60. سوره الممتحنة

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره الممتحنة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (1)

إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (2)

لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (3)

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (4)

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (5)

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (6)

عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (7)

لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (8)

إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (9)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (10)

وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11)

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (13)

آشنايي با سوره

60- ممتحنه [زن امتحان شده]

در آيه 10 مى خوانيم :«زنان مؤمنى را كه بسوى شما هجرت كرده اند بيازمائيد. اگر واقعا ايمان آورده بودند، آنان را دوباره پيش مشركين بر نگردانيد. زيرا بر آنان حرام مى باشند...». در اين سوره، مرز دوستى ها و دشمنى ها و سياست خارجى مؤمنين، در رابطه با دشمن، برخى

از مسائل تربيتى و همچنين يادى از قيامت، بيان شده است. احكام هجرت و بيعت و ايمان زنان مسلمان، از مسائل ديگر اين سوره مى باشد.اين سوره كه با 13 آيه در سال 10 هجرى در مدينه نازل شده، دو نام ديگر هم دارد، كه عبارتند از: «امتحان ، «مراة (زن) آيات 1 تا 9 بمناسبت جاسوسى شخصى به نفع مشركين و دادن گزارش نظامى از تصميم مسلمين به جنگ با مشركين نازل شده و بهمين جهت آيات، از داشتن رابطه دوستانه با مشركين نهى كرده است.

شان نزول

دوستى با دشمن ممنوع

شأن نزول آيه هاى 1 تا 3 سوره ممتحنه

زنى به نام «ساره» كه در مكه از راه رقص و ترانه خوانى، كسب درآمد مى كرد، به مدينه آمد. پيامبر به او فرمود: آيا مسلمان شده اى كه به اين جا آمده اى؟ زن گفت: نه. رسول خدا فرمود: پس مهاجرت كرده اى؟ ساره پاسخ داد: نه. پيامبر فرمود: پس چرا آمده اى؟ ساره با صدايى لرزان گفت: سرپرستان من همه كشته شدند و اينك به شدت نيازمند شده ام. من كه از اصل و قبيله شما هستم، براى دريافت كمك نزدتان آمده ام و براى برگشت، به غذا، لباس و مركب نياز دارم.

پيامبر كه از آواز خواندن وى براى جوانان مكه باخبر بود، فرمود: پس جوانان مكه چه شدند؟ گفت: پس از واقعه بدر، همه عزادار شدند و كسى از من تقاضاى خوانندگى نكرد. پيامبر دستور داد كه لباس، مركب و هزينه سفر را به او دادند. در اين هنگام، «حاطب بن ابى بلتعه» كه از مسلمانان حاضر در جنگ بدر و بيعت رضوان بود، نزد «ساره» آمد و نامه اى را كه نوشته بود،

با ده درهم به او داد و گفت: آن را به اهل مكه برسان. «حاطب» در نامه به اهل مكه نوشته بود كه رسول خدا قصد دارد به سوى شما بيايد و مكه را فتح كند؛ براى دفاع آماده باشيد. «ساره» نامه را برداشت و از مدينه با شتاب به سوى مكه حركت كرد. جبرئيل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر رسانيد. رسول خدا به على عليه السلام، عمار، عمر، زبير، طلحه، مقداد و ابومرثد دستور داد كه سوار بر مركب شوند و به سوى مكه حركت كنند و فرمود: در يكى از منزلگاه هاى وسط راه به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از «حاطب» به مشركان مكه است. نامه را از او بگيريد و اگر خوددارى كرد، او را گردن بزنيد. آنان حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا فرموده بود، به او رسيدند. او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست. اسباب سفر او را تفتيش كردند، ولى چيزى نيافتند. همگى تصميم گرفتند بازگردند، ولى على عليه السلامفرمود: پيامبر به ما دروغ نگفته و ما نيز دروغ نمى گوييم. شمشير را كشيد و فرمود نامه را بيرون بياور و گرنه گردنت را مى زنم. «ساره» هنگامى كه مسئله را جدى يافت، ترسيد. نامه را كه در لابه لاى گيسوانش پنهان كرده بود، بيرون آورد. آنان نامه را خدمت پيامبر آوردند. حضرت «حاطب» را نزد خود خواند و فرمود: اين نامه را مى شناسى؟ حاطب گفت: بلى. پيامبر ادامه داد: چه چيز تو را واداشت اين كار را انجام دهى؟ حاطب با شرمندگى پاسخ داد: اى رسول خدا! به خدا سوگند از روزى كه اسلام را

پذيرفته ام، لحظه اى كافر نشده ام و هرگز به تو خيانت نكرده ام و از آن زمان كه مشركان را ترك كرده ام، هيچ گاه دعوت آنان را نپذيرفته ام، ولى مسئله اين است كه خانواده هر يك از مهاجران در مكه كسانى را دارند كه در برابر مشركان از آنان حمايت كنند، ولى من غريبم و آن جا كسى را ندارم و خانواده ام در چنگال مشركان گرفتارند. خواستم خدمتى كرده باشم تا خانواده ام آسوده باشند. من يقين داشتم كه نامه من براى آنان سودى ندارد و سرانجام شكست خواهند خورد و مسلمانان پيروز مى شوند. پيامبر عذرش را پذيرفت، ولى عمر برخاست و گفت: اى رسول خدا، اجازه بده گردن اين منافق را بزنم.

پيامبر فرمود: او از جنگ جويان بدر است و خداوند لطف خاصى به آنان دارد. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و در زمينه ترك دوستى با مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان درس هاى آموزنده اى آموخت و ياد آور شد كه مشركان هم در عقيده و هم در عمل با شما مخالفند و كارى را كه بزرگ ترين افتخار شما است؛ يعنى ايمان به پروردگار براى شما بزرگ ترين جرم و گناه شمرده اند و به همين سبب، شما را از شهر و ديارتان آواره كردند. با اين حال آيا جاى اين است كه شما نسبت به آنان اظهار محبت و براى نجاتشان از چنگال مجازات الهى تلاش كنيد؟ شما براى چه با آنان طرح دوستى مى ريزيد؟ با اين كه اگر مشركان بر شما مسلط شوند، دشمن خواهند بود و دست و زبان خود را به هر گونه بدى بر شما مى گشايند. آيه هاى 1 تا 3 سوره ممتحنه، به مسلمانان درباره دوستى با

مشركان هشدار مى دهد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى نگيريد [به طورى] كه با آنان اظهار دوستى كنيد، و حال آن كه قطعا به آن حقيقت كه براى شما آمده كافرند [و] پيامبر [خدا] و شما را [از مكّه] بيرون مى كنند كه [چرا] به خدا، پروردگارتان، ايمان آورده ايد، اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد. [شما] پنهانى با آنان رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آن چه پنهان داشتند و آن چه آشكار ساختيد، داناترم. هر كس از شما چنين كند، همانا از راه درست منحرف گرديده است «». اگر بر شما دست يابند، دشمن شما باشند و به شما به بدى دست و زبان بگشايند و آرزو دارند كه كافر شويد «». روز قيامت نه خويشان شما و نه فرزندان تان هرگز به شما سود نمى رسانند. [خدا] ميانتان جدايى مى افكند، و خدا به آن چه انجام مى دهيد، بيناست «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 269.

دوستى با دشمن ممنوع

شأن نزول آيه هاى 1 تا 3 سوره ممتحنه

زنى به نام «ساره» كه در مكه از راه رقص و ترانه خوانى، كسب درآمد مى كرد، به مدينه آمد. پيامبر به او فرمود: آيا مسلمان شده اى كه به اين جا آمده اى؟ زن گفت: نه. رسول خدا فرمود: پس مهاجرت كرده اى؟ ساره پاسخ داد: نه. پيامبر فرمود: پس چرا آمده اى؟ ساره با صدايى لرزان گفت: سرپرستان من همه كشته شدند و اينك به شدت نيازمند شده ام. من كه از اصل و قبيله شما هستم، براى دريافت كمك نزدتان آمده ام و براى برگشت، به غذا، لباس و مركب نياز دارم.

