا چشمش بعلى افتاد از جا پريد و گفت پسر برادرم چه خبر است فرمود، پدرم ابو طالب گفت من كان مثلك عين فى القوم، فليس بذليل، و جريان را گفت و اينكه اگر دير كنى رسول خدا بدست قريش كشته مى شود، پس كمان و شمشير خود را برداشت كه بيايد ام جميل سر راه بر او گرفت و گفت گوش بحرف على نده ابو لهب چنان سيلى بصورت زنش زد كه چشمش از كاسه در آمد و بعد از سه روز بجهنم رفت، پس خود را بقريش رسانيد در وقتى كه ميخواستند همگى بآن حضرت حمله كنند فريادى زد و صداى شير آساى خود را كه دل شير را ميلرزانيد بلند و گفت اگر از دور محمد متفرّق نشويد من باو ايمان آورده و حساب همه شما را ميرسم، پس قريش از ايمان ابو لهب ترسيده و عذر خواسته و پراكنده شدند.

3- در شبى كه قريش منزل آن حضرت را محاصره كردند كه او را بقتل آورند ابو لهب مانع شد و گفت در اين خانه كودك خرد سالست نبايد شبانه داخل شويد صبر كنيد صبح شود آن وقت وارد خانه شويد كه بچّه ها ناراحت نشوند.

(مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 351

(وَ امْرَأَتُهُ) و همسر او كه ام جميل دختر حرب خواهر ابو سفيان بود (حَمَّالَةَ الْحَطَبِ) ابن عبّاس گويد: آن ملعونه خبيثه خار و خاشاك و بوته هاى تيغ دار برداشته و بر سر راه آن حضرت ميريخت كه هر گاه بنماز ميرود به پاى آن حضرت

فرو رفته و مجروح نمايد.

و در روايت ضحاك ربيع بن انس گويد: آن ملعونه خار بر سر راه پيامبر ميافكند، پس آن حضرت قدم بر آن ميگذارد چنانچه يكى از شما بر حرير نرم قدم ميگذارد.

ابن عبّاس گويد: آن خبيثه ميان مردم نمّامى و سخن چينى كرده و ايجاد دشمنى نموده و آتش جنگ و نزاع را روشن ميكرد چنانچه آتش هيزم را روشن ميكند و آتش ميزند، پس نمّامى را حطب و هيزم ناميدند.

«ميان دو كس جنگ چون آتش است سخن چين بدبخت هيزم كش است»

و در روايت ديگرى از او و قتاده و مجاهد و عكرمه و سدى روايت شده كه عرب ميگويد: فلانى هيزم ميكشد بر فلانى آن گاه افترا زد باو و از او بد گويى كرد، گويد (و لم عيش بين الحىّ بالحطب الرطب) يعنى به سخن چينى ميان قبيله و فاميل رفت و آمد نكند.

سعيد بن جبير و ابو مسلم گويند: حَمَّالَةَ الْحَطَبِ يعنى باركش گناه ها و نظير آن قول خدا وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ، و ايشان بر پشت خودشان بار ميكنند گناهانشان را.

(فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ) يعنى در گردن اوست ريسمانى تابيده از ليف خرما؟ البتّه او را باين صفت معرّفى كرده براى خسّت و پستى و كوچك كردن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 352

و بعضى گفته اند: ريسمانى كه برايش زبرى ليف و خرما و سوزش آتش و سنگينى آهن در گردنش عذابش را زياد ميكند.

ابن عبّاس و عروه بن زبير گويند: در گردن ام جميل زنجيرى از آهن است كه طولش هفتاد زراع است از دهانش داخل

و از دبرش خارج و دور گردنش در آتش پيچيده ميشود و زنجير را مسد ناميده اند به معناى اينكه آن ممسوده و بافته شده است.

سعيد بن مسيب گويد: كه ام جميل يك گلو بند گرانقدرى داشت از- جواهر گفت آن را در عداوت و دشمنى محمد مصرف ميكنم پس آن در روز قيامت عذابى در گردن او خواهد بود.

و از اسماء دختر ابو بكر روايت شده كه چون آن سوره نازل شد ام جميل دختر حرب كه نامش عوراه بود آمد در حالى كه و لوله ميكرد و در دستش سنگى بزرگ كه دستش را پر كرده بود، و ميگفت (مذ ممّا ابينا و دينه قلينا و امره عصينا) مذمّت كننده پدران ما كه دين او ما را مبغوض كرد و يا كباب نمود و امر او را ما عصيان كرديم (و عرب آن حضرت را مذمّم ميگفت) و پيغمبر «ص» با ابو بكر در مسجد نشسته بود، پس چون ابو بكر آن زن سليطه لجاره را ديد گفت يا رسول اللَّه اين ملعونه آمد و من ميترسم تو را ببيند و جسارت كند رسول خدا (ص) فرمود، او مرا هرگز نخواهد ديد و آياتى از قرآن خواند و بآن آيات متوسّل و پناه برد چنانچه فرمود، وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً، و هر گاه قرآن خواندى قرار ميدهيم ما ميان تو و ميان كسانى كه ايمان بآخرت ندارند پرده اى پوشيده يا حجابى كه تو را پنهان دارد «1» پس آن ملعونه بر سر

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: جدّا اين آيه كه در سوره مباركه اسراء آيه

45

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 353

ابو بكر ايستاد و پيامبر را نديد و گفت اى ابو بكر بمن گفتند كه رفيق تو مرا هجو كرده پس ابو بكر گفت سوگند به پروردگار خانه كه تو را هجو نكرد پس برگشت و حال آنكه ميگفت قريش ميداند كه من دختر آقاى آنم.

و روايت شده كه پيامبر (ص) فرمود خداوند سبحان آنها را از من گردانيد آنها مذمّت ميكنند مذمّم را و حال آنكه من محمدم (ص).

و اگر گفته شود چگونه ممكن است كه ام جميل پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نبيند و حال آنكه غير او را ديده است.

پاسخ: اينكه ممكن است كه خداوند شعاع چشم او را معكوس كرده يا هوا را سخت نموده باشد كه شعاع در آن نفوذ نكند يا شعاع را پراكنده كند پس متّصل به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نشود.

و روايت شده كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود پيوسته فرشته اى مرا از ديدگاه آن زن خبيثه مستور ميداشت و هر گاه گفته شود بعد از نزول اين سوره آيا لازم ميشود ايمان ابو لهب و آيا توانايى بر ايمان داشت، و اگر ايمان ميآورد، در آن تكذيب خبر خداى سبحان بود، بانّه سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ به اينكه او بزودى در آتشى خواهد افتاد كه داراى شعله است جواب: اينكه ايمان لازم ميشود او را براى آنكه تكليف بايمان ثابت

__________________________________________________

(ميباشد و آيه وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا- فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ كه در سوره مباركه يس است براى مصون بودن از چشم بيدينان و ستمكاران و

اعوانان آنها معجز آساست، و حقير در زمان گذشته صدها بار بآن اعتصام نموده و از چشم شوم آنان كه در تعقيبم بوده اند محفوظ مانده و مرا نديدند، و الحمد للَّه ربّ العالمين.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 354

است بر او و خدا او را تهديد نمود مشروط بر اينكه ايمان نياورد، آيا نمى بينى قول خداى سبحان را در قصّه فرعون كه فرمود (آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ) الآن ايمان آوردى و حال آنكه قبلا عصيان كردى و كفر ورزيدى، و در اين دلالت بر اينست كه اگر پيش از وقت نااميدى توبه كرده بود هر آينه از او ميپذيرفت، و براى همين تخصيص داد ردّ توبه او را بر اين وقت و نيز اگر فرض كنيم كه ابو لهب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله سؤال ميكرد و ميگفت اگر ايمان آوردم آيا باز داخل آتش ميشوم قطعا پيغمبر (ص) به او مى فرمود نه و اين براى عدم شرط است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 355

سوره اخلاص ... ص : 355

اشاره

مكّى و بعضى گفته اند مدنى است و سوره توحيد ناميده اند براى آنكه در آن چيزى جز توحيد نيست و كلمه توحيد را كلمه اخلاص هم گفته اند و بعضى گفته اند: توحيدش ناميده اند براى آنكه هر كس متمسّك بشود از روى اعتقاد و اقرار بآنچه در آنست مؤمن مخلص خواهد بود.

و بعضى گفته اند: براى آنكه هر كس آن را بر طريق تعظيم قرائت كند خدا او را از آتش خلاص نمايد، يعنى او را از آن نجات دهد، و نيز آن را سوره صمد ناميده اند و هم سوره قل هو اللَّه ناميده

شده و هم سوره نسب الرب.

در حديثى روايت شده كه براى هر چيزى نسبى است و نسب خدا سوره اخلاص است.

و نيز در حديث است كه پيغمبر (ص) بسوره قل يا ايها الكافرون و سوره قل هو اللَّه احد مقشقشتان ميگفت و آن دو را موسوم باين نام نمودند براى آنكه آن دو سوره تالى و خواننده آن را از شرك و نفاق و تبرئه دور مينمايد ميگويند تقشقش المريض من علّته هر گاه بهبودى و عافيت يابد و قشقشه يعنى او را خوب نمود چنانچه هناءگرى سودا پوستى را مداوا ميكند.

عدد آيات آن: ... ص : 355

پنج آيه مكى و شامى و چهار آيه از نظر ديگران است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 356

اختلاف آن: ... ص : 356

لَمْ يَلِدْ يك آيه است از نظر مكى و شامى.

فضيلت آن: ... ص : 356

1- در حديث ابى بن كعب است كه هر كس آن را قرائت كند مثل آنست كه يك سوّم قرآن را خوانده و باو داده ميشود از اجر و ثواب بعدد هر كس كه ايمان بخدا و ملائكه و كتب سماوى و پيامبران خدا و روز قيامت آورده، ده حسنه 2- و از ابى درداء از پيغمبر (ص) روايت شده كه فرمود آيا عاجز است كسى از شما كه ثلث و يك سوم قرآن را در شب بخواند، گفتم يا رسول اللَّه كيست كه بتواند اين كار را بكند، فرمود، بخوانيد قل هو اللَّه را.

3- و از انس از پيغمبر (ص) روايت شده كه فرمود هر كس يك بار قل هو اللَّه احد بخواند باو بركت داده شود و اگر دو بار بخواند باو و خاندان او بركت داده شود، و اگر سه بار بخواند باو و خاندانش و تمام همسايگان او بركت داده شود، پس اگر دوازده مرتبه بخواند، براى او دوازده قصر در بهشت بنا شود، پس پاسبانان بهشت گويند برويم تا قصر برادرمان را تماشا كنيم، پس اگر صد مرتبه آن را بخواند گناه بيست و پنج سال او بخشيده شود البته غير از گناه خون و مال (حق الناس) پس اگر چهار صد مرتبه بخواند گناه چهار صد سال او آمرزيده شود، و اگر هزار مرتبه بخواند نميرد مگر آنكه جاى خود را در بهشت ببيند يا ديگرى مكان او را ديده و براى او بگويد.

