91. سوره الشمس

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره الشمس

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1)

وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2)

وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (3)

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها (4)

وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5)

وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (6)

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7)

فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8)

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها (9)

وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (10)

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (11)

إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (12)

فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها (13)

فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها (14)

وَ لا يَخافُ عُقْباها (15)

آشنايي با سوره

91- شمس [خورشيد]

نخستين آيه، مشتمل بر سوگند به خورشيد و فروغش مى باشد. پس از چندين سوگند متوالى، پيام سوره اين است كه: «فلاح در سايه تزكيه نفس، و زيان و تباهى، در اثر پوشاندن و گمراه ساختن نفس مى باشد. داستان ثمود در رابطه با «ناقه صالح شاهدى بر سخن فوق است كه در سوره آمده است. بعد از سوره قدر (و به نقل برخى بعد از سوره حج) در سال دوم بعثت در مكه نازل شده و 16 آيه دارد.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{وَالشَّمْسِ} (و) حرف قسم / اسم مجرور يا در محل جر {وَضُحاها} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{وَالْقَمَرِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {تَلاها} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَالنَّهارِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {جَلاَّها} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَاللَّيْلِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَغْشاها} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ

به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَالسَّماءِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَما} (و) حرف عطف / حرف مصدرى {بَناها} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَالْأَرْضِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَما} (و) حرف عطف / حرف مصدرى {طَحاها} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَنَفْسٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَما} (و) حرف عطف / حرف مصدرى {سَوَّاها} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَأَلْهَمَها} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فُجُورَها} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَتَقْواها} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{قَدْ} حرف تحقيق {أَفْلَحَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مَنْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {زَكَّاها} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَقَدْ} (و) حرف عطف / حرف تحقيق {خابَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه

ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مَنْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {دَسَّاها} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{كَذَّبَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {ثَمُودُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {بِطَغْواها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{إِذِ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {انْبَعَثَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {أَشْقاها} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{فَقالَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَسُولُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {ناقَةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَسُقْياها} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{فَكَذَّبُوهُ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {فَعَقَرُوها} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {فَدَمْدَمَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى

يا تقديرى {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَبُّهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {بِذَنْبِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَسَوَّاها} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَلا} (و) حرف استيناف / حرف نفى غير عامل {يَخافُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {عُقْباها} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Waalshshamsi waduhaha

2.Waalqamari itha talaha

3.Waalnnahari itha jallaha

4.Waallayli itha yaghshaha

5.Waalssama-i wama banaha

6.Waal-ardi wama tahaha

7.Wanafsin wama sawwaha

8.Faalhamaha fujooraha wataqwaha

9.Qad aflaha man zakkaha

10.Waqad khaba man dassaha

11.Kaththabat thamoodu bitaghwaha

12.Ithi inbaAAatha ashqaha

13.Faqala lahum rasoolu Allahi naqata Allahi wasuqyaha

14.Fakaththaboohu faAAaqarooha fadamdama AAalayhim rabbuhum bithanbihim fasawwaha

15.Wala yakhafu AAuqbaha

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

سوگند به خورشيد و تابندگى اش، (1)

سوگند به مه چون پى [خورشيد] رود. (2)

سوگند به روز چون [زمين را] روشن گرداند، (3)

سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد، (4)

سوگند به آسمان و آن كس كه آن را برافراشت، (5)

سوگند به زمين و آن كس كه آن را گسترد، (6)

سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد؛ (7)

سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد، (8)

كه هر كس آن را پاك گردانيد، قطعاً رستگار شد، (9)

و هر كه آلوده اش ساخت، قطعاً درباخت. (10)

[قوم ثمود به سبب طغيان خود به تكذيب پرداختند. (11)

آنگاه كه شقى ترينشان بر[پا] خاست. (12)

پس فرستاده خدا به آنان گفت: «زنهار! ماده شتر خدا و [نوبت آب خوردنش را [حرمت نهيد]». (13)

و[لى دروغزنش خواندند و آن [ماده شتر] را پى كردند، و پروردگارشان به [سزاى گناهشان بر سرشان عذاب آورد و آنان را با خاك يكسان كرد. (14)

و از پيامد كار خويش، بيمى به خود راه نداد. (15)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» به خورشيد و گسترش نور آن سوگند،

«2» و به ماه هنگامى كه بعد از آن درآيد،

«3» و به روز هنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد،

«4» و به شب آن هنگام كه زمين را بپوشاند،

«5» و قسم به آسمان و كسى كه آسمان را بنا كرده،

«6» و به زمين و كسى كه آن را گسترانيده،

«7» و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را [آفريده و] منظّم ساخته،

«8» سپس فجور و تقوا [شرّ و خيرش] را به او الهام كرده است،

«9» كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده؛

«10» و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است!

«11» قوم (ثمود) بر اثر طغيان، [پيامبرشان را] تكذيب كردند،

«12» آنگاه كه شقى ترين آنها بپاخاست،

«13» و فرستاده الهى [= صالح] به آنان گفت: (ناقه خدا [= همان شترى كه معجزه الهى بود] را با آبشخورش واگذاريد [و مزاحم آن نشويد]!)

«14» ولى آنها او را تكذيب و ناقه را پى كردند [و به هلاكت رساندند]؛ از اين رو پروردگارشان آنها [و سرزمينشان] را بخاطر گناهانشان در هم كوبيد و با خاك يكسان و صاف كرد!

«15» و او هرگز از فرجام اين كار [= مجازات ستمگران] بيم ندارد!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

سوگند به خورشيد و گسترش روشنى اش (1)

و به ماه هنگامى كه از پى آن برآيد (2)

و به روزچون خورشيد را به خوبى آشكار كند (3)

و به شب هنگامى كه خورشيد را فرو پوشد (4)

و به آسمان و آنكه آن را بنا كرد (5)

و به زمين و آنكه آن را گستراند (6)

و به نفس و آنكه آن را درست و نيكو نمود، (7)

پس بزه كارى و پرهيزكارى اش را به او الهام كرد. (8)

بى ترديد كسى كه نفس را [از آلودگى پاك كرد و] رشد داد، رستگار شد. (9)

و كسى كه آن را [به آلودگى ها و امور بازدارنده از رشد] بيالود [از

رحمت حق] نوميد شد. (10)

قوم ثمود به سبب سركشى و طغيانش [پيامبرشان را] تكذيب كرد، (11)

زمانى كه بدبخت ترينشان به پا خاست. (12)

پس فرستاده خدا به آنان گفت: ناقه خدا و آبشخورش را [واگذاريد] (13)

ولى به تكذيب او برخاستند و ناقه را پى كردند، و در نتيجه پروردگارشان به خاطر گناهشان عذاب سختى بر آنان فرو ريخت و همه قوم را با خاك يكسان و برابر ساخت؛ (14)

و خدا از سرانجام آن كار [كه نابودى ستمكاران است] پروايى ندارد. (15)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

قسم به آفتاب و تابش آن هنگام رفعتش (1)

قسم به ماه كه پيرو آفتاب تابان است شايد يك معنى آفتاب و ماه نبى و ولى منظوراست كه چون خورشيد و ماه عالم را روشن ساختند و خلق را از شب تار جهل و ضلالت نجات دادند (2)

و قسم به روز هنگامى كه جهان را روشن سازد (3)

و به شب وقتى كه عالم را در پرده سياهى كشد (4)

و قسم به آسمان بلند و آن كه اين كاخ رفيع را بنا كرد (5)

و به زمين و آنكه آن را بگسترد (6)

و قسم به نفس ناطقه انسان و آنكه او را نيكو به حد كمال بيافريد (7)

و به او شر و خير او را الهام كرد (8)

قسم به اين آيات الهى كه هر كس نفس ناطقه خود را از گناه و بدكارى پاك و منزه سازد به يقين در دو عالم رستگار خواهد بود (9)

و هر كه او را به كفر و گناه پليد گرداند البته در دو جهان زيانكار

خواهد گشت (10)

طايفه ثمود از غرور و سركشى پيغمبر خود صالح را تكذيب كردند (11)

هنگامى كه شقى ترينشان قدار بن سالف برانگيخته شد تا ناقه صالح را پى كند (12)

و رسول خدا صالح به او گفت اين ناقه آيت خداست از خدا بترسيد و آن را سيراب گردانيد تا از شيرش به امر حق همه برخوردار شويد (13)

آن قوم رسول را تكذيب و ناقه او را پى كردند خدا هم آنان را به كيفر ظالم و گناهشان هلاك ساخت و شهرشان را با خاك يكسان نمود (14)

و هيچ باك از هلاك آنها نداشت يا آنها هيچ از عاقبت بد گناه خود نترسيدند (15)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

به خورشيد سوگند و گسترش نور آن. (1)

به ماه سوگند، آنگاه كه از پى خورشيد در آيد. (2)

به روز سوگند آنگاه كه زمين را روشن سازد. (3)

به شب سوگند، آنگاه كه زمين را بپوشاند. (4)

به آسمان سوگند و آنكه آن را بنا كرد. (5)

به زمين سوگند و آنكه آن را گسترانيد. (6)

به نفس سوگند و آنكه آن را سامان داد. (7)

پس پليدى ها و پاكى هايش را به او الهام كرد. (8)

به راستى رستگار شد، آن كس كه نفس خود را تزكيه كرد. (9)

و بى شك محروم و نااميد گشت هر كس كه آن را به پليدى آلود. (10)

قوم ثمود از روى سركشى، (پيامبرشان را) تكذيب كردند. (11)

آنگاه كه شقى ترين آنها (براى كشتن ناقه) به پا خاست. (12)

پس پيامبر خدا به آنان گفت: ناقه خدا و آبشخورش را (حرمت نهيد). (13)

پس او

را تكذيب كردند و ناقه را كشتند و پروردگارشان به خاطر اين گناه، آنان را درهم كوبيد و با خاك يكسانشان كرد. (14)

و خداوند از عاقبت كار خود بيم ندارد. (15)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

سوگند به خورشيد و روشنايى آن، (1)

و به ماه چون از پى آن برآيد - كه بعد از غروب آفتاب با جلوه بيشتر پديدار مى شود -. (2)

و به روز چون آن را آشكار و پديدار كند. (3)

و به شب آنگاه كه آن را فرو پوشد. (4)

و به آسمان و آن كه برافراشتش. (5)

و به زمين و آن كه گسترانيدش. (6)

و به نفس - جان، روان - و آن كه آن را راست و درست ساخت - يا سامان بخشيد -. (7)

پس بدكارى و پرهيزگارى اش را به وى الهام كرد. (8)

براستى رستگار شد هر كه آن را پاك گردانيد و پاكيزه داشت - از كفر و گناهان -. (9)

و نوميد و بى بهره گشت هر كه آن را بيالود - به كفر و گناهان -. (10)

ثمود از روى سركشى خود، [صالح و دين حق را] تكذيب كردند. (11)

آنگاه كه بدبخت ترينشان انگيخته شد و برخاست. (12)

پس پيامبر خدا - صالح - به آنان گفت: ماده شتر خداى را با آبشخورش واگذاريد - آزارش مكنيد و از آب خوردن بازش مداريد -. (13)

پس او را دروغگو شمردند و آن را پى كردند - كشتند -، پس خدايشان به سزاى گناهشان آنان را هلاك و نابود كرد و [با خاك] يكسانشان ساخت. (14)

و از سرانجام آن بيم نمى داشت. (15)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

سوگند به آفتاب و روشني اش به هنگام چاشت، (1)

و سوگند به ماه چون از پي آن برآيد، (2)

و سوگند به روز چون گيتي را

روشن كند، (3)

و سوگند به شب چون فرو پوشدش، (4)

و سوگند به آسمان و آن- كه آن را برآورده ، (5)

و سوگند به زمين و آن كه آن را بگسترده ، (6)

و سوگند به نفس و آن كه نيكويش بيافريده (7)

سپس بديها و پرهيزگاريهايش را به او الهام كرده (8)

كه : هر كه در پاكي آن كوشيد رستگار شد، (9)

و هر كه در پليدي اش فرو پوشيد نوميد گرديد. (10)

قوم ثمود از روي سركشي تكذيب كردند. (11)

آنگاه كه شقي ترينشان برخاست. (12)

پيامبر خدا به آنها گفت كه ماده شتر خدا را با آبشخورش واگذاريد. (13)

تكذيبش كردند و شتر را پي كردند. پس پروردگارشان به سبب گناهشان بر سرشان عذاب آورد و با خاك يكسان ساخت. (14)

و او از سرانجام آن بيمناك نشد. (15)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

سوگند به خورشيد و پرتوافشانى اش (1)

و سوگند به ماه چون از آن پيروى كند (2)

و سوگند به روز چون روشنش دارد (3)

و سوگند به شب چون فرو پوشد (4)

و سوگند به آسمان و آنكه آن را برافراشت (5)

و سوگند به زمين و آنكه آن را بگسترد (6)

و سوگند به نفس انسان و آنكه آن را سامان داد (7)

آنگاه نافرمانى و پرهيزگارى اش را در آن الهام كرد (8)

به راستى هر كس كه آن را پاكيزه داشت، رستگار شد (9)

و به راستى نوميد شد هر كس كه آن را فرومايه داشت (10)

قوم ثمود با طغيانش انكار پيشه كرد (11)

آنگاه كه شقاوت پيشه ترينشان برپا خاست (12)

حال آنكه

پيامبر خدا به آنان گفته بود اين شتر خداوند است، او و بهره آبش را رعايت كنيد (13)

سپس او را دروغزن شمردند و آن [شتر] را پى كردند، آنگاه پروردگارشان آنان را به گناهشان، به يكسان نابود ساخت (14)

و از عاقبت كارش نترسد (15)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

سوگند به خورشيد و پرتوش (يا آفتابش) (1)

و به ماه گاهى كه از پيش آيد (2)

و به روز گاهى كه تابناكش سازد (3)

و به شب گاهى كه بپوشدش (4)

و به آسمان و آنچه (يا آنكه) بساختش (5)

و به زمين و آنچه گستردش (6)

و به روان و آنچه راست آوردش (7)

پس سروشش فرستاد گنهكاريش و پرهيزش (8)

همانا رستگار شد آنكه پاك ساختش (9)

و همانا آيان كرد آنكه بفريفتش (يا نهان داشتش) (10)

تكذيب كرد ثمود به سركشيش (11)

گاهى كه برانگيخت بدنهادتر (يا تيربخت ترش) (12)

پس گفت بديشان پيمبر خدا اشتر خدا را و آبشخورش (13)

پس تكذيبش كردندش پس پى كردند پس برآشفت بر ايشان پروردگارشان به گناهشان پس يكسانش كرد (14)

و نهراسد از فرجامش (15)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 By the sun and her fore-noon splendour,

2 by the moon when he follows her,

3 by the day when it reveals her,

4 by the night when it covers her,

5 by the sky and Him who built it,

6 by the earth and Him who spread it,

7 by the soul and Him who fashioned it,

8 and inspired it with [discernment between] its virtues and vices:

9 one who purifies it is felicitous,

10 and one who betrays it fails.

11 The [people of] Thamud denied [Allah’s signs] out of their rebellion,

12 when the most wretched of them rose up.

13 But then the apostle of Allah said to them, ‘Let

Allah’s she-camel drink!’

14 But they impugned him and then hamstrung her, so their Lord took them unawares by night because of their sin, and levelled it.

15 And He does not fear its outcome.

ترجمه انگليسي شاكر

I swear by the sun and its brilliance, (1)

And the moon when it follows the sun, (2)

And the day when it shows it, (3)

And the night when it draws a veil over it, (4)

And the heaven and Him Who made it, (5)

And the earth and Him Who extended it, (6)

And the soul and Him Who made it perfect, (7)

Then He inspired it to understand what is right and wrong for it; (8)

He will indeed be successful who purifies it, (9)

And he will indeed fail who corrupts it. (10)

Samood gave the lie (to the truth) in their inordinacy, (11)

When the most unfortunate of them broke forth with (12)

So Allah's messenger said to them (Leave alone) Allah's she-camel, and (give) her (to) drink. (13)

But they called him a liar and slaughtered her, therefore their Lord crushed them for their sin and levelled them (with the ground). (14)

And He fears not its consequence. (15)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) By the Sun and its radiance,

(2) and the moon as it trails after it,

(3) and daylight which shines resplendent from it,

(4) and night when it covers things up,

(5) and the sky and whatever built it,

(6) and the earth and what has stretched it out,

(7) and any soul and whatever has fashioned it

(8) and filled it with both its debauchery and its sense of duty!

(9) Anyone who purifies himself will prosper

(10) while

whoever neglects to do so will be disappointed.

(11) Thamud rejected it through their arrogance

(12) when their meanest wretch was delegated

(13) and God's messenger told them: "[Here is] God's she-camel; give her her day to drink."

(14) They rejected him and mistreated her, so their Lord snarled at them because of their offence and levelled things off.

(15) He does not fear its outcome!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

By the sun and his morning brightness (1)

and by the moon when she follows him, (2)

and by the day when it displays him (3)

and by the night when it enshrouds him! (4)

By the heaven and That which built it (5)

and by the earth and That which extended it! (6)

By the soul, and That which shaped it (7)

and inspired it to lewdness and godfearing! (8)

Prosperous is he who purifies it, (9)

and failed has he who seduces it. (10)

Thamood cried lies in their insolence (11)

when the most wretched of them uprose, (12)

then the Messenger of God said to them,`The She-camel of God; let her drink!' (13)

But they cried him lies, and hamstrung her,so their Lord crushed them for their sin, and levelled them; (14)

and He fears not the issue thereof. (15)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

By the sun and his brightness, (1)

And the moon when she followeth him, (2)

And the day when it revealeth him, (3)

And the night when it enshroudeth him, (4)

And the heaven and Him who built it, (5)

And the earth and Him who spread it, (6)

And a soul and Him who perfected it (7)

And inspired it (with conscience of) what is wrong for it and (what is) right for it. (8)

He is indeed successful who causeth it to grow, (9)

And he is indeed a failure who stunteth

it. (10)

(The tribe of) Thamud denied (the truth) in their rebellious pride. (11)

When the basest of them broke forth (12)

And the messenger of Allah said: It is the she camel of Allah, so let her drink! (13)

But they denied him, and they hamstrung her, so Allah doomed them for their sin and razed (their dwellings). (14)

He dreadeth not the sequel (of events). (15)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

By the Sun and his (glorious) splendor; (1)

By the Moon as she follow him; (2)

By the Day as it shows up (the Suns) glory; (3)

By the Night as it conceals it; (4)

By the Firmament and its (wonderful) structure; (5)

By the Earth and its (wide) expanse; (6)

By the Soul and the proportion and order Given to it; (7)

And its enlightenment as to its wrong and its right; (8)

Truly he succeeds that purifies it (9)

And he fails that corrupts it! (10)

The Thamud (people) rejected (their prophet) through their inordinate wrong - doing. (11)

Behold the most wicked Man among them was deputed (for impiety). (12)

But the apostle of Allah said to them: "It is a She-camel of Allah! and (bar her not from) having her drink!" (13)

Then they rejected him (as a false prophet) and they hamstrung her. So their Lord on account of their crime obliterated their traces and made them equal (in destruction High and low)! (14)

And for Him is no fear of its consequences.

(15)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Par le soleil et par sa clarté!

2. Et par la lune quand elle le suit!

3. Et par le jour quand il l'éclaire!

4. Et par la nuit quand elle l'enveloppe !

5. Et par le ciel et Celui qui l'a construit!

6. Et par la terre et Celui qui l'a étendue!

7. Et par l'âme et Celui qui l'a harmonieusement façonnée;

8. et lui a alors inspiré son immoralité, de même que sa piété!

9. A réussi, certes celui qui la purifie.

10. Et est perdu, certes, celui qui la corrompt.

11. Les Tamud, par leur transgression, ont crié au mensonge,

12. lorsque le plus misérable d'entre eux se leva (pour tuer la chamelle)

13. Le Messager d'Allah leur avait dit: ‹La chamelle d'Allah! Laissez-la boire›

14. Mais, ils le traitèrent de menteur, et la tuèrent. Leur Seigneur les détruisit donc, pour leur péché et étendit Son châtiment sur tous.

