68. سوره القلم

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره القلم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1)

ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2)

وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3)

وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (4)

فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5)

بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6)

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (7)

فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ (8)

وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9)

وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِينٍ (10)

هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ (11)

مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12)

عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ (13)

أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ (14)

إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (15)

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16)

إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17)

وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18)

فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19)

فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20)

فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21)

أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22)

فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23)

أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24)

وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ (25)

فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26)

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27)

قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28)

قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29)

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30)

قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31)

عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (32)

كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ

أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (34)

أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ (35)

ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36)

أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ (37)

إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ (38)

أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ (39)

سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ (40)

أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ (41)

يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ (42)

خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43)

فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44)

وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (45)

أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46)

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47)

فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ (48)

لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49)

فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (50)

وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51)

وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (52)

آشنايي با سوره

68- قلم

در آيه هاى اول سوره، خدا به «قلم و «آنچه مى نويسند» سوگند ياد كرده است. سوگند به قلم و نوشته، از دين پيامبرى كه «امى و درس ناخوانده است، و در ميان قوم خود از سوى مخالفين به جنون و ديوانگى متهم شده، اعجاز ديگرى از آيات قرآنى است. بعد از سوره «علق نازل شده و بعضى گفته اند كه دومين سوره نازله است. اين سوره، ضمن دفع اتهام جنون از پيامبر و تاكيد روى رسالت او، فرمان

اعراض از آنان را مى دهد. بعد از مقدارى بيان آخرت و بهشت و كيفرها، فرمان صبر و استقامت مى دهد. آيه معروف «و ان يكاد ...» كه براى دفع نظرهاى بد است در آخر اين سوره مى باشد. 52 آيه دارد و در اوائل بعثت در مكه نازل شده است.

شان نزول

چشم زخم

شأن نزول آيه هاى 51 و 52 سوره قلم

اقدامات توطئه آميز قريش براى از ميان برداشتن و قتل آشكار پيامبر، پى آمدهاى سنگينى از جمله، ايجاد شكاف و خون ريزى هاى قبيله اى و دشمنى هميشگى داشت كه اين روش هاى خشونت آميز را ناكارآمد مى كرد. آنان تصميم گرفتند همان هدف؛ يعنى قتل پيامبر يا آسيب رساندن به او را پنهانى دنبال كنند تا اثر جرم يا رد پايى نيز از خود باقى نگذارند. بنابراين، به سراغ كسانى رفتند كه به قدرت چشم در ميان قريش مشهور بودند. يكى از آنان براى چشم زخم زدن به پيامبر قيمت بالايى را درخواست كرد. وى از قبيله «بنى اسد» و به بدچشمى مشهور شده بود. او با خيره شدن و تعريف بسيار از هدف مورد نظر، به آن آسيب مى رساند. آن مرد براى چشم زخم زدن، نزد پيامبر آمد و پيش روى او ايستاد و در حالى كه رسول خدا به قرائت قرآن مشغول بود، چشم خود را به پيامبر دوخت و به تعريف و توصيف رسول خدا پرداخت و گفت: من مثل اين مرد تاكنون نديده ام. فصاحت و بلاغت او كامل است و از قدرت استدلال بالايى نيز بهره مند است. او بسيار زيبا و خوش اخلاق و در صله رحم بى نظير است و عدالت او نيز بر كسى پوشيده نيست. نگاه خيره آن مرد به پيامبر و تعريف

و توصيف هاى او، يك ساعت به طول انجاميد و پيامبر، بى توجه به مرد به تلاوت قرآن ادامه داد. آن مرد مى پنداشت كه چشم زخم او بر رسول خدا اثر گذاشته است، ولى اين گونه نشد. آيه هاى 51 و 52 سوره قلم نازل شد و از ناكامى آنان در اين توطئه خبر داد.

بسيارى از مردم باور دارند كه در بعضى از چشم ها اثر ويژه اى است كه وقتى از حيرت به چيزى بنگرند، ممكن است به آن آسيب برساند و اگر هدف مورد نظر، انسان است، او را بيمار يا ديوانه كند. اين مسئله از نظر عقلى، امر محالى نيست؛ زيرا بسيارى از دانشمندان امروزه معتقدند در بعضى از چشم ها نيروى مغناطيسى خاصى نهفته شده كه كارآيى زيادى دارد. حتى با ممارست مى توان آن را پرورش داد. خواب مغناطيسى نيز از راه همين نيروى مغناطيسى چشم هاست. در دنيايى كه «اشعه ليزر» به گونه اى نامرئى و پرقدرت تر از هر سلاح مخرّبى وجود دارد، پذيرش اين نيرو در بعضى از چشم ها كه از راه امواج ويژه در طرف مقابل اثر بگذارد، شگفت آور نخواهد بود. بسيارى نقل مى كنند كه با چشم خود افرادى را ديده اند كه از اين نيروى مرموز چشم بهره مند بوده اند و افراد يا حيوانات يا اشيايى را از راه چشم زدن از كار انداخته اند. بنابراين، نبايد با پافشارى اين امور را انكار كرد، بلكه بايد امكان وجود آن را از نظر عقل و علم پذيرفت.

در روايت هاى اسلامى نيز تعبيرهاى گوناگونى ديده مى شود كه وجود چنين امرى را تأييد مى كند. در حديثى مى خوانيم كه «اسماء بن عميس» به پيامبر گفت: گاه فرزندان «جعفر» را چشم مى زنند، آيا رَقيه اى (دعايى) براى

آنان بگيرم. پيامبر فرمود: آرى، مانعى ندارد. اگر چيزى مى توانست بر قضا و قدر پيشى گيرد، چشم زدن بود. آيه هاى 51 و 52 سوره قلم، حقيقت چشم زخم را بيان مى كند:

و آنان كه كافر شدند، چون قرآن را شنيدند، چيزى نمانده بود كه تو را چشم بزنند و مى گفتند: او واقعا ديوانه است «» و حال آن كه قرآن جز تذكارى براى جهانيان نيست. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 341.

چشم زخم

شأن نزول آيه هاى 51 و 52 سوره قلم

اقدامات توطئه آميز قريش براى از ميان برداشتن و قتل آشكار پيامبر، پى آمدهاى سنگينى از جمله، ايجاد شكاف و خون ريزى هاى قبيله اى و دشمنى هميشگى داشت كه اين روش هاى خشونت آميز را ناكارآمد مى كرد. آنان تصميم گرفتند همان هدف؛ يعنى قتل پيامبر يا آسيب رساندن به او را پنهانى دنبال كنند تا اثر جرم يا رد پايى نيز از خود باقى نگذارند. بنابراين، به سراغ كسانى رفتند كه به قدرت چشم در ميان قريش مشهور بودند. يكى از آنان براى چشم زخم زدن به پيامبر قيمت بالايى را درخواست كرد. وى از قبيله «بنى اسد» و به بدچشمى مشهور شده بود. او با خيره شدن و تعريف بسيار از هدف مورد نظر، به آن آسيب مى رساند. آن مرد براى چشم زخم زدن، نزد پيامبر آمد و پيش روى او ايستاد و در حالى كه رسول خدا به قرائت قرآن مشغول بود، چشم خود را به پيامبر دوخت و به تعريف و توصيف رسول خدا پرداخت و گفت: من مثل اين مرد تاكنون نديده ام. فصاحت و بلاغت او كامل است و از قدرت استدلال بالايى نيز بهره مند است. او بسيار زيبا و خوش اخلاق

و در صله رحم بى نظير است و عدالت او نيز بر كسى پوشيده نيست. نگاه خيره آن مرد به پيامبر و تعريف و توصيف هاى او، يك ساعت به طول انجاميد و پيامبر، بى توجه به مرد به تلاوت قرآن ادامه داد. آن مرد مى پنداشت كه چشم زخم او بر رسول خدا اثر گذاشته است، ولى اين گونه نشد. آيه هاى 51 و 52 سوره قلم نازل شد و از ناكامى آنان در اين توطئه خبر داد.

بسيارى از مردم باور دارند كه در بعضى از چشم ها اثر ويژه اى است كه وقتى از حيرت به چيزى بنگرند، ممكن است به آن آسيب برساند و اگر هدف مورد نظر، انسان است، او را بيمار يا ديوانه كند. اين مسئله از نظر عقلى، امر محالى نيست؛ زيرا بسيارى از دانشمندان امروزه معتقدند در بعضى از چشم ها نيروى مغناطيسى خاصى نهفته شده كه كارآيى زيادى دارد. حتى با ممارست مى توان آن را پرورش داد. خواب مغناطيسى نيز از راه همين نيروى مغناطيسى چشم هاست. در دنيايى كه «اشعه ليزر» به گونه اى نامرئى و پرقدرت تر از هر سلاح مخرّبى وجود دارد، پذيرش اين نيرو در بعضى از چشم ها كه از راه امواج ويژه در طرف مقابل اثر بگذارد، شگفت آور نخواهد بود. بسيارى نقل مى كنند كه با چشم خود افرادى را ديده اند كه از اين نيروى مرموز چشم بهره مند بوده اند و افراد يا حيوانات يا اشيايى را از راه چشم زدن از كار انداخته اند. بنابراين، نبايد با پافشارى اين امور را انكار كرد، بلكه بايد امكان وجود آن را از نظر عقل و علم پذيرفت.

در روايت هاى اسلامى نيز تعبيرهاى گوناگونى ديده مى شود كه وجود چنين امرى را

تأييد مى كند. در حديثى مى خوانيم كه «اسماء بن عميس» به پيامبر گفت: گاه فرزندان «جعفر» را چشم مى زنند، آيا رَقيه اى (دعايى) براى آنان بگيرم. پيامبر فرمود: آرى، مانعى ندارد. اگر چيزى مى توانست بر قضا و قدر پيشى گيرد، چشم زدن بود. آيه هاى 51 و 52 سوره قلم، حقيقت چشم زخم را بيان مى كند:

و آنان كه كافر شدند، چون قرآن را شنيدند، چيزى نمانده بود كه تو را چشم بزنند و مى گفتند: او واقعا ديوانه است «» و حال آن كه قرآن جز تذكارى براى جهانيان نيست. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 341.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{ن} {وَالْقَلَمِ} (و) حرف قسم / اسم مجرور يا در محل جر {وَما} (و) حرف عطف / حرف مصدرى {يَسْطُرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{ما} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {أَنْتَ} اسم ما، مرفوع يا در محل رفع {بِنِعْمَةِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَبِّكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {بِمَجْنُونٍ} (ب) حرف جر زائد / خبر ما، منصوب يا در محل نصب

{وَإِنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {لَكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر إنَّ محذوف {لَأَجْراً} (ل) حرف ابتدا / اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {غَيْرَ} نعت تابع {مَمْنُونٍ} مضاف اليه، مجرور

يا در محل جر

{وَإِنَّكَ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَعَلى} (ل) حرف مزحلقه / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {خُلُقٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر إنَّ محذوف {عَظِيمٍ} نعت تابع

{فَسَتُبْصِرُ} (ف) رابط جواب براى شرط / (س) حرف استقبال / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {وَيُبْصِرُونَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{بِأَيِّكُمُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر مقدّم محذوف {الْمَفْتُونُ} مبتدا مؤخّر

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {رَبَّكَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَعْلَمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع / خبر إنَّ محذوف {بِمَنْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ضَلَّ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {عَنْ} حرف جر {سَبِيلِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَهُوَ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَعْلَمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِالْمُهْتَدِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{فَلا} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جزم {تُطِعِ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {الْمُكَذِّبِينَ}

مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَدُّوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لَوْ} حرف مصدرى {تُدْهِنُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {فَيُدْهِنُونَ} (ف) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تُطِعْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {كُلَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {حَلاَّفٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مَهِينٍ} نعت تابع

{هَمَّازٍ} نعت تابع {مَشَّاءٍ} نعت تابع {بِنَمِيمٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{مَنَّاعٍ} نعت تابع {لِلْخَيْرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مُعْتَدٍ} نعت تابع {أَثِيمٍ} نعت تابع

{عُتُلٍّ} نعت تابع {بَعْدَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {ذلِكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {زَنِيمٍ} نعت تابع

{أَنْ} حرف مصدرى {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {ذا} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {مالٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَبَنِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {تُتْلى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آياتُنا} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {قالَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير /

مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل {أَساطِيرُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْأَوَّلِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{سَنَسِمُهُ} (س) حرف استقبال / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {عَلَى} حرف جر {الْخُرْطُومِ} اسم مجرور يا در محل جر

{إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {بَلَوْناهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {كَما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {بَلَوْنا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَصْحابَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الْجَنَّةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {أَقْسَمُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لَيَصْرِمُنَّها} (ل) حرف قسم / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) محذوف در محل رفع و فاعل / نون تأكيد ثقليه / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مُصْبِحِينَ} حال، منصوب

{وَلا} (و) حرف اعتراض / حرف نفى غير عامل {يَسْتَثْنُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فَطافَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {عَلَيْها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {طائِفٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر

{رَبِّكَ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَهُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {نائِمُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{فَأَصْبَحَتْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / اسم أصبح، ضمير مستتر (هي) در تقدير {كَالصَّرِيمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر أصبح محذوف

{فَتَنادَوْا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مُصْبِحِينَ} حال، منصوب

{أَنِ} حرف تفسير {اغْدُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَلى} حرف جر {حَرْثِكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنْ} حرف شرط جازم {كُنْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {صارِمِينَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب

{فَانْطَلَقُوا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَهُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَتَخافَتُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{أَنْ} حرف تفسير {لا} حرف جزم {يَدْخُلَنَّهَا} فعل مضارع، مبنى بر فتحه / نون تأكيد ثقليه / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الْيَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {عَلَيْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِسْكِينٌ} فاعل، مرفوع يا در

محل رفع

{وَغَدَوْا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم غدا {عَلى} حرف جر {حَرْدٍ} اسم مجرور يا در محل جر {قادِرِينَ} خبر غدا، منصوب يا در محل نصب

{فَلَمَّا} (ف) حرف استيناف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {رَأَوْها} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَضَالُّونَ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{بَلْ} حرف اضراب {نَحْنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مَحْرُومُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{قالَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {أَوْسَطُهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَلَمْ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جزم {أَقُلْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَوْلا} حرف تحضيض {تُسَبِّحُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {سُبْحانَ} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {رَبِّنا} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ /

(نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {كُنَّا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (نا) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {ظالِمِينَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب / خبر إنَّ محذوف

{فَأَقْبَلَ} (ف) حرف استيناف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {بَعْضُهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {عَلى} حرف جر {بَعْضٍ} اسم مجرور يا در محل جر {يَتَلاوَمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {يا} (يا) حرف ندا {وَيْلَنا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {كُنَّا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {طاغِينَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب / خبر إنَّ محذوف

{عَسى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {رَبُّنا} اسم عسى، مرفوع يا در محل رفع / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَنْ} حرف نصب {يُبْدِلَنا} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / (نا) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر عسى محذوف {خَيْراً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {مِنْها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل

در محل نصب، اسم إنّ {إِلى} حرف جر {رَبِّنا} اسم مجرور يا در محل جر / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {راغِبُونَ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{كَذلِكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الْعَذابُ} مبتدا مؤخّر {وَلَعَذابُ} (و) حرف عطف / (ل) حرف ابتدا / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْآخِرَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَكْبَرُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {لَوْ} حرف شرط غير جازم {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {يَعْلَمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {لِلْمُتَّقِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر إنَّ محذوف {عِنْدَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {رَبِّهِمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {جَنَّاتِ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {النَّعِيمِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{أَفَنَجْعَلُ} همزه (أ) حرف استفهام / (ف) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {الْمُسْلِمِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {كَالْمُجْرِمِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{ما} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {كَيْفَ} حال، منصوب {تَحْكُمُونَ} فعل مضارع، مرفوع

به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{أَمْ} حرف عطف {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {كِتابٌ} مبتدا مؤخّر {فِيهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَدْرُسُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر إنَّ محذوف {فِيهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَما} (ل) حرف ابتدا / اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {تَخَيَّرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{أَمْ} حرف عطف {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {أَيْمانٌ} مبتدا مؤخّر {عَلَيْنا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {بالِغَةٌ} نعت تابع {إِلى} حرف جر {يَوْمِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْقِيامَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر إنَّ محذوف {لَما} (ل) حرف ابتدا / اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {تَحْكُمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{سَلْهُمْ} فعل امر مبنى بر سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {أَيُّهُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {بِذلِكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{زَعِيمٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{أَمْ} حرف عطف {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {شُرَكاءُ} مبتدا مؤخّر {فَلْيَأْتُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / (ل) امر / فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِشُرَكائِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنْ} حرف شرط جازم {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {صادِقِينَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب

{يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يُكْشَفُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {عَنْ} حرف جر {ساقٍ} اسم مجرور يا در محل جر / نائب فاعل محذوف {وَيُدْعَوْنَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {إِلَى} حرف جر {السُّجُودِ} اسم مجرور يا در محل جر {فَلا} (ف) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَسْتَطِيعُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{خاشِعَةً} حال، منصوب {أَبْصارُهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تَرْهَقُهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {ذِلَّةٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَقَدْ} (و) حاليه / حرف تحقيق {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {يُدْعَوْنَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و)

ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير {إِلَى} حرف جر {السُّجُودِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَهُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {سالِمُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{فَذَرْنِي} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر مبنى بر سكون / (ن) حرف وقايه / (ي) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {وَمَنْ} (و) حرف عطف / عطف (ي) {يُكَذِّبُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِهذَا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْحَدِيثِ} بدل تابع {سَنَسْتَدْرِجُهُمْ} (س) حرف استقبال / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {مِنْ} حرف جر {حَيْثُ} اسم مجرور يا در محل جر {لا} حرف نفى غير عامل {يَعْلَمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَأُمْلِي} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {كَيْدِي} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مَتِينٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{أَمْ} حرف عطف {تَسْئَلُهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

{أَجْراً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فَهُمْ} (ف) حرف تعليل / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {مَغْرَمٍ} اسم مجرور يا در محل جر {مُثْقَلُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{أَمْ} حرف عطف {عِنْدَهُمُ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر مقدّم محذوف {الْغَيْبُ} مبتدا مؤخّر {فَهُمْ} (ف) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَكْتُبُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{فَاصْبِرْ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {لِحُكْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَبِّكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تَكُنْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / اسم كان، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {كَصاحِبِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْحُوتِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر كان، محذوف يا در تقدير {إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {نادى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَهُوَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مَكْظُومٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{لَوْلا} حرف شرط غير جازم {أَنْ} حرف نصب {تَدارَكَهُ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب،

مفعولٌ به {نِعْمَةٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {رَبِّهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لَنُبِذَ} (ل) حرف جواب / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِالْعَراءِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَهُوَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مَذْمُومٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{فَاجْتَباهُ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {رَبُّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَجَعَلَهُ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنَ} حرف جر {الصَّالِحِينَ} اسم مجرور يا در محل جر

{وَإِنْ} (و) حرف استيناف / حرف توكيد {يَكادُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {الَّذِينَ} اسم كاد، مرفوع يا در محل رفع {كَفَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لَيُزْلِقُونَكَ} (ل) فارقه / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / خبر كاد محذوف {بِأَبْصارِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لَمَّا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {سَمِعُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه

/ (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الذِّكْرَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَيَقُولُونَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِنَّهُ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَمَجْنُونٌ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{وَما} (و) حاليه / حرف نفى غير عامل {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {إِلاَّ} حرف استثنا {ذِكْرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {لِلْعالَمِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Noon waalqalami wama yasturoona

2.Ma anta biniAAmati rabbika bimajnoonin

3.Wa-inna laka laajran ghayra mamnoonin

4.Wa-innaka laAAala khuluqin AAatheemin

5.Fasatubsiru wayubsiroona

6.Bi-ayyikumu almaftoonu

7.Inna rabbaka huwa aAAlamu biman dalla AAan sabeelihi wahuwa aAAlamu bialmuhtadeena

8.Fala tutiAAi almukaththibeena

9.Waddoo law tudhinu fayudhinoona

10.Wala tutiAA kulla hallafin maheenin

11.Hammazin mashsha-in binameemin

12.MannaAAin lilkhayri muAAtadin atheemin

13.AAutullin baAAda thalika zaneemin

14.An kana tha malin wabaneena

15.Itha tutla AAalayhi ayatuna qala asateeru al-awwaleena

16.Sanasimuhu AAala alkhurtoomi

17.Inna balawnahum kama balawna as-haba aljannati ith aqsamoo layasrimunnaha musbiheena

18.Wala yastathnoona

19.Fatafa AAalayha ta-ifun min rabbika wahum na-imoona

20.Faasbahat kaalssareemi

21.Fatanadaw musbiheena

22.Ani ighdoo AAala harthikum in kuntum sarimeena

23.Faintalaqoo wahum yatakhafatoona

24.An la yadkhulannaha alyawma AAalaykum miskeenun

25.Waghadaw AAala hardin qadireena

26.Falamma raawha qaloo inna ladalloona

27.Bal nahnu mahroomoona

28.Qala awsatuhum alam aqul lakum lawla tusabbihoona

29.Qaloo subhana rabbina inna kunna thalimeena

30.Faaqbala baAAduhum AAala baAAdin yatalawamoona

31.Qaloo ya waylana inna kunna tagheena

32.AAasa rabbuna an yubdilana khayran minha

inna ila rabbina raghiboona

33.Kathalika alAAathabu walaAAathabu al-akhirati akbaru law kanoo yaAAlamoona

34.Inna lilmuttaqeena AAinda rabbihim jannati alnnaAAeemi

35.AfanajAAalu almuslimeena kaalmujrimeena

36.Ma lakum kayfa tahkumoona

37.Am lakum kitabun feehi tadrusoona

38.Inna lakum feehi lama takhayyaroona

39.Am lakum aymanun AAalayna balighatun ila yawmi alqiyamati inna lakum lama tahkumoona

40.Salhum ayyuhum bithalika zaAAeemun

41.Am lahum shurakao falya/too bishuraka-ihim in kanoo sadiqeena

42.Yawma yukshafu AAan saqin wayudAAawna ila alssujoodi fala yastateeAAoona

43.KhashiAAatan absaruhum tarhaquhum thillatun waqad kanoo yudAAawna ila alssujoodi wahum salimoona

44.Fatharnee waman yukaththibu bihatha alhadeethi sanastadrijuhum min haythu la yaAAlamoona

45.Waomlee lahum inna kaydee mateenun

46.Am tas-aluhum ajran fahum min maghramin muthqaloona

47.Am AAindahumu alghaybu fahum yaktuboona

48.Faisbir lihukmi rabbika wala takun kasahibi alhooti ith nada wahuwa makthoomun

49.Lawla an tadarakahu niAAmatun min rabbihi lanubitha bialAAara-i wahuwa mathmoomun

50.Faijtabahu rabbuhu fajaAAalahu mina alssaliheena

51.Wa-in yakadu allatheena kafaroo layuzliqoonaka bi-absarihim lamma samiAAoo alththikra wayaqooloona innahu lamajnoonun

52.Wama huwa illa thikrun lilAAalameena

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

نون، سوگند به قلم و آنچه مى نويسند، (1)

[كه تو، به لطف پروردگارت، ديوانه نيستى. (2)

و بى گمان، تو را پاداشى بى منت خواهد بود. (3)

و راستى كه تو را خويى والاست (4)

به زودى خواهى ديد و خواهند ديد، (5)

[كه كدام يك از شما دستخوش جنونيد. (6)

پروردگارت خود بهتر مى داند چه كسى از راه او منحرف شده، و [هم او به راه يافتگان داناتر است. (7)

پس، از دروغزنان فرمان مبر. (8)

دوست دارند كه نرمى كنى تا نرمى نمايند. (9)

و از هر قسم خورنده فرو مايه اى فرمان مبر: (10)

[كه عيبجوست و

براى خبرچينى گام برمى دارد، (11)

مانع خير، متجاوز، گناه پيشه، (12)

گستاخ، [و] گذشته از آن زنازاده است، (13)

به صرف اينكه مالدار و پسردار است، (14)

چون آيات ما بر او خوانده شود، گويد: «افسانه هاى پيشينيان است.» (15)

زودا كه بر بينى اش داغ نهيم [و رسوايش كنيم . (16)

ما آنان را همان گونه كه باغداران را آزموديم، مورد آزمايش قرار داديم، آنگاه كه سوگند خوردند كه صبح برخيزند و [ميوه آن [باغ را حتماً بچينند. (17)

و[لى «ان شاء الله» نگفتند. (18)

پس در حالى كه آنان غنوده بودند، بلايى از جانب پروردگارت بر آن [باغ به گردش در آمد. (19)

و [باغ،] آفت زده [و زمين باير] گرديد. (20)

پس [باغداران بامدادان يكديگر را صدا زدند، (21)

كه: «اگر ميوه مى چينيد، بامدادان به سوى كشت خويش رويد.» (22)

پس به راه افتادند و آهسته به هم مى گفتند (23)

«كه: امروز نبايد در باغ بينوايى بر شما در آيد.» (24)

و صبحگاهان در حالى كه خود را بر منع [بينوايان توانا مى ديدند، رفتند. (25)

و چون [باغ را ديدند، گفتند: «قطعاً ما راه گم كرده ايم. (26)

[نه بلكه ما محروميم. (27)

خردمندترينشان گفت: «آيا به شما نگفتم: چرا خدا را به پاكى نمى ستاييد؟» (28)

گفتند: «پروردگارا، تو را به پاكى مى ستاييم، ما واقعاً ستمگر بوديم. « (29)

پس بعضى شان رو به بعضى ديگر آوردند و همديگر را به نكوهش گرفتند. (30)

گفتند: «اى واى بر ما كه سركش بوده ايم (31)

اميد است كه پروردگار ما بهتر از آن را به ما عوض دهد، زيرا ما

به پروردگارمان مشتاقيم. (32)

عذاب [دنيا] چنين است، و عذاب آخرت، اگر مى دانستند قطعاً بزرگتر خواهد بود. (33)

براى پرهيزگاران، نزد پروردگارشان باغستانهاى پر ناز و نعمت است. (34)

پس آيا فرمانبرداران را چون بدكاران قرار خواهيم داد؟ (35)

شما را چه شده؟ چگونه داورى مى كنيد؟ (36)

يا شما را كتابى هست كه در آن فرا مى گيريد، (37)

كه هر چه را برمى گزينيد، براى شما در آن خواهد بود؟ (38)

يا اينكه شما تا روز قيامت [از ما] سوگندهايى رسا گرفته ايد كه هر چه دلتان خواست حكم كنيد؟ (39)

از آنان بپرس: كدامشان ضامن اين [ادعا] يند؟ (40)

يا شريكانى دارند؟ پس اگر راست مى گويند شريكانشان را بياورند. (41)

روزى كه كار، زار [و رهايى دشوار] شود و به سجده فرا خوانده شوند و در خود توانايى نيابند. (42)

ديدگانشان به زير افتاده، خوارى آنان را فرو مى گيرد، در حالى كه [پيش از اين به سجده دعوت مى شدند و تندرست بودند. (43)

پس مرا با كسى كه اين گفتار را تكذيب مى كند واگذار. به تدريج آنان را به گونه اى كه در نيابند [گريبان خواهيم گرفت، (44)

و مهلتشان مى دهم، زيرا تدبير من [سخت استوار است. (45)

آيا از آنان مزدى درخواست مى كنى، و آنان خود را زير بار تاوان، گرانبار مى يابند؟ (46)

يا [علم غيب پيش آنهاست و آنها مى نويسند؟ (47)

پس در [امتثال حكم پروردگارت شكيبايى ورز، و مانند همدم ماهى [=يونس مباش، آنگاه كه اندوه زده ندا درداد. (48)

اگر لطفى از جانب پروردگارش تدارك [حال او نمى كرد، قطعاً نكوهش شده بر زمين خشك انداخته مى شد.

(49)

پس پروردگارش وى را برگزيد و از شايستگانش گردانيد. (50)

و آنان كه كافر شدند، چون قرآن را شنيدند چيزى نمانده بود كه تو را چشم بزنند، و مى گفتند: «او واقعاً ديوانه اى است.» (51)

و حال آنكه [قرآن جز تذكارى براى جهانيان نيست. (52)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» ن، سوگند به قلم و آنچه مينويسند،

«2» كه به نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى،

«3» و براى تو پاداشى عظيم و هميشگى است!

«4» و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى!

«5» و بزودى تو مى بينى و آنان نيز مى بينند،

«6» كه كدام يك از شما مجنونند!

«7» پروردگارت بهتر از هر كس مى داند چه كسى از راه او گمراه شده، و هدايت يافتگان را نيز بهتر مى شناسد!

«8» حال كه چنين است از تكذيب كنندگان اطاعت مكن!

«9» آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها [هم] نرمش نشان دهند [نرمشى توأم با انحراف از مسير حق]!

«10» و از كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است اطاعت مكن،

«11» كسى كه بسيار عيبجوست و به سخن چينى آمد و شد مى كند،

«12» و بسيار مانع كار خير، و متجاوز و گناهكار است؛

«13» علاوه بر اينها كينه توز و پرخور و خشن و بدنام است!

«14» مبادا بخاطر اينكه صاحب مال و فرزندان فراوان است [از او پيروى كنى]!

«15» هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد: (اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است!)

«16» [ولى] ما بزودى بر بينى او علامت و داغ ننگ مى نهيم!

«17» ما آنها را آزموديم، همان گونه كه (صاحبان باغ) را آزمايش كرديم، هنگامى

كه سوگند ياد كردند كه ميوه هاى باغ را صبحگاهان [دور از چشم مستمندان] بچينند.

«18» و هيچ از آن استثنا نكنند؛

«19» امّا عذابى فراگير [شب هنگام] بر [تمام] باغ آنها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند،

«20» و آن باغ سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى شد!

«21» صبحگاهان يكديگر را صدا زدند،

«22» كه بسوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد!

«23» آنها حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مى گفتند:)

«24» (مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود!)

«25» [آرى] آنها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند.

«26» هنگامى كه [وارد باغ شدند و] آن را ديدند گفتند: (حقّاً) ما گمراهيم!

«27» [آرى، همه چيز از دست ما رفته] بلكه ما محروميم!)

«28» يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت: (آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوييد؟!

«29» گفتند: (منزّه است پروردگار ما، مسلّماً ما ظالم بوديم!)

«30» سپس رو به يكديگر كرده به ملامت هم پرداختند،

«31» [و فريادشان بلند شد] گفتند: (واى بر ما كه طغيانگر بوديم!

«32» اميدواريم پروردگارمان [ما را ببخشد و] بهتر از آن به جاى آن به ما بدهد، چرا كه ما به او علاقه منديم!)

«33» اين گونه است عذاب [خداوند در دنيا]، و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند!

«34» مسلّماً براى پرهيزگاران نزد پروردگارشان باغهاى پر نعمت بهشت است!

«35» آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار مى دهيم؟!

«36» شما را چه مى شود؟! چگونه داورى مى كنيد؟!

«37» آيا كتابى داريد كه از

آن درس مى خوانيد...

«38» كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شماست؟!

«39» يا اينكه عهد و پيمان مؤكّد و مستمرّى تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را حكم كنيد براى شما باشد؟!

«40» از آنها بپرس كدام يك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كند؟!

«41» يا اينكه معبودانى دارند كه آنها را شريك خدا قرار داده اند [و براى آنان شفاعت مى كنند]؟! اگر راست مى گويند معبودان خود را بياورند!

«42» [به خاطر بياوريد] روزى را كه ساق پاها [از وحشت] برهنه مى گردد و دعوت به سجود مى شوند، امّا نمى توانند [سجود كنند].

«43» اين در حالى است كه چشمهايشان [از شدّت شرمسارى] به زير افتاده، و ذلّت و خوارى وجودشان را فراگرفته؛ آنها پيش از اين دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند [ولى امروز ديگر توانايى آن را ندارند]!

«44» اكنون مرا با آنها كه اين سخن را تكذيب مى كنند واگذار! ما آنان را از آنجا كه نمى دانند به تدريج به سوى عذاب پيش مى بريم.

«45» و به آنها مهلت [بازگشت] مى دهم؛ چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق است!

«46» يا اينكه تو از آنها مُزدى مى طلبى كه پرداختش براى آنها سنگين است؟!

«47» يا اسرار غيب نزد آنهاست و آن را مى نويسند [و به يكديگر مى دهند]؟!

«48» اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش، و مانند صاحب ماهى [= يونس] مباش [كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد و گرفتار مجازات ترك اولى شد] در آن زمان كه با نهايت اندوه خدا را خواند.

«49» و اگر رحمت خدا به ياريش نيامده

بود، [از شكم ماهى] بيرون افكنده مى شد در حالى كه نكوهيده بود!

«50» ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد!

«51» نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند با چشم زخم خود تو را از بين ببرند، و مى گويند: (او ديوانه است!)

«52» در حالى كه اين [قرآن] جز مايه بيدارى براى جهانيان نيست!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

ن، سوگند به قلم و آنچه مى نويسند، (1)

كه به سبب نعمت و رحمت پروردگارت [كه نبوّت، دانش و بصيرت است] تو مجنون نيستى؛ (2)

و بى ترديد براى تو پاداشى دايم و هميشگى است؛ (3)

و يقيناً تو بر بلنداى سجاياى اخلاقى عظيمى قرار دارى. (4)

پس به زودى مى بينى و [منكران هم] مى بينند، (5)

كه كدام يك از شما دچار جنون اند؛ (6)

بى ترديد پروردگارت بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه شده، و او به راه يافتگان داناتر است.…. (7)

از تكذيب كنندگان [قرآن و نبوّت] فرمان مبر. (8)

دوست دارند نرمى كنى تا نرمى كنند، (9)

و از هر سوگند خورده زبون و فرومايه فرمان مبر، (10)

آنكه بسيار عيب جوست، و براى سخن چينى در رفت و آمد است، (11)

به شدت بازدارنده [مردم] از كار خير و متجاوز و گنهكار است. (12)

گذشته از اين ها كينه توز و بى اصل و نسب است، (13)

[سركشى و ياغى گرى اش] براى آن [است] كه داراى ثروت و فرزندان فراوان است. (14)

هنگامى كه آيات ما را بر او مى خوانند، گويد: افسانه هاى پيشينيان است! (15)

به زودى بر بينىِ [پر باد و خرطوم مانند]ش داغ رسوايى و

خوارى مى نهيم. (16)

بى ترديد ما آنان را [كه در مكه بودند] آزموديم همان گونه كه صاحبان آن باغ را [در منطقه يمن] آزموديم، هنگامى كه سوگند خوردند كه صبحگاهان حتماً ميوه هاى باغ را بچينند، (17)

و چيزى از آن را [براى تهيدستان و نيازمندان] استثنا نكردند. (18)

پس در حالى كه صاحبان باغ در خواب بودند، بلايى فراگير از سوى پروردگارت آن باغ را فرا گرفت. (19)

پس [آن باغ] به صورت شبى تاريك درآمد [و جز خاكستر چيزى در آن ديده نمى شد!] (20)

وهنگام صبح يكديگر را آوازدادند، (21)

كه اگر قصد چيدن ميوه داريد بامدادان به سوى كشتزار و باغتان حركت كنيد؛ (22)

پس به راه افتادند در حالى كه آهسته به هم مى گفتند: (23)

امروز نبايد نيازمندى در اين باغ بر شما وارد شود (24)

و بامدادان به قصد اينكه تهيدستان را محروم گذارند به سوى باغ روان شدند. (25)

پس چون [به باغ رسيدند و آن را نابود] ديدند، گفتند: يقيناً ما گمراه بوده ايم [كه چنان تصميم خلاف حقّى درباره مستمندان و تهيدستان گرفتيم.] (26)

بلكه ما [از لطف خدا هم] محروميم. (27)

عاقل ترينشان گفت: آيا به شما نگفتم كه چرا خدا را [به پاك بودن از هر عيب و نقصى] ياد نمى كنيد [و چرا او را از انتقام گرفتن درمانده مى دانيد؟!] (28)

گفتند: پروردگارا! تو را به پاكى مى ستاييم، مسلماً ما ستمكار بوده ايم. (29)

پس به يكديگر رو كرده به سرزنش و ملامت هم پرداختند. (30)

گفتند: واى بر ما كه طغيان گر بوده ايم. (31)

اميد است پروردگارمان بهتر از آن را به ما عوض دهد چون ما [از هر

چيزى دل بريديم و] به پروردگارمان راغب و علاقه منديم. (32)

چنين است عذاب [دنيا] و عذاب آخرت اگر معرفت و آگاهى داشتند، بزرگ تر است. (33)

بى ترديد براى پرهيزكاران نزد پروردگارشان بهشت هاى پرنعمت است. (34)

آيا ما تسليم شدگان [به فرمان ها و احكام خود] را چون مجرمان قرار مى دهيم؟ (35)

شما را چه شده؟ چگونه داورى مى كنيد؟! (36)

آيا شما را كتابى [آسمانى از نزد خدا]ست كه در آن مى خوانيد (37)

كه در آن جهان هر چه را شما بخواهيد و انتخاب كنيد براى شما خواهد بود؟! (38)

يا شما را بر ما تا روز قيامت پيمان و سوگند استوارى است كه هر چه را به سود خود حكم كنيد ويژه شماست؟! (39)

از آنان بپرس كدامشان ضامن آن ادعاست [كه مسلمان و مجرم يكسانند؟!!] (40)

يا شريكانى [در ربوبيت خدا] دارند [كه از آنان نزد خدا شفاعت كنند كه در اجر و ثواب با مسلمانان يكسان شوند؟] پس اگر راستگويند، شريكانشان را [به ميدان] آورند. (41)

[ياد كن] روزى را كه كار بر آنان به شدت سخت و دشوار شود، [و آن روز كه جاى هيچ تكليف و عبادتى نيست به عنوان سرزنش و ملامت] به سجده كردن دعوت شوند، ولى در خود قدرت و استطاعت [سجده كردن] نيابند! (42)

ديدگانشان از شرم و حيا، فرو افتاده، خوارى و ذلت آنان را فرا گيرد و اينان [در دنيا] به سجده [بر خدا] دعوت مى شدند در حالى كه تندرست بودند [ولى از فرمان خدا متكبرانه روى مى گرداندند.] (43)

پس مرا با كسانى كه اين قرآن را انكار مى كنند واگذار، به زودى ما آنان را به

تدريج از آن جا كه نمى دانند [به سوى عذاب] مى كشانيم؛ (44)

و [البته] آنان را مهلت مى دهيم [تا گناهشان را در حال بى خبرى به نهايت برسانند]، بى ترديد نقشه و تدبير من استوار است. (45)

[اينكه دعوتت را نمى پذيرند] مگر از آنان در برابر ابلاغ رسالت پاداشى مى طلبى كه از خسارت و زيانش سنگين بارند؟ (46)

يا غيب نزد آنان است و آنان از روى آن] مى نويسند [و خود با تكيه بر آن به ادعاهاى خود يقين مى كنند و به ديگران هم خبر مى دهند؟ (47)

پس در برابر حكم و قضاى پروردگارت [كه هلاك كردن تدريجى اين طاغيان است] شكيبا باش و مانند صاحب ماهى [يونس] مباش [كه شتاب در آمدن عذاب را براى قومش خواست و به اين علت در شكم ماهى محبوس شد] و در آن حال با دلى مالامال از اندوه، خدا را ندا داد. (48)

اگر رحمت و لطفى از سوى پروردگارش او را در نيافته بود، يقيناً نكوهش شده به صحرايى بى آب و گياه افكنده مى شد. (49)

پس پروردگارش او را برگزيد و از شايستگان قرار داد (50)

و كافران چون قرآن را شنيدند، نزديك بود تو را با چشمانشان بلغزانند [و از پاى درآورند] و مى گويند: بى ترديد او ديوانه است! (51)

در حالى كه قرآن جز مايه تذكر و پند براى جهانيان نيست. (52)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

ن قسم به نون كه شايد نام نور و ناصر حق يا لوح نور خداست و قسم به قلم علم فعلى ازلى و آنچه تا ابد در لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت (1)

كه تو به لطف و رحمت پروردگارت عقل كامل

و نعمت نبوت يافتى و هرگز چنان كه كافران پندارند ديوانه نيستى (2)

و البته تو را در مقابل خدمت رسالت حق پاداشى نامحدود است (3)

و در حقيقت تو بر نيكو خلقى عظيم و آئين و شرعى بزرگ آراسته اى (4)

و به زودى تو و مخالفانت مشاهده ميكنيد؟ (5)

كه از شما كدام يك به اوهام و خيالات باطل مفتون و ديوانه اند (6)

البته خدا داناتر است كه از راه خدا گمراه كيست و بهتر ميداند كه هدايت يافتگان عالم كيانند و هر كدام را به پاداش خود مى رساند (7)

پس تو و امتت اى رسول هرگز از مردم كافرى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند پيروى مكن (8)

كافران بسيار مايلند كه تو با آنها مداهنه و مدارا كنى و متعرض بتهاشان نشوى تا آنها هم به نفاق با تو مدارا كنند (9)

و تو هرگز اطاعت مكن احدى از منافقان دون را كه دايم به دروغ سوگند مى خورند (10)

و دايم عيبجوئى و سخن چينى ميكنند (11)

و خلق را هر چه بتوانند از خير و سعادت و ايمان بازميدارند و به ظلم و بدكارى مى كوشند (12)

با اين همه عيب باز متكبرند و خشن با آنكه حرامزاده و بى اصل و نسبند (13)

پيرو چنين مردمى براى اين كه مال و فرزندان بسيار دارند نبايد شد (14)

در صورتى كه چون آيات ما را بر او تلاوت كنند گويد اين سخنان افسانه پيشينيانست (15)

به زودى بر خرطوم و بينيش داغ شمشير نهيم اين آيات در حق وليد مغيره عم ابوجهل كه روز بدر بر

حسب وعده حق به شمشير على (ع) بينيش بشكافت نازل آمدولى بر هر كه مانند اوست تا ابد شاملست (16)

ما كافران را نيز به قحط و سختى مبتلا كنيم چنان كه اهل آن بستان را كه ازمرد صالح باسخاوتى بود اولاد ناخلفش جز يك نفر شبى قسم خوردند كه صبحگاه ميوه اش را بچينند تا فقيران آگاه نشوند (17)

و هيچ استثنار نكردند انشاء الله نگفتند و به خواست خدا معتقد نبودند (18)

بدين سبب همان شب هنوز به خواب بودند كه از جانب خدا آتش عذابى نازل شد (19)

و بامدادان نخلهاى آن بستان چون خاكسترى سياه گرديد (20)

صبحگاه يكديگر را صدا كردند (21)

كه برخيزيد اگر ميوه بستان را خواهيد چيد بنخلستان رويم (22)

آنها سوى بستان روان شده و آهسته سخن مى گفتند (23)

كه امروز مواظب باشيد فقيرى وارد نشود (24)

و صبحدم با شوق و عزم و توانائى به باغ رفتند (25)

چون باغ را به آن حال ديدند از فرط غم با خود گفتند باغ ما نه اينست ما يقينراه را گم كرده ايم؟ (26)

يا بلكه باغ همانست و ما به قهر خدا از ميوه اش محروم شده ايم؟ (27)

يك نفر بهترين اولاد و عادلترينشان به آنها گفت من به شما نگفتم چرا شكر نعمت و تسبيح و ستايش خدا را بجا نياوريد؟ و به فقيران به شكرانه نعمت احسان نكنيد؟ (28)

آنان همه گفتند خداى ما از ظلم منزه است آرى ما خود در حق خويش ستم كرديم كه ترك احسان نموديم (29)

و رو به يكديگر كرده به ملامت و نكوهش هم پرداختند

(30)

و با توبه و انابه گفتند اى واى بر ما كه سخت سركش و گمراه بوديم (31)

اينك به درگاه خدا توبه كرده و اميدواريم كه پروردگار ما به جاى آن بستان بهترى از لطف به ما عطا كند كه از اين پس ما هميشه به خداى خود معتقد و مشتاقيم (32)

اينگونه است عذاب دنيا و البته عذاب آخرت بسيار سختتر است اگر مردم بدانند (33)

در آخرت براى متقيان نزد پروردگارشان باغهاى بهشت پرنعمت خواهد بود (34)

آيا هرگز اهل اسلام را با كافران بدكار يكسان قرار ميدهيم؟ (35)

چنين نيست چگونه شما اين چنين حكم ظالمانه ميكنيد؟ (36)

يا آنكه شما را كتابيست آسمانى در او اين حكم ميخوانيد؟ (37)

و در آن كتاب هر آنچه به هواى نفس بخواهيد نگاشته اند؟ (38)

يا شما را بر ما به عدم عقاب عهد و سوگند دائمى تا روز قيامت است كه چنين حكمى به يقين بر نفع خود مى كنيد؟ (39)

از آنان بپرس تا كدام در گرو اين پيمانند (40)

يا آنها گواهان بر دعوى خود دارند اگر راست ميگويند آن گواهان را حاضر كنند (41)

ياد كنند روز سختى را كه دامن به ميان زنند و با كمال جهد بر نجات خود بكوشند و سودى نبرند و به سجده خدا خوانده شوند و نتوانند (42)

چشمانشان ذليل و ترسان، ذلت و حسرت آنها را فرا گرفته و از اين پيش به دنيابا تن سالم به طاعت خدا آنها را خواندند اجابت نكردند (43)

اى رسول تو كيفر مكذبان و منكران قرآن را به من واگذار كه ما آنها را از

آنجا كه نفهمند و گمان نعمت كنند به عذاب سخت درافكنيم (44)

و آنها را مهلت ده كه البته كيد من قوى و قهر من بسيار سخت است (45)

آيا تو از كافران امت مزد رسالت خواهى كه بار غرامتش بر آنها گرانست؟ (46)

يا آنكه از عالم غيب آگاهند تا از آنجا چيزى بر نويسند؟ (47)

باز اى رسول تو بر انكار و آزارشان براى حكم خداى خود صبر كن و مانند يونس كه از خشم در عذاب امت تعجيل كرد مباش كه عاقبت پشيمان شد و در ظلمت بطن حوت و زندان شكم ماهى افتاد و به حال غم و اندوه خدا را بر نجات خود خواند (48)

كه اگر لطف و رحمت پروردگارش درنيافتى با نكوهش به كيفر ترك اولى از بطن ماهى دريا به صحراى بى زب و گياه در افتادى و هلاك شدى (49)

باز چون به درگاه حق ناليد خدايش برگزيد و از صالحانش گردانيد (50)

اى رسول نزديك بود كه كافران به چشمان بد، چشم زخمت زنند كه چون آيات قرآن بشنوند و در فصاحتش حيرت كنند از شدت حسد گويند كه اين شخص عجب ديوانه است (51)

و حال آن كه اين كتاب الهى جز ذكر و پند و حكمت براى عالميان هيچ نيست (52)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

نون. به قلم و آنچه مى نويسند سوگند. (1)

كه تو به خاطر (لطف و) نعمت پروردگار ديوانه نيستى. (2)

و همانا براى تو پاداش بى پايان است. (3)

و حقّاً كه تو بر اخلاق بزرگى استوارى. (4)

پس به زودى مى بينى و آنها نيز مى بينند، (5)

كه كداميك

از شما (تو يا دشمنانت) گرفتار جنونيد. (6)

همانا پروردگارت، خود به آنكه از راهش منحرف شده، آگاه تر است، و همو به هدايت يافتگان داناتر است. (7)

پس، از تكذيب كنندگان اطاعت نكن. (8)

آنان دوست دارند كه تو سازش كنى و آنان نيز با تو سازش كنند. (9)

و از هر فرومايه كه بسيار سوگند ياد مى كند، پيروى نكن. (10)

(آن كه) عيب جوست و براى سخن چينى در جنب و جوش است. (11)

براى جلوگيرى از كارهاى خير اصرار مى ورزد، متجاوز و گنه پيشه است. (12)

خشن و بى اساس و تبار است. (13)

(تمام اين زشتى ها) به خاطر آن است كه او داراى مال فراوان و فرزندان نيرومند است. (14)

هرگاه آيات ما بر آنان تلاوت شود، گويند: افسانه هاى پيشينيان است. (15)

به زودى بر بينى اش مهر ذلت مى نهيم. (16)

همانا يا مردم (مكّه را) آزموديم، همان گونه كه صاحبان آن باغ (در يمن) آزموديم، آنگاه كه سوگند ياد كردند صبحگاهان ميوه هاى باغ را بچينند. (17)

و چيزى را (براى فقرا) استثناء نكردند. (18)

از طرف پروردگارت آفتى بر گرد باغ چرخيد (و باغ را سوزاند). (19)

پس صبح شد در حالى كه (اصل باغ به كلى) برچيده شده بود. (20)

(آنان بى خبر از ماجرا) بامدادان يكديگر را ندا داند. (21)

كه اگر قصد چيدن ميوه داريد به سوى كشتزار حركت كنيد. (22)

پس به راه افتادند، در حالى كه آهسته با يكديگر مى گفتند. (23)

كه مبادا امروز مسكينى بر شما وارد شود. (24)

در آن صبحگاهان قصد باغ كردند در حالى كه خود را قادر (بر جمع محصول) مى پنداشتند. (25)

پس چون آن را

(سوخته) ديدند، گفتند: ما راه را گم كرده ايم، (اين باغ ما نيست). (26)

بلكه ما از محروم شدگانيم. (27)

عاقل ترين آنها گفت: آيابه شما نگفتم چرا خدا را منزّه نمى دانيد (و با تصميم بر بخل خيال كرديد خدا عاجز و شما همه كاره ايد). (28)

گفتند: پروردگار ما منزّه است، قطعاً ما ستمكاريم. (29)

پس به يكديگر روى آورده در حالى كه به ملامت هم مى پرداختند. (30)

گفتند: واى بر ما كه سركش بوديم. (31)

اميد است پروردگار ما بهتر از آن رابراى ما جايگزين كند، همانا ما به پروردگارمان رغبت و اميد داريم. (32)

اينگونه است عذاب و اگر بدانند عذاب آخرت بزرگتر است. (33)

همانا براى پرواپيشه گان نزد پروردگارشان باغ هاى پر نعمت است. (34)

آيا ما مسلمانان را همچون مجرمان قرار مى دهيم؟ (35)

شما را چه شده، چگونه داورى مى كنيد؟ (36)

آيا براى شما مكتوبى است كه در آن مى خوانيد، (37)

هر چه را اختيار كنيد براى شما خواهد بود؟ (38)

يا مگر براى شما بر گردن ما پيمان هائى است كه تا روز قيامت، هرچه را حكم كنيد براى شما باشد؟ (39)

از آنان سؤال كن كه كدام يك از آنان ضامن اين ادعا است؟ (40)

يا براى آنان شريكانى است (كه در قيامت به دادشان رسد) پس اگر راست گو هستند، شريكانشان را بياورند. (41)

روزى كه كار بر آنان دشوار شود و به سجده كردن دعوت شوند ولى نتوانند. (42)

ديدگانشان (از ترس) فرو افتاده و ذلّت و خوارى وجودشان را فرا گرفته است. آنان (در دنيا) به سجده دعوت مى شدند در حالى كه سالم بودند (ولى سجده نكردند و امروز ديگر عاجزند.)

(43)

پس مرا با كسى كه (قرآن،) اين حديث (الهى) را تكذيب مى كند واگذار، ما آنان را از راهى كه نمى دانند تدريجاً (به سوى عذاب) پيش مى بريم. (44)

و به آنان مهلت مى دهم، همانا تدبير من محكم و استوار است. (45)

آيا (در برابر انجام رسالت) مزدى درخواست مى كنى كه آنان از پرداخت آن سنگين بارند؟ (46)

يا اسرار غيب نزد آنهاست و آن ها مى نويسند. (47)

پس براى (تحقّق) فرمان پروردگارت صبر كن و همانند (يونس) صاحب ماهى مباش آن گاه كه با دلى پر اندوه ندا در داد. (48)

اگر رحمت پروردگارش او را در نيافته بود قطعاً به صحرائى بى گياه افكنده مى شد در حالى كه مستحقّ مذمّت بود. (49)

پس خداوند او را برگزيد و از شايستگان قرارش داد. (50)

و نزديك بود كسانى كه كفر ورزيدند، چون قرآن را شنيدند، تو را چشم بزنند و مى گويند: او ديوانه است. (51)

در حالى كه آن قرآن جز مايه بيدارى براى جهانيان نيست. (52)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

نون، سوگند به قلم و آنچه مى نويسند، (1)

كه تو به نعمت پروردگارت - نبوت و رسالت - ديوانه نيستى. (2)

و هرآينه تو راست مزد بى پايان. (3)

و هرآينه تويى بر خويى بس بزرگ. (4)

پس زودا كه ببينى و آنها نيز ببينند، (5)

كه كدامين شما ديوانه و شوريده است. (6)

همانا پروردگارت داناتر است به كسى كه از راه او گم گشته و داناتر است به ره يافتگان. (7)

پس دروغ انگاران را فرمان مبر. (8)

دوست دارند كه نرمى كنى تا نرمى كنند. (9)

و هر بسيار سوگند خورنده خوار و بى ارزشى

را فرمان مبر، (10)

كه عيبجو، بدگو، رونده به سخن چينى، (11)

بازدارنده نيكى، از حد درگذرنده، گنه پيشه، (12)

[و] پس از اين همه، سخت دل و درشت خو و بى تبار است، (13)

از آن رو كه داراى مال و پسران است، (14)

چون آيات ما بر او خوانده شود گويد: افسانه هاى پيشينيان است. (15)

بر خرطوم - بينى - او داغ خواهيم نهاد. (16)

ما آنها - اهل مكه - را بيازموديم - به آنها نعمت داديم ولى كفر ورزيدند - چنانكه خداوندان آن بوستان را آزموديم، آنگاه كه سوگند خوردند كه هرآينه بامداد پگاه - پنهان از مستمندان - ميوه آن را خواهيم چيد (17)

و استثنا، نكردند - نگفتند اگر خداى خواهد -، (18)

پس شبانگاه كه خفته بودند آفتى از سوى پروردگارت برگرد آن (بوستان) بگرديد. (19)

پس مانند باغى شد كه ميوه آن چيده و بريده باشند - درختانش سوخته و سياه شد -. (20)

پس بامدادان يكديگر را ندا دادند: (21)

اگر ميوه چين هستيد پگاه به كشتزار خود درآييد. (22)

پس به راه افتادند و با هم آهسته مى گفتند: (23)

امروز مبادا درويشى در آن (بوستان) بر شما درآيد. (24)

و پگاه برفتند بدين آهنگ كه بر [چيدن و] منع درويشان توانايند. (25)

پس چون آن را ديدند - خشك و سوخته - گفتند: هرآينه ما گمراهيم - اين باغ ما نيست -. (26)

[نه،] بلكه ما ناكام شده ايم. (27)

بهترينشان - به خرد و ميانه روى - گفت: آيا شما را نگفتم: چرا خداى را به پاكى ياد نمى كنيد؟ (28)

گفتند: پاك است پروردگار ما، همانا ما

ستم كار بوده ايم. (29)

پس برخى از ايشان بر برخ ديگر سرزنش كنان روى آورده، (30)

گفتند: واى بر ما، همانا ما سركش بوده ايم. (31)

اميد است پروردگار ما بهتر از آن را به ما باز دهد، ما به پروردگارمان گراينده ايم. (32)

چنين است عذاب [اين جهانى]، و هرآينه عذاب آن جهان بزرگتر است، اگر مى دانستند. (33)

همانا پرهيزگاران را نزد پروردگارشان بهشتهاى پرنعمت است. (34)

پس آيا مسلمانان - گردن نهادگان - را همچون بزه كاران مى سازيم - يكسان و برابر -؟! (35)

شما را چيست؟! چگونه داورى مى كنيد؟! (36)

يا مگر شما را كتابى است كه در آن مى خوانيد، (37)

كه شما راست در آن [جهان] هر چه گزينيد؟! (38)

يا مگر شما را بر ما پيمانهايى است رسا و پيوسته تا روز رستاخيز، كه هر چه حكم كنيد شما را باشد؟! (39)

از آنها بپرس كه كدامشان ضامن اين [دعوى]اند، (40)

يا مگر ايشان را انبازانى است - بتها و معبودانى جز خدا كه پشتيبان آنها باشند -؟! پس اگر راستگويند انبازان خويش بيارند، (41)

در روزى كه كار [بر كافران] سخت و دشوار شود، و آنان به سجود خوانده شوند ولى نتوانند، (42)

در حالى كه ديدگانشان از ترس فرو شده، خوارى و زبونى آنها را فرو گرفته است، و همانا به سجود خوانده مى شدند و حال آنكه تندرست بودند - مى توانستند سجده كنند ولى اجابت نمى كردند -. (43)

پس مرا با كسانى كه اين سخن - قرآن - را دروغ مى انگارند واگذار، آنها را اندك اندك و پايه پايه از آنجا كه ندانند فرو گيريم - به هلاكت و نابودى كشانيم -. (44)

و آنان را مهلت دهم، كه تدبير من استوار است. (45)

يا مگر از آنان مزدى مى خواهى كه از تاوان گرانبارند؟! (46)

يا مگر نزدشان علم غيب است كه [آن را] مى نويسند - و به ديگران مى دهند -؟! (47)

پس بر حكم پروردگار خود شكيبايى كن و مانند صاحب ماهى - يونس - مباش آنگاه كه با دلى پر اندوه [در شكم ماهى] ندا داد. (48)

اگر نه آن بود كه نعمتى - بخشايش و نيكو داشتى - از پروردگارش او را دريافت هرآينه به صحرايى بى گياه افكنده مى شد و نكوهيده مى بود. (49)

پس پروردگارش او را برگزيد و از نيكان و شايستگانش ساخت. (50)

و هرآينه نزديك است آنان كه كافر شدند، چون قرآن را شنيدند - كه مى خواندى - تو را با چشمهاى خود بلغزانند و بيفكنند، و مى گويند: همانا او ديوانه است. (51)

و نيست اين [قرآن] مگر ياد و پندى براى جهانيان. (52)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

نون، سوگند به قلم و آنچه مي نويسند. (1)

كه تو، به فضل پروردگارت، ديوانه نيستي . (2)

و تو راست پاداشي پايانناپذير. (3)

و تو راست خلقي عظيم. (4)

زودا كه تو ببيني و آنها نيز ببينند. (5)

كه ديوانگي در كدام يك از شماست. (6)

هر آينه پروردگار تو بهتر مي داند چه كسي از طريق او گمراه گشته ، كه او به ره يافتگان داناتر است. (7)

پس، از تكذيبكنندگان، اطاعت مكن. (8)

دوست دارند كه نرمي كني تا نرمي كنند. (9)

از هر فرومايه اي كه بسيار سوگند مي خورد، پيروي مكن: (10)

عيبجويي كه براي سخن چيني اينجا

و آنجا مي رود، (11)

بازدارنده از خير، متجاوز گناهكار، (12)

خشن- مردي ، ناشناخته نسب، (13)

بدان جهت كه صاحب مال و فرزند است، (14)

چون آيات ما بر او خوانده شود، گويد: اساطير پيشينيان است. (15)

زودا كه بر بيني اش داغ گذاريم. (16)

ما آنها را آزموديم، چنان كه صاحبان آن بستانها را آزموديم. آنگاه كه قسم خوردند كه فردا بامداد ميوه ها را خواهند چيد. (17)

و ان شا، الله نگفتند. (18)

پس شب- هنگام كه به خواب بودند آفتي از آسمان آمد، (19)

و بستانها سياه شد. (20)

و سحرگاهان يكديگر را ندا دادند: (21)

اگر مي خواهيد ميوه بچينيد، بامدادان به كشتزار خود برويد. (22)

به راه افتادند و آهسته مي گفتند: (23)

كه امروز نبايد بينوايي به بستان شما درآيد. (24)

صبحگاهان بدين آهنگ كه مي توانند بينوا را منع كنند بيرون شدند. (25)

چون بستانهاي خود را ديدند گفتند: راه را گم كرده ايم. (26)

نه ، ما از حاصل محروم شده ايم. (27)

نيكمردشان گفت: شما را نگفتم، چرا خدا را تسبيح نمي گوييد؟ (28)

گفتند: منزه است پروردگار ما، ما ستمكار بوديم. (29)

پس زبان به ملامت يكديگر گشودند. (30)

گفتند: واي بر ما، ما مردمي سركش بوده ايم. (31)

باشد كه پروردگار ما در عوض، چيزي بهتر از آن ما را ارزاني دارد. ما به پروردگار خود روي آورده ايم. (32)

اينچنين است عذاب. و اگر بدانند، عذاب آخرت بزرگتر است. (33)

براي پرهيزگاران در نزد پروردگارشان بستانهايي است پر نعمت. (34)

آيا با تسليمشدگان چون مجرمان رفتار مي كنيم؟ (35)

شما را چه

مي شود؟ چسان داوري مي كنيد؟ (36)

آيا شما را كتابي است كه از آن مي خوانيد؟ (37)

و هر چه اختيار كنيد در آن هست؟ (38)

يا با ما پيماني كه به روز قيامت كشد بسته ايد، كه به هر چه حكم كنيد حق شما باشد؟ (39)

از ايشان بپرس كدام يكشان ضامن چنين پيماني است؟ (40)

يا آنها را بتاني است. اگر راست مي گويند بتان خود را بياورند. (41)

روزي كه آن واقعه عظيم پديدار شود و آنها را به سجود فرا خوانند، ولي نتوانند. (42)

وحشت در چشمانشان پيداست، ذلت بر آنها چيره شده است. پيش از اين نيز آنها را در عين تندرستي به سجده فرا خوانده بودند. (43)

پس مرا با آنها كه اين سخن را تكذيب مي كنند واگذار تا اندك اندك، چنان كه درنيابند، فرو گيريمشان. (44)

و به آنها مهلت دهم. هر آينه مكر من مكري استوار است. (45)

يا از آنان مزدي طلبيده اي و اكنون از اداي آن در رنجند؟ (46)

يا علم غيب مي دانند و آنهايند كه مي نويسند؟ (47)

در برابر فرمان پروردگارت صابر باش و چون صاحب ماهي مباش كه با دلي پر اندوه ندا در داد. (48)

اگر نعمت پروردگارش نبود، در عين بد حالي به صحرايي بي آب و گياه مي افتاد. (49)

پس پروردگارش او را برگزيد و در زمره صالحانش آورد. (50)

و كافران چون قرآن را شنيدند نزديك بود كه تو را با چشمان خود به سر- درآورند و مي گويند كه او ديوانه است، (51)

و حال آنكه قرآن براي جهانيان جز اندرزي نيست.