4- و از سهل بن سعد ساعدى روايت شده كه گفت مردى شرفياب

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 27، ص: 357

حضور پيامبر (ص) شده و بآن حضرت از فقر و تنگى معاش شكايت نمود، پس پيغمبر (ص) فرمود هر گاه داخل منزلت شدى اگر كسى در خانه بود سلام كن، و اگر كسى هم در خانه ات نبود سلام كن و يك مرتبه قل هو اللَّه احد را بخوان پس آن مرد باين دستور عمل كرد و خداوند روزى فراوان باو مرحمت كرد تا بهمسايگانش احسان نمود.

5- سكونى از حضرت ابى عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا (ص) بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواند و چون از نمازش فارغ شد فرمود هفتاد هزار فرشته كه در ميان آنها جبرئيل بود آمدند و بر سعد نماز خواندند، پس بجبرئيل گفتم سعد بواسطه چه عملى مستحق نماز شما شد گفت بخواندنش قل هو اللَّه احد را نشسته و ايستاده و سواره و پياده و در رفتن و برگشتن (و خلاصه در هر حال).

6- منصور بن حازم از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه فرمود كسى كه يك روز از او بگذرد و در نمازهاى پنجگانه واجبش سوره قل هو اللَّه احد نخواند باو گفته ميشود بنده خدا تو از نمازگذاران نيستى.

7- اسحاق بن عمّار از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه كسى كه يك جمعه بر او بگذرد و در آن قل هو اللَّه احد نخوانده باشد آن گاه بميرد بدين ابو لهب مرده است.

8- هارون بن خارجه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود كسى كه مرضى باو برسد يا سختى بر او وارد شود و در مرض

و شدّتش قل هو اللَّه احد نخواند سپس در آن بيمارى يا در اين سختى كه باو فرود آمده بميرد پس او از اهل آتش است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 358

9- ابو بكر حضرمى از آن حضرت روايت نموده كه فرمود

(من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر)

كسى كه ايمان بخدا و روز قيامت داشته باشد، پس نبايد بعد از هر نماز واجبى قل هو اللَّه احد را ترك كند پس بدرستى كه كسى كه قل هو اللَّه احد را بعد از هر نماز واجب بخواند براى او خير دنيا و آخرت جمع شده و خدا او و پدر و مادرش و فرزندانش را بيامرزد.

10- عبد اللَّه بن حجر گويد شنيدم كه امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود، كسى كه يازده مرتبه بعد از نماز صبح قل هو اللَّه احد بخواند در اين روز گناهى مرتكب نشود و بينى شيطان را بخاك بسايد.

11- ابراهيم بن مهزم از كسى كه از موسى بن جعفر (ع) شنيده بود روايت نموده كه ميفرمود، كسى كه قل هو اللَّه احد را مقدّم بدارد ميان خود و هر جبّار و ستمكارى خدا شرّ وى را از او منع نمايد، بخواند آن را از جلوى او و از پشت سرش و از راست و چپش، پس هر گاه اين كار را كرد خدا روزى كند خير او را و منع نمايد از او شر او را، و فرمود هر گاه از كارى ترسيد صد آيه از هر كجا كه خواستى از قرآن بخوان آن گاه بگو سه مرتبه

اللّهمّ اكشف عنّى البلاء.

12- عيسى بن عبد اللَّه از

پدرش از جدش از على عليه السلام- روايت كرده كه گفت رسول خدا (ص) فرمود كسى كه صد مرتبه قل هو اللَّه احد در موقع خواب بخواند خدا گناه پنجاه سال او را ميآمرزد.

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 358

چون خداوند سبحان مذمّت كرد دشمنان اهل توحيد را در آن سوره گذشته در اين سوره بيان كرد توحيد را و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 359

[سوره الإخلاص (112): آيات 1 تا 4] ... ص : 359

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)

ترجمه: ... ص : 359

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) بگو (اى محمد) خدا يكى است، يا اى رسول ما بگو اوست خداى يگانه (2) او خداى بينياز است (3) او كسى را نزاده (4) و او زائيده كسى نيست (5) و هيچكس همتاى او نخواهد بود.

قرائت: ... ص : 359

ابو عمرو احد اللَّه الصمد بدون تنوين دال احد خوانده و از او نيز روايت شده كه ميگفت قل هو اللَّه احد آن گاه وقف ميكرد، و اگر وصل مينمود ميگفت احد اللَّه و گمان ميكرد كه عرب مثل اين را وصل نكرده و ديگران احد اللَّه با تنوين خوانده اند، و اسماعيل از نافع و حمزه و خلف و رويس كفوا با سكون فاء با همزه خوانده اند و حفص كفوا با فاء مضمومه و واو مفتوحه بدون همزه خوانده و ديگران كفوا با همزه و ضمه فاء قرائت كرده اند.

دليل: ... ص : 359

ابو على گويد: كسى كه احدن اللَّه خوانده پس دليل آن روشن است كه تنوين از احد ساكن و لام معرفه از اسم (اللَّه) مساكن پس چون التقاء دو ساكن شده اوّلى از آن دو بكسره حركت داده شود چنانچه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 360

ميگويى، اذهب اذهب، و كسى كه احد اللَّه گويد نون را حذف كرده، پس البتّه نون شباهت بحروف لين در ديگرى آورده در اينكه آن زياد مى شود چنانچه آنها زياد ميشوند و در اينكه آن در آنها ادغام ميگردد چنانچه هر يك از واو و ياء در ديگرى ادغام ميشود و در اينكه الف در اسماء منصوبه از آن تبديل ميشود و در حقيقت چون شباهت بحروف لين دارد جارى مجراى آن شود در اينكه نون ساكنه محذوف شود براى التقاء دو ساكن، چنانچه الف و واو و ياء محذوف ميشد براى التقاء در مثل رمى القوم و يغزو الجيش و يرمى القوم، و از اين جهت نون ساكنه در فعل حذف شود در مثل لم يك

و لا تك فى مريه پس نون در احد اللَّه حذف شده براى التقاء دو ساكن چنانچه اين حروف حذف شده و چنانچه در مثل هذا زيد بن عمر و حذف شده تا اينكه در كلام مستمر شده و ابو زيد انشاد نمود.

فألقيته غير مستعتب و لا ذاكر اللَّه الّا قليلا

پس انداختم او را بدون زحمت و ناراحتى بياد خدا نبود مگر اندكى شاهد اين بيت ذاكر اللَّه است كه تنوين آن حذف شده.

و شاعرى گويد:

كيف نومى على الفراش و لمّا تثمل الشام غاره شعواء تذهل الشيخ عن بنيه و تبدى عن خدام العقيله العذراء

چگونه خواب من بر رختخواب گوارا بر من باشد و حال آنكه شامل غاره پراكنده شام نشده است، غافل ميشود پدر از فرزندانش و ظاهر مى شود خلخال پاى زن نجيبه كريمه در وقتى كه دامن خود را براى فرار جمع ميكند، شاهد اين بيت حذف تنوين است از خدام. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 361

و امّا كفوا و كفوأ پس اصل آن ضمه است پس تخفيف داشته مثل طنب و طنب و عنق و عنق.

لغت: ... ص : 361

احد: اصلش وحد بوده پس واو قلب بهمزه شده و مثل آنست اناه كه اصلش وناه بوده و آن بر دو قسم است: 1- اينكه اسم باشد 2- اينكه صفت باشد پس اسم مثل احد و عشرون كه اراده شود بآن واحد و صفت چنانچه در قول نابغه است.

كان رحلى و قد زال النّهار بنا بذى الجليل على مستأنس وحد

شتر من كه روز سپرى شده بود بما در محلّ ذى الجليل و مثل گاو وحشى

كه انسانى ببيند و فرار كند رم كرده و فرار نمود، شاهد اين بيت كلمه وحد است كه بمعناى احد و صفت مستأنس است.

و همين طور قول ايشان واحد اسم است مانند كاهل و غارب و از آنست قول ايشان واحد اثنان، ثلاثه، 1، 2، 3 و صفت ميباشد چنانچه در قول شاعر است

(فقد رجعوا كحىّ و احدينا) پس مسلّما برگشتند مانند يك حىّ و يك قبيله، شاهد اين بيت احد است كه جمع بسته شده و آن صفت است بر أحد أن گفتند احد واحدان تشبيه كردند بسلق و سلقان و مانند آنست قول شاعر:

يحمى الصريمه أحد أن الرجال له صيد و مجترئ بالليل همّاس

پاسدارى ميكند زمينى را كه زراعتش را چيده و خرمن كرده اند و يا قطعه اى از نخلستان را يكى از مردانى كه براى اوست شكار و جرئتى در شب و در برابر شير تيز دندان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 362

پس اين جمع است براى احدى كه قصد كرده موصوف را بلند و تعظيم نمايد، و اينكه از داشتن شبه و مثل جدا و تنهاست و گويند او احد الاحد هر گاه او را بزرگدارند و مقام او را بلند كنند و گفتند احد الاحدين و واحد الآحاد و حقيقت واحد چيزيست كه در خودش تقسيم نميشود يا در معناى صفت آنست و هر گاه اطلاق واحد شود بدون تقدّم موصوف پس آن در ذات و نفس خودش واحد است و هر گاه جارى شود بر موصوفى پس آن واحد است در معناى صفتش و هر گاه گفته شود جزئى كه قابل تجزيه و

تقسيم نيست واحد است اراده ميشود كه آن فى نفسه واحد است و هر گاه گفته شود كه اين مردى كه انسان واحد است پس آن واحد است در معناى صفت آن و هر گاه خدا توصيف شود به اينكه واحد است معنايش اينست كه او مختص و مخصوص به صفاتيست كه جز او احدى شركت در آن ندارد مثل بودن قادر و عالم و حىّ و جود كه از صفات ثبوتيّه است و انفكاك از ذات او ندارد الصمد: سيّد و آقاى بزرگوارى كه در تمام حوائج او را قصد ميكنند، و بعضى گفته اند: آقايى كه تمام آقايى ها باو منتهى ميشود.

اسدى گويد:

الا بكر الناعى بخيرى بنى اسد بعمرو بن مسعود و بالسيد الصمد

بدانيد كه خبر دهنده اى صبحگاهان خبر مرگ بهترين فرد بنى اسد عمرو بن مسعود و سيد بزرگوارى كه باو توسّل كرده و قصد او را مينمودند داد.

