ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

[جلد اول ]

علم تفسير قرآن ... ص : 1

اشاره

لغت تفسير موضوع و فائده آن چرا بتفسير نيازمنديم اختلاف سليقه مفسران اقسام تفسير نويسندگان تفسير تا قرن 14 كلمه تفسير، از ماده و ريشه «فسر» بمعناى كشف و روشن نمودن است.

بعضى آن را از اصل «سفر» كه آن نيز عبارت از كشف و ظهور است چنان كه گويند «أسفر الصبح» يعنى صبح ظاهر شد، گرفته اند.

كلمه تأويل ... ص : 1

كلمه تأويل بمعناى بازگرداندن و از اصل «اوْل» (بازگشتن) جدا شده است قاموس «1» محيط: تأويل كلام همان تفسير و بيان آن ميباشد، بنا بر اين تأويل با كلمه تفسير در معنى فرق ندارد.

قاموس و مجمع البحرين تفسير را بيان مطلب مشكل و پرده برداشتن از آن و تأويل را برگرداندن يكى از دو معنا بديگرى ميداند.

اما در اصطلاح دانشمندان كلمه تفسير در دو مورد بكار رفته است:

1- در فن بديع كه متكلم سخنى ميگويد و كلامى ميآورد كه بتنهايى و مستقلًّا معناى مورد نظر از آن فهميده نميشود و نيازمند بجمله و كلام ديگرى است كه آن را روشن كند و تفسير نمايد و اين نوع تفسير خود يكى از محسنات معنوى است و در فن بديع از آن بحث شده است و مربوط بفن ماست.

__________________________________________________

(1) كتاب لغت معروف.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 2

2- در مورد علم قرآن و شرح و شناسايى احكام و معانى آن، و تفسير بدين معنى مورد توجه ما است و تعريفهاى مختلفى براى آن بيان شده است بعضى ميگويند:.

تفسير دانستن قواعد و اصولى است كه بسبب آن معانى كلام خدا از امر و نهى و مانند آن فهميده ميشود.

فخر رازى ميگويد: تفسير علمى است كه ميخواهد مراد خدا را

از قرآن مجيد روشن كند و همين تعريف را تفتازانى دارد و ميگويد علمى است كه بحث ميكند از احوال الفاظ قرآن از نظر دلالت بر آنچه مراد و منظور از آن است.

ابو حيان براى تفسير تعريفى جامع تر و وسيعتر آورده و علم تجويد را در آن داخل كرده است او ميگويد علمى است كه از چگونگى قرائت و خواندن الفاظ قرآن و پى بردن به سؤالات و احكام و حالات كلمات بتنهايى و يا در جمله و معانى آن كلمات در دو حالت بحث ميكند.

زركشى در تعريف تفسير به بيان آنچه تفسير بدان نيازمند است پرداخته و ميگويد تفسير علمى است كه بوسيله آن، كتاب نازل بر قلب محمّد (قرآن) دانسته ميشود و با شناسايى اسباب نزول آيات و ناسخ و منسوخ و در دست داشتن قواعد صرف و نحو و قرائت ميتوان معانى و احكام و حكم آن را فهميد.

علامه تفتازانى هيچكدام از اين تعريفها را نپسنديده و ميگويد اينها باصطلاح جامع و مانع نيستند و خود در تعريف تفسير ميگويد: تفسير شناختن كلام خدا است از نظر قرآن بودن و دلالت آن بر آنچه بطور يقين و يا بصورت گمان مراد و مقصود خدا است.

ولى با توجه به اينكه علم تفسير در ضمن بيان آيات به بيان مسائلى از علوم مختلف مى پردازد نمى توان براى آن تعريفى كامل و جامع آورد.

موضوع و فائده اين علم ... ص : 2

موضوع علم تفسير، كلام خدا و غرض از آن، بدست آوردن قدرت و توانايى بر استنباط صحيح احكام شرعى از اين كتاب آسمانى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 3

بديهى است كه خداوند جهان و انسان را بى

فائده و بدون در نظر گرفتن هدفى نيافريد او انسان را آفريد تا بفرمانش گردن نهد و از گناهان دورى كند و بمقرراتى كه خدا براى سعادت و تمام شدن حجت بر او از راه وحى برايش معين كرده عمل كند.

خدا در انسان نيروى عقل قرار داد تا چراغ روشن فرا راهش باشد و باو دست و پا داد تا آنچه فهميده انجام دهد و بالاترين و پر ارزش ترين ثمرات و نتيجه هاى عقل و اعضاء سالمى كه خدا داده آنست كه انسان از راه علم و عمل بسعادت هميشگى و رستگارى واقعى در زندگى مادى و معنوى و معاش و معاد برسد.

خداوند راه سعادت را براى بندگان خود بيان كرده و اعمالى را كه از او دوست دارد و فائده اش بخود او باز ميگردد بوسيله شرايع الهيه بر زبان فرستادگان بزرگ معين نمود.

بر اين فرستادگان كه پايه گذاران قانون و شريعت بودند خداوند كتابى كه جامع آن قوانين و بزبان خود مردم باشد نازل نمود تا آنان را از تاريكيهاى جهل و نادانى بروشنايى ايمان و يقين در آورد و مردم كلام خدا را بشنوند و احكامش را بفهمند و آنچه در اين كتاب مجمل و نيازمند به توضيح باشد همين فرستاده آن را براى مردم واضح ميكند، انبياء نيز جانشينان خود را علم كتاب آموختند تا مرجعى براى بيان معانى كتاب و تفسير مبهمات آن باشند و در تاريكيهاى بدعت و جهل انوار درخشنده آنان فرا راه عقول قرار گيرد و در برابر بدعت گذرانى كه همه چيز را با دلخواه تفسير و توجيه مى كنند سدّ محكمى باشند و آيات قرآن را آن چنان

كه خدا ميخواهد معنى كنند نه مانند دسته هايى كه در اسلام پديد مى آمدند و مطابق ميل و هوس خود آنچه خواستند در آيات گفتند، مثلًا آيه كريمه: «رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا مالا طاقَةَ لَنا بِهِ» را به عشق و حبّ بر گردانده اند.

يا اينكه آيه «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» را به اين صورت نوشته من ذل ذى (كسى كه خوار كند اين را يعنى نفس را) يشف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 4

(شفا مى يابد) ع (بفهم و درك كن) بديهى است اينگونه تأويلات چقدر بى ارزش است و از همين جهت رسول اكرم شديداً نهى ميكرد كه مردم قرآن را با رأى و فكر خود تفسير نكنند و هر كه آن را با ميل خود تأويل كند جايگاهش عذاب و آتش است و در عصر نبوّت صحابه از رسول اكرم آنچه مربوط به تفسير و بيان قرآن و شناسايى معنى و حقيقت آيات بود فرا مى گرفتند.

و سنّت و احاديث نبوى در اين زمينه فراوان شد و باستناد آن احاديث علم تفسير قرآن كه مورد عنايت شديد مسلمين قرار گرفت پديد آمد و چون هدف و نتيجه اش فهميدن مقصود آيات و كلمات خدا است اشرف از همه علوم و پر ارزش ترين آنها است

سبب احتياج ... ص : 4

شكى نيست كه كتاب آسمانى اسلام بر آورنده آن كه عرب بود بزبان و اسلوب و روش عربى نازل شد و در ميان لغات عرب كه اختلاف زياد با هم دارند مثلًا لغت فلان قبيله با لغت قريش و لغت مردم يمن با لغت مردم حجاز متفاوت است.

قرآن بلغت قريش- قبيله رسول اكرم- كه فصيح ترين لغت عرب بود

نازل شد ولى پاره اى الفاظ از لغات غير قريش نيز در آن ديده ميشود.

محقق بزرگ صاحب تفسير مجمع البيان معناى اين حديث را از رسول اكرم كه فرمود: «قرآن بر هفت حرف نازل شده است» و برخى روايات اضافه ميكند:

«پس در آن جدال نكنيد كه جدال كفر است» بر همين معنى حمل ميكند كه منظور از هفت حرف همان لغات عرب است، بعضى ديگر گفته اند منظور لغتهاى قريش و نزديكان و وابستگان آنان است.

برخى ديگر معتقدند كه مقصود رسول اكرم از هفت حرف اختلاف لحن و لهجه قبيله هاى عرب است و هر قبيله و قومى ميتواند مطابق لحن و لهجه خود قرآن را بخواند ولى بيشتر باختلاف قرائت ها معنى كرده اند.

بهر حال براى اين حديث هر معنايى كنيم اين مطلب مسلم است كه قرآن با اسلوب و نظم و روش اعجاز آميز و در عاليترين سطح از فصاحت و بلاغت بلغت عرب ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 5

نازل شد و اگر اجمال و ابهامى در پاره از آيات ديده ميشود خود نيز نشانه نوعى فصاحت است زيرا گوينده و نويسنده فصيح ماهر از يك نواخت بودن سخن و جمله كه طبعاً ملال آور و خسته كننده است پرهيز دارد و در ميان مطالب گاه با شرح و تفصيل وارد ميشود و گاهى بطور مختصر و كوتاه ميگويد و ميگذرد. گاهى نتيجه هاى طبيعى مطالب قبل را چون قرينه و قيدى براى جمله هاى بعد مى گيرد و گاهى بر قرينه هاى حالى آشكار و احياناً پنهان تكيه مى كند و گاهى مقدماتى را بيان ميكند و نتيجه گيرى از آنها را بعهده استعدادها و افكارها قرار ميدهد كه

همه اينها از فنون فصاحت است و طبعاً نوعى ابهام براى كسانى كه آشناى باين نوع دقايق بيانى نباشند پيش ميآورد و ممكن است لوازم جمله ها براى كسانى كه آشناى باين نوع قواعد بيان و بلاغت نيستند پوشيده و پنهان بماند و درك اين مطالب كه از لوازم سخن است نسبت به توانايى فكرى اشخاص مختلف ميباشد.

اين روش قبل از قرآن بين فصحاء عرب معمول بوده و سخن را طورى بيان ميكردند كه وجوه و احتمالاتى در آن ميآمد.

ابن قتيبه در كتاب «مشكلات قرآن» ميگويد گوينده و خطيبى از عرب وقتى ميخواست در صحنه هاى مختلف جنگ و صلح و نكاح جمله اى بگويد و خطبه اى بخواند گفتارش را از آغاز تا انجام بيك شكل و سبك نميآورد گاه مختصر و گاه طولانى بعضى كلمات را مبهم ميگفت تا فكر شنونده را بيشتر جلب كند و بعضى مطالب را آن چنان واضح و روشن ميكرد كه همه درك ميكردند گاهى با كنايه و گاه با صراحت تا هر كس بمقدار استعدادش درك كند اگر چنين نميكرد و يك نواخت ميگفت سخن او از ارزش فصاحت ميافتاد.

نويسندگانى نيز مى بينيم كه به پيروى از همين روش ميخواهند با الفاظى كوتاه معانى طولانى و مفصّلى را بيان كنند و در نتيجه كتابشان مجمل و نيازمند بشرح و تفصيل از طرف خود آنان و يا ديگرى ميشود و احياناً كلامشان تا آن درجه اجمال پيدا ميكند كه در بيان منظور آن بين خود شارحان اختلاف پديد ميآيد و چاره اى جز شرح و توضيح خود نويسنده نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 6

و گاهى اجمال آن چنان زياد

است كه شرح آن با مطلب مورد نظر وفق نميدهد و معنا را واضح نميسازد.

دانشمندانى را مى بينيم كه با عنايت و علاقه خاصّى مجالس و انجمنهايى تشكيل ميدادند براى شرح و توضيح كلام خطبا و شعرا تا راز و رمز آن كلمات را روشن سازد و در تمام آن موارد هيچكس صاحب آن سخن مجمل را سرزنش نميكرد تا وقتى از حدود موازين ادبى خارج نشده بود با توجه باين اصل ادبى روشن ميشود در محيط فصاحت و بلاغت عربستان كه تفنن و تنوع سخن و اجمال و تفصيل گويى آن از اركان محسنات كلام بحساب ميآمد اگر قرآن با سبكى روان و ساده و يك نواخت و در خور فهم عالم و عامى نازل ميشد در اين بازار ارزش و قيمتى نمى يافت و با ردّ افكار مواجه ميگشت و گردنها در برابر آن خاضع نمى گشت و قهراً اثر هدايتى كه از آن منظور بود حاصل نميشد.

در اسلوب حيرت انگيز و اعجاز آميز قرآن استعارات و كنايات و مجارات با سبكى دلنشين و جذاب بكار رفته كه هر كس بمقدار استعداد و توانايى فكر بيش از آنها مطلبى مى فهمد و روى اين اصل گاهى ديده ميشود اختلاف در فهم آيات پيش ميآيد يكى معنايى را مى فهمد و بر درستى فهمش دليل ميآورد كه ديگرى درست در جهت عكس آن مطلب را درك كرده و او نيز بر صحت فكر خود دليل ذكر ميكند.

اينجا است كه چاره اى جز مراجعه بخاندان وحى و رسالت و اهل ذكر و راسخان در علم نيست. در قرآن آيات محكم (روشن و واضح) و متشابه (پيچيده و مجمل) و ناسخ و

منسوخ و مجمل و مبيّن و عام و خاص و احكام و واجبات و مستحبّات و مواعظ و امثال و حِكَم و مانند آن ديده ميشود آيات مربوط بمواعظ و قصص معنايش واضح است و چندان نيازى به توضيح ندارد و قبل از آنكه اسلام توسعه يابد و لغت هاى ملّتهاى ديگر وارد در لغت عرب شود اعراب اصيل روى همان ملكه فطرى و طبيعى در فهم اين دسته از آيات نيازمند به چيزى نبودند و خود مى فهميدند.

فهم آيات مربوط به فرائض و ناسخ و منسوخ و مانند آن جز با رجوع به رسول ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 7

اكرم و اوصيائش امكان نداشت حتّى در زمان وحى و لذا سنّت نبوى، شارح و متمّم كتاب و بيان كننده واجب و مستحبّ قرآن مى باشد و در عصر رسول اكرم آن احاديث جمع آورى و منظّم شد.

ولى بعد از رسول اكرم دسته از يهود چون عبد اللَّه بن سلام و كعب الاحبار- و وهب بن منبه و امثال آنان و نيز مشركانى از عرب كه علوم خود را از يهود مى گرفتند اسلام آوردند اينان آيات مربوط به داستانها و مواعظ را كه گفتيم نياز به مراجعه به احاديث نبوى نداشت و با معلومات قبلى خود توجيه و تفسير ميكردند و قصّه هاى مجمل قرآن را با آنچه از توراة ميدانستند مى آميختند و تفصيل ميدادند و بيشتر مردم هم به آنان احترام ميكردند و مطالبشان را مى پذيرفتند روى اين جهت روايات اسرائيلى در كتب تفاسير راه يافت و با احاديث نبوى و ائمه اطهار آميخته شد و خود مشكلى بوجود آورد.

و بيشتر توجّه دانشمندان و

محقّقان هم به آيات احكام و واجبات بود و به قسمتهاى ديگر نوعاً اعتنا نداشتند و اگر افراد نادرى هم به اين صدد مى افتادند كه اين حقائق را روشن كنند آن اندازه توانايى و نيرو نداشتند كه در مبارزه با اين نوع افكار اسرائيلى كه در ذهن بيشتر مردم جا گرفته بود پيروز گردند.

از آنچه گفته شد اين نتيجه بدست آمد كه ما در فهم آيات قرآن و پى بردن به مبانى و حقايق آن به تفسير نيازمنديم.

اختلاف سليقه مفسّران ... ص : 7

نه هر كس كه قلم بدست گرفت ميتواند از عمل تفسير بر آيد مفسّر بايد اطّلاعات كامل عربى و قرآنى داشته باشد عالم معروف زمخشرى ميگويد: علماء و دانشمندان شرايطى براى تفسير و مفسّر بيان كرده اند كه هر كس آنها را نداشته باشد صلاحيّت تفسير ندارد آنان ميگويند مفسّر بايد در 15 علم بطور كامل وارد باشد از اينقرار:

1- لغت 2- نحو 3- صرف 4- اشتقاق 5- معانى 6- بيان 7- بديع 8- قرائت 9- اصول دين 10- اصول فقه 11- اسباب نزول و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 8

قصص 12- ناسخ و منسوخ 13- فقه 14- احاديثى كه مجملات قرآن را واضح ميكند 15- علوم الهامى كه در نتيجه عمل بآنچه آموخته شده براى شخص حاصل ميشود.

در بين كسانى كه جامع همه اين شرايط بوده و اهليّت براى تفسير داشته اند اشخاصى ديده ميشوند كه بيشتر به يك جهت مثل بيان يا نحو و صرف و مانند آن توجه نموده اند.

مثلًا تفسير كشاف زمخشرى را مى بينم با قدرت كامل نويسنده اش چطور بيشتر به قسمتهاى بيانى پرداخته است تا آنجا كه كشاف به يك كتاب

بيانى نزديكتر است تا بيك كتاب تفسير.

برخى بيشتر به نحو و اعراب پرداخته اند بعضى احكام فقهى بيشتر مورد توجّهشان بوده و همين طور دسته اى به قصص و جمعى به علوم فلسفى عنايت داشته اند بطورى كه اين نوع تفسيرها كه هر كدام يك جهت را هدف خود قرار داده اند بقدرى از هم فاصله دارند كه گويى هر كدام در موضوعى نوشته شده است غير از موضوع ديگرى و از مجموع آنها دائرة المعارفى بدست مى آيد.

صاحب كتاب: «كشف الظنّون» در اين باب ميگويد: بعضى از مفسّران كتابشان را از آنچه مربوط به فنّ خود آنهاست پر كرده اند مثل اينكه قرآن كه بيان كننده و بنيان هر چيزى است فقط براى بيان آن فنون آمده است يكى بقواعد نحوى ديگرى بمسائل تاريخى سومى به احكام فقهى و در اين ميان صاحبان علوم عقلى و مخصوصاً امام فخر رازى تفسيرشان را از اقوال فلاسفه و حكما و استدلال هاى آنان در مسائل مختلف فلسفى پر كرده اند و همانطور كه ابو حيّان در باره تفسير فخر رازى ميگويد او مطالبى طولانى و مفصّل را در كتابش جمع كرد كه در تفسير ابداً نيازى به آنها نيست و بعضى از علماء در باره تفسير فخر رازى ميگويند:

«در اين كتاب همه چيز جز تفسير هست» روش مفسّرين قديم و صدر اسلام اين بود كه اقوال را نقل ميكردند و سپس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 9

به ذكر احاديث و بيان معانى آيات مى پرداختند. ولى لغات و الفاظ را بيان نميكردند و آنها را به فهم طبيعى عرب اصيل اين دوره كه گفتيم هنوز با اهل زبانهاى ديگر نياميخته

بودند واگذار ميكردند در اين زمان هنوز زبان عربى بصورت علم و فن در نيامده و قواعد و قوانين براى آن نوشته نشده بود و استعمالات بيشتر روى ذوق و سليقه بود.

بتدريج كتب تفسيرى زياد شد و با داخل شدن لغت هاى ملل ديگر دوران زبان خالص و فصيح عربى پايان يافت و كم كم بحث قسمت هاى ادبى قرآن از اركان تفسير شمرده شد.

در قرن ششم هجرى زمخشرى كتاب كشاف را تأليف كرد و در آن فنون- بلاغت و نكته هاى بديعى قرآن را بطور كامل و مبسوط نوشت و حقاً در باب خود پر ارزش و سودمند است.

پس از زمخشرى علّامه بزرگ طبرسى در قرن پنجم كتاب مجمع البيان را در نهايت درجه درستى و محكمى با روشى كامل و عالى نوشت و بترتيب لغت و اعراب و نظم آيات و سبب نزول و معانى هر يك از آيات را بيان كرد در تفصيل معانى نه بسمت افراط گرائيده تا دچار زياده گويى شود و نه در جهت تفريط افتاده تا در بيان مطلب و مراد كوتاه آمده باشد.

مجمع البيان يكى از بهترين كتابهاى تفسير است كه با اسلوب و ترتيب جالب نوشته شده است و در هر باب اقوال را بدون آنكه مورد ردّ و اعتراض قرار دهد نقل ميكند و اختيار و ترجيح يك قول را بعهده فكر و ذهن خواننده قرار ميدهد تا در او اگر ملكه تشخيص و اختيار نيست پديد آيد.

اقسام تفسير ... ص : 9

قبلًا گفتيم كه بعد از آميختن زبانهاى ديگر به زبان عربى و از دست رفتن ملكات فطرى عرب بحث از الفاظ و لغت و اعراب و مانند آن داخل در

كتابهاى تفسير و قسمتى از مباحث آن شد و قسمت ديگر بحث از ناسخ و منسوخ و اسباب نزول و مقاصد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 10

آيات و نحوه قرائت ها و بيان آنچه مربوط به قصص و وقايع گذشته و آينده است و سند و مدرك در اين قسمت از تفسير سنّت نبوى و احاديث ائمه عليهم السلام ميباشد جز آياتى كه در مورد قصص و يا براى ارشاد افكار و بكار انداختن عقل ها در شناسايى خدا و مسائلى مانند آنست و يا آياتى كه در مورد مواعظ و حكمتها آمده است كه چون اين آيات معناى روشن و ظاهرى دارند تفسير آنها نياز به سنّت و حديث ندارد و اما در آيات متشابه هيچ چاره اى جز مراجعه بأهل بيت وحى نيست.

تفسير براى چيست؟ ... ص : 10

صاحب كشف الظّنون تفسير رأى را پنج نوع ميداند:

1- تفسير آيات با اطلاع نداشتن از علومى كه تفسير بدانها نياز دارد.

2- تفسير آيات متشابهى كه جز خدا حقيقت آنها را نميداند.

3- تفسير آيات را تابع اعتقادات مذهبى قرار دادن و مطابق آنها معنى كردن اگر چه بصورتى ضعيف باشد.

4- ادّعاى قطعى به اينكه حتماً مراد و منظور خدا همين است.

5- تفسير بر اساس استحسانات عقلى و ذوق و سليقه شخصى.

اقسام تفسير از نظر ابن عباس ... ص : 10

ابن عباس تفسير را به چهار دسته تقسيم كرده است:

1- تفسيرى كه همه بايد بدانند يعنى قسمت مهمّى از ادلّه توحيد و احكام و دستورات.

2- تفسيرى كه مخصوص عرب زبانان است كه همان دانستن حقيقت لغات و خصوصيّات كلام است.

3- تفسيرى كه علماء و دانشمندان ميدانند و آن تأويل متشابهات و فروع احكام است.

4- تفسيرى كه جز خدا كسى نميداند مانند آنچه مربوط بغيب و زمان رستاخيز و مانند آن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 11

طبقات مفسرين: ... ص : 11

اولين كسى كه از شاگردان اسلام در باره معانى قرآن سخن گفت و داناترين آنان به اين كتاب آسمانى بود همانا على بن ابى طالب (ع) است.

ابن مسعود ميگويد: قرآن بر هفت حرف نازل شد و نيست حرفى جز اينكه ظاهر و باطن دارد و علم ظاهر و باطن قرآن نزد على عليه السلام بود.

دوّمين مفسّر عبد اللَّه بن عباس است كه او ترجمان قرآن و وارث دو سوّم از علوم رسول اكرم است و رسول اكرم برايش دعا كرد و گفت: خدايا او را در دين فهيم و فقيه گردان و به او علم بتأويل عنايت فرما.

از ابن عباس روايات فراوانى در باره تفسير نقل شده كه ميتوان گفت نيمى از احاديث تفسير از او است.

سوّمين مفسّر عبد اللَّه بن مسعود است كه مقامى ارجمند بين مفسّرين دارد و پس از ابن عباس بيشتر روايات تفسير از او است.

ابىّ بن كعب نيز يكى از چهار نفرى است كه در عهد رسول اكرم قرآن را جمع آورى و همو مقدّم قراء است.

غير از اين چهار نفر افراد ديگرى از صحابه رسول اكرم بودند كه در تفسير

مطلبى بيان كرده اند ولى آنچه از آنان نقل شده كم است.

مفسّر از تابعين «1» كسانى كه از تابعين در تفسير قرآن وارد بودند و شهرت فراوانى در اين زمينه كسب كردند در درجه اوّل:

علىّ بن ابى طلحه شاگرد ابن عباس، قيس بن مسلم كوفى، مجاهد بن جبر مكى، قتادة بن دعامه و اسماعيل بن عبد الرحمن كوفى و عكرمه و پس از آنها طاوس بن كيسان يمانى. كه ابن تيميه او را داناترين مردم در تفسير ميداند و عطاء بن ابى رياح مكّي و جابر بن يزيد جعفى و محمّد بن سائب كلبى كه علامه زمانش بود و حسن

__________________________________________________

(1) مسلمانانى كه عهد رسول اكرم را درك نكرده اند بآنان تابعين ميگويند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 12

بصرى كه در شهرت نياز به بيان ندارد و مالك بن انس و عامر شعبي و عطاء بن ابى سلمه و سليمان بن مهران و ابو العاليه رفيع بن مهران و ضحاك بن مزاحم و عطية بن سعيد و بسيارى افراد ديگر كه نام بردن از همه آنها مقدور نيست.

نويسندگان تفسير تا قرن 14 هجرى ... ص : 12

اولين كتاب تفسير ... ص : 12

اولين كسى كه كتاب در تفسير نوشت در زمان تابعين سعيد بن جبير متوفى سال 46 هجرى است كه قتاده او را داناترين تابعين در تفسير ميداند و سيوطى آن را در كتاب «اتقان» نقل ميكند.

قرن دوم ... ص : 12

ابو محمّد اسماعيل بن عبد الرحمن كوفى قرشى متوفى سال 127 هجرى دومين كسى است كه تفسير نوشت و سيوطى آن را بهترين تفسير معرفى ميكند.

سپس محمّد بن سائب كلبى متوفى سال 146 تفسيرى بزرگ و جامع نوشت.

ابن نديم ميگويد: ابو حمزه ثمالى كه از ياران امام سجاد عليه السلام است داراى كتابى در تفسير بوده است و نيز ابو بصير كه از ياران امام صادق عليه السلام است كتابى بزرگ و عالى در تفسير نوشت و جابر بن يزيد جعفى متوفى سال 127 است و شعبة بن حجاج و سفيان بن عيينه و مجاهد كسانيند كه در تفسير كتاب نوشتند در همين قرن ميان تابعين اين عده شهرت بسزايى در تفسير يافتند.

عبد الملك بن جريح، زيد بن اسلم، مقاتل ازدى، وكيع بن جراح، ابو عبد اللَّه محمّد بن عمر واقدى متوفى سال 207 صاحب كتاب «الرغيب في علوم القرآن»

قرن سوم ... ص : 12

محمّد بن جرير طبرى صاحب تفسير معروف كه كتابش چون دريايى است و همه مفسرين بعدى از آن استفاده كرده اند.

ابن شهر آشوب در كتاب «معالم العلماء» ميگويد: محمّد بن خالد برقى باستناد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 13

آنچه امام حسن عسكرى عليه السلام ميفرمود كتابى در تفسير داشت.

اين عده نيز از مفسرين در همين قرن بودند:

على بن ابراهيم قمى و محدث معروف محمّد بن يزيد و ابو سعيد بن راهويه.

قرن چهارم ... ص : 13

نيشابورى و ابو الحسن اشعرى يكى از پيشوايان اهل سنت و على بن عيسى نحوى معروف و ابو هلال عسكرى و عبد اللَّه بن محمّد كوفى و ابن حيان و ابن فورك.

قرن پنجم ... ص : 13

شيخ الطائفه ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى صاحب كتاب «البيان الجامع لِكُلِّ عُلُوم القرآن» و سيد رضى صاحب كتاب: «حقائق التنزيل و دقائق التأويل» و امام الحرمين ابو العالى الجوينى و عبد الملك ثعالبى.

قرن ششم ... ص : 13

زمخشرى صاحب كتاب «الكشاف» كه در نوع خود بى نظير است و طبرسى صاحب كتاب «مجمع البيان» كه شهرت فراوانى دارد و ابو البقاء عكبرى و ابو محمّد بغوى و ابن الدهان.

قرن هفتم ... ص : 13

بيضاوى نويسنده كتاب «انوار التنزيل» كه دانشمندان بر آن تعليقه و شرح نوشته و محى الدين عربى صاحب كتاب فتوحات و ابن عقيل نحوى و محمّد بن سليمان بلخى.

قرن هشتم ... ص : 13

شيخ بدر الدين زركشى فقيه شافعى و ابن كثير اسماعيل بن عمر قرشى و ابو حيان اندلسى صاحب «كتاب البحر و النحر» در تفسير و محمّد بن عرفه مالكى و ابن نقاش.

قرن نهم ... ص : 13

بقاعى صاحب «نظم الدرر في تناسب الآى و السور» و مولى جامى و برهان الدين بن جماعه و علاء الدين القراءانى صاحب بحر العلوم در تفسير، و سيوطى صاحب كتاب «الاتقان في علوم القرآن».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 14

قرن دهم ... ص : 14

على بن يونس نباطى صاحب كتاب مختصر مجمع البيان و ابن كمال پاشا و ابو- السعود عمادى صاحب كتاب تفسير: «ارشاد العقل السليم الى مزايا الكتاب الكريم» كه شهرت فراوانى يافت و زكريا بن محمّد انصارى.

قرن يازدهم ... ص : 14

شيخ على قارى و شيخ حسن بورينى و شيخ بهاء الدين عاملى كركى صاحب تفسير: «عين الحياة» و شيخ خير الدين رملى و شهاب خفاچى.

قرن دوازدهم ... ص : 14

عبد الغنى نابلسى صاحب كتاب: «التحرير الحاوى في شرح تفسير البيضاوى» و سيد هاشم بحرانى صاحب «البرهان في تفسير القرآن».

قرن سيزدهم ... ص : 14

آلوسى صاحب كتاب تفسير مشهور «روح المعانى» و سيد محمود حمزاوى مفتى دمشق صاحب كتاب «درّ الاسرار» تفسيرى كه آن را با حروف بدون نقطه نوشته است و احتياج زياد به شرح و توضيح دارد.

قرن چهاردهم ... ص : 14

محقق و علامه معروف محمّد عبده مفتى مصر كه دانشجويان دانشگاه الازهر قاهره از درس او كه داراى سبكى دلپذير و حاكى از اطلاع وسيع و جامعيت او بود بهره مند ميشدند و محمّد رشيد رضا از شاگردان نامى عبده است كه مطالب استاد را باضافه تحقيقات خود در مجلّه المنار مصر منتشر ميكرد.

اين ها فقط نمونه هايى بود از كتابهاى تفسير و اسامى نويسندگان آن كه در پايان اين بحث و بعنوان تكميل آن گفته شد و الّا نام بردن از همه مفسرين قرآن در هر زمان و بهر زبان و در هر شهر و مكان از عهده شمارش و استقصاء خارج است خداوند كسانى را كه در بالا بردن كلام خدا و زنده كردن زبان عربى كه حيات و زنده ماندنش جز از راه زنده ماندن كلام خدا نيست كار و كوشش كردند پاداش دهد. احمد رضا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 15

مقدمه مؤلف ... ص : 15

اشاره

مؤلف مجمع البيان پس از خطبه مفصل مشتمل بر حمد و ثناى الهى و بيان عظمت علم و بويژه علم قرآن و نيز بيان سبب تأليف مجمع البيان، مقدماتى را كه مشتمل بر هفت فن است ذكر ميكند و دانستن آنها را براى ورود در شناسايى قرآن لازم ميداند و آن فنون از اينقرارند:

فن اول ... ص : 15

در تعداد آيات قرآن و فائده شناختن آن ... ص : 15

آنچه اهل كوفه در شمارش آيات بيان كرده اند صحيح تر از آن است كه ديگران گفته اند زيرا آنان از امير المؤمنين على بن ابى طالب گرفته اند.

و آنچه از رسول اكرم نقل شده است كه فرمود: فاتحه هفت آيه دارد كه يكى از آنها «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» است، قول اهل كوفه را در تعداد آيات سوره حمد تأييد ميكند. عدد اهل مدينه منسوب است به ابى جعفر يزيد بن قعقاع قارى و شيبة بن نصاح كه مدنى اول و اسماعيل بن جعفر كه مدنى اخير ميباشد.

بعضى گفته اند: مدنى اول «حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام و عبد اللَّه بن عمر» و مدنى اخير ابو جعفر و شيبة و اسماعيل ميباشند ولى قول اول مشهورتر است.

عدد اهل بصره منسوب است به عاصم بن ابى الصباح جحدرى و ايوب بن متوكّل كه با هم اختلاف ندارند جز در يك آيه و آن «قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ» «1» است كه جحدرى بر خلاف ايّوب آن را يك آيه شمرده است.

عدد اهل مكه منسوب است به مجاهد بن جبر و به اسماعيل مكّى و بعضى گفته اند كه عدد آنها بكسى منسوب نيست بلكه در مصاحفشان ديده شده است كه بالاى هر آيه سه نقطه گذارده اند.

عدد اهل شام منسوب است به عبد اللَّه بن

عامر.

و فائده شناختن آيات اينست كه خواننده قرآن وقتى با انگشتان خود آنها را

__________________________________________________

(1) آيه 84 از سوره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 16

شمرد ثواب بيشترى خواهد داشت و دست و قلب و زبانش با هم اشتغال بقرآن پيدا كرده اند و بى شك روز قيامت گواهى خواهند داد

فنّ دوم ... ص : 16

در اسامى قراء مشهور در شهرها و راويان آنها ... ص : 16
مدنى: 1- ابو جعفر يزيد بن قعقاع ... ص : 16

ابو جعفر يزيد بن قعقاع جزء هفت قارى معروف نيست و ميگويند او بر عبد اللَّه بن عباس و بر مولايش عبد اللَّه بن عياش بن ابى ربيعه مخزومى خواند و آن دو بر ابىّ بن كعب خواندند و ابىّ بن كعب بر رسول اكرم و براى او يك روايت است.

2- نافع بن عبد الرحمن ... ص : 16

نافع بن عبد الرحمن بر ابى جعفر خواند و از او قرآن را فرا گرفت و نيز بر شيبة بن مصاح و عبد الرحمن بن هرمز اعرج و ابن عباس خواند و براى او سه روايت است.

1- روايت ورش كه عثمان بن سعيد است 2- روايت قالون كه عيسى بن مينا است 3- روايت اسماعيل بن جعفر

مكى: تنها عبد اللَّه بن كثير ... ص : 16

مكّى تنها عبد اللَّه بن كثير است كه بر مجاهد خواند و مجاهد بر ابن عباس و براى او سه روايت است.

1- روايت بزّى 2- روايت ابن فليح 3- روايت ابى الحسين قواس و وقتى دو قارى مكّى و مدنى با هم باشند ميگويند: «حجازى»

كوفى: 1- عاصم بن ابى النجود بهدلة ... ص : 16

عاصم كه براى او دو روايت است 1- روايت حفص بن سليمان بزّاز 2- روايت ابى بكر بن عياش، و براى ابى بكر بن عياش سه روايت است 1- روايت ابى يوسف اعشى 2- روايت ابى صالح برجمى 3- روايت يحيى بن آدم-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 17

و براى حفص چهار روايت است 1- روايت ابى شعيب قواس 2- روايت هبيرة تمّار 3- روايت عبيد بن صباح 4- روايت عمرو بن صباح.

2- حمزة بن حبيب زيات: ... ص : 17

براى اين حمزه هفت روايت است: 1- روايت عجلى عبد اللَّه بن صالح 2- روايت رجاء بن عيسى 3- روايت حمّاد بن احمد 4- روايت خلّاد بن خالد 5- روايت ابى عمر دورى 6- روايت محمّد بن سعدان نحوى 7- روايت خلف بن هشام.

3- ابو الحسن على بن حمزه كسايى ... ص : 17

براى او شش روايت است 1- روايت قتيبة بن مهران 2- روايت نصير بن يوسف نحوى 3- روايت ابى الحارث 4- روايت ابى حمدون زاهد 5- روايت حمدون بن ميمون زجاج 6- روايت ابى عمر دورى.

4- خلف بن هشام بزاز ... ص : 17

خلف جزء هفت قارى معروف نيست.

عاصم: بر ابى عبد الرحمن السلمى و او بر على بن ابى طالب خواند.

و نيز بر اعمش. سليمان بن مهران و او بر يحيى بن رئاب و او بر علقمه و مسروق و اسود بن يزيد و آنها بر عبد اللَّه بن مسعود خواندند. و حمزه نيز بر حمران بن اعين و او بر ابى الاسود دوئلى و او بر على بن ابى طالب خواند.

كسايى بر حمزه خواند و از مشايخ حمزه ابن ابى ليلى را ديده و بر او و بر ابان بن تغلب و عيسى بن عمرو ديگران نيز خواند.

بصرى 1- ابو عمرو بن علاء ... ص : 17

كه برايش سه روايت است 1- روايت شجاع بن ابى نصير 2- روايت عباس بن فضل 3- روايت يزيدى يحيى بن مبارك و براى يزيدى شش روايت است 1- روايت ابى حمدون زاهد 2- ابى عمر دورى 3- اوقيه 4- ابى نعيم غلام شحاده 5- ابو ايوب حناط 6- ابى شعيب سوسى. و از بصره است: يعقوب بن اسحاق حضرمى و ابو حاتم سهل بن محمّد سجستانى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 18

اين دو نفر از هفت قاريان معروف نيستند، و براى يعقوب سه روايت است 1- روايت روح 2- روايت زيد 3- روايت رويس.

وقتى اهل كوفه و بصره با هم باشند ميگويند: «عراقى»

شامى تنها عبد اللَّه بن عامر يحصبى ... ص : 18

او بر مغيرة بن ابى شهاب مخزومى و مغيرة بر عثمان بن عفان خواند و براى او دو روايت است 1- روايت ابن ذكوان 2- روايت هشام بن عمّار

چرا قرائت اينان سند شد؟ ... ص : 18
اشاره

بدو سبب مردم بقرائت اينان اعتماد كرده و بدانها اقتداء و پيروى نمودند.

سبب اول ... ص : 18

مقام شامخ و صلاحيت علمى آنان باضافه منحصر كردن كار خود باين امر و عنايت و اهميت زياد دادن بآن، سبب اول براى قبول و تبعيت ديگران شد و دانشمندان ديگرى كه پيش از اينان يا همزمانشان بودند و قرائت هايى كه بآنان نسبت داده شده ولى جزء شواذ بحساب آمده است چون آنان تنها بقرآن نمى پرداختند و بيشتر به فقه و حديث و مانند آنها اشتغال داشتند قرائتشان سنديت پيدا نكرد.

سبب دوم ... ص : 18

- اين است كه آنان با مقام و موقعيت معروف خود و اطلاعشان از وجوه مختلف قرآن قرائتشان را حرف به حرف از اول قرآن تا آخر آن از افرادى ميگرفتند كه بامام يا يكى از قارئان بزرگ مستند ميشد.

پس از توجه به اين مقدمات بايد دانست كه ظاهر مذهب اماميه اينست كه آنان بر جواز قرائتى كه در بين قاريان متداول است اجماع دارند لكن خود، آن قرائتى را اختيار نمودند كه همه قرّاء جايز ميدانستند و قرائتى را كه فقط از يك نفر بوده دوست نميداشتند و در اخبار اماميه وارد شده است كه: قرآن فقط به يك حرف نازل شده است «1» اما عامه از رسول اكرم نقل ميكنند كه فرموده: قرآن به هفت حرف نازل شده است كه همه آنها شافى و كافى اند «2»

__________________________________________________

(1) إنّ اْلقُرآنَ نَزَلَ بِحَرْفٍ واحِدٍ

(2) نَزَلَ اْلقُرْآنَ عَلى سَبْعةُ أحْرُفٍ كلها شافٍ كافٍ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 19

در تأويل اين حديث وجوهى بيان نموده اند از اين قرار:

اول- برخى كلمه «حرف ها» را بمعناى ظاهريش گرفتند و آن را به اختلاف كلماتى كه همه آنها داراى يك معنا هستند و يا به اختلاف قرائت ها

حمل كرده اند.

اختلاف كلمات چون: «تَعال و هُلمّ وَ أقبلْ» كه همه يك معنا دارند (بيا) و در صدر اسلام ميتوانستند هر كدام را خواستند بخوانند ولى پس از آن، اجماع كردند كه فقط يك كلمه خوانده شود و اجماع آنان حجت شد كه غير آن صورت مورد اجماع ممنوع گردد

اختلاف قرائت ها ... ص : 19
اختلاف قرائت ها بر هفت صورت تصور ميشود ... ص : 19

1- اختلاف در اعراب كلمات- كه تفاوتى در صورت نوشتن و معناى آنها پديد نميآورد مانند كلمه «فيضاعفه» كه (فاء) را برفع يا نصب خوانده اند ولى در هر حال صورت و معنا تفاوت نميكند.

2- اختلاف در اعراب كه باعث تغيير معنا ميگردد نه صورت مانند «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ» با تشديد و «اذ تلقونه» «1» 3- اختلاف در حروف كلمات كه معنا را تغيير ميدهد ولى صورت هم چنان محفوظ است مانند «كَيْفَ نُنْشِزُها- يا- كيف ننشرها» «2» 4- اختلاف حروف كه باعث تغيير صورت است نه معنى مانند آيه كريمه «إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً» يا «إلا زقية واحده» (نبود جز يك صيحه) «3» كه صيحه و زقيه هر دو بيك معنا ميباشد.

__________________________________________________

(1) آيه اينست: «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ (يا تلقونه) بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ» (آيه 15 از سوره نور).

(2) آيه چنين است «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها (يا ننشرها) ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً».

(آيه 259 سوره بقره).

(3) آيه 29 از سوره يس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 20

5- اختلاف كلمة كه صورت و معنا را تغيير ميدهد- مانند: «طلع منضود»- و يا «طلح منضود» 6- اختلاف در جلو و عقب بودن كلمات مانند: «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» يا- «و جاءت سكرة الحق بالموت».

7- اختلاف در زياد و كمى كلمات-

مانند- «وَ ما عَملَتْ ايْدِيَهُمْ» يا «وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ» شيخ طوسى ميگويد: اين وجه زيباتر و بهتر است زيرا از ائمه عليه السلام وارد شده است كه در مورد اختلاف قراء كدام را ميتوان خواند.

دوم- دسته اى ديگر از دانشمندان، هفت حرف را بر معانى و احكامى كه قرآن بنظم در آورده حمل نموده اند نه الفاظ و بعقيده برخى از آنان آن معانى عبارتند از وعده، وعيد، امر، نهى، جدل، قصص و مثل، ابن مسعود از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله نقل ميكند كه آن حضرت فرموده: قرآن بر هفت حرف نازل شد: زجر (نهى) امر، حلال، حرام، محكم، متشابه و امثال، ابو قلابه نيز از آن حضرت نقل ميكند كه فرموده: قرآن بر هفت حرف نازل شد: امر، زجر، ترغيب، ترهيب، جدل، قصص و مثل.

بعضى ديگر معانى را: ناسخ، منسوخ، محكم، متشابه، مجمل، مفصل، و تأويل آنچه جز خدا كسى نميداند گرفته اند

فن سوم ... ص : 20

اشاره

در بيان اجمال و خلاصه اى از معناى «تفسير و تأويل» كه در اين كتاب سخن بدانها كشانده ميشود.

تفسير ... ص : 20

روشن كردن مراد است از لفظ، و تأويل بازگرداندن يكى از دو محتملات است بآنچه مطابق ظاهر باشد و نيز تفسير بيان مطلب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 21

ابو العباس مبرو ميگويد: كلمات «تفسير و تأويل و معنى» بيك معنا هستند بعضى گفته اند: ماده كلمه «تفسير» (فسر) كنار زدن پرده است و تأويل پايان و عاقبت و بازگشت هر امرى است و كلمه «معنى» از فعل «عُنَيْتُ فُلاناً» يعنى قصد فلان چيز كرده ام و (معنى) يعنى قصد شده ميباشد.

بعضى آن را از «عنيتُ بهذا الامر» باين كار وادار شدم، گرفته اند.

از رسول اكرم صلوات اللَّه عليه و از جانشينان آن حضرت رسيده است كه: تفسير قرآن جز با آثار و روايات صحيحه جايز نيست.

عامه از رسول اكرم نقل كرده اند كه فرمود: كسى كه قرآن را برأى و فكر خودش تفسير كند حتى اگر درست هم گفته باشد باز خطا كردَه است.

آنان ميگويند جمعى از تابعين، چون سعيد بن مسيّب و عبيده سلمانى و نافع و سالم بن عبد اللَّه و افرادى ديگر تفسير برأى را در قرآن دوست نداشتند.

آنچه ميتوان در اين باره گفت اين است كه: خداوند مردم را به فهم و استنباط معانى قرآن دعوت كرده و راه استنباط را براى آنان واضح و روشن نموده است و مردمى را ستوده كه تدبّر و تفكّر در آن ميكنند و فرمود: «لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ «1» (كسانى كه آن را استنباط ميكنند از ايشان آن را ميدانند).

و مردمى را كه در آن نميأنديشند

سرزنش كرده است و فرموده: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» «2» (آيا در قرآن فكر نميكنند يا بر دلهاشان قفلها است).

و نيز قرآن ميگويد كه اين كتاب بزبان عربى نازل شده: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» «3» (ما اين قرآن را بزبان عربى قرار داديم تا شما بفهميد).

رسول اكرم ميفرمايد: وقتى حديثى از من براى شما نقل شد آن را بر قرآن

__________________________________________________

(1) آيه 83 از سوره نساء

(2) آيه 24 از سوره محمد

(3) آيه 3 از سوره زخرف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 22

عرضه كنيد اگر با آن موافق بوده بپذيريد و اگر مخالف بوده آن را بديوار بزنيد.

از اين آيات و روايات فهميده ميشود كه قرآن سند و حجت است و روايات را بايد بر آن عرضه داشت ناگفته روشن است كه چگونه ميتوان چيزى را كه نميتوان فهميد سند و شاهد قرار داد.

بنا بر اين بايد ظاهر حديث نبوى را كنار گذارد و اگر سندش صحيح باشد او را چنين معنى كرد: كسى كه قرآن را برأى و انديشه خود حمل و معنى كند و شواهد الفاظ خود قرآن را كنار بگذارد و عمل نكند. اگر رأيش هم باشد باز خطا كرده است.

از رسول اكرم نقل شده است كه فرموده: قرآن روان و داراى وجوه است پس آن را به بهترين وجه حمل كنيد «1».

از عبد اللَّه بن عباس نقل شده است كه تفسير را بر چهار قسم تقسيم نموده است:

1- تفسيرى كه همه بايد بدانند اگر كسى ندانست عذرى ندارد مانند احكام و قوانين قرآن و خلاصه اى از دليل هاى توحيد.

2- تفسيرى كه عرب از راه زبان خود

ميفهمد مانند حقيقت لغات و موضوع كلام عرب.

3- تفسيرى كه تنها علماء ميدانند مانند تأويل متشابهات و فروع احكام 4- تفسيرى كه جز خدا كسى نمى داند مانند علم بقيامت و هر آنچه مربوط بغيب است، و بايد دانست كه شناختن «اعراب» (حركات كلمات) در درجه اول علوم قرآن و أجل آنها است زيرا هر بيان و استدلالي بدان نيازمند است و اين اعراب است كه ابهام و پيچيدگى را از الفاظ گرفته و از درون آنها جواهر گرانبهاى معانى را بيرون ميآورد چه اغراض در زير پرده الفاظ نهاده بوده و اعراب انگيزنده و جوينده و اشاره كننده بدانها ميباشد و تنها اعراب است كه مقياس و وسيله براى دانستن زيادى و كمى جمله ها نسبت بمعناى منظور و شناسايى درستى و نادرستى آنها مى باشد.

از رسول اكرم نقل شده كه فرمود: قرآن را اعراب بگذاريد و بدين وسيله «2»

__________________________________________________

(1) القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على احسن الوجوه

(2) قال اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 23

غرائب و معانى اش را بدست آوريد.

آن دسته از آيات قرآن را كه الفاظش مجمل نيست و نياز به بيان ندارد و معنا و مقصود از آنها همانست كه از ظاهرشان فهميده ميشود ميتوانند همه كسانى كه اطلاعى از عربى و اعراب دارند آنها را بفهمند مانند آيات: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ» «1» (تنى را كه خدا محترم داشته جز بحق مكشيد) «وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» «2» (خداى شما خدايى است يكتا) و «لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً» «3» (پروردگار تو بكسى ستم نميكند) و مانند آنها.

اما آياتى كه مجملند و ظاهرشان معناى

مقصود را بطور مشروح نشان نميدهد مانند آيات: «أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» «4» وَ «آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ» «5» (حق آن را (زكاة) روز چيدنش بدهيد) كه دانستن مشروح نماز و زكاة احتياج به بيان پيامبر دارد تا او از راه وحى خصوصيات و عدد ركعات نماز و مقدار نصاب زكاة و امثال فراوان آن را بفهمد و بمردم بفهماند و بيان كند.

بيان اين دسته آيات بدون نقل و حديث جايز نيست و شايد ميتوان حديث نبوى را ناظر به اين نوع آيات دانست اما آياتى كه احتمال دو يا چند معنى را دارند و بدليل فهميده ايم كه نميتوان همه آنها را مراد دانست و جز يكى مراد و منظور نيست اين آيات متشابهند چون مقصود از آنها با آنچه مقصود نيست بهم مشتبه هستند در اين موارد تنها دليل نقل و حديث است كه ميتواند يك معنا را معين كند و بدون آن نميتوان جرئت كرد و گفت يكى از آن معانى بخصوص مقصود مى باشد و سخن مفسران در تعيين يك معنى نيز كافى نيست جز اينكه اجماع بر آن معنى داشته باشند كه در آن صورت، پيروى از آنان واجب است.

__________________________________________________

(1) آيه 33 از سوره اسراء [...]

(2) آيه 163 از سوره بقره

(3) آيه 49 از سوره كهف

(4) آيه 83 از سوره بقره

(5) آيه 141 از سوره انعام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 24

فن چهارم در بيان اسامى قرآن و معانى آن ... ص : 24

1- قرآن ... ص : 24

كلمه «قرآن» از نظر لغت بمعناى قرائت است كه بقول ابن عباس مصدر «قرأت» يعنى خواندم ميباشد و قتاده آن را مصدر «قرأت الشي ء» يعنى بعضى از آن چيز را به بعض ديگر جمع و ضميمه كرده ام

ميداند.

و همانطور كه «نوشته شده» را «كتاب» و حساب شده را «حساب» ميگويند در آنجا نيز خوانده شده را بنام خواندن (قرآن) ناميدند.

2- كتاب ... ص : 24

كتاب بمعناى جمع است همانطور كه ميگويند «كتبت السقاء» مشك را جمع كردم وقتى كه آن را با درفش بهم بدوزند و جمع كنند.

3- فرقان ... ص : 24

بقول ابن عباس چون قرآن با دليل هاى محكمش حق را از باطل جدا ميكند باسم «فرقان» ناميده شده است.

بعضى ديگر ميگويند چون قرآن پيروانش را به نجات و خلاص از بدبختيها ميكشاند باو فرقان گفته اند هم چنان كه در آيه كريمه: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» «1» (اگر پرهيزكار شويد براى شما فرج و گشايشى خواهد بود)

4- ذكر ... ص : 24

قرآن ميگويد: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» «2» تعبير از قرآن به «ذكر» ممكن است روى دو مناسبت باشد:

1- اين كتاب يادآورى خدا است به بندگان نسبت بفرائض و احكام 2- قرآن شرف و افتخاريست براى كسى كه بدان ايمان آورد و تصديق كند بمفاد آيه كريمه «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ» «3»

__________________________________________________

(1) آيه 29 از سوره انفال

(2) آيه 9 از سوره حجر

(3) آيه 44 از سوره زخرف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 25

بجاى انجيل و تورات و زبور ... ص : 25
اشاره

حديثى از رسول اكرم مشهور است كه ما اول ترجمه متن آن حديث را بيان ميكنيم سپس به بيان «كلمات» ميپَردازيم حضرت فرموده داده شد بمن بجاى تورات «سبع طوال».

و بجاى انجيل «مثانى» و بجاى زبور «مئين» و برترى يافتيم به مفصّل و در روايت واثلة بن اسقع چنين است كه رسول اكرم فرموده ... بجاى انجيل «مئين» و بجاى زبور «مثانى» و از عرش داده شد بمن «فاتحة الكتاب» و «خواتيم البقره» كه بهيچ پيامبرى داده نشد و اضافه بر آنها خدايم بمن «مفصّل» داد.

بيان كلمات حديث ... ص : 25
1- سبع طوال ... ص : 25

هفت سوره طولانى قرآن است كه چون طولانى ترين سوره ها هستند بدين نام خوانده شده اند و آنها: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و انفال با توبه اند چون دو سوره با هم اند بآنها «قرينتين» ميگويند و لذا فاصله آنها بسم اللَّه الرحمن الرحيم نيست.

2- مثاني ... ص : 25

سوره هاى پس از هفت سوره طولانى «مثانى» اند كه اول آنها سوره يونس و آخرشان سوره «نحل» است. سبب اينكه بآنها «مثانى» گفته اند اين است كه آنها بدنبال سوره هاى طولانى آمده اند و از كلمه «ثنّت» يعنى دنبال كرده آمده است بنا بر اين سوره هاى طولانى (مبادى) و آنها (مثانى) اند و مثانى جمع مثنى است مانند معانى جمع معنى ولى فراء ميگويد مفرد مثانى «مثناة» است.

ابن عباس ميگويد: همه سوره هاى قرآن چه طولانى و چه كوتاه «مثانى» اند باستناد آيه كريمه: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ» «1» ميگويد علت اينكه همه آنها را «مثانى» گفته اند اين است كه خداوند مثل ها و حدود و فرائض

__________________________________________________

(1) آيه 23 از سوره زمر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 26

را در آنها مكرّر بيان كرده است. بعضى گفته اند «مثانى» در آيه كريمه: «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» «1» آيات سوره حمد است و از ائمه ما عليهم السلام همين قول نقل شده است و حسن بصرى نيز بدان قائل است.

3- مئون ... ص : 26

مئون (صدها) جمع مائة (صد) است و آن سوره هايى هستند كه در حدود 100 آيه دارند خواه چند آيه بيشتر و يا كمتر و آنها هفت سوره اند از سوره بنى اسرائيل تا سوره مؤمنون بعضى گفته اند سوره هاى پس از هفت سوره طولانى (مئون) اند و مثانى سوره هاى پس از آنها است كه آياتشان از مفصل ها (سوره هاى كوچك آخر قرآن) بيشتر ولى از صد كمتر است.

4- مفصل ... ص : 26

مفصل، سوره هاى كوچك پس از حم ها هستند تا آخر قرآن و علت اينكه بآنها مفصل گفته اند اينست كه فاصله بين سوره ها بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ زياد است.

فن پنجم ... ص : 26

بيان مختصرى از علوم قرآن كه شرح و تفصيل آنها در كتابهاى ديگر ديده ميشود. ... ص : 26

يكى از آنها مسئله معجزه و خارق عادت بودن قرآن است كه دليل بر صدق رسول اكرم در ادعاى نبوّتش مى باشد.

در اينكه قرآن از چه جهت معجزه بوده آيا از نظر فصاحت يا نظم و روش جالب و مخصوص و يا اينكه خداوند عرب را از معارضه با آن گرداند و آن قدرت علمى را كه ميتوانند مانند قرآن در نظم و فصاحت بياورند از آنان گرفت.

تفصيل اين بحث را بايد در كتابهاى اصول عقائد ديد كه بزرگان از متكلمين در كتابهاى خود نوشته اند و مخصوصاً محقق بزرگوار سيد مرتضى در كتابش وجه اعجاز قرآن را با عاليترين بيان و تحقيقى واضح نموده است.

بحث ديگر در اين است كه آيا دست تحريف در قرآن برده شده و آن را زياد

__________________________________________________

(1) آيه 87 از سوره حجر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 27

و يا كم نموده اند يا نه اگر چه اين بحث مناسب با كتاب تفسير نيست ولى اجمالًا بايد گفت: در اينكه چيزى بقرآن افزوده نشده است همه اتفاق دارند اما بعضى از اماميه و قومى از حشويه «1» در ميان عامه گفته اند كه پاره اى از آيات قرآن كم شده است.

ولى مذهب صحيح اماميه آن است كه هيچگونه تغييرى در قرآن راه نيافته است همانطور كه سيد مرتضى در جواب مسائل طرابلسيّات بطور مبسوط و كامل به اثبات آن پرداخته است ميگويد بدانسان كه ما ببودن شهرها و حوادث بزرگ عالم و كتابهاى معروف و اشعار

عرب علم و يقين داريم همچنين به دست نخوردن قرآن يقين و علم داريم با اينكه در اين امور توجه و عنايت شديد به حفظ و نقل آنها باندازه قرآن ابداً نبوده است چه قرآن معجزه پيامبر و مأخذ و سند احكام دينى اسلام است.

دانشمندان اسلام در حفظ و حمايت قرآن منتهاى كوشش را داشتند بطورى كه تمام موارد اختلاف مربوط به اعراب يا قرائت و حروف همه را بطور دقيق ميدانستند و با اين عنايت و علاقه چطور تصور دارد كه چيزى از آن كم شود و تغيير يابد.

سيد مرتضى اضافه ميكند: بهمان درجه كه ما به اصل قرآن يقين داريم صحت اجزاء و آيات آن نيز براى ما يقينى است مثلًا كتابى را كه سيبويه يا مزنى نوشته است براى اهل ادب همه و يا قسمتى از آن تفاوت نميكند يعنى همانطور كه بأصل آن اجمالًا يقين دارند كه از سيبويه و يا مزنى است همچنين هر قسمت و بابى از آن را ميدانند كه از آنها است و اگر كسى بابى را از نحو در آب كتابها بيفزايد كه در اصل نبوده همه ميدانند كه آن قسمت بعداً اضافه و ملحق شده و جزء اصل كتاب نبوده است وقتى يك كتاب عادى چنين وضعى را داشته باشد بديهى است كه عنايت بقرآن بمراتب بالاتر از عنايت و علاقه بضبط كتاب سيبويه و ديوان هاى شعراء بوده است.

سيد مرتضى ميگويد: قرآن در عهد رسول اللَّه بهمين ترتيب كه الآن در دست

__________________________________________________

(1) حشويه- جمعى از معتزله اند كه فقط بظواهر قرآن چسبيده و خدا را جسم دانستند و آنان چون مردم پستى بودند و حشو

باين معنا است لذا «حشويه» ناميده شدند (دائرة المعارف فريد و جدى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 28

ما است جمع شد و چنين استدلال ميكند كه صحابه و ياران پيامبر قرآن را فرا گرفته و حفظ مى نمودند و گاهى دسته اى معين ميشدند كه همه آن را حفظ كنند و بر پيامبر ميخواندند.

گروهى چون عبد اللَّه بن مسعود و ابى بن كعب و ديگران چند مرتبه همه قرآن را بر پيامبر خواندند و ختم كردند همه اينها با كمترين تأمل و تفكر ثابت ميكند كه قرآن در زمان رسول اللَّه جمع شده و كامل بوده نه پراكنده.

در خاتمه سخن سيد ميگويد افراد كمى از اماميه و گروه حشويه كه اين مطلب را گفته اند قابل اعتنا نيستند و اينان باخبارى ضعيف اعتماد كردند و آنها را صحيح پنداشته اند و معلوم است كه با چنين احاديث ضعيف نميتوان از آنچه بطور يقين بيان كرده ايم دست بر داشت.

ناسخ و منسوخ ... ص : 28

يكى ديگر از اين نوع مباحث، بحث «نسخ و ناسخ و منسوخ» و تعريف آنها و اقسام و شرائط نسخ و فرق بين آن و بين بداء و تخصيص است و اينكه آيا در عبادات پيش از عمل بدانها نسخ جائز است يا نه؟ و آيا سنت ميتواند ناسخ قرآن باشد يا نه؟

و بيان آنچه ناسخ و يا منسوخ بدان شناخته ميشود.

همه اين مباحث اگر چه از علوم متعلقه بقرآن است لكن كتابهايى كه در اصول فقه نوشته شده از آنها مفصلا بحث ميكند و بمناسبت بعضى از آيات تا آنجا كه شايسته تفسير باشد در اين كتاب خواهد آمد

فن ششم ... ص : 28

اخبار در فضيلت قرآن و اهل آن. ... ص : 28

انس بن مالك در باب فضيلت قرآن سه حديث از رسول اكرم نقل ميكند از اين قرار 1- اهل قرآن همان خاصّان خدايند.

2- بالاترين عبادتها قرائت قرآن است.

3- قرآن آن ثروتى كه با آن، فقر و بدون آن ثروت، نخواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 29

حماد بن سلمه از ثابت از انس بن مالك نقل ميكند كه رسول اكرم فرموده:

حاملان قرآن مخصوص اند برحمت خدا و كسانى كه كلام خدا را ياد ميدهند مقرّبان اويند. كسى كه آنان را دوست بدارد خدا را دوست داشته و كسى كه آنان را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است. خدا از شنونده قرآن گرفتارى دنيا و از خواننده آن بلاء آخرت را بر ميدارد. اى حاملان قرآن خود را دوست خدا كنيد با احترام از قرآن تا محبتش بشما زيادتر و محبت شما را در دل بندگان بيشتر نمايد.

مكحول ميگويد: ابو ذر غفارى نزد رسول اكرم آمد و گفت يا رسول اللَّه من ميترسم

قرآن را ياد بگيرم ولى بدان عمل نكنم حضرت در جوابش فرمود: خدا آن قلبى را كه قرآن در آن جا گرفته است عذاب نميكند.

عقبة بن عامر جهنى ميگويد رسول اكرم فرموده: اگر قرآن در پوستى هم باشد بدان پوست آتش نخواهد رسيد.

عطار از ابى سعيد خدرى نقل ميكند كه رسول اكرم فرموده: حاملان قرآن دانايان اهل بهشتند در روز قيامت، و باز فرمود: حامل قرآن نبايد تصور كند كه در روى زمين از او غنى تر وجود دارد حتى آن كسى كه مالك دنيا با همه وسعتش باشد.

عيسى بن قائد ميگويد كسى كه خودش از سعد بن عباده شنيده بوده بمن گفت كه رسول اكرم فرموده: نيست كسى كه قرآن را ياد گرفته و سپس فراموش كند جز اينكه در روز قيامت خداى را ملاقات ميكند در حالى كه دستش بريده است.

عبد اللَّه بن عباس ميگويد رسول اكرم فرمود: اشراف و نيكان امت من حاملان قرآن و شب زنده دارانند.

عبد اللَّه بن مسعود از رسول اكرم نقل ميكند كه فرموده: اين قرآن غذا و ميهمانى الهى است از اين غذا آنچه ميتوانيد فرا گيريد و اين قرآن ريسمان خدا و نور آشكار و شفاء نافع است و نگاهدارنده كسى است كه بدان بياويزد و نجات است براى كسى كه از آن پيروى كند او خود مستقيم و بحق است و هيچگاه منحرف نميشود تا نياز به راه آوردن داشته باشد شگفتيهايش تمام ناشدنى است و در اثر زيادى ردّ كهنه نخواهد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 30

شد پس آن را بخوانيد همانا خدا در قرائت آن هر حرفى ده حسنه

پاداش ميدهد پس در مجموع «الم» براى هر كدام از- الف و لام و ميم ده حسنه يعنى (براى مجموع سى حسنه خواهد داد) الحديث حارث بن اعور ميگويد: امير المؤمنين در حديثى طولانى چنين فرمود: شنيدم از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه ميفرمود فتنه هايى پيش خواهد آمد. من گفتم راه خلاص و نجات از آنها چيست؟ فرمود: كتاب خدا كه در آن است خير گذشتگان و آيندگان و حكم ما بين شما، اين قرآن فصل و فاصله بين حق و باطل است و شوخى نيست، افكار بسبب آن گمراه نميشود و دانشمندان را از آن سيرى و بى نيازى نباشد، از زيادى ردّ كهنه نميگردد و پايان نمى پذيرد. قرآن كتابى است كه هر جبارى آن را ترك كند خداوند سر نگونش ميكند و هر كسى كه هدايت را از غير آن بطلبد گمراهش مينمايد.

اين قرآن ريسمان محكم و راه مستقيم خدا است هر كه بدان عمل كند پاداش و اجر مى برد و هر كه به آن حكم كند عدالت بيشتر كرده و هر كه مردم را بسوى آن بخواند بى شك بسوى راه است خوانده است.

عاصم بن حمزه از امير المؤمنين و آن حضرت از رسول اكرم نقل ميكند كه فرمود:

كسى كه آن قدر قرآن بخواند تا حفظ شود خداوند او را به بهشت داخل خواهد كرد و شفاعت و دستگيرى او را در باره ده نفر از خانواده اش كه مستحق عذاب و آتش اند مى پذيرد.

عبد اللَّه بن عمر ميگويد على عليه السلام فرمود: بخواننده و رفيق قرآن گفته ميشود بخوان و بالا رو و آن را به تأنّى بخوان هم چنان

كه در دنيا آن را به تأنّى ميخواندى همانا عظمت مقام و درجه تو نيز در آخرين آيه ايست كه ميخوانى.

باز از على عليه السلام نقل شده كه رسول اكرم فرمود هر كسى توفيق قرآن خواندن نصيبش شود و آن را بخواند و بعد خيال كند كه بكسى برتر از آنچه او دارد عطا شده است همانا نعمتى را كه خدا بزرك شمرده كوچك، و آنچه خدا كوچك شمرده بزرك ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 31

دانسته است. و نيز از على عليه السلام نقل شده كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: كسى كه قرآن ميخواند مثل آن است كه نبوّت در سينه و بين دو پهلويش قرار گرفته است و فقط با وحى نميشود.

ابو سعيد خدرى از على عليه السلام نقل ميكند كه فرمود: حاملان قرآن در دنيا دانايان و عارفان بهشتيانند در روز قيامت. و نيز امير المؤمنين فرمود: كسى كه باسلام داخل شود در حالى كه فرمانبر و مطيع است و قرآن را آشكارا بخواند براى اوست در هر سال دويست دينار از بيت المال مسلمانان و اگر در دنيا بطور كامل باو داده نشود روز قيامت كه احتياج بيشترى بآن دارد بطور كامل خواهد گرفت، اين روايت كه بيان شد چون قطره ايست از دريا كه براى رعايت اختصار و از باب نمونه بدانها اكتفاء نموديم

فن هفتم ... ص : 31

در ذكر آنچه براى خواننده قرآن مستحبّ است: ... ص : 31

براء بن عازب ميگويد: رسول اكرم فرمود قرآن را زينت دهيد با صداى خودتان. نيز حذيفة بن يمان از آن حضرت نقل ميكند كه فرمود: قرآن را با لحن و صوت عرب بخوانيد مبادا آن را با لحن اهل

فسق و يهود و نصارى قرائت كنيد و قومى پس از من خواهند آمد كه در خواندن قرآن آن را ميكشند مانند ترجيع و كشيدن آواز و ترجيع تاركان دنيا در سرورشان و ترجيع نوحه گران، دل اينان و كسانى كه دلباخته آنها شده اند بهمين طرز خواندن خوش و فريفته شده است.

علقمة بن قيس ميگويد: من در قرآن خوش آواز بودم. عبد اللَّه بن مسعود بدنبال من ميفرستاد كه بر او بخوانم من وقتى از خواندن فارغ ميشدم ميگفت باز بخوان پدر و مادرم فدايت باد زيرا من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: حسن صوت و خوب خواندن، زينت قرآن است.

انس بن مالك از رسول اكرم نقل ميكند كه فرمود: براى هر چه زينتى است و زينت قرآن صداى خوش است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 32

عبد الرحمن بن السائب ميگويد: سعد بن ابى وقاص بر ما وارد شد من آمدم نزد او و سلام كردم بمن گفت پسر برادرم شنيده ام تو صداى خوبى در قرآن خواندن دارى، گفتم آرى الحمد للَّه گفت من شنيدم كه رسول خدا ميفرمود: قرآن با حزن و اندوه نازل شد پس وقتى خوانديد آن را گريه كنيد و اگر گريه نميكنيد حالت گريه كننده را داشته باشيد و آن را با آواز بخوانيد كه هر كه آن را اين چنين نخواند از ما نيست.

بعضى كلمه «تغنّوا به» را بمعناى با آواز بلند بخوانيد نگرفته اند بلكه به «بى نياز شويد با آن» معنا نموده اند ولى بيشتر دانشمندان آن را همان زيبا و غم انگيز نمودن صدا دانسته اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 33

سوره فاتحة الكتاب ... ص : 33

اشاره

اين

سوره بقول ابن عباس و قتاده مكى، و بقول مجاهد، مدنى است و بعضى معتقدند يك بار در مكه و بار ديگر در مدينه نازل شد.

اسامى اين سوره ... ص : 33

1- فاتحه الكتاب- چون قرآن از آن شروع ميشود و نيز آغاز قرائت نماز است بدين جهت «فاتحه» خوانده شد.

2- امّ الكتاب- چون بر سائر سوره ها مقدّم است و عرب به هر چيزى كه جامع يا مقدم بر چيزهاى ديگرى كه تابع آن هستند باشد «امّ» ميگويد مانند «امّ الرأس» به پوستى كه حاوى مغز است و «امّ القرى» بمكه چون زمين از آن نقطه گسترده شد و نسبت بهمه آنها «امَّ» است يا از نظر شرافت و برترى آن بر شهرها و مكان هاى ديگر «امّ القرى» گفته شده است.

بعضى ميگويند: سوره حمد را بدين جهت «امّ الكتاب» خواندند كه اصل آن قرآن است و منظور از اصل بودن حمد اين است كه همه قرآن و مطالبى كه در مجموع سوره ها است مانند اثبات خدا و وجوب بندگى كه هدف هاى عالى قرآنند در اين سوره بيان شده است.

3- السبع- چون اين سوره باتّفاق همه داراى هفت آيه است.

4- مثانى- در اينكه چرا بدين نام خوانده شده دو وجه گفته اند:

اوّل- در هر نماز واجب يا مستحبّ دو بار خوانده مى شود.

دوّم- دو بار نازل شد. اين ها اسم هاى معروف اين سوره اند و نيز اسم هاى ديگرى غير معروف دارد:

5- وافيه- چون تمام آن بايد در نماز خوانده شود.

6- كافيه- زيرا حمد ميتواند جاى سوره ديگر را بگيرد اما در نماز هيچ سوره اى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 34

نمى تواند جانشين حمد گردد مؤيّد اين مطلب است آنچه عبادة بن ثابت

از نبى اكرم نقل ميكند كه فرمود: امّ القرآن (حمد) عوض از غير خودش ميشود ولى سوره هاى ديگر عوض آن نمى شوند.

7- اساس- بمناسبت آنچه از ابن عباس نقل شده است كه براى هر چيز اساس و پايه اى است و اساس قرآن سوره فاتحه و اساس اين سوره «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» است.

8- شفاء- چون از رسول اكرم نقل شده است كه فرمود: فاتحة الكتاب شفاء از هر دردى است.

فضيلت اين سوره ... ص : 34

از رسول اكرم نقل شده است كه فرمود: هر كس سوره فاتحه الكتاب را بخواند بدو آن چنان پاداش ميدهند كه گويى دو ثلث قرآن را خوانده و بر هر مؤمن و مؤمنه صدقه داده است.

همين مضمون از آن حضرت، بسند ديگرى نقل شده است با اين تفاوت كه گويى تمام قرآن را خوانده است.

از ابىّ بن كعب نقل شده است كه گفت من سوره فاتحه را بر رسول اكرم خواندم حضرت فرمود قسم بكسى كه جانم در دست اوست در تورات و انجيل و زبور و حتى در خود قرآن مانند اين سوره نيست اين سوره «امّ الكتاب» و- «سبع مثانى» است و اين سوره بين خدا و بنده اش تقسيم شده است و براى بنده است آنچه بخواهد.

محمّد بن مسعود عياشي نقل ميكند كه رسول اكرم بجابر فرمود: اى جابر آيا بهترين سوره اى را كه خدا در كتابش نازل كرد بتو نياموزم؟ جابر عرض كرد:

آرى. پدر و مادرم فدايت باد يا رسول اللَّه بمن ياد ده. پس رسول اكرم سوره حمد را كه امّ الكتاب است باو آموخت سپس فرمود اى جابر! دوست دارى از فضيلت آن براى تو بگويم؟ گفت: بلى پدر و مادرم

فدايت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 35

حضرت فرمود: اين سوره شفاء هر درد و بيمارى است جز مرگ.

از حضرت امام صادق نقل شده است كه فرمود: كسى كه از حمد شفا نيابد هيچ چيز او را خوب نميكند.

امير المؤمنين از رسول اكرم نقل ميكند كه خدا بمن گفت «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً- مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» «1» (اى محمّد همانا ما هفت آيه با ثنا (سوره حمد)- و قرآن با عظمت را براى تو فرستاديم) حضرت ميگويد خدا سوره حمد را در برابر همه قرآن قرار داد و بر نازل كردن آن بخصوص بر من منّت نهاد بعد فرمود:

فاتحة الكتاب شريفترين چيزى است كه در گنجينه هاى عرش است.

خداوند محمّد را بدان اختصاص و شرافت داد و هيچكدام از پيامبران را با او در اين جهت شريك ننمود. جز سليمان كه باو از اين سوره (بسم اللَّه ...)

داده شد.

همانطور كه قرآن از زبان بلقيس اين چنين حكايت ميكند: «إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» «2» (نامه اى گرامى بمن داده اند از جانب سليمان و بنام خداى رحمن و رحيم است).

سپس فرمود: هر كه آن را بخواند در حالى كه بدوستى محمّد و آل او معتقد.

و بظاهر و باطن آن مؤمن، و پيرو فرمانش باشد خداوند در برابر هر حرفى از آن حسنه اى باو ميدهد كه هر يك از آن بالاتر از دنيا با همه اموال و خيراتش مى باشد.

و اگر كسى بدين سوره كه خوانده ميشود گوش فرا دهد بمقدار يك سوم از ثواب و اجر خواندنش را خواهد داشت اين چيز را غنيمت شمرده و

آن را بيشتر كنيد تا موقعش نگذرد و حسرت و آه در دلتان نماند.

استعاذه ... ص : 35

همه قراء اتفاق دارند كه قبل از بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «استعاذه» (بخدا پناه

__________________________________________________

(1) آيه 87 از سوره حجر.

(2) آيه 29 از سوره نمل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 36

بردن) گفته ميشود، اما اختلاف آنان در خصوصيات كلمات آن مى باشد بدين قرار:

«اعُوْذُ بِاْللَّهِ مِنَ اْلشَّيْطانِ اْلرَّجْيم» بقول ابن كثير و عاصم و ابو عمرو.

«اعُوْذُ بِالْلَّهِ مِنَ اْلشَّيْطانِ اْلرَّجِيْمِ انَّهُ هُوَ اْلسَّمِيْعُ اْلبَصِيْرُ» بقول نافع و ابن عامر و كسايى.

«نَسْتَعِيْذُ بِاْللَّهِ اْلسَّمِيْعِ اْلعَلِيْمِ مِنَ اْلشَّيْطانِ الْرَّجِيْمِ» بقول حمزه.

شرح لغات ... ص : 36

اعوذ- پناه مى بريم و استعاذه بمعناى پناه بردن است.

شيطان- در لغت، هر نافرمان و سر كشى است اعم از انسان و جن و حيوان و لذا در قرآن «شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» آمده است و وزن آن فيعال است از «شطن» بمعناى دور شده برخى آن را (فعلان) از فعل «شاط» بمعناى باطل شد دانسته اند ولى صحيح همان قول اولى است زيرا شاطن بمعناى متمرد و نافرمان در كلمات عرب ديده ميشود «1».

رجيم- دور شده وزنش «فعيل» از رجم بمعناى انداختن.

تفسير: ... ص : 36

اشاره

خدا امر ميكند كه از شر شيطان بخدا پناه ببريد چون هيچ انسانى از وسوسه هاى شيطان بر كنار نيست لذا قرآن ميگويد: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ» «2» (هر وقت قرآن ميخوانيد از شر شيطان بخدا پناه ببريد).

معناى اين جمله اينست كه من بخدا پناه ميبرم از شر شيطان كه دور از خير است و يا دور شده از رحمت خدا است، و رجيم- يعنى مطرود از درگاه خدا و يا كسى كه هدف تيرهاى لعن است هَمانا خدا همه شنيدنيها را ميشنود (سميع) و بهمه دانستنيها آگاه است (عليم).

__________________________________________________

(1)

«ايما شاطن عصاه عكاه ثم يلقى فى السجن و الاغلال»

هر متمردى كه نافرمانى او كند او را در بند ميكند و به زندان و غل ميأفكند.

(2) آيه 98 از سوره نحل. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 37

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. همه اماميه اتفاق دارند كه بسم اللَّه يك آيه از حمد و هر سوره ديگرى است و كسى كه آن را در نماز نخواند نمازش باطل است خواه نماز واجب باشد و يا مستحبّ و بلند خواندن آن

در نمازهايى كه بايد حمد را بلند خواند واجب و در نمازهايى كه بايد آرام خواند مستحبّ است ولى همه اين احكام از نظر دانشمندان اهل سنت محل اختلاف است ولى جزء بودنش در سوره نمل براى هيچ دسته قابل انكار نيست.

كسى كه بسم اللَّه را آيه اى مستقل ميداند «صِراطَ الَّذِينَ» را تا آخر سوره يك آيه مى شمرد و كسى كه آن را آيه اى مستقل بحساب نميآورد و گفتنش را فقط براى تيمّن و تبرّك ميداند «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» را يك آيه و بعدش را آيه ديگر مى شمرد.

از قرّاء حمزه و خلف و يعقوب و يزيدى بين سوره ها با بسم اللَّه فاصله نميأندازند ولى بقيه در فاصله هر سوره و سوره ديگر بسم اللَّه ميگويند مگر بين دو سوره انفال و توبه

فضيلت بسم اللَّه ... ص : 37

از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده است كه فرمود: هر كه بسم اللَّه بگويد نزديكتر است به اسم اعظم از سياهى چشم بسفيدى آن.

از ابن عباس نقل شده كه وقتى معلم به بچه ميگويد بگو بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ و او بگويد خداوند براى خود آن بچه و پدر و مادر و معلمش بيزارى از آتش مينويسد.

ابن مسعود ميگويد: هر كسى ميخواهد كه خدا او را از شعله هاى نوزده گانه آتش جهنم رهايى دهد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را بخواند كه آن نيز 19 حرف است و خدا هر حرفى را سپر يك شعله قرار ميدهد.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: خدا بكشد اينان را چگونه خواندن بزرگترين آيات قرآن را بعنوان سوره «بدعت» شمردند؟

شرح لغات ... ص : 37

اسم. مشتق از سُمُوّ بمعناى رفعت و علوّ است و اصل آن سمو است و جمعش اسماء مانند «قنو» بر اقناء، و بعضى آن را مشتق از سمه و وسم بمعناى علامت گرفته اند ولى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 38

قول اوّل صحيحتر است زيرا كلمه اى كه حرف اولش حذف شده مانند عده و سمه همزه وصل بر سر آن در نميآيد.

اللَّه. اسم مخصوص خدا است و سيبويه در باره اصل آن دو وجه بيان ميكند:

1- الاه- بر وزن فعال كه حرف اول آن حذف و الف و لام جانشين آن شده است.

2- لاه- بر وزن فعل كه الف و لام تعظيم بر سر آن در آمده و «اللَّه» شده است.

در اينكه كلمه اللَّه جامد و يا مشتق است خليل ميگويد: اسمى است غير مشتق و لازم نيست كه هر

اسمى مشتق باشد، و كسانى كه آن را مشتق دانسته اند در اينكه اصل آن چيست اين وجوه را گفته اند:

1- مشتق از «الوهيّت» بمعناى عبادت و معناى اللَّه بنا بر اين ذاتى است كه شايسته پرستش ميباشد.

2- مشتق از «وله» بمعناى تحير، و معنايش بنا بر اين ذاتى است كه عقلها در كنه عظمتش متحيّر و سرگردانند.

3- از «الهت» يعنى فزع و گريه كردم و خدا كسى است كه همه مردم در احتياجاتشان سوى او جزع و ناله ميكنند.

4- از «الهت إليه» بسويش آرامش يافتم و معنايش اين است كه دلها با ذكر و يادش آرام مى گيرند.

5- از (لاه) يعنى پوشيده شد كه او ذاتى است پوشيده از اوهام و آشكار و ظاهر با دليل ها و برهانهاى عقلى.

«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» دو اسمند كه از رحمت گرفته شده و براى مبالغه اند جز اينكه در «فعلان» (رحمن) مبالغه بيشترى است از «تغلب» حكايت شده است كه بعقيده او كلمه (رحمن) عربى نيست باستناد آيه كريم كه در مقام استغراب و تازه بودن كلمه گفتند «رحمن» چيست؟ (قالوا و ما الرحمن) ولى اين عقيده درست نيست ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 39

زيرا در اشعار عرب فراوان اين كلمه ديده ميشود «1»

تفسير: ... ص : 39

در بيان معناى «بسم اللَّه» سه وجه گفته شده است: ... ص : 39
1- استعانت از نام خدا ... ص : 39

در اين وجه، استعانت مقدّر است و معناى آن چنين است طلب كمك كنيد به اينكه نامهاى خدا را بزبان آورده او را بصفات عاليه اش وصف كنيد.

2- استعانت از ذات حق ... ص : 39

بعضى ديگر گفته اند يعنى كمك بجوئيد از ذات خدا و كلمه «اسم» در «بسم اللَّه» بجاى مسمّى نشسته است و مثل اين است كه گفته شود «باللَّه» و در تمام موارد ذكر و خطاب اسم جاى ذات و شخص مسمّى را مى گيرد همانطور كه ميگويند زيد را ديدم مسلّم منظور ديدن كلمه «زيد» نيست بلكه شخص و مسماى اين اسم را ديده ايد و اسم بعنوان مسمّى ذكر شده است و همچنين وقتى كسى را باسم خطاب ميكنند مخاطب شخص است و اسم جانشين او. «2»

3- شروع بنام بردن از او ... ص : 39

در اين وجه كلمه «اسم» بمعناى مصدر (اسم بردن) گرفته شده است مانند «أكرمته كرامة» كه كرامة بجاى اكرام مى باشد و معنايش اين است كه خواندنم را با نام بردن از خدا آغاز ميكنم.