پيامبر كه از آواز

خواندن وى براى جوانان مكه باخبر بود، فرمود: پس جوانان مكه چه شدند؟ گفت: پس از واقعه بدر، همه عزادار شدند و كسى از من تقاضاى خوانندگى نكرد. پيامبر دستور داد كه لباس، مركب و هزينه سفر را به او دادند. در اين هنگام، «حاطب بن ابى بلتعه» كه از مسلمانان حاضر در جنگ بدر و بيعت رضوان بود، نزد «ساره» آمد و نامه اى را كه نوشته بود، با ده درهم به او داد و گفت: آن را به اهل مكه برسان. «حاطب» در نامه به اهل مكه نوشته بود كه رسول خدا قصد دارد به سوى شما بيايد و مكه را فتح كند؛ براى دفاع آماده باشيد. «ساره» نامه را برداشت و از مدينه با شتاب به سوى مكه حركت كرد. جبرئيل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر رسانيد. رسول خدا به على عليه السلام، عمار، عمر، زبير، طلحه، مقداد و ابومرثد دستور داد كه سوار بر مركب شوند و به سوى مكه حركت كنند و فرمود: در يكى از منزلگاه هاى وسط راه به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از «حاطب» به مشركان مكه است. نامه را از او بگيريد و اگر خوددارى كرد، او را گردن بزنيد. آنان حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا فرموده بود، به او رسيدند. او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست. اسباب سفر او را تفتيش كردند، ولى چيزى نيافتند. همگى تصميم گرفتند بازگردند، ولى على عليه السلامفرمود: پيامبر به ما دروغ نگفته و ما نيز دروغ نمى گوييم. شمشير را كشيد و فرمود نامه را بيرون بياور و گرنه گردنت را مى زنم. «ساره» هنگامى

كه مسئله را جدى يافت، ترسيد. نامه را كه در لابه لاى گيسوانش پنهان كرده بود، بيرون آورد. آنان نامه را خدمت پيامبر آوردند. حضرت «حاطب» را نزد خود خواند و فرمود: اين نامه را مى شناسى؟ حاطب گفت: بلى. پيامبر ادامه داد: چه چيز تو را واداشت اين كار را انجام دهى؟ حاطب با شرمندگى پاسخ داد: اى رسول خدا! به خدا سوگند از روزى كه اسلام را پذيرفته ام، لحظه اى كافر نشده ام و هرگز به تو خيانت نكرده ام و از آن زمان كه مشركان را ترك كرده ام، هيچ گاه دعوت آنان را نپذيرفته ام، ولى مسئله اين است كه خانواده هر يك از مهاجران در مكه كسانى را دارند كه در برابر مشركان از آنان حمايت كنند، ولى من غريبم و آن جا كسى را ندارم و خانواده ام در چنگال مشركان گرفتارند. خواستم خدمتى كرده باشم تا خانواده ام آسوده باشند. من يقين داشتم كه نامه من براى آنان سودى ندارد و سرانجام شكست خواهند خورد و مسلمانان پيروز مى شوند. پيامبر عذرش را پذيرفت، ولى عمر برخاست و گفت: اى رسول خدا، اجازه بده گردن اين منافق را بزنم.

پيامبر فرمود: او از جنگ جويان بدر است و خداوند لطف خاصى به آنان دارد. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و در زمينه ترك دوستى با مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان درس هاى آموزنده اى آموخت و ياد آور شد كه مشركان هم در عقيده و هم در عمل با شما مخالفند و كارى را كه بزرگ ترين افتخار شما است؛ يعنى ايمان به پروردگار براى شما بزرگ ترين جرم و گناه شمرده اند و به همين سبب، شما را از شهر و ديارتان آواره

كردند. با اين حال آيا جاى اين است كه شما نسبت به آنان اظهار محبت و براى نجاتشان از چنگال مجازات الهى تلاش كنيد؟ شما براى چه با آنان طرح دوستى مى ريزيد؟ با اين كه اگر مشركان بر شما مسلط شوند، دشمن خواهند بود و دست و زبان خود را به هر گونه بدى بر شما مى گشايند. آيه هاى 1 تا 3 سوره ممتحنه، به مسلمانان درباره دوستى با مشركان هشدار مى دهد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى نگيريد [به طورى] كه با آنان اظهار دوستى كنيد، و حال آن كه قطعا به آن حقيقت كه براى شما آمده كافرند [و] پيامبر [خدا] و شما را [از مكّه] بيرون مى كنند كه [چرا] به خدا، پروردگارتان، ايمان آورده ايد، اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد. [شما] پنهانى با آنان رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آن چه پنهان داشتند و آن چه آشكار ساختيد، داناترم. هر كس از شما چنين كند، همانا از راه درست منحرف گرديده است «». اگر بر شما دست يابند، دشمن شما باشند و به شما به بدى دست و زبان بگشايند و آرزو دارند كه كافر شويد «». روز قيامت نه خويشان شما و نه فرزندان تان هرگز به شما سود نمى رسانند. [خدا] ميانتان جدايى مى افكند، و خدا به آن چه انجام مى دهيد، بيناست «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 269.

دوستى با دشمن ممنوع

شأن نزول آيه هاى 1 تا 3 سوره ممتحنه

زنى به نام «ساره» كه در مكه از راه رقص و ترانه خوانى، كسب درآمد مى كرد، به مدينه آمد. پيامبر به او

فرمود: آيا مسلمان شده اى كه به اين جا آمده اى؟ زن گفت: نه. رسول خدا فرمود: پس مهاجرت كرده اى؟ ساره پاسخ داد: نه. پيامبر فرمود: پس چرا آمده اى؟ ساره با صدايى لرزان گفت: سرپرستان من همه كشته شدند و اينك به شدت نيازمند شده ام. من كه از اصل و قبيله شما هستم، براى دريافت كمك نزدتان آمده ام و براى برگشت، به غذا، لباس و مركب نياز دارم.

پيامبر كه از آواز خواندن وى براى جوانان مكه باخبر بود، فرمود: پس جوانان مكه چه شدند؟ گفت: پس از واقعه بدر، همه عزادار شدند و كسى از من تقاضاى خوانندگى نكرد. پيامبر دستور داد كه لباس، مركب و هزينه سفر را به او دادند. در اين هنگام، «حاطب بن ابى بلتعه» كه از مسلمانان حاضر در جنگ بدر و بيعت رضوان بود، نزد «ساره» آمد و نامه اى را كه نوشته بود، با ده درهم به او داد و گفت: آن را به اهل مكه برسان. «حاطب» در نامه به اهل مكه نوشته بود كه رسول خدا قصد دارد به سوى شما بيايد و مكه را فتح كند؛ براى دفاع آماده باشيد. «ساره» نامه را برداشت و از مدينه با شتاب به سوى مكه حركت كرد. جبرئيل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر رسانيد. رسول خدا به على عليه السلام، عمار، عمر، زبير، طلحه، مقداد و ابومرثد دستور داد كه سوار بر مركب شوند و به سوى مكه حركت كنند و فرمود: در يكى از منزلگاه هاى وسط راه به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از «حاطب» به مشركان مكه است. نامه را از او بگيريد و اگر خوددارى كرد، او را گردن

بزنيد. آنان حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا فرموده بود، به او رسيدند. او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست. اسباب سفر او را تفتيش كردند، ولى چيزى نيافتند. همگى تصميم گرفتند بازگردند، ولى على عليه السلامفرمود: پيامبر به ما دروغ نگفته و ما نيز دروغ نمى گوييم. شمشير را كشيد و فرمود نامه را بيرون بياور و گرنه گردنت را مى زنم. «ساره» هنگامى كه مسئله را جدى يافت، ترسيد. نامه را كه در لابه لاى گيسوانش پنهان كرده بود، بيرون آورد. آنان نامه را خدمت پيامبر آوردند. حضرت «حاطب» را نزد خود خواند و فرمود: اين نامه را مى شناسى؟ حاطب گفت: بلى. پيامبر ادامه داد: چه چيز تو را واداشت اين كار را انجام دهى؟ حاطب با شرمندگى پاسخ داد: اى رسول خدا! به خدا سوگند از روزى كه اسلام را پذيرفته ام، لحظه اى كافر نشده ام و هرگز به تو خيانت نكرده ام و از آن زمان كه مشركان را ترك كرده ام، هيچ گاه دعوت آنان را نپذيرفته ام، ولى مسئله اين است كه خانواده هر يك از مهاجران در مكه كسانى را دارند كه در برابر مشركان از آنان حمايت كنند، ولى من غريبم و آن جا كسى را ندارم و خانواده ام در چنگال مشركان گرفتارند. خواستم خدمتى كرده باشم تا خانواده ام آسوده باشند. من يقين داشتم كه نامه من براى آنان سودى ندارد و سرانجام شكست خواهند خورد و مسلمانان پيروز مى شوند. پيامبر عذرش را پذيرفت، ولى عمر برخاست و گفت: اى رسول خدا، اجازه بده گردن اين منافق را بزنم.

