96. سوره العلق

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره العلق

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1)

خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2)

اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3)

الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4)

عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (5)

كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى (6)

أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (7)

إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى (8)

أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى (9)

عَبْداً إِذا صَلَّى (10)

أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى (11)

أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (12)

أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (13)

أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى (14)

كَلاَّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ (15)

ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (16)

فَلْيَدْعُ نادِيَهُ (17)

سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ (18)

كَلاَّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (19)

آشنايي با سوره

96- علق [خون بسته، زالو، كرم]

در آيه دوم، مبدء خلقت انسان از «علق مى داند، كرمى زالو شكل، اسپرماتوزوئيد. بعضى هم علق را از ريشه تعلق و وابستگى گرفته اند و گفته اند انسان از وابستگى و تعلقات خلق شده است. اولين سوره اى است كه در غار حرا، هنگام بعثت پيامبر، بر او نازل شده است و سخن از خواندن و آفرينش انسان و تسليم او و طغيانش به ميان آمده است. اين سوره مكى است و 19 آيه دارد.

شان نزول

جايگاه قلم

شأن نزول آيه هاى 1 تا 5 سوره علق

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از ساليان پيش از بعثت، خلوتگاه كوچك، تاريك و پر سكوتِ غارى را در نزديكى مكه، براى ابراز بندگى و راز و نياز برگزيد و آن را براى خود سكوى پرواز از خاك به افلاك قرار داده بود. از آن زمان، غار حرا با اندك وسعتش، پذيراى همه فرشتگان آسمانى بود و نور محمد صلى الله عليه و آله به آن غار تاريك، روشنى بخشيد. زمزمه هاى آن مرد آسمانى سكوت غار را مى شكست و محمد صلى الله عليه و آله هم آواى فرشتگان، فرياد بندگى سر مى داد. هر چه مى گذشت و بعثت نزديك مى شد، پيامبر بيش تر در غار مى ماند و كم تر به خانه سر مى زد. خديجه كه به اين حقيقت بزرگ پى برده بود، نيازهاى پيامبر را در همان جا تأمين مى كرد. حالا كه پيامبر چهل سال از عمرش گذشته و براى رسالتى سنگين آماده شده بود، فرشته وحى نازل شد و به او كه خواندن و نوشتن نمى دانست، گفت: بخوان! اى محمد بخوان! پيامبر كه غافل گير شده بود، فرمود: من خواندن نمى دانم. جبرئيل او رادر آغوش گرفت و فشرد و بار ديگر

گفت: بخوان! پيامبر نيز همان پاسخ را تكرار كرد. باز جبرئيل تكرار كرد و همان پاسخ را شنيد و در سومين بار آيه هاى 1 تا 5 سوره «علق» را تلاوت كرد. آن گاه از ديد پيامبر پنهان شد. رسول خدا كه با دريافت نخستين آيه هاى وحى در وجود خود احساس سنگينى مى كرد، از كوه به زير آمد و بى درنگ به سراغ همسرش خديجه رفت و فرمود: مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيافكنيد تا استراحت كنم. پس از اين ماجرا، پيامبر آن چه را در خلوتگاه غار حرا شنيده بود، براى ورقه نقل كرد. ورقه گفت: بشارت بر تو. باز هم بشارت بر تو. من گواهى مى دهم تو همان هستى كه «عيسى بن مريم» بشارت داده است و تو شريعتى هم چون موسى دارى. تو پيامبر مرسلى و به زودى مأمور به جهاد مى شوى و اگر من در آن روز زنده باشم، در كنار تو جهاد خواهم كرد. با اين كه پيامبر، «اُمّى» و درس نخوانده بود و جهل و نادانى در حجاز بيداد مى كرد، در نخستين آيه هاى وحى، بر مسئله علم و قلم تكيه شده بود. در حقيقت، اين آيه ها از تكامل جسم انسان از يك موجود بى ارزش مانند «علقه» خبر مى دهد و از سوى ديگر، از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم، به ويژه از راه قلم سخن مى گويد. مى دانيم كه امروزه تمام تمدن ها و علوم و دانش ها و پيشرفت هايى كه بشر در هر زمينه به دست آورده است، بر محور قلم دور مى زند و اصلاحات جوامع انسانى از قلم هاى مؤمن و متعهد آغاز مى شود. بايد گفت فساد و تباهى جامعه ها نيز از قلم هاى

مسموم و فاسد، مايه مى گيرد. آيه هاى 1 تا 5 سوره علق، اهميت قلم و دانش را بيان مى كند:

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد «» انسان را از علق آفريد «» بخوان پروردگار تو كريم ترين [كريمان] است. «» همان كس كه به وسيله قلم آموخت. «» آن چه را كه انسان نمى دانست [به تدريج به او] آموخت. (5) (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 27، ص 153.

جايگاه قلم

شأن نزول آيه هاى 1 تا 5 سوره علق

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از ساليان پيش از بعثت، خلوتگاه كوچك، تاريك و پر سكوتِ غارى را در نزديكى مكه، براى ابراز بندگى و راز و نياز برگزيد و آن را براى خود سكوى پرواز از خاك به افلاك قرار داده بود. از آن زمان، غار حرا با اندك وسعتش، پذيراى همه فرشتگان آسمانى بود و نور محمد صلى الله عليه و آله به آن غار تاريك، روشنى بخشيد. زمزمه هاى آن مرد آسمانى سكوت غار را مى شكست و محمد صلى الله عليه و آله هم آواى فرشتگان، فرياد بندگى سر مى داد. هر چه مى گذشت و بعثت نزديك مى شد، پيامبر بيش تر در غار مى ماند و كم تر به خانه سر مى زد. خديجه كه به اين حقيقت بزرگ پى برده بود، نيازهاى پيامبر را در همان جا تأمين مى كرد. حالا كه پيامبر چهل سال از عمرش گذشته و براى رسالتى سنگين آماده شده بود، فرشته وحى نازل شد و به او كه خواندن و نوشتن نمى دانست، گفت: بخوان! اى محمد بخوان! پيامبر كه غافل گير شده بود، فرمود: من خواندن نمى دانم. جبرئيل او رادر آغوش گرفت و فشرد و بار ديگر گفت: بخوان! پيامبر نيز همان پاسخ را تكرار كرد. باز جبرئيل تكرار كرد و همان پاسخ

را شنيد و در سومين بار آيه هاى 1 تا 5 سوره «علق» را تلاوت كرد. آن گاه از ديد پيامبر پنهان شد. رسول خدا كه با دريافت نخستين آيه هاى وحى در وجود خود احساس سنگينى مى كرد، از كوه به زير آمد و بى درنگ به سراغ همسرش خديجه رفت و فرمود: مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيافكنيد تا استراحت كنم. پس از اين ماجرا، پيامبر آن چه را در خلوتگاه غار حرا شنيده بود، براى ورقه نقل كرد. ورقه گفت: بشارت بر تو. باز هم بشارت بر تو. من گواهى مى دهم تو همان هستى كه «عيسى بن مريم» بشارت داده است و تو شريعتى هم چون موسى دارى. تو پيامبر مرسلى و به زودى مأمور به جهاد مى شوى و اگر من در آن روز زنده باشم، در كنار تو جهاد خواهم كرد. با اين كه پيامبر، «اُمّى» و درس نخوانده بود و جهل و نادانى در حجاز بيداد مى كرد، در نخستين آيه هاى وحى، بر مسئله علم و قلم تكيه شده بود. در حقيقت، اين آيه ها از تكامل جسم انسان از يك موجود بى ارزش مانند «علقه» خبر مى دهد و از سوى ديگر، از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم، به ويژه از راه قلم سخن مى گويد. مى دانيم كه امروزه تمام تمدن ها و علوم و دانش ها و پيشرفت هايى كه بشر در هر زمينه به دست آورده است، بر محور قلم دور مى زند و اصلاحات جوامع انسانى از قلم هاى مؤمن و متعهد آغاز مى شود. بايد گفت فساد و تباهى جامعه ها نيز از قلم هاى مسموم و فاسد، مايه مى گيرد. آيه هاى 1 تا 5 سوره علق، اهميت قلم و دانش را

بيان مى كند:

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد «» انسان را از علق آفريد «» بخوان پروردگار تو كريم ترين [كريمان] است. «» همان كس كه به وسيله قلم آموخت. «» آن چه را كه انسان نمى دانست [به تدريج به او] آموخت. (5) (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 27، ص 153.

جايگاه قلم

شأن نزول آيه هاى 1 تا 5 سوره علق

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از ساليان پيش از بعثت، خلوتگاه كوچك، تاريك و پر سكوتِ غارى را در نزديكى مكه، براى ابراز بندگى و راز و نياز برگزيد و آن را براى خود سكوى پرواز از خاك به افلاك قرار داده بود. از آن زمان، غار حرا با اندك وسعتش، پذيراى همه فرشتگان آسمانى بود و نور محمد صلى الله عليه و آله به آن غار تاريك، روشنى بخشيد. زمزمه هاى آن مرد آسمانى سكوت غار را مى شكست و محمد صلى الله عليه و آله هم آواى فرشتگان، فرياد بندگى سر مى داد. هر چه مى گذشت و بعثت نزديك مى شد، پيامبر بيش تر در غار مى ماند و كم تر به خانه سر مى زد. خديجه كه به اين حقيقت بزرگ پى برده بود، نيازهاى پيامبر را در همان جا تأمين مى كرد. حالا كه پيامبر چهل سال از عمرش گذشته و براى رسالتى سنگين آماده شده بود، فرشته وحى نازل شد و به او كه خواندن و نوشتن نمى دانست، گفت: بخوان! اى محمد بخوان! پيامبر كه غافل گير شده بود، فرمود: من خواندن نمى دانم. جبرئيل او رادر آغوش گرفت و فشرد و بار ديگر گفت: بخوان! پيامبر نيز همان پاسخ را تكرار كرد. باز جبرئيل تكرار كرد و همان پاسخ را شنيد و در سومين بار آيه هاى 1 تا 5 سوره «علق» را تلاوت كرد. آن گاه

از ديد پيامبر پنهان شد. رسول خدا كه با دريافت نخستين آيه هاى وحى در وجود خود احساس سنگينى مى كرد، از كوه به زير آمد و بى درنگ به سراغ همسرش خديجه رفت و فرمود: مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيافكنيد تا استراحت كنم. پس از اين ماجرا، پيامبر آن چه را در خلوتگاه غار حرا شنيده بود، براى ورقه نقل كرد. ورقه گفت: بشارت بر تو. باز هم بشارت بر تو. من گواهى مى دهم تو همان هستى كه «عيسى بن مريم» بشارت داده است و تو شريعتى هم چون موسى دارى. تو پيامبر مرسلى و به زودى مأمور به جهاد مى شوى و اگر من در آن روز زنده باشم، در كنار تو جهاد خواهم كرد. با اين كه پيامبر، «اُمّى» و درس نخوانده بود و جهل و نادانى در حجاز بيداد مى كرد، در نخستين آيه هاى وحى، بر مسئله علم و قلم تكيه شده بود. در حقيقت، اين آيه ها از تكامل جسم انسان از يك موجود بى ارزش مانند «علقه» خبر مى دهد و از سوى ديگر، از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم، به ويژه از راه قلم سخن مى گويد. مى دانيم كه امروزه تمام تمدن ها و علوم و دانش ها و پيشرفت هايى كه بشر در هر زمينه به دست آورده است، بر محور قلم دور مى زند و اصلاحات جوامع انسانى از قلم هاى مؤمن و متعهد آغاز مى شود. بايد گفت فساد و تباهى جامعه ها نيز از قلم هاى مسموم و فاسد، مايه مى گيرد. آيه هاى 1 تا 5 سوره علق، اهميت قلم و دانش را بيان مى كند:

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد «» انسان را از علق آفريد «» بخوان پروردگار

تو كريم ترين [كريمان] است. «» همان كس كه به وسيله قلم آموخت. «» آن چه را كه انسان نمى دانست [به تدريج به او] آموخت. (5) (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 27، ص 153.

جايگاه قلم

شأن نزول آيه هاى 1 تا 5 سوره علق

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از ساليان پيش از بعثت، خلوتگاه كوچك، تاريك و پر سكوتِ غارى را در نزديكى مكه، براى ابراز بندگى و راز و نياز برگزيد و آن را براى خود سكوى پرواز از خاك به افلاك قرار داده بود. از آن زمان، غار حرا با اندك وسعتش، پذيراى همه فرشتگان آسمانى بود و نور محمد صلى الله عليه و آله به آن غار تاريك، روشنى بخشيد. زمزمه هاى آن مرد آسمانى سكوت غار را مى شكست و محمد صلى الله عليه و آله هم آواى فرشتگان، فرياد بندگى سر مى داد. هر چه مى گذشت و بعثت نزديك مى شد، پيامبر بيش تر در غار مى ماند و كم تر به خانه سر مى زد. خديجه كه به اين حقيقت بزرگ پى برده بود، نيازهاى پيامبر را در همان جا تأمين مى كرد. حالا كه پيامبر چهل سال از عمرش گذشته و براى رسالتى سنگين آماده شده بود، فرشته وحى نازل شد و به او كه خواندن و نوشتن نمى دانست، گفت: بخوان! اى محمد بخوان! پيامبر كه غافل گير شده بود، فرمود: من خواندن نمى دانم. جبرئيل او رادر آغوش گرفت و فشرد و بار ديگر گفت: بخوان! پيامبر نيز همان پاسخ را تكرار كرد. باز جبرئيل تكرار كرد و همان پاسخ را شنيد و در سومين بار آيه هاى 1 تا 5 سوره «علق» را تلاوت كرد. آن گاه از ديد پيامبر پنهان شد. رسول خدا كه با دريافت نخستين آيه هاى وحى در وجود خود

احساس سنگينى مى كرد، از كوه به زير آمد و بى درنگ به سراغ همسرش خديجه رفت و فرمود: مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيافكنيد تا استراحت كنم. پس از اين ماجرا، پيامبر آن چه را در خلوتگاه غار حرا شنيده بود، براى ورقه نقل كرد. ورقه گفت: بشارت بر تو. باز هم بشارت بر تو. من گواهى مى دهم تو همان هستى كه «عيسى بن مريم» بشارت داده است و تو شريعتى هم چون موسى دارى. تو پيامبر مرسلى و به زودى مأمور به جهاد مى شوى و اگر من در آن روز زنده باشم، در كنار تو جهاد خواهم كرد. با اين كه پيامبر، «اُمّى» و درس نخوانده بود و جهل و نادانى در حجاز بيداد مى كرد، در نخستين آيه هاى وحى، بر مسئله علم و قلم تكيه شده بود. در حقيقت، اين آيه ها از تكامل جسم انسان از يك موجود بى ارزش مانند «علقه» خبر مى دهد و از سوى ديگر، از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم، به ويژه از راه قلم سخن مى گويد. مى دانيم كه امروزه تمام تمدن ها و علوم و دانش ها و پيشرفت هايى كه بشر در هر زمينه به دست آورده است، بر محور قلم دور مى زند و اصلاحات جوامع انسانى از قلم هاى مؤمن و متعهد آغاز مى شود. بايد گفت فساد و تباهى جامعه ها نيز از قلم هاى مسموم و فاسد، مايه مى گيرد. آيه هاى 1 تا 5 سوره علق، اهميت قلم و دانش را بيان مى كند:

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد «» انسان را از علق آفريد «» بخوان پروردگار تو كريم ترين [كريمان] است. «» همان كس كه به وسيله قلم آموخت. «» آن چه را

كه انسان نمى دانست [به تدريج به او] آموخت. (5) (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 27، ص 153.

جايگاه قلم

شأن نزول آيه هاى 1 تا 5 سوره علق

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از ساليان پيش از بعثت، خلوتگاه كوچك، تاريك و پر سكوتِ غارى را در نزديكى مكه، براى ابراز بندگى و راز و نياز برگزيد و آن را براى خود سكوى پرواز از خاك به افلاك قرار داده بود. از آن زمان، غار حرا با اندك وسعتش، پذيراى همه فرشتگان آسمانى بود و نور محمد صلى الله عليه و آله به آن غار تاريك، روشنى بخشيد. زمزمه هاى آن مرد آسمانى سكوت غار را مى شكست و محمد صلى الله عليه و آله هم آواى فرشتگان، فرياد بندگى سر مى داد. هر چه مى گذشت و بعثت نزديك مى شد، پيامبر بيش تر در غار مى ماند و كم تر به خانه سر مى زد. خديجه كه به اين حقيقت بزرگ پى برده بود، نيازهاى پيامبر را در همان جا تأمين مى كرد. حالا كه پيامبر چهل سال از عمرش گذشته و براى رسالتى سنگين آماده شده بود، فرشته وحى نازل شد و به او كه خواندن و نوشتن نمى دانست، گفت: بخوان! اى محمد بخوان! پيامبر كه غافل گير شده بود، فرمود: من خواندن نمى دانم. جبرئيل او رادر آغوش گرفت و فشرد و بار ديگر گفت: بخوان! پيامبر نيز همان پاسخ را تكرار كرد. باز جبرئيل تكرار كرد و همان پاسخ را شنيد و در سومين بار آيه هاى 1 تا 5 سوره «علق» را تلاوت كرد. آن گاه از ديد پيامبر پنهان شد. رسول خدا كه با دريافت نخستين آيه هاى وحى در وجود خود احساس سنگينى مى كرد، از كوه به زير آمد و بى درنگ به سراغ همسرش خديجه رفت و

فرمود: مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيافكنيد تا استراحت كنم. پس از اين ماجرا، پيامبر آن چه را در خلوتگاه غار حرا شنيده بود، براى ورقه نقل كرد. ورقه گفت: بشارت بر تو. باز هم بشارت بر تو. من گواهى مى دهم تو همان هستى كه «عيسى بن مريم» بشارت داده است و تو شريعتى هم چون موسى دارى. تو پيامبر مرسلى و به زودى مأمور به جهاد مى شوى و اگر من در آن روز زنده باشم، در كنار تو جهاد خواهم كرد. با اين كه پيامبر، «اُمّى» و درس نخوانده بود و جهل و نادانى در حجاز بيداد مى كرد، در نخستين آيه هاى وحى، بر مسئله علم و قلم تكيه شده بود. در حقيقت، اين آيه ها از تكامل جسم انسان از يك موجود بى ارزش مانند «علقه» خبر مى دهد و از سوى ديگر، از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم، به ويژه از راه قلم سخن مى گويد. مى دانيم كه امروزه تمام تمدن ها و علوم و دانش ها و پيشرفت هايى كه بشر در هر زمينه به دست آورده است، بر محور قلم دور مى زند و اصلاحات جوامع انسانى از قلم هاى مؤمن و متعهد آغاز مى شود. بايد گفت فساد و تباهى جامعه ها نيز از قلم هاى مسموم و فاسد، مايه مى گيرد. آيه هاى 1 تا 5 سوره علق، اهميت قلم و دانش را بيان مى كند:

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد «» انسان را از علق آفريد «» بخوان پروردگار تو كريم ترين [كريمان] است. «» همان كس كه به وسيله قلم آموخت. «» آن چه را كه انسان نمى دانست [به تدريج به او] آموخت. (5) (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 27، ص 153.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{اقْرَأْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {بِاسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَبِّكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الَّذِي} نعت تابع {خَلَقَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{خَلَقَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْإِنْسانَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنْ} حرف جر {عَلَقٍ} اسم مجرور يا در محل جر

{اقْرَأْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {وَرَبُّكَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْأَكْرَمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{الَّذِي} نعت تابع {عَلَّمَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِالْقَلَمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{عَلَّمَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْإِنْسانَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {ما} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {لَمْ} حرف جزم {يَعْلَمْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{كَلاَّ} حرف ردع {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْإِنْسانَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لَيَطْغى} (ل)

حرف مزحلقه / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف

{أَنْ} حرف مصدرى {رَآهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {اسْتَغْنى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {إِلى} حرف جر {رَبِّكَ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر إنَّ محذوف {الرُّجْعى} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب

{أَرَأَيْتَ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {الَّذِي} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {يَنْهى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{عَبْداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {صَلَّى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{أَرَأَيْتَ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {إِنْ} حرف شرط غير جازم {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {عَلَى} حرف جر {الْهُدى} اسم مجرور يا در محل جر / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{أَوْ} حرف عطف {أَمَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{بِالتَّقْوى} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{أَرَأَيْتَ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {إِنْ} حرف شرط جازم {كَذَّبَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَتَوَلَّى} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{أَلَمْ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جزم {يَعْلَمْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِأَنَّ} (ب) حرف جر / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب {يَرى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر أنَّ محذوف

{كَلاَّ} حرف ردع {لَئِنْ} (ل) موطئه / حرف شرط جازم {لَمْ} حرف جزم {يَنْتَهِ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {لَنَسْفَعاً} (ل) حرف قسم / فعل مضارع، مبنى بر فتحه / حرف توكيد / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {بِالنَّاصِيَةِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{ناصِيَةٍ} بدل تابع {كاذِبَةٍ} نعت تابع {خاطِئَةٍ} نعت تابع

{فَلْيَدْعُ} (ف) رابط جواب براى شرط / (ل) امر / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {نادِيَهُ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{سَنَدْعُ} (س) حرف استقبال / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {الزَّبانِيَةَ} مفعولٌ

به، منصوب يا در محل نصب

{كَلاَّ} حرف ردع {لا} حرف جزم {تُطِعْهُ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {وَاسْجُدْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {وَاقْتَرِبْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Iqra/ bi-ismi rabbika allathee khalaqa

2.Khalaqa al-insana min AAalaqin

3.Iqra/ warabbuka al-akramu

4.Allathee AAallama bialqalami

5.AAallama al-insana ma lam yaAAlam

6.Kalla inna al-insana layatgha

7.An raahu istaghna

8.Inna ila rabbika alrrujAAa

9.Araayta allathee yanha

10.AAabdan itha salla

11.Araayta in kana AAala alhuda

12.Aw amara bialttaqwa

13.Araayta in kaththaba watawalla

14.Alam yaAAlam bi-anna Allaha yara

15.Kalla la-in lam yantahi lanasfaAAan bialnnasiyati

16.Nasiyatin kathibatin khati-atin

17.FalyadAAu nadiyahu

18.SanadAAu alzzabaniyata

19.Kalla la tutiAAhu waosjud waiqtarib

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. (1)

انسان را از عَلَق آفريد. (2)

بخوان، و پروردگار تو كريمترين [كريمان است. (3)

همان كس كه به وسيله قلم آموخت. (4)

آنچه را كه انسان نمى دانست [بتدريج به او] آموخت. (5)

حقاً كه انسان سركشى مى كند، (6)

همين كه خود را بى نياز پندارد. (7)

در حقيقت، بازگشت به سوى پروردگار توست. (8)

آيا ديدى آن كس را كه باز مى داشت، (9)

بنده اى را آنگاه كه نماز مى گزارد؟ (10)

چه پندارى اگر او بر هدايت باشد، (11)

يا به پرهيزگارى وادارد [براى او بهتر نيست ؟ (12)

[و باز] آيا چه پندارى [كه اگر او به تكذيب پردازد و روى برگرداند [چه كيفرى در پيش دارد]؟ (13)

مگر ندانسته كه خدا مى بيند؟ (14)

زنهار، اگر باز نايستد، موى پيشانى [او] را سخت بگيريم؛ (15)

[همان موى پيشانى دروغزن گناه پيشه را. (16)

[بگو] تا گروه خود را بخواند. (17)

بزودى آتشبانان را فرا خوانيم. (18)

زنهار! فرمانش مَبَر، و سجده كن، و خود را [به خدا] نزديك گردان. (19)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» بخوان به نام پروردگارت كه [جهان را] آفريد،

«2» همان كس كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد!

«3» بخوان كه پروردگارت [از همه] بزرگوارتر است،

«4» همان كسى كه بوسيله قلم تعليم نمود،

«5» و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد!

«6» چنين نيست [كه شما مى پنداريد] به يقين انسان طغيان مى كند،

«7» از اينكه خود را بى نياز ببيند!

«8» و به يقين بازگشت [همه] به سوى پروردگار تو است!

«9» به من

خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند،

«10» بنده اى را به هنگامى كه نماز مى خواند [آيا مستحق عذاب الهى نيست]؟!

«11» به من خبر ده اگر اين بنده به راه هدايت باشد،

«12» يا مردم را به تقوا فرمان دهد [آيا نهى كردن او سزاوار است]؟!

«13» به من خبر ده اگر [اين طغيانگر] حق را انكار كند و به آن پشت نمايد [آيا مستحق مجازات الهى نيست]؟!

«14» آيا او ندانست كه خداوند [همه اعمالش را] مى بيند؟!

