63. سوره المنافقون

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره المنافقون

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ (1)

اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (2)

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (3)

وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (4)

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (5)

سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (6)

هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ (7)

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ (8)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (9)

وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ (10)

وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها

وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (11)

آشنايي با سوره

63- منافقون [دو چهره ها]

در اين سوره، به تشريح اخلاق و شيوه هاى منافقين و خصوصيتهاى روانى آنان، همچنين توطئه ها و دروغپردازى هايشان پرداخته و مسلمانان را از آنها بعنوان «دشمنانى سر سخت بر حذر داشته است. اين سوره هم در نماز جمعه خوانده مى شود تا در اثر يادآورى نقش منافقانه دشمنان، مسلمين هميشه آگاهى خود را حفظ كنند. سوره درباره عبد الله بن ابى (از سران منافقين) نازل شده است. 11 آيه دارد و در سال 3 هجرى در مدينه نازل شده است. و بعضى گفته اند كه اين سوره در يكى از شبهاى جنگ تبوك فرود آمده است.

شان نزول

حمايت خداوند از نوجوان راست گو

شأن نزول آيه هاى 5 تا 8 سوره منافقين

پس از غزوه بنى مصطلق، هنگام بازگشت به مدينه دو نفر از مسلمانان يكى از طايفه انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام برداشتن آب از چاه، با هم اختلاف پيدا كردند. هر يك از آن دو، يكى از افراد قبيله اش را به كمك طلبيد. «عبدالله بن ابى» كه از سران منافقان بود، به يارى مرد انصار شتافت و مشاجره لفظى شديد، ميان دوطرف در گرفت. «عبدالله بن ابى» سخت خشمگين شد و در حالى كه گروهى از يارانش نزد او بودند گفت: ما اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم، ولى كار ما شبيه ضرب المثل معروف است كه مى گويد: «سگت را فربه كن تا تو را بخورد.» به خدا سوگند، اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان ما آن ذليلان را بيرون خواهند كرد و منظورش از عزيزان، خود و پيروانش بود و مهاجران را ذليلان ناميد. سپس به اطرافيانش رو كرد و گفت:

اين نتيجه كارى است كه خود كرده ايد. اين گروه را در شهر خود جاى داديد و اموالتان را با آنان قسمت كرديد. اگر باقى مانده غذاى خود را مثلاً به اين مرد مهاجر نمى داديد بر گردن شما سوار نمى شدند. آن گاه از سرزمين شما مى رفتند و به قبيله هاى خود مى پيوستند. در اين جا «زيدبن ارقم»، كه در آن هنگام جوانى نوخاسته بود، به «عبدالله بن ابى» رو كرد و گفت: به خدا سوگند، ذليل تويى و محمد صلى الله عليه و آله در عزّت الهى و محبت مسلمانان است و به خدا قسم، من پس از اين تو را دوست ندارم. «عبد الله» فرياد زد: خاموش باش بچه! تو به بازيت بپرداز. «زيدبن ارقم» خدمت رسول خدا آمد و ماجرا را نقل كرد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كسى را با اين پيغام نزد «عبدالله» فرستاد: اين چه سخنى است كه از تو نقل كرده اند؟ «عبدالله» گفت: به خدايى كه كتاب آسمانى را بر تو نازل كرده، من چيزى نگفتم و «زيد» دروغ مى گويد. گروهى از انصار كه حاضر بودند، به طرفدارى از «عبدالله» گفتند: اى رسول خدا! عبدالله بزرگ ما است. سخن اين كودك را نپذير. پيامبر به ظاهر عذر آنان را پذيرفت و طايفه انصار، «زيد بن ارقم» را سرزنش كردند. پيامبر دستور حركت داد و يكى از بزرگان انصار به نام «اسيد» خدمتش آمد و گفت: اى رسول خدا! در ساعت نامناسبى حركت كردى. پيامبر فرمود: بله، مگر نشنيدى «عبدالله» چه گفت. او گفته است هر گاه به مدينه باز گردد، ذليلان را بيرون خواهد كرد. «اسيد» گفت: اى رسول خدا! اگر اراده كنى تو آنان را بيرون خواهى راند. به

خدا قسم، تو عزيزى و او ذليل است. سپس از پيامبر خواست با او مدارا كند. سخنان «عبدالله بن ابى» به گوش فرزند باايمانش رسيد. خدمت رسول الله آمد و گفت: شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد. اگر چنين است خودم سرش را جدا مى كنم و براى شما مى آورم؛ چون همه مى دانند كه من از همه به پدرم نيكو كارترم. از اين مى ترسم اگر ديگرى او را به قتل برساند، من پس از آن نتوانم به قاتل پدرم بنگرم و او را به قتل برسانم و به سبب قتل مؤمنى به دوزخ بروم. پيامبر نقشه قتل پدر او را تكذيب كرد و فرمود: با او مدارا و نيكى كن. سپس پيامبر به لشكريان دستور حركت داد و آنان وارد مدينه شدند. «زيدبن ارقم» از شدت شرم و اندوه در خانه مانده و بيرون نمى آمد. در اين هنگام، سوره منافقين نازل شد و «زيد» را تصديق و «عبدالله» را تكذيب كرد، پيامبر به شوخى گوش زيد را گرفت و فرمود: اى جوان! خداوند سخن تو را تصديق كرد و آيه هايى درباره آن چه تو گفته بودى نازل كرد. در اين هنگام، «عبدالله بن ابى» هنوز نزديك مدينه بود، كه پسرش، در ورودى مدينه راه را بر پدر بست. پدر گفت واى برتو چه مى كنى؟ پسرش گفت به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا نمى توانى وارد مدينه شوى. امروز مى فهمى عزيز و ذليل كيست؟ پيامبر به پسرش پيغام داد كه بگذار پدرت وارد شهر شود. فرزندش گفت: حالا كه رسول خدا اجازه داد، مانعى ندارد. «عبدالله» وارد شهر شد، ولى چند روزى بيش تر نگذشت كه از

شدت اندوه، بيمار شد و در حالى كه هنوز توبه نكرده بود، از دنيا رفت. وقتى كه اين آيه ها، نازل و دروغ «عبدالله» آشكار شد، بعضى به او گفتند: خدمت پيامبر برو و توبه كن. «عبدالله» سرش را تكان داد و گفت: به من گفتيد ايمان بياور، آوردم، گفتيد زكات بده، دادم. چيزى نمانده كه بگوييد به محمد سجده كن. خداوند در آيه هاى 5 تا 8 سوره منافقين، منافقان را معرفى مى كند:

و چون بديشان گفته شود: بياييد تا پيامبر خدا، براى شما آمرزش بخواهد، سرهاى خود را بر مى گردانند، و آنان را مى بينى كه تكبّركنان روى بر مى تابند «» براى آنان يكسان است چه برايشان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى خدا هرگز برايشان نخواهد بخشود. خدا فاسقان را راهنمايى نمى كند «» آنان كسانى اند كه مى گويند: به كسانى كه نزد پيامبر خدايند انفاق مى كنيد تا پراكنده شوند و حال آن كه گنجينه هاى آسمان ها و زمين از آن خداست ولى منافقان در نمى يابند «» مى گويند: اگر به مدينه برگرديم، همانا آن كه عزتمندتر است، آن زبون، تو را از آن جا بيرون خواهد كرد. [ولى] عزّت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است، ولى اين دو رويان نمى دانند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 24، ص 156.

حمايت خداوند از نوجوان راست گو

شأن نزول آيه هاى 5 تا 8 سوره منافقين

پس از غزوه بنى مصطلق، هنگام بازگشت به مدينه دو نفر از مسلمانان يكى از طايفه انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام برداشتن آب از چاه، با هم اختلاف پيدا كردند. هر يك از آن دو، يكى از افراد قبيله اش را به كمك طلبيد. «عبدالله بن

ابى» كه از سران منافقان بود، به يارى مرد انصار شتافت و مشاجره لفظى شديد، ميان دوطرف در گرفت. «عبدالله بن ابى» سخت خشمگين شد و در حالى كه گروهى از يارانش نزد او بودند گفت: ما اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم، ولى كار ما شبيه ضرب المثل معروف است كه مى گويد: «سگت را فربه كن تا تو را بخورد.» به خدا سوگند، اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان ما آن ذليلان را بيرون خواهند كرد و منظورش از عزيزان، خود و پيروانش بود و مهاجران را ذليلان ناميد. سپس به اطرافيانش رو كرد و گفت: اين نتيجه كارى است كه خود كرده ايد. اين گروه را در شهر خود جاى داديد و اموالتان را با آنان قسمت كرديد. اگر باقى مانده غذاى خود را مثلاً به اين مرد مهاجر نمى داديد بر گردن شما سوار نمى شدند. آن گاه از سرزمين شما مى رفتند و به قبيله هاى خود مى پيوستند. در اين جا «زيدبن ارقم»، كه در آن هنگام جوانى نوخاسته بود، به «عبدالله بن ابى» رو كرد و گفت: به خدا سوگند، ذليل تويى و محمد صلى الله عليه و آله در عزّت الهى و محبت مسلمانان است و به خدا قسم، من پس از اين تو را دوست ندارم. «عبد الله» فرياد زد: خاموش باش بچه! تو به بازيت بپرداز. «زيدبن ارقم» خدمت رسول خدا آمد و ماجرا را نقل كرد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كسى را با اين پيغام نزد «عبدالله» فرستاد: اين چه سخنى است كه از تو نقل كرده اند؟ «عبدالله» گفت: به خدايى كه كتاب آسمانى را بر تو نازل كرده، من چيزى نگفتم و «زيد» دروغ مى گويد.

گروهى از انصار كه حاضر بودند، به طرفدارى از «عبدالله» گفتند: اى رسول خدا! عبدالله بزرگ ما است. سخن اين كودك را نپذير. پيامبر به ظاهر عذر آنان را پذيرفت و طايفه انصار، «زيد بن ارقم» را سرزنش كردند. پيامبر دستور حركت داد و يكى از بزرگان انصار به نام «اسيد» خدمتش آمد و گفت: اى رسول خدا! در ساعت نامناسبى حركت كردى. پيامبر فرمود: بله، مگر نشنيدى «عبدالله» چه گفت. او گفته است هر گاه به مدينه باز گردد، ذليلان را بيرون خواهد كرد. «اسيد» گفت: اى رسول خدا! اگر اراده كنى تو آنان را بيرون خواهى راند. به خدا قسم، تو عزيزى و او ذليل است. سپس از پيامبر خواست با او مدارا كند. سخنان «عبدالله بن ابى» به گوش فرزند باايمانش رسيد. خدمت رسول الله آمد و گفت: شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد. اگر چنين است خودم سرش را جدا مى كنم و براى شما مى آورم؛ چون همه مى دانند كه من از همه به پدرم نيكو كارترم. از اين مى ترسم اگر ديگرى او را به قتل برساند، من پس از آن نتوانم به قاتل پدرم بنگرم و او را به قتل برسانم و به سبب قتل مؤمنى به دوزخ بروم. پيامبر نقشه قتل پدر او را تكذيب كرد و فرمود: با او مدارا و نيكى كن. سپس پيامبر به لشكريان دستور حركت داد و آنان وارد مدينه شدند. «زيدبن ارقم» از شدت شرم و اندوه در خانه مانده و بيرون نمى آمد. در اين هنگام، سوره منافقين نازل شد و «زيد» را تصديق و «عبدالله» را تكذيب كرد، پيامبر به شوخى گوش

زيد را گرفت و فرمود: اى جوان! خداوند سخن تو را تصديق كرد و آيه هايى درباره آن چه تو گفته بودى نازل كرد. در اين هنگام، «عبدالله بن ابى» هنوز نزديك مدينه بود، كه پسرش، در ورودى مدينه راه را بر پدر بست. پدر گفت واى برتو چه مى كنى؟ پسرش گفت به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا نمى توانى وارد مدينه شوى. امروز مى فهمى عزيز و ذليل كيست؟ پيامبر به پسرش پيغام داد كه بگذار پدرت وارد شهر شود. فرزندش گفت: حالا كه رسول خدا اجازه داد، مانعى ندارد. «عبدالله» وارد شهر شد، ولى چند روزى بيش تر نگذشت كه از شدت اندوه، بيمار شد و در حالى كه هنوز توبه نكرده بود، از دنيا رفت. وقتى كه اين آيه ها، نازل و دروغ «عبدالله» آشكار شد، بعضى به او گفتند: خدمت پيامبر برو و توبه كن. «عبدالله» سرش را تكان داد و گفت: به من گفتيد ايمان بياور، آوردم، گفتيد زكات بده، دادم. چيزى نمانده كه بگوييد به محمد سجده كن. خداوند در آيه هاى 5 تا 8 سوره منافقين، منافقان را معرفى مى كند:

و چون بديشان گفته شود: بياييد تا پيامبر خدا، براى شما آمرزش بخواهد، سرهاى خود را بر مى گردانند، و آنان را مى بينى كه تكبّركنان روى بر مى تابند «» براى آنان يكسان است چه برايشان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى خدا هرگز برايشان نخواهد بخشود. خدا فاسقان را راهنمايى نمى كند «» آنان كسانى اند كه مى گويند: به كسانى كه نزد پيامبر خدايند انفاق مى كنيد تا پراكنده شوند و حال آن كه گنجينه هاى آسمان ها و زمين از آن خداست ولى منافقان در نمى يابند «» مى گويند: اگر

به مدينه برگرديم، همانا آن كه عزتمندتر است، آن زبون، تو را از آن جا بيرون خواهد كرد. [ولى] عزّت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است، ولى اين دو رويان نمى دانند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 24، ص 156.

حمايت خداوند از نوجوان راست گو

شأن نزول آيه هاى 5 تا 8 سوره منافقين

پس از غزوه بنى مصطلق، هنگام بازگشت به مدينه دو نفر از مسلمانان يكى از طايفه انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام برداشتن آب از چاه، با هم اختلاف پيدا كردند. هر يك از آن دو، يكى از افراد قبيله اش را به كمك طلبيد. «عبدالله بن ابى» كه از سران منافقان بود، به يارى مرد انصار شتافت و مشاجره لفظى شديد، ميان دوطرف در گرفت. «عبدالله بن ابى» سخت خشمگين شد و در حالى كه گروهى از يارانش نزد او بودند گفت: ما اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم، ولى كار ما شبيه ضرب المثل معروف است كه مى گويد: «سگت را فربه كن تا تو را بخورد.» به خدا سوگند، اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان ما آن ذليلان را بيرون خواهند كرد و منظورش از عزيزان، خود و پيروانش بود و مهاجران را ذليلان ناميد. سپس به اطرافيانش رو كرد و گفت: اين نتيجه كارى است كه خود كرده ايد. اين گروه را در شهر خود جاى داديد و اموالتان را با آنان قسمت كرديد. اگر باقى مانده غذاى خود را مثلاً به اين مرد مهاجر نمى داديد بر گردن شما سوار نمى شدند. آن گاه از سرزمين شما مى رفتند و به قبيله هاى خود مى پيوستند. در اين جا «زيدبن ارقم»، كه در آن

هنگام جوانى نوخاسته بود، به «عبدالله بن ابى» رو كرد و گفت: به خدا سوگند، ذليل تويى و محمد صلى الله عليه و آله در عزّت الهى و محبت مسلمانان است و به خدا قسم، من پس از اين تو را دوست ندارم. «عبد الله» فرياد زد: خاموش باش بچه! تو به بازيت بپرداز. «زيدبن ارقم» خدمت رسول خدا آمد و ماجرا را نقل كرد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كسى را با اين پيغام نزد «عبدالله» فرستاد: اين چه سخنى است كه از تو نقل كرده اند؟ «عبدالله» گفت: به خدايى كه كتاب آسمانى را بر تو نازل كرده، من چيزى نگفتم و «زيد» دروغ مى گويد. گروهى از انصار كه حاضر بودند، به طرفدارى از «عبدالله» گفتند: اى رسول خدا! عبدالله بزرگ ما است. سخن اين كودك را نپذير. پيامبر به ظاهر عذر آنان را پذيرفت و طايفه انصار، «زيد بن ارقم» را سرزنش كردند. پيامبر دستور حركت داد و يكى از بزرگان انصار به نام «اسيد» خدمتش آمد و گفت: اى رسول خدا! در ساعت نامناسبى حركت كردى. پيامبر فرمود: بله، مگر نشنيدى «عبدالله» چه گفت. او گفته است هر گاه به مدينه باز گردد، ذليلان را بيرون خواهد كرد. «اسيد» گفت: اى رسول خدا! اگر اراده كنى تو آنان را بيرون خواهى راند. به خدا قسم، تو عزيزى و او ذليل است. سپس از پيامبر خواست با او مدارا كند. سخنان «عبدالله بن ابى» به گوش فرزند باايمانش رسيد. خدمت رسول الله آمد و گفت: شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد. اگر چنين است خودم سرش را جدا مى كنم و براى شما مى آورم؛ چون همه مى دانند كه من

از همه به پدرم نيكو كارترم. از اين مى ترسم اگر ديگرى او را به قتل برساند، من پس از آن نتوانم به قاتل پدرم بنگرم و او را به قتل برسانم و به سبب قتل مؤمنى به دوزخ بروم. پيامبر نقشه قتل پدر او را تكذيب كرد و فرمود: با او مدارا و نيكى كن. سپس پيامبر به لشكريان دستور حركت داد و آنان وارد مدينه شدند. «زيدبن ارقم» از شدت شرم و اندوه در خانه مانده و بيرون نمى آمد. در اين هنگام، سوره منافقين نازل شد و «زيد» را تصديق و «عبدالله» را تكذيب كرد، پيامبر به شوخى گوش زيد را گرفت و فرمود: اى جوان! خداوند سخن تو را تصديق كرد و آيه هايى درباره آن چه تو گفته بودى نازل كرد. در اين هنگام، «عبدالله بن ابى» هنوز نزديك مدينه بود، كه پسرش، در ورودى مدينه راه را بر پدر بست. پدر گفت واى برتو چه مى كنى؟ پسرش گفت به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا نمى توانى وارد مدينه شوى. امروز مى فهمى عزيز و ذليل كيست؟ پيامبر به پسرش پيغام داد كه بگذار پدرت وارد شهر شود. فرزندش گفت: حالا كه رسول خدا اجازه داد، مانعى ندارد. «عبدالله» وارد شهر شد، ولى چند روزى بيش تر نگذشت كه از شدت اندوه، بيمار شد و در حالى كه هنوز توبه نكرده بود، از دنيا رفت. وقتى كه اين آيه ها، نازل و دروغ «عبدالله» آشكار شد، بعضى به او گفتند: خدمت پيامبر برو و توبه كن. «عبدالله» سرش را تكان داد و گفت: به من گفتيد ايمان بياور، آوردم، گفتيد زكات بده، دادم. چيزى نمانده كه

بگوييد به محمد سجده كن. خداوند در آيه هاى 5 تا 8 سوره منافقين، منافقان را معرفى مى كند:

و چون بديشان گفته شود: بياييد تا پيامبر خدا، براى شما آمرزش بخواهد، سرهاى خود را بر مى گردانند، و آنان را مى بينى كه تكبّركنان روى بر مى تابند «» براى آنان يكسان است چه برايشان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى خدا هرگز برايشان نخواهد بخشود. خدا فاسقان را راهنمايى نمى كند «» آنان كسانى اند كه مى گويند: به كسانى كه نزد پيامبر خدايند انفاق مى كنيد تا پراكنده شوند و حال آن كه گنجينه هاى آسمان ها و زمين از آن خداست ولى منافقان در نمى يابند «» مى گويند: اگر به مدينه برگرديم، همانا آن كه عزتمندتر است، آن زبون، تو را از آن جا بيرون خواهد كرد. [ولى] عزّت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است، ولى اين دو رويان نمى دانند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 24، ص 156.

حمايت خداوند از نوجوان راست گو

شأن نزول آيه هاى 5 تا 8 سوره منافقين

پس از غزوه بنى مصطلق، هنگام بازگشت به مدينه دو نفر از مسلمانان يكى از طايفه انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام برداشتن آب از چاه، با هم اختلاف پيدا كردند. هر يك از آن دو، يكى از افراد قبيله اش را به كمك طلبيد. «عبدالله بن ابى» كه از سران منافقان بود، به يارى مرد انصار شتافت و مشاجره لفظى شديد، ميان دوطرف در گرفت. «عبدالله بن ابى» سخت خشمگين شد و در حالى كه گروهى از يارانش نزد او بودند گفت: ما اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم، ولى كار ما شبيه ضرب المثل معروف است كه

مى گويد: «سگت را فربه كن تا تو را بخورد.» به خدا سوگند، اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان ما آن ذليلان را بيرون خواهند كرد و منظورش از عزيزان، خود و پيروانش بود و مهاجران را ذليلان ناميد. سپس به اطرافيانش رو كرد و گفت: اين نتيجه كارى است كه خود كرده ايد. اين گروه را در شهر خود جاى داديد و اموالتان را با آنان قسمت كرديد. اگر باقى مانده غذاى خود را مثلاً به اين مرد مهاجر نمى داديد بر گردن شما سوار نمى شدند. آن گاه از سرزمين شما مى رفتند و به قبيله هاى خود مى پيوستند. در اين جا «زيدبن ارقم»، كه در آن هنگام جوانى نوخاسته بود، به «عبدالله بن ابى» رو كرد و گفت: به خدا سوگند، ذليل تويى و محمد صلى الله عليه و آله در عزّت الهى و محبت مسلمانان است و به خدا قسم، من پس از اين تو را دوست ندارم. «عبد الله» فرياد زد: خاموش باش بچه! تو به بازيت بپرداز. «زيدبن ارقم» خدمت رسول خدا آمد و ماجرا را نقل كرد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كسى را با اين پيغام نزد «عبدالله» فرستاد: اين چه سخنى است كه از تو نقل كرده اند؟ «عبدالله» گفت: به خدايى كه كتاب آسمانى را بر تو نازل كرده، من چيزى نگفتم و «زيد» دروغ مى گويد. گروهى از انصار كه حاضر بودند، به طرفدارى از «عبدالله» گفتند: اى رسول خدا! عبدالله بزرگ ما است. سخن اين كودك را نپذير. پيامبر به ظاهر عذر آنان را پذيرفت و طايفه انصار، «زيد بن ارقم» را سرزنش كردند. پيامبر دستور حركت داد و يكى از بزرگان انصار به نام «اسيد» خدمتش آمد و گفت:

اى رسول خدا! در ساعت نامناسبى حركت كردى. پيامبر فرمود: بله، مگر نشنيدى «عبدالله» چه گفت. او گفته است هر گاه به مدينه باز گردد، ذليلان را بيرون خواهد كرد. «اسيد» گفت: اى رسول خدا! اگر اراده كنى تو آنان را بيرون خواهى راند. به خدا قسم، تو عزيزى و او ذليل است. سپس از پيامبر خواست با او مدارا كند. سخنان «عبدالله بن ابى» به گوش فرزند باايمانش رسيد. خدمت رسول الله آمد و گفت: شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد. اگر چنين است خودم سرش را جدا مى كنم و براى شما مى آورم؛ چون همه مى دانند كه من از همه به پدرم نيكو كارترم. از اين مى ترسم اگر ديگرى او را به قتل برساند، من پس از آن نتوانم به قاتل پدرم بنگرم و او را به قتل برسانم و به سبب قتل مؤمنى به دوزخ بروم. پيامبر نقشه قتل پدر او را تكذيب كرد و فرمود: با او مدارا و نيكى كن. سپس پيامبر به لشكريان دستور حركت داد و آنان وارد مدينه شدند. «زيدبن ارقم» از شدت شرم و اندوه در خانه مانده و بيرون نمى آمد. در اين هنگام، سوره منافقين نازل شد و «زيد» را تصديق و «عبدالله» را تكذيب كرد، پيامبر به شوخى گوش زيد را گرفت و فرمود: اى جوان! خداوند سخن تو را تصديق كرد و آيه هايى درباره آن چه تو گفته بودى نازل كرد. در اين هنگام، «عبدالله بن ابى» هنوز نزديك مدينه بود، كه پسرش، در ورودى مدينه راه را بر پدر بست. پدر گفت واى برتو چه مى كنى؟ پسرش گفت به خدا سوگند جز به

اجازه رسول خدا نمى توانى وارد مدينه شوى. امروز مى فهمى عزيز و ذليل كيست؟ پيامبر به پسرش پيغام داد كه بگذار پدرت وارد شهر شود. فرزندش گفت: حالا كه رسول خدا اجازه داد، مانعى ندارد. «عبدالله» وارد شهر شد، ولى چند روزى بيش تر نگذشت كه از شدت اندوه، بيمار شد و در حالى كه هنوز توبه نكرده بود، از دنيا رفت. وقتى كه اين آيه ها، نازل و دروغ «عبدالله» آشكار شد، بعضى به او گفتند: خدمت پيامبر برو و توبه كن. «عبدالله» سرش را تكان داد و گفت: به من گفتيد ايمان بياور، آوردم، گفتيد زكات بده، دادم. چيزى نمانده كه بگوييد به محمد سجده كن. خداوند در آيه هاى 5 تا 8 سوره منافقين، منافقان را معرفى مى كند:

و چون بديشان گفته شود: بياييد تا پيامبر خدا، براى شما آمرزش بخواهد، سرهاى خود را بر مى گردانند، و آنان را مى بينى كه تكبّركنان روى بر مى تابند «» براى آنان يكسان است چه برايشان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى خدا هرگز برايشان نخواهد بخشود. خدا فاسقان را راهنمايى نمى كند «» آنان كسانى اند كه مى گويند: به كسانى كه نزد پيامبر خدايند انفاق مى كنيد تا پراكنده شوند و حال آن كه گنجينه هاى آسمان ها و زمين از آن خداست ولى منافقان در نمى يابند «» مى گويند: اگر به مدينه برگرديم، همانا آن كه عزتمندتر است، آن زبون، تو را از آن جا بيرون خواهد كرد. [ولى] عزّت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است، ولى اين دو رويان نمى دانند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 24، ص 156.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف

اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {جاءَكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الْمُنافِقُونَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {نَشْهَدُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {إِنَّكَ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَرَسُولُ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَاللَّهُ} (و) حرف اعتراض / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَعْلَمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {إِنَّكَ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَرَسُولُهُ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَاللَّهُ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَشْهَدُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْمُنافِقِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لَكاذِبُونَ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ،

مرفوع يا در محل رفع

{اتَّخَذُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَيْمانَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {جُنَّةً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {فَصَدُّوا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَنْ} حرف جر {سَبِيلِ} اسم مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {ساءَ} فعل ماضى جامد براى انشاء ذم {ما} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر إنَّ محذوف {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {يَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{ذلِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِأَنَّهُمْ} (ب) حرف جر / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف / خبر (ذلك) {ثُمَّ} حرف عطف {كَفَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فَطُبِعَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {عَلى} حرف جر {قُلُوبِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

/ نائب فاعل محذوف {فَهُمْ} (ف) حرف تعليل / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لا} حرف نفى غير عامل {يَفْقَهُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَإِذا} (و) حرف استيناف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {رَأَيْتَهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {تُعْجِبُكَ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {أَجْسامُهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَإِنْ} (و) حرف عطف / حرف شرط جازم {يَقُولُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {تَسْمَعْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {لِقَوْلِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {كَأَنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم كأنّ {خُشُبٌ} خبر كأنّ مرفوع {مُسَنَّدَةٌ} نعت تابع {يَحْسَبُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {كُلَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {صَيْحَةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {هُمُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْعَدُوُّ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {فَاحْذَرْهُمْ} (ف) حرف عطف /

فعل امر مبنى بر سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {قاتَلَهُمُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {أَنَّى} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يُؤْفَكُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَإِذا} (و) حرف استيناف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {قِيلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَعالَوْا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / نائب فاعل محذوف {يَسْتَغْفِرْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَسُولُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {لَوَّوْا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {رُؤُسَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَرَأَيْتَهُمْ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {يَصُدُّونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَهُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مُسْتَكْبِرُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{سَواءٌ} خبر مقدّم {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از

آن مجرور {أَسْتَغْفَرْتَ} (أ) حرف مصدرى / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / مبتدا مؤخّر محذوف {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَمْ} حرف عطف {لَمْ} حرف جزم {تَسْتَغْفِرْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَنْ} حرف نصب {يَغْفِرَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لا} حرف نفى غير عامل {يَهْدِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {الْقَوْمَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الْفاسِقِينَ} نعت تابع

{هُمُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الَّذِينَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {يَقُولُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لا} حرف جزم {تُنْفِقُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَلى} حرف جر {مَنْ} اسم مجرور يا در محل جر {عِنْدَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {رَسُولِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {حَتَّى} حرف نصب {يَنْفَضُّوا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَلِلَّهِ} (و) حاليه / حرف جر و اسم بعد از

آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {خَزائِنُ} مبتدا مؤخّر {السَّماواتِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالْأَرْضِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَلكِنَّ} (و) حرف استيناف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْمُنافِقِينَ} اسم لكن، منصوب يا در محل نصب {لا} حرف نفى غير عامل {يَفْقَهُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر لكن محذوف

{يَقُولُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لَئِنْ} (ل) موطئه / حرف شرط جازم {رَجَعْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِلَى} حرف جر {الْمَدِينَةِ} اسم مجرور يا در محل جر {لَيُخْرِجَنَّ} (ل) حرف قسم / فعل مضارع، مبنى بر فتحه / نون تأكيد ثقليه {الْأَعَزُّ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْهَا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْأَذَلَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَلِلَّهِ} (و) حاليه / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الْعِزَّةُ} مبتدا مؤخّر {وَلِرَسُولِهِ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلِلْمُؤْمِنِينَ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلكِنَّ} (و) حرف استيناف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْمُنافِقِينَ} اسم لكن، منصوب يا در محل نصب {لا} حرف نفى غير عامل {يَعْلَمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر لكن محذوف

{يا} (يا) حرف

ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لا} حرف جزم {تُلْهِكُمْ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {أَمْوالُكُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {أَوْلادُكُمْ} معطوف تابع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {عَنْ} حرف جر {ذِكْرِ} اسم مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَمَنْ} (و) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يَفْعَلْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {ذلِكَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فَأُولئِكَ} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الْخاسِرُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَأَنْفِقُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر {ما} اسم مجرور يا در محل جر {رَزَقْناكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مِنْ} حرف جر {قَبْلِ} اسم مجرور يا در محل جر {أَنْ} حرف نصب {يَأْتِيَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {أَحَدَكُمُ} مفعولٌ به، منصوب يا

در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْمَوْتُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {فَيَقُولَ} (ف) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {رَبِّ} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ي) محذوفه در محل جر، مضاف اليه {لَوْلا} حرف تحضيض {أَخَّرْتَنِي} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (ن) حرف وقايه / (ي) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {إِلى} حرف جر {أَجَلٍ} اسم مجرور يا در محل جر {قَرِيبٍ} نعت تابع {فَأَصَّدَّقَ} (ف) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {وَأَكُنْ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مجزوم به سكون / اسم كان، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {مِنَ} حرف جر {الصَّالِحِينَ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{وَلَنْ} (و) حرف استيناف / حرف نصب {يُؤَخِّرَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {نَفْساً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {جاءَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {أَجَلُها} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَاللَّهُ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {خَبِيرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير

متصل در محل رفع و فاعل

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Itha jaaka almunafiqoona qaloo nashhadu innaka larasoolu Allahi waAllahu yaAAlamu innaka larasooluhu waAllahu yashhadu inna almunafiqeena lakathiboona

2.Ittakhathoo aymanahum junnatan fasaddoo AAan sabeeli Allahi innahum saa ma kanoo yaAAmaloona

3.Thalika bi-annahum amanoo thumma kafaroo fatubiAAa AAala quloobihim fahum la yafqahoona

4.Wa-itha raaytahum tuAAjibuka ajsamuhum wa-in yaqooloo tasmaAA liqawlihim kaannahum khushubun musannadatun yahsaboona kulla sayhatin AAalayhim humu alAAaduwwu faihtharhum qatalahumu Allahu anna yu/fakoona

5.Wa-itha qeela lahum taAAalaw yastaghfir lakum rasoolu Allahi lawwaw ruoosahum waraaytahum yasuddoona wahum mustakbiroona

6.Sawaon AAalayhim astaghfarta lahum am lam tastaghfir lahum lan yaghfira Allahu lahum inna Allaha la yahdee alqawma alfasiqeena

7.Humu allatheena yaqooloona la tunfiqoo AAala man AAinda rasooli Allahi hatta yanfaddoo walillahi khaza-inu alssamawati waal-ardi walakinna almunafiqeena la yafqahoona

8.Yaqooloona la-in rajaAAna ila almadeenati layukhrijanna al-aAAazzu minha al-athalla walillahi alAAizzatu walirasoolihi walilmu/mineena walakinna almunafiqeena la yaAAlamoona

9.Ya ayyuha allatheena amanoo la tulhikum amwalukum wala awladukum AAan thikri Allahi waman yafAAal thalika faola-ika humu alkhasiroona

10.Waanfiqoo min ma razaqnakum min qabli an ya/tiya ahadakumu almawtu fayaqoola rabbi lawla akhkhartanee ila ajalin qareebin faassaddaqa waakun mina alssaliheena

11.Walan yu-akhkhira Allahu nafsan itha jaa ajaluha waAllahu khabeerun bima taAAmaloona

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

چون منافقان نزد تو آيند گويند: «گواهى مى دهيم كه تو واقعاً پيامبر خدايى.» و خدا [هم مى داند كه تو واقعاً پيامبر او هستى، و خدا گواهى مى دهد كه مردم دوچهره سخت دروغگويند. (1)

سوگندهاى خود را [چون سپرى بر خود گرفته و [مردم را] از راه خدا بازداشته اند. راستى كه آنان چه بد مى كنند. (2)

اين بدان سبب است كه آنان ايمان آورده،

سپس به انكار پرداخته اند و در نتيجه بر دلهايشان مُهر زده شده و [ديگر] نمى فهمند. (3)

و چون آنان را ببينى، هيكلهايشان تو را به تعجب وا مى دارد، و چون سخن گويند به گفتارشان گوش فرا مى دهى گويى آنان شمعك هايى پشت بر ديوارند [كه پوك شده و درخور اعتماد نيستند]: هر فريادى را به زيان خويش مى پندارند. خودشان دشمنند؛ از آنان بپرهيز؛ خدا بكشدشان؛ تا كجا [از حقيقت انحراف يافته اند. (4)

و چون بديشان گفته شود: «بياييد تا پيامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد»، سرهاى خود را بر مى گردانند، و آنان را مى بينى كه تكبركنان روى برمى تابند. (5)

براى آنان يكسان است: چه برايشان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى، خدا هرگز بر ايشان نخواهد بخشود. خدا فاسقان را راهنمايى نمى كند. (6)

آنان كسانى اند كه مى گويند: «به كسانى كه نزد پيامبر خدايند انفاق مكنيد تا پراكنده شوند، و حال آنكه گنجينه هاى آسمانها و زمين از آنِ خداست ولى منافقان درنمى يابند. (7)

مى گويند: «اگر به مدينه برگرديم، قطعاً آنكه عزتمندتر است آن زبون تر را از آنجا بيرون خواهد كرد.» و[لى عزت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است؛ ليكن اين دورويان نمى دانند. (8)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، [زنهار] اموال شما و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نگرداند، و هر كس چنين كند، آنان خود زيانكارانند. (9)

و از آنچه روزى شما گردانيده ايم، انفاق كنيد، پيش از آنكه يكى از شما را مرگ فرا رسد و بگويد: «پروردگارا، چرا تا مدتى بيشتر [اجل مرا به تأخير نينداختى تا صدقه دهم و از نيكوكاران باشم؟» (10)

و[لى هر كس اجلش فرا رسد، هرگز خدا [آن را] به تأخير نمى افكند، و خدا به آنچه مى كنيد آگاه است. (11)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند: (ما شهادت مى دهيم كه يقيناً تو رسول خدايى!) خداوند مى داند كه تو رسول او هستى، ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند [و به گفته خود ايمان ندارند].

«2» آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، و كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند!

«3» اين بخاطر آن است كه نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند؛ از اين رو بر دلهاى آنان مهر نهاده شده، و حقيقت را درك نمى كنند!

«4» هنگامى كه آنها را مى بينى، جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد؛ و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا مى دهى؛ اما گويى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند! هر فريادى از هر جا بلند شود بر ضد خود مى پندارند؛ آنها دشمنان واقعى تو هستند، پس از آنان بر حذر باش! خداوند آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟!

«5» هنگامى كه به آنان گفته شود: (بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند!)، سرهاى خود را [از روى استهزا و كبر و غرور] تكان مى دهند؛ و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند!

«6» براى آنها تفاوت نمى كند، خواه استغفار برايشان كنى يا نكنى، هرگز خداوند آنان را نمى بخشد؛ زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند!

«7» آنها كسانى هستند كه مى گويند: (به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد

تا پراكنده شوند!) [غافل از اينكه] خزاين آسمانها و زمين از آن خداست، ولى منافقان نمى فهمند!

«8» آنها مى گويند: (اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند!) در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولى منافقان نمى دانند!

«9» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند! و كسانى كه چنين كنند، زيانكارانند!

«10» از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد: (پروردگارا! چرا [مرگ] مرا مدت كمى به تأخير نينداختى تا [در راه خدا] صدقه دهم و از صالحان باشم؟!)

«11» خداوند هرگز مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد به تأخير نمى اندازد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

چون منافقان نزد تو آيند، مى گويند: گواهى مى دهيم كه تو بى ترديد فرستاده خدايى. و خدا مى داند كه تو بى ترديد فرستاده اويى، و خدا گواهى مى دهد كه يقيناً منافقان دروغگويند. (1)

سوگندهايشان را [براى شناخته نشدن نفاقشان] سپر گرفته در نتيجه [مردم را] از راه خدا بازداشته اند. چه بد است آنچه را اينان همواره انجام مى دهند! (2)

اين [صفت زشت نفاق و بدى اعمال] به سبب آن است كه آنان [نخست] ايمان آوردند، سپس كافر شدند در نتيجه بر دل هايشان مهر [تيره بختى] زده شد، به اين علّت [حقايق را] نمى فهمند. (3)

چون آنان را ببينى جسم و ظاهرشان [از آراستگى و وقار] تو را به شگفت آورد، و اگر سخن گويند [به علت شيرينى و جذابيّت كلام] به سخنانشان

گوش فرامى دهى [اما از پوچى باطن، سبك مغزى و دورويى] گويى چوب هاى خشكى هستند كه به ديوارى تكيه دارند [و در حقيقت اجسادى بى روح اند كه در هيچ برنامه اى اطمينانى به آنان نيست، از شدت بزدلى] هر فريادى را به زيان خود مى پندارند. اينان دشمن واقعى اند؛ از آنان بپرهيز؛ خدا آنان را بكشد؛ چگونه [با ديدن اين همه دلايل روشن، از حق به باطل] منحرف مى شوند. (4)

و چون به آنان گويند: بياييد تا پيامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد [از روى كبر و غرور] سرهاى خود را برمى گردانند، و آنان را مى بينى كه متكبرانه [از حق،] روى مى گردانند. (5)

براى آنان يكسان است چه براى آنان آمرزش بخواهى چه نخواهى، خدا هرگز آنان را نمى آمرزد. مسلماً خدا مردم فاسق را هدايت نمى كند. (6)

فقط آنانند كه مى گويند: به كسانى كه نزد پيامبر خدايند، انفاق مكنيد تا [از پيرامون او] پراكنده شوند. در حالى كه خزانه هاى آسمان ها و زمين در سيطره خداست، ولى منافقان نمى فهمند. (7)

مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم، مسلماً آنكه عزيزتر است [يعنى عبدالله بن ابى سلول، رئيس منافقان] آن را كه خوارتر است [يعنى پيامبر كه هنوز به پندار آنان تمكن لازم را به دست نياورده] از آنجا بيرون مى كند. در حالى كه عزت و اقتدار براى خدا و پيامبر او و مؤمنان است، ولى منافقان [به اين حقيقت] معرفت و آگاهى ندارند. (8)

اى مؤمنان! مبادا اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل كنند، و آنان كه [به خاطر مال و فرزند از ياد خدا] غافل مى شوند، زيانكارند. (9)

و از آنچه روزى شما كرده ايم انفاق كنيد، پيش از

آنكه يكى از شما را مرگ در رسد و بگويد: چرا مرا تا مدتى نزديك مهلت ندادى تا صدقه دهم و از شايستگان باشم؟! (10)

و هرگز خدا كسى را چون اجلش فرا رسد، مهلت نمى دهد؛ و خدا به اعمالى كه انجام مى دهيد، آگاه است. (11)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

اى رسول ما، چون منافقان رياكار نزد تو آمده و گفتند كه ما به يقين و حقيقت گواهى ميدهيم كه تو رسول خدائى فريب مخور خدا مى داند كه تو رسول اوئى و خداهم گواهى ميدهد كه منافقان سخن به مكر و خدعه و دروغ مى گويند (1)

قسمهاى دروغ خود را سپر جان خويش و مايه فريب خلق قرار داده اند تا بدين وسيله راه خدا را به روى خلق ببندند بدانيد اى اهل ايمان كه آنچه مى كنند بسيار بدميكنند (2)

براى آن كه آنها به زبان ايمان آوردند و سپس به دل كافر شدند خدا هم مهر قهر و ظلمت بر دلهاشان نهاد تا هيچ از حقايق ايمان درك نكنند (3)

اى رسول، تو چون از ظاهر و وجود جسمانى آن منافقان را مشاهده كنى به آراستگى ظاهر فريبنده تو را به شگفت آرند و اگر سخن گويند بس خوش گفتار و چرب زبانندبه سخن هاشان گوش فرا خواهى داد ولى از باطن و درون گوئى كه چوبى خشك تكيه كرده بر ديوارند و هيچ عقل و ايمان و معرفت ندارند و چون در باطن نادرست و بدانديشند هر صدائى بشنوند بر زيان خويش پندارند. اى رسول بدان كه دشمنان قوى دين و ايمان به حقيقت اينان هستند از ايشان برحذر باش.