(52)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

ن (نون)، سوگند به قلم و آنچه نويسند (1)

تو - به لطف پروردگارت - ديوانه نيستى (2)

و تو را پاداشى ناكاسته [/ بى منت] است (3)

و تو داراى اخلاق بسيار بزرگوارانه اى هستى (4)

زودا كه بنگرى و بنگرند (5)

كه كداميك از شما ديوانه ايد (6)

بى گمان پروردگارت به كسى كه از راه او گم گشته و به ره يافتگان آگاه تر است (7)

پس از منكران اطاعت مكن (8)

خوش دارند كه با آنان سازگارى كنى تا با تو سازگارى كنند (9)

و از هيچ بيهوده - سوگند خوار پستى اطاعت مكن (10)

عيبجوى روانه در پى سخنچينى (11)

باز دارنده، از نيكى، تجاوزگر گناهكار (12)

درشتخوى، و بعد از اين همه، ناپاكزاد (13)

به خاطر آنكه مالدار است و صاحب پسران (14)

چون آيات ما بر او خوانده شود، گويد افسانه هاى پيشينيان است (15)

زودا كه بر بينى او نشانه اى بگذاريم (16)

ما آنان را آزموده ايم، همچنانكه باغداران را هم آزموده ايم، آنگاه كه سوگند خوردند كه صبحگاهان ميوه هاى آن را بازچينند (17)

و ان شاء الله نگفتند (18)

سپس بلايى شبانه از جانب پروردگارت، در حالى كه ايشان خفته بودند، بر آن زد (19)

و مانند خاكستر سياه شد (20)

[آنان بى خبر] صبحگاهان همديگر را فراخواندند (21)

كه اگر ميوه چين هستيد، پگاه به سراغ كشتزارتان برويد (22)

سپس رهسپار شدند، در حالى كه آهسته با همديگر سخن مى گفتند: (23)

كه مبادا بى نوايى به آنجا بر شما وارد شود (24)

و بر منع و مضايقه توانا شدند (25)

و چون آن [باغ سياه سوخته] را ديدند [جا خوردند

و] گفتند ما گم گشته ايم (26)

نه، مثل اينكه، بى بهره ايم (27)

بهترينشان گفت مگر به شما نگفته بودم كه چرا تسبيح [و ان شاء الله] نمى گوييد؟ (28)

گفتند پاك است پروردگارمان، ما خود ستمكار بوديم (29)

سپس به سرزنش به همديگر روى آوردند (30)

گفتند واى بر ما، ما سركش بوده ايم (31)

چه بسا پروردگارمان بهتر از آن را برايمان جانشين گرداند، ما به سوى پروردگارمان مى گراييم (32)

اين چنين است عذاب، و اگر مى دانستند عذاب اخروى سهمگينتر است (33)

براى پرهيزگاران در نزد پروردگارشان بهشتهاى پرناز و نعمت است (34)

آيا مسلمانان را همانند گناهكاران مى شماريم؟ (35)

شما را چه مى شود چگونه داورى مى كنيد؟ (36)

يا مگر كتابى داريد كه در آنها مطالعه مى كنيد (37)

كه در آن براى شما هرچه آرزو كنيد هست؟ (38)

يا شما را پيمانهايى است با ما كه حكم آن تا قيامت باقى باشد كه هر چه حكم كنيد براى شما باشد؟ (39)

از ايشان بپرس كه كداميك از آنان ضامن اين امر است؟ (40)

يا شركايى دارند، پس اگر راست مى گويند شريكانشان را به ميان آورند (41)

روزى كه هنگامه بالا گيرد، و آنان را به سجده دعوت كنند ولى نتوانند (42)

ديدگانشان [از ترس] فرو افتاده باشد، غبار خفت و خوارى بر رخسارشان نشسته، و چنين بود كه به سجده دعوت مى شدند و تندرست بودند (43)

پس مرا با كسى كه اين سخن را تكذيب مى كند، وابگذار، زودا كه آهسته آهسته به نحوى كه در نيابند، فرو خواهيمشان گرفت (44)

و مهلتشان مى دهم، زيرا تدبير من سخت استوار است (45)

يا مگر از آنان مزدى درخواست مى كنى،

و آنان خود را زير بار تاوان، گرانبار مى يابند؟ (46)

يا مگر علم و اسرار غيب با ايشان است و از روى آن مى نويسند؟ (47)

پس در انتظار حكم پروردگارت شكيبايى كن و همانند صاحب ماهى [يونس] مباش كه [در تاريكى] ندا در داد و خشم فرو خورده بود (48)

اگر نعمتى از جانب پروردگارش او را دستگيرى نمى كرد، به كرانه [ى بى آب و علف] افكنده شده بود و قابل ملامت بود (49)

سپس پروردگارش او را برگزيد و از شايستگانش قرار داد (50)

و بسيار نزديك بود كه كافران چون قرآن را شنيدند، تو را با ديدگانشان آسيب برسانند و گفتند او ديوانه است (51)

و حال آنكه آن جز پندى براى جهانيان نيست (52)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

ن سوگند به قلم و آنچه نويسند (1)

نيستى تو به نعمت پروردگارت ديوانه (2)

و همانا تو را است مزدى بى منت (يا بى پايان) (3)

و همانا توئى بر خوئى بزرگ (4)

پس زود است بنگرى و بنگرند (5)

كداميك از شمائيد فريب خورده (كم خرد) (6)

هر آينه پروردگارت داناتر است بدانكه گمراه است از راه او و او است داناتر به راه يافتگان (7)

پس فرمانبرى مكن تكذيب كنندگان را (8)

دوست داشتند كنار آبى (چاپلوسى كنى) تا كنار آيند (9)

و فرمان نبر هر فراوان سوگندخورنده زبونى را (10)

نكوهش گرى پوينده به سخن چينى (11)

بسيار بازدارنده از نيكى تجاوزكننده گنهكارى (12)

درشتخوئى پس از آن بى تبارى (13)

كه هست داراى خواسته و فرزندانى (14)

هر گاه خوانده شود بر او آيتهاى ما گويد افسانه هاى پيشينيان است (15)

زود است مُهر نهيمش به پيشانى

(داغ بر بينى) (16)

همانا آزموديم ايشان را چنانكه آزموديم ياران بهشت را گاهى كه سوگند ياد كردند كه برندش البته بامدادكنان (17)

و استثناء نكنند (18)

پس گردش كرد بر ايشان گردكننده اى از پروردگار تو و بودند خسبيدگان (19)

پس بامداد كرد مانند شب تاريك (بريده) (20)

پس بانگ دادند همديگر را بامدادكنان (21)

كه بامداد كنيد (برويد) بر كشت خود اگر هستيد برندگان (22)

پس روى آوردند و بودند رازگويان (23)

كه نبادا درآيدش امروز بر شما بينوائى (24)

و بامداد كردند بر بازداشتن بينوايان نيرومندان (25)

تا هنگامى كه ديدندش گفتند همانا مائيم گمراهان (26)

بلكه مائيم بى بهره گان (27)

گفت ميانى ايشان آيا نگفتم به شما چرا تسبيح نكنيد (28)

گفتند منزّه است پروردگار ما همانا بوديم ما ستمگران (29)

پس روى آوردند برخيشان به برخى نكوهش كنان (30)

گفتند واى بر ما همانا بوديم ما سركشان (31)

اميد است پروردگار ما تبديل كند ما را به از اين كه مائيم بسوى پروردگار خويش گرايندگان (32)

چنين است عذاب همانا عذاب آخرت است بزرگتر اگر باشند بدانند (33)

همانا پرهيزكاران را است نزد پروردگار ايشان بهشتهاى نعمتها (34)

آيا گردانيم مسلمانان را چون گنهكاران (35)

چه شود شما را چگونه حكم كنيد (36)

يا شما را است كتابى كه در آن درس خوانيد (37)

همانا شما را است در آن آنچه برگزينيد (38)

يا شما را است بر ما سوگندهائى رسنده به روز قيامت كه شما را است آنچه فرمان دهيد (39)

بپرسشان كدامين از ايشان است بدان گروندگان (يا پندارنده) (40)

يا ايشان را است شريكانى پس بيارند شريكان خويش را اگر

هستند راستگويان (41)

روزى كه گشوده شود از ساق (پرده از روى كار برداشته شود) و دعوت شوند به سجده كردن پس نتوانند (42)

سرافكنده باشد ديدگانشان چيره گردد بر ايشان خوارى و همانا بودند دعوت مى شدند به سجده كردن حاليكه بودند تندرستان (43)

پس بهل مرا با آنكه تكذيب كند بدين داستان زود است به آهستگيشان گيرم از آنجا كه ندانند (44)

و نيرنگ كنم براى ايشان كه نيرنگ من است استوار (45)

يا پرسيشان پاداشى كه ايشانند از هزينه سنگين باران (46)

يا نزد ايشان است ناپيدا پس ايشان مى نويسند (47)

پس شكيبا شو براى فرمان پروردگار خويش و نباش مانند خداوند ماهى كه بانگ برآورد و او بود از خشم گلوگير (48)

اگر نه دريافته بودش نعمتى از پروردگارش هرآينه افكنده مى شد به دشت و مى بود او نكوهيده (49)

پس برگزيدش پروردگارش و گردانيدش از شايستگان (50)

و همانا نزديك است آنان كه كفر ورزيدند بلغزانندت با ديدگان خويش هنگامى كه شنيدند ذكر را و گويند او است ديوانه (51)

و نيست او جز ذكرى از براى جهانيان (52)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 Nun. By the Pen and what they write:

2 you are not, by your Lord’s blessing, crazy,

3 and yours indeed will be an everlasting reward,

4 and indeed you possess a great character.

5 You will see and they will see,

6 which one of you is crazy.

7 Indeed your Lord knows best those who stray from His way, and He knows best those who are guided.

8 So do not obey the deniers,

9 who are eager that you should be pliable, so that they may be pliable [towards you].

10 And do not obey any vile swearer,

11 scandal-monger, talebearer,

12 hinderer of all good, sinful transgressor,

13 callous and, on top of that, baseborn,

14 —[only] because he has wealth and children.

15 When Our signs are recited to him, he says, ‘Myths of the ancients!’

16 Soon We shall brand him on the snout.

17 Indeed we have tested them just as We tested the People of the Garden when they vowed they would gather its fruit at dawn,

18 and they did not make any exception.

19 Then a visitation from your Lord visited it while they were asleep.

20 So by the dawn it was like a harvested field.

21 At dawn they called out to one another,

22 ‘Get off early to your field if you have to gather [the fruits].’

23 So off they went, murmuring to one another:

24 ‘Today no needy man shall come to you in it.’

25 They set out early morning, [considering themselves] able to grudge.

26 But when they saw it, they said, ‘We have indeed lost our way!’

27 ‘No, we are deprived!’

28 The most moderate among them said, ‘Did I not tell you, ‘‘Why do you not glorify [Allah]?’’ ’

29 They said, ‘Immaculate is our Lord! We have indeed been wrongdoers!’

30 Then they turned to one another, blaming each other.

31 They said, ‘Woe to us! Indeed we have been

rebellious.

32 Maybe our Lord will give us a better one in its place. Indeed we turn earnestly to our Lord.’

33 Such was the punishment; and the punishment of the Hereafter is surely greater, had they known.

34 Indeed for the Godwary there will be gardens of bliss near their Lord.

35 Shall We, then, treat those who submit [to Us] as [We treat] the guilty?

36 What is the matter with you? How do you judge!

37 Do you possess a scripture in which you read

38 that you shall indeed have in it whatever you would like?

39 Do you have a pledge binding on Us until the Day of Resurrection, that you shall indeed have whatever you decide?

40 Ask them, which of them will aver [any of] that!

41 Do they have any partners [they ascribe to Allah]? Then let them produce their partners, if they are truthful.

42 The day when the catastrophe occurs, and they are summoned to prostrate them-selves, they will not be able [to do it].

43 With a humbled look [in their eyes], they will be overcast by abasement. Certainly they were summoned to prostrate themselves while they were yet sound.

44 So leave Me with those who deny this discourse. We will draw them imperceptibly [into ruin], whence they do not know.

45 I will grant them respite, for My devising is indeed sure.

46 Do you ask them for a reward, so that they are weighed down with debt?

47 Do they possess

[access to] the Unseen so that they write it down?

48 So submit patiently to the judgement of your Lord, and do not be like the Man of the Fish who called out as he choked with grief.

49 Had it not been for a blessing that came to his rescue from his Lord, he would surely have been cast on a bare shore while he were blameworthy.

50 So his Lord chose him and made him one of the righteous.

51 Indeed the faithless almost devour you with their eyes when they hear the Re-minder, and they say, ‘He is indeed crazy.’

52 Yet it is just a reminder for all the nations.

ترجمه انگليسي شاكر

Noon. I swear by the pen and what the angels write, (1)

By the grace of your Lord you are not mad. (2)

And most surely you shall have a reward never to be cut off. (3)

And most surely you conform (yourself) to sublime morality. (4)

So you shall see, and they (too) shall see, (5)

Which of you is afflicted with madness. (6)

Surely your Lord best knows him who errs from His way, and He best knows the followers of the right course. (7)

So do not yield to the rejecters. (8)

They wish that you should be pliant so they (too) would be pliant. (9)

And yield not to any mean swearer (10)

Defamer, going about with slander (11)

Forbidder of good, outstepping the limits, sinful, (12)

Ignoble, besides all that, base-born; (13)

Because he possesses wealth

and sons. (14)

When Our communications are recited to him, he says: Stories of those of yore. (15)

We will brand him on the nose. (16)

Surely We will try them as We tried the owners of the garden, when they swore that they would certainly cut off the produce in the morning, (17)

And were not willing to set aside a portion (for the poor). (18)

Then there encompassed it a visitation from your Lord while they were sleeping. (19)

So it became as black, barren land. (20)

And they called out to each other in the morning, (21)

Saying: Go early to your tilth if you would cut (the produce). (22)

So they went, while they consulted together secretly, (23)

Saying: No poor man shall enter it today upon you. (24)

And in the morning they went, having the power to prevent. (25)

But when they saw it, they said: Most surely we have gone astray (26)

Nay! we are made to suffer privation. (27)

The best of them said: Did I not say to you, Why do you not glorify (Allah)? (28)

They said: Glory be to our Lord, surely we were unjust. (29)

Then some of them advanced against others, blaming each other. (30)

Said they: O woe to us! surely we were inordinate: (31)

Maybe, our Lord will give us instead one better than it; surely to our Lord do we make our humble petition. (32)

Such is the chastisement, and certainly the chastisement of the hereafter is greater, did

they but know! (33)

Surely those who guard (against evil) shall have with their Lord gardens of bliss. (34)

What! shall We then make (that is, treat) those who submit as the guilty? (35)

What has happened to you? How do you judge? (36)

Or have you a book wherein you read, (37)

That you have surely therein what you choose? (38)

Or have you received from Us an agreement confirmed by an oath extending to the day of resurrection that you shall surely have what you demand? (39)

Ask them which of them will vouch for that, (40)

Or have they associates if they are truthful. (41)

On the day when there shall be a severe affliction, and they shall be called upon to make obeisance, but they shall not be able, (42)

Their looks cast down, abasement shall overtake them; and they were called upon to make obeisance indeed while yet they were safe. (43)

So leave Me and him who rejects this announcement; We will overtake them by degrees, from whence they perceive not: (44)

And I do bear with them, surely My plan is firm. (45)

Or do you ask from them a reward, so that they are burdened with debt? (46)

Or have they (the knowledge of) the unseen, so that they write (it) down? (47)

So wait patiently for the judgment of your Lord, and be not like the companion of the fish, when he cried while he was in distress. (48)

Were it not that favor from his

Lord had overtaken him, he would certainly have been cast down upon the naked Found while he was blamed. (49)

Then his Lord chose him, and He made him of the good. (50)

And those who disbelieve would almost smite you with their eyes when they hear the reminder, and they say: Most surely he is mad. (51)

And it is naught but a reminder to the nations. (52)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) N. By the pen and whatever they record,

(2) you, by your Lord's favor, are no madman!

(3) You will receive payment which will never be withheld.

(4) You have been [formed] with tremendous character,

(5) so you will observe even as they observe,

(6) which of you is being tested.

(7) Your Lord is quite Aware as to who has strayed from His path, just as He is quite Aware as to who are guided.

(8) Do not obey rejectors;

(9) they would love to have you shift about so they too may shift around.

(10) Do not obey every contemptible oathmonger,

(11) any faultfinder who goes around spreading gossip,

(12) hindering good, defiant, vicious,

(13) brawling, and a bastard besides that

(14) even though he possesses both money and children.

(15) Whenever Our verses are recited to him, he says. "Legends by primitive people!"

(16) We shall brand him on the snout!

(17) We shall test them just as We tested the owners of the orchard when they swore they would pick its fruit

next morning l

(18) and did not make any reservation about having a second chance;

(19) so a calamity from your Lord came round to them while they were sleeping

(20) and one morning it lay as if it had been already harvested !

(21) Thus they called out to one another next morning:

(22) "Get out early to your crop if you [want to] harvest it!"

(23) They hurried off muttering to one another:

(24) "Don't admit any needy person in on you today! "

(25) So they went off early, grumbling yet ready for work!

(26) and when they saw it, they said: "We must be lost!

(27) In fact, we feel destitute."

(28) Someone more considerate among them said "Did I not tell you: 'Why do you not glorify [God]?'"

(29) They said: "Glory be to our Lord; we have been doing (something) wrong."

(30) Still some of them pounced on others, blaming one another;

(31) they said: "It's too bad for us; we have been so arrogant.

(32) Perhaps our Lord will exchange it for something even better than what we already have. We will plead with our Lord!"

(33) Such is torment, although torment in the Hereafter will be even greater if they only realized it.

(34) The heedful will have gardens of bliss alongside their Lord.

(35) Are We to treat Muslims as if they were criminals?

(36) What is wrong with you? How do you decide matters?

(37) Or do you have some book to study from?

(38)

Do you have whatever you select from it?

(39) Or do you have some pledge binding on Us until Resurrection Day that you shall have whatever you decide upon?"

(40) Ask them which of them will lay claim to that.

(41) Or do they have associates [along with God]? Well, let them bring on their associates if they are so truthful.

(42) Some day when their shinbone will be laid bare and they will be called upon to bow down on their knees, and they will not manage to;

(43) with their eyes cast down, disgrace will overwhelm them. They had been called upon to bow down on their knees while they still felt safe.

(44) Leave Me Alone as well as anyone who rejects this account: We will lead them on gradually by means they do not recognize.

(45) I shall even put up with them for a while; for My plan is certain.

(46) Or are you asking them for some fee while they are weighted down with debt?

(47) Or do they hold the Unseen which they are writing down?

(48) Be patient with your Lord's decision and not like the Whale's Companion when he called out as he felt stifled.

(49) If favor from his Lord had not reached him, he would have been flung upon the empty beach while he was still to blame.

(50) His Lord picked him out and placed him with honorable people.

(51) The ones who disbelieve almost trip you up by glaring at you whenever

they hear the Reminder, and they say: "He's deranged!"

(52) Yet it is merely a Reminder to [everybody in] the Universe.

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

NunBy the Pen, and what they inscribe, (1)

thou art not, by the blessing of thy Lord, a man possessed. (2)

Surely thou shalt have a wage unfailing; (3)

surely thou art upon a mighty morality. (4)

So thou shalt see, and they will see, (5)

which of you is the demented. (6)

Surely thy Lord knows very well those who have gone astray from His way, andHe knows very well those who are guided. (7)

So obey thou not those who cry lies. (8)

They wish that thou shouldst compromise, then they would compromise. (9)

And obey thou not every mean swearer, (10)

backbiter, going about with slander, (11)

hinderer of good, guilty aggressor, (12)

coarse-grained, moreover ignoble, (13)

because he has wealth and sons. (14)

When Our signs are recited to him, he says, `Fairy-tales of theancients!' (15)

We shall brand him upon the muzzle! (16)

Now We have tried them, even as We tried the owners of the garden when theyswore they would pluck in the morning (17)

and they added not the saving words. (18)

Then a visitation from thy Lord visited it, while they were sleeping, (19)

and in the morning it was as if it were a garden plucked. (20)

In the morning they called to one another, (21)

`Come forth betimes upon your tillage, if you would pluck!'

(22)

So they departed, whispering together, (23)

`No needy man shall enter it today against your will.' (24)

And they went forth early, determined upon their purpose. (25)

But when they saw it, they said, `Surely we are gone astray; (26)

nay, rather we have been robbed!' (27)

Said the most moderate of them, `Did I not say to you, "Why do younot give glory?" ' (28)

They said, `Glory be to God, our Lord; truly, we were evildoers.' (29)

And they advanced one upon another, blaming each other. (30)

They said, `Woe, alas for us! Truly, we were insolent. (31)

It may be that our Lord will give us in exchange a better than it; to ourLord we humbly turn.' (32)

Such is the chastisement; and the chastisement of the world to come isassuredly greater, did they but know. (33)

Surely for the godfearing shall be Gardens of Bliss with their Lord. (34)

What, shall we make those who have surrendered like to thesinners? (35)

What ails you then, how you judge? (36)

Or have you a Book wherein you study? (37)

Surely therein you shall have whatever you choose! (38)

Or have you oaths from Us, reaching to the Day of Resurrection? Surely youshall have whatever you judge! (39)

Ask them, which of them will guarantee that! (40)

Or do they have associates? Then let them bring their associates, if theyspeak truly. (41)

Upon the day when the leg shall be bared, and they shall be summoned to bowthemselves, but they cannot; (42)

humbled shall be their eyes, and abasement shall overspread them, for theyhad been summoned to bow themselves while they were whole. (43)

So leave Me with him who cries lies to this discourse! We will draw them onlittle by little whence they know not; (44)

and I shall respite them--assuredly My guile is sure. (45)

Or askest thou them for a wage, and so they are weighed down with debt? (46)

Or is the Unseen in their keeping, and so they are writing it down? (47)

So be thou patient under the judgment of thy Lord, and be not as the Man ofthe Fish, when he called, choking inwardly. (48)

Had there not overtaken him a blessing from his Lord he would have been castupon the wilderness, being condemned. (49)

But his Lord had chosen him, and He placed him among therighteous. (50)

The unbelievers wellnigh strike thee down with their glances, when they hearthe Reminder, and they say, `Surely he is a man possessed!' (51)

And it is nothing but a Reminder unto all beings. (52)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

Nun. By the pen and that which they write (therewith), (1)

Thou art not, for thy Lord's favor unto thee, a madman. (2)

And lo! thine verily will he a reward unfailing. (3)

And lo! thou art of a tremendous nature. (4)

And thou wilt see and they will see (5)

Which of you is the demented. (6)

Lo! thy Lord is best aware of him who strayeth from

his way, and He is best aware of those who walk aright. (7)

Therefor obey not thou the rejecters (8)

Who would have had thee compromise, that they may compromise. (9)

Neither obey thou each feeble oath monger, (10)

Detractor, spreader abroad of slanders? (11)

Hinderer of the good, transgressor, malefactor (12)

Greedy therewithal, intrusive. (13)

It is because he is possessed of wealth and children (14)

That, when Our revelations are recited unto him, he saith: Mere fables of the men of old. (15)

We shall brand him on the nose. (16)

Lo! we have tried them as We tried the owners of the garden when they vowed they would pluck its fruit next morning. (17)

And made no exception (for the will of Allah); (18)

Then a visitation came upon it while they slept (19)

And in the morning it was as if plucked. (20)

And they cried out one unto another in the morning, (21)

Saying: Run unto your field if ye would pluck (the fruit). (22)

So they went off, saying one unto another in low tones: (23)

No needy man shall enter it today against you. (24)

They went betimes, strong in (this) purpose. (25)

But when they saw it, they said: Lo! we are in error! (26)

Nay, but we are desolate! (27)

The best among them said: Said I not unto you: Why glorify ye not (Allah)? (28)

They said: Glorified be our Lord! Lo! we have been wrong doers. (29)

Then some of them drew near unto

others, self reproaching. (30)

They said: Alas for us! In truth we were outrageous. (31)

It may be that our Lord will give us better than this in place thereof. Lo! we beseech our Lord. (32)

Such was the punishment. And verily the punishment of the Hereafter is greater if they did but know. (33)

Lo! for those who keep from evil are gardens of bliss with their Lord. (34)

Shall We then treat those who have surrendered as We treat the guilty? (35)

What aileth you? How foolishly ye judge! (36)

Or have ye a Scripture wherein ye learn (37)

That ye shall indeed have all that ye choose? (38)

Or have ye a covenant on oath from Us that reacheth to the Day of Judgment, that yours shall be all that ye ordain? (39)

Ask them (O Muhammad) which of them will vouch for that! (40)

Or have they other gods? Then let them bring their other gods if they are truthful (41)

On the day when it befalleth in earnest, and they are ordered to prostrate themselves but are not able, (42)

With eyes downcast, abasement stupefying them. And they had been summoned to prostrate themselves while they were yet unhurt. (43)

Leave Me (to deal) with those who give the lie to this pronouncement. We shall lead them on by steps from whence they know not. (44)

Yet I bear with them, for lo! My scheme is firm. (45)

Or dost thou (Muhammad) ask a fee from them so that they

are heavily taxed? (46)

Or is the Unseen theirs that they can write (thereof)? (47)

But wait thou for thy Lord's decree, and be not like him of the fish, who cried out in despair. (48)

Had it not been that favor from his Lord had reached him he surely had been cast into the wilderness while he was reprobate. (49)

But his Lord chose him and placed him among the righteous. (50)

And lo! those who disbelieve would fain disconcert thee with their eyes when they bear the Reminder, and they say: Lo! he is indeed mad; (51)

When it is naught else than a Reminder to creation. (52)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

Nun. By the Pen and by the (Record) which (men) write. (1)

Thou art not by the grace of thy Lord mad or possessed. (2)

Nay verily for thee is a Reward unfailing: (3)

And thou (standest) on an exalted standard of character. (4)

Soon wilt thou see and they will see (5)

Which of you is afflicted with madness. (6)

Verily it is thy Lord that knoweth best which (among men) hath strayed from His Path: and He knoweth best those who receive (True) Guidance. (7)

So hearken not to those who deny (the Truth). (8)

Their desire is that thou shouldst be pliant; so would thy be pliant. (9)

Need not the type of despicable man ready with oaths. (10)

A slanderer going about with calumnies. (11)

(Habitually) hindering (all) good transgressing beyond bounds

deep in sin. (12)

Violent (and cruel) with all that base-born (13)

Because he possesses wealth and (numerous) sons. (14)

When to him are rehearsed Our Signs "Tales of the Ancients" he cries. (15)

Soon shall We brand (the beast) on the snout! (16)

Verily We have tried them as We tried the people of the Garden when they resolved to gather the fruits of the (garden) in the morning. (17)

But made no reservation ("If it be Allahs Will"). (18)

So there came on the (garden) a visitation from thy from thy Lord (which swept away) all around while they were asleep. (19)

So the (garden) became by the morning like a dark and desolate spot (whose fruit had been gathered). (20)

As the morning broke they called out one to another (21)

"Go ye to your tilth (betimes) in morning if ye would gather the fruits." (22)

So they departed conversing in secret low tones (saying) (23)

"Let not a single indigent person break in upon you into the (garden) this day." (24)

And they opened the morning strong in an (unjust) resolve. (25)

But when they saw the (garden) they said: "We have surely lost our way: (26)

"Indeed we are shut out (of the fruits of our labor)!" (27)

Said one of them more just (than the rest): "Did I not say to you `Why not glorify (Allah)? " (28)

They said: "Glory to our Lord! Verily we have been doing wrong!" (29)

Then they turned one against another in reproach.

(30)

They said: "Alas for us! We have indeed transgressed! (31)

"It may be that our Lord will give us in exchange a better (garden) than this: for we do turn to Him (in repentance)!" (32)

Such is the Punishment (in this life); but greater is the Punishment in the Hereafter if only they knew! (33)

Verily for the righteous are Gardens of Delight in the Presence of their Lord. (34)

Shall We then treat the People of Faith like the People of Sin? (35)

What is the matter with you? How judge ye? (36)

Or have ye a Book through which ye learn (37)

That ye shall have through it whatever ye choose? (38)

Or have ye Covenants with Us on oath reaching to the Day of Judgment (providing) that ye shall have whatever ye shall demand? (39)

Ask thou of them which of them will stand surety of that! (40)

Or have they some "Partners" (in Allah)? Then let them produce their "partners" if they are truthful! (41)

The Day that the shin shall be laid bare and they shall be summoned to bow in adoration but they shall not be able (42)

Their eyes will be cast down ignominy will cover them; seeing that they had been summoned aforetime to bow in adoration while they were whole (and had refused). (43)

Then leave Me alone with such as reject this message: by degrees shall We punish them from directions they perceive not. (44)

A (long) respite will I grant them: truly powerful

is My plan. (45)

Or is it that thou dost ask them for a reward so that they are burdened with a load of debt? (46)

Or that they Unseen is in their hands so that they can write it down? (47)

So wait with patience for the command of thy Lord and be not like the Companion of the Fish when he cried out in agony. (48)

Had not Grace from His Lord reached him he would indeed have been cast off on the naked shore in disgrace. (49)

Thus did his Lord choose him and make him of the company of the Righteous. (50)

And the Unbelievers would almost trip thee up with their eyes when they hear the message; and they say: "Surely he is possessed!" (51)

But it is nothing less than a Message to all the worlds. (52)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Noun. Par la plume et ce qu'ils écrivent!

2. Tu (Muhammad) n'est pas, par la grâce de ton Seigneur, un possédé.

3. Et il y aura pour toi certes, une récompense jamais interrompue.

4. Et tu es certes, d'une moralité imminente.

5. Tu verras et ils verront.

6. qui d'entre vous a perdu la raison.

7. C'est ton Seigneur qui connaît mieux ceux qui s'égarent de Son chemin, et il connaît mieux ceux qui suivent la bonne voie.

8. N'obéis pas à ceux qui crient en mensonge,

9. Ils aimeraient bien que tu transiges avec eux afin qu'ils transigent avec toi.

10.

Et n'obéis à aucun grand jureur, méprisable,

11. grand diffamateur, grand colporteur de médisance,

12. grand empêcheur du bien, transgresseur, grand pécheur,

13. au coeur dur, et en plus de cela bâtard.

14. Même s'il est doté de richesses et (de nombreux) enfants.

15. Quand Nos versets lui sont récités, il dit: ‹Des contes d'anciens›.

16. Nous le marquerons sur le museau [nez].

17. Nous les avons éprouvés comme Nous avons éprouvés les propriétaires du verger qui avaient juré d'en faire la récolte au matin,

18. sans dire: ‹Si Allah le veut›..

19. Une calamité de la part de ton Seigneur tomba dessus pendant qu'ils dormaient,

20. et le matin, ce fut comme si tout avait été rasé.

21. Le [lendemain] matin, ils s'appelèrent les uns les autres:

22. ‹Partez tٍt à votre champ si vous voulez le récolter›.

23. Ils allèrent donc, tout en parlent entre eux à vois basse:

24. ‹Ne laissez aucun pauvre y entrer aujourd'hui›.

25. Ils partirent de bonne heure décidés à user d'avarice [envers les pauvres], convaincus que cela était en leur pouvoir.

26. Puis, quand ils le virent [le jardin], ils dirent: ‹vraiment, nous avons perdus notre chemin,

27. Ou plutٍt nous somme frustrés›.

28. Le plus juste d'entre eux dit: ‹Ne vous avais-je pas dit: Si seulement vous avez rendu gloire à Allah!›

29. Ils dirent: ‹Gloire à notre Seigneur! Oui, nous avons été injustes›.

30. Puis ils s'adressèrent les uns aux autres, se faisant des reproches.

31. Ils dirent: ‹Malheur à nous! Nous avons été des

rebelles.

32. Nous souhaitons que notre Seigneur nous le remplace par quelque chose de meilleur. Nous désirons nous rapprocher de notre Seigneur›.

33. Tel fut le châtiment; et le châtiment de l'au-delà est plus grand encore, si seulement ils savaient!

34. Les pieux auront auprès de leur Seigneur les jardins de délice.

35. Traiterons-Nous les soumis [à Allah] à la manière des criminels?

36. Qu'avez-vous? Comment jugez-vous?

37. Ou bien avez-vous un Livre dans lequel vous apprenez

38. qu'en vérité vous obtiendrez tout ce que vous désirez?

39. Ou bien est-ce que vous avez obtenu de Nous des serments valables jusqu'au Jour de la Résurrection, Nous engageant à vous donner ce que vous décidez?

40. Demande-leur qui d'entre eux en est garant?

41. Ou encore, est-ce qu'ils ont des associés? Eh bien, qu'ils fassent venir leur associés s'ils sont véridiques!

42. Le jour où ils affronteront les horreurs [du Jugement] et où ils seront appelés à la Prosternation mais ils ne le pourront pas.

43. Leurs regards seront abaissés, et l'avilissement les couvrira. Or, ils étaient appelés à la Prosternation au temps où ils étaient sains et saufs!...

44. Laisse-Moi donc avec quiconque traite de mensonge ce discours; Nous allons les mener graduellement par où ils ne savent pas!

45. Et Je leur accorde un délai, car Mon stratagème est sûr!

46. Ou bien est-ce que tu leur demandes un salaire, les accablant ainsi d'une lourde dette?

47. Ou savent-ils l'Inconnaissable et c'est de là qu'ils écrivent [leurs mensonges]?

48. Endure avec patience la sentence

de ton Seigneur, et ne soit pas comme l'homme au Poisson (Jonas) qui appela (Allah) dans sa grande angoisse.

49. Si un bienfait de son Seigneur ne l'avait pas atteint, il aurait été rejeté honni sur une terre déserte,

50. Puis son Seigneur l'élut et le désigna au nombre des gens de bien.

51. Peu s'en faut que ceux qui mécroient ne te transpercent par leurs regards, quand ils entendent le Coran, ils disent: ‹Il est certes fou!›.

52. Et ce n'est qu'un Rappel, adressé aux mondes!.

ترجمه اسپانيايي

1. n. ¡Por el cálamo y lo que escriban!

2. ¡Por la gracia de tu Señor, que tú no eres un poseso!

3. Tendrás, ciertamente, una recompensa ininterrumpida.

4. Eres, sí, de eminente carácter.

5. Tú verás y ellos verán

6. quién de vosotros es el tentado.

7. Tu Señor sabe mejor que nadie quiénes se extravían de Su camino y sabe mejor que nadie quiénes siguen la buena dirección.

8. ¡No obedezcas, pues, a los desmentidores!

9. Desearían que fueras condescendiente, para serlo ellos también.

10. ¡No obedezcas a ningún vil jurador.

11. al pertinaz difamador, que va sembrando calumnias,

12. a quien impide el bien, al violador de la ley, al pecador,

13. al arrogante y, encima, bastardo,

14. so pretexto de poseer hacienda e hijos varones!

15. Cuando se le recitan Nuestras aleyas, dice: «¡Patrañas de los antiguos!»

16. ¡Le marcaremos en el hocico!

17. Les hemos probado como probamos a los dueños del jardín. Cuando juraron que cogerían sus frutos por la mañana,

18.

sin hacer salvedad.

19. Mientras dormían, cayó sobre él un azote enviado por tu Señor

20. y amaneció como si hubiera sido arrasado.

21. Por la mañana, se llamaron unos a otros:

22. «¡Vamos temprano a nuestro campo, si queremos coger los frutos!»

23. Y se pusieron en camino, cuchicheando:

24. «¡Ciertamente, hoy no admitiremos a ningún pobre!»

25. Marcharon, pues, temprano, convencidos de que serían capaces de llevar a cabo su propósito.

26. Cuando lo vieron, dijeron: «¡Seguro que nos hemos extraviado!

27. ¡No, se nos ha despojado!»

28. El más moderado de ellos dijo: «¿No os lo había dicho? ¿Por qué no glorificáis?»

29. Dijeron: «¡Gloria a nuestro Señor! ¡Hemos obrado impíamente!»

30. Y pusiéronse a recriminarse.

31. Dijeron: «¡Ay de nosotros, que hemos sido rebeldes!

32. Quizá nos dé nuestros Señor, a cambio, algo mejor que éste. Deseamos ardientemente a nuestro Señor».

33. Tal fue el castigo. Pero el castigo de la otra vida es mayor aún. Si supieran...

34. Los que temen a Alá tendrán, junto a su Señor. los jardines de la Delicia.

35. ¿Vamos, pues, a tratar igual a los que se someten a Alá que a los pecadores?

36. ¿Qué os pasa? ¿Qué manera de juzgar es ésa?

37. ¿O es que disponéis de una Escritura para estudiar?

38. Tendríais en ella lo que deseáis.

39. ¿O es que nos atan a vosotros juramentos que nos obligan hasta el día de la Resurrección? Obtendríais lo que juzgarais.

40. Pregúntales quién responde de ello.

41. ¿O es que tienen

asociados? Pues, ¡que traigan a sus asociados, si es verdad lo que dicen!

42. El día que las cosas se pongan mal y sean invitados a prosternarse, no podrán.

43. Abatida la mirada, cubiertos de humillación, porque fueron invitados a prosternarse cuando aún estaban en seguridad...

44. ¡Déjame a solas con quienes desmienten este discurso! Les conduciremos paso a paso, sin que sepan cómo.

45. Les concedo una prórroga. ¡Mi estratagema es segura!

46. ¿O es que les reclamas un salario tal que se vean abrumados de deudas?

47. ¿O es que conocen lo oculto y toman nota?

48. Espera, pues, paciente la decisión de tu Señor y no hagas como el del pez, cuando clamó en medio de la angustia.

49. Si no llega a alcanzarle una gracia de su Señor, habría sido arrojado a una costa desnuda, reprobado.

50. Pero su Señor le escogió y le hizo de los justos.

51. Poco les falta a los infieles, cuando oyen la Amonestación, para clavar en ti su mirada. Y dicen: «¡Sí, es un poseso!»

52. Pero no es sino una amonestación dirigida a todo el mundo.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Nün. Bei der Feder und bei dem, was sie schreiben,

2. Du bist, durch die Gnade deines Herrn, kein Wahnsinniger.

3. Und für dich ist ganz sicherlich nicht endender Lohn bestimmt.

4. Und du besitzest ganz sicherlich hohe moralische Eigenschaften.

5. Also wirst du sehen und sie werden sehen,

6. Wer von euch der Besessene ist.

7. Fürwahr, dein Herr

weiك am besten, wer von Seinem Wege abirrt, und Er kennt auch am besten die Rechtgeleiteten.

8. Drum richte dich nicht nach den Wünschen der Leugner.

9. Sie mِchten, daك du entgegenkommend wنrest, dann würden (auch) sie entgegenkommend sein.

10. Und füge dich nicht irgendeinem verنchtlichen Schwüremacher,

11. Verleumder, einem, der herumgeht, üble Nachrede zu verbreiten,

12. Hinderer des Guten, _bertreter, Sünder,

13. Schlechten Benehmens, dazu treulos,

14. Nur weil er Reichtümer und Kinder besitzt.

15. Wenn ihm Unsere Zeichen vorgetragen werden, so spricht er: «Fabeln der Alten!»

16. Wir wollen ihn auf der Nase brandmarken.

17. Wir prüfen sie, wie Wir die Eigentümer eines Gartens prüften, als sie schworen, sie würden sicherlich seine (ganze) Frucht am Morgen pflücken.

18. Und sie machten keinen Vorbehalt.

19. Dann kam eine Heimsuchung über ihn von deinem Herrn, wنhrend sie schliefen.

20. Und der Morgen fand ihn wie einen verwüsteten (Garten).

21. Dann riefen sie am Morgen einander zu:

22. «Geht in der Frühe hinaus zu eurem Acker, wenn ihr ernten mِchtet.»

23. Und sie machten sich auf und redeten dabei flüsternd miteinander:

24. «Gegen euch darf ihn heute kein Armer betreten.»

25. Und sie gingen in der Frühe mit dem festen Vorsatz, geizig zu sein.

26. Doch als sie ihn sahen, sprachen sie: «Fürwahr, wir sind verloren!

27. Nein, wir sind beraubt.»

28. Der Beste unter ihnen sprach: «Habe ich euch nicht gesagt: "Warum preist ihr nicht (Gott)?"»

29. (Nun) sprachen sie: «Preis sei unserem Herrn! Gewiك, wir sind Frevler gewesen.»

30. Dann wandten sich einige von

ihnen an die anderen, indem sie sich wechselseitig Vorwürfe machten.

31. Sie sprachen: «Weh uns! wir waren fürwahr widerspenstig.

32. Vielleicht wird unser Herr uns einen besseren (Garten) zum Tausch für diesen geben; wir flehen demütig zu unserem Herrn.»

33. So ist die Strafe. Und fürwahr, die Strafe des Jenseits ist schwerer. Wenn sie es nur wüكten!

34. Für die Gerechten sind Gنrten der Wonne bei ihrem Herrn.

35. Sollten Wir etwa die Muslims wie die Schuldigen behandeln?

36. Was ist euch? Wie urteilt ihr!

37. Habt ihr ein Buch, worin ihr leset,

38. Daك ihr danach alles erhalten sollt, was ihr wünscht?

39. Oder habt ihr Gelِbnisse von Uns, bindend bis zum Tage der Auferstehung, daك alles für euch ist, was ihr befehlt?

40. Frage sie, wer von ihnen dafür bürgen mag.

41. Oder haben sie Gِtter? So sollen sie ihre Gِtter herbeibringen, wenn sie die Wahrheit reden.

42. Am Tage, da eine Trübsal kommen wird und sie aufgefordert werden, sich anbetend niederzuwerfen, werden sie es nicht kِnnen;

43. Ihre Blicke werden niedergeschlagen sein, (und) Schande wird sie bedecken; denn sie waren aufgefordert worden, sich anbetend niederzuwerfen, als sie gesund und wohlbehalten waren (doch sie gehorchten nicht).

44. Laك Mich allein mit denen, die dies (Unser) Wort verwerfen. Wir werden sie Schritt um Schritt einholen, von wo wissen sie nicht.

45. Und Ich gebe ihnen Frist; denn Mein Plan ist fest.

46. Verlangst du einen Lohn von ihnen, so daك sie sich von der Schuldenlast bedrückt fühlen?

47. Ist das Verborgene bei ihnen, so

daك sie (es) niederschreiben kِnnen?

48. So warte geduldig auf den Befehl deines Herrn, und sei nicht gleich dem Genossen des Fisches (Jonas), da er (seinen Herrn) anrief, indes er von Kummer erfüllt war.

49. Hنtte ihn nicht Gnade von seinem Herrn erreicht, er wنre sicherlich an einen ِden Strand geworfen worden, und er wنre geschmنht worden.

50. Doch sein Herr erwنhlte ihn und machte ihn zu einem der Rechtschaffenen.

51. Und jene, die unglنubig sind, mِchten dich gerne zu Fall bringen mit ihren (zornigen) Blicken, wenn sie die Ermahnung hِren; und sie sagen: «Er ist gewiك verrückt!»

52. Nein, es ist nichts anderes als eine Ehre für alle Welten.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Nûn . Per il calamo e ciò che scrivono !

2. Per Grazia di Allah tu non sei un folle ,

3. e in verità ci sarà per te infinita ricompensa,

4. e in verità di un'immensa grandezza è il tuo carattere .

5. Vedrai, e pure loro vedranno

6. chi di voi ha perso la ragione.

7. Il tuo Signore ben conosce chi si allontana dalla Sua via e ben conosce coloro che seguono la retta via.

8. Non obbedire a coloro che tacciano di menzogna.

9. Vorrebbero che tu fossi accondiscente e allora sarebbero accondiscendenti anche loro .

10. Non dare ascolto ad alcun miserabile spergiuro ,

11. al diffamatore, seminatore di maldicenza,

12. a quel grande nemico del bene, trasgressore, peccatore,

13. arrogante e persino bastardo .

14. [Non dargli ascolto,] anche se

possiede ricchezze e progenie.

15. Quando i nostri versetti gli sono recitati, dice: « Favole degli antichi ! »

16. Lo marchieremo sul grugno .

17. Li abbiamo messi alla prova come abbiamo messo alla prova quelli del giardino che avevano giurato di fare il raccolto al mattino ,

18. senza formulare riserva .

19. Venne un uragano, proveniente dal tuo Signore, mentre dormivano:

20. e al mattino fu come se [il giardino] fosse stato falciato.

21. L'indomani si chiamarono gli uni con gli altri, di buon mattino:

22. «Andate di buonora alla vostra piantagione, se volete raccogliere».

23. Andarono parlando tra loro a bassa voce:

24. «Che oggi non si presenti a voi un povero!» .

25. Uscirono di buon'ora, in preda all'avarizia, pur avendo i mezzi [per fare l'elemosina].

26. Quando poi videro [quel che era avvenuto], dissero: «Davvero abbiamo sbagliato [strada]!

27. [Ma poi convennero:] Siamo rovinati»

28. Il più equilibrato tra loro disse: « Non vi avevo forse avvertito di rendere gloria ad Allah?».

29. Dissero: «Gloria al nostro Signore, invero siamo stati ingiusti».

30. Si volsero poi gli uni agli altri, biasimandosi a vicenda.

31. Dissero: « Guai a noi, invero siamo stati iniqui.

32. E' possibile che il nostro Signore, ci compensi di questo con qualcosa di migliore. Noi bramiamo il nostro Signore» .

33. Questo fu il castigo, ma il castigo dell'altra vita è ancora maggiore, se solo lo sapessero!

34. I devoti avranno presso il loro Signore i Giardini della Delizia.

35. Tratteremo i sottomessi come i

criminali?

36. Che cosa vi prende? Come giudicate?

37. Avete forse una Scrittura che vi istruisca,

38. e in cui troviate quel che desiderate?

39. Ci siamo forse legati a voi con solenni giuramenti che Ci impegnino fino al Giorno della Resurrezione, a darvi quello che chiederete?

40. Interpellali su chi di loro se ne faccia garante.

41. Oppure, hanno forse degli [dèi] associati? Allora facciano venire i loro associati, se sono sinceri.

42. Il Giorno in cui affronteranno gli orrori , saranno chiamati a prosternarsi, ma non potranno farlo:

43. saranno bassi i loro sguardi e saranno coperti di ignominia. Eppure furono chiamati a prosternarsi quando ancora erano sani e salvi.

44. LasciaMi solo con coloro che tacciano di menzogna questo Discorso. Li condurremo passo passo per vie che non conoscono .

45. Concedo loro una dilazione: in verità il Mio piano è infallibile.

46. Forse chiedi loro un compenso che li gravi di un peso insopportabile ?

47. Forse possiedono l'invisibile e lo descrivono?

48. Sopporta dunque con pazienza il Decreto del tuo Signore e non essere come l'uomo del Pesce , che invocò al colmo dell'angoscia.

49. Se una grazia del tuo Signore non lo avesse toccato, sarebbe stato gettato sulla riva deserta, reietto.

50. Poi il suo Signore lo scelse e ne fece uno dei giusti.

51. Manca poco che i miscredenti ti trapassino con gli sguardi, quando sentono il Monito; dicono: «Davvero è uno posseduto! » .

52. Ma questo [Corano] non è che un Monito per il Creato.

ترجمه روسي

Bo

имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Hyн. Kлянycь пиcьмeннoй тpocтью и тeм, чтo пишyт!

2. Tы пo милocти Гocпoдa твoeгo нe oдepжимый,

3. и, пoиcтинe, для тeбя - нaгpaдa нeиcтoщимaя,

4. и, пoиcтинe, ты - вeликoгo нpaвa.

5. И вoт ты yвидишь, и oни yвидят,

6. в кoм из вac иcпытaниe.

7. Пoиcтинe, Гocпoдь твoй лyчшe знaeт тex, ктo cбилcя c Eгo пyти, и Oн лyчшe знaeт идyщиx пpямo!

8. He пoвинyйcя жe oбвиняющим вo лжи!

9. Oни xoтeли бы, чтoбы ты cмaзывaл, и oни бы пoмaзaли.

10. He пoвинyйcя жe вcякoмy любитeлю клятв, пpeзpeннoмy,

11. xyлитeлю, бpoдящeмy co cплeтнями,

12. пpeпятcтвyющeмy дoбpy, вpaгy, гpeшникy,

13. гpyбoмy, пocлe этoгo бeзpoднoмy,

14. xoтя бы oн и был oблaдaтeлeм дocтoяния и cынoвeй.

15. Koгдa читaютcя пpeд ним Haши знaмeния, oн гoвopит: "Иcтopии пepвыx!"

16. Зaклeймим Mы eгo пo xoбoтy!

17. Mы иcпытaли иx тaк, кaк иcпытaли влaдeльцeв caдa, кoгдa тe пoклялиcь, чтo нeпpeмeннo cpeжyт eгo нayтpo,

18. и cдeлaли oгoвopки.

19. И oбoшeл eгo oбxoдящий oт cвoeгo Гocпoдa, a oни cпaли.

20. И нayтpo был oн тoчнo cpeзaн.

21. И кpичaли oни oдин дpyгoмy yтpoм:

22. "Пoйдeм жe нa вaш cбop, ecли вы coбиpaeтecь cpeзaть!"

23. И двинyлиcь oни, пepeгoвapивaяcь пoтиxoнькy:

24. "Пycть нe вxoдит тyдa ceгoдня к вaм бeдняк".

25. И пoшли oни yтpoм, pccчитывaя нe пycкaть.

26. Koгдa жe yвидeли eгo, cкaзaли: "Пoиcтинe, мы cбилиcь c пyти!

27. Дaжe мы лишeны!"

28. И cкaзaл cpeдний из ниx: "Paзвe нe гoвopил я вaм: "Чтo бы тo вaм вocxвaлить!"

29. Oни cкaзaли: "Xвaлa Гocпoдy нaшeмy! Mы были oбидчикaми!"

30. И cтaли oдни из ниx дpyгиx yпpeкaть;

31. гoвopили oни: "Гope нaм! Mы были злoдeями!

32. Moжeт быть, Гocпoдь нaш зaмeнит нaм eгo лyчшим. Mы вeдь к Гocпoдy нaшeмy ycтpeмляeмcя!"

33. Taкoвo нaкaзaниe! A вeдь нaкaзaниe пocлeднeй жизни eщe бoльшe, кoгдa бы вы знaли!

34. Пoиcтинe, для бoгoбoязнeнныx y Гocпoдa иx - caды блaгoдaти!

35. Paзвe мы cдeлaeм мycyльмaн тaкими, кaк гpeшникoв?

36. Чтo c вaми, кaк вы cyдитe?

37. Paзвe y вac книгa, кoтopyю вы yчитe?

38. Пoиcтинe, для вac в нeй - тo, чтo вы ceбe выбepeтe!

39. Или y вac клятвы нaд Haми, дoxoдящий дo дня вocкpeceния? Пoиcтинe, для вac - тo, чтo вы caми paccyдитe!

40. Cпpocи иx, ктo из ниx этo пoдтвepждaeт.

41. Или y ниx ecть coyчacтники? Пycть жe oни пpивeдyт cвoиx coyчacтникoв, ecли oни пpaвдивы, -

42. в тoт дeнь, кoгдa oткpoютcя гoлeни и пpизoвyт иx пoклoнитьcя, a oни нe бyдyт в cocтoянии.

43. Пoтyплeны взopы иx, пopaзилo иx yнижeниe, a звaли иx paньшe пoклoнитьcя, и oни были здpaвы.

44. Ocтaвь жe Meня c тeм, ктo cчитaeт лoжью этoт paccкaз; мы пocтeпeннo cвeдeм иx, тaк чтo oни нe yзнaют.

45. И oтcpoчy Я им, нo вeдь кoзнь Moя кpeпкa.

46. Или ты cпpaшивaeшь y ниx нaгpaды, a oни oтягчeны дoлгoм?

47. Или y ниx ecть coкpoвeннoe, и oни пишyт?

48. Пoтepпи жe дo peшeния твoeгo Гocпoдa и нe бyдь пoдoбeн cпyтникy китa. Boт oн вoззвaл, нaxoдяcь в yтecнeнии.

49. Ecли бы eгo нe зaxвaтилa милocть eгo Гocпoдa, тo был бы oн выбpoшeн в пycтынe c пoнoшeниeм.

50.

И избpaл eгo Гocпoдь eгo и cдeлaл eгo пpaвeдникoм.

51. И пoиcтинe, тe, кoтopыe нe вepyют, гoтoвы oпpoкинyть тeбя взopaми, кoгдa cлышaт пoминaниe, и гoвopят oни: "Пoиcтинe, oн вeдь oдepжимый!"

52. Ho этo нe чтo инoe, кaк пoминaниe для миpoв!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Nûn, andolsun kâleme ve yazdklarna.

2- Sen, Rabbinin nîmeti sâyesinde deli deًilsin.

3- Ve sana, tükenmez, minnetsiz bir mükâfat var.

4- Ve üphe yok ki sen, pek büyük bir ahlâka sâhipsin elbette.

5- Yaknda sen de gِrürsün ve onlar da gِrürler.

6- Deliliًe uًram hanginiz?

7- قüphe yok ki Rabbin, kendi yolundan sapan da daha iyi bilir ve o, doًru yolu bulanlar da daha iyi bilir.

8- Artk yalanlayanlara itâat etme.

9- Onlara yumu aklk gِstermeni arzularlar, ِyle hareket etsen onlar da yumu aklk gِsterirler.

10- Ve itâat etme çok yemin edenlerin, reyinde isâbet bulunmayanlarn hiçbirine.

11- Ayp arayan, kovucu ve sِz getirip gِtürücüyle.

12- Hayr tamâmyla meneden haddini a m suçluya.

13- Ayrca da çirkin ve kِtü huylu soysuza.

14- Mal-mülk ve evlât sâhibi bile olsa.

15- Ona âyetlerimizi okuyunca eskilere âit masallar dedi.

16- Büyüyüp bir hortuma dِnen burnuna, yaknda bir damga vururuz.

17- Ve biz, onlar açlkla, ktlkla snarz, nitekim o bahçe sâhiplerini de snam tk; hani, sabahleyin erkenden, bahçelerindeki mahsûlü kesmeye ant içmi lerdi.

18- Ve Tanr dilerse de dememi lerdi.

19- Halbuki bahçenin üstünde, Rab-binden gelen bir felâket dola madayd ki onlar uyuyorlard.

20- Derken bahçe, bütün mahsûlü kesilip biçilmi kupkuru çorak bir yere, bir çِle dِnmü tü.

21- Sabahleyin birbirlerine sesleniyorlard.

22- Mahsûlünüzü kesip dev irecekseniz erkence ko un, gidin.

23- Derken

yola dü tüler ve birbirlerine de gizlice diyorlard ki.

24- Bugün hiçbir yoksula yol vermeyin, yannza gelmesin sakn.

25- Ve kendilerini, yoksullar men etmeye güçleri yeter sanarak erkenden gittiler.

26- Bahçeyi gِrünce gerçekten de dediler, elbette yolumuzu a rdk.

27- Hayr dediler, biz mahrûm olup gitmi iz.

28- فçlerinden en iyileri, ben demedim miydi size dedi, mâbûdunuzu tenzîh etseniz ne olurdu.

29- Dediler ki: قan yücedir Rabbimi-zin, gerçekten de zâlimlerden olduk biz.

30- Bir birlerine dِnerek birbirlerini knamaya ba ladlar.

31- Yazklar olsun bize dediler, gerçekten de azm z biz.

32- Umulur ki Rabbimiz, onun yerine bize daha da hayrlsn verir, gerçekten de biz, Rabbimizi dilemede, ondan istemedeyiz.

33- ف te bunun gibidir azap ve elbette âhiret azâb, daha da büyüktür bilirseniz.

34- قüphe yok ki çekinenlere, Rableri katnda Naîm cennetleri var.

35- Artk Müslümanlar da suçlularla bir mi tutacaًz?

36- Ne oldu size ki? Nasl hükmediyorsunuz?

37- Yoksa size mahsus bir kitap var da oradan m okuyorsunuz.

38- Orada, neyi beًenir, isterseniz sizindir diye mi yazl?

39- Yoksa hükmü kyâmetedek sürecek antlar m ettik size, üphe yok ki ne buyurursanz o olacak sizin için diye?

40- Onlara sor, bunlara kefîl olan kimmi içlerinden?

41- Yoksa ortaklar m var? Doًru sِylüyorlarsa gelsinler bakalm ortaklaryla.

42- O gün, i ler güçle ir ve secdeye dâvet edilirler, derken güçleri yetmez.

43- Gِzleri yere dikilir, üstlerine a aًlk çِker ve gerçekten de saً esenken de secdeye dâvet edilmi lerdir de secde etmemi lerdi.

44- Artk sen, bu sِzü yalanlayan brak bana, biz onlar yava yava hiç bilmedikleri yerden cehenneme çeker-dururuz.

45- Ve onlara mühlet vermedeyim, fakat üphe yok

ki azâbm, pek kuvvetlidir.

46- Yoksa onlardan ücret istiyorsun da derken onlar da aًr bir borç altnda m kaldlar?

47- Yoksa gizli âlem, onlarn yannda da onu mu yazyorlar?

48- Artk sabret Rabbinin hükmüne ve balkla arkada olana benzeme; hani o, dertten boًulmu bir halde Rabbine nidâ etmi ti.

49- Rabbinden bir nîmet eri meseydi ona elbette bir yere, fenâ bir halde braklr giderdi.

50- Derken Rabbi, onu seçti de temiz ki ilerden kld.

51- Ve az kalm t ki kâfirler, Kur'ân' duyduklar zaman seni gِzleriyle yiyip helâk etsinler ve derlerdi ki: قüphe yok, bu, bir deli elbette.

52- Halbuki o, ancak âlemlere bir ًِüttür.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. Nun! And olsun qələmə və (mələklərin) yazdıqlarına (yaxud lövhi-məhfuzda yazılanlara) ki,

2. Sən (ya Rəsulum!) Rəbbinin ne'məti sayəsində divanə deyisən!

3. Və həqiqətən, səni minnətsiz (tükənmək bilməyən) mükafat gözləyir!

4. Şübhəsiz ki, sən böyük bir əxlaq üzərindəsən!

5. (Tezliklə) sən də görəcəksən, onlar da görəcəklər,

6. Hansınızın divanə olduğunu!

7. Həqiqətən, sənin Rəbbin öz yolundan çıxanları da, doğru yoldan olanları da ən gözəl tanıyandır!

8. Elə isə (ya Peyğəmbər! Allahın ayələrini) yalan sayanlara itaət etmə!

9. (Müşriklər) istərdilər ki, sən onlara yumşaqlıq göstərəsən, onlar da sənə yumşaqlıq göstərsinlər! (Sən onların bütləri barəsində pis söz deməyəsən, onlar da sənə əziyyət verməsinlər və ya sən onların bütlərinə tapınasan, onlar da sənin Allahına ibadət etsinlər!)

10. (Ya Peyğəmbər!) İtaət etmə (yalan yerə) hər and içənə, alçağa;

11. Qeybət edənə, söz gəzdirənə;

12. Xeyrə mane olana, (zülm etməkdə) həddi aşana, günaha batana;

13. Daş ürəkliyə, (anlamaza və eyni zamanda) əsli-nəsəbi bilinməyən haramzadaya

-

14. O, mal-dövlət, oğul-uşaq sahibi olsa belə!

15. Ayələrimiz ona oxunduğu zaman o: "(Bunlar) qədimlərin əfsanələridir!" - dedi.

16. Biz (tezliklə) onun burnuna damğa basacağıq!

17. Biz vaxtilə o bağ sahiblərini imtahana çəkdiyim kimi, bunları da (Məkkə mürşiklərini də) imtahana çəkdik. O vaxt (o bağ sahibləri) səhər açılanda (onun meyvələrini) mütləq dərəcəklərinə and içmişdilər.

18. Və heç bir istisna yeri də qoymamışdılar (inşallah deməmişdilər).

19. Onlar yuxuda ikən (ya Peyğəmbər!) sənin Rəbbindən o bağa bir bəla gəldi.

20. Və o (yanıb) qapqara qaraldı (külə döndü).

21. Onlar səhər qalxıb bir-birini belə səslədilər:

22. Əgər (məhsul) yığacaqsınızsa, bağınıza tez gedin!"

23. Nəhayət, yola düşdülər, (yol boyu) bir-birinə xəlvətcə belə deyirdilər:

24. "(Elə edin ki) bu gün orada yanınıza heç bir yoxsul soxulmasın!"

25. Onlar (yoxsulları) bağa buraxmağa qadir olacaqlarını güman edərək erkən getdilər. [Və ya: Onlar gücləri yetdiyi halda (yoxsulları) yardımdan məhrum etməkdən ötrü sübh tezdən yola düzəldilər]

26. (Bağı) bu vəziyyətdə (yanıb külə dönmüş) gördükdə dedilər: "Yəqin ki, (yolumuzu) azmışıq!

27. Xeyr, biz (bağımızın bərəkətindən) məhrum olmuşuq!"

28. Onların ən ağıllısı (və insaflısı) dedi: "Məgər mən sizə (Allahı) həmd-səna ilə təqdis etməli olduğunuzu demədimmi?!"

29. Onlar: "Rəbbimiz pakdır, müqəddəsdir! Həqiqətən, biz zalım idik!" - dedilər.

30. Onlar bir-birini danlamağa başladılar.

31. Və dedilər: "Vay halımıza! Biz azğınlıq (tüğyan) edirdik.

32. Ola bilsin ki, Rəbbimiz (tövbəmizi qəbul buyurub) onun əvəzinə bizə daha yaxşısını versin. Biz Rəbbimizdən (bizi bağışlamasını, bizə mərhəmət əta etməsini) diləyirik!"

33. (Dünyadakı) əzab belədir. Şübhəsiz ki, axirət əzabı daha şiddətlidir. Kaş biləydilər!

34. Həqiqətən, Allahdan qorxub pis əməllərdən çəkinənləri Rəbbi yanında Nəim

cənnətləti gözləyir!

35. Məgər Biz müsəlmanları kafirlərlə eynimi tutacağıq?!

36. (Ey kafirlər! Siz dünyada yoxsul mö'minlərdən var-dövlətcə üstün olduğunuz kimi, axirətdə də onlardan üstün olacağınızı, yaxud ən azı onlarla eyni olacağınızı iddia edirsiniz). Sizə nə olub, necə mühakimə yürüdürsünüz?

37. Yoxsa (Allahdan nazil olmuş) bir kitabınız vardır ki, (bunları) orada oxuyursunuz?!

38. Yaxud orada bəyənib seçdiyiniz hər şeyin sizin olacağı yazılmışdır?!

39. Və ya hökm edib istədiklərinizin sizin olacağınıza dair Bizdən qiyamət gününədək davam edəcək əhd almısınız?!

40. (Ya Peyğəmbər!) Onlardan soruş ki, hansı biri buna zamindir?

41. Yoxsa onların (axirətdə müsəlmanlardan üstün və ya onlarla eyni olacaqları barədəki iddialarını təsdiq edən) şərikləri vardır?! Əgər doğru deyirlərsə, qoy şəriklərini gətirsinlər!

42. İş çətinləşəcəyi (baldırlar açılacağı,lüt-üryan vəziyyətdə qiyamətə gedəcəkləri, qiyamət bütün dəhşəti ilə görünəcəyi, həqiqət aşkar olacağı) və səcdəyə (namaza) də'vət olunacaqları gün onlar (səcdə etməyə) qadir olmayacaqlar.

43. Gözləri zəlilcəsinə yerə dikiləcək, özlərini də zillət bürüyəcəkdir. Halbuki onlar (dünyada) sağlam olduqları ikən səcdəyə də'vət olunurdular.

44. (Ya Peyğəmbər!) Artıq bu kəlamı (Qur'anı) yalan sayanları Mənə tapşır. Biz onları özləri də bilmədən tədriclə əzaba giriftar edərik.

45. Onlara (daha çox günaha batmaq üçün bir müddət) möhlət verərəm. Həqiqətən Mənim əzabım dözülməz dərəcədə şiddətlidir.

46. Yoxsa sən (risaləti təbliğ etmək müqabilində) onlardan ücrət (muzd) istəyirsən və onlar ağır borc yükü altında qalıblar?!

47. Yoxsa qeyb (lövhi-məhfuz) yanlarındadır və onlar (səninlə mübahisə etdikləri məsələləri, qiyamət günü kafirlərin Allah yanında mö'minlərdən üstün olacağını oradan öyrənib) yazırlar?!

48. (Ya Rəsulum!) Sən öz Rəbbinin hökmünə səbr et və balıq sahibi (Yunis peyğəmbər) kimi olma (risaləti təbliğ etməyi yerə qoyma). O zaman

o, (balığın qarnında) qəm-kədər içində boğularaq (Rəbbinə) dua etmişdi.

49. Əgər Rəbbindən ona bir mərhəmət (ne'mət) yetişməsəydi, o, məzəmmət olunaraq quru yerə (səhraya) atılacaqdı.

50. Amma (tövbə etdikdən sonra) Rəbbi onu (?z bəndələri içərisində) seçdi və salehlərdən (peyğəmbərlərdən) etdi.

51. (Ya Peyğəmbər!) Həqiqətən, kafirlər Qur'anı eşitdikləri zaman (sənə olan həsədlərindən və qəzəblərindən dolayı) az qala səni gözləri ilə yeyələr. Onlar (sənin barəndə): "O divanədir!" - deyirlər.

52. Halbuki bu (Qur'an) aləmlərə (insanlara və cinlərə) ancaq bir öyüd-nəsihətdir! (Onun nazil olduğu kimsə heç vaxt divanə ola bilməz!)

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. ن۔ قلم كي اور جو (اہل قلم) لكھتے ہيں اس كي قسم

2. كہ (اے محمد) تم اپنے پروردگار كے فضل سے ديوانے نہيں ہو

3. اور تمہارے لئے بے انتہا اجر ہے

4. اور اخلاق تمہارے بہت (عالي) ہيں

5. سو عنقريب تم بھي ديكھ لو گے اور يہ (كافر) بھي ديكھ ليں گے

6. كہ تم ميں سے كون ديوانہ ہے

7. تمہارا پروردگار اس كو بھي خوب جانتا ہے جو اس كے رستے سے بھٹك گيا اور ان كو بھي خوب جانتا ہے جو سيدھے راستے پر چل رہے ہيں

8. تو تم جھٹلانے والوں كا كہا نہ ماننا

9. يہ لوگ چاہتے ہيں كہ تم نرمي اختيار كرو تو يہ بھي نرم ہوجائيں

10. اور كسي ايسے شخص كے كہے ميں نہ آجانا جو بہت قسميں كھانے والا ذليل اوقات ہے

11. طعن آميز اشارتيں كرنے والا چغلياں لئے پھرنے والا

12. مال ميں بخل كرنے والا حد سے بڑھا ہوا

بدكار

13. سخت خو اور اس كے علاوہ بدذات ہے

14. اس سبب سے كہ مال اور بيٹے ركھتا ہے

15. جب اس كو ہماري آيتيں پڑھ كر سنائي جاتي ہيں تو كہتا ہے كہ يہ اگلے لوگوں كے افسانے ہيں

16. ہم عنقريب اس كي ناك پر داغ لگائيں گے

17. ہم نے ان لوگوں كي اسي طرح آزمائش كي ہے جس طرح باغ والوں كي آزمائش كي تھي۔ جب انہوں نے قسميں كھا كھا كر كہا كہ صبح ہوتے ہوتے ہم اس كا ميوہ توڑ ليں گے

18. اور انشاء الله نہ كہا

19. سو وہ ابھي سو ہي رہے تھے كہ تمہارے پروردگار كي طرف سے (راتوں رات) اس پر ايك آفت پھر گئي

20. تو وہ ايسا ہوگيا جيسے كٹي ہوئي كھيتي

21. جب صبح ہوئي تو وہ لوگ ايك دوسرے كو پكارنے لگے

22. اگر تم كو كاٹنا ہے تو اپني كھيتي پر سويرے ہي جا پہنچو

23. تو وہ چل پڑے اور آپس ميں چپكے چپكے كہتے جاتے تھے

24. آج يہاں تمہارے پاس كوئي فقير نہ آنے پائے

25. اور كوشش كے ساتھ سويرے ہي جا پہنچے (گويا كھيتي پر) قادر ہيں

26. جب باغ كو ديكھا تو (ويران) كہنے لگے كہ ہم رستہ بھول گئے ہيں

27. نہيں بلكہ ہم (برگشتہ نصيب) بينصيب ہيں

28. ايك جو اُن ميں فرزانہ تھا بولا كہ كيا ميں نے تم سے نہيں كہا تھا كہ تم تسبيح كيوں نہيں كرتے؟

29. (تب) وہ كہنے لگے كہ ہمارا پروردگار پاك ہے بيشك ہم ہي قصوروار تھے

30. پھر لگے ايك دوسرے

كو رو در رو ملامت كرنے

31. كہنے لگے ہائے شامت ہم ہي حد سے بڑھ گئے تھے

32. اميد ہے كہ ہمارا پروردگار اس كے بدلے ميں ہميں اس سے بہتر باغ عنايت كرے ہم اپنے پروردگار كي طرف سے رجوع لاتے ہيں

33. (ديكھو) عذاب يوں ہوتا ہے۔ اور آخرت كا عذاب اس سے كہيں بڑھ كر ہے۔ كاش! يہ لوگ جانتے ہوتے

34. پرہيزگاروں كے لئے ان كے پروردگار كے ہاں نعمت كے باغ ہيں

35. كيا ہم فرمانبرداروں كو نافرمانوں كي طرف (نعمتوں سے) محروم كرديں گے؟

36. تمہيں كيا ہوگيا ہے كيسي تجويزيں كرتے ہو؟

37. كيا تمہارے پاس كوئي كتاب ہے جس ميں (يہ) پڑھتے ہو

38. كہ جو چيز تم پسند كرو گے وہ تم كو ضرور ملے گي

39. يا تم نے ہم سے قسميں لے ركھي ہيں جو قيامت كے دن تك چلي جائيں گي كہ جس شے كا تم حكم كرو گے وہ تمہارے لئے حاضر ہوگي

40. ان سے پوچھو كہ ان ميں سے اس كا كون ذمہ ليتا ہے؟

41. كيا (اس قول ميں) ان كے اور بھي شريك ہيں؟ اگر يہ سچے ہيں تو اپنے شريكوں كو لا سامنے كريں

42. جس دن پنڈلي سے كپڑا اٹھا ديا جائے گا اور كفار سجدے كے لئے بلائے جائيں گے تو سجدہ نہ كرسكيں گے

43. ان كي آنكھيں جھكي ہوئي ہوں گي اور ان پر ذلت چھا رہي ہوگي حالانكہ پہلے (اُس وقت) سجدے كے لئے بلاتے جاتے تھے جب كہ صحيح وسالم تھے

44. تو مجھ كو اس كلام كے جھٹلانے والوں

سے سمجھ لينے دو۔ ہم ان كو آہستہ آہستہ ايسے طريق سے پكڑيں گے كہ ان كو خبر بھي نہ ہوگي

45. اور ميں ان كو مہلت ديئے جاتا ہوں ميري تدبير قوي ہے

46. كيا تم ان سے كچھ اجر مانگتے ہو كہ ان پر تاوان كا بوجھ پڑ رہا ہے

47. يا ان كے پاس غيب كي خبر ہے كہ (اسے) لكھتے جاتے ہيں

48. تو اپنے پروردگار كے حكم كے انتظار ميں صبر كئے رہو اور مچھلي (كا لقمہ ہونے) والے يونس كي طرح رہو نا كہ انہوں نے (خدا) كو پكارا اور وہ (غم و) غصے ميں بھرے ہوئے تھے

49. اگر تمہارے پروردگار كي مہرباني ان كي ياوري نہ كرتي تو وہ چٹيل ميدان ميں ڈال ديئے جاتے اور ان كا حال ابتر ہوجاتا

50. پھر پروردگار نے ان كو برگزيدہ كركے نيكوكاروں ميں كرليا

51. اور كافر جب (يہ) نصيحت (كي كتاب) سنتے ہيں تو يوں لگتے ہيں كہ تم كو اپني نگاہوں سے پھسلا ديں گے اور كہتے يہ تو ديوانہ ہے

52. اور (لوگو) يہ (قرآن) اہل عالم كے لئے نصيحت ہے

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$

(38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn Nûn. (Arşa van tîpên di serê ferkeran da hatine hey Yezdan dizane) Bi nûn û nivîsdarok û bi nivîsandina, ku (bi nivîsdarokê) tê rêz kirinê.