15. Et Allah n'a aucune crainte des conséquences:

ترجمه اسپانيايي

1. ¡Por el sol y su claridad!

2. ¡Por la luna cuando le sigue!

3. ¡Por el día cuando lo muestra brillante!

4. ¡Por la noche cuando lo vela!

5. ¡Por el cielo y Quien lo ha edificado!

6. ¡Por la tierra y Quien la ha extentido!

7. ¡Por el alma y Quien le ha dado forma armoniosa,

8. instruyéndole sobre su propensión al pecado y su temor de Dios!

9. ¡Bienaventurado quien la purifique!

10. ¡Decepcionado, empero, quien la corrompa!

11. Los tamudeos, en

su arrogancia, desmintieron.

12. Cuando el más miserable de entre ellos se alzó.

13. El enviado de Dios les dijo: «¡Dejad a la camella de Dios y que beba!»

14. Le desmintieron y la desjarretaron. Su Señor, entonces, les aniquiló por su pecado, a todos por igual,

15. sin temer las consecuencias de ello.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Bei der Sonne und bei ihrem Glanz,

2. Und bei dem Mond, wenn er ihr folgt,

3. Und bei dem Tag, wenn er sie enthüllt,

4. Und bei der Nacht, wenn sie sie bedeckt,

5. Und bei dem Himmel und seiner Erbauung,

6. Und bei der Erde und ihrer Ausbreitung,

7. Und bei der Seele und ihrer Vollendung -

8. Er gewنhrte ihr den Sinn für das, was für sie unrecht und was für sie recht ist.

9. Wahrlich, wer sie lauterer werden lنكt, der wird Erfolg haben;

10. Und wer sie in Verderbnis hinabsinken lنكt, der wird zuschanden.

11. Die Thamüd leugneten die Wahrheit in ihrem Trotz.

12. Als der Schlechteste unter ihnen aufstand,

13. Da sprach der Gesandte Allahs: «Haltet euch fern von der Kamelstute Allahs und von ihrer Trنnke!»

14. Jedoch sie verwarfen ihn und schnitten ihr die Sehnen durch, darum vernichtete ihr Herr sie gنnzlich für ihre Sünde und machte (die Vernichtung) allen gleich.

15. Und Er fürchtet die Folgen nicht.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Per il sole e il suo fulgore,

2. per la luna quando lo segue,

3. per il giorno quando rischiara [la terra],

4. per la notte quando la copre,

5. per il cielo e Ciò che lo ha edificato,

6. per la terra e Ciò che l'ha distesa,

7. per l'anima e Ciò che l'ha formata armoniosamente

8. ispirandole empietà e devozione .

9. Ha successo invero chi la purifica,

10. è perduto

chi la corrompe.

11. I Thamûd, per arroganza, tacciarono di menzogna,

12. quando si alzò il più miserabile di loro.

13. Il Messaggero di Allah aveva detto loro: « [Questa] è la cammella di Allah, [abbia] il suo turno per bere» .

14. Lo tacciarono di impostura e le tagliarono i garetti: li annientò il loro Signore per il loro peccato,

15. senza temere [di ciò] alcuna conseguenza.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Kлянycь coлнцeм и eгo cияниeм,

2. и мecяцeм, кoгдa oн зa ним cлeдyeт,

3. и днeм, кoгдa oн eгo oбнapyживaeт,

4. и нoчью, кoгдa oнa eгo пoкpывaeт,

5. и нeбoм, и тeм, чтo eгo пocтpoилo,

6. и зeмлeй, и тeм, чтo ee pacпpocтepлo,

7. и вcякoй дyшoй, и тeм, чтo ee ycтpoилo

8. и внyшилo eй pacпyщeннocть ee и бoгoбoязнeннocть!

9. Пoлyчил пpибыль тoт, ктo ee oчиcтил;

10. пoнec yбытoк тoт, ктo ee yтaил.

11. Coчли лжeцoм caмyдиты в cвoeм зaблyждeнии.

12. Boт пoднялcя иx злocчacтнeйший,

13. и cкaзaл им пocлaнник Aллaxa: "Beблюдицy Aллaxa и питьe ee!"

14. И coчли oни eгo лжeцoм и пoдpeзaли ee, и иcтpeбил иx Гocпoдь иx зa иx пpeгpeшeниe и ypaвнял этo,

15. нe cтpaшacь пocлeдcтвий этoгo.

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Andolsun güne e ve ًna.

2- Ve ondan k aldً, ardna dü üp seyrettiًi zaman aya.

3- Ve dً zaman güne.

4- Ve kapladً zaman geceye.

5- Ve gًِe ve onu kurana.

6- Ve yere ve onu dِ eyene.

7- Ve cana ve âzasn düzüp ko ana.

8- Derken ona kِtülüًünü de, çekinmesini de ilham etmi tir.

9- Andolsun ki kim, ِzünü iyice temizlemi se kurtulmu tur, murâdna ermi tir.

10- Ve andolsun ki kim, ِzünü kirletmi kِtülüًe gِmmü se ziyana girmi tir.

11- Semûd, azgnlًyle yalanlam t.

12- O zaman ki en bahtszlar atlm t da.

13- Derken Allah'n Peygamberi, bu demi ti onlara, Allah'n di i devesi, çekinin ondan ve suvarlmasndan.

14- Derken yalanlam lard onu da ayaklarn kesip ِldürmü lerdi deveyi, derken Rableri de suçlar yüzünden onlar helâk etmi ti de orasn düzleyivermi ti.

15-

Bu i in sonundan korkmazd ki.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. And olsun günəşə və onun işığına (günəşin qalxdığı vaxta);

2. And olsun (günəşin) ardınca çıxan aya;

3. And olsun onu (günəşi) parlaq edən gündüzə;

4. And olsun onu (günəşi) örtən gecəyə;

5. And olsun göyə və onu yaradana;

6. And olsun yerə və onu döşəyənə;

7. And olsun nəfsə və onu yaradana (ona biçim verənə);

8. Sonra da ona günahlarını və pis əməllərdən çəkinməsini (xeyir və şəri) öyrədənə ki,

9. Nəfsini (günahlardan) təmizləyən mütləq nicat tapacaqdır!

10. Onu (günaha) batıran isə, əlbəttə, ziyana uğrayacaqdır.

11. Səmud (qövmü) azğınlığı üzündən (Saleh peyğəmbəri) təkzib etmişdi.

12. Onların ən rəzili (Allahın bir mö'cüzəsi olaraq qayanın içindən çıxartdığı dəvəni öldürməyə) qalxdığı zaman

13. Allahın peyğəmbəri onlara belə demişdi: "Allahın bu dişi (maya) dəvəsinə (toxunmayın), onun su içməsinə (mane olmayın).

14. Lakin onlar (Salehi) yalançı saydılar və onu (dəvəni) tutub kəsdilər. Rəbbi də bu günahlarına görə onların kökünü kəsib yerlə yeksan etdi.

15. (Allah) bu işin aqibətindən qorxmaz! (Allah Səmud qövmünə cəza vermək istəmirdi. Onlar öz cinayətkar əməlləri ilə bu cəzaya layiq oldular. Allah dünyadakı padşahlar, hökmdarlar kimi bu və ya digər əməlinə görə qorxan deyildir. Cünki O etdiyi hər hansı əməl barəsində sorğu-sual olunmaz. Allah mütləq ədalət sahibidir!)

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. سورج كي قسم اور اس كي روشني كي

2. اور چاند كي جب اس كے پيچھے نكلے

3. اور دن كي جب اُسے چمكا دے

4. اور رات كي جب اُسے چھپا لے

5. اور آسمان كي اور اس ذات كي

جس نے اسے بنايا

6. اور زمين كي اور اس كي جس نے اسے پھيلايا

7. اور انسان كي اور اس كي جس نے اس (كے اعضا) كو برابر كيا

8. پھر اس كو بدكاري (سے بچنے) اور پرہيزگاري كرنے كي سمجھ دي

9. كہ جس نے (اپنے) نفس (يعني روح) كو پاك ركھا وہ مراد كو پہنچا

10. اور جس نے اسے خاك ميں ملايا وہ خسارے ميں رہا

11. (قوم) ثمود نے اپني سركشي كے سبب (پيغمبر كو) جھٹلايا

12. جب ان ميں سے ايك نہايت بدبخت اٹھا

13. تو خدا كے پيغمبر (صالح) نے ان سے كہا كہ خدا كي اونٹني اور اس كے پاني پينے كي باري سے عذر كرو

14. مگر انہوں نے پيغمبر كو جھٹلايا اور اونٹني كي كونچيں كاٹ ديں تو خدا نے ان كيگناہ كے سبب ان پر عذاب نازل كيا اور سب كو (ہلاك كر كے) برابر كر ديا

15. اور اس كو ان كے بدلہ لينے كا كچھ بھي ڈر نہيں

ترجمه پشتو

1. شروع كوم دالله په نامه چې ډېر زيات مهربانه او پوره رحم لرونكې دے قسم دے په نمر او د هغې په رڼا باندې

2. او (قسم) په سپوږمۍ باندې چې له دې (نمره) وروسته راځي

3. او (قسم) په ورځې چې كله دغه (ځمكه) ښكاره (روښانه) كړي

4. او (قسم) په شپې چې كله هغه (ځمكه) په تيارې كښې پټه كړي

5. او (قسم) په آسمان او په هغه چې چا دا آسمان جوړ كړے دے

6. او (قسم) په ځمكې او په هغۀ چې چا دا (ځمكه) غوړولې ده (خوړه كړې

يې ده)

7. او (قسم د انسان) په نفس او په هغۀ چې چا دا (انسان) برابر (خوړ) كړے دے

8. او بيا يې ورته فجور او تقوا (ښه او بد) ښودلي دي

9. په تحقيق سره چې كوم كس (له ګناهونو) خپل نفس پاك كړ هغۀ نجات بيامونده

10. او كوم كس چې په زور خپل نفس په ګناهونو كښې ډوب كړ په تحقيق سره چې زيانمن شو

11. د "ثمود" قوم د طغيان په سبب (خپل پيغمبر) دروغ ګڼلې ؤ

12. كله چې له هغوي څخه لوي بدبخت (په چابكۍ سره) پورته شو

13. د خداي رسول (صالح) هغوي ته وفرمايل: د خداي اوښه اوبو څښلو ته پريږدئ

14. هغوي، هغه (صالح) دروغجن وګڼه نو هغه (اوښه) يې مړه كړه پس خداي پاك د هغوي د ګناهونو په سبب په هغوي باندې سخت عذاب نازل كړ او خاورو سره يې يو شان (برابر) كړل

15. او خداي پاك د دوي د هلاكت له عقوبته (نتيجې) نه ويريږي

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn Bi roj û bi ruhnaya wê.

2. Û bi hîva gava li pey (rojê) derdivebe

3. Û bi wî roya gava (roj) ewê (vedike.

4. Û bi wê şeva gava taritî ewê som dike.

5. Û bi ezman bi avakerê wî.

6. Û bi zemîn û bi wê, ku (zemîn bi gulokî) raxistîye.

7. Û bi can û (bi wîyê, ku can) bi rûçikî (afirandîye).

8. Îdî ji bona wî (canî ra) gunehkarî û parisandina (ji gunehan) niqandîye.

9. Sond dixum! Kîjan canê xwe ji sikatîyan bi parisîne ewa

serfiraz bûye.

10. Û sond dixum! Kîjan ketibe sikatîyan (ji rêya rast derketibe) bi rastî ewî zîyan kirîye.

11. (Komalê) Semûd ji qurebûna xwe (Pêxemberê xwe) dabûne derewdêrandinê.

12. Gava mêrxasên wan serî hildane.

l3. Îdî qasêdê Yezdan ji bona wan ra (aha) gotîye: "hûn dest ji deva Yezdan û ji ava vexarina wê berdin. (13)

14. Îdî ewan (mêrxasan pêxember) dane derewdêrandinê; Ewan serê devê jêkirin, îdî Xuda yê wan jî bi sedema gunehê wan şapat li ser wan da pêyweste kir; ewan (bi welatê wan va bi dêrizayî rast kir.

15. Û (Yezdan bi xweber jî) ji encama (şapatê) natirse.

ترجمه اندونزي

Sesungguhnya beruntunglah orang yang menyucikan jiwa itu,(9)

Dan sesungguhnya merugilah orang yang mengotorinya.(10)

(Kaum) Tsamud telah mendustakan (rasulnya) karena mereka melampaui batas,(11) (2)

Ketika bangkit orang yang paling celaka di antara mereka,(12) (3)

Lalu Rasul Allah (Saleh) berkata kepada mereka: (" Biarkanlah) unta betina Allah dan minumannya".(13) (4)

Lalu mereka mendustakannya dan menyembelih unta itu, maka Tuhan mereka membinasakan mereka disebabkan dosa mereka, lalu Allah menyama- ratakan mereka (dengan tanah).(14) (5)

Dan Allah tidak takut terhadap akibat tindakan-Nya itu.(15) (6)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (7)

Demi malam apabila menutupi (cahaya siang) (1) (8)

Dan siang apabila terang benderang,(2) (9)

Dan penciptaan laki- laki dan perempuan,(3) (10)

Sesungguhnya usaha kamu memang berbeda- beda.(4) (11)

Adapun orang yang memberikan (hartanya di jalan Allah) dan bertakwa,(5) (12)

Dan membenarkan adanya pahala yang terbaik (surga),(6) (13)

Maka Kami kelak akan menyiapkan baginya jalan yang mudah.(7) (14)

Dan adapun orang- orang yang

bakhil dan merasa dirinya cukup,(8) (15)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Demi matahari dan cahayanya yang terang-benderang; (1)

Dan bulan apabila ia mengiringinya; (2)

Dan siang apabila ia memperlihatkannya dengan jelas nyata; (3)

Dan malam apabila ia menyelubunginya (dengan gelap- gelita), (4)

Demi langit dan Yang membinanya (dalam bentuk yang kuat kukuh - yang melambangkan kekuasaanNya); (5)

Serta bumi dan Yang menghamparkannya (untuk kemudahan makhluk-makhlukNya); (6)

Demi diri manusia dan Yang menyempurnakan kejadiannya (dengan kelengkapan yang sesuai dengan keadaannya); (7)

Serta mengilhamkannya (untuk mengenal) jalan yang membawanya kepada kejahatan, dan yang membawanya kepada bertaqwa; - (8)

Sesungguhnya berjayalah orang yang menjadikan dirinya - yang sedia bersih - bertambah-tambah bersih (dengan iman dan amal kebajikan), (9)

Dan sesungguhnya hampalah orang yang menjadikan dirinya - yang sedia bersih - itu susut dan terbenam kebersihannya (dengan sebab kekotoran maksiat). (10)

(Ingatlah), kaum Thamud telah mendustakan (Rasulnya) dengan sebab perbuatan derhaka mereka yang melampaui batas; (11)

Ketika orang yang paling jahat di antara mereka menerima perintah dari mereka (supaya membunuh unta yang menjadi mukjizat), (12)

Maka berkatalah Rasul Allah (Nabi Soleh) kepada mereka: " (Janganlah kamu ganggu) unta betina dari Allah itu, dan (janganlah kamu menyekatnya daripada mendapat) air minumnya (supaya kamu tidak ditimpa azab)!" (13)

(Setelah Nabi Soleh memberi amaran) lalu mereka mendustakannya serta menyembelih unta itu. Dengan sebab dosa mereka, maka Tuhan menimpakan mereka dengan azab yang membinasakan serta Ia meratakan azab itu meliputi mereka (sehingga punah-ranah semuanya). (14)

Dan Allah tidak hiraukan kesudahan (mereka) yang demikian, (kerana itu adalah balasan yang adil).

(15)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Naapa kwa jua na mwanga wake.

2. Na kwa mwezi unapoliandama.

3. Na kwa mchana unapolidhihirisha.

4. Na kwa usiku unapolifunika.

5. Na kwa mbingu na kwa yule aliyeijenga.

6. Na kwa ardhi na kwa yule aliyeitandaza.

7. Na kwa nafsi na kwa yule aliyeitengeneza.

8. Kisha akaifahamisha uovu wake na wema wake.

9. Bila shaka amefaulu aliyeitakasa.

10. Na bila shaka amepata khasara mwenye kuitweza.

11. Kina Thamudi walikadhibisha kwa sababu ya upotovu.

12. Aliposimama muovu wao mkubwa.

13. Hapo Mtume wa Mwenyeezi Mungu akawaambia: (Huyu) ni ngamia wa Mwenyeezi Mungu (tahadharini naye) na kinywaji chake.

14. Lakini walimkadhibisha na wakamchinja. Kwa hiyo Mola wao aliwaangamiza kwa sababu ya dhambi zao, na akifanya sawa.

15. Wala haogopi matokeo yake.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 495

(91) سوره شمس مكى است و پانزده آيه دارد (15)

[سوره الشمس (91): آيات 1 تا 15] ترجمه آيات بنام خداى رحمان و رحيم سوگند به خورشيد و گسترش نور آن (1).

سوگند به ماه وقتى كه دنبال خورشيد مى رود (2).

و به روز سوگند وقتى كه همه جا را روشن مى سازد (3).

و به شب سوگند وقتى كه روى روز را مى پوشاند (4).

و سوگند به آسمان و كسى كه آن را بنا كرده (5).

و سوگند به زمين و آنكه آن را بگسترد (6).

و سوگند به جان آدمى و آن كس كه آن را با چنان نظام كامل بيافريد (7).

و در اثر داشتن چنان نظامى خير و شر آن را به آن الهام كرد (8). ______________________________________________________ صفحه ى 496

(سوگند به اين آيات) كه هر كس جان خود را از

گناه پاك سازد رستگار مى شود (9).

و هر كس آلوده اش سازد زيانكار خواهد گشت (10).

طايفه ثمود از غرور و سركشى دعوت پيامبر خود صالح را تكذيب كردند (11).

هنگامى كه شقى ترين آنها برانگيخته شد (12).

و رسول خدا (صالح) گفت: اين ناقه آيت خداست از خدا بترسيد و آن را سيراب كنيد (13).

آن قوم رسول را تكذيب و ناقه را پى كردند.

خدا هم آنان را به كيفر ظلم و گناهشان هلاك ساخت و شهرشان را با خاك يكسان نمود (14).

و از عاقبت هلاكتشان پروايى نكرد (15).

بيان آيات حاصل مضمون اين سوره اين است كه: انسان- كه با الهام خدايى تقوا را از فجور و كار نيك را از كار زشت تميز مى دهد-، اگر بخواهد رستگار شود بايد باطن خود را تزكيه كند، و آن را با پرورشى صالح بپروراند و رشد دهد، با تقوا بيارايد، و از زشتى ها پاك كند، و گر نه از سعادت و رستگارى محروم مى ماند، هر قدر بيشتر آلوده اش كند، و كمتر بيارايد محروميتش بيشتر مى شود، و آن گاه به عنوان شاهد داستان ثمود را ذكر مى كند كه به جرم اينكه پيامبرشان حضرت صالح را تكذيب كرده، ناقه اى را كه مامور به حمايت از آن بودند بكشتند، به عذاب استيصال و انقراض مبتلا شدند، و با نقل اين داستان به اهل مكه تعريض و توبيخ مى كند، و سوره مورد بحث به شهادت زمينه اى كه دارد در مكه نازل شده.

" وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها" راغب در مفردات گفته: كلمه" ضحى" به معناى گستردگى نور آفتاب است، ولى بعدها به معناى آن هنگامى استعمال شد كه آفتاب بعد از طلوع خورشيد گسترده مى شود، و روز بالا

مى آيد «1».

و ضمير در" ضحيها" به كلمه" شمس" بر مى گردد، در اين آيه به خورشيد و گستردگى نورش در زمين سوگند ياد شده.

" وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها" كلمه" قمر" عطف است به كلمه" الشمس"، و ضمير در اين آيه نيز به شمس بر

_______________

(1) مفردات راغب، ماده" ضحى". ______________________________________________________ صفحه ى 497

مى گردد، و در اين آيه به قمر سوگند ياد شده، در حالى كه دنبال شمس در حركت است، و مراد از دنبال روى قمر دو چيز مى تواند باشد: يكى اينكه از خورشيد كسب نور مى كند، كه در اين صورت حال" اذا تليها" حالى دائمى است، چون قمر دائما از شمس كسب نور مى كند، و يكى اينكه طلوع قمر بعد از غروب خورشيد باشد، كه در اين صورت سوگند دائمى نيست، بلكه در دو حال قمر است، يكى ايامى كه قمر به صورت هلال در مى آيد، و يكى ايامى كه تمام قرص آن روشن مى شود.