مؤلّف- اين قول بهتر است زيرا ما مأموريم كه كارهايمان را با نام بردن او

__________________________________________________

(1) سلامة بن جندل كه خود شاعر قبل از اسلام و در زمان جاهليت و اهل حجاز است ميگويد: «و ما يشأ الرحمن يعقد و يطلق» (خدا هر چه بخواهد انجام ميدهد، امرى را ببندد و يا بگشايد و رها كند).

(2) در ادبيات نظير فراوان دارد، لبيد ميگويد:

«الى الحول ثم اسم السلام عليكما و من يبك حولا كاملا فقد اعتذر»

تا يك سال (گريه ميكنم) و السلام- و كسى كه يك سال كاملا گريه كند معذور است- در اين جا كلمه «اسم» معنا ندارد و معنى اين است «ثم السلام عليكما»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 40

شروع كنيم نه به اينكه از كبريا و عظمتش خبر دهيم هم چنان كه براى خوردن و آشاميدن و ذبح امر شده است كه

خدا نام برده شود و اگر كسى موقع «ذبح» و كشتن حيوان بجاى «باسم» بگويد «باللَّه» قطعاً مخالف دستور است.

«اللَّه»- ذاتى است كه چون قادر بر آفرينش و زنده كردن موجودات و نعمت دادن به آنهاست شايان پرستش است.

«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»- علت تقدّم كلمه «الرحمن» بر «الرحيم» اين است كه چون رحمن فقط بخدا گفته ميشود و بس مانند اسم شخص و علم است و بايد قبلًا گفته شود بخلاف «رحيم» كه گفتنش در مورد غير خدا نيز صحيح است.

ابو سعيد خدرى از رسول اكرم نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: عيسى بن مريم گفت خدا رحمن در دنيا و رحيم در آخرت است.

بعضى از تابعين ميگويند «رحمن» يعنى مهربان بهمه مردم مؤمن و كافر و «رحيم» مهربان بخصوص مؤمنين در آخرت.

فرا گرفتن رحمت رحمانيه حق همه مردم را خواه مؤمن و صالح باشند يا كافر و فاسق، باين است كه آنان را آفريد و از نعمت حيات و زندگى بهره مندشان نمود و به آنان روزى ميدهد.

و شمول رحمت رحيميه بخصوص مؤمنان، باين است كه در دنيا بآنها توفيق نيكو كارى داد و آنان در آخرت مورد تكريم و آمرزش او قرار گرفته و وارد بهشت ميشوند.

بهمين مطلب باز ميگردد آنچه از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «رحمن» اسمى است خاص (مخصوص بخدا) و بيان كننده صفتى عام و «رحمن» اسمى است عام و بيان كننده صفتى خاص.

عكرمه ميگويد: خدا باعتبار يك رحمت «رحمن» و باعتبار صد رحمت «رحيم» است و اين مطلب را او اقتباس كرده از قول رسول اكرم كه فرمود: براى خدا صد رحمت است كه

فقط يكى از آنها را به زمين فرستاده و بين مردم تقسيم نمود و مهربانى مردم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 41

با هم و عواطفى كه نسبت بهم نشان ميدهند همه اثر همين يك رحمت است و نود و نه رحمت ديگر را براى خود قرار داده تا روز قيامت بندگان را مشمول آنها قرار دهد و روايت شده است كه روز قيامت حتى اين يك رحمت را هم ضميمه آن نود و نه نموده و با همه آنها به بندگان خود مهر مى ورزد

[سوره الفاتحة (1): آيات 1 تا 7] ... ص : 41

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5)

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6) صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ (7)

[ترجمه ] ... ص : 41

ستايش خداى را كه پروردگار جهانيان.

داراى رحمت همگانى و خاص.

فرمانرواى روز جزا است.

(خدايا) تنها تو را ميپرستيم و از تو يارى ميخواهم ما را براه راست هدايت فرما.

راه كسانى كه بر آنها نعمت دادى نه كسانى كه مورد خشم شده اند و نه گمراهان.

شرح لغات اين سوره ... ص : 41

حمد- با مدح و شكر معنايى نزديك بهم دارند و كلمات «ذمّ» و «هجا» و «كفران» در مقابل حمد و مدح و شكر مى باشند، در حمد لازم نشده است كه در برابر نعمت باشد ولى شكر حتماً در مقابل نعمت و نيكى است.

رب- پروردگار، براى اين كلمه چند معنى گفته شده است از اينقرار:

1- بزرگ و فرمانبردار 2- مالك (دارنده)، همانطور كه رسول اكرم بمردى فرمود:

«أ ربّ غنم ام رب إبل»

آيا تو صاحب گوسفندى يا صاحب شتر، جواب داد هر چه خدا دهد زياد ميكنيم و لذّت ميبريم. 3- اختيار دار. 4- پرورش دهنده.

5- اصلاح گر، كلمه رب بطور مطلق فقط در مورد خدا بكار ميرود و در مورد اشخاص ديگر با اضافه استعمال ميشود مانند «رَبُّ الدّار» (مالك خانه) عالمين- جمع عالم و خود كلمه عالم، جمعيت كه از جنس لفظ خود مفرد ندارد و بگروهى از صاحبان عقل گفته ميشود. ولى در استعمال مردم، عالم بمعناى همه موجودات است اعم از جاندار و بى جان انسان و يا انواع ديگر و آيه كريمه:

«وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» «1» (پروردگار جهانيان چيست گفت:

__________________________________________________

(1) آيه 23- 24 از سوره شعرا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 42

پروردگار آسمانها و زمين ...) بهمين معناى كلى است.

ملك يا مالك- ملك بمعناى پادشاه و مالك كسى كه توانايى و حق

تصرف در مالش را بهر صورتى كه بخواهد دارد و كسى نميتواند از او جلوگيرى نمايد.

يوم الدين: يوم- روز، و دين بچند معنا آمده است. 1- جزا و پاداش.

2- حساب 3- طاعت و پيروى، ولى در اينجا بمعناى پاداش و حساب است بقرينه آيات كريمه «الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ» «1» (امروز هر كسى را هر چه كرد جزا دهد) و «الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» «2» (امروز بآنچه كرديد جزا و پاداش داده ميشويد) نعبد- مى پرستيم. عبادت در لغت ذلت و خوارى و «طريق معبّد» يعنى راهى كه در اثر رفت و آمد زياد كوبيده شده است و به بنده و برده «عبد» ميگويند از نظر ذلت و رام بودنش در برابر صاحب و مالكش.

نستعين- از تو كمك ميخواهيم- استعانت، كمك خواستن.

اهدنا- هدايت كن ما را، هدايت در لغت ارشاد و راهنمايى است و كسى كه جلو مردم افتاده آنان را راهنمايى ميكند «هادى» و راهنما ميگويند.

صراط- راه واضح و واسع.

مغضوب عليهم- كسانى كه بر آنان خشم و غضب شده است- از غضب كه در اصل بمعناى سختى و شدت مى باشد و لذا به سنگ سخت «غضبة» ميگويند.

الضالين- گمراهان اصل «ضلال» بمعناى «هلاك» است مانند آيات كريمة:

«إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» يعنى وقتى در زمين هلاك شويم و «أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» يعنى اعمال آنها را نابود و هلاك كرد. و گمراهى در دين دورى و رفتن از حق است.

تفسير ... ص : 42
اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ- يعنى همه صفات عالى و ستايش ها و سپاسها براى آن خدايى است كه سزاوار پرستش است چون او دهنده همه نعمت ها و توانايى بر آنها است، او آفريدگار

__________________________________________________

(1) آيه 17 از سوره غافر

(2) آيه

7 از سوره تحريم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 43

و پروردگار جهانيان است، ضمناً از اين آيه دو چيز استفاده ميشود. 1- وجوب شكر نعمت دهنده 2- راه و طرز آن الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- معناى اين دو صفت و فرق آنها با هم در تفسير «بِسْمِ اللَّهِ» گذشت و تكرار آنها پس از حمد بمنظور تأكيد است ولى على بن عيسى رمانى ميگويد:

ذكر اين دو صفت پس از بسم اللَّه و پس از حمد تكرارى است زيرا پس از بسم اللَّه چون كلمه «اللَّه» بمعناى كسى است كه شايستگى پرستش دارد «الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بيان سبب اين لياقت و شايستگى است و پس از حمد براى بيان علت و سبب اين شكر و سپاس است.

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ- پس از بيان مالكيت خدا در اين عالم، اين آية مالكيت و سلطنت او را در جهان ديگر بيان ميكند و منظور از «يوم» (روز) زمان است مطلقا نه روز اصطلاحى مقابل شب.

بعضى ميگويند: منظور از «روز» ادامه نور و روشنى است تا سر نوشت ها تعيين شده هر كسى در مكان خود مستقر گردد.

در باره «يَوْمِ الدِّينِ» جبائى ميگويد يعنى روزى كه بر دين جزا و پاداش داده ميشود.

محمّد بن كعب معتقد است يعنى روزى كه جز دين چيزى سود نمى بخشد.

با اينكه خدا مالك همه عالمها است علّت اينكه او را فقط مالك روز دين و عالم آخرت معرفى ميكند بيان عظمت و اهميت آن روز است مانند آيه كريمه: «رَبُّ الْعَرْشِ» خداى عرش كه براى بيان عظمت عرش است.

ضمناً اين آيه بر اثبات معاد و لزوم ترس و اميد از آن، دلالت دارد زيرا تصور آن جهان

خوف و اميد را در انسان پديد ميآورد.

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ- روى قانون ادبى عربى مقدم شدن «ايَّاكَ» (تو را) بر دو فعل براى بيان انحصار است يعنى خدايا منحصراً تو را ميپرستيم نه غير تو را و فقط از تو كمك ميجوئيم نه از غير تو.

عبادت، خود نوعى شكر است و نيز هدف از آن است زيرا عبادت آخرين درجه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 44

خضوع كسى است توأم با عاليترين مرتبه تعظيم و بزرگداشت و شايستگى اين پرستش را ندارد مگر كسى كه اصول نعمت ها چون هستى و زندگى و ميل را عطا كرده است و چون جز خداى بزرگ هيچكس توانايى دادن اين نعمت ها را ندارد پس پرستش مخصوص او است.

اگر انسانى بديگرى نيكى كند شايستگى تشكّر و سپاسگزارى را دارد و نيز لزوم اطاعت و فرمانبردارى انسانى از انسان ديگر امكان دارد اما عبادت و پرستش منحصراً در برابر خدا بايد باشد نه ديگرى.

عبادت همان اطاعت نيست ... ص : 44

بنا بر اين قول كسانى كه ميگويند عبادت همان اطاعت است صحيح نيست زيرا اطاعت تنها موافقت فرمان و امر است و بس و لذا پسر كه مطيع پدر و بنده كه فرمانبر صاحبش است درست نيست بگوئيم آنها پدر و يا صاحب خود را مى پرستند و بت پرستان عبادت بت ميكردند نه اطاعت، چون بت فرمان و امرى نداشت تا آنان پيروى كنند.

توفيق از تو است ... ص : 44

مقصود از «إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» اين است كه خدايا فقط از تو توفيق و كمك بر عبادت ميخواهم و معناى توفيق درست كردن همه وسائل و اسباب آن چيزى است كه در پيدايش نياز بدانها دارد و از اين جهت كسى كه ديگرى را بر كارى كمك ميكند نميگويند «باو توفيق داد» زيرا او توانست تنها يك سبب «يك قسمت كار را» درست كند اما جمع همه اسباب و مقدمات از قدرت افراد خارج و منحصر بخدا است لذا توفيق فقط از او است.

تكرار چرا؟ ... ص : 44

علت اينكه كلمه «اياك» تكرار شده اين است كه اگر فقط يك بار گفته ميشد شايد اين تو هم پيش ميآمد كه راه تقرّب بخدا جمع بين عبادت و استعانت است و اگر يكى از آنها شد مانند كسى كه در عظمت و بزرگى خدا مى انديشد كه خود آن عبادت است ولى از او كمك نميخواهد بايد تقرّب بخدا حاصل نكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 45

بعضى ميگويند تكرار فقط بمنظور تأكيد است مثل اينكه ميگويند اين خانه بين حسن و بين حسين مشترك است كه اگر يكى از آن كلمات «بين» نباشد معنا باز صحيح است. ولى بايد دانست اگر «ايَّاكَ» براى يك فعل تكرار ميشد ممكن بود مفيد تأكيد باشد اما در اينجا براى دو فعل است.

عده اى ديگر معتقدند تكرار «اياك» از اين نظر است كه بما بياموزد هميشه و براى هر حاجت او را ياد كنيم اگر چه مكرر نشود.

عبادت بدون كمك او ممكن نيست ... ص : 45

در اينجا سؤال و اشكالى پيش ميآيد كه چرا جمله «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» بر جمله «إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» مقدم شده با اينكه عبادت بدون كمك خدا ممكن نيست؟

در جواب بايد گفت: كه بى شك كمك خدا جلوتر از عبادت است چه اگر قدرت دادن و كمك او نباشد بنده نميتواند كارى انجام دهد ولى چنين نيست كه اگر در خواست كمك از خدا نشود او كمك نكند و نيرو و يارى ندهد پس آنچه جلوتر از عبادت است خود كمك او است و آنچه مؤخر بيان شده طلب و در خواست آن است.

باضافه وقتى دو چيز با هم مربوط باشند جلو و عقب گفتن آنها تفاوتى در مطلب پيش

نميآورد مثلًا ميگويند حقم را پرداختى چه كارى صحيح و نيكو كردى يا اينكه دو جمله را عكس كرده بگويند چه كارى صحيح و نيكو كارى كه حقّم را پرداختى.

بعضى از اين سؤال جواب داده اند كه ممكن است اين در خواست كمك براى عبادتهاى بعدى باشد.

تكليف بدون قدرت نميشود. ... ص : 45

سؤال ديگرى در اين آيه ميشود كه تكليف و فرمان دادن خدا نه عبادت حتماً پس از آن است كه نيرو و توانايى بر آنها داده است چه در غير اين صورت تكليف محال است پس كمك و نيرو خواستن چه اثرى دارد؟

در جواب گفته اند كه خود اين در خواست، عبادت، و انقطاع از همه وسَائل بسوى او است مانند آيه كريمه: «رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ» «1» (خدايا بحق داورى فرما)

__________________________________________________

(1) آيه 112 از سوره نساء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 46

با اينكه داورى و حكم خدا جز بحق نيست و نيز ممكن است كمك خواستن از خدا سبب ادامه تكليف و نيرو دادن بر آن باشد.

قدرت همراه يا جلوتر از عبادت است؟ ... ص : 46

بعضى باين آيه استدلال كرده اند كه قدرت همراه عبادت و هر كارى است چه اگر جلوتر از آن باشد ديگر در خواست آن معنا ندارد چون نخواسته خود، حاصل است.

ولى اين استدلال درست نيست زيرا ممكن است كسى با داشتن قدرت از خدا كمك و توفيق بخواهد بدو منظور:

1- از او ميخواهد كه اراده و خواستش را بر آن عبادت، نيرومند و كار را بر او سهل و ساده كند مثل اينكه پاداش و نتيجه هاى عبادت را باو بگويد تا ميل و رغبتش بيشتر گردد.

2- از خدا ميخواهد كه اين قدرت و توانايى را كه هم اكنون دارد برايش نگاه دارد و ادامه دهيد و آن را از او نگيرد تا در آينده نيز هم چنان توفيق عبادت داشته باشد و يا آن، بآن اين قدرت را تجديد كند «1» (بقول كسانى كه معتقد بعدم بقاء قدرت اند).

از خبر بخطاب ... ص : 46

آيات اول اين سوره از عظمت خدا و اينكه هر ستايشى شايسته او است و از برخى صفاتش خبر ميداد ولى آيات بعدى به خطاب گرائيده خدا را مخاطب قرار ميدهد.

اين سبك و روش كه باصطلاح: «عدول از خبر بخطاب» است در اشعار عرب

__________________________________________________

(1) اين قسمت اشاره به بحثى است كه بين فلاسفه و متكلمين معروف است كه آيا قدرت بر هر كارى قبل از آن است و يا همراه آن، نظر بسيارى از محققين اين است كه قدرت، قبل از هر كارى كه انجام ميشود هست زيرا اگر فقط همراه خود كار باشد لازم ميآيد فاسق كه مثلا نماز نميخواند قدرت نداشته باشد و چون قدرت ندارد پس مكلف هم نباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1،

ص: 47

فراوان ديده ميشود «1».

كسايى در تفسير اين آيات ميگويد: تقدير آيه چنين است «بگوئيد» يا «بگو اى محمّد» ما فقط تو را مى پرستيم ... مانند آيات كريمه: «وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا» «2» (اگر به بينى وقتى گناهكاران در پيشگاه پروردگارشان سرها بزير افكنده اند (گويند) پروردگارا ديديم) كه تقدير اين است كه «گويند» و «وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ» (و فرشتگان از هر درى بر آنها در آيند: درود بر شما) كه تقدير اين است «يَقُوْلُوْنَ سَلامٌ» (ميگويند درود بر شما).

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ- با توجه به اينكه خواننده اين آيات و گوينده اين كلمات خود بر دين حق و راه راست است

در معناى «اهْدِنَا» ما را هدايت فرما اين وجوه گفته شده است: ... ص : 47
1- پايدارى بر دين حق ... ص : 47

ما را بر دين حق ثابت قدم و پايدار كن و اگر چه خداوند با لطف خود همه مردم را هدايت نموده است ولى گاهى انسان دچار لغزش شده و افكار باطلى بر دل و قلبش خطور ميكند بنا بر اين بجا است كه از خدا بخواهد او را بر دين حق استوار بدارد و روشنى بيشترى باو دهد كه سبب استقامت و پايداريش گردد همانطور كه خدا ميفرمايد:

«وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» «3» (كسانى كه هدايت و روشنى يافته اند هدايتشان را افزون كند) در استعمالات مردم هم نظيرش زياد ديده ميشود مثلًا كسى كه مشغول

__________________________________________________

(1) لبيد كه از شعراء معروف جاهلى است كه اسلام را درك كرد و بدان گرائيد و شعر را كنار گذارد او صاحب يكى از معلقات سبع است و وقتى به 77 سالگى رسيد گفت: «باتت تشكى الى النفس مجهشة- و قد حملتك سبعاً بعد سبعينا»-

نفس من در حالى كه گريان و نالان بود بسويم شكوه كرد. (گفتمش) تو را هفتاد و هفت سال در بر داشتم- كه از خبر به خطاب عدول نموده است.

(2) آيه 12 از سوره سجده

(3) آيه 17 از سوره محمد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 48

خوردن است و ديگرى باو رسيده ميگويد: بخور يعنى ادامه بده.

2- پاداش و جزاء ... ص : 48

بما پاداش راه راست و دين حق را عنايت كن نظير آيه كريمه «يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ» «1» (خداوند به آنان بسبب ايمانشان پاداش ميدهد) بنا بر اين معناى «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» اين است كه ما را به بهشت كه پاداش ما است هدايت فرما مؤيد اين وجه است آيه كريمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا» «2»

3- براى آينده ... ص : 48

ما را در آينده عمرمان نيز براه راست هدايت فرما همانطور كه در گذشته هدايت فرمودى

خواستن آنچه هست ... ص : 48

باضافه- گاهى ممكن است دعا براى چيزى باشد كه حاصل است مانند آيه كريمه «رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ» (خدايا بحق حكم فرما) و معلوم است كه خدا بجز حق حكم نميكند. يا قرآن از زبان ابراهيم ميگويد. «وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ» «3» (روزى كه كسان بر انگيخته ميشوند مرا خوار مگردان) كه بر فرض هم نميخواست خدا او را خوار نميكرد.

و همانطور كه گفتيم خود خواستن و دعا عبادت و انقطاع بسوى خدا از خلق است و احياناً فائده و مصلحت ديگرى نيز ممكن است در همين خواستن نهفته باشد همانطور كه ما با اعتقاد به يگانگى خدا و منزّه بودنش از همه عيوب اذكارى را چون:

لا اله إلّا اْللَّه، الْحَمْدُ لِلَّه، وَ سُبحانَ اْللَّه مى گوييم.

و نيز امكان دارد كه چيزهايى براى ما در صورت سؤال و در خواست داراى مصلحت بوده و بدون آن مصلحت نداشته باشد و خدا ما را براه راست قبلًا هدايت

__________________________________________________

(1) آيه 9 از سوره يونس

(2) آيه 43 از سوره اعراف

(3) آيه 87 از سوره شعراء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 49

فرموده زيرا ميدانست كه ما از او در خواست خواهيم كرد.

ادامه تكليف ... ص : 49

اثر ديگر اين دعا و در خواست اين است كه براى آينده خداوند اين تكليف را ادامه دهد تا مصلحت و پاداش زيادتر نصيب بنده گردد.

صراط مستقيم چيست؟ ... ص : 49

صراط مستقيم (راه راست) را باين چند امر معنا كرده اند:

1- «كتاب خدا» قرآن كه از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و على عليه السلام و از ابن مسعود نيز اين معنا نقل شده است.

2- «اسلام» از جابر و ابن عباس.

3- دينى كه جز آن پذيرفته نيست. محمّد بن حنفيه ميگويد صراط مستقيم آن دينى است كه خدا غير از آن را از بندگان نمى پذيرد.

4- پيامبر و ائمه عليهم السلام- كه در روايات همين معنى وارد شده است.

و حق آن است كه «صراط مستقيم» معنايى عام و وسيع دارد كه همه اينها را شامل ميگردد و دينى كه خدا بدان امر كرده از توحيد و عدل و ولايت كسانى كه اطاعتشان را واجب دانسته مصداق آن است.

صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ- اين آيات بيان و توضيح صراط مستقيم است كه آن راه كسانى است كه تو بر آنان نعمت داده اى و اين مردمى كه خدا بر آنان نعمت داده آيه كريمه معرفى ميكند وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ» «1» (آنان كه خدا و اين پيامبر را اطاعت كنند همدم آن كسانند كه «خدا بر آنان نعمت داده است» از پيامبران و راستگويان و جانبازان و نيكوكاران) پس نعمت دادگان، اينان هستند.

كلمه نعمت از نظر لغت بمعناى زيادت و مبالغه است و در اين آيات صريحاً صراط مستقيم بعنوان «نعمت» ذكر شده است ولى پس

از آنكه آن را براه كسانى كه

__________________________________________________

(1) آيه 69 از سوره نساء [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 50

مورد نعمت قرار گرفته اند معرفى مينمايد دانسته ميشود كه خود آن، نعمت است.

غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ- از نظر همه مفسران منظور از مردمى كه مورد خشم قرار گرفته اند همان يهود است و بهمين مطلب دلالت دارد آيه كريمه: «مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ» «1» (كسانى را كه خدا بر آنان لعن و غضب كرده و آنان را به بوزينه و خوك مسخ نمود) و اينان همان يهود بودند زيرا اين مسخ شدگان همانها هستند كه آيات كريمه خطاب به بنى اسرائيل ميگويد: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ» (شما دانستيد كسانى را كه نسبت به قانون و حكم روز شنبه تجاوز كردند و ما گفتيم بوزينگانى مطرود باشيد).

وَ لَا الضَّالِّينَ- و نه گمراهان. مقصود از گمراهان نصارى و مسيحيان است بدليل آيه كريمه «وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ» «2» (هوسهاى گروهى را كه خود گمراه شدند و بسيارى را نيز گمراه كردند و از راه راست دور افتادند پيروى مكنيد)

صفت آشكار هر دسته ... ص : 50

حسن بصرى ميگويد: وقتى قرآن يهود را «مغضوب عليهم» و نصارى را «ضالين» ميداند معنايش آن نيست كه يهود گمراه نيستند و يا نصارى مورد خشم قرار نگرفته اند بلكه هر دو دسته هم مورد خشم اند و هم گمراه اما از هر دسته صفت بارز و آشكارشان بيان شده است. تا چون علامت هايى آنان را از هم ممتاز كند.

مصداق هر دو صفت همه كفارند ... ص : 50

بعضى ميگويند منظور از دارندگان اين صفت ها همه كفّارند نه از هر صفت يك دسته بخصوص مراد باشد پس گفتن هر صفت بخاطر امتياز يافتن صاحب آن نيست بلكه براى دانستن و شناختن حال كفّار است.

مقصود از هر صفت جنس آن است نه يك دسته ... ص: 50

عبد القاهر جرجانى در بيان اين آيات نظر ديگرى دارد، او ميگويد: مقصود از

__________________________________________________

(1) آيه 6 از سوره مائده

(2) آيه 77 از سوره مائده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 51

اين دو صفت (غضب شدگان و گمراهان) معناى خود آنها است بدون آنكه اشاره به مردمى معيّن باشد مثلًا اگر شما گفتيد: بخدا پناه ميبرم از اينكه حال من حال غضب شدگان باشد منظور شما از غضب شدگان دسته معين و معلوم نيست و همچنين وقتى از خدا مى خواهيد كه پروردگارا مرا از كسانى قرار ده كه بر آنان نعمت داده اى مسلماً شما مردم خاصّى را در نظر نمى گيريد.

چند حديث ... ص : 51

در تفسير عياشى حديثى نقل ميكند كه محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السلام پرسيد در باره آيه كريمه «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» حضرت فرمود: منظور، فاتحة الكتاب است كه گفتنش تكرار ميشود. سپس امام صادق اضافه ميكند كه رسول اكرم فرمود: خدا بر من منّت نهاد از گنج بهشت به فاتحة الكتاب كه در آن اين آيات است با اين خوّاص:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. كه خدا در باره اش ميگويد: «وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً» «1» (و چون در قرآن پروردگارت را به يگانگى و وحدت ياد كنى آنان روى گردانيده گريزان ميشوند) «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»- كه سخن بهشتيان است و خداى را از نيكى پاداش شكر ميكنند.

«مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»- كه جبرئيل ميگويد هيچ مسلمانى آن را بزبان نمى آورد جز اينكه خدا و اهل آسمان او را تصديق مى نمايند.

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ» بيان خلوص در عبادت خدا است و «إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» بالاترين و بهترين

چيزى است از حاجات كه بندگان از خدا مى خواهند.

«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» همان راه پيامبرانى است كه خدا بر آنان نعمت داد «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» همان يهود و «ضالّين» نصارى هستند.

محمّد حلبى ميگويد: امام صادق عليه السلام اين قسمت از حمد را چنين قرائت ميكرد.

__________________________________________________

(1) آيه 46 از سوره اسراء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 52

«ملك يوم الدين» و نيز: «اهدنا صراط المستقيم» و در روايت ديگر اضافه ميكند كه حضرت ميفرمود: «صراط المستقيم» يعنى امير المؤمنين عليه السلام.

جميل از حضرت امام صادق نقل ميكند كه فرمود هر گاه بدنبال امام جماعتى بودى وقتى امام از قرائت فاتحه فارغ شد بگو: «الحمد للَّه رب العالمين».

و نيز فضيل از آن حضرت نقل ميكند كه فرمود وقتى فاتحه را خواند و تمام شد بگو «الحمد للَّه رب العالمين».

نظم اين سوره ... ص : 52

وقتى شخص نعمت هاى خدا را در اين عالم با چشم ديد و در باره آنها انديشيد و دانست كه عاليترين و راستگوترين شواهد نعمت هاى خدا خود اوست. از نام خدا آغاز كرده بِسْمِ اللَّهِ ميگويد و اعتراف بخدائيش مى نمايد و از احساس اينكه رحمن و رحيم است در دلش آرامش و سكون مى يابد.

و پس از آنكه باين يگانه نعمت دهنده خود اعتراف نمود او را شكر ميكند و «الْحَمْدُ لِلَّهِ» ميگويد و وقتى مى بيند همانطور كه او مشمول نعمت هاى خدا قرار گرفته ديگران نيز از اين خوان گسترده بيدريغ بهره مند اند ميفهمد كه او «رَبِّ الْعالَمِينَ» است و با ديدن رزق واسعش بهمه مردم، او را بنام «الرَّحْمنِ» ميخواند.

هنگامى كه نافرمانى مردم را در برابر اين همه نعمت ها مشاهده كرد و اينكه آنان بجاى سپاسگزارى خدا پشت پا

به احكام الهى ميزنند واجبات را ترك و گناهان را انجام ميدهند ولى خداى بزرگ نعمت هايش را از آنان نميگيرد و گناهشان را مى بخشد پس ميداند او «رحيم» است.

اين شخص موحّد، رفتار و سلوك مردم را نسبت بهم مى بيند كه بهم ستم كرده و حق همديگر را مى برند و هيچ فردى از ديگرى بسلامت نيست مى فهمد كه بدنبال آنان روزى است كه خدا انتقام مظلوم را از ظالم خواهد كشيد و ميگويد «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ».

پس از فهميدن همه اين مطالب و پى بردن به اينكه براى او خالقىِ است رازق ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 53

و رحيم كه مى ميراند و زنده ميكند اشياء را پديد مى آورد و دو باره بسوى نيستى باز ميگرداند ولى خود او ذات زنده اى است كه هيچ چيز به او مانند نيست و خالقى است كه جز او كسى شايسته پرستش نيست و آن چنان خداى را با اين صفات شناخت كه گويى هم اكنون او را مى بيند در اين حال است كه روش سخن را تغيير ميدهد و از خبر به خطاب ميگرايد و ميگويد: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» (خدايا تو را مى پرستيم) همانطور كه وقتى انسان شخصى را توصيف ميكند و صفاتش را شرح ميدهد و در اين ميان خود آن شخص كه وارد ميشود روش سخن را تغيير داده آن شخص را مخاطب قرار ميدهد.

سالك راه توحيد وقتى مى بيند دل انسان در معرض شبهات و هجوم آراء مختلف است و جز خدا كسى نمى تواند كمك او باشد لذا از خدا براى توفيق در طاعت و تهيه وسائل و اسباب آن در خواست كمك ميكند و ميگويد:

«إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ».

عارفى كه بدين درجه از كمال معرفت رسيد و بر راه حق مستقيم شد ميترسد كه لغزشى برايش پيش آيد زيرا تنها معصومين هستند كه از خطا و لغزش ايمن و مصونند لذا از خدا توفيق ثبات و پايدارى و دوام بر راه خدا و ايمنى از لغزش ها را مى خواهد و ميگويد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ».

و كلمه صراط مستقيم لفظى است جامع معرفت احكام و توفيق عمل به شرايع و قوانين اسلام و پيروى از كسانى كه خدا اطاعت آنان را واجب دانسته است و دورى از گناه مى باشد وقتى همه اين ها را دانست توجه پيدا ميكند كه براى خدا بندگانى است كه مشمول نعمت هاى مخصوص اويند. و خدا آنان را در ميان مردم بر گزيده و حجّت بر خلق قرار داده است پس از خدا مى خواهد كه او را نيز بدانان ملحق كند و بر راه آنان بدارد تا گمراهان گمراه كننده اى كه دشمن حقيقت و كور از ديد واقعيت و مخالف راه اعتدال اند و مشمول غضب و لعن خدا قرار گرفته اند و خدا بر ايشان رسوايى و عذاب مهيّا نموده است نتوانند در او اثر كنند و از شرشان محفوظ بماند و ميگويد «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 54

سوره بقره ... ص : 54

اشاره

اين سوره همه اش مدنى است جز يك آيه و آن «وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ» (بترسيد از روزى كه همه بسوى خدا باز ميگرديد) كه در منى سال حجة الوداع نازل شد.

عدد آياتش دويست و هشتاد و شش است بنا بر عدد كوفى كه از على عليه السلام نقل شده

است و دويست و هشتاد و هفت بنا بر عدد بصرى و دويست و هشتاد و پنج در عدد حجازى و دويست و هشتاد و چهار بنا بر عدد شامى (كه از ذكر موارد اختلاف آنها در اينجا صرف نظر كرده و بيان هر يك را بمحل خود موكول مى كنيم).

فضيلت اين سوره ... ص : 54

ابىّ بن كعب از رسول اكرم نقل ميكند كه فرمود هر كسى اين سوره را بخواند سلام و رحمت خدا بر او باد و به او اجر مرزبانان و فدا كاران در راه خدا را ميدهند.

همو ميگويد: پيامبر بمن گفت: اى ابىّ بمسلمانان بگو كه سوره بقره را ياد گيرند كه فرا گرفتن آن بركت و ترك آن موجب حسرت است و ساحران توانايى آن را ندارند.

سهل بن سعد ميگويد: رسول اكرم فرمود: براى هر چيز قلّه اى است و قلّه قرآن سوره بقره است در هر خانه اى كه خوانده شود اگر در روز باشد تا سه روز شيطان وارد آن خانه نخواهد شد و اگر در شب باشد تا سه شب از داخل شدن شيطان بدانجا در امانند.

روايت شده است كه رسول اكرم جمعيّتى را بمكانى فرستاد. سپس خودش بدنبال آنان رفت و از يك يك آنان ميپرسيد كه از قرآن چه مقدار و كدام سوره را حفظ دارى تا بجوانى كه از همه سنّش كمتر بود رسيد او در جواب اين سؤال رسول اكرم قسمتى از قرآن و سوره بقره را نام برد كه حفظ دارد حضرت رو بجمعيّت كرد و گفت: اكنون برويد و اين جوان امير بر شما است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 55

گفتند: يا رسول اللَّه او

از همه ما كم سن تر است.

حضرت فرمود: آرى ولى سوره بقره را حفظ دارد.

از رسول اكرم پرسيدند: چه سوره اى از قرآن افضل سوره ها است؟ حضرت فرمود: سوره بقره. عرض كردند: كدام آيات سوره بقره از بقيه بر تر است؟ فرمود:

آية الكرسى.

امام صادق فرمود: هر كه سوره بقره و آل عمران را بخواند روز قيامت آن دو سوره چون ابر يا پرده بر سرش سايه مى افكند.

[سوره البقرة (2): آيات 1 تا 2] ... ص : 55

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (2)

[ترجمه ] ... ص : 55

الم (در آن و امثالش وجوهى گفته شده است كه نقل خواهيم نمود) اين كتاب جاى هيچ شكى در آن نيست راهنماى پرهيزكارانست.

حروف اوائل سوره ها ... ص : 55
اشاره

در باره حروفى كه در اوائل بعضى از سوره ها آمده است نظريات و وجوهى بيان شده است كه أهمّ آنها از اينقرار است:

1- جز خدا كسى نميداند ... ص : 55

از متشابهاتى است كه جز خدا كسى معناى آنها را نميداند و باين مضمون رواياتى از ائمه عليهم السلام وارد شده است.

اهل سنت از امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: براى هر كتاب قسمت هاى بر گزيده ايست و برگزيده اين كتاب «حروف تهجى» است.

شعبى ميگويد براى خدا در هر كتاب سرّيست و آن سرّ در قرآن، همان حروف تهجّى است كه در اوائل سوره ها ذكر شده است.

2- نام سوره ها ... ص : 55

نام هاى سوره هايى است كه باين حروف آغاز شده است.

3- اشاره باسم و يا صفتى از خدا ... ص : 55

هر يك از آنها و يا مجموعشان اشاره باسم و صفتى از صفات خدا است مثلًا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 56

«ا لم» 1- انا (من) ل- اللَّه- م اعلم و مجموعاً: «انا اللَّه اعلم» (من خداى دانايم).

و «المر» اشاره به: «انا اللَّه اعلم و ارى» (من خداياى دانا و بينايم).

ابن عباس در باره «ا لم» ميگويد: «الف» بر اسم خدا و «لام» بر اسم جبرئيل و «ميم» بر اسم محمّد دلالت ميكند. ابو اسحاق ثعلبى در تفسيرش حديثى را از على بن موسى الرضا عليه السلام نقل ميكند كه از امام صادق عليه السلام در باره «ا لم» سؤال شد؟

حضرت فرمود: در الف نمونه هايى از صفات خدا است باين ترتيب:

الف ابتداء حروف است و خدا ابتداى جهان 2- الف مستقيم است و انحراف ندارد و خدا عدل مطلق است 3- الف فرد و تنها است و خدا بى نظير و واحد است 4- الف به حروف ديگر چسبيده نيست ولى حروف ديگر بدان پيوسته اند خدا با صفات مخصوصش از همه خلق جداست ولى همه موجودات باو پيوستگى دارند. 5- الف از الفت و انس مشتق است زيرا او سبب تركيب و تأليف حروف ديگر ميشود همانطور كه خداوند سبب الفت خلق، و تركيب و تاليف جهان آفرينش است.

4- حروف پراكنده اسم اعظم ... ص : 56

سعيد بن جبير ميگويد اين حروف مفردات پراكنده از اسم اعظم حق اند كه اگر كسى بتواند آنها را درست با هم تركيب كند اسم اعظم را خواهد فهميد مثلًا از تركيب «الر» و «حم» و «ن» كلمه «الرحمن» بدست ميآيد و همچنين حروف ديگر كه تشكيل اسمهاى ديگرى را مى دهد ولى ما اين

توانايى را نداريم

5- سوگندهاى قرآن ... ص : 56

ابن عباس ميگويد اين حروف قسم هاى قرآن است و اخفش ميگويد علت اينكه خداوند باين حروف سوگند ميخورد، شرافت و برترى آنها است زيرا همين حروف شالوده و پايه همه جمله بندى ها در كتاب هاى آسمانى است كه بزبان هاى مختلف ميباشد و نيز اسم هاى الهى و سخن گويى مردم همه و همه بر پايه همين حروف است و از تركيب مختلف همين حروف است كه مردم با هم سخن ميگويند و بذكر و توحيد و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 57

ثناى حق ميپردازند و خدا با اين حروف قسم خورده است كه قرآن كتاب و كلام اوست.

6- براى ساكت كردن مردم ... ص : 57

برخى ميگويند اين حروف آورده شده تا به سبب تازگى و نامأنوس بودن سبب سكوت مردم شود زيرا مشركان بنا گذاشته بودند كه به سخن رسول اكرم گوش ندهند و شلوغ كنند و حرف بزنند تا كسى سخن آن حضرت را نشنود همانطور كه قرآن ميگويد: «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ» اينان براى اينكه كسى بسخن پيامبر گوش ندهد گاهى دست ميزدند گاهى فرياد ميكشيدند و نيز ميخواستند تا خود پيامبر هم بغلط افتد و اشتباه كند (بخيال خودشان).

خداوند اين حروف را كه كاملًا تازگى داشت نازل نمود تا توجه آنان را بخود جلب كند و كلمات قرآن به گوش آنها خورده و شايد بدلشان راه يابد و بآنچه خير و صلاح آنها است آنان را برساند.

7- قرآن از همين حروف است ... ص : 57

منظور اينست كه قرآنى را كه شما از آوردن آن ناتوانيد از جنس همين حروفى است كه با آنها سخن مى گوييد پس وقتى نميتواند نظير آن را بياوريد بدانيد كه از طرف خداست

شرح لغات ... ص : 57

ذلك (آن) اشاره بدور زمانى و يا مكانى و يا مقامى.

ريب- بدگمانى و سلب اطمينان.

هدى- دلالت و راهنمايى.

متقين- (اصلش موتقين) از اتّقاء بمعناى وقاية گرفتن و وقايه وسيله نگهدارى است مانند سپر و لباس زمستانى.

تفسير ... ص : 57
اشاره

مقصود از كتاب قرآن است اخفش ميگويد كلمه ذلك در اينجا بمعناى «هذا»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 58

(اين) است زيرا قرآن حاضر و مورد اشاره قرار گرفته است و در اشعار و ادبيات عرب نظير دارد «1».

فرّاء و ابو على جبائى ميگويند چون خدا به پيامبرش وعده داده بود كه بر او كتابى نازل كند كه آب آن را محو نكند و حوادث ايام از بينش نبرد و كهنه اش نگرداند پس از نازل كردن قرآن فرمود اين همان كتابى است كه بتو وعده داده بوديم.

مبرّد ميگويد: معناى «ذلك» اينست كه اين همان كتابى است كه ما در كتابهاى آسمانى قبلى وعده داده بوديم.

بعضى گفته اند منظور از كتاب تورات و يا انجيل است ولى با توجه بصفاتى كه قرآن براى اين كتاب ذكر ميكند مانند «لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» (بى شك راهنماى پرهيز كاران است) و نيز با توجه به تحريف تورات و انجيل بقول خود قرآن: «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» «2» يعنى (گروهى از يهود كلمات خدا را از محل خود تغيير ميدهند).

اين قول كه منظور از «كتاب» تورات و يا انجيل باشد باطل است.

«لا رَيْبَ فِيهِ» يعنى اين كتاب بيان و هدايت و حق و معجزه است و از اين جهات سزاوار است كه در آن بد گمانى راه نيابد و منظور، خبر دادن به اينكه كسى در آن بدگمانى و شك ندارد نيست

چه، پيداست كه بسيارى از مخالفين اسلام در آن ترديد كردند.

بعضى گفته اند در اين آيه چيزى تقدير شده است و آن: «لا سبب ريب فيه» يعنى چيزى كه سبب شك و بد گمانى شده چون تناقض گويى و پيچيدگى كلمات و ادّعاهاى بدون برهان در اين كتاب وجود ندارد.

برخى ديگر كلمه «لا رَيْبَ» را بمعناى نهى گرفته ميگويند معناى آيه اينست:

__________________________________________________

(1) مانند اين شعر:

«اقول له و الرمح يأطر متنه تأمل خفافاً اننى انا ذلكا»

وقتى او را نيزه زدم و پشتش خم شد با نيزه خودم را باو معرفى كردم شاهد در كلمه «ذلكا» است كه بمعناى «اين» آمده است.

(2) آيه 45 از سوره نساء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 59

كه شك و بد بينى نداشته باشيد مانند آيه كريمه «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ» «1» يعنى آنچه ميان زن و شوهر در مواقع عادى رواست و نيز كارهاى ناروا را در ايّام حج ترك كنيد.

چرا فقط متقين؟ ... ص : 59

با اينكه قرآن هدايت براى همه مردم است علت اينكه تنها پرهيز كاران را ذكر ميكند اينست كه آنان از اين كتاب استفاده كرده بنور آن هدايت شده اند مانند آيه كريمه: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها» «2» (فقط تو كسى را كه از رستاخيز مى ترسد بيم ميدهى) با اينكه رسول اكرم براى انذار و ترساندن و بشارت بهمه مردم آمده بود ولى انذار آن حضرت در باره كسانى مؤثر افتاد كه خوف از قيامت و رستاخيز داشتند با آنچه گفتيم، هدايت بودن قرآن براى متقين، منافات ندارد با اينكه براى همه مردم نيز راهنما باشد همانطور كه در آيه كريمه ديگر در باره قرآن ميفرمايد:

«هُدىً لِلنَّاسِ» «3» (اين

قرآن هدايت براى همه مردم است).

تقوى چيست؟ ... ص : 59

كلمه تقوى از واژه هاى مخصوص قرآن و آئين ما است و رسول اكرم آن راجع بين عدل و احسان معرفى ميكند.

بعضى گفته اند شخص با تقوى كسى است كه از گناهان پروا داشته باشد و واجبات را انجام دهد برخى ديگر ميگويند: چون پرهيز كار با اعمال نيك، خود را از آتش جهنم و عذاب الهى نگاه ميدارد باو متّقى و خود دار گفته شده است.

عمر بن الخطاب از كعب الاحبار راجع به تقوى پرسيد او در جواب گفت آيا راهى خار دار رفته اى؟

عمر گفت: آرى، كعب پرسيد: در اين راه چه ميكنى؟

عمر جواب داد دامن را بالا ميزنم و با احتياط قدم بر ميدارم.

__________________________________________________

(1) آيه 196 از سوره بقره

(2) آيه 44 از سوره نازعات

(3) آيه 185 از سوره بقره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 60

كعب گفت: تقوى همين است «1».

از رسول اكرم نقل شده است كه فرمود: بمردم پرهيز كار بدين جهت متقين (خويش دار) گفته اند كه آنان از انجام كارى كه خود گناه ندارد ولى ممكن است سبب ارتكاب گناه گردد خود دارى ميكنند.

عمر بن عبد العزيز ميگويد همانطور كه شخص محرم در حرم از انجام پاره اى امور خوددار است همچنين شخص با تقوى خود را كنترل ميكند.

بعض گفته اند تقوى آنست كه خدا تو را گرد محرمات و دور از واجبات نبيند.

[سوره البقرة (2): آيات 3 تا 5] ... ص : 60

اشاره

الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4) أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)

[ترجمه ] ... ص : 60

كسانى كه به ناديده و غيب باور دارند و نماز را بپا ميدارند و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق ميكنند.

و كسانى كه بآنچه بتو و پيش از تو نازل شده ايمان ميآورند و بدنياى ديگر يقين دارند.

آنها بر هدايتى كه از جانب پروردگارشان است استوارند و تنها آنها رستگارانند.

شرح لغات ... ص : 60

«الذين» كسانى كه، جمع الذى موصول و يؤمنون صله آن.

«يؤمنون» فعل مضارع از ايمان معناى لغوى آن از ريشه «امن» رساندن خود يا ديگرى بامنيت يا گرويدن يا در امان گرفتن است و در اصطلاح اسلام، ايمان،

__________________________________________________

(1) ابن معتز شاعر مبتكر عباسى قرن سوم در اين زمينه ميگويد:

«خل الذنوب صغيرها و كبيرها فهو التقى و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى

لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى».

گناه را چه كوچك و چه بزرگ رها كن كه تقوى همين است و مانند كسى كه در زمين خار دار قدم بر ميدارد در اين جهان رفتار كن گناهان كوچك را حقير مشمر زيرا همين سنگ ريزه ها است كه كوه ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 61

تصديق بخدا و پيامبران و ملائكه و جهان ديگر است «1».

«غيب» هر چه از حواس ظاهر پنهان است.

«يقيمون» انجام ميدهند با حدود و شرايط يا مداومت دارند بر آن، يا آن را بر پا ميكنند.

«المفلحون» رستگاران- ريشه اصلى اين كلمه «فلح» است بمعناى قطع، و چون كشت كار زمين را ميشكافد بدو «فلّاح» گفته اند و مناسب اين ريشه با معناى مفلح (رستگار) اينست كه گويى خير و نيكى براى او باز و شكافته شده است.

تفسير: ... ص : 61
اشاره

در اين آيات صفات پرهيز كاران كه از نور هدايت قرآن بهره مند شده اند بيان شده است اولين صفت آنان اينست كه ايمان بغيب دارند، در اينكه مقصود از غيب چيست اقوالى گفته شده است:

1- واجبات و محرمات و مباحات يعنى احكام.

2- قيامت و بهشت و جهنم (از حسن).

3- آنچه از ناحيه خداست (از ابن عباس).

4- هر چه از علم و اطلاع مردم

عادى بيرون است (از ابن مسعود).

و در همين عموم داخل ميشود آنچه اماميه نقل كرده اند در تطبيق به غيبت حضرت مهدى عليه السلام و زمان ظهورش زيرا جز خدا كسى آن زمان را نميداند.

5- قرآن (زرّ بن حبيش)

__________________________________________________

(1) كلمه «مؤمن» كه صفت براى خدا قرار ميگيرد ممكن است بيكى از دو معنى باشد:

1- از فعل آمنته (او را امان دادم) كه يك مفعول دارد و اگر بباب افعال رود دو مفعولى ميگردد مانند: آمنته العذاب (او را از عذاب ايمن نمودم) و خدا را از اين جهت «مؤمن» گفته اند كه او امان دهنده (مؤمنان) است از عذاب.

2- مؤمن بودن خدا باين معنا كه او مصدق موحدين و يكتا پرستان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 62

ايمان چيست؟ ... ص : 62

ايمان از نظر معتزله اطاعت و انجام واجبات و پرهيز از گناهان كبيره است برخى از آنان در ايمان علاوه بر انجام واجبات، بجا آوردن مستحبات را نيز معتبر ميدانند.

خاصه و عامّه از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود:

ايمان: تصديق بقلب و اقرار به زبان و عمل به اركان و اعضاء است «1» و نيز از آن حضرت به تعبير ديگر نقل شده است كه فرمود: ايمان سخن و عمل و اعتقاد و پيروى از پيامبر است «2».

ايمان تنها معرفت است ... ص : 62

مؤلف: اصل ايمان همان معرفت و شناسايى خدا و فرستادگان اوست و قبول آنچه آنان آوردند زيرا هر كسى چيزى را خوب بفهمد و بداند طبعاً آن را تصديق كرده و ايمان ميآورد و اين آيه كريمه باين مطلب دلالت دارد و نكته كلمه غيب در اين آيه كه ايمان را بدان متعلق ميكند همين است كه آنان وقتى بغيب ايمان آوردند آنچه انبياء از غيب خبر دهند اگر چه خود نديده اند ولى با اطمينان مى پذيرند.

قرآن اين ايمان بغيب را قبل از هر واجب بدنى و مالى ذكر كرده و سپس آن دو واجب را كه بر پا داشتن و انجام نماز (يُقِيمُونَ الصَّلاةَ) و انفاق و كمك بزير دستان (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ) است به ايمان عطف نموده است.

عطف دو واجب بدنى و مالى بر ايمان، خود نشان ميدهد كه آن دو عين ايمان نيستند زيرا معنى ندارد كه چيزى بخودش عطف شود.

نيز آيات كريمه: «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ» «3» (دلش در ايمان ثابت باشد).

__________________________________________________

(1) «ان الايمان هو التصديق بالقلب و الاقرار باللسان و العمل و بالاركان».

(2) «الايمان قول

مقول و عمل معمول و عرفان بالعقول و اتباع الرسول».

(3) آيه 106 از سوره نحل.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 63

«أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ» «1» (خدا ايمان را در دلهايشان نگاشته) ايمان را بقلب اضافه نموده است.

رسول اكرم اشاره به سينه اش نموده فرمود: ايمان امريست سرّى و درونى و اسلام تجلى و خود نمايى آنست در برون «2».

و گاهى به خود اقرار بشهادتين «ايمان» و «تصديق» گفته ميشود جز اينكه اگر از روى علم و يقين نباشد بآن ايمان ظاهرى و لفظى ميگويند.

گاهى باعمال بدنى ناشى از ايمان بمناسبت و استعاره، نيز ايمان و يا تصديق گفته اند، مثلًا ميگويند: رفتار فلان شخص گفتارش را تصديق ميكند و بديهى است خود كار و رفتار، ايمان و يا تصديق نيست ولى اگر منشأ و انگيزه آن كار، و عمل، ايمان و تصديق باشد بآن كار نيز كلمه: ايمان و تصديق گفته ميشود.

برخى از مفسرين احتمال داده اند كه كلمه «بالغيب» بمنزله حال باشد يعنى آنان چون منافقين نيستند كه فقط در حضور مردم اظهار ايمان كنند بلكه در غياب افراد نيز ايمان دارند.

يُقِيمُونَ الصَّلاةَ- نماز با شرائط و خصوصيات بجا ميآورند و اقامه هر چيز تعطيل نكردن آن است مثلًا ميگويند: «أقام القوم سوقهم» يعنى (مردم بازارشان را بر پا كردند يعنى بيع و فروش را رها نكردند) «3».

ابو مسلم ميگويد منظور از «يقيمون» ادامه فرائض و نمازها است مثلًا كسى كه مرتب غذا و جيره سربازان را ميدهد ميگويند: «فلان يقيم أرزاق الجند» فلانى جيره لشكريان را ميدهد و بعضى گفته اند مراد از اين قيام همان قيام نماز است و چون قيام اولين

ركن نماز و عضويست كه ادامه دارد لذا در ميان افعال نماز مورد توجه و

__________________________________________________

(1) آيه 22 از سوره مجادله. [...]

(2) الايمان سر و الاسلام علانية.

(3) يكى از شعراء ميگويد:

«اقامت غزالة سوق الضراب لاهل العراقين حولا قميطا»

يعنى غزاله (اسم زنى است كه شوهرش را حجاج كشته بود) بازار جنگ با اهل عراق را يك سال كامل ادامه داد و تعطيل نكرد. در اينجا «أقامت» بمعناى تعطيل نكرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 64

ذكر قرار گرفت و كلمه «صلاة» (نماز) در اصطلاح شرع، بحركات مخصوص و اين عمل عبادى تخصيص يافته است و يا بهمان معناى لغوى (دعا) آن قدر بكار رفته تا در اين نوع دعا (نماز) تخصّص پيدا كرده است.

وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ- از آنچه ما بآنان داده و مالك آن شده اند مقدارى بصورت طاعت و انجام امر خدا بمستمندان ميدهند.

ابن عباس ميگويد، مقصود همان زكاة واجبه است.

ابن مسعود ميگويد: منظور، از انفاق، نفقه دادن مرد به عائله خود مى باشد نه زكاة زيرا آيه قبل از وجوب زكاة نازل شد.

ضحاك ميگويد: اين انفاق، همان صدقات مستحبه است.

محمّد بن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل ميكند كه معناى آيه چنين است: از آنچه ما بآنان آموخته ايم بديگران مى بخشند و تعليم ميدهند.

مؤلف: آنچه امام فرموده يك مصداق از انفاق كلى شامل انفاقات واجبه و مستحبه مال و علم مى باشد.

از اينكه خداوند در عداد صفات متقين و در مقام مدح آنان انفاق را ذكر ميكند استفاده ميشود كه اين انفاق از مال حلال است نه حرام زيرا انفاق از حرام قابل ستايش نيست و چون آنچه ميدهند روزى خداست پس

تنها مال حلال روزى خدا است بر مردم.

خصوص عرب! ... ص : 64

بعضى گفته اند اين قسمت از آيات فقط شامل اعراب مى باشد همانطور كه آيات بعدى (وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ) بخصوص اهل كتاب و غير عرب است زيرا عرب، قبل از اسلام كتاب نداشت بنا بر اين هر آيه يك دسته از مسلمانان را بيان ميكند.

ولى اين قول درست نيست زيرا ممكن است مراد از آيه اول، عموم متقين چه عرب و چه اهل كتاب غير عرب و آيه دوم مخصوص اهل كتاب باشد و يا اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 65

مراد و مقصود از همه آيات يك دسته باشد كه اوصاف آنان عطف بر هم بيان شده است.

وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ- دو صفت ديگر از متقين كه در اين آيه بيان شده است.

1- ايمان بقرآن (بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ).

2- ايمان به كتب آسمانى قبلى (ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ).

وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ- آخرين صفت متقين، يقين آنان بجهان ديگر است و علت آنكه آن جهان را «آخرت» ناميدند اينست كه پس از دنيا و متأخر از آن است همانطور كه اين جهان را بعلت نزديك و دست رس بودنش «دنيا» (نزديك) گفته اند بعضى گفته اند كلمه دنيا از ماده دنائت و پستى گرفته شده است و چون عالم ماده پست و بى ارزش است بدان «دنيا» گفته اند.

يقين- يقين علم و دانستن مسائل مشكل و مبهم است كه پس از استدلال و نظر، توأم با سكون و آرامش خاصى براى شخص حاصل ميشود لذا هر علمى يقين نيست ولى هر يقينى علم است و چون

همه چيز براى خداوند روشن هست و هيچ مسئله اى براى او غامض و مشكل نيست تا نياز باستدلال و فكر داشته باشد پس باو «موقن» (يقين دار) گفته نميشود.

اگر چه ايمان بغيب شامل يقين بآخرت نيز ميشد ولى چون مسئله معاد و بودن جهان ديگر بخصوص مورد انكار بت پرستان بود و مى گفتند: زندگى جز اين جهانى كه ما در آن مرده «1» و زنده ميشويم نيست لذا آن را مستقلًّا بيان كرد [أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ ].

پرهيزكاران و متقين با اين صفات خود، از هدايت الهى بهره مند شده اند.

هدايت يافتن آنان مانند هر خير و نيك ديگر از طرف خدا است «مِنْ رَبِّهِمْ» و اينانند كه بمقصد و مقصود خود نائل و در بهشت جاودان و هميشگى جا دارند.

«وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

__________________________________________________

(1) «وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا» آيه 24 از سوره جاثيه و «إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» آيه 37 از سوره مؤمنون.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 66

[سوره البقرة (2): آيات 6 تا 7] ... ص : 66

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (7)

[ترجمه ] ... ص : 66

كسانى كه بكفر خو كرده اند بيمشان دهى يا ندهى بر آنها يكسان است آنان ايمان نميآورند- 6 خدا بر قلوبشان مهر زده و بر گوش و چشم هايشان پرده ايست و آنها راست عذابى بزرگ- 7

شرح لغات: ... ص : 66

«كفر» (ناسپاسى) و برابر «شكر» (سپاس) است همانطور كه «حمد» (ستايش) در برابر «ذمّ» (سرزنش) است پس كفر، پوشانيدن نعمت و پنهان نمودن آنست و شكر، آشكار كردن و نشر آن.

هر آنچه چيزى را بپوشاند لغت «كفر» بدان گفته ميشود «لبيدة» ميگويد:

«في ليلة كفر النجوم غمامها» شبى كه ستاره ها را ابرها پوشانده بود.

«إنذار» توجه دادن بآينده اى ترسناك و اعلام خاص است و خداوند باين صفت توصيف ميشود، چه اعلام و تخويف هر دو را دارد «ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ» «1» (اينست كه خدا بندگان خويش را بدان ميترساند).

بعضى گفته اند فرق «إنذار» با «اشعار» اينست كه انذار، ترساندن از چيزى.

است وقت دار بخلاف اشعار.

«ختم» نظير طبع مهر زدن است و ختم چيز پايان و نهايت آنست و ختم كتاب از همين باب است يعنى تمام كردن آن و مهر را نيز بهمين جهت خاتم گفته اند.

«سمع» اگر چه مفرد است ولى منظور از آن، گوشها و جمع است و چون مصدر است مفرد آمده و نيز ممكن است بحذف مضاف باشد يعنى «مواضع سمعهم» (محل قوه شنوايى ايشان) يا چون مضاف اليه (هم) جمع است لذا مفرد بهمان معناى جمع ميآيد و در ادبيات عرب نظير فراوان دارد «2»

__________________________________________________

(1) آيه 16 از سوره زمر

(2) مانند اين شعر:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 67

«غشاوة» پرده و پوشش و زن فعاله بچيزى كه احاطه كند به بدن، مانند عمامه

و عصابه يا فكر را فرا گيرد مانند خياطت و يا بمردم احاطه كند مانند امارت و خلافت گفته ميشود.

«قلب» در لغت بمعناى وارونه شدن است و چون قلب با افكار مختلف پيوسته زير و رو ميشود به آن قلب گفته اند.

شأن نزول ... ص : 67

ابن عباس ميگويد: مقصود از اين آيات: أحبار و بزرگان دين يهودند كه نبوّت پيامبر اسلام را دانستند ولى روى حسد و عناد آن را نپذيرفتند.

ابو على جبائى ميگويد: مقصود از اين آيات آن كسانى اند كه خدا دل هاى آنان را در اثر زيادى گناه و انحراف مهر كرده است و ديگر ايمان نميآورند.

اصم ميگويد اين آيات در باره مشركين عرب نازل شده است.

بعضى گفته اند معناى آيه عامّ و شامل همه كفار است و منافات با استثناء كسانى كه بعد ايمان آوردند ندارد

تفسير ... ص : 67
اشاره

در اين آيات بدنبال بيان صفات متقين، حالات كافران كه در نقطه مقابل آنها هستند ذكر شده است كفر، در اينجا عبارت است از، انكار توحيد و عدالت خدا و انكار نبوت انبياء يا انكار يكى از ضروريات و اركان دين.

اگر چه اين آيه عام است كه همه كفّار ايمان نميآورند ولى با توجه به اينكه پس از نزول اين آيات گروه فراوانى ايمان آوردند معلوم ميشود منظور از كفّار در اين آيه دسته خاصى بودند كه مشمول لطف و توفيق الهى نشده و اسلام نياوردند.

__________________________________________________

«بها جيف الحسرى فاما عظامها فبيض و اما جلدها فصليب»

يعنى در اين راه لاشه هاى كشتگان زيادند و اين لاشه ها چنين اند كه استخوانهاى آن سفيد است (بسبب رفتن گوشتش) و پوست ها خشك و سوخته است، در اين شعر كلمه «جلد» مفرد است ولى چون به ضمير جمع اضافه شده است معناى جمع دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 68

سؤال در اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه وقتى خدا ميداند كه دسته مخصوص از كفار هيچگاه ايمان نميآورند و از طرفى ما معتقديم كه آنان قدرت دارند

پس معناى قدرت آنها اينست كه ميتوانند بر خلاف علم خدا، ايمان بياورند.

پاسخ در پاسخ بايد گفت: كه خدا بواقعيت ها علم دارد يعنى آنچه در عالم، واقع شده و ميشود، و در اينجا اينكه اين دسته ايمان نميآورند واقعيتى است و خدا بآن آگاه است ولى اين واقعيت با قدرت داشتن شخص بر هر دو طرف منافات ندارد همانطور كه واقعيت ها وظيفه و تكليف را تغيير نميدهد و همين دسته در عين حالى كه واقعيت كارشان ايمان نياوردن و اطاعت نكردن است ولى امر و تكليف آنان هم چنان بجاى خود باقى است.

خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ ... 00

در اينكه خداوند چگونه دل كفار را مهر و موم نموده اقوالى گفته شده است از اينقرار: ... ص : 68
1- علامت ... ص : 68

وقتى كافر در كفر و انكارش بدان درجه رسيد كه ديگر ايمان نخواهد آورد و براى خدا معلوم است علامتى بر قلبش زده ميشود كه نقطه ايست سياه رنگ تا ملائكه بدانند كه او ايمان نميآورد و او را سر زنش و نفرين كنند همانطور كه در قلب شخص مؤمن علامت ايمان نوشته ميشود تا ملائكه بدانند و او را ستايش و برايش طلب عفو و رحمت كنند. بعقيده اينان، دادن كتاب بدست راست نيز علامت بهشتى بودن و بدست چپ علامت معذب بودند صاحبان آنها است.

همچنين در آيه كريمه «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا» «1» (بلكه خدا بسبب كفرشان مهر بر دل آنها نهاد كه بجز اندكى ايمان نياوردند).

يك احتمال همين است كه خدا علامت كفر را در دل و قلب آنان زده است.

__________________________________________________

(1) آيه 154 از سوره نساء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 69

و احتمال ديگر اينست كه بسبب كفرشان خدا دل هاى آنان را مهر كرد.

2- شهادت خدا ... ص : 69

مقصود از ختم بر قلب آنان حكم و شهادت خداست به اينكه اينان ديگر حق را نميپذيرند و كلمه «ختم» بمعناى شهادت و حكم زياد آمده است مثلًا ميگويند:

«أراك تختم على كلّ ما يقول فلان» يعنى مى بينم هر آنچه فلانى ميگويد تو صحّه ميگذارى و تصديق ميكنى و معمولًا مهر و امضاء همان تصديق و گواهى است.

3- گويى قلبشان مهر شده ... ص : 69

خداوند اين دسته را مذمت و سر زنش ميكند كه اينان گويى قلبشان مهر شده و ايمان داخل آن نميگردد مانند آيه كريمه: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» «1»، اينان گويى كر و كور و گنگ اند يعنى كفر چنان در دل آنان جا گرفته است كه ديگر نمى بينند مانند كسانى كه قلبشان مهر شده است.

4- كم عمقى و كوتاهى نظر ... ص : 69

ابو على فارسى ميگويد: ختم قلب كنايه از كم عمقى و كوتاه بينى در نظر و استدلال است و منظور آنست كه دل هاى اينان وسعت فكر و منطق و نظر را ندارد در برابر مؤمنين كه سعه نظر و وسعت فكر دارند همانطور كه در آيه كريمه: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» «2» مگر آنكه سينه اش بر اسلام گشوده شده و قرين نورى از پروردگار خويش است (چون غير اوست) مقصود همين وسعت نظر است، و در باره كفار ميفرمايد: «أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» «3» (... يا بر دلهايى قفلها است).

و نيز: «قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ» (دل هاى ما فهم نتوان كرد) و «قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ» دل هاى ما در پرده ها است.

و در برخى آيات مهر زدن بر دل ها را در رديف گرفتن قوه شنوايى و بينايى

__________________________________________________

(1) آيه 18 از سوره بقره

(2) آيه 22 از سوره زمر

(3) آيه 24 از سوره محمد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 70

قرار داده است مانند اين آيه كريمه: «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ» (بگو اى پيغمبر اگر خدا گوش و چشم هاى شما را گرفت و مهر بر دل شما نهاد ...).

بنا بر اين معناى ختم كردن قلب ها اينست كه از آن در آنچه

نياز دارند سود نميبرند همانطور كه از گوش و چشم كه گرفته شده است سود و استفاده برده نميشود.

و مقصود از عدم وسعت قلب همين است كه بين حق و باطل نميتوانند امتياز دهند و در محاورات و استعمالات مردم زياد ديده ميشود كسى را كه شجاع نيست ميگويند:

دل ندارد، قلب ندارد، يعنى ترسو است همين طور كسى كه دعوت باسلام شده و دليل هاى روشن آن را ديده است و در عين حال از اسلام فاصله ميگيرد اين شخص كسى است كه دلش مهر شده و سينه و قلبش در پرده و غلاف است

. سؤال روى اين معنا چرا مهر شدن دل بخدا نسبت داده شده است «خَتَمَ اللَّهُ ...»

جواب چون اين تاريكى و تنگى دل در اثر عصيان و نافرمانى خدا پديد آمد باو نسبت داده شده است همانطور كه ميگويند مقام و منصب يا پول يا فلان زن، فلانى را هلاك و بيچاره كرد معنايش اينست كه در راه آنها هلاك شد و خود آنها كارى نكرده اند.

سؤال چرا در ميان همه اعضاء بدن فقط قلب و گوش و چشم نام برده شد.

جواب چون اين اعضاء يا محل علم اند چون قلب، و يا راه فرا گيرى و ياد گرفتن اند چون چشم و گوش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 71

[سوره البقرة (2): آيات 8 تا 10] ... ص : 71

اشاره

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (8) يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (9) فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (10)

[ترجمه ] ... ص : 71

بعضى مردم گويند بخدا و دنياى ديگر ايمان آورده ايم با آنكه بهره اى از ايمان ندارند.

خدا و مؤمنان را فريب ميدهند ولى جز خودشان را فريب نميدهند و اين را خوب نمى فهمند.

در دلهايشان بيمارى است پس خداوند بيماريشان را افزوده و براى دروغ گفتنشان عذابى دردناك دارند.

شرح لغات ... ص : 71

«ناس»- با بشر و انس مترادفند و اصل آن اناس از انس بوده است كه در اثر زيادى استعمال همزه آن حذف شده است بعضى گفته اند اصل آن «نُوس» بمعناى حركت است و مصغّر آن: نويس ميشود و بعضى آن را از انس بمعناى ظهور گرفته اند كلمه ناس جمع و مفردش انسان ميباشد.

«يوم آخر»- روز واپسين كه ديگر پس از آن روزى نيست.

«يخادعون»- از خدعه بمعناى اظهار خلاف آنچه در باطن و ضمير هست.

«انفسهم»- نفس به معنى گفته ميشود. 1- روح 2- خود (براى تأكيد) 3- ذات، كه اصل همين كلمه است.

«و ما يشعرون»- و نميدانند اصل شعر احساس چيزى است و كلمه شاعر از همين ماده مشتق است چه، شاعر بآنچه ميگويد از نظر ماده و هيئت و وزن علم دارد و چون شعور، آن نوع علمى است كه همراه تخيّل و احساس باشد لذا اين كلمه بخدا گفته نميشود.

«أليم»- بمعناى مولم دردناك.

شأن نزول ... ص : 71

اين آيات در باره منافقين نازل شد و آنان عبد اللَّه بن ابى سلول و جدّ بن قيس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 72

و معتب بن قشير و يارانشان و گروهى از يهود بودند.

تفسير ... ص : 72

پاره اى از مردم ميگويند- بخدا- و بآنچه بر رسول اكرم نازل شده در باره قيامت و جز آن ايمان آورديم ولى مقصود آنان از اين اظهار ايمان اينست كه بر اسرار مسلمانان واقف شده براى كفار نقل كنند و نيز براى اين است كه خود را به پيامبر نزديك نمايند هم چنان كه مؤمنان نزديك بودند ولى اينان در واقع ايمان نياورده اند.

(ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ) و آنچه بزبان ميآورند غير از آن است كه در دل دارند.

يُخادِعُونَ اللَّهَ با توجه به اينكه خدا بهمه چيز چه آشكار و چه نهان عالم و آگاه است و نميتوان او را فريب داد در معناى اين آيه «كه ميخواهند خدا را گول بزنند» چند وجه بيان شده است از اين قرار:

1- اگر چه اينان نميتوانند خدا را گول بزنند ولى كار و عمل ايشان طورى است كه اگر كسى باطن و واقع را نداند گول ميخورد يعنى كار كسانى كه گول ميزنند انجام ميدهند مثلًا در باره كسى كه عملش را با ريا آميخته ميگويند: چقدر نادان است ميخواهد خدا را گول بزند در حالى كه خدا از خود او بعملش آگاه تر است.

2- اينان رسول خدا را گول ميزنند و در اين صورت تقدير آيه چنين است «يخادعون رسول اللَّه» و همانطور كه اطاعت پيامبر اطاعت خدا و نافرمانى او نافرمانى خدا است پس گول زدن رسول نيز بمنزله گول زدن

خدا مى باشد.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا- اينان مؤمنين را گول ميزنند وقتى آنان را مى بينند ميگويند ايمان آورديم تا در مجالس آنان شركت و اسرارشان را براى دشمنان نقل كنند اگر چه صورت عمل خدعه و فريب مسلمين است ولى در واقع خود را گول ميزنند.

وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ- زيرا وقتى از ايمان واقعى دور شدند و بر جاده هوى و هوس و خواسته هاى نفس رفتند طبعاً بعذاب و بدبختى سقوط خواهند كرد ولى آنها از عاقبت عمل خدعه آميز خود بى اطلاعند.

وَ ما يَشْعُرُونَ- از اين آيه ميتوان اين مطلب را نيز استفاده كرد كه گمراهان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 73

ممكن است خود را هدايت شده و رستگار بدانند و چنين نيست كه هر گمراهى بانحراف و گناه خود عارف و عالم باشد.

فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ- در دلهايشان بيمارى است (روحشان بيمار است) مقصود از اين مرض بيمارى شك و ترديد است زيرا همانطور كه مرض و بيمارى بدن را از حدّ اعتدال و صحت بيرون ميآورد شك و ترديد هم كه خود آفت قلب است آن را از حال صحت و اعتدال خارج مى سازند.

بعضى گفته اند اصل مرض «فتور» و سستى است و بيمارى تن سستى اعضاء است و بيمارى قلب (روح) سستى آن است از خدا.

فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- خدا بيمارى آنان را افزود در تفسير اين آيه چند قول است:

1- هر آيه و بيان و دليلى كه از طرف خدا آورده ميشود شك و ترديد اينان زيادتر ميشود پس نسبت دادن زيادى مرض شك اينان بخدا از اين نظر است همانطور كه در قصه حضرت نوح دارد: «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي

إِلَّا فِراراً» «1» (خدايا خواندن من اينان را نتيجه اى جز فرار و گريزشان ندارد).

و نيز آيه كريمه: «وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ» «2» (كسانى كه در قلبشان مرضى است آيات ما پليدى آنان را بيشتر نمود) بهمين معنا تفسير شده است كه آيات الهى چون شك اينان را زيادتر ميكند پس در نتيجه بر پليدى آنان مى افزايد.

2- ابو على جبائى ميگويد: از پيشرفت اسلام در دلهايشان غم و حزنى است چون نزول رسول اكرم در مدينه و ظهور و قدرت مسلمين سبب نگرانى و غم و اندوه آنان شد پس خداوند با بيشتر قدرت دادن و كمك كردن رسول خدا و مسلمين بر غم و اندوه آنان افزود.

3- سدّى ميگويد: تقدير آيه چنين است: «فزادتهم عداوة اللَّه مرضا» يعنى

__________________________________________________

(1) آيه 6 از سوره نوح

(2) آيه 125 سوره توبه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 74

دشمنى با خدا بيمارى آنان را افزود و كلمه «عداوت» (دشمنى) در آيه حذف شده است مثل آيه كريمه «فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ». (واى بر سخت دلان از ذكر خدا) يعنى دشمنى با خدا بيمارى آنان را افزود. و كلمه «عداوت» (دشمنى) در آيه حذف شده است مثل آيه كريمه «فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ» (واى بر سخت دلان از ذكر خدا) يعنى از ترك ذكر خدا. 4- آياتى كه پرده از روى زشت كارى و اعمال قبيح آنان بر ميدارد سبب غم و اندوه ايشان ميگردد پس معناى آيه اين است كه در دلهاى ايشان غمى است از نزول اين نوع آيات و خدا با بيشتر رسوا كردن آنان بر غم

و اندوهشان ميافزايد.

5- ابو مسلم اصفهانى ميگويد كلمات: «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» نفرين است يعنى خدا بيمارى آنان را بيفزايد نظير آيه كريمه: «ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» (سپس باز گشتند كه خدا دلهاى آنان را باز گرداند) و خدا توفيق هدايت را از آنان بگيرد.

وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ- منافقان چون خدا و رسول را تكذيب كردند يعنى واقعاً نپذيرفتند و يا چون در اظهار ايمانشان دروغ گفتند پس براى ايشان عذابى دردناك است

[سوره البقرة (2): آيات 11 تا 13] ... ص : 74

اشاره

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (12) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (13)

[ترجمه ] ... ص : 74

چون بآنها گفته ميشود در زمين فساد و تباهى نكنيد گويند تنها ما مصلحيم (11) بدانيد كه آنها خودشان فسادكارانند ولى نمى فهمند (12).

چون بآنان گفته ميشود: شما نيز چنان كه مردم ايمان آورده اند ايمان آريد گويند ايمان آريم چنان كه كم خردان ايمان آورده اند بدانيد كه آنها خودشان كم خردند ولى خود نميفهمند (13).

شأن نزول ... ص : 74

اين آيات نيز مانند آيات سابق در باره منافقين نازل شده است كه صفات آنان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 75

را بيان ميكند، سلمان ميگويد: دارندگان اين صفت بخصوص هنوز نيامده اند ولى نظم كلام ايجاب ميكند كه اين صفت نيز مانند صفات قبلى در همان منافقين زمان رسول اكرم باشد.

و ممكن است مراد از اين آيات تنها منافقين زمان رسول اكرم نبوده بلكه بطور كلى كسانى كه داراى اين صفات در هر زمانى باشند شامل گردد بنا بر اين، مقصود سلمان اين است كه پس از انقراض منافقان زمان رسول اكرم، دارندگان اين صفت هنوز نيامده اند.

تفسير ... ص : 75

وقتى بمنافقان گفته ميشود: با ارتكاب گناه و جلوگيرى مردم از گرايش بايمان و اسلام (بقول ابن عباس) يا بكمك و مساعدت بكفّار (بقول ابو على جبائى) يا با تغيير دين و تحريف كتاب (بقول ضحاك) در زمين فساد نكنيد اينان ميگويند تنها ما هستيم كه اصلاحات بدست ما انجام ميگيرد و ما مصلحيم.

در اينكه چگونه اينان خود را اصلاح گر ميدانستند دو نظر است.

1- نفاق و دو رويى آنان كه از نظر مسلمين زشت و فاسد شمرده ميشد از نظر خودشان عملى پسنديده و بصلاح آنان بحساب ميآمد چه منافقين با اين روش ميخواستند در بين هر دو دسته سالم بمانند.

2- كارهاى زشتى كه مرتكب ميشدند از قبيل گناه و جلوگيرى مردم از ايمان و يا تحريف كتاب و امثال آن در ظاهر انكار ميكرده و ميگفتند: ما اين كارها را نمى كنيم و ما صالح و مصلحيم و خود اين كار نفاق ديگرى از آنان بود و همانطور كه اظهار ايمان ميكردند و در واقع

مؤمن نبودند قرآن ميگويد: آگاه باشيد اينان كه فساد و نفاق را صلاح خود ميدانند يا كارهاى زشت خود را انكار ميكنند اينان فساد گردانند.

«أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ» ولى نميدانند.

«وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ» نميدانند نفاقشان بصلاح آنان نيست و يا نميدانند با اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 76

رفتار تباه خود چه عذاب و كيفرى در انتظار آنان است.

از اين آيه نيز استفاده ميشود كه گناهكاران ممكن است خود بزشتى و فساد آن آگاه نباشند.

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا ... وقتى بمنافقان گفته ميشود بمحمّد صلى اللَّه عليه و آله و آنچه بر او نازل شده ايمان بياوريد هم چنان كه يارانش او را تصديق كردند و همانطور كه عبد اللَّه بن سلام و ديگران از يهود باو ايمان آوردند آنان ميگويند آيا ما مانند سفيهان و كم خردان به او ايمان بياوريم.

«أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ» خداوند آنان را در اين فكر تكذيب كرده و ميگويد كه اينان خود نادان و سفيهند زيرا مگر سفيه جز اينست كه چيزى را ضايع ميكند در حالى كه تصور ميكند آن را حفظ كرده و نگاه داشته است. اين منافقان نيز ايمان نياورده و كفر ميورزيدند و گمان مى نمودند كه ايمان دارند و هدايت شده اند

[سوره البقرة (2): آيات 14 تا 16] ... ص : 76

اشاره

وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (16)

[ترجمه ] ... ص : 76

چون مؤمنان را ببينند گويند ايمان آورده ايم و چون با ياران شيطان صفت خود تنها شوند گويند همانا با شمائيم ما استهزاء كننده ايم (14) خداوند آنها را بمسخره گرفته و در طغيانشان كمك ميكند تا هم چنان متحير بمانند (15).

اينان هستند كه گمراهى را بهدايت خريدند و تجارتشان سود نكرد و راهى بحق نيافتند (16).

لقوا- ديدند از لقاء و آن روبرو شدن دو چيز با هم، يا برخورد آنها بهم ميباشد

شرح لغات ... ص : 76

خلوا- تنها شدند- خلوت گزيدند.

يستهزئ- مسخره ميكنند.

يمدّهم- از ماده و ريشه مدّ كه اصل آن زياد شدن و جذب است.

طغيان- تجاوز از حد و ميگويند: طغى الماء (آب تجاوز كرد) وقتى از حدش بگذرد بهمين مناسبت بمرد ستمگر متجاوز «طاغيه» ميگويند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 77

يعمهون- متحير شوند از «عمه» بمعناى تحيّر و سرگردانى.

تفسير ... ص : 77
اشاره

منافقان وقتى مؤمنين را ميديدند ميگفتند: ما نيز مانند شما ايمان آورده آنچه بر رسول اكرم نازل شده است قبول كرديم اما وقتى با ديو صفتان و شياطين خود (ابن عباس ميگويد يعنى با رؤساءشان بعضى گفته اند يعنى با همان دسته از يهود كه آنان را وادار به تكذيب و مخالفت ميكردند و از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه با كاهنان خود) روبرو ميشدند ميگفتند: ما با شمائيم ما ياران محمّد را مسخره ميكنيم «قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ ...

در معناى اين آيه كه خدا آنان را مسخره ميكند وجوهى گفته شده است. ... ص : 77
1- جزاى استهزاء بنام خودش ... ص : 77

خدا آنان را در مقابل اين استهزاء و مسخره كيفر و جزا داده عذاب ميكند و اين كيفر بنام استهزاء خوانده شده روى اين قاعده كه در بين عرب جزاء و كيفر هر عملى را بنام همان عمل ميخوانند و در قرآن نيز آيه كريمه: «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها» «1» (سزاى بدى ما بديى مثل آنست) همين مطلب را بيان ميكند با اينكه پاداش و جزا وقتى بعنوان قصاص باشد بد نيست ولى مانند خود گناه «بد» ناميده شده است.

و آيه كريمه: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ» «2» (اگر عقوبت ميكنيد نظير آن عقوبت كه ديده ايد عقوبت كنيد) سزا و جزاى عقوبت را همان عقوبت ناميده است و در اشعار عرب نظير فراوان دارد «3».

__________________________________________________

(1) آيه 40 از سوره شورى

(2) آيه 126 از سوره نحل [...]

(3) عمرو بن كلثوم ميگويد:

«الا لا يجهلن احد علينا فنجهل فوق جهل الجاهلينا»

يعنى كسى بر ما جسارت نكند كه ما بيش از آنچه او كند باو جسارت خواهيم كرد كه كيفر عمل بنام خود آن ناميده شده است.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 1، ص: 78

2- تخطئه منافقان ... ص : 78

خدا منافقان را در اين عمل نفاقى و استهزاءشان نسبت بمؤمنين تخطئه كرده و آنان را نادان و جاهل ميداند و عرب هر چه را با چيز ديگرى همراه و نزديك باشد بآن اسم «1» ميگويد و لذا تخطئه استهزاء بنام استهزاء خوانده شده است.

3- در ظاهر نعمت و در واقع عذاب ... ص : 78

ابن عباس ميگويد در معناى آيه خداوند بآنان نعمت ميدهد و آنها تصور ميكنند كه اين نعمت پاداش رفتار و كردار صحيح آنان است در حالى كه فقط باين منظور خدا بآنان نعمت ميدهد كه هم چنان در عمل زشت و گناه خود بمانند و ادامه دهند و در نتيجه بعذاب و بدبختى كه نتيجه عمل خودشان است گرفتار شوند.

و از اين جهت باين نعمت دادن استهزاء گفته شده است كه ظاهر آن نعمت و نيكى است ولى در واقع كشاندن آنان است به هلاكت و عذابى كه با اعمال زشت خود مستحق آن شده بودند.

4- در دنيا چون مؤمنان در آخرت چون كفار ... ص : 78

منافقان چون اظهار ايمان ميكردند خداوند آنان را در دنيا از نظر احكام شرعى مانند ارث و نكاح و دفن و احكام مشابه آنها در رديف مسلمين قرار داده است ولى بعلت نفاق و كفر درونى در آخرت مانند كفار عذابشان خواهد كرد و اين دو نوع روش در دنيا و آخرت بمنزله استهزاء آنان ميباشد.