خدايشان بكشدچقدر به مكر و خدعه و دروغ پرداخته و از حق بازميگردند (4)

و هرگاه به آنها گويند بيائيد تا رسول خدا براى شما از حق آمرزش طلبد سربپيچند و بنگرى كه با تكبر و نخوت از حق روى ميگردانند (5)

اى رسول تو از خدا بر آنان آمرزش بخواهى يا نخواهى به حالشان يكسانست خدا هرگز آنها را نمى بخشد كه همانا قوم نابكار فاسق را خدا هيچوقت به راه سعادت هدايت نخواهد كرد (6)

اينها همان مردم بدخواهند كه ميگويند بر اصحاب رسول انفاق مال مكنيد تا مردماز گردش پراكنده شوند در صورتى كه خدا را گنجهاى زمين و آسمانهاست ليكن منافقان درك آن نمى كنند (7)

آنها پنهانى با هم مى گويند اگر به مدينه مراجعت كرديم البته بايد اربابان عزت و ثروت مسلمانان ذليل فقير را از شهر بيرون كنند و حال آنكه عزت مخصوص خدا و رسول و اهل ايمانست و ذلت خاص كافران و ليكن منافقان از اين معنى آگه نيستند (8)

الا اى اهل ايمان مبادا هرگز مال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل سازد و البته كسانى كه به امور دنيا از ياد خدا غافل شوند آنها به حقيقت زيانكاران عالمند (9)

و از آنچه روزى شما كرديم در راه خدا انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ بر يكى ازشما فرا رسد در آن حال به حسرت بگويد پروردگارا اجل مرا اندكى تخير اندازتا صدقه و احسان بسيار كنم و از نكوكاران شوم (10)

و خدا هرگز اجل هيچكس را از وقتش كه فرا رسد موخر نيفكند و خدا به هر چه ازنيك و

بد كنيد آگاهست (11)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

هنگامى كه منافقان نزد تو آيند، گويند: «گواهى مى دهيم كه تو پيامبر خدا هستى» و خدا مى داند كه تو پيامبرش هستى و خدا شهادت مى دهد كه منافقان دروغگويند. (1)

سوگندهاى خود را سپر ساخته و (مردم را) از راه خدا باز داشتند، به راستى آنچه انجام مى دهند ناپسند است. (2)

آن (نفاق) براى آن است كه آنان ايمان آورده سپس كفر ورزيدند، پس بر دل هايشان مهر (شقاوت) زده شد و از اين رو نمى فهمند. (3)

و هرگاه آنان را ببينى، قيافه آنان (چنان آراسته است) كه ترا به شگفت وا دارد و اگر سخن گويند، (به قدرى جذّاب و زيباست كه) به كلامشان گوش فرادهى، گويا چوب هايى هستند (خشك و بى مغز و بى فايده و به هم) تكيه داده شده، هر ندايى را عليه خود مى پندارند، آنان دشمند، پس از آنان دورى كن، خدا آنان را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند. (4)

و هرگاه به آنان گفته شود: بياييد تا رسول خدا براى شما طلب مغفرت كند، (از روى انكار و تكبر و تمسخر) سرهاى خود را برمى گردانند و آنان را مى بينى كه از سر استكبار، (مردم را از گرايش به حق) بازمى دارند. (5)

براى آنان تفاوتى ندارد كه برايشان استغفار كنى يا استغفار نكنى، هرگز خداوند آنان را نمى بخشد، زيرا كه خداوند گروه فاسق را هدايت نمى كند. (6)

آنان همان كسانى هستند كه مى گويند: بر كسانى كه نزد رسول خدا هستند، انفاق نكنيد تا پراكنده شوند؛ در حالى كه خزانه هاى آسمان ها و زمين براى خداوند است ولى منافقان نمى فهمند. (7)

مى گويند: «اگر (از اين سفر

جنگى) به مدينه بازگرديم، عزيزترين افراد، ذليل ترين مردم را بيرون خواهد كرد»، در حالى كه عزّت و اقتدار مخصوص خدا و پيامبرش و مؤمنين است ولى منافقان نمى دانند. (8)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال و اولادتان شما را از ياد خدا غافل نسازد، و كسانى كه چنين كنند، آنان همان زيانكارانند. (9)

و از آنچه روزى شما كرده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ به سراغ هر يك از شما آيد، پس (در آستانه رفتن) گويد: پروردگارا چرا (مرگ) مرا تا مدتى اندك به تأخير نيانداختى تا صدقه (و زكات) دهم و از صالحان گردم. (10)

و هرگز خداوند مرگ كسى را كه اجلش فرارسيده، به تأخير نمى اندازد و خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است. (11)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

چون منافقان - آنها كه دل و زبانشان يكى نيست - نزد تو آيند، گويند: گواهى مى دهيم كه هرآينه تو فرستاده خدايى. و خدا مى داند كه تو فرستاده اويى، و خدا گواهى مى دهد كه همانا منافقان دروغگويند. (1)

سوگندهاى [دروغ] خود را سپرى گرفته اند، پس از راه خدا روى گردانده اند - يا مردم را از راه خدا بازداشته اند -. همانا بد است آنچه مى كردند - نفاقورزى -. (2)

اين [نفاق و بدكاريشان] بدان سبب است كه ايمان آوردند - به ظاهر - سپس كافر شدند - در نهان -، پس بر دلهاشان مهر نهاده شد از اين رو [حق را] درنمى يابند. (3)

و چون آنان را ببينى پيكرهاشان تو را به شگفت آرد، و اگر سخن گويند گفتارشان را بشنوى - از بس چرب زبانند -، [و حال آنكه] گويى چوبهايى اند به

ديوار تكيه نهاده - بى ايمان و مردگانى بى روح اند -. هر بانگى را بر [زيان و هلاك] خود پندارند. اينان دشمناند پس از آنها بر حذر باش. خدا بكشدشان - يا لعنت بر آنها باد - به كجا و چگونه [از حق] گردانيده مى شوند؟! (4)

و چون به آنها گفته شود: بياييد تا پيامبر خدا برايتان آمرزش بخواهد، سرهاى خويش را بپيچانند و آنان را بينى كه [از حق] روى مى گردانند در حالى كه گردن كشاند. (5)

بر آنها يكسان است چه برايشان آمرزش بخواهى يا آمرزش نخواهى، هرگز خدا نيامرزدشان. همانا خدا مردم بد كار را راه ننمايد. (6)

اينان همان كسانند كه مى گويند: بر آنان كه نزد پيامبر خدايند هزينه مكنيد - به آنها چيزى ندهيد - تا [از نزد وى] پراكنده شوند، و حال آنكه خداى راست گنجينه هاى آسمانها و زمين، وليكن منافقان درنمى يابند. (7)

گويند: چون به مدينه بازگرديم، آن كه عزيزتر است آن را كه خوارتر است از آنجا بيرون مى كند، و حال آنكه خداى راست عزت - بزرگى و ارجمندى - و پيامبر او و مومنان راست، وليكن منافقان نمى دانند. (8)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مالها و فرزندانتان شما را از يادكرد خدا سرگرم نكنند، و هر كه چنان كند - به سبب مال و فرزندان از طاعت خدا بازماند - ايشانند زيان كاران. (9)

و از آنچه شما را روزى كرده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه يكى از شما را مرگ فرارسد پس گويد: پروردگارا، چرا مرا تا سرآمدى نزديك باز پس نداشتى - مرگ مرا اندكى به تاخير نيفكندى - تا صدقه دهم و از نيكان و شايستگان باشم

(10)

و هرگز خدا كسى را چون سرآمدش رسيده باشد بازپس ندارد، و خدا بدانچه مى كنيد آگاه است. (11)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

چون منافقان نزد تو آيند، گويند: شهادت مي دهيم كه تو پيامبر خدا هستي . خدا مي داند كه تو پيامبرش هستي و خدا شهادت مي دهد كه منافقان دروغگويند. (1)

از سوگندهاي خود سپري ساختند و از راه خدا باز داشتند و به حقيقت، آنچه مي كنند ناپسند است. (2)

اين بدان سبب است كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند. خدا نيز بر دلهاشان مهر نهاد و آنان در نمي يابند. (3)

چون آنها را ببيني تو را از ظاهرشان خوش مي آيد، و چون سخن بگويند به سخنشان گوش مي دهي . گويي چوبهايي هستند به ديوار تكيه داده . هر آوازي را بر زيان خود مي پندارند. ايشان دشمنانند. از آنها حذر كن. خدايشان بكشد. به كجا منحرف مي شوند. (4)

چون به آنها گفته شود كه بياييد تا پيامبر خدا برايتان آمرزش بخواهد، سر مي پيچند. مي بيني كه اعراض و گردنكشي مي كنند. (5)

تفاوتي نكند، چه برايشان آمرزش بخواهي چه آمرزش نخواهي . خدايشان نخواهد آمرزيد. و خدا مردم نافرمان را هدايت نمي كند. (6)

اينان همانهايند كه مي گويند: بر آنها كه گرد پيامبر خدايند، چيزي مدهيد تا از گردش پراكنده شوند. و حال آنكه خزاين آسمانها و زمين از آن خداست ولي منافقان نمي فهمند. (7)

مي گويند: چون به مدينه باز گرديم، صاحبان عزت، ذليلان را از آنجا بيرون خواهند كرد. عزت از آن خدا و پيامبرش و مومنان است. ولي منافقان

نمي دانند. (8)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، اموال و اولادتان شما را از ذكر خدا به خود مشغول ندارد، كه هر كه چنين كند زيانكار است. (9)

از آنچه روزيتان داده ايم در راه خدا انفاق كنيد، پيش از آنكه يكي از شما را مرگ فرا رسد و بگويد: اي پروردگار من، چرا مرگ مرا اندكي به تاخير نينداختي تا صدقه دهم و از شايستگان باشم. (10)

چون كسي اجلش فرا رسد، خدا مرگ او را به تاخير نمي افكند. و خدا به كارهايي كه مي كنيد آگاه است. (11)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

منافقان چون به نزد تو آيند گويند گواهى مى دهيم كه تو پيامبر خدا هستى، و خداوند مى داند كه تو پيامبرش هستى، و خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغگو هستند (1)

سوگندهايشان را سپر بلا گرفته اند، سپس [مردمان را] از راه خدا بازداشته اند، چه بد است كارى كه آنان مى كنند (2)

اين از آن است كه ايشان ايمان آورده اند سپس كفر ورزيده اند، و بر دلهايشان مهر نهاده شده است، و ايشان در نمى يابند (3)

و چون ايشان را بنگرى، بدنهاى ايشان تو را به شگفتآورد، و چون سخن گويند به سخنانشان گوش دهى، گويى همانند الوارهاى تكيه داده بر ديوارند، و هر بانگى را بر ضد خويش مى انگارند، آنان دشمناند، از آنان بر حذر باش، خداوند لعنتشان كند، چگونه بيراهه مى روند (4)

و چون به ايشان گفته شود بياييد كه پيامبر خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرهاى خود را [به انكار] برگردانند، و بنگريشان كه [از اعتذار و استغفار] رويگردانند و گردنكشاند (5)

در حق آنان يكسان است چه

برايشان آمرزش بخواهى، چه بر ايشان آمرزش نخواهى، هرگز خداوند آنان را نخواهد آمرزيد، بى گمان خداوند نافرمانان را هدايت نمى كند (6)

ايشان كسانى هستند كه مى گويند براى كسانى كه نزد پيامبر خدا هستند چيزى هزينه نكنيد تا آنكه [از پيرامون او] پراكنده شوند، و حال آنكه خزانه هاى آسمان و زمين از آن خداوند است، ولى منافقان در نمى يابند (7)

مى گويند چون به مدينه بازگرديم، بلندپايگان، فرومايگان را از آنجا بيرون خواهند كرد، حال آنكه عزت، خاص خداوند و پيامبر او و مومنان است، ولى منافقان نمى دانند (8)

اى مومنان اموال و اولادتان، شما را از ياد خداوند بازندارد، و هر كس چنين كند، آنانند كه زيانكارانند (9)

و پيش از آنكه مرگ به سراغ هر يك از شما بيايد و او بگويد پروردگارا چرا مرا تا مهلتى نزديك باز پس نداشتى كه بتوانم صدقه بدهم و از شايستگان باشم، از آنچه روزيتان كرده ايم، بخشش كنيد (10)

و خداوند هرگز كسى را چون اجلش فرا رسد، بازپس ندارد، و خداوند به آنچه مى كنيد آگاه است (11)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

هر گاه آيندت دورويان گويند گواهى دهيم كه توئى پيمبر خدا و خدا داند كه توئى فرستاده او و خدا گواهى دهد كه دورويانند همانا دروغگويان (1)

برگرفتند سوگندهاى خويش را سپرى پس بازداشتند از راه خدا همانا زشت است آنچه بودند مى كردند (2)

اين بدان است كه ايشان ايمان آوردند سپس كافر شدند پس مُهر نهاد بر دلهاشان پس درنيابند (3)

و هر گاه ببينيشان شگفت آردت كالبدهاى آنان و اگر سخن گويند گوش دهى به گفتار ايشان گوئيا آنانند چوبهاى تكيه داده شده پندارند

هر فريادى را بر ايشان ايشانند دشمن پس بترسشان بكشدشان خدا كجا به دروغ رانده شوند (4)

و گاهى كه گفته شود بديشان بيائيد آمرزش خواهد براى شما پيمبر خدا بازگردانند سرهاى خويش را و بينيشان بازمى دارند (يا دورى گزينند) و ايشانند كبرورزندگان (5)

يكسان است بر ايشان چه آمرزش خواهى براى ايشان يا آمرزش نخواهى براى ايشان هرگز نيامرزدشان خدا همانا خدا هدايت نكند گروه نافرمانان را (6)

آنانند كه گويند انفاق نكنيد بر آنان كه نزد پيمبر خدايند تا پراكنده شوند و خدا را است گنجهاى آسمانها و زمين ليكن منافقان درنيابند (7)

گويند اگر بازگشتيم بسوى شهر همانا برون راند گرامى تر (عزيزتر) از آن خوارتر را و از آنِ خدا است عزّت و از آن پيمبرش و از آن مؤمنان و ليكن منافقان نمى دانند (8)

اى آنان كه ايمان آورديد سرگرمتان نسازد خواسته هاى شما و نه فرزندان شما از ياد خدا و آنكه بكند اين را پس آنانند زيانكاران (9)

و بدهيد از آنچه روزى داديم شما را پيش از آنكه آيد يكى از شما را مرگ پس گويد پروردگارا كاش پس مى انداختى مرا تا سرآمدى نزديك تا تصدّق كنم و بشوم از شايستگان (10)

و هرگز پس نيندازد خدا جائى را گاهى كه بيايد سرآمدش و خدا آگاه است بدانچه مى كنيد (11)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 When the hypocrites come to you they say, ‘We bear witness that you are indeed the apostle of Allah.’ Allah knows that you are indeed His Apostle, and Allah bears witness that the hypocrites are indeed liars.

2 They

make a shield of their oaths, and bar from the way of Allah. Evil indeed is what they used to do.

3 That is because they believed and then disbelieved, so their hearts were sealed. Hence they do not understand.

4 When you see them, their bodies impress you, and if they speak, you listen to their speech. Yet they are like dry logs set reclining [against a wall]. They suppose every cry is directed against them. They are the enemy, so beware of them. May Allah assail them, where do they stray?!

5 When they are told, ‘Come, that Allah’s Apostle may plead for forgiveness for you,’ they twist their heads, and you see them turn away while they are disdainful.

6 It is the same for them whether you plead for forgiveness for them, or do not plead for forgiveness for them: Allah will never forgive them. Indeed Allah does not guide the transgressing lot.

7 They are the ones who say, ‘Do not spend on those who are with the Apostle of Allah until they scatter off.’ Yet to Allah belong the treasuries of the heavens and the earth, but the hypocrites do not understand.

8 They say, ‘When we return to the city, the mighty will surely expel the abased from it.’ Yet all might belongs to Allah and His Apostle, and the faithful, but the hypocrites do not know.

9 O you who have faith! Do not let your possessions and children distract you from the remembrance of Allah, and

whoever does that—it is they who are the losers.

10 Spend from what We have provided you before death comes to any of you, whereat he will say, ‘My Lord, why did You not respite me for a short time so that I might have given charity and become one of the righteous!’

11 But Allah shall never respite a soul when its time has come, and Allah is well aware of what you do.

ترجمه انگليسي شاكر

When the hypocrites come to you, they say: We bear witness that you are most surely Allah's Messenger; and Allah knows that you are most surely His Messenger, and Allah bears witness that the hypocrites are surely liars. (1)

They make their oaths a shelter, and thus turn away from Allah's way; surely evil is that which they do. (2)

That is because they believe, then disbelieve, so a seal is set upon their hearts so that they do not understand. (3)

And when you see them, their persons will please you, and If they speak, you will listen to their speech; (they are) as if they were big pieces of wood clad with garments; they think every cry to be against them. They are the enemy, therefore beware of th (4)

And when it is said to them: Come, the Messenger of Allah will ask forgiveness for you, they turn back their heads and you may see them turning away while they are big with pride. (5)

It is alike to them whether you beg forgiveness for them or

do not beg forgiveness for them; Allah will never forgive them; surely Allah does not guide the transgressing people. (6)

They it is who say: Do not spend upon those who are with the Messenger of Allah until they break up. And Allah's are the treasures of the heavens and the earth, but the hypocrites do not understand. (7)

They say: If we return to Medina, the mighty will surely drive out the meaner therefrom; and to Allah belongs the might and to His Messenger and to the believers, but the hypocrites do not know. (8)

O you who believe! let not your wealth, or your children, divert you from the remembrance of Allah; and whoever does that, these are the losers. (9)

And spend out of what We have given you before death comes to one of you, so that he should say: My Lord! why didst Thou not respite me to a near term, so that I should have given alms and been of the doers of good deeds? (10)

And Allah does not respite a soul when its appointed term has come, and Allah is Aware of what you do. (11)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) Whenever hypocrites come to you, they say: "We admit that you are God's messenger." God already knows that you are His messenger, while God testifies that the hypocrites are liars.

(2) They use their faith as a disguise and obstruct God's way; they are evil because of what they have been

doing.

(3) That is because they have believed, then disbelieved; so their hearts are sealed off and they do not comprehend a thing.

(4) Whenever you see them, their physical appearance may attract you, while if they speak, you will listen to what they say as if they were just sticks of kindling all stacked up. They reckon every shout is [directed] against them. They are the [real] enemy, so beware of them! May God assail them! How they shrug things off!

(5) Whenever they are told: "Come, God's messenger will seek forgiveness for you," they twist their heads around and you will see them trying to slip away, while they act so haughty.

(6) It is the same for them whether you seek forgiveness for them or do not seek forgiveness for them; God will never forgive them! God does not guide such immoral folk.

(7) They are the ones who say: "Do not spend anything on anyone who is with God's messenger until they desert [him] ." God holds the treasures of Heaven and Earth, yet hypocrites do not comprehend this.

(8) They say: "If we should ever return to the City, the grandees there would expel the lower [classes]." Yet influence belongs to God, His messenger and believers, even though hypocrites do not realize it.

(9) You who believe, let neither your wealth nor your children distract you from remembering God. Those who do so will be the losers.

(10) Spend something from whatever We have provided you with before death comes

to one of you and he says: "My Lord, if You would only delay things for me for a short while, then I will act charitably and become honorable!"

(11) God will never postpone things for any soul once its deadline has arrived. God is Informed about anything you do!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

When the hypocrites come to thee they say, `We bear witness that thou artindeed the Messenger of God.' And God knows that thou art indeed HisMessenger, and God bears witness that the hypocrites are truly liars. (1)

They have taken their oaths as a covering, then they have barred from the wayof God. Surely they--evil are the things they have been doing. (2)

That is because they have believed, then they have disbelieved; therefore aseal has been set on their hearts, and they do not understand. (3)

When thou seest them, their bodies please thee; but when they speak, thoulistenest to their speech, and it is as they were propped-up timbers. Theythink every cry is against them. They are the enemy; so beware of them. Godassail them! How they are perverted! (4)

And when it is said to them, `Come now, and God's Messenger will askforgiveness for you,' they twist their heads, and thou seest them turningtheir faces away, waxing proud. (5)

Equal it is for them, whether thou askest forgiveness for them or thou askestnot forgiveness for them; God will never forgive them. God guides not thepeople of the ungodly. (6)

Those are they that

say, `Do not expend on them that are with God's Messengeruntil they scatter off'; yet unto God belong the treasuries of the heavensand of the earth, but the hypocrites do not understand. (7)

They say, `If we return to the City, the mightier ones of it will expelthe more abased'; yet glory belongs unto God, and unto His Messengerand the believers, but the hypocrites do not know it. (8)

O believers, let not your possessions neither your children divert you fromGod's remembrance; whoso does that, they are the losers. (9)

Expend of what We have provided you before that death comes upon one of youand he says, `O my Lord, if only Thou wouldst defer me unto a near term, sothat I may make freewill offering, and so I may become one of therighteous.' (10)

But God will never defer any soul when its term comes. And God is aware ofthe things you do. (11)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

When the hypocrites come unto thee (O Muhammad), they say: We bear witness that thou art indeed Allah's messenger. And Allah knoweth that thou art indeed His messenger, and Allah beareth witness that the Hypocrites are speaking falsely. (1)

They make their faith a pretext that they may turn (men) from the way of Allah. Verily evil is that which they are wont to do, (2)

That is because they believed, then disbelieved, therefore their hearts are sealed so that they understand not. (3)

And when thou seest them their figures

please thee; and if they speak thou givest ear unto their speech. (They are) as though they were blocks of wood in striped cloaks. They deem every shout to be against them. They are the enemy, so beware of them. Allah confound them! How they are perverted! (4)

And when it is said unto them: Come! The messenger of Allah will ask forgiveness for you! they avert their faces and thou seest them turning away, disdainful. (5)

Whether thou ask forgiveness for them or ask not forgiveness for them, Allah will not forgive them. Lo! Allah guideth not the evil living folk. (6)

They it is who say: Spend not on behalf of those (who dwell) with Allah's messenger that they may disperse (and go away from you); when Allah's are the treasures of the heavens and the earth; but the hypocrites comprehend not. (7)

They say: Surely, if we return to Al Madinah the mightier will soon drive out the weaker; when might belongeth to Allah and to His messenger and the believers; but the hypocrites know not. (8)

O ye who believe! Let not your wealth nor your children distract you from remembrance of Allah. Those who do so, they are the losers. (9)

And spend of that wherewith We have provided you before death cometh unto one of you and he saith: My Lord! If only thou wouldst reprieve me for a little while, then I would give alms and be among the righteous. (10)

But Allah reprieveth no soul when its

term cometh, and Allah is Aware of what ye do. (11)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

When the Hypocrites come to thee they say "We bear witness that thou art indeed the Apostle of Allah." Yea Allah knoweth that thou art indeed His Apostle and Allah beareth witness that the Hypocrites are indeed liars. (1)

They have made their oaths a screen (for their misdeeds): thus they obstruct (men) from the Path of Allah: truly evil are their deeds. (2)

That is because they believed then they rejected Faith: so a seal was set on their hearts: therefore they understand not. (3)

When thou lookest at them their exteriors please thee; and when they speak thou listenest to their words. They are as (worthless as hollow) pieces of timber propped up (unable to stand on their own). They think that every cry is against them. They are the enemies; so beware of them. The curse of Allah be on them! How are they deluded (away from the Truth)! (4)

And when it is said to them "Come the Apostle of Allah will pray for your forgiveness" they turn aside their heads and thou wouldst see them turning away their faces in arrogance. (5)

It is equal to them whether thou pray for their forgiveness or not. Allah will not forgive them. Truly Allah guides not rebellious transgressors. (6)

They are the ones who say "Spend nothing on those who are with Allahs Apostle to the end that they may disperse (and

quit Madinah). But to Allah belong the treasures of the heavens and the earth; but the Hypocrites understand not. (7)

They say "If we return to Madinah surely the more honorable (element) will expel there from the meaner." But honor belongs to Allah and His Apostle and to the Believers; but the Hypocrites know not. (8)

O ye who believe! let not your riches or your children divert you from the remembrance of Allah. If any act thus the loss is their own. (9)

And spend something (in charity) out of the substance which We have bestowed on you before death should come to any of you and he should say "O my Lord! why didst thou not give me respite for a little while? I should then have given (largely) in charity and I should have been one of the doers of good." (10)

But to no soul will Allah grant respite when the time appointed (for it) has come: and Allah is well-acquainted with (all) that ye do. (11)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Quand les hypocrites viennent à toi, ils disent: ‹Nous attestons que tu es certes le Messager d'Allah›; Allah sait que tu es vraiment Son messager; et Allah atteste que les hypocrites sont assurément des menteurs.

2. Ils prennent leurs serments pour bouclier et obstruent le chemin d'Allah. Quelles mauvaises choses que ce qu'ils faisaient!

3. C'est parce qu'en vérité ils ont cru, puis rejeté la foi. Leur coeurs donc, ont été scellés, de sorte

qu'ils ne comprennent rien.

4. Et quand tu les vois, leurs corps t'émerveillent; et s'ils parlent, tu écoutes leur parole. ils sont comme des bûches appuyées (contre des murs) et ils pensent que chaque cri est dirigé contre eux. L'ennemi c'est eux. Prends y garde. Qu'Allah les extermine! Comme les voilà détournés (du droit chemin).

5. Et quand on leur dit: ‹Venez que le Messager d'Allah implore le pardon pour vous›, ils détournent leurs têtes, et tu les vois se détourner tandis qu'ils s'enflent d'orgueil.

6. C'est égal, pour eux, que tu implores le pardon pour eux ou que tu ne le fasses pas: Allah ne leur pardonnera jamais, car Allah ne guide pas les gens pervers.

7. Ce sont eux qui disent: ‹Ne dépensez point pour ceux qui sont auprès du Messager d'Allah, afin qu'ils se dispersent›. Et c'est à Allah qu'appartiennent les trésors des cieux et de la terre, mais les hypocrites ne comprennent pas.

8. Ils disent: ‹Si nous retournons à Médine, le plus puissant en fera assurément sortir le plus humble›. Or c'est à Allah qu'est la puissance ainsi qu'à Son messager et aux croyants. Mais les hypocrites ne le savent pas.

9. ش vous qui avez cru! Que ni vos biens ni vos enfants ne vous distraient du rappel d'Allah. Et quiconque fait cela... alors ceux-là seront les perdants.

10. Et dépensez de ce que Nous vous avons octroyé avant que la mort ne vienne à l'un de vous et qu'il dise alors: ‹Seigneur! si seulement Tu m'accordais un court

délai: je ferais l'aumٍne et serais parmi les gens de bien›.

11. Allah cependant n'accorde jamais de délai à une âme dont le terme est arrivé. Et Allah est Parfaitement Connaisseur de ce que vous faites.

ترجمه اسپانيايي

1. Cuando los hipócritas vienen a ti, dicen: «Atestiguamos que tú eres, en verdad, el Enviado de Alá». Alá sabe que tú eres el enviado. Pero Alá es testigo de que los hipócritas mienten.

2. Se han escudado en sus juramentos y han desviado a otros del camino de Alá. ¡Qué mal está lo que han hecho!

3. Porque primero creyeron y, luego, han descreído. Sus corazones han sido sellados, así que no entienden.

4. Cuando se les ve, se admira su presencia. Si dicen algo, se escucha lo que dicen. Son como maderos apoyados. Creen que todo grito va dirigido contra ellos. Son ellos el enemigo. ¡Ten, pues, cuidado con ellos! ¡Que Alá les maldiga! ¡Cómo pueden ser tan

5. Cuando se les dice: «¡Venid, que el Enviado de Alá pedirá perdon por vosotros!», vuelven la cabeza y se les ve retirarse altivamente.

6. Da lo mismo que pidas o no que se les perdone. Alá no les perdonará. Alá no dirige a la gente perversa.

7. Son ellos los que dicen: «No gastéis nada en favor de los que están con el Enviado de Alá; así, se escaparán de él». Los tesoros de los cielos y de la tierra pertenecen a Alá, pero los hipócritas no comprenden.

8. Dicen: «Si volvemos a la ciudad, los más poderosos,

sin duda, expulsarán de ella a los más débiles». Pero el poder pertenece a Alá, a Su Enviado y a los creyentes. Los hipócritas, empero, no saben.

9. ¡Creyentes! Que ni vuestra hacienda ni vuestros hijos os distraigan del recuerdo de Alá. Quienes eso hacen, son los que pierden.

10. Gastad de lo que os hemos proveído, antes de que la muerte venga a uno de vosotros y éste diga: «¡Señor! ¿Por qué no me das algo más de tiempo, para que dé limosna y sea de los justos?».

11. Cuando le vence a uno su plazo, Alá no le concede prórroga. Alá está bien informado de lo que hacéis.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Wenn die Heuchler zu dir kommen, sagen sie: «Wir bezeugen, daك du in Wahrheit der Gesandte Allahs bist.» Und Allah weiك, daك du in Wahrheit Sein Gesandter bist, jedoch Allah bezeugt, daك die Heuchler gewiكlich Lügner sind.

2. Sie haben sich aus ihren Eiden einen Schild gemacht; so machen sie abwendig vom Wege Allahs. Schlimm ist wahrlich das, was sie zu tun pflegen.

3. Dies, weil sie glaubten und hernach unglنubig wurden. So ist ein Siegel auf ihre Herzen gesetzt worden, also daك sie nicht verstehen.

4. Und wenn du sie siehst, so gefallen dir ihre Gestalten; und wenn sie sprechen, horchst du auf ihre Rede. Sie sind, als wنren sie aufgerichtete Holzklِtze. Sie glauben, jeder Schrei sei wider sie. Sie sind der Feind, drum hüte dich vor ihnen. Allahs Fluch über sie! Wie werden sie abgewendet!

5. Und wenn zu ihnen gesprochen wird: «Kommt her, der Gesandte Allahs will für euch um Verzeihung bitten», dann wenden sie ihre Kِpfe zur Seite, und du siehst, wie sie sich in Hochmut abkehren.

6. Es ist ihnen gleich, ob du für sie um Verzeihung bittest oder nicht für sie um Verzeihung bittest. Allah wird ihnen nie verzeihen; Allah weist dem widerspenstigen Volk nicht den Weg.

7. Sie sind es, die sprechen: «Spendet nicht für die, die mit dem Gesandten Allahs sind, damit sie sich zerstreuen (und ihn v erlassen)», wنhrend doch die Schنtze der Himmel und der Erde Allahs sind; allein die Heuchler verstehen es nicht.

8. Sie sprechen: «Wenn wir nach Medina zurückkehren, dann wird der Angesehenste sicherlich den Geringsten daraus vertreiben», obwohl das Ansehen nur Allah und Seinem Gesandten und den Glنubigen gebührt; allein die Heuchler wissen es nicht.

9. O die ihr glaubt, lasset euer Vermِgen und eure Kinder euch nicht vom Gedenken an Allah abhalten. Und wer das tut - das sind die Verlierenden.

10. Und spendet von dem, was Wir euch gegeben haben, bevor einen von euch der Tod ereilt und er spricht: «Mein Herr! wenn Du mir nur Aufschub gewنhren wolltest auf eine kleine Weile, dann würde ich Almosen geben und der Rechtschaffenen einer sein.»

11. Nie aber wird Allah einer Seele Aufschub gewنhren, wenn ihre Frist um ist; und Allah kennt wohl, was ihr tut.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Quando vengono a te, gli ipocriti dicono: « Attestiamo che sei veramente il

Messaggero di Allah», ma Allah attesta che tu sei il Suo Messaggero e attesta, Allah, che gli ipocriti sono bugiardi.

2. Si fanno scudo dei loro giuramenti e hanno allontanato altri dalla via di Allah. Quant'è perverso quello che fanno!

3. E questo perché prima credettero, poi divennero increduli. Sul loro cuore fu quindi posto un suggello, affinché non capissero.

4. Quando li vedi, sei ammirato dalla loro prestanza; se parlano, ascolti le loro parole. Sono come tronchi appoggiati . Credono che ogni grido sia contro di loro. Sono essi il nemico. Stai in guardia. Li annienti Allah! Quanto si sono traviati!

5. E quando si dice loro: « Venite, il Messaggero di Allah implorerà il perdono per voi», voltano la testa e li vedi allontanarsi pieni di superbia.

6. Per loro è la stessa cosa, che tu implori perdono per loro o che non lo implori: Allah non li perdonerà mai. In verità Allah non guida gli empi.

7. Essi sono coloro che dicono: « Non date nulla a coloro che seguono il Messaggero di Allah, affinché si disperdano». Appartengono ad Allah i tesori dei cieli e della terra, ma gli ipocriti non lo capiscono.

8. Dicono: « Se ritorniamo a Medina, il più potente scaccerà il più debole» . La potenza appartiene ad Allah, al Suo Messaggero e ai credenti, ma gli ipocriti non lo sanno.

9. O credenti, non vi distraggano dal ricordo di Allah i vostri beni e i vostri figli. Quelli che faranno ciò saranno i perdenti.

10. Siate generosi

di quello che Noi vi abbiamo concesso, prima che giunga a uno di voi la morte ed egli dica: «Signore, se Tu mi dessi una breve dilazione, farei l'elemosina e sarei fra i devoti».

11. Ma Allah non concede dilazioni a nessuno che sia giunto al termine. Allah è ben informato a proposito di quello che fate.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Koгдa пpиxoдят к тeбe лицeмepы, oни гoвopят: "Cвидeтeльcтвyeм, чтo ты - пocлaнник Aллaxa". Aллax знaeт, чтo ты - Eгo пocлaнник, и Aллax cвидeтeльcтвyeт, чтo лицeмepы - лжeцы.

2. Oни oбpaтили cвoи клятвы в щит и oтклoнилиcь oт пyти Aллaxa. Пoиcтинe, cквepнo тo, чтo oни дeлaют!

3. Этo - зa тo, чтo oни yвepoвaли, пoтoм cтaли нeвepными, и пoлoжeнa пeчaть нa иx cepдцa, и oни нe paзyмeют.

4. A кoгдa ты иx yвидишь, тeбя вocxищaют иx фигypы. Ecли oни гoвopят, ты cлyшaeшь иx cлoвa, тoчнo oни cтoлпы пpиcтaвлeнныe. Oни пpинимaют вcякий кpик - пpoтив ниx. Oни - вpaги, бepeгиcь жe иx! Пycть Aллax иx пopaзит, дo чeгo oни oбoльщeны!

5. Koгдa cкaжyт им: "Xoдитe, пocлaнник Aллaxa пoпpocит вaм пpoщeния!" - oни кpивят cвoи гoлoвы, и ты видишь, кaк oни oтвopaчивaютcя, вoзвeличившиcь.

6. Bce paвнo им, бyдeшь ты пpocить им пpoщeния или нe бyдeшь; никoгдa нe пpocтит им Aллax: вeдь Aллax нe pyкoвoдит нapoдoм pacпyтным!

7. Oни - тe, кoтopыe вaм гoвopят: "He pacxoдyйтe нa тex, ктo y пocлaнникa Aллaxa, пoкa oни нe paзoйдyтcя!" У Aллaxa coкpoвищницы нeбec и зeмли, нo лицeмepы нe пoнимaют!

8. Oни гoвopят: "Ecли мы вepнeмcя в гopoд, тo cильнeйший

тaм изгoнит cлaбeйшeгo". У Aллaxa вeличиe, и y Eгo пocлaнникa, и y вepyющиx, нo лицeмepы нe знaют!

9. O вы, кoтopыe yвepoвaли! He дaвaйтe cвoeмy имyщecтвy и дeтям oтвлeкaть вac oт пoминaния Aллaxa. Kтo этo дeлaeт, тe - пoтepпeвшиe yбытoк.

10. И pacxoдyйтe тo, чeм Mы вac нaдeлили, paньшe, чeм к кoмy-нибyдь из вac пpидeт cмepть, и тoгдa oн cкaжeт: "Гocпoди, ecли бы Tы oтcpoчил мнe дo близкoгo cpoкa, я cтaл бы дaвaть милocтыню и был бы пpaвeдным!"

11. Ho никoгдa нe oтлoжит Aллax дyшe, кoгдa к нeй пpидeт ee cpoк. Aллax cвeдyщ в тoм, чтo вы дeлaeтe!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Münâfklar, sana gelince, tanklk ederiz ki dediler, sen, üphe yok, elbette Allah'n peygamberisin ve Allah bilir ki üphe yok, sen, onun peygamberisin ve Allah tanklk eder ki üphe yok, münâfklar, elbette yalanclardr.

2- Antlarn kalkan edinmi ler de halk, Allah yolundan çkarm lardr; üphe yok ki ne de kِtüdür bu yaptk-lar ey.

3- Bu da, hiç üphesiz, inandklarndan, sonra kâfir olduklarndandr; derken Allah, gِnüllerini mühürlemi tir; gerçekten de onlar, anlamayan bir topluluktur.

4- Ve onlar gِrdün mü, bedenleri ho una gider; ve konu urlarsa sِzlerini dinlersin; sanki onlar, dayanm kerestelerdir; her baًr , kendi aleyhlerine sanrlar; onlar dü mandr, artk sakn onlardan, Allah gebertsin onlar, nelere de kaplyorlar.

5- Ve onlara, gelin de Allah'n Peygamberi size yarlganma dilesin denirse ba larn sallarlar alay ederek ve gِrürsün ki ululuk satarak dِnüp gitmedeler.

6- Birdir onlara, yarlganmalarn dilesen de, yahut dilemesen de; Allah kesin olarak yarlgamaz onlar; üphe yok ki Allah, buyruktan çkm topluluًu doًru yola sevketmez.

7- Onlar, ِyle ki ilerdir

ki Allah'n Peygamberinin yannda olanlara bir ey vermeyin de derler, sonunda daًlp gitsinler ve Allah'ndr hazîneleri gِklerin ve yeryüzünün ve fakat münâfklar, anlamazlar.

8- Derler ki: Medîne'ye dِnünce andolsun ki üstün olan, elbette a aًlk ki iyi çkarr oradan ve Allah'ndr üstünlük ve Peygamberinin ve inananlarn ve fakat münâfklar, bilmezler.

9- Ey inananlar, sizi alkoymasn mallarnz ve evlâtlarnz, Allah' anmadan ve kim, bunu yaparsa artk onlardr ziyana uًryanlarn ta kendileri.

10- Ve birinize ِlüm gelip çatmadan ve derken o da Rabbim, beni yakn bir zamanadek ِldürmeyip braksaydn da ben de sadaka vermeye çal saydm ve temiz kullardan olsaydm demeden ِnce sizi rzklandrdًmz eylerden harcayn.

11- Ve Allah, mukadder zamân geldi mi hiç kimseyi geri brakmaz kesin olarak ve Allah, ne yapyorsanz hepsinden de haberdardr.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. (Ya Peyğəmbər!) Münafiqlər (riyakarlar) sənin yanına gəldikləri zaman: "Biz sənin, doğrudan da, Allahın Peyğəmbəri olduğuna şəhadət veririk! - deyirlər. Allah sənin Onun həqiqi Peyğəmbər olduğunu bilir. Allah həm də münafiqlərin xalis yalançı olduqlarına şəhadət verir.