2. (Muhemmed!) tu bi qencîneke Xuda yê xwe tepa nakebî.

3. Bi rastî ji bona te ra kiryeke bê paşî heye.

4. Bi rastî tu li ser xûyekî mezinî.

5.Îdî tuyê jî (di nêzîk da) bibînî ewanê jî, bibînin.

6. Ka kîjan ji we (herdu destan ji rêya rast) darketîye (tepa ketîye).

7. Bi rastî Xuda yê te bi xweber ça bi wanê hatine (rîyarast) çêtir dizan e, bi wanê, ku ji rêya wî der- ketine jî çêtir dizan e.

8. Îdî (Muhemmed!) tu bigotina virekan nek e.

9. Ewan hiz kirine, ku tu bi wan ra bi nermayî derbas bikî, îdî ewan jî bi wa ra bi nermayî derbas bikin (carna tu bi gotina wan, carna jî ewan bi gotina te bikin)

10. (Muhemmed!) hemî (kesên) sond xwarin e riswa

11. Gotegotê bi navok (di nava kesan da) axiftinan digerîn e.

12. Nahêle (kes) qencîyan bike, ji tuxûbê xwe borî û gonehkar.

13. Ku bi hêrs in ji piştî hêrsê jî bê nişan e.

14. Ji ber ku bi mal û kur in, tu bi gotina (wan) neke. Loma, ewan ji tuxûbê xwe borîne rast nînin).

15. Gava berateyên me ji wî ra

tê xwundinê (aha) dibêje,"Evanan çîvanokê berêne."

16. Di nêzîk da emê li ser pozê wî durufê daynin.

17. Bi rastî me ça hevrîne rêz û baxan ceribandibûn. Kanê wan sond xaribûn, ku ewanê di serê sibehê da (darê bostanê xwe biweşînin).

18. Qey ewan tu tişt ji hev venediqetandin (ne digotin: Heke Xuda hez bike).

19. Îdî ewan bi xweber jî hêj razaîbûne li ser wan da aşîtek ji Xuda yê te çerixî.

20. Îdî rêz û baxê wan wekî pirêzên zevîyan man e.

21. Ewan di sibehê da qîrdane hev.

22. Ku hûnê herin (daran) daweşînin; zû herin hûn dereng man e, gotine.

23. Îdî ewan rabûne çûne, di nava hev da bi dizî axiftin e.

24. Di îro da bila tu xezan (di rêz û baxçe da) neyê bal me.

25. Ewan zû çûn. Guman dikirin, ku dişîn qe tu xezanî nexne baxçê xwe.

26. Îdî gava ewan çûne (bostanê xwe) dîtine (aha) gotine: "Bi rastî me rêya rast wuda kirîye".

27. Bi rastî em di berê da ji wî (bostanî) hatine bê par kirinê

28. Ewê nîvwarê ji wan (ji bona wan ra aha) gotîye: "Qey min ji bona we ra negot; gotî hûn Xuda yê xwe ji kêmasîyan paqij bikin

29. Ewan jî (aha) gotine; "Xuda yê me! bi rastî em te ji kemasîyan paqij dikin, loma bi rastî em ji cewrkaran bûne.

30. Îdî hinekê ji wan berê xwe dane hinekên wan li hev tilf kirine.

31. (Ji hev ra aha) aha gotina, "Xwalî li me be! bi rastî em

ji avarû derketibûn".

32. Dibe ku Xuda yê me di şûna wan da ji wan çêtir bide me. Loma bi rastî em ji Xuda yê xwe hêj ji wan çêtir dixwazin.

33. Şapat ahane! heke ewan bizanin şapata para da hêj meztir e.

34. Bi rastî ji bona Xuda parizan, li bal Xuda yê wan, behişta xarinan heye.

35. Îdî qe em misilmanan û guneh karan wekî hev digirin?

36. (Gelî filan!) hûn ça berewanî dikin (ewan wekî hev digirin)?

37. Qey ji bona we ra pirtûkek heye! hûn (di wê pirtûkê da) evan biryaran dixûnin?

38. Bi rastî hûn çi bibêjin, ji bona we ra di wê pirtûkê da heye?

39. Maqey heya roya qarsê ji bona we ra me sond xwarîye, ku hûn bi çi berewanî bikin, ewa berewanî ya ji bona we ra heye?

40. (Muhemmed! tu ji wan aha) pirs bike, ka ji wan kîjan dibe gerewa vê gotinê?

41. Qey Ji bona wan ra (divê axiftinê da) hempayê wan hene? Îdî heke ewan (di doza xwe da) rast in, bila hempayê xwe jî bînin.

42. Di roya, ku deling ji bazûyan tê hildanê (temtêla wan zor dibe) ewan li bal kunde birinê da têne gazî kirinê, îdî ewan nikarin kunde beherin (loma danê wî borîye).

43. Çavê wan ji tirsa ketîye, rûreşîk bi wan digirtîye. Bi sond! Ewan hêj zende bûne, li bal kunde birinê da hatine gazî kirinê (lê kude ne birine).

44. Îdî (Muhemmed!) tu ewanê, ku vê (Qur'an ê) didine derewdêrandinê ji min ra bihêle (dest ji

wan berde) emê ewn bi pêpelîk di wî cîyî qe ewan pê nizanbin nêzîkê (aşîtê) bikin.

45. Ez ji bona wan ra dem didim. Bi rastî defika min (ji bona wan ra ) bi hêz e, (kê bikeve îdî dernakeve).

46. Qey (Muhemmed!) tu ji wan kirya (pêxembrî ya xwe) dixwazî, îdî ewan jî, ji deyn dayînê giran bûne (nikarin kirya te bidin?).

47. Qey li bal wan (xezîna bi ne xûyan) heye, îdî ewan jî, (ji wan ne xûyan) dinivîsin?

48. Îdî tu ji bona berewani ya Xuda yê xwe hew bike û tu jî wek hevrîyê masîyê (Yunis) neke. Gava (Yunis) ji kulan tijî bûye (ji Xuda) lava kirîye.

49.Heke ji Xuda yê wî qencîyek negîhişta wi, wê di çoleke rût da bi rexnî bihata avêtinê.

50. Îdî (wusa nebû) loma Xuda yê wî (lava ya wî) litê kir. Îdî (Xuda yê wî) ewa xiste ji aştîkaran.

51. Ewanê bûne file hane! Gava ewan (xwendina Qur'an ê) dibihîstin, nêzîk dibû, ku ewan te bi çavê xwe welgerînin. Ewan (aha) digotin: "bi rastî (Muhemmed) tepa dikebe".

52. Lê (Qur'an) bi xweber jî, ji bona hemû heyan şîretk e (hatîye şandinê)

ترجمه اندونزي

Maka mereka menginginkan supaya kamu bersikap lunak lalu mereka bersikap lunak (pula kepadamu).(9)

Dan janganlah kamu ikuti setiap orang yang banyak bersumpah lagi hina,(10)

Yang banyak mencela, yang kian ke mari menghambur fitnah,(11) (2)

Yang sangat enggan berbuat baik, yang melampaui batas lagi banyak dosa,(12) (3)

Yang kaku kasar, selain dari itu, yang terkenal kejahatannya,(13) (4)

Karena dia mempunyai (banyak) harta dan anak.(14) (5)

Apabila dibacakan kepadanya ayat- ayat Kami, ia berkata:" (Ini adalah) dongeng-dongengan orang- orang dahulu kala."(15) (6)

Kelak akan kami beri tanda dia di belalai- (nya).(16) (7)

Sesungguhnya Kami telah menguji mereka (musyrikin Mekkah) sebagaimana Kami telah menguji pemilik- pemilik kebun, ketika mereka bersumpah bahwa mereka sungguh- sungguh akan memetik (hasil) nya di pagi hari,(17) (8)

Dan mereka tidak mengucapkan:" Insyaa Allah",(18) (9)

Lalu kebun itu diliputi malapetaka (yang datang) dari Tuhanmu ketika mereka sedang tidur,(19) (10)

Maka jadilah kebun itu hitam seperti malam yang gelap gulita,(20) (11)

Lalu mereka panggil memanggil di pagi hari.(21) (12)

Pergilah di waktu pagi (ini) ke kebunmu jika kamu hendak memetik buahnya".(2) (13)

Maka pergilah mereka saling berbisik- bisikan.(23) (14)

Pada hari ini janganlah ada seorang miskin pun masuk ke dalam kebunmu".(24) (15)

Dan berangkatlah mereka di pagi hari dengan niat menghalangi (orang- orang miskin) padahal mereka mampu (menolongnya).(25) (16)

Tatkala mereka melihat kebun itu, mereka berkata:" Sesungguhnya kita benar- benar orang- orang yang sesat (jalan),(26) (17)

Bahkan kita dihalangi (dari memperoleh hasilnya)"(27) (18)

Berkatalah seorang yang paling baik pikirannya di antara mereka:" Bukankah aku telah mengatakan kepadamu, hendaklah kamu bertasbih (kepada Tuhanmu)."(28) (19)

Mereka mengucapkan:" Maha Suci Tuhan kami, sesungguhnya kami adalah orang- orang yang lalim".(29) (20)

Lalu sebahagian mereka menghadapi sebahagian yang lain seraya cela mencela.(30) (21)

Mereka berkata:" Aduhai celakalah kita; sesungguhnya kita ini adalah orang- orang yang melampaui batas".(31) (22)

Mudah-mudahan Tuhan kita memberikan ganti kepada kita dengan (kebun) yang lebih baik daripada itu; sesungguhnya kita mengharapkan ampunan dari Tuhan kita.(32) (23)

Seperti itulah azab (dunia).

Dan sesungguhnya azab akhirat lebih besar jika mereka mengetahui.(33) (24)

Sesungguhnya bagi orang- orang yang bertakwa (disediakan) surga- surga yang penuh kenikmatan di sisi Tuhannya.(34) (25)

Maka apakah patut Kami menjadikan orang- orang Islam itu sama dengan orang- orang yang berdosa (orang kafir).(35) (26)

Mengapa kamu (berbuat demikian): bagaimanakah kamu mengambil keputusan.(36) (27)

Atau adakah kamu mempunyai sebuah kitab (yang diturunkan Allah) yang kamu membacanya,(37) (28)

Bahwa di dalamnya kamu benar- benar boleh memilih apa yang kamu sukai untukmu.(38) (29)

Atau apakah kamu memperoleh janji- janji yang diperkuat dengan sumpah dari Kami, yang tetap berlaku sampai hari kiamat; sesungguhnya kamu benar- benar dapat mengambil keputusan (sekehendakmu).(39) (30)

Tanyakanlah kepada mereka:" Siapakah di antara mereka yang bertanggung jawab terhadap keputusan yang diambil itu"(40) (31)

Atau apakah mereka mempunyai sekutu- sekutu Maka hendaklah mereka mendatangkan sekutu- sekutunya jika mereka adalah orang- orang yang benar.(41) (32)

Pada hari betis disingkapkan dan mereka dipanggil untuk bersujud; maka mereka tidak kuasa,(42) (33)

(dalam keadaan) pandangan mereka tunduk ke bawah, lagi mereka diliputi kehinaan. Dan sesungguhnya mereka dahulu (di dunia) diseru untuk bersujud, dan mereka dalam keadaan sejahtera.(43) (34)

Maka serahkanlah (ya Muhammad) kepada- Ku (urusan) orang- orang yang mendustakan perkataan ini (Al Quran). Nanti Kami akan menarik mereka dengan berangsur- angsur (ke arah kebinasaan) dari arah yang tidak mereka ketahui,(44) (35)

dan Aku memberi tangguh kepada mereka. Sesungguhnya rencana- Ku amat teguh.(45) (36)

Ataukah kamu meminta upah kepada mereka, lalu mereka diberati dengan utang.(46) (37)

Ataukah ada pada mereka ilmu tentang yang gaib lalu mereka menulis (padanya apa yang mereka

tetapkan).(47) (38)

Maka bersabarlah kamu (hai Muhammad) terhadap ketetapan Tuhanmu, dan janganlah kamu seperti orang (Yunus) yang berada dalam (perut) ikan ketika ia berdoa sedang ia dalam keadaan marah (kepada kaumnya).(48) (39)

Kalau sekiranya ia tidak segera mendapat nimat dari Tuhannya, benar- benar ia dicampakkan ke tanah tandus dalam keadaan tercela.(49) (40)

Lalu Tuhannya memilihnya dan menjadikannya termasuk orang- orang yang saleh.(50) (41)

Dan sesungguhnya orang- orang kafir itu benar- benar hampir menggelincirkan kamu dengan pandangan mereka, tatkala mereka mendengar Al Quran dan mereka berkata:" Sesungguhnya ia (Muhammad) benar- benar orang yang gila".(51) (42)

Dan Al Quran itu tidak lain hanyalah peringatan bagi seluruh umat.(52) (43)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (44)

Hari kiamat,(1) (45)

Apakah hari kiamat itu(2) (46)

Dan tahukah kamu apakah hari kiamat itu(3) (47)

Kaum Tsamud dan Ad telah mendustakan hari kiamat.(4) (48)

Adapun kaum Tsamud maka mereka telah dibinasakan dengan kejadian yang luar biasa,(5) (49)

Adapun kaum Ad maka mereka telah dibinasakan dengan angin yang sangat dingin lagi amat kencang,(6) (50)

yang Allah menimpakan angin itu kepada mereka selama tujuh malam dan delapan hari terus menerus; maka kamu lihat kaum Ad pada waktu itu mati bergelimpangan seakan- akan mereka tunggul- tunggul pohon kurma yang telah kosong (lapuk).(7) (51)

Maka kamu tidak melihat seorang pun yang tinggal di antara mereka.(8) (52)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Nuun. Demi Pena dan apa yang mereka tulis, - (1)

Engkau (wahai Muhammad) - dengan sebab nikmat pemberian Tuhanmu - bukanlah seorang gila (sebagaimana yang dituduh

oleh kaum musyrik, bahkan engkau adalah seorang yang bijaksana). (2)

Dan sesungguhnya engkau tetap beroleh pahala yang amat besar, yang tidak putus-putus, (sebagai balasan bagi menjalankan ajaran Islam); (3)

Dan bahawa sesungguhnya engkau mempunyai akhlak yang amat mulia. (4)

Maka (tidak lama lagi) engkau akan melihat, dan mereka juga akan melihat, - (5)

Siapakah orangnya yang gila di antara kamu semua. (6)

Sesungguhnya Tuhanmu, Dia lah jua yang lebih mengetahui akan orang yang sesat dari jalanNya, dan Dia lah jua yang lebih mengetahui akan orang-orang yang mendapat petunjuk. (7)

Oleh itu (berpegang teguhlah pada ajaran Islam yang sedang engkau amalkan, dan) janganlah engkau menurut kemahuan orang-orang yang mendustakan (ugama Allah). (8)

Mereka suka kalaulah engkau bertolak ansur (menurut kemahuan mereka), supaya mereka juga bertolak ansur berlemah-lembut (pada zahirnya terhadapmu). (9)

Dan janganlah engkau (berkisar dari pendirianmu yang benar, dan jangan) menurut kemahuan orang yang selalu bersumpah, lagi yang hina (pendapatnya dan amalannya), - (10)

Yang suka mencaci, lagi yang suka menyebarkan fitnah hasutan (untuk memecah belahkan orang ramai), - (11)

Yang sering menghalangi amalan-amalan kebajikan, yang melanggar hukum-hukum ugama, lagi yang amat berdosa, - (12)

Yang jahat kejam, yang selain itu tidak tentu pula bapanya. (13)

Adakah kerana ia seorang hartawan dan ramai anak-pinaknya (maka ia mendustakan ugama Kami)? - (14)

Apabila dibacakan kepadanya ayat-ayat keterangan Kami, ia berkata: " (Ini ialah) cerita-cerita dongeng orang-orang dahulu kala". (15)

(Orang yang bersifat demikian, akan didedahkan kehinaannya) - Kami akan adakan tanda di atas hidungnya (yang berupa belalai itu). (16)

Sesungguhnya Kami telah timpakan mereka dengan bala

bencana, sebagaimana Kami timpakan tuan-tuan punya kebun (dari kaum yang telah lalu), ketika orang-orang itu bersumpah (bahawa) mereka akan memetik buah-buah kebun itu pada esok pagi; - (17)

Serta mereka tidak menyebut pengecualian. (18)

Maka kebun itu didatangi serta diliputi oleh bala bencana dari Tuhanmu (pada malam hari), sedang mereka semua tidur. (19)

Lalu menjadilah ia sebagai kebun yang telah binasa semua buahnya. (20)

Kemudian pada pagi-pagi, mereka panggil memanggil antara satu dengan yang lain - (21)

(Setengahnya berkata): "Pergilah pada pagi-pagi ke kebun kamu, kalau betul kamu mahu memetik buahnya". (22)

Lalu berjalanlah mereka sambil berbisik (katanya): (23)

"Pada hari ini, janganlah hendaknya seorang miskin pun masuk ke kebun itu mendapatkan kamu". (24)

Dan pergilah mereka pada pagi-pagi itu, dengan kepercayaan, (bahawa) mereka berkuasa menghampakan fakir miskin dari hasil kebun itu. (25)

Sebaik-baik sahaja mereka melihat kebunnya, mereka berkata: "Sebenarnya kita sesat jalan, (ini bukanlah kebun kita)". (26)

(Setelah mereka perhati dengan teliti, mereka berkata: "Tidak! Kita tidak sesat), bahkan kita orang-orang yang dihampakan (dari hasil kebun kita, dengan sebab ingatan buruk kita sendiri)". (27)

Berkatalah orang yang bersikap adil di antara mereka: "Bukankah aku telah katakan kepada kamu (semasa kamu hendak menghampakan orang-orang fakir miskin dari habuannya): amatlah elok kiranya kamu mengingati Allah (serta membatalkan rancangan kamu yang jahat itu) ?" (28)

Mereka berkata (dengan sesalnya): "Maha Suci Tuhan Kami! Sesungguhnya kami adalah orang-orang yang berlaku zalim!" (29)

Kemudian setengahnya mengadap yang lain, sambil cela-mencela. (30)

Mereka berkata: "Aduhai celakanya kita! Sesungguhnya kita adalah orang-orang yang melampaui batas. (31)

"Semoga Tuhan kita, (dengan

sebab kita bertaubat) menggantikan bagi kita yang lebih baik daripada (kebun yang telah binasa) itu; sesungguhnya, kepada Tuhan kita sahajalah kita berharap". (32)

Demikianlah azab seksa (yang telah ditimpakan kepada golongan yang ingkar di dunia), dan sesungguhnya azab hari akhirat lebih besar lagi; kalaulah mereka orang-orang yang berpengetahuan (tentulah mereka beringat-ingat). (33)

Sesungguhnya orang-orang yang bertaqwa, disediakan bagi mereka taman-taman Syurga yang penuh nikmat, di sisi Tuhan mereka. (34)

Patutkah Kami (berlaku tidak adil, dengan) menjadikan orang-orang Islam (yang taat), sama seperti orang-orang yang berdosa (yang kufur ingkar)? (35)

Apa sudah jadi kepada akal kamu? Bagaimana kamu menetapkan hukum (yang terang-terang salahnya itu)? (36)

Adakah kamu mempunyai sesebuah Kitab (dari Allah) yang kamu baca dan pelajari? (37)

Bahawa di dalam Kitab itu membolehkan kamu mendapat apa sahaja yang kamu pilih? (38)

Atau adakah kamu mendapat akuan-akuan yang ditegaskan dengan sumpah dari Kami, yang tetap hingga hari kiamat, menentukan bahawa kamu dapat mencapai apa yang kamu putuskan? (39)

Bertanyalah kepada mereka: "Siapakah orangnya di antara mereka yang menjamin benarnya hukum: bahawa mereka akan mendapat di akhirat apa yang didapati oleh orang Islam?" (40)

Atau adakah mereka mempunyai sekutu-sekutu (yang sefaham dengan mereka? Kalau ada) maka hendaklah mereka membawanya, jika betul mereka orang-orang yang benar. (41)

(Ingatkanlah orang-orang yang tidak beriman) akan masa didedahkan kedahsyatan huru-hara (hari kiamat), dan mereka diseru supaya sujud maka mereka tidak dapat melakukannya, - (42)

Sambil pandangan mereka tunduk malu, serta mereka diliputi kehinaan; dan sesungguhnya mereka (di dunia) dahulu telahpun diseru supaya sujud (tetapi mereka enggan) sedang mereka dalam keadaan sihat.

(43)

Biarkanlah Aku sahaja (wahai Muhammad) dengan orang yang mendustakan keterangan Al-Quran ini, Kami akan menarik mereka sedikit demi sedikit (ke jurang kebinasaan), dari arah yang mereka tidak mengetahuinya. (44)

Dan Aku akan melanjutkan tempoh untuk mereka; sesungguhnya rancangan sulitKu (terhadap golongan yang kufur ingkar itu), amatlah kuat kukuh. (45)

Pernahkah engkau (wahai Muhammad) meminta sebarang bayaran kepada mereka (mengenai ajaran Islam yang engkau sampaikan), lalu mereka merasa berat menanggung bayaran itu (sehingga menjauhkan diri daripada menyahut seruanmu)? (46)

Atau adakah di sisi mereka (Lauh Mahfuz yang mengandungi) perkara-perkara yang ghaib lalu mereka menyalin (daripadanya untuk menentang ajaran dan peringatanmu)? (47)

Maka bersabarlah (wahai Muhammad) menerima hukum Tuhanmu (memberi tempoh kepada mereka), dan janganlah engkau bersikap seperti orang yang telah ditelan oleh ikan. (Ingatlah kisahnya) ketika ia berdoa merayu dengan keadaan sesak sebak terkurung dalam perut ikan. (48)

Kalaulah ia tidak didatangi nikmat pertolongan dari Tuhannya, nescaya tercampaklah ia ke tanah yang tandus (di tepi pantai) dalam keadaan ia ditempelak (kerana salah silapnya). (49)

Selepas itu Tuhannya memilihnya, serta menjadikan dia dari orang-orang yang soleh. (50)

Dan sesungguhnya orang-orang yang kafir itu, hampir-hampir menggelincir dan menjatuhkanmu dengan pandangan mereka (yang penuh dengan permusuhan dan kebencian), semasa mereka mendengar Al-Quran sambil berkata: "Sebenarnya (Muhammad) itu, sungguh-sungguh orang gila". (51)

Padahal Al-Quran itu tidak lain hanyalah peringatan bagi umat manusia seluruhnya. (52)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Nuun. (Naapa kwa) kalamu na yale wanayoyaandika.

2. Kwa neema ya Mola wako wewe si mwenda wazimu.

3. Na kwa hakika una malipo yasiyokatika.

4.

Na bila shaka una tabia njema, Tukufu.

5. Basi karibuni utaona, na wao pia wataona.

6. Ni nani mwenye kichaa, miongoni mwenu.

7. Hakika Mola wako anajua sana aliyepotea katika njia yake, na yeye anajua sana walio ongoka.

8. Basi usiwatii waliokadhibisha.

9. Wanapenda ungelikuwa laini (kwao) nao wakawa laini.

10. Wala simtii kila mwapaji sana, aliye dhalili.

11. Msengenyaji aendaye akitia fitina.

12. Azuiye kheri, arukaye mipaka, mwenye hatia.

13. Mwenye roho ngumu, (na) juu ya hayo, mwana wa haramu.

14. Ingawa ni mwenye mali na watoto.

15. Anaposomewa Aya zetu husema: Ni visa vya watu wa zamani.

16. Karibuni tutamtia kovu juu ya pua.

17. Hakika tumewajaribu kama tulivyowajaribu wenye bustani, walipoapa kwamba watayakata (matunda yake) itakapokuwa asubuhi.

18. Wala hawakusema: Insha allah.

19. Basi uliizingia (bustani) msiba mkubwa utokao kwa Mola wako na hali wao walikuwa wanalala.

20. Kwa hiyo ikawa kama iliyong'olewa.

21. Asubuhi wakaitana.

22. Kwamba: Nendeni mapema shambani kwenu ikiwa mnataka kuvuna.

23. Basi walikwenda na huku wakinong'onezana.

24. Kuwa: leo masikini asiingie humo mwenu.

25. Na wakaenda asubuhi, hali wanao uwezo wa kuzuia.

26. Basi walipoliona wakasema: Bila shaka tumepotea.

27. Bali tumenyimwa.

28. Mbora wao akasema: Je, sikukuambieni mbona hamumtukuzi (Mwenyeezi Mungu?).

29. Wakasema: Utukufu ni wa Mola wetu, hakika tulikuwa madhalimu.

30. Basi wakakabiliana wakilaumiana.

31. Wakasema: Ole wetu! hakika tulikuwa tumeruka mipaka.

32. Huenda Mola wetu atatubadilishia (shamba) lililo bora kuliko hili, hakika sisi tunajipendekeza kwa Mola wetu.

33. Kama hivyo itakuwa adhabu, na adhabu ya akhera ni kubwa zaidi laiti wangelijua.

34. Hakika wamchao

(Mwenyeezi Mungu) watakuwa na bustani zenye neema kwa Mola wao.

35. Je, tuwafanye wanaotii sawa na waovu?

36. Mmekuwaje mnahukumu namna gani?

37. Au mnacho kitabu mnachokisoma.

38. Hakika yatakuwamo kwa ajili yenu mnayoyachagua.

39. Au je, mnavyo viapo juu yetu vinavyofika mpaka siku ya Kiyama, kuwa nyinyi mtapata mnayoyahukumu?

40. Waulize: Ni nani miongoni mwao mdhamini wa hayo?

41. Au je, wana washirika? Basi wawalete washirika wao wakiwa wanasema kweli.

42. Siku ambayo yatakapokuwa matendo makali, na wataitwa kusujudu lakini hawataweza.

43. Macho yao yatainama, unyonge utawafunika, na hakika walikuwa wakiitwa kusujudu walipokuwa salama.

44. Basi niache na anayeikadhibisha hadithi hii, karibuni tutawavuta kidogo kidogo kwa mahala wasipopajua.

45. Na ninawapa muda, kwa hakika shauri langu ni madhubuti.

46. Au je, unawaomba malipo nao wanaelemewa na gharama?

47. Au iko kwao (elimu ya) siri nao wanaiandika?

48. Basi subiri hukumu ya Mola wako, wala usiwe kama mmezwa na Samaki (Nabii Yunusu) alipomwita (Mwenyeezi Mungu) na hali yeye alikuwa mwenye huzuni nyingi.

49. Kama isingelimfikia neema kutoka kwa Mola wake, bila shaka angelitupwa ufukoni na hali yakuwa mwenye kulaumiwa.

50. Lakini Mola wake alimchagua na akamfanya miongoni mwa watu wema.

51. Na wale makafiri hukurubia kukutelezesha kwa (udokozi wa) macho yao, wanaposikia mawaidha (yao) na husema: Hakika yeye ni mwenda wazimu.

52. Na hayakuwa haya ila ni ukumbusho kwa walimwengu.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 613

(68) سوره قلم مكى است و پنجاه و دو آيه دارد (52)

[سوره القلم (68): آيات 1 تا 33] صفحه ى 614

ترجمه آيات به نام خدا كه در دنيا رحمتى براى عموم و در آخرت رحمتى

بيكران براى خواص از بندگان دارد.

ن، سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند (1).

كه تو به خاطر لطفى كه پروردگارت به تو كرده ديوانه نيستى (2).

و اينكه براى تو اجرى است غير مقطوع (3).

و اينكه تو ملكات اخلاقى بس بزرگى دارى كه بر آن مسلطى (4).

پس به زودى خواهى ديد و آنها نيز خواهند ديد (5).

كه كدامتان مبتلا به جنونيد (6).

محققا پروردگارت داناتر است به اينكه چه كسى از راه او دور و چه كسانى راه يافتگانند (7).

پس تكذيب گران را اطاعت مكن (8).

آنان همين را مى خواهند كه تو سازش كنى و آنها هم با تو بسازند (9).

و نيز هر فرومايه عيب جو كه براى هر حق و باطلى سوگند مى خورد اطاعت مكن (10).

و كسى را كه در بين مردم سخن چينى و افساد مى كند (11).

و كسى را كه مانع رسيدن خير به خلق مى شود و تجاوزگر و گناهكار است (12).

كسى كه علاوه بر همه آن عيب ها، بد دهن و خشن است و مردم پدرى برايش نمى شناسند (13).

كسى كه تنها مايه غرورش اين است كه صاحب مال و فرزندان است (14).

هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد افسانه هاى قديمى است (15).

ما در برابر غرورش به نهايت درجه، خوارش مى سازيم (16).

آرى ما ايشان را مى آزماييم هم چنان كه صاحبان آن باغ را آزموديم كه قسم خوردند و به هم قول دادند فردا ميوه باغ را بچينند (17).

بدون اينكه ان شاء اللَّه بگويند (و يا بدون اينكه از آن استثنا كنند) (18).

در نتيجه بلايى فراگير از ناحيه پروردگارت باغ را دور زد در حالى كه ايشان در خواب بودند (19).

و در نتيجه باغ سوخت و چون

شب سياه شد (20).

صبح زود (قبل از بيدار شدن فقرا) يكديگر را صدا زدند (21).

كه اگر به وعده ديشبتان پاى بنديد برخيزيد و به سوى زراعت خود برويد (22).

اين را آهسته مى گفتند و آهسته به سوى باغ روانه شدند (23). ______________________________________________________ صفحه ى 615

تا در آن روز هيچ مسكينى داخل باغشان نشود (24).

به قصد نيامدن فقرا و زياد شدن درآمد سحرگاهان بيرون شدند (25).

تا به باغ رسيدند، همين كه وضع باغ را ديدند گفتند: محققا راه را عوضى آمده ايم (26).

يكى از آن ميان گفت: نه، بلكه محروم شده ايم (27).

آنكه ميانه روتر از همه بود گفت مگر به شما نگفتم (چرا باغ را رازق خود مى دانيد و) خدا را از داشتن شريك در رزاقيت منزه نمى داريد؟ (28).

گفتند منزه است پروردگار ما كه به راستى ما ستمكارانى بوديم (29).

آن گاه رو به يكديگر كرده گناه را به گردن يكديگر نهادند (30).

گفتند: واى بر ما كه به راستى مردمى طغيانگر بوديم (31).

اميد است پروردگارمان باغى بهتر از آن به ما بدهد، كه ما دل به سوى پروردگارمان نهاديم (32).

آرى عذاب چنين است و البته عذاب آخرت بزرگتر است اگر مردم بناى فهميدن داشته باشند (33).

بيان آيات [محتويات سوره مباركه قلم و محل نزول آن

اين سوره رسول خدا (ص) را به دنبال تهمت هاى ناروايى كه مشركين به وى زده و او را ديوانه خوانده بودند، تسليت و دلدارى مى دهد، و به وعده هاى جميل و پاسدارى از خلق عظيمش دلخوش مى سازد، و آن جناب را به شديدترين وجهى از اطاعت مشركين و مداهنه با آنان نهى نموده، امر اكيد مى كند كه در برابر حكم پروردگارش صبر كند.

سياق همه آيات اين سوره

سياق آيات مكى است، و از ابن عباس و قتاده نقل شده كه گفته اند: اوايل اين سوره تا آيه" سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ" كه شانزده آيه است- در مكه نازل شده، و ما بعد آن تا جمله" لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ" كه هفده آيه است در مدينه نازل شده، و نيز بعد از آن جمله تا جمله" يكتبون" كه پانزده آيه است در مكه و ما بعد آن تا آخر سوره كه چهار آيه است در مدينه نازل شده «1» اين نقل نسبت به هفده آيه يعنى از جمله" إِنَّا بَلَوْناهُمْ" تا جمله" لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ" بى وجه نيست، زيرا به آيات مدنى شبيه تر است تا آيات مكى.

" ن" در تفسير سوره شورى در باره حروف مقطعه اوايل سوره ها بحث كرديم.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 330. ______________________________________________________ صفحه ى 616

[وجوهى كه در باره قسم به" قلم" و" ما يسطرون" گفته شده است

" وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ" معناى" قلم" معلوم است، و اما مصدر" سطر" (كه فعل" يسطرون" مشتق از آن است) به فتحه سين و سكون طاء- و بنا به گفته راغب گاهى به دو فتحه نيز خوانده مى شود- به معناى صفى از كلمات نوشته شده، و يا از درختان كاشته شده، و يا از مردمى ايستاده است، و وقتى گفته مى شود: (سطر فلان كذا) معنايش اين است كه فلانى سطر سطر نوشت «1».

خداى سبحان در اين آيه به قلم و آنچه با قلم مى نويسند سوگند ياد كرده، و از ظاهر سياق برمى آيد كه منظور از قلم مطلق قلم، و مطلق هر نوشته اى است كه با قلم نوشته مى شود، و از اين جهت اين سوگند را

ياد كرده كه قلم و نوشته از عظيم ترين نعمت هاى الهى است، كه خداى تعالى بشر را به آن هدايت كرده، به وسيله آن حوادث غايب از انظار و معانى نهفته در درون دلها را ضبط مى كند، و انسان به وسيله قلم و نوشتن مى تواند هر حادثه اى را كه در پس پرده مرور زمان و بعد مكان قرار گرفته نزد خود حاضر سازد، (مثل اينكه حادثه قرنها قبل، همين الآن دارد اتفاق مى افتد، و حوادث هزاران فرسنگ آن طرف تر در همين جا دارد رخ مى دهد) پس قلم و نوشتن هم در عظمت، دست كمى از كلام ندارد.

و در عظمت اين دو نعمت همين بس كه خداى سبحان بر انسان منت نهاده كه وى را به سوى كلام و قلم هدايت كرده، و طريق استفاده از اين دو نعمت را به او ياد داده، و در باره كلام فرموده:" خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ" «2» و در باره قلم فرموده:" عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ" «3».

بنا بر اين، سوگند خوردن خداى تعالى به قلم، و آنچه مى نويسند سوگند به يكى از نعمت ها است، و اين تنها قلم نيست كه به آن سوگند ياد كرده، بلكه در كلام مجيدش به بسيارى از مخلوقات خود بدان جهت كه نعمتند سوگند ياد فرموده، مانند آسمان، زمين، خورشيد، ماه، شب، روز، و امثال اينها تا برسد به انجير و زيتون.

بعضى «4» از مفسرين گفته اند: كلمه" ما" در جمله" و ما يسطرون" مصدريه است، و مراد از آن خود نوشتن است.

بعضى «5» ديگر گفته اند: مراد از قلم، قلم اعلى، يعنى قلم آفرينش است، كه در حديث _______________

(1) مفردات راغب، ماده" سطر".

(2)

انسان را آفريد و به او بيان را تعليم كرد. سوره الرحمن، آيه 3 و 4.

(3) به قلم تعليم داد، به انسان چيزى را تعليم داد كه از آن آگهى نداشت. سوره علق، آيه 4 و 5.

(4) تفسير كشاف، ج 4، ص 584.

(5) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 78 و 79. ______________________________________________________ صفحه ى 617

آمده كه اولين موجودى است كه خدايش آفريده. و منظور از" ما يسطرون" آن اعمالى است كه فرشتگان حفظه و كرام الكاتبين مى نويسند.

و بعضى «1» اين احتمال را هم داده اند كه تعبير به صيغه جمع در" يسطرون" صرفا براى تعظيم باشد، نه كثرت. ليكن اين احتمال درست نيست.

و نيز بعضى «2» احتمال داده اند كه: منظور آن چيزى باشد كه در آن مى نويسند، و آن لوح محفوظ است.

بعضى ديگر احتمال داده اند: مراد از قلم و آنچه مى نويسند صاحبان قلم، و نوشته هاى ايشان باشد. اما همه اين احتمالات واهى و بى اساس است.

[مراد از نعمت در آيه:" ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ"]

" ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ" اين جمله آن مطلبى است كه خداى تعالى براى اثباتش سوگند خورده، و خطاب در آن به رسول خدا (ص) است، و حرف" باء" در كلمه" بنعمة" باى سببيت و يا مصاحبت است. و معناى جمله اين است كه تو به خاطر نعمتى- و يا با نعمتى- كه خدا به تو ارزانى داشته مجنون نيستى.

و سياق آيه دلالت دارد بر اينكه مراد از اين نعمت، نعمت نبوت است، چون ادله اى كه دلالت بر نبوت آن جناب مى كند، هر گونه اختلال روانى و عقلى را از آن جناب دفع مى كند، زيرا اگر دفع نكند بر نبوت هم دلالت

ندارد، و اگر نكند هدايت الهى كه لازمه نظام حيات بشرى است پا نمى گيرد، و اين آيه در مقام رد تهمتى است كه به آن جناب مى زدند و مجنونش مى خواندند. و در آخر همين سوره تهمت ايشان را حكايت كرده، مى فرمايد:" وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ".

بعضى «3» از مفسرين گفته اند: مراد از نعمت، فصاحت بيان، عقل كامل، سيرت مرضيه، و برائت آن جناب از هر عيب و اتصافش به هر صفت پسنديده است، چون ظهور اين صفات خود دليل قطعى است بر اينكه چنين كسى مجنون نيست، ليكن بيان گذشته ما در حجيت قاطع تر است، و آيه مورد بحث و آيات بعدش به طورى كه ملاحظه مى فرماييد در مقام تسليت دادن به رسول خدا (ص) و دلخوش ساختن آن جناب است، مى خواهد آن جناب را تاييد كند، و در عين حال سخن كفار را تكذيب نمايد.

_______________

(1 و 2) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 78 و 79.

(3) مجمع البيان، ج 10، ص 333. ______________________________________________________ صفحه ى 618

[معناى اينكه فرمود پيامبر اجر غير ممنون دارد و بر" خلق عظيم" است

" وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ" كلمه" ممنون" از ماده" من" و اسم مفعول آن است، و مصدر" من" به معناى قطع است، وقتى گفته مى شود:" منه السير منا" معنايش اين است كه پياده روى او را از رفتن قطع و ناتوان كرد، البته بايد توجه داشت كه كلمه" ممنون" اسم مفعول از منت نيز مى آيد، و منت به معناى آن است كه نعمتى را كه به كسى داده اى با زبان خود آن را بر آن شخص سنگين سازى، كلمه مذكور در آيه مورد بحث به معناى اول

است. و مراد از" اجر"، اجرى است كه رسالت نزد خدا دارد، و اين جمله در مقام دلخوش ساختن رسول خدا (ص) است، مى فرمايد: تو زحمات رسالت خدا را تحمل كن، كه اجرت نزد پروردگار قطع نمى شود، و زحماتت هدر نمى رود.

و چه بسا كه كلمه" من" را به معناى همان منت نهادن گرفته اند، به اين بيان كه آنچه خداى تعالى به رسول گراميش به عنوان پاداش مى دهد، در حقيقت اجرتى است در مقابل زحماتى كه كشيده، پس رسول خدا (ص) مستحق آن اجرت و طلبكار آن از خداى تعالى است، و خداى تعالى منتى بر او ندارد. ولى اين معنا درست نيست، زيرا رسول خدا (ص) هم مانند همه خلائق بنده و مملوك خدا است، آن هم مملوك به حقيقت معناى ملك، هم ذاتش مملوك او است و هم صفاتش و هم اعمالش، پس اگر خداى عز و جل چيزى از آنچه ذكر شد به بنده اش مى دهد عطيه اى است از ناحيه او، نه اينكه دينى است كه پرداخت مى كند، و بنده خدا آنچه را كه دارد موهبت و عطيه خدا است، و به تمليك خدا مالك شده است، و در همان حال كه او مالك شده باز مالك حقيقى خود او و آنچه فعلا مالك است و آنچه قبلا مالك بوده، و يا بعدا مالك مى شود، خدا است، پس آنچه خدا به بنده اش مى دهد تفضلى است از ناحيه او، و اگر تفضل و عطايى را كه در مقابل عمل بنده اش اجر و پاداش ناميده، و قرارى را كه بين اجر خود و عمل بنده اش دارد، معامله ناميده، اين نيز تفضل ديگرى است از او، پس

منت تنها براى خدا است، او است كه بر تمامى خلائق خود از انبيا گرفته تا پايين تر منت دارد، و انبيا و پائين تر از انبيا در اين معنا برابرند.

" وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ" كلمه" خلق" به معناى ملكه نفسانى است، كه افعال بدنى مطابق اقتضاى آن ملكه به آسانى از آدمى سر مى زند، حال چه اينكه آن ملكه از فضائل باشد، مانند عفت و شجاعت و امثال آن، و چه از رذائل مانند حرص و جبن و امثال آن، ولى اگر مطلق ذكر شود، فضيلت و ______________________________________________________ صفحه ى 619

خلق نيكو از آن فهميده مى شود.

راغب مى گويد: كلمه" خلق" چه با فتحه" خاء" خوانده شود، و چه با ضمه آن، در اصل به يك معنا بوده، مانند كلمه" شرب" و" صرم" كه چه با فتحه اول خوانده شوند و چه با ضمه يك معنا را مى دهند، و ليكن در اثر استعمال بيشتر فعلا چنين شده كه اگر به فتحه خاء استعمال شود معناى صورت ظاهر و قيافه و هيئت را كه با بصر ديده مى شود مى رساند، و اگر به ضمه خاء استعمال شود معناى قوا و سجاياى اخلاقى را كه با بصيرت احساس مى شود افاده مى كند، پس اينكه قرآن كريم فرموده:" إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ"، معنايش اين است كه تو- اى پيامبر- سجاياى اخلاقى عظيمى دارى «1».

و اين آيه شريفه هر چند فى نفسها و به خودى خود حسن خلق رسول خدا (ص) را مى ستايد، و آن را بزرگ مى شمارد، ليكن با در نظر گرفتن خصوص سياق، به خصوص اخلاق پسنديده اجتماعيش نظر دارد، اخلاقى كه مربوط به معاشرت است، از قبيل استوارى بر حق، صبر

در مقابل آزار مردم و خطاكاريهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اينها، و ما قبلا در آخر جلد ششم اين كتاب احاديثى را كه محاسن اخلاقى آن جناب را مى شمارد نقل كرديم.

و از آنچه گذشت روشن گرديد اينكه بعضى «2» از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه" خلق" دين- اسلام- است. تفسير درستى نيست، مگر اينكه منظور خود را طورى توجيه كنند كه به بيان ما برگشت كند.

" فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ" اين جمله به خاطر اينكه حرف" فاء" در اولش آمده، نتيجه گيرى از خلاصه مطالب گذشته است، مى فرمايد: حال كه معلوم شد تو ديوانه نبودى، بلكه داراى مقام نبوت و متخلق به خلق عظيمى هستى، و از ناحيه پروردگارت اجرى عظيم خواهى داشت، اينك بدان كه به زودى اثر دعوتت روشن خواهد گشت، و براى ديدگان ظاهرى و باطنى خلق معلوم خواهد شد كه مفتون به جنون كيست، آيا تويى و يا تكذيب گران تو كه تهمت ديوانگى به تو مى زنند؟

بعضى «3» از مفسرين گفته اند: كلمه" مفتون" مصدرى است كه وزن اسم مفعول دارد، نظير كلمات" معقول"،" ميسور" و" معسور" كه وقتى مى گويند:" فلان ليس له معقول"

_______________

(1) مفردات راغب، ماده" خلق".

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 333.

(3) تفسير كشاف، ج 4، ص 585. ______________________________________________________ صفحه ى 620

معنايش اين است كه فلانى عقل ندارد. و عبارت" خذ ميسوره و دع معسوره" به معناى اين است كه از فلان كار، آنچه آسان است انجام بده، و مقدار دشوارش را رها كن. و حرف" باء" در كلمه" بايكم" به معناى حرف" فى" است، و معناى جمله اين است كه به زودى تو

مى بينى و ايشان هم مى بينند كه فتنه در كدام يك از دو طرف مخالف است.

" إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ" بعد از آنكه با بيانات قبلى فهماند كه بالأخره در اين ميان ضلالت و هدايتى هست، و اشاره مى كند به اينكه تهمت زنندگان به رسول خدا (ص) به اينكه او ديوانه است خودشان مفتون و گمراهند، و به زودى گمراهيشان روشن گشته، و نيز معلوم مى شود كه رسول خدا (ص) هدايت يافته است و هدايت او و گمراهى آنان به بيانى از خداى سبحان ثابت شد، اينك در اين جمله مطلب را چنين تاكيد مى كند كه خدا بهتر مى داند چه كسى از راه او به بيراهه رفته، و چه كسى راه او را يافته است، چون راه، راه او است و امر هدايت هم به دست او است، و معلوم است كه صاحب راه و راهنما بهتر مى داند چه كسى در راه او است، و چه كسى در آن نيست.

" فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ" اين جمله به دليل اينكه فاى تفريع در آغاز آن در آمده نتيجه گيرى از خلاصه معناى آيات سابق است، و الف و لام در" المكذبين" الف و لام عهد است، و منظور از كلمه" فَلا تُطِعِ" مطلق موافقت است، چه عملى و چه زبانى، و معناى جمله اين است كه حال كه معلوم شد تكذيب گران سابق الذكر مفتون و گمراهند، پس با ايشان به هيچ وجه نه زبانى و نه عملى موافقت مكن.

" وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ" كلمه" يدهنون" از مصدر" ادهان" است كه مصدر باب افعال از ماده" دهن" است، و" دهن" به معناى

روغن، و ادهان و مداهنه به معناى روغن مالى، و به اصطلاح فارسى" ماست مالى" است، كه كنايه است از نرمى و روى خوش نشان دادن. و معناى آيه اين است كه اين تكذيب گران دوست مى دارند تو با نزديك شدن به دين آنان روى خوش به ايشان نشان دهى، ايشان هم با نزديك شدن به دين تو روى خوش به تو نشان دهند، و خلاصه اينكه دوست دارند كمى تو از دينت مايه بگذارى، كمى هم آنان از دين خودشان مايه بگذارند، و هر يك در باره دين ديگرى مسامحه روا بداريد، هم چنان كه نقل شده كه كفار به رسول خدا (ص) پيشنهاد كرده بودند از تعرض به خدايان ايشان كوتاه ______________________________________________________ صفحه ى 621

بيايد، و ايشان هم متقابلا متعرض پروردگار او نشوند.

با آنچه گذشت روشن گرديد كه متعلق مودت كفار مجموع" لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ" بوده، و حرف" فاء" در كلمه دوم فاى نتيجه گيرى است، نه سببيت.

[صفات رذيله برخى از دشمنان دين كه داراى مال و فرزند هستند و خدا پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را از اطاعت آنها و از مداهنه و مماشات با آنها نهى فرموده است

" وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ ... زَنِيمٍ" كلمه" حلاف" به معناى كسى است كه بسيار سوگند مى خورد، و لازمه بسيار سوگند خوردن در هر امر مهم و غير مهم و هر حق و باطل، اين است كه سوگند خورنده احترامى براى صاحب سوگند قائل نباشد، و چون سوگندها به نام خدا بوده، پس معلوم مى شود سوگند خورنده، عظمتى براى خداى عز و جل قائل نيست، و همين بس است براى رذلى او، و

رذالت اين صفت.

و كلمه" مهين" از مصدر مهانت يعنى حقارت است، و منظور از آن، حقارت رأى و كوتاهى فكر است. ولى بعضى «1» گفته اند: به معناى كسى است كه بسيار شرارت كند.

بعضى «2» ديگر گفته اند: به معناى كذاب است.

و كلمه" هماز" صيغه مبالغه از ماده" همز" است، و اين ماده به معناى عيب جويى و طعنه زنى است، پس هماز يعنى بسيار عيب جو و طعنه زن. و بعضى «3» گفته اند:" همز" به معناى خصوص طعنه زدن با اشاره چشم است. بعضى «4» ديگر گفته اند: به معناى غيبت كردن است.

و جمله" مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ" به معناى سعايت و دو به هم زنى است، و" مشاء" به معناى نقل كننده سخنان مردمى به سوى مردمى ديگر، به منظور ايجاد فساد و تيرگى آن دو است، و" مناع خير" به معناى كسى است كه منع خيرش بسيار باشد، يا از همه مردم منع خير مى كند، و يا نسبت به اهلش چنين است و نمى گذارد چيزى به آنان برسد.

و كلمه" معتدى" اسم فاعل از اعتداء است، كه به معناى از حد گذراندن ظلم و بيداد است. و كلمه" أثيم" به معناى كسى است كه اثم و گناه بسيار كند، به حدى كه كار هميشگى و دائميش شود و از آن دست برندارد. و كلمه" اثم" به معناى عمل زشتى است كه باعث شود آن چيزى كه قرار است برسد ديرتر برسد. و كلمه" عتل"- با ضمه عين و ضمه تاء و تشديد لام- به معناى اشتلم فارسى است، يعنى سخن خشن و درشت، ولى در آيه مورد بحث به شخص بد اخلاق و جفا كار تفسير شده، كسى كه در راه

باطل به سختى خصومت مى كند، و

_______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 29، ص 27.

(4) مجمع البيان، ج 10، ص 334. ______________________________________________________ صفحه ى 622

نيز به كسى تفسير شده كه خود بسيار مى خورد، و از خوردن ديگران جلوگيرى مى نمايد، و نيز به كسى تفسير شده كه مردم را با بهانه گيريهاى خود به زندان و شكنجه مى كشاند.

و كلمه" زنيم" به كسى گفته مى شود كه اصل و نسبى نداشته باشد. بعضى «1» گفته اند به معناى كسى است كه از زنا متولد شده، و خود را به قومى ملحق كرده باشد، و در واقع از آن قوم و دودمان نباشد. بعضى «2» ديگر گفته اند: زنيم كسى است كه به لئامت و پستى مشهور باشد. بعضى «3» ديگر گفته اند: كسى است كه در شرارت علامتى داشته باشد، كه با آن شناخته شود، و چون در محفلى سخن از شرارت رود، او قبل از هر شرورى ديگر به ذهن در آيد، و اين چند معنا همه به هم نزديكند.

پس اين نه صفت رذيله، اوصافى است كه خداى تعالى بعضى از دشمنان دين را كه پيامبر (ص) را به اطاعت خود و مداهنه دعوت مى كردند توصيف كرده، و در حقيقت جامع همه رذائل است.

" عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ"- معنايش اين است كه شخص مورد نظر بعد از آن معايب و رذائلى كه برايش ذكر كرديم عتل و زنيم هم نيز هست. بعضى «4» از مفسرين گفته اند از تعبير" بعد ذلك" فهميده مى شود كه دو صفت اخير از ساير رذائلى كه برايشان شمرد بدتر است.

و ظاهرا در اين جمله اشاره اى است به اينكه شخص مورد نظر آن قدر داراى صفات خبيث است

كه ديگر جا ندارد در امر حق از او اطاعت شود، و بر فرض هم كه از آن خبائث صرفنظر شود، وى فردى تندخو و خشن و بى اصل و نسب است كه اصلا نبايد در جوامع بشرى به مثل او اعتنا شود، بايد از هر جامعه اى طرد شود، و افراد جامعه نه به سخن او گوش دهند و نه در عملى پيرويش كنند.

" أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ" ظاهرا كلمه" أن" حرف لام در تقدير دارد، و تقدير آن" لان" باشد، و اين جار و مجرور متعلق به فعلى است كه از مجموع صفات رذيله مذكور استفاده مى شود، و معنايش اين است كه:" او چنين و چنان مى كند براى اينكه مالدار است". و خلاصه مالدارى ياغيش كرده، به نعمت خدا كفران مى ورزد، و در نتيجه بيگانگى از خدا، تمامى رذائل خبيثه در دلش پيدا شده، بجاى اينكه شكر خدا را در برابر آن اموال بجا آورد، و نفس خود را اصلاح كند كفران مى ورزد، و بنا بر اين، آيه شريفه در افاده مذمت و تهكم، جارى مجراى آيه شريفه _______________

(1 و 2 و 3) مجمع البيان، ج 10، ص 334.

(4) روح المعانى، ج 29، ص 27. ______________________________________________________ صفحه ى 623

زير است كه مى فرمايد:" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ" بعضى «1» گفته اند: كلمه" أن" متعلق به جمله" لا تطع" است، و معنايش اين است كه اى پيامبر او را به خاطر اينكه مالدار است اطاعت مكن، و خلاصه مال و اولادش تو را به اطاعت واندارد. ولى معناى قبلى عمومى تر و به ذهن نزديك تر است.

بعضى «2» ديگر گفته اند:

نمى تواند متعلق به كلمه" قال" در جمله شرطيه" إِذا تُتْلى ..." باشد، براى اينكه از نظر علماى نحو هيچ وقت ما بعد شرط در ما قبل آن عمل نمى كند.

" إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ" كلمه" اساطير" جمع اسطوره است، و اسطوره به معناى داستانهاى خرافى است، و آيه شريفه جنبه تعليل دارد و كلمه" لا تُطِعْ" را تعليل مى كند.

" سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ" مصدر" وسم" و همچنين" سمة" به معناى علامت گذارى است، و كلمه" خرطوم" به معناى بينى است.

بعضى «3» گفته اند: اطلاق خرطوم بر بينى آن شخص كافر، با اينكه خرطوم تنها بينى فيل و خوك است، در حقيقت نوعى توبيخ و ملامت است، و در اين آيه تهديدى است به آن شخص، به خاطر عداوت شديدى كه با خدا و رسول او و دينى كه بر رسولش نازل كرده، مى ورزيده است.

و ظاهرا منظور از علامت گذارى در بينى او اين باشد كه بى نهايت او را خوار مى كنيم، و ذلتى نشاندار به او مى دهيم، به طورى كه هر كس او را ببيند با آن علامت او را بشناسد، چون بينى در قيافه و صورت انسان يكى از مظاهر عزت و ذلت است، هم مى گوييم فلانى باد به دماغش انداخته، و هم مى گوييم من دماغ فلانى را به خاك ماليدم، و يا دماغش را خرد كردم، و ظاهرا عمل علامت گذارى در دماغ آن شخص در قيامت واقع مى شود نه در دنيا. هر چند كه بعضى «4» از مفسرين آن را حمل بر رسوايى در دنيا كرده، و براى توجيه اين نظريه خود را به زحمت انداخته است.

[تهديد مكذبان متمول زمان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

با ذكر داستان صاحبان باغى كه به مال دل بستند و از خدا غافل گشتند و از فقرا دريغ كردند و باغشان نابود شد و ...]

" إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ ... كَالصَّرِيمِ" كلمه" بلاء" كه مصدر" بلونا" است به معناى امتحان، و نيز به معناى پيش آوردن _______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 588.

(2) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 85.

(3 و 4) روح المعانى، ج 29، ص 29. ______________________________________________________ صفحه ى 624

مصيبت است، و كلمه" صرم" به معناى چيدن ميوه از درخت است، و كلمه" استثناء" كه مصدر فعل" يستثنون" است، به معناى اين است كه بعضى از افراد كل را از حكم كل كنار بگذاريم، و نيز به معناى گفتن كلمه" ان شاء اللَّه" در هنگام وعده قطعى و يا هر سخن قطعى ديگر است، و اگر اين كلمه را هم استثناء خوانده اند، بدين جهت است كه وقتى مى گويى:

" فردا ان شاء اللَّه به سفر مى روم" معنايش اين است كه من فردا در همه احتمالات به سفر مى روم مگر يك احتمال، و آن اين است كه خدا نخواهد به سفر بروم.

و منظور از" طائف عذاب"، آن عذابى است كه در شب رخ دهد، و كلمه" صريم" به معناى درختى است كه ميوه اش را چيده باشند. بعضى «1» گفته اند: به معناى شب بسيار تاريك است. بعضى «2» ديگر گفته اند: ريگزارى بريده از ريگزار ديگر است كه در آن چيزى نمى رويد، و هيچ فايده اى ندارد.

آيات مورد بحث يعنى آيه" إِنَّا بَلَوْناهُمْ" تا هفده آيه، تكذيب گران نبوت رسول خدا (ص) را كه به آن جناب تهمت جنون مى زدند تهديد مى كند، و تشبيهى كه در آن

آمده دلالت دارد بر اينكه اين تكذيب گران هم به طور قطع عذاب خواهند شد، و بلكه هم اكنون يعنى در ايام نزول آيات، عذاب در راه بوده، چيزى كه هست خود كفار از آن غافل بودند، و به زودى مى فهمند، امروز سرگرم و حريص در جمع مال و زياد كردن فرزندانند، و به يكديگر به كثرت مال و اولادشان فخر مى فروشند، و همه اعتمادشان به مال و فرزندان و سائر اسباب ظاهرى است، كه فعلا به كام آنان و طبق هواهايشان در جريان است، بدون اينكه در برابر اين نعمت ها شكر پروردگارشان را به جاى آورده، راه حق را پيش گيرند و پروردگارشان را عبادت كنند. و همچنين به اين وضع خود ادامه مى دهند تا عذاب آخرتشان و يا عذاب دنياييشان به ناگهانى و بى خبر از ناحيه خدا برسد، هم چنان كه در روز جنگ بدر رسيد، و به چشم خود ديدند كه همه آن اسبابهاى ظاهرى بى خاصيت شد، و اموال و فرزندان كمترين سودى به حالشان نبخشيد، و در آخرت هم اهل بهشت نظير اين وضع را مى بينند، آن وقت كفار از كرده هاى خود پشيمان مى شوند، و به سوى پروردگار خود متمايل مى گردند، اما اين رغبت و تمايل، عذاب خدا را برنمى گرداند، و اين پشيمانى نظير پشيمانى صاحبان باغ است، كه پشيمان شدند، و يكديگر را ملامت نمودند و به سوى پروردگارشان متمايل شدند، و اين تمايل به درد ايشان هم نخورد، عذاب خدا اين چنين است، و عذاب آخرت سخت عظيم تر

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 10، ص 335 و 336. ______________________________________________________ صفحه ى 625

است اگر بناى فهميدن داشته باشند، اين معنايى كه كرديم

در صورت اتصال آيه به ما قبل خود، و در فرضى بود كه با آنها يكباره نازل شده باشد. و اما بنا بر آنچه در روايات آمده، كه آيات مورد بحث در مورد نفرينى نازل شد كه رسول خدا (ص) عليه مشركين كرد، و عرضه داشت:" پروردگارا! رفتار ملايمت را عليه قبيله مضر مبدل به شدت فرما، و آن را به صورت قحطى بنما، نظير قحطى يوسف". در اين صورت منظور از بلاء در جمله" إِنَّا بَلَوْناهُمْ" خصوص قحطى خواهد بود، و اينكه بلاى آنان را تشبيه كرد به بلاى صاحبان باغ، براى همين بوده كه باغ مذكور در اثر بلاء خشك شد. اما مطلبى كه هست، اين است كه آخر داستان صاحبان باغ كه يكديگر را ملامت كردند، و قرآن فرمود:" فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ" با داستان قحطى مكه آن طور كه بايد منطبق نيست.

و به هر حال معناى جمله" إِنَّا بَلَوْناهُمْ" اين شد كه ما ايشان را به بلاء مبتلا كرديم،" كَما بَلَوْنا". هم چنان كه مبتلا كرديم" اصحاب الجنة" صاحبان باغ را، كه مردمى يمنى بودند، و باغى در آنجا داشتند كه داستانشان در بحث روايتى آينده مى آيد ان شاء اللَّه.

كلمه" اذ" ظرف زمان است براى فعل" بلونا" يعنى در زمانى مبتلاشان كرديم كه" أقسموا" سوگند خوردند، كه" لَيَصْرِمُنَّها" به زودى ميوه هاى باغ شان را مى چينند،" مصبحين" در همين صبح فردا خواهند چيد.

از اين جمله برمى آيد كه قبل از رسيدن فرداى مذكور دور هم جمع شده مشورت كرده اند كه صبح همان شب ميوه را بچينند" وَ لا يَسْتَثْنُونَ" بدون اينكه بگويند: ان شاء اللَّه مى چينيم، بلكه همه اعتمادشان بر نفس خودشان و

بر اسباب ظاهرى بود، ممكن هم هست منظور از جمله" وَ لا يَسْتَثْنُونَ" اين باشد كه مقدارى از ميوه ها را براى فقرا و مساكين استثناء نكردند.

" فَطافَ عَلَيْها"- پس دور زد و دوره كرد آن باغ را" طائف" بلايى دور زن، كه شبانه همه اطراف باغ را احاطه نمود،" من ربك" از ناحيه پروردگارت،" وَ هُمْ نائِمُونَ" در حالى كه صاحبان باغ در خواب بودند" فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ"، باغ مانند درختى شد كه ميوه اش را چيده باشند. و ممكن است به اين معنا باشد كه آن باغ مانند شب تار سياه شد، چون در اثر آتشى كه خدا به سوى آن فرستاد درختانش سوخت. و يا به اين معنا باشد كه باغ مذكور مانند بيابانى ريگزار شد، كه هيچ گياهى در آن نمى رويد و هيچ فايده اى بر آن مترتب نمى شود.

" فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ ... قادِرِينَ" كلمه" تنادى" كه مصدر فعل" تنادوا" است به معناى ندا كردن يكديگر است، اين ______________________________________________________ صفحه ى 626

او را ندا كند و او اين را. و كلمه" اصباح" كه مصدر اسم فاعل" مصبحين" است، به معناى داخل در صبح شدن است. و كلمه" صارمين" از ماده" صرم" است كه به معناى چيدن ميوه از درخت است، و مراد از اين كلمه در آيه، خود چيدن نيست بلكه اراده چيدن است. و جمله" فتنادوا مصبحين" به معناى اين است كه چون داخل صبح شدند يكديگر را به قصد رفتن به باغ و چيدن ميوه صدا كردند. و كلمه" حرث" به معناى زرع، و نيز به معناى درخت است. و كلمه" خفت" كه مصدر" تخافت" باب تفاعل آن است، به معناى كتمان و پنهان كردن

چيزى است، و كلمه" حرد" به معناى منع و كلمه" قادرين" از ماده" قدر" است كه به معناى تقدير و اندازه گيرى است.

و معناى آيه اين است كه" فتنادوا" يكديگر را صدا زدند،" مصبحين" در حالى كه داشتند داخل صبح مى شدند" أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ"- اين جمله نداى طرفينى را معنا مى كند، و مى فهماند كه در ندا چه مى گفتند؟- مى گفتند: صبح شد برخيزيد به سوى باغ خود روان شويد، و بنا بر اين كلمه" اغدوا" كه صيغه امر و به معناى صبح زود به طرف كار و كسب رفتن است، متضمن معناى" اقبلوا- روى آوريد" نيز هست، و به همين جهت بود كه با حرف" على" متعدى شده، و گرنه با حرف" الى" متعدى مى شد- هم چنان كه زمخشرى نيز به اين نكته اشاره كرده است- «1»" إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ" يعنى اگر قصد و تصميم بر صرم و چيدن ميوه داريد.

" فَانْطَلَقُوا"- يعنى روانه شدند و به سوى باغشان رفتند،" وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ" در حالى كه به طور آهسته و مخفيانه با يكديگر مشورت مى كردند، و مى گفتند:" أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ"، امروز رفتنتان به باغ را از انظار مخفى بداريد، تا فقرا و مساكين خبردار نشوند، و گرنه آنها هم داخل باغ مى شوند، و ناچارتان مى كنند سهمى از ميوه ها را به آنان اختصاص دهيد،" و غدوا" صبح زود به طرف باغ روان شدند،" على حرد" در حالى كه قرارشان بر اين بود كه مسكينان را منع كنند،" قادرين"، در دلهاى خود چنين فرض و تقدير مى كردند كه به زودى ميوه ها را خواهند چيد، و حتى يك دانه آن را به مسكينان نخواهند داد.

" فَلَمَّا

رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ" ولى همين كه باغ را بدان وضع مشاهده كردند، و ديدند كه چون صريم شده، و طائفى _______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 590. ______________________________________________________ صفحه ى 627

از ناحيه خدا دور آن طواف كرده و نابودش ساخته، با خود گفتند" إِنَّا لَضَالُّونَ" ما چه گمراه بوديم، كه به خود وعده داديم ميوه ها را مى چينيم و يك دانه هم به فقرا نمى دهيم.

بعضى «1» اينطور معنا كرده اند كه: نكند راه باغمان را گم كرده ايم.

" بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ"- اين جمله اعراض از جمله سابق است، و معنايش اين است كه نه تنها گمراهيم بلكه از رزق هم محروم شديم.

" قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ ... راغِبُونَ"" قالَ أَوْسَطُهُمْ"، آنكه از سايرين ميانه روتر و معتدل تر بود چون او همواره مردم خود را به حق يادآورى مى كرد، هر چند كه در مقام عمل از آنان پيروى مى نمود بعضى «2» از مفسرين گفته اند: منظور از اوسط كسى است كه سن و سال متوسطى داشته. ليكن اين حرف درست نيست-" أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ" آيا به شما نگفتم- معلوم مى شود قبلا به آنان نصيحت كرده بود، و اگر قرآن كريم آن را نقل نكرده، براى اين بود كه جمله مورد بحث به خواننده مى فهمانيد كه چنين نصيحتى قبلا شده بوده، ديگر احتياج به ذكر آن نبود-" لَوْ لا تُسَبِّحُونَ"، چرا تسبيح خدا نمى گوييد، و او را از داشتن شريكها منزه نمى داريد؟ و چرا بر قدرت خود و ساير اسباب ظاهرى اعتماد مى كنيد و سوگند مى خوريد، كه حتما فردا ميوه ها را مى چينيم، و ان شاء اللَّه نمى گوييد و خدا را به كلى از

دخالت و سببيت و تاثير معزول مى كنيد و همه تاثيرها را به خود و ساير اسباب ظاهرى منسوب مى كنيد؟ اين همان شرك است، كه شما را از ارتكابش زنهار دادم.

آرى اگر گفته بودند" ليصرمنّها مصبحين الا أن يشاء اللَّه" معنايش اين مى شد كه خدا هيچ شريكى ندارد، اگر به چيدن ميوه موفق مى شدند به اذن خدا شده بودند، و اگر نمى شدند باز به مشيت خدا نشده بودند، پس همه امور به دست خداست، و او را شريكى نيست.