5- همين كه به نزديك در ميرسند بسته ميشود! ... ص : 78

ابن عباس ميگويد: در حالى كه منافقان در آتش اند درى از بهشت بسوى آنان باز ميشود ولى پس از آنكه اينان خود را به شتاب بدان در رسانند در بسته ميشود

__________________________________________________

(1) همانطور كه شاعر ميگويد:

«ان دهراً يلف شملى بجمل لزمان يهمّ بالاحسان»

دهرى كه مرا به محبوبه ام (جمل) نزديك ميكند زمانى است كه قصد و نيت نيكى كرده است، در اينجا زمان كه مقارن و همراه نزديك بودن آن دو است بعنوان احسان و نيكى نمودن گفته شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 79

سپس در ديگر نمودار ميگردد و باز پس از نزديك شدن بآن بسته ميشود و بهمين ترتيب خدا آنان را مسخره ميكند و مؤمنين ميخندند و از اين جهت آيه كريمه ميگويد:

«فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ» «1» (آن روز كسانى كه ايمان داشته اند بكافران بخندند).

تمام وجوهى كه در اين آيه در باره استهزاء كه بخدا نسبت داده شده است نقل كرديم ميتوان در باره مكر و خدعه كه در آياتى مانند: «وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ» «2» (آنها نيرنگ ميكردند و خدا نيرنگ ميكرد) و «يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ»

«3» (منافقين خدا را فريب ميدهند و خدا فريب دهنده آنها است) آمده است گفت.

«يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» دو معنا براى اين آيه

كه خداوند چگونه آنها را كمك ميكند شده است.

معناى اول اينكه خداوند بآنها امكان و قدرت ميدهد شايد ايمان بياورند ولى آنان هم چنان به كفر و سرگردانى خود چسبيده اند.

معناى دوم اينست كه خداوند نعمت هايى چون شرح صدر و نورانيت دل كه بمؤمنين عنايت و اعطاء مينمايد منافقان را از آنها محروم ميدارد تا هم چنان در سرگردانى و گمراهى بمانند.

«أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ» اينان گمراهى را با دادن هدايت خريدند ابن عباس ميگويد يعنى گمراهى را گرفتند و هدايت را از دست دادند و اين دو را با هم تبديل كردند

. سؤال در اينجا سؤالى پيش ميآيد كه مبادله در صورتى است كه منافقان ايمان و هدايت داشته و آن را در مقابل گرفتن گمراهى و كفر از دست بدهند در حالى كه آنان از اوّل ايمان نياوردند و هدايت نشدند.

__________________________________________________

(1) آيه 24 از سوره مطففين

(2) آيه 30 از سوره انفال

(3) آيه 142 از سوره نساء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 80

پاسخ در جواب اين سؤال وجوهى بيان شده است.

1- منظور از «اشتروا» خريدن و معامله واقعى و مبادله نيست بلكه استعاره و مجاز است در دوست داشتن و انتخاب يعنى همانطور كه مشترى جنسى را كه ميخرد آن را دوست داشته و بر ميگزيند منافقين هم كفر باطنى را دوست داشته براى خود انتخاب كردند.

2- اين ايمان همان هدايت فطرت و طبيعت است كه در نهاد هر فرد در ابتداء وجود دارد آن را با گمراهى تبديل كردند.

3- كلبى و مقاتل ميگويند: منافقان قبل از بعثت پيامبر اسلام به پيامبرى كه خواهد آمد و در كتب آسمانى ديده بودند ايمان داشتند

ولى پس از آنكه مبعوث شد او را نپذيرفتند و گويى ايمان قبلى خود را با كفر و عناد كنونى مبادله كردند.

فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ .. در اين معامله اينان ضرر كردند «وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ» و چون ياران محمّد در تجارتشان هدايت يافته و سود كرده نشدند.

بعضى گفته اند اضافه اين قسمت بعدى «وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ» از اين نظر است كه منافقان نه سود بردند و نه هدايت يافتند در حالى كه ممكن است يك تاجر سود نبرد ولى هدايت داشته باشد پس حال اينان بدتر است.

سؤال در اينجا منافقان اصل سرمايه خود كه همان ايمان است از دست داده بودند در حالى كه معناى سود نكردن تجارت، آنست كه سرمايه محفوظ است ولى سود نميكنند.

جواب در اين آيات گمراهى و هدايت در برابر هم ذكر شده است و معنايش اينست كه اينان طلب ربح و سود كردند ولى هلاك شدند و سرمايه خود را از دست دادند.

و يا ممكن است حال كفار را مقابل حال مؤمنين قرار داده باشد مؤمنين هدايت را خريدند و سود بردند اينان گمراهى را خريدند و سود نبردند و ضرر كردن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 81

[سوره البقرة (2): آيات 17 تا 18] ... ص : 81

اشاره

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (18)

[ترجمه ] ... ص : 81

مثل آنها چون كسى است كه آتشى ميافروخت همين كه اطرافش را روشن ساخت خداوند نورشان را برگرفت و در ميان تاريكيها واگذارشان كرد كه نتوانند ديد (17).

كر و لال و كورند پس بر نميگردند (18)

شرح لغات ... ص : 81

مثل- آوردن نظائر مطلب است كه با دانستن آن فهم مطلب ساده تر ميگردد.

استوقد- بمعناى اوقد (بر افروخت) مثل استجاب بمعناى اجاب (اجابت كرد) و بعضى آن را بهمان معناى باب خودش گرفته و استوقد را بمعناى آتش گيرانه طلب كرد دانسته اند ريشه اين فعل «وقود» است كه بمعناى آتش گيرانه چون چوب و آتشى حرارت ده و سوزانند ميباشد.

اضاء- روشن شد (لازم) و روشن نمود (متعدى) ولى در اينجا بمعناى متعدى (روشن نمود) ميباشد.

تفسير ... ص : 81
اشاره

مثل منافقين كه اظهار ايمان ميكنند ولى در باطن هم چنان بكفر خود باقى هستند مثل كسى است كه در شبى تاريك آتشى را بر افروخته است يا ميخواهد از آتش، روشنى و نور بگيرد ولى همين كه آتش روشن ميشود و اطرافش را مى بيند و از آنچه مى ترسد خود را نگاهداشته و حفظ مى كند ناگهان آتش خاموش شده در آن تاريكى، ترسان و سرگردان ميماند.

ابن عباس و قتاده و ضحاك و سدى ميگويند: منافقان وقتى اظهار ايمان مى كنند از نور و روشنى آن بهره مند شده در سايه اش عزيز ميگردند با مسلمين در نكاح و ارث و امنيّت در اموال و اولاد همسان و مانند ميشوند ولى وقتى مردند بهمان تاريكى درونى كه اثر كفر باطنى آنهاست باز گشته و در وحشت و عذاب خواهند بود.

بعضى گفته اند: معناى اينكه خدا نور را از آنها ميگيرد «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 82

اينست كه خدا مردم را از باطنشان با خبر كرده و نور اسلام را از آنان ميگيرد.

سعيد بن جبير و محمّد بن كعب و عطا ميگويند اين آيه در باره يهود نازل شد چه آنان

در كتاب آسمانى خود خوانده بودند كه پيامبرى ميآيد و باو ايمان آورده انتظار ظهورش را داشتند و مشركين را بيم ميدادند ولى وقتى آمد او را نپذيرفتند.

اينان همان بنى قريظه و بنى نضير و بنى قينقاع بودند كه هنگامى كه نبوّت از بنى اسرائيل منقطع شده و بعرب رسيده بود از شام بسوى يثرب آمدند اينان داخل يثرب (مدينه) شدند و ميگفتند: محمّد رسول خدا است و پيروان او بهترين امّتند.

مردى از بنى اسرائيل بنام عبد اللَّه بن هيبان قبل از بعثت رسول اكرم هر سال بر يهود مدينه وارد ميشد و آنان را بر اطاعت خدا و حفظ توراة و ايمان به محمّد صلى اللَّه عليه و آله وادار و تشويق ميكرد و ميگفت: وقتى محمّد ظاهر شد از دورش پراكنده نشويد و پراكندگى پديد نياوريد تا او را يارى كنيد من آرزو دارم كه او را ببينم ولى قبل از آنكه رسول اكرم طلوع كند او از دنيا رفت.

يهود از او پذيرفتند ولى پس از بعثت پيامبر موعود باو كفر ورزيدند و لذا خداوند اين مثل را براى آنان زده است.

بحث ادبى: سؤال ... ص : 82

چرا در اين آيات جمع به مفرد تشبيه شده است يعنى منافقين يا يهود به (الَّذِي اسْتَوْقَدَ) كسى كه آتشى را بر افروخت.

جواب ... ص : 82

سه وجه براى جواب از اين سؤال داده شده است از اينقرار:

1- كلمه «الذى» اگر چه مفرد است ولى در معنا جمع است مانند «الذى» در آيه كريمه: «وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ» «1» (آن كسانى كه وعده بر آنها آمد و آن را تصديق كردند).

__________________________________________________

(1) آيه 33 از سوره زمر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 83

2- كلمه «الذى» در آيه كريمه در اصل: «الَّذِين» بوده كه نون آخر آن حذف شده است «1».

3- در آيه كلمه اى حذف شده است و در اصل: «مثلهم كمثل اتباع الذى ...»

مثل اينان مثل پيروان كسى است ... و تشبيه به اتباع (پيروان) كه جمع است شدم ولى مضاف (اتباع) حذف شده و مضاف اليه (الذى) در جاى آن قرار گرفته است.

4- منظور از «الَّذِي اسْتَوْقَدَ» شخص و فرد واحد و معين نيست بلكه منظور جنس است.

5- تشبيه و تمثيل در اشخاص نيست تا اين اشكال پيش آيد بلكه تمثيل حال منافقين است به حال اين كسى كه چنين است. و اين نوع تشبيه در ادبيات فراوان ديده ميشود مثل اينكه ميگويند كندى و كم هوشى اينان مانند كم هوشى حيوان است.

«وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ» يعنى خدا به آنها نور نداد.

«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» ... قتاده ميگويد: اينان از شنيدن و گفتن و ديدن حق كر و لال و كورند و اينان از گمراهى خود بر نميگردند و به اينهمه دليل هاى الهى گوش ندادند گويى كرند و اقرار بخدا

و رسولش ننمودند گويى لالند و در ملكوت آسمان و زمين و آيات قدرت حق ننگريستند گويى كورند، چون فائده اين اعضاء بدانها نرسيده مثل اينست كه اين اعضا را ندارند.

و همانطور كه سابق گفتيم: معناى «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» نيز همين است كه قلب اينان چون ادراك ندارد پس گويى مهر شده است نه اينكه خدا حائل و حاجبى بين دل آنها و حق و حقيقت ميزند كه درك نكنند و آيات كريمه «أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ» «2» (اين منافقانند كه خدا آنها را لعن كرده و گوش

__________________________________________________

(1) در ادبيات عرب نظائرى دارد مانند اين شعر:

«ابنى كليب ان عمي اللذا قتلا الملوك و فككا الاغلالا»

يعنى اى پسران كليب دو عموى من كسانى هستند كه پادشاهان را كشته و بند از اسيران گشودند در اينجا «نون» از كلمه «اللذا» حذف شده است.

(2) آيه 23 از سوره محمد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 84

و چشمشان را كر و كور گرداند) و «طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» «1» (خدا دل هاى آنان را مهر كرد) و «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» «2» (چون انحراف يافتند خدا دلهايشان را منحرف كرد ...) همه بر همين مطلب دلالت دارند كه اينان وقتى مأمور بايمان و اطاعت شدند مثل اينكه قلب و دل و چشم و گوششان كار نميكند و هيچ نميفهمند و باز قرآن ميگويد: «وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ» «3» (مى بينى ايشان را كه بسوى تو مينگرند ولى نمى بينند)

[سوره البقرة (2): آيات 19 تا 20] ... ص : 84

اشاره

أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ

(19) يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (20)

[ترجمه ] ... ص : 84

يا چون كسانى است كه بارانى تند بر آنها ببارد و در تاريكى و رعد و برق آنان سرانگشت خود را از بيم مرگ در گوشها گذارند و خدا از هر سو بكافران احاطه دارد (19).

نزديك باشد كه برق ديدگانشان را ببرد هر گاه روشن شود راه روند و چون تاريك شود بايستند، اگر خدا ميخواست گوش و چشم آنان را از ميان مى برد كه خدا بر هر چيز تواناست (20)

شرح لغات ... ص : 84

صيّب- باران بر وزن سيّد، فيعل از صواب.

سماء- آسمان و هر چه بالاست و سايه مياندازد:

يخطف- از خطف بمعناى ربودن.

تفسير ... ص : 84
اشاره

مثل اين منافقان در نادانى و سرگردانى مثل كسانى است كه بارانى تند از آسمان بر آنان بزند و در آن باران (و يا در آن آسمان و ابر) تاريكى بسيار (چون در موقع باران جلو خورشيد و ماه و ستاره گرفته ميشود طبعاً هوا تاريك ميگردد) و

__________________________________________________

(1) آيه 93 از سوره توبه

(2) آيه 5 از سوره صف

(3) آيه 198 از سوره اعراف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 85

رعد (كه در أو «1» برخورد ابرهاى مختلف است) و برق (آتشى كه از اصطكاك و برخورد ابرها پديد ميآيد) باشد.

در باره مناسبت اين مثل، وجوهى گفته شده است:

1- مثال براى قرآن ... ص : 85

ابن عباس ميگويد منظور از اين آيات تشبيه قرآن است به باران يعنى همانطور كه در باران تاريكى و رعد و برق است در قرآن نيز از نظر آزمايش و امتحانى كه براى مردم از راه تكاليف پيش ميآورد «ظلمات» است.

نهى هاى شديد قرآن و زجرهايش چون «رعد» (كه دل ها را ميلرزاند) و روشن شدن راه ها بوسيله راهنمايى هاى اين كتاب چون «برق» است.

2- مثال براى دنيا ... ص : 85

بعضى گفته اند در اين آيات دنيا از نظر راحتى ها و ناراحتى ها و گرفتاريهايى كه در آنست به باران كه هم فائده و هم ضرر دارد شيبه شده منافقان از ضررهاى دنيوى كه ممكن است بآنها برسند پرهيز ميكنند ولى فوائدى را كه در آينده (در اثر ايمان واقعى) بآنها ميرسد نميخواهند.

3- مثال براى اسلام ... ص : 85

بعقيده برخى ديگر اين آيات مثال براى اسلام است و همانطور كه باران حيات بخش است اسلام نيز فرد و اجتماع را زنده ميكند و اسلام منافقان كه در باطن كفر بود چون تاريكيهاى باران است.

حكم جهاد اسلام چون «رعد» و اظهار اسلام آنان كه سبب حفظ خون و اموال و جواز نكاح با مسلمين وارث از آنان و امثال آن ميشد چون «برق» و عذاب در آينده نزديك يا دور كه اسلام در برابر گناه قرار داده است چون «صاعقه» است و مؤيد اين وجه است روايتى كه از امام حسن عليه السلام وارد شده است كه فرمود اسلام

__________________________________________________

(1) اقوال ديگرى در باره سبب پيدايش رعد و برق نقل شده است كه بعلت ضعف آن اقوال نقل نشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 86

منافقين مانند بارانى است كه داراى چنين وصفى باشد.

4- دو نفرى كه گرفتار شدند ... ص : 86

ابن مسعود و جماعتى از صحابه ميگويند: دو نفر از منافقين مدينه از نزد رسول اكرم گريختند در بيابان و بآنان بارانى شديد كه در آن رعد و برق و صاعقه بود رسيد هر وقت صاعقه ميزد و بيابان روشن ميشد آنان از شدت ترس سر انگشت ها را در گوشهاى خود قرار ميدادند و وقتى برق ميزد از نورش استفاده ميكردند و كمى راه ميرفتند و وقتى نميزد جايى را نميديدند.

اينان در اين حال سخت ميگفتند اى كاش ما از اين گرفتاريها نجات مييافتيم و خدمت رسول اكرم ميرفتيم و دست خود را در دستش قرار داده مسلمان ميشديم.

آنان پس از نجات يافتن از آن وضع بعهد خود وفا كردند و خدمت رسول اكرم آمده مسلمان شدند. سر گذشت اين

دو نفر مثالى براى منافقان شد چه اين منافقان نيز وقتى محضر رسول اكرم ميآمدند انگشتان خود را در گوششان ميگذاشتند تا آيه و سخنى در باره خود نشنوند و وقتى اموال و ثروتى بدست ميآوردند ميگفتند: دين محمّد خوب است «كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ».

اما هنگامى كه مالى از دست آنها ميرفت و گرفتارى بر ايشان پيش ميآيد ميگفتند اين بدبختى در اثر دين محمّد بود و مرتد ميشدند «وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا» «وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ» در تفسير اين آيه اقوالى است.

1- اصمّ- ميگويد خداوند بمنافقان عالم است و از نيّات و درون آنها با خبر و رسول خود را نيز آگاه ميكند.

2- خدا بر آنان قادر و تواناست و آنان را از سيطره و قدرت او مفرّى نيست 3- مجاهد ميگويد: خداوند روز قيامت جامع همه آنان است در آن عالم و معناى احاطه همين است.

4- خداوند همه را (پس از تمام شدن اجل) ميميراند و احاطه باين معنا استعمال شده است ميگويند «احاطه بفلان» يعنى باو هلاكت مرگ رسيد، و در آيات

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 87

كريمه «وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ» «1» (ميوه او نابود گشت و بنا كرد دو دست خويش را بحسرت مالى كه در آن خرج كرده بود زير و رو همى كرد) و «إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ» «2» (مگر اينكه همه شما هلاك شويد) بهمين معنى است.

«يَكادُ الْبَرْقُ ..» نزديك است دليل هاى روشن قرآن دلشان را بربايد از شدت ناراحتى آنان در امور دينشان هم چنان كه برق نزديك بود نور چشمشان را بگيرد.

و همانطور

كه باران زده هاى بيابان وقتى صاعقه ميزد از نورش استفاده كرده و كمى راه ميرفتند اين منافقان نيز هر گاه روشنى دعوت متوجه آنان ميشد كمى جلو آمده و اظهار علاقه ميكردند اما همين كه مشكلى براى مسلمين پيش ميآمد بسبب كفر درونى خود سر گردان شده ميايستادند هم چنان كه آنان در تاريكيهاى بيابان سر گردان ميماندند.

بعضى گفته اند همين كه ايمان آوردند ايمان براى آنان نورى بود در دنيا اما همين كه مردند بسبب كفر درونى خود به تاريكى عذاب برگشتند.

جمعى ديگر معتقدند كه مراد از اين آيات يهودند آنان وقتى مسلمين در جنگ بدر پيروز شدند گفتند اين همان پيامبرى است كه موسى بدان نويد داد اما همين كه در جنگ احد مسلمانان شكست خوردند اينان ايستاده و شكايت كردند.

«لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ ...» علت اينكه در ميان همه قوه ها اين دو قوه شنوايى و بينايى نام برده شده اينست كه در دو آيه قبلى آنها ذكر شده بودند و مقصود بيان عذاب منافقان است «وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ» خدا از هر سو بكافران احاطه دارد و اگر بخواهد كفر آنان را آشكار كرده و يا نابودشان مينمايد چه او بر هر چيز توانا است

__________________________________________________

(1) آيه 42 از سوره كهف.

(2) آيه 66 از سوره يوسف. صدر آيه: «قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ» ... يعقوب گفت تا شما براى من بخدا عهد و قسم ياد نكنيد كه او را برگردانيد يا بقهر خدا هلاك شويد من هرگز بنيامن را با شما نميفرستم. [...]ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 88

[سوره البقرة (2): آيات 21 تا 22] ... ص : 88

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ

اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)

[ترجمه ] ... ص : 88

اى مردم پروردگار خويش را پرستش كنيد كه شما و پيشينيان شما را آفريده است تا پرهيزكار و منزه شويد (21).

آن خدايى كه براى شما زمين را گسترد و آسمان را بر افراشت و از آسمان آبى فرو فرستاد پس بوسيله آن ميوه هاى گوناگون براى روزى شما پديد آورد پس براى او مثل و مانندى قرار ندهيد چه شما ميدانيد كه خداوند بيمانند است (22)

شرح لغات ... ص : 88

خلق- انجام كاريست كه مطابق با حكمت و مصلحت و روى اندازه گيرى دقيق و معين باشد و از همين ماده، كلمات خلق بمعناى طبع و طبيعت و خلاق بمعناى نصيب و سهم مشتق شده است.

ارض- كره زمين و بمعناى دست و پاى حيوانات (قوائم) نيز گفته شده است «1» و بمعناى لرزش و ارتعاش هم آمده است.

جعل- از جعل بمعناى ايجاد و حلق و احداث است.

فراشاً- فراش جمع فرش و بساط و مهاد نيز بهمين معناست و در اينجا كنايه از زمين ميباشد.

السماء- آسمان باعتبار اينكه بالاتر از زمين است و در لغت عرب هر چيزى كه بالاتر و بلندتر از چيز ديگر باشد نسبت بآن چيز «سماء» ناميده ميشود «2».

__________________________________________________

(1)

«و احمر كالديباج اما سماؤه فريا و اما ارضه فمحول»

اسبم مانند ديبا سرخ است و قسمت بالاى اين حيوان چاق و كوه پيكر است ولى قدمهاى او نازك و لاغر مى باشد در اينجا «ارض» بمعناى دست و پا آمده است.

(2) فرزدق ميگويد:

«سمونا لنجران اليمان و اهله و نجران ارض لم تديث مقاوله»

تفوق و برترى يافتيم بر اهل نجران و حال آنكه نجران سرزمين بلند و عالى بود كه ذليل و مغلوب نميشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص:

89

ماء- يعنى آب و أصل آن موه و جمعش امواه تصغير آن مويه ميباشد.

من السماء- يعنى از جانب و سمت آسمان.

انداداً- جمع ندّ: مثل و شبيه و مانند و بمعناى عدل و ضدّ نيز آمده است «1».

تفسير: ... ص : 89

در اين آيه خداوند همه مردم را مخاطب قرار داده چه مسلمان يا كافر و بيدين مگر كودكان و افراد ديوانه كه مكلّف نيستند. ابن عباس و حسن بصرى ميگويند هر آيه ايكه با: «أَيُّهَا النَّاسُ» شروع شد (و مورد خطاب، عموم مردم شدند) آن آيه در مكه نازل شده و اگر با «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» و مانندش آغاز شده باشد (كه مورد خطاب مؤمنين هستند) آن آيه در مدينه نازل گرديده است.

«اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» تقرب و نزديكى بجوئيد به پروردگارتان از راه عبادت و بندگى.

ابن عباس ميگويد: مراد از «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» اينست كه او (خدا) را يگانه و بى همتا بشناسيد.

«الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ ...» خداوند براى بيان نعمتهاى خود بمردم آفرينش آنها و گذشتگانش را ياد آورى ميكند تا خدا را فراموش نكرده، از گناه دورى جويند و خويشتن دار باشند (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

برخى گفته اند مراد از «تتقون» عبادت و بندگى است همانطورى كه خداوند ميفرمايد: «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» «2» (جن و انسان را نيافريدم مگر براى اينكه عبادت كنند).

بعضى از مفسّرين گفته اند معناى آيه اينست كه: خداوند را عبادت كنيد، تا در نتيجه آن پرهيزگار باشيد و از گناهان و كارهاى حرام دورى نمائيد.

بنا بر اين كلمه «لَعَلَّ» (شايد) به اين جهت آورده شد، تا نرمى و متانت و ادب

__________________________________________________

(1)

«أ تهجوه و لست له بند فشركما لخيركما الفداء»

حسان بن ثابت

انصارى ميگويد: اى ابو سفيان چگونه بپيامبر هجو و ناسزا مى گويى در حالى كه براى او مانندى نيست و پست ترين شما فداى بهترين شما مى باشد.

(2) سوره الذاريات آيه 56

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 90

در موعظه و نصيحت، مراعات شود. نه براى بيان شك و ترديد زيرا شك بمعناى، ندانستن است و در باره خداوند مفهوم ندارد. و در ادبيّات عرب اين كلمه در غير مورد شكّ و ترديد و در مورد بيان نتيجه و اثر بر مقدّمات آن بكار رفته است همانطورى كه كارفرما بكارگر ميگويد:

اعْمَلْ لَعَلَّكَ تَأْخُذ اْلُاجْرَةَ- كاركن تا اجرت بگيرى.

سيبويه ميگويد: علّت آمدن «لعلّ» در كلام خدا آنست كه حسّ اميدوارى و رجاء را در بندگان زنده كند.

همانطور كه قرآن در باره موسى و فرعون ميگويد: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى » «1» (با نرمش و متانت با فرعون صحبت كنيد شايد پند گيرد يا از خدا بترسد). تا موسى و هارون را به نتيجه ارشاد و هدايت فرعون اميدوار كند.

برخى از مفسّرين گفته اند كه آمدن «لعل» كه معمولا در مورد شك و ترديد بكار ميرود براى آنست كه انسان با مختصر عبادتى، بحصول نتيجه يقين كامل پيدا نكند و دچار عجب و خود بينى نگردد. و براى بدست آوردن نتيجه كامل و هدف كوشش بيشترى نموده از آنچه او را از اين نتيجه باز ميدارد دورى جويد.

در اين آيات پس از آنكه خداوند مردم را بعبادت و بندگى خود ميخواند، علّت وجوب عبادت را بر آنان در درجه اول، بخشيدن نعمت هاى فراوان بآنها معرفى ميكند، و از اينجهت در اين آيه اقسام نعمتهاى مخصوص خود را

براى بشر ميشمارد تا بوسيله آنها بر وجوب و لزوم بندگى نسبت بولىّ نعمت و آفريدگار، با مردم احتجاج و استدلال نمايد.

«الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً ...» خدايى كه زمين را براى شما همانند فرش گسترده است تا بتوانيد از آن بهره بردارى كامل كرده و در آن سكونت گزينيد و آسمان را مانند سقف بلندى بالاى سر شما بر افراشت و باران رحمت را از آسمان فرو فرستاد، تا گياهان و نباتات و ميوه ها را براى روزى شما بروياند.

__________________________________________________

(1) سوره طه آيه 43

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 91

بنا بر اين خالق و روزى دهنده شما خداست و نبايد براى او شريك و مانندى قرار دهيد. «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اين جمله بوجوهى تفسير شده است.

1- با اينكه شما ميدانيد كه بت هايى كه مى پرستيد قادر نيستند اين نعمتها را بشما ببخشند و توانايى رساندن نفع يا ضرر را بشما ندارند.

2- شما صاحب عقل و قوّه تمييز و تشخيص هستيد، حجّت و دليل را بر شما تمام مى كنيم چه ميتوانيد حق را از باطل بشناسيد.

3- همانطور كه مجاهد و برخى از مفسّرين گفته اند: آيه به اهل تورات و انجيل و يهود و نصارى نظر دارد. و بآنان ميگويد: شما كه در كتابهاى خود، باين مطالب بر خورديد و خوب ميدانيد، سيد مرتضى ميگويد: ابو على جبائى از اين آيه بر خلاف گفته دانشمندان هيئت، استدلال كرده است چه آنان مى گفتند زمين كروى است و مسطّح نميباشد در حالى كه آيه تعبير بفراش كرده است و ناچار بايد مسطح باشد.

ولى سيّد ميگويد: گرچه تمام زمين كروى است ولى منافات ندارد كه قسمتهايى از آن

كه بشر سكونت دارد مسطّح باشد تا استقرار بشر و تصرّف او در آن قسمت ها ممكن گردد

[سوره البقرة (2): آيات 23 تا 24] ... ص : 91

اشاره

وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (24)

[ترجمه ] ... ص : 91

اگر در باره قرآنى كه بر بنده خود (محمد) نازل كرديم شك و ترديد داريد، يك سوره مانند آن بياوريد و غير از خدا از ياران خويش نيز در اينكار كمك بجوئيد. اگر راستگو هستيد (كه اين كلام مخلوق است) (23) و اگر اينكار را نكرديد و هرگز.

هم نخواهيد كرد پس بپرهيزيد از آتشى كه آتش گيره اش مردم بدكار و سنگ است و براى كافران مهيا شده است (24).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 92

شرح لغات ... ص : 92

كلمه «إنْ» در همه جا براى شك و ترديد نيست و در مقام علم و يقين هم در لغت عرب بكار ميرود مثلًا ميگويند: «انْ كُنْتَ انْساناً فَاْفَعلْ» (اگر انسانى اينكار را بكن) در اين آيه با آنكه خداوند بشك و بد گمانى كفّار علم دارد. كلام را با «ان» (اگر) شروع كرده است و اين مطابق با عادت عرب در خطابها و گفتگوهاى آنان است.

ريب- شك و ترديد توأم با احتمال خلاف گويى و دروغ و بدگمانى.

عبد- انسانى كه برده و غلام ديگرى باشد و نقطه مقابل آن حرّ و آزاد است.

و كلمه «تعبيد» كه بمعنى ذليل كردن است از همين مادّه گرفته شده است و چون بنده براى مولاى خود ذليل و خاضع ميباشد از آن جهت باو عبد ميگويند.

بسوره- سوره بدون همزه از سور يعنى حصار گرفته شده و نيز بمعنى مقام شامخ و منزلت عالى آمده است «1» بنا بر اين هر سوره چون درجه و پله ايست كه خواننده اش را بدان مقام ميرساند و بتدريج و ترتيب خواندن سوره ها تا پايان قرآن، درجات كمال انسانى را مى پيمايد.

و بگفته برخى كلمه «سوره» از سؤر

با همزه كه بمعنى قطعه و باقيمانده از چيزى است گرفته شده بنا بر اين بهر قسمتى از قرآن سوره گفته اند بمناسبت جدا شدن آن، از قسمتهاى ديگر.

تفسير ... ص : 92

پس از آنكه خداوند توحيد و يگانگى خود را با دليل و برهان روشن كرد، بدنبال آن بر نبوت پيامبر اسلام استدلال كرده بكافران ميگويد: اگر در آسمانى بودن قرآنى كه بر بنده شايسته خود فرو فرستاديم، شك و ترديد داريد و احتمال ميدهيد كه از طرف خود محمّد باشد اگر راست مى گوييد، يك سوره مانند آن بياوريد و ميتوانيد از همه دانشمندان و سخنوران (و فصحاء و اهل بلاغت) در اينكار كمك بگيريد.

__________________________________________________

(1)

«الم تر ان اللَّه اعطاك سورة ترى كل ملك دونها يتذبذب»

: مگر نمى بينى كه خداوند مقام و منزلتى بلند بتو داده كه مورد غبطه و آرزوى هر پادشاهى است. چه همه آنان در مقامى پائين تر از تو قرار دارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 93

برخى نيز گفته اند: بازگشت ضمير در «مثله» به «عبد» (بنده) است در نتيجه معناى آيه اينطور ميشود: اگر ميتوانيد كلمات و جملاتى نظير سوره هاى قرآن از فردى بى سواد و درس نخوانده (امّى) چون محمّد بياوريد.

ولى صحيح تر همان قول اوّل است. زيرا در آيه ديگرى خدا ميفرمايد: «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ» «1» (اگر راست ميگويند سخنى مانند آن بياورند) و نيز در آيه «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ ...» «2» (بگو اى پيامبر كه اگر جنّ و انس متّفق شوند و بخواهند با پشتيبانى يكديگر كتابى مانند قرآن بياورند هرگز نخواهند توانست كه مانند آن را

بياورند) بنا بر اين معناى آيه اينست: اگر راست مى گوييد و معتقديد كه قرآن سخن خدا نيست و از خود محمّد است يك سوره نظير آنچه بر محمّد نازل شده از نظر نظم زيبا و فصاحت الفاظ و خبر دادن از گذشته و آينده بدون آنكه (وى) كتابى ديده باشد، بياوريد و نيز ياران و نزديكان خود را بخوانيد.

برخى مانند ابن عباس گفته اند كه مراد از «شهداء» در «و ادعوا شهداءكم» اعوان و يارى كنندگان ميباشد و مراد از «مِنْ دُونِ اللَّهِ» همان كمك طلبيدن از غير خداوند است. و منظور از «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» اينست كه اگر راست مى گوييد كه قرآن از جانب خدا نيست ...

ميگويد: معنى جمله «وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ» اينست كه براى تحدّى و مقابله با قرآن از خدايان خود (بت ها) كمك بطلبيد.

و مجاهد و ابن جريح ميگويند: مراد آيه اين است كه از افرادى كه صلاحيت تشخيص و مقايسه را دارند بخواهيد تا بر گفته هاى شما در مقابل قرآن گواهى دهند.

ولى گفته ابن عباس بهتر است زيرا «وَ ادْعُوا» كه از دعا (خواندن) گرفته شده بمعنى استغاثه و كمك طلبى است.

__________________________________________________

(1) آيه 34 از سوره طور

(2) آيه 88 از سوره اسراء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 94

بنا بر اين معنى آيه همان است كه از اعوان و ياران خود براى مقابله و تحدّى با قرآن كمك بطلبيد اگر راست مى گوييد.

و قول مجاهد درست نيست زيرا شاهدها يا از مؤمنين هستند و يا كافران، در صورت اول مؤمنين هيچوقت حاضر نميشوند بنفع (كفار در اين باره) شهادت دهند.

كفّار هم يا براى از بين بردن حق و يا بكرسى نشاندن باطل

خود، تلاش و فعاليت مينمايند. در هر صورت جزء اعوان و ياران «شهداء» كافران بوده و بنفع آنان نظر ميدهند پس بهتر است كه آيه را از نظر معنا و مقصود همانند آيه «لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» ... بگيريم همانطورى كه گذشت.

گرچه برخى گفته اند شهداء را بمعنى گواهان گرفتن اشكالى ندارد زيرا عقلاء و متفكرين هرگز حاضر نميشوند اقدام به چيزى كنند كه سبب آبرو ريزى و افتضاحشان گردد. از اين جهت هيچگاه حاضر بمقابله و تحدّى با قرآن نخواهند شد چه ميدانند كه معارضه و مقابله با قرآن، براى آنان امكان پذير نيست.

بنا بر اين آيه مورد بحث خود، گواه و دليل بر نبوّت پيامبر اسلام است. زيرا خداوند بشر را براى مقابله و تحدّى با قرآن دعوت كرد (و از آنان خواست در ابتدا مانند تمام قرآن سپس ده سوره از آن و بالآخره تا يك سوره مانند قرآن بياورند) و آنان نتوانستند. با توجه به اينكه در اين ميان عده اى از دانشمندان، سخنوران كه سردسته فصحاء و عرب و اهل بلاغت بودند و بآن همه پيشرفت و ترقّى فصاحت و بلاغت در سرزمين حجاز و با آنكه قرآن بزبان آنان نازل شده بود و از طرفى با آن همه تعصّب و عناد شديدى كه كفّار نسبت بقرآن و پيامبر داشتند و براى كوبيدن و نابودى اسلام و محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم از هر گونه وسيله و دسيسه اى استفاده ميكردند، نياوردن حتى يك سوره مانند قرآن بعلاوه اقدام نكردن باين عمل، خود بهترين دليل بر اعجاز قرآن و صحّت نبوت و صدق گفتار پيامبر اسلام مى باشد.

«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا

وَ لَنْ تَفْعَلُوا ...» يعنى با آنكه همه تلاشها را كرديد و از ياران و خدايان دروغى (بت ها) كمك طلبيديد و بالآخره نتوانستيد مانند يك سوره ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 95

از قرآن را بياوريد و در آينده هم نخواهيد توانست، و با آنكه ميدانيد كه قرآن از جانب خدا است با اين حال، عناد و لجاجت ميورزيد، پس شما در انتظار آتشى باشيد كه آتش زنه و مادّه سوختنى آن را انسانها و سنگها تشكيل ميدهند. و براى كفّار آماده و مهيّا شده است. كلمه «لَنْ تَفْعَلُوا ..» كه براى نفى ابدى است دلالت ميكند كه حتى در آينده نخواهند توانست مانند قرآن حتى مانند يك سوره از قرآن را بياورند، و خود دليل محكمى بر صحت و درستى نبوت پيامبر اسلام است. زيرا همانطورى كه معلوم شد تا بامروز هم نتوانستند مانند آن را بياورند و همين خبر دادن از آينده و مطابق شدن اين خبر با واقع، خود معجزه اى است.

«فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي ...» بترسيد از آتشى كه در نتيجه تكذيب از پيامبر بشما خواهد رسيد. با آنكه ميدانيد او راستگو است. «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»: (هيزمهاى آن از سنگ و مردم است).

ابن عباس و ابن مسعود ميگويند مقصود از حجاره (سنگ) همان سنگ مخصوص كبريت و گوگرد است كه حرارتى شديد دارد.

و بعضى گفته اند كه مراد از آن، بت هايى است كه از سنگ ميتراشيدند اين دسته براى اثبات گفتار خود به آيه: «إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» «1»:

(شما و آنچه را كه سواى خدا (بت ها) مى پرستيد سنگ ريزه و آتش گيره جهنميد) استدلال

كرده اند.

برخى گفته اند علت اينكه سنگ (حجاره) را آتش گيره هاى اين آتش معرفى ميكند اينست كه بعظمت و شدّت حرارت و هول انگيزى آن پى ببريم، زيرا آتش در صورتى ميتواند سنگ را آب كند كه حرارت فوق العاده داشته باشد.

برخى ديگر علت ذكرش را، اين ميدانند كه: چون بدن جهنميان براى هميشه ميسوزد و باقى ميماند و از بين نميرود، همانند سنگى است كه آتش او سرخ شده و ميماند و آتش ديگرى از او بدست مى آيد و آيه

__________________________________________________

(1) آيه 98 از سوره انبياء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 96

«كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها» «1» (هر چه پوست تن آنها بسوزد به پوست ديگرى تبديل كنيم تا بسختى عذاب را بچشند) مؤيد اين قول است. بعضى معتقدند كه معناى آيه اين است كه: اهل جهنم با سنگهاى گداخته شده بآتش، عذاب ميشوند.

«أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»: (آتشى كه) براى كافران آماده شده است. با اين كه همه گناهكاران و فاسقان در آتش خواهند بود علت اينكه در اين آيه آتش را فقط براى كفّار بيان ميكند، اين است كه تنها دسته اى كه براى هميشه در آتش خواهند ماند كفّارند.

و يا از اين جهت است كه بيشتر جهنميان را كافران تشكيل ميدهند. و نيز گفته شده است بعلت آن است كه اين (نار) آتش مخصوصى مى باشد كه فقط براى كفّار است نه گناهكاران مسلمان. همانطورى كه در آيه ديگر ميفرمايد «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» «2» (منافقان در طبقه زيرين جهنّم اند).

اين آيات كه براى اثبات نبوت پيامبر اسلام و معجزه بودند قرآن استدلال ميكند و ميگويد: اگر در باره نبوت محمّد صلى اللَّه عليه

و آله و سلم و قرآن ترديد داريد. سوره اى نظير آن بياوريد. خود جواب كسانى است كه ميگويند ما نمى توانيم باستدلالات عقلى استناد كنيم و بر پايه عقل و استدلال افكار و نظريات (و اعتقادات) خود را استوار سازيم معتقدند عقل يك سره بايد كنار رود يا تنها در مسائل اعتقادى بايد آن را كنار گذارد «3».

و نكته ديگرى كه از اين آيه بعضى استفاده كرده اند اين است كه از جمله

__________________________________________________

(1) آيه 56 از سوره نساء

(2) آيه 145 از سوره نساء

(3) براى توجه ببطلان اين فكر: كه عقل از حريم معارف و اعتقادات دينى بايد كنار رود. كافى است باين مطلب توجه كنيم: آيا ميتوان در اصل توحيد يا نبوت و مسائل ديگرى كه باين دو ارتباط دارند جز بر پايه استدلال عقلى نظريه اى فهميد؟ اگر بنا شود عقل كنار رود چه پايه اى براى استدلال به سنديت قرآن و احاديث پيدا خواهيم كرد اگر در اين موارد حكم عقل پايه و اساس بود پس پذيرفته ايم كه عقل و استدلالات عقلى اگر بطور صحيح انجام شود اولين راهنماى انسانى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 97

«أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ» بر مخلوق و موجود بودن فعلى جهنم استدلال نموده ميگويند اگر جهنم فعلًا موجود نبود چگونه خداوند ميفرمايد آتش كه براى كفّار مهيّا است؟

پس چيزى كه مهيّا شده است مسلما بايد وجود داشته باشد.

و نظير اين استدلال نيز از جمله «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» «1» (بهشتى كه براى پرهيزكاران آماده است) «2» براى وجود فعلى بهشت نموده اند

[سوره البقرة (2): آيه 25] ... ص : 97

اشاره

وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا

الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ (25)

[ترجمه ] ... ص : 97

بآنان كه ايمان آورده اند و كارهاى نيك و شايسته را پيشه ساختند، مژده بده بهشتى را كه نهرهاى آب از زير درختهاى آن جارى است و چون از ميوه هاى آن بهره مند شوند گويند اين مانند همان است كه قبلا (در دنيا) نصيب ما بود.

و از نعمتهاى گوناگون بهره مند شده و در آنجا همسران پاكيزه دارند و جاويدان در بهشت خواهند زيست (25).

شرح لغات ... ص : 97

بشّر- از بشارت: خبر دادن به چيزى كه سبب خوشحالى گردد. و گاهى در خبرهايى كه موجب غم و اندوه است نيز بكار ميرود. مانند آيه كريمه «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ» «3» (آنان را بعذابى دردناك بشارت بده) و بشارت از بشره (ظاهر پوست بدن) گرفته شده است بمناسبت اينكه چهره و قيافه با شنيدن خبر خوشحال كننده اى باز و منبسط ميگردد.

جنّات- جمع جنّت (باغ) است. و منظور از آن تنها درختها و ميوه هاى

__________________________________________________

(1) در علم كلام بحثى است كه آيا بهشت و جهنم خلق شده و فعلا وجود دارند يا خداوند بعداً آن دو را مى آفريند؟ عده اى معتقد بوجود فعلى آن هستند و از قرآن و احاديث براى اثبات مدعى خود شواهدى ميآورند كه از جمله استدلال به آيه فوق است. ولى آنهايى كه معتقدند كه هنوز خلق نشده است نيز به پاره از احاديث و آيات قرآن استشهاد ميكنند.

(2) آيه 131 از سوره آل عمران [...]

(3) آيات 21 از آل عمران و 34 از توبه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 98

آن است نه زمين باغ همانطور كه قرآن ميگويد از زير آن درختها آب جريان دارد.

«تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» منظور بيان جريان آب است در زير درختها نه از

زير زمين، ريشه لغت جنت از جنّ (پنهان شد) است و جنّ را هم جن ميگويند چون پنهان و مخفى از نظرها است. و كلمات جنون (ديوانگى) و چنين (كودك) كه از نظر پوشيده بودن آن در رحم از ديده هاست، نيز از همين ماده گرفته شده است. و چون درختان باغ، زمين آن را مى پوشانند بآن جنّت گفته شد، مفضّل ميگويد: باغى كه داراى درخت انگور باشد، فردوس مى نامند و جنت فقط بباغى گفته ميشود كه درخت خرما داشته باشد.

ازواج- جمع زوج كه در مورد زن و مرد هر دو بكار ميرود. گرچه بزن زُوجه گفته ميشود. و بهم شكل هر چيزى نيز زوج ميگويند.

خالدون- از خلود بمعناى دوام و بقا مى باشد.

تفسير ... ص : 98

خداوند هم زمان با تهديد و انذارى كه در آيه قبل نمود در اينجا وعده هاى خود را بيان مى نمايد، تا در مردم دو حالت خوف و رجاء (بيم و اميد) پديد آيد.

از اين جهت كسانى را كه ايمان آورده عمل نيك انجام ميدهند بچنين بهشتى اميدوار ميكند و ميفرمايد: خبر ده به كسانى كه ايمان آورده بين خود و خداى خويش عمل نيك انجام ميدهند باين كه براى آنان است بهشتى كه نهرهاى آب در زير درختان و قصرهاى آن جريان دارد.

«وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ ...» و هر زمانى كه از ميوه هاى آن بهشت (باغ) كه براى روزى مؤمنين مهيّا است بهره مند مى شوند گويند اين همانند آن ميوه هايى است كه قبلًا نصيب ما شده بود. «كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً ...» رزق چيزى را گويند كه بشود از آن بهره مند شد و كسى نتواند از آن

جلوگيرى نمايد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 99

«قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ»: اين جمله بوجوهى تفسير شده است.

1- ابى عبيده و يحيى بن كثير ميگويند: چون ميوه هاى بهشت هر چند از درخت چيده شوند خداوند آن را دوباره سر جايش بر ميگرداند. روى اين اصل اهل بهشت وقتى كه ميوه اى را مى خوردند و همان را در جايش ميديدند باشتباه ميافتادند و با تعجب ميگفتند اين همان است كه قبلًا نصيب و روزى ما شده بود.

2- ابن عباس و ابن مسعود ميگويند: مراد آيه اينست كه اينها قبلًا (در دنيا) روزى آنان بوده است.

3- حسن بصرى و واصل بن عطا ميگويند: معناى آن اينست كه: اين ميوه ها شبيه ميوه هايى است كه قبلًا در بهشت از آن بهره مند بوديم در حالى كه ميدانستند كه غير آنست ولى چون رنگ، بو، طعم و نيكويى آن شبيه ميوه هاى قبلى بود باشتباه مى افتادند.

شيخ ابو جعفر ميگويد: بهتر از همه قول ابن عباس است زيرا تعبير آيه عام است به اينكه هر چه بآنان روزى ميدادند ميگفتند اين همان است كه قبلًا بما داده شده بود. يعنى مانند آن را در دنيا نيز بما داده بودند.

«وَ أُتُوا بِهِ» يعنى آورده ميشدند.

كلمه «مُتَشابِهاً» نيز بچند وجه تفسير شده است.

1- ابن عباس و مجاهد ميگويند: ميوه هاى بهشت از نظر رنگ شبيه و مثل هم بوده ولى طعم و مزه آنها فرق دارد.

2- قتاده و حسن بصرى ... ميگويند: همه ميوه هاى بهشت از حيث خوبى مثل و شبيه همند و پست و نامرغوب در آن وجود ندارد. «1»

3- عكرمه ميگويد: چون برخى از ميوه هاى بهشت مانند ميوه هاى دنيا هستند

__________________________________________________

(1)

«من

تلق منهم نقل لاقيت سيدهم مثل النجوم التي يسرى بها السارى»

هر يك از آنان را ملاقات كنى گويى كه بزرگشان را ملاقات كردم (چون در بزرگى همه مثل همند) چه آنان چون ستارگانى هستند كه در سير و گردش ميباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 100

اما ميوه هاى بهشتى بهتر و خوشبوتر است.

4- ابى مسلم ميگويد بعلت شباهت قسمتى از ميوه هاى بهشت از نظر خصوصيات و لذّت به قسمت ديگر لذا كلمه «مُتَشابِهاً» گفته شد.

5- بخاطر سنخيّت و موافقت و شباهت همه ميوه هاى بهشتى با هم، تعبير به «متشابه» شده است. «لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ»: براى آنان است جفت هايى نيك (حور العين) يا همانطورى كه حسن بصرى ميگويد: مراد از ازواجٌ مطهرة زنان دنيا هستند كه با صورتهاى زيبا و مناسب آن جهان مى آيند. و دور از آلودگى ها هستند و از نظر صورت و سيرت و اخلاق و كردار پاك و منزّه مى باشند. اين عدّه هميشه در بهشت خواهند بود و فنا و زوالى در آن راه نخواهد داشت.

«وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ» خلود در اصطلاح عبارت است از دوام و هميشگى ولى در مواردى كه آغاز زمانى دارد گفته ميشود و لذا اين كلمه در مورد خدا كه آغاز ندارد بكار نميرود

[سوره البقرة (2): آيه 26] ... ص : 100

اشاره

إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِينَ (26)

[ترجمه ] ... ص : 100

خدا را شرم و باكى نيست كه به پشه و كوچكتر از آن مثل زند.

پس آنان كه ايمان آورده اند ميدانند كه آن مثل، درست است و از جانب پروردگارشان مى باشد. و كافران گويند كه هدف خدا از اين مثل، چه بوده گمراه ميكند بسيارى را و هدايت ميكند بوسيله آن گروهى را و گمراه نمى كند مگر فاسقان را (26)

شرح لغات ... ص : 100

لا يستحيى- از استحياء شرم و باك داشتن (در برابر بى شرمى و بى باكى) يضرب- (بزند) از ريشه ضرب (زدن) و در لغت عرب بر انجام هر كارى گفته ميشود. مثلًا معامله را ضرب و تجارت و سفر را ضرب در زمين گويند.

بعوضة: بعوضه، پشه ريز و كوچك را گويند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 101

فاسقين- فسق و فسوق، ترك اوامر خداوند است.

فرّاء ميگويد: خارج شدن و بيرون رفتن از زير فرمان اطاعت و بندگى را فسق گويند

شأن نزول ... ص : 101

ابن عباس و ابن مسعود شأن نزول آيه را چنين بيان ميكنند خدا در باره منافقان قبل از آيه دو مثال زد كه يكى آيه: «كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً ...» «1» و ديگرى آيه «أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ ...» «2» و منافقان پس از شنيدن اين دو آيه گفتند كه: خداوند بزرگتر است از اينكه اينگونه مثالها و تشبيهات را بكار برد. از اينجهت خداوند اين آيه را نازل كرد.

قتاده و حسن بصرى ميگويند: خداوند چون مثال به عنكبوت و مگس زد، مشركان در باره اش حرفها زده و سرزنش نمودند تا خدا اين آيه را نازل نمود.

[تفسير] ... ص : 101

بنا بر اين معناى اين آيه اين است كه:

خداوند هنگامى كه صلاح دانست كه مطالب را در ضمن مثالها بيان كند، در مثال زدن بچيزهاى كوچك و حيوانات خرد از كسى شرم و آزرم ندارد. «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها».

كلمه استحياء كه بمعنى حيا كردن است در مورد كارهاى زشت و قبيح بكار ميرود كه انسان از انجام آن شرم دارد و آن را سبب نقص و عيب و سرزنش انجام دهنده اش ميداند. قرآن در برابر مردمى كه مثال زدن بحيوانات خرد و كوچك را سرزنش نموده و آن را زشت مى شمرند. ميفرمايد: مثل زدن باين موجودات ريز و پست براى بيان مطلب، شرم ندارد چه آن زشت و ناهنجار نيست.

و نيز گفته شد كه معنى «لا يَسْتَحْيِي» اينست كه خدا نميترسد «لا يخشى» كه

__________________________________________________

(1) آيه 17 از سوره بقره

(2) آيه 19 از سوره بقره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 102

مثال بزند و دو كلمه استحياء و خشيت بمعنى هم

استعمال شده است همانطورى كه در آيه كريمه:

«وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ». (از مردم حيا ميكنى در صورتى كه خدا سزاوارتر است كه نسبت به او شرم و حيا كنى). كلمه تخشى بمعناى حيا ميكنى گرفته شده است. و بايد توجه داشت كه ريشه استحياء بمعنى ترك و امتناع از كارى است بخاطر ترس از آنكه مبادا آن كار پست و قبيح باشد.

«ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»: از پشّه و بزرگتر از آن يا بنا بقول برخى از مفسران:

مثال زدن به پشه و بالاتر از آن از جهت خردى و كوچكى است.

ربيع بن انس ميگويد: علت تشبيه به پشّه آن است كه چون اين حيوان تا گرسنه است زنده است و همين كه سير و فربه شد ميميرد. همچنين مردمى كه اين مثل در باره آنان زده شده است وقتى همه چيز برايشان فراهم شد و موقع كاميابى فرا رسيد كه ناگاه دست حق گريبان آنان را ميگيرد.

همانطورى كه آيه كريمه بيان ميكند: «حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً»: هنگامى كه بچيزهايى كه بآنان داده شد خوشحال و مغرور شدند، ناگهان گرفتار پنجه عدالت ما گشته و بكيفر اعمالشان رسيدند «1».

امام صادق ميفرمايد: علت آنكه خداوند پشّه را ضرب المثل قرار داد. آنست كه پشّه با همه كوچكى بدنش آنچه خداوند در فيل با جثه بزرگى كه دارد آفريده در پشه قرار داده است باضافه دو عضو ديگر.

و منظور پروردگار از مثال زدن باين موجودات ريز، آن است كه افكار مردم مؤمن را به موجودات عجيب و لطيف (و ريز) جهان متوجه سازد. و مثال زدن بحيوانات كوچك در ادبيات عرب فراوان

است «2».

__________________________________________________

(1) آيه 44 از سوره انعام.

(2)

«ضربت عليك العنكبوت بنسجها و قضى عليك به الكتاب المنزل»

بافته هاى عنكبوت براى تو مثلى (آموزنده) است و اين همان حكمى است كه خداوند در كتابش براى تو كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 103

در مقابل اينگونه مثلها آنان كه به پيامبر و قرآن ايمان داشتند پس ميدانند كه آنچه خدا گويد حق و درست بوده چه در آن تدبير و دقت كرده اند «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ ...» و گروهى كه از اسلام و قرآن سرباز زدند و كفر را پيشه ساختند ميگويند اين چه مثلى است كه خداوند انتخاب كرده و هدفش از آن چيست؟ كه بسبب آن گروه زيادى گمراه شوند و عده زيادى نيز هدايت يابند «وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً» آرى گمراه نمى شوند بسبب آن، مگر فاسقان و گناهكاران «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ».

يك بررسى اجمالى در باره گمراهى و هدايت ... ص : 103

در باره جمله «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً ...» اقوالى است:

1- فرّاء ميگويد: اين جمله نقل قول از كسانى است كه پس از شنيدن آيه گفتند اين چه مثلى است كه موجب گمراهى عده اى و يا هدايت گروهى ديگر ميگردد خداوند در جواب آنان فرمود گمراه نمى شوند مگر فاسقان «وَ ما يُضِلُّ بِهِ ...» 2- جمله «يُضِلُّ بِهِ ...» تا آخر آيه كلام خداوند است نه سخن منكران.

بنا بر اين معنى آيه چنين ميشود: و گروه مؤمنين چون آن را از طرف خدا ميدانند هدايت مى يابند. پس نسبت گمراهى و ضلالت باين آيه (يا بقرآن) بدان جهت است كه آيه با بيان مثال مطالب معنوى

خود را روشن و واضح نمود و براى آزمايش ايمان آوردن آنان كافى بود ولى باتمام اين بيانات روشن و مثال ها آن را دروغ پنداشته گمراه شدند و آنهايى كه آن را پذيرفتند هدايت يافتند. و در نتيجه معناى آيه اينطور ميشود خداوند بندگانش را باين نوع آيات و ضرب المثلها آزمايش ميكند. پس گروهى گمراه شدند و گروهى هدايت يافتند همانطورى كه معناى آيه «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ»»

: (پروردگارا بتان بسيارى از مردم را گمراه كردند) همين است.

و مثلًا اگر كسى طلا يا نقره اى را براى آزمايش بكوره بيندازد و معلوم شود طلا فاسد بوده باو ميگويند: «أفسدت فضّتك»: نقره ات را فاسد كردى منظور آن

__________________________________________________

(1) سوره ابراهيم آيه 36

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 104

است كه در آزمايش طلا و نقره ات فاسد و بى عيار از كار در آمد نه تو سبب فساد آن شده اى و همانطور كه «اضلّ- يضلّ»- بمعناى گمراه كرد و ميكند ميآيد همچنين بمعناى «گمراه شد و ميشود» استعمال ميشود هم چنان كه ميگويند: «فُلانٌ أَضَلَ ناقَتُهُ» فلانى شترش را گم كرد نه آنكه عمداً شترش را گم كرده باشد بلكه چنين است كه شتر او گم شده است و از همين قبيل است مواردى كه نسبت گمراهى و فساد بكسى داده ميشود كه او آن فساد را انجام نداده ولى واقع شده است مثلًا ميگويند: فلان زن آن مرد را فاسد و گمراه و ديوانه كرد.

معنى اين كلمه اين است كه آن مرد بخاطر علاقه به او بيچاره و ديوانه شد نه آنكه آن زن واقعاً او را بيچاره يا ديوانه كرده باشد واى بسا

آن زن چنين مردى را نديده و نشناخته است و اين نسبت گمراهى و ديوانگى و ... از آن جهت است كه بسبب علاقه بآنها گمراه و فاسد يا ديوانه شده اند بدون آنكه سبب اصلى و حقيقى آنان باشند.

3- اضلال و گمراهى از آن جهت گاهى نسبت بخدا داده ميشود كه خدا آن لطف و مهربانى را كه نسبت بمؤمنين (در اثر ايمان آنها) دارد و در مواقع حسّاس و لب پرتگاهها، با كمك غيبى جلوى سقوط آنان را مى گيرد. چنين رحمت و لطف را نسبت بكفّار و فاسقان (به علت عناد و لجاجت خودشان) نشان نميدهد و پس از ارشاد و راهنمايى، راه را براى آنان باز گذاشته و هنگام سقوط، با قهر و قدرت غيبى خويش جلوى سقوط حتمى را نگرفته و آنان را بحال خود وا ميگذارد. تا در منجلاب فساد. گناه سقوط كنند و در نتيجه گمراه شوند و از اين جهت ممكن است اضلال نسبت بخداوند داده شود و توجه داريد كه هيچگونه جبرى در كار نمى باشد.

(و بقول سعدى.

راهست و چاه و ديده بينا و آفتاب تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش

چندين چراغ دارد و بيراهه ميرود بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش)

به تعبير آيه شريفه: «فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 105

يُوعَدُونَ»

«1» واگذار كفّار را تا در حيوانيت فرو روند و به بازيچه هاى دنيا سرگرم شوند تا روز موعود خويش را ببينند.

4- نسبت اضلال به خدا از اين نظر است كه پس از گمراهى و كافر شدن.

خداوند به كفر آنان حكم ميكند همانطورى كه اگر گفتند

فلانى را تكفير كردند منظور آن نيست كه او را كافر گردانيده اند. بلكه آن است كه پس از آشكار شدن كفرش او را تكفير (حكم به كفر او) كردند.

5- اضلال بمعنى هلاك كردن و عذاب آمده است: «إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ، يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ... و آيه إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» «2» كه بمعنى عذاب و هلاكت است و بمعنى بطلان نيز آمده است. مثل: آيه «الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ» «3».

بنا بر اين معناى آيه اينطور خواهد شد: هلاك و معذّب ميشوند بوسيله اين آيه گروه زيادى از كافران وعده زيادى نيز بوسيله ثواب و ايمان خود هدايت ميشوند و به بهشت مى روند.

در هر صورت تمام مواردى كه در قرآن اضلال (گمراه كردن) نسبت بخدا داده شد، بازگشت بيكى از اقسام مذكور ميكند و اين اضلال (در موارد فوق) غير از اضلالى است كه در قرآن نسبت به شيطان يا فرعون و سامرى داده است. مانند «وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً» «4».

و يا «وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ». (فرعون خويشان (و قبيله اش) را گمراه كرد «5».

__________________________________________________

(1) آيه 83 از سوره «زخرف» و 24 از سوره «معارج».

(2) بدكاران و گناهكاران در عذاب و آتش دوزخند. روزى كه آنها را فرشتگان عذاب برو بآتش جهنم مى كشند سوره قمر آيه 48 و آيا ما در زمين هلاك و نابود شديم؟

سوره سجده آيه 10.

(3) ... آنان كه در راه خدا كشته شدند رنجها و اعمال آنان باطل و ضايع نميشود سوره محمد آيه 4.

(4) آيه 62 از سوره «ياسين».

(5) آيه 79 از سوره «طه».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1،

ص: 106

«وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ». (سامرى آنان را گمراه نمود) «1».

زيرا اضلال (گمراه كردن) در موارد فوق، بشك و ترديد و در فساد انداختن و راهنمايى غلط مى باشد، و خداوند منزّه است از اينكه چنين كارى كند. بنا بر اين اضلال باين معنى بخداوند نسبت داده نميشود.

اقسام هدايت ... ص : 106
اشاره

هدايت و راهنمايى در قرآن بچند نوع تعبير شده است:

1- ارشاد و راهنمايى مطلق ... ص : 106

بمعنى دلالت و ارشاد (راهنمايى) مثلًا ميگويند: «هداه الطريق يا الى الطريق» يعنى راه را باو نشان داد. اين نحو هدايت در قرآن براى همه است خواه مسلمان يا كافر زيرا خدا همه مردم را بسوى حق و حقيقت خوانده و راه را بآنها نشان داده است و آيات زيادى در قرآن مى باشد كه كلمه هدايت را در اين معنى بكار برده است. مانند: «لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى » «2» هدايت و راهنمايى براى آنان از جانب خدا (بفرستادن پيامبر) آمد و آيه «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً ...» «3»

«وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى » «4» «وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» «5» «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ» «6» و ... در همه اين آيات هدايت بمعنى إرشاد و راهنمايى است.

__________________________________________________

(1) آيه 85 از سوره «طه».

(2) آيه 23 از سوره نجم. [...]

(3) ما بانسان راه (حق و باطل) را نشان داديم او سپاسگزار يا ناسپاس است.

(4) قوم ثمود را ما هدايت و راهنمايى كرديم ولى آنان گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند

آيه 18 از سوره سجده.

(5) تو اى پيامبر مردم را براه راست هدايت كردى. آيه 52 از سوره شورى.

(6) آيا ما بانسان راه خبر و شر (حق و باطل و بهشت و دوزخ) را نشان نداديم.

آيه 10 از سوره بلد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 107

2- لطف بيشتر ... ص : 107

هدايت بمعنى لطف و مهربانى بيشتر خداوند نسبت به بندگان خاص، كه سبب زيادى هدايت آنان ميگردد همانطورى كه خدا ميفرمايد: «الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» بآنها كه هدايت يافته اند سينه باز (شرح صدر) و قدمى استوار داد.

3- بواقع رسيدن ... ص : 107

هدايت بمعنى رسيدن بواقع و هدف بگيريم همانطورى كه آيات قرآن در اين باره است «يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ» «1» و آيه «وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ».

آنان كه در راه خدا كشته شدند اعمالشان باطل نمى شود و بزودى بهدف و واقع ميرسند ... در اين آيه ناچار بايد هدايت رسيدن بواقع و هدف، معنا شود زيرا پس از مرگ تكليفى نيست تا آيه (هدايت) ناظر بآن باشد.

4- حكم بهدايت و تصديق آن ... ص : 107

حكم بهدايت مثل آيه شريفه: «مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» كسى را كه خداوند حكم (و تصديق) بهدايت او كند او هدايت شده است. اين سه قسم هدايت مخصوص مؤمنين است چه، آنان هستند كه ميتوانند بحقيقت و واقع برسند و مورد لطف و رحمت بى پايان قرار گيرند.

5- فراهم كردن مقدمات هدايت ... ص : 107

خداوند مقدّمات هدايت و سعادت را در شخص، بوجود مى آورد و او چيزهايى را مى فهمد كه خود به خود او را به ايمان رهبرى ميكند. مثلًا اگر كسى نيروى حركت را در جسمى قرار داده و در نتيجه، آن جسم بحركت در آمد ميتوان گفت اين شخص آن جسم را حركت داده است نسبت هدايت در اين گونه موارد بخدا نيز چنين است.

بايد دانست اين هدايت كه مقدمه و وسيله شناسايى خدا است با آن هدايت كه

__________________________________________________

(1) آيه 9 از سوره يونس، آنهايى كه خداوند بايمانشان هدايتشان ميكند در بهشتها (باغها) ى پر نعمت كه جويهاى آب زير درختان آنها روان است خواهند بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 108

مورد امر پروردگار است (مثل ايمان بخدا و پيامبر و اعمال نيك) فرق دارد. چه آن هدايت مانند ساير واجبات است كه انسان با انجام دادنش سزاوار مدح و پاداش ميگردد اگر چه خداوند او را براى رسيدن بهدايت و ايمان كمك و راهنمايى ميكند

[سوره البقرة (2): آيات 27 تا 28] ... ص : 108

اشاره

الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27) كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28)

[ترجمه ] ... ص : 108

كسانى كه پيوسته عهد و پيمان خدا را پس از بستن و محكم ساختن مى شكنند و رشته اى را كه خدا به پيوستن آن فرمان داده ميگسلند و در زمين فساد ميكنند آنان در حقيقت زيانكارند (27) و چگونه منكر (كافر به) خداوند ميشويد در حالى كه مرده بوديد شما را زنده كرد و دگر بار ميميراند و سپس زنده ميكند و سرانجام بسوى او باز ميگرديد (28)

شرح لغات ... ص : 108

عهد- قرار داد و پيمان و عهد خدا همان سفارش و فرمان او است كه در آيه كريمه مى فرمايد:

«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ» اى فرزندان آدم آيا ما بتو فرمان نداديم.

ميثاقه- ميثاق، همان پيمان محكم است كه بآن اطمينان باشد.

يقطعون- از قطع يعنى جدا كردن دو چيز از هم.

امر- بمعنى فرمان است كه بالاتر و بزرگتر نسبت به زير دست صادر ميكند «1».

__________________________________________________

(1) «امر» بيشتر اوقات در مورد خواستن و فرمان دادن بكار ميرود ولى گاهى در موارد ديگر نيز استعمال ميشود كه بقرار زير است:

1- در مورد اباحه و رفع و منع مانند «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا ...» (وقتى از احرام خارج شديد پس صيد كنيد) (آيه 2 از سوره مائده) كه براى بيان حرام نبودن صيد و شكار پس از خارج شدن از احرام حج است.

2- در مورد تهديد همانطورى كه مى گويى هر چه مى خواهى بكن (انجام بده).

3- در تحدى و بمقابله طلبيدن «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» (اگر ميتوانيد سوره اى مانند آن بياوريد) (آيه 23 از سوره بقره).

4- در خلق و آفرينش مانند «كُنْ فَيَكُونُ» (باش پس مى باشد) (آيه- 117- از سوره بقره).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 109

يوصل- از وصل يعنى

پيوستگى ميان دو چيز در برابر فصل (جدايى).

خاسرون- از خسران بمعنى هلاكت و زيان.

تفسير: ... ص : 109

خداوند پس از نام بردن از فاسقان اوصاف آنان را بيان ميكند و يكى از خصائص بارز اين گروه، شكستن عهد و پيمانى است كه با خدا بستند.

«الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ» آنان كه عهد و پيمان خدا را ميشكنند. در اينكه منظور از اين «عهد خدا» چيست؟ اقوالى بيان شده است:

1- دليل ها و براهين فطرى توحيد و عدل خدا و معجزاتى را كه شاهد راستگويى پيامبران خدا است كه اينان ديدند و فهميدند بنا بر اين قول عهد خدا، همين و جدان و شعور فطرى است.

2- امر و نهى خداوند براى بشر كه بوسيله پيامبران ابلاغ شده است همان عهد او با مردم است و نافرمانى بشر، نقض اين عهد ميباشد.

3- طبرى صاحب تفسير معروف ميگويد: منظور از كسانى كه عهد خدا را شكستند همان كفّار اهل كتابند و عهد خدا با آنان همان است كه در كتابهاى تورات و انجيل نوشته شده است كه پيامبر خاتم را بپذيرند و باو ايمان آورند ولى آنان با اين كه عهد را دانستند و شناختند بآن عمل نكردند و آن را با بهايى ناچيز فروختند.

4- منظور از عهد و پيمان، پيمانى است كه خداوند از فرزندان آدم هنگامى كه آنان در پشت پدر اصلى خود بودند گرفت همانطورى كه در احاديث داستانش بيان شده است ولى اين قول، ضعيف است زيرا عهد و پيمانى كه بياد انسان نيست و نميداند آيا چنين پيمانى واقعاً با خدا بسته شده يا نه، چه سودى خواهد داشت و چگونه ميتواند خداوند بر آن احتجاج كند.

«وَ يَقْطَعُونَ

ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ ...» آنچه كه خداوند به پيوستگى آن فرمان داده است ميبرند. در بيان آنچه آنان مأمور بوصل و پيوند آن بودند اقوالى بيان شده است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 110

1- پيوستگى با پيامبر و مسلمين ليكن اينان اين پيوند را بريدند (از حسن بصرى).

2- صله رحم و رابطه با خويشاوندان.

3- پيوستگى در ايمان بهمه انبياء و كتب آسمانى كه آنان بعضى را بر بعض ديگر در اعتقاد جدا كردند.

4- لازم بود آنان ميان گفتار و كردار خود رابطه و بستگى ايجاد كنند ولى فاسقان بين آن دو جدايى و تفرقه انداختند.

5- پيوستن و ارتباط با دوستان خدا كه فرمان بدوستى آنان داده است و بريدن از دشمنان و كفّار و اين وجه از همه آنها بهتر و جامع تر است.

يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ- اينان در زمين فساد و تباهى ميكنند. فساد بيكى از سه امر تفسير شده است.

1- دعوت مردم بكفر.

2- راهزنى و ايجاد ناامنى (هرج و مرج).

3- پيمان شكنى و يا بهتر، آيه را بهمه آنها، معنا و تفسير نمائيم.

أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ- اينان خود را هلاك كردند و مانند كسانى هستند كه سرمايه اصلى خود را از دست داده اند.

ابن عباس ميگويد: هر جا در قرآن، خسارت (زيان و ضرر) بغير مسلمانان نسبت داده شد منظور كفر و ضرر معنوى است و اگر بمسلمين نسبت داده شد مراد ضرر مادى و دنيايى است از آنجايى كه كافران، قيامت و روز رستاخيز را باور نداشته و بعثت انبياء و ... را انكار ميكردند، خداوند بدنبال آيات قبلى بنعمتهاى مخصوص خود بر كافران احتجاج و استدلال ميكند و

ميگويد: چگونه بخدا كافر شديد در حالى كه شما مردگانى بوديد كه خدا شما را زنده كرد (عجبا كه كفران و ناسپاسى در برابر نعمتهاى خدا كرديد).

«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ». كلمه «كيف» در اينجا براى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 111

تعجّب و توبيخ و سرزنش است.

و جمله «كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ» بوجوهى تفسير شده است.

1- قتاده ميگويد: معنى آيه چنين است كه شما در پشت پدران خود بيجان بوديد (نطفه) و خداوند شما را زنده كرد. و براى شما مرگ قطعى خواهد بود و سپس براى پاداش و جزاء (در روز قيامت) شما را زنده ميكند.

2- ابن عباس و ابن مسعود ميگويند: منظور آيه اينست كه شما هيچ نبوديد و خدا شما را از نيستى آفريد و سپس ميميراند و بار ديگر براى روز قيامت زنده خواهد كرد.

3- بقول بعضى آيه ميگويد: شما مردمى گمنام بوديد، ما شما را زنده و مشهور كرديم و سپس ميميريد و پس از آن براى قيامت زنده خواهيد شد در ادبيات عرب در موارد زيادى افراد گمنام را «مرده» و مردم مشهور را «زنده» ناميده اند.

4- بعضى ديگر چنين گفته اند كه: شما نطفه هايى در پشت پدران و رحم مادران (نطفه بى جان) بوديد كه شما را بدنيا آورديم و سپس ميميريد و پس از آن براى سؤال در قبر زنده ميشويد و براى روز حساب و ديدن پاداش اعمال بسوى او باز خواهيد گشت «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» قرآن روز رستاخيز را كه روز حساب و پاداش است، رجوع و بازگشت بخدا دانسته زيرا در آن روز، حكم و فرمان فقط در دست خداوند است

و منظور از اين بازگشت رفتن از مكانى بمكان ديگرى نمى باشد.

و علت آنكه خدا در ميان همه نعمتها تنها حيات (زندگى) را نام برد براى آن است كه اولين نعمتى كه به انسان بخشيده حيات است و بوسيله آن، انسان توانايى بهره مند شدن از لذائذ و نعمتهاى ديگر خداوند را پيدا كرد.

علّت اينكه مرگ جزء نعمت ها بحساب آمده است، با آنكه سبب از بين بردن لذّتها است اين است كه با مرگ دوران تكليف سپرى شده و به آنچه انسان انتظار آن را دارد از پاداش هميشگى و بهشت، ميرسد. پس مرگ خود، نعمتى است.

و برخى گفته اند: كه ذكر موت براى آن است كه مكمّل استدلال قبلى، و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 112

بيان پايان دوره هاى حياتى انسان است نه آنكه مرگ خود، نعمتى باشد.

اين نكته نيز از اين آيه استفاده ميشود كه كفر و الحاد را خداوند از بندگانش نخواسته چه، اگر آن را مى خواست و سبب بوجود آمدن آن بود مى بايست كفر را بخود اضافه كند و بكفار نسبت ندهد در حالى كه آن را بكافران نسبت ميدهد: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ»

[سوره البقرة (2): آيه 29] ... ص : 112

اشاره

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (29)

[ترجمه ] ... ص : 112

او خدايى است كه هر چه در زمين است براى شما آفريد و پس از آن بخلقت آسمان پرداخت و هفت آسمان بر فراز يكديگر برافراشته و او بهمه چيز دانا است (29)

شرح لغات ... ص : 112

خلق- از ماده خلق بمعنى آفرينش روى اندازه گيرى معيّن و دقيق.

جميعاً- از جمع (همه) ضميمه كردن در برابر تفرّق و پراكندگى.

استوى- راست و مستقيم نمود (از تسويه) در برابر كجى.

سبع- يعنى هفت و سَبُع كه به حيوانات درنده گفته ميشود از همين ماده است و به مناسبت آنكه قدرت آن بيشتر از حيوانات مى باشد و گويى هفت برابر قدرت حيوانات ديگر است.

العليم- عالم (دانشمند) و مبالغه و زيادى را ميرساند.

تفسير ... ص : 112
اشاره

پس از آنكه آيات گذشته در باره زنده شدن مردگان مطالبى را بيان كرد كه براى مشركين عجيب و باور نكردنى جلوه مى نمود اين آيات خلقت آسمان و زمين را پيش كشيد تا به آنان بفهماند كه قدرت و توانايى خداوند بيش از آن است كه آنان تصوّر ميكنند.

و فرمود كه: او (خدا) تمام موجودات زمين را بخاطر شما (شش) آفريد تا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 113

هم از آنها استفاده مادّى و نفع دنيايى ببريد و هم وجود آنها را نشانه و دليل براى شناسايى خداوند بدانيد.

«هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» و سپس به خلقت آسمان پرداخت و هفت آسمان بر فراز يكديگر برافراشت.

«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»

در معناى استوى چهار قول بيان شده است. ... ص : 113
1- قصد و اراده ... ص : 113

يعنى پس از خلقت زمين قصد و تدبيرش متوجه آفرينش آسمانها شد.

2- استيلاءِ و تسلط ... ص : 113

يعنى تسلّط و استيلاى توأم با قهر و قدرت، همانطور كه آيه «لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى » «1» (و چون بقوت رسيد و كامل شد) كه منظور تسلّط و غلبه عقل، بر هوى است.

3- بازگشت بسوى خدا ... ص : 113

منظور اين كه امر و فرمان خدا كه از آسمان و مقام عالى ربوبى نازل شده بود پس از انجام كار بسوى او بازگرديد كه كنايه از تمام شدن خلقت زمين است.

4- روى آوردن ... ص : 113

يعنى اقبال و روى آوردن بسوى آسمان.

«فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» تسويه نيز بمعناى استواء و تساوى بين دو چيز را ميگويند و علت جمع آوردن ضمير در «سوّاهن» آن است كه چون سماء جنس است لذا در جمع و مفرد بكار ميرود.

برخى كلمه «سماء» را جمع از «سماوه» يا از «سمائه» دانسته كه ميتوان بصورت مؤنّث يا مذكر بكار برد مانند هر جمعى كه فرق بين آن و مفردش با «هاء» است كه در آخر مفرد مى آيد مانند نخل و نخله و بقر و بقره و در مؤنّث و مذكر

__________________________________________________

(1) آيه 14 از سوره قصص (28).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 114

يكسان استعمال ميشود و «سماوات» بطبقات آسمانها گفته ميشود و معناى «فَسَوَّاهُنَّ» آن است كه خداوند اين آسمانها را بدون پايه، محكم و بدون فاصله آفريده است.

سؤال و پاسخ سؤالى كه در اين جا پيش مى آيد اين است كه كلمه «ثم» بمعنى «سپس» و «پس» در فارسى است و طبعاً تأخّر و پشت سر بودن را ميرساند بنا بر اين از اين آيه استفاده ميشود كه آفرينش آسمان بعد از زمين بوده است «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ» در حالى كه از آيه «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» «1» (و زمين را بعد از آن (آسمان) گسترش داد) عكس آن بدست مى آيد كه خلقت زمين بعد از آسمان است.

عمرو بن عبيد و حسن بصرى در پاسخ گفته اند كه از كلمه «دَحاها» فقط

گسترش زمين استفاده ميشود نه آفرينش آن و ممكن است ترتيب آفرينش چنين بوده باشد كه اول زمين خلق شده و پس از آن آسمانها و سپس گسترش زمين.

و نيز ممكن است بگوئيم كه كلمه «ثم» همه جا براى تأخير و ترتيب زمانى نيست (همانطورى كه در ادبيات عرب نظاير فراوان دارد).

و اين كلمه در اينجا فقط براى تذكر و يادآورى نعمتهاى خدا است و نظرى بتقدم و تأخّر خلقت زمين يا آسمان ندارد.

«وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» خدا بهمه چيز داناست. علت آنكه جاى «عليم» (دانا) كلمه «قدير» (توانا) بكار نرفته اينست كه قدرت و توانايى خداوند در ضمن (استوى) كه لازمه آن، تسلّط و استيلاى بر زمين و آسمان است بيان شده است و با اين كلمه ميخواهد بمردم بفهماند كه تسلّط و استيلاى خدا توأم با علم و دانش است.

زيرا وقتى كه توانايى و دانايى دست بدست هم دهند. كارها با محكمى و زيبايى بيشترى انجام مى پذيرد و خداوند مى خواهد ضمناً بفهماند (بمشركان) كه او به نتيجه و سرانجام كار خودشان و نعمت هايى كه به آنان بخشيده عالم و آگاه است.

و نكته ديگرى كه از اين آيه مى فهميم اين است كه: آفريننده و خالق زمين

__________________________________________________

(1) آيه 30 از سوره نازعات (79).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 115

و آسمان، قادر و عالم است و كارها را روى حكمت و مصلحت انجام ميدهد و بكفار نعمتهايى داده است كه بسبب آن، لازم است خدا را ستايش كنند و سپاسگزار باشند.

از آيه مذكور نيز ميتوان يك قاعده فقهى نتيجه گرفت و آن مباح بودن همه چيز است. (اصالة الإباحة) تا وقتى كه دليل

بر حرام بودن آن برسد و استفاده اين مطلب از اين جهت است كه خدا فرمود: آفريد «براى شما» همه چيز را و لازمه آن جواز هر نوع استفاده از آنها است

[سوره البقرة (2): آيات 30 تا 32] ... ص : 115

اشاره

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (31) قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (32)

[ترجمه ] ... ص : 115

بياد آر آن گاه كه پروردگارت بفرشتگان گفت كه مى خواهم خليفه اى در زمين قرار دهم.

گفتند: آيا قرار ميدهى كسى را كه تباهى و فساد كند و خونها بريزد در حالى كه ما تو را مى ستائيم و تقديس ميكنيم خداوند فرمود:

من چيزى از (اسرار خلقت بشر) ميدانم كه شما نمى دانيد (30) و خداوند همه نامها را به آدم آموخت آن گاه حقايق آن نامها را در نظر فرشتگان پديد آورد و گفت:

اگر راست مى گوييد مرا از نامهاى اينان خبر دهيد (31).

فرشتگان گفتند: تو پاك و منزهى جز آنچه تو بما آموخته اى دانشى نداريم و (خدايا) تو دانا و حكيم هستى (32).

شرح لغات ... ص : 115

ربّ- آقا و بزرگ و صاحب و بطور مطلق فقط بخدا گفته ميشود.

ملائكه- جمع ملك (فرشته).

جعلنا- قرار داديم از جعل يعنى پديد آوردن و قرار دادن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 116

خليفه- يعنى پيشوا و جانشين.

يسفك الدماء- ميريزد خون ها را از سفك بمعناى ريختن.

الدماء- جمع دم بمعنى خون.

نسبّح- يعنى تقديس و تنزيه ميكنيم خداوند را از بديها و پليديها.

آدم- اولين انسانى كه خداوند آفريد كه به او آدم ابو البشر، پدر انسانها گفته ميشود.

عرضهم- از عرض يعنى در معرض قرار دادن و عرضه داشتن.

أنبئونى- آگاه كنيد مرا، از انباء يعنى اعلام و آگاهى دادن و نبوّت و نبى از همين ماده گرفته شده اند.

حكيم- دانشمند و حكمت، همان دانش است و نيز حكيم بدانشمندى كه كار را بر اساس علم و تدبير انجام ميدهد گفته شده و بر عمل انسانى و اخلاقى او كه جلوگيرى از فساد و تبهكارى است «حكمت» اطلاق شده است.

تفسير ... ص : 116
اشاره

پروردگار به همه ملائكه (يا به آن دسته) كه در زمين سكونت داشتند خطاب كرده فرمود: در روى زمين قرار ميدهم (مى آفرينم) خليفه و جانشين «إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» در اينكه منظور از خليفه حضرت آدم است شكّى نيست ولى در اينجهت كه چرا به او كلمه «خليفه» بمعنى جانشين گفته شده چند قول بيان گرديده است.

1- چون آدم نماينده و خليفه خدا در زمين است وقتى خداوند بملائكه گفت كه فرزندان آدم، در زمين فساد ميكنند ملائكه فايده آفرينش آدم را مى پرسند.

2- آدم، جانشين ملائكه يا جنّ شد كه قبل از او در زمين سكونت داشتند.

3- حسن بصرى ميگويد: از نظر آنكه فرزندان

آدم هر يك جانشين پدر و گذشتگان خود ميگردند در آباد كردن زمين و يا برپا داشتن عدل به آدم خليفه گفته شد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 117

اين ارض همان مكه است ... ص : 117

از رسول اكرم روايت شده كه زمين از مكه گسترش يافت و بدين جهت آن را «امّ القرى» ناميده اند روى اين اصل ممكن است مراد از كلمه «ارض» همان مكه باشد قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها ...

ملائكه گفتند: خدايا در زمين مردمى مى آفرينى كه كارشان فساد، كفر، گناه خونريزى نابجا است.

در اين كه چگونه و از چه راهى ملائكه فهميدند آدم و ذريّه اش فساد مى كنند وجوهى گفته شده است.

1- بسيارى از مفسرين ميگويند: قبل از آدم موجودات ديگرى (جنّ) در زمين زندگى ميكردند و فساد كردند و خداوند ملائكه را فرستاد تا آنان را رانده خود سكونت كردند. اكنون مى پرسند كه آيا اين آدم نيز مانند جنّ خونريزى و فساد ميكند؟.

