ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 21

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

[جلد بيست و يكم ]

[ادامه سوره صافات ]... ص: 3

[سوره الصافات (37): آيات 71 تا 82]... ص: 3

اشاره

وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ (71) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ (72) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ (73) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (74) وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ (75)

وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ (77) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (78) سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ (79) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (80)

إِنَّهُ

مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (82)

ترجمه:... ص: 3

و به حقيقت گمراه شدند پيش از ايشان اكثر پيشينيان. و به حقيقت فرستاديم در ايشان ترساننده گان را. پس بنگر چگونه بود سرانجام بيم كرده- شدگان. مگر بندگان خداوند كه خالص شدگانند. و به تحقيق خواند ما را نوح پس چه خوب است جواب دهندگان. و رهانيديم او را و كسانش را از اندوه بزرگ. و قرار داديم دودمان او را بازماندگان. و گذارديم بر او در پسينيان.

درود بر نوح در جهانها. همانا ما چنين پاداش ميدهيم نيكوكاران را. همانا اوست از بندگان ما ايمان آورندگان. سپس غرق گردانيديم دگران را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 4

تفسير... ص: 4

خداوند سوگند ياد كرده و مي گويد:

وَ لَقَدْ (و به تحقيق) لفظ «لام» داخل در جواب قسم شده و لفظ «قد» براي تأكيد است.

ضَلَّ قَبْلَهُمْ (گمراه شد پيش از ايشان) يعني پيش از اين كافران كه در زمان پيغمبر (ص) بودند از راه هدايت و پيروي حق أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ (اكثر پيشينيان) از امتهاي گذشته.

لفظ (اكثر) عبارت از عدد بزرگ است و لفظ (اوّل) عبارت است از آنچه پيش از ديگري بوده است، و اوّل پيش از هر چيز، خداوند سبحان است زيرا هر چيزي غير از خداوند پس از او موجود شده است. اين آيه دلالت مي كند كه اهل حق در كليه زمانها كمتر از اهل باطل بوده اند.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ (و به حقيقت فرستاديم در ميان ايشان بيم دهندگاني) از پيامبران و رسولان كه از عذاب خداوند ايشان را ترسانده و از معاصي او بر حذر دارند.

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ (پس بنگر چگونه بوده است فرجام بيم داده شدگان) از تكذيب و عناد

كنندگان حق.

پس مقصود چنين ميشود كه: اي «محمد» (ص)! بنگر چگونه هلاك كرديم ايشان را و چگونه بر آنان عذاب فرود آمد، پس سرانجام تكذيب كنندگان نيز چنين خواهد بود.

سپس خداوند از بيم شدگان، عده اي را جدا و مستثني گردانده و فرمود:

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (به جز بندگان خدا كه خالص شدگانند) آنان كه دعوت پيامبران را پذيرفته و عبادت خود را خالص براي خداوند قرار دادند، پس خداوند آنان را نيز از عذاب خلاص كرده و ثواب زيادي به ايشان وعده داد.

وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ (و هر آينه ندا كرد ما را نوح) يعني ما را نوح خواند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 5

تا او را در مقابل قومش كه از ايمان آوردن آنان نااميد شده بود ياري كنيم و بدين جهت گفت: (أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ)، «همانا من مغلوب شده ام ياريم كن.

قمر- 10» فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ (پس چه نيكوست جواب گويندگان) كه ما باشيم كه اجابت كرديم «نوح» را در دعايش و او را با هلاك كردن قومش از آزار آنان خلاص كرديم.

برخي گفته اند: منظور از اجابت براي همه مي باشد نه تنها براي «نوح» پس معني اين ميشود كه: ما چه نيكو جواب دهندگانيم به هر كه ما را بخواند.

وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (و نجات داديم او و كسانش را از اندوه بزرگ) يعني از مكروهي كه همواره از طرف قومش فرا مي رسيد.

لفظ (كرب) هر اندوهي را گويند كه سوزش آن به سينه برسد. لفظ (نجات) از لغت (نجوه) به معني مكان بلند است كه در نتيجه به معني رفع از هلاكت خواهد بود.

اهل «نوح» (ع) عبارت از

كساني بودند كه با او در كشتي قرار گرفته و نجات پيدا كردند.

وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ (و قرار داديم دودمانش را بازماندگان) پس از آنكه مردم غرق شدند، بنا بر اين همه مردم پس از نوح از فرزندان نوح ميباشند و اين گفتار «ابن عباس» و «قتاده» است. در نتيجه عرب و عجم از اولاد «سام ابن نوح» بوده و «ترك»، «صقالبه»، «خزر» و «يأجوج و مأجوج» از اولاد «يافث بن نوح» و سياهان از اولاد «حام بن نوح» مي باشند.

«كلبي» گويد: چون نوح از كشتي بيرون آمد آن كه از زن و مرد همراه او بودند مردند و فقط زنان و فرزندان خودش زنده و باقي ماندند.

وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (و گذارديم بر او در پسينيان) يعني گذارديم براي او ياد نيكويي و ستوديم او را به امت «محمد» (ص)، پس اين جمله در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 6

آيه حذف شده است و اينها گفتار «ابن عباس» و «مجاهد» است. «زجاج» گويد منظور اين است كه: گذارديم براي نوح ذكر نيكويي تا روز قيامت و آن اين كلام است:

سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ (درود باد بر نوح در جهانيان) يعني باقي گذارديم دعا خواندن براي او را تا روز قيامت، گويا كه چنين گفته است خداوند (و تركنا عليه التسليم في الآخرين- و باقي گذارديم براي نوح سلام گفتن را در آخران) و سپس به اين قول (سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ) تفسير شده است.

«فراء» گويد: باقي گذارديم براي او سخني را و آن چنين است كه در ميان امت آخرين گفته ميشود: (سَلامٌ عَلي نُوحٍ

فِي الْعالَمِينَ).

«كلبي» گويد: مقصود اين است: سلامتي باشد از ما بر نوح، و اين همان سلام است كه در اين آيه مراد است:

(اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ)، «اي نوح فرود آي بسلامتي از ما و بركت هايي بر تو- هود- 48» إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (همانا ما اين چنين پاداش مي دهيم نيكو كاران را) يعني در مقابل نيكوكاري نوح، ما اين چنين پاداش نيكو مي دهيم كه ستايش نيكوي او در ميان جهانيان باقي بماند، و اين سخن «مقاتل» است.

برخي گفته اند مقصود اين است كه: ما مانند آن چه را كه به نوح داديم خواهيم داد به آن كه با انجام اطاعتها و اجتناب از گناهان نيكوكاري كند.

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (همانا او از بندگان ايمان آورنده ماست) يعني نوح. بايد گفت اين آيه شامل ستايش همه مؤمنان است كه نوح از ميان آنها بيرون آمده است.

ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (سپس غرق كرديم ديگران را) يعني آنان را كه به نوح ايمان نياوردند، مقصود اين است كه من خبر مي دهم كه غرق كردم ديگران را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 7

نظم آيات:... ص: 7

علت در پيوست داستان نوح به داستان پيامبران پيشين اين است كه خداوند با اين بيان خواسته كه پيغمبر خود را در مقابل كفر قومش تسليت داده و متوجه گرداند كه حال قومش با او مانند حال پيامبران گذشته با قوم خود مي باشد و قوم او را از راهي كه پيشينيان رفته اند هشدار دهد تا به مانند آنان عقوبت نگردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 8

[سوره الصافات (37): آيات 83 تا 100]... ص: 8

اشاره

وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (84) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ (86) فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ (87)

فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ (90) فَراغَ إِلي آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (91) ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ (92)

فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (94) قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (95) وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (96) قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ (97)

فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ (98) وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدِينِ (99) رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ (100)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 9

ترجمه:... ص: 9

و همانا از شيعيان اوست ابراهيم. هنگامي كه آمد پروردگارش را با قلبي سالم. زماني كه گفت پدرش را و قومش را: چه چيز را پرستش مي كنيد. آيا به دروغ خداياني را به غير از خداوند اراده كرده ايد. پس چيست گمان شما به پروردگار جهانيان. پس نگاه كرد نگرشي در ستاره ها. پس گفت همانا من بيمارم. پس روي برتافتند از او پشت كنندگان. پس ميل كرد بخدايان ايشان پس گفت آيا نمي خوريد؟ چه شده است شما را كه سخن نمي گوئيد. پس روي كرد بر آنها با زدن با دست راست. پس روي نهادند به او مي شتافتند. گفت آيا پرستش مي كنيد آنچه را كه مي تراشيد. خداوند آفريده است شما را و آنچه مي سازيد. گفتند بناء كنيد براي او بنياني را و بيفكنيدش در دوزخ. پس اراده كردند به او نيرنگي را پس قرار داديم ايشان را پشت شدگان. و گفت من

رونده هستم بسوي پروردگارم بزودي رهبريم كند. پروردگار من ببخش براي من از شايستگان.

قرائت:... ص: 9

«حمزه» فقط، اين كلمه (يزفون) را به ضم (ياء) و ديگران به فتح آن خوانده اند.

گفته مي شود: (زفت الإبل تزف) يعني سرعت كرد شتر، ولي اگر به قرائت «حمزه» معني كنيم چنين مي شود كه: (به سرعت حمل مي كنند) و در اين صورت مفعول اين فعل محذوف خواهد بود.

«اصمعي» گويد: (ازففت الإبل) يعني حمل كردم آن را به اين كه سرعت كند، پس اين كلمه به معني سرعت سير و مقاربت قدم است.

برخي گفته اند: كلمه (يزفون) بدون تشديد است، و «قطرب» قائل شده كه اين كلمه مخفف (يزفون) است، چنان كه لفظ (قرن) به معني (اقررن) است در كلام خداوند كه ميگويد: (و قرن في بيوتكن)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 10

شرح لغات:... ص: 10

شيعه- اين كلمه را به گروهي مي گويند كه از رهبري پيروي كنند، ولي در عرف مردم، شيعه عبارت است از كساني كه از (علي عليه السلام) پيروي كرده و به طرفداري از آن حضرت با دشمنان او مبارزه كرده و پس از او از فرزندان او كه جانشين آن حضرت بوده اند پيروي كرده اند.

«ابو بصير» از «حضرت صادق» (ع) نقل كرده كه فرمود: تهنيت ميگويم شما را به اين نام! گفتم به كدام نام؟ فرمود: به نام شيعه! عرض كردم كه مردم ما را به اين نام عيب و سرزنش مي كنند! فرمود آيا نشنيده اي سخن خداوند را درباره «ابراهيم» (ع) كه مي فرمايد:

(ان من شيعته لابراهيم)

و مي فرمايد:

(و استغاثه الذي من شيعته علي الذي من عدوّه)

، «و ياري خواست از موسي آن كه از شيعيان او بود بر آن كه از دشمنانش بود- قصص- 15».

راغ- كلمه (روغ) به معني ميل

كردن است از جهتي به جهت ديگر، و گفته مي شود (راغ- يروغ- روغا- روغانا) كه به معني برگشت و انحراف است و (رواغ) حيله گر و منحرف را گويند.

«عدي بن زيد» گويد:

(حين لا ينفع الرواغ و لا ينفع الا المصادق التحرير)

«هنگامي كه نفع ندهد حيله گران و منحرفان- و نفع ندهد مگر درستكار زبردست»

اعراب:... ص: 10

آلهة- اين كلمه بدل از (افكا) بوده و (افكا) مفعول فعل (تريدون) است.

فَما ظَنُّكُمْ- حرف (ما) مبتداء و كلمه (ظنكم) خبر آن است.

ضربا- اين كلمه مصدر فعل محذوف است و تقدير چنين است (يضربهم ضربا) و حرف (باء) در كلمه (باليمين) متعلق به همين فعل محذوف است.

يزفون- اين كلمه حال است از كلمه (اقبلوا).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 11

وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ- اين جمله نيز حال و محلا منصوب است از جمله (ا تعبدون) و تقدير چنين است (أ تعبدون ما تنحتون مخلوقين) هَبْ لِي- مفعول له اين كلمه عبارت از كلمه محذوف (ولدا) مي باشد.

«فرازي از سرگذشت ابراهيم»

تفسير:... ص: 11

سپس خداوند داستان «ابراهيم» (ع) را به سرگذشت «نوح» (ع) متصل ساخته و فرمود:

وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (و همانا از شيعيان اوست ابراهيم) يعني يكي از شيعيان «نوح» حضرت «ابراهيم» است به اين معني كه ابراهيم در توحيد و عدل و تبعيت از حق بر روش و سنت نوح مي باشد و اين سخن «مجاهد» است.

و برخي گفته اند: و از شيعيان «محمد» (ص) ابراهيم بود، كه خداوند مي گويد: (وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ)، «و آيتي است بر ايشان كه سوار كرديم ذريت ايشان را در كشتي انباشته- يس- 41».

يعني فرزندان آن را كه پدر ايشان بود، پس در اينجا اهل كشتي را كه از نظر زمان جلوتر بوده اند در رديف ذريه و فرزندان ايشان قرار داده است، پس در آيه مورد بحث نيز اگر چه ابراهيم جلوتر از «محمد» بوده ولي در رديف شيعيان او قرار گرفته است و اين سخن «فراء» است.

إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (زماني

كه آمد پروردگارش را با قلبي سالم) يعني آمد بسوي پروردگارش زماني كه خدا را تصديق كرده و ايمان آورده بود به خدا با دلي كه از شرك خدا خالص بوده و از معاصي و نيرنگ و تزوير دوري مي كرد و بدين روش زندگي كرده و جان سپرد.

«امام صادق» (ع) فرمود: منظور از قلب سليم دلي است كه به غير از خداوند به هيچ چيزي نپيوندد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 12

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ (هنگامي كه گفت بر پدر و قوم خود) زماني كه ديد ايشان بتها را مي پرستند، به صورت انكار و سرزنش از كردار آنان گفت: ما ذا تَعْبُدُونَ (چه چيزي را پرستش مي كنيد؟) أَ إِفْكاً آلِهَةً (آيا به دروغ خداياني را) بدترين و زشتترين صورت دروغ را (افك) مي گويند، و اصل لغت (افك) به معني برگرداندن چيزي از جهت و صورت خود مي باشد و چون دروغ وارونه كردن يك حقيقت است به آن (افك) گفته مي شود. در اينجا بايد تذكر داد اين كه ابراهيم از بتها به عنوان خدايان تعبير مي كند به جهت اعتقاد و گمان فاسد مشركان مي باشد كه بتها خدا بوده و سزاوار پرستش هستند، سپس ابراهيم با نكوهش شديد مي گويد:

دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ (غير از خداوند را اراده كرده ايد) يعني آيا عبادت خدايان خود را بدون عبادت خداوند رحمن اراده كرده ايد، پس در اينجا مضاف كه (عبادت) باشد حذف شده و مضاف اليه جاي آن را گرفته است زيرا اراده بر چيزي كه حدوث و پديداريش درست نباشد تعلق نمي گيرد و اجسام هم از آنهايي است كه درست نيست مراد واقع شوند.

فَما ظَنُّكُمْ

بِرَبِّ الْعالَمِينَ (پس چيست گمان شما به آفريدگار جهانيان) چه چيز نسبت به شما انجام دهد با اين كه غير از او را عبادت مي كنيد.

برخي گفته اند: چگونه گمان مي كنيد درباره خدايي كه روزيش را ميخوريد و غير از او را عبادت مي كنيد؟.

و گفته اند منظور اين است: چه گمان داريد درباره پروردگارتان. به چه صفتي و از چه جنسي از اجناس است كه او را به اين بتها تشبيه مي كنيد و در اين آيه اشاره است بر اين كه به هيچ چيزي شبيه نيست.

فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ (پس نگاه كرد نگرشي در ستارگان پس گفت همانا من بيمارم) درباره اين آيه سخنان مختلفي گفته شده كه اينك توجه كنيد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 13

1- حضرت ابراهيم به ستارگان نگاه كرد و دليل آورد كه وقت بيماري تب او فرا رسيده كه در زمان معيني عادت داشت و گفت من بيمارم، يعني وقت مرض و نوبت بيماري فرا رسيده است. گويا كه فرمود: من بزودي بناچار بيمار خواهم شد و وقت آن فرا رسيده است كه تب عارضم شود. پس گاهي كسي را كه مشرف و روي آورنده بر چيزي باشد مي گويند داخل در آن شده است، چنان كه خداوند مي گويد: (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ)، «همانا تو مرده اي و ايشان مردگانند- زمر- 30».

پس نگاه ابراهيم به ستارگان مانند نگاه منجمان كه براي بدست آوردن حكمي كه روي يقين است نمي باشد، چنان كه شاعر مي گويد:

(اسهري ما سهرت ام حكيم و اقعدي مرة لذلك و قومي) (و افتحي الباب و انظري في النجوم كم علينا من قطع ليل بهيم

«سهر كن اي مادر حكيم كه سهر نكردي- و بنشين بدين خاطر و برخيز» «و بگشا در بر او بنگر در ستارگان- چه قدر از پاره هاي شب تاريك باقي مانده است» 2- حضرت ابراهيم مانند نظر بت پرستان به ستارگان نگاه كرد تا آنها گمان كنند كه گفتار او مانند گفتار ايشان خواهد بود، پس در اين هنگام گفت من بيمارم، پس بت پرستان به گمان اينكه طالع او دلالت به بيماريش مي كند او را رها ساختند.

و شايد هم خداوند با وحي خود ابراهيم را آگاه گردانيد كه او را در آينده نزديك بيمار خواهد شد و نشانه اين كار را به طلوع كردن ستاره اي و يا پيوستن ستاره اي به ستاره ديگر قرار داد، و چون ابراهيم اين علامت را مشاهده كرد براي تصديق آنچه كه خدا خبر داده بود گفت من بيمارم.

3- ابراهيم با نظر تفكر در ستاره ها نگاه كرده و از اين راه استدلال كرد كه اين ستارگان نه خدا بوده و نه قديم هستند بلكه حادث مي باشند چنان كه خداوند از قول ابراهيم در سوره آل عمران بيان كرده است و ابراهيم با اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 14

گفتارش (من بيمارم) اشاره كرد كه در مهلت نظر بوده و داراي يقين در امر و سلامت از علم نمي باشد چه اينكه گاهي به گمان و شك، مرض و به علم و دانش، شفاء و سلامت گفته مي شود.

و اين مرض از ابراهيم هنگامي برطرف شد كه شك و ترديدش از ميان رفت و به كمال معرفت رسيد.

اين طرز تفسير از «ابو مسلم» است ولي بايد گفت كه گفتار ضعيف

است زيرا سياق و روش آيه از اين تفسير منع مي كند زيرا از جمله (اذ جاء ربه بقلب سليم) تا به اينجا نشان مي دهد كه ابراهيم در زمان مهلت نظر نبوده بلكه داراي معرفت خالص و يقين و بصيرت بوده است.

4- حضرت ابراهيم گفت قلب من و فكر من پريشان و غمگين است از اين قوم من كه اين همه در عبادت بتها پافشاري مي كنند در حالي كه نه مي شنوند و نه مي بينند، بنا بر اين تفكر ابراهيم درباره ستارگان به اين جهت بوده كه آنها حادث و مخلوق و تدبير شده دست ديگري هستند و در شگفت بود كه چگونه خردمندان از اين حقيقت غافل شده و آنها را عبادت مي كنند.

«عياشي» از امام «باقر» و «صادق» (عليهما السلام) نقل كرده كه فرمودند: سوگند به خداوند كه ابراهيم دروغ نگفت و بيمار هم نبود.

ممكن است اين روايت را كه نفي كذب و بيماري را از ابراهيم مي كند به يكي از وجوه گذشته حمل كرد، و ممكن است بگوئيم كه اين گفتار بر وجه تعريض مي باشد به اين معني: هر كه بر او مرگ حتمي باشد مسلما او مريض و سقيم است و اگر چه در حال حاضر داراي مرض و بيماري نباشد.

و نيز روايت شده كه ابراهيم (ع) در سه مورد دروغ گفت اول در اين كه گفت: من بيمارم، دوم اينكه گفت: شكستن بتهاي ديگر بدست بت بزرگ انجام شده است و سوم اينكه گفت: «ساره» خواهر من است با اينكه همسر او بوده است ولي اين روايت را نيز ممكن است حمل به (معاريض) يعني به گفتن سخني و

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 21، ص: 15

اراده كردن مقصود ديگري حمل كرد به اين كه: من بيمار خواهم شد، شما كه بت بزرگ را عبادت مي كنيد هيچ كاري از دست او بر نمي آيد: «ساره» خواهر ديني من است.

و در خبر وارد شده كه (معاريض) چاره خلاص شدن از دروغ است.

معاريض عبارت است از اين كه كسي چيزي را ذكر كند و غير او را قصد كند و از گفتارش غير مقصود او فهميده شود، و اين دروغ نيست، بديهي است كه دروغ بذاته زشت و ناپسند است و مخصوصا بر پيامبران به هيچ گونه روا و سزاوار نميباشد چه اعتماد را از ميان مي برد و پيامبران و برگزيدگان الهي منزّه و دور از اين مرحله هستند.

فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ (پس روي برتافتند از او پشت كنندگان) اين جمله خبر از قوم ابراهيم است كه چون شنيدند كه ابراهيم بيمار است او را ترك گفته و از او اعراض كرده و بسوي اجراي برنامه عيد خود رفتند فَراغَ إِلي آلِهَتِهِمْ (پس روي كردند بسوي خدايانشان) يعني ميل كرد بسوي بتها كه آنها را خدا مي خواندند فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (پس گفت آيا نمي خوريد؟) خطاب ابراهيم نسبت به بتها اگر چه آنها جماد بودند به خاطر نكوهش پرستندگان آنها بوده تا آنها متنبه و آگاه شوند آن كه سخن نمي گويد و پاسخ نمي دهد چگونه سزاوار است كه عبادت گردد و آنان براي بتهاي خود غذا تهيه كرده و در نزد آنها مي گذاشتند تا بدين وسيله تبرك جسته و تقرب و نزديكي به آنها پيدا كنند و لذا ابراهيم پس از گفتن اينكه چرا نمي خوريد و نشنيدن پاسخ، مي گويد:

ما

لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ (چيست شما را كه سخن نمي گوئيد) و در اين سخن سرزنش بيشتري براي عبادت كنندگان بتها به كار رفته كه گويا ايشان حاضر بودند يعني چه شده است كه جواب نمي دهيد. و در اين سخن اشاره است كه بتها جماد بوده، نه مي خورند و نه سخن مي گويند بلكه آنها بي ارزشترين اشياء مي باشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 16

فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ (پس روي كرد به آنها با زدن راست) يعني به بتها نزديك شده و با دست راست آنها را زده و مي شكافد، زيرا دست راست قوي تر است، كه اين را «ربيع بن انس» گفته است و گفته شده كه مراد از (يمين- راست) قدرت و قوت است چنان كه شاعر مي گويد:

(اذا ما راية رفعت لمجد تلقاها عرابة باليمين)

«زماني كه پرچمي نباشد كه براي شكوه باهتزاز در آيد- در مي يابد آن را «عرابه» با قدرت و قوت خود».

اين سخن از «فراء» بوده و گفتار «سدي» مي باشد.

و برخي گفته اند مقصود اين است كه: من طبق سوگندي (يمين) كه خورده ام و گفته ام سوگند به خداوند بتهاي شما را نيرنگ مي كنم، اكنون آنها را مي زنم.

فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (پس روي كردند به او شتاب مي كردند)، يعني پس از پايان برنامه هاي جشن خود بسرعت بسوي ابراهيم آمدند، و اين گفتار «حسن» و «ابن زيد» است.

و برخي گفته اند: (يزفون) مي شتافتند مانند حركت شتر مرغ، و آن حالتي است ميان دويدن و راه رفتن معمولي، از «مجاهد» در اين آيه اشاره است كه مردم از كار ابراهيم نسبت به بتها اطلاع پيدا كرده و به قصد ابراهيم بسراغ او شتافتند و او را

بسوي بتخانه بردند و بر او گفتند: آيا تو به خدايان ما چنين كردي، ابراهيم به طرز استدلال جواب داد:

قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (گفت آيا مي پرستيد آنچه را كه مي تراشيد) اين جمله استفهام است كه به معني انكار و نكوهش مي باشد، يعني چگونه انسان عبادت كند چيزي را كه خود، آن را به دست خود تراشيده و ساخته است، چه آنان بتها را با دست خود تراشيده و مي ساختند.

وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (خدا آفريده است شما و آنچه را كه مي سازيد)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 17

يعني خداوند خلق كرده است آنچه را كه در بتها مي سازيد پس چگونه عبادت خداوند را رها كرده و به ساخته هاي خود عبادت مي كنيد و اين طرز سخن از اين باب است كه گفته مي شود: فلاني حصير مي سازد و يا اين درب از عمل فلان نجار است.

«حسن» گفته: مقصود اين است كه: اصل سنگي را كه از آن بت درست مي كنيد خداوند آفريده است و اين جمله بمنزله اين سخن است (تَلْقَفْ ما صَنَعُوا) «فرو برد آنچه ساختند- طه- 69»، و (أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ) «بيافكن عصاي خود را پس ناگهان فرو برد آنچه را كه به دروغ ساخته اند- اعراف- 117»، پس در اين موارد منظور آن چيز ساخته شده و تراشيده شده است نه صفت تراشيدن و ساختن كه اينها را بگوئيم خداوند آفريده است پس براي اهل جبر در اين موارد دليلي نيست كه بگويند افعال بندگان نيز مخلوق خداوند است زيرا معلوم است كه بت پرستان صفت تراشيدن را عبادت نمي كنند بلكه تراشيدن، فعل آنان

بوده و ايشان بتهايي را كه اجسام بدون اعراض و اوصاف است عبادت مي كنند.

پس اين سخن (آنچه مي تراشيد) در حقيقت عبارت است از آن چه انجام مي دهند، پس مبني آيه بر نكوهش كافران و سرزنش از كردار بد آنان مي باشد، پس اگر مقصود اين باشد كه (خداوند خلق كرده شما و عبادت شما را) در اين صورت آيه قبل از اين كه نكوهش ايشان باشد بهانه خواهد بود و بر آنان است كه در اين صورت بگويند: اي ابراهيم چرا ما را سرزنش بر عبادت بتها مي كني در حالي كه خداوند انجام دهنده اين كار است، پس حجت به نفع آنان مي شد نه بر ضرر آنان.

علاوه بر همه اينها به جبريه لازم است گفت، اگر عمل تراشيدن از خداوند باشد چرا پس به لفظ (تعملون) به مردم بت پرست نسبت داده ميشود و اگر كار خداوند باشد تناقض لازم خواهد داشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 18

قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً (گفتند بنا كنيد براي او بنياني را) «ابن عباس» گويد: ديواري را از سنگ بطول سي ذراع و به عرض بيست ذراع ساخته و آن را از آتش پر كردند و اين است كه خداوند مي گويد:

فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ (پس افكندند او را در آتش) زجاج گويد: هر آتشي كه به روي هم انباشته شود آن را (جحيم) گويند، و گفته اند مراد از (جحيم) آتش بزرگ مي باشد.

فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً (پس اراده كردند به او نيرنگي را) يعني حيله و تدبير به كار بردند تا ابراهيم را در آتش بسوزانند و نابود كنند.

فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ (پس قرار داديم ايشان را پست ترين) به اين كه

ايشان را هلاك كرده و ابراهيم را به سلامت نجات داده و نيرنگ آنان را از او باز گردانيديم.

و گفته اند مقصود اين است كه ايشان بر ابراهيم اشراف پيدا كرده و چون نگريستند، او را سالم يافتند و بر ايشان محقق شد كه حيله آنان در ابراهيم اثر نگذارده و دانستند كه مغلوب شده اند.

وَ قالَ (و گفت) ابراهيم إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي (همانا من رونده هستم بسوي پروردگارم).

«ابن عباس» گويد: من مهاجر هستم بسوي پروردگارم كه از ديار كافران هجرت كرده و به سرزميني كه خدايم امر كرده ميروم و آن «سرزمين مقدس» است.

«قتاده» گفته است: من با كردار و نيت خود بسوي خوشنودي پروردگارم مي روم.

سَيَهْدِينِ (بزودي هدايتم كند) يعني خدايم مرا هدايت كند از اين- پس به مكاني كه رفتن به آنجا را امر كرده است.

قتاده گويد: ابراهيم اول كسي بود كه هجرت كرده و «لوط» و «ساره»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 19

را به همراه خود به «شام» برد.

اين جمله را (خدايم به زودي هدايتم كند) ابراهيم براي ترغيب همراهان و نكوهش قوم خود گفته است.

«ابراهيم» چون به «سرزمين مقدس» رسيد از خداوند براي خود فرزندي مسئلت داشته و گفت:

رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ (پروردگارم ببخش براي من از شايستگان) يعني از شايستگان فرزند صالحي مرا عنايت كن، پس در اينجا به خاطر دلالت كلام، لفظ (ولد- فرزند) حذف شده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 20

[سوره الصافات (37): آيات 101 تا 113]... ص: 20

اشاره

فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ

سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ (103) وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (105)

إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (106) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (108) سَلامٌ عَلي إِبْراهِيمَ (109) كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (110)

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (112) وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ (113)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 21

ترجمه:... ص: 21

پس نويدش داديم به پسري بردبار. پس چون رسيد با او سعي را، گفت اي پسرك من، همانا ديدم در خواب كه تو را ذبح مي كنم، پس بنگر تا چه مي بيني، گفت اي پدر بكن آن چه را فرمان شده اي بزودي بيابي مرا اگر خدا بخواهد از شكيبايان. پس هنگامي كه تسليم شدند و افكندش به پيشاني. و خوانديمش اي ابراهيم. همانا راست آوردي خواب را ما اين چنين پاداش دهيم نيكوكاران را: همانا اين است همان آزمايش آشكار. و فديه داديمش به ذبحي بزرگ. و باز گذارديم بر او در آيندگان. سلام بر ابراهيم. بدينسان جزا دهيم نيكوكاران را. همانا اوست از بندگان ايمان آورنده ما. و مژده داديمش به اسحاق پيامبري از شايستگان. و مبارك گردانيديم بر او و بر اسحاق و از دودمان آن دو است نيكوكار و ستمگر آشكار بر خود.

قرائت:... ص: 21

ما ذا تري- كلمه (تري) به سه گونه قرائت شده:

اول- با ضمّ (تا) و كسر (راء) و اين قرائت اهل كوفه غير از «عاصم» است، بنا بر اين قرائت دو كلمه (ما- ذا) بمنزله اسم واحد و محلا منصوب و مفعول (تري) مي باشد، و ممكن است كلمه (ما) مبتداء و (ذا) به معني (الذي) بوده و محذوف (صله) به آن باز مي گردد و در اين صورت فعل (تري) منقول از (رأي زيد الامر) مي باشد و مانند فعل (اعطيت) جايز است كه به يك مفعول اقتصار كرد.

«ابن جنّي» گويد: آن كه (ما ذا تري) به ضم (تا) و كسر (ياء) قرائت كرده مقصودش چنين است: (بنگر چه چيز بر تو القاء شده و در خاطرت قرار مي گيرد) دوم- با فتح

(تا). «ابو علي» گويد: در اين قرائت مفعول كلمه (تري) يكي از دو چيز است يا (ما ذا) مي باشد كه در اين صورت اين دو كلمه (ما)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 22

و (ذا) به منزله اسم واحد است، و يا (ذا) به منزله (الذي) و مفعول كلمه (تري)، (ها) محذوف از (صله) مي باشد و در اين صورت (تري) به معني رأي و نظر بوده نه اين كه به معني ادراك محسوس باشد چنان كه گفته مي شود (فلاني به نظر و رأي «ابو حنيفه» رأي مي دهد). و چون (ذا) به معني (الذي) باشد مقصود چنين مي شود (چه چيز را رأي مي دهي)، پس (ما) در محل مبتداء و (الذي) در محل خبر و معني اين چنين است (چه نظر مي گيري در باره آن چه كه به تو گفتم آيا تسليم شده و قبول مي كني و يا راه ديگري را انتخاب مي كني).

اسلما- يعني تفويض و واگذار نموده و اطاعت كردند. ولي اگر كلمه فوق را به صورت (سلّما) با تشديد و بدون الف بخوانيم اين كلمه از (تسليم) بوده مقصود اين است كه آنان خويشتن را تسليم امر پروردگار كردند و مخالفت او را ننمودند به اين كه «ابراهيم» آماده ذبح و «اسماعيل» آماده صبر شد.

شرح لغات:... ص: 22

تل- اين كلمه به معني (افكندن به زمين است) و (تل) از خاك نيز از اين باب بوده و جمع آن (تلول) است و (تليل) به معني (گردن) است زيرا به زمين افكنده مي شود.

جبين- اين كلمه به دو طرف پيشاني اطلاق مي شود، پس در هر صورتي دو (جبين) وجود دارد.

ذبح- اين كلمه به كسر (ذال) به معني

آماده شده براي ذبح را گويند.

و به فتح (ذال) مصدر مي باشد

اعراب:... ص: 22

لمّا- در جواب (لمّا) اختلاف است برخي گفته اند جواب آن عبارت است از (فازا و ظفرا بما ارادا) كه تقدير چنين مي شود (فلما اسلما و تله للجبين و ناديناه فازا و ظفرا بما ارادا) و برخي گفته كه جواب (لمّا) لفظ (ناديناه) بوده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 23

و (واو) زائد است نبيّا- اين كلمه از (بشرناه) حال بوده و ذو الحال آن (اسحاق) است «ذبح عظيم»

تفسير:... ص: 23
اشاره

و اكنون خداوند خبر مي دهد كه دعاي ابراهيم را درباره مسئلت فرزند اجابت كرده و مي فرمايد:

فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ (پس نويدش داديم به پسري حليم) يعني به پسري كه وقور و وزين است.

«حسن» گويد: نشنيده ام خداوند ببخشد به بندگانش چيزي را كه بهتر از حلم باشد و حليم آن است كه درباره چيزي پيش از رسيدن وقت آن شتاب نكند اگر چه به آن قدرت داشته باشد.

و گفته شده است: حليم آن را گويند كه در عقوبت و مجازات عجله نكند.

«زجاج» گويد: كلمه بشارت دلالت مي كند كه فرزند ابراهيم باقي مانده و بزرگ خواهد شد و ميان مردم به حلم معروف خواهد گشت.

سپس خداوند خبر مي دهد كه پسري را كه بر او بشارت داده فرزند او بوده و رشد كرده و مي فرمايد:

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ (پس هنگامي كه رسيد با او به سعي) يعني چون جوان شد و كوشش او چون كوشش ابراهيم شد. از «مجاهد». مقصود اين است: رسيد به آن حدي كه بر خود تصرف يافته و همراه پدر رفته و او را در كار- هايش ياري مي كرد كه گفته اند به سن سيزده سالگي رسيده بود.

«مقاتل» و «حسن» و «كلبي»

گفته اند: مراد از (سعي) عمل و عبادت براي خداوند است.

قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري (گفت اي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 24

پسرك من، همانا مي بينم در خواب كه تو را ذبح مي كنم پس بنگر تا چه ميبيني) رأي: كلمه (رأي) به پنج گونه معني شده است:

اول- ديد دوم- دانست، چون (رأيت زيدا عالما- دانستم كه زيد عالم است) سوم- گمان كرد، چون قول خداوند (إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً) «همانا ايشان گمان كنندش كه دور است- معارج- 6».

چهارم- اعتقاد داشت.

پنجم- رأي و نظر بايد گفت منظور از (رأيت في المنام) به معني (ديدم در خواب) است، پس معني آيه اين است كه ابراهيم گفت: بصيرت كرده و ديدم در خواب رؤيايي را كه تأويلش دستور به ذبح تو مي باشد پس بنگر چه مي بيني و چه نظر داري؟

پر روشن است كه كلمه (تري) در اينجا به معني (تبصر) نيست كه به معني بصيرت و ديدن باشد زيرا به جايي اشاره نشده كه مورد ديدن باشد و نيز جايز نيست كه اين كلمه به معني (دانستن، گمان كردن و اعتقاد داشتن) باشد زيرا اين كلمات همواره به دو مفعول متعدي مي شوند و در اينجا فقط يك مفعول است علاوه بر اين كه اين معاني با مراد آيه سازش ندارد، پس در اينجا تنها معنايي كه باقي مي ماند عبارت از (رأي) و نظر مي باشد.

«خواب پيامبران حجت است!»... ص: 24

1- بهتر است كه بگوئيم اين فرمان به صورت (وحي) در بيداري به ابراهيم دستور داده شده و سپس در خواب به آن تعبد و تأكيد گرديده است چه اين كه خوابهاي پيامبران حتما

درست مي باشد و اگر در بيداري امر نشده بود جايز نبود كه عمل كند بر طبق آنچه در خواب ديده است.

2- «سعيد بن جبير» از قول «ابن عباس» گويد: خواب ديدنهاي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 25

پيامبران مانند وحي است.

3- «قتاده» گويد: خواب ديدن پيامبران در صورتي حق است كه ببينند كاري را انجام مي دهند.

4- «ابو مسلم» گويد: خواب ديدن پيامبران با اين كه همه اش درست است بر دو گونه مي باشد:

اول- اين كه آن چه در خواب ديده در ظاهر انجام پذيرد، چون قول خداوند: (لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ) «به تحقيق راست آورد خداوند به رسول خود خواب را به حق، هر آينه داخل شويد به مسجد الحرام- فتح- 27».

دوم- اين كه خواب ديدن عبارت از خلاف ظاهر باشد از آن چه در خواب ديده شده است و اين مانند خواب ديدن حضرت «يوسف» است كه يازده ستاره و خورشيد و ماه را در خواب ديدم كه بر او سجده مي كنند، و خواب- ديدن حضرت ابراهيم نيز از اين باب است ولي ابراهيم ايمن نبود از اين كه آن چه در خواب ديده عمل به آن لازم باشد و چاره اي جز آن نداشته باشد، پس چون تسليم خداوند شدند پروردگارش او را متوجه گردانيد كه خواب خود را راست آورده به آن چه كه انجام داده است و فديه داده شده به جاي ذبح فرزندش به ذبح ديگر.

قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ (گفت اي پدر بكن آن چه امر شده اي) سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (بزودي مي يابي مرا اگر خدا بخواهد از شكيبايان) يعني

به زودي به مشيت و حسن توفيق خداوند مرا در مقابل خود خواهي ديد كه در اطاعت خداوند بر شدائد صبر كرده و تسليم امر او (خدا) شده ام.

فَلَمَّا أَسْلَما (پس تا تسليم شدند) يعني چون تسليم امر خدا و راضي به آن شدند و خدا را اطاعت كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 26

برخي گفته اند: چون پدر، فرزند خود را و فرزند، جان خود را تسليم خداوند كرد.

وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ (و به زمين افكندش به پيشاني) يعني خوابانيدش به پيشاني، و اين سخن «حسن» است.

«ابن عباس» گويد: پيشاني او را بر زمين قرار داد تا صورت او را نديده و دستخوش رقت و مهر پدري نگردد.

روايت شده كه «اسماعيل» بر پدر خود گفت: در حالي كه سجده ميكنم مرا ذبح كن و به چهره ام ننگر تا رحم كرده و مرا نكشي.

وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ (و خوانديم او را كه اي ابراهيم) يعني او را بدين صورت خوانديم.

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا (به حقيقت راست آوردي خواب را) يعني انجام دادي آن چه كه در خواب به تو فرمان داديم إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (همانا ما بدينسان پاداش دهيم نيكوكاران را) يعني ما پاداش دهيم آنان را كه با تسليم و فرمانبري از امر خداوند مانند.

ابراهيم و اسماعيل، نيكوكاري كردند به مانند پاداشي كه به آن دو داديم كه در مقابل امر به ذبح عفو و بخشش كرديم ايشان را.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (همانا اين است آن آزمايش آشكار) يعني اين همان امتحان و آزمايش آشكار و شديد است.

و يا: اين همان نعمت آشكار است، و اين كه به نعمت (بلاء)

گفته شده چون انگيزه اي كه انسان را به نعمت مي رساند عبارت از (بلاء) مي باشد، چنان كه به اسباب موت، لفظ موت به كار مي رود زيرا كه آنها مؤدي به موت مي شوند.

«ذبح و ذبيح»... ص: 26

درباره ذبيح يعني آن كه مي بايست ذبح شود دانشمندان دو گونه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 27

سخن گفته اند:

1- ذبيح حضرت «اسحاق» بوده است. و اين سخن از: علي عليه السلام، ابن مسعود، قتاده، سعيد بن جبير، مسروق، عكرمه، عطاء، زهري، سدي، و جبائي نقل شده است.

2- ذبيح حضرت «اسماعيل» بوده است و اين سخن از: ابن عباس، ابن عمر، سعيد بن مسيب، حسن، شعبي، مجاهد، ربيع بن انس، كلبي و محمد بن كعب قرظي نقل شده است.

هر دو اين سخن را اصحاب ما از امامان معصوم ما عليهم السلام نقل كرده اند، ولي قول آشكارتر در روايات اين است كه ذبيح حضرت اسماعيل بوده است و اين نظر را قول خداوند تأييد مي كند كه پس از ذكر ذبح مي فرمايد: (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ و بشارت داديم او را به اسحاق پيامبري از شايستگان) ممكن است كه گفته شود كه اين بشارت براي نبوت است نه براي تولد كه تولد دوم باشد، در جواب مي گوئيم اين سخن خلاف ظاهر است، زيرا خداوند در جاي ديگري مي گويد: (فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ).

«و بشارت داديم او را به اسحاق و پس از اسحاق به يعقوب- هود- 71».

پس در اينجا خداوند بشارت به اسحاق داده و اين كه براي او فرزندي به نام يعقوب زاده خواهد شد. پس چگونه درست است كه از يك طرف به ذبح اسحاق امر كرده

و از طرف ديگر به فرزند او بشارت دهد؟!.

به روايت صحيح از پيغمبر نقل شده كه فرمود: من فرزند دوم ذبيح هستم.

خلافي نيست كه آن حضرت از نسل اسماعيل كه ذبيح اول است بوده و ذبيح دوم پدر آن حضرت است كه «عبد اللَّه» باشد. دليل آن كه مي گويد مراد از ذبيح حضرت «اسحاق» مي باشد اين است كه اهل كتاب «تورات» و «انجيل» بر اين مطلب اجماع كرده اند ولي بايد گفت: اين اجماع حجت نبوده و سخن آنان مورد قبول نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 28

«محمد بن اسحاق» از «محمد بن كعب قرظي» روايت كرده كه گفت، من نزد «عمر بن عبد العزيز» خليفه اموي بودم، وي از من درباره (ذبيح) پرسش كرد! گفتم آن، حضرت اسماعيل بوده است و استدلالت كردم به اين آيه (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ) پس اين سخن را خليفه به «شام» نزديك مرد يهود فرستاد و همين باعث شد كه او اسلام آورده و اسلامش نيكو گرديد، ولي مردم گمان مي كردند كه او يهودي است تا اين كه «عمر بن عبد العزيز» از آن مرد راجع به ذبح سؤال كرد و وي آن را حضرت اسماعيل دانست سپس گفت: سوگند به خداوند اي امير المؤمنين و خليفه مسلمين! كه مردم يهود مي- دانند كه ذبيح اسماعيل بوده است ولي به شما مردم عرب رشك مي برند كه پدر شما آن باشد كه مسئله ذبح راجع به او باشد و لذا مي گويند اين امر درباره پدر ما اسحاق بوده است.

«اصمعي» گويد: از «ابو عمرو بن العلاء» درباره ذبيح سؤال كردم كه اسماعيل بوده يا

اسحاق؟ وي در پاسخ گفت: اي اصمعي! عقلت كجا رفته، مسلما اسماعيل در مكه بوده و خانه كعبه و قربانگاه را بنا كرد.

«استدلال به نسخ»... ص: 28

كسي كه به جواز نسخ قبل از وقت انجام آن، قائل شده استدلال كرده كه خداوند امر به ذبح كرده و پيش از فرا رسيدن آن، اين امر را نسخ كرده است از اين استدلال به چند گونه جواب گفته شده است:

اول- خداوند به ذبحي كه بريدن رگهاي گردن باشد امر نكرده بود بلكه به مقدمات ذبح كه عبارت از خواباندن و كشيدن چاقو باشد، امر كرده بود و عرب گاهي چيزي را به عنوان مقدمات آن نام مي برند، و لذا خداوند ميگويد:

(راست آوردي خواب ديدن خود را) پس اگر منظور از امر ذبح بود لازم بود كه خداوند بگويد: برخي از رؤياي خود را راست گرداندي، ولي (فديه) در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 29

مقابل ذبح نيست بلكه در مقابل امر به ذبح است و نيز جايز است كه (فديه) در مقابل مقدمات ذبح باشد زيرا كه (فديه) واجب نيست كه از جنس (مفدي) باشد، لذا گاهي تراشيدن موي سر بجاي ريختن خون ذبيحه فديه مي شود و يا به جاي پوشيدن لباس دوخته شده و مقاربت كردن انجام مي گردد.

دوم- اين كه امر بصورت ذبح شده بود و ابراهيم اين كار را انجام داد چه اين كه رگهاي گردن فرزند خود را بريد ولي هر چند كه مي بريد دو مرتبه به جاي خود برگشته و مي چسبيد، اگر اشكال شود كه مراد از ذبح قطع مكان مخصوص است كه موجب مرگ شود در جواب گوئيم اين موضوع غير

مسلم است زيرا كه گفته مي شود فلاني حيوان را ذبح كرد ولي آن حيوان نمرد، ولي اگر قبول كنيم كه ذبح بمعني ذبح كامل و موجب مرگ باشد لفظ ذبح را به معني مجازي حمل ميكنيم چه اين كه در اين امر دليل داريم.

سوم- اين كه خداوند به ذبح امر كرده بود ولي در گردن اسماعيل مسي قرار داده بود كه هر چند ابراهيم كارد را مي كشيد مؤثر واقع نمي گشت يا هر مقدار از كارد را مي كشيد آن بر نمي گشت ولي اين تأويلات در صورتي جايز است كه ابراهيم مأمور چيزي باشد كه آن جاري مجراي ذبح باشد ولي در صورتي كه امر به ذبح بوده باشد اين تأويل جايز نخواهد بود چه اين كه در اين صورت تكليف، غير مقدور خواهد بود.

وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (و فديه داديم او را به ذبح عظيم) لفظ (فداء) چيزي را گويند كه به جاي چيز ديگري قرار داده شود كه از چيز اول، ضرر بر- طرف شود و (ذبح) به معني مذبوح و آن كه ذبح گرديده شود مي باشد و مقصود اين كه ما ذبح را به جاي آن قرار داده مانند اسيري كه مقابل چيزي فديه و آزاد شود.

«ذبح چه چيز بوده است؟»... ص: 29

درباره ذبح اختلاف شده است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 30

«ابن عباس» گويد: مراد از ذبح قوچي از گوسفند است. و اين قول «مجاهد» و «ضحاك» و «سعيد بن جبير» است. «ابن عباس» نيز گويد:

ذبح عبارت از قوچي بود كه «هابيل» آن را به قربانگاه آورد.

ذبح عظيم- درباره اين كه چرا ذبح را عظيم گفته است اختلاف است:

«مجاهد» گويد از اين جهت

عظيم گفته شده كه مورد قبول بود. و برخي گفته اند به اين جهت است كه اندازه آن بزرگتر از قوچهاي ديگر بوده است.

و نيز گفته اند: به اين جهت است كه آن قوچ چهل پائيز در بهشت چريده بود و اين از «سعيد بن جبير» است.

و برخي گفته اند باين جهت عظيم گفته شده كه خداوند آن را بدون پدر و مادر بوجود آورده بود. و گفته اند براي اين كه فداء عبد عظيم بود.

وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سَلامٌ عَلي إِبْراهِيمَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (و گذارديم براي او در آيندگان، سلام باد بر ابراهيم، اين- چنين پاداش دهيم نيكوكاران را، همانا او از بندگان با ايمان ماست) تفسير اين آيات در قبل گفته شد.

وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ (و بشارت داديم او را به اسحاق) يعني به ولادت اسحاق نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (پيغمبري از شايستگان) يعني فرزند پيامبري از پيامبران صالح، و اين جمله براي تشويق به صلاح است چه اين كه مانند اسحاق كه فرد با جلالتي مي باشد به عنوان صالح ياد شده است.

كسي كه نظرش اين است كه ذبيح اسحاق بوده است و در تفسير آيه فوق گويد: بشارت داديم به نبوت اسحاق و اين كه او را در اثر صبر به مقام نبوت رسانديم.

وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ (و مبارك گردانيديم بر او و بر اسحاق) يعني در آن چه به ايشان داديم خير و بركت را در آن قرار داديم كه منظور رشد و زيادت است، پس مقصود اين است كه قرار داديم براي ايشان خير و بركت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 31

دائم و ثابت

و رشد كننده. و جايز است كه مقصود اين باشد، بقا و كثرت اولاد به ايشان داديم كه تا روز قيامت دوام داشته باشد.

وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما (و از دودمان آن دو) يعني از اولاد ابراهيم و اسحاق مُحْسِنٌ (نيكوكار است) با ايمان و اطاعت.

وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ (و ستمگر است بر خويشتن) با كفر و معاصي.

مُبِينٌ (آشكارا) يعني ظلم آشكار.

«قصه ابراهيم و ذبح»... ص: 31

آن كه گويد مراد از ذبح اسحاق است داستان را چنين بيان مي دارد:

ابراهيم موقعي كه از قوم خود جدا شده و به خاطر پاسداري از دين خود به سوي شام هجرت كرد از خدايش خواست كه براي او فرزند پسري از نسل «ساره» عطا كند. هنگامي كه فرشتگان مرسل ميهمان ابراهيم شده او را بشارت به غلام حليم دادند، ابراهيم چون اين بشارت را شنيد گفت اين فرزند همان ذبيح خواهد بود، تا آن كه پسر متولد شده و به حد سعي و كوشش رسيد، گفته شد به ابراهيم كه اينك بايد به نذر خود وفا كني و اين همان امر خداوند نسبت به ذبح كردن ابراهيم بود، پس در اين هنگام ابراهيم به اسحاق گفت آماده براي تقرب به خداوند شود و ابراهيم كارد و ريسماني را گرفته همراه اسحاق به ميان كوه ها رفت و اسحاق گفت اي پدر قرباني تو پس كو؟ ابراهيم گفت اي فرزند! خدايم امر كرده است كه تو را به عنوان قرباني او ذبح كنم. اين سخنان از «سدي» بود.

و نيز درباره داستان ابراهيم گفته شده كه ابراهيم در خواب ديد كه فرزند خود اسحاق را ذبح مي كند و در آن هنگام با «ساره» مادر اسحاق حج مي كرد، چون به

«مني» رسيد (رمي جمره) را به جا آورد و اهل خود را امر كرد كه بيت را زيارت كند و اسحاق را در نزد خود نگه داشت و او را به جانب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 32

(جمره وسطي) برد و با فرزندش مشاوره كرد و فرزندش گفت اي پدر انجام بده آن چه را كه امر شده اي و هر دو به امر خداوند تسليم شدند.

در اين هنگامي پيري هويدا شد و گفت اي ابراهيم درباره فرزندت چه فكر كرده اي؟ ابراهيم گفت اراده كرده ام كه او را ذبح كنم، پير مرد گفت پناه به خدا آيا اراده كرده اي كه پسري را ذبح كني كه هنوز هيچ گناهي نكرده است؟! ابراهيم گفت پروردگارم چنين امر كرده است. پير مرد گفت: اين شيطان است كه تو را به اين كار امر كرده است و خداوند از اين كار نهي ميكند ولي ابراهيم به گفته او اعتنا نكرده و به ذبح فرزند خود تصميم گرفت.

اسحاق گفت اي پدر روي مرا بپوشان و پاي مرا ببند.

ابراهيم گفت: فرزندم من هرگز پاي تو را نبندم و سپس روي خود را به آسمان كرده و با كاردي كه در دست داشت به سوي اسحاق خم شد ولي جبرئيل در اين هنگام كارد را به پشت برگردانيد و قوچي از جانب «ثبير» كه از كوه هاي بزرگ ميان مكه و عرفات بوده آورده و به جاي اسحاق قرار داد و از جانب چپ مسجد «خيف» ندا آمد (اي ابراهيم راست آوردي خواب خود را...)

در اين هنگام شيطان كه همان پير مرد بود به سوي مادر اسحاق آمد و او

مشغول زيارت بيت بود، گفت پير مردي را ديدم «ساره» گفت آن شوهر من است، گفت كودكي را ديدم «ساره» گفت آن فرزند من است. «شيطان» گفت ديدم كه پدر فرزند خود را خوابانيده تا او را ذبح كند «ساره» گفت دروغ مي گويي چه اين كه ابراهيم مهربانترين افراد به مردم است، چگونه فرزند خود را ذبح ميكند؟

شيطان گفت: سوگند به خداي آسمان و سوگند به خداي كعبه كه او را در اين حال ديدم.

«ساره» گفت علت چه بود؟ شيطان گفت او گمان مي كرد كه خدايش به چنين كاري امر كرده است «ساره» گفت: واجب است بر او كه خدايش را اطاعت كند. «ساره» چون امر مناسك را پايان داد با سرعت به سوي (مني)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 33

رفت و در حالي كه دستهاي خود را بر سر گذارده و مي گفت خدايا مرا نگير به آن چه كه درباره مادر اسماعيل انجام دادم. چون «ساره» به مني رسيد و اثر زخم كارد را بر گلوي فرزند خود مشاهده كرد فرياد بر آورده و زاري كرد و از اينجا بيماري او آغاز شد كه بدان واسطه جان سپرد. اين قصه را عياشي و علي بن ابراهيم در تفسير خود ذكر كرده اند.

«محمد بن اسحاق يسار» و آنان كه گفته اند مراد از ذبيح اسماعيل بوده ذكر كرده اند، هر زماني كه ابراهيم براي ديدن اسماعيل و هاجر مي رفت، صبح از خانه در شام بيرون آمده و با (براق) به مكه آورده مي شد و سپس بازگشته و شب در شام در پيش اهل خود بود تا آن كه اسماعيل به حد كوشش

و سعي رسيد، و ابراهيم در خواب ديد كه بايد فرزند خود را ذبح كند، پس به اسماعيل گفت اي فرزندم بگير اين ريسمان و كارد را و برو بسوي گردنه كوه تا با هم هيزم جمع كنيم. چون ابراهيم با فرزند خود در شعب «ثبير» خلوت كرد قضيه خواب خود را بيان كرد و اسماعيل گفت: پدرم! دست و پاي مرا محكم ببند تا اضطراب نكنم و لباس خود را جمع كن تا به خون من آلوده نشود و مادرم ببيند، و از آن پس، كارد را تيز كرده و بسرعت بر گلوي من بكش تا كارم آسان شود كه مرگ سخت است.

ابراهيم گفت: اي پسرك چه نيكو ياري و اطاعت مي كني امر خدا را. و ابراهيم به سخنان خود ادامه داده و اموري انجام شد كه مقداري از آن قبلا تذكر داده شد.

«عياشي» به اسناد خود از «بريد بن معاويه عجلي» نقل كرده كه گفت به حضرت صادق (ع) عرض كردم فاصله ميان بشارت به اسماعيل تا بشارت به اسحاق چه اندازه بوده است؟ حضرت فرمود: ميان اين دو بشارت پنج سال فاصله بوده است.

خداوند مي گويد: (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ) كه منظور اسماعيل است و اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 34

اولين بشارتي است كه خداوند درباره فرزند به ابراهيم داد و چون براي ابراهيم از «ساره» اسحاق متولد شد و به سن سه سالگي رسيد، روزي اسماعيل به نزد ابراهيم آمده و اسحاق را در دامن پدر ديد، او را از جاي خود بلند كرده و خود در دامن ابراهيم نشست، «ساره» مادر اسحاق چون اين حالت را

ديد به ابراهيم گفت: آيا فرزند هاجر يعني اسماعيل، فرزند من، اسحاق را از جاي خود بر مي دارد و خود به جاي آن مي نشيند؟ نه هرگز، بايد هاجر و فرزند او را از شهر دور كرده و از نزد من بجانب ديگري ببري.

ابراهيم نسبت به «ساره» احترام زيادي قائل بود چه اين كه او از فرزندان پيامبران و دختر خاله ابراهيم بود. «ابراهيم» را اين كار، سخت آمده و از فراق و جدايي اسماعيل غمگين گرديد، چون شب شد رسولي از جانب خداوند آمده و رؤياي ذبح اسماعيل را بر ابراهيم عرضه داشت كه در موسم حج ذبح كند.

ابراهيم بامداد با غم و اندوه از ديدن اين خواب بيدار شد و چون موسم حج آن سال رسيد هاجر و اسماعيل را در ماه (ذيحجه) برداشته و به همراه خود از شام به سوي مكه روانه گردانيد تا در آنجا، هنگام موسم حج اسماعيل را ذبح كند.

اول ابراهيم به ساختن پايه هاي «بيت الحرام» مشغول شده و چون آنها را بالا آورد به عنوان حاجي به سوي مني روانه شد، برنامه آنجا را تمام كرده و به سوي بيت برگشت و با فرزند خود بيت را طواف كرد و به جانب سعي رهسپار شدند، در آنجا ابراهيم به اسماعيل گفت اي پسرك من در خواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم در موسم اين سال، پس چه نظر داري؟ اسماعيل گفت: اي پدر انجام كن آنچه فرمان شده اي، چون از برنامه سعي فارق شدند به سوي مني آمدند و اين در روز (قربان) بود، تا آمدند به «جمره وسطي» رسيدند و ابراهيم فرزند خود اسماعيل را بر

روي زمين قرار داد تا او را ذبح كند، پس ندا آمد: اي ابراهيم راست آوردي رؤياي خود را... پس بجاي اسماعيل قوچي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 35

آمد و ابراهيم آن را ذبح كرد و گوشت آن را ميان فقرا تقسيم نمود.

«محمد بن مسلم» گويد: از حضرت باقر (ع) درباره قوچ ابراهيم سؤال كردم كه چه رنگي داشت فرمود: رنگ اين قوچ سفيد مايل به سياهي و شاخدار بوده است و از آسمان از جانب راست كوه مسجد «خيف» نازل گرديده و دور «جمره وسطي» مشغول به گردش شد، اين قوچ همواره در سبزه زارها چريده و زندگي كرده بود.

از «عبد اللَّه بن سنان» نقل شده كه از حضرت صادق (ع) از صاحب قوچ پرسش شد؟ فرمود: او اسماعيل بود.

«زياد بن سوقه» گويد: از حضرت باقر (ع) از صاحب ذبح سؤال كردم فرمود: او اسماعيل بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 36

[سوره الصافات (37): آيات 114 تا 122]... ص: 36

اشاره

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلي مُوسي وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (116) وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ (117) وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (118)

وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ (119) سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ (120) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (122)

ترجمه:... ص: 36

و به حقيقت منت نهاديم بر موسي و هارون، و نجات داديم آن دو را و قومشان را از غمي بزرگ. و ياري كرديم ايشان را، پس بودند ايشان غالبان.

و داديم آن دو را كتاب آشكار. و هدايت كرديم آن دو را به راه راست، و باقي گذارديم بر آن دو در آيندگان. سلام بر موسي و هارون. همانا ما اين چنين پاداش دهيم نيكوكاران را. همانا آن دو از بندگان مؤمن ما بودند.

شرح لغات:... ص: 36

مننا- اصل لغت (منّ) به معني قطع است، خدا گويد: (لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)، «بر ايشان است اجر غير ممنون- فصلت- 8» كه ممنون در اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 37

آيه به معني مقطوع است.

نصر- به معني ياري مي باشد، ولي بايد گفت: هر نصري به معني عون و ياري بوده ولي هر عون و ياري به معني نصر نيست چه اين كه هر كمكي را (عون) گويند ولي نصر فقط كمك براي مبارزه با دشمن را گويند.

تفسير... ص: 37

خداوند به دنبال داستان ابراهيم به داستان «موسي» و «هارون» پرداخته و فرمود:

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلي مُوسي وَ هارُونَ (و به حقيقت منت نهاديم بر موسي و هارون) يعني نعمت داديم به ايشان آن چنان كه هر اذيتي از ايشان بريده است و از آن نعمتها، نبوت و نجات از دست فرعونيان و ساير نعمت هاي دنيوي و اخروي مي باشد.

وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما (و نجات داديم آن دو و قوم ايشان را) از «بني اسرائيل» مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (از اندوهي بزرگ) كه مسخر و زير دست فرعونيان بوده و بشدت براي ايشان به كار گرفته مي شدند.

و گفته اند: نجات داديم ايشان را از غرق شدن در دريا و ياري كرديم ايشان را بر فرعون و قوم او وَ نَصَرْناهُمْ (و ياري كرديم ايشان را) فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (پس بودند ايشان غالبان) يعني غالب و قاهر شدند بعد از آنكه مغلوب و مقهور بودند.

وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ (و داديم ايشان را كتاب واضح) يعني «تورات» كه به واسطه بياني كه دارد بسوي خود مي خواند و اين صفت هر كتاب آسماني است.

وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (و هدايت

كرديم ايشان را به راه راست) يعني دلالت كرديم ايشان را به راهي كه مؤدّي به حق و رساننده به بهشت باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 38

وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما (و گذارديم بر آن دو) ثناء و ستايش نيكويي فِي الْآخِرِينَ (در آيندگان) به اينكه گفتيم:

سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ (سلام بر موسي و هارون) از تفسير اين آيه در پيش سخناني گفتيم.

إِنَّا كَذلِكَ (ما بدين سان) مانند آنچه كه به موسي و هارون انجام داديم نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (پاداش دهيم نيكوكاران را) به ايشان انجام مي دهيم و اين پاداش به خاطر اطاعت ايشان است.

إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (بدرستي كه آن دو از بندگان مؤمن ما هستند) يعني آن دو از بندگان ما مي باشند كه تصديق كننده هستند به آنچه كه خداوند واجب كرده و به آن عمل مي كنند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 39

[سوره الصافات (37): آيات 123 تا 132]... ص: 39

اشاره

وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ (125) اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127)

إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (128) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (129) سَلامٌ عَلي إِلْ ياسِينَ (130) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132)

ترجمه:... ص: 39

و همانا الياس از مرسلان است. زماني كه گفت به قومش آيا پرهيز نمي كنيد. آيا مي خوانيد بعل را و مي گذاريد بهترين آفريدگاران را.

خداوند است پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شما. پس تكذيب كردند او را پس همانا ايشان احضار شدگانند. مگر بندگان خالص شدگان خداوند.

و گذارديم براي او در پسينيان. سلام بر آل ياسين. همانا ما بدينسان پاداش دهيم نيكوكاران را. همانا او از بندگان مؤمن ما است.