[چند وجه در باره مرجع ضمير در" وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها"]

" وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها" كلمه" جلى" از مصدر تجليه است، كه به معناى اظهار و بر ملا كردن است، و ضمير مؤنث" ها" به ارض بر مى گردد (البته كلمه ارض قبلا ذكر نشده بود، ولى از فحواى كلام معلوم است كه روز زمين را ظاهر و آشكار مى كند).

ولى بعضى «1» از مفسرين گفته اند: ضمير فاعل در" جلى" به كلمه" نهار" و ضمير مفعول" ها" به كلمه" شمس" برمى گردد، و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم به روز كه خورشيد را نمايان مى كند، چون با بر آمدن روز خورشيد نمايان مى شود. ولى اين سخن با آيه قبل نمى سازد، چون در آيه قبل مى فرمود:

خورشيد روز را روشن مى كند، و واقع هم همين است، نه اينكه روز خورشيد را روشن كند.

بعضى «2» ديگر گفته اند: ضمير" ها" به دنيا بر مى گردد، و معنايش اين است كه:

قسم به خورشيد كه دنيا را روشن مى كند.

بعضى «3» ديگر گفته اند: به ظلمت بر مى گردد.

بعضى «4» ديگر گفته اند: فاعل فعل" جلى" خداى سبحان و ضمير" ها" به كلمه" شمس" بر مى گردد، و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم به روز، آن هنگامى كه خدا خورشيد را ظاهر مى سازد، و ليكن همه اين وجوه بعيد است.

" وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها" يعنى به شب سوگند در آن هنگام كه زمين را فرا مى گيرد، پس ضمير" ها" به ارض بر مى گردد، هم چنان كه در" جلاها" نيز گفتيم به آن بر مى گردد.

و بعضى «5» گفته اند به كلمه" شمس" بر مى گردد، و معنايش اين است كه:" به شب سوگند كه بر خورشيد احاطه مى يابد"، و اين معنا بعيد است، چون شب به خورشيد احاطه _______________

(1 و 2 و 3 و 4 و 5) روح المعانى، ج 30، ص 141. ______________________________________________________ صفحه ى 498

ندارد، بلكه زمين و موجودات روى آن را فرا مى گيرد.

در اينجا سؤالى پيش مى آيد، كه چرا در آيه قبل روشن شدن زمين را با صيغه ماضى تعبير كرد، و فرمود:" جلاها" و در اين آيه مساله فرا گرفتن شب در روى زمين را با صيغه مضارع تعبير كرده، آنجا فرموده:" وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها"، و اينجا مى فرمايد:" وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها"، با اينكه ممكن بود بفرمايد" و الليل اذا غشيها"، و يا در آنجا بفرمايد:" و النهار اذا يجليها"؟.

پاسخ اين سؤال اين است كه: با اين تعبير خواست

بر حال حاضر دلالت كند، و اشاره كند به اينكه در ايام نزول آيه كه آغاز ظهور دعوت اسلامى بوده، تاريكى فجور زمين را پوشانده بود، قبلا هم گفتيم كه بايد بين قسم و مطلبى كه برايش قسم مى خورند نوعى تناسب و ارتباط باشد، و اگر فرموده بود:" و الليل اذا غشيها" سخن از تاريكى رانده بود، ولى به تاريكى جهل و فسق حال حاضر اشاره نشده بود، جواب ديگرى كه مى توان داد اين است كه به منظور رعايت فواصل فرمود:" يغشيها" «1».

[وجه اينكه در آيه:" وَ السَّماءِ وَ ما بَناها" از بانى آسمانى تعبير به" ما" شده است

" وَ السَّماءِ وَ ما بَناها وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها" كلمه" طحو" كه مصدر فعل" طحى" است به معناى گستردن است، و كلمه" ما" در جمله" وَ ما بَناها"، و در جمله" وَ ما طَحاها" موصوله است، و فاعل" بنيها" و" طحيها" خداى سبحان است، و اگر از حضرتش تعبير به" ما- چيزى كه" كرد با اينكه بايد تعبير به" من- كسى كه" كرده باشد، براى اين بود كه نكته اى مهم تر را افاده كند، و آن بزرگ جلوه دادن و شگفتى انگيختن است، و معنايش اين است كه سوگند مى خورم به آسمان و آن چيز قوى عجيبى كه آن را بنا كرده و سوگند مى خورم به زمين و آن چيز نيرومند و شگفت آور كه آن را گسترده.

ولى بعضى «2» از مفسرين كلمه" ما" را مصدريه گرفته، آيه را چنين معنا كرده اند.

سوگند به آسمان و بناى آن، و سوگند به زمين و گستردگيش. ليكن سياق آيات- با در نظر گرفتن اينكه آيه" وَ نَفْسٍ وَ ما

سَوَّاها فَأَلْهَمَها" در آن قرار دارد- با اين نظريه سازگار نيست.

" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها" يعنى سوگند مى خورم به نفس، و آن چيز نيرومند و دانا و حكيمى كه آن را اين چنين _______________

(1) و ليكن اين جواب به نظر تمام نمى رسد چون اگر فرموده بود" و الليل اذا غشيها" نيز رعايت فواصل شده بود، و بلكه بهتر رعايت شده بود، چون آيه قبلى هم با فعل ماضى" جلاها" ضم شده،" مترجم".

(2) روح المعانى، ج 30، ص 142. ______________________________________________________ صفحه ى 499

مرتب خلق كرد و اعضايش را منظم و قوايش را تعديل كرد، و اگر كلمه" نفس" را نكره آورد به نظر بعضى «1» براى اين بود كه به نفس شخص معينى نظر نداشت، و به قول بعضى «2» ديگر براى بزرگ جلوه دادن آن بود، ولى به نظر ما بعيد نيست براى اين بوده باشد كه اشاره كند به اينكه آن قدر اين خلقت اهميت دارد كه قابل تعريف و توصيف نيست، و اينكه اين خلقت را خبرى هست.

و مراد از" نفس"، نفس انسانيت و جان همه انسانها است.

ولى بعضى «3» گفته اند: مراد از آن جان آدم ابو البشر (ع) است، ولى اين سخن با سياق آيات و مخصوصا با آيات" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها" نمى سازد، چون معنا ندارد كه كسى نفس آدم ابو البشر را تزكيه كند و يا آلوده سازد، مگر آنكه بگوييم در دو آيه مذكور استخدام شده علاوه بر اين، هيچ علتى تصور نمى شود كه ما را وادار سازد كلمه" نفس" را به نفس آدم (ع) اختصاص دهيم.

[معناى" فجور" و" تقوى" و مراد از اينكه

خداوند فجور و تقواى نفس را به او الهام كرده

" فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" كلمه" فجور"- به طورى كه راغب «4» گفته- به معناى دريدن پرده حرمت دين است. در حقيقت وقتى شريعت الهى از عمل و يا از ترك عملى نهى مى كند، اين نهى پرده اى است كه بين آن عمل و ترك عمل و بين انسان زده شده، و ارتكاب آن عمل و ترك اين عمل دريدن آن پرده است.

و كلمه" تقوى"- به طورى كه راغب «5» گفته- به معناى آن است كه انسان خود را از آنچه مى ترسد در محفظه اى قرار دهد. و منظور از اين محفظه و تقوا به قرينه اينكه در مقابل فجور قرار گرفته اجتناب از فجور و دورى از هر عملى است كه با كمال نفس منافات داشته باشد، و در روايت هم تفسير شده به ورع و پرهيز از محرمات الهى.

كلمه" الهام" كه مصدر" الهم" است، به معناى آن است كه تصميم و آگهى و علمى از خبرى در دل آدمى بيفتد، و اين خود افاضه اى است الهى، و صور علميه اى است يا تصورى و يا تصديقى كه خداى تعالى به دل هر كس كه بخواهد مى اندازد، و اگر در آيه شريفه هم تقواى نفس را الهام خوانده، و هم فجور آن را، براى اين بود كه بفهماند مراد از اين الهام _______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 30، ص 142.

(4) مفردات راغب، ماده" فجر".

(5) مفردات راغب، ماده" قوى". ______________________________________________________ صفحه ى 500

اين است كه خداى تعالى صفات عمل انسان را به انسان شناسانده، و به او فهمانده عملى كه انجام مى دهد تقوى است و يا

فجور است، علاوه بر تعريفى كه نسبت به متن عمل و عنوان اولى آن كرده، عنوانى كه مشترك بين تقوا و فجور است، مثلا تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در مال خويش است، و همخوابگى را كه مشترك بين زنا و نكاح است، به او شناسانده، علاوه بر آن اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در مال يتيم و همخوابگى با زن اجنبى فجور است، و آن دوى ديگر تقوا است، و خلاصه كلام اينكه منظور از الهام اين است كه خداى تعالى به انسانها شناسانده كه فعلى كه انجام مى دهند فجور است يا تقوا، و برايش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى، و فجور چگونه اعمالى است.

در آيه شريفه با آوردن حرف" فاء" بر سر آن، مساله الهام را نتيجه تسويه قرار داده، و فرموده:" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها"، و چون نفس را تسويه كرد" فَأَلْهَمَها ..." پس به او الهام كرد ..."، و اين براى آن بود كه اشاره كند به اينكه الهام فجور و تقوا همان عقل عملى است، كه از نتايج تسويه نفس است، پس الهام مذكور از صفات و خصوصيات خلقت آدمى است، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ" «1».

و اضافه فجور و تقوا به ضميرى كه به نفس بر مى گردد، براى آن بوده كه اشاره كند به اينكه مراد از فجور و تقواى الهام شده، فجور و تقواى مختص به نفسى است كه در آيه آمده، يعنى نفس انسانى و

نفس جن، چون بر اساس آنچه از كتاب عزيز استفاده مى شود طايفه جن نيز مكلف به ايمان و عمل صالح هستند.

[معناى اينكه در جواب قسم ها فرمود:" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها"]

" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها" كلمه" فلاح" كه مصدر ثلاثى مجرد" افلح" است، و" افلح" ماضى از باب افعال آن است، به معناى ظفر يافتن به مطلوب و رسيدن به هدف است، بر خلاف" خيبت" كه به معناى ظفر نيافتن و نرسيدن به هدف است، و كلمه" زكاة" كه مصدر ثلاثى مجرد" زكى" است و فعل" زكى" ماضى از باب تفعيل آن است، به معناى روييدن و رشد گياه است به رشدى صالح و پربركت و ثمربخش، و كلمه" تزكيه" كه مصدر باب تفعيل آن است به معناى روياندن آن است به همان روش و كلمه" دسى" از ماده" دس" بوده است چيزى كه هست _______________

(1) وجهه عبادى خود را متوجه دين حنيف كن، دينى كه مطابق فطرت است، فطرتى كه خداى تعالى همه انسانها را بر آن اساس آفريده، در خلقت خدا تبديلى نيست، و دين پايدار هم همين است. سوره روم، آيه 30. ______________________________________________________ صفحه ى 501

يكى از دو سين آن قلب به ياء شده، و به صورت" دسى" در آمده، كه ماضى باب تفعيلش" دسى" مى شود، و اين ماده به معناى آن است كه چيزى را پنهانى داخل در چيز ديگر كنيم، و مراد از اين كلمه در آيه مورد بحث به قرينه اينكه در مقابل تزكيه ذكر شده، اين است كه انسان نفس خود را به غير آن جهتى كه طبع نفس مقتضى

آن است سوق دهد، و آن را بغير آن تربيتى كه مايه كمال نفس است تربيت و نمو دهد.

و آيه شريفه يعنى" قَدْ أَفْلَحَ" جواب هشت سوگندى است كه قبلا ياد شد، و جمله" وَ قَدْ خابَ ..." عطف بر آن و جواب دوم است.

و تعبير از اصلاح نفس و افساد آن به تزكيه و تدسى مبتنى بر نكته اى است كه آيه" فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" بر آن دلالت دارد، و آن اين است كه: كمال نفس انسانى در اين است كه به حسب فطرت تشخيص دهنده فجور از تقوى باشد، و خلاصه آيه شريفه مى فهماند كه دين، يعنى تسليم خدا شدن در آنچه از ما مى خواهد كه فطرى نفس خود ما است، پس آراستن نفس به تقوا، تزكيه نفس و تربيت آن به تربيتى صالح است، كه مايه زيادتر شدن آن، و بقاى آن است، هم چنان كه در جاى ديگر به اين نكته تصريح نموده مى فرمايد:" وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ" «1» و وضع نفس در فسق و فجور بر خلاف وضعى است كه در صورت تقوا دارد.

[طغيان قوم ثمود و پى كردن ناقه صالح (عليه السلام)، نمونه اى از" وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها"]

" كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها" كلمه" طغوى" مانند كلمه" طغيان" مصدر است، و حرف" باء" كه بر سر آن در آمده باى سببيت است، و آيه شريفه و آيات بعدش تا آخر سوره جنبه استشهاد دارد، و مى خواهد براى آيه" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها ..." نمونه اى ذكر كند.

" إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها" كلمه" اذ" ظرف است براى جمله" كذبت"، و يا براى جمله" بطغويها"، و مراد

از" اشقاى ثمود" آن كسى است كه ناقه را پى كرد، و به طورى كه در روايات آمده نامش" قدار بن سالف" بوده، كه مردم ثمود او را به اين كار واداشتند، چون در آيات بعدى همه ضميرها را ضمير جمع آورده، و همه مردم ثمود را مذمت مى كند.

" فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها" مراد از" رسول اللَّه" حضرت صالح پيغمبر است، كه پيامبر قوم ثمود بود، و كلمه _______________

(1) و توشه آماده كنيد پس به درستى كه بهترين زاد و توشه تقوا است و تقوا پيشه كنيد اى صاحبان عقل. سوره بقره، آيه 197. ______________________________________________________ صفحه ى 502

" ناقه" در جمله" ناقة اللَّه" با فعلى از قبيل" احذركم" به صداى بالا قرائت شده، تا مفعول آن باشد، و كلمه" سقياها" عطف بر ناقه است.

و معناى آيه اين است كه: صالح پيغمبر با رسالتى از ناحيه خدا به ايشان گفت: از ناقه خدا و نيز از آبشخور آن پروا كنيد و متعرض او نشويد، نه به قتلش اقدام كنيد و نه نوبت آب او را از او بگيريد، و خداى تعالى داستان اين ناقه را در سوره هود و سوره هاى ديگر به طور مفصل آورده.

" فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها" كلمه" عقر" به معناى ريشه كن كردن چيزى است كه به سر بريدن شتر و مطلق كشتن نيز اطلاق مى شود، و كلمه" دمدمه" به معناى خراب كردن بنا بر روى كسى است، وقتى مى گويند:" دمدم عليه القبر"، معنايش اين است كه خاك قبر را بر سرش فرو ريخت، و منظور از اين عبارت اين است كه عذاب الهى به خاطر گناهانى

كه كردند همه آنان را فرا گرفت، و نسلشان را قطع و آثارشان را محو و نابود كرد.

و در جمله" فسويها" ظاهرا ضمير به ثمود بر مى گردد و مؤنث بودنش به اعتبار قبيله بودن اين قوم است، و قبيله مؤنث است. و معناى جمله اين است كه خداى تعالى اين قبيله را با خاك يكسان كرد، ممكن هم هست ضمير مذكور به كلمه" ارض" كه از مفاد استفاده مى شود بر گردد، و تسويه ارض به معناى تسطيح آن و از بين بردن پستى و بلنديهاى آن است.

بعضى «1» ضمير را به" دمدمه" برگردانده اند، دمدمه اى كه از فعل" فدمدم" استفاده مى شود، و معناى جمله اين است كه دمدمه آنان را تسويه كرد، يعنى همه را دمدمه كرد، و هيچ صغير و كبيرى را استثناء نكرد.

" وَ لا يَخافُ عُقْباها" ضمير در اين آيه يا به" دمدمه" بر مى گردد، و يا به" تسويه" و" واو" براى استيناف است، و يا واو حاليه است، و معنايش اين است كه: پروردگار ثمود از عاقبت دمدمه آنان و يا تسويه ايشان پروايى نكرد، آن چنان كه پادشاهان و مستكبرين از عاقبت وخيم عقاب دشمنان خود و آثار سوء آن پروا و دلواپسى مى كنند، براى اينكه پادشاهان نمى دانند عاقبت اين عقابشان چيست، و چه آثارى بجاى مى گذارد، ولى خداى تعالى مى داند عاقبت عقابش چيست، همان است كه خودش اراده كرده، و مطابق با فرمان و اذن خود او است، بنا بر اين _______________

(1) روح المعانى، ج 30، ص 146. ______________________________________________________ صفحه ى 503

آيه مورد بحث قريب المعناى با آيه زير است كه مى فرمايد:" لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ" «1».

بعضى «2»

گفته اند: ضمير در" لا يخاف- نمى ترسد" به همان فرد اشقاى ثمود- قدار بن سالف- بر مى گردد، و معنايش اين است كه كشنده ناقه از عاقبت وخيم عمل خود نمى ترسد.

بعضى «3» ديگر گفته اند: ضمير در" لا يخاف" به صالح (ع) و ضمير در" عقبيها" به دمدمه بر مى گردد، و معنايش اين است كه صالح از عاقبت دمدمه آن قوم نمى ترسيد، براى اينكه به نجات خود اطمينان داشت، و وجه ضعف اين دو قول روشن است.

بحث روايتى [(رواياتى در باره الهام فجور و تقوى، جبر و اختيار، اشقاى اولين و اشقاى آخرين)]

در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها" آمده كه: يعنى" آن را بيافريد و صورتگرى كرد" «4».

و در مجمع البيان آمده: از زراره و محمد بن مسلم و حمران روايت شده كه از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) نقل كرده اند كه در تفسير آيه" فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" فرموده اند: يعنى براى او بيان كرده كه چه كارهايى مى كند و چه كارهايى نمى كند، و در تفسير آيه" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها" فرمودند: يعنى رستگار شد هر كس اطاعت كرد" وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها"، و نوميد و زيانكار شد هر كس كه معصيت كرد «5».

و در الدر المنثور است كه احمد، مسلم، ابن جرير، ابن منذر، و ابن مردويه از عمران بن حصين روايت كرده اند كه گفت: مردى به رسول خدا (ص) عرضه داشت: يا رسول اللَّه آيا به نظر شما آنچه امروز مردم مى كنند و در باره آن رنج مى كشند چيزى است كه خداى تعالى قبلا قضايش را رانده، و از پيش مقدرش كرده؟ و همچنين آنچه بعدا براى مردم

پيش مى آيد و رفتارى كه با پيامبر خود مى كنند، و با همان رفتار حجت بر آنان تمام مى شود، همه اينها از پيش مقدر شده؟ فرمود: بله سرنوشتى است كه از پيش تعيين شده. مرد

_______________

(1) هيچ كس بر كار او نمى تواند خرده بگيرد ولى در كارهاى آنها جاى سؤال و ايراد است. سوره انبياء، آيه 23.

(2 و 3) مجمع البيان، ج 10، ص 499.

(4) تفسير قمى، ج 2، ص 424.

(5) مجمع البيان، ج 10، ص 498. ______________________________________________________ صفحه ى 504

پرسيد پس حال كه وضع چنين است ديگر اين همه تلاش براى چيست؟ فرمود خداى تعالى وقتى كسى را براى يكى از دو سرنوشت فجور و تقوا خلق كرده، راه رسيدن به آن را هم برايش فراهم مى سازد و او را آماده مى كند تا براى رسيدن به آن هدف عمل كند، و اين معنا را قرآن كريم تصديق نموده، مى فرمايد:" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" «1».

مؤلف: اينكه سائل پرسيد:" و همچنين آنچه بعدا براى مردم پيش مى آيد ..."،

معنايش اين است كه: وجوب صدور فعل چه حسنه و چه سيئه از نظر قضاء و قدرى كه قبلا رانده شده منافات ندارد، با اينكه از نظر صدورش از انسان اختيارى و ممكن باشد و ما اين معنا را مكرر در بحثهاى گذشته اين كتاب ذكر نموده و توضيح داديم.