«15» چنان نيست كه او خيال مى كند، اگر دست از كار خود برندارد، ناصيه اش [= موى پيش سرش] را گرفته [و به سوى عذاب مى كشانيم]،

«16» همان ناصيه دروغگوى خطاكار را!

«17» سپس هر كه را مى خواهد صدا بزند [تا ياريش كند]!

«18» ما هم بزودى مأموران دوزخ را صدا مى زنيم [تا او را به دوزخ افكنند]!

«19» چنان نيست [كه آن طغيانگر مى پندارد]؛ هرگز او را اطاعت مكن، و سجده نما و [به خدا] تقرّب جوى!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

بخوان به نام پروردگارت كه [همه آفريده ها را] آفريده؛ (1)

[همان كه] انسان را از علق به وجود آورد. (2)

بخوان در حالى كه پروردگارت كريم ترين [كريمان] است. (3)

همان كه به وسيله قلم آموخت، (4)

[و] به انسان آنچه را نمى دانست تعليم داد. (5)

اين چنين نيست [كه انسان سپاس گزار باشد] مسلماً انسان سركشى مى كند. (6)

براى اينكه خود را بى نياز مى پندارد. (7)

بى ترديد بازگشت به سوى پروردگار توست. (8)

مرا خبر ده، آيا آن كسى كه بازمى دارد، (9)

بنده اى را هنگامى كه نماز مى خواند؟ (10)

مرا

خبر ده، اگر اين بنده نمازگزار بر راه راست باشد (11)

يا [ديگران را] به پرهيزكارى وادارد؟ [آيا آن بازدارنده سزاوار كيفر سخت نيست؟] (12)

مرا خبر ده، اگر اين بازدارنده [دين را] تكذيب كند و [از فرمان حق] روى برگرداند [مستحق مجازات سخت نيست؟!] (13)

مگر ندانسته كه قطعاً خدا [همه كارهايش را] مى بيند؟ (14)

اين چنين نيست كه مى پندارد [كه ما كارهايش را زيرنظر نداريم،] اگر [از كارهايش] باز نايستد، به شدت موى جلوى سرش را مى گيريم [و به سوى دوزخ مى كشانيم.] (15)

[آرى] موى جلوى سر دروغگوى خطاپيشه را (16)

پس [اگر بخواهد] اهل مجلس و انجمنش را [براى يارى دادنش] فرا خواند، (17)

ما هم به زودى مأموران آتش دوزخ را فرامى خوانيم. (18)

اين چنين نيست [كه بتواند براى نجات خود كارى كند]، هرگز از او اطاعت مكن، و سجده كن و به خدا تقرب جوى. (19)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

اى رسول گرامى برخيز و قرآن را به نام پروردگارت كه خداى آفريننده عالم استبر خلق قرائت كن نزد اكثر اين اول سوره ايست كه بر رسول (ص) نازل شده است (1)

آن خدائى كه آدمى را از خون بسته كه تحول نطفه است بيافريد (2)

بخوان قرآن را و بدان كه پروردگار تو كريمترين كريمان عالمست (3)

آن خدائى كه بشر را علم نوشتن به قلم آموخت كه به اين نوشتن براى انسان افكار و علوم گذشتگان را محفوظ داشت و نظم معاش و معاد و هر فضل و علم و كمال رامنظم و برقرار ساخت (4)

و به آدم آنچه را كه نمى دانست به الهام خود تعليم

داد (5)

باز چرا انسان از كفر و طغيان بازنميايستد و سركش و مغرور ميشود (6)

چون كه به غنا و دارائى ناچيز دنيا ميرسد (7)

از روز جزا بترسد كه محققا به سوى پروردگار پس از مرگ باز خواهد گشت (8)

اى رسول ما، ديدى آن كس را كه منع و تمسخر ميكرد؟ (9)

آن بنده خداى را كه به نماز مشغول شد؟ مراد ابوجهل است كه بر نماز پيغمبر و اصحابش را به مسخرگى مى آزرد (10)

آيا چه مى بينى اگر آن رسول به راه راست باشد (11)

و خلق را به تقوى و پرهيزكارى امر كند (12)

آيا شما مردم بر اين كس كه حق را تكذيب مى كند و از رسول او رو مى گرداند چه رصى مى دهيد؟ و مستحق چه عذابش مى دانيد؟ (13)

آيا او ندانست كه خدا اعمال زشتش را مى بيند؟ و از او روزى انتقام مى كشد؟ (14)

اگر او از كفر و ظلم و تكذيبش دست نكشد البته خدا موى پيشانيش به قهر و انتقام بگيرد (15)

آن پيشانى دروغ زن خطاپيشه را به خاك هلاك كشد (16)

آنگاه او هر كه از قبيله و عشيره خود را خواهد بخواند كه از هلاكش برهانند و هيچكس نتواند (17)

و ما هم فرشتگان قهر و عذاب كه زبانيه دوزخ و ماموران آتش جهنم اند بر گرفتن او ميخوانيم (18)

اى رسول گرامى چنين نيست كه ابوجهل پنداشته كه تو را به آجر و ظلم مطيع خود تواند كرد تو هيچ از او اطاعت مكن و بيم مدار و به نماز و سجده خدا پرداز

و بحق نزديك شو كه سجده و نماز موجب قرب حضرت بى نياز است (19)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

بخوان به نام پروردگارت كه (هستى را) آفريد. (1)

(او كه) انسان را از خون بسته آفريد. (2)

بخوان كه پروردگار تو از همه گرامى تر است. (3)

او كه با قلم آموخت. (4)

آنچه را انسان نمى دانست به او آموخت. (5)

نه چنين است (كه مى پندارند). بى گمان آدمى طغيان مى كند. (6)

چون خود را بى نياز مى بيند. (7)

همانا بازگشت همه به سوى پروردگار توست. (8)

آيا ديدى آن كه منع مى كند. (9)

بنده اى را كه نماز مى خواند. (10)

آيا انديشيده اى كه اگر (آن بنده) بر طريق هدايت باشد؟ (11)

يا به تقوى سفارش كند. (سزاى نهى كننده او جز آتش نيست) (12)

آيا انديشيده اى كه اگر تكذيب كند و روى برتابد (فقط خود را هلاك ساخته است)؟ (13)

آيا او نمى داند كه خداوند مى بيند؟ (14)

چنين نيست (كه او مى پندارد.) اگر از كار خلافش دست باز ندارد موى پيشانى او را سخت بگيريم. (15)

موى پيشانى دورغگوى خطاكار را. (16)

پس او اهل محفلش را (به يارى) بخواند. (17)

ما هم بزودى مأمورن دوزخ را فرامى خوانيم. (18)

حاشا از او پيروى مكن و سجده كن و (به خدا) تقرّب جوى. (19)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد - همه آفريدگان را -. (1)

آدمى را از خونى بسته آفريد. (2)

بخوان، و پروردگار تو بزرگوارترين [بخشندگان] است، (3)

آن كه [نوشتن] با قلم بياموخت. (4)

آدمى را آنچه نمى دانست بياموخت. (5)

آرى، هرآينه آدمى سركشى مى كند و از حد مى گذرد، (6)

از آن رو كه خود را بى نياز و توانگر بيند. (7)

همانا بازگشت [همه] به

سوى پروردگار توست. (8)

مرا بگو كه آيا آن [كافر سركش] كه باز مى دارد، (9)

بنده اى [گزين و بهين] را آنگاه كه نماز گزارد [آيا نمى داند كه خدا او را مى بيند]؟ (10)

مرا بگو كه اگر [آن بنده] بر راه راست باشد، (11)

يا به پرهيزگارى فرمان دهد [حال آن كافر چه خواهد بود]؟ (12)

مرا بگو [از حال آن كافر] اگر [حق را] تكذيب كند و [از ايمان و كار نيك] روى گرداند [سزاوار چه كيفرى است؟] (13)

آيا ندانسته است كه خدا مى بيند [و او را كيفر مى دهد]؟ (14)

نه، اگر بازنايستد هرآينه موى پيشانى او را بگيريم و بكشيمش [به دوزخ]. (15)

موى پيشانى دروغ زنى بزه كار را. (16)

پس او انجمنش را بخواند. (17)

ما نيز آن دوزخبانان را خواهيم خواند. (18)

نه، او را فرمان مبر، و سجده كن و [به پروردگار خويش] نزديكى جوى. (19)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد. (1)

آدمي را از لخته خوني بيافريد. (2)

بخوان، و پروردگار تو ارجمندترين است. (3)

خدايي كه به وسيله قلم آموزش داد، (4)

به آدمي آنچه را كه نمي دانست بياموخت. (5)

حقا كه آدمي نافرماني مي كند، (6)

هرگاه كه خويشتن را بي نياز بيند. (7)

هر آينه بازگشت به سوي پروردگار توست. (8)

آيا ديدي آن كس را كه منع مي كند (9)

بنده اي را كه نماز مي خواند؟ (10)

چه مي بيني اگر آن مرد بر طريق هدايت باشد؟ (11)

يا به پرهيزگاري فرمان دهد؟ (12)

چه مي بيني اگر تكذيب كند و رويگردان شود؟ (13)

آيا ندانسته است كه

خدا مي بيند؟ (14)

حقا، كه اگر باز نايستد موي پيش سرش را مي گيريم و مي كشيم، (15)

موي پيش سر دروغگوي خطا كار را. (16)

پس همدمان خود را بخواند. (17)

ما نيز كارگزاران دوزخ را فرا مي خوانيم. (18)

نه ، هرگز، از او پيروي مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو. (19)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

بخوان به نام پروردگارت كه آفريده است (1)

كه انسان را از [نطفه و سپس] خون بسته آفريده است (2)

بخوان و پروردگار تو بس گرامى است (3)

همان كه با قلم [و كتابت انسان را] آموزش داد (4)

به انسان چيزى را كه نمى دانست، آموخت (5)

چنين نيست، بى گمان انسان سر به طغيان برآورد (6)

از اين كه خود را بى نياز [و توانگر] بيند (7)

همانا بازگشت به سوى پروردگار توست (8)

آيا نگريسته اى كسى را كه باز مى دارد (9)

بنده اى را كه به نماز برخيزد (10)

آيا انديشيده اى كه اگر [پيامبر و پيرو او] بر طريق هدايت باشد (11)

يا امر به پرهيزگارى كند [بر حق است] (12)

آيا انديشيده اى كه اگر انكار پيشه كند و روى برتابد [فقط خود را نابود سازد] (13)

آيا نمى داند كه همانا خداوند [همه چيز را] مى بيند؟ (14)

حاشا، اگر از آن كار دست بر ندارد، موى پيشانى او را به سختى بگيريم (15)

موى پيشانى دروغزن خطاپيشه را (16)

پس [مذبوحانه] هممجلسانش را [به كمك] بخواند (17)

ما نيز آتشبانان دوزخ را فراخوانيم (18)

حاشا، از او پيروى مكن، و سجده بر و تقرب بجوى (19)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

بخوان به نام پروردگار خويش كه آفريد (1)

آفريد انسان را از خون بسته (2)

بخوان و پروردگار تو است مهتر (3)

آنكه بياموخت قلم را (4)

آموخت به انسان آنچه را ندانست (5)

نه چنين است همانا انسان سركشى كند (6)

كه بيندش بى نياز شود (7)

همانا بسوى پروردگار تو است بازگشت (8)

آيا ديدى آن را كه بازدارد (9)

بنده اى را گاهى كه نماز گزارد (10)

آيا ديدى اگر بود بر هدايت (11)

يا فرمود به پرهيزكارى (12)

آيا ديدى اگر تكذيب كرد و پشت كرد (13)

آيا ندانست كه خدا مى بيند (14)

نه چنين است همانا اگر دست برنداشت كشانيمش به پيشانى (15)

پيشانى دروغگوى لغزشكار (16)

پس بخواند انجمنش را (17)

زود است بخوانى (نگهبانان) دوزخ را (18)

نه چنين است فرمانبرداريش نكن و سجده كن و نزديك شو (چشم به راه باش) (19)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 Read in the Name of your Lord who created;

2 created man from a clinging mass.

3 Read, and your Lord is the most generous,

4 who taught by the pen,

5 taught man what he did not know.

6 Indeed man becomes rebellious

7 when he considers himself without need.

8 Indeed to your Lord is the return.

9 Tell me, he who forbids

10 a servant when he prays,

11 tell me, should he be on [true] guidance,

12 or bid [others] to Godwariness,

13 tell me, should he call him a liar and turn away

14 —does he not know that Allah sees?

15 No indeed! If he does not stop, We shall seize him by the forelock,

16 a lying, sinful forelock!

17 Then let him call out his gang!

18 We [too] shall call the keepers of hell.

19 No indeed! Do not obey him, but prostrate and draw near [to Allah]!

ترجمه انگليسي شاكر

Read in the name of your Lord Who created. (1)

He created man from a clot. (2)

Read and your Lord is Most Honorable, (3)

Who taught (to write) with the pen (4)

Taught man what he knew not. (5)

Nay! man is most surely inordinate, (6)

Because he sees himself free from want. (7)

Surely to your Lord is the return. (8)

Have you seen him who forbids (9)

A servant when he prays? (10)

Have you considered if he were on the right way, (11)

Or

enjoined guarding (against evil)? (12)

Have you considered if he gives the lie to the truth and turns (his) back? (13)

Does he not know that Allah does see? (14)

Nay! if he desist not, We would certainly smite his forehead, (15)

A lying, sinful forehead. (16)

Then let him summon his council, (17)

We too would summon the braves of the army. (18)

Nay! obey him not, and make obeisance and draw nigh (to Allah). (19)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) Read in the name of your Lord Who creates,

(2) creates man from a clot !

(3) Read , for your Lord is most Generous;

(4) [it is He] Who teaches by means of the pen,

(5) teaches man what he does not know.

(6) However man acts so arrogant,

(7) for he considers he is self-sufficient.

(8) Yet to your Lord will be the Return!

(9) Have you seen someone who stops

(10) a worshipper as he prays?

(11) Have you considered whether he is [looking] for guidance

(12) or ordering heedfulness?

(13) Have you seen whether he has rejected [the message] and turned away?

(14) Does he not know that God sees [everything]?

(15) Of course not! Yet if he does not stop, We shall catch him by his forelock!

(16) Such a lying, sinful forelock!

(17) Let him appeal to his henchmen:

(18) We shall appeal to the avenging [angels].

(19) Of course, do not obey him; bow down on your knees, and come closer!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

Recite: In the Name of thy lord who created, (1)

created Man of a blood-clot. (2)

Recite:And thy Lord is the Most Generous, (3)

who taught by the Pen, (4)

taught Man that he knew not. (5)

No indeed; surely Man waxes insolent, (6)

for he thinks himself self-sufficient. (7)

Surely unto thy Lord is the Returning. (8)

What thinkest thou? He who forbids (9)

a servant when

he prays-- (10)

What thinkest thou? If he were upon guidance (11)

or bade to godfearing-- (12)

What thinkest thou? If he cries lies, and turns away-- (13)

Did he not know that God sees? (14)

No indeed; surely,if he gives not over, we shall seize him by theforelock, (15)

a lying, sinful forelock. (16)

So let him call on his concourse! (17)

We shall call on the guards of Hell. (18)

(SUJDAH AYA) @No indeed; do thou not obey him, and bow thyself, anddraw nigh. (19)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

Read: In the name of thy Lord who createth, (1)

Createth man from a clot. (2)

Read: And thy Lord is the Most Bounteous, (3)

Who teacheth by the pen, (4)

Teacheth man that which be knew not. (5)

Nay, but verily man is rebellious (6)

That he thinketh himself independent! (7)

Lo! unto thy Lord is the return. (8)

Hast thou seen him who dissuadeth (9)

A slave when he prayeth? (10)

Hast thou seen if he (relieth) on the guidance (of Allah) (11)

Or enjoineth piety? (12)

Hast thou seen if he denieth (Allah's guidance) and is froward? (13)

Is he then unaware that Allah seeth? (14)

Nay, but if he cease not. We will seize him by the forelock (15)

The lying, sinful forelock (16)

Then let him call upon his henchmen! (17)

We will call the guards of hell. (18)

Nay! Obey not thou him. But prostrate thyself, and draw near (unto Allah). (19)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

Proclaim! (or Read!) in the name of thy Lord and Cherisher Who created. (1)

Created man out of a (mere) clot of congealed blood: (2)

Proclaim! And thy Lord is Most Bountiful (3)

He Who taught (the use of) the Pen (4)

Taught man that which he knew not. (5)

Nay but man doth transgress all bounds (6)

In that he looketh upon himself as self-sufficient. (7)

Verily to thy Lord is the return (of all). (8)

Seest

thou one who forbids. (9)

A votary when he (turns) to pray? (10)

Seest thou if He is on (the road of) Guidance? (11)

Or enjoins Righteousness? (12)

Seest thou if he denies (Truth) and turns away? (13)

Knoweth he not that Allah doth see? (14)

Let him beware! If he desist not We will drag him by the forelock (15)

A lying sinful forelock! (16)

Then let him call (for help) to his council (of comrades): (17)

We will call on the angels of punishment (to deal with him)! (18)

Nay heed him not: but bow down in adoration and bring thyself the closer (to Allah)! (19)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Lis, au nom de ton Seigneur qui a créé,

2. qui a créé l'homme d'une adhérence.

3. Lis! Ton Seigneur est le Très Noble,

4. qui a enseigné par la plume [le calame],

5. a enseigné à l'homme ce qu'il ne savait pas.

6. Prenez-garde! Vraiment l'homme devient rebelle,

7. dès qu'il estime qu'il peut se suffire à lui-même (à cause de sa richesse).

8. Mais, c'est vers ton Seigneur qu'est le retour.

9. As-tu vu celui qui interdit

10. à un serviteur d'Allah (Muhammad) de célébrer la Salat?

11. Vois-tu s'il est sur la bonne voie,

12. ou s'il ordonne la piété?

13. Vois-tu s'il dément et tourne le dos?

14. Ne sait-il pas que vraiment Allah voit?

15. Mais non! S'il ne cesse pas, Nous le saisirons certes, par le toupet,

16. le toupet d'un

menteur, d'un pécheur.

17. Qu'il appelle donc son assemblée.

18. Nous appellerons les gardiens (de l'Enfer).

19. Non! Ne lui obéis pas; mais prosterne-toi et rapproche-toi

ترجمه اسپانيايي

1. ¡Recita en el nombre de tu Señor, Que ha creado,

2. ha creado al hombre de sangre coagulada!

3. ¡Recita! Tu Señor es el Munífico,

4. que ha enseñado el uso del cálamo,

5. ha enseñado al hombre lo que no sabía.

6. ¡No! El hombre, en verdad, se rebela,

7. ya que cree bastarse a sí mismo.

8. Pero todo vuelve a tu Señor.

9. ¿Has visto a quien prohíbe

10. A un siervo orar?

11. ¿Te parece que sigue la Dirección

12. O que ordena el temor de Dios?

13. ¿No te parece que desmiente y se desvía?

14. ¿No sabe que Dios ve?

15. ¡No! Si no cesa, hemos de arrastrarle por el copete,

16. copete que miente, que peca.

17. Y ¡que llame a sus secuaces,

18. que Nosotros llamaremos a los que precipitan!

19. ¡No! ¡No le obedezcas, sino prostérnate y acércate!

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Lies im Namen deines Herrn, Der erschuf,

2. Erschuf den Menschen aus einem Klumpen Blut.

3. Lies! denn dein Herr ist der Allgütige,

4. Der (den Menschen) lehrte durch die Feder,

5. Den Menschen lehrte, was er nicht wuكte.

6. Keineswegs! wahrlich, der Mensch ist widerspenstig,.

7. Weil er sich unabhنngig wنhnt.

8. Wahrlich, zu deinem Herrn ist die Rückkehr.

9. Hast du nicht den gesehen, der da wehrt

10. (Unserem) Diener, wenn er betet?

11. Wohlan, wenn er (der Diener) auf dem rechten Weg ist,

12. Oder zur Gerechtigkeit auffordert!

13. Wohlan, wenn er unglنubig ist und den

Rücken kehrt,

14. Weiك er nicht, daك Allah (ihn) sieht?

15. Nein, wenn er nicht ablنكt, so werden Wir ihn gewiكlich bei der Stirnlocke ergreifen,

16. Der lügenden, sündigen Stirnlocke.

17. Mag er dann seine Mitverschworenen rufen,

18. Wir werden (Unsere) Wache auch herbeirufen.

19. Nein, gehorche ihm nicht, sondern wirf dich nieder und nahe dich (Gott).

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Leggi! In nome del tuo Signore che ha creato,

2. ha creato l'uomo da un'aderenza.

3. Leggi, ché il tuo Signore è il Generosissimo,

4. Colui che ha insegnato mediante il càlamo,

5. che ha insegnato all'uomo quello che non sapeva.

6. Invece no! Invero l'uomo si ribella,

7. appena ritiene di bastare a se stesso.

8. In verità il ritorno è verso il tuo Signore.

9. Hai visto colui che proibisce

10. al servo di eseguire l'orazione?

11. Pensi che segua la guida,

12. che comandi il timore [di Allah]?

13. Non pensi piuttosto che rinneghi e volga le spalle ?

14. Non sa che, invero, Allah vede ?

15. Stia in guardia: se non smette, Noi lo afferreremo per il ciuffo,

16. il ciuffo mendace peccaminoso.

17. Chiami pure il suo clan:

18. Noi chiameremo i guardiani .

19. No, non gli obbedire , ma prosternati e avvicinati .

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Читaй! Bo имя Гocпoдa твoeгo, кoтopый coтвopил -

2. coтвopил чeлoвeкa из cгycткa.

3. Читaй! И Гocпoдь твoй Щeдpeйший,

4. кoтopый нayчил кaлaмoм,

5. нayчил чeлoвeкa тoмy, чeгo oн нe знaл.

6. Ho нeт! Чeлoвeк вoccтaeт

7. oт тoгo, чтo видит тeбя paзбoгaтeвшим.

8. Beдь к Гocпoдy твoeмy - вoзвpaщeниe!

9. Bидaл ли ты тoгo, ктo пpeпятcтвyeт

10. paбy, кoгдa он мoлитcя?

11. Bидaл ли ты, был ли oн нa пpaвoм пyти

12. или пpикaзывaл бoгoбoязнeннocть?

13. Bидaл ли ты, oбвинял oн вo лжи и oтвepнyлcя?

14. Paзвe нe

знaл oн, чтo Aллax видит?

15. Taк нeт! Ecли oн нe yдepжитcя, Mы cxвaтим eгo зa xoxoл -

16. xoxoл лживый, гpeшный.

17. И пycть oн зoвeт cвoe cбopищe -

18. Mы пoзoвeм cтpaжeй!

19. Taк нeт! He пoдчиняйcя eмy, и пoклoниcь, и пpиблизьcя!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Oku Rabbinin adyla ki bütün mahlûkat yaratt.

2- فnsan da bir parça kan phtsndan var etti.

3- Oku ve Rabbin, pek büyük bir kerem sâhibidir.

4- ضyle bir Rab ki kâlemle ًِretmi tir.

5- فnsana bilmediًini belletmi tir.

6- ف ِyle deًil, üphe yok ki insan, azar elbette.

7- Kendini ihtiyâc yok gِrürse.

8- قüphe yok ki dِnü Rabbinin tapsna.

9- Gِrdün mü nehyedeni.

10- Bir kulu, namaz klarsa.

11- Bir dü ün, ya o doًru yolu bulup giderse.

12- Yahut da çekinmeyi emrederse.

13- Gِrdün mü sen de, ya ِbürü yalanlar ve yüz çevirirse.

14- Bilmez mi ki Allah, bilir gerçekten de.

15- ف ِyle deًil, vaz geçmezse eًer elbette tutarz perçeminden.

16- Yalan sِyleyenin, yanl hareket edenin perçeminden.

17- Derken hemdemlerini, kavmini, kabîlesini çaًrr.

18- Biz de yaknda zebânileri çaًrrz.

19- ف ِyle deًil, itâat etme ona ve artk secde et de yakla

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. (Ya Peyğəmbər! Qur'ani-Kərimi bütün məxluqatı) yoxdan yaradan Rəbbinin adı ilə (bismillah deyərək) oxu!

2. O, insanı laxtalanmış qandan yaratdı.

3. (Ya Peyğəmbər!) Oxu! Sənin Rəbbin ən böyük kərəm sahibidir!

4. O Rəbbin ki, qələmlə (yazmağı) öyrətdi.

5. (O Rəbbin ki) insana bilmədiklərini öyrətdi.

6. Xeyr, insan azğınlıq edər,

7. ?zünün dövlətli olduğunu gördüyü üçün!