قرائت:... ص: 39

ربكم و رب آبائكم- اهل عراق غير از «ابي بكر» و «ابي عمرو» اين دو كلمه را به نصب و ديگران را به رفع خوانده اند.

حجت قرائت اول اين است كه اين دو كلمه از (احسن الخالقين) بدل ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 40

است.

و حجت قرائت دوم اين است كه (اللَّه ربّكم) جمله مستأنفه مي باشد.

ال ياسين- «ابن عامر» و «نافع» و «رويس» از «يعقوب» كلمه (آل يس) را به فتح الف و كسر لام كه از (ياسين) جدا است خوانده اند و ديگران (الياسين) را به كسر الف و سكون لام متصل به (ياسين) خوانده اند.

«ابو علي» گويد حجت در قرائت اول اين است كه در قرآن (ال) از (ياسين) جدا آمده است، بنا بر اين (ال) تصغيرش (اهيل) خواهد بود.

«زجاج» گويد وجه قرائت دوم اين كه كلمه (الياسين) جمع (الياس) است كه به معني الياس و امت الياس است، چنان كه در نسبت گروهي به شخصي جمع بسته مي شود و مي گويند (مهلّبين) يعني پيروان (مهلب).

وجه ديگري نيز وجود دارد و اين است كه (الياس) و (الياسين) دو لغت مترادف مانند (ميكائيل) و (ميكال) مي باشد.

اعراب... ص: 40

سلام- اين لفظ در تمام آيات گذشته مبتداء بوده و جار مجرور پس از آن خبر مي باشد و جملتاً در محل مفعول براي فعل (تركنا) مي باشد و اگر (تركنا) عمل در خود لفظ مي كرد بايد (سلاماً) خوانده مي شد.

ممكن است تقدير چنين باشد (و تركنا عليه في الآخرين الثناء الحسن) كه مفعول حذف شده و ابتداء به (سلام) شده است.

«قصه الياس»

تفسير... ص: 40

خداوند پس از داستان ابراهيم به قصه (الياس) پرداخته و مي گويد:

وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (و همانا الياس از مرسلان است). در شخص

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 41

(الياس) اختلاف شده است.

«ابن مسعود» و «قتاده» گويند مراد از (الياس) «ادريس» ميباشد.

عده اي گفته اند: مراد از الياس يكي از پيامبران بني اسرائيل بوده كه از فرزندان «هارون بن عمران» عموي «يسع» مي باشد و اين قول «ابن عباس» و «محمد بن اسحاق» و ديگران است كه گفته اند كه «الياس» پس از «حزقيل» در اثر حوادث عظيمي كه در بني اسرائيل اتفاق افتاده بود به نبوت مبعوث شد.

«يوشع بن نون» چون «شام» را فتح كرد «بني اسرائيل» را در آن قرار داده و اين سرزمين را ميان ايشان تقسيم كرد، و سبطي از «الياس» را در «بعلبك» قرار داد و ميان ايشان پيمبري مبعوث گرديد و پادشاه او را اجابت كرد، سپس زن پادشاه او را وادار كرد كه مرتد شده و با «الياس» مخالفت كند و او را بكشد، بدين طريق «الياس» راه فرار را پيش گرفته و به سوي بيابانها و كوه ها فرار كرد.

برخي گفته اند كه «الياس»، حضرت «اليسع» را جانشين خود براي مردم بني اسرائيل قرار داد و خداوند

«الياس» را از مقابل ديدگانشان بالا برده و لذت طعام و شراب را از آنان برداشت و به وي دو بال داد كه يك انسان زميني به صورت يك فرشته آسماني به پرواز در آمد و خداوند بر قوم او و بر پادشاه آنان دشمني را مسلط كرد كه پادشاه و زن او را بقتل رسانيد و سپس خداوند «اليسع» را به عنوان رسالت در ميان ايشان مبعوث گردانيد كه بني اسرائيل به وي ايمان آورده و او را بزرگ شمرده و از دستورش فرمان بردند. اين گفتار از «ابن عباس» مي باشد.

و گفته شده كه: «الياس» صاحب و گردش كننده بيابانها و «خضر» صاحب و گردش كننده جزيره ها بوده است.

«وهب» گويد: مراد از الياس «ذو الكفل» مي باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 42

إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (گاهي كه گفت به قوم خود آيا نمي پرهيزيد) از عذاب و بلاي خداوند به اينكه دستورهاي او را انجام داده و از گناهانش پرهيز كنيد.

أَ تَدْعُونَ بَعْلًا (آيا بعل را مي خوانيد) «عطا» گويد: «بعل» بتي بوده كه آنان از طلا ساخته و به آن عبادت مي كردند. «عكرمه»، «مجاهد»، «قتاده» و «سدي» گويند: «بعل» به لغت اهل «يمن» به پروردگار و بزرگ و آقا گفته ميشود، پس تقدير چنين ميشود! (آيا پروردگاري را غير از خداوند مي خوانيد) وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ (و وا مي گذاريد بهترين آفريدگان را) يعني آيا ترك مي كنيد عبادت و پرستش بهترين خالقان را؟.

اللَّهَ رَبَّكُمْ (خداوند است پروردگار شما) يعني خالق و رازق شما اوست كه سزاوار عبادت است.

وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (و پروردگار پدران پيشين شما) و خلق كننده

پدران و اجداد شما مي باشد.

فَكَذَّبُوهُ (پس تكذيب كردند او را) در آنچه ايشان را مي خواند و تصديقش نكردند.

فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (پس ايشان احضار شدگان) براي حساب يا براي عذاب و آتش.

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (مگر بندگان خالص شدگان خداوند) از ميان ايشان خداوند استثناء و جدا كرده است آنان را كه عبادت خود را خالص براي خداوند انجام دادند.

وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (و گذارديم براي او در آخر ان) در اين جمله دو قول بود كه گفته شد.

سَلامٌ عَلي إِلْ ياسِينَ (سلام بر الياسين)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 43

«ابن عباس» گويد: مراد از «ال ياسين» آل محمد (ص) است و «ياسين» يكي از نامهاي پيغمبر است.

كسي كه اين كلمه را (الياسين) متصل خوانده گويد مراد از آن «الياس» و پيروان او مي باشد.

و گفته شده كه (يس) نام سوره مي باشد گويا كه خداوند فرموده است:

سلام بر آن كه به كتاب خداوند و به قرآن كه (يس) است ايمان آورد.

إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (همانا ما اين چنين پاداش دهيم نيكو- كاران را) در مقابل كارهاي نيكويي كه انجام داده اند.

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (كه او از بندگان با ايمان ما مي باشد) كه تصديق و عمل كنند به آنچه ما واجب كرده ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 44

[سوره الصافات (37): آيات 133 تا 148]... ص: 144

اشاره

وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (133) إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (134) إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ (135) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (136) وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ (137)

وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (138) وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ

(142)

فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (143) لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (147)

فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلي حِينٍ (148)

[ترجمه ]... ص: 44

و بدرستي كه لوط از مرسلان بود. زماني كه نجات داديم او را و كسانش را همگي. مگر پير زني در بازماندگان. سپس هلاك كرديم ديگران را. و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 45

بدرستي كه شما مي گذريد بر ايشان بامداد كنندگان. و به شب، آيا پس تعقل نمي كنيد. و همانا يونس از مرسلان است. هنگامي كه گريخت به كشتي انباشته. پس قرعه زد، پس شد از افتاده شدگان. پس فرو بردش ماهي و او بود نكوهيده. پس اگر نبود كه او از تسبيح كنندگان بود. هر آينه درنگ مي كرد در شكمش تا روزي كه مبعوث شوند. پس انداختيمش به هامون و او بيمار بود. و رويانديم براي او درختي از كدو. و فرستاديم او را به صد هزار يا مي افزودند. پس ايمان آوردند، پس كامرانشان كرديم تا هنگامي.

قرائت... ص: 45

حضرت صادق (ع) بجاي (او) اين كلمه را (و يزيدون) با (واو) خوانده و جهتش روشن است.

شرح لغات... ص: 45

غابر- اين كلمه باقيمانده اندك چيزي را گويند كه از ميان رفته است و بدين جهت گرد را (غبار) گويند كه اندكي از خاك بوده كه باقي مانده است.

تدمير- اين كلمه به معني هلاكت بر اساس مخالفت و نكوهش است.

ابق- كسي را گويند كه بگريزد و صاحبش به آن دست نتواند پيدا كند.

مشحون- به معني مملو و آكنده و انباشته مي باشد.

مساهمه- به معني قرعه زدن را گويند كه بواسطه انداختن تير انجام شود.

دحض- به معني سقوط كردن است، مي گويند: (دحضت حجته) يعني ساقط شد حجت او. يا گويند: (ادحضها اللَّه) پرت و منحرف و ساقط كرد خداوند او را، كه (دحض) در اينجا از (زلق) به معني لغزش گرفته شده زيرا كه عابر در جاي لغزان سقوط مي كند.

عراء- فضايي را گويند كه درخت و چيز ديگري او را نپوشاند و گويند مراد از (عراء) زمين باير و خالي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 46

يقطين- هر درختي را گويند كه از زمستان تا تابستان باقي بماند و براي آن ساقه نباشد.

اعراب... ص: 46

مصبحين- حال از (تمرون) مي باشد و (بالليل) نيز جار و مجرور محلا منصوب است چون عطف به (مصبحين) است و تقدير چنين ميشود (تمرون عليه مصبحين و ممسين)

سخني از «لوط» و «يونس»

تفسير... ص: 46
اشاره

اين بار خداوند پس از ياد آوري از «الياس» به ذكر «لوط» پرداخته و مي فرمايد:

وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (همانا لوط از مرسلان است) يعني لوط يكي از رسولاني است كه خداوند او را فرستاده تا به طاعت او دعوت كند و به امر توحيد مردم را آشنا گرداند.

إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (زماني كه نجات داديم او را و كسانش را همگي) يعني خلاص كرديم او را و آنان كه از قومش باو ايمان آورده بودند از عذاب درماندگي.

إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ (مگر پير زني را در بازماندگان) يعني در ميان باقي ماندگان كه هلاك شدند پير زني كه همسر «لوط» بود نگه داشتيم.

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ

(سپس هلاك كرديم آخرين را) كه نابود كرديمشان.

وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ

(و همانا شما مي گذريد بر ايشان صبح كنندگان و به شب) اين خطاب متوجه مشركان عرب است كه شما مي گذريد در رفت و آمدتان به شام بر منزلها و قريه هاي قوم «لوط».

أَ فَلا تَعْقِلُونَ

(آيا تعقل نمي كنيد) مقصود اين است كه: آيا تفكر نمي كنيد در آنچه بر آن قوم نازل شد تا از كفر و گمراهي كه ايشان مرتكب مي شدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 47

اجتناب كنيد.

انگيزه ياد آوري از پيامبران... ص: 47

خداوند به قصه هاي پيامبران پرداخته و آنها را تكرار كرده است تا مردم را تشويق كند كه به راه آنان رفته و از مكارم اخلاق و محاسن آداب ايشان سرمشق بگيرند و از كافران به جهت داشتن خصال زشت و كردار ناپسند دوري كنند.

وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ

(و بدرستي كه يونس از رسولان است، هنگامي كه

به سوي كشتي انباشته گريخت) يعني از ميان قوم خود فرار كرده و به سوي كشتي كه پر از مردم و كالا بود گريخت چه اين كه مي ترسيد بر قومش عذاب نازل شده در حالي كه او در ميان ايشان باشد.

فَساهَمَ

(پس قرعه انداخت) يونس به قوم به اين كه تيرها را بر اساس قرعه انداخت يعني با آنان قرعه انداخت.

فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ

(پس بود از افتاده شدگان) يعني از كساني كه قرعه به نام ايشان افتاده شده بود، و اين قول «حسن» و «ابن عباس» است «مجاهد» گويد: منظور كساني هستند كه تير به نام آنان به هدف خورده شده بود، يعني بايد آنان به دريا افكنده مي شدند.

در انگيزه اين كار اختلاف شده است، برخي گفته اند: چون كشتي نزديك بود كه غرق شود سرنشينان آن گفتند اگر يكي از ما به دريا انداخته شود ما همه از خطر غرق شدن نجات خواهيم يافت.

و نيز گفته شده: كشتي توقف كرده و حركت نكرد، ناخدايان گفتند در اين كشتي بنده فراري وجود دارد و عادت كشتي چنين بود كه اگر يكي از مسافرين آن، بنده گريز پا بود از حركت باز مي ايستاد، بدين جهت سه نوبت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 48

قرعه انداخته تا يكي را به دريا افكند و در هر سه بار قرعه بنام يونس افتاد و لذا دانستند كه منظور همان يونس است، او نيز خود را به دريا افكند و يا مردم او را به دريا افكندند.

فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ (بلعيد او را ماهي) گفته اند كه خداوند به ماهي وحي فرستاد كه من بنده خود را روزي تو قرار نداده ام

بلكه شكم تو را مسجد او قرار داده ام، پس نبايد استخواني از او بشكني و پوستي از بدن او را زخمي كني.

وَ هُوَ مُلِيمٌ (و او نكوهيده بود) يعني او مستحق و سزاوار سرزنش بود نه اين كه سزاوار عذاب باشد به خاطر اين كه بدون امر خداوند از ميان قومش خارج شده بود.

در نزد ما شيعيان، ملامت حضرت يونس به خاطر ترك مندوب و مستحبّ بوده و انسان گاهي براي ترك كار مستحبّ و مندوب مورد ملامت قرار مي گيرد ولي آن كسي كه سر زدن گناه صغيره را از انبياء جايز مي داند، كار حضرت يونس را گناه صغيره مي شمارد كه به واسطه رفتن در شكم ماهي كفاره اش داده شده و مورد بخشش قرار گرفته است. اهل تفسير در مدت درنگ يونس در شكم ماهي اختلاف كرده اند:

«مقاتل بن حيان» گويد: سه روز بوده است.

«عطا» گفته: هفت روز بوده است.

«ضحاك» قائل شده كه: بيست روز بوده است.

«سدي» و «مقاتل بن سليمان» و «كلبي» آن را چهل روز دانسته اند.

فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (پس اگر نبود كه او از تسبيح كنندگان بود) يعني اگر نبود كه در حال بيچارگي از نماز گزاران و نيايشگران باشد تا خدا او را هنگام بلاء و نجات دهد... اين قول «قتاده» است «سعيد بن جبير» گويد: تسبيح «يونس» اين بود كه مي گفت (لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 49

إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ)

برخي گفته اند: منظور از تسبيح كنندگان يعني آنان كه خداوند را از آنچه لايق او نيست و ذاكران در وصف او نبايد بگويند منزه و پاك

و دور مي دانند.

لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (درنگ مي كرد در شكمش تا روزي كه مبعوث شوند) يعني در اين صورت تا روز قيامت شكم ماهي گور او مي شد.

فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ (پس افكنديمش در هامون) يعني او را به مكاني انداختيم كه نه گياهي بود، نه درختي و گفته اند منظور از (عراء) ساحل مي باشد كه خداوند به ماهي وحي كرد كه يونس را از شكم خود به سوي زمين خشك بيفكند.

وَ هُوَ سَقِيمٌ (و او بيمار بود) در آن هنگامي كه ماهي افكندش.

وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (و رويانديم براي او درختي از كدو) «ابن عباس» گويد: مراد از (يقطين) هر گياهي است كه ساقه نداشته و بروي زمين روئيده شود.

«ابن مسعود» گفته: «يونس» از شكم ماهي خارج شد در حالي كه مانند جوجه اي بود كه پر ندارد و خود را در مقابل خورشيد در سايه درخت پناه داد.

وَ أَرْسَلْناهُ إِلي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (و فرستاديم او را بر صد هزار يا زيادتر مي شدند) «قتاده» گويد: خداوند «يونس» را به «نينوي» از سرزمين «موصل» فرستاد و اين رسالتش پس از بيرون آمدن از شكم ماهي بوده است و اين سخن «ابن عباس» است، بنا بر اين جايز است كه «يونس» به رسالت قومي پس از قومي مأمور شده باشد و ممكن است كه رسالت شريعت آور او براي قوم نخستين باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 50

أَوْ يَزِيدُونَ- در لفظ (او) به چند گونه اظهار نظر شده است:

1- شايد اين كلمه به معني ابهام باشد، گويا اين كه گويد: (فرستاديم او را به يكي از دو فرقه).

2- ممكن است

به معني تخيير باشد كه نظر كننده مخير است بگويد (صد هزار نفر يا بيشتر) و اين قول «سيبويه» است، و در اين صورت معني چنين مي شود كه نظر كننده در آن قوم گويد: يا صد هزار يا بيشتر.

3- به معني (واو) باشد كه گويا گفته: صد هزار نفر و بيشتر.

و اين عقيده اهل كوفه است و برخي گفته اند (بلكه بيشتر) و اين دو قول اخير كه (واو) به معني (او) باشد در نزد پژوهشگران پسنديده نمي- باشد، بلكه بهترين اقوال قول دوم است.

در اين كه زيادتر چه اندازه است اختلاف شده، «ابن عباس» و «مقاتل» گويند: بيست هزار نفر بوده اند. و «حسن» و «ربيع» گفته اند كه: سي هزار نفر زيادتر بوده است. و «مقاتل» و «ابن حيان» هفتاد هزار نفر دانسته اند.

فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلي حِينٍ (پس ايمان آوردند پس كامرانشان كرديم تا هنگامي) خداوند حكايت مي كند كه ايشان ايمان آورده و به واسطه توبه بازگشت نموده و عذاب از ايشان برداشته شد و خداوند ايشان را تا پايان اجلشان از منافع و لذات بهره مند گردانيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 51

[سوره الصافات (37): آيات 149 تا 160]... ص: 51

اشاره

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (152) أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنِينَ (153)

ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (154) أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (155) أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ (156) فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (157) وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158)

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (159) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (160)

[ترجمه ]... ص: 51

پس بپرس ايشان را، آيا دختران براي پروردگار تو و پسراني براي ايشان است؟ يا آفريديم فرشتگان را ماده گاني و آنان شاهد بودند. آگاه باش آنان از دروغشان مي گويند. فرزند آورده خداوند، و بيگمان ايشان دروغگويانند. آيا برگزيد دختران را بر پسران. چيست شما را چگونه حكم كنيد. آيا ياد آور نمي شويد. يا براي شما دليل آشكار است. بياوريد كتاب خود را اگر راستگويان هستيد. و قرار دادند ميان او و ميان پريان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 52

نسبي و به حقيقت دانستند پريان كه احضار شوندگانند. منزه است خداوند از آنچه مي ستايند. مگر بندگان خداوند خالص شدگان.

قرائت... ص: 52

اصطفي- «ابو جعفر» و «نافع» به روايت «اسماعيل» و «ورش» از از طريق «اصفهاني» كلمه (اصطفي) را به ما قبل خود متصل دانسته و چنين خوانده اند (.. لكاذبون اصطفي البنات...) و همزه (اصطفي) را به كسر خوانده اند.

«ورش» از طريق «بخاري» و ديگران به فتح همزه (اصطفي) قرائت كرده اند.

ابو علي گويد: توجيه در قرائت اول اين است كه لفظ (اصطفي) خبر باشد، يعني از دروغشان اين است كه مي گويند: (خداوند دختران را برگزيده است) پس در نظر آنان اين چنين است، چنان كه خداوند مي گويد: (ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ)، «بچش كه همانا تو عزيز و گرامي هستي- دخان- 49» كه در اين آيه منظور اين است كه اي پيغمبر تو در نزد خودت عزيز و گرامي هستي. و جايز است كه (اصطفي البنات) از (ولد اللَّه) بدل باشد زيرا ولادت و اتخاذ آنها مانند اصطفاء و برگزيدن آنها مي باشد پس جمله (اصطفي) بدل از مثال سابق مي باشد. و ممكن است كه جمله (اصطفي

البنات) تفسير از (و انهم لكاذبون) باشد و ممكن است كه جمله (اصطفي) متعلق به (يقولون) باشد كه حرف عطف ساقط شده است مانند: (سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ) «به زودي گويند سه تا بودند چهارم شان سگ آنان بود.

كهف- 22».

و توجيه در قرائت دوم اين است كه كلمه (اصطفي) بر اساس نكوهش و توبيخ باشد چنان كه خداوند گويد: (أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ) «يا بگرفت از آنچه آفريد دختران را- زخرف- 16» كه در چنين مواردي منظور از كلام،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 53

استفهام بر اساس نكوهش است.

تفسير... ص: 53

خداوند دوباره سخن خود را متوجه رد مشركان عرب كرده و فرمود:

فَاسْتَفْتِهِمْ (پس استفتاء كن از ايشان) يعني بپرس و طلب كن از ايشان درباره اين قصه.

أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (آيا بر پروردگار تو است دختران و براي ايشان است پسران) يعني چگونه دختران را به خدا نسبت داده و پسران را براي خود انتخاب كرديد؟ چه اينكه مشركان مي گفتند كه فرشتگان دختران خداوند مي باشند البته عقيده نداشتند كه خداوند آنها را زاده است بلكه آنان را به عنوان دختر براي خداوند انتخاب كرده بودند.

أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً (يا آفريديم فرشتگان را مادگاني) مقصود اين است كه: بلكه آنها را ماده گاني آفريديم.

وَ هُمْ شاهِدُونَ (و آنان بودند شاهدان) يعني آيا آنان شاهد بودند كه ما آنها را ماده گاني و زناني قرار داديم، پس اگر حاضر نبودند چگونه دانستند كه فرشتگان زن مي باشند.

سپس خداوند از دروغ آنان خبر داده و مي گويد:

أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ (آگاه باش كه ايشان از دروغشان مي گويند خداوند زاده است) چون گمان مي كنند كه

فرشتگان دختران خدا هستند.

وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (و همانا ايشان دروغگويانند) در گفتارشان كه أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنِينَ (برگزيد پسران را بر دختران) در لفظ (اصطفي) همزه استفهام بر همزه وصل داخل شده و آن را ساقط كرده است مانند قول «ذي الرمه»:

استحدث الركب من اشيائهم خبرا ام راجع القلب من اطرابه طرب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 54

مقصود اين است چگونه خداوند چيز پست را بر چيز برتر بر مي گزيند در حالي كه او مالك حكيم است.

سپس خداوند آنان را نكوهش كرده و مي فرمايد:

ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (پس گفت چيست شما را چگونه حكم مي كنيد كه دختران را براي خدا و پسران را براي خود مي پسنديد.

أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (آيا ياد آور نمي شويد) يعني آيا پند نمي گيريد كه از اين سخن دست بكشيد؟.

أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ (يا براي شما دليل آشكاري است) يعني حجت بيّني بر آنچه كه مي گوئيد و ادعا مي كنيد. و همه اين سخنان استفهام انكاري مي باشد.

فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

(پس بياوريد كتابتان را اگر راستگويان هستيد) يعني اگر راست مي گوئيد آن چه را كه ادعا داريد بياوريد كتابي را كه حجتي براي شما در آن باشد و مراد اين است كه دليلي از طريق عقل ارائه دهيد نه از جهت سمع.

وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً (و قرار دادند ميان او و ميان پريان نسبي) در معني اين جمله اختلاف شده كه اكنون توجه مي كنيد:

1- مراد از جمله فوق قول زنادقه و ملحدان است كه خداوند و پريان با هم برادرند و خداوند خير و حيوانات مفيد را آفريده. و شيطان تاريكي و پليدي و حيوانات

مضر را آفريده است و اين قول «كلبي» و «عطيه» است.

2- مراد قول مشركان است كه فرشتگان دختران خداوند هستند و به (جن) و پري ناميده شده اند چون از ديده ها مستور و ناپيدا مي باشند.

و اين قول «مجاهد» و «قتاده» و «جبائي» است.

3- مراد اين است كه خداوند با پريان خويشي كرده و فرشتگان حادث شده اند، منزه و دور است خداوند از اين سخن!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 55

4- مراد اين است كه مشركان شيطان را در عبادت خداوند شريك قرار داده اند و اين همان نسبي است كه ميان خداوند و پريان قرار داده اند.

و اين قول «حسن» است.

وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (و به حقيقت دانستند پريان كه همانا ايشان احضار شدگانند) يعني فرشتگان دانستند آنان كه اين سخنان را مي- گويند روز قيامت براي عذاب احضار مي گردند. و اين نظر «سدي» است.

برخي گفته اند مقصود اين است كه: جنّيان دانستند كه روز قيامت احضار شوند براي عذاب آنان كه ايشان را به عنوان نسبيّت با خداوند خواندند.

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (منزه است خداوند از آن چه وصف مي كنند) خداوند سبحان خود را منزه و دور كرده از آن چه او را وصف كرده و به او نسبت مي دهند.

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (مگر بندگان خداوند خالص شوندگان) خداوند بندگان خالص خود را و وصف كردن آنها را از ميان كافران و آنچه سزاوار نيست و درباره خدا مي گويند جدا و مستثني گردانده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 56

[سوره الصافات (37): آيات 161 تا 170]... ص: 56

اشاره

فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (161) ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ (162) إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ (163) وَ ما مِنَّا إِلاَّ

لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (164) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (165)

وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (166) وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ (167) لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلِينَ (168) لَكُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (169) فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (170)

[ترجمه ]... ص: 56

پس همانا شما و آنچه مي پرستيد. نيستيد شما بر آن به فريب دهندگان.

مگر آن را كه چشنده دوزخ است. و نيست از ما مگر آن كه براي اوست مقامي معين. و همانا ما هر آينه صف كشندگانيم. و همانا ما هر آينه تسبيح كنندگانيم.

و اگر چه بودند مي گفتند. اگر در نزد ما ذكري بود از پيشينيان. هر آينه بوديم بندگان مخلص خداوند. پس كافر شدند به آن پس زود است كه بدانند.

قرائت... ص: 56

صال الجحيم- بر خلاف اكثريت «حسن» كلمه (صال) را به ضم (لام) قرائت كرده است.

«ابن جنّي» گويد: «ابو علي» قرائت فوق را به اين نحو توجيه كرده كه: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 57

(لام) براي تخفيف حذف شده و (لام) به ضمه، اعراب داده شده است.

شرح لغات:... ص: 57

فاتن- كسي را گويند كه با آرايش خود بسوي گمراهي بخواند و اصل لغت (فتنه) از باب (فتنت الذهب بالنار) است كه به معني: خارج كردم طلا را و بصورت خالص در آوردم مي باشد.

صالي- به معني: ملازم آتش است كه در آن مي سوزد و (مصطلي) كسي را گويند كه به آتش گرم شود و يا چيزي كه به آتش گرم كند، و لذا صلاة گويند به خاطر اين كه لازمه آن دعا مي باشد و (مصلي) آن را گويند كه پس از شخص سابق آمده باشد چه اينكه ملازم اثر او مي باشد.

تفسير:... ص: 57

و اكنون خداوند كافران را مخاطب ساخته و فرمايد:

فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (پس همانا شما و آن چه مي پرستيد) محلّ (ما) منصوب بوده چون عطف به (كم) مي باشد و مقصود چنين است: اي گروه كافران و آن كه او را مي پرستيد.

ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ (نيستيد شما بر آن فريب دهندگان مگر آن را كه چشنده دوزخ است) در اين كه ضمير (ها) در كلمه (عليه) به كجا رجوع مي كند دو قول وجود دارد:

1- قول اول اين است كه ضمير (ها) به كلمه (ما تعبدون) عود ميكند و تقدير چنين است: شما و آن كه عبادت مي كنيد نمي توانيد احدي را گمراه كنيد مگر آن را كه دوزخ را بچشد و به علت بدي عملش در آتش بسوزد.

برخي گفته اند: شما نمي توانيد كسي را گمراه كنيد مگر آن را كه در علم خدا گذشته كه وي كافر شده و عذاب آتش را خواهد چشيد.

2- قول دوم اين است كه: ضمير (ها) در كلمه (عليه) به (اللَّه) بر-

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 21، ص: 58

مي گردد و مقصود چنين مي شود كه: شما بر عليه خداوند نمي توانيد گمراه كنيد مگر آن را كه چشنده دوزخ است، چنان كه گفته مي شود هلاك كننده اي نمي تواند كسي را بر خدا هلاك كند، و فلاني سود مي كند بر فلاني و ضرر مي دهد بر فلاني.

وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (و نيست از ما مگر براي اوست مقام معلومي) اين سخن «جبرئيل» به پيغمبر (ص) است و برخي گفته اند: اين سخن، گفتار فرشتگان است و در اين صورت چيزي در تقدير است كه مقصود چنين مي باشد: نيست از ما گروه فرشتگان فرشته اي، مگر براي اوست مقام معيني در آسمانها كه خدا را در آن عبادت مي كند.

برخي گفته اند منظور از (مقام معلوم) اندازه معيني مي باشد كه در آن، از امر و دستور خداوند تجاوز نمي كند چنان كه صاحب مقام از مقام معين خود تجاوز نمي كند.

پس چگونه جايز است عبادت شود آن كه به اين صفت بوده و بنده آفريده شده مي باشد.

وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (و همانا ما صف كشندگانيم) در حول عرش و منتظر امر و نهي خداوند هستيم.

و برخي گفته اند: ما ايستاده و براي نماز صف كشنده گانيم. «كلبي» گويد: صفهاي فرشتگان در آسمان مانند صفهاي مردم است در زمين.

«جبائي» گويد: كشندگانيم با بال هاي خود براي اين كه خدايمان را تسبيح و عبادت كنيم.

وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (و همانا ما تسبيح كنندگانيم) يعني نماز گزارده و منزه ميداريم خداوند را از آن چه لايق او نمي باشد، و لذا گفته مي شود:

(فرغت من سبحتي) يعني از نماز خودم فارغ شدم، چه اين كه در نماز تسبيح كرده ميشود خداوند متعال و تعظيم

مي گردد. و (مسبحون) عبارتند از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 59

كساني كه بر اساس تعظيم خداوند مي گويند: سبحان اللَّه.

وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ (و اگر چه بودند مي گفتند) كلمه (ان) در اين آيه، مخفف از مثقل است چه اين كه (لام) بر سر خبر آن در آمده است و مقصود چنين است: بدرستي كه اين كافران يعني اهل «مكه» مي گفتند:

لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً (اگر همانا نزد ما ذكري بود) كتابي بود مِنَ الْأَوَّلِينَ (از اولين) يعني از كتابهاي پيشينيان كه بر پيامبرانشان نازل شده بود.

و برخي گفته مراد از (ذكر) علم مي باشد، در اينجا علم به عنوان (ذكر) ياد شده چون يكي از اسباب علم، ذكر مي باشد.

لَكُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (هر آينه بوديم بندگان مخلص خداوند) آنان كه عبادت را خالص براي خداوند انجام مي دهند.

پس كافران، عدم اطلاع خود از اخبار پيشينيان را بهانه اي براي امتناع از ايمان قرار داده اند.

فَكَفَرُوا بِهِ (پس كافر شدند به آن) در كلام فوق چيزي در تقدير است و مقصود چنين مي باشد: چون قرآن به ايشان آمد به آن كافر شدند.

فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (پس زود باشد كه دانند) عاقبت كفر خود را و اين هشداري بر آنان است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 60

[سوره الصافات (37): آيات 171 تا 182]... ص: 60

اشاره

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ (171) إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (172) وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (173) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّي حِينٍ (174) وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (175)

أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ (176) فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِينَ (177) وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّي حِينٍ (178) وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (179) سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ (180)

وَ سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ (181) وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ

رَبِّ الْعالَمِينَ (182)

ترجمه:... ص: 60

و هر آينه به حقيقت سبقت گرفت كلمه ما به بندگان مرسل ما. بدرستي كه آنان همانا ايشانند ياري شدگان. و بدرستي كه لشكريان ما همانا ايشانند غلبه كنندگان. پس روي گردان از ايشان تا هنگامي. و بنگر به ايشان پس به زودي مي نگرند. پس آيا به عذاب ما عجله مي كنند. پس گاهي كه نازل شد به ساحت ايشان، پس بد باشد بامداد بيم شدگان. و روي بگردان از ايشان تا هنگامي. و بنگر بزودي بنگرند. منزه است پروردگارت، پروردگار عزت از آنچه وصف مي كنند. و سلام بر مرسلان. و ستايش مر خداوند را پروردگار جهانيان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 61

تفسير:... ص: 61

اينكه خداوند قسم ياد كرده و مي گويد:

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ (و هر آينه به حقيقت سبقت گرفت كلمه ما بر بندگان مرسل ما) يعني سبقت گرفت وعده ما بر بندگاني كه به سوي خلق فرستاديمشان.

إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (بدرستي كه ايشان همانا ياري شدگانند) يعني با قهر و غلبه و حجتهاي ظاهر بر دشمنانشان در دنيا و آخرت ياري شوند.

و برخي گفته اند: سبقت گرفت كلمه ما به سعادت بر ايشان و سپس شروع كرده و فرمود: همانا رسولان، ايشانند ياري شدگان. لفظ لام در (لهم) براي تأكيد است.

گفته شده كه منظور از (كلمه) اين جمله است كه خداوند مي گويد: (كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي)، «نوشت خدا كه پيروز مي شوم من و رسولانم- مجادله- 21» و اين كه خداوند كلمه را به جاي يك جمله به كار برده به اين جهت است كه معاني بعضي از اين جمله با معاني ديگرش پيوسته و به صورت يك خبر و يك

قصه در آمده است.

«حسن» گويد: مراد از نصرت در اين آيه، ياري در جنگ است چه اين كه هيچ پيغمبري تا كنون در جنگ مغلوب نگشته كه كشته شود و كشته شدن آنان يا از راه نيرنگ و يا از راه ديگري غير از جنگ بوده است و اگر پيغمبري بميرد و غالب نشود مسلما پس از او قومش بر دشمن غلبه مي كنند پس در اين صورت نصرت او عبارت از نصرت قوم او مي باشد.

سدي گفته است: مراد از نصرت، ياري و نصرت در دليل و حجت است.

إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ

(و بدرستي كه لشكريان ما همانا ايشانند غلبه كنندگان)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 62

خداوند مؤمنان را به خود نسبت داده و آنان را به عنوان لشكريان خود ستوده است تا به آنان تشريف قائل شده و يادشان را بلند بدارد چه اين كه آنان به ياري دين خدا برخاستند.

و برخي گفته اند معني چنين است: رسولان ما ياري شدگانند زيرا كه آنان لشكريان ما بوده و لشكريان ما پيروزمندان هستند كه به كافران گاهي با حجت و برهان غلبه مي كنند و گاهي با نيرو و قدرت پيروز مي شوند. سپس خداوند به پيامبر خود مي فرمايد:

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ (پس روي بگردان از ايشان) يعني از اين كافران اعراض كن حَتَّي حِينٍ (تا هنگامي) يعني تا وقتي كه تو را امر به قتال آنها كنم در روز بدر و اين قول «مجاهد و سدي» است.

و گفته شده است: تا روز مرگ. و اين سخن «ابن عباس و قتاده» است. و نيز گفته اند: تا روز قيامت. و باز گفته شده: تا انقضاي مدت مهلت.

وَ

أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (و بنگر به ايشان به زودي مي نگرند) يعني نظر كن و بنگر چگونه امر خدا را ضايع و تباه كردند و بزودي خواهند ديد عذاب را. و اين سخن «ابن زيد» است.

نظر ديگر اين است كه: بنگر به ايشان زماني كه عذاب بر آنان نازل شود پس بزودي خواهند ديد.

و باز گفته شده: حال آنان را با قلب خود بنگر، پس بزودي حال خود را عينا در روز قيامت خواهند ديد. و در اين سخن اخبار به غيب است، چه اين كه خداوند پيامبر خود را به پيروزي و نصرت وعده داده است پس خبر با مخبر موافق مي باشد گويا كه كافران گفتند عذاب خدا كي خواهد بود، پس خداوند اين آيه را نازل كرد:

أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ (پس آيا به عذاب ما شتاب مي كنيد) يعني به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 63

زود فرا رسيدن عذاب ما را طلب مي كنيد.

فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِينَ (پس زماني كه نازل شود بساحت ايشان پس بد باشد بامداد بيم شدگان) يعني چون به آستانه و فضاي وسيع خانه ايشان عذاب نازل شود.

عادت عرب اين بود كه به هنگام بامداد به خانه دشمن براي غارت يورش مي آوردند و خداوند نيز اقوام و ملل را هنگام صبح دچار عذاب ميكرده است و آيه فوق نيز بر اساس عادت مردم گفته شده است و خداوند مي فرمايد:

(ان موعدهم الصبح أ ليس الصبح بقريب)، «همانا وعده ايشان صبح است آيا صبح نزديك نيست؟- هود- 81» وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّي حِينٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (و روي گردان از ايشان تا هنگامي و بنگر پس بزودي

مي نگرند) تفسير اين آيه گذشت و اين كه اين جملات تكرار شده بجهت تأكيد است، و شايد يكي از اين آيات راجع به عذاب دنيا و ديگري راجع به عذاب آخرت مي باشد. يعني در كار خود با بصيرت باش كه ايشان نيز به زودي در كار خود بصيرت پيدا مي كنند هنگامي كه اين بصيرت ايشان را سودي ندهد.

سپس خداوند خود را از آنچه وصف مي كند و بهتان ميگويند منزه كرده و مي فرمايد:

سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ (منزه است پروردگارت، پروردگار عزت از آن چه وصف مي كنند) يعني منزه است خداوندت و پروردگارت كه مالك عزت است، عزيز مي كند از پيامبران و اولياء آنكه را بخواهد، كسي مالك عزت دادن به كسي غير از خداوند نمي باشد، پس منزه است خداوند از آنچه وصف مي كنند كه لايق او نيست، كه مي گفتند خداوند اولاد و شريك اتخاذ كرده است.

وَ سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ (و سلام بر مرسلان) يعني سلامت و امان باشد براي انبياء از اين كه دشمنانشان بر آنان پيروز شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 64

و برخي گفته اند كه: لفظ (سلام) به صورت خبر بوده ولي به معني امر مي باشد و مقصود چنين است: سلام كنيد بر ايشان همگي و ميان آنان فرق نگذاريد.

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (و ستايش خدا راست پروردگار جهانيان) يعني ستايش كنيد خداوند را كه او مالك جهانيان و خالق و منعم آنان است و خالص كنيد سپاس و ستايش را براي خداوند و شريكي براي او قرار ندهيد كه نعمتها همه از اوست.

«اصبغ بن نباته» از «علي» (ع) و مرفوعا از «پيغمبر» (ص) نقل كرده

كه فرمود: هر كه بخواهد در روز قيامت پيمانه اجرش كامل و بهتر باشد پس آخرين گفتارش در مجلس بايد اين باشد كه بگويد:

(سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 65

سوره «ص»... ص: 65

عدد آيات... ص: 65

«كوفيان» اين سوره را هشتاد و هشت و «حجازيان»، «بصريان» و «شاميان» هشتاد و شش آيه دانسته و تنها «ايّوب بن متوكل» اين سوره را هشتاد و پنج آيه گفته است.

فضيلت سوره... ص: 65

«ابي بن كعب» از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

هر كه سوره (ص) را بخواند خداوند به وزن هر كوهي كه براي «داود» (ع) مسخر كرده بود به او از حسنات پاداش دهد و او را نگه دارد از اصرار ورزيدن به گناه كوچك و بزرگ.

«عياشي» به اسناد خود از «حضرت باقر» (ع) نقل كرده كه فرمود: هر كه بخواند سوره (ص) را در شب جمعه داده مي شود به او خير دنيا و آخرت كه به هيچ كس جز پيامبر مرسل و فرشته مقرب داده نشود و خداوند او را به بهشت داخل مي كند و نيز داخل كند آن را كه او دوست داشته باشد از اهل بيت خود حتي خادم او را، اگر چه در رديف خانواده او نباشد و ايمن گرداند خداوند او را از بي تابي بزرگ روز قيامت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 66

[سوره ص (38): آيات 1 تا 5]... ص: 66

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ (1) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ (2) كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ (4)

أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عُجابٌ (5)

ترجمه:... ص: 66

ص، و سوگند به قرآن صاحب ذكر. بلكه آنان كه كافر شدند در سركشي و ستيزند. بسا هلاك كرديم پيش از ايشان از قرني، پس ندا كردند و نبود هنگام گريز. و عجب داشتند كه بيايدشان بيم دهنده اي از ايشان و گويند كافران، اين جادوگر و دروغگوست. آيا خدايان را خداي واحدي قرار داد همانا اين است چيز شگفت.

قرائت... ص: 66

ص- در ميان قرائت هاي قليل، قرائت «ابي بن كعب» و «ابن ابي اسحاق» است كه (صاد) را به كسر (دال) خوانده اند و توجيه در قرائت ايشان به دو وجه است، اول اين كه كسره (دال) به جهت (التقاء ساكنين) است، دوم اين كه (صاد) را از (مصاداة) بگيريم و آن به معني (معارضه)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 67

است، يعني قرآن را به عمل خود عرضه كن.

قرائت دوم نظر «ثقفي» بوده كه (صاد) را به فتح (دال) خوانده است و توجيه آن نيز بر دو گونه است اول اين كه فتحه اخف از كسره است و دوم اين كه (صاد) علم باشد بر سوره و غير منصرف باشد.

قرائت سوم كه قرائت مورد انتخاب است به وقف (صاد) مي باشد چون (صاد) از حروف هجاء بوده و لازمه آن وقف است.

عجاب- اين كلمه با تشديد به معني زياده روي در تعجب است كه مرحله اول (عجيب)، مرحله دوم (عجاب) به تخفيف و مرحله سوم از نظر شدت (عجّاب) به تشديد مي باشد.

شقاق- به معني خلاف است و اصل اين كلمه از قرار گرفتن يكي از دو فرقه در جانبي و سمتي مي باشد، گفته مي شود، فلاني شق عصاي اجتماع مي كند يعني به خلاف ايشان كار مي كند.

مناص-

اين كلمه از (نوص) بوده و به معني تأخر است و در مقابل آن (بوص) بوده كه به معني تقدم مي باشد.

اعراب... ص: 67

وَ الْقُرْآنِ- حرف (واو) قسم بوده و جواب آن را چند گونه دانسته اند كه به ترتيب توجه مي كنيد:

1- جواب قسم محذوف بوده و تقدير چنين باشد (لقد جاء الحق و ظهر الامر) زيرا كه حذف در جواب رساتر مي باشد چون در اين صورت جواب قسم عموميت داشته و به يك معني اختصاص پيدا نمي كند.

2- جواب قسم عبارت از (ص) به معني (صدق) است كه مقصود چنين است (سوگند به قرآن كه محمد (ص) راست مي گويد) 3- جواب قسم چيزي است كه اين جمله جاي او را گرفته است (كَمْ أَهْلَكْنا) و يا چيزي بوده كه به جاي آن (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا) قرار داده شده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 68

است، گويا كه خداوند مي گويد: (سوگند به قرآن كه امر آن چنان نيست كه مي گويند) و اين دو سخن، اولي از «فراء» و دومي از «قتاده» است.

4- جواب قسم جمله (كَمْ أَهْلَكْنا) بوده و (لام) قسم به خاطر طول كلام از سر (كم اهلكنا) حذف شده است چنان كه لام در كلام (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي) كه بايد (لقد...) باشد به خاطر طول كلام حذف شده است. اين سخن نادرست است زيرا كه (كم) مفعول بوده و لام بر سر مفعول داخل نمي شود.

5- جواب قسم در آخر سوره اين جمله است (إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ) ولي توجه مي كنيد كه جواب از خود قسم بسيار دور مي باشد.

وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ- در اين جمله دو قول است:

اول- «زجاج» گويد: (تا) به (لا) متصل بوده

و (لات) به معني (ليس) است، در اين صورت (حين) منصوب و خبر (ليس) مي باشد كه اسم آن در تقدير بوده و (الوقت) مي باشد، و يا خبر در تقدير بوده و (حين) مرفوع و اسم (ليس) است.

كساني كه وقف به (تاء) كرده درست گفته اند به خلاف آنان كه (لات) را به صورت (لاه) به (ه) وقف كرده اند، زيرا كه اين (تاء) مانند (تاء) در فعل (ذهبت) مي باشد و يا (تاء) در حرف چون (رأيت زيدا ثمت عمروا) «اخفش» گويد: لات حين مناص، مانند (لا رجل في الدار) مي باشد دوم- اين كه (تاء) متصل به (حين) است، چنان كه شاعر گويد:

العاطفين تحين ما من عاطف و المطعمين زمان ما من مطعم

شأن نزول... ص: 68

مفسران گفته اند: اشراف «قريش» كه بيست و پنج نفر بودند و «وليد ابن مغيره» كه بزرگتر از ايشان بود، و «ابو جهل» و «ابي بن خلف» و «امية ابن خلف» و «عتبه» و «شيبه» پسران «ربيعه» و «نصر بن حارث» كه همه از اشراف قريش بودند به نزد «ابو طالب» آمدند و گفتند: تو پير و بزرگ ما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 69

هستي! پيش تو آمديم تا ميان ما و پسر برادرت قضاوت كني چه اين كه او به خدايان ما ناسزا گفته و مقاصد ما را به باد مسخره گرفته است، پس «ابو طالب» حضرت محمد (ص) را طلبيد و گفت اي پسر برادرم! اين مردم از تو پرسش مي كنند، محمد (ص) گفت چه مي گويند؟ قريش گفتند تو ما را و خدايان ما را رها كن و ما هم تو و خدايت را رها مي كنيم! حضرت رسول

(ص) فرمود: آيا يك كلمه مي بخشيد و مي گوئيد كه مالك عرب و عجم گرديد؟ گفتند ما ده برابر آن كلمه را به تو مي دهيم! حضرت فرمود: بگوئيد (لا اله الا اللَّه) چون قريش اين سخن را شنيدند همگي برخاسته و گفتند: آيا قرار مي دهد خدايان ما را يك خدا؟! پس بدين مناسبت اين آيات نازل شد.

روايت شده كه پيغمبر پس از اطلاع از گفتار قريش گفت اي عمو! اگر خورشيد در دست راست من قرار داده شود و ماه در دست چپ من، هرگز سخن خود را ترك نمي كنم يا آن را نافذ ساخته و يا كشته شوم! «ابو طالب» گفت: برو به تعقيب كار خود هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت.

تفسير:... ص: 69

ص- در لفظ (ص) اختلاف شده برخي گفته اند اين لفظ نام سوره است و اقوال ديگري نيز وجود دارد كه ما در اول سوره «بقره» ياد آور شديم.

«ابن عباس» گويد: لفظ (ص) يكي از نامهاي خداوند است كه به آن سوگند خورده است و اين نظر از «امام صادق (ع)» نيز روايت شده است.

«ضحاك» گويد: لفظ (ص) به معني (صدق) مي باشد.

«قتاده» گويد: لفظ (ص) يكي از نامهاي قرآن است بنا بر اين جايز است كه محلا منصوب باشد چون با حذف حرف قسم- منصوب به (نزع خافض) خواهد بود. و نيز جايز است كه مرفوع باشد به اين كه خبر بوده و مبتداء محذوف بوده كه (هذه) باشد و اين نظر كسي است كه (ص) را نام قرآن مي داند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 70

وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ (و قرآن صاحب ذكر) يعني صاحب شرف. از

ابن عباس. و واضح كننده اين سخن قول خداوند است كه مي گويد: (إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ)، «همانا آن ذكري براي تو و براي قومت مي باشد- زخرف- 44» و برخي گفته اند معني (ذِي الذِّكْرِ) يعني صاحب بياني كه مودّي به حق و هدايت كننده اي به سوي رشد باشد، زيرا در چنين كتابي دليل هايي ذكر شده است كه هر شخصي در آنها تفكر كند مسلما حق را خواهد شناخت هم از طريق عقل و هم از طريق شرع.

«قتاده» گويد: (ذي الذكر) بمعني صاحب تذكر است كه موجب تذكر خوانندگانش مي شود.

و «جبائي» گفته مراد از (ذي الذكر) كتابي است كه داراي ذكر خداوند و توحيدش و نامهاي نيكويش و صفات برترش، و ذكر پيامبران، و اخبار امتها، و ذكر بعث و نشر و ذكر احكام و آن چه مكلف از احكام و دستورات احتياج دارد، باشد، و مؤيّد اين نظر قول خداوند است كه مي فرمايد: (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ)، «فرو نگذارديم در كتاب چيزي را- انعام- 38».

بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا (بلكه آنان كه كافر شدند) از اهل مكه في عزة (در سركشي) يعني در تكبر از حق و حميت جاهليت هستند.

و اين سخن «قتاده» است. و بر اين سخن دلالت مي كند آيه ديگري در قرآن كه: (أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ)، «بگيردش عزت به گناه- بقره- 206».

و برخي گفته: (فِي عِزَّةٍ) يعني در مالكيت و اقتدار و قوتي كه خداوند به آنان داده است مي باشند.

وَ شِقاقٍ (و خلاف) يعني هستند ايشان در عداوت و معصيت و اختلاف زيرا كه آنان از متابعت تو سرپيچي كرده و به مخالفت تو مي پردازند. سپس خداوند آنان را ترسانده و گويد:

كَمْ

أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ (اي بسا هلاك كرديم پيش از ايشان از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 71

مردم روزگار) به اين كه رسولان را تكذيب كردند.

فَنادَوْا (پس ندا كردند) هنگام وقوع عذاب و استغاثه نمودند وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ (و نبود هنگام گريز) يعني زماني نبود كه نجات يابند و ناديده گرفته شوند.

و برخي گفته اند: نبود هنگام ندايي كه نجات بخش باشد.

«قتاده» گويد: يعني ندا كردند هنگامي كه وقت ندا نبود.

وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ (و عجب مي كردند كه بيايدشان ترساننده اي از جانب خودشان) يعني شگفت داشتند كه پيامبري از جانب خودشان مبعوث شود كه از طرف خداوند مأموريت داشته و ترساننده باشد كه ايشان را از معاصي بر حذر داشته و از آتش بترساند.

وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ (و گويند كافران اين جادوگر دروغگو است) با اين كه خود را رسول خداوند مي داند.

أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً (آيا قرار داد خدايان را خداي واحدي) اين جمله، استفهام انكاري و سخن اعجاب آميز است، و به اين جهت است كه پيامبر اكرم (ص) عبادت خدايان ايشان را در مقابل عبادت خداوند باطل كرده بود و آنان را به عبادت خداوند يكتا دعوت مي كرد و لذا ايشان تعجب مي كردند از اين سخن، و مي گفتند: چگونه براي ما يك خدا قرار داد پس از آن كه خدايان متعددي را عبادت مي كرديم.

إِنَّ هذا (بدرستي كه اين) كه محمد (ص) مي گويد: خداوند يكي است.

لشي ء عجاب (چيز شگفتي است) و بسيار تعجب آور است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 72

[سوره ص (38): آيات 6 تا 10]... ص: 72

اشاره

وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلي آلِهَتِكُمْ

إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ يُرادُ (6) ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ (7) أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ (9) أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ (10)

ترجمه:... ص: 72

و رفتند گروهي از ايشان كه برويد و صبر كنيد بر خدايان خويش، همانا اين چيزيست خواست شده. ما نشنيده ايم اين را در ملت آخر، نيست اين مگر دروغ ساختني. آيا نازل شده است بر او ذكر از ميان ما، بلكه ايشان در شك هستند از ذكر من، بلكه هنوز نچشيده اند عذاب مرا. يا كه در نزد ايشان خزينه هاي رحمت پروردگارت بود كه عزيز و بخشاينده است. يا براي ايشان است ملك آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است؟، پس بالا روند در اسباب.

شرح لغات:... ص: 72

انطلاق- به آساني راه رفتن را گويند و لذا گفته مي شود: (طلاقة الوجه) يعني خوشرويي و (طلاقة الخلق) يعني خوش خويي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 73

اختلاق- اين كلمه با (افتراء) از نظر مقصود يكسان است.

ارتقاء- به معني صعود به بلندي با طيّ درجات مي باشد اسباب- جمع سبب است، و فرق ميان (سبب) و (علت) در اصطلاح متكلمان آن است كه (علت) ذاتا موجب چيزي و (سبب) صفتا موجب چيزي مي باشد.

اعراب... ص: 73

أَنِ امْشُوا- كلمه (ان) در اينجا به معني (مفسّره است) كه معني چنين مي شود (اين كه برويد). و «زجاج» گويد: تقدير چنين است (بان امشوا) به اين كه به اين سخن برويد.

تفسير:... ص: 73

وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ (و رفتند گروهي از ايشان) اين سخن پايان حكايت كافران است كه قبلا ياد آوري شد، و اكنون بزرگان و اشراف ايشان مي روند تا بگويند:

أَنِ امْشُوا (كه برويد) يعني برخي به برخ ديگرشان گفتند: برويد وَ اصْبِرُوا عَلي آلِهَتِكُمْ (و صبر كنيد بر خدايان خويش) يعني ايشان از مجلس «ابو طالب» خارج شده و مي گفتند: ثابت باشيد بر خدايانتان و بر دين خود صبر كنيد و در راه آن مشقات را تحمل كنيد، گفته اند كه گوينده اين سخن «عقبة بن ابي معيط» بود.

إِنَّ هذا (بدرستي كه اين) كه از زياد شدن اصحاب «محمد» (ص) مشاهده مي كنيم:

لَشَيْ ءٌ يُرادُ (چيزيست كه اراده شده) يعني كاري است كه بر ما اراده و خواسته شده است.

برخي گفته اند مقصود اين است كه: اين فساد در زمين است كه بزودي نابود شده و خلاص خواهيم شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 74

و نيز گفته شده كه: اين امري است كه براي از ميان رفتن نعمت و نزول شدت بما وارد شده است، چه اين كه اعتقاد داشتند اگر در عبادت بت ها و خدايانشان كوتاهي و متاركه كنند، قحط و شدت بر ايشان نازل مي شود.

و نيز خداوند از قول ايشان نقل مي كند كه گفتند:

ما سَمِعْنا بِهذا (نشنيده ايم به اين) كه بخواند «محمد» (ص) ما را به سوي توحيد و اين كه غير از (اللَّه) را ترك كنيم! فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ (در ملت

آخر) «ابن عباس» گويد: منظورشان «نصرانيان» است كه آخرين ملتها بودند و گويد: كه نصرانيان اهل توحيد نبودند چه اين كه مي گفتند خداوند (سومين سه گانه است) برخي گفته اند: منظور از ملت آخر خود «قريش» مي باشد، يعني اين سخن را از ملت اين زمان نشنيده ايم. و اين نظر «مجاهد و قتاده» است.

«حسن» گويد: يعني ما نشنيده ايم در آخر الزمان چنين چيزي بوجود خواهد آمد.

إِنْ هذا (نيست اين) كه محمد (ص) مي گويد، إِلَّا اخْتِلاقٌ (مگر دروغ ساختني) سپس كافران منكر مي شوند كه از ميان ايشان تنها محمد (ص) به نزول قرآن و نبوت اختصاص داشته باشد و مي گويند:

أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا (آيا نازل شده است ذكر بر او از ميان ما) يعني چگونه قرآن بر محمد نازل شده در حالي كه از نظر سن و سال از ما بزرگتر نيست و از حيث شرف از ما برتر نمي باشد.

بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي (بلكه ايشان در شك هستند از ذكر من) يعني ايشان را بر اين سخن وا نمي دارد مگر اين كه شك مي كنند در ذكر من كه به رسولم نازل كرده ام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 75

بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ (بلكه هنوز نچشيده اند عذاب مرا) و اين سخن، هشداري است بر ايشان، و مقصود اين است كه ايشان به زودي عذاب مرا خواهند چشيد.

سپس خداوند از انكار نبوت ايشان پاسخ گفته و مي فرمايد:

أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ (يا نزد ايشان است خزينه هاي رحمت پروردگارت) يعني آيا كليدهاي نبوت و رسالت مگر به دست ايشان است تا هر جا كه بخواهند بگذارند؟!، يعني نبوت به دست ايشان نبوده بلكه

به دست خداوند است كه:

الْعَزِيزِ (عزيز) است در ملكش الْوَهَّابِ (بخشاينده) است، يعني بخششها و عطاياي او زياد بوده و طبق مصالح، به هر كه بخواهد مي دهد، و از بندگانش هر كه را بخواهد به پيامبري انتخاب مي كند. و اين، مانند قول خداوند است كه مي فرمايد: (وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلي عِلْمٍ عَلَي الْعالَمِينَ)، «و همانا به حقيقت برگزيديم ايشان را با علمي بر جهانيان- دخان- 32».

أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما (يا بر ايشان است ملك آسمانها و زمين و ميان آن دو) تا مهيا شده و خداوند را از مرادش مانع شوند!.

فَلْيَرْتَقُوا (پس بالا روند) يعني اگر چنين ادعايي دارند پس بالا بروند.

فِي الْأَسْبابِ (در اسباب) يعني در درهاي آسمان و راههاي آن. از «مجاهد و قتاده».

برخي گفته اند: مراد از اسباب حيله ها مي باشد، يعني در اسباب رسيدن به آسمانها حيله كنند تا وحي را بياورند و آن كه مي خواهند براي آن.

انتخاب كنند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 76

[سوره ص (38): آيات 11 تا 15]... ص: 76

اشاره

جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (12) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ (13) إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ (14) وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ (15)

ترجمه:... ص: 76

لشكري اند در آنجا شكست خورده از احزاب. تكذيب كرد پيش از ايشان، قوم نوح و عاد و فرعون صاحب ميخها. و ثمود و قوم لوط و اصحاب ايكه ايشانند احزاب. نبودند همه مگر تكذيب كردند رسولان را، پس حق شد عقاب. و نظر نكنند اينان مگر فرياد واحدي را، نيست براي آن رجوعي.

قرائت:... ص: 76

اهل كوفه غير از «عاصم» (من فواق) با ضمّ خوانده اند و ديگران به فتح خوانده اند، و اين دو لغت مانند (قصاص) به فتح و (قصاص) به ضمه مي باشد و آن از باب (افاقه) و هوشياري است و برخي گفته (فواق) به فتح اول به معني راحتي و به ضم اول به معني مهلت و انتظار است. و اين قول «ابو عبيده» و «فراء» مي باشد.

اعراب... ص: 76

جُنْدٌ ما هُنالِكَ- لفظ (ما) زايد است و (جند) مبتداء بوده و خبرش (مهزوم) مي باشد و (هنا لك) صفت براي (جند) است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 77

شرح لغات:... ص: 77

هنا لك- اشاره به مكان بعيد است.

احزاب- جمع حزب و آن به معني جماعت است.

فواق- به معني رجوع و بازگشت است.

تفسير:... ص: 77

خداوند از شكست كافران در جنگ «بدر» حكايت كرده و مي گويد:

جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (لشكري اند آنجا، شكسته خورده از احزاب) «قتاده» گويد: خداوند سبحان در مكه از شكست مشركان در جنگ خبر داده و تأويل آن در جنگ «بدر» بوقوع پيوسته است، و (هنالك) اشاره به جنگ بدر است، يعني آنان كه اين سخن را گفتند از جمله كفاري هستند كه با پيغمبران جنگ كرده و شكست مي خورند، و تو اي پيغمبر بر عليه آنان ياري شده و غالب خواهي شد. و ايشان احزابي هستند كه در جنگ «خندق» با پيغمبر ما جنگ كردند، و وجه اتصال اين جمله به ما قبل خود اين است كه:

چگونه ايشان مي توانند به آسمانها صعود كنند در حالي كه از گروه هاي مختلفي هستند كه همواره در مقابل نهضتهاي انبياء شكست خورده اند.

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ (تكذيب كرد پيش از ايشان) يعني قبل از اين كفار:

قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (قوم نوح و عاد و فرعون صاحب ميخها) درباره لفظ (اوتاد) اختلاف شده كه اينك توجه مي كنيد:

1- «ابن عباس»، «قتاده» و «عطاء» گويند: مراد از ميخها بازيچه- هايي بود كه فرعون با آنها بازي مي كرد.

2- «سدي»، «ربيع بن انس»، «مقاتل» و «كلبي» گويند: فرعون چون به كسي غضب و خشم مي كرد دستها و پاهاي او را با ميخ به زمين ميكوبيد و اين عذابي بود كه او اعمال مي كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 78

3- «ضحاك» گفته است: منظور از (اوتاد) بنيان است،

يعني فرعوني كه صاحب بنيان است.

4- «جبائي» و «قتيبي» گويند: مراد از (ذو الاوتاد) صاحب لشكريان و جمعيتهاي بسيار است به معني اين كه آنان ملك او را استوار ساخته و امرش را تقويت كنند، آن چنان كه ميخ چيزي را محكم و ثابت مي كند.

5- به اين جهت (ذو الاوتاد) گفته شده كه فرعون داراي لشكريان سير كننده در زمين و كثرت ميخهاي خيمه ها بوده است پس به كثرت (اوتاد) تعبير از كثرت لشكريان شده است.

وَ ثَمُودُ (و ثمود) يعني قوم صالح و قوم لوط و اصحاب الئيكة (وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ) و آنان قوم «شعيب» بودند أُولئِكَ الْأَحْزابُ (ايشانند احزاب) خداوند چون حال اين دروغگويان را بيان كرد به ما تذكر ميدهد كه مشركان قريش نيز حزبي از اين احزاب مي باشند و مقصود اين است كه ايشان حقا احزاب شيطان مي باشند.

إِنْ كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ (و نبودند همه مگر تكذيب كردند رسولان را) فَحَقَّ عِقابِ (پس حق شد عقاب) يعني عقاب بر ايشان واجب شد به اين كه رسولان مرا تكذيب كردند.

وَ ما يَنْظُرُ (و ننگرند) يعني انتظار نبرند هؤُلاءِ (اينان) يعني كافران مكه إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً (مگر فرياد واحدي) و ن نفخه اول است در صور ما لَها مِنْ فَواقٍ (نيست بر آن رجوعي) يعني براي اين صيحه، هوشياري براي رجوع به دنيا نيست. و اين سخن از «قتاده» و «سدي» مي باشد و مراد اين است كه عقوبت امت «محمد» تا روز قيامت تأخير مي افتد و عقوبت ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 79

امتهاي ديگر معجّلا در دنيا انجام مي شود چنان كه خداوند مي گويد: (بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ

السَّاعَةُ أَدْهي وَ أَمَرُّ) «بلكه ساعت است وعده ايشان و ساعت است هراسناكتر و تلختر- قمر- 46».

«فرّاء» گويد: زماني كه حيوان بچه خود را شير دهد تا بچه فارغ و نازل شود اين حالت را (افاقه) گويند و اين همان لغت (فواق) است، براي كسي كه راحت گشته و انتظار استراحت كند گفته مي شود و «ابن زيد» گويد: فواق به معني فتور است كه به معني سستي است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 80

[سوره ص (38): آيات 16 تا 20]... ص: 80

اشاره

وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ (16) اصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (17) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ (18) وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (19) وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (20)

ترجمه:... ص: 80

و گفتند پروردگار ما شتاب كن براي ما بهره ما را پيش از روز حساب.