و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم، ابو الشيخ، ابن مردويه، و ديلمى، از جويبر از ضحاك از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم مى خواند:" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها ..." و مى فرمود: رستگار شد نفسى كه خدا آن را تزكيه كرده

باشد، و زيانكار شد آن نفسى كه خدا از هر چيزى محرومش كرده باشد" «2».

مؤلف: اينكه در اين حديث تزكيه و محروم كردن را به خداى تعالى نسبت داده به وجهى درست است، و با انتساب اولى به اطاعت خود انسان، و دومى به معصيت خود آدمى منافات ندارد، چون مكرر خاطرنشان كرده ايم كه محروميت از هدايت، و به عبارت ديگر اضلال تنها به عنوان مجازات منسوب به خدا مى شود، و خداى تعالى هرگز ابتداء كسى را اضلال نمى كند، هم چنان كه خودش فرمود:" وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" «3».

و در مجمع البيان آمده كه روايت صحيح از عثمان بن صهيب از پدرش رسيده كه گفت: رسول خدا (ص) به على بن ابى طالب فرمود: شقى ترين اولين چه كسى بود؟ عرضه داشت كشنده ناقه صالح. فرمود درست گفتى، حال بگو ببينم شقى ترين آخرين كيست؟ على (ع) مى گويد: عرضه داشتم نمى دانم يا رسول اللَّه، فرمود آن كسى است كه تو را بر اينجايت (اشاره كرد به فرق سرش) ضربت مى زند «4».

مؤلف: اين معنا را از عمار ياسر نيز روايت كرده «5».

و در تفسير برهان است كه ثعلبى و واحدى، هر دو به سند خود از عمار و از عثمان بن _______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 356.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 357.

(3) و قرآن گمراه نمى كند مگر فاسقان را. سوره بقره، آيه 26.

(4 و 5) مجمع البيان، ج 10، ص 499. ______________________________________________________ صفحه ى 505

صهيب، و از ضحاك و ابن مردويه به سند خود از جابر بن سمرة، و از عمار و از ابن عدى و يا از ضحاك، و خطيب بغدادى در تاريخ خود

از جابر بن سمرة، و طبرانى و موصلى و احمد از ضحاك از عمار، روايت كرده اند كه رسول خدا (ص) فرمود: اى على اشقاى اولين كشنده ناقه صالح بود، و اشقاى آخرين قاتل تو است. و در روايتى آمده كه اشقاى آخرين كسى است كه اين- محاسنت- را با اين- خون سرت- خضاب مى كند «1».

_______________

(1) تفسير البرهان، ج 4، ص 468، ح 6.

تفسير نمونه

سوره الشمس

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و 15 آيه دارد.

محتوى و فضيلت سوره ((الشمس ))

اين سوره كه در حقيقت سوره تهذيب نفس و تطهير قلوب از ناپاكيها و ناخالصيها است ، بر محور همين معنى دور مى زند، منتها در آغاز سوره به يازده موضوع مهم از عالم خلقت و ذات پاك خداوند براى اثبات اين معنى كه فلاح و رستگارى در گرو تهذيب نفس است قسم ياد شده ، و بيشترين سوگندهاى قرآن را به طور جمعى در خود جاى داده است .

و در پايان سوره به ذكر نمونه اى از اقوام متمرد و گردنكش كه به خاطر ترك تهذيب نفس در شقاوت ابدى فرو رفتند، و خداوند آنها را به مجازات شديدى گرفتار كرد، يعنى قوم ((ثمود)) مى پردازد، و با اشاره كوتاهى به سرنوشت آنها سوره را پايان مى دهد.

در حقيقت اين سوره كوتاه يكى از مهمترين مسائل سرنوشت ساز زندگى بشر را بازگو مى كند، و نظام ارزشى اسلام را در مورد انسانها مشخص مى سازد. در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : من قراءها فكانما تصدق بكل شى ء

طلعت عليه الشمس و القمر!: هر كس آن را بخواند گوئى به تعداد تمام اشيائى كه خورشيد و ماه بر آنها مى تابد در راه خدا صدقه داده است !. <1>

و مسلما اين فضيلت بزرگ از آن كسى است كه محتواى بزرگ اين سوره كوچك را در جان خود پياده كند، و تهذيب نفس را وظيفه قطعى خود بداند.

تفسير :

رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست

سوگندهاى پى در پى و مهمى كه در آغاز اين سوره آمده ، به يك حساب ((يازده )) سوگند و به حساب ديگر ((هفت )) سوگند است ، و بيشترين تعداد سوگندهاى قرآن را در خود جاى داده ، و به خوبى نشان مى دهد كه مطلب مهمى در اينجا مطرح است ، مطلبى به عظمت آسمانها و زمين و خورشيد و ماه ، مطلبى سرنوشت ساز و حيات بخش .

نخست بايد به شرح و تفسير اين سوگندها بپردازيم ، و بعد به بررسى آن مطلب بر اهميت كه اين همه آوازه ها از او است .

نخست مى فرمايد: به خورشيد و گسترش نور آن سوگند (و الشمس و ضحاها).

همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را تعقيب مى كند: نخست اهميت مطلبى كه سوگند به خاطر آن ياد شده ، و ديگر اهميت خود اين امور كه مورد سوگند است ، چرا كه سوگند هميشه به موضوعات مهم ياد مى شود، به همين دليل اين سوگندها فكر و انديشه انسان را به كار ميان دازد تا در باره اين موضوعات مهم عالم خلقت بينديشد، و از آنها راهى به سوى خدا بگشايد.

((خورشيد)) مهمترين و

سازنده ترين نقش را در زندگى انسان و تمام موجودات زنده زمينى دارد، زيرا علاوه بر اينكه منبع نور و حرارت است و اين دو از عوامل اصلى زندگى انسان به شمار مى رود، منابع ديگر حياتى نيز از آن مايه مى گيرند، وزش بادها، نزول بارانها، پرورش گياهان ، حركت رودخانه ها و آبشارها، و حتى پديد آمدن منابع انرژيزا، همچون نفت و ذغال سنگ ، هر كدام اگر درست دقت كنيم به صورتى با نور آفتاب ارتباط دارد بطورى كه اگر روزى اين چراغ حيات بخش خاموش گردد تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت .

((ضحى )) در اصل به معنى گسترش نور آفتاب است و اين در هنگامى است كه خورشيد از افق بالا بيايد و نور آن همه جا را فرا گيرد، سپس به آنموقع از روز نيز ((ضحى )) اطلاق شده است .

تكيه بر خصوص ضحى به خاطر اهميت آن است ، چرا كه موقع سلطه نور آفتاب بر زمين است .

سپس به سومين سوگند پرداخته مى گويد: قسم به ماه در آن هنگام كه پشت سر خورشيد در آيد (و القمر اذا تلاها).

اين تعبير - چنانكه جمعى از مفسران نيز گفته اند - در حقيقت اشاره به ماه در موقع بدر كامل يعنى شب چهارده است ، زيرا ماه در شب چهاردهم تقريبا مقارن غروب آفتاب سر از افق مشرق بر مى دارد، و چهره پر فروغ خود را ظاهر كرده و سلطه خويش را بر پهنه آسمان تثبيت مى كند، و چون از هر زمان جالب تر و پر شكوهتر است به

آن سوگند ياد شده است .

اين احتمال را نيز داده اند كه تعبير فوق اشاره به تبعيت دائمى ماه از خورشيد، و اكتساب نور از آن منبع باشد، ولى در اين صورت جمله ((اذا تلاها)) قيد توضيحى مى شود.

بعضى احتمالات ديگر نيز در تفسير آيه داده اند كه شايان توجه نيست لذا از ذكر آن خوددارى مى شود.

و در چهارمين سوگند، مى افزايد: و به روز هنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد سوگند (و النهار اذا جلاها).

((جلاها)) از ماده ((تجلية )) به معنى اظهار و ابراز است .

در اينكه ضمير در جلاها به چه چيز باز مى گردد؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بسيارى آن را به زمين يا دنيا بر مى گردانند (چنانكه در بالا گفتيم ) درست است كه در آيات گذشته سخنى از زمين در ميان نبوده ، ولى از قرينه مقام روشن مى شود.

بعضى نيز معتقدند كه ضمير به خورشيد برمى گردد، يعنى قسم به روز هنگامى كه خورشيد را ظاهر مى كند، درست است كه در حقيقت خورشيد

روز را ظاهر مى كند ولى به طور مجازى مى توان گفت كه روز خورشيد را آشكار كرد، اما تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال سوگند به اين پديده مهم آسمانى به خاطر تاءثير فوق العاده آن در زندگى بشر، و تمام موجودات زنده است ، چرا كه روز رمز حركت و جنبش و حيات است و تمام تلاشها و كششها و كوششهاى زندگى معمولا در روشنائى روز صورت مى گيرد.

و در پنجمين سوگند مى فرمايد: قسم به شب ، آن هنگام كه صفحه زمين (يا خورشيد)

را بپوشاند (و الليل اذا يغشاها). <2>

شب با تمام بركات و آثارش ، كه از يكسو حرارت آفتاب روز را تعديل مى كند، و از سوى ديگر مايه آرامش و استراحت همه موجودات زنده است ، كه اگر تاريكى شب نبود، و آفتاب پيوسته مى تابيد آرامشى وجود نداشت ، زيرا حرارت سوزان آفتاب همه چيز را نابود مى كرد، حتى اگر نظام شب و روز بر خلاف وضع كنونى بود همين مشكل پيش مى آمد، چنانكه در كره ماه كه شبهايش معادل دو هفته كره زمين است و روزهايش نيز معادل دو هفته ، در وسط روز حرارت به حدود سيصد درجه سانتيگراد مى رسد كه هيچ موجود زنده اى

كه ما مى شناسيم در آن شرائط باقى نمى ماند، و در وسط شب مقدار زيادى زير صفر مى رود كه اگر در آنجا موجود زنده اى باشد حتما يخ مى زند و نابود مى شود.

قابل توجه اينكه در آيات سابق افعال به صورت ماضى آمده بود، و در اين آيه به صورت مضارع است ، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه حوادثى همچون ظهور روز و شب مخصوص زمانى نيست ، گذشته و آينده را همه شامل مى شود و لذا بعضى به صورت فعل ماضى ، و بعضى به صورت فعل مضارع آمده ، تا عموميت اين حوادث را در بستر زمان روشن سازد.

در ششمين و هفتمين سوگند به سراغ آسمان و خالق آسمان مى رود، و مى افزايد: به آسمان و آن كسى كه آسمان را بنا كرده سوگند (و السماء و ما بناها).

اصل خلقت آسمان با

آن عظمت خيره كننده از شگفتيهاى بزرگ خلقت است ، و بناء و پيدايش اين همه كواكب و اجرام آسمانى و نظامات حاكم بر آنها شگفتى ديگر، و از آن مهمتر خالق اين آسمان است .

قابل توجه اينكه ما در لغت عرب معمولا براى موجود غيرعاقل مى آيد، و اطلاق آن بر خداوند عالم حكيم تناسبى ندارد، و لذا بعضى ناچار شده اند ما را در اينجا مصدريه بگيرند، نه موصوله و در اين صورت مفهوم آيه چنين مى شود: سوگند به آسمان و بناى آسمان .

ولى با توجه به آيات ((و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها)) كه تفسير آن به زودى بيان مى شود راهى جز اين نيست كه ما موصوله و اشاره به ذات پاك خداوند باشد كه خالق همه آسمانها است ، و استعمال ما در مورد افراد عاقل نيز در لغت عرب بى سابقه نيست چنانكه در آيه 3 سوره نساء

مى خوانيم : فانكحوا ما طاب لكم من النساء: ازدواج كنيد زنانى را كه مورد علاقه شما است .

جمعى از مفسران معتقدند كه تعبير به ((ما)) (چيزى ) در اينجا براى اين است كه مبداء جهان را نخست به صورت مبهم ذكر كرده باشد، تا بعدا با دقت و مطالعه ، به علم و حكمت او آشنا شوند و چيزى تبديل به كسى گردد، ولى تفسير اول مناسب تر است .

سپس در هشتمين و نهمين سوگند سخن از زمين و خالق زمين به ميان آورده مى فرمايد: قسم به زمين و آن كس كه زمين را گسترانيده است (و الارض و ما طحاها).

زمين كه گاهواره زندگى انسان و

تمام موجودات زنده است .

زمين با تمام شگفتيها: كوه ها و درياها، دره ها و جنگلها، چشمه ها و رودخانه ها ، معادن و منابع گرانبهايش ، كه هر كدام به تنهائى آيتى است از آيات حق و نشانه اى است از نشانه هاى او.

و از آن برتر و بالاتر خالق اين زمين و كسى كه آن را گسترانيده است .

((طحاها)) از ماده طحو (بر وزن سهو) هم به معنى انبساط و گستردگى آمده است ، و هم به معنى راندن و دور كردن و از ميان بردن و در اينجا به معنى گستردن است ، چرا كه اولا زمين در آغاز در زير آب غرق بود، تدريجا آبها در گودالهاى زمين قرار گرفت و خشكيها سر بر آورد و گسترده شد، و از آن تعبير به ((دحو الارض )) نيز مى شود.

ثانيا زمين در آغاز به صورت پستيها و بلنديها با شيبهاى تند و غير قابل سكونتى بود، بارانهاى سيلابى مداوم باريدند، ارتفاعات زمين را شستند، و در

دره ها گستردند، و تدريجا زمينهاى مسطح و قابل استفاده براى زندگى انسان و كشت و زرع به وجود آمد.

بعضى از مفسران معتقدند كه در اين تعبير يك اشاره اجمالى به حركت زمين نيز وجود دارد، چرا كه يكى از معانى ((طحو)) همان راندن است كه مى تواند اشاره به حركت انتقالى زمين به دور آفتاب ، و يا حتى حركت وضعى آن به دور خود، و يا هر دو باشد.

سرانجام به دهمين و يازدهمين سوگند كه آخرين قسمها در اين سلسله است ، پرداخته مى فرمايد: سوگند به نفس آدمى ، و آن كس كه آن

را منظم و مرتب ساخت (و نفس و ما سواها).

همان انسانى كه عصاره عالم خلقت ، و چكيده جهان ملك و ملكوت ، و گل سرسبد عالم آفرينش است :

اين خلقت بديع كه مملو از شگفتيها و اسرار است آنقدر اهميت دارد كه خداوند به خودش و خالق آن يكجا قسم ياد كرده !.

در اينكه منظور از ((نفس )) در اينجا روح انسان است ، يا جسم و روح هر دو؟ مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.

اگر منظور روح باشد مراد از ((سواها)) (از ماده تسويه ) همان تنظيم و تعديل قواى روحى انسان است ، از حواس ظاهر گرفته ، تا نيروى ادراك ، حافظه ، انتقال ، تخيل ، ابتكار، عشق ، اراده و تصميم ، و مانند آن در مباحث علم النفس مطرح شده است .

و اگر منظور روح و جسم هر دو باشد تمام شگفتيهاى نظامات بدن و دستگاه هاى مختلف آن را كه در علم ((تشريح )) و ((فيزيولوژى )) (وظايف الاعضاء) به طور گسترده مورد بحث گرفته شامل مى شود.

البته نفس به هر دو معنى در قرآن مجيد اطلاق شده است :

در مورد روح در آيه 42 زمر مى خوانيم : الله يتوفى الانفس حين موتها: خداوند ارواح را به هنگام مرگ مى گيرد.

و در مورد ((جسم )) در آيه 33 قصص آمده است كه موسى مى گويد قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون موسى گفت پروردگارا من يكى از آنها (از فرعونيان ظالم ) را كشته ام مى ترسم مرا به قتل برسانند.

ولى مناسب در اينجا اين است كه هر دو را شامل شود چرا كه

شگفتيهاى قدرت خداوند هم در جسم است و هم در جان و اختصاص به يكى از اين دو ندارد جالب اينكه نفس در اينجا به صورت نكره ذكر شده ، كه مى تواند اشاره به عظمت و اهميت نفس آدمى باشد، عظمتى مافوق تصور و آميخته با ابهام كه آن را به صورت يك ((موجود ناشناخته )) معرفى مى كند، همانگونه كه بعضى از بزرگترين دانشمندان امروز از انسان به همين عنوان تعبير كرده ، و انسان را موجود ناشناخته ناميده اند.

در آيه بعد به يكى از مهمترين مسائل مربوط به آفرينش انسان پرداخته مى افزايد: پس از تنظيم قوى و جسم و جان آدمى ، فجور و تقوى را به او الهام كرد (فالهمها فجورها و تقواها).

آرى هنگامى كه خلقتش تكميل شد، و ((هستى )) او تحقق يافت ، خداوند بايدها و نبايدها را به او تعليم داد، و به اين ترتيب وجودى شد از نظر آفرينش مجموعه اى از گل بد بو و روح الهى و از نظر تعليمات آگاه بر فجور و تقوى و در نتيجه وجودى است كه مى تواند در قوس صعودى برتر از فرشتگان گردد، و از ملك پران شود، و آنچه اندر وهم نايد آن شود، و در قوس نزولى از حيوانات درنده نيز منحطتر گردد و به مرحله ((بل هم اضل )) برسد و اين منوط به آن است كه با اراده و انتخابگرى خويش كدام مسير را برگزيند.

((لهمها)) از ماده ((الهام )) در اصل به معنى بلعيدن يا نوشيدن چيزى است ، و سپس به معنى القاء مطلبى از سوى پروردگار در روح و جان

آدمى آمده است ، گوئى روح انسان آن مطلب را با تمام وجودش مى نوشد و مى بلعد، و گاه به معنى وحى نيز آمده ، ولى بعضى از مفسرين معتقدند كه تفاوت ((الهام )) با وحى در اين است كه شخصى كه به او الهام مى شود نمى فهمد مطلب را از كجا به دست آورده ، در حالى كه هنگام وحى مى داند از كجا و به چه وسيله به او رسيده است .

((فجور)) از ماده ((فجر)) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم به معنى شكافتن وسيع است ، و از آنجا كه سپيده صبح پرده شب را مى شكافد به آن فجر گفته شده . و نيز از آنجا كه ارتكاب گناهان پرده ديانت را مى شكافد به آن فجور اطلاق شده .

البته منظور از فجور در آيه مورد بحث همان اسباب و عوامل و طرق آن است .

و منظور از ((تقوى )) كه از ماده ((وقايه )) به معنى نگهدارى است ، اين است كه انسان خود را از زشتيها و بديها و آلودگيها و گناهان نگهدارد و بركنار كند.

لازم به يادآورى است كه معنى اين آيه (فالهمها فجورها و تقواها) اين نيست كه خداوند عوامل فجور و تقوى را در درون جان آدمى ايجاد كرد، عواملى كه او را به فجور و آلودگى و دريدن پرده هاى حيا دعوت مى كند، و عواملى كه او را به خيرات و نيكيها مى كشاند، آنچنان كه بعضى پنداشته ، و آيه را دليلى بر وجود تضاد در درون وجود انسان دانسته اند.

بلكه مى گويد اين دو حقيقت را به او الهام

و تعليم كرد، يا به تعبير ساده تر - راه و چاه را به او نشان داد، همانگونه كه در آيه 10 سوره بلد آمده است

و هديناه النجدين : ما انسان را به خير و شر هدايت كرديم .

و به تعبير ديگر: خداوند آنچنان قدرت تشخيص و عقل و وجدان بيدار، به او داده كه فجور و تقوى را از طريق عقل و فطرت در مى يابد.

و لذا بعضى از مفسران گفته اند اين آيه در حقيقت اشاره به مساءله ((حسن و قبح عقلى )) است كه خداوند توانائى درك آن را به انسانها داده است .