2. Onlar (yalan) andlarını özlərində sipər edib (xalqı) Allah yolundan döndərirlər. Həqiqətən, onların törətdikləri əməllər necə də pisdir!

3. Bunun səbəbi odur ki, onlar (dildə) iman gətirdilər, sonra isə (ürəklərində gizli) kafir oldular. Buna görə də onların ürəklərinə möhür vurulmuş, özləri isə anlamaz kimsələr olmuşlar.

4. (Ya Peyğəmbər!) Sən onları gördükdə cüssələri (boy-buxunları, gözəllikləri) xoşuna gəlir, danışanda sözlərinə qulaq asırsan. Onlar, sanki (divara) söykədilmiş dirəklərdir (ruhsuz bədən, müqəvva kimidirlər). Onlar (ikiüzlülüklərinin Peyğəmbərə və mö'minlərə əyan olacağından qorxub) hər bir qışqırığın (səs-küyün) öz əleyhlərinə olduğunu zənn edirlər. Onlar düşməndirlər, sən onlardan həzər et! Allah

onları öldürsün, necə də haqdan döndərilirlər!

5. Onlara: "Gəlin Allahın Peyğəmbəri (Rəbbinizdən) sizin bağışlanmağınızı diləsin!"-deyildiyi zaman (istehza ilə) başlarını bulayar və sən (Ya Rəsulum!) onların təkəbbürlə üz çevirdiklərini görərsən.

6. Sən onların bağışlanmasını diləsən də, diləməsən də, fərqi yoxdur. Onsuz da Allah onları bağışlamayacaqdır. Şübhəsiz ki, Allah fasiq qövmü doğru yola yönəltməz!

7. Onlar: "Allahın Peyğəmbəri yanında olanlara bir şey verməyin ki, dağılıb getsinlər!" - deyən kimsələrdir. Halbuki göylərin və yerin xəzinələri Allaha məxsusdur, lakin münafiqlər (bunu) anlamazlar.

8. Onlar: "Əgər biz (Bəni Müstəliq vuruşunda) Mədinəyə qayıtsaq, ən güclülər (ən şərəflilər - münafiqlər) ən zəifləri (ən həqirləri - Peyğəmbəri və ona iman gətirənləri), əlbəttə, oradan çıxardacaqlar!" - deyirlər. Halbuki şərəf-şan da, (qüvvət və qələbə də) yalnız Allaha, Onun Peyğəmbərinə və mö'minlərə məxsusdur, lakin münafiqlər (bunu) bilməzlər!

9. Ey iman gətirənlər! Nə mal-dövlətiniz, nə də oğul-uşağınız sizi Allahın zikrindən yayındırmasın! Hər kəs bunu etsə (Allahı yada salmasa), belələri əsl ziyana uğrayanlardır.

10. Birinizin ölümü çatıb: "Ey Rəbbim! Mənə bir az möhlət versəydin, sədəqə verib salehlərdən olardım! - deməmişdən əvvəl sizə verdiyim ruzidən (Allah yolunda) xərcləyin.

11. Və (bilin ki) Allah əcəli çatan heç kəsə möhlət verməz. Allah sizin nə etdiklərinizdən xəbərdardır!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. (اے محمد) جب منافق لوگ تمہارے پاس آتے ہيں تو (از راہ نفاق) كہتے ہيں كہ ہم اقرار كرتے ہيں كہ آپ بيشك خدا كے پيغمبر ہيں اور خدا جانتا ہے كہ درحقيقت تم اس كے پيغمبر ہو ليكن خدا ظاہر كئے ديتا ہے كہ منافق (دل سے اعتقاد نہ ركھنے

كے لحاظ سے) جھوٹے ہيں

2. انہوں نے اپني قسموں كو ڈھال بنا ركھا ہے اور ان كے ذريعے سے (لوگوں كو) راہ خدا سے روك رہے ہيں۔ كچھ شك نہيں كہ جو كام يہ كرتے ہيں برے ہيں

3. يہ اس لئے كہ يہ (پہلے تو) ايمان لائے پھر كافر ہوگئے تو ان كے دلوں پر مہر لگادي گئي۔ سو اب يہ سمجھتے ہي نہيں

4. اور جب تم ان (كے تناسب اعضا) كو ديكھتے ہو تو ان كے جسم تمہيں (كيا ہي) اچھے معلوم ہوتے ہيں۔ اور جب وہ گفتگو كرتے ہيں تو تم ان كي تقرير كو توجہ سے سنتے ہو (مگر فہم وادراك سے خالي) گويا لكڑياں ہيں جو ديواروں سے لگائي گئي ہيں۔ (بزدل ايسے كہ) ہر زور كي آواز كو سمجھيں (كہ) ان پر بلا آئي۔ يہ (تمہارے) دشمن ہيں ان سے بيخوف نہ رہنا۔ خدا ان كو ہلاك كرے۔ يہ كہاں بہكے پھرتے ہيں

5. اور جب ان سے كہا جائے كہ آؤ رسول خدا تمہارے لئے مغفرت مانگيں تو سر ہلا ديتے ہيں اور تم ان كو ديكھو كہ تكبر كرتے ہوئے منہ پھير ليتے ہيں

6. تم ان كے لئے مغفرت مانگو يا نہ مانگو ان كے حق ميں برابر ہے۔ خدا ان كو ہرگز نہ بخشے گا۔ بيشك خدا نافرمانوں كو ہدايت نہيں ديا كرتا

7. يہي ہيں جو كہتے ہيں كہ جو لوگ رسول خدا كے پاس (رہتے) ہيں ان پر (كچھ) خرچ نہ كرو۔ يہاں تك كہ يہ (خود بخود) بھاگ جائيں۔ حالانكہ آسمانوں اور زمين كے خزانے خدا ہي كہ ہيں ليكن

منافق نہيں سمجھتے

8. كہتے ہيں كہ اگر ہم لوٹ كر مدينے پہنچے تو عزت والے ذليل لوگوں كو وہاں سے نكال باہر كريں گے۔ حالانكہ عزت خدا كي ہے اور اس كے رسول كي اور مومنوں كي ليكن منافق نہيں جانتے

9. مومنو! تمہارا مال اور اولاد تم كو خدا كي ياد سے غافل نہ كردے۔ اور جو ايسا كرے گا تو وہ لوگ خسارہ اٹھانے والے ہيں

10. اور جو (مال) ہم نے تم كو ديا ہے اس ميں سے اس (وقت) سے پيشتر خرچ كرلو كہ تم ميں سے كسي كي موت آجائے تو (اس وقت) كہنے لگے كہ اے ميرے پروردگار تو نے مجھے تھوڑي سي اور مہلت كيوں نہ دي تاكہ ميں خيرات كرليتا اور نيك لوگوں ميں داخل ہوجاتا

11. اور جب كسي كي موت آجاتي ہے تو خدا اس كو ہرگز مہلت نہيں ديتا اور جو كچھ تم كرتے ہو خدا اس سے خبردار ہے

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

ترجمه كردي

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

ترجمه اندونزي

Hai orang- orang yang beriman, janganlah harta- hartamu dan anak- anakmu melalaikan kamu dari mengingat Allah. Barang siapa yang membuat demikian maka mereka itulah orang- orang yang rugi.(9)

Dan belanjakanlah sebagian dari apa yang telah Kami berikan kepadamu sebelum datang kematian kepada salah seorang di antara kamu; lalu ia berkata:" Ya Tuhanku, mengapa Engkau tidak menangguhkan (kematian) ku sampai waktu yang dekat, yang menyebabkan aku dapat bersedekah dan aku termasuk orang- orang yang saleh" (10)

Dan Allah sekali- kali tidak akan menangguhkan (kematian) seseorang apabila datang waktu kematiannya. Dan Allah Maha Mengetahui apa yang kamu kerjakan. (11) (2)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (3)

Senantiasa bertasbih kepada Allah apa yang di langit dan apa yang di bumi; hanya Allah- lah yang mempunyai semua kerajaan dan semua puji- pujian; dan Dia Maha Kuasa atas segala sesuatu.(1) (4)

Dia- lah yang menciptakan kamu, maka di antara kamu ada yang kafir dan di antaramu ada yang beriman. Dan Allah Maha Melihat apa yang kamu kerjakan.(2) (5)

Dia menciptakan langit dan bumi dengan) tujuan (yang benar, Dia membentuk rupamu dan dibaguskan-Nya rupamu itu, dan hanya kepada-Nya- lah kembali (mu).(3) (6)

Dia mengetahui apa yang ada di langit dan di bumi, dan mengetahui apa yang kamu rahasiakan dan apa yang kamu nyatakan. Dan Allah Maha Mengetahui segala isi hati.(4) (7)

Apakah belum datang kepadamu (hai orang- orang kafir) berita orang- orang kafir dahulu

Maka mereka telah merasakan akibat yang buruk dari perbuatan mereka dan mereka memperoleh azab yang pedih.(5) (8)

Yang demikian itu adalah karena sesungguhnya telah datang kepada mereka Rasul- Rasul mereka (membawa) keterangan- keterangan lalu mereka berkata:" Apakah manusia yang akan memberi petunjuk kepada kami" lalu mereka ingkar dan berpaling; dan Allah tidak memerlukan (mereka). Dan Allah Maha Kaya lagi Maha Terpuji.(6) (9)

Orang- orang yang kafir mengatakan, bahwa mereka sekali- kali tidak akan dibangkitkan. Katakanlah:" Tidak demikian, demi Tuhanku, benar- benar kamu akan dibangkitkan, kemudian akan diberitakan kepadamu apa yang telah kamu kerjakan". Yang demikian itu adalah mudah bagi Allah.(7) (10)

Maka berimanlah kamu kepada Allah dan Rasul-Nya dan kepada cahaya (Al Quran) yang telah Kami turunkan. Dan Allah Maha Mengetahui apa yang kamu kerjakan.(8) (11)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Apabila orang-orang munafik datang kepadamu (wahai Muhammad), mereka berkata: "Kami mengakui bahawa sesungguhnya engkau - sebenar-benarnya Rasul Allah". Dan Allah sememangnya mengetahui bahawa engkau ialah RasulNya, serta Allah menyaksikan bahawa sesungguhnya pengakuan mereka adalah dusta. (1)

Mereka menjadikan sumpahnya (atau akuannya) sebagai perisai (untuk menyelamatkan dirinya dan harta bendanya daripada dibunuh atau dirampas), lalu mereka menghalang (dirinya dan orang lain) dari menurut jalan Allah. Sesungguhnya amatlah buruk apa yang mereka telah kerjakan. (2)

(Perbuatan buruk) yang demikian kerana mereka mengaku beriman (di hadapan orang-orang Islam) kemudian mereka tetap kafir sesama sendiri, maka dengan sebab itu dimeteraikan atas hati mereka; lalu mereka tidak dapat memahami (yang mana benar dan yang mana salah). (3)

Dan apabila engkau melihat mereka, engkau tertarik hati

kepada tubuh badan mereka (dan kelalukannya); dan apabila mereka berkata-kata, engkaujuga (tertarik hati) mendengar tutur katanya (kerana manis dan fasih. Dalam pada itu) mereka adalah seperti batang-batang kayu yang tersandar (tidak terpakai kerana tidak ada padanya kekuatan yang dikehendaki). Mereka (kerana merasai bersalah, sentiasa dalam keadaan cemas sehingga) menyangka tiap-tiap jeritan (atau riuh rendah yang mereka dengar) adalah untuk membahayakan mereka. Mereka itulah musuh yang sebenar-benarnya maka berjaga-jagalah engkau terhadap mereka. Semoga Allah membinasa dan menyingkirkan mereka dari rahmatNya. (Pelik sungguh!) Bagaimana mereka dipalingkan (oleh hawa nafsunya - dari kebenaran)? (4)

Dan apabila dikatakan kepada mereka: " Marilah (bertaubat) supaya Rasulullah meminta ampun (kepada Allah) untuk kamu", mereka (enggan sambil) menggeleng-gelengkan kepalanya; dan engkau melihat mereka berpaling (dari bertaubat) serta mereka berlaku sombong angkuh. (5)

(Tidak ada faedahnya) kepada mereka, sama ada engkau meminta ampun untuk mereka atau engkau tidak meminta ampun, Allah tidak sekali-kali akan mengampunkan mereka. Sesungguhnya Allah tidak memberi hidayah petunjuk kepada kaum yang fasik. (6)

Merekalah yang mengatakan (kepada orang-orang Islam di Madinah yang menolong Rasulullah dan orang-orang Muhajirin): "Janganlah kamu membelanjakan harta kamu kepada orang-orang yang ada bersama-sama Rasulullah supaya mereka bersurai (meninggalkannya)". Padahal bagi Allah jualah perbendaharaan langit dan bumi, (tiada sesiapapun yang dapat memberi atau menyekat sebarang pemberian melainkan dengan kehendakNya); akan tetapi orang-orang yang munafik itu tidak memahami (hakikat yang sebenarnya). (7)

Mereka berkata lagi: " Demi sesungguhnya! Jika kita kembali ke Madinah (dari medan perang), sudah tentu orang-orang yang mulia lagi kuat (pihak kita) akan mengusir keluar dari Madinah orang-orang yang hina lagi lemah (pihak Islam)".

Padahal bagi Allah jualah kemuliaan dan kekuatan itu dan bagi RasulNya serta bagi orang-orang yang beriman; akan tetapi golongan yang munafik itu tidak mengetahui (hakikat yang sebenarnya). (8)

Wahai orang-orang yang beriman! Janganlah kamu dilalaikan oleh (urusan) harta benda kamu dan anak-pinak kamu daripada mengingati Allah (dengan menjalankan perintahNya). Dan (ingatlah), sesiapa yang melakukan demikian, maka mereka itulah orang-orang yang rugi. (9)

Dan belanjakanlah (dermakanlah) sebahagian dari rezeki yang Kami berikan kepada kamu sebelum seseorang dari kamu sampai ajal maut kepadanya, (kalau tidak) maka ia (pada saat itu) akan merayu dengan katanya: " Wahai Tuhanku! Alangkah baiknya kalau Engkau lambatkan kedatangan ajal matiku - ke suatu masa yang sedikit sahaja lagi, supaya aku dapat bersedekah dan dapat pula aku menjadi dari orang-orang yang soleh ". (10)

Dan (ingatlah), Allah tidak sekali-kali akan melambatkan kematian seseorang (atau sesuatu yang bernyawa) apabila sampai ajalnya; dan Allah Amat Mendalam PengetahuanNya mengenai segala yang kamu kerjakan. (11)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Wanapokujia wanafiki, husema: Tunashuhudia ya kuwa, kwa hakika wewe ni Mtume wa Mwenyeezi Mungu, na Mwenveezi Mungu anajua kwa hakika wewe, ni Mtume wake, na Mwenyeezi Mungu anashuhudia ya kuwa, kwa hakika wanafiki ni waongo hasa.

2. Wamevifanya viapo vyao ngao, wakaiacha njia ya Mwenyeezi Mungu, kwa hakika ni mabaya waliyokuwa wakifanya.

3. Hayo ni kwa sababu waliamini kisha wakakufuru, kwa hiyo muhuri umepigwa juu ya nyoyo zao nao hawafahamu.

4. Na unapowaona, miili yao inakupendeza, na kama wakisema. unasikiliza usemi wao, wao ni kama boriti zilizotengenezwa, wanadhani kila kishindo ni juu

yao, wao ni maadui jihadharini nao, Mwenyeezi Mungu awaangamize, vipi wanageuzwa.

5. Na wanaambiwa: Njooni, Mtume wa Mwenyeezi Mungu atakuombeeni msamaha huvigeuza vichwa vyao, na unawaona wanajizuia na wakijiona wakubwa.

6. Ni sawa kwao ukiwatakia msamaha au usiwatakie msamaha. Mwenyeezi Mungu hatawasamehe, hakika Mwenyeezi Mungu hawaongozi watu waasi.

7. Wao ndio wanaosema: Msitoe mali kwa ajili ya wale walioko kwa Mtume wa Mwenyeezi Mungu mpaka waondoke. Na khazina za mbingu na ardhi ni za Mwenyeezi Mungu lakini wanafiki hawafahamu.

8. Wanasema: Tukirudi Madina, mwcnye utukufu atamfukuza mnyonge, na utukufu hasa ni wa Mwenyeezi Mungu na Mtume wake wa Waumini lakini wanafiki hawajui.

9. Enyi mlioamini! yasikusahaulisheni mali yenu wala watoto wenu kumkumbuka Mwenyeezi Mungu, na wafanyao hayo, basi hao ndio wenye khasara.

10. Na toeni katika yale tuliyokupeni kabla mmoja wenu hayajamfikia mauti, kisha aseme: Mola wangu! mbona hukuniakhirisha muda kidogo nikatoa sadaka na nikawa miongoni mwa watendao wema?

11. Lakini Mwenyeezi Mungu hataiakhirisha nafsi yoyote inapofika ajali yake, na Mwenyeezi Mungu anazo khabari za mnayoyatenda.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 468

(63) سوره منافقون مدنى است و يازده آيه دارد (11)

[سوره المنافقون (63): آيات 1 تا 8] ترجمه آيات به نام خداوند بخشنده مهربان.

اى رسول ما چون منافقان (رياكار) نزد تو آمده گفتند كه ما به يقين و حقيقت گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى (فريب مخور) خدا مى داند كه تو رسول اويى. و خدا گواهى ______________________________________________________ صفحه ى 469

مى دهد كه منافقان (سخن به مكر و خدعه و) دروغ مى گويند (1).

قسم هاى (دروغ) خود را سپر جان خويش (و مايه فريب مردم) قرار داده اند تا بدينوسيله راه خدا را (بروى خلق)

ببندند (بدانيد اى اهل ايمان) كه آنچه مى كنند بسيار بد مى كنند (2).

براى آن (نفاق و دروغ) كه آنها (بر زبان) ايمان آوردند و سپس (بدل) كافر شدند خدا هم مهر (قهر و ظلمت) بر دلهايشان نهاد تا هيچ (از حقايق ايمان) درك نكنند (3).

اى رسول تو چون (از برون) كالبد جسمانى آن منافقان را مشاهده كنى (به آراستگى ظاهر) تو را به شگفت آرند و اگر سخن گويند (بس چرب زبانند) به سخنهايشان گوش فرا خواهى داد (ولى از درون) گويى كه چوبى خشك بر ديوارند (و هيچ ايمان و معرفت ندارند و چون در باطن نادرست و بد انديشند) هر صدايى بشنوند بر زبان خويش پندارند. اى رسول (بدانكه) دشمنان (دين و ايمان) به حقيقت اينان هستند از ايشان بر حذر باش، خدايشان بكشد چقدر (به مكر و دروغ) از حق باز مى گردند (4).

و هر گاه به آنها گويند بياييد تا رسول خدا براى شما از حق آمرزش طلبد سر بپيچند و بنگرى كه با تكبر و نخوت روى مى گردانند (5).

اى رسول تو از خدا براى آنان آمرزش بخواهى يا نخواهى به حالشان يكسان است، خدا هرگز آنها را نمى بخشد كه همانا قوم نابكار فاسق را خدا هيچ وقت (به راه سعادت) هدايت نخواهد كرد (6).

اينها همان مردم بد خواهند كه مى گويند بر اصحاب رسول انفاق مال مكنيد تا از گردش پراكنده شوند در صورتى كه خدا را گنجهاى زمين و آسمانها است لكن منافقان درك آن نمى كنند (7).

آنها (پنهانى) مى گويند اگر به مدينه مراجعت كرديم البته بايد (يهوديان) اربابان عزت و ثروت مسلمانان ذليل را از شهر بيرون كنند و حال آنكه عزت

مخصوص خدا و رسول و اهل ايمان است و ليكن منافقان از اين معنى آگاه نيستند (8).

بيان آيات اين سوره وضع منافقين را توصيف مى كند، و آنان را به شدت عداوت با مسلمين متهم ساخته، رسول خدا (ص) را دستور مى دهد، تا از خطر آنان بر حذر باشد، و مؤمنين را نصيحت مى كند به اينكه از كارهايى كه سرانجامش نفاق است بپرهيزند، تا به هلاكت نفاق دچار نگردند، و كارشان به آتش دوزخ منجر نشود. اين سوره در مدينه نازل شده است.

[كاذب بودن منافقان در شهادت به رسالت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از باب كذب مخبرى بوده است

" إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ ______________________________________________________ صفحه ى 470

يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ" كلمه" منافق" اسم فاعل از باب مفاعله از ماده" نفاق" است، كه در عرف قرآن به معناى اظهار ايمان و پنهان داشتن كفر باطنى است.

و كلمه" كذب" به معناى دروغ است كه ضد راستى است. و حقيقتش عبارت است از اينكه خبرى كه گوينده مى دهد با خارج مطابقت نداشته باشد، پس صدق و كذب وصف خبر است. ولى چه بسا مطابقت" در صدق" و مخالفت" در كذب" به حسب اعتقاد خبر دهنده را هم صدق و كذب مى نامند، در نتيجه خبرى كه بر حسب اعتقاد خبر دهنده مطابق با واقع باشد، صدق مى نامند، هر چند كه در واقع مطابق نباشد، و مخالفت خبر به حسب اعتقاد خبر دهنده را دروغ مى نامند، هر چند كه در واقع مخالف نباشد. نوع اول را صدق و كذب خبرى، و نوع دوم را صدق و كذب مخبرى

مى گويند.

پس اينكه فرمود:" إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ" حكايت اظهار ايمان منافقين است كه گفتند شهادت مى دهيم كه تو حتما رسول خدايى، چون اين گفتار ايمان به حقانيت دين است كه وقتى باز شود ايمان به حقانيت هر دستورى است كه رسول خدا (ص) آورده، و ايمان به وحدانيت خداى تعالى و به معاد است، و اين همان ايمان كامل است.

و اينكه فرمود:" وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ" تثبيتى است از خداى تعالى نسبت به رسالت رسول خدا (ص). و اينكه با وجود وحى قرآن و مخاطبت قرآن با رسول خدا (ص) كه كافى در تثبيت رسالت آن جناب بود و مع ذلك به اين تثبيت تصريح كرد، براى اين است كه قرينه اى صريح بر كاذب بودن منافقين باشد، از اين جهت كه بدانچه مى گويند معتقد نيستند، هر چند كه گفتارشان يعنى رسالت آن جناب صادق است، پس منافقين در گفتارشان كاذبند به كذب مخبرى، نه به كذب خبرى، پس جمله" وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ" منظورش كذب مخبرى است نه كذب خبرى.

" اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ..."

كلمه" ايمان"- به فتح همزه- جمع" يمين" است و به معناى سوگند مى باشد. و كلمه" جنة"- به ضمه جيم- به معناى سپر است، و منظور از سپر معناى مجازى آن است، يعنى هر چيزى كه انسان با آن حفظ شود. و كلمه" صد"- به تشديد دال- هم به معناى جلوگيرى مى آيد، و هم به معناى اعراض، و بنا بر معناى دوم مراد اين است كه منافقين از راه خدا- كه همان دين باشد- اعراض نمودند. و گاهى هم به معناى برگرداندن

مى آيد. و بنا بر ______________________________________________________ صفحه ى 471

اين، مراد از جمله مورد بحث اين مى شود كه: منافقين عامه مردم را از راه دين برگرداندند، در حالى كه خود را در پشت سپر سوگندهاى دروغينشان حفظ كردند.

و معناى آيه اين مى شود كه: منافقين سوگندهاى دروغين خود را وقايه و سپر خود قرار داده، از راه خدا و دين او اعراض نمودند، و يا به مقدارى كه توانستند امور را فاسد و وارونه ساختند، و بدين وسيله مردم را از دين خدا برگرداندند.

و جمله" إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ" تقبيح اعمال منافقين است، اعمالى كه به طور استمرار- يعنى از روزى كه دچار نفاق شدند تا روز نزول سوره- مرتكب شده بودند.

[منظور از اينكه در باره منافقين فرموده:" آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ ..."]

" ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ" اشاره با كلمه" ذلك"- به طورى كه گفته اند- به زشتى اعمال ايشان است. بعضى هم گفته اند اشاره به همه مطالب قبل است، يعنى دروغگويى، و سپر قرار دادن سوگند دروغ، و برگرداندن مردم از راه خدا، و اعمال زشت منافقين.

و منظور از اينكه فرمود" ايمان آوردند" همان شهادت زبانى به يگانگى خدا و رسالت رسول خدا (ص) است، كه سپس در باطن دل از ايمان به خدا كافر شدند، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ" «1».

البته بعيد هم نيست كه در بين منافقين كسانى بوده باشند كه ايمان اولشان حقيقى و جدى بوده، ولى بعدا از دين برگشته باشند، و اين ارتداد خود

را از مؤمنين پنهان نموده، در باطن به منافقين پيوسته باشند، و مثل آنان منتظر گرفتارى رسول خدا (ص) و مؤمنين شده باشند، هم چنان كه از آيات سوره توبه نظير آيه زير همين معنا به نظر مى رسد:

" فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ" «2» و نيز در آيه زير از منافقينى كه از همان آغاز، ايمان در دلهايشان داخل نشده تعبير كرده به اينكه" وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ" «3».

بنا بر اين، پس ظاهر چنين به نظر مى رسد كه منظور از جمله" آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا" اظهار

_______________

(1) و چون به مؤمنين برمى خورند مى گويند ايمان آورديم، و چون با شيطانهايشان ديدار مى كنند، مى گويند: ما با شماييم، و مؤمنين را مسخره كرده ايم. سوره بقره، آيه 14.

(2) در نتيجه اين تكذيب (و نقض عهد) خدا هم دل آنها را ظلمتكده نفاق گردانيد تا روزى كه به كيفر بخل و اعمال زشت خود برسند. سوره توبه، آيه 77.

(3) بعد از گفتن شهادتين كافر شدند. سوره توبه، آيه 74. ______________________________________________________ صفحه ى 472

شهادتين باشد، اعم از اينكه از صميم قلب و ايمان درونى باشد، و يا تنها گفتار بدون ايمان درونى، و كافر شدنشان بدين جهت بوده باشد كه اعمالى نظير استهزاء به دين خدا، و يا رد بعضى از احكام آن مرتكب شده باشند، و نتيجه اش خروج ايمان- اگر واقعا ايمان داشته اند- از دلهايشان بوده.

[معناى اينكه خداوند بر دل هاى منافقين مهر زده

و جمله" فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ" نتيجه گيرى عدم فهم منافقين است از مهرى كه به دلهايشان خورده، و اين نتيجه گيرى بر آن دلالت دارد كه طبع و مهر به دل خوردن

باعث مى شود ديگر دل آدمى حق را نپذيرد، پس چنين دلى براى هميشه مايوس از ايمان و محروم از حق است.

حال ببينيم مهر به دل خوردن يعنى چه؟ يعنى همين كه دل به حالتى در آيد كه ديگر پذيراى حق نباشد، و حق را پيروى نكند، پس چنين دلى قهرا تابع هواى نفس مى شود، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ" «1» و نيز نتيجه ديگرش اين است كه حق را نفهمد و نشنود، و به آن علم و يقين پيدا نكند، هم چنان كه فرموده:" وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ" «2» و نيز فرموده:" وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ" «3»، و نيز فرموده:" وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ" «4» و به هر حال بايد دانست كه خداى تعالى ابتداء مهر بر دل كسى نمى زند، بلكه اگر چنين مى كند به عنوان مجازات است، چون مهر بر دل زدن گمراه كردن است، و اضلال جز بر اساس مجازات به خداى تعالى منسوب نمى شود، كه اين معنا مكرر در اين تفسير بيان شد.

" وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ..."

ظاهرا خطاب" و چون ايشان را ببينى" و" سخنان ايشان را مى شنوى"، خطاب به شخص معينى نيست، بلكه خطابى است عمومى به هر كس كه ايشان را ببيند، و سخنان ايشان را بشنود، چون منافقين همواره سعى دارند ظاهر خود را بيارايند، و فصيح و بليغ سخن بگويند. پس تنها رسول خدا (ص) مورد خطاب نيست. و منظور اين است كه بفهماند منافقين چنين وضعى به خود مى گيرند: ظاهرى فريبنده،

و بدنى آراسته دارند به طورى كه هر كس به آنان برخورد كند از ظاهرشان خوشش مى آيد، و از سخنان شمرده و

_______________

(1) خدا بر دلهايشان مهر زد، در نتيجه پيروى از هواى نفس خود كردند. سوره محمد، آيه 16.

(2) بر دلهايشان مهر زده شد و ديگر نمى فهمند. سوره توبه، آيه 87.

(3) بر دلهايشان مهر مى زنيم و ديگر نمى شنوند. سوره اعراف، آيه 100.

(4) بر دلهايشان مهر زده شد، و ديگر علم پيدا نمى كنند. سوره توبه، آيه 93. ______________________________________________________ صفحه ى 473

فصيح و بجاى آنان لذت مى برد، و دوست مى دارد به آن گوش فرا دهد، از بس كه شيرين سخن مى گويند و گفتارشان نظمى فريبنده دارد.

" كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ"- در اين جمله منافقين را به حسب باطنى كه دارند مذمت مى كند. و كلمه" خشب"- به ضمه خاء و شين- جمع كلمه" خشبة" است، كه به معناى چوب است. و مصدر" تسنيد" كه كلمه" مسندة" اسم مفعول آن مصدر است، به معناى آن است كه چيزى را طورى نصب كنى كه بر چيز ديگرى نظير ديوار و مثل آن تكيه داشته باشد.

جمله مورد بحث در مقام مذمت منافقين، و متمم جمله سابق است، مى خواهد بفرمايد:

منافقينى كه اجسامى زيبا و فريبنده و سخنانى جاذب و شيرين دارند، به خاطر نداشتن باطنى مطابق ظاهر، در مثل مانند چوبى مى مانند كه به چيزى تكيه داشته باشد و اشباحى بدون روحند، همان طور كه آن چوب نه خيرى دارد، و نه فائده بر آن مترتب مى شود، اينان نيز همين طورند چون فهم ندارند.

" يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ"- اين جمله مذمت ديگرى است از ايشان، مى فرمايد منافقين از آنجا كه در ضمير خود كفر

پنهان دارند، و آن را از مؤمنين پوشيده مى دارند، عمرى را با ترس و دلهره و وحشت بسر مى برند كه مبادا مردم بر باطنشان پى ببرند، به همين جهت هر صيحه اى كه مى شنوند خيال مى كنند عليه ايشان است، و مقصود صاحب صيحه ايشان است.

" هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ"- يعنى ايشان در عداوت با شما مسلمانان به حد كاملند، براى اينكه بدترين دشمن انسان آن كسى است كه واقعا دشمن باشد، و آدمى او را دوست خود بپندارد.

" قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ"- اين جمله نفرينى است بر منافقين به قتل، كه شديدترين شدائد دنيا است. و اى بسا اگر نفرمود" قتلهم اللَّه- خدا آنان را بكشد" و باب مفاعله را بكار برد، براى همين افاده شدت بوده است.

ولى بعضى از مفسرين «1» گفته اند: منظور از مقاتله در اين آيه طرد و دور كردن از رحمت است. بعضى «2» ديگر گفته اند: عبارت مورد بحث نفرين نيست، بلكه جمله اى است خبرى مى خواهد بفرمايد: منافقين مشمول لعنت و طرد هستند، و اين مشموليت براى آنان مقرر و ثابت است. بعضى «3» ديگر گفته اند: اين كلمه به منظور برانگيختن تعجب در شنونده به كار مى رود، مثلا مى گويند" قاتله اللَّه ما أشعره- فلانى چه شاعر زبردستى است". ولى آنچه از

_______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 28، ص 112. ______________________________________________________ صفحه ى 474

سياق به دست مى آيد، همان وجهى است كه ما بيان كرديم.

" أَنَّى يُؤْفَكُونَ"- اين جمله براى انگيختن تعجب شنونده است، مى فرمايد: چگونه از حق روى برمى گردانند؟ بعضى «1» هم گفته اند: صرف توبيخ و سركوب كردن است، و جنبه استفهام ندارد.

[اوصاف و احوالى ديگر از منافقين

" وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ

تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ ..."

كلمه" تلوية" كه مصدر فعل" لووا" مى باشد، مصدر باب تفعيل از ماده" لوى" و مصدر ثلاثى مجردش" لى" است، كه به معناى ميل و انحراف است.

و معناى عبارت اين است كه: وقتى به منافقين گفته مى شود بياييد تا رسول اللَّه براى شما از خدا طلب آمرزش كند- اين پيشنهاد وقتى به آنان داده مى شده كه فسقى يا خيانتى مرتكب مى شدند و مردم از آن با خبر مى گشتند- از روى اعراض و استكبار سرهاى خود را بر مى گردانند و تو آنان را مى بينى كه از پيشنهاد كننده روى گردانيده، از اجابت او استكبار مى ورزند.

" سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ..."

يعنى چه براى ايشان استغفار بكنى و چه نكنى، برايشان يكسان است. و يكسانى كنايه از اين است كه فائده اى بر اين كار مترتب نمى شود. پس معناى آيه اين است كه:

استغفار تو سودى به حالشان ندارد.

" إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ"- اين جمله مضمون آيه را تعليل نموده، مى فهماند:

اگر گفتيم خدا هرگز ايشان را نمى آمرزد علتش اين است كه آمرزش، خود نوعى هدايت به سوى سعادت و بهشت است، و منافقين فاسقند، و از زى عبوديت خدا خارجند، چون در نهان خود كفر پنهان كرده اند، و خدا بر دلهايشان مهر زده، و هرگز مردم فاسق را هدايت نمى كند.

" هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا ..."

كلمه" ينفضوا" مضارعى است كه از مصدر" انفضاض" گرفته شده، و انفضاض به معناى متفرق شدن است، و معناى آيه اين است كه: منافقين همان كسانى هستند كه مى گويند مال خودتان را

بر مؤمنين فقير كه همواره دور رسول اللَّه را گرفته اند انفاق نكنيد، چون آنها دور او را گرفته اند تا ياريش كنند، و اوامرش را انفاذ، و هدفهايش را به كرسى بنشانند، و وقتى شما به آنها كمك نكرديد از دور او متفرق مى شوند و او ديگر نمى تواند بر ما

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 292. ______________________________________________________ صفحه ى 475

حكومت كند.

" وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"- اين جمله پاسخ از گفته هاى منافقين است كه گفتند" لا تنفقوا". مى فرمايد: دين، دين خدا است و خدا براى پيشبرد دين خود احتياج به كمك منافقان ندارد. او كسى است كه تمامى خزينه هاى آسمان و زمين را مالك است، از آن هر چه را بخواهد و به هر كس بخواهد انفاق مى كند. پس اگر بخواهد مى تواند مؤمنين فقير را غنى كند، اما او همواره براى مؤمنين آن سرنوشتى را مى خواهد كه صالح باشد، مثلا آنان را با فقر امتحان مى كند و يا با صبر به عبادت خود وامى دارد، تا پاداشى كريمشان داده، به سوى صراط مستقيم هدايتشان كند، ولى منافقان اين را نمى فهمند.

اين است معناى" و ليكن منافقين نمى فهمند" يعنى وجه حكمت اين را نمى دانند.

ولى بعضى «1» احتمال داده اند كه معناى آيه اين باشد كه: منافقين نمى دانند خزائن عالم به دست خدا است، و او رازق همه است، و غير او رازقى نيست، پس اگر بخواهد مى تواند فقراء را غنى سازد ليكن منافقين پنداشته اند غنى و فقر به دست اسباب است، در نتيجه اگر به مؤمنين فقير انفاق نكنند مؤمنين، رزقى پيدا نخواهند كرد.

" يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ

وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ" گوينده اين سخن و همچنين سخنى كه آيه قبل حكايتش كرد، عبد اللَّه بن ابى بن سلول بود. و اگر نگفت" من وقتى به مدينه برگشتم چنين و چنان مى كنم" و گفت" ما چنين و چنان مى كنيم" براى اين بوده كه همفكران خود را كه مى داند از گفته او خوشحال مى شوند با خود شريك سازد.

و منظورش از" آنكه عزيزتر است" خودش است، و از" آنكه ذليل تر است" رسول خدا (ص) مى خواسته با اين سخن خود، رسول خدا را تهديد كند به اينكه بعد از مراجعت به مدينه آن جناب را از مدينه خارج خواهد كرد. ولى منافقين نمى دانند كه عزت تنها خاص خدا و رسولش و مؤمنين است، در نتيجه براى غير نامبردگان چيزى به جز ذلت نمى ماند، و يك چيز ديگر هم بار منافقين كرد، و آن نادانى است، پس منافقين به جز ذلت و جهل چيزى ندارند.

_______________

(1) تفسير مراغى، ج 28، ص 113. ______________________________________________________ صفحه ى 476

بحث روايتى [(رواياتى در باره ماجراى رفتار و گفتار منافقانه عبد اللَّه ابن ابى و نزول آيات مربوطه)]

در مجمع البيان مى گويد: اين آيات در باره عبد اللَّه بن أبى منافق و همفكرانش نازل شده، و جريان از اين قرار بود كه به رسول خدا (ص) خبر دادند قبيله بنى المصطلق براى جنگ با آن جناب لشكر جمع مى كنند، و رهبرشان حارث بن ابى ضرار پدر زن خود آن حضرت، يعنى پدر جويريه، است. رسول خدا (ص) چون اين را بشنيد با لشكر به طرفشان حركت كرد، و در يكى از مزرعه هاى بنى المصطلق كه به آن" مريسيع" مى گفتند، و بين درياى سرخ و

سرزمين قديد قرار داشت با آنان برخورد نمود، دو لشكر به هم افتادند و به قتال پرداختند. لشكر بنى المصطلق شكست خورد، و پا به فرار گذاشت، و جمعى از ايشان كشته شدند. رسول خدا (ص) اموال و زن و فرزندشان را به مدينه آورد.

در همين بينى كه رسول خدا (ص) بر كنار آن آب لشكرگاه كرده بود، ناگهان آبرسان انصار از يك طرف، و اجير عمر بن خطاب كه نگهبان اسب او و مردى از بنى غفار بود از طرف ديگر كنار چاه آمدند تا آب بكشند. سنان جهنى آبرسان انصار و جهجاه بن سعيد غلام عمر (به خاطر اينكه دلوشان به هم پيچيد) به جان هم افتادند، جهنى فرياد زد اى گروه انصار، و جهجاه غفارى فرياد برآورد اى گروه مهاجر (كمك كمك).

مردى از مهاجرين به نام جعال كه بسيار تهى دست بود به كمك جهجاه شتافت (و آن دو را از هم جدا كرد). جريان به گوش عبد اللَّه بن أبى رسيد، به جعال گفت: اى بى حياى هتاك چرا چنين كردى؟ او گفت چرا بايد نمى كردم، سر و صدا بالا گرفت تا كار به خشونت كشيد، عبد اللَّه گفت: به آن كسى كه بايد به احترام او «1» سوگند خورد، چنان گرفتارت بكنم كه ديگر، هوس چنين هتاكى را نكنى.

عبد اللَّه بن ابى در حالى كه خشم كرده بود به خويشاوندانى كه نزدش بودند- كه از آن جمله زيد بن ارقم بود- گفت: مهاجرين از ديارى ديگر به شهر ما آمده اند، حالا مى خواهند ما را از شهرمان بيرون نموده با ما در شهر خودمان زورآزمايى مى كنند، به خدا سوگند مثل ما و

_______________

(1)

توجه شود كه نام خدا را ذكر نكرد و پيداست كه ايمانى به خدا نداشته و منظورش از آن كس معبود خودش بوده. ______________________________________________________ صفحه ى 477

ايشان همان مثلى است كه آن شخص گفت:" سمن كلبك ياكلك- سگت را چاق كن تا خودت را هم بخورد". آگاه باشيد به خدا اگر به مدينه برگشتيم تكليفمان را يكسره خواهيم كرد، آن كس كه عزيزتر است ذليل تر را بيرون خواهد نمود، و منظورش از كلمه" عزيزتر" خودش، و از كلمه" ذليل تر" رسول خدا (ص) بود.

سپس رو به حاضران كرد، و گفت: اين كارى است كه شما خود بر سر خود آورديد، مهاجرين را در شهر خود جاى داديد، و اموالتان را با ايشان تقسيم كرديد، امروز مزدش را به شما مى دهند، به خدا اگر پس مانده غذايتان را به جعال ها نمى داديد، امروز سوار گردنتان نمى شدند، و گرسنگى مجبورشان مى كرد از شهر شما خارج گشته به عشاير و دوستان خود ملحق شوند.