شكيبايي كن بر آن چه مي گويند و ياد آور عبد ما داود را كه صاحب قدرت بوده و همانا اوست بسيار بازگردنده. همانا ما مسخر كرديم كوه ها را با او تسبيح مي كردند به شامگاه و هنگام اشراق. و مرغان را جمع كرده شده بودند همه او را رجوع كننده. و سخت كرديم پادشاهيش را و داديم به او حكمت و فصل خطاب.

شرح لغات:... ص: 80

قط- به معني كتاب است و اشتقاق اين كلمه از (القط) به معني قطع مي باشد زيرا كه به واسطه آن نصيب هر كسي قطع و جدا مي شود به آن مقداري كه در آن نوشته شده است. و نيز (قط) به معني نصيب و بهره است. و نيز (قط) به معني حساب و به معني جوائز و ارزاق است و لذا درباره خريد و فروش ارزاق و جوائز اختلاف شده و از آن به عنوان (قطوط) ياد كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 81

تفسير:... ص: 81

وَ قالُوا (و گفتند) يعني اين كافران كه خداوند وصفشان كرد رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا (پروردگار ما شتاب كن براي ما بهره ما را) يعني مقدم بدار نصيب ما را از عذاب.

قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ (پيش از روز حساب) كافران اين سخن را بر اساس مسخره از خبر دادن خداوند به عذاب، گفتند. و اين گفتار نظر «ابن عباس» و «قتاده» و «مجاهد» است.

«سدي» و «سعيد بن جبير» گويند: خدايا نشان بده به ما حظ و قسمت ما را از نعمت در بهشت تا ايمان بياوريم.

«ابي العاليه» و كلبي» و «مقاتل» گفته اند: چون اين آيه نازل شد:

(أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ)، «اما آن كه داده شد كتابش به چپش، پس گويد اي كاش داده نمي شدم كتاب خويش را- حاقه- 25».

«قريش» گفتند اي محمد: تو كه گمان مي كني كتاب و نامه ما به دست چپ ما داده خواهد شد پس زودتر كتابمان را بده تا آن را بخوانيم. و اين سخن از باب مسخره كردن بود كه وعيد را مسخره كرده

و آن را تكذيب مي كردند و خداوند به پيامبر خود مي گويد:

اصْبِرْ (صبر كن) اي محمد و خود را نگه دار عَلي ما يَقُولُونَ (بر آن چه مي گويند) كه تو را تكذيب مي كنند، چه اينكه وبال و نتيجه كارشان به خودشان باز مي گردد.

وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ (و به ياد آور بنده ما داود را كه صاحب قدرت بود) كه «ابن عباس» و «مجاهد» گفته اند: صاحب نيرو براي عبادت خدا بود كه نيمه شب برخاسته و نيمه اي از عمر خود را روزه گرفت، چه اين كه يك روز افطار كرده و روز ديگر را روزه دار بود و اين، صورت سخت روزه داري مي باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 82

برخي گفته اند: صاحب نيرو و قوت بر دشمنان و غلبه بر آنان بود چون سنگي را از سنگ انداز خود به سينه كسي پرتاب مي كرد از سينه او وارد و از پشت او خارج شده و به ديگري اصابت مي كرد و هر دو را هلاك مي گردانيد.

و نيز گفته شده كه: (ذا الايد) به معني صاحب قدرت عظيم و نعمتهاي بزرگ و فراوان مي باشد، چه اين كه در كنار محراب و لشكرگاهش هزاران مرد نيرومند در هر شب مي خوابيد إِنَّهُ أَوَّابٌ (همانا اوست بسيار باز گردنده) يعني بسيار توبه كننده اي كه از هر چيزي كه براي خداوند ناپسند باشد رجوع كرده و به سوي آن چه خداوند واجب كرده است باز گردد. و (اوّاب) از (آب- يؤب) به معني (رجع) مي باشد. و اين سخن از «مجاهد و ابن زيد» است. و «سعيد» گفته مراد از (اوّاب) عبارت از (مسبح) مي باشد. و «ابن عباس» گويد:

(اوّاب) به معني اطاعت كننده است.

إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ (و همانا مسخّر كرديم كوه ها را با او تسبيح مي كنند) خداوند را، چون داود تسبيح مي كند.

احتمال دارد تسبيح جبال به اين باشد كه خداوند در آنها تسبيح را خلق كرده باشد و يا بنائي را قرار داده باشد كه آواز تسبيح از آن خارج شود.

بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ (به شامگاه و صبحگاه) وَ الطَّيْرَ (و مرغان) يعني و رام كرديم براي او مرغان را مَحْشُورَةً (جمع شده) كه به نزد داود جمع شده و با او خدا را تسبيح مي كردند.

كُلٌّ (همه) يعني همه پرندگان و كوه ها لَهُ أَوَّابٌ (به سوي او باز گردنده است) يعني رجوع مي كردند به مراد داود و او را در تسبيح اطاعت و تبعيت مي كردند.

«جبائي» گويد: مانعي ندارد كه خداوند در پرندگان معارفي را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 83

قرار داده باشد كه امر و نهي داود را بفهمند، پس اطاعت كنند او را در آنچه كه اراده كرده است، اگر چه مكلف نبوده و داراي عقل كامل نباشند.

وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ (و محكم ساختيم پادشاهيش را) يعني ملك او را با نگهباني و لشكريان و شكوه و زيادي نيرو و افراد فراوان، قوي گردانيديم.

وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ (و داديم او را حكمت) كه آن نبوت باشد و يا مصاب بودن در امور و يا علم به خدا و احكام و شرايع خداوند باشد. و اين سخن «ابي العاليه» و «جبائي» است.

وَ فَصْلَ الْخِطابِ (و خطاب تفصيل دهنده) كه آن مسأله حضور شهود و استعمال سوگند است و يا اين است كه: (مدعي بايد بيّنه بياورد و منكر بايد

سوگند بخورد) به اين جهت به اين امور فصل الخطاب گفته مي شود كه دشمني ها و نزاع ها فقط از اين امور قطع و انفصال پيدا مي كند. و اين تفسير نظر اكثريت مفسران مي باشد.

«ابن مسعود»، «حسن»، «قتاده» و «مقاتل» گفته اند: مراد از فصل الخطاب، فهم و علم به قضا و حكومت مي باشد.

«بلخي» گفته مراد از تسبيح گفتن جبال با داود، اين است كه حضرت داود داراي آواز دلنشين و طنين افكن بود و خداوند آواز او را نيكو قرار داده بود و چون «زبور» را با صداي بلند مي خواند در كوه ها طنين افكنده و باز بر مي گشت و خداوند نيز عكس العمل صداي داود را به عنوان تسبيح آنها ياد كرده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 84

[سوره ص (38): آيات 21 تا 25]... ص: 84

اشاره

وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلي داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغي بَعْضُنا عَلي بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلي سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلي نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ (24) فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفي وَ حُسْنَ مَآبٍ (25)

ترجمه:... ص: 84

و آيا آمد تو را خبر ستيزه كنندگان هنگامي كه بالا رفتند بر ديوار پرستشگاه.

زماني كه داخل شدند بر داود پس هراسيد از ايشان، گفتند نترس دو تن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 85

ستيزه كننده ايم، بعض ما بر بعض ديگر ستم كرده است، پس ميان ما به حق حكم كن و گزاف نگو و هدايت كن ما را به راه راست. به درستي كه اين برادر من است براي او نود و نه ميش و براي من يك ميش است، پس گفت واگذار آن را به من و مغلوب كرد مرا در خطاب. گفت به حقيقت تو را ستم كرده است به خواستن ميش تو بسوي ميشهاي خود، و همانا بسياري از آميختگان هر آينه ستم ميكنند بعضي از ايشان بعض ديگر را، مگر آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند و اندكي اند ايشان و گمان كرد داود كه آزمايش كرديم او را پس درخواست

آمرزش كرد از پروردگارش و بروي افتاد ركوع كننده و باز گرديد. پس اين را بر او آمرزيديم و همانا براي اوست در نزد ما تقربگاهي و نيكو بازگشتگاه.

قرائت:... ص: 85

تشطط- «ابن ابي رجاء» و «قتاده» كلمه (تشطط) را به فتح (تاء) و ضم (ط) خوانده كه از باب (شط- يشط- و يشط) مي باشد ولي قرائت مشهور (تشطط) به ضم (تاء) و كسر (ط) مي باشد.

نعجة- قرائت «حسن» و «اعرج» به كسر (نون) است و مانند لغت (لقوه) به كسر (لام) مي باشد ولي قرائت مشهور به فتح (نون) بوده و هر دو قرائت جايز بوده مانند (شجعه و شجعه) عزني- «ابي حيات» اين كلمه را به تخفيف خوانده و وجهش آن كه اين كلمه مخفف باشد از (عزّتي) به تشديد كه (زاي) اول يا دوم براي تخفيف حذف شده باشد ولي قرائت مشهور در اين كلمه به تشديد مي باشد.

فتناه- «عمر بن الخطاب» اين كلمه را به تشديد (تاء) خواند و آن مبالغه است مانند (فعّلنا) كه با تشديد باشد.

«قتاده» و «ابي عمرو» كلمه (فتناه) را به تخفيف خوانده و توجيه آن چنين است كه اين فعل تثنيه بوده و دو فاعل آن دو فرشته باشد كه براي «داود» آمده بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 86

شرح لغات:... ص: 86

خصم- مدّعي را گويند كه حقي را از حقوق از ديگري ادعا كند و اين لفظ بر واحد و تثنيه و جمع يكسان اطلاق مي شود.

تسور- از ماده (سور) كه به معني ديوار است بوده و گفته مي شود (فلان تسور الدار) يعني از ديوار وارد خانه شد، پس (تسور) از ديوار آمدن را گويند.

محراب- جاي اشراف و بزرگان را گويند چه اين كه با مقام پائين و افراد پست محارب و مخالف است و بدين جهت قبله و جاي نماز را محراب گويند.

شطط- يعني ستم كرد اذ

دخلوا- اين جمله بدل از (اذ تسوروا) بوده و نيز گفته اند زمان دخول غير از زمان (تسور) است.

خصمان- خبر است بر مبتداء محذوف كه (نحن) باشد.

قليل ما هم- (هم) مبتداء و (قليل) خبر و (ما) زايد است. و ممكن است كه (ما) به معني (الذي) بوده و (هم) مبتداء و خبر آن محذوف باشد و تقدير چنين باشد (و قليل الذينهم كذلك)

تفسير:... ص: 86
اشاره

هنگامي كه خداوند از اعطاء حكمت و فصل خطاب به داود سخن گفت به يك نمونه از مخاصمه هايي كه نزد او آورده شده است اشاره كرد و فرمود:

وَ هَلْ أَتاكَ (و آيا آمد تو را) اي محمد (ص) نَبَأُ الْخَصْمِ (خبر مخاصمه كنندگان)، كلمه استفهام در اين جمله براي تشويق به شنيدن و ارائه مواردي از نقايص مي باشد.

إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (زماني كه بالا رفتند بر ديوار پرستشگاه) تا در نمازگاه بر «داود» داخل شدند و اين كه فعل (تسوروا) به صورت جمع آورده شده با اين كه فاعل آن دو فرشته بوده است به جهت دو فرقه مخاصمه كننده مي باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 87

ولي آنان كه گفته اند جمع بر دو نفر نيز اطلاق مي شود به اين آيه تمسك جسته اند ولي جواب آنها در جمله فوق گفته شده است. إِذْ دَخَلُوا عَلي داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ (زماني كه داخل شدند بر داود پس او هراسيد از ايشان) كه در غير وقت مخاصمه، وارد شده و از غير درب وارد گشتند و بدون اذن او داخل شدند.

قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ (گفتند نترس دو ستيزه كننده است) يعني به داود گفتند ما دو خصم هستيم.

بَغي بَعْضُنا عَلي بَعْضٍ (بعضي بر بعض

ديگر ستم كرده است) آمديم تا ميان ما قضاوت كني.

فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ (پس حكم كن ميان ما به حق و ستم نكن) و تجاوز از حق نكن كه فقط به ميل يكي قضاوت كني وَ اهْدِنا إِلي سَواءِ الصِّراطِ (و هدايت كن ما را به راه راست) يعني ارشاد و دلالت كن ما را به راه ميانه اي كه راه حق است. سپس خداوند از قول يكي از دو خصم به خصم ديگر مي گويد:

إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ (همانا اين برادر من است براي اوست نود و نه ميش و براي من يك ميش است).

«خليل» گويد: نعجه عبارت است از مؤنث گوسفند و گاو وحشي و گوسفند كوهي و عرب از زنان به (نعاج) تعبير مي كنند.

فَقالَ أَكْفِلْنِيها (پس گفت واگذار آن را به من) يعني آن يك ميش را نيز به.

ميشهاي من منضم كن و آن را در كفالت و حيازت من قرار بده و مقصود اين است.

كه آن را به من ببخش و در نصيب من قرار بده. و اين گفتار از «ابن عباس» و «ابن مسعود» و «مجاهد» مي باشد.

وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ (و مغلوب كرد مرا در خطاب) يعني در كلام به من غلبه كرد، و برخي گفته اند مقصود اين است كه: اگر سخن مي گفت رساتر بود و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 88

اگر يورش مي آورد سخت تر از من بود و اگر به ياري مي طلبيد بيش از من مي توانست. و اين سخن «ضحاك» است.

قالَ (گفت) داود لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ (به حقيقت بر تو ستم كرده با درخواست ميشت)

يعني اگر امر آن چنان است كه تو ادعا مي كني حقا به تو ستم كرده كه خواسته است كه ميش تو را به ميشهاي خود منضم كند:

إِلي نِعاجِهِ (به ميشهاي خود) پس مصدر به مفعول له اضافه شده است.

وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ (و همانا بسياري از آميختگان) يعني بسياري از شريكان، و لفظ (خلطاء) جمع (خليط) است.

لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ (هر آينه ستم مي كند بعضي بر بعض ديگر) سپس خداوند از ميان شريكان كه برخي بر برخ ديگر ستم مي كنند عده اي را جدا كرده و مي فرمايد:

إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ (مگر آنان كه ايمان آورده و عمل صالح كنند) كه ايشان هرگز به همديگر و به شريك خود ستم نمي كنند.

وَ قَلِيلٌ ما هُمْ (و اندكند ايشان) لفظ (ما) در اين جمله زايد است وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ (و گمان كرد داود كه آزمايش كرديم او را) يعني داود دانست كه ما او را ابتلاء و اختبار كرده ايم.

«علي بن عيسي» گفته است: يعني سخت كرديم بر او تعبد را.

و نيز گفته اند: مراد از لفظ (ظن) همان خلاف يقين است.

فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ (پس استغفار كرد پروردگارش را) يعني از خداوند درخواست آمرزش و طلب پوشش كرد.

وَ خَرَّ راكِعاً (و به روي افتاد و ركوع كننده) يعني نماز گزارد.

وَ أَنابَ (و بازگشت) به سوي او. و گفته اند: به زمين افتاد و خدا را سجده كرد و به سوي او رجوع كرد، چه اين كه گاهي از سجده به عنوان ركوع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 89

ياد مي كنند. و شاعر گويد:

فخرّ علي وجهه راكعا و تاب الي اللَّه من كل ذنب

«پس به روي افتاد ركوع كننده- و توبه بر خدا برد از هر گناهي» «حسن» گويد: علت در به كار بردن ركوع به جاي سجود اين است كه اصولا ركوع پيش از سجود انجام مي شود.

«مجاهد» گويد: داود چهل روز سر به سجده گزارده بود كه جز براي نماز واجب و كارهاي ضروري سر از سجده بر نداشت.

فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفي (پس اين را براي او آمرزيديم و براي او نزد ماست تقربگاهي) يعني قرب و كرامتي.

وَ حُسْنَ مَآبٍ (و نيكو بازگشتگاهي) در بهشت.

در استغفار داود اختلاف شده است در اين كه از چه چيزي بوده است؟

برخي گفته اند: استغفار داود بر اساس پيوستن به خداوند و خضوع براي او و اظهار ذلت و خواري با عبادت و سجود در مقابل خداوند بوده است، چنان كه خداوند از قول «ابراهيم» نقل كرده كه: (وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ)، «و آن كه اميدوارم، اين كه بيامرزد خداوند لغزشم را روز جزاء- شعراء- 82».

و كلمه (فغفرناه) در اين صورت به معني (قبول كرديم) خواهد بود و اين كلمه به صورت (جزاء) آمده مانند قول خداوند: (يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ)

«نيرنگ كنند با خدا و اوست نيرنگ كننده ايشان- نساء 142» و (اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ)، «خدا مسخره كند به ايشان- بقره- 15». پس چون مراد از استغفار و توبه قبول مي باشد و لذا در جواب آن (غفرنا) گفته مي شود. اين سخن كسي است از اماميه و غير ايشان كه پيامبران را از همه گناه منزه مي دانند.

ولي آن كه گناهان صغيره را بر پيامبران جايز مي شمارد مي گويد: استغفار داود از گناه

بوده است و سپس درباره اين گناه سخنان گوناگوني گفته اند كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 90

اكنون توجه مي كنيد:

سخنان نادرست درباره «داود» و «اوريا»... ص: 90

1- «اوريا بن حيان» زني را به همسري خواستگاري كرد و خويشانش بر آن شدند كه با وي تزويج كند، زيبايي اين زن به گوش داود رسيد، او نيز از اين زن خواستگاري كرد و پيش از «اوريا» آن را به تزويج خود درآورد، بدين جهت كه داود در اين امر طمع كرده و حرص خود را نسبت به دنيا ابراز داشته بود مورد سرزنش قرار گرفت. و اين گفتار «جبائي» است.

2- داود در يكي از لشكر كشي هاي خود، اوريا را از دست داد و در مرگ او مانند ديگران ناراحت نشد چون مايل بود با زن او ازدواج كند، بدين جهت با نازل شدن دو فرشته مورد عتاب قرار گرفت.

3- در آئين داود چنين رسم بود كه چون مردي مي مرد و همسري از او باقي مي ماند در مرحله اول نزديكان وي سزاوارتر و مقدم بر ازدواج همسر او بودند و اگر ايشان رغبت نكرده و اعراض مي كردند در اين صورت ديگران حق داشتند با همسر وي ازدواج كنند ولي حضرت داود اين رسم را رعايت نكرده و پس از كشته شدن «اوريا» با همسر وي ازدواج كرد و هيبت بزرگي او مانع شد از اين كه فاميل و خويشان «اوريا» همسر وي را خواستگاري كنند، از اين جهت داود مورد سرزنش قرار گرفت.

4- يك مرد و زن براي محاكمه به نزد داود آمدند و حال خود را بر او عرضه كردند، داود طبق معمول چون نظرش به چهره زن افتاد بر

اساس طبيعت انساني به آن تمايل پيدا كرد چون آن دو از محاكمه فارغ شده و رفتند، داود مشغول عبادت شد ولي در حين عبادت گاهي فكرش متوجه زيبايي آن زن ميشد بدين جهت خداوند او را مورد عتاب قرار داده است.

5- هنگامي كه دو نفر فرشته به صورت خصم براي محاكمه به نزد داود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 91

آمدند، او در قضاوت عجله كرد، در حالي كه بر او واجب بود قبلا، ادعاي هر يك از دو خصم را درباره ديگري پرسيده و بشنود و به نفع يكي، پيش از استماع دعواي دومي قضاوت نكند تا اصل دعوي ثابت گردد، و اين كه داود در اين هنگام شتاب در قضاوت كرده به اين جهت بود كه از وارد شدن نابهنگام آن دو خصم به وحشت افتاد و بي توجه شده بود.

داستاني ناپسند درباره «داود» (ع)... ص: 91

درباره حضرت «داود» (ع) قصه اي را نقل كرده اند كه ناپسند بوده و موافق با مقام نبوت نمي باشد و اكنون آن را نقل مي كنيم:

حضرت «داود» بسيار نماز مي خواند و مي گفت خدايا! تو ابراهيم را بر من فضيلت دادي و او را به عنوان خليل انتخاب كردي و موسي را بر من فضيلت دادي و او را (كليم) گردانيدي! خداوند فرمود: اي داود! ما ايشان را آزمايش كرديم و به اين مقام رسانيديم ولي تو را به مانند آنان آزمايش نكرديم، اگر بخواهي تو را هم امتحان مي كنيم؟

داود گفت: آري مرا هم امتحان كن، پس روزي كه او در محرابش بود كبوتري به چشمش خورد و خواست او را بگيرد، كبوتر به پنجره پرستشگاه پريد و داود به دنبال آن به

پنجره درآمد در اين هنگام چشمش به زن «اوريا» افتاد كه او خود را مي شست، پس دل به او بست و تصميم گرفت با او ازدواج كند. در يكي از جنگها دستور داد كه «اوريا» در پيشاپيش جبهه جلوتر از «تابوت سكينه» مشغول مبارزه شود، «اوريا» نيز چنين كرد و كشته شد، و چون عده وي تمام شد با همسر او ازدواج كرد و «سليمان» از او زاده شد، روزگار به كام داود مي گذشت تا روزي كه در محراب خود مشغول عبادت بود، دو مرد را مشاهده كرد و از آنان هراسيد، آن دو به وي گفتند نترس ما دو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 92

خصم هستيم كه بعضي بر بعض ديگر ستم كرده و آمده ايم كه تو درباره ما قضاوت كني! يكي از آن دو مرد به ديگري نگاه كرده و خنديد، در اين هنگام «داود» متوجه شد آن دو مرد دو فرشته مي باشند كه خداوند به صورت دو خصم فرستاده تا «داود» را بر لغزش او متوجه كنند، پس در اين هنگام توبه كرده و گريه نمود تا جايي كه از آب چشم او گياهي روئيده شد.

در نادرست بودن داستان فوق هيچگونه شك و ترديدي نمي باشد زيرا كه اين داستان موجب از ميان رفتن عدالت حضرت داود مي باشد!! چگونه درست باشد كه بگوئيم پيامبران بي عدالت بودند در حالي كه ايشان امينان بر وحي خدا و سفيران ميان مردم و خدا مي باشند و آيا جايز است كه پيامبران داراي چنين صفتي باشند كه شهادت آنان مورد قبول نبوده و مردم از شنيدن اين سخن ايشان و قبول آن منزجر و

متنفر باشند؟!

«داود» در بيان «علي» (ع)... ص: 92

از حضرت «علي» (ع) روايت شده كه فرمود:

اگر كسي بگويد كه داود زن «اوريا» را تزويج كرد بايد بداند كه من در باره او دو حدّ جاري كرده و تازيانه مي زنم، يكي براي اهانت به نبوت و ديگري طبق قانون اسلام! «ابو مسلم» گويد: مانعي ندارد كه بگوئيم آن دو خصم واقعا دو مرد عادي بودند كه براي قضاوت به نزد «داود» آمده بودند و مسأله (ميش) نيز واقعيت داشته است و ترس و هراس داود هم به اين جهت بود كه آنان در غير وقت عادي و بدون اجازه بر وي داخل شده بودند و سرزنش از اين جهت بوده كه «داود» بدون شنيدن دليل طرف دوم به نفع اولي قضاوت كرده بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 93

[سوره ص (38): آيات 26 تا 29]... ص: 93

اشاره

يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ (26) وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (28) كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (29)

ترجمه:... ص: 93

اي داود همانا قرار داديم تو را خليفه در زمين، پس حكم كن ميان مردم به حق و پيروي مكن خواهش نفس را، پس گمراه مي كند تو را از راه خدا، همانا آنان كه گمراه شدند از راه خدا بر ايشان است عذاب سخت به آن چه فراموش كردند روز حساب را. و نيافريديم آسمان و زمين را و آنچه ميان آن دو است.

بيهوده، اين گمان آنان است كه كافر شدند، پس واي بر آنان كه كافر شدند از آتش. يا قرار مي دهيم آنان را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 94

مانند. مفسدان در زمين؟ يا قرار مي دهيم پرهيزكاران را مانند فاجران. كتابي است، نازل كرديم آن را بر تو، مبارك است، تا تدبير كنند در آيات آن و تا پند بگيرند صاحبان خرد.

قرائت:... ص: 94

«ابو جعفر» و «اعمش» و «برجمي» (لتدبروا) به (تاء) و تخفيف و ديگران به (ياء) و تشديد قرائت كرده اند.

توجيه در قرائت اول اين است كه: كلمه فوق در اصل (لتتدبروا) بوده كه (تاء) دوم كه فاء الفعل باشد حذف شده است.

و توجيه قرائت دوم اين است كه: اصل كلمه فوق (ليتدبروا) بوده كه (تاء) در (دال) ادغام شده است.

لغات:... ص: 94

خليفه- كسي را گويند كه تدبير امور را از طرف شخص ديگري متعهد شود و (خليفة اللَّه) در زمين آن را گويند كه خداوند تدبير امور بندگانش را به امر خود به او سپرده باشد.

تفسير:... ص: 94

و اكنون خداوند به تمام كردن نعمت خود بر داود پرداخته و مي گويد:

يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ (اي داود همانا قرار داديم تو را خليفه در زمين) يعني تو را خليفه گردانيديم از جانب خودمان بر بندگان تا به امر ما امور آنان را تدبير كني.

«ابي مسلم» چنين معني كرده است كه: تو را جانشين پيامبران گذشته در دعوت به توحيد و عدل و بيان احكام، قرار داديم.

فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ (حكم كن ميان مردم به حق) يعني تفصيل بده امور بندگان را. و منظور از حق قرار دادن هر چيزي در جاي خود مي باشد.

وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي (و پيروي از هوي نكن) يعني از آن چه طبعت به سوي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 95

آن ميل مي كند و خواهش نفست به آن دعوت مي كند در صورتي كه مخالف حق باشد پيروي نكن.

فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ (پس گمراه مي كند تو را از راه خدا) يعني اگر از هواي نفست پيروي كني تو را از راه حق كه راه خداست باز مي دارد.

إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ (همانا آنان كه گمراه شوند از راه خدا) و از دستوري كه خدا به ايشان داده اعراض كنند:

لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ (بر ايشان خواهد بود عذاب سخت به آن چه فراموش كردند روز حساب را) كه ترك كردند در دنيا اطاعت خداوند را. از

«عكرمه» و «سدي». بنا بر اين (يوم الحساب) متعلق به (عذاب شديد) مي باشد.

و برخي چنين معني كرده اند كه: بر ايشان عذاب سخت خواهد بود به اين كه از ياد روز حساب اعراض كردند. و در اين صورت (يوم) متعلق به (نسوا) خواهد بود.

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا (و ما نيافريديم آسمان و زمين و آنچه را ميان آن دو است بيهوده) كه غرض و حكمتي در آن نباشد، بلكه همه روي حكمت آفريده شده است كه عبارت باشد از خلقت انواع حيوانات سودمند و عرضه ثواب عظيم بر خردمندان و هزاران حكمت و منافع ديگر كه در سراسر جهان هويداست و اين سخن منافات دارد با نظريه «اهل جبر» كه معتقدند كارهاي باطل و گمراه كننده نيز از فعل خداوند است! ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا (اين، گمان آنان است كه كافر شدند) به خداوند و حكمت او را در خلقت منكر شدند.

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (پس واي بر آنان كه كافر شدند از آتش) كه دچار آن خواهند شد.

سپس خداوند بر اساس سرزنش كافران با جمله استفهاميه مي گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 96

أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا (يا قرار دهيم آنان را كه ايمان آوردند) يعني آيا ما قرار مي دهيم آنان را كه خدا را تصديق كرده و به رسولان او ايمان آوردند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ (و عمل كردند به صالحات) و طاعات كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ (مانند فساد كاران در زمين) و عمل كنندگان به گناهان.

أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (يا قرار مي دهيم پرهيزكاران را مانند تباه- كاران) يعني آيا ما پرهيزكاران را كه از معاصي

خداوند بجهت ترس از مجازات پرهيز كرده اند مانند فاجران كه طاعات را ترك كرده و مرتكب معاصي شده اند قرار مي دهيم؟! هرگز چنين نخواهد بود!! سپس خداوند پيامبر خود را مورد خطاب قرار داده و مي فرمايد:

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ (كتابي است نازل كرديم بر تو مبارك است) يعني اين قرآن كه بر تو نازل كرديم داراي منافع بسيار است هر كه به آن معتقد شود خواهد فهميد كه چه اندازه خداوند به او نعمت ارزاني داشته است.

لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ (تا تدبّر كنند در آيات آن) يعني بايد مردم در آن انديشه كنند و از مواعظ آن پند گيرند.

وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (و بايد پند گيرند صاحبان خرد) يعني عقلايي كه مورد خطاب اين آيه مي باشند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 97

[سوره ص (38): آيات 30 تا 40]... ص: 97

اشاره

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ (31) فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّي تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32) رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (33) وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلي كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (34)

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (35) فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ (36) وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ (37) وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ (38) هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ (39)

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفي وَ حُسْنَ مَآبٍ (40)

ترجمه:... ص: 97

و بخشيديم به داود سليمان را چه نيكو بنده است، همانا اوست بسيار بازگردنده. هنگامي كه عرضه شد بر او هنگام شام، اسبان كه بر سه پا و سر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 98

ناخن چهارم مي ايستند. پس گفت همانا من دوست داشتم دوستي اسب را از ياد پروردگارم تا پنهان شد خورشيد در حجاب. برگردانيد آن را بر من پس آغاز كرد به مسح كردن ساقها و گردنها. و هر آينه به حقيقت آزمايش كرديم سليمان را و افكنديم بر تختش جسدي را سپس بازگشت. گفت پروردگارم بيامرز مرا و ببخش براي من ملكي را كه سزاوار نباشد به احدي پس از من، همانا تو بسيار بخشنده اي. پس رام كرديم براي او باد را، روان مي شد به فرمان او به نرمي هر جا كه مي خواست. و ديوها را هر بنا كننده و فرو رونده در دريا. و ديگران را بسته شده در زنجيرها. اين است بخشش ما پس

ببخش يا نگهدار بدون حساب. و البته براي اوست در نزد ما تقربگاهي و نكو بازگشتگاه.

شرح لغات:... ص: 98

صافنات- جمع (صافنه) است و آن اسبي را گويند كه بر سه پاي خود به ايستد و پاي چهارم را بر نوك پا به زمين گذارد.

جياد- جمع (جواد) است كه (واو) تبديل به (يا) شده است و آن اسب تندرو را گويند، و برخي گفته اند (جياد) جمع (جود) است مانند (سوط) و (سياط).

كرسي- به معني (تخت) است.

رخاء- باد نرم و آرام را گويند.

اصفاد- جمع (صفد) است كه به معني (زنجير) مي باشد.

اعراب:... ص: 98

حب الخير- اين كلام منصوب است چون (مفعول به) است و تقدير چنين است (اخترت حب الخير) و حرف (عن) در جمله (عن ذكر ربّي) به معني (علي) است.

«ابو علي» گويد: (حبّ الخير) مفعول له براي فعلي است كه به معني (لزمت الارض لحبّ الخير معرضا عن ذكر ربّي) مي باشد، پس كلمه (عن) محلا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 99

منصوب و حال مي باشد، و (ذكر) مصدر بوده كه به مفعول اضافه شده است و جايز است كه اضافه به فاعل باشد به اين معني كه (عما ذكرني ربّي).

مسحا- مصدر فعل محذوف است كه (يمسح) باشد.

رخاء- بنا به حاليت منصوب است و عامل در آن فعل (تجري) مي باشد و كل بناء- بدل از شياطين است كه بدل بعض از كل مي باشد بغير حساب- محلا منصوب و حال است كه تقدير (غير محاسب) مي باشد.

تفسير:... ص: 99
اشاره

خداوند سرگذشت سليمان را به داستان داود پيوسته و فرموده است:

سليمان سان مي بيند... ص: 99

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ (و بخشيديم به داود سليمان را).

نِعْمَ الْعَبْدُ (چه نيكو بنده است) حضرت سليمان.

إِنَّهُ أَوَّابٌ (همانا اوست بسيار بازگردنده) كه براي بدست آوردن رضايت خداوند همواره بازگشتش در امور دين بسوي اوست.

إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ (زماني كه عرضه شد بر او). جايز است كه (اذ) متعلق به (نِعْمَ الْعَبْدُ) باشد كه مقصود چنين مي شود (چه نيكو بنده اي است هنگامي كه عرضه شد بر او) و جايز است كه متعلق به (ياد كن اي محمّد) بوده كه در تقدير مي باشد بِالْعَشِيِّ (به هنگام شام) يعني هنگام زوال خورشيد و غروب و عصر الصَّافِناتُ (اسبان) يعني اسب هايي كه بر سه پا ايستاده و بر نوك ناخن پاي چهارم قرار گيرند الْجِيادُ (اسبان تندرو) كه داراي قدمهاي فراختر باشند.

مقاتل گويد: حضرت سليمان از پدر خود، داود دو هزار اسب بارث برده بود و داود آنها را از «عمالقه» به چنگ آورده بود. «كلبي» گويد:

سليمان در دمشق و نصيبين جنگ كرده و دو هزار اسب به چنگ آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 100

«حسن» گويد: اسباني از دريا خارج شده كه داراي بال بودند و «سليمان» مشغول نماز بود كه نماز اوّل را تمام كرده و اسبان بر او عرضه شد و او مشغول سان ديدن بود كه خورشيد غروب كرد.

فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي (پس گفت همانا دوست داشتم دوستي اسب را از ذكر پروردگارم) يعني دوستي اسبان را بر ذكر خداوند برگزيدم.

«فراء» گويد: هر كسي كه چيزي را دوست داشته باشد آن را برگزيده و انتخاب

كرده است.

«ابن مسعود»، (حب الخيل) قرائت كرده است.

رسول خدا (ص)، (زيد الخيل) را (زيد الخير) ناميده است و نيز فرمود: (الخير معقود بنواصي الخيل)، «خير و نيكي در پيشاني هاي اسبان بسته شده است».

و برخي (حب الخير) را به معني حبّ مال گفته اند. و اين قول «سعيد ابن جبير» است، و از نظر قرآن، خيل بمعني مال و خير به معني مال زياد ميباشد گفته شده: كه اسبان، «سليمان» را از نماز عصر باز داشته و مشغول كرد تا وقت آن سپري شد. و اين قول از «علي» (ع) و «قتاده» و «سدي» مي باشد.

و در روايات اصحاب ما آمده است كه اوّل وقت نماز سپري شده بود.

«جبائي» گويد: آن چه از سليمان ترك شد نماز واجب نبوده بلكه نماز مستحبي بوده است كه در آخر روز انجام مي داد چون مشغول به سان ديدن از اسبها شده بود.

و برخي از مفسران گفته اند: مراد از (ذكر رب) «تورات» مي باشد و مقصود اين است كه: من دوست داشتم اسبها را از كتاب خداوند، هم چنان كه (خيل) در كتاب ما ممدوح است در كتابهاي آسماني گذشته نيز پسنديده بوده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 101

است. و اين قول «ابي مسلم» است.

حَتَّي تَوارَتْ بِالْحِجابِ (تا پنهان شد در حجاب) يعني غروب كرد خورشيد. و اين قول «ابن مسعود» و گروهي از مفسران است.

برخي گفته اند: ضمير (تورات) به خيل و اسبها برمي گردد، و مقصود چنين مي شود كه فكر سليمان مشغول اسبها شد تا آن كه از چشمش ناپديد گشته و در حجاب ناپيدايي فرو رفتند، چه اين كه «سليمان» دستور داد اسبان را بتازند. و

آنها رفتند تا از ديده سليمان ناپديد شدند. و اين سخن از «ابي مسلم» و «علي بن عيسي» نقل شده است.

رُدُّوها عَلَيَّ (برگردانيد آن را بر من) بسياري از مفسران گويند:

«سليمان» به اصحاب خود گفت اسبها را بازگردانيد.

حضرت (علي عليه السلام) فرمود: چون خورشيد غروب كرد «سليمان» از خداوند مسئلت كرد كه خورشيد را باز گرداند تا او نماز عصر را بجا آورد.

پس ضمير (ها) به خورشيد برمي گردد.

فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (پس آغاز كرد به مسح كردن ساقها و گردنها) درباره اين آيه سخنان گوناگوني گفته شده است كه اكنون به برخي از آنها توجه شما را جلب مي كنيم:

1- مسح به معني بريدن است و سليمان بخاطر فوت شدن نمازش، گردن و ساقهاي اسبها را بريد و قطع كرد. و اين سخن «حسن» و «مقاتل» است.

«ابو عبيده» گويد: عرب گويند (مسح علاوته) يعني گردنشان را زد و قطع كرد.

عده اي از تفسير نگاران گفته اند: بدين جهت «سليمان» گردن اسبها را بريد كه آنها را در راه خداوند احسان كند چه اين كه آنها را بسيار دوست مي داشت و به اين آيه عمل كرد كه خداوند مي فرمايد: (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ)، «هرگز به نيكي نرسيد تا انفاق كنيد از آنچه دوست داريد-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 102

آل عمران- 92» 2- حضرت «سليمان» (ع) چون از اسبهاي خود، سان ديد، دست به يال و دم آنها از روي نوازش كشيد. و اين قول «ابن عباس» و «زهري» است.

داستان سليمان، در بيان «علي» (ع)... ص: 102

«ابن عباس» گويد: درباره آيه مورد بحث از حضرت «علي» (ع) پرسش كردم، به من فرمود چه چيزي

را از آن شنيده اي؟

گفتم: از «كعب» شنيده ام كه گفت: حضرت سليمان مشغول به سان ديدن اسبها شد تا نمازش فوت گرديد، ناراحت شده و گفت اسبها را بسوي من بازگردانيد و آنها چهارده عدد بودند پس ساقها و گردنهاي آنان را با شمشير قطع گردانيد، خداوند نيز چهارده روز پادشاهي او را از ميان برد چه اين كه به اسبها ستم كرده بود. پس حضرت علي عليه السلام فرمود: «كعب» دروغ گفته است، زيرا سليمان براي جنگ با دشمنان خدا از اسبها، سان مي- ديد كه نماز عصرش فوت شد و خورشيد در نقاب مغرب چهره پوشيد، سليمان به امر خداوند به خورشيد دستور بازگشت داد و آن بازگشت و او نماز عصر را به جاي آورد، آري پيامبران ستم نكرده و امر به ستم نمي كنند، زيرا كه ايشان معصوم و مطهّر هستند.

3- سليمان دست به ساق و گردن اسبها كشيده و آنها را در راه خدا قرار داد.

به «تغلب» گفته شد كه «قطرب» مي گويد: سليمان از باب نوازش دست بر اسبها كشيد، وي گفت سخن او نادرست است سخن همان است كه «فراء» گفته است كه سليمان گردن و ساقهاي اسبان را قطع كرد.

وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ (و هر آينه آزمايش كرديم سليمان را) يعني او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 103

امتحان كرده و محنت را بر او سخت گردانيديم.

وَ أَلْقَيْنا عَلي كُرْسِيِّهِ جَسَداً (و انداختيم بر تخت او جسدي را) جسد آن باشد كه روح ندارد ثُمَّ أَنابَ (سپس بازگشت) سليمان بسوي خداوند

داستان تخت و لاشه... ص: 103

مفسران و دانشمندان درباره كرسي و جسد و لغزش سليمان نظريات گوناگوني ابراز داشته اند كه

به ترتيب اشاره مي كنيم:

1- از حضرت رسول (ص) نقل شده كه فرمود: روزي سليمان در مجلس خود گفت من امشب به نزد همسران خود كه هفتاد نفر بودند رفته كه هر زني از من فرزندي بزايد كه در راه خداوند جهاد كنند و شمشير زنند و (ان شاء اللَّه) نگفت، پس به نزد همسرانش رفت و از هيچ كدام فرزندي زاده نشد مگر نصف تني از يكي زاده شد و اين همان جسد و لاشه اي بود كه به تخت سليمان افكنده شد، سپس فرمود: سوگند به آن كه جان «محمّد» بدست اوست اگر سليمان (ان شاء اللَّه) مي گفت آنان همگي زاده شده و در راه خداوند پيكار مي كردند.

و سپس سليمان بازگشت و توبه كرد و نماز خواند و دعا كرد، و اين از رهگذر اتصال به خداوند بوده است و دليل نمي شود كه گناه از سليمان سر زده باشد نه كوچك و نه بزرگ، زيرا سليمان اگر چه ظاهرا (ان شاء اللَّه) نگفت ولي در باطن به آن معتقد بود زيرا اگر در باطن اعتقاد نداشت مسلما ايمن از دروغ در آمدن گفتارش نبود پس مورد عتاب و نكوهش قرار گرفتن سليمان به جهت ترك ظاهر اين لفظ بوده است از اين جهت اينكه يك مستحبّ و مندوبي را فراموش و ترك كرده است.

2- روايت شده كه چون براي سليمان فرزندي زاده شد ديوان و پريان به همديگر گفتند اگر اين فرزند براي سليمان باقي و زنده بماند مانند پدر بر ما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 104

سخت خواهد گرفت، لذا سليمان از خطر آزار پريان و ديوان ترسيده و فرزند

خود را به دايه ابر سپرد تا در آنجا دور از خطر شريران، شير خورده و بزرگ شود، تا آنكه جسد مرده فرزندش در تخت وي افكنده شد، و اين بدان جهت بود كه خداوند خواست سليمان را متوجه كند كه مواظبت، تنها نمي تواند از سرنوشت جلوگيري كند، پس سرزنش سليمان از جهت ترس وي از پريان و ديوان بوده است. و اين قول از «شعبي» و نيز از حضرت صادق (ع) روايت شده است.

3- «جبائي» گويد: براي سليمان فرزندي زاده شد كه بيجان و مرده بود و در تخت وي افكنده گشت.

4- جسد افكنده شده حضرت سليمان بوده است كه بشدت خداوند او را براي امتحان بيمار كرده و به روي تختش افكند.

و عرب كسي را كه بيمار باشد گويند جسم بيجان و گوشتي بر چوبه قصاب است.

ثم اناب (سپس بازگشت) به حال بهبودي و سلامت و اين قول «ابي مسلم» است، و گفته است كه در قرآن مواردي وجود دارد كه خداوند بدون شرح با كنايه مطلب را بيان كرده است.

سخناني ناشايست درباره سليمان... ص: 104

1- «ابن عباس» گويد: شيطاني به نام «صخر» بر تخت سليمان افكنده شد كه بسيار سر پيچ و متمرد بود و همه شياطين و ديوان بر آن قدرت پيدا نمي كردند.

شيوه و روش سليمان اين بود كه هنگامي كه به محل تطهير مي رفت انگشتر خود را كه نشانه پادشاهي و پيمبريش بود از انگشت در مي آورد، روزي چون به محل تطهير رفت، انگشتر خود را بيرون آورده و به همسرش سپرد، آن شيطان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 105

و ديو متمرد بصورت سليمان در آمده و به نزد همسرش

رفت و انگشتر را از او گرفته و به عنوان پيامبر و پادشاهي در چهره سليمان بر تخت وي جلوس كرد و چهل روز سليمان فراري شد.

2- ديوي بود كه «آصف» نام داشت، روزي سليمان از وي پرسيد، مردم را چگونه فريب مي دهي؟ ديو گفت انگشتر خود را نشان ده تا بگويم! سليمان چون خواست انگشتر خود را نشان دهد ديو از دست او ربوده و به دريا انداخت، و در نتيجه پادشاهي سليمان از ميان رفته و ديو به جاي او بر تخت سلطنت نشست، ولي نتوانست با همسران سليمان نزديكي پيدا كند و خدا او را از اين كار منع كرد، در اين مدت سليمان طعام گرفته و مي خورد و بر كسي نمي توانست طعام دهد، تا روزي زني به وي ماهي آورد چون شكم ماهي را شكافت انگشتر خود را در آن ميان يافت، و خدا پادشاهي او را دوباره به وي بازگردانيد و «سدي» گفته كه نام اين ديو «حيقيق» بوده است.

3- سبب سرزنش سليمان اين بوده كه خدا وي را امر كرده بود كه از غير «بني اسرائيل» ازدواج نكند ولي او از غير ايشان ازدواج كرد.

4- و يا علت نكوهش اين بوده كه سليمان با زني در حال حيض نزديكي كرد و خوني از آن چكيد و سليمان انگشتر خود را گذاشته و به حمام رفت، پس شيطان آمده و انگشتر وي را ربود.

5- سليمان با زن مشركي ازدواج كرد و او را نتوانست به سوي خدا باز گرداند و او چهل روز در خانه سليمان بت پرستي كرد، پس خداوند وي را چهل روز دچار داستان ديو و انگشتر

كرد.

6- سليمان سه روز كناره گرفت و به كار مردم رسيدگي نكرد و خداوند او را بدينوسيله آزمايش و امتحان كرد.

نقدي از داستانهاي گذشته... ص: 105

خواننده محترم خوب توجه كنيد كه چگونه اين داستانها ساختگي است،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 106

اولا پيمبري و نبوت در انگشتر نمي باشد، ثانيا خداوند به كسي كه نبوت داد از او باز پس نمي گيرد، ثالثا شيطان كه نمي تواند به صورت پيامبران در آيد، رابعا خداوند نمي گذارد كه شيطان به صورت پيامبر بر مردم حكومت كند!!!.

سپس خداوند به دعا و نيايش و بازگشت سليمان بازگشته و مي فرمايد:

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (گفت پروردگارا ببخش براي من ملكي را كه نزيبد به كسي پس از من كه همانا تو بسيار بخشنده هستي) در اينجا اين سؤال مطرح مي شود كه سليمان چرا اين پرسش را كرده و حتي راضي نشد كه پادشاهي وي به ديگري داده شود؟! در پاسخ اين پرسش چند گونه سخن گفته شده است:

1- پيامبران از خداوند چيزي را درخواست نمي كنند مگر آن كه در آن اجازه و اذن داشته باشند و ممكنست كه خداوند سليمان را آموخته باشد كه ملكي را سؤال كند كه براي ديگري نباشد و براي وي صلاح در دين بوده و براي ديگري در اين پرسش و درخواست مصلحتي براي دينش نمي باشد، پس اگر يكي از ما هم از خداوند درخواست كند كه اي خدا براي من ثروتي را عطا كن كه از همه بيشتر باشد در صورتي كه صلاح دين من باشد، نيكو و پسنديده خواهد بود و اين درخواست را نمي توان

به بخل و حسادت تأويل كرد. و اين سخن، مختار «جبائي» است.

2- درخواست سليمان به اين صورت بوده كه گفته است خدايا براي من پادشاهي و ملكي عنايت كن كه نشانه اي براي پيامبري من باشد و ديگري از افرادي كه من مبعوث به آنان شده ام چنين قدرتي و ملكي نداشته باشد!، چنان كه گفته مي شود: (من پس از تو از كسي اطاعت نمي كنم) يعني از غير تو اطاعت نمي كنم تا تو هستي.

3- «سيد مرتضي علم الهدي» گويد: جايز است كه سليمان از خداوند چنين درخواست كند كه اي خدا! در آخرت براي من از ملك و ثواب بهشت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 107

چنان عطا كن كه كسي پس از من مستحق آن نباشد پس از آن كه به من رسيد، زيرا در آن هنگام مسئله تكليف برچيده شده و احدي نمي تواند با عمل و كردار خود مستحق چيزي شود و سزاوار ثواب سليمان گردد.

4- سليمان با اين درخواستش از خداوند معجزه اي را مسئلت مي كند كه مخصوص او باشد چنان كه «عصا» و «يد بيضا» مخصوص «موسي» (ع) و «ناقه» مخصوص «صالح» (ع) و «معراج» و «قرآن» مخصوص حضرت «محمد» (ص) مي باشد و نيز به اين مضمون روايت مرفوعي از رسول خدا (ص) روايت شده كه حضرت نماز گزارد و سپس فرمود: شيطان بر من آشكار شد تا نمازم را فاسد كند ولي خداوند مرا قدرت داده كه او را از خودم دفع كنم و تصميم گرفتم كه او را در جاي محكمي بسته و محبوس كرده تا شما هنگام بامداد آمده و او را تماشا كنيد، ولي به ياد سخن

سليمان افتادم كه گفت (هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي) پس خداوند او را به حالت بد و صورت زشتي طرد كرده و بازگردانيد اين روايت در كتاب صحيح «مسلم» و «بخاري» آورده شده است.

سپس خداوند دعاي سليمان را اجابت كرده و فرمود:

فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً (و مسخر كرديم براي او باد را، روان مي شد با امر او به نرمي).

«ابن زيد» گويد: (رخاء) به معني نرمي و آساني است.

«قتاده» گويد: معني كلمه فوق چنين است كه باد به پاكي و سرعت روان مي شد.

«ابن عباس» گفته: باد در اطاعت سليمان بوده به هر جا كه مي خواست روان مي شد.

حَيْثُ أَصابَ (هر جا كه بخواهد) اكثر مفسران گفته اند: باد در اختيار سليمان بوده به هر ناحيه اي كه اراده مي كرده روان مي شد.

«حسن» گفته: سليمان هنگام صبح از «ايليا» حركت كرده ظهر در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 108

«قزوين» و شب در «كابل» بود.

در اينجا پرسش مي شود كه خداوند در يك مورد به عنوان باد تند بيان داشته و در اينجا به باد نرم تعبير مي كند، در جواب گفته مي شود كه ممكن است خداوند دو گونه باد در اختيار سليمان گذاشته باشد كه تند باد و نرم باد باشد.

وَ الشَّياطِينَ (و رام كرديم براي او ديوان را) كُلَّ بَنَّاءٍ (هر بنا كننده اي) كه در خشكي آن چه سليمان اراده مي كرد مي ساختند.

وَ غَوَّاصٍ (و فرو رونده) در آب و دريا تا لؤلؤ و جواهر و آن چه سليمان مي خواست بيرون آوردند.

وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ (و ديگران را بسته شده در زنجيرها) يعني مسخر و رام كرديم براي او

ديوان و شياطين را كه در غل و زنجير آهنين بسته شده بودند كه سليمان هر سه و چهار عدد از ايشان را در زنجيري بسته بود كه مانع از تمرد آنان مي شد.

برخي گفته اند: سليمان، كفار شياطين و ديوان را به زنجير مي كشيد و چون ايمان مي آوردند آزادشان مي كرد.

هذا عَطاؤُنا (اين است بخشش ما) يعني نعمتهايي كه عبارت از پادشاهي بي نظير و ديگر نعمتها بود بر تو بخشيديم.

فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ (پس ببخش يا نگه دار) يعني به هر كه مي خواهي، احسان كن و به هر كه نمي خواهي، احسان مكن و لفظ (من) به معني احسان است.

بِغَيْرِ حِسابٍ (بدون حساب) يعني اي سليمان آن چه بدهي و يا نگه داري روز قيامت مورد حساب واقع نخواهي شد. و اين قول «قتاده» و «ضحاك» و «سعيد بن جبير» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 109

«زجاج» گويد: بدون حساب يعني بدون درخواست پاداش و جزاء به تو اين نعمتها را داديم. و نيز گفته شده است: اي سليمان به هر كه از شياطين بخواهي احسان كرده و آزادش كن و هر كه از آنان را خواستي در قيد و بند و زنجير نگه دار و براي تو در اين كار حرجي و مانعي نمي باشد.

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفي وَ حُسْنَ مَآبٍ (و همانا براي اوست در نزد ما تقربگاهي و نيكو بازگشتگاهي) و اين از بزرگترين نعمتها است چه اين كه جاويد است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 110

[سوره ص (38): آيات 41 تا 44]... ص: 110

اشاره

وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41) ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42) وَ وَهَبْنا

لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْري لِأُولِي الْأَلْبابِ (43) وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44)

ترجمه:... ص: 110

و ياد كن بنده ما ايوب را، هنگامي كه ندا كرد پروردگارش را كه همانا رسانيد شيطان به من رنج و شكنجه اي. بزن پايت را كه چشمه اي است سرد و آشاميدني. و بخشيديم براي او كساني را و با ايشان مانند آنان، رحمتي از ما و پندي براي صاحبان خرد. و بگير به دست خود دسته اي را پس بزن به آن و سوگند مشكن، همانا او را شكيبا يافتيم، چه نيكو بنده اي است كه او بسيار بازگشت كننده است.

اعراب... ص: 110

نصب- «ابو جعفر» اين كلمه را با دو (ضمه) و «يعقوب» با دو فتحه و ديگران به (ضم) نون و سكون (صاد) قرائت كرده اند.

«زجاج» گويد: نَصَب و نُصُب دو لغتي مانند رُشُد و رَشَد مي باشد و آن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 111

به معني شر و بلا مي باشد.

شرح لغات:... ص: 111

ركض- به معني زدن و دفع به پاست براي سرعت، و از اين جهت مي- گويند: (ركض الفرس) يعني با پاي خود زد كه اسب به سرعت راه رود.

ضغث- دسته اي از علف و درخت است.

«يادي از ايوب»

تفسير:... ص: 111

اين بار خداوند به سرگذشت «ايوب» پرداخته و مي گويد:

وَ اذْكُرْ (و ياد كن) اي محمد! (ص) عَبْدَنا أَيُّوبَ (بنده ما ايوب را) خداوند ايوب را تجليل كرده به اين كه او را نسبت به خود مي دهد و پيامبر خود را ياد آور مي شود كه در مصائب و گرفتاري از او تبعيت كند، حضرت «ايوب» در زمان حضرت «يعقوب بن اسحاق» زندگي مي كرد و با دختر يعقوب ازدواج كرد.

إِذْ نادي رَبَّهُ (هنگامي كه ندا كرد پروردگارش را) يعني دستهاي خود را بلند كرده و به آواز بلند از خداوند درخواست مي كرد.

أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (همانا رسانيد به من شيطان رنج و عذاب) يعني شيطان مرا آزار و مشقت مي رساند، و گفته اند: شيطان به من وسوسه مي كند كه مي گويد: بيماريت به طول انجاميده و خدايت به تو رحم نمي كند. و اين سخن «مقاتل» است.

و برخي گفته اند: كه چون «ايوب» مال و فرزندان و نعمتهاي ديگر را از دست داد، شيطان همواره اين مصائب را بر او ياد آور مي شد تا او را گمراه كند و از راه در آورد تا صبر خود را از دست بدهد، ولي «ايّوب» صبر و استقامت خود را از دست نداد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 112

و نيز گفته شده: بيماري «ايّوب» شدت پيدا كرد تا به اندازه كه مردم از او دوري كردند، و شيطان به مردم

وسوسه كرد كه از «ايّوب» به خاطر مرضش دوري كنند و از ميان خود بيرون نمايند و زن او را نگذارند كه ميان ايشان وارد شود، «ايوب» از اين حال بسيار رنجيده و متألم گشت و ترديد نداشت كه اين بيماري از جانب و امر خداوند مي باشد. «قتاده» گويد: اين بيماري هفت سال ادامه پيدا كرد، و نيز اين مطلب از امام صادق (ع) نقل شده است.

اهل تحقيق گويند: بيماري حضرت ايوب طوري نبود كه مردم از او دوري و تنفّر كنند، زيرا چنين حالي زيبنده پيامبران نمي باشد، ولي بيماري و فقر و از ميان رفتن اهل براي امتحان مي باشد.

سپس خداوند به جواب از درخواست ايوب مي فرمايد:

ارْكُضْ بِرِجْلِكَ (بزن به پايت) يعني خاك زمين را با پايت كنار بزن.

هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (اين چشمه اي است سرد و آشاميدني) در كلام چيزي محذوف است كه اين جمله باشد (پس پاي خود را بر زمين زد و چشمه اي جوشيد) برخي گفته اند: دو چشمه جوشيد كه از يكي شستشو كرده و شفا پيدا كرد و از ديگري نوشيد. (مغتسل) جاي شستشو را گويند و يا نام آبي مي باشد كه در آن غسل مي كنند.

وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ (و بخشيديم براي او كسانش را و مانند ايشان با آنان) اين آيه در سوره انبياء تفسير شده است.

و نيز از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

خداوند اهل و خانواده ايوب را چه آنان كه پيش از بلا مرده بودند و چه آنان كه پس از بلاء هلاك شدند زنده گردانيد.

رَحْمَةً مِنَّا (رحمتي از ما) يعني اين از رحمت ما بود كه نسبت به ايوب انجام

داديم.

وَ ذِكْري لِأُولِي الْأَلْبابِ (و پندي براي صاحبان خرد) تا عقلا پند گيرند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 113

سرانجام صبر را دانسته، شكيبايي كنند.

گويند: ايوب پس از بهبودي هفت روز مردم را طعام داد تا خدا را حمد و شكر كنند.

وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً (و بگير به دستت دسته اي) يعني كفي از ريشه يا ساقه گياه را، و تفسير آيه چنين است كه حضرت ايوب نذر كرده بود كه اگر بهبود يابد همسر خود را صد تازيانه بزند و چون شفا يافت و نتوانست به نذر خود عمل كند به او گفته شد كه ساقه هايي گرفته و با آنها بزند.

فَاضْرِبْ بِهِ (با آنها بزن) يعني همه را جمع كرده و يك جا بزن، چون چنين كردي از سوگند خود برائت پيدا مي كني.

وَ لا تَحْنَثْ (و خلاف سوگند نكن).

«ابن عباس» گويد: شيطان به صورت طبيبي بر همسر ايوب ظاهر شد و گفت من ايوب را شفا مي دهم به اين شرط كه پس از بهبودي بگويد تو مرا شفا دادي، همسر ايوب قضيه را به وي ارائه كرد و او ناراحت شد و سوگند خورد كه پس از بهبودي او را صد تازيانه بزند.

و نيز گفته شده كه همسر ايوب براي كاري رفت و چون در بازگشت تاخير كرد، وي ناراحت شده و سوگند خورد كه پس از بهبودي صد تازيانه به همسر خود بزند.

سپس خداوند از عظمت ايوب ياد كرده و مي فرمايد:

إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً (همانا ما او را شكيبا يافتيم) بر بلائي كه او را مبتلا كرديم.

نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (چه نيكو بنده ايست، همانا اوست بسيار بازگشت كننده) «عياشي» به

اسناد خود روايت كرده كه «عباد مكّي» گفت كه «سفيان ثوري» به من گفت: تو اين همه كه منزلت و عظمت به حضرت صادق عليه السلام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 114

قائل هستي از او بپرس درباره مردي كه زنا كرده و بيمار است. اگر حد بر او جاري شود ممكن است بميرد، چه چيز مي گويي؟، من از حضرت پرسيدم، فرمود: آيا اين مسأله از پيش خودت مي باشد يا ديگري از تو پرسيده است؟

گفتم «سفيان ثوري» اين سؤال را از من كرده است، كه از تو بپرسم، حضرت فرمود كه حضرت رسول (صلي اللَّه عليه و آله) چون مرد بيماري را به نزد وي آوردند كه با زن بيماري زنا كرده بود و از شدت مرض شكمش بالا آمده و رگهاي رانهايش آشكار شده بود، دستور داد دسته اي از ساقه هاي خرما را به نزدش آوردند و به هر يك از آن دو يك ضربه زد و آنان را رها كرد و اين است قول خداوند كه مي فرمايد: (وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 115

[سوره ص (38): آيات 45 تا 54]... ص: 115

اشاره

وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ (45) إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ (46) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ (47) وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ (48) هذا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49)

جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (50) مُتَّكِئِينَ فِيها يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ (51) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ (52) هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ (53) إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما

لَهُ مِنْ نَفادٍ (54)

ترجمه:... ص: 115

و ذكر كن بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان قدرتها و بينائيها. همانا خالص گردانيديم ايشان را به خالص كردن ياد آوري آن سراي.

و همانا ايشان نزد ما از برگزيدگان، نيكانند. و ياد آور اسماعيل و اليسع و ذا الكفل را، و همه ايشانند از نيكان. اين است ذكر، همانا براي پرهيزكاران نيكو بازگشتگاهي است. بهشتهاي عدن، گشوده شده است بر ايشان دربها.

تكيه كنندگانند در آنها، مي خواهند در آن ميوه ها بسيار و شراب را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 116

و نزد ايشان است زنان فرو هشته چشم، همسالان. اين است آنچه نويد داده شديد به روز حساب. همانا اين است روزي ما، نيست بر آن پاياني.

قرائت... ص: 116

عِبَادَنَا- تنها «ابن كثير» (عبدنا) به صورت افراد و ديگران (عبادنا) به صورت جمع قرائت كرده اند.

توجيه در قرائت اول اين است كه خداوند به خاطر تكريم و تشريف، «ابراهيم» را به خود نسبت داده چنان كه گفته مي شود (خانه خدا) در اين صورت ابراهيم بدل از (عبدنا) و نامهاي بعدي عطف به ابراهيم خواهد بود.

توجيه در قرائت دوم اين است كه: صفت بندگي خداوند به همه افراد نامبرده شامل شده و هر يك عطف به (عبادنا) مي باشد.

بِخَالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ- در اين جمله، احتمال دو امر مي رود:

اول- اين كه (ذكري) بدل از (خالصة) باشد كه تقدير چنين شود:

(انا اخلصناهم بذكري الدار) دوم- اين كه (خالصة) مصدر بوده باشد و مقصود چنين شود (بخالصة تذكر الدار) الْيَسَعَ- برخي اين كلمه را به اين نحو (الليسع) خوانده اند، كه در اين صورت اسم بوده و به صورت صفت آورده شده است مانند (الحارث و العباس).

ولي

آن كه به صورت (اليسع) خوانده، توجيه كرده كه الف و لام زايد است كه گاهي بر سر كلمات داخل شوند چون (حكي ابو الحسن الخمسة عشر درهما) هذا ما توعدون- آن كه اين فعل را به تاء خطاب قرائت كرده گويد كه مقصود چنين است: (بگو اي محمد بپرهيزكاران كه اين است آن چه كه نويد داده شديد).

ولي قرائت آن كه بياء غياب قرائت كرده چنين توجيه مي شود: (اين است آن چه پرهيزكاران نويد داده شده بودند).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 117

اولِي الايْدي- برخي كلمه (ايدي) را بدون (يا) خوانده اند و توجيه در قرائت ايشان اين كه حذف (ي) بخاطر تخفيف بوده و يا اين كلمه (ايد) بمعني قدرت است.

اعراب... ص: 117

جَنَّاتِ عَدْنٍ- اين كلام بدل از (لَحُسْنَ مَآبٍ) مي باشد، و (مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ) در آخر آن، (منها) مي باشد، و برخي (مفتحة لهم ابوابها) گفته كه هر دو بيك معني است.

«ابو علي» گويد: (مفتّحة) وصف براي (جَنَّاتِ عَدْنٍ) مي باشد و در مفتّحة ضميري بوده كه به جنات باز مي گردد، و ابواب بدل از اين ضمير است چنان كه (فتحت الجنان) گفته و (فتحت ابوابها) اراده مي كنيم و در اين صورت بدل بعض از كل مي باشد.