بعضى «3» گفته اند: منظورشان از تسبيح خدا ياد خدا و توبه به درگاه او بوده، چون گناهى از ايشان سر زده بود، و آن اين بود كه نيت كردند مسكينان را از ميوه هاى چيده شده محروم سازند، اين وجه بد نيست البته در صورتى كه منظور از استثناء كنار گذاشتن سهمى از ميوه براى فقراء باشد.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 337.

(2 و 3) روح المعانى، ج 29، ص 32. ______________________________________________________ صفحه ى 628

" قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ" اين جمله حكايت تسبيح صاحبان باغ مذكور است كه بعد از ملامت آن شخص ميانه رو متوجه خطاى خود شده، خدا را تسبيح كردند، و گفتند: خدا را از شركايى كه در سوگند خود برايش اثبات كرديم منزه مى داريم، تنزيهى نگفتنى، و اعتراف داريم كه يگانه رب ما اوست و او است كه با مشيت خود امور ما را تدبير مى كند، آرى ما در اثبات شريكها براى او ستمكار بوديم. بنا بر اين، جمله مورد بحث ما هم تسبيح خدا است، و هم اعترافشان است به اينكه در اثبات شركا بر نفس خود ستم كرده اند.

و بنا بر آن قول ديگر

كه نقل كرديم جمله مورد بحث توبه و اعتراف ايشان است به اينكه هم به خود ستم كردند و هم به فقرا.

" فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ" پس رو به يكديگر نهاده بعضى بعض ديگر را به خاطر ظلمى كه مرتكب شدند به باد ملامت گرفتند.

" قالُوا يا وَيْلَنا ... راغِبُونَ" كلمه" طغيان" كه اسم فاعل" طاغى" از آن مشتق شده به معناى تجاوز از حد است و ضمير در" منها" به كلمه" جنة" آن هم به اعتبار ميوه اش برمى گردد، چون منظورشان اين بوده كه اميد است پروردگار ما چيزى بهتر از ميوه هايى كه سوختند به ما بدهد.

و معناى آيه اين است كه: صاحبان باغ بعد از آنكه به ظلم و طغيان خود متوجه شدند گفتند: اى واى بر ما كه ما مردمى متجاوز از حد بوديم، و پا از گليم عبوديت فراتر نهاديم، براى اينكه براى پروردگار يكتاى خود اثبات شريك كرديم، و او را يگانه در ربوبيت ندانستيم، و ما اميدواريم پروردگارمان بهتر از آن جنت كه طائفى از عذاب، سياهش كرد و سوزاند، چيزى به ما بدهد، چون ما ديگر از هر چيزى ديگرى دل بريديم، و دل به او بستيم.

" كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ" كلمه" العذاب" مبتداى مؤخر، و كلمه" كذلك" خبر مقدم است، و تقديرش" العذاب كذلك" است، يعنى نمونه عذابى كه ما بشر را از آن زنهار مى دهيم عذاب اصحاب باغ است. و حاصلش اين شد كه خداى تعالى انسان را با مال و اولاد امتحان مى كند، و انسان به وسيله همين مال و اولاد طغيان نموده مغرور مى شود و خود را بى نياز از

پروردگار احساس نموده، در نتيجه اصلا پروردگار خويش را فراموش مى كند، و اسباب ظاهرى و قدرت خود را شريك خدا مى گيرد، و قهرا جرأت بر معصيت پيدا مى كند، در حالى كه غافل است ______________________________________________________ صفحه ى 629

از اينكه عذاب و وبال عملش دورادور او را گرفته، و اينطور عذابش آماده شده، تا ناگهان بر سرش بتازد، و با هول انگيزترين و تلخ ترين شكل رخ بنمايد، آن وقت از خواب غفلتش بيدار مى شود، و به ياد نصيحت هايى مى افتد كه به او مى كردند و او گوش نمى داد، آن وقت نسبت به كوتاهى هاى خود اظهار ندامت مى كند، از ظلم و طغيان خود شرمنده مى شود، و از پروردگارش درخواست برگشتن نعمت مى كند، تا اين بار شكر او را به جاى آورد، عينا همانطور كه سرگذشت صاحبان باغ به آن انجاميد. بنا بر اين قرآن مى خواهد با نقل اين داستان يك قاعده كلى براى همه انسانها بيان كند.

و اينكه فرمود:" و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند"، علتش اين است كه عذاب آخرت از قهر الهى منشا دارد، و چيزى و كسى نمى تواند در برابرش مقاومت كند، عذابى است كه خلاصى از آن نيست، حتى مرگى هم به دنبال ندارد، به خلاف عذابهاى دنيوى كه هم در بعضى اوقات قابل جبران است، و هم با مرگ پايان مى پذيرد، عذاب آخرت از تمامى جهات وجود، محيط به انسان است، و دائمى و بى انتها است، نه چون عذابهاى دنيا كه بالأخره تمام مى شود.

بحث روايتى [رواياتى در باره مراد از" ن"،" قلم" و" ما يسطرون"]

در كتاب معانى به سند خود از سفيان بن سعيد ثورى روايت كرده كه از امام صادق (ع) تفسير

حروف مقطعه اول سوره ها را پرسيده، و آن جناب فرموده: اما حرف" نون" كه در اول سوره" ن" است، نهرى است در بهشت، كه خداى تعالى به آن دستور داد منجمد شود، و منجمد گشته مداد شد، و به قلم فرمود تا بنويسد، قلم آنچه بوده و تا روز قيامت خواهد شد در لوح محفوظ سطر به سطر نوشت، پس مداد مدادى است از نور، و قلم هم قلمى است از نور، و لوح هم لوحى است از نور.

سفيان مى گويد به او گفتم: يا بن رسول اللَّه امر لوح و قلم و مداد را برايم بيشتر شرح بده، و از آنچه خدا به تو آموخته تعليمم بفرما. فرمود: اى ابن سعيد اگر نبود كه تو اهليت پاسخ را دارى پاسخت نمى دادم، بدانكه" نون" فرشته اى است كه به قلم گزارش مى دهد، و قلم فرشته اى است كه به لوح گزارش مى دهد، لوح هم فرشته اى است كه به اسرافيل گزارش مى دهد، و او نيز فرشته اى است كه به ميكائيل گزارش مى دهد و ميكائيل هم به جبرئيل، و جبرئيل به انبيا و رسولان. آن گاه فرمود اى سفيان برخيز برو كه بيش از اين را صلاحت ______________________________________________________ صفحه ى 630

نمى دانم«1».

و در همان كتاب به سند خود از ابراهيم كرخى روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) از معناى لوح و قلم پرسيدم، فرمود: دو فرشته اند «2».

و نيز در همان كتاب به سند خود از اصبغ بن نباته از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه در تفسير آيه" ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ" فرمود: منظور از قلم، قلمى است از نور، و كتابى از نور كه در لوح محفوظ

قرار دارد، و مقربين درگاه خدا شاهد آنند،" وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً" «3».

مؤلف: در معانى گذشته رواياتى ديگر از امامان اهل بيت (ع) وارد شده، و ما در تفسير آيه" هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ" «4» حديثى را كه قمى از عبد الرحيم قصير از امام صادق (ع) در باره لوح و قلم روايت كرده نقل كرديم، در آن آمده بود كه سپس مهر بر دهان قلم زد، و ديگر از آن به بعد تا ابد قلم سخن نگفت، و نخواهد گفت، و آن عبارت است از كتاب مكنون كه همه نسخه ها از آنجا است «5».

و در الدر المنثور است كه ابن جرير از معاوية بن قره از پدرش روايت كرده كه گفت رسول خدا (ص) در معناى" ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ" فرمود: لوحى از نور و قلمى از نور است كه بر تمامى آنچه شده و تا قيامت مى شود جريان يافته و همه را نوشته است «6».

مؤلف: در معناى اين حديث رواياتى ديگر نيز هست و اينكه در حديث فرمود:

" جريان يافته"، منظور اين است كه آنچه از حوادث در متن كائنات رخ مى دهد، مطابق همان چيزى است كه در آن كتاب نوشته شده. نظير اين تعبير تعبيرى است كه در روايت ابو هريره آمده، كه فرمود:" سپس بر دهان قلم مهر نهاد، در نتيجه ديگر سخن نگفت، و تا قيامت هم سخن نخواهد گفت" «7».

[رواياتى در باره مراد از" خُلُقٍ عَظِيمٍ"، مراد از" كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ ..." و ...]

و در معانى به سند خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر (ع) روايت كرده _______________

(1) معانى الاخبار، ص 22.

(2) معانى الاخبار،

ص 30.

(3) معانى الاخبار، ص 46، حديث 2.

(4) سوره جاثيه، آيه 29.

(5) تفسير قمى، ج 2، ص 379. و تفسير برهان ج 4، ص 368، ش 4.

(6 و 7) الدر المنثور، ج 6، ص 250. ______________________________________________________ صفحه ى 631

كه در تفسير آيه" وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ" فرمود: خلق عظيم همين اسلام است «1».

و در تفسير قمى از ابى الجارود از حضرت امام باقر (ع) نقل شده است كه در باره جمله" إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ" فرمود يعنى" على دين عظيم" «2».

مؤلف: منظور اين بوده كه دين اسلام مشتمل بر كمال هر خلق پسنديده هست و رسول خدا (ص) داراى آن بوده، و در روايت معروف از آن جناب نقل شده كه فرمود:" بعثت لاتمم مكارم الاخلاق" «3».

و در مجمع البيان به سندى كه به حاكم رسانده، و او با سندى كه به ضحاك رسانده روايت كرده كه گفت وقتى قريش ديدند كه رسول خدا (ص) على (ع) را بر سايرين مقدم داشت، و او را تعظيم كرد، شروع كردند به بدگويى از على (ع)، و گفتند: محمد مفتون على شده. خداى تعالى در پاسخ آنان اين آيه را نازل كرد:" ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ"، و در آن خداى تعالى سوگند خورد به اينكه ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ- تو به خاطر اينكه خدا انعامت كرده مجنون نيستى"،" وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ- و تو اجرى انقطاع ناپذير دارى، و تو داراى خلقى عظيم هستى"، كه منظور همان قرآن است- تا آنجا كه فرمود-" بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ"، كه منظور از اين گمراه، عده اى بودند كه آن سخن

را گفته بودند،" وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ"، (و او على بن ابى طالب را بهتر مى شناسد) «4».

مؤلف: اين روايت را صاحب تفسير برهان نيز از محمد بن عباس نقل كرده، و او به سند خود از ضحاك كه به همين منوال حديث را ادامه داده تا در آخر گفته است: و سبيل خدا همان على بن ابى طالب است «5».

و باز در همان كتاب در تفسير آيه" وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ ..." آمده كه: بعضى- گفته اند منظور از حلاف، وليد بن مغيره است، كه به رسول خدا (ص) پيشنهاد كرد مال زيادى به آن جناب بدهد، و آن حضرت دست از دين خود بردارد، بعضى ديگر گفته اند: منظور اخنس بن شريق است، (نقل از عطاء) بعضى ديگر گفته اند اسود بن عبد

_______________

(1) معانى الاخبار، ص 188، حديث 1.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 382.

(3) من مبعوث شده ام تا مكارم اخلاق را به حد كمال برسانم. نهج الفصاحه، ح 944.

(4) مجمع البيان، ج 10، ص 334.

(5) البرهان، ج 4، ص 370، ح 2. ______________________________________________________ صفحه ى 632

يغوث بوده، (نقل از مجاهد) «1».

مؤلف: در اين باره رواياتى ديگر در تفسير الدر المنثور و غير آن آمده، كه ما از نقل آنها صرفنظر كرديم، خواننده محترم مى تواند به كتب حديث مراجعه نمايد «2».

و نيز در همان كتاب از شداد بن اوس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: هيچ" جواظ" و" جعظرى"، و" عتل زنيم" داخل بهشت نمى شود پرسيدم جواظ يعنى چه؟ فرمود: كسى كه زياد جمع مى كند و هيچ انفاق نمى كند. پرسيدم بفرما جعظرى چه معنا دارد؟ فرمود: كسى كه خشن و درشت خو باشد. پرسيدم عتل

زنيم كيست؟ فرمود: هر شكم باره بد اخلاق است كه بسيار مى خورد و مى نوشد، و بسيار خشم مى گيرد و ستم مى كند و زنيم است «3».

و در معناى زنيم بعضى «4» گفته اند: كسى است كه اصل و نسب نداشته باشد.

و در تفسير قمى در ذيل آيه" عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ" آمده كه" عتل" به معناى كسى است كه كفرش عظيم باشد، و" زنيم" آن كسى است كه پدرش معلوم نباشد، و او را فرزند غير پدرش بخوانند «5».

[ماجراى صاحبان باغى كه به عذاب الهى نابود گشت

و باز در همان كتاب است كه ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (ع) روايت كرده كه در ذيل آيه" إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ" فرمود: اهل مكه مبتلا شدند به گرسنگى، همانطور كه صاحبان آن باغ مبتلا شدند، و آن باغ در دنيا در ناحيه يمن بود، در نه ميلى صنعا قرار داشت، و به آن رضوان مى گفتند «6».

و نيز در همان كتاب است كه شخصى به ابن عباس گفت جمعى از همين امتند كه معتقدند اگر بنده خدا گناه كند از رزق محروم مى شود، ابن عباس گفت به آن خدايى كه غير او معبودى نيست، اين مطلب در كتاب خدا از آفتاب نيم روز روشن تر است، و خدا آن را در ضمن قصه صاحبان باغ در سوره" ن وَ الْقَلَمِ" آورده.

جريان چنين بوده كه پير مردى باغى داشت، و هيچ ميوه اى از آن باغ به خانه اش برده نمى شد، مگر آنكه حق هر صاحب حقى را از آن مى داد بعد از آنكه از دنيا رفت، فرزندانش _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 334.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص

251.

(3 و 4) مجمع البيان، ج 10، ص 334.

(5) تفسير قمى، ج 2، ص 380.

(6) تفسير قمى، ج 2، ص 381 و 382. ______________________________________________________ صفحه ى 633

آن باغ را به ارث بردند، و آنان پنج پسر بودند، در همان سالى كه پدرشان از دنيا رفت آن باغ آن قدر حاصل آورد كه در هيچ سالى آن طور نياورده بود، جوانان بعد از نماز عصر به طرف باغ روانه شدند، ميوه و رزقى بسيار زياد ديدند كه تا آن روز و در حيات پدرشان چنان حاصلى به آن باغ نديده بودند.

وقتى حاصل بسيار را ديدند طاغى و ياغى شده به يكديگر گفتند: پدر ما پير و خرفت شده و عقلش را از دست داده بود، بياييد با هم قرار بگذاريم امسال به احدى از فقراى مسلمين چيزى از اين ميوه ها ندهيم، تا اموالمان زياد شود آن گاه سال هاى بعد روش پدر را دنبال كنيم، چهار نفر از برادران قبول كردند، و پنجمى ايشان در خشم شد و او همان بود كه بعد از سوخته شدن باغ گفت" أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ- آيا به شما نگفتم چرا خداى را تسبيح نمى گوييد؟".

همين شخصى كه از ابن عباس سؤال كرده بود، پرسيد: آيا نفر پنجمى أوسط از حيث سن و سال بود؟ ابن عباس گفت: نه اتفاقا از حيث سن و سال از همه كوچكتر بود، بلكه منظور از كلمه" أوسط" اين است كه از همه بهتر و عاقل تر بود، به دليل اينكه قرآن كريم در باره امت محمد (ص) كه از همه امت ها كوچكتر است به خاطر همين كه از همه امت ها بهتر است فرموده:" وَ

كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً".

" قالَ أَوْسَطُهُمْ" بهترين آن برادران به سايرين گفت از خدا بترسيد، و طريقه پدر را پيش بگيريد تا سالم باشيد و سود ببريد، برادران بر او خشم كردند، و او را به كتك گرفته سخت كوبيدند، وقتى آن برادر يقين كرد كه برادران قصد كشتن او را دارند، تسليم گفتارشان شد، و به اكراه و بدون رضايت درونى رأى آنان را تصويب كرد.

از آنجا به خانه هاى خود برگشته، هم سوگند شدند كه هر وقت خواستند ميوه بچينند صبح خيلى زود بچينند، و در اين سوگند خود ان شاء اللَّه هم نگفتند، خداى تعالى به خاطر اين جرمشان مبتلاشان نموده، بين آنان و آن رزق حائل شد، رزقى كه ايام چيدنش بسيار نزديك بود، مع ذلك حتى يك دانه هم عايدشان نشد، و اين داستان را در قرآن كريم آورده فرمود:" إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ وَ لا يَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ" يعنى مثل باغى كه درختانش آتش گرفته باشد.

سائل پرسيد: اى ابن عباس،" صريم" چيست؟ گفت: صريم به معناى شب بسيار تاريك است، آن گاه گفت شبى كه هيچ نور و ضوئى در آن نباشد.

برادران وقتى صبح برخاستند يكديگر را صدا زدند كه زودتر به باغتان برويد، اگر ______________________________________________________ صفحه ى 634

مى خواهيد بچينيد (تا كسى با خبر نشده) بچينيد، برادران به طرف باغ روانه شدند،" و هم يتخافتون" سائل پرسيد: اى ابن عباس" تخافت" به چه معنا است؟ گفت به معناى تشاور است، با يكديگر مشورت مى كردند و آهسته سخن مى گفتند كه كسى صدايشان را نشنود، و سخن آهسته شان اين

بود كه" لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ"، احدى از فقرا نبايد داخل باغتان شود، همه فكرشان در پياده كردن اين نقشه بود كه چگونه ميوه ها را بچينند كه هيچ يك از فقرا خبردار نشود،" قادرين" مسلم و خاطر جمع بودند كه ميوه را خواهند چيد، و هيچ احتمال نمى دادند كه ميوه و باغى در كار نباشد، و عذاب خدا و خشم او ايشان را گرفته باشد.

" فَلَمَّا رَأَوْها" وقتى ديدند كه چه بلايى بر آنان نازل شده" قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ" آرى خداى تعالى از آن رزق محرومشان كرد، و اين به خاطر جرمى بود كه كردند و خدا به ايشان ظلم نكرد.

" قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ" ابن عباس گفت: يعنى خود را ملامت مى كردند كه اين چه تصميمى بود كه ما گرفتيم،" قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ" و در آخر فرمود:" كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ" «1».

مؤلف: قريب به اين مضمون و مضمون حديث قبل از آن رواياتى ديگر رسيده، و در بعضى «2» از آنها آمده كه باغ مورد بحث از مردى از بنى اسرائيل بوده، كه بعد از مردنش پسرانش آن را ارث بردند و بعد دچار اين سرنوشت شدند.

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 382.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 253. صفحه ى 635

[سوره القلم (68): آيات 34 تا 52]

ترجمه آيات محققا براى مردم پرهيزكار در نزد پروردگارشان بهشت ها و باغهاى پر از نعمت

است (34).

______________________________________________________ صفحه ى 636

آيا ما با مسلمانان چون مجرمان رفتار مى كنيم؟ (35).

شما را چه مى شود و اين چه حكمى است كه مى كنيد؟ (36).

آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد؟ (37).

كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شما است؟ (38).

و يا ما سوگندهاى مؤكد به نفع شما و عليه خود خورده ايم كه تا روز قيامت مى توانيد هر حكمى برانيد؟ (39).

اى پيامبر از ايشان بپرس كه اين كتاب بر كدامشان نازل شده؟ (40).

نكند شركايى دارند كه در قيامت با شفاعت آنها داراى سرنوشتى مساوى با مسلمين مى شوند اگر چنين است پس شركايشان را معرفى كنند اگر راست مى گويند (41).

روزى كه شدت به نهايت مى رسد و خلق به سجده دعوت مى شوند ولى اينان نمى توانند سجده كنند (چون كبر و نخوت ملكه ايشان شده است) (42).

در حالى كه سيماى ذلت از چشم هايشان و از سراپايشان هويدا مى شود و اين بدان جهت است كه در دنيا كه سالم بودند دعوت به سجده مى شدند و اجابت نمى كردند (43).

پس كيفر كسانى كه به اين قرآن تكذيب مى كنند به خود من واگذار، ما به زودى از راهى كه خودشان نفهمند تدريجا به سوى عذاب پيش مى بريم (44).

و من به ايشان مهلت مى دهم كه كيد من سخت ماهرانه است (45).

نكند تو از ايشان مزدى خواسته اى و ايشان در اين بدهكارى گرانبار شده اند؟ (46).

و يا از عالم غيب اختيار دار و نويسنده قضا و قدر شده اند؟ (47).

پس تو در برابر حكم پروردگارت صبر كن و چون يونس صاحب داستان ماهى مباش كه دلگير و خشمين ندا كرد (48).

و اگر نعمتى از ناحيه پروردگارش او را در نمى يافت هر آينه با حالتى نكوهيده در

بيابان بى سقف مى افتاد (49).

ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحينش كرد (50).

و محققا نزديك است كسانى كه كافر شده اند بعد از شنيدن قرآن تو را با چشم زخم خود سرنگون كنند و مى گويند او مجنون است (51).

در حالى كه قرآن نيست مگر تذكر براى عالميان (52). ______________________________________________________ صفحه ى 637

بيان آيات اين آيات دنباله تهديدهايى است كه در باره تكذيب گران رسول خدا (ص) كرده بود، و عذاب آخرتى آنان را به اين بيان مسجل مى سازد كه مردم با تقوى در بهشت هاى نعيم هستند، و اينكه تكذيب گران و متقين يكسان نيستند، پس نمى توانند اميد كرامتى از خدا داشته باشند، و چون مجرمند آنچه هم از نعمت هاى دنيا در اختيار دارند استدراج و املاء «1» است نه نعمت و كرامت، و نيز در اين آيات رسول خدا (ص) را امر مى كند به اينكه در برابر حكم پروردگارش صبر كند و اين امر را تاكيد مى نمايد.

" إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ" اين آيه شريفه بشارت و بيان حال متقين در آخرت است، در مقابل بيانى كه از حال و روز آخرتى تكذيب گران كرده بود.

و اگر فرمود:" عند ربهم" و نفرمود:" عند اللَّه" براى اين بود كه اشاره كند به رابطه اى كه تدبير و رحمت بين خدا و متقين دارد، و اينكه اگر متقين چنين نعمتى نزد خدا دارند، به خاطر اين است كه در دنيا ربوبيت را منحصر در او مى دانستند، و عبادت را خالص براى او انجام مى دادند.

و اگر كلمه" جنات" را به كلمه" نعيم" كه به معناى نعمت است اضافه كرد، براى اين بود كه آنچه از نعمت ها در بهشت است خالص نعمت است، نه

چون دنيا كه نعمتش آميخته با نقمت و لذتش مخلوط با الم باشد، و ان شاء اللَّه به زودى در تفسير آيه" ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ" «2» خواهد آمد كه مراد از كلمه" نعيم"، ولايت است.

[شرح مفاد آيه" أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ" و آيات بعد از آن كه در مقام نفى حكم مكذبان به اينكه بر فرض وجود قيامت، با مسلمانان برابرند مى باشد]

" أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ" در بدو نظر اين احتمال به نظر مى رسد كه آيه شريفه مى خواهد حجتى را بر مساله معاد اقامه كند، همانطور كه آيه" أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي _______________

(1) معنى استدراج و املاء در تفسير آيه" سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ" و آيه" أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ" خواهد آمد.

(2) سپس در آن روز همه شما از نعمتهايى كه داشته ايد سؤال خواهيد شد. سوره تكاثر، آيه 8. ______________________________________________________ صفحه ى 638

الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ" «1» در اين مقام است، كه تفسيرش گذشت.

و نيز اين احتمال هم به نظر مى رسد كه مى خواهد كلام تكذيب گران را رد كند، كه به مؤمنين مى گفتند: اگر مساله بعث و معادى در بين باشد، در آنجا نيز مانند دنيا ما متنعم خواهيم بود، و خداى تعالى اين گفتارشان را در آيه زير حكايت فرموده كه:" وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى «2».

و ظاهر سياق آيات بعدى كه حكم تساوى تكذيب گران و متقين را رد مى كند، احتمال دوم را تاييد مى نمايد، در روايت هم آمده كه مشركين وقتى داستان بعث و معاد را شنيدند، گفتند اگر آنچه محمد و پيروانش مى گويند صحيح

باشد باز هم حال ما بهتر از حال آنان خواهد بود، همانطور كه در دنيا بهتر است، و حد اقل اين است كه برابر با حال آنان باشد.

ليكن اين اشكال متوجه احتمال دوم هست، كه اگر بخواهد سخن و ادعاى كفار را رد كند كه مى گفتند: در آخرت هم يا بهتر از آنان زندگى خواهيم داشت و يا مساوى آنان، جا داشت تطابق بين رد و مردود را رعايت كند، و در مقابل گفتار مردود آنان بفرمايد" ا فنجعل المجرمين كالمسلمين" نه اينكه بفرمايد:" أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ".

دقت در سياق، اين معنا را دست مى دهد كه هر چند آيه شريفه مى خواهد تساوى را رد كند، و ليكن نه تنها از اين جهت كه مجرمين با آن همه جرم مساوى با مسلمانان نيستند، بلكه نكته هاى اضافى ديگرى را هم به طور اشاره مى فهماند، و آن اين است كه احترام مسلمين اجازه نمى دهد كه مجرمين با ايشان برابر باشند، گويا فرموده: اينكه شما كفار مى گوييد در آخرت هم ما و مسلمانان يكسان هستيم سخن باطلى است، براى اينكه خدا راضى نمى شود كه مسلمانان را با آن همه احترامى كه نزدش دارند مانند مجرمين قرار دهد، و شما مجرميد پس با آنان حال و روز يكسانى نخواهيد داشت.

بنا بر اين، آيه شريفه مى خواهد عليه مساوات دو طايفه اقامه حجت كند، و حجتش اين است كه مساوات آن دو با احترامى كه مسلمانان نزد خدا دارند منافات دارد، نه اينكه اين مساوات با عدالت خدا نمى سازد.

_______________

(1) آيا كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم. يا پرهيزكاران را همچون فاجران؟! سوره

ص، آيه 28.

(2) من گمان نمى كنم قيامتى قيام كند، تازه بر فرض هم كه به سوى پروردگارم برگردم، نزد او هم زندگى خوشى خواهم داشت. سوره فصلت، آيه 50. ______________________________________________________ صفحه ى 639

و مراد از" مسلمين" كسانى هستند كه تسليم فرمان خدايند، و جز آنچه او اراده كرده پيروى نمى كنند، اگر انجام كارى را اراده كرده انجام مى دهند، و اگر ترك كارى را خواسته ترك مى كنند، در مقابل اين تسليم همان كلمه" اجرام" است، و آن به اين معنا است كه كسى عمل زشت مرتكب بشود، و مطيع فرمان خدا نباشد.

اين آيه و آيه بعدش تا جمله" أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ" در مقام رد مساله تساوى مجرمين و مسلمين است، كه از طرف كفار ادعا شده بود، و چون اين ادعا محتملاتى داشت، يكى يكى آنها را ايراد نموده و به صورت استفهام انكارى رد مى كند.

بيان حجت چنين است كه يكسان بودن مجرمين و مسلمين كه كفار چنين پنداشته اند يا از طرف خداى تعالى و موهبت و رحمتى از او است، و يا از ناحيه او نيست.

اگر از ناحيه او باشد قطعا بايد يا عقل خود ما انسانها هم بدان حكم كند، كه مى بينيم عقل چنين حكمى ندارد، قرآن كريم هم به همين معنا اشاره نموده مى فرمايد:" ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ".

و يا دليلى نقلى بر آن دلالت كند، كه چنين دليلى هم نيست، و قرآن كريم به نبود اين چنين دليل نقلى اشاره نموده، مى فرمايد:" أَمْ لَكُمْ كِتابٌ ...- نكند كتابى (و دليلى نقلى و آسمانى) در دست داريد ..."، و يا اين است كه دليل بر اين حكم كه كفار كرده اند نه عقل است

و نه نقل، بلكه گفت و شنودى شفاهى است كه خدا با آنان كرده، و آنها از خدا قول گرفته اند كه در قيامت بين آنان و اهل تسليم و عبادت به مساوات رفتار كند، اين هم كه معقول نيست، زيرا مردم عادى مانند انبيا نيستند، تا خدا شفاهى با آنان سخن بگويد. خوب تا اينجا سه تا احتمال را آورديم، و جوابش را هم گفتيم.

احتمال چهارم اينكه: اصلا آن حكم از ناحيه خدا نباشد در اينجا نيز چند احتمال هست: يكى اينكه حكم تساوى بين مجرمين و مسلمين حكمى جدى باشد. و ديگر اينكه صرف بهانه اى باشد براى فرار از مسئوليت، در صورت جدى بودن سه احتمال هست، يكى اينكه حكمى كه مى كنند مستند به خودشان باشد، به اين معنا كه خودشان كارگردان صحنه قيامت باشند و امور قيامت را به نفع خود بچرخانند، از آن جمله خود را با مسلمانان يكسان سازند هر چند كه خدا نخواهد قرآن كريم از اين احتمال جواب داده كه:" سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ" از ايشان بپرسيد كدامشان زعيم و متولى در تدبير امور قيامت هستند؟ و يا اين است كه حاكم در اين حكم شركاء و خدايان ايشانند، از اين هم پاسخ داده كه" أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ- نكند حاكم بر اين حكم شركاء ايشانند، اگر چنين است بگو تا شركاى خود را ______________________________________________________ صفحه ى 640

بياورند".

احتمال سوم اين است كه نه خود را مستقل در اين حكم بدانند، و نه شركايشان را، بلكه زمام غيب به دست ايشان باشد، قضا و قدر همه امور مردم منوط به مشيت آنها باشد، هر چه آنها در غيب بنويسند همان

مى شود، و خودشان براى خود چنين نوشته اند، كه در عين اينكه مجرمند با مسلمانان برابر باشند. در آيات مورد بحث اين احتمال رد شده مى فرمايد:" أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ" اين هم سه احتمال ديگر.

و اما اگر اين حكمشان حكمى جدى نباشد، بلكه همانطور كه گفتيم بهانه اى باشد براى فرار از مسئوليت براى نپذيرفتن دعوت رسول خدا (ص)، چون فكر مى كنند رسول خدا (ص) فردا از ايشان مزد مطالبه مى كند كه از بيغوله ضلالت به راه حق هدايتشان كرده، آن وقت زير بار سنگين آن مزد خرد خواهند شد، از اين هم پاسخ داده، به رسول خدا (ص) خطاب مى كند كه" أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ" اين هم هفتمين احتمال.

اين بود آنچه كه از تدبر در آيات مورد بحث در باره اينكه چرا مرتب در آنها ترديد شده و يكى پس از ديگرى فرمود" يا اينكه، يا اينكه"، استفاده مى شود. ولى مفسرين ديگر در ضبط اين ترديدها سخنانى ديگر دارند، اگر كسى بخواهد مى تواند به تفسيرهاى مطول مراجعه كند.

" ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ"- اين جمله در مقام اين است كه تعجب هر كسى را از حكم آنان برانگيزد، كه چطور حكم كردند به اينكه مجرم و مسلم در قيامت يك وضع دارند! و اين اشاره است به اينكه عقل از چنين حكمى امتناع دارد، و چنين حكمى نمى كند، و در حقيقت معنايش اين است كه چه اختلالى در فكر شما رخ داده، و رأى و نظريه شما را فاسد كرده كه اينطور حكم مى كنيد؟" أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ" اين آيه اشاره است به اينكه براى حكمى كه

كردند هيچ دليلى نقلى ندارند، هم چنان كه آيه قبلى به نداشتن دليلى عقلى بر طبق حكمشان اشاره مى كرد، و منظور از كلمه" كتاب"، كتاب آسمانى است، كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده باشد، كه البته چنين كتابى حجت است، و معناى" تدرسون"،" تقرؤن" است يعنى كتابى كه در آن اين حكم را خوانده باشيد، و كلمه" تخير" و" اختيار" كه يكى از باب تفعل و ديگرى از باب افتعال است، به يك معنا است. و جمله" إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ" در مقام مفعول است براى جمله ______________________________________________________ صفحه ى 641

" تخيرون" و استفهام در آيه انكارى است، و معنايش اين است كه: نه، آن طور نيست، شايد اين طور باشد كه كتابى آسمانى داشته باشيد، و در آن خوانده باشيد كه اى مشركين اختيار با شما است، هر چه دلتان خواست و در باره دنيا و آخرت و يا تنها آخرت خود اختيار كرديد بكنيد، و خلاصه هر نامربوطى خواستيد از دهانتان بيرون بريزيد، اختيار سعادت و آخرتتان با خودتان است، هر چه شما بخواهيد و بگوييد همان مى شود.

" أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ" اين آيه اشاره است به اينكه: نه، چنين اختيارى ندارند، و خدا با عهد و سوگندى شفاهى چنين پيمانى با ايشان نبسته.

كلمه" ايمان" جمع يمين است، كه به معناى سوگند است، و كلمه" بلوغ" كه كلمه" بالغة" اسم فاعل آن است به معناى رسيدن به انتهاى كمال است، پس" ايمان بالغه" به معناى سوگندهايى است كه تاكيد را به نهايت رسانده باشد، و بنا بر اين، جمله" إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ" ظرفى است

(به اصطلاح) مستقر و متعلق به مقدر، و تقدير كلام" ام لكم علينا ايمان كائنة الى يوم القيامة، مؤكدة نهاية التوكيد" است، يعنى نه، آن هم نيست، بلكه شايد اين باشد كه شما قسمتى به گردن ما داشته باشيد، و خلاصه ما سوگند بسيار مؤكد خورده باشيم سوگندى كه تا روز قيامت اعتبار داشته باشد كه اختيار قيامت را به شما واگذار مى كنيم، هر حكمى خواستيد بكنيد.

بعضى «1» از مفسرين كلمه" ايمان" را به عهد و پيمان معنا كرده اند، در نتيجه از باب اطلاق لازم و اراده ملزوم و تعبيرى به كنايه مى باشد.

بعضى «2» هم احتمال داده اند از باب اطلاق جزء، و اراده كل باشد.

و جمله" إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ" جواب قسم است، و همان چيزى است كه معاهده فرضى بر آن واقع شده، و استفهام در آن انكارى است، و معنايش اين است كه نه، آن هم نيست، شايد اين باشد كه شما ما را قسم مؤكد داده باشيد، و از ما پيمان گرفته باشيد پيمانى كه تا قيامت دوام داشته باشد، كه ما تسليم شما باشيم، و هر حكمى كه خواستيد برانيد.

" سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ" در اين جمله ديگر روى سخن با ايشان نيست، گويا از آنان روى گردانيده، خطاب را متوجه رسول خدا (ص) كرد، تا بفهماند اينگونه افراد از اينكه لايق _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 329.

(2) روح المعانى، ج 29، ص 34. ______________________________________________________ صفحه ى 642

خطاب باشند ساقطند، و به همين جهت در بقيه سؤالها كه چهار سؤال است ايشان را غايب فرض كرد، و فرمود:" از ايشان بپرس كدامشان مسئول اين تسويه شده؟" كلمه" زعيم" به معناى كسى

است كه قائم به امرى و متصدى انجام آن باشد. و استفهام در جمله انكارى است.

معنى آيه اين است كه: از ايشان بپرس وقتى ثابت شد كه خدا بين دو طايفه را تسويه نمى كند، چون چنين دليلى در كار نيست، آن كداميك از شما است كه بر حسب ادعايى كه مى كنيد متصدى امر تسويه شده باشد؟ آيا اگر چنين كسى باشد از ميان اين مشركين است؟

اگر هست كيست؟ و كداميك شان است؟ و بطلان اين ادعا آن قدر واضح است كه كسى بجز ديوانگان چنين سخنى نمى گويد.

[مراد از شركاى مشركين در آيه:" أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ ..."]

" أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ" اين جمله رد بر مشركين است، بنا بر آن فرضى كه حكمشان به تساوى مجرمين و مسلمين بر اساس اين ادعايشان باشد كه معبودهايشان اولا معبودند، ثانيا با خدا در ربوبيت شريكند، و ثالثا در قيامت نزد خدا شفاعتشان مى كنند، و در نتيجه ايشان را با مسلمين برابر خواهد كرد. و استفهام در آيه انكارى است و مى فهماند اولا معبودهاى ايشان معبود نيستند، و ثانيا شريك با خدا در ربوبيت نيستند، و ثالثا چنان شفاعتى نمى توانند بكنند.

و جمله" فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ ..." كنايه است از نبود شركا، و نفى در جمله" أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ" را تاكيد مى كند.

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: مراد از شركا، خدايان دروغين ايشان نيست، بلكه مراد هر كسى است كه در اين اعتقاد باطل شريك ايشان باشد، و اينها اگر راست مى گويند آن شريكهاى خود را بياورند. ولى خواننده متوجه است كه اين معنا مناسب مقام محاجه نيست.

بعضى «2» ديگر گفته اند مراد از شركا، شهدا و گواهان

هستند، و معنا اين است كه نه، بلكه شايد بر اين قول گواهانى دارند، خوب، اگر دارند و راست مى گويند بياورند.

ليكن اين تفسيرى است كه از جهت الفاظ آيه دليلى بر آن ندارند، علاوه بر اين، جمله مورد بحث به خاطر كلمه" ام" استدراك و اعراض از ما قبل است، و بايد مطلبى غير مطلب ما قبل را افاده كند، و مساله شهادت اگر در بين باشد لا بد شاهدانى خواهند بود كه از ناحيه خدا كتابى و يا وعده و يا پيمانى دارند، و اين دو احتمال يعنى داشتن كتاب و داشتن پيمان _______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 593.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 339. ______________________________________________________ صفحه ى 643

قبلا رد شده بود.

بعضى «1» ديگر گفته اند مراد از شركا، شركاى در الوهيتى است كه خود آنان معتقد بودند، ليكن منظور از آوردن آن شركا اين است كه اين مشركين آن شركا را در قيامت بياورند، تا بر صدق اعتقاد آنان شهادت دهند، و يا نزد خداى تعالى شفاعتشان كنند. ولى خواننده محترم مى داند كه اين بيان قانع كننده خصم نيست.

[معناى از شركاى مشركين در آيه:" يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ"]

" يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ ... وَ هُمْ سالِمُونَ" كلمه" يوم" ظرفى است متعلق به فعلى تقديرى، از قبيل" اذكر- بياد آر" و امثال آن، و تعبير" كشف از ساق" مثلى است براى افاده نهايت درجه شدت، چون وقتى انسان به سختى دچار زلزله يا سيل يا گرفتارى ديگر مى شود، شلوار را بالا كشيده كمر را مى بندد، تا بهتر و سريع تر به تلاش بپردازد، و وسيله فرار از گرفتارى را فراهم

سازد، زمخشرى در كشاف گفته معناى" يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ"،" روزى كه شدت امر به نهايت مى رسد" است، و گر نه در آن روز نه ساق پايى در بين است، و نه شلوارى كه از آن بالا بكشند، هم چنان كه در باره يك فرد شديد البخل فرومايه مى گويى:" او دستش در غل و زنجير بسته است"، با اينكه نه دستى مطرح است، و نه بسته شدن با غل و زنجير، و آن عبارت تنها مثلى است كه در مورد بخيل مى زنند «2».

اين آيه تا پنج آيه بعد، مطلب معترضه اى است كه در بين واقع شده چون سخن از شرك مشركين به ميان آمده بود، و اينكه آنها معتقد بودند شركا در روز قيامت اگر قيامت و حسابى باشد ايشان را به سعادت مى رسانند، لذا در اين چند آيه معترضه فرمود نه خداى تعالى شريكى دارد، و نه در آن روز اين شركاى خيالى شفاعتى دارند، و تنها راه احراز سعادت در آخرت سجود است، يعنى خاضع شدن براى خداى سبحان و يگانگى او در ربوبيت، در دنيا را پذيرفتن، آنهم آن چنان پذيرفتنى كه آدمى را داراى صفت خضوع سازد، و روز قيامت سعادتمند كند.

و اما اين تكذيب گران مجرم كه در دنيا براى خدا سجده نكردند، در آخرت هم نمى توانند براى او سجده كنند، در نتيجه سعادتمند نمى شوند پس حال آنان با حال مسلمانان به هيچ وجه نمى تواند يكسان باشد، بلكه خداى سبحان به خاطر استكبارى كه كردند در دنيا معامله استدراج و مماشات با ايشان مى كند، تا شقاوتشان به حد نهايت برسد، و مستحق عذاب اليم آخرت گردند.

_______________

(1) تفسير فخر رازى، ج 30،

ص 93.

(2) تفسير كشاف، ج 4، ص 594. ______________________________________________________ صفحه ى 644

پس معناى اينكه فرمود:" يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ" اين شد كه اى پيامبر به ياد آر روزى را كه بر اين كفار بسيار سخت خواهد شد، و چون دعوت مى شوند براى خدا سجده كنند نمى توانند بكنند، چون حالت خضوع براى خدا در دل ندارند، و در دنيا به خاطر تكبرى كه داشتند چنين ملكه اى كسب نكردند، روز قيامت هم روز كشف باطن آدمى است، وقتى باطن در دنيا باطنى بوده كه نگذاشته ايشان خاضع شوند، در آخرت هم نخواهد گذاشت.

" خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ"- اين دو جمله براى نائب فاعل در جمله" يدعون" كه همان كفار مجرم باشند دو حال هستند كه مى فرمايد: در حالى كه چشمهايشان از شرم به زير افتاده است، و در حالى كه ذلت قهرى سراپاى آنان را فرا گرفته. و اگر خشوع را به چشم ها نسبت داده براى اين است كه اولين عضوى كه خشوع قلبى را حكايت مى كند چشم است.

" وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ"- مراد از" سالم بودن"، سالم بودنشان از آفات و امراضى است كه در آن روز به خاطر استكبار، گريبانشان را گرفت و نگذاشت حق را بپذيرند، و يا منظور مطلق استطاعت و قدرت بر سجود در دنيا است، مى فرمايد: آن روز كه دعوت مى شدند در برابر خداى سبحان سجده كنند با اينكه سالم بودند و مى توانستند سجده كنند و بهترين تمكن را داشتند سجده نكردند و به دعوت انبيا اعتنا ننمودند.

بعضى «1» گفته اند: منظور از سجود نماز است. ولى درست نيست، (چون دليلى بر

آن نيست).

" فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ" منظور از كلمه" هذا الحديث" قرآن كريم است، و جمله" فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ ..."،

كنايه است از اينكه خداى تعالى به تنهايى براى عذاب آنان كافى است، و دست از ايشان بر نخواهد داشت، و اين تعبير خود نوعى تسليت براى رسول خدا (ص)، و تهديدى براى كفار نيز هست.

[معناى استدراج كفار و مكذبان (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ)]

" سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ" اين جمله، جمله اى است استينافى و مستقل، و در آن كيفيت أخذ خدا و عذاب كردنشان را بيان مى كند، عذاب كردنى كه اجمالش از آيه" فذرنى ..." استفاده مى شد، و كلمه" استدراج" كه مصدر فعل" نستدرجهم" است، به اين معناست كه درجه كسى را به تدريج و خرده خرده پايين بياورند، تا جايى كه شقاوت و بدبختيش به نهايت برسد و در ورطه هلاكت بيفتد، خداى تعالى وقتى بخواهد با كسى چنين معامله اى بكند، نعمت پشت سر

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 339. ______________________________________________________ صفحه ى 645

نعمت به او مى دهد، هر نعمتى كه مى دهد به همان مقدار سرگرم و از سعادت خود غافل مى شود، و در شكر آن كوتاهى نموده، كم كم خداى صاحب نعمت را فراموش مى كند، و از ياد مى برد.

پس استدراج، دادن نعمت دنبال نعمت است به متنعم تا درجه به درجه پايين آيد، و به ورطه هلاكت نزديك شود، و قيد" مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ" براى اين است كه اين هلاكت از راه نعمت فراهم مى شود، كه كفار آن را خير و سعادت مى پندارند، نه شر و شقاوت.

" وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ" كلمه" املاء" كه فعل" املى" از آن

مشتق شده به معناى مهلت دادن است، و كلمه" كيد" به معناى نوعى حيله گرى است، و كلمه" متين" به معناى قوى و محكم است.

و معناى آيه اين است كه: من به كفار مهلت مى دهم تا در نعمت ما با گناه بغلتند، و هر جور دلشان خواست گناه كنند، كه كيد من قوى است.

و اگر در اين آيه سياق را از" ما" كه عظمت را مى رساند و مى فهماند به هر نعمت ملكى موكل است به" من" برگردانيده، در آيه قبلى مى فرمود: ما چنين و چنان مى كنيم، و در اين آيه مى فرمايد: من چنين و چنان مى كنم، براى اين است كه املا و مهلت دادن همان تاخير أجل است، و در قرآن كريم هر جا سخن از اجل به ميان آمده، به غير خداى سبحان نسبتش نداده، مثلا فرموده:" ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ" «1».

" أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ" كلمه" مغرم" به معناى غرامت است، و كلمه" اثقال"- به كسر همزه- به معناى تحميل ثقل است، و اين جمله عطف است بر جمله" أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ ..."، و معنايش اين است كه شايد تو از اين مجرمين كه حكم كرده اند به اينكه در قيامت با مسلمين يكسانند، مطالبه اجر كرده اى، و ايشان فكر كرده اند در برابر دعوت تو بايد مزد سنگينى بپردازند، و بدين جهت براى خلاصى از آن غرامت اين حرفها را مى زنند، نه اينكه راستى سخنى جدى بوده باشد.

" أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ" از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از غيب، غيب عالم است كه همه امور با اندازه گيرى محدود نازل مى شود و در منصه ظهور مستقر مى گردد، و

بنا بر اين، مراد از" نوشتن"، همان اندازه گيرى و قضا، و مراد از" نزد ايشان بودن غيب" اين است كه مسلط بر غيب باشند، و عالم غيب ملكشان باشد.

_______________

(1) پس اجلى مقدر كرد و اجل نزد او معين شده است. سوره انعام، آيه 2. ______________________________________________________ صفحه ى 646

در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه مگر امر قضا و قدر به دست ايشان است و ايشانند كه هر جور بخواهند قضا مى رانند، و براى خود چنين خواسته اند كه در قيامت با مسلمين وضعى برابر داشته باشند؟

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: مراد از اينكه غيب نزد ايشان باشد، تنها اين است كه علم به غيب داشته باشند، آن هم نه همه غيب، بلكه همين كه حكمى كه در باره خود كرده اند صحيح و مطابق غيب باشد، و مراد از كتابت هم همان معناى ظاهرى كلمه است، و معناى آيه اين است كه: مگر علم غيب دارند به اينكه حكمى كه كرده اند صحيح است، و اين علم را تنها آنان دارند، و هيچ كس ديگر ندارد؟ و يا علمى است كه به صورت نوشته اى نزد ايشان است، و به ارث به ايشان رسيده، و بايد امروز آن را در مقابل دعوت تو اظهار بدارند؟ ليكن اين معنا بعيد است، بلكه اصلا نبايد دنبالش را گرفت، احتمالات ديگرى كه در اين آيات ذكر شده جايى براى اين احتمال باقى نگذاشته.

و اگر قرآن كريم اين احتمال را بعد از ديگر احتمالها ذكر كرد، و حتى از احتمال" أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً" هم مؤخر ذكر نمود، با اينكه ظاهر اقتضا مى كرد از اين يكى جلوتر ذكر شود، براى اين بود كه احتمال مورد

بحث از همه آنها ضعيف تر و بعيدتر بود.

[امر به رسول اللَّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به صبر و نهى از اينكه چون يونس (عليه السلام) ناشكيبا باشد]

" فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ" منظور از صاحب حوت- ماهى- حضرت يونس پيغمبر (ع) است، و كلمه" مكظوم" از مصدر كظم غيظ است كه به معناى فرو بردن خشم است، و به همين جهت مكظوم را تفسير كرده اند به كسى كه خشم گلويش را گرفته باشد، و او نتواند به هيچ وسيله اى آن را خالى كند، در اين آيه رسول خدا (ص) را نهى مى كند از اينكه مانند يونس (ع) باشد، كه در هنگام مناجات با خدا مالامال از خشم بوده، مى فرمايد تو اينطور مباش، و اين در حقيقت نهى از سبب خشم است، و سبب خشم اين است كه آدمى كم حوصله باشد، و در آمدن عذاب براى دشمنانش عجله كند.

و معناى آيه اين است كه: اى پيامبر! تو در برابر قضايى كه پروردگارت رانده، كه از راه استدراج هلاكشان كند صابر باش، و مانند صاحب حوت مباش، تا مثل او مالامال از اندوه و غيظ نشوى، و در آخر خداى را به تسبيح و اعتراف به ظلم ندا نكنى، و خلاصه صبر كن و از اين معنا كه مبتلا به سرنوشتى چون سرنوشت يونس و ندايى چون نداى او در شكم ماهى بشوى بر حذر باش، او به طورى كه در سوره انبياء آمده در شكم حوت گفت:

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 341. ______________________________________________________ صفحه ى 647

" لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ" «1».

و

بعضى«2» گفته اند: لام در جمله" لحكم ربك" به معناى" الى- تا" است، مى خواهد در عين اينكه با رسول گراميش سخن مى گويد، قوم او را تهديد كند به اينكه به زودى خدا بين او و ايشان حكم خواهد كرد، مى فرمايد: تا زمانى كه خدا حكم كند صبر كن.

ولى وجه قبلى با سياق آيات قبلى مناسب تر است.

[بيان عدم منافات بين آيه:" لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ ..." با آيه:" فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ..."]

" لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ" اين آيه شريفه نهى سابق (كه مى فرمود چون صاحب حوت مباش) را تعليل مى كند، و كلمه" تدارك" به معناى رسيدن و پيوستن به چيزى است، و در اين آيه كلمه نعمت به قبول توبه تفسير شده، و واژه" نبذ" به معناى پرت كردن و دور انداختن است، و كلمه" عراء" به معناى زمين لخت و بدون سقف و يا گياه است، و مذموم از ذم است كه مقابل مدح را معنا مى دهد.

و معناى آيه اين است كه: اگر يونس (ع) نعمت توبه اى را از پروردگارش در نمى يافت، و مافاتش را جبران نمى كرد، در بيابانى بدون سقف و گياه افكنده مى شد، در حالى كه به خاطر عملى كه كرده بود مذمت هم مى شد.

در اينجا ممكن است بگويى: اين آيه شريفه با آيه" فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ" «3» منافات دارد، براى اينكه مقتضاى عمل يونس به حكم اين آيه آن بود كه تا قيامت در شكم ماهى بماند، و به حكم آيه مورد بحث، مقتضاى عملش اين بوده كه جسدش در

بيابانى بى سقف و گياه، و در حالى كه مذموم هم باشد بيفتد، و اين دو مقتضا با هم جمع نمى شوند.

در پاسخ مى گوييم دو آيه مذكور هر يك از يك مقتضاى خاصى حكايت مى كند، كه هر يك از آن دو اثرى جداگانه دارد، آيه سوره صافات اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه:

اگر مداومت يونس در تسبيح خداى عز و جل در طول زندگيش و قبل از ابتلايش نبود چنين و چنان مى شد، چون كلمه" مسبحين" مداومت در تسبيح را مى رساند، و آيه مورد بحث از اين معنا خبر مى دهد كه خدا در شكم ماهى او را دريافت و توبه اش را قبول كرد، و به همين جهت ماهى او را در بيابان نينداخت.

_______________

(1) معبودى به جز تو نيست تو منزهى و من از ستمكارانم. سوره انبياء، آيه 87.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 341.

(3) اگر نبود كه وى از تسبيح كنندگان بود، هر آينه تا روزى كه مردم مبعوث مى شوند در شكم ماهى مى ماند. سوره صافات، آيه 144. ______________________________________________________ صفحه ى 648

در نتيجه مجموع دو آيه دلالت مى كند بر اينكه بيرون رفتن يونس با خشم اقتضاى اين را داشته كه تا روز قيامت در شكم ماهى بماند، و ليكن تسبيح دائميش قبل از افتادن در شكم ماهى و بعد از آن از اين اقتضا منع كرده، و باعث شده كه مقدرش طورى ديگر شود، و آن اين است كه ماهى او را در بيابان بيندازد، و نيز مقتضاى عملش اين بود كه او را به صورتى زشت و مذموم بيندازد، و ليكن مانعى ديگر از آن جلوگيرى نمود، و آن نعمتى از پروردگارش بود، كه او را دريافت،

و نه تنها مذموم نشد، بلكه پروردگارش او را اجتبا كرد و از صالحانش قرار داد، پس بين دو آيه منافاتى نيست.

و ما در بحث هاى گذشته مكرر گفتيم كه: حقيقت نعمت، همانا ولايت و سرپرستى خداست، و بنا بر اين به طور متعين جمله" لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ" معنايى ديگر خواهد داشت.

" فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ" توضيح اين جمله يعنى معناى" اجتبا" و" صلاح" در مباحث گذشته گذشت.

[اشاره به اينكه دليلى بر نفى چشم زخم و خرافى بودن آن نيست

" وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ" كلمه" ان" بدون تشديد، مخفف" ان" است، و كلمه" زلق" به معناى زلل و لغزش است، و" ازلاق" به معناى ازلال، يعنى صرع است، و كنايه است از كشتن و هلاك كردن.

و معناى آيه اين است كه: محققا آنها كه كافر شدند وقتى قرآن را شنيدند نزديك بود با چشم هاى خود تو را به زمين بيندازند، يعنى با چشم زخم خود تو را بكشند.

و مراد از اين" ازلاق به ابصار"- به طورى كه همه مفسرين گفته اند- چشم زدن است، كه خود نوعى از تاثيرات نفسانى است و دليلى عقلى بر نفى آن نداريم، بلكه حوادثى ديده شده كه با چشم زدن منطبق هست، و رواياتى هم بر طبق آن وارد شده، و با اين حال علت ندارد كه ما آن را انكار نموده بگوييم يك عقيده خرافى است.

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه وقتى ذكر را يعنى قرآن را از تو مى شنوند با نظرى سرشار از كينه و خشم به تو نظر مى كنند، به طورى كه

مى خواهند با همان نگاه تيزشان تو را بكشند.

" وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ" نسبت ديوانگى به آن جناب دادن در هنگامى كه قرآن را از او مى شنوند، خود دليل بر اين است كه مى خواسته اند بگويند قرآن از القائات شيطانها و جن است، و به همين جهت خداى تعالى وقتى مى خواهد پاسخشان بدهد، مى فرمايد: قرآن به جز ذكر براى عالميان نيست.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 341. ______________________________________________________ صفحه ى 649

و در آغاز سوره نسبت جنون به خود آن جناب را رد كرد، و فرمود:" ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ" در آخر سوره هم همان سخن آغاز سوره را آورد، تا آغاز و انجام با هم منطبق باشد.

بحث روايتى [رواياتى در ذيل آيه:" يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ ..."]

مؤلف: كتاب معانى الاخبار به سند خود از حسين بن سعيد، از ابى الحسن (ع) روايت كرده كه در تفسير آيه" يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ" فرموده: در قيامت حجابى از نور هست كه وقتى كنار زده مى شود مؤمنين همه به سجده مى افتند، اما منافقين با اينكه مى خواهند سجده كنند ليكن پشتشان خم نمى شود «1».

و در همان كتاب به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: از آن جناب معناى كلام خداى عز و جل را پرسيدم كه مى فرمايد:" يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ" فرمود: آيا خدا جامه خود را بالا مى زند؟! سبحان ربى الاعلى «2».

مؤلف: صدوق (رحمة اللَّه عليه) بعد از نقل اين حديث مى گويد: منظور از جمله" سبحان ربى الاعلى" تنزيه خداى سبحان است از اينكه ساق پا و جامه اى داشته باشد «3». و

در اين معنا روايتى ديگر نيز از حلبى از امام صادق (ع) نقل كرده «4».

باز در همان كتاب به سند خود از معلى بن خنيس نقل كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرضه داشتم: منظور خداى تعالى از اينكه فرمود:" وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ" چيست؟ فرمود: يعنى در دنيا مى توانستند سجده كنند، و نكردند «5».

و در الدر المنثور است كه بخارى، ابن منذر و ابن مردويه، از ابى سعيد روايت آورده اند كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود: پروردگارمان ساق پاى خود را بالا مى زند، در همان هنگام تمامى زن و مرد با ايمان به سجده مى افتند، باقى مى ماند كسانى كه در دنيا به ريا و خودنمايى سجده كرده بودند، آن روز مى خواهند سجده كنند ولى پشتشان (مانند يك تخته) يك پارچه مى شود «6».

_______________

(1) توحيد صدوق، ص 154، ط تهران.

(2 و 3) توحيد صدوق، ص 155، ط تهران.

(4) توحيد صدوق، ص 154، ط تهران.

(5) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 396 به نقل از توحيد.

(6) الدر المنثور، ج 6، ص 254. ______________________________________________________ صفحه ى 650

و در همان كتاب است كه ابن منده در رد بر جهمى مذهبان از ابى هريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) آيه:" يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ" را تلاوت كرد، و فرمود خدا ساق پايش را برهنه مى كند «1».

و نيز در همان كتاب است كه اسحاق بن راهويه (در مسند خود)، عبد بن حميد، ابن ابى الدنيا، طبرانى، و آجرى، در كتاب" الشريعة"، و دارقطنى در كتاب" الرؤية"، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه، و بيهقى در كتاب" البعث"، همگى

از عبد اللَّه بن مسعود از رسول خدا (ص) روايت كرده اند كه فرمود: خداى تعالى روز قيامت همه مردم را يك جا جمع مى كند، و خود خدا در چند تكه ابر پايين مى آيد، آن گاه يك منادى ندا در مى دهد كه ايها الناس؟ آيا از پروردگارتان راضى نشده ايد، با اينكه شما را بيافريد، و صورت گرى كرد و رزق داد و چنين مقرر كرد كه امروز هر انسانى در تحت سرپرستى وليى باشد كه در دنيا او را ولى خود مى دانست، و عبادتش مى كرد؟ آيا اين قرار از پروردگارتان عادلانه نيست؟ همه مى گويند: بله هست.

آن گاه فرمود: پس هر انسانى از شما به طرف معبودى مى رود كه در دنيا مى پرستيد، و همان معبود در آن روز برايشان ممثل و مجسم مى شود، (مثلا) براى كسانى كه عيسى را مى پرستيدند شيطان عيسى ممثل مى شود، و براى كسانى كه عزير را مى پرستيدند شيطان عزير ممثل مى شود، تا آنجا كه براى دسته اى درخت، و براى جمعى چوب خشك، و براى عده اى سنگ ممثل مى شود.

تنها اهل اسلام بدون معبود، ايستاده باقى مى مانند، در اين هنگام خداى تعالى برايشان ممثل مى شود، و به ايشان مى گويد: چرا مثل بقيه مردم به راه نمى افتيد؟ مى گويند:

ما پروردگارى داريم كه هنوز او را نديده ايم تا به طرفش راه بيفتيم، مى فرمايد: پروردگار خود را اگر ببينيد به چه علامتى مى شناسيد؟ مى گويند: ما ربى داريم كه بين ما و او علامتى است، اگر او را ببينيم به آن علامت مى شناسيم، مى پرسد آن چه علامتى است؟ مى گويند:

او ساق خود را بالا مى زند! در اين هنگام خدا پاى خود را برهنه مى كند، همه آنهايى كه در دنيا برايش سجده مى كردند،

به خاك مى افتند، مگر جمعيتى كه پشت هايشان براى سجده خم نمى شود، و مانند شاخ گاو يكپارچه مى شود، نمى توانند سجده كنند (تا آخر حديث) «2».

مؤلف: اين سه روايت اساسش تشبيه است، كه براهين عقلى و همچنين قرآن عزيز

_______________

(1) الدر المنثور، ج 2، ص 254.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 256. ______________________________________________________ صفحه ى 651

آن را رد مى كند و به همين جهت يا بايد آنها را دور انداخت، و يا تاويل كرد.

[رواياتى در باره املاء و استدراج گنهكاران، چشم زخم، و ...]

و در كافى به سند خود از سفيان بن سمط روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: خداى تعالى وقتى خير بنده اى را بخواهد، هر گاه گناهى مرتكب شود، به دنبالش به يك گرفتارى مبتلايش مى كند، و به اين وسيله استغفار را به يادش مى اندازد، و وقتى شر بنده اى را بخواهد، هر گاه گناهى مرتكب شود دنبالش نعمتى به او مى دهد تا استغفار را از يادش ببرد، و در نتيجه گنهكارى را ادامه بدهد، اين همان است كه خداى عز و جل در باره اش مى فرمايد:" سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ" و منظور اين است كه به وسيله نعمت خود و گناه او وى را استدراج مى كند «1».

مؤلف: در سابق يعنى در تفسير آيه" سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ" «2»، هم پاره اى از روايات استدراج را آورديم.

و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه" إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ" در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) روايت كرده كه مى فرمود: مكظوم به معناى مغموم است «3».

و نيز در همان كتاب در ذيل آيه" لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ" فرمود: منظور از نعمت، رحمت است

«4».

و در معناى كلمه" عراء" فرموده جايى است كه سقف نداشته باشد «5».

و در الدر المنثور است كه بخارى از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) در تفسير آيه" وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا" فرمود: مساله چشم زخم حق است «6».

و در همان كتاب است كه ابو نعيم در كتاب" الحليه" از جابر روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود چشم زخم، مرد سالم را در قبر و شتر سالم را در ديگ قرار مى دهد «7».

مؤلف: در اين ميان رواياتى هست كه آيات سابق را با مساله ولايت تطبيق مى كند، كه البته جنبه جرى و تطبيق مصداق بر كلى دارد، نه اينكه تفسير آن آيات باشد، و به همين جهت از ايراد آن خوددارى كرديم.

_______________

(1) اصول كافى، ج 2، ص 327، ح 1.

(2) سوره اعراف، آيه 182.

(3 و 4 و 5) تفسير قمى، ج 2، ص 383.

(6 و 7) الدر المنثور، ج 6، ص 258.

تفسير نمونه

سوره قلم

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 52 آيه است

محتواى سوره قلم

گرچه بعضى از مفسران در ((مكى )) بودن تمام سوره ترديد كرده اند، يا معتقدند قسمتى از آن در ((مدينه ))، و قسمتى در ((مكه )) نازل شده ، ولى لحن سوره و محتواى آيات كاملا هماهنگ با سوره هاى ((مكى )) است ، چرا كه بيش از هر چيز بر محور مساءله نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، و مبارزه با دشمنانى كه او را مجنون مى خواندند، و دعوت به صبر و استقامت ، و انذار و تهديد مخالفان به عذاب الهى ، دور مى زند.

رويهمرفته

مباحث اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1 - نخست به ذكر قسمتى از صفات ويژه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مخصوصا اخلاق برجسته او مى پردازد، و آنرا با قسمتهاى مؤ كدى تاءكيد مى كند.

2 - سپس قسمتى از صفات زشت و اخلاق نكوهيده دشمنان او را بازگو مى نمايد.

3 - در بخش ديگرى داستان ((اصحاب الجنة )) كه در حقيقت هشدارى است به مشركان زشت سيرت بيان شده .

4 - در قسمت ديگرى مطالب گوناگونى راجع به قيامت و عذاب كفار در آن روز آمده است .

5 - در بخش ديگرى انذارها و تهديدهائى نسبت به مشركان بازگو شده .

6 - در بخش ديگرى به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه در برابر دشمنان سرسخت ، استقامت و صبر نشان دهد.

7 - سرانجام در پايان سوره نيز سخن از عظمت قرآن و توطئه هاى مختلف

دشمنان بر ضد پيامبر به ميان آورده .

انتخاب نام ((قلم )) براى اين سوره به تناسب نخستين آيه آن است ، بعضى نيز نام آن را سوره ((ن )) ذكر كرده اند، و از بعضى از روايات كه در فضيلت اين سوره آمده استفاده مى شود كه نام آن سوره ((ن و القلم )) است .

فضيلت تلاوت سوره قلم

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر گرامى اسلام نقل شده كه فرمود: من قراء سورة ((ن و القلم )) اعطاه الله ثواب الذين حسن اخلاقهم : ((كسى كه سوره ((ن و القلم )) را تلاوت كند خداوند ثواب كسانى را كه داراى حسن اخلاقند

به آنها مى دهد)). <1>

و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من قراء سورة ((ن و القلم )) فى فريضة او نافلة آمنه الله ان يصيبه فى حياته فقر اءبدا، و اعاذه اذا مات من ضمة القبر ان شاء الله :

((كسى كه سوره ن و القلم را در نماز واجب يا نافله بخواند خداوند او را براى هميشه از فقر در امان مى دارد، و هنگامى كه بميرد او را از فشار قبر پناه مى دهد)). <2>

اين ثوابها تناسب خاصى با محتواى سوره دارد، و نشان مى دهد كه هدف تلاوتى است كه تواءم با آگاهى و به دنبال آن عمل باشد.

تفسير :

عجب اخلاق برجسته اى دارى !

اين سوره تنها سورهاى است كه با حرف مقطع ((ن )) آغاز شده است ، مى فرمايد: (ن )

و درباره تفسير حروف مقطعه بارها مخصوصا در آغاز سوره ((بقره ))، و ((آل عمران )) و ((اعراف )) (جلد 1 - 2 - 6) بحث كرده ايم ، چيزى كه در اينجا بايد بيفزائيم اين است كه بعضى در اينجا ((ن )) را مخفف كلمه ((رحمان )) و اشاره به آن دانسته اند و بعضى آن را به معنى ((لوح )) يا به معنى ((دوات )) و يا ((نهرى )) در بهشت تفسير كرده اند، ولى هيچيك از اين تفسيرها قرينه و شاهد روشنى ندارد.

بنابراين تفسير اين حرف مقطع از تفسير كل حروف مقطعه كه در بالا اشاره كرديم جدا نيست .

سپس به دو موضوع از مهمترين مسائل زندگى بشر سوگند ياد كرده ، مى افزايد: سوگند به ((قلم )) و

آنچه را با قلم مى نويسند:)) (و القلم و ما يسطرون ).

چه سوگند عجيبى ؟ در واقع آنچه به آن در اينجا سوگند ياد شده است

ظاهرا موضوع كوچكى است : يك قطعه نى ، و يا چيزى شبيه به آن ، و كمى ماده سياه رنگ ، و سپس سطورى كه بر صفحه كاغذ ناچيز رقم زده مى شود.

اما در واقع اين همان چيزى است كه سرچشمه پيدايش تمام تمدنهاى انسانى ، و پيشرفت و تكامل علوم ، و بيدارى انديشه ها و افكار، و شكل گرفتن مذهبها، و سرچشمه هدايت و آگاهى بشر است ، تا آنجا كه دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كند ((دوران تاريخ )) و ((دوران قبل از تاريخ ))، دوران تاريخ بشر از زمانى شروع مى شود كه خط اختراع شد، و انسان توانست ماجراى زندگى خود را بر صفحات نقش كند، و يا به تعبير ديگر دورانى است كه انسان دست به قلم گرديد، و از او ((ما يسطرون )) يادگار ماند.