در ميان حاضران از قبيله عبد اللَّه، جوان نورسى بود به نام" زيد بن ارقم" وقتى او اين سخنان را شنيد گفت: به خدا سوگند ذليل و بى كس و كار تويى كه حتى قومت هم دل خوشى از تو ندارند، و محمد هم از ناحيه خداى رحمان عزيز است، و هم همه مسلمانان دوستش دارند، به خدا بعد از اين سخنان كه از تو شنيدم تو را دوست نخواهم داشت. عبد اللَّه گفت: ساكت شو كودكى كه از همه كودكان بازيگوش تر بودى.

زيد بن ارقم بعد از خاتمه جنگ نزد رسول خدا (ص) رفت، و جريان را براى آن جناب نقل كرد. رسول خدا (ص) در حال كوچ كردن

بود، شخصى را فرستاد تا عبد اللَّه را حاضر كرد، فرمود: اى عبد اللَّه اين خبرها چيست كه از ناحيه تو به من مى رسد؟ گفت به خدايى كه كتاب بر تو نازل كرده هيچ يك از اين حرفها را من نزده ام، و زيد به شما دروغ گفته. حاضرين از انصار عرضه داشتند: يا رسول اللَّه (ص) او ريش سفيد ما و بزرگ ما است، شما سخنان يك جوان از جوانان انصار را در باره او نپذير، ممكن است اين جوان اشتباه ملتفت شده باشد، و سخنان عبد اللَّه را نفهميده باشد.

رسول خدا (ص) عبد اللَّه را معذور داشت، و زيد از هر طرف از ناحيه انصار مورد ملامت قرار گرفت.

رسول خدا (ص) قبل از ظهر مختصرى قيلوله و استراحت كرد و سپس دستور حركت داد. اسيد بن حضير به خدمتش آمد، و آن جناب را به نبوت تحيت داد، (يعنى گفت السلام عليك يا نبى اللَّه)، سپس گفت: يا رسول اللَّه! شما در ساعتى حركت كردى كه هيچ وقت در آن ساعت حركت نمى كردى؟ فرمود: مگر نشنيدى رفيقتان چه گفته؟ ______________________________________________________ صفحه ى 478

او پنداشته اگر به مدينه برگردد عزيزتر ذليل تر را بيرون خواهد كرد. اسيد عرضه داشت: يا رسول اللَّه تو اگر بخواهى او را بيرون خواهى كرد، براى اينكه او به خدا سوگند ذليل است و تو عزيزى. آن گاه اضافه كرد: يا رسول اللَّه! با او مدارا كن، چون به خدا سوگند خدا تو را وقتى گسيل داشت كه قوم و قبيله اين مرد داشتند مقدمات پادشاهى او را فراهم مى كردند، تا تاج سلطنت بر سرش بگذارند، و او امروز ملك و سلطنت

خود را در دست تو مى بيند.

پسر عبد اللَّه بن ابى- كه او نيز نامش عبد اللَّه بود- از ماجراى پدرش با خبر شد، نزد رسول خدا (ص) آمد، و عرضه داشت: يا رسول اللَّه! شنيده ام مى خواهى پدرم را به قتل برسانى، اگر چنين تصميمى دارى دستور بده من سر او را برايت بياورم، چون به خدا سوگند خزرج اطلاع دارد كه من تا چه اندازه نسبت به پدرم احسان مى كنم، و در خزرج هيچ كس به قدر من احترام پدر را رعايت نمى كند، و من ترس اين را دارم كه غير مرا مامور اين كار بكنى، و بعد از كشته شدن پدرم، نفسم كينه توزى كند، و اجازه ندهد قاتل پدرم را زنده ببينم كه در بين مردم رفت و آمد كند، و در آخر وادارم كند او را كه يك مرد مسلمان با ايمان است به انتقام پدرم كه مردى كافر است بكشم، و در نتيجه اهل دوزخ شوم. حضرت فرمود:

نه، برو و هم چنان با پدرت مدارا كن، و ما دام كه با ما است با او نيكو معامله نما.

مى گويند: رسول خدا (ص) در آن روز تا غروب و شب را هم تا صبح لشكر را به پيش راند، تا آفتاب طلوع كرد و حتى تا گرماى آفتاب استراحت نداد، آن گاه مردم را پياده كرد، و مردم آن قدر خسته بودند كه روى خاك افتادند، و به خواب رفتند، و آن جناب اين كار را نكرد مگر براى اينكه مردم مجال گفتگو در باره عبد اللَّه بن ابى را نداشته باشند.

آن گاه مردم را حركت داد تا به چاهى در حجاز رسيد، چاهى

كه كمى بالاتر از بقيع قرار داشت، و نامش" بقعاء" بود. در آنجا بادى سخت وزيد، و مردم بسيار ناراحت و حتى دچار وحشت شدند، و ناقه رسول خدا (ص) در آن شب گم شد. حضرت فرمود: منافقى عظيم امروز در مدينه مرد، بعضى از حضار پرسيدند: منافق عظيم چه كسى بوده؟

فرمود: رفاعة. مردى از منافقين گفت: چگونه دعوى مى كند كه من علم غيب دارم، آن وقت نمى داند شترش كجا است؟ آن كسى كه به وحى برايش خبر مى آورد چرا به او نمى گويد شتر كجا است؟ در همان موقع جبرئيل نزد آن جناب آمد، و گفتار آن منافق را و نيز محل شتر را به وى اطلاع داد. رسول خدا (ص) هر دو خبر را به اصحابش اطلاع داد، و فرمود: من ادعا نمى كنم كه علم به غيب دارم، من غيب نمى دانم، و ليكن خداى ______________________________________________________ صفحه ى 479

تعالى به من خبر داد كه آن منافق چه گفت، و شترم كجا است. شتر من در دره است.

اصحاب رفتند و شتر را در همانجا كه فرموده بود يافته با خود آوردند، و آن منافق هم ايمان آورد.

و همين كه لشگر به مدينه برگشت ديدند رفاعة بن زيد در تابوت است، و او فردى از قبيله بنى قينقاع، و از بزرگان يهود بود كه در همان روز مرده بود.

زيد بن ارقم مى گويد: بعد از آنكه رسول خدا (ص) به مدينه رسيد من از شدت اندوه و شرم خانه نشين شدم، تا آنكه سوره منافقون در تصديق زيد، و تكذيب عبد اللَّه بن ابى نازل شد. آن گاه رسول خدا (ص) گوش زيد را گرفته او را از خانه اش بيرون

آورد، و فرمود: اى پسر! زبانت راست گفت، و گوشت درست شنيده بود، و دلت درست فهميده بود، و خداى تعالى در تصديق آنچه گفتى قرآنى نازل كرد.

عبد اللَّه بن ابى در آن موقع در نزديكى هاى مدينه بود، و هنوز داخل مدينه نشده بود، همين كه خواست وارد شود، پسرش عبد اللَّه بن عبد اللَّه بن ابى سر راه پدر آمد، و شتر خود را در وسط جاده خوابانيد، و از ورود پدرش جلوگيرى كرد، و به پدر گفت: واى بر تو اين چه كارى بود كه كردى؟ و به پدر خود گفت: به خدا سوگند جز با اذن رسول خدا (ص) نمى توانى و نمى گذارم داخل مدينه شوى، تا بفهمى عزيزتر كيست، و ذليل تر چه كسى است. عبد اللَّه شكايت خود از پسرش را به رسول خدا (ص) پيام داد. رسول خدا (ص) شخصى را فرستاد تا به پسر او بگويد مزاحم پدرش نشود. پسر گفت: حالا كه دستور رسول خدا (ص) رسيده كارى به كارت ندارم. عبد اللَّه بن ابى داخل مدينه شد، و چند روزى بيش نگذشت كه بيمار شد و مرد.

وقتى سوره منافقون نازل شد، و دروغ عبد اللَّه برملا گشت، مردم به اطلاعش رساندند كه چند آيه شديد اللحن در باره ات نازل شده، مقتضى است نزد رسول خدا (ص) روى تا آن جناب برايت استغفار كند، عبد اللَّه در پاسخ سرى تكان داد، و گفت: به من گفتيد به او ايمان آورم، آوردم. تكليف كرديد زكات مالم را بدهم دادم، ديگر چيزى نمانده كه بگوييد برايش سجده هم بكنم. و در همين سر تكان دادنش اين آيه نازل شد كه:

" وَ

إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ ... لا يَعْلَمُونَ" «1».

مؤلف: جزئيات اين داستان كه در اين حديث آمده از چند روايت مختلف گرفته _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 292- 295. ______________________________________________________ صفحه ى 480

شده كه از زيد بن ارقم و ابن عباس و عكرمة، و محمد بن سيرين، و ابن اسحاق، و ديگران نقل شده، و مضمون آنها در يكديگر داخل شده است. و در تفسير قمى در ذيل آيه" إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ ..."، آمده كه اين آيات در جنگ مريسيع كه جنگ با بنى المصطلق بود، و در سال پنجم هجرت اتفاق افتاد نازل شده. رسول خدا (ص) خودش در اين جنگ شركت كرد و در مراجعت كنار چاهى كم آب فرود آمد.

انس بن سيار، همپيمان انصار و جهجاه بن سعيد غفارى اجير عمر بن خطاب در كنار چاه به هم برخوردند، و هر دو دلو در چاه انداخته تا آب بكشند، دلوها در چاه به هم پيچيد.

سيار گفت: دلو من، جهجاه هم گفت دلو من. و همين باعث درگيرى بين آن دو شد، جهجاه به صورت سيار سيلى زد، و خون از روى او جارى شد. سيار قبيله خزرج را و جهجاه قريش را به كمك طلبيد، هر دو گروه سلاح برگرفتند، و چيزى نمانده بود كه فتنه اى به پا شود.

عبد اللَّه بن أبى سر و صدا را شنيد، پرسيد: چه خبر شده؟ جريان را برايش گفتند، و او سخت در خشم شد، و گفت: من از اول نمى خواستم اين مسير را بروم، و من امروز خوارترين مردم عرب هستم، و من هيچ پيش بينى نمى كردم كه زنده بمانم و

چنين سخنانى بشنوم، و نتوانم كارى بكنم، و وضع را به دلخواه خود تغيير دهم.

آن گاه رو كرد به اطرافيان خود و گفت: اين كارى است كه شما كرديد، اينها را در منازل خود جاى داديد، و مال خود را با آنان تقسيم نموديد، و با جان خود جانشان را از خطر حفظ كرديد، و گردنهاى خود را آماده شمشير ساخته، زنان خود را بيوه و فرزندان را يتيم كرديد (اينهم مزدى است كه دريافت مى داريد)، آن هم از مردمى كه اگر شما بيرونشان كرده بوديد وبال گردن مردمى ديگر مى شدند. آن گاه گفت:" اگر به مدينه برگرديم، آن كس كه عزيزتر است ذليل تر را بيرون خواهد كرد".

يكى از حضار در آن مجلس زيد بن ارقم بود كه تازه داشت به حد بلوغ مى رسيد، و آن روز رسول خدا (ص) در هنگام گرماى ظهر در سايه درختى با جمعى از اصحاب مهاجر و انصارش نشسته بود، زيد از راه رسيد، و سخنان عبد اللَّه بن ابى را به رسول خدا (ص) گزارش داد. حضرت فرمود: اى پسر! شايد اشتباه شنيده باشى. عرضه داشت: به خدا سوگند اشتباه نكرده ام. فرمود: شايد از او خشمگين باشى. عرضه داشت: به خدا قسم هيچ دشمنى با او ندارم. فرمود: ممكن است خواسته سر بسرت بگذارد؟

عرضه داشت: نه به خدا سوگند. ______________________________________________________ صفحه ى 481

رسول خدا (ص) به غلامش شقران فرمود: مركب را زين، و آماده حركت كن، و فورا سوار شد. مردم به يكديگر خبر دادند ولى كسى باور نمى كرد كه در آن گرماى ظهر حركت كرده باشد، ولى بالأخره سوار شدند، و سعد بن عباده خود را به آن

جناب رسانيده، عرضه داشت: السلام عليك يا رسول اللَّه و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت فرمود:

و عليك السلام. عرضه داشت: شما هيچ وقت در گرماى ظهر حركت نمى كرديد. فرمود: مگر سخنان رفيقتان را نشنيده اى؟ پرسيد: كدام رفيق يا رسول اللَّه؟ ما به غير تو رفيقى نداريم؟

فرمود: عبد اللَّه بن ابى، او پيش بينى كرده كه اگر به مدينه برگردد آن كس كه عزيزتر است ذليل تر را از شهر بيرون كند. سعد عرضه داشت: يا رسول اللَّه (ص) تو و اصحابت عزيزتر و او و اصحابش ذليل ترند.

رسول خدا (ص) آن روز را تا به آخر به حركت ادامه داد، و با احدى سخن نگفت، قبيله خزرج نزد عبد اللَّه بن ابى آمدند، و او را ملامت كردند. عبد اللَّه قسم خورد كه من هيچ يك از اين حرفها را نزده ام. گفتند: اگر چنين حرفى نزده اى برخيز تا نزد رسول خدا (ص) شويم تا از آن جناب عذرخواهى كنى، عبد اللَّه سر و كله را تكان داد كه نه.

شب شد رسول خدا (ص) آن شب را هم تا به صبح حركت كرد، و اجازه استراحت نداد، مگر به مقدار نماز صبح. فرداى آن روز رسول خدا (ص) پياده شد، اصحاب هم پياده شدند، در حالى كه آن قدر خسته بودند كه خاك زمين برايشان بهترين رختخواب شد، (و همه به خواب رفتند). عبد اللَّه بن ابى نزد رسول خدا (ص) آمد، و سوگند ياد كرد كه من اين حرفها را نزده ام، و به وحدانيت خدا و رسالت آن حضرت شهادت داد، و گفت: زيد بن ارقم به من دروغ بسته.

رسول خدا (ص) عذرش را پذيرفت، آن وقت

قبيله خزرج نزد زيد بن ارقم رفته شماتتش كردند كه تو چرا به بزرگ قبيله ما تهمت زدى.

هنگامى كه رسول خدا (ص) از آن منزل حركت كرد زيد با آن جناب بود، و مى گفت: بار الها! تو مى دانى كه من دروغ نگفته ام، و به عبد اللَّه بن ابى تهمت نزده ام. چيزى از راه را نرفته بودند كه حالت وحى و برحاء «1» به رسول خدا (ص)

_______________

(1)" برحاء" حالتى است شبيه بيهوشى كه در هنگام نزول وحى اين حالت به رسول خدا دست مى داده است. ______________________________________________________ صفحه ى 482

دست داد و آن قدر سنگين شد كه نزديك بود شترش زانو بزند و بخوابد، و خود او عرق از پيشانى مباركش مى چكيد، و بعد از آن كه به حالت عادى برگشت، گوش زيد بن ارقم را گرفته، او را از روى بار و بنه اش (و يا از روى شتر) بلند كرد و فرمود: اى پسر سخنت راست و دلت فراگير است، و خداى تعالى قرآنى در باره ات نازل كرده.

و چون به منزل رسيدند و پياده شدند، سوره منافقين را تا جمله" وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ" بر آنان خواند، و خداى تعالى عبد اللَّه بن ابى را رسوا ساخت«1».

و نيز در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) آمده كه در تفسير جمله" كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ" فرمود: يعنى نه مى شنوند و نه تعقل مى كنند،" يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ"، يعنى هر صدايى را دشمن خود مى پندارند،" هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ".

و پس از آنكه خداى تعالى رسول گرامى خود را از ماجرا خبر داد، قوم و قبيله منافقين نزد ايشان شدند، و گفتند واى

بر شما، رسوا شديد، بياييد نزد رسول خدا تا برايتان طلب آمرزش كند. منافقين سرى تكان دادند كه نه، نمى آييم، و رغبتى به استغفار آن جناب نشان ندادند، لذا خداى تعالى فرمود:" وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ"«2».

و در كافى به سند خود از سماعة از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود:

خداى تبارك و تعالى همه امور خود را به مؤمن واگذار كرده، ولى اين كه او خود را خوار كند به او واگذار ننموده، مگر نديدى كه خداى تعالى در قرآن كريم در اين باره فرموده:" وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ" كه به حكم اين آيه مؤمن بايد عزيز باشد، و ذليل نباشد «3».

مؤلف: كافى، اين معنا را از داوود رقى، و حسن احمسى و به طريقى ديگر از سماعه روايت كرده «4».

و نيز به سند خود از مفضل بن عمر روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: سزاوار نيست كه مؤمن خود را ذليل كند. عرضه داشتم: به چه چيز خود را ذليل كند؟

فرمود: به اينكه كارى را انجام دهد كه در آخر مجبور به عذرخواهى شود «5».

_______________

(1 و 2) تفسير قمى، ج 2، ص 370.

(3) كافى، ج 5، ص 63، ح 2.

(4) كافى، ج 5، ص 63، ح 1 و ح 4 و ص 64، ح 6.

(5) كافى، ج 5، ص 64، ح 5. ______________________________________________________ صفحه ى 483

گفتارى پيرامون مساله نفاق در صدر اسلام [اشاره به خطر منافقين و فتنه انگيزى ها و توطئه هايشان در صدر اسلام

قرآن كريم در باره منافقين اهتمام شديدى ورزيده، و مكرر آنان را

مورد حمله قرار داده، و زشتى هاى اخلاقى، دروغها، خدعه ها، دسيسه ها، و فتنه هايشان را به رخشان مى كشد. فتنه هايى كه عليه رسول خدا (ص) و مسلمانان بپا كردند، و در سوره هاى قرآن كريم از قبيل سوره بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، فتح، حديد، حشر، منافقين و تحريم سخن از آن را تكرار نموده.

و نيز در مواردى از كلام مجيدش ايشان را به شديدترين وجه تهديد نموده به اينكه در دنيا مهر بر دلهايشان زده، و بر گوش و چشمشان پرده مى افكند، و نورشان را از ايشان مى گيرد، و در ظلمتها رهايشان مى كند، به طورى كه ديگر راه سعادت خود را نبينند، و در آخرت در درك اسفل و آخرين طبقات آتش جايشان مى دهد.

و اين نيست مگر به خاطر مصائبى كه اين منافقين بر سر اسلام و مسلمين آوردند. چه كيدها و مكرها كه نكردند؟ و چه توطئه ها و دسيسه ها كه عليه اسلام طرح ننمودند، و چه ضربه هايى كه حتى مشركين و يهود و نصارى به اسلام وارد نياوردند. و براى پى بردن به خطرى كه منافقين براى اسلام داشتند، همين كافى است كه خداى تعالى به پيامبرش خطاب مى كند كه از اين منافقين بر حذر باش، و مراقب باش تا بفهمى از چه راههاى پنهانى ضربات خود را بر اسلام وارد مى سازند:" هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ" «1».

از همان اوائل هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، آثار دسيسه ها و توطئه هاى منافقين ظاهر شد، و بدين جهت مى بينيم كه سوره بقره- به طورى كه گفته اند- شش ماه بعد از هجرت نازل شده و در آن به شرح اوصاف آنان پرداخته، و بعد از آن در سوره هاى

ديگر به دسيسه ها و انواع كيدهايشان اشاره شده، نظير كناره گيريشان از لشكر اسلام در جنگ احد «2»، كه عده آنان تقريبا ثلث لشكريان بود، و پيمان بستن با يهود، و تشويق آنان به _______________

(1) سوره منافقون، آيه 4.

(2) در كتاب قصص قرآن- نوشته مترجم و استاد على اكبر غفارى- صفحه 477 آمده: رسول خدا با اصحاب خود مشورت كرد كه چطور است شما مسلمانان در مدينه بمانيد و كفار را واگذاريد تا هر جا كه دلخواهشان بود پياده شوند اگر در همان جا (يعنى كنار شهر مدينه) ماندند كه معلوم است كنار شهر مدينه جاى ماندن ايشان نيست و اگر خواستند داخل شهر شوند آن وقت دست به شمشير زده با آنان كارزار كنيم؟

عبد اللَّه بن ابى بن سلول منافق مرحباگويان از جاى برخاسته در ميان اصحاب فرياد زد همين رأى را بگيريد. و در مقابل او آنهايى كه خدا دلهايشان را علاقه مند به شهادت كرده بود بپا خاسته گفتند: يا رسول اللَّه ما را به سوى دشمنانمان حركت ده تا گمان نكنند ما از آنها ترسيده ايم. عبد اللَّه بن ابى مخالفت كرده گفت: يا رسول اللَّه در همين مدينه بمان و به سوى دشمن حركت مكن، چه، من تجربه كرده ام كه به سوى هيچ دشمنى نرفتيم مگر اينكه كشته داديم و هيچ دشمنى به سوى ما نيامد مگر اينكه ما بر آنها پيروز شديم.

تا آنجا كه مى گويد: رسول خدا (ص) با هزار نفر از اصحاب خود حركت كرد و ابن ام مكتوم را جانشين خود قرار داد تا در نبودن او در نماز بر مردم امامت كند هنوز لشكر اسلام به احد نرسيده بودند

كه عبد اللَّه بن ابى يك سوم جمعيت را از رفتن به جنگ منصرف ساخت و اين عده عبارت بودند از يك تيره از قبيله خزرج به نام بنو سلمه و تيره اى از اوس به نام بنى حادثه. عبد اللَّه بهانه اين شيطنت را اين قرار داد كه رسول خدا به حرف او اعتناء نكرد و گوش به حرف ديگران داد ... ______________________________________________________ صفحه ى 484

لشكركشى عليه مسلمين «1» و ساختن مسجد ضرار «2» و منتشر كردن داستان افك (تهمت به عايشه)، و فتنه به پا كردنشان در داستان سقايت «3» و داستان عقبه «4» و امثال آن تا آنكه كارشان _______________

(1) داستان اين پيمان در تفسير سوره حشر گذشت.

(2) داستان اين توطئه در تفسير سوره توبه آيه 107 گذشت.

(3) منظور داستان نزاع اجير عمر بن خطاب و سنان جهنى در كنار چاه بنى المصطلق است كه در صفحات قبل بيان گرديد.

(4) پس از پايان يافتن مساله نصب امير المؤمنين به خلافت (در گودال خم) منافقين كه همه آرزويشان اين بود كه رسول خدا (ص) از دنيا برود و كار امت مختل ماند تا بين اصحاب كشمكش پيدا شود (از مساله خلافت على (ع)) ناراحت شده در صدد كشتن پيغمبر برآمدند ليكن خداوند كه او را وعده فرموده بود تا از شر دشمنان محفوظ بدارد، حبيب خود را كفايت فرمود و از سوء قصدى كه در باره وى داشتند نجاتش بخشيد.

(داستان بدين قرار اتفاق افتاد كه) وقتى رسول خدا (ص) عازم شد (از غدير خم) به طرف مدينه حركت كند گروهى از منافقان زودتر حركت كردند و به عقبه هرشا (هرشى) رسيده خود را پنهان نمودند

و هميانها را پر از ريگ ساخته منتظر عبور رسول خدا (ص) از آن محل شدند تا وقتى خواست از آنجا عبور كند هميانها را از بالا به طرف جاده رها كنند شايد به اين وسيله ناقه آن حضرت را رم دهند و حضرت به زمين افتاده او را به قتل برسانند. حذيفه گويد: رسول خدا (ص) من و عمار ياسر را نزد خود طلبيد و به عمار فرمود تو ناقه را از عقب بران و بمن فرمود تو هم مهار ناقه را محكم نگاهدار. من مهار ناقه را در دست داشتم و مى كشيدم و مى رفتيم تا نيمه شب به بالاى عقبه (تنگه كوه) رسيديم ناگاه هميانهايى پر از ريگ از بالاى كوه به طرف تنگه پرتاب شد و شتر رسول خدا (ص) رم كرد حضرت فرمود: اى ناقه آرام باش كه باكى بر تو نيست.

حذيفه گويد: من گفتم يا رسول اللَّه اين جماعت كيانند؟ فرمود: اينها منافقين دنيا و آخرتند. در آن موقع برقى ساطع گشت كه من همه آنها را ديدم نه تن از آنها قريشى و پنج تن از طوائف ديگر بودند. پيغمبر اكرم وقتى از تنگه سرازير مى شد كه سفيده صبح دميد حضرت پياده شد و وضوء ساخت و منتظر آمدن اصحاب گرديد و آن چهارده تن نيز به نماز حاضر شدند حضرت فرمود: هيچ كس حق نجوى ندارد. نقل از قصص قرآن نوشته مترجم، صفحه 658. ______________________________________________________ صفحه ى 485

در افساد و وارونه كردن امور بر رسول خدا (ص) به جايى رسيد كه خداى تعالى به مثل آيه زير تهديدشان نموده فرمود:" لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ

وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلَّا قَلِيلًا مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا" «1».

روايات هم از بسيارى به حد استفاضه رسيده كه عبد اللَّه بن ابى سلول و همفكران منافقش، همانهايى بودند كه امور را عليه رسول خدا (ص) واژگونه مى كردند، و همواره در انتظار بلايى براى مسلمانان بودند، و مؤمنين همه آنها را مى شناختند، و عده شان يك سوم مسلمانان بود، و همانهايى بودند كه در جنگ احد از يارى مسلمانان مضايقه كردند، و خود را كنار كشيده، در آخر به مدينه برگشتند، در حالى كه مى گفتند:" لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ- اگر مى دانستيم قتالى واقع مى شود با شما مى آمديم".

[رد اين سخن كه نفاق بعد از هجرت پديد آمد و قبل از رحلت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برچيده شد! و اثبات اينكه قبل از هجرت و بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نيز انگيزه هاى نفاق وجود داشته است

و از همين جا است كه بعضى نوشته اند حركت نفاق از بدو وارد شدن اسلام به مدينه شروع و تا نزديكى وفات رسول خدا (ص) ادامه داشت. اين سخنى است كه جمعى از مفسرين گفته اند، و ليكن با تدبر و موشكافى حوادثى كه در زمان رسول خدا (ص) رخ داد و فتنه هاى بعد از رحلت آن جناب، و در نظر گرفتن طبيعت اجتماع فعال آن روز، عليه اين نظريه حكم مى كند.

براى اينكه اولا: هيچ دليل قانع كننده اى در دست نيست كه دلالت كند بر اينكه نفاق منافقين در ميان پيروان رسول خدا (ص) و حتى آنهايى كه قبل از هجرت ايمان آورده بودند رخنه نكرده باشد، و دليلى

كه ممكن است در اين باره اقامه شود،

_______________

(1) اگر منافقين و آنهايى كه در دل بيمارى دارند از آزار پيامبر و سوء قصد نسبت به زنان مسلمان و آنها كه شايعه پراكنى مى كنند از عمل خود دست برندارند بطور قطع تو را به سركوبى آنان خواهيم گمارد تا جايى كه ديگر در مدينه نمانند و همسايه تو در اين شهر نباشند مگر در فرصتى اندك. ملعون هستند، هر كجا كه يافت شوند بايد دستگير و به خوارى كشته شوند. سوره احزاب، آيه 60 و 61. ______________________________________________________ صفحه ى 486

هيچ دلالتى ندارد. و آن دليل اين است كه منشا نفاق ترس از اظهار باطن و يا طمع خير است، و پيامبر و مسلمانان آن روز كه در مكه بودند، و هنوز هجرت نكرده بودند، قوت و نفوذ كلمه و دخل و تصرف آن چنانى نداشتند كه كسى از آنان بترسد و يا طمع خيرى از آنان داشته باشد، و به اين منظور در ظاهر مطابق ميل آنان اظهار ايمان كنند و كفر خود را پنهان بدارند، چون خود مسلمانان در آن روز تو سرى خور و زير دست صناديد قريش بودند. مشركين مكه يعنى دشمنان سرسخت آنان و معاندين حق هر روز يك فتنه و عذابى درست مى كردند، در چنين جوى هيچ انگيزه اى براى نفاق تصور نمى شود.! به خلاف بعد از هجرت كه رسول خدا (ص) و مسلمانان ياورانى از اوس و خزرج پيدا كردند، و بزرگان و نيرومندان اين دو قبيله پشتيبان آنان شده و از رسول خدا (ص) دفاع مى نمودند، همان طور كه از جان و مال و خانواده خود دفاع مى كردند، و اسلام به داخل

تمامى خانه هايشان نفوذ كرده بود، و به وجود همين دو قبيله عليه عده قليلى كه هنوز به شرك خود باقى بودند قدرت نمايى مى كرد، و مشركين جرأت علنى كردن مخالفت خود را نداشتند، به همين جهت براى اينكه از شر مسلمانان ايمن بمانند به دروغ اظهار اسلام مى كردند، در حالى كه در باطن كافر بودند، و هر وقت فرصت مى يافتند عليه اسلام دسيسه و نيرنگ به كار مى بردند.

وجه اينكه گفتيم: اين دليل درست نيست، اين است كه علت و منشا نفاق منحصر در ترس و طمع نيست تا بگوييم هر جا مخالفين انسان نيرومند شدند، و يا زمام خيرات به دست آنان افتاد، از ترس نيروى آنان و به اميد خيرى كه از ايشان به انسان برسد نفاق مى ورزد، و اگر گروه مخالف چنان قدرتى و چنين خيرى نداشت، انگيزه اى براى نفاق پيدا نمى شد، بلكه بسيارى از منافقين را مى بينيم كه در مجتمعات بشرى دنبال هر دعوتى مى روند، و دور هر ناحق و صدايى را مى گيرند، بدون اينكه از مخالف خود هر قدر هم نيرومند باشد پروايى بكنند. و نيز اشخاصى را مى بينيم كه در مقام مخالفت با مخالفين خود برمى آيند، و عمرى را با خطر مى گذرانند، و به اميد رسيدن به هدف بر مخالفت خود اصرار هم مى ورزند تا شايد هدف خود را كه رسيدن به حكومت است به دست آورده، نظام جامعه را در دست بگيرند، و مستقل در اداره آن باشند، و در زمين غلو كنند. و رسول خدا (ص) هم از همان اوائل دعوت فرموده بود كه اگر به خدا و دعوت اسلام ايمان بياوريد، ملوك و سلاطين زمين خواهيد شد.

با مسلم

بودن اين دو مطلب چرا عقلا جائز نباشد كه احتمال دهيم: بعضى از ______________________________________________________ صفحه ى 487

مسلمانان قبل از هجرت به همين منظور مسلمان شده باشند؟ يعنى به ظاهر اظهار اسلام كرده باشند تا روزى به آرزوى خود كه همان رياست و استعلاء است برسند، و معلوم است كه اثر نفاق در همه جا واژگون كردن امور، و انتظار بلا براى مسلمانان و اسلام، و افساد مجتمع دينى نيست، اين آثار، آثار نفاقى است كه از ترس و طمع منشا گرفته باشد، و اما نفاقى كه ما احتمالش را داديم اثرش اين است كه تا بتوانند اسلام را تقويت نموده، به تنور داغى كه اسلام برايشان داغ كرده نان بچسبانند، و به همين منظور و براى داغ تر كردن آن، مال و جاه خود را فداى آن كنند تا به اين وسيله امور نظم يافته و آسياى مسلمين به نفع شخصى آنان بچرخش در آيد. بله اين گونه منافقين وقتى دست به كارشكنى و نيرنگ و مخالفت مى زنند كه ببينند دين جلو رسيدن به آرزوها را كه همان پيشرفت و تسلط بيشتر بر مردم است مى گيرد كه در چنين موقعى دين خدا را به نفع اغراض فاسد خود تفسير مى كنند.

و نيز ممكن است بعضى از آنها كه در آغاز بدون هدفى شيطانى مسلمان شده اند، در اثر پيشامدهايى در باره حقانيت دين به شك بيفتند، و در آخر از دين مرتد بشوند، و ارتداد خود را از ديگران پنهان بدارند، هم چنان كه در ذيل جمله" ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ..." بدان اشاره نموديم، و هم چنان كه از لحن آياتى نظير آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا

مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ" «1»، نيز امكان چنين ارتداد و چنين نفاقى استفاده مى شود. و نيز آن افراد از مشركين مكه كه در روز فتح ايمان آوردند، چگونه ممكن است اطمينانى به ايمان صادق و خالصشان داشت؟ با اينكه بديهى است همه كسانى كه حوادث سالهاى دعوت را مورد دقت قرار داده اند، مى دانند كه كفار مكه و اطرافيان مكه و مخصوصا صناديد قريش هرگز حاضر نبودند به پيامبر ايمان بياورند، و اگر آوردند به خاطر آن لشكر عظيمى بود كه در اطراف مكه اطراق كرده بود، و از ترس شمشيرهاى كشيده بر بالاى سرشان بود، و چگونه ممكن است بگوييم در چنين جوى نور ايمان در دلهايشان تابيده و نفوسشان داراى اخلاص و يقين گشته، و از صميم دل و با طوع و رغبت ايمان آوردند، و ذره اى نفاق در دلهايشان راه نيافت.

و ثانيا اينكه: استمرار نفاق تنها تا نزديكى رحلت رسول خدا (ص) نبود، و چنان نبوده كه در نزديكيهاى رحلت نفاق منافقين از دلهايشان پريده باشد، بله _______________

(1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از آيين خود باز گردد، خداوند در آينده جمعيتى را مى آورد. سوره مائده، آيه 54. ______________________________________________________ صفحه ى 488

تنها اثرى كه رحلت رسول خدا (ص) در وضع منافقين داشت، اين بود كه ديگر وحيى نبود تا از نفاق آنان پرده بردارد. علاوه بر اين، با انعقاد خلافت ديگر انگيزه اى براى اظهار نفاق باقى نماند، ديگر براى چه كسى مى خواستند دسيسه و توطئه كنند؟

آيا اين متوقف شدن آثار نفاق براى اين بوده كه بعد از رحلت رسول خدا (ص) تمامى منافقين موفق به

اسلام واقعى و خلوص ايمان شدند، و از مرگ آن جناب تاثيرى يافتند كه در زندگيشان آن چنان متاثر نشده بودند، و يا براى اين بوده كه بعد از رحلت يا قبل از آن با اولياى حكومت اسلامى زدوبندى سرى كردند. چيزى دادند و چيزى گرفتند، اين را دادند كه ديگر آن دسيسه ها كه قبل از رحلت داشتند نكنند، و اين را گرفتند كه حكومت آرزوهايشان را برآورد، و يا آنكه بعد از رحلت مصالحه اى تصادفى بين منافقين و مسلمين واقع شد، و همه آن دو دسته يك راه را برگزيدند، و در نتيجه ديگر تصادم و برخوردى پيش نيامد؟

شايد اگر بقدر كافى پيرامون حوادث اواخر عمر رسول خدا (ص) دقت كنيم، و فتنه هاى بعد از رحلت آن جناب را درست بررسى نماييم، به جوانب كافى اين چند سؤال برسيم، منظور از ايراد اين سؤالها تنها اين بود كه به طور اجمال راه بحث را نشان داده باشيم.

ترجمه آيات هان اى كسانى كه ايمان آورديد اموال و اولادتان شما را از ياد خدا به خود مشغول نسازد و هر كس چنين كند زيانكار است چون زيانكاران افرادى اينچنينند (9).

و از آنچه ما روزيتان كرده ايم انفاق كنيد و تا مرگ شما نرسيده فرصت را از دست ندهيد و گرنه بعد از رسيدن مرگ خواهد گفت پروردگارا چه مى شد تا اندك زمانى مهلتم مى دادى صدقه دهم و از صالحان باشم (10).

و ليكن خداى تعالى هرگز به كسى كه اجلش رسيده مهلت نخواهد داد و خدا از آنچه مى كنيد با خبر است (11).

بيان آيات [نهى از دو صفت نفاق آور: سر گرمى به مال و اولاد، و بخل

ورزى

در اين چند آيه مؤمنين را تذكر مى دهد به اينكه از بعضى صفات كه باعث پيدايش ______________________________________________________ صفحه ى 490

نفاق در قلب مى شود بپرهيزند، يكى از آنها سرگرمى به مال و اولاد و غافل شدن از ياد خداست، و يكى ديگر بخل است.

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ ..."

كلمه" تلهى" از مصدر" الهاء" گرفته شده، و اين كلمه به معناى مشغول و سرگرم شدن به كارى و غفلت از كارى ديگر است، و منظور از" الهاء اموال و اولاد از ذكر خدا" اين است كه اشتغال به مال و اولاد انسان را از ياد خدا غافل كند، چون خاصيت زينت حيات دنيا همين است كه آدمى را از توجه به خداى تعالى باز مى دارد هم چنان كه فرمود:" الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا" «1» و اشتغال به اين زينت دل را پر مى كند، و ديگر جايى براى ذكر خدا و ياد او باقى نمى ماند، و نيز غير از گفتار بى كردار، و ادعاى بدون تصديق قلبى برايش نمى ماند، و فراموشى پروردگار از ناحيه عبد باعث آن مى شود كه پروردگارش هم او را از ياد ببرد، هم چنان كه فرمود:" نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ" «2» و اين خود خسرانى است آشكار، هم چنان كه باز در صفت منافقين فرمود:" أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ" «3».

و در آيه مورد بحث به همين معنا اشاره نموده، مى فرمايد:" وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ".

در اين آيه شريفه مال و اولاد را نهى كرده و فرموده:" مال و اولادتان شما را از ياد خدا غافل نسازد" در حالى كه

بايد فرموده باشد:" شما سرگرم به مال و اولاد نشويد" و اين به خاطر آن بوده كه اشاره كند به اينكه طبع مال و اولاد اين است كه انسان را از ياد خدا غافل سازد، پس مؤمنين نبايد به آنها دل ببندند، و گرنه مؤمنين هم مانند سايرين از ياد خدا غافل مى شوند، پس نهى در آيه نهى كنايه اى است، كه از تصريح مؤكدتر است.

[پيش از مرگ انفاق كنيد كه چون اجل آمد آرزوى باز گشت اجابت نمى شود]

" وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ ..."

در اين جمله مؤمنين را امر مى كند به انفاق در راه خير، اعم از انفاق واجب مانند زكات و كفارات، و مستحبّ مانند صدقات مستحبى. و اگر قيد" مِنْ ما رَزَقْناكُمْ" را آورد براى اعلام اين حقيقت بود كه دستور فوق درخواست انفاق از چيزى كه مؤمنين مالكند و خدا مالك آن نيست نمى باشد، چون آنچه را كه مؤمنين انفاق مى كنند عطيه اى است كه خداى تعالى به _______________

(1) مال و فرزندان، زينت حيات دنيا هستند. سوره كهف، آيه 46.

(2) سوره توبه، آيه 67.

(3) اينان كسانى هستند كه ضلالت را با سرمايه هدايت خريدند، و تجارتشان سود نكرد. سوره بقره، آيه 16. ______________________________________________________ صفحه ى 491

آنان داده، و رزقى است كه رازقش او است، و ملكى است كه او به ايشان تمليك فرموده، آن هم تمليكى كه از ملك خود او بيرون نرفته پس در هر حال منت خداى تعالى راست.

" مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ"- يعنى قبل از آنكه قدرت شما در تصرف در مال و انفاق آن در راه خدا تمام شود.

" فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ

لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ"- اين جمله عطف است بر جمله قبلى، و اگر كلمه" اجل" را مقيد به قيد" قريب" كرد، براى اين بود كه اعلام كند به اينكه چنين كسى قانع است به مختصرى عمر، به مقدارى كه بتواند مال خود را در راه خدا انفاق كند، تقاضاى اندكى مى كند تا اجابتش آسان باشد. و نيز براى اين است كه اجل و عمر هر قدر هم كه باشد اندك است هم چنان كه رسول خدا (ص) فرمود:" كل ما هو آت قريب «1»- هر آنچه خواهد آمد نزديك است".

" فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ"- در اين جمله كلمه" اصدق" به نصب قاف خوانده مى شود تا جواب تمناى" چه مى شد مرا تا مدتى اندك مهلت مى دادى" باشد، و كلمه" اكن" به سكون نون خوانده مى شود تا جزاى شرطى تقديرى باشد، و تقدير" ان اتصدق اكن من الصالحين- اگر تصدق دهم از صالحان خواهم بود" مى باشد.

" وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها" در اين جمله آرزومندان نامبرده را از اجابت دعايشان و هر كس ديگر را كه از خدا تاخير اجل را بخواهد مايوس كرده مى فرمايد: وقتى أجل كسى رسيد، و نشانه هاى مرگ آمد، ديگر تاخير داده نمى شود، و اين معنا در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه اجل يكى از مصاديق قضاى حتمى است، از آن جمله مى فرمايد:" إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ" «2».

" وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ"- اين جمله حال است از ضمير" أحدكم" ممكن هم هست عطف بر آغاز كلام باشد، و فايده تعليل را دارد، و معنايش اين است كه از خدا بى خبر نشويد

و انفاق كنيد، براى اينكه خدا به اعمال شما دانا است، طبق همان اعمال جزايتان مى دهد.