زبرقان گويد:

(و لا رهينه الّا السيد الصمد) گروگانى نيست مگر بزرگى كه بسوى او قصد ميشود، و گويد رجل مصمد مردى كه مقصود است و همين طور بيت مصمد، خانه مقصود، طرفه گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 363

و ان تلتق الحى الجميع تلاقنى الى ذروه البيت الرفيع المصمد

و اگر تمام قبيله براى مفاخره و مباهات جمع شوند خواهى ديد مرا كه در اعلا درجه شرف و مقام قرار دارم الكفو و الكفى ء و الكفاء در معنى يكيست و آن مثل و نظير و مانند است، نابغه گويد:

لا تقذفنّى بركن لا كفاء له و لو تاثفك الاعداء بالرفد

مرا بامر بزرگى كه نظير و مثلى براى او

نيست نسبت ندهيد اگر چه دشمنان من بآن احاطه و بعضى يكديگر را بعطاء و معونه كمك كند، حسان گويد:

و جبرئيل رسول اللَّه منّا و روح القدس ليس له كفاء

و جبرئيل رسول خدا از ماست و نيز روح القدسى كه براى او مانندى نيست از ماست، و ديگرى در الكفى ء گويد:

امّا كان عباد كفيئا لدارم بلى و لا بيات بها الحجرات

امّا حجرات عباد مثل و مانند خانه و خيمه هاى دارم بود، شاهد اين بيت كلمه كفيئا است كه بمعناى مثل و مانند است.

اعراب: ... ص : 363

ابو على گويد: در اعراب اللَّه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ دو قسم جايز است:

1- اينكه خبر مبتداء باشد و اين بنا بر قول آنست كه گفته است هو كنايه از اسم خداى تعالى است سپس جايز است در قول خدا، احد آنچه جايز است در قول تو كه مى گويى زيد اخوك قائم.

2- بنا بر قول كسى كه باين مبنى رفته كه هو كنايه از قصه و حديث است، پس اسم اللَّه در نزد او مرفوع بمبتدا بودن واحد خبر آنست و مانند آنست قول خداى تعالى فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا مگر اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 364

هى بنا بر تأنيث آمده براى اينكه در تفسير اسم مؤنث است و بنا بر اين آمده فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ و هر گاه در تفسير مؤنّث نباشد ضمير القصه هم مؤنث نيايد.

و قول خدا، اللَّهُ الصَّمَدُ، اللَّه مبتداء و صمد خبر آنست و جايز است كه صمد صفت خدا باشد و اللَّه خبر مبتداء محذوف يعنى هو اللَّه الصمد او است خدايى كه اين

صفت دارد صمد است، و جايز است كه اللَّهُ الصَّمَدُ خبر بعد از خبر باشد بنا بر قول كسى كه (هو) را ضمير امر و حديث قرار داده است وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ گويد كه له ظرف غير مستقر و آن متعلّق به كان است و كفوا منصوب است به اينكه آن خبر مقدم است چنانچه كان قول خداى تعالى كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

هم چنين است، و گمان كرده اند كه بعضى از بغدادى ها ميگويد كه در يكن از قول خدا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ضمير مجهوليست و قول خدا كفوا منصوب بر حاليّت و عامل در آن (له) ميباشد و اين (له) را هر گاه از يكن تنها آوردى معنايش له احد كفوا خواهد بود و هر گاه حمل بر اين شود جايز نباشد و دليل اين اينكه آن محمول بر معناى نفى است پس مثل آنست كه، لم يكن احد له كفوا چنانچه قول ايشان ليس الطيب الا المسك، عطر نيست مگر مشك محمول بر معناى نفى است، و اگر حمل نباشد آن بر معنى جايز نشود، آيا نميبينى كه اگر گفتى زيد الا منطلق كلام نباشد، پس چنانچه اين محمول بر معنى است همين طور لَهُ كُفُواً أَحَدٌ محمول بر معنى است، و بنا بر اين جايز است كه بوده باشد (احد) در آن احدى باشد كه براى عموم نفى واقع شود و اگر اين نباشد جايز نشود كه احد در ايجاب واقع شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 365

پس اگر گفتى آيا جايز است كه قول خداى تعالى (له) در نزد شما

حال باشد بنا بر معناى وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، پس (له) صفت براى نكره باشد، پس چون مقدّم شد در موضع حال گرديد مثل قول او (لعزه موحشا طلل) پس سيبويه گويد كه اين در كلام اندك و قليل است گرچه در شعر بسيار است، پس اگر حمل نمايى آن را بر اين بنا بر بى ميلى ممتنع نيست و عامل در قول او (له) هر گاه حال باشد جايز است يكى از او چيز باشد:

1- يكن 2- آنچه در معناى كفوا از معناى مماثلت است، پس اگر بگويى عامل در حال هر گاه معنى باشد حال بر او مقدّم نشود، پس البتّه (له) چون بنا بر لفظ و ظرف هم هست معنى در آن عمل ميكند گرچه مقدم بر او هم باشد مثل قول توكل يوم لك ثوب هر روز براى تو لباس است.

هم چنين جايز است در اين ظرف، و اين از جهتى كه ظرف است و در ظرف هم ضميرى مستتر است در دو صورت كه بر ميگردد بذى الحال و آن كفوا ميباشد.

شأن نزول: ... ص : 365

ابى بن كعب و جابر گويند كه مشركين به پيامبر خدا (ص) گفتند پروردگارت را براى ما معرّفى كن پس اين سوره نازل شد.

ابن عبّاس گويد: عامر بن طفيل وارد بدين ربيعه برادر لبيد آمدند خدمت پيامبر (ص) و عامر گفت ما را بچه دعوت ميكنى اى محمد، فرمود به خدا، گفت او را براى ما توصيف كن كه آيا از طلا و نقره يا از آهن يا از چوب است، پس سوره توحيد نازل شد و صاعقه اى خدا فرستاد بر اربد و او را سوزانيد و

عامر را صاعقه و يا تيرى برانش خورد و هلاك شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 366

ضحاك و مقاتل و قتاده گويند: عدّه اى از علماء يهود آمدند خدمت پيغمبر (ص) و گفتند اى محمد پروردگارت را براى ما تعريف كن تا شايد ما ايمان بتو بياوريم زيرا خدا صفت خود را در تورات نازل كرده، پس سوره قل هو اللَّه احد نازل شد و آن نسبت مخصوص خداست.

محمد بن مسلم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود كه يهود از پيامبر (ص) پرسيدند و گفتند پروردگارت را براى ما معرّفى كن پس سه روز توقّف فرمود و جواب آنها را نداد، سپس سوره توحيد نازل شد، و نزديك آن چيزيست كه قاضى در تفسيرش ذكر كرده كه عبد اللَّه بن سلام آمد در مكّه خدمت پيغمبر (ص) حضرت باو فرمود، تو را بخدا قسم ميدهم آيا مرا در تورات رسول خدا يافته اى، پس گفت پروردگارت را تعريف كن، پس اين سوره نازل شد و پيامبر (ص) براى او خواند و سبب مسلمانى عبد اللَّه شد مگر اينكه ايمانش را مكتوم داشت تا اينكه پيامبر (ص) مهاجرت بمدينه نمود آن گاه اسلامش را اظهار نمود.

تفسير: ... ص : 366

(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) اين امريست از طرف خداى عزيز به پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله كه بتمام مكلّفين بگويد: اوست خدايى كه عبادت و بندگى فقط شايسته و سزاوار اوست، زجاج گويد: آن كنايه از ذكر خدا عز و جلّ است و معناى آن اينست آنكه را شما پرسيديد نسبت او را هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، او خداى يگانه است يعنى واحد و

يكتاست، و جايز است كه معنايش الامر اللَّه احد لا شريك له و لا نظير باشد.

ابن عبّاس گويد: يعنى يكتاست در صفت ذاتش و احدى شريك او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 367

در وجوب صفاتش نيست، زيرا كه او واجب است كه موجود و عالم و قادر و حى باشد و اين صفات واجب براى غير او نيست.

و بعضى گفته اند: در افعالش يكتاى بى همتاست و تمام افعالش نيكوست آن را براى جلب نفع و دفع ضرر نكرده پس از اين جهت مختصّ به وحدت و يكتايى است، زيرا جز او شريكى در آن صورت نيست و يكتاست در اينكه غير از او كسى مستحق عبادت او نيست، براى آنكه او قادر است بر اصول و ريشه هاى نعمت ها از حيات و قدرت و شهوت و غير اينها از آنچه نعمت نميشود مگر بآن و غير از او كسى چنين قدرتى ندارد پس او يكتا واحد است از اين سه نعمت.

و بعضى گفته اند: البته احد گفت و واحد نفرمود، براى آنكه واحد داخل در حساب است و ديگرى منضم و ضميمه آن ميشود، و امّا احد، پس آن عدديست كه تجزيه و تقسيم در ذات خود نميشود و نه در معناى صفاتش و جايز است كه براى واحد ثانى قرار داد، و براى احد ثانى و دوّمى قرار نميدهد براى اينكه جنس خود را فرا ميگيرد بخلاف واحد، آيا نمى بينى كه اگر گفتى فلانى را واحدى مقاومت نميكند جايز است كه دو نفر از پس او برآيند و وقتى گفتى فلانى را احدى رو برو نميشود جايز نيست كه دو نفر و بيشتر

هم مقاومت و برابرى نكند و آن بليغ تر خواهد بود.

حضرت ابو جعفر باقر (ع) در معناى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فرمود: يعنى بگو ظاهر كن آنچه را كه ما بتو وحى كرديم و تو را بآن خبر داديم به تأليف و تركيب حروفى كه آن را بر تو خوانديم تا اينكه هدايت شود بسبب آن كسى كه گوش فرا داده و او گواه و شاهد است، و (هو) اسم كنايه اشاره به غايب است، پس هاء تنبيه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 368

معناى ثابت و واو اشاره بغايب از حواس است چنانچه قول تو (هذا) اشاره تو به حواس است و اين جهتش اينست كه كفّار خبر از خدايان خود دادند به حروفى كه اشاره بحاضر ادراك شده است و گفتند هذه آلهتنا المحسوسه اين است خدايان ما كه با ديده ها محسوس ميشود، پس تو اى محمد اشاره كن بخدايت كه ما را بسوى آن ميخوانى تا او را ديده و درك نمائيم.

پس خداى سبحان نازل فرمود قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، پس هاء تثبيت ثابت و واو اشاره بغايب از درك ابصار و لمس حواس است و اينكه خدا بلند و عالى از اين مطلب بلكه او مدرك الأبصار و ايجاد كننده حواس است و حديث كرد مرا پدرم از امير المؤمنين (ع) كه آن حضرت فرمود خضر را يك شب پيش از جنگ بدر در خواب ديدم، پس باو گفتم بمن چيزى ياد بده كه بآن نصرت و غلبه بر دشمنان پيدا كنم، پس گفت بگو يا هو يا من لا هو الّا هو پس چون صبح كردم بر

پيامبر خدا (ص) گفتم، پس فرمود اى على اسم اعظم خدا را بتو آموخت پس در روز بدر بر زبان من بود گويد:

و در روز بدر آن حضرت قل هو اللَّه احد را خوانده و چون فارغ شد گفت

يا هو يا من لا هو الّا هو اغفر لى و انصرنى على القوم الكافرين

اى هو اى كسى كه هويى نيست جز او مرا بيامرز و بر گروه كافرين يارى فرما.