2- سؤال ملائكه صرفاً براى فهميدن بود نه در مقام انكار و اعتراض و از خدا مى خواستند تا حكمت آفرينش آدم را بفهمند.

3- ابن عباس ميگويد: خداوند بملائكه گفته بود كه از فرزندان اين آدم كسانى خواهند آمد كه فساد و خونريزى ميكنند و پس از آنكه خدا آدم را آفريد ملائكه از اين نظر سؤال كردند كه بفهمند آيا اين همان آدمى است كه خدا گفته بود ذريّه اش فساد ميكنند يا غير او است.

4- در آيه كريمه چيزى حذف شده كه اصل آن چنين بود من در روى زمين آدم (خليفه) مى آفرينم «و من ميدانم كه از فرزندانش كسانى هستند كه فساد ميكنند و خون مى ريزند» پس ملائكه سؤال كردند ما كه جز

تقديس و تسبيح كارى ديگر نداريم سزاوارتريم كه در روى زمين خليفه باشيم «1».

__________________________________________________

(1) مطابق يك فرضيه و تئورى انسان از بى نهايت شروع شده و مراحل تكامل مادى را پيموده و بكشف وسائل كشنده مادى رسيده است و روى حسن سودجويى جنگها واقع شده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 118

«وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» (ما تو را تسبيح و تقديس ميكنيم) تسبيح ملائكه همان حمد و ستايش آنان از خدا مى باشد زيرا حمد، ثنا و شكر است. و همين شكر، اعتراف است به اينكه خداوند، بزرگ و منزّه و قابل ستايش ميباشد و كلمه تسبيح معنايش جز اين نيست.

سپس خداوند در پاسخ ملائكه ميگويد: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» (من ميدانم چه مصالحى در اين آفرينش است كه شما نميدانيد) بعضى گفته اند كه آنچه خدا ميدانست و ملائكه نميدانستند همان تكبّر و عجب ابليس بود در ترك سجده.

قتاده مى گويد: مراد علم ببودن انبياء و صالحين در فرزندان آدم است.

قرآن پس از بيان آفرينش انسان و سؤال ملائكه برترى آدم را بر همه موجودات ديگر بيان ميكند اين فضيلت و برترى را تنها در سايه علم و دانش او و اينكه خداوند همه اسماء خود را به آدم آموخت «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» ميداند.

در اينكه منظور از اين اسمها چيست؟ اقوالى بيان شده است.

1- قتاده ميگويد: منظور از اسمها. معانى و حقيقت آنها است زيرا بديهى است فضيلت در الفاظ و اسامى نيست جز باعتبار معنى و حقيقت.

وقتى كه اسرار و حكمت اين نامها را خداوند بيان كرد. ملائكه اقرار كردند كه علم و اطلاعى ندارند و اصولًا تا چيزى را

كه خدا به آنها نياموزد و نگويد. آنان نخواهند دانست.

2- ابن عباس و سعيد بن جبير و بيشتر مفسّران ميگويند: منظور از نام ها نام تمام صنعتها و اصول و رموز كشاورزى، درخت كارى و تمام كارهايى كه مربوط

__________________________________________________

و از همان وسائل در راه نابودى نوع خود استفاده كرده است و در نتيجه تمام وسائل تمدن از بين رفته و بحالت ابتدايى بازگشت شده است. و ممكن است جهت سؤال ملائكه اين بود كه اين آدم جانشين انسانهاى قبلى است و ملائكه مى پرسند كه خلقت چنين انسانى كه طبعى سودجو و خونريز دارد فايده اش چيست و باز هم فساد و خونريزى ميكند. در اين باره روايات فراوانى نيز وارد شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 119

بامور دين و دنيا بوده كه خدا به آدم آموخت.

3- برخى گفته اند: نام تمام چيزهايى را كه خلق شده و يا نشده و بعداً آفريده خواهد شد به او آموخت.

4- على بن عيسى ميگويد: فرزندان آدم همه زبانهاى مختلف را از پدر آموختند و پس از تفرقه و پراكندگى، هر دسته اى بزبانى كه عادت داشتند تكلّم كردند ولى با اين حال بهمه زبانها دانا بودند تا زمان حضرت «نوح» و پس از طوفان كه بيشتر مردم هلاك گشته و باقيمانده نيز متفرّق شدند و هر قومى زبانى را كه خود بهتر مى توانستند انتخاب نموده و بقيه زبانها را تدريجاً فراموش كردند.

5- از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه منظور از نام هايى كه خدا به آدم آموخت چيست؟ فرمود نام زمينها، كوه ها، دره ها، بيابانها و در اين هنگام نگاهش بفرشى كه بر زمين گسترده بود و حضرت بروى آن

قرار داشت افتاد و فرمود: حتى نام اين فرش را نيز خدا به او آموخت، و گفته شده كه منظور از نامها، نام ملائكه و فرزندان خود آدم بوده است.

برخى گفته اند فوائد و امتيازات و نامهاى حيوانات را خدا بآدم ياد داد و اينكه هر حيوانى بچه كارى ميخورد خداوند باو آموخت.

و نيز گفته شده كه خداوند بآدم زبان عربى را نياموخت و اولين كسى كه باين زبان تكلم كرد، حضرت اسماعيل بود. و اضافه كرده اند سخن گفتن براى سه پيامبر معجزه بود. آدم، اسماعيل و حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

در نحوه تعليم خداوند بآدم نيز اختلاف است. از اينقرار:

1- خداوند اين معانى و اسماء را بقلب او الهام كرد و زبانش بآن معانى گويا شد كه خود، اعجاز و خرق عادت بود.

2- او را بفرا گرفتن آن اسماء وادار كرد.

3- اول بار زبان ملائكة را باو آموخت و آدم با آن زبان بقيه زبانها را ياد گرفت. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 120

4- بعضى گفته اند خداوند اسمهاى اشخاص را بآدم آموخت بدين ترتيب خود آن اشياء را حاضر كرد و بعد، اسم و خاصيت هر يك را باو گفت.

«ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ» خداوند مخلوقات را (بقول ابن عباس) و يا صاحبان اسمها را (بقول مجاهد) بملائكة عرضه داشت و از آنان خواست كه نامهاى آنها را بيان كنند روى قرائت «عرضها كه (ابى بن كعب ميگويد) عرضهنّ (كه ابن مسعود ميگويد)، منظور، عرضه داشتن خود اسمها است نه صاحبان اسمها.

چگونه عرضه شد؟ ... ص : 120

در اينكه خداوند چگونه اين اسمها را بر ملائكه عرضه نموده، ميان مفسرين اختلاف است:

1- خدا

معانى آن نامها را آفريد بطورى كه ملائكة آنها را ديدند.

2- آن چنان اشياء را در ذهن آنان روشن و مجسّم كرد كه گويى آنها را ميديدند.

3- يك فرد از هر جنس و نوع را بر ملائكه عرضه داشت.

و پس از آنكه خداوند موجودات را بآنان نشان داد و از آنها خواست كه اسم و خاصيتشان را بيان كنند «فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» ملائكه نتوانستند و آدم توانست و بارى ملائكه روشن شد كه آدم صلاحيت سكونت در زمين و خلافت آن را دارد. و اين مطلب بيشتر تأييد ميكند كه منظور از اسمها كه خدا بآدم آموخت، همان شناسايى قوانين طبيعت و آباد كردن زمين و نشاندن درختها و مانند آن است كه با زندگى در زمين سازگار ميباشد.

سؤال در اينجا سؤالى پيش ميآيد كه چگونه خدا از ملائكه مطلبى مى پرسد در حالى كه ميداند آنها نميدانند و يا امرى ميكند كه ملائكه از انجام آن معذور و ناتوانند؟.

جواب دانشمندان تفسير در جواب اين سؤال اتفاق دارند كه اين امر حقيقتاً براى طلب انجام كار نبوده است و خدا از ملائكه نميخواست كه واقعاً اسمها را بيان كنند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 121

چه، او ميدانست كه اين تكليف محالى است ولى براى مصلحت اين امر، متوجه آنها شد و در بيان اين مصلحت وجوهى گفته شده است.

1- هنگامى كه خدا اعلام كرد كه در زمين خليفه و پيشوا قرار ميدهم، در خاطر ملائكه آمد كه اگر خليفه از جنس آنان باشد فساد و خونريزى در زمين نخواهد بود در حالى كه فرزندان آدم جز خونريزى و

تبهكارى، نتيجه اى ندارند.

2- آنان خود را برتر و بالاتر از همه مى دانستند و مى پنداشتند كه با بودن آنان خداوند موجود تازه اى (كه برتر از آنان باشد) نمى آفريند.

3- باين عنوان از ملائكه سؤال شد كه: اگر راست مى گوييد و ميدانيد كه چرا من در روى زمين خليفه و جانشين قرار ميدهم اين اسمها را براى من بيان كنيد؟

«أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».

4- اخفش ميگويد: پرستش خدا از ملائكه مانند آن است كه ما بكسى مى گوييم اگر ميدانى در دست من چيست بگو؟

و منظور بيان اين جهت است كه او نميداند و همچنين در آيه كريمه خدا ميگويد: اگر راست مى گوييد كه اين نامها را ميدانيد، براى من بيان كنيد. بنا بر اين «امر» در اينجا فقط براى فهماندن عجز و ناتوانى آنان است نه طلب واقعى.

و ملائكه اين اعتراف را با كلمه «سبحانك» شروع كردند.

نكته ديگر اينكه اين كلمه كه بمعناى تنزيه و تقديس است ممكن است براى يكى از چهار معناى زير باشد.

1- كسى جز تو از غيب اطلاع ندارد.

2- منزهى از اينكه در آفرينش آدم و خليفه بودن او ما بتو اعتراض كنيم.

3- تو از اينكه كارى بى مصلحت و حكمت انجام دهى (چون خلقت آدم) منزّه و وارسته اى.

4- در مقام تعجب كه خدا چگونه مطلبى را كه بآنان نياموخته است، ميپرسد.

و علت اضافه شدن جمله «إِلَّا ما عَلَّمْتَنا» در اين آيه براى بيان اين مطلب است ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 122

كه ما و هر مخلوق ديگرى هر چه ميداند همه و همه از فيض تعليم و ياد دادن خدا است و گرنه كلمه «لا عِلْمَ لَنا» (ما

نميدانيم) در جواب سؤال كافى بود.

«إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» خدايا تو دانا و حكيم هستى، كلمه حكيم يا بمعناى عالم است و بنا بر اين از صفات خدا است كه عين ذات بوده و از بى نهايت و تا بى نهايت بدان متّصف مى باشد و يا بمعناى كسى است كه كارش متقَن و محكم و اساسى است كه بنا بر اين صفتِ فعل و كار خدا ميگردد.

ابن عباس ميگويد فرق عليم با حكيم اين است كه عليم، كامل در دانش است و حكيم كسى است كه كامل در عمل (كار) ميباشد. و اين آيه دلالت دارد كه همه علوم و دانشها از خدا است

[سوره البقرة (2): آيه 33] ... ص : 122

اشاره

قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33)

[ترجمه ] ... ص : 122

گفت آدم فرشتگان را بحقايق اين اسم ها آگاه كن و چون آدم آگاهشان كرد خدا بملائكه فرمود نگفتيم بشما من ميدانم غيب آسمانها و زمين را و آنچه آشكار و يا نهان كنيد ميدانم (33)

شرح لغات ... ص : 122

تبدون- آشكار ميكنيد و ابداء و اظهار و اعلان بيك معنى ميباشند.

تفسير ... ص : 122
اشاره

اين آيات خطاب به آدم است كه او ملائكه را به اسمهايى كه خدا بر او عرضه داشت آگاه كند و مراد از اين اسم ها را كه همان «بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» است قبلًا گفتيم.

وقتى كه آدم اسم هاى همه چيز و منافع و ضررهاى آنها را براى ملائكه بيان كرد خداوند بملائكه خطاب كرد و فرمود: «آيا نگفتم بشما كه من غيب آسمانها و زمين را ميدانم (إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) و آنچه در آن دو پنهان است و شما آنها را نميدانيد من ميدانم مانند آنچه از نظر شما حاضر است.

«وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (و نيز آنچه را كه آشكار و يا پنهان كنيد ميدانم) در تفسير اين آيه وجوهى بيان شده است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 123

1- منظور از «ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (آنچه آشكار يا پنهان ميكنيد) علم خدا به ظاهر و باطن آنها است و مقدمه براى مطلب ديگرى قرار گرفته است يعنى وقتى خدا علم بغيب دارد و همه چيز را ميداند بنا بر اين روى علم بمصالح واقعى، انسان را چنان آفريد كه شايستگى تكليف داشته باشد.

2- منظور از «ما تُبْدُونَ» (آنچه آشكار ميكنيد) اعتراض آنها به اينكه آيا در زمين كسى ميآفرينى كه فساد ميكند (أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ) و مراد از «ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (آنچه پنهان ميكنيد) آن چيزى است كه ابليس در خاطر داشت كه بآدم سجده نكند.

على بن عيسى اين وجه را ضعيف دانسته ميگويد: خطاب متوجه ملائكه بوده كه شيطان داخل

آنها نبود و باضافه كلمه «ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» عام است و شامل همه ميباشد و جز با دليل نبايد آن را تخصيص زد.

طرفداران اين وجه در پاسخ على بن عيسى ميگويند همانطور كه امر بملائكه در باره سجده به آدم شامل ابليس هم بود در اين خطاب هم ممكن است شيطان داخل ملائكه باشد و رواياتى مؤيد اين وجه وارد شده و طبرى آن را اختيار كرده است.

3- خداوند هنگامى كه آدم را آفريد ملائكه بر او گذشتند قبل از آنكه روح بر او دميده شود و مانند آن را پيش از آن نديده بودند با خود گفتند خدا هيچ آفريده اى را نيافريد جز آنكه ما برتر و بالاتر از آنيم و كلمه «ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» اشاره بهمين است كه آنها پنهان داشتند و آنچه را كه در برابر خدا اظهار كردند همان: «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها» اين وجه را حسن نقل كرده است.

صاحب مجمع البيان وجه اوّل را اقوى مى داند زيرا اعم از دو وجه ديگر است.

سؤال نكته اينكه خداوند در اينجا علم خود را به اسرار غيبى براى ملائكه بيان مى كند چيست؟

پاسخ ميخواهد جواب ضمنى به سؤال ملائكه دهد وقتى پرسيدند چرا كسى را خلق ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 124

مى كنى كه در زمين فساد مى كند و خون مى ريزد البتّه نه جواب صريح زيرا اگر مى خواست جواب صريح دهد مى فرمود: من كسى را كه خون مى ريزد و فساد مى كند آفريدم از نظر علم من بمصلحت بندگان خود در تكليف.

و ضمناً اشاره به اين جهت فرمود كه بر بندگان است كه تسليم حكم و خواست خدا شوند چه، او

مصالح آنها را بهتر از خودشان ميداند و چيزهايى را مى داند كه آنها جاهلند.

سؤال ديگر اينكه خدا اسماء را به آدم آموخت چگونه دلالت بر علم غيب خدا دارد؟

جواب برخى گفته اند كه خدا همه اسم ها را با معانى آنها به آدم آموخت تا زبانش بدانها گشوده شود. و از اين راه معجزه اى براى ملائكه اقامه نمود تا دليلى بر نبوّت حضرت آدم باشد و نيز عظمت شأنش و در اينكه خدا به او علمى داد كه كسى بدان نمى رسد مگر به ياد دادن خدا، بيشتر روشن شود.

و خداوند در نتيجه اين كار، ملائكه را واداشت كه اولًا اعتراف كنند به اينكه خود چيزى نميدانند و ثانياً بدانند آدم آنچه را كه بآنان ميآموزد از خدا فرا گرفته است و بار ديگر بر ايشان قطعى و ثابت گردد كه جز از راه آموختن خداى بزرگ علام الغيوب راهى براى فراگيرى اسرار غيبى نيست.

و آنچه را كه ملائكه با دليل عقلى يافته بودند كه سر چشمه هستى و علم خداست اينك با مشاهده اين واقعه محكم تر گردد و از اين نظر آيه كريمه مى فرمايد:

«أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (آيا نگفتم بشما كه من ميدانم اسرار غيبى آسمانها و زمين را) يعنى قبلًا با دليل عقلى برايتان روشن و واضح كردم.

ملائكه چگونه درستى سخن آدم را فهميدند؟ ... ص : 125

سيد مرتضى مى گويد: در اين آيه كريمه سؤالى است كه من نديدم كسى از مفسّران بدان بپردازد و آن اينست كه وقتى آدم اسم ها را براى ملائكه گفت و آنان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 125

تصديق كردند از كجا صحّت و درستى و مطابقت آنها را فهميدند، آنها

كه قبلًا آشنايى با اين كلمات نداشتند و سياق كلام بر اين دلالت دارد كه وقتى اسم ها را شنيدند درستى آنها را فهميدند و إلّا اين آيه كريمه «أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» معنايى نداشت و نيز اگر درستى آنها را نفهميده بودند بر اعجاز و نبوّت حضرت آدم دلالت نميكرد؟ در پاسخ وجوهى بيان شده است:

1- چه مانعى دارد كه خداوند علمى ضرورى به آنان داده باشد كه صحّت و مطابق بودن اين اسم ها بفهمند خواه اين علم از راه و طريق و واسطه اى معين باشد و يا ابتداءً و بدون وسيله بهر حال آنان با اين علم، درستى اسم ها را فهميده و از درستى آنها استدلال به نبوت آدم نمودند.

2- ممكن است هر دسته از ملائكه بيك لغت و زبان آشنا و آگاه بوده اند و خداوند كه مى خواست برترى آدم را بر ملائكه ثابت كند او را بهمه اسم ها و بهر لغت و زبانى آگاه كرد و وقتى به ملائكه آن اسم ها را گفت هر دسته درستى آنها را بزبان خود دانستند و وقتى دسته هاى ديگر نيز مطابقت و درستى گفته آدم را با زبانهاى خود بيان كردند براى همه آنها فرق عادت و احاطه بهمه زبانها كه آدم داشت روشن شد و در نتيجه به نبوت آدم پى بردند.

البته اين دو جواب بر اين اساس است كه ملائكه قبلًا نبوّت آدم را نفهميده بودند و از راه خبر دادن به اسم ها فهميدند و اما اگر فرض كنيم كه قبلًا پيامبرى آدم را ميدانستند ديگر احتياج به اين دو وجه نخواهد بود. زيرا با توجه و علم به

اينكه آدم پيامبر خداست درستى گفته او بر ايشان قطعى و ثابت خواهد بود

[سوره البقرة (2): آيه 34] ... ص : 125

اشاره

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (34)

[ترجمه ] ... ص : 125

هنگامى كه گفتيم بملائكه كه بآدم سجده كنيد همه سجده كردند جز ابليس كه سرپيچى و تكبر كرد و از كافران شد (34)

شرح لغات ... ص : 125

سجود- در لغت خضوع و اظهار ذلّت است و در اصطلاح اسلام، قرار دادن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 126

پيشانى است بر روى زمين و يكى از اجزاء نماز است چون ركوع و قنوت و مانند آنها.

«أبى»- امتناع كرد و سه كلمه «اباء» و «ترك» و «امتناع» بيك معنى هستند.

استكبر- خود را بزرگ دانست و استكبار بهمان معناى تكبّر است.

ابليس- اسمى است عجمى بمعناى شيطان.

تفسير ... ص : 126
اشاره

اين آيات، مقام و عظمت و جلالى را كه خدا به آدم داده بيان ميكند كه بياد بياور اى محمد

«إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» وقتى كه ما بملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد، ظاهر آيه نشان ميدهد كه امر خدا متوجه همه ملائكه حتى جبرئيل و ميكائيل بوده است. آيات ديگر چون «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ» «1» (همه ملائكه سجده كردند جز ابليس) همين مطلب را تأييد ميكند كه امر متوجه همه بوده است. بعضى ديگر معتقدند: مخاطب اين امر گروهى از ملائكه بودند كه شيطان از آنها بود.

و در اين كه سجده ملائكه براى آدم بچه ترتيبى بوده دو قول نقل شده است.

1- تعظيم و بزرگداشت آدم بوسيله ملائكه كه در روايات ائمه عليهم السلام وارد شده و عقيده قتاده و جمعى از اهل علم و نيز على بن عيسى رمانى همين است و از همين جهت بالاترى مقام انبياء را از ملائكه اثبات كرده اند.

2- خدا آدم را قبله آنان قرار داد و فرمان داد تا بدان سوى سجده كنند كه جبائى و ابو القاسم بلخى و جمعى ديگر گفته اند و آن را نيز نوعى تعظيم براى آدم شمرده اند.

ولى با توجّه به اينكه

علت سرپيچى ابليس از سجده آدم اين بود كه خود را بالاتر و برتر ميدانست و ميگفت «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» «2»

__________________________________________________

(1) آيه 30 از سوره حجر و 73 از سوره ص.

(2) آيه 12 از سوره اعراف (7)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 127

(من از او بهترم. مرا از آتش و او را از خاك آفريدى) بنا بر اين اگر سجده فقط قبله قرار دادن آدم نه تعظيم و بزرگداشت او بود قطعاً ابليس اباء و امتناعى نداشت پس قول دوم درست نيست و صحيح همان وجه اول است.

ابليس فرشته بود يا جن؟ ... ص : 127

ابن عباس و قتاده و ابن مسعود معتقدند كه شيطان فرشته بود و همين قول را- شيخ طوسى نيز اختيار كرده است. و ظاهر تفاسير و آنچه از حضرت امام صادق رسيده همين قول است.

ولى شيخ مفيد ميگويد: ابليس جن بود و ملك نبود و روايات متواتر و فراوان از ائمه عليهم السلام بهمين مضمون رسيده و مذهب اماميه نيز همين است و حسن بصرى و على بن عيسى و بلخى و بعضى ديگر همين قول را صحيح دانسته اند. اين دسته بر عقيده خود چنين استدلال مى كنند.

1- خداوند مى فرمايد: «إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ» «1» (جز ابليس كه از جن بود) و معلوم است در هر جاى قرآن كلمه «جنّ» آمده باشد منظور همان جن معروف است.

2- قرآن در باره ملائكه مى فرمايد: «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» «2» (آنچه خدا به آنان فرمان دهد نافرمانى و مخالفت نمى كنند و امر خدا را انجام ميدهند) بنا بر اين ابليس كه نافرمانى كرد ملك نبود.

3- براى

ابليس ذريه و نسل است قرآن مى گويد: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ» «3» (آيا او و نسلش را دوست خود ميگيريد غير از خدا در حالى كه او دشمن شماست) و حسن بصرى مى گويد: ابليس پدر جن است همانطور

__________________________________________________

(1) آيه 50 از سوره كهف (18).

(2) آيه 6 از سوره تحريم (66). [...]

(3) آيه 50 از سوره كهف (18).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 128

كه آدم پدر بشر ميباشد در حالى كه ملائكه روحانى اند و توالد و تناسل و خوردن و آشاميدن ندارند.

4- قرآن در باره ملائكه مى گويد: «جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا» «1» (كسى كه فرشته ها را فرستادگان خود قرار داد) و بديهى است كه كفر و فسق از ساحت فرستاده خدا دور است و اگر بر آنان فسق روا باشد دروغ نيز روا است. در اين صورت فرستاده نمى توانند باشند.

استثناء دليل نمى شود ... ص : 128

كسانى كه مى گويند او فرشته بود استدلال مى كنند كه آيات كريمه در باره اطاعت همه ملائكه از فرمان خدا ابليس را استثناء كرده است و ميفرمايد: «فسجد الملائكة الا ابليس» پس معلوم ميشود او جزء ملائكه بوده كه استثناء شده است و نيز او را سرزنش و توبيخ مى كند كه حاكى از مأمور بودن اوست.

ولى اينان مى گويند استثناء دليل نمى شود زيرا ممكن است امر خدا هم به ملائكه و هم بجمعى از جن بوده و ابليس مخالفت كرده باشد مثل اين كه بگويند بهمه اهل بصره دستور رسيد كه به مسجد جامع روند و همه رفتند جز مردى كوفى كه از اين استثناء فهميده ميشود مردم كوفه نيز مانند مردم بصره مأمور بوده اند ولى علت اينكه تنها مردم

بصره را نام برده زيادى عده آنها بوده است. و يا استثناء منقطع باشد مانند آيه كريمه: «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ» «2» و مؤيد اين نظر است آنچه ابن بابويه در كتاب «نبوت» از جميل بن درّاج نقل مى كند كه ميگويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: ابليس فرشته بود يا جنّ؟ و يا اينكه عهده دار كارى در آسمانها بود؟

حضرت فرمودند نه فرشته بود و نه كارى در آسمانها داشت او جن بود ولى ملائكه خيال ميكردند او از خودشان است چون با آنها بود تا وقتى فرمان سجده به آدم از طرف خدا صادر شد او نافرمانى كرد و فطرتش آشكار شد.

__________________________________________________

(1) آيه 1 از سوره فاطر (35).

(2) آيه 157 از سوره نساء (4).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 129

ناتمامى استدلال ... ص : 129

طرفداران مذهب اوّل چهار دليل بالا را ناتمام دانسته و در باره آنها مى گويند 1- آيه كريمه كه مى فرمايد «إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ» كلمه جن بمعناى پوشيده است و دسته اى از ملائكه از ديده ها پنهان بودند و لذا اين كلمه به آنها گفته شده است.

2- آيه كريمه «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ» صفت دربانان بهشت است نه همه ملائكه.

3- ممكن است خداوند در ابليس كه خود ملك بود نيروى شهوت را قرار داد و توالد و تناسل داشته باشد.

4- آيه كريمه كه مى فرمايد: «جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا» معارض است با آيه ديگر كه مى فرمايد «اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ» «1» خداوند از ملائكه و از مردم بر ميگزيند فرستاده هايى را كه «من» (از) براى تبعيض است و معنايش اين است كه خدا بعضى از ملائكه

را براى فرستادگى خود برميگزيند نه همه آنها را.

وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ- در باره اينكه شيطان از كافران بود نيز چند قول نقل شده است.

1- او كافر شد همانطور كه قرآن در مورد فرزند نوح مى فرمايد «فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ» «2» (او از غرق شده ها گشت) و منظور اين است كه غرق شد.

كفر مربوط بقلب است يا افعال؟ ... ص : 129

برخى به اين آيه استدلال كرده اند كه كفر و ايمان نه تنها مربوط بقلب است بلكه به افعال و رفتار نيز ارتباط دارد چه شيطان كه از نظر اعتقاد اشكالى نداشت تنها او سجده نكرد و سبب كفرش همين شد.

__________________________________________________

(1) آيه 75 از سوره حج (22).

(2) آيه 43 از سوره هود (11).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 130

ولى اين استدلال تمام نيست زيرا رفتار در پاره اى از موارد مى تواند نشان ده اعتقاد باشد مثلًا كسى كه به بت سجده مى كند خود اين عمل كفر نيست ولى چون حكايت از اعتقاد او به خدا بودن بت مى كند «كفر» شمرده ميشود و در باره شيطان نيز با اجماعى كه بكفرش داريم مى فهميم كه او اصلًا ايمان نياورده است.

امر سجده چگونه بوده است؟ ... ص : 130

بعضى ميگويند امر خدا با همان خطايى بود كه به شيطان و ملائكه در باره سجده بآدم كرد عده اى ديگر مى گويند خداوند بفرستاده و رسول خود وحى كرد و او به آنها ابلاغ نمود. عقيده سوّمى نيز هست كه ميگويد: خداوند كارى انجام داد كه به آنان فهماند بايد در برابر آدم سجده كنند.

آيا ترك سجده كفر است؟ ... ص : 130

سؤالى در اينجا پيش مى آيد كه آيا ترك سجده كفر است و چطور در قرآن كفر شمرده شد است؟ در پاسخ بايد گفت كفر ابليس نه تنها بعلّت ترك سجده بود بلكه سجده نكردن چيزهاى ديگرى را نيز همراه داشت از اينقرار:

1- او معتقد شد كه خدا او را امر به كارى بيهوده كرده است و در اين سجده هيچ فائده و مصلحتى نيست.

2- او از سجده خوددارى كرد روى تكبّر و سرپيچى از فرمان و الآن نيز اگر كسى نماز نخواند و سجده نكند روى اين تمرّد و سرپيچى مسلّماً كافر شمرده مى شود.

3- او سجده نكرد و پيامبر خدا را مسخره و استهزاء نمود كه كاشف از كفر او بود.

جبر باطل است! ... ص : 130

از سه قسمت اين آيه ضمناً مى توان استفاده كرد كه جبر باطل است.

اولًا فرمود «أبى» يعنى سرپيچى كرد كه معنايش اين است ميتوانست ولى انجام نداد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 131

ثانياً مى فرمايد «فَسَجَدُوا إِلَّا» كه از آن فهميده ميشود سجده كار ملائكه بود.

ثالثاً ملائكه را به امتثال فرمان خدا و سجده به آدم مدح و ستايش و ابليس را به ترك آن سرزنش مى نمايد و مدح و ذم هميشه در باره افعال اختيارى است اما معتقدين بجبر مى گويند او سجده نكرد زيرا براى اين كار خلق نشده بود و توانايى بر آن را نداشت

[سوره البقرة (2): آيه 35] ... ص : 131

اشاره

وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ (35)

[ترجمه ] ... ص : 131

و گفتيم: اى آدم تو و همسرت در بهشت آرام بگيريد و از آن، هر چه خواستيد بخوريد و نزديك اين درخت نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد (35)

شرح لغات ... ص : 131

اسكن- آرام بگير از سكون بمعناى آرامش و اطمينان و «سكن» بسكون كاف بمعناى خانواده و سكن بفتح كاف خانه و منزل و گاهى بمعناى رحمت نيز ميباشد.

زوج- همسر- جفت.

كلا- بخوريد، و لغات: «اكل و مضغ و لقم» معانى نزديك بهم دارند.

رغداً- سودى كه در بدست آوردن آن رنج و زحمتى كشيده نشده است. و برخى گويند: رغد گشايش زندگى است.

شئتما- خواستيد، از مشيت بمعناى خواستن و بهمين معنا است كلمات: «محبت و اختيار و ايثار» با اختلاف كمى كه با هم دارند.

لا تقربا- نزديك نشويد از قرب بمعناى نزديكى.

شجره- درخت و آنچه بر روى ساق است جمع آن اشجار و شجرات و نيز باختلاف بين اشخاص كلمه «تشاجر» گفته ميشود بمناسبت اينكه شاخه هاى درخت از هم فاصله و جدايى دارند.

تفسير ... ص : 131
اشاره

پس از آنكه خداوند آدم را به علومى اختصاص داد كه شايسته سجده ملائكه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 132

شد باو گفت (قلنا) اى آدم تو و همسرت بهشت را محل سكونت و منزل قرار دهيد و در آنجا بمانيد.

اين امر الهى بآدم در باره سكونت بهشت بعقيده بعضى تعبّدى و براى بيان واجب و بعقيده ديگران براى بيان اباحه و جائز بودن و غير تعبّدى بوده است زيرا در آن مشقت و ناراحتى نبود كه تكليف بدان، تعبّدى باشد.

و همين طور امر به اينكه بخوريد (كُلا) مسلماً براى اباحه است ولى نهى از نزديك شدن بآن درخت (لا تقرباً) بى شك تعبدى و براى بيان حرمت آنست.

اين بهشت كدام است؟ ... ص : 132

در اينكه بهشت آدم كجا و چگونه بوده است اقوالى بيان شده است از اينقرار:

1- ابو هاشم ميگويد: اين بهشت باغى از باغهاى آسمان بوده و غير از بهشت جاودان زيرا آن بهشت موعود جاودانى و ابدى است و نيز تكليفى در آن وجود ندارد.

2- ابو مسلم ميگويد اين بهشت يكى از باغ هاى دنيا و روى زمين بوده است و جمله: «اهْبِطُوا مِنْها» (از آن پائين بيائيد) دلالت بر اين ندارد كه اين بهشت در آسمان بوده است زيرا همانطور كه در آيه كريمه فرموده: «اهْبِطُوا مِصْراً» (بشهر فرود آئيد) و مسلماً از آسمان فرود نيامدند.

آنان كه معتقدند كه اين بهشت جاودانى نبوده استدلال ميكنند به اينكه شيطان به آدم گفت «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ» «1» (مى خواهى تو را بدرختى كه در اثر خوردن ميوه آن جاودانى خواهى شد راهنمايى و دلالت كنم) و بديهى است كه اگر اين بهشت ابدى بود

آدم آن را ميدانست و نياز بدلالت شيطان نداشت.

ولى بيشتر مفسّران و حسن بصرى و عمرو بن عبيد و واصل بن عطا و بسيارى از معتزله چون جبائى و رمّانى و ابن اخشيد معتقدند كه اين همان بهشت جاويد بوده است زيرا از نظر ادبى «الف و لام» «الخلد» براى تعريف است و اين كلمه مانند اسم خاصّى براى آن بهشت شده است.

__________________________________________________

(1) آيه 120 از سوره طه (20).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 133

و در جواب اينكه اگر بهشت جاويد بود چگونه شيطان در آن ميزيسته و آدم را فريب داده است ميگويند ممكن است آدم صداى شيطان را از خارج بهشت شنيده باشد.

و از اين كه چگونه آدم از آن خارج شد در حالى كه هر كه داخل بهشت جاويد گردد براى هميشه در آن خواهد ماند ميگويند اين ماندن در صورتى است كه اهل بهشت براى گرفتن پاداش زحمات خود در آن استقرار پيدا كنند اما قبل از آن همه چيز و همه كس بايد فانى شوند همانطور كه قرآن مى فرمايد: «كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» «1» (همه چيز جز او هلاك و فانى خواهند شد.)

«وَ كُلا مِنْها رَغَداً» از ميوه ها و نعمت هاى بى رنج بهشت سود ببريد و بخوريد هر چه خواستيد جز اينكه به آن درخت نزديك نگرديد يعنى بقول امام باقر از آن نخوريد و براى خوردن نزديك بآن نشويد شاهد همين معنا است كه مخالفت اين نهى از خوردن ميوه آن درخت پديد آمد نه از نزديك شدن به آن. و با شاهد ديگر اينكه قرآن مى گويد: «فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» «2» (از آن خوردند و

عورت هايشان نمودار و آشكار شد).

گناه بوده يا ترك اولى؟ ... ص : 133

در اينكه اين نهى تحريمى بوده يا تنزيهى و يا بعبارت ديگر حرام بود خوردن آن ميوه و يا مكروه، اختلاف شده است.

و ما كه انبياء را از گناه چه صغير و چه كبير معصوم مى دانيم نهى را تنزيهى دانسته و معتقديم براى آدم بهتر بود كه از ميوه آن نمى خورد و با خوردنش ترك اولى مرتكب شد نه گناه.

بعقيده معتزله خوردن ميوه براى آدم گناه صغيره بود كه عمداً و يا سهواً و يا از روى تأويل و تفسير (باختلاف اقوال) مرتكب آن شد.

__________________________________________________

(1) آيه 88 از سوره قصص (28)

(2) آيه 121 از سوره طه (20).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 134

علت اينكه ما مى گوئيم انبياء مرتكب گناه مطلقا نميشوند اينست كه گناهان بعقيده ما همه كبيره هستند و اگر گناهى را صغيره و كوچك ميشمرند با مقايسه و سنجش بگناه بزرگتر است. و مرتكب گناه مستحق سرزنش و عقاب است.

و مسئله «حبط» گناه بعقيده ما درست نيست و چون ساحت انبياء از سرزنش و عقاب دور است پس ناچار آنان گرد هيچ گناهى نمى گردند.

بديهى است اگر پيامبرى گناه كند ديگران از پذيرفتن امر و نهى او دورى مى جويند زيرا روح انسان از كسى پذيرش دارد كه در باره اش احتمال ارتكاب گناه ندهد و چون هدف بعثت انبياء نجات بشر است بايد آنچه را كه سبب دورى مردم از آنان مى گردد مانند بيمارى روحى و يا جسمى كه سبب نفرت است نداشته باشند تا مردم گرد آنان جمع شده از نور هدايتشان بهره مند گردند.

اين درخت چه بود؟ ... ص : 134

در اين كه درخت حرام چه بود اختلاف شده است از اين قرار:

1- سنبله گندم از نظر ابن

عباس.

2- درخت انگور از نظر «ابن مسعود» 3- درخت انجير از نظر «ابن جريح» 4- درخت كافور «حضرت على بن ابى طالب» عليه السلام بيان شده است.

5- درخت علم خير و شرّ از «كلبى» 6- درختى كه ملائكه از ثمره اش خوردند و جاودانى شدند از «ابن جذعان» «فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ» يعنى با خوردن ميوه آن درخت شما از ستمكاران بخود خواهيد شد و كسى كه خود را از ثوابى محروم مى دارد صحيح است كه به او گفته شود «او بخود ستم كرده است».

پاداش بدون عمل ... ص : 134

جمعى مى گويند لازم نيست پاداش هميشه در برابر عمل باشد بلكه ممكن است ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 135

روى تفضّل و لطف الهى بدون سبق عمل باشد بنا بر اين خلقت آدم در بهشت براى هميشه مانعى ندارد.

ولى ابو القاسم بلخى اين معنا را جايز نمى داند و ميگويد: بنا بر اين كه آدم و حوّاء در بهشت مخلوق شوند آيا مكلّف و موظّف بتكاليف و دستوراتى بودند يا نه اگر موظّف باشند چاره اى جز وجود جهان ديگر نيست تا وعد و وعيد بدان و اميد و بيم از آن ضامن اجراء آن دستورات و عمل بدان وظائف گردد.

و اگر مكلّف نباشند معنايش آن است كه خدا آنها را يله و رها بدون فائده آفريده باشد و اين محال است.

در پاسخ اين استدلال بايد گفت: چه مانعى دارد كه خداوند مردمى را در بهشت بيافريند و آنان را بمعرفت مجبور كند و به كار نيك و ترك زشتى ها وادارد و بطورى كه هر گاه نيّت كار زشت كنند آنان را از آن باز دارد همانطور كه خداوند، اطفال و

غير مكلّفين را به بهشت داخل مى كند و بديهى است كه آنان مكلف نبوده اند تا بهشت پاداششان باشد

[سوره البقرة (2): آيه 36] ... ص : 135

اشاره

فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ (36)

[ترجمه ] ... ص : 135

پس شيطان آنها را لغزاند از بهشت و از آن نعمت كه بودند آنها را بيرون آورد و ما گفتيم پائين برويد كه با هم دشمنيد و تا مدتى در زمين قرارگاه و بهره داريد (36).

شرح لغات ... ص : 135

أزلّهما- لغزاند آنها، را از «زلّت» كه بمعناى لغزش و گناه است و با لغات:

«معصيت و سيّئه» بيك معنى مى باشد.

اهْبِطُوْا- پائين رويد از هبوط كه بمعناى از بالا بپائين آمدن است و گاهى بمعناى مكان گرفتن در جايى بكار ميرود مانند آيه كريمه «اهْبِطُوا مِصْراً» «1»

__________________________________________________

(1) آيه 61 از سوره بقره.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 136

عدوّ- دشمن، نقيض ولىّ (دوست) و مصدرش «عداوت» است كه اصل آن بمعناى تجاوز ميباشد.

مستقرّ- قرارگاه- و قرار همان ثبات و بقاء ضد فرار و زوال است و استقرار بقاء بر يك حال است و در مدّتى.

و كلمه مستقر در آيه كريمه بمعناى «استقرار» و يا مكانى كه در آن استقرار نمى يابند بكار رفته است.

متاع- آنچه از آن لذت برده ميشود و تمتع بمعناى تلذذ و لذت بردن است.

حين- زمان و مدت و از اين كلمه در غير اين آيه شش ماه اراده شده است مانند آيه كريمه: «تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»- ولى حين، همه اوقات را مى گيرد اگر چه بيشتر استعمال آن در زمان زيادتر است.

تفسير: ... ص : 136

در اين آيات، حال آدم بيان شده است: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ» يعنى شيطان آنها را بر گناه و لغزش واداشت و نسبت اين لغزاندن به شيطان از اين جهت است كه بدرخواست و وسوسه و اغواء او انجام شد و از بهشت و مقام و منزلت رفيع، آنان را لغزاند و مراد از شيطان همان ابليس است.

«فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ» آنها را از آنچه در آن بودند كه همان نعمت و آسايش و يا بهشت و يا طاعت و عبادت بود، بيرون آورد و نسبت اخراج به شيطان

از همان جهت است كه گفتيم كه او سبب اين امر شد.

بايد دانست اخراج آدم از بهشت و هبوط به زمين از باب عقوبت و كيفر آدم نبود زيرا با ادلّه قطعيه و ثابت ميدانيم كه بر پيامبران ارتكاب گناه و قبيح هرگز روا نيست و هر كسى كه بر آنها انجام گناه را جائز دانسته آنها را درست نشناخته و بزرگترين دروغ را بخدا نسبت داده است.

بنا بر اين اخراج آدم از بهشت از اين جهت شد كه با خوردن ميوه آن درخت منهى، مصلحت تغيير يافت و حكمت و تدبير الهى ايجاب كرد كه آدم و حوا بزمين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 137

آمده و گرفتار تكليف و مشقت گردند و لباس بهشتى، از اندام آنان گرفته شده و آنچه را كه خداوند از روى تفضّل و لطف نه بعنوان پاداش و استحقاق به آنها داده بود از آنها بگيرد تا امتحان، شديدتر شود همانطور كه كسى را بى چيز ميكند پس از آنكه مدتى باو ثروت ميدهد و زنده ها را ميميراند و مرد سالم را بيمار ميسازد و پس از خوشى ها، گرفتاريها ميدهد همه اينها بخاطر آزمايش درون و بدست آمدن مقدار مقاومت و نيروى صبر اشخاص است.

با توجه به اينكه شيطان پس از سرپيچى از سجده بآدم از بهشت اخراج شد و آدم و حوا در بهشت بودند چگونه شيطان توانست آنها را اغوا كند؟ ميگويند آدم به نزديك درب بهشت ميآمد و ابليس از نزديك شدن به او ممنوع نبود لذا نزديك ميآمد و با آدم سخن ميگفت (ابى على جبائى).

يا شيطان از زمين با آنها

صحبت ميكرد به جملاتى كه آنها مى فهميدند و يا بصورتهاى ديگر كه گفته شده است. بهر حال ظاهر قرآن اينست كه بطور مشافهه شيطان با آدم و حوا سخن گفت و آنها را اغوا كرد.

قُلْنَا اهْبِطُوا ...- در اينكه چرا قرآن خطاب را بصورت جمع آورده با اينكه مخاطب آدم و حوا بود وجوهى گفته شده است:

1- خطاب به آدم و حوا و ابليس متوجه است اين را «زجاج» و جماعتى از مفسران اختيار كرده اند اگر چه ابليس قبلًا خارج شده بود ولى منافات ندارد كه گفته شود بهمه آنها «بيرون رويد» همانطور كه مى گويند همه كسانى كه در زندان بودند بيرون آمدند اگر چه بعضى جلوتر و بعضى دنبال تر اخراج شده باشند.

2- آدم و حوا و ذريه و فرزندان آنها.

3- منظور فقط آدم و حوا است و جمع آوردن آن روى عادت محاورات عربى است كه اوّلين مرتبه جمع نزد آنها دو است همانطور كه آيه كريمه مى فرمايد:

«إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ» «1» (هنگامى كه چريده بود

__________________________________________________

(1) آيه 78 از سوره انبياء (21)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 138

در آن گوسفندان قوم و ما گواه داورى كردن و حكم ايشان بوديم).

و مراد از حكم آنها (هُم- ضمير جمع) حكم داود و سليمان بوده و حتى كلمه «اخوة» در آيه كريمه: «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ» «1» (پس اگر باشد براى او برادرى ...)

كه بر دو برادر حمل شده است. و اگر دو برادر باشد حكم شش يك بردن مادر هست.

4- آدم و حوا و وسوسه.

5- آدم و حوا و حيوانى كه شيطان بوسيله آن وسوسه كرد ولى بديهى است

اين دو وجه ضعيف است.

بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ- بعضى از شما با بعضى ديگر دشمنيد يعنى آدم و فرزندانش با شيطان و نسلش دشمن همند.

اگر چه از طرف آدم چيزى كه سبب عداوت و دشمنى شود نبود ولى حسد و مخالفت شيطان با آدم اين دشمنى را ايجاد كرد، و دشمنى آدم با ابليس، ايمان و بعكس، دشمنى ابليس با آدم، كفر است.

«حسن» مى گويد: منظور از اين آيه، دشمنى ذريه آدم با فرزندان شيطان است و بديهى است اين جمله ها براى تحذير و بر حذر داشتن آنان است نه امر. چه خدا امر بدشمنى نميكند و فرمان، در باره هبوط و نزول است در حالى كه دشمنى نسبت بهم دارند.

و اما بنا بر آن وجه كه خطاب را متوجه آدم و حوا بدانيم پس مراد از اين دشمنى همان ناسازگارى ذريه آنهاست كه بعضى با بعضى ديگر خواهند داشت و اگر آدم و حوا مخاطب شده اند از اين جهت است كه آنها ريشه و اصل ذريه و فرزندان خود هستند.

وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ- براى شما در زمين قرار و آرامشى است و از آن بهره مند مى شويد تا زمان مرگ يا روز قيامت و يا تمام شدن عمرها (و هر

__________________________________________________

(1) آيه 11 از سوره نساء (4).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 139

فردى در آن است تا وقتى كه عمرش پايان يابد).

ابو بكر سراج مى گويد: اگر آيه كريمه مى فرمود «و لكم في الارض مستقر و متاع» بدون كلمه «الى حين» ممكن بود تصور شود كه اين اقامت در زمين تا بى نهايت ادامه دارد ولى فرمود «الى حين» يعنى اين اقامت

فقط تا وقت انقطاع از آن ادامه دارد.

از نظر ادبى اين دو جمله با هم فرق مى كنند كه گفته شود: «انْ هذا لكم حيناً» و يا «الى حين» و فرق آنها در اينست كه كلمه «الى» چون دلالت بر انتهاء و تمام شدن دارد پس ناچار بايد آغاز و ابتداء هم داشته باشد ولى در صورت اول اين چنين نيست.

از اين كه خدا نسبت گناه آدم را به شيطان مى دهد، فهميده مى شود كه گناه بنده خواست خدا و فعل او نيست و خدا كسى را از عبادت منع نكرده و بگناه وانميدارد زيرا آنچه كه به شيطان نسبت داده شده خدا از آن مبرّا و منزّه است.

و نيز از اين آيات استفاده ميشود كه وسوسه شيطان در ارتكاب گناه تأثير بسزا دارد

[سوره البقرة (2): آيه 37] ... ص : 139

اشاره

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (37)

[ترجمه ] ... ص : 139

پس آدم، كلماتى را از پروردگارش دريافت و خداوند توبه او را پذيرفت كه خدا، توبه پذير و مهربانست (37)

شرح لغات ... ص : 139

تلقّى- گرفت، مصدرش تلقّى (گرفتن) و اصل آن «لقيت خيراً» يعنى خير و نيكى را يافتم «لقّيت زيداً خيراً» (به تشديد قاف) يعنى به «زيد» خير و نيكى دادم.

كلمات- جمع كلمه و ريشه كلمه «كلم» است بمعناى زخم و همانطور كه زخم اثرى است كه بر زخم زننده دلالت ميكند همچنين كلمه و كلام اثرى است كه بر معناى منظور از آن دلالت دارد.

التوّاب- پذيرنده توبه و بازگشت كلمات «توبه و انابه» بيك معنا است و ضدّ توبه اصرار بر گناه است، و اصل توبه، پشيمانى بر تند روى ها و بازگشت از گذشته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 140

تفسير ... ص : 140
اشاره

فَتَلَقَّى آدَمُ- آدم روى پيروى از حق كلماتى را از پروردگارش گرفت يعنى بسوى خدا روى آورد و خدا را با آن كلمات خواند.

قرآن براى رعايت اختصار اين قسمت را حذف نموده و فقط بذكر نتيجه اش ميپردازد.

فَتابَ عَلَيْهِ- خدا توبه آدم را پذيرفت و معلوم است كه پذيرش توبه پس از آنست كه توبه اى از ناحيه آدم شده باشد.

بعضى از قراء «كلمات» را بضمه آخر كلمه خوانده اند و بنا بر اين قرائت معنايش چنين ميشود كه آن كلمات، آدم را دريافت و او را نجات بخشيد.

اين كلمات چه بوده؟ ... ص : 140

1- حسن و قتاده و عكرمه و سعيد بن جبير ميگويند اين كلمات همان: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» (خدايا ما به خويشتن ستم كرديم) بود كه در آن، اعتراف به گناه و اظهار پشيمانى نموده اند.

2- مجاهد مى گويد: اين كلمات: «اللَّهُمَّ لا الهَ الّا أنْتَ سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ ربِ انّىْ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَتُبْ عَلَىَّ انَّكَ انْتَ اْلتَوّابُ الرَّحِيْم» (خدايا جز تو خدايى نيست من بخود ستم كردم توبه ام را بپذير كه تو، پذيرنده توبه ها و مهربانى) بوده است. و از امام محمّد باقر عليه السلام همين قول روايت شده است.

3- بعضى گفته اند: «سُبْحانَ اْللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا الهَ الّا اْللَّهُ وَ اللَّهُ اكْبَر» كلماتى است كه آدم گفت.

4- از ائمه اهل بيت نقل شده است كه آدم بر عرش، اسمهايى بزرگ و گرامى ديد وقتى از آنها پرسيد به او خطاب رسيد اينها اسمهاى بزرگترين و با منزلت ترين مخلوقات خداست و اين اسمها: «محمد، على، فاطمه، حسن و حسين» بود كه آدم در پذيرش توبه و بالا رفتن مقامش بدانان توسل جست.

فَتابَ عَلَيْهِ ... خدا توبه آدم را پذيرفت

و يا او را توفيق توبه داد و به او ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 141

كلماتى آموخت تا آنها را بگويد و توبه اش پذيرفته شود.

إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ- او پذيرنده توبه هاست كه توبه اى را پس از توبه اى ديگر قبول مى كند يا پذيرنده توبه از گناه است هر چه آن گناه بزرگ باشد و از عذاب آن چشم مى پوشد و او مهربان است و نكته كلمه «الرحيم» اين است كه اين لطف و پذيرش توبه فقط از روى صفت رحيميّت و مهر الهى واقع ميشود.

حسن بصرى مى گويد: خدا آدم را جز براى زندگى در زمين نيافريده بود.

بطورى كه اگر اين گناه را هم مرتكب نميشد بهر حال از بهشت بيرون مى آمد و در زمين زندگى مى نمود. ولى ديگران معتقدند كه خدا آدم را آفريد كه اگر گناه كند در زمين و اگر نه در عالمى ديگر زندگى كند.

توبه و شرايط آن ... ص :141

از شروط توبه پشيمانى بر گذشته از گناه است و تصميم بر اين كه ديگر به آن كار زشت باز نگردد و همه مسلمانان اتّفاق دارند كه اين نوع توبه سبب از بين رفتن عقاب و عذاب مى باشد و اما در غير آن اختلاف نموده اند.

توبه از هر كار گناه و نافرمانى خدا، واجب است ولى از ترك مستحبّات نيز بنظر ما صحيح و معقول مى باشد و معنايش اين است كه آن مستحبّ را پس از آن انجام خواهد داد و توبه پيامبران كه در قرآن كريم آمده همه به اين معنا برميگردد.

از نظر ما پذيرش توبه از طرف خدا و چشم پوشى از عذاب، فقط روى لطف و مهر و تفضّل الهى است نه اينكه

بر او واجب باشد.

اما معتزله پذيرش توبه را بر خدا واجب ميدانند و ميگويند خدا بآن وعده داده است و هيچگاه از وعده اش تخلف نميكند اگر چه خود وعده اش روى تفضّل باشد.

توبه از يك گناه و ارتكاب گناه ديگر! ... ص : 141

بيشتر متكلّمان توبه از يك گناه را با ارتكاب گناه ديگر با دانستن قبح و زشتى آن صحيح و درست ميدانند و ميگويند همانطور كه جائز است كسى كار حرامى را انجام ندهد در حالى كه حرام ديگرى را مرتكب ميشود و ميداند كه حرام است همچنين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 142

ممكن است كسى از يك گناه پشيمان شده و از آن توبه كند اگر چه گناه ديگرى را بجا ميآورد.

حسن بصرى ميگويد انسان هنگام ظهور علائم قيامت از توبه محجوب و محروم ميگردد ولى بعضى گفته اند ممكن است ظهور پاره اى از علامت هاى قيامت سبب محروميت گردد نه همه آنها

[سوره البقرة (2): آيه 38] ... ص : 142

اشاره

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (38)

[ترجمه ] ... ص : 142

گفتيم فرود آئيد از آن، همگى، اگر هدايتى از من بسوى شما آيد آنها كه هدايت مرا پيروى كنند نه بيمى بر آنها است و نه آنان اندوهگين شوند.

شرح لغات ... ص : 142

هبوط- قبلًا بيان شد و اين كلمه گاهى در پائين آمدن مقام و منزلت نيز بكار ميرود.

يأتينّكم- ميآيد شما را از «إتيان» بمعناى آمدن.

تفسير ... ص : 142

خداوند كيفيت پائين آمدن آدم و حوّا را بزمين بيان ميكند كه بآنها خطاب شد پائين بيائيد و اين خطاب متوجه آدم و حوا است و يا آنها و ذريه ايشان؟ قبلًا بيان شد تكرار جمله «اهبطوا» بعقيده بعضى براى اين منظور است كه جمله «اهبطوا» اول امر به پائين آمدن از بهشت است به آسمان دنيا و جمله «اهبطوا» دوم از آسمان دنيا بزمين و بعضى معتقدند كه صرفاً براى تأكيد است.

برخى ديگر معتقدند هر كدام براى بيان يك حالتى است مثلًا جمله اول:

«قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» براى اينست كه اين پائين آمدن در حال دشمنى اينها با يكديگر است. و جمله دوم: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً» الاية.

اين حالت را بيان ميكند كه هبوط بخاطر ابتلاء و تكليف آنها انجام يافته است همانطور براى بيان دو حالت بكسى ميگويند: برو بسلامت، و نيز ميگويند: «برو با رفيق» كه در اينجا يك امر به رفتن است ولى تكرار آن دو حالت را بيان ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 143

فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً ... يا از من هدايتى براى شما ميآيد. منظور از هدايت بيان و دلالت است و بعضى گفته اند منظور، انبياء و پيامبران ميباشد و بنا بر اين عقيده اين خطاب متوجه آدم و حوا و ذريه ايشان است و همانطور كه در آيه كريمه ميفرمايد:

«فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ «1» (پس گفت به آن

و بزمين برغبت يا كراهت بيائيد گفتند، برغبت آمديم).

كه در اينجا كلمه «أتينا» (آمديم) منظور اينست كه ما با آنچه در ما است آمديم فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ ... هر كس پيروى كند از پيامبران و بدنبال راهنمايى من رود باو هول و هراسى از اهوال قيامت نميرسد و غمگين و محزون از فوت ثواب نميشود اگر چه ممكن است بسبب حوادث دنيا غمگين شود و معلوم است كه كسى از آلام و گرفتاريهاى دنيا مستثنى نيست.

از ذيل آيه فهميده ميشود كه دلالت، ملازمه با پيروى ندارد و ممكن است دلالت باشد اما پيروى نباشد ولى اهتداء و هدايت يافتن هميشه در اثر پيروى و قبول است

[سوره البقرة (2): آيه 39] ... ص : 143

اشاره

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (39)

[ترجمه ] ... ص : 143

و كسانى كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند اينان همراه آتش اندو در آن جاودان خواهند بود.

شرح لغات ... ص : 143

اصحاب- جمع صاحب كه بمعناى رفيق و همنشين است و اصل صحبت بمعناى مقارنت و همراهى است و صاحب شخص كسى است كه با او مدتى همراه بوده و اگر تنها در زمانى كوتاه باشد باو صاحب نميگويند.

تفسير ... ص : 143

كسانى كه آيات و نشانه ما هدايت ما را تكذيب و انكار كنند و آنچه را كه بر پيامبران نازل كرديم نپذيرند اينان همراه آتش اند و در آن براى هميشه خواهند بود

__________________________________________________

(1) آيه 11 از سوره فصلت (41).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 144

از اين آيه استفاده ميشود كه كسى كه در اصرار بر كفر بميرد و توبه نكند براى هميشه در آتش خواهد ماند و آيات خدا همان دليل ها و كتاب هاى نازل شده بر انبياء و رسل است.

از اين آيه بعضى خواسته اند استفاده كنند كه «كفر» تنها براى قلب نيست و صفت اعضاء و جوارح نيز واقع ميشود همانطور كه اين آيه تكذيب با زبان را «كفر» شمرده است.

ولى اين استدلال تمام نيست زيرا كفر بودن تكذيب، نه از اين جهت است كه كار زبان است بلكه از نظر كاشف بودنش از انكار قلب، كفر شمرده شده است همانطور كه سجده براى خورشيد «كفر» است نه از نظر كاشف بودنش از اعتقاد قلبى به خورشيد و كفر درونى نسبت به خداى يگانه

[سوره البقرة (2): آيات 40 تا 41] ... ص : 144

اشاره

يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ (40) وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ (41)

[ترجمه ] ... ص : 144

اى بنى اسرائيل نعمت هايى را كه من بر شما ارزانى داشتم بياد آريد و بعهد من وفا كنيد تا بعهد شما وفا كنم و تنها از من بينديشيد.

و بآنچه من نازل كردم (قرآن) كه تصديق كننده آنچه نزد شما است (تورات) ايمان آوريد و نخستين منكر آن نباشيد و آيات مرا به بهاء ناچيز مفروشيد و از قهر من بترسيد.

شرح لغات ... ص : 144

ابن- پسر و با كلمات «ولد، نسل، ذريه» تقريباً هم معنى است جز اينكه كلمه «ابن» فقط به پسر گفته ميشود ولى «ولد» (فرزند) شامل دختر و پسر ميگردد و به مجموع آنها «ذريه» و «نسل» ميگويند.

ريشه كلمه «ابن» از «بناء» آمده كه قرار دادن چيزى است بر اصل و پايه اى و چون پدر، اصل و پسر، فرع و ساخته بر آن است لذا از پسر بكلمه «ابن» تعبير شده است.

اسرائيل- كلمه عبرى است و نام يعقوب بن اسحاق فرزند حضرت ابراهيم مى باشد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 145

گويند كلمه «اسرائيل» از دو كلمه «اسر» بمعناى بنده و «ئيل» بمعناى خدا مركّب شده است مانند كلمه عبد اللَّه در عربى «1».

اذكروا- بياد آريد- از «ذكر» بياد آوردن- توجه نمودن در برابر فراموشى و نيز «ذكر» بمعناى بزبان آوردن و شرف، و كتاب هاى پيامبران و دعا و نماز آمده است.

وفا- انجام دادن، نگهداشتن عهد و پيمان است.

عهد: سفارش- پيمان.

فارهبون- بترسيد و بينديشيد از ماده «رهب» بمعناى ترس در مقابل «رغبت» بمعناى ميل.

ثمن- بهاء- با كلمات «عوض و بدل» هم معنى است با اين تفاوت كه «ثمن» بدل در معامله است پول باشد يا غير آن ولى عوض، اعمّ از آن است و

بدل چيزى است كه بجاى ديگرى قرار ميدهند و فرق «ثمن» با «قيمت» (ارزش) آن است كه «ثمن» (بهاء) ممكن است مساوى با كالا و ممكن است زياد و كم باشد ولى «قيمت» با كالا برابر است.

تفسير ... ص : 145
اشاره

پس از آنكه خداوند دليل هاى توحيد و خداشناسى را براى همه مردم بيان نمود و نيز نعمتى را كه به پدر انسان ها (حضرت آدم) داده يادآور شد در اين آيات، حجّت ها و دليل هايى را كه براى بنى اسرائيل آورده شده و نعمت هايى را كه به آنان و پدرانشان داده است بيان ميكند و آنان را به عنوان جدّ اعلى (يعقوب) خطاب كرده ميفرمايد: اى پسران يعقوب (اسرائيل) و طرف خطاب، يهود و نصارى هستند

__________________________________________________

(1) صاحب كتاب قاموس مقدس مينويسد: اسرائيل يعنى كسى كه بر خدا پيروز شد و آن اسم يعقوب بن اسحاق است كه در هنگام كشتى با فرشته خدا بدان ملقب گرديد و اسرائيل و اسرائل و اسرال نيز خوانده شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 146

ولى ابن عباس ميگويد مقصود از اين خطاب ها فقط يهود مدينه و اطراف آن مى باشند نه همه بنى اسرائيل.

اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي ...- بياد آوريد نعمت هايى را كه به شما دادم و منظور از اين نعمتها همانهائيست كه به پدران و گذشتگانشان داده است مانند فرستادن آن همه پيامبران و كتاب ها و نجات دادنشان بطرزى عجيب از غرق و از چنگال فرعون و فرستادن منّ و سلوى بر آنان و سلطنت يافتنشان در زمان سليمان و مانند آنها.

اگر چه اين نعمت ها مربوط به پدران و اجداد يهود نيست كه زمان رسول اكرم بوده اند ولى چون افتخارات پدر و

جد در فرزند محفوظ ميماند و اولاد معمولًا بدانها مى بالند پس همه اين نعمت ها براى آنها نيز بوده است.

و با اينكه نعمت ها فراوان بوده ولى در اين آيات كلمه «نعمت» مفرد آمده است چون منظور، جنس نعمت است مانند آيه كريمه: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» «1» (اگر بخواهيد نعمت خدا را بشماريد شماره كردن آن نتوانيد) و بى شك منظور از نعمت، در اين آيه يك نعمت نيست و الّا قابل شمارش بود بلكه مقصود جنس نعمت است.

بعضى از مفسران ميگويند: منظور از اين نعمت همانهايى است كه بخود اينان داده شده است يا نعمت هايى است كه آنان و پدرانشان از آنها بهره مند بوده اند و نعمت هاى خدا بر آنان از نظر مادى مثل اينكه پدرانشان را نعمت حيات و زندگى داد تا ماندند و اين فرزندان بوجود آمدند و به آنها روزى ميدهد و بلاء و گرفتارى را از آنان دور ميكند و از نظر معنوى به آنان عقل و فكر داد تا بتوانند از راه استدلال به يگانگى خدا و بمعارف الهيه پى ببرند و نعمت هاى خدا را شكر كنند و شايسته پاداش هاى الهى گردند.

پس اين آيات، نعمت هاى پدرانشان (بقول اوّل) يا خودشان را (بقول دوم) يادآورى ميكند.

__________________________________________________

(1) آيه 34 از سوره ابراهيم. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 147

از نعمت هايى كه خدا به پدرانشان داده همان است كه آيه كريمه بيان ميكند:

«وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ» «1» (چون موسى بقوم خويش گفت: اى قوم نعمت خدا

را بياد آوريد كه ميان شما پيغمبران پديد آورده شما را پادشاهى داد و بشما آنچه را كه به هيچيك از اهل عالم نداد عطا كرد).

ابن انبارى ميگويد: معناى آيه كريمه اين است كه: بياد آوريد نعمتى را كه بشما دادم و آن علم تورات و بيان صفت محمّد بود كه من شما را به پذيرش و تصديق آن، الزام نمودم ولى پس از آن كه آن حضرت برانگيخته شد آنان پيروى نكردند و گويى اين نعمت را فراموش نمودند.

«أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»-

در اينكه عهد خدا كه آنان بايد وفا ميكردند چيست؟ وجوهى بيان شده است: ... ص : 147
1- پيروى از محمد ... ص : 147

ابن عباس ميگويد: اين، عهد همان است كه در تورات نوشته شده بود كه خدا پيامبرى خواهد فرستاد بنام «محمّد» و هر كسى از او پيروى كند باو دو اجر داده ميشود.

1- اجر پيروى از موسى و اعتقاد به تورات 2- اجر پيروى از محمّد و ايمان بقرآن و كسى كه باو كافر شود و ايمان نياورد و زر و بالش زياد و كيفرش آتش است، بنا بر اين معناى آيه چنين ميشود: به سفارش من در باره محمّد عمل كنيد و من نيز بعهد خود عمل كرده شما را وارد بهشت خواهم نمود. علت اينكه به اين حكم از تورات «عهد» گفته شده اين است كه آنان در كتاب خود دانسته بودند و يا از باب تأكيد و اهميّت مطلب، آن را چون عهد، كه قسم است قرار داد همانطور كه در آيه كريمه ميفرمايد:

«وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ» «2» (چون خدا پيمان گرفت از آنان كه كتاب به آنها داده شد كه حقائق كتاب آسمانى را براى مردم بيان

__________________________________________________

(1) آيه 20

از سوره مائده (5).

(2) آيه 187 از سوره آل عمران (3).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 148

كنيد و كتمان ميكند) كه در اينجا تعبير به ميثاق و پيمان شده است.

2- عمل بتورات ... ص : 148

حسن ميگويد: عهد خدا همان است كه فرمود: «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» (كتاب تورات را كه بشما داديم محكم بگيريد و آنچه در آن است حفظ كنيد).

3- پيمانى كه از بنى اسرائيل گرفت ... ص : 148

قتاده ميگويد: اشاره بهمان عهدى است كه خدا از بنى اسرائيل گرفت كه در ضمن اين آيه بيان شده است: «وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي» «1» (همانا خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت و از آنها دوازده بزرگ برانگيخت و خدا گفت: من با شمايم اگر نماز بپا داشته و زكات دهيد و بفرستادگان من ايمان آوريد).

4- اوامر و نواهى الهى. ... ص : 148

بعضى گفته اند عهد خدا همان واجبات و محرمات است.

5- يادآورى نعمت ها. ... ص : 148

همين ياد آوردن نعمت هايى كه بپدرانشان و يا خودشان داده است خود، عهدى است بر آنان كه ايجاب ميكند در مقام سپاسگزارى و شكر برآيند هم چنان كه بايد بعهد عمل نمود.

بيشتر مفسران همان قول او را پذيرفته اند كه قوى تر از همه است.

وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ- از مخالفت عهد و پيمان من بيمناك باشيد.

ضمناً اين آيات بر سه مطلب دلالت دارد:

1- واجب بودن شكر نعمت و در حديث آمده است كه بيان نعمت ها، خود شكر است «2».

__________________________________________________

(1) آيه 12 از سوره مائده (5)

(2) التحدث بالنعم شكر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 149

2- كفران و ناسپاسى نعمت، گناهى است بزرگ و مستوجب عذاب و عقاب است.

3- بندگان در حركات و رفتار خود، آزاد و مختارند و كارهاى آنها از طرف خودشان است زيرا اگر چنين نبود مذمّت و سرزنش معنى نداشت و فرستادن پيامبران و كتاب ها لغو و بيهوده بود.

وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً ... اين آيات نيز خطاب به يهود كرده ميفرمايد بقرآن كه از طرف خدا بر محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم نازل شده است ايمان بياوريد در حالى كه آن كتاب تصديق كننده تورات شماست و در حقيقت ايمان بقرآن، ايمان بتورات است زيرا همانطور كه در قرآن كريم به نبوّت پيامبر اسلام تصريح شد و اعتراف به آن را واجب دانسته است همچنين تورات و انجيل به آمدن آخرين پيامبر، بشارت داده و صفات حضرتش را بيان كرده اند. پس قرآن مصدّق آن كتاب ها است.

بعضى گفته اند: تصديق قرآن، نسبت به تورات از اين جهت است كه به حقانيت و آسمانى

بودن آن، اعتراف ميكند.

ولى قول اول بهتر است زيرا اين آيات مى خواهد بر آنان حجّت و دليل بياورد كه چرا بقرآن ايمان نمى آوريد در حالى كه قرآن همانند كتاب هاى آسمانى شما صفات پيامبر خاتم را بيان ميكند.

وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ- شما اول كافر بآن نباشيد با توجه به اينكه اولين دسته مخالف و منكر آن حضرت قريش بودند نه يهود آيه را بچند صورت تفسير كرده اند.

1- كافر در ميان اهل كتاب.

2- شما در گروه پيشروان كفر نباشيد تا مردم بدنبال شما آيند (از ابى العاليه) 3- شما از منكران صفت پيامبر نباشيد (از ابن جريح) بنا بر اين قول، ضمير «به» برسول اكرم باز ميگردد.

4- شما اولين كسى نباشيد كه كتاب دينى خود و تورات را رها كنيد كه در آن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 150

صفات پيامبر ذكر شده است زجاج كه گوينده اين قول است آن را تأييد ميكند به اينكه چون خطاب به علماء يهود است طبعاً وقتى آنان منكر شدند پيروانشان نيز منكر خواهند و لذا قرآن ميگويد شما اول كافر بآن نباشيد.

و همو ميگويد: «به» به تورات بر ميگردد نه قرآن زيرا آنان خود، اظهار ميكردند كه منكر قرآنند و مطلب تازه اى نبود كه اين آيات بيان كند.

على بن عيسى ميگويد: ممكن است منظور اين باشد كه اول كافر بقرآن نباشيد زيرا در كتاب شما (تورات) حقّانيت قرآن ثابت است

بدعت گذارى ... ص : 150

با اينكه كفر در هر حال گناه است ولى علت اينكه اين آيات كلمه «اوّل» را ميآورد و سبقت جستن در كفر را گناه بيشترى ميداند اين است كه اگر در اين جهت آنان پيشقدم

شوند بدعتى را پايه گذارده اند كه ديگران بدنبال آنها خواهند بود و بديهى است كه وزر و بال بدعت گذار بمراتب بيشتر از گناهكار عادى است.

از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمود: كسى كه پايه گذار سنّت نيكى باشد ثواب عمل بدان، تا روز قيامت عايد او خواهد بود.

و كسى كه روشى زشت را بدعت گذارد وزر و گناه كسى كه بدان عمل كند تا روز قيامت دامنگيرش خواهد گرديد «1».

وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا ... در شأن نزول اين آيه از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود: جمعى از يهود چون حىّ بن اخطب و كعب بن الاشرف بر يهود فرض و لازم كرده بودند كه هر سال غذا و طعامى بدانان دهند و چون اسلام، اين حكم را باطل نمود آنان بانكار صفت رسول اكرم كه در تورات بود پرداختند و آيات تورات را تحريف كردند تا هم چنان آنچه از مردم ميگرفتند باقى بماند و منظور از «ثمن قليل» (بهاء كم) در اين آيه همين است كه آيات كتاب را بدان نفروشند.

__________________________________________________

(1) من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى يوم القيمه و من سن سنة سيئة كان عليه و زرها و وزر من عمل بها الى يوم القيمه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 151

وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ- در اين عمل خود، و انكار محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم از خدا بترسيد و باكى نداشته باشيد از اينكه غذاى كمى از دست شما ميرود.

بديهى است اين آيه كه ميفرمايد: آيات خدا را

بهاء كم نفروشيد معنايش آن نيست كه با بهاء زياد اشكال ندارد بلكه منظور اين است كه بهاء هر چه بالاتر باشد باز هم نسبت باين آيات، ناچيز است و هيچ چيز نمى تواند برابر آنها باشد مانند آيه كريمه: «وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» «1» (هر كه با خداى يگانه خداى ديگرى بخواهد كه برهان ندارد) معنايش اين است كه اصلًا نمى تواند برهان و دليل داشته باشد.

رشوة در دين ... ص : 151

ضمناً اين آيه دلالت بر حرام بودن رشوه گرفتن براى بيان احكام دينى را دارد زيرا آنچه بيان ميشود يا مطابق قانون خدا است كه بايد بگويند و يا مخالف آن است كه بايد ترك كنند و در هر حال رشوه گرفتن بر آن دو حرام و ناروا است.

و اين خطاب نه تنها متوجّه علماء يهود است بلكه روحانى نمايان دنيا پرست و مزدوران دستگاه ها از ملّت اسلام را نيز شامل است كه براى خشنودى صاحبان قدرت و جبّاران و براى كسب ثروت و جاه حاضرند آيات خدا و احكام دين را تغيير دهند و آنها را مطابق ميل هوا پرستان تفسير و تأويل نمايند

«2».

[سوره البقرة (2): آيات 42 تا 44] ... ص : 151

اشاره

وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ (43) أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (44)

[ترجمه ] ... ص : 151

حق را به باطل نپوشيد تا آن را نهان داريد در حالى كه ميدانيد. (42)

نماز را بپا داريد و زكات بدهيد و با ركوع كنندگان ركوع كنيد. (43)

شما كه كتاب آسمانى ميخوانيد آيا مردم را به نيكى فرمان ميدهيد و خود را فراموش مى نمائيد آيا درست نمى انديشيد؟ (44).

__________________________________________________

(1) آيه 117 از سوره مؤمنون.

(2) ضررى كه از اين دسته روحانى نما باسلام و دين ميرسد بمراتب بيشتر است از آنچه دشمنان مستقيم و كفار بدين آسيب ميزنند و اينان از لشگر يزيد خطرشان بيشتر است كه براى خوش رقصى با كمال وقاحت حاضرند محرمات صريح دين را حائز بشمرند!!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 152

شرح لغات ... ص : 152

لا تلبسوا- نپوشيد- نياميزيد- «لبس» بمعناى اشتباه كارى- آميختن حق به باطل و «لبُس» پوشيدن- و چون جامه بدن را ميپوشاند بآن «لباس» گفته اند در مقابل «لبس» «ايضاح» (آشكار ساختن) است.

باطل- مقابل حق- بيهوده و فاسد و كلمات: «بطلان، فساد، كذب و زور» تقريباً همه بيك معنا هستند.

تكتموا- پنهان ميكنيد.

برّ- بكسر يا- نيكى و با كلمات «احسان و صِلَت» بيك معنا است و بفتح آن سرزمين و فضاء پهناور و بضمّ بمعناى گندم است.

تنسون- فراموش ميكنيد- از نسيان- از ياد رفتن چيزى كه قبلًا معلوم بوده است ولى كلمه

«سهو» أعم از آن است و گاهى نسيان بمعناى ترك است.

تتلون- ميخوانيد از تلاوت پى در پى آوردن و خواندن از فعل- «تلى» پشت سرآمد و فرق تلاوت با قرائت اينست كه تلاوت پى در پى آمدن حروف و قرائت جمع آن است.

تعقلون- ميدانيد- تعقّل ميكنيد اصل عقل بمعناى باز داشتن است و به پاى بند شتر «عقال» ميگويند و دانستن را

«عقل» گفتند چون صاحبش را از زشتيها باز ميدارد و از اين جهت در مورد خدا عاقل گفته نميشود.

تفسير ... ص : 152

اين خطابات متوجه رؤساى بنى اسرائيل است كه شما حقّ را با باطل نياميزيد و چهره نورانى حقيقت را با غبار باطل ميپوشانيد چه، آنان قسمت هايى از كتاب آسمانى خود را پذيرفته و قسمت هاى ديگر را كه مربوط به بيان صفات رسول اكرم بود انكار ميكردند و در اينكه منظور از حقّ و باطل چيست؟ وجوهى بيان شده است.

1- آنچه از تورات پذيرفته و بدان عمل كرد نه «حق» و آنچه را كنار گذارده و انكار نمودند «باطل».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 153

2- اصل كتاب «حق» و دستبرد و تغيير و تحريف در آن «باطل» 3- راستى و راستگويى «حق» و دروغ و دروغگويى «باطل» (از ابن عباس) 4- واقع و اصل تورات «حق» و آنچه خود بنام تورات نوشتند «باطل» 5- اقرار به اينكه «محمّد» پيامبر و رسول خدا است «حق» و انكارشان آن حضرت را كه هنوز مبعوث نشده «باطل» وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ ... شما صفات پيامبر را كه در تورات است و خود حقانيت آن را ميدانيد كتمان ميكنيد و اين شما هستيد كه كلمات خدا را تحريف مينمائيد «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» و بديهى است گناه و زشتى انكار كسى كه ميداند، بمراتب زيادتر از آن كسى است كه نميداند در تفسير كلمه «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (شما ميدانيد) 5 قول گفته شده است:

1- نبوّت و رسالت پيامبر اسلام.

2- روز قيامت و پاداش و جزاء.

3- عذابهايى كه بر بنى اسرائيل در نتيجه افتراء بر خدا و احكامى را

كه بدروغ به او نسبت دادند بر آنان نازل شد و بهر كسى كه اين كار را كند نازل خواهد شد.

4- آنچه بر بنى اسرائيل در اثر نافرمانى نازل شد چون مسخ و مانند آن.

سؤال اگر واقعاً نبوّت رسول اكرم براى اينان معلوم بود پس بخدا نيز علم و ايمان داشتند و ما گفتيم هر كه خدا را بشناسد و باو ايمان آورد كافر نيست پس چطور در باره اين دسته حكم بكفر شده است؟

جواب هر كه خدا را بدان صورت كه شايسته است نشناسد محكوم بكفر است و اينان اگر چه اصل آن ذات را ميدانستند اما چون به آن صورتى كه بايد بشناسند نبود لذا سزاوار پاداش نبوده محكوم بكفر شدند.

بعضى در جواب از اين سؤال گفته اند تنها علم و ايمان در استحقاق پاداش و ثواب ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 154

كفايت نميكند بلكه نياز بعمل دارد و اينان چون بايمانشان عمل نكردند سزاوار پاداش نشدند.

أَقِيمُوا الصَّلاةَ ... نماز را با اركان و حدود و شرائط آن كه پيامبر اسلام بيان كرد انجام دهيد و آنچه خدا بر اموالتان قرار داده مطابق دستور پيامبر بدهيد.

وَ آتُوا الزَّكاةَ ... ناگفته بديهى است قرآن اجمالًا از واجبات نام ميبرد اما تفصيل و شرح آنها بعهده رسول اكرم و ائمه اطهار است همانطور كه قرآن ميگويد: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» «1» (آنچه پيامبر آورد بگيريد و آنچه شما را از آن باز ميدارد ترك كنيد).

وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ- در جواب اينكه چرا در ميان همه افعال نماز فقط ركوع نام برده شده است سه وجه گفته اند.

1- چون

خطاب متوجّه يهود است و آنان در نمازشان ركوع نداشتند لذا ركوع كه مخصوص نماز مسلمين است ذكر شده تا معلوم گردد كه امر، باقامه نماز اسلامى است.

2- منظور از «ركوع» همان نماز است كه براى تأكيد با تغيير لفظ، دو باره بيان شده است و چون ركوع، اوّلين جزئى است از نماز كه ديده ميشود و براى ديگران معلوم ميگردد كه شخص در حال نماز است از اين جهت در مقام تعبير، بجاى نماز گفته شده است.

و ممكن است در همين وجه علاوه بر جنبه تأكيد قرينه و بيانى باشد بر اينكه مقصود از نماز، همان نماز معلوم شرعى است كه ركوع دارد نه آن نمازى كه خود آنها داشتند.

3- ذكر ركوع با راكعان براى تشويق و وادار كردن مردم به نماز جماعت است.

أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ ...- شما اى دانشمندان يهود كه به نزديكان مسلمان خود

__________________________________________________

(1) آيه 7 از سوره حشر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 155

سفارش ميكنيد در دين خود (اسلام) پايدار و ثابت بمانند آيا خودتان را فراموش كرده ايد؟ و چرا خود اسلام نمى آوريد؟

بنا بر اين در اين آيات مقصود از كلمه «برّ» (خوبى) ايمان بمحمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است.

خداوند در اين سؤال آنان را بر ترك اسلام يعنى آئينى كه ميدانند حق است و ديگران را نيز بآن ترغيب ميكنند توبيخ و سرزنش كرده است.

ابو مسلم ميگويد: همين علماء يهود بودند كه پيش از بعثت نبى اكرم و عرب را بايمان باو دعوت ميكردند اما پس از ظهورش كافر شده و نپذيرفتند.

ابن عباس در تفسير آيه ميگويد: آنان ديگران را به پيروى از كتاب دينى

«تورات» وا ميداشتند اما خود، آن را ترك ميكردند زيرا آنان كه پيامبر اسلام را نپذيرفتند در واقع تورات را كنار گذاشتند.

قتاده ميگويد: آنان مردم را به اطاعت از خدا دعوت ميكردند اما خودشان مخالفت و نافرمانى داشتند.

انس بن مالك از رسول اكرم نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: در شب معراج بر مردمى گذشتم كه لبانشان را با آلاتى آتشين مى بريدند.

من از جبرئيل پرسيدم اينان كيانند؟ او گفت: اينان خطباء و گويندگان و- واعظانى هستند كه خود بدانچه ميگفتند عمل نميكردند.

بعضى ميگويند اين آيات در باره صدقه است كه شما، مردم را بدادن آن امر ميكنيد ولى خود، آن را ترك مينمائيد و وقتى مستمندان و فقراء پيش شما مى آيند كه صدقات را بين آنان تقسيم كنيد شما خيانت ميورزيد.

وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ ... در حالى كه شما تورات را مى خوانيد و صفات محمّد را در آن مى بينيد.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ- آيا نميدانيد- در اينكه منظور از اين آيه چيست اين وجوه بيان شده است: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 156

آيا نميدانيد؟:

1- آنچه ميكنيد از نظر افكار مردم زشت است (از ابى مسلم) 2- اين كار دانايان نيست.

3- كه خدا شما را بر اين كارتان عذاب و عقاب ميكند.

4- آنچه در تورات نوشته شده درست است تا محمّد را پذيرفته و پيرويش كنيد.

سؤال اگر امر به نيكى ها واجب است مانند خود نيكى پس چرا خداوند آنان را بر اين كارشان توبيخ ميكند؟

جواب توبيخ آنان از اين نظر نيست كه به نيكى فرمان ميدادند بلكه از اين جهت است كه آنان مى گفتند و خود، بدان عمل نميكردند و لذا سزاوار اين مذمّت

و سرزنش شدند چون سرپيچى از وظيفه و ترك آن از كسى كه خودش بآن امر ميكند زشت تر و ناپسنديده تر از گناه افراد ديگر است

[سوره البقرة (2): آيات 45 تا 46] ... ص : 156

اشاره

وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعِينَ (45) الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ (46)

[ترجمه ] ... ص : 156

از صبر و نماز كمك بگيريد و آن بس گران است مگر بر خشوع پيشگان (45).

آنهايى كه گمان ميبرند كه ملاقات كننده پروردگارشان هستند و بسوى او باز ميگردند (46).