پيامبر فرمود: او از جنگ جويان بدر است و خداوند لطف خاصى به آنان

دارد. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و در زمينه ترك دوستى با مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان درس هاى آموزنده اى آموخت و ياد آور شد كه مشركان هم در عقيده و هم در عمل با شما مخالفند و كارى را كه بزرگ ترين افتخار شما است؛ يعنى ايمان به پروردگار براى شما بزرگ ترين جرم و گناه شمرده اند و به همين سبب، شما را از شهر و ديارتان آواره كردند. با اين حال آيا جاى اين است كه شما نسبت به آنان اظهار محبت و براى نجاتشان از چنگال مجازات الهى تلاش كنيد؟ شما براى چه با آنان طرح دوستى مى ريزيد؟ با اين كه اگر مشركان بر شما مسلط شوند، دشمن خواهند بود و دست و زبان خود را به هر گونه بدى بر شما مى گشايند. آيه هاى 1 تا 3 سوره ممتحنه، به مسلمانان درباره دوستى با مشركان هشدار مى دهد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى نگيريد [به طورى] كه با آنان اظهار دوستى كنيد، و حال آن كه قطعا به آن حقيقت كه براى شما آمده كافرند [و] پيامبر [خدا] و شما را [از مكّه] بيرون مى كنند كه [چرا] به خدا، پروردگارتان، ايمان آورده ايد، اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد. [شما] پنهانى با آنان رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آن چه پنهان داشتند و آن چه آشكار ساختيد، داناترم. هر كس از شما چنين كند، همانا از راه درست منحرف گرديده است «». اگر بر شما دست يابند، دشمن شما باشند و به شما به بدى دست و زبان بگشايند و آرزو

دارند كه كافر شويد «». روز قيامت نه خويشان شما و نه فرزندان تان هرگز به شما سود نمى رسانند. [خدا] ميانتان جدايى مى افكند، و خدا به آن چه انجام مى دهيد، بيناست «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 269.

عدالت و قسط در احكام اسلام

شأن نزول آيه هاى 10 و 11 سوره ممتحنه

رسول خدا در صلح «حديبيه» با مشركان پيمان بست كه اگر اهل مكه نزد مسلمانان بيايند، به مشركان بازگردانده شوند و اگر از اصحاب پيامبر كسى از مكه نزد پيامبر بيايد، او را بپذيرند و رد نكنند. پس از اين مصالحه، «سبيعه» دختر «حرث» مسلمان شد و نزد مسلمانان آمد. همسر وى به نام «سافر» كه از طايفه بنى محزوم بود، براى پس گرفتن زن خود نزد رسول خدا آمد و گفت: يا محمد مطابق عهدى كه با ما بسته اى، زنِ مرا به من پس بده. آيه 11 و 12 سوره ممتحنه نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان كنند تا معلوم شود به چه قصدى از مكه گريخته اند و به مسلمانان پيوسته اند. «سبيعه» نيز قسم ياد كرد كه به سبب كينه با شوهر به سوى مسلمانان نيامده و عاشق فردى نيز نشده، بلكه فقط اسلام خواهى، او را به اين هجرت واداشته است. پيامبر مَهر آن زن را به شوهرش داد و مخارج سفر را به او پرداخت كرد و سپس «عمربن خطاب»، او را به ازدواج خود درآورد. دقت در اين آيه ها نشان مى دهد كه اصل عدالت و قسط تا چه حد در احكام اسلام مورد توجه قرار گرفته است كه حتى در زمان هاى بحرانى نيز تلاش مى كند و به كسى حتى كفار زيانى نرسد.

اين در حالى است كه در جهان رسم بر اين است كه در بحران ها و شرايط غير عادى هيچ كس حقى براى ديگرى در نظر نمى گيرد و هر گونه نابسامانى را بايد تحمل كرد. قرآن مى گويد حتى در سخت ترين شرايط بايد تلاش كرد كه حقى بر باد نرود، نه تنها دوستان كه اگر دشمنان هم حقى داشته باشند، بايد رعايت كرد.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون زنان با ايمان مهاجر، نزد شما آيند، آنان را بيازماييد كه خدا به ايمان آنان داناتر است. پس اگر آنان را با ايمان تشخيص داديد، ديگر ايشان را به سوى كافران باز نگردانيد. نه آن زنان برايشان حلالند و نه آن (مردان) بر اين زنان حلال، و هر چه خرج (اين زنان) كرده اند به (شوهران) آنان بدهيد، و بر شما گناهى نيست كه - در صورتى كه مهرشان را به آنان بدهيد - با ايشان ازدواج كنيد و به پيوندهاى قبلى كافران متمسك نشويد (و پاى بند نباشيد) و آن چه را شما (براى زنان مرتد و فرارى خود كه به كافران پناهنده شده اند) خرج كرده ايد (از شما) مطالبه كنند. اين حكم خداست (كه) ميان شما داورى كند و خدا داناى حكيم است «». و در صورتى كه (زنى) از همسران شما به سوى كافران رفت (و كافران مهر مورد مطالبه شما را ندادند) و شما غنيمت يافتيد، پس به كسانى كه همسرانشان رفته اند، معادل آن چه خرج كرده اند بدهيد و از آن خداى كه به او ايمان داريد بترسيد «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 24، ص 35.

عدالت و قسط در احكام اسلام

شأن نزول آيه هاى 10 و 11 سوره ممتحنه

رسول

خدا در صلح «حديبيه» با مشركان پيمان بست كه اگر اهل مكه نزد مسلمانان بيايند، به مشركان بازگردانده شوند و اگر از اصحاب پيامبر كسى از مكه نزد پيامبر بيايد، او را بپذيرند و رد نكنند. پس از اين مصالحه، «سبيعه» دختر «حرث» مسلمان شد و نزد مسلمانان آمد. همسر وى به نام «سافر» كه از طايفه بنى محزوم بود، براى پس گرفتن زن خود نزد رسول خدا آمد و گفت: يا محمد مطابق عهدى كه با ما بسته اى، زنِ مرا به من پس بده. آيه 11 و 12 سوره ممتحنه نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان كنند تا معلوم شود به چه قصدى از مكه گريخته اند و به مسلمانان پيوسته اند. «سبيعه» نيز قسم ياد كرد كه به سبب كينه با شوهر به سوى مسلمانان نيامده و عاشق فردى نيز نشده، بلكه فقط اسلام خواهى، او را به اين هجرت واداشته است. پيامبر مَهر آن زن را به شوهرش داد و مخارج سفر را به او پرداخت كرد و سپس «عمربن خطاب»، او را به ازدواج خود درآورد. دقت در اين آيه ها نشان مى دهد كه اصل عدالت و قسط تا چه حد در احكام اسلام مورد توجه قرار گرفته است كه حتى در زمان هاى بحرانى نيز تلاش مى كند و به كسى حتى كفار زيانى نرسد. اين در حالى است كه در جهان رسم بر اين است كه در بحران ها و شرايط غير عادى هيچ كس حقى براى ديگرى در نظر نمى گيرد و هر گونه نابسامانى را بايد تحمل كرد. قرآن مى گويد حتى در سخت ترين شرايط بايد تلاش كرد كه حقى بر باد نرود، نه

تنها دوستان كه اگر دشمنان هم حقى داشته باشند، بايد رعايت كرد.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون زنان با ايمان مهاجر، نزد شما آيند، آنان را بيازماييد كه خدا به ايمان آنان داناتر است. پس اگر آنان را با ايمان تشخيص داديد، ديگر ايشان را به سوى كافران باز نگردانيد. نه آن زنان برايشان حلالند و نه آن (مردان) بر اين زنان حلال، و هر چه خرج (اين زنان) كرده اند به (شوهران) آنان بدهيد، و بر شما گناهى نيست كه - در صورتى كه مهرشان را به آنان بدهيد - با ايشان ازدواج كنيد و به پيوندهاى قبلى كافران متمسك نشويد (و پاى بند نباشيد) و آن چه را شما (براى زنان مرتد و فرارى خود كه به كافران پناهنده شده اند) خرج كرده ايد (از شما) مطالبه كنند. اين حكم خداست (كه) ميان شما داورى كند و خدا داناى حكيم است «». و در صورتى كه (زنى) از همسران شما به سوى كافران رفت (و كافران مهر مورد مطالبه شما را ندادند) و شما غنيمت يافتيد، پس به كسانى كه همسرانشان رفته اند، معادل آن چه خرج كرده اند بدهيد و از آن خداى كه به او ايمان داريد بترسيد «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 24، ص 35.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل

رفع و فاعل {لا} حرف جزم {تَتَّخِذُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَدُوِّي} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَعَدُوَّكُمْ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَوْلِياءَ} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {تُلْقُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {بِالْمَوَدَّةِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَقَدْ} (و) حاليه / حرف تحقيق {كَفَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {جاءَكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنَ} حرف جر {الْحَقِّ} اسم مجرور يا در محل جر {يُخْرِجُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الرَّسُولَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَإِيَّاكُمْ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {أَنْ} حرف نصب {تُؤْمِنُوا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِاللَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَبِّكُمْ} نعت تابع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنْ} حرف شرط جازم {كُنْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {خَرَجْتُمْ} فعل ماضى، مبنى

بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير {جِهاداً} مفعول لأجله، منصوب {فِي} حرف جر {سَبِيلِي} اسم مجرور يا در محل جر / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَابْتِغاءَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مَرْضاتِي} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُسِرُّونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {بِالْمَوَدَّةِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَأَنَا} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَعْلَمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَخْفَيْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {وَما} (و) حرف عطف / معطوف تابع {أَعْلَنْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {وَمَنْ} (و) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يَفْعَلْهُ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {مِنْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَقَدْ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف تحقيق {ضَلَّ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {سَواءَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {السَّبِيلِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل

جر

{إِنْ} حرف شرط جازم {يَثْقَفُوكُمْ} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {يَكُونُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَعْداءً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {وَيَبْسُطُوا} (و) حرف عطف / فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِلَيْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَيْدِيَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَأَلْسِنَتَهُمْ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {بِالسُّوءِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَوَدُّوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لَوْ} حرف مصدرى {تَكْفُرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{لَنْ} حرف نصب {تَنْفَعَكُمْ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {أَرْحامُكُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {أَوْلادُكُمْ} معطوف تابع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {الْقِيامَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {يَفْصِلُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى

/ فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بَيْنَكُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بَصِيرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{قَدْ} حرف تحقيق {كانَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر كان، محذوف يا در تقدير {أُسْوَةٌ} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع {حَسَنَةٌ} نعت تابع {فِي} حرف جر {إِبْراهِيمَ} اسم مجرور يا در محل جر {وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مَعَهُ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لِقَوْمِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {بُرَآؤُا} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {مِنْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَمِمَّا} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَعْبُدُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر

{دُونِ} اسم مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {كَفَرْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَبَدا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {بَيْنَنا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَبَيْنَكُمُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْعَداوَةُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَالْبَغْضاءُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {أَبَداً} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {حَتَّى} حرف نصب {تُؤْمِنُوا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِاللَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَحْدَهُ} حال، منصوب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِلاَّ} حرف استثنا {قَوْلَ} مستثنى، منصوب {إِبْراهِيمَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {لِأَبِيهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لَأَسْتَغْفِرَنَّ} (ل) حرف قسم / فعل مضارع، مبنى بر فتحه / نون تأكيد ثقليه / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {لَكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَما} (و) حاليه / حرف نفى غير عامل {أَمْلِكُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {لَكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنَ} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل

جر {مِنْ} حرف جر زائد {شَيْءٍ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {رَبَّنا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {عَلَيْكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَوَكَّلْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَإِلَيْكَ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَنَبْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَإِلَيْكَ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الْمَصِيرُ} مبتدا مؤخّر

{رَبَّنا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لا} حرف جزم {تَجْعَلْنا} فعل مضارع، مجزوم به سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فِتْنَةً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لِلَّذِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {كَفَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَاغْفِرْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {لَنا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَبَّنا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّكَ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {أَنْتَ} ضمير فصل بدون محل {الْعَزِيزُ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْحَكِيمُ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{لَقَدْ} (ل) حرف قسم / حرف تحقيق {كانَ}

فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر كان، محذوف يا در تقدير {فِيهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أُسْوَةٌ} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع {حَسَنَةٌ} نعت تابع {لِمَنْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {يَرْجُوا} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر كان، محذوف يا در تقدير {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَالْيَوْمَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {الْآخِرَ} نعت تابع {وَمَنْ} (و) حرف عطف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يَتَوَلَّ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَإِنَّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {هُوَ} ضمير فصل بدون محل {الْغَنِيُّ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْحَمِيدُ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{عَسَى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} اسم عسى، مرفوع يا در محل رفع {أَنْ} حرف نصب {يَجْعَلَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر عسى محذوف {بَيْنَكُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَبَيْنَ} (و) حرف

عطف / معطوف تابع {الَّذِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {عادَيْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {مِنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مَوَدَّةً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {قَدِيرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {وَاللَّهُ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {غَفُورٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {رَحِيمٌ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{لا} حرف نفى غير عامل {يَنْهاكُمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَنِ} حرف جر {الَّذِينَ} اسم مجرور يا در محل جر {لَمْ} حرف جزم {يُقاتِلُوكُمْ} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {فِي} حرف جر {الدِّينِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَلَمْ} (و) حرف عطف / حرف جزم {يُخْرِجُوكُمْ} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مِنْ} حرف جر {دِيارِكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَنْ} حرف نصب {تَبَرُّوهُمْ} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {وَتُقْسِطُوا} (و) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به حذف

نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {يُحِبُّ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {الْمُقْسِطِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{إِنَّما} حرف مكفوف (كافّه و مكفوفه) {يَنْهاكُمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَنِ} حرف جر {الَّذِينَ} اسم مجرور يا در محل جر {قاتَلُوكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {فِي} حرف جر {الدِّينِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَأَخْرَجُوكُمْ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مِنْ} حرف جر {دِيارِكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَظاهَرُوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَلى} حرف جر {إِخْراجِكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَنْ} حرف نصب {تَوَلَّوْهُمْ} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {وَمَنْ} (و) حرف استيناف /

اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يَتَوَلَّهُمْ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَأُولئِكَ} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الظَّالِمُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {جاءَكُمُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الْمُؤْمِناتُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مُهاجِراتٍ} حال، منصوب {فَامْتَحِنُوهُنَّ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {اللَّهُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَعْلَمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِإِيمانِهِنَّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَإِنْ} (ف) حرف عطف / حرف شرط جازم {عَلِمْتُمُوهُنَّ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (و) حرف زائد براى اشباع ميم / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مُؤْمِناتٍ} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {فَلا} (ف) رابط جواب براى

شرط / حرف جزم {تَرْجِعُوهُنَّ} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {إِلَى} حرف جر {الْكُفَّارِ} اسم مجرور يا در محل جر {لا} حرف نفى غير عامل {هُنَّ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {حِلٌّ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَحِلُّونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {لَهُنَّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَآتُوهُمْ} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {ما} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {أَنْفَقُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَلا} (و) حرف عطف / (لا)ى نفى جنس {جُناحَ} اسم لاى نفى جنس، منصوب {عَلَيْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر لاى نفى جنس، محذوف {أَنْ} حرف نصب {تَنْكِحُوهُنَّ} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {آتَيْتُمُوهُنَّ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (و)

حرف زائد براى اشباع ميم / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {أُجُورَهُنَّ} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تُمْسِكُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِعِصَمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْكَوافِرِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَسْئَلُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَنْفَقْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {وَلْيَسْئَلُوا} (و) حرف عطف / (ل) امر / فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَنْفَقُوا} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {ذلِكُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {حُكْمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {يَحْكُمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بَيْنَكُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {عَلِيمٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {حَكِيمٌ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{وَإِنْ} (و) حرف عطف / حرف شرط

جازم {فاتَكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {شَيْءٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {أَزْواجِكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِلَى} حرف جر {الْكُفَّارِ} اسم مجرور يا در محل جر {فَعاقَبْتُمْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {فَآتُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الَّذِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {ذَهَبَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {أَزْواجُهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مِثْلَ} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {ما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَنْفَقُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَاتَّقُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الَّذِي} نعت تابع {أَنْتُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مُؤْمِنُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {النَّبِيُّ} نعت تابع {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {جاءَكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى

/ (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الْمُؤْمِناتُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {يُبايِعْنَكَ} فعل مضارع، مبنى بر سكون / (ن) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {عَلى} حرف جر {أَنْ} حرف نصب {لا} حرف نفى غير عامل {يُشْرِكْنَ} فعل مضارع، مبنى بر سكون / (ن) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِاللَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {شَيْئاً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَسْرِقْنَ} فعل مضارع، مبنى بر سكون / (ن) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَزْنِينَ} فعل مضارع، مبنى بر سكون / (ن) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَقْتُلْنَ} فعل مضارع، مبنى بر سكون / (ن) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَوْلادَهُنَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَأْتِينَ} فعل مضارع، مبنى بر سكون / (ن) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِبُهْتانٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يَفْتَرِينَهُ} فعل مضارع، مبنى بر سكون / (ن) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {بَيْنَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {أَيْدِيهِنَّ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{وَأَرْجُلِهِنَّ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَعْصِينَكَ} فعل مضارع، مبنى بر سكون / (ن) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {فِي} حرف جر {مَعْرُوفٍ} اسم مجرور يا در محل جر {فَبايِعْهُنَّ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر مبنى بر سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {وَاسْتَغْفِرْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {لَهُنَّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {غَفُورٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {رَحِيمٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لا} حرف جزم {تَتَوَلَّوْا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {قَوْماً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {غَضِبَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {قَدْ} حرف تحقيق {يَئِسُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل

رفع و فاعل {مِنَ} حرف جر {الْآخِرَةِ} اسم مجرور يا در محل جر {كَما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يَئِسَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الْكُفَّارُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {أَصْحابِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْقُبُورِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Ya ayyuha allatheena amanoo la tattakhithoo AAaduwwee waAAaduwwakum awliyaa tulqoona ilayhim bialmawaddati waqad kafaroo bima jaakum mina alhaqqi yukhrijoona alrrasoola wa-iyyakum an tu/minoo biAllahi rabbikum in kuntum kharajtum jihadan fee sabeelee waibtighaa mardatee tusirroona ilayhim bialmawaddati waana aAAlamu bima akhfaytum wama aAAlantum waman yafAAalhu minkum faqad dalla sawaa alssabeeli