عظمت اين سوگند هنگامى آشكارتر مى شود كه توجه داشته باشيم آن روزى كه اين آيات نازل گشت ، نويسنده و ارباب قلمى در آن محيط وجود نداشت ، و اگر كسانى مختصر سواد خواندن و نوشتن را داشتند تعداد آنها در كل سرزمين مكه كه مركز عبادى و سياسى و اقتصادى حجاز بود به بيست نفر نمى رسيد، آرى سوگند به قلم ياد كردن در چنين محيطى عظمت خاصى دارد.

و جالب اينكه : در نخستين آياتى كه در ((جبل النور)) و غار ((حرا)) بر قلب پاك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و

سلّم ) نازل شد نيز به مقام والاى قلم اشاره شده ، آنجا كه مى فرمايد: اقراء باسم ربك الذى خلق - خلق الانسان من علق - اقراء و ربك الاكرم - الذى علم بالقلم - علم الانسان ما لم يعلم :

((بخوان به نام پروردگارت كه مخلوقات را آفريد، و انسان را از خون بسته اى ايجاد كرد، بخوان به نام پروردگار بزرگت ، هم او كه انسان را به وسيله ((قلم )) تعليم داد، و آنچه را نمى دانست به او آموخت )) (سوره علق 1 - 5).

و از همه جالبتر اينكه : همه اين سخنان از زبان كسى تراوش مى كند

كه خودش درس نخوانده بود، و هرگز به مكتب نرفت و خط ننوشت ، و اين هم دليل بر آن است كه چيزى جز وحى آسمانى نيست .

بعضى از مفسران ((قلم )) را در اينجا به قلمى تفسير كرده اند كه فرشتگان بزرگ خدا وحى آسمانى را با آن مى نويسند، و يا نامه اعمال آدميان را با آن رقم مى زنند، ولى مسلما آيه مفهوم گسترده اى دارد كه اين تفسير بيان يكى از مصداقهاى آن است ، همانگونه كه ((ما يسطرون )) نيز مفهوم وسيعى دارد، و تمام آنچه را در طريق هدايت و تكامل فكرى و اخلاقى و عملى بشر به رشته تحرير مى آورند شامل مى شود و منحصر به وحى آسمانى يا اعمال انسانها نيست . <3>

سپس به چيزى كه سوگند براى آن ياد شده پرداخته ، مى فرمايد: ((به بركت نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى )) (ما انت بنعمة ربك بمجنون )

آنها كه اين نسبت

ناروا را به تو مى زنند كوردلانى هستند كه اينهمه نعمت الهى را درباره تو نمى نگرند، نعمت عقل و درايت سرشار، نعمت امانت و صدق و راستى و نعمت علم و دانش آشكار، و نبوت و مقام عصمت .

ديوانه آنها هستند كه مظهر عقل كل را متهم به جنون مى كنند، و

رهبر و راهنماى انسانها را با اين نسبت ناروا از خود دور مى سازند.

و به دنبال آن مى افزايد: ((براى تو اجر عظيم و هميشگى است )) (و ان لك لاجرا غير ممنون ).

چرا چنين پاداشى نداشته باشى ؟ در حالى كه در برابر اين تهمتهاى زشت و ناروا استقامت مى كنى ، و براى آنها آرزوى هدايت و نجات دارى ، و هرگز از تلاش و كوشش در اين راه خسته نمى شوى .

((ممنون )) از ماده ((من )) به معنى ((قطع )) آمده است ، يعنى اجر و پاداشى كه هرگز قطع نمى شود و دائما باقى است بعضى گفته اند ريشه اين معنى از منت گرفته شده زيرا منت باعث قطع نعمت است .

بعضى نيز گفته اند منظور از غير ممنون اين است كه خداوند در مقابل اين اجر عظيم هرگز بر تو منت نمى گذارد ولى تفسير اول مناسبتر است .

آيه بعد در توصيف ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: ((تو صاحب اخلاق عظيم و برجسته اى هستى )) (و انك لعلى خلق عظيم ).

اخلاقى كه عقل در آن حيران است لطف و محبتى بى نظير، صفا و صميميتى بى مانند، صبر و استقامت و تحمل و حوصله اى توصيف ناپذير.

اگر مردم

را به بندگى خدا دعوت مى كنى تو خود بيش از همه عبادت مى نمائى ، و اگر از كار بد بازمى دارى تو قبل از همه خوددارى مى كنى آزارت مى كنند و تو اندرز مى دهى ، ناسزايت مى گويند و براى آنها دعا مى كنى ، بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند و تو براى هدايت آنها

دست به درگاه خدا برمى دارى .

آرى تو كانون محبت و عواطف و سرچشمه رحمتى .

((خلق )) از ماده ((خلقت )) به معنى صفاتى است كه از انسان جدا نمى شود و همچون خلقت و آفرينش انسان مى گردد.

بعضى از مفسران خلق عظيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به ((صبر در راه حق ، و گستردگى بذل و بخشش ، و تدبير امور، و رفق و مدارا، و تحمل سختيها در مسير دعوت به سوى خدا، و عفو و گذشت ، و جهاد در راه پروردگار، و ترك حسد و حرص )) تفسير كرده اند، ولى گرچه همه اين صفات در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، ولى ((خلق عظيم )) او منحصر به اينها نبود.

در بعضى از تفاسير نيز ((خلق عظيم )) به قرآن يا آئين اسلام تفسير شده است كه مى تواند از مصاديق مفهوم وسيع فوق باشد، و به هر حال وجود اين خلق عظيم در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دليل بارزى بر عقل و درايت آن حضرت و نفى نسبتهاى دشمنان بود.

و به دنبال آن مى افزايد: ((به زودى تو مى بينى

و آنها نيز مى بينند)) (فستبصر و يبصرون ).

((كه كداميك از شما مجنون هستيد))؟! (بايكم المفتون ). <4>

((مفتون )) اسم مفعول از ((فتنه )) به معنى ابتلاء، و در اينجا به معنى ابتلاى به جنون است .

آرى آنها امروز اين نسبت ناروا را به تو مى دهند تا بندگان خدا را از تو دور كنند، ولى مردم عقل و شعور دارند، تدريجا به تعليمات و سخنان تو آگاهى مى يابند، آنگاه اين مساءله روشن مى شود كه اين تعليمات برجسته از سوى خداوند بزرگ بر قلب پاك و نورانى تو نازل شده ، و خداوند سهم عظيمى از عقل و علم به تو بخشيده .

حركتها و موضعگيريهاى تو در آينده و پيشرفت و نفوذ سريع اسلام در سايه آن ، نيز نشان خواهد داد كه تو منبع بزرگ عقل و درايتى ، ديوانه خفاشانى هستند كه با نور اين آفتاب به ستيز برخاستند.

و البته در قيامت اين حقايق باز هم روشنتر و آشكارتر خواهد شد.

باز براى تاءكيد بيشتر مى فرمايد: پروردگار تو به كسى كه از طريق او گمراه شده آگاهتر است ، و او هدايت يافتگان را بهتر مى شناسند) (ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ).

چرا كه راه راه او است ، و او بهتر از هر كس راه خود را مى شناسد، و به اين ترتيب به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اطمينان بيشتر مى دهد كه او در مسير هدايت و دشمنانش در مسير ضلالتند.

در حديث مستندى آمده است هنگامى كه قريش ديدند پيامبر على (عليه السلام ) را

بر ديگران مقدم مى شمرد و بزرگ مى دارد به مذمت على (عليه السلام ) پرداختند، و گفتند: محمد مفتون او شده است ، اينجا بود كه خداوند ((ن و القلم )) را نازل كرد و به آن سوگند ياد نمود كه اى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تو مفتون و مجنون نيستى - تا آنجا كه فرمود - خداوند مى داند كسانى را كه گمراه شده اند اشاره به جماعت قريش كه اين سخنان را مى گفتند، و خداوند هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد

اشاره به على (عليه السلام ). <5>

1 - نقش قلم در حيات انسانها

از مهمترين رويدادهاى زندگى بشر - چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم - پيدايش خط، و راه افتادن قلم بر صفحه كاغذها يا سنگها بود، و همان بود كه دوران تاريخ را از ما قبل از تاريخ جدا كرد.

گردش نيش قلم بر صفحه كاغذ، سرنوشت بشر را رقم مى زند، لذا پيروزى و شكست جوامع انسانى به نوك قلمها بسته است .

((قلم )) حافظ علوم و دانشها، پاسدار افكار انديشمندان ، حلقه اتصال فكرى علما، و پل ارتباطى گذشته و آينده بشر است ، و حتى ارتباط آسمان و زمين نيز از طريق لوح و قلم حاصل شده است !

قلم انسانهائى را كه جدا از هم ، از نظر زمان و مكان ، زندگى مى كنند پيوند مى دهد، گوئى همه متفكران بشر را در تمام طول تاريخ ، و در تمام صفحه روى زمين در يك كتابخانه بزرگ جمع مى بينى !

((قلم )) رازدار بشر، و خزانه دار علوم ، و جمع آورى كننده

تجربيات قرون و اعصار است ، و اگر قرآن به آن سوگند ياد مى كند به همين دليل است زيرا هميشه سوگند به يك امر بسيار عظيم و پرارزش ياد مى شود.

و البته ((قلم )) وسيله اى است براى ((ما يسطرون )) و نوشته ها كه قرآن به هر دو سوگند ياد كرده است ، هم به ((ابزار)) و هم به ((محصول )) ابزار.

در بعضى از روايات آمده است كه (ان اول ما خلق الله القلم ) ((نخستين چيزى را كه خدا آفريد قلم بود)).

اين حديث را محدثان شيعه از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند <6> و در كتب اهل سنت به عنوان يك خبر معروف نيز آمده است . <7>

و در حديث ديگرى آمده است : اول ما خلق الله تعالى جوهرة ) ((نخستين چيزى را كه خدا آفريد گوهرى بود)) <8>

و در بعضى از اخبار نيز آمده است : (ان اول ما خلق الله العقل ) ((نخستين چيزى را كه خدا آفريد عقل و خرد بود)). <9>

توجه به پيوند ويژه اى كه در ميان ((گوهر)) و ((قلم )) و ((عقل )) است مفهوم ((اول بودن )) همه آنها را روشن مى كند.

در ذيل حديثى كه در بالا از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرديم آمده است كه خداوند بعد از آفرينش قلم به او فرمود: بنويس ! و او آنچه را بوده و خواهد بود تا روز قيامت نوشت !

گرچه قلم در اين روايت اشاره به قلم تقدير و قضا و قدر است ، ولى هر چه هست نقش قلم را در سرنوشت بشر و مقدرات

او روشن مى سازد.

پيشوايان اسلام در احاديث متعددى به ياران خود تاءكيد مى كردند كه به حافظه خود قناعت نكنند، و احاديث اسلامى و علوم الهى را به رشته تحرير درآورند، و براى آيندگان به يادگار بگذارند. <10>

بعضى از دانشمندان گفته اند: البيان بيانان : بيان اللسان ، و بيان البنان و بيان اللسان تدرسه الاعوام ، و بيان الاقلام باق على مر الايام !

((بيان دو گونه است : بيان زبان ، و بيان قلم ، بيان زبان با گذشت زمان كهنه مى شود و از بين مى رود، ولى بيان قلمها تا ابد باقى است ))! <11>

و نيز گفته اند: (ان قوام امور الدين و الدنيا بشيئين القلم و السيف و السيف تحت القلم : ((پايه امور دين و دنيا بر دو چيز است : ((قلم )) و ((شمشير)) و شمشير زير پوشش قلم قرار دارد))! <12>

همين معنى را بعضى از شعراى عرب چنين به نظم آورده :

كذا قضى الله للاقلام مذ بريت

ان السيوف لها مذ ارهفت خدم !

((خداوند اينگونه براى قلم از آن روز كه تراشيده شد مقدر كرده است كه شمشيرهاى تيز خدمتگزار آن باشند))! (اين تعبير اشاره لطيفى است به تراشيدن قلم به وسيله چاقو و قرار گرفتن تيغهاى تيز در خدمت قلم از آغاز كار). <13>

شاعر ديگرى با استناد به آيات مورد بحث در اين زمينه مى گويد:

اذا اقسم الابطال يوما بسيفهم

و عدوه مما يجلب المجد و الكرم

كفى قلم الكتاب فخرا و رفعة

مدى الدهر ان الله اقسم بالقلم !

((آن روز كه جنگجويان قهرمان به شمشيرهاى خود سوگند ياد كنند.

و آن

را اسباب بزرگى و افتخار بشمرند.

براى قلم نويسندگان همين افتخار و سربلندى در تمام دوران جهان بس كه خداوند سوگند به قلم ياد كرده است (و نه به شمشير))). <14>

و راستى چنين است چرا كه پيروزيهاى نظامى اگر از ناحيه فرهنگ نيرومندى تضمين نگردد هرگز پايدار نخواهد بود، مغولها در تاريخ ايران بزرگترين پيروزى را كسب كردند ولى چون ملت بى فرهنگى بودند به زودى در فرهنگ اسلام و ايران حل شدند و مسير خود را تغيير دادند.

گرچه اين بحث بسيار دامنه دار است ولى براى اينكه از روش تفسيرى خارج نشويم سخن را با حديث بسيار پرمعنائى از پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه پايان مى دهيم :

ثلاث تخرق الحجب ، و تنتهى الى ما بين يدى الله : صرير اقلام العلماء، و وطى اقدام المجاهدين ، و صوت مغازل المحصنات : ((سه صدا است كه حجابها را پاره مى كند و به پيشگاه با عظمت خدا مى رسد: صداى گردش قلمهاى دانشمندان به هنگام نوشتن ، و صداى قدمهاى مجاهدان در ميدان جهاد، و صداى چرخ نخريسى زنان پاكدامن ))! <15>

البته تمام آنچه گفته شد درباره قلمهائى است كه در مسير حق و عدالت ، و در صراط مستقيم ، گردش مى كند، اما قلمهاى مسموم و گمراه كننده بزرگترين بلا، و عظيمترين خطر براى جوامع انسانى محسوب مى شود.

2 - نمونه اى از اخلاق پيامبر (ص )

پيروزى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر چند با تاءييد و امداد الهى بود، ولى عوامل زيادى از نظر ظاهر داشت

كه يكى از مهمترين آنها جاذبه اخلاقى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود. آنچنان صفات عالى انسانى و مكارم اخلاق در او جمع بود كه دشمنان سرسخت را تحت تاثير قرار مى داد، و به تسليم وادار مى كرد، و دوستان را سخت مجذوب مى ساخت .

بلكه اگر اين را معجزه اخلاقى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بناميم اغراق نگفته ايم ، چنانكه نمونه اى از اين معجزه اخلاقى در فتح مكه نمايان گشت : هنگامى كه مشركان خونخوار و جنايت پيشه كه ساليان دراز هر چه در توان داشتند بر ضد اسلام و شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به كار گرفتند، در چنگال مسلمين گرفتار شدند، پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر خلاف تمام محاسبات دوستان و دشمنان فرمان عفو عمومى آنها را صادر كرد، و تمام جنايات آنها را به دست فراموشى سپرد، و همين سبب شد كه به مصداق ((يدخلون فى دين الله افواجا)) فوج فوج مسلمان شوند.

درباره حسن خلق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و عفو و گذشت و عطوفت و مهربانى و ايثار و فداكارى و تقواى آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داستانهاى زيادى در كتب تفسير و تواريخ آمده است كه همه آنها ما را از بحث تفسيرى خارج مى كند، ولى همينقدر بايد بگوئيم : كه در حديثى از حسين بن على (عليه السلام ) آمده است كه مى گويد: از پدرم امير مؤ منان على (عليه السلام ) درباره ويژگيهاى

زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اخلاق او سؤ ال كردم ، و پدرم مشروحا به من پاسخ فرمود، در بخشى از اين حديث آمده است :

رفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همنشينانش چنين بود كه دائما خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عيبجو و مديحه گر نبود، هيچكس از او ماءيوس نمى شد، و هر كس به در خانه او مى آمد نوميد بازنمى گشت : سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن پرگوئى ، و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود، و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمت نمى كرد، و سرزنش نمى فرمود، و از لغزشها و عيوب پنهانى مردم جستجو نمى كرد.

هرگز سخن نمى گفت مگر در مورد امورى كه ثواب الهى را اميد داشت ،

در موقع سخن گفتن به قدرى نافذ الكلمه بود كه همه سكوت اختيار مى كردند و تكان نمى خوردند، و به هنگامى كه ساكت مى شد آنها به سخن درمى آمدند، اما نزد او هرگز نزاع و مجادله نمى كردند… هرگاه فرد غريب و ناآگاهى با خشونت سخن مى گفت و درخواستى مى كرد تحمل مى نمود، و به يارانش مى فرمود: هرگاه كسى را ديديد كه حاجتى دارد به او عطا كنيد، و هرگز كلام كسى را قطع نمى كرد تا سخنش پايان گيرد. <16>

آرى اگر اين اخلاق كريمه و اين ملكات فاضله نبود آن ملت عقب مانده جاهلى

و آن جمع خشن انعطاف ناپذير در آغوش اسلام قرار نمى گرفتند، و به مصداق ((لانفضوا من حولك )) همه پراكنده مى شدند.

و چه خوب است كه اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمانى پرتوى از خلق و خوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد.

روايات اسلامى نيز در اين زمينه چه درباره شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و چه درباره وظيفه همه مسلمين فراوان است كه در اينجا به چند روايت اشاره مى كنيم :

1 - در حديثى آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق : ((من براى اين مبعوث شده ام كه فضائل اخلاقى را تكميل كنم )). <17>

به اين ترتيب يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همين تكميل اخلاق فضيله است .

2 - در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : (انما المؤ من ليدرك بحسن خلقه درجة قائم الليل و صائم النهار): ((مؤ من با حسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شبها به عبادت مى ايستد، و روزها روزهدار است )). <18>

3 - و باز از همان حضرت آمده است كه فرمود: ما من شى ء اثقل فى الميزان من خلق حسن : ((چيزى در ميزان عمل در روز قيامت سنگين تر از خلق خوب نيست )). <19>

4 - و نيز از آن حضرت نقل شده كه فرمود: احبكم الى الله احسنكم اخلاقا الموطؤ ن اكنافا، الذين يالفون و يؤ لفون ، و ابغضكم

الى الله المشاؤ ن بالنميمة ، المفرقون بين الاخوان ، الملتمسون للبرءاء العثرات :

((از همه شما محبوبتر نزد خدا كسى است كه اخلاقش از همه بهتر باشد، همان كسانى كه متواضعند، با ديگران مى جوشند، و مردم نيز با آنها مى جوشند، و از همه شما مغبوضتر نزد خدا افراد سخن چينى هستند كه در ميان برادران جدائى مى افكند، و براى افراد بى گناه در جستجوى لغزشند)). <20>

5 - در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : اكثر ما يدخل الناس الجنة تقوى الله و حسن الخلق : ((بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوى و حسن خلق است )). <21>

6 - در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) آمده است : ان اكمل المؤ منين ايمانا احسنهم خلقا: ((از ميان مؤ منان كسى ايمانش از همه بهتر است كه اخلاقش كاملتر باشد)). <22>

7 - در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: عليكم بحسن الخلق ، فان حسن الخلق فى الجنة لامحالة ، و اياكم و سوء الخلق فان سوء الخلق فى النار لامحالة :

((بر شما لازم است به سراغ حسن خلق برويد، زيرا حسن خلق سرانجام در بهشت است ، و از سوء خلق بپرهيزيد كه سوء خلق سرانجام در آتش است )). <23>

از مجموع اخبار فوق به خوبى استفاده مى شود كه حسن خلق كليد بهشت ، وسيله جلب رضاى خدا، نشانه قدرت ايمان ، و همطراز عبادتهاى شبانه و

روزانه است ، و حديث در اين زمينه بسيار فراوان است . از آنها كه داراى اين صفاتند پيروى مكن

بعد از ذكر اخلاق عظيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات گذشته آمده بود در اين آيات به ذكر اخلاق دشمنان او مى پردازد تا در يك مقايسه ، فاصله ميان اين دو كاملا روشن شود.

نخست مى فرمايد: ((از اين تكذيب كنندگان كه خدا و پيامبر و روز رستاخيز و آئين او را تكذيب مى كنند اطاعت و پيروى مكن )) (فلا تطع المكذبين ).

آنها مردمى گمراه و اغواگرند، و تمام اصول حق را زير پا نهاده اند، و اطاعت از چنين كسانى حتى در يك كلام نتيجه اى جز گمراهى و بدبختى ندارد.

سپس به تلاش و كوشش آنها براى سازشكشيدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اشاره كرده مى افزايد: ((آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها هم نرمش نشان دهند)) (ودوا لو تدهن فيدهنون ).

نرمش و انعطاف به معنى صرفنظر كردن از قسمتى از فرمانهاى خدا به خاطر آنان .

مفسران نقل كرده اند كه اين آيات زمانى نازل شد كه رؤ ساى مكه پيامبر

(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به پيروى از آئين نياكان و شرك و بتپرستى دعوت كردند، خداوند او را از اطاعت آنها نهى كرد. <24>

بعضى ديگر نقل كرده اند كه ((وليد بن مغيرة )) كه از سران بزرگ شرك بود اموال عظيمى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرضه داشت و سوگند ياد كرد كه اگر از آئينش بازگردد به او خواهد

داد! <25>

از لحن آيات و از آنچه در تواريخ آمده است به خوبى استفاده مى شود كه وقتى مشركان كوردل سرعت پيشرفت آئين اسلام را مشاهده كردند به فكر افتادند كه از طريق دادن امتيازاتى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امتيازاتى از او بگيرند، و او را به نوعى سازش بكشانند - همانگونه كه روش همه طرفداران باطل در طول تاريخ است - لذا گاه اموال عظيم ، و گاه زنان زيبا، و گاه پست و مقام برجسته پيشنهاد مى كردند، و در حقيقت روح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با مقياس وجود خود اندازه - گيرى و مقايسه مى نمودند.

ولى قرآن بارها به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار داده كه هرگز كمترين انعطافى در برابر اين پيشنهادهاى انحرافى از خود نشان ندهد، و با اهل باطل هرگز مداهنه نكند، چنانكه در آيه 49 سوره مائده مى خوانيم : (و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك ): ((در ميان آنها (اهل كتاب ) بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و از هوسهاى آنها پيروى مكن ، و برحذر باش كه تو را از تعليماتى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف نسازند)).

((يدهنون )) از ماده ((مداهنه )) در اصل از ((دهن )) به معنى ((روغن ))

گرفته شده ، و در اينگونه موارد به معنى نرمش و انعطاف به خرج دادن است . و معمولا اين تعبير در مورد انعطافهاى مذموم و منافقانه به

كار مى رود.

سپس بار ديگر از اطاعت آنها نهى كرده و صفات نه گانه مذمومى را كه هر يك به تنهائى مى تواند مانع اطاعت و تبعيت گردد، برمى شمرد، مى فرمايد: ((اطاعت از هر كس كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است مكن )) (و لا تطع كل حلاف مهين ).

((حلاف )) به كسى مى گويند كه بسيار قسم مى خورد، و براى هر كار كوچك و بزرگى سوگند ياد مى كند، و معمولا اينگونه افراد در سوگندهاى خويش صادق نيستند.

((مهين )) از ((مهانت )) به معنى حقارت و پستى است و بعضى آن را به معنى افراد كم فكر يا دروغگو يا شرور تفسير كرده اند.

سپس مى افزايد: ((كسى كه بسيار عيبجو و سخن چين است )) (هماز مشاء بنميم ).

((هماز)) از ماده ((همز)) (بر وزن طنز) به معنى غيبت كردن و عيبجوئى نمودن است .

((مشاء بنميم )) كسى است كه براى بر هم زدن و افساد در ميان مردم و ايجاد خصومت و دشمنى رفت و آمد مى كند (بايد توجه داشت كه اين هر دو وصف به صورت صيغه مبالغه آمده كه از نهايت اصرار آنها در اين كارهاى زشت حكايت مى كند).

در پنجمين و ششمين و هفتمين وصف مى گويد: ((كسى كه بسيار از كار خير جلوگيرى مى كند، و تجاوزگر، و گنهكار است )) (مناع للخير معتد اثيم )

نه تنها خود كار خيرى نمى كند و راه خيرى ارائه نمى دهد، بلكه سدى است در مقابل خير و بركت ديگران ، بعلاوه انسانى است متجاوز از حدود الهى و حقوقى كه خدا براى هر انسانى تعيين كرده

، و اضافه بر اين صفات ، آلوده هرگونه گناهى نيز هست ، به طورى كه گناه جزء طبيعت او شده است .

و سرانجام به هشتمين و نهمين صفات آنها اشاره كرده ، مى فرمايد: ((او بعد از همه اينها پرخور، و بدنام است )) (عتل بعد ذلك زنيم ).

((عتل )) به طورى كه ((راغب )) در ((مفردات )) مى گويد: به كسى مى گويند كه بسيار غذا مى خورد، و همه چيز را به سوى خود مى كشد، و ديگران را از آن باز مى دارد.

بعضى ديگر ((عتل )) را به معنى انسان بدخوى كينه توز خشن ، يا انسان بى حياى بد خلق تفسير كرده اند.

((زنيم )) كسى است كه اصل و نسب روشنى ندارد و او را به قومى نسبت مى دهند در حالى كه از آنها نيست ، و در اصل از ((زنمه )) (بر وزن قلمه ) به قسمتى از گوش گوسفند مى گويند كه آويزان است ، گوئى جزء گوش نيست و به آن وابسته است .

تعبير به ((بعد ذلك )) اشاره اى به اين معنى است كه اين دو صفت از صفات سابق زشتتر و نكوهيده تر است ، چنانكه جمعى از مفسران از آن استفاده كرده اند.

خلاصه اينكه خداوند در اينجا چنان ترسيمى از مكذبان و صفات زشت و

اخلاق رذيله آنها فرموده كه شايد در سرتاسر قرآن شبيه و نظير نداشته باشد، و به اين ترتيب روشن مى سازد كه مخالفان اسلام و قرآن و مخالفان شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چگونه افرادى بوده اند، افرادى دروغگو، پست ، عيبجو، سخن چين

، متجاوز گنهكار، بى اصل و نسب ، و به راستى از غير چنين افرادى مخالفت با چنان مصلح بزرگى انتظار نمى رود.

در آيه بعد هشدار مى دهد ((مبادا به خاطر اينكه آنها داراى مال و فرزندان فراوان هستند در برابر آنها نرم و تسليم شوى ، و از آنها اطاعت كنى )) (ان كان ذا مال و بنين ).

بدون شك پيامبر هرگز تسليم نمى شد، و اين آيات در حقيقت تاءكيدى است بر اين معنى ، تا خط مكتبى و روش عملى او بر همه آشكار گردد، و هيچكس از دوست و دشمن چنين انتظارى نداشته باشد.

بنابراين جمله فوق تتمه اى است براى آيه ((و لا تطع كل حلاف مهين )) ولى بعضى گفته اند اين آيه در حقيقت بيان علت پيدايش اين صفات است ، يعنى : غرور ناشى از ثروت و نفرات بسيار آنها را به اين رذائل اخلاقى مى كشاند، و به همين دليل در بسيارى از ثروتمندان و قدرتمندان بى ايمان همه اين صفات ديده مى شود، ولى لحن آيات با تفسير اول مناسبتر است ، و به همين دليل غالب مفسران نيز آنرا برگزيده اند.

آيه بعد عكس العمل اينگونه افراد را كه داراى چنين صفات پست هستند در برابر آيات الهى نشان مى دهد، و مى گويد: ((هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود و مى گويد: اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است ))! (اذا

تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين ).

و با اين بهانه و اين برچسب زشت از آيات خداوند فاصله مى گيرد، و آنها را به دست فراموشى مى سپرد، و ديگران را نيز اغوا

مى كند، و به همين دليل نبايد از چنين افرادى اطاعت و پيروى كرد، و اين تكميلى است بر نهى از اطاعت اينگونه افراد.

آخرين آيه مورد بحث از يكى از مجازاتهاى اين گروه پرده برداشته ، مى افزايد: ((به زودى بر بينى و خرطوم او علامت و داغ ننگ مى نهيم ))! (سنسمه على الخرطوم ).

اين تعبيرى است گويا و رسا بر نهايت ذليل ساختن آنها، زيرا اولا تعبير به ((خرطوم )) بينى كه تنها در مورد خوك و فيل گفته مى شود تحقير روشنى براى آنها است ، و ((ثانيا)) بينى در لغت عرب معمولا كنايه از بزرگى و عزت است همانگونه كه در فارسى نيز وقتى مى گوئيم بينى او را به خاك بماليد دليل بر اين است كه عزت او را بر باد دهيد ((ثالثا)) علامت گذاردن مخصوص حيوانات است ، حتى در حيوانات در صورت آنها مخصوصا بر بينى آنها علامتگذارى نمى شود، و در اسلام نيز اين كار نهى شده است ، همه اينها با بيانى رسا مى گويد: خداوند اينچنين افراد طغيانگر خودخواه متجاوز سركش را چنان ذليل مى كند و كوس رسوائى آنها را در همه جا به صدا درمى آورد كه عبرت همگان گردند.

و تاريخ اسلام نيز گواه بر اين معنى است كه اين دسته از مخالفان لجوج با پيشرفت اسلام چنان خوار و ذليل شدند كه نظير و مانند نداشت ، و رسوائى در آخرت از آن هم بيشتر است .

بعضى از مفسران گفته اند كه بيشتر آيات اين سوره ناظر به ((وليد بن

مغيره )) يكى از سران معروف شرك مى باشد، ولى مسلما اين معنى

مانع از عموميت مفهوم آيات و گستردگى و شمول تعبيرات آن نيست . <26>

1 - رذائل اخلاقى

آيات فوق گرچه توصيفى است از صفات رذيله مخالفان سرسخت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ولى در عين حال الگوئى براى تشخيص اين صفات به دست مى دهد، صفاتى كه انسان را از خدا دور مى سازد و در پرتگاه شقاوت و بدبختى مى افكند، صفاتى كه مؤ منان راستين بايد به دقت مراقب باشند به آنها آلوده نشوند، لذا در روايات اسلامى نيز در اين زمينه تاءكيدهاى بسيارى شده است ، از جمله :

1 - در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : الا انبئكم بشراركم قالوا بلى يا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قال : المشاؤ ن بالنميمة المفرقون بين الاحبة ، الباغون للبرءاء المعايب :

آيا شما را به شريرترين افراد شما خبر دهم ، گفتند: آرى ، اى رسول خدا ! فرمود: آنهائى كه بسيار سخن چينى مى كنند، در ميان دوستان جدائى مى افكنند، و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند)). <27>

مخصوصا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صريحا در اين زمينه توصيه مى كرد و فرمود: لا يبلغنى احد عن احد من اصحابى شيئا فانى احب ان اخرج اليكم و انا سليم الصدر:

((احدى از شما درباره هيچيك از ياران من سخنى كه مرا نسبت به او بدبين سازد نقل نكند، چرا كه من دوست دارم با قلبى پاك با شما روبرو شوم )). <28>

و بالاخره در حديث ديگر از

پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: لا يدخل الجنة جواظ، و لا جعظرى ، و لا عتل زنيم .

((سه گروه وارد بهشت نمى شوند، ((جواظ)) ((جعظرى )) و ((عتل زنيم )) راوى مى گويد پرسيدم ((جواظ)) كيست ؟ فرمود: كل جماع مناع : هر كس كه بسيار جمع مى كند و از ديگران منع مى نمايد، پرسيدم ((جعظرى )) كيست ؟ فرمود افراد خشن و تندخو، پرسيدم : ((عتل زنيم )) كيست ؟ فرمود: افراد شكمباره و بداخلاق ، آنها كه بسيار مى خورند و مى پوشند و بيدادگر و ظالمند)) <29>

2 - مداهنه و سازشكارى

از تفاوتهاى روشنى كه ميان رهروان راه حق و بازيگران سياسى وجود دارد اين است كه گروه دوم روى اصول خاصى ثابت نيستند، بلكه هميشه

حاضرند در مقابل امتيازاتى كه مى گيرند امتيازاتى بدهند، و از اصولى كه دارند به خاطر منافعى صرفنظر كنند، مرام و عقائد آنها چيز مقدسى براى آنها نيست ، و دائما روى آن معامله مى كنند! و اين درست مضمون آيه فوق است كه مى گويد: (ودوا لو تدهن فيدهنون ): ((آنها دوست دارند تو را هم به جرگه خود بكشند، همانگونه كه آنها مداهنه و معامله مى كنند تو هم مداهنه كنى )).

ولى گروه اول هرگز معامله گر نيستند، آنها هرگز اهداف مقدس خود را با هيچ بهائى از دست نمى دهند، و بر سر آن معامله نمى كنند، مداهنه و سازشكارى و اينگونه دادوستدهاى سياسى در كار آنها نيست ، و يكى از بهترين نشانه هائى است كه مى توان سياستبازان حرفه اى را به

وسيله آن شناخت و از مردان خدا جدا نمود. داستان عبرت انگيز ((اصحاب الجنة ))

به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثروتمندان خودخواه و مغرور بود كه بر اثر فزونى مال و فرزندان پشت پا به همه چيز مى زنند، در اين آيات داستانى را درباره عده اى از ثروتمندان پيشين كه داراى باغ خرم و سرسبزى بودند، و سرانجام بر اثر خيره سرى نابود شدند ذكر مى كند، داستانى به نظر مى رسد در آن عصر در ميان مردم معروف بوده ، و به همين دليل به آن استشهاد شده است .

نخست مى فرمايد: ((ما آنها را آزموديم همانگونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم )) (انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة ).

در اينكه باغ كجا بوده ؟ در سرزمين يمن در نزديكى شهر بزرگ صنعاء؟ يا در سرزمين حبشه ؟ يا در ميان بنى اسرائيل در سرزمين شام ؟ و يا طائف ؟ گفتگو

است ولى مشهور همان يمن است .

ماجرا چنين بود كه اين باغ در اختيار پيرمرد مؤ من قرار داشت ، او به قدر نياز از آن برمى گرفت ، و بقيه را به مستحقان و نيازمندان مى داد، اما هنگامى كه چشم از دنيا پوشيد، فرزندانش گفتند: ما خود به محصول اين باغ سزاوارتريم ، چرا كه عيال و فرزندان ما بسيارند، و ما نمى توانيم مانند پدرمان عمل كنيم ! و به اين ترتيب تصميم گرفتند تمام مستمندان را كه هر ساله از آن بهره مى گرفتند محروم سازند، و سرنوشت آنها همان شد كه در اين آيات مى خوانيم :

مى گويد: ((ما آنها را آزموديم ، آن

زمان كه سوگند ياد كردند كه ميوه هاى باغ را صبحگاهان و دور از انظار مستمندان بچينند)) (اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين ). <30>

((و هيچ از آن استثنا نكنند)) و براى مستمندان چيزى فرو نگذارند (و لا يستثنون ).

اين تصميم آنها نشان مى دهد كه اين كار ناشى از نياز نبود، بلكه ناشى از بخل و ضعف ايمان آنها بود، زيرا انسان هر قدر هم نيازمند باشد مى تواند كمى از محصول يك باغ پردرآمد را به نيازمندان اختصاص دهد، بعضى گفته اند منظور از عدم استثناء اين است كه آنها ((الا ان يشاءالله )) نگفتند، يعنى آنقدر مغرور بودند كه گفتند مى رويم و اين كار را مى كنيم حتى خود را از گفتن ((انشاءالله )) بى نياز ديدند.

ولى تفسير اول صحيحتر است . <31>

سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: ((به هنگام شب ، در آن موقع كه همه آنها در خواب بودند عذاب و بلائى فراگير از ناحيه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند)) (فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون ).

آتشى سوزان و صاعقه اى مرگبار چنان بر آن مسلط شد كه ((آن باغ خرم و سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى گرديد)) و جز مشتى خاكستر از آن باقى نماند (فاصبحت كالصريم ).

((طائف )) از ماده ((طواف )) در اصل به معنى كسى است كه بر گرد چيزى مى گردد، ولى گاه كنايه از بلا و مصيبتى است كه در شب روى مى دهد، و منظور در اينجا همين است .

((صريم )) از ماده ((صرم )) به معنى ((قطع ))

است و در اينجا به معنى ((شب ظلمانى ))، يا ((درخت بدون ميوه )) يا ((خاكستر سياه )) است : زيرا شب با فرا رسيدن روز قطع مى شود همانگونه كه روز با فرارسيدن شب ، و لذا گاهى به شب و روز ((صريمان )) مى گويند، به هر حال منظور اين است كه آنچنان اين بلاى آسمانى كه ظاهرا صاعقه عظيمى بوده است در اين باغستان فرود آمد كه تمام آن را يكجا آتش زد، و چيزى جز مشتى زغال و خاكستر سياه از آن باقى نماند، و صاعقه ها هرگاه به چيزى بزنند همين گونه خواهد بود.

به هر حال صاحبان باغ به گمان اينكه درختهاى پربارشان آماده براى چيدن ميوه است ((در آغاز صبح يكديگر را صدا زدند)) (فتنادوا مصبحين ). <32>

و گفتند: ((به سوى كشتزار و باغستان خود حركت كنيد، اگر مى خواهيد ميوه هاى خود را بچينيد))! (ان اغدوا على حرثكم ان كنتم صارمين ):

((اغدوا)) از ماده ((غدوة )) به معنى اول روز است ، و لذا به غذائى كه در آغاز روز خورده مى شود (صبحانه ) ((غداء)) مى گويند (هر چند در تعبيرات عربى روزمره كنونى ((غداء)) به ناهار گفته مى شود).

به اين ترتيب ((آنها به سوى باغشان حركت كردند در حالى كه آهسته با هم سخن مى گفتند)) (فانطلقوا و هم يتخافتون ).

((كه مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود))! (ان لا يدخلنها اليوم عليكم مسكين ).

و چنان آهسته سخن مى گفتند كه صداى آنها به گوش كسى نرسد، مبادا مسكينى خبردار شود، و براى خوشه چينى ، يا گرفتن مختصرى ميوه براى سير

كردن شكم خود، به سراغ آنها برود!

چنين به نظر مى رسد كه به خاطر سابقه اعمال نيك پدر، جمعى از فقرا همه سال در انتظار چنين ايامى بودند كه ميوه چينى باغ شروع شود و بهره اى

عائد آنها گردد، و لذا اين فرزندان بخيل و ناخلف چنان مخفيانه حركت كردند كه هيچكس احتمال ندهد چنان روزى فرا رسيده ، و هنگامى فقرا باخبر شوند كه كار از كار گذشته باشد.

و به اين ترتيب ((آنها صبحگاهان به قصد باغ و كشتزار خود با قدرت تمام بر منع مستمندان حركت كردند)) (و غدوا على حرد قادرين ).

((حرد)) (بر وزن سرد) به معنى ممانعت تواءم با شدت و غضب است ، آرى آنها از تمنا و انتظار مستمندان عصبانى بودند، و تصميم داشتند با كمال قدرت از آنها جلوگيرى كنند (و لذا اين تعبير در مورد سالهائى كه باران قطع مى شود، يا شترى كه شير آن نيز قطع شده بكار مى رود).

اكنون ببينيم سرانجام كار آنها به كجا انجاميد: سرانجام دردناك صاحبان باغ سرسبز

اين آيات ادامه داستان ((اصحاب الجنة )) است كه در آيات پيشين گذشت صاحبان باغ به اين اميد كه محصول فراوان خود را بچينند، و دور از نظر مستمندان جمع آورى كنند، و همه را در انحصار خويش گيرند، و حتى يك فقير بر سر اين خوان نعمت گسترده الهى ننشيند، صبحگاهان به راه افتادند اما بى خبر از اينكه صاعقه اى مرگبار شب هنگام درست در موقعى كه آنها در خواب بوده اند باغ را تبديل به يك مشت خاكستر كرده است .

قرآن مى گويد: ((هنگامى كه آنها باغ خود را ديدند

چنان اوضاع به هم ريخته بود كه گفتند اين باغ ما نيست ، ما راه را گم كرده ايم ))! (فلما راءوها قالوا انا لضالون ).

منظور از ((ضالون )) ممكن است گم كردن راه باغ باشد، چنانكه در بالا گفتيم ، و يا گم كردن راه حق ، چنانكه بعضى احتمال داده اند.

ولى معنى

اول مناسبتر به نظر مى رسد.

سپس افزودند: ((بلكه ما محرومان واقعى هستيم )) (بل نحن محرومون ) مى خواستيم مستمندان و نيازمندان را محروم كنيم اما خودمان از همه بيشتر محروم شديم ، هم محروم از درآمد مادى ، و هم بركات معنوى كه از طريق انفاق در راه خدا و به نيازمندان به دست مى آيد.

((در اين ميان يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت : آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوئيد)): (قال اوسطهم ا لم اقل لكم لو لا تسبحون ).

نگفتم خدا را به عظمت ياد كنيد، و از مخالفت او بپرهيزيد، شكر نعمت او را بجا آوريد، و نيازمندان را از اموال خود بهره مند سازيد؟ ولى شما گوش نكرديد، و به روزگار سياه افتاديد!

از اين آيه استفاده مى شود كه در ميان آنها فرد مؤ منى بود كه آنها را از بخل و حرص نهى مى كرد، و چون در اقليت بود كسى گوش به حرفش نمى داد، اما پس از اين حادثه دردناك ، زبان او گشوده شد، و منطقش تيزتر و برنده تر گشت ، و آنها را زير رگبار ملامت و سرزنش گرفت .

آنها نيز لحظه اى بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند، ((و گفتند منزه

است پروردگار ما، مسلما ما ظالم و ستمگر بوديم )) هم بر خويشتن ستم كرديم و هم بر ديگران (قالوا سبحان ربنا انا كنا ظالمين ).

تعبير به ((اوسط)) در آيه قبل به معنى كسى است كه در سرحد اعتدال از نظر عقل و خرد و دانش باشد، بعضى آن را حد وسط در سن و سال معنى

كرده اند، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه ارتباطى ميان سن و گفتن چنين سخن پرمحتوائى نيست ، ارتباط ميان عقل و خرد و چنين سخنانى است .

تعبير به ((لو لا تسبحون )) (چرا تسبيح خدا نمى گوئيد؟) از اين جهت است كه ريشه همه اعمال نيك ايمان و معرفة الله و تسبيح و تنزيه خدا است .

بعضى نيز تسبيح را در اينجا به معنى شكر نعمت كرده اند كه لازمه آن بهره مند ساختن محرومان است ، ولى اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد، و در مفهوم آيه جمع است .

و اما تسبيح آنها قبل از اعتراف به گناه ممكن است از اين جهت باشد كه مى خواهند ((خدا)) را در مورد اين بلاى عظيمى كه بر باغشان فرود آمد و نابودش كرد از هرگونه ظلم و ستمى منزه شمرند، و بگويند خداوندا! اين ما بوديم كه بر خود و ديگران ستم كرديم و مستحق چنين عذاب دردناكى شديم ، اما كار تو عين عدالت و حكمت بود.

در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز قبل از اقرار به ظلم همين تسبيح ديده مى شود، چنانكه در داستان يونس (عليه السلام ) مى خوانيم : موقعى كه در شكم آن ماهى عظيم قرار

گرفت گفت : ((لا اله الا اءنت سبحانك انى كنت من الظالمين )). ((معبودى جز تو نيست ، منزهى ، من از ظالمان و ستمگران بودم )) (انبياء 87).

البته ظلم در مورد اين پيامبر بزرگ به معنى ترك اولى است چنانكه در تفسير همين آيه در جلد 13 گفته ايم .

ولى مطلب به اينجا خاتمه نيافت ((آنها رو به هم كردند و شروع به ملامت و سرزنش يكديگر نمودند)) (فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون ).

و احتمالا هر كدام در عين اعتراف به خطاى خويش گناه اصلى را به دوش ديگرى مى انداخت ، و او را شديدا سرزنش مى كرد كه تو عامل اصلى بدبختى ما شدى ؟ و گرنه ما اينقدر هم از خدا و عدالت بيگانه نبوديم !

آرى اينچنين است سرنوشت همه ظالمانى كه در چنگال عذاب الهى گرفتار مى شوند كه در عين اعتراف به گناه ، هر كدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را ديگرى بشمرد، شايد به اين دليل كه در اينگونه موارد معمولا يكى پيشنهاد مى كند، و ديگرى تاءييد مى نمايد، و يكى اجراى آن را بر عهده مى گيرد و ديگرى با سكوت خود ابراز رضايت مى كند، ولى روشن است كه همه آنها شريك جرم و دخيل در گناهند.

سپس مى افزايد: هنگامى كه به عمق بدبختى خود آگاه شدند فريادشان بلند شد و ((گفتند: واى بر ما كه طغيانگر بوديم ))! (قالوا يا ويلنا انا كنا طاغين ).

آنها در مرحله قبل اعتراف به ((ظلم )) و ستم كردند، و در اينجا اعتراف به ((طغيان )) و در حقيقت طغيان مرحله اى است بالاتر از

ظلم ، زيرا ظالم ممكن است اصل قانون را بپذيرد ولى بر اثر غلبه هواى نفس ستم كند، اما طغيانگر اصلا زيربار قانون نمى رود و آن را به رسميت نمى شناسد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه ظلم اشاره به ((ظلم بر خويشتن )) است ، و طغيان اشاره به ((تجاوز بر حق ديگران )).

اين نكته نيز قابل توجه است كه عرب هنگامى كه با مصيبتى روبرو مى شود و يا مى خواهد اظهار انزجار از چيزى كند گاه ((ويس )) مى گويد و گاه ((ويح )) و گاه ((ويل )) كه اولى در مصيبت خفيف است ، و دومى شديدتر،

و سومى اشد آنها است ، و اين نشان مى دهد كه صاحبان باغ خود را مستحق شديدترين سرزنشها مى دانستند.

سرانجام آنها بعد از اين بيدارى و هشيارى و اعتراف به گناه و بازگشت به سوى خدا، رو به درگاه او آوردند، و گفتند: ((اميد است پروردگارمان گناهان ما را ببخشد، و باغستان بهتر از اين باغ بجاى آن در اختيار ما بگذارد)) (عسى ربنا ان يبدلنا خيرا منها).

((چرا كه ما به سوى او روى آورده ايم ، و به ذات پاكش دل بسته ايم ، و حل اين مشكل را نيز از قدرت بى پايان او مى طلبيم )).

(انا الى ربنا راغبون ). <33>

آيا به راستى اين گروه از كار خود پشيمان شدند، و در برنامه خويش تجديد نظر كردند، و تصميم قاطع گرفتند كه اگر در آينده مشمول نعمت الهى شوند حق شكر آن را ادا كنند؟ و يا مانند بسيارى از ظالمان كه وقتى گرفتار طوفان عذاب مى شوند موقتا

بيدار مى گردند اما همينكه طوفان فرو نشست باز همان برنامه ها تكرار مى گردد؟

در اين زمينه در ميان مفسران گفتگو است ، آنچه از لحن آيه بعد احتمالا استفاده مى شود اين است كه توبه آنها به خاطر اينكه شرائطش جمع نبود پذيرفته نشد، ولى در بعضى از روايات مى خوانيم كه آنها از روى خلوص نيت توبه كردند، و خداوند توبه آنها را قبول كرد، و باغى بهتر به آنها عنايت

فرمود كه مخصوصا درختان انگور پربار با خوشه هاى بسيار بزرگ داشت .

در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و درس همگانى مى فرمايد: ((عذاب خداوند اينگونه است ، و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند)) (كذلك العذاب و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ).

شما نيز اگر به خاطر مال و ثروت و امكانات مادى مست و مغرور شويد، و روح انحصارطلبى بر شما چيره گردد، همه چيز را براى خود بخواهيد، و نيازمندان را محروم كنيد، سرنوشتى بهتر از اين نخواهيد داشت ، منتها يك روز ((صاعقه )) آمد و آن باغ را آتش زد، امروز ممكن است آفتهاى ديگر، و حتى جنگهاى خانمانسوز جهانى و منطقه اى اين نعمتها را بر باد دهد.

1 - انحصار طلبى بلاى بزرگ ثروتمندان

انسان خواه ناخواه علاقه به مال دنيا دارد چرا كه گذران زندگى او به وسيله آن مى باشد، و اين علاقه در حد اعتدال مذموم نيست ، مهم آن است كه نيازمندان را هم در اموال خود سهيم كنيد، نه تنها حقوق واجب الهى را بپردازد بلكه از انفاقهاى مستحب نيز خوددارى نكند.

مخصوصا در

مورد باغ و زراعت در روايات اسلامى دستور داده شده كه به نيازمندان حاضر سهمى بدهند كه با اقتباس از آيه شريفه (و آتوا حقه يوم حصاده ) (حق آن را به هنگام درو بپردازيد) (انعام 141) به عنوان ((حق الحصاد)) معروف شده است ، و آن حقى است غير از زكات معروف ، و منظور از

آن چيزى است كه هنگام حضور مستمندان در موقع چيدن ميوه ، يا درو كردن زراعت به آنها پرداخته مى شود، و حد معنى ندارد. <34>

ولى هنگامى كه علاقه به مال و ثروت در شكل افراطى و انحرافى ظاهر مى شود صورت انحصارطلبى به خود مى گيرد، و حتى گاهى بى آنكه خود نياز به چيزى داشته باشد دوست دارد ديگران از آن محروم باشند! و به تعبير ديگر از منحصر بودن مواهب الهى به خودش لذت مى برد، و اين بلاى بزرگى است كه مخصوصا امروز هم در جوامع انسانى نمونه هاى بسيار دارد، و مى توان آن را يكنوع بيمارى خطرناك شمرد.

داستان ((اصحاب الجنة )) و صاحبان باغستان كه در آيات فوق آمده ترسيم روشنى از روحيه انحصار طلبى گروهى از ثروتمندان است كه چگونه دست به دست هم مى دهند، و براى محروم ساختن نيازمندان نقشه مى كشند، و دور از چشم آنها به برداشتن محصول و استفاده هاى كلان مى پردازند، ولى بسيار مى شود كه آه اين محرومان به صاعقه هاى سوزانى تبديل مى گردد و خرمن زندگى اين ثروتمندان انحصار طلب را به آتش مى كشد، و بسيار ديده شده است كه اين صاعقه ها در شكل انقلابها ظاهر مى شود، و

آنچه را آنها باور نمى كردند با چشم خود مى بينند، آه و فريادشان به آسمان بلند مى شود و دم از توبه و جبران خطاهاى گذشته مى زنند اما كار از كار گذشته است .

2 - رابطه ميان ((گناه )) و ((قطع روزى ))

از داستان فوق ضمنا استفاده مى شود كه در ميان ((گناه )) و ((قطع روزى ))

رابطه نزديكى است ، لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم :

ان الرجل ليذنب الذنب فيدراء عنه الرزق ، و تلا هذه الاية : اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين و لا يستثنون فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون : ((گاه انسان گناهى مى كند و روزى او قطع مى شود)) سپس امام (عليه السلام ) آيات بالا را تلاوت فرمود:

((هنگامى كه صاحبان باغ سوگند ياد كردند كه صبحگاهان ميوه ها را بچينند، و اجازه ندهند حتى يك نفر غير از آنها استفاده كند، اما بلائى از سوى پروردگارت در حالى كه آنها در خواب بودند بر آن باغ مسلط شد و آن را نابود كرد)). <35>

از ابن عباس نيز نقل شده كه ((رابطه گناه و قطع روزى از آفتاب هم روشنتر است ، چنانكه خداوند آن را در سوره ن و القلم (سوره مورد بحث ) بيان فرموده ))! <36> 1 - بازپرسى كامل

مى دانيم روش قرآن اين است كه شرح حال زندگى بدان و خوبان را در مقابل هم قرار مى دهد، تا در مقايسه با يكديگر بهتر شناخته شوند، و اين روش از نظر تربيتى بسيار مؤ ثر است .

طبق همين روش بعد از ذكر سرنوشت دردناك

((اصحاب الجنة )) (صاحبان باغ خرم و سرسبز) در آيات گذشته به ذكر حال پرهيزگاران پرداخته مى گويد: ((براى پرهيزگاران نزد پروردگارشان باغهاى پرنعمت بهشت است )) (ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم ).

باغهائى از بهشت كه هر نعمتى تصور شود كاملترين نوع آن در آنجا است ، علاوه بر نعمتهائى كه به فكر هيچ انسانى نرسيده است .

ولى از آنجا كه جمعى از مشركان و ثروتمندان خودخواه بودند كه ادعا مى كردند همان طور كه در دنيا وضع ما عالى است در قيامت نيز بسيار خوب است ، خداوند در آيه بعد شديدا آنها را مؤ اخذه قرار داده بلكه محاكمه مى كند مى فرمايد: ((آيا ما مؤ منانى را كه در برابر حق و عدالت تسليمند، همچون

مشركان و مجرمان قرار دهيم ))؟ (ا فنجعل المسلمين كالمجرمين ).

((شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد))؟! (ما لكم كيف تحكمون )

هيچ انسان عاقلى باور مى كند سرنوشت عادل و ظالم ، مطيع و مجرم ، ايثارگر و انحصارطلب ، يكسان باشد؟ آن هم در پيشگاه خداوندى كه همه كارش روى حساب و برنامه حكيمانه است .

در سوره فصلت (آيه - 50 ) نيز اشارهاى به اين قبيل افراد كرده مى فرمايد: (و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ):

((و هرگاه به او رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مى گويد: اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بودن است ، و گمان نمى كنم قيامتى برپا شود، و به فرض كه قيامتى باشد

هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداشهاى نيك است ))!

آرى اين گروه مغرور و از خود راضى دنيا و آخرت را متعلق به خودشان مى دانند!

سپس مى افزايد: ((اگر عقل و خرد، شما را به چنين حكمى رهنمون نشده آيا دليلى از ((نقل )) بر آن داريد ((آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد))؟! (ام لكم كتاب فيه تدرسون ).

((كه آنچه را شما اختيار مى كنيد و تمايل داريد از آن شما است ))؟!

(ان لكم فيه لما تخيرون ). <37>

شما انتظار داريد مجرمانى همچون خودتان همطراز مسلمين باشند، اين سخنى است كه نه عقل به آن حكم مى كند و نه در هيچ كتاب معتبرى آمده است .

در آيه بعد چنين ادامه مى دهد: ((اگر شما مدركى از عقل و نقل بر اين ادعا نداريد آيا عهد و پيمانهاى مؤ كدى بر ما داريد كه تا روز قيامت استمرار دارد كه هر چه را به نفع خود حكم مى كنيد براى شما قرار مى دهد))؟! (ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة ان لكم لما تحكمون )

چه كسى مى تواند ادعا كند كه از خدا عهد و پيمان گرفته است كه تسليم تمايلات او گردد، و هر امتياز و مقامى مى خواهد بى چون و چرا به او بدهد؟! تا آنجا كه مجرمان همرديف مؤ منان شوند. <38>

باز در ادامه اين پرسشها كه راهها را از هر سو به روى آنان مى بندد مى افزايد: ((از آنها بپرس كداميك از آنان تضمين مى كنند كه مجرمان و مؤ منان يكسان باشند يا هر چه آنها

مى خواهند خدا در اختيارشان بگذارد)) (سلهم ايهم بذلك زعيم ).

و در آخرين مرحله از اين بازپرسى عجيب مى فرمايد: ((يا اينكه آنها معبودانى دارند كه نزد خداوند براى آنان شفاعت و حمايت مى كنند، اگر راست مى گويند آنها را بياورند و معرفى كنند))! (ام لهم شركاء فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين ).

آيا آنها كمترين دليلى دارند بر اينكه بتها اين جمادات كم ارزش و بى شعور و شريك خدا و شفيع درگاه اويند؟

بعضى از مفسران ((شركاء)) را در اينجا به معنى ((شهداء)) (گواهان ) گرفته اند.

به اين ترتيب در يك جمعبندى از مجموع آيات فوق مى توان چنين نتيجه گرفت كه آنها براى اثبات مدعاى خود كه همرديف مؤ منان ، بلكه از آنها برترند، بايد به يكى از چهار وسيله متشبث شوند: يا دليلى از عقل ، يا كتابى از كتب آسمانى ، يا عهد و پيمانى از خداوند، و يا شفاعت شفيعان و گواهى گواهان ، و چون پاسخ همه اين سؤ الات منفى است بنابراين ادعاى مزبور به كلى بى اساس و بى ارزش است . آن روز مى خواهند سجده كنند اما قادر نيستند

در تعقيب آيات گذشته كه مشركان و مجرمان را در برابر يك بازپرسى كوبنده قرار مى داد، در آيات مورد بحث گوشه اى از سرنوشت آنها را در قيامت نشان مى دهد تا روشن شود اين گروه خودخواه و پر ادعا در آن روز چقدر ذليل و خوارند؟

مى فرمايد: ((به خاطر بياوريد روزى را كه از شدت ترس و وحشت ساقها برهنه مى شود، و آنها را دعوت به سجده مى كنند اما قادر بر آن

نيستند)) (يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون ). <39>

جمله ((يكشف عن ساق )) (ساقها برهنه مى شود) به گفته جمعى از مفسرين كنايه از شدت هول و وحشت و وخامت كار است ، زيرا در ميان عرب معمول بوده هنگامى كه در برابر كار مشكلى قرار مى گرفت دامن را به كمر مى زد و ساق پاها برهنه مى كرد، لذا مى خوانيم هنگامى كه از ((ابن عباس )) مفسر معروف از تفسير اين آيه سؤ ال كردند گفت : هر گاه چيزى از قرآن بر شما مخفى شد به تعبيرات عرب در اشعار مراجعه كنيد، آيا نشنيده ايد كه شاعر مى گويد: و قامت الحرب بنا على ساق : ((جنگ ما را بر ساق پا نگهداشت )) كنايه از شدت بحران جنگ است .

بعضى نيز گفته اند ((ساق )) به معنى اصل و اساس چيزى است ، مانند ساقه درخت ، بنا بر اين ((يكشف عن ساق )) يعنى در آن روز ريشه هاى هر چيز

آشكار مى شود، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.

آرى در آن روز همگان به سجده و خضوع در برابر پروردگار دعوت مى شوند، مؤ منان به سجده مى افتند، ولى مجرمان قدرت سجده را ندارند! زيرا روحيات زشتى كه در دنيا در وجود آنها راسخ شده بود و در آن روز به روز مى كند و مانع مى شود كه در برابر ذات پاك خدا كمر خم كنند.

در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه روز قيامت روز تكليف نيست ، پس دعوت به سجود براى چيست ؟

پاسخ اين سؤ ال

را مى توان از تعبيرى كه در احاديث آمده است به دست آورد، در حديثى مى خوانيم : ((در قيامت حجابى از نور الهى برداشته مى شود، و مؤ منان به خاطر عظمت آن به سجده مى افتند، ولى پشت منافقان آنچنان خشك مى شود كه قدرت بر سجده را ندارند))! <40>

و به تعبير ديگر: در آن روز عظمت خدا آشكار مى گردد اين عظمت مؤ منان را به سجده دعوت مى كند و آنها به سجده مى افتند ولى كافران از اين سعادت محرومند.

آيه بعد مى گويد ((اين در حالى است كه چشمهاى آنها از شدت ندامت و شرمسارى به زير افتاده و ذلت و خوارى تمام وجود آنها را دربرگرفته است )) (خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة ). <41>

افراد مجرم هنگامى كه در دادگاه محكوم مى شوند معمولا سر خود را به زير مى افكنند، و ذلت تمام وجودشان را فرا مى گيرد.

سپس مى افزايد: ((آنها پيش از اين در دار دنيا دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند))، (و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون ).

ولى آنها هرگز سجده نكردند، و روح استكبار و تمرد و سرپيچى را با خود به صحنه قيامت آوردند با اينحال چگونه قدرت بر سجده دارند.

روشن است دعوت به سجود در دنيا هم از طريق پيام مؤ ذنين در موقع نماز و هم اجتماعات نماز جماعت ، و هم از سوى آيات قرآن و احاديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيشوايان معصوم (عليهمالسلام ) صورت مى گرفت ، اين دعوت مفهوم وسيع و گسترده اى دارد

كه همه اينها را شامل مى شود.

سپس روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: ((مرا با تكذيب كنندگان اين سخن (يعنى قرآن ) رها كن تا حساب همه آنها را برسم ))! (فذرنى و من يكذب بهذا الحديث ).

اين تهديدى است شديد از ناحيه خداوند قادر قهار كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: نمى خواهد تو دخالت كنى ، مرا با اين تكذيب كنندگان لجوج و سركش رها كن ، تا آنچه مستحقند به آنها بدهم !

فراموش نكنيم اين را خداوندى مى گويد كه بر همه چيز توانا است ، اين تعبير ضمنا مايه دلدارى و قوت قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان در مقابل كارشكنيها و توطئه هاى دشمنان است ،

سپس مى افزايد: ((ما آنها را به زودى از آنجا كه نمى دانند تدريجا به سوى عذاب پيش مى بريم (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ).

((و به آنها مهلت مى دهم ، و در عذابشان عجله نخواهم كرد، چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق و عذاب من شديد است )) (و املى لهم ان كيدى متين ).

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (اذا احدث العبد ذنبا جدد له نعمة ، فيدع الاستغفار فهو الاستدراج ): ((گاه هنگامى كه بندگان سركش گناه مى كنند خداوند به آنها نعمتى مى دهد، آنها از گناه خود غافل مى شوند، و توبه را فراموش مى كنند، اين همان استدراج و بلا و عذاب تدريجى است )). <42>

از

اين حديث و احاديث ديگرى كه در اين زمينه وارد شده استفاده مى شود كه گاه خداوند براى مجازات بندگان معاند و لجوج ، در مقابل گناهانى كه انجام مى دهند نعمت مى بخشد، آنها تصور مى كنند اين لطف الهى است كه به خاطر شايستگى ، شامل حالشان شده ! و لذا در غرور و غفلت فرو مى روند، اما ناگهان خداوند آنها را مى گيرد و از ميان ناز و نعمت به كام عذاب و بلا فرو مى فرستد و اين دردناكترين شكل عذاب است .

البته اين درباره كسانى است كه طغيان و سركشى را به حد اعلى رسانده ولى افرادى كه هنوز تا اين حد پيش نرفته اند خداوند در برابر گناهانشان آنها را گوشمالى مى دهد، و همان سبب بيدارى و توبه آنها مى گردد، و اين لطف خدا در حق آنها است .

به تعبير ديگر: هنگامى كه انسان گناه مى كند از سه حال بيرون نيست : يا خودش متوجه مى شود و باز مى گردد، و يا خداوند تازيانه ((بلا)) بر او مى نوازد تا بيدار شود، و يا شايستگى هيچيك از اين دو را ندارد، خدا به جاى بلا نعمت به او مى بخشد و اين همان ((عذاب استدراج )) است كه در آيات قرآن يا

به همين تعبير، و يا به تعبيرات ديگر به آن اشاره شده است .

لذا انسان بايد به هنگام روى آوردن نعمتهاى الهى مراقب باشد نكند اين امر كه ظاهرا نعمت است ((عذاب استدراج )) گردد، به همين دليل مسلمانان بيدار در اينگونه مواقع در فكر فرو مى رفتند، و به بازنگرى اعمال خود

مى پرداختند، چنانكه در حديثى آمده است كه يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد: من از خداوند مالى طلب كردم به من روزى فرمود، فرزندى خواستم به من بخشيد، خانه اى طلب كردم به من مرحمت كرد، من از اين مى ترسم نكند اين ((استدراج )) باشد! امام فرمود: ((اگر اينها تواءم با حمد و شكر الهى است استدراج نيست )) (نعمت است ). <43>

تعبير به ((املى لهم )) (آنها را مهلت مى دهم ) اشاره به اين است كه خداوند در مجازات ظالمان هرگز عجله نمى كند، كسى عجله مى كند كه مى ترسد فرصتها از دست او برود، اما خداوند قادر متعال كه هر لحظه هر چه اراده كند صورت مى گيرد از دست رفتن فرصت براى او مفهوم ندارد، و به هر حال اين هشدارى است به همه ظالمان و گردنكشان كه سلامت و نعمت و امنيت هرگز آنها را مغرور نكند و هر لحظه در انتظار كيفر شديد خداوند باشند. <44> در تقاضاى مجازات عجله مكن

در ادامه بازپرسيهائى كه در آيات گذشته از مشركان و مجرمان شده بود، در اين آيات دو سؤ ال ديگر بر آن مى افزايد: نخست مى گويد: ((يا اينكه تو از آنها مطالبه اجر و مزدى مى كنى كه پرداخت اين غرامت براى آنها سنگين است ))؟ (ام تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون ).

اگر بهانه آنها اين است كه شنيدن دعوت تو خرج دارد و اجر و مزد كلانى بايد در مقابل آن بپردازند و آنها قادر بر آن نيستند كه اين سخن دروغى است ، و تو مطلقا از

آنها اجر و پاداشى مطالبه نمى كنى ، و نه هيچ پيامبر ديگرى از پيامبران خدا مزدى مطالبه كردند.

((مغرم )) از ماده ((غرامت )) به معنى ضررى است كه به انسان مى رسد بى آنكه جنايت و خيانتى كرده باشد، و ((مثقل )) از ماده ((ثقل )) به معنى سنگينى است ، و به اين ترتيب بهانه ديگرى از دست بهانه جويان مى گيرد.

آيه فوق ، و آيه بعد از آن ، عينا در سوره طور (آيه 40 - 41) آمده است .

سپس در ادامه همين گفتگو، مى افزايد: ((يا اينكه اسرار غيب نزد آنها است ، و آنها آن را مى نويسند و به يكديگر منتقل مى كنند، و در اين اسرار آمده است كه آنها با مسلمانان يكسانند))؟ (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ).

اين در حقيقت يكى از احتمالات بعيدى است كه ممكن است كفار به آن متشبث شوند و قرآن آن را نيز فروگذار نكرده است و آن اينكه ادعا كنند از طريق كاهنان و مانند آنها به عالم غيب مربوطند، و اسرار غيب را بدينوسيله

دريافت مى دارند و مى نويسند و به يكديگر مى دهند، و از اين طريق امتياز خود را بر مسلمين و يا لااقل مساواتشان را با آنها دريافته اند.

مسلما آنها دليلى بر چنين ادعائى نيز نداشتند، و اين جمله معنى استفهام انكارى را دارد، و اينكه بعضى احتمال داده اند منظور از غيب لوح محفوظ است ، و مراد از نوشتن ، تقدير و قضا بوده باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه آنها هرگز ادعا نداشتند كه امر قضا و قدر و لوح محفوظ

به دست آنها است .

و از آنجا كه سرسختى و بى منطقى مشركان و دشمنان اسلام گاه چنان قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مى فشرد كه امكان داشت در مورد آنها نفرين كند، خداوند در آيه بعد پيامبرش را دلدارى داده ، و امر به صبر و شكيبائى مى كند، مى فرمايد: ((صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش )) (فاصبر لحكم ربك ).

منتظر باش تا خداوند وسائل پيروزى تو و يارانت و شكست دشمنانت را فراهم سازد، هرگز براى عذاب آنها عجله مكن ، و بدان اين مهلتها كه به آنها داده مى شود يك نوع عذاب استدراج است .