شرح لغات ... ص : 156

صبر- خوددارى از خواستها و كفّ نفس و خويشتن دارى از هوسها است و صبر بر مصيبت بهمين معنا است كه مصيبت زده خود را از بى تابى و فغان باز ميدارد و بهمين مناسبت ماه رمضان كه روزه دار، خوددارى از خوردن و آشاميدن ميكند ماه «صبر» ناميده شده است.

خشوع- فروتنى و با كلمات: «خضوع» و «تذلّل» و «إخبات» تقريباً هم معنى است جز اينكه «خضوع» با بدن و «خشوع» در صدا و ديده است مانند آيه كريمه: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 157

«خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ» «1» (ديدگانشان فرو افتاده) «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ» «2» (و صداها باحترام خدا بيفتد) و مقابل خشوع، «تكبر» و خود فروشى است.

ظنّ- گمان، علم و يقين، آنچه در ذهن ميگذرد و بر آن چيره ميشود.

ملاقات- رسيدن بهم، و روبرو شدن و برخورد دو خط را تلاقى گويند.

رجوع- بازگشت بحال اول.

شأن نزول ... ص : 157

جبائى ميگويد اين خطاب متوجه مسلمانان است نه اهل كتاب و بعقيده رمانى و ديگران طرف خطاب هم چنان يهود و اهل كتابند بقرينه آيات قبل و بعد آن ولى شامل مسلمانان نيز هست و حق آنست كه شامل همه افراد و مكلّفين است چون دليلى بر اختصاص بيك جمعيت وجود ندارد.

تفسير ... ص : 157

كسانى كه اين خطاب را متوجه يهود ميدانند ميگويند عشق بمقام نميگذاشت كه علماء يهود اسلام آورند زيرا ميترسيدند با قبول اسلام و پيروى از پيامبر اكرم رياست و آقايى را از دست دهند خداوند آنان را امر ميكند كه براى وفاء بعهدى كه در كتاب تورات با شما بستم در باره اطاعت و پيروى از من و ترك گناهان و معاصى و تسليم در مقابل فرمان و قبول فرستاده ام محمّد صلى اللَّه عليه و آله فرمود: در همه اين امور از صبر و نماز كمك بگيريد يعنى صبر بر زندگى مختصرى كه ناچاريد براى تأمين آن از مردم پول بگيريد.

از ائمه عليهم السلام نقل شده است كه مراد از صبر «روزه» است و كمك گرفتن بروزه از اين نظر است كه روزه طمع و هواى نفس را از بين ميبرد همانطور كه ائمه فرموده اند روزه نابود كردن شهوت «3» است.

و چون در نماز عباراتى خوانده ميشود كه انسان را متوجه جهان معنوى كرده

__________________________________________________

(1) آيه 43 از سوره قلم.

(2) آيه 108 از سوره طه.

(3) الصوم وجناء.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 158

و از خودخواهى و دنيا پرستى بازميدارد همانطور كه قرآن ميفرمايد: «نماز انسان را از زشتى ها بازميدارد» «1» و از طرفى با تواضع در نماز عشق برياست كنار ميرود بنا

بر اين كمك خوبى در راه وفاى بعهد الهى است. لذا اگر در باره مطلبى رسول اكرم را حزن و اندوه فرا ميگرفت از نماز و روزه كمك مى طلبيد و با نماز خواندن و روزه گرفتن آن اندوه را از خود دور مى نمود. اما آن دسته اى كه مسلمانان را طرف خطاب اين آيات ميدانند ميگويند: منظور آيات اين است كه براى رسيدن بآنچه پيروان رسول اكرم را وعده داده ايم و نيز بر سختى ها و مشكلات عمل باحكام و وظيفه از صبر بر طاعت ها و بازدارى نفس از گناهان و نيز از نماز كمك بگيريد زيرا نمازگزار با توجه بمعانى آياتى كه در نماز ميخواند قهراً از مواعظش پندگرفته و به امر و فرمانش تن ميدهد و از گناهان خود را باز ميدارد.

وجه ديگر: اينكه در ميان كارهاى قلبى از صبر بالاتر و در ميان كارهاى بدنى از نماز مهمتر نيست.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: هنگامى كه اندوهى از كارهاى دنيا شما را فرا گرفت چه ميشود كه وضو گرفته بمسجد رويد و در آنجا دو ركعت نماز بخوانيد و از خدا رفع آن اندوه را بخواهيد مگر نشنيده ايد كه خدا مى فرمايد:

«وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ» بيشتر مفسران بر آنند كه ضمير «ها» به نماز بر ميگردد و با اينكه دو چيز «صبر و صلاة» قبلًا در آيه گفته شده بازگرداندن ضمير «ها» را بخصوص «صلاة» با اين دو وجه درست كرده اند.

1- باعتبار عظمت و اهميت نماز و واجب بودنش بر همه و ايجاد حالت قرب بخدا 2- اگر چه در ظاهر فقط به نماز بازگشته ولى در

واقع منظور هر دو آنها است مانند آيات كريمه: «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ» «2» (كسانى كه طلا و نقره را گنج ميكنند و آن را در راه خدا خرج نميكنند)

__________________________________________________

(1) إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ.

(2) آيه 34 از سوره توبه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 159

«وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها» «1» (اينان وقتى تجارت يا لهوى ديدند بسويش شتافتند)- «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ» «2» (بهتر بود كه خدا و رسولش را راضى كنند) كه در همه اين آيات ضمير بكلمه دوم برگشته اما منظور هر دو چيزى كه قبلًا ذكر شده است مى باشد.

ولى عده اى ديگر معتقدند كه ضمير «ها» به استعانت (كمك گرفتن) بر مى گردد كه از امر بآن، فهميده ميشود.

قول سومى در اينجا وجود دارد كه ضمير «ها» را به كلمه اى محذوف بر مى گردانند و آن «اجابت پيامبر» (بقول اصم) و يا «مؤاخذه نفس بصبر و نماز» يا «انجام آنچه گذشت» يا «صبر از گناه ها» يا «صبر از اين لغزش» (بقول ابى مسلم) ولى با توجه به اينكه قبلًا ذكرى از اين كلمات نشده تا قرينه اى بر حذف آنها بوده و ضمير بدانها برگردد، نادرستى و ضعف اين اقوال معلوم ميشود.

لكبيرة.- مفسّران چون حسن و غيره كلمه «كبيرة» (بزرگ) را بمعناى سنگين گرفته اند از باب ملازمه بين بزرگى، و سنگين و زنى، و سپس بهرچه بر نفس، سخت و گران است اين كلمه گفته شده و ميشود.

إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ- جز بر خاشعان يعنى كسانى كه در برابر پروردگار خاضع و متواضعند زيرا آنان خود را بدانها

عادت داده اند و بر ايشان زوال نعمت و ثروت، گران نيست.

مجاهد ميگويد مقصود از «خاشعين» مؤمنانند و همانطور كه مريض دواهاى تلخ را ميخورد باميد نتيجه و بهبودى، مؤمنان نيز كه نتيجه عبادات خود را ميدانند در انجام وظيفه اگر مشكلى باشد تحمل كرده و حتى احساس سنگينى و گرانى هم نميكنند.

ولى حسن معتقد است كه مقصود از خاشعين، خائفان و انديشمندان از خدا است.

__________________________________________________

(1) آيه 11 از سوره جمعه. [...]

(2) آيه 62 از سوره توبه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 160

الَّذِينَ يَظُنُّونَ ... خاشعان كسانيند كه گمان دارند خداى خود را ملاقات ميكنند، بيشتر مفسران كلمه «يظنون» را در اين آيه بمعناى «يقين دارند» گرفته اند چه «ظنّ» در بسيارى از موارد بمعناى يقين آمده است «1» و نيز ملاقات را بمعناى يافتن و گرفتن آنچه خدا وعده داده است دانسته اند.

بنا بر اين معناى آيه چنين ميشود: كسانى كه يقين دارند آنچه را كه خداى آنها وعده داده است خواهند يافت مانند آيه كريمه: «أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ» «2» (من يقين داشتم كه حساب خويش را خواهم يافت).

بعضى «يظنّون» را بهمان معناى ظاهريش (گمان ميكنند) گرفته ميگويند كلمه «با گناهان» در آيه بايد فرض كرد و معناى آيه بنا بر اين قول چنين است:

خاشعان كسانى اند كه ميترسند و بيم دارند كه با گناهانشان خداى خود را ملاقات كنند.

از همين دسته كه يظنون را بهمان معناى «گمان ميبرند» ميدانند بعضى معتقدند كه «ملاقات خدا» كنايه از مرگ است همانطور كه مى بينيم وقتى كسى مرد ميگويند:

خدايش را ملاقات كرد و آيه را چنين معنا ميكنند خاشعان مردمى اند كه هميشه گمان دارند عمرشان تمام شده و هم

اكنون خواهند مرد كه طبعاً بدنيا تكيه نكرده و از گناه، دورى ميجويند و قولى را كه ملاقات خدا، بمعناى يافتن پاداش است تأكيد ميكند اين آيات در باره منافقين:

1- «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» «3» (خدا هم در دل آنان نفاق

__________________________________________________

(1)- هم چنان كه دريد بن صمه كه از شعراء دوران جاهليت است و اسلام را نيز درك نموده ميگويد.

«فقلت لهم ظنوا بالغى مدحج سراتهم فى الفارسى المسرد»

من بآنان گفتم يقين كنيد بدو هزار افرادى پوشيده در اسلحه كه رؤساء آنان در زره هاى بهم پيوند داده و بافته اى هستند كه سواران جنگى مى پوشند و «ظنوا» بمعناى «يقين كنيد» آمده است.

(2) آيه 20 از سوره الحاقه (69).

(3) آيه 77 از سوره توبه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 161

انداخت تا روزى كه بكيفر خود برسند) و «وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ» «1» (اگر آنها را به بينى آن دم كه در پيشگاه پروردگارشان نگاهشان دارند بآنان خطاب رسد مگر اين عذاب، حق نيست گويند چرا به پروردگارمان سوگند).

در حديث رسيده است: كسى كه بر مال شخص مسلمان بدروغ سوگند خورد خدا را در حالى كه بر او خشمگين است ملاقات خواهد كرد.

بديهى است معناى اين ملاقات ديدن خدا نيست عرب ميگويد: «لقاك اللَّه محابك» (خدا تو را بآنچه دوست دارى برساند) و منظور رؤيت و ديدن اشخاص نيست بلكه رسيدن است بآنچه دوست دارى.

«وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ»- و آنان بسوى او باز ميگردند.

سؤال و اشكال:

كلمه «رجوع» عبارت است از بازگشت بمكان و يا حالتى

كه انسان قبلًا بوده و يا داشته است پس رجوع مردم بسوى خدا چه معنى دارد؟ آيا قبلًا مردم در آنجا بوده اند؟

جواب:

جواب اين اشكال از سه راه داده شده است:

1- مردم براى زندگى مجدّد در آخرت بازميگردند.

2- هم چنان كه پيش از آمدن بدنيا، هيچ بودند بار ديگر به نيستى باز ميگردند.

3- به جهانى ميروند كه جز خدا كسى مالك نفع و ضررى براى آنان نيست همانطور كه در آغاز آفرينش اين چنين بودند چون در ايام حيات گاهى ديگرى بر آنان تسلّط و قدرت داشته و منافع و ضررهايشان را تدبير و انديشه ميكردند و معناى «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» نيز همين است.

__________________________________________________

(1) آيه 30 از سوره انعام.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 162

بهر حال منظور آيه اين است كه آنان بعالم ديگر اعتراف دارند و رجوع به محشر را پس از مرگ «بازگشت» معرفى كرده است

[سوره البقرة (2): آيات 47 تا 48] ... ص : 162

اشاره

يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (47) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (48)

[ترجمه ] ... ص : 162

اى فرزندان اسرائيل بياد آريد نعمت مرا كه بر شما ارزانى داشتم و شما را بر جهانيان برترى دادم. (47)

و بترسيد از آن روزى كه هيچ كس بكار ديگرى نيايد و از او شفاعتى پذيرفته نگردد و از او عوضى گرفته نشود و يارى نميشوند.

شرح لغات ... ص : 162

فضّلتكم- برترى دادم- از فضل- برترى- افزايش در خير.

لا تجزى- پاداش نميدهد- از جزاء پاداش دادن و با مقابله و مكافات بيك معنا است و بمعناى بى نياز ساختن نيز آمده است.

شفاعت- از شفع، ضميمه نمودن و شفعه در خانه، شركت در آنست زيرا شريك، مالش را با ديگرى ضميمه ميكند و در مورد دستگيرى كه شفاعت ميگويند باين مناسبت است كه گويى شخص دست گير، آبرو و اعتبار خودش را با حيثيت مجرم و گناهكار ضميمه نموده است.

عدل- كلمات: «عدل و حق و انصاف» نظير هم اند و نقيض عدل، جور و ستم است و در اين آيه عدل بمعناى فديه است و فرق عدل و عدل اينست كه عِدل مثل هر چيزى است در جنس و عَدل بدل آنست كه ممكن است از جنس ديگر باشد.

ينصرون- از نصر، بمعناى كمك و تقويت و نيز بمعناى جلوگيرى از ظلم آمده است.

تفسير: ... ص : 162

قسمت اول آيه را قبلًا بيان كرديم و در قسمت اخير آيه يكى از نعمت هاى خدا به بنى اسرائيل يادآور شده است و آن برترى ايشان است بر جهانيان.

ابن عباس ميگويد منظور برترى آنان است از مردم زمان خودشان زيرا بدون ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 163

شك امّت اسلام بالاترين امت ها هستند بشهادت آيه كريمه: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» «1» (بهترين دسته اى كه بر اين مردم نمودار شده اند شما بوديد) بعضى گفته اند منظور، برترى آنان است در امتيازات مخصوصى كه يافتند چون فرود آمدن منّ و سلوى و داشتن رسولان و كتاب ها و غرق كردن فرعون و نشانه ها و پيش آمدهايى كه با آنها استدلال بر وجود خدا راحت تر، و تحمل

مشكلات و تكاليف و وظيفه ها آسان تر ميگردد و نه برترى بطور مطلق و كلى، مثل اينكه اگر گفته شود:

«حاتم بخشنده ترين مردم بود» يعنى در زمان خودش.

نظير اين آيه است آيات كريمه: «وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ. الاية» كه قريباً بيان خواهد شد.

سؤال چرا اين خطاب ها به بنى اسرائيل كه «نعمت ها را بياد بياوريد» تكرار شده است؟

جواب در جواب سه وجه گفته شده است.

1- روى اهميت مطلب و لازم بودن شكر نعمت هاى پروردگار همانطور كه گوينده در مقام اهميّت و تأكيد ميگويد: «برو- برو- فورى- فورى» 2- در خطاب اول نعمت ها اجمالًا بيان شده و در دومى تفصيلًا.

3- در اولى، نعمت هاى خدا بر خودشان و در دومى، نعمت هاى خدا بر پدرانشان يادآورى شده است.

وَ اتَّقُوا يَوْماً ..- پس از آنكه خداوند نعمت هاى بزرگى را كه به بنى اسرائيل داده يادآورى نمود آنان را به سبب كفران و ناسپاسى در برابر اين همه نعمت، بروز قيامت بيم ميدهد و ميفرمايد: (بترسيد از آن روزى كه هيچ كس بكار ديگرى نميخورد و او را بى نياز نميكند و از او بلاء و گرفتارى برطرف نمينمايد).

__________________________________________________

(1) آيه 110 از سوره آل عمران.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 164

يا بقول بعضى، كسى از ديگرى حق واجبى را مربوط به خدا يا مردم كه بر عهده دارد اداء نميكند مطابق آيه كريمه: «وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً» «1» (از روزى بيمناك باشيد كه پدر براى پسر خويش كارى نسازد و فرزند به هيچ وجه كارساز پدر خود نشود).

وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ ...- مفسران

ميگويند حكم اين آيه (كه شفاعت پذيرفته نميشود) مخصوص يهود است كه ميگفتند چون ما فرزندان پيامبران هستيم پدرانمان از ما دستگيرى خواهند نمود.

خداوند با اين آيات، آنان را نااميد كرده است و اگر چه بيان، كلى است ولى مقصود ابطال عقيده يهود است نه ردّ شفاعت بطور كلى زيرا اصل شفاعت رسول اكرم، امرى است مسلّم و غير قابل إنكار بين همه مسلمانان و اگر اختلافى وجود دارد در خصوصيات و كيفيّت آن ميباشد.

ما معتقديم شفاعت آن حضرت در ردّ ضررها و نجات دادن از عذاب است نسبت بمسلمانانى كه گناه كرده اند ولى نه بآن حدّ و درجه كه از شفاعت محروم شوند.

ولى معتزله ميگويند: شفاعت در زياد كردن منافع و پاداش نيكوكاران و توبه كنندگان است نه گناهكاران.

و نيز بعقيده ما اين شفاعت همانطور كه براى رسول اكرم است براى ياران برگزيده آن حضرت و ائمه اطهار عليهم السلام و مؤمنين و صلحاء نيز ميباشد و خداوند بدست آنان بسيارى از گناهكاران را نجات خواهد داد.

مؤيّد عقيده ما روايتى است از رسول اكرم كه مورد قبول همه ميباشد و آن حضرت فرمود من شفاعتم را براى مرتكبان گناهان كبيره ذخيره كرده ام «2».

باز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: من در روز قيامت شفاعت ميكنم و قبول ميشود و على شفاعت ميكند و قبول ميشود و اهل بيت من شفاعت ميكنند و قبول

__________________________________________________

(1) آيه 33 از سوره لقمان

(2) «ادخرت شفاعتى لاهل الكبائر»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 165

ميشود و كمترين شفاعتى كه مؤمن كند آنست كه چهل نفر از برادران مسلمان خودش را كه سزاوار آتش اند نجات بخشد «1».

از آيه

كريمه كه حسرت و ندامت كفار را در روز قيامت از اينكه شفاعت كننده ندارند بيان ميكند باز ميتوان بودن اصل شفاعت را فهميد آيه اينست: «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ، وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ» «2» (نيست براى ما شفيع و نه دوستى صميمى).

و در حديثى وارد شده است كه:

«لا يقبل اللَّه منه صرفاً و لا عدلًا»

در اينكه عدل و صرف چيست كه خدا آنها را نميپذيرد اين اقوال گفته شده است.

1- صرف بمعناى عمل و عدل فداء (بقول حسن).

2- صرف مستحبّ، و عدل واجب (اصمعى).

3- صرف- حيله، و عدل فداء (ابو عبيده).

4- صرف فداء، و عدل بودن مردى در جاى ديگرى (كلبى).

وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ- وقتى خدا بخواهد آنان را عذاب كند كمك و يارى نخواهند شد تا از عذاب نجات يابند.

[سوره البقرة (2): آيات 49 تا 50] ... ص : 165

اشاره

وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (49) وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50)

[ترجمه ] ... ص : 165

(بياد آوريد) هنگامى كه شما را از ستم فرعونيان نجات داديم كه سخت ترين شكنجه ها را بشما، روا ميداشتند پسرانتان را سر ميبريدند و زنانتان را زنده نگاه ميداشتند و در اين همه سختى و بلاء آزمايشى بزرگ بود از طرف پروردگار شما. (49)

و هنگامى كه دريا را براى شما شكافتيم و شما را نجات داده ولى فرعونيان را غرق كرديم در حالى كه شما ميديديد (50).

__________________________________________________

(1)

«قال النبى انى اشفع فاشفع و على يشفع فيشفع و اهل بيتى يشفعون فيشفعون و ان أدنى المؤمنين شفاعة ليشفع فى اربعين من اخوانه كل قد استوجب النار»

(2) آيه 101 از سوره شعراء.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 166

شرح لغات ... ص : 166

نجيناكم- نجات داديم شما را، از نتيجه (نجات دادن) است و كلمات: «انجاء» و «تخليص» بهمين معنا است و بمكان بلند هم كه «نجوه» ميگويند بهمين مناسبت است كه اگر كسى بالاى آن رود از بسيارى ضررها مصون و محفوظ ميماند.

بعضى بين دو كلمه: «تنجيه» و «انجاء» فرق گذارده اند به اينكه «انجاء» نجات دادن كسى است قبل از افتادن در هلاكت و «تنجيه» نجات دادن پس از افتادن است آل- بعضى گفته اند كلمات آل و اهل در معنا و ريشه يكى هستند و شاهد آن اينست كه مصغّر آل «اهيل» است.

ولى برخى ديگر كلمه آل را مستقل دانسته و فرقش را با كلمه «اهل» در اين ميدانند كه «اهل» اعم است زيرا اهل شهر گفته ميشود ولى آل شهر گفته نميشود.

آل مرد: قوم و خويش و كسانى اند كه بسبب خويشاوندى و قرابت بدو نسبت پيدا كرده و بيك اصل باز ميگردند و اصل آن «اول» بمعناى بازگشت و

رجوع ميباشد.

فرعون- نام عمومى پادشاهان مصر بوده است چنان كه پادشاهان روم را «قيصر» و پادشاهان ايران را «كسرى» و پادشاهان ترك را «خاقان» و پادشاهى يمن را «تبّع» ميناميدند.

گويند نام فرعون مصر در زمان موسى «مصعب بن ريّان» بوده است.

يسومونكم- شما را بكارهاى دشوار واميداشتند و خوارتان ميكردند از فعل سام كه بطور لازم بمعناى بيرون رفتن چارپا بچراگاه است و بطور متعدى بمعناى وادار كردن و واداشتن بكار سخت ميباشد.

سوء العذاب- عذابى سخت و دردناك.

يستحيون- زنده ميگذاشتند.

بلاء- آزمايش است كه گاهى از راه نعمت دادن و زمانى بوسيله عذاب و بدبختى ميباشد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 167

فرقنا- شكافتيم از «فرق» كه جدا كردن دو چيز است.

تفسير ... ص : 167
اشاره

اينك قرآن نعمت هاى خدا را بر بنى اسرائيل بطور مشروح بيان ميكند و ميفرمايد: بياد آريد وقتى كه شما را از قوم فرعون و پيروانش نجات داديم كه شما را به كارهاى سخت واميداشتند، و در اينكه آنان دچار چه نوع شكنجه و عذابى بودند كه خدا نجاتشان داد وجوهى بيان شده است.

1- همانطور كه خود آيه بيان ميكند از كشتن فرزندان و زنده نگاهداشتن زنان آنان.

2- اعمال شاقّه اى كه بدانان تكليف ميكردند و از آن جمله آنان را صنف، صنف كردند و هر صنف را بكارى واميداشتند يك صنف خدمتگزار، صنفى كشت كار و همين طور و اگر افرادى توانايى و صلاحيت كار نداشتند بر آنان جزيه قرار ميدادند و علاوه بر آن فرزندانشان را ميكشتند و زنانشان را زنده نگاه ميداشتند و لذا در سوره ابراهيم جمله «يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ» (فرزندانتان را ميكشتند) بما قبل خود كه «يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ» باشد

با «واو»، عطف شده است. و اين عطف نشان ميدهد كه آن دو يكى نبود يعنى هم شكنجه و اعمال شاقّه و هم كشتن فرزندان هر دو بوده است.

يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ ..- فرزندانتان را كشته و زنانتان را نگاه ميداشتند تا خدمتگزارى آنان كنند و كنيز باشند و منظور از «نساء» (زنان) اعمّ از دختر و زن ميباشند زيرا فرعونيان هر دو دسته را زنده نگاه ميداشتند و كلمه «نساء» بر دختران «حقيقة» يا از باب «غلبه» اطلاق شده است.

وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ ..- در اين شكنجه و فرزند كشتن آزمايش بزرگى براى شما بود كه خدا به آنان توانايى و امكان چنين شكنجه ها را نسبت به شما داد.

بعضى گفته اند يعنى اينكه خدا شما را از شرّ فرعون و يارانش نجات داد نعمت بزرگى بود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 168

بيان داستان ... ص : 168

علت اينكه فرعونيان فرزندان را ميكشتند اين بود كه فرعون در خواب ديده بود گويا آتشى از طرف بيت المقدس آمد تا تمام خانه هاى مصر را فرا گرفت و سوزاند و قبطيان را نيز هلاك نمود و تنها بنى اسرائيل مصون و محفوظ ماندند.

فرعون از ديدن اين خواب نگران شد و ساحران و كاهنان را طلبيد و از آنان در باره اين خواب پرسيد. آنان گفتند در ميان بنى اسرائيل پسرى بدنيا ميآيد كه نابودى تو و سلطنت و همچنين تغيير دين تو بدست او خواهد بود.

پس فرعون فرمان داد تا هر پسرى كه در بنى اسرائيل بدنيا آمد بكشند و براى اين منظور همه قابله هاى مملكت را جمع كرد و به آنان تأكيد نمود كه هر پسرى از

بنى اسرائيل بدست شما بدنيا آيد بايد فورى كشته شود و اگر دختر بود زنده بماند.

آنان نيز همين كار را كردند و در نتيجه، بنى اسرائيل رو به انقراض ميرفتند و مرگ بزرگان و كشته شدن فرزندان همه آنان را تهديد به نيستى ميكرد و عدّه اى از بزرگان قبط بر فرعون وارد شده گفتند مرگ در بنى اسرائيل افتاده است فرزندانشان كشته ميشوند و بزرگانشان ميميرند نزديك است كه از نبود كارگر در ميان ما، خود ما بكار وادار شويم.

فرعون دستور داد كه يك سال بكشند و يك سال رها كنند هارون در آن سالى كه نمى كشتند و موسى در سالى كه ميكشتند بدنيا آمدند.

«وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ ...» خداوند نعمت ديگر خود را بر بنى اسرائيل بيان ميكند: بياد آريد وقتى كه دريا را براى شما شكافتيم و آب ها را از هم جدا كرديم تا شما از وسط آن گذشتيد پس شما را از دريا و غرق، نجات داده و آل فرعون را غرق كرديم.

در اينجا اگر ذكرى از خود فرعون بميان نيامده از نظر روشن بودن آن است زيرا هدف، هلاك و نابودى فرعون و ياران است و طبعاً خود او در درجه اول بايد نابود گردد و در آيات ديگر غرق خود فرعون بيان شده است مانند آيه كريمه:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 169

«فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً» «1» (او و كسانى كه با او بودند همه را غرق كرديم) و نيز امكان دارد كه منظور از آل فرعون خود او باشد مانند آيه كريمه: «مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ» «2» (باقيمانده اى از

آنچه موسى و هارون واگذاشتند) كه در اين آيه مقصود از آل موسى و هارون، خود آنها هستند.

وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ...- در حالى كه شما ناظر بوديد كه آنان غرق ميشدند كه خود سبب شماتت بيشتر و ناراحتى زيادتر براى فرعونيان و اظهار قدرت و معجزه براى موسى است.

بعضى گفته اند: مقصود اين است كه اگر مى خواستند ميتوانستند غرق شدن آنان را ببينند نه اينكه ديدند زيرا ياران موسى سرگرم وضع خود بودند ولى قول اول صحيح تر است زيرا اولًا بنى اسرائيل كارى نداشتند تا بدان سرگرم شوند و ثانياً همه مفسران بر آنند كه ياران موسى شكافتن دريا و برخورد امواج آن را بفرعونيان ديدند تا آنان غرق شدند.

دنباله داستان ابن عباس خلاصه داستان فرعون را با بنى اسرائيل در دريا چنين بيان ميكند كه خداوند به موسى وحى كرد كه بنى اسرائيل را از مصر حركت دهد موسى آنان را شبانه حركت داد و فرعون نيز بدنبال آنان با هزار هزار اسب سوار حركت كرد همراهان موسى 620 هزار نفر بودند وقتى فرعون آنان را ديد گفت اينان گروهى اندك اند كه موجب خشم ما هستند و ما همگى آماده كاريم «3».

موسى بنى اسرائيل را حركت داد تا بدريا رسيدند ناگاه توجهشان بفرعون افتاد ديدند در نزديكى آنان است بنى اسرائيل بموسى گفتند: «پيش از آنكه تو بسوى ما

__________________________________________________

(1) آيه 103 از سوره اسراء.

(2) آيه 246 از سوره بقره.

(3) «إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ، وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ، آيه 55 از سوره شعراء (26).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 170

بيايى و پس از آنكه آمدى ما آزار ديده و مى بينيم»

«1».

هم اكنون در جلو ما دريا و بدنبال ما فرعون و يارانش هستند.

موسى گفت شايد پروردگارتان دشمنانتان را هلاك كند و شما را در اين سرزمين جانشين آنها نمايد و بنگرد چگونه عمل ميكنند «2».

يوشع بن نون بموسى گفت: فرمان خدا چيست؟

موسى گفت فرمان، آن است كه با اين عصايم بدريا بزنم گفت بزن و خدا بدريا وحى كرد كه در اطاعت موسى باشد و دريا را چنان لرزشى گرفت كه موسى نميدانست بكدام قسمت بزند.

موسى با عصايش بدريا زد و دريا از هم شكافته شد و دو راه پديد آمد و براى هر سبطى يك راه كه بروند بنى اسرائيل گفتند اين راه تر است و ما مى ترسيم غرق شويم خدا باد صبا را فرستاد تا آن راهها خشك شد همانطور كه قرآن ميگويد:

«فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً» «3» (و براى آنها راهى خشك از ميان دريا پديد آر) پس از آنكه براه افتادند بعضى گفتند ما ياران و رفقاى خود را نمى بينيم و از موسى ياران خود را جويا شدند موسى گفت آنان نيز مانند شما در راهند گفتند ما اطمينان پيدا نمى كنيم جز اينكه آنها را ببينيم.

موسى از خدا خواست كه او را بر اين مردم (بهانه جو) كمك كند به او وحى شد كه عصايت را بسمت راست و چپ بگردان و موسى با عصا بر است و چپ اشاره كرد و و مانند پنجره هايى پديد آمد كه هر دسته، دسته ديگر را ميديدند.

وقتى فرعون به كنار دريا رسيد در حالى كه بر اسبى سياه رنگ نشسته بود از وارد شدن در آب ترسيد ولى در هر حال خود را

به آب زد و يارانش بدنبال او وارد دريا شدند پس از آنكه آخرين نفر ياران موسى از دريا خارج، و آخرين ياران فرعون

__________________________________________________

(1) «قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا» (آيه 129 از سوره اعراف) [...]

(2) «قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ» (آيه 129 از سوره اعراف).

(3) آيه 77 از سوره طه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 171

وارد دريا شدند دريا متلاطم شده همه آنها را غرق كرد و موسى و يارانش نجات يافتند.

سؤال در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه چطور خداوند اين همه آيات روشن و معجزات كه بموسى داد به ساير پيامبران عطا نفرمود تا براى امّت آنان نيز حجّت و دليل آشكار و شبهه ها و اشكال ها دور گردد.

جواب خداوند هميشه براى هدايت مردم و پاك شدن روح آنان، معجزاتى را بدست پيامبران ظاهر ميكند بنا بر اين، معجزات در مردم به اختلاف فكر و درجه عقل آنان متفاوت ميباشد و چون قوم موسى و بنى اسرائيل از نظر ناتوانى فكرى و ضعف روحى در درجه اى بودند كه تنها استدلال به آيات حقيقى و بكار انداختن نيروى عقل و فكر، براى آنان فائده اى نداشت ناچار بايد معجزات فراوانى بدست موسى انجام يابد تا مگر براه آيند.

مثلًا در تاريخ اين قوم مى بينيم كه وقتى از دريا گذشتند و به مردمى بت پرست رسيدند با آن همه معجزات كه ديده بودند باز بموسى ميگويند: «براى ما خدايى چون خداى اينان بساز!!» «1» موسى گفت شما مردمى نادان هستيد «2».

اما در عرب و امّت اسلام قدرت فكر و تيز هوشى در آن

حدّ بود كه مى توانست استدلال هاى عقلى جاى معجزات را بگيرد و روح آنان را از راه صحيح فكرى، رهبرى و هدايت كند لذا مطابق روحيّات آنان آيات الهى و حجّت هاى آشكار نمايان شد تا از آن راه، شكّ و ترديد بينندگان بر طرف شده و به فضاى وسيع علم و يقين برسند و راه رستگارى را به پيمايند.

__________________________________________________

(1) «اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ». (آيه 138 از سوره اعراف) (8)

(2) «قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» (دنباله آيه 138 از سوره اعراف)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 172

[سوره البقرة (2): آيات 51 تا 52] ... ص : 172

اشاره

وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52)

[ترجمه ] ... ص : 172

آن گاه كه با موسى چهل شب وعده كرديم بس (در نبود او) شما گوساله پرستى اختيار كرده ستمكار و بيدادگر شديد (51).

آن گاه از شما در گذشتيم شايد سپاسگزار باشيد

شرح لغات ... ص : 172

واعدنا ...- قرار گذارديم از ماده «وعد» و ميعاد بمعناى محل قرارداد و «وعد» بمعناى خبر دادن از امرى نيكو و خوب كه ميرسد و «وعيد» كه خبر دادن از شر و بديست، همه، از همين ماده مشتق اند.

موسى از دو كلمه قبطى: مو (آب) و سى (درخت) تركيب شده است چون جعبه اى كه موسى در آن بود در آب نزديك درخت بدست آمد بدين اسم ناميده شد.

ليلة- شب، و چهل شب يعنى چهل شبانه روز و چون حساب ايام نزد عرب با ماه است و ماه، از شب آغاز ميشود لذا شب، پايه حساب شده است.

عجل- گوساله، از ماده عجله بعضى گويند چون بنى اسرائيل عجله كردند و پيش از آمدن موسى گوساله را خدا خواندند لذا باين اسم گفته شد.

عفو ...- بخشيدن و با كلمات: «صفح» «مغفرت» و «تجاوز» هم معنى است و اصل آن از:

«عفت الريح الاثر» يعنى باد اثر را نابود كرد ميباشد و چون با بخشش خدا، آثار و لوازم گناه از بين ميرود بآن «عفو» گفته اند.

بعضى ميگويند: معناى عفو در اصل «ترك» است همانطور كه در آيه كريمه:

«فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ» «1» (كسى كه براى او از برادرش چيزى مانده باشد) بهمين معنا است.

تفسير ... ص : 172
اشاره

ياد آوريد وقتى را كه بموسى وعده كرديم كه در سر چهل شب يا پس از سر آمدن

__________________________________________________

(1) آيه 178 از سوره بقره.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 173

چهل شب باو الواحى دهيم كه در آن الواح، تورات كه شفاء و بيان براى مردم است باشد و اين چهل شب همان است كه خداوند در سوره اعراف بيان ميكند «وَ واعَدْنا مُوسى

ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» «1» (وقتى كه بموسى سى شب وعده كرديم و آن را بده شب ديگر، كامل كرديم) و گويند اين چهل شب تمام ماه ذيقعده و ده شب اول از ذيحجّه بوده است.

مفسّران ميگويند پس از نجات بنى اسرائيل از دريا و نابودى فرعونيان وقتى بمصر بازگشتند خدا بدانان وعده نازل كردن تورات و قوانين داد پس موسى يارانش را واگذارد و هارون را نماينده خود بر آنان قرار داد و به طور رفت و در آنجا چهل شب ماند و تورات بر الواحى بر او نازل شد.

ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ ...- منظور اين است كه گوساله را خداى خود قرار داديد نه آنكه شكل آن را كشيديد زيرا كشيدن شكل حيوانات گناه نبوده و سبب چنين عذاب نبود.

و امّا روايتى كه از رسول اكرم وارد شده است كه آن حضرت «مصوّران» را لعن فرموده منظور از «مصوّران» كسانيند كه خدا را بمخلوقات تشبيه نمايند و يا معتقد گردند كه خدا صورتى از صورتها است.

مِنْ بَعْدِهِ ...- پس از غيبت موسى و خارج شدنش يا پس از آنكه خدا بشما وعده تورات داد يا بعد از غرق فرعون و آيات و نشانه هاى روشنى كه ديديد.

وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ ...- شما بخود ستم كرديد زيرا با اين گناه بزرگ و پرستش گوساله مستحق عذاب الهى شديد.

داستان ... ص : 173

از ابن عباس نقل شده است كه «سامرى» مردى بنام «ميخا» و يا «موسى» و گاو پرست بود او اگر چه در ظاهر بموسى ايمان آورده بود ولى در دلش هم چنان علاقه به گاو پرستى داشت.

__________________________________________________

(1) آيه 142 از سوره اعراف.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1،

ص: 174

تا وقتى موسى به طور رفت و هارون باقيماند هارون بمردم گفت شما مقدارى آلات زينت و آرايش را از فرعونيان با خود آورده و گناه آن را بر خود قرار داده ايد هم اكنون خود را پاك كنيد (آنان كه اين آلات زينت را از قبطيان عاريه گرفته بودند ولى باز نگردانده و از خود ميدانستند).

هارون دستور داد آتشى برافروختند و گفت هر چه داريد در آن بيفكنيد بنى- اسرائيل نيز زينت آلات را كه داشتند آورده و در آن مى انداختند.

ابو على جبائى ميگويد سامرى گوساله اى ساخت و در آن بطورى خاصّ منافذ و سوراخ ها قرار داد بطورى كه باد داخل آنها ميشد و صدايى شبيه صداى گاو ميداد و سپس مردم را به پرستش آن دعوت كرد آنان نيز پذيرفتند و آن را خداى خود پنداشتند.

ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ ...- ما با پذيرش توبه شما، عقاب و عذابى كه با پرستش گوساله، مستحقّ آن شده بوديد بر داشتيم و يا بقول بعضى، پس از گوساله پرستى شما، مادر عذابتان شتاب نكرديم.

لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ...- شايد خدا را بر اين عفو و گذشت و نعمت هاى ديگرش سپاسگزارى كنيد و يا شما را در معرض شكر قرار داديم.

اين آيه بر وجوب شكر نعمت دهنده و نيز به اين جهت كه بخشش و عفو خدا از گناه پس از توبه، خود نعمتى است دلالت دارد، بمناسبت بحث در كلمه شكر بد نيست كه به اين سه مطلب توجه كنيم.

1- اينكه در باره پروردگار گفته ميشود او «غفور و شكور» است منظور از «شكور» اين است كه بندگان را بر طاعات و عباداتشان پاداش ميدهد بدون آنكه چيزى كم

بگذارد و اين پاداش دادن را «شكر» گفته است.

2- انسان نمى توان شكرگزار خودش باشد زيرا شكر، در برابر نعمت دهنده است و نعمت دهنده و نعمت گيرنده بايد دو نفر باشند آرى خوبى كردن انسان بخود مانند بد كردنش تصور دارد مانند كار نيكى كه انجام دهد و از آن خود بهره مند گردد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 175

يا جنايتى كه مرتكب شود و زيانش باو برسد.

3- كافر در برابر نيكى ها و خدماتش تنها استحقاق مكافات و پاداش دارد نه شكر همانطور كه بايد طلبش را پرداخت و فرق بين پاداش و شكر اين است كه در شكر، تعظيم و بزرگداشت طرف است و باضافه، پاداش و مكافات بايد با خود نعمت و نيكى، برابر باشد ولى در شكر، اين جهت اعتبار ندارد و ممكن است گاهى شكر كمتر از نعمت باشد در اين صورت اگر چه بر نعمت گيرنده بيش از آن، واجب نيست ولى هر چه بيشتر شكر كند بهتر است هر چند واجب نيست چون واجب بايد داراى حدّى باشد و گاهى نعمت بقدرى زياد است مانند نعمت خدا بر انسان كه هر چه انسان شكر كند باز كم كرده و سزاوار است كه بيشتر كند تا بى نهايت. و اگر واجب باشد بايد بى نهايت شكر كند و بديهى است كه اين تكليف محال خواهد بود.

[سوره البقرة (2): آيات 53 تا 54] ... ص : 175

اشاره

وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54)

[ترجمه ] ... ص : 175

آن گاه كه بموسى كتاب و فرقان داديم شايد هدايت يابند.

و آن گاه كه موسى بقوم خود گفت اى قوم شما با گوساله پرستى بخويش ستم كرديد اكنون بسوى آفريننده خود باز آئيد و خودتان را بكشيد اين، نزد خالقتان براى شما بهتر است پس توبه شما را پذيرفت چه او خداى توبه پذير مهربان است.

شرح لغات ... ص : 175

فرقان ...- جدايى و هر چه دو چيز را از هم جدا كند «فرقان» مى نامند و چون كتاب خدا فاصله بين حق و باطل است و آن دو را از هم جدا ميكند به آنان فرقان گفته اند.

و در آيه كريمه: «يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» (يعنى بين شما و گناهانتان جدايى مى اندازد) «1».

__________________________________________________

(1) آيه 29 از سوره انفال.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 176

بارء ...- آفريننده و فرق آن با خالق اين است كه بارء به كسى گفته ميشود كه موجودات را از نيستى به هستى آورده در حالى كه خالق كسى است كه آنها را از حالى به حال ديگر در مى آورد، و نيز به مريضى كه از بيمارى و نقص بيرون آيد «بارء» ميگويند.

فاقتلوا ...- پس بكشيد.

تفسير ... ص : 176
اشاره

بياد آوريد وقتى را كه بموسى كتاب داديم كه همان تورات است و در باره كلمه فرقان كه در اين آيه به كتاب عطف شده چهار قول از مفسّران نقل شده است.

1- ابن عباس ميگويد: مراد از فرقان همان تورات است و تفاوت آن با كتاب فقط از نظر لفظ است.

2- منظور از كتاب، تورات است و فرقان شكافته شدن دريا است كه هر دو نعمتى براى موسى بودند.

3- فرقان، همان جدا كردن حلال از حرام و فرق بين موسى و يارانش با فرعون و درباريانش است به چيزهايى مانند نجات دادن اينان و هلاك و غرق فرعونيان.

4- منظور از فرقان قرآن است و تقدير آيه بنا بر اين قول، چنين است كه:

بموسى، كتاب و بمحمّد، قرآن داديم.

ولى قول چهارم را دانشمندان، ضعيف دانسته اند زيرا آيه ميگويد: ما بموسى فرقان داديم و در آيه ديگر نيز

مى فرمايد: «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» ما بموسى و هارون فرقان داديم.

لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ...- شايد شما از آنچه در تورات است از آن جمله بشارت بآمدن محمّد هدايت شويد.

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ ...- بياد آوريد وقتى موسى پس از بازگشت به بنى اسرائيل كه گوساله پرستيده بودند گفت: شما بخود ستم كرديد «يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ» با پرستش گوساله و خدا دانستن آن بخود ضرر زديد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 177

و عبادت را در غير محلّش قرار داديد ستم آنان بخود، از اين جهت بود كه با اين عمل ناشايست استحقاق عقاب و عذاب پيدا كردند و هر كه چنين كند بى شك بخود ستم كرده است.

فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ ...- شما به آفريننده و خداى خود با عبادت و اعتقاد به يگانگيش. باز گرديد در اينجا اقوالى در تقدير است كه ما چگونه توبه كنيم.

قرآن خود كيفيّت توبه و بازگشت را بيان ميكند «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» (شما همديگر را بكشيد).

ابن عباس ميگويد: يعنى بى گناهان گناهكاران را بكشند مانند آيه كريمه:

«فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ» «1» (چون بخانه اى در آمديد خويشتن را سلامى گوئيد) يعنى بعضى از شما به بعضى ديگر سلام گويد.

جبائى و ابن اسحاق ميگويند: معناى آيه اين است كه همه آماده كشته شدن شويد و اين آمادگى گويى كشتن خود آنها است.

چه كسى مأمور قتل شد؟ ... ص : 176

در اينكه چه كسى مأمور شد آنان را بكشد اختلاف است.

بعضى ميگويند: موسى فرمان داد كه همه غسل كنند و كفن بپوشند و در صفّ تشكيل داده بايستند و هارون با 12 هزار افرادى كه بگوساله پرستى نگرائيده بودند آمد

و آنان در حالى كه شمشيرهاى لب تيز در دست داشتند شروع بكشتن كردند تا هفتاد هزار تن كشته شد و خدا از گناه بقيّه گذشت.

بعضى گفته اند: آنان دو صف شده و هر كدام ديگرى را ميزدند تا هفتاد هزار كشته شد.

قول سوّم آن است كه آنان را تاريكى شديد فرا گرفت و شروع بكشتن همديگر كردند تا وقتى هوا روشن شد و معلوم گرديد كه هفتاد هزار نفر كشته شده است.

__________________________________________________

(1) آيه 61 از سوره نور.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 178

روايت شده است در حالى كه بنى اسرائيل يكديگر را مى كشتند موسى و هارون براى آنان دعا و طلب آمرزش مى نمودند تا وحى آمد كه ديگر همديگر را نكشند و توبه باقيماندگان پذيرفته شد.

ابن جريح ميگويد: علّت اينكه خدا فرمان داد بنى اسرائيل همه يكديگر را بكشند اين بود كه اگر چه دسته اى از آنان گوساله نپرستيده و آن را كارى باطل و زشت دانسته بودند ولى گناه اين دسته آن بود كه ديگران را از گوساله پرستى نهى و منع نكردند لذا اين فرمان سخت كه عذاب و عقوبت شرك دسته اى و سكوت ديگران بود به آنان متوجّه شد كه همديگر را بكشند و مردمى كه با ديدن آن همه آيات توحيد باز بكفر و شرك گرائيدند بى شك سزاوار چنين شكنجه و عقوبتى بودند.

رمّانى ميگويد: با توجه به اينكه بايد اين تكليف (كشتن يكديگر) مانند هر تكليف ديگرى براى مردم لطفى و مصلحتى را در برداشته باشد.

رمّانى ميگويد: با توجه به اينكه بايد اين تكليف (كشتن يكديگر) مانند هر تكليف ديگرى براى مردم لطفى و مصلحتى را در برداشته

باشد.

اگر سؤال شود كه با اين تكليف، آنان كشته ميشدند و پس از مرگ ديگر چه لطفى و چه مصلحتى خواهد بود؟ جواب آن است كه وقتى آنان بكشتن يكديگر مكلّف شدند پس تكليف هر يك كشتن ديگرى بود و اين تكليف، لطف و مصلحت در برداشت زيرا در باره هر كدام اين احتمال بود كه زنده بماند و لو بمقدارى كه واجبى انجام دهد. نظير فريضه جهاد و جنگ با مشركان كه خود، لطف و نتيجه اش كشتن دشمنان و يا رسيدن به شهادت است و خداوند بدان، امر كرده و مجاهدان را ستوده است.

تاريخ نويسان نقل مى كنند كه گوساله پرستان موظّف شدند كه بر كشته شدن صبر و تحمّل كنند تا بعضى ديگر را بكشند و كشته شدن افراد، شهادت آنان و توبه باقيماندگان گرديد.

اما بنا بقول كسانى كه ميگويند: آنان فقط مأمور شدند كه خود را آماده كشته شدن كنند ديگر سؤال و اشكالى نخواهد بود زيرا بنا بر اين آنان مأمور بكشتن خود نبودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 179

تسليم در برابر گناه! ... ص : 179

در اين فرض هم بايد در نظر داشت كه اگر كشته شدن آنان بدست ديگران امرى زشت و گناه باشد حاضر شدن و تسليم در برابر گناه است و شكّى نيست كه خود گناه و زشت است.

لذا در تاريخ پيامبران و مصلحان بزرگ مى بينيم كه در راه انجام رسالت خود وقتى با مخالفت جبّاران زمان خود مواجه ميشدند و اين جبّاران كه معمولًا مردمى خونخوار و جنايتكارند ميخواستند آن رهبران دينى و اجتماعى را بكشند آنان هيچگاه تسليم كشته شدن نبودند و تا حد قدرت، از خود دفاع ميكردند و

شهادتشان تنها در صورتى ممكن بود كه قدرت دفاعى از آنها گرفته ميشد.

پاسخ در پاسخ بايد گفت كشتن انسان اگر چه عملى زشت و حرام است ولى گاهى از نظر پاره اى مصالح، نيكو و واجب ميگردد و يك نوع مصلحت دينى و اجتماعى عنوان آن را تغيير ميدهد.

در مورد بنى اسرائيل نيز چون كشتن آنان مصلحت جلوگيرى از تكرار اين نوع گناه بزرگ را داشت نيكو، و حاضر شدن به آن، نيز امرى پسنديده بشمار مى آيد.

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ ...- اشاره به توبه آنان به اين صورت كه خدا فرمان داد كه اگر چه سخت و دردناك است ولى چون باعث قبولى توبه و آمرزش گناه شما است بهتر است از اين زندگى چند روزه اى كه بالآخره تمام ميشود و پس از آن بايد بعذاب هميشگى گرفتار شد ولى تلخى انجام دادن اين فرمان، زود گذر و در مقابل، نعمتى ابدى و جاويد براى شما خواهد بود.

فَتابَ عَلَيْكُمْ ...- در اينجا تقدير كلام چنين است كه بنى اسرائيل بهمان صورتى كه خدا فرمان داد توبه كردند و خدا توبه آنان را پذيرفت.

إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.- او پذيرنده توبه است كلمه «تواب» كه مبالغه در ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 180

پذيرش توبه است يا از جهت تكرار گناه و توبه و يا از نظر عظمت و بزرگى گناه آمده است كه او پذيرنده توبه هاى پياپى و پذيرنده توبه از گناهان بزرگ است. و او مهربان (رحيم) است كه وقتى توبه كرديد شما را داخل بهشت ميكند.

ضمناً از اين آيه استفاده ميشود كه ممكن است براى قبولى توبه، علاوه بر ندامت و

پشيمانى كه اساس و اوّلين شرط آن است شرط ديگرى نيز باشد كه در مورد توبه بنى اسرائيل، آمادگى آنان براى كشته شدن بود

[سوره البقرة (2): آيات 55 تا 56] ... ص : 180

اشاره

وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

[ترجمه ] ... ص : 180

(بياد آوريد) وقتى را كه گفتيد اى موسى تو را تصديق نمى كنيم مگر آشكارا خدا را ببينيم پس صاعقه شما را گرفت در حالى كه شما مى نگريستيد (55).

آن گاه شما را از پس مرگتان برانگيختيم كه شايد خدا را شكر كنيد.

شرح لغات ... ص : 180

لن نؤمن ...- هرگز تو را تصديق نخواهيم كرد.

نرى ...- ببينيم از رؤيت بمعناى ديدن و به معناى علم نيز بكار ميرود.

جهره ...- علنى و آشكارا كه نسبت به ديده شده گفته ميشود در برابر معاينه نسبت به بيننده.

صاعقه ...- به سه معنى در قرآن آمده است.

1- آتشى كه از آسمان فرود آيد مانند آيه كريمه: «وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ» «1» (صاعقه ها را ميفرستد و هر كه را خواهد دچار آن كند) 2- مرگ ناگهانى- مانند آيه كريمه: «فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ» «2» (بيهوش و هلاك شد هر كه در آسمانها بود)

__________________________________________________

(1) آيه 13 از سوره رعد.

(2) آيه 68 از سوره زمر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 181

3- عذاب- مانند آيه كريمه «فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ» «1» (شما را از عذابى چون عذاب عاد و ثمود بيم ميدهيم).

بعث ...- برانگيختن از محلى و يا از خواب و مرگ و از حالت آرامش و استراحت است و روز قيامت را روز بعث گفته اند چون همه مردم از قبرها براى حساب برانگيخته ميشوند و نيز بفرستادن لشگر بمحلى «بعث» ميگويند.

تفسير ... ص : 181
اشاره

وقتى شما (پدران شما) بموسى گفتيد ما تو را كه مى گويى فرستاده خدا هستم تصديق نمى كنيم مگر خدا را آشكارا ببينيم و به ما بگويد كه تو فرستاده اويى.

بعضى ميگويند وقتى موسى الواح را براى بنى اسرائيل آورد كه در آن، تورات بود آنان گفتند ما باور نمى كنيم كه اينها از طرف خدا باشد جز اينكه خدا را علنى ببينيم.

بعضى ديگر ميگويند كلمه «جهرة» (علنى) صفت گفتار آنان است يعنى آنها اين سخن را صريحاً و علناً به

موسى گفتند كه: تا خدا را نبينيم تو را تصديق نمى كنيم ولى اقوى همان قول اول است.

فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ ...- پس شما را مرگ فراگرفت در حالى كه خود، ناظر علل و اسباب آن بوديد «وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» يا به آتشى كه بدان گرفتار شديد مى نگريستيد.

سؤال و جواب با اينكه اين درخواست از ناحيه پدران آن دسته از بنى اسرائيل كه در زمان رسول اكرم بودند نسبت بموسى شد چرا خداوند آنان را مذمّت ميكند.

در جواب بايد گفت كه آنان نيز براه پدران خود ميرفتند و به رسول اكرم و آنچه او آورده بود ايمان نمى آوردند و مانند اجداد خود كه گاهى به پيامبر ميگفتند خدايى غير از خداى بزرگ بر ايشان قرار دهد و گاهى گوساله مى پرستيدند و گاهى ميگفتند تو را تصديق نمى كنيم تا خدا را علنى نبينيم، آنان نيز رسول اكرم را آزار ميدادند.

__________________________________________________

(1) آيه 13 از سوره «فصلت».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 182

خدا ديدنى نيست! ... ص : 182

ابو القاسم بلخى از اين آيه استدلال ميكند كه خدا را نتوان ديد زيرا در اين آيه دو مسئله مورد مذمّت قرار گرفته است.

1- ردّ و انكار بنى اسرائيل به پيامبران.

2- درخواست ديدن خدا و مسئله دوم زشت تر و بدتر از اولى است همانطور كه قرآن ميگويد: «فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» «1» (آنان از موسى بالاتر از اين را درخواست كردند و گفتند خدا را آشكارا بما نشان ده) و نيز ميتوان فهميد كه اگر موسى گفت: «رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ» «2» (خدايا خود را نشان ده تا تو را ببينم) اظهار همان درخواست بنى اسرائيل بوده است. زيرا بين

اهل تورات اختلاف نيست كه موسى جز يك بار از خدا اين مطلب را نخواست.

ثُمَّ بَعَثْناكُمْ ...- در تفسير اين آيه حسن بصرى و قتاده ميگويند: شما را پس از مرگتان زنده كرديم تا بقيه عمر خود را بگذرانيد.

سدّى ميگويد آنان پس از بهوش آمدن از خدا خواستند كه پيامبر باشند و خدا خواسته آنان را اجابت كرد.

همه مفسران جز دسته كمى اتفاق دارند كه همه قوم، هلاك شده و مردند جز موسى كه فقط بيهوش شد چون در آيه كريمه: «فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ» «3» (چون بخود آمد گفت منزّهى تو بسوى تو باز ميگردم و من نخستين مؤمن بتو أم) تعبير به «أفاق» يعنى بهوش و بخود آمد، شده است.

لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ...- تا خداى را بر بازگرداندن زندگى براى شما و نعمت هاى ديگرش سپاسگزار باشيد.

بيان اين داستان از قرآن كه مورد قبول يهود و نصاراى مخالف اسلام نيز بود

__________________________________________________

(1) آيه 153 از سوره نساء.

(2) آيه 143 از سوره اعراف.

(3) آيه 143 از سوره اعراف. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 183

خود معجزه اى ديگر از پيامبر عزيز و برهانى است بر مشركين عرب كه زنده شدن پس از مرگ را امرى محال مى پنداشتند.

كشف و شناسايى قهرى ... ص : 183

در اينجا ممكن است اشكالى شود كه مرگ سبب بالا رفتن پرده ها و كشف حقيقت و شناسايى قهرى جهان غيب و خدا ميگردد.

پس بنى اسرائيل كه مردند خواه ناخواه حقيقت براى آنان روشن شد در حالى كه بار ديگر به دار دنيا و جهان تكليف بازگشتند و در عالم تكليف شناسايى بايد از راه فكر و استدلال باشد؟

در پاسخ ميگويند: مرگ آنان مانند

خواب بود كه فقط روح از بدن جدا ميشود ولى احوال آخرت را مشاهده نكرده شناسايى قهرى بر ايشان دست ندارد.

اشكال ديگر ... ص : 183

ممكن است گفته شود كه خود اين زنده شدن آنان پس از مرگ سبب شناسايى قهرى شد؟.

در جواب ميگويند اينكه غير خدا كسى نمى تواند مرده را زنده كند خود نوعى استدلال است و معرفت و شناسايى بر پايه آن، معرفتى است كسبى و استدلالى نه قهرى.

و تنها زنده شدن پس از مرگ چون بيدار شدن از خواب و بهوش آمدن پس از بيهوشى است كه سبب علم و شناسايى قهرى نميگردد.

رجعت و بازگشت «1» ... ص : 183

بعضى باين آيات بر جواز رجعت استدلال كرده اند و قول كسانى كه رجعت را مانند هر معجزه اى مخصوص پيامبران ميدانند، درست نيست چون معجزات بعقيده ما منحصر به پيامبران نيست و ممكن است بدست ائمه و اولياء نيز انجام شود پس باز گرداندن مردگان كه خود، معجزه اى است اختصاص بفرمان انبياء ندارد.

__________________________________________________

(1) رجعت بمعناى بازگشت است و در اصطلاح عبارت از آن است كه بعضى از مردم قبل از رستاخيز عمومى بار ديگر زنده شوند و مورد اختلاف و بحث قرار گرفته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 184

ابو القاسم بلخى ميگويد: رجعت جائز نيست زيرا مردمى كه ميدانند بار ديگر باز ميگردند و ممكن است توبه كنند بر گناه جرئت پيدا كرده و از انجام آن باك نخواهند داشت، معتقدين برجعت در جواب بلخى ميگويند: چون رجعت براى همه مردم نيست بنا بر اين هر كسى نميداند كه او خواهد برگشت پس سبب جرئت نخواهد شد

[سوره البقرة (2): آيه 57] ... ص : 184

اشاره

وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)

[ترجمه ] ... ص : 184

ابر را بر شما سايبان گردانيديم و ترنجبين و مرغ بريان براى شما فرستاديم بخوريد از چيزهاى پاكيزه اى كه روزى شما كرديم و بر ما ستم نكردند بلكه بخودشان ستم ميكردند. (57)

شرح لغات ... ص : 184

ظلّلنا ...- سايه انداختيم.

غمام ... ابرى كه آسمان را مى پوشاند و يك تكه از آن را «غمامه» ميگويند و به ابرهاى سفيد نيز گفته ميشود و به اندوهى كه دل را مى پوشاند بهمين مناسبت «غم» ميگويند.

منّ ...- احسان بكسى كه سزاوار آن نيست و بمعناى هر نعمت و قطع آن نيز آمده است مانند آيه كريمه: «أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (پاداش هميشگى و غير مقطوع) و «منّه» قوت قلب است و اصل اين ماده بمعناى احسان ميباشد و آنچه بر بنى اسرائيل ميآمد احسان الهى بود.

سلوى ...- در لغت آنچه سبب آرامش خاطر ميگردد و بمعناى عسل و پرنده اى مخصوص آمده است.

تفسير ... ص : 184
اشاره

وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ ...- ما ابرها را سايبان شما قرار داديم تا شما در آن سايبان از حرارت خورشيد حفظ شويد و بر شما منّ و سلوى نازل كرديم در باره «منّ» وجوهى بيان شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 185

1- همان كه روى درخت ميريزد و همه ميدانند.

2- مجاهد ميگويد: چيزى مانند صمغ و كتيرا كه بر درختان قرار ميگيرد و مزه اش مانند شهد و عسل است.

3- وهب ميگويد نانى بوده است.

4- همه نعمت هايى كه خداوند بآنان داد كه زحمت و سختى در آن نبود.

از رسول اكرم نقل شده كه آن حضرت فرموده قارچ كوهى از «منّ» است و آب آن شفاى چشم ميباشد.

كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ...- بخوريد از اين طعامهاى لذيذ و يا مباح و حلال و يا مباحى كه لذت بخش است كه بشما روزى كرديم و آن را رزق شما قرار داديم.

ما ظَلَمُونا ...- بنى اسرائيل در برابر اين همه نعمت ها ناسپاسى كردند ولى ناشكرى آنان نعمت هاى

ما را كم نكرد بلكه از نعمت هاى خود آنان كاست «وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ».

و بعضى ميگويند يعنى بما ضرر نزدند بلكه ضرر بخودشان وارد شد روى همان قانون كلى كه اطاعت، و يا نافرمانى بندگان، سود و ضرر، بحال خدا ندارد بلكه نفع و ضرر آنها بسوى خودشان باز مى گردد.

داستان: ... ص : 185

سبب فرود آمدن منّ و سلوى بر بنى اسرائيل اين بود كه وقتى موسى بآنان فرمان داد براى جنگ با عمالقه بجانب بيت المقدس حركت كنند آنها در جواب گفتند اى موسى تو و خدايت برويد و جنگ كنيد و ما در همين جا هستيم «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ» «1» خداوند بكيفر اين گناه، و فرار از جنگ آنان را در بيابان تيه گرفتار كرد هر مقدار كه راه ميرفتند بهدف نميرسيدند و گم ميشدند باين ترتيب هر صبح مقدارى راه را مى پيمودند ولى عصر در همان جاى صبح بودند تا مدت چهل سال در آن وادى بودند و موسى و هارون همان جا از دنيا رفتند و

__________________________________________________

(1) آيه 24 سوره مائده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 186

يوشع بن نون ظاهر، و مبعوث شد.

آنان وقتى باين كيفر رسيدند و در وادى تيه سرگردان ماندند از كرده خودشان پشيمان شده توبه كردند و سپس مورد لطف خدا قرار گرفتند بطورى كه هر گاه از گرماى خورشيد اذيت ميشدند ابر بر سر آنها سايه ميانداخت و بر آنان منّ و سلوى فرستاد بدين ترتيب كه از طلوع فجر تا طلوع خورشيد منّ فرود ميآمد و هر چه براى يك روز احتياج داشتند ميگرفتند.

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه

فرمود بر بنى اسرائيل بين الطلوعين منّ نازل ميشد و هر گاه كسى از آنان خواب بود روزى اش نمى آمد و از اين جهت خواب در اين وقت كراهت دارد.

ابن جرير ميگويد اگر منّ و سلوى را بيش از مقدار احتياج يك روز ميگرفتند خراب و فاسد ميشد مگر در روز جمعه كه باندازه شنبه هم ميگرفتند و خراب نميشد و آن را مانند قرصى از نان مى پختند و طعمى چون شهد مخلوط با روغن داشت و خداوند در روز براى آنها ابرهايى ميفرستاد تا جلو حرارت خورشيد را ميگرفت و شبها نورى از آسمان نازل مينمود تا بمانند چراغ، مكانشان را روشن ميكرد

[سوره البقرة (2): آيات 58 تا 59] ... ص : 186

اشاره

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (58) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59)

[ترجمه ] ... ص : 186

(بياد آريد) وقتى كه گفتيم باين دهكده داخل شويد و از آن هر چه ميل داريد بخوريد كه فراوان و بى زحمت براى شما مهيا است و از آن در سجده كنان وارد شويد و بگوئيد: خدايا ببخش ما را تا از خطاى شما درگذريم و نيكوكاران را افزايش دهيم (58).

پس ستمكاران اين گفتار را بگفتارى غير از آنچه بآنها گفته شده بود، تبديل كردند و بر آنان كه ستم نمودند عذابى از آسمان نازل نموديم بسبب كارهاى ناروايى كه انجام ميدادند (59)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 187

شرح لغات ... ص : 187

ادخلوا ...- وارد شويد.

قريه ...- دهكده، و به شهر و قصبه نيز گفته ميشود.

حطّة ...- مصدر است مانند ردّه و جدّه، بمعناى بار را بر زمين نهادن و فرود آمدن از بلندى، و بمعناى فرو ريختن گناه، نيز آمده است.

نغفر ...- ميآمرزيم از غفران كه بمعناى پوشاندن است و به آمرزش، از اين نظر كه گناه را در زير پرده لطف مى پوشاند «غفران» و مغفرت گفته اند.

و به كلاه خود كه سر را مى پوشاند «مغفر» ميگويند.

خطايا ...- جمع خطيئه- گناه عمدى است و با معصيت و ملّت بيك معنا ميباشد.

محسنين ...- نيكوكاران را، از احسان كه بمعناى خوبى كردن و انجام كار نيك است.

تبديل ...- تغير و عوض كردن رجز ...- بكسر راء عذاب نكبت بار، پليدى، و بضم راء بت پرستى.

يفسقون ...- از فسق بمعناى خروج از عقيده و در اصطلاح، بيرون آمدن از اطاعت و فرمان خدا است.

تفسير: ... ص : 187

همه مفسران اتفاق دارند كه مراد از «قريه» در اين آيات «بيت المقدس» است و آيه كريمه «ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ» (بزمين مقدس داخل شويد) آن را تأييد ميكند.

ابن زيد ميگويد منظور «اريحا» است كه دهى بود نزديك بيت المقدس و در آنجا باقيمانده هايى از قوم عاد كه همه عمالقه بودند زندگى ميكردند.

قرآن ميگويد بياد آوريد وقتى كه بشما گفتيم داخل اين قريه شويد «ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ» و هر چه خواستيد بخوريد «فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 188

و هر چه بخواهيد پس از منّ و سلوى از غذاى اين محل براى شما مهيا است و گفته اند كه اين تعبير، براى اظهار مباح بودن همه غنيمت ها و مالك شدن اموال براى

آنها بوده است.

وَ ادْخُلُوا الْبابَ ..- در اينكه از چه درى دستور داشتند داخل شوند اقوالى است.

1- در حطّه- از بيت المقدس كه در هشتم بود (مجاهد) 2- در قبه- كه موسى و بنى اسرائيل بدان سوى، نماز ميخواندند.

3- در قريه اى- كه فرمان يافتند تا داخل آن شوند (جبائى) ولى دلالت آيه بر احتمال دوم كه «در قبه» باشد بيشتر است از احتمال سوم (در قريه) زيرا ظاهر آيه بعد، «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ» اينست كه آنان پس از امر موسى، آن چنان كه امر شده بود داخل نشدند و كلمه «فا» در آيه «فَبَدَّلَ الَّذِينَ» كه بمعناى «پس» است ظاهر در اينست كه فاصله بين امر موسى و مخالفت آنها در طرز داخل شدن نبوده است و با توجه به اينكه آنها در زمان موسى داخل آن قريه نشدند، احتمال دوم (در قبّه) تقويت ميشود.

سجّداً ...- گفته اند كه بمعناى خميدگى است و ابن عباس و ديگران ميگويند معنايش اينست كه داخل شويد در حالى كه خاضع و خاشع در برابر خدائيد وهب ميگويد: يعنى داخل شويد و پس از آن، خدا را بشكرانه اين نعمت سجده كنيد.

حطّة ... قتاده و حسن و بيشتر اهل تفسير ميگويند معنايش آن است كه خدايا گناه ما را فرو ريز، و ما را بيامرز.

ابن عباس ميگويد فرمان يافتند كه بگويند: اين امر حق است.

عكرمه ميگويد آنان مأمور شدند كه بگويند: «لا اله الا اللَّه» كه خود اين كلمات، گناه آنان را ميريخت و چون همه اين ها سبب ريجتن گناه است تعبير به «حطّه» شده است از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه

فرمود: ما باب رحمت و آمرزش شمائيم «1».

__________________________________________________

(1) نحن باب حطتكم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 189

نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ ...- مى بخشيم گناهان شما را و بر پاداش و ثواب نيكو كاران ميافزائيم «وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ» و يا احسان خود را بر آنان علاوه بر فرستادن منّ و سلوى و سايبانى ابر، اضافه ميكنيم و گسترش ميدهيم.

فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ... كسانى كه ظلم و گناه كردند فرمان خدا را تغيير دادند و غير از آن سخنى را كه بايد بگويند گفتند و بجاى اينكه بگويند «حطه» گفتند حنطه- (گندم) و در هر حال مقصودشان استهزاء و تمسخر بود و نيز مأمور بودند كه خم شده از آن در وارد شوند براى اينكه ناچار باشند بهمين حال داخل شوند در پائين آمده بود ولى آنان باين دستور عمل نكردند و نشسته از در گذشتند.

فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا ...- ما بر كسانى كه ظلم كردند يعنى بدانچه مأمور بودند عمل نكردند و آن را تغيير دادند عذابى از آسمان نازل كرديم.

بِما كانُوا يَفْسُقُونَ ... بدان جهت كه فاسق بودند و گناه كردند.

ابن زيد ميگويد: با بيمارى طاعون در يك ساعت بيست و چهار هزار نفر از بزرگان و پير مردهايشان هلاك شدند و فرزندانشان باقى ماند و در نتيجه علم و عبادت از آنان رفت و از دست دادن افاضل و دانشمندانشان عذابى براى باقيماندگان شد

[سوره البقرة (2): آيه 60] ... ص : 189

اشاره

وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (60)

[ترجمه ] ... ص : 189

آن گاه كه موسى براى قوم، بجستجوى آب بر آمد پس گفتيم عصاى خود را بر سنگ بزن پس دوازده چشمه از آن جوشيد كه هر گروهى آبخورگاه خود را دانست، از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و در زمين به تبهكارى و فساد سركشى نكنيد (60)

شرح لغات ... ص : 189

استسقاء ...- طلب سيراب شدن.

انفجرت ...- از ماده فجر، شكافتن و كلمه «انبجاس» كه بمعناى اندك اندك بيرون جستن آب است أخص از انفجار ميباشد بنا بر اين، اول، انبجاس است و بعد، فجار.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 190

عين ...- از الفاظ مشتركه است كه در اينجا بمعناى چشمه ميباشد.

لا تعثوا ...- از «عثاء» شدت فساد است يعنى فساد و طغيان و سركشى نكنيد.

تفسير ... ص : 190

خداوند نعمت ديگر خود را اضافه بر نعمت هاى قبلى بر بنى اسرائيل ميشمرد، كه ياد كنيد وقتى را كه موسى براى قومش آب خواست و چون روشن است كه اين درخواست از خداست لذا اين قسمت كه از كى خواست حذف شده است همانطور كه بعد ميفرمايد: ما باو گفتيم عصايت را به سنگ بزن پس از آن جوشيد در اينجا باز اين قسمت حذف شده است كه:

«او عصايش را بسنگ زد» چون از خود جمله معلوم ميشود.

قوم موسى همان بنى اسرائيل بودند و اين آب خواستن موسى، در موقع سرگردانى آنان در وادى تيه بود كه از تشنگى خود، پيش موسى شكايت كردند و او از خدا خواست و باو وحى شد كه عصايت را بسنگ بزن و موسى زد در نتيجه آن، دوازده چشمه بعدد دوازده سبط بنى اسرائيل بيرون آمد كه برابر هر سبطى يك چشمه «1».

فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً ...- در اين آيات به «انفجرت» و در سوره اعراف به «انبجست» «2» تعبير شده است، بعضى ميگويند اين دو كلمه با هم تفاوت ندارند و برخى معتقدند همانطور كه در بيان لغت گفتيم، انبجاس كمتر از انفجار است و با

قبول اين قول و فرق در معناى اين دو كلمه در باره داستان حضرت موسى كه قرآن بهر دو تعبير بيان كرده سه وجه گفته شده است از اينقرار:

1- اولى كه موسى عصا را زد آب اندك اندك بيرون ميآمد (انبجاس) و بعد، زياد شد (انفجار) و هر تعبير براى بيان يك قسمت است.

__________________________________________________

(1) در اينجا مجمع البيان به بيان اينكه عصاى موسى از كجا آمد و چگونه بود و همچنين سنگى كه آب از آن بيرون آمد چگونه بود پرداخته است كه از نقل آن صرف نظر شد.

(2) «فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً» آيه 160 سوره اعراف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 191

2- بستگى به احتياج و لزوم داشت اگر لازم ميشد بصورت انفجار، و با شدّت و اگر نه بشكل «انبجاس» و اندك اندك آب، خارج ميگشت.

3- سنگى كه از آن، آب بيرون ميآمد اگر در حال حمل بود آب ريز ريز خارج ميشد ولى هنگامى كه آن را روى زمين قرار ميدادند از آن آب زياد ميجوشيد قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ ...- هر دسته و سبطى از آنان محل آشاميدن خود را دانست.

كُلُوا وَ اشْرَبُوا ...- يعنى ما گفتيم بخوريد و بياشاميد از روزى خدا «مِنْ رِزْقِ اللَّهِ» كه بدون رنج و خرج بدست شما ميرسد.

لا تَعْثَوْا ...- در روى زمين فساد نكنيد در اينجا يك سؤال ادبى بيش ميآيد و آن جمع بين «لا تعثوا» (فساد نكنيد) با كلمه «مفسدين» (فسادگران) است كه در نظر اول كلمه دوم بى فائده و زائد بنظر ميآيد زيرا معنايى بيش از آنچه از «لا تَعْثَوْا» فهميده ميشود بدست نميدهد.

در پاسخ از اين

سؤال گفته اند كه ممكن است كارى بر حسب صورت و شكل فاسد، بنظر آيد ولى در باطن مشتمل بر مصلحت و فائده اى باشد.

قرآن ميخواهد بگويد: عمل اينان هم در صورت ظاهر و هم در واقع، فاسد بود و كلمه «لا تعثوا» به ظاهر عمل آنان و كلمه «مفسدين» بروح و حقيقت آن اشاره ميكند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 192

[سوره البقرة (2): آيه 61] ... ص : 192

اشاره

وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)

[ترجمه ] ... ص : 192

(ياد آوريد) آن گاه كه گفتيد اى موسى ما ديگر بيك نوع خوراك صبر نتوانيم كرد از خدايت بخواه تا آنچه زمين ميروياند مانند سبزى و خيار و گندم و عدس و پياز براى ما بيرون آرد موسى گفت چگونه پست را با بهتر عوض ميكنيد؟ بشهرى فرود آئيد كه هر چه خواستيد مهيا است و ذلت و خوارى بر آنان (يهود) مقرر شد و بغضب خدا مبتلى شدند زيرا آيات خدا را انكار و پيامبران را بنا حق ميكشند از اين جهت كه نافرمانى كردند و تجاوز پيش گرفتند (61)

شرح لغات ... ص : 192

طعام ...- آنچه استفاده غذايى از آن ميشود كه مناسب و سازگار با ذائقه است و طعم بضم «طاء» بمعناى خوردن و طعم بفتح «طاء» بمعناى مزه است كه با قوه چشايى احساس ميگردد.

واحد ...- يك جور، مبدء اعداد است كه خود، قابل تجزيه نيست.

ادع ...- بخوان از دعا كه همان خواندن و خواستن است و فرق آن با امر از نظر شأن و مرتبه گوينده است كه اگر عالى است امر و فرمان، و اگر پائين تر است «دعا» و درخواست ميباشد.

تنبت ...- ميروياند از إنبات كه اصل آن، اظهار است و روئيدنى چون از زمين بيرون آمد و ظاهر ميگردد بآن، نبات گفته اند.

بقل ...- هر سبزى كه ساقه ندارد و از دانه ميرويد.

قثاء ...- بضم و كسر قاف- خيار.

فوم ...- گندم (بقول ابن عباس و قتاده و سدى و مطابق روايتى از امام باقر عليه السلام) گندم و نان (بقول فرّاء و ازهرى) حبوبى كه نان ميشود مثل گندم، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 193

جو، ذرت (بقول جمعى) و

«سير» كه اصل آن ثوم به ثاء بوده و حرف اول آن تبديل به ف شده است (بقول كسايى).

ادنى ...- نزديك تر- پست تر.

مصر ...- در لغت بمعناى قطع و بريدن و يا فاصله بين دو چيز است و اطلاق آن بشهر روى همين مناسبت است كه شهر با ساختمان، از بيابان ها جدا ميشود و فاصله بين آنها است.

ضربت ...- قرار شد مانند ضرب خراج قرار دادن ماليات و روى اين مناسبت بخود ماليات «ضريب» و «ضرائب» گفته ميشود.

باؤوا ...- بازگشتند بخير يا بشر و بيشتر در مورد شرّ بكار ميرود.

نبيّين ...- جمع نبى- مشتق از نبأ خبر دهنده از طرف خداست.

تفسير ... ص : 193
اشاره

وقتى خداوند نعمت هاى خود را بر بنى اسرائيل شمرد كفران و ناسپاسى آنان را در برابر آن همه نعمت بيان ميكند و ميفرمايد وقتى گفتيد «إِذْ قُلْتُمْ» (البته گذشتگان آنان گفتند) اى موسى ما بيك نوع غذا صبر نتوانيم نمود «يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ» و نميتوانيم جان خود را در يك نوع غذا حبس كنيم.

سؤال و جواب:

با آنكه غذاى آنان متنوع بود مانند منّ و سلوى چگونه آنها از يك نواختى غذا شكايت كردند؟.

جواب آنست كه خستگى بنى اسرائيل از يك نواختى غذاى روزانه بود كه هر چه هر روز ميخوردند در فرداى آن روز، نيز بدون تغيير همان بود مثل اينكه ميگويند غذاى فلانى هميشه يك جور است و مقصود آنست كه تفاوت نميكند اگر چه غذاى روزانه اش رنگارنگ باشد.

برخى ميگويند اول بر آنان همه روز نوعى غذا بنام «منّ» ميرسيد كه شايد همان «ترنجبين» باشد آنها خسته شدند و از موسى خواستند تا متنوع شود و سپس

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 1، ص: 194

بر آنها نوعى ديگر «سلوى» آمد.

فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ ...- از خدا بخواه براى ما بيرون آورد، آنچه زمين ميروياند مانند سبزى و خيار و گندم و عدس و پياز و سيب.

سبب اين سؤال بعقيده قتاده اينست كه بنى اسرائيل در بيابان بودند و ابر بر سر آنها سايه انداخت و منّ و سلوى بر ايشان نازل ميشد از اين يك نواختى زندگى خسته شدند و بياد زندگى خود در مصر افتادند و از موسى خواستند كه بهمان وضع باز گردند.

خداوند در جواب اين خواهش آنان فرمود كه بمصر فرود آئيد كه در آنجا آنچه ميخواهيد مهيا است بعضى ميگويند: از اينكه هميشه غذاى آماده داشتند خسته شدند و گفتند ما را بر اين بى نيازى شكيبايى نيست چه، در اين وضع نميتوانيم بهم كمك كنيم از خدا بخواه تا از روئيدنيهاى زمين بما دهد تا محتاج كمك هم باشيم و آنكه ندارد كمك توانگر شود.

قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ ...- خدا، يا موسى بآنان گفت: ميخواهيد آنچه را كه بى زحمت بدست ميآورديد مانند منّ و سلوى از دست داده و چيزهايى را كه بايد در راه تحصيلش رنج و زحمت بكشيد بدست آوريد و يا آنچه قيمت كمترى دارد گرفته و نعمت گرانبها را رها كنيد.

گناه نبود! ... ص : 194

برخى ميگويند اين سؤال، گناه نبود زيرا آنچه داشتند مباح بود ولى آنان مباح ديگرى را خواستار شدند ولى عده اى معتقدند كه گناه بود زيرا آنان بآنچه خدا برايشان اختيار كرده بود راضى نشدند و از همين جهت است كه قرآن، آنان را سرزنش ميكند.

اهْبِطُوا مِصْراً ...- در اينكه منظور از «مصر» در اين

آيه، چيست؟:

حسن و ربيع ميگويند، منظور، مصر فرعون است كه از آن بيرون آمده بودند ابو مسلم ميگويد منظور بيت المقدس است و همين مطلب از «ابن زيد» نيز نقل ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 195

شده است. قتاده و سدى و مجاهد ميگويند مقصود، مطلق شهر است در مقابل بيابان و موسى ميگويد آنچه شما ميخواهيد در بيابان نيست و اگر داخل شهرى بزرگ كه عرض و طولى دارد شويد آنچه كه خواستار آن هستيد خواهيد يافت.

در اينجا سخن راجع بآنان پايان يافت و سپس در باره كسانى از بنى اسرائيل كه نسبت باحكام الهى در باره شنبه تجاوز كردند و پيامبران را بناحق كشتند سخن را ادامه داده ميگويد: بر اين مردم زشت رفتار، ذلت و خوارى حتمى و مقرر شد.

حسن و قتاده ميگويند منظور از ذلّت، «جزيه» است مطابق آيه كريمه:

«حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» «1» (تا بدست خود جزيه دهند و كوچك شوند).

عطا ميگويد «ذلّت» همان نشان مخصوص است كه يهود بايد آن را ميزدند.

مسكنت ...- فقر و تهيدستى است كه در يهود ديده ميشود كه حتى اگر ثروتمند هم باشد باز خود را در لباس فقر در ميآورد تا ماليات ندهند.

برخى از اين آيه فهميده و استدلال كرده اند كه ثروتمند بر فقر برترى و فضيلت دارد چون خداوند يهود را بر فقرشان مذمت ميكند و فقر را چون كيفر و عذاب براى آنان ميشمرد.

ولى با توجه به اينكه مقصود از اين «مسكنت» فقر روحى است سستى و بى پايگى اين استدلال واضح ميگردد زيرا چه بسيار از يهود ديده ميشوند كه ثروت مادى دارند ولى

حتى يك فرد از آنان يافت نميشود كه از نظر روحى غنيّ و شريف باشد و رسول اكرم فرموده ثروتمندى بى نيازى روح است «2».

ابن زيد ميگويد خداوند بكيفر آنكه يهود، آيات خدا را منكر و پيامبران را كشتند عزّت آنان را بذلّت و نعمتشان را به بدبختى و خشنودى و رضاى خود را به غضب بر آنان تبديل كرد.

__________________________________________________

(1) آيه 29 از سوره توبه

(2) الغنى غنى النفس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 196

وَ باؤُ بِغَضَبٍ ...- بازگشتند بغضب الهى و مشمول خشم حق شدند.

غضب بقول بعضى، آن بلاء و بدبختى است كه در دنيا بجاى رضا و نعمت دامنگير شخص ميگردد و بعقيده ديگران آن عذابى است كه انسان در آخرت بسبب گناهان خود خواهد ديد.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا ...- اين خشم الهى و ذلّت و خوارى آنان از اين جهت است كه آيات خدا يعنى دليل و برهان و يا آيات انجيل و قرآن را انكار كردند و به غضب هاى الهى گرفتار شدند اين غضب ها در نتيجه انكار عيسى و انجيل و نيز قبول نكردن محمّد و قرآنش متوجه آنان شد.

وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ...- آنان پيامبران را چون زكريا و يحيى، و ديگران بدون جرم كشتند قيد: «بغير حق» معنايش آن نيست كه كشتن پيامبران ممكن است گاهى بحق باشد بلكه منظور اين است كه اصولًا كشتن انبياء بطور كل ناروا و بغير حق است و اين كلمه (بغير حق) صفت خود فعل كشتن است مانند آيه كريمه: «وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» «1» (هر كه با خداى يكتا خداى ديگر بخواند كه برهانى در

مورد آن ندارد) و معناى آن اين است كه نميتواند برهان داشته باشد.

ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ ...- اشاره است بگناهان گذشته آنان مانند كشتن پيامبران و تجاوز در حكم خدا مربوط به روز شنبه.

بعضى گفته اند بعضى به سبب شكستن عهد خود و كشتن انبياء دچار اين گرفتاريها شدند.

خلاصه، عذابى كه از طرف خدا بر آنان نازل شد نتيجه گناهان و كارهاى زشتى بود كه مرتكب ميشدند.

سؤال چگونه خدا بكفّار، اين امكان را ميدهد كه پيامبران را بكشند؟

__________________________________________________

(1) آيه 117 از سوره مؤمنين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 197

جواب بسبب همين كشته شدن پيامبران بمقاماتى عالى و درجاتى بلند ميرسند و ابداً كشته شدن سبب خوارى آنان نبود مانند امكاناتى كه براى كشندگان اولياء و مردان خدا دست ميدهد كه جز عزّت مقام، چيز ديگرى براى كشته شدگان پديد نمى آورد.

حسن بصرى ميگويد: خدا بهيچ پيامبرى دستور جنگ نداد مبادا كشته شود و اگر پيامبرى كشته ميشد در جنگ نبوده است.

مؤلّف: وقتى پيامبر هنوز رسالت خود را انجام نداده خداوند امكان كشتن او را نخواهد داد زيرا اخلال به غرض ميشود و با لطف خدا در هدايت مردم ناسازگار است اما پس از انجام رسالت و بيان قوانين و احكام ممكن است و بر خدا منع آن لازم نيست.

ابو هريره از رسول اكرم نقل كرده است كه آن حضرت فرموده: بنى اسرائيل پس از موسى پانصد سال اختلاف كردند تا فرزندان اسير در ميان آنان زياد شد ولى پس از عيسى دويست سال اختلاف نمودند

[سوره البقرة (2): آيه 62] ... ص : 197

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ

صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)

[ترجمه ] ... ص : 197

براستى كسانى كه ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى و نصرانى و صابئين اند هر كدام بخدا و دنياى ديگر معتقد باشند و كارهاى شايسته انجام دهند پاداش آنها نزد پروردگارشان است نه بيمى دارند و نه غمگين شوند (62)

شرح لغات ... ص : 197

هادوا ...- يهودى شدند از هاد (توبه كرد و بازگشت) در اينكه اسم يهود از چه مشتق شده چند قول است باين قرار:

1- از هود بمعناى توبه چون آنان از پرستش گوساله بازگشتند توبه كردند.

2- از يهوذا كه نام بزرگترين فرزند يعقوب است گرفته شده كه بعد از تعريب، ذال بدال تبديل شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 198

3- از فعل «يتهودن» بمعناى حركت ميكنند و چون يهود وقت خواندن تورات حركت ميكردند و معتقد بودند كه آسمانها و زمين هنگامى كه تورات بر موسى نازل شد در حال حركت بودند بدين نام خوانده شدند.

يهود ...- اسم جمع است كه مفردش يهودى است مانند زنج كه مفردش زنجى و روم كه مفردش رومى است.

نصارى ...- پيروان عيسى عليه السلام اند از ماده «نصر» (يارى) و مفردش نصران است مانند سكارى جمع سكران يا مفردش «نصرى» است چون مهارى و مهرى.

در وجه تسميه پيروان عيسى باين نام نيز چند نظر است:

1- ابن عباس ميگويد: منسوب اند به قريه و ده «ناصره» كه عيسى در آنجا ميزيست.

2- بمناسبت اينكه آنان با هم كمك و همكارى داشتند.

3- چون آنان در جواب حضرت مسيح كه پرسيد: «مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ» (ياران من بسوى خدا چه كسانند)، گفتند: «نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ» (مائيم ياران خدا) لذا باين اسم ناميده شدند.

صابئين ...- جمع صابى در لغت، كسى است كه دين

اوّليش را ترك كرده و بآئين ديگر گرويده و چون ستاره پرستان از عبادت خدا به پرستش ستاره ها گرائيدند به اين اسم ناميده شدند. اينان ستاره مى پرستند و خدا و قيامت و برخى از انبياء را قبول دارند.

تفسير ... ص : 198
اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ...- در اينكه مراد از اين ايمان آورندگان كيانند؟ اقوالى بيان شده است از اينقرار:

1- كسانى كه بعيسى ايمان آوردند و پس از آن يهودى و ستاره پرست و نيز از آن دسته از نصارى كه بظهور محمّد معتقد نبودند، نشدند، آنان بظهور آن حضرت اعتقاد داشتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 199

2- جويندگان و پژوهندگان آئين واقعى خدا مانند حبيب نجّار و قسّ بن ساعده و زيد بن عمر و بن نفيل و ورقة بن نوفل و براء مثنى و ابو ذر غفارى و سلمان فارسى و بحير راهب و كسانى كه بر نجاشى وارد شدند كه قبل از بعثت رسول اكرم به آن حضرت ايمان آورده بودند كه بعضى، افتخار درك زمانش را يافته و پيرو آن حضرت شدند و بعضى قبل از ظهور حضرتش از دنيا رفتند.

3- مؤمنين از امّتهاى گذشته اند.

4- سدى ميگويد مقصود، سلمان فارسى و مسيحيانى اند كه سلمان بدست آنان نصرانى شد و باو مژده و بشارت بعثت رسول اكرم را دادند و خود، قبل از ظهور آن حضرت باو گرويده بودند.

مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ...- بعضى ميگويند اين قسمت از آيه (كسانى كه ايمان آورده اند) مربوط به يهود (هادوا) و نصارى و ستاره پرستان (صابئين) و جز از آنها است نه مؤمنين كه از آغاز فرض ايمان آنها شده است و ايمان مجدّد آنان معنى

ندارد.

برخى معتقدند كه اين جمله بهمه برميگردد و نسبت به مؤمنين منظور، ثبات و پايدارى در ايمان و تغيير نكردن است اما نسبت به يهود و نصارى و ستاره پرستان ايمان ابتدايى بخدا و رسول و آنچه آورده است ميباشد.

بعضى از مفسران ميگويند: مراد كسانيند كه به محمّد ايمان آوردند پس از آنكه بخدا در كتاب هاى مقدّس ايمان آورده بودند چه آن دو از هم جدا نيستند نظير آيه كريمه: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ» «1» (كسانى كه ايمان دارند و كارهاى شايسته كرده اند و آنچه را كه بر محمّد نازل شده كه حق است و از جانب پروردگار باور دارند).

ابن عباس ميگويد: اين آيه، نسخ شد و آيه كريمه: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» «2» (هر كس غير از اسلام دينى اختيار كند هرگز از وى پذيرفته

__________________________________________________

(1) آيه 2 از سوره محمد

(2) آيه 85 از آل عمران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 200

نيست) زيرا در اين آيه اجر و مقام، فقط براى مسلمانان است.

ولى اين قول، بسيار بعيد است زيرا نسخ، در احكام كه روى مصالح و فوائد است و احياناً تغيير ميكند، تصور دارد اما در خبرى كه مشتمل بر وعده است معنا ندارد و بهتر آن است كه در ثبوت اين مطلب از ابن عباس خدشه و ترديد شود.

بعضى ميگويند: حكم اين آيه هميشه ثابت است زيرا مقصود آيه اين است كه كسانى كه در ظاهر و بزبان، ايمان آورده اند «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا» ولى در دلشان رسوخ نكرده مانند منافقين و يهود و نصارى و ستاره پرست ها اگر پس از نفاقشان

واقعاً ايمان آوردند و بعد از همه عنادها و سرسختى ها تسليم شدند اجر و پاداش آنان نزد پروردگار همانند كسانى است كه ابتداء و بدون سابقه نفاق، اسلام آوردند بنا بر اين، قرآن در برابر پندار كسانى كه تصوّر ميكردند. شخصى كه بعد از نفاق و عناد اسلام آورد ثواب و اجرش كمتر است ميگويد: بطور كلى، هر كسى كه بتوحيد و صفات خدا و عدل خدا و روز رستاخيز و بهشت و جهنّم معتقد باشد و اعمال صالحه و عباداتى را كه خدا دستور داده انجام دهد اجر و پاداش خواهد داشت و چون ترك گناه داخل در كلّى عمل صالح است ديگر احتياج بتكرار و ذكر ندارد.

لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ...- معنايش گذشت يعنى از آنچه تا كنون كرده اند ترس نداشته و نسبت به آينده و جهان ديگر غمگين نيستند و يا ترسى از آخرت و حزنى در دنيا ندارند.

ايمان فقط امر قلبى است ... ص : 200

از اين آيه ميتوان استفاده كرد كه ايمان فقط اعتقاد قلبى است و عمل و طاعت اثر آن است نه داخل در حقيقت آن چون در اين آيه پس از ايمان بخدا و روز قيامت اين قسمت را كه «عمل نيك انجام دهد» اضافه ميكند و نميتوان جمله «وَ عَمِلَ صالِحاً» را تأكيد ايمان بخدا و روز قيامت دانست و آن را نظير آيات ديگر چون: «فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ» «1» (در آنجا ميوه و درخت خرما و انار هست)

__________________________________________________

(1) آيه 68 از سوره الرحمن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 201

و «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ» «1» (چون از پيامبران

پيمان ايشان بگرفتيم و از تو و نوح و ابراهيم ...) دانست كه در اين آيات آنچه عطف شده داخل كلمات قبلى بوده است مانند «نخل» در «فاكهه» و «نوح» و «ابراهيم» در «نبيّين» زيرا در اين موارد مجاز و بر خلاف ظاهر است و اگر قرينه در اين آيات نبود ميگفتيم آنچه بعد از «واو» آمده داخل در كلمات قبل خود نبوده است

[سوره البقرة (2): آيات 63 تا 64] ... ص : 201

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ (64)

[ترجمه ] ... ص : 201

هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه را بر فراز سر شما بالا برديم كه: آنچه بشما داديم (كتاب خدا) محكم بگيريد و مندرجات آن را بخاطر بياوريد باشد كه پرهيزكارى كنيد (63) پس از آن روى گردانديد پس اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نميبود از زيانكاران شده بوديد (64)

شرح لغات ... ص : 201

ميثاق ...- وزن مفعال از ماده وثوق (اطمينان) عهد محكم.

طور ...- در لغت بمعناى كوه و در اصطلاح كوه مخصوصى است كه موسى در آن، خدا را ميخواند.

تولّيتم ...- روى گردانديد و پشت كرديد.

تفسير ... ص : 201

اين خطاب نيز متوجه به نبى اسرائيل است ميفرمايد بياد آوريد وقتى از شما پيمان و عهد گرفتيم اين پيمان، همان درك فطرى توحيد و عدل خداست باضافه برهان هاى واضح و روشن ديگرى كه بر توحيد و بر صدق انبياء و رسل اقامه نموديم.

بعضى ميگويند منظور از اين پيمان، همان عهديست كه از انبياء گرفته شده است در آيه كريمه:

__________________________________________________

(1) آيه 7 از سوره احزاب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 202

«إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ ...» «1».

چون خدا از پيامبران پيمان گرفت كه بحقّ اين كتاب و حكمت كه به شما داده ام چون پيغمبرى بسوى شما آيد و آنچه را كه همراه شما است تصديق كند باو ايمان بياوريد و او را يارى كنيد ...

بعضى گفته اند كه عهد خدا همان گرفتن تورات است از موسى.

وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ ...- ابو زيد ميگويد اين آيه راجع به بازگشت موسى از طور و آوردن الواح است كه به بنى اسرائيل گفت اين الواح را براى شما آوردم كه در آن «تورات» و حلال و حرام است و بدان، عمل كنيد آنان گفتند كيست كه به اينها عمل كند.

خداوند ملائكه را فرستاد تا كوه را از جايش كنده و بر سر آنان قرار داد موسى بآنان گفت اگر قبول نكنيد كوه را بر سر شما خواهد

افكند آنان تورات را گرفته و در حالى كه به كوه مى نگريستند خدا را سجده كردند و از اين جهت سجده يهود به يك سمت از صورت است و اين پيمان در حال بالا رفتن كوه بود.

خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ ...- ابن عباس و قتاده و سدى ميگويند يعنى تورات را به جدّ و يقين بگيريد، و روايتى را عياشى از امام صادق نقل ميكند كه از آن حضرت سؤال شد در باره اين آيه كريمه كه آيا منظور از اين قوه، قدرت بدنى است يا قوه روحى؟ حضرت فرمود: هر دو.

بعضى معتقدند: تورات را با نيرو بگيريد يعنى به احكام آن عمل كنيد.

ابو على و أصم ميگويند: «خذوا بقوة» يعنى در حالى كه توانايى داريد آن را بگيريد.

وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ ...- آنچه در تورات است حفظ و بخاطر داشته باشيد و فراموش نكنيد و يا بدان عمل كنيد و ترك نكنيد و يا از آنچه در وعد و وعيد تورات است عبرت گيريد. بعضى ميگويند: معناى آيه اين است كه بياد آوريد عقوبت و عذابى كه در

__________________________________________________

(1) آيه 81 از سوره آل عمران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 203

ترك احكام تورات است و در تأييد اين قول روايتى از امام صادق عليه السلام وارد شده است لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ...- شايد با اين يادآورى، پرهيزكار شده از گناه دورى كنيد و بطاعت گرائيد.

ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ ... و پس از آن، شما آن عهد محكم را ناديده گرفته و روى گردانديد و اگر نبود فضل و رحمت خدا كه توبه شما را پس از آن شكستن عهد قبول كرد شما از

زيانكاران بوديد.

ابو العاليه ميگويد: فضل خدا ايمان است و رحمت او قرآن بنا بر اين معناى آيه اين است كه اگر نبود قدرت ايمانى كه من به شما دادم و موانع آن را از جلو راه شما برداشتم شما زيانكار و خسارت زده بوديد.

علّت اينكه ايمان بنى اسرائيل و توبه آنان فضل خدا شمرده شده اين است كه فضل و خواست و تقدير خدا سبب آن شد.

و يا ممكن است منظور از فضل خدا اين باشد كه پس از روى گرداندن و بازگشت- بنى اسرائيل خداوند آنان را هلاك نكرد و مهلت داد تا شما توبه كرديد و الّا قطعاً هلاك ميشديد

[سوره البقرة (2): آيه 65] ... ص : 203

اشاره

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ (65)

[ترجمه ] ... ص : 203

شما به خوبى دانستيد وضع كسانى را از شما كه در روز شنبه از حد تجاوز كردند پس بآنها گفتيم بوزينگانى مطرود باشيد (65)

شرح لغات ... ص : 203

علمتم ...- دانستيد.

اعتدوا ...- تجاوز كردند.

السّبت ...- شنبه- و در لغت بمعناى قطع و رها كردن و دست كشيدن است و چون يهود در روز شنبه دست از كار ميكشيدند و آن را رها ميكردند اين روز به اين نام خوانده شد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 204

بعضى گفته اند «سبت» بمعناى راحتى و آسايش است مانند آيه كريمه: «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» «1» (قرار داديم خوابتان را آرامشى) و: «وَ النَّوْمَ سُباتاً» «2».

و چون يهود، در اين روز آرامش و آسايش داشتند بدين كلمه نام گذارى شده اند.

قردة ...- جمع قرد بوزينه.

خاسئين ...- جمع خاسئ، رانده و دور شده.

تفسير: ... ص : 204

باز توجه سخن به يهود است كه شما دانستيد و فهميديد داستان كسانى را از شما كه از شكار در روز شنبه نهى شده بودند ولى آنان به اين قانون، تجاوز كردند و ماهى ها كه روز شنبه را براى خود روز امنى دانسته بودند در آن روز، زياد جمع ميشدند يهود آنها را روز شنبه در آب، حبس ميكردند و يكشنبه ميگرفتند (باصطلاح، حيله شرعى بكار ميبردند) در حالى كه اين عمل، تجاوز بود زيرا حبس، همان شكار است.

حسن بصرى ميگويد: اينان رسماً روز شنبه شكار ميكردند و آن را حلال مى شمردند، ما به آنان گفتيم: بوزينگانى مطرود باشيد و منظور از اين امر (باشيد) بجا آوردن خودكار است نه فرمان اصطلاحى نظير آيه كريمه: «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» «3» (به آن (آسمان) و زمين گفت با رغبت و ميل يا بى ميلى و كراهت بيائيد).

با اينكه آنجا امر نبود و منظور آفرينش آسمان و زمين است بسهولت و

بدون مشقّت و سختى، ابن عباس ميگويد: خدا آنان را مسخ كرد و سه روز بيشتر باقى نماندند و در آن سه روز نه مى خوردند و نه مى آشاميدند تا طوفانى تند وزيد و آنان را در آب

__________________________________________________

(1) آيه 9 از سوره نبا [...]

(2) آيه 47 از سوره فرقان

(3) آيه 11 از سوره فصلت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 205

انداخت و آنان نيز مانند هر جمعيّتى كه مسخ ميشوند هلاك شدند.

مجاهد ميگويد: اينان راستى مسخ نشده بصورت بوزينه در نيامدند بلكه قرآن مثال ميزند همانطورى كه در آيه كريمه ميفرمايد: «كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً» «1» (مانند خر است كه كتابها را بردارد).

و باز از او نقل شده كه دلهاى آنان مسخ شد و چون بوزينگان موعظه و بيان عقاب در آنان اثرى نمى گذاشت.

در اين آيات احتجاجى است از خدا بر يهود به نعمتهاى پياپى كه بر پدرانشان داده بود و نيز اخبارى است به رسول اكرم از لجاجت و سرپيچى و گناه و ناسپاسى پى در پى پدرانشان با معجزات و براهين و دليل هايى كه ميديدند. تا براى رسول اكرم تسليت و دل گرمى باشد در برابر اذيّتها و خيانتهاى يهود كه به آن حضرت ميرسيد و نقشه هاى شيطانى كه بر ضدّش ميكشيدند و هم براى يهود تهديدى باشد كه اگر از همان راهى كه پدرانشان رفتند بروند گرفتار همان نوع عذابها خواهند شد و سرنوشتى چون پدرانشان خواهند داشت

[سوره البقرة (2): آيه 66] ... ص : 205

اشاره

فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (66)

[ترجمه ] ... ص : 205

اين عقوبت را كيفر آنها و عبرت آيندگان و پند براى پرهيزكاران گردانيديم (66)

شرح لغات ... ص : 205

نكال ...- عقوبت و ترسانيدن.

موعظه ...- پند و اندرز.

تفسير ... ص : 205

فَجَعَلْناها ...- گردانيديم آن را.

در مرجع ضمير چند احتمال است:

1- از حضرت باقر عليه السلام نقل شده است: كه منظور از آن، جمعيتى است كه

__________________________________________________

(1) آيه 5 از سوره جمعه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 206

مسخ گرديدند و آنها در قريه اى كه در كنار دريا واقع بود و «ايله» ناميده ميشد اقامت داشتند.

2- زجاج ميگويد: منظور مسخ شدن آنها است.

3- ابن عباس ميگويد: مراد از آن عقوبت است.

4- منظور از آن، قريه اى است كه اهل آن، تعدّى و گناه كردند و در احتمال اوّل نام آن مذكور گرديد.

نكالًا ...- عقوبت.

و بمعناى رسوايى و شهرت و يا يادآورى و عبرت نيز گفته شده.

لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها ...- براى كسانى كه در آن عصر بودند و كسانى كه بعد از آن بوجود خواهند آمد.

در تفسير اين جمله چند قول است:

اوّل: ضحّاك از ابن عباس روايت كرده است: منظور از «لِما بَيْنَ يَدَيْها» امّتهايى است كه با آن جماعت هم عصر و هم زمان بودند و مراد از «ما خَلْفَها» جمعيتى است كه بعد از آن عصر بوجود ميآيند و اين قول با آنچه از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده كاملًا نزديك است زيرا كه آنان فرموده اند: غرض از «لِما بَيْنَ يَدَيْها» امّتهايى است كه آن جماعت را در حال نزول عقوبت ميديدند، و منظور از «ما خَلْفَها» ما يعنى امّت پيغمبر آخر زمان ميباشد و در اين صورت كلمه «ما» بمعناى «من» كه در صاحبان عقل و شعور بكار ميرود ميباشد و تفسير آيه بنا بر اين وجه چنين است:

ما

اين عقوبت را براى همه امّتها تا روز قيامت موجب عبرت قرار داديم تا آنها از ارتكاب چنين گناه بپرهيزند.

دوّم: ابن عباس در روايت ديگر ميگويد: منظور از «لِما بَيْنَ يَدَيْها» گناهان و خطايايى است كه پيش از انجام صيد ماهى واقع شد و بنا بر اين لام بمعناى سببيّت است، و مراد از «ما خَلْفَها» گناهان بعد از انجام صيد است.

سوم: عكرمه از ابن عباس روايت كرده: مقصود از «لِما بَيْنَ يَدَيْها» قريه هايى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 207

است كه در جلو آن قريه بودند و از «ما خَلْفَها» قريه هايى كه در پشت آن واقع شده چهارم: مقصود از اوّل «لِما بَيْنَ يَدَيْها» گناهان گذشته و از دوّم «ما خَلْفَها» خطاهايى است كه بموجب آن هلاك گشتند.

وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ ...- و پند براى پرهيزكاران.

يعنى تنها پرهيزكاران از اين جريان درس عبرت مى گيرند مانند آيه شريفه «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» كه در شأن قرآن مجيد وارد شده و منظور از آن اين است: كه اين كتاب شريف تنها براى پرهيزكاران راهنما و هادى خواهد بود.

و از آيه شريفه چنين استفاده ميشود: هر طائفه اى مانند اين طائفه رفتار نمايد همان كيفر مسخ و تغيير خلقت را سزاوار است زيرا كه اين عقوبت براى همه و درس عبرت براى پرهيزكارانست كه دست بچنين گناه و نافرمانى آلوده نكنند و روى چنين كيفرى را نه بينند

[سوره البقرة (2): آيات 67 تا 71] ... ص : 207

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (67) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا

بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ (69) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71)

[ترجمه ] ... ص : 207

و بياد آوريد زمانى را كه موسى بقوم خود فرمود: بامر خدا گاوى را ذبح كنيد قوم گفتند: ما را به تمسخر گرفته اى، موسى گفت: پناه ميبرم بخدا از آنكه در زمره نادانان باشم (67) قوم گفتند: از خداوند بخواه چگونگى گاو را معين فرمايد موسى گفت: خدا ميفرمايد: گاوى باشد نه پير از كار افتاده و نه جوان كار نكرده بلكه ميانه ايندو حال باشد پس مأموريت خود را انجام دهيد قوم گفتند: از خداوند بخواه رنگ آن گاو را معين فرمايد موسى گفت:

خدا ميفرمايد: گاو زرد زرّينى باشد كه رنگ آن بينندگان را فرح بخش است (69) ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 208

قوم گفتند: از خداوند بخواه آن گاو را از هر جهت براى ما روشن كند زيرا كه هنوز بر ما مشتبه است و بخواست خدا راه هدايت پيش گيريم (70) موسى گفت: خدا ميفرمايد: آن گاو آن قدر بكار رام نباشد كه زمين شيار كند و آب بكشتزار دهد و هم بى عيب و يك رنگ باشد، قوم گفتند:

اكنون حقيقت را روشن ساختى و گاوى بدان اوصاف كشتند ليكن نزديك بود در اين امر

باز نافرمانى كنند

شرح لغات ... ص : 208

بقره ...- گاو ماده.

هزواً ...- سخريّه و بازى گرفتن.

اعوذ ...- پناه ميبرم.

يبيّن ...- توضيح دهد.

فارض ...- گاو بزرگ و پير و بعضى گفته اند كه آن گاوى است كه چند بچه زائيده و در اثر آن داخل شكم وسعت پيدا كرده است.

بكر ...- گاو كوچكى است كه باردار نشده باشد.

عوان ...- گاوى كه جوان باشد و يكى دو بچه زائيده باشد.

فاقع لونها ...- زردى تند و زرّين.

ذلول ...- گاوى كه در اثر كار و سوارى از كار افتاده.

تثير ...- شيار ميكند.

حرث ...- زمين مزروعى.

مسلّمة ...- خالى از عيب و نقص.

لاشية ... يك رنگ.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 209

شرح داستان ... ص : 209

و در آن چند قول است:

اوّل: عياشى ميگويد حضرت رضا فرمودند: جريان فرمان خداوند نسبت بكشتن گاو چنين بوده است: مردى از بنى اسرائيل يكى از بستگانش را كشت و او را در سر راه بهترين نواده بنى اسرائيل انداخت و سپس در مقام خونخواهى او برآمد، جريان كشته شدن مقتول را بموسى اطلاع دادند و از قاتل پرسش كردند، موسى دستور داد گاو را بياوريد گفتند: ما را مسخره كرده اى موسى گفت: پناه ميبرم بخدا كه در زمره نادانان باشم. و چنانچه بر طبق دستور موسى گاوى را ميآوردند و از پرسش هاى مكرّر خود دارى مى نمودند گرفتار شدت دستور و خصوصياتى كه بعداً مقرر گرديد نميشدند. بالآخره پس از پرسش هاى متعدد از اوصاف گاو و تعيين خداوند گاو مزبور را نزد جوانى از بنى اسرائيل يافتند باو مراجعه و تقاضاى فروش نمودند او امتناع نمود و گفت: فقط در يك صورت گاو را ميفروشم كه پوست آن را از طلا پر كنند جريان باطلاع

موسى رسيد موسى دستور داد خريدارى كنيد.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: بعضى از ياران پيامبر اسلام از ايشان پرسش كردند جريان گاو چه بود و چه خصوصيتى در آن گاو بود نبىّ اكرم فرمود: جوانى از بنى اسرائيل نسبت بپدر خود كاملًا نيكى ميكرد جوان متاعى را خريدارى كرده نزد پدر آمد پدر را در حال خواب ديد در حالى كه كليد در زير سر او بود بيدار كردن او را خوش نداشت در نتيجه معامله بهم خورد پدر بيدار شد جريان را باطلاع او رساند پدر كاملًا خشنود شد و گفت: پسرم اين گاو را بجاى معامله بپذير، پيامبر اكرم فرمود: ملاحظه كنيد نيكى بپدر چقدر با ارزش است.

دوم: ابن عباس ميگويد: مقتول پير مرد ثروتمندى بود كه برادرزادگانش او را بقتل رسانيدند و او را نزديك درب برخى از نواده هاى بنى اسرائيل انداختند و سپس در مقام خونخواهى بر آمده محاكمه را نزد موسى بردند، موسى پرسيد: چه كسى از اين جريان آگاه است، گفتند: تو پيامبر خدايى و تو داناترى در اين هنگام خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 210

وحى فرستاد و امر كرد آنان را كه گاوى كشته و عضوى از آن را بمقتول زنند تا خداوند مقتول را زنده و جريان را شرح دهد.

سوم: گفته شده: قاتل پسر عموى مقتول و انگيزه كشتن تأخير مرگ طبيعى او بود و از اين جهت در مقام كشتن او بر آمد تا از ارث او منتفع گردد.

چهارم: امام صادق بر طبق روايت فرمود: سبب كشتن مقتول اين بود: قاتل در مقام خواستگارى دختر مقتول بر آمده پيش مقتول فرستاد

و جواب مساعدى نشنيد، ديگرى كه از نيكان بنى اسرائيل بود خواستگارى كرده جواب مثبت شنيد، پسر عموى شكست خورده را حسادت برانگيختن و در صدد كشتن بر آمد تا آنكه در كمين او نشست و او را بقتل رسانيد و سپس او را بجانب موسى آورد و گفت: اى پيامبر خدا اين پسر عموى من است كه كشته شده و موسى پرسيد: كه او را بقتل رسانيده؟ گفت:

نميدانم، و موضوع كشتن در بنى اسرائيل امر بزرگى بود و از اين رو بر موسى گران آمد و با عظمت كامل بآن توجّه نمود.

تفسير ... ص : 210
اشاره

اين آيات معطوف است بر آيات گذشته كه در مورد بيان نعمتهايى كه خداوند بر بنى اسرائيل ارزانى داشت و آنان در برابر آنها كفران و نافرمانى نمودند. وارد شده است.

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً ...-

و بياد آوريد هنگامى را كه موسى بقوم خود گفت: خداوند شما را امر ميكند كه گاوى را بكشيد.

بياد آوريد همچنين از پيمان شكنى هايى كه نموديد هنگامى را كه موسى بقوم خود گفت: خداوند شما را مأمور كشتن گاوى قرار داده گفتند: موسى ما را استهزاء مى نمايى؟ ما در باره مقتول از تو پرسش نموده تو در پاسخ ما را امر بكشتن گاو مى نمايى و علّت اين گفتار نبودن ارتباط ميان دو امر- جريان مقتول و كشتن گاو- است بحسب ظاهر و آشنا نبودن آنان بحكمت اين دستور زيرا كه موسى تنها دستور كشتن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 211

گاو را بيان نمود و هدف از اين دستور را روشن نكرد و از اين

رو آنان گفتند چه ارتباطى ميان كشتن گاو و جريانى است كه بعنوان مرافعه بتو مراجعه كرده ايم پس غرضى جز استهزاء و تمسخر در كار نيست.

قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ ...- موسى گفت بخدا پناه ميبرم از اينكه در زمره نادانان باشم.

و اين تعبير دلالت دارد بر اينكه استهزاء جز از نادان صادر نمى شود زيرا كسى كه استهزاء ميكند از دو صورت بيرون نيست يا اين است كه خلقت و چگونگى آن را مورد استهزاء قرار ميدهد و يا كردارى از كردارهاى او را بباد سخريه ميگيرد و هيچكدام صلاحيت استهزا ندارد زيرا كه خلقت امرى است غير اختيارى و از دائره قدرت مخلوق بيرون است و از اين رو استهزاء بآن وجهى ندارد، و كردار و عمل اگر زشت و ناپسنديده باشد در اين صورت لازم است كه صاحب آن آگاهى پيدا كرده و زشتى آن عمل باو معرّفى گردد تا در نتيجه انزجار و دورى براى او حاصل شود و استهزاء در برابر آن نادرست است و در حقيقت خود عمل زشت و گناه بزرگى است كه جز از نادان و يا نيازمند بآن تحقّق پيدا نكند.

پرسش چرا خداوند آنان را مأمور كشتن گاو از ميان حيوانات نمود و چه امتيازى براى گاو در اين جهت موجود بود؟

پاسخ:

زيرا كه آنان در زمان گذشته گاو پرست بودند و منظور اين بود كه با كشتن گاو عظمت و بزرگى آن كه در گذشته معتقد بودند از بين برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحيت گاو براى پرستش راه پيدا كرده بود زائل گردد.

پرسش:

چرا خداوند مقتول را با كشتن موجود زنده اى حيات

ثانوى بخشيد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 212

پاسخ:

براى اينكه بهتر و بيشتر قدرت كامله خداوندى روشن گردد و اختراع چيزى را از راه ضدّش بآنان بنماياند.

پس از آنكه دانستند كه كشتن گاو دستور واجبى است از جانب خداوند از خصوصيات آن پرسش نموده و ابتداء بسنّ آن كردند.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ ...- گفتند: از خداى خود براى ما بخواه كه آن گاو را براى ما روشن كند.

و در اين پرسش تصريحى به سنّ آن ننمودند ليكن بطورى كه از پاسخ استفاده ميشود منظور همان سؤال از سنّ و مقدار عمر بوده است.

قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ ...- موسى گفت: خداوند ميفرمايد:

آن گاوى است كه نه پير از كار افتاده و نه خرد و كوچك است.

عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ ...- ميان آن دو- فارض و بكر- است.

ابن عباس ميگويد: منظور از «عوان» حدّ متوسط ميان بزرگ و كوچك ميباشد كه از نظر نيرو و زيبايى بهترين فصل گاو و ساير جنبندگان است.

مجاهد ميگويد: منظور از «عوان» گاوى است كه يكى دو بچه زائيده باشد.

فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ ...- آنچه را كه مأمور شده ايد- از كشتن گاو- انجام دهيد.

پس از آنكه سنّ گاو را خداوند بيان نمود از رنگ آن پرسش نمودند:

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها ...- گفتند: از خداى خود براى ما بخواه كه رنگ آن گاو را براى ما بيان نمايد.

قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ ...- موسى گفت: خداوند ميفرمايد آن گاو زردى است.

حسن و سعيد بن جبير ميگويد: آن گاو تمامى اعضائش زرد بود حتّى شاخ و سُم

آن.

فاقِعٌ لَوْنُها ...- زردى رنگ آن شديد بود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 213

برخى گفته اند: زردى آن خالص بود- و رنگ ديگرى به آن مخلوط نبود- و بعضى گفته اند: زردى نيك منظرى دارد.

تَسُرُّ النَّاظِرِينَ ...- بينندگان را بنشاط و فرح آورد همانطورى كه از قتاده و ديگران نقل شده است.

كفش زرد ... ص : 213

از امام صادق عليه السلام روايت شده هر كه كفش زرد بپوشد پيوسته مسرور و خوشحال خواهد بود تا زمانى كه آن را كهنه و غير قابل استفاده نمايد همانطور كه خداوند فرموده است: «صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ». پس از آنكه سنّ گاو و رنگ آن را خداوند بيان كرد از اوصاف آن پرسش كردند:

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ ...- گفتند از خداوند خود براى ما بخواه كه آن گاو را روشن كند كه از گاوهاى كار است يا گاو چرنده.

إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ ...- زيرا كه آن گاو از نظر اوصاف براى ما مشتبه است و ما در اثر لطف و عنايت و تعريف كامل خداوند انشاء اللَّه هدايت خواهيم يافت.

ابن جريج و قتاده از ابن عباس از نبى اكرم روايت كرده اند: فرمود: دستور اوّل اين جماعت كشتن گاوى بيش نبود و ليكن در اثر پرسشهاى پياپى خداوند بر آنان سخت گرفت، و سوگند بخداوند اگر بنى اسرائيل انشاء اللَّه نمى گفتند هرگز آن گاو را نمى يافتند.

قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ ...- موسى گفت:

پروردگار ميفرمايد: آن گاوى است كه در اثر شيار شكسته و رام نشده و زمين مزروعى را آبيارى نتواند كرد.

مُسَلَّمَةٌ

...- سالم است.

قتاده و عطا ميگويند: از هر عيبى دور است.

مجاهد ميگويد: خالى از رنگهاى گوناگون است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 214

ديگرى گفته: آثار عمل و كار در آن وجود ندارد.

حسن ميگويد: آن گاو وحشى است.

لا شِيَةَ فِيها ...-

اهل لغت گويند: منظور گاوى است كه چيزى جز رنگ پوست در آن پيدا و آشكار نيست.

قتاده و مجاهد ميگويند: رنگ ديگرى جز رنگ پوست در آن پيدا و آشكار نيست.

قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ ...- قوم گفتند: در اين هنگام حق را روشن كردى.

فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ ...- پس كشتند آن گاو را و ليكن نزديك بود نافرمانى كنند.

زيرا كه از رسوايى و شهرت قاتل بيم داشتند و يا از گرانى قيمت گاو.

از ابن عباس روايت شده: گاو را در برابر پر كردن پوستش از مال مقتول خريدارى كردند.

سدى ميگويد: ده برابر وزن گاو از طلا بعنوان قيمت گاو پرداختند.

عكرمه ميگويد: قيمت واقعى آن سه دينار بيشتر نبود.

بحث اصولى ... ص : 214

دانشمندان بزرگ در اين آيات اختلاف كرده اند.

برخى معتقدند: دستور الهى و فرمان خداوند در مورد كشتن گاو متعدّد بود دستور اوّل كشتن گاوى از گاوهاى معمولى بود و هيچ امتياز و خصوصيت علاوه اى در آن در نظر گرفته نشده بود، و چنانچه گاوى را ميكشتند فرمان خداوند را عملى كرده بودند ليكن چون انجام ندادند مصلحت اقتضا نمود كه دستور تشديد شود و چون براى مرتبه دوّم مراجعه نمودند تكليف بر طبق مصلحت تغيير كرد.

و در اينجا اختلافى ميان صاحبان اين عقيده رخ داده:

پاره معتقدند: در آخرين دستور تمام اوصاف قبلى لزوم دارد و در حقيقت در هر

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 1، ص: 215

نوبت اضافه اى بر آنچه قبلًا بود واقع شد.

و برخى گفته اند: در آخرين تكليف تنها امتياز اخير لزوم دارد و در حقيقت هر تكليفى ناسخ فرمان قبلى است و نسخ كردن فرمان قبل از فرمانبردارى مانعى ندارد زيرا ممكن است مصلحت فعل در اثر گذشتن وقت آن دگرگون شود و در اين صورت تنها نسخ كردن پيش از وقت جايز نيست زيرا كه آن مستلزم بدا و تبدّل نظر و عقيده است و در باره خداوندى كه محيط بهمه امور و مصالح و مفاسد آنها ميباشد تبدّل نظر و رأى محال است.

ديگران گفته اند: دستور پروردگار در مورد كشتن گاو تنها يك دستور بود و هيچگونه اختلاف و تعدّدى در آن واقع نشد و از ابتداء امر همه اوصافى كه بتدريج بيان شد در آن لازم و در نظر گرفته شده بود نهايت امر تأخير بيان پيش آمد و تأخير بيان از هنگام خطاب تا قبل از انجام و عمل مانعى ندارد.

سيّد مرتضى همين آيه شريفه را دليل بر جواز تأخير بيان قرار داده و فرموده:

پرسش قوم، از موسى بعد از دستور خداوند كه آن گاو را براى ما توضيح ده از دو حال بيرون نيست يا اينكه منظور همان گاوى بود كه دستور اول در مورد آن صادر شد، و يا گاوى كه دستور دوم در مورد آن آمد.

ظاهر عبارت سؤال پرسش از اوصاف گاوى است كه مأمور بكشتن آن بودند و از همين جا استفاده ميشود كه آن گروه خود را موظّف بدو تكليف نديدند بلكه تنها خويش را مأمور كشتن يك گاو ميدانستند.

و در اين صورت پاسخ موسى نيز

در آن دو احتمال است يكى اينكه ضمير در «إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ» بهمان گاو اوّل رجوع كند دوّم اينكه منظور از ضمير گاو ديگرى باشد و اين احتمال نادرست است زيرا كه پاسخ بايد مطابق با پرسش باشد و در سؤال هيچگونه اشاره اى بگاو ديگرى نشده.

علاوه آخرين پرسش آنان كه گفتند: آن گاو هنوز بر ما مشتبه است دليل روشنى است بر اينكه دستور تنها كشتن يك گاو بوده زيرا اگر دستورات مختلف و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 216

متعدّدى بود جايى براى پرسش آخر باقى نمى ماند زيرا هيچگونه اشتباهى در كار نبود چه دستور اوّل در مورد كشتن گاوى بود كه هيچ امتيازى در آن راه نداشت و دستور دوّم در مورد گاوى بود كه از نظر سنّ امتياز و دستور سوّم در باره گاوى كه از لحاظ رنگ خصوصيت داشت پس در اين صورت جاى هيچگونه اشتباهى نبود.

و توبيخى كه خداوند در آخر آيات از آنان ميفرمايد دليل بر اين نيست كه چند دستور وجود داشته و آنان نافرمانى دستور اوّل را كرده اند، زيرا كه توبيخ در برابر كوتاهى و يا تأخير انجام پس از بيان تامّ بوده است

[سوره البقرة (2): آيات 72 تا 73] ... ص : 216

اشاره

وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73)

[ترجمه ] ... ص : 216

بياد آوريد وقتى كه نفسى را كشتيد و يكديگر را در آن متهم كرده و نزاع برپا كرديد و خداوند رازها را كه پنهان ميداشتيد آشكار فرمود.

پس دستور داديم: پاره از اعضاء آن گاو را بر بدن كشته زنيد تا به بينيد خداوند چگونه مردگان را زنده مى كند و قدرت كامله خويش را بشما آشكار مى سازد شايد كه فكر كنيد و حقيقت را دريابيد.

شرح لغات ... ص : 216

ادّارأتم ...- نزاع و اختلاف كرديد.

مخرج ...- آشكار كننده.

تفسير ... ص : 216
اشاره

وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً ...- و هنگامى كه نفسى را كشتيد.

در ارتباط اين آيه بآيات گذشته و يا آيه بعدى دو احتمال است:

اوّل: اين آيه از نظر معنى تقدّم بر آيات گذشته دارد بطورى كه پرسش از موسى و جواب او بعد از جريان كشتن و اختلاف كردن است و مانند اين تقدم و تأخر در قرآن و شعر زياد ديده ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 217

دوّم: ارتباط اين آيه است با آيه بعدى باين نحو: كه چون موضوع كشتن و اختلاف روى داد ما دستور داديم: پاره از اعضاء گاو را بر بدن كشته بزنيد.

خطاب در آيه متوجه كيست؟ ... ص : 217

در آن دو احتمال است:

اوّل اينكه خطاب متوجّه مردمى است كه در عصر نبىّ اكرم بودند و در حقيقت مقصود پيشينيان و پدران و اجداد آنان است و اين عادت در عرب معمول است كه اولاد را بخطاب پدران خطاب مى كنند و همه طائف را بخطاب يك فرد مثلًا ميگويند:

بنو تميم چنين كردند در صورتى كه يكى از آنان كرده است و بنا بر اين احتمال مقصود از آيه چنين است است: بياد بياوريد هنگامى كه نفسى را كشتيد تا آخر.

دوّم: خطاب متوجه كسانى است كه در زمان موسى ميزيستند و بنا بر اين احتمال معناى آيه اين است: ما گفتيم بآنها اين جريان را، و گفته شده اسم مقتول عاميل است.

فَادَّارَأْتُمْ فِيها ...- پس اختلاف و نزاع كرديد در آن.

و در ضمير دو احتمال است:

اوّل: اينكه ضمير بنفس برميگردد يعنى در نفسى را كه كشتيد نزاع نموديد و هر كدام خويشتن را از اتّهام دور مى ساختيد و اين احتمال با ظاهر آيه سازگارتر

است.

دوّم: اينكه ضمير بكشندگان بر ميگردد يعنى در قاتلين اختلاف و نزاع نموديد.

وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ...- خداوند راز قتلى را كه پنهان مى كنيد آشكار مى سازد.

و گفته شده معناى آيه چنين است: آيه خطاب به يهوديان در زمان نبىّ اكرم است و خداوند آشكار مى سازد آنچه را كه شما پنهان مى كنيد از خبرهاى مهم، و آگاه است از عيوب شما و اسلاف شما با آنكه پنهان مى سازيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 218

فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها ...

- پس دستور داديم كه پاره از اعضاء گاو را ببدن كشته بزنيد.

آن عضو كدام بود؟ ... ص : 218

در آن چند قول است:

اوّل: از مجاهد و قتاده و عكرمه نقل شده: آن عضو ران گاو بود كه بمقتول زده شد و پس از زنده شدن كشنده خويش را معرفى كرد و دو باره مرد.

دوّم: از سعيد بن جبير حكايت شده: آن عضو دم گاو بود.

سوّم: از ضحاك روايت شده: آن عضو زبان گاو بود.

چهارم: از ابى العاليه نقل شده: آن عضو استخوانى از استخوانهاى گاو بود پنجم: از سدى حكايت شده: آن عضو گوشت پاره اى است كه بين دو كتف قرار دارد.

ششم: از ابو زيد روايت شده: بعضى از پاره هاى اعضاء گاو بود و تمام اين اقوال بحسب ظاهر محتمل است.

علت دستور كشتن گاو ... ص : 218

قوم موسى قربانى را از بزرگترين راههاى نزديكى بخداوند ميدانستند و مركزى را براى اين كار تهيه كرده كه جز بندگان شايسته در آن وارد نميشد از اين رو پروردگار دستور داد: در اين مشكل بزرگ قبلًا راه تقرّبى پيدا كرده و قربانى كنند تا خداوند بى نياز نياز آنان را برآورده و دعايشان را بهدف اجابت برساند و علاوه از اين موضوع درس كلّى ياد گرفته و در تمام حوادث و مشكلات قبلًا وسيله تقربى بكار برند.

كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى ...

- اين چنين زنده ميكند خداوند مردگان را.

ممكن است اين عبارت را موسى در برابر قوم فرموده باشد و مقصود او اين است بدانيد بعد از مشاهده زنده شدن مقتول بوسيله گاو كه خداوند در روز قيامت قادر است مردگان را اينچنين زنده كند، و ممكن است: اين عبارت را خداوند در برابر مشركين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 219

قريش فرموده باشد و منظور اشاره بداستان زنده شدن

مقتول است كه پس از اينكه پاره از اعضاء گاو را باو زدند زنده شد و در حالى كه خون از رگهاى گردنش ميجوشيد قاتل خويش را معرفى كرد و بدام انداخت.

وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ ...

- و مينماياند بشما معجزات و امور خالق العاده خويش را مانند زنده كردن مقتول، و گفته شده مقصود نشانه هاى روشنى است كه براستى و درستى نبىّ اكرم راهنمايى مينمايد.

لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ...

- شايد شما قوّه عاقله خويش را بكار بنديد.

زيرا كه اگر از نيروى عقل استفاده نشود انسان همانند كسى است كه فاقد اين نيرو باشد و گفته شده: مقصود استفاده از نيروى عقل در باره امور دينى لازم است.

هدف آيات: ... ص : 219

چون مشركين عرب موضوع زنده شدن مردگان را در روز جزا چندان باور نداشتند و ميگفتند پس از استخوان شدن و از بين رفتن چگونه امكان دارد دو مرتبه زنده شويم از اين رو پروردگار بآنان گوشزد ميكند كه اين جريان با وسعت دائره قدرت الهى كمال امكان را دارد و اين داستان را بعنوان نمونه بيان ميفرمايد و در ضمن اين آيات راهنماى صدق نبى اكرم است زيرا كه قصّه هايى را در معرض اختيار آنان قرار ميدهد كه جز از راه وحى الهى يا مطالعه كتب پيشينيان بر آنها اطلاع نتوان يافت، و يهود پس از شنيدن اين قصه ها تصديق كردند نبىّ اكرم را چون ميدانستند كه او درس نخوانده و كتابى را مطالعه نكرده پس راه اطلاع منحصر بوحى خواهد بود

[سوره البقرة (2): آيه 74] ... ص : 219

اشاره

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74)

[ترجمه ] ... ص : 219

پس با اين معجزه بزرگ چنان سختدل شديد كه دلهايتان چون سنگ يا سخت تر از آن شد چه آنكه از پاره اى از سنگها نهرها تشكيل شود و از پاره اى ديگر در اثر شكافتن آب بيرون آيد و پاره اى از ترس خدا فرود آيند و خدا از كردار شما غافل نيست. (74)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 220

شرح لغات ... ص : 220

قسمت ...- سخت شد و نرمى و رأفت از آن بيرون رفت.

يتفجّر ...- ميجوشد و بيرون ميآيد.

يهبط ...- فرود ميآيد.

بغافل ...- ناآگاه.

تفسير: ... ص : 220
اشاره

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ ...- پس نرمى و رأفت از دلهاى شما بيرون رفت.

بعد از آيات و نشانه هايى كه خداوند بدست موسى آشكار كرد و در آن دو احتمال ديگر نيز جريان دارد.

اوّل از ابن عبّاس حكايت شده مقصود: انكار پسران برادر مقتول است كه پس از زنده شدن و معرّفى آنان بعنوان قاتل باز بر انكار خود اصرار ورزيدند در حالى كه با در نظر گرفتن قدرت خداوند و زنده كردن مرده اى با آن كيفيت مخصوص مى بايست در برابر آن خاضع شوند و دلهايشان نرم گردد.

دوّم علاوه بر جريان مقتول اشاره بآيات و نشانه هاى ديگر نيز باشد مانند مسخ كردن بوزينه ها و خوك ها و بالا بردن كوه را بالاى سر آنان و بيرون آمدن آب از سنگ و شكافته شدن دريا و نظائر آن.

فَهِيَ كَالْحِجارَةِ ...- پس دلهاى شما همانند سنگ است در سختى و خشكى و شدّت.

گفتار بغير ذكر خدا ... ص : 220

از نبى اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم روايت است كه فرمود: زياد در مورد غير ياد خدا صحبت نكنيد و سخن نگوئيد زيرا كه زيادى چنين گفتارى دل را سخت ميكند و دورترين مردم از خداوند همانا سخت دل است.

أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ...- يا (دلهاى شما) سخت تر از سنگ است و ممكن است عطف بر محلّ كاف كه بمعناى مثل است بوده باشد و مثل اينكه چنين فرموده: دلهاى شما ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 221

همانند سنگ يا سخت تر از سنگ است زيرا كه با توجّه بنشانه ها و قدرت خداوند مى بايست دل نرم شده و اقرار كند و در مقام انجام دستورات بر آيد.

وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما

يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ ...- پاره اى از سنگها از آن نهرها تشكيل شود.

فائده برخى از سنگها از دلهاى سخت شما بيشتر است زيرا كه از آن نهرهايى كه آب در آنها جريان دارد تشكيل شود، گفته شده منظور از سنگ در اين جمله خصوص همان سنگى است كه در زمان موسى بوسيله زدن عصا دوازده چشمه از آن جوشيد، و گفته شده منظور از سنگ در اين عبارت همه سنگهايى است كه در آنها نهرها تشكيل شده است.

وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ ...- و برخى از سنگها بر اثر شكافتن آب از آن بيرون ميآيد.

و در حقيقت چشمه اى جوشان است و فرق ميان اين نوع از سنگ با نوعى كه در جمله اول ذكر شد اين است كه در اين نوع سنگ چشمه اى است جوشان و در آن نوع نهرهايى است كه در آن آب جريان دارد.

حسين بن على مغربى ميگويد: منظور از سنگ در جمله اول عموم سنگهايى است كه نهرها از آن تشكيل شود و از سنگ در جمله دوم خصوص همان سنگى است كه در زمان موسى در تصرف او بود و از آن چشمه ها جريان پيدا كرد و در اين صورت تكرارى در آيه شريفه وجود ندارد.

وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ...- و برخى از آنها از ترس خدا فرود آيند بيشتر مفسرين گفته اند: منظور از اين جمله بيان نوع ديگرى از سنگها است و در حقيقت ضمير به «حجاره» بر ميگردد.

ابو مسلم ميگويد: ضمير به «قلوب» رجوع ميكند و منظور اين است: پاره اى از دلها از ترس خدا فرود آيند.

فرود آمدن سنگ از ترس خدا ... ص : 221

و در آن چند احتمال

است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 222

1- از مجاهد و ابن جريج نقل شده: هر سنگى كه از بالاى كوه بسوى اين سرازير ميشود در اثر ترس از خداوند است و از اين جهت ممكن است ترس از خداوند در سنگ يافت شود اما دلهاى يهود با اينكه معرفت بصدق پيامبر اسلام دارند هيچگاه نرمى و خشوع پيدا نكند و از اين رو ميتوان گفت: دلهاى آنان سخت تر از سنگ است.

2- زجاج ميگويد: خداوند شناسايى خويش را بپاره اى از كوه ها عنايت فرمود و آن كوه اطاعت و فرمانبردارى او را درك نمود مانند همان كوهى كه خداوند هنگام سخن گفتن با موسى بر آن متجلى و ظاهر شد و در نتيجه خراب و ويران گرديد.

و مانند سنگى كه نبىّ اكرم بر طبق روايتى در باره آن فرمود: سنگى در جاهليت بر من سلام داد و هم اكنون من آن سنگ را مى شناسم و اين احتمال نادرست است زيرا كوه تا زمانى كه جماد و سنگ است شناسايى و معرفت خداوند در آن امكان ندارد و اگر حيات پيدا كند ديگر كوه نخواهد بود، و منظور از روايت بر فرض صحّت اين است: خداوند آن سنگ را نعمت حيات و زندگى بخشيد و پس از آن بر نبىّ اكرم سلام داد و سپس بحال اول برگشت. و اين خود يكى از معجزات آن پيامبر بزرگ بود.

3- منظور از فرود آمدن سنگ از ترس خدا اين است: كه اگر در باره آن سنگها نيروى فكر بكار رود و عجائب و خصائص آنها در نظر گرفته شود و در نتيجه از راه آنها پى

بخالق متعال برده شود آنها متفكر را به ترس از خداوند راهنمايى كرده و يا مستقيماً ايجاد ترس در او مينمايند.

4- منظور از اين تعبير ضرب المثل است يعنى گويا سنگ از ترس خدا فرود ميآيد همانند ترسى كه در انسان عاقل وجود دارد و مانند اين تعبير در چند مورد از قرآن كريم نيز واقع شده مانند آيه شريفه «فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ» «1» كه

__________________________________________________

(1) سوره 18 آيه 76، يافتند موسى و خضر در آن قريه ديوارى را كه اراده فرود آمدن داشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 223

منظور اين است: در آن ديوار اثر فرود آمدن بنحوى بود كه اگر حيات ميداشت و ممكن بود اراده اى در آن وجود داشته باشد گفته ميشد: اراده فرود آمدن دارد.

و مانند آيه ديگر: «وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» «1» كه مراد آن است: هر چيزى اگر واجد حيات و شعور و اراده بود تسبيح خداوند ميگفت.

و مانند آيه سوم: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» «2» كه مقصود اين است كه اگر ممكن بود در كوه ترس خداوند پيدا شود در برابر نزول قرآن از خداوند ميترسيد.

5- ممكن است كلمه «يهبط» در آيه شريفه متعدى باشد زيرا در برخى از موارد باين كيفيت استعمال ميشود و در اين صورت منظور اين است: برخى از سنگها موجب ترس موجودات زنده از خداوند خواهند شد زيرا كه در اثر تفكر در آنها و پى بردن ببزرگى و عظمت خالق آنها در برابر خداوند خشوع پيدا ميكنند و از فرمان او سرباز نمى زنند.

وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا

تَعْمَلُونَ ...- و نيست خداوند غافل از كردار شما.

منظور خطاب بافرادى است كه نشانه هاى خداوند را و رسالت پيامبر اكرم را باور نمى دارند همانطور كه در پيش ذكر شد

[سوره البقرة (2): آيه 75] ... ص : 223

اشاره

أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75)

[ترجمه ] ... ص : 223

آيا آرزو داريد كه آنان ايمان بياورند براى شما در حالى كه گروهى از آنها كلام خداوند را مى شنيدند و سپس تغيير ميدادند بعد از آنكه فهميدند آن را و ايشان دانايانند.

__________________________________________________

(1) سوره 17 آيه 44 نيست چيزى كه در برابر خداوند تسبيح نگويد.

بذكرش هر چه بينى در خروش است ولى داند در اين معنى كه گوش است

نه بلبل بر گلشن تسبيح خوانيست كه هر خارى به تسبيحش زبانيست

(2) سوره 59 آيه 21 اگر ميفرستاديم ما اين قرآن را بر كوهى ميديدى او را از ترس خدا خاشع و متلاشى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 224

شرح لغات ... ص : 224

أ فتطمعون ...- آيا اميد و آرزو داريد.

فريق ...- جمعيّتى.

يحرّفونه ...- تغيير ميدهند سخن را از معنايش.

تفسير ... ص : 224
اشاره

أَ فَتَطْمَعُونَ ...- آيا اميد و آرزو داريد.

خطاب متوجه امّت پيامبر اكرم است و منظور اين است: اى مردم با ايمان آيا اميد و آرزو داريد.

أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ ...- اينكه ايمان بياورند براى شما.

از راه فكر و مطالعه و عبرت و با اراده پيروى حق را گردن بنهند.

وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ ...- در حالى كه بودند جمعيتى از ايشان.

يعنى از آنهايى كه مانند اينها بودند از گذشتگانشان.

يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ...- مى شنيدند كلام خدا را.

و ميدانستند كه آن حق است و از راه عناد تغيير ميدادند آن را و بر غير معناى مراد حمل ميكردند و در آن جماعت چند قول است.

1- از مجاهد و سدى نقل شده: منظور از آن جماعت دانشمندان يهود است كه توراة را تغيير داده حلال را حرام و حرام را حلال نمودند بر طبق خواهشهاى دل و كمك به آنهايى كه از رشوه دادن باينان دريغ ندارند.

2- ابن عباس و ربيع گفته اند: منظور از آن جماعت همان هفتاد نفرى بودند كه موسى آنان را از ميان قومش برگزيده و آنها كلام خدا را شنيدند و فرمان نبردند و وقتى كه بسوى قوم برگشتند جريان را بر خلاف واقع نقل كردند، و بنا بر اين قول منظور از «كَلامَ اللَّهِ» همان سخن گفتن خداوند با موسى در وقت مناجات بود.

و گفته شده: منظور از «كَلامَ اللَّهِ» اوصاف پيامبر اسلام است كه در تورات ذكر شده. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 225

ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ

...- سپس تغيير ميدهند آن را بعد از آنكه درك كردند آن را و حال آنكه آنها ميدانستند، در آن دو وجه گفته شده:

1- منظور از اين جمله اين است: آنها تغيير دادند كلام خدا را بعد از آنكه فهميدند و درك كردند و در اين صورت انكار آنان جز از روى عناد نبود و خود ميدانستند كه تغيير داده اند كلام خدا را.

2- منظور اين است: كلام خدا را تغيير دادند بعد از آنكه يافتند آن را و ميدانستند كه در برابر تحريف چه كيفرى را استحقاق خواهند داشت.

هدف آيه شريفه ... ص : 225

منظور خداوند از آيه شريفه اين است: يهوديان عصر نبىّ اكرم از نظر عدم ايمان بآن حضرت و تكذيب و انكار رسالت او پيروى از گذشتگان و پدران خود كه در زمان موسى بودند كردند زيرا آنان نيز روشى جز انكار و عناد نداشتند، و سبب اينكه خداوند تحريف و عناد را ببرخى از آنان نسبت داد با اينكه همه آنها كافر و منكر حق بودند اين است كه آنهايى كه تغيير دادند كلام خدا را اشخاص معدودى بودند و اتّفاق اشخاص معدود امكان پذير است امّا اتفاق جمعيت زياد با اختلاف سليقه و افكارى كه در بين آنها موجود است ممكن نيست و از اينرو اتفاق آنان در كتمان حقيقت و تغيير دادن كلام خدا چون معدود بودند مانعى ندارد.

آنچه از آيه مستفاد ميگردد ... ص : 225

اين است كه گناه تغيير دادن شريعت بسيار بزرگ است و اين معناى وسيعى است كه در همه امور دينى از قبيل بدعت در فتاوى و محاكمات جريان دارد

[سوره البقرة (2): آيه 76] ... ص : 225

اشاره

وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (76)

[ترجمه ] ... ص : 225

و هنگامى كه با مؤمنان روبرو شوند گويند: ما ايمان آورده ايم، و چون با يكديگر خلوت كنند گويند:

چرا با مسلمانان از درى كه خداوند از علوم براى شما گشوده صحبت ميداريد تا با شما محاجه و خصومت كنند چرا انديشه نمى نمائيد (76)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 226

شرح لغات ... ص : 226

أ تحدثونهم ...- آيا گفتگو ميكنيد با آنها.

فتح ...- باز كرد و گشود.

ليحاجوكم ...- تا با شما در صدد اقامه دليل و برهان بر آيند.

داستان ... ص : 226

امام باقر بر طبق روايتى فرمود: گروهى از يهوديان بى غرض هنگامى كه با مسلمانان روبرو ميشدند اوصاف پيامبر اكرم را كه در تورات مذكور بود براى آنان شرح ميدادند اين جريان بگوش بزرگان آنان رسيد آنها در صدد جلوگيرى برآمده دستور دادند كه اوصاف پيامبر اكرم را آن طورى كه در تورات ذكر شده براى مسلمانان شرح ندهيد زيرا كه با شما محاجّه و خصومت خواهند كرد و در دنبال اين جريان آيه شريفه نازل شد.

مجاهد ميگويد: آيه شريفه در باره يهود بنى قريظه نازل شده است هنگامى كه نبى اكرم آنها را برادران ميمونها و خوكها خواند و آنها گفتند كه اين خبر را محمد از چه كسى بدست آورده و حتماً آن كس از شما بيرون نخواهد بود.

سدى ميگويد: اينان گروهى از يهود بودند كه ايمان آوردند و سپس منافق گرديدند و مؤمنين از عرب را بانواع عذابها و شكنجه هايى كه پيشينيان آنها دچار شدند با خبر ميساختند و از اين جهت برخى از آنان گفت چرا آنها را بعذابهاى خداوند خبر ميدهيد تا با شما محاجه كرده و بگويند: ما در نزد خدا از شما گراميتر ميباشيم.

تفسير ... ص : 226

سپس خداوند يك رذيله ديگرى از آن گروه را بيان كرده ميفرمايد:

وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا ...- و هنگامى كه با مؤمنان روبرو شوند گويند: ما ايمان آورده ايم.

اينها همان گروهى هستند كه هنگامى كه با مؤمنان روبرو شوند گويند: ما به محمد ايمان آورديم و اوصاف او در كتاب ما مذكور است و از اينرو ترديدى در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 227

صدق او نداريم و در حقيقت خداوند

ميفرمايد: اينان همانند منافقينند اخلاق و روش و خصوصيات آنها در اينان منعكس است.

وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ ...- و هنگامى كه با يكديگر خلوت كنند.

هنگامى كه همين گروهى كه خداوند آنان را توصيف كرد با هم مسلكان خويش در مكان خلوتى گرد آيند.

قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ ...- گويند چرا صحبت ميداريد با آنها از راه آنچه خدا براى شما گشود.

كلبى ميگويد: منظور از «بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ» مطالبى است كه خداوند پيرامون بر حق بودن محمد و راستى گفتارش در كتاب شما بيان كرده است.

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه معناى جمله اين است: يهود به يكديگر گفتند: در برابر عرب مطالب را بازگو نكنيد و اعتراف بنبوت او ننمائيد. شما ميدانيد كه او همان پيامبرى است كه در انتظار او بوديم و پيمان پيروى او از شما گرفته شد.

كسايى ميگويد: منظور از اين جمله اين است: آيا آنچه را كه خداوند در كتاب شما بيان فرمود كه عبارت است از بشارت بنبوت پيامبر اكرم و يقين به بعثت او براى مؤمنان عرب بازگو ميكنيد؟

و بهترين اقوال گفتار كسى است كه جمله را چنين معنا كرده ميگويد: آيا بازگو ميكنيد مؤمنان را بآنچه خداوند حكم كرده است بر شما بآن و بآنچه جارى كرده است آن را در ميان شما.

و از جمله حكم خداوند پيمانى است كه در باره ايمان و اعتقاد بمحمد و اوصافى كه از او در تورات ذكر شده از شما گرفته.

و از جمله قضاء خداوند آن است كه برخى از شما را بصورت بوزينه و خوك در آورد.

لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ ...- تا

با شما محاجّه و خصومت كنند بآن در نزد پروردگارتان. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 228

تا دليل و برهان بنفع مؤمنان باشد در نزد خداوند چه در دنيا و چه در آخرت زيرا كه شما اعتراف كرده ايد به نبوت او و ما را بصدق او از روى كتاب تورات با خبر ساختيد پس در اين صورت دليل آنها بضرر شما تمام خواهد شد.

و در معناى اين جمله نيز گفته شده: تا با شما مجادله كنند و بگويند:

شما كه اقرار بنبوت او كرديد و او را از روى تورات بر حق ميدانيد پس چرا پيروى نمى كنيد.

ابن انبارى در معناى «عِنْدَ رَبِّكُمْ» ميگويد: يعنى در حكم پروردگار شما مانند اينكه گفته شود: فلان چيز حلال است نزد خدا يعنى در حكم خداوند يا گفته شود فلان چيز نزد شافعى حلال است يعنى از نظر حكم و عقيده او.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ ...- چرا انديشه نمى نمائيد.

چرا درك نمى كنيد كه بازگو كردن اوصاف محمد كه در كتاب تورات است دليلى است بضرر شما و در برابر پروردگار عذرى نداريد.

حسن ميگويد: معناى جمله اين است: چرا شما اى مؤمنان انديشه اى نمى نمائيد و آرزو داريد كه اين گروه ايمان آورند با اينكه نخواهند ايمان آورد.

و نيز گفته شده: معناى جمله اين است: شما اى گروه از يهود كه بى غرض هستيد چرا تحت تأثير بزرگان خود واقع شده و بسخنان آنها گوش ميدهيد و در نتيجه مطالبى را كه پيرامون حقيقت محمد و راستى گفتارش در تورات بيان شده بازگو نمى كنيد

[سوره البقرة (2): آيه 77] ... ص : 228

اشاره

أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (77)

[ترجمه ] ... ص : 228

آيا نميدانند كه خداوند بر آنچه پنهان داشته و يا آشكار مى كنند آگاهست (77)

تفسير ... ص : 228

بيشتر مفسّرين در معناى آيه چنين گفته اند:

آيا نميدانند يهود كه خداوند از پنهان و آشكار آنان آگاهست؟ پس چرا بخود اجازه ميدهند كه در پنهانى برادران خويش را از بازگو كردن حقيقت بر حذر دارند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 229

در حالى كه اعتراف دارند بآن و ميدانند كه خداوند پنهان و آشكار آنان را آگاه است همانند كفار و منافقان پس اينان بيشتر سزاوار سرزنش و ملامت هستند.

قتاده و ابو العاليه گويند منظور از آيه شريفه اين است: آيا نمى دانند كه خداوند آگاهست از كفر و تكذيبى كه نسبت به پيامبر دارند در موقع خلوت با يكديگر و از اظهار ايمانى كه هنگام برخورد با مؤمنان و ياران او مينمايند تا آنها را خشنود سازند

[سوره البقرة (2): آيه 78] ... ص : 229

اشاره

وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (78)

[ترجمه ] ... ص : 229

برخى از يهود كه خواندن و نوشتن ندانند تورات را جز آرزوى باطل خود نه پندارند و تنها پابست پندار خام خود ميباشند (78)

شرح لغات ... ص : 229

امّيون ...- خواندن و نوشتن نميدانند.

امانى ...- آرزو.

يظنون ...- مى پندارند.

تفسير: ... ص : 229
اشاره

وَ مِنْهُمْ ...- برخى از ايشان.

منظور همان گروهى از يهود است كه خداوند در اين آيات داستانهاى آنان را بيان فرمود و آرزوى ايمان آوردنشان را از بين برد.

أُمِّيُّونَ ...- خواندن و نوشتن نمى دانند.

ابن عباس و قتاده گويند: منظور اين است: معانى تورات را نميدانند و تنها بحفظ و تلاوت آن اكتفاء كرده اند.

ابو عبيده ميگويد: منظور از «أُمِّيُّونَ» ملتهايى است كه كتاب بر آنان نازل نشده لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ ...- نميدانند كتاب را.

درك نمى كنند آنچه را كه در كتاب است و مقررات و احكام و حدود تكاليف آن را نميدانند و مانند چهار پايان تقليد مى كنند و آنچه را ميگويند نمى فهمند و منظور از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 230

كتاب همان تورات است و لام تعريف بر آن داخل شده.

الّا ...- مگر.

بمعناى: لكن.

امانىّ ...- آرزوها.

ابن عباس ميگويد: گفتارى است دروغ كه بر زبان ميآورند.

كلبى ميگويد: مطالبى است كه بزرگان آنها بازگو ميكنند.

كسايى و فراء گويند: تلاوتى است كه از درك و فهم خالى است.

گفته شده. منظور از امانىّ اين است: آرزو ميكنند از خداوند رحمت را و شيطان بر آنها چنين وانمود كند كه در نزد خداوند مقام و خيرى دارند و آرزو ميكنند كه اسلام پس از درگذشت نبى اكرم از بين برود و رياست پيشين دو مرتبه نصيب آنها گردد.

و گفته شده: منظور از امانىّ دروغ بستن و گفتار باطل است و اين احتمال با «وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ» تناسب دارد زيرا اگر منظور تلاوت بود آنها در پندار نبودند و همين طور اگر آرزو ميداشتند آن را

زيرا اگر تلاوت با تدبّر همراه باشد خواهند فهميد و اگر آرزوى شخص برآورده شد ديگر پندار معنا ندارد و همين طور ترديد در آنچه ميداند نادرست است و يهود هم عصر نبىّ اكرم ترديدى نداشتند كه تورات از نزد خدا نازل شده است.

وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ ...- و تنها پا بست پندار و خيالند.

يعنى در حال شك و ترديد ميباشند.

آنچه از آيه استفاده ميشود ... ص : 230

اين است: كه در معانى كتاب و بدست آوردن هر چه راه علمى دارد تقليد روا نيست و اكتفاء نمودن به پندار در امور دينى جايز نبود و كتاب بر تمام مردم دليل است خواه عالم باشند و خواه نادان در صورتى كه راه آشنايى با آن براى او باز باشد، لازم است كه بر معانى و مطالب آن تكيه گردد و تلاوت بتنهايى اثرى ندارد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 231

[سوره البقرة (2): آيه 79] ... ص : 231

اشاره

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ (79)

[ترجمه ] ... ص : 231

پس واى بر آن كسان كه از پيش خود چيزى نوشته و بخداى متعال نسبت دهند تا به بهاى ناچيز و اندك بفروشند واى بر آنها از آن نوشته ها و آنچه از آن بدست آرند (79)

شرح لغات ... ص : 231

ويل ...- واى و آن كلمه ايست كه هر كسى كه در شكنجه و ناراحتى واقع شود آن را بكار ميبرد.

يكسبون ...- كارى ميكنند كه منظورشان جلب منفعت و يا دفع ضرر است.

تفسير ... ص : 231

سپس خداوند در مقام توصيف دانشمندان يهود براى دوّمين بار برآمد و فرمود:

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ ...- پس واى بر آنهايى كه كتاب را مينويسند.

ابن عباس ميگويد: ويل در آيه شريفه عذاب و شكنجه است.

گفته شده: منظور از ويل كوهى است در آتش جهنّم.

خدرى از نبى اكرم روايت كرده: ويل درّه اى است در جهنم كه كافر پس از فرو رفتن در آن چهل پائيز (كنايه از چهل سال است) بعمق آن برسد. و ريشه معناى ويل همان است كه ذكر شد و در آن كلمه ايست كه در مقام دردمندى و تحسّر گفته ميشود و از زبان ناراحت و گرفتار مصيبت بيرون ميآيد.

بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ...- «كتاب را مينويسند» بدستهاى خودشان و سپس ميگويند: اين از جانب خداوند است.

منظور اين است كه خود متصدّى نوشتن آن هستند و سپس بخدا نسبت ميدهند مانند آيه شريفه «مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا» كه مراد اين است: ما خود متصدى بوديم و به هيچيك از بندگان آن را واگذار ننموديم و مانند اين جمله «خَلَقْتُ بِيَدَيَّ» كه منظور اين است: من خود او را خلق كردم و همين طور گفته ميشود: فلان چيز را با چشم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 232

خود ديدم و با گوش خود شنيدم و فلانى را خودم ملاقات كرده ام و مقصود در همه موارد تأكيد است.

و همچنين گاهى انسان كتاب را بخود نسبت ميدهد در

حالى كه ديگرى را مأمور نوشتن كرده است مثلًا ميگويد: من نوشتم به فلانى و يا اين نوشته من است بفلان كس و مانند گفتار خداوند: «يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ» فرعون ميكشت پسران ايشان را، در حالى كه فرعون دستور قتل را صادر ميكرد و در اين صورت منظور از آيه شريفه اين است:

كه دانشمندان يهود كتاب را بدست خود مينويسند و آن را نسبت بخداوند ميدهند در حالى كه خود ميدانند كه ارتباطى بخدا ندارد.

گفته شده معناى آيه اين است:

اينها اين كار را از پيش خود انجام دادند مانند كسى كه مذهبى را اختراع كرده و يا گفتار بى سابقه اى را بگويد كه آن مذهب و گفتار را باو نسبت ميدهند و ميگويند:

اين مذهب تو است و اين گفتار تو است و اگر چه همه گفتارها از خود او باشد و منظور اين است: كه تو در اين امر مبتكر و مخترع هستى و كسى بر تو سبقت نگرفته.

و گفته شده منظور از نوشتن ايشان بدستهايشان اين است: كه اينان تورات را تحريف نموده و اوصاف نبى اكرم را تغيير داده تا عوام يهود را در شك و ترديد واقع سازند و اين معنى از امام باقر عليه السلام و گروهى از مفسرين نقل شده است.

گفته شده: در تورات نبىّ اكرم به گندم گون و ميانه بالا توصيف شده بود در حالى كه اينان او را دراز قد معرّفى كردند.

ابن عباس بنا بروايت عكرمه ميگويد: بزرگان يهود اوصاف نبىّ اكرم را در تورات چنين يافتند كه او مردى است ميانه بالا نيكو روى سياه چشم پس آن را از روى عناد و حسادت محو نمودند در اين هنگام

گروهى از قريش آمده از ايشان پرسش كردند كه در تورات شما پيمبرى از ما يافت ميشود گفتند آرى با اين اوصاف كه دراز قد و ازرق چشم و فرو هشته موى است، و همين داستان را واحدى با سند خودش در «الوسيط» ياد كرده است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 233

گفته شده: منظور از آيه اين است: نبىّ اكرم نويسنده اى داشتند كه آنچه را ايشان املاء ميفرمودند او تغيير ميداد پس از آن از دين اسلام برگشت و مرگ او را دريافت و زمين او را پرتاب كرد، ليكن اين احتمال چندان با سياق كلام تناسبى ندارد لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا ...- تا او را به بهاى اندك بفروشند.

منظور اين است كه در برابر اين كار ناشايست از عوام يهود اموالى را بگيرند و كلمه «اشتراء» بعنوان مجاز استعمال شده است و منظور تشبيه باشتراء است زيرا اينان حق را پايمال و باطل را آشكار كردند تا در برابر مالى بدست آورند مانند كسى كه متاعى را ميخرد و در برابر پولى ميپردازد.

و منظور از «ثَمَناً قَلِيلًا» اين است كه آنچه در برابر اين كار قرار گيرد ناچيز و اندك است و عرب در اين قبيل موارد روش معروفى دارد كه در اثر تتبّع در كلمات آنها شناخته ميشود.

ابو العاليه ميگويد ناچيز بودن ثمن از نظر اين است كه آن از متاعهاى دنيوى بوده و خداوند متاع دنيا را باندك و ناچيزى ياد كرده است «قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ» ديگرى گفته: توصيف بكمى براى حرام بودن آن بها است.

فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ ...- پس واى بر ايشان از آنچه

بدست خويش نوشتند.

عذاب و رسوايى و زشتى بر آنها در برابر تحريفى كه در كتاب تورات مرتكب شدند.

وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ ...- و واى بر آنها از آنچه از آن بدست آوردند در ماء موصوله دو احتمال است:

اول اينكه منظور معاصى و گناهان باشد.

دوم منظور مال حرام و رشوه هاى نابجايى كه بزرگان يهود از عوام ميگرفتند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 234

[سوره البقرة (2): آيه 80] ... ص : 234

اشاره

وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (80)

[ترجمه ] ... ص : 234

و يهود گفتند كه هيچ وقت خدا ما را در آتش عذاب نكند مگر چند روزى معدود بگو بآنان: آيا بر آنچه دعوى ميكنيد عهد و پيمانى از خدا گرفته ايد پس آن عهد را خداوند تخلف نكند يا آنچه را نميدانيد بخدا نسبت ميدهيد (80)

شرح لغات ... ص : 234

لن تمسّنا ...- نرسد ما را هرگز.

فلن يخلف ...- هرگز نشكند.

داستان ... ص : 234

ابن عباس و مجاهد ميگويند: پيامبر اكرم در حالى وارد مدينه منوره شدند كه يهود آن شهر چنين عقيده داشتند: مجموع زمان دنيا هفت هزار سال است و خداوند در برابر هر هزار سال يك روز بندگانش را عذاب ميكند و از آن پس عذاب برچيده ميشود پس خداوند اين آيه شريفه را فرستاد.

ابو العاليه و عكرمه و قتاده ميگويند: زمان عذاب چهل روز است زيرا كه مدت پرستش گوساله چهل روز بود.

تفسير ... ص : 234

وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً ...- و يهود گفتند كه آتش عذاب ما را نميرسد مگر چند روزى معدود.

يعنى چند روز كمى مانند «دراهم معدودة» پولهاى مختصرى.

و گفته شده معناى «معدودة» شمرده شده است، لكن اين كلمه هر زمان اطلاق شود و بدون قرينه بكار رود معناى آن كمى است.

قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً ...- بگو آيا عهد و پيمانى از خدا گرفته ايد.

پيمان محكم و استوارى از خدا گرفته ايد كه شما را بيش از آن زمان عذاب نكند و اين امر از راه وحى و تنزيل خداوند براى شما روشن شد البته اگر چنين بود خداوند هرگز پيمان شكن نبود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 235

أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ ...- يا مى بنديد بخدا آنچه را نميدانيد.

از روى جهل و نادانى و جرئت و جسارت

[سوره البقرة (2): آيات 81 تا 82] ... ص : 235

اشاره

بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (81) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (82)

[ترجمه ] ... ص : 235

آرى هر كس اعمالى زشت اندوخت و كردار بد باو احاطه نمود چنين كس اهل دوزخ و در آتش پيوسته معذب خواهد بود.

و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيك و شايسته كردند آنان اهل بهشت و پيوسته در آن متنعم خواهند بود

تفسير ... ص : 235
اشاره

منظور از دو آيه جواب از يهود است كه ميگفتند: آتش بيش از چند روزى بسراغ ما نخواهد آمد.

بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً ...- آرى هر كس كه عمل زشتى اندوخت.

يعنى مطلب آن طور كه يهود مى پندارند نيست بلكه هر كس سيّئه اى را مرتكب شود.

منظور از «سيئه» چيست ... ص : 235

از ابن عباس و مجاهد و قتاده و برخى ديگر گفته اند: منظور از سيّئه شرك بخداوند است.

حسن ميگويد: منظور گناه بزرگى است كه كيفر آتش را ايجاب كند.

سدى ميگويد: منظور گناهانى است كه خداوند در برابر ارتكاب آنها وعده آتش داده است.

و گفتار اول «ابن عباس و هم مسلكان او» با مذهب اماميه موافق است زيرا كه جز شرك بخداوند كيفر دوام عذاب و پيوستگى آتش را نخواهد داشت.

وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ ...- كردار بد به او احاطه نمود.

در آن دو احتمال است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 236

اوّل: اينكه گناه و كردار بد از هر طرف او را فراگرفت مانند آيه «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ» جهنم از هر طرف كافرين را فرا ميگيرد.

دوّم: اينكه كردار بد او را هلاك كرد مانند آيه «إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ» «1» و آيه «وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ» «2» و آيه «وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ» «3» كه در تمام اين موارد بمعناى هلاكت است و منظور اين است كه راه نجات بر آنها مسدود و از هر طرف هلاكت آنها را فرا گرفته است.

منظور از خطيئه چيست؟ ... ص : 236

از ابن عباس و ضحاك و ابى العاليه نقل شده منظور از خطيئه شرك بخداوند است.

حسن ميگويد: منظور گناه كبيره است.

عكرمه و مقاتل گويند: خطيئه پا فشارى و اصرار بر گناه است.

و علّت اينكه در مورد خطيئه كلمه «احاطت» بكار رفته و در مورد «سيئة» آن كلمه استعمال نشد تنها رعايت مرتبه كامله بلاغت و فصاحت است.

فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ ...- آنها ياران و ملازمين آتشند.

هُمْ فِيها خالِدُونَ ...- ايشان پيوسته در آتش معذّبند چنان كه از ابن عباس و غير

او روايت شده.

و آنچه در تفسير آيه شريفه با مرام اماميه مناسبت دارد همان گفته ابن عباس است زيرا كه مؤمن در اين آيه داخل نخواهد بود و حكم پيوستگى عذاب را نخواهد داشت. و كلمه «أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ» نيز همين معنا را ميرساند زيرا كه احاطه گناه معنايش اين است كه از هر سو گناه او را فراگرفته و راه فرار و خلاصى ندارد و اگر

__________________________________________________

(1) سوره 12 آيه 66 يعقوب گفت بن يامين را هرگز با شما نخواهم فرستاد مگر آنكه پيمانى مؤكد بياوريد كه او را بمن باز گردانيد مگر آنكه هلاك شويد.

(2) سوره 10 آيه 23 و يقين كنند كه بلا و هلاكت فرا گرفته است ايشان را.

(3) سوره 18 آيه 40 و ميوه او را عذاب و هلاكت فراگرفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 237

كسى مؤمن باشد و چيزى از طاعتهاى الهى با او همراه باشد ديگر گناه او را از هر سو فرا نگرفته و از طرف ديگر موضوع «تحابط» كه گناه طاعت را محو كند و از بين ببرد باطل و دليل بر بطلان آن دلالت كرده است و از طرف سوّم فرمايش خداوند:

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ ...-

و آنان كه ايمان آوردند و اعمال شايسته انجام دادند آنها ياران بهشت و پيوسته در آن متنعّمند.

بشارتى است از طرف خداوند براى مؤمنين و فرمانبرداران كه آنان پيوسته در بهشتند و چگونه ممكن است پاداش هميشگى با كيفر دائمى همراه باشد.

و همين جمله دلالت دارد بر اينكه منظور از «سيّئه» شرك بخداوند است، و از همين جا بطلان استدلالى كه

بآيه شريفه شده بر اينكه عمل داخل در ايمان است روشن ميشود چنان كه اهل تفسير گفته اند كه يك گناه نميتواند همه اعمال نيك را از بين برده و محو سازد و بيشتر دشمنان (معتقدين باحباط) نيز اين معنى را معتقدند پس آيه را بر عمومى كه دارد نتوان باقى گذارد بلكه چاره اى نيست كه منظور بزرگترين گناهان و خطايا كه عبارت است از شرك باشد تا توافق بين دو آيه امكان پيدا كند

[سوره البقرة (2): آيه 83] ... ص : 237

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83)

[ترجمه ] ... ص : 237

و ياد آريد هنگامى را كه از بنى اسرائيل عهد گرفتيم كه جز خدا نپرستيد و نيكى كنيد در باره پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران و بزبان خوش با مردم تكلم كنيد و نماز بپاى داريد و زكاة مال خود بدهيد پس شما عهد شكسته و روى گردانيدند جز چند نفرى و شمائيد كه از حكم و عهد خدا برگشتيد (83).

شرح لغات ... ص : 237

أخذنا ...- گرفتيم.

يتامى ...- كودكان بى پدر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 238

مساكين ... كسانى كه از شدت فقر و نادارى خوار و ذليل شده اند.