و در جنگ صفين هم همين را ميگفت و حمله ميكرد پس عمار بن ياسر (رضى اللَّه عنه) عرض كرد اى امير المؤمنين اين كنايه ها چيست، فرمود اسم اعظم خدا و عماد توحيد،

اللَّه لا اله الّا هو، و الملائكه و اولو العلم قائما بالقسط لا اله الّا هو

، سپس قرائت كرد،

شهد اللَّه انّه لا اله الّا هو- العزيز الحكيم

، و آيات آخر سوره مباركه حشر را «1» آن گاه از مركبش پياده

__________________________________________________

(1)- لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 369

شد و چهار ركعت نماز پيش از زوال بجا آورد گويد و امير المؤمنين (ع) فرمود معناى آن معبود چنانيست كه مخلوق حيرانند از درك ماهيّت او و احاطه بكيفيّت او، و عرب ميگويد إله الرجل هر گاه در چيزى متحيّر شده و احاطه علمى بآن پيدا نكند و وله هر گاه اضطرار بچيزى پيدا كند گويد:

واحد، تنها بى همتاست، واحد و واحد بيك معنى است و آن تنهايى است كه مثل و مانندى براى او نيست.

و توحيد اقرار بوحدانيّت و يكتايى اوست و اوست تنها و يكتايى كه مباين چنانست كه منبعث و برانگيخته

از چيزى نيست و متّحد به چيزى هم نميشود، و از اين جهت گفته اند كه بناء عدد از واحد، و واحد از عدد نيست، براى اينكه عدد واقع بر واحد و يكى نميشود بلكه واقع بر دو تا مى شود، پس معناى قول خدا (اللَّهُ أَحَدٌ) يعنى معبودى كه مردم حيران از ادراك و احاطه بكيفيّت اويند تنها و يكيست بالهيتش عالى و منزّه از صفات مخلوق است.

(اللَّهُ الصَّمَدُ) حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود حديث كرد مرا پدرم زين العابدين (ع) از پدرش حسين بن على (ع) كه فرمود صمد آنست كه سيادت او بنهايت باشد، و صمد آن خداى دائمى چنان است كه

__________________________________________________

(خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ، هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ، هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ، هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 370

هميشه بوده و براى ابد خواهد بود، و صمد آنست كه براى او جوفى نيست و صمد آنست كه نميخورد و نمى آشامد، و صمد آنست كه نميخوابد.

و ميگويم البته در اين سه معنى خداى سبحان زنده و حىّ چنانى است كه نيازمند بطعام و شراب و خواب نيست.

حضرت باقر (ع) فرمود، و صمد سيد مطاع چنانست كه فوق او آمر و و ناهى نيست گويد: و محمد بن حنفيّه ميگويد، صمد قائم بذات خود و بينياز از غير

اوست، و غير او گويد: صمد آنست كه منزّه از كون و فساد باشد و صمد آنست كه توصيف بنظائر و امثال نشود گويد: و از على بن الحسين زين العابدين (ع) از صمد پرسيدند، پس فرمود صمد آنست كه شريكى براى او نيست و او را حفظ چيزى خسته نميكند، و چيزى از او فوت نميشود.

و ابو البخترى وهب بن قرشى گويد زين العابدين على (ع) گويد:

صمد آنست كه هر گاه اراده چيزى كند اينكه بگويد باش، پس ميباشد و صمد آنست كه ايجاد اشياء نموده پس خلق كرد اضداد و اصناف و اشكال و ازواج را و تنهاست بيكتايى بدون ضدّ و شكل و مثل و ند و بدون نظير است.

وهب بن وهب گويد: حديث كرد مرا جعفر بن محمد (ص) از پدرش على ابن الحسين (ع) كه اهل بصره نوشتند بحسين بن على (ع) و از صمد پرسيدند، پس آن حضرت (ع) نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحيم امّا بعد پس در قرآن خوض و مجادله نكنيد و در قرآن بدون علم سخن نگوئيد پس شنيدم از جدّم رسول خدا (ص) ميفرمود كسى كه در قرآن بدون علم سخنى بگويد پس جايگاهش در آتش خواهد بود، و اينكه خداوند سبحان تفسير فرمود صمد را فرمود، لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 371

لَمْ يَلِدْ، از او چيز كثيفى خارج نشده مثل فرزند و ساير چيزهاى كثيفى كه از مخلوقين خارج ميشود و نه چيز لطيفى مثل نفس و از او بدواتى منبعث نميشود مانند فراموشى و خواب و ترديد و

غم و غصّه و خوشحال و خنده و گريه و ترس و اميد و رغبت و ناخوشى و گرسنگى و سيرى منزّه است اينكه از او چيزى خارج شود، و اينكه از او چيزى كثيف و يا لطيف توليد شود.

(نه مركب بود و جسم نه مرئى نه محل بى شريك است معانى تو غنى دان خالق)

(وَ لَمْ يُولَدْ) يعنى توليد از چيزى نشده است و از چيزى بيرون نيامده چنانچه اشياء كثيفه از عناصرش خارج ميشود مثل چيزى از چيزى و دابه از دابّه و گياه از زمين و آب از چشمه سارها و ميوه ها از درختها، و نه چنانچه خارج ميشود اشياء لطيفه از مراكزش مانند بينايى از چشم و شنوايى از گوش و بويايى از بينى و چشيدنى از دهن و كلام از زبان و معرفت و تشخيص از قلب و آتش از سنگ نه بلكه هو اللَّه الصمدى كه نه از چيز و نه در چيز و نه بر چيز است، ايجاد كننده اشياء و خالق آنها و انشاء كننده اشياء است بقدرتش آنچه ايجاد كرده بمشيتش براى فناء و نابودى متلاشى ميكند و باقى ميگذارد آنچه خلق كرده براى بقا و ابديّت بعلمش، پس اين است اللَّه الصمدى كه نزاده و نميزايد داناى پنهانى و حضور بزرگ و منزّه است.

(وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ) وهب بن وهب گويد شنيدم حضرت صادق عليه السلام ميفرمود، از فلسطين يك دسته ميهمان وارد شدند بر حضرت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 372

باقر (ع)، پس از مسائلى پرسيدند، سپس از صمد سؤال كردند، آن حضرت فرمود تفسير

آن را و فرمود، الصمد پنج حرف است 1- الف دليل و شاهد بر انيّت و حقيقت ذات ثابت اوست و آن قول خداى عزّ و جل است شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، شهادت داد خداوند كه خدايى و معبودى جز او نيست و اين تنبيه و اشاره بغائب از درك حواس (پنجگانه ظاهرى بينايى شنوايى و بويايى و ذائقه و لامسه).

2- (و لام) دليل بر الهيّت اوست به اينكه هو اللَّه و ادغام شدن الف و لام در هم و ظاهر نشدن آنها بر زبان، و واقع نشدن در شنوايى و ظاهر شدنشان در كتابت و نوشتن و اين دو دليلند بر اينكه الهيّت بلطفش پنهان بحواس درك نميشود و در زبان معرّفى هم واقع نميشود و در گوش شنونده اى هم واقع نميگردد، براى اينكه تفسير اللَّه (هو الذى اله الخلق) آن خدايى كه مخلوق تمامى حيران و سرگردان از درك ماهيّت او و كيفيّت ذات اويند بحس و يا خيال بلكه او ايجاد كننده اوهام و خالق حواس است و فقط ظاهر شدن آن الف و لام در كتابت و نوشتن دليل بر اينست كه خداوند سبحان اظهار ربوبيّت خود فرمود در ايجاد خلق و تركيب ارواح لطيفه در اجساد كثيفه ايشان و هر گاه بنده نظر كند به خودش روحش را نبيند چنانچه لام صمد روشن نيست و داخل نميگردد در حسّى از حواس پنجگانه و چون نظر كند به كتابت براى او ظاهر شود آنچه مخفى گشته بود، و وقتى بنده در ماهيّت بارى و كيفيّت او فكر و انديشه كند، حيران و سرگردان گشته و فكرش بچيزى كه

متصوّر شود براى او نرسد براى آنكه خداى تعالى خالق صورتهاست، و هر گاه نظرى بخلق او نمايد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 373

براى او ثابت شود كه او خالق ايشان و تركيب كننده ارواحشان در اجساد ايشانست.

و امّا (صاد) پس آن دليل بر اينست كه خداى سبحان صادق، و قولش راست و كلامش راست و بندگانش را دعوت به پيروى كردن راست براستى و ما را بصدق و راستى وعده داده و اراده صدق هم نموده است.

و امّا (ميم) پس آن دليل بر ملك او و بيگمان او پادشاه حق و آشكار است هميشه بوده و ابدا خواهد بود و ملكش زوال پذير نيست.

و امّا (دال) پس آن دليل است بر دوام ملك او و او ابدى منزّه از تغيير و زوال بلكه او خدايى است عزيز و جليل بوجود آورنده موجوداتى كه به بودن او همه كائن و موجودند، سپس آن حضرت فرمود اگر براى علم و دانشم كه خدا در توحيد بمن عطا فرموده طلّاب و حاملين مييافتم هر آينه توحيد و اسلام و دين و شرايع را از (صمد) توضيح داده و استخراج مينمودم و چطور و چگونه براى من اين داوطلبان و حاملين يافت شود، و حال آنكه جدّم امير المؤمنين (ع) هم نيافت حمله اى براى علمش حتّى آن حضرت بود كه نفس عميق و ناله سرد از دل پر دردش كشيده و بر منبر كوفه ميفرمود

سلونى قبل ان تفقدونى فانّ بين الجوانح منّى علما جمّا هاه هاه الا لا اجد من يحمله الا و انّ عليكم من اللَّه الحجّه البالغه فلا تتولّوا قوما غضب اللَّه

عليهم قد يئسوا من الآخره كما يئس الكفّار من اصحاب القبور.

سؤال كنيد از من پيش از آنكه مرا از دست بدهيد پس البتّه ميان جوانح من (در قلب و سينه من) علوم فراوانى است آهاى آهاى بدانيد كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 374

نميابم كسى را كه حامل آن علوم من باشد. و بيگمان بر شما از طرف خدا حجّت و دليل رسايى است، پس دوست نشويد و دوست نداريد مردمى را كه خدا بر آنها خشم و غضب نموده آنها مأيوس از آخرتند چنانچه كفّار مأيوس از خفتگان در قبورند.

و از عبد خير روايت كرده كه مردى از على عليه السلام سؤال كرد از تفسير اين سوره، پس فرمود، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بدون تأويل عدد الصمد بدون تبعيض پراكندگى، لَمْ يَلِدْ نزائيد تا موروث هالكى باشد وَ لَمْ يُولَدْ زائيده نشده تا خداى مشاركى باشد، و لم يكن له من خلقه كفوا احد و از خلق و آفريده هاى او هيچكس همتا و مانند او نيست.

ابن عبّاس گويد: لَمْ يَلِدْ نزائيده تا والد و پدر كسى باشد وَ لَمْ يُولَدْ و زائيده نشده تا فرزند كسى باشد.