_______________

(1) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 18.

(2) و چون اجلشان آيد، نه مى توانند درخواست تاخيرش را بكنند، و نه تقديمش را. سوره يونس، آيه 49. ______________________________________________________ صفحه ى 492

بحث روايتى [(چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)]

در كتاب فقيه آمده كه شخصى از امام (ع) از كلام خدا پرسيد، آنجا كه مى فرمايد:" فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ"، فرمود:" اصدق" از صدقه است، يعنى تا صدقه دهم، و منظور از جمله" وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ" حج است، يعنى تا حج خانه خدا كنم «1».

مؤلف: ظاهرا ذيل حديث از قبيل اشاره به بعضى از مصاديق صلاح باشد، نه اينكه بخواهد صلاح را منحصر در حج كند.

و در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده كه گفته است: هيچ كس از كسانى كه مال زكات نداده دارند، و استطاعت حج داشتند و نرفته اند، از دنيا نمى رود مگر اينكه هنگام مرگ از خدا درخواست بازگشتن به دنيا مى كند.

شنوندگانش گفتند: اى ابن عباس از خدا بترس، اين چه حرفى است كه مى گويى؟

ما اين افراد كافر را هم مى بينيم كه درخواست برگشتن به دنيا را مى كنند؟ گفت: من از قرآن برايتان دليل مى آورم، آن گاه اين آيه را خواند:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ ... مِنَ الصَّالِحِينَ" آن گاه گفت: صلاح در اينجا حج است. صاحب مجمع البيان اين معنا را از امام صادق (ع) نيز روايت كرده «2». مؤلف: الدر المنثور هم آن را از عده اى از ارباب كتب حديث از ابن عباس روايت كرده است «3».

و در تفسير قمى به سند خود از

ابى بصير از امام باقر (ع) روايت آورده كه در ذيل كلام خدا كه فرموده:" وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها" فرموده: نزد خدا كتابها و مقدراتى است موقوف و غير حتمى، هر كدام را بخواهد عملى مى كند، تا شب قدر برسد، در آن شب همه چيزهايى را كه تا سال بعد بايد رخ دهد نازل مى كند، اين است معناى آيه" وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها" يعنى وقتى كه خدا آن مقدر را در شب قدر نازل كرده باشد، و نويسندگان آسمانها آن را نوشته باشند، و اين همان مقدرى است كه ديگر تاخير داده نمى شود «4».

_______________

(1) فقيه، ج 2، ص 142، ح 68.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 296.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 226.

(4) تفسير قمى، ج 2، ص 370.

تفسير نمونه

سوره منافقين

مقدمه

اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 11 آيه است

محتواى سوره منافقين

سوره منافقين از سوره هاى پر محتوا است كه محور اصلى بحثهاى آنرا مسائل حساس مربوط به ((منافقان )) تشكيل مى دهد، ولى در ذيل سوره آياتى به عنوان اندرز به مسلمانان در زمينه هاى مختلف نيز آمده است .

روى هم رفته مى توان محتواى آنرا در چهار بخش خلاصه كرد:

1 - نشانه هاى منافقان كه خود شامل چندين قسمت حساس است .

2 - برحذر داشتن مؤ منان از توطئه هاى منافقان ، و لزوم مراقبت دائم در اين زمينه .

3 - هشدار به مؤ منان كه مواهب مادى دنيا آنها را از ذكر خداوند غافل نكند.

4 - توصيه به انفاق در راه خدا، و بهره گيرى از اموال پيش از آنكه مرگ فرا رسد

و آتش حسرت به جان انسان بيفتد.

دليل نامگذارى اين سوره به ((منافقين )) نيز ناگفته پيدا است .

قابل توجه اينكه طبق آنچه در تفسير سوره جمعه گفتيم يكى از آداب نماز جمعه اين است كه در ركعت اول سوره جمعه ، و در ركعت دوم سوره منافقين خوانده شود، تا مسلمانان همه هفته در اين مراسم بزرگ عبادى سياسى توطئه هاى منافقان را مجددا به خاطر بياورند و دائما مراقب تحريكها، تخريبها و نقشه هاى شوم آنها باشند.

فضيلت تلاوت سوره منافقين .

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : ((من قراء سورة المنافقين برء من النفاق )): ((كسى كه سوره منافقين را بخواند از هرگونه نفاق پاك مى شود)). <1>

و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ((بر هر مؤ منى از شيعيان ما لازم است كه در شب جمعه سوره جمعه و سبح اسم ربك الاعلى بخواند، و در نماز ظهر جمعه سوره ((جمعه )) و ((منافقين )) را، سپس افزود فاذا فعل ذلك فكانما يعمل بعمل رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و كان جزاؤ ه و ثوابه على الله الجنة :

((هنگامى كه چنين كند گوئى عمل رسول خدا را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است )). <2>

كرارا بعد از ذكر فضائل سوره گفته ايم كه اين فضائل و آثار مهم نمى تواند تنها نتيجه تلاوت خالى از انديشه و عمل باشد، روايات فوق نيز شاهد اين سخن است ، چرا كه هرگز خواندن اين سوره بى آنكه برنامه زندگى

بر آن تطبيق شود روح نفاق را از انسان بيرون نمى برد.

تفسير :

سرچشمه نفاق و نشانه هاى منافقان !

قبل از ورود در تفسير اين آيات ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد و آن اينكه مساءله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى ، و پيروزى آن آشكار شد، و گرنه در مكه تقريبا منافقى وجود نداشت ، زيرا مخالفان قدرتمند هر چه مى خواستند آشكارا بر ضد اسلام مى گفتند، و انجام مى دادند، و از كسى پروا نداشتند و نيازى به كارهاى منافقانه نبود.

اما هنگامى كه نفوذ و گسترش اسلام در مدينه دشمنان را در ضعف و ناتوانى قرار داد ديگر اظهار مخالفت به طور آشكار مشكل ، و گاه غير ممكن بود،

و لذا دشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه هاى تخريبى خود تغيير چهره داده ، ظاهرا به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى دادند.

اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان روبرو خواهد شد، و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند، و از اينجا است كه مى توان فهميد چرا اينهمه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده نه در مكه .

اين نكته نيز قابل توجه است كه مساءله نفاق و منافقان مخصوص به عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود، بلكه هر جامعه اى - مخصوصا جوامع انقلابى - با آن

روبرو هستند، به همين دليل بايد تحليلها و موشكافيهاى قرآن را روى اين مساءله نه به عنوان يك مساءله تاريخى ، بلكه به عنوان يك مساءله مورد نياز فعلى ، مورد بررسى دقيق قرار داد، و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت .

و نيز بايد نشانه هاى آنها را كه قرآن به طور گسترده بازگو كرده است دقيقا شناخت ، و از طريق اين نشانه ها به خطوط و نقشه هاى آنها پى برد.

نكته مهم ديگر اينكه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است ، چرا كه از يكسو شناخت آنها غالبا آسان نيست ، و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند، و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضاء جامعه كار مبارزه را با آنها دشوار مى سازد.

به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده ، و نيز به همين دليل قرآن سختترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آن قدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است .

با توجه به اين مقدمه به تفسير آيات باز مى گرديم :

نخستين سخنى را كه قرآن در اينجا درباره منافقان مطرح مى كند همان اظهار ايمان دروغين آنها است كه پايه اصلى نفاق را تشكيل مى دهد، مى فرمايد: ((هنگامى كه منافقان نزد تو مى آيند مى گويند ما شهادت مى دهيم كه حتما تو رسول خدائى ))! (اذا جاءك المنافقون قالوا

نشهد انك لرسول الله ). <3>

سپس قرآن مى افزايد ((خداوند مى داند كه تو فرستاده او هستى ، ولى خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغگو هستند)) (و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون ).

و از اينجا نخستين نشانه نفاق ، روشن مى شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان مؤ كدا اظهار ايمان مى كنند، ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ايمان نيست ، اين دروغگوئى و كذب ، اين دوگانگى درون و برون محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد.

قابل توجه اينكه : صدق و كذب بر دو گونه است ، صدق و كذب خبرى ، صدق و كذب ((مخبرى ))، در قسم اول ، معيار، موافق و مخالف واقع بودن است در حالى كه در قسم دوم ، موافقت و مخالفت با اعتقاد، مطرح مى باشد، به اين معنى كه اگر انسان ، خبرى مى دهد كه مطابق با واقع است ، ولى بر خلاف عقيده او، آن را كذب (مخبرى ) مى ناميم ، و اگر موافق عقيده او است ، صدق .

روى اين حساب ، شهادت منافقان به رسالت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نظر

اخبار، هرگز كذب نبود، يك واقعيت بود. ولى از نظر گوينده و مخبر چون بر خلاف عقيده آنها بود كذب محسوب مى شد، لذا قرآن مى گويد، تو پيغمبر خدا هستى اما اينها دروغ مى گويند!

به تعبير ديگر: منافقان نمى خواستند، خبر از رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدهند، بلكه مى خواستند از اعتقاد خود

به نبوت او خبر دهند، و مسلما در اين خبر دروغگو بودند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه آنها در شهادت خود انواع تاءكيدها را به كار بردند <4> و خداوند نيز با قاطعيت با همان لحن ، آنها را تكذيب مى كند، اشاره به اينكه در برابر آن قاطعيت ، چنين قاطعيتى لازم است .

ذكر اين نكته نيز در اينجا لازم است كه ((منافق )) در اصل از ماده ((نفق )) (بر وزن نفخ ) به معنى نفوذ و پيشروى است ، و ((نفق )) (بر وزن شفق ) به معنى كانالها و نقبهائى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند.

بعضى از مفسران گفته اند بسيارى از حيوانات مانند موش صحرائى و روباه و سوسمار براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند: يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مى شوند، و ديگرى پنهانى كه اگر احساس خطرى كنند از آن مى گريزند، اين سوراخ پنهانى را ((نافقاء)) گويند <5>

و به اين ترتيب ((منافق )) كسى است كه طريقى مرموز و مخفيانه براى خود برگزيده ، تا با مخفى كارى و پنهان كارى در جامعه نفوذ كند، و به هنگام خطر از طريق ديگر فرار نمايد.

آيه بعد به دومين نشانه آنها پرداخته چنين مى گويند: ((آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند، تا مردم را از راه خدا بازدارند)) (اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله ).

((آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند)) (انهم ساء ما كانوا يعملون ).

چرا كه در ظاهر ابراز ايمان مى كنند، و در باطن كفر مى ورزند، و در

طريق هدايت مردم به آئين حق ، ايجاد مانع مى نمايند، و چه عملى از اين بدتر و زشت تر؟.

((جنة )) از ماده ((جن )) (بر وزن فن ) در اصل به معنى پنهان كردن چيزى از حس است ، و ((جن )) (بر وزن سن ) به خاطر اينكه موجودى است ناپيدا، اين واژه بر او اطلاق مى شود، و از آنجا كه ((سپر)) انسان را از ضربات اسلحه دشمن ، مستور مى دارد در لغت عرب به آن ، ((جنة )) گفته مى شود، و باغهاى پردرخت را نيز به خاطر مستور شدن زمينهايشان ، ((جنت )) مى گويند.

به هر حال ، اين يكى از آثار نفاق است ، كه خود را در زير پوششى از نام مقدس خداوند، و سوگندهاى غلاظ و شداد، قرار مى دهند تا چهره واقعى خويش را مكتوم دارند، عواطف مردم را به سوى خود جلب كرده و از اين طريق به اغفال آنها بپردازند و ((صد عن سبيل الله )) كنند.

اين تعبير ضمنا نشان مى دهد كه آنها دائما با مؤ منان در حال جنگ و ستيزند، و هرگز نبايد فريب اين ظاهرسازى و چربزبانى آنها را خورد، زيرا انتخاب سپر مخصوص ميدانهاى نبرد است .

درست است كه در بعضى از مواقع ، انسان چاره اى جز سوگند ندارد، و يا لااقل سوگند كمك به بيان اهميت موضوع مورد نظر مى كند، ولى نه سوگند دروغ ، و نه سوگند براى هر چيز و هر كار كه اين شيوه منافقان است .

در آيه 74 سوره توبه مى خوانيم يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة

الكفر: ((آنها

به خدا سوگند ياد مى كنند كه (سخنان زننده در غياب پيامبر) نگفته اند، در حالى كه قطعا سخنان كفرآميز گفته اند)).

مفسران براى جمله ((صدوا عن سبيل الله ))، دو معنى ذكر كرده اند: نخست اعراض از راه خدا و ديگر بازداشتن ديگران از اين راه ، گرچه جمع ميان هر دو معنى در آيه مورد بحث امكان پذير است ، ولى با توجه به توسل آنها به سوگندهاى دروغ ، معنى دوم ، مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه هدف از اين سوگندها، اغفال ديگران است .

يك جا ((مسجد ضرار)) بر پا مى كنند، و هنگامى كه از آنها سؤ ال مى شد هدفتان چيست ؟ سوگند ياد مى كنند كه جز هدف خير ندارند! (توبه - 107).

در جاى ديگر براى شركت در جنگهائى كه فاصله آن نزديك و احتمال غنائم در آن زياد است اظهار آمادگى مى كنند ولى براى شركت در ميدان تبوك كه پر از مشكلات است هزار عذر و بهانه مى آورند و سوگند ياد مى كنند كه اگر توانائى مى داشتيم همراه شما حركت مى كرديم ! (توبه - 42).

آنها نه فقط براى مردم سوگند دروغين ياد مى كنند بلكه همانگونه كه در آيه 18 سوره مجادله آمده در عرصه محشر نيز در پيشگاه خداوند متوسل به سوگند دروغ مى شوند! و اين نشان مى دهد كه اين عمل جزء بافت وجودشان شده است كه حتى در عرصه محشر و در پيشگاه خدا نيز دست بردار نيستند!.

آيه بعد به علت اصلى اين گونه اعمال ناروا پرداخته مى افزايد: ((اين به خاطر آن است كه آنها نخست ايمان آوردند،

سپس كافر شدند، و لذا بر دلهاى آنها مهر نهاده شده و حقيقت را درك نمى كنند)) (ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا

فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ).

جمعى از مفسران معتقدند كه منظور از اين ايمان در اينجا ايمان ظاهرى است ، در حالى كه در باطن كافر بودند.

ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كه آنها در آغاز حقيقتا مؤ من شدند، و بعد از آن كه طعم ايمان را چشيدند و نشانه هاى حقانيت اسلام و قرآن را ديدند راه كفر را پيش گرفتند، اما كفرى تواءم با نفاق ، نه آشكارا و با صراحت ، و همين سبب شد كه خدا حس تشخيص را از آنها سلب كند، و از درك حقائق محروم بمانند، زيرا اگر از اول حق را تشخيص نداده بودند عذرى داشتند، اما بعد از تشخيص حق و ايمان آوردن اگر به آن پشت پا بزنند خداوند توفيق را از آنها سلب مى كند.

در حقيقت منافقان دو گروهند، گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده ، و گروه ديگر در آغاز ايمان حقيقى داشته اند سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته اند، ظاهر آيه مورد بحث گروه دوم را مى گويد.

در حقيقت اين آيه شبيه آيه 74 سوره توبه است كه مى گويد: و كفروا بعد اسلامهم : ((آنها پس از اسلام كافر شدند)).

به هر حال اين سومين نشانه از نشانه هاى آنها است كه از درك حقائق روشن غالبا محرومند، و ناگفته پيدا است كه اين هرگز منتهى به جبر نمى شود چرا كه مقدمات آن را خودشان فراهم كرده اند.

آيه بعد نشانه هاى بيشترى را

از آنها ارائه داده ، مى گويد: ((هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد)) (و اذا راءيتهم تعجبك اجسامهم ).

ظاهرى آراسته و قيافه هائى جالب دارند.

علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى گويند كه ((وقتى حرف مى زنند تو نيز به سخنانشان گوش فرا مى دهى ))! (و ان يقولوا تسمع لقولهم ).

جائى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ظاهرا تحت تاءثير جذابيت سخنان آنها قرار گيرد تكليف ديگران روشن است .

اين از نظر ظاهر و اما از نظر باطن ((گوئى چوبهاى خشكى هستند كه بر ديوار تكيه داده شده است )) (كانهم خشب مسندة ).

اجسامى بى روح ، و صورتهائى بيمعنى و هيكلهائى تو خالى دارند، نه از خود استقلالى ، نه در درون نور و صفائى ، و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند، درست همچون چوبهاى خشك تكيه زده بر ديوار!

بعضى از مفسران روايت كرده اند كه ((عبدالله بن ابى )) سركرده منافقان مردى درشت اندام ، خوش قيافه و فصيح و چربزبان بود، هنگامى كه با گروهى از يارانش وارد مجلس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى شد اصحاب از ظاهر آنها تعجب مى كردند، و به سخنانشان گوش فرا مى دادند ولى آنها (به خاطر غرور و نخوتى كه داشتند) كنار ديوار رفته و به آن تكيه كرده ، و مجلس را تحت تاثير قيافه و سخنان خود قرار مى دادند <6> و آيه ناظر به حال آنها است .

سپس مى افزايد: آنها چنان تو خالى و

فاقد توكل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه ((هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى پندارند)) (يحسبون كل صيحة عليهم ).

ترس و وحشتى عجيب هميشه بر قلب و جان آنها حكمفرما است ، و يك حالت سوءظن و بدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته ، و به حكم الخائن خائف از همه چيز، حتى از سايه خود مى ترسند، و اين است

نشانه ديگرى از نشانه هاى منافقان .

و در پايان آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار مى دهد كه ((اينها دشمنان واقعى تواند از آنها برحذر باش )) (هم العدو فاحذرهم ).

سپس مى گويد: ((خدا آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند))؟! (قاتلهم الله انى يؤ فكون ).

روشن است كه اين تعبير، اخبار نيست ، بلكه به صورت نفرين است ، و براى مذمت و سرزنش و تحقير اين گروه ، ذكر شده ، شبيه تعبيرات روزمره اى كه انسانها درباره يكديگر دارند، كه قرآن با زبان خود مردم با آنها سخن مى گويد:

به اين ترتيب در آيه مورد بحث نشانه هاى ديگرى از منافقان مطرح شده از جمله : وضع فريبنده ظاهرى تواءم با خالى بودن درون ، همچنين ، ترس و وحشت و بد گمانى نسبت به هر چيز و هر حادثه . براى آيات فوق ، شاءن نزول مفصلى در كتب تاريخ و حديث و تفسير آمده است كه خلاصه آن چنين است : بعد از غزوه بنى المصطلق (جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين ((قديد)) واقع شد).

دو نفر از مسلمانان

، يكى از طايفه انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند، يكى قبيله انصار را به يارى خود طلبيد، و ديگرى مهاجران را، يك نفر از مهاجران به يارى دوستش آمد، و ((عبدالله بن ابى )) كه از سركرده هاى معروف منافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت ، و مشاجره لفظى شديدى در ميان آن دو درگرفت ، عبدالله بن ابى ، سخت ، خشمگين شد، و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت : ((ما اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم اما كار ما شبيه ضرب المثل معروفى است كه مى گويد: ((سمن كلبك ياكلك ))! (سگت را فربه كن تا تو را بخورد)! و الله لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل : ((به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون خواهند كرد)) و منظورش از عزيزان ، خود و اتباعش بود و از ذليلان مهاجران ، سپس رو به اطرافيانش

كرد و گفت : اين نتيجه كارى است كه شما به سر خودتان آورديد، اين گروه را در شهر خود جاى داديد و اموالتان را با آنها قسمت كرديد: هرگاه باقيمانده غذاى خودتان را به مثل اين مرد (اشاره به مرد مهاجرى كه طرف دعوى بود) نمى داديد بر گردن شما سوار نمى شدند، از سرزمين شما مى رفتند و به قبائل خود ملحق مى شدند!

در اينجا ((زيد بن ارقم )) كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود، رو به ((عبدالله بن ابى )) كرد و گفت به خدا سوگند

ذليل و قليل توئى ! و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در عزت الهى و محبت مسلمين است ، و به خدا قسم من بعد از اين تو را دوست ندارم ، ((عبدالله )) صدا زد خاموش باش تو بايد بازى كنى اى كودك ! زيد بن ارقم خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و ماجرا را نقل كرد.

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كسى را به سراغ ((عبدالله )) فرستاد فرمود: اين چيست كه براى من نقل كرده اند؟ عبد الله گفت به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده من چيزى نگفتم ! و ((زيد)) دروغ مى گويد.

جمعى از انصار كه حاضر بودند عرض كردند اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ((عبدالله )) بزرگ ما است ، سخن كودكى از كودكان انصار را بر ضد او نپذير، پيامبر عذر آنها را پذيرفت در اينجا طائفه انصار ((زيد بن ارقم )) را ملامت كردند.

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور حركت داد، يكى از بزرگان انصار به نام ((اسيد)) خدمتش آمد و عرض كرد اى رسول خدا! در ساعت نامناسبى حركت كردى ، فرمود: بله آيا نشنيدى رفيقتان عبدالله چه گفت او گفته است هرگاه به مدينه بازگردد عزيزان ذليلان را خارج خواهند كرد.

اسيد عرض كرد تو اى رسول خدا اگر اراده كنى او را بيرون خواهى راند، والله تو عزيزى و او ذليل است ، سپس عرض كرد يا رسول الله با او مدارا كنيد.

سخنان عبدالله ابى به گوش فرزندش رسيد

خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد، اگر چنين است به خود من دستور دهيد سرش را جدا كرده براى شما مى آورم ! زيرا مردم مى دانند كسى نسبت به پدر و مادرش از من نيكوكارتر نيست ، از اين مى ترسم ديگرى او را به قتل برساند و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه كنم ، و خداى ناكرده او را به قتل برسانم و مؤ منى را كشته باشم و به دوزخ بروم !.

پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود مساءله كشتن پدرت مطرح نيست ، مادامى كه او با ما است با او مدارا و نيكى كن .

سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه دهند، فردا هنگامى كه آفتاب برآمد دستور توقف داد، لشكريان به قدرى خسته شده بودند كه همين كه سر به زمين گذاشتند به خواب عميقى فرو رفتند (و هدف پيغمبر اين بود كه مردم ماجراى ديروز و حرف عبدالله ابى را فراموش كنند…).

سرانجام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد مدينه شد، زيد بن ارقم مى گويد من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بيرون نيامدم ، در اين هنگام سوره منافقين نازل شد، و زيد را تصديق ، و عبدالله را تكذيب كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گوش زيد را گرفت و فرمود: اى جوان !

خداوند سخن تو را تصديق كرد همچنين آنچه را به گوش شنيده بودى و در قلب حفظ نموده بودى ، خداوند آياتى از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودى نازل كرد.

در اين هنگام ((عبدالله ابى )) نزديك مدينه رسيده بود وقتى خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست ، گفت واى بر تو چه مى كنى ؟ پسرش گفت : به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى توانى وارد مدينه شوى و امروز مى فهمى عزيز و ذليل كيست ؟!!

((عبدالله )) شكايت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به پسرش پيغام داد كه بگذار پدرت داخل شهر شود، فرزندش گفت : حالا كه اجازه رسول خدا آمد مانعى ندارد.

عبدالله وارد شهر شد، اما چند روزى بيشتر نگذشت كه بيمار گشت و از دنيا رفت ! (و شايد دق مرگ شد)

هنگامى كه اين آيات نازل شد و دروغ عبدالله ظاهر گشت بعضى به او گفتند آيات شديدى درباره تو نازل شده خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برو تا براى تو استغفار كند، عبدالله سرش را تكان داد گفت : به من گفتيد: ايمان بياور آوردم ، گفتيد: زكات بده ، دادم ، چيزى باقى نمانده كه بگوئيد براى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سجده كن ! و در اينجا آيه و اذا قيل لهم تعالوا نازل گرديد. <7>

نشانه هاى ديگرى از منافقان

اين آيات همچنان ادامه بيان اعمال منافقان و نشانه هاى گوناگون

آنها است ، مى فرمايد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود بيائيد تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى شما استغفار كند، سرهاى خود را از روى استهزاء و كبر و غرور تكان مى دهند و مشاهده مى كنى كه از سخنان تو اعراض كرده ، تكبر ورزند)) (و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤ سهم و راءيتهم يصدون و هم مستكبرون ).

آرى در برابر لغزشهائى كه از آنها سرمى زند و فرصت توبه و جبران آن

را دارند، كبر و غرور به آنان اجازه نمى دهد كه در مقام جبران برآيند، نمونه بارز اين مطلب ، همان عبدالله بن اءبى بود كه ماجراى عجيب او را در شاءن نزول خوانديم ، هنگامى كه آن سخن بسيار زشت و ناروا را درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان مهاجر گفت : كه وقتى به مدينه بازگرديم عزيزان ذليلان را بيرون خواهند كرد، و آيات قرآن نازل شد و سخت او را نكوهش نمود به او پيشنهاد كردند كه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيايد تا براى او از درگاه خداوند آمرزش بطلبد سخن نارواى ديگرى گفت كه حاصلش اين بود: گفتيد: ايمان بياورم ، آوردم ، گفتيد زكات بده ، دادم ، چيزى نمانده كه بگوئيد براى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سجده كن !

روشن است كه روح اسلام ، تسليم در برابر حق است و كبر و غرور، هميشه مانع اين تسليم است ، به همين دليل يكى از نشانه

هاى منافقان ، بلكه يكى از انگيزه هاى نفاق را همين خودخواهى و خود برتربينى و غرور مى توان شمرد.

((لوو)) از ماده ((لى )) در اصل به معنى ((تابيدن طناب )) است ، و به همين مناسبت به معنى برگرداندن سر و يا تكان دادن سر، نيز آمده است .

يصدون چنانكه قبلا نيز گفتيم در دو معنى به كار مى رود: ((منع كردن )) و ((اعراض نمودن )) بد و مناسب آيه مورد بحث ، معنى دوم ، و مناسب آيه گذشته ، معنى اول است .

در آيه بعد براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه ، مى افزايد: ((به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى ، زمينه آمرزش در آنها وجود ندارد بنابراين ((تفاوتى نمى كند كه براى آنها استغفار كنى يا نكنى ، هرگز خداوند آنها را نمى بخشد))! (سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم ).

دليل آن هم اين است كه ((خداوند، قوم فاسق را هدايت نمى كند)) (ان الله لا يهدى القوم الفاسقين ).

و به تعبير ديگر استغفار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) علت تامه براى آمرزش نيست ، بلكه مقتضى است ، و تنها در صورتى اثر مى گذارد كه زمينه مساعد و قابليت لازم فراهم شود، اگر به راستى آنها توبه كنند و تغيير مسير دهند و از مركب كبر و غرور پياده شوند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند، استغفار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شفاعت او مسلما مؤ ثر است ، و در غير اين صورت

كمترين اثرى نخواهد داشت .

شبيه همين معنى در آيه 80 سوره توبه نيز آمده است كه درباره گروه ديگرى از منافقان مى گويد: استغفر لهم اولا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ذلك بانهم كفروا بالله و رسوله و الله لا يهدى القوم الفاسقين .

((چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، تاءثيرى ندارد، حتى اگر هفتاد بار براى آنها، استغفار كنى خداوند آنها را نمى بخشد، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند)).

روشن است كه عدد هفتاد عدد تكثير است يعنى هر قدر هم براى آنها استغفار كنى سودى ندارد.

اين نكته نيز معلوم است كه منظور از فاسق هرگونه گناهكارى نيست ، چرا كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى نجات گناهكاران آمده ، بلكه منظور آن دسته از گناهكاران است كه در گناه اصرار مى ورزند و لجاجت دارند، و در برابر حق مستكبرند.

سپس به يكى از گفته هاى بسيار زشت آنها كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مى شود اشاره كرده ، مى فرمايد: ((آنها همان كسانى هستند كه مى گويند

به افرادى كه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند انفاق نكنيد، و از اموال و امكانات خود در اختيار آنها قرار ندهيد، تا پراكنده شوند)) (هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا).

((غافل از اينكه تمام خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ولى منافقان درك نمى كنند)) (و لله خزائن السموات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون ).

اين بينواها

نمى دانند كه هر كس هر چه دارد از خدا دارد، و همه بندگان از خوان گسترده او روزى مى خورند، اگر انصار مى توانند به مهاجران پناه دهند و آنها را در اموال خود سهيم كنند اين بزرگترين افتخارى است كه نصيبشان شده ، نه تنها نبايد منتى بگذارند، بلكه بايد خدا را بر اين توفيق بزرگ شكر گويند، ولى همانگونه كه در شاءن نزول خوانديم منافقان مدينه منطق ديگرى داشتند.

سپس به يكى ديگر از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده ، مى افزايد: ((آنها مى گويند اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند))! (يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل ).

اين همان گفتارى است كه از دهان آلوده ((عبدالله بن ابى )) خارج شد، و منظورش اين بود كه ما ساكنان مدينه ، رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان مهاجر را بيرون مى كنيم ، و مراد از بازگشت به مدينه ، بازگشت از غزوه ((بنى المصطلق )) بود كه مشروحا در شاءن نزول به اين مطلب اشاره شد.

درست است كه اين سخن از يك نفر صادر شد، ولى چون همه منافقان همين خط و مشى را داشتند قرآن به صورت جمعى از آن تعبير مى كند و مى فرمايد: يقولون ... (آنها مى گويند).

سپس قرآن پاسخ دندانشكنى به آنان داده ، مى گويد: ((عزت مخصوص

خدا و رسول او و مؤ منان است ولى منافقان نمى دانند)) (ولله العزة و لرسوله و للمؤ منين و لكن المنافقين لا يعلمون ).

تنها منافقان مدينه نبودند كه اين سخن را در برابر مؤ

منان مهاجر گفتند بلكه قبل از آنها نيز سران قريش در مكه مى گفتند: اگر اين گروه اندك مسلمان فقير را در محاصره اقتصادى قرار دهيم ، يا از مكه بيرونشان كنيم ، مطلب تمام است !

امروز نيز دولتهاى استعمارى به پندار اينكه خزائن آسمان و زمين را در اختيار دارند مى گويند ملتهائى را كه در برابر ما تسليم نمى شوند بايد در محاصره اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آيند و تسليم شوند!

اين كوردلان تاريخ كه شيوه آنها ديروز و امروز يكسان بوده و هست خبر ندارند كه با يك اشاره خداوند تمام ثروتها و امكاناتشان بر باد مى رود و عزت پوشالى آنها دستخوش فنا مى گردد.

به هر حال اين طرز تفكر (خود را عزيز دانستن و ديگران ذليل ، و خود را ولى نعمت و ديگران محتاج شمردن ) يك تفكر منافقانه است كه از غرور و تكبر از يكسو، و گمان استقلال در برابر خدا از سوى ديگر، ناشى مى شود، اگر آنها به حقيقت عبوديت آشنا بودند و مالكيت خدا را بر همه چيز مسلم مى دانستند هرگز گرفتار اين اشتباهات خطرناك نمى شدند.

قابل توجه اينكه در آيه قبل در مورد منافقان تعبير به ((لا يفقهون )) (نمى فهمند) آمده ، و در اينجا ((لا يعلمون )) (نمى دانند) اين تفاوت تعبير ممكن است براى پرهيز از تكرار كه مخالف فصاحت است بوده باشد، و نيز ممكن است از اين جهت باشد كه درك مساءله مالكيت خداوند نسبت به تمام خزائن آسمانها و زمين مطلب پيچيده ترى است كه احتياج به دقت و فهم بيشترى دارد،

در حالى كه

اختصاص عزت به خدا و پيامبر و مؤ منان بر كسى مخفى نيست .

1 - ده نشانه منافق !

از مجموع آيات فوق ، نشانه هاى متعددى براى منافقان ، استفاده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان ، آن را در ده نشانه ، خلاصه كرد:

1 - دروغگوئى صريح و آشكار (و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون ).

2 - استفاده از سوگندهاى دروغين براى گمراه ساختن مردم (اتخذوا ايمانهم جنة ).

3 - عدم درك واقعيات ، بر اثر رها كردن آئين حق ، بعد از شناخت آن (لا يفقهون ).

4 - داشتن ظاهرى آراسته و زبانى چرب ، على رغم تهى بودن درون و باطن (و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم ).

5 - بيهودگى در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق ، همچون يك قطعه چوب خشك (كانهم خشب مسندة ).

6 - بدگمانى و ترس و وحشت از هر حادثه و هر چيز به خاطر خائن بودن (يحسبون كل صيحة عليهم ).

7 - حق را به باد سخريه و استهزاء گرفتن (لووا روؤ سهم ).

8 - فسق و گناه (ان الله لا يهدى القوم الفاسقين ).

9 - خود را مالك همه چيز دانستن ، و ديگران را محتاج به خود پنداشتن (هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا).

10 - خود را عزيز و ديگران را ذليل ، تصور كردن (ليخرجن الاعز

منها الاذل ).

بدون شك نشانه هاى منافق منحصر به اينها نيست ، و از آيات ديگر قرآن و روايات اسلامى و نهج البلاغه نيز نشانه هاى متعدد ديگرى براى آنها استفاده مى شود، حتى در معاشرتهاى روزمره مى

توان به اوصاف و ويژگيهاى ديگرى از آنها پى برد، ولى آنچه در آيات اين سوره آمده ، قسمت مهم و قابل توجهى از اين اوصاف است .

در نهج البلاغه خطبه اى مخصوص توصيف منافقان است ، در قسمتى از آن خطبه چنين آمده است :

اى بندگان خدا شما را به تقوى و پرهيزكارى سفارش مى كنم و از منافقان برحذر مى دارم ، چرا كه آنها گمراه و گمراه كننده اند، خطاكار و غلط اندازند.

هر روز به رنگ تازه اى درمى آيند، و به قيافه ها و زبانهاى مختلف خودنمائى مى كنند.

از هر وسيله اى براى فريفتن و درهم شكستن شما بهره مى گيرند و در هر كمينگاهى به كمين شما نشسته اند.

بدباطن و خوشظاهرند، و پيوسته مخفيانه براى فريب مردم گام برمى دارند، و از بيراهه ها حركت مى كنند.

گفتارشان به ظاهر شفابخش ، اما كردارشان ، دردى است درمانناپذير.

بر رفاه و آسايش مردم ، حسد مى ورزند، و اگر كسى گرفتار بلائى شود خوشحالند.

همواره اميدواران را ماءيوس مى كنند و همه جا آيه ياءس مى خوانند.

آنها در هر راهى كشته اى دارند! و براى نفوذ در هر دلى راهى ! و براى هر مصيبتى اشك ساختگى مى ريزند!

مدح و ثنا به يكديگر، قرض مى دهند، و از يكديگر انتظار پاداش دارند.

در تقاضاهاى خود اصرار مى ورزند، و در ملامت پرده درى مى كنند، و هر گاه حكمى كنند از حد تجاوز مى نمايند.

در برابر هر حقى باطلى ساخته ، و در مقابل هر دليلى شبهه اى ، براى هر زنده اى عامل مرگى ، براى هر درى كليدى ، و

براى هر شبى چراغى تهيه ديده اند!

براى رسيدن به مطامع خويش و گرمى بازار خود و فروختن كالا به گرانترين قسمت تخم ياءس در دلها مى پاشند.

باطل خود را شبيه حق جلوه مى دهند، و در توصيفها راه فريب پيش مى گيرند.

طريق وصول به خواسته ى خود را آسان ، و طريق خروج از دامشان را تنگ و پر پيچ و خم جلوه مى دهند، آنها دار و دسته شيطان و شراره هاى آتش دوزخند! همانگونه كه خداوند فرموده : اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون ((آنها حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطان زيانكارند))! <8>

در اين خطبه غرا به اوصاف زيادى از آنها اشاره شده كه بحثهاى گذشته را تكميل مى كند.

2 - خطر منافقان

همانگونه كه در مقدمه اين بحث گفتيم منافقان خطرناكترين افراد

هر اجتماعند چرا كه ((اولا)) در درون جامعه ها زندگى مى كنند و از تمام اسرار باخبرند.

ثانيا - شناختن آنها هميشه كار آسانى نيست ، و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان مى دهند كه انسان باور نمى كند.

ثالثا - چون چهره اصلى آنها براى بسيارى از مردم ناشناخته است درگيرى مستقيم و مبارزه صريح با آنها كار مشكلى است .

رابعا - آنها پيوندهاى مختلفى با مؤ منان دارند (پيوندهاى سببى و نسبى و غير اينها) و وجود همين پيوندها مبارزه با آنها را پيچيده تر مى سازد خامسا - آنها از پشت خنجر مى زنند و ضرباتشان غافلگيرانه است .

اين جهات و جهات ديگرى سبب مى شود كه آنها ضايعات جبران ناپذيرى براى جوامع به بار آورند، و به همين دليل براى دفع شر آنها

بايد برنامه ريزى دقيق و وسيعى داشت .

در حديثى آمده است كه پيامبر فرمود: انى لا اخاف على امتى مؤ منا و لا مشركا اما المؤ من فيمنعه الله بايمانه ، و اما المشرك فيخزيه الله بشركه ، و لكنى اخاف عليكم كل منافق عالم اللسان ، يقول ما تعرفون و يفعل ما تنكرون : ((من بر امتم نه از مؤ منان بيمناكم ، نه از مشركان ، اما مؤ من ايمانش مانع ضرر او است ، و اما مشرك خداوند او را به خاطر شركش رسوا مى كند، ولى من از ((منافق )) بر شما مى ترسم كه از زبانش علم مى ريزد (و در قلبش كفر و جهل است ) سخنانى مى گويد كه براى شما دلپذير است ، اما اعمالى (در خفا) انجام مى دهد كه زشت و بد است )). <9>

درباره منافقان بحثهاى مشروح ديگرى در جلد اول (ذيل آيات 8 تا 16

بقره ) و در جلد 8 ذيل آيات 60 تا 85 سوره توبه (صفحه 19 تا 72) و در جلد 17 ذيل آيات 12 تا 17 سوره احزاب (صفحه 224 تا 232) و در جلد هفتم ذيل آيه 43 تا 45 سوره توبه (صفحه 428 تا 456) داشته ايم .

كوتاه سخن اينكه كمتر گروهى است كه قرآن درباره آنها اينهمه بحث كرده باشد، و نشانه ها و اعمال و خطرات آنها را بازگو نموده باشد، اين سرمايه - گزارى وسيع قرآن در اين باره دليل بر خطر فوق العاده منافقان است .

3 - منافق خشك و شكننده است

در طول زندگى طوفانهائى مى وزد، و امواج خروشانى پديدار

مى گردد.

مؤ منان با استفاده از نيروى ايمان و توكل ، و نقشه هاى صحيح ، گاه جنگ و گريز، و گاه حمله هاى پى در پى ، آنها را از سر مى گذرانند و پيروز مى شوند، اما منافق يكدنده و لجوج مى ايستد تا مى شكند، در حديثى (از پيغمبر گرامى اسلام ) آمده : مثل المؤ من كمثل الزرع لا تزال الريح تميله ، و لا يزال المؤ من يصيبه البلاء، و مثل المنافق كمثل شجرة الارز لا تهتز حتى تستحصد:

((مؤ من همچون ساقه هاى زراعت است ، بادها او را مى خواباند اما بعدا به پا مى خيزد و پيوسته حوادث سخت و بلاها را تحمل كرده از سر مى گذراند، اما منافق همانند درخت صنوبر است نرمشى از خود نشان نمى دهد و مى ايستد تا از ريشه كنده شود))! <10>

4 - عزت مخصوص خدا و دوستان او است

گرچه در فارسى روزمره ((عزت )) به معنى احترام و آبرو يا گرانبها

بودن است ، ولى در لغت عرب چنين نيست ، بلكه عزت به معنى قدرت شكست - ناپذير است ، قابل توجه اينكه در آيات فوق و در آيه 10 سوره فاطر ((عزت )) منحصرا از آن خدا شمرده شده ، و در آيات مورد بحث مى افزايد: ((و از آن رسول او و مؤ منان است )) چرا كه اولياء و دوستان خدا نيز پرتوى از عزت او را دارند و به او متكى هستند.

به همين دليل در روايات اسلامى روى اين مساءله تاءكيد شده است كه مؤ من نبايد وسائل ذلت خود را فراهم سازد، خدا خواسته

او عزيز باشد او هم براى حفظ اين عزت بايد بكوشد.