8. Axı sənin axır dönüşün Rəbbinədir!

9. Gördünmü o kimsəni (Əbu Cəhli) ki, mane olur

10. Bir bəndəyə (sənə) namaz qıldığı vaxt?

11. Bir de görək, əgər o doğru yoldadırsa,

12. Yaxud (xalqa Allahdan) qorxmağı əmr edirsə, (sən belə bir əməl sahibinin namaz qılmasına nə

üçün mane olur, ona ibadət etməyi niyə qadağan edirsən? Bundan da rəzil iş olarmı)?!

13. (Ya Peyğəmbər!) Bir de görək, (əgər sənin namaz qılmağına mane olan kimsə Qur'anı) yalan sayır və (imandan) üz döndərirsə,

14. Məgər bilmir ki, Allah (onun bütün əməllərini) görür?!

15. Yox, yox! (Əbu Cəhl bu yaramaz əməllərinə son qoysun). Əgər son qoymasa, and olsun ki, Biz onu kəkilindən yapışıb (Cəhənnəmə) sürükləyəcəyik -

16. ?zü də yalançı, günahkar kəkilindən!

17. Qoy o özünün bütün tərəfdarlarını (köməyə) çağırsın!

18. Biz də zəbaniləri (Cəhənnəmdəki əzab mələklərini) çağıracağıq!

19. Yox, yox! Sən (ey Peyğəmbər!) ona uyma! Sən ancaq (Rəbbinə) səcdə et və (Ona) yaxınlaş!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. (اے محمد) اپنے پروردگار كا نام لے كر پڑھو جس نے (عالم كو) پيدا كيا

2. جس نے انسان كو خون كي پھٹكي سے بنايا

3. پڑھو اور تمہارا پروردگار بڑا كريم ہے

4. جس نے قلم كے ذريعے سے علم سكھايا

5. اور انسان كو وہ باتيں سكھائيں جس كا اس كو علم نہ تھا

6. مگر انسان سركش ہو جاتا ہے

7. جب كہ اپنے تيئں غني ديكھتا ہے

8. كچھ شك نہيں كہ (اس كو) تمہارے پروردگار ہي كي طرف لوٹ كر جانا ہے

9. بھلا تم نے اس شخص كو ديكھا جو منع كرتا ہے

10. (يعني) ايك بندے كو جب وہ نماز پڑھنے لگتا ہے

11. بھلا ديكھو تو اگر يہ راہِ راست پر ہو

12. يا پرہيز گاري كا حكم كرے (تو منع كرنا كيسا)

13. اور ديكھو تو اگر اس

نے دين حق كو جھٹلايا اور اس سے منہ موڑا (تو كيا ہوا)

14. كيااس كو معلوم نہيں كہ خدا ديكھ رہا ہے

15. ديكھو اگر وہ باز نہ آئے گا تو ہم (اس كي) پيشاني كے بال پكڑ گھسيٹيں گے

16. يعني اس جھوٹے خطاكار كي پيشاني كے بال

17. تو وہ اپنے ياروں كي مجلس كو بلالے

18. ہم بھي اپنے موكلانِ دوزخ كو بلا ليں گے

19. ديكھو اس كا كہا نہ ماننا اور قربِ (خدا) حاصل كرتے رہنا

ترجمه پشتو

1. شروع كوم د الله په نامه چې ډېر زيات مهربانه او پوره رحم لرونكې دے. ولوله (اے محمده!) د خپل پالوونكي (رب) په نامه چې (ټول مخلوقات) يې پيدا كړي دي

2. پيدا يې كړ انسان د تړليو شويو وينو د ټوټو (علقه) څخه

3. ولوله! (او پوه شه) چې ستا پرودګار (له ټولو كريمانو څخه) ډېر كريم دے

4. هغه چې ښوونه يې كړې ده په قلم سره

5. او انسان ته يې هغه څه وښودل چې دې پرې نه پوهيدۀ

6. داسې نه ده (لكه څرنګه چې تاسو ګمان كوئ) بيشكه چې انسان سركشي كوي

7. ځكه چې ځان بې پروا ګڼي

8. بيشكه چې ستا رب ته بيرته ورتلل دي

9. (ما ته دا ووايه چې دا رنګ سړے د سزا لائق دے كه نه) آيا وينې هغه كس چې منعې كول كوي (محمد(ص) له لمانځه)

10. بنده چې كله لمونځ كوي

11. ما ته دا ووايه كه چېرې دا بنده د هدايت په لاره وي

12. يا خلكو ته د تقوا حكم كوي (نو د هغه منعې كول

پكار دي؟ نه...)

13. ما ته دا ووايه كه چېرې دغه (سركش) له حقو انكار وكړي او مخ ترې وګرځوي (نو دې د خداي د سزا لائق نه دے؟)

14. آيا هغه نه پوهيږي چې خداي پاك هغه (د هغه اعمال) ويني؟

15. داسې نه ده (لكه څرنګه چې فكر كوي) كه هغه (د خپل عمله) منعې نه شول نو د څټوكي (د تندي ويښته) نه به يې (عذاب ته) راكاږو

16. داسې څټوكې چې دروغجن او خطاكار دے

17. بيا چې هر څوك راغواړي راودې غواړي

18. مونږ به هم (ډېر زر) د دوزخ ملائيلكې راوغواړو

19. او داسې نه ده (لكه څرنګه چې هغه ګمان كوي) چې د خداي حكم مۀ منه، سجده كوه او خداي ته نزدې شه.

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn (Muhemmed!) tu bi navê Xu¬da yê teyê, ku tu afirandîyî bi xûne.

2. Ewî meriv ji zûryan afirandîye.

3. Tu bi xûne! Û Xuda yê te pir rûmetdare.

4. Ewî (bi merivan nivîsandina) bi gilîgo û nivîsdarokî daye hînkirinê.

5. Tişta, ku merivan nizanbûye ewî bi wan daye hînkirinê.

6. Na! (di hemberê van qencîyan da) bi rastî meriv ji avarû derketîye.

7. Ji ber, ku ewa (meriva) xwe ne hewce dîtîye.

8. Bi rastî para zıvirandin hey li bal Xuda yê te dane (wê hijmara kirinê wan bibîne).

9. Qey tu ewê, ku paradanê dike nabînî?

10. Gava bendek nimej dike (ewî dide para da na hêle nimej bike).

11. Tu dibînî; heke;ewa (bendê nimêj; dike) li ser rêya rast be?

12. Yan jî ewa (benda)

fermana bi Xuda parizî bike?

13. Tu di binî; heke ewa (bendê paradanê dike) pişta xwe bide (van şîretan û) bide derewdêrandine? (wê gavê ewê bizane ka wê çi bê serê wî).

14. Maqey ewa nizane, ku bi rastî Yezdan bi hemû kirinê wî (dizane û) dibîne?

15. Na! heke ewa (ji wan kirinê xwe poşman nebe) parada nefitile, bi rastî emê bi tûncika wî bigirin (ewî li bal dojê da) bi kişînin.

16. Bi tûndcika wî virekê gunehkar (bigirin).

17. Îdî bi ra ewa (here) gazî hemnişînê xwe bike.

18.Emê jî gazî feriştene xwene (parisvznê dojê bi navê) zabanî bikin.

19. Na! (Muhemmed!) qe tu bi gotina wî (gunahkarî) neke ü tu (ji bona Xuda yê xwe ra) kunde bihere û nezîkê wî (Xuda yê xwe be).

ترجمه اندونزي

Bagaimana pendapatmu tentang orang yang melarang,(9)

Seorang hamba ketika dia mengerjakan salat,(10)

Bagaimana pendapatmu jika orang yang melarang itu berada di atas kebenaran,(11) (2)

Atau dia menyuruh bertakwa (kepada Allah).(12) (3)

Bagaimana pendapatmu jika orang yang melarang itu mendustakan dan berpaling.(13) (4)

Tidakkah dia mengetahui bahwa sesungguhnya Allah melihat segala perbuatannya.(14) (5)

Ketahuilah, sungguh jika dia tidak berhenti (berbuat demikian) niscaya Kami tarik ubun-ubunnya,(15) (6)

(Yaitu) ubun-ubun orang yang mendustakan lagi durhaka.(16) (7)

Maka biarlah dia memanggil golongannya (untuk menolongnya),(17) (8)

Kelak Kami akan memanggil malaikat Zabaniyah,(18) (9)

sekali- kali jangan, janganlah kamu patuh kepadanya; dan sujudlah dan dekatkanlah (dirimu kepada Tuhan),(19) (10)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (11)

Sesungguhnya Kami telah menurunkannya (Al-Quran) pada malam kemuliaan.(1) (12)

Dan tahukah kamu apakah

malam kemuliaan itu.(2) (13)

Malam kemuliaan itu lebih baik dari seribu bulan.(3) (14)

Pada malam itu turun Para malaikat dan Ruh (malaikat Jibril) dengan izin Tuhan mereka untuk mengatur segala urusan.(4) (15)

Malam itu (penuh) kesejahteraan sampai terbit fajar.(5) (16)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (17)

Orang- orang kafir yakni ahli kitab dan orang- orang musyrik) mengatakan bahwa mereka (tidak akan meninggalkan) agamanya (sebelum datang kepada mereka bukti yang nyata. (1) (18)

(yaitu) seorang Rasul dari Allah (Muhammad) yang membacakan lembaran- lembaran yang disucikan (Al Quran),(2) (19)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Bacalah (wahai Muhammad) dengan nama Tuhanmu yang menciptakan (sekalian makhluk), (1)

Ia menciptakan manusia dari sebuku darah beku; (2)

Bacalah, dan Tuhanmu Yang Maha Pemurah, - (3)

Yang mengajar manusia melalui pena dan tulisan, - (4)

Ia mengajarkan manusia apa yang tidak diketahuinya. (5)

Ingatlah! Sesungguhnya jenis manusia tetap melampaui batas (yang sepatutnya atau yang sewajibnya), (6)

Dengan sebab ia melihat dirinya sudah cukup apa yang dihajatinya. (7)

(Ingatlah) sesungguhnya kepada Tuhanmu lah tempat kembali (untuk menerima balasan). (8)

Adakah engkau nampak (baiknya) orang yang melarang (dan menghalang) - (9)

Seorang hamba Allah apabila ia mengerjakan sembahyang? (10)

Adakah engkau nampak (buruknya) jika ia berada di atas jalan yang betul? - (11)

Atau ia menyuruh orang bertaqwa (jangan melakukan syirik)? (12)

Adakah engkau nampak (terlepasnya dari azab) jika ia mendustakan (apa yang disampaikan oleh Nabi Muhammad kepadanya) serta ia berpaling ingkar? (13)

Tidakkah ia mengetahui bahawa sesungguhnya Allah melihat (segala amal perbuatannya dan membalasnya)?

(14)

Jangan sekali-kali berlaku derhaka! Demi sesungguhnya jika ia tidak berhenti (dari perbuatannya yang buruk itu), nescaya Kami akan menyentap ubun-ubunnya (dan menyeretnya ke dalam neraka), - (15)

Ubun-ubun (orang) yang berdusta, yang bersalah. (16)

Kemudian biarlah ia memanggil kumpulannya (untuk menyelamatkannya), (17)

Kami pula akan memanggil malaikat Zabaniyah (untuk menyeksanya)! (18)

Ingatlah! Janganlah engkau (wahai Muhammad) menurut kehendaknya, dan (sebaliknya) sujudlah dan dampingkanlah dirimu kepada Allah (dengan taat dan beramal soleh)! (19)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Soma kwa jina la Mola wako aliyeumba.

2. Amemuumba Mwanadamu katika pande la damu.

3. Soma, na Mola wako ni Mtukufu mno.

4. Ambaye amefunza (kuandika) kwa kalamu.

5. Amemfunza mwanadamu asilolijua.

6. Sivyo, hakika mwanadamu anaasi sana.

7. Kwa kujiona ametosha.

8. Bila shaka marejeo ni kwa Mola wako.

9. Je, umemuona ambaye humkataza.

10. Mja (wa Mungu) anaposwali?

11. Je, unaonaje kama yuko katika muongozo.

12. Au anaamuru ucha Mungu?

13. Je, unaonaje kama anakadhibisha na kurudi nyuma?

14. Je, hujui kuwa Mwenyeezi Mungu anaona?

15. Sivyo, kama haachi, tutamkokota kwa nywele za utosini.

16. Utosi muongo, wenye makosa.

17. Basi na amwite mshauri wake.

18. Nasi tutawaita askari wa adhabu.

19. Akome, usimtii bali sujudu na uwe karibu (na Mwenyeezi Mungu).

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 545

(96) سوره علق مكى است و نوزده آيه دارد (19)

[سوره العلق (96): آيات 1 تا 19] ترجمه آيات به نام خداوند بخشنده بخشايشگر،

بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد (1).

انسان را از خونى بسته شده آفريد (2).

بخوان كه پروردگارت از هر كريمى كريم تر است (3).

كسى است كه به وسيله قلم تعليم كرد (4).

آرى انسان را تعليم كرد چيزهايى را كه نمى دانست (5).

چنين نيست كه انسان حقشناس باشد مسلما طغيان مى كند (6).

به خاطر اينكه خود را بى نياز مى بيند (7). ______________________________________________________ صفحه ى 546

ولى بايد بداند كه برگشت همه به سوى اوست (8).

آيا ديدى آن شخص را كه نهى مى كرد؟ (9).

بنده اى را كه به هنگامى كه نماز مى خواند (10).

خبر بده اگر او بر طريق هدايت بود (11).

و به تقوى امر مى كرد

(12).

چه وظيفه اى را بر خود واجب مى شمرد و حالا كه تكذيب كرد و اعراض نمود آيا بغير از عذاب استحقاق دارد؟ (13).

آيا نمى دانست كه خدا او را مى بيند؟! (14).

نه، چنين نيست كه او خيال مى كند مى دانست و اگر دست از عمل زشتش برندارد موى پيشانيش را به شدت مى گيريم (15).

پيشانى دروغگوى خطاكارش را (16).

آن وقت اهل مجلس خود را صدا بزند (17).

ما هم به زودى ماموران دوزخمان را مى خوانيم (18).

نه، تو او را اطاعت مكن، سجده كن و نزديك شو (19).

بيان آيات در اين سوره رسول خدا (ص) را امر مى كند به اينكه قرآن را كه به وحى خدا نازل مى شود تلقى كند. و اين سوره اولين سوره اى است كه از قرآن نازل شده، و سياق آياتش آن چنان به هم ارتباط دارد كه بتوان گفت يكباره نازل شده، و به زودى بدان اشاره خواهيم كرد، و اين سوره به طور قطع در مكه نازل شده است.

[معناى" قرائت" و مفاد" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ..."]

" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ" راغب در مفردات مى گويد: كلمه" قرائت" به معناى ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر در زبان است، و اين كلمه را به هر ضميمه كردنى نمى گويند، مثلا در جمع كردن عده اى را به دور هم نمى گويند:" قراءت القوم"، دليل اين ادعا اين است كه تكرار يك حرف از حروف الفباء در زبان را هم قرائت نمى گويند «1».

_______________

(1) مفردات راغب، ماده" قرأ". ______________________________________________________ صفحه ى 547

و به هر حال وقتى گفته مى شود" قرات الكتاب" معنايش اين است كه از ضميمه كردن چند حرف از آن، كلمه در آوردم و از ضميمه

كردن كلمات آن با يكديگر جمله هايى در آورده، مطالبى استفاده كردم، هر چند كه آن حروف و اين كلمات را به زبان هم نياورده باشى پس قرائت، هم شامل مطالعه مى شود، و هم شامل آنجايى كه جمع حروف و كلمات را تلفظ بكنى، و هم آنجايى كه اين عمل را با شنيدن انجام دهى، كه اطلاق قرائت بر معناى اخير تلاوت هم ناميده مى شود، هم چنان كه خداى تعالى فرموده:" رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً" «1».

و ظاهر اينكه به طور مطلق فرمود:" اقرا"، اين است كه منظور از آن معناى اول است، و مراد، امر به تلقى آياتى از قرآن است كه فرشته وحى از ناحيه خدا به آن جناب وحى مى كند، پس جمله مورد بحث امر به قرائت كتاب است، كه خود اين امر هم از آيات آن است، و اين، نظير گفتار هر نويسنده اى است كه در آغاز نامه اى كه به ديگرى مى نويسد سفارش مى كند كه اين نامه مرا بخوان، و به آن عمل كن، پس اينكه مى گويد:" اين" و يا مى گويد" آن" خودش نيز جزو نامه است.

از اين سياق دو احتمال تاييد مى شود:

اول اينكه: اين آيات اولين آياتى است كه از قرآن كريم بر پيامبر اسلام (ص) نازل شده.

دوم اينكه: تقدير كلام" اقرا القرآن" و يا چيزى كه اين معنا را برساند مى باشد.

خلاصه مى خواهيم بگوييم آيه شريفه امر به مطلق قرائت نيست، و نخواسته با چشم پوشى از مفعول، فعل" اقرا" را به طور لازم استعمال كرده باشد، و نيز منظور از اين دستور خواندن به مردم نيست و نخواسته با حذف متعلق (مردم) اقرء را در" اقرا على الناس" استعمال كرده

باشد، هر چند كه خواندن بر مردم هم يكى از اغراض نزول وحى است، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا" «2»، و نيز كلمه" بِاسْمِ رَبِّكَ" مفعول فعل" اقرا" و حرف" باء" در آن زايده، و تقدير كلام" اقرا اسم ربك"، يعنى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نيست.

و جمله" بِاسْمِ رَبِّكَ" متعلق است به كلمه اى تقديرى، نظير" اقرا مفتتحا" و يا

_______________

(1) فرستاده اى از ناحيه خدا كه صحيفه هايى پاك را تلاوت مى كند. سوره بينه، آيه 2.

(2) و قرآنى كه ما آن را آيه آيه كرديم تا به تدريج بر مردمش بخوانى و به همين منظور هم به تدريج نازلش كرديم. سوره اسرى، آيه 106. ______________________________________________________ صفحه ى 548

" مبتدئا باسم ربك". و ممكن هم هست متعلق به خود" اقرا"، و حرف باء براى ملابسه (اتصاف) باشد، و اين منافات ندارد با اينكه بسم اللَّه اول سوره جزو سوره باشد، و تكرار آن نيست، چون در بسم اللَّه خود خداى تعالى كلام خود را با آن آغاز كرده، و در" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ" دستور مى دهد بندگانش خواندن را به نام او آغاز كنند، هر چند كه در جاى ديگر دستور داده هر كارى را كه مى خواهند آغاز كنند، با بسم اللَّه آغاز كنند، پس در حقيقت آيه مورد بحث دستور العمل است نظير امر به گفتن ان شاء اللَّه در آيه" وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ" «1»- دقت فرماييد.

و در جمله" رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ" اشاره شده است به اينكه رب تو تنها و تنها آن كسى است كه عالم آفريده،

و اين همان توحيد ربوبيت است كه مقتضى است عبادت را در او منحصر كنند، و اين خود رد اعتقاد مشركين است كه مى گفتند خداى سبحان تنها خلقت و ايجاد را به عهده دارد، و اما ربوبيت يعنى مالكيت و تدبير عالم از آن مقربين درگاه او است، و خداى تعالى بعد از ايجاد عالم تدبير امور آن را به عهده آنان گذاشت، كه يا از جنس فرشتگانند، و يا از جنس جن، و يا افراد برجسته اى از انسان. در آيه مورد بحث اشاره كرده به اينكه خير، چنين نيست، و تصريح كرده به اينكه ربوبيت هم مانند خلقت مخصوص خداى تعالى است.

[خلقت انسان از" علق" برهان و شاهدى بر يگانگى خداوند در ربوبيت

و در جمله" خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ" منظور از" انسان" جنس بشر است، كه از راه تناسل پديد مى آيد، و كلمه" علق" به معناى خون بسته شده است، يعنى اولين حالتى كه منى در رحم به خود مى گيرد.

پس آيه شريفه، به تدبير الهى وارد بر انسان اشاره دارد، تدبيرش از لحظه اى كه به صورت علقه در مى آيد، تا وقتى كه انسانى تام الخلقه مى شود، و داراى صفاتى عجيب و افعالى محير العقول مى گردد، پس انسان انسانى تمام و كامل نمى شود، مگر به تدبير مستمر و پى در پى خداى تعالى كه اين تدبير پى در پى چيزى نيست مگر خلقت پى در پى، (پس ممكن نيست خلقت را از خدا و تدبير را از غير او بدانيم) پس خداى تعالى بعين همان دليل كه خالق انسان است مدبر او نيز هست، در نتيجه انسان چاره اى جز اين ندارد كه خداى واحد

را رب خود بگيرد. بنا بر اين در جمله مورد بحث احتجاجى بر توحيد در ربوبيت شده است.

_______________

(1) هرگز مگو من فردا اين كار را خواهم كرد مگر آنكه كلام خود را مقيد كنى به خواست خدا.

سوره كهف، آيه 24. ______________________________________________________ صفحه ى 549

[مراد از امر به قرائت در" اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ" و مفاد توصيف خدا به" الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ" بعد از امر به قرائت

" اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ" در اين سه آيه امر به قرائت را تكرار نموده، تا مطلب يعنى امر اولى را تاكيد كند، چون ظاهر سياق اطلاق همين است، كه منظور از دومى هم همان اولى است، و گرنه قيدى براى دومى مى آورد.

ولى بعضى «1» گفته اند: مراد از امر اولى، اين است كه خودش بخواند، و مراد از دومى اين است كه براى مردم بخواند و تبليغ كند. هم چنان كه بعضى ديگر گفته اند: مراد از هر دو امر، اين است كه قرآن را بر مردم بخواند. ولى اين دو وجه از آيه استفاده نمى شود.

و معناى" وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ" اين است كه: پروردگار تو كسى است كه عطايش فوق عطاى هر كس ديگر است، چون هر كس ديگر كه به تو عطايى مى كند به استحقاق مى كند، ولى پروردگارت بدون استحقاق عطاء مى كند، علاوه بر اين، عطاى ديگران هم عطاى او است، و بالآخره هر عطايى به او منتهى مى شود.

" الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ"- حرف باء در اين جمله سببيت را مى رساند، مى فرمايد: خداى تعالى قرائت و يا كتابت و قرائت را به وسيله قلم بياموخت، و اين جمله هم مى تواند حاليه باشد، و

هم استينافيه، و به هر حال زمينه آن زمينه تقويت روح رسول خدا (ص) و از بين بردن اضطراب آن حضرت است، اضطرابى كه از دستور قبلى به آن جناب دست داده بود، چون دستور خواندن به كسى كه امى است، نه سواد خواندن دارد و نه نوشتن، اضطراب آور است، گويا فرموده: كتاب پروردگارت را بخوان، كتابى را كه او به تو وحى مى كند، و از اين فرمان اضطراب و خوفى به خود راه مده، و چه جاى ترسيدن است؟ در حالى كه پروردگار اكرم تو آن كسى است كه قرائت را به وسيله قلم به انسان آموخت؟ خوب، وقتى سواد سواد دارها هم به وسيله قلم است كه او آفريده، و در اختيارشان قرار داده، تا منويات خود را بنويسند، چرا نتواند قرائت كتاب خود را بدون وساطت قلم به تو تعليم دهد؟ آن هم با اينكه به تو امر كرده كه:" بخوان" اگر تو را تواناى بر خواندن نكرده بود، هرگز امر به آن نمى كرد.

بعد از جمله مورد بحث كه خطابش به شخص رسول خدا (ص) است، نعمت تعليم را عموميت داده، مى فرمايد:" عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ" به جنس انسان چيزهايى را كه نمى دانست تعليم داده، و اين خود مزيد تقويت است، و رسول خدا را بيشتر دلگرم و خرسند مى سازد.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 514. ______________________________________________________ صفحه ى 550

و مراد از" انسان" به طورى كه از ظاهر سياق برمى آيد جنس انسان است.

ولى بعضى «1» از مفسرين گفته اند: مراد از آن خصوص آدم است.

بعضى «2» ديگر گفته اند: ادريس است، چون او بود كه براى اولين بار با قلم خط نوشت.

و بعضى

«3» ديگر گفته اند: همه انبيايى هستند كه مى توانستند بنويسند. ليكن اين اقوال، ضعيف و از فهم بدورند.

" كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى اين دو آيه ردع و رد رفتارى است كه انسان در مقابل نعمت هاى الهى از خود نشان مى دهد، رفتارى كه از خلال آيات قبل استفاده مى شود، چون از آيات بر مى آيد كه خداى تعالى نعمت هاى بزرگى نظير تعليم به قلم و تعليم از طريق وحى را به انسان داده، پس بر انسان واجب است شكر آن را بجاى آورد، ولى او بجاى شكر، كفران و طغيان مى كند.

" إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى - يعنى انسان بجاى شكر طغيان مى كند، يعنى پا از گليم خود فراتر مى نهد. و اين خبرى است از آنچه در طبع بشر است، نظير آيه زير كه خبر مى دهد از اينكه بشر طبعا ظلوم و كفرانگر است:" إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ" «4».

[بى نياز دانستن خود، منشا و علت طغيان آدمى است

" أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى - كلمه" راه" از مصدر رأى است، نه مصدر رؤيت، يعنى ديدن به چشم، و فاعل" راه" و نيز مفعولش همان انسان است، و جمله مورد بحث مى خواهد علت طغيان انسان را بيان كند، مى فرمايد علت طغيانش اين است كه او خود را بى نياز از پروردگار خود مى داند، پروردگارى كه بر او انعام كرده و سراپاى وجود او انعام وى است، و نعمت هاى بى شمار او را كفران مى كند، و علت اين انحراف آن است كه انسان به خود و هواهاى نفسانى خود مى پردازد، و دل به اسباب ظاهرى كه تنها وسيله مقاصد او است (و نه هدف) مى بندد، و در نتيجه از

پروردگارش غافل مى شود، و به هيچ وجه خود را محتاج او نمى بيند، چون اگر خود را محتاج او مى ديد همين احتياج وادارش مى كرد كه به ياد او بيفتد، و او را ولى نعمت هاى خود بداند، و شكر نعمت هايش را بجاى آورد، نتيجه اين انحراف اين است كه در آخر خدا را به كلى فراموش نموده، سر به طغيان بردارد.

" إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى كلمه" رجعى" مانند كلمه" رجوع" به معناى برگشتن است، و به طورى كه از سياق _______________

(1 و 2 و 3) مجمع البيان، ج 10، ص 515.

(4) سوره ابراهيم، آيه 34. ______________________________________________________ صفحه ى 551

تهديد آينده بر مى آيد اين جمله تهديد به مرگ و بعث است، و خطاب در آن به رسول خدا (ص) است.

و بعضى «1» گفته اند: خطاب در آن به طريق بكار بردن التفات به جنس انسان است، تا تشديد بيشترى كرده باشد. ولى ظهور آيه در معناى اول بيشتر است.

" أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى اين شش آيه جنبه مثل دارد، و مى خواهد به عنوان نمونه چند مصداق از انسان طاغى را ذكر كند، و نيز به منزله زمينه چينى است براى تهديد صريحى كه بعدا به عقاب نموده، عقاب كسانى كه از اطاعت او نهى مى كنند، و نيز زمينه است براى امر به عبادتش. و مراد از" عبدى كه نماز مى خواند" به طورى كه از آخر آيات بر مى آيد رسول خدا (ص) است، چون در آخر آيات آن جناب را از اطاعت آن شخص نهى

نموده، امر به سجده اش و به نزديك شدنش مى فرمايد.

[توضيحى راجع به تشريع نماز قبل از شب معراج و قبل از نزول قرآن كه از آيه:" أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى" استفاده مى شود] و بنا بر اين فرض كه سوره مورد بحث اولين سوره نازل شده از قرآن باشد، و نيز بنا بر اينكه از اول تا به آخر سوره يكباره نازل شده باشد، سياق اين آيات دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (ص) قبل از نزول قرآن نماز مى خوانده، و همين معنا دلالت دارد بر اينكه آن جناب قبل از رسيدنش به مقام رسالت با نزول قرآن، يعنى قبل از حادثه بعثت از انبيا بوده.

ولى بعضى «2» گفته اند كه: نماز قبل از بعثت آن جناب نماز واجب نبوده، و به طورى كه از اخبار بر مى آيد نمازهاى واجب در شب معراج واجب شده، و در سوره اسراء فرموده:

" أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ" «3».

اما اين سخن درست نيست، براى اينكه آنچه از داستان شب معراج مسلم است، و روايات معراج بر آن دلالت دارد، تنها اين است كه نمازهاى پنجگانه يوميه در آن شب با شكل خاص خود يعنى دو ركعت دو ركعت واجب شد، و هيچ دلالتى ندارد بر اينكه قبل از آن شب به صورت ديگر تشريع نشده بود، بلكه در بسيارى از آيات سوره هاى مكى و از آن جمله سوره هايى كه قبل از سوره اسراء نازل شده، نظير سوره مدثر و مزمل و غير آن دو سخن از نماز كرده، و به _______________

(1) روح المعانى، ج 30، ص 182.

(2) روح المعانى، ج 30، ص 183.

(3)

نماز را در هنگام ظهر تا تاريكى شب و هنگام فجر بپا بدار. سوره اسرى، آيه 78. ______________________________________________________ صفحه ى 552

تعبيرهايى مختلف از آن ياد نموده، هر چند كه كيفيت آن را ذكر نكرده، اما اينقدر هست كه نمازهاى قبل از معراج مشتمل بر مقدارى تلاوت قرآن و نيز مشتمل بر سجده بوده.

و در بعضى از روايات هم آمده كه رسول خدا (ص) در اوايل بعثت با خديجه و على (عليهما السلام) نماز مى خواند، در اين روايات هم نيامده كه نماز آن روز به چه صورت بوده.

و كوتاه سخن اينكه: جمله" أ رأيت" به معناى" خبر ده مرا" است، و استفهام در آن به منظور شگفتى انگيختن است، و مفعول اول فعل" أ رأيت" ى اول كلمه" الَّذِي يَنْهى است، و مفعول" أ رأيت" ى سوم ضميرى است كه به موصول" الذى" برمى گردد، و مفعول" أ رأيت" ى دوم ضميرى است كه به كلمه" عبدا" برمى گردد، و مفعول دوم" أ رأيت" در هر سه جا جمله" أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى است.

و حاصل معناى آيات مورد بحث اين است كه: مرا خبر ده از كسى كه نهى مى كرد بنده اى را كه نماز مى خواند، و خدا را عبادت مى كرد و اين شخص مى داند كه خدا عمل او را مى بيند، و از حال او خبر دارد، و نيز مرا خبر ده از اين نهى كننده كه به فرضى كه بنده نمازگزار نامبرده بر طريق هدايت باشد، و به تقوى عمل كند، او چه حالى خواهد داشت، با اينكه مى داند خدا او را مى بيند، و باز مرا خبر ده از اين نهى كننده، كه اگر نهيش

تكذيب حق و اعراض از ايمان به حق باشد، و با اين حال شخص نمازگزار را از نماز نهى مى كند، و با اينكه مى داند خدا مى بيند آيا جز عذاب استحقاق جزايى دارد؟

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: مفعول اول جمله" أ رأيت" در هر سه جا همان موصول و يا ضميرى است كه به موصول بر مى گردد، و اين را بدان جهت گفته اند كه بين ضميرها تفكيك نينداخته باشند.

و بنا بر اين، بهتر آن است كه آيه" أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى را اينطور معنا كنيم كه: مرا خبر ده از اين نهى كننده آيا اگر بر طريق هدايت بود، و يا به تقوى امر مى كرد، و مى دانست كه خدا او را مى بيند، چه وظيفه اى مى ديد، و چه عملى را بر خود واجب مى دانست، و با اينكه از عبادت خداى سبحان نهى كرده، چه حالى خواهد داشت؟

و با اينكه مى توان گفتار مفسر نامبرده را چنين توجيه كرد، ولى معناى مستفاد از آن معناى بعيدى است، و اشكال تفكيك در ضمائر كه به خاطر آن اين طور خود را به زحمت _______________

(1) روح المعانى، ج 30، ص 183. ______________________________________________________ صفحه ى 553

انداخته اند همه جا اشكال موجهى نيست، در بعضى موارد كه سياق اقتضا كند و قرائن كمك نمايد تفكيك مانعى ندارد.

" أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى - مراد از اين" علم"، آگهى بر طريق استلزام است، چون لازمه اعتقاد به اينكه خدا خالق هر چيزى است اين اعتقاد است كه خدا به هر چيزى عالم است، هر چند صاحب اعتقاد اولى از اين اعتقاد ديگرش غافل باشد، و آن كسى كه از

نماز نهى مى كرد از وثنى مذهبان و مشرك بوده، و وثنى مذهبان اعتراف دارند به اينكه خالق هر چيزى خدا است، و همچنين خدا را از هر نقصى منزه مى دارند، پس بايد معتقد باشند كه خدا جاهل نيست، و از هيچ عملى عاجز نيست، و همچنين هيچ صفت نقص ندارد، هر چند كه خود از اين اعتقادشان غافل باشند.

[تهديد آنكه مانع نماز گزاردن پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى شده

" كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ" در مجمع البيان مى گويد: كلمه" سفع" به معناى جذب شديد است، وقتى گفته مى شود:" شفعت الشي ء" معنايش اين است كه: من آن چيز را به شدت جذب كردم و گرفتم «1».

و در اين آيه" ناصيه" (موى جلو پيشانى) را به صفت" كاذبه" و" خاطئه" توصيف كرده، با اينكه اين دو صفت، صفت صاحب پيشانى است، و اين طور نسبت دادن از باب مجاز است.

و در اين كلام ردعى شديد و تهديدى بالغ است، و مى فرمايد: مساله آن طور نيست كه او پنداشته و خواسته است، و يا او نمى تواند چنين كند، سوگند مى خورم كه اگر دست از اين بازداريش از نماز برندارد، و منصرف نگشته هم چنان بنده ما را از نماز نهى كند، به طور مسلم ناصيه او را به شدت خواهيم گرفت، و به وضعى ذلت بار او را به سوى عذاب جذب مى كنيم، آرى ناصيه اى را كه صاحبش كاذب است و به خطا سخن مى گويد و عمل مى كند، به شدت جذب خواهيم كرد.

" فَلْيَدْعُ نادِيَهُ سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ" كلمه" نادى" به معناى مجلس است، و گويا مراد از مجلس، اهل مجلس باشد، مى فرمايد:

وقتى او را گرفتيم اهل مجلس خود را به كمك بخواند.

ولى بعضى «2» گفته اند: اصلا كلمه نادى به معناى جليس (همنشين) است، و كلمه _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 513.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 516. ______________________________________________________ صفحه ى 554

" زبانية" به معناى فرشتگان موكل بر آتش است. بعضى «1» گفته اند: زبانية در كلام عرب به معناى پليس است، و امر در آيه تعجيزى است، مى خواهد با اين امر به شدت اخذ اشاره كرده باشد، و معنايش اين است كه بايد اين كسى كه از نماز نهى مى كند جمع خود را صدا بزند، تا او را از دست ما نجات دهند، و ما به زودى پليس هاى موكل بر آتش را كه فرشتگانى خشن و پر نيرو هستند صدا مى زنيم، آن وقت است كه نصرت هيچ ناصرى سودى به حال او نخواهد داشت.

" كَلَّا لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ" در اين آيه ردع قبلى تكرار شده، تا در آن تاكيد شده باشد، و معناى جمله" لا تطعه" اين است كه: تو اى پيامبر او را در نهيش از نماز اطاعت مكن، و اين خود قرينه اى است بر اينكه مراد از جمله" و اسجد" سجده كردن در نماز است، و چه بسا نمازى كه رسول خدا (ص) در آن ايام مى خوانده مركب از همين دو عنوان يعنى سجده و تسبيح بوده.

ولى بعضى «2» از مفسرين گفته اند: منظور از اين سجده كردن، نماز خواندن نيست بلكه سجده اى است كه بعد از خواندن اين سوره و سه سوره ديگر قرآن واجب است، و به آن چهار سوره،" عزائم چهارگانه" مى گويند، و كلمه" اقترب" امر از مصدر اقتراب است،

كه به معناى تقرب به خداى تعالى است.

و بعضى «3» گفته اند: نزديك شدن به ثواب خداى تعالى است.

بحث روايتى [رواياتى در باره ماجراى نزول نخستين وحى بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم):" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ ..." و بيان اشكالى كه در اين روايات ديده مى شود]

در الدر المنثور است كه عبد الرزاق، احمد، عبد ابن حميد، بخارى، مسلم، ابن جرير، ابن انبارى- در كتاب مصاحف- ابن مردويه و بيهقى، از طريق ابن شهاب از عروة بن زبير از عايشه ام المؤمنين روايت كرده اند كه گفت: اولين روزنه اى كه از وحى به روى رسول خدا (ص) باز شد، اين بود كه در عالم رؤيا در خواب چيزهايى مى ديد كه چون صبح روشن در خارج واقع مى شد.

_______________

(1) تفسير قرطبى، ج 20، ص 126.

(2) تفسير قرطبى، ج 20، ص 128.

(3) مجمع البيان، ج 10، ص 516. ______________________________________________________ صفحه ى 555

سپس علاقه و محبت به خلوت و تنهايى در دلش انداخته شد، و (غالبا) تك و تنها در غار حرا- 18 كيلومترى مكه- بسر مى برد، و در هر سال براى اينكه مدتى در آنجا به تهجد و عبادت بپردازد، خود را آماده مى ساخت و آب و طعام تهيه مى كرد، و آن مدت را يكسره به عبادت مى پرداخت و به خانه نمى رفت، سال بعد نيز چنين مى كرد، و باز براى آن مدت توقف در حرا خود را آماده مى ساخت، تا آنكه شبى كه در غار حرا بود، فرشته خدا حق را بر او نازل كرد، و بدو گفت:" اقرا" رسول خدا (ص) پاسخ داد: من خواندن بلد نيستم.

رسول خدا (ص) فرمود: آن فرشته مرا گرفت و فشارى بر من وارد آورد،

به طورى كه تاب و توانم از دست رفت آن گاه رهايم كرد، و دوباره گفت:" اقرا" گفتم من خواندن بلد نيستم، باز مرا گرفت و فشار داد، به طورى كه طاقتم از دست رفت، اين بار هم مرا رها كرد و گفت:" اقرأ" گفتم خواندن نمى دانم، بار سوم مرا گرفت، و همان فشار را وارد آورد، به طورى كه توانم از دست رفت، اين بار نيز مرا رها كرد و گفت:" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ...".

پس رسول خدا (ص) اين سوره را گرفت، و به طرف مكه برگشت، در حالى كه قلبش به شدت مى تپيد، تا به خانه خديجه دختر خويلد رسيد، گفت:

مرا بپيچيد، مرا بپيچيد، اهل خانه او را در روپوشى پيچيدند، تا آن حالت ترس و اضطرابش آرام گرفت، آن گاه به خديجه رو كرد و داستان را براى او باز گفت، و در آخر گفت بر جان خود مى ترسم. خديجه گفت: ابدا چيزى نيست، خدا هرگز تو را خوار نمى كند، براى اينكه تو شخصى نيكوكارى، و صله رحم مى كنى و زحمت ديگران را تحمل مى نمايى و برهنگان را مى پوشانى، تو ميهمان نواز و ياور مبتلايانى.

آن گاه خديجه آن جناب را نزد پسر عمش ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزى كه در جاهليت از بت پرستى به كيش نصرانيت درآمده بود آورد، و ابن ورقه زبان عبرانى را مى دانست و انجيل را به طور كامل به عبرانى مى نوشت، مردى سالخورده و نابينا بود خديجه گفت: اى پسر عم كمى به سخنان پسر برادرت گوش كن.

ورقه گفت: اى برادرزاده چه مى بينى؟

رسول خدا (ص) آنچه ديده بود به او خبر داد، ورقه گفت: اين همان ناموسى است كه خدا بر موسايش نازل مى كرد، و اى كاش من در آن درخت شاخه اى بودم، و اى كاش زنده مى ماندم تا آن روزى كه قوم تو از مكه بيرونت مى كنند. رسول خدا (ص) پرسيد بيرون كنندگان من قوم من خواهند بود؟ گفت بله، هيچ پيامبرى نياورده مثل آنچه تو آورده اى، مگر آنكه مورد حمله و ______________________________________________________ صفحه ى 556

دشمنى قومش قرار گرفته، و من اگر آن روز تو را دريابم ياريت خواهم كرد، يارى صميمانه، ليكن چيزى نگذشت كه ورقه از دنيا رفت و مدتى وحى تعطيل شد «1».

ابن شهاب مى گويد: ابو سلمة بن عبد الرحمن برايم حديث كرد كه جابر بن عبد اللَّه انصارى روزى از مساله وحى سخن مى گفت، در ضمن سخن، گفت رسول خدا (ص) فرمود در حينى كه داشتم قدم مى زدم ناگهان صوتى از طرف آسمان شنيدم، سربلند كردم ناگهان همان كسى را ديدم كه در غار حرا او را ديده بودم، ديدم كه بين آسمان و زمين بر كرسى نشسته من از ديدنش دچار رعب شده به خانه برگشتم، و گفتم مرا بپيچيد مرا بپيچيد، در همين حال اين آيه نازل شد كه:" يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ" از آن به بعد وحى خدا پى در پى رسيد «2».

و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابو نعيم (در كتاب دلائل)، از عبد اللَّه بن شداد روايت كرده اند كه گفت: جبرئيل بر محمد (ص) نازل شد و گفت: اى محمد

بخوان. پاسخ داد من خواندن نمى دانم، او را در آغوش خود كشيد، سپس گفت: اى محمد بخوان، پاسخ داد سواد ندارم. گفت:" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ... ما لَمْ يَعْلَمْ".

پس رسول خدا (ص) نزد خديجه آمد و گفت: اى خديجه به گمانم چيزى به من شده. خديجه گفت حاشا، به شما چيزى نشده، به خدا قسم پروردگار تو به تو آسيبى نمى رساند، چون تا كنون حتى يك عمل زشت نكرده اى، خديجه اين را گفت و برخاسته نزد ورقه رفت و جريان را به او گفت. ورقه گفت اگر مطلب همين طور باشد كه او گفته (به تو مژده مى دهم كه) شوهرت پيغمبرى از پيامبران است، و به زودى از امتش صدمه هاى بسيار خواهد ديد، و اگر من نبوتش را درك كنم حتما به او ايمان مى آورم.

راوى مى گويد: بعد از اين جريان مدتى جبرئيل نازل نشد خديجه گفت: به نظرم پروردگارت بر تو خشم كرده آن گاه خداى تعالى اين سوره را نازل كرد:" وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى «3».

مؤلف: در اين باب روايتى آمده كه سوره اى كه جبرئيل بر آن جناب نازل كرد سوره حمد بود «4».

_______________

(1 و 2 و 3) الدر المنثور، ج 6، ص 368.

(4) مجمع البيان، ج 10، ص 514. ______________________________________________________ صفحه ى 557

ولى اين داستان كه در روايات آمده خالى از اشكال و بلكه اشكالها نيست، براى اينكه اولا به رسول خدا (ص) نسبت شك در نبوت خود داده و گفته كه:

آن جناب احتمال داده آن صدا و آن شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و آن سوره اى كه به او نازل

شده همه از القائات شيطانى باشد، و ثانيا به وى نسبت داده كه اضطراب درونيش زايل نشد، تا وقتى كه يك مرد نصرانى- ورقة بن نوفل- كه خود را به رهبانيت زده بود به نبوتش شهادت داد، آن وقت اضطرابش زايل شد، با اينكه خداى تعالى در باره آن جناب فرموده:

" قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي" «1»، و چگونه ممكن است چنين كسى از سخنان يك نصرانى تحت تاثير قرار گيرد، و براى آرامش خاطرش محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجت روشنى بوده؟ و مگر خداى تعالى در باره آن جناب نفرموده:" قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي" «2» و آيا اعتماد كردن به قول ورقه بصيرت است، و بصيرت پيروانش هم همين است كه ايمان آورده اند به كسى كه به گفتارى بى دليل ايمان آورده و اعتماد كرده؟ و آيا وضع ساير انبياء هم بدين منوال بوده، و آنجا كه خداى تعالى مى فرمايد:

" إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ" «3»، امت اين انبيا هم اعتمادشان به نبوت پيغمبرشان براى اين بوده كه مثلا پير مردى همانند ورقه گفته است كه نوح پيغمبر است، و يا هود و صالح پيغمبرند؟ قطعا پايه تشخيص نبوت يك پيغمبر اينقدر سست نيست.

بلكه حق اين است كه: نبوت و رسالت ملازم با يقين و ايمان صد در صد شخص پيغمبر و رسول است، او قبل از هر كس ديگر يقين به نبوت خود از جانب خداى تعالى دارد، و بايد هم چنين باشد، روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) هم همين

را مى گويد.

[شان نزول آيات:" أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى ..."، سجده نزديك ترين حالت عبد به رب، سور عزائم

و در مجمع البيان در ذيل آيه" أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى ..." آمده كه ابو جهل گفت: راستى محمد صورت خود را در حضور شما به خاك مى گذارد؟ گفتند: بله. گفت به آن كسى سوگند كه بايد به او سوگند خورد، اگر او را ببينم كه چنين مى كند گردنش را لگدمال خواهم كرد.

شخصى در همان بين صدا زد اين است كه دارد نماز مى خواند، ابو جهل پيش رفت تا گردن رسول خدا (ص) را لگدكوب كند، چيزى نگذشت كه عقب عقب برگشت، در حالى كه دستها را پيش رويش گرفته بود، (گويى از چيزى پرهيز مى كرد و

_______________

(1) بگو من از ناحيه پروردگارم در كارم هوشيارم. سوره انعام، آيه 57.

(2) بگو اين است راه من، من بر بصيرتى خدا دادى به سوى خدا دعوت مى كنم، هم خودم و هم هر كس كه مرا پيروى كند، كه او نيز داراى اين بصيرت مى شود. سوره يوسف، آيه 108.

(3) ما به تو وحى كرديم همانطور كه به نوح و انبياى بعد از او وحى كرديم. سوره نساء، آيه 163. ______________________________________________________ صفحه ى 558

بلايى را از خود دور مى ساخت)، مردم از او پرسيدند تو را چه مى شود اى ابا الحكم؟ گفت بين من و او خندقى از آتش است، و اينها بالدارهايند، رسول خدا (ص) فرمود به آن خدايى كه جانم به دست او است اگر به من نزديك مى شد ملائكه تكه تكه بدنش را مى قاپيدند، اينجا بود كه خداى تعالى آيه" أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى را تا به آخر سوره نازل كرد

«1».

اين روايت را مسلم هم در صحيح خود نقل كرده.

و در تفسير قمى در تفسير آيه مورد بحث گفته: وليد بن مغيره مردم را از نماز خواندن و از اطاعت خدا و رسول نهى مى كرد، خداى تعالى در باره اش فرمود:" أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى" «2».

مؤلف: مفاد اين روايت با سياق آيات نمى سازد، چون از سياق بر مى آيد نمازگزار رسول خدا (ص) بوده نه مردم.

و در مجمع البيان آمده كه در حديثى از عبد اللَّه بن مسعود آمده كه فرمود: نزديك ترين حال بنده به خدا حال سجود است «3».

و در كافى به سند خود از وشاء روايت كرده كه گفت: من از حضرت رضا (ع) شنيدم مى فرمود: نزديك ترين حال بنده به خدا حالت سجود او است، و به همين جهت است كه فرموده:" وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ" «4».

و در مجمع البيان است كه عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: سوره هاى عزائم كه سجده آنها واجب است عبارتند از" الم تنزيل" و" حم سجده" و" النجم اذا هوى" و" اقرا باسم ربك"، و بقيه سجده ها كه در سراسر قرآن است مستحبّ است نه واجب «5».

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 515.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 430.

(3) مجمع البيان، ج 10، ص 516.

(4) فروع كافى، ج 3، ص 264، ح 3.

(5) مجمع البيان، ج 10، ص 516.

تفسير نمونه

همانگونه كه در شرح محتواى سوره نيز اشاره كرديم به اعتقاد اكثر مفسران اين سوره نخستين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، بلكه به گفته بعضى پنج آيه

فوق به اتفاق همه مفسران در آغاز وحى بر رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ، مضمون آن نيز مؤ يد اين معنى است .

در روايات آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به كوه حرا رفته بود جبرئيل آمد و گفت : اى محمد بخوان ! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من قرائت كننده نيستم .

جبرئيل او را در آغوش گرفت و فشرد، و بار ديگر گفت : بخوان ! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همان جواب را تكرار كرد، بار دوم نيز جبرئيل اين كار را كرد، و همان جواب را شنيد، و در سومين بار گفت : اقراء باسم ربك الذى خلق … (تا آخر آيات پنجگانه ).

اين سخن را گفت و از ديده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پنهان شد.

رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه با دريافت نخستين اشعه وحى سخت خسته شده بود به سراغ خديجه آمد، و فرمود: زملونى و دثرونى : مرا بپوشانيد و جامهاى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم . <2>

((طبرسى )) در مجمع البيان نيز نقل مى كند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خديجه فرمود هنگامى كه تنها مى شوم ندائى مى شنوم (و نگرانم !).