تفسير:... ص: 117

خداوند بدنبال سخنان گذشته بياد پيامبران پرداخته و ميگويد:

وَ اذْكُرْ- (و ذكر كن) اي محمّد بر قوم و امت خود:

عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ (بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را) تا مردم از آنان سرمشق گرفته و از كردار پسنديده و اخلاق حميده آنان پيروي كنند تا به سعادت و ستايش نيكو در دنيا و ثواب فراوان در آخرت برسند آن چنان كه پيامبران رسيدند و نائل شدند!.

اگر (عبدنا) را بصورت مفرد بخوانيم مقصود چنين مي شود كه اي محمّد ياد كن بنده ما ابراهيم را كه روي شرف و بزرگي بما انتساب دارد و ياد كن اسحاق و يعقوب را، كه خداوند همه آنان را وصف كرده و فرمود:

أُولِي الْأَيْدِي (صاحبان قدرتها) يعني نيرومندان در عبادت وَ الْأَبْصارِ (و بينايي ها) كه فقه در دين باشد. و اين قول «مجاهد» «ابن عباس» و «قتاده» است و مقصود اين است كه ايشان صاحبان ايدي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 118

يعني عمل و صاحبان ابصار يعني علم مي باشند و اين نظر «ابو مسلم» است.

و برخي از مفسران گفته اند: مراد از (اولي الايد) صاحبان نعمتهاي خداوند است

كه عبارت باشد از دعوت به دين، و ابصار جمع بصر بمعني عقل است.

إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ (همانا ما خالص گردانيديم ايشان را به خالص كردن ياد آن سراي) يعني قرار داديم آنان را خالص براي خود- مان به اينكه براي ايشان ياد آن سرا خالص باشد.

خالصة به معني خلوص و ذكري به معني تذكير است چه اينكه ايشان بياد قيامت شده و آماده مي گشتند و در دنيا زهد و پارسايي مي كردند و روش پيامبران اين چنين است.

«ابو مسلم» و «جبائي» كلمه (الدار) را به دنيا تعبير كرده و چنين تفسير كرده اند كه: آنان را از ميان مردم به ذكر اعقاب در دنيا مخصوص گردانيديم.

وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا (و ايشان نزد ما) و بر حسب آنچه كه در علم ما گذشته است.

لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ (هر آينه از برگزيدگانند) براي پيامبري و تحمل سختي هاي رسالت.

الْأَخْيارِ (نيكان).

اخيار جمع خيّر است مانند اموات كه جمع ميّت است، و نيز گفته شده اخيار جمع خير است مانند اقيال كه جمع قيل است.

وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ (و ياد كن اسماعيل و اليسع و ذا الكفل را) يعني اي محمّد اينان را نيز بر امت خود بازگو كن تا به ايشان اقتداء كرده و راه آنان را بپيمايند كه سابقا ذكرشان گذشت.

وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ (و همه از برگزيدگانند) كه خداوند براي نبوت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 119

انتخابشان كرده است.

هذا ذِكْرٌ (اين است ذكر) يعني اين شرفي است بر ايشان و ذكر جميل و ستايش نيكويي است كه در دنيا همواره به آن ياد شوند.

وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ (و همانا براي

پرهيزكاران نيكو بازگشتگاهي است) كه در روز قيامت بسوي ثواب و خوشنودي خداوند بازگشت مي كنند سپس خداوند (حسن مآب) را تفسير كرده و مي فرمايد:

جَنَّاتِ عَدْنٍ (بهشتهاي عدن) اين كلام در موضع جرّ است كه چون بدل است، يعني بهشت هاي اقامت و جاوداني.

مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (گشوده شده بر ايشان دربها) يعني موقع رفتن به بهشت درهاي آنها را به روي خود گشوده مي يابند و نيازي به ايستادن كنار دربها ندارند.

برخي گفته: يعني احتياجي به كليد ندارند چه اينكه آنها بدون كليد گشوده مي شوند.

«حسن» گويد: اهل بهشت به دربها گويند: باز شويد گشوده شوند و بسته شويد بسته شوند.

و نيز نظر برخي از تفسير نويسان اين است كه: درهاي بهشت اگر چه بسته باشند ولي ايشان ممنوع از دخول نمي باشند.

و برخي گفته اند: معني گشوده شده درها اين است كه مصير ايشان به بهشت است چنان كه گفته مي شود: هر موقع به ديدن ما آمدي در باز و بالش گذاشته شده است.

مُتَّكِئِينَ فِيها (تكيه كنندگان در آنها) كه مانند پادشاهان تكيه زنند.

يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ (مي خوانند در آنها ميوه هاي بسيار و شراب را) يعني حكم مي كنند تا از ميوه ها و آشاميدنيها آماده شود و چون چيزي را بخواهند مي گويند پيش بيا و آن حاضر گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 120

وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ (و نزد ايشان است زنان چشم فرو هشته) يعني در بهشت نزد ايشان زناني خواهد بود كه نگاهشان تنها به ايشان بوده و به آنان راضي بوده و رغبت به ديگري نمي كنند.

(قاصر) به معني كوتاه كننده كه در مقابل آن (مادّ) به معني كِشنده است و

گفته مي شود: فلاني چشم از او پوشيده و كوتاه كرده و فلاني چشم به او بسته و كشيده است.

أَتْرابٌ (همسالان) يعني همه به يك سن بوده و ميان آنان پيري وجود ندارد.

«مجاهد» گفته: مانند هم و شبيه به هم هستند، يعني در زيبايي و جواني مانند يكديگرند و يكي بر ديگري برتري ندارد.

و بعضي گويند: (اتراب) يعني دختراني كه هم سن و سال همسران خود مي باشند. «فراء» گويد: (ترب) همدوره را گويند كه از بازي با خاك گرفته شده است كه به معني همدوره و همسال مي باشد.

هذا (اين است) يعني آن چه در گذشته ذكر شد.

ما تُوعَدُونَ (آن چه وعده داده شديد) يعني اين است آن چه به پرهيز- كاران نويد داده شده است.

لِيَوْمِ الْحِسابِ (به روز حساب) كه روز پاداش باشد.

إِنَّ هذا- (اين است) آن چه ياد كرديم.

لَرِزْقُنا (روزي ما) يعني بخشش جاري و متصل ما.

ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (نيست براي آن پاياني) و فنا و انقطاعي، زيرا كه آن بر سبيل و اساس دوام و هميشگي است. و اين سخن «قتاده» است.

«ابن عباس» گويد: چيزي در بهشت نيست كه فنا داشته باشد و آن چه از ميوه ها و گوشتها خورده شود به جايش قرار داده مي شود و آن چه از طيور و حيوانات مصرف شود، زنده به جايش باز ميگردد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 121

[سوره ص (38): آيات 55 تا 61]... ص: 121

اشاره

هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ (56) هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ (57) وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ (58) هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (59)

قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ

لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ (60) قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِي النَّارِ (61)

ترجمه:... ص: 121

اين است، و براي طغيان كنندگان بد بازگشتگاهي است. جهنم، مي چشند آن را، پس چه بد است آن بسترها. اين است، پس بايد بچشند آن را، آب جوشان است و چرك آلود. و ديگري از شكل آن، هم مانندان.

اين است گروهي فرو رفته در هم با شما، خوش نباد بر ايشان كه آنانند چشندگان آتش. گويند شمائيد، بر شما خوش مباد، شما پيش فرستاديد براي ما آن را، پس چه بد است قرارگاه. گويند پروردگار ما، آن كه براي ما پيش فرستاده است اين را، پس زياد كن عذاب او را چند برابر در آتش.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 122

قرائت:... ص: 122

غَسَّاق- غير از «ابو بكر» تمام اهل كوفه اين كلمه را به تشديد خوانده اند در هر جاي قرآن كه باشد و ديگران به تخفيف قرائت كرده اند.

در قرائت اول كلمه (غسّاق) از دو صورت خالي نيست يا اسم است و يا وصف! اما اسم به اين وزن نيامده مگر در موارد قليلي چون (كلّا- فدّان- جبّان) پس بايد وصف باشد كه به جاي موصوف قرار داده شده است ولي بهتر آن است كه صفت جاي موصوف قرار نگيرد، پس قرائت اول نكوتر است.

اخَرُ- اين كلمه را به دو گونه جمع و مفرد قرائت كرده اند، در هر صورت اين كلمه مبتداء بوده و (از واج) خبر آن مي باشد و (من شكله) صفت آن است و اين كه (اخر) با اين كه نكره است مبتداء قرار داده شده چون وصف گرديده شده و در اين صورت اشكالي براي ابتدائيت آن وجود ندارد.

شرح لغات:... ص: 122

مَهَادُ- به معناي بستر و فراش آماده مي باشد.

حَميم- سخت سوزنده، و لذا به شخص تب دار مي گويند: (حمّي) زيرا كه حرارت و سوزش تب، تن او را فرا مي گيرد.

غَسَّاق- چرك بد بو، و نيز گفته اند اين كلمه از (غسق) مشتق شده كه به معني سياهي و ظلمت است كه در مقابل روشني و شفافيت است كه بايد در آشاميدنيها باشد.

شَكْل- اين كلمه به فتح شين به معني نوع و صنف متشابه است و به كسر (شين) به معني نظير در زيبايي است.

اقْتِحَام- به شدت داخل شدن و هجوم آوردن را گويند.

لا مرحَبا بِكَ- يعني زمين تو را وسعت و مكان ندهد و بر تو تنگ شود.

اعراب:... ص: 122

هذا فَلْيَذُوقُوهُ- هذا مبتداء و حميم خبر است و غساق عطف به حميم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 123

است و (فليذوقوه) خبر بعد از خبر است و تقدير چنين است: (هذا حميم و غساق فليذوقوه) و ممكن است كه (هذا فَلْيَذُوقُوهُ) مبتدا و خبر و حميم خبر مبتداء محذوف بوده كه (هو) باشد و جايز است كه (هذا) محلا منصوب به فعل محذوف بوده كه ظاهر كلام، تفسيرش كرده است.

تفسير:... ص: 123

خداوند پس از بيان احوال اهل بهشت و ثوابهايي كه بر ايشان آماده كرده است به بيان احوال اهل آتش و آنچه از عذاب ميرسد پرداخته و ميگويد:

هذا (اين است) آن چه براي پرهيزكاران ذكر كرديم وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ (و همانا براي طغيان كنندگان) كه بر خداوند طغيان كرده و رسولان او را تكذيب كردند لَشَرَّ مَآبٍ (بد بازگشتگاهي است) و آن خلاف بازگشتگاه پرهيزكاران است كه خداوند تفسير كرده و مي گويد:

جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها (جهنم است كه مي چشند آن را) يعني داخل مي شوند در آن تا بچشند آتش آن را.

فَبِئْسَ الْمِهادُ (پس چه بد است آن بستر) يعني آن مسكني كه در آن قرار مي گيرند.

هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ (اين است پس بايد بچشند آن را كه سوزان است و چرك آلود) يعني اين است سوزنده و چرك آلود و بد بو، پس بايد آن را بچشند، و اين تفسير «فراء» و «زجاج» است.

و نيز چنين تفسير شده است: اين است جزاء طاغيان پس بچشند آن را، و به كار بردن لفظ چشيدن و ذوق به اين جهت است كه چشنده چيزي پس از درخواست و طلب، طعم آن را احساس مي كند

و اين سخت ترين احساسها مي باشد.

(حميم) آب سوزان و گرم را گويند و غساق آب سرد شديد را گويند و اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 124

سخن از «ابن مسعود» و «ابن عباس» است، پس مقصود اين است كه كافران نهايت و شدت سرما و نهايت و شدت گرماي آب را مي چشند كه سرما نيز از شدت سردي سوزنده است.

«كعب» گويد: غساق چشمه اي است در جهنم كه زهر هر حيوان زهر- داري چون مار و عقرب در آن جاري مي شود. «سدي» گويد: مراد از (غساق) اشكهاي چشمهاي كافران است كه آن را همراه آب سوزان مي نوشند. «و ابن عمر» گفته: مراد از (غساق) چركي است كه از بدن ايشان جاري مي شود كه آن را جمع كرده و مي نوشند. و نيز گفته اند آن عذابي است كه غير از خداوند آن را نمي داند. و اين قول «حسن» است.

وَ آخَرُ (و آخري) يعني اقسام و انواع ديگري از عذاب.

مِنْ شَكْلِهِ (از مانند آن) عذاب و از شكل و جنس آن.

أَزْواجٌ (جفتهايي) يعني رنگها و انواع متشابهي كه در شدت شبيه بوده و داراي نوع واحدي نمي باشند.

هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ (اين است گروهي فرو رفته با شما) يعني بر ايشان گفته مي شود: اين فوجي فرو رفته و بهم آميخته با شما است و ايشان پيشروان گمراهان هستند كه اول ايشان داخل شده و سپس اتباع و پيروانشان داخل شوند، كه خازنان جهنم بر اين پيشروان گويند و اين است گروهي فرو رفته با شما كه از شما پيروي مي كردند، داخل آتش شدند هم چنان كه شما داخل شديد، و اين گفتار «ابن عباس» است.

و نيز گفته اند كه فوج اول فرزندان شيطان و فوج دوم بني آدم هستند، گفته مي شود به امر خداوند به اولاد شيطان كه اين جمعيتي از بني آدم است فرو رفته با شما داخل آتش و عذاب آن مي شوند و شما با ايشان خواهيد بود. نقل از «حسن» شده است.

لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (خوش مباد بر ايشان كه ايشان چشنده آتش هستند) يعني گشاده مباد جايگاه و نشيمنگاه آنان زيرا كه ايشان ملازم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 125

آتشند، پس بنا به قول اول، پيشروان به پيروان گويند: خوش مباد بر ايشان كه ايشان نيز مانند ما داخل آتش مي شوند، پس در مشاركت ما با ايشان شادي و خوشي نيست، در اين هنگام پيروان نيز گويند:

قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ (گويند: بلكه بر شما خوش مباد) يعني نائل نشويد و نرسيد به وسعت و گشايش.

أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا (شما مقدم داشتيد آن را بر ما) يعني شما به كفر ما را وا داشتيد كه موجب عذاب ما شديد و ما را بر آن خوانديد، ولي بنا بر قول دوم، اولاد شيطان مي گويند: خوش مباد بر آنان، كه جايگاهمان را بر ما تنگ كردند، چه اين كه با وارد شدن هر يك از ايشان بشدت جاي ما تنگ مي شود، و اين سخن مانند قول رسول خدا (ص) مي باشد كه فرمود: آتش و دوزخ بر ايشان تنگ مي شود مانند تنگ شدن نيزه در جاي خود.

(قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ) يعني بني آدم گويند: بلكه شادي و كرامت بر شما مباد، شما ما را به اين راه قرار داديد و

آن را در چشم ما آراستيد.

فَبِئْسَ الْقَرارُ (پس چه بد است قرارگاه) كه ما را در آن قرار داديد.

قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا (گويند پروردگار ما آن كه مقدم داشت اين را بر ما) يعني كافران چون داخل دوزخ شوند گويند بر آنان، خدايا كسي كه سبب شد به اين عذاب برسيم و ما را مستوجب عذاب كرد.

فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً (پس زياد كن عذاب او را چند برابر) يعني علاوه بر آنچه مستحق هستند دو چندان عذابشان كن.

فِي النَّارِ (در آتش) يكي را به خاطر كفرشان به خداوند و يكي را براي اين كه ما را به سوي كفر دعوت كردند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 126

[سوره ص (38): آيات 62 تا 70]... ص: 126

اشاره

وَ قالُوا ما لَنا لا نَري رِجالاً كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (62) أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (63) إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (64) قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (65) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (66)

قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلي إِذْ يَخْتَصِمُونَ (69) إِنْ يُوحي إِلَيَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (70)

ترجمه:... ص: 126

و گويند چيست ما را كه نمي بينيم مرداني را كه مي شمرديم آنان را از اشرار.

آيا ايشان را به مسخره گرفتيم ياد گرديد از ايشان ديده ها. همانا اين حق است كه دشمني مي كنند اهل آتش. بگو همانا من بيم دهنده ام و نيست از الهي مگر اللَّه كه يكتا و قهار است. پروردگار آسمانها و زمين و آن چه ميان آن دو است كه عزيز و بسيار آمرزنده است. بگو آن خبريست بزرگ. كه شما از آن رو گردانندگانيد. نيست براي من دانشي به گروه برتران هنگامي كه گفتگو مي كنند. وحي به من نمي شود مگر اين كه همانا ترساننده آشكارم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 127

قرائت... ص: 127

اتخذناهم سخريا- اهل عراق غير از «عاصم» كلمه (اتخذناهم) را به وصل همزه و ديگران به قطع همزه قرائت كرده اند.

«ابو علي» گويد: اتصال همزه استفهام به كلمه (اتخذناهم) مقداري بعيد به نظر مي رسد زيرا كه ايشان مي دانستند كه آنان را به مسخره گرفته اند پس جاي سؤال و استفهام نمي باشد و اين نظر تأييد مي شود به قول خداوند كه مي فرمايد: (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّي أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي)، «پس ايشان را به مسخره گرفتيد تا از ذكر من فراموش گردانيد شما را- مؤمنون- 112»، اما وجه قرائت فتح همزه اين است كه استفهام در اينجا به معني تقرير و تثبيت است زيرا كه به لفظ (ام) كه براي استفهام است عدول شده است چنان كه در اين آيه به (ام) عدول شده كه مي فرمايد:

(سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ)، «يكسان است بر ايشان استغفار كني يا استغفار نكني هرگز خدا ايشان را نمي آمرزد- منافقون-

7»، اگر چه از اين آيه معني استفهام استفاده نشود. اگر اشكال شود كه در قرائت (كسر همزه) لفظ (ام) با چيزي نمي تواند معادل شود گوئيم كه معادل آن در تقدير است كه مقصود چنين است: (أ تراهم ام زاغت عنهم الأبصار) كه در قرآن در چندين مورد اينگونه استفاده مي شود مانند قول خداوند (ام هو من الغائبين) كه تقديرش اين است (أ هو حاضر) و يا (ام من هو قانت) كه تقديرش اين است (ء اصحاب النار خير ام من هو قانت).

سِخْريّاً- اهل مدينه و كوفه غير از «عاصم» به ضم سين و ديگران به كسر سين قرائت كرده اند.

«ابو عمرو» گويد: آن چه از مثل عبادت است (سخريا) به ضم بوده و آن چه از مثل مسخره و استهزاء است (سخريا) به كسر مي باشد.

انما انا نذير مبين- «ابن جنّي» گويد: قرائت كسر (انما) بناء بر حكايت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 128

است.

تفسير:... ص: 128

و نيز خداوند از اهل آتش سخن گفته و مي فرمايد:

وَ قالُوا ما لَنا لا نَري رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (چيست ما را كه نمي- بينيم مرداني را كه بوديم مي شمرديم آنان را از اشرار) يعني، اين سخن را هنگامي مي گويند كه به دوزخ نگاه كرده و از مخالفان خود كه مؤمنان مي باشند كسي را نمي بينند. و اين نظر «كلبي» است.

برخي گفته اند: اين آيه درباره «ابو جهل» و «وليد بن مغيره» و دوستانشان نازل شده است كه خواهند گفت: چيست ما را كه «خبّاب» و «عمار» و «صهيب» و «بلال» را نمي بينيم كه گمان مي كرديم آنان در دنيا از افرادي هستند كه مرتكب كارهاي زشت و قبيح

شده و كار نيكويي انجام نمي دهند و اين سخن را «مجاهد» گفته است.

«عياشي» به اسناد خود از «حضرت صادق» (ع) نقل كرده كه فرمود:

اهل دوزخ خواهند گفت چيست ما را كه نمي بينيم مرداني را كه ميشمرديم ايشان را از اشرار و منظور آنان شما هستيد، كه به خدا سوگند يك نفر از شما را در آتش نخواهند ديد.

أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (آنان را به سخريه گرفته بوديم يا چشمها از آنان برگشته بود) يعني چون مخالفان خود را نمي بينند كه در آتش باشند، گويند آيا ما ايشان را در دنيا به مسخره گرفته بوده پس خطا ميكرديم يا چشمهاي ما از ايشان برگشته كه آنان را با خود در آتش نمي بينيم؟!.

إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ (همانا اين، حق است) يعني آنچه در پيش گفته شد ناچار و حتما تحقق يافته، سپس به بيان آن پرداخته و مي گويد:

تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (كه گفتگوي اهل آتش باشد) يعني مخاصمه و گفتگوي پيشوايان و پيروان در آتش كه برخي با برخي مجادله مي كنند حق و مسلّم است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 129

سپس خداوند پيامبر خود را مورد خطاب قرار داده و مي فرمايد:

قُلْ (بگو) اي محمد.

إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ (همانا من بيم دهنده هستم) يعني ترساننده ام از معاصي خداوند و بر حذر و هشدار دهنده هستم از عقاب او.

وَ ما مِنْ إِلهٍ (و نيست از الهي) كه سزاوار عبادت باشد.

إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (مگر خداوند يگانه قهار) كه بر همه مخلوقات قهار و توانگر است و چون به كسي اراده عقاب و شكنجه كند نمي تواند از عقاب او خلاص گردد.

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما

بَيْنَهُمَا (پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است) از انسان و جنّ و كليه مخلوقات.

الْعَزِيزُ (عزيز است) كه هيچ كس بر او غلبه نتواند بكند و هيچ كس نميتواند مانع او گردد.

الْغَفَّارُ (بسيار آمرزنده است) گناهان بندگان خود را با اين كه قدرت بر عقاب آنان را دارد.

قُلْ (بگو) اي محمد.

هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ (آن، خبر بزرگ است) درباره لفظ (نبأ) اختلاف شده كه برخي گفته مراد (قرآن) است يعني قرآن حديث بزرگ است چه اينكه كلام معجز آساي خداوند بوده و در آن اخبار پيشينيان مي باشد.

أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (شما از آن اعراض كننده هستيد) يعني از عمل و تدبر در آن اعراض مي كنيد، كه «ابن عباس و قتاده و مجاهد و سدي» اين چنين تفسير كرده اند، ولي «حسن» گفته است مراد از (خبر بزرگ) قيامت است كه شما از آمادگي براي آن اعراض كرده و غافل شده و آن را تكذيب كرده ايد.

«زجاج» گفته است: خبر بزرگي كه شما را از آن آگاه ساختم خبري است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 130

كه از خداوند مي باشد، يعني خبري كه بر ايشان گفتم شامل سرگذشت پيامبران بوده كه در آن انديشه نكردند تا به صدق نبوت من اعتراف كنند و دلالت مي كند بر اين، قول خداوند كه مي فرمايد:

ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلي (نمي باشد براي من دانشي به گروه برتران) كه فرشتگان باشند.

إِذْ يَخْتَصِمُونَ (زماني كه گفتگو مي كنند) يعني چون خداوند به ايشان گفت كه من قرار مي دهم در روي زمين براي خود خليفه و جانشين، فرشتگان گفتگو كرده و عرض كردند: (أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ

يَسْفِكُ الدِّماءَ)، «آيا قرار ميدهي در زمين كسي را كه فساد كرده و خونريزي كند- بقره- 30» و اين گفتگوي فرشتگان و (ملاء اعلي) مي باشد كه از «ابن عباس و قتاده و سدي» نقل شده است پس مقصود چنين مي شود كه: من آنچه از گفتگوي فرشتگان فهميدم، از طريق وحي مي باشد.

«ابن عباس» از رسول خدا (ص) روايت كرده كه به من فرمود: آيا مي داني مخاصمه و گفتگوي فرشتگان چه بوده است؟ گفتم نمي دانم، فرمود: درباره كفارات و درجات گفتگو مي كردند، كه كفارات عبارت است از رنگين كردن وضو در بامدادان سرد و برداشتن گامها براي حاضر شدن در جماعات و انتظار نماز پس از نماز و اما درجات عبارت است از آشكار گفتن سلام و اطعام طعام و خواندن نماز در شب هنگامي كه مردم در خوابند.

إِنْ يُوحي إِلَيَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (وحي نشود بر من مگر اين كه باشم ترساننده آشكار) يعني مرا علمي به گفتگوي فرشتگان نبود و ممكن نبود كه شما را از اخبار ايشان آگاه گردانم اگر خداوند مرا آگاه از اخبار ايشان نمي گردانيد، ولي وحي نشده بر من مگر بيم دادن و ترساندن واضح و آشكار، و يا مقصود چنين است كه وحي نشده ام مگر اين كه هستم بيم دهنده آشكار و ترساننده اي كه ظاهر كننده حق باشم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 131

[سوره ص (38): آيات 71 تا 83]... ص: 131

اشاره

إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ (71) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (72) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاَّ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (74) قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ

تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ (75)

قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (76) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلي يَوْمِ الدِّينِ (78) قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (79) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (80)

إِلي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (82) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (83)

ترجمه:... ص: 131

زماني كه گفت پروردگارت به فرشتگان همانا من خلق كننده ام بشري را از گل. پس چون درست كردمش و دميدم در آن از روح خود پس بيفتيد براي او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 132

سجده كنندگان. پس سجده كردند همه فرشتگان همگي. مگر ابليس كه كبر ورزيد و بود از كافران. گفت اي ابليس چه چيز بازداشت تو را اين كه سجده كني بر آنچه كه آفريدم او را به دو دست خود، تكبر كردي يا بودي از برتران.

گفت من بهتر از او بودم، مرا از آتش آفريدي و او را از گل آفريدي. گفت بيرون رو از آن، كه همانا تو رانده شده اي، و همانا بر تو باد لعنت من تا روز جزاء.

گفت پروردگارا مهلت بده مرا تا روزي كه بر انگيخته شوند. گفت بدرستي كه تو از مهلت داده شدگاني. تا روز وقت معلوم. گفت پس به عزت تو سوگند كه همگي آنان را گمراه مي كنم. مگر بندگان تو را از ايشان كه خالص شدگانند.

تفسير:... ص: 132

و اكنون خداوند به گفتگوي فرشتگان كه درباره آدم بود پرداخته و مي- فرمايد:

إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ (هنگامي كه پروردگارت به فرشتگان گفت) ظاهرا لفظ (اذ) متعلق به فعل (يختصمون) مي باشد اگر چه ميان آن دو فاصله افتاده است.

إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ (همانا من آفريننده ام بشري را از گل) كه «آدم» باشد.

فَإِذا سَوَّيْتُهُ (پس چون درست كردمش) يعني زماني كه آفرينش اين بشر را درست و كامل كرده و اعضا و صورت او را تمام كردم.

وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي (و دميدم در آن از روح خودم يعني او را زنده كرده و

به او جان بخشيدم.

و اين كه خداوند روح را به خود نسبت داده به اين جهت است كه آن را تكريم و تشريف كرده باشد. و معني (نَفَخْتُ فِيهِ) اين است: يعني خود به تنهايي بدون اسباب اين كار را به عهده گرفتم مانند ولادت و زادني كه مؤدي به اين باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 133

پس چون خداوند آدم را به اين حالت تكريم و احترام كرد به فرشتگان گفت: فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (پس به روي افتيد براي او سجده كنندگان).

و چون خداوند به وعده خود درباره خلقت آدم عمل كرد.

فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (پس فرشتگان سجده كردند همگي) و در مقابل آدم كرنش كردند.

إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (مگر ابليس كه كبر ورزيد و بود از كافران) كه تفسير اين آيه در سوره بقره گفته شده است.

قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ (گفت اي ابليس چه مانع شد تو را كه سجده نكني بر آنچه خلق كردم به دو دستم) در اينجا پرسش به صورت نكوهش بوده و براي اين مي باشد كه فرشتگان بدانند كه ابليس هيچ عذر و بهانه اي براي سجده كردن نداشت.

و معني اين جمله (آفريدم آن را به دو دستم) اين است كه خلق آن را خودم به عهده گرفتم بدون واسطه اي كه در كار باشد، و اين سخن «جبائي» است، و «مجاهد» گويد: بكار بردن لفظ (دو دستم) براي نسبت خلقت آدم به خود خداوند مي باشد، مانند اين آيه (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً)، «آيا نديدند كه آفريديم براي ايشان از آن

چه دستهامان انجام داده بود چهار پاياني- يس 70» «ابي مسلم» گويد: در اين آيه منظور از دو دست، توانايي و قدرت مي- باشد.

أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ (آيا تكبر كردي يا بودي از برتران) يعني آيا خود را بالاتر از قدر و اندازه خود بردي و بالاتر از آن قرار دادي كه امر مرا فرمان بري يا اين كه بودي از آنان كه قدرشان بالاتر از اين است كه سجده كنند پس خود را برتر دانستي؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 134

قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (گفت من بهتر از او بودم، آفريدي مرا از آتش و آفريدي او را از گل)، شيطان با اين سخن آتش را بالاتر از گل قرار داد.

قالَ فَاخْرُجْ مِنْها (گفت بيرون شو از آن) يعني از بهشت.

فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (پس همانا تو رانده شده اي) يعني طرد و دور شده اي.

وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلي يَوْمِ الدِّينِ قالَ (و همانا بر تو باد لعنت من تا روز جزاء، گفت) شيطان در اين هنگام رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (پروردگار من: مهلت بده مرا تا روزي كه برانگيخته شوند) يعني كار و آزادي مرا تأخير بينداز تا روزي كه مردم براي حساب محشور شوند كه آن روز قيامت است.

قالَ (گفت) خداوند متعال به ابليس.

فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (تو از مهلت داده شدگاني) يعني از تأخير افتادگان مي باشي.

إِلي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (تا روز وقت معلوم) كه تفسير اين جملات را در گذشته بيان داشتيم.

قالَ (گفت) ابليس، فَبِعِزَّتِكَ (سوگند به عزت تو) يعني قسم مي خورم به قدرت تو كه بر همه مخلوقات قاهر گشته اي.

لَأُغْوِيَنَّهُمْ (هر

آينه گمراه مي كنم آنان را) يعني بني آدم را همگي.

أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (همه را مگر بندگان تو از ايشان كه خالص شدگانند) يعني ايشان را به سوي گمراهي خوانده و قبائح را بر آنان مي آرايم مگر بندگانت كه خالصشان گرداندي و برگزيدي و نگاهشان داشتي، پس مرا بر ايشان راهي نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 135

[سوره ص (38): آيات 84 تا 88]... ص: 135

اشاره

قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (85) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (86) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ (88)

ترجمه:... ص: 135

پس گفت حق است و حق مي گويم. هر آينه پر كنم دوزخ را از تو و از آنكه از تو پيروي كند از ايشان همگي. بگو نمي خواهم بر آن از پاداشي و نيستم من از تكليف كنندگان. نيست آن مگر ذكري براي جهانيان. و هر آينه خواهيد دانست خبرش را پس از زماني.

قرائت:... ص: 135

فالحق- اهل كوفه غير از «كسايي» و «هبيره» و «روح» و «زيد» از «يعقوب» كلمه (فالحق) را به رفع و ديگران به نصب خوانده اند.

«ابو علي» گويد: كلمه (فالحق) بناء به نصب، معمول فعل مضمر است كه (يحق) باشد و جايز است كه از باب تشبيه به قسم منصوب باشد كه تقدير چنين است (سوگند به حق كه پر مي كنم دوزخ را) و ممكن است كه حق دوم همان حق اول باشد كه براي تأكيد مي باشد. ولي رفع كلمه (الحق) از دو راه محتمل است اول اين كه خبر باشد براي مبتداء محذوف كه چنين باشد (انا الحق) و دوم اين كه مبتداء باشد براي خبر محذوف كه چنين باشد (فالحق مني)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 136

تفسير:... ص: 136

سپس خداوند به پاسخ ابليس پرداخته و مي گويد:

قالَ (گفت) براي او.

فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ (پس حق است و حق مي گويم هر آينه آكنده كنم) در اينجا ميان قسم و مقسم عليه فاصله شده تا موضوع تأكيد شود.

جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ (دوزخ را از تو و از آن كه پيروي كرد تو را) و پذيرفت سخن تو را.

مِنْهُمْ (از ايشان) يعني از بني آدم.

أَجْمَعِينَ (جميعا).

سپس خداوند پيامبر خود را مورد خطاب قرار داده و فرمود:

قُلْ (بگو) اي محمد بر كافران مكه.

ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ (نمي خواهم از شما بر آن) يعني براي تبليغ وحي و قرآن و دعوت به خداوند سبحان.

مِنْ أَجْرٍ (از اجري) يعني مالي كه به من بدهيد.

وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (و نيستم من از تكليف كنندگان) به اين قرآن و از جانب خودم. و گفته اند يعني: من از طرف خود به

عنوان پيمبري به سوي شما نيامده ام و آمدن خود را بر شما تكليف نمي كنم بلكه خدايم مرا به اين كار دستور داده است.

و نيز گفته شده: من اصرار نمي كنم به چيزي كه طبق مقتضي عقل نباشد.

از «عبد اللَّه بن مسعود» نقل شده كه گفت: اي مردم هر كه چيزي را مي داند بگويد، و هر كه نمي داند بگويد خدا داناتر است چه اين كه خود اين علم است كه انسان چيزي را كه نمي داند بگويد خدا داناتر است چه اين كه خداوند به پيامبر خود مي گويد: (قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ).

اين سخن را «بخاري» در كتاب «صحيح» خود نقل كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 137

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (نيست آن مگر ذكري براي جهانيان) يعني نيست قرآن مگر موعظه و پندي براي همه مردم، و يا نيست قرآن مگر شرفي براي آن كه به آن ايمان بياورد.

وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ (و هر آينه خواهيد دانست خبرش را پس از زماني) يعني اي كافران مكه خبر راستي او را پس از مرگ خواهيد دانست. و اين نظر «ابن عباس» و «قتاده» است.

و «سدي» گويد: يعني خبرش را پس از جنگ «بدر» خواهيد دانست و برخي گفته اند: يعني آن كه زنده بماند خبر آن را خواهد دانست موقعي كه دينش بالا گرفته و امرش آشكار شود و آن را كه بميرد پس از مرگ خبر آن را خواهد دانست. و اين قول «كلبي» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 138

سوره زمر... ص: 138

محل نزول:... ص: 138

اين سوره را (غرَف) نيز گفته اند و همه آيات آن طبق

گفته «مجاهد و قتاده و حسن» مكي مي باشد.

و برخي گفته اند: سه آيه اين سوره در مدينه نازل شده كه درباره «وحشي» قاتل «حمزه» و از اول آيه (قُلْ يا عِبادِيَ) تا آخر آيه سوم مي باشد.

عدد آيات:... ص: 138

«شاميان» اين سوره را هفتاد و پنج، «كوفيان» هفتاد و سه و ديگران هفتاد و دو آيه شماره كرده اند.

فضيلت سوره... ص: 138

1- «ابي بن كعب» از پيامبر خدا (ص) نقل كرده كه فرمود: هر كه بخواند سوره «زمر» را خداوند اميد او را قطع نكرده و ثواب ترسندگان را كه از خداوند مي ترسند به او مي بخشد.

2- «هارون بن خارجه» از «امام صادق» (ع) نقل كرده كه فرمود: هر كه بخواند سوره زمر را خدا شرافت دنيا و آخرت را به او مي بخشد و او را بدون مال و فاميل عزيز مي گرداند تا هر كه او را ببيند شكوهش به وي نموده شده و جسدش بر آتش حرام گردد و براي او هزار شهر در بهشت ساخته شود كه در هر شهري هزار كاخ بوده و در هر كاخي صد حوريه مي باشد و علاوه براي او دو چشمه جاري و دو چشمه جوشان و دو بوستان خرّم و حوريان پرده نشين در خيمه ها مي باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 139

[سوره الزمر (39): آيات 1 تا 5]... ص: 139

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (1) إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ (2) أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ (3) لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاصْطَفي مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (4)

خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّي أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (5)

ترجمه:... ص: 139

فرو فرستادن آن كتاب است از خداوند عزيز حكيم. همانا ما نازل كرديم به تو آن كتاب را به حق، پس عبادت كن خداوند را خالص كننده باشي دين را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 140

براي او. آگاه باش، براي خداوند است دين خالص، و آنان كه گرفتند بغير از او اوليائي را كه عبادت نمي كنيم ايشان را مگر كه نزديك كنند ما را به خداوند نزديك كردني، بدرستي كه خداوند حكم مي كند ميان ايشان در آنچه كه بودند اختلاف مي كردند، همانا خداوند هدايت نمي كند آن را كه دروغگوي ناسپاس باشد. اگر خدا بخواهد فرزندي بگيرد بر ميگزيند از آن چه مي آفريند آن چه بخواهد، منزه است او كه اوست خداوند يكتاي قهار. آفريد آسمانها و زمين را به حق، مي گرداند شب را به روز و مي گرداند روز را به شب، و مسخر كرد خورشيد و ماه را هر يك مي روند به اجل معيني، آگاه باش اوست عزيز و بسيار آمرزنده.

شرح لغات:... ص: 140

تكوير- افكندن چيزي به روي چيزي را گويند، گفته مي شود (كور المتاع) يعني قسمتي از كالا را به قسمت ديگري انداخت و از اين باب است كه مي گويند (كور العمامة) يعني عمامه را پيچيده و بعضي را روي بعضي چرخاند و قرار داد.

اعراب:... ص: 140

تنزيل- تنزيل مبتداء بوده و خبر آن (من اللَّه) مي باشد، يعني تنزيل كتاب از خداوند است نه غير او، چنان كه گفته مي شود استقامت مردم از پيامبران است، و جايز است (تنزيل الكتاب) خبر براي مبتداء محذوف بوده و تقدير چنين باشد: (اين است نازل كردن كتاب) در اين صورت جايز است كه (من اللَّه) خبر بعد از خبر باشد و جايز است كه موضعاً منصوب بوده كه متعلق به تنزيل باشد.

بالحق- اين كلمه مفعول انزلنا مي باشد و جايز است كه محلًا حال بوده و تقدير چنين باشد (انزلنا الكتاب محقا) پس ذو الحال (نا) در انزلنا يا الكتاب مي باشد.

زلفي- بناء به مصدريت در موضع نصب است و تقدير چنين بوده كه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 141

(ليقربونا قربي) پس مقصود اين است كه (ما نعبدهم الا ليقربونا)

تفسير:... ص: 141

خداوند سبحان شأن قرآن را بزرگ شمرده و مكلفان و مردم را به بر پا داشتن معارف آن و پيروي از دستورات و نواحي آن تشويق و تحريص كرده و مي فرمايد:

تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ (فرو فرستادن اين كتاب است از خداوند عزيز) كه متعالي و برتر از شبيه و مثال است.

الْحَكِيمِ (حكيم) در كردار و گفتار است، خداوند خود را به عزت ستوده است تا از مخالفت كتابش هشدار دهد و به حكمت ستوده است تا اعلان كند كه كتابش را حفظ كرده تا بدون تغيير به دست مكلفان برسد.

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ (ما نازل كرديم بر تو كتاب را به حق) يعني آن را بدون غرض و باطل فرو نفرستاده ايم، و يا آن را به امر حق يعني به دين

درست نازل كرده ايم.

فَاعْبُدِ اللَّهَ (پس پرستش كن خداوند را) يعني با عبادت خود تنها متوجه خدا شو.

مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ (خالص كننده براي او دين را) از شريك گرداندن بتها و صنم ها. اخلاص، قرار دادن بنده است عمل خود را براي آفريدگارش كه اين كار را براي دنيا انجام نمي دهد.

أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ (آگاه باش دين خالص براي خداوند است).

خالص چيزي باشد كه آميخته به ريا و شهرت و وجهي از وجوه دنيا نباشد و دين خالص عبارت از اسلام است. و اين قول «حسن» است، و «قتاده» گفته: دين خالص عبارت از شهادت (ان لا اله الا اللَّه) است، و گفته شده كه دين خالص عبارت است از: اعتقاد واجب در توحيد و عدل و نبوت و شرايع و اقرار به آنها و عمل به موجبشان و برائت از هر ديني كه غير از آن باشد و اين تفصيل قولِ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 142

«حسنْ» است كه گفته مراد از دين خالص، اسلام است.

و برخي گفته اند معني آيه اين است: اطاعت براي خداوند است در عبادت كه به واسطه آن انسان مستحق جزاء مي شود، پس اين چنين طاعتي مخصوص خدا بوده و بر غير او جايز نيست.

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ (و آنان كه گرفتند بغير از او اوليائي را) و گمان كردند كه غير از خداوند مالك ديگري است كه مالك ايشان مي باشد مي گويند:

ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي (عبادت نمي كنيم ايشان را مگر كه نزديك كنند ما را به خداوند، نزديك كردني) يعني شفاعت كنند از ما نزد خداوند. و (زلفي) به معني (قربي) مي باشد و

آن اسمي است كه در اينجا، جاي مصدر را گرفته است.

إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ (بدرستي كه خداوند حكم مي كند ميان ايشان) روز قيامت.

فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (در آن چه كه ايشان اختلاف مي كنند) در امور دين كه هر يك از آنان به قدر استحقاق خود معاقب خواهند بود.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي (همانا خدا هدايت نمي كند) به راه بهشت و حكم نميكند به هدايت او به حق.

مَنْ هُوَ كاذِبٌ (آن كه او دروغگو بوده) بر خدا و رسول او، و.

كَفَّارٌ (ناسپاس) است به آن چه خداوند نعمت داده و منكر اخلاص عبادت خداوند است و نمي خواهد كه خداوند او را هدايت كند مانند قوم «ثمود» كه گمراهي را بر هدايت برگزيدند.

لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً (اگر خدا بخواهد كه بگيرد فرزندي را) طبق آن چه اين كافران مي گويند كه فرشتگان دختران خدا هستند و آن چه نصاري مي گويند كه «مسيح» پسر خداست و آنچه يهود مي گويند «عزيز» پسر خداست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 143

لَاصْطَفي (بر مي گزيد) و اختيار مي كرد.

مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ (از آن چه خلق مي كند آن را كه مي خواست) يعني فرزند گرفتن خداوند به اختيار ايشان نيست تا هر كه را بخواهند براي خدا انتخاب كنند بلكه خدا اختصاص ميدهد به اين مقام از بندگان خود آن را كه بخواهد مانند قول خداوند كه مي فرمايد: (لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا)، «اگر مي خواستيم كه لهوي بگيريم هر آينه از نزد خودمان مي گرفتيم- انبياء- 18» سپس خبر مي دهد كه منزه است خداوند از فرزند گرفتن به اين كه مي گويد:

سُبْحانَهُ (منزه است) از اين نسبت.

هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ

(اوست خداوند يكتا) كه براي او شريكي و صاحبي و فرزندي نيست.

الْقَهَّارُ (قهار است) به مخلوقات خود، به آوردن مرگ در حالي كه خود زنده ايست كه نمي ميرد، سپس خداوند از كمال قدرت خود خبر داده و ميگويد:

خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ (آفريد آسمانها و زمين را به حق) كه آن دو را بدون غرض و باطل خلق نكرده بلكه از روي حكمت آفريده است.

يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي اللَّيْلِ (مي گرداند شب را به روز و مي گرداند روز را به شب) يعني داخل مي شود هر يكي از آن دو بر ديگري با زيادت و نقصان، آن چه از يكي كم شود در ديگري زياد گردد و آن چه در يكي زياد گردد در ديگري كم گردد. و اين سخن «حسن» و جماعتي از مفسران است و برخي گفته: يعني مي پوشاند شب را به روز و روز را به شب، و اين سخن «قتاده» است.

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ (و مسخر كرد خورشيد و ماه را) كه هر كدام بر يك روش حركت مي كنند.

كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّي (هر كدام جاري مي شوند به اجل معيّني) يعني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 144

تا مدت معلومي كه خدا مقدر كرده است. و برخي گفته اند: جاري هستند تا قيام ساعت.

و نيز گفته شده: منظور از اجل مسمي يعني بوقت معلومي در زمستان و تابستان كه آن مطلع و مغرب است براي هر كدام از آن دو.

أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (آري اوست عزيز بسيار آمرزنده) معني اين آيه در سابق گفته شده و فايده آيه اين است: آن كه توانايي بر خلق آسمانها و زمين

و رام كردن خورشيد و ماه و داخل كردن شب در روز را دارد پس او منزه است كه فرزند و شريك براي خود بگيرد كه اين از صفت نيازمندان است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 145

[سوره الزمر (39): آيات 6 تا 10] ... ص : 145

اشاره

خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (6) إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (7) وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (8) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (9) قُلْ يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 146

ترجمه: ... ص : 146

آفريد شما را از نفس واحدى، سپس قرار داد از آن جفتش را و نازل كرد براى شما از چهارپايان هشت جفت، خلق مى كند شما را در شكمهاى مادرانتان، آفرينشى پس از آفرينشى در تاريكى هاى سه گانه، اين است خداوند پروردگار شما، پادشاهى براى اوست، نيست الهى مگر او، پس كجا برگردانده مى شويد. اگر كافر شويد، پس همانا خداوند بى نياز است از شما، و راضى نمى شود بر بندگان خود كفر را، و اگر شكر كنيد آن را بر شما راضى مى شود، و بر نمى دارد

بر دارنده اى بار ديگرى را، سپس به سوى پروردگار شماست بازگشت شما، پس خبر مى دهد شما را به آنچه كه بوديد عمل مى كرديد كه او داناست به ذات سينه ها. و چون برسد انسان را ضررى مى خواند پروردگارش را، بازگشت كننده به سوى او، سپس چون نعمتى از خود به او برساند فراموش كند آنچه كه بود به سوى او مى خواند از پيش و قرار دهد براى خدا همتايانى تا گمراه كند از راه او، بگو بهره مند باش به كفر خويش اندكى كه تويى از اصحاب آتش. آيا كسى كه نيايش كننده است در لحظه هاى شب، سجده كنند و ايستاده است مى ترسد از آخرت و اميد به رحمت پروردگارش دارد، بگو آيا يكسان است آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند، همانا پند گيرد صاحبان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 147

خرد. بگو اى بندگان من كه ايمان آورديد پرهيز كنيد پروردگارتان را، براى آنان كه نيكى كردند در اين دنيا، نيكى است و زمين خدا وسيع است همانا داده مى شوند شكيبايان مزدشان را بدون حساب.

قرائت ... ص : 147

يرضه- ابو عمرو در روايت اوقيه و ابى شعيب سوسى و ابو عمرو دورى از يزيدى و از حمزه در روايت عجلى كلمه (يرضه لكم) به سكون (ها) قرائت كرده- اند و ابن كثير و ابن عامر و كسايى و خلف و نافع به روايت اسماعيل، و ابو بكر به روايت برجمى كلمه (يرضه) را به ضم (ها) ى اشباع شده، قرائت كرده اند.

«ابو على» گويد: حجت آن كه (يرضه) را به ضمه، (ها) خوانده و (واو) را بآن ملحق كرده است كه ما قبل واو متحرك

است و بمنزله (ضربهوا) ميباشد ولى آنان كه به ضمه (ها) بدون الحاق واو قرائت كرده اند حجتشان اين است كه الف محذوف به خاطر جزم و سكون است و در اين جا لزومى براى حذف نيست چه اين كه كلمه اگر منصوب يا مرفوع باشد الف بازگشته و ثابت مى ماند، پس چون الف ثابت شد نيكو اين است كه واو الحاق نگردد مثل قول خداوند (القى موسى عصاه) چه اگر با تخفيف (ها) واو ملحق شود مانند جمع ميان دو ساكن خواهد بود.

آن كه (ها) را به سكون خوانده گمان كرده است كه اين خود لغتى مى باشد.

ام هو قانت- ابن كثير و نافع و حمزه كلمه ياد شده را به تخفيف ميم قرار كرده و ديگران همه به تشديد ميم خوانده اند.

در كلمه فوق دو صورت بيش نيست:

اول- كه مقصود چنين باشد (الجاهد الكافر خير ام من هو قانت) كه بر جمله محذوف اين جمله دلالت مى كند (هل يستوى الذين يعلمون ...)

دوم- مقصود چنين است (قل امّن هو قانت كغيره) در اين صورت خبر محذوف خواهد بود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 148

بناء بر قرائت تخفيف ميم نيز باز مقصود چنين است (ام من هو قانت ...).

در هر صورت به هيچ وجه جايز نيست كه همزه را همزه ندا بدانيم چه اين معادله در اين جمله دلالت دارد كه مقصود از همزه استفهام مى باشد.

شرح لغات: ... ص : 148

خول- تخويل به معنى عطيه و بخشش بزرگ است.

قانت- دعا كننده يا نماز خواننده است.

آناء- لحظه ها، كه مفرد آن (انِىْ) وَ (انى) مى باشد.

تفسير: ... ص : 148

و اكنون خداوند از قدرت كامل خود پرده برداشته و نشان داده و ميگويد:

خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ (آفريد شما را از يك تن) كه آدم باشد چه اين كه همه افراد بشر از نسل او مى باشند.

ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها (سپس قرار داد از آن جفتش را) كه «حواء» باشد يعنى از زيادى گل آدم او را آفريد يا از ضلعى از اضلاع آدم، حوا را آفريد.

در جمله (ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها) سه قول است در اين كه آيا (ثم) براى تراخى و مهلت و طول مدت است و اين كه آيا خلق پدر و مادر بايد پيش از خلق فرزند باشد؟ كه بترتيب اشاره مى كنيم:

1- عطف به ثم در اين آيه به معنى گفتن سخنى پس از سخن ديگر باشد چنان كه گفته مى شود (از تو امروز چيزى را ديدم، پس از آن چه ديروز ديدم) اگر چه سخن ديروز جلوتر از امروز مى باشد.

2- جمله (ثُمَّ جَعَلَ مِنْها) عطف به معنى (نَفْسٍ واحِدَةٍ) مى باشد، گويا كه خداوند مى خواهد بگويد: (آفريد شما را از يك تن كه آن را تنها ايجاد كرده سپس قرار داد از آن جفتش را) 3- خداوند ذريه آدم را در پشت او خلق كرده و آن را از پشت او در-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 149

آورده و سپس حواء را از ضلعى از اضلاع آدم خلق كرده است. و اين قول ضعيف است كه درباره آن سابقا سخنانى را ايراد كرديم.

وَ أَنْزَلَ لَكُمْ

مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ (و نازل كرد براى شما از چهار پايان هشت جفت) در مقصود از آيه فوق نظرهاى مختلفى گفته شده كه اكنون توجه ميكنيد:

1- مراد از لفظ (انزال) در اينجا به معنى ايجاد و پديد آوردن است چنان كه خداوند مى گويد: (قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً)، «و به حقيقت نازل كرديم براى شما لباس را- اعراف- 26» كه منظور نزول خود لباس نيست بلكه منظور سبب نزول آن است كه باران باشد كه از آسمان نازل شده و در اثر آن پنبه و پشم بوجود آمده و سپس بصورت لباس در آمده است، پس چهار پايان نيز از گياه رشد كرده و گياه از آب بوجود آمده است.

2- خداوند پس از خلقت چهار پايان در بهشت، آنها را به زمين فرو فرستاده است. و اين قول جبائى است و گفته كه در خبر وارد شده كه شتر و گوسفند از چهار پايان بهشت مى باشند.

3- مقصود از (نزول) در اين آيه (نُزُل) و ارزاق مى باشد. و مراد از جفتهاى هشتگانه عبارت است از شتر و گاو و گوسفند و بز و جفتهاى آنها. و تفسير اين آيه در سوره (انعام) بيان گرديد.

يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ (خلق مى كند شما را در شكمهاى مادرانتان آفرينشى پس از آفرينشى) كه اوّل نطفه، سپس علقه، سپس مضغه، سپس استخوانى كه با گوشت پوشيده شده است بوده ايد و سپس خلق ديگرى را ايجاد كرد. از «قتاده» و «مجاهد» و «سدى». و برخى گفته اند:

يعنى آفريد شما را در شكمهاى مادرانتان پس از آنكه در پشت آدم آفريد شده بوديد. و اين نظر «ابن زيد» است.

فِي ظُلُماتٍ

ثَلاثٍ (در تاريكى هاى سه گانه) كه تاريكى شكم و تاريكى رحم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 150

و تاريكى مشيمه است. و اين نظر «ابن عباس، مجاهد، قتاده، سدى، ابن زيد» مى باشد، و نيز مروى از امام باقر (ع) است.

و نيز گفته شده: تاريكيهاى سه گانه عبارت است از تاريكى شب يا تاريكى صلب مرد و تاريكى رحم و تاريكى شكم.

سپس خداوند خود را مورد خطاب قرار داده و مى فرمايد:

ذلِكُمُ اللَّهُ (اين است خداوند) كه اين چيزها را آفريده است.

رَبُّكُمْ (پروردگار شما) كه مالك تصرف شما مى باشد.

لَهُ الْمُلْكُ (براى اوست پادشاهى) بر همه مخلوقات.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (نيست الهى مگر او پس كجا برگردانده ميشويد) از راه حق پس از اين بياناتى كه گفته شد.

إِنْ تَكْفُرُوا (اگر كافر شويد) و نعمتهاى خداوند را منكر گرديد و سپاس او را نگزاريد فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ (پس همانا خداوند بى نياز است از شما) و از شكر- گزارى شما و زيان نرساند به خدا ناسپاسى شما.

وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ (و راضى نمى شود بر بندگان خود كفر را)، از اين آيه به وضوح و روشنى استفاده مى شود كه خداوند واقعا نسبت به كسى اراده كفر نمى كند، زيرا اگر اراده كند درباره كسى كفر را مسلما راضى هم مى شود زيرا كه رضايت خداوند جدا از اراده او نيست، چنان كه گاهى كه ما درباره شخصى چيزى را اراده مى كنيم محال است كه راضى بر آن چيز نباشيم يا چيزى را راضى شده ولى اراده نكنيم.

وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ (و اگر شكر كنيد راضى مى شود بر شما) يعنى اگر سپاس كنيد خداوند را بر

نعمتهايش و به آنها اعتراف كنيد از شما راضى شده و بر شما برگردانده و براى آن به شما ثواب مى دهد. ناگفته نماند كه (ها) در كلمه (يرضه) كنايه از مصدرى است كه در تقدير بوده و بر آن دلالت ميكند اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 151

جمله: (وَ إِنْ تَشْكُرُوا) كه تقدير چنين است (يرضى الشكر لكم- راضى مى شود شكر كردن را از شما).

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (و بر نمى دارد بر دارنده اى بار ديگرى را) يعنى گناه هيچ كسى را ديگرى به عهده نمى گيرد و مجازات گناه با آن خواهد بود كه مرتكب شده است.

ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ (سپس بسوى خداوند است بازگشت شما) و مصير شما.

فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (پس خبر مى دهد شما را به آنچه كه بوديد عمل مى كرديد) يعنى از اعمال شما خبر داده و به حسب آن مجازات مى كند.

إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (همانا او داناست به ذات سينه ها) پس سرّ و علنى بر او پوشيده نمى ماند.

وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ (و چون انسان را ضررى برسد) از سختى و مرض و قحطى و غير از اينها.

دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ (مى خواند پروردگارش را بازگشت كننده به او) كه باز- گشت او تنها بسوى خدا مى باشد و به ديگرى اميدوار نمى شود.

ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ (سپس چون برساند بر او) يعنى ببخشد براى او.

نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ (نعمتى را از خود، فراموش كند آنچه كه بود مى خواند بسوى او از پيش) يعنى فراموش مى كند ضررى را كه خدا را براى برطرف كردن آن مى خواند پيش از اينكه به اين نعمت برسد.

«زجاج» گويد: فراموش

كند دعائى را كه به آن خدا را خوانده و تضرع مى كرد از قبل.

جايز است كه مقصود چنين باشد: فراموش كند خدايى را كه بسوى او از پيش تضرع مى كرد: مانند (وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ)، «و من عبادت كننده نيستم آنچه را شما عبادت مى كنيد و شما عبادت كننده نيستيد آنچه را من عبادت مى كنم- كافرون- 4 و 5» كه در اينجا نيز لفظ (ما) دلالت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 152

بر خداوند مى كند. پس (من) بر هر فرد تميز دهنده و (ما) بر هر چيزى گويند.

وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً (و قرار داد براى خداوند همتايانى) يعنى براى او همتايانى را نشان كرد در توجه دادن عبادت به سوى آنها از اصنام و بتها.

لِيُضِلَّ (تا گمراه كند) مردم را.

عَنْ سَبِيلِهِ (از راه او) يعنى از دين او. يا چنين معنى كنيم كه: تا گمراه شد خودش از راه خدا. و در اينصورت لفظ لام به معنى (لام عاقبت) خواهد بود. يعنى ايشان نمى خواستند كه چنين شود ولى عاقبت كارشان جبراً چنين مى بايست بگردد.

قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا (بگو بهرمند باش به كفرت اندكى)، اين كلام در ظاهر بصورت امر بوده ولى داراى معنى خبرى مى باشد، مانند اينكه گفته مى شود: (اگر حيا نمى كنى پس بكن هر چه مى خواهى)، و مقصود اين است كه مدت بهرمندى او با كفر خود در دنيا اندك و نابود شدنى خواهد بود.

إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (كه تو از اصحاب آتشى) كه همواره در آن عذاب خواهى شد.

أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ (آيا آنكه قنوت كننده است). «ابن عباس» گويد: آيا آن كه

ياد كرديم بهتر است يا آنكه همواره در فرمانبرى خداوند است. كه نظر «سدى» نيز مى باشد، و نيز گفته اند: آنكه بر قرائت قرآن و نماز شب قيام ميكند بهتر است؟، و اين نظر «ابن عمر» است.

امام باقر عليه السلام فرمود: منظور كسى است كه نماز شب مى خواند.

آناءَ اللَّيْلِ (لحظه هاى شب) يعنى ساعات شب.

ساجِداً وَ قائِماً (سجده كننده و بپا ايستنده است) كه گاهى در نماز سجده كرده و گاهى قيام مى كند.

يَحْذَرُ الْآخِرَةَ (مى ترسد از آخرت) يعنى از عذاب آخرت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 153

وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ (و اميدوار رحمت پروردگارش است) يعنى مردد ميان خوف و رجاء، و ترس و اميد است و بر يك حال نيست و اين دو فرد كه عبادت كننده و كافر باشد مساوى نيستند، چه اينكه خدا مى گويد:

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (بگو آيا مساوى است آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند) يعنى يكسان نيستند آنان كه مى دانند آن چه را از وعده كه خدا داده و با آنان كه اين را نمى دانند.

إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (همانا پند گيرند صاحبان خرد).

«امام صادق» (ع) فرمود: آنان كه مى دانند ما هستيم و آنان كه نميدانند دشمنان ما هستند و صاحبان خرد شيعيان ما هستند.

قُلْ (بگو) اى محمّد (ص) بر ايشان.

يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا (اى بندگان من كه ايمان آورديد) و توحيد خداوند را تصديق كرديد.

اتَّقُوا رَبَّكُمْ (بپرهيزيد از پروردگارتان) يعنى از شكنجه پروردگارتان به اينكه از نافرمانى او اجتناب كنيد، در اينجا خداوند سخن را تمام كرده و ميگويد:

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا (بر آنان كه نيكى كردند) يعنى اعمال نيكو را انجام

داده و به ديگران نيكى كردند.

فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ (در اين دنيا حسنه اى است) يعنى بر ايشان در اين دنيا ستايش نيكو و ذكر جميل و صحت و سلامت مى باشد. و اين نظر «سدى» مى باشد. و يا مقصود اين چنين است: براى آنان كه در اين دنيا عمل خود را نيكو گردانيدند در آخرت حسنه خواهد بود كه آن، جاويد ماندن در بهشت باشد.

وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ (و زمين خدا وسيع است)، «ابن عباس» گويد: اين سخن تشويق و تحريك به هجرت كردن از مكه مى باشد. يعنى بر ايشان هيچ بهانه اى در ترك طاعت خداوند نيست كه اگر در يك زمينى نتوانستند ميتوانند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 154

به سرزمين ديگرى بروند تا در آن جا خداوند را اطاعت كنند، چنان كه خداوند مى گويد: (أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها)، «آيا زمين خدا گسترده نبود كه هجرت كنيد در آن- نساء- 97».

«مقاتل» و «ابو مسلم» چنين تفسير كرده اند: زمين بهشت وسيع است پس آن را با كردار شايسته خود طلب كنيد.

إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ (همانا به تمام داده مى شود شكيبايان را مزدشان) يعنى ثواب داده شود به اطاعت كردنشان و شكيبايى كه بر سختى- هاى دنيا نمودند.

بِغَيْرِ حِسابٍ (بدون حساب) چه اينكه زياد بوده و شمارش آن مشكل است.

«عياشى» با اسناد خود از «عبد اللَّه بن سنان» از امام صادق عليه- السلام نقل كرده كه گفت: رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) فرمود: چون در روز قيامت دفترها گشوده شود و ترازوها گذارده گردد براى اهل بلاء و گرفتارى ترازويى نصب نمى گردد و دفترى

بر ايشان گشوده نمى شود، سپس اين آيه را خواند: (إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ ...)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 155

[سوره الزمر (39): آيات 11 تا 20] ... ص : 155

اشاره

قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ (11) وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ (12) قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (13) قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي (14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (15)

لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ (16) وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ (17) الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ (19) لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعادَ (20)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 156

ترجمه: ... ص : 156

بگو كه فرمان شده ام اينكه عبادت كنم خداوند را، خالص كننده باشم دين را براى او. و فرمان شده ام بر آن كه بوده باشم اوّل مسلمانان. بگو همانا مى ترسم، اگر نافرمانى كنم پروردگارم را، از عذاب روز بزرگ. بگو خداوند را پرستش مى كنم كه خالص كننده ام براى او دينم را. پس پرستش كنيد آنچه مى- خواهيد غير از او، بگو همانا زيانكاران آنانند كه بر خودشان و بر كسانشان زيان كردند روز قيامت، آگاه باش اين است همان زيان آشكار. بر ايشان است از بالايشان سايبان هايى از آتش و از پائينشان سايبانهايى، اين است كه خداوند مى ترساند به آن بندگانش را كه اى بندگان از من بپرهيزيد. و آنان

كه اجتناب كردند طاغوت را از اينكه آن را پرستش كنند و بازگشتند بسوى خداوند، براى ايشان است مژدگانى، پس بشارت بده بندگانم را. آنان كه مى شنوند گفتار را، پس پيروى مى كنند نكوتر آن را، ايشانند آنان كه هدايتشان كرد خداوند و ايشان همانانند صاحبان خرد. آيا پس آن كه حق شد بر او كلمه عذاب آيا تو نجات مى دهى آن را كه در آتش است. ليكن آنان كه پرهيز كردند پروردگار- شان را، بر ايشان است غرفه هايى، از بالاى آنها غرفه هايى بنا شده كه جارى مى شود از پائين آنها چشمه ها، وعده خداست كه خلاف نمى كند خدا وعده خود را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 157

شرح لغات: ... ص : 157

ظل- جمع (ظله) است و آن به معنى سايبان و پرده بلند است انقاذ- نجات دادن غرف- جمع (غرفه) بوده و آن به معنى خانه هاى رفيع و بلند است

اعراب: ... ص : 157

ذلِكَ يُخَوِّفُ-، (ذلك) مبتداء و (يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ) خبر آن است أَنْ يَعْبُدُوها- در موضع نصب بوده كه بدل از (طاغوت) باشد لَهُمُ الْبُشْرى - خبر براى (الَّذِينَ اجْتَنَبُوا) مى باشد زجاج گويد: (أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ)، در معنى شرط و جزاء است و الف استفهام در اينجا به معنى توقيف است و الف دوم براى تأكيد است.