و بعضى گفته اند، لَمْ يَلِدْ و لد، فرزند نزائيده تا از او ملك او را به ميراث برد، وَ لَمْ يُولَدْ، و زائيده نشده تا وارث ملك از غيرش شود.

و بعضى گفته اند: لَمْ يَلِدْ تا دلالت بر نياز او كند زيرا انسانى فرزند ميخواهد براى نيازى كه باو دارد وَ لَمْ يُولَدْ، پس دلالت بر حدوث او كند و اين نياز و حدوث از صفات اجسام است، و در اين آيه ردّ است بر

بطلان عقيده كسانى كه گفتند عزير و مسيح پسر خداست، و اينكه فرشتگان دختران خدايند، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ يعنى احدى براى او عديل و نظير نيست كه مانند او باشد، و در اين آيه رد بر بطلان عقيده آنهايى است كه براى او مثل و مانندى در قديم بودن و غير آن از صفات اثبات كرده اند.

و بعضى گفته اند: يعنى براى او همسر و عيالى نيست تا از او فرزند آورد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 375

براى آنكه فرزند از همسر است پس كنايه زده از عيال و همسر به كفو براى آنكه زوجه و عيال كفو و هم سنگ شوهر و همسرش ميباشد.

و بعضى گفته اند: خداوند سبحان توحيد را بيان فرمود بقول خودش اللَّهُ أَحَدٌ و عدل را بيان نمود بقولش اللَّهُ الصَّمَدُ و آنچه محال و مستحيل است بر او از والد و ولد بيان فرمود بقولش لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، و آنچه بر او جايز و روا نيست از صفات نقص را بيان نمود بقولش، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و در اين آيات دلالت است بر اينكه حق تعالى جسم نيست، جوهر نيست عرض نيست در مكان و جهت خاصى نيست.

و بعضى از صاحبان زبان و علم كلام گفته اند، ما اقسام شرك را- يافتيم كه هشت قسم است:

1- نقص 2- تقلّب 3- كثرت 4- عدد 5- علّت بودن 6- معلول بودن 7- اشكال 8- اضداد، پس خداوند سبحان نفى كرد از صفت خود نوع كثرت و عدد را بقولش قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و نفى كرد تقلّب و نقص را بقولش اللَّهُ الصَّمَدُ،

و نفى كرد علّت و معلول را بقولش لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، و نفى كرد اشكال و اضداد را بقولش وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، پس حاصل شد وحدانيّت بحت و محض بسيط خدا.

و عمران بن حصين روايت كرده كه پيغمبر (ص) يك گروهى را شبانه براى سركوبى طايفه اى از طاغيان بر انگيخت و على (ع) را بر آنها امير نمود، پس چون برگشتند، از آنها از على عليه السلام پرسيد، گفتند، از هر جهت خوب بود مگر آنكه در هر نماز جماعتى براى ما قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را ميخواند، پس فرمود چرا اى على اين كار را كردى فرمود، براى آنكه من قُلْ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 376

هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

را دوست دارم، پيغمبر فرمود تو آن را دوست نداشتى تا اينكه خداى عز و جل تو را دوست داشت، و روايت شده است كه پيغمبر (ص) در آخر هر آيه اى از اين سوره توقف و مكث ميفرمود.

فضيل بن يسار گويد حضرت ابا جعفر (ع) مرا امر فرمود كه من قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخوانم و وقتى از آن فارغ شدم بگويم سه مرتبه كذلك اللَّه ربىّ كذلك اللَّه ربىّ كذلك اللَّه ربّى. «1»

__________________________________________________

(1)- محدث بحرينى در تفسير برهان در فضيلت و ثواب قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ 24 حديث نقل نموده كه بعضى از آنها را ابو على طبرسى در مجمع آورده و ما هم ياد كرديم، سيّد بحرينى در حديث 19 گويد محمد بن يعقوب كلينى صاحب كافى باسنادش از ابن عباس روايت كرده كه پيامبر اسلام رسول خدا (ص) بعلى بن ابى طالب

(ع) فرمود، بيگمان مثل تو مثل قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ است، پس كسى كه يك مرتبه آن را بخواند مثل آنست كه يك سوّم قرآن را خوانده و كسى كه دو مرتبه بخواند چنانست كه دو سوّم قرآن را خوانده و كسى كه سه مرتبه بخواند مانند كسيست كه تمام قرآن را خوانده و همين طور تو، كسى كه بدلش تو را دوست بدارد براى او يك سوّم ثواب بندگان خواهد بود، و كسى كه تو را بدل و زبان دوست بدارد، براى او ثواب دو سوّم بندگان خواهد بود، و كسى كه تو را دوست بدارد بدل و زبان و دستش ثواب تمام بندگان خواهد بود. (عرض ميدارم پروردگارا سوگندت ميدهم باسم اعظمت و بجميع پيامبران مرسلت و باحب خلقت خاندان رسالت عليهم السلام آن بآن محبّت مولايم على بن ابى طالب روحى له الفداء را در دل و زبان و جميع اعضايم زياد بفرما، آمين يا ربّ العالمين).

و باز در حديث 20 و 21 كه مضمون هر دو يكيست به اسناد مختلف در بيستم از نعمان بن بشير از رسول خدا (ص) و در حديث بيست و يك باسنادش از حضرت باقر عليه السلام گويد، رسول خدا (ص) فرمود، اى على البتّه در تو مثلى از قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ميباشد، كسى كه يك بار آن را بخواند ثلث قرآن را خوانده و كسى كه دو بار آن را بخواند دو ثلث قرآن را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 377

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

__________________________________________________

(خوانده و كسى كه سه بار بخواند تمام قرآن را خوانده.

اى على كسى كه تو را

بقلبش دوست بدارد براى او اجر و ثواب ثلث امّت خواهد بود، و كسى كه تو را بقلبش دوست بدارد و بزبانش هم ياريت كند براى او ثواب و اجر دو ثلث از امّت خواهد بود و كسى كه تو را بدلش دوست بدارد و بزبانش ياريت كند و بشمشير و دستش كمكت نمايد براى او اجر و ثواب تمام امّت خواهد بود.

و در حديث 20 كه مفصّل و حديث 24 بجاى امّت ايمان ذكر شده و در آخر هر دو پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند:

قسم بخدايى كه مرا بحق مبعوث برسالت نمود اگر تمام اهل زمين تو را دوست ميداشتند چنانچه اهل آسمان دوست ميدارند تو را، خدا هيچكس از آنها را عذاب نميكرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 378

سوره فلق ... ص : 378

اشاره

بيشتر مفسّرين گفته اند مدنى و بعضى هم گفته اند مكّى است.

عدد آيات آن: ... ص : 378

به اتّفاق پنج آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 378

در حديث ابى بن كعب است كه هر كس قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس را بخواند، پس مانند آنست كه تمام كتابهايى كه خدا نازل كرده بر پيامبران خوانده است.

و از عقبه بن عامر روايت شده كه گفت رسول خدا (ص) فرمود بر من آياتى نازل شده كه مانند آن نازل نشده و آن معوذتان است و اين روايت را مسلم هم در صحيح خود نقل كرده است، و از همين عقبه است از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود اى عقبه آيا بتو بياموزم دو سوره را كه آنها افضل قرآن باشد، گفتم آرى يا رسول اللَّه، پس مرا معوّذتين آموخت، سپس آن را در نماز صبح خواند و بمن فرمود آن را بخوان هر وقت كه برخاستى، و خوابيدى.

ابو عبيده حذاء از حضرت ابى جعفر عليه السلام روايت نموده كه فرمود هر كس در نماز وتر (نماز يك ركعتى) شبش معوّذتين و قل هو اللَّه احد بخواند باو گفته ميشود بشارت و مژدگانى باد بر تو اى بنده خدا كه مسلّما خدا وتر تو را (نماز شب تو را) قبول فرمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 379

توضيح و وجه ارتباط اين سوره با سوره قبل: ... ص : 379

خداوند سبحان در سوره تبّت مذمّت كرد دشمنان رسول را آن گاه توحيد را در سوره اخلاص ياد نمود، سپس استعاذه و پناه بردن بخدا را در اين دو سوره ياد كرد و فرمود:

[سوره الفلق (113): آيات 1 تا 5] ... ص : 379

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (1) مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ (2) وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ (3) وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ (4)

وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ (5)

ترجمه: ... ص : 379

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) بگو (اى محمد) پناه ميبرم به پروردگار صبح (2) از شرّ و زيان تمام مخلوق (3) و از شرّ و زيان سياهى شب آن گاه كه تمام عالم را فرا بگيرد (4) و از شرّ و زيان زنان جادوگر كه در گره ها ميدمند و افسون ميكنند (5) و از شر و زيان حسود آن گاه كه حسد بورزد.

لغات: ... ص : 379

الفلق: اصلش شكاف بسيار وسيع است از قول ايشان فلق رأسه بالسيف، شكافت سرش را بشمشير يفلقه ميشكافد فلقا شكافتنى، و گفته مى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 380

شود روشن تر از شكاف صبح و جدا كرد صبح براى آنكه عمود صبح ميشكافد بسبب روشنايى سياهى شب را.

الغاسق در لغت آنكه هجوم كند بضررش و در اينجا مقصود شب است زيرا در آن درّندگان و گزندگان از آشيانه ها و سوراخهاى خود بيرون ميآيند غسقت القرحه هر گاه چرك آن بيرون آيد و سر باز كند و از آنست الغساق صديد اهل النار چرك و خون اهل آتش كه به سبب عذاب سيلان پيدا ميكند و غسقت عينه يعنى اشكش سرازير شد.

الوقوب: يعنى دخول وقب يقب دخل يدخل و از آنست الوقبه الفقره دميدن در بوق براى آنكه در آن داخل ميشود.

النفث: شبيه و مانند نفخ و دميدن است و امّا تفل (لف) پس آن دميدن با آب دهان است و اين فرق است بين نفث و تفل.

فرزدق شاعر گويد:

هما نفثا فى فىّ من فمويهما على النافث الغاوى اشدّ رجامى

آن دو زن دميدند در دهان من از دهان خودشان بر دمنده فريبنده سخت ترين انداختن را، شاهد اين بيت

نفثا است كه بمعناى دميدن و يا ريختن آب دهان است.