بنابراين منظور از ((حكم ربك )) فرمان نهائى خدا درباره پيروزى مسلمين است ، ولى بعضى گفته اند: منظور اين است كه در طريق ابلاغ احكام پروردگار صبر و استقامت داشته باش .

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور اين است چون پروردگارت حكم كرده صابر باش . <45>

ولى تفسير اول مناسبتر است .

سپس مى افزايد: ((و مانند صاحب داستان ماهى (يونس ) نباش كه براى

مجازات قومش عجله كرد، و گرفتار مجازات ترك اولى شد)) (و لا تكن كصاحب الحوت ).

((در آن زمان كه خدا را از درون شكم ماهى خواند در حالى كه محبوس بود و سينه اش مملو از غم و اندوه )) (اذ نادى و هو مكظوم ).

منظور از اين ((ندا)) همان است كه در آيه 87 سوره انبياء آمده است فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين : ((او در ميان ظلمتها صدا زد كه معبودى جز تو

نيست ، منزهى تو من از ستمكاران بودم ))، و به اين ترتيب به ترك اولاى خود اعتراف كرد، و از خدا تقاضاى عفو و بخشش نمود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از ((ندا)) همان نفرينى باشد كه براى قومش كرد در حالى كه مملو از خشم و غضب بود، ولى مفسران تفسير اول را برگزيده اند از اين جهت كه تعبير به ((نادى )) در اين آيه هماهنگ است با تعبيرى كه در آيه 87 سوره انبيا آمده ، كه مسلما مربوط به زمانى است كه در شكم ماهى محبوس بود.

به هر حال ((مكظوم )) از ماده ((كظم )) (بر وزن هضم ) به معنى گلوگاه است ، و ((كظم سقاء)) به معنى بستن دهان مشك است بعد از پرشدن ، به همين مناسبت به كسانى كه بسيار خشمگين يا غمناك مى شوند و خويشتندارى مى كنند ((كاظم )) گفته مى شود و باز به همين مناسبت اين واژه در معنى ((حبس )) نيز به كار رفته ، بنابراين ((مكظوم )) در آيه فوق دو معنى مى تواند داشته باشد، مملو بودن از خشم و اندوه ، و يا محبوس بودن در شكم ماهى ، ولى معنى اول چنانكه گفتيم مناسبتر است .

در آيه بعد مى افزايد: ((هرگاه نعمت و رحمت پروردگار او به ياريش نشتافته بود از شكم ماهى به بيرون افكنده مى شد در حالى كه درخور مذمت بود)) (لو لا ان تداركه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم ). <46>

مى دانيم سرانجام يونس از شكم ماهى به بيابانى خشك كه قرآن از آن تعبير به ((عراء))

كرده است افكنده شد، ولى اين در حالى بود كه خدا توبه او را پذيرفته ، و مشمول رحمتش قرار داده بود، و هرگز شايسته مذمت نبود.

در سوره صافات آيه 145 و 146 نيز مى خوانيم : فنبذناه بالعراء و هو سقيم و انبتنا عليه شجرة من يقطين ((ما او را در يك سرزمين خشك و خالى افكنديم در حالى كه بيمار بود و كدوبنى بر او رويانديم )) (تا در سايه برگهاى پهن و مرطوبش بياسايد) و ظاهرا منظور از ((نعمت )) در آيه فوق همان توفيق توبه و مشمول رحمت الهى است .

در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد: نخست اينكه : در آيه 143 و 144 صافات آمده است : فلو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون : ((اگر او از تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مى ماند))، و اين با آنچه در آيه مورد بحث آمده است منافات دارد.

در پاسخ اين ايراد مى توان گفت كه دو مجازات مختلف ، يكى شديدتر و ديگرى خفيف تر، در انتظار يونس بوده است ، نخست اينكه : تا پايان دنيا در شكم ماهى بماند، و اين ببركت تسبيح و حمد الهى برطرف شد، و ديگر اينكه : هنگامى كه از شكم ماهى بيرون مى آمد مذموم و دور از لطف خدا باشد آن هم ببركت نعمت پروردگار و رحمت خاص او برطرف گرديد.

سؤ ال ديگر اينكه : در آيه 142 صافات آمده است : فالتقمه الحوت و هو مليم : ((ماهى عظيمى او را بلعيد در حالى كه درخور ملامت بود)) ولى

از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه مذمت و ملامتى بر او نبود.

پاسخ اين سؤ ال نيز با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه اين ملامت مربوط به زمانى است كه تازه در شكم ماهى قرار گرفته بود ولى رفع مذمت مربوط به زمانى است كه توبه كرد و خدا توبه او را پذيرفت ، و از شكم ماهى رهائى يافت .

لذا در آيه بعد مى فرمايد: ((پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد)) (فاجتباه ربه فجعله من الصالحين ).

و به دنبال آن ماموريت هدايت قومش را مجددا بر عهده او گذارد، و او به سراغ آنها آمد، و همگى ايمان آوردند، و خداوند تا مدت زيادى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساخت .

شرح ماجراى ((يونس )) و قومش ، و همچنين مسائل ديگرى در ارتباط با ترك اولاى او و قرار گرفتنش در شكم ماهى ، و سؤ الات مختلفى را كه در اين زمينه مطرح است مشروحا در جلد 19 صفحه 152 تا 168 (ذيل آيات 139 تا 148 سوره صافات ) و همچنين در جلد 13 صفحه 484 تا 489 (ذيل آيه 87 و 88 سوره انبياء) آورده ايم . مى خواهند تو را نابود كنند اما نمى توانند

دو آيه فوق كه پايان سوره ((قلم )) را تشكيل مى دهد، در حقيقت تعقيب چيزى است كه در آغاز اين سوره درباره نسبت جنون از ناحيه دشمنان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده .

نخست مى فرمايد: ((نزديك است كه كافران هنگامى كه آيات قرآن را از تو مى شنوند

تو را با چشمان خود هلاك كنند، و مى گويند او ديوانه است )) (و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون ).

((ليزلقونك )) از ماده ((زلق )) به معنى لغزيدن و بر زمين افتادن است و كنايه از هلاكت و نابودى مى باشد.

در تفسير اين آيه نظرات گوناگونى داده اند:

1 - بسيارى از مفسران گفته اند: منظور اين است كه دشمنان به هنگامى كه آيات با عظمت قرآن را از تو مى شنوند، به قدرى خشمگين و ناراحت مى شوند، و با عداوت به تو نگاه مى كنند كه گوئى مى خواهند تو را با چشمهاى خود بر زمين افكنند و نابود كنند!

و در توضيح اين معنى جمعى افزوده اند كه آنها مى خواهند از طريق چشم زدن كه بسيارى از مردم به آن عقيده دارند و مى گويند در بعضى از چشمها اثر مرموزى نهفته است كه با يك نگاه مخصوص ممكن است طرف را بيمار يا هلاك كند، تو را از بين ببرند.

2 - بعضى ديگر گفته اند كه اين كنايه از نگاههاى بسيار غضب آلود است مثل اينكه مى گوئيم فلانكس آنچنان بد به من نگاه كرد كه گوئى مى خواست مرا با نگاهش بخورد يا بكشد!

3 - تفسير ديگرى براى اين آيه به نظر مى رسد كه شايد از تفسيرهاى بالا نزديكتر باشد و آن اينكه قرآن مى خواهد تضاد عجيبى را كه در ميان گفته هاى دشمنان اسلام وجود داشت با اين بيان ظاهر سازد و آن اينكه : آنها وقتى آيات قرآن را مى شنوند آنقدر مجذوب مى شوند و در برابر

آن اعجاب مى كنند كه مى خواهند تو را چشم بزنند (زيرا چشم زدن معمولا در برابر امورى است كه بسيار اعجاب انگيز مى باشد) اما در عين حال مى گويند: تو ديوانه اى ، و اين راستى شگفت آور است ، ديوانه و پريشان گوئى كجا و اين آيات اعجاب انگيز جذاب و پرنفوذ كجا؟.

اين سبك مغزان نمى دانند چه مى گويند و چه نسبتهاى ضد و نقيضى به تو مى دهند؟

به هر حال در اينكه آيا چشم زخم از نظر اسلامى و از نظر علوم روز واقعيت دارد يا نه ؟ در بحث نكات به خواست خدا سخن خواهيم گفت .

و سرانجام در آخرين آيه مى افزايد: ((اين قرآن چيزى جز مايه بيدارى و تذكر براى جهانيان نيست )) (و ما هو الا ذكر للعالمين ).

معارفش روشنگر، انذارهايش آگاه كننده ، مثالهايش پرمعنى ، تشويقها و بشارتهايش روح پرور، و در مجموع مايه ، بيدارى خفتگان و يادآورى غافلان است ، با اين حال چگونه مى توان نسبت جنون به آورنده آن داد؟

مطابق اين تفسير ((ذكر)) (بر وزن فكر) در اينجا به معنى ((يادآورى )) است ، ولى بعضى از مفسران آن را به معنى ((شرف )) تفسير كرده اند، و گفته اند اين قرآن شرافتى است براى تمام جهانيان ، شبيه چيزى كه در آيه 44 سوره زخرف آمده كه مى فرمايد: و انه لذكر لك و لقومك ((قرآن مايه شرف و آبرو براى تو و قوم تو است )) ولى همانگونه كه در ذيل آيه مزبور نيز گفتيم ((ذكر)) در آنجا هم به معنى يادآورى و آگاهى بخشى است ، و

اصولا يكى از نامهاى قرآن مجيد همان ((ذكر)) است ، بنابراين تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.

آيا چشم زدن واقعيت دارد؟

بسيارى از مردم معتقدند در بعضى از چشمها اثر مخصوصى است كه وقتى از روى اعجاب به چيزى بنگرند ممكن است آن را از بين ببرد، يا درهم بشكند، و اگر انسان است بيمار يا ديوانه كند.

اين مساءله از نظر عقلى امر محالى نيست ، چه اينكه بسيارى از دانشمندان امروز معتقدند در بعضى از چشمها نيروى مغناطيسى خاصى نهفته شده كه كارائى زيادى دارد، حتى با تمرين و ممارست مى توان آن را پرورش داد، خواب مغناطيسى از طريق همين نيروى مغناطيسى چشمها است .

در دنيائى كه ((اشعه ليزر)) كه شعاعى است نامرئى مى تواند كارى كند كه از هيچ سلاح مخربى ساخته نيست پذيرش وجود نيروئى در بعضى از چشمها كه از طريق امواج مخصوص در طرف مقابل اثر بگذارد چيز عجيبى نخواهد بود.

بسيارى نقل مى كنند كه با چشم خود افرادى را ديده اند كه داراى اين نيروى مرموز چشم بوده اند، و افراد يا حيوانات يا اشيائى را از طريق چشم زدن از كار انداخته اند.

لذا نه تنها نبايد اصرارى در انكار اين امور داشت بايد امكان وجود آن را از نظر عقل و علم پذيرفت .

در روايات اسلامى نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود كه وجود چنين امرى را اجمالا تاييد مى كند.

در حديثى مى خوانيم كه ((اسماء بنت عميس )) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: گاه به فرزندان جعفر چشم مى زنند، آيا ((رقيه )) اى براى آنها بگيرم (منظور از

((رقيه )) دعاهائى است كه مى نويسند و افراد براى جلوگيرى از چشم زخم با خود نگهميدارند و آن را تعويذ نيز مى گويند).

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: نعم ، فلو كان شى ء يسبق القدر لسبقه العين ((آرى ، مانعى ندارد، اگر چيزى مى توانست بر قضا و قدر پيشى گيرد چشم زدن بود))!. <47>

و در حديث ديگرى آمده است كه امير مؤ منان (عليه السلام ) فرمود: پيامبر براى امام حسن و امام حسين ((رقيه )) گرفت ، و اين دعا را خواند: اعيذكما بكلمات التامة و اسماء الله الحسنى كلها عامة ، من شر السامة و الهامة ، و من شر كل عين لامة ، و من شر حاسد اذا حسد: ((شما را به تمام كلمات و اسماء حسناى خداوند از شر مرگ و حيوانات موذى ، و هر چشم بد، و حسود آنگاه كه حسد ورزد مى سپارم ، سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نگاهى به ما كرد و فرمود: ((اينچنين حضرت ابراهيم براى اسماعيل و اسحاق تعويذ نمود)). <48>

در نهج البلاغه نيز آمده است العين حق و الرقى حق : ((چشم زخم حق است و توسل به دعا براى دفع آن نيز حق است )). <49>

ذكر اين نكته لازم است كه هيچ مانعى ندارد اين دعاها و توسلها به فرمان خداوند جلو تاثير نيروى مرموز مغناطيسى چشمها را بگيرد همانگونه كه دعاها در بسيارى از عوامل مخرب ديگر اثر مى گذارد و آنها را به فرمان خدا خنثى مى كند.

اين نيز لازم به يادآورى است كه قبول

تاءثير چشم زخم به طور اجمال به اين معنى نيست كه به كارهاى خرافى و اعمال عوامانه در اينگونه موارد پناه برده شود كه هم بر خلاف دستورات شرع است ، و هم سبب شك و ترديد افراد ناآگاه در اصل موضوع است ، همانگونه كه آلوده شدن بسيارى از حقايق با خرافات اين تاءثير نامطلوب را در اذهان گذارده است .

خداوندا! ما را در پناه خودت از شر اشرار، و مكائد دشمنان محفوظ دار.

پروردگارا! استقامت و صبرى مرحمت كن كه در پرتو آن بتوانيم رضاى تو را جلب كنيم .

بارالها! توفيق بهره گيرى از نعمتهاى بى پايانت را به ما مرحمت كن پيش از آن كه ناشكريها آنرا از ما سلب كند.

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره اين سوره مباركه شصت و هشتمين سوره قرآن است، كه پس از سوره «علق» بر جان گرامى پيامبر دانش و قلم و فرهنگ و معنويت فرود آمده، و با اين بيان دومين سوره اى است كه نازل شده است. پيش از آغاز ترجمه و تفسير آن، براى آشنايى با حال و هوا و فضاى خاص آن به شناسنامه اش مى نگريم:

1 - نام اين سوره نام جاودانه و پرجاذبه اين سوره، «قلم»، يا سبمل فرهنگ و تمدن و پيشرفت است، و نه شمشير! و خداى آن، در آغازين آيه اش به قلم سوگند ياد مى كند و به خون جوشان آن، كه با گذر بر سطرها و صفحه ها آن را رنگين مى سازد و سر نوشت فرد، خانواده و جامعه ها را رقم مى زند!

آيا اين خود از شگفتى هاى روزگار و معجزه هاى قرآن و

پيامبر نيست كه در عصر حاكميت خشونت و خيرگى و جنگ و جنون و بى رحمى و قساوت و بيدادگرى و اوج پايمال شدن حقوق و حرمت بشر، قرآن در نخستين سوره اش از دانش، بينش، قلم و كتاب سخن مى گويد و در دومين سوره اى كه بر قلب مصفاى محمد (ص) فرود آمده است، به قلم و خون جوشان آن سوگند ياد مى كند؟! آيا به راستى اين معجزه و سند صداقت پيامبر و درستى پيام او نيست؟

آرى، اين سوره اين گونه آغاز مى گردد:ن و القلم و ما يسطرون...

و آن گاه نام آن نيز از همين آيه دريافت مى گردد. اين سوره را به نام «نون» نيز خوانده اند.

2 - فرودگاه آن در مورد فرودگاه اين سوره دو نظر آمده است:

1 - گروهى از جمله «حسن»، «عكرمه» و «عطاءء» برآنند كه آيات دلنواز اين سوره در مكّه فرود آمده است.

2 - امّا برخى ديگر، از جمله «ابن عباس» برآنند كه بخش هايى از آيات آن در مكّه و بخش هايى در مدينه بر قلب پاكيزه پيامبر دانش و معنويت فرود آمده است.

3 - شمار آيه ها و واژه هاى آن شمار آيه ها و واژه هاى آن از ديدگاه همه مفسران و قرآن پژوهان 52 آيه است، و اين آيات در سال هاى نخست بعثت نبوى بر آن حضرت فرود آمده است.

اين سوره از 1356 واژه، و 3000 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت آن در اين مورد از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

و من قرأ سورة «ن و القلم» اعطاه ثواب الّذين حسن اخلاقهم.(20)

كسى كه سوره «قلم» را با جان و

دل تلاوت كند و در پيام انسان پرور آن بينديشيد، خداوند به او پاداش پرشكوه آراستگان به ارزش هاى راستين اخلاقى و انسانى را ارزانى مى دارد.

و نيز از حضرت صادق آورده اند كه فرمود:

من قرأ سورة «ن و القلم» فى فريضة او نافلة آمنه اللّه آن يصيبه فى حياته فقراً ابداً و اعاذه اذا مات من ضمة القبر ان شاء اللّه.(21)

هر كس سوره «قلم» را آن گونه كه بايد در نمازهاى واجب يا نافله بخواند، و آن را مشعل فرار راه زندگى سازد، خدا او را براى هميشه از بلاى فقر و نيازمندى به زرپرستان در امان داشته و پس از مرگ او را از فشار قبر و گرفتارهاى آن پناه مى دهد.

5 - دورنمايى از مفاهيم آن اين سوره مباركه پس از ياد و نام بلند و الهام بخش خدا، در آغازين آيات روشنگر خويش به قلم و آنچه را به وسيله آن مى نگارند سوگند ياد مى كند، تا همه عصرها و نسل ها را به سلامت عقلى و روانى و آراستگى اخلاقى و رفتارى پيامبر توجه داده، و ضمن طرح موضوع مهم وحى و رسالت، و پاسخ شايسته به دشمنان ناجوانمرد پيامبر كه به جاى حق پذيرى و ايمان و يا مبارزه منطقى و مسالمت آميز با آن حضرت، بارانى از تهمت ها و نارواهارا بر او و راه رسم توحيدى و عادلانه و بشر دوستانه اش مى باراندند، و با پخش امواج دروغ و تحريف، بر آن بودند تا راه رشد و هدايت را بر مردم ببندند.

جالب است كه آيات پايان بخش سوره نيز - پس از طرح معارف انسان پرور و درس هاى متنوعى در قالب ده ها

آيه با گراميداشت پيامبر و نفى تهمت هاى ظالمان و اصلاح ناپذيران به پايان مى رسد و در ميان آن آغاز و اين انجام سوره، از جمله با اين عنوان ها و مفاهيم رو به رو مى گرديم:

به خون جوشان قلم سوگند!

زندگى در پرتو اخلاق،

هشدار از همكارى با اصلاح ناپذيران،

گراميداشت قلم و پاسداشت حرمت و آزادى آن،

خصلت هاى نكوهيده اصلاح ستيزان،

بلاى بخل و انحصار طلبى،

فرمان شكيبايى،

درس دليل خواهى در برابر ادعاها،

روز ناتوانى و درماندگى زورمداران، ونكات ديگرى كه خواهد آمد.

1 - ن. سوگند به قلم و آنچه مى نويسند،

2 - كه تو [اى پيامبر!] به [بركت لطف و] نعمت [گران ]پروردگارت، هرگز ديوانه نيستى.

3 - و به يقين براى تو پاداشى [پرشكوه و] هماره خواهد بود.

4 - و راستى كه تو به [خُلق و] خويى والا آراسته اى.

5 - پس به زودى خواهى ديد و [اين تبهكاران خودكامه و اصلاح ناپذير نيز ]خواهند ديد،

6 - كه كدام يك از شما ديوانه [و دستخوش جنون است.

7 - به يقين پروردگارت، خود بهتر مى داند كه چه كسى از راه او انحراف جسته است؛ و او به ره يافتگان [نيز] داناتر است.

8 - بنابراين از دورغ شمارندگان [وحى و رسالت فرمان مبر.

9 - آرزو دارند كه تو نرمش [بى جا] نشان دهى تا [آنان هم نرمش نشان دهند.

10 - و از هيچ سوگند خورنده فرومايه اى فرمان مبر...

11 - [از] بسيار عيبجوى سخن چين ...

12 - بسيار بازدارنده از خير [و خوبى و شايسته كردارى و] تجاوز كار گناه پيشه...

13 - [گستاخ درشتخويى كه افزون

بر اين [خصلت هاى زشت و ظالمانه ]بى ريشه و تبار است؛

14 - [آرى، اى پيامبر! چنين تيره بختى را از آن روى كه دارايى [بادآورده و پسرانى زورمدار دارد [فرمان مبر].

15 - هنگامى كه آيات [روشنگر] ما بر او تلاوت مى گردد، [با غرور و فريبكارى ]مى گويد: [همه اينها] افسانه هاى پيشينيان است.

16 - به زودى بر بينى او داغ [ننگ و رسوايى مى نهيم.

نگرشى بر واژه ها

سطر: اين واژه به مفهوم نگارش و نوشتن و چيدن دقيق و هدفدار و حساب شده حروف، در خطى راست آمده است. و نيز واژه «استطر» به همين معنا آمده است. و واژه «مسطر»، به وسيله نگارش، يا خطكش گفته مى شود.

ممنون: اين واژه از ريشه «منّ» به مفهوم «قطع» برگرفته شده و هنگامى كه با واژه غير به كار رود، منظور گسست ناپذير و هماره و پايدار مى باشد. و واژه «منين» به مفهوم ضعيف و ناتوان آمده است.

خُلُق: از ريشه «خلقت» به مفهوم سبك و سيره و وصف و ويژگى آمده است، كه از انسان جدا نمى شود؛ به همين دليل آراسته به اخلاق بزرگوارانه آن كسى است كه در راه حق و عدالت و تدبير شايسته و بايسته امور و شئون، بر اساس خردورزى و آگاهى، شكيبايى و پايدارى مى ورزد و كارها را با نرمش و مدارا و مهر و ظرافت سامان مى دهد.

مفتون: اين واژه از ريشه «فتنه» به مفهوم آزمون برگرفته شده و به فرد دلباخته و فريفته، و نيز ديوانه «مفتون» گفته مى شود. اين واژه اسم مفعول است.

مهين: از «مهانه» به مفهوم خوارى و ناتوانى است.

همّاز:

از ريشه «هَمز» به مفهوم غيبت نمودن و عيبجويى از مردم و بافتن چيزهايى كه در آنان نيست، آمده است.

اين واژه در اصل به مفهوم به شدت راندن است و «همزه» حرفى نيز از اين ماده مى باشد؛ چرا كه آن هم حرفى است كه از سينه به شدت بيرون مى آيد.

نميم: به مفهوم مثال زدن و رد و بدل نمودن سخن در ميان مردم به منظور ايجاد خشم و بدبينى، و پديدآوردن دشمنى آمده است. واژه «نميم» و «نميمه» به يك معنا هستند و «نمّام» به مفهوم سخن چينى نيز از همين ريشه مى باشد و داراى مفهوم مبالغه است كه از نهايت تلاش تخريبى سخن چين براى ايجاد بدبينى و تباهى و دشمنى در ميان دو تن و يا چند تن آمده است.

عُتُلّ: اين واژه به مفهوم انسان ستمكار و بسيار بدخو و كينه توز و خشونت كيش آمده است. در مفردات اين واژه را به مفهوم كسى مى دانند كه همه چيز را براى خود مى خواهد و به انحصار خود در مى آورد و ديگران را با خشونت و تندى مى راند.

زنيم: انسان بى اصل و نسب و بى ريشه اى كه به خانواده و يا گروهى به ناروا پيوند داده شود. اين واژه در اصل «زنمه» به مفهوم زنگوله اى است كه بر گردن بزغاله آويخته است. و نيز به «بُز» هنگامى كه گوش هايش بريده و آويخته باشد «زنيم» گفته مى شود.

شاعر در سروده خويش اين واژه را به مفهوم فرزند حرام به كار مى برد و مى گويد:

زنيم ليس يعرف من ابيه بغى الام ذوحسب لئيم فرزند حرامى كه پدرش ناشناخته است، و مادرش بدنام و

داراى حسب پستى است.

سنسمه: اين واژه از ريشه «وسم»برگرفته شده و به مفهوم داغ نهادن و علامت زدن آمده است.

خرطوم: به بلندى سر بينى - كه بوييدن به وسيله آن انجام مى شود - گفته مى شود. «خرطوم» فيل نيز از همين واژه است. واژه «خرطمه» منظور اين است كه: بينى او را بريد.

تفسير

به خون جوشان و زندگى ساز قلم سوگند!

اين سوره مباركه از سوره هايى است كه با حروف مقطّعه آغاز مى گردد؛ با اين فرق كه در آغاز برخى از سوره ها، چند حرف از آن حروف آمده، اما در آغاز اين سوره تنها يك حرف آمده است و مى فرمايد:

ن در تفسير اين حرف ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور برخى اين حرف بسان حروفى كه در آغاز برخى از سوره ها آمده، نامى از نام هاى اين سوره است.

2 - اما به باور «ابن عباس»، «مجاهد»، «مقاتل» و «سدى» حرف «ن» در آغاز اين سوره نام آن ماهى شگفت انگيزى است كه كه زمين و طبقه هاى متعدد آن بر روى آن قرار دارد!

3 - پاره اى برآنند كه حرفى از حروف «رحمان»است.

4 - و پاره اى ديگر آن را به «دوات» معنا كرده اند.

5 - برخى اين حرف را به مفهوم لوحى از نور گرفته اند، و روايتى نيز در اين مورد از پيامبر گرامى آورده اند.

از امام باقر آورده اند كه: اين «ن» نام نهرى در بهشت پرطراوت و زيبا بوده است كه نوشابه اى سپيد تر از شير، و شيرين تر از عسل، در آن جارى بود، اما به فرمان آفريدگارش به «قلم» تبديل گرديد و آن گاه فرمان نگارش به آن

قلم رسيد؛ و آن هم هر آنچه بود و تا روز رستاخيز خواهد بود، همه را نوشت.

6 - و برخى برآنند كه منظور از اين «ن» «ماهى» درياست كه از نشانه هاى قدرت خداست، و به گونه اى پديد آمده است كه در دل دريا و امواج آبها زنده و پرنشاط است، اما به مجرد جداشدن از آب، نابود مى گردد؛ درست به عكس حيواناتى كه در خشكى زندگى مى كنند، اما اگر به دريا بيفتند غرق مى شوند.

وَ الْقَلَمِ سوگند به قلم، اين موهبت بزرگ خدا.

واژه قلم همان نعمت گرانبها و همان وسيله اى است كه با آن مى نويسند، و خدا بدان دليل به آن سوگند ياد مى كند كه از سويى خير و بركت بسيارى بر فرد و جامعه از رهگذر آن مى بارد و از سوى ديگر يكى از دو زبان و وسيله بيان انسان و ترجمان انديشه و باور و نيت و خواسته هاى قلبى اوست.

قلم نعمتى است كه كاربرد آن از زبان هم بيشتر و اثرگذارتر است؛ چرا كه با زبان مى توان با مخاطبِ نزديك سخن گفت، اما به وسيله قلم مى توان مخاطبِ دور و نزديك را زير پوشش گرفت.

و نيز به بركت قلم است كه دين خدا را مى توان از خطر تحريف و توجيه و ابزار سلطه ساختن و شكستن مقررات آن حراست و حمايت كرد، و امور و شئون جهانيان را به كمك قلم مى توان اصلاح نمود و به سامان آورد. و به خاطر اين بركات وصف ناپذير موهبت قلم است كه خدا به آن سوگند ياد مى كند، تا بدين وسيله ارزش والا و نقش و

جايگاه واقعى آن را ترسيم و همگان را به آن توجه دهد.

پاره اى در ترسيم ارزش والاى قلم، آن را بيانى ديگر عنوان داده اند و برآنند كه: خدا دو بيان و زبان به انسان ارزانى داشته است: يكى نعمت زبان كه به وسيله آن مى توان سال هايى چند تدريس و سخنرانى كرد و ديگرى نعمت قلم كه زبان آن جاودانه و ماندگار است.

البيان بيانان: بيان اللسان، و بيان البنان. و بيان اللسان تدرسه العوام، و بيان الاقلام باق على مرّ الايام.

پاره اى از انديشمندان در وصف قلم گفته اند: اساس و پايدارى درست دين و دنياى مردم به دو چيز است: قلم و شمشير. آن گاه شمشير فرمانبردار قلم است و زيرپوشش آن.ان قوام امور الدين و الدنيا بشيئين: القلم و السيف، و السيف تحت القلم.

يكى از شاعران در سروده زيبايش در اين مورد مى گويد:

ان يخدم القلم السيف الذى خضعت له الرقاب و دانت حذره الأمم ....كذا قضى اللّه للأقلام مذ بريت انّ السيوف لها مذ ارهفت خدم!

نيروى شمشيرى كه سرها در برابر آن خضوع مى كنند و جامعه ها و حكومت ها از بيم آن در برابرش سر تسليم فرود مى آورند، در خدمت قلم است. قانون مرگ، جهانشمول و هماره است، اما همين مرگ نمى تواند بر نوشته ها و آثار قلمى زنده و با محتوا و هدفدار پيروز گردد.

خداى فرزانه براى قلم از آن روزى كه تراشيده و آماده نگارش گرديد، چنين مقرر فرمود كه شمشيرها هماره خدمتگزار آن باشند و در راه هدف هاى آن به كار افتند و آن را بتراشند و آماده نوشتن نمايند.

در ادامه آيه مى فرمايد:

وَ ما يَسْطُرُونَ

سوگند

به قلم و آنچه مى نويسند.

در تفسير اين جمله دو نظر است:

به باور پاره اى از مفسران منظور اين است كه: سوگند به قلم و آنچه به فرشتگان وحى مى گردد و آن را به وسيله قلم مى نويسند؛ و يا سوگند به قلم و آنچه از عملكرد انسان ها، يا نامه اعمال آنان را به فرمان خدا مى نگارند.

2 - امّا به باور برخى «ما» را مصدريه گرفته اند و از ديدگاه آنان منظور اين است كه: سوگند به قلم و به نوشتن با آن.

با اين بيان در ديدگاه نخست خدا به قلم و فرآورده اى آن، كه نوشته ها باشند، سوگند ياد مى كند و در ديدگاه دوّم به خود نگارش و نوشتن.

آيه دوم در حقيقت جواب آن دو سوگند است كه مى فرمايد:

ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ

كه تو اى پيامبر! به بركت لطف و نعمت پروردگارت، هرگز ديوانه نيستى.

ممكن است منظور اين باشد كه: سوگند به قلم و آنچه مى نويسند، كه تو اى پيامبر! نسبت به نعمت هاى گران پروردگارت جاهل و نادان نيستى.

به باور پاره اى منظور اين است كه: تو اى پيامبر! به لطف و سپاس خدا ديوانه نيستى.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: به بركت آنچه پروردگارت از نعمت ها و موهبت هاى گران خويش، نظير: خرد بزرگ، مقام والاى رسالت و پيام رسانى و دانش و حكمت به تو ارزانى داشته است، هرگز ديوانه نيستى؛ چرا كه خداى فرزانه اين مو هبت ها را به ديوانه ارزانى نمى دارد.

و از ديدگاه برخى منظور اين است كه: به قلم و آنچه مى نويسند سوگند كه تو اى پيامبر! هرگز ديوانه نيستى،

و نعمت هايى كه به تو ارزانى شده از آنِ پروردگار توست. اين بيان بسان اين جمله است كه مى فرمايد: «سبحانك اللّهم و بحمدك» منزّهى تو اى خداى من، و ستايش ويژه توست.

گفتنى است كه اين آيه و اين بيان در واقع پاسخ شرك گرايان و اصلاح ناپذيران است كه به جاى حق پذيرى و ايمان و تفكر در پيام و برنامه اى كه پيامبر آورده بود، به آن حضرت اهانت مى كردند و او را ديوانه مى خواندند.

و مى افزايد:

وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ

و بى ترديد براى تو اى محمد(ص)! پاداشى پرشكوه و هماره خواهد بود.

منظور از پاداش در آيه، پاداشى است كه در برابر انجام مسئوليت و به جان خريدن رنج ها و مشكلات آن به پيامبر ارزانى مى گردد. و پاداش هماره و جاودانه نيز، عبارت از بهشت جاودانه و نعمت هاى ماندگار آن است كه از سوى خدا به پيامبر وعده داده مى شود.

«ابومسلم» مى گويد: منظور اين است كه: و به يقين براى تو اى پيامبر! در برابر شكيبايى و پايمردى در انجام رسالت، پاداش پرشكوه و بدون هيچ منتى خواهد بود؛ چرا كه منت نهادن به دريافت دارنده نعمت و نيكى، از ارزش كار مى كاهد و آن را تباه مى سازد و جايى براى سپاس باقى نمى گذارد.

«ابن عباس»مى گويد: همه پيامبران خدا افزون بر پاداش پرشكوه رسالت و رساندن پيام خدا به مردم، از پاداشى كه ايمان آوردگان و عمل كنندگان دين او بهره ور مى گردند، برخوردار خواهند بود.

شگفت از اين اخلاق والا و برجسته!

قرآن پس از نفى بافته هاى ظالمانه و تهمت هاى ناجوانمردانه شرك گرايان و خودكامگان، اينك در وصف خُلق و خوى پرجاذبه

و خداپسندانه و دگرگونساز پيامبر مى فرمايد:

وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ

و راستى كه تو به اخلاقى والا و پرجاذبه آراسته اى!

به باور گروهى از مفسران پيشين، از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: به يقين تو اى پيامبر! بر دين و آيين پرشكوه و والايى هستى. در روايت هم آمده است كه تو بر اسلام راستين هستى:هو الاسلام.(22)

اما به باور پاره اى منظور اين است كه: و راستى كه تو اى پيامبر، بر اخلاق اسلامى و سبك و سيره برجسته اى هستى.

حقيقت اخلاق از ديدگاه انديشمندان، آن است كه انسان، درون و باطن خود را به سبك و شيوه اى ويژه آراسته ساخته و بر اساس آن زندگى مى كند؛ و درست بدان دليل كه اين خلق و خو و سبك و شيوه زندگى، جزء عادت ها و برنامه هاى هماره او مى گردد، با واژه اخلاق و يا «خلق» كه از ماده «خلقت» است وصف مى شود، اما در برابر اين خودسازى و تربيت نفس و تخلق به اخلاق و ارزش هاى اخلاقى، آن وصف ها و ويژگى هايى است كه نه اكتسابى و تربيتى، بلكه از سرشت و طبيعت انسان بوده و امورى غريزى است.

«جبايى» مى گويد: خلق عظيم يا اخلاق والا و برجسته، عبارت از شكيبايى در راه حق و تحقق بخشيدن به عدالت، بخشش گسترده و بهره دهى به ديگران از نعمت ها، تدبير و سامان بخشيدن به امور و شئون بر اساس خردمندى و خردورزى درست، نرمش و مدارا و داشتن قدرت تحمل در برابر رويدادهاى ناخوشايند و خواستن اين روحيه از بارگاه خدا، گذشت از لغزش ها و اشتباهات ديگران و سياست عفو و بخشش، كوشش در

يارى رساندن به خوبان و شايسته كرداران و در كنار اين آراستگى به ارزش ها و والايى هاى اخلاقى و انسانى، كوشش خستگى ناپذير براى تزكيه جان از ضد ارزش هايى نظير: حسد، آز، خودخواهى، بدانديشى، و ديگر ضدارزش ها و صفات نكوهيده.

«عايشه» مى گويد: اخلاق والا و سيره برجسته و مترقى پيامبر درست بسان وصف و ويژگى هايى است كه در آيه هاى دهگانه سوره مؤمنون براى توحيدگرايان رستگار و ايمان آوردگان راستين آمده است.(23)

آن گاه مى افزايد: آن حضرت انسان والايى بود كه خداى فرزانه در كتاب آسمانى اش او را به عنوان آراسته به اخلاق والا و برجسته مى ستايد؛ آيا چيزى از اين برتر و بالاتر ممكن است؟

به باور پاره اى خدا بدان دليل پيامبر را اين گونه وصف مى كند و بزرگ مى دارد كه با مردم بر اساس خلق و خوى خداپسندانه و بشردوستانه و بسيار پرجاذبه معاشرت مى كرد، اما در همان حال، قلب نورافشانش از مظاهر مادى و بشرى جدا بود. او به ظاهر با مردم و همراه آنان مى زيست، اما درون نورانى و باطن آراسته و زيبايش با خدا بود و فرودگاه انوار او.

زندگى در پرتو اخلاق از ديدگاه برخى، خداى فرزانه بدان دليل پيامبر را آراسته به اخلاق والا وصف فرمود كه در زندگى به راستى به اين برنامه و رهنمود خدا عمل مى كرد كه: خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلى.(24)

هان اى پيامبر! سياست گذشت و بخشش پيشه ساز، و به كارهاى شايسته فرمان ده، و از نادانان رخ برتاب.

و بدين سان خدا پيامبرش را به زندگى در پرتو اخلاق راستين و انسانى فرامى خواند و آن انسان نمونه و

والا نيز به راستى در پرتو اخلاق و معنويت و رعايت حقوق انسان ها زندگى مى كرد.

و از ديدگاه برخى ديگر، بدان دليل خدا اخلاق برجسته پيامبر را والا وصف مى كند كه آن حضرت كانون ارزش هاى انسانى و آداب اخلاقى و سبك و شيوه مترقى و خداپسندانه و پرجاذبه بود؛ و اين نشانگر درستى سخن پيامبر گرامى است كه مى فرمود:

انّما بعثت لأتمم مكارم الاخلاق.(25) من براى كامل و شكوفا ساختن اخلاق و ارزش هاى اخلاقى برانگيخته شده ام.

و نيز مى فرمود:

ادبنى ربّى فاحسن تأديبى.(26)

پروردگارم مرا ادب و تربيت فرمود؛ و راستى كه نيكو ادب آموخت و شكوفايم ساخت.

و مى فرمود:

انّ المؤمن ليدرك بحسن خلقه درجة قائم الليل و صائم النهار.(27)

راستى كه انسان با ايمان مى تواند در پرتو اخلاق و رفتار نيكو و پرجاذبه و با معنويت خويش به مقام والاى شب زنده داران و روزه گيران پراخلاص نايل آيد.

و نيز از آن حضرت آورده اند كه مى فرمود:

ما من شى ء اثقل فى الميزان من خلق حسن.(28)

در ميزان خدا در روز رستاخيز چيزى سنگين تر و ارجمندتر از اخلاق نيكو نيست.

از حضرت رضا آورده اند كه پيامبر مى فرمود:

عليكم بحسن الخلق فان حسن الخلق فى الجنة لا محالة، و اياكم و سوء الخلق فان سوء الخلق فى النار لا محالة.(29)

شما را به اخلاق نيكو و رفتار مترقى و شايسته سفارش مى كنم، چرا كه دارنده اين اخلاق، سرانجام در بهشت خواهد بود؛ و هشدارتان باد از اخلاق و رفتار نكوهيده، چرا كه دارنده آن سرانجام به آتش دوزخ خواهد افتاد.

و نيز آورده اند كه فرمود:

احبكم الى اللّه احسنكم اخلاقاً، الموطئون اكنافاً، الّذين يألفون و يؤلفون؛

و ابغضكم الى اللّه المشاؤن بالنميمة، المفرقون بين الاخوان، الملتمسون للبراء العثرات.(30)

محبوبترين شما بندگان در نظر من، خوش خلق ترين و شايسته كردارترين شماست: آن كسانى كه با مردم بجوشند و به آنان مهر ورزند. و دشمن ترين شما نزد من آن كسانى هستند كه ميان مردم به سخن چينى و افشاندن بذر بدبينى و بدانديشى و خشونت تلاش مى كنند، و ميان برادران و خواهران نوعى و دينى جدايى مى اندازند؛ و نيز آن كسانى كه با جاسوس بازى و سركشيدن به امور و شئون نهانى و شخصى مردم، مى كوشند تا لغزش و گناه براى آنان سر هم كنند و برايشان پرونده بسازند و پاكان و خوبان را گناهكار نشان دهند.

در ادامه آيات در همين مورد مى افزايد:

فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ

پس تو اى پيامبر ما! به زودى خواهى ديد، و اين خودكامگان دروغزن و اصلاح ناپذير نيز - كه تو را به دروغ و تهمت تراشى ديوانه مى خوانند - خواهند ديد...

بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ

كه كدام يك از شما دو طرف دستخوش جنون و ديوانگى است، و يا به وسيله آن آزمون مى گردد؛ تو يا آن دروغبافان و ظالمان.

از ديدگاه پاره اى، منظور اين است كه: به زودى تو خواهى ديد و آنان نيز خواهند ديد كه كدام يك ديوانه هستيد.

آرى، آنان به هنگام گرفتار آمدن به عذاب و كيفر كارشان خواهند ديد كه آنان ديوانه بودند كه با پيام انسان ساز و رهايى بخش خدا و دعوت پيامبر او به ناروا و به صورت زشت و ظالمانه و خشونت بارى به دشمنى برخاسته بودند، نه تو.

و از ديدگاه برخى ديگر، منظور اين است كه: پس

تو اى پيامبر! به زودى خواهى ديد و آن ستمكاران نيز خواهند ديد كه در ميان كدام يك از دو گروه توحيدگرا و اصلاح طلب، يا حق ستيز و اصلاح ناپذير، ديوانه هايى هستند كه شيطان آنان را فريب داده است:

و باز در همين مورد مى فرمايد:

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ به يقين پروردگار تو بهتر مى داند كه چه كسى از راه حق و عدالت انحراف جسته است؛

وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

و او راه يافتگان و حق طلبان را بهتر مى شناسد و به حال آنان داناتر است، و به همين دليل هم پاداش و كيفر هر كدام را آن گونه كه شايسته است خواهد داد.

در روايات مستندى در اين مورد آمده است كه: وقتى سركردگان قريش ديدند پيامبر گرامى، على(ع) را به دليل اوج آراستگى به ايمان و اخلاق و ارزش هاى والاى انسانى، بر ديگران مقدم مى شمارد و گرامى مى دارد، با روحيه ناجوانمردانه و حق ستيز خود به عيبجويى و نكوهش اميرمؤمنان پرداختند و كار را به جايى رساندند كه گفتند: محمد(ص) دلباخته و فريفته على(ع) گرديده است؛ درست در اينجا بود كه اين آيات بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد كه:

ن و القلم و ما يسطرون... و هو اعلم بالمهتدين...(31)

و بدين وسيله به قلم و خون جوشان آن سوگند ياد كرد، كه اى پيامبر! تو، نه تنها مفتون و ديوانه نيستى و اين تهمت و افتراى بزرگ به تو نمى چسبد، كه تو به خُلق و خوى والا و سبك و سيره اى برجسته آراسته اى، و خدا به حال گمراهان و اصلاح ناپذيران داناتراست و آنان را خوب مى شناسد. و نيز راه

يافتگان راستين رابهتر مى شناسد، كه على(ع) سرور و سالار و راه يافته ترين هاست.

هشدار از همكارى و همراهى با اصلاح ناپذيران

در آيات هفتگانه پيش، قرآن شريف ضمن نفى دروغبافى ها و تهمت تراشى هاى ناجوانمردانه شرك گرايان و ظالمان معاصر پيامبر و به تابلو بردن اخلاق برجسته و عملكرد پرجاذبه و شكوهبار آن حضرت در زندگى، اينك به آن پيشواى آزادى هشدار مى دهد كه از كسانى كه داراى اين خصلت هاى نكوهيده هستند، هرگز پيروى نكند.

نخست مى فرمايد:

فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ

بنابراين از دورغ بافان و تكذيب كنندگان خدا و پيامبر و ناباوران به روز رستاخيز و پاداش و كيفر آن روز، پيروى مكن و آنچه از تو مى خواهند مپذير.

آن گاه مى فرمايد:

وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ

آنان دوست دارند كه تو در برابر خواسته هاى ظالمانه و بافته هاى خرافى آنان نرمش نشان دهى تا آنان نيز با تو سازش كنند.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: آنان دوست دارند كه تو اى پيامبر! در دين و آيين آسمانى خويش به سود بافته هاى پوچ آنان نرمش و سازش پيشه سازى تا آنان هم در دين شرك آلود و خرافى خود به سود شما سازش كنند.

گفتنى است كه واژه «يدهنون» از ريشه «مداهنه» از واژه «دهن» به مفهوم«روغن» برگرفته شده و در آيه شريفه، نرمش در دين، بدين وسيله به سازش هاى ناپسند تشبيه گرديده است.

اما به باور گروهى، همچون: «ضحاك»، «عطاء» و «ابن عباس» در روايتى ديگر، منظور اين است كه: آنان دوست دارند كه از بيدادگرى و كارهاى زشت آنان چشم پوشى كنى و بگذرى تا آنان نيز از تو بگذرند.

از ديدگاه برخى منظور اين

است كه: آنان دوست دارند كه تو دشمنى و نفرت خود را از پرستش هاى ذلت بار، از آن جمله پرستش بت ها نهان دارى و به ظاهر به اين شيوه منحط تمايل نشان دهى تا آنان نيز نسبت به دين و آيين تو چنين كنند.

و از ديدگاه «حسن» منظور اين است كه:آنان دوست دارند كه تو در دين با آنان سازش كنى تا آنان نيز با تو بسازند.

در هشدار دوم در اين مورد مى فرمايد:

وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِينٍ

و از هر سوگند خورنده فرومايه اى كه براى رسيدن به هواى دل خويش و بى توجه به ره آورد دروغبافى و سوگند ناروا، هر دم سوگند مى خورد، فرمان مبر.

روى سخن با پيامبر است و به آن حضرت دستور مى دهد كه از كسانى كه به اين خصلت هاى نكوهيده گرفتارند اطاعت نكند و بافته هاى آنان را نپذيرد.

واژه «مهين» بر وزن «فعيل» از «مهانت» به مفهوم كم خردى و ناآگاهى و فقدان شعور و قدرت شناخت است.

پاره اى نيز آن را به مفهوم فرومايه و پست در پيشگاه خدا و مردم گرفته اند.

اما به باور پاره اى ديگر منظور، انسان دروغزن و دروغباف است و چنين كسى هنگامى كه دروغبافى هايش برملا گرديد خوار و رسوا مى شود.

در پاسخ اين پرسش كه فرد مورد نظر آيه كيست، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از ديدگاه «مقاتل» منظور «وليدبن مغيره» مى باشد كه با پيشنهاد ثروتى هنگفت به پيامبر، از آن حضرت مى خواست كه از دين خدا دست بردارد!

2 - اما به باور «عطاء» منظور «اخنس بن شريق» است كه پيشنهادى نظير «وليد» داشت!

3 - و از ديدگاه «مجاهد»

منظور «اسودبن عبد» مى باشد.

سپس مى فرمايد:

هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ

از كسى كه بسيار عيبجو و سخن چين است و هماره مى كوشد تا براى ديگران عيب بجويد و عنصر آشوبگر و تاريك انديشى است كه براى افشاندن بذر فتنه و فساد و كشمكش و درگيرى ميان مردم و به خطر افكندن امنيت جامعه به سخن چينى و دو بهم زنى تلاش مى كند.

در دوازدهمين آيه مورد بحث ادامه مى دهد كه:

مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ

همان عنصر تبهكار و تيره بختى كه سخت تنگ چشم و بخيل و مال پرست است.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: همان فرد تاريك انديشى كه بستگان و هموطنان خويش را از شناخت اسلام و گرايش به آن باز مى دارد و با دروغزنى و تحريف حقايق به آنان مى گويد: اگر كسى به اسلام و راه و رسم محمد(ص) روى آورد، به او سودى نخواهم رساند و بايد از من قطع اميد كند.

مُعْتَدٍ

همو كه تجاوزكار و بيداد پيشه است و از مرز مقررات خدا مى گذرد و گناه مى كند!

أَثِيمٍ همو كه گناه پيشه و گناه ورز است.

به بيان برخى منظور اين است كه: همو كه در عملكردش تجاوزكار و حق كش و در انديشه و عقيده،گناه پيشه است.

اما به باور برخى ديگر، همو كه در حق ديگران ستم مى كند و نسبت به خود گناهكار است.

در آيه بعد در بيان ديگر خصلت هاى نكوهيده كسانى كه خدا پيامبرش را از همكارى و همفكرى و اطاعت از آنان برحذر مى دارد، مى فرمايد:

عُتُلّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ

همان عنصر گستاخ و تندخويى كه افزون بر همه آن خصلت هاى هفتگانه اى كه برشمرديم،بى اصل و نسب است.

«عكرمه» مى گويد: واژه «عُتُلّ» به مفهوم كسى است كه سخت كفرگرا و كفرپيشه است و در اين بيراهه پافشارى مى كند.

اما از ديدگاه «كلبى»به مفهوم بيدادگرى است كه در دشمنى بى دليل و ناروا،پرتعصب و كينه توز و خشونت كيش است.

به باور «خليل» منظور عنصر شكمباره و پرخورى است كه همه چيز را به انحصار خويش در مى آورد و از بهره ورى ديگران جلوگيرى مى كند.

و به باور پاره اى از دانشمندان، واژه «عُتُلّ» به معناى جلاد و دژخيم و شكنجه گرى است كه مردم را بازداشت مى كند و به دخمه ها و زندان هاى نشاندار و بى نشان مى برد.

اين واژه و مشتقات آن در شعر و نثر عرب به مفهوم گرفتن و كشاندن آمده است، نظير اين شعر كه مى گويد:

فيا ضيعة الفتيان اذ يعُتُلّ ونه...

هان اى نابودكننده جوانان و جوانمردان! آن گاه كه او را مى گرفتند و به سوى دشت و صحرايى كه مركز شير درنده است مى كشاندند،...

واژه «زنيم» به مفهوم فرزند نامشروع و حرامى است كه خود را به گروهى مى چسباند.

شاعر نيز اين واژه را به همين معنا به كار مى برد و مى گويد:

زنيم تداعاه الرجال تداعيا.. فرزند حرامى كه مردان درباره فرزندى او هر يك ادعا داشتند؛ همان گونه كه ادعا در زمين و زمان فراوان است.

«شعبى» مى گويد: واژه «زنيم» به مفهوم كسى است كه به شرارت و زشتكارى شهرت مى يابد؛ به گونه اى كه هنگام سخن از بيدادگرى و گناه و شرارت، ذهن انسان به سوى او مى رود؛ درست همان گونه كه بزغاله اى در ميان يك گلّه گوسفند به خاطر بريدگى گوش و آويخته شدن آن شناخته مى شود.

«سعيد بن جبير» اين واژه را به

مفهوم فرومايه اى كه به شرارت و شقاوت معروف است، معنا مى كند.

و از اميرمؤمنان آورده اند كه فرمود: هو الذى لا اصل له.

«زنيم» به مفهوم فردى بى اصل و تبار و بدون ريشه خانوادگى است.

از پيامبر گرامى در مورد دو واژه «معتل» و «زنيم» پرسيدند، كه فرمود: منظور انسان نمايى تندخو و گستاخ، شكمباره و پرخور، بيداد پيشه و پايمال كننده حقوق مردم و شكم گنده و بى محتواست.

و نيز آورده اند كه آن حضرت فرمود:

لا يدخل الجنة جواظ و لا جغظرى و لا عُتُلّ زنيم.

شهوت پرستى كه تنها در انديشه هواى دل خويش است و بدون دليل از انعقاد نطفه جلوگيرى مى كند، وارد بهشت نخواهد شد؛ همين گونه، انسان تند خو، و نيز شكمباره گستاخ و بيدادگرى كه حقوق مردم را پايمال مى سازد و بى اصل و تبار است. آرى، اين چند گروه به بهشت پرطراوت و زيباى خدا وارد نخواهند شد.

«ابن قتيبه» مى گويد: نمى دانم خدا هيچ انسانى را بسان «وليدبن مغيره» به باد نكوهش گرفته است؟ ذات بى همتاى او آن عنصر پليد وحق ستيز را به عنوان موجودى دروغپرداز كه هر دم به دروغ سوگند ياد مى كند، فردى فرومايه و پست، عنصرى كه در انديشه عيبجويى از ديگران است، كسى كه در سخن چينى و افشاندن بذر كفر و شرك و فتنه و كشمكش در ميان مردم هماره در تلاش است، انسان نمايى كه بيدادگر، گناه پيشه، خشونت كيش، گستاخ و بى اصل و نسب است، وصف مى نمايد، با اين بيان خدا براى او ننگ و عارى را بر شمرده است كه در اين سرا و سراى آخرت هماره گريبانگير اوست و هرگز نمى تواند خود را

از اين ننگ ابدى برهاند.

در آيه بعد به پيامبر هشدار مى دهد كه:

أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ

مباد چنين تاريك انديشان و ظالمان را، گر چه داراى ثروت و قدرت و فرزندان بسيار باشند، اطاعت كنى و در برابرشان سرفرود آورى!

به باور «زجاج» و «فراء» منظور اين است كه: چنين عنصر تيره بخت و تاريك انديشى، گرچه داراى ثروت و فرزندان فراوانى هم باشد، مباد او را فرمان برى.

پاره اى آيه را با استفهام و به صورت پرسشى قرائت كرده اند؛ كه در اين صورت صله «ما» پس از خودش مى باشد، چرا كه آنچه در جاى استفهام است بر آن مقدم نمى گردد و بر اين اساس منظور اين است كه: آيا آن كسى كه به او نعمت ثروت و فرزندان بسيار ارزانى داشتيم و صاحب مال و منال گرديد، به جاى سپاس نعمت ها، آيات و نشانه ها يكتايى ما را انكار و كفرانگرى مى كند؟

در چهاردهمين آيه مورد بحث به گوشه اى از تاريك انديشى و اصلاح ناپذيرى دارنده خصلت هاى چندگانه اى كه بر شمرد، اشاره مى كند و مى فرمايد:

إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ

هنگامى كه آيات روشن و روشنگر ما بر او تلاوت مى گردد، به جاى پذيرش حق و اعلام اسلام و ايمان، ضمن واكنشى زشت و ظالمانه مى گويد: انيها افسانه ها و داستان هاى نسل هاى گذشته است كه نوشته شده و بر جاى مانده و واقعيت ندارد.

آن گاه در هشدارى تكاندهنده به آن عنصر تاريك انديش و اصلاح ناپذير و جريانهايى از اين گونه و اين قماش مى فرمايد:

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ

به زودى در روز رستاخيز بر بينى

او داغ ننگ و عار خواهيم نهاد تا چهره اش زشت و نفرت انگيز گردد؛ به گونه اى كه هر كسى او را ديد، دريابد كه از دوزخيان تيره بخت است.

در آيه شريفه داغ ننگ را بدان دليل بر بينى اختصاص مى دهد كه زيبايى انسان در چهره اش نمايان مى گردد و بينى نيز درست وسط صورت قرار دارد. به همين دليل با داغ ننگ بر خرطوم يا بينى، نماى چهره زشت و نفرت انگيز مى گردد.

افزون بر اين، بينى در فرهنگ و ادبيات عرب، كنايه از عزت و بزرگوارى است كه گفته شود:«شمخ فلان بانفه» او خود را مى گيرد و بزرگى مى فروشد.

و يا گفته مى شود: «ارغم اللّه انفه» خدا بينى او را به خاك ماليد.

در فرهنگ فارسى نيز در تحقير كسى مى گويند: بينى او را به خاك ماليد. با اين بيان قرآن چنين فرد سركش و تجاوزكارى را در خور نهايت تحقير و ذلت مى نگرد كه مى فرمايد: به زودى بر خرطوم او داغ ننگ و علامت عار و رسوايى خواهيم نهاد.

به باور «زجاج» منظور اين است كه: به زودى در روز رستاخيز و سراى آخرت بر بينى او نشانه و علامتى خواهيم نهاد كه به وسيله آن شناخته شود كه از دوزخيان تيره بخت است.

واژه «سمه» ممكن است به صورت مفرد و براى مبالغه در معنا بيايد؛ كه در اين صورت منظور اين خواهد بود كه: به زودى بر بينى او داغى از ننگ خواهيم نهاد تا چهره اش زشت و نفرت انگيز گردد، چرا كه او در دشمنى و حق ستيزى با اسلام و پيامبر شهره بود؛ از اين رو بايد با اين علامت ننگ بار از ديگران

باز شناخته شود و رسوا گردد.

«فرّاء» مى گويد: بدان دليل داغ ننگ را ويژه بينى شمرد كه بينى در قلب چهره و صورت انسان است و جزيى مهم از كل است؛ با اين بيان منظور اين است كه بر چهره او داغ ننگ خواهيم نهاد.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: به زودى ما در ميدان پيكار با شمشير ستم سوز، ضربتى بر چهره و بينى او وارد مى آوريم كه اثر آن باقى بماند. و شگفت اين جاست كه چنين هم شد و در روز «بدر» شمشيرى بر «وليد» فرود آمد كه اثرش با او بود تا او را به دوزخ كشاند.

و از ديدگاه «قتاده» منظور اين است كه: به زودى علامت و نشانه اى از عار و ننگ بر او خواهيم زد كه هماره با او همراه باشد.

«قتيبى» مى گويد: هنگامى كه در فرهنگ عرب گفته شود: بر او نشان و علامت بدى نهاد، منظور اين است كه: بر او علامت ننگى نهاد كه هرگز از او نجات نخواهد يافت. و در آيه مورد بحث منظور اين است كه به زودى بر او داغ ننگى خواهيم نهاد كه اثر آن هيچ گاه زدوده نشود و بر چهره اش نمايان باشد.

و پاره اى نيز برآنند كه:واژه «خرطوم» گاه در ادبيات عرب به معناى شراب آمده است، نظير اين سروده كه مى گويد:

اباحاضر! من يزن يعرف زناؤه و من يشرب الخرطوم يصبح مسكراً

هان اى «اباحاضر»! آن كه بى عفتى كرد، كار زشت او بر ملا مى گردد؛ و كسى كه شراب نوشيد، مست مى گردد.

در اين شعر واژه «خرطوم» به معناى شراب آمده است. با اين

بيان مفهوم آيه به باور پاره اى اين است كه: به زودى او را به كيفر حق ستيزى واصلاح ناپذيرى اش به شراب خوارگى و عواقب رسوايى برانگيز آن خواهيم شناساند.

پرتوى از آيات 1 - گراميداشت قلم و پاسداشت حرمت و آزادى آن انديشمندان زندگى انسان بر روى كره زمين را به دو مرحله و دو دوره بسيار متفاوت تقسيم كرده اند:

الف - روزگار پيش از تاريخ و پيدايش خط،

ب - دوران تاريخ.

روزگار ماقبل تاريخ، زمان جهل و عقب ماندگى و انحطاط و بى خبرى و كورى و به نوعى مرگ انسان است. به همين جهت هم گويى آن دوره را جزء تاريخ بشر به شمار نياورده اند؛ اما با اختراع خط و آمادگى انسان براى نگارش و ثبت رويدادهاى زندگى و فراز و نشيب هاى آن براى نسل هاى آينده، دورانى است كه به عنوان تاريخ زندگى بشر نامگذارى شده است؛ و اين نشانگر اثر ارزشمند و نقش اوج بخش و زندگى ساز «قلم» در حيات فرد و خانواده و جامعه ها و تمدن هاست.

قرآن كه كتاب حياتى و برنامه رشد و اوج و سعادت انسان هاست، در دوران جهالت و اسارت انسان در چنگال شمشير و جنگ و جنون و استبداد و خودكامگى - كه از حرمت قلم و دانش و كتاب و معنويت اثرى نبود - به شاهكارى شگرف و معجزه اى جاويدان دست زد و به حرمت قلم و آزادى قلم و خون جوشان قلم و واژه واژه ها و سطرها و صفحه هايى كه به وسيله آن نوشته مى شود سوگند و به عظمت قلم و نگارش و كتاب و تمدن توجه داد. ن و القلم و ما يسطرون(32)

و نيز

در ميان بهت و حيرت جامعه آفت زده و بت پرست و عقب مانده و در اسارت جنگ و جنون و تعصب و نادانى، از خدايى سخن گفت كه آفريدگار انسان، آموزگار انسان، ارزانى دارنده دو نعمت گرانبها و دگرگون ساز بيان و قلم به انسان، آموزش د هنده چگونگى به كارگيرى و بهره ورى از بيان و قلم، و خدايى است كه گرامى دارنده صاحبان بيان و قلم و پاسدار و ارجگذار راستين آزادى بيان و قلم و حرمت و قداست آن دو موهبت بزرگ زندگى است. اقرأ باسم ربك الّذى خلق ... الّذى علّم بالقلم علّم الانسان ما لم يعلم(33)

و اين اوج بخشيدن به قلم و صاحبان قلم به وسيله پيامبر و از زبان انسان والايى بود كه خود در جامعه اى زندگى كرده بود كه نه امكان مدرسه رفتن برايش بود و نه آموزشگاه و دانشگاهى بود تا آن بزرگوار در آنجا درس بخواند و به وسيله قلم به روشنگرى و آگاهى بخشى بپردازد! و اين خود داستان ديگرى از شگفتى رسالت او و سند انكارناپذير صداقت دعوت اوست.

راستى چگونه مى توان به سادگى از كنار اين واقعيت عجيب به آسانى گذشت كه انسانى درس نخوانده و آموزش نديده و قلم و كتاب و آموزگار و معلم را تجربه نكرده - بدون ارتباط با آفريدگار قلم و كتاب و ارزانى دارنده دانش و معنويت - بتواند در جامعه اى در چنگال جهل و جنون و جنگ و خرافه و استبداد و ناآگاهى و بيگانه از قلم و نقش تمدن ساز و انسان پرداز آن، اين گونه به قلم بها دهد و بگويد:

اوّل ما خلق اللّه القلم.(34)

نخستين پديده اى كه پديدآورنده

هستى، پديد آورد موهبت قلم بود!

و يا خبر دهد كه:

اوّل ما خلق اللّه تعالى جوهرة.(35)

نخستين چيزى را كه خدا پديد آورد گوهرى ارزشمند بود.

و يا روشنگرى نمود كه:

اوّل ما خلق اللّه العقل.(36)

و عظمت اين روايات هنگامى بهتر دريافت مى گردد كه انسان به پيوند ويژه و رابطه خاصى كه ميان اين سه نعمت گرانبهاست، بينديشد و آن گاه در خواهد يافت كه بناى تمدن ها و رشد و اوج انسان ها و كمال و جمال بشريت در ميان بهره ورى شايسته از اين سه نعمت خدا ممكن است، و بدون آنها، نه زندگى در خور شأن انسان خواهد بود و نه رشد و پيشرفت و آزادى و امنيت.

پيامبر گرامى در گراميداشت قلم فرمود:

ثلاث تخرق الحجب، و تنتهى الى ما بين يدى اللّه: صرير اقلام العلماء، و وطى اقدام المجاهدين، و صوت مغازل المحصنات.(37)

سه صداست كه همه پرده ها و موانع را مى درد و به بارگاه پرمعنويت خدا مى رسد:

1 - نخست طنين گردش موزون و زيبا و دل انگيز قلم دانشمندان آزاديخواه بر روى كاغذ به هنگام نگارش و روشنگرى،

2 - طنين گام هاى مجاهدان هدفدار و پراخلاص و پرشورى كه آگاهانه براى دفاع از آزادى و امنيت و حقوق خود و جامعه به سوى ميدان جهاد و تلاش گام مى سپارند،

3 - و ديگر صداى چرخ نخ ريسى يا كارگاه كوچك و دستى زنان شايسته كردارى كه براى اداره زندگى و كمك به اقتصاد خانواده به تلاش شرافتمندانه دست مى يازند.

گفتنى است كه دريافت عظمت قلم در نگرش قرآن و پيامبر گرامى آن گاه دريافت مى گردد كه دريابيم در آن روزگارى كه از حرمت

قلم و نويسنده و نقش دگرگون ساز آن به ويژه در جهان عرب اثر و خبرى نبود اين گراميداشت از حرمت قلم و اين بزرگداشت از نقش سازنده و دگرگون ساز قلم و نويسندگان به عمل آمد، نه در عصر فضا و روزگار دانش و دانشگاه و عصر حكومت قلم بر شمشير و خشونت در جامعه هاى مترقى و پيشرفته و مردم سالار و آزاد.

17 - بى گمان ما آنان را به همان گونه كه آن باغداران [بخيل و تنگ چشم ]را آزمايش نموديم، آزموديم، آن گاه كه سوگند ياد كردند كه سپيده دمان [ميوه هاى ]آن [باغ را بچينند،

18 - و [بهره اى از آن همه نعمت را براى محرومان جدا نسازند.

19 - پس [شب هنگام در حالى كه آنان در خواب بودند، بلايى برگرد آن [باغ به كيفر بيداد صاحبان آن به گردش در آمد،

20 - و بامدادان به صورت كشت درو شده در آمد.

21 - به هنگامه پگاه، يكديگر را ندا دادند،

22 - كه: اگر [باغ را مى چينيد، سپيده دمان به كشتزار خود روى آوريد.

23 - آن گاه [به سوى باغ خويش ]به راه افتادند در حالى كه آهسته به يكديگر مى گفتند،

24 - كه: امروز نبايد در باغ هيچ نيازمندى [اجازه يابد كه ]بر شما وارد شود.

25 - و بامدادان با اين پندار كه بر بازداشتن [محرومان از حقوق خويش ]توانايى دارند [به سوى باغ خود ]روى آوردند،

26 - پس هنگامى كه آن را ديدند، گفتند: به راستى كه ما راه [باغ خود ]را گم كرده ايم !

27 - [اما هنگامى كه آن را شناختند، گفتند:

نه، اين گونه نيست ]بلكه ما [به كيفر آزمندى و انحصارگرى خويش ]بى بهره شده ايم!

28 - خردمندترين آنان گفت: آيا به شما نگفتم كه چرا [خداى يكتا را ] به پاكى نمى ستاييد؟!

29 - گفتند: پروردگارا! ما تو را به پاكى ستايش مى كنيم؛ به راستى كه ما بيدادپيشه بوديم!

30 - آن گاه به يكديگر روى آوردند و برخى ديگرى را به باد نكوهش گرفتند.

31 - [و ]گفتند: اى واى بر ما! به راستى كه ما سركش بوديم!

32 - اميد كه پروردگارمان [بر ما ببخشايد و] بهتر از آن [باغ را براى ما جايگزين [آن سازد؛ چرا كه [اينك ما تنها به خدا [اميد بسته و به بارگاه او شوق مى ورزيم.]

33 - [آرى،] عذاب [خدا در اين جهان اين گونه است، و بى گمان عذاب جهان ديگر بزرگتر است، اى كاش مى دانستند.

نگرشى بر واژه ها

صريم: اين واژه به مفهوم كشت و زراعت درو شده، و ميوه چيده شده آمده است.

در ادبيات عرب و سروده هاى آن، گاه به مفهوم «سياهى شب»، «شب تار»، «كوير»، «شن زار» و نيز به مفهوم پايان و زوال شب سياه و دميده شدن سپيده سحر و روشنايى آمده است، چرا كه اين واژه از واژه هايى است كه داراى مفاهيم و معانى اضداد مى باشد. اين واژه از ماده «صرم» برگفته شده است.

طائف: به مفهوم «آميزش در شب» آمده است. و اگر گفته شود: «اطاف به» به معنى آميزش در شب يا روز است...