2.In yathqafookum yakoonoo lakam aAAdaan wayabsutoo ilaykum aydiyahum waalsinatahum bialssoo-i wawaddoo law takfuroona

3.Lan tanfaAAakum arhamukum wala awladukum yawma alqiyamati yafsilu baynakum waAllahu bima taAAmaloona baseerun

4.Qad kanat lakum oswatun hasanatun fee ibraheema waallatheena maAAahu ith qaloo liqawmihim inna buraao minkum wamimma taAAbudoona min dooni Allahi kafarna bikum wabada baynana wabaynakumu alAAadawatu waalbaghdao abadan hatta tu/minoo biAllahi wahdahu illa qawla ibraheema li-abeehi laastaghfiranna laka wama amliku laka mina Allahi min shay-in rabbana AAalayka tawakkalna wa-ilayka anabna wa-ilayka almaseeru

5.Rabbana la tajAAalna fitnatan lillatheena kafaroo waighfir lana rabbana innaka anta alAAazeezu alhakeemu

6.Laqad kana lakum feehim oswatun hasanatun liman kana yarjoo Allaha waalyawma al-akhira waman yatawalla fa-inna Allaha huwa alghanniyyu alhameedu

7.AAasa Allahu an yajAAala baynakum wabayna allatheena AAadaytum minhum mawaddatan waAllahu qadeerun waAllahu ghafoorun raheemun

8.La yanhakumu Allahu AAani allatheena lam yuqatilookum fee alddeeni walam yukhrijookum min diyarikum an tabarroohum watuqsitoo ilayhim inna Allaha yuhibbu almuqsiteena

9.Innama yanhakumu Allahu AAani allatheena qatalookum fee alddeeni waakhrajookum min diyarikum wathaharoo AAala ikhrajikum an tawallawhum waman yatawallahum faola-ika humu alththalimoona

10.Ya ayyuha allatheena amanoo itha jaakumu almu/minatu muhajiratin faimtahinoohunna Allahu aAAlamu bi-eemanihinna fa-in AAalimtumoohunna mu/minatin fala tarjiAAoohunna ila alkuffari la hunna hillun lahum wala hum yahilloona lahunna waatoohum ma anfaqoo wala junaha AAalaykum an tankihoohunna itha ataytumoohunna ojoorahunna wala tumsikoo biAAisami alkawafiri wais-aloo ma anfaqtum walyas-aloo ma anfaqoo thalikum hukmu Allahi yahkumu baynakum waAllahu AAaleemun hakeemun

11.Wa-in fatakum shay-on min azwajikum ila alkuffari faAAaqabtum faatoo allatheena thahabat azwajuhum mithla ma anfaqoo waittaqoo Allaha allathee antum bihi mu/minoona

12.Ya ayyuha alnnabiyyu itha jaaka almu/minatu yubayiAAnaka AAala an la yushrikna biAllahi shay-an wala yasriqna wala yazneena wala yaqtulna awladahunna wala ya/teena bibuhtanin yaftareenahu bayna aydeehinna waarjulihinna wala yaAAseenaka fee maAAroofin fabayiAAhunna waistaghfir lahunna Allaha inna Allaha ghafoorun raheemun

13.Ya ayyuha allatheena amanoo la tatawallaw qawman ghadiba Allahu AAalayhim qad ya-isoo mina al-akhirati kama ya-isa alkuffaru min as-habi alquboori

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى برمگيريد [به طورى كه با آنها اظهار دوستى كنيد، و حال آنكه قطعاً به آن حقيقت كه براى شما آمده كافرند [و] پيامبر [خدا] و شما را [از مكه بيرون مى كنند كه [چرا ]به خدا، پروردگارتان ايمان آورده ايد، اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد. [شما] پنهانى با آنان رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان داشتيد و آنچه آشكار نموديد داناترم. و هر كس از شما چنين كند،

قطعاً از راه درست منحرف گرديده است. (1)

اگر بر شما دست يابند، دشمن شما باشند و بر شما به بدى دست و زبان بگشايند و آرزو دارند كه كافر شويد. (2)

روز قيامت نه خويشان شما و نه فرزندانتان هرگز به شما سود نمى رسانند. [خدا] ميانتان فيصله مى دهد، و خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست. (3)

قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست: آنگاه كه به قوم خود گفتند: «ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى پرستيد بيزاريم. به شما كفر مى ورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد.» جز [در] سخن ابراهيم [كه به [نا]پدر[ى خود [گفت:] «حتماً براى تو آمرزش خواهم خواست، با آنكه در برابر خدا اختيار چيزى را براى تو ندارم.» «اى پروردگار ما! بر تو اعتماد كرديم و به سوى تو بازگشتيم و فرجام به سوى توست. (4)

پروردگارا، ما را وسيله آزمايش [و آماج آزار] براى كسانى كه كفر ورزيده اند مگردان، و بر ما ببخشاى كه تو خود تواناى سنجيده كارى.» (5)

قطعاً براى شما در [پيروى از] آنان سرمشقى نيكوست [يعنى براى كسى كه به خدا و روز بازپسين اميد مى بندد. و هر كس روى برتابد [بداند كه خدا همان بى نياز ستوده صفات است. (6)

اميد است كه خدا ميان شما و ميان كسانى از آنان كه [ايشان را] دشمن داشتيد، دوستى برقرار كند، و خدا تواناست، و خدا آمرزنده مهربان است. (7)

[اما] خدا شما را از كسانى كه در [كار]

دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند، باز نمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مى دارد. (8)

فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مى دارد كه در [كار] دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندنتان با يكديگر همپشتى كرده اند. و هر كس آنان را به دوستى گيرد، آنان همان ستمگرانند. (9)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون زنان با ايمان مهاجر، نزد شما آيند آنان را بيازماييد. خدا به ايمان آنان داناتر است. پس اگر آنان را باايمان تشخيص داديد، ديگر ايشان را به سوى كافران بازنگردانيد: نه آن زنان بر ايشان حلالند و نه آن [مردان بر اين زنان حلال. و هر چه خرج [اين زنان كرده اند به [شوهران آنها بدهيد، و بر شما گناهى نيست كه -در صورتى كه مَهرشان را به آنان بدهيد- با ايشان ازدواج كنيد، و به پيوندهاى قبلى كافران متمسك نشويد [و پايبند نباشيد ]و آنچه را شما [براى زنان مرتد و فرارى خود كه به كفار پناهنده شده اند] خرج كرده ايد، [از كافران مطالبه كنيد، و آنها هم بايد آنچه را خرج كرده اند [از شما] مطالبه كنند. اين حكم خداست [كه ميان شما داورى مى كند، و خدا داناى حكيم است. (10)

و در صورتى كه [زنى از همسران شما به سوى كفار رفت [و كفار مَهر مورد مطالبه شما را ندادند] و شما غنيمت يافتيد؛ پس به كسانى كه همسرانشان رفته اند، معادل آنچه خرج كرده اند بدهيد، و از آن خدايى

كه به او ايمان داريد بترسيد. (11)

اى پيامبر، چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند، و دزدى نكنند، و زنا نكنند، و فرزندان خود را نكشند، و بچه هاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان [و حيله به شوهر نبندند، و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، زيرا خداوند آمرزنده مهربان است. (12)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مردمى را كه خدا بر آنان خشم رانده، به دوستى مگيريد. آنها واقعاً از آخرت سلب اميد كرده اند، همان گونه كه كافران اهل گور قطع اميد نموده اند. (13)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مى كنيد، در حالى كه آنها به آنچه از حقّ براى شما آمده كافر شده اند و رسول اللّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد؛ [پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد!] شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم! و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است!

«2» اگر آنها بر شما مسلّط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى كردن نسبت به شما مى گشايند، و دوست دارند

شما به كفر بازگرديد!

«3» هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت؛ ميان شما جدايى مى افكند؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

«4» براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگامى كه به قوم [مشرك] خود گفتند: (ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم؛ ما نسبت به شما كافريم؛ و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است؛ تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد! - جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش [= عمويش آزر] گفت [و وعده داد] كه براى تو آمرزش طلب مى كنم، و در عين حال در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم [و اختيارى ندارم]! - پروردگارا! ما بر تو توكّل كرديم و به سوى تو بازگشتيم، و همه فرجامها بسوى تو است!

«5» پروردگارا! ما را مايه گمراهى كافران قرار مده، و ما را ببخش، اى پروردگار ما كه تو عزيز و حكيمى!)

«6» [آرى] براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه [و سرمشق نيكويى] بود، براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند؛ و هر كس سرپيچى كند به خويشتن ضرر زده است، زيرا خداوند بى نياز و شايسته ستايش است!

«7» اميد است خدا ميان شما و كسانى از مشركين كه با شما دشمنى كردند [از راه اسلام] پيوند محبّت برقرار كند؛ خداوند تواناست و خداوند آمرزنده و مهربان است.

«8» خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در راه دين با شما پيكار نكردند و

از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند؛ چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.