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير همين آيه (و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين ) مى خوانيم : فالمؤ من يكون عزيزا و لا يكون ذليلا… المؤ من اعز من الجبل ان الجبل يستفل منه بالمعاول ، و المؤ من لا يستفل من دينه شى ء: ((مؤ من عزيز است و ذليل نخواهد بود مؤ من از كوه محكمتر و پر صلابت تر است چرا كه كوه را با كلنگها ممكن است سوراخ كرد ولى چيزى از دين مؤ من هرگز كنده نمى شود. <11>

در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم : لا ينبغى للمؤ من ان يذل نفسه قيل له و كيف يذل نفسه قال يتعرض لما لا يطيق !: ((سزاوار نيست مؤ من خود را ذليل كند، سؤ ال شد چگونه خود را ذليل مى كند! فرمود: به سراغ كارى مى رود كه از او ساخته نيست ))! <12>

و باز در حديث سومى از آنحضرت آمده است ان الله تبارك و تعالى فوض الى المؤ من اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه ا لم تر قول الله سبحانه و تعالى هيهنا ((و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين )) و المؤ من ينبغى ان يكون عزيزا و لا يكون ذليلا: ((خداوند همه كارهاى مؤ من را به او واگذار كرده

جز اينكه به او اجازه نداده است كه خود را ذليل و خوار كند، مگر نمى بينى خداوند در اين باره فرموده : عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤ

منان است ، سزاوار است مؤ من هميشه عزيز باشد، و ذليل نباشد)). <13>

در اين زمينه ذيل آيه 10 سوره فاطر (جلد 18 صفحه 197) بحث ديگرى داشته ايم . اموال و فرزندان ، شما را از ياد خدا غافل نكنند!

از آنجا كه يكى از عوامل مهم نفاق حب دنيا، و علاقه افراطى به اموال و فرزندان است ، در اين آيات كه آخرين آيات سوره ((منافقين )) است مؤ منان را از چنين علاقه افراطى باز مى دارد، و مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند)) (يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله ).

((و آنها كه چنين كنند زيانكارانند)) (و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون ).

درست است كه اموال و اولاد از مواهب الهى هستند، ولى تا آنجا كه از آنها در راه خدا و براى نيل به سعادت كمك گرفته شود، اما اگر علاقه افراطى به آنها سدى در ميان انسان و خدا ايجاد كند بزرگترين بلا محسوب مى شوند، و چنانكه در داستان منافقين در آيات گذشته ديديم يكى از عوامل انحراف آنها همين حب دنيا بود.

در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) اين معنى به روشنترين وجهى ترسيم شده است ، آنجا كه مى فرمايد: ما ذئبان ضاريان فى غنم ليس لها راع ، هذا فى اولها و هذا فى آخرها باسرع فيها من حب المال و الشرف فى دين المؤ من : ((دو گرگ درنده در يك گله بى چوپان كه يكى در اول گله و ديگرى در آخر آن

باشد آنقدر ضرر نمى زنند كه مال پرستى و جاهطلبى به دين مؤ من ضرر مى رسانند))! <14>

در اينكه منظور از ذكر خدا در اينجا چيست ؟ مفسران احتمالات زيادى

ذكر كرده اند بعضى آن را به نمازهاى پنجگانه ، و بعضى شكر نعمت و صبر بر بلا و رضاى به قضا، و بعضى حج و زكات و تلاوت قرآن ، و بعضى به تمام فرائض تفسير كرده اند، ولى روشن است ذكر خدا معنى وسيعى دارد كه همه اينها و غير اينها را شامل مى شود بنابراين تفسير به امور فوق از قبيل ذكر مصداقهاى روشن است .

تعبير به ((خاسرون )) (زيانكاران ) به خاطر آن است كه حب دنيا چنان انسان را سرگرم مى كند كه سرمايه هاى وجودى خويش را در راه لذات ناپايدار، و گاهى اوهام و پندارها، صرف مى كند و با دست خالى از اين دنيا مى رود در حالى كه با داشتن سرمايه هاى بزرگ براى زندگى جاويدانش كارى نكرده است .

سپس به دنبال اين اخطار شديد به مؤ منان ، دستور انفاق در راه خدا را صادر كرده ، مى فرمايد: ((از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد: پروردگارا! چرا مرگ مرا مدت كمى به تاخير نينداختى تا انفاق كنم و از صالحان باشم ))؟! (و انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياتى احدكم الموت فيقول رب لو لا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق و اكن من الصالحين ). <15>

گرچه بعضى امر به انفاق را در اينجا به معنى وجوب تعجيل در اداى

زكات تفسير كرده اند ولى روشن است كه منظور آيه هرگونه انفاق واجب و مستحب را كه وسيله نجات انسان در آخرت است ، شامل مى شود.

جالب اينكه : در ذيل آيه مى گويد: ((من انفاق كنم و از صالحان شوم اين تعبير بيانگر تاثير عميق انفاق در صالح بودن انسان است ، گرچه بعضى ، صالح بودن را در اينجا به معنى انجام مراسم ((حج )) تفسير كرده اند و در بعضى از روايات نيز، صريحا آمده ولى اينها نيز از قبيل ذكر مصداق روشن است .

جمله ((من قبل ان ياتى احدكم الموت )) اشاره به قرار گرفتن انسان در آستانه مرگ و ظاهر شدن علائم آن است ، زيرا اين سخن را انسان بعد از مرگ نمى گويد بلكه در آستانه مرگ مى گويد.

تعبير به ((مما رزقناكم )) (از آنچه به شما روزى داده ايم ) علاوه بر اينكه منحصر به اموال نيست ، بلكه تمام مواهب را دربر مى گيرد، بيانگر اين حقيقت است كه همه اينها از ناحيه ديگرى است و چند روزى اين امانت نزد ما است ، بنابراين بخل ورزيدن چه معنى دارد؟

به هر حال بسيارند كسانى كه وقتى چشم برزخى پيدا مى كنند و خود را در آخرين لحظات زندگى و در آستانه قيامت مى بينند، و پردههاى غفلت و بيخبرى از جلو چشمان آنها كنار مى رود، و مى بينند بايد اموال و سرمايه ها را بگذارند و بروند بى آنكه بتوانند از آن توشه اى براى اين سفر طولانى برگيرند، پشيمان مى شوند، و آتش حسرت به جانشان مى افتد، و تقاضاى بازگشت به زندگى مى

كنند، هر چند بازگشتن كوتاه و گذرا باشد، تا جبران كنند، ولى دست رد بر سينه آنها گذارده مى شود، چرا كه سنت الهى است كه اين راه ، بازگشت ندارد!

لذا در آخرين آيه با قاطعيت تمام ، مى فرمايد: ((خداوند هرگز مرگ كسى را، هنگامى كه اجلش فرا رسد، به تاءخير نمى اندازد))! (و لن يؤ خر الله

نفسا اذا جاء اجلها).

حتى يك ساعت ، پس و پيش در كار نيست ، چنانكه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است ، در آيه 34 سوره اعراف مى خوانيم : فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون : ((هنگامى كه مرگ آنها فرا رسد، نه يكساعت پيشى مى گيرند نه يكساعت ، تاءخير مى كنند)).

و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: ((خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (و الله خبير بما تعملون ).

و همه آنها را براى پاداش و كيفر، ثبت كرده و در برابر همه آنها به شما جزا مى دهد.

1 - راه غلبه بر نگرانيها

در حالات عالم بزرگ ، ((شيخ عبدالله شوشترى )) كه از معاصرين مرحوم ((علامه مجلسى )) است نوشته اند، فرزندى داشت كه بسيار مورد علاقه او بود، اين فرزند، سخت بيمار شد، پدرش مرحوم شيخ عبدالله ، هنگامى كه براى اداء نماز جمعه به مسجد آمد، پريشان بود، هنگامى كه طبق دستور اسلامى ، سوره منافقين را در ركعت دوم تلاوت كرد و به اين آيه رسيد: يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكرالله : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال و فرزندان

شما نبايد شما را از ياد خدا غافل كند)) چندين بار آيه را تكرار كرد (تكرار آيات قرآن در نماز جايز است ) هنگامى كه از نماز فراغت يافت ، بعضى از ياران از علت اين تكرار سؤ ال كردند، فرمود: هنگامى كه به اين آيه رسيدم به ياد فرزندم افتادم و با تكرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم ،

آنچنان مبارزه كردم كه فرض كردم فرزندم مرده ، و جنازه اش در برابر من است ، و من از خدا غافل نيستم ، آنگاه بود كه ديگر آيه را تكرار نكردم ! <16>

2 - نفاق ((اعتقادى )) و ((عملى ))

نفاق معنى وسيعى دارد كه هرگونه دوگانگى ظاهر و باطن را در بر مى گيرد، مصداق بارز آن ، نفاق عقيدتى است ، كه آيات منافقين معمولا ناظر به آن است و آن مربوط به كسانى است كه در ظاهر اظهار ايمان مى كنند، ولى در دل شرك و كفر، پنهان مى دارند.

اما نفاق عملى در مورد كسانى است كه اعتقاد باطنى آنها اسلام است ، ولى اعمالى بر خلاف اين تعهد باطنى انجام مى دهند كه دوگانگى چهره درون و برون را نشان مى دهد، مانند: پيمانشكنى ، دروغ ، خيانت در امانت ، لذا در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : ثلاث من كن فيه كان منافقا، و ان صام و صلى ، و زعم انه مسلم : من اذ ائتمن خان ، و اذا حدث كذب ، و اذا وعد، اخلف : ((سه چيز است در هر كس باشد منافق

است ، هر چند نماز بخواند و روزه بگيرد و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت مى كند و به هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد، و هر گاه وعده اى مى دهد، تخلف مى كند)). <17>

در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ما زاد خشوع الجسد

على ما فى القلب فهو عندنا نفاق : ((هر مقدار خشوع ظاهر بر آنچه در قلب است ، افزون گردد او در نزد ما نفاق است )). <18>

و در جاى ديگر از امام على بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم : ان المنافق ينهى و لا ينتهى و يامر بما لا ياتى : ((منافق ، نهى از منكر مى كند، اما خود، آن را ترك نمى گويد، و امر به معروف مى كند اما خودش انجام نمى دهد))! <19>

و از شعب مهم نفاق عملى ، مساءله شرك و رياكارى است كه در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است .

خداوندا! دامنه نفاق ، وسيع و گسترده است و جز به لطف و مرحمتت راه نجات از آن نيست ، ما را در اين راه پرپيچ و خم يارى فرما!

پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه به هنگام وداع با دنيا در آتش حسرت نمى سوزند و تقاضاى بازگشت نمى كنند.

بارالها! خزائن آسمانها و زمين از آن تو است ، و عزت مخصوص تو و اولياء تو است . ما را به بركت ايمان ، عزيز دار، و از خزائن بى پايانت نصيبى مرحمت كن - آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى

با اين سوره اين سوره مباركه در شمار سوره هاى قرآن، شصت و سومين سوره است.

مناسب است پيش از آغاز ترجمه و تفسير آيات روشنگر آن به نكاتى از شناسنامه اش بنگريم:

1 - نام اين سوره «منافقون» يا دوچهره ها نام اين سوره است؛ و بدان دليل كه در نخستين آيه اين سوره اين واژه به كار رفته، و نيز بدان دليل كه در بيشتر آيات اين سوره قرآن به ترسيم ويژگى هاى روانى و خصلت هاى نكوهيده و فريبكارانه اخلاقى كه اين گروه در زندگى خويش از خود نشان مى دهند و شيوه ها و روش هايى كه به كار مى گيرند، اين سوره به نام «منافقون» خوانده شده است.

اين سوره در نماز جمعه نيز تلاوت مى گردد تا به خاطر يادآورى اين خصلت ها و روش هاى زشت و فريبكارانه، هم مردم مسلمان از نقش چنين عناصر و جرياناتى آگاهى يابند و هم با در دست داشتن اين نشانه ها و معيارها مراقب باشند كه مباد همان مدعيان دين باورى و دين مدارى و اصولگرايى و يا اقامه كنندگان نماز جمعه و حضوريابندگان در آن، خود به اين بيمارى روانى و اخلاقى و رفتارى و زبانى و اجتماعى آلوده شوند و همان كارها را با خود و خلق خدا بكنند و دين را ابزار سلطه و فريب سازند.

2 - فرودگاه اين سوره به باور همه محدثان و مفسران، همه آيه هاى يازده گانه اين سوره در مدينه فرود آمده است؛ چرا كه پيامبر و مردم توحيدگرا در آنجا در حال بنياد جامعه و شرايط باز و عادلانه و انسانى بودند و اين آيات نيز به تدريج با فرود خود آنان را در اين

راه رهنمود و چراغ راه بود و يارى مى كرد.

3 - شمار آيه ها و واژه ها

اين سوره داراى يازده آيه است و در سال سوم از هجرت پيامبر گرامى فرود آمده است. اين سوره از 179 واژه و 776 حرف شكل گرفته است.

4 - پاداش تلاوت اين سوره 1 - پيامبر گرامى در فضيلت تلاوت كننده اين سوره و در پاداش تلاوت آن مى فرمايد:

و مَن قراء سورة المنافقين برأ من النفاق.(386)

كسى كه سوره منافقين را بخواند و در مفاهيم آن بينديشد، از هر گونه نفاق و بازيگرى مصون و محفوظ خواهد بود.

2 - از امام صادق آورده اند كه در اين مورد فرمود: بر هر توحيدگرا و پرواپيشه اى از شيعيان خاندان رسالت بايسته است كه در شب هاى جمعه، سوره «جمعه» و «اعلى را تلاوت نمايد و در نماز ظهر جمعه، سوره «جمعه» و «منافقون» را بخواند، كه اگر چنين كند، چنان است كه گويى كار پيامبر خدا را انجام داده و پاداشش بر ذات بى همتاى خدا، بهشت پرطراوت و پرنعمت او خواهد بود.

فاذا فعل ذلك فكانّما يعمل عمل رسول الله، و كان جزاؤه و ثوابه على الله الجنة.(387)

گفتنى است كه پاداش شكوهبار اين سوره نه تنها براى خواندن، بلكه به منظور خواندن، انديشيدن، دور داشتن خود و جامعه خود از اين خصلت هاى زشت و رياكارانه و عمل به مقررات عادلانه و بشردوستانه خدا و رعايت حقوق انسان ها و كرامت آنان است و نه شكستن آنان.

5 - دورنمايى از محتواى اين سوره

در اين سوره مباركه، محور و مدار بحث پس از گراميداشت ياد بلند

و نام باعظمت و انسان پرور خدا، شيوه هاى ناسالم و روش هاى تخريبى و رياكارانه و خصلت هاى نكوهيده و سوداگرانه روانى، اخلاقى، زبانى، رفتارى، اجتماعى و سياسى دوچهره ها و نفاق گرايان است، و قرآن ضمن توجه دادن به اين بحث هاى حساس و دقيق، آسيب شناسانه از تاريك انديشى و توطئه پردازى و دروغ بازى و دروغ بافى نيز هشدار داده و دشمنى آشتى ناپذير و بيمارگونه آنان را با مردم توحيدگرا و آزادى خواه و كمال جو و اصلاح طلب و شايسته كردار را رو كرده است.

آن گاه به مردم باايمان توجه داده است كه مباد نعمت هاى خدا و بهره ورى از مواهب دنيوى و ارزش هاى مادى آنان را از ياد خدا غافل ساخته و به آفت مستى و پستى گرفتار سازد و براى امنيت بخشيدن به آنان از مستى قدرت و ثروت و امكانات و موفقيت ها به آنان توجه مى دهد كه هرگز خدا را فراموش نكنند و از نعمت هاى او در راه محروميت زدايى و دست گيرى از بينوايان و تقويت نهادهاى بشردوستانه و پاسدارى از حقوق و كرامت انسان ها بهره جويند تا پيش از فرارسيدن مرگ و نقطه پايان زندگى و يا جابه جايى نعمت ها به دريغ جانكاه و حسرت بار گرفتار نشوند.

به نام خداوند بخشاينده مهربان 1 - هنگامى كه نفاق گرايان نزد تو [اى پيامبر!] بيايند، خواهند گفت: گواهى مى دهيم كه تو به راستى پيام آور خدا هستى. و خدا مى داند كه تو به راستى پيامبر او هستى؛ وخدا گواهى مى دهد كه نفاق گرايان بى ترديد دروغگويانند.

2 - آنان سوگندهايشان را [بسان سپرى [براى فريبكارى و تاريك انديشى ]برگرفته و [مردم را] از راه خدا باز مى دارند؛ به راستى كه چه بد است آنچه آنان انجام

مى دهند!

3 - اين [خصلت هاى زشت آنان به خاطر آن است كه [نخست بازيگرانه ]ايمان آوردند، آن گاه كفر ورزيدند [و به حق ستيزى روى آوردند]؛ از اين رو بر دل هايشان مهر نهاده شد؛ به همين جهت نمى فهمند [و واقعيت ها را درنمى يابند].

4 - و هنگامى كه آنان را ببينى [ظاهر و] اندام شان تو را به شگفت مى آورد، و اگر [سخن بگويند، [به خاطر بازى با كلمات به گفتارشان گوش فرا مى دهى، [امّا در بى فرهنگى و بيگانگى از راستى و درستى به گونه اى هستند كه گويى چوبهاى خشك هستند كه بر ديوار تكيه داده شده اند. [به خاطر بيدادگرى و فريبكارى شان با مردم هر فرياد [حق طلبانه ا]ى را بر سر خود مى پندارند. آنان دشمنان [راه و رسم مترقى و آزادمنشانه تو ]هستند؛ از اين رو از آنان دورى گزين. خدا آنان را مرگ دهد، چگونه [از عدالت و آزادى برگردانده مى شوند؟!

5 - و هنگامى كه به آنان گفته شود: بياييد تا پيامبر خدا برايتان آمرزش بطلبد، آنان سرهاى خود را [مغرورانه برمى گردانند و آنان را مى بينى كه تكبركنان رويگردان مى شوند [و به حق ستيزى خويش ادامه مى دهند].

نگرشى بر واژه ها

جُنة: به سپرى گفته مى شود كه براى دفاع در برابر هجوم و ضربه دشمن برمى دارند. اين واژه با فتح «جيم»، به مفهوم بوستان و باغى است كه از درخت پوشيده شده است؛ اما به كسر «جيم» به جنون گفته مى شود، چرا كه گويى عقل و خرد انسان را مى پوشاند و از كار مى اندازد.

فقه: به مفهوم فهم و دريافت و آگاهى از چيزى آمده است و در اصطلاح به

علم شريعت گفته مى شود، و هر كس آن را بياموزد، به او «فقيه» مى گويند.

جسم: اين واژه در مورد انسان به كار مى رود، و به جسم بزرگ «جسيم» و «جسام» مى گويند. واژه «اجسم» نيز در مورد بسيار بزرگ جثه به كار مى رود و جمع آن به صورت «جسوم» و «اجسام» آمده است.

تفسير

بيمارى نفاق و سوداگرى در دين خدا

آخرين آيات سوره جمعه با نكوهش از كسانى به پايان رسيد كه پيامبر گرامى را در حال نماز وانهاده و به سوى تجارت و بيهوده كارى روى آوردند، كه اين كار نشانگر نوعى بى فرهنگى و ناآگاهى و نفاق در دين خداست، اينك خداى فرزانه اين سوره را به نام نفاق گرايان آغاز نموده و به بيان بيمارى نفاق و سوداگرى در دين و نشان دادن خصلت هاى نكوهيده و شيوه هاى زشت و رياكارانه منافقان مى پردازد.

در آغازين آيه اين سوره، قرآن روى سخن را به پيامبر گرامى مى كند و مى فرمايد:

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ هان اى پيامبر! هنگامى كه نفاق گرايان نزد تو مى آيند، با تظاهر به ايمان و پروا و دين باورى و دين دارى و نهان ساختن كفر و حق ستيزى و اصلاح ناپذيرى خويش، مى گويند: ما گواهى مى دهيم كه تو اى محمد(ص)! پيام آور خدا هستى.

واژه «نفاق» از ماده «نفق»، همانند «نفخ» و «نافقاء» برگرفته شده و به مفهوم نفوذ و پيشروى آمده، و «نَفَقْ» بسان «شفق» به مفهوم كانالى است كه در زمين مى زنند تا از نظرها نهان و به هنگام لزوم از آن براى عبور و فرار استفاده شود.

واژه منافق به مفهوم دورنگ و دوچهره و ظاهرساز آمده است. شاعر

عرب در اين مورد مى گويد:

للمؤمنين امور غير محزية

و للمنافق سرّ دونه نفق انسان هاى باايمان كارهاى شايسته و بدون عيب و عار انجام مى دهند و در ظاهر و باطن و زبان و دل يكرنگ هستند، امّا نفاقگرايان رازى ناگفته و نهانى در دل دارند كه كمترين آن دورويى و سوداگرى در دين خداست.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ خدا مى داند كه تو اى محمد (ص)! بى هيچ ترديدى پيام آور او هستى و گواهى خدا بر صداقت تو در رسالت و درستى ات در دعوت كافى است.

وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ و خدا گواهى مى دهد كه نفاق گرايان دروغگويند و به زبان و ظاهر دروغ مى گويند كه تو پيامبر خدا هستى و در دل به اين اصل اساسى گواهى نمى دهند و رسالت تو را باور نمى دارند.

آيه شريفه بيانگر آن است كه خداى فرزانه گفتار منافقان را كه به ظاهر و زبان به رسالت پيامبر گواهى مى دهند، اين را دروغ نمى شمارد، چرا كه به زبان راست مى گويند و دروغ آنان به دل و قلب آنان بازمى گردد كه ايمان به اسلام و رسالت پيامبر ندارند.

از آيه مباركه اين نكته دريافت مى گردد كه حقيقت ايمان آن است كه در قلب ريشه داشته باشد و زبان و بيان ترجمان باور قلبى و ايمان درونى باشند، به همين دليل كسى كه چيزى بگويد و آن را در دل باور نداشته باشد، فردى دروغگوست.

آن گاه در بيان نشان و خصلت نكوهيده ديگر منافقان مى فرمايد:

اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً

آنان ايمان ظاهرى و زبانى و سوگندهاى خويشتن را بسان پرده و سپرى ساخته اند تا به وسيله آن

كفرگرايى و اصلاح ناپذيرى و حق ستيزى خود را نهان دارند، آن گاه در امنيت خاطر به نقش ظالمانه و فريبكارانه خويش ادامه دهند و از تعرض زبانى و عملى مردم كمال جو خود را حراست و ثروت هايشان را حفظ كنند.

فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ و بدين وسيله فريبكارانه از دين راستين خدا روى گردانند و به راه كفر و حق ستيزى پاى فشارند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان سوگندهاى خويش را سپرى ساخته اند تا بدين وسيله با ايمان ظاهرى و زبانى، مردم را از راه حق و عدالت باز دارند و به كفرگرايى نهانى و حق ستيزى و اصلاح ناپذيرى وسوسه كنند.

و اين از صفات زشت و تخريبى نفاق گرايان است كه مردم را از دين راستين و آگاهانه و عدالت خواهانه و آزادمنشانه خدا باز مى دارند؛ درست بسان بدعت سازان و سياهكاران استبداد و ارتجاع.

إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ راستى كه اينان كارهاى زشت و ظالمانه اى انجام مى دهند.

راستى چه كارى زشت تر و ناجوانمردانه تر از اين كار كه انسان به زبان وظاهر اعلام اسلام گرايى و آزادى خواهى و عدالت طلبى نمايد، امّا در نهان از دين خدا كار بى دينى را بكشد و راه كفر و شرك و استبداد را بپيمايد و جنايت هاى آنان را دست يازد و مردم را از راه رشد و ترقى و كمال و پيشرفت باز دارد و از مذهب بگريزاند؟!

در ادامه آيات در اشاره به راز اين كار ناروا پرداخته و مى فرمايد:

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا

اين ظاهرسازى و سوداگرى با زبان، امّا كفرگرايى و اصلاح ناپذيرى دل و عملكرد آنان بدان جهت است كه آنها نخست ايمان آوردند و با زبان

به يكتايى خدا و پيامبرش محمد (ص) گواهى دادند...

به باور برخى منظور اين است كه: آنان نزد پيامبر و مردم باايمان و كمال طلب ايمان آوردند، امّا در نشست خود با كفرگرايان و ظالمان به كفرگرايى و اصلاح ناپذيرى خود و همكارى با آنان پافشارى نمودند؛به همين دليل هم در ادامه آيه مى فرمايد:

ثُمَّ كَفَرُوا

آنان پس از اعلام ايمان، دگرباره كفر ورزيدند.

فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ و به همين جهت بر دل هاى آنان مهر نهاده شد.

آرى، بر دل هاى آنان مهر و علامتى زده شد تا فرشتگان آنان را از مسلمانان واقعى را باز شناسند.

به باور «قتاده» منظور اين است كه: بدان جهت كه آنان با كفر و حق ستيزى و بيداد دمخور شدند و پيام حق را نشنيدند و در مورد معاد و جهان پس از مرگ نينديشيدند، خدا آنان را از يارى و هدايت خويش محروم ساخت و به حال خودشان وانهاد. با اين بيان، منظور از مهرخوردگى بر دل ها، گرايش و عادت پيدا نمودن به حق ناپذيرى و بيداد و پافشارى و خو گرفتن بر اصلاح ناپذيرى است.

فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ

و آنان حقيقت را نمى فهمند و درنمى يابند.

آنان بدان دليل كه در مورد حقيقت نمى انديشند، نمى توانند ميان درست و نادرست و حق و باطل و عدل و ظلم فاصله بنگرند و آن دو را از هم تميز دهند.

در ادامه آيات در اين مورد مى افزايد:

وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ هنگامى كه به آنان بنگرى و چهره و ظاهر آنان را تماشا كنى قيافه زيبا و آراستگى چهره و ظاهرشان تو را در شگفتى فرو مى برد.

وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ

لِقَوْلِهِمْ و زمانى كه لب مى گشايند و سخن مى گويند، به دليل به كارگيرى واژه ها و مفاهيم زيبا و سبكِ گفتار نيك، تو نيز به گفتارشان گوش مى سپارى و جذب آنان مى گردى.

كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ

آرى، نفاقگرايان از نظر ظاهر و چهره و زبان و بيان آراسته و زيبا مى نمايند، امّا از نظر محتوا و درون به گونه اى هستند كه گويى پيكرهايى بى روح و چوب هايى خشك هستند كه بر ديوار تكيه داده شده اند!

بدين سان خداى فرزانه آنان را در فقدان خرد و شعور انسانى و فهم و درك حقايق به چوب خشك تشبيه مى كند، به چوب خشكى كه در آن نشانى از روح حيات و زندگى و بالندگى و رشد نيست.

پاره اى بر آنند كه: خدا آنان را به چوب پوسيده و موريانه خورده اى همانند مى سازد كه هيچ اثر و فايده و خيرى در آن نيست و بيننده با ديدن آن چوب ها، نخست فكر مى كند كه چوب هايى سالم و مفيد هستند، امّا هنگامى كه به آنان نزديك مى شود، درمى يابد كه در آن ها خيرى نيست؛ و بدين وسيله روشن مى سازد كه منافقان و سوداگران و رياكاران اين گونه اند؛ آنان گرچه نام خدا و ياد خدا و سخن از حق و عدالت بر لب دارند، امّا در باطن و در ميدان عمل، از خدا و ارزش هاى انسانى و عادلانه بيگانه اند.

يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ نفاق گرايان به دليل درون بى محتوا و ناسالم، از چنان شرايط ويرانه اى رنج مى برند و از بى اعتمادى به خدا و فقدان اعتماد به نفس درد مى كشند كه هر نداى حق طلبانه و فرياد آزادى خواهانه و منطق درستى را بر ضد موجوديت و اصول

و ارزش هاى پندارى خويش مى پندارند.

به بيان روشن تر، آنان دچار چنان ضعف روحى و اخلاقى هستند كه هر صدا و فريادى را بر ضد خويش ارزيابى مى كنند و مى پندارند كه هر فريادگر و عدالت خواه و اصلاح طلب و ستم ستيز و مخالف استبدادى، بر سر آنان فرياد مى كشد؛ تو گويى آنان از خود ستم كارتر و حق گريزتر و اصلاح ناپذيرتر سراغ ندارند.

از آن بدتر، آنان به گونه اى دستخوش ناامنى و وحشت درونى هستند كه اگر كسى در ميان گروه و لشكرى دوست خود را ندا مى دهد و يا حيوانى رم مى كند و مى گريزد و يا براى پيدا شدن گمشده اى فرياد مى كشند و اعلام مى دارند، با طنين افكنده شدن اين صداها و نداها، آن تيره بختان از جاى خود تكان مى خورند و مى پندارند كه هر فريادى بر ضد آنان و براى براندازى آنان است.

امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: نفاق گرايان هر فريادى را مى شنوند، مى پندارند كه آيه اى از سوى خدا بر ضد آنان فرود آمده و از درون آلوده و انديشه ويرانگر و دروغ و فريب و خيانت آنان خبر مى دهد، چرا كه «الخائن خائف» انسان خيانت كار ترسان است و يا «المريب خائف» انسان فريبكار و بدانديش در هراس است كه مباد درون و نقشه اش فاش گردد.

در ادامه آيه مى فرمايد:

هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ هان اى پيامبر! اينان دشمنان تو و مردم كمال جو و اصلاح طلب هستند، از اين رو از آنان بر حذر باش و از راز خود و جامعه و مردم آگاهشان مساز.

قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ خدا آنان را بكشد، چگونه از حق برگردانده مى شوند و دور مى افتند؟!

به باور

پاره اى خدا آنان را ذليل و به لعنت خود گرفتار سازد، چگونه از حق بازگردانده مى شوند؟

و به باور پاره اى ديگر، اين تعبير به مفهوم نفرين بر آن هاست، چرا كه هر فرد و گروهى را ذات بى همتاى او نفرين كند، در حقيقت مرده و شكست خورده است.

«ابومسلم» مى گويد: منظور اين است كه: آنان چگونه با اين همه دليل و برهان روشن و روشنگر از حق روى مى گردانند؟ و اين جمله نه پرسشى كه در مقام سرزنش و نكوهش است.

و به باور پاره اى ديگر، واژه «يُؤْفَكُونَ» از «افك»، به مفهوم دروغ آمده و منظور اين است كه: خدا آنان را بكشد، چگونه دروغ مى سازند؟

در آخرين آيه مورد بحث در بيان وصف ديگر آنان مى فرمايد:

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ هنگامى كه به آنان گفته شود، بياييد تا پيامبر خدا برايتان از بارگاه او آمرزش و هدايت بخواهد، از روى تمسخر و استهزاء سرهاى خود را تكان مى دهند و با غرور و مستى، آن خيرخواهى و دعوت را نمى شنوند.

به باور پاره اى هنگامى كه به آنان گفته شود، بياييد تا پيامبر خدا برايتان طلب آمرزش كند، به خاطر درون آلوده و قلب زنگارزده، از حق و عدالت روى برمى تابند و مى روند؛ چرا كه به حق ستيزى و كفرگرايى وخود بزرگ بينى گرفتارند.

وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ

و آنان را مى نگرى كه تكبركنان از حق روى مى گردانند و به حق ستيزى خويش پافشارى مى كنند و چنان مى گويند و وانمود مى كنند كه نه نيازى به هدايت و روشنگرى پيام خدا و پيام آورش دارند و نه به آمرزش خواهى او

و آمرزش خداى او. 6 - چه براى آنان [از بارگاه خدا] آمرزش بخواهى يا برايشان نخواهى، براى آنان يكسان است؛ خدا هرگز آنان را نخواهد آمرزيد؛ چرا كه خدا گروه نافرمانان را راه نمى نمايد.

7 - آنان همان كسانى هستند كه مى گويند: به كسانى كه نزد پيامبر خدا هستند [و او را يارى مى كنند] انفاق نكنيد تا پراكنده شوند [و از پى كار خود بروند.] در حالى كه گنجينه هاى آسمان ها و زمين، تنها از آنِ خداست، امّا نفاقگرايان نمى فهمند.

8 - آنان مى گويند: اگر به مدينه باز گرديم، بى گمان آن كسى كه عزيزترين [انسان ها]ست، كسى را كه ناتوان ترين [آنان است، بيرون خواهد كرد. در حالى كه عزت [و قدرت تنها از آنِ خدا و از آنِ پيامبر او و از آنِ ايمان آوردگان است، امّا نفاقگرايان نمى دانند.

9 - هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نه دارايى هايتان و نه فرزندانتان [هيچ يك شما را از ياد خدا [و رفتار عادلانه و خداپسندانه غافل نسازند، و] به خود سرگرم نگردانند؛ و هر كس اين [كار] را انجام دهد [و در دام غفلت درغلطد، بداند كه چنين كسانى همان زيانكارانند.

10 - و از آنچه به شما روزى داده ايم، انفاق كنيد، پيش از آن كه يكى از شما را مرگ در رسد و بگويد: پروردگارا، كاش [مرگ ]مرا تا سرآمدى نزديك به تأخير مى افكندى تا صدقه دهم و [با مردم خواهى و دگردوستى از شايستگان باشم.

11 - و خدا هرگز [مرگ كسى را - هنگامى كه اجل او فرا رسد - به تأخير نمى افكند؛ و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه

است.

نگرشى بر واژه ها

انفضاض: اين واژه به مفهوم پراكنده شدن آمده است، به همين جهت هنگامى كه گفته شود: «فض الكتاب» منظور اين است كه كتاب را باز و پراكنده ساخت.

و نيز «فضه» را به خاطر پراكندگى آن در بها و قيمت، به اين عنوان خوانده اند. واژه «ينفضوا» در آيه شريفه هم، از همين ريشه و مفهوم آمده است.

الهى: به مفهوم «سرگرم ساخت» آمده است؛ به همين جهت هنگامى كه گفته مى شود «الهاك» منظور اين است كه تو را سرگرم ساخت.

اين واژه در شعر و نثر عرب به همين مفهوم به كار رفته است؛ براى نمونه يكى از سرايندگان عرب مى گويد:

الهى بنى جشم عن كلّ مكرمة

قصيدة قالها عمرو بن كلثوم قصيده و سروده «عمرو»، قبيله «بنى جشم» را از هر ويژگى انسانى و نشان بزرگوارى غافل و بى خبر ساخت.

در اين سروده واژه «الهى»، به مفهوم «سرگرم ساخت» آمده است.

لوّوا: از ماده «لَىّ» در اصل به مفهوم تابيدن ريسمان و طناب آمده و به همين تناسب به سر برتافتن و سر برگردانيدن از روى كبر و غرور نيز به كار رفته است.

شأن نزول اين آيات در مورد «عبدالله بن اُبىّ» سردمدار منافقان و دوستان او فرود آمده است. فشرده اين داستان فرود و شأن نزول اين گونه است:

هنگامى كه پيامبر گرامى آگاه شد كه قبيله «بنى المصطلق» به فرماندهى «حارث بن ضرار» براى پيكار با مردم مسلمان آماده شده و در حال سازماندهى جنگى و حركت هستند، آن حضرت نيز با آماده باش دادن به مجاهدان مسلمان به سوى سپاه دشمن حركت كرد و پس

از پيمايش راهى به سوى هدف، در منطقه زندگى آنان كه در كنار ساحل درياى سرخ بود، با سپاه آماده هجوم روبه رو شد.

پيكارى ساخت ميان دو سپاه آماده درگرفت و پس از در هم كوبيدن يكديگر، خداى دادگر مردم باايمان و هدفدار را پيروز ساخت و سپاه تجاوزكار پس از بر جاى نهادن كشته ها راه فرار در پيش گرفته و غنايم بسيارى را براى مسلمانان پشت سر نهاد.

مردم مسلمان پس از گردآورى غنائم به تقسيم آنها مشغول بودند كه گروهى از راه رسيدند و بر سر آن چاه آب فرود آمدند. در اين هنگام دو تن از مسلمانان، يكى از مهاجران به نام «جهجاه» - كه برده «عمر» بود - و ديگرى به نام «سنان» - كه از عشيره «بنى غفار» و از انصار بود - به هنگام برگرفتن آب از چاه با هم درگير شدند و هر كدام قبيله خويش را به يارى خواندند.

در اين هنگام يكى از مهاجران به يارى دوست خود شتافت و «عبدالله بن ابى» نيز به يارى مرد انصارى شتافت و درگيرى لفظى سختى ميان آنان پيش آمد؛ به گونه اى كه «عبدالله» سخت خشمگين گرديد و در حالى كه دار و دسته و يارانش بر گردش حلقه زده بودند، با غرور و خودسرى فرياد برآورد كه: شگفتا! ما مردم مدينه شما، رانده شدگان مكّه را پناه داديم و با ثروت و امكانات خويش، شما را يارى كرديم تا اينك اين گونه با ما رفتار كنيد؟ راستى كه كار ما همانند آن مثال مشهورى است كه مى گويد: «سمن كلبك يأكلك»؛ «سگ خود را فربه و چاق كن تا تو

را بخورد!» و آن گاه سوگند ياد كرد كه اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان و قدرتمندان، ذليلان و ناتوانان را از شهر و ديار خويش بيرون خواهند راند.

و اللّه لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الأعز منها الأذل.

و با اين بيان خشن و ظالمانه منظورش اين بود كه او عزيز و قدرتمدار است و پيامبر در شهر مدينه مهاجر و ناتوان.

آن گاه رو به ياران خويش نمود و گفت: اين بلايى است كه شما بر سر خودتان آورديد، شما دروازه هاى شهر و ديارتان را به روى آنان گشوديد و ثروت هايتان را با آنان دوستانه و برادرانه تقسيم كرديد و...

اگر باقى مانده غذاى خويش را به اين مرد مهاجر و امثال او نمى داديد، اينك اين گونه بر سر و گردنتان سوار نمى شدند، بلكه ممكن بود از سرزمين شما بروند و به قبيله ها و مردم خويش بپيوندند؛ امّا خود چنين كرديد!

«زيد بن ارقم» كه نوجوانى هوشمند و چابك و از انصار و قبيله «عبدالله» بود با شنيدن گستاخى هاى او برخاست و شجاعانه در برابر او ايستاد و گفت: انت و الله الذليل القليل... به خداى سوگند كه تو ذليل و ناچيزى و در ميان قوم خويش - به دليل خودكامگى و غرورت - بيگانه اى و تو را دوست ندارند؛ و بدان كه محمد (ص) عزيز بارگاه خدا و محبوب مردم است، و به خداى سوگند كه من پس از اين ديگر تو را دوست نخواهم داشت.و الله لا أحبك بعد كلامك هذا.

عبدالله فرياد برآورد كه: پسرك خاموش باش كه تو بايد بازى كنى.

«زيد بن ارقم» به حضور پيامبر شرفياب گرديد و داستان

را با آن حضرت در ميان نهاد.

جنگ به پايان رسيده بود كه اين درگيرى روى داد و پيامبر پس از دريافت داستان درگيرى، فرمان حركت لشكر را داد و پيش از حركت «عبدالله» را خواست و داستان را از او پرسيد.

او با سوگند ياد نمودن به قرآن شريف بافته هاى گستاخانه خويش را انكار كرد و گفت هرگز چنين سخنانى را بر زبان نياورده است و «زيد» را فردى دروغگو خواند و برخى از انصار نيز به سود او گواهى دادند و گفتند: اى پيامبر خدا! «عبدالله» بزرگ قبيله و رئيس قوم است، از اين رو گفتار يك جوان نورس از انصار را بر ضد او مپذير؛ شايد اين نوجوان در گفتارش اشتباه كرده است.

پيامبر عذر آنان را پذيرفت و انصار، «زيد بن ارقم» را به باد نكوهش گرفتند كه چرا جريان درگيرى لفظى را به پيامبر برده است.(388)

به هر حال پيامبر دستور حركت داد و پس از حركت آن حضرت به همراه ياران، يكى از بزرگان انصار به نام «اسيد» به حضور آن حضرت شرفياب گرديد و پس از اداى احترام و نثار درود و سلام گفت: اى پيامبر خدا، به نظر مى رسد كه در ساعت مناسبى حركت نكرده ايد.

پيامبر فرمود: آرى، مگر نشنيده اى كه دوستتان چه گفته است؟

او گفت: اى پيامبر خدا شما هستيد كه عزيز و گرامى مى باشيد و اگر بخواهيد مى توانيد او را از مدينه بيرون كنيد، نه او. به خداى سوگند كه شما عزيز و بزرگى و او ذليل و ناچيز است، امّا تقاضاى ما اين است كه با او مدارا كنيد، چرا كه خدا شما

را در شرايطى به مدينه آورد كه قوم و قبيله «عبدالله» در انديشه تاجگذارى براى او بودند و او اينك چنين فكر مى كند كه شما سلطنت و ولايت او را از وى گرفته ايد.