خديجه عرض كرد: خداوند جز خير در باره تو كارى نخواهد كرد، چرا

كه به خدا سوگند تو امانت را ادا مى كنى ، صله رحم بجا مى آورى ، در سخن گفتن

راستگو هستى .

خديجه مى گويد: بعد از اين ماجرا ما به سراغ ورقة بن نوفل رفتيم (او از آگاهان عرب و عموزاده خديجه بود) رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنچه را ديده بود براى ((ورقه )) بيان كرد، ((ورقه )) گفت : هنگامى كه آن منادى به سراغ تو مى آيد دقت كن ببين چه مى شنوى ؟ سپس براى من نقل كن .

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مى گويد: اى محمد بگو: بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين - تا - و لا الضالين ، و بگو: لا اله الا الله ، سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را براى او بازگو كرد. ورقه گفت : بشارت بر تو، باز هم بشارت بر تو، من گواهى مى دهم تو همان هستى كه عيسى بن مريم بشارت داده است ! و تو شريعتى همچون موسى دارى تو پيامبر مرسلى ، و به زودى بعد از اين روز ماءمور به جهاد مى شوى و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد!.

هنگامى كه ورقه از دنيا رفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من اين روحانى را در بهشت (بهشت برزخى ) ديدم در حالى كه لباس حرير بر تن داشت ، زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد. <3>

البته در بعضى از كلمات مفسرين ، يا كتب تاريخ ، مطالب ناموزونى در باره اين فصل از زندگى پيغمبر اكرم (صلى اللّه

عليه و آله و سلّم ) به چشم مى خورد كه مسلما از احاديث مجعول و اسرائيليات است ، مثل اينكه پيغمبر بعد از ماجراى نخستين نزول وحى بسيار ناراحت شد و از اين ترسيد كه القاآت شيطانى باشد! يا چند بار تصميم گرفت خود را از كوه به زير پرتاب كند! و امثال اين لاطائلات كه نه با مقام شامخ نبوت سازگار است ، نه با آنچه در تاريخ از عقل و درايت فوق العاده پيامبر

(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مديريت و شكيبائى و تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است .

به نظر مى رسد اينگونه روايات ضعيف و ركيك ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و خواسته اند هم اسلام را زير سؤ ال برند و هم شخص پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با توجه به آنچه گفته شد به سراغ تفسير آيات مى رويم .

سوره علق

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 19 آيه است.

محتوى و فضيلت سوره علق

مشهور در ميان مفسران اين است كه اين سوره نخستين سوره اى است كه بر پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ، و محتواى آن نيز مؤ يد همين معنى است ، و اينكه بعضى گفته اند نخستين سوره سوره ((حمد،))، يا سوره ((مدثر)) است خلاف مشهور است .

اين سوره در آغاز به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور قرائت و تلاوت مى دهد. و سپس از آفرينش اين انسان با عظمت ، از يك قطعه خون بى ارزش

، سخن مى گويد:

و در مرحله بعد از تكامل انسان در پرتو لطف و كرم پروردگار، و آشنائى او به علم و دانش و قلم بحث مى كند.

در مرحله بعد، از انسانهاى ناسپاسى كه عليرغم اين همه موهبت و اكرام الهى راه طغيان را پيش مى گيرند سخن به ميان مى آورد.

و سرانجام اشاره به مجازات دردناك كسانى كه مانع هدايت مردم و اعمال نيك اند مى كند.

و سوره را با دستور ((سجده )) و ((تقرب )) به درگاه پروردگار پايان مى دهد.

در فضيلت قرائت اين سوره از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: من قراء فى يومه او ليلته اقراء باسم ربك ثم مات فى يومه او ليلته مات شهيدا و بعثه الله شهيدا، و احياه كمن ضرب بسيفه فى سبيل الله مع رسول الله !: هر كس در روز يا شب سوره اقراء باسم ربك را بخواند، و در همان

شب يا روز بميرد شهيد از دنيا رفته است و خداوند او را شهيد مبعوث مى كند و در صف شهيدان جاى مى دهد، و در قيامت همچون كسى است كه با شمشير در راه خدا با پيامبر خدا جهاد كرده است .

اين سوره به مناسبت تعبيرهاى مختلفى كه در آغاز آن است بنام سوره ((علق )) يا سوره ((اقراء)) يا سوره ((قلم )) ناميده شده . <1>

تفسير :

بخوان به نام پروردگارت

در نخستين آيه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مخاطب ساخته مى گويد: بخوان بنام پروردگارت كه جهان را آفريد (اقراء باسم ربك الذى خلق ). <4>

بعضى گفته اند، مفعول در

جمله بالا محذوف است و در اصل چنين بود اقراء القرآن باسم ربك : ((قرآن را با نام پروردگارت بخوان )) و به همين جهت بعضى اين آيه را دليل بر آن گرفته اند كه بسم الله جزء سوره هاى قرآن است . <5> و بعضى با را زائده دانسته ، و گفته اند: منظور اين است كه نام پروردگارت را بخوان ، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، چرا كه مناسب اين است گفته شود نام پروردگارت را به يادآور.

قابل توجه اينكه در اينجا قبل از هر چيز تكيه روى مساءله ربوبيت پروردگار شده است ، و مى دانيم ((رب )) به معنى ((مالك مصلح )) است كسى كه هم صاحب چيزى است و هم به اصلاح و تربيت آن مى پردازد.

سپس براى اثبات ربوبيت پروردگار روى مساءله خلقت و آفرينش جهان

هستى تكيه شده ، چرا كه بهترين دليل بر ربوبيت او خالقيت او است ، كسى عالم را تدبير مى كند كه آفريننده آن است .

اين در حقيقت پاسخى است به مشركان عرب كه خالقيت خدا را پذيرفته بودند، اما ربوبيت و تدبير را براى بتها قائل بودند! به علاوه ربوبيت خداوند و تدبير او در نظام هستى بهترين دليل بر اثبات ذات مقدس او است .

سپس از ميان مخلوقات روى مهمترين پديده جهان خلقت و گل سرسبد آفرينش يعنى ((انسان )) تكيه كرده ، و آفرينش او را يادآور شده ، و مى فرمايد: همان خدائى كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد (خلق الانسان من علق ).

((من علق )) در اصل به معنى چسبيدن به چيزى

است ، و لذا به خون بسته و همچنين به زالو كه براى مكيدن خون به بدن مى چسبد ((علق )) گفته اند و از آنجا كه نطفه بعد از گذراندن دوران نخستين را در عالم جنين ، به شكل قطعه خون بسته چسبنده اى در مى آيد كه در ظاهر بسيار كم ارزش است ، مبداء آفرينش انسان را در اين آيه همين موجود ناچيز مى شمرد، تا قدرت نمائى عظيم پروردگار روشن شود كه از موجودى چنان ارزش مخلوقى چنين پر ارزش آفريده است .

بعضى نيز گفته اند: منظور از علق در اينجا گل آدم است كه آن هم حالت چسبندگى داشت ، بديهى است خدائى كه اين مخلوق عجيب را از آن قطعه گل چسبنده به وجود آورد، شايسته هر گونه ستايش است .

گاه ((علق )) را به معنى موجود ((صاحب علاقه )) دانسته اند كه اشاره اى است به روح اجتماعى انسان ، و علقه آنها به يكديگر كه در حقيقت پايه اصلى تكامل بشر و پيشرفت تمدنها را تشكيل مى دهد.

بعضى نيز ((علق )) را اشاره به ((نطفه نر)) (اسپر) ميدانند كه شباهت زيادى به زالو دارد، اين موجود ذره بينى در آب نطفه شناور است ، و به سوى نطفه زن در رحم پيش مى رود، و به آن مى چسبد، و از تركيب آن دو نطفه كامل انسان به وجود مى آيد.

درست است كه در آن زمان اينگونه مسائل هنوز شناخته نشده بود، ولى قرآن مجيد از طريق اعجاز علمى پرده از روى آن برداشته است .

از ميان اين تفسيرهاى چهارگانه تفسير اول روشن تر به نظر مى

رسد، هر چند جمع ميان چهار تفسير نيز بى مانع است .

از آنچه گفتيم روشن شد كه انسان بر طبق يك تفسير به معنى حضرت آدم و بر طبق سه تفسير ديگر به معنى مطلق انسانها است .

بار ديگر براى تاءكيد مى افزايد: بخوان كه پروردگارت از هر كريمى كريمتر است ، و از هر بزرگوارى بزرگوارتر (اقراء و ربك الاكرم ). <6>

بعضى معتقدند كه ((اقراء)) دوم تاءكيدى است بر ((اقراء)) در آيات قبل ، و بعضى گفته اند با آن متفاوت است ، در جمله اول منظور قرائت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى خويش است و در جمله دوم قرائت براى مردم ، ولى تاءكيد مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا دليلى بر اين تفاوت در دست نيست .

و به هر حال تعبير اين آيه در حقيقت پاسخى است به گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در جواب جبرئيل كه گفت : من قرائت كننده نيستم ، يعنى از بركت پروردگار فوق العاده كريم و بزرگوار تو توانائى بر قرائت و تلاوت دارى .

سپس به توصيف خداوندى كه اكرم الاكرمين است پرداخته مى فرمايد: همان كسى كه به وسيله قلم تعليم فرمود (الذى علم بالقلم ).

و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد (علم الانسان ما لم يعلم ).

در حقيقت اين آيات نيز پاسخى است به همان گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه فرمود من قرائت كننده نيستم يعنى همان خدائى كه به وسيله قلم انسانها را تعليم داد، و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت

، قادر است كه به بنده اى درس نخوانده همچون تو نيز قرائت و تلاوت را بياموزد.

جمله (الذى علم بالقلم ) تاب دو معنى دارد، نخست اينكه : خداوند نوشتن و كتاب را به انسان آموخت و قدرت و توانائى اين كار عظيم را كه مبداء تاريخ بشر، و سرچشمه تمام علوم و فنون و تمدنها است ، در او ايجاد كرد.

ديگر اينكه منظور اين است كه علوم و دانشها را از اين طريق و با اين وسيله به انسان آموخت .

خلاصه اينكه طبق يك تفسير منظور تعليم كتابت است ، و طبق تفسير ديگر منظور علومى است كه از طريق كتابت به انسان رسيده است .

و در هر حال تعبيرى است پر معنى كه در آن لحظات حساس نخستين نزول وحى در اين آيات بزرگ و پر معنى منعكس شده است .

1 - آغاز وحى همراه با آغاز يك حركت علمى بود

اين آيات چنانكه گفتيم به اعتقاد غالب مفسران يا تمام آنها نخستين آياتى است كه بر قلب پاك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است و با تابش نخستين اشعه وحى فصل

تازهاى در تاريخ بشريت آغاز شد، و نوع بشر مشمول يكى از بزرگترين الطاف الهى گشت ، كاملترين آئينهاى الهى كه نقطه پايان و ختم اديان بود، نازل گرديد، و پس از نزول تمام احكام و تعليمات اسلامى به مصداق اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (مائده - 3) دين الهى تكميل و نعمتش به حد تمام و كمال رسيد و اسلام دين مرضى الهى گشت .

موضوع بسيار جالب اينجا

است در عين اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امى و درس نخوانده بود، و محيط حجاز را يكپارچه محيط جهل و نادانى فرا گرفته بود، در نخستين آيات وحى تكيه بر مساءله ((علم )) و ((قلم )) است كه بلافاصله بعد از نعمت بزرگ خلقت و آفرينش در اين آيات ذكر شده است !

در حقيقت اين آيات نخست از تكامل ((جسم )) انسان ، از يك موجود بى ارزش مانند علقه ، خبر مى دهد، و از سوى ديگر از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم مخصوصا از طريق قلم سخن مى گويد.

آن روز كه اين آيات نازل مى شد نه تنها در محيط حجاز كه محيط جهل بود كسى ارزشى براى قلم قائل نبود در دنياى متمدن آن زمان نيز قلم از اهميت كمى برخوردار بود.

اما امروز مى دانيم كه تمام تمدنها و علوم و دانشها و پيشرفتهائى كه در هر زمينه نصيب بشر شده بر محور قلم دور مى زند، و به راستى مداد علماء بر دماء شهداء پيشى گرفته ، چرا كه هم زيربناى خون شهيد، و هم پشتوانه آن مركبهاى قلمهاى دانشمندان است ، و اصولا سرنوشت اجتماعات انسانى در درجه اول به نيش قلمها بسته است .

اصلاحات جوامع انسانى از قلمهاى مؤ من و متعهد شروع مى شود، و فساد و تباهى اجتماعات نيز از قلمهاى مسموم و فاسد مايه مى گيرد.

بى جهت نيست كه قرآن مجيد سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند ياد

كرده ، يعنى هم به ((ابزار)) و هم به ((محصول )) آن ابزار، آنجا كه مى فرمايد: ن

والقلم و ما يسطرون (قلم - 1).

مى دانيم دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كنند:

دوران تاريخ .

و دوران قبل از تاريخ .

دوران تاريخ زمانى است كه قلم و خواندن و نوشتن ابداع شده بود، و انسان توانسته است چيزى از زندگى خود را با قلم بنگارد و براى آيندگان بيادگار بگذارد، و به اين ترتيب تاريخ بشر مساوى است با تاريخ پيدايش قلم و خط!.

در زمينه نقش قلم در حيات انسانها شرح مبسوطى در جلد 24 تفسير نمونه در آغاز سوره ((قلم )) داشته ايم .

بنابراين پايه اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده ، و بى جهت نيست كه قومى چنان عقب مانده بقدرى در علوم و دانشها پيش رفتند كه علم و دانش را - به اعتراف دوست و دشمن - به همه جهان صادر كردند، و به اعتراف مورخان معروف اروپا اين نور علم و دانش مسلمين بود كه بر صفحه اروپاى تاريك قرون وسطى تابيد، و آنها را وارد عصر تمدن ساخت .

در اين زمينه كتابهاى فراوانى از سوى خود آنها تحت عنوان ((تاريخ تمدن اسلام )) يا ((ميراث اسلام )) نوشته شده اند.

چقدر نازيباست ملتى اين چنين ، و آئينى آن چنان ، در ميدان علم و دانش عقب بمانند و نيازمند ديگران و حتى وابسته به آنها شوند.

3 - ذكر خدا در هر حال

آغاز دعوت پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ذكر نام خدا شروع شد، ((اقراء باسم

ربك )).

و جالب اينكه تمام زندگانى پر بار او آميخته با ذكر خدا و ياد خدا بود. ذكر خداوند با هر

نفسش تواءم بود، برمى خاست ، مى نشست ، مى خوابيد، راه مى رفت ، سوار مى شد، پياده مى شد، توقف مى كرد همه با ياد خدا بود و با نام ((الله )).

هنگامى كه از خواب بيدار مى شد مى فرمود: الحمد لله الذى احيانا بعد ما اماتنا و اليه النشور.

ابن عباس مى گويد: شبى خدمتش خوابيده بودم ، هنگامى كه از خواب بيدار شد سر به سوى آسمان بلند كرد، و ده آيه آخر سوره آل عمران را تلاوت فرمود: ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار… سپس عرضه داشت : اللهم لك الحمد انت نور السموات و الارض و من فيهن … اللهم لك اسلمت و بك آمنت و عليك توكلت و اليك انبت …

هنگامى كه از خانه بيرون مى آمد مى فرمود: بسم الله ، توكلت على الله ، اللهم انى اعوذ بك ان اضل ، او اضل ، او ازل ، او اظلم ، او اظلم ، او اجهل او يجهل على .

و هنگامى كه وارد مسجد مى شد مى فرمود: اعوذ بالله العظيم و بوجهه الكريم و سلطانه القديم من الشيطان الرجيم .

و هنگامى كه لباس نوى در تن مى كرد مى فرمود: اللهم لك الحمد انت كسوتنيه اسئلك خيره و خير ما صنع له و اعوذ بك من شره و شر ما صنع له . و هنگامى كه به خانه باز مى گشت مى فرمود: الحمد لله الذى كفانى و آوانى و الحمد لله الذى اطعمنى و سقانى .

و به همين ترتيب تمام زندگى او با ياد خدا و نام خدا و تقاضاى الطاف

خداوند عجين و آميخته بود. <7> آيا نمى دانى خدا همه اعمالت را مى بيند؟

در تعقيب آيات گذشته كه در آن اشاره به نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار نسبت به انسان شده بود، و لازمه يك چنين نعمت گسترده اى سپاسگزارى انسان و تسليم او در برابر خداوند است ، در آيات مورد بحث مى فرمايد: چنين نيست كه نعمتهاى الهى روح شكرگزارى را هميشه در انسان زنده كند، بلكه او مسلما طغيان مى كند… (كلا ان الانسان ليطغى ). <8>

به خاطر اينكه خود را مستغنى و بى نياز مى بيند (ان رآه استغنى ). <9> اين طبيعت غالب انسانها است ، طبيعت كسانى است كه در مكتب عقل

و وحى پرورش نيافته اند كه وقتى خود را مستغنى مى پندارند، شروع به سركشى و طغيان مى كنند.

نه خدا را بنده اند، نه احكام او را به رسميت مى شناسند، نه به نداى وجدان گوش فرا مى دهند، و نه حق و عدالت را رعايت مى كنند.

انسان و هيچ مخلوق ديگر هرگز بى نياز و مستغنى نخواهد شد، بلكه موجودات ممكنه هميشه نيازمند به لطف و نعمتهاى خدا هستند، و اگر لحظهاى فيض او قطع شود درست در همان لحظه همه نابود مى گردند، منتها انسان گاهى به غلط خود را بى نياز مى پندارد، و تعبير لطيف آيه نيز اشاره به همين معنى است كه مى گويد: خود را بى نياز مى بيند نمى گويد: بى نياز مى شود.

بعضى معتقدند كه منظور از انسان در آيه مورد بحث خصوص ابوجهل است كه از آغاز دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

به مخالفت برخاست ، ولى مسلما انسان در اينجا مفهوم كلى دارد، و امثال ابو جهل مصداقهائى از آن مى باشند.

به هر حال چنين به نظر مى رسد كه هدف آيه اين است كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتظار نداشته باشد مردم به زودى دعوتش را پذيرا شوند، بلكه بايد خود را براى انكار و مخالفت مستكبران طغيانگر، آماده سازد، و بداند راهى پر فراز و نشيب در پيش روى او است .

سپس اين طاغيان مستكبر را مورد تهديد قرار داده ، مى فرمايد: مسلما بازگشت همه به سوى پروردگار تو است (ان الى ربك الرجعى ).

و او است كه طغيانگران را به كيفر اعمالشان مى رساند.

اصولا همانگونه كه بازگشت همه چيز به سوى او است ، و همه مى ميرند و ميراث آسمان و زمين براى ذات پاك او مى ماند: و لله ميراث السموات و الارض

(آل عمران - 180) در آغاز نيز همه چيز از ناحيه او بوده ، و جاى اين نيست كه انسان خود را بى نياز بشمرد و مغرور گردد، و طغيان كند.

سپس به قسمتى از كارهاى طغيانگران مغرور، ممانعت آنها از سلوك راه حق و پيمودن طريق هدايت و تقوى ، پرداخته ، مى افزايد: به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند… (اء راءيت الذى ينهى ).

بنده اى را به هنگامى كه نماز مى خواند (عبدا اذا صلى ).

آيا چنين كسى مستحق عذاب و كيفر الهى نيست ؟!

در احاديث آمده است : ابو جهل از اطرافيان خود سؤ ال كرد: آيا محمد در ميان شما نيز (براى سجده ) صورت به

خاك مى گذارد؟ گفتند: آرى ، گفت : سوگند به آنچه ما به آن سوگند ياد مى كنيم ، اگر او را در چنين حالى ببينم با پاى خود گردن او را له مى كنم ! به او گفتند: ببين ، او در آنجا مشغول نماز خواندن است !

ابوجهل حركت كرد تا گردن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را زير پاى خود بفشارد، ولى هنگامى كه نزديك آمد عقب نشينى كرده و با دستش گوئى چيزى را از خود دور مى كرد!، به او گفتند: اين چه وضعى است در تو مى بينيم ؟ گفت : ناگهان ميان خودم و او خندقى از آتش ديدم و منظره وحشتناك و همچنين بال و پرهائى مشاهده كردم !

در اينجا پيغمبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: قسم به كسى كه جانم در دست او است اگر به من نزديك شده بود فرشتگان خدا بدن او را قطعه قطعه مى كردند و عضو عضو او را مى ربودند!

اينجا بود كه آيات فوق نازل شد. <10>

طبق اين روايات آيات فوق در آغاز بعثت نازل نشده ، بلكه وقتى نازل شد كه دعوت اسلام برملا شده بود، و لذا عدهاى معتقدند تنها پنج آيه نخستين اين سوره در آغاز بعثت نازل شده و بقيه با فاصله قابل ملاحظه اى بوده است .

ولى به هر حال اين شاءن نزول هرگز مانع گستردگى مفهوم آيه نيست .

در آيه بعد براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: به من خبر ده اگر اين بنده نمازگزار بر طريق هدايت باشد… (اء راءيت ان كان على الهدى ).

يا

مردم را به تقوى دستور دهد… (او امر بالتقوى ).

آيا نهى كردن او سزاوار است ؟ و آيا مجازات چنين كسى جز آتش دوزخ مى تواند باشد؟!

به من خبر ده اگر اين شخص طغيانگر كه رهروان راه حق را از نماز و هدايت و تقوى باز مى دارد، اگر تكذيب حق كند و از آن روى گرداند چه سرنوشت دردناكى خواهد داشت ؟! (اء راءيت ان كذب و تولى ). <11>

آيا او نمى داند كه خداوند همه اعمال او را مى بيند و همه را براى حساب و جزا ثبت و ضبط مى كند؟! (ا لم يعلم بان الله يرى ).

تعبير به قضيه شرطيه در آيات فوق اشاره به اين است كه اين طغيانگر مغرور لا اقل اين احتمال را بايد بدهد كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر طريق هدايت است ، و دعوتش دعوت به سوى تقوى است ، همين احتمال براى اينكه جلو طغيان او را بگيرد كافى است .

بنابراين مفهوم اين آيات ترديد در هدايت و دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى تقوى نمى باشد، بلكه اشاره به نكته ظريف بالاست .

بعضى از مفسران ضمير در ((كان )) و ((اءمر)) را به همان شخص نهى كننده مانند ابوجهل باز گردانده اند، بنابراين مفهوم آيات چنين مى شود: اگر او هدايت را بپذيرد و به جاى منع از نماز دعوت به تقوى كند چقدر به حال او مفيد است ؟

ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

عالم هستى محضر خدا است

توجه به اين واقعيت كه هر كارى را

انسان انجام مى دهد در پيشگاه خدا است ، و اصولا تمام عالم هستى محضر خدا است ، و چيزى از اعمال و حتى نيات آدمى از او پنهان نيست ، مى تواند روى برنامه زندگى انسان اثر زياد بگذارد، و او را از خلافكاريها باز دارد، مشروط بر اينكه ايمان به اين مطلب واقعا در دل او جاى گيرد و به صورت يك باور قطعى در آيد.

در حديثى مى خوانيم : اعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك : خدا را آنچنان عبادت كن كه گوئى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را به خوبى مى بيند.

نقل مى كنند بيدار دلى بعد از گناهى توبه كرده بود، و پيوسته مى گريست ، گفتند: چرا اينقدر گريه مى كنى ؟ مگر نمى دانى خداوند متعال غفور است ؟ گفت : آرى ، ممكن است او عفو كند، ولى اين خجلت و شرمسارى كه او مرا ديده چگونه از خود دور سازم ؟!

گيرم كه تو از سر گنه درگذرى

- زان شرم كه ديدى كه چه كردم چكنم ؟! سجده كن و تقرب جوى !

به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون طغيانگران كافر و مزاحمت آنها نسبت به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و نمازگزاران آمده بود، در اين آيات آنها را زير رگبار شديدترين تهديدها گرفته مى فرمايد:

چنان نيست كه او مى پندارد (گمان مى كند مى تواند پا بر گردن پيغمبر به هنگام سجده بگذارد و او را از اين برنامه الهى باز دارد) (كلا).

اگر دست از اين جهل

و غرور خود برندارد، موى جلو سر او را گرفته و به سوى عذاب مى كشانيم (لئن لم ينته لنسفعا بالناصية ).

همان پيش سر دروغگوى خطا كار! (ناصية كاذبة خاطئة ).

لنسفعا از ماده سفع (بر وزن عفو) به گفته بعضى از مفسران معانى مختلفى دارد: گرفتن و به شدت كشيدن ، سيلى به صورت زدن ، چهره را سياه كردن (آن سه قطعه سنگى را كه به هنگام گذاردن ديگ بر روى آتش پايه هاى ديگ را تشكيل مى دهد نيز سفع مى نامند چرا كه سياه و دود آلوده است ) و بالاخره علامت گذاردن و خوار كردن . <12>

و از همه مناسب تر در اينجا همان معنى اول است ، هر چند در آيه مورد بحث معانى ديگر نيز احتمال دارد.