قابل توجه اينكه خداوند نعمتهاى فراوانى در اختيار بشر گذارده ، ولى از ميان تمام اين نعمتها در اينجا روى مساءله الهام فجور و تقوى و درك حسن و قبح تكيه كرده ، چرا كه اين مساءله سرنوشت سازترين مسائل زندگى بشر است . و سرانجام بعد از تمام اين سوگندهاى مهم و پى در پى به نتيجه آنها پرداخته مى فرمايد: سوگند به اينها كه هر كس نفس خويش را تزكيه كند رستگار است (قد افلح من زكيها). زكيها از ماده تزكية در اصل - چنانكه راغب در مفردات آورده - به معنى نمو و رشد دادن است ، و زكات نيز در اصل به معنى نمو و رشد است ، و لذا در روايتى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : المال تنقصه النفقة و العلم يزكوا على الانفاق . مال با انفاق نقصان مى يابد ولى علم با انفاق نمو مى كند. <3> سپس اين واژه به معنى تطهير و پاك كردن نيز آمده

، شايد به اين مناسبت كه پاكسازى از آلودگيها سبب رشد و نمو است ، و در آيه مورد بحث هر دو معنى امكان دارد. آرى رستگارى از آن كسى است كه نفس خويش را تربيت كند و رشد و نمو دهد، و از آلودگى به خلق و خوى شيطانى و گناه و عصيان و كفر پاك سازد

و در حقيقت مساءله اصلى زندگى انسان نيز همين تزكيه است ، كه اگر باشد سعادتمند است و الا بدبخت و بينوا.

سپس به سراغ گروه مخالف رفته ، مى فرمايد: نوميد و محروم گشت هر كس نفس خود را با معصيت و گناه آلوده ساخت (و قد خاب من دساها).

((خاب )) از ماده ((خيبة )) به معنى نرسيدن به مطلوب و محروم شدن و زيانكار گشتن است . <4>

((دساها)) از ماده ((دس )) در اصل به معنى داخل كردن چيزى تواءم با كراهت است ، چنانكه قرآن مجيد درباره عرب جاهلى و زنده به گور كردن دختران مى فرمايد: ام يدسه فى التراب : آن را با كراهت و نفرت در خاك پنهان مى كند (نحل - 59) و ((دسيسه )) به كارهاى مخفيانه زيانبار گفته مى شود. در تناسب اين معنى با آيه مورد بحث بيانات گوناگونى گفته اند:

گاه گفته شده اين تعبير كنايه از فسق و گناه است ، چرا كه اهل تقوى و صلاح ، خود را آشكار مى سازند، در حالى كه افراد آلوده و گنهكار خود را پنهان مى دارند، چنانكه نقل شده است سخاوتمندان عرب خيمه هاى خود را در نقاط مرتفع مى زدند، و شبها آتش روشن مى كردند،

تا نيازمندان در طول شب و روز به سراغشان بروند، و مورد محبت آنها واقع شوند، ولى افراد بخيل و لئيم در زمينهاى پست خيمه برپا مى كردند تا كسى به سراغ آنان نيايد!

و گاه گفته اند منظور اين است كه گنهكاران خود را در لابلاى صالحان پنهان مى كنند.

يا اينكه نفس خود يا هويت انسانى خويش را در معاصى و گناه پنهان مى دارند.

يا معاصى و گناه را در درون نفس خود مخفى مى كنند. و در هر حال كنايه اى است از آلودگى به گناه و معصيت و خوهاى شيطانى و درست در نقطه مقابل تزكيه است .

جمع تمام اين معانى در مفهوم وسيع آيه نيز بى مانع است .

و به اين ترتيب پيروزمندان و شكست خوردگان در صحنه زندگى دنيا مشخص مى شوند، و معيار ارزيابى اين دو گروه چيزى جز تزكيه نفس و نمو و رشد روح تقوى و اطاعت خداوند يا آلودگى به انواع معاصى و گناهان نيست .

و از اينجا روشن مى شود اينكه در حديثى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه نقل شده است كه فرمود: قد افلح من اطاع و خاب من عصى : رستگار شد كسى كه اطاعت كرد و نوميد و محروم گشت كسى كه عصيان نمود <5> در حقيقت بيان نتيجه و حاصل مقصود است .

در حديث ديگرى آمده است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه ((آيه قد افلح من زكاها)) را تلاوت مى فرمود، توقف مى كرد و چنين دعا مى نمود: اللهم آت نفسى تقواها، انت وليها و مولاها،

و زكها انت خير من زكاها: پروردگارا به نفس من تقوايش را مرحمت كن ، تو ولى و مولاى آن هستى ، و آن را تزكيه فرما كه تو بهترين تزكيه كنندگانى . <6>

اين سخن نشان مى دهد كه پيمودن اين راه پر پيچ و خم ، و گذشتن از اين گردنه صعب العبور حتى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جز به توفيق الهى ممكن نيست ، يعنى با گامهائى از سوى بندگان و تاءييداتى از سوى خداوند، و لذا در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه در تفسير اين دو آيه فرمود: (افلحت نفس

زكاها الله ، و خابت نفس خيبها الله من كل خير!): رستگار شد نفسى كه خدا او را تزكيه كرده و نوميد و محروم گشت نفسى كه خدا او را از هر خير محروم نموده است . <7>

1 - ارتباط سوگندهاى قرآن با نتيجه آن

چه رابطه اى ميان اين سوگندهاى يازده گانه و بسيار مهم با حقيقتى كه به خاطر آن سوگند ياد شده وجود دارد؟

به نظر مى رسد كه هدف بيان اين حقيقت از سوى خداوند بزرگ است كه من تمام وسائل مادى و معنوى را براى سعادت و خوشبختى شما انسانها فراهم ساخته ام ، از يكسو با نور آفتاب و ماه صحنه زندگى شما را روشن و پر بار نموده و نظام روز و شب حركت و سكون شما را تنظيم كرده ، و زمين را براى زندگى شما از هر جهت آماده ساخته ام .

از سوى ديگر روح شما را با تمام استعدادهاى لازم آفريده ام ، وجدان بيدار

به شما داده ، و حسن و قبح امور را به شما الهام كرده ام ، بنابراين هيچ كمبودى براى پيمودن راه سعادت نداريد، با اين حال چگونه نفس خويش را تزكيه نمى كنيد؟ و تسليم دسيسه هاى شيطانى مى شويد؟

2 - نقش خورشيد در عالم حيات

درباره خورشيد كه مركز منظومه شمسى ، و رهبر و سالار كواكب آن

است دو بحث وجود دارد: يكى بحث از عظمت آن كه قبلا از آن سخن گفته ايم و ديگر بحث در بركات و آثار آن است كه به طور خلاصه مى توان چنين گفت :

1 - زندگى بشر و تمام موجودات زنده ديگر در درجه اول نياز به حرارت و نور دارد، و اين دو امر حياتى به وسيله اين كره عظيم آتشين به طور كاملا متعادلى تاءمين مى شود.

2 - تمام مواد غذائى به وسيله نور آفتاب تاءمين مى شود، حتى موجوداتى كه در اعماق درياها زندگى مى كنند، از گياهانى استفاده مى كنند كه در سطح اقيانوسها در پرتو نور آفتاب ، و در لابلاى امواج آب ، پرورش مى يابد و ته نشين مى كند، و يا اگر موجودات زنده از يكديگر تغذيه مى كنند باز غذاى گروهى از آنان از گياهان و نباتات است كه بدون نور خورشيد پرورش نمى يابند.

3 - تمام رنگها، زيبائيها، و جلوه هائى كه در جهان طبيعت مى بينيم به نوعى با تابش آفتاب ارتباط دارد، و اين معنى در علوم مختلف مخصوصا فيزيك ثابت شده است .

4 - بارانهاى حياتبخش از ابرها فرو مى ريزند، و ابرها همان بخاراتى هستند كه از تابش خورشيد بر صفحه

اقيانوسها به وجود مى آيند، بنابر اين تمام منابع آب كه از باران تغذيه مى شوند، اعم از نهرها، چشمه ها، قناتها و چاه هاى عميق از بركات نور آفتاب است .

5 - بادها كه وظيفه تعديل هوا و جابجا كردن ابرها، و تلقيح نباتات ، و منتقل ساختن گرما و سرما از مناطق گرم به سرد، و از مناطق سرد به گرم ، را بر عهده دارند، بر اثر تابش نور آفتاب و تغيير درجه حرارت مناطق مختلف روى زمين به وجود مى آيند، و به اين ترتيب آنها نيز از آفتاب مايه مى گيرند.

6 - مواد و منابع انرژيزا، اعم از آبشارها، سدهاى عظيمى كه در مناطق كوهستانى ايجاد مى كنند، منابع نفت ، و معادن ذغال سنگ ، همه آنها به نوعى

با آفتاب گره مى خورند كه اگر او نبود هيچ يك از اين منابع وجود نداشت ، تمام حركتها در صفحه زمين مبدل به سكون مى شد!.

7 - بقاء نظام منظومه شمسى به خاطر تعادل جاذبه و دافعه اى است كه ميان كره آفتاب از يكسو، و سياراتى كه دور آن مى گردند از سوى ديگر، وجود دارد، و به اين ترتيب خورشيد نقش بسيار مؤ ثرى در نگهدارى اين سيارات در مدارات خود دارد.

از مجموع اين سخن استفاده مى كنيم كه اگر خداوند نخستين سوگند را از خورشيد شروع كرده چه دليلى داشته است ؟!

همچنين ماه و روشنائى روز و تاريكى شب و كره زمين هر كدام نقش مهمى در زندگى انسان و غير انسان دارند، و به همين دليل سوگند به آنها ياد شده است و فراتر از

همه اينها روح و جسم انسان كه از همه اسرارآميزتر و شگفت انگيزتر است .

درباره اهميت تهذيب نفس در پايان سوره بحثى خواهيم داشت . عاقبت مرگبار طغيانگران

به دنبال هشدارى كه در آيات قبل در باره عاقبت كار كسانى كه نفس خود را آلوده مى كنند آمده بود، در اين آيات به عنوان نمونه به يكى از مصداقهاى واضح تاريخى اين مطلب پرداخته ، و سرنوشت قوم طغيانگر ثمود را در عباراتى كوتاه و قاطع و پر معنى بيان كرده مى فرمايد:

قوم ثمود به سبب طغيان ، پيامبرشان را تكذيب كردند، و آيات الهى را انكار نمودند (كذبت ثمود بطغواها).

((طغوى )) و ((طغيان )) هر دو به يك معنى است ، و آن تجاوز از حد و مرز است ، و در اينجا منظور تجاوز از حدود الهى و سركشى در مقابل فرمانهاى او است . <8>

قوم ثمود كه نام پيامبرشان صالح بود از قديميترين اقوامى هستند كه در يك منطقه كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند، زندگى مرفه ، سرزمين آباد، دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده براى كشت و زرع ، و قصرهاى مجلل ، و خانه هاى مستحكم داشتند، ولى نه تنها شكر اين همه نعمت را بجا نياوردند، بلكه سر به طغيان برداشته ، و به تكذيب پيامبرشان صالح برخاستند، و آيات الهى را به باد سخريه گرفتند، و سرانجام خداوند آنها را با يك صاعقه آسمانى نابود كرد.

سپس به يكى از نمونه هاى بارز طغيان اين قوم پرداخته ، مى افزايد: آنگاه كه شقى ترين آنها بپاخاست (اذ انبعث اشقاها)

((اشقى )) به معنى شقى ترين و

سنگدلترين افراد آن قوم ، اشاره به همان كسى است كه ناقه ثمود را به هلاكت رساند همان ناقه (شتر ماده )اى كه به عنوان يك معجزه در ميان آن قوم ظاهر شده بود، و هلاك كردن آن اعلان جنگ با آن پيامبر الهى بود.

به گفته مفسران و مؤ رخان نام اين شخص قدار بن سالف بود.

در بعضى از روايات آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود: من اشقى الاولين ؟ سنگدلترين افراد اقوام نخستين كه بود؟

على (عليه السلام ) در پاسخ عرض كرد: عاقر الناقة آن كسى كه ناقه ثمود را به هلاكت رساند.

پيامبر فرمود: صدقت ، فمن اشقى الاخرين ؟: راست گفتى ، شقى ترين افراد اقوام اخير چه كسى است

على (عليه السلام ) مى گويد: عرض كردم نمى دانم اى رسول خدا.

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: الذى يضربك على هذه ، و اشار الى يافوخه : كسى كه شمشير را بر اين نقطه از سر تو وارد مى كند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اشاره به قسمت بالاى پيشانى آن حضرت كرد <9> <10> .

در آيه بعد به شرح بيشترى در زمينه طغيانگرى قوم ثمود پرداخته ، مى افزايد: رسول خدا به آنها گفت : ناقه خداوند را با آبشخورش واگذاريد ، و مزاحم آن نشويد (فقال لهم رسول الله ناقه الله و سقياها). <11>

منظور از ((رسول الله )) ((در اينجا حضرت صالح (عليه السلام ) پيغمبر قوم ثمود است ، و تعبير به ناقة الله (شتر ماده

متعلق به خداوند) اشاره به اين است كه اين شتر يك شتر معمولى نبود، بلكه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوى صالح فرستاده شده بود، يكى از ويژگيهاى آن طبق روايت مشهور اين بود كه شتر مزبور از دل صخره اى از كوه برآمد تا معجزه گويائى در برابر منكران لجوج باشد.

از آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه حضرت صالح (عليه السلام ) به آنها خبر داد كه آب آشاميدنى قريه بايد ميان آنها و ناقه تقسيم شود، يك روز براى ناقه ، و روز ديگر براى اهل قريه باشد، و هر كدام در نوبت خود از آب استفاده كنند و مزاحم ديگرى نشوند: و نبئهم ان الماء قسمة بينهم كل شرب محتضر (قمر - 28).

و مخصوصا به آنها گفت : اگر متعرض اين ناقه شويد عذاب خداوند دامان شما را خواهد گرفت : ((فلا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب يوم عظيم )) (شعراء - 156).

و در آيه بعد مى گويد: اين قوم سركش اعتنائى به كلمات اين پيامبر بزرگ و هشدارهاى او نكردند، او را تكذيب كرده ، و ناقه را به هلاكت رساندند (فكذبوه فعقروها).

((عقروها)) از ماده عقر (بر وزن ظلم ) به معنى اصل و اساس و ريشه چيزى است ، و عقر ناقه به معنى ريشه كن كردن و هلاك نمودن آن است .

بعضى نيز گفته اند كه منظور پى كردن اين حيوان است ، يعنى پائين پاى او را قطع كردن و به زمين افكندن كه نتيجه آن نيز مرگ اين حيوان است .

جالب توجه اينكه كسى كه ناقه را به هلاكت رساند، يك نفر بيشتر

نبود كه قرآن از او تعبير به ((اشقى )) كرده است ، ولى در آيه فوق مى بينيم كه اين عمل به تمام طغيانگران قوم ثمود نسبت داده شده ، و ((عقروها)) به صورت صيغه جمع آمده ، اين به خاطر آن است كه ديگران هم به نحوى در اين كار سهيم بودند، چرا كه اولا اينگونه توطئه ها معمولا توسط گروه و جمعيتى طراحى مى شود، سپس به دست فرد معين يا افراد معدودى به اجرا در مى آيد، و ثانيا چون با رضايت و خشنودى ديگران انجام مى گيرد سبب شركت آنها در اين امر مى شود كه رضايت سبب شركت در نتيجه است .

لذا در كلام رسا و گويائى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : انما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب ، لما عموه بالرضى ، فقال سبحانه : ((فعقروها فاصبحوا نادمين )): ناقه ثمود را تنها يك نفر به هلاكت رساند، ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت ، چرا كه همگى به اين امر رضايت دادند، و لذا فرموده است : آنها (همگى ) ناقه را هلاك كردند، و سپس از كرده خود همگى پشيمان شدند (اما در زمانى كه پشيمانى سودى نداشت ). <12>

و به دنبال اين تكذيب و مخالفت شديد خداوند چنان آنها را مجازات كرد كه اثرى از آنان باقى نماند، چنانكه در ادامه همين آيه مى فرمايد: پروردگارشان به خاطر گناهى كه كرده بودند همه را درهم كوبيد و نابود كرد و سرزمين آنها را صاف و مسطح نمود (فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسواها).

صاعقه همان صيحه عظيم

آسمانى در چند لحظه كوتاه چنان زلزله و لرزهاى در سرزمين آنها ايجاد كرد كه تمام بناها روى هم خوابيد و صاف شد و خانه هايشان را به گورهاى آنها مبدل ساخت .

((دمدم )) از ماده (دمدمة ) گاه به معنى هلاك كردن آمده ، و گاه به عذاب و مجازات كامل ، و گاه به معنى كوبيدن و نرم كردن و گاه به معنى ريشه كن ساختن ، و گاه به معنى خشم و غضب نمودن و يا احاطه كردن و فراگير شدن <13> و همه اين معانى در آيه مورد بحث صادق است ، چرا كه اين عذاب گسترده از خشم الهى سرچشمه مى گرفت و همه آنها را در هم كوبيد و نرم كرد و ريشه كن ساخت .

((سواها)) از ماده تسويه ممكن است به معنى صاف كردن خانه ها و زمينهاى آنها بر اثر صيحه عظيم و صاعقه و زلزله باشد، و يا به معنى يكسره كردن كار اين گروه ، و يا مساوات همه آنها در مجازات و عذاب به گونه اى كه احدى از آنان از اين ماجرا سالم در نرفت .

جمع ميان اين معانى نيز ممكن است .

ضمير در ((سواها)) به قبيله ثمود باز مى گردد، و يا به شهرها و آباديهاى آنان كه خداوند همه را با خاك يكسان نمود.

بعضى نيز گفته اند به ((دمدمة )) بر مى گردد كه از جمله بعد استفاده مى شود، يعنى خداوند اين خشم و غضب و هلاكت را يكسان در ميان آنها قرار داد به طورى كه همگى را فرا گرفت .

تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

در ضمن

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه مجازات آنها نتيجه گناه آنها و متناسب با آن بوده است ، و اين عين عدالت و حكمت است .

درباره بسيارى از اقوام مى خوانيم كه به هنگام ظهور آثار عذاب پشيمان

شده ، و راه توبه را پيش مى گرفتند ولى عجيب اينكه در بعضى از روايات آمده است كه وقتى قوم صالح نشانه هاى عذاب را ديدند به جستجوى او پرداختند كه هر كجا وى را پيدا كنند نابود سازند <14> و اين دليل بر عمق عصيان و سركشى آنها در مقابل خدا و پيامبر او است ، ولى خداوند او را نجات داد و آنها را هلاك كرد و طومار زندگانيشان را به كلى در هم پيچيد.

سرانجام در آخرين آيه براى اينكه هشدار محكمى به تمام كسانى كه در همان مسير و خط حركت مى كنند بدهد مى فرمايد: و خداوند هرگز از فرجام اين كار بيمى ندارد (و لا يخاف عقباها).

بسيارند حاكمانى كه قدرت بر مجازات دارند ولى پيوسته از پى آمدهاى آن بيمناكند، و از واكنشها و عكس العملها ترسان ، و به همين دليل از قدرت خود استفاده نمى كنند، و يا به تعبير صحيحتر قدرت آنان آميخته با ضعف و ناتوانى و علمشان آميخته با جهل است ، چرا كه مى ترسند توانائى بر مقابله با پى آمدهاى آن نداشته باشند.

ولى خداوند قادر متعال كه علمش احاطه به همه اين امور و عواقب و آثار آنها دارد، و قدرتش براى مقابله با پيامدهاى حوادث با هيچ ضعفى آميخته نيست بيمى از عواقب اين امور ندارد، و به همين دليل با

نهايت قدرت و قاطعيت آنچه را كه اراده كرده است انجام مى دهد.

طغيانگران نيز بايد حساب كار خود را برسند و از اينكه به خاطر اعمالشان مشمول خشم و غضب الهى گردند خود را بر حذر دارند.

((عقبى )) به معنى پايان و نهايت و فرجام كار است و ضمير در ((عقباها)) به

((دمدمه )) و هلاكت باز مى گردد.

1 - خلاصه سرگذشت قوم

ثمود قوم ثمود چنانكه گفتيم در سرزمينى ميان مدينه و شام (بنام وادى القرى ) زندگى مى كردند، آئينشان بت پرستى و در انواع گناهان غوطه ور بودند، صالح پيغمبر بزرگ الهى از ميان آنان برخاست ، و براى هدايت و نجاتشان همت گماشت ، ولى آنها نه دست از بت پرستى برداشتند، و نه در طغيان و گناه تجديد نظر كردند.