اين واژه از ماده «طواف» در اصل به مفهوم برگرد چيزى گشتن آمده، اما گاه به مفهوم بلا و فاجعه

كه شب هنگام به سوى مردمى مى رود نيز آمده است.

حرد: اين واژه به مفهوم بازداشتن به همراه خشم و تندى آمده است.

عرب هنگامى كه باران نبارد، مى گويد:«حاردت السنة» و نيز هنگامى كه شتر از دوشيدن شير جلوگيرى كند، مى گويد: «حاردت الناقة»

و پاره اى نيز آن را در اصل به مفهوم قصد و آهنگ معنا كرده وگفته اند: «حرد، يحرد، حرداً» بسان «قصد، يقصد، قصداً» مى باشد.

تفسير

بلاى بخل و انحصار طلبى در آيات پيش سخن در نكوهش از دنياداران و دنياپرستان بود، اينك در اين آيات داستان عبرت انگيز و عبرت آموز گروهى از ثروتمندان و باغداران را كه دچار بلاى بخل و تنگ چشمى و آفت انحصارگرى و خود دوستى شده اند، به تابلو مى رود تا براى ديگران هشدار باشد.

نخست مى فرمايد:

إِنَّا بَلَوْناهُمْ بى گمان ما آنان را آزموده ايم.

منظور از آنان، مردم مكّه هستند كه به وسيله خشكسالى و قحطى آزمون مى گردند

كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ

درست همان گونه كه باغداران و بوستانداران ثروتمند و صاحب امكانات را آزموديم.

«سعيد بن جبير» داستان عبرت انگيز اين باغداران ثروتمند و تنگ چشم را اين گونه آورده است:

اين باغ بزرگ و پرميوه كه در «صروان» يكى از روستاهاى نزديك «صنعا»، مركز «يمن» كنونى قرار داشت، نخست از آنِ مردى بزرگوار و بزرگمنش بود.

او اين باغ پهناور را، آباد و پرطراوت و زيبا اداره مى كرد، اما از آن جايى كه مالك حقيقى را خداى فرزانه مى دانست و خود و خاندانش را امانتدار مى شمرد، در برابر تلاش و كوششى كه براى اداره باغ مى نمود هزينه زندگى خود و خاندانش را بر

مى گرفت و بقيه آن را در راه تقرب به خدا به محرومان و پيشوايان مى داد و انبوه انبوه دل ها را شاد مى كرد.

هنگامى كه او جهان را بدرود گفت، فرزندانش دستخوش بخل و خودخواهى شدند و گفتند: ما به دليل هزينه سنگين زندگى و شمار بسيار خاندانمان براى صرف همه ميوه ها و فراورده هاى زراعى اين باغ بزرگ، از همگان سزاوارتريم؛ بنابر اين نبايد بسان پدر خود، به اندكى از محصول آن بسنده نماييم و بقيه را انفاق كنيم.

آرى، آنان بر انحصارگرى و بخل تصميم گرفتند و بر آن شدند كه همه چيز را از آن خود سازند و حقوق مالى خويش را نيز ندهند. نقشه خويش را كشيدند و براى برداشت محصول و چيدن ميوه ها و محروم ساختن محرومان و گرسنگان آماده شدند، و فرجام كارشان به جايى كشيد كه داستانشان عبرت ديگران گرديد.

در ادامه داستان مى فرمايد:

إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ

آرى، ما آنان را آزموديم، آن گاه كه سوگند يادكردند كه همه ميوه ها و فراورده هاى آن باغ بزرگ را بچينند؛

وَ لا يَسْتَثْنُونَ

و در سوگند خويش هيچ استثنايى نكردند.

اين بيان ممكن است به اين معنى باشد كه: آنان در سوگند خويش براى چيدن باغ در سپيده دم و محروم ساختن بينوايان، نگفتند: به خواست خدا بامدادان براى چيدن ميوه ها مى رويم؛ بلكه به قدرت و توان خويش نازيدند.

و ممكن است منظور اين باشد كه: آنان سوگند ياد كردند كه سپيده دم همه ميوه ها را بچينند و چيزى براى محرومان نگذارند.

آن گاه مى افزايد:

فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ

اما آن گاه كه باغداران بخيل و خودخواه در خواب

بودند، عذابى ويرانگر از سوى پرودرگارت بر كران تا كران باغ فرود آمد و بر گرد آن چرخيد و همه چيز را به كام كشيد!

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: شب هنگام كه آنان در خواب بودند آتشى شعله ور آن باغ پرميوه را احاطه كرد و همه چيز را سوزانيد!

اما به باور «قتاده» فرشته اى به دستور خدا آن را به آتش كشيد.

و «مقاتل» بر آن است كه: شب هنگام خداى دادگر آتشى به سوى باغ آنان گسيل داشت و آن آتش شعله ور همه چيزى را سوزانيد و به تلى از خاك و خاكستر تبديل كرد!

سومين آيه مورد بحث گواه سخن اوست كه مى فرمايد:

فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ

آن آتش سوزان به گونه اى آن باغ را در كام خود كشيد كه بامدادان، از آن بوستان پرطراوت و زيبا و آن درختان آكنده از ميوه، جز خاكسترى بر جاى نماند!

گروهى از مفسران پيشين، نظير «ابن عباس»، «ابن عمر» و «ابن علا» بر آنند كه: آن باغ پرميوه شب را به بامداد رساند در حالى كه سوخته و سياه شده و بسان شب تيره گرديده بود.

به شب و روز كه از پى يكديگر آمد و شد مى كنند، «صريمان» گفته مى شود، چرا كه هر يك باعث بريدگى و پايان ديگرى مى گردد.

اما «جبايى» واژه «صريم» را به مفهوم «مصروم» يا ميوه چيده شده گرفته است و مى گويد: منظور آيه اين است كه: و بامدادان آن باغ پرميوه به صورتى در آمده بود، كه گويى تمام ميوه هاى آن چيده شده است.

«حسن» واژه «صريم» را به مفهوم چيزى كه خير و خوبى

آن به پايان رسيده و نيكى از آن بريده شده است، معنا مى كند.

«مؤرج» آن را به تلى از ريگ، كه از كوه جدا شده است معنا مى كند.

و به باور برخى منظور اين است كه: و بامدادان آن باغ پرميوه به خاكستر سياه تبديل شده بود.

قرآن در ترسيم ادامه داستان مى فرمايد:

فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ

پس باغداران سپيده دمان يكديگر را ندا دادند.

واژه «تنادى» از ماده «ندا» برگرفته شده و به مفهوم برآوردن صدا و خواندن بلند آمده است؛ به گونه اى كه صداى انسان امتداد پيدا مى كند، نظير:يا الله! ياارحم الراحمين! يا رسول الله!

و گفتند:

أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ

بى درنگ به سوى بوستان خود حركت كنيد، اگر به راستى مى خواهيد ميوه ها را بچينيد!

آنان به سوى بوستان و كشتزار خويش به راه افتادند، در حالى كه آهسته آهسته سخن مى گفتند.

فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ

سخن آهسته آنان اين بود كه:

أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ

مراقب باشيد كه امروز فقير و بينوايى بر شما وارد نگردد.

قرآن در ادامه داستان مى فرمايد:

وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ

و بدين سان بامدادان به آهنگ حركت به سوى بوستان پرميوه خويش، و به قصد محروم ساختن فقيران و بينوايان از حق خويش برخاستند، و اطمينان داشتند كه مى توانند به گونه اى ميوه ها را بچينند كه محرومان نرسند، و حقوق خود را نطلبند.

واژه «حرد» به مفهوم جلوگيرى قدرتمندانه و با خشونت و تندى آمده است.

و به باور «مجاهد» و «ابوالعاليه» منظور اين است كه آنان اطمينان داشتند كه با قدرت و تلاش مى توانند

محرومان را از نزديك شدن به باغ خود بازدارند.

اما به باور «ابوعبيده» منظور اين است كه: آنان بر دور ساختن محرومان و جلوگيرى از نزديك شدن آنان به باغ و بوستان خويش جدى بودند.

و به باور «سفيان» آنان بر ايستادگى در برابر خشم و غضب محرومان و جلوگيرى از نزديك شدنشان به باغستان خود توانا بودند؛ اما به باور «ابومسلم» آنان بر انجام نقشه خويش و چيدن ميوه ها در هنگامه مقرر اطمينان داشتند.

سرانجام باغداران انحصارگر و خودخواه سپيده دمان، خود را به باغستان خويش رساندند.

قرآن در ترسيم فرازى ديگر از اين داستان عبرت انگيز مى فرمايد:

فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ

اما هنگامى كه به باغستان نگريستند، اوضاع را به گونه اى تيره و تار ديدند كه گفتند: بى گمان اين باغ پرطراوت و پرميوه ما نيست! و ما راه خود را گم كرده و به بيراهه رفته ايم!

به باور «قتاده» منظور اين است كه: ما راه باغ خود را گم كرده ايم.

اما به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: بى گمان ما از حق و عدالت به بيراهه رفته و در كار خود گمراه شده ايم و اين نابودى ميوه ها و درختان باغ كيفر كار ماست.

آن گاه افزودند:

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ

نه، اشتباه نيامده ايم، بلكه درست آمده ايم و اين جا همان باغ پرطراوت ماست، اما واقعيت اين است كه ما از سود و نعمت فراوان آن - به خاطر بدانديشى و تصميم به راندن محرومان و ندادن حقوق بينوايان و نگفتن «ان شاءالله» براى انجام كار - خود محروم شده ايم!

در اين هنگام خردمندترين يا عادل ترين آنان گفت: برادران!

آيا به شما نگفتم: چرا پروردگار توانا و نعمت بخش خود را نمى ستاييد؟

قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ

به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، «مجاهد» و «حسن» عادل ترين آنان در گفتار و سخن چنين گفت؛ اما به باور برخى خردمندترين آنان.

برخى برآنند كه برترين آن باغداران اين گونه گفت و به سرزنش آنان پرداخت، اما به باور برخى ديگر كسى از آنان كه از نظر سن و سال ميانسال ترين آنان بود چنين گفت.

در مورد گفتار اين گوينده نيز ميان مفسران بحث و گفتگوست:

1 - به باور «مجاهد» منظور اين است كه خردمندترين آنان با سرزنش برادران خويش گفت: چرا وقتى بر چيدن ميوه ها تصميم گرفتيد «ان شاءالله» نگفتيد؟ چرا كه متوقف و مشروط ساختن كار به خواست خدا واجازه او، به نوعى توكل و اعتماد بر آن قدرت بى كران و ستايش اوست، و در حقيقت اقرار بر اين حقيقت است كه هيچ كس توان انجام هيچ كارى را جز با اجازه و يارى و خواست او ندارد، و اين تسبيح خدا و ستايش اوست.

2 - اما به باور پاره اى منظور اين است كه: چرا خداى يكتا را با عبادت و پرستش خالصانه ستايش نمى كنيد و فرمان او را نمى بريد؟

3 - از ديدگاه برخى منظور اين است كه: چرا نعمت هاى گران خدا بر خويشتن را به ياد نمى آوريد تا در راه سپاس نعمت هاى او حقوق محرومان را نيز از مال خويش جدا سازيد به آنان بدهيد؟!

4 - اما از ديدگاه برخى ديگر منظور اين است كه: چرا ذات بى همتاى خدا را از ظلم و

ستم در حق بندگان پاك و منزّه نمى شماريد و نمى ستاييد؟ و چرا باور نمى داريد كه او، نه به كسى ستم مى كند، و نه اجازه مى دهد تا شما به محرومان ستم كنيد؟

5 - و برخى نيز برآنند كه خردمندترين آن گروه گفت: چرا نماز نمى خوانيد؟

در ادامه داستان، قرآن شريف گفتار آنان را به تابلو مى برد كه:

قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ

آنان پس از بيدارى وجدانشان رو به بارگاه خدا آوردند و گفتند: پروردگارا، ما تو را به پاكى مى ستاييم؛ راستى كه ما ستمكار و بيداد پيشه بوديم! آرى، ما در تصميم خويش بر چيدن ميوه هاى باغ به هنگامه سپيده دم و محروم ساختن بينوايان از حقوق خويش ستمكار بوديم، و به همين دليل هم آنچه بر ما رفته است در حقيقت كيفر ناسپاسى و حق كشى و بيداد ماست و ذات پاك تو نسبت به بندگان ستم روا نمى دارد!

آن گاه آنان رو به سوى يكديگر آوردند و به سرزنش و نكوهش يكديگر پرداختند.

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ

قرآن آن گاه در اين مورد مى افزايد:

قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ

هنگامى كه به خود آمدند فريادشان به آسمان برخاست كه: اى واى برما! چرا كه ما تجاوزكاريم و از مرز مقررات گذشته ايم.

واژه «ويل» درحقيقت نكوهش خشن و تندى است كه تحمل آن بر شنونده دشوار است.

واژه «ويس» در نكوهش خود و يا ديگرى از مفهوم ملايم ترى برخوردار است، و واژه «ويح» بيانگر نكوهش در حد وسط مى باشد.

يكى از مفسران پيشين مى گويد: ممكن است اين واژه و اين سبك سخن باغداران بيانگر توبه و بازگشت

آنان به سوى خداباشد. و نيز ممكن است اين سبك نكوهش و سرزنش به گونه اى باشد كه يك انسان ناسپاس و كفرانگر آن گاه كه در فشار قرار گرفت، بر زبان مى آورد.

آن گاه پس از توبه و بازگشت به سوى خدا افزودند:

عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها

اميد است كه پروردگارمان گناهان ما را ببخشايد و در برابر باغ پرطراوت و بوستان پرميوه اى كه از دست رفت و به خاكستر تبديل گرديد، بهتر از آن را به ما ارزانى دارد.

إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ

چراكه ما با پشيمانى و توبه از عملكرد نادرست خويش، اينك به بارگاه او رو مى آوريم و به مهر و لطف بى كران او دل مى بنديم و بخشايش خويش و جبران زيان و گرفتارى خود را از او مى خواهيم.

واژه «راغبون» از ماده «رغبت» آمده است. اين واژه هر گاه با «الى» يا «فى» متعدى گردد، به مفهوم ميل و كشش به چيزى آمده، و هر گاه با «عن» متعدى گردد مفهوم انصراف و بى ميلى به چيزى را نشان مى دهد.

در آخرين آيه مورد بحث مى افرايد:

كَذلِكَ الْعَذابُ آرى، عذاب و كيفر خدا در اين جهان براى گناهكاران و ظالمان اين گونه است.

وَ لَعَذابُ الْ آخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ

و عذاب و كيفر سراى آخرت براى شرك گرايان و خودكامگان از آن هم سهمگين تر است، اى كاش آنان مى دانستند!

از «ابن مسعود» آورده اند كه: آن باغداران سرانجام بيدار شدند و گريبان خود را از آفت انحصارگرى و بخل نجات دادند، و روى توبه به بارگاه خدا آوردند؛ و خداى مهربان هنگامى كه اخلاص و صداقت

آنان را ديد، در برابر آنچه از دست داده بودند بوستانى پرطراوت و پرميوه - كه انگور و ديگر فراورده هاى آن را بار مى كردند و به بازار مى رساندند - به آنان ارزانى داشت.

«ابوخالد» آورده است كه: من آن بوستان پرطراوت و پرميوه را ديدم و فراموش نمى كنم كه خوشه هاى انگور آن بسان مردى سياه پوست بود كه برتاك ها آويخته بود.

34 - بى گمان براى پرواپيشگان نزد پروردگارشان باغ هاى پرنعمت [بهشت ]است.

35 - شما را چه شده است؟![راستى ]چگونه داورى مى كنيد؟

37 - آيا شما كتابى [آسمانى ]داريد و در آن [اين نكته ]را مى خوانيد،

38 - كه: آنچه را بر مى گزينيد، در آن [كتاب ] براى شما[نوشته شده و ]موجود است؟

3 - آيا [عهدهاو ] سوگندهايى هماره تا روز رستاخيز، بر عهده ما داريد كه آنچه داورى مى كنيد از آن شماست؟!

40 - از آنان بپرس كه كدام يك از آنان ضامن اين [ادعاى بى اساس ]است؟

41 - مگر آنان شريك هايى [براى خدا در نظر ] دارند [و براى او همتا مى گيرند ]؟!

پس اگر راست مى گويند: شريك هاى [ساخته ذهن عليل ] خود را بياورند،

42 - روزى كه از حقيقت [هر چيزى ] پرده برداشته مى شود، و آنان به سجده فراخوانده مى شوند اما نمى توانند[ سجده كنند ].

43 - ديدگانشان [از شدت هراس ]فروافتاده است، [و ] ذلّتى [سخت ]آنان را فرا مى گيرد؛ چرا كه آنان در حال تندرستى به سجده فراخوانده مى شدند [ اما در برابر خدا سجده نمى كردند ]!

44 - بنابراين مرا با كسانى كه اين سخن را دروغ مى شمارند واگذار؛ به تدريج آنان را

از جايى كه نمى دانند نابود خواهيم ساخت.

45 - و به آنان مهلت مى دهم، چرا كه تدبير من استوار است.

نگرشى بر واژه ها

زعيم: اين واژه به مفهوم ضامن آمده است؛ نظير واژه هاى «كفيل»، «قبيل»، «ضمين» كه همه بسان هم و به مفهوم ضامن و متعهد آمده اند.

ساق: در فرهنگ واژه شناسان در اصل به مفهوم اصل و اساس هر چيزى آمده، اما در انسان به ساق پا گفته مى شود كه انسان بر روى آن راه مى رود؛ و ساقه درخت همان چيزى است كه درخت بر آن قرار دارد. به همين دليل به هر روييدنى كه داراى ساق باشد و در زمستان و تابستان از خزان جان سالم به در برد و بماند، به آن درخت مى گويند.

شاعر مى گويد:

للفتى عقل يعيش به حيث تهدى ساقه قدمه انسان جوانمرد خردى دارد كه به وسيله آن در جهتى كه قدم او ساقش را راه مى نمايد زندگى كند. گواه سخن واژه ساق است كه در شعر به كار رفته است. و نيز در فرهنگ عرب مى گويند:قامت الحرب على ساق و كشف عن ساق.كه منظور شعله ور شدن جنگ و شدت يافتن آن است. به هر حال واژه ساق در نثر و شعر عرب به مفهوم پايه و اساس و برپاشدن آمده است.

تفسير

آيا نوانديشان و تاريك انديشان برابرند؟

در آيات پيش از كيفر كفرگرايان و پايمال كنندگان مقررات خدا و حقوق مردم سخن رفت، اينك قرآن شريف در اشاره اى روشنگر و اميد بخش به پاداش پرشكوهى كه براى مردم پرواپيشه و رعايت گر حقوق مردم آماده شده است، مى فرمايد:

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ

بى ترديد براى پرواپيشگان در بارگاه پروردگارشان بوستان هاى پرنعمت بهشت است، و آنان در ميان آن باغ ها و بوستان هاى پرطراوت و زيباى بهشت از انواع نعمت ها بهره ورند.

آن گاه در قالب يك پرسش انكارى مى فرمايد:

أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ آيا ما مردم توحيدگرا و دادپيشه را كه در برابر حق و عدالت و قانون خدا سرِ فروتنى فرود مى آورند، بسان شرك گرايان و ظالمان قرار مى دهيم؟

آيه شريفه در حقيقت هشدار مى دهد كه: اين دو گروه در پاداش و كيفر و رسيدن به نعمت و بلا همانند نخواهند بود و شما نيز در دنيا نبايد اين دو گروه را به يك چشم بنگريد.

اين آيه در پاسخ كفرگرايان و خودكامگان عصر رسالت است، چرا كه آنان با انكار معاد و جهان پس از مرگ مى گفتند: اگر به گونه اى كه محمد(ص) مى گويد، رستاخيز و پاداش و كيفرى هم در كار باشد، باز هم حال و روز ما بهتر خواهد بود، چرا كه در دنيا غرق در خوشگذرانى و نعمت هستيم!

و در نفى پندار سست و پوچ آنان در قالب نكوهش و هشدار مى فرمايد:

ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ شما را چه شده است؟ راستى چگونه داورى مى كنيد؟ آيا هيچ انسان خردمندى باور مى كند كه حال و روز ستمكاران و پليدان بهتر از خوبان و اصلاح طلبان باشد؟ كدام خردى شما را به اين داورى زشت و ظالمانه مى كشد تا در كفر و بيداد خود تعصب ورزيد و پافشارى كنيد؟

راستى در قانون حكمت و خرد در هنگامه بازخواست و پاداش، دوست و دشمن وخيرخواه و خودسر و درست انديش و تاريك انديش برابرند؟ روشن

است كه هرگز؛ بدانيد كه در روز رستاخيز نيز يكسان نخواهند بود.

و مى افزايد:

أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ اگر خرد شما بر چنين مطلب پوچ و بى اساسى حكم نمى كند، آيا كتابى آسمانى داريد و اين داورى زشت و ظالمانه را از آن دريافت مى داريد؟

به راستى آيا كتابى نزد شماست و در آن اين بافته هاى ظالمانه و پوچ را مى خوانيد و آن گاه با اعتماد به آن، هر آنچه جز آن كتاب، به سوى آن رهنمون گردد ناديده مى گيريد؟

آيا نه اين است كه قرآن شريف - كه در بردارنده دليل ها و برهان هاى روشنگر و هدايت بخش مى باشد، و معجزه جاودانه آورنده آن تا روز رستاخيز، و گواه راستى دعوت اوست - شما را به واقعيتى جز آن بافته هاى بى اساس راه مى نمايد و روشنگرى مى كند كه هرگز دادگران و رعايت كنندگان حقوق خدا و مردم با كفرگرايان و ظالمان يكسان نخواهند بود؟

و نيز مى افزايد:

إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ آيا كتابى در دست داريد و از آن دريافت مى داريد كه هر آن چه را شما بخواهيد و بر گزينيد براى شما خواهد بود؟

آنچه آمد ترجمه آيه است، اما در تقدير و تفسير آن دو نظر آمده است:

1 - برخى برآنند كه تقدير آيه اين گونه است: ام لكم كتاب فيه تدرسون بان لكم فيه ما تخيرون. آيا شما كتابى داريد و در آن مى خوانيد كه هر آنچه را شما براى خود برگزينيد و هر آنچه بخواهيد، برايتان خواهد بود؟

2 - اما برخى برآنند كه: منظور آيه اين گونه است: آيا شما كتابى داريد كه هر چه

خواسته و برگزيديد برايتان خواهد بود در حالى كه واقعيت برخلاف اين پندار شماست.

و در آيه بعد ادامه مى دهد كه:

أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ اگر دليل خردپسند و آسمانى بر اين پندار پوچ خود نداريد، آيا عهدها و پيمان هاى استوار و هماره تا روز رستاخيز بر عهده ما داريد كه هر آنچه به دلخواه خود حكم كرديد، خدا آن را براى شما مى پذيرد و شما نزد او مقام برتر و كرامت والاترى داريد؟

به باور برخى واژه «بالغه» به مفهوم نهايت درجه درستى و خوبى، كه فراتر از آن نيست، آمده است.

در ادامه آيات روى سخن را به پيامبر مى كند و مى فرمايد:

سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ از آنان بپرس كدامين آنان ضمانت مى كند كه مردم مجرم و گناهكار با مردم با ايمان و شايسته كردار يكسان باشند و هر پاداشى براى اينان هست براى آنان هم باشد؟

و مى افزايد:

أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ آيا آنان شريك ها و معبودهايى دارند كه در روز رستاخيز و بارگاه خدا از آنان حمايت مى كنند و شفاعت آنان را به عهده مى گيرند؟ اگر راست مى گويند پس آنها را بياورند.

به باور برخى منظور اين است كه: آيا با آنان گواهانى خواهند بود كه در روز رستاخيز به همراهشان باشند و بر درستى ادعاهاى پوچ و بافته هاى بى اساس آنان گواهى دهند؟

روز ناتوانى و درماندگى زورمداران پس از نفى پندار پوچ شرك گرايان و ظالمان در برابر كمال طلبان و خداجويان، اينك در اشاره به سرنوشت سياه اين دروغ

پردازان و ناتوانى و درماندگى آنان در روز رستاخيز مى فرمايد:

يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ روزى را به ياد آوريد كه از حقيقت هر چيزى پرده برداشته مى شود و آنان به سجده دعوت مى گردند، اما توان انجام آن را نخواهند داشت!

آنچه آمد ترجمه و دريافتى از ظاهر آيه است و در تفسير آن ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور پاره اى منظور اين است كه: در آن روز سهمگين و هراس آورى كه سختى ها و گرفتارى ها پديدار مى گردد، آرى، آن روز آن معبودهاى دروغين را بياوريد...

2 - اما گروهى از جمله «ابن عباس»، «حسن»، «سعيدبن جبير»، و... برآنند كه: روزى كه آن رويداد سخت و سهمگين پديدار مى گردد... .

3 - «عكرمه» آورده است كه «ابن عباس» در پاسخ او از تفسير آيه گفت: هر گاه چيزى از قرآن شريف و مفاهيم بلندش بر شما پوشيده ماند، در شعر عرب مفهوم آن واژه را بجوييد، چرا كه قرآن به زبان عرب فرود آمده است. آن گاه افزود: آيا سخن شاعر عرب را نشنيده ايد كه مى گويد:«و قامت الحرب بنا على ساق» پيكار و رنج و سختى هاى آن ما را بر ساق پا نگهداشت؟

با اين بيان منظور اين است كه: روزى را به ياد آوريد كه رنج ها و سختى ها پديدار مى گردد. در اين مورد «قتيبى» مى گويد: اصل اين بيان از آنجا سرچشمه مى گيرد كه انسان وقتى در برابر كار بزرگ و دشوارى قرار مى گيرد و به تلاش و كوشش بزرگى برمى خيزد دامان لباس را جمع و كمربند خود را محكم مى بندد و با بالا رفتن لباس، ساق پا برهنه

و پديدارمى گردد. با اين بيان برهنه شدن ساق پا نشانه سختى و سهمگين بودن كار است و مفهوم آيه اين گونه مى شود: روزى را به ياد آوريد كه كار بسيار سخت مى گردد، به گونه اى كه بايد دامان لباس را بالا زد و كمربندها را بست و براى نجات از خدا مدد خواست، آرى، آن روز كفرگرايان و ظالمان را به نشان نكوهش و سرزنش به سجده و فرمانبردارى از خدا فرامى خوانند، اما آنان به كيفر حق ستيزى و بيدادى كه در دنيا داشتند، هر چه تلاش مى كنند نمى توانند سجده كنند!

پاره اى بر آنند كه دشوارى و فشار عذاب آنان را به سجده فرامى خواند و اگر چه سجده در روز رستاخيز، ديگر براى آنان سودى نمى بخشد، اما از انجام آن ناتوان مى گردند.

آن گاه مى افزايد:

خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ اين ذلت و درماندگى ظالمان در حالى است كه چشم هاى آنان از شدت پيشمانى و شرمسارى به زير افتاده و خوارى و سرافكندگى از سر و روى آنان نمايان است!

تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ

و ذلت وحقارت و دريغ از زشتكارى و بيداد بر مردم آنان را فرا مى گيرد.

وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ چرا كه آنان در حال سلامت و تندرستى به سجده و فرمانبردارى از خدا دعوت شدند، و برايشان ممكن بود كه مردمى قانونگرا و حق شناس و دادپيشه باشند، اما چنين نكردند و بر خودكامگى و بيداد پاى فشردند و بر فاصله خود با خدا و عدالت و آزادگى افزودند.

«سعيد بن جبير» مى گويد: آنان مردمى بودند كه با شنيدن نداى جانبخش نماز و اذان و دعوت به فلاح و رستگارى،

خود را به ناشنيدن مى زدند.

«كعب» مى گويد: به خداى سوگند اين آيه در نكوهش مردمى فرود آمده است، كه حق نماز را رعايت نمى كنند و از شتافتن به سوى نماز جماعت كوتاه مى آيند.

از «ربيع » آورده اند كه در زندگى، به نوعى بيمارى گرفتار گرديد كه توان ايستادن و رفتن را از دست داد، به گونه اى كه دو تن زير بغل او را مى گرفتند تا او را به مسجد برند. به او گفته شد اين تلاش و كوشش براى رسيدن به صف نماز چرا؟ مگر نه اين است كه شما بيمار هستيد و عذر شما براى نرفتن به مسجد و نماز پذيرفته است و مى توانيد نشسته و در خانه نماز بخوانيد؟

او پاسخ داد كه: دوست من! كسى كه نداى «حى على الفلاح» را شنيد، بايد به هر وسيله ممكن، گر چه با دست و پا و رفتن بر روى شكم اين ندا را اجابت كند.

از دو امام نور حضرت باقر و صادق آورده اند كه: اين آيه حجت را بر همگان تمام كرده و ترس و وحشت روز رستاخيز بر دنياى وجودشان راه يافته، و ديدگان گناهكاران خيره شده و جان ها به گلوگاه رسيده و ندامت و خوارى آنان را فراگرفته و آنان به سجده و فرمانبردارى از حق فراخوانده شده اند و اينك در حالى كه در تندرستى و سلامت هستند بايد فرمان ها و هشدارهاى خدا را به جان بخرند و بدانند كه در ميدان آزمون هستند و با فرصت و امكانات و عمر و سلامت و توانايى و قدرت شنيدن و شناخت و انجام كار آزمون مى گردند .

پاره اى از مفسران

پيشين آورده اند كه: در روز رستاخيز اذان گويى به فرمان حق نداى اذان سر مى دهد، آن گاه مردم باايمان سجده مى كنند و نفاق گرايان و حق ناپذيران نمى توانند سجده كنند؛ چرا كه كمر آنان به كيفر بيدادگرى و بى اعتنايى به نماز و مقررات خدا در دنيا سخت مى شود و خم نمى گردد. آن گاه است كه سجده مردم با ايمان براى آنان حسرت و اندوه مى آورد و سخت دستخوش ندامت و افسوس مى گردند.

در روايت است كه پشت منافقان بسان سيخ هاى آهنين كباب مى گردد و در برابر حق خم نمى شود تا سجده كنند؛ و اين به كيفر سجده نكردن آنان در دنياست كه گريبانشان را مى گيرد.

در ادامه آيات قرآن شريف دگرباره روى سخن را به پيامبر مى كند و مى فرمايد:

فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ هان اى پيامبر! مرا با دروغ شمارندگان اين سخن واگذار.

اين بيان در حقيقت هشدار است و منظور اين است كه: همه كارهاى اين ظالمان و خودكامگان ناروا و بيدادگرانه است؛ از اين رو اى پيامبر! آنان را رها كن تا خود كيفرشان كنم. آرى، اينان را كه قرآن را دروغ مى شمارند و آيات رستاخيز و بازخواست و كيفر را انكارمى كنند و حقوق مردم را پايمال مى سازند و ... اين تبهكاران را به من واگذار و در مورد آنان اندوه به دل راه مده كه من آنان را بسنده ام.

سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ آنان را به من واگذار تا به تدريج و به گونه اى كه نفهمند و از جايى كه نمى دانند، آنان را به كيفر كفر و بيدادگريشان نابود خواهيم ساخت.

و به آنان فرصت و مهلت

مى دهم و بى درنگ زير تازيانه عذاب نمى گيرم، چرا كه تدبير من بسيار دقيق و حساب شده است.

وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ از امام صادق آورده اند كه فرمود:

«اذا احدث العبد ذنبا جدد له نعمة فيدع الاستغفار فهو الأستدراج».

هنگامى كه بنده اى سرمست و سركش به گناهى دست مى يازد، و خدا به جاى كيفر او، به وى نعمتى ارزانى مى كند، و او از عملكرد زشت خود غفلت مى ورزد و آمرزش خواهى و توبه و جبران و اصلاح را وامى گذارد، اين همان «استدارج» و گرفتار آمدن در عذاب خداست.

و در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

وَ أُمْلِي لَهُمْ و به آن گناه كاران و ظالمان فرصت و مهلت مى دهم و در كيفر آنان شتاب نمى ورزم.

إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ چرا كه نقشه ها و تدبيرهاى من سنجيده و بسيار حكيمانه و دقيق است. افزون بر اين كسى در كيفر و عذاب ديگرى شتاب مى كند كه ناتوان است و مى ترسد ديگر بر گناهكار دست نيابد و مى دانيم كه خدا تواناست و هيچ زورمدارى نمى تواند از قلمرو قدرت او بگريزد و عذاب سخت او گريبان ظالمان را سرانجام خواهد گرفت.

پرتوى از آيات

درس دليل خواهى در برابر ادعاها

بر خلاف سبك و شيوه ظالمان و خودكامگان كه در زندگى خويش روحيه دنباله روى بره منشانه و تقليد كوركورانه و همه جانبه را رواج مى دهند و روحيه نوانديشى و نوطلبى و چون و چرا گويى و دليل و برهان خواستن از ديگران را به عنوان پديده اى منفى و ناپسند به خورد مردم مى دهند تا هر آنچه خود خواستند انجام دهند و نظارت و محاسبه اى

را نپذيرند. قرآن شريف در آياتى كه گذشت روشنگرى مى كند كه: انسان ها بايد ادعاها را تنها در پرتو دليل خردمندانه و خردپسندانه بپذيرند و نه بدون درك و شعور و بت پرستانه.

و نيز روشنگرى مى كند كه بايد با دليل و مدرك ادعا كرد و سخن گفت، نه با هوچى گرى و دروغ بافى و تحريف حقايق و بازى با واژه ها و نفى و پذيرش بدون برهان؛ براى نمونه قرآن از ظالمان و خودكامگان و انحصارگران عصر رسالت كه مدعى برترى خود بودند و مى گفتند با همه جنايت هايى كه انجام داده اند با مردم قانون گرا و حق طلب و كمال جو و نوانديش در روز رستاخيز برابر خواهند بود، مى پرسد دليل اين دورغ شما چيست؟

آيا بر اين ادعا دليلى خردپسند داريد؟

آيا دليلى از كتاب هاى آسمانى داريد؟

آيا با خدا پيمان بسته ايد كه هر سخن بى دليلى گفتيد از شما بپذيرد؟

آيا حمايت گر و شفاعتگرى داريد كه مى تواند شما را از كيفر و عذاب عادلانه خدا نجات دهد؟ 46 - آيا [براى رسالت خود ]پاداشى از آنان مى طلبى كه آنان از[به گردن گرفتن ]تاوانى [سنگين ]،گرانبار شده اند؟!

47 - يا[علم ]غيب دارند كه [بر اساس آن چيزى را براى مردم ]مى نگارند؟!

48 - پس در برابر فرمان پروردگارت شكيبايى پيشه ساز و بسان همدم آن ماهى نباش، آن گاه كه [خدا را ]با دلى آكنده از اندوه ندا داد.

49- اگر نعمتى از سوى پروردگارش او را در نيافته بود، نكوهش شده در بيابان افكنده مى شد.

50 - آن گاه پروردگارش او را برگزيد و وى را از شايستگان قرار داد.

51 - و آنان كه كفر ورزيدند، هنگامى كه

قرآن را مى شنوند، چيزى نمانده است كه تو را چشم بزنند؛ و مى گويند: بى گمان او ديوانه است.

52 - در حالى كه اين [قرآن پرشكوه ]جز اندرزى [رسا و زندگى ساز ]براى جهانيان نيست.

نگرشى بر واژه ها

مغرم: اين واژه از ريشه «غرامت» به مفهوم زيان و ضرر و يا وام و بدهى ناخواسته اى است كه، در پرداخت آن پافشارى مى گردد. گاه اين واژه به مفهوم پرداخت لازم و به جا و يا عذاب لازم نيز آمده است، كه در قرآن مى فرمايد: انّ عذابها كان غراما.(38)

پرودگارا! عذاب دوزخ را از ما بازگردان كه عذابش سخت و لازم و ماندگار است.

در ادبيات عرب نيز اين واژه به همين مفهوم آمده است، براى نمونه شاعر مى گويد:

يوم الجفار و يوم النسار

كانا عذاباً و كانا غراماً

روز «جفار» و روز «نسار» دو روز سخت و لازم بودند.

مثقل: از ريشه «ثقل» به مفهوم بار سنگين و يا گرانى و گرانبارى آمده است.

اين واژه در سنگينى وام، پرشمارى و سنگينى خانواده، و سنگينى حقوق وتعهداتى كه بر گردن كسى مى باشد به كار مى رود.

مكظوم: از ريشه «كظم» در اصل به مفهوم بازداشته شدن از دخالت و تصرف در كارها آمده است. و از اين باب و از همين واژه است كه: كظمت رأس القربة اذا شددته» سر مشك را، آن گاه كه به دقت بستم از بيرون ريختن محتواى آن جلوگيرى كردم. و نيز «كظم غيظ» كه به مفهوم فروبردن خشم و جلوگيرى از فوران آن آمده، از همين باب است.

عراء: به مفهوم زمين خشك و بى آب و گياه آمده است.

تفسير

فرمان شكيبايى به پيامبر

در اين آيات خداى فرزانه روى سخن را به پيامبر گرامى مى كند و در نكوهش كفرگرايان و ظالمان مى فرمايد:

أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ هان اى پيامبر! آيا تو براى رساندن پيام خدا و روشنگرى راه بر مردم، از آنان مزد و پاداشى مى خواهى كه آنان از به گردن گرفتن تاوانى سنگين گرانبار شده اند؟

گفتنى است كه آيه مورد بحث، به آيه أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ عطف شده است.

آن گاه مى افزايد:

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ يا اين كه اسرار و آگاهى هاى نهان نزد آنان است، و با اين آگاهى به درستى و يا نادرستى گفتار و پندار خويش، آن را مى نويسند و اين اسرار و علم غيبب را از يكديگر به ارث مى برند؟ اگر چنين است بايد آن را آشكار سازند.

سپس در راه آرامش خاطر بخشيدن و قوت قلب دادن به پيامبر مى افزايد:

فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ بنابر اين در برابر فرمان پروردگارت شكيبايى پيشه ساز و در راه رساندن پيام او به مردم پايمردى و ايستادگى نشان ده و در برابر گفتار و رفتار زشت و بى ادبانه آنان به تلافى جويى بر نخيز.

به باور پاره اى «لام» در «لحكم» بجاى «الى» آمده و منظور اين است كه: بنابر اين شكيبايى پيشه ساز و تحمل و مدارا و پايدارى ورز تا فرمان خدا و يارى او بر پيروزى دوستان خويش فرا رسد و ستمكاران و ظالمان به كيفر شرارت خويش برسند.

اما به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: پس براى رسيدن فرمان پروردگارت شكيبايى پيشه ساز، تا او موانع را از ميان ستمكار

و ستمديده بردارد، و دست مظلوم براى گرفتن انتقام از ظالم و دفاع از حقوق و آزادى و امنيت خويش در برابر او باز گردد، و آن سرآمد مقرر فرارسد.

وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ و بسان پيامبر بزرگ خدا «يونس»، صاحب و همدم آن ماهى مباش كه براى رسيدن كيفر جامعه و ستمكاران روزگارش شتاب كرد و آنان را به نشان اعتراض ترك كرد. آرى، تو اى پيامبر! شكيبايى پيشه ساز و بسان «يونس» بدون رسيدن فرمان خدا و عذاب او، جامعه خود را ترك مكن، و از ميان اين مردم بيرون مرو؛ بلكه با تحمل و مدارا و صبر و بردبارى مقررات خدا و پيام هاى او را به آنان برسان و با همه وجود بكوش تا در دل آنها راه يافته و در انديشه آنها تحول مطلوب پديد آورى.

إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ آن گاه كه خداى خويشتن را در حالى كه در درون شكم آن ماهى زندانى، و از انجام هر كارى باز داشته شده بود، ندا داد.

آن انسان خداجو و يكتاپرست اين گونه با خدا به راز و نياز پرداخت:

لا إله الاّ انت سبحانك انى كنت من الظالمين.

هان اى پروردگارى كه خدايى جز ذات پاك و بى همتاى تو نيست؛ تو از هر عيب و نقصى پاك و منزّهى و راستى كه من از ستمكاران بودم.

گفتنى است كه پاره اى از مفسران واژه «مكظوم» را به مفهوم كسى گرفته اند كه دلى پر از اندوه دارد، و غم گلوى او را گرفته، و راهى براى بيرون ريختن آن نمى يابد.

در ترسيم پرتو ديگرى از داستان «يونس» مى افزايد:

لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ و اگر مهر و رحمتى از سوى پروردگارش به يارى او نرسيده بود و او را در نمى يافت و دعاى او به هدف اجابت نمى رسيد، نكوهش شده در بيابان افكنده مى شد، اما خدا دعاى او را شنيد و وى را زنده نگاه داشت و با مهر به او بى آنكه در خور نكوهش باشد او را نجات داد.

در ادامه آيات در اين مورد مى فرمايد:

فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ آن گاه پروردگارش او را به رسالت و پيام رسانى از سوى خود به بندگانش برگزيد.

و از شايستگان و شايسته كرداران بارگاه خويش قرارش داد، چرا كه آن بزرگوار هماره در انجام فرمان خدا كوشا بود و از گناهان دورى مى جست.

دل قوى دار كه خدا يار و ياور توست قرآن بار ديگر روى سخن را به پيامبر گرامى مى كند و مى فرمايد:

وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ

بى گمان كفرگرايان و اصلاح ستيزان هنگامى كه آيات روح بخش قرآن را از تو مى شنوند چيزى نمانده است كه وجود گرانقدر تو را چشم زخم برسانند و چشم بزنند.

در تفسير آيه شريفه ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: بى گمان كفرگرايان هنگامى كه آيه هاى قرآن را از تو مى شنوند، به جاى حق پذيرى و هدايت نزديك است به وسيله چشمان خود تو را بكشند.

2 - اما «كلبى» بر آن است كه: چيزى نمانده است كه تو را به زمين زنند.

3 - به باور «سدى» منظور

اين است كه: نزديك است با چشمانشان به تو آسيب برسانند.

با وجود تفاوت ديدگاه ها همه مفسران پيشين در يك نكته همرأى هستند، و آن اين است كه كفرگرايان و خودكامگان بر آن بودند كه به پيامبر چشم زخم بزنند و از اين راه به او صدمه اى سخت برسانند، اما خدا پيام داد كه: اى پيامبر! دل قوى دار وبراى نجات و آزادى مردم از هيچ روشنگرى و هدايتى فروگزار مكن، كه خدايت يار و ياور توست.

در اين ميان پاره اى بسان «جبايى» چشم زخم را نپذيرفته اند و آن را نادرست مى دانند.

اما «رمانى» در پاسخ آنان مى گويد: ديدگاه «جبايى» كه چشم زخم را نمى پذيرد، ديدگاهى سست و بدون دليل است، چراكه از كجا مى توان به يقين رسيد كه موضوع چشم زخم بى اساس است؟ افزون بر اين مگر امكان ندارد كه خدا به ديدگان انسان بر اساس مصالحى چنين اثر و قدرتى داده باشد؟

با اين بيان به گونه اى كه از ظاهر آيه دريافت مى گردد، چشم زخم محال نيست، و مفسران نيز آيه را همين گونه تفسير كرده اند و خرد و خردمندان نيز آن را ناممكن نمى شمارند.

در روايت است كه «اسماء» دختر «عميس» و همسر «جعفر طيار» به پيامبر گفت: سرورم! به فرزندان جعفر چشم زخم رسيده است، به همين جهت دعايى مرحمت كنيد تا شرارت بدخواهان را از آنان دور سازد.

پيامبر فرمود:

نعم، فلو كان شيى ء يسبق القدر لسبقه العين.(39)

آرى، خوب است، اگر چيزى مى توانست جلو قضا و قدر را بگيرد همين چشم زدن بود.

برخى از مفسران، نظير «فرّاء» و «زجاج» در مورد چشم زخم زدن سردمداران شرك و بيداد آورده اند كه: هر گاه يكى از آنان

مى خواست رفيق خود را چشم زخم زند، سه روز گرسنه مى ماند، آن گاه به سبك ويژه اى به وصف فرد مورد نظر مى پرداخت و او را با شگفتى بسيار وصف مى كرد و با همين كار او را به زمين مى زد.

فردى كه مى خواست ديگرى را به زمين زند و يا مال و دام او را نابود سازد، به گونه اى خاص به وصف او مى پرداخت و مى گفت: راستى كه بسان اين آدم نديده ام! او چقدر نيرومند، زيبا، تماشايى و صاحب ثروت است. و يا در مورد شتر و گوسفند او مى گفت: وه! كه شترى به اين خوبى و يا گوسفندى به اين زيبايى و چاقى نديده ام.

«زجاج» در مورد چشم زخم زدن آنان به پيامبر مى گويد: كفرگرايان و حق ناپذيران به هنگام تلاوت آيات روح بخش قرآن به وسيله پيامبر و بيان معارف و مفاهيم دلنشين آن به مردم با نگاهى سخت دشمنانه و بدخواهانه و آكنده از كينه و انكار به آن حضرت مى نگريستند و بر آن بودند تا با چشم زخم و نگاه لبريز از تعجب و كينه او را بر زمين زنند. اين سبك نگاه و اين تعبير از بيان، در زندگى روزمره مردم نيز هست. گاه فردى مى گويد: او به گونه اى به من نگاه مى كرد كه چيزى نمانده بود مرا به زمين زند، و يا به گونه اى بر من خيره خيره مى نگريست كه نزديك بود مرا ببلعد و بخورد؟

كوتاه سخن اين كه تأويل همه اين ديدگاه ها اين است كه: او به گونه اى به من نگاه مى كرد كه اگر برايش امكان داشت مرا بر زمين مى زد و يا مى خورد.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

و كفرگرايان مى گويند او ديوانه است.

آنان از روى كينه توزى و دشمنى با همه شگفت زدگى از عظمت روحى و معنوى و انسانى پيامبر و كتاب و رسالت او، باز هم به او تهمت جنون مى زدند و آن خردمند بى همتا را ديوانه مارك مى زدند.

خداى فرزانه در دفاع از آن حضرت و رسالت و كتاب آسمانى او فرمود:

وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ او پيام آور است و اين قرآن پرشكوه كه به او فرو فرستاديم، جز پند و اندزرى زندگى ساز، تا روز قيامت براى جهانيان نيست.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و وجود گرانمايه محمد(ص) مايه شرف و عظمت و سرفرازى براى جهانيان است. اوست كه مردم را از گمراهى و سرگشتگى به شاهراه هدايت و نجات و از اسارت بيداد و ستم به فراخناى عدالت و آزادى راه نمود، و كفرگرايان و اصلاح ستيزان با اين وصف به او مارك جنون مى زدند!

اما به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: آن حضرت به وسيله قرآن شريف آنان را به ياد روز رستاخيز و جهان پس از مرگ و حسابرسى و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ مى انداخت.

از «حسن» آورده اند كه مى گفت: تلاوت اين آيه شريفه درمان و دواى چشم زخم است و آن گاه به تلاوت آيه مى پرداخت كه:

وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر...

پرتوى از سوره مباركه به لطف خدا از كنار سوره ديگرى از قرآن شريف نيز گذشتيم و در آستانه سوره ديگرى قرار گرفتيم.

اينك اگر بخواهيم فهرست وار و به صورت بسيار فشرده، مفاهيم و

معارفى را كه در آيات پنجاه و دوگانه اين سوره ديديم، به تابلو بريم، از جمله با اين مفاهيم الهام بخش روبه رو مى شويم:

نعمت ارزشمند قلم و نگارش،

اخلاق شكوهبار پيامبر مهر و آزادى،

زندگى در پرتو وجدان و اخلاق،

هشدار از همكارى با خودكامگان،

گراميداشت قلم و حرمت و آزادى آن،

خصلت هاى نكوهيده اصلاح ستيزان،

داستان باغداران خود خواه،

بلاى بخل و انحصار طلبى،

پرتوى از نعمت ها و موهبت هاى خدا به شايسته كرداران،

حال خوش و سعادتمندانه خوبان در سراى آخرت،

صحنه هايى تكاندهنده از رستاخيز و حال و روز زرومداران و تجاوزكاران در آنجا،

روز درماندگى زورمداران،

ويژگى شكيبايى در زندگى،

درس دليل خواهى و نوانديشى در برابر ادعاها،

شكوه و عظمت قرآن،

نفى تهمت ها از كتاب خدا و پيامبر او،

و نكات ديگرى كه گذشت.

تفسير اطيب البيان

سوره قلم ، غرض سوره :تسليت و دلخوش نمودن رسولخدا ص از جهت تهمتهاي ناروايي كه مشركان به آنحضرت نسبت مي دادند و نيز امر نمودن آنحضرت به شكر و عدم سازش و مداهنه با آنان و صبر نمودن در برابر حكم پروردگار.

(1)(ن و القلم و ما يسطرون ):(نون ، سوگند به قلم و آنچه مي نويسند)(ن ) از حروف مقطعه و رموز قرآنست كه گفته شده اشاره به نصرت خداست .(قلم ) وسيله نوشتن و (سطر) صفي از كلمات نوشته شده است .مي فرمايد: قسم به قلم و آنچه با آن مي نويسند، و اين امر از بزرگترين نعمتهاي الهي است كه موجب حفظ معارف بشري مي شود .البته بعضي مفسرين مراد از قلم را قلم اعلي يا قلم آفرينش دانسته و(مايسطرون )را به اعمالي كه فرشتگان كرام الكاتبين

مي نويسند تفسير نموده اند وبعضي ديگر آن را به لوح محفوظ تعبير كرده اند.

(2)(ما انت بنعمه ربك بمجنون ):(كه تو به خاطر لطف و نعمت پروردگارت ، ديوانه نيستي )

(3)(و ان لك لاجرا غير ممنون ):(و براي تو اجري غير منقطع و بي منت است )

(4)(و انك لعلي خلق عظيم ):(و بدرستي كه تو بر ملكات اخلاقي بزرگي مسلطهستي )

(5)(فستبصر و يبصرون ):(بزودي خواهي ديد و آنها نيز خواهند ديد)

(6)(باييكم المفتون ):(كه كدامتان مبتلا به جنون هستيد)خطاب به رسولخدا و در جواب قسم سابق مي فرمايد: تو به جهت نعمتي كه خدا به تو ارزاني داشته (مجنون نيستي و مراد از اين نعمت ، نعمت نبوت است وادله اي كه دلالت بر نبوت آنحضرت مي كنند، او را از هر اختلال رواني و عقلي بري مي سازند و آنچه كفار به آنحضرت تهمت مي زنند، صحت ندارد) و همانا تو از بابت رسالت اجر و منتي غير منقطع و نامحدود داري ، پس زحمات رسالت را تحمل كن و بدان كه اجر وزحمتت به هدر نمي رود.و همانا تو اي رسول ما، سجاياي اخلاقي و ملكات نفساني و صفات كماليه عظيمي داري كه البته اعمال و افعال تو نيز از همانها نشأت مي گيرد.پس حال كه معلوم شد تو ديوانه نيستي و داراي مقام نبوت و ملكات عظيم نفساني هستي و از ناحيه پروردگارت اجري عظيم داري ، بدان كه بزودي اثر دعوتت آشكارخواهد شد و براي همه معلوم مي شود كه مفتون به جنون كيست و فتنه در كداميك ازشماست ، در جانب تو و يا مكذباني كه به تو تهمت ديوانگي مي

زنند؟

(7)(ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ):(هماناپروردگارت داناتر است به اينكه چه كسي از راه او دور و گمراه شده و چه كساني راه يافته اند)

(8)(فلاتطع المكذبين ):(پس از تكذيب كنندگان اطاعت مكن )

(9)(ودوا لؤ تدهن فيدهنون ):(آنان همين را مي خواهند كه تو سازش كني و آنهاهم با تو بسازند)مي خواهد بفرمايد، تهمت زنندگان به رسولخدا ص خودشان گمراهند ورسولخدا ص و پيروان او هستند كه هدايت رايافته اند و خدا بهتر مي داند كه چه كسي از راه او به بيراهه رفته و چه كسي راه او را يافته است ، چون راه ، راه اوست و هدايت هم فقط بدست اوست ، آنگاه خطاب به رسولخدا ص مي فرمايد:حال كه معلوم شد اين تكذيب كنندگان خودشان گمراه و مفتونند، پس تو به هيچ وجه نه زباني ونه عملي باايشان موافقت مكن ،اين تكذيبگران دوست مي دارند كه تو با نزديك شدن به دين آنان به آنها روي خوش نشان دهي ، تا ايشان هم كمي به دين تو نزديك شوند، يعني تو ازتعرض به آنها دست برداري و آنها هم از تعرض به تو دست بردارند، كما اينكه درحديث هم اين پيشنهاد از قول كفار نقل شده ، اما صاحبان عقيده حق در امر حق مسامحه ومصالحه نمي كنند، به عكس صاحبان عقيده باطل كه به انواع دلايل ومعاملات دوجانبه متمسك مي شوند تا به حد وسط و طريق في ما بين برسند.

(10)(ولا تطع كل حلاف مهين ):(و از هر فرومايه عيبجو كه بيهوده سوگندمي خورد پيروي نكن )

(11)(هماز مشاء بنميم ):(و كسي كه در بين

مردم سخن چيني و افساد مي كند)

(12)(مناع للخير معتد اثيم ):(و كسي كه مانع رسيدن خير به مردم مي شود ومتجاوز و گنه كار است )

(13)(عتل بعد ذلك زنيم ):(و علاوه بر همه اينها، بد دهن و خشن است و مردم پدري برايش نمي شناسند)

(14)(ان كان ذا مال و بنين ):(كسي كه تنها مايه غرورش اين است كه صاحب مال و فرزندان است )

(15)(اذا تتلي عليه اياتنا قال اساطير الاولين ):(وقتي كه آيات ما بر او خوانده شود، مي گويد:اينها افسانه هاي قديمي است )

(16)(سنسمه علي الخرطوم ):(ما به زودي بر بيني اش علامت مي گذاريم )(حلاف )يعني كسي كه براي هر امر حق ياباطلي سوگند مي خورد و عظمتي براي صاحب سوگند يعني خداي متعال ،قائل نيست ،(مهين )يعني حقير الراي و كوتاه فكر يابسيار شرور و دروغگو،(هماز)يعني عيبجو و طعنه زننده .(مشاء بنميم )يعني نقل كننده سخن ديگران به قصد سعايت و دوبهم زني وافساد،(معتد)يعني متجاوز در ظلم و بيداد و كسي كه از حد خود تجاوز كرده .(اثيم ) يعني كسي كه بسيار گناه كند بطوريكه كاري به غير از گناه و فساد از او سزنزندو دست از گناه برندارد.(عتل )يعني سخن خشن و درشت كه در اينجا به معناي شخص بد اخلاق و جفاكار وكسي است كه در راه باطل به سختي خصومت مي كند.(زنيم )يعني بي اصل و نسب و يا زنازاده و لئيم و شرور.خداي تعالي اين نه صفت رذيله را نام مي برد و به اين وسيله بعضي از دشمنان پيامبر ص را كه او را به مداهنه دعوت مي كرده اند توصيف مي كند و اين صفات

درواقع جامع همه رذايل است و ظاهرا شخص مورد نظر كه به پيامبر پيشنهاد كرده تا دربرابر گرفتن مالي دست از دعوت خود بردارد،(وليدبن مغيره يا اخنس بن شريق و يا اسودبن عبد يغوث ) بوده است و خداي متعال به پيامبراكرم ص دستور مي دهد كه هرگزنبايد از او اطاعت كرده و يا به او اعتنايي بنمايد.در ادامه مي فرمايد: آنچه موجب اين اعمال و كفر و طغيان او شده ، مالداري وافتخار و دلبستگي به مال و فرزند است و او به جاي اينكه شكر خدا را در برابر اين نعمات بجا بياورد و نفس خود را اصلاح كند، كفران مي ورزد و وقتي كه آيات واضح الدلاله ما بر او تلاوت مي شود، مي گويد اينها خرافات است و همان افسانه هاي گذشتگان مي باشد.پروردگار عالم هم در برابر اين غرور و تكبر او بر بيني اش علامت مي گذارد، يعني اورا بي نهايت خوار مي سازد و ذلتي واضح و با نشانه به او مي دهد به گونه اي كه هر كس اورا ببيند،باآن علامت وي را مي شناسد و ظاهرا اين علامتگذاري در آخرت واقع مي شود.

(17)(انا بلونا هم كما بلونا اصحاب الجنه اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين ):(ماايشان را مي آزمائيم ، همچنانكه صاحبان آن باغ را آزموديم كه قسم خوردند كه فرداميوه باغ را بچينند)

(18)(و لا يستثنون ):(بدون اينكه انشاءالله بگويند و يا سهم فقرا را استثناء كنند)

(19)(فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون ):(در نتيجه بلايي فراگير از جانب پروردگارت باغ را دور زد، در حاليكه آنها خواب بودند)

(20)(فاصبحت كالصريم ):(در نتيجه باغ سوخت و چون شب سياه شد)(بلاء)يعني

امتحان و پيش آوردن مصيبت (صرم )يعني چيدن ميوه از درخت وكلمه (استثناء)يعني مستثني وجدا كردن بعضي از افراد از يك كل و نيز به معناي گفتن كلمه (ان شاء الله ) مي باشد.(طائف عذاب ) آن عذابي است كه در شب رخ دهد و (صريم ) يعني درختي كه ميوه اش چيده شده ، از اين آيه تا هفده آيه ، تكذيبگران رسولخدا ص را تهديد مي كندو تشبيهي كه در اينجا آمده كنايه از اين است كه اين مكذبان هم به طور قطع عذاب خواهند شد، اما ماجراي صاحبان باغ ،ظاهرا ايشان مردمي اهل يمن بوده اند كه در آنجاباغي داشته اند و مطابق روايت پدر اين افراد فردي بسيار منصف و اهل انفاق بوده كه هميشه هنگام ميوه چيني سهم فقراء را كنار مي گذاشته ، اما پس از مرگ او، فرزندانش كه پنج پسر بودند قرار گذاشتند ميوه باغ را بچينند، اما به احدي از فقراء چيزي از ميوه هاندهند و يا به جهت اتكاء و اعتمادي كه به نفس خودشان داشتند، انشاءالله نگفتند، وفقط به طور قطع گفتند: فردا ميوه ها را مي چينم ، پس بلايي فراگير از جانب پروردگارشبانه آن باغ را احاطه نمود، در حاليكه آن پسران در خواب بودند و آنوقت باغ ماننددرختي شد كه ميوه اش را چيده باشند ويا در اثر آتشي كه خدا بسوي آن فرستاد، مانندشب تار سياه شد و سوخت

(21)(فتنادوا مصبحين ):(صبح زود، قبل از بيدار شدن فقرا، يكديگر را صدا زدند)

(22)(ان اغدوا علي حرثكم ان كنتم صارمين ):(كه اگر قصد چيدن ميوه ها راداريد بامداد بسوي زراعت خود برويد)

(23)(فانطلقوا

وهم يتخافتون ):(اين راآهسته مي گفتندوپنهاني بسوي باغ روانه شدند)

(24)(ان لا يدخلنها اليوم عليكم مسكين ):(تا در آن روز هيچ مسكيني واردباغشان نشود)

(25)(و غدوا علي حرد قادرين ):(و به قصد نيامدن فقرا و زياد شدن درآمدسحرگاه بيرون شدند)

(26)(فلما راوها قالوا انا لضالون ):(وقتي كه باغ را ديدند گفتند: ما محققا راه راگم كرده ايم و عوضي آمده ايم )

(27)(بل نحن محرومون ):(يكي از آنها گفت : نه ، بلكه محروم شده ايم )

(28)(قال اوسطهم الم اقل لكم لولا تسبحون ):(آنكه ميانه روتر و عاقلتر از همه بود، گفت : مگر به شما نگفتم كه چرا خدا را تسبيح نمي گوييد و باغ را روزي دهنده خودمي دانيد؟)

(29)(قالوا سبحان ربنا انا كنا ظالمين ):(گفتند: منزه است پروردگار ما از اينكه دررازقيت شريكي داشته باشد و ما براستي از ستمكاران بوده ايم )

(30)(فاقبل بعضهم علي بعض يتلاومون ):(آنگاه روي به جانب يكديگر كرده وهمديگر را ملامت كردند)

(31)(قالوا يا ويلنا انا كناطاغين ):(گفتند: واي بر ما، به راستي ما مردمي طغيانگربوده ايم )

(32)(عسي ربنا ان يبد لنا خيرا منها انا الي ربنا راغبون ):(اميد است پروردگارمان باغي بهتراز آن به مابدهد، مابه سوي پروردگارمان مشتاق و راغب هستيم )

(33)(كذلك العذاب و لعذاب الاخره اكبر لو كانوا يعلمون ):(اينچنين است عذاب و البته عذاب آخرت بزرگتر است ، اگر كه مي دانستند)(تنادوا)يعني يكديگر را صدا زدن و (اصباح ) يعني صبح كردن و داخل در صبح شدن (صارمين )يعني كسانيكه ميوه مي چينند،(حرث )يعني كشت و درخت ، (تخافت )يعني پنهان كردن ،(حرد)يعني منع و(قادرين )از ماده ،(قدر) به معناي اندازه گيري وتقدير است .در ادامه مي فرمايد: صبح

زود آنها يكديگر را صدا زدند و گفتند: اگر قصد ميوه چيدن داريد، برخيزيد و به سوي باغ روانه شويد، پس به راه افتادند، در حاليكه مخفيانه با هم مشورت مي كردند و مي گفتند:آهسته برويد تا فقرا و مساكين خبردار نشوند وگرنه مجبور مي شويد سهمي هم براي آنها منظور كنيد و صبح زود به راه افتادند در حاليكه قرارشان بر اين بود كه فقرا را از بهره باغ منع كنند و با خود چنين فرض و تقدير مي كردندكه به زودي ميوه ها را خواهيم چيد و چيزي از آن را به فقرا نمي دهيم ، ولي همينكه باغ را با آن وضع مشاهده كردند با خود گفتند: ما چه گمراه بوديم كه مي خواستيم ميوه ها رابچينيم و چيزي به فقرا ندهيم و يا فكر كردند كه راه باغ را عوضي آمده اند و اين باغ ، آن باغ مورد نظر آنها نيست (113)، و گفتند: نه تنها گمراهيم ، بلكه از رزق هم محروم شديم .اما از ميان آنها، آن برادري كه عاقلتر و ميانه روتر بود و آنها را به راه حق يادآوري مي كرد (هر چند كه عملا از آنها پيروي مي نمود) به ايشان گفت : آيا به شما نصيحت نكردم و نگفتم ، كه چرا تسبيح خدا را نمي گوييد و او را از داشتن شركاء منزه نمي داريدو چرا به اسباب ظاهري اعتماد مي كنيد و قسم مي خوريد كه ميوه ها را فردا حتمامي چينيم ، بدون اينكه متوجه تأثير مشيت خدا در امور باشيد و انشاءالله بگوييد، اين امرشرك است و من شما را

از ارتكاب آن هشدار دارم و چنانچه منظور از استثناء كنارگذاشتن سهم فقرا باشد، در اين صورت اينكه آن برادران بعد از متوجه شدن اشتباه خود،خدا را تسبيح مي گويند، يعني اينكه خدا راياد كرده و به درگاه او از بابت نيت پليدشان كه مي خواستند مسكينان را محروم سازند، توبه نمودند و اگر هم (استثناء)به معناي انشاءالله گفتن باشد، در اين صورت صاحبان باغ پس از اينكه متوجه خطاي خود شدند، خدارا تسبيح كردند، يعني او را از شركائي برايش در نظر مي گرفتند و به اسباب ظاهري اعتماد و اتكاء داشتند، منزه مي دارند و اعتراف مي كنند كه با اين اعمال شرك آميز برنفس خود ستم كرده اند و نيز اعتراف مي نمايند كه آنها در حق فقراء و مساكين ظلم وستم نموده اند.آنگاه رو به يكديگر نموده و هر يك ديگري را متهم كرده و ملامت مي كند، سپس همگي اعتراف مي كنند كه ما براستي متجاوز از حد بندگي بوده ايم و طغيان نموده ايم ، مااميد داريم كه پروردگارمان بهتر از آن باغي كه سوخت ، چيزي به ما بدهد، چون ماديگر از همه اسباب ظاهري قطع اميد كرديم و اعراض نموديم و فقط دل به او بسته ايم واو را عبادت و اطاعت مي كنيم .در انتهاي اين ماجرا خداي سبحان مي فرمايد: آري عذاب دنيوي كه ما بشر را از آن زنهار مي دهيم مانند همين عذاب صاحبان باغ است و سنت جاري ما در ميان همه اقوام گذشته و آيندگان اينست كه آنها را با اعطاء مال و فرزند آزمايش مي كنيم و اغلب آنهاطغيان كرده

و جرأت بر معصيت مي يابند و به جاي شكرگزاري ، كفران مي كنند و ما هم آنها را هلاك مي سازيم ، اما اگر مي فهميدند، متوجه بودند كه عذاب آخرت قطعا بزرگتراز عذاب دنياست ، چون عذاب قيامت از قهر خدا نشأت گرفته و كسي ياراي مقاومت دربرابر آن يا خلاصي ازآن را ندارد و حتي مرگ را هم بدنبال ندارد تا بوسيله مرگ ازعذاب رهايي حاصل شود و عذاب آخرت از تمامي جهات محيط به فرد مي شود و دائم و بي انتهاست ، به خلاف عذاب دنيا كه در نهايت تمام مي شود.

(34)(ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم ):(بدرستي كه اهل تقوي نزدپروردگارشان ، بهشتهاي جاويد و پر نعمت دارند)در مقابله با وضع كفار و مكذبان در اينجا به اهل تقوي بشارت مي دهد كه درآخرت چه وضعي دارند، اهل تقوي كساني هستند كه همواره متلبس و ملازم عبادات وطاعات بوده اند و از نواهي پروردگار اجتناب كرده اند و ربوبيت را در دنيا منحصر درخدا مي دانستند و عبادت را فقط خالصانه براي او انجام مي دادند، بنابراين پروردگار ومدبر امر ايشان در قيامت بهشتهايي غرق در نعمت و خالص در آن ، به آنها اعطاء مي كندنه آنكه لذتش آميخته با الم و نعمتش آميخته با نقمت باشد و بزودي در تفسير سوره تكاثر خواهيم گفت كه مراد از آن ، جنت ولايت است .