به هر حال آيا منظور اين است كه اين ماجرا در قيامت واقع مى شود كه موى پيش سر امثال ابوجهل را مى گيرند و به سوى آتش دوزخ مى كشانند، يا در دنيا تحقق مى يابد، و يا هر دو؟! بعيد نيست هر دو باشد، و شاهدش روايت زير است .

در روايتى مى خوانيم : هنگامى كه سوره الرحمن نازل شد پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به يارانش فرمود: چه كسى از شما اين سوره را بر رؤ ساى قريش مى خواند؟ حاضران در پاسخ كمى سكوت كردند، چرا كه از آزار سران قريش بيمناك بودند.

عبدالله بن مسعود برخاست و گفت : اى رسول خدا! من اين كار را

مى كنم … ابن مسعود كه جثه اى كوچك داشت و از نظر جسمانى ضعيف بود برخاست و

نزد سران قريش آمد، آنها را در گرد كعبه جمع ديد، تلاوت سوره الرحمن را آغاز كرد.

ابوجهل برخاست و چنان سيلى به صورت او زد كه گوش او پاره شد، و خون جارى گشت !

ابن مسعود گريان به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، هنگامى كه چشم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر او افتاد، ناراحت شد، سر را به زير انداخت و در غم و اندوه عميقى فرو رفت .

ناگهان جبرئيل نازل شد در حالى كه خندان و مسرور بود، فرمود: اى جبرئيل چرا مى خندى در حالى كه ابن مسعود گريان است ؟ عرض كرد به زودى دليل آن را خواهى دانست .

اين ماجرا گذشت ، هنگامى كه مسلمانان روز جنگ بدر پيروز شدند ابن مسعود در ميان كشته هاى مشركان گردش مى كرد، چشمش به ابوجهل افتاد، در حالى كه آخرين نفسهاى خود را مى كشيد، ابن مسعود روى سينه او قرار گرفت هنگامى كه چشمش به او افتاد، گفت : اى چوپان ناچيز! بر جايگاه بلندى قرار گرفته اى ! ابن مسعود گفت الاسلام يعلو و لا يعلى عليه : اسلام برترى مى گيرد و چيزى بر اسلام برترى نخواهد گرفت .

ابوجهل به او گفت به دوستت محمد بگو: احدى در زندگى در نظر من از او مبغوضتر نبود و حتى در حال مرگم !

هنگامى كه اين سخن به گوش پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد فرمود: فرعون زمان من ، از فرعون موسى بدتر بود، چرا كه او در واپسين لحظات عمر گفت : من ايمان آوردم

، ولى اين طغيانش بيشتر شد!

سپس ابوجهل رو به ابن مسعود كرد و گفت : سر مرا با اين شمشير قطع

كن كه تيزتر است ، هنگامى كه ابن مسعود سرش را جدا كرد نمى توانست آن را بردارد و به خدمت رسول خدا آورد (موى پيش سر او را گرفت و روى زمين كشيد و خدمت پيامبر آورد، و مضمون آيه در اين دنيا نيز تحقق يافت ). <13>

((ناصية )) موى پيش سر است ، و گرفتن ناصيه در جائى گفته مى شود كه بخواهند كسى را با ذلت و خوارى به سوى كارى برند، زيرا هنگامى كه موى پيش سر كسى را مى گيرند قدرت هر گونه حركت از او سلب مى شود، و چاره اى جز تسليم ندارد.

البته كلمه ((ناصيه )) هم در مورد افراد، و هم اشياء نفيس ، به كار مى رود، همانگونه كه ما در فارسى تعبير به پيشانى جمعيت يا پيشانى ساختمان مى كنيم .

تعبير به ((ناصية كاذبة خاطئة )) اشاره به شخصى است كه صاحب اين ناصيه است كه هم دروغگو بود و هم خطا كار، همچون ابوجهل .

در روايتى از ابن عباس آمده است كه روزى ابوجهل نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد در حالى كه حضرت نزديك مقام ابراهيم مشغول نماز بود، صدا زد مگر من تو را از اين كار نهى نكردم ؟ حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر او بانگ زد و او را از خود راند.

ابوجهل گفت : اى محمد! بر من بانگ مى زنى ، و مرا ميرانى ؟ تو نمى

دانى قوم و عشيره من در اين سرزمين از همه بيشتر است . <14>

در اينجا آيه بعد نازل شد اين جاهل مغرور تمام قوم و عشيره خود را صدا زند و از آنها يارى بطلبد (فليدع ناديه ).

ما هم ماءموران دوزخ را صدا مى زنيم (سندع الزبانية ).

تا معلوم شود كه اين غافل بيخبر كارى از او ساخته نيست ، و در چنگال ماءموران عذاب همچون پر كاهى در وسط يك طوفان سهمگين است !

((نادى )) از ماده ((ندا)) (صدا زدن ) به معنى مجلس عمومى است ، و گاه به مركز تفريح نيز نادى گفته مى شود، چون در آنجا افراد يكديگر را صدا مى زنند و ندا مى كنند.

بعضى گفته اند: از ندا به معنى بخشش گرفته شده ، چون در آنجا از يكديگر پذيرائى مى كنند.

((دارالندوة )) كه به مجلس مشورتى معروف قريش گفته مى شد نيز از همين معنى گرفته شده .

ولى در اينجا منظور از نادى جماعتى است كه در آن مجلس جمع مى شوند، يا به تعبير ديگر قوم و عشيره و دوستانى است كه امثال ابوجهل در كارهاى خود بر نيروى آنها تكيه مى كردند.

((زبانية )) جمع زبنيه (به كسر زا) در اصل به معنى ماءمورين انتظامى ، از ماده ((زبن )) (بر وزن متن ) به معنى دفع كردن و صدمه زدن و دور ساختن است ، و در اينجا به معنى فرشتگان عذاب و ماءموران دوزخ است .

در آخرين آيه اين سوره كه آيه سجده است مى فرمايد: چنان نيست كه او مى پندارد و اصرار بر ترك سجده تو دارد (كلا).

((هرگز او را اطاعت

مكن و به درگاه پروردگارت سجده كن و به او تقرب جوى )) (لا تطعه و اسجد و اقترب ).

ابوجهل ها كوچكتر از آنند كه بتوانند مانع سجده تو شوند، و يا در راه پيشرفت آئينت سنگ بيندازند و مانع ايجاد كنند، تو با توكل بر پروردگار و نيايش و عبادت و سجده ، در اين مسير گام بردار و هر روز به خداى خود نزديك و نزديك تر شو.

ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ((سجده )) باعث قرب انسان در درگاه خدا است ، و لذا در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: اقرب ما يكون العبد من الله اذا كان ساجدا نزديكترين حالت بنده به خداوند زمانى است كه در سجده باشد.

البته مى دانيم طبق روايات اهل بيت عصمت (عليهمالسلام ) چهار سجده واجب در قرآن داريم ((الم سجده )) و ((فصلت )) و ((النجم )) و در اينجا (سوره علق ) و بقيه سجده هاى قرآن مستحب است .

طغيان و احساس بى نيازى

غالب مفاسد دنيا از قشرهاى مرفه و مستكبر سرچشمه مى گيرد، و هميشه در صف اول مبارزه در مقابل انبياء آنها بودند، همانها كه گاه قرآن از آنان به ((ملا)) تعبير كرده (اعراف 60) و گاه به ((مترفين )) (سبا 34) و گاه به ((مستكبرين )) (مؤ منون 67) كه اولى اشاره به جمعيت اشرافى است كه ظاهرشان چشمها را پر مى كند و درونشان تهى و خالى است ، و دومى اشاره به كسانى است كه در ناز و نعمت به سر مى برند و

مست و مغرورند و از درد و رنج ديگران بى خبر و سومى به آنها كه بر مركب كبر و غرور سوار و از خدا و خلق دورند.

و سرچشمه همه اينها احساس بى نيازى و غنا است ، و اين از ويژگيهاى

افراد كم ظرفيت است كه وقتى به نعمت و مال و مقامى مى رسند، چنان مست مى شوند و احساس بى نيازى مى كنند كه خدا را هم به دست فراموشى مى سپارند. در حالى كه مى دانيم از نسيمى دفتر ايام بر هم مى خورد و تمام اموال انسان در كمتر از يك ساعت ممكن است نابود شود، يا سيل و زلزله و صاعقه اى همه را بر باد دهد، و سلامت او نيز با گلوگير شدن يك جرعه آب چنان به خطر بيفتد كه مرگ را با چشم خود ببيند.

اين چه غفلتى است كه دامن گروهى را مى گيرد و خود را بى نياز مى پندارند، و بر مركب سركش غرور سوار شده صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار مى دهند. پناه بر خدا از اين جهل و نادانى ! و از اين بى خبرى و خيره سرى !

براى از ميان رفتن چنين حالتى كافى است كه انسان كمى به ضعف بى حساب خود، و قدرت عظيم پروردگار، بينديشد، و كمى تاريخ گذشتگان را ورق بزند و سرگذشت اقوامى را كه از او قويتر و نيرومندتر بودند ببيند، تا از مركب غرور پياده شود.

خداوندا! ما را از كبر و غرور كه عامل اصلى دورى از تو است حفظ كن .

پروردگارا! لحظه اى در دنيا و آخرت ما را به خودمان وامگذار.

بارالها! به

ما چنان قدرتى مرحمت كن كه بينى اين مستكبران مغرور كه سد راه تواند بر خاك بماليم و نقشه هايشان نقش بر آب كنيم .

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره در برابر نخستين سوره اى قرار داريم، كه بر پيامبر مهر و عدل فرود آمده است. براى آشنايى با آن، به شناسنامه اش مى نگريم:

1 - نام اين سوره اين سوره به تناسب تعبيرهاى گوناگونى كه در آغازين آيات آن آمده، به سه نام خوانده شده است:

الف - به تناسب فرمان خدا به پيامبرش براى خواندن آياتى كه فرشته وحى براى نخستين بار بر جان نورانى او مى خواند، «اقرأ» ناميده شده است.

ب - به تناسب سخن از آفرينش انسان و مبدء خلقت او در آيه دوم، از «علق» به معنى «آويزك» يا «خون بسته»، «سوره علق» نامگذارى گرديده است.

ج - و به تناسب واژه گرانقدر قلم در آيه چهارم، «سوره قلم» خوانده شده است.(209)

2 - فرودگاه اين سوره اين سوره در مكّه و در نزديكى غار «حرا» بر قلب پاك پيامبر نور فرود آمده است. اين نكته، هم در ميان مفسران مشهور است و هم حال و هواى آيات و محتواى آن مكّى بودنش را گواهى مى كند.

3 - شمار آيه هاى آن در مورد شمار آيه هاى اين سوره، سه نظر رسيده است:

از ديدگاه قاريان حجاز اين سوره داراى 20 آيه است، اما از ديدگاه عراقى ها همين واژه ها و حروف، نوزده آيه، و از نظر شامى ها 18 آيه مى باشد، و دليل اين اختلاف در آيه هاى 9 و 15 مى باشد.

اين سوره از 72 واژه

و از 103 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت آن از پيامبر آورده اند كه فرمود:

من قرأها فكانّما قرأ المفصل كُله(210)

هر كس اين سوره را بخواند، از نظر پاداش بسان كسى است كه همه سوره هاى طولانى قرآن را تلاوت كرده است.

و از امام صادق آورده اند كه فرمود:

من قرأ فى يومه او ليلته «اقرأ باسم ربك» ثم مات فى يومه او فى ليلته مات شهيداً، و بعثه اللَّه شهيداً...(211)

كسى كه اين سوره را تلاوت كند، آن گاه در شب و يا روز تلاوتش از دنيا برود، بسان شهيد از دنيا رفته است. خدا در روز رستاخيز او را شهيد برخواهد انگيخت و او را بسان كسى زنده خواهد ساخت كه در راه خدا به همراه پيامبر جهاد نموده و شمشير زده است.

5 - دورنمايى از مفاهيم اين سوره اين سوره با ياد و نام الهام بخش خدا آغاز مى گردد، آن گاه در نخستين آيه، روى سخن با پيامبر گرامى است و به آن حضرت دستور تلاوت قرآن را مى دهد، و از پى آن با اين مفاهيم رو به رو مى گرديم:

آفرينش انسان ،

مبدء آفرينش انسان از خونى بى ارزش،

آشنايى انسان با نعمت ارجدار و دگرگونساز «قلم»،

بلاى طغيانگرى و ناسپاسى،

راه هاى مبارزه با طغيانگرى و تجاوزكارى انسان،

هشدار به طغيانگران و اصلاح ناپذيران،

سجده يا برترين راه تقرب به خدا.

1 - بخوان به نام پروردگارت كه [جهان هستى را] پديد آورد.

2 - انسان را از خون بسته اى آفريد.

3 - بخوان؛ و پروردگارت [از همه گرامى تر است:

4 - همان كسى كه

[دانش را] به وسيله قلم [ به انسان آموخت.

5 - به آنسان آن چه را نمى دانست آموخت.

6 - چنين نيست [ كه او مى پندارد]؛ بى ترديد انسان سركشى مى كند،

7 - چرا كه خود را بى نياز مى بيند.

8 - بى ترديد بازگشت [همگان فقط به سوى پروردگار توست.

9 - آيا ديدى كسى را كه باز مى داشت،

10 - بنده اى را، آن گاه كه نماز مى گزارد؟!

11 - به من خبر ده، اگر [آن بنده نماز گزار] بر هدايت باشد،

12 - يا به پرهيزگارى فرمان دهد،

13 - به من خبر ده، اگر [آن بازدارنده، حق را] تكذيب كند و روى برتابد،

14 - آيا ندانسته است كه خدا [كار زشت او را] مى بيند؟!

15 - چنين نيست [كه او مى پندارد]؛ اگر [از اين كار] باز نايستد، قطعاً [او را] با موى پيشانى [به سوى آتش مى كشانيم،

16 - موى پيشانى دروغگويى خظاكار،

17 - پس انجمن خود را [به يارى فراخواند!

18 - به زودى نگهبانان دوزخ را فرا مى خوانيم.

19 - چنين نيست [كه او مى پندارد]؛ هرگز از او فرمان نبر و [براى خدا] سجده كن و [به وى تقرّب جوى.

نگرشى بر واژه ها

علق: اين واژه جمع «علقه» به معنى «خون بسته» آمده است، كه به دليل رطوبت آن به هم مى چسبد؛ و اگر خشك شود به آن «علقه» نمى گويند.

پاره اى نيز «علق» را به «كِرم زالوشكل» كه به پوست مى چسبد و خون را مى مكد، گرفته اند.

قرائت: به معنى خواندن و در كنار هم قرار دادن حروف و بيان آن ها آمده است.

رجعى: به معنى «باز

آمدن» و «بازگشت» آمده است.

سفع: اين واژه به معنى «گرفتن و سخت كشيدن چيزى» آمده است. و نيز به معنى «سيلى بر چهره نواختن»، و رنگ چهره را دگرگون و بريان كردن آمده است. «سفعت بالشى ء» يعنى او را گرفتم و سخت كشيدم. و «سفعته النار» يعنى آتش چهره او را دگرگون و بريان ساخت.

ناصيه: به موى جلو سر و روى پيشانى گفته مى شود، چرا كه به سر پيوند دارد.

نادى: به مجلس و محفل عمومى شب نشينى گفته مى شود و به همين تناسب در مورد «باشگاه» و «انجمن» به كار مى رود، چرا كه در چنين مراكزى مردم يكديگر را ندا مى دهند. اين واژه از ماده «ندا» در اصل به معنى «صدا زدن» آمده است.

زبانيه: اين واژه از ماده «زَبْن» به معنى راندن، دورساختن، و زدن آمده است، و در آيه منظور مأموران دوزخ مى باشند.

اين واژه جمع مى باشد و مفرد آن «زبنيه» و به باور برخى «زبنى» و «زابن» آمده است.

تفسير

آموزگار دانش و قلم در آغازين آيه اين سوره خداى مهربان روى سخن را به پيامبر گرامى مى كند و مى فرمايد:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ

هان اى محمد (ص)! بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد.

با اين بيان خداى فرزانه در اين آيه به پيامبرش فرمان مى دهد كه پروردگارش را با نيكوترين نام هاى خود بخواند؛ چرا كه بزرگداشت نام و ياد خدا در حقيقت بزرگداشت ذات بى همتاى اوست، و بدان دليل كه نام هاى او در بردارنده و بيانگر صفات والاى اوست، خواندن ذات با عظمت او با آن نام ها و ويژگى ها، تنها راه

براى گراميداشت اوست. به همين دليل هم جز خداشناسان آگاه و عارف ويكتاپرستان راستين كسى خدا را با نيكوترين نام هاى او نمى ستايد و نمى خواند.

قرآن در اين مورد مى فرمايد:

قل ادعوااللَّه اوادعوا الرحمن اياماتدعوا فله الاسماء الحُسنى(212)

بگو: خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد، براى او نام هاى نيكوتر است...

و مى فرمايد: سبح اسم ربك الاعلى(213)

نام پروردگار والاى خود را به پاكى ستايش كن!

و نيز در آيه مورد بحث مى فرمايد: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد.

در واژه «باسم»، «ب» زائده مى باشد و منظور آن است كه:اقْرَأْ اسْمِ رَبِّكَ...

به باور بيشتر مفسران اين سوره نخستين سوره اى است كه در كوه «حراء» و با نخستين فرود فرشته وحى بر محمد (ص) - در آغاز بعثت آن حضرت - بر جان نورانى اش فرود آمد. در نخستين ديدار، فرشته وحى پنج آيه از اين سوره را به آن بنده برگزيده حق آموخت.

پاره اى بر آنند كه نخستين سوره اى كه بر پيامبر فرود آمد، سوره «مدثر» است. برخى نيز سوره «فاتحه» را نخستين سوره اى مى دانند كه بر قلب مصفاى محمد (ص) فرود آمد.

آغازين لحظات انگيزش پيامبر

در مورد آغازين لحظات انگيزش و بعثت پيامبر آورده اند كه: پيامبر خدا پس از فرود فرشته وحى و خواندن آيه هايى از آيات خدا بر او، نزد «خديجه» همسر با وفا و خردمند خويش آمد و فرمود: خديجه! هنگامى كه در گوشه اى تنها مى شوم نداى دل انگيز و ناشناخته اى به گوشم مى رسد!

آن بانوى فداكار گفت: خدا جز نيكى و خوبى در مورد شما نخواهد خواست، چرا كه

به ذات او سوگند كه تو امانت ها را پاس مى دارى، و با خويشاوندان پيوند مى كنى، و در گفتارت جز بر اساس راستى و عدالت سخن نمى گويى.

خديجه مى گويد: پس از اين رويداد به سوى «ورقه» شتافتيم.

او مردى آگاه و خوش قلب بود و پسر عموى خديجه به شمار مى رفت. پيامبر آنچه را ديده و شنيده بود براى او باز گفت، و او از آن حضرت خواست تا هر آنچه در اين مورد مى بيند و مى شنود، همه را به دقت به خاطر بسپارد و با او در ميان گذارد.

پيامبر گرامى پس از اين گفت و شنود با «ورقه»، در نيايشگاه خلوت خويش ندايى دلنواز را شنيد كه مى گويد: هان اى محمد! بگو:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، الحمدللَّه رب العالمين... و لاالضالين.

و بگو: لا اله الا اللَّه.

پيامبر پس از اين رويداد نزد «ورقه» آمد و آنچه را شنيده بود با او در ميان نهاد. «ورقه» به او گفت: مژده، مژده، بر تو بشارت باد كه تو پيام آور خدايى؛ همان پيامبرى هستى كه «مسيح» آمدنش را نويد داد! و تو بسان «موسى» پيامبر خدا هستى، و شريعت و مقررات زندگى از سوى او خواهى آورد. به زودى فرمان مبارزه و جهاد دريافت خواهى داشت و با شرك و كفر و بيداد و خرافات، پيكارى دليرانه خواهى نمود و اگر من آن روز زنده باشم در صف ياران تو به جهاد بر خواهم خواست!

هنگامى كه «ورقه» جهان را بدرود گفت، پيامبر فرمود: من اين مرد دين باور و با معنويت را در بهشت - در حالى كه لباسى زيبا از حرير بر تن داشت

- ديدم؛ چرا كه او به رسالت من ايمان آورد و وحى الهى را گواهى كرد.

در اين مورد آورده اند كه «ورقه» چنين سرود:

فان يك حقاً يا خديجة فاعلمى حديثك ايانا فاحمد مرسل هان اى خديجه! اگر آنچه در مورد محمد (ص) مى گويى درست باشد، بدان كه او پيامبر و فرستاده خداست.

فرشته وحى، جبرئيل به همراه ميكائيل نزد او مى آيند و پيام خدا و وحى را بر او مى آورند كه سينه را مى گشايد و توسعه مى بخشد.

كسى كه با گرايش به دين او، عزت جست و كمال خواست رستگار مى گردد، و هر بيمار گمراه و تيره بختى به وسيله او شفا مى يابد و هدايت مى گردد.

مردم در برابر دين و برنامه آسمانى او، دو گروه خواهند شد؛ گروهى به او ايمان مى آورند و به بهشت پرطراوت خدا راه مى يابند، و گروهى با او به دشمنى برمى خيزند و به كيفر تاريك انديشى و بيداد خود به زنجيرها و غل هاى دوزخ عذاب خواهند شد.

پس از اشاره به آفرينش جهان و پديده هاى شگفت انگيز و متنوع آن، اينك به خاطر امتياز انسان بر ديگر موجودات در مورد آفرينش او مى فرمايد:

خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ

همان خدايى كه انسان را از خونى بسته آفريد.

در تفسير آيه دو نظر آمده است:

1 - به باور گروهى آيه شريفه به آفرينش انسان ها از «خون بسته» پس از «نطفه» كه كارى است شگرف اشاره دارد.

2 - اما به باور پاره اى ديگر به آفرينش انسان ها از گلى چسبنده توجه مى دهد، و روشنگرى مى كند كه اين نعمت گرانى است كه خدا او را از چيزى بى نهايت بى ارزش

پديد آورد، آن گاه به او امكان داد تا مراحل گوناگون رشد را پشت سر گذارد؛ به نعمت گويايى و قدرت بيان و قدرت شناخت و خرد ممتاز گردد و سر انجام در بهترين و معتدل ترين قالب و معنا به سوى كمال اوج گيرد؛ آرى، و همين گونه اى پيامبر! خدا تو را از ميان اين مردم، بى آن كه به مكتب و دانشگاهى رفته باشى از خاك به افلاك رساند و به مقام رسالت و پيامبرى اوج بخشيد.

در آيه بعد در تأكيد بر رسالت پيامبر مى فرمايد:

اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ

بخوان كه پروردگارت گرامى ترين و ارجمندترين كريمان است.

به باور پاره اى اين آيه تأكيدى است بر آيات پيشين، اما به باور «جبايى» در نخستين آيه اين سوره به او فرمان مى رسد كه قرآن را براى خود بخواند، اما در اين آيه براى مردم و رساندن پيام خدا به آنان، بنا بر اين تكرارى در كار نيست، بلكه منظور اين است كه قرآن را براى مردم تلاوت كن. بخوان كه او بخشنده ترين بخشندگان است.

آرى، او از هر بخشنده اى بخشنده تر است و كرامت و بخشندگى هيچ كسى به او نمى رسد؛ چرا كه او نعمت هايى به انسان ارزانى داشته است كه كسى جز او نمى تواند.

افزون بر اين، هر نعمتى كه او به بندگانش مى دهد، چيزى است كه يا به طور مستقيم آفريده است، و يا وسيله و سبب پيدايش آن را فراهم آورده و راه رسيدن به آن را براى انسان آسان ساخته است.

به باور پاره اى در آيه شريفه به پيامبر دستور مى رسد كه: پيام خدا را به جامعه و مردم خويش برساند

و پاداش كار سترگ و بزرگ خود را از او دريافت دارد و دلگرم باشد، كه خدا او را يارى و بر اساس حكمت و مصلحت در راه پيروزى تقويت مى نمايد و در راه حفظ قرآن و راه و رسم او ياريش مى كند.

آن گاه در وصف پروردگارى كه كريمترين كريمان است مى افزايد:

الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ

همان كسى كه به وسيله قلم آموخت.

آرى، ذات بى همتاى او به نويسنده آموزش داد كه به وسيله قلم هر آنچه را خواست بنويسد.

ممكن است منظور اين باشد كه خدا به انسان آموزش داد كه به يارى قلم هر آنچه در دل دارد و در انديشه اش مى گذرد آشكار سازد، و با نوشتن به وسيله نعمت قلم را به انسان آموخت.