هنگامى كه تقاضاى معجزه اى كردند خداوند ناقه (شتر مادهاى ) را به طريق اعجازآميز و خارق العاده از دل كوه برآورد، ولى براى اينكه آنها را در اين مورد بيازمايد دستور داد يك روز تمام آب قريه را در اختيار اين ناقه بگذارند، و روز ديگر در اختيار خودشان باشد، حتى در بعضى از روايات آمده كه در آن روز كه از آب محروم بودند از شير ناقه بهره مى گرفتند، ولى اين معجزه بزرگ نيز از لجاجت و عناد آنها نكاست ، هم طرح نابودى ناقه ريختند، و هم كشتن صالح (عليه السلام ) را چرا كه او را مزاحم اميال و هوسهاى خود مى ديدند.

نقشه نابودى ناقه چنانكه گفتيم به وسيله مرد بسيار بى رحم و شقاوتمندى بنام ((قدار بن سالف )) عملى شد و او با ضرباتى ناقه را

از پاى در آورد.

اين در حقيقت اعلان جنگ با خدا بود، چرا كه مى خواستند با از ميان بردن ناقه كه معجزه صالح بود نور هدايت را خاموش كنند، اينجا بود كه حضرت صالح به آنها اخطار كرد كه سه روز در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهند

متمتع شوند ولى بدانند بعد از سه روز عذاب الهى همه را فرا مى گيرد (سوره هود آيه 65).

اين سه روز مهلتى بود براى تجديد نظر نهائى ، و آخرين فرصتى بود براى توبه و بازگشت ، ولى آنها نه تنها تجديد نظر نكردند بلكه بر طغيانشان افزودند، در اينجا بود كه عذاب الهى بر آنها فرو باريد، صيحه آسمانى <15> سرزمينشان را در هم كوبيد، و همگى در خانه هايشان بر زمين افتادند و مردند و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين (هود - 67).

آنچنان نابود گشتند و سرزمينشان خاموش شد كه گوئى هرگز كسى ساكن آن ديار نبود، ولى خداوند صالح و ياران مؤ منش را از اين مهلكه نجات داد (هود - 66).

شرح بيشتر درباره سرگذشت قوم ثمود را در جلد 9 تفسير نمونه صفحه 161 به بعد مطالعه فرمائيد.

2 - ((اشقى الاولين )) و ((اشقى الاخرين ))

جمعى از بزرگان شيعه و اهل سنت از جمله ثعلبى و واحدى و ابن مردويه و خطيب بغدادى و طبرى و موصلى و احمد حنبل و غير آنها به اسناد خود از عمار ياسر و جابر بن سمره و عثمان بن صهيب از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل كرده اند كه به على (عليه السلام ) فرمود:

يا على ! اشقى

الاولين عاقر الناقة ، و اشقى الاخرين قاتلك ، و فى رواية من يخضب هذه من هذا: اى على ! شقى ترين پيشينيان همان كسى بود كه ناقه صالح را كشت ، و شقى ترين فرد از آخرين قاتل تو است ، و در روايتى آمده است كسى است كه اين را با آن رنگين كند (اشاره به اينكه محاسنت را با خون فرقت خضاب مى كند). <16>

در حقيقت شباهتى ميان قدار بن سالف كننده ناقه صالح و قاتل امير مؤ منان عبد الرحمن بن ملجم مرادى وجود داشت . هيچ يك از اين دو خصومت شخصى نداشتند، بلكه هر دو مى خواستند نور حق را خاموش كنند، و معجزه و آيتى از آيات الهى را از ميان بردارند، و همانگونه كه بعد از ماجراى ناقه صالح عذاب الهى آن قوم طاغى و سركش را فرو گرفت مسلمين نيز بعد از شهادت مظلومانه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در زير سلطه حكومت جبار و بيدادگر بنى اميه شاهد دردناكترين عذابها شدند.

قابل توجه اينكه حاكم حسكانى در ((شواهد التنزيل )) روايات بسيار فراوانى در اين زمينه نقل كرده كه از نظر مضمون و محتوى شبيه روايت بالا است . <17>

3 - تهذيب نفس وظيفه بزرگ الهى

هر قدر سوگندهاى قرآن در يك زمينه بيشتر و محكمتر باشد دليل بر اهميت موضوع است ، و ميدانيم طولانى ترين و مؤ كدترين در اين سوره است به خصوص اينكه سوگند به ذات پاك خداوند سه بار در آن تكرار شده ، و سرانجام

روى اين مساءله تكيه شده است كه فلاح و رستگارى

در تزكيه نفس است ، و محروميت و شكست و بدبختى در ترك تزكيه است .

در واقع مهمترين مساءله زندگى انسان نيز همين مساءله است ، و در حقيقت قرآن با تعبير فوق مطلب را بازگو مى كند كه رستگارى انسان نه در گرو پندارها و خيالها است ، نه در سايه مال و ثروت و مقام ، نه وابسته به اعمال اشخاص ديگر (آنگونه كه مسيحيان تصور مى كنند كه فلاح هر انسانى در گرو فداكارى عيساى مسيح است ) و نه مانند اينها.

بلكه در گرو پاكسازى و تعالى روح و جان در پرتو ايمان و عمل صالح است . بدبختى و شكست انسان نيز نه در قضا و قدر اجبارى است ، و نه در سرنوشتهاى الزامى نه معلول فعاليتهاى اين و آن ، بلكه تنها و تنها به خاطر آلودگى به گناه و انحراف از مسير تقوى است .

در تواريخ آمده است كه همسر عزيز مصر (زليخا) هنگامى كه يوسف مالك خزائن ارض شد و حاكم بر سرزمين مصر گشت ، او را ملاقات كرد و گفت : ان الحرص و الشهوة تصير الملوك عبيدا، و ان الصبر و التقوى يصير العبيد ملوكا، فقال يوسف قال الله تعالى : انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين : حرص و شهوت پادشاهان را برده ساخت ، و صبر و تقوى بردگان را پادشاه يوسف سخن او را تصديق كرد و اين كلام الهى را به او خاطر نشان ساخت : هر كس كه تقوى و شكيبائى را پيشه كند خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد. <18>

همين

معنى به عبارت ديگرى نقل شده كه همسر عزيز مصر در رهگذرى نشسته بود كه موكب يوسف از آنجا عبور كرد، زليخا گفت : الحمد لله الذى جعل الملوك بمعصيتهم عبيدا، و جعل العبيد بطاعتهم ملوكا:

شكر خدائى را كه پادشاهان را به سبب معصيت برده كرد، و بردگان را به خاطر اطاعت پادشاه . <19>

آرى بندگى نفس ، سبب بردگى انسان ، و تقوى و تهذيب نفس سبب حكومت بر جهان هستى است .

چه بسيارند كسانى كه بر اثر بندگى خدا به مقامى رسيده اند كه صاحب ولايت تكوينى شده و مى توانند به اذن خدا در حوادث اين جهان اثر بگذارند و دست به كرامات و خوارق عادات بزنند.

خداوندا! در مبارزه با هواى نفس تو يار و ياور ما باش .

پروردگارا! تو فجور و تقوى را به ما الهام كردى ، توفيق استفاده از اين الهام را به ما عنايت فرما.

بار الها! دسيسه هاى شيطان در نفس آدمى مخفى و مرموز است ، ما را به شناخت اين دسيسه ها آشنا ساز!

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره در برابر بوستان دل انگيز و پرگل و لاله ديگرى ايستاده ايم. براى آشنايى با حال و هواى آن به شناسنامه اش مى نگريم:

1 - نام اين سوره در نخستين آيه از اين سوره، خداى فرزانه به خورشيد، اين مشعل جهان افروز و به فروغ آن سوگند ياد مى كند. نام سوره را از آغازين آيه آن برگرفته اند.

2 - فرودگاه آن اين سوره در سال دوم از بعثت و پس از سوره «قدر» در مكّه و كنار كهن ترين معبد توحيد و آزادى

بر قلب نورانى محمد(ص) فرود آمده است.

3 - شمار آيه ها و واژه هاى آن

در مورد شمار آيه هاى آن دو نظر است:

به باور قاريان پيشين مكّه اين سوره داراى 16 آيه است، امّا از ديدگاه قاريان مدينه، همين آيات با همان واژه ها و حروف، 15 آيه است. اين سوره از 54 واژه و 247 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت آن از پيامبر آورده اند كه فرمود:

من قرأها فكانّما تصدق بكل شىٍ ء اطلعت عليه الشمس و القمر(173)

هر كس اين سوره را بخواند، چنان است كه گويى به شمار همه پديده هاى گوناگونى كه خورشيد و ماه بر آن ها مى تابند، در راه خدا انفاق كرده است.

از امام صادق آورده اند كه:

من اكثر قرائة والشمس و ... فى يوم اوليلة لم يبق شى ء بحضرته الّا شهد له يوم القيامة حتى شعره و بشره و لحمه و دمه...(174)

كسى كه در شب و يا روز سوره شمس، ليل، ضحى، و شرح را بسيار بخواند و براى عمل به مقررات خدا و خودسازى در آن ها بينديشد و درست رفتار كند، چيزى در كنار او نخواهد بود، جز اين كه در روز رستاخيز به سود او گواهى مى دهد؛ حتى مو، پوست، گوشت، خون، رگ ها، اعصاب، استخوان ها و ذره ذره وجودش كه بر زمين است.

آن گاه خدا مى فرمايد: گواهى شما را در مورد بنده ام پذيرفتم و بسنده ساختم. اينك او را به بوستان هاى پرطراوت و زيباى من در بهشت ببريد تا هر كجا را خواست برگزيند و آن جا را بدون هيچ منتى، تنها از فضل و فزون بخشى من به او بدهيد تا گواراى

او باشد.

5 - دور نمايى از مفاهيم بلند اين سوره اين سوره مباركه پس از ياد و نام جان بخش خدا، با سوگندهايى تكاندهنده و بيدارگر آغاز مى گردد، تا به اين مفاهيم بلند توجه دهد:

اصل پاكسازى و اصلاح كران تا كران دل از شرك و بدانديشى و ناپاكى و گناه،

اصل آراستگى به عوامل فلاح و رستگارى،

به سرنوشت دردناك پاره اى از جامعه هاى سركش و بيدادگر كه در اصلاح دل و زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى و سياسى نكوشيدند و به تيره بختى ماندگار در غلطيدند، بينديشيد!

هشدار به آيندگان كه اين قانون و سنّت خدا پاينده وجهانشمول است،

راز پيشرفت ها و سعادتها،

رمز سقوطها و ذلت ها،

با اين همه وسايل و امكانات رشد و كمال، وسوسه پذيرى و گناه چرا؟

1 - سوگند به خورشيد و گسترش نور آن،

2 - و به ماه آن گاه كه از پى آن درآيد،

3 - و به روز آن گاه كه آن رانمايان سازد،

4 - و به شب آن گاه كه آن را فروپوشد،

5 - و به آسمان و كسى كه آن را برافراشت،

6 - و به زمين و كسى كه آن را گسترانيد،

7 - و به نفس [آدمى و كسى كه آن را نظام بخشيد،

8 - آن گاه [قدرت شناخت بزهكارى و پرهيزگاريش را به آن الهام كرد،

9 - [آرى، به همه اينها سوگند] كه هر كس آن را[با انجام كارهاى شايسته ]پاك داشت، به راستى رستگار شد؛

10 - و هر كسى آن را [زير زنگار گناهان پنهان ساخت، نوميد كرديد.

11 - «قوم

ثمود در اثر سركشى خود، [آيات خدا را] تكذيب كردند؛

12 - آن گاه كه تيره بخت ترين آنان به پاخاست؛

13 - پس پيامبر خدا به آنان گفت: ناقه خدا را با آبشخورش [واگذاريد].

14 - اما آنان او را دروغگو شمردند و آن [ناقه را پى كردند؛ از اين رو پروردگارشان به كيفر گناهشان نابودى را بر آنان فروپوشاند و آنان را باخاك يكسان ساخت؛

15 - و از فرجام كارش نهراسيد.

نگرشى بر واژه ها

ضحى: اين واژه در اصل به معنى گسترش نور خورشيد است كه با بالاآمدن آفتاب، نور آن همه جا گسترش مى يابد، به همين تناسب از آن هنگامِ روز به «ضحى» تعبير مى گردد.

بنابراين «ضحى الشمس»، به معنى آغاز طلوع خورشيد و هنگام گسترش نور آن. «ضحى النهار» به معنى «اول روز». «اضحى يفعل كذا» به معنى «آغاز روز آن كار انجام مى شود». «ضحى بكبش»، آن گوسفند را در آغاز روزى از روزهاى قربانى ذبح كردند، آمده است.

طحو: اين واژه به معنى «گسترش يافتن»، «شادمانى و گشاده شده چهره»، و «راندن و دور ساختن» آمده است. واژه «طحاها» در آيه از اين ماده برگرفته شده است. اين واژه با واژه «دحو» به يك معنا مى باشند. هنگامى كه گفته شود: «طحا القوم بعضهم بعضاً عن الشى ء» منظور اين است كه گروهى از مردم گروهى ديگر را راندند و دور ساختند. از گرد امدن لاشخورها برگرد لاشه و گستردن بال هايشان، به «طواحى النسور» تعبير مى گردد.

فجور: از ماده «فجر» به معنى شكافتن برگرفته شده و به تناسب اين كه با دست يازيدن به گناه و بيداد، پرده ديندارى و دين باورى جامعه مى شكافد از

گناهان و بدى ها به «فجور» تعبير مى گردد.

خاب: اين واژه به معنى محروم شدن و زيانكار گرديدن آمده است. اين واژه از «خيبه» برگرفته شده است.

دسّاً: اين واژه به معنى آلوده ساختن و پنهان كردن چيزى در چيز ديگر آمده است؛ درست در برابر واژه «زكا، يزكو» كه به معنى پاك ساختن و خالص و شفاف نمودن است. با اين بيان دسا، يدسوا، داسٍ، در برابر زكا، يزكو، زاكٍ مى باشد .به باور برخى اين واژه از ريشه «دسّ» برگرفته شده و يكى از دو «س» «به» يا تبديل گرديده است.

طغوى: اين واژه و نيز واژه «طغيان» هر دو به معنى گذشتن از مرز مقررات و سخت فرورفتن در تباهى و بيداد آمده است.

انبعث: انگيزش پذيرى و فرمانبردارى.

اشقى: به معنى شقاوت پيشه ترين، سنگدل ترين و خشن ترين ها آمده است.

سُقيآ: بهره اى از آب.

عُقر: بريدن گوشت، به گونه اى كه خون جارى گردد. گفته مى شود: اين واژه به معنى اصل و ريشه چيزى آمده، و «عقر ناقه» به معنى پى كردن و نابودن ساختن آن است.

دمدمه: اين واژه به معنى نابودساختن، ريشه كن كردن، عذاب سخت و چند برابر، خشم نمودن و احاطه كردن آمده است. واژه «دمدم» از همين ريشه است.

عقبى: پايان كار.

تفسير

سوگندهاى يازده گانه اين سوره با سوگند آغاز مى گردد تا پس از چندين سوگند تفكرانگيز و بسيار بديع و عجيب، دو اصل سرنوشت و حياتى را كه اساسى ترين راز رستگارى ها و سرافكندگى هاست به تابلو برد.

نخست مى فرمايد:

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها

سوگند به خورشيد فروزان و به گسترش نور آن.

در سوره هاى پيش اشاره شد كه خداى فرزانه

در راه توجه دادن انسان هاى هوشمند و كمال جو به پديده هاى بزرگ آفرينش و نظام شگفت انگيز آنها و نيز سودرسانى و نقش سرنوشت ساز و حياتى آنها در حيات بشر به آنها سوگند ياد مى كند، و اينك به خورشيد و نور آن توجه مى دهد.

به باور «مجاهد» از آن جايى كه حيات و استوارى پديده هاى هستى از نبات و گياه گرفته تا حيوان و انسان به تابش خورشيد و در گرو نورافشانى و غروب آن است، خدا به خورشيد و فروزش و گسترش نورش سوگند ياد مى كند.

اما «قتاده» بر آن است كه: منظور آيه همه روز و روشنايى آن است. و به باور «مقاتل» منظور حرارت و گرمابخشى خورشيد است، و اين آيه بسان آيه ديگر در مورد خورشيد است كه مى فرمايد: و انك لا تظمَأُ فيها و لا تضحى (175) و هم اينكه در آنجا نه تشنه مى شوى و نه آفتاب زده.

آن گاه مى فرمايد:

وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها

و به ماه سوگند آن گاه كه از پى خورشيد در آيد، و از نور آن بهره برد و از پى آن روان گردد.

از ديدگاه پاره اى از مفسران منظور از «روان شدن ماه از پى خورشيد» در نيمه اول ماه است كه پس از غروب خورشيد، ماه در آسمان پديدار مى گردد و در نورافشانى و روشنگرى جانشين خورشيد مى شود.

اما به باور «حسن» منظور هلال هر ماه است كه با غروب خورشيد و غيبت آن از آسمان ديده مى شود.

پاره اى برآنند كه منظور، آن گاهى است كه ماه پس از غروب خورشيد به صورت «بدر كامل» در آسمان پديدار مى گردد.اما پاره اى برآنند كه اشاره به پيروى

هماره ماه از خورشيد و بهره ورى از نور آن دارد، كه در نيمه اول ماه، خورشيد پيشاپيش آن است و ماه از پى آن روان است، و در نيمه دوم، ماه پس از غروب خورشيد طلوع مى نمايد.

سپس مى افزايد:

وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها

و سوگند به روز آن گاه كه آن را نمايان و گستره زمين را روشن سازد و تاريكى را بزدايد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و سوگند به روز آن گاه كه خورشيد آن را جلوه گر و نمايان سازد.

گفتنى است كه «روز» را بدان دليل به اين نام خوانده اند كه آشكارگر چهره و سيماى خورشيد است.

در سوگندى ديگر مى فرمايد:

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها

و سوگند به شب آن گاه كه خورشيد را فروپوشد و گستره زمين را تاريك سازد.

و مى افزايد:

وَ السَّماءِ وَ ما بَناها

و سوگند به آسمان و بر افرازنده و پديدآورنده آن.

به باور گروهى از جمله «مجاهد» منظور اين است كه: سوگند به آسمان و آن قدرت بى همتايى كه آن را برافراشت.

اما از ديدگاه «عطاء» سوگند به آسمان و آن كسى كه آن را پديد آورد. و به بيان برخى ديگر، سوگند به آسمان و بر بنياد استوار و نظام شگفت انگيز آن.

در آيه بعد مى فرمايد:

وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها

سوگند به زمين و كسى كه آن را گسترش بخشيد، تا مردم بتوانند در آن، بساط زندگى بيفكنند و با بهره ورى از آن به آباد سازى و آبادانى بكوشند.

در هفتمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها

و سوگند به جان آدمى و آن

قدرتى كه آن را پديد آورد و اندام هاى گوناگون و دستگاه هاى متنوع دنياى وجود او را نظام بخشيد.

از ديدگاه «عطاء» آيه به برترى انسان بر حيوانات به بركت خرد او اشاره دارد، و منظور اين است كه: و سوگند به نفس آدمى و آن قدرتى كه او را پديد آورد، و با ارزانى داشتن نعمت گرانبهاى عقل به او او را بر ديگر پديده ها برترى بخشيد.

در اين مورد كه منظور از «نفس»، جان همه انسان هاست، يا فردى خاص، دو نظر آمده است:

از ديدگاه پاره اى منظور جان آدم (ع) است، اما به باور برخى ديگر منظور جان همه انسان هاست.

آن گاه در اشاره اى انديشاننده به ارزانى شدن قدرت شناخت نيك و بد و شايسته كردارى و بزهكارى و عدل و ظلم به انسان و آموزش او از سوى خدا مى فرمايد:

فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها

آن گاه قدرت شناخت بزهكارى و پرهيزكاريش را به او الهام كرد.

از ديدگاه گروهى از جمله «ابن عباس»، «مجاهد»، «قتاده» و «ضحاك» منظور اين است كه: آن گاه او را از گناه و نافرمانى خدا هشدار داد و به انجام كارهاى شايسته تشويق و ترغيب كرد.