«9» تنها شما را از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون راندن شما كمك كردند و هر كس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ظالم و ستمگر است!

«10» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه زنان باايمان بعنوان هجرت نزد شما آيند، آنها را آزمايش كنيد - خداوند به ايمانشان آگاهتر است - هرگاه آنان را مؤمن يافتيد، آنها را بسوى كفّار بازنگردانيد؛ نه آنها براى كفّار حلالند و نه كفّار براى آنها حلال؛ و آنچه را همسران آنها [براى ازدواج با اين زنان] پرداخته اند به آنان بپردازيد؛ و گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هرگاه مَهرشان را به آنان بدهيد و هرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد [و اگر كسى از زنان شما كافر شد و به بلاد كفر فرار كرد،] حق داريد مَهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد همان گونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنان جدا شده اند] از شما مطالبه كنند؛ اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند، و خداوند دانا و حكيم است!

«11» و اگر بعضى از همسران شما از دستتان بروند [و به سوى كفار بازگردند] و شما در جنگى بر آنان پيروز شديد و غنايمى گرفتيد، به كسانى كه همسرانشان رفته اند، همانند مهرى را كه پرداخته اند بدهيد؛ و از [مخالفت] خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد!

«12» اى پيامبر!

هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند و در هيچ كار شايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است!

«13» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد؛ آنان از آخرت مأيوسند همان گونه كه كفار مدفون در قبرها مأيوس مى باشند!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

اى اهل ايمان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خود مگيريد، شما با آنان اظهار دوستى مى كنيد، در حالى كه آنان به طور يقين به آنچه از حق براى شما آمده كافرند، و پيامبر و شما را به خاطر ايمانتان به خدا كه پروردگار شماست [از وطن] بيرون مى كنند، [پس آنان را دوستان خود مگيريد] اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنوديم بيرون آمده ايد [چرا] مخفيانه به آنان پيام مى دهيد كه دوستشان داريد؟ در حالى كه من به آنچه پنهان مى داشتيد و آنچه آشكار كرديد داناترم، و هر كس از شما با دشمنان من رابطه دوستى برقرار كند، مسلماً از راه راست منحرف شده است. (1)

اگر بر شما چيره شوند، دشمنانتان خواهند بود، و دست هايشان را [به اسارت، آزار و كشتن] و زبان هايشان را به [بدگويى، تحقير و ناسزا] بر ضد شما مى گشايند، و آرزو دارند كه اى كاش شما هم كافر شويد. (2)

روز قيامت [كه كيفر

دوستى با دشمنان داده شود] خويشان و فرزندانتان سودى به حال شما ندارند، خدا ميان شما و آنان جدايى مى اندازد، و خدا به آنچه انجام مى دهيد، بيناست. (3)

مسلماً براى شما در ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست، آن گاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه به جاى خدا مى پرستيد بيزاريم، ما به شما كافريم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده است، تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان آوريد. [آرى، ابراهيم و مؤمنان جز اعلام بيزارى سخنى با بت پرستان نداشتند] مگر سخن ابراهيم به پدرش كه گفت: من براى تو [در صورتى كه دست از دشمنى و كينه با حق بردارى] آمرزش خواهم خواست و در برابر خدا به سود تو اختيار چيزى را ندارم. پروردگارا! بر تو توكل كرديم، و به سوى تو بازگشتيم، و بازگشت به سوى توست. (4)

پروردگارا! ما را وسيله آزمايش [و هدف آزار، چيرگى و سلطه] براى كافران قرار مده، و پروردگارا! ما را بيامرز كه همانا تو تواناى شكست ناپذير و حكيمى. (5)

بى ترديد براى شما در [روش و شيوه] آنان سرمشقى نيكوست، براى كسى كه به خدا و روز قيامت اميد دارد. و هر كس [از اقتداى به آن روش و شيوه] روى برگرداند [زيانى به خدا نمى رساند]؛ زيرا خدا همان بى نياز و ستوده است. (6)

اميد است خدا ميان شما و كسانى از كافران كه با آنان دشمنى داشتيد [به وسيله اسلام آوردنشان] دوستى قرار دهد، و خدا تواناست، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. (7)

خدا شما را از

نيكى كردن و عدالت نسبت به كسانى كه دركار دين با شما نجنگيدند و شما را از ديارتان بيرون نكردند بازنمى دارد؛ زيرا خدا عدالت پيشگان را دوست دارد. (8)

خدا فقط شما را از دوستى با كسانى نهى مى كند كه در كار دين با شما جنگيدند، و از ديارتان بيرون راندند، و در بيرون راندنتان به يكديگر كمك كردند تا [به خاطر اين سختگيرى] با آنان دوستى كنيد. و تنها كسانى كه با آنان دوستى كنند، ستمكارانند. (9)

اى مؤمنان! هنگامى كه زنان باايمان [با جدا شدن از همسرانشان] هجرت كنان [از ديار كفر] به سوى شما مى آيند، آنان را [از جهت ايمان] بيازماييد، البته خدا خود به ايمان آنان داناتر است. پس اگر آنان را باايمان تشخيص داديد، آنان را به سوى كافران [كه همسرانشان هستند] باز مگردانيد، نه اين زنان بر كافران حلال اند، و نه آن كافران بر اين زنان حلال اند، و مهريه اى كه همسران كافر به زنان مؤمن خود داده اند به آنان بپردازيد، و بر شما گناهى نيست در صورتى كه مهريه شان را به آنان بدهيد، با آنان ازدواج كنيد، و به عقد و پيوندهاى زنان كافر [تان كه به كفار پيوسته اند] پاى بند نباشيد [كه آن عقد و پيوند باطل شده و وظيفه شما رها كردن آنان است] و آنچه را شما [براى همسران مرتد و فرارى خود كه به كافران پناهنده شده اند] هزينه كرده ايد [از كافران] بخواهيد، و آنان هم بايد آنچه را هزينه كرده اند از شما درخواست كنند؛ اين حكم خداست كه ميان شما حكم مى كند، و خدا دانا و حكيم است. (10)

اگر برخى از همسران شما با پيوستن به

كفار از دست شما رفتند [و كافران مهريه مورد مطالبه شما را ندادند] و شما غنيمتى يافتيد، پس به كسانى كه همسرانشان را [به خاطر پيوستن به كفار] از دست داده اند، معادل مهريه اى كه داده اند از غنايم بپردازيد، و از خدايى كه به او ايمان داريد پروا كنيد. (11)

اى پيامبر! هنگامى كه زنان باايمان نزد تو آيند تا [بر پايه اين شرايط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نگيرند، و دزدى نكنند، و مرتكب زنا نشوند، و فرزندان خود را نكشند، و طفل حرام زاده خود را به دروغ و افترا به شوهرانشان نبندند، و در هيچ كار پسنديده اى از تو سرپيچى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه؛ زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. (12)

اى مؤمنان! با قومى كه خدا بر آنان خشم گرفته، دوستى نكنيد. آنان به يقين از آخرت مأيوسند، همان گونه كه كافران مدفون در قبرها [كه به سرانجام شوم خود رسيده اند، از نجات خويش] مأيوسند. (13)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد هرگز نبايد كافران را كه دشمن من و شمايند ياران خود برگرفته و طرح دوستى با آنها افكنيد در صورتى كه آنان به كتابى كه بر شما آمد يعنى قرآن حق، سخت كافر شدند و رسول خدا و شما مومنان را به جرم ايمان به خدا از وطن خود آواره كردند پس نبايد اگر شما براى جهاد در راه من و طلب رضا و خشنودى من بيرون آمده ايد پنهانى با آنها دوستى كنيد. و منبه اسرار نهان و اعمال

آشكار شما از هر كس داناترم و هر كه از شما چنين كند يعنى با آن كافران پنهان دوستى كند سخت به راه ضلالت شتافته است (1)

هرگاه آنها بر شما تسلط يابند باز همان دشمن ديرينند اينك هم هر چه بتوانند به دست و زبان بر عداوت شما ميكوشند و چقدر دوست ميدارند كه شما باز كافرشويد (2)

بدانيد اى مومنان كه هرگز روز قيامت خويشان و فرزندان شما اگر مومن نباشند هيچ سودى برايتان ندارند كه در آن روز ميان شما بكلى جدائى مى افكنند كه ميان كافر دوزخى و مومن بهشتى ابدا سنخيت نيست و خدا به هر چه از نيك و بد كنيد آگاهست (3)

براى شما مومنان بسيار پسنديده و نيكوست كه به ابراهيم و اصحابش اقتدا كنيد كه آنها به قوم مشرك خود صريح گفتند ما از شما و بتهاى شما كه به جاى خدا مى پرستيد بكلى بيزاريم، ما مخالف و منكر شمائيم و هميشه ميان ما و شما كينه و دشمنى خواهد بود تا وقتى كه تنها به خداى يگانه ايمان آريد. الا آنكه ابراهيم به پدر يعنى عموى خود گفت اگر ايمان آرى من براى تو از خدا آمرزش مى طلبم كه از شرك و عصيان گذشته تو درگذرد و هرگاه ايمان نياورى ديگر من بر نجات تو از قهر و غضب خدا هيچ كارى نتوانم كرد آنگاه رو به درگاه خدا كرد كه بارالها ما در عالم بر تو توكل كرديم و از همه رو به درگاه تو آورديم و ميدانيم كه بازگشت تمام خلق به سوى تست (4)