تفسير: ... ص : 157

خداوند به پيامبر خود خطاب كرده و مى فرمايد:

قُلْ (بگو) اى محمد بر كافرانى كه ذكرشان گذشت:

إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ (همانا من امر شده ام اين كه عبادت كنم خداوند را خالص كننده باشم براى او دين را) يعنى توحيد او را كرده و غير از او را عبادت نكنم، و عبادت خالص آن است كه آميخته با گناهان نباشد.

وَ أُمِرْتُ (و فرمان شده ام) نيز.

لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ (بر اين كه بوده باشم اول مسلمانان) تا فضل سبقت و ثواب آن بر من باشد.

قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (بگو همانا ميترسم اگر نافرمانى كنم پروردگارم را از عذاب روز بزرگ) كه عذاب روز قيامت باشد.

قُلِ (بگو) بر ايشان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 158

اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دينى (خداوند را پرستش مى كنم خالص كننده ام دينم را براى او) و طاعتم را.

فَاعْبُدُوا (پس پرستش كنيد) اى گروه كافران.

ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ (آن چه غير از او را مى خواهيد) از بتها، و اين سخن بر اساس تهديد ايشان مى باشد.

قُلْ (بگو) بر ايشان.

إِنَّ الْخاسِرِينَ (همانا زيانكاران) در حقيقت.

الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ (آنانند كه زيان كردند بر خودشان و كسانشان روز

قيامت) پس بر خود سودى نكنند و در آتش كسانى را با خود نيابند چنان كه در دنيا با خود اهلى داشتند، پس سود خود و كسانشان را از دست مى دهند. و اين قول «مجاهد» و «ابن زيد» است.

«حسن» گويد: به خود زيان رساندند به اين كه خود را در دوزخ افكندند و از اهل زيان بردند كه آنها را از دست دادند كه در بهشت براى ايشان آماده شده بود. «ابن عباس» گويد: خداوند در بهشت براى هر- انسانى منزل و اهلى قرار داده است هر كه خدا را اطاعت كند به آن مى رسد و هر كه خدا را عصيان كند بسوى آتش رفته و منزل و اهلش به ديگرى داده مى- شود و اين است قول خداوند كه گويد: (ايشانند وارثان).

أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (آگاه باش كه اين است زيان بردن آشكار) كه پوشيده نمى ماند.

لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ (بر ايشان است از بالايشان سايبان هايى از آتش) يعنى پرده و روپوشهايى از آتش و دود آن كه از آن به خداوند پناه مى بريم.

وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ (و از پائينشان پرده هايى) يعنى فرشها و بسترهايى از آتش. و اين كه پائين آنها سايبان گفته مى شود بدين جهت است كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 159

براى افراد پائين تر، بالا و سايبان حساب مى شود چه اين كه دوزخ داراى طبقات و دركه هايى مى باشد كه اهل دوزخ در آن طبقات قرار مى گيرند. و نيز گفته اند: علت در بكار بردن سايبان ها در دوزخ و قطعه هاى آتش مجازاً و بر سبيل توسعه در لفظ مى باشد چه اين كه در مقابل آنان، اهل

بهشت هستند كه داراى سايبانها و طبقات مختلف مى باشند، و مراد اين است كه آتش محيط به ايشان است.

ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ (اين است كه مى ترساند خداوند به آن بندگانش را) يعنى اين عذابى را كه وصف كرده ميترساند خداوند به آن بندگانش را، تا بايشان رحمت كرده، آنان بواسطه امتثال اوامر خدا از آن عذاب دور بمانند، سپس خداوند بندگان خود را امر به پرهيز كرده و مى فرمايد:

يا عِبادِ فَاتَّقُونِ (اى بندگان من بپرهيزيد) كه شما را هشدار داده و حجت را بر شما تمام كردم، و اين كه لفظ (ياء) در دو كلمه ياد شده حذف شده است به خاطر دلالت كسره بر آن مى باشد.

وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ (و آنان كه اجتناب كردند از طاغوت) يعنى از بتها و شيطان. و برخى گفته اند مقصود از (طاغوت) هر فردى مى باشد كه دعوت به عبادت غير خدا بكند، و (تاء) در آخر اين كلمه كه علامت تأنيث است به مناسبت جماعت مى باشد، در قرائت «حسن» اين كلمه به صورت «طواغيت» آمده است.

أَنْ يَعْبُدُوها (اين كه عبادت كنند آن را) كه از عبادت او اجتناب كردند.

وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ (و باز گرديدند بسوى خداوند) يعنى توبه كرده و آنچه قبلًا در دل داشتند كندند.

لَهُمُ الْبُشْرى (بر ايشان است مژدگانى) يعنى بشارت، كه آن عبارت است از خبر دادن به چيزى كه موجب شادى و ظهور خوشى در چهره ها مى گردد.

«ابو بصير» از امام صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: شما مژده داده شدگانيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 160

و هر كه از جبارى اطاعت كند او را عبادت كرده است. و

سپس خداوند پيامبر خود را خطاب كرده و مى گويد:

فَبَشِّرْ (پس بشارت بده) اى محمد (ص) عِبادِ (بندگانم را) كه كسره به جاى (ياء) تكلم قرار گرفته است.

الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (آنان را كه مى شنوند گفتار را و پيروى مى كنند از نكوتر آن) يعنى آنچه كه به قبول و عمل بهتر بوده و رساننده- تر به حق باشد و «سدى» گفته: پيروى مى كنند از نيكوترين دستورى كه به آنان شده و به آن عمل مى كنند.

روايت شده از «ابو درداء» كه گفت: اگر سه چيز نبود خوش نداشتم كه يك روز زندگى كنم، تشنگى در روزهاى گرم و سجده در نيمه هاى شب و مجالست با مردمى كه سخن هاى زيبا را انتخاب مى كنند آن چنان كه خرماهاى خوب را مردم جدا و انتخاب مى كنند.

«زجاج» گويد: مى شنوند قرآن و غير آن را و فقط از قرآن پيروى ميكنند.

و نيز چنين تفسير شده كه: مى شنوند دستورها و برنامه هايى كه در قرآن و سنت وجود دارد و پيروى و عمل مى كنند به آن چه كه بهتر است زيرا كه ثوابش بيشتر است، به اين كه به يكى از دو دستورى كه افضل است عمل مى كنند چنان كه قصاص حق بوده ولى عفو از آن بهتر است و به آن عمل مى كنند.

أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ (آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده است) يعنى آنان كه وصف شدند كسانى هستند كه مورد هدايت خداوندت قرار گرفته و بسوى حق هدايت شده اند.

وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (و ايشان همانانند صاحبان خرد) كه از خردهاى خود استفاده مى كنند.

«عبد الرحمن بن زيد» گويد: اين آيه (وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ) و دو آيه

بعد از آن درباره سه نفر نازل شده است كه در جاهليت مى گفتند (لا اله الا اللَّه) و آنان عبارتند از «زيد بن عمرو بن نفيل» و «ابو ذر غفارى» و «سلمان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 161

فارسى».

أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ (آيا پس آن كه كلمه عذاب برايش حق شد، آيا تو هستى كه نجات دهى آن را كه در آتش است) در تقدير اين آيه اختلاف شده كه به برخى از نظريه ها اشاره مى كنيم:

1- «زجاج» گويد: تقدير چنين است (أ فمن وجب عليه وعيد اللَّه بالعقاب أ فأنت تخلصه من النار- آيا آن كه برايش وعده خدا به عذاب واجب شده است تو مى توانى او را از آتش خلاص كنى؟) كه به جاى ضميرى كه به مبتدا رجوع كند به كلمه (مَنْ فِي النَّارِ) اكتفاء شده است. و اين سخن را «اخفش» نيز گفته است.

2- تقدير چنين باشد: (ا فأنت تنقد من فى النار منهم- آيا تو نجات مى دهى آن كه از ايشان در آتش است) و اين كه دو بار كلمه استفهام بكار رفته براى تأكيد است كه تنبيه بر معنى باشد.

3- «انبارى» گويد: در كلمه (كَلِمَةُ الْعَذابِ) وقف شده و تقدير چنين است (كمن وجبت له الجنة) و سپس آغاز كرده و مى گويد: (أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ) و مراد از كلمه عذاب عبارت است از قول خداوند كه مى گويد: (هر آينه پر مى كنم دوزخ را تو و از آن چه از تو پيروى كند) و اين گفتار براى خاموش كردن حرص پيامبر براى اسلام كافران است و مقصود اين است كه:

اى محمد (ص) تو نمى- توانى اسلام را در دل كافران وارد كنى چه بخواهند و يا نخواهند، پس گناهى بر تو نيست اگر آنان ايمان نياورند كه تقصير از خودشان مى باشد، و شبيه همين، قول خداوند است كه مى گويد: (لعلك باخع نفسك على آثارهم)، «شايد تو جان خود را ببازى در پى ايشان- كهف- 6».

و اكنون خداوند به بيان آن چه براى مؤمنان آماده كرده مى پردازد مانند بيان آن چه براى كافران آماده كرده است و مى گويد:

لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ (و ليكن آنان كه پرهيز كردند پروردگارشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 162

را بر ايشان غرفه هايى) است در بهشت.

مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ (از بالاى آنها است غرفه ها) و قصرهاى.

مَبْنِيَّةٌ (بنا شده) و اين جملات در مقابل (لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ) مى باشد كه در بهشت منازل رفيعى است كه بعضى فوق بعضى مى باشد، چه اين كه نگاه كردن به سبزه زارها و آبها از غرفه ها لذيذتر و گواراتر است.

تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ (روان شود از پائين آنها رودها) يعنى از پائين اين غرفه ها.

وَعْدَ اللَّهِ (وعده خداست) كه وعده داده است خداوند منازل و غرفه ها را.

لا يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعادَ (خداوند وعده را خلاف نمى كند)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 163

[سوره الزمر (39): آيات 21 تا 25] ... ص : 163

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (21) أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ

(22) اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (23) أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قِيلَ لِلظَّالِمِينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (24) كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (25)

[ترجمه ] ... ص : 163

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 164

آيا نديدى كه خدا نازل كند آبى را از آسمان و روان گرداند آن را بر چشمه هايى در زمين سپس بيرون آورد به آن كشتى را كه رنگهاى آن گوناگون است، سپس خشك مى شود، پس مى بينى آن را كه زرد شده است، سپس آن را ريزه ريزه مى گرداند، همانا در آن پنديست بر صاحبان خرد. آيا پس، آن كه خدا گشادگى داد سينه اش را بر اسلام، پس اوست بر نورى از پروردگارش، پس واى بر سنگين دلان از ياد خداوند كه ايشان در گمراهى آشكار هستند. خدا نازل كرد بهترين حديث را كه كتاب متشابه دوگانه است مى لرزد از آن پوستهاى آنان كه مى ترسند از خداوند و سپس نرم شود پوستهايشان و دلهايشان به ياد خدا، اين است هدايت خداوند كه هدايت مى كند به آن هر كه را بخواهد، و آن را كه خدا گمراه كند نباشد براى او هدايت كننده اى. آيا كسى كه بپرهيزد به روى خويش بدى عذاب را روز قيامت، و گفته شود بر ستمكاران بچشيد آنچه را بوديد به دست مى آورديد. تكذيب كردند آنان كه پيش از ايشان بودند، پس بيامدشان عذاب از جايى كه نمى دانستند.

شرح لغات: ... ص : 164

ينابيع- جمع (ينبوع) است و آن جايى است كه آب از آنجا بجوشد، و آن را چشمه نيز گويند.

زرع- گياهى را گويند كه ساقه نداشته باشد و درخت گياهى را گويند كه داراى ساقه و برگ و شاخه باشد.

يهيج- به درخت و گياه (يهيج) گفته مى شود زمانى كه خشك شده و در خشكى به نهايت خود رسيده باشد.

حطام- ريزه هاى كاه و علف را گويند و (حطم) شكستن

چيز خشك را گويند و به جهنم از اين جهت (حطمه) گفته مى شود كه هر چيزى در آن شكسته شود. و (حطيم كعبه) را از اين جهت (حطيم) گفته اند كه ساختمان كعبه بالا رفته و آن محل را كه (حجر كعبه) و نزديك ناودان است شكسته و پائين گذارده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 165

اعراب: ... ص : 165

أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ ...- لفظ (من) با (صله) خود مبتداء بوده و خبر آن در تقدير است كه چنين باشد: (أ فمن شرح اللَّه صدره للاسلام كمن قسا قلبه من ذكر اللَّه اى تركه).

كتابا- منصوب است زيرا بدل از (احسن الحديث) مى باشد.

تفسير: ... ص : 165

چون خداوند يادى از دعوت به توحيد كرده اين بار به دليلهاى توحيد پرداخته اگر چه همه مورد خطاب هستند ولى به پيامبر خود خطاب كرده و ميگويد:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً (آيا نمى بينى كه خداوند فرو فرستاده از آسمان آبى را) يعنى باران را.

فَسَلَكَهُ (پس روان كرده آن را) يعنى داخل كرده اين آب را.

يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ (در چشمه هايى در زمين) مانند رودخانه ها، چشمه ها و چاهها و قناتها. و مانند اين است قول خداوند كه مى گويد: (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ)، «و فرو فرستاديم از آسمان آبى را به اندازه، پس قرار داديم آن را در زمين- مؤمنون- 18».

ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ (سپس بيرون آورد به آن) يعنى بيرون آورد بواسطه اين آب از زمين.

زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ (كشتى را كه گوناگون است رنگهايش) يعنى اصناف آن مختلف است چون گندم و جو و برنج و غير از اينها، كه گفته مى شود اين رنگى از طعام است يعنى صنفى از آن است. و برخى گفته: مراد از رنگهاى گوناگون عبارت است از سبز و زرد و سرخ.

ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا (سپس مى خشكاند پس مى بينى زرد شده است) پس از آن كه سبز بوده است.

ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً (سپس قرار مى دهد آن را ريزه ريزه) يعنى شكسته و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص:

166

كوبيده شده. إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (همانا در اين است پندى براى صاحبان خرد) يعنى در خارج كردن اين كشت به صورت رنگهاى گوناگون به يك آب و نقل آن از حالى به حال ديگر پند و تذكرى است براى صاحبان خردهاى سالم كه اگر انديشه كنند مى فهمند كه براى اينها آفريدگارى بوده و او را مى شناسند و پى به واقعيت آغاز و انجام كار برده و به بعث و نشر يقين مى كنند.

أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ (آيا پس آن كه خداوند شرح داده سينه او را بر اسلام) يعنى آن كه خداوند سينه او را براى قبول اسلام و استقامت در آن گشاده و گسترده است مانند كسى است كه چنين نباشد؟.

شرح صدر به سه گونه مى تواند باشد:

1- با در دست داشتن دليلهاى قوى كه خداوند قرار داده است كه اين مخصوص علماء است.

2- با دارا بودن الطافى كه هر آن، حالى بعد از حالى براى او تجديد شود، چنان كه خدا مى گويد: (وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً)، «آنان كه هدايت يافتند مى افزايدشان هدايتى- محمد (ص)- 17».

3- معنى سوم شرح صدر اين است كه دارنده آن داراى ادله مؤكد بوده و شبهات برايش حل شده باشد و گمانها و افكار را دور ريزد.

فَهُوَ عَلى نُورٍ (پس اوست بر نورى) يعنى دلالت و هدايتى.

مِنْ رَبِّهِ (از پروردگارش)، خداوند ادله را به نور تشبيه كرده چون به واسطه آنها حق شناخته مى شود آن چنان كه به واسطه نور و روشنى مواضع در دنيا شناخته مى شود. و اين سخن «جبائى» است قتاده گفته مراد از (نور) قرآن است كه مؤمنان آن را گرفته

و به سوى آن باز مى گردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 167

در اين آيه، اين جمله (مانند آن كه قساوت قلب داشته است) حذف شده و بر آن دلالت مى كند قول حق كه مى گويد:

فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ (پس واى به سنگين دلان از ذكر خداوند) و آنان كسانى هستند كه با كفر الفت گرفته و بر آن تعصب مى كنند و در نتيجه دلهايشان سخت شده و موعظه و ترهيب و ترغيب در آنها اثر نمى گذارد و هنگام ذكر خداوند و قرائت قرآن رقت قلب پيدا نمى كنند.

أُولئِكَ فِي ضَلالٍ (ايشانند در گمراهى) و اعراض از حق مُبِينٍ (آشكار) يعنى واضح و روشن.

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ (خداوند فرو فرستاد بهترين حديث را) كه قرآن باشد و بدين جهت قرآن را حديث گفته كه كلام خداوند است و به كلام حديث گفته مى شود و لذا به كلام رسول خدا (ص) حديث مى گويند، و نيز به اين جهت حديث گويند كه چون بعد از همه كتب آسمانى بوده و حديث مى- باشد، و بهترين حديث است چون داراى فصاحت بسيار و اعجاز بوده و شامل جميع ما يحتاج مكلفان است كه عبارت باشد از: ادله توحيد و عدل و بيان احكام شرع و غير از اينها از مواعظ و داستانهاى پيامبران و بيم و اميدها.

كِتاباً مُتَشابِهاً (كتاب متشابهى) كه بعضى بر بعضى شباهت داشته و همديگر را تصديق مى كنند و در آن اختلاف و تناقضى نيست.

برخى گفته اند: شبيه است به كتابهاى آسمانى پيش اگر چه از آنها جامعتر و نافعتر و كاملتر است.

و نيز گفته اند: آيات آن در حسن نظم و زيبايى الفاظ

و رسايى معانى شبيه يكديگرند.

مَثانِيَ (دو گانه) از اين جهت قرآن دو گانه ناميده شده كه برخى از قصص، اخبار، احكام، و مواعظ آن دو مرتبه با بيانهاى مختلف ذكر شده است و نيز اگر دو مرتبه خوانده شود بخاطر زيبائيش ملالت آور نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 168

تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ (مى لرزد از آن، پوستهاى آنان كه مى ترسند از پروردگارشان) يعنى از ترس وعيدى كه در قرآن ذكر شده است لرزش در اندام آنان مى افتد.

ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ (سپس نرم شود پوستها و قلبهاى ايشان با ياد خدا) زمانى كه بشنود آن چه را كه از وعده به عذاب و رحمت در قرآن داده شده است. و مقصود اين است كه قلبهاى ايشان با ذكر خداوند و ياد بهشت و ثواب آرام مى گيرد، پس مفعول (ذكر) بخاطر وضوح حذف شده است.

از «عباس بن عبد المطلب» نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود:

زمانى كه پوست بنده از ترس خدا بلرزد گناهانش مى ريزد هم چنان كه از درخت خشك برگها مى ريزد.

«قتاده» گويد: اين اوصاف، ستايش اولياء خداوند است كه پوستهايشان از ترس خدا لرزيده و قلبهايشان با ياد خدا آرام مى گيرد نه اين كه عقلهايشان- رفته و به حالت بى هوشى در آيند، چه اين كه اين اوصاف از ساخته هاى اهل بدعت و شيطان است.

ذلِكَ (اين) يعنى قرآن هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ (هدايت خداوند است كه هدايت ميكند به آن هر كه را بخواهد) از بندگانش با ادله كه بر ايشان نشان مى دهد، و آنان كسانى هستند از امت محمد (ص) كه قرآن

به سويشان آمده است. و اين سخن «جبائى» است.

و گفته شده: هدايت مى كند آن را كه بخواهد از افرادى كه بدنبال هدايت هستند و اين كه ايشان را به هدايت اختصاص داده چون كه از هدايت سود مى برند و كسى كه هدايت نجويد توصيف نگردد به اين كه خداوند او را هدايت مى كند زيرا كه با وى هدايتى نيست. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 169

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ (و كسى را كه خدا گمراه كند) از راه بهشت فَما لَهُ مِنْ هادٍ (پس براى او هدايت كننده اى نباشد) يعنى كسى قدرت بر هدايت او نمى تواند داشته باشد، كه اين سخن جبائى است.

و برخى گفته اند مقصود چنين است كه: هر كه گمراه شود از خداوند و رحمت او پس براى او هدايت كننده اى نيست، چنان كه گفته مى شود: گم كردم شترم را يعنى گم شد. و اين گفتار «ابى مسلم» است.

أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ (آيا پس آن كه بپرهيزد به رويش از بدى عذاب روز قيامت) و تقدير اين آيه چنين است: (آيا حال آن كه عذاب خداوند را برويش دفع مى كند مثل حال كسى است كه با ايمان آمده و آتش را نخواهد ديد؟) و اين كه (بوجهه- به رويش) گفته شده چون عزيز- ترين اعضاء بدن انسان چهره اوست.

و نيز چنين معنى كرده اند: آيا آن كه به روى در آتش افكنده مى شود؟

پس اولين عضوى كه آتش را ملاقات مى كند چهره كافر است. و اين سخن عطا مى باشد.

و معنى (يتقى) پرهيز مى كند در اين آيه عبارت از: (نگهدارد) مى- باشد.

وَ قِيلَ لِلظَّالِمِينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (و

گفته مى شود به ستمكاران بچشيد آن چه كه بوديد به دست مى آورديد) تا در مقابل گناهانى كه انجام داده ايد مجازات شويد.

سپس خداوند از امثال اين كافران در امتهاى گذشته خبر داده و ميگويد:

كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (تكذيب كردند آنان كه پيش از ايشان بودند) به آيات خداوند و منكر شدند رسولان او را (فَأَتاهُمُ الْعَذابُ (پس بيامدشان عذاب) به شتاب مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (از جايى كه نمى دانستند) يعنى در حالى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 170

ايمن و غافل بودند.

نظم: ... ص : 170

خداوند اين جمله را (أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ) به ما قبل خود كه شامل ادله توحيد و عدل بود متصل ساخته كه اگر انسان عاقل تفكر در آنها كند سينه اش گشاده شده و روانش با حاصل شدن يقين اطمينان يافته و آرام گردد.

و نيز اين جمله را (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ) به (فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) پيوسته است تا معلوم گردد كه (حديث نيكوتر) قرآن بوده و سزاوارتر از همه براى پيروى است، اينها گفتار «ابو مسلم» مى باشد.

و نيز اين جمله (أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ) مربوط مى گردد به ما قبل خود بنا به تقدير اين جمله (پس كسى كه هدايت نشود به هدايت خداوند، هرگز هدايت نخواهد شد، چگونه به رهنمايى ديگرى هدايت گردد آن كه به روى در آتش خواهد افتاد) يعنى در آن اقامت خواهد داشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 171

[سوره الزمر (39): آيات 26 تا 31] ... ص : 171

اشاره

فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (27) قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (28) ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (29) إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (30)

ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ (31)

ترجمه: ... ص : 171

پس چشانيد خداوند خوارى را بر ايشان در زندگانى دنيا و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر باشند كه بدانند. و به حقيقت از هر مثلى در اين قرآن بر مردم زديم باشد كه پند گيرند. قرآنى عربى بدون كجى باشد كه باشد بپرهيزند.

خداوند مردى را مثل زند كه در آن شريكان مخالف هم باشند و مردى كه سلم براى مردى است آيا يكسان است مثل، ستايش خدا را بلكه اكثر ايشان نميدانند.

همانا تو ميرنده اى و آنان ميرندگانند. سپس همانا شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه ميكنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 172

قرائت: ... ص :172

سلما- «ابن كثير» و اهل بصره غير از «سهل» اين كلمه را به صورت (سالما) با الف قرائت كرده و ديگران بدون الف و با فتح لام خوانده اند و در ميان قرائتهاى قليل قرائت «سعيد بن جبير» است كه (سلما) به كسر سين خوانده اند.

«ابو على» گويد: تأكيد مى كند به صورت (سالما) را (فيه شركاء) چنان كه (شريك) اسم عين است نه حدث، نيز آن كه در مقابل آن است بهتر است به وزن فاعل باشد كه اسم عين است نه حدث. و به صورت (سلما و سلما) دو مصدر مى باشد كه اولى به معنى تسليم و دومى به معنى صلح است.

خزى- خوارى، ناخوش آيند تشاكس- اختلاف، تنازع، ممانعت اختصام- به معنى رد كردن هر يك از دو طرف دليل و سخن ديگرى را بر اساس انكار مى باشد، كه گاهى يكى حق و يكى باطل و گاهى هر دو باطل مى باشند. مانند مخاصمه نصارى و يهود، و گاهى هر دو طرف حق مى باشد.

اعراب: ... ص : 172

عربيا- منصوب بوده چون حال است يعنى در حال عربيت قرآنا- تأكيد است رجلا- بدل است از (مثلا) يعنى (ضرب اللَّه مثلا مثل رجلا) كه مضاف حذف شده است.

فِيهِ شُرَكاءُ- مرفوع به ظرف است و رجلا عطف به رجلا اول است.

تفسير: ... ص : 172

و اكنون خداوند خبر مى دهد از آن چه به امتهاى تكذيب كننده انجام داده و مى گويد:

فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ (پس چشانيد خداوند به ايشان خزى را) يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 173

خوارى و ذلت را.

فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ (در زندگانى دنيا و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است) يعنى اعظم و اشد است.

لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (اگر بودند كه بدانند) و به حقيقت آن پى ببرند.

وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ (و هر آينه به حقيقت زديم براى مردم در اين قرآن از هر مثلى) خداوند سرگذشت امتهاى پيش را به صورت مثل ذكر مى كند، كه گاهى مى گويد: (و بيان مى كنيم بر شما چگونه انجام داديم با ايشان) و گاهى گويد:

(و زديم براى شما مثلها را) و منظور اين است كه ما بيان كرده و توصيف كرديم براى شما هر آن چه كه مردم از مصالح دين و دنياشان به آن احتياج دارند.

لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (شايد كه ايشان پند گيرند) و تدبر كرده و عبرت بگيرند قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ (قرآنى است عربى بدون كجى) يعنى بدون اين كه از حق دور شود بلكه مستقيم بوده و به حق مى رساند.

لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (تا كه ايشان پرهيز كنند) از معاصى خداوند.

سپس خداوند مثل مى زند مرد كافرى را كه بتها را مى پرستيده است و مى گويد:

ضَرَبَ اللَّهُ

مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ (مثل مى زند خداوند مردى را در آن شريكان مخالف هم هستند)، اختلاف كرده و داراى اخلاق بد بوده و نزاع كننده اند.

خداوند اين مثل را براى مشركان ديگر مى زند ولى صفتى را براى صاحب اين مثل ذكر مى كند كه در همه مشركان وجود دارد پس گويا براى همه مشركان مثل مى زند.

و منظور از اين جمله (رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ) اين است كه او خدايان و بتهاى مختلفى را عبادت مى كرده و آنها مخالف هم و منازع هم بوده اند يكى او را امر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 174

به چيزى كرده و ديگرى از آن نهى مى كند و هر يك به تنهايى اراده دارند كه وى او را خدمت كند و سپس هر يك كار خود را به ديگرى واگذار مى كند و در نتيجه آن مرد بدون منفعت باقى مى ماند و اين حال كسى است كه ارباب و جماعت مختلفى را خدمت كند كه هر يك داراى عقيده و نظر مخصوصى باشد. تا اينجا سخن از مثل كافر بوده ولى از اين به بعد خداوند به مثل مرد مؤمن موحد پرداخته و مى فرمايد:

وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ (مردى كه سلم است بر مردى) يعنى خالص بوده كه يك پادشاه را عبادت مى كرده و به خدمت او خدمت ديگرى آلوده نكرده بوده و از ديگرى غير از او اميد نداشته است پس آن كه به اين صفت باشد به ثمره خدمت خود مى رسد مخصوصا اگر مخدوم او حكيم و قادر و كريمى مثل خداوند باشد.

«حاكم ابو القاسم حسكانى» به اسناد خود از حضرت امير المؤمنين (ع) نقل كرده كه فرمود:

من اين مرد هستم كه تسليم رسول خدا مى باشم! «عياشى» به اسناد خود از امام باقر (ع) نقل كرده كه فرمود: در حقيقت (مرد سلم) على (ع) و شيعيان او مى باشند.

هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا (آيا يكسان است آن دو از نظر مثل) يعنى آيا اين دو مرد از نظر صفت و شباهت در حسن عاقبت و حصول منفعت يكسان هستند؟

يعنى مساوى نمى باشند، پس خالص آن است كه پادشاه او يكى بوده و از كمك و يارى او چيزى به دستش آيد كه صاحب پادشاهان و شريكان مختلف نميتوانند بدست بياورند. و اكنون خداوند دامنه سخن را بسته و مى گويد:

الْحَمْدُ لِلَّهِ (سپاس مر خدا راست) يعنى سپاس كنيد خدا را كه مستحق ستايش و سپاس است بر اين مثلى كه به شما آموخت و به واسطه آن شبهه را از ميان مؤمنان برطرف كرده و دلالت را بر ايشان واضح گردانده است.

و نيز گفته اند: سپاس كنيد خدا را بر اين كه به شما لطف كرده تا تنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 175

او را عبادت كرده و توحيد او را داشته و ايمان را بر او خالص گردانيديد پس اين نعمت بزرگ است بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (بلكه بيشتر ايشان نمى دانند) حقيقت اين را، و سپس خداوند بيان مى كند مقامى را كه آشكار شود در آن اهل حق و باطل و مى گويد:

إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (همانا تو مرده اى و همانا ايشان مردگانند) يعنى عاقبت تو و ايشان مرگ است ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ (سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد) يعنى اهل حق و باطل، ظالم و مظلوم

با هم مخاصمه ميكنند و اين قول «ابن عباس» است.

«ابو العاليه» مى گفته: كه اختصام و دشمنى در ميان اهل قبله مى باشد.

«ابن عمر» گويد: ما گمان مى كرديم كه اين آيه ميان ما و اهل كتاب يعنى يهود و نصارى نازل شده است و درباره ما نيست زيرا كه خداى ما يكى و كتاب ما يكى است تا آن كه ديدم بعضى از ما بر بعض ديگر شمشير كشيده اند پس دانستيم كه اين آيه درباره ما نازل شده است.

«ابو سعيد خدرى» درباره اين آيه گويد: ما مى گفتيم خداى ما يكى و كتاب ما يكى و دين و پيغمبر ما يكى است پس اين خصومتى كه در آيه ياد شده، بيان گرديده چيست تا آن كه در جنگ «صفين» مشاهده كرديم كه بعضى از ما بر بعض ديگر به سختى شمشير كشيده اند، گفتم آرى اين همان خبر آيه است.

«ابن عباس» گويد: اختصام ميان هدايت شدگان و گمراهان و راستان و دروغگويان باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 176

[سوره الزمر (39): آيات 32 تا 35] ... ص : 176

اشاره

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (32) وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (33) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (34) لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ (35)

ترجمه: ... ص : 176

پس كيست كه ظالمتر باشد از آن كه دروغ بست بر خدا و تكذيب كرد به راستى، هنگامى بيامد او را، آيا نيست در جهنم جايگاهى براى كافران و آن كه آورد صدق را و تصديق كرد به آن، ايشان، آنانند پرهيزكاران. بر ايشان است آن چه بخواهند نزد پروردگارشان، آن است پاداش نيكوكاران. تا محو كند خدا از ايشان بدترين آن چه كردند و پاداش دهد به ايشان مزدشان را به بهترين آن چه كه بودند عمل مى كردند.

اعراب: ... ص : 176

وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ- (الذى) در اينجا به معنى جنس است چون خبرش جمع بوده كه (اولئك) باشد پس به آن فرد معينى اراده نشده است.

ليكفر- (لام) در اين كلمه از صله (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ) مى باشد و برخى گفته اند: (لام) به معنى قسم است كه تقدير چنين است (و اللَّه ليكفرن) كه نون حذف شده و لام كسره داده شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 177

تفسير: ... ص : 177

اكنون خداوند به بيان حال دو فرقه حق و باطل اشاره كرده و فرمايد:

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ (پس كيست ظالمتر از آن كه به خدا دروغ بست) به اين كه گفت براى خدا فرزند و شريك مى باشد.

وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ (و به راستى تكذيب كرد) كه توحيد و قرآن باشد إِذْ جاءَهُ (زمانى كه بيامدش)، سپس خداوند تهديد كرده آن كه را به اين حالت بوده و مى گويد:

أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (آيا در جهنم جايگاهى براى كافران نيست) يعنى منزل و مقامى براى منكران حق در جهنم نيست؟! و منظور از اين استفهام تثبيت و تقرير است، يعنى محققا جايگاهى بر ايشان در بهشت خواهد بود.

وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ (و آن كه آورد صدق را و تصديق كرد آن را).

در معنى آيه فوق اختلاف شده، برخى گفته اند مراد از: (وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ) حضرت محمد (ص) است كه قرآن را آورده و مؤمنان او را تصديق كردند و او حجت ايشان در دنيا و آخرت است. و اين سخن «ابن زيد، قتاده، و مقاتل» است و استدلال كرده اند به اين كه خدا مى گويد:

أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (ايشان آنانند پرهيزكاران).

و نيز

گفته شده منظور از: (وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ) «جبرئيل» است كه قرآن را آورده و محمد (ص) آن را تصديق و قبول كرده است و اين قول «سدى» است.

و برخى گفته اند: منظور از (الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ) حضرت محمد بوده كه بر وى كلمه (لا اله الا اللَّه) آمده كه آن را تصديق كرده و آن را تبليغ نموده است و اين گفتار «ابن عباس» است و گويد: اگر تصديق كننده غير از محمد (ص) باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 178

لازم است چنين گفته شود: (و الذى صدق به) و اين قويترين اقوال است.

«عطا» و «ربيع» گويند مراد از: (الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ) پيامبران بوده و از (صدق به) پيروان ايشان مى باشد، بنا بر اين (الذى) به معنى جنس مى باشد.

و نيز گفته اند: مراد از (وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ) حضرت محمد (ص) بوده و مراد از (صدق به) حضرت على (ع) مى باشد. و اين قول «مجاهد» بوده و «ضحاك» آن را از «ابن عباس» روايت كرده و نيز مروى از امامان معصوم ما از آل محمد عليهم السلام مى باشد.

سپس خداوند منت گذارده به آنان كه بر ايشان نعمتها را آماده كرده و مى گويد:

لَهُمْ ما يَشاؤُنَ (بر ايشان است آن چه بخواهند) از ثواب و نعمتهاى بهشت عِنْدَ رَبِّهِمْ (نزد پروردگارشان) كه از جانب خداوند به آنها مى رسد ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (اين است پاداش نيكوكاران) بر احسانى كه در دنيا انجام داده و اعمال صالح را بجاى آوردند لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا (تا محو كند خداوند از ايشان بدترين چيزى كه انجام دادند) يعنى خداوند از ايشان عقاب شرك و معاصى

را ساقط مى كند كه قبلا انجام داده بودند به خاطر ايمان و احسانى كه كرده و بازگشت به خدا كرده اند.

وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ (و پاداش دهد به ايشان مزدشان را) يعنى ثوابشان را بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ (به بهتر چيزى كه بودند عمل مى كردند) يعنى به واجبات و مستحبات، كه آنها بهترين اعمال ايشان است، زيرا مباح اگر چه نيكوست ولى استحقاق ثواب و مدح بر آن مترتب نمى گردد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 179

[سوره الزمر (39): آيات 36 تا 40] ... ص : 179

اشاره

أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (36) وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ (37) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ (38) قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (39) مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ (40)

ترجمه: ... ص : 179

آيا خدا كفايت كننده بنده خود نيست؟ و مى ترسانند تو را به آنان كه غير او هستند و كسى كه خدا او را گمراه كند پس براى او هدايت كننده اى نباشد.

و كسى كه خدا او را هدايت كند پس او را گمراه كننده اى نباشد، آيا خداوند عزيز صاحب انتقام نيست؟. و اگر پرسش كنى از ايشان كه چه كسى آسمانها و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 180

زمين را آفريد گويند البته خداوند! بگو آيا پس ديديد آن چه را غير از خداوند مى خوانيد كه اگر خداوند ضررى به من اراده كند آيا ميتوانند ضرر او را دفع كنند يا اگر اراده كند بر من رحمتى را آيا آنان ميتوانند بازدارنده رحمت او باشند، بگو بس است مرا خداوند بر او توكل مى كنند توكل كنندگان. بگو اى قوم، عمل كنيد بر توانايى خويش همانا من عمل كننده ام، پس بزودى بدانيد.

آن كه بيايدش عذابى خوار مى كند او را و فرود آيد بر او عذابى پاينده.

قرائت: ... ص : 180

عبده- اهل كوفه غير از «عاصم» و «ابو جعفر»، (بكاف عباده) به صورت جمع خوانده و ديگران به صورت مفرد قرائت كرده اند. توجيه در قرائت اول اين كه تقدير چنين مى باشد (آيا خداوند نگهدارنده نيست بندگان پيامبر خود كه ابراهيم را از آتش، نوح را از غرق و يونس را از شكم ماهى و انبياء را از خطرات نگه داشت، پس تو را نيز نگه داشته و محافظت مى كند).

و توجيه در قرائت دوم اين است كه تقدير چنين باشد: (آيا خداوند كفايت كننده نيست تو را)، يعنى اگر چه آنها تو را مى ترسانند ولى خداوند تو را نگهدارى

مى كند.

كاشفات- ممسكات- اين دو كلمه را به دو صورت قرائت كرده اند، اول با تنوين و دوم با اضافه به كلمه ما بعد. و شايد منصوب بوده كه حال باشد.

تفسير: ... ص : 180

چون خداوند صادق و مصدق را وعده داد به دنبال آن بيان مى كند كه ايشان را يارى و كفايت مى كند اگر چه دشمنان به قصد اذيت ايشان باشند و مى گويد:

أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ (آيا خداوند كفايت كننده بنده خود نيست) از كلمه استفهام تقرير استفاده شده است و منظور از عبد حضرت محمد (ص) ميباشد، يعنى خداوند او را در مقابل خطر دشمن محافظت مى كند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 181

وَ يُخَوِّفُونَكَ (و مى ترسانند تو را) اى محمد! بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ (به آنان كه غير او هستند) «قتاده، سدى، و ابن زيد» گويند: كفار آن حضرت را از بتها و اوثانى كه عبادت مى كردند مى ترساندند، زيرا كه مى گفتند: اى محمد ما مى ترسيم كه خدايان تو را هلاك كنند.

برخى گفته اند: «خالد» از طرف پيغمبر (ص) مأمور شد كه برود و بتها را بشكند، چون آمد، و بت پرستان به وى گفتند: اى خالد بپرهيز از خشم بتها كه خشم ايشان سخت است، ولى خالد ترتيب اثر نداده و با تبر آنها را خرد كرده و به زمين ريخت و گفت: كفران باد بر شما نه سبحان، سبحان بر آن كه شما را اهانت كند چه اين كه خدا را مى بينم كه شما را اهانت كرده است.

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (و آن كه او را خداوند گمراه كند پس براى او هدايت كننده اى نباشد) يعنى آن كه را خداوند

از طريق بهشت به كفر و گناهانش گمراه كند، كسى نخواهد بود كه او را بسوى بهشت رهنمون باشد.

و نيز گفته شده كه مقصود از آيه مذكور چنين است: آن را كه خداوند وصف كرده كه گمراه است زمانى كه گمراه شود از راه حق پس براى او كسى نخواهد بود كه به عنوان هادى ناميده شود.

و يا اين كه: هر كه را خداوند از بهره هاى هدايت محروم كند براى او كسى بهره اى نخواهد رساند.

وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ (و آن را كه خدا هدايت كند پس براى او گمراه كننده اى نباشد) يعنى هر كه را خداوند به راه بهشت هدايت كند، هيچ كس نمى تواند او را از آن باز دارد.

أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ (آيا نيست خداوند عزيز) يعنى تواناى قاهرى كه كسى بر او غلبه نكند.

ذِي انْتِقامٍ (صاحب انتقام) از دشمنانش كه نعمتهاى او را منكر ميشوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 182

سپس به پيغمبر خود مى گويد:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ (و اگر از ايشان بپرسى) اى محمد مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ (چه كسى آفريد آسمانها و زمين را) و آنها را ايجاد كرد پس از آن كه معدوم بودند لَيَقُولُنَّ اللَّهُ (هر آينه گويند البته خداوند) آفريدگار آنهاست، زيرا كه بت پرستان با اينكه بتها را عبادت مى كنند ولى به خالقيت خداوند اقرار دارند، سپس خداوند بر كافران استدلال مى كند، آن چه را كه عبادت مى كنند از غير خداوند نمى توانند مالك برطرف كردن ضرر و بدى از ايشان باشند قُلْ (بگو) بر ايشان اى محمد أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ (پس

آيا ديديد آنچه را مى خوانيد به غير از خداوند، اگر اراده كند خدا بر من از ضررى) يعنى از مرض و فقر و بلاء و شدت.

هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ (آيا برطرف كننده هستند آنان ضرر او را) كه از من برطرف كنند أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ (يا اگر براى من اراده كند رحمتى را) از خير و سلامت هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ (آيا آنان نگهدارنده اند رحمت او را) يعنى آيا مى توانند جلوگيرى كنند از رحمتى كه خداوند بمن بكند، خلاصه منظور اين است، آن كه ناتوان از كشف ضرر و زيان و عاجز از رساندن خير و رحمت است از كسى كه به او تقرب مى جويد چگونه سزاوار عبادت است، آرى عبادت تنها سزاوار كسى است كه بر همه اينها توانا باشد و ناتوانى و عجز او را فرا نگيرد كه اين تنها خداوند متعال است.

قُلْ (بگو) اى محمد حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ (بس است مرا خداوند و بر او توكل مى كنند توكل كنندگان) و كسى كه بر غير او توكل كند بر غير كفايت كننده حال بندگان توكل كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 183

قُلْ (بگو) اى محمد بر ايشان يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ (اى قوم عمل كنيد بر توانايى خويش) يعنى به اندازه قدرت و كوشش خود تلاش كنيد در هلاكت من و ناتوان كردن امر من إِنِّي عامِلٌ (همانا من عمل كننده ام) به قدر قدرت و توانايى خود فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ (بزودى بدانيد آن را كه بيايدش عذاب كه خوارش كند و فرو آيد بر او عذاب پاينده)

تفسير اين آيه گذشت. و منظور تهديد از وعيد است.

نظم: ... ص : 183

خداوند اين جمله را (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ) به جمله (وَ يُخَوِّفُونَكَ) پيوسته تا معلوم گردد كه: سزاوار نيست اى پيامبر تو را به بتها بترسانند با اين كه اعتراف مى كنند خالق جهانها خداوند يكتاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 184

[سوره الزمر (39): آيات 41 تا 45] ... ص : 184

اشاره

إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (41) اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (42) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ (43) قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (44) وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (45)

ترجمه: ... ص : 184

همانا ما نازل كرديم بر تو كتاب را براى مردم به حق، پس آن كه هدايت يابد پس براى خويش است و آن كه گمراه شود همانا بر خود گمراه شده و نيستى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 185

تو بر آنان وكيل. خداوند مى ربايد نفسها را هنگام مرگشان و آن كه نمرده است در خوابگاهش، پس نگه دارد آن را كه گذارنده است بر آن مرگ را، و رها مى كند ديگرى را تا سر آمد نامبرده، همانا در اين است آياتى بر گروهى كه انديشه مى كنند. يا گرفتند غير از خداوند شفيعانى، بگو آيا اگر چه باشند مالك نشوند چيزى را و خردمند نباشند. بگو براى خداوند است شفاعت همگى براى اوست پادشاهى آسمانها و زمين، سپس بسوى او بازگردانده شويد. و چون تنها خداوند ياد شود رنجيده شود دلهاى آنان كه ايمان نمى آورند به آخرت و چون ياد شود آنان كه غير او هستند در آن هنگام شادى

كنند.

قرائت: ... ص : 185

قضى عليها الموت- اهل كوفه غير از «عاصم» و «قتيبه» كلمه (قضى) را به ضمه و كلمه (الموت) را به رفع قرائت كرده و ديگران (قضى) را به فتح و (الموت) را به نصب خوانده اند توجيه در قرائت اول اين است كه فعل (قضى) مانند فعل (يرسل) مبنى بر فاعل و معلوم بوده و (الموت) مفعول آن است و در قرائت دوم اين كه فعل (قضى) مبنى بر مفعول و (الموت) نايب فاعل آن و در حقيقت به معنى فعل معلوم است.

شرح لغات: ... ص : 185

توفى- گرفتن چيزى به صورت كامل و تمام مى باشد كه گفته ميشود (توفيت حقى) يعنى تمام و همه حقم را گرفتم اشمئزاز- به معنى گرفتگى، نفرت، و كراهت مى باشد

تفسير: ... ص : 185
اشاره

خداوند به محقق بودن وعده عذاب پاينده خود پرداخته و مى گويد:

إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ (همانا ما فرو فرستاديم بر تو كتاب را) يعنى قرآن را لِلنَّاسِ (براى مردم)، «ابن عباس» گفته يعنى به جميع مردم بِالْحَقِّ (به حق) كه در آن چيزى از حرفهاى باطل نيست. برخى چنين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 186

معنى كرده اند كه قرآن را به اين كه حق يا بر اين كه حق است نازل كرديم كه واجب است در موجب و مقتضاى آن نظر كرد، آن چه قرآن صحيح دانسته درست دانست و آن چه را قرآن فاسد كرده فاسد نمود و آن چه را قرآن ترغيب كرده واجب است به آن عمل كرده و آن چه را قرآن از آن باز داشته، از آن اجتناب كرد، و آن چه را قرآن به آن دعوت كرده رشد بوده و آن چه قرآن از آن اعراض كرده ناحق و باطل است.

فَمَنِ اهْتَدى (آن كه هدايت جويد) به آن چه داراى ادله است فَلِنَفْسِهِ (براى خويش است) زيرا كه نفع آن سرانجام به او بازگردد وَ مَنْ ضَلَّ (و آن كه گمراه شود) از آن و تجاوز كند فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها (پس همانا بر آن گمراه شود) يعنى به ضرر خود گمراه گردد زيرا ضرر آن كه عقاب باشد بر خود انسان باز مى گردد.

وَ ما أَنْتَ (و نيستى تو) اى محمد عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (وكيل بر ايشان) يعنى تو مراقب

نيستى. كه حق را به قلب آنان رسانده و بر ايشان محافظت كنى تا ترك نكرده و از آن منصرف نشوند، زيرا كه تو نمى توانى آنان را اكراه و اجبار به اسلام كنى، يا تو كفيل ايشان نيستى كه لازم باشد ايمان آنان را نگهدارى كنى، پس تنها وظيفه تو تبليغ دين است. اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها (خداوند مى ربايد نفسها را هنگام مرگشان) يعنى خداوند در مى يابد و مى گيرد آنها را چون مرگشان فرا رسيده و سرآمدشان سپرى شود، و مقصود هنگام مرگ بدنها و جسدهاى ايشان است، پس مضاف در اين كلام حذف شده است.

وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها (و آن كه نمرده است در خوابگاهش) يعنى و نيز خداوند مى ربايد روح آن را كه در خوابگاهش نمرده است. آن كه در هنگام خواب بيرون مى رود عبارت از نفسى است كه داراى عقل و تميز باشد و آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 187

چيزى است كه شخص خوابيده از آن جدا بوده و تعقل نمى كند.

و آن كه هنگام مرگ بيرون رود عبارت از نفس زندگانى و حيوانى است كه چون بيرون رود جان آدمى نيز زائل شود.

خلاصه شخص خوابيده نفس مى كشد و فرق ميان قبض روح خوابيده و قبض روح مرده اين است كه اولى در مقابل بيدارى و دومى در مقابل زندگانى است و قبض روح خوابيده با باقى ماندن روح در بدن است و قبض روح مرده با خارج شدن روح از بدن است.

فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ (پس نگه دارد آن را كه بر آن مرگ را گذرانده است) بسوى روز قيامت كه بسوى دنيا

باز نمى گردد.

وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى (و رها مى كند ديگرى را) يعنى نفسهاى ديگر را كه مرگ را بر آنها نگذرانده است كه منظور نفس خوابيده است.

الى اجل مسمى (تا سرانجام نامبرده) كه تا مرگش ناميده شده.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ (همانا در اين است آيتهايى) يعنى دلالتهاى آشكار بر توحيد خداوند و كمال قدرت او.

لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (بر قومى كه تفكر مى كنند) در ادله، زيرا بر قبض نفوس در هنگام مرگ و هنگام خواب جز خداوند كسى قادر و توانا نيست.

روح و نفس ... ص : 188

«ابن عباس» گويد: در بنى آدم روح است و نفس كه ميان آن دو، مانند شعاع خورشيد است، پس نفس آن كه داراى عقل و تمييز بوده و روح آن است كه موجب زندگى و حركت باشد چون انسان بخوابد نفس او بيرون رفته ولى روحش باقى است و هنگام مرگ خداوند روح و نفس هر دو را قبض مى كند و اين سخن تأييد مى شود به آن چه كه:

«عياشى» به اسناد خود از «حسن بن محبوب» از «عمرو بن ثابت» از امام باقر (ع) روايت كرده كى فرمود:

نيست كسى كه بخوابد مگر اين كه نفس او بسوى آسمان عروج كرده و روحش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 188

در بدن باقى مى ماند و ميان نفس و بدن رابطه اى چون شعاع خورشيد است.

پس اگر خداوند اذن در قبض ارواح دهد روح، نفس را اجابت كند و اگر اذن در رد روح دهد اجابت كند نفس روح را، و اين است قول خداوند كه مى فرمايد:

(اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ ...) پس نفس آن چه در ملكوت ببيند داراى تأويل بوده و آن چه كه ميان

آسمان و زمين ببيند بدون تأويل و از خيالهاى شيطانى است.

أَمِ اتَّخَذُوا (يا بگرفتند) يعنى بلكه گرفتند مِنْ دُونِ اللَّهِ (غير از خداوند) خدايان را شُفَعاءَ (شفيعان)، قُلْ (بگو) اى محمد (ص) أَ وَ لَوْ كانُوا (اگر چه باشند) خدايان لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً (مالك نشوند چيزى را) از شفاعت وَ لا يَعْقِلُونَ (و تعقل نكنند)، جواب اين استفهام محذوف است كه تقديرش چنين است (اگر چه به اين صفت باشند باز بت پرستان آنها را عبادت كرده و شفيع قرار داده و اميد به شفاعت آنها را دارند).

قُلْ (بگو) بر ايشان لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً (شفاعت همگى براى خداست) كه هيچكس بدون اذن او نمى تواند شفاعت كند، و مقصود اين است كه هيچ كس نمى تواند مالك شفاعت شود مگر آن كه خدا او را مالك شفاعت كرده باشد، چنان كه خدا مى گويد: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ)، «كيست كه شفاعت كند نزد او مگر به اذن خداوند- بقره- 255» و در اين آيه رد و ابطالى است بر آن كه بتها را شفيع مى داند.

لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (براى اوست پادشاهى آسمانها و زمين سپس بسوى او بازگردانده شويد)، معنى اين آيه سابقا گفته شد و اكنون خداوند از زشتى اعتقاد و سخنى عناد كافران خبر داده و مى گويد:

وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ (و چون خدا به تنهايى ياد شود رنجيده شود)، «سدى، جبائى، و ضحاك» گفته اند يعنى نفرت كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 189

«ابن عباس، مجاهد، و مقاتل» گويند: يعنى گرفته شود و «قتاده» گفته: يعنى كافر شده و تكبر كند:

قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ

بِالْآخِرَةِ (قلبهاى آنان كه ايمان نمى آورند به آخرت)، مشركان چون اين سخن را (لا اله الا اللَّه وحده لا شريك له) ميشنيدند نفرت مى كردند، چون مى گفتند كه بتها نيز خدا هستند.

وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ (و چون ياد مى شد آنان كه غير او بودند) يعنى بتهايى كه بدون خداوند عبادت مى شدند إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (در آن هنگام ايشان شادى مى كردند) و بقدرى خوشحال مى شدند كه آثار شادى و سرور از چهره شان پيدا بود

نظم ... ص : 189

توجيه در پيوستگى اين آيه (اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ) با آيه (وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ) اين است كه خداوند مى خواهد بيان كند، وكيل و حفيظ بر ايشان كسى است كه ايشان را ميرانده و ميگرداندشان هر گونه كه بخواهد.

برخى گفته اند: اين جمله (أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ) به جمله (وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ) متصل شده و مقصود چنين است: (آن كه عبد خود را كفايت كرده تو را نيز از امر ايشان كفايت مى كند). جمله (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ) به جمله (أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ ...) پيوسته تا معلوم شود آن كه مالك نفع و ضرر نباشد مالك شفاعت هم نخواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 190

[سوره الزمر (39): آيات 46 تا 50] ... ص : 190

اشاره

قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (47) وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (48) فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (49) قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (50)

ترجمه: ... ص : 190

بگو اى خداى پديد آورنده آسمانها و زمين، داننده نهان و آشكار، تو حكم مى كنى ميان بندگانت در آنچه اختلاف مى كردند. و اگر هر آنچه در زمين است و هر آنچه مانند آن است، از آن ستمكاران باشد و آنها را فديه دهند تا عذاب رستاخيز به آنها نرسد قبول نشود و پديد آيد از جانب خدا براى آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 191

آنچه گمان نمى كردند. و نمودار شد براى ايشان بديهاى آنچه كسب كردند و فرايشان گرفت آنچه مسخره مى كردند. و چون انسان را گزندى رسد بخواند ما را سپس چون او را از جانب خودمان نعمتى دهيم گويد: همانا داده شده ام آن را بر علمى، بلكه آن فتنه است و لكن اكثر مردم نمى دانند. محققا گفته است آن را كسانى كه پيش از آنان بودند پس بى نياز نكرد از ايشان آنچه را كه بودند كسب مى كردند.

تفسير: ... ص : 191

زمانى كه خداوند سبحان دليلها را ذكر كرد و مردم در آنها نظر نكردند و مواعظ را بيان فرمود از آنها پند نگرفتند، پيامبر خود را دستور فرمود، با آنان محاكمه كند تا انجام دهد درباره ايشان آنچه استحقاق داشتند. پس گفت:

قُلِ (بگو) اى محمد (ص) بخوان به اين دعا اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (اى خداوند پديد آورنده آسمانها و زمين) يعنى اى آفريدگارشان و ايجاد كننده آسمانها و زمين عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ (داناى نهان و آشكار) يعنى داننده آنچه علمش از همه مردم پنهان است و اى داننده آنچه مردم مشاهده مى كنند و مى- دانند.

أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ (تو حكم كنى ميان بندگانت) روز قيامت فِي ما كانُوا فِيهِ

يَخْتَلِفُونَ (در آن چه بودند در آن اختلاف مى كنند) در اين دنيا در امر دينشان و دنياشان و تفصيل بده ميان آنان به حق در حقوق و مظالم، يعنى حكم كن ميان من و قوم من به حق، و در اين بشارتى است براى مؤمنان به پيروزى و نصرت، زيرا خداوند كه پيغمبر خود را امر به دعا مى كند ناچار اجابت مى كند.

از «سعيد بن مسيب» نقل شده كه گفت: من آيه اى را در قرآن ميشناسم كه كسى نخواند آن را كه بواسطه آن از خداوند سؤال كند مگر آن كه خدا به او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 192

عطا كند و آن آيه (قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ ...) مى باشد، سپس خداوند خبر مى دهد از واقع شدن عذاب بر كافران به اين كه مى فرمايد:

وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ (و اگر هر آنچه در زمين است و هر آن چه مانند آن است براى ستمكاران باشد) زياده بر آن لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ (فديه دهند از زشتى عذاب قيامت كه به آنان نرسد، قبول نشود،) تفسير اين آيه گذشت وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (و آشكار شود بر ايشان از جانب خداوند آن چه گمان نمى كردند) يعنى ظاهر شود بر ايشان از اقسام عذاب آن چه كه انتظار نداشته و گمان نداشتند كه به ايشان برسد و در حساب ايشان نبود.

«سدى» گفته است: آنها كارهاى خود را خوب مى پنداشتند كه بد برايشان نموده شد. و گفته شده است كه «محمد بن منكدر» هنگام مرگ، زارى مى كرد، بدو گفتند:

تو هم جزع و زارى مى كنى پاسخ گفت: مرا آيه اى از قرآن در بر گرفته كه (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ) است و مى ترسم كه از جانب خداوند چيزهايى برايم آشكار شود كه گمان نمى كردم وَ بَدا لَهُمْ (و آشكار شد بر ايشان) سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا (بديهاى آن چه كسب كردند) يعنى پاداش كارهاى بدشان آشكار شود وَ حاقَ بِهِمْ (فرايشان گيرد) يعنى نازل شود به ايشان ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (آنچه كه بودند مسخره مى كردند) و آن عبارت بود از هر چيزى كه پيغمبر (ص) هشدار ميداد از آنچه كه منكر مى شدند و آن را تكذيب مى كردند.

سپس خداوند خبر مى دهد كه انسان شديدا در تقلب از حالى به حال ديگر است پس فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 193

فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ (پس زمانى كه ضررى به انسان برسد) از بيمارى و گرفتارى دَعانا (مى خواند ما را) و پناه مى آورد به سوى ما با حالت تسليم و اخلاص، چه اين كه مى داند غير از ما هيچ كسى قادر به رفع گرفتارى او نيست ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا (سپس او را چون از جانب خود نعمتى دهيم) يعنى چون نعمتى از سلامت جسم و گشايش روزى و نعمتهاى ديگرى باو ببخشيم قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ (گويد بر اساس علم داده شده ام) در تفسير اين آيه سخنان گوناگونى گفته شده است كه اينك اشاره ميكنيم:

اول- از «حسن» و «جبائى» نقل شده است كه: انسان گويد، همانا داده شده ام روى دانش و زيركى و كاردانى خود. پس اين اشاره است كه آنان به منافع و ضررهاى خود جاهل هستند.

دوم- داده شده ام

بر اساس خيرى كه خداوند از من ميداند و اين قول از «مقاتل» و «قتاده» نقل شده است.

سوم- داده شده ام بر اساس علمى كه خدا آن را از من قبول كرده و راضى است، و لذا خداوند بخشيده است براى من از نعمتهايى كه بخشيده است.

سپس خداوند مى فرمايد: امر بر اساس گفته ايشان نيست بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ (بلكه آن فتنه اى مى باشد) يعنى آزمايش و امتحانى است كه خدا به آن آزمايش كرده است تا ظاهر شود كه شكر و صبر انسان در مقابل آن چگونه است تا بر اساس آن مجازات كند.

و گفته شده است كه معنى آيه چنين است كه اين نعمت فتنه اى يعنى عذابى بر ايشان خواهد بود اگر آن را به خود نسبت دهند.

و برخى گفته معنى آيه اين است كه خود اين گفتار براى ايشان فتنه اى مى باشد زيرا ايشان بر آن عذاب خواهند شد.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (و لكن بسيارى از ايشان نمى دانند) بلاء چه چيزى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 194

و نعمت كدام است.

و گفته اند معنى اين است كه، آنها نمى دانند تمامى نعمتها از جانب خداوند است اگر چه از جهت بندگان روى اسباب به وجود آمده است.

قَدْ قالَهَا (بتحقيق گفته است آن را) يعنى اين كلمه و گفتار را الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (آنها كه پيش از ايشان بودند) مانند «قارون» هنگامى كه گفت: همانا داده شده ام بر اساس علمى كه در نزد من است.

فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (پس بى نياز نكرد از ايشان آن چه كه بودند كسب مى كردند) يعنى سودى نبخشيد بر ايشان آن چه از اموال جمع كردند بلكه براى آنان

موجب بدبختى گرديد

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 195

[سوره الزمر (39): آيات 51 تا 55] ... ص : 195

اشاره

فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (51) أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (53) وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (54) وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (55)

ترجمه: ... ص : 195

پس رسيد به ايشان زشتيهاى آن چه دست آوردند و آنان كه ستم كردند از ايشان زود باشد كه رسد بر ايشان زشتى هاى آن چه به دست آوردند و نيستند به عجز آرندگان. آيا ندانستند كه خدا فراخ گرداند روزى را براى هر كه خواهد و تنگ كند، همانا در اين است نشانه هايى براى قومى كه ايمان آرند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 196

بگو اى بندگان من كه بر جان خودتان اسراف كرديد نااميد نباشيد و از رحمت خدا، همانا خدا بيامرزد همه گناهان را، همانا اوست آمرزنده مهربان. و باز گرديد به سوى پروردگار خويش و بر او تسليم شويد پيش از آن كه بيايد شما را عذاب، سپس يارى نشويد. و پيروى كنيد به نيكو آن چه نازل شده است به سوى شما از پروردگارتان پيش از آن كه ناگهان بيايد بسوى شما عذاب و شما نميدانيد.

تفسير ... ص : 196
اشاره

سپس خداوند سبحان از حال كافران خبر مى دهد و مى گويد:

فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا (پس رسيد به ايشان زشتيهاى آن چه را بدست آوردند) يعنى رسيد بر ايشان عقاب زشتيهايشان، پس حذف مضاف در اينجا بخاطر دلالت كلام بر اين مفهوم است. و برخى گفته اند به اين خاطر (عقاب سيئات) گفته مى شود كه اين كلام با دو كلمه اش جفت و قرين است چه اين كه خدا مى گويد: (جَزاءُ سَيِّئَةٍ، سَيِّئَةٌ مِثْلُها)، «پاداش زشتى زشتى مانند آن است» وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ (و كسانى كه ستم كردند از ايشان) يعنى از كافران قوم تو اى محمد (ص) سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا (مى رسد به ايشان زشتيهاى آن چه به دست آوردند) و نيز وَ

ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (و نيستند به عجز آورندگان) يعنى آنان نمى توانند از خداوند ربوده شوند، و يا اين كه آنها نمى توانند خدا را عاجز كرده و از قدرت او خارج شوند.

أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ (آيا نمى دانند كه خداوند فراخ مى كند روزى را به آن كه بخواهد و تنگ كند؟!) يعنى خداوند وسعت و گشايش مى دهد روزى را به آن كه بخواهد و تنگ مى كند روزى را به آن كه بخواهد به جهت آن چه از مصالح مردم مى داند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 197

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ (همانا در اين است نشانه ها) نشانه هاى واضح و روشن لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (بر مردمى كه ايمان آرند) قبول و تصديق مى كنند توحيد خداوند را، چه اين كه از آن سود مى برند.

مغفرت كلى ... ص : 197

قُلْ (بگو) اى محمد يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ (اى بندگان من كه بر خودتان اسراف كرديد) با مرتكب و آلوده شدن گناهان لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ (نااميد مشويد از مهر خداوند) يعنى مأيوس نشويد از آمرزش خداوند إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (همانا خداوند مى- آمرزد همه گناهان را كه اوست آمرزنده مهربان) از «ثوبان» غلام رسول خدا (ص) نقل شده كه گفت: دوست ندارم دنيا و آن چه در اوست به جاى اين آيه براى من باشد.

حضرت امير المؤمنين عليها السلام فرمود: در قرآن آيه اى گسترده تر از آيه (يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا ...) نمى باشد.

در مصحف (عبد اللَّه) آيه ياد شده به اين صورت آمده (ان اللَّه يغفر الذنوب جميعا لمن يشاء)، «خداوند مى آمرزد همه گناهان را بر آن

كه بخواهد.»

برخى گفته اند اين آيه درباره «وحشى» كشنده و قاتل «حمزه» نازل شده آن هنگام كه خواست مسلمان شود ولى ترسيد توبه او قبول نشود و چون اين آيه نازل شد اسلام آورد و مسلمان شد.

به رسول خدا (ص) گفته شد، آيا اين آيه مخصوص (وحشى) است يا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 198

شامل همه مسلمانان مى باشد؟ حضرت فرمود: بلكه براى همه مسلمانان است.

اين آيه درست نميباشد كه درباره «وحشى» نازل شده باشد زيرا نزول اين آيه در مكه بوده و وحشى پس از ساليان دراز اسلام آورده است ولى در پاسخ بايد گفت ممكن است اين آيه بر او خوانده شده و باعث اسلام او گشته است، پس اين آيه به عموم خود حمل مى شود، و خداوند ناچار همه گناهان را بر توبه كننده مى آمرزد، پس موحد يعنى اهل توحيد اگر قبل از توبه كردن بميرد در مشيت خداوند است اگر بخواهد بر اساس عدالت خود عذاب ميكند و اگر بخواهد بر اساس فضل و رحمت خود مى آمرزد، چنان كه خدا فرمايد: (وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ)، «مى آمرزد خداوند بغير از شرك از هر كه بخواهد» سپس خداوند بندگان خود را بسوى توبه دعوت مى كند و ايشان را امر مى كند كه بسوى خدا بازگردند و مى فرمايد:

وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ (و برگرديد به سوى پروردگارتان) يعنى بازگرديد از شرك و گناهان بسوى خداوند و توحيد كنيد او را وَ أَسْلِمُوا لَهُ (و تسليم شويد مر او را) يعنى سر فرود آوريد به اطاعت او در آن چه شما را امر مى كند، و گفته شده معنى اين است، قرار دهيد

خودتان را خالص براى خداوند، خداوند با اين آيه مردم را سوق به سوى توبه مى دهد تا انسان به گناه آلوده نشده و توبه را به اميد آيه سابق ترك نكند مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (پيش از آن كه بيايد بسوى شما عذاب سپس يارى نمى شويد) موقعى كه عذاب بشما نازل شود.

وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ (و تابع شويد به بهتر آن چه نازل شده است بسوى شما از پروردگارتان) يعنى از حلال و حرام و امر و نهى و و وعده و وعيد پس كسى كه انجام دهد آن چه امر شده و ترك كند آن چه نهى شده،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 199

پس حقيقتا تابع نيكوتر شده است، اين سخن از «ابن عباس» نقل شده است.

و گفته شده كه اراده شده از نيكوتر و احسن، ناسخ بغير از منسوخ و اين از «جبائى» است.

«على بن عيسى» گويد: اين گفتار، نادرست است زيرا به منسوخ عمل نمى شود تا حسن و نيكو باشد و ناسخ احسن و نيكوتر، پس منسوخ قبيح است و ناسخ نمى تواند نيكوتر و احسن از قبيح و زشت باشد، و از اين سخن به اين نحو جواب داده شده كه منسوخ جايز است كه حسن و نيكو باشد مگر اين كه عمل كردن به ناسخ اصلح و احسن مى باشد.

مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً (پيش از آن كه بيايد بسوى شما عذاب ناگهانى) يعنى ناگهان در وقتى كه متوقع و منتظر نبوديد وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (و شما نمى دانيد) يعنى نمى دانيد كه عذاب چه وقتى بر شما نازل

مى شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 200

[سوره الزمر (39): آيات 56 تا 60] ... ص : 200

اشاره

أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ (56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (57) أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (58) بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ (59) وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (60)

ترجمه: ... ص : 200

اين كه مى گويد كسى اى دريغ بر آن چه كوتاهى كردم در جنب خداوند و هر آينه بودم از مسخره كنندگان. يا كه گويد اگر خدا هدايتم مى كرد همانا بودم از پرهيزكاران. يا گويد هنگامى كه بيند عذاب را، اگر براى من بازگشتى بود پس مى شدم از نيكوكاران. بلى آمد به تو آيات من پس تكذيب كردى آنها را و كبر ورزيدى و بودى از كافران. و روز قيامت مى بينى آنان را كه دروغ گفتند بر خدا كه روهايشان سياه شده آيا دوزخ جايگاهى نيست براى كبرورزان.

قرائت: ... ص : 200

«ابو جعفر» يا (حسرتاى) به ياء مفتوحه بعد از الف خوانده و ديگران يا (حسرتا) بدون يا خوانده اند.

«ابن جنى» گويد لفظ يا (حسرتاى) نادرست است، زيرا الف در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 201

(حسرتا) بجاى يا مى باشد و بخاطر سنگينى استعمال (يا) به آسان بودن استعمال (الف) پناه برده شده است.

شرح لغات: ... ص : 201

تفريط- اهمال كردن در چيزى ميباشد كه پيشروى در آن واجب بوده و به خاطر سهل انگارى وقت آن فوت شده است و ضد آن كار با حزم است، گفته مى شود فلانى حازم است در مقابل كسى كه مفرط است.

حسرت- بمعنى غمگين شدن بر آن چه وقت آن گذشته و پشيمان شدن به آن چه جبران آن ممكن نبوده مى باشد و تأسف نيز مانند آن است و اصل معنى تحسر و حسرت به معنى انقطاع و بريدن است گفته مى شود (انحسرت الدابة اى انقطع سيرها كلالا)، «منحسر شد چهارپا يعنى از شدت خستگى فرو ماند و از سير و حركت باز ماند».

جنب- عضو معروف بدن است، و نيز جنب به معنى چيز بزرگ و زيادتر است گفته مى شود (هذا قليل فى جنب مودتك)، «اين چيز اندكى در پيش مهر شما است» و يا گفته مى شود (ما فعلت فى جنب حاجتى اى فى امره)، «چه كردى در جنب حاجت و نياز من يعنى در امر آن» «كثير» گويد:

الا تتقين اللَّه فى جنب عاشق له كبد حرى عليك تقطع

«آيا پرهيز نمى كنى از خداوند در كنار عاشقى- بر او دل تشنه اى است كه براى تو چاك شده است»

اعراب: ... ص : 201

(بَلى قَدْ جاءَتْكَ) جواب مى باشد براى (أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ) زيرا معنى اين سخن چنين است كه خدا مرا هدايت نكرد پس گفته مى شود كه بلى آيات ما بسوى تو آمد، و چون (بلى) بايد در جواب سخن منفى باشد ناچار در معنى، سخن منفى اراده مى شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 202

(وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ) اين جمله مبتدا و خبر

است و اين جمله چون داراى معنى حال مى باشد لذا اعرابا منصوب مى باشد و از واو حال بخاطر ضمير، بى نياز هستيم، و جايز است (وجوههم) را بخاطر بدل از (الَّذِينَ كَذَبُوا) منصوب خواند يعنى (و ترى وجوه الذين كذبوا على اللَّه مسودة)

تفسير: ... ص : 202
اشاره

و چون خداوند سبحان مردم را بخاطر دور ماندن از عذاب و عقوبات امر به تبعيت از طاعات و واجبات و اجتناب از زشتيها كرد، غرض از اين كار را به اين نحو بيان فرمود كه:

أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ (اينكه گويد كسى) يعنى به ترس از اينكه گويد، يا به حذر از اينكه گويد و معنى اين است كه كراهت داريد در حالتى قرار گيريد كه در آن گوئيد:

يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ (اى دريغ بر آنچه كوتاهى كردم در جنب خداوند) يعنى دريغا از پشيمانى من بر آنچه ضايع كردم از ثواب كردن براى خداوند، اين قول «ابن عباس» است.

و گفته شده است كه: اى دريغ بر آنچه كوتاه آمدم در امر خداوند، و اين سخن از «مجاهد» و «سدى» وارد شده است، از «حسن» نقل شده كه، جنب خداوند- بمعنى طاعت خداوند است.

«فراء» گويد: جنب بمعنى قرب و نزديكى مى باشد كه قرب خداوند و جوار خداوند منظور مى باشد، مثلا گفته مى شود كه فلانى در جنب فلانى زندگى ميكند يعنى در جنب و جوار او زندگى ميكند. پس معنى بر اساس اين تفسير چنين ميشود كه: كسى گويد اى دريغ بر آنچه كوتاه آمدم در جنب خدا يعنى در طلب قرب و جوار خدا كه آن بهشت است.

«زجاج» گويد: منظور از جنب، طريق و راه است كه معنى

چنين مى شود:

اى دريغ از اينكه كوتاه آمدم در راهى كه آن راه خداوند است، پس جنب به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 203

معنى جانب خواهد بود، يعنى اى دريغ از اينكه كوتاه آمدم در جانبى كه منتهى به رضايت خداوند مى شد.

«عياشى» از «ابى جارود» از امام باقر (ع) نقل كرده كه فرمود:

(نحن جنب اللَّه)

يعنى ما جنب و كنار خداوند هستيم.

وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ (و هر آينه بودم از مسخره كنندگان) «قتاده» و «سدى» گفته اند منظور اين است كه: بودم من از مسخره كنندگان پيغمبر (ص) و مسخره مى كردم مومنان و قرآن را در دنيا يا به اين معنى كه: من بودم مسخره ميكردم آن را كه مرا بسوى ايمان دعوت ميكرد.

أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (يا گويد اگر خداوند مرا هدايت مى كرد هر آينه بودم از پرهيزكاران) يعنى اين كار را انجام داده و آيات خود را آورديم تا كسى نتواند بگويد اگر خداوند مرا هدايت ميكرد همانا از كسانى ميشدم كه بخاطر ترس از عذاب الهى از گناهان پرهيز مى كردم.

برخى گفته اند: چون مردم كافر در ادله الهى نظر نكردند و از قرآن اعراض كرده و مشغول به دنيا و امور باطل شدند، گمان كردند كه خداوند متعال آنان را هدايت نكرده است و اين سخن را با گمان خود ميگويند، و لذا خداوند بر آنان رد كرده و مى فرمايد: (بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي)، «بلى آمد به سوى تو آيات من» و برخى گفته اند: معنى آيه، اين است كه: گويد كسى اگر خداوند هدايت ميكرد مرا بسوى نجات، برميگرداند و رجوع ميداد به حال

اختيار و تكليف، در آن موقع من از كسانى ميشدم كه هدايت يافته و از معاصى و گناهان دورى مى- كردم، و اين سخن از «جبائى» نقل شده است و دليل اين سخن آن كه مردم كافر در روز قيامت مى دانند كه خداوند وسيله هدايت را بر ايشان فراهم كرده است، پس فقط درخواست و اشكال ايشان در بازگشت به دنيا و حال تكليف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 204

مى باشد.

أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (يا گويد كسى هنگامى كه بيند عذاب را اگر براى من بازگشتى بود هر آينه بودم من از نكوكاران) يعنى اگر من بازگشتى به دنيا داشتم از اهل توحيد شده و خداى را اطاعت مى كردم، خداوند در انكار سخن اين شخص مى گويد:

بَلى (بلى) يعنى اين چنين نيست كه تو مى گويى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي (بتحقيق آمد بسوى تو آيات من) يعنى حجت ها و دلالت ها و نشانه هاى من.

فَكَذَّبْتَ بِها (پس تكذيب كردى آنها را) يعنى دورى كردى از پيروى آنها، چه اين كه خدا مى گويد:

وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ (و تكبر كردى و بودى از كافران) به آنها.

(بحث ادبى) ... ص : 204

در اينجا اين اشكال پيش مى آيد كه چرا لفظ (جاءتك) به فتح كاف كه علامت مذكر مى باشد به كار برده شده است با اين كه (نفس) مؤنث مى باشد؟، در جواب بايد گفت: مراد از (نفس در اينجا انسان مى باشد و آن هم مذكر است).

قابل تذكر است كه در برخى از قرائتهاى نادر و قليل كه از: «عاصم» و «جحدرى» و «يحيى بن يعمر» روايت شده براى مطابقت با تأنيث (نفس)، كاف و تمامى

(تا) هاى مخاطب اين آيه مكسور كه علامت تأنيث مى باشد خوانده شده است و اينچنين مى شود: (بلى قد جاءتك آياتى فكذبت بها و استكبرت و كنت من الكافرين) وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ (و روز قيامت مى بينى كسانى را كه دروغ گفتند بر خداوند) و گمان كردند كه براى خداوند شريكى و فرزندى مى- باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 205

وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (روهاشان سياه است آيا در جهنم جايگاهى براى كبرورزان نيست) آنهايى كه از ايمان آوردن به خداوند تكبر ورزيدند.

اين استفهام و سؤال به صورت تثبيت و تقرير مطلب است يعنى حتما در جهنم جايگاه و مقام آنها مى باشد.

(تكذيب امام؟) ... ص : 205

«عياشى» از «خثيمه» روايت كرده كه گفت از حضرت «صادق» (ع) شنيدم فرمود: كسى كه حديثى از ما بگويد ما روزى را از او سؤال خواهيم كرد، اگر راست گفته و ما را تصديق كند همانا بر خدا و رسول خدا (ص) راست گفته است و اگر ما را تكذيب كند همانا بر خدا و رسول خدا دروغ گفته و تكذيب كرده است، زيرا چون ما سخن مى گوئيم، نمى گوئيم اين شخص و آن شخص گفته است، همانا مى گوئيم خدا و رسول خدا (ص) چنين گفته اند، سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى ...) در اين هنگام خثيمه به دو گوش خود اشاره كرده و گفت: كر شود اين دو گوش من اگر آن را نشنيدم (يعنى معتقد به آن نباشم) و از «سودة بن كليب» نقل شده كه گفت از اين آيه (وَ يَوْمَ

الْقِيامَةِ تَرَى ...) از حضرت باقر (ع) سؤال كردم فرمود: اين آيه درباره آن كسى مى باشد كه خود را امام بداند بدون آن كه از جانب خداوند باشد، گفتم اگر چه آن شخص علوى باشد؟ فرمود: آرى!، گفتم اگر چه فاطمى باشد فرمود:

آرى؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 206

[سوره الزمر (39): آيات 61 تا 66] ... ص : 206

اشاره

وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (61) اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (62) لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (63) قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ (64) وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (65)

بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (66)

ترجمه: ... ص : 206

و نجات مى دهد خداوند كسانى را كه پرهيز كردند با رستگاريشان، بدى به ايشان نمى رسد و آنان غمگين نمى شوند. خداوند آفريننده هر چيزى است و او بر هر چيزى وكيل است. براى اوست كليدهاى آسمانها و زمين، و آنان كه به آيات خداوند كافر شدند ايشانند زيانكاران. بگو آيا دستور مى دهيد غير از خدا را بندگى كنم اى نادانان. و بتحقيق وحى شده است بر تو و بر آنان كه پيش از تو بودند اگر مشرك شوى تباه مى شود عملت و خواهى بود از زيان- كاران. بلكه خداى را پرستش كن و بوده باش از سپاسگزاران.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 207

قرائت: ... ص : 207

مفازه- اهل كوفه غير از «حفص»، (بمفازاتهم) خوانده اند و ديگران (بمفازتهم) گفته اند، دليل آنان كه (مفازه) را جمع خوانده اند اين است كه مصدر چون اقسام و اجناسش مختلف شود مى توان به صورت جمع استعمال كرد، از اين جهت مى گوئيم (مكانتكم و مكاناتكم)، و دليل آنها كه مفرد خوانده اند اين كه (مفازه) چون (فوز) بوده و ناچار چون مصدر است بايد مفرد و به صورت (مفازه) خوانده شود.

تفسير: ... ص : 207
اشاره

چون خداوند سبحان از حال كافران خبر داد بدنبال آن، حال پرهيز كاران نكوكار را بيان كرده و فرمود:

وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا (و نجات مى دهد خداوند كسانى را كه پرهيز كردند) از معاصى به خاطر ترس از عقاب خداوند بِمَفازَتِهِمْ (به رستگاريشان) يعنى به نجات يافتنشان از آتش، اصل كلمه (مفازه) به معنى نجات يافتن است، لذا از باب تفأل به خير (مفازه) را (نجات) گويند، چنان كه از باب تفأل به خير مار گزيده را سليم گويند و يا به كار بردن (سليم) او را به سلامت فال مى زنند.

لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ (نمى رسد بدى به ايشان) يعنى به ايشان مكروه و شدت اصابت نمى كند وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (و نه ايشان غمگين شوند) از آن چه از خوشى ها و لذات از دست آنان رفته باشد.

چون خداوند مسئله وعد و وعيد را خاطرنشان ساخت بيان مى كند كه او بر همه چيز توانا مى باشد اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ (خداوند آفريننده هر چيز است) يعنى بوجود آورنده و پديد آرنده هر چيز است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 208

وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (و او بر هر چيزى وكيل است) يعنى نگهدارنده با تدبير هر

چيز است لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (براى او كليدهاى آسمانها و زمين است) (مقاليد) جمع (مقليد) و (مقلاد) است و منظور از آسمانها و زمين روزى و رحمت است، كه روزى و رحمت از آن خداوند مى باشد و اين سخن «ابن عباس و قتاده» است، و «ضحاك» گفته: خزينه هاى آسمانها و زمين به دست خداوند است، مى- گشايد روزى را به آن كه بخواهد و مى بندد از آن كه بخواهد.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (آنان كه كافر شدند به آيات خداوند، پس ايشان هستند زيانكاران) زيرا با از دست دادن بهشت و نعمتهاى آن و با چشيدن آتش و زبانه هاى آن زيان مى كنند.

سپس خداوند مردم را دانا مى كند كه معبودى به غير از (اللَّه) نيست و مى گويد:

قُلْ (بگو) اى محمد به اين كافران أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ (به غير از اللَّه دستور مى دهيد عبادت كنم) يعنى امر مى كنيد كه غير از خداوند را عبادت كنم أَيُّهَا الْجاهِلُونَ (اى نادانان) در آن چه كه امر مى كنيد، زيرا شما امر مى كنيد عبادت كنم كسى را كه نمى بيند و نمى شنود و سودى نمى دهد و ضررى نمى بخشد. سپس به پيغمبر (ص) خود مى گويد:

وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ (و بتحقيق وحى گرديده شد بسوى تو) اى محمد (ص) وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ (و آنان كه پيش از تو بودند) از پيامبران و رسولان لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (اگر شرك ورزى همانا تباه شود عمل تو و همانا خواهى بود از زيانكاران) «ابن عباس» گويد: اين خطاب تأديبى نسبت به پيغمبر (ص) بوده و تهديدى نسبت به ديگر مردم مى باشد، زيرا خداوند

پيمبر خود را از شرك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 209

و مداهنه كافران نگه داشته و معصوم گردانيده است، و در اين سخن چيزى نيست كه دلالت كند به صحيح بودن گفته اهل وعيد كه قائل به احباط و تباهى اعمال مى باشند، زيرا معنى آيه چنين است، كسى كه در عبادت خدا شرك بورزد و بتها و غير آنها را در عبادت خدا شريك قرار دهد، عبادت او بر وجهى قرار مى گيرد كه استحقاقى براى ثواب پيدا نمى كند، و لذا اين عمل را خداوند وصف مى كند كه آن تباه است زيرا اگر عمل، خالص براى خداوند باشد سزاوار ثواب مى تواند باشد.

سپس خداوند سبحان امر به توحيد مى كند و مى فرمايد:

بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ (بلكه خداوند را عبادت كن) يعنى عبادت خود را تنها بسوى خداوند بدون توجه به بتها، متوجه كن وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (و بوده باش از سپاسگزاران) آنان كه بر نعمتهاى خداوند سپاس گذاشته و عبادت را خالص براى خداوند انجام مى دهند.

(بحث ادبى) ... ص : 209

«زجاج» گويد: (اللَّه) معمول منصوب (فاعبد) است و (فا) به معنى مجازات آمده است و مقصود چنين مى شود، چون بيان كردم پس عبادت كن خداى را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 210

[سوره الزمر (39): آيات 67 تا 70] ... ص : 210

اشاره

وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (67) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ (70)

ترجمه: ... ص : 210

و ارج نگذاردند بر خدا حق ارجش، و زمين، همه آن در قبضه اوست در روز قيامت، و آسمانها پيچيده دست قدرت اوست، منزه و برتر است از آنچه شرك مى ورزند. و دميده شد در صور پس بيهوش افتاد آن كه در آسمانها و آن كه در زمين است مگر آن كه را خدا خواست، سپس دوباره دميده شد، پس ناگاه ايشانند ايستادگان نگران. و درخشيد زمين بنور پروردگارش واگذارده شد كتاب و آورده شدند پيامبران و گواهان، و داورى شد ميان ايشان به حق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 211

و آنان ستم نشوند. و پرداخت شد به هر كسى آن چه انجام داد و او داناتر است به آن چه انجام مى دهند.

اعراب: ... ص : 211

جميعا- نصب داده شده چون حال است و عامل آن محذوف است و تقدير چنين است (و الارض اذا كانت مجتمعة قبضته)، «زمين زمانى كه مجتمع است در قبضه اوست»، پس (اذا) ظرف زمان بوده و عامل آن (قبضته) ميباشد و (كان) در اينجا تامه است چه اين كه اگر ناقص بود بايد (جميعا) خبر آن باشد و درست نمى بود كه حال باشد.

تفسير: ... ص : 211
اشاره

سپس خداوند از حال كافران خبر مى دهد و مى گويد:

وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (و ارج نگذاردند خداى را حق ارجش) يعنى خدا را مناسب و سزاوار عظمت و بزرگيش، تعظيم نكردند، زيرا غير از خداوند را عبادت كردند و پيامبرش را امر كردند كه غير او را عبادت كند، اين سخن از «حسن» و «سدى» نقل شده است.

«مبرد» گفته كه اصل اين سخن از آنجا است كه مى گويى: (فلانى عظيم القدر است) و از اين جمله جلالت و بزرگى او را اراده مى كنى، و (قدر) اختصاص دادن چيزيست به بزرگى و كوچكى و تساوى.

و برخى گفته مقصود از اين آيه چنين است كه، ستايش نكردند خداى را آن چنان كه سزاوار بود، زيرا بعث و رستاخيز را انكار كردند و خدا را چنين وصف كرده و شناختند كه خداوند مردم را بيهوده آفريده و از بازگردانيدن و قيامت عاجز است.

«زمين در قبضه خداست» ... ص : 211

وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ (و همه زمين در قبضه اوست در روز قيامت) قبضه- اين كلمه در لغت به اين معنى آمده كه: (ما قبضت عليه بجميع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 212

كفلك)، «آن چه با همه كف دست خود فرا گيرى» خداوند با اين بيان از كمال قدرت خود خبر داده و يادآور مى شود كه زمين با همه بزرگيش در تحت قدرت اوست مانند چيزى كه قابض در كف دست خود درمى آورد، پس در قبضه اش مى شود، اين سخن بر اساس سخنان مردم مى باشد كه خداوند خواسته است بر ما به آسانى بفهماند چه اين كه ما مى گوئيم، اين چيز در قبضه فلانى و در دست فلانى

است زمانى كه تصرف آن بر او آسان باشد اگر چه قبض نكرده است

آسمانها پيچيده دست قدرت اوست ... ص : 212

و همچنين است قول خداوند كه مى فرمايد:

وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ (و آسمانها پيچيده دست او هستند) يعنى مى گرداند با قدرت خود هم چنان كه ما چيزى را كه توانايى داريم با دست خود مى گردانيم، به كار بردن «يمين- دست» براى مبالغه در قدرت و ثابت كردن بيشتر مالكيت است، چنان كه خداوند ميفرمايد: (أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ)، «آن چه مالك شد دستهايتان» يعنى آن چه در تحت قدرت شماست، زيرا ملك چيزى نيست كه بدون يسار و اعضاء ديگر بدن به (يمين) اختصاص داشته باشد.

و برخى گفته اند: معنى چنين است كه آسمانها محفوظ و مصون به قوت خداوند است و (يمين) را به معنى (قوت) گرفته اند چنان كه شاعر ميگويد:

اذا ما راية رفعت لمجد تلقاها عرابة باليمين

«زمانى كه پرچمى نباشد كه براى عظمت افراشته گردد- آن را «عرابه» به دست (يمين) خود قرار گيرد» «1».

سپس خداوند خود را تنزيه و پاك مى كند از آنچه به او شريك قائل ميشوند

__________________________________________________

(1) اين شعر را شخصى بنام «شماخ» گفته و «جوهرى» آن را به «حطيئه» نسبت داده است و «عرابه» اسم مردى از «انصار» مى باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 213

و مى گويد:

سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (منزه و برتر است از آن چه شرك مى ورزند) يعنى از آن چه شبيه و مثل به او نسبت مى دهند.

«صور» دميده ميشود ... ص : 213

وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ (و دميده شد در صور) و آن شاخى است كه «اسرافيل» در آن مى دمد.

حكمت در دميده شدن (صور) اين است كه خداوند آن را نشانه اى قرار داده تا خردمندان پايان كار خود را در جهان تكليف دانسته و آغاز خلقت جديد را

متوجه شوند، پس اين را تشبيه كرده به آنچه در ميان مردم متعارف است كه هنگام كوچ و رحلت و نزول و فرود بوق مى زنند و براى مردم چه مثالى بهتر از اين مى توان در اين حادثه به كار برد.

برخى گفته اند (صور) جمع صورت است، گويا كه در صورتها و چهره هاى مردم دميده مى شود و اين قول «قتاده» است و نيز از او نقل شده كه (صور) را بفتح واو قرائت كرده است.

فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ (پس بيهوش بر زمين افتاد آن كه در آسمانها و آن كه در زمين است) يعنى از سختى و شدت اين صيحه و فرياد كه از (صور) خارج مى شود همه آنها كه در آسمانها و زمين است مى ميرند.

گفته مى شود: (صعق فلان)، «فلانى بيهوش شد» زمانى كه بميرد به حال وحشتناك چون صيحه اى كه عظيم باشد.

إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ (مگر آن كه را خدا بخواهد) در معنى مستثنى (يعنى آن كسى كه از خطر صور و بيهوشى معاف است) اختلاف شده است.

برخى گفته اند افراد مستثنى عبارتند از: «جبرئيل»، «ميكائيل»، «اسرافيل» و ملك الموت يعنى «عزرائيل». و اين سخن از «سدى» نقل شده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 214

و نيز روايت مرفوعى در اين باب نقل كرده اند.

و عده اى گفته اند: افراد مستثنى عبارتند از شهيدان در راه خداوند و اين سخن را «سعيد بن جبير» و «عطا» از «ابن عباس» و «ابو هريره»، از پيغمبر (ص) نقل كرده اند كه آن حضرت درباره اين آيه از كسانى كه شامل بيهوشى مرگ آور نمى شوند از جبرائيل سؤال كرد و او جواب گفت كه ايشان شهيدان مى باشند كه

شمشيرهاى خود را كنار عرش به كمر بسته اند.

ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى (سپس دو باره در صور دميده شد) مراد از نفخه دوباره نفخه بعث و رستاخيز است كه آن نفخه دوم است.

«قتاده» در حديث مرفوعى كه نقل كرده گويد: ميان دو نفخه از جهت زمان چهل سال مى باشد، و گفته شده كه خداوند پس از نفخ صور و مردن افراد، اجسام را نابود كرده و دوباره ايشان را بازميگرداند و خداوند هم با اين بيان:

فَإِذا هُمْ قِيامٌ (پس ناگهان ايشانند ايستادگان) از سرعت ايجاد و پديد آوردنشان خبر مى دهد، زيرا خداوند سبحان زمانى كه نفخه دوم دميده شد ايشان را پس از آن باز مى گرداند، پس ايشان از گورهاى خود برخاسته و مى ايستند.

يَنْظُرُونَ (مى نگرند) يعنى منتظرند تا چه شود بر ايشان و به چه چيزى دستور داده شوند.

وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها (و درخشيد زمين به نور پروردگارش) يعنى روشن شد زمين به عدل پروردگارش در روز قيامت، زيرا نور و روشنايى زمين به عدل و داد است، چنان كه نور علم و دانش به عمل و كردار است، و اين سخن «حسن» و «سدى» مى باشد.

و برخى گفته اند: زمين مى درخشد به نورى كه خداوند خلق كرده و به واسطه آن زمين قيامت را روشن ساخته بدون اين كه نور خورشيد و ماهى در كار باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 215

وَ وُضِعَ الْكِتابُ (و گذارده شد كتاب) يعنى كتابهايى كه فرشتگان اعمال بنى آدم را در آنها نوشته اند در دستهاى مردم قرار داده مى شود تا در آنها اعمال و كردار خود را بخوانند.

تذكر اين نكته لازم است كه لفظ (كتاب)

اگر چه مفرد است ولى چون اسم جنس است معنى جمع را ميرساند، يعنى گذارده ميشود كتاب هر انسانى در يمين (دست راست) يا شمالش (دست چپ) وَ جِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ (و آورده شده پيامبران و گواهان) 1- و آنها كسانى هستند كه گواهى مى كنند كار پيامبران را نسبت به امت ايشان. به اين كه پيامبران تبليغ كردند ولى مردم تكذيب كردند، اين سخن «ابن عباس» و «سعيد بن جبير» است.

2- و قول ديگر اين كه آنان (گواهان كسانند كه در راه خدا كشته شده اند، اين سخن از «سدى» نقل شده است.

3- و گفته شده كه گواهان، افراد عادلى هستند كه گواهى مى كنند به مردم آن چه را كه از ايشان ديده اند، و اين سخن «جبائى» و «ابى مسلم» مى باشد. بايد گفت: عادت مردم نيز چنين است كه قضا و حكم را در پيش عده اى از گواهان عادل انجام مى دهند.

4- نظر چهارم اين است كه آنان (گواهان) نگهبانانى از فرشتگانند و دليل اين سخن قول خداوند متعال است كه مى فرمايد: (وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ)، «آمد هر كسى با او بود راننده اى و گواهى- سوره ق- 21» 5- گواهان عبارت است از كليه اعضاء و جوارح و مكان و زمان.

وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (و داورى شد ميان ايشان به حق و آنان ستم گرديده نمى شوند) يعنى تفصيل داده شود ميان مردم به حق و چيزى از ثواب از كسى كه مستحق آن است كم نمى شود و به كسى اگر مستحق و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 216

سزاوار نباشد عذاب نمى شود.

وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ

ما عَمِلَتْ (و تمام داده شود به هر كسى آن چه عمل كرده است) يعنى داده شود به هر كسى كه عمل به واجبات كرده پاداش آن چه عمل كرده است و اين وفاء، كاملا و بدون نقصان انجام مى شود.

وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ (و او داناتر است به آنچه انجام مى دهند) يعنى خداوند داناتر از همه است به آن چه كه از طاعت و معصيت او، مردم انجام مى دهند، و ملائكه را به خاطر داشتن احتياج به ايشان امر نكرده است كه اعمال مردم را بنويسند بلكه ايشان را امر به نوشتن اعمال مردم كرده كه تأكيد زيادى شده و ايشان بدانند كه مجازات مى شوند به حسب آنچه عمل كردند

نظم: ... ص : 216

در آيه اول از آيات گذشته خداوند متعال اين جمله را (وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)، «قدر نگذاشتند خداى را به حق قدرش» يعنى خدا را به حق و سزاوار بزرگى و عظمتش، تعظيم نكردند، با جمله (وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ)، «زمين در روز قيامت در قبضه اوست» پيوسته و متصل كرده است و بيان مى كند:

خداوند با اين كه بر تمام آسمانها و زمين قدرت دارد ولى كافران با خدا ديگران را نيز عبادت و پرستش كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 217

[سوره الزمر (39): آيات 71 تا 76] ... ص : 217

اشاره

وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ (71) قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (72) وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ (73) وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (74) وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (75)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 218

ترجمه: ... ص : 218

و رانده شوند آنان كه كافر شدند گروه گروه به سوى دوزخ تا چون به آنجا آيند درهاى آن گشاده گردد، و خازنان دوزخ ايشان را گويند: آيا نيامد بسوى شما رسولانى از شما بخواند بر شما آيات پروردگارتان را و بترساند شما را از ديدار اين روز، گويند آرى، و لكن حق است بر كافران كلمه عذاب. گفته شود داخل شويد درهاى دوزخ را جاويدانيد در آن پس چه بد است جايگاه متكبران. و رانده شوند آنان كه پرهيز كردند از پروردگارشان به سوى بهشت گروه گروه تا بدانجا آينده و گشوده شود درهاى آن و گويد بر ايشان خازنان آن سلام بر شما پاك شديد پس داخل شويد در آن جاودانه. و گويند سپاس خداوند را، راست گردانيد بر ما وعده خود را و ما را وارث

زمين كرد جا گيريم در بهشت هر جا كه بخواهيم پس چه نيكوست پاداش عمل كنندگان. و بينى فرشتگان را فرا گيرندگان دور عرش ستايش كنند به سپاس پروردگارشان و به حق حكم شود ميان ايشان و گفته شود سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است.

قرائت: ... ص : 218

فتحت- اهل كوفه در هر دو مورد لفظ (فتحت) را به تخفيف خوانده و ديگران (فتحت) به تشديد خوانده اند دليل گروه دوم اين است كه در جاى ديگر قرآن اسم مفعول اين باب با تشديد خوانده شده چون (مفتحه لهم الأبواب)، «گشوده شده بر ايشان دربها» و ديگر اين كه تشديد دلالت بر كثرت مى كند.

دليل اهل تخفيف اين كه آن بر كثير و قليل صلاحيت دارد.

لغت: ... ص : 218

سيق- سوق به معنى تحريك براى سير است و از اين جهت است كه مى گويند: سخن بر يك سياق جارى است و بازار را از آن جهت (سوق) مى گويند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 219

كه در آن خريد و فروش در جريان و در حال سوق دادن است.

زمر- اين لفظ جمع (زمره) است و آن به معنى گروه و جماعت است كه صداى آنان مانند صداى (مزمار) طنين مخصوصى دارد و (مزامير) داود (ع) پيامبر نيز عبارت از آوازهاى دلنشين بوده است.

تفسير: ... ص : 219

در اين آيات خداوند سبحان پس از تفصيل قضا و داورى مردم به قسمت احوال مخلوقات در روز محشر پرداخته و مى گويد:

وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا (و رانده شوند آنان كه كافر شدند) يعنى به جبر سوق داده مى شوند إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً (بسوى دوزخ گروه گروه) يعنى فوجى پس از فوج و گروهى پس از گروه حَتَّى إِذا جاءُوها فُتِحَتْ أَبْوابُها (تا زمانى كه بدانجا بيايند گشوده شود درهاى آن) يعنى تا زمانى كه به جهنم برسند، گشوده شود درهاى جهنم هنگامى كه به جهنم روى آورند و آن هفت درب است وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها (و گويد بر ايشان خازنان آن) آنان كه موكل جهنم است و با بد گفتن به كردارشان و انكارشان گويند:

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ (آيا نيامد بسوى شما رسولانى از شما) يعنى مانند شما از افراد بشر يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ (بخوانند بر شما آيات پروردگارتان را) و قرائت كنند بر شما حجتهاى پروردگارتان را و آن چه دلالت كند شما را بر شناختن خداوند و واجب بودن معرفت او.

وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا

(و بترسانند شما را از ديدار اين روز) يعنى بيم دهند شما را از مشاهده و عذاب اين روز! قالُوا (گويند) يعنى كافران بر خازنان جهنم گويند بَلى (آرى) آمد فرستادگان پروردگارمان و از آيات خداوند ما را ترساندند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 220

وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ (و لكن حق شد كلمه عذاب بر كافران) يعنى واجب شد عقاب بر آن كه كافر شد به خداوند متعال، چون خداوند از اين موضوع خبر داده و مى دانست چه كسى كافر خواهد شد و وفاى به كفرش مى كند، پس قطع به عقابش كرده است و چيزى نيست كه از او بر خلاف علم خداوند و آن چه خبر داده است واقع شود، پس در جهنم بودن ما (كافران) نيز موافق بوده با آن چه خداوند خبر داده و مى دانست.

قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها (گفته مى شود داخل شويد درهاى دوزخ را جاويدانيد در آن) يعنى در اين هنگام نگهبانان جهنم كه همان ملائكه موكل هستند گويند، در آئيد درهاى جهنم را كه در آن هميشه خواهيد بود و پايانى براى عذاب شما نيست.

فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (چه بد است جايگاه متكبران) يعنى چه زشت است مكانى كه متكبران از قبول حق در آن اقامت دارند كه جهنم باشد.

وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً (و رانده شوند آنان كه از خدا.

پرهيز كردند به سوى بهشت گروه گروه) يعنى با احترام گروهى پس از گروهى به سوى بهشت سوق داده شوند، چنان كه خداوند مى گويد: (يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً)، «روزى كه گرد آورديم پرهيزكاران را به سوى رحمن

ميهمانانى- سوره مريم- 85».

در اينجا سوق دادن مؤمنان كه در مقابل سوق دادن كافران ذكر شده است مانند بشارت است كه آن، اگر چه براى مؤمنان در اخبار سرور انگيز بكار مى رود اما براى تفهيم در اخبار عذاب نيز استعمال شده است چنان كه خداوند فرمايد:

(فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ)، «پس بشارت بده ايشان را به عذابى دردناك، سوره انشقاق- 24».

حَتَّى إِذا جاءُوها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها (تا زمانى كه بدانجا آيند و گشوده شود درهاى آن) يعنى گشوده شده است درهاى بهشت پيش از آمدن ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 221

و آنها هشت درب هستند.

از «سهل بن سعد ساعدى» نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود:

براى بهشت هشت درب مى باشد، يك درب آن به نام (ريان) است كه از آن داخل نمى شوند مگر روزه داران و اين حديث را «بخارى و مسلم» در «صحيح» خود نقل كرده اند.

وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها (و گويد بر ايشان نگهبانان آن) هنگامى كه استقبال مى كنند سَلامٌ عَلَيْكُمْ (سلام بر شما) يعنى سلامتى از جانب خداوند بر شما باد، كه به اين جمله ايشان را تحيّت مى گويند تا به اين وسيله شادى ايشان را زياد كنند، و گفته اند اين جمله خبر دادن به مؤمنان است به سلامت كه سالم شديد از آفات طِبْتُمْ (پاك شديد) 1- يعنى با كردار نيكو در دنيا پاك شديد و كردارتان پاكيزه گرديد و صالح شد.

2- برخى گفته اند، يعنى، نفسهايتان با داخل شدن به بهشت پاك گرديد.

3- «قتاده» گفته است: مؤمنان پيش از داخل شدن به بهشت، با آمرزش پاك شوند و از برخى براى عده اى ديگر قصاص گرفته شود و چون

تهذيب و پاكيزه شدند نگهبانان بهشت بر ايشان گويند: پاك شديد.

4- «ابن عباس» گويد: يعنى، پاكيزه گرديد مكان شما.

5- آخرين گفتار در اين آيه چنين است، كه چون مؤمنان نزديك به بهشت شوند آنها را باز مى گردانند كنار چشمه اى، پس در آن شستشو كرده و از آن مى نوشند، پس خداوند باطن ايشان را نيز پاك كرده و پس از اين براى ايشان چركى و كثافت و حدثى باقى نمى ماند و رنگهايشان دگرگون نميگردد،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 222

پس فرشتگان در اين هنگام بر ايشان گويند: (طبتم) «پاك شديد» فَادْخُلُوها خالِدِينَ (پس داخل شويد در آن، جاويدانيد) يعنى داخل بهشت شويد كه خالد و مخلد و هميشگى هستيد.

وَ قالُوا (و گويند) يعنى اهل بهشت چون داخل بهشت شوند براى اعتراف به نعمتهاى خداوند كه بر ايشان داده شده مى گويند:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ (سپاس خدايى را كه وعده خود را بر ما راست گردانيد) يعنى آن وعده هايى كه از زبان پيامبران داده بود وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ (و ما را وارث زمين گردانيد) يعنى زمين بهشت، از آن جهت كه بهشت عاقبت امر ايشان مى شود لذا به لفظ ميراث ياد شده است، و برخى گفته اند از آن جهت لفظ ميراث گفته شده كه ايشان زمين بهشت را از اهل آتش به ارث مى برند.

نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ (جا گيريم از بهشت) يعنى از بهشت جاى و مكانى براى خود فرا گيريم حَيْثُ نَشاءُ (هر جا كه بخواهيم) و اين اشاره است از زيادى قصرها و منزلها و وسعت نعمتهاى بهشت فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (پس چه نيكوست پاداش عمل كنندگان) يعنى چه نيكوست ثواب نيكوكاران

كه بهشت و نعمتهاى آن باشد وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ (و بنى فرشتگان را فرا گيرندگان از حول عرش) يعنى از عجائب امور آخرت اين است كه مى بينى فرشتگان را كه عرش را احاطه كرده اند.

و «قتاده و سدى» گفته اند كه فرشتگان طواف مى كنند دور عرش.

يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ (تسبيح مى كنند به حمد پروردگارشان) يعنى تنزيه مى كنند خداوند را از آنچه لايق او نيست و ياد مى كنند خدا را به صفاتى كه داراست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 223

برخى گفته اند كه موحدان چون داخل بهشت شوند فرشتگان حمد خدا را گويند.

عده اى گفته اند تسبيح ايشان در اين وقت به جهت لذت بردن و تنعم است نه به جهت تعبد چه اينكه در آنجا تكليفى نيست خداوند امر داورى و قضا را در آخرت بزرگ قرار داده به اين كه (عرش) نصب شود و ملائكه در دور عرش قيام كرده و خدا را تعظيم و ستايش مى كنند چنان كه پادشاهان چون بخواهند داورى كنند بر تخت خود مى نشينند و لشكر خود را مى فرمايند تا براى تعظيم آنان در كنار ايشان قرار گيرند، اگر چه قرار گرفتن خداوند بر عرش محال است زيرا خداوند به صفت اجسام و جواهر نيست و جلوس بر عرش از صفات اجسام است ولى از باب تفهيم و مثال چنين بيان شده است.

وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ (و داورى شود ميان ايشان به حق) يعنى ميان مخلوقات به عدل تفصيل داده شود.

گفته شده كه ميان پيامبران و امتهاى داورى شود و نيز گفته اند ميان اهل بهشت و دوزخ به حق داورى شود.

وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (و گفته

شود سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است) اين سخن اهل بهشت است كه براى سپاسگزارى از نعمتهاى تام خداوند مى گويند.

برخى گفته اند: اين از كلام خداوند است كه در آغاز آفرينش گفت:

(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) و نيز پس از نابود كردن خلق و پس از برانگيختن ايشان و استقرار اهل بهشت در بهشت فرمايد (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) پس واجب است براى ادب گزاردن به خداوند متعال، آغاز و انجام هر كارى را به حمد و ستايش خداوند انجام دهيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 224

سوره مؤمن ... ص : 224

مكان نزول: ... ص : 224

«ابن عباس» و «قتاده» گفته اند كه اين سوره تماما به غير از دو آيه از (إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ- آيه 56) تا (لا يَعْلَمُونَ- آيه 57) كه در مدينه نازل شده اند (مكى) مى باشند.

و «حسن» گويد: اين سوره تماما در مكه نازل شده به غير از آيه (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ)، «و تسبيح گوى بحمد پروردگارت شامگاهان و بامداد- آيه 55» كه در مدينه نازل شده است، زيرا مراد از (عشى) نماز مغرب و از (ابكار) نماز صبح است و اين هر دو در مدينه واجب شده اند.

عددآيات ... ص : 224

«كوفيان» و «شاميان» اين سوره را هشتاد و پنج و «حجازيان» هشتاد و چهار و «بصريان» هشتاد و دو آيه گفته اند.

فضيلت سوره: ... ص : 224

1- رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه دوست دارد در باغهاى بهشت بگردد پس سوره هايى را كه اول آنها به (حم) آغاز مى شود در نماز شب بخواند.

2- «انس بن مالك» از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود:

سوره هايى كه اول آنها (حم) است ديباج قرآن مى باشند.

3- «ابن عباس» از پيغمبر خاتم (ص) نقل كرده كه فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 225

هر چيزى داراى زبده و جوهريست و زبده قرآن سوره هاى (حم) است.

4- «ابن مسعود» از پيغمبر (ص) آورده كه گفت: هر زمانى كه در سوره- هاى (حم) قرار گرفته و دقيق شدم گويا در باغهاى خرم و لطيف قرار گرفته و دقيق شدم.

5- «ابى بن كعب» گويد، رسول خدا (ص) فرمود:

هر كه سوره (حم- مؤمن) را بخواند، روح همه پيامبران و صديقان و مؤمنان بر او نماز گزارده و براى وى طلب آمرزش كنند.

6- «ابو بصير» از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه فرمود:

سوره هاى (حم)، «ريحان» قرآن هستند، پس خدا را ستايش و سپاس كنيد با حفظ كردن و خواندن آنها، همانا بنده چون برخيزد كه بخواند سوره هاى (حم) را، خارج شود از دهان او بويى كه خوشتر از مشك و عنبر است، و خداوند رحم مى كند تلاوت كننده آن و خواننده آن را، و همسايگان و دوستان و آشنايان او را و مى آمرزد هر كسى را كه با اظهار دوستى به او نزديكى مى كند، و در روز قيامت «عرش» و «كرسى» و فرشتگان مقرب الهى براى او

استغفار مى كنند.

7- «ابو صباح» از حضرت باقر (ع) آورده كه فرمود:

هر كه بخواند (حم- مؤمن) را در هر سه مى آمرزد خدا براى او از گناهانش آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد و تقوى را همراه او كرده و آخرت او را از دنياى او بهتر مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 226

[سوره غافر (40): آيات 1 تا 5] ... ص : 226

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

حم (1) تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (2) غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (3) ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ (4)

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (5)

ترجمه: ... ص : 226

به نام خداوند رحمن رحيم. حا ميم. نازل شدن كتاب از خداوند عزيز دانا. آمرزنده گناه، پذيرنده توبه، سخت عقاب، و صاحب توان است، نيست الهى جز او و بازگشت به سوى اوست. جدال نكند در آيات خدا مگر آنان كه كافر شدند، پس فريب ندهد تو را گردش ايشان در شهرها. دروغ گفت پيش از ايشان قوم نوح و احزاب پس از ايشان، و آهنگ كرد هر امتى بر رسول خود تا بگيرند او را و جدال كردند به باطل تا نابود كنند به آن حق را، پس فرا گرفتم آنان را پس چگونه بود عقوبت من.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 227

قرائت: ... ص : 227

اهل كوفه غير از عاصم مگر «حماد» و «يحيى» از «ابى بكر» به (اماله) الف و ديگران به فتح و بدون (اماله) لفظ (حم) را قرائت كرده اند و هر دو لغت فصيح مى باشد.

لغت: ... ص : 227

(حم) اگر اسم سوره اى باشد با اين شعر تأييد مى شود:

يذكرنى حاميم و الرمح شاجر فهلا تلاحم قبل التقدم

عزيز به معنى غالب- توب جمع توبه است. طول به معنى نعمت دادن است كه مدت آن به طول انجامد.

اعراب: ... ص : 227

حم- اين كلمه محلا يا منصوب است كه مفعول فعل مقدّر (اتل) باشد و يا مرفوع است كه خبر مبتداى مقدر (هذا) باشد و يا مجرور است به حرف (قسم).

«على بن عيسى» ميم را نصب داده به اين كه اسم سوره باشد و چون بر وزن (هابيل) است، تنوين پذير نمى باشد.

تفسير: ... ص : 227

حم (حام- ميم) سخنانى را در اين لفظ يادآور شديم و نيز گفته اند خداوند با اين لفظ به حلم و ملك خود قسم خورد هر كه به خدا پناه برد و با اخلاص از قلب (لا اله الا اللَّه) بگويد خداوند او را عذاب نمى كند، و اين سخن «قرظى» است و برخى گفته اند كه (حم) آغاز نامهاى خداوند است كه عبارت است از:

حليم، حميد، حكيم، حىّ، حنان، ملك، مجيد، مبدى، معيد، و اين گفتار «عطاء خراسانى» مى باشد.

و گفته شده كه (حم) يعنى قضا و انجام شد آنچه بود، و اين سخن از «كلبى» نقل شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 228

تَنْزِيلُ الْكِتابِ (نازل كردن كتاب) يعنى اين است نازل شدن كتاب مِنَ اللَّهِ (از خداوند) آن كه سزاوار عبادت است الْعَزِيزِ (عزيز) در ملكش الْعَلِيمِ (دانا) داراى علوم بسيار غافِرِ الذَّنْبِ (آمرزنده گناه) است بر كسى كه (لا اله الا اللَّه) بگويد، و آنان اولياء و اهل طاعت خداوندند.

(ذنب) اين لفظ اگر چه مفرد است ولى چون (اسم جنس) است به معنى جمع و (ذنوب) مى باشد، پس مقصود چنين است كه خداوند آمرزنده گناهان است آنچه گذشته و آن چه خواهد آمد.

وَ قابِلِ التَّوْبِ (و پذيرنده توبه) يعنى قبول مى كند توبه كسى را كه از معاصى و

گناهان به سوى خدا باز مى گردد به اينكه ثواب دهد به توبه و ساقط شود معاصى كه مقدم داشته و اين از باب تفضل است و از اين جهت مى باشد كه اين صفت مدح براى خداوند مى باشد اگر چه سقوط عقاب به خاطر توبه واجب است.

«فراء» گفته معنى اين دو جمله چنين است كه خداوند صاحب مغفرت و صاحب قبول توبه است و لذا اين دو جمله صفت براى معرفت مى باشد.

شَدِيدِ الْعِقابِ (سخت شكنجه) يعنى خداوند عقابش شديد است، اين جمله عقيب جمله (غافِرِ الذَّنْبِ) ذكر شده تا مكلف تكيه بر غفران خداوند نكرده بلكه ميان خوف و رجاء باقى بماند.

ذِي الطَّوْلِ (صاحب نيرو) يعنى صاحب نعمتها بر بندگانش كه ابن «عباس» گفته است. و «مجاهد» گويد: يعنى خداوند صاحب بى نيازى و وسعت است. و «حسن و قتاده» گويند: صاحب تفضل بر مؤمنان است.

«ابن زيد و سدى» تفسير كرده اند: خداوند صاحب قدرت و وسعت است.

«ابن عباس» مى گويد: خداوند آمرزنده گناه است بر كسى كه (لا اله الا اللَّه)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 229

گويد و پذيرنده توبه است از كسى كه لا اله الا اللَّه گويد و سخت شكنجه است بر كسى كه اين كلمه را نگويد و صاحب بى نيازى است از كسى كه نيز اين كلمه را نگويد.

و برخى گفته اند: خداوند اين جمله (ذى طول) را بدين جهت پس از (شَدِيدِ الْعِقابِ) ذكر كرده است كه گناهكار بداند هلاكت او از جانب خودش بوده نه از جانب خداوند چه اين كه نعمتهاى خداوند همواره در دين و دنيا شامل حال او بوده است.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ (نيست

الهى مگر اللَّه) يعنى خداوند آراسته به اين صفات مى باشد نه غير او و او سزاوار عبادت است نه غير او.

إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (به سوى اوست بازگشت) يعنى بازگشت در پاداش به سوى خداوند است. و مقصود اين است كه بازگشت براى خداوند است آن زمان كه كسى مالك سود و زيان و امر و نهى به غير از خداوند نباشد كه آن روز قيامت است.

ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا (و جدال نكند در آيات خدا مگر آنان كه كافر شدند) يعنى مخاصمه و دشمنى در حجتهاى خداوند نكند و انكار جحد ننمايد مگر آنان كه كافر شدند به آيات خداوند و انكار كردند نعمتها و دلالتهاى خداوند را.

فَلا يَغْرُرْكَ (مغرور نكند تو را) اى محمد تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ (گردش ايشان در شهرها) يعنى متصرف شدن ايشان در امور بازرگانى كه با داشتن صحت و سلامت در شهرها، تو را فريب ندهد پس از آنكه ايشان كافر شدند، همانا بر خداوند حال ايشان پوشيده نيست و اين كه خدا آنان را مهلت داده به اين جهت است كه ايشان در تحت قدرت خداوند بوده و نمى توانند از او دور شوند و خدا آنان را بيهوده وانگذاشته است. و در اين سخن هشدار سختى براى كافران است!.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 230

سپس خداوند بيان مى كند كه سرانجام كار ايشان نابودى و هلاكت بوده آن چنان كه عاقبت كافران پيش از آنان بوده است. و مى گويد:

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ (دروغ گفت پيش از ايشان قوم نوح) يعنى رسول خودشان «نوح» را تكذيب كردند.

وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ (و احزاب پس از

ايشان) آنان كسانى بودند كه حزب بندى و جبهه بندى كردند در مقابل پيامبرانشان به اين كه آنان را تكذيب كردند مانند قوم «عاد» و «ثمود» و يا آنان كه پس از ايشان بودند وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ (و آهنگ كرد هر امتى) از ايشان بِرَسُولِهِمْ (به رسول خودشان) يعنى قصد ايشان كردند لِيَأْخُذُوهُ (تا بگيرند آنان را) يعنى بكشند و هلاك كنند پيامبرانشان را، كه اين را «ابن عباس» چنين تفسير كرده است. در اينجا اين سؤال مطرح است كه چرا ضمير (ها) در (برسولهم) به كار نرفته كه مناسب با مرجع خود، (امة) باشد؟ در جواب بايد گفت كه (برسولهم) با ضمير (هم) به كار رفته است كه بازگشت آن به معنى (امة) است كه رجال و مردم كه (جمع ذوى- العقول) هستند باشد وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ (و جدال با باطل كردند) يعنى با رسولان خود دشمنى كرده به اينكه گفتند: شما بشرى هستيد مانند ما و چرا خداوند فرشتگانى را نفرستاد، و سخنانى از اين رهگذر به عنوان دشمنى به كار بردند لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ (تا به آن نابود كنند حق را) كه خداوند بيان كرده است و پيامبران آن را آورده اند، يعنى از اين راه خواستند حق را باطل كرده و زايل و نابود كنند، چه اين كه گفته مى شود (ادحض اللَّه حجته) يعنى زايل كرد حجت او را خداوند.

فَأَخَذْتُهُمْ (پس فرا گرفتم ايشان را) يعنى خدا هلاك كرد ايشان را و عقاب و نابودشان ساخت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 231

فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (پس چگونه بود شكنجه) يعنى بنگر كه شكنجه من درباره ايشان چگونه خواهد بود

و اين استفهام كه به صورت (صيغه ماضى) به كار رفته براى تحكيم و تأكيد عقوبتى است كه بر ايشان واقع است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 232

[سوره غافر (40): آيات 6 تا 10] ... ص : 232

اشاره

وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ (6) الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ (7) رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (8) وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (9) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (10)

ترجمه: ... ص : 232

و بدين سان راست آمد سخن پروردگارت بر آنان كه كافر شدند كه ايشانند اصحاب نار. آنان كه حمل كنند عرش را و آن كه گردن آن است، تسبيح كنند به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 233

سپاس پروردگارشان و ايمان آورند به او و آمرزش خواهند به آنان كه ايمان آوردند، پروردگارا فرا گرفتى همه چيز را به رحمت و علم پس بيامرز كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى كردند و نگه دارشان از آتش دوزخ. پروردگارا درآورشان به بهشتهاى عدن كه وعده دادى ايشان را و آنان كه شايسته شدند از پدرانشان و همسرهاشان و فرزندانشان كه تو عزيز و حكيم هستى. و دورشان دار از بديها و آن چه را در آن روز از بديها بدور داشتى پس همانا رحمتش كردى و اين است رستگارى بزرگ. همانا آنان كه كافر شدند خوانده شوند كه خشم خدا بزرگتر است از خشم شما مر خودتان را هنگامى كه

خوانده شديد به سوى ايمان سپس كافر شديد.

قرائت: ... ص : 233

اهل مدينه و «ابن عامر»، (كلمات ربك) را به صورت جمع خوانده و ديگران مفرد و به صورت (كلمة ربك) خوانده اند.

كسانى كه مفرد خوانده اند دليل آورده اند كه مفرد در چنين مواقعى به معنى جمع مى باشد چنان كه مى گويى (يعجبنى قيامكم و قعودكم نشست و برخاست شما، من را به شگفت آورده است) كه لفظ (قيام) و (قعود) اگر چه مفرد هستند ولى معنى جمع از آنها استفاده شده است، چنان كه خداوند مى فرمايد: (إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ)، «همانا بدترين آوازها، آواز خران است- لقمان- 19» كه در اينجا نيز (صوت) كه به لفظ مفرد بوده از آن معنى جمع استفاده شده است.

دليل آنان كه جمع خوانده اند اين است كه مصدر و لفظ (كلمة) در صورتى مى تواند در حال افراد به معنى جمع باشد كه داراى اجناس مختلف نباشد ولى اين لفظ داراى اجناس مختلف است.

تفسير: ... ص : 233
اشاره

پس از اينكه خداوند حال كافران از اقوام گذشته را بيان مى كند ميگويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 234

وَ كَذلِكَ (و بدين سان) يعنى چنان كه براى اقوام گذشته شكنجه و عقاب سزاوار شد حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ (راست آمد كلمه پروردگارت) كه عذاب باشد عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا (بر آنان كه كافر شدند) از قوم تو آنان كه اصرار بر كفرشان ورزيدند أَنَّهُمْ (كه ايشان) يعنى براى اينكه ايشان، يا به اين كه ايشان أَصْحابُ النَّارِ (اصحاب آتشند) سپس خداوند خبر مى دهد از حال مؤمنان و اين كه فرشتگان استغفار مى كنند بر ايشان و داراى مقام بزرگى نزد خداوند مى باشند، پس حال آنان بر خلاف حال كافران خواهد بود كه گفته شد، پس خداوند فرمود:

الَّذِينَ يَحْمِلُونَ

الْعَرْشَ (آنان كه حمل مى كنند عرش را) به خاطر اين كه خدا را عبادت كرده و دستور او را فرمان برند وَ مَنْ حَوْلَهُ (و آن كه گرد آن است) منظور فرشتگانى هستند كه دور عرش طواف مى كنند و آنان (كرّوبيان) و بزرگان فرشتگان هستند.

يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ (تسبيح مى گويند به سپاس پروردگارشان) يعنى تنزيه مى كنند خدا را از آن چه كه اين اهل جدال وصف مى كنند و گفته شده كه، تسبيح مى كنند به تسبيح معهود و سپاسگزارى مى كنند بر نعمتهاى خداوند وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ (و ايمان مى آورند به او) يعنى خداوند را تصديق كرده و به يگانگى او اعتراف مى كنند.

وَ يَسْتَغْفِرُونَ (و طلب آمرزش مى كنند) يعنى از خدا درخواست مغفرت مى كنند لِلَّذِينَ آمَنُوا (بر آنان كه ايمان آوردند) از اهل زمين يعنى آنان كه يگانگى خدا را تصديق كرده و به خدايى خداوند و آنچه به آن اعتراف لازم است اقرار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 235

مى كنند و فرشتگان در دعائى كه بر آنان مى كنند مى گويند:

رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً (پروردگار ما فرا گرفتى همه چيز را به رحمت و علم خود) يعنى علم و رحمت تو بر همه چيز گسترش پيدا كرد.

وسعت علم و رحمت ... ص : 235

مراد از علم در اين مورد، معلوم مى باشد. چنان كه فرمايد: (وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ)، «و به چيزى از علم او احاطه پيدا نمى كنند- بقره- 255».

يعنى به تفصيل و بسط بر چيزى از معلوم خداوند احاطه نمى كنند پس در اينجا (علم) به جاى (معلوم) قرار داده شده است و مقصود چنين است كه: اى خدا اختصاصى براى معلومات تو نيست بلكه تو بر همه

چيز دانا مى باشى و رحمت تو بر زنده اى بدون ديگرى نيست بلكه رحمت تو شامل جميع زندگان است.

در اين سخن يك آموزش عالى براى انسانها داده شده كه هنگام دعا اول به ستايش بپردازند.

فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا (پس بيامرز آنان را كه برگشتند) از شرك و گناهان وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ (و پيروى كردند راه تو را) آن راهى كه بندگانت را به آن خواندى كه اسلام باشد وَ قِهِمْ (و نگهدارشان) يعنى دور كن از ايشان عَذابَ الْجَحِيمِ (عذاب دوزخ را).

اين آيه دلالت مى كند كه ساقط شدن عذاب به واسطه توبه از باب تفضل خداوند است و بر خدا لازم نيست، زيرا اسقاط عقاب به واسطه توبه اگر واجب بود نيازى به سؤال كردن و درخواست نبود بلكه حتما خداوند اسقاط عذاب از ايشان مى كرد.

رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ (پروردگار ما داخل كن ايشان را) پس از آن كه توبه ايشان را قبول كرده و از آتش نگه داشتى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 236

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ (به بهشتهاى عدن كه وعده شان دادى) با زبان پيامبران وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ (و آن كه صالح شد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان) تا كانونشان گرم و كامل و شادى شان افزون شود إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ (همانا تو هستى عزيز) توانا به آن چه كه بخواهى الْحَكِيمُ (حكيم) در كارهايت.

وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ (و نگهدارشان از بديها) يعنى نگهدار ايشان را از عذاب زشتى ها. و ممكن است كه (سيئات) همان، عذاب باشد كه از باب وسعت كلمه (سيئه) باشد كه شامل عذاب نيز مى شود چنان كه خدا مى گويد: (وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ

سَيِّئَةٌ مِثْلُها)، «و پاداش زشتى، زشتى مانند آن خواهد بود» وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ (و كسى را كه نگهدارى از بديها در آن روز پس رحمت كردى به او) يعنى كسى را كه از شر گناهانش باز دارى پس به او به اسقاط عذاب تفضل كرده و نعمت داده اى وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (و اين است همان رستگارى بزرگ) يعنى پيروزى و رسيدن به آرزو و رستگارى بزرگ.