در آيه شريفه آموزش نويسندگى و بهره ورى از نعمت قلم به عنوان نعمتى گران به تابلو رفته است، و اين نشانگر نقش حساس و ره آورد اين نعمت گران است كه مى تواند دنيا و آخرت انسان را بسازد.

«قتاده» در اين مورد مى گويد: قلم نعمت گرانى از سوى خداست كه اگر نبود نه اركان دين برپا مى گشت و نه زندگى اصلاح مى شد.

و پاره اى در وصف آن گفته اند: مركب قلم و آنچه از آن مى تراود براى ظلم و ظالمان بسان نيش افعى ها كشنده است، و براى عدالت و عدالتخواهان بسان عسل شيرين و دل انگيز است كه به وسيله زنبوردار از كندوى زنبورها خارج مى گردد.

«كعب» مى گويد منظور از كسى كه خدا نوشتن به وسيله قلم را به او آموخت، «آدم» مى باشد، چرا كه او نخستين انسان و نخستين كسى است كه خدا نوشتن به وسيله قلم

را به او آموزش داد.

اما به باور «ضحاك» نخستين كسى كه به وسيله قلم نوشت «ادريس» بود.

و از ديدگاه پاره اى منظور هر پيامبرى است كه به وسيله قلم نوشت، چرا كه پيامبران نوشتن را از خدا آموختند.

و مى افزايد:

عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ

و به انسان آنچه را نمى دانست آموزش داد.

و بدين وسيله او را به راه هاى هدايت و رستگارى و مقررات دين خود رهنمون گرديد؛ چرا كه هر آنچه انسان مى داند و به سوى او راه مى يابد، يا در پرتو هدايت تكوينى و فطرى راه يافته است، و يا به وسيله دستگاه خرد و انديشه اى كه در دنياى وجود او آفريده شده، و يا به زبان پيامبران كه از فرشته وحى آموخته اند؛ و مى دانيم كه همه اين ها از سوى خداست و اوست كه سرچشمه آگاهى و دانايى انسان است و همه اين نعمت ها از سوى اوست.

از آيه شريفه اين نكته عقيدتى نيز به روشنى دريافت مى گردد كه آفريدگار و آموزش دهنده انسان، عالم و آگاه است؛ چرا كه آگاهى و دانش جز از سرچشمه آگاهى و دانش بى كران نشايد.

راز ناسپاسى ها و طغيانگرى ها

پس از اشاره به آفرينش تفكرانگيز انسان از نطفه اى بى مقدار، و پس از توجه دادن به نعمت هاى گران خدا به انسان، اينك در اشاره به ناسپاسى و طغيانگرى انسان و راز اين تاريك انديشى و بيداد او مى فرمايد:

كَلاَّ

نه، انسان حق شناس و سپاسگزار نعمت هاى خدا نيست...

إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى بلكه بى گمان سركشى مى كند و با تجاوزكارى و گذشتن از مرز مقررات در برابر پروردگارش تكبر مى ورزد.

و اين

طغيانگرى آن گاه از او ديده مى شود كه خود را در برابر خدا بى نياز مى پندارد.

أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى

با اين بيان راز طغيانگرى و تجاوزكارى انسان، نه توانگرى و ارزانى شدن نعمت هابه او، بلكه احساس و پندار بى نيازى است.

آرى، او هنگامى كه بر اثر مستى ثروت و فرزند و قدرت و خويشاوند خود را از خدا بى نياز پنداشت، سر به طغيان در برابر خدا بر مى دارد و بيداد مى كند.

«قتاده» مى گويد: از نشانه هاى طغيانگرى اين است كه انسان وقتى به ثروت و امكاناتى رسيد، لباس و مركب و خوردنى ها و نوشيدنى ها و ديگر مظاهر زندگى خود را دگرگون مى سازد و در هزينه كردن به ولخرجى و اسراف و تبذير روى مى آورد و حقوق بينوايان را نمى دهد.

از ديدگاه پاره اى اين آيات و آيات پس از آن در نكوهش «ابوجهل» و بدمستى و طغيانگرى او آمده است.

آن گاه درهشدار به طغيانگران و خودكامگان مى فرمايد:

إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى

بى گمان بازگشت همگان به سوى پروردگار توست، و همه به سوى او باز خواهند گشت.

اوست كه پاداش حق پذيران و حق شناسان و كيفر تجاوزكاران و طغيانگران را مى دهد؛ با اين وصف چگونه طغيانگران مست ثروت و قدرت پوشالى خود مى گردند و در برابر سرچشمه نعمت ها به سركشى و طغيان بر مى خيزند؟

در آيه بعد در اشاره به عملكرد پاره اى از طغيانگران مى فرمايد:

أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى

هان اى پيامبر! آيا ديدى آن طغيانگرى را كه باز مى داشت،

بنده اى را آن گاه كه نماز مى خواند و نيايش مى كرد.

عَبْداً إِذا صَلَّى

در اين آيات خداى فرزانه روى سخن را به

پيامبر مى كند و اعلام مى دارد كه از عملكرد زشت و ظالمانه «ابوجهل» - كه كار سركشى و طغيانش به جايى رسيده است كه محمد (ص) را از نماز باز مى دارد - آگاه است و چيزى بر او پوشيده نخواهند ماند.

در روايت آمده است كه «ابوجهل» از اطرافيان خود پرسيد، آيا محمد (ص) در برابر چشم شما نيز پيشانى بر خاك مى نهد و نماز مى خواند؟ گفتند: آرى.

او نعره برآورد كه: به آنچه ما سوگند ياد مى كنيم سوگند باد كه اگر او را در حال سجده بيابم، با پاى خويش گردن او را مى شكنم!

آنان گفتند: آنجا را نگاه كن، محمد (ص) در آنجا نماز مى خواند.

او، با ديدن آن منظره، مغرورانه به سوى پيامبر رفت تاگردن آن بنده برگزيده خدا را به جرم سجده در برابر خدا و نماز و نيايش بشكند، اما هنگامى كه نزديك شد، بسان كسى كه به عقب رانده شود، عقب نشينى كرد و بسان كسى كه از خود دفاع كند به تلاش مذبوحانه پرداخت.

به او گفتند: چه مى كنى؟

گفت: هنگامى كه بر او نزديك شدم به ناگاه با خندقى آكنده از آتش و منظره اى هولناك و با بال و پرهايى عجيب رو به رو شدم كه ميان من و محمد (ص) قرار دارند.

پيامبر در اين مورد فرمود: به آن خدايى كه جانم در كف قدرت اوست سوگند، كه اگر آن عنصر طغيانگر به من نزديك شده بود، فرشتگان بند بند پيكر او را از هم جدا مى كردند، و اعضا و اندام هاى او را مى ربودند! والذى نفسى بيده لو دنا منى لا ختطفته الملائكة عضواًعضواً، فانزل اللَّه ارايت

الذى ينهى... و آن گاه بود كه اين آيات بر قلب نورانى پيامبر فرود آمد.(214)

اين شأن نزول و داستان فرود را «مسلم» در «صحيح» خود آورده است.

به هر حال تفسير آيات مورد بحث اين است كه: هان اى محمد (ص)! آيا فرجام كار و عذاب دردناك آن عنصر طغيانگرى را كه بنده برگزيده ما را از نماز و نيايش باز مى داشت ديدى؟

گفتنى است كه پيام آيه جهانشمول است و روشنگرى مى كند كه هر آن كس كه بندگان توحيدگرا و پراخلاص خدا را از دين باورى و ديندارى و نماز و نيايش باز دارد سرنوشتى بسان «ابوجهل»، و عذابى همانند عذاب او خواهد داشت.

از اميرمؤمنان آورده اند كه روز عيد از خانه بيرون رفت و مردمى را در حال نماز ديد. رو به آنان كرد و فرمود: هان اى مردم! ما در چنين روزى در حضور پيامبر بوديم، و كار به گونه اى نبود كه پيش از فرارسيدن عيد كسى نماز عيد بخواند. يكى از حاضران پرسيد: آيا از خواندن نماز عيد پيش از رسيدن امام نهى نمى كنيد؟

آن حضرت فرمود: نه، در اين انديشه نيستم كه بنده را از نماز باز دارم، بلكه بر آن هستم كه روايتى را از پيامبر برايتان روايت كنم.

يادآورى مى گردد كه واژه «أرايت» در آغاز آيه مورد بحث براى انگيزش توجه و تعجب شنونده است تا در اين مورد بينديشد.

در ادامه آيات براى انديشاندن بيشتر شنونده مى فرمايد:

أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى چه فكر مى كنى، اگر او بر راه هدايت و رستگارى باشد،

منظور اين است كه اين بنده برگزيده اى كه از نماز و نيايش باز

داشته مى شود محمد (ص) است و او در شاهراه هدايت مى باشد.

يا مردم را به پرواى از خدا و رعايت مقررات او رهنمون گردد و فرمان دهد، در آن صورت كيفر آن عنصر تاريك انديشى كه با او دشمنى مى ورزد و مزاحم اوست، چگونه خواهد بود؟

أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى

در آيه چيزى در تقدير است كه مى تواند اين گونه باشد: چه مى انديشى؟ اگر اين بنده نمازگزار بر شاهراه هدايت باشد، و يا مردم را به توحيدگرايى و پروا و ايمان و اخلاص فرمان دهد، در آن صورت حال و روز كسى كه او را از كار خداپسندانه و بشردوستانه اش باز مى دارد چگونه خواهد بود و چه عذابى خواهد داشت؟

و روشنگرى مى كند كه:

أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى

و نيز چه مى پندارى كه اگر آن عنصر تجاوزكار و طغيانگر، محمد (ص) و دعوت او را تكذيب كند، و از شنيدن پيام او و ايمان به خداى او روى گرداند، در آن صورت چه كيفرى در پيش خواهد داشت؟

آن گاه مى پرسد:

أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى آيا او هنوز ندانسته است كه خدا او را مى بيند واز بدانديشى و بيدادش آگاه است؟

و آيا شما مى دانيد كه آن تجاوزكار و مرگ انديشى كه چنين مى كند، چه عذاب هراس انگيزى در انتظار اوست؟ و خدا چگونه او را كيفر خواهد كرد؟.

به باور پاره اى ترتيب اين آيات در حقيقت اين گونه است: آيا ديدى آن تجاوزكارى را كه بنده برگزيده خدا را از نماز بازداشت، در حالى كه او بر شاهراه هدايت بود و مردم را به توحيد و پروا فرامى خواند،

و آن طغيانگرى كه اورا از اين كارهاى خداپسندانه و بشردوستانه بازمى داشت دروغ پرداز و حق ستيز بود؟ آيا كارى عجيب تر از اين ديده اى؟ آن گاه به او هشدار مى دهد كه: آيا آن تجاوزكار نمى داند كه خدا او را در هر حال مى بيند و از عملكرد او آگاه است و از او بازخواست خواهد نمود؟

آيه مورد بحث نشانگر اين واقعيت است كه:

1 - خداى دادگر سرانجام داد حق طلبان و عدالتخواهان را از ستمكاران و طغيانگران خواهد گرفت.

2 - خداى دادگر از مرگ انديشى و اعمال زشت و ظالمانه طغيانگران آگاه است و همه را مى بيند، و از آنان مى پرسد چرا؟

3 - دل سپردن به اين دو اصل و ايمان به اين دو نكته، اگر آگاهانه و واقعى باشد انسان را به سوى درست انديشى ها و شايسته كارى ها بر مى انگيزد و از گناه و ستم باز مى دارد.

در ادامه آيات در هشدارى سخت به طغيانگران مى فرمايد:

كَلاَّ

نه، آن گونه نيست كه آن زورمدار بى فرهنگ مى پندارد،

لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ

اگر آن عنصر تجاوزكار از دروغ پردازى و بيداد باز نايستد، بى گمان موى پيشانى او را سخت خواهيم گرفت،

آيه مورد بحث بسان اين آيه است كه مى فرمايد: فيؤخذ بالنواصى والاقدام(215)

تبهكاران، در روز رستاخيز از نشان چهره هايشان شناخته شده و از موى پيشانى و پاهايشان گرفته مى شوند.

و اين بيان نشانگر نهايت ذلت و خوارى ظالمان در بارگاه خداست، چرا كه گرفتن بر موى پيشانى و يا پاهاى انسان نشان تحقير و پوچى اوست.

به باور پاره اى منظور آيه مورد بحث اين است كه: بى گمان ما چهره نازپرورده

آن عنصر طغيانگر را با سوزانيدن در آتش دورخ به گونه اى سياه و بريان مى كنيم كه به طور كامل دگرگون گردد.

واژه «سفع» به معنى پديدار شدن اثر سوختگى سخت در چهره آمده است.

آن گاه خداى فرزانه در وصف آن عنصر بدانديش و بدكردار مى فرمايد:

ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ

هشدار كه اگر اين بيدادپيشه از كار ظالمانه اش باز نايستد، موى پيشانى او را سخت بگيريم؛ همان موى پيشانى دروغزن و گناه پيشه را، و او را به آتش دوزخ درافكنيم!

و بدين سان خداى فرزانه او را در گفتارش دروغپرداز، و در عملكردش جنايتكار و گناه پيشه عنوان داد.

«ابن عباس» آورده است كه: روزى ابوجهل نزد پيامبر آمد تا او را از نماز باز دارد كه آن حضرت بر سرش فرياد كشيد و او را راند. ابوجهل نعره برآورد كه: هان! مگر نمى دانى كه من چه كسى هستم؟ بر سر من فرياد مى زنى؟ مگر نمى دانى كه عشيره و قبيله من در اين شهر از همه افزونتر و قويترند؟(216)

در اين هنگام بود كه اين آيه بر قلب نورانى پيامبر فرود آمد كه:

فَلْيَدْعُ نادِيَهُ

بگو تا اين زورمدار مغرور تمام دار و دسته خود را فراخواند و براى نجات خويش از عذاب از آنان يارى جويد.

واژه «نادى» از ريشه «ندا» به معنى مجلس عمومى، باشگاه، انجمن، مراكز تفريحى و مشورتى آمده، چرا كه در آنجا افراد يكديگر را صدامى زنند. در قرآن نيز در مورد باشگاه و يا مجلس قوم لوط آمده است كه مى فرمايد: و تأتون فى ناديكم المنكر(217) و شما در محافل انس خود به كارهاى زشت دست مى يازيد...

و در هشدارى سخت تر فرمود:

سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ

ما نيز به زودى آتشبانان دوزخ را براى كيفر او فرامى خوانيم.

«ابن عباس» مى گويد: من يقين دارم كه اگر «ابوجهل» در درگيرى با پيامبر عمله هاى ددمنش خود را به يارى فراخوانده بود، آن گاه بود كه در دم آتشبانان پرتوان دوزخ او را مى گرفتند.

اما به باور برخى آيه شريفه از آينده خبر مى دهد و روشنگرى مى كند كه: او خواه سپاه خود را بخواند و يا نخواند سرانجام در روز رستاخيز آتشبانان دوزخ او را به آتش فراخواهند خواند.

گفتنى است كه چيزى نگذشته بود كه وعده خدا تحقق يافت و «ابوجهل» در پيكار «بدر» با خفت و خوارى كشته شد.

در آخرين آيه مورد بحث كه پايان بخش اين سوره است روى سخن را به پيامبر مى كند و مى فرمايد:

كَلاَّ

نه، هرگز، پافشارى و زورگويى در ترك نماز و سجده و توحيد و تقوا گناهى است بزرگ، و چنين نخواهد شد.

لا تُطِعْهُ

هرگز او را اطاعت مكن،

وَ اسْجُدْ

بلكه پروردگارت را فرمان بر و در برابر ذات بى همتاى او سجده كن،

وَ اقْتَرِبْ و به پاداش شكوهبار او تقرب جوى.

و بدين سان پيامبر خدا به تقرب جستن به بارگاه خدا، با نماز و نيايش و سجده فرمان مى يابد؛ چرا كه نزديك ترين لحظه هاى انسان به خدا آن لحظه هايى است كه در برابر او سجده خالصانه كند.

«ابن مسعود» از پيامبر گرامى آورده است كه:

اقرب ما يكون العبد من اللَّه اذا كان ساجداً(218)

نزديك ترين حالت بنده به خدا، آن لحظاتى است كه در سجده باشد و آگاهانه و خالصانه پيشانى بندگى بر

آستانش بسايد.

پاره اى برآنند كه به هنگام تلاوت اين سوره بايد سجده كرد، چرا در اينجا سجده واجب است. گفتنى است كه اين سوره از سوره هايى است كه «عزائم» خوانده شده اند.

از امام صادق آورده اند كه: اين سوره هاى چهارگانه را «عزائم» مى گويند:

1 - سوره الم تنزيل،

2 - سوره حم سجده،

3 - سوره والنجم،

4 - و سوره علق،

در اين سوره هاى چهارگانه فرمان سجده ها واجب است و بايد انجام گردد، و در غير اين سوره ها واجب نيست.

گفتنى است كه در قرآن در چهارده سوره، سجده آمده است كه جز چهار مورد ياد شده، سجده مستحب است.

پرتوى از سوره مباركه در آيات نوزده گانه اين سوره، اين نكات و محورها در خور تعمق بسيار است:

الف - پنج وصف پروردگارِ در خور پرستش و ستايش قران در آيات 5 - 1 اين سوره، روى سخن را به پيامبر گرامى مى كند و براى همگان در همه عصرها و نسل ها روشنگرى مى كند كه تنها پروردگارى در خور ستايش و بزرگداشت و پرستش است كه داراى اين اوصاف باشد:

1 - آفريدگار جهان باشد.

2 - آفريدگار انسان از نطفه اى بى ارزش باشد.

3 - بخشنده ترين بخشندگان باشد و نعمت هايى به انسان ارزانى دارد كه هم از نظر شمار و هم چگونگى بى همانند باشند.

4 - نخستين آموزگار و ارشادگر و هدايت كننده انسان باشد و به وسيله كشش هاى غريزى، فطرى، قلبى، مغزى و كتابهاى آسمانى و پيامبران، انسان را هدايت كند.

5 - نعمت قلم را به دست انسان بدهد و نوشتن به وسيله آن را به او بياموزد.

آيا مى توان قدرتى جز خداى يكتا را با اين اوصاف و ويژگى ها يافت؟

ب - راز سركشى و خودكامگى انسان در آيات 8 - 6 سه نكته بسيار انديشاننده به تابلو مى رود كه عبارتند از:

1 - سركشى و طغيانگرى و خودكامگى انسان.

2 - راز اين خودسرى و سركشى.

3 - راه مبارزه با آن و كنترل انسان.

در اين آيات روشنگرى مى شود كه همه انسان هاى خردمند و خردورز، سپاسگزار خدا نيستند؛ بلكه سپاسگزاران، بسيار اندكند، و راز اين ناسپاسى و طغيانگرى، ثروت و قدرت بادآورده و امكانات و حكومت مطلقه و بدون باز خواست و حسابرسى و چون و چراست.

هنگامى كه انسان خود را بى نياز پنداشت و كسى را در برابر خود نديد كه او را نقد كند و پاى ميز عدالت بكشد، و احساس كرد كه مى تواند هر آنچه خواست انجام دهد و با دستگاه تبليغاتى خويش هر ناروايى را روا جلوه دهد و هر ظلم و استبدادى را عدالت جا زند، و آن گاه كه ديد مى تواند با كمك دستگاه قضايى و داورىِ دست نشانده خود پرونده سازى كند و منتقد و مخالف را به دخمه هاى مخوف بكشاند، و زمانى كه ديد با نيروهاى آشكار و نهان امنيتى و مخوف مى تواند بگيرد و ترور كند و نهان كارى نمايد، و هيچ قدرتى در زمين جلودار او نيست، آرى، او مست قدرت مى گردد و خود را بى نياز مى پندارد و طغيان مى كند.

پس راز تباهى و فساد و طغيان، بلاى استبدادگران و نظام هاى استبدادى، شيوه خودسرانه و بدون حضور و انتخاب مردم در اداره جامعه و ارباب و قيم و

همه كاره پنداشتن صاحبان قدرت در جامعه است...

و راه جلوگيرى از اين بلاى خانمانسوز و نجات هر جامعه اى نيز، شيوه اداره جامعه به وسيله مردم، با گزينش مردم، و با نظارت و كنترل و نقد و محاسبه و بازخواست مردم، و قانون مدارى و قانون محورى و رعايت كرامت و حقوق بشر از سوى نهاد قدرت و شيوه مردم سالارى است. اين اصل هم نشان ايمان به خدا و رسالت است، و هم ايمان به معاد و روز حساب؛ هم نشان رشد و كمال مديران و توسعه يافتگى شخصيت رهبران و مردم است، و هم راز پيشرفت و ماندگارى جامعه ها و شكوفايى تمدن ها.

آرى، اگر كسى ايمان داشت كه خدا او را مى بيند، حقوق مردم را رعايت مى كند و خودكامگانى كه به رسواترين شكل حقوق مردم را پايمال مى كنند، در عمق جان و ميدان عمل، نه خدا را باور دارند و نه روز پاداش و كيفر اورا را؛ و آنانند كه مخاطب اين آيه هستند كه: أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى آيا نمى دانند كه خدا آنان را مى بيند؟

تفسير اطيب البيان

سوره علق ، غرض سوره :بيان نزول وحي و امر به رسولخدا ص در تلقي آن

(1) (اقرا باسم ربك الذي خلق ):(بخوان به نام پروردگارت كه آفريد)

(2) (خلق الانسان من علق ):(انسان را از خوني بسته شده آفريد)(قرائت )يعني ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر اگر چه تلفظ نشود،(يعني قرائت هم به معناي مطالعه و هم به معناي تلاوت مي باشد)، و در اينجا ظاهرا همان معناي تلقي آيات قرآن از فرشته وحي مورد نظر است ، اين آيات اولين آياتي است كه ازقرآن

كريم برپيامبر ص نازل شده و ظاهرا تقدير كلام اين است كه (اقراء القران )يعني قرآن را بخوان در حاليكه با نام پروردگارت كه آفريننده است شروع مي كني و خواندن قرآن را افتتاح مي نمايي ، و در اين آيه به توحيد ربوبي اشاره شده است ، چون مي فرمايد:پروردگار تو همان كسي است كه عالم وجود را آفريده ، به خلاف مشركين كه خداوندرا فقط خالق عالم مي دانستند و تدبير و ربوبيت عالم را به بتها و آلهه نسبت مي دادند.آنگاه به خلقت انسان اشاره كرده و مي فرمايد: خداوند جنس انسان را كه از راه تناسل پديد مي آيد، از خون بسته شده آفريد و (علق ) يا خون بسته اولين حالتي است كه مني پس از انعقاد نطفه ، در رحم به خود مي گيرد، و اين امر اشاره به تدبير الهي و توحيدو ربوبيت پروردگار دارد، چون تدبير همان خلقت پي در پي و پشت سر هم است وخلقت و تدبير از هم جدا نيستند، همان خدايي كه بشر را از خوني بسته بصورت انساني تام الخلقه در مي آورد، رب و مدبر او نيز هست

(3) (اقرا و ربك الاكرم ):(بخوان كه پروردگار تو از هر كريمي كريمتر است )

(4) (الذي علم بالقلم ):(همانكه به وسيله قلم تعليم كرد)

(5) (علم الانسان مالم يعلم ):(و آنچه را كه انسان نمي دانست به او آموخت )ظاهرا امر به قرائت در اين دو آيه (3و1)براي تأكيد است اما بعضي گفته اند امراولي ،امربه خواندن خودپيامبر ص است وامردوم ،دستورخواندن وتبليغ براي مردم است .و معناي (ربك الاكرم )اين است : كه

پروردگار تو كسي است كه عطاي او فوق عطاي هر كس ديگر است ، چون همه نعمات به او منتهي مي شود و او بي حساب و بدون استحقاق عطاء مي كند. آنگاه در توصيف (ربك )مي فرمايد: همانكه بوسيله قلم تعليم نمود، يعني خداي تعالي قرائت و كتابت را بوسيله قلم آموخت ، ممكن است اين مطلب در جهت رفع اضطراب از نفس پيامبر ص باشد، چون امر به خواندن براي فرد امي اضطراب آور است ، اما خداوند مي فرمايد: پروردگار تو كسي است كه قرائت و كتابت را به وسيله قلم به انسان آموخته و همان خدا مي تواند بدون وساطت قلم ، قرائت كتاب خود را به تو تعليم دهد و اگر او به تو قدرت قرائت نداده بود، تو را به آن ، امر نمي كرد،واو همان خدائيست كه تمام چيزهايي را كه نوع انسان نمي دانست به او تعليم داده و اين كلام خود، افزودن تقويت و دلگرم ساختن رسولخداص است .