پروردگارا ما را مايه فتنه و

امتحان كافران مگردان و از شر و مكر آنها حفظكن و به لطف و كرم خود پروردگارا ما را بيامرز كه تنها توئى كه بر هر كار بسيار مقتدرى و به صلاح خلق كاملا آگاهى (5)

البته براى شما مومنان هر كه به خدا و ثواب عالم آخرت اميدوار است اقتدار به ابراهيم و يارانش نيكوست و چنان كه او از مشركان تبرى جست حتى از عموى خود و وعده دعا هم به شرط ايمان بر او كرد شما مسلمين هم بايد از كافران هر چند خويشانتان باشند بيزارى جوئيد و هر كه روى از خدا بگرداند بداند كه خود را محروم از رحمت او ميكند و گرنه خدا از طاعت خلق كاملا بى نياز و به ذات خودستوده صفاتست (6)

اميد است يعنى اميدوار باشيد كه خدا دوستى ميان شما و دشمنانتان به فتوحات اسلام و ايمان كفار برقرار گرداند و خدا بر هر كار قادر و بر خلق آمرزنده و مهربانست (7)

خدا شما را از دوستى آنان كه با شما در دين قتال و دشمنى نكرده و شما را از ديارتان بيرون ننمودند نهى نميكند تا بيزارى از آنها جوئيد بلكه با آنها به عدالت و انصاف رفتار كنيد كه خدا مردم با عدل و داد را بسيار دوست ميدارد (8)

و تنها شما را از دوستى كسانى نهى ميكند كه در دين با شما قتال كرده و از وطنتان بيرون كردند و بر بيرون كردن شما همدست شدند زنهار آنها را دوست نگيريد و كسانى از شما كه با آنان دوستى و ياورى كنند ايشان به حقيقت ظالم و ستمكارند (9)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد آنانى كه به عنوان اسلام و ايمان از ديار خود هجرت كرده و به سوى شما آمدند خدا به صدق و كذب ايمانشان داناتر است ممكن است جاسوس باشند شما از آنها تحقيق كرده و امتحانشان كنيد اگر با ايمانشان شناختيد آنها را بپذيريد و ديگر به شوهران كافرشان برمگردانيد كه هرگز اين زنان مومن بر آن كفار و آن شوهران كافر بر اين زنان حلال نيستند ولى مهر و نفقه اى كه شوهران مخارج آن زنان كرده اند به آنها بپردازيد و باكى نيست كه شما با آنان نكاح كنيد در صورتى كه اجر و مهرشان را بدهيد و هرگز متوسل به حفاپت و عقد و پيمان كافران نشويد يعنى عهد ازدواج و دوستى و نظير آن با كافران مبنديد و شما اگر زنانتان از اسلام به كفر برگشتند از كفار مهر و نفقه مطالبه كنيد آنها هم اگر زنانشان ايمان آوردند مهر و نفقه طلبند اين حكم خداست ميان شما بندگان و خدا به حقايق امور دانا و به مصالح خلق آگاهست (10)

و اگر از زنان شما كسانى مرتد شده به سوى كافران رفتند شما در مقام انتقام برآئيد مهر و مخارج آن را از كافران بگيريد يا زنى مومنه بگيريد و شما مومنان خود يا از بيت المال به قدر همان مهر و نفقه اى كه خرج كرده اند به مردانى كه زنانشان رفته اند بدهيد و از خدائى كه به او ايمان آورده ايد بترسيد و پرهيزكار شويد (11)

الا اى پيغمبر گرامى چون زنان مومن آيند كه با تو بر ايمان بيعت كنند

كه ديگرهرگز شرك به خدا نياورند و سرقت و زناكارى نكنند و اولاد خود را به قتل نرسانند و بر كس افتراء و بهتان ميان دست و پاى خود نبندند يعنى فرزندى كه ميان دست و پاى خود پرورده و علم به آن از انعقاد نطفه او دارند به دروغ به كسى غيرپدرش نبندند و با تو در هيچ امر معروفى كه به آنها كنى مخالفت نكنند بدين شرايط با آنها بيعت كن و بر آنان از خدا آمرزش و غفران طلب كه خدا بسيار آمرزنده و مهربانست (12)

الا اى اهل ايمان هرگز قومى را كه خدا بر آنان غضب كرده يعنى يهودان يار و دوستدار خود مگيريد كه آنها از عالم آخرت بكلى مايوسند چنان كه كافران ازاهل قبور نوميدند يعنى فرقى ميان يهودان و اهل كتاب كه خود را معتقد به خدا و قيامت ميدانند با كافران بى عقيده در مقام عمل هيچ نيست كه هيچكدام طالب آخرت و در فكر قيامت ابدا نيستند (13)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خود را دوست نگيريد. شما با آنان طرح دوستى مى افكنيد، در حالى كه آنان نسبت به حقّى كه براى شما آمده است، كفر ورزيده اند. (علاوه بر آن كه) آنان شما و پيامبر را به خاطر ايمان به خداوند كه پروردگار شما است (از ه) اخراج و آواره نموده اند. اگر شما براى جهاد در راه من و طلب رضاى من (از وطن) بيرون آمده ايد (با آنان دوستى نكنيد). شما مخفيانه دوستى خود را به آنان مى رسانيد در حالى كه من به آنچه مخفيانه و

آنچه آشكارا انجام دهيد آگاه ترم و هر كس از شما چنين كند قط از راه راست گم گشته است. (1)

اگر بر شما مسلّط شوند دشمنان (سرسخت) شما خواهند بود و دست و زبانشان را به بدى، به سوى شما خواهند گشود و دوست دارند كه شما (از دين خود دست برداشته و) كفر ورزيد. (2)

در روز قيامت، نه خويشانتان و نه فرزندانتان، هيچ كدام سودى برايتان نخواهند داشت. (در آن روز خداوند) ميان شما و آنان جدايى خواهد افكند و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست. (3)

همانا براى شما در (روش) ابراهيم و كسانى كه با او بودند، سرمشق و الگوى خوبى است، زيرا به قوم (مشرك) خود گفتند: همانا ما از شما و از آنچه جز خدا مى پرستيد، بيزاريم. ما به (آيين) شما كفر ورزيديم و ميان ما و شما كينه و دشمنى ابدى است مگر آنكه به خداى يگا ايمان بياوريد. جز سخن ابراهيم به پدرش كه قطعاً براى تو استغفار خواهم كرد و من براى تو (جز دعا و درخواست) مالك چيزى نيستم. پروردگارا بر تو توكّل كرديم و به سوى تو انابه نموديم و بازگشت ما به سوى تو است. (4)

پروردگارا ما را محنت كش كافران قرار مده و ما را بيامرز، پروردگارا تو خود عزيز و حكيمى. (5)

همانا براى شما در (روش) آنان، (ابراهيم و يارانش) سرمشق خوبى است براى كسى كه به خدا و روز واپسين اميد دارد و هر كس روى برتابد، خداوند بى نياز و ستوده است. (6)

اميد است كه خدا ميان شما و كسانى كه با آنان دشمنى داشتيد، (به واسطه ى

اسلام آوردن آنان در فتح مكّه) دوستى برقرار كند و خداوند توانا است و خداوند بخشنده مهربان است. (7)

خداوند شما را از نيكى و عدل نسبت به كسانى كه با شما به خاطر دين جنگ نكرده و شما را از خانه هايتان بيرون ننموده اند منع نمى كند. همانا خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد. (8)

جز اين نيست كه خداوند شما را از دوستى ورزيدن با كسانى نهى مى كند كه به خاطر دين با شما جنگيده و شما را از سرزمين خود بيرون رانده اند و يا در اخراج شما همدستى كرده اند و هر كس با آنان دوستى ورزد، پس اينان همان ستمكارانند. (9)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگاه زنان مؤمن (از شوهرِ كافر جدا شده) هجرت كنان نزد شما آمدند آنان را (از نظر ايمان) آزمايش كنيد و خداوند به ايمان آنان آگاه تر است. پس اگر آنان را مؤمن تشخيص داديد، به سوى كفّار باز نگردانيد، نه اينان براى آنان حلالند و آنان براى اينان حلال و آنچه را كه شوهران كافر (براى اين زنان) پرداخت كرده اند (از قبيل مهريّه) به آنان بپردازيد و بر شما گناهى نيست كه با اينان ازدواج كنيد به شرط آن كه مهريّه آنان را بپردازيد و همسران كافره را به همسرى نگاه نداريد و آنچه از براى آنا رداخت كرده ايد از كفّار بگيريد همان گونه (اگر زن، مسلمان شده و به شما ملحق مى شد،) هزينه هايى را كه شوهران كافر پرداخت كرده بودند بايد از شما درخواست نمايند. اين حكم الهى است كه خداوند ميان شما مقرّر داشته و خداوند آگاه حكيم است. (10)