سپس خداوند سخن خود را به حال كافران كه سابقا ذكر فرمود بازگشت مى دهد و مى گويد:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ همانا كسانى كه كافر شدند خوانده مى شوند) يعنى روز قيامت فرشتگان ايشان را صدا مى زنند لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (هر آينه خشم خداوند بزرگتر است از خشم شما بر خويشتن، چون خوانده شديد به ايمان سپس كافر گشتيد).

مقت- دشمنى و خشم سخت را گويند. مقصود اين است كه كافران چون اعمال خود را ببينند و در كتاب و نامه اعمال خود بنگرند و در ميان آتش شوند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 237

به خاطر كرده هاى زشت بر خود خشم مى كنند، ندا مى گردند كه خشم خداوند بر شما در دنيا هنگامى كه خوانده شديد به سوى ايمان سپس كافر شديد بزرگتر است از خشمى كه امروز بر خود مى كنيد و اين قول «مجاهد»، «قتاده» و «سدى» مى باشد.

و برخى گفته اند مقصود اين است كه كافران چون ايمان را ترك كرده و به سوى كفر رفتند، پس در حقيقت خود را دشمن داشته اند، چنان كه ما گاهى به ديگرى مى گوئيم: تو كه بر خود توجه ندارى پس

توجه من هم چندان فايده اى نخواهد داشت، و مقصود ما اين نيست كه او ظاهرا به خود توجه ندارد بلكه مقصود اين است كه كارى انجام مى دهد كه گويا بخودش زيان مى رساند، و اين سخن از «بلخى» نقل شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 238

[سوره غافر (40): آيات 11 تا 17] ... ص : 238

اشاره

قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (11) ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ (12) هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلاَّ مَنْ يُنِيبُ (13) فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (14) رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ (15)

يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (16) الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (17)

ترجمه: ... ص : 238

گويند پروردگار ما ميراندى ما را دوباره و زنده گرداندى ما را دو بار، پس اعتراف كرديم به گناهانمان پس به بيرون رفتن راهى هست؟. و اين بدان است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 239

كه چون خدا تنها خوانده شود كافر شويد و اگر شريك قرار داده شود باو ايمان ميآوريد، پس حكم مخصوص خداوند برتر و بزرگ است. اوست آن كه نشان مى دهد آيات خود را و نازل مى كند براى شما روزى را از آسمان و پند نگيرد مگر آن كه باز گردد. پس بخوانيد خدا را با اخلاص در دين مر او را اگر چه خوش ندارند كافران. بلند درجات صاحب عرش است القا كند روح را بر آن كه بخواهد از بندگانش تا بترساند از روز ملاقات. روزى كه ايشان آشكارند، پوشيده نماند بر خدا چيزى از ايشان، ملك امروز براى كيست، براى خداوند يكتاى قهار است. امروز هر كسى پاداش داده شود

به آنچه كسب كرد، ستمى نيست امروز، همانا خداوند زود حساب است.

قرائت: ... ص : 239

ينذر- «زيد» به قرائت «يعقوب»، (لتنذر) به (تاء) خطاب خوانده و گفته اند كه مخاطب، پيغمبر (ص) مى باشد، و ديگران (لينذر) به (ياء) غياب خوانده و گفته اند ضمير به (الى من يشاء من عباده) باز ميگردد.

تفسير: ... ص : 239
اشاره

خداوند سبحان به حكايت از حال كافران كه در سابق وصف آنان ذكر شد مى گويد: قالُوا (آنان گويند) رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ (پروردگار ما، ميراندى ما را دو بار و زنده كردى ما را دو بار) در تفسير اين آيه سخنان گوناگونى ذكر شده كه به ترتيب ذكر ميكنيم.

دو بار مرگ و زندگى! ... ص : 239

1- مردن اول در دنيا پس از زندگى در آن و مردن دوم در قبر پيش از رستاخيز مى باشد. و زنده شدن در قبر پس از پرسش و زندگى دوم در روز قيامت مى باشد، و اين گفتار «سدى» و مورد اختيار «بلخى» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 240

2- مردن اول در حالى است كه انسان نطفه بوده پس خداوند او را در دنيا زنده گردانيده است، سپس براى بار دوم خداوند او را مى ميراند، سپس او را در رستاخيز زنده مى گرداند، پس اين دو زندگى و دو مرگ مى باشد و نظير آن قول خداوند است كه مى فرمايد: (كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) «چگونه كافر شديد خدا را و حال آنكه مرده بوديد پس ميراند شما را سپس بسوى او بازگردانده شويد- بقره 28» و اين قول «ابن عباس» و «قتاده» و «ضحاك» و «مختار» و «ابو مسلم» است.

3- زنده شدن اول در دنيا و دوم در قبر باشد كه در قيامت زنده شدن نخواهد بود و مرگ اول در دنيا و مرگ دوم در قبر باشد و اين قول «جبائى» است.

فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا (پس اعتراف كرديم به گناهان خود) كه در دنيا مرتكب شده بوديم فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (پس

آيا براى بيرون رفتن راهى هست؟) اين يك نوع نرمش براى استدعا مى باشد، يعنى آيا پس از اعتراف به گناه راهى براى خروج وجود دارد؟! برخى گفته اند كه ايشان درخواست بازگشت به دنيا را مى كنند، يعنى آيا از آتش مى توانيم بيرون رويم به سوى دنيا تا به طاعت خداوند بپردازيم و اگر خداوند مى دانست كه ايشان اگر برگردند رستگار مى شوند، ايشان را به حال تكليف باز مى گردانيد و لذا مى فرمايد: (لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ) «اگر برگردانده شوند دوباره انجام مى دهند آنچه را كه نهى شده بودند از آن- انعام- 28» خداوند با اين بيان متوجه مى سازد كه اگر كافران راست بگويند خداوند آنچه را كه ايشان آرزو داشته و درخواست مى كردند اجابت مى فرمود. در اين آيه مورد بحث گويا چيزى در تقدير گرفته شده است كه چنين مى شود: (پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 241

جواب داده مى شوند كه راهى براى خروج براى شما نيست) ذلِكُمْ (اين) يعنى اين عذاب كه شما را فرا گرفته است بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ (به اين كه چون خداوند تنها خوانده مى شد كفر مى ورزيديد) يعنى زمانى كه (لا اله الا اللَّه) گفته مى شد شما ميگفتيد:

(أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً)، «آيا قرار داد خدايان را خداى تنها- ص- 28» و منكر مى شديد وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا (و اگر شريك قرار داده شود براى خدا ايمان آوريد) يعنى اگر براى خداوند شريكى از بتها و معبودهاى ساختگى قرار داده شود تصديق مى كنيد فَالْحُكْمُ لِلَّهِ (پس حكم براى خداست) در اين كار و در تفصيل ميان حق و باطل الْعَلِيِّ (برتر است) و

توانا بر هر چيزى مى باشد و ما فوق او كسى نيست كه از او تواناتر بوده و يا در قدرت مساوى او باشد.

على- لغت (على) كه دلالت بر علوّ مكان مى كند به معنى علو در مقام منتقل و استعمال شده است و لذا جايز است خداوند را به آن صفت وصف كرد.

گفته مى شود (فلانى بر او استعلا پيدا كرد به قوه و حجت)، ولى بايد دانست كه (رفعت) مثل (علوّ) نيست و لذا نمى توان گفت كه مكان خداوند رفيع است هم چنان كه مى گوئيم خداوند على است.

الْكَبِيرِ (بزرگ) يعنى آن كه در صفات خود با عظمت بوده و در آنها براى او شريكى نيست. و برخى گفته اند كه (كبير) به معنى سيد جليل است كه اين گفتار «جبائى» مى باشد.

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ (اوست آن كه نشان مى دهد به شما آيات خود را) يعنى مصنوعات خود را از آسمان و زمين و خورشيد و ماه تا دلالت كنند بر توحيد و قدرت خداوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 242

وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً (و نازل مى كند براى شما از آسمان روزى را) كه باران باشد تا بواسطه آن رزق و روزى مردم روئيده شود وَ ما يَتَذَكَّرُ (و پند نگيرد) يعنى از اين آيات موعظه نگيرد و در حقيقت آنها انديشه نكند إِلَّا مَنْ يُنِيبُ (مگر آن كه بازگردد) يعنى كسى كه به سوى خداوند بازگردد و «سدى» گفته يعنى كسى كه روى آورد به اطاعت خداوند.

در اين هنگام خداوند مؤمنان را به توحيد خود دستور مى دهد و مى- فرمايد:

فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ (پس بخوانيد خدا را خالص كنيد دين

را براى او) يعنى عبادت خود را فقط متوجه او كنيد وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (و اگر چه ناخوش دارند كافران) پس، از آنان باكى نداشته باشيد.

و سپس خداوند به ستايش خود پرداخته و مى گويد:

رَفِيعُ الدَّرَجاتِ (بلند درجات است)، (رفيع) به معنى رافع و بلند كننده است، يعنى خداوند بلند كننده درجات پيامبران و وارستگان، در بهشت است كه اين گفتار «عطا» از «ابن عباس» است. ولى «سعيد بن جبير» گفته (رفيع) به معنى رافع و بلند كننده هفت آسمان مى باشد، و برخى گفته اند مقصود اين كه خداوند داراى صفات برتر است.

ذُو الْعَرْشِ (صاحب عرش است) يعنى مالك و آفريدگار و پروردگار عرش است، و «ابى مسلم» گفته (عرش) به معنى (ملك) است يعنى خداوند صاحب ملك است.

يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ (القاء كند از امر خود روح را به هر كه بخواهد از بندگانش)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 243

معنى روح ... ص : 243

1- برخى گفته اند (روح) به معنى «قرآن» و هر كتابى كه خداوند بر پيغمبرى از پيامبران نازل كرده است مى باشد.

2- روح به معنى (وحى) است، در اينجا. زيرا خداوند به واسطه آن دل را زنده مى كند و مقصود چنين مى شود كه خداوند القاء ميكند وحى را بر قلب هر كدام از بندگانش كه بخواهد و او را اهل بداند، گفته مى شود: (القيته كذا القاء كردم بر او اين چنين) يعنى اين مسئله را بر او فهماندم.

3- روح به معنى «جبرئيل» است كه خداوند به امر خود او را ميفرستد و اين قول «ضحاك» و «قتاده» است 4- «سدى» گويد روح به معنى (نبوت) است.

لِيُنْذِرَ (تا بترساند) پيغمبر

به آن چه كه به او وحى شده يَوْمَ التَّلاقِ (روز ملاقات را) كه در اين روز:

1- به قول «قتاده و سدى و ابن زيد» مردم آسمانها و زمين با هم ملاقات مى كنند.

2- «جبائى» گويد: در آن روز اولين بار آخرين و ستم كننده با ستم ديده و ظالم با مظلوم ملاقات مى كنند.

3- «ابن عباس» گفته كه ملاقات به معنى حكم در ميان مردم است.

4- و آخرين قول اين است كه مردم با عمل خود ملاقات مى كنند. بايد گفت اشكالى ندارد كه همه اين گفتار منظور خداوند باشد و خدا داناتر است يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ (روزى كه ايشان آشكارند) از قبرهاى خويش.

برخى گفته بعضى بر بعضى آشكار شده و حال هيچكدام بر ديگرى پوشيده نيست زيرا آشكار مى شود آن چه كه پوشيده بوده است.

لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ (پوشيده نماند بر خداوند از ايشان چيزى) از كردارشان و احوالشان، و مى گويد خداوند در اين روز:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 244

لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ (ملك براى كيست امروز؟) پس مؤمنان و كافران اقرار مى كنند كه:

لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (براى خداوند يكتاى قهار است).

برخى گفته اند گوينده و جواب دهنده اين دو جمله شخص خداوند است و خبر به اين موضوع از جانب خداوند داراى مصلحتى براى مردم و مكلفين هست.

«محمد بن كعب قرظى» گويد: خداوند ميان دو (نفخه) اين سؤال و جواب را مى گويد: آن هنگام كه همه مخلوقات نابود شده و خداوند تنها مانده است.

ولى بايد گفت كه قول اول در تفسير آيه فوق صحيحتر است زيرا اين سخن را خداوند در روزى مى گويد كه روز ملاقات بوده و مردم از

قبرهاى خود آشكار مى شوند.

پرسش مى شود كه خداوند چرا جمله مالك بودن خود را در آن روز ميگويد در جواب بايد گفت زيرا مردم در دنيا ظاهرا مالك برخى از چيزها بودند ولى در آن روز كسى چيزى را مالك نمى شود.

باز اگر اشكال شود كه آيا مگر پيامبران و مؤمنان در آخرت داراى ملك عظيم نمى شوند، جواب اين است كه هيچ كسى سزاوار نيست كه صف مالكيت به او غير از خداوند اطلاق شود، زيرا خداوند بدون مالك كننده ديگر، خود مالك همه چيز مى باشد.

و عده اى گفته اند مراد از اين جمله در روز قيامت پيش از مالك شدن بهشتيان آن چه را كه بايد مالك شوند مى باشد.

الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ (امروز پاداش داده شود هر كسى به آنچه كسب كرده است)، شخص نيكوكار به كار خوب و شخص بدكار به كار بد خود پاداش داده مى شود.

در حديث وارد شده كه خداوند مى گويد: منم ملك و منم جزا دهنده،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 245

سزاوار نيست به كسى از اهل بهشت كه داخل بهشت شود و به كسى از اهل دوزخ كه داخل دوزخ شود و در نزد او مظلمه اى باشد مگر آن كه از او قصاص كنم سپس اين آيه را تلاوت كرد:

لا ظُلْمَ الْيَوْمَ (ستمى نيست امروز) يعنى كسى براى كسى ستمى نكند و از ثواب كسى ناقص نشده و در عقاب كسى افزوده نگردد.

إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (همانا خداوند زود حساب است) و محاسبه از كسى، او را از محاسبه ديگرى باز نمى دارد

نظم ... ص : 245

نظم در آيات گذشته بدين قرار است كه خداوند (رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ ...)

را به

ما قبل خود كه شرح حال كافران درباره انكار قيامت است متصل ساخته و به ذكر حال ايشان كه به اين حقيقت اعتراف مى كنند مى پردازد. و نيز خداوند پس از ذكر اين كه كافران بر خود خشم مى كنند به خاطر سنگينى آنچه بر ايشان نازل مى شود و پس از آن سؤال از بازگشتن به دنيا را از قول ايشان نقل كرده است. و وجه اين كه خداوند اين سخن (فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا) را به ما قبل خود كه اقرار به صفت پروردگار مى باشد متصل و پيوسته كرده اين است كه گويا كافران مى گويند: ما اعتراف كرديم به تو اى پروردگار ما، پس تو ميراندى ما را، و زنده كردى ما را با اين حال اعتراف مى كنيم به گناهان خود.

و اين جمله (هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ) به جمله (الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ) متصل شده تا معلوم شود كه ارائه آيات نيز از صفات خدا بوده و كيست كه داراى اين صفات باشد؟.

جمله (رَفِيعُ الدَّرَجاتِ) را خداوند به جمله (هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ) پيوسته گردانيده تا به صفات خود عطف كرده و بگويد (و نيز خداوند رفيع الدرجات است). و برخى گفته اند: چون خداوند حال هر دو گروه از مؤمن و كافر را بيان كرد به ذكر درجات پرداخت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 246

[سوره غافر (40): آيات 18 تا 20] ... ص : 246

اشاره

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمِينَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ (18) يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ (19) وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (20)

ترجمه: ... ص : 246

و بترسان ايشان را از روز نزديك، زمانى كه دلها نزد گلوگاه است، خشم فرو برنده باشند، نيست براى ستمكاران دوستى و نه شفاعت كننده اى كه اطاعت شود. مى داند خيانت چشمها را و آنچه در سينه ها پنهان است. و خداوند حكم كند به حق و آنان كه مى خوانند غير از او را حكم نمى كنند به چيزى، همانا خداوند شنوا و بينا است.

قرائت: ... ص : 246

يدعون- «نافع» و «هشام» از «ابن عامر» (تدعون) به (تا) قرائت كرده و گفته اند كه تقدير چنين است كه: (اى محمد بگو بر ايشان آن كه را به غير از خدا مى خوانيد).

و ديگران (يدعون) به (يا) خوانده و گفته اند مراد، إخبار از افراد غايب است.

شرح لغات: ... ص : 246

آزفه- به معنى چيز نزديك است، گفته مى شود (ازف الامر) يعنى نزديك ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 247

شد امر.

حناجر- اين لفظ جمع (حنجره) است، و آن به معنى حلقوم مى باشد كاظم- اين لفظ را بر كسى گويند كه نگهدارد آنچه در قلبش قرار دارد گفته مى شود (كظم غيظه) «خشم خود را فرو برد» زمانى كه خشم خود را فرو برده باشد.

اعراب: ... ص : 247

كاظمين- منصوب است بنا بر اين كه حال باشد و حال هم حمل به معنى شده است، زيرا به (قلب) گفته نمى شود كه (كاظم) است، پس (كاظمين) حال اصحاب قلوب مى باشد و مقصود چنين خواهد بود: زمانى كه قلبهاى مردم به حلقومشان برسد در حالى كه خشم خود را فرو مى نشانند. و اين كلمه حال از ضمير در (لدى الحناجر) است و مقصود اين است كه آنان از همه چيز به غير از فكر آن حال متوقف مى باشند. نسبت كظم به قلب مانند نسبت كتابت به دستها مى باشد.

يطاع- اين كلمه محلا مجرور است چون صفت (شفيع) مى باشد

تفسير: ... ص : 247

خداوند متعال در اين آيات مكلفين را از روز قيامت ترسانده و ميگويد:

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ (و بترسان ايشان را از روز نزديك) كه آن روز قيامت است، زيرا هر چيز آينده، نزديك مى باشد و گفته اند منظور، روز نزديك شدن مجازات است.

إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ (زمانى كه قلبها نزد گلوها باشد) به جهت اين كه از شدت ترس دلها از جاى خود حركت كرده و به گلوگاه ها برسد و مانند اين است قول ديگر خداوند (و بلغت القلوب الحناجر)، «و برسد قلبها به گلوگاه ها- احزاب- 10».

كاظِمِينَ (خشم فرو برندگان) يعنى كسانى كه غمگين و اندوهناك و افسرده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 248

باشند از اين جهت كه زبانهاشان از شدت ترس بر قلبهاشان بسته شود.

ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ (دوستى براى ستمكاران نيست) يعنى براى مشركان و منافقان كسى نزديك نيست كه ايشان را سود دهد وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ (و نه شفاعت كننده اى كه اطاعت گردد) در ميان ايشان كه شفاعت او مورد قبول

باشد. از «ابن عباس» و «مقاتل».

يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ (مى داند خيانت چشمها را) و آن سرقت و نگاه كردن چشم است به آن چه كه جايز نيست به آن نظر كرد. «از مجاهد و قتاده.»

(خائنة) مانند (خيانت) مصدر است چنان كه (كاذبة) و (لاغية) مانند (كذب) و (لغو) مصدر مى باشد.

«مؤرج» گفته كه منظور چشمهاى خائن است.

«سدى» گويد منظور: رمز چشم است.

«ضحاك» مى گويد: منظور چنين است كه شخصى بگويد، ديدم در حالى كه نديده و بگويد نديدم در حالى كه ديده است.

وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ (و آن چه پنهان بدارد سينه ها) يعنى خداوند مى داند آن چه را كه سينه ها در نهان دارند.

در خبر وارد شده است كه:

(ان النظرة الاولى لك و الثانية عليك)

، «نگاه اول به نفع تو و نگاه دوم به ضرر تو است»، بنا بر اين نگاه دوم حرام بوده و مراد از خيانت چشمها، همان مى باشد.

وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ (و خداوند حكم به حق مى كند) يعنى ميان مردم به حق تفصيل داده و هر صاحب حقى را به حق خود مى رساند.

وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ (و آنان كه مى خوانند به غير از او را) از بتها لا يَقْضُونَ بِشَيْ ءٍ (حكم به چيزى نمى كنند) زيرا آنها جماد مى باشند إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (همانا خداوند، او شنوا و داناست) يعنى واجب است كه شنيدنيها را شنيده و ديدنيها را ببيند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 249

اين دو صفت بازگشت دارند به اينكه خداوند زنده است و براى او آسيبى نمى رسد. و برخى گفته اند كه منظور اين است: كه خداوند، عالم به مسموعات و عالم به مبصرات

مى باشد، ولى قول اول درست تر است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 250

[سوره غافر (40): آيات 21 تا 25] ... ص : 250

اشاره

أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (21) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ (22) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (23) إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ (24) فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (25)

ترجمه: ... ص : 250

آيا سير نكردند در زمين پس بنگرند چگونه بوده است فرجام كسانى كه پيش از ايشان بودند، بودند ايشان سخت تر از آنان از نظر نيرو و آثار در زمين، پس فرا گرفت خداوند ايشان را به گناهانشان، و نبود براى ايشان نگهدارى از خداوند. و اين بدانجهت بود كه رسولان ايشان، با نشانه ها به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 251

سوى آنان آمدند، پس ايشان كافر شدند، پس خداوند فرا گرفتشان كه او نيرومند و سخت شكنجه است. همانا به تحقيق فرستاديم موسى را با آيات و دليل آشكار. به سوى فرعون و هامان و قارون، پس گفتند كه او ساحر دروغگوست.

پس چون بيامدشان به حق از نزد ما، گفتند: بكشيد فرزندان آنان را كه با او ايمان آوردند و زنده بداريد زنهاى آنان را، و نيست نيرنگ كافران مگر در گمراهى.

قرائت: ... ص : 251

منكم- برخى (اشدّ منكم) خوانده و گفته اند كه ضمير از غيبت به خطاب بازگشته و منصرف شده است، چون قول خداوند: (اياك نعبد- تو را تنها عبادت مى كنيم- حمد- 4) پس از (الْحَمْدُ لِلَّهِ ...)

و آنان كه (اشدّ منهم) خوانده اند دليلشان چنين توجيه مى شود كه ضمير (منهم) به خاطر ما قبل خود (ا و لم يسيروا ...) كه به لفظ غيبت مى باشد به صورت غايب آورده شده است.

تفسير: ... ص : 251
اشاره

خداوند متعال كافران را به نظر كردن متنبه ساخته و فرموده است:

أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ (آيا سير نكردند در زمين تا بنگرند چگونه بوده است فرجام آنان كه پيش از ايشان بوده اند) از كسانى كه پيامبران خود را تكذيب كردند كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً (بودند ايشان سخت تر از آنان از نظر نيرو) در پيش خودشان وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ (و آثار در زمين) يعنى بناها و ساختمانهاى بيشترى را عمارت كردند. و گفته شده يعنى به زمين هاى دورترى براى به دست آوردن مال دنيا رفتند.

فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ (پس فرا گرفتشان خداوند به گناهانشان) يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 252

خداوند به سبب گناهانشان آنان را هلاك گردانيد.

وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (و نبود براى ايشان نگهدارنده اى از خداوند) يعنى دافعى نبود كه عذاب خداوند را دفع كرده و مانع از نزول عذاب بر ايشان باشد.

ذلِكَ (اين) عذاب كه بر ايشان نازل شد بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ (بدانجهت بود كه آمد به سوى ايشان پيامبرانشان با نشانه ها) يعنى با معجزات آشكار و دليلهاى روشن فَكَفَرُوا (پس كافر شدند) به

آنها فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ (پس بگرفتشان خداوند) يعنى در شكنجه كفرشان خداوند هلاكشان كرد.

إِنَّهُ قَوِيٌّ (همانا او نيرومند) و قادر است كه از ايشان انتقام بگيرد شَدِيدُ الْعِقابِ (سخت شكنجه است).

فرازى از داستان موسى ... ص : 252

سپس خداوند به داستان موسى (ع) و فرعون پرداخته و مى گويد:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا (و به تحقيق موسى را با نشانه هاى خودمان فرستاديم) يعنى او را به حجتها و دلالتهاى خود برانگيختيم.

وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ. (و با دليل آشكار) يعنى با حجت ظاهر خود چون اژدها شدن عصا و شكافته شدن دريا.

إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ (به سوى فرعون و هامان و قارون).

حضرت موسى عليه السلام اگر چه براى همه آن مردم پيامبر و رسول بود ولى اين كه اسم فرعون تنها ذكر شده چون رهبر آنان بود و «هامان» نيز وزير او بوده و «قارون» صاحب گنجهاى او بوده است، پس ما بقى مردم تابع آنان بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 253

اين كه لفظ (سلطان) عطف به (آيات) شده به خاطر تأكيد مى باشد.

و برخى گفته اند مراد از (آيات) حجتهاى توحيد و عدل بوده و مراد از (سلطان) معجزاتى مى باشد كه دلالت بر نبوت او مى كند.

فَقالُوا ساحِرٌ (پس گفتند ساحر است) يعنى جادوگر است كَذَّابٌ (دروغگوست) در آنچه كه به آن مى خواند.

فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا (پس چون بيامد به سوى ايشان به حق از نزد ما) يعنى هنگامى كه «موسى» با برنامه توحيد و دلالتها به سوى ايشان از نزد ما آمد. و گفته اند مراد به (حق) دين حق است.

قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ (گفتند بكشيد فرزندان كسانى را كه با او (موسى) ايمان

آوردند و زنده نگهداريد زنان ايشان را) يعنى فرعونيان امر كردند كه پسران قوم موسى را بكشند تا كثرت پيدا نكنند كه بر آنان غلبه كنند، و زنان را نگهدارند كه بر ايشان خدمت كنند.

بايد تذكر داد كه اين كشتار غير از كشتار اول است، زيرا كشتار اول براى اين بود كه پسرى باقى نماند كه طبق گفته منجمان باعث زوال ملك فرعون شود، و چون موسى ظاهر شد و فرعون به مقصود اولى خود نرسيد اين بار دستور داد براى از ميان رفتن نيروى انسانى قوم موسى آنان را به قتل برسانند، ولى خداوند ايشان را از اين قصد شوم بازداشته و خون و قورباغه و طوفان و ملخ را نازل كرد و فرستاد و آنان را از قصدشان مانع شد چنان كه سابقا در اين موضوع مطالبى را گفتيم.

سپس خداوند خبر مى دهد كه فرعونيان با كشتن مردان و زنده نگه- داشتن زنان نتوانستند كارى را از پيش ببرند و سودى به دست بياورند و مى- گويد:

وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ (و نيست نيرنگ كافران مگر در گمراهى) يعنى در مقابل حق رفتنى بوده و منفعت نبردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 254

[سوره غافر (40): آيات 26 تا 30] ... ص : 254

اشاره

وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ (26) وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ (27) وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ

إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (28) يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلاَّ ما أَرى وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلاَّ سَبِيلَ الرَّشادِ (29) وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 255

ترجمه: ... ص : 255

و گفت فرعون واگذاريد مرا بكشم موسى را و بخواند پروردگارش را، همانا مى ترسم كه دگرگون كند دين شما را يا آشكار كند در زمين فساد را. و گفت موسى همانا پناه مى برم به پروردگار خود و شما از هر متكبرى كه ايمان نياورد به روز حساب. و گفت مردى مؤمنى از آل فرعون كه پنهان مى داشت ايمان خود را.

آيا مى كشيد مردى را كه مى گويد پروردگار من اللَّه است و به تحقيق آمد به سوى شما با نشانه هايى از جانب پروردگارتان، و اگر دروغگو باشد بر او باشد دروغ او و اگر راستگو باشد مى رسد به شما برخى از آنچه وعده مى دهد، همانا خداوند هدايت نمى كند آنكه او مصرف و كذاب باشد. اى قوم من! ملك، امروز از آن شماست، چيره آيندگان در زمين پس كيست كه ما را يارى كند از بأس خداوند اگر بيايد ما را گفت فرعون نشان ندهم شما را مگر آنچه ببينم و هدايت نمى كنم شما را مگر به راه رشاد. و گفت آنكه ايمان آورده بود اى قوم مى ترسم بر شما مانند روز احزاب.

قرائت: ... ص : 255

1- او ان يظهر فى الارض الفساد- اهل مدينه و «ابو عمرو»، (و ان يظهر) بدون الف قبل از واو خوانده و (يظهر) را به ضم (ياء) و كسر (ها) قرائت كرده و (الفساد) را به نصب قرائت كرده اند.

«ابو على» گويد دليل قرائت كنندگان فوق كه واو را بدون الف خوانده اند اين است كه «فرعون» گفت من از دو كار كه يكى دگرگونى دين و دوم ظهور فساد در زمين است از موسى مى ترسم و نيز طبق قرائت فوق اسناد فعل (يظهر) به «موسى»

بوده و (الفساد) مفعول خواهد بود كه در جمله قبل نيز اسناد فعل به موسى بوده كه (يبدل دينكم) باشد.

2- «ابن كثير و ابن عامر»، (و ان يظهر) به فتح (ياء)، و (الفساد) به ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 256

رفع حرف آخر خوانده اند و مقصود اين مى شود كه به جاى دين، فساد ظاهر مى شود.

3- «حفص» و «يعقوب»، (او ان يظهر الفساد) به ضم (يا) و نصب (دال) قرائت كرده و ديگران (او ان يظهر الفساد) به رفع (دال) قرائت كرده اند.

عذت- اهل كوفه غير از «عاصم» و «ابو عمرو» و «اسماعيل» از «نافع» و «ابو جعفر»، (عذت) بدون ادغام خوانده و در سوره (دخان) آيه (20) به ادغام (ذال) قرائت كرده اند اما ادغام كردن در (عذت) نيكوست كه دو حرف با هم متقارب و نزديكند و اظهار نيز نيكوست چون (ذال) از سنخ (تا) نيست و غير از اهل كوفه در همه جا (عذت) با اظهار خوانده اند.

[تفسير] ... ص : 256
فرازى ديگر از داستان موسى ... ص : 256

تفسير:

وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى (و فرعون گفت واگذاريد مرا تا بكشم موسى را) يعنى به قوم خود گفت مرا ترك كنيد تا موسى را به قتل برسانم. از اين جمله استفاده مى شود كه از افراد خاص فرعون كسانى بودند كه از روى مشورت و اشاره به فرعون مى گفتند كه موسى را نكش و مى ترسانيدند از اين كه خداى خود را بخواند و باعث هلاكت فرعون شود و لذا فرعون گفت:

وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ (و بخواند پروردگارش را) يعنى هم چنان كه مردم مى گويند.

و برخى گفته اند، از اين جهت از قتل موسى جلوگيرى كردند كه گفتند: او ساحر است اگر پيش از ظاهر شدن حجت

از او، او را به قتل برسانى شبهه اى را تقويت خواهى كرد بلكه (قالوا ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرين) «گفتند بگذار او و برادرش را و بفرست در شهرها گرد آورندگانى- اعراف- 111»، و معنى (لْيَدْعُ رَبَّهُ) اين است كه بگوئيد براى او بخواند پروردگارش را و براى سلامت جان خود از كشته شدن به او استعانت جويد كه او از اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 257

دعاى خود چيزى به دست نخواهد آورد، و اين جمله را فرعون از روى جبر و پرخاش و بى باكى به زبان آورد.

إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ (و من مى ترسم كه دگرگون كند دين شما را) كه خدايى من است اگر او را نكشم أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ (و اينكه ظاهر كند در زمين فساد را) به اينكه قوم او پيرويش كنند و ما ناچار خواهيم بود كه با ايشان به جنگ پردازيم و اين انگيزه نابودى شهرها خواهد شد و بدين صورت فساد ظاهر خواهد گشت.

«قتاده» گفته منظور از فساد در نزد فرعون عمل كردن به طاعت خداوند بود.

و چون فرعون اين سخنان را گفت، موسى به پروردگارش پناه برد كه:

وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ (و موسى گفت من پناه مى برم به پروردگارم و پروردگار شما از هر متكبرى كه ايمان نياورد به روز حساب) يعنى من اعتصام مى جويم به پروردگار خود كه مرا آفريد و پروردگار شما كه شما را آفريد از شرّ هر كسى كه بر خداوند تكبر كرده و از فرمانبردارى او سرپيچى كند و

روز قيامت را تصديق نكند تا خداوند از شرّ او مرا نگهدارد، و چون فرعون تصميم قتل موسى را گرفت يكى از درباريان او كه مرد با ايمانى بود وى را موعظه كرد:

وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ (و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پوشيده مى داشت گفت) كه بر وجه تقيه ايمانش را در سينه اش پنهان مى داشت.

(حديث تقيه) ... ص : 257

امام صادق (ع) فرمود:

(التقية من دينى و دين آبائى و لا دين لمن لا تقية له و التقية ترس اللَّه فى الارض لان مؤمن آل فرعون لو اظهر الاسلام لقتل)

«تقيه (كار بدون گرفتارى و حركت بدون سقوط و مبارزه بدون نابودى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 258

از دين من و از دين پدران من است و دينى نيست بر آن كه تقيه ندارد، و آن سپر خداوند در زمين است زيرا (مؤمن آل فرعون) اگر دين خود را ظاهر مى- كرد كشته مى شد»

مؤمن آل فرعون ... ص : 258

«ابن عباس» گويد: در ميان درباريان و خاندان فرعون مؤمنى به غير از آن يك نفر و زن فرعون و آن كه موسى را از خبر قتل آگاه ساخت و گفت اى موسى (إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ)، «همانا مردم در انديشه تو هستند كه تو را بكشند- قصص- 20» مؤمن ديگرى نبود.

«سدى و مقاتل» گفته: پسر عمه فرعون مؤمن بوده و همو بوده كه آمده و موسى را از قتل او خبر داده است.

و برخى گفته اند كه: مؤمن آل فرعون وليعهد او بوده كه نامش (حبيب) يا (حزبيل) مى باشد.

أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ (آيا مى كشيد مردى را به اينكه مى گويد پروردگار من اللَّه است) اين جمله، استفهام انكارى است و اگر مى گفت (آيا مى كشيد مردى را كه گوينده است پروردگار من اللَّه مى باشد) دلالت نمى كرد كه قتل و كشتن بخاطر ايمان اوست، زيرا در اين صورت (قائلا گوينده) صفت براى (رجل مرد) مى شد، پس محل (ان يقول) منصوب است چون مفعول له مى باشد.

وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ (و به تحقيق

آمد به سوى شما با نشانه- هايى از پروردگارتان) يعنى آورد براى شما معجزه هايى چون (عصا) و (يد بيضا) تا او را تصديق كنيد.

وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ (و اگر دروغگوست بر او باشد دروغش) اين سخن از باب نرمش و انعطاف است مثل قول خداوند: (وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ)، «و ما و شما يا بر هدايت بوده و يا در ضلالت آشكاريم-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 259

سبأ- 24» و مقصود اين است كه اگر دروغگو باشد گناه دروغش بر خودش خواهد بود.

وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ (و اگر راستگو باشد مى رسد به شما برخى از آنچه وعده داده است شما را) گفته شده كه موسى ايشان را به نجات وعده داده بود اگر ايمان مى آوردند و به هلاكت وعده داده بود اگر كافر مى شدند.

برخى گفته اند علت اينكه (بَعْضُ الَّذِي) به لفظ بعض گفته بدينجهت مى باشد كه موسى براى ايشان دو وعده كه نجات و هلاكت باشد داده بود و چون منظور در اينجا بشارت به وعده نجات است به صورت بعض گفته شده است.

و برخى گفته اند وعده هايى كه موسى داده بود امور گوناگونى بود چون هلاكت در دنيا و عذاب در آخرت، پس هلاكت ايشان در دنيا برخى و بعضى از آن وعده ها بوده است.

و نيز عده اى گفتند در اينجا (بعض) به جاى (كل) استعمال شده و اين بدانجهت است كه گاهى از باب لطف در سخن و توسعه در گفتار چنين بكار مى رود چنان كه شاعر گويد:

(قد يدرك المتأنى بعض حاجته و قد يكون من المستعجل الزلل)

«گاهى آدم دقيق و آرام به دست مى آورد برخى از حاجت خود را- و گاهى مى شود كه شخص شتابنده و عجول دچار لغزشها مى گردد».

گويا كه مى خواهد بگويد: كمتر چيزى كه به شما مى رسد برخى از آن است كه وعده مى دهد و در آن بعض، هلاكت شما مى باشد.

«على بن عيسى» گفته معنى اين كه بعضى از آنچه وعده داده شما را كفايت مى كند در احتجاج و استدلال، پس چگونه خواهد بود زيادى و همه آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 260

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (خداوند هدايت نمى كند آن را كه مسرف دروغگو باشد) يعنى خداوند به بهشت و ثواب خود هدايت نمى كند آن را كه بر خود اسراف كرده و در معصيت و گناه از حد و اندازه بگذرد و بر خداوند دروغ بگويد.

ممكن است كه جمله فوق حكايت از سخن مؤمن آل فرعون باشد و جايز است شروع سخن خداوند باشد.

سپس مؤمن آل فرعون بر آن قوم از ملك و سلطنت يادآورى مى كند تا شكر خدا را به ايمان آوردن به او به جا بياورند و مى گويد:

يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ (اى قوم ملك براى شماست امروز) يعنى شما امروز بر اهل زمين يعنى اهل «مصر» سلطنت داريد.

ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ (چيره شدگان در زمين) يعنى برتر و غالب بوده و بر اهل زمين مسلط مى باشيد.

فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ (پس كيست كه ما را از بأس خدا يارى كند) يعنى كيست كه عذاب خدا را از ما مانع شود إِنْ جاءَنا (اگر بيايد ما را) پس مقصود اين است كه با كشتن و تكذيب پيغمبر متعرض

عذاب خدا نشويد كه اگر به سوى ما بيايد مانعى از عذاب خداوند پيدا نخواهد شد قالَ فِرْعَوْنُ (پس فرعون گفت) در اين هنگام ما أُرِيكُمْ إِلَّا ما أَرى (نشان ندهم شما را مگر آنچه را خود ببينم) يعنى اشاره ندهم شما را مگر به آنچه كه براى خود صواب ديده و پسنديدم، كه كشتن موسى و تكذيب او و خدا و اله گرفتن من باشد.

وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشادِ (و هدايت نمى كنيم شما را مگر به راه رشاد).

سپس به ياد مى آورد آنچه كه بر پيش از ايشان نازل شده و مى گويد:

وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ (و گفت آن كه ايمان آورد اى قوم من، همانا من مى ترسم بر شما از مثل روز احزاب) يعنى از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 261

عذابى كه مانند عذاب روز احزاب مى باشد.

«جبائى» گفته، گوينده سخن فوق، خود حضرت «موسى» مى باشد زيرا «مؤمن آل فرعون» ايمان خود را پنهان داشته و سخنى نمى گفت. ولى اين گفتار نادرست است زيرا قريب همين سخن در جمله قبل كه از سخن مؤمن آل فرعون است مى باشد و آن اين است (أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ) احزاب- مراد از احزاب اجتماعاتى مى باشد كه بر عليه پيامبران حزب- بندى كردند كه ايشان را تكذيب كنند.

يوم- لفظ يوم كه در فارسى مرادف با (روز) است گاهى به دو معنى كه نعمت و مهنت و شادى و غم باشد استعمال مى شود كه در اين آيه به معنى هلاكت و مهنت به كار رفته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص:

262

[سوره غافر (40): آيات 31 تا 35] ... ص : 262

اشاره

مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (31) وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ (32) يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33) وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (34) الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35)

ترجمه: ... ص : 262

مانند روش قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه از پس ايشان بودند و نيست خداوند اراده كند ستمى را بر بندگان. و اى قوم همانا مى ترسم براى شما از روز فرياد. روزى كه روى برتابيد پشت كنان، نيست براى شما نگهدارنده اى از خداوند، و كسى كه خداوند او را گمراه كند نيست براى او هدايت كننده اى. و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 263

هر آينه به تحقيق آمد شما را يوسف از پيش با نشانها پس همواره در شك بوديد از آنچه براى شما آورد تا گاهى كه مرد، گفتيد هرگز مبعوث نكند خداوند از پس او رسولى را، همچنين گمراه مى كند خداوند آن را كه اسراف كننده شك آور باشد.

آنان كه ستيزه مى كنند در آيات خداوند بدون دليلى كه بيايدشان، بزرگ باشد از نظر خشم نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آوردند، همچنين مهر گذارد خداوند بر هر قلب تكبر كننده جبار.

قرائت: ... ص : 263

قلب متكبر- «ابو عمرو» و «ابن ذكوان» و «قتيبه» لفظ (قلب) را با تنوين مجرور خوانده و ديگران همه به صورت اضافه يعنى اضافه (قلب) به (متكبر) قرائت كرده اند.

«ابو على» گويد: آنان كه قلب را با تنوين خوانده اند، متكبر را صفت براى قلب قرار داده اند، و منظور از قلب متكبر، متكبر بودن صاحب آن است چنان كه تصعير به صورت نسبت داده شده در اين آيه (و لا تصعر خدك)، «و مگردان به تكبر رويت را- لقمان- 18» و آنان كه قلب را مضاف دانسته اند گفته اند (بر هر قلب متكبر)، ولى بايد چيزى در تقدير گرفت و الا معنى چنين مى شود كه (بر كل و تمامى

قلب تكبر كننده) و در اين صورت لازم مى شود كه قلب داراى كل و جزء باشد، پس بايد توجيه كرد كه منظور (بر هر قلب كه قلبها باشد) است، پس فهميده شد منظور ظاهر لفظ نيست چون لفظ (طبع) كه ختم بر يك نكته معين است از نظر ظاهر درست نخواهد بود، لذا ناچاريم از اين دو لفظ معنى گسترده ترى را استفاده كنيم.

لغت: ... ص : 263

جبار- كسى را گويند كه با خشم و غضب مردم را به قتل برساند و (اجبر فهو جبار) مانند (ادرك و هو دراك) است و براى اين دو مثال سومى نميباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 264

تفسير: ... ص : 264

مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ (مانند شيوه قوم نوح و عاد و ثمود) لفظ (دأب) به معنى (عادت) است، پس مقصود اين مى شود: من مى ترسم براى شما از مانند سنتى كه خداوند متعال نسبت به قوم نوح و عاد و ثمود به كار برد و از آن هنگام كه ايشان را در برابر كفرشان هلاك و مستأصل گردانيد.

وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (و آنان كه پيش از ايشان بودند و نيست خداوند اراده كند ستمى را براى بندگان) اين آيه روشنترين دليل بر فساد عقيده «جبريه» مى باشد كه مى گويند هر ظلم و ستمى كه در عالم بوجود مى آيد همه اش به اراده خداوند است.

سپس از عذاب آخرت نيز هشدار داده و مى گويد:

وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ (و اى قوم من مى ترسم براى شما از روز ندا كردن) در لفظ (تناد)، (يا) حذف شده به خاطر اينكه در آخر لفظ كسره اى وجود دارد كه دلالت بر (يا) محذوف مى كند، و آن روز، روز قيامت است كه برخى از ستمكاران برخ ديگر را به بيچارگى و زارى ندا مى كنند.

برخى گفته اند، آن روز روزى است كه اصحاب بهشت، مردم دوزخ را ندا مى كنند كه (أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا ...)، «اين كه به تحقيق، حق يافتيم آنچه وعده داد ما را پروردگارمان- اعراف- 44» و اصحاب

دوزخ مردم بهشت را ندا مى كنند كه (أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ)، «بريزيد بر ما از آب يا از آنچه خداوند شما را روزى داده است- اعراف- 50» و اين گفتار «قتاده و ابن زيد» است.

و برخى گفته اند مراد از روز ندا اين است كه (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ)، «روزى كه بخوانيم هر مردى را به پيشوايانشان- بنى اسرائيل- 71» يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ (روزى كه روى برتابيد پشت كنندگان) يعنى روزى كه به آتش عرضه مى شويد و در اين حال فرار مى كنيد و گمان خواهيد داشت كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 265

فرار، شما را سودى بخشيد.

و برخى گفته اند، يعنى: منصرف شويد به آتش پس از حساب، از «قتاده و مقاتل» است.

ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ (نيست براى شما از خداوند نگهدارنده اى) از عذاب خداوند.

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (و كسى را كه خداوند گمراه كند براى او هدايت كننده اى نباشد) يعنى كسى را كه خدا از راه بهشت گمراه كند پس كسى نخواهد توانست كه او را به سوى بهشت هدايت كند وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ (و به تحقيق آمد به سوى شما يوسف) و او «يوسف ابن يعقوب» است كه خداوند به عنوان رسالت او را به قوم «قبط» مبعوث گردانيد.

مِنْ قَبْلُ (از پيش) يعنى پيش از موسى بِالْبَيِّناتِ (با بينات) يعنى با حجتهاى واضح فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ (پس همواره در شك بوديد از آنچه براى شما آورد از عبادت خداوند كه تنهاست و شريكى ندارد، از «ابن عباس» و برخى گفته اند، از آنچه از دين، شما

را به آن دعوت كرد.

حَتَّى إِذا هَلَكَ (تا آن كه هلاك شد) يعنى مرد قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا (گفتيد هرگز مبعوث نكند خداوند پس از آن رسولى را) يعنى بر كفر خود باقى مانده و گمان كرديد خداوند حجتى را بوجود نخواهد آورد.

كَذلِكَ (همچنين) يعنى مانند اين گمراهى يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ (گمراه مى كند خداوند آن را كه اسراف كار باشد) بر خودش و كافر باشد، اصل اسراف به معنى تجاوز از حد است مُرْتابٌ (شك كننده) يعنى شك كننده در توحيد و نبوت انبياء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 266

الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ (آنان كه ستيزه مى كنند در آيات خداوند) يعنى در دفع و ابطال آيات خداوند جدال مى كنند.

(الذين) محلا منصوب است چون بدل از (مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ) مى باشد و جايز است محلا مرفوع باشد به جهت تقدير ضمير (هم).

بِغَيْرِ سُلْطانٍ (بدون سلطانى) يعنى بدون حجت كه:

أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ (بيايدشان، بزرگ باشد از نظر خشم نزد خداوند) يعنى بزرگ باشد اين جدال از ايشان از نظر عداوت نزد خداوند وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا (و نزد آنان كه ايمان آوردند) به خداوند، مقصود اين است كه خداوند خشم كرده و لعن نموده و براى او عذاب مهيا كرده است، و مؤمنان نيز او را دشمن داشته و به خاطر اين جدال خشم مى كنند پس شما نيز چون ايشان در رد آيات خداوند مخاصمه و مجادله مى كنيد پس شما هم مستحق آن حال خواهيد بود.

كَذلِكَ (همچنين) يعنى مانند آنان كه بر دلهاشان علامت كفر زده شده بود.

يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (مهر مى زند

خداوند بر قلب هر متكبر جبار) خدا اين كار را براى عقوبت كفر شخص متكبر انجام مى دهد، و لفظ (جبار) صفت براى (متكبر) بوده و به معنى آن كسى است كه از قبول حق سر- پيچى كند و يا به معنى (قتّال) يعنى زياد كشنده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 267

[سوره غافر (40): آيات 36 تا 40] ... ص : 267

اشاره

وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (36) أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِي تَبابٍ (37) وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ (38) يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ (40)

ترجمه: ... ص : 267

و فرعون گفت اى هامان بنا كن براى من كاخى شايد برسم به اسباب.

اسباب آسمانها، پس مطلع شوم به خداى موسى و من او را دروغگو گمان ميكنم و اين چنين آراسته شد براى فرعون زشتى كردارش و بازداشته شد از راه، و نيست نيرنگ فرعون مگر در تباهى. و گفت آن كه ايمان آورده بود اى قوم من پيروى كنيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 268

مرا، هدايت كنم شما را براه راستى. اى قوم من، همانا اين دنيا بهره ايست و آخرت آنست خانه قرار. كسى كه عمل بد بكند پس پاداش داده نشود مگر به مانند آن، و كسى كه عمل صالح بكند از مرد يا زن در حالى كه مؤمن باشد پس ايشان داخل مى شوند به بهشت و روزى داده مى شوند در آن بدون حساب.

قرائت: ... ص : 268

فاطلع- اين لفظ را «حفص» به نصب آخر خوانده است و ديگران به رفع آخر قرائت كرده اند، آن كه به رفع خوانده گفته معنى چنين است: لعلى ابلغ و لعلى اطلع شايد برسم و شايد آگاه شوم) كه داراى جواب نباشد، و آن كه به نصب خوانده، (اطلع) را با (فاء) اول آن، جواب قرار داده كه به اين صورت مى شود (انى اذا بلغت و اطلعت) صدّ- اين لفظ را برخى معلوم خوانده و گفته اند كه اين لفظ مانند:

(الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ) مى باشد.

عده اى هم مجهول خوانده و گفته اند اين لفظ مانند ما قبل خود ميباشد (و كذلك زين لفرعون سوء عمله) كه (زيّن) مجهول مى باشد.

شرح لغات: ... ص : 268

صرح- اين لفظ به معنى بناى آشكاريست كه از چشم ناظر اگر چه دور باشد پوشيده و ناپديد نشود، و اين لغت به تصريح و اظهار چيزى به صورت كامل و اتم مى باشد.

سبب- هر آنچه كه باعث رسيدن چيزى به چيز دورتر باشد به آن (سبب) گفته مى شود و جمع آن (اسباب) است.

تباب- به معنى ضرر و زيان و منقطع شدن به هلاكت است.

تفسير: ... ص : 268

وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ (و گفت فرعون اى هامان) كه او وزير و صاحب امرش بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 269

ابْنِ لِي صَرْحاً (بنا كن براى من كاخى) يعنى قصرى كه به آجر ساخته شود، و «حسن» گفته، يعنى مجلس عالى لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (تا شايد برسم من به اسباب)، سپس اسباب را تفسير مى كند كه:

أَسْبابَ السَّماواتِ (اسباب آسمانها) «سدى» گفته منظور اين است كه: برسم به راههاى از آسمانى به آسمان ديگر.

«قتاده» گويد: برسم به درهاى راههاى آسمان «ابن عباس» مى گويد: برسم به منازل آسمانها و گفته شده مقصود اين است كه شايد سببى به دست آورم و به آن به مرادم برسم و به دانشى دست پيدا كنم كه از من پوشيده است فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى (پس آگاه شوم به خداى موسى) يعنى نگاه كنم به او، و او اراده كرد كه با اين راه ايجاد ضعف كند با اين كه مى دانست چنين چيزى محال است. از قول «حسن» و گفته شده كه منظور فرعون اين بود كه مى گفت: تا برسم به خداى موسى، پس جهل و نادانى به او غلبه كرده و خيال مى كرد كه خداوند در آسمان است و

او مى تواند به آسمان برسد.

وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً (و همانا من گمان مى كنم او دروغگوست) يعنى من گمان مى كنم كه موسى دروغ مى گويد كه براى او غير از من خدايى وجود دارد كه او را بسوى ما فرستاده است.

وَ كَذلِكَ (و همچنين) يعنى چنان كه بر آن قوم كافر زشتى كردارشان زينت داده شده بود.

زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ (آراسته شده بود براى فرعون زشتى كردارش) عمل زشت فرعون را اصحاب و همنشينانش و شيطان زينت داده و آراسته بودند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 270

چنان كه خدا مى گويد: (وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ)، «و زينت داده بود بر ايشان شيطان- انعام- 43».

وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ (و بازداشته شد از راه) وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ (و نبود نيرنگ فرعون) در ابطال آيات موسى إِلَّا فِي تَبابٍ (مگر در تباهى) يعنى در هلاكت و زيانى كه او را سودى نمى داد. سپس خداوند به يادآورى نصيحت «مؤمن آل فرعون» برگشته و فرمود:

وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ (و گفت آن كه ايمان آورده بود كه اى قوم من، پيروى كنيد مرا هدايت كنم شما را به راه راستى) يعنى براه هدايت كه آن، ايمان به خداوند و توحيد او و اقرار به موسى مى باشد.

«جبائى» گفته: گوينده اين جمله نيز خود (موسى) مى باشد.

يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ (اى قوم من همانا اين دنيا بهره ايست) يعنى اين دنيا داراى نفع قليلى است كه زايل شده و منقطع مى شود و وزر و گناهان آن باقى مى ماند.

وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ (و همانا آخرت خانه قرار است) يعنى خانه اقامت كه

در آن خلائق قرار مى گيرند، پس فريب اين دنياى فانى را نخوريد و آن را برتر از خانه باقى قرار ندهيد مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها (كسى كه كار زشت انجام دهد مجازات نمى شود مگر به مانند آن) يعنى كسى كه كار زشت انجام دهد مجازات نميشود مگر به مقدارى كه به آن مستحق و سزاوار است از عقاب نه زيادتر از آن! وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ (و كسى كه عمل صالح كند از مرد يا زن در حالى كه او مؤمن باشد) تصديق كند خداوند و پيامبرانش را، كه ايمان، شرط قبولى عمل صالح مى باشد.

فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ (پس ايشان داخل بهشت شوند، روزى داده شوند در آن بدون حساب) يعنى روزى داده شوند زيادتر از آنچه مستحق هستند و اين از باب تفضل خداوند است، زيرا اگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 271

تنها به اندازه عمل و كردارشان پاداش داده شوند مسلما با حساب خواهد بود.

برخى گفته اند: منظور اينكه بازخواستى نيست بر اهل بهشت در آنچه داده شوند، و اين سخن «مقاتل» است.

«حسن» گويد: اين سخن كلام (مؤمن آل فرعون) است و ممكن است كه كلام خود خداوند باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 272

[سوره غافر (40): آيات 41 تا 46] ... ص : 272

اشاره

وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ (41) تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ (42) لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى

اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (44) فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45)

النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46)

ترجمه: ... ص : 272

و اى قوم من چيست مرا كه ميخوانم شما را بسوى نجات و مى خوانيد مرا به سوى آتش. مى خوانيد مرا تا كافر شوم به خداوند و شرك ورزم به او آنچه كه نيست مرا به آن علمى و من مى خوانم شما را به سوى عزيز آمرزنده. ناچار همانا مى خوانيد مرا به سوى آن كه نيست دعوتى براى او در دنيا و نه در آخرت و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 273

همانا بازگشت ما به سوى خداوند است و همانا مسرفان آنها اصحاب آتش هستند. پس به زودى به ياد خواهيد آورد آنچه را كه من به شما مى گويم و واگذار مى كنم امر خود را به خداوند همانا خداوند بيناست به بندگان. پس نگهداشت خداوند او را از بديهاى آنچه كه نيرنگ كردند و احاطه كرد آل فرعون را بدى عذاب. آتش بآنها عرضه مى شود بامدادان و شامگاهان و روزى كه به پا شود ساعت، داخل كنيد آل فرعون را در سخت ترين عذاب.

قرائت: ... ص : 273

ادخلوا- اهل مدينه و كوفه غير از «ابو بكر» و «يعقوب» كلمه ياد شده را را به همزه قطع و كسر (خا) خوانده اند، و ديگران به همزه وصل و ضم (خاء) قرائت كرده اند.

«ابو على» گويد: در اين لفظ هر دو معنى را مى توان اراده كرد بنا بر اين به قرائت اول (آل فرعون) مفعول به بوده و (اشد العذاب) مفعول دوم مى باشد، و در تقدير، حرف جر اراده شده و سپس حذف گرديده شده چنان كه مى گويى (دخل زيد الدار) كه مقصود (فى الدار) است، چنان كه (خرج) كه مخالف (دخل) است به اين صورت به كار مى رود.

و بنا به قرائت دوم (آل- فرعون) منصوب به نداء بوده و (اشد العذاب) در محل مفعول به بوده كه حرف جر ساقط شده و اين لفظ به جاى مفعول به منصوب مى باشد.

تفسير: ... ص : 273
اشاره

وَ يا قَوْمِ ما لِي (و اى قوم من چيست مرا) يعنى چيست شما را؟ چنان كه گفته مى- شود (ما لى اراك حزينا چيست مرا كه تو را غمگين مى بينم) كه مقصود اين است، (چيست ترا؟) پس مقصود اين است كه اى قوم مرا خبر دهيد از خود كه اين چه حال است؟

أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ (مى خوانم شما را به سوى نجات) از آتش با ايمان آوردن به خداوند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 274

وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ (و مى خوانيد شما مرا به سوى آتش) يعنى به شرك كه موجب آتش باشد، زيرا كسى كه به سبب چيزى بخواند به آن چيز خوانده است. سپس خداوند اين دو دعوت را تفسير كرده و گفته است:

تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ (مى خوانيد مرا كه كافر شوم به خداوند و شرك ورزم به او آنچه كه بر آن علمى براى من نيست) و جايز هم نيست كه به آن (شرك به خدا) علم حاصل شود زيرا ممكن نيست دليلى بر اثبات شريك براى خداوند نه از طريق شنيدنى و نه از طريق عقل وجود داشته باشد.

وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ (و من مى خوانم شما را به سوى عزيز آمرزنده) يعنى به سوى عبادت توانايى كه مغلوب نشده و منع نمى گردد، پس انتقام مى گيرد از هر كافر عناد كننده كه بخشنده است گناهان آن كه

از اهل توحيد بخواهد.

لا جَرَمَ (به ناچار) گفته شده كه معنى اين كلمه، حق مقطوع است چه اينكه (جرم) به معنى (قطع) مى باشد.

«زجاج» به حكايت از «خليل» گويد: (لا جَرَمَ) به معنى رد كلام است و مقصود اين است كه (واجب و حق است) أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ (همانا مى خوانيد مرا به سوى او كه برايش دعوتى نيست) يعنى بطلان دعوتش واجب است و شما بناچار مرا مى- خوانيد به عبادت بتها و عبادت فرعون كه بر ايشان دعوت سودمندى نيست فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ (در دنيا و آخرت) پس مطلقا براى او دعوتى نيست كه ابلاغ شود و اگر چه شخص نادان گمان كند كه براى او دعوت سودمندى مى- باشد ولى دعوتى نيست كه بر آن اعتناء شود به جهت فساد و تناقضى كه دارد.

«سدى» و «قتاده» و «زجاج» گفته: اين بتها نمى توانند در دنيا و آخرت دعوت كسى را اجابت كنند، پس مضاف حذف شده كه (استجابت) باشد بعضى گفته اند: دعوتى نيست بر آن، زيرا بتها در دنيا نمى توانند به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 275

عبادت خود دعوت كرده و در آخرت هم مردم از آنها بيزارى مى جويند وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ (و همانا بازگشت ما بسوى خداوند است) يعنى واجب است كه بازگشت و مصير ما به سوى خداوند باشد، پس هر كسى به آنچه مستحق است مجازات مى شود.

وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ (و همانا مسرفان) يعنى لازم شده بر مسرفان آنان كه به جهت شرك ورزيدن و ريختن خون ناحق، بر خود اسراف كردند.

هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (ايشانند اصحاب آتش) كه ملازم

آتشند.

سپس از رهگذر وعظ و ترساندن مى گويد:

فَسَتَذْكُرُونَ (پس به زودى به ياد آوريد) درست بودن ما أَقُولُ لَكُمْ (آنچه را كه من مى گويم) زمانى كه در روز قيامت به آتش در- آئيد. و گفته شده: پس زود باشد بياد آوريد هنگامى كه عذاب نازل شود آنچه را كه از پند و نصيحت براى شما گفتم.

وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ (و واگذار مى كنم امر خود را به خداوند) يعنى كار خود را تسليم خدا كرده و بر او توكل نموده و به لطفش اعتماد مى كنم. و (امر) اسم جنس مى باشد.

إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (همانا خداوند بيناست به بندگان) يعنى به احوال ايشان آنچه كه از اطاعت و معصيت انجام مى دهند عالم است و با سخن فوق ايمان خود را ظاهر مى كند.

فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا (پس نگهداردش خداوند از بديهاى آنچه كه نيرنگ كردند) «قتاده» گويد: خداوند از زشتى نيرنگ ايشان، او را نگهداشته و نجات داده و عده اى گويند: فرعونيان تصميم به قتل او گرفته بودند و او به كوه فرار كرد، پس فرعون دو نفر را به دنبال او فرستاد چون آنها وى را ديدند مشاهده كردند كه وى ايستاده و نماز مى خواند و حيوانات وحشى به دور او صف كشيده اند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 276

پس آن دو ترسيده و فراركنان بازگشتند وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ (و احاطه كرد آل فرعون را) يعنى نازل شد به ايشان سُوءُ الْعَذابِ (بدى عذاب) يعنى مكروه آن و آنچه از آن بد مى نمايد (آل فرعون كيانند؟) مراد از آل فرعون پيروان او هستند و «حسن» گفته: (آل فرعون) آنهايى مى باشند كه بر

دين فرعون بودند.

در اينجا گفته مى شود كه چرا خود فرعون را نگفته و آل او را گفته است؟

جواب مى گوئيم كه چون آل او بسبب عذاب هلاك شدند، پس چگونه خواهد بود حال خود او.

عذاب بد براى فرعونيان در دنيا غرق شدن در دنيا بود و در آخرت عبارت است از آتش و بدينجهت خداوند مى گويد:

النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا (ايشان هر بامداد و شامگاه به آتش عرضه مى شوند) يعنى آل فرعون در گورهاشان در صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند و از اين راه عذاب مى گردند.

النار- اين لفظ به خاطر بدل بودنش از (سُوءُ الْعَذابِ) مرفوع شده است

چند حديث: ... ص : 276

1- «نافع» از «ابن عمر» از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود:

چون يكى از شما بميرد هر صبح و شام جايگاهش بر او نشان داده مى شود اگر از اهل بهشت باشد جايگاهش بهشت است و اگر از اهل جهنم باشد جايگاهش جهنم است. اين روايت را «بخارى» و «مسلم» در كتاب «صحيح» خود آورده اند.

امام صادق (ع) فرمود: نشان دادن جايگاه در دنيا بوده پيش از قيامت چه اينكه در آتش قيامت صبح و شام نخواهد بود، سپس فرمود: اگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 277

منظور قيامت باشد پس ما بين صبح و شام طبق اين آيه عذاب نخواهند شد فقط در صبح و شام عذاب مى شوند، پس اين آيه مربوط به برزخ است پيش از قيامت، آيا نشنيده اى قول خداوند متعال را كه:

وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (و روز قيامت بپا ميشود ساعت داخل كنيد آل فرعون را در سخت ترين عذاب) اين امر يا بر خود

آل فرعون است كه داخل شويد يا امر به فرشتگان است كه داخل كنيد به عذاب يعنى عذاب جهنم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 278

[سوره غافر (40): آيات 47 تا 50] ... ص : 278

اشاره

وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ (47) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ (48) وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ (49) قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (50)

ترجمه: ... ص : 278

و زمانى كه پرخاش كنند در آتش پس بگويند ضعيفان به آنان كه كبر ورزيدند ما پيروان شما بوديم آيا هستيد شما كه بى نياز كنيد از ما قسمتى از آتش را. گويند آنان كه كبر ورزيدند ما همه در آن هستيم، همانا خداوند حكم كرد ميان بندگان. و گويند آنان كه در آتشند به خازنان جهنم بخوانيد پروردگارتان را سبك گرداند از ما روزى را از آتش. گويند آيا نبوديد كه ميآمد بسوى شما رسولان شما با نشانه ها؟ گويند آرى، گويند پس بخوانيد و نيست خواندن كافران مگر در گمراهى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 279

لغت: ... ص : 279

تبع- ممكن است اين لفظ مصدر باشد كه گفته مى شود (تبع تبعا- تابع شد تابع شدنى) و نيز جايز است كه اين لفظ جمع (تابع) باشد مانند (خادم) كه جمع آن (خدم) است و (خائل) كه جمع آن (خول) است و (غايب) كه جمع آن (غيب) است.