اما از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: آن گاه قانون گرايى و قانون شكنى را به او آموخت تا انتخابگرانه خدا را فرمان برد و از نافرمانى خدا دورى جويد و كارهاى شايسته انجام دهد و از گناه و شرارت دورى گزيند.

پس از سوگندهاى تكان دهنده و بيدارگر يازده گانه، اينك در ترسيم اصل سرنوشت سازى كه اين سوگندهاى پياپى به خاطر توجه دادن به آن است مى فرمايد:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها

آرى، به همه اينها

سوگند كه هر كسى نفس و جان خويشتن را با خودسازى و انجام كارهاى شايسته و مراقبت و دقت پاك داشت و پاكيزه ساخت، به راستى رستگار گرديد.

از ديدگاه «حسن» و «قتاده» منظور آيه اين است كه: به همه اين پديده هاى يازده گانه سوگند كه هر كسى با فرمانبردارى خدا و انجام كارهاى شايسته جان را پاك داشت و پاك ساخت، رستگار گرديد.

و از پى آن مى افزايد:

وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها

و هر كسى آن را زير زنگار گناهان پنهان ساخت و آلوده كرد، نوميد و سرافكنده گرديد.

از ديدگاه «ابن عباس»، هر كس آن را گمراه ساخت و نابود كرد، سرافكنده شد.

اما از ديدگاه برخى، و هر كس آن را به زشتكارى و گناه آلود، نوميد گرديد. و به باور پاره اى منظور اين است كه: آن نفسى را كه خدا پاكيزه اش ساخت رستگار گرديد، و زيانكار و نوميد گرديد آن كسى كه خدا او را به كيفر كردارش خوار و سرافكنده ساخت.

از پيامبر آورده اند كه هر گاه آن بزرگوار اين آيه را تلاوت مى كرد، رو به بارگاه حق زمزمه مى كرد كه: اللهم آت نفسى تقواها، انت و ليها و مولاها، و زكّها انت خير من زكّاها(176)

بار خدايا، پرواى درخور جان مرا به آن ارزانى دار، كه تو سررشته دار و سالار آن هستى، و آن را پاكيزه ساز، كه تو بهترين پاكيزه سازندگانى.

از امام باقر و صادق آورده اند كه در تفسير آيه «فالهمها فجورها و تقواها» فرمودند: خدا به انسان مى آموزد و روشنگرى مى كند كه چه كارهاى را انجام دهد و چه كارهايى را واگذارد و

از آن ها دورى جويد«بيّن لها ما تأتى و ما تترك».

آن گاه در تفسير آيه «قد افلح مَن زكاها...» فرمودند: راستى كسى كه فرمان خدارا برد و مقررات او را رعايت كند، رستگار مى گردد، و آن كه به گناه دست يازد و ستم كند زيانكار خواهد شد و قد افلح من اطاع و قد خاب من عصى.

يكى از مفسران پيشين مى گويد: آن كسى كه جان را با انجام كارهاى شايسته و پرداخت صدقه و انفاق در راه خدا پاكيزه ساخت رستگار گرديد، و آن كسى كه به دروغ خود را در ميان خوبان و نيكان جا زد سرافكنده و زيانكار گرديد.

فرجام عبرت انگيز استبدادگران در آيات پيش سخن از يازده سوگند بيدارگر و ترسيم راز نجات و رستگارى انسان و رمز سرافكندگى و عقب ماندگى و تيره بختى جامعه ها بود، اينك در اشاره به فرجام مرگبار برخى از جامعه هاى استبدادزده و بيدادپيشه مى فرمايد:

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها

«ثموديان» بر اثر سركشى و تجاوز كارى خويش آيات و نشانه هاى قدرت حق را دروغ شمردند.

به باور «مجاهد» و «ابن زيد» منظور اين است كه: قوم ثمود بر اثر طغيانگرى و نافرمانى خدا پيامبرشان، «صالح» را تكذيب كردند.

واژه «طغوى اسم از «طغيان» است بسان واژه «دعوى» كه اسم از «دعا» مى باشد.

اما به باور «ابن عباس» واژه «طغوى» نام عذابى است كه بر «ثموديان» فرود آمد. با اين بيان منظور اين است كه: قوم ثمود عذاب و كيفر عملكرد تجاوزكارانه خود را دروغ شمرد و هشدار نپذيرفت تا بر سرش فرود آمد.

آن گاه در اشاره به يكى از نمونه هاى روشن طغيانگرى و تجاوزكارى آنان

مى فرمايد:

إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها

آن گاه كه تيره بخت ترين آنها براى جنايت به پا خاست.

آرى سردمداران خود كامه آن قوم، پادوهاى خود را به شرارت و تجاوز وسوسه كردند، و شقى ترين آنان وسوسه پذيرفت و براى انجام جنايت و پى كردن «ناقه صالح» به پاخاست.

نام اين تيره بخت ترين قوم، «قدار» بود كه پيامبر گرامى او را تيره بخت ترين جامعه هاى پيشين لقب داد.

از آن حضرت آورده اند كه به اميرمؤمنان فرمود: مَن اشقى الاولين؟ على جان! تيره بخت ترين و سنگدل ترين فرد جامعه هاى پيشين كه بود؟

على (ع) پاسخ داد: آن كسى كه «ناقه صالح» را پى كرد و كشت قال: عاقر الناقة.

پيامبر فرمود: صدقت، فمن اشقى الاخرين؟

درست مى گويى، اينگ بگو تيربخت ترين و خشن ترين فرد جامعه هاى پسين كيست؟

على (ع) پاسخ داد: لا اعلم يا رسول اللَّه! اى پيامبر خدا نمى دانم.

پيامبر فرمود: او كسى است كه شمشير را بر فرق تو فرود مى آورد؛ و آن گاه به بالاى پيشانى على (ع) اشاره كرد الذى يضربك على هذه، و اشار الى يافوخه.(177)

در روايتى «عمار» آورده است كه: من به همراه اميرمؤمنان در پيكار «عسرت» در كنار ديوارى از نخلستان و بر تلى از خاك خفته بوديم، كه پيامبر گرامى ما را خسته و خاك آلود بيدار كرد و فرمود: آيا شما را از دو شقاوت پيشه ترين روزگاران آگاه نسازم؟

پاسخ داديم: چرا اى پيامبر خدا!

فرمود: يكى از آن دو، مرد كوتاه قامت و سرخ چهره اى بود كه «ناقه صالح» را پى كرد و كشت، و ديگرى آن تجاوزكارى است كه فرق تو را هدف شمشيرش قرار مى دهد و محاسن تو را از خون سرت رنگين مى سازد والذى

يضربك بالسيف ياعلى!...

از ديدگاه پاره اى «قدار» قامتى كوتاه و چشمانى كبود و پوستى سپيد داشت و از راه گدايى روزگار مى گذرانيد.

سپس در بيان گوشه اى از شرارت و تجاوزكارى آنان مى افزايد:

فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها

پس پيامبر خدا به آنان گفت: ناقه خدا را با آبشخورش واگذاريد و دست تجاوز به سوى آن دراز نكنيد.

منظور از «پيامبر خدا» در آيه «صالح» مى باشد، كه آنان را از تجاوز و گناه هشدار داد.

از ديدگاه «فرّاء» آن پيامبر خدا به آنان هشدار داد و اعلام خطر كرد كه مانع آب خوردن «ناقه» نشويد.

اين مطلب در آيه ديگرى اين گونه آمده است: قال هذه ناقة لهاشرب و لكم شرب يوم معلوم(178)

پيامبرشان گفت: اين ماده شترى است كه نوبتى از آب، از آن اوست و روزى معلوم نوبت آب از آن شماست.

در ادامه سخن در اين مورد مى افزايد:

فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها

اما ثموديان پيامبرشان را دروغگو شمردند و به هشدار او در مورد يورش به «ناقه» و اعلام خطر او از فرود عذاب خدا توجه نكردند و دست به جنايت زدند و ناقه را پى كردند.

فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها

از اين رو پروردگارشان به كيفر گناهشان، همه آنان را در هم كوبيد و نابود ساخت و آنان را با خاك يكسان كرد.

به باور برخى از جمله «مقاتل» منظور اين است كه: پس پروردگارشان خانه هاى آنان را بر سرشان ويران ساخت.

اما به باور برخى ديگر، پس پروردگارشان به كيفر بيدادشان عذاب را بر آنان فرستاد و نابودشان ساخت.

در آيه، تنها از نابودى وسوسه گران

و عامل جنايت سخن نرفته، بلكه از نابودى همه آنان سخن رفته است؛ چرا كه آنان مردمى بودند كه خود، آن نشان درستى دعوت «صالح» و آن معجزه را از او خواستند، اما به جاى ايمان و حق پذيرى، يا وسوسه گران را يارى كردند و يا به جنايت رضايت دادند! و بدين سان در خور كيفرى سخت شدند كه نتيجه شوم سركشى و تجاوزكارى آنان بود! و مرگ و نابودى همه را در بر گرفت و كوچك و بزرگ، پير و جوان، سردمدار و فرمانبردار را نابود ساخت و كسى نتوانست نجات يابد.(179)

در مورد «فسويها» ديدگاه ها يكسان نيست:

به باور پاره اى منظور اين است كه: و نابودى و مرگ را بر همه آنان فروفرستاد و كسى را رها نساخت.

اما به باور «فرّاء» همه را به صورت يكسان و همانند زير تازيانه عذاب گرفت و نابود ساخت.

از ديدگاه پاره اى همه را به صورت يكنواخت بر زمين چسبانيد و در هم نورديد.

و از ديدگاه پاره اى ديگر همه آنان را با زمين لرزه اى سخت و كوبنده در دل زمين مدفون ساخت و نابود كرد.

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ لا يَخافُ عُقْباها

و از فرجام اين كار نهراسيد.

به باور گروهى از جمله «قتاده»، «جبايى»، «ابن عباس» و «حسن» منظور اين است كه: و خدا هرگز از فرجام كار و نابودى آن جامعه تجاوزكار نمى هراسد، كه مورد تعقيب و بازخواست قرار گيرد؛ چرا كه او قدرتى بى همتاست و كارهايش بر اساس عدل و داد است و از كسى نمى ترسد.

پيام ايه مورد بحث بسان اين آيه است كه مى فرمايد: لا

يُسئل عما يفعل و هم يُسئلون(180) در آنچه خدا انجام مى دهد چون و چرا راه ندارد، اما آنان مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.

از ديدگاه گروهى منظور اين است كه: پى كننده ناقه صالح دست به جنايت زد و از فرجام كار زشت و ظالمانه خود نهراسيد.

و پاره اى نيز برآنند كه: پيامبر خدا، صالح از فرجام كار آن جامعه و عذابى كه گريبان آنان را مى گرفت نترسيد، چرا كه كار خود را انجام داده بود، و بر نجات و رستگارى خود ايمان داشت.

پرتوى از سوره مباركه در آيات پانزده گانه اين سوره، خداى فرزانه يازده بار سوگند ياد مى كند؛

سوگند به خورشيد و تابندگى آن،

سوگند به ماه آن گاه كه از پى خورشيد درآيد،

و به روز آن گاه كه خورشيد را نمايان سازد،

و به شب آن گاه كه آن را فروپوشد،

و به آسمان و كسى كه آن را برافراشت،

و به زمين و كسى كه آن را گسترانيد،

و به نفس آدمى و كسى كه آن را نظام بخشيد، آرى، به همه اين ها سوگند كه هر كس جان شيرين را پاك گردانيد و از شرك و بيداد دورى جست رستگار گرديد، و هر كس آن را به زشتى و حق كشى آلوده ساخت، سخت در باخت و رسوا گرديد.

راستى چه رابطه اى است ميان اين سوگندهاى تفكرانگير و پاسخ آنها، و يا واقعيت سرنوشت سازى كه سوگندها به خاطر بيان آن است؟

مى دانيم كه در سوگندها و پاسخ آنها هماره رابطه اى است دقيق و ظريف، به ويژه كه هر چه سوگندها بيشتر و انديشاننده تر باشد اين نكته بيشتر در خور تدبر است، و

در اين سوره سوگندهايى كه آمده از نظر شمار و اهميت بى نظير است؛ به گونه اى كه تنها سه بار به ذات بى همتاى خدا سوگند ياد شده است؟ راستى ميان اين سوگندها و پاسخ آنها چه رابطه اى است ؟

به باور ما قرآن با اين سوگندها بر آن است كه اين اصول حياتى را در چشم انداز كمال طلبان گيتى قرار دهد؛ اصول سرنوشت سازى كه با رشد و پويايى و سعادت و نجات و رستگارى و عزت هماره آنان، و يا نگونسازى بشر گره خورده است:

1 - راز پيشرفت ها و سعادت ها

پيش از هر چيز روشنگرى مى كند كه هان اى انسانها! رستگارى و رشد و نيك بختى و نجات شما، نه در گرو پندارها و گزافه بافى هاست، و نه در گرو تلاش و فداكارى و جانبازى اين پيامبر و يا آن پيشواست و نه در سايه ثروت و قدرت، بلكه تنها در گرو تلاش خالصانه و پاكسازى و خودسازى و خودشكوفايى و اوج دادن جان در پرتو توحيدگرايى و شايسته كردارى واقعى است.

2 - رمز سقوطها و ذلت ها

از آن طرف تيره روزى ها و عقب ماندگى ها نيز نه فراورده قضا و قدر اجبارى است و نه سرنوشت هاى الزامى، و نه ره آورد تلاشهاى تخريبى و وسوسه هاى اين و آن قدرت خارجى؛ بلكه ثمره آلوده ساختن جان به پليدى گناه و قانون شكنى و بيدادگرى و پايمال ساختن حقوق انسان هاست.

آن بانوى كاخ، راز فروپاشى نظام و سقوط خاندان خويش و عظمت يوسف را چه زيبا و صادقانه تحليل كرد و چقدر منصفانه و شجاعانه بيان كرد كه:

ان الحرص والشهوة تصير

الملوك عبيداً، و ان الصبر والتقوى يصير العبيد ملوكاً...(181)

راستى كه آزمندى و لذت جويى، فرمانروايان را به اسارت و بردگى مى كشد، و شكيبايى و پروا، بردگان را اوج مى بخشد و به فرمانروايى مى رساند؛ آرى اين پاداش سپاس نعمت هاست، وآن هم كيفر ناسپاسى و بيداد و پرونده سازى! اى كاش پرونده سازان و گردانندگان آنان درس عبرت مى گرفتند!

و يوسف تحليل او را با تلاوت اين آيه گواهى كرد كه: انه من يتق و يصبر فان اللَّه لا يضيع اجر المحسنين.(182) بى گمان هر كس پروا و شكيبايى پيشه سازد، خدا پاداش شايسته كرداران را تباه نمى كند.

3 - آيا انديشيده اى؟

افزون بر اين، قرآن با اين سوگندهاى تفكرانگيز از انسان مى پرسد: آيا نه اين است كه پديد آورنده هستى خورشيد، ماه، ستارگان، آمد وشد شب و روز، نور و تاريكى، حركت و سكون، و پديده هاى زمين و آسمان را به عنوان و سايل رفاه و آسايش و سعادت براى شما آفريد؟

و آيا دنياى و جودتان را از نظر جسم و جان و روح وروان و استعدادها و توانايى ها و فطرت و وجدان و كشش هاى متنوع براى اوج به والايى ها مجهز و آماده ساخت؟ و آيا شمارا به وسيله برنامه هاى آسمانى يارى نرساند؟ اينك آيا زيبنده است جان را تزكيه نكنيد و به سوى رشد و كمال پر نكشيد؟

و آيا زيبنده است كه با اين همه امكانات اوج و رشد به دوزخ ظلم و گناه و آتش خشونت و استبداد و تيره بختى دنيا و اخرت در غلطيد؟

آيا در اين مورد انديشيده ايد؟

تفسير اطيب البيان

سوره شمس ، غرض سوره :ذكر بعضي از آيات

الهي و تذكر دادن انسان به اين معنا كه رستگاري او در تزكيه نفس و تطهير آن از زشتي و گناهان است ، و بيان بخشي از ماجراي قوم ثمودو عقوبت آلوده كردن نفس .

(1) (و الشمس و ضحيها):(سوگند به خورشيد و گسترش نور آن )

(2) (و القمر اذا تل_يها):(سوگند به ماه ، وقتي كه پيرو آفتاب تابانست )

(3) (و النهار اذا جل_يها):(و قسم به روز وقتي كه همه جا را روشن مي كند)

(4) (و الليل اذا يغش_يها):(و قسم به شب وقتي كه روز را مي پوشاند)

(5) (و السماء و ما بن_يها):(و قسم به آسمان و كسي كه آن را بنا كرده )

(6) (و الارض و ما طحيها):(و قسم به زمين و آنكه آنرا گسترانيده )

(7) (و نفس وما سويها):(و قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را نظام و صورت بخشيده و به حد كمال آفريده )

(8) (فالهمها فجورها و تقويها):(و خير و شر آن را به او الهام كرده )

(9) (قد افلح من زك_يها):(محققا هر كس جان خود را تزكيه كند رستگار مي شود)

(10) (و قد خاب من دس_يها):(و هر كس آن را آلوده سازد، زيانكار خواهد شد)مي فرمايد: قسم به خورشيد و گستردگي نور آن كه درست مانند تابش نور ايمان به قلبها و جان آدميان كه نفوس آنان را زنده مي سازد، خداوند آن را مسخر بشر و درخدمت او قرار داده به گونه اي كه حيات انسانها وابسته به نور خورشيد است و رويش نباتات و گردش كره زمين و معاش و زندگي بشر همه به نور آن بستگي دارد.و قسم به ماه كه بدنبال غروب خورشيد، طلوع

مي كند و ياقسم به ماهي كه نور خودرا از خورشيد مي گيرد.و قسم به روز در زماني كه زمين را آشكار و ظاهر مي سازد.و قسم به شب وقتي كه زمين را فرا مي گيرد _ و استفاده از زمان مضارع براي فهماندن اين معناست كه در ايام نزول آيه كه آغاز ظهور دعوت اسلامي بوده ، تاريكي گناه وفجور زمين را پوشانده بود _ و قسم به آسمان و آن امر قوي و عجيبي كه آن را بنا كرده و قسم به زمين و آن امر نيرومند و شگفت آوري كه آن را گسترده _ و اينكه از حضرت حق تعالي به جاي (من )با(ما)ياد كرد، براي افاده تعظيم و تفخيم و ايجاد شگفتي است _و قسم به نفس و آن امر نيرومند و دانا وحكيمي كه آن را اين چنين مرتب خلق كردو اعضاي آن را منظم و قوايش را تعديل نمود، و مراد از نفس ، نفس انساني و جان همه انسانهاست .در ادامه مي فرمايد: پس از خلقت نفس ، تقوي و فجورش را به او الهام كرد،(فجور)يعني اعمالي كه پرده حرمت دين را مي درد و انسان با ارتكاب معصيت وگناه و انجام نواهي شريعت ، اين پرده حرمت را از هم مي درد، و (تقوي )يعني اينكه انسان خود را از آنچه از آن مي ترسد، در محفظه اي قرار دهد .پس منظور از تقوي ، اجتناب از فجور و دوري از هر عمليست كه با كمال نفس منافات داشته باشد، كه همان ورع و پرهيز از محرمات الهي است و (الهام ) به معناي آنست كه تصميم

و آگاهي و علمي از خبري در دل انسان بيافتد و اين افاضه اي الهي است و همان صورتهاي علميه ايست كه به نحو تصوري يا تصديقي خداي متعال آنها رابر دل هر كس بخواهد القاء مي كند. و اينكه مي فرمايد: خداوند تقوي و فجور نفس را به انسان الهام كرده ، يعني اينكه خداوند صفات عمل انسان رابه او شناسانده و انسان خودش به الهام فطري متوجه مي شود كه عملي كه انجام مي دهد، مصداق طاعت وتقواست يا مصداق فجور و معصيت .مثلا هر انساني با عقل سليم تشخيص مي دهد كه خوردن مال يتيم فجور است وخوردن مال خود فرد از مصاديق تقواست و خداوند هر دوي اين مفاهيم را كه ظاهرا درهر دو مورد مشترك هستند به انسان شناسانده و او مي تواند مصاديق تقوي و فجور را ازهم تشخيص دهد.آنگاه در جواب همه اين سوگندها مي فرمايد: هر كس كه نفس خود را تزكيه كند به رستگاري رسيده و هر كس كه نفس رابه غير جهت كمال سوق دهد و آن را ضايع كند،زيانكار شده .(فلاح ) و رستگاري يعني ظفر يافتن به مطلوب و رسيدن به هدف و (خيبت )يعني ظفر نيافتن و نرسيدن به هدف ،(تزكيه ) يعني روياندن و رشد و نمو به رشدي صالح وپربركت و ثمربخش و (تدسيه ) يعني اينكه چيزي را پنهاني داخل در چيز ديگر كنند ودر اينجا به معناي آنست كه انسان نفس خود را به غير آن جهتي كه طبيعت نفس اقتضاءدارد سوق داده و آن را در غير طريق كمال تربيت و رشد دهد.بنابراين مي خواهد بفرمايد: كمال

نفس انساني در اين است كه به حسب فطرت فجوررا از تقوي تشخيص دهد و دين يعني اينكه انسان خود را در اموري كه خدا از اومي خواهد تسليم خدا نمايد و اين امور همان فطريات انسانهاست ، لذا آراستن نفس به تقوا و تزكيه نفس ، يعني تربيت آن به نحوي صالح كه باعث زيادتر شدن و بقاء آن گرددبه خلاف فسق و فجور كه نفس را ضايع مي كند.و نفس انسان نسبت به خير و شر و هدايت و ضلالت استعداد و آمادگي يكسان دارد،اما انسان قادر است نفس خود را در جهت كمال سوق داده و تربيت كند، پس هر كس چنين كند رستگار شده و هر كس كه انگيزه هاي خير را تضعيف نمايد و نفس را درجهت خلاف آن سوق دهد به زيان و خسارت افتاده است .