(6) (كلا ان الانسان ليطغي ):(چنين نيست كه انسان شكرگزار باشد، بلكه طغيان مي كند)

(7) (ان ر اه استغني ):(به خاطر اينكه خود را بي نياز مي بيند)مي خواهد بفرمايد: در برابر اين همه نعماتي كه خداي تعالي به بشر اختصاص داده ،واجب است كه انسان شكرگزار باشد، اما او به جاي شكر، كفر و طغيان مي كند،چون طبعا ظلوم و كفرانگر است ،(ان الانسان لظلوم كفار بدرستي كه انسان ستمگر وكفران پيشه است). و علت اين طغيان و كفرانگري اين است كه او خود را بي نياز از پروردگار خودمي بيند و مي پندارد، (پروردگاري كه او

را آفريده و سراپاي او را غرق در نعمت نموده )و دليل اين پندار غلط، اين است كه انسان به خود و هواهاي نفساني خود مي پردازد و دل به اسباب ظاهري دنيا مي بندد، و در نتيجه از پروردگارش غافل مي شود و خود را از اوبي نياز مي بيند و طغيان مي كند.

(8) (ان الي ربك الرجعي ):(بدرستي كه بازگشت بسوي پروردگار توست )اين آيه در مقام تهديد به مرگ و بعث است و خطاب به رسولخدا ص مي فرمايد:همانا رجوع و بازگشت همه موجودات بسوي پروردگار توست

(9) (ارايت الذي ينهي ):(آيا ديدي آن شخص را كه نهي مي كرد)

(10) (عبدا اذا صلي ):(بنده اي را وقتي كه نماز مي خواند)

(11) (ارايت ان كان علي الهدي ):(مرا خبر بده اگر او بر طريق هدايت باشد)

(12) (اوامر بالتقوي ):(و يا به تقوي امر مي كند)

(13) (ارايت ان كذب و تولي ):(چه وظيفه اي را بر خود واجب مي شمرد؟ و حالاكه تكذيب كرد و اعراض نمود، آيا به غير از عذاب استحقاق دارد؟)

(14) (الم يعلم بان الله يري ):(آيا نمي دانست كه خدا او را مي بيند؟)اين آيات جنبه تمثيلي دارد، و مي خواهد به عنوان نمونه ، مصداقي از انسان طاغي راذكر كند و مراد از (عبدي كه نماز مي خواند)رسولخدا ص است كه به اين ترتيب اگر اين سوره اولين سوره نازله بر پيامبر ص بوده و همه آن يكباره نازل شده باشد، در اين صورت ، آنحضرت قبل از نزول قرآن هم نماز مي خوانده ، به هر جهت مي فرمايد: مراخبر ده از كسي كه بنده اي را كه

نماز مي خواند و خدا را عبادت مي كرد، نهي مي كرد، بااينكه مي دانست خدا او را مي بيند و نيز مرا خبر ده كه به فرضي كه آن بنده نمازگزار برطريق هدايت باشد و به تقوي و طاعت حق امر نمايد، اين شخص نهي كننده چه وضعي خواهد داشت ، با اينكه مي داند خدا او را مي بيند و باز هم مرا خبر ده كه اگر نهي اين شخص تكذيب حق و اعراض از ايمان به حق باشد، با اينكه مي داند خدا او را مي بيند،آيا جز عذاب ، استحقاق ديگري خواهد داشت ؟و مراد از علم به رؤيت حق ، آگهي بر طريق استلزام است ، چون لازمه اعتقاد به اينكه خدا خالق هر چيزي است ، اين است كه خدا به هر چيزي عالم مي باشد، هر چند صاحب اين اعتقاد از لازمه آن غافل باشد، و فرد نهي كننده كه از مشركين بوده مسلما به خالقيت خدا اعتراف و باور داشته و خدايي كه خالق است از هيچ يك از اعمال بندگانش غافل نيست و همه كمالات را داراست و به همه چيز علم دارد.

(15) (كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصيه ):(نه چنين نيست ، اگر از اين عمل دست برندارد، موي پيشانيش را به شدت مي گيريم )

(16) (ناصيه كاذبه خاطئه ):(پيشاني دروغگوي خطا كارش را)

(17) (فليدع ناديه ):(آن وقت اهل مجلس خود را صدا بزند)

(18) (سندع الزبانيه ):(ما هم بزودي ، مأموران دوزخ را مي خوانيم )

(19) (كلا لا تطعه و اسجد و اقترب ):(نه ، تو از او اطاعت نكن ، سجده كن وتقرب بياب

)مي فرمايد: آن شخص نهي كننده نمي تواند مرتكب اين عمل شود، سوگند مي خورم كه اگر دست از اين نهي خود بر ندارد و مانع از نماز خواندن بنده ما باشد، به طور قطع موي جلوي پيشاني او را به شدت خواهيم گرفت و او را با وضعي ذلت بار بسوي عذاب مي كشانيم ، پيشانيي كه صاحبش كاذب است و به خطا سخن مي گويد و عمل مي كند، آن وقت كه ما او را گرفتيم ، اهل مجلس خود را به كمك بخواند، يا همنشينان خود را به ياري دعوت كند تا او را از دست ما نجات دهند، ما هم نگهبان و خازنان دوزخ را فرامي خوانيم و آنوقت نصرت هيچ ناصري سودي به حال او نخواهد داشت .آنگاه خطاب به پيامبر ص مي فرمايد: نه € تو هرگز از آن شخص نهي كننده از نمازاطاعت نكن ، بلكه به نماز و سجده بپرداز تا به اين وسيله به خدا نزديك شوي و تقرب بيشتري بيابي ، پس مراد از سجده در اين آيه نماز يا سجده نماز است و چه بسا نمازپيامبر در آن زمان منحصر در سجده و تسبيح بوده است ، ولي بعضي مفسرين (40)گفته اند: منظور از سجده در اين سوره ، سجده واجب هنگام قرائت سور عزائم (41) است ،بعضي نيز سجده را (42) به معناي نزديكي و تقرب به ثواب خداي تعالي دانسته اند، چون نزديكترين حالت بنده به پروردگار حالت سجود است ، البته اين مطلب با روايات نيزتطبيق ميكند.

تفسير نور

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اولين با كه جبرئيل بر من ظاهر شد، فرمود:

بخوان، گفتم: نمى توانم، بعد از سه بار مرا فشار داد، ديدم مى توانم بخوانم.<896>

در تفسير نوين مى خوانيم: آنجا كه به مسئله آفرينش انسان نظر دارد، خداوند، خود را كريم خوانده: <<ما غرّك بربّك الكريم الّذى خلقك>><897> ولى آنجا كه موضوع خواندن و يادگيرى و قلم مطرح است، خود را اكرم خوانده است. <<اقرأ و ربّك الاكرم الّذى علّم بالقلم>

از افتخارات اسلام اين است كه كارش را با قرائت و علم و قلم شروع كرد و اولين فرمان خداوند به پيامبرش فرمان فرهنگى بود. خواندن لوحى كه براى اولين بار در برابر پيامبر باز شد، منظم و مكتوب بود.

در فرمان اقرء اين نكته نهفته است كه آنچه بر تو نازل خواهد شد، خواندنى است، نه فقط دانستنى.

براى كلمه «علق» چند معنا شده است:

الف: چسبنده و مراد آن است كه حضرت آدم از گل چسبنده آفريده شد و يا نطفه مرد شبيه زالو به نطفه زن مى چسبد.

ب: كلمه علق از علاقه است و اشاره به روحيه اجتماعى انسان دارد.

ج: به معناى خون غليظ و بسته باشد كه معمولاً اين معنا مطرح است.

آنكه از خون بسته انسان مى سازد، بر شخص درس ناخوانده فرمان اقرء مى دهد.

براى قرائت هر سوره بايد بسم اللّه گفت.<898> <<اقرء باسم ربك>>

آغاز تحصيل علم بايد با نام خدا باشد. <<اقرء باسم ربّك>> فارغ التحصيلان نيز بايد در راه او باشند. <<فاذا فرغت فانصب و الى ربك فارغب>>

1- قرائت قرآن بايد با نام خداوند آغاز شود. <<اقرء باسم ربّك>>

2- اولين فرمان اسلام، فرمان فرهنگى است. <<اقرء>>

3- خواندن بايد جهت الهى داشته باشد. <<اقرء باسم ربّك>>

4- خواندن قرآن وسيله رشد است. <<اقرء و ربّك>>

5 - پرورش الهى هم

مادى است <<ربك الّذى خلق - خلق الانسان من علق>> هم معنوى <<ربّك الاكرم - الّذى علّم بالقلم>>

6- پروردگار، همان آفريننده است. (بنابراين سخن مشركان كه خالق بودن خدا را پذيرفته بودند ولى بت ها را ربّ مى دانستند باطل است.) <<ربّك الّذى خلق>>

7- بيان آفرينش انسان از خون بسته شده، هم يك پيشگوئى علمى است و هم راهى براى تربيت انسان كه بداند مبدء او از چيست و گرفتار غرور نشود. <<خلق الانسان من علق>>

8 - آفرينش همه هستى در يكسو <<الّذى خلق>> و آفرينش انسان در يك سوى ديگر. <<خلق الانسان من علق>>

9- معلم اصلى انسان خداست. <<علّم الانسان ما لم يعلم>>

10- قلم، بهترين وسيله انتقال دانش است. <<علّم بالقلم>>

11- وحى الهى سرچشمه علوم بشرى است. <<علّم الانسان ما لم يعلم>>

12- خالقيّت، ربوبيّت، كريم بودن و معلم بودن خداوند، مستلزم قرائت كتاب اوست. <<اقرء باسم ربّك... خلق... الاكرم... علّم...>>

13- خداوند كارهاى خود را از طريق اسباب انجام مى دهد. <<علّم بالقلم>>

14- رهائى از جهل با استفاده از قلم، جلوه اى از كرم و ربوبيّت اوست و نويسندگى هنر مطلوب و مورد ترغيب اسلام است. <<علّم بالقلم>>

15- خداوند هم جسم انسان را رشد مى دهد و هم روح او را. (كلمه «ربّك» ميان دو كلمه «خَلَق» و «اِقرء» آمده است.) <<اقرء باسم ربّك الّذى خلق>>

كلمه «كلاّ» يا به معناى نفى گذشته است يعنى اين گونه نيست كه انسان به ياد گذشته خود باشد كه خداوند او را آفريد و به او آموخت، پس بنده او باشد، بلكه به جاى بندگى طغيان مى كند و مانع بندگى ديگران نيز مى شود و ممكن است كلمه «كلاّ» به معناى حقًا و براى تأ

د

باشد.<899>

اگر انسان ظرفيّت نداشته باشد يا ثروت او را مغرور مى كند، چنانكه قارون مى گفت: <<انما اوتيته على علم عندى>><900> يا قدرت او را مغرور مى كند، چنانكه فرعون مى گفت: <<اليس لى ملك مصر>><901> يا علم او را مغرور مى كند. چنانكه بلعم باعورا به آن گرفتار ش

<<اتيناه اياتنا فاسلخ منها>><902> ولى اگر ظرفيّت باشد، حتى هر سه در يك نفر جمع مى شود مثل حضرت يوسف و سليمان ولى مغرور نمى شود، چون همه را از خداوند مى داند نه خود. چنانكه حضرت سليمان گفت: <<هذا من فضل ربى>><903> و حضرت يوسف گفت: <<ربّ قد اتيتنى

الملك و علّمتنى من تأويل الاحاديث>><904> آرى خطر آنجاست كه انسان به خود بنگرد نه خدا.<905> <<أن راه استغنى>>

طغيانگر نه خدا را بنده است نه دستورات الهى را به رسميّت مى شناسد نه استدلال مى پذيرد و نه به نداى وجدان و ناله مظلومان گوش مى دهد.

مراد از عبدى كه نماز مى خواند <<عبداً اذا صلّى>> چنانكه از آيات آخر سوره بر مى آيد، رسول خداست، چون در آن آيات، آن حضرت را از اطاعت آن شخص نهى نموده است و او را به سجده و قرب دعوت مى كند. از آنجا كه اين آيات، اولين آياتى است كه بر پيامبر نازل شده، پس

ن حضرت قبل از رسيدن به مقام رسالت، نماز مى خوانده است.<906>

در احاديث مى خوانيم: ابوجهل از اطرافيان خود پرسيد: آيا پيامبر در ميان شما نيز براى سجده صورت به خاك مى گذارد؟ گفتند: آرى. گفت: سوگند به آنچه سوگند مى خوريم، اگر او را در چنين حالى ببينم، با پاى خود گردن او را له مى كنم. زمانى كه متوجه شد پيامبر در حا

نماز است، تصميم گرفت با لگد بر سر مبارك

آن حضرت در سجده بكوبد، همين كه نزديك شد، با حالتى عجيب عقب نشينى كرد و به مشركان گفت: وقتى به او نزديك شدم، در مقابل خود خندقى از آتش ديدم.<907>

با اينكه مراد از «عبداً» شخص پيامبر است ولى نكره آوردن آن، به خاطر تعظيم و بزرگداشت است. <<عبدًا اذا صلّى>>

پيام ها

1- انسان ناسپاس است. ما او را آفريديم و هر چه نمى دانست به او آموختيم. امّا او در برابر پروردگارش طغيان مى كند. <<كلاّ انّ انسان ليطغى>>

2- انسان به خاطر آنكه به غلط خود را بى نياز مى پندارد دست به طغيان مى زند. <<ليطغى ان رآه استغنى>>

3- بازداشتن از نماز، روشن ترين نوع منكرات است. <<ينهى عبداً اذا صلّى>>

4- حتى اگر احتمال حقانيّت دهند نبايد اينگونه با پيامبر برخورد كنند. <<ان كان على الهدى>>

5 - انسان كم ظرفيّت است و پندار بى نيازى او را مست مى كند. <<ليطغى ان راه استغنى>>

6- علم به تنهايى كافى نيست. با اينكه به انسان علم داديم امّا طغيان مى كند. <<علّم الانسان ما لم يعلم - انّ الانسان ليطغى>>

7- غنى بودن كمال است، ولى خود را غنى ديدن زمينه لغزشهاست. <<راه استغنى>>

8 - ايمان به معاد مانع طغيان است. <<انّ الى ربك الرجعى>>

9- هر چه داريم مى گذاريم و مى رويم خود را بى نياز نپنداريم. <<انّ الى ربك الرجعى>>

10- انسان و هستى هدفدار و به سوى خداست. <<انّ الى ربك الرجعى>>

11- طاغوتيان مخالف نمازند. <<ليطغى - ينهى عبدًا اذا صلّى>> (رفتار ناروا زمانى مورد سرزنش قرار مى گيرد كه دوام داشته باشد.)

12- نشانه بندگى خدا نماز است. <<عبدًا اذا صلّى>>

13- طاغوت ها از بندگى خدا ناراحتند. (نه از افراد بى تفاوت و يا بنده هوسهاى خود يا ديگران) <<ينهى

عبدًا اذا صلّى>>

14- نام و نشان مهم نيست، عملكردها مهم است. (نام نهى كننده و نمازگزار نيامده است.) <<ينهى - صلّى>>

15- سزاوار است كسى كه امر به تقوى مى كند خودش از راه يافتگان باشد. <<كان على الهدى او امر بالتقوى>>

16- ريشه طغيان دو چيز است: يكى آنكه خود را بى نياز مى بيند. <<رآه استغنى >>ديگر آنكه خدا را نمى بيند و گمان مى كند خدا هم او را نمى بيند. <<ألم يعلم بانّ اللّه يرى>>

كلمه «نسفعاً» فعل است و نون تأكيد آخر آن به صورت تنوين نگاشته شده است. اين كلمه از ريشه «نسفع» به معناى گرفتن، به شدت كشيدن و سيلى به صورت زدن است. «ناصية» به معناى موى جلوى پيشانى است كه براى تحقير، آن را گرفته و مى كشند.

هنگامى كه سوره الرحمن نازل شد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پرسيد: چه كسى آن را براى رؤساى قريش مى خواند؟ اصحاب به خاطر برخورد تند و خشن رؤساى قريش ساكت شدند، ولى عبداللّه بن مسعود كه جثّه اى ضعيف داشت قبول كرد. همين كه نزد كعبه سران را ديد، آيات را

لاوت كرد. ابوجهل چنان سيلى به او زد كه از گوش او خون جارى گشت. او گريان نزد پيامبر آمد و حضرت غمناك شد. در جنگ بدر، عبداللّه بن مسعود در ميان كشته هاى مشركان ابوجهل را در آخرين لحظات ديد و روى سينه او نشست. ابوجهل گفت مى دانى كجا نشسته اى؟! گفت «الاس

يعلو و لا يُعلى عليه» ابوجهل گفت به پيامبر بگو: حتى در اين حال، او مبغوض ترين فرد نزد من است. حضرت فرمود: فرعونِ موسى در آخرين لحظه ايمان آورد ولى فرعونِ من حتى در آخرين لحظه ايمان نياورد. ابن

مسعود سر ابوجهل را از تن جدا و موى سر او را گرفته و نزد پ

ر مى كشيد و آيه <<لنسفعاً بالنّاصية>> در همين دنيا عملى شد.<908>

كلمه «نادى» به مجلس عمومى يا تفريح گفته مى شود.

«زبانية» جمع «زبينة» به معناى مأمور است.

امام على عليه السلام مى فرمايد: ثمره علم بندگى خداست. آغاز اين سوره فرمان قرائت و تعليم با قلم بود و پايانش سجده و تقرّب است. يعنى علم مفيد، علمى است كه ما را به خدا برساند. البته راه قرب به خداوند شامل تمام كارهايى است كه با قصد قربت انجام مى شود، ل

سجده بهترين راه قرب است.

در اين سوره كوچك سه بار كلمه «كلاّ» آمده است. يعنى بايد از توهمات و پندارهاى بى اساس پرهيز نمود.

امام رضاعليه السلام به استناد آيه <<و اسجد و اقترب>> فرمودند: نزديك ترين حالات انسان نسبت به خداوند حالت سجده است.<909>

1- راه توبه براى همه باز است ولى اگر توبه نكردند و دست بر نداشتند، گرفتار كيفر مى شوند. <<لئن لم ينته لنسفعاً>>

2- در برابر ستمگران تهديد لازم است.<<لنسفعًا بالناصية>>

3- دروغ و دروغ گويى ريشه ديگر خطاها و خلاف كارى است. <<كاذبة خاطبة>>

4- پشتوانه عملهاى ايذايى مخالفان، جلسات مخفيانه است. <<ينهى عبدا اذا صلى - فليدع ناديه>>

5 - با اينكه مخالفان پيامبر، متشكل و سازمان يافته بودند، ولى كارى از پيش نبردند. <<فليدع ناديه>>

6- كلوخ انداز را پاداش سنگ است.<<فليدع ناديه - سندع الزّبانية>>

7- قدرت خداوند بر همه توطئه ها غالب است. <<سندع الزبانية>>

8 - در برابر نهى و منع ديگران، شما اصرار بر انجام كارهاى عبادى داشته باشيد. <<ينهى عبدًا اذا صلّى - واسجد>>

9- اول برائت، بعد عبادت. <<لاتطعه واسجد>> (از ابوجهل هائى كه از نماز نهى

مى كنند پيروى نكن و به عبادت و سجده بپرداز.)

10- سجده بهترين وسيله قرب به خداست. <<واسجد واقترب>>

«والحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

Aqa Mahdi Puya says:

According to Majmaul Bayan, with the particle ba the translation is "Read in the name of Your Lord," and without ba it would be: "Read the name of your Lord", which is the actual meaning of this verse.

In the light of that which is stated in the commentary of Baqarah: 2, 30 to 39, 78; Ali Imran: 7, 48; Ahzab: 21; Zumar: 23; Mumin: 55; Muhammad: 15, 19; Fat-h: 2; Jinn: 26, 27; Takwir: 19 to 21 and in several other verses of the Quran, all that which has been said in connection with the revelation of the first 5 verses of this surah, as the first revelation, are based upon conjecture; and form the root of all derogatory charges levelled against the Holy Prophet by the enemies of Islam. When such slanderous and censorious observations appear in books and magazines, the Muslim ummah makes a hue and cry in a violent frenzy, without realising the fact that it is their own historians and commentators who have supplied the material on which the conclusions are made by the anti-muslim authors. The life of the Holy Prophet, from his birth to the end, has been described by Imam Ali ibn abi Talib at several places in the Nahj al Balagha, which is the most authentic point of view expressed by any of his biographers till today. The Holy Prophet was taught and tutored by

Allah Himself, as stated in Rahman and Najm. He was under the divine care all the time. Since his birth he was fully alive to the task of preaching and conveying the divine message for which he was chosen when Adam was not even created. He was a light, though he lived like a human among people, blessed with divine wisdom, mercy and guidance in order to guide the human beings in all times. See Nisa: 79, Ahzab: 45 to 47; Saba: 28 and Anbiya: 107. According to Najm 9 he was as perfect as his Lord with a fine line of demarcation between the finite and the infinite, on account of which we say in "tashahhud" of every salat that "he is the servant and the messenger of Allah."

The Holy Prophet said:

"My light was created when Adam was not even in the process of creation.. I and Ali were created from one and the same light."

Iqra (read, recite or proclaim) implies that the Holy Prophet knew all the names of Allah which carry the essence of creation and legislation. So he knew the book of Allah also. As said in verses 77 to 79 of Waqi-ah the Holy Prophet and his Ahl ul Bayt alone, in addition to Allah, are aware of the book kept well-guarded in lawh mahfuz. Here he was commanded to recite or read which he already knew. It was the beginning of the gradual revelation. See Ta Ha: 114 and Qiyamah: 16 to 19. Verse 3 repeats the command to

recite, and verses 4 and 5 say that Allah has already taught everything which if read with Rahman: 1 to 4 clearly implies that the Holy Prophet who was sent as rahmatun lil alamin (mercy unto the worlds), representing the universal divine grace, was taught by Arrahman as soon as he was created. Thus bi-that does not mean the beginning of his prophethood, but it refers to the beginning of his ministry.

As said in Muminun the origin of man is lowly but he is endowed with wisdom, spirit and guidance to reach the highest intellectual and spiritual heights.

Here iqra means proclaim-proclaim the truth, the message of Allah, and invite mankind to follow the religion of Allah, Islam. The Holy Prophet has been given permission to start his ministry openly.

Qalam (pen) is a symbol. See Qalam: 1. Pen implies reading, writing, books, study and research. Knowledge refers to the laws governing the physical phenomenon, self-realization and know-how of the spiritual world. The words read, recite, proclaim, teach and pen refer to the duty of making public, displaying, depicting or explaining the message of Allah in heraldic terms.

This verse refers to the growth of knowledge in man whose origin is humble but he learns more and more day by day by means of faculties granted to him by Allah. With the growth of knowledge, particularly in the spiritual realm, his consciousness and awareness also develop. See Kahf: 65; Naim: 3 to 5; Dahr: 3.

The ability to acquire knowledge and other human faculties are the gifts of Allah,

but man, in his inordinate vanity and insolence, mistakes the performance of these gifts for his own achievements. Man is reminded of his lowly origin and his responsibility when he finally returns to his Lord. These verses are applicable generally to perverse disbelievers who not only rebel against Allahs law, but also prevent others from following it. In particular these verses refer to Abu Jahl, an inveterate enemy of Islam, who used to insult and persecute the Holy Prophet and those who followed his teaching. In verse 10 "he (who) prays" refers to the Holy Prophet.

Mans insolence leads to self-destruction through self-misleading and false directions to others. Abu Jahls, in every age, destroy themselves by belying the truth and by not following the right guidance. Often Shaytan appears in the form of Abu Jahls, so not to be misled by the disguised beguiler, the true believer must examine the claim of the leadership of every candidate before accepting him as his guide or Imam.

The forelock is on the forehead, and is thus symbolical of the summit of the mans power and dignity. To be dragged by it is to surer the lowest degree of disgrace. Allah is watching Abu Jahls in all times. They will be dragged by their forelocks and will be thrown in the fire of hell on the day of judgement.

"A lying, sinful forelock" is the description of Abu Jahl who had the full support of the pagan Quraysh, but they could not, all combined, prevent the onward march of the divine

mission led by the Holy Prophet, though they did all they could to check it.

All the combined forces of evil, though they had worldly possessions at their disposal, and though they seemed to be successful for a time, could not stand against the party of Allah. The forces at His command subdue evil and protect His party.

The righteous believer has no fear. He disregards all the forces of evil, bows down in adoration to Allah only and seeks His nearness and pleasure at all events. His humility and surrender to Allah keep him safe from insolent rebellion and bring him near to Him.

Sajdah is compulsory after reciting or listening to verse 19.

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109