اعراب: ... ص : 279

أَ وَ لَمْ تَكُ- تقدير اين جمله چنين است كه (او لم تك القصة) كه (القصة) اسم (تك) بوده و (تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ) تفسير آن باشد.

تفسير: ... ص : 279
اشاره

در اينجا خداوند به ماجراى پرخاش كردن مردم جهنم به يكديگر پرداخته و مى گويد:

وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ (و زمانى كه پرخاش مى كنند در آتش) يعنى اى «محمد»! بياد آور بر قوم خود وقتى را كه اهل آتش در ميان آتش پرخاش كرده و پيشوايان با پيروان خود به مخاصمه مى پردازند فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ (پس گويند ضعيفان) كه پيروان مى باشند لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا (بر آنان كه تكبر كردند) كه پيشوايان باشند إِنَّا كُنَّا لَكُمْ (ما بوديم براى شما) گروه رئيسان تَبَعاً (پيروان) كه اطاعت مى كرديم امر شما را و اجابت مى كرديم شما را در آن چه كه مى خوانديد.

فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ (پس آيا هستيد كه بى نياز كنيد از ما بهره اى از آتش را) زيرا بر زمامدار لازم است كه از پيروان خود و از فرمان- بران خود دفاع كند، بدين جهت مى گويند: آيا شما مى توانيد مقدارى از عذاب را كه در آن هستيم به جاى ما حمل كنيد و متحمل شويد قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيها (گويند آنها كه تكبر كرده بودند همانا ما همگى در آن هستيم) يعنى ما و شما در آتش هستيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 280

بحث ادبى: ... ص : 280

(كُلٌّ فِيها) مبتدا و خبر است كه محلا مرفوع و خبر (انّا) است و جايز است كه لفظ (كل) خبر براى (انّ) باشد كه مقصود چنين مى شود (انا مجتمعون فى النار- ما جمع شوندگانيم در آتش) إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ (همانا خداوند حكم كرد ميان بندگان) به اين صورت و به اين كه هيچ كس متحمل عذاب ديگرى نمى شود و بناچار هر كس به خدا

شرك ورزد و با او ديگرى را عبادت كند معاقب و مجازات مى شود.

وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ (و گويند آنان كه در آتشند) يعنى از پيشوايان و پيروان كه در آتش هستند.

لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ (به خازنان جهنم) آنهايى كه سرپرستى عذاب اهل جهنم را از فرشتگان و موكلين جهنم به عهده دارند ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ (بخوانيد پروردگارتان را تخفيف دهد از ما روزى از عذاب را) اين سخن را به جهت بى طاقتى از شدت عذاب و از شدت زارى مى گويند و طمع دارند از عذاب ايشان تخفيف داده شود با اين كه مى دانند كه شكنجه ايشان قطع نشده و تخفيف داده نمى شود.

قالُوا (گفتند) بر ايشان خازنان جهنم.

أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ (آيا مگر نيامد شما را رسولان شما با بينه ها) يعنى با حجتها و دليلهايى كه براى صحت توحيد و نبوت بود، پس كافر شده و عناد كرديد تا اين كه مستحق اين عذاب گرديديد.

قالُوا بَلى (گويند آرى) آمد بسوى ما پيامبرانمان با بينه ها، پس ايشان را تكذيب كرده و نبوت آنان را منكر شديم.

قالُوا فَادْعُوا (گويند پس بخوانيد) يعنى خازنان جهنم گويند، شما بخوانيد و ما نمى خوانيم مگر با اذن، و به ما اذن داده نشده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 281

برخى گويند اين جمله براى سبك شمردن اهل جهنم گفته مى شود و نيز گفته اند مقصود از جمله فوق اين است كه: بخوانيد با آه و زارى و بيچارگى وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ (و نيست خواندن كافران مگر در گمراهى) يعنى در بيهودگى كه سودى ندارد.

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 21، ص: 282

[سوره غافر (40): آيات 51 تا 55] ... ص : 282

اشاره

إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ (51) يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ (53) هُدىً وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (54) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ (55)

ترجمه ... ص : 282

همانا ما يارى كنيم رسولان خود را و آنان كه ايمان آوردند، در زندگانى دنيا و روزى كه بپا شود گواهان. روزى كه سودى ندهد ستمكاران را عذر ايشان و برايشان باشد لعنت و بر آنها باشد بدى آن سراى. و به حقيقت داديم موسى را هدايت و بنى اسرائيل را وارث كتاب كرديم. هدايت و پندى است بر صاحبان خرد. پس صبر كن همانا وعده خدا حق است و استغفار كن براى گناهت و تسبيح بگو به ستايش پروردگارت به شامگاه و بامدادان.

قرائت: ... ص : 282

ينفع- اين لفظ را به هر دو وجه با (تاء) و يا با (ياء) خواندن نيكوست زيرا كه فاعل آن يا (معذرت) است و يا (اعتذار) كه به معنى معذرت ميباشد چنان كه (وعظ) و (موعظه) هر دو به يك معنى مى باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 283

اعراب: ... ص : 283

يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ- اين جمله محلا تابع (فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) است چون عطف به آن است چنان كه گفته مى شود (جئتك امس و اليوم)

تفسير: ... ص : 283
اشاره

اكنون خداوند از خود خبر مى دهد كه رسولان خود و آنان را كه ايشان را تصديق كرده اند يارى مى كند و مى فرمايد:

إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا (همانا ما يارى مى كنيم رسولان خود و آنان را كه ايمان آوردند در زندگانى دنيا)

يارى خداوند: ... ص : 283

كمك و يارى خداوند بر مردم به چند گونه مى باشد، گاهى با حجت و دليل است و گاهى به پيروزى در جنگ است و اين دو هر يك به اقتضاى حكمت بوده و روى مصلحتى مى باشد كه خداوند سبحان مى داند.

گاهى نصرت خداوند با الطاف و تأييد و تقويت قلب بوده و گاهى با هلاك كردن دشمن مى باشد.

همه اينها از جانب خداوند براى يارى پيامبران و مؤمنان به كار رفته است.

گاهى آنان با دليل و حجت بر مخالفان خود يارى شده و زمانى با قهر و غلبه بر دشمنان خود پيروز گشته و هنگامى با هلاك شدن دشمن و نجات ايشان با آنان كه به ايشان ايمان آورده اند نصر و ظفر يافته اند. و در برخى از زمانها نصرت ايشان به انتقام گرفته شدن مخالفانشان مى باشد چنان كه «يحيى بن زكريا» با كشته شدن هفتاد هزار نفر به عنوان انتقام از خون وى يارى و نصرت گرديد.

پس ناچار مردان خدا به يكى از اين راهها در دنيا پيروز خواهند شد.

وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ (و روزى كه بپا شود گواهان)، بايد گفت (اشهاد) جمع (شاهد) است، چون (صاحب) و (اصحاب)، و آنها كسانيند كه در روز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 284

قيامت بر اساس حق به مؤمنان و بر اهل باطل و كافران گواهى مى دهند، و در اين حال مؤمنان

و اهل حق شاد شده و اهل باطل رسوا گردند.

«قتاده» گويد: گواهان عبارتند از فرشتگان و پيامبران و مؤمنان.

«مجاهد» گفته: گواهان عبارتند از فرشتگان حافظ كه به تبليغ پيامبران و تكذيب كافران گواهى مى دهند.

و برخى گفته اند: گواهان عبارتند از پيامبران فقط، كه بر مردم گواهى مى دهند.

سپس خداوند از چنين روزى خبر داده و مى گويد:

يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ (روزى كه نفع ندهد ستمكاران را عذر- آوردنشان) يعنى كافران از كفر خود عذر و بهانه مى آورند ولى پذيرفته نميشود و اگر توبه كنند نفعى نمى دهد. و اين كه خداوند از نفع عذر آوردن در روز قيامت نفى كرده با اين كه در دنيا نافع است چون آخرت جاى پناه بردن به عمل و كردار است و پناه بردن به عملى كه مورد ملامت است غير پسنديده است.

وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ (و بر ايشان باشد لعنت) كه آن دورى از رحمت و محكوم شدن به شكنجه دائم است وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (و بر ايشان باشد زشتى آن سراى) كه دوزخ است و از آن پناه مى بريم به خداوند.

سپس خداوند به يارى كردن خود از «موسى» و قوم او پرداخته و بيان مى كند:

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى (و به تحقيق داديم به موسى هدايت كردن را) يعنى به موسى «تورات» را داديم كه در آن دليلهاى آشكار بر معرفت خداوند و توحيد او مى باشد.

وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ (و به ارث داديم به بنى اسرائيل كتاب را) يعنى پس از موسى تورات را به ارث به بنى اسرائيل داديم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 285

هُدىً (هدايت) يعنى او هدايت و دلالت است

كه به آن مردم «بنى اسرائيل» معالم و معارف دين خود را بدانند.

وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (و پندى است مر صاحبان خرد را) يعنى پند دهنده است براى خردمندان، زيرا آنها مى توانند از آن استفاده كنند به خلاف آن كه داراى خرد و عقل نيست.

ممكن است كه دو لفظ (ذكرى) و (هدى) مصدر بوده و محلا حال و منصوب از (الكتاب) باشند كه در اين صورت به معنى هادى و مذكر يعنى هدايت كننده و پند دهنده خواهد بود. و جايز است اين دو لفظ به معنى (مفعول له) باشد كه معنى چنين مى شود: فرستاديم تورات را براى هدايت و پند.

سپس خداوند پيامبر خود را امر به صبر و شكيبايى مى كند و مى فرمايد:

فَاصْبِرْ (صبر كن) اى محمد (ص)! بر آزار قومت و از اين كه تو را تكذيب مى كنند.

إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ (همانا وعده خدا حق است) به آن كه از پيروى در دنيا و ثواب در آخرت وعده داده است و در آن تخلفى نيست وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ (و استغفار كن براى گناهت) كسى كه سر زدن گناهان كوچك را بر پيامبران جايز مى داند اين آيه را چنين معنى مى كند كه از خدا براى گناه كوچكت كه از تو سر زده است درخواست آمرزش كن و اين به خاطر نعمت بزرگى است كه خداوند پيامبران خود را در مقابل گناهان صغيره مكلف به توبه مى كند.

ولى كسى كه حتى گناه صغيره را بر پيامبران جايز نمى داند، كه همين عقيده نيز درست و صحيح است مى گويد: اين امر، دستور تعبدى از خدا به پيامبرش بوده كه او دعا و طلب آمرزش كند تا بدين وسيله درجات

و مقامش بالا رفته و نيز سرمشقى باشد براى آنان كه از پيغمبر تبعيت مى كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 286

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ (و تسبيح بگو به ستايش پروردگارت) يعنى خداوند را منزه كن و به شكر او اعتراف كن و نسبت نعمتها را به او بده و بر او شبيه و مثلى قرار مده.

و برخى گفته اند: تنزيه كن صفات خدا را از صفات افراد حادث، و منزه كه افعال او را از افعال ستمكاران.

و بعضى گويند: نماز بگزار به امر پروردگارت:

بِالْعَشِيِّ (شامگاه) از نيمه روز تا هنگام شب وَ الْإِبْكارِ (و بامدادان) از طلوع فجر دوم تا طلوع خورشيد، و اين قول «مجاهد» است.

«ابن عباس» گويد: مقصود نمازهاى پنجگانه است.

از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: اى آدم! به ياد آور مرا يك ساعت بعد از صبح و يك ساعت بعد از عصر كفايت مى كنم از مهم تو.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 287

[سوره غافر (40): آيات 56 تا 60] ... ص : 287

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (56) لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (57) وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لا الْمُسِي ءُ قَلِيلاً ما تَتَذَكَّرُونَ (58) إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (59) وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ (60)

ترجمه: ... ص : 287

همانا آنان كه ستيزه مى كنند در آيات خداوند بدون دليلى كه بيايدشان نيست در سينه هاشان مگر كبر، نيستند كه برسند به آن، پس پناه ببر به خداوند همانا اوست شنوا و بينا. همانا آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر است از آفرينش مردم و لكن بسيارى از مردم نمى دانند. و مساوى نيست كور و بينا و آنان كه ايمان آورده و عمل صالح كردند و بدكاران، كمى يادآور شويد. همانا ساعت آينده است نيست در آن شكى و لكن اكثر مردم ايمان نمى آورند. و گفت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 288

پروردگارتان بخوانيد مرا اجابت كنم شما را، همانا آنان كه تكبر مى كنند از عبادت من بزودى داخل شوند به دوزخ سرافكندگان.

قرائت: ... ص : 287

تتذكرون- اهل كوفه اين كلمه را به (تاء) خوانده و ديگران به (ياء).

وجه قرائت اول اين است كه (قل لهم بگو بر ايشان) در تقدير بوده و به صورت مخاطب به كار رفته و وجه قرائت دوم اين است كه منظور از فاعل (يتذكرون) كافران كه مغايبند باشد سيدخلون- «ابو جعفر» و «ابن كثير» و «ابو بكر» غير از «شمونى» و «سهل» اين كلمه را به ضم (ياء) و فتح (خاء) خوانده و ديگران به فتح (ياء) و ضم (خاء) قرائت كرده اند و وجه هر دو قرائت روشن است.

شأن نزول: ... ص : 287

اين آيه (إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ) درباره يهود نازل شده است كه مى گفتند: «دجّال» خروج خواهد كرد و ما او را به عليه محمد و پيروانش يارى كنيم تا از دست ايشان راحت شده و ملك به سوى ما بازگردد، و اين قول «ابو العاليه» است.

تفسير: ... ص : 287
اشاره

إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ (همانا آنان كه جدال مى كنند) يعنى دشمنى مى كنند فِي آياتِ اللَّهِ (در آيات خداوند) يعنى در دفع و ابطال آيات خداوند بِغَيْرِ سُلْطانٍ (بدون سلطانى) يعنى بدون حجتى كه:

أَتاهُمْ (بيايدشان) از جانب خداوند كه به واسطه آن مذهبى كه با مذهب ايشان مخالف است انكار كنند إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ (نيست در سينه هاشان مگر كبر) يعنى در سينه- هاى ايشان جز تكبر و جبريت و نشان دادن عظمت بر «محمد» (ص) چيز ديگرى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 289

نيست.

ما هُمْ بِبالِغِيهِ (نيستند كه به آن برسند) يعنى آنها نمى رسند به مقتضى اين عظمت زيرا خداوند آنان را خوار و ذليل مى كند.

برخى گفته اند كه منظور اين است: آنان روى حسد به نبوت تو كه خدا به واسطه آن تو را گرامى داشته است تكبر كرده ولى به بزرگى نمى رسند زيرا خداوند به شرف نبوت هر كه را بخواهد بلند و گرامى مى دارد.

و بعضى گفته: آنان نمى رسند به وقت خروج «دجال» فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ. (پناه ببر به خداوند) از شرّ يهود و دجال و از شر آن چه كه پناه بردن از آن واجب است.

إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ (همانا او شنواست) به گفتار اينان الْبَصِيرُ (بيناست) به نهانشان و در اين سخن بر ايشان هشدار و تهديد است لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (آفرينش آسمانها

و زمين) كه با عظمت بوده و داراى اجزاء بسيارى مى باشند و در فضا بدون ستون قرار گرفته و فلك و ستارگان آن بدون سبب در حركت است أَكْبَرُ (بزرگتر است) يعنى در نزد ما داراى عظمت و ابهت مى باشد مِنْ خَلْقِ النَّاسِ (از آفرينش مردم) اگر چه خلقت مردم از نظر زندگانى و حواسى كه براى ادراكات گوناگونى آماده شده با عظمت تر مى باشد.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (ولى اكثر مردم نمى دانند) به جهت اين كه از فكر خود عدول كرده و بر صحت اين فكر استدلال نمى كنند، مقصود اين است كه مردم چون اقرار كردند به اين كه خداوند آسمان و زمين را آفريد چگونه قدرت خدا را بر توانايى زنده كردن مردگان انكار مى كنند، ولى ايشان از تدبر اعراض كرده و خود را به جاى افراد جاهل و نادان قرار دادند كه هيچ چيزى را نمى دانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 290

وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ (و مساوى نيست كور و بينا) يعنى مساوى نمى باشد كسى كه خود را مهمل و بيهوده قرار داده با كسى كه انديشه كرده و حق را نشناخته است، خداوند آن را كه در دليلها تفكر نمى كند به كور تشبيه كرده و آن را كه به آنها استدلال مى كند به بينا مثال زده است.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِي ءُ (و آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند و نه زشتكار) يعنى مؤمن صالح با كافر فاسق در كرامت و اهانت و هدايت و ضلالت مساوى نيستند.

قَلِيلًا ما تَتَذَكَّرُونَ (اندكى يادآور شويد) ممكن است كه (ما) زايده و يا

مصدريه باشد، پس تقدير چنين مى شود (قليلا تذكرهم كم است تذكر ايشان) يعنى نظرشان در آنچه سزاوار است و بسوى آن خوانده مى شوند اندك است.

إِنَّ السَّاعَةَ (ساعت) يعنى قيامت لَآتِيَةٌ (آينده است) يعنى واقع شود لا رَيْبَ فِيها (شكى نيست در آن) يعنى در آمدن آن شكى نيست وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (و لكن بسيارى از مردم ايمان نمى آورند) يعنى اين مطلب را بخاطر جهلشان به خداوند و گمانشان در اخبار او، تصديق نمى كنند وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (و گفت پروردگارتان بخوانيد مرا اجابت كنم شما را) يعنى زمانى كه مصلحت اقتضاء كند خداوند شما را اجابت مى كند، پس ناچار در اين جمله بايد لفظا يا اضمارا، (مصلحت) را شرط قرار داد و الّا نادرست خواهد بود زيرا بسيار شود كه به مفسده اى بخوانند و اجابت آن قبيح باشد، ولى شرط عدم مفسده، لازم نمى باشد.

«ابن عباس» گويد معنى چنين است كه: پيروى و عبادت كنيد مرا تا ثواب دهم شما را، و بر اين سخن دلالت مى كند قول رسول خدا (ص) كه فرمود:

دعا عبارت از عبادت است. و چون از عبادت به دعا تعبير كرده ثواب دادن را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 291

به معنى اجابت قرار داده است تا تجانس در لفظ رعايت شود.

إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي (همانا آنان كه تكبر مى كنند از عبادت من) و از دعاى من سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ (بزودى داخل دوزخ شوند سرافكندگان) يعنى خوار و ذليل باشند.

در اين آيه دلالت بر عظمت قدر دعا در نزد خداوند و فضيلت انقطاع بسوى خداوند شده است

حديث: ... ص : 291

«معاوية بن عمار» گويد

به حضرت صادق (ع) عرض كردم: فدايت شوم چه مى فرمايى درباره دو مرد كه داخل مسجد مى شوند، يكى نمازش زيادتر و ديگرى دعايش زيادتر است، كدام يك از آن دو افضل هستند؟ حضرت فرمود كار هر دو نيكوست، گفتم فهميدم ولى مى پرسم كدام يك افضل هستند؟ فرمود:

آنكه نيايش و دعايش بيشتر است! آيا نشنيده اى قول خداوند را كه مى گويد:

(ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ...) و فرمود: دعا عبادت بزرگ است.

«زراره» از حضرت باقر (ع) روايت كرده كه فرمود درباره اين آيه كه:

بهترين عبادت عبارت از دعا مى باشد.

«حنان بن سدير» از پدرش روايت كرده كه به «امام باقر» (ع) گفتم كدام يك از عبادتها بهتر است؟ فرمود: هيچ چيزى نزد خداوند بهتر از اين نيست كه سؤال شود و طلب گردد از آن چه پيش اوست و كسى دشمن تر به خدا نيست از كسى كه از عبادت خداوند تكبر كرده و از آن چه نزد خداست سؤال نكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 292

[سوره غافر (40): آيات 61 تا 65] ... ص : 292

اشاره

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (61) ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (62) كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (63) اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (64) هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (65)

ترجمه: ... ص : 292

خداوند است آن كه قرار داد شب را براى شما تا بياراميد در آن و قرار داد روز را بينا كننده همانا خداوند صاحب فضل است بر بندگان و لكن اكثر مردم شكر نمى كنند. اين است خداوند پروردگار شما، آفريننده هر چيزى، نيست الهى مگر او، پس كجا رانده مى شويد. اين چنين رانده شونده آنان كه بودند آيات خدا را انكار مى كردند. خداست آن كه قرار داد براى شما زمين را پايگاه و آسمان را بنائى و اندام داد شما را پس نيكو گردانيد اندام شما را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 293

و روزى داد شما را از پاكيزه ها، اين است خداوند پروردگار شما، پس مبارك است خداوند پروردگار جهانيان. اوست زنده، نيست الهى مگر اللَّه پس بخوانيد او را خالص كنندگان دين براى او، سپاس خداوند را كه آفريدگار جهانيان است.

تفسير: ... ص : 293

و اينك خداوند مى پردازد به آن چه كه بر توحيدش دلالت مى كند و مى فرمايد:

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ (خداست آن كه قرار داد براى شما) گروه مردم اللَّيْلَ (شب را) و آن از ميان غروب آفتاب تا به طلوع فجر دوم است لِتَسْكُنُوا فِيهِ (تا بيارميد در آن) يعنى غرض خداوند از خلقت شب، سكونت و استراحت شما از رنج و مشقت روز مى باشد.

وَ النَّهارَ مُبْصِراً (و روز را بينا كننده) يعنى قرار داد براى شما روز را كه از طلوع فجر دوم تا به غروب خورشيد است، روشنى بخش تا مواضع حاجتهاى خود را ببينيد، خداوند روز را بينا قرار داد چون مى بينند در آن بينندگان إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ (همانا خداوند صاحب فضل بر مردم است)

به اين نعمتها كه بر مردم ارزانى داشته بدون اين كه استحقاق داشته و حق طلب داشته باشند.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (و لكن اكثر مردم سپاسگزارى نمى كنند) يعنى اكثر مردم با همه اين نعمتها به آنها اعتراف نكرده و انكار كرده و به آنها كافر شدند، سپس خداوند خلق خود را مخاطب ساخته و مى فرمايد:

ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ (اين است خداوند پروردگار شما) يعنى آن كه اين دلالتها را ظاهر ساخته و نعمتها را ارزانى داشته اوست خداوند، پروردگار شما و مالك شما خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ (آفريننده همه چيز) از آسمانها و زمين و آن چه ميان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 294

اين دو است لا إِلهَ إِلَّا هُوَ (نيست الهى مگر او) يعنى كسى به غير از خداوند مستحق عبادت نيست فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (پس كجا برگردانيده شويد) يعنى چگونه از عبادت خداوند به عبادت غير او توجه مى كنيد با اين كه دليلهاى توحيد خداوند آشكار است، سپس خداوند مى گويد:

كَذلِكَ (اين چنين) يعنى چنان كه اينان روگردانده و منصرف شدند يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (برگردانده شوند آنان كه به آيتهاى خداوند انكار مى ورزند) و آنان پيشينيان ايشان بودند از كافران كه بزرگانشان و رهبرانشان آنان را منصرف كرده و بازگردانده بودند.

و اكنون خداوند به ذكر دليلهاى توحيد خود پرداخته و مى فرمايد:

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً (خداوند است آن كه قرار داد زمين را براى شما جايگاهى) كه در آن قرار گيريد وَ السَّماءَ بِناءً (و آسمان را بنائى) يعنى آسمان را بناى مرتفعى بر بالاى سر شما قرار داد و اگر آن را بسته قرار مى داد مردم

نمى توانستند از ميان آسمان و زمين استفاده كنند وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ (و صورت داد شما را پس نيكو گردانيد صورتهاى شما را) زيرا صورت انسان و بنى آدم بهترين صورتهاى حيوانات مى باشد.

«ابن عباس» گويد: خداوند بنى آدم را ايستاده و معتدل خلق كرد كه با دستش غذا خورده و آن را به كار مى برد در حالى كه مخلوقات ديگر با دهانشان غذا را فرا مى گيرند و مى خورند.

وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ (و روزى داد شما را از پاكيزه ها) زيرا هيچ حيوانى نيست كه غذاهاى او و نوشيدنيهاى او مانند انسان پاك تر و پاكيزه تر باشد كه براى انسان خلق كرده است، چه اين كه انواع خوراكيهاى پاكيزه و لذت بخش از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 295

ميوه ها و گياهان و گوشتها بقدرى مى باشد كه به شماره نمى آيد ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ (اين است خداوند، پروردگار شما) يعنى انجام دهنده كارهاى گذشته، خلق كننده شماست فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (با عظمت است خداوند، پروردگار جهانيان است) يعنى اجل است خداوند، كه دائم و ثابت بوده و ازلى و ابدى است هُوَ الْحَيُّ (اوست زنده) يعنى آن كه اين نعمتها را بر شما ارزانى داشته زنده اى است كه علت و فاعل و بنائى ندارد لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ (نيست خدايى مگر او، پس بخوانيد او را اخلاص كننده باشيد دين را براى او) يعنى در دعا و عبادت او، با اخلاص باشيد الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (سپاس خداوندى را كه پروردگار جهانيان است) «فراء» گويد: اين جمله (الْحَمْدُ لِلَّهِ ...) (خبر) بوده و داراى معنى مقدر است، گويا كه خداوند

مى گويد: بخوانيد و سپاس گوئيد خداوند را بر اين نعمتها را كه ارزانى داشته و بگوئيد (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) «مجاهد» از قول «ابن عباس» مى گويد: هر كه (لا اله الا اللَّه) گويد بايد به دنبالش (الحمد للَّه رب العالمين) بگويد طبق اين دو آيه كه به ترتيب آمده است: (مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ- الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 296

[سوره غافر (40): آيات 66 تا 70] ... ص : 296

اشاره

قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (66) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (67) هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (68) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ (69) الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (70)

ترجمه: ... ص : 296

بگو من باز داشته شدم كه عبادت كنم آنان را كه به غير از خداوند مى- خوانيد چون آمد به سوى من بينه ها از پروردگارم و فرمان شده ام كه تسليم شوم به پروردگار جهانيان. اوست آن كه آفريد شما را از خاك، سپس از نطفه سپس از خون بسته، سپس خارج مى كند شما را كودكى، پس تا برسيد به كمال قوت،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 297

سپس بوده باشيد پيرانى و از شما باشد آن كه متوفى شده از پيش، و تا برسيد به سرآمد معين شده و شايد كه شما انديشه كنيد. اوست آن كه زنده ميكند و مى ميراند، پس گاهى كه حكم كند به چيزى همانا مى گويد بوده باش، پس باشد، آيا نديدى آنان را كه مجادله ميكنند در آيات خداوند كجا برگردانده شوند. آنان كه تكذيب كردند كتاب را و آن چه را فرستاديم به آن رسولان خود را، پس زود باشد كه بدانند.

تفسير: ... ص : 297

سپس خداوند پيامبر خود را مخاطب ساخته و فرمود:

قُلْ (بگو) اى محمد! بر كافران قومت إِنِّي نُهِيتُ (همانا باز داشته شده ام) يعنى خدا نهى كرده است مرا أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ (اين كه عبادت كنم آنان را كه مى- خوانيد به غير از خداوند) يعنى نهى شده ام كه متوجه كنم عبادت خود را به آنان كه غير از خداوند مى خوانيد، آنان را كه از بتها براى خود خدايانى قرار داده ايد.

لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي (چون آمد مرا بينه هايى از پروردگارم) يعنى هنگامى كه حجتها و برهانهايى كه از جانب خداوند در اين امر برايم آمده است وَ أُمِرْتُ (و امر شده ام)

با اين حال أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (اين كه تسليم شوم به پروردگار جهانيان) يعنى تسليم شوم به امر پروردگارم كه مالك تدبير همه مخلوقات مى باشد، سپس خداوند به ذكر ادله پرداخته و مى گويد:

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ (اوست كه آفريد شما را) اى گروه انسانها مِنْ تُرابٍ (از خاك) يعنى پدر شما آدم را كه به او ميرسيد، از خاك آفريد ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ (سپس از نطفه) يعنى سپس ايجاد كرد نطفه را از اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 298

اصلى كه آن را از خاك آفريده بود، و نطفه عبارت است از آب مرد و زن ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ (سپس از خون بسته) كه قطعه اى از خون است ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا (سپس بيرون آورد شما را كودكى) يعنى كودكانى كه يكى پس از ديگرى متولد مى شوند، و بدين جهت لفظ (طفل) را مفرد آورده است «يونس» گويد: عرب لفظ (طفل) را به هر دو معنى مفرد و جمع به كار مى برد و لذا خداوند مى گويد: (أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ)، «يا كودكانى كه اطلاع نيافته اند به عورتهاى زنان- نور- 31»، پس مقصود چنين است كه خداوند شما را پس از گذراندن چندين مرحله به صورت نوزاد خرد از رحمهاى مادرانتان بيرون مى آورد.

ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ (پس تا برسيد به كمال قوت خود) اين جمله ممكن است كه به معنى جمله (ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا) عطف باشد به اين معنى كه: شما را به صورت طفل خارج كرده تا رشد كنيد و به جوانى رسيده، سپس به كمال قوت و نيروى خود برسيد. و احتمال دارد معطوف به معنى جمله (نخرجكم

طفلا) بوده و معنايش چنين باشد: بيرون آورديم به صورت طفوليت سپس برسيد به كمال قوت خود.

ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً (سپس بوده باشيد پيرانى) پس از اين وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ (و از شما باشد آن كه وفات كرده از پيش) يعنى پيش از آن كه به كمال قدرت خود برسد و پيش از آن كه پير شود وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى (و تا برسد به سرانجام نام برده شده) يعنى برسد هر يك از شما به اجلى نام برده و معين شده اى كه در آن هنگام مى ميرد «حسن» گويد: اين اجل زمانى است كه قيامت براى مردم بپا شود و اجل مسمى قيامت است وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (و شايد كه شما تعقل كنيد) يعنى خداوند شما را به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 299

جهت اغراض ياد شده آفريده تا شما تفكر كرده و تعقل كنيد درباره آن چه از نعمتهاى گوناگون بر شما ارزانى داشته است و از شما خواسته و اراده كرده كه در عبادت خداوند اخلاص كنيد هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ (اوست آن كه زنده مى كند و مى ميراند) يعنى آن خدايى كه شما را با اين اوصاف از خاك آفريد همان است كه شما را زنده مى كند و مى ميراند، پس اول شما از خاك و آخر شما به سوى خاك مى باشد فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (پس چون حكم كند به چيزى پس همانا گويد بر آن بوده باش پس مى باشد) يعنى خداوند اين كار را بدون عذر و ممانعت انجام مى دهد و اين معنى به منزله اين جمله است، (باش پس باشد)

چون خداوند چيز معدوم را كه نبودن است به تكون و بودن مورد خطاب قرار مى دهد أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ (آيا نمى بينى آنان را كه در آيات خداوند جدال مى كنند) يعنى مشركان را كه در باطل كردن و دفع حجتهاى خداوند مخاصمه و دشمنى مى كنند أَنَّى يُصْرَفُونَ (كجا برگردانده شوند) يعنى چگونه و از كجا از راه راست بسوى گمراهى منقلب مى شوند، و اگر ايشان در آيات خداوند با تفكر و نظر در صحت آنها مخاصمه مى كردند باين حد مورد سرزنش خداوند قرار نمى گرفتند سپس خداوند به وصف حال ايشان پرداخته و مى گويد:

الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ (آنان كه تكذيب كردند كتاب را) يعنى قرآن را و منكر آن شدند وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا (و آن را كه فرستاديم به آن رسولان خود را) يعنى و آنان كه تكذيب كردند آن چه كه از شرايع و كتب به آن فرستاديم رسولان خود را پيش از تو فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (پس زود باشد بدانند) عاقبت كار خود را هنگامى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 300

روى آورد به ايشان گناه آنچه كه منكر شده و نازل شود عقاب آنچه كه مرتكب شده اند پس خواهند فهميد آنچه كه دعوت كردى حق بوده و آنچه آنان مرتكب شدند گمراهى و فساد بوده است

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 301

[سوره غافر (40): آيات 71 تا 75] ... ص : 301

اشاره

إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ (71) فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ (73) مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ

(74) ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75)

ترجمه: ... ص : 301

هنگامى كه غلها در گردنهاشان باشد و زنجيرها كشيده شوند. در آب سوزان، سپس در آتش افكنده شوند. سپس گفته مى شود بر ايشان كجاست آنچه شرك مى ورزيديد. به غير از خداوند، گويند گم شدند از ما، بلكه نبوديم بخوانيم از پيش چيزى را، اينچنين گمراه مى كند خداوند كافران را. اين بدانجهت است كه شما بوديد شادمانى مى كرديد در زمين بدون حق و به آنچه بوديد مى باليديد.

قرائت: ... ص : 301

سلاسل- «ابن مسعود» و «ابن عباس» اين لفظ را به فتح (لام) خوانده اند «ابن جنى» گويد: تقدير آيه چنين است كه: (اذ الاغلال فى اعناقهم و يسبحون السلاسل زمانى كه غلها در گردنهاشان باشد و بكشند زنجيرها را) پس جمله (يسحبون السلاسل) با فعل و فاعل عطف به جمله (إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ) با مبتداء و خبر مى باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 302

لغت: ... ص : 302

اغلال- اين كلمه جمع (غل) است و آن طوقى است كه به جهت ذلت و شكنجه در گردن افكنده مى شود و اصل كلمه (غل) به معنى دخول است، گفته مى شود: (انغل العنق فى الشي ء غلّ شد گردن در چيزى) زمانى كه داخل در آن چيز شود، و (غلول) به معنى خيانت است، زيرا خيانت مانند (غل) است كه در گردن صاحبش قرار مى گيرد.

سلاسل- اين كلمه جمع (سلسله) و آن حلقه هاى به رشته در آمده اى است كه در جهت طول استمرار دارد و معادل لفظ فارسى آن (زنجير) است.

يسبحون- اصل كلمه (سحب) به معنى كشيدن بر زمين است.

يسجرون- اصل كلمه (سجر) به معنى افكندن هيزم در آتش بزرگى چون تنور مى باشد كه با آتشگيره افكنده مى شود.

يفرحون- كلمه (فرح) به معنى شادى است.

يمرحون- كلمه (مرح) به معنى شدت شادمانى است. گويند: (فرس مروح) يعنى اسب با نشاط و شادمان.

اعراب: ... ص : 302

يسحبون- اين كلمه محلا منصوب بوده چون (حال) است و تقدير چنين است (مسحوبين على النار مسجونين فيها در حالى كه افكنده شوند به آتش و مسجون و زندانى باشند در آن) إِذِ الْأَغْلالُ- عامل در اين كلمه (فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) است اگر در (يعلمون) توقف نكنيم و در (سلاسل) وقف كنيم. ولى اگر در (يعلمون) توقف كنيم عامل در (إِذِ الْأَغْلالُ) كلمه (يسبحون) خواهد بود.

تفسير: ... ص : 302

إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ (زمانى كه غلها در گردنهاشان باشد) يعنى گناه كار خود را زمانى خواهند فهميد كه غلها در گردنهاى ايشان باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 303

وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ (و زنجيرها، كشيده شوند در آب سوزان) يعنى كشيده شوند در آب گرمى كه به انتهاى حرارت رسيده است.

ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ (سپس در آتش افكنده شوند) «مجاهد» گويد: يعنى آنان هيزم و آتشگيره آتش شوند كه آتش به آنان افروخته گردد.

ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ (سپس گفته شود بر ايشان) يعنى به كافران هنگام داخل شدن به آتش از راه سرزنش گفته مى شود:

أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ (كجاست آنكه بوديد شرك مى ورزيديد به غير از خداوند) يعنى كجاست آنچه گمان مى كرديد سود و زيان دهد از بتهايى كه عبادت مى كرديد.

قالُوا ضَلُّوا عَنَّا (گويند گم شدند از ما) يعنى نابود و هلاك شدند و ما نمى توانيم آنها را ببينيم، سپس دنباله سخن را ادامه داده و مى گويند:

بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً (بلكه نبوديم بخوانيم از پيش چيزى را) و اينك به نظرهاى مختلف در اين آيه توجه كنيد:

1- «جبائى» گويد: ما چيزى را نخوانديم كه سزاوار عبادت باشد و از

عبادت آن بهره مند شويم.

2- نبوديم چيزى را بخوانيم كه سود يا زيان دهد و شنوا و بينا باشد.

3- «ابو مسلم» گويد: جمله فوق تأييد مى شود به اينكه: ما به چيزى كه رفع بى نيازى نكند و سودى ندهد مى گوئيم: (اين چيزى نيست) زيرا اين كه كافران مى گويند: (ضَلُّوا عَنَّا گم شدند از ما) اعتراف است كه ايشان بتها را عبادت مى كردند و با جمله فوق مى خواهند ترك قبيح از خود بكنند.

4- برخى گفته اند: ضايع شد عبادتهايى كه براى بتها مى كرديم، پس ما با عبادت كردن آنها چيزى را انجام نداديم، چنان كه شخص پشيمان و با حسرت مى گويد: من چيزى را انجام ندادم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 304

كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ (اين چنين خداوند گمراه مى كند كافران را) يعنى هم چنان كه خداوند اعمال اين گروه را گمراه كرده و آرزوهاى ايشان را نقش بر آب فرمود، همين كار را نسبت به همه كافران انجام مى دهد كه از اعمال خود هيچ سودى نبرند.

«حسن» گفته منظور از (يضل الكافرين) اين است كه اعمال ايشان را باطل مى كند.

و عده اى گفته اند كه خداوند كافران را از راه بهشت و ثواب گمراه ميكند آن چنان كه ايشان را در بت پرستى گمراه گردانيد به اينكه ايشان را از ميل به منافع واقعى منصرف مى كند.

ذلِكُمْ (اين) عذاب كه بر شما نازل شده، بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (بدانجهت كه بوديد شادى مى كرديد در زمين بدون حق و به آنچه بوديد مى باليديد) در اين آيه خداوند شادى و (فرح) را مقيد به شادى در زمين كرده ولى (مرح) و باليدن

را مطلق ذكر كرده است چون (فرح) و شادى گاهى نيكو و ممدوح بوده و گاهى باطل مى باشد ولى (مرح) و بالدين مطلقا باطل است و مقصود چنين است: خداوند آنچه را كه نسبت بشما انجام داده به جهت پاداش شادى ناحق شما است در حالى كه پيامبران و اولياى حق دچار گرفتارى بوده اند و به خاطر اين بوده كه شما به خود باليده و ناشكرى و ناسازگارى مى كرديد

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 305

[سوره غافر (40): آيات 76 تا 80] ... ص : 305

اشاره

ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (76) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ (77) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ (78) اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (79) وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (80)

ترجمه: ... ص : 305

داخل شويد دربهاى دوزخ را جاويدانيد در آن پس چه بد است جايگاه متكبران. پس شكيبايى كن همانا وعده خداوند حق است پس يا نشان مى دهيم بر تو برخى كه وعده داديم ايشان را يا ميميرانيم تو را پس به سوى ما بازگردانده مى شوند. و به حقيقت فرستاديم رسولانى پيش از تو، از آنها داستان بعضى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 306

را بر تو گفتيم و داستان بعضى را نگفتيم بر تو، و نيست بر رسولى اين كه بياورد آيه اى را مگر به اذن خداوند، پس چون آمد امر خدا حكم شود به حق و زيان برد در اين هنگام تبهكاران. خداوند است آنكه قرار داد براى شما چهار پايان را تا برخى را سوار شده و از برخى بخوريد. و براى شماست در آنها منفعت- هايى و تا برسيد به آنها نيازى را كه در سينه هاتان است و بر آنها و بر كشتيها سوار شويد.

تفسير: ... ص : 306
اشاره

و اكنون خداوند به بيان حال كافران پرداخته و مى فرمايد:

ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ (داخل شويد از درهاى جهنم) كه آن هفت عدد است خالِدِينَ فِيها (جاودانان در آن) يعنى ابدى در آن بوده و انتهايى بر مصيبت شما و پايانى براى شكنجه شما نمى باشد.

برخى گفته اند: اينكه بر جهنم خداوند درهايى را ذكر كرده چنان كه براى آن دركاتى را قرار داده براى تشبيه كردن است به آنچه كه انسان در دنيا از وجود طبقات و گودالهاى زيرزمينى و زندانها در ذهن خود تصور مى كند كه به اين صورت هول و بزرگى شكنجه براى او مجسم مى گردد.

فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (پس چه بد است جايگاه كبر ورزان) يعنى

چه بد است مقام آنان كه از عبادت خداوند متعال تكبر كرده و از فرمانبرى او سرپيچى كردند.

اگر پرسش شود كه چرا (بئس بد است) درباره جايگاه متكبران بكار رفته با اينكه مناسب براى ايشان ميباشد! در جواب گفته مى شود كه خود جايگاه ذاتا مورد نفرت است آن چنان كه عقل از كار زشت طبعا تنفر و انزجار مى كند، بدينجهت بكار بردن اسم (بئس) در اين مورد نيكو مى باشد. و اكنون خداوند به پيغمبرش دستور مى دهد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 307

فَاصْبِرْ (صبر كن) اى محمد بر آزارى كه قومت بر تو روا مى دارند و تو را تكذيب مى كنند، يعنى ثابت قدم باش در راه حق. و در اينجا بجاى ثبات صبر به كار رفته چون ثابت ماندن در چيزى مانند چشيدن تلخى است و لذا اهل بهشت را به صبر وصف نكرده است اگر چه به ثبات وصف كند و لكن اهل بهشت را به حلم وصف مى كنند زيرا كه آن، مدحى مى باشد كه در آن نقصى وجود ندارد.

إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ (همانا وعده خداوند حق است) يعنى آنچه خداوند از ثواب بهشت در مقابل صبر، به مؤمنان وعده داده حق بوده و شكى در آن نيست بلكه موجوديت آن حتمى مى باشد.

برخى گفته: اينكه خداوند وعده نصرت و يارى از پيامبران و انتقام از دشمنان ايشان را داده و حق بوده و خلافى در آن نخواهد بود.

فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ (پس يا نشان دهيم بر تو برخى آنچه را كه وعده داده ايم ايشان را) از عذاب در زندگانى تو.

اينكه خداوند برخى از آنچه را وعده داده نشان مى دهد و

همه آن را نشان نمى دهد بدينجهت است كه عذاب دنيا برخى از عذابى مى باشد كه مردم كافر استحقاق دارند.

أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ (يا تو را ميميرانيم) پيش از آنكه اين عذاب به ايشان نازل شود.

فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ (پس به سوى ما بازگردانده مى شوند) در روز قيامت و ما انجام مى دهيم به ايشان عذاب و شكنجه اى كه مستحق مى باشند و فراموش نمى كنيم.

سپس خداوند در تسليت و تسكين پيغمبر (ص) مى گويد:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ (و به حقيقت فرستاديم رسولانى پيش از تو) اى محمد مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ (قصه برخى از آنان را بر تو گفتيم) از سرگذشت و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 308

داستانشان.

وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ (و قصه برخى از ايشان را نگفتيم) و برخى گفته اند مقصود اين است كه: ذكر بعضى از ايشان را بر تو خوانده و ذكر بعض ديگر را نخوانده ايم.

از على عليه السلام نقل شده كه خداوند پيامبرى را مبعوث كرد كه سياه بوده و داستان آن به ما نرسيده است.

شماره پيامبران: ... ص : 308

روايات و اخبار در عدد انبياء مختلف است، در بعضى از آنها عدد پيامبران صد و بيست هزار آمده و در بعض ديگر هشت هزار گفته شده كه چهار هزار از «بنى اسرائيل» و چهار هزار نفر ديگر از اقوام ديگر مى باشد.

وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ (و نيست براى رسولى كه بياورد آيتى را) يعنى معجزه و دلالتى را إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ (مگر به اذن خداوند) و امر او، مقصود اين است كه:

آوردن معجزه به دست پيامبر به صورت مستقل نيست بلكه به دست خداوند است كه بر طبق مصلحت مى آورد.

فَإِذا جاءَ أَمْرُ

اللَّهِ (پس زمانى كه بيايد امر خداوند) و آن قيامت است.

قُضِيَ بِالْحَقِّ (حكم به حق شود) ميان مسلمانان و كافران و نيكان و فاجران.

وَ خَسِرَ هُنالِكَ (و زيان برد در اين هنگام) يعنى در قيامت.

الْمُبْطِلُونَ (افراد باطل) زيرا كه با از دست دادن بهشت و داخل شدن در جهنم زيان مى برند و اين همان زيان آشكار است. و مبطل، صاحب باطل است.

و اينك خداوند به شماره نعمتهاى خود پرداخته و بيان مى دارد:

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ (خداوند است آنكه قرار داد براى شما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 309

چهار پايان را) از شتر و گاو و گوسفند.

لِتَرْكَبُوا مِنْها (به بعضى از آنها سوار شويد) تا از سوار شدن استفاده بريد.

وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (و بعضى از آنها را بخوريد) يعنى برخى از آنها چون شتر و گاو براى خوردن و سوار شدن است و بعض ديگر چون گوسفندان براى خوردن است.

برخى گفته اند مراد از انعام و چهار پايان در اين مورد عبارت از شتران است زيرا كه اكثرا طبق عادت بر آنها مردم سوار شده و حمل مى كنند.

(لام) در (لتركبوا) لام غرض است، و چون خداوند اين چهارپايان را آفريد و اراده كرد خلق او از آنها نفع برند و مسلما خداوند اراده قبيح و مباه نمى كند، پس ناچار اراده كرده كه مردم از چهار پايان به خاطر قرب و طاعت خداوند انتفاع و استفاده ببرند.

وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ (و براى شما در آنها سودهايى است) يعنى از شير و پشم و موى آنها مى توانيد استفاده كنيد.

وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ (و تا برسيد به آنها حاجتى را كه در

سينه هاتان داريد) به اينكه سوار شده به مناطقى كه مورد حاجت مى باشد برسيد.

وَ عَلَيْها (و بر آنها) يعنى بر چهارپايان كه در اينجا منظور شتران است.

وَ عَلَى الْفُلْكِ (و بر كشتى ها) تُحْمَلُونَ (سوار شويد) يعنى در خشكى با شتر و در دريا با كشتى مسافرت كنيد، پس خداوند چون مى دانست كه ما در خشكى و دريا احتياج به مسافرت پيدا خواهيم كرد لذا مركبى براى خشكى و مركبى براى آب براى ما خلق كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 310

[سوره غافر (40): آيات 81 تا 85] ... ص : 310

اشاره

وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ (81) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (82) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (83) فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ (84) فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ (85)

ترجمه: ... ص : 310

و نشان مى دهد شما را آيت هاى خود را، پس كدامين آيتهاى خداوند را منكر شويد. آيا ايشان نگرديدند در زمين پس بنگرند چگونه بود سرانجام آنان كه بودند پيش از ايشان، بودند زيادتر از ايشان از نظر نيرو و آثار در زمين، پس بى نياز نكرد ايشان را آنچه كه بودند كسب مى كردند. پس چون آمد ايشان را رسولان ما با بينه ها شادى كردند به آنچه از دانش پيش ايشان بود و احاطه كرد به ايشان آنچه بودند مسخره مى كردند. پس چون ديدند سختى ما را، گفتند ايمان آورديم تنها به خداوند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 311

و كافر شديم به آنچه كه بوديم شرك ورزان. پس نيست كه سودى دهد ايشان را ايمانشان زمانى كه ببينند سختى ما را، سنت خداست كه به حقيقت در ميان بندگانش گذشت و زيان كردند در آنجا كافران.

تفسير: ... ص : 311

و اكنون خداوند به كافرانى كه آيات خدا را و ادله اى كه بر توحيدش دلالت مى كند انكار كردند خطاب كرده و مى فرمايد:

يُرِيكُمْ آياتِهِ

(و نشان مى دهد آيات خود را) يعنى حجتهاى خود را به شما آموخته و آنها را معرفى مى كند و از اين آيتها هلاك شدن امتهاى گذشته است و آيت در آنها به اين است كه ايشان پس از قرار گرفتن در نعمتها با كفر و انكار خود در نقمت و بدبختى قرار گرفتند.

و يكى از آنها آفرينش چهار پايان است كه قبلا به آنها اشاره شد و توجيه آيت بودن در آنها به اين جهت است كه آنها براى منافع مردم رام و مسخر شده اند تا در استفاده هاى گوناگون مردم به كار روند

و اين حقيقت اقتضاء دارد كه قرار دهنده آن توانا باشد و با تدبير خود جهان را بگرداند.

َيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ

(پس كدامين آيات خدا را منكر مى شويد) اين سخن سرزنش ميكند آنان را كه ستيزه و انكار ميكنند آيات خداوند را. بايد گفت انكار آيات خداوند به چند گونه است:

1- اصلا آيات را انكار كند.

2- دلالت اين آيات را بر درستى دلالت آنها بر آنچه كه بايد دلالت كنند انكار كند.

پس اختلاف در سه جهت است: اول در درست بودن آيات. دوم در دلالت آنها سوم در هر دو آنها.

دفع آيه از طرف جاهلان با وجود اشتباه و قوت آيت و ضعف اشتباه به چند جهت مى باشد: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 312

اول در اثر پيروى كردن از هواى نفس و داخل شدن شبهه است كه موجب پوشيده شدن حجت شده و از ميان رفتن ارزش آن پيش انسان مى باشد.

دوم به جهت تقليد كردن است از آن كه دقت و نظر در امور را ترك كند.

سوم بخاطر سابقه داشتن اعتقاد فاسد ناشى از اشتباه مى باشد كه مانع از تجديد نظر بر اساس فكر و علم است.

سپس خداوند آنان را متنبه ساخته و فرمود:

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ (آيا سير نكردند در زمين) كه در جنبه ها و مناطق آن گذر كنند.

فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ (پس بنگريد چگونه بود سرانجام آنان كه بودند پيش از ايشان، بودند بيشتر از ايشان) از نظر عدد.

وَ أَشَدَّ قُوَّةً (و شديدتر از نظر قوه) يعنى از نظر نيرو عظيمتر و بزرگتر بودند.

وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ (و از نظر آثار در

زمين) كه داراى بناهاى عظيم و كاخهاى باشكوهى بودند.

«مجاهد» گفته: روى بزرگى هيكل و بدنشان چون روى زمين راه مى رفتند آثارى از خود به جاى مى گذاشتند. اين گروه چون معصيت خدا را كرده و باو كافر شدند و رسولان او را تكذيب كردند، خداوند نيز ايشان را هلاك كرده و در مقابل عذاب مستأصل كرد.

فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (پس بى نياز نكرد از ايشان آنچه كه بودند كسب مى كردند) يعنى آنچه كه كسب كردند از بناها و اموال، بى نياز نكرد از ايشان چيزى از عذاب را.

برخى گفته اند: مقصود از اين كلام (فما اغنى) به معنى (چه چيز) است كه به اين صورت مى شود: (چه چيز از كسب آنان بى نياز كرد ايشان را)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 313

پس محل (ما) اول منصوب و محل (ما) دوم مرفوع مى باشد.

سپس خداوند مى گويد:

فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ (پس چون آمد به آنان رسولان ايشان با بينه ها) يعنى زمانى كه آمد به اين كافران رسولان و پيامبرانشان كه دعوت مى- كرد ايشان را به توحيد خداوند و اخلاص عبادت براى خداوند با حجتها و آيات ...

در اين كلام محذوفى در نظر گرفته شده كه چنين مى شود: چون آمد به ايشان پيامبرانشان با بينه ها پس منكر شدند دلالت آنها را و منكر شدند وعده اى كه خدا به رسولان خود داده بود به اين كه امت آنان را هلاك كرده و قوم آنان را نجات دهد.

فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (پس شادى كردند به آنچه كه از دانش در نزد ايشان بود.

«جبائى» گفته: رسولان شادى كردند به آنچه كه از علم در نزدشان بود. و

عده اى گفته اند: كافران شادى كردند به آنچه كه از علم پيش ايشان بود، در حالى كه آن جهل بود در حقيقت، زيرا ايشان مى گفتند كه ما از پيامبران داناتريم، مبعوث نشده و معذب نخواهيم شد و گمان و اعتقاد داشتند كه اين چنين فكرى علم است، پس خداوند نيز طبق اعتقاد خود آنان نسبت به ايشان لفظ علم را اطلاق كرده است اگر چه در حقيقت علم نيست، چنان كه لفظ (حجت) را به سخن باطل اطلاق مى كنند و مى گويند (حجت داحضه دليل باطل) و نيز خداوند مى گويد: (ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ)، «بچش كه تويى همانا آن مهتر گرامى- دخان- 49» يعنى در نزد خودت و يا در نزد قومت مهتر و گرامى هستى. و اين سخن از «حسن و مجاهد» است.

«ضحاك» گويد: منظور اين است كه: شادى كردند به شركى كه به آن اعتقاد داشته و به آن اعجاب كرده و گمان مى كردند كه آن علم است، در حالى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 314

جهل و كفر بوده و گفته كه منظور از (فرح) شدت اعجاب و گردن فرازى است.

وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (و احاطه كرد به ايشان آنچه كه مسخره مى كردند) يعنى جزا و پاداش به مسخره گرفتن رسولان كه عذاب و هلاكت باشد بر ايشان نازل شد.

فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا (و چون ديدند سختى ما را) يعنى عذاب ما را كه بايشان نازل شد.

قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ (گويند ايمان آورديم به خداوند، تنها، و كافر شديم به آنچه كه بوديم شرك ورزان) يعنى كافر شديم به اوثان

و بتها.

فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا (پس نبود كه نفع دهد ايشان را ايمانشان چون ديدند سختى ما را) يعنى هنگام ديدن بأس و عذاب خداوند، زيرا در اين هنگام پناهندگان مى باشند و كار پناهنده، مستحق مدح و ستايش نخواهد بود.

سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ (سنت خداست كه گذشته است در ميان بندگانش) لفظ (سنت) منصوب است چون مصدر بوده و چنين است كه: خداوند سنت قرار داده و اين سنت و روش را در امتهاى گذشته همگى زيرا سودى نمى- دهد ايمانشان زمانى كه ببينند عذاب را و مراد از سنت در اينجا طريقه مستمره اى از فعل خداوند است كه نسبت به دشمنان انعطاف ناپذير و منكر خود انجام مى دهد.

وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ (و زيان برد در آنجا كافران) به اينكه داخل آتش شده و ثواب را و بهشت را از دست مى دهند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 315

بسمه تعالى

فهرست جلد بيست و يكم ترجمه تفسير مجمع البيان ... ص : 315

عنوان صفحه سوره صافات آيات 82- 71 3 تفسير آيات فوق 7- 4 آيات 100- 83 8 ترجمه و قرائت آيات فوق 9 شرح لغات آيات فوق 10 تفسير آيات فوق و فرازى از سرگذشت ابراهيم (ع) 19- 11 آيات 113- 101 20 ترجمه آيات فوق و قرائت و شرح لغات آنها 22- 21 ذبح عظيم 23 خواب پيامبران حجت است 24 ذبح و ذبيح 26 استدلال به نسخ 28 ذبح چه چيز بوده است 29 ذبح عظيم 30 قصه ابراهيم و ذبح 35- 31 آيات 122- 114 و ترجمه و شرح لغات آنها 36 تفسير آيات فوق 38- 37 آيات 132- 123 و ترجمه و قرائت

آنها 39 قصه الياس 43- 40 آيات 148- 123 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 45- 44

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 316

تفسير آيات فوق و سخنى از لوط و يونس 46 انگيزه يادآورى از پيامبران 50- 47 آيات 160- 149 و ترجمه آنها 51 قرائت آيات فوق 52 تفسير آيات فوق 55- 53 آيات 170- 161 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 56 تفسير آيات فوق 59- 57 آيات 182- 171 و ترجمه آنها 60 تفسير آيات فوق 64- 61 سوره ص عدد آيات و فضيلت سوره 65 آيات 5- 1 و ترجمه و قرائت آنها 66 شرح لغات و اعراب آيات فوق 67 شأن نزول 68 تفسير آيات فوق 71- 69 آيات 10- 6 و ترجمه و شرح لغات آنها 72 تفسير آيات فوق 75- 73 آيات 15- 11 و ترجمه و قرائت و اعراب و شرح لغات آنها 76 تفسير آيات فوق 79- 77 آيات 20- 16 و ترجمه و شرح لغات آنها 80 تفسير آيات فوق 83- 81 آيات 25- 21 84 ترجمه و قرائت آيات فوق 85 شرح لغات آيات فوق 86

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 317

تفسير آيات فوق 89- 87 سخنان نادرست درباره داود و اوريا 90 داستانى ناپسند درباره داود 91 داود در بيان على (ع) 92 آيات 28- 26 و ترجمه آنها 93 قرائت و شرح لغات و تفسير آيات فوق 96- 94 آيات 40- 29 و ترجمه و شرح لغات آنها 98- 97 تفسير آيات فوق و سليمان سان مى بيند 101- 99 داستان

سليمان در بيان على (ع) 102 داستان تخت و لاشه 103 سخنان ناشايست درباره سليمان (ع) 104 نقدى از داستانهاى گذشته و دنباله تفسير آيات فوق 109- 105 آيات 44- 41 و ترجمه و اعراب و شرح لغات آنها 110 يادى از ايوب (ع) و دنباله تفسير آيات فوق 114- 111 آيات 54- 45 و ترجمه و قرائت آنها 116- 115 تفسير آيات فوق 120- 117 آيات 61- 55 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 122- 121 تفسير آيات فوق 125- 123 آيات 70- 62 و ترجمه و قرائت آنها 127- 126 تفسير آيات فوق 130- 128 آيات 83- 70 و ترجمه آنها 135- 131 تفسير آيات فوق 134- 133 آيات 88- 84 و ترجمه و قرائت آنها 135 تفسير آيات فوق 137- 136

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 318

سوره زمر محل نزول و فضيلت سوره 138 آيات 5- 1 و ترجمه و شرح لغات و اعراب آنها 140- 139 تفسير آيات فوق 144- 141 آيات 10- 6 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 147- 145 تفسير آيات فوق 154- 148 آيات- 20- 11 و ترجمه آنها 156- 155 شرح لغات و تفسير آيات فوق 162- 157 آيات 24- 21 و ترجمه و شرح لغات آنها 164- 16 اعراب و تفسير آيات فوق 169- 165 نظم آيات فوق 170 آيات 31- 25 و ترجمه آنها 171 قرائت و اعراب و تفسير آيات فوق 175- 172 آيات 34- 32 و ترجمه و اعراب آنها 176 تفسير آيات فوق 178- 177 آيات 40- 35 و ترجمه آنها 179 قرائت

و تفسير آيات فوق 183- 180 آيات 45- 41 و ترجمه و قرائت و شرح لغات و تفسير آنها 189- 184 آيات 50- 46 و ترجمه آنها 190 تفسير آيات فوق 194- 191 آيات 55- 51 و ترجمه آنها 195 تفسير آيات فوق 196 مغفرت كلى و دنباله تفسير آيات فوق 199- 197 آيات 60- 56 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 201- 200 ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 319

تفسير آيات فوق 203- 202 بحث ادبى و تفسير دنباله آيات فوق 204 تكذيب امام (ع) 205 آيات 66- 61 و ترجمه آنها 206 قرائت و تفسير آيات فوق 209- 207 آيات 70- 67 و ترجمه و اعراب آنها 210 تفسير آيات فوق و زمين در قبضه خداست 211 آسمانها پيچيده دست قدرت اوست 212 صور دميده مى شود 213 دنباله تفسير آيات فوق 216- 214 آيات 75- 71 217 ترجمه و قرائت و شرح لغات آيات فوق 218 تفسير آيات فوق 223- 219 سوره مومن مكان نزول و فضيلت سوره و عدد آيات 225- 224 آيات 5- 1 و ترجمه آنها 226 قرائت و شرح لغات و اعراب و تفسير آيات فوق 231- 227 آيات 10- 6 و ترجمه آنها 232 قرائت و تفسير آيات فوق 237- 236 آيات 17- 11 و ترجمه و قرائت و تفسير آنها 238 دوباره مرگ و زندگى 240- 239 دنباله تفسير آيات فوق 242- 241 معنى روح و دنباله تفسير آيات فوق 245- 243 آيات 20- 18 و ترجمه و قرائت آنها 246

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 320

اعراب و

تفسير آيات فوق 249- 247 آيات 25- 21 و ترجمه آنها 250 قرائت و تفسير آيات فوق 251 فرازى از داستان موسى (ع) 253- 252 آيات 30- 26 254 ترجمه و قرائت آيات فوق 255 فرازى از داستان موسى و دنباله تفسير آيات فوق 256 حديث تقيه 257 مومن آل فرعون 261- 258 آيات 35- 31 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 263- 262 تفسير آيات فوق 266- 264 آيات 40- 36 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 267 تفسير آيات فوق 271- 268 آيات 46- 41 و ترجمه آنها 272 تفسير آيات فوق 275- 273 چند حديث و دنباله تفسير آيات فوق 277- 276 آيات 50- 47 و ترجمه آنها 278 شرح لغات و تفسير آيات فوق 281- 279 آيات 55- 51 و ترجمه و قرائت آنها 282 اعراب و تفسير آيات فوق 286- 283 آيات 60- 56 و ترجمه آنها 287 قرائت و شأن نزول و تفسير آيات فوق 291- 288 آيات 65- 61 و ترجمه آنها 292 تفسير آيات فوق 295- 293

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 21، ص: 321

آيات 75- 71 و ترجمه و قرائت آنها

آيات 70- 66 و ترجمه آنها 296 تفسير آيات فوق 300- 297 آيات 75- 71 و ترجمه و قرائت آنها 301 شرح لغات و اعراب و تفسير آيات فوق 304- 302 آيات 80- 76 و ترجمه آنها 305 تفسير آيات فوق 307- 306 شماره پيامبران و دنباله تفسير آيات فوق 309- 308 آيات 85- 81 و ترجمه آنها 310 تفسير آيات فوق 314- 311 پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109