تفسير ... ص : 238
اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ ...- و هنگامى كه گرفتيم پيمان از بنى اسرائيل.

بياد آوريد زمانى را كه پيمان از ايشان گرفتيم.

گفته شده: منظور از پيمان ادلّه و براهينى است كه از طرف عقل و شرع وجود دارد.

و گفته شده: منظور پيمانهايى است كه پيامبران از امّتهاى خود گرفته اند.

و پيمان گرفتن جز از راه گفتار نشايد پس گويا چنين فرموده است: امر كرديم آنان را و سفارش كرديم و تأكيد نموديم و گفتيم ايشان را:

لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ ...- نمى پرستيدند مگر خداوند را.

و در اين جمله چند احتمال است.

1- جواب قسم بوده باشد يعنى سوگند بخداى كه نمى پرستيد مگر خداى يكتا را.

2- معناى حال را دارا باشد يعنى پيمان گرفتيم از بنى اسرائيل در حالى كه يكتا پرست بودند.

3- معناى امر را در برداشته يعنى نپرستيد مگر خدا را.

4- كلمه «أن» در تقدير بوده باشد يعنى پيمان گرفتيم به اينكه نپرستيد مگر خداوند را.

وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً ...- و بپدر و مادر نيكى كنيد.

و نيكى كردن بپدر و مادر كه خداوند از بنى اسرائيل پيمان گرفت همان است كه بر امّت ما (مسلمانها) نيز فرض و لازم است و آن عبارت است از:

اعمال نيك و گفتار نيكو و تسليم بودن در برابر عطوفت و رأفت و خواستن نيكى براى آنها از خداوند تبارك و تعالى و نظائر آن.

وَ ذِي الْقُرْبى : و بستگان و خويشاوندان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 239

يعنى صله رحم كنيد

و پيوند خويشاوندى را محكم سازيد.

وَ الْيَتامى ...- و كودكان بى پدر.

نسبت بآنها با رأفت و مهربانى رفتار نمائيد.

وَ الْمَساكِينِ ...- ناداران.

حقوق واجبه آنان را كه خداوند در اموال مقرّر فرموده بآنها بپردازيد.

وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً ...- و بمردم به نيكى سخن بگوئيد.

و در اين جمله دو احتمال است 1- عدول از خبر بخطاب باشد و عرب اين معنى را تجويز مينمايد در موردى كه خبر مربوط بهمان مخاطب باشد و گاهى اول خطاب ميكند و سپس عدول بخبر مينمايد مثال اول:

شطّت مزار العاشقين فأصبحت عسراً على طلابك انبة مخرم «1»

و مثال دوم:

أسيئى بنا او احسنى لا ملومة لدينا و لا مقلّية ان تقلّت «2»

2- گفته شده معناى آن اين است: گفتيم بآنها كه بمردم ...

و در معناى حسن نيز چند احتمال است:

1- جابر از امام باقر در تفسير اين جمله نقل كرده كه منظور اين است:

بگوئيد بمردم بهترين چيزى را كه دوست داريد بشما گفته شود زيرا كه خداوند مبغوض ميدارد كسى را كه ناسزا ميگويد و نفرين ميكند و بر مردم مسلمان طعن ميزند و از ناسزا گفتن و شنيدن باك ندارد و در سؤال لجاجت و ستيزه ميكند و دوست ميدارد كسى را كه بردبار و با عفت و پارسا بوده باشد.

2- ابن عباس ميگويد منظور از «قول حسن» گفتار نيك و اخلاق خوش كه

__________________________________________________

(1) دور است زيارت عاشقان و از اين رو سخت است بر جويندگان تو اى دختر مخرم.

(2) بدى روا دارى بما و يا نيكى كنى براى ما يكسان است و ملامتى نيست در نزد ما و بغضى نيست اگر او بغض كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 1، ص: 240

مورد رضايت و خشنودى خداوند ميباشد.

3- سفيان ثورى ميگويد: منظور: امر بمعروف و نهى از منكر است.

4- ربيع بن انس ميگويد منظور از اين جمله گفتار نيك است.

اختلاف ديگر در اين جمله ... ص : 240

از امام باقر عليه السلام روايت شده: كه اين دستور خداوند عمومى و شامل مؤمن و كافر ميباشد.

گفته شده: اين دستور در مورد مؤمن است فقط.

آنهايى كه دستور را عام قرار داده اند در اين جهت اختلاف كرده اند كه آيا نسخ شده است يا نه؟

ابن عباس و قتاده ميگويند كه اين جمله نسخ شده است و ناسخ آن آيه سيف «1» و ديگرى فرمايش رسول خدا است: كه با آنان مقاتله كنيد تا «لا اله الا اللَّه» بگويند و يا بر جزيه گردن نهند و اين معنا از امام صادق نيز روايت شده است.

بيشتر مفسرين معتقدند: كه اين جمله نسخ نشده است زيرا كه ميان دو آيه اختلافى نيست و جمع ميان مقاتله وَ حسن قول و راهنمايى آنان بايمان امكان دارد و همانطورى كه خداوند فرمود: «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» «2» و در آيه ديگر فرمود: «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ «3».

__________________________________________________

(1) منظور از آيه سيف آيه اى است كه در آن دستور جهاد و مقاتله وارد شده و آن آيه اى است كه در سوره 9 آيه 74 و سوره 66 آيه 9 ذكر شده: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ: اى پيامبر جهاد كن با كفار و منافقين و سخت بگير بر آنان و جايگاه آنها جهنم

و بد بازگشتى است آن.

(2) سوره 16 آيه 126 بخوان مردم را براه پروردگارت با حكمت و پند نيكو و بحث نما با آنها بنحوى كه «از نظر تأثير» نيكوتر باشد.

(3) سوره 6 آيه 108 دشنام ندهيد آنهايى را كه بغير خدا دعوت و راهنمايى مى كنند زيرا كه آنها از روى نادانى و دشمنى ناسزا گويند خداى را. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 241

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ ...- و بپاى داريد نماز را.

نماز را با دستورات و آداب لازم انجام دهيد.

وَ آتُوا الزَّكاةَ ...- و زكاة را بپردازيد.

زكاة را همان نحوى كه خداوند مقرر داشته بصاحبانش بپردازيد.

ابن عباس ميگويد: زكاتى را كه خداوند بر بنى اسرائيل مقرر كرد عبارت بود از يك قربانى كه نشانه قبولى آن آتشى بود كه از آسمان فرود ميآمد و آن را با خود برميداشت و چنانچه آتشى چنين فرود نمى آيد و با قربانى اين چنين رفتار نمى نمود آن قربانى مورد قبول واقع نشده بود.

ابن عباس در روايت ديگر ميگويد كه منظور: فرمانبردارى خداوند و اخلاص است.

ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ ...- سپس رو گردانيديد بجز كمى از شما و شمائيد كه از عهد خدا رو گردانيد.

خداوند بازگو فرمود كه يهود پيمان شكنى نمودند و دستورات او را نافرمانى كردند و از او روى گردانيدند جز چند نفرى كه مصونيت الهى داشتند و بعهد و پيمان او وفادارى نمودند لكن آنان را خداوند كم شمرد و در برابر ديگران آنها را معدود قلمداد كرد.

خطاب متوجه كيست؟ ... ص : 241

برخى گفته اند: خطاب متوجه يهود گذشته است كه در اول آيه نامبرده شده اند.

و بعضى گفته اند: خطاب متوجه يهود زمان پيامبر اكرم

است و در حقيقت توبيخى است از آنان در برابر عهد و پيمانى كه در تورات از آنها گرفته شد و آنها تغيير دادند دستور خداوند را و نافرمانى كردند.

و جمع ميان «تولّى» و «اعراض» در اين جمله با اينكه هر دو يك معنا دارد بمنظور تأكيد است.

و برخى گفته اند: معناى تولّى، رو گرداندن و اعراض و معناى «و هم معرضون» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 242

دوام و استمرار اعراض است.

آنچه از آيه شريفه استفاده ميشود. ... ص : 242

ترتيب و تقديم و تأخير حقوق است و اول آنها حق خداوند كه از هر حقّى مقدّم است زيرا كه او خالق و صاحب نعمت است و سپس حق پدر و مادر بر همه حقوق مقدّم است زيرا كه آنان سبب وجودند و علاوه مربّى ميباشند و پس از آن حق خويشان زيرا كه آنان از ديگران نزديكترند و پس از آن حق بى پدران كه آنان ضعيف و در آخر حق فقرا و ناداران كه آنها فقيرند

[سوره البقرة (2): آيه 84] ... ص : 242

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84)

[ترجمه ] ... ص : 242

و ياد آوريد هنگامى را كه از شما پيمان گرفتيم كه خونريزى نكنيد و همديگر را از خانه هايتان بيرون نكنيد و سپس اعتراف كرديد و شما گواهيد

شرح لغات ... ص : 242

لا تسفكون ...- نريزيد.

ديار ...- خانه هاى مسكونى.

تشهدون ...- گواهيد.

تفسير: ... ص : 242

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ ...- و هنگامى كه گرفتيم پيمان از شما.

خداوند در دنبال بيان پيمان شكنى يهود فرمود و ياد آوريد آن هنگام كه پيمان از شما گرفتيم يعنى از گذشتگان شما كه در زمان موسى و انبياء گذشته ميزيستند و در پيش گفته شد: ميتوان عملى را كه مربوط بپدران و اجداد گذشته بوده است بفرزندان آنان نسبت داد.

لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ ...- نريزيد خونهايتان را.

قتاده و ابو العاليه ميگويند: منظور اين است كه برخى از شما بعض ديگر را نكشد زيرا كه كشتن يك نفر بمنزله كشتن قاتل هم هست در صورتى كه اهل يك ملت و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 243

دين باشند زيرا كه اهل يك دين بمنزله يك مردند رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فرمود: مؤمنان در تراحم و تعاطف بمنزله يك جسد هستند كه هر گاه عضوى بدرد آيد ساير اعضاء براى آن بيدار و در مقام علاج هستند «1».

برخى گفته اند: منظور از اين جمله عبارت است از اينكه برخى از شما بعض ديگر را نكشد كه در برابر گرفتار قصاص خواهد شد و در نتيجه دو نفر كشته خواهند شد و در حقيقت خود قاتل كشنده نفس خويشتن است زيرا كه او سبب كشتن خود شده.

وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ...- و بيرون نكنيد همديگر را از خانه هايتان بعضى از شما برخى ديگر را از خانه اش بيرون نكند و در نتيجه خانه را متصرّف شود.

و گفته شده: منظور اين است: كارى را كه كيفر بيرون كردن از خانه را داشته باشد انجام

ندهيد همانطور كه بنى النضير انجام دادند.

ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ...- سپس اعتراف كرديد و شما گواهيد.

اعتراف كرديد و شما گواهيد كه ما از پيشينيان شما عهد و پيمان گرفتيم و آنان كاملًا پذيرفتند و خويش را ملزم كردند.

و گفته شده: معناى اقرار راضى بودن و صبر كردن در برابر آن است همانطور كه شاعر ميگويد:

أ لست كليبيّاً اذ سم خطة اقر كاقرار الحلية للبعل «2»

اختلاف كرده اند در اينكه مخاطب در «وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ» كيست.

__________________________________________________

(1) شاعر پارسى زبان از اين حديث اقتباس كرده آنجا كه ميگويد:

بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

(2) در هجو بنى كليب گفته شده و معناى آن اين است:

آيا نيستى از بنى كليب كه هنگامى كه قصه اى بآنها واگذار شود همانند زن در برابر شوهرش راضى و صبور است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 244

ابن عباس ميگويد: منظور يهوديان زمان حضرت رسالتند كه توبيخ كرد خداى تعالى آنان را در برابر تضييع احكام و مقررات تورات با اينكه معترف باحكام آن بودند و خداوند بآنان فرمود «ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ» يعنى پيشينيان شما اعتراف كردند و شما گواهيد كه آنان اعتراف كردند به اينكه از آنها پيمان گرفتم كه خونريزى نكنيد و خود را از خانه هاى خويش بيرون نكنيد و شما اين اعتراف را گواهيد.

ابو العاليه ميگويد: اين جمله در حقيقت خبر است و بصورت خطاب بيرون آمده بهمان نحو كه در پيش مكرّر گفته شده و معناى آن اين است: و شما گواه بوديد و در معناى اين جمله: وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ دو احتمال است.

اول: شما

گواهيد بر خودتان به اينكه اقرار و اعتراف نموديد.

دوم: شما ناظريد جريان خونريزى و بيرون كردن از خانه ها را.

بعضى از مفسرين گفته اند: آيه شريفه در مورد يهود بنى قريظه و بنى النضير نازل شده است.

و برخى ديگر گفته اند: در مورد يهود گذشته و پيشينيان از آنان نازل شد

[سوره البقرة (2): آيه 85] ... ص : 244

اشاره

ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (85)

[ترجمه ] ... ص : 244

پس شما «يهود» ميكشيد خودتان را (هم مسلكان خود را) و بيرون ميكنيد گروهى از خودتان را از خانه هايشان در حالى كه كمك ميكنيد با ايشان، بستمگرى و زشتى، و چنانچه اسيرانى ببينيد با دادن فديه آنها را آزاد ميكنيد در صورتى كه بيرون كردن آنان بر شما حرام است. آيا ايمان ميآوريد به بخشى از كتاب و كافر ميشويد به بخش ديگر، پس نيست كيفر كسى كه چنين كارى را انجام دهد مگر خوارى و ذلت در زندگانى دنيا و در روز جزا گرفتار عذاب بزرگى خواهند شد و خداوند از كردار شما غافل نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 245

شرح لغات ... ص : 245

تظاهرون ...- تعاون و همكارى ميكنيد.

الاثم ...- عمل زشت.

العدوان ...- از حدّ گذشتن و يا افراط در ستم.

اسارى ...- اسيران.

خزى ...- بدى و خوارى.

تفسير ... ص : 245
اشاره

ثُمَّ أَنْتُمْ ...- پس شما.

اى يهود بنى اسرائيل پس از آنكه اقرار نموديد به پيمانى كه از شما گرفتيم كه خونريزى نكنيد و يكديگر را از خانه هايتان بيرون ننمائيد و پس از شهادتى كه بر خود داديد كه اين پيمان واجب و وفاى بآن لازم است.

تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ ...- ميكشيد خودتان را.

برخى از شما بعضى ديگر را ميكشد مانند آيه شريفه: «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ» «1» يعنى هنگامى كه وارد خانه ها ميشويد بعضى از شما بر بعض ديگر سلام دهد و تحيت گويد.

وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ ...- و بيرون ميكنيد گروهى از خودتان را از خانه هايشان در حالى كه كمك ميكنيد با ايشان در بيرون كردن.

بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ ...-

بستمگرى و تجاوز و هر گاه اسيرانى ببينيد فديه ميدهيد براى ايشان و بيرون كردن ايشان حرام است بر شما با اينكه از كشتن خودتان باك نداريد و يكديگر را ميكشيد اگر اسيرى را در دست دشمن خود بيابيد او را با فديه آزاد خواهيد كرد و كشتن شما ايشان را و همين طور بيرون كردن آنها را از خانه هايشان بر شما حرام است چنان كه فديه ندادن و اسير را در دست دشمن باقى گذاردن حرام است پس در اين صورت

__________________________________________________

(1) سوره 24 آيه 61.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 246

چطور بخود اجازه ميدهيد كه آنها را بكشيد ولى بخود اجازه نميدهيد كه در دست

دشمن اسير باقى بمانند در حالى كه هر دو يك حكم دارد و هر دو حرام است.

أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ...- آيا ايمان ميآوريد به بخشى از كتاب و كافر ميشويد به بخشى ديگر.

كتابى كه واجبات و فرائض را در آن بيان كردم و حدود و مقرّرات را در آن توضيح دادم و پيمان گرفتم از شما كه بر طبق آن رفتار نمائيد چنين كتابى را دو بخش نموده بخشى از آن را تصديق و مورد عمل قرار داديد و در نتيجه اسيران خود را از دست داديد و بخشى ديگر را تصديق ننموده مورد انكار قرار داديد و از آن رو اقدام بكشتن اهل دين و ملت خود نموده و آنان را از خانه هايى مسكونيشان بيرون كرديد، شما ميدانيد كه انكار بخشى از كتاب شكستن پيمان و نقض عهد است.

منظور آيه چيست؟ ... ص : 246

عكرمه از ابن عباس روايت كرده: قريظه و نضير دو برادر بودند مانند اوس و خزرج و از يكديگر جدا شدند نضير با خزرج متحد شد و قريظه با اوس ائتلاف كرد و در نتيجه هر گاه جنگى پيش ميآمد هر گروهى با هم پيمان خود همكارى ميكرد و پس از خاتمه پيدا كردن جنگ اسيران خود را با دادن فديه آزاد ميكردند زيرا كه دستور تورات چنين بود.

اوس و خزرج هر دو مشرك بودند و بهشت و جهنم و قيامت و كتابى را معتقد نبودند پس خداوند اين جريان يهود را بازگو فرمود.

ابو العاليه ميگويد: بنى اسرائيل هر هنگام كه گروهى از آنان بر گروه ديگر غالب ميشد آنان را از خانه هايشان بيرون ميكرد در حالى كه خداوند از ايشان

پيمان گرفته بود كه خونريزى نكنند و يكديگر را بقتل نرسانند و آنها را از خانه هايشان بيرون نكنند و همين طور پيمان گرفته بود كه هر گاه برخى از آنها بعضى ديگر را اسير كرد با دادن فديه آن را نجات دهند پس آنان دستور فديه را عملى كردند و دستور بيرون نكردن از خانه را نافرمانى نمودند و در حقيقت برخى را ايمان و بعضى را كافر شدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 247

گفته شده: آنهايى را كه از خانه هايشان بيرون كردند با آنهايى را كه با دادن فديه نجات ميدادند دو گروه بودند ليكن هر دو يهودى بودند و خداوند آنان را بر اين جريان آگاه كرد.

ابو مسلم اصفهانى ميگويد: منظور اين نيست: كه در اثر فديه واجبى را عملى و در نتيجه بيرون كردن حرامى را مرتكب ميشوند و از اين رو ايمان ببرخى از كتاب آورده اند بلكه منظور بيان اوصاف محمد صلى اللَّه عليه و آله و غير او است (يعنى بعضى از تورات را كه مربوط به پيامبر اسلام نيست ايمان آوردند و قسمت ديگر را كه در باره آن وجود مقدس است انكار كردند) فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ...- پس نيست كيفر كسى كه چنين كارى را انجام دهد مگر خوارى و ذلت در زندگانى دنيا در باره خوارى و ذلتى كه خداوند آنان را مبتلا كرد در اثر گناهى كه در پيش انجام دادند چند قول است.

1- منظور فرمانى است كه خداوند بر پيامبر اسلام فرستاد كه قاتل را در برابر عملش قصاص كند و از ستمگر

بنفع ستمديده انتقام بكشد.

2- منظور گرفتن جزيه و ماليات است از آنان تا زمانى كه بر طبق مقررات «ذمّه» عمل نمايند آنهم با خوارى و كوچكى.

3- منظور از خوارى در دنيا اين است كه پيامبر اسلام يهود بنى النضير را از خانه هايشان تا روز قيامت بيرون كرد و يهود بنى قريظه را كشت و بچه هايشان را اسير نمود.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ ...- و در روز جزا گرفتار عذاب بزرگى خواهند شد.

يعنى تنها خوارى و ذلت دنيوى براى آنان كافى نيست و جبران گناه آنان را نخواهد نمود بلكه در روز قيامت نيز گرفتار عذاب بزرگى خواهند شد و آن عذابى است كه خداوند براى دشمنانش آماده نموده و اميد آزادى به هيچ وجه در آن را ندارد.

وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ...- و خداوند غافل از كردار شما نيست. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 248

خداوند كردارهاى زشت شما را فراموش نخواهد كرد بلكه او نگاهدار اعمال و كيفر دهنده در برابر آنها است.

پرسش:

از ظاهر اين آيه استفاده ميشود كه اجتماع ايمان و كفر امكان دارد و اين با مذاهب صحيح كاملا مغايرت دارد.

پاسخ:

منظور اين است: كه آنها اظهار نمودند تصديق بعضى از كتاب را و انكار بعضى ديگر را، و ممكن است مقصود اين باشد كه شما «يهود» با اينكه اعتقاد بهمه كتاب داريد ليكن چون در مقام عمل بعضى را انجام و برخى را نافرمانى مى كنيد گويا مثل اين است كه شما در ايمان و اعتقاد تبعيض قائليد و از اينجا استفاده ميشود كه تبعيض در ايمان هيچگونه نافع نخواهد بود.

در اين آيه شريفه تسليتى است

نسبت به پيامبر اسلام در اينكه يهود او را پيروى نكردند و گفتارش را تصديق ننمودند مثل اينكه خداوند ميفرمايد: چطور انتظار دارى كه گفتارت را باور و ايمان بتو آورند در حالى كه به كتاب خودشان «تورات» با اينكه معتقدند كه از جانب خداوند است عمل نمى كنند

[سوره البقرة (2): آيه 86] ... ص : 248

اشاره

أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)

[ترجمه ] ... ص : 248

آنان كسانى هستند كه زندگانى دنيا را در برابر آخرت خريدارى كردند پس عذاب آنان كم نخواهد شد و نه آنها را كسى نصرت و يارى خواهد نمود

شرح لغات ... ص : 248

لا يخفّف ...- آسان كرده و سبك نميشود.

تفسير ... ص : 248

أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ ...- آنان كسانى هستند كه زندگانى دنيا را در برابر آخرت خريدارى كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 249

آنهايى كه ايمان به برخى از كتاب تورات آوردند و قسمتى را انكار كردند كسانى هستند كه رياست دنيا را در برابر آخرت و نعمتهايى كه خداوند براى مؤمنين آماده كرده است خريدارى نمودند و در حقيقت خداوند ثمن را كفر بخدا و واگذاشتن لذات نعمتهاى اخروى و مثمن را دنياى پست و بى ارزش قرار داد و پس از آن اعلام كرد كه آنها از لذتهاى اخروى هيچگونه بهره اى ندارند و فرمود:

فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ ...- از عذاب آنها كم نميشود و هيچگونه تسهيلى براى آنان وجود ندارد.

وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ ...- و نه كسى در مقام نصرت و يارى آنان بر خواهد آمد.

تا بدينوسيله عذاب خداوند را پيش گيرى كند

[سوره البقرة (2): آيه 87] ... ص : 249

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ (87)

[ترجمه ] ... ص : 249

و ما بموسى كتاب تورات را عطا كرديم و از پى او پيغمبران فرستاديم و عيسى پسر مريم را با معجزات و ادله روشن حجتها داديم و او را بواسطه روح القدس توانايى بخشيديم آيا هر پيغمبرى كه از جانب خدا اوامرى بر خلاف هواى نفس شما آورد سرپيچى ميكنيد و گروهى را تكذيب و جمعى را ميكشيد.

شرح لغات ... ص : 249

قفّينا ...- از پى و دنبال كرديم.

أيّدناه ...- توانايى داديم او را.

بما لا تهوى ... بآنچه بر خلاف هوا و خواهش است.

تفسير ... ص : 249
اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ ...- و ما بموسى كتاب تورات را عطا كرديم.

خداوند پس از آيات گذشته در مقام بيان نعمتهاى معنوى كه بيهوده عطا فرموده است و آنان در برابر تكذيب كردند بر آمد و فرمود كه ما بموسى كتاب تورات را عطا كرديم. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 250

وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ: و از پى او پيغمبران فرستاديم.

پيامبرى بعد از پيامبر كه هر كدام روش اوّلى را پيروى ميكرد و ميخواند مردم را بوحدانيت خداوند تعالى و بر طبق مقرّرات او عمل نمودن، زيرا كه جميع پيمبرانى كه بعد از موسى آمدند تا زمان عيسى همه پيروى از موسى نموده و مردم را بپاى داشتن كتاب تورات و انجام دادن دستورات آن ميخواندند.

وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ ...- و عيسى پسر مريم را معجزات و ادلّه روشن داديم.

معجزاتى كه مردم را به پيامبرى او هدايت ميكرد مانند زنده كردن مردگان و خوب كردن كسى كه كور است و يا پيسى دارد.

برخى گفته اند: منظور از «بيّنات» كتاب انجيل و احكام و مقررات آن و آياتى كه روشن كننده حلال و حرام است ميباشد.

وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ...- و توانايى داديم او را بواسطه روح القدس، قتاده و سدى و ضحاك و ربيع ميگويند منظور از روح القدس جبرئيل است.

چرا جبرئيل روح القدس ناميده شد؟ ... ص : 250

در آن چند احتمال است.

1- همانطور كه روح بدن را زنده ميكند جبرئيل با ادلّه و معجزاتى كه همراه دارد اديان را زنده ميكند.

2- چون جنبه روحانيت او غالب است از اينرو او را روح خوانند و سائر ملائكه اگر چه نيز چنين اند ليكن اين امتياز اسمى از نظر

شرافت براى جبرئيل است.

3- چون خداوند او را از پيش خود هستى داد و پدرى وجود نداشت از اينرو او را روح القدس ناميدند.

ابن زيد ميگويد: منظور از روح القدس كتاب انجيل است همانطور كه خداوند قرآن مجيد را روح ناميده و فرموده: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» «1»

__________________________________________________

(1) سوره 42 آيه 52 و همچنين وحى كرديم بتو قرآن را از امر ما.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 251

ضحّاك از ابن عباس نقل كرده: منظور از روح نامى است كه عيسى بواسطه آن مردگان را زنده ميكرد.

ربيع ميگويد: منظور از روح همان روحى است كه در او دميده شد و اضافه كردن آن روح بخداوند جنبه تعظيم و تشريف دارد مانند بيت اللَّه و ناقة اللَّه و بهترين اقوال و احتمالات همان گفتار اوّل كه منظور از روح القدس جبرئيل است پرسش:

در صورتى كه تمامت پيامبران بواسطه جبرئيل توانايى و اقتدار دارند چرا خداوند از ميان آنان عيسى را باين صفت اختصاص داد؟

پاسخ:

زيرا كه عيسى از اوان كودكى تا آخر عمر داراى چنين اقتدارى بود و در تمامى جريانات جبرئيل با او همراه بود و زمانى كه يهود بر قتل او مصمّم شدند جبرئيل باز با او همراه بود تا او را بآسمان بالا برد و در هنگام باردارى جبرئيل بصورت انسانى در برابر مريم ظاهر شد و او را بشارت بچنين فرزندى داد و در او دميد.

در معناى قدس نيز اختلاف است.

گفته شده: منظور طهارت و پاكيزگى است.

سدّى ميگويد: مراد بركت است، قطرب حكيات كرده: اينان ميگويند:

«قدس عليه الانبياء» يعنى بركت دادند همانند دعاء ابراهيم در باره حرم: «رَبِّ

اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً» «1» و گفتار زكريا: «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا» «2».

حسن و ربيع و ابن زيد ميگويند منظور از قدس خداوند است و قدس و قدوس يك معنى دارد.

أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ ...- آيا هر پيغمبرى كه از جانب خدا او امرى بر خلاف نفس شما آورد سرپيچى ميكنيد؟

__________________________________________________

(1) سوره 14 آيه 35 پروردگارا اين مكان را شهر امنى قرار ده.

(2) سوره 19 آيه 6 پروردگارا او را موجب مسرت و خشنوديت قرار ده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 252

خطاب متوجه يهود است گويا ميفرمايد اى يهود بنى اسرائيل هر زمان پيامبرى از پيامبران من از جانب خدا امورى كه بر خلاف ميل و خواهش بود آورد سرپيچى كرده و خويشتن را بزرگ و از پيروى گفتارش امتناع ورزيديد.

فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ ...- پس گروهى را تكذيب و عده اى را بقتل ميرسانيد.

گروهى را كه نتوانستيد بقتل برسانيد مانند عيسى و محمد صلى اللَّه عليه و آله تكذيب نموديد و برخى را مانند يحيى و زكريا كشتيد.

و ظاهر خطاب و اگر چه بصورت تقرير است ليكن در معنى مقصود خبر و حكايت است و سبب اينكه اين عمل بآنان نسبت داده شد در حالى كه آنان مباشرت نداشتند همانا خشنودى و رضايت آنان است نسبت باعمال گذشتگان و از اينرو مانعى ندارد كه فعل بآنها اضافه داده شود با اينكه مباشر آن پيشينيان بودند

[سوره البقرة (2): آيه 88] ... ص : 252

اشاره

وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً ما يُؤْمِنُونَ (88)

[ترجمه ] ... ص : 252

و گفتند آن گروه: دلهاى ما در حجاب غفلت است، بلكه خداوند بر آنها لعن و غضب نمود زيرا كافر شدند و ايمان آنان كم بود.

شرح لغات ... ص : 252

غلف ...- داراى حجاب.

لعنهم ...- دور كرد ايشان را از رحمت خود.

تفسير: ... ص : 252
اشاره

وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ ...- و گفتند: دلهاى ما در حجاب غفلت است بنا بر قرائت معروف- لام ساكن باشد- و بنا بر قرائت غير معروف- كه لام ضمه داشته باشد- گفتند: دلهاى ما كانون نور دانش و معرفت است.

اين آيه دنباله داستان يهود و گفتار زشت و كردار بد آنها است يعنى آنها گفتند- بنا بر قرائت معروف- كه دلهاى ما پذيرنده و قابل نيست و فائده اى در إنذار و تهديد تو وجود ندارد زيرا ما درك نمى كنيم آنچه را كه تو مى گويى چون قابل فهم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 253

و درك نيست مانند آيه شريفه: «وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ» «1».

ابو على فارسى ميگويد: آنچه بواسطه آن معلومات درك ميشود از حواس و سائر اعضاء اگر جهل و نادانى بآن نسبت داده شود منظور اين است كه مانعى از درك و فهم دارد و از همين قبيل است آيه شريفه: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» «2» چرا در قرآن مجيد تدبر و انديشه بكار نميبرند مگر قفل بر اين دلها زده شده و چون قفل مانع و حاجب است از وارد شدن لذا آن را در قلوب استعمال كرده اند و منظور اين است كه دلها درك نميكنند و مطالب وارد آنها نميشود مانند خانه كه مقفل باشد و همين طور آيه ديگر: «لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا» «3» «الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي» «4» و آيه: «بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ» «5» شدت عناد آنان موجب

ميشد كه در مشاهدات شكّ روا دارند و معلومات را ناديده انگارند و بنا بر قرائت غير معروف كه غُلُف خوانده است معناى اين جمله چنين است: يهود گفتند: دلهاى ما كانون علم و درك است و ما از دانشمندان هستيم و چنانچه مطالب تو قابل فهم بود و يا فائده اى در آن وجود داشت ما درك ميكرديم و بدانش ما افزوده ميشد يا اينكه منظور اين است: ما آنچه بدلهاى خود مراجعه كرديم چيزى را كه ياد آورنده مطالب تو باشد در آن نيافتيم در صورتى كه اگر از سنخ دانش بودى بايست در آن كانون وجود داشته باشد.

__________________________________________________

(1) سوره 41 آيه 4 گفتند اهل شرك دلهاى ما در پوششها است نسبت بآنچه ما را بآن ميخوانيد و در گوشهاى ما گرانى است.

(2) سوره 47 آيه 26 چرا در قرآن انديشه نميكنند مگر دلهاى آنان مانع از درك دارد.

(3) سوره 15 آيه 15 گفتند: چشمهاى ما را بسته اند.

(4) سوره 18 آيه 101 آنهايى كه چشمهايشان در پشت پرده است نسبت بياد ما.

(5) سوره 27 آيه 66 بلكه آنها از آن كورند و درك نميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 254

بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ ...- بلكه دور كرده است ايشان را خداوند از رحمت خود بواسطه كفرشان.

يعنى: مطلب آن طور نيست كه اينان ادعا ميكنند بلكه خداوند بسبب انكار و كفرشان نسبت بخدا و پيامبر آنان را از رحمت خود دور و از عنايات خويش مطرود ساخته است.

گفته شده: معناى «لعنهم» اين است كه دلهاى آنان را بكيفر كفر و انكار مسدود كرد.

فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ ...- ايمان آنان ناچيز و اندك است.

اين

گروهى كه ذكر شد ايمانشان نسبت بآنچه بر پيامبر اسلام نازل شده قليل و ناچيز است اگر چه اعتراف بخدا و صفات خدا دارند ليكن چون رسالت آن پيامبر را باور نكردند و احكام و حدود او را نپذيرفتند پس قسمت مهم را انكار و آنچه را پذيرفتند ناچيز و قليل است.

و آنچه با مرام اماميّه در معناى اين جمله مناسبت دارد اين است كه آنان اصلًا ايمان ندارند و كلمه «قليل» گاهى در چنين مورد استعمال ميشود مانند «قلّ ما رأيت هذا قطّ» يعنى هيچگاه اين چيز را نديدم.

و ممكن است كلمه «قليلا» بعنوان حال منصوب شده باشد و بنا بر اين معناى جمله اين است كه جز چند نفرى مانند عبد اللَّه بن سلام و يارانش ايمان نياوردند.

جواب از مجبره ... ص : 254

اين آيه شريفه ميتواند پاسخ از مجبّره- كسانى كه معتقدند در افعال و اقوال اراده و اختيار مؤثر نبوده و جبر در ايجاد آنان مؤثر است- باشد زيرا اين ادعاى يهود همانند گفتار مجبّره است كه ميگويند: دلهاى ما نميتوانند ايمان آورد و مانع و حاجب در كار است پس خداوند آنان را تكذيب فرمود و مورد لعن و مذمت قرار داد و چنانچه در عقيده خويش صادق بودند سزاوار كيفر لعن و طرد نبودند و دستورات خداوند بطور كلى تكليف ما لا يطاق بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 255

[سوره البقرة (2): آيه 89] ... ص : 255

اشاره

وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ (89)

[ترجمه ] ... ص : 255

و چون كتاب از نزد خدا براى هدايت آنان آمد و كتاب ايشان را تصديق ميكرد و از پيش انتظار فتح و پيروزى بر كافران را داشتند آن گاه كه آمد آنچه را كه شناختند باز كافر شدند خشم و دورى از رحمت خدا بر كافرين باد.

شرح لغات ... ص : 255

مصدق: گواه و شاهد.

يستفتحون ...- طلب فتح و پيروزى ميكردند.

داستان ... ص : 255

ابن عباس ميگويد: يهود پيش از طلوع نور اسلام و برانگيخته شدن پيامبر در برابر اوس و خزرج انتظار آمدن رسول خدا را داشتند و او را مايه فتح و پيروزى خود ميدانستند پس آن هنگام كه خداوند پيامبر خود را از عرب برگزيد و بنى اسرائيل ديدند كه پيامبر از آنان نيست در صدد كفر و انكار بر آمده و آنچه را كه در پيش ميگفتند منكر شدند، معاذ بن جبل و بشر بن براء بن معرور بآنان گفتند: اى گروه يهود از خدا بپرهيزيد و اسلام اختيار كنيد شما در گذشته محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را مايه فتح و پيروزى در برابر ما ميدانستيد در حالى كه ما مشرك بوديم و اوصاف او را بيان ميكرديد و بعثت او را يادآور ميشديد.

سلام بن مسلم- برادر بنى النضير- گفت: چيزى را كه ما بشناسيم او نياورده است و او داراى اوصافى كه ما براى شما ذكر ميكرديم نيست در اين هنگام خداوند اين آيه شريفه را نازل فرمود.

عياشى بسند خودش از ابو بصير از امام صادق نقل كرده است: يهود در كتابهايشان يافته بودند كه مكان هجرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله پيامبر خدا ما بين- عير- و أحد- است از اينرو در جستجوى آن مكان بيرون آمدند بكوهى برخورد كردند كه بآن- حداد- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 256

گفته ميشد پس گفتند: حداد و أحد يكى است از اين جهت در نزديكى آن كوه پراكنده شدند بعضى از آنان- تيما- را اختيار و برخى-

فدك- را انتخاب و عده اى- خيبر- را برگزيدند آنهايى كه در تيما ساكن شده بودند پس از مدّتى محبّت ديدار برادرانشان در آنها پيدا شد، عربى كه از قبيله- قيس- بود بر آنان گذر كرد شترهاى او را كرايه كردند عرب گفت: من شما را از بين- عير- و- أحد- عبور ميدهم، گفتند:

هر وقت كه بآنجا رسيدى ما را مطلع گردن پس هنگامى كه بزمين- مدينة رسيد عرب گفت: آن عير و اين احد است. از پشت شتر پائين آمدند و گفتند: ما بمنظور خود رسيديم و حاجتى بشتر تو نداريم هر كجا خواهى برو و نامه اى ببرادرانى كه در فدك و خيبر بودند نوشتند كه ما آن مكان مورد نظر را يافتيم شما بسوى ما آئيد، آنان در جواب نوشتند: ما در مكان خود پا بر جا شده و اموالى براى خود گرد آورده ايم و ما بشما كاملًا نزديكيم و هنگام ظهور او با سرعت بسوى شما خواهيم آمده اينان در زمين مدينه اموالى بدست آوردند و هنگامى كه اموال آنان زياد شد اين جريان به- تبّع- رسيد او در مقام جنگ با اينان بر آمد اينها متحصّن شدند، تبّع آنان را محاصره و پس از آن امان داد، آنان وارد بر تبّع شدند، تبّع گفت: من شهرهاى شما را جاى خوشى يافتم و ميل دارم در آنجا اقامت كنم، گفتند تو چنين حقى ندارى زيرا كه آنجا مكان هجرت پيامبرى است و هيچكس را نشايد تبّع گفت: من از اسيرانم گروهى را در ميان شما جانشين مى كنم كه هر زمان اين جريان رخ داد بيارى و كمك آن بپاخيزند پس اوس و خزرج

را بجاى گذارد و هنگامى كه اوس و خزرج از لحاظ افراد زياد شدند دست درازى باموال يهود كرده و از آنها استفاده ميكردند يهود در برابر آنها ميگفتند: آن هنگام كه خداوند محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را برانگيزد ما شما را از شهرهايمان بيرون مى كنيم، پس زمانى كه خداوند پيامبرش را بر انگيخت انصار باو ايمان آوردند و يهود راه كفر را برگزيدند و اين همان جريانى است كه خداوند در اين آيه شريفه بازگو فرمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 257

تفسير: ... ص : 257

وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ...- و هنگامى كه آمد ايشان را كتابى از نزد خدا موقعى كه قرآن كتاب آسمانى و معجزه پيامبر اسلام بر يهود بنى اسرائيل آمد.

مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ ...- تأييد ميكرد آنچه را با ايشان بود.

تأييد مينمود كتابهاى آسمانى را كه خداوند قبل از قرآن نازل كرده بود مانند توراة و انجيل.

در تأييد نمودن قرآن آن كتابها را دو احتمال است.

1- تأييد مينمود خبرهايى را كه در تورات و انجيل ذكر شده.

2- تصديق مينمود كه آنها از نزد خدا آمده و باطل نيستند.

وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ ...- و از پيش- از نزول قرآن و بعثت پيامبر- يهود طلب فتح و پيروزى مينمودند.

در معناى «استفتاح» چند وجه است.

1- منظور از آن استنصار و طلب يارى و پيروزى از خداوند است بطورى كه در جنگها عرضه ميداشتند: خداوندا ما را فاتح و پيروز گردان بحقّ پيامبر درس نخوانده، خدايا تو را بحقّ پيامبرى كه برانگيخته خواهد شد قسم ميدهيم كه ما را نصرت عنايت فرما، پس در حقيقت طلب يارى ميكردند.

2-

منظور از آن اين است كه بدشمنان خود ميگفتند: اين پيامبرى است كه زمان او بطول ميأنجامد و ما را نصرت و مدد خواهد داد در برابر شما.

3- منظور از آن استعلام است بنحوى كه از دانشمندان خود اوصاف پيامبرى كه از عرب برگزيده خواهد شد پرسش مينمودند و آنان اوصاف آن وجود مقدس را بيان ميكردند پس هنگامى كه مبعوث شد راه انكار را پيمودند.

4- معناى استفتاح اين است كه از خداوند ميخواستند كه آنان را با كفّار عرب محاكمه كند همانطورى كه شاعر گفته.

الا ابلغ بنى عصم رسولًا فانّى عن فتاحتكُم غنيّ «1» __________________________________________________

(1) چرا پيغامبرى بطائفه بنى عصم نمى فرستى و نمى گويى: من از محاكمه شما بى نيازم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 258

و كلمه «فتاحه» بمعناى محاكمه استعمال شده است.

عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا ...- بر آنهايى كه كافر و مشرك بودند- از عرب- فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا ...- پس هنگامى كه آمد ايشان را آنچه را كه شناختند.

يعنى محمّد صلى اللَّهُ عَليه و آله پيامبر اسلام كه به اوصاف و برانگيختگى او معرفت داشتند.

كَفَرُوا بِهِ ...- كافر شدند باو.

و انكار كردند او را از روى حسادت و دشمنى و جاه طلبى و رياست.

فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ ...- پس غضب و دورى از رحمت خدا باد بر كافرين

[سوره البقرة (2): آيه 90] ... ص : 258

اشاره

بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ (90)

[ترجمه ] ... ص : 258

بد است آن چيزى كه خويشتن را بآن فروختند و آن انكار چيزى است كه خداوند فرو فرستاده از روى فضل و رحمتش فرو ميفرستد «نبوت را» بر هر كه بخواهد، پس برگشتند بغضب روى غضب و براى كافرين عذاب خواركننده ايست.

شرح لغات ... ص : 258

بئسما ...- بد است آن چيز.

اشتروا ...- فروختند.

بغياً ...- از روى فساد.

تفسير: ... ص : 258

بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ...- بد است آن چيزى كه خودشان را بآن فروختند.

خداوند در مقام نكوهش يهود است كه دنيا را بر آخرت و دين برگزيدند و فرمود: بد است چيزى كه خويشتن را بآن فروختند و يا بد چيزى است زيرا كه خويشتن را بآن فروختند.

أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ ...- كافر شدن آنان بآنچه خداوند نازل كرده است- از قرآن و دين اسلام كه بر پيامبر فرو فرستاده شده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 259

پرسش:

چگونه يهود خودشان را در برابر كفر فروختند؟- و عنوان بيع و شراء در اين مورد بچه كيفيّت آمده است-؟

پاسخ:

خريد و فروش عبارت است از بيرون كردن مالك ملك خويش را بسوى ديگرى در برابر عوضى كه از آن ميگيرد و سپس استعمال ميشود در مورد هر كسى كه در برابر عمل خويش عوضى بگيرد خواه آن عوض خير باشد و خواه شرّ.

و چون يهود بواسطه انكار پيامبر اسلام و كفر باو خود را در هلاك انداختند از اين رو خداوند آنان را مخاطب كرد بآنچه ميشناختند و فرمود: آنچه را كه بجاى ثواب خداوند و پاداش الهى در صورتى كه ايمان ميآوردند و اعتراف ميكردند بخداوند و آنچه بر پيامبرش فرو فرستاد برگزيدند كه آن عبارت از آتش است چقدر زشت و بد است و مانند اين آياتى است كه در سوره «نساء» است كه از: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ» شروع ميشود و تا: «آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» ختم ميشود «1».

بَغْياً ...- از

روى حسد.

نسبت به پيامبر اسلام زيرا كه او از فرزندان اسماعيل بود و انبياء گذشته بطور عموم از بنى اسرائيل بودند.

و برخى گفته اند معناى «بغياً» اين است: كه چيزى را ميخواستند كه سزاوار

__________________________________________________

(1) آيات 54 تا 58 آيا نمى بينى آنهايى را كه بهره اى از كتاب آسمانى هم داشتند چگونه ببتان و جبت و طاغوت گرويدند و بكافران مشرك ميگويند: كه راه شما بصواب نزديكتر از راه اهل ايمان است. اين گروهند كه خدا آنان را لعنت كرده و هر كه را خدا از رحمت خود دور سازد ديگر يارى براى او يافت نخواهى كرد، آيا بهره اى از ملك و سلطنت خواهند يافت كه از احسان بخلق بهسته خرمايى بخل ميورزند يا حسد ميورزند با مردم چون خدا آنها را بفضل خود برخوردار نمود ما بر آل ابراهيم كتاب و حكمت فرستاديم و بآنها ملك و سلطنتى بزرگ عطا كرديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 260

آن نبودند- يعنى نبوّت و پيامبرى- أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ...- خداوند از روى فضل فرو ميفرستد بر هر كه از بندگانش بخواهد.

و آن عبارت است از وحى و پيامبرى.

فَباؤُ بِغَضَبٍ و برگشتند به غضب.

يهود پس از آنكه در برابر دشمنان خويش محمّد صلى اللَّه عليه و آله را مايه فتح و پيروزى خويش ميدانستند و ميگفتند: او پيامبرى است كه برانگيخته خواهد شد از اين عقيده برگشتند و هنگامى كه آن وجود مقدس مبعوث شده راه ارتداد و انكار را پيمودند و در حقيقت برگشت بغضب خداوند نمودند و بواسطه كفر سزاوار دورى از رحمت خدا شدند.

مؤرج ميگويد: معناى «فَباؤُ بِغَضَبٍ» بر

وفق لغت جرهم اين است كه آنان سزاوار لعنت و دورى از پروردگار شدند و كلمه «باء» بطور مفرد استعمال نميشود تا اينكه گفته شود: رجوع و برگشت او بخير بود يا بشرّ.

ابو عبيده ميگويد: منظور از اين جمله آن است كه غضب پروردگار را بر خود هموار و مورد تصديق قرار دادند و ريشه «بوء» بمعناى تقرير و استقرار است.

عَلى غَضَبٍ ...- روى غضب.

در آن چند قول است.

1- عطا ميگويد: منظور از غضب اوّل هنگامى بود كه يهود قبل از بعثت پيامبر تورات را تحريف كرده و تغيير دادند و غضب دوّم زمانى بود كه بعد از بعثت انكار آن وجود مقدس نمودند.

2- سدى معتقد است: غضب اوّل زمانى بود كه گوساله را پرستش كردند و غضب دوم هنگامى كه پيامبر را انكار نمودند.

3- حسن و عكرمه و قتاده ميگويند: اوّلى هنگامى بود كه عيسى را انكار و دوّمى زمانى كه پيامبر اسلام را باور نكردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 261

4- ابو مسلم و أصمّ ميگويند: اين تعبير براى افاده تأكيد و مبالغه است و چون غضب الهى از اينان جدا نشود پس گويا در حال تكرّر است.

وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ ...- و براى كافرين عذاب خواركننده اى است.

براى آنهايى كه پيامبرى محمّد صلى اللَّه عليه و آله را انكار نمودند عذاب خوار كننده اى يا در دنيا و يا در آخرت وجود دارد، و «مهين» چيزى است كه صاحبش را خوار و لباس ذلّت ميپوشاند، و برخى گفته اند: «مهين» چيزى است كه باعزاز و اكرام انتقال پيدا نكند و گاهى «غير مهين است» در صورتى كه آن عذاب براى تخفيف

باشد و پس از آن باعزاز منتقل شود پس كسى كه از عذاب آتش انتقال به بهشت پيدا كند عذاب او «مهين» نخواهد بود

[سوره البقرة (2): آيه 91] ... ص : 261

اشاره

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (91)

[ترجمه ] ... ص : 261

و هنگامى كه بآنان گفته شود: ايمان آوريد بآنچه خدا فرو فرستاده گويند ما ايمان ميآوريم بآنچه بر خود ما نازل شده، و باور نميدارند غير آن را در صورتى كه آن حق است و تأييد ميكند كتاب ايشان را، بگو پس چرا كشتيد پيامبران خدا را از پيش اگر شما مؤمن و معتقديد.

تفسير ... ص : 261

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ ...- و هنگامى كه بآنان «يهود» گفته شود كه تصديق كنيد آنچه را كه خداوند فرو فرستاده از قرآنى كه بر پيامبرش نازل كرده و دستوراتى كه آن پيامبر آورده.

قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا ...- گويند ما ايمان ميآوريم بآنچه بر خود ما نازل شده «يعنى تورات» وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ ...- و باور نميدارند غير آن را.

انكار ميكنند كتابهاى آسمانى كه بعد از تورات آمده يعنى انجيل و قرآن را، و يا همه كتابهاى آسمانى غير تورات را مانند آيه: «وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ» «1».

__________________________________________________

(1) سوره 4 آيه 28 و حلال شده براى شما غير از آنچه كه ذكر شد. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 262

ابن انبارى ميگويد: اين جمله اوّل كلام است و كلام پيش در «بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا» تمام شد و منظور اين است كه بهر كتابى جز تورات كافر شدند.

وَ هُوَ الْحَقُّ ...- و آن (قرآن) حقّ است.

مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ ...- در حالى كه تأييد ميكند آنچه را كه با ايشان است (يعنى تورات).

زيرا كه در تورات پيامبرى محمّد صلى اللَّه عليه و آله و قرآنى كه بر او نازل شده نوشته شده است زجاج ميگويد: اين جمله دلالت دارد بر اينكه آنان

نسبت بتورات هم كافر شدند زيرا قرآنى را كه تأييد تورات ميكرد انكار نمودند.

قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ ...- بگو: براى چه پيامبران خدا را در پيش بقتل رسانديد.

در حالى كه در كتاب آسمانى شما كشتن آنان تحريم شده بود و پيروى و اطاعت و تصديق آنان بر شما واجب و لازم گرديده بود.

پرسش:

با اينكه منظور كشتن در زمان پيش است پس چرا كلمه «تقتلون» كه لفظ مستقبل است بكار رفته؟

پاسخ:

لفظ مستقبل در صورتى كه فعل از صفات لازمه كه از فاعل جدا نشود باشد بر ماضى اطلاق ميشود مانند «أنت تقتل و تسرق» كه منظور اين است كه كشتن و دزدى كردن عادت تو است و نكوهش و سرزنش در برابر عمل گذشته است نه عمل آينده.

پرسش ديگر:

چرا عمل قتل را باشخاص مورد توجه خطاب نسبت داد در صورتى كه اين عمل مربوط بپدران و گذشتگان آنان بوده است؟

پاسخ:

براى يكى از دو امر:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 263

اوّل: اگر جماعتى داراى يك ملت و روش باشند. خطاب بحاضر و غائب آنان يكى است و چون گذشتگان اينان پيامبران را بقتل رسانيدند و اينان بر همان روش و طريقه پا بر جا و ثابت بودند پس در حقيقت اينان هم با آنها همكار و شريكند.

دوّم: اينان راضى و خرسند بافعال و كردار گذشتگان بودند «و الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم» خشنود بكردار گروهى مانند كسى است كه در آن عمل با آن گروه وارد بوده است و اين «امر دوّم» با معناى اوّل نزديك است.

إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ...- اگر شما مؤمنيد.

بآن چه خدا بر شما نازل كرد.

زجاج ميگويد: «ان» در اينجا بمعناى «ما» است يعنى شما مؤمن نيستيد، و ليكن اين وجه بعيد است

[سوره البقرة (2): آيه 92] ... ص : 263

اشاره

وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (92)

[ترجمه ] ... ص : 263

و موسى براى شما دلائل و معجزاتى آورد پس شما گوساله را بعد از او پرستيديد و شما ستمكار و ظالميد

تفسير ... ص : 263

خداوند براى روشن كردن ضعف ايمان و سستى عقيده و كمى آشنايى آنان فرمود:

وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ...- موسى براى شما دلائل و معجزاتى آورد.

كه راهنماى صدق و دليل بر پيامبرى او بود مانند يد بيضاء و بيرون آمدن آب از سنگ و شكافتن دريا و اژدها شدن عصا و طوفان و ملخ و كنه و وزغ و خون كه خداوند آنها را «بيّنات» ناميد چون هر بيننده را راهنمايى ميكند و روشن ميسازد كه بشر عادى قدرت آوردن مانند آن را ندارد.

ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ ...- سپس اتخاذ كرديد گوساله را (بعنوان خدايى و پرستش) مِنْ بَعْدِهِ ...- بعد از آنكه موسى از شما جدا شد و بميقات پروردگار رفت.

و ممكن است ضمير كنايه از مجى ء باشد يعنى شما گوساله را اتخاذ نموديد.

بعد از آمدن بينات و دلائل و معجزات.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 264

وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ ...- و شما ستمكاريد.

زيرا كه كافر شديد و پرستش گوساله نموديد در حالى كه پرستش براى غير خدا شايستگى ندارد.

[سوره البقرة (2): آيه 93] ... ص : 264

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (93)

[ترجمه ] ... ص : 264

و هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بر فراز شما قرار داديم كه بايد آنچه فرستاديم با ايمان محكم بپذيريد و سخن حق بشنويد شما گفتيد خواهيم شنيد و نافرمانى ميكنيم و از آن رو دلهاى شما فريفته گوساله شد كه بخدا كافر شديد بگو اى پيامبر ايمان شما مأموريت بدى براى شما آورده اگر ايمان داشته باشيد.

شرح لغات ... ص : 264

اسمعوا ...- بپذيريد.

اشربوا ...- وادار بر نوشيدن شدند.

تفسير ... ص : 264
اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ ...- و هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بر فراز شما قرار داديم كه بايد آنچه فرستاديم محكم بپذيريد.

تفسير اين جمله در پيش گذشت و فائده تكرار اين و مانند آن تأكيد و اتمام حجّت است همانطور كه عادت عرب در گفتگوهايش بر اين جارى شده است.

برخى گفته اند: چون خداوند فضائح يهود را بازگو كرد موضوع بلند كردن كوه را دو مرتبه بيان كرد.

و بعضى گفته اند: در مرتبه اول منظور عبرت گرفتن از جريانات گذشته و در دوم هدف احتجاج بر يهود بود.

وَ اسْمَعُوا ...- و بپذيريد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 265

آنچه را كه شنيديد و بر طبق آن رفتار و خداوند را اطاعت نمائيد.

و برخى گفته اند: معناى آن اين است: گوش فرا دهيد نسبت بآنچه بر شما تلاوت ميشود يعنى گوش فرا دهيد تا بشنويد.

و اين لفظ «وَ اسْمَعُوا» ميتواند دلالت بر هر دو معنى داشته باشد زيرا كه آن دو منافات با يكديگر ندارند پس مثل اينكه گفته شده: گوش فرا داريد تا بشنويد و پس از آن بپذيريد و پيروى كنيد و جواب آنان با اين معنى مناسبت دارد.

قالُوا: سَمِعْنا وَ عَصَيْنا ...- گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم.

و در آن دو قول است:

اول: اين گفتار را در حقيقت از روى استهزاء و تمسخر گفتند و منظور اين است: گفتار تو را شنيديم و امر تو را نافرمانى كرديم.

دوم: آنان چنين گفتارى نداشتند و لكن عمل آنان مطابق با اين گفتار و باصطلاح (زبان

حال) آنان بود همانطور كه شاعر ميگويد:

«قالت جناحاه لرجليه ألحقى»

دو بال آن بپاهايش گفتند: «ملحق شو، با اينكه بال سخن نميگويد.

و در اين جمله خداوند از خطاب عدول كرد و بصورت نقل از غائب بيان نمود و اين روش متداول در ميان عرب است.

مرجع ضمير در «قالوا» كيست؟ ... ص : 265

برخى گفته اند: ضمير به يهود زمان پيامبر اسلام بر ميگردد زيرا كه آنان چنين سخنى گفتند و جمله بعدى «و اشربوا» داستان پيشينيان آنان است.

و بعضى گفته اند: ضمير به يهود زمان موسى عليه السلام بر ميگردد زيرا كه آنان نافرمانى كرده و در برابر دستورات عصيان نشان دادند.

وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ ...- داخل شد در دلهاى آنان محبت گوساله.

و علت اينكه از دوستى گوساله تعبير به «شرب» شده است نه به «اكل» اين است كه آشاميدن آب در تمامى اعضاء راه پيدا كرده و بباطن آنها ميرسد و غذايى كه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 266

خورده ميشود از اعضاء ميگذرد و در آنها راه پيدا نميكند، شاعر ميگويد:

تغلغل حيث لم يبلغ شراب و لا حزن و لم يبلغ سرور «1»

و منظور از «اشربوا» اين نيست كه ديگران با آنان چنين معامله كردند بلكه فاعل خود آنان است همانطور كه قائل ميگويد: «أنسيت ذلك» كه معناى آن فراموش كردن است نه اينكه ديگرى موجب فراموشى او شده باشد، و گفته ميشود: أوتى فلان علماً جمّا (به فلان كس علم فراوانى داده شد) در صورتى كه خود، آن را بدست آورده و تحصيل كرده است.

بِكُفْرِهِمْ ...- بسبب كفر ايشان معناى كلمه اين نيست: كه خداوند كفر آنان را دوستى و محبت گوساله قرار داد زيرا

كه محبت گوساله كفر و زشت است و خداوند عمل كفرآميز در مورد بنده انجام نميدهد نه در ابتداء و نه بعنوان كيفر و جزا.

بلكه منظور اين است: كه در اثر محبت گوساله نسبت بخداوند كافر شدند.

و برخى گفته اند: آنهايى كه گوساله را براى يهود زينت داده و آنان را بسوى آن خواندند مانند سامرى و شياطين انس و جن محبت گوساله را در دلهاى آنان وارد كردند و معناى «بكفرهم» اين است كه چون آنان معتقد به تشبيه بودند و خدا و صفات خدا را نميدانستند و پرستش غير او را جايز مى شمردند از اين جهت محبت گوساله در دل آنان راه پيدا كرد و كافر شدند زيرا كه عقائد آنان موجب كفر بود، و كسى كه معتقد است اين امر (محبت گوساله) از طرف خداوند بعنوان كيفر و مجازات بوده چنين كس گفتار غلط و بى پايه اى را گفته زيرا كه محبت گوساله نه ضررى در آن است و نه ميتواند كيفر باشد.

قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمانُكُمْ ...- بگو بد است آن چيزى كه ايمان شما امر ميكند شما را بآن.

__________________________________________________

(1) محبت و عشق او بنحوى در اعماق قلب جايگزين شده كه محلى براى نوشيدن و حزن و سرور باقى نگذاشته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 267

بگو اي محمد به يهود آنچه كه از راه ايمان مأموريت پيدا ميكنيد اگر عبارت از بقتل رساندن پيامبران خدا و تكذيب كتب آسمانى و انكار مقررات و دستورات الهى باشد بسيار بد است، و منظور از ايمان آنان تصديق بآن چيزى است كه خيال كردند نسبت بآن چيز از كتاب خدا تصديق نمودند

زيرا كه گفتند: ما ايمان ميآوريم بآنچه بر خود ما نازل شد.

إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ...- اگر شما ايمان داشته باشيد.

بتورات همانطورى كه خيال مى كنيد، و اين جمله دلالت دارد بر اينكه كتاب آسمانى تورات هيچگاه دستورى بر خلاف خداوند نسبت بافعال و اعمال آنان ندارد و مأموريت آنان (بكشتن انبياء و نظائر آن) از جانب خواهشهاى نفسانى و آراء فاسده آنها است

[سوره البقرة (2): آيه 94] ... ص : 267

اشاره

قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (94)

[ترجمه ] ... ص : 267

بگو: اگر دار آخرت و بهشت از نزد خدا بشما اختصاص يافته و مردم بهره اى ندارند پس آرزوى مرگ كنيد اگر راستگويانيد.

شرح لغات ... ص : 267

خالصة ...- صاف و بى آلايش.

فتمنّوا ...- آرزو كنيد.

تفسير: ... ص : 267

خداوند باز در مقام محاجّه با يهود بر آمد بنحوى كه دانشمندان و بزرگان آنان را رسوا كرد و آنان را به حكم عادلانه دعوت نمود و فرمود:

بگو اى محمّد بآنان اگر بهشت بشما اختصاص دارد و ساير مردم يا خصوص محمّد و يارانش بهره اى از آن ندارند همانطور كه ادّعا كرديد: «لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى » «1» و در گفتار خويش: «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» «2» و اينكه

__________________________________________________

(1) سوره بقره آيه 105 داخل نميشود در بهشت مگر يهود و نصارى.

(2) سوره مائده آيه 21 ما فرزندان و دوستان خدا هستيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 268

خداوند ما را كيفر نخواهد داد راستگو و صادق باشيد پس آرزوى مرگ نمائيد، زيرا كسى كه اعتقاد دارد كه اهل بهشت است و در اين معنى هيچگونه شك و ترديدى براى او نيست مرگ براى او بهتر است از زندگانى دنيا كه انواع مشكلات و ناراحتيها و غم و غصه ها در آن وجود دارد، و كسى كه يقين دارد در اثر موت از ناراحتيهاى دنيوى بيرون ميرود و در برابر به نعمت جاودانى ميرسد چنين كس مرگ را اختيار خواهد نمود.

امير المؤمنين عليه السلام در جنگ صفين هنگامى كه ميان دو صف با سينه بندى كه زير زره و پيراهن پوشيده ميشود گردش ميكرد و فرزندش حسن عرضكرد: اين زىّ جنگ نيست فرمود: پسرم پدر تو باك ندارد و براى او فرقى نميكند كه او غلبه بر مرگ كند يا مرگ بر او مستولى شود.

عمّار بن ياسر در صفين ميگويد: هم

اكنون با دوستان كه عبارت از محمّد و حزب او است ملاقات خواهم نمود.

پرسش:

اگر آرزوى مرگ رجحان دارد پس چرا پيامبر اكرم بر طبق روايتى فرمود:

هيچگاه يكى از شما آرزوى مرگ نكند براى ضررى كه باو متوجه شد بلكه بگويد:

خداوندا مرا زنده بدار تا زمانى كه زندگى براى من خير است، و مرا بميران هنگامى كه مرگ براى من خير است.

پاسخ:

منظور اين است كه آرزوى مرگ اگر دلالت بر جزع و بى تابى در برابر ضرر كند نيكو نيست زيرا كه صبر و واگذارى امور بخداوند جزء دستورات و آداب است و ممكن است از اين جهت باشد كه در اثر بقاء حيات اميد ميرود نافرمانيهاى گذشته جبران شود زيرا كه ايمن از نافرمانى در گذشته نيستيم

[سوره البقرة (2): آيه 95] ... ص : 268

اشاره

وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (95)

[ترجمه ] ... ص : 268

و هرگز آرزو نكنند آن را- مرگ را- بسبب آنچه مرتكب شده اند و خداوند از ستمكاران آگاهست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 269

تفسير: ... ص : 269

وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ...- و هرگز آرزوى آن را نخواهند داشت بسبب آنچه مرتكب شدند.

خداوند از همان گروهى كه در آيه گذشته دستور آرزوى مرگ در صورت راستگويى در باره آنان صادر شد حكايت ميكند و ميفرمايد كه هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد بسبب آنچه مرتكب شده اند.

حسن و ابو مسلم ميگويند: منظور از «بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ» معاصى و نافرمانيها و زشتيها و تكذيب كتاب آسمانى و پيامبر خدا است كه مرتكب شده اند.

ابن جريج ميگويد: مقصود: كتمان او صفات نبى اكرم است- كه در تورات ذكر شده- و انگيزه اينكه به «يد» نسبت داده شد با اينكه آنان هر چه كردند بوسيله زبان كردند اين است كه عرب در اين قبيل موارد كلمه «يد» بكار ميبرد مثلًا ميگويد: «هذا ما كسبت يداك» در صورتى كه دست كارى انجام نداده و بسبب زبان حاصل شده و علّت اين است كه چون اكثر جنايات بوسيله دست واقع ميشود از اين جهت هر جنايتى بدست نسبت داده ميشود و اگر چه از آن صادر نشده باشد.

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ...- و خداوند ستمكاران را ميداند.

علّت اينكه ستمكاران را باين جهت- دانستن خدا- اختصاص داد در صورتى كه خداوند عالم بهر كسى است چه ستمكار باشد و چه نباشد آن است كه منظور ترساندن و باز داشتن آنان است از ستمگرى همانطور كه انسان بديگرى ميگويد: من آشنايى بعمل تو دارم، كه منظور ترساندن و جلوگيرى است.

و برخى گفته اند: معناى اين

جمله اين است: كه خداوند آگاه است از موجباتى كه آنان را از آرزوى مرگ بازداشته و از آنچه در دل پنهان كردند از كتمان حق در حالى كه بيشتر آنان ميدانند كه راه باطل را مى پيمايند.

از پيامبر اكرم روايت است: كه اگر يهود آرزوى مرگ ميكردند ميمردند و جايگاه خويش را در آتش مشاهده ميكردند، پس خداوند فرمود هرگز آرزوى مرگ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 270

نكنند براى آنكه دروغشان روشن شود.

در اين حديث دلالت روشنى است براستى و نبوّت پيامبر اسلام زيرا كه مطلبى را قبل از آنكه واقع شود خبر داد، و واقع با خبر او كاملًا مطابق بود. و نيز علّت اينكه از آرزوى مرگ خوددارى كردند اين بود كه در مرگ و حقيقت آن ترديدى نداشته و ميدانستند كه اگر آرزو كنند بآن خواهند رسيد.

كلبى از ابن عباس نقل كرده كه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بآنان ميفرمود: اگر شما در سخن خود راستگوييد بگوئيد: خدايا ما را مرگ ده، سوگند بآن خدايى كه جانم در كف قدرت او است چنين جمله را كسى نميگويد مگر اينكه مرگ در همان مكان بسراغ او آيد.

و اين داستان مانند داستان «مباهله» است، نبى اكرم زمانى كه نصارى را براى مباهله دعوت كرد آنان امتناع ورزيدند زيرا كه اطمينانى بوضع خود نداشتند و ميترسيدند كه پيامبر در جمله اى كه فرموده راست بگويد و آن جمله اين است: اگر نصارى با من مباهله كنند در بازگشت اهل و مالى را براى خويش نمى يابند.

پس همانطورى كه نصارى پس از امتناع از مباهله رسوا شدند يهود هم بعلت امتناع از

آرزوى مرگ رسوا گرديدند و حق روشن گرديد.

پرسش:

از كجا معلوم است كه آنان آرزوى مرگ در دل خود نداشتند؟

پاسخ:

اگر بمعناى «تمنّى» آرزوى لفظى باشد جواب اين سؤال روشن است، و اگر معناى آن امر قلبى باشد جواب اين است: كه اگر از آرزوى قلبى در آنان وجود ميداشت از اظهار آن نبايد خوددارى كنند چون براى تكذيب پيامبر در اين حكايت چاره اى جز اظهار بزبان نبود و علاوه منظور پيامبر آن بود كه آنان بزبان اظهار كنند و بسيار آسان بود كه بر زبان خود اين جمله را جارى كنند: اى كاش مرگ بر ما نازل ميشد، و چون از اين امر امتناع كردند روشن شد راستگويى پيامبر و تماميّت حجّت و دليل او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 271

[سوره البقرة (2): آيه 96] ... ص : 271

اشاره

وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (96)

[ترجمه ] ... ص : 271

و مى يابى ايشان را آزمندترين مردم نسبت بزندگانى در دنيا، و از آنهايى كه مشرك شدند، دوست دارد يكى از آنان كه هزار سال عمر كند در صورتى كه طول عمر هيچيك را از عذاب دور نخواهد كرد و خداوند بكردار شما آگاه است.

شرح لغات: ... ص : 271

لتجدنّهم ...- مى يابى ايشان را.

أحرص ...- آزمندترين يودّ ...- دوست دارد.

بمزحزحه ...- دور كننده او.

تفسير: ... ص : 271
اشاره

وَ لَتَجِدَنَّهُمْ ...- و مييابى ايشان را اى محمّد.

يهود و يا خصوص دانشمندان از ايشان را.

أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ ...- آزمندترين مردم نسبت بزندگى و بقاء در دنيا وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا ...- و از كسانى كه مشرك شدند.

و در اينجا چند احتمال است.

1- مى يابى يهود را آزمندتر از مشركين نيز كه منظور مجوس و كسانى است كه ايمان بروز قيامت ندارند يعنى حرص يهود از حرص مشركين نيز بيشتر است.

2- ابو على جبائى ميگويد: جمله «وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا» اول كلام است و منظور اين است: بعضى از يهودى كه مشرك شدند كسانى هستند كه دوست دارند ..

و كلمه «من» قبل از «يودّ» حذف شده است.

على بن عيسى ميگويد: اين معنا صحيح نيست زيرا كه حذف كردن «من» در مثل اين مورد جايز نيست.

3- ابو مسلم اصفهانى ميگويد: در اين آيه تقديم و تأخير است و منظور اين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 272

است: مى يابى يهود و طائفه اى از مشركين را كه آزمندترين مردم ميباشند نسبت بزندگى دنيوى.

من ميگويم: اگر جايز باشد كه موصوف- بنا بر عقيده ابو مسلم- حذف و صفت جانشين آن شود و كلمه مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا جاى «طائفه» قرار گيرد پس چرا جايز نباشد بنا بر عقيده ابو على كه كلمه «من» حذف و صفت كه عبارت است از «يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ» جانشين آن قرار گيرد و در اين صورت حذف جايز است و هر دو قول از نظر صورت و صفت يكسان و از معنا مختلف مى باشند

نهايت بنا بر اين تقدير كلمه «من» موصوفه است نه موصوله آن طوريكه ابو على تقدير ميكرد.

يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ: دوست دارد يكى از ايشان كه هزار سال زندگى و عمر كند.

و ذكر «عدد هزار» براى آن است كه آن نهايت عددى است كه مجوس نسبت به يكديگر دعا ميكردند و بملوك تحيت ميگفتند، چنين ميگفتند: زندگانى كن هزار نوروز و هزار مهرگان، ابن عباس ميگويد: هنگامى كه يكى از آنان عطسه ميكرد ديگرى ميگفت: هزار سال بزى.

پس اين گروهى كه مى پندارند بهشت براى آنان است آرزوى مرگ نمى كنند و حرص آنان نسبت بزندگانى در دنيا از مشركين نيز بيشتر است و همين طور اين گروه چون ميدانند كه خداوند در آخرت كيفر كفر و عناد آنان را جهنم و عذاب دردناك قرار داده و اهل شرك ايمان بروز قيامت ندارند پس در حقيقت اينان بيشتر از مرگ گريزان و بزندگانى در دنيا آزمندتر هستند از مشركين زيرا كه آنان معتقد به بعثت نيستند.

وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ ...- و طول عمر هيچيك را از عذاب خداوند دور نمى سازد و نافع واقع نميشود زيرا كه عمر بالآخره تمام ميشود و فنا پذير است.

وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ: و خدا بآنچه عمل ميكنيد دانا و آگاه است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 273

و هيچ كردارى بر او پوشيده نخواهد بود بلكه او احاطه كامل بتمام اعمال دارد و نگهبان همه آنها است تا زمانى كه در برابر آنها كيفر عذاب را بآنان بچشاند.

آنچه از آيه استفاده ميشود ... ص : 273

اين است كه علاقه بزياد زيستن اگر براى دنيا باشد نكوهيده و اگر براى

تكثير فرمانبردارى و توبه و بازگشت از نافرمانى و درك سعادت اخلاص در عبادت باشد پسنديده است و امير المؤمنين عليه السلام در باره باقيمانده عمر مؤمن ميفرمايد: ارزشى نتوان براى او قائل شد زيرا كه بسبب آن آنچه از دست رفته درك ميشود و آنچه بمرگ گرائيده زنده ميگردد

[سوره البقرة (2): آيات 97 تا 98] ... ص : 273

اشاره

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (97) مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ (98)

[ترجمه ] ... ص : 273

بگو آن كسى كه دشمن جبرئيل است جبرئيل وحى را بر قلب تو بامر پرورگار آورده در حالى كه آن وحى تأييد ميكند كتب موجود را و راهنما و مژده دهنده است براى مؤمنين (97).

هر كس كه دشمن بدارد خدا و ملائكه و پيامبران او و جبرئيل و ميكائيل را بدرستى كه خدا دشمن ميدارد كافرين را (98).

داستان ... ص : 273

ابن عباس ميگويد سبب نزول آيه بنا بر روايتى اين است: هنگامى كه پيامبر اسلام وارد مدينه شد، ابن صوريا و گروهى از يهود فدك بمحضرش رسيده و پرسشهايى نمودند گفتند: چگونه است خواب تو ما جريان خواب پيامبرى را كه در آخر زمان ميآيد ميدانيم و چگونگى آن بگوش ما رسيده است؟.

فرمود: دو چشم من ميخوابد ولى قلبم بيدار است.

گفتند: راست گفتى و ليكن ما را با خبر ساز كه بچّه ارتباط بپدر دارد و يا از مادر است؟ ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 274

فرمود: استخوانها و رگ و پى هاى او از مرد و گوشت و خون و ناخن و مو از زن است.

گفتند: راست گفتى اى محمّد چه شده كه برخى از بچه ها شباهت كامل باعمام خويش دارند و هيچگونه شباهتى بدائيهاى خويش ندارند و بعضى ديگر بر عكس؟

فرمود: هر كدام از زن و مرد نطفه او غلبه بر نطفه ديگرى كند شباهت از او خواهد بود.

گفتند: راست گفتى اى محمّد، پروردگار خويش را بما معرفى كن و خصوصياتش را بيان نما؟

در اين هنگام خداوند سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را- كه اوصاف خداوند در آن مذكور است- نازل فرمود.

ابن صوريا گفت: يك مطلب ديگر است اگر آن را نيز بگويى

ما ايمان بتو خواهيم آورد و پيروى تو مينمائيم و آن مطلب اين است: كدام ملك واسطه بين تو و خداوند است و بوسيله او نازل ميشود آنچه خدا فرو ميفرستند؟

فرمود: جبرئيل.

ابن صوريا گفت: او دشمن ما است و دستور كشتن و سختى و جنگ بوسيله او نازل ميشود و ميكائيل واسطه گشايش و آسانى است و اگر واسطه تو ميكائيل بود ما ايمان بتو ميآورديم.

تفسير ... ص : 274

خداوند اين آيه را بعنوان پاسخ و ردّ يهود فرستاد و فرمود:

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ ...- بگو آن كسى كه دشمن جبرئيل است.

در صورتى كه او واسطه وحى الهى باشد.

فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ ...- پس او نازل كرده است وحى را بر قلب تو.

و از پيش خود نياورده، و اضافه بقلب براى اين است كه نگهدارى و درك كردن بعد از نازل شدن بوسيله قلب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 275

بِإِذْنِ اللَّهِ ...- باذن پروردگار.

يعنى بامر پروردگار، و برخى گفته اند منظور از اذن خدا علم خداوند و يا اعلام كردن خدا است جبرئيل را.

مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ ...- در حالى كه تأييد ميكند كتب موجود را.

و شهادت ميدهد كه آن كتب بر حق است و از نزد خداوند آمده.

وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ ...- و راهنما و مژده دهنده است نسبت بمؤمنين.

و اگر دستور جنگ و سختى در آن باشد آن دستور در برابر كافرين و بر ضرر آنان است.

و علّت اينكه راهنمايى كتاب را از امتيازات مؤمنين قرار داد اين است: كه تنها آنان از راهنمايى كتاب استفاده برده و بر طبق دستوراتش عمل ميكنند و اگر چه آن در صدد راهنمايى

همه است.

و برخى گفته اند: منظور از «هدايت» رحمت و پاداش است و از همين جهت اختصاص به مؤمن دارد و معناى «بشرى» اين است كه در آن كتاب نعمت هميشگى بآنان مژده داده شده.

و اگر «مصدّقاً» و «هدىً» و «بشرى» از اوصاف جبرئيل باشد (نه كتاب و قرآن) معناى آيه اين است:

كه جبرئيل كتب آسمانى پيشين را تصديق ميكند و راهنمايى و مژده براى مؤمنين ميآورد.

پرسش چرا خداوند «عَلى قَلْبِكَ» فرمود و «على قلبى» نفرمود- با اينكه اين تعبير در برابر يهود گفته ميشود و بر وفق ميزان تخاطب «على قلبى» بايد گفته شود.

پاسخ اين تعبير مطابق با عرب مشهور است همانطورى كه بمخاطب خويش مى گويى:

بمردم مگو: كه خير نزد تو است. و ميتوانى بگويى: بمردم بگو نزد من است، و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 276

همانطورى كه ممكن است گفته شود: يهود گفتند: جبرئيل دشمن ما است، و ممكن است گفته شود: يهود گفتند: جبرئيل دشمن ايشان است.

مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ ...- هر كس كه دشمن بدارد خدا و ملائكه و پيامبران او را.

دشمنى با خدا عبارت از مخالفت و نافرمانى كردن او است و حقيقت دشمنى كه منظور ضرر رساندن باشد در باره خداوند امكان ندارد.

و برخى گفته اند: منظور دشمنى با اولياء و دوستان خداوند است مانند آيه:

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ» «1».

وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ ...- و جبرئيل و ميكائيل.

يعنى دشمن بدارد آن دو را و علّت اينكه اين دو اختصاص پيدا كردند (با اينكه در عموم لفظ

«ملائكه» داخل هستند) اين است كه آن دو امتياز و منزلت خاصى دارند همانطورى كه خداوند فرمود:

«فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ» «2»- كه نخل و رمّان با اينكه داخل فاكهه هستند بعلّت امتيازى كه دارند دو مرتبه ذكر شدند-.

و برخى گفته اند: سبب تكرار و ذكر آن دو اين است كه يهود گفتند: جبرئيل دشمن و ميكائيل دولت ما است و در حقيقت گفتگو و بحث در باره آن دو بود و از اين لحاظ اهميّت خاصى داشتند، و نيز براى اين جهت بود كه يهود خيال نكنند كه آنان از جمله ملائكه نيستند پس تصريح بذكر آنان شد تا بطلان توهّم آنها روشن شود.

فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ ...- بدرستى كه خدا دشمن دارد كافرين را.

و تصريح باسم خداوند و اكتفاء ننمودن بضمير براى اين است كه گمان نشود منظور جبرئيل يا ميكائيل است، و همين طور تصريح به (كافرين) و نياوردن ضمير «هم» براى اين است كه امكان دارد يهود از دشمنى دست برداشته و بايمان بگرايند.

__________________________________________________

(1) سوره 33 آيه 57 آنهايى كه خداوند را اذيت ميكنند.

(2) سوره 55 آيه 68 در آن دو ميوه و انگور و انار است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 277

اعتراض: همانطورى كه بعضى از ملاحده گفته اند چطور ممكن است عاقلى خود را دشمن جبرئيل بداند و اين معنى را اظهار كند؟

پاسخ:

اين گفتار از يهود مورد تعجب نيست زيرا همانطورى كه خداوند نقل فرموده آنان بعد از مشاهده شكافتن دريا و ساير نشانه ها و معجزات خارق العاده از موسى خواستند كه براى آنان خدايى مانند خدايان آنان قرار دهد و خواستند: موسى خداى را بآنان آشكار بنماياند و همين طور موضوع پرستيدن گوساله و ديگر نادانيهاى آنان

[سوره البقرة (2): آيه 99] ... ص : 277

اشاره

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ

وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ (99)

[ترجمه ] ... ص : 277

ما بر تو فرستاديم نشانه هاى روشن و آشكارى را، و انكار نميكند آن نشانه ها را مگر فاسقين.

شرح لغات ... ص : 277

آيات ...- نشانه هاى عبرت.

بيّنات ...- روشن كننده هاى حق از باطل.

داستان ... ص : 277

ابن عباس ميگويد: ابن صوريا- كه يكى از بزرگان و دانشمندان يهود بود- به پيامبر خدا عرض كرد: اى محمّد چيزى را كه ما بشناسيم نياوردى و خداوند نشانه روشنى بر تو نفرستاده تا ما از تو پيروى كنيم، پس خداوند اين آيه شريفه را نازل كرد.

تفسير ... ص : 277

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ ...- ما بر تو فرستاديم نشانه هايى (اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله) بلخى ميگويد: منظور از آيات تمام معجزات پيامبر اسلام است كه خداوند باو عنايت كرد.

ابو على و ابو مسلم ميگويند: مراد خصوص قرآن مجيد و انواع راهنماييهاى آن است.

اصم ميگويد: منظور علم تورات و انجيل و اخبار از آنچه در كتابهاى آسمانى گذشته مورد اغماض واقع شده است همانطورى كه خداوند فرمود: «يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 278

مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ»

«1».

بَيِّناتٍ ...- روشن كننده هاى حق از باطل.

وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ ...- و انكار نميكند آن آيات را مگر فاسقين.

و منظور از «فاسقين» كافرين است و انگيزه اينكه «كفر» «فسق» ناميده شد اين است كه «فسق» بيرون آمدنى از چيزى بچيز ديگر است، و يهود در اثر انكار پيامبر اسلام از دين خودشان كه دين موسى است- بيرون رفتند.

و علت اينكه خداوند تعبير به «كافرين» نفرمود با اينكه كفر از فسق بالاتر است يكى از دو امر است:

1- منظور اين است كه يهود از امر خدا بيرون رفتند و نافرمانيهاى بزرگ را اختيار نمودند.

2- مراد اين است كه آنان در كفر نيز متمرد و فاسقند زيرا كه فسق بزرگترين گناهان است اگر در مورد كفر باشد بزرگترين كفر و اگر

در مورد گناه باشد بزرگترين گناه و نافرمانى است

[سوره البقرة (2): آيه 100] ... ص : 278

اشاره

أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (100)

[ترجمه ] ... ص : 278

آيا هر هنگام پيمانى بستند گروهى از آنان پيمان شكنى نمودند بلكه بيشتر آنان ايمان نميآورند

شرح لغات ... ص : 278

نبذه ...- پرتاب كردند آن را.

تفسير ... ص : 278

أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً ...- آيا هر هنگام پيمانى بستند- يهود.

ابن عباس ميگويد: منظور پيمانى است كه از ايشان گرفتند كه به پيامبر درس نخوانده- آخر زمان- ايمان بياورند و كلمه «كلّما» لفظى است كه اقتضاى تكرار ميكند يعنى مكرر در مكرر پيمان شكنى كردند.

__________________________________________________

(1) سوره 5 آيه 18 روشن ميساخت براى شما بسيارى از آنچه را كه از كتاب پنهان ميكرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 279

عطا ميگويد: منظور پيمانهايى بود كه ميان پيامبر اسلام و يهود بسته شده بود و آنان نقض كردند مانند پيمانى كه با يهود بنى قريظه و نضير بسته بود كه دشمنان پيامبر را كمك نكنند و آنان در روز خندق پيمان شكنى نموده قريش را يارى كردند.

نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ ...- شكستند آن پيمان را گروهى از ايشان.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ...- بلكه بيشتر از آنان ايمان نياورده اند.

ضمير «هم» به معاهدين و هم پيمانها بر ميگردد و بخصوص گروهى كه پيمان شكستند رجوع نمى كند زيرا آنان عموماً ايمان نياوردند و اما برخى از اهم پيمانها مانند عبد اللَّه بن سلام و كعب الاحبار و برخى ديگر قبول اسلام كردند.

و علّت اينكه كلمه «بل» در اينجا آمد دو امر است:

1- چون گروهى از آنان پيمان شكنى نمودند از اينرو آنان به پيمان شكنى خويش كافر شدند و خداوند بوسيله كلمه «بل» موضوع كفر را توسعه داد و فرمود:

بلكه بيشتر از ايشان پيمان شكنى خويش را انكار كردند برخى از روى نادانى و پاره اى از روى عناد و دشمنى.

2- منظور اثبات كفر همه آنها است: برخى بعلت پيمان شكنى، و بيشتر

در اثر انكار و پيروى ننمودن از پيامبر اسلام

[سوره البقرة (2): آيه 101] ... ص : 279

اشاره

وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101)

[ترجمه ] ... ص : 279

و هنگامى كه آمد ايشان را پيامبرى از جانب خدا كه تصديق ميكرد آنچه را با ايشان بود پرتاب كردند گروهى از آنهايى كه كتاب بآنان داده شده كتاب خدا را پشت سر گويا اينان نميدانند.

تفسير ... ص : 279

وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ...- هنگامى كه آمد ايشان را رسولى از جانب پروردگار.

بيشتر مفسرين گفته اند منظور از «رسول» محمّد صلى اللَّه عليه و آله است يعنى هنگامى كه آمد يهود هم زمان نبى اكرم را محمّد فرستاده خدا.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 280

و برخى گفته اند: منظور از «رسول» رسالت و پيامبرى است همانطورى كه شاعر ميگويد:

فقد كذب الواشون ما بحث عندهم بليلى و ما ارسلتهم برسول «1»

على بن عيسى ميگويد: اين احتمال «دوم» ضعيف است زيرا كه بر خلاف ظاهر و در استعمال اندك است.

مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ ...- تصديق ميكند آنچه را با ايشان است.

در آن دو احتمال است:

1- تصديق ميكند پيامبر كتابهاى آسمانى ايشان را از قبيل تورات و انجيل زيرا كه داراى همان اوصافى است كه مژده آمدنش در آن كتب ذكر شده.

2- تصديق ميكند پيامبر تورات را و اينكه آن از جانب خداوند آمده، زيرا كه سخن در اين آيات در باره يهود است نه نصارى.

و احتمال اول بهتر است زيرا كه در آن دليلى است بر بطلان ايشان.

نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ...- پرتاب كردند گروهى از كسانى كه كتاب بآنان داده شده.

و علّت اينكه «مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ» فرمود و «منهم» نفرمود اين است كه منظور از اين جمله دانشمندان يهود است- و چنانچه بضمير اكتفاء ميشد مرجع آن تمامى يهود بودند.

و برخى

گفته اند: علت اينكه «منهم» نفرمود طول كشيدن كلام بوده است.

كِتابَ اللَّهِ ...- كتاب خدا را.

ممكن است منظور تورات و ممكن است مقصود قرآن مجيد باشد.

وَراءَ ظُهُورِهِمْ ...- پشت سرشان.

كنايه از واگذارى و ترك كردن عمل بآن است.

__________________________________________________

(1) دروغگويان دروغ گفتند زيرا كه نزد آنان اظهارى از ليلى نكردم و پيامى براى آنان نفرستادم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 281

شعبى ميگويد: كتاب را تلاوت مى كردند و عمل به آنرا ترك مى نمودند.

سفيان بن عيينه ميگويد: كتاب را در حرير و ديباج پيچيده و با طلا و نقره زينت داده ليكن حلال و حرام آن را حرام نميدانستند و اين است معنى «نبذ» و اينها در صورتى است كه منظور از كتاب تورات باشد.

ابو مسلم ميگويد: چون نپذيرفتند كتاب پيامبر اسلام را در حقيقت كتاب خودشان را كه مژده آمدن پيامبر آخر زمان در آن بود نبذ كردند.

سدى ميگويد: تورات خودشان را ترك و كتاب آصف و سحر هاروت و ماروت را گرفتند يعنى اوصاف پيامبر كه در تورات ذكر شده بود ترك نمودند.

قتاده و گروهى از اهل دانش ميگويند: آن جماعت همه معاند و علت اينكه گروهى از ايشان ذكر شد اين است كه جمعيت زياد با اختلاف نظر و عقيده و فاصله رأى و فكرى كه ميان افراد آن است امكان ندارد همگى كتمان واقع كنند و آنچه را ميدانند مستور دارند مگر اينكه عددشان اندك و اتفاقشان بر كتمان امكان داشته باشد كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ ... گويا اينان نميدانند.

كه آن پيامبر راست و بر حق است و منظور اين است: آنان ميدانند و از روى دشمنى و عناد كتمان ميكنند.

و برخي

گفته اند: منظور اين است: گويا اينان نميدانند چه كيفر و عقابى در برابر اين عمل دارند.

و بعضى گفته اند: گويا اينان نميدانند كه در كتاب خودشان چه مطالبى است و جانشين نادانان شده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 282

[سوره البقرة (2): آيه 102] ... ص : 282

اشاره

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (102)

[ترجمه ] ... ص : 282

و پيروى كردند آنچه را شياطين دنبال كردند و يا ميخواندند بر عهد سلطنت سليمان و سليمان كافر نشد و ليكن شياطين كافر شدند مردم را تعليم سحر ميدادند و آنچه برد و ملك در بابل نازل شد «هاروت و ماروت» و هيچكس را تعليم نميدادند مگر اينكه مى گفتند: ما فتنه و امتحان هستيم پس كافر نشويد و ياد مى گرفتند مردم از آن دو چيزى را كه موجب جدايى مرد از همسرش ميشد و بسبب آن نميتوانستند بكسى ضررى رسانند مگر باذن خدا، و ياد ميگرفتند چيزى را كه بضرر ايشان بود و نفعى براى آنان نداشت و دانستند هر كسى سحر را خريدارى كند در روز قيامت بهمراه ى ندارد، و بد چيزى است آنچه خويشتن را بدان فروختند اگر دانا باشند.

شرح لغات: ... ص : 282

اتّبعوا ...- پيروى كردند.

تتلوا ...- دنبال ميكردند و يا ميخواندند.

فتنه ...- آزمايش.

مرء ...- مرد اذن ...- آگاهى، اباحه و آزادى، امر و فرمان.

خلاق ...- بهره نيك.

تفسير ... ص : 282
اشاره

خداوند در دنبال آيه گذشته كه موضوع عدم اعتناء يهود را بكتاب خدا بيان كرد فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 283

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ ...- و پيروى كردند آنچه را كه شياطين دنبال ميكردند و يا ميخواندند.

در ضمير «و اتّبعوا» چند قول است:

1- ربيع و ابن اسحاق و سدى ميگويند: منظور يهود عصر پيامبر اسلام است.

2- ابن عباس و ابن جريج ميگويند منظور يهود عصر سليمان است.

3- مراد از آن همه يهود است زيرا كه پيروان سحر و جادو از زمان سليمان تا زمان پيامبر اسلام هميشه و در هر عصرى موجود بودند.

از ربيع حكايت شده: يهود زمانى از پيامبر اسلام در باره تورات پرسش ميكردند و هر چه ميپرسيدند خداوند آن را بر پيامبر نازل ميكرد و مخاصمه مينمود با آنان يهود گفتند: اين شخص از ما داناتر و نسبت بآنچه بر ما نازل شده آگاهتر از ما است بعد از موضوع سحر و جادو پرسش كردند و از آن راه در صدد مخاصمه با پيامبر برآمدند پس خداوند اين آيه شريفه «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ» را نازل كرد.

و در معناى «تتلوا» چند احتمال است:

1- ابن عباس ميگويد: منظور: دنبال كردن و عمل نمودن است.

2- عطا و قتاده ميگويند: مراد: قرائت و خواندن است.

3- ابو مسلم ميگويد: منظور: دروغ گفتن است گفته ميشود: «تلا عليه» يعنى دروغ گفت خداوند سبحان ميفرمايد:

«وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ» «1» و «أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ

ما لا تَعْلَمُونَ» «2» و در مورد صدق «تلا عنه» گفته ميشود و در صورت ابهام و روشن نبودن هر دو تعبير جايز است و در منظور از شياطين اختلاف است.

برخى گفته اند: مراد از شياطين جن است زيرا كه اين لفظ «شياطين» در صورتى كه بدون قرينه باشد دلالت بر شياطين جن ميكند.

__________________________________________________

(1) سوره 3 آيه 78 و بر خدا دروغ مى گويند.

(2) سوره 7 آيه 28 آيا آنچه را نميدانيد بخدا دروغ مى گوييد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 284

پاره اى گفته اند: منظور شياطين انس است كه در گمراهى و ضلالت متمرّد ميباشند همانطور كه جرير گفته:

ايّام يدعوننى الشيطان من غزل و كنّ يهويننى اذ كنت شيطاناً «1»

و بعضى گفته اند: منظور شياطين انس و جن است.

عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ ...- بر سلطنت سليمان.

برخى گفته اند: معناى «على» «فى» است يعنى در ملك سليمان همانطور كه ابو النجم گويد: «فهى على الافق كعين الاحول» «2» كه منظور در افق است و بنا بر اين دو احتمال جريان دارد.

1- منظور در زمان سلطنت سليمان است.

2- مراد در خود سلطنت سليمان است همانطور كه گفته ميشود: «فلان يطعن فى ملك فلان و فى نفس فلان» فلانى در سلطنت و در خود فلانى طعن ميزد.

و بعضى گفته اند: معناى آن بر زمان سلطنت سليمان است.

ابو مسلم ميگويد: معناى آن اين است: آنچه شياطين بر ملك سليمان دروغ ميگفتند و بر آنچه بر دو ملك نازل ميشد.

وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ ...- و سليمان كافر نشد ليكن شياطين كافر شدند مردم را سحر آموختند.

از اينجا استفاده ميشود آنچه را كه شياطين اختيار

و روايت ميكردند كفر بود زيرا كه سليمان را از كفر تبرئه نمود ليكن در تعبير «ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ» بيان نفرمود كه آن چيست همانطورى كه در «ما كَفَرَ سُلَيْمانُ» روشن نشد كه آن كفر از چه نوعى از انواع كفر بوده است ليكن در جمله «وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ» بيان شد كه آن كفر از نوع سحر است زيرا كه يهود بنا بگفته ابن عباس و ابن جبير

__________________________________________________

(1) روزگارى كه زنها از روى حب مرا شيطان خواندند در همان زمان آنان مرا دوست ميداشتند و من متمرد بودم.

(2) خورشيد در افق مانند چشم احول رو بغروب كردن ميرفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 285

و قتاده- سحر را به سليمان نسبت داده و خيال مى كردند كه سلطنت او روى پايه سحر استوار است از اينرو خداوند او را تبرئه نمود و در علت نسبت دادن يهود سحر را به سليمان اختلاف شده است:

و برخى گفته اند: انگيزه آن اين بود كه سليمان كتابهاى ساحرين را جمع- آورى نموده و در خزانه خويش قرار داد.

سدى ميگويد: آن كتابها را زير تخت خويش قرار داد تا مردم آگاهى پيدا نكنند پس از مرگ سليمان ساحرين كتابها را بيرون آورده و گفتند: سلطنت سليمان بسبب سحر پا بر جا بود و از همين راه جنّ و انس و طير را مسخّر خويش قرار داد و سحر سليمان را در نظر مردم بزرگ جلوه داد و اين امر در ميان يهود شهرت پيدا كرد و روى دشمنى با سليمان كاملًا مورد قبول آنان واقع شد.

عياشى بسند خودش از ابو بصير از امام

باقر نقل كرده: هنگامى كه سليمان از دنيا رفت شيطان سحر را اختراع كرد و در كتابى نوشت و آن كتاب را پيچيده در پشت آن نوشت: اين چيزى است كه آصف بن برخيا در باره سلطنت سليمان بن داود وضع كرد و از ذخيره هاى گنجهاى دانش است، هر كه اراده كند فلان چيز را چه بگويد و همين طور پس آن كتاب را زير تخت سليمان پنهان كرد و سپس براى آنان بيرون آورد، كافرين گفتند: بسبب همين بود كه سليمان بر ما غلبه كرد ليكن مؤمنان گفتند:

سليمان بنده خدا و پيامبر او بود و از اين جهت خداوند در قرآن فرمود: «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ» الخ.

و در جمله: «وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا» سه قول است:

1- شياطين آنچه را كه از راه سحر پى بردند انكار نمودند.

2- سحرى را كه به سليمان نسبت دادند نپذيرفتند.

3- آنها سحر نمودند و از آن تعبير به كفر كردند.

و در جمله: «يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ» دو قول است:

1- شياطين سحر را بسوى آنان القاء كردند و آنان آموختند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 286

2- شياطين آنان را راهنمايى كردند كه سحر را از زير تخت بيرون آورده و استخراج كنند.

و در جمله: «وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ» چند وجه است:

1- منظور اين است: كه شياطين سحر و آنچه را بر دو ملك نازل شده بود بمردم آموزش دادند و آنچه بر آن دو نازل شده عبارت بود از اوصاف و حقيقت سحر و چگونگى حيله ورزى در آن تا هم خود دانسته و هم بمردم ياد دهند و در نتيجه

مردم از آن دورى كنند ليكن شياطين پس از دانستن آن را بكار برده و از آن سوء استفاده كردند و اگر چه مؤمنان از آن دورى كرده و از دانستن آن فقط منتفع شدند.

2- منظور- بنا بر آنچه گذشت كه معناى «تتلوا» كذب و دروغ باشد- اين است: كه پيروى نمودند آنچه را كه شياطين بر سلطنت سليمان و بر آنچه بر دو ملك نازل شده بود دروغ بستند و منظور از نازل شدن بر دو ملك فرستاده شدن با آنها و بر زبان آنها است- يعنى كلمه «على» معناى كلمه «مع» دارد همانطورى كه خداوند ميفرمايد: «ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ» آنچه را با پيامبران و بر زبان ايشان بما وعده دادى «1».

3- كلمه «ما» بمعناى نفى باشد و در اين صورت منظور از «هاروت و ماروت» دو نفر از افراد مردم عادى است و مراد از دو ملك كه سحر از آنها نفى شده جبرئيل و ميكائيل است زيرا كه ساحرين يهود ادّعا مينمودند كه خداوند عزّ و جلّ سحر را بوسيله جبرئيل و ميكائيل بر سليمان ميفرستاد و خداوند در اين جهت آنان را تكذيب كرد و بنا بر اين معناى اين جمله عبارت است از: سليمان كافر نشد و خداوند برد و ملك سحر را نفرستاد و ليكن شياطين كافر شدند و مردم را در بابل سحر آموزش دادند و منظور از مردم هاروت و ماروت است.

و ممكن است «هاروت و ماروت» از شياطين باشند و بنا بر اين آن دو كافر شدند و سحر را بمردم تعليم نمودند- و مانعى ندارد در مورد دو نفر عنوان جمع استعمال

__________________________________________________

(1) سوره

3 آيه 192.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 287

شود- همانطورى كه خداوند در اين آيه فرمود: «وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ» «1» كه منظور: قضاوت داود و سليمان است و بنا بر اين مراد از: «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ» همان هاروت و ماروت است و بطور استهزاء خود را امتحان و مردم را از كفر باز ميداشتند نه بعنوان نصيحت و بازداشتن واقعى.

و ممكن است بنا بر اين وجه- كه ما بمعناى نفى باشد- هاروت و ماروت نام همان دو ملكى باشد كه سحر از آنها نفى شده و- ضمير- در يعلّمان بدو قبيله از جنّ و انس رجوع كند و براى همين جهت- ضمير- تثنيه مانعى ندارد و نيكو است.

و اين وجه- كه ما بمعناى نفى باشد- از ابن عباس و مفسرين ديگر حكايت شده، و از ابن عباس نيز نقل شده كه «ملكين» را بكسر لام قرائت ميكرد و ميگفت:

در چه زمان آن دو بى دين ملائكه بودند؟ بلكه آنها سلطان بودند. و بنا بر اين مانعى ندارد كه ضمير در «وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ» بآنها برگردد.

و بنا بر قرائت ابن عباس در آيه احتمال ديگرى است و اگر چه «ما» بمعناى نفى نباشد و آن احتمال اين است: كه آنها پيروى ميكردند آنچه را شياطين بر سلطنت سليمان مدعى بودند و نيز پيروى ميكردند سحرى را كه بر دو سلطان فرستاده ميشد ليكن فرستادن سحر اضافه اى بخداوند ندارد و اگر چه بدون قرينه ذكر شده زيرا كه خداوند سحر نازل نميكند بلكه از جانب برخى از گمراهان راهنمايى شده بودند و منظور از

كلمه «انزال» اين نيست كه از آسمان فرستاده شده بلكه منظور اين است كه از نقاط بالاى شهرها بسوى آن دو حمل شده بود و در باره كسى كه از بالا بپائين هبوط كند كلمه «نزول» بكار ميرود.

و در «بابل» سه قول است:

ابن مسعود ميگويد: منظور: بابل عراق است زيرا كه اختلاف زبانها در آن اتفاق افتاد و در باره آن گفته شد «تبلبلت الالسن بها» يعنى زبانها در آن شهر مختلف گرديد.

__________________________________________________

(1) سوره 21 آيه 78 و ما ناظر حكم آن دو بوديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 288

سدى ميگويد. مراد: بابل دماوند است.

برخى گفته اند: آن از شهر نصيبين است تا رأس العين.

و در «هاروت و ماروت» نيز اختلاف است.

برخى همانطورى كه گذشت گفته اند آن دو از مردم عادى بودند.

و بعضى گفته اند: آنها دو ملكى بودند كه خداوند آنها را از آسمان بزمين فرستاد بصورت بشر تا مردم از آنها دورى نكنند و متنفّر نشوند.

و بنا بر اين در سبب هبوط آنها نيز اختلاف شده.

پاره اى گفته اند: منظور از فرستادن آنها اين بود كه مردم را بدين راهنمايى كرده و از سحر باز دارند و فرق ميان سحر و معجزه را روشن كنند زيرا كه سحر در آن زمان بسيار بود.

و در اين جهت نيز اختلاف است.

گروهى گفته اند: آنها چگونگى سحر را بمردم ميآموختند و سپس آنها را از عمل باز ميداشتند تا اينكه- نهى- بعد از آشنايى باشد زيرا تا چيزى شناخته نشود اجتناب از آن امكان ندارد.

گروهى ديگر گفته اند: آنها سحر را بمردم نميآموختند زيرا كه آموختن زمينه انجام دادن است و منظور از فرو فرستادن آنها تنها بازداشتن

از سحر بود زيرا كه سحر در آن زمان كاملا شايع بود.

و در باره سبب آمدن آنها بزمين برخى گفته اند: ملائكه تعجب كردند از نافرمانيهاى فرزندان آدم با اينكه خداوند نعمتهاى فراوان بآنان ارزانى داشته پس گروهى از آنان عرضه داشتند: پروردگارا تو غضب نميكنى از آنچه بندگانت در روى زمين مرتكب ميشوند، و از دروغى كه بتو نسبت داده و افترا مى بندند، و از نافرمانيهايى كه انجام ميدهند در حالى كه تو آنها را نهى كرده و آنان در قبضه قدرت تو هستند، خداوند در برابر آنان اراده كرد كه نعمتهايى را كه بآنان ارزانى داشته و كيفيت عجيب خلقت آنان و ميل قهرى بسوى فرمانبردارى و مصونيت از گناه را بآنان بشناساند از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 289

اينرو فرمود: دو ملك از ميان شما نزديك آيد تا آنها را بزمين بفرستم و مانند آنچه در فرزندان آدم است از علاقه بخوردنى و آشاميدنى و شهوت حيوانى و آز و و آرزو در آن دو قرار دهم و سپس امتحان نمايم كه آنها فرمانبردار خواهند بود يا نه، براى اين جهت هاروت و ماروت- كه نسبت بفرزندان آدم زياد عيب جويى ميكردند و در صدد بودند عتاب خداوند را متوجه آنان كنند- نزديك آمدند خداوند وحى فرستاد كه بزمين برويد و آنچه در فرزندان آدم قرار دادم از ميل بخوردنى و آشاميدنى و شهوت حيوانى و آزو و آرزو در شما نيز قرار دادم، و مراقب باشيد كه براى من شريك قرار ندهيد و آدمكشى نكنيد، زنا و شرب خمر مرتكب نشويد، پس آنان را بصورت انسان و با لباس

انسانى بزمين فرستاد، در برابر آنان ساختمان بلندى نمايان شد بسوى آن روان شدند نزديك آن زن زيبايى را ديدند كه باستقبال آنان ميآيد علاقه زيادى بآن زن پيدا كردند ليكن بيادشان آمد كه خداوند آنان را از زنا بازداشته و برگشتند پس شهوت آنان را تحت تأثير قرار داده دو باره متوجه زن شده و با او از در گفتگو در آمدند، زن گفت من دينى دارم كه بآن عقيده مندم و شما تا زمانى كه وارد در دين من نشويد من نميتوانم خواسته شما را عملى كنم، گفتند: دين تو چيست، گفت:

من خدايى دارم كه هر كه آن را بپرستد و سجده كند من ميتوانم در برابر او جواب مثبت داده و خواسته اش را انجام دهم، پرسيدند: خداى تو چيست، گفت: اين بت آنها با يكديگر مشاوره كردند عاقبت شهوت بر آنان پيروز شد بزن خطاب كرده و گفتند: خواسته تو را عملى مى كنيم- و در برابر بت سجده خواهيم نمود- زن گفت:

نزديك شويد و خمر بياشاميد زيرا كه آن شما را به بت نزديك و بخواسته تان ميرساند آنها با يكديگر گفتند: اين سه موضوعى بود كه خداوند ما را از آن بازداشت «شرك و زنا و آشاميدن خمر» و سپس بمشاوره پرداختند عاقبت بزن گفتند: ما گرفتار تو شده ايم و چاره اى جز انجام خواسته تو نداريم.

خمر آشاميدند و در برابر بت بخاك افتادند و سپس در صدد گفتگوهاى با زن بر آمدند زن خود را آماده كرد در اين هنگام نيازمند سائلى وارد شد وقتى كه آن دو ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 290

سائل را مشاهده كردند اضطراب و

ناراحتى در آنان پيدا شد سائل گفت شما مشكوك بنظر ميرسيد و با اين زن زيبا خلوت كرده ايد و مرد بدى ميباشيد اين بگفت و بيرون رفت.

زن بآن دو گفت: پيش از آنكه اين مرد شما را رسوا كند و مرا نيز رسوا سازد او را نابود كرده و بكشيد و سپس با آرامش فكر و امنيت كامل خواسته خود را عملى سازيد برخواستند و مرد را پيدا كرده و بقتل رسانيدند و با خيال راحت بسوى زن برگشتند ديدند اثرى از آن نيست بدن برهنه و پرهايشان ريخته شد و در دستشان قرار گرفته است.

خداوند وحى فرستاد كه شما را يك ساعت بزمين فرستادم در اين مدت كوتاه چهار نافرمانى كرديد با اينكه قبلا نهى كردم و تذكر دادم و با اين وصف مرا ناديده گرفته و از من حيا نكرديد در حالى كه شما نسبت بفرزندان آدم و گناهان آنان بيش از ديگران عيب جويى ميكرديد و چاره اى جز كيفر براى شما نيست يا عذاب دنيا را اختيار كنيد و يا عقوبت آخرت را.

آنها عذاب دنيا را اختيار نمودند و سپس مردم را در سرزمين بابل سحر ميآموختند و هنگامى كه مردم ياد گرفتند از زمين بآسمان بلند شدند و تا روز قيامت آن دو در هوا معلّق و معذب هستند.

اين روايت را عياشى از امام باقر عليه السلام نقل كرده ليكن كسى كه براى ملائكه عصمت و مصونيت قائل است اين معنا را باور نداشته و نمى پذيرد.

وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ ...- و ياد نميدادند كسى را مگر اينكه بگويند ما فتنه و امتحان هستيم.

آن دو

ملك هيچكس را تعليم نمى دادند و عرب كلمه «علم» را بمعناى «اعلم» استعمال ميكند يعنى آشنا نمى ساختند كسى را باوصاف و چگونگى سحر مگر بعد از آنكه ميگفتند: ما فتنه و امتحان هستيم و موجب ناراحتى.

و علّت اينكه موجب ناراحتى هستند اين است: آنان سحر را تعليم داده و در ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 291

عين حال مردم را از استعمال آن بر حذر داشتند با اينكه اگر انسان چيزى را بداند ممكن است آن را بكار برده و مرتكب شود و از اينرو آنان دستور ميدادند كه پس از شناسايى خويش را با بكار بردن آن كافر نسازيد و از هدف اصلى بيرون نرويد زيرا كه هدف تنها شناسايى و آشنا بودن است بمنظور دورى كردن نه مرتكب شدن، و بنا بر اين معنى ديگر يادگرفتن سحر كفر و نافرمانى نيست همانطور كه ياد گرفتن زنا بتنهايى موجب اثم و گناه نخواهد بود بلكه انجام دادن آن شخص را گناهكار ميكند.

و برخى گفته اند: منظور از اين جمله اين است: كه تعليم نمى دادند سحر را بكسى مگر آنكه ميگفتند آن دو ملك كه ما فتنه و امتحان هستيم و بنا بر اين تعليم سحر از شياطين و باز داشتن از آن از جانب دو ملك بود.

و در «لا تكفر» يكى از سه امر منظور است:

1- كافر مشو بسبب انجام و عمل به سحر.

2- كافر مشو بسبب يادگرفتن آن، و موضوع ياد گرفتن آن وسيله اى بود كه خداوند بسبب آن دو ملك مردم را در بوته آزمايش قرار داد و ميزان در كفر و ايمان همان ياد گرفتن سحر و ياد نگرفتن

نشد هر كه تعلم سحر را مى پذيرفت كافر و هر كه امتناع مى ورزيد مؤمن بود زيرا كه سحر بيش از اندازه زياد شده بود و مانعى ندارد كه خداوند در ايمان و كفر از مانند اين طريق مردم را آزمايش كند همانطور كه در موضوع نهر مردم را امتحان كرد و فرمود: «فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي» «1».

3- كافر مشو بسبب ياد گرفتن و عمل كردن بآن.

فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ...- پس ياد مى گرفتند مردم از آن دو.

يعنى از هاروت و ماروت.

و برخى گفته اند: از سحر و كفر.

و بعضى گفته اند: منظور بدل از چيزى است كه آن دو مردم را تعليم دادند و معنا اين است: مردم عدول ميكردند از آنچه دو ملك بآنان تعليم دادند كه آن عبارت

__________________________________________________

(1) سوره 2 آيه 250 هر كه بياشامد از آن نهر از من نيست. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 292

بود از نهى و بازداشتن از سحر و آن را مرتكب شده و بكار ميبردند همانطور كه گفته ميشود: «ليت لنا من كذا و كذا» اى كاش بود براى ما بجاى فلان چيز و فلان همانطور كه شاعر ميگويد:

جمعت من الخيرات رطباً و علبة و صرّاً لا خلاف المزمّمة البزل

و من كل اخلاق الكرام نميمة و سعياً على الجار المجاور بالمحل «1»

ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ ...- آنچه را كه باعث جدايى ميان مرد و همسرش ميشد.

و در آن چند وجه است:

1- قتاده ميگويد: آنان بين مرد و همسرش ايجاد مودّت و گاهى ايجاد بغض و عداوت كه منجر به جدايى و افتراق ميشد مينمودند.

2- يكى از زن و شوهر

را گمراه نموده وادار بر كفر و شرك ميكردند و در نتيجه بعلت اختلاف در دين و مرام از ديگرى كه مؤمن و يا بر جاى در دين بود جدا ميشد.

3- آنان ميان زن و مرد سعادت و سخن چينى نموده تا حدى كه وضع آنان بجدايى و تفرقه ميگرائيد.

وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ...- و بسبب آن ضررى را متوجه كسى نميكردند مگر باذن پروردگار.

ضررى را متوجه ديگرى نمى گرديد مگر اينكه خدا دانا بود و بنا بر اين بصورت تهديد و ترساندن است.

حسن ميگويد منظور از «اذن اللَّه» تخليه خداوند است. او ميگويد: هر كه را اراده خدا تعلق بگيرد او را دور كرده و سحر باو ضررى نميرساند و هر كه را او بخواهد ميان او و سحر تخليه كرده و در نتيجه گرفتار ضرر سحر خواهد شد.

__________________________________________________

(1) بجاى مال گرد آوردم پوستى كه در آن شير است و قدحى و چيزى كه پستان حيوان بآن بسته ميشود.

و بجاى اخلاق كريمه نميمه و سخن چينى و سعايت نسبت به همسايه مجاور.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 293

وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ ...- و ياد ميگرفتند چيزى را كه بضرر ايشان بود و نفعى نداشت.

در آخرت بآنها ضرر متوجه ميكرد و اگر چه در دنيا بنفع آنان بود زيرا كه هدف آنان از ياد گرفتن سحر انجام دادن و ارتكاب بود نه دورى و اجتناب پس در حقيقت مقدمه ضرر در آخرت را با اراده بد خود فراهم ساختند.

وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ ...- دانستند كه آنهايى كه خريدارى

كردند سحر را در آخرت بهره اى ندارند.

قتاده و گروهى از مفسرين ميگويند: منظور از اين جمله اين است: يهودى كه كتاب خدا را ترك و پشت سر انداختند دانستند كه هر كه سحر را در برابر دين خدا اختيار كند در آخرت بهره اى ندارد و بنا بر اين ضمير در «اشتراه» به سحر بر ميگردد.

وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ...- و بد است آنچه خويشتن را بآن فروختند.

بد است آن چيزى كه بهره خويش را بآن فروختند كه آن عبارت از تجارت به سحر است.

لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ...- اگر آنان دانا باشند.

در آن چند وجه است.

1- آنهايى كه دانايند با آنهايى كه نميدانند دو گروهند، گروه اول عبارت است از شياطين يا يهودى كه كتاب خدا را پشت سر انداختند و گروه دوم آنهايى هستند كه سحر آموختند و ياد گرفتند.

2- دانايان و نادانان يك گروهند و اختلاف در مورد دانايى و نادانى است مثل اينكه خدا آنان را توصيف ميكند به اينكه آنان از لحاظ نبودن بهره اى براى كسى كه سحر را در برابر دين خدا اختيار ميكند عالم و دانا و از نظر حقيقت عذاب الهى و كيفر دائمى در روز قيامت جاهل و نادانند.

3- ثمره نفى علم از آنان بعد از اثبات آن اين است كه آنان بر وفق دانايى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 294

خويش عمل ننمودند مثل اينكه نميدانند همانطورى كه كعب بن زهير در باره گرگ و كلاغى كه او را دنبال كردند تا از زاد او استفاده اى ببرند ميگويد.

اذا حضرانى قلت لو تعلمانه أ لم تعلما انى من الزّاد مرمل «1»

از آن

دو «گرگ و كلاغ» نفى علم نمود پس از اثبات آن و منظور اين است كه چون بر طبق عملشان عمل نكردند مثل اينكه از اول عالم نبودند.

آنچه از آيه شريفه استفاده ميشود ... ص : 294

اين است كه افعال بسبب اختلاف هدف و اغراض اختلاف پيدا ميكند و از اينرو ياد گرفتن سحر اگر بمنظور دورى كردن و بر طرف نمودن شبهات باشد ايمان است و اگر بمنظور تصديق و بكار بردن باشد كفر است.

حقيقت سحر چيست؟ ... ص : 294

در ماهيت و حقيقت سحر چند قول است:

1- شيخ مفيد فرموده: سحر نوعى از تخيل و صنعتى است از نوع صنايع لطيف و خداوند مردم را فرمان داده كه از آن پناه برند و كتاب خويش را موجب تحفّظ از آن قرار داده و سوره فلق را در مورد آن نازل كرده است.

2- خدعه و نيرنگ و صورت سازى است و حقيقتى براى آن نيست ليكن كسى كه سحر شده مى پندارد كه آن واقعيت دارد.

3- ممكن است براى ساحر كه انسانى را بصورت حمار بيرون آورده و آن را از صورتى بصورت ديگر در آورد و بطور اختراع و خلقت حيوانى را ايجاد كند.

و اين معنى «سوم» امكان ندارد و كسى كه چنين پندارد آشنايى با حقيقت پيامبرى ندارد و ايمن نيست از اينكه معجزات پيامبران همه از اين نوع باشد.

و چنانچه ساحر و افسونگر قدرت داشته باشند كه نفعى را بخود جلب و يا ضررى را از خود دفع نمايند و غيب عالم را بدانند پس در اين صورت توانايى دارند

__________________________________________________

(1) هنگامى كه نزد من حاضر ميشوند آن دو ميگويم: اگر بدانند آن دو چرا نميدانند كه من از لحاظ زاد فقير و خاك نشينم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 295

كه پادشاهان را از تخت فرو نشانده و كشورهاى آنان را بگيرند و بر شهرها غالب و پيروز گردند و

گنجها را از معادن استخراج نمايند و كوچكترين ضررى بآنان توجه پيدا نكند با اينكه ما آنان را گرفتارتر از ديگران مى بينيم و خدعه و نيرنگ آنان را بيشتر از مردم مشاهده مى كنيم و از اينجا پى ميبريم كه آنان هيچگونه توانايى ندارند و آنچه روايت شده كه پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله سحر ميشد و ميديد كه آنچه را انجام نداده واقع و آنچه واقع است انجام نداده دروغ و چنين روايتى صلاحيت اعتماد ندارد خداوند در مقام حكايت حال كفار ميفرمايد: «إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً» «1» و چنانچه سحر در او مؤثر شده بود بايد كفّار در گفتار خويش راستگو باشند، پيامبر اسلام بالاتر از آن است كه صفت نقصى در او وجود داشته باشد كه موجب تنفر مردم شده و از پذيرفتن گفتارش امتناع ورزند زيرا كه آن وجود مقدس حجّت خداوند است بر مردم و برگزيده او است نسبت بديگران

[سوره البقرة (2): آيه 103] ... ص : 295

اشاره

وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (103)

[ترجمه ] ... ص : 295

و چنانچه آنان ايمان ميآوردند و پرهيز ميكردند از جانب خداوند پاداش نيك داده ميشدند اگر ميدانستند.

شرح لغات ... ص : 295

مثوبة ...- پاداش

تفسير ... ص : 295

وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا ...- و چنانچه آنان ايمان ميآوردند.

يعنى آنهايى كه سحر ياد گرفته و بآن عمل مى كنند.

و برخى گفته اند منظور يهود است.

و مراد از ايمان تصديق پيامبر اسلام و كتاب خدا «قرآن» است.

وَ اتَّقَوْا ...- و پرهيز ميكردند.

از سحر و كفر و يا همانطورى كه بعضى گفته اند از همه نافرمانيها.

__________________________________________________

(1) سوره 17 آيه 47 شما پيروى نميكنيد مگر مردى را كه سحر شده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 296

لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ ...- از جانب خداوند پاداش نيك داده خواهند شد.

لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ...- اگر ميدانستند.

يعنى عمل ميكردند بآنچه ميدانستند و منظور اين نيست كه آنان جاهل و نادانند همانطورى كه انسان در مقام اندرز برفيقش ميگويد: آنچه كه تو را بآن راهنمايى ميكنم براى تو خير است اگر عواقب را درك كنى و انديشه نمايى.

و در آن دو وجه ديگر نيز وجود دارد:

1- اگر ميدانستند براى آنان بسبب دانش روشن ميشد كه پاداش خدا از سحر بهتر است.

2- منظور بيان نادانى و برانگيختن آنان است بدانش و اطلاع بر اينكه پاداشى كه خداوند در برابر طاعت و فرمانبردارى و انجام امورى كه موجب مسرّت و خشنودى او است قرار داده بمراتب از سحر براى آنان بهتر است.

و اين آيه دلالت دارد بر نادرستى گفتار «اصحاب معارف» زيرا كه از آنان نفى علم شده است

[سوره البقرة (2): آيه 104] ... ص : 296

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ (104)

[ترجمه ] ... ص : 296

اى مؤمنين «راعنا» نگوئيد بلكه «انظرنا» بگوئيد و گوش فرا داريد و براى كافرين عذاب دردناكى است.

شرح لغات ... ص : 296

راعنا ...- مراقبت كن ما را.

انظرنا ...- مراقبت كن ما را.

تفسير ... ص : 296
اشاره

پس از آنكه خداوند يهود را از سحر بر حذر داشت مؤمنان را از گفتن كلمه «راعنا» نيز نهى كرد و فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا ...- اى مؤمنين لفظ «راعنا» استعمال نكنيد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 297

مؤمنين برسول خدا عرض ميكردند: راعنا يعنى مطالب ما را گوش فرا دار، يهود اين لفظ را تحريف كرده و مى گفتند: اى محمّد راعنا و منظور آنان نسبت دادن بحمق و سستى است كه از «رعونة» گرفته شده باشد و هنگامى كه مورد عتاب مؤمنين واقع مى شدند مى گفتند همان لفظ را كه مسلمين بكار ميبرند ما هم آن لفظ را استعمال مى كنيم از اينرو خداوند مؤمنين را نهى فرمود از گفتن اين كلمه و دستور داد بجاى آن لفظ «انظرنا» بكار برده شود.

امام باقر عليه السلام فرمود: كلمه «راعنا» در لغت عبرى دشنام و منظور يهود همان دشنام بود.

قتاده ميگويد: اين كلمه ايست كه يهود آن را بنحو استهزاء و مسخره ميگفتند عطا ميگويد: اين كلمه ايست كه انصار آن را در جاهليت بكار ميبردند و در اسلام مورد نهى واقع شد.

سدى ميگويد: اين تنها گفتار يك يهودى است و آن رفاعة بن زيد بود و منظور او همان رعونت و حماقت است و مسلمين از آن بازداشته شدند.

و برخى گفته اند: معناى آن نزد يهود «بشنو هرگز نشنوى» ميباشد.

و از حسن نقل شده كه راعنا را به تنوين قرائت ميكرد- و بنا بر اين صفت از براى «قولًا» واقع ميشود و معناى آن گفتار احمقانه است- ليكن آن شاذ و

نادر است و به هيچ وجه قابل اعتماد نيست.

وَ قُولُوا انْظُرْنا ...- و بگوئيد: انظرنا.

و در معناى آن چند وجه است:

1- مراقبت كن ما را تا آنچه ما را آموزش داده اى درك كنيم و بفهميم.

2- آشنا ساز ما را و بيان كن براى ما اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

3- رو كن بما.

و ممكن است معناى آن «انظر الينا» باشد يعنى بجانب ما نظر كن و در اين صورت حرف جرّ حذف شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 298

وَ اسْمَعُوا ...- و بشنويد.

و در آن دو احتمال است.

1- بپذيريد آنچه را كه مأموريت پيدا ميكنيد از قبيل «سمع اللَّه لمن حمده» «و سمع اللَّه دعائك» كه بمعناى پذيرفتن است.

2- حسن ميگويد: معناى آن اين است: آنچه را پيامبر ميآورد گوش فرا داريد.

وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ ...- و براى كافرين عذاب دردناكى است.

آنهايى كه بمحمد و قرآن كافر شدند گرفتار عذاب ناراحت كننده اى خواهند شد.

نكته ... ص : 298

حسن و ضحاك گويند: آنچه در قرآن «يا ايها الذين آمنوا» است در مدينه نازل شده

[سوره البقرة (2): آيه 105] ... ص : 298

اشاره

ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (105)

[ترجمه ] ... ص : 298

دوست ندارند كافرين از اهل كتاب و مشركين كه از نزد خود خيرى براى شما بفرستد، و خداوند امتياز ميدهد برحمت خود هر كه را بخواهد و خداوند داراى فضل بزرگ است.

شرح لغات ... ص : 298

يودّ ...- دوست ميدارد.

يختصّ: امتياز ميدهد.

تفسير ... ص : 298

خداوند باز در مقام حكايت از يهود فرمود:

ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ ...- دوست ندارند كافرين از اهل كتاب و مشركين كه خداوند از نزد خود خيرى براى شما بفرستد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 299

دوست ندارند كافرين چه از اهل كتاب و چه از آنهايى كه پرستش بتها مينمايند و براى خدا شريك قرار ميدهند اينكه خداوند از خيرى كه در نزد او است براى شما بفرستد، و منظور از خير چيزى است كه خداوند وحى كرده و نازل فرمود بر پيامبر خود كه عبارت است از قرآن و احكام و مقررات و انگيزه دوست نداشتن دشمنى و حسادت است.

وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ ...- و خداوند امتياز ميدهد برحمت خود هر كه را بخواهد.

از امير المؤمنين و امام باقر عليهما السلام منقول است كه منظور از «رحمت» در اينجا نبوّت و پيامبرى است و همين معنا را حسن و ابو على و رمانى و ديگر مفسرين گفته اند و تصريح نموده اند به اينكه معناى جمله اين است: خداوند اختصاص دهد هر كه از بندگان را بخواهد به نبوت و پيامبرى.

وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ...- و خداوند داراى فضل بزرگ است.

اين اخبارى است از خداوند در باره اينكه هر خبرى به بندگان او ميرسيد چه در دين و چه در دنيا آن خير از خدا سرچشمه گرفته و منشأ آن تفضّل و كرم خداوند است و هيچگونه سزاوارى و استحقاق در بندگان وجود ندارد. و تنها فضل و عنايت و كرم

او است كه خيرات را به آنها ميرساند

[سوره البقرة (2): آيه 106] ... ص : 299

اشاره

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (106)

[ترجمه ] ... ص : 299

ما هيچ آيه اى را نسخ و يا تأخير نمياندازيم مگر آنكه بهتر و يا مانند آن را ميآوريم، آيا نميدانى كه خداوند بر هر چيزى قادر است.

شرح لغات ... ص : 299

ما ننسخ ...- از بين نميبريم تا جاى آن چيزى قرار دهيم.

أو ننسها ...- تأخير نمياندازيم.

تفسير ... ص : 299
اشاره

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ ...- از بين نميبريم آيه را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 300

حقيقت نسخ ... ص : 300

بهترين تعريفى كه براى نسخ شده اين است: كه آن عبارت است: از هر دليل شرعى كه دلالت كند بر اينكه مانند حكمى كه بدليل اوّل ثابت شده در آتيه ثابت نيست بنحوى كه اگر آن دليل نبود حكم بر طبق دليل اوّل در آتيه نيز ثابت بود بشرط اينكه دليل دوّم با فاصله از دليل اوّل آمده باشد.

و برخى در معناى آيه گفته اند منظور اين است: بر نميداريم آيه و يا حكم آيه اى را.

ابن عباس ميگويد: مراد اين است: ما تبديل نمى كنيم آيه اى را.

أَوْ نُنْسِها ...- تأخير نمياندازيم و يا فراموش نمى كنيم.

كسى كه اين جمله را «او ننسها» قرائت كرده معناى آن دو نحو است زيرا لفظ «نسى ء» كه لفظ «انسى» از آن نقل شده دو نوع است:

1- بمعناى نسيان و فراموشى كه در مقابل آن ياد بودن است مانند آيه:

«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ» «1».

2- بمعناى ترك و واگذاشتن است مانند آيه «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» ترك كردند فرمانبردارى خدا را و خدا هم ترك كرد رحمت خود و يا آزاد كردن ايشان را و احتمال اوّل «كه منظور نسيان در برابر ذكر باشد» از قتاده روايت شده، و اين معنى از لحاظ مردم امكان دارد باين كيفيت كه آيه اى را كه مأمور بترك قرائت آن شده اند بسبب طول مدّت فراموش كنند، و بر پيامبر جايز نيست زيرا كه منجرّ به تنفير- دور كردن و فاصله گرفتن- ميشود همانطورى كه شيخ ابو جعفر رحمه اللَّه در كتاب تفسيرش بيان نموده.

ليكن گروهى از اهل

تحقيق اين امر را بر پيامبر جائز شمرده و گفته اند:

منجر به تنفير نخواهد شد زيرا كه مصلحت در بين است.

و ممكن است منظور از اين جمله اين باشد كه خداوند مردم را با آنكه بسيار

__________________________________________________

(1) سوره 18 آيه 23 و بياد آر پروردگار خود را هنگامى كه فراموش كردى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 301

و بيشمارند گرفتار فراموشى كند و نسيان در دلهاى آنان ايجاد نمايند اگر چه اين امرى بر خلاف عادت و معجزه اى براى پيامبر است.

و كسى كه آيه را حمل بر نسيان مقابل ذكر كرده و از طرفى جائز شمرده كه منظور از آيه پيامبر باشد استدلال نموده بآيه شريفه «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» «1» يعنى در صورت اراده و مشيت خداوند نسيان و فراموشى تو «پيامبر» امكان دارد و گفته است: حسن چنين عقيده دارد و گفته است: پيامبر شما قرائت قرآن را تعليم داد و سپس فراموش كرد.

زجاج اين معنى را انكار نموده و گفته است: خداوند در اين آيه شريفه:

«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ» «2» اعلام نموده به اينكه اراده و مشيت او هيچگاه تعلق نمى گيرد كه آنچه را بر پيامبر بطور وحى فرستاده از بين ببرد.

ابو على فارسى ميگويد: اين آيه شريفه نميتواند در برابر آنهايى كه «ننسها» را از نسيان و فراموشى گرفته دليل واقع شود و نادرستى آن عقيده را ثابت نمى كند زيرا كه اين آيه «وَ لَئِنْ شِئْنا» در مورد امورى است كه نسخ و تغيير در آن راه ندارد مانند قصه هاى گذشته و اخبار از وضع ملتهاى پيشين، و آنچه را

ممكن است پيامبر فراموش كند عبارت است از امورى كه ميتواند تغيير كند مانند او امر و نواهى كه موقوف بر مصلحت است و در زمانهايى كه نسخ در آنها بيشتر مصلحت داشته باشد.

و دليل بر اينكه «ننسها» از نسيان مقابل ذكر گرفته شده قرائت كسى است كه «و ننسها»- با واو- قرائت نموده مانند سعد بن ابى وقاص، و قرائت كسى كه

__________________________________________________

(1) سوره 87 آيه 6 ما آيات قرآن را بر تو قرائت مى كنيم تا فراموش نكنى مگر آنچه خدا خواهد.

(2) سوره 17 آيه 86 و اگر بخواهيم از بين ميبريم چيزى را كه بتو وحى فرستاديم مخفى نماند كه «لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ» در دنبال اين آيه نيست بلكه در همان سوره در دنبال آيه 73 «وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» ميباشد و اشتباهى در نقل واقع شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 302

«او ننسكها» قرائت نموده و اين از سالم مولى ابى حذيفه نقل شده، و قرائت كسى كه «او ننسها» قرائت كرده و اين از سعد بن مالك روايت شده پس آنچه را كه در قرائت «او ننسها» محذوف است در قرائت «أو ننسكها» آشكار و ظاهر است.

و دليل بر اين گفتار نيز روايتى است كه از ضحاك نقل شده كه او «ننسها» قرائت ميكرد، و همين طور قرائت ابن مسعود كه چنين قرائت ميكرد «ما ننسك من آية او ننسخها» و بهمين كيفيت نيز أعمش قرائت كرده است، و از مجاهد نقل شده كه چنين گفت: ابىّ اينطور قرائت ميكرد «ما ننسخ من آية او ننسك».

و همه اين امور ثابت ميكند

كه «ننسها» از نسيان گرفته شده و روايت قتاده نيز اين امر را تأييد ميكند وى گفته است: چنين بود كه آيه اى بسبب آيه ديگر نسخ ميشد و خداوند پيامبر خويش را از اين موضوع فراموشى ميداد.

و احتمال دوم كه منظور از نسيان در آيه شريفه ترك و واگذارى باشد از ابن عباس روايت شده و بنا بر اين مراد از «ننسها» اين است كه ما شما را فرمان ميدهيم بواگذارى و عمل ننمودن بآن آيه.

زجاج ميگويد: «نسيت» بمعناى ترك استعمال ميشود و ليكن «انسيت» در اين معنى استعمال نميشود و بنا بر اين معناى «او ننسها» اين است كه ما شما را امر بترك آن مى كنيم.

ابو على ميگويد: كسى كه «انسيت» را به «تركت» تفسير نموده راه خطا نپيموده زيرا كه تو زمانى كه فراموشى داده باشى در حقيقت فراموش كرده اى و از همين جهت على بن عيسى گفته است: مفسرين آيه شريفه را بآنچه معناى آيه بآن بازگشت ميكند تفسير نموده اند- نه بمعناى ظاهرش- زيرا اگر فرمان ترك صادر شود پس در حقيقت ترك كرده است.

پرسش: اگر معناى نسخ آيه برداشتن و ترك كردن آن است بطورى كه نازل نشود پس معناى «ننسها» چيست؟ و جمع كردن ميان اين دو لفظ چه انگيزه اى دارد؟

پاسخ: معناى ترك آيه اين نيست كه نازل نشود و زجاج در اين پندار دچار ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 303

اشتباه شده است بلكه معناى آن پا بر جا كردن آيه و بر نداشتن آن است همانطور كه ابن عباس گفته: ترك ميكنيم آيه را و تغيير نميدهيم، و اضافه ترك به خداوند در اين قبيل

موارد متّبع است مانند آيه شريفه: «وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ» «1» و آيه ديگر: «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ» «2» يعنى واگذار كرديم آنها را بهمان وضعى كه داشتند.

و كسى كه «او ننسأها» قرائت كرده كه بمعناى تأخير است در آن چند وجه گفته شده:

1- منظور اين است: تأخير مياندازيم آيه را و نازل نمى كنيم آن را بلكه ميفرستيم چيزى را كه جانشين آن باشد در مصلحت و يا مصلحت آن براى بندگان بيشتر باشد.

2- تأخير مياندازيم آن را تا زمان دوّم و در زمان اوّل جانشين آن را ميآوريم.

3- معناى تأخير اين است: كه قرآن نازل و بر طبق آن عمل و قرائت واقع شود و سپس تأخير افتاده و نسخ شود باين كيفيت كه تلاوت آن برداشته شده و محو گردد پس فراموش نشده و تأويل آن مورد عمل نيست مانند روايتى كه ابو على در كتاب «الحجّة» خويش نقل كرده كه زرّ بن حبيش ميگويد: ابىّ باو گفت: سوره احزاب را چه مقدار قرائت ميكنيد؟ گفت: هفتاد و چند آيه، ابىّ گفت: ما با رسول اللَّه اين سوره را قرائت ميكرديم در حالى كه از سوره بقره طولانى تر بود.

4- عمل به تأويل آن به تأخير افتد و از لحاظ خطّ و تلاوت در جاى خود محفوظ و قرائت گردد و اين هم نوعى از نسخ است، و اين احتمال از مجاهد نقل شده كه گفته است: خطّ آن ثابت و حكمش تبديل شود.

و دو احتمال اوّل مورد اعتماد است زيرا كه دو وجه اخير به نسخ بازگشت

__________________________________________________

(1) سوره 2 آيه 16 و واگذار كرد ايشان را در

تاريكيهايى كه نمى بينند.

(2) سوره 18 آيه 99 واگذار كرديم برخى از آنان را (يأجوج و مأجوج) در آن روز كه ازدحام كنند و داخل شوند در برخى ديگر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 304

مى كنند و اين درست نيست زيرا كه در حقيقت آيه اينطور ميشود: «ما ننسخ من آية او ننسخها» و روشن است كه اين معنا نادرست است.

و در احتمال اوّل نيز ضعفى موجود است زيرا فائده اى در تأخير چيزى كه بندگان آن را نمى شناسند و نميدانند و نشنيده اند وجود ندارد و از اين رو بهترين احتمالات احتمال دوّم خواهد بود.

نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها ...- ميآوريم بهتر و يا مانند آن را.

در آن دو قول است.

1- ابن عباس ميگويد: منظور اين است: ميآوريم بهتر از آن را در آسانى براى شما مانند دستور قتال كه بسبب اين آيه: «الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ» «1» تسهيل داده شد و يا مانند آن را در سهولت مانند عبادت و پرستشى كه بجانب بيت المقدس بود و بعد دستور توجّه به كعبه آمد.

2- حسن ميگويد: مراد اين است: ميآوريم بهتر از آن را در زمان دوّم يعنى آن آيه در زمان دوّم براى شما بهتر است از آيه ايكه در زمان اوّل بود از لحاظ مصلحت و يا مانند آن است.

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ ...- آيا نميدانى كه قدرت خداوند همه اشياء را فرا گرفته است.

برخى گفته اند خطاب متوجّه خصوص پيامبر اسلام است.

و پاره اى گفته اند: خطاب بتمام مكلّفين توجه دارد و مراد اين است آيا نميدانى اى شنونده و يا انسان كه خداوند قدرت دارد آيات و سوره اى

مانند قرآن بياورد كه ناسخ دستورات قبل و از نظر مصلحت جانشين آنها باشد؟

و بنا بر عقيده اول معنا چنين است: آيا نميدانى اى محمّد كه خداوند قدرت دارد تو را يارى نموده و در برابر دشمنان كمك نمايد؟.

و بعضى گفته اند: اين جمله از هر نظر عموميت دارد- و معناى آن تعلق قدرت

__________________________________________________

(1) سوره 8 آيه 67 هم اكنون آسان كرد خداوند بر شما.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 305

خداوند بتمام امور است.

و آنهايى كه عقيده دارند قرآن نميتواند بسبب سنت قطعيه نسخ شود باين آيه شريفه استدلال نموده اند از نظر اينكه خداوند اتيان بآيه بهتر را بخود نسبت داده و ميفرمايد: «نأت» در حالى كه سنت باو اضافه داده نميشود و سپس فرموده: «أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» و چاره اى نيست از اينكه منظور چيزى باشد كه از لحاظ قدرت در انحصار خداوند باشد و آن تنها قرآن معجز است.

ليكن عقيده صحيح اين است كه قرآن بسبب سنت قطعيّه ميتواند نسخ شود و معناى «بِخَيْرٍ مِنْها» اين است كه از نظر دين مصلحت بيشتر و از لحاظ پاداش ثواب زيادتر در آن وجود داشته باشد، و اضافه اتيان بخداوند در سنت هم صحيح است زيرا كه آن با وحى خدا و دستور او صورت ميگيرد و اضافه آن بخداوند مانند اضافه كلام است باو، و آخر آيه دلالت دارد بر اينكه خداوند ميتواند آيه اى را بيك آيه نافعتر و داراى مصلحت بيشتر نسخ كند و فرقى نميكند كه ناسخ قرآن باشد و يا سنت.

آنچه از آيه استفاده ميشود ... ص : 305

اين است كه قرآن محدث است- و قديم نيست- و علاوه قرآن

با خداوند مغايرت دارد- و يك چيز نيستند- زيرا كه قديم نميتواند نسخ شود و علاوه خداوند براى آن مثل و مانند ثابت كرده بنحوى كه خود ميتواند آن را ايجاد كند، و هر چيزى كه در دائره قدرت آمد عنوان فعل دارد و فعل نميتواند قديم باشد.

ارتباط اين آيه با آيات گذشته ... ص : 305

على بن عيسى ميگويد: ارتباط اين آيه با آيات گذشته از اين نظر است كه خداوند در آيه گذشته فرمود: كافرين از اهل كتاب و مشركين دوست ندارند خيرى از جانب خداوند براى شما فرستاده شود از اين رو خداوند در اين آيه فرمود كه هميشه خير براى شما نازل و بر خلاف انتظار آنان پيوسته چيزى كه داراى مصلحت بيشتر خواهد بود فرستاده خواهد شد.

ابو مسلم ميگويد: چون خداوند عيوب يهود را بيان نمود و آنچه را كه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 306

ميخواستند در باره پيامبر اسلام مورد طعن و انتقاد قرار دهند كه از جمله آنها اين است كه پيامبر اسلام تمام اديان گذشته را منسوخ ميشمرد ردّ نمود و پاسخ داد از اين جهت در اين آيه بيان فرمود كه مانعى ندارد و نميتواند مورد طعن قرار گيرد

[سوره البقرة (2): آيه 107] ... ص : 306

اشاره

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (107)

[ترجمه ] ... ص : 306

آيا نميدانى كه خداوند از آن او است سلطنت آسمانها و زمين و نيست غير از خدا براى شما كسى كه قيام بامر و يا مددكار شما باشد؟

شرح لغات ... ص : 306

ولىّ ...- كسى كه زمام امر در دست او است.

دون اللَّه ...- غير از خدا.

نصير ...- مددكار.

تفسير ... ص : 306

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...- آيا نميدانى كه سلطنت آسمانها و زمين از آن خداوند است؟

استفهام تقريرى است و در حقيقت بازگشت بايجاب ميكند يعنى در حقيقت ميدانى همانطورى كه جرير گفته:

أ لستم خير من ركب المطايا و أندى العالمين بطون راحٍ «1»

و از اين رو خطاب به پيامبر توجّه پيدا كرد.

و برخى گفته اند: اگر چه خطاب به پيامبر است و ليكن منظور تمامى امّت است مانند آيه «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ» «2» و مانند آن گفتار كميت است در ستايش پيامبر:

__________________________________________________

(1) شما بهترين كسى هستيد كه مركبهاى تندرو را سوار ميشود و كف دستهاى شما از نظير خير وجود از كف دستهاى جهانيان برتر است.

(2) سوره 45 آيه 1 اى پيامبر هنگامى كه زنها را طلاق ميدهيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 307

لجّ بتفضيلك اللّسان و لو اكثر فيك الضّجاج و اللّجب

و قيل افرطت بل قصدت و لو عنّفنى القائلون او ثلبوا

انت المصفّى المهذّب المحض فى النسبة ان نض قومك النسّب «1»

پس كلام خويش را بصورت خطاب به پيامبر قرار داد و منظور اهل بيت او است زيرا كه هيچيك از مسلمانها ستايش كننده پيامبر را دچار اشتباه نميداند و داد و فرياد در زيادى مدح او ندارد.

پس مثل اينكه فرموده: آيا نميدانى اى انسان كه سلطنت آسمانها و زمين از آن خداوند است زيرا كه او هستى دهنده آنها و هر چه در آنها است.

وَ ما لَكُمْ

مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ ...- و نيست براى شما غير از خدا كسى كه قيام بامر شما كند و مددكار شما باشد.

كسى كه خطاب در آيه را متوجه شخص پيامبر ميداند عقيده دارد كه ضمير «جمع» در اين جمله بعنوان تعظيم و بزرگ شمردن ارزش او است، و كسى كه خطاب را متوجّه او و مؤمنين و يا متوجه خصوص مؤمنين ميداند معناى جمله را چنين نظر ميدهد: آيا نميدانيد اى مردم كه غير از خدا كسى كه قيام بامر شما كند و يا در امور شما را يارى نمايد نداريد

[سوره البقرة (2): آيه 108] ... ص : 307

اشاره

أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (108)

[ترجمه ] ... ص : 307

آيا اراده داريد كه از پيامبر خود بخواهيد مانند آنچه را از موسى خواستند، و هر كه كفر را بايمان تبديل كند از راه راست گمراه شده است.

شرح لغات: ... ص : 307

تسئلوا ...- پرسش نمائيد.

__________________________________________________

(1) زبان در ستايش تو ستيزه كرد و اگر چه در باره تو داد و فرياد زياد شده است و گفته شد كه از حد بيرون رفتى و ليكن من ميانه روى نمودم و اگر چه گويندگان مرا معيوب شمرند، تو تنها پاكيزه شده و در نسبت مهذب هستى اگر نسب بر قوم تو ريزش كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 308

ضلّ ...- منحرف شد.

سواء ...- عدالت، ميانه، غير.

سبيل ...- راه.

داستان ... ص : 308

در سبب نزول اين آيه در ميان مفسرين اختلاف است.

از ابن عباس نقل شده: رافع بن حرملة و وهب بن زيد به پيامبر اسلام عرض كردند كتابى از آسمان براى ما بياور كه ما آن را قرائت كنيم و از زمين نهرهايى را جارى كن تا ما پيروى تو كرده و تصديق نمائيم و سپس خداوند اين آيه را فرستاد.

حسن ميگويد: منظور مشركين عرب است كه پرسش نمودند و گفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا» تا آيه «أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا» «1» و «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا» «2» سدّى ميگويد: عرب از پيامبر خواستند كه خداى را براى آنان آورد تا آشكار او را به بينند.

مجاهد ميگويد: قريش از محمّد خواستند: كوه صفا را براى آنان طلا كند فرمود: آرى ليكن اين جريان همانند داستان مائده پيروان عيسى خواهد بود پس برگشتند.

ابو على جبائى ميگويد: روايت شده كه گروهى از پيامبر خواستند براى آنها ذات انواط- درختى كه آن را پرستش ميكردند و ميوه و سائر خوردنيها را بآن آويزان مينمودند- قرار دهد همانطورى كه مشركين دارا بودند و همانطورى

كه از موسى خواستند براى آنها خدايى مانند خدايان آنها اختيار كند.

__________________________________________________

(1) سوره 17 آيات 92- 93- 94: و گفتند ما بتو ايمان نميآوريم تا از زمين چشمه اى را براى ما بيرون نياورى و يا اينكه باغستانى از خرما و انگور داشته باشى و نهرها در ميان آن جارى سازى و يا آسمان را همانطورى كه مى پندارى بر سر ما پاره پاره كنى و يا خدا و ملائكه را بعنوان شاهد بياورى.

(2) سوره 25 آيه 23 چرا ملائكه بر ما نازل نميشود و يا پروردگارمان را نمى بينيم [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 309

تفسير ... ص : 309
اشاره

أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ ...- آيا اراده داريد از پيامبر خودتان- محمّد- بخواهيد همانطورى كه از موسى خواسته شد.

يعنى امورى كه ممتنع است و با تحكم خواسته ميشود.

وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ ...- و كسى كه كفر را بايمان تبديل كند.

و انكار بخداوند و نشانه هاى او را به تصديق و اعتراف باو تبديل نمايد و امور ممتنع را با اصرار از پيامبر درخواست نمايد و بعد از روشن شدن حقيقت با دليل و برهان درخواست امورى كه بدرد او نمى خورد كند.

فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ ...- از راه راست منحرف گرديده.

از راه عدالت بركنار شده.

و برخى گفته اند: از راه مستقيم منحرف گرديده.

و پاره اى گفته اند: از وسط راه دور شده زيرا كه وسط راه از سائر اطراف بهتر است.

ارتباط اين آيه با آيه پيشين ... ص : 309

آيه گذشته دلالت كرد بر اينكه خداوند در آياتى كه ميفرستد و يا نسخ ميكند اختيار مينمايد آنچه را كه داراى مصلحت بيشتر و در هر حال نافعتر است از اين جهت خداوند در اين آيه ميفرمايد: آيا شما راضى و خشنود باين امر نيستيد؟ و بچه علت امور ممتنع را اختيار مى نمائيد با اينكه خدا ذينفع را براى شما انتخاب مينمايد پس هر گاه پيامبر آيه اى را بعنوان حجّت و دليل آورد هيچكس را نه اعتراض سزاوار است و نه اصرار ورزيدن زيرا كه بعد از روشن شدن حقيقت اين نوع از پرسشها اشتباه كارى و تلبيس است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 310

[سوره البقرة (2): آيه 109] ... ص : 310

اشاره

وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (109)

[ترجمه ] ... ص : 310

دوست دارند گروه زيادى از اهل كتاب كه شما را بسوى كفر برگردانند از روى حسدى كه از پيش آنها است بعد از آنكه حق براى آنان آشكار گرديد پس شما- مؤمنين- عفو كنيد و بگذريد از ايشان زيرا كه خداوند بر هر چيزى قادر است.

شرح لغات ... ص : 310

حسد ...- اراده از بين رفتن نعمت ديگران.

اصفحوا ...- بگذريد.

داستان ... ص : 310

ابن عباس ميگويد: آيه شريفه در باره حيى بن اخطب و برادرش- ابى ياسر بن اخطب- وارد شد هنگامى كه آن دو وارد بر پيامبر شدند در حالى كه پيامبر وارد مدينه شده بود، پس از خروج از حيى بن اخطب پرسيده شده: آيا او پيامبر است؟ گفت او همان پيامبر است. پرسيدند: از او چه چيز نزد تو است؟ گفت دشمنى تا هنگام مرگ، و اين همان كسى است كه پيمان شكنى كرد و آتش جنگ احزاب را بر افروخت زهرى ميگويد: آيه شريفه در باره كعب بن الاشرف نازل شد.

حسن ميگويد: در مورد گروه يهود وارد شد.

تفسير ... ص : 310

خداوند از رازهاى يهود پرده بردارى نموده و فرمود:

وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ ...- دوست دارنده گروه زيادى از اهل كتاب.

مانند حيى بن اخطب و كعب بن اشرف و نظائر آنها.

لَوْ يَرُدُّونَكُمْ ... برگردانند شما را اى گروه مؤمنين.

مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً ... بعد از ايمان آوردن شما بسوى كفر از روى حسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 311

نسبت بپاداش و خيرى كه خداوند براى شما آماده كرده است.

و علت اينكه در آيه تعبير به «كثير» شده اين است كه برخى از اهل كتاب ايمان آوردند مانند عبد اللَّه بن سلام و كعب الاحبار.

و برخى گفته اند: انگيزه حسادت يهود نسبت به مسلمين اين بود كه خداوند پيامبرى را در آنان قرار داد و رياست و حكومت را از يهود زائل كرد.

مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ ... از پيش خودشان.

زجاج ميگويد: اين كلمه به «ودّ» تعلق دارد نه به «حسداً» زيرا كه حسادت انسان امكان ندارد كه از غير خود او باشد.

ديگران گفته اند: ممكن

است به «حسداً» تعلق داشته باشد و منظور تأكيد است مانند آيه شريفه .. «وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ» «1» و احتمال وجه ديگرى ميرود و آن اين است: كه يهود چون كفر و نافرمانى را بخدا نسبت ميدادند خداوند در مقام تكذيب آنان فرمود: كه اين امور از خود آنان سرچشمه ميگيرد.

مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ...- بعد از آنكه حق براى آنان آشكار گرديد.

ابن عباس و قتاده و سدى ميگويند: بعد از آنكه روشن شد محمّد پيامبر خدا و اسلام دين خدا است.

فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا ...- پس عفو كنيد و بگذريد از ايشان.

و برخى گفته اند: منظور اين است: رها كنيد ايشان را زيرا كه آنها از دائره قدرت خدا بيرون نيستند و او را عاجز نتواند كرد.

و علت اينكه مؤمنين مأمور بعفو و گذشت شدند با اينكه آنها مقهور و مغلوب بودند اين بود كه گروه زيادى از آنها در عشيره و قبيله خويش عزيز و محترم بودند و ميتوانستند از كفار انتقام بگيرند از اين رو خداوند آنان را مأمور گذشت و عفو كرد و اگر چه قدرت داشتند.

حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ...- تا اينكه خداوند دستورش را بياورد.

__________________________________________________

(1) سوره 6 آيه 38: و نه پرنده اى كه با دو بال خويش ميبرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 312

ابو على ميگويد: منظور از امر فرمان خداوند است در باره كيفر دادن خود او است و سپس خداوند فرمان خود را صادر فرمود: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ» «1».

ابن عباس ميگويد: منظور از امر آيه كشتن و اسير كردن بنى قريظة و تبعيد بنى النضير است.

قتاده و ربيع و سدى

ميگويند: منظور از امر فرمان قتال و جنگ است زيرا كه آنها گفته اند: اين آيه بسبب آيه: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ» «2» نسخ شده است.

و برخى گفته اند: اين آيه بسبب آيه: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» «3» نسخ شده است.

از امام باقر صلوات اللَّه عليه روايت شده است كه فرمود: پيامبر اكرم مأمور، بجنگ و كشتن نشد و مأذون در آن قرار نگرفت تا اينكه جبرئيل اين آيه: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» «4» را نازل و شمشير را حمائل او كرد.

إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ ...- خداوند بر هر چيزى قادر است.

در آن سه قول است:

1- ابو على ميگويد: منظور قدرت كيفر دادن آنان است زيرا كه او بر هر چيزى قادر است.

2- زجاج ميگويد: منظور قدرت او است بر اينكه مردم را بدين خود دعوت نموده و آنچه كه با حكمت و مصلحت موافقتر است بر طبق خواسته خود مردم را مأمور سازد و زمانى مردم را بعفو و گذشت و زمان ديگر بكيفر دادن امر كند.

__________________________________________________

(1) سوره 9 آيه 29 مقاتله كنيد آنهايى را كه ايمان نمى آورند.

(2) سوره 9 آيه 29 پيكار و مقاتله كنيد آنهايى را كه ايمان بخدا و بروز جزا نميآورند

(3) سوره 9 آيه 5 بكشيد مشركين را هر كجا يافتيد ايشان را.

(4) سوره 26 آيه 39 به آنهايى كه كفار با آنها كارزار كرده اند دستور كارزار داده شد زيرا كه آنان ستمديده هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 313

3- چون خداوند بسبب «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» مؤمنين را مأمور به تأخير و مهلت دادن كرد از اينرو

فرمود: خداوند قادر است آنان را كيفر دهد و در دنيا شما را مأمور قتال آنها و در آخرت خود متصدى كيفر شود

[سوره البقرة (2): آيه 110] ... ص : 313

اشاره

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (110)

[ترجمه ... ص : 313

و بپاى داريد نماز را و بپردازيد زكاة را و آنچه را كه بنفع خودتان از خير و نيكى از پيش ميفرستيد مى يابيد آن را نزد خدا، خداوند اعمال شما را مى بيند.

تفسير ... ص : 313

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ...- و بپاى داريد نماز را و بپردازيد زكاة را.

چون خداوند مؤمنين را فرمان داد كه از كفار صرف نظر نموده و بگذرند و تحمّل اين معنى با شدّت دشمنى يهود و ديگران نسبت به مسلمين مشكل بنظر ميرسيد از اينرو آنان را دستور داد كه در برابر اين مشكل از نماز و روزه استمداد كنند و كمك بجويند زيرا كه آنها- علاوه بر ثواب و پاداشى كه در برابر آنها مقرّر گرديده- مسلمين را در راه رسيدن بفضيلت صبر و بردبارى كمك مينمايند همانطور كه خداوند در جاى ديگر فرمود: «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» «1».

وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ ...- آنچه را كه بنفع خودتان از خير و نيكى از پيش ميفرستيد.

منظور از خير: فرمانبردارى و نيكى كردن و كردار شايسته است.

تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ ...- مى يابيد آن را نزد خدا.

مى يابيد پاداش آن را كه نزد خدا آماده شده است.

و برخى گفته اند: معناى آن اين است مى يابيد آن خير را در نزد خدا محفوظ و ثبت شده براى پاداش و جزا دادن.

و اين جمله دلالت دارد بر اينكه پاداش فرمانبرداريها و اعمال نيك گم نميشود.

__________________________________________________

(1) سوره 2 آيه 45 بوسيله صبر- روزه- و نماز كمك بگيريد و استعانت بجوئيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 314

و از بين نميرود زيرا در صورت از بين رفتن يافتن آن امكان ندارد.

إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ

بَصِيرٌ ...- خداوند اعمال شما را مى بيند.

و چيزى از اعمال شما بر او پوشيده نيست و در آتيه پاداش نيكيها و كيفر زشتكاريهاى شما را خواهد داد پس هنگام ارتكاب اعمال خويشتن را نسبت بجزا و پاداش و كيفر متيقّن به بينيد و بدانيد كسى متصدّى اين كار خواهد شد كه هيچ عملى از ديده بصيرت او پوشيده نيست.

و اين جمله- بطور غير مستقيم- دلالت بر وعد و عيد و امر و زجر دارد و اگر چه- بحسب ظاهر لفظ- اخبار از معناى ديگر است

[سوره البقرة (2): آيه 111] ... ص : 314

اشاره

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (111)

[ترجمه ] ... ص : 314

و گفتند: داخل بهشت نميشود مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد، اين آرزوى آنها است، بگو دليل خويش را بياوريد اگر راستگو هستيد.

شرح لغات ... ص : 314

هوداً ...- يهودى.

برهان ...- دليل.

تفسير ... ص : 314
اشاره

خداوند بخشى از گفتار يهود و ادعاى باطل آنان را بيان فرمود:

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى ...- و گفتند وارد بهشت نميشود مگر يهودى و نصرانى.

اين تعبير بنحو ايجاز است و تقدير آن چنين است: يهود گفتند: داخل بهشت نميشود مگر يهودى، و نصارى گفتند: داخل بهشت نميشود مگر نصرانى و چون لفظ «من» گاهى در مورد يك فرد و گاهى در گروه استعمال ميشود از اينرو كلمه «كان» بصورت مفرد آورده شد، و علت اينكه در كلام تقدير قائل شديم اين است: كه هر يك از يهود و نصارى براى ديگرى شهادت به بهشت نميدهند پس معلوم ميشود كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 315

اخبار از آنها بطرز ايجاز واقع شده و در معنا هيچگونه خللى تحقق پيدا نمى كند زيرا كه روشن بودن حال انسان را بى نياز از بيان ميكند مانند قول حسان بن ثابت:

أمن يهجوا رسول اللَّه منكم و يمدحه و ينصره سواء «1»

كه تقدير آن «و من يمدحه و ينصره» است ليكن چون از نظر لفظ يكسان بودند با اول بيك لفظ اكتفاء شد مانند اينكه از گروهى خبر داده ميشود ليكن در حقيقت اخبار از دو نوعى است كه با يكديگر اختلاف دارند.

تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ ...- اين آرزوى ايشان است.

قتاده و ربيع ميگويند: معنا اين است: اين گفتار آرزوى دروغى است كه از خداوند اميد بر آوردن آن را دارند.

مؤرج ميگويد: در لغت قريش «امانيهم» معناى «اباطيلهم» دارد- يعنى گفتارهاى باطل و نادرست.

و برخى گفته اند: معنا اين است: اين گفتارهاى ايشان است زيرا كه «تمنى»

بمعناى «تلا» استعمال ميشود و تلاوت گفتن و قرائت است.

و جايز است «امانيهم» بدون تشديد خوانده شود و ليكن با تشديد بهتر است قُلْ هاتُوا ...- بگو بياوريد.

بگو اى محمد حاضر كنيد، و اين دستور و فرمان نيست بلكه ناتوان كردن و انكار است يعنى چون نمى توانيد براى اثبات درستى گفتارتان دليلى بياوريد پس بدانيد كه آن گفتار باطل و نادرست است.

بُرْهانَكُمْ ... دليلتانرا.

حسن و مجاهد و سدى ميگويند: برهان بمعناى حجت و دليل است.

إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ ...- اگر راستگو هستيد.

در گفتارتان: كه داخل بهشت نميشود مگر يهودى و نصرانى.

__________________________________________________

(1) آيا كسى كه از شما پيامبر را هجو ميكند با كسى كه او را ستايش كرده و كمك ميكند يكسان است؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 316

آنچه از آيه استفاده ميشود ... ص : 316

1- تقليد و پيروى از ديگران بدون دليل و برهان فاسد است زيرا اگر تقليد جايز بود از آنها براى اثبات گفتارشان برهان خواسته نميشد.

2- محاجّه در امر دين و تقاضاى دليل و برهان جايز است

[سوره البقرة (2): آيه 112] ... ص : 316

اشاره

بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (112)

[ترجمه ] ... ص : 316

آرى كسى كه خالص گرداند خويش را براى خدا در حالى كه نيكوكار باشد پاداش كردار او نزد خدا ثابت و بيم و غصه اى براى آنها نيست.

شرح لغات: ... ص : 316

اسلم ...- خالص كرد.

وجهه ...- خويشتن را.

تفسير ... ص : 316

خداوند گفتار آنان- يهود و نصارى- را ردّ نموده و ميفرمايد:

بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ ...- آرى كسى كه خالص گرداند خويش را براى خدا ابن عباس ميگويد: كسى كه خالص كند خويش را براى خدا به اينكه راه خشنودى او را به پيمايد.

برخى گفته اند روى خويش را متوجه فرمانبردارى خدا كند.

بعضى گفته اند: امر خويش را بخداوند واگذار نمايد.

پاره اى گفته اند در برابر دستورات خداوند تسليم و در پيشگاه او خضوع و تواضع نمايد زيرا كه ريشه «اسلام» خضوع و انقياد است.

و علت اينكه «وجه» خصوصيت داده شد اين است كه اگر به صورت در هنگام سجود بخل نورزيد به ديگر اعضاء و جوارح بخل نخواهد ورزيد.

وَ هُوَ مُحْسِنٌ: در حالى كه او نيكوكار باشد.

يعنى در كردار خويش.

و برخى گفته اند: معناى «احسان» در اينجا ايمان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 317

و بعضى گفته اند: معناى آن «اخلاص» است.

فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ ...- براى او پاداش كردارش نزد خدا ثابت است.

وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ...- و بيم و غصه اى براى آنها نيست- در آخرت.

و اين معنا بنا بر عقيده كسى كه ميگويد: براى اهل بهشت هيچگونه بيم و ناراحتى وجود ندارد كاملا روشن و آشكار است، و اما كسى كه اعتماد دارد برخى از اهل بهشت اول بيم دارند و سپس ايمن ميشوند اين جمله را چنين تفسير ميكند: آنان بيم و هراسى از پاداش اعمال خود ندارند زيرا اطمينان دارند كه جزاء كردار آنها فوت نخواهد شد

[سوره البقرة (2): آيه 113] ... ص : 317

اشاره

وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ

لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (113)

[ترجمه ] ... ص : 317

و يهود گفتند: نصارى بر چيزى استوار نيستند- دين ندارند، و نصارى گفتند: يهود بر چيزى استوار نيستند در حالى كه همه تلاوت كتاب ميكنند اين چنين گفتند نادانان مانند گفتار ايشان- يهود و نصارى- پس خداوند حكم ميكند ميان ايشان در روز قيامت در آنچه اختلاف دارند

داستان ... ص : 317

ابن عباس ميگويد: هنگامى كه هيئت نصاراى نجران وارد بر پيامبر خدا شدند در همان هنگام دانشمندان يهود نيز وارد شدند و ميان آنها در حضور پيامبر كشمكش و نزاع برخاست، رافع بن حرملة- كه يكى از يهود بود- گفت شما چيزى نيستيد و پيامبرى عيسى و كتاب انجيل را انكار نمود، سپس يكى از نصارى گفت: يهود چيزى نيستند و پيامبرى موسى و كتاب تورات را انكار كرد، و خداوند اين آيه را نازل فرمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 318

تفسير: ... ص : 318

سپس خداوند اختلاف ميان اهل كتاب را با اينكه تلاوت ميكنند كتاب را- بيان كرده و فرمود:

وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْ ءٍ ...- و يهود گفتند: نصارى- در تدين بنصرانيّت- بر چيزى استوار نيستند.

وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْ ءٍ ...- نصارى گفتند: يهود- در تدين بيهوديّت- بر چيزى استوار نيستند.

وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ ...- در حالى كه كتاب را تلاوت مينمايند.

و در آن دو وجه است:

1- در اين جمله حلّ اين اشكال است: كه چرا اهل كتاب روش اسلام را انكار نموده در حالى كه آنها تلاوت كتاب مينمايند و جواب آن اين است كه تنها تلاوت كتاب نميتواند انكار آنان را تصحيح نمايد و لازم است برهان و دليلى وجود داشته باشد زيرا كه آنان يكديگر را نيز انكار مينمايند و سپس خداوند بيان نمود كه روش مشركين عرب و عموم آنهائيست كه كتاب ندارند و همه دين اسلام را انكار نموده و باور ندارند.

2- اين جمله در صدد نكوهش آنهائيست كه از روى عناد انكار ميكنند دين اسلام را و در حقيقت خداوند ميفرمايد دانش چنين

كسى براى او فائده اى ندارد زيرا كه در انكار حقّ و نپذيرفتن دين اسلام با نادانى كه از كتاب بهره اى ندارد يكسان است.

كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ ...- اين چنين گفتند نادانان مانند گفتار ايشان- يهود و نصارى- سدى و مقاتل ميگويند: مشركين عرب كه سر تا پا نادان و كتابى ندارند در برابر محمّد و يارانش همان گفتار يهود و نصارى را گفتند و تصريح نمودند كه آنان دينى ندارند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 319

و بعضى گفته اند: معناى جمله اين است: مشركين عرب گفتند: تمام پيامبران و پيروان آنان راه خطا پيموده و چيزى نيستند پس با شما اى گروه يهود در انكار از روى جهل و نادانى يكسان و مساويند.

و برخى گفته اند: اين گروهى كه نادانند امتهايى بودند پيش از يهود و نصارى و قبل از تورات و انجيل مانند قوم نوح و عاد و ثمود كه آنان نيز به پيامبران خود گفتند: شما چيزى نيستيد و اين تفسير از عطا حكايت شده.

و پاره اى گفته اند: صحيحترين تفسير اين است كه منظور از اين گروه نادانان پيشينيان از يهود و منظور از «يهود» در «قالت اليهود» يهود هم زمان پيامبر اسلام است زيرا كه خداوند گفتار اهل باطلى را در برابر اهل باطل ديگر نقل فرمود جايز نيست كه گفتار اهل باطلى در برابر صاحب حق عطف بر آن شود.

فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ...- پس خداوند حكم ميكند ميان ايشان در روز قيامت در آنچه اختلاف دارند.

در آن چند وجه است:

1- حسن ميگويد: حكم خداوند ميان آنان اين است كه همگى را

تكذيب و وارد آتش كند.

2- ابو على ميگويد: حكم خدا ميان آنان اين است كه از ستمكارى كه بدون دليل و برهان تكذيب ميكند بنفع ستمديده تكذيب شده انتقام گيرد.

3- زجّاج ميگويد: حكم خدا اين است: كه بنماياند بآنان هر كه را آشكار وارد بهشت ميكند و هر كه را آشكار وارد جهنم مينمايد و اين تنها حكمى است كه در روز قيامت نزاع و كشمكش را بر طرف ميسازد زيرا هر گروهى بجايگاه خويش وارد ميشوند اما حكمى كه مربوط به خداوند آن را روشن كرده و بوسيله دليلهاى آشكار مسلمين و ناتوان بودن مردم از اينكه مانند قرآن كتابى بياورند كاملا بيان كرده است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109