الحاسد: آنست كه آرزو ميكند زوال نعمت را از صاحبش گرچه براى خودش هم نخواهد، پس حسد مذموم است و غبطه ممدوح و پسنديده است و غبطه خواستن نعمت است براى خود مانند آنچه براى رفيقش هست و نميخواهد زوال آن نعمت را از او.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 381

شأن نزول اين سوره: ... ص : 381

مفسّرين اهل سنّت گفته اند: كه لبيد بن اعصم يهودى سحر كرد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را آن گاه آن را در چاه بنى زريق انداخت، پس رسول خدا (ص) مريض شد، پس آن حضرت در بين آنكه خوابيده بود دو فرشته نزد او آمدند پس يكى از آنها نزد سر آن حضرت نشست و ديگرى در پيش پاى آن حضرت، پس بآن حضرت خبر دادند كه آن در چاه ذروان در درون صورتى زير سنگى و جف پوست خوشه خرما و راعوفه سنگى است در ته چاه كه بر آن مى ايستد، پس پيغمبر (ص) بيدار شد و حضرت على عليه السلام و زبير و عمّار را فرستاد، پس آب چاه را كشيدند و آن سنگ را بلند كردند و آن جف و بسته را از آن بيرون آوردند و ديدند در آن شانه راست و در دو دانه از دندانه هاى آن شانه يازده گره است كه با سوزن دوخته شده، پس اين دو سوره نازل شد، پس هر آيه اى كه مى خواند يكى از اين گره ها باز ميشد و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در خود احساس سبكى و عافيت ميكرد، پس چون دو سوره مذكوره تمام شد

همه گره ها باز، و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عافيت كامل پيدا نمود و جبرئيل عليه السلام ميگفت بنام خدا تو را از شر هر چيزى كه آزارت كند از حسود و چشم بدى حفظ ميكنم، و خدا تو را شفا بخشد.

و اهل سنّت اين را از عايشه و ابن عبّاس روايت كرده اند، و اين درست نيست براى اينكه كسى كه توصيف شود به اينكه سحر شده و جادو گرديده پس مثل آنست كه عقلش زايل شده و ديوانه گشته است و مسلّما خدا امتناع دارد اين را در قول خودش كه فرمود، (وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 382

مَسْحُوراً)

ستمكاران گفتند كه شما پيروى نميكنيد مگر مردى كه سحر شده است انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا، نگاه كن چگونه براى تو مثل زدند پس گمراه شدند و ليكن ممكن است كه آن يهودى يا دختران او بنا بر آنچه روايت شده در اين كوشش كردند و قدرت بر اين كار پيدا نكردند، و خدا پيامبرش را بر آنچه كردند خبر داد از نقشه آنها تا استخراج شد، و اين دلالت بر صدق خبر آن حضرت داشت، و چگونه جايز باشد كه بيمارى پيغمبر از كار آنها باشد و حال آنكه اگر بر اين قدرت داشتند هر آينه آن حضرت را كشته و بسيارى از مؤمنين را ميكشتند با شدّت دشمنى ايشان با آن حضرت.

تفسير: ... ص : 382

(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ)

بگو اى محمد پناه ميبرم به پروردگار صبح اين امريست از خداى سبحان مر پيامبرش را (ص) و مقصود تمام امّت اوست و

معنايش اينست كه بگو اى محمد پناه ميبرم و امتناع ميكنم به پروردگار صبح و خالق آن و مدبّر آن و محلّ طلوع آن وقتى خواهد بنا بر آنچه صلاح و مصلحت آن اقتضا كند.

(مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ) از شرّ آنچه آفريده است از جنّ و انس و ساير حيوانات، و صبح را فلق ناميد براى شكافتن عمود آن به سبب روشنايى از تاريكى و سياهى شب چنانچه بآن فجر هم گفته ميشود، براى منفجر شدن آن برفتن تاريكيش، و اين قول ابن عبّاس و جابر و حسن و سعيد بن جبير و مجاهد و قتاده است.

و بعضى گفته اند: الفلق: مواليد و نوزادانند، براى آنكه ايشان شكافته ميشوند بسبب خروج از اصلاب آباء و ارحام امّهات چنانچه شكافته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 383

ميشود دانه از گياه.

سدى گويد: فلق چاهيست عميق در جهنّم كه اهل دوزخ از شدّت حرارت آن پناه ميبرند، بخدا، ابو حمزه ثمالى و على بن ابراهيم قمى در تفسيرشان اين را روايت نموده اند.

و قول خدا، ما خلق عام است در تمام آنچه خداى تعالى آن را آفريده از كسانى كه ممكن است شرّى از آن حاصل شود، و تقديرش من شرّ الاشياء- الّتى خلقها اللَّه تعالى مثل السباع و الهوام و الشياطين و غيره از شر چيزهايى كه خداى تعالى آن را ايجاد كرده مانند درندگان و گزندگان و شيطانها و غير آنها.

(وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ) ابن عباس و مجاهد و حسن گويند: از شرّ شب آن گاه كه بتاريكيش عالم را فرا گيرد، پس بنا بر اين مقصود از شرّ چيزها و

مكروهاتى است كه در شب حادث ميشود، چنانچه گفته ميشود پناه ميبرم از شرّ اين بلده و البتّه شب را اختصاص بذكر داده براى اينكه غالب فسّاق در شب اقدام بر فسق ميكنند و هم چنين گزندگان و درندگان بيشتر در شب اذيت ميكنند و اصل غسق جارى شدن بزيانست، و بعضى گفته اند كه غاسق هجوم كننده بضرر است هر چه بوده باشد.

(وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ) حسن و قتاده گويند: يعنى و از شرّ زنان جادوگرى كه در گره ها ميدمند، و البتّه امر فرموده به پناه بردن از شرّ سحره براى توهّم اينكه ايشان مريض ميكنند و صحّت ميدهند و كارهايى از سود و ضرر و خير و شرّ انجام ميدهند و عوام مردم هم آنها را باور مى كنند، پس بزرگ ميشود باين ضرر در دين و براى آنكه ايشان خيال ميكنند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 384

كه آنها خدمت جنّ نموده و از آنها تعليم غيب ميكنند و فساد اين در دين ظاهر است، پس براى خاطر اين ضرر امر نمود به پناه بردن از شرّ ايشان ابو مسلم گويد: نفاثات زنانى هستند كه افكار و آراء مردان را زده و آنها را از اهدافشان منصرف و بانديشه ها و آراء خودشان بر ميگردانيدند براى اينكه از عزم و راى تعبير بعقده و گره و از گشودن آن بنفث و دميدن ميكردند و عادت جارى شده بود كه هر كه در عقد و گره دميده بايد خود او آن را بگشايد.

(وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ) و پناه ميبرم به پروردگار صبح از شرّ حسود آن

گاه كه اظهار حسد كند زيرا اينكه حسد او را و اميدارد بر اينكه به محسود شرّى و ضررى برساند، پس خداوند امر فرمود كه از شر او پناه به خدا برند.

و بعضى گفته اند: كه اراده فرموده از شرّ خود حسود و زيان چشم او را زيرا كه چه بسا شده چشم و دل حسود اصابت كرده بمحسود و او را معيوب و ضرر زده و در حديث آمده كه چشم (چشم زدن) حق است، و گذشت در سوره قلم مطالبى در پيرامون چشم، و روايت شده كه ناقه عضباء پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله هرگز در مسابقات عقب نمى افتاد و شترى و يا اسبى بر او سبقت نميگرفت، پس يك اعرابى آمد و پيشنهاد مسابقه كرد با عضباء و بر آن سبقت گرفت پس اين بر اصحاب دشوار آمد، پيغمبر (ص) فرمود، بر خداى عزّ و جل حق است كه بلند نكند چيزى را از دنيا مگر اينكه آن را پائين آورد.

و انس از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه هر كس چيزى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 385

ببيند كه از آن خوشش نيايد و در نظرش عجيب جلوه كند بگويد،

اللَّه اللَّه ما شاء اللَّه لا قوّه الّا باللّه

از زيان مصون بماند.

و روايت شده كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بسيار بود كه حسن و حسين عليهما السلام را بواسطه اين دو سوره تعويذ ميكرد، و بعضى از ايشان گفته اند كه خداوند سبحان جمع كرد شرور را در اين سوره و آن را بحسد پايان داد تا معلوم شود كه حسد پست ترين طبيعتها و صفات

ذميمه است، پناه بخدا ميبريم از آن «1».

__________________________________________________

(1)- اخبار و آثار در مذمّت صفت حسد بسيار است، و بعضى از دانشمندان معاصر كتاب مستقلّى بنام حسد تأليف و طبع نموده اند، و آثار شوم آن غالبا عايد خود حسود ميشود و براى همين است كه فرموده اند

الحسود لا يسود

، حسود سودى نصيبش نميشود،

الحسد يأكل- الايمان كما تأكل النار الحطب

حسد ايمان را ميخورد و نابود ميكند چنانچه آتش هيزم را ميخورد و خاكستر ميكند،

و كاد الحسد ان يغلب القدر

حسد ميشود كه بر قدر و قضا غلبه كند.

و امّا اينكه اثر شوم حسد غالبا بر خود حسود واقع ميشود، براى نمونه حكايت عجيبه اى كه در تواريخ مسطور و در تفسير اثنا عشرى هم مذكور است مينگارم تا روشن شود.

در عصر موسى هادى عباسى برادر هارون الرشيد در بغداد صاحب نعمتى بود كه يكى از همسايگان او بر وى حسد برده و سعى ميكرد بهرچه ميتوانست براى زوال نعمت از او كوشش ميكرد ولى موفق نمى شد پس باين فكر افتاد كه از راه اتلاف و هلاك خود بلكه ميتواند آن شخص متنعّم و خيّر را نابود كند غلامى به اين منظور خريد و مدّتى او را تربيت كرد وقتى بزرگ و قادر شد امر كرد او را كه بكشد او را بر بام خانه دنباله پاورقى صفحه بعد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 386

دنباله پاورقى از صفحه قبل:

__________________________________________________

(محسود تا كسان او آن مرد دولتمند نيكوكار را قصاص كنند باتّهام قتل او غلام او را بسيار نصيحت كرد كه خود را بخيال امرى كه نميدانى محقق شود يا نشود، هر آينه عقلايى نخواهد بود، خلاصه

حسود گفت بتو مربوط نيست و حتما بايد اين كار را بكنى عاقبت سه هزار درهم بغلام داد و با كارد و الزام كرد او را، آخر شب عمر خود بيدار مانده و در سحر آن غلام را بيدار و به پشت بام همسايه خوابيده بسمت قبله و گفت عجله كن غلام هم گلوى او را بريده و فرار كرد و باصفهان رفت و روز بعد قضيّه كشف شده و آن شخص نيكوكار ثروتمند را كه مقتول در پشت بام او بود گرفته و باتّهام قتل او بزندان افكندند تا به پرونده قتل رسيدگى و آن شخص را قصاص كنند.

پس بعد از مدّتى يك نفر از مردم بغداد مسافرت باصفهان نمود و در آن بغلام برخورد كرد و جريان قتل را باو گفت، غلام گفت قاتل آن شخص منم و جريان را كاملا تشريح كرد و فورا به بغداد برگشت و بدولت اطلاع داد و آن شخص متّهم و بيگناه را از زندان و تهمت و قتل نجات و خود هم از قصاص معاف گرديد، و خون آن بدبخت حسود كه حسدش موجب شده بود از بين رفت، فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 387

سوره الناس ... ص : 387

اشاره

در مدينه نازل شده و آن مانند سوره فلق است براى اينكه آن يكى از دو سوره معوذتين است و آن شش آيه است.