داستان «عبدالله بن ابى» به گوش پسرش رسيد و او به حضور پيامبر شتافت و گفت: به من خبر رسيده است كه شما مى خواهيد پدرم را پيش از آن كه تهديد خود را در مورد شما به كار بندد و شما را از مدينه براند، به قتل برسانيد؛ اگر چنين خبرى درست است به خود من دستور دهيد تا سر او را براى شما بياورم. به خداى سوگند كه همه قبيله و عشيره هاى اين شهر مى دانند كه در ميان جوانان كسى به پدرش بسان من با ادب و مهر و صفا و دوستى رفتار نمى كند؛ به همين جهت مى ترسم كه اگر ديگرى او را بكشد، من نتوانم قاتل او را تحمل كنم و خداى ناكرده دستم به خون بى گناهى آغشته گردد و به كيفر كشتن انسان باايمانى به دوزخ بروم!

پيامبر فرمود: پسرم! چنين چيزى نيست و من هرگز در انديشه از ميان برداشتن پدرت نيستم. بنابراين تا زمانى كه او با ماست و خواهان زندگى مسالمت آميز است، با او مدارا نما كه سياست عملى و نظرى من نيز مداراست.

به هر حال پيامبر دستور حركت داد و تمام شبانه روز را به راه ادامه داد؛ به گونه اى كه همه لشكريان خسته و درمانده شدند و با طلوع خورشيد روز بعد در قرارگاه مناسبى اجازه توقف و استراحت داد و ياران از شدت خستگى هنگامى كه سر بر بستر نهادند، به خوابى

عميق فرو رفتند و نظر آن حضرت از اين تدبير اين بود كه داستان «عبدالله» و تهديد او از يادها برود و از زبان ها بيفتد و مردم به آرامش روحى و سلامت روانى بازگردند.

با دستور پيامبر ياران حركت كردند و تا كرانه هاى مدينه پيش آمدند و در آنجا در كنار آبى روان فرود آمدند و شب را در آنجا ماندند. شب تيره و تار و بسيار سردى بود و باد تندى مى وزيد و چادرها را از جاى مى كند و همه را هراسان و نگران مى ساخت. در آن شرايط سخت، شتر پيامبر نيز ناپديد شد.

پيامبر در آنجا از مرگ «رفاعه» كه از منافقان سرشناس بود خبر داد و فرمود او شب هنگام در مدينه از دنيا رفته است.

يكى از تاريك انديشان به ريشخند گفت: چگونه پيامبر مى پندارد كه از عالم غيب باخبر است و از مرگ يكى در مدينه خبر مى دهد، امّا در همان حال نمى داند كه شترش كجاست و آن را گم كرده است؟

فرشته وحى بر آن حضرت فرود آمد و ضمن نشان دادن آدرس شتر گمشده، تمسخر آن عنصر نفاقگرا و تاريك انديش را نيز به گوش پيامبر گرامى رساند و آن حضرت فرمود: مردم، من بر اين پندار نيستم كه غيب مى دانم؛ نه، هرگز، من جز از طريق وحى و پيام خدا چيزى از غيب نمى دانم و اين فرشته وحى است كه برايم خبر آورده است كه يكى از شماها در مورد من چه گفته و نيز شتر گم شده ام اينك كجاست.

به دستور آن حضرت رفتند و طبق آدرسى كه داده بود، شتر را به قرارگاه آوردند و آن مرد تاريك انديش

نيز ايمان آورد و هنگامى كه به مدينه رسيدند، ديدند آرى پيامبر گرامى درست و دقيق خبر داده و «رفاعه» از دنيا رفته است.

«زيد بن ارقم» مى گويد: پس از ورود به مدينه من به خانه خويش رفتم و درب خانه را بر روى خويش بستم و از فشار اندوه و شرمندگى از حضور در شهر و ميان مردم خوددارى كردم، چرا كه گفتار درست و بر حق مرا نزد پيامبر خدا با سوگند دروغ و گواهان دروغگو، نادرست جلوه داده بودند و اين بر من بسيار گران بود. درست در اين شرايط بود كه فرشته وحى فرود آمد و سوره منافقين را در تصديق «زيد» و تكذيب «عبدالله بن ابى» بر قلب پاك پيامبر خدا خواند.

پيامبر كسى را به سراغ «زيد» فرستاد و او را نزد خويش دعوت كرد و هنگامى كه او آمد، فرمود: هان اى جوان عزيز! خدا گفتار تو را گواهى فرمود و روشن شد كه هم گوش هايت درست شنيده و هم دل و جانت درست ضبط كرده بود و اينك خداى فرزانه در اين آيات تو را تصديق مى كند و آن گاه به تلاوت آيات پرداخت...

در اين هنگام «عبدالله بن ابى» نيز بر دروازه شهر مدينه رسيد، امّا هنگامى كه خواست به شهر درآيد، پسرش راه را بر او بست و گفت: به خداى سوگند جز به دستور پيامبر و با اجازه او نخواهى توانست به مدينه وارد گردى و اينك خواهيد فهميد كه عزيزترين ها و ذليل ترين ها كيانند!

«عبدالله» به سوى پيامبر رفت و از پسرش شكايت كرد و آن بزرگوار پيام داد كه راه را بر او

بگشايد و اجازه دهد تا پدرش وارد مدينه شود.

پسرش پس از شنيدن پيام پيامبر گفت: اينك فرمانبردارم و پيام پيامبر را به جان خريدار؛ و اجازه داد تا پدرش وارد شهر گردد.

چند روز از اين جريان نگذشته بود كه «عبدالله» بيمار شد و از دنيا رفت.

پيش از مرگ به او گفتند: آيات تكاندهنده اى در مورد تو و ديگر همفكران تاريك انديش و بدخواه ات فرود آمده است؛ به حضور پيامبر برو تا از بارگاه خدا برايتان آمرزش بخواهد.

او سرش را تكان داد و گفت:

امرتمونى اَنْ أؤمن فقد آمنت، و امرتمونى اَنْ اُعطى زكاة مالى فقد اعطيتُ، فما بقى الاّ اَنْ اسجد لمحمد(ص)...

شما به من دستور داديد تا ايمان آورم، كه پذيرفتم و ايمان آوردم؛ از من خواستيد تا حقوق مالى خويش را بپردازم كه پرداختم و اينك چيزى نمانده است كه دستور دهيد تا به محمد(ص) سجده كنم!(389)

درست در اين هنگام بود كه اين آيه شريفه و آيات پس از آن فرود آمد كه: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ...(390)

هنگامى كه به آنان گفته شود، بياييد تا پيامبر خدا برايتان از بارگاه او آمرزش و هدايت بخواهد، از روى تمسخر و ريشخند سرهاى خود را تكان مى دهند و با غرور و مستى، آن خيرخواهى و دعوت را نمى شنوند، و آنان را مى نگرى كه تكبركنان از حق روى مى گردانند و به حق ستيزى خويش پافشارى مى كنند و چنان مى گويند و وانمود مى كنند كه گويى نه نيازى به هدايت و روشنگرى پيام خدا و پيام آورش دارند و نه به آمرزش خواهى

او و آمرزش خداى او...

تفسير

برخى ديگر از خصلت هاى نفاقگرايان تاريك انديش در آيات پيش، قرآن شريف شمارى از خصلت هاى نكوهيده تاريك انديشان و نفاقگرايان را برشمرد و همگان را هشدار داد كه با خودسازى و ايمان و تلاش خستگى ناپذير بكوشند تا دنياى پراسرار وجود خويشتن را از آن خصلت ها پاك و پاكيزه سازند و به پروا و آگاهى و راستى و درستى و اخلاص و صفا بيارايند؛ اينك در ادامه همان بحث و روشنگرى مى افزايد:

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ...(391)

و هنگامى كه به آنان گفته شود بياييد تا پيامبر خدا برايتان از بارگاه او آمرزش بخواهد، سرهاى خويشتن را از روى تمسخر و استهزاء برمى گردانند و آنان را مى نگرى كه تكبركنان از حق روى گردان مى شوند و در حق ناپذيرى اصرار مى ورزند.

آن گاه مى افزايد:

سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ هان اى پيامبر، چه آنان بيايند و برايشان از بارگاه خدا آمرزش بخواهى و يا نخواهى، يكسان است؛ چرا كه در آنان زمينه حق پذيرى و آمرزش نخواهى يافت و در خودسرى و خودكامگى و غرور پافشارى مى كنند؛ به همين دليل هم خداى فرزانه هرگز آنان را نمى بخشد و نمى آمرزد، چرا كه آنان تاريك انديشى و كفرگرايى را در دل نهان مى دارند و به ظاهر و زبان اعلام ايمان و يكتاپرستى و ترقى خواهى مى كنند.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ

بى گمان خدا مردم گناهكار و نافرمان را - كه از راه حق و عدالت و ايمان و اخلاص بيرون رفته اند - به سوى بهشت

راه نمى نمايد.

«حسن» در اين مورد مى گويد: خدا به پيام آورش خبر داد كه اين تاريك انديشان بر كفرگرايى و اصلاح ناپذيرى خواهند مرد، به همين جهت براى آنان آمرزش نخواهد. پيامبر گرامى نيز به اين شرط بر آنان آمرزش مى خواست كه روى توبه به بارگاه خدا بياورند و باطن خويش را نيز بسان ظاهرشان به ايمان و پروا و رعايت حقوق مردم و يكتاپرستى واقعى آراسته سازند.

و بدين سان قرآن روشنگرى مى كند كه آمرزش خواهى و طلب بخشايش، شرط دارد و آن ايمان و اخلاص راستين است و با نهان داشتن كفر و شرك و نفاق در دل و ناخالصى و ناراستى در گفتار و ميدان عمل، طلب آمرزش بيهوده است.

سپس در بيان يكى از پندارها و بافته هاى زشت آنان مى فرمايد:

هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا

آنان همان كسانى هستند كه مى گويند: به آن كسانى كه بر گرد اسلام و پيامبر حلقه زده اند، انفاق و كمك مالى نكنيد و از ثروت و امكانات خود در اختيار آنان قرار ندهيد تا پراكنده شوند و پى كار خود بروند.

منظور نفاقگرايان و اصلاح ناپذيران، مردم تهى دست و محرومى بودند كه ثروت و امكانات خويش را در راه عشق به اسلام و كمال طلبى، همه را پشت سر نهاده و دست به هجرت زده بودند. به همين جهت در فقر و محروميت مى زيستند و منافقان بر اين انديشه بودند كه انفاق كنندگان و نيك انديشان را از كمك به آنان باز دارند.

وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و اين پندار نكوهيده و گفتار ظالمانه آنان در حالى است كه همه گنجينه هاى آسمان ها و

زمين وثروت ها و امكانات گوناگونِ ميان آن دو از آن خداست و اگر ذات بى همتاى او بخواهد و شايسته بنگرد، آنان را بى نياز مى سازد، امّا خداى فرزانه آنچه شايسته بداند و براى آنان لازم بخواهد، انجام مى دهد و آنان را با محروميت و تهى دستى و شكيبايى و پايدارى در راه رشد و كمال مى آزمايد تا بدين وسيله آنان در راه كمال به جهاد و تلاشى گسترده دست زنند و به پاداش شكوهبارى كه در انتظار چنين كسانى است، نايل آيند.

وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ امّا منافقان حقيقت را درنمى يابند و به خاطر فقدان آگاهى و حكمت، واقعيت ها را درك نمى كنند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: منافقان نمى دانند كه خواست خدا اين گونه است و هنگامى كه چيزى را بخواهد و كارى را اراده كند و دستور دهد، بى درنگ همان چيز پديد مى آيد و مى شود.

در ادامه آيات در اشاره به يكى از زشت ترين و ظالمانه ترين سخنان آنان مى فرمايد:

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَ آنان مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم، بى گمان عزيزترين و توانمندترين هاى آن شهر ناتوان ترين ها را از آنجا بيرون خواهند كرد.

اين سخن سردسته تاريك انديشان «عبدالله بن ابى» بود كه در غزوه «بنى المصطلق» اين تهديد را اعلام داشت و منظورش اين بود كه آنان پيامبر و مردم باايمان و اصلاح طلب را از مدينه بيرون خواهند نمود، امّا خداى فرزانه در اشاره به بى اساس بودن پندار و آرزوى انحصاگرانه آنان فرمود:

وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ عزت و توانمندى بى كران تنها از آن خداست و از آن پيام رسان و پيامبر

او و از آن كسانى كه به ذات بى همتاى او و وحى و برنامه اى كه پيامبرش آورده است، ايمان آورده اند.

به باور پاره اى منظور آيه اين است كه: خدا با شكست ناپذير ساختن كتاب خود و پيروزى بخشيدن آن بر ديگر كتاب ها و برنامه ها، دين خود را بر همه دين ها برترى مى بخشد، و نيز با يارى رسانى به مردم نوانديش و كمال جو در دنيا و ارزانى داشتن بهشت پرنعمت به آنان در سراى آخرت به آنان عزّت ارزانى مى دارد.

امّا به باور برخى منظور اين است كه: عزّت و توانمندى خدا در اين است كه آفريدگار هستى و تدبيرگر آن است و عزّت پيامبر به وحى و رسالت او از سوى خداست و عزت مردم باايمان در يكتاپرستى و توحيدگرايى و آزادى از همه بندگى ها و اسارت هاست.

بدين سان خداى فرزانه اين نويد را داد كه عزّت و پيروزى از آن پيامبر و مردم باايمان است و آن گاه چيزى نپاييد كه با بارى خويش، آن نويد و وعده را تحقق بخشيد و دروازه هاى شرق و غرب گيتى را بر روى آنان گشود و دين و آيين آنان را جهانگستر و ماندگار ساخت.

پاره اى بر آنند كه جلوه هاى عزّت و قدرت بى كران خدا در اين پنج اصل است:

1 - در فرمانروايى پرشكوه و پاينده او،

2 - در عظمت و بزرگى او،

3 - در بخشندگى و احسان او به همگان،

4 - در بلندجايگاهى و صفات والاى او،

5 - در عزت جمال و جلال او.

و عزت و شكست ناپذيرى پيامبر نيز در اين پنج مورد جلوه گر است:

1 - در اين واقعيت كه آن حضرت

معماى آفرينش و آغاز آن است،

2 - در اين كه آن بزرگوار نداگر توحيدگرايى و پرواپيشگى و بشردوستى است،

3 - در راستى و درستى آن حضرت و اين حقيقت كه نويد پيامبران را با آمدن خويش گواهى فرمود و نشان صداقت و راستى همه آنان بود و در بارگاه خدا سابقه اى نيك دارد،

4 - در برگزيدگى آن حضرت به رسالت و هدايت جهانيان،

5 - در پيروزى منطق خردمندانه و بلند او بر دشمنان حق و عدالت.

و عزت و سرفرازى مردم توحيدگراى و باايمان نيز در اين پنج اصل جلوه مى يابد:

1 - در اين حقيقت كه آنان آخرين امت، امّا پيشتازترين هايند،

2 - در اين واقعيت كه خدا دين و آيين و كتابى سهل و آسان و سازنده و انسان پرور بر آنان فرستاد. و لقد يسرنا القرآن للذكر...(392)

و به يقين قرآن را براى پندآموزى آسان ساختيم؛ پس آيا پندگيرنده اى هست؟!

و نيز تساهل و تسامح را برايشان اراده فرمود، نه سخت گيرى را. يريد الله بكم اليُسر و لا يريد بكم العُسر...(393)

خدا براى شما آسانى و سهولت را در دين و زندگى مى خواهد، نه دشوارى را...

3 - در اين حقيقت كه خدا پاداش پرشكوه خود را به آنان نويد مى دهد و آنان را شايسته آن مى نگرد. و بشر المؤمنين بان لهم من الله فضلاً كبيراً(394)

و به مردم باايمان مژده ده كه براى آنان از سوى خدا بخشايشى پرشكوه و فراوان خواهد بود.

4 - در اين نكته كه خدا آنان را گرامى مى دارد و بزرگ مى شمارد. و انتم الأعلون ان كنتم مؤمنين(395)

و اگر به راستى ايمان

داريد، سستى مكنيد و اندوهگين مشويد كه شما برتريد.

5 - و در اين است كه مردم باايمان فزونى مى يابند و شمارشان بسيار مى گردد و پرشمارترين امت خواهند شد.

و در آخرين فراز از آيه مورد بحث مى افزايد:

وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ امّا نفاقگرايان اين واقعيت را نمى دانند و صفات جمال و جلال خدا را درك نمى كنند، به همين جهت مى پندارند كه عزت و اقتدار نزد آنهاست و نه دوستان حق و مردم كمال جو و توحيدگرا.

گفتنى است كه آيه مورد بحث كه عزت را از آن خدا و پيامبر و مردم كمال طلب و باايمان مى شمارد، و آيه ديگرى كه همه عزت و اقتدار را از آن خدا عنوان مى سازد، هيچ ناسازگارى و ناهماهنگى وجود ندارد، چرا كه سرچشمه عزت ها و قدرت ها خداست و پيامبر و مردم باايمان به خاطر بندگى او و فرمانبردارى از مقررات او به عزت مى رسند و نه به طور مستقل و بريده از پديدآورنده و گرداننده هستى.

ثروت ها و فرزندانتان شما را دستخوش غفلت نسازد

در چهارمين آيه مورد بحث روى سخن را به مردم توحيدگرا و كمال طلب مى كند و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مباد كه ثروت ها و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل ساخته و به ورطه فراموش ساختن خدا و خشنودى او بكشانند.

به باور پاره اى منظور از ياد خدا در آيه، نمازهاى شبانه روزى مى باشند.

امّا به باور پاره اى ديگر، منظور فرمانبردارى خدا و رعايت رواها و نارواها در همه فراز و نشيب هاى زندگى است.

پاره اى

ياد خدا را سپاسگزارى از بارگاه او تفسير كرده اند و بر آنند كه منظور سپاس او در نعمت ها و گرفتارى ها و شكيبايى بر بلاها و خشنودى به خواست اوست؛ به همين جهت انسان باايمان نبايد در خوشى و ناخوشى و رفاه و تنگدستى از ياد آن نعمت بخش بى همتا غافل گردد و هماره بايد به ياد او باشد، چرا كه احسان و نيكى او به بندگان نيز هماره است.

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ و آن كسانى كه دستخوش غفلت شوند، آنان همان زيانكارانند، چرا كه از پاداش پرشكوه و رحمت و آمرزش او در سراى آخرت محروم شده اند، و چه زيانى از اين دردناك تر و رسواتر؟!

در ادامه سخن با مردم باايمان مى فرمايد:

وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ از آنچه به شما مردم از نعمت هاى خويش روزى ساخته ايم انفاق كنيد، پيش از آن كه مرگ يكى از شما در رسد و او بگويد: پروردگارا، كاش مرگ مرا اندكى به تأخير مى افكندى تا انفاق كنم و مال خود را پاك سازم.

منظور از آرزوى انفاق، عبارت از آرزوى پرداخت حقوق واجب، نظير: پرداخت زكات و خمس و انفاق مستحب است و منظور از فرا رسيدن مرگ، عبارت از فراهم آمدن مقدمات و اسباب آن مى باشد. بدين سان قرآن روشنگرى مى كند كه گناهكاران و مردم وظيفه نشناس با پيدايش نشانه هاى مرگ روى توبه به بارگاه خدا مى آورند و از او مى خواهند تا سرآمدى نزديك به آنان مهلت دهد تا آنچه را انجام نداده اند، جبران كنند.

و منظور از

«سرآمد نزديك» در آيه عبارت است از دورانى نظير عمرى كه زيسته است.

از ديدگاه بسيارى از مفسران، اين آيه هشداردهنده ترين آيات قرآن به كسانى است كه در رعايت مقررات خدا و حقوق او كوتاهى كنند و آن گونه كه شايسته است آن ها را رعايت ننمايند، اينان هستند كه به زيانى سهمگين گرفتار خواهند شد.

وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ و از شايسته كرداران گردم.

به باور «مقاتل» منظور اين است كه: تا با پرداخت حقوق مالى خويش از مردم باايمان باشم، نه از منافقان.

امّا از ديدگاه «ابن عباس»: تا از فرمانبرداران و قانون گرايان باشم.

پاره اى از مفسران بر آنند كه آيه مورد بحث در مورد منافقان است، امّا از ديدگاه پاره اى ديگر در مورد مردم باايمان مى باشد.

«ابن عباس» مى گويد: هيچ انسان باايمانى نخواهد بود جز اين كه به هنگام مرگ و در آستانه هجرت از اين سرا به سراى ديگر، به خاطر ثروتى كه حقوق آن را نداده و يا زيارت خانه خدا كه با آماده بودن شرايط، بدان جا نشتافته، آه و دريغ سر دهد و التماس كند كه او را به دنيا بازگردانند تا جبران كوتاهى نمايد.

به او گفته شد: هان اى «ابن عباس» اين چه حرفى است كه مى زنى، ما اين طلب بازگشت را نمى نگريم.

او گفت: اجازه دهيد تا برايتان قرآن تلاوت كنم و آن گاه به تلاوت آيه مورد بحث پرداخت كه:

وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ....فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ گفتنى است كه به باور «ابن عباس» منظور از «عمل صالح» در آيه شريفه انجام شايسته و بايسته حج است و از امام

صادق نيز روايتى در اين مورد رسيده است.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها

خدا هر گز مرگ كسى را، آن گاه كه سرآمد عمر و زندگى او فرا رسيد، به تأخير نمى افكند.

منظور از اين «اجل» يا سرآمد عمر، آن سرآمدى است كه به آن «اجل مطلق» يا سرآمد قطعى گفته مى شود؛ كه فرد به طور قطع در آن سرآمد خواهد مرد، و در برابر آن «اجل معلق» يا غيرقطعى و تصادفى و يا اتفاق و يا بر اساس مصالحى است كه براى ما ناشناخته است.

وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ

و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

پرتوى از آيات در آيات چندگانه اى كه گذشت اين نكات روشنگر در خور تعمق و تفكر است:

1 - واژه نفاق و منافق واژه «منافق» در اصل از ريشه «نَفْق» بسان «نَفْخ» به مفهوم نفوذ مخفيانه در جايى و يا كار و گروهى و پيشروى نمودن در آن ها آمده است، و «نَفَقْ» بسان «شَفَق» به مفهوم كانال ياتونل هايى است كه در دل زمين حفر مى گردد و براى استتار و يا فرار به هنگام خطر مورد بهره بردارى قرار مى گيرد.

پاره ى از مفسران بر اين باورند كه بسيارى از جانوران نظير: موش صحرايى، سوسمار و روباه به هنگام ساختن لانه براى خود دو سوراخ براى آن قرار مى دهند كه يكى از آن ها آشكار، و ديگرى را نهان مى دارند تا به هنگام احساس خطر از آن سوراخ مخفى بگريزند و آن سوراخ نهان لانه را در فرهنگ عرب «نافقاء» گفته اند.(396)

با اين بيان مى توان

دريافت كه «منافق»، آن فرد و يا گروهى نيست كه انديشه و باور و هدف و راه و رسم درست و يا نادرست خويش را به طور آشكار و با صداقت اعلام كند، بلكه آن كسى است كه با عدم صداقت و بدون شفافيت و به صورت نهانى و مرموز و نفوذى و فريبكارانه انديشه و باور و برنامه و هدف ظالمانه و برترى طلبانه فردى و يا گروهى خود را زير انواع ستارها و پوشش هاى گوناگون، نظير شعارهاى پر زرق و برق و پرجاذبه، واژه هاى زيبا و مورد احترام و مفاهيم مقدس، نظير: خدا و دين و خدمت به محرومان ويا دفاع از ارزش ها نهان دارد و زير پوشش اين ادعاهاى زيبا و جالب هدف هاى منحط و جاه طلبانه و زورمدارانه خويش را پى گيرد و از هر چيز و هر كس به صورت ابزارى بهره برد.

به نظر مى رسد اين مفهوم و اين معنا در مورد نفاق و منافق از قرآن شريف نيز دريافت مى گردد كه مى فرمايد:

اتّخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله...(397)

چهره ها وجريان نفاقگرا و ناخالص و برترى طلب سوگندها و ايمان ها و ادعاهاى جالب و زيباى خود را سپرى مى سازد تا در زير آن سپر و پوشش و با بهره ورى ابزارى از دين و خدا و مقدسات، مردم را از راه خدا كه همان راه توحيدگرايى وراستى و اخلاص و عدالت و آزادى و رعايت مقررات خدا و حقوق بشر است، باز دارند و به چنبره استبداد و انحصار و فريب و خودكامگى درافكنند...

2 - نفاق در عقيده و ميدان عمل «نفاق» برخلاف آنچه پاره اى مى پندارند، مفهوم بسيار گسترده

و وسيعى دارد و اگر به آيات و روايات رسيده نيك بينديشيم، هر گونه دوچهرگى و دوگانگى دل و زبان، ظاهر و باطن، نيت و عمل و گفتار و عملكرد را شامل مى شود و در يك تقسيم بندى كلّى مى توان آن را بر دو نوع نگريست و تحليل كرد:

الف - نفاق در عقيده و باور

اين نوع از «نفاق» در آن چهره ها و جريان هايى پديدار مى گردد كه منافع دنيوى و جاه و مقام خويش را در اعلام ايمان و اسلام و تظاهر به ارزش مدارى و دين باورى و يا معنويت خواهى و خداجويى مى كنند، امّا در اعماق جان و ژرفاى دل، نه تنها به خدا و معاد و حساب و كتاب و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ و ارزش ها و والايى ها و حقوق مردم ايمان ندارند كه به آفت حق ستيزى و كفرگرايى و انواع شرك و ضدارزشها گرفتارند و هماره در انديشه آن ها هستند و در اين راه همه چيز را به ابزارى براى دنياى خويش و هدف هاى برترى طلبانه تبديل مى سازند.

اين مصداق روشن و آشكار نفاق در انديشه و عقيده و باور است و آيات قرآن كه در مورد منافقان فرود آمده، بيشتر ناظر به اين نوع از نفاق است. براى نمونه مى فرمايد:

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ هان اى پيامبر! هنگامى كه منافقان نزد تو مى آيند، مى گويند ما گواهى مى دهيم كه تو اى محمد(ص)! پيام آور خدا هستى، خدا مى داند كه تو فرستاده و پيام رسان اويى، امّا خدا گواهى مى دهد كه منافقان دروغگويند و ظاهر و

باطن و زبان و دل آنان با هم ناسازگار است و دچار دوگانگى و دوچهرگى هستند.

ب - نفاق در ميدان عمل و كردار

اين نوع از آفت «نفاق» آن است كه فرد و گروهى به دين و ارزش هاى راستين دينى عقيده دارد و آن ها را در دل باور مى كند و آنچه بر زبان مى آورد، گويى از دل برمى خيزد امّا در عملكرد و رفتار و كردار و اخلاق و زندگى و سياست و اقتصاد و قضاوت و داورى، بر خلاف آن باور قلبى و عقيده درونى حركت مى كند و دوچهرگى و دوگانگى اين فرد و اين گروه به اين صورت است كه به هنگام گفتار، از توحيد و تقوا، عدالت و آزادى، برابرى و بشردوستى، نماز و روزه حقوق مردم وحقوق خدا، ارزش هاى دينى و مذهبى داد سخن مى دهد و دروغ و بيداد و عهدشكنى و ستم و حق كشى و خودكامگى را زشت و ظالمانه مى شمارد، امّا در عمل و در عرصه هاى زندگى به خيانت و دروغ و عهدشكنى و فريبكارى و زدن و بستن و كشتار و بيداد و غارت مريى و نامريى و زورمدارى عريان و نيمه عريان گرفتار است.

اين نفاق را نفاق عملى ناميده اند و چنين كسانى را منافقان و دورويان و دوچهره هايى كه گفتارشان با كردارشان در تضاد است.

قرآن در هشدار به اين گروه است كه آنان را باايمان خطاب مى كند، امّا سخت بر آنان مى تازد و مى فرمايد:

يا ايها الّذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون...(398)

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد و در دل به خدا و ارزش هاى دينى عقيده داريد، چرا آن چه را مى گوييد و

بر زبان مى آوريد، در زندگى به كار نمى بنديد و چرا آنچه را انجام نمى دهيد بر زبان مى آوريد؟...

پيامبر گرامى در وصف چنين فرد و يا جريان هايى فرمود:

ثلاث من كن فيه كان منافقاً و ان صام و صلى و زعم انّه مسلم:

مَنْ اذا ائتمن خان، و اذا حدث كذب، و اذا وعد اخلف.(399)

سه چيز است كه در هر عملكرد و زندگى هر فرد و گروهى باشند، نشانه هاى نفاق است و آنان منافق هستند، گرچه نماز بخوانند و روزه هم بگيرند و خود را مسلمان بدانند:

1 - خيانت در امانت ها،

2 - دروغ گويى يا دروغ پردازى به هنگام گفت گو،

3 - و ديگر عهدشكنى و زير پا نهادن وعده ها و پيمان ها.

امام چهارم در بيان روشنگرى در وصف «منافق» فرمود:

انّ المنافق ينهى و لا ينتهى و يأمر بما لايأتى.(400)

انسان نفاقگرا و آلوده به بيمارى نفاق اين گونه است كه از زشتى و گناه و ستم و استبداد به ديگران هشدار مى دهد، امّا خود هشدار نمى پذيرد و آن كارهاى ناروا و شيوه هاى منحط را وا نمى نهد، و نيز ديگران را به ارزش ها و والايى ها و سبك و شيوه مترقى و عادلانه و آزادمنشانه راه مى نمايد، امّا خود به آن ها نزديك نمى شود.

و تكاندهنده تر از همه اين روايت است كه پيامبر گرامى هر گونه ناهماهنگى درون و برون و دوگانگى زبان و عمل را نشانه نفاق و منافق عنوان مى سازد و مى فرمايد:

ما زاد خشوع الجسد على ما فى القلب فهو عندنا نفاق.(401)

هر اندازه فروتنى و فرمانبردارى ظاهرى و زبانى بر ژرفاى دل و اعماق قلب فزونى داشته باشد، همان فزونى

نزد ما نفاق است.

3 - خصلت هاى نكوهيده منافقان از آيات روشنگرى كه ترسيم شد، مهم ترين خصلت ها و نشانه هاى نفاقگرايان و اصلاح ستيزان براى هشدارپذيرى و درس آموزى، دريافت مى گردد كه عبارتند از:

1 - ناراستى و ناخالصى و دروغ بافى در عرصه هاى زندگى،(402)

2 - بهره ورى ابزارى از نام خدا و مذهب و واژه ها و مفاهيم مقدس،(403)

3 - ساده انديشى و خشك مغزى و جمود به خاطر فريب خود و ديگران و رها ساختن راه حق پس از شناخت آن،(404)

4 - آراستگى زبان و ظاهر در كنار ويرانى و تباهى درون و باطن،(405)

5 - اصلاح ناپذيرى و حق ستيزى و جمود و تعصب خشك،(406)

6 - عدم سلامت روحى و درونى به خاطر بدانديشى و فريبكارى در زندگى،(407)

7 - غرور و بدمستى و تحقير و تمسخر حق طلبان و كمال جويان،(408)

8 - زشت كارى و قانون شكنى و بيدادگرى،(409)

9 - خودبزرگ بينى و خودكامگى و خود برترانگارى و تحقير ديگران،(410)

10 - خودپسندى و شكست ناپذير پنداشتن خود و ناچيز شمردن ديگران.(411)

آيات و روايت در ترسيم خصلت هاى نكوهيده منافقان در عقيده و باور، و نفاقگرايان در ميدان عمل و كردار و سياست و اجتماع بسيار است، امّا آنچه آمد اساسى ترين خصلت هاى آنان مى باشد كه سخت در خور انديشه و هشدارپذيرى است.(412)

در اين مورد بحث ها و نكات ديگرى در خور طرح است كه اينك فرصت آن نيست. اميد كه در جاى مناسبى اين بحث ها طرح گردد:

ريشه هاى نفاق،

خطر سهمگين آن،

چهره هاى خطرناك آن در تاريخ اسلام،

چگونه مى توان از اين بلاى اجتماعى رهايى يافت؟

تفسير اطيب البيان

سوره منافقون ، غرض سوره : رسوا كردن منافقان هم

عصر رسولخدا ص و منع از استغفار براي ايشان و تشويق مردم به ذكر و انفاق

(1)(اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله والله يشهد ان المنافقين لكاذبون ):(وقتي كه منافقان به نزد تو آمده و گفتند: ما گواهي مي دهيم كه تو فرستاده خدايي ، فريب ايشان را مخور، خدا مي داند كه تو فرستاده اويي وخدا گواهي مي دهد كه منافقان دروغ مي گويند)(منافق ) يعني كسي كه اظهار ايمان نموده و كفر باطني خود را مخفي مي سازد،خطاب به رسولخدا ص مي فرمايد: وقتي كه منافقين دورو، نزد تو مي آيند و مي گويند:شهادت مي دهيم كه تو حتما رسول خدايي و با اين گفتار ادعاي ايمان حقيقي مي كنند،خداوندبه رسالت تو گواهي مي دهد ومي داند كه تو فرستاده اويي ، اما اين منافقان به اين مسأله اعتقادي ندارند ودر ادعاي خود كذب مخبري (81) دارند و ادعاي دروغين مي كنند.

(2)(اتخذوا ايمانهم جنه فصدوا عن سبيل الله انهم ساء ما كانوايعملون ):(سوگندهايشان را سپر جان خود قرار داده اند تا به اين وسيله راه خدا را مسدودكنند، ايشان بد عملي مرتكب مي شوند)يعني منافقان اين سوگندها و ادعاهاي دروغين را سپر حفظ جان خود قرار داده اند وظاهرا خود را مسلمان نشان مي دهند تا خون و مالشان محترم باشد، اما از دين رويگردان هستند و قصدشان اين است كه مردم را هم از راه دين منصرف كنند، و حقيقتا اعمال بسيار بدي مرتكب مي شوند، و اين جمله در حكم تقبيح اعمال آنهاست .

(3)(ذلك بانهم امنوا ثم كفروا فطبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون

):(اين به جهت آنست كه اينها ايمان آوردند و سپس كافر شدند، خدا هم بر دلهايشان مهر نهاد تا هيچ چيز نفهمند)يعني اين اعمال زشت و سوگندهاي دروغين و سد راه خدا و ... همه به جهت آنست كه اينها با زبانشان اقرار به ايمان كردند و (لا اله الا الله ) گفتند وسپس در باطن كافر شدندو يا حتي عده اي از ايشان ابتداء حقيقتا ايمان آوردند، اما پس از چندي مرتد شدند ولي اين ارتداد خود را پنهان كرده و ملحق به منافقان گشتند.در نتيجه خداوند به جهت مجازات ، بر دلهايشان مهر زد و ديگر آنها توان درك ودريافت حق و حقيقت را ندارند و براي هميشه مأيوس از ايمان و محروم از حق هستند.

(4)(و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم كانهم خشب مسنده يحسبون كل صيحه عليهم هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله اني يؤفكون ):(ووقتي كه ظاهر آن منافقان را مشاهده كني تو را به شگفت مي آورند و اگر سخن گويند: به سخنانشان گوش فرا مي دهي ، ولي در باطن مانند چوب خشكي بر ديوارند و هر صدايي بشنوند، آن را بر عليه خود مي پندارند، اي رسول آنها دشمن هستند، پس از ايشان حذركن ، خدايشان بكشد، چقدر به مكر و دروغ از حق منحرف مي شوند)خطاب در اين آيه با رسولخدا ص و همه مؤمناني است كه شأنيت ديدن و شنيدن داشته باشند و مي خواهد بفرمايد، ظاهر منافقان عوام فريب است و بدني آراسته دارند،بطوريكه همه ظاهر آنها را مي پسندند و با زبان چرب و نرم خود آنچنان زبان بازي وحرافي مي

كنند كه همه كس از گفتارشان لذت مي برد و به آن گوش مي سپارد، اما درباطن مانند چوبي هستند كه به چه چيزي تكيه داشته باشد و اشباحي متحركند كه هيچ فهم و درك و ايماني ندارند و به جهت كفر باطني كه دارند، همواره در ترس و دلهره هستند كه مبادا باطنشان آشكار شود و لذا هر سر و صدايي كه بر پا شود آن را بر عليه خود مي پندارند، آنگاه پس از بيان اوصاف ايشان و مذمت اعمالشان مي فرمايد: آنها درعداوت با شما مسلمين در حد كمالند، چون بدترين دشمن كسي است كه انسان او رادوست خود بپندارد، سپس در مقام نفرين مي فرمايد: خدايشان بكشد، چقدر با مكر وفريب و دروغ از راه حق منحرف مي شوند€ و اين نفرين لعن و طرد دنيوي را در موردآنها مقرر و ثابت كرده است .

(5)(و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤسهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون ):(و وقتي كه به ايشان گفته شود، بياييد تا رسولخدا ص برايتان ازخداوند آمرزش طلبد،سرمي پيچندوآنها رامي بيني كه با تكبر و نخوت روي مي گردانند)(تلويه ) به معناي ميل و انحراف است .مي فرمايد: وقتي به منافقين كه فسق يا خيانتي از ايشان برملا شده گفته مي شود بياييد تارسولخدا ص براي شما از خدا طلب آمرزش كند، از روي اعراض و استكبار سرهاي خود را بر مي گردانند و تو آنها را مي بيني كه از پيشنهاد كننده روي گردانيده و از اجابت او استكبار مي ورزند.

(6)(سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفرالله لهم ان

الله لا يهدي القوم الفاسقين ):(فرقي برايشان نمي كند چه تو برايشان استغفار كني و چه نكني ، خداهرگز آنها را نمي بخشد، بدرستي كه خدا گروه فاسقين را هدايت نمي كند)آيه شريفه مي خواهد به رسولخدا ص تفهيم نمايد كه استغفار تو سودي به حال منافقان ندارد وخدا هرگز ايشان را نمي آمرزد، چون آمرزش خود، نوعي هدايت به سوي سعادت و بهشت است و منافقين فاسقند و از روش بندگي خارج شده اند و خدا هم هرگز فاسقان را هدايت نميكند.

(7)(هم الذين يقولون لا تنفقوا علي من عند رسول الله حتي ينفضوا و لله خزائن السموات و الارض ولكن المنافقين لا يفقهون ):(آنان كساني هستند كه مي گويند: به اطرافيان رسول الله ص انفاق نكنيد تا از پيرامون او پراكنده شوند، درحاليكه گنجينه هاي آسمان و زمين از آن خداست ولي منافقان نمي فهمند)مي فرمايد منافقان دورو همان كساني هستند كه به مردم سفارش مي كنند: مال خودتان را به مؤمنين فقير ملازم رسول الله ص انفاق نكنيد، تا بدليل فقر و گرسنگي وشدت دست از ياري او بردارند و از گرد او پراكنده شوند، آنوقت تسلط او زايل مي شودو ديگر نمي تواند بر ما حكومت كند، سپس در پاسخ ايشان مي فرمايد: تمام گنجينه هاي آسمان و زمين متعلق به خداست و او براي ياري دين خود احتياجي به انفاق اين منافقان ندارد، و اگربخواهد مي تواند مؤمنين فقير را بي نياز كند، اما خداوند اراده كرده تا آنها راامتحان كند و ايشان را از بابت صبر بر فقر و تنگدستي پاداش و ثواب دهد، ولي اين منافقان وجه و حكمت

اين مطلب را نمي دانند يا نمي دانند(83) كه خود آنها هم از خزائن الهي ارتزاق مي شوند و غير خدا رازقي نيست .