(35)(افنجعل المسلمين كالمجرمين ):(آيا ما مسلمانان را مانند مجرمان قرارمي دهيم ؟)

(36)(ما لكم كيف تحكمون ):(شما را چه مي شود و چگونه حكم مي كنيد؟)

(37)(ام لكم كتاب فيه تدرسون ):(آيا كتابي داريد كه از آن

درس فرا مي گيريد؟)

(38)(ان لكم فيه لما تخيرون ):(بدرستي كه آنچه را شما در آن اختيار مي كنيد ازآن شماست ؟)

(39)(ام لكم ايمان علينا بالغه الي يوم القيمه ان لكم لما تحكمون ):(يا بلكه ماسوگندهاي مؤكد به نفع شما و عليه خودمان ياد كرده ايم ، كه تا روز قيامت مي توانيد هرحكمي برانيد؟)

(40)(سلهم ايهم بذلك زعيم ):(از آنها بپرس كه اين كتاب بر كدامشان نازل شده )

(41)(ام لهم شركاء فليتأتوا بشركائهم ان كانوا صادقين ):(يا بلكه شركايي دارندكه در قيامت با شفاعت آنهابا مسلمين مساوي مي شوند، اگر راست مي گويند، پس شركايشان را بياورند)

(42)(يوم يكشف عن ساق و يدعون الي السجود فلا يستطيعون ):(روزي كه شدت به نهايت مي رسد و خلق به سجده فرا خوانده مي شوند، ولي اينها نمي توانندسجده كنند)ظاهرا خداي متعال در صدد رد ادعاي تكذيب كنندگان است كه خطاب به مؤمنين مي گفتند: اگر هم مسأله بعث و معادي در بين باشد، ما در آنجا نيز مانند اين دنيا متنعم خواهيم بود و عاقبت خوبي خواهيم داشت ، همچنانكه در جاي ديگر از قول آنها نقل مي كند:(و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الي ربي ان لي عنده للحسني من گمان نمي كنم قيامتي برپا شود و به فرض هم كه به سوي پروردگارم باز گردم ، نزد او هم زندگي خوبي خواهم داشت )لذا اينجا در پاسخ آنها مي فرمايد: آيا گمان كرده ايد ما مسلمين را با گنه كاران يكسان قرار داده ايم و با آنها به يك نحو معامله مي كنيم ، ابدا اينطور نيست و شما را چه شده كه چنين حكمي

مي كنيد؟ چون احترامي كه مسلمانان نزد خدا دارند مانع از اين تساوي است و مسلمين كساني هستند كه تسليم فرمان خدايند و جز آنچه او اراده كرده ، پيروي نمي كنند، به خلاف مجرمين كه مرتكب معصيت و گناه گشته و مطيع فرمان خدانمي باشند.سپس با چند استفهام انكاري به طرح حجت بر عليه ايشان مي پردازد، با اين بيان كه يكسان بودن مجرمين و مسلمانان (مطابق پندار كفار)يا ازجانب خداي تعالي و موهبت ورحمتي از ناحيه اوست و يا نيست ، اگر از ناحيه او باشد، بايد عقل بشر هم اين امر را تأييدكند در حاليكه چنين نيست ،(ما لكم كيف تحكمون )پس لزومابايد دليل نقلي بر آن وجود داشته باشد، كه البته چنين دليلي هم وجود ندارد،( ام لكم كتاب ...) و يا اين است كه دليل اين حكم كفار نه عقل است ونه نقل ، بلكه گفت و شنودي شفاهي است كه خداوند با آنان كرده و آنها از خدا قول گرفته اند كه در قيامت با آنها مطابق مسلمانان رفتار كند، اين هم كه عادتا محال است ، چون فقط انبياء لياقت دريافت وحي وهمكلامي با خداي متعال را دارند، تا اينجا سه احتمال رد شد، احتمال چهارم اين كه ،اصلا آن حكم از جانب خدا نباشد، در اين صورت اگر اين حكم يك حكم جدي باشدسه حالت دارد:1) يا حكمشان مستند به خودشان است يعني خودشان كارگردان صحنه قيامت باشندكه هرگز چنين نيست ،(سلهم ايهم بذلك زعيم )، 2) و يا اين است كه حاكم در اين خصوص شركاء و خدايان ايشانند كه در اين صورت قرآن مي فرمايد:

اگر راست مي گوييد شركاء خود را احضار كنيد، 3)و يا زمام غيب را به دست خود مي دانند،بطوريكه هر چه آنها اراده كنند همان انجام شود (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ،كه اين هم واقعيت ندارد.حال اگر اين حكم يك حكم جدي نباشد، بهانه ايست براي فرار از مسئوليت ونپذيرفتن دعوت حق ، چون مي ترسند كه مبادا رسولخدا ص از آنها اجر و مزدي درخواست كند و در اثر سنگيني اين غرامت از ايمان مي گريزند،(ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون در حاليكه چنين نيست و رسولخدا ص از آنها مزدي درخواست نكرده و اين هفت احتمال همه احتمالاتي است كه خداوند آنها را يكي يكي مطرح نموده و رد كرده است .به هر جهت خداوند مي فرمايد: چطور شما چنين حكمي مي كنيد؟ يعني عقل از چنين حكمي امتناع دارد و نيز هيچ دليل نقلي هم بر اين حكم وجود ندارد، چون هيچ كتاب آسماني از ناحيه خدا نيامده كه در آن اين حكم باشد و شما آن را فراگرفته باشيد وخوانده باشيد كه : شما در دنيا وآخرت هرچه دلتان خواست بكنيد و اختيار سعادت شمابا خودتان است .در ادامه مي فرمايد: چنين هم نيست كه خدابا عهد وسوگندي شفاهي ومؤكد چنين پيماني با شما بسته باشد و پيماني گرفته باشيد كه تا قيامت دوام داشته باشد كه ما با شمامطابق مسلمين رفتار كنيم .آنگاه خطاب به رسولخدا ص مي فرمايد: از آنها بپرس كداميك از ايشان مسئول اين امر تساوي و متصدي انجام آن است ؟ در واقع مي خواهد بفرمايد: بطلان اين ادعاآنقدر واضح است كه كسي بجز

ديوانگان چنين سخني نمي گويد.سپس در رد ادعاي ديگر آنها كه ممكن است بگويند شركايشان شفاعت آنها رامي كنند و آنان را با مسلمين يكسان قرار مي دهند، مي فرمايد: اگر آنها شركائي دارند ودر ادعايشان راستگويند، پس آن شركاء را بياورند، يعني اولا) معبودهاي آنها معبودنيستندوثانيا)در امر ربوبيت شريك نمي باشندوثالثا)هرگز قدرت بر چنين شفاعتي ندارند.در ادامه مي فرمايد: روزيكه شدت امر به نهايت مي رسدو اين كفار دعوت مي شوند كه براي خدا سجده كنند، نمي توانند، چون حالت خضوع را در دل ندارند وملكه استكبار در باطن آنها مستقر شده و آنروز هم روز آشكار شدن باطنهاست ،(يوم تبلي السرائر.

(43) (خاشعه ابصارهم ترهقهم ذله و قد كانوا يدعون الي السجود و هم سالمون ):(در حاليكه علائم ذلت از چشمها و سراپايشان نمودار مي شود و به تحقيق آنها در دنيا كه سالم بودند، دعوت به سجده مي شدند، ولي اجابت نمي كردند)در اين آيه و آيه قبلي مي خواهد بفرمايد: خداي تعالي شريكي ندارد و تنها راه كسب سعادت در آخرت سجود است ، يعني خاضع شدن براي خداي سبحان و اقرار به يگانگي او در ربوبيت ، اما اين مكذبان در دنيا هم كه سالم بودند و قدرت بر سجودداشتند، خدا را سجده نكردند و دعوت انبياء را نپذيرفتند، بنابراين امروز هم در قيامت قادر بر سجده نيستند و چشمهايشان از شرم به زير افتاده و ذلت سراپاي آنها را فرا گرفته .

(44)(فذرني و من يكذب بهذا الحديث سنستدرجهم من حيث لايعلمون ):(پس كيفر اين كساني كه قرآن را تكذيب مي كنند به من واگذار، ما بزودي آنهارا از جايي كه

خودشان نمي فهمند استدراج كرده و تدريجا به سوي عذاب پيش مي بريم )در مقام تسليت به رسولخدا ص از بابت تكذيب آنها و نيز در مقام تهديد كفارخطاب به رسولخدا ص مي فرمايد: من به تنهايي براي عذاب آنها كفايت مي كنم ، لذا توامر آن افرادي را كه قرآن را دروغ مي شمارند به من واگذار نما و مطمئن باش كه بزودي پله پله از جايي كه نمي فهمند آنها را بسوي عذاب مي كشانم تا جايي كه شقاوت وهلاكت برايشان حتمي شود.(استدراج )يعني ذره ذره ، درجه كسي را پايين بياورند و در اصطلاح قرآن اعطاءنعمت پس از نعمت ديگر است كه در نتيجه موجب سرگرمي و غفلت فرد مي شود تاجايي كه به كفران نعمت دچار شده و منعم را از ياد مي برد، در نتيجه به ورطه هلاكت مي افتدواينكه فرمود:ازجائيكه نمي فهمندآنهارااستدراج مي كنيم ،بدليل آنست كه اين هلاكت ازراه نعمت فراهم مي شودكه كفارآن راخيروسعادت مي پندارند،نه شروشقاوت

(45)(و املي لهم ان كيدي متين ):(و به آنها مهلت مي دهم ، همانا مكر من سخت ماهرانه است )مي فرمايد: من به كفار مهلت مي دهم تا در اثر نعمتهاي فراوان غرق در غفلت و گناه شوند و هر جور دلشان خواست عمل كنند، يعني اجلشان را تأخير مي اندازم واين درواقع نوعي مكر و حيله بسيار محكم و استوار است ، چون نعماتي مانند سلامتي ، طول عمر و ساير نعمتها البته مستوجب شكر و طاعت است ، اما آنها به سبب غره شدن ودلبستگي به نعمات ، منعم را از ياد برده و با سوء اختيار، كفران

را برگزيده اند.

(46)(ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون ):(نكند تو از ايشان مزدي خواسته اي و ايشان در اين بدهكاري خسارت سنگين ديده اند؟)

(47)(ام عندهم الغيب فهم يكتبون ):(و يا از عالم غيب اختياردار و نويسنده قضاو قدر گشته اند؟) همچنانكه گفتيم اين دو آيه فروع و احتمالات ديگر از حجت سابق الذكر در نفي ادعاي تساوي مسلمين و مجرمين از سوي كفار است .مي فرمايد: بلكه تو از اينها مزدي طلب كرده اي و اينها گمان كرده اند بايد غرامت سنگيني بپردازند كه از ايمان روي گردانند و اين حرفها را مي زنند و يا نكند مسلط برامور غيبي هستند و امر قضاء و قدر به دست اينهاست كه بتوانند هر طور بخواهند حكم برانند و در قيامت خود را برابر با مسلمين قرار دهند؟و چون چنين نيست و هيچ يك از اين احتمالات واقعيت ندارد، بنابراين ادعاي آنهامبني بر تساوي با مسلمين سخني بيهوده و بدون دليل است (و گفته شده : چه بسيار كساني كه بوسيله احسان و نعمت استدراج مي شوند و چه بسيار كساني كه بوسيله ستايش و تملق فريفته و مغرور مي گردند و چه بسيار افرادي كه به واسطه ستر و پرده پوشي مغرور وگستاخ مي شوند)(119).

(48)(فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادي و هو مكظوم ):(پس در برابر حكم پروردگارت صبر كن و مانند يونس صاحب ماجراي ماهي نباش كه دلگيرو خشمگين ندا كرد)

(49)(لولا ان تداركه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم ):(و اگر نعمتي ازناحيه پروردگارش او را در نمي يافت ، هرآينه باحالتي نكوهيده دربياباني بي سقف مي افتاد)

(50)(فاجتبيه

ربه فجعله من الصالحين ):( ولي پروردگارش او را برگزيد و ازصالحين قرار داد)مي فرمايد: اي پيامبر تو در برابر قضايي كه پروردگارت رانده كه مكذبان مجرم را ازراه استدراج و امهال هلاك كند، صبور باش و مانند يونس ع نباش كه مالامال از خشم و غيظ بود و براي آمدن عذاب بر سر قومش خدا را ندا كرد و در نزول عذاب تعجيل نمود، تا مجبور نشوي مثل او به ظلم خود اعتراف كني و به تسبيح خدا بپردازي ، كمااينكه يونس در شكم ماهي فرمود:(لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين )هيچ معبودي جز تو نيست ، تو منزهي و من از ستمكارانم ).آنگاه در تعليل اين نهي مي فرمايد: اگر نعمت توبه اي از جانب پروردگارش يونس را درنمي يافت و خدا توبه او را نمي پذيرفت و مافات را جبران نمي كرد، او در بياباني بي آب و علف و بي سايبان افكنده مي شد، در حاليكه به جهت عملي كه كرده بود موردمذمت و نكوهش قرار مي گرفت ،از مقايسه اين آيه باآيه 144_143سوره صافات ،معلوم مي شود كه بيرون رفتن يونس با حالت خشم از ميان قومش و نفرين بر آنها اقتضاءمي كرده كه او تا ابد در شكم ماهي باقي بماند، اما تسبيح دائمي او مانع از اين قضا شد وتقدير او بر اين قرار گرفت كه در بياباني خشك وبي سايبان افكنده شود و مورد مذمت قرار بگيرد، اما توبه او و توبه و نعمت پروردگار نسبت به او مانع از اين قضا گرديد ونه تنها يونس مذموم نشد، بلكه پروردگارش او را بر گزيد

و از صالحين قرارداد و(صلاح شي ء) يعني موافقت آن بر طبق آن وضعيتي كه بايد داشته باشد.

(51)( و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون ):(و محققا نزديك است كساني كه كافر شده اند بعد از شنيدن قرآن تو را با چشم زخم خود آسيب رسانند و مي گويند او ديوانه است )(ان )مخففه از مثقله است ، يعني مخفف (ان ) مي باشد و (زلق ) به معناي لغزش است و (ازلاق )يعني صرع و كنايه از كشتن و هلاك كردن مي باشد.مي فرمايد: محققا كافران وقتي قرآن را شنيدند نزديك بود با چشم زخم خود تو رابه زمين انداخته و هلاك كنند، و چشم زخم نوعي تأثير نفساني است كه رواياتي هم برطبق آن وارد شده و دليل عقلي بر نفي آن نداريم كه آن را انكار نموده و بگوئيم يك عقيده خرافي است ، بلكه به عكس حوادثي ديده شده كه بر چشم زخم منطبق است .بعضي مفسرين گفته اند: معناي آيه اين است كه وقتي كفار قرآن را مي شنوند از شدت كينه و خشم به گونه اي به تو نظر مي كنند كه مي خواهند با همان نگاه تيز و بغض آميزشان تو را بكشند(124).

(52)(و ما هو الا ذكر للعالمين ):(در حاليكه قرآن جز تذكري براي عالميان نيست )يعني اينكه كفار به پيامبر ص نسبت ديوانگي مي دهند و قرآن را الفاظ جنيان وشياطين مي دانند، سخت در اشتباهند، بلكه قرآن فقط يك تذكري براي جهانيان است ، ودر واقع هر كس كه بخواهد به راه راست هدايت شودودرصراطمستقيم قراربگيرد،از تذكرات قرآن بهره

مند مي شود، همچنانكه فرمود:(ان هو الا ذكر للعالمين لمن شاء منكم ان يستقيم .

تفسير نور

كلمه «ممنون» اگر از «مَنّ» به معناى قطع باشد، به معناى پاداش بى انقطاع است و اگر از «منّت» باشد به معناى آن است كه الطاف الهى بدون منّت است. ظاهرا معناى اول منظور باشد زيرا به رخ كشيدن نعمت از جانب خداوند عيب نيست، بلكه انگيزه اى براى شكر و اطاعت از

و مى شود.<349>

نقش قلم از نقش زبان، شمشير، درهم و دينار، شهرت و فرزند بيشتر است. زيرا قلم تجربه قرنها را به هم منتقل مى كند و فرهنگ را رشد مى دهد. افراد را با قلم مى توان خواب يا بيدار كرد. ملّتى را مى توان با قلم، عزيز يا ذليل كرد. قلم يك فرياد ساكت است. قلم سند ر

ى است. قلم گزارشگر تاريخ است.

سوگند به قلم، نشانه فرهنگ و تمدن است. تكيه بر قلم، تكيه بر سند و استدلال است. رابطه با قلم رابطه با علم است. در ميان تمام صداها، سه صدا امتياز دارد: صداى قلم دانشمندان، صداى پاى مجاهدان و صداى چرخ ريسندگان. آرى امّتى عزيز است كه علم و قدرت و اقتصادش

يا باشد و اگر امروز بخواهيم اين سه صدا را نقل كنيم، بايد بگوييم: صداى چاپخانه، توپخانه و كارخانه. و يعنى قدرت علمى، نظامى و اقتصادى.

قلم ها و نوشته ها، حافظ علومند. در حديث مى خوانيم: «قيّدوا العلم بالكتابةِ»<350>

كسى به قلم و نوشته سوگند ياد مى كند كه در تمام عمرش يك سطر ننوشت: <<لا تخطّه بيمينك>><351>. به قول حافظ:

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد

در نسبت جنون به افراد برجسته تعجب نكنيد قران مى فرمايد: <<كذلك

ما اتى الّذين من قبلهم من رسول الاّ قالوا ساحر او مجنون>><352> هيچ پيامبرى به سراغ مردم نيامده، مگر آنكه به او گفتند: ساحر يا ديوانه اى.

پاداشهاى الهى را ساده ننگريد. <<اجر كبير>><353>، <<اجر عظيم>><354>، <<اجر كريم>><355>، <<اجر غير ممنون>><356>، <<اجراً حسنا>><357>، <<اجره على اللّه>><358>.

اخلاق در اسلام

در ميان صفات و ويژگى هاى پيامبر، قرآن بر اخلاق آن حضرت تكيه كرده و آن را «خلق عظيم» خوانده است. به همين مناسبت، سخنان برخى از پيشوايان دينى در اين زمينه را از كتاب ميزان الحكمه، باب خلق نقل و ترجمه مى كنيم.

حضرت على عليه السلام فرمود: «رُبّ عزيز اذلّه خلقه و ذليل اعزّه خلقه» چه بسيارند عزيزانى كه به خاطر بداخلاقى ذليل مى شوند و ذليلانى كه به خاطر حُسن خلق عزيز مى شوند.

امام حسن عليه السلام فرمود : «حُسن الخلق رأس كلّ بِرّ» خوش اخلاقى سرآمد هر كار نيك است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «انّما تفسير حسن الخلق ان اصاب الدنيا يرضى و انّ لم يصبه لم يسخط» حسن خلق به اين است كه اگر كامياب شدى راضى باشى و اگر نشدى عصبانى نشوى .

حضرت على عليه السلام فرمود: «ان العبد المسلم يبلغ بحسن خلقه درجة الصائم القائم» انسان در اثر حسن خلق به درجه نمازگزاران روزه دار مى رسد.

امام صادق عليه السلام فرمود: مكارم اخلاق ده چيز است: يقين، قناعت، صبر، شكر، حلم، حسن خلق، سخاوت، غيرت، شجاعت، جوانمردى.

حضرت على عليه السلام فرمود: «من مكارم الاخلاق، ان تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفوا من ظلمك» از مكارم اخلاق آن است كه هر كس با تو قطع رابطه كرد، تو با او رابطه برقرار كنى و اگر تو را

محروم كرد، تو به او عطا كنى و اگر به تو ظلم نمود، او را عفو نمايى

امام صادق عليه السلام فرمود: «الخلق الحسن يميت الخطيئة كما تميت الشمس الخبيث» اخلاق نيكو سبب نابودى گناهان است همانگونه كه خورشيد خباثت ها را مى ميراند.

همچنين فرمود: «حسن الخلق يثبت المودّة» اخلاق نيكو علاقه ها را محكم و استوار مى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «خصلتان لا يجتمعان فى المؤمن، البخل و سوء الخلق» در افراد باايمان بخل و بداخلاقى جمع نمى شود.

به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله گفته شد: فلان زن، اهل عبادت ولى بداخلاق است و همسايه اش را با زبان مى رنجاند. حضرت فرمود: «لا خير فيها هى من اهل النار» او اهل دوزخ است.

در روايات آمده است، هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سعدبن معاذ را دفن كرد. به خاطر بداخلاقى او در منزل فشار قبرى بر او وارد شد.

خُلق عظيم

كلمه خُلق به صفاتى گفته مى شود كه با سرشت و خوى انسان عجين شده باشد و به رفتارهاى موسمى و موقّت گفته نمى شود. تفسيرهاى مختلفى درباره «خلق عظيم» شده است، از جمله:

الف) عايشه گويد: اخلاق پيامبر، متضمّن 10 آيه اول سوره مؤمنون است و بالاتر از اين مدح، مدحى نيست.

ب) مراد، تخلّق به اخلاق اسلام و طبع بزرگ است.

ج) مراد، صبر بر حق و تدبير امور بر اقتضاى عقل است.

د) برخى از كتب لغت، خلق را به معناى دين و آئين گرفته اند، چنان كه در حديثى از امام باقرعليه السلام مى خوانيم كه آن حضرت فرمود: مراد از خلق عظيم آئين اسلام است.<359>

ه) مراد، برخورد بزرگوارانه با مخالفان است. چنان كه خداوند او را به اين شيوه، مامور ساخته بود:

<<خذ العفو و امر بالعروف و اعرض عن الجاهلين>><360>

و) مراد، مكارم اخلاق است. چنانكه از آن حضرت روايت شده كه فرمود: «انّما بُعثت لاتمّم مكارم الاخلاق» و فرمود: «ادّبنى ربّى فاحسن تاديبى»<361> پروردگارم مرا تربيت نمود و چه خوب تربيت نمود.

ز) عايشه درباره اخلاق پيامبر گفت: «كان خلقه القرآن»<362> اخلاق پيامبر، تجسم قرآن بود.

مرحوم علامه طباطبايى در تفسيرالميزان (ج 6، ص 183)، حدود 27 صفحه در زمينه اخلاق و سنن و آداب زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله رواياتى را نقل كرده است، كه به برخى از آنها فهرست وار اشاره مى كنيم:

1- پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كفش خود را مى دوخت.

2- لباس خود را وصله مى زد.

3- گوسفند را خودش مى دوشيد.

4- با بردگان، هم غذا مى شد.

5 - بر زمين مى نشست.

6- بر الاغ سوار مى شد.

7- حيا مانعش نمى شد كه نيازهاى خود را از بازار تهيه كند.

8 - به توانگران و فقرا دست مى داد و دست خود را نمى كشيد تا طرف دست خود را بكشد.

9- به هركس مى رسيد، چه بزرگ و چه كوچك، سلام مى كرد.

10- اگر چيزى تعارفش مى كردند، آنرا تحقير نمى كرد، اگرچه يك خرماى پوسيده بود.

11- كم خرج، كريم الطبع و خوش معاشرت بود.

12- بدون اينكه قهقهه كند، هميشه تبسّمى بر لب داشت.

13- بدون اينكه چهره درهم كشيده باشد، هميشه اندوهگين به نظر مى رسيد.

14- بدون اينكه از خود ذلتى نشان دهد، همواره متواضع بود.

15- بدون اينكه اسراف ورزد، سَخىّ بود.

16- بسيار دل نازك و مهربان بود.

17- هرگز دست طمع بسوى چيزى دراز نكرد.

18- هنگام بيرون رفتن از خانه، خود را در آينه مى ديد، موى خود را شانه مى زد و چه بسا اين كار را در برابر آب انجام مى داد.

19-

هيچ گاه در مقابل ديگران پاى خود را دراز نمى كرد.

20- همواره بين دو كار، دشوارتر آن را انتخاب مى كرد.

21- هيچ وقت به خاطر ظلمى كه به او مى شد در صدد انتقام بر نمى آمد مگر آنكه محارم خدا هتك شود كه به خاطر هتك حرمت خشم مى كرد.

22- هيچ وقت در حال تكيه كردن غذا ميل نكرد.

23- هيچ وقت شخصى از او چيزى درخواست نكرد كه جواب (نه) بشنود و حاجت حاجتمندان را رد نكرد.

24- نمازش در عين تماميّت، سبك و خطبه اش كوتاه بود.

25- مردم، آن حضرت را به بوى خوشى كه از او به مشام مى رسيد، مى شناختند.

26- وقتى در خانه مهمان داشت،اول كسى بود كه شروع به غذا مى كرد و آخرين كسى بود كه از غذا دست مى كشيد تا مهمانان راحت غذا بخورند.

27- بر سر سفره، هميشه از غذاى جلوى خود ميل مى كرد.

28- آب را با سه نفس مى آشاميد.

29- جز با دست راست چيزى نمى داد و نمى گرفت و غذا نمى خورد.

30- وقتى دعا مى كرد، سه بار دعا مى كرد و وقتى سخن مى گفت در كلام خود تكرار نداشت.

31- اگر اذن دخول به خانه مردم مى گرفت، سه بار تكرار مى كرد.

32- كلامش روشن بود به طورى كه هر شنونده اى آنرا مى فهميد.

33- نگاه خود را بين افرادى كه در محضرش بودند تقسيم مى كرد.

34- هر گاه با مردم سخن مى گفت، در حرف زدن تبسم مى كرد.

1- خداوند به مال و قدرت و شمشير، سوگند ياد نكرده ولى به قلم و نوشته سوگند ياد كرده است.<<والقلم و ما يسطرون>>

2- هر قلم و نوشته اى كه وسيله رشد و تكامل باشد، ارزش دارد و قابل سوگند است. <<والقلم و ما يسطرون>>

3- سوگند به قلم به جاى

سوگند به بيان، تشويق سوادآموزى و مقام دانش پژوهى است. (مبارزه با بيسوادى و ترغيب به نوشتن و خواندن از برنامه هاى اولويّت دار اسلام است.)(والقلم و ما يسطرون)

4- عصمت و مصونيّت پيامبر در سايه لطف الهى است. <<ما انت بنعمة ربّك بمجنون>>

5 - آنچه در برابر فشار تهمت،انسان را پايدار مى كند توجه به لطف و پاداش الهى است. <<انّ لكَ لاجراً غير ممنون>>

6- اگر از پاداش مردم چشم پوشى كنيم، به پاداش هاى پايدار الهى مى رسيم. <<لاجراً غير ممنون>>

7- پاداش ابدى براى كسى است كه خُلق او عظيم باشد. <<لأجراً غير ممنون... . لعلى خلق عظيم>>

8 - تسلّط بر اخلاق عظيم، مقارن تسلط بر راه مستقيم است. <<انّك لعلى خلق عظيم>> (و در جاى ديگر مى فرمايد: <<انّك لمن المرسلين على صراط مستقيم>><363>)

9- كمالات پيامبر جزو ذات اوست، و او بر آنها تسلط دارد. <<لعلى خلق عظيم>>

10- دفاع از شخصيت هاى مذهبى كه مورد تهمت و تحقير قرار مى گيرند، لازم است. <<ما انت بنعمة ربّك بمجنون - انّك لعلى خلق عظيم>>

در روايات آمده است: هنگامى كه قريش ديدند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله على عليه السلام را بر ديگران مقدم مى شمرد، گفتند: محمد مفتون او شده است كه اين آيات نازل شد.<364>

در سوره قمر نيز مشابه اين لحن را مى خوانيم: <<سيعلمون من الكذّاب الاشر>><365> فردا خواهند دانست دروغ پرداز و هواپرست كيست؟ در اين آيات نوعى بشارت به پيروزى پيامبر اسلام بر كفّار نيز هست.

1- خداوند پيامبرش را در برابر دشمنان دلدارى مى دهد. <<فستبصر و يبصرون>>

2- آينده حقايق را روشن مى كند. <<فستبصر و يبصرون>>

3- كفّارى كه با علم و عمد، دلائل روشن انبيا را نپذيرند، سزاوار لقب مجنون

هستند. <<بايّكم المفتون>> (همان گونه كه ايمان آگاهانه نشانه خردورزى است.)

4- نسبت گمراهى به ديگران و يا ادعاى هدايت براى خود كارساز نيست. خداوند است كه گمراه واقعى و هدايت يافته واقعى را مى شناسد. <<هو اعلم بمن ضلّ عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين>>

«تدهن» از «دُهن» به معناى روغن و مراد، روغن مالى و سازش و انعطاف پذيرى است.

«هَمّاز» از «هَمز» به معناى عيب جو و مرادف كلمه «عَيّاب» است.

«مَشّاء بنَميم» يعنى براى سخن چينى و نمّامى، بسيار تكاپو مى كند. مراد از «مَنّاع للخير» شايد بخل در مال باشد. چون قرآن درباره مال،كلمه خير را به كار برده است.<366>

«زَنيم» به كسى گويند كه اصل و نسب روشنى ندارد و به قومى نسبت داده نمى شود (زنازاده). امام صادق عليه السلام فرمود: «عُتلّ» كفر بزرگ و «زنيم» كسى است كه در كفر خود حرص و ولع دارد.<367>

قرآن، بارها رسول خدا را از پيروى منحرفان با جمله <<لا تطع>><368> و <<لا تتّبع>><369> نهى فرموده است.

براى نجات مردم، دشمن را با تمام ابعادش معرفى كنيد. در اين آيات حدود ده خصلت نقل مى كند كه به خاطر يكى از آنها پرهيز از آنان لازم است، تا چه رسد به اينكه تمام اين خصلت ها در گروه يا فردى باشد.

رهبر جامعه كه مورد اطاعت و پذيرش مردم است بايد سرچشمه نشاط و اميد و وحدت و تقوى باشد و صفاتى همچون عيب جويى، سخن چينى، بخل، تجاوز، خشونت كه هريك عامل دلسردى و تفرقه است در رهبر ممنوع است و در اين آيات، فرمان برى از صاحبان اين خصلت ها نهى شده است.

آيات قران، بارها مورد انواع تهمت ها قرار گرفته است؛ با تعبيراتى از قبيل <<اساطير الاولين>>

افسانه هاى پيشينيان، <<اضغاث احلام>><370> خواب هاى پريشان، <<ام يقولون افتراه>><371> دروغ هايى كه به خدا نسبت داده شده، <<لقلنا مثل هذا>><372> سخنانى كه

نيز مثل آن را مى توانيم بگوئيم، <<يعلّمه بشر>><373> انسانى اين حرف ها را به او ياد داده، <<اعانه عليه قوم>><374> گروهى پشت پرده به او كمك مى كنند.

در روايات مى خوانيم: خداوند به حضرت شعيب فرمود: من جمعيّت صد هزار نفرى را گرفتار قهر خود مى كنم با اينكه چهل هزار نفرشان بد و شصت هزار نفرشان خوبند و اين به خاطر آن است كه خوبان غيرت دينى ندارند و با گناهكاران مداهنه مى كنند.<375>

مخفى نماند آنچه مورد انتقاد است سازش از موضع ضعف است كه نامش مداهنه است ولى كوتاه آمدن از موضع قدرت كه نامش مداراست مانعى ندارد، نظير پدرى كه به خاطر رعايت حال كودكش آهسته راه مى رود.

«همّاز، منّاع، معتد و اثيم» از صفات كفّار است و هرگاه مسلمانى داراى اين صفات شد به كفّار نزديك شده است.

1- به شكرانه نعمت هاى الهى، از منحرفان پرهيز كنيد. <<انّك لعلى خلق عظيم فلا تطع المكذّبين>>

2- اخلاق نيكو همراه با دافعه و پرهيز از منحرفان است. <<لعلى خلق عظيم فلا تطع المكذّبين>> (آرى معناى حُسن خلق، سازش با افراد فاسد نيست.)

3- انبيا نيز به تذكّر الهى نيازمندند. <<فلا تطع المكذّبين>>

4- به سوگند مخالفان اعتبارى نيست و هر چه بيشتر سوگند خورند بى اعتبارتر است. <<لا تطع كلّ حلاف>>

5 - در جامعه اسلامى، افراد بى نسب و فرومايه <<مهين>>، عيب جو <<نميم>>، و كسانى كه بخل، تجاوز، گناه و خشونت جزء ذاتشان شده است، جايگاه اجتماعى، سياسى، مديريّتى ندارند. <<فلا تطع...>>

6- از نقشه هاى دشمن غافل نشويد. دشمنان تلاش مى كنند تا شما

را به سازش بكشانند. <<ودّوا لو تدهن...>>

7- به دشمن امتياز ندهيد، حتّى اگر آنان با دادن امتياز، چراغ سبز سازش را روشن كردند. <<ودّوا لو تدهن...>>

8 - عقب نشينى از اصول، خواسته دشمن است. <<ودّوا لو تدهن>> (تسامح و تساهل نسبت به اصول ممنوع)

9- سازش با دشمن، به منزله اطاعت از اوست. و مرا از اطاعت نكردن، همان سازش نكردن است. <<فلا تطع... ودّوا لو تدهن فيدهنون>>

10- دشمن از سوگند و نام هاى مقدّس سوء استفاده مى كند. <<حلّافٍ>>

11- سوگند زياد نشانه پستى و بى مبالاتى است. <<حلّاف مهين>>

12- فرومايگى درونى و برخوردارى از امكانات بيرونى، دو عامل فتنه و فساد است. <<مهين... ذا مال و بنين>>

13- دارا بودن ثروت و نيرو كفّار نمى تواند دليل سازش باشد. <<لو تدهن... ان كان ذا مال و بنين>>

14- خط اول مخالفان انبيا، سرمايه داران بى درد هستند. <<ذا مال و بنين ... قال اساطير الاولين>>

15- خداوند كيفر متكبران را به گونه اى مى دهد كه آثارش در بدنشان باقى مى ماند. <<سنسمه>>

16- كيفر تحقير كننده، تحقير شدن است. <<سنسمه على الخرطوم>>

مراد از «طائف»، آفت و بلايى است كه بر گرد باغ چرخيد و آنرا سوزاند و خاكستر كرد.

«صرم» به معناى قطع و چيدن ميوه است و مراد از «صريم» برچيده شدن و قطع تمام درختان با قهر الهى است.

«تنادوا» به معناى نداى افراد براى اجتماع در يك محل و مشورت و هم فكرى است.

قهر الهى، گاهى به افراد مى رسد. همان كه فرعون و لشكرش غرق شدند، <<اغرقناه و جنوده>><376>، گاهى به مال مى رسد مثل اين آيات كه باغش سوخت ولى خودشان سالم بودند و گاهى به افراد و مال، هر دو مى رسد، نظير

قارون كه خودش و خانه اش و سرمايه اش به خاك فرو رف

<<فخسفنا به و بداره>><377>

در اين سوره دو بار از بخل انتقاد شده است. يك بار در آيه <<منّاع للخير>> و يك بار داستان اين آيات.

سنّت هاى خوب نياكان را بايد ادامه داد امّا در اين داستان وارثان تصميم گرفتند راه پدر را كنار و فقرا را محروم كنند.

گناه، سبب محروميّت است. امام باقر عليه السلام فرمود: «انّ الرجل ليذنب الذنب فيدرء عنه الرزق»<378> مردى كه گناه مى كند، به همان ميزان از رزق الهى محروم مى شود. چنانكه در روايت آمده است: گاهى انسان به خاطر گناه از نماز شب محروم مى گردد.<379>

ارزش مال تا جايى است كه فكر را منحرف نكند وگرنه به حكم خداوند مسجد ضرار خراب مى شود و گوساله طلايى سامرى را مى سوزاند. <<لنحرقنّه ثمّ لننسفنّه فى اليم نفسا>><380>

داستان باغ سوخته

مرد باغدارى كه هر سال از ميوه هاى باغش به فقرا انفاق مى كرد از دنيا رفت. وارثان تصميم گرفتند فقرا را محروم نمايند، تنها يكى از وارثان مخالف بود ولى اكثر آنان بخل ورزيدند و براى محروم كردن فقرا تصميم گرفتند كه سحرگاهان به باغ روند و ميوه ها را بچينند

ا فقرا آگاه نشوند. به باغ رفتند، آن را يك تخته خاكستر ديدند. گفتند: ما راه را گم كرده ايم، اين باغ ما نيست. امّا ديگرى گفت: ما از راه درست پدر منحرف شديم، و تصميم گرفتيم فقرا را محروم كنيم، لذا خودمان محروم شديم. آن فرزندى كه از روز اول با بخل مخالف

گفت: آيا به شما نگفتم اين فكر غلط است؟ به هر حال آنان قهر الهى را ديدند و متنبّه شدند و يكديگر را ملامت كردند.

1- آزمايش

يكى از سنّت هاى الهى است. <<انّابلوناكم كما بلونا>>

2- قران، نمونه هاى مختلف اتحاد الهى را بيان مى دارد تا ما با شيوه آزمون الهى آشنا شويم. <<كما بلونا اصحاب الجنة>>

3- طرح هايى كه به محروم كردن فقرا بينجامد ناكام است. <<اقسموا...و لا يستثنون... فاصبحت كالصريم>>

4- هر سوگندى ارزش ندارد. <<اقسموا ليصرمنّها مصبحين>>

5 - قهر الهى مخصوص آخرت نيست بلكه گاهى در دنيا و بسيار سريع واقع مى شود. <<فطاف عليها طائف من رتب... فاصبحت كالصريم>>

6- تنبيه و كيفر از شئون ربوبيّت است و جنبه تربيتى دارد. <<طائف من ربّك>>

7- هيچ كس نمى تواند بر خدا پيشى بگيرد. (اينها صبح زود براى چيدن ميوه ها برخاستند ولى خداوند سحر باغ را سوزاند.) <<و هم نائمون>>

8 - كيفر و جرم بايد متناسب باشد. چون فقرا را محروم كردند پس محروم شدند. <<لا يستثنون... فاصبحت كالصريم>>

9- فكر و تدبير انسان در برابر تدبير خدا بى رنگ است. (در اينجا وارثان تصميمى گرفتند و خداوند اراده ديگرى فرمود.) <<اقسموا ليصرمنّها مصبحين... فاصبحت كالصريم>>

10- خداوند حامى فقراست. با اينكه فقرا از تصميم وارثان خبر نداشتند ولى خداوند به حمايت از فقرا و براى تنبيه وارثان بخيل، باغ را سوزاند. <<لا يستثنون... فاصبحت كالصريم>>

11- كاميابى هاى انسان در انحصار محاسبات او نيست. در اين داستان محاسبات به گونه اى بود امّا نتيجه چيز ديگر شد. <<ليصرمنّها مصبحين... فاصبحت كالصريم>>

12- نيّت بد، اگر همراه با برنامه ريزى و انجام اقدامات مقدماتى باشد، كيفر دارد. <<و لا يستثنون... فاصبحت كالصريم>>

13- ثروتى كه محرومان از آن بهره مند نشوند، نبودنش بهتر است. <<فاصبحت كالصريم>>

14- حرص و بخل، سبب زيادت سرمايه و كاميابى نمى شود. <<لا يستثنون... فاصبحت كالصريم>>

«حَرد» به معناى بخل و منع ديگران است. <<غدوا

على حرد>> يعنى صاحبان باغ به قصد محروم كردن فقراحركت كردند.

حرص و بخل، انسان را سنگدل مى كند،تا آن جا كه به مسكين و فقير رحم نمى كند. <<لا يدخلنّها اليوم عليكم مسكين>>

«اَوسط» به كسى گويند كه معتدل و به دور از افراط و تفريط باشد.<381>

رسيدگى به مساكين مستحب نيست، بلكه واجب است، زيرا خداوند به خاطر ترك مستحب كسى را كيفر نمى دهد. در اين آيه محروم كردن مسكين سبب سوختن باغ در دنيا شد و در آخرت نيز، دوزخيان، دليل دوزخى شدن خود را بى اعتنايى به محرومان مى دانند. <<ما سلككم فى سقر... لم

نطعم المسكين>><382>

رسيدگى به فقرا، مخصوص فقراى مؤمن نيست. در اين ماجرا سخنى از ايمان و كفر فقيران نيست بلكه سخن از بخل و حرص بعضى و گرسنگى و فقر ديگران است.

گاهى براى تغيير فكر و فرهنگ، بايد فرد يا گروهى خطاكار در جامعه رسوا شوند تا موجب عبرت ديگران گردند. خداوندى كه «اظهر الجميل و ستر القبيح» است پرده بردارى مى كند و ماجراى باغى كه سوخت تابلوى تاريخ مى شود.)

در دعا و گفتگو با خداوند كلمه «ربّنا» را زياد بكار ببريم. در اين آيات چند بار اين كلمه تكرار شده است. <<ربّنا انّا كنّا ظالمين... عسى ربّنا ان يبدلنا... اِنّا الى ربّنا راغبون>>

قهر خدا كه آمد همه را مى سوزاند. با اينكه يكى از وارثان مخالف محروم كردن فقرا بودسهم او نيز سوخت.

نمونه هاى عذاب دنيوى عبارت است از:

الف) سلب نعمت. ب) سلطه اشرار. ج) سلب توفيق. د) سلب امنيّت و آرامش.

ولى عذاب آخرت شديد، اليم، عظيم و كبير است. <<و لعذاب الآخرة اكبر لو كانوا يعلمون (P) >>

1- خداوند، گفتگوهاى مخفيانه و توطئه آميز را

برملا مى سازد. <<و هم يتخافتون>>

2- هرچه قصد سوء بيشتر باشد، خطر بيشتر است. <<لا يدخلّنها>>(گفتند: احدى از فقرا وارد باغ نشود، خداوند هم تمام باغ را سوزاند.)

3- حرص و بخل گاهى به قدرى شديد مى شود كه فرد حاضر نيست حتّى يك فقير را بهره مند سازد. <<مسكين>> در قالب مفرد آمده است.

4- روحيه حريصانه <<لا يستثنون>>، تصميم مخفيانه <<يتخافتون>> و اقدام قدرتمندانه <<قادرين>>، هيچ يك كارى از پيش نمى برد. (بل نحن محرومون)

5 - از فوايد حوادث تلخ، بازگشت به خويشتن است. <<فلما رأوها قالوا انّا لضالّون>>

6- اگر ديگران را از يك جهت محروم كنيم، از چند جهت محروم مى شويم. <<بل نحن محرومون>> (محروم از ميوه، محروم از پاداش الهى، محروم از دعاى فقرا، محروم از رضايت روح پدر، محروم از عزّت اجتماعى)

7- حرف حق را بگوييد، گرچه در اقليّت باشيد. <<قال اوسطهم الم اقل لكم...>>

8 - اعتدال و خردمندى، سبب دستگيرى از مستمندان و مانع حرص و بخل است. <<قال اوسطهم>>

9- در شيوه تبليغ، از فرصت ها استفاده كنيد. كسانى كه ديروز حاضر به شنيدن حرف حق نبودند، امروز حاضر به شنيدن شدند. <<قال اوسطهم الم اقل لكم...>>

10- در تحليل و بررسى ناگوارى ها به كوتاهى هاى خودمان اعتراف كنيم و خداوند را منزّه بدانيم. <<سبحان ربّنا انّا كنّا ظالمين>>

11- آنچه را ديروز انجام نداده ايد، امروز جبران كنيد. <<لولا تسبّحون - قالوا سبحان ربّنا>>

12- ريشه محروميّت از الطاف الهى، ظلم انسان به خويشتن است. <<بل نحن محرومون... انّا كنّا ظالمين>>

13- اگر اتّحاد بر اساس تقوا نباشد، سرانجام به تفرقه تبديل مى شود. (برادرانى كه پيش از اين براى محروم كردن همدست بودند، امروز يكديگر را ملامت كرده وگناه را

به گردن يكديگر مى اندازند.) <<فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون>>

14- ندادن حق ديگران، ظلم به خويش و طغيان به ديگران است. <<انّا كنّا ظالمين - انّا كنّا طاغين>>

15- در برابر خداوند، هر چه بيشتر به ضعف و زشتى عمل خود اعتراف كنيم. <<انّا كنّا ظالمين - انّا كنّا طاغين>> (چنانكه على عليه السلام در دعاى كميل مى گويد: «معتذراً نادماً، منكسراً مستقيلاً، مستغفراً منيباً مقراً مذعناً معترفاً»)

16- به هنگام از دست دادن اموال دنيوى، به لطف و رحمت الهى اميدوار باشيد كه بهتر از آن را به شما بدهد.<<عسى ربّنا ان يبدلنا خيراً منها>>

17- دست خداوند براى تأمين و جبران باز است. گناهكاران مايوس نباشند و خود را براى هميشه شكست خورده نپندارند. <<يبدلنا خيراً منها>>

18- هيچ وقت براى بازگشت به خدا دير نيست. <<انّا الى ربّنا راغبون >>(صاحبان باغ با مشاهده باغ سوخته، از خواب غفلت بيدار شدند و توبه كردند و به سوى خدا روى آوردند.)

19- شكستن دل فقير، كيفر دنيوى و اخروى دارد. <<كذلك العذاب و لعذاب الاخرة>>

20- ايمان به كيفر و عذاب قيامت، مانع بخل و طغيان و ظلم است. <<ولعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون>>

گروهى مى گفتند: قيامتى نيست و اگر باشد، در آنجا نيز ما در رفاه كامل خواهيم بود. <<و ما اظنّ الساعة قائمة و لئن رجعت الى ربّى اَنّ لى عنده للحسنى>><383> اين آيات، پاسخ آن تفكر باطل است.

1- در تربيت و ارشاد، بايد همراه هشدار، تشويق نيز باشد. <<ولعذاب الآخرة اكبر - انّ للمتّقين>>

2- باغ هاى بهشت مملو از نعمت است،بر خلاف باغ هاى دنيوى كه در كنار نعمت هايش دردسرها و آفت هايى است.(جنات النعيم)

3- كيفر و پاداش، بر اساس

عدالت است. <<افنجعل المسلمين كالمجرمين>>

4- عدالت را هر وجدان و فطرت سالمى مى پسندد. <<افنجعل المسلمين كالمجرمين>>

5 - استناد واستدلال بايد يا به كتاب آسمانى باشد كه حجّت است: <<ام لكم كتاب>> و يا به عقل <<ما لم كيف تحكمون>> يا بر اساس تعهّد و پيمان <<ام لكم ايمان بالغة>>

6- كتاب هاى آسمانى تابع تمايلات لجام گسيخته انسان ها نيست. <<ام لكم كتاب... انّ لكم فيه لما تخيّرون>> (در هيچ كتاب آسمانى نيامده كه هر چه خواستيد بشود.)

7- خداوند، هيچ تعهّدى نداده كه حقيقت همان چيزى است كه شما حكم مى كنيد. <<ام لكم ايمان... انّ لكم لما تحكمون>>

مراد از<<يُكشف عن ساق>> همان اصطلاحى است كه در فارسى مى گوييم: كارد به استخوانش رسيده است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: در آن روز بر دهان ها مهر زده شود، ترس تمام وجود را فرا گيرد، چشم ها خيره و جان ها به حنجره ها رسد.<384>

در سوره فرقان آيه 60 مى خوانيم: <<و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن النسجد لما تأمرنا>> هرگاه به آنان گفته شود: در برابر خداى رحمان سجده كنيد، گويند: رحمن كيست؟ آيا به آنچه دستور مى دهى سجده كنيم؟ آيه مورد بحث كه مى فرمايد: <<كانوا يدعون

ى السجود>> اشاره به آن آيه دارد.

مراد از دعوت به سجده در دنيا <<كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون>> يا نداى اذان است كه مردم را به نماز و سجده دعوت مى كند يا آياتى كه فرمان عبادت دارد و يادستوراتى كه عمل به آن، نوعى سجده و تواضع و فروتنى در برابر خداوند است، بگذريم كه سجده اوج عباد

است.

1- قيامت، روز بُروز سختى ها است. <<يكشف عن ساق>>

2- قيامت، تجسّم دنياست. آن

كه در دنيا اهل سجده نبوده است، در قيامت، توان سجده ندارد. <<يدعون الى السجود فلا يستطيعون>>

3- كسانى كه از فرصت اختيار و سلامتى استفاده نكنند، در انتظار روزى باشند كه هيچ يك از اين فرصت ها را نخواهند داشت. <<يدعون الى السجود و هم سالمون>>

4- مجرم، رويى براى سربلند كردن و نگاه كردن ندارد. <<خاشعة ابصارهم>>

5 - ذلت قيامت فراگير است. <<ترقهم ذلة>>

6- كسى كه خشوع انتخابى در برابر خدا را نپذيرد، در آن روز خشوع و ذلت اجبارى را خواهد پذيرفت. <<خاشعة... ترهقهم ذلّة>>

كلمه «استدراج» يعنى نزديك شدن درجه درجه و گام به گام و مراد آن است كه خداوند گروهى را گام به گام به گونه اى كه متوجه نشوند به ورطه سقوط نزديك مى كند.

در قرآن آيات زيادى است كه مى فرمايد ما به گناهكاران مهلت مى دهيم و آنان خيال نكنند كه ما آنان را دوست داريم يا فراموششان كرده ايم.

امام صادق صلى الله عليه وآله فرمود: اگر گناهى انجام گرفت و گناهكار همچنان در رفاه و نعمت بود، اين نشانه استدراج الهى در كيفر است.<385>

1- تكذيب كنندگان، با خدا طرفند. <<ذرنى و من يكذّب>>

2- خداوند، به پيامبرش دلدارى مى دهد. <<ذرنى و من يكذّب>>

3- تكذيب قرآن، كيفرى بس بزرگ دارد، زيرا خداوند مى فرمايد: آنان را به من واگذار. <<فذرنى و من يكذّب بهذا الحديث>>

4- قرآن، مملو از سخنان جديد و تازه است. <<بهذا الحديث>> (حديث = سخن نو)

5 - زود قضاوت نكنيد و هر رفاهى را نشانه سعادت ندانيد. (حيوانات را به چراگاه مى برند و آنها فربه مى شوند، ولى پايان كارشان كشتارگاه است.) <<سنستدرجهم من حيث لا يعلمون>>

6- بزرگترين خطر، آن است كه انسان از آن

غافل باشد و به فكر چاره نباشد. <<من حيث لا يعلمون>>

7- خداوند امهال دارد ولى اهمال ندارد. <<سنستدرجهم... ان كيدى متين>>

8 - مهلت هاى الهى، تدبير خدا براى هلاكت كفّار است. <<اُملى لهم انّ كيدى متين>>

9- توطئه هاى بشرى خنثى مى شود ولى تدبير الهى محكم است. <<انّ كيدى متين>>

«مَغرم» از «غرامت» به معناى ضررى است كه به انسان مى رسد بدون اينكه جنايت يا خيانتى كرده باشد.

«مُثقلون»، از «ثِقل» به معناى سنگينى است، خواه مادى باشد، خواه روحى.

«مَكظوم» به كسى گويند كه از غم و اندوه پر شده باشد.

آيات، 46 و 47 اين سوره، شبيه آيات 40 و 41 سوره طور است.

خداوند در قرآن، حدود بيست مرتبه پيامبرش را به صبر دعوت كرده است زيرا ارشاد مردم صبر و مقاومت لازم دارد.

در سوره شعراء، شعار تمام انبيا اين است كه ما از شما مردم مزد نمى خواهيم. <<وما اسئلكم عليه من اجر>><386>

كفّار در آيه 45 با جمله <<انّ كيدى متين>> تهديد شدند، پس خداوند براى آنان حكم و برنامه اى دارد، تو صبر كن و در نفرين عجله نكن. <<فاصبر لحكم ربّك>>

سؤال: مراد از «نعمت پروردگار» كه يونس دريافت كرد چه بود؟

پاسخ: هم نعمت مادى به او رو كرد، زيرا او غرق نشد و ماهى او را بلعيد، در شكم ماهى زنده ماند و سپس او را بيرون آورد.

و هم نعمت معنوى كه توفيق عذرخواهى و پذيرش توبه او باشد، زيرا هيچ توبه و اطاعتى از انسان سر نمى زند مگر با توفيق الهى.

سؤال: با اينكه حضرت يونس مورد لطف قرار گرفت، پس چرا باز هم به بيابان خشك پرتاب شد؟ چنانكه در سوره صافات مى فرمايد: <<فنبذناه بالعراء و هو سقيم

و انبتنا عليه شجرة من يقطين>><387> ما او را در بيابان خشك فرو نهاديم در حالى كه او بيمار بود و بوته اى از

و بر بدن او رويانديم (تا شفا يافت).

پاسخ: پرتاب به بيابان همراه با درمان بيمارى، لطف است، ولى پرتاب با توبيخ مذمّت ابدى قهر است.

1- انبيا از مردم پاداش نمى خواستند. <<ام تسئلهم اجراً>>

2- به طور طبيعى، مردم از عالم دينى كه هدف مادى داشته باشد فرار مى كنند. <<فهم من مغرم مثقلون>>

3- صبر و مقاومتى مورد سفارش است كه براى فرمان خدا باشد، نه از روى يكدندگى و لجاجت بى جا. <<فاصبر لحكم ربّك>>

4- رهبر جامعه نبايد در هيچ شرايطى امّت را رها كند. <<لا تكن كصاحب الحوت>>

5 - دعا و مناجات، زمينه تدارك الهى است. <<نادى .. تداركه>>

6- توفيق توبه، نعمت الهى است. <<تداركه نعمة من ربّه>>

7- توبيخ، ملامت و آوارگى در بيابانهاى خشك، تنها كيفر يك بى صبرى است. <<لنبذ بالعراء و هو مذموم>>

8 - فرياد و ناله اى ارزش دارد كه برخاسته از درون باشد وگرنه انفاق است. <<نادى و هو مكظوم>>

9- توبه و گفتگو با خداوند، راهى است براى دريافت نعمت هاى ويژه. <<اذ نادى و هو مكظوم... فاجتباه ربّه>>

10- به جاى آنكه افراد را به خاطر يك لغزش طرد كنيم، آنها را تدارك كنيم، ضعف ها را برطرف و به آنان مسئوليّت دهيم. <<تداركه نعمة من ربّه... فاجتباه ربّه>>

11- انتخاب پيامبران تنها بدست خداست. <<فاجتباه ربّه>>

در آغاز اين سوره به تهمت جنون به رسول اللّه صلى الله عليه وآله اشاره شد و در اين آيه كه پايان اين سوره است به اين نسبت تصريح شده است. <<و يقولون انّه لمجنون>>

<<ليزلقونك>> از ماده «زلق»

به معناى لغزيدن و به زمين افتادن و كنايه از هلاكت و نابودى است.

آيه 51، بيانگر شدّت غضب كفّار است كه به هنگام شنيدن آيات قرآن مى خواهند با چشمانشان تو را نابود كنند و مراد از آن، يا نابود كردن طريق چشم زخم است و يا كنايه است، همان طور كه مى گوييم فلانى بانگاهش مى خواست مرا بخورد.

بغض و كينه انسان را به تضادگويى وادار مى كند. از يك سو قرآن را عظيم مى داند به نحوى كه حسادتش مى خواهد پيامبر را نابود كند و از سويى ديگر او را به پريشان گويى و ديوانگى متّهم مى كند.

دشمن با دست مى جنگد، با زبان تهمت مى زند، و با چشم قصد نابودى دارد.

آغاز سوره، سخن از قلم و نوشتن بود و پايان سوره، بيدارى تمام جهانيان. شايد اشاره به اين باشد كه كليد بيدار شدن جهانيان، ابزار فرهنگى است.

چشم زخم

پيامبر فرمود: «انّ العين حقّ و انّها تُدخل الجمل والثور التّنور» چشم زخم حق است و به قدرى كارساز است كه شتر و گاو را داخل تنور مى كند.<388>

چشم زخم لازم نيست از دشمن باشد. گاهى دوست از دوست خودش به خاطر داشتن كمالى تعجب مى كند و لذا در حديث داريم كه اگر از دوست خود چيزى ديديد كه تعجب كرديد، خدا را ياد كنيد تا بلاى چشم زخم دفع شود و چه بسيارند كسانى كه به وسيله چشم زخم هلاك شده و جان داده

ند.<389>

البتّه حق بودن شورى چشم به اين معنا نيست كه ما به بعضى افراد سوءظن داشته باشيم و آنان را متهم به چشم شورى كنيم. و يا كوتاهى هاى خودمان را در موارد مختلف به حساب چشم زخم بگذاريم. در روايات

مى خوانيم: صدقه، دعا، خواندن سوره هاى ناس و فلق و امثال آن مى اند مانع تأثير چشم زخم شود.

1- كينه دشمن جدى ست، بايد به هوش بود. <<و ان يكاد الّذين كفروا ليزلقونك>>

2- قرآن، از توطئه هاى دشمن پرده برمى دارد. <<و ان يكادالّذين كفروا>>

3- لبه تيز حمله دشمن رهبرجامعه اسلامى است. <<ليزلقونك>>

4- چشم زخم يك واقعيّت است. <<ليزلقونك بابصارهم>>

5 - در برابر تهمت به اولياى الهى بايد دفاع كرد. در برابر <<يقولون انه لمجنون >>خداوند فرمود: <<ما انت بنعمة ربّك بمجنون>>

6- قرآن، وسيله غفلت زدايى است. <<ان هو الا ذكر>>

7- قرآن، محدود به زمين و زمان خاصّى نيست، كتابى است جهانى و جاودانى براى همه ملت ها. <<ذكر للعالمين>>

«والحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

Nun is an abbreviated letter. See commentary of Baqarah: 1.

According to some commentators it would be an appropriate link with pen, mentioned in this verse, if nun is taken as ink or ink-holder. They imply knowledge and learning. The wisdom of countless men from the beginning of civilisation is available today and will be there in every age in future in the form of written words. It is a continuous source of knowledge importance of which might have been referred to here.

Some commentators say that the pen and the writing refer to the source of knowledge revealed through revelation to the Holy Prophet who only spoke words, revealed to him, full of meaning which unfolds itself in innumerable aspects to countless generations in all ages. The Holy Prophet was the living grace and mercy of Allah and he was exalted above abuse and persecution of ignorant men like

the heathens of Makka.

Aqa Mahdi Puya says:

Nun, according to some traditions from the Ahl ul Bayt and Ibn Abbas, is ink or ink-holder because of the mention of pen. However neither the pen nor the ink, mentioned in this verse, refers to the tools of writing used by man. They refer to the recording of events taking place in this world by the angelical agencies. By inference it lays great emphasis on learning and knowledge.

The Holy Prophet, as said by Imam Ali, ever since his birth received guidance, wisdom and inspiration from Allah to condition and regulate all aspects of his life.

(see commentary for verse 1)

A continuous and abundant flow of Allahs grace and mercy always surrounded the Holy Prophet from all sides in every moment of his life. It was a reward not like an earthly reward that is used up or depleted, but one that was interwoven as part and parcel of the very core of his being which enabled him to do that which was right and proper in any circumstances.

He stands on a most exalted standard of character and his life is an incomparable living illustration and explanation of the Quran. It is more appropriate if said that the Quran is a mirror of his most honoured being. His life pattern is now the standard for his followers.

The life account of the "mercy unto the worlds" cannot be reported in few pages. In the light of the recorded events of his life, even the worst enemies of Islam, accept the fact

that no man better than him ever lived on the earth.

Refer to the commentary of Baqarah: 190 to 193 to the answer to the criticism; based upon prejudice and conjecture, by the enemies of Islam. The sublime moral and spiritual excellences of the Holy Prophet manifested in every aspect of his private as well as public life. He lived among the people without making known his ministry for forty years in order to first establish his truthfulness, reliability, kindness, highmindedness, tolerance and wisdom, so that when the announcement of his prophethood would be made, they should have no hesitation in accepting the invitation given by him to worship one God, but those who called him al amin and al sadiq vehemently opposed his mission. Al amin bears a comprehensive range of meanings. Al in the Arabic language denotes exclusive distinction and refers to the person who alone owns the quality mentioned after it. Amin refers to a person who can be trusted beyond any suspicion in whatever he does or undertakes to do. So it was a divine plan to bind the people with their own judgement. The Quran is the only scripture which asserts that its teacher is the perfect model or ideal for the whole mankind, therefore the people must believe in the message he has conveyed to them. See commentary of Ahzab: 21 and 22. Since he was the last prophet, perfection in every aspect of life, material as well as spiritual, was illustrated in him. Refer to the commentary of Ali

Imran: 81, Baqarah: 253 and 285, and Bani Israil: 1, to know about the superiority of the Holy Prophet over all other prophets of Allah. See commentary of Baqarah: 2 and Ya Sin: 12 to know that the Holy Prophet and his Ahl ul Bayt are the reflection of the Quran or the Quran is the reflection of their lives. Refer to the hadith al thaqalayn on page 6. Also refer to the commentary of Baqarah: 143; Nisa: 41; Ahzab: 45 and 46 to know that the Holy Prophet is a witness over all other witnesses.

(see commentary for verse 3)

It is mentioned in Minhajus Sadiqin that Abdullah bin Masud and Kab bin Alzah were present in the company of the Holy Prophet when he enumerated the following excellences of Imam Ali:

(i) Ali is the foremost Muslim among you.

(ii) Alis highest degree of faith is much greater and superior than the combined faith of all of you.

(iii) None among you comes near him in self-control and forbearance.

(iv) He is severe only in matters of faith, never on account of his personal dislike, and in this none of you is equal to him.

(v) I have taught him all the aspects of wisdom. His knowledge is my knowledge.

(vi) All that concerns the faith has been entrusted to him by me.

(vii) He is my successor, my executor and my vicegerent.

The hypocrites among the listeners whispered to each other that in love of Ali, Muhammad has lost his balance of mind. Then these verses were revealed.

The enemies of the Holy

Prophet were ultimately duped and deluded, and became the laughingstock on account of their disbelief.

Men set up false standard of judgement about men and matters. The right standard is that of Allah, because His knowledge of every thing in the universe, seen and unseen, is complete, perfect and all-embracing. He knows all hidden motives. He knows the past history in which the roots of present actions are planted as well as the future consequences of present actions. For example people praise whom they like without taking into consideration the actual worth of those who are praised. Allah praises those whom He has thoroughly purified. So, in all fairness, intelligent men must follow those whom Allah has purified and glorified.

(see commentary for verse 5)

(see commentary for verse 5)

The enemies of truth, in order to save their skin and to cling to their fast disappearing privileges, try to make compromise with the upholders of truth, but the rightly guided believers who submit their wills to the will of Allah do not ever choose the easy path of compromise.

The hateful qualities mentioned in verses 10 to 13 made the enemies of the Holy Prophet peculiarly despicable, as was Walid ibn Mughayra, a ringleader of those who used to belie and slander the Holy Prophet.

Zanim means the son of an adulteress. When this verse was revealed, Walid, very proud of his high position among the Quraysh, in anger and desperation, went to his mother and demanded the truth about his birth. His mother said: "Your father was a very

rich man, but as he was impotent we did not have any child; and I did not want his brothers sons to own our wealth, so I cohabited with a slave and you were born."

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

Pay not attention, if you are a true believer, to despicable men simply because they happen to have wealth, influence and man-power (children), on account of which they became violent, cruel and arrogant. In the eyes of Allah such men are condemned transgressors.

Refer to the commentary of An-am: 25.

To have a mark of stigma on the nose, the most prominent part of the face, is a sign of utmost ignominy. The term khurtum, which signifies the proboscis of an elephant, is applied to its nose because it is regarded as ugly. The culprit is contemptuously compared to a beast. It refers to Walid bin Mughayra on whose nose a wound he received in the battle of Badr remained as a mark of shame and disgrace till his death.

In a township near Yemen, there was a garden owned by a God-fearing man who used to distribute its fruits among the poor and the needy. When he died two of his sons decided not to give to the poor and the needy any portion from the produce they would collect next day. They even did not say: "If Allah wills," at the time of making plans to gather the harvest. The third son,

who disagreed with them and wanted to do as their father used to do, was silenced by his two brothers. They kept the whole operation a closely guarded secret lest the needy came for taking what they used to get. As they did not subordinate their will to the will of Allah and decided to have all the produce exclusively for themselves, ignoring the needs of their fellow beings, the garden was destroyed altogether. Then the third son who had warned them before hand reminded them that had they remembered Allah and acted as commanded by Him they would not have lost everything. Then they turned to Allah in repentance. If the repentance is sincere, there is hope. Allah turns evil into good. If repentance is not sincere, it becomes hypocrisy. Ibn Abbas says that their repentance was true and Allah gave them a better garden which yielded abundant produce. The points allegorised in the parable of the people of the garden not only illustrate the conduct of the hypocrites but also demonstrate how Allah gives respite to the wrongdoers so that they may have the opportunity to repent and make amend at any stage before the mercy shown to them is withdrawn after which there is no remedy save eternal punishment in the hereafter.

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see

commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

The greatest spiritual joy for those who safeguard themselves against evil with full awareness of divine laws, in the garden of delight, is the sense of nearness to Allah and obtainment of His pleasure.

The disbelievers reject faith in Allah and set up their idols-priests, gods, or godlings, even God-given faculties like intellect and achievements of intellect. It is clearly against rational judgement that men of wisdom, righteousness and belief should have the same end as men of sin, ignorance and disbelief. It is impossible under the rule of a just and truthful Lord. Neither Allah has made a promise to the disbelievers nor is there any who will come to their rescue.

(see commentary for verse 35)

(see commentary for verse 35)

(see commentary for verse 35)

(see commentary for verse 35)

(see commentary for verse 35)

(see commentary for verse 35)

"The shin shall be laid bare" means all pretences shall vanish and all secrets will be made public. Every individual will stand fully exposed.

According to Ibn Abbas the Holy Prophet said that on the day of judgement every oppressor will be examined in front of those whom he had oppressed, persecuted or defrauded. As said in Bani Israil: 71, every people will walk behind their leader unto hell or paradise.

When the light of the glory of Allah will manifest the sincere believers will bow in adoration but the disbelievers whose past deliberate refusal, when they had freedom

to believe and yet disbelieved, will stand in their way and their past memories will fill them with deepest dismay and humiliation, and the sure punishment shall surround them from all sides.

Salimuna (whole) indicates that the disbelievers were in full possession of the power of judgement in their lives on the earth, yet they did not believe.

Aqa Mahdi Puya says:

"Uncovering the shin" also means "a grievous and terrible calamity reaching its decisive stage." It refers to the day of resurrection.

(see commentary for verse 42)

As "mercy unto the worlds" the Holy Prophet desired all human beings to follow the right path and attain salvation, therefore the obstinate deviation, hypocrisy and disbelief of the people made him unhappy. He is advised by Allah not to grieve over the fate of such people. Allah shall deal with them as He wills. He may give them respite for a while (see Ali Imran: 178) or ruin them step by step, as mentioned in Araf: 182. Allahs plan is so decisive that they will never be able to escape from it.

(see commentary for verse 44)

See Tur: 41 and 42. It cost the disbelievers nothing to hear the preacher, for the Holy Prophet not only did not ask for any recompense for guiding them to the right path but also suffered many hardships for bringing them into the fold of the true religion of Allah. Neither the disbelievers were burdened with any obligation to pay a price for obtaining the benefits of following the right path, nor had they the knowledge

of the unseen and the divine guidance save what was revealed to the Holy Prophet. So they must have followed what the Holy Prophet told them because he said and did only that which was revealed to him (Najm: 3 to 6).

(see commentary for verse 46)

"The companion of the fish" refers to Zun-nun, known as Yunus-(Jonah in the Bible). See commentary of Anbiya: 87 and Saffat: 139 to 148 for the account of Yunus.

Aqa Mahdi Puya says:

Law la (had not) in verse 49 is used not only to clear prophet Yunus from all possible blames but also to choose him and give him yet greater rank and station.

(see commentary for verse 48)

(see commentary for verse 48)

When disbelievers found themselves helpless against the force of the Quran, in the intensity of their hatred, they looked at the Holy Prophet as if they would "eat him up" or trip him up, or disturb him from his position of stability. They used all sorts of terms of abuse in frustration-mad, possessed etcetera-but the true message of Allah prevailed, and it is made an eternal source of guidance to all mankind.

(see commentary for verse 51)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109