(11) (كذبت ثمود بطغويها):(قوم ثمود از غرور و سركشي دعوت پيامبر خود راتكذيب كردند)

(12) (اذانبعث اشق_يها):(هنگامي كه شقي ترين آنها بر انگيخته شد)

(13) (فقال لهم رسول الله ناقه الله و سقيها):(و رسولخدا ص به آنان گفت : اين ناقه آيت خداست ، از خدا بترسيد و آن را سيراب كنيد)

(14) (فكذبوه فعقروها فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسويها):(اما آن قوم رسول را تكذيب كرده و ناقه را پي نمودند، خداهم آنان را به كيفر ظلم و گناهانشان هلاك ساخت و شهرشان را با خاك يكسان كرد)

(15) (و لا يخاف عقبيها):(و از عاقبت هلاكتشان پروا نكرد)اين آيات در مقام استشهاد بر اين معناست كه گفته شد: اگر كسي نفس خود را ضايع كرده ، و در جهت خلاف فطرت رشد دهد، دچار خيبت مي گردد،

به ماجراي قوم ثمودمي پردازد و مي فرمايد: قوم ثمود به سبب طغيان و سركشي كه در نفس خود مستقر كرده بودند، پيامبرشان صالح ع را تكذيب نمودند، آن زمان كه بدبخترين آن قوم كه فردي به نام (قداربن سالف )بود به تحريك مردم برانگيخته شد كه ناقه اي را كه معجزه آيات درخواستي خود مردم بود، به قتل رساند و ذبح كند، ماجراي ناقه اين بود كه مردم به صالح گفتند: اگر تو پيامبر خدا هستي از خدايت بخواه تا شتر ماده اي را از كوه بيرون آورد، زمانيكه حضرت صالح ع دعا كرد و ماده شتري عظيم الجنه از درون كوه بيرون آمد، به آنان گفت : اي مردم اين شتر آيت و معجزه خداست پس او را سيراب كنيد،(ظاهرا نهري در آن منطقه جريان داشته كه حضرت صالح قرار گذاشته بود، يك روز مردم از آب نهر بنوشند و روز ديگر شتر از آب استفاده كند و در آن روز مردم مي توانستند خود را از شير شتر سيراب كنند) و منظور حضرت صالح ع نصيحت آنان بود كه متعرض شتر نشوند، نه به قتل او اقدام كنند ونه نوبت آب را از او بگيرند.اما آنها صالح را تكذيب كردند و شتر را سر بريدند (و او را ريشه كن نمودند)وخداوند هم به كيفر گناهشان ، آن قبيله را با خاك يكسان كرد و نسلشان را قطع وآثارشان را محو و نابود ساخت و از عاقبت زير و روكردن يا تسويه نمودن ايشان پروايي ننمود، چون همه امور عالم مطابق اراده و فرمان و اذن خود اوست ، همچنانكه فرمود:(لا يسئل عما

يفعل و هم يسئلون (20) او از اعمالش بازخواست نمي شود، ولي همه آنها مورد بازخواست قرار مي گيرند).بعضي مفسران (21) گفته اند، اين آيه آخر به معناي اينست كه كشنده ناقه از عاقبت وخيم عمل خود نترسيد ياصالح ع از عاقبت وهلاكت آنها نترسيد، چون به نجات خوداطمينان داشت ، از رسولخدا7 نقل شده كه خطاب به اميرالمؤمنين علي ع فرمود: اي علي € شقي ترين مردم در اقوام گذشته كشنده ناقه صالح بود وشقي ترين مردم در آيندگان قاتل توست .

تفسير نور

شايد رمز سوگند به خورشيد و ماه و شب و روز و... آن است كه آنچه را كه براى آن سوگند ياد شده (تزكيه نفس) به مقدار عظمت خورشيد و ماه ارزش دارد.

ارزش خورشيد و ماه و شب و روز، بر كسى پوشيده نيست. حيات جانداران و پيدايش ابر و بارش باران و رويش گياهان و درختان و تغذيه حيوانات و انسان، همه مرهون تابش خورشيد است.

در قرآن، گاهى به خورشيد بزرگ سوگند ياد شده و گاهى به انجير و زيتون كوچك و اين شايد به خاطر آن باشد كه براى قدرت خداوند فرقى ميان خورشيد و انجير نيست. همانگونه كه ديدن كاه و كوه براى چشم انسان يكسان است و ديدن كوه براى چشم، زحمتى اضافه بر ديدن كاه ندا

. البتّه بالاترين سوگندها، سوگند به ذات خداوند است، آنهم درباره تسليم بودن مردم در برابر رهبرى آسمانى. <<فلا و ربّك لا يؤمنون حتّى يحكموك>><855>

پرسوگندترين سوره ها، همين سوره شمس است كه طبيعتاً بايد در مورد مهمترين مسائل باشد و آن تزكيه روح از هرگونه پليدى و آلودگى است. شايد اين همه سوگند

براى بيان اينكه رستگارى در سايه تهذيب است، به خاطر آن باشد كه خداوند به انسان بفهماند كه من تمام مقدّمات

ا براى تو آماده كردم، با نور آفتاب و ماه صحنه زندگى را روشن و با گردش شب و روز، زمينه تلاش و استراحت شما را فراهم كردم. زمين را براى شما گستردم و آسمان را برافراشتم و درك خوبى ها و بدى ها را به روح شما الهام كردم تا به اختيار خود، راه تزكيه نفس را بپ

يد.

ابر و باد و مه و خرشيد و فلك در كارند

تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

«فجورها» از فجر به معناى شكافتن است.

برافراشتگى آسمانها و گستردگى زمين، با اراده مستقيم الهى يا از طريق نيروها و عوامل طبيعى است و لذا قرآن مى فرمايد: <<والسماء و ما بناها>> و نفرمود: «من بناها» زيرا كلمه «ما» شامل غير خداوند نيز مى شود. يعنى آنچه آسمان را بنا كرد از نيروها و جاذبه ها و

افعه هاى طبيعى است كه خداوند حاكم كرده و اگر مراد از كلمه «ما» در <<و ما بناها >>خداوند باشد، به خاطر آن است كه در لفظ «ما» نوعى ابهام برخاسته از عظمت نهفته و به همين دليل به جاى كلمه «من» كلمه «ما» گفته شده است. (واللّه العالم)

جهان هستى، گويا در ابتدا يك مجموعه متراكم بوده، سپس بخشى برافراشته و آسمان شده و بخشى گسترده و زمين شده است. <<بناها - طحاها>> مؤيد اين سخن آيه اى است كه مى فرمايد: آسمان و زمين رتق بود و فتق كرديم، يعنى بسته بود و بازش كرديم. <<رتقاً ففتقناهما>><85

}

بعضى

كلمه «طحاها» را اشاره به حركت زمين دانسته اند، چون يكى از معانى «طحو» راندن و حركت دادن است.

اسلام، فكر انسان مادى را از شكم و شهوت و شمشير و شراب، به تأمل در عمق آسمانها و زمين و گردش كرات و پيدايش ايام وا داشته است.

در تفاوت ميان وحى و الهام، گفته اند كه الهام، دركى است كه انسان سرچشمه آن را نمى شناسد، در حالى كه گيرنده وحى، سرچشمه وحى را مى شناسد.<857>

1- بسيارى از موجودات هستى، پديده هايى شگفت انگيز، روشنگر، مقدّس و ارزشمند هستند و مى توان به آنها سوگند ياد كرد.<<والشمس - والقمر - والنهار>>

2- ماه به دنبال خورشيد و تابع آن است. <<اذا تلاها>>

3- اجرام اسمانى با يكديگر پيوند دارند <<و الشمس - والقمر - و السماء - و الارض>>

4- خورشيد و ماه و ستاره را خدا نپنداريد، همه آنها آثار قدرت و تدبير موجود ديگرى هستند. <<تلاها - بناها - طحاها>>

5 - خواسته ها و تمايلات و عرايز انسان به طور حكيمانه تعديل شده است. <<و نفس و ما سوّاها>>

6- گناه، نوعى شكافتن پرده عفّت و ديانت است. <<فجورها>>

7- فهم و درك خوبيها و بديها به صورت فطرى، در عمق روح انسانها نهاده شده است. <<فالهمها فجورها وتقواها>>

8 - ابتدا بايد پليدى ها را بشناسيم، سپس راه گريز و پرهيز از آنها را. (كلمه فجور قبل از تقوى آمده است) <<فجورها وتقواها>>

امام باقر و صادق عليهما السلام در تفسير آيه <<قد افلح من زكّاها>> فرمودند: «قد افلح من اطاعَ»<858> يعنى آن كس از پيامبر و امامان معصوم، اطاعت كرده رستگار شد.

در ديد الهى، پاكان رستگارند. <<قد افلح من زكّاها>> ولى در نزد فرعونيان، زورمندان رستگارند كه غلبه

دارند و به ظاهر پيروزند. <<قد افلح اليوم من استعلى>>

در انجام كارهاى خير، اميد رستگارى است. <<و افعلوا الخير لعلّكم تفلحون>><859> در حالى كه در تزكيه نفس و خودسازى، رستگارى قطعى است. <<قد افلح من زكّاها >>

تزكيه نفس، شامل دورى از عقائد و اخلاقيات و رفتارهاى ناپسند و كسب عقائد و اخلاقيات و كردارهاى پسنديده است.

در سوره شعراء، آيه 155 <<لها شرب و لكم شرب يوم معلوم>> و سوره قمر، آيه 28 <<نبّئهم انّ الماء قسمة بينهم كلّ شرب محتضر>> مى خوانيم: آب قريه يك روز سهم مردم و يك سهم روز شتر است و هر كدام در روز خود بهره گيرند و كسى مزاحم ناقه نشود كه به عذاب بزرگ گرفت

خواهد شد.

در قرآن، چهل مرتبه ماده فلاح به كار رفته كه از بررسى آنها معلوم مى شود رستگارى شامل چه گروه هايى مى شود و چه گروه هايى از رسيدن به آن محرومند، همچون مجرمان كه مى فرمايد: <<لا يفلح المجرمون>><860>

در قرآن، بعضى مطالب با يك سوگند آمده است. <<والعصر انّ الانسان لفى خسر>>

گاهى دو سوگند پشت سرهم آمده است. <<والضحى والليل اذا سَجى>>

گاهى سه سوگند در پى هم آمده است: <<والعاديات ضَبحا، فالموريات قدحا، فالمغيرات صُبحا>>

گاهى چهار سوگند: <<والتين و الزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين>>

گاهى پنج سوگند: <<والفجر، وليال عشر، والشفع والوتر، والليل اذا يسر>>

ولى خداوند در اين سوره، ابتدا يازده سوگند ياد كرده و سپس به اهميّت تزكيه نفس اشاره كرده است.

«خاب» از مصدر «خيبة» به معناى به هدف نرسيدن است.

«دسّ» به معناى پنهان كردن و تعبير قرآن درباره ى زنده به گور كردن دختران چنين است: <<يدسّه فى التراب>> آرى خلافكار، به خاطر شرمندگى رويى

براى جلوه در جامعه ندارد و سعى مى كند عيب ها و خلافكارى هاى خود را پنهان كند. كلمه «دسيسه» نيز به كار زشتى گفته مى

ود كه آن را پنهان مى كنند.

«دَمدم» به معناى عذاب شكننده و فراگير است كه عذاب شده را قطعه قطعه و پراكنده مى كند.

منظور از «سوّاها» يا قلع و قمع ساختمان ها است كه با خاك يكسان شد و يا خود مردم كه با خاك يكسان شدند.

يك فرد تزكيه شده مى تواند منشأ تحول در جامعه شود و به جامعه رشد و شجاعت و شخصيّت و معرفت و وحدت دهد، چنانكه يك نفر تزكيه نشده براى رسيدن به هوسهاى خود امت هايى را به فساد و نابودى و سقوط مى كشاند.

در قرآن، براى رستگارى انسان ها دو عامل مطرح شده است: يكى ايمان و ديگرى تزكيه. <<قد افلح من زكاها>>، <<قد افلح المؤمنون>>

بنابراين حقيقت ايمان و تزكيه يكى است و هر كس مى خواهد خودسازى كند، بايد مؤمن واقعى باشد. آرى مؤمن واقعى كسى است كه خود را تزكيه كند و تزكيه شده واقعى، كسى است كه ايمان داشته باشد و احكام و تكاليف دينى را به دقت انجام دهد كه در آغاز سوره مؤمنون آمده ا

.

در تفسير اطيب البيان مى خوانيم، جنايتكاران تاريخ و قاتلان زياد بودند امّا نوعاً به خاطر حفظ حكومت يا گرفتن حكومت يا محو رقيب و يا طمع به رسيدن چيزى، دست به جنايات مى زدند امّا قاتل ناقه صالح و حضرت على عليه السلام مرتكب جنايت عظيم شدند، در حالى كه هي

يك از انگيزه ها و عوامل فوق در كار نبود، فقط و فقط شقاوت بود.

حضرت على عليه السلام در كوفه روى منبر فرمود: شتر صالح را يكى پى

كرد ولى خداوند همه را عذاب كرد چون هم راضى بودند و سپس به اين آيه اشاره كرد.<861>

در روايات متعددى از شيعه و اهل سنّت از جمله احمد حنبل، طبرى و قرطبى، آمده كه «اشقى الاولين» عاقر ناقه و «اشقى الاخرين» قاتل على بن ابيطالب است.<862>

1- سوگند به خورشيد و ماه و شب و روز و زمين و آسمان و روح انسان كه سعادت انسان در گرو رشد معنوى است نه زندگى مادّى. <<والشمس... قد افلح من زكّاها>>

2- اگر نفس را رها كنيم، انسان را به سقوط مى كشاند. لذا نفس را بايد كنترل كرد. <<زكّاها>>

3- تزكيه و خودسازى، محروم كردن نيست، رشد دادن است.<<زكّاها>>

4- هر كس نفس خود را در لابلاى عادات و رسوم و پندارها مخفى كند و غافلانه دنبال تأمين خواسته هاى نفسانى رود، محروميّت بزرگى خواهد داشت. <<قد خاب من دساها>>

5 - طغيان و گناه، مقدّمه كفر و تكذيب است. <<كذبت ثمود بطغويها>> (تقوى يعنى پاكى و طغوى يعنى طغيان در گناه)

6- در شيوه تبليغ، بعد از بيان اصول كلّى، نمونه هايى نقل كنيد. <<قد خاب... كذبت ثمود>>

7- شكستن قداست ها نشانه شقاوت است و هر چه قداست بيشتر باشد، شكستن آن قساوت بيشترى مى خواهد. <<اشقى >

8 - اگر انسان به فكر تزكيه نباشد، در ابتدا پيروى از نفس را مخفيانه انجام مى دهد <<دساها>> و سپس علنى. <<اذا انبعث اشقاها>>

9- در انجام كار بد، آن كس كه شقى تر است زودتر تحريك مى پذيرد. <<انبعث اشقاها>><863>

10- هر چه به خدا منسوب باشد، مقدّس است و بايد مورد احترام قرار گيرد و اهانت به آن، كيفر الهى را به دنبال دارد. <<ناقة اللّه، فعقروها، فدمدم>>

11- زودودن علف هاى هرز كافى

نيست، بارور كردن هم لازم است. (<<زكاها >>به معناى رشد است)

12- به كاميابى هاى زودگذر نفس مغرور نشويد كه عاقبتش محروميّت است. <<و قد خاب>> (كلمه «خاب» محروم شد و به آنچه مى خواست نرسيد)

13- هر كس به گناه ديگرى راضى باشد شريك جرم است. شتر را يك نفر كشت ولى قرآن مى فرمايد: جمعى آن را كشتند. <<فعقروها>>

14- خداوند بر هر چيز مسلط است و از نابود كردن ستمگران هيچ پروائى ندارد. <<ولا يخاف عقباها>>

15- رضايت و تشويق و تحريك به گناه نيز گناه است. <<انبعث اشقاها... بذنبهم>>

16- كيفرهاى الهى جلوه اى از ربوبيّت اوست. (مربّى بايد موانع تربيت را برطرف سازد) <<فدمدم عليهم ربّهم>>

17- قهر الهى در دنيا نيز سخت است. <<فدمدم عليهم ربّهم بذنبهم فسوّاها>>

«والحمد للّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

For verses 1 to 6 see commentary of Muddaththir: 32 to 35 for calling in evidence the signs which manifest Allahs glory, wisdom and might in nature by which the cosmic harmony is maintained.

So far mans knowledge about the physical aspects of the sun is limited, but there is no doubt that it is a source, of light for us. The moon follows or acts as substitute to the sun for illuminating our world with reflected light and therefore may be called the suns vicegerent.

Aqa Mahdi Puya says:

Tala means to follow a thing or person as a principal source in consequence of total adherence. The follower derives his strength from him who is followed. See commentary of Hud: 17.

Some commentators say that the sun stands for the Holy Prophet and the moon represents All ibn abi Talib.

Day and

night are periods of time. The day reveals the suns glory and the night conceals it from our sight according to our subjective reception of light, but the light is there, all the time. As the night ends, the sleeping creatures are once again resurrected. One day Allah shall bring about the final sleep (death) after which the final day of resurrection shall appear.

The regulated harmony in the outer space controlled by the omnipotent will of Allah gives us rain, one of many known benefits available to man, and then the earth gives food to all the created beings. In addition to food there are rivers, oceans, mountains, valleys and several types of minerals etcetera, in the wide expanse of the earth which serve man and other created beings in many ways.

Verses 7 and 8 refer to the soul of man, with its capabilities and faculties, endowed with the power of distinguishing between good and evil, right and wrong. See commentary of Balad: 8 to 20. Then the conclusion is stated in verses 9 and 10 that he who purifies himself achieves success (see commentary of Muminum: 1 to 10); and he who corrupts it fails and becomes a loser.

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

See commentary of Araf: 73 to 79 and Hud: 61 to 68 for the people of Thamud who had corrupted

their souls as pointed out in verse 10, hamstrung the she-camel appointed as a sign of Allah by prophet Salih to test their faith and belied him as a false prophet.

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

Allah decreed the total destruction of the Thamud. Any such destruction of men and material may be considered a loss from the point of view of human beings because the community would be deprived of manpower and resources, but as Allah is the creator and can create at will there can be no question of any such apprehension in His case..

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109