(8)(يقولون لئن رجعنا الي المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل ولله العزه ولرسوله و للمؤمنين ولكن المنافقين لا يعلمون ):(مي گويند: اگر به مدينه مراجعت كرديم ، البته بايد صاحبان عزت و ثروت ، مسلمانان ذليل و فقير را از شهر بيرون كنند، درحاليكه عزت به تمامه مخصوص خدا و رسول و اهل ايمان است ولي منافقان نمي دانند)گوينده اين سخن عبدالله بن ابي بن سلول بوده كه در گفتار خود همفكرانش را نيزشريك نموده و مقصودش از (اعز) خودش بوده و منظورش از (اذل ) رسولخدا ص بوده است و در واقع با اين سخن خود مي خواسته رسولخدا ص را تهديد كند به اينكه بعد از مراجعت به مدينه ، آن حضرت را از مدينه اخراج خواهد كرد، خداوند در پاسخ او مي فرمايد: منافقين نمي دانند كه عزت فقط مخصوص خدا و رسول و مؤمنين راستين است ، پس چيزي جز ذلت و جهالت براي آنها نمي ماند(لذا عزت همانطور كه از خدا ورسول جدا نشدني است از مؤمنين حقيقي نيز جدا نخواهد شد)

(9)(يا ايها الذين امنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون ):(اي كسانيكه ايمان آورده ايد اموال و اولادتان شما را ازياد خدا به خود مشغول نسازد و هر كس چنين كند، اينچنين كساني زيانكارند)مي فرمايد: اي اهل ايمان متوجه و مراقب باشيد كه اموال و اولاد كه زينت زندگي دنياهستند، قلب شما را اشغال نكند بطوريكه از

ياد و ذكر خدا غافل شويد و از ايمان به جزگفتار بي كردار و ادعاي بدون تصديق قلبي چيزي برايتان نماند، چون فراموشي پروردگار از ناحيه بنده باعث مي شود كه پروردگارش هم او را از ياد برده و به امر اواعتنايي ننمايد و اين امر خسارتي آشكار است ، همچنانكه فرمود:(نسوالله فنسيهم (85)خدا را فراموش كردند، خدا هم آنها را فراموش كرد)و اينها سرمايه عمر و نفس خود را از كف داده اند و به جاي هدايت ضلالت راخريده اند، همچنانكه مي فرمايد:(اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدي فما ربحت تجارتهم (86) آنها كساني هستند كه ضلالت را با سرمايه هدايت خريدند وتجارتشان سودي نكرد).

(10)(و انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياتي احدكم الموت فيقول رب لولااخرتني الي اجل قريب فاصدق و اكن من الصالحين ):(و از آنچه روزيتان كرده ايم ،انفاق كنيد، قبل از اينكه مرگ يكي از شما فرا برسد و آنوقت بگويد: پروردگارا اي كاش اندكي اجل مرا تأخير مي انداختي و مهلت مي دادي تا صدقه بدهم و از صالحان باشم )

(11)(ولن يؤخر الله نفسا اذا جاء اجلها و الله خبير بما تعملون ):(ولي خدا هرگزبه كسي كه اجلش فرا رسيده مهلت نمي دهد وخداوند از آنچه انجام مي دهيد با خبر است )در اين آيات مؤمنان را امر به انفاق در راه خير مي كند، اعم از انفاق واجب ، مثل (زكات و كفارات ) يا انفاق مستحب : مانند صدقه .و اينكه قيد (مما رزقناكم ) را آورد به جهت اعلام اين حقيقت بود كه آنچه مؤمنين انفاق كنند، عطيه اي از جانب خداي متعال است و ملكي است

كه او به ايشان تمليك نموده و در هر صورت منت و شكر شايسته اوست ، و با اين عبارت مؤمنان بيشتر به امرانفاق برانگيخته و تشويق مي شوند، چون وقتي انسان بداند كه او و همه مايملكش متعلق به خداست ، در انفاق مالش ترديد نمي كند.مي فرمايد: اي مؤمنان ، از آنچه به شما روزي داده ايم انفاق كنيد قبل از اينكه قدرت تصرف شما در اموالتان به اتمام برسد و مرگ شما را دريابد و آنوقت از روي ندامت وحسرت بگوييد: پروردگارا چه مي شود اگر اندكي اجل مرا تمديد كني و قدري به من مهلت بدهي تا بتوانم صدقه بدهم و در اين صورت از شايستگان باشم ؟ولي بدانيد كه خداوند هرگز چنين اجل و مهلتي را براي كسي كه مرگش فرا رسيده قرار نمي دهد،همچنانكه فرمود:(فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعه ولا يستقدمون (87) وقتي كه اجلشان فرا برسد نه مي توانند درخواست تأخير آن را بكنند و نه تقديمش را).و در آخر مي خواهد بفرمايد: از خدا غافل نشويد و انفاق كنيد، چون خدا از اعمال شما باخبر است و مطابق همان اعمال شما را جزا مي دهد.همچنانكه فرمود: (و اما من بخل واستغني و كذب بالحسني فسنيسره للعسري (88)و اما آنكس كه بخل ورزيد و بي نيازي نمود، و طريقه نيكي را تكذيب كرد، بزودي اورا براي دشواري توفيق مي دهيم ).

تفسير نور

«نفاق» از «نَفَق»، به معناى تونل هاى زيرزمينى است كه براى استتار يا فرار از آن استفاده مى شود. بعضى از حيوانات مثل موش صحرايى و سوسمار، لانه هايى براى خود درست مى كنند كه دو سوراخ دارد. منافق نيز،

راه پنهان و مخفى براى خود قرار مى دهد تا به هنگام خطر

ز طريق آن فرار كند.

مردم چهار دسته هستند:

الف) گروهى قلباً ايمان دارند و به وظيفه خود عمل مى كنند كه اينان مؤمن واقعى هستند.

ب) گروهى قلباً ايمان دارند ولى اهل عمل نيستند كه اين دسته فاسق اند.

ج) گروهى قلباً ايمان ندارند ولى در ظاهر، رفتار مؤمنان را انجام مى دهند كه منافق اند.

د) گروهى نه قلباً ايمان دارند و نه به وظيفه عمل مى كنند كه اين دسته كافرند.<103>

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: نفاق انسان، برخاسته از احساس حقارتى است كه از درون دارد. «نفاق المرء ذلّ يجده فى نفسه»<104>

ويژگى هاى منافق در قرآن

1- دروغ گويى: <<انّ المنافقين لكاذبون>><105>

2- بى هدف و سرگردان: <<لا الى هؤلاء و لا الى هؤلاء>><106> نا با اين گروه و نه با آن گروهند.

3- عدم درك عميق: <<لكن المنافقين لا يفقهون>><107>

4- جمود و عدم انعطاف: <<كانّهم خُشب مسنّدة>><108>

5 - نماز بى نشاط: <<قاموا كُسالى ><109> با كسالت به نماز مى ايستند.

6- تندگويى وتندخويى: <<سلقوكم بالسنةٍ حداد>><110> زبان هاى تند وخشن را به شما مى گشايند.

7- سوگند دروغ: <<اتّخذوا أيمانهم جُنّة>> سوگندهايشان را سپر توطئه هايشان قرار دادند.

8 - انتقاد از رهبر معصوم: <<يلمزك فى الصدقات>><111> در تقسيم زكات، نيش مى زنند و تو را در تقسيم آن عادل نمى دانند.

9- تضعيف رزمندگان: <<لا تنفروا فى الحَرّ>><112> مى گويند: هوا گرم است، به جبهه نرويد.

10- ايجاد مركز توطئه به نام مسجد: <<و الّذين اتّخذوا مسجداً ضرارا>><113> (در برابر مسجد پيامبر) مسجدى مى سازند تا (با توطئه هاى شوم خود) به مسلمين ضرر بزنند.

11- پيمان شكنى: <<و منهم من عاهد اللّه لئن اتانا من فضله لنصدّقنّ و لنكوننّ من الصّالحين فلمّا اتاهم من فضله بخلوا>><114> بعضى از

آنان با خداوند پيمان بستند كه اگر از فضلش به ما داد حتماً صدقه مى دهيم و از افراد صالح خواهيم بود، پس چون خداوند از فض

به آنان عطا كرد، بخل ورزيدند و زكات مال خود را ندادند.

12- تحقير مسلمانان: <<أ نؤمن كما آمن السفهاء>> آيا همچون سفيهان ايمان بياوريم؟

13- محاصره اقتصادى مسلمانان: <<لا تنفقوا على من عند رسول اللّه حتى ينفضّوا>> به اطرافيان پيامبر چيزى ندهيد تا از دور او پراكنده شوند.

14- فريب كارى و نيرنگ بازى: <<يخادعون اللّه و الّذين آمنوا و ما يخدعون الاّ انفسهم>><115> مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند، در حالى كه جز خودشان را فريب نمى دهند.

15- بخل در انفاق: <<لا ينفقون الاّ و هم كارهون>><116> جز با كراهت انفاق نمى كنند.

16- امر به زشتى ها و نهى از خوبى ها: <<يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف>><117>

17- فراراز جهاد: <<فرح المخلّفون بمقعدهم خلاف رسول اللّه و كرهوا ان يجاهدوا>><118> بازماندگان (از جنگ تبوك) از مخالفت با رسول خدا خوشحالند و از اينكه به جهاد بروند، ناراحت.

18- شايعه پراكنى: <<و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به>><119> هرگاه خبرى از آرامش يا ترس را دريافت كنند، (قبل از تحقيق يا مصلحت سنجى) آن را پخش مى كنند.

چون خطر منافقان زياد است، ويژگى هاى آنان در سوره هاى متعدّد قرآن مطرح شده است و كمتر سوره اى در مدينه نازل شده كه با صراحت يا كنايه به منافقان اشاره نشده باشد.<120>

نفاق يك دروغ عملى است، كتمان كفر و اظهار ايمان است؛ البتّه هر كتمانى بد نيست، مانند كتمان فقر يا كتمان عبادت.

منافقان دو گروه بودند: گروهى كه پس از به قدرت رسيدن اسلام، اظهار ايمان كردند ولى در درون ايمان

نداشتند و گروه ديگر كسانى كه از ابتدا ايمان آوردند ولى كم كم گرفتار دنيا شدند و ايمان خود را از دست دادند، ولى تظاهر به ايمان مى كردند. امّت اسلامى همواره

هر دو گروه ضربه هاى جبران ناپذيرى خورده است.

در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، سخن از منافقان زياد بود، ولى بعد از رحلت آن حضرت، مسئله مسكوت ماند. در اينجا چند سؤال است:

1- آيا زنده بودن حضرت سبب نفاق گروهى بود و بعد از رحلت، همه مؤمن واقعى شدند؟!

2- آيا منافقان در همان اقليتى بودند كه دور حضرت على جمع شده بودند؟!! نظير سلمان، ابوذر، مقداد و...، در حالى كه هيچ كس اين افراد را منافق ندانسته است، يا منافقان، اهداف خود را در نظر اكثريت يافته و ساكت شدند؟

منافقان، هم در دنيا دروغگويند: <<انّ المنافقين لكاذبون>>، هم در آخرت سوگندهايى مى خورند كه خداوند آنان را دروغگو مى نامد: <<يوم يبعثهم اللّه جميعاً فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انّهم على شى ء ألا انّهم هم الكاذبون>><121>

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من از مؤمن و كافر نمى ترسم، ولى از منافق مى ترسم.<122> از سوى ديگر فرمود: من از فقر امت نمى ترسم از بى تدبيرى آنان مى ترسم.<123> آرى اگر منافقانِ رِند با جاهلان بى تدبير گره بخورند، جنگ صفين و واقعه كربلا پيش مى آي

1- در صدر اسلام، عناصر منافقى بودند كه تا مركز تصميم گيرى جامعه نفوذ كرده حتى پيامبر در معرض توطئه هاى آنان بود. <<اذا جاءك المنافقون>>

2- منافق، از كلمه حق، استفاده باطل مى كند. <<قالوا نشهد انّك لرسول اللّه>>

3- شعارها و كلمات حق را از دست نااهلان بگيريد و خود بكار بريد. <<قالوا نشهد انّك لرسول اللّه و اللّه يعلم

انّك لرسوله>>

4- چرب زبانى و چاپلوسى، شيوه منافقان است. <<نشهد انّك لرسول اللّه>>

5 - منافقان با تأكيد و سوگند حرف مى زنند تا شنونده، سخن آنها را باور كند. <<نشهد انّك لرسول اللّه>>

6- تأكيد را با تأكيد پاسخ دهيد. <<نشهد انّك لرسول... واللّه يشهد انّ المنافقين لكاذبون>>

7- به هر اظهار ارادت وادّعاى حمايت دل خوش نكنيد. <<نشهد انك لرسول... لكاذبون>>

8 - منافقان را رسوا كنيد. <<واللّه يشهد ان المنافقين لكاذبون>>

9- بر خلاف اعتقاد، سخن گفتن دروغ است، گرچه آن سخن راست باشد. (خداوند، سخن منافقان را كه به پيامبر اسلام مى گفتند: تو پيامبر خدا هستى، دروغ مى داند، چون آنان بر خلاف اعتقاد خود مى گفتند، گرچه در واقع پيامبر رسول خدا بود). <<قالوا نشهد... و اللّه يشهد

المنافقين لكاذبون>>

10- ايمان واقعى، اعتقاد قلبى است نه اقرار زبانى. <<قالوا... انّ المنافقين لكاذبون>>

«جُنّه» به معناى سپر است كه بدن را از تير دشمن مى پوشاند؛ «مجنون» به كسى گويند كه عقلش پوشيده شده باشد؛ «جنّ» به موجود پوشيده از چشم مردم و «جنين» به بچه پوشيده در رحم مادر گويند و «جَنّة» باغى كه سايه و شاخه درختانش، زمين آن را پوشانده باشد.

قرآن، بارها از سوگندهاى دروغ منافقان سخن به ميان آورده است: آنان سوگند ياد مى كنند تا شما را راضى كنند. <<يحلفون باللّه لكم ليرضوكم>><124>؛ سوگند ياد مى كنند كه ما جز خيرخواهى هدفى ديگر براى ساختن مسجد ضرار نداشتيم. <<لَيحلفنّ ان اردنا الاّ الحُسنى

<125>؛ آنان براى شما سوگند مى خورند كه ما توان شركت در جنگ (تبوك) را نداشتيم وگرنه شركت مى كرديم. <<و سيحلفون باللّه لو استطعنا لخرجنا معكم>><126>

در سراسر قرآن، هر كجا نام منافقان مطرح شده، تعابير تندى وارد شده

است از جمله:

<<طبع اللّه على قلوبهم>> خداوند بر دل هاى آنان مهر زده است؛<127> <<لا يفقهون >>آنان شناخت عميق ندارند:<128> <<لا يعلمون>> آنان نمى دانند؛<129> <<لكاذبون >>آنان دروغ مى گويند؛<130> <<ما يشعرون>> آنان درك ندارند؛<131> <<مفسدون >>فسادگرند؛<13

}<< فى طغيانهم يعمهون>><133> در سركشى خود سر درگمند؛ <<ما كانوا مهتدين>><134> آنان هدايت يافته نيستند؛ <<لن يغفر اللّه لهم>><135> خداوند هرگز آنان را نمى بخشد.

بستن راه خدا گاهى بدست منافقان است كه از طريق سوگند انجام مى گيرد. <<ايمانهم جنة فصّدوا...>> و گاهى بدست كفار است كه از طريق بودجه ها انجام مى شود. <<ان الّذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل اللّه>><136> همانان كسانى كه كفر ورزيدند اموال خود ر

براى باز داشتن مردم از راه خدا هزينه مى كنند.

منافقان، از هر طريقى كه بتوانند راه خدا را مى بندند، نظير: شكستن وحدت مسلمين با ساختن مسجد ضرار، ضربه نظامى به بهانه هواى گرم، ضربه اقتصادى با نهى از كمك به اطرافيان پيامبر، ضربه جانى با توطئه شهادت امام حسن و امام جوادعليهما السلام از طريق همسر.

رهبر جامعه اسلامى، بيش از همه بايد مراقب توطئه هاى منافقان باشد. در اين سوره شخص پيامبر مخاطب قرار گرفته است، گرچه همه مسلمين مسئولند: <<اذا جاءك، نشهد انّك، رأيتَهم، تعجبك اجسامهم، تسمع لقولهم، فاحذرهم، استغفرتَ لهم>>

1- سوء استفاده از مقدّسات و استفاده ابزارى از ارزش ها، شيوه منافقان است. <<اتّخذوا ايمانهم جُنّة>>

2- كار فرهنگىِ منافقان، استفاده از دين عليه دين است. <<اتّخذوا ايمانهم جُنّة... فصدّوا عن سبيل اللّه>>

3- منافقان در تلاشند تا ديگران را از هدايت الهى محروم سازند. <<فصدّوا عن سبيل اللّه>> (هدف منافقان، بستن راه خداست، امّا اينكه مردم به چه راه ديگرى بروند، مهم نيست.)

4- عملكرد منافقان، سراسر زشت

و ناپسند است. <<ساء ما كانوا يعملون>>

5 - سرانجام نفاق، كفر است. <<ذلك بانّهم آمنوا ثم كفروا>>

6- انسان با نفاق، بر قلب خود مهر مى زند وآن را از درك حقايق محروم مى سازد. <<فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون>>

در سوره توبه، خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد: اموال و اولاد منافقان ترا به شگفتى نياندازد، در اين جا مى فرمايد: قيافه و بيان آنان سبب شگفتى شما نشود.

گرچه در اين آيه، مخاطب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است ولى مراد تمام مسلمانان هستند كه ممكن است ظواهر و بيان منافقان آنان را تحت تأثير قرار دهد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «مثل المؤمن مثل السّنبلة تحركها الريح فتقوم تارة و تقع تارة و مثل الكافر مثل ارزه لا تزال قائمة حتى تنقعر»<137> مؤمن مثل خوشه، انعطاف پذير است و در برابر حوادث كمى خم مى شود ولى دوباره روى پاى خود مى ايستد، ولى

افر همچون درختى سخت (صنوبر)، بخاطر عدم انعطاف همچنان مى ايستد تا باد آن را از ريشه بر كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: مؤمن چهار دشمن دارد: مسلمانى كه به او حسد مى ورزد: «مؤمن يحسُدَه»، منافقى كه كينه او را در دل دارد: «منافق يبغضه»، شيطانى كه او را گمراه مى كند: «شيطان يضله»، كافرى كه به جنگ او مى آيد: «كافر يقاتله».<138>

چوب اگر در سقف و ديوار و در و پنجره به كار رفته باشد مفيد است، ولى اگر آن را در كنارى به چيزى تكيه دهند، نشانه بلا استفاده بودن آن است. <<خشبٌ مسنّدة>>

تشبيه منافقان به تنه هاى بريده شده درخت <<كانّهم خشب مسنّدة>>، از جهاتى مى تواند باشد از جمله: 1- سبكى

و پوكى و شكسته شدن در برابر فشار و ضربه؛ 2- جمود و خشكى و عدم انعطاف و تأثير پذيرى؛ 3- عدم استقلال در ايستادن روى پاى خود؛ 4- عدم قدرت بر شنيدن و ا

يشيدن.

منافقان، از مؤمنان دلهره دارند و همواره نگرانند كه مبادا آيه اى درباره آنان نازل شود: <<يحسبون كلّ صيحة عليهم>> نظير آيه 64 توبه كه مى فرمايد: <<يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبّئهم بما فى قلوبهم>>

<<هم العدوّ>> يعنى دشمن واقعى اين افراد هستند، زيرا اولاً درون جامعه هستند و از اسرار مسلمين آگاهند، ثانياً چون در لباس دوست هستند شناخت آنان مشكل است، ثالثاً چون ناشناخته اند مبارزه با آنان سخت تر است، رابعاً چون پيوندهاى نسبى و سببى با مسلمين دارند

رخورد با آنان پيچيده تر است و خامساً ضربه آنان غافلگيرانه تر است.

1- منافقان، در ميان ما و جلو چشمان ما هستند، نه افرادى دور از چشم. <<رأيتهم>>

2- به هر قيافه اى اعتماد نكنيم كه قيافه زاهدانه دليل تقوا نيست. در برخى موارد، ظاهر زيبا وسيله فريب مردم است. <<تعجبك اجسامهم>>

3- اگر هشدارهاى الهى نباشد، سخنان زيبا و فريبنده، حتى در پيامبر اثر مى گذارد. <<و ان يقولوا تسمع لقولهم>>

4- منافقان، ظاهرى آرام ولى باطنى پر دغدغه دارند و هميشه در وحشت و اضطرابند. <<تعجبك اجسامهم... يحسبون كلّ صيحة عليهم>>

5 - از دشمن داخلى بيشتر بترسيد. <<هم العدو>>

6- دشمن را بشناسيم و فريب ظاهر و سخنان او را نخوريم. <<تعجبك اجسامهم... تسمع لقولهم... هم العدوّ فاحذرهم>>

7- منافقان با خدا درگيرند و خدا نيز آنها را لعنت مى كند: <<قاتَلهم اللّه>>. (قاتل» از باب مفاعله در مورد درگيرى طرفينى است و لذا نفرمود: «قتلهم اللّه»)

8 - موضع گيرى منافقان در

برابر اسلام، شگفت آور است. <<اَنّى تُوفكون>>

<<تعالوا>> از ريشه «علوّ» به معناى آمدن به سوى بلندى و رشد است.

<<لَوّوا>>، از ريشه «لىّ» به معناى تابيدن طناب و در مورد سرتابيدن از حق به كار مى رود.

بالاترين بدبختى آنست كه انسان هم خودش را محروم كند: <<لوّوا رؤسهم>>، هم ديگران را محروم نمايد: <<يصدّون>>؛ به خصوص اگر اين كارها آگاهانه باشد. <<و هم مستكبرون>>

مشابه آيه 6 را در آيه 80 سوره توبه نيز مى خوانيم: <<استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرّة فلن يغفر اللّه لهم>> اگر براى منافقينى كه به مؤمنين نيش مى زنند، هفتاد بار هم استغفار كنى، (تا وقتى كه دست از نفاقشان برندارند) هرگز خداوند آنان

نمى بخشد.

1- به سراغ افراد منحرف رويم و از آنان براى توبه و تجديد حيثيت دعوت كنيم. <<و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم...>>

2- دعوت به سوى اولياى الهى، مايه علوّ و رشد است. <<تعالوا>>

3- دعاى اولياى خدا در مورد بخشش گنهكاران، مستجاب است. <<يستغفر لكم>>

4- توسّل به پيامبر خدا جايز است. <<تعالوا يستغفر لكم رسول اللّه>>

5 - سر باز زدن از پيشنهاد مفيد، نشانه تكبّر است. <<لوّوا رؤسهم... و هم مستكبرون>>

6- كسى كه دعوتِ حق را نمى پذيرد، حتى دعاى پيامبر درباره او كارساز نيست. <<تعالوا... لوّوا رؤوسهم... سواء عليهم استغفرت لهم...>>

7- تكبّر و استكبار، انسان را از رحمت بى پايان الهى محروم مى سازد. <<هم مستكبرون... لن يغفر اللّه لهم>>

8 - هدايت و ضلالت به دست خداوند است ولى او كسى را گمراه مى كند كه به دنبال فسق و گناه باشد. <<انّ اللّه لا يهدى القوم الفاسقين>>

«خزائن» جمع «خزينة» به معناى گنجينه است.

از شيوه هاى برخورد دشمن، محاصره اقتصادى

و در تنگنا قرار دادن مؤمنان است. چنانكه منافقان به يكديگر مى گفتند: به ياران پيامبر كمك نكنيد تا از دور او پراكنده شوند. معاويه نيز در بخشنامه اى دستور داد ياران على عليه السلام را از بيت المال محروم كنند. «انظ

ا من قامت عليه البيّنة انّه يحبّ عليّاً و اهل بيته فامحوه من الدّيوان و اسقطوا عطائه و رزقه»<139> همان گونه كه در كربلا نيز آب را بر ياران امام حسين بستند و امروزه ابرقدرت ها براى به تسليم كشاندن كشورها از فشار محاصره اقتصادى استفاده مى كنند.

1- يكى از راه هاى دشمن براى شكستن مكتب و رهبر، پراكنده كردن پيروان است. <<لا تنفقوا... حتى ينفضّوا>>

2- افراد مادّى تحليل مادّى دارند و فكر مى كنند مردم براى دنيا دور پيامبر جمع شده اند، لذا مى گويند: كمك نكنيد تا پراكنده شوند. <<لا تنفقوا... حتى ينفضّوا...>>

3- مؤمنان نبايد در تنگناها، چشم اميدى به كمك هاى منافقان و مخالفان داشته باشند، بلكه بايد توكّل آنان به خداوند و گنجينه هاى او باشد. <<لا تنفقوا... للّه خزائن السموات و الارض>>

4- به خودى ها اميد دهيد و سخنان ياوه دشمن را پاسخ دهيد. <<لا تنفقوا... وللّه خزائن...>>

5 - فهم منافقان، بر اساس محاسبات ظاهرى است و عمق ندارد. <<لكنّ المنافقين لايفقهون>>

در تفاسير، براى آيات پنجم تا هشتم سوره منافقون، شأن نزول مفصّلى آمده است كه آن را به طور خلاصه نقل مى كنيم: بعد از جنگ بنى المصطلق كه در سال ششم هجرى اتّفاق افتاد، هنگام بازگشت به مدينه، ميان دو نفر از مسلمانان، يكى از مهاجران و يكى از انصار، بر سر آ

گيرى از چاه نزاع شد و هر يك براى غلبه بر ديگرى از دوستان خود كمك خواست. عبداللّه

بن اُبَى كه سر كرده منافقان بود به كمك مرد انصارى شتافت و گفت: ما مهاجران را مسكن و مال داديم، ولى حالا در برابر ما مى ايستند. اگر به مدينه برگرديم، عزيزان، ذليل ها را ب

خواهند كرد.

زيدبن ارقم كه جوانى نورسته بود، اين گفته را به پيامبر گزارش داد. حضرت، عبداللّه بن اُبَى را احضار كرد ولى او انكار نمود. انصار گفتند: چرا به خاطر گزارش يك نوجوان، بزرگ ما، عبداللّه توبيخ شود؟ پيامبر فرمان حركت داد و اجازه دستور استراحت نداد تا مردم ف

ت و فراغتى براى ادامه حرف ها نداشته باشند، هنگامى كه به مدينه رسيدند فرزند عبداللّه بن اُبَىّ كه از مؤمنين واقعى بود، راه را بر پدر بست و گفت: آيا تو عزيزترين مدينه اى و مى خواهى پيامبر را خارج كنى؟ هرگز نمى گذارم وارد شوى، مگر آنكه پيامبر اكرم اجازه

.

مسئله را به پيامبر گزارش دادند و حضرت اجازه ورود او را به مدينه داد، عبداللّه كه خود را عزيز مى پنداشت، ذليل شد و از شدت خجالت در خانه ماند تا آنكه مرد و هرگاه به او گفته مى شد بيا نزد پيامبر برويم و عذرخواهى كن، او سرپيچى مى كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند امور مسلمانان را به خودشان واگذارده ولى اجازه ذليل كردن خود را به آنان نداده است: «و لم يفوّض اليه ان يكون ذليلاً»<140>، سپس آيه <<وللّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين>> را تلاوت فرمود.

در حديث مى خوانيم كه پرسيدند: چگونه مؤمن خود را ذليل مى كند؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «يتعرّض لما يطيق» و «يدخل فيما يعتذر منه»<141> در كارى كه توان انجامش را ندارد و از انجامش معذور است وارد مى شود.

در عبارت

<<وللّه العزّة>>، چون <<للّه>> مقدم بر <<العزّة>> شده است، انحصار استفاده مى شود، يعنى عزّت واقعى مخصوص خداست.

عزّت خداوند، ذاتى اوست و عزّت پيامبر، بدليل عنايات ويژه خداوند به او و عزّت مؤمنان، به خاطر وعده الهى بر نصرت و پيروزى نهايى آنان است.<142>

1- منافقان، در صدد براندازى حكومت اسلامى هستند. <<ليخرجنّ الاعزّ منها الاذلّ>>

2- منافقان، خود را عزيز و پيامبر و مؤمنان را ذليل مى دانند. <<ليخرجنّ الاعزّ منها الاذلّ>>

3- خداوند، پيروزى و عزّت مؤمنان را به شرط مؤمن ماندن تضمين كرده است. <<وللّه العزة و لرسوله و...>>

4- عزّت، در انحصار خدا، پيامبر و مؤمنان است. <<وللّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين>>

5 - به ياوه سرايى دشمن پاسخ دهيد و به كسانى كه خود را عزيزترين مردم و پيامبر را ذليل ترين مى پندارند بگوييد: <<وللّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين>>

6- منافقان از شناخت حقايق عاجزند. نه قدرت درك اين مطلب را دارند كه خداوند در برابر تحريم اقتصادى، مؤمنان را روزى مى دهد: <<لا يفقهون >>و نه اينكه عزّت حقيقى از آنِ اهل ايمان است. <<لا يعلمون>>

تا اينجا آيات مربوط به منافقان به پايان رسيد، ولى چون يكى از عوامل نفاق، علاقه زياد به دنياست، اين آيه به مؤمنان هشدار مى دهد كه اموال و اولاد، شما را غافل نكند.<143>

غفلت از ياد خدا

عوامل بازدارنده از ياد خدا بسيار است، ولى مهم ترين آنها، اموال و اولاد است كه اين آيه به آنها اشاره نموده است. <<لا تلهكم اموالكم و اولادكم من ذكر اللّه>> شراب و قمار نيز مانع ياد خداست. <<يصدّكم عن ذكر اللّه>><144>

تجارت و داد و ستد نيز مى تواند از موانع باشد. لذا قرآن از كسانى كه داد و

ستد، آنان را از ياد خدا باز نداشته ستايش كرده است. <<رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر اللّه>><145>

تكاثر و فزون طلبى از عوامل بازدارنده است. <<الهاكم التكاثر>><146>

آرزوهاى طولانى نيز مانع ياد خداست. <<يلههم الامل>><147>

رفاه زدگى از عوامل ديگر غفلت است. <<متّعتهم و آبائهم حتى نسوا الذّكر>><148>

البتّه علاقه به دنيا آنگاه خطرناك است كه انسان، دنيا را مقدمه آخرت نبينيد و هدفش در تمام كارها، دنيا باشد. <<فاعرض عن من تولّى عن ذكرنا و لم يرد الاّ الحياة الدنيا>><149> از كسى كه از ياد ما اعراض كرده و جز زندگى دنيا اراده اى ندارد، دورى كن.

روشن است كه غفلت از ياد خدا سبب هم نشينى با شيطان مى شود: <<و من يعشُ عن ذكر الرّحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين>><150> انسان را به عذاب شديد و فزاينده اى گرفتار مى سازد: <<و من يُعرض عن ذكر ربّه يسلكه عذاباً صَعَداً>><151>

آنچه خطرناك است غفلت از ياد خداست، نام بردن از اموال و اولاد، به خاطر آن است كه اين دو قوى ترين عامل غفلت هستند.

<<ذكر اللّه>> شامل همه گونه ذكر و ياد خدا مى شود، امّا بارزترين ذكر خدا، نماز است كه بايد مراقب بود رسيدگى به اموال و اولاد انسان را از نماز بازندارد.

شايد دليل مانع بودن مال و فرزند، جلوه هاى ظاهرى آنهاست كه انسان را از خدا غافل مى سازد. <<المال و البنون زينة الحياة الدنيا>><152>

قرآن، مال و فرزند را مايه فتنه و آزمايش دانسته <<واعلموا انّما اموالكم و اولادكم فتنة>><153> و مى فرمايد: مال و فرزند، عامل قرب شما به خداوند نيستند، <<و ما اموالكم و لا اولادكم بالّتى تقرّبكم عندنا زلفى>><154>

1- براى آن كه مؤمنان را موعظه كنيد و آنان بپذيرند،

به آنان شخصيت دهيد. <<يا ايها الّذين آمنوا...>>

2- لازمه ايمان، برترى دادن ياد خدا بر مال و فرزند است. <<يا ايها الّذين آمنوا لاتلهكم...>>

3- مال و فرزند، كم يا زيادش، مى تواند مانع ياد خدا باشد. <<اموالكم... اولادكم>>

4- خسارت واقعى، غفلت از ياد خدا است. <<فاولئك هم الخاسرون>> (از دست دادن مال و فرزند، خسارت جزئى است، ولى غفلت از خالق خسارت كلى است.)

در آيه هفتم، منافقان مى گفتند: به ياران پيامبر كمك نكنيد تا دور او را خلوت كنند. شايد اين آيه براى خنثى كردن طرح آنان، به مؤمنان مى گويد: شما كه ايمان داريد به مؤمنان كمك كنيد تا دور حضرت خالى نشود.

اگر انسان، مرگ و قيامت را باور كند، خيلى راحت انفاق مى كند. قرآن، چندين بار براى ايجاد انگيزه انفاق، مسئله معاد و قيامت را مطرح كرده است، از جمله در سوره بقره آيه 254 مى فرمايد: <<انفقوا مما رزقناكم من قبل ان يأتى يوم لا بيع فيه ولا خلّة ولا شفاعة>>

آنچه به شما داده ايم پيش از آن كه قيامت فرارسد كه دوستى و داد و ستد و شفاعتى در كار نيست، انفاق كنيد.

ابن عباس مى گويد: اين درخواستِ فرصت در لحظه مرگ، براى كسانى است كه زكات مال خود را نداده اند يا مستطيع بوده ولى حج انجام نداده اند.<155>

تقاضاى مهلت و بازگشت به دنيا پذيرفته نيست، نه در آستانه مرگ، كه آيه 100 سوره مؤمنون و اين آيه مى فرمايد، و نه در قيامت كه دوزخيان مى گويد: <<ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون>><156>

امام باقر عليه السلام با استناد به آيه <<و لن يُوخر اللّه نفساً>>، فرمود: هر سال در شب قدر تمام امور تا شب قدر بعدى،

ثبت و حتمى شده و نازل مى شود و تغيير و تأخيرى در آن صورت نمى دهد.<157>

1- براى دعوت مردم به كار خير، بسترسازى كنيد. <<انفقوا... من قبل أن يأتى احدكم الموت>> (فرا رسيدن مرگ و نداشتن فرصت بازگشت و التماس براى تأخير مرگ را يادآورى كنيد).

2- آنچه داريم از خداست نه از خودمان. <<رزقناكم>>

3- علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد. <<من قبل ان يأتى>> (با فرا رسيدن مرگ راه عمل بسته مى شود)

4- مرگ، بى خبر مى رسد و قابل تأخير نيست. <<يأتى احدكم الموت... لولا اخّرتنى>>

5 - ثروتمندانى كه در زمان حيات خود، اهل انفاق نبوده اند، به هنگام مرگ، تأسف بسيار خواهند خورد. <<ربّ لولا اخرتنى... فاصّدّق>>

6- نشانه شايستگى و صالح بودن، انفاق به محرومان است. <<اكن من الصّالحين>>

«والحمدلله ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

The concealed malignancy of hypocrisy is more harmful than open hostility. It is a source of weakness and a danger to the very existence of the community.

Refer to the commentary of Baqarah: 8 to 20; Ali Imran: 121 to 128, 140 to 159, 166 to 168; Nisa: 60 to 63, 65; Bara-at: 25 to 27, 61, 63, 64 to 66, 71, 73, 79, 80, 86, 87, 89, 92, 94; Mujadilah: 14 to 21 for the hypocrites. In several other verses also the identity of the hypocrites in the days of the Holy Prophet and after his departure from this world has been described in the light of history written by well known Muslim scholars.

As has been pointed out in the commentary of Bara-at: 25 to 27 and 38 to 59 and 80 to 90 and 120,

there were hypocrites in hijra 9 according to the verses of the Quran, but almost all the historians, traditionists and commentators do not mention even one name after the departure of the Holy Prophet, although, step by step, they took total control of the Muslim society, and when they reigned supreme in the days of Mu-awiyah and Yazid their theoreticians began to distort and corrupt the true message of Allah. So it is rightly said that if Imam Husayn had not stood up and taken stand against the evil forces of hypocrisy by giving his life, property and children in the cause of Allah, the world would have been following the theories and practices of the hypocrites as the religion of Allah. Instead of clearly pointing out the hypocrites, following the example of the Quran, the Muslim scholars invented a paradox by stating that whosoever pronounced the kalimah by mouth, saw, heard and talked to the Holy Prophet was a sahabi (companion) worthy of highest respect and honour, although the Quran has clearly refuted this theory. In addition to several Quranic verses, the surah al Munafiqun is a manifest testimony that there were many sincere companions among the followers of the Holy Prophet, but a powerful, scheming and evil group of hypocrites was lurking in the background which seized power at the opportune time to sow the seed of imperialism, contrary to the teachings of the Holy Prophet and his Ahl ul Bayt, to fulfil their aim of destroying the true religion of Allah.

While returning

from the battle against the Jews of Bani Mustaliq in which their leader, Harith bin Abi Zarar, was killed; a servant of Umar clashed with one of the ansar and occasioned a quarrel between the ansar and the muhajirin. Abdullah bin Obay, siding with the ansar taunted the mahajirin as people who would, with their growing power, subjugate the ansar if necessary steps were not taken to check their belligerent behaviour. He also reproached the people of Madina for giving shelter and support to the Holy Prophet and the believers from Makka. To ridicule the Holy Prophet and his companions, he pointed out their poverty and declared them a burden on the people of Madina. Zayd bin Arqam reported his words to the Holy Prophet. Obaydullah, the son of Abdullah bin Obay, a staunch follower of the Holy Prophet, hearing all about this, came to the Holy Prophet and told him that if he had any thoughts of condemning his father to death, he would be the first man to obey his order. The Holy Prophet bade the young man not to think badly of his father and be kind to him.

Before reaching Madina the Holy Prophet had to break journey at Baqa because a violent wind began to blow. The Holy Prophet said that it was due to the death of a sincere servant of Allah, Rifa-a, in Madina. The hypocrites whispered among themselves that the Holy Prophet was bluffing; he could not know what had happened in Madina. In the meantime it was

reported to him that his camel was missing. To show the hypocrites that the messenger of Allah knew what they could not, he asked them to go in the direction the wind was blowing and they would find his camel tied to a tree. They went and brought the camel back whom they found tied to a tree some distance away as told by the Holy Prophet; and when they entered Madina they saw the coffin of Rifa-a being taken to Baqi for burial.

After a few days Abdullah bin Obay died. The hypocrites began to tease Zayd bin Arqam for reporting the blasphemies, Abdullah bin Obay uttered, to the Holy Prophet. Verse one clears the position of Zayd and believers like him and condemns the bogus faith of the hypocrites.

Aqa Mahdi Puya says:

The testimony of the hypocrites, among the companions of the Holy Prophet, to his prophethood is stated in this verse as a fact, yet Allah bears witness that they are liars, because their verbal acclamation was not in accord with what was in their hearts. The history and the modus operandi of the hypocrites have been made clear by these verses.

The difference between nifaq and taqiyah is that nifaq shows belief outwardly and hides disbelief for worldly gains out of selfish motives, whereas taqiyah hides belief in the cause of Allah with godly motives.

The hypocrites take false oaths to screen their evil deeds (Mujadilah: 16) and to save their life and property.

Their double-dealing obscures their understanding which in fact is the seating of

their hearts, a consequence of their persistence in disbelief and opposition to the true guidance. There is nothing in their hearts save falsehood. They are like hallow timber, which is useless, and has to be propped up against other things. They are like rotten timber. They have no firm character themselves, and for others they are unsafe props to rely upon (see Hashr: 2 and 3). Their conscience always troubles them. They are under constant apprehension of exposure. They are cowards of the meanest type when they are against the enemy in a battlefield. They are the worst enemies of the Holy Prophet and the religion of Allah. The stiff-necked rejecters of the truth create a wide gulf between themselves and the mercy of Allah.

No prayer for them will save them from the eternal punishment.

Intercession by the Holy Prophet and his Ahl ul Bayt and consequent divine forgiveness is available to those who make mistakes unintentionally or in ignorance or under duress or pressure but repent and make amends. In the total commitment to rebellion and transgression the hypocrites cannot obtain Allahs pardon.

Verse 8 contains the words Abdullah bin Obey said in the course of the expedition against Banu Mustaliq mentioned above. He said:

"This you have brought upon yourselves, by inviting these strangers to come amongst us. Wait till we return to Madina; then the mightier shall surely expel the weaker."

Those who had come with the Holy Prophet to Madina were received with open arms by the people of Madina. The hypocrites did not like

this and tried in underhand ways to dissuade them from doing all they could for the mahajirin. Allah holds the keys of the treasures of mans well being. He does not leave His servants at the mercy of His enemies. The small community of believers grew from strength to strength until they were able to rely on the resources given to them by Allah and augment the well being of their hosts as well.

Aqa Mahdi Puya says:

It is a warning to those who try to strangle a right cause by putting economic pressure on the followers of the truth.

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

Material and human resources of all kinds are but fleeting sources of enjoyment. Remembrance of Allah introduces man to acts of goodness, noble and enlightened thoughts, kind and loving disposition. More often than not property makes man forget his duties and obligation to Allah and His servants. So, beware.

Provision or sustenance, in every sense, material as well as intellectual and spiritual, is given to man by Allah, so it is his duty to use, at least some of it, for the welfare of human beings, because that is the service of Allah. Death comes suddenly and allows no time to amend. Every moment calls urgently to do good.

Refer to the commentary of Baqarah: 3, 177, 245, 261 to 273 for spending in the way of Allah.

The Holy Prophet said:

"Every

good deed is a charity (sadqa). "

Refer to the commentary of Ali Imran: 145; Araf: 34; Yunus: 49; Hijr: 5; Nahl: 61; Muminun: 43.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109