فضيلت آن: ... ص : 387

فضيل بن يسار گويد شنيدم ابو جعفر عليه السلام ميفرمود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كسالت و درد شديد و سختى پيدا كرد و جبرئيل و ميكائيل خدمت آن حضرت آمدند، جبرئيل در بالاى سر آن حضرت نشست و ميكائيل در پائين پاى، پس جبرئيل آن حضرت را بقل اعوذ برب الفلق دعاء خواند و به خدا پناه برد و ميكائيل بسوره قل اعوذ برب الناس.

ابو خديجه از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه جبرئيل خدمت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله آمد در حالى كه آن حضرت داد خواهى مى كرد و يا ناله مينمود، پس ارواح پليده را از آن حضرت بوسيله قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق و قل هو اللَّه احد دور كرد و گفت

باسم اللَّه ارقيك و اللَّه يشفيك من كل داء يوذيك خذها فلتهنيك

بنام خدا ارواح پليده را از او دور ميسازم و خدا شفا ميدهد تو را از هر دردى كه تو را اذيّت كند بگير آن را كه بر تو گوارا باشد. و گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 388

[سوره الناس (114): آيات 1 تا 6] ... ص : 388

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (1) مَلِكِ النَّاسِ (2) إِلهِ النَّاسِ (3) مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ (4)

الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ (5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (6)

ترجمه: ... ص : 388

بنام خداوند بخشاينده مهربان (1) بگو اى محمد پناه ميبرم به پروردگار مردم (2) پادشاه مردم (3) معبود مردم (4) از شرّ و ضرر وسواس (كه نامش) خنّاس است (5) آنكه در پنهانى و آشكارا وسوسه ميكند در سينه هاى آدميان (6) خواه از جنّ باشد و خواه از آدميان.

قرائت: ... ص : 388

ابو عمرو و دورى از كسايى قرائت كرده اند كه اماله ميداد الناس در اين آيات را در موضع جر است و اماله نميداد در رفع و نصب و ديگران اماله نميدادند.

لغت: ... ص : 388

الوسواس: يعنى حديث نفس بچيزى كه مانند صوت خفى است و اصل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 389

آن صداى آهسته و پنهانى است، از قول اعشى:

تسمع للحلى وسواسا اذا انصرفت كما استعان بريح عشرق زجل

ميشنوى صداى زنگوله خلخال را هر گاه برختخواب و خوابگاه خود ميرود چنانچه بسبب باد صداى دانه خشخش دانه درخت عشرق شنيده ميشود، شاهد اين بيت وسواسا است كه صداى آهسته و آرام باشد و اين بيت از هفت قصيده معلّقه مشهوره است.

روبه گويد:

وسوس يدعو مخلصا ربّ الفلق سرّا و قد آون ت؟؟ وين العتق

آهسته و يواش ميخواند از روى اخلاص و خلوص پروردگار صبح را در نهانى و صدا ميكرد مانند صداى شكم گور خر وقتى كه پر خورده و آشاميده باشد شكمش آهسته صداى طق طق ميكند، شاهد اين بيت كلمه وسوس است كه صداى آرام باشد.

و وسوسه مانند همهمه است و از آنست قول ايشان فلانى موسوس هر گاه بر او غلبه كند چيزى كه او را مبتلا به زرداب و كسالت صفرايى كند گفته ميشود وسوس وسواسا و وسوسه و توسوس.

الخنوس: پنهانى بعد از ظهور است، خنس يخنّس و از آنست الخنّس در بينى يعنى تو دماغى گفتن براى نهانى آن بگرفتن او در موقع گريپ و سرما خوردگى.

الناس: اصل آن اناس است، پس همزه اى كه فاء الفعل است حذف شده و دلالت ميكند بر اين انس و

اناس، و امّا قول ايشان در تحقير آن نويس، پس الف دوّم چون زايده بوده اشتباه بالف فاعل شده، پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 390

قلب بواو گرديده است.

اعراب: ... ص : 390

بعضى گفته اند: كه قول خدا مِنَ الْجِنَّةِ بدل از قول او مِنْ شَرِّ- الْوَسْواسِ پس مثل آنكه گفته است اعوذ باللّه من شرّ الجنة و الناس، و بعضى گفته اند كه من بيانيه براى وسواس است و تقديرش من شرّ ذى الوسواس الخنّاس من الجنّة و الناس، يعنى صاحب وسوسه اى كه از جنّيان و آدميان است، پس الناس معطوف بوسواس چنانست كه آن در معناى ذى الوسواس است، و اگر خواستى حذف نشود مضاف پس تقديرش ميشود من شرّ الوسواس الواقع من الجنّة از شرّ وسواسى كه واقع ميشود از جنّى كه وسوسه ميكند در سينه هاى مردم پس فاعل يوسوس ضمير جنه است، و البته ذكر نمود براى اينكه جنه و جنّ يكيست و جايز است از آن كنايه آورده شود اگر چه متأخّر از آنهم باشد براى آنكه آن در نيّت تقديم است، پس جارى مجراى قول خدا، فاوجس فى نفسه خيفه موسى، پس احساس كرد در دل خودش ترسى موسى، و حذف عائد از صله بموصوف شده چنانچه در قول خدا:

أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا، يعنى آيا اينست آنكه خدا او را به عنوان رسالت برانگيخت.

تفسير: ... ص : 390

(قُلْ)

بگو اى محمد.

(أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ) پناه ميبرم بخالق آدميان و مدبر و ايجاد كننده ايشان.

(مَلِكِ النَّاسِ) يعنى آقاى ايشان و تواناى بر ايشان و در اينجا جايز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 391

نباشد مگر ملك، ولى در سوره مباركه فاتحه ملك و مالك هر دو جايز است، و اين جهتش اينست كه صفت ملك دلالت ميكند بر تدبير كسى كه اشعار به تدبير ميكند ولى مالك چنين نيست براى اينكه

جايز است كه گفته شود مالك ثوب ولى جايز نيست ملك ثوب بگويند، پس لفظ در فاتحه الكتاب بر معناى ملك در روز جزاء جارى شده است و در اين سوره جارى شده بر ملك تدبير كسى كه مى انديشد و ميداند تدبير را، پس لفظ ملك در اينجا اولى و احسن است و معنايش پادشاه تمام آدميانست كه در تمام حوائج پناهنده باو شده و توسّل باو ميجويند.

(إِلهِ النَّاسِ) يعنى آنكه بر آدميان واجب است كه فقط او را عبادت كنند براى اينكه اوست كه برايش عبادت شايسته است نه غير او، و البتّه خداى سبحان آدميان را اختصاص داد و فرمود (إِلهِ النَّاسِ) گرچه او پروردگار تمام آفريده و مخلوقاتست، براى اينكه در ميان آدميان بزرگانى هستند، پس خبر داد بآنكه اوست پروردگارشان اگر چه بزرگ هم باشند و براى اينكه خداى سبحان فرمان داده به پناه بردن از شرّ ايشان، پس خبر داد بذكر آنها كه اوست آن كسى كه بايد از ايشان پناهنده باو شد، و در ميان آدميان، سلاطين و پادشاهانى هستند، پس تذكر داد كه پادشاه حقيقى آنها اوست و در ميان مردم افرادى هستند كه غير خدا را ميپرستند پس يادآور شد كه خدا و معبودشان اوست و فقط اوست كه استحقاق و اهليّت براى عبادت دارد، نه غير او.

جامع علوم نحوى گويد: النّاس در اين آيه تكرار نيست، براى اينكه مقصود از ناس اوّل جنين ها و بچه هاى پنهان در رحم مادرهاست براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 392

آنكه خدا ايشان را تربيت ميكند، و مقصود از ناس دوّم اطفال است و براى همين

فرمود مَلِكِ النَّاسِ زيرا كه اوست ايشان را نيرومند و مقتدر ميكند و مقصود به ناس سوّم جوانان بالغ و مكلّفين است و براى همين فرمود إِلهِ النَّاسِ براى اينكه اهل تكليف و بالغين او را عبادت ميكنند، و مقصود از ناس چهارم علماء و دانشمندانست كه شيطان وسوسه ميكند ايشان را، و جاهل را اراده نكرده زيرا كه جاهل بنادانى و جهلش گمراه ميشود، و البتّه وسوسه در قلب عالم ميآيد چنانچه فرمود، فوسوس اليه الشيطان، پس وسوسه كرد باو شيطان.

در قول خداوند (مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ) چند قول است:

1- اينكه يعنى از شرّ وسوسه اى كه از جنّيان واقع ميشود و بيان آن گذشت.

2- اينكه يعنى از شر صاحب وسواس كه شيطانست چنانچه در خبر آمده كه شيطان وسوسه ميكند و هر گاه بنده خدا را ياد كند مخفى ميشود، سپس خداى تعالى او را توصيف كرد و فرمود:

(الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ) يعنى بسخن مخفى كه مفهوم آن در دلها ميرسد بدون شنيدن، سپس ياد كرد كه اين شيطانى كه وسوسه ميكند در سينه هاى مردم.

(مِنَ الْجِنَّةِ) از جنّيان و ايشان شياطين هستند چنانچه خداى سبحان فرمود: إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ تمام فرشته ها بر آدم سجده، كردند مگر ابليس كه از جن بود و سجده نكرد، سپس عطف كرد به قول خودش:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 393

(وَ النَّاسِ) را بر وسواس و مقصود من شرّ الوسواس و من شرّ الناس مثل اينكه امر فرموده كه پناه ببرند از شرّ جن و انس.

3- اينكه يعنى از شرّ ذى الوسواس الخنّاس آن گاه تفسير كرد بقولش (مِنَ الْجِنَّةِ

وَ النَّاسِ) «1» چنان كه گفته ميشود، پناه ميبرم از شرّ هر تمرّد كننده اى از جنّيان و آدميان و بنا بر اين وسواس جن آن وسواس شيطانست بنا بر آنچه كه گذشت.

__________________________________________________

(1)- در تفسير اثنا عشرى ج 14 ص 272 گويد: تنبيه لفظ ناس در اين سوره پنج مرتبه واقع شده اگر چه بحسب ظاهر تكرار مينمايد، امّا به حسب معنى مكرّر نيست زيرا:

1- مراد از ناس اوّل اطفالند و معناى ربوبيّت دال بر آنست.

2- ناس دوّم جوانان و لفظ ملك دليل است بقهر و سياست مشير به آنست.

3- پيران مراد است و اسم اله كه مشعر است بر طاعت و عبادت مخبر است از آن.

4- صالحان كه وسواس حريص است به اغواى ايشان.

5- مراد مفسدانند كه بالقاى شبهات متزلزل نمايند عقايد حقه مردمان و اخلاق آنان را فاسد نمايند.

بدانكه افتتاح قرآن به حرف (با) بِسْمِ اللَّهِ ... و پايان آن به حرف سين (وَ النَّاسِ) شده در اين سرّ غريبى است زيرا اين دو حرف با و سين وقتى با هم تركيب شود ميشود (بس) و عرب گويد بسك، بمعنى حسبك براى تو كافى است، پس چنين ميشود (حسبك من الكونين، ما اعطيناك بين الحرفين) كافى است ترا از دو جهان آنچه را عطا فرموديم ترا از ميان اين دو حرف يعنى قرآن كفايت است براى هر مؤمن و مؤمنه در تحصيل مرادات دنيوى و اخروى بحسب تلاوت و عمل بمضامين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 394

و در وسواس آدميان دو وجه است:

1- اينكه وسوسه انسانى است از خودش.