و اگر از همسرانى كه به

سوى كفّار رفته اند، چيزى از شما فوت شد (و شما نتوانستيد مال و مهريّه اى كه پرداخت كرده ايد، از كفّار دريافت كنيد) پس آنان را تعقيب كرده (و به چيزى رسيديد،) به آنان كه همسرانشان رفته اند معادل آنچه خرج كرده اند بپردازيد و از خدا كه به او ايمان داريد پروا كنيد. (11)

اى پيامبر هنگامى كه زنان با ايمان نزد تو آمدند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا نگيرند و دزدى نكنند و مرتكب زنا نشوند و فرزندانِ خود را نكشند و در ميان دست و پاى خود، مرتكب هيچگونه نسبت ناروايى نشوند (و فرزندى را به ديگرى به ناحق نسبت ندهند) و هيچ كار خيرى تو را نافرمانى نكنند، پس با آنان بيعت كن و براى آنان از خداوند آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده و مهربان است. (12)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، گروهى را كه خداوند بر آنان غضب كرده به سرپرستى، يا دوستى و يارى نگيريد، آنان از آخرت مأيوسند همان گونه كه كفّار از (بازگشت) اهل قبور مأيوسند. (13)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمنان من و دشمنان خود را دوست مگيريد اگر [از خانمان و وطن خويش] براى جهاد در راه من و جستن خشنودى من بيرون آمده ايد، با آنها طرح دوستى مى افكنيد و حال آنكه آنان به سخن راستى كه به شما آمده است - يعنى قرآن - كافر شدند، پيامبر و شما را از آن رو كه به خداى، پروردگارتان، ايمان آورده ايد بيرون مى كنند، به پنهانى با آنان دوستى مى كنيد و حال آنكه من به آنچه پنهان مى داريد و آنچه

آشكار مى كنيد داناترم. و از شما هر كه چنين كند همانا راه راست را گم كرده است. (1)

اگر شما را بيابند دشمنان شما باشند و دستها و زبانهاى خود را به بدى - آزار و گزند - به سوى شما مى گشايند و دوست دارند كه كاش شما هم كافر شويد. (2)

خويشان و فرزندانتان - كه به خاطر آنها خدا و پيامبرش را نافرمانى مى كنيد - در روز رستاخيز هرگز شما را سودى ندارند، [خدا] ميان شما جدايى مى افكند، و خدا بدانچه مى كنيد بيناست. (3)

همانا براى شما در [روش] ابراهيم و كسانى كه با او بودند پيروى نيكوست، آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه جز خدا مى پرستيد بيزاريم، به [آيين و پرستيده] شما كافر و ناباوريم، و ميان ما و شما براى هميشه دشمنى و كين پديد آمده تا به خداى يگانه ايمان آوريد، مگر گفتار ابراهيم به پدر خود - سرپرست خود آزر - كه براى تو آمرزش خواهم خواست و براى تو از خداى هيچ چيز در توان ندارم - كه عذاب را از تو باز دارم -. پروردگارا، بر تو توكل كرديم و به سوى تو بازگشتيم، و بازگشت [همه] به سوى توست. (4)

پروردگارا، ما را مايه آزمون كافران مكن، و ما را، بار خدايا، بيامرز، كه همانا تويى تواناى بى همتا و داناى با حكمت. (5)

هرآينه شما را در [روش] آنها پيروى نيكوست، براى كسى كه به [پاداش] خداى و روز واپسين اميد مى دارد، و هر كه روى بگرداند پس [بداند كه] خداست بى نياز و ستوده. (6)

اميد است كه خدا ميان

شما و كسانى از آنان كه با آنها دشمنى داريد دوستى پديد آرد - با اسلام آوردن آنها -، و خدا تواناست - كه دشمنى را به دوستى بدل كند -، و خدا آمرزگار و مهربان است. (7)

خداوند شما را از نيكى كردن و دادگرى نمودن با كسانى كه در دين با شما كارزار نكردند و شما را از خانمانتان بيرون نراندند، باز نمى دارد، همانا خدا دادگران را دوست دارد. (8)

جز اين نيست كه خدا شما را از دوستى كردن با آنان كه در دين با شما كارزار كردند و از خانمانتان بيرون راندند و بر بيرون كردنتان همپشتى نمودند باز مى دارد، و هر كه با آنان دوستى بدارد، پس اينانند ستم كاران. (9)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه زنان با ايمان هجرت كنان به نزد شما آيند پس آنان را بيازماييد، خداى به ايمانشان داناتر است، پس اگر آنان را با ايمان دانستيد، به سوى كافران بازشان مگردانيد. نه اينان براى آنان حلالند و نه آنان براى اينان حلال باشند، و آنچه هزينه كرده اند - كابينى كه به اين زنان داده اند - بازشان دهيد. و باكى بر شما نيست كه اينان را به زنى گيريد چنانچه كابينشان را به آنان بدهيد. و به عصمتهاى - نكاح - زنان كافر شده - و به ارتداد به مكه بازگشته - چنگ مزنيد - يعنى زنان كافر را نگاه مداريد و به همسرى آنها ادامه مدهيد - و آنچه هزينه كرده ايد [از آن مردان كافر] بخواهيد و آنها نيز آنچه هزينه كرده اند [از شما] بخواهند. اين حكم خداست كه ميان شما حكم مى كند، و خدا دانا

و با حكمت است. (10)

و اگر كسى از زنان شما سوى كافران رفت - به كفار پيوست و هزينه شما به دستتان نيامد - سپس غنيمتى [از كافران] به دست آورديد، پس به كسانى كه زنانشان رفته اند مانند آنچه هزينه كرده اند بدهيد، و از خداى كه به او ايمان داريد پروا كنيد. (11)

اى پيامبر، هرگاه زنان مومن نزد تو آيند كه با تو بيعت كنند بر اين شرط كه چيزى را با خداى انباز نگيرند و دزدى و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و دروغى را كه در ميان دستها و پاهاشان فرابافته باشند پيش نيارند - يعنى به شوهرانشان جز فرزندان خود ايشان را نسبت ندهند - و در هيچ كار نيكو و پسنديده اى - كه ايشان را فرمايى - نافرمانى تو نكنند، پس با آنها بيعت كن و برايشان از خداى آمرزش بخواه، كه خدا آمرزگار و مهربان است. (12)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، گروهى را كه خداوند بر آنها خشم گرفته است - يعنى جهودان را - به دوستى مگيريد، همانا آنان از [پاداش] آن جهان نوميدند چنانكه كافران از اهل گورها - از باز آمدن مردگان خود - نوميدند - زيرا رستاخيز را باور ندارند -. (13)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

اي كساني كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خود را به دوستي اختيار مكنيد. شما با آنان طرح دوستي مي افكنيد و حال آنكه ايشان به سخن حقي كه بر شما آمده است ايمان ندارند. و بدان سبب كه به خدا. پروردگار خويش ايمان آورده بوديد، پيامبر و شما را بيرون راندند.

اگر براي جهاد در راه من و طلب رضاي من بيرون آمده ايد، در نهان با آنها دوستي مكنيد، و من به هر چه پنهان مي داريد يا آشكار مي سازيد آگاه ترم. و هر كه چنين كند، از راه راست منحرف گشته است. (1)

اگر بر شما دست يابند، دشمني مي كنند و به آزارتان دست و زبان مي گشايند و دوست دارند كه شما نيز كافر گرديد. (2)

در روز قيامت نه خويشاوندان برايتان سود كنند، نه فرزندانتان. خدا ميانتان جدايي مي افكند و اعمالتان را مي بيند. (3)

ابراهيم و كساني كه با وي بودند، آنگاه كه به قوم خود گفتند كه ما از شما و از آنچه جز خداي يكتا مي پرستيد بيزاريم و شما را كافر مي شمريم و ميان ما و شما هميشه دشمني و كينه توزي خواهد بود تا وقتي كه به خداي يكتا ايمان بياوريد، برايتان نيكو مقتدايي بودند. مگر آنگاه كه ابراهيم پدرش را گفت كه براي تو آمرزش مي طلبم. زيرا نمي توانم عذاب خدا را از تو دفع كنم. اي پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به تو روي آورديم و سرانجام تو هستي . (4)

اي پروردگار ما، ما را چنان مكن كه كافران خوار دارندمان. و ما را بيامرز كه تو پيروزمند و حكيمي . (5)

آنها، نيكو مقتدايي هستند براي شما: براي كساني كه به خدا و روز قيامت اميد دارند. و هر كه رويگردان شود، خدا بي نياز و ستودني است. (6)

شايد خدا ميان شما و كساني كه با آنها دشمني مي ورزيد دوستي پديد آورد. خدا قادر

است و خدا آمرزنده و مهربان است. (7)

خدا شما را از نيكي كردن و عدالت ورزيدن با آنان كه