2- اغواء و فريب دادن آنست كه او را ميفريبد و گول

ميزند از آدميان و بر اين دلالت ميكند قول خدا شياطين الانس و الجنّ، پس شيطان جن وسوسه ميكند و شيطان آدمى علانيه و ظاهرا ميآيد و ميبيند كه او را نصيحت و خير انديشى ميكند و حال آنكه قصدش شرّ و فريفتن است.

مجاهد گويد: خنّاس شيطانى است كه هر گاه ياد خدا شود مخفى شود و منقبض گردد و وقتى ياد خدا نشود بر تمام قلب گسترش و تسلّط پيدا كند و تأييد ميكند اين را آنچه از انس بن مالك روايت شده كه او گويد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود، شيطان پوزش را ميگذارد بر قلب پسر آدم، پس هر گاه ياد خداى سبحان نمايد سرش را مى كشد و هر گاه فراموش كند ياد خدا را قلب او را فرو برد، پس اين است وسواس خنّاس.

و بعضى گفته اند: خنّاس معنايش زياد مخفى شدن بعد از ظهور است، و آن مستور و مخفى از ديده آدميان است براى اينكه وسوسه

__________________________________________________

آن از آنچه مشتمل است، شعر:

اوّل و آخر قرآن ز چه با آمد و سين يعنى اندر ره دين رهبر تو قرآن بس

ميگويم البتّه قرآن بضميمه خاندان رسالت عليهم السلام نه فقط قرآن زيرا پيامبر اسلام هم فرمود

انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابدا

، ميان شما دو چيز يادگار و امانت ميگذارم كتاب خدا و عترتم مادامى كه باين دو متمسّك بشويد هرگز گمراه نميشويد ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 395

ميكند از جايى كه بچشم ديده نميشود.

ابراهيم تميمى گويد: اوّل جايى كه وسواس شروع ميكند از قبل وضو

است و بعضى گفته اند: كه معناى قول خدا، الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ انداختن شغل و كاريست در دلهاى مردم بوسوسه اش، و مقصود اينكه براى او رفقايى است كه بسبب آن وسواس را بسينه ميرسانند و آن نزديكتر از خلوص او باو بسينه اش ميباشد، و در اين اشاره است به اينكه ضرر و زيان از جهت اين گروه و اينكه ايشان قادر و توانا هستند بر اين مطلب و اگر نبود اين هر آينه امر باستعاذه از ايشان خوب نبود و در اين دلالت است بر اينكه ضررى نيست از كسى كه باو پناه برده ميشود، و البتّه تمام ضرر از آنست كه از او پناه برده شده است، و اگر خداوند سبحان خالق زشتيها بود هر آينه تمام ضرر از او عز و جل بود، و در آن نيز اشاره است به اينكه خداى سبحان رعايت ميكند حال كسى را كه باو پناه برده است پس كفايت ميكند شرّ و ضرر آنها را از او و اگر اين نبود هر آينه دعوت نميكرد كه به او پناه برند از شرور ايشان، و چون خود را توصيف كرد به اينكه او پروردگار مسلّط و خداى بينياز از خلق است، پس البتّه كسى كه نيازمند و محتاج غير است.

خدا نميباشد و كسى كه بينياز داناى به بينيازى خود ميباشد اختيار كار زشت نميكند، و براى همين استعاذه بخدا از شرّ غير او نيكوست.

و عبد اللَّه بن سنان از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

هر گاه قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ را خواندى در دلت بگو اعوذ بربّ الفلق و هر وقت قُلْ أَعُوذُ

بِرَبِّ النَّاسِ خواندى در دلت بگو اعوذ بربّ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 396

الناس و عياشى به اسنادش از ابان بن تغلب از جعفر بن محمد عليهما السلام روايت كرده كه گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه براى قلب او در سينه اش دو گوش است يك گوش را فرشته در آن ميدمد و الهام ميكند و در گوش ديگر وسواس خنّاس وسوسه ميكند، پس مؤمن را خدا بفرشته تأييد مينمايد و اين قول اوست، و ايّدهم بروح منه، و تأييد ميكند ايشان را بر وحى و فرشته اى از خودش.

تمام شد ترجمه تفسير نفيس مجمع البيان در تاريخ يكشنبه 25 ذى حجّه 1398 بدست خطا كار اين بنده رو سياه اميدوار به عفو و كرم صاحب قرآن و شفاعت حاملين واقعى و بيان كنندگان متشابهات و مجملات آن خاندان رسالت عليهم السلام ..

محمد بن على الرازى تايپ: حسن فقيهى پايان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 397

فهرست جلد بيست و هفتم ... ص : 397

عنوان صفحه سوره الطارق فضيلت سوره 3 آيات 11، 1 و ترجمه آنها 4 قرائت و دليل آيات فوق 5 شرح لغات و اعراب آيات فوق 7- 6 تفسير آيات فوق 41- 8 سوره اعلى فضيلت سوره 16- 15 آيات و ترجمه آنها 19- 1 17 قرائت و دليل و شرح لغات آيات فوق 19- 18 تفسير آيات فوق 31- 20 سوره الغاشيه فضيلت سوره فوق 32 آيات 26- 1 و ترجمه آنها 33 قرائت و دليل و شرح لغات آيات فوق 37- 34 تفسير آيات فوق 50- 38 سوره فجر عدد آيات و فضيلت سوره

و ارتباط آيات 51 آيات 3- 1 52 ترجمه و دليل و قرائت و شرح لغات آيات فوق 62- 63 تفسير آيات فوق 83- 63 ترتيب و نظم آيات فوق 84 سوره بلد فضيلت سوره و ارتباط آيات 85 آيات 20- 1 86 ترجمه و قرائت و دليل و لغات آيات فوق 93- 87 ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 398

عنوان صفحه تفسير آيات فوق 107- 94 سوره و الشمس فضيلت سوره 108 آيات 15- 1 109 ترجمه آيات و قرائت و دليل و شرح لغات و اعراب آيات فوق 112- 114 تفسير آيات فوق 120- 113 سوره و الليل فضيلت سوره و ارتباط آيات 121 آيات 21- 1 122 ترجمه و قرائت و دليل و شرح لغات و اعراب آيات فوق 133- 125 سوره و الضحى فضيلت سوره و وجه ارتباط 134 آيات 11- 1 و ترجمه آنها 135 قرائت و دليل و شرح لغات و اعراب و شأن نزول آيات فوق 139 تفسير آيات فوق 150- 140 سوره الم نشرح فضيلت سوره 155 آيات 8- 1 و ترجمه آنها 152 تفسير آيات فوق 163- 153 سوره التين فضيلت سوره 164 آيات 8- 1 و ترجمه آنها 165 تفسير آيات فوق 172- 166 سوره علق فضيلت سوره 173 آيات 19- 1 و ترجمه آنها 174 شرح لغات و اعراب آيات فوق 177- 175 تفسير آيات فوق 789- 178 سوره قدر عدد آيات و فضيلت سوره 190 آيات 5- 1 و ترجمه آنها 191 قرائت و اعراب و دليل و شرح لغات آيات فوق 193- 192 تفسير آيات فوق 206- 194 سوره

لم يكن عدد آيات و فضيلت 208- 207

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 399

عنوان صفحه آيات 8- 1 و ترجمه آنها 209 قرائت و دليل و شرح لغات و اعراب 211- 214 تفسير آيات فوق 218- 212 سوره اذا زلزلت عدد آيات و فضيلت سوره 319 آيات 8- 1 220 ترجمه و قرائت و دليل و شرح لغات آيات فوق 234- 225 سوره عاديات فضيلت و عدد آيات و ترتيب سوره 231 آيات 11- 1 و ترجمه آنها 232 قرائت و دليل و شرح لغات آيات فوق و شأن نزول 234- 233 تفسير آيات فوق 241- 235 سوره قارعه عدد آيات و فضيلت سوره و ارتباط آنها 242 آيات 11- 1 و ترجمه آنها 243 قرائت و دليل و شرح لغات و اعراب آيات فوق 245- 244 تفسير آيات فوق 249- 246 سوره تكاثر فضيلت سوره و ارتباط آيات 250 آيات 8- 1 و ترجمه آنها 251 قرائت و دليل و شرح لغات آيات فوق 253- 252 تفسير آيات فوق 259- 254 سوره عصر عدد آيات و فضيلت سوره و ارتباط آيات 260 آيات 3- 1 و ترجمه آنها و شرح لغات و اعراب 261 تفسير آيات فوق 264- 262 سوره همزه فضيلت سوره و ارتباط آيات 265 آيات 9- 1 و ترجمه آنها 266 دليل و قرائت آيات فوق 267 شرح لغات آيات فوق 268

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 400

عنوان صفحه تفسير آيات فوق 273- 269 سوره فيل فضيلت سوره و ارتباط سوره ها 275 آيات 5- 1 و ترجمه و دليل و قرائت آنها 276

شرح لغات و اعراب آيات فوق و قصه اصحاب فيل و تفسير آيات فوق 290- 276 سوره ايلاف فضيلت سوره 291 آيات 4- 1 و ترجمه و قرائت و دليل و شرح لغات و اعراب آنها 294- 291 تفسير آيات فوق 300- 295 سوره أ رأيت عدد آيات و فضيلت سوره وجه ارتباط آيات 301 آيات 7- 1 و ترجمه و دليل قرائت و اعراب شرح لغات آنها 303- 302 تفسير آيات فوق 307- 304 سوره كوثر فضيلت سوره 308 آيات 3- 1 و ترجمه آنها 309 شرح لغات و اعراب و شأن نزول آيات فوق 310 تفسير آيات فوق 317- 311

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 27، ص: 401

عنوان صفحه سوره كافرون فضيلت سوره 319- 318 آيات 6- 1 و ترجمه و قرائت و دليل و اعراب شأن نزول آنها 321- 320 تفسير آيات فوق 325- 322 سوره نصر آيات 3- 1 و فضيلت سوره و ترجمه و تفسير آنها 343- 326 سوره تبّت فضيلت سوره عدد آيات و آيات 5- 1 و ترجمه و قرائت و دليل و شرح لغات آنها 347- 344 تفسير آيات فوق 354- 348 سوره اخلاص فضيلت سوره و عدد آيات 5- 1 و ترجمه و تفسير آنها 377- 355 سوره فلق عدد آيات و فضيلت سوره 378 آيات 5- 1 و ترجمه و شرح لغات و شأن نزول آنها 381- 379 تفسير آيات فوق 386- 382 سوره الناس فضيلت سوره 387 آيات 6- 1 و ترجمه و قرائت و شرح لغات و اعراب آنها 390- 388 تفسير آيات فوق 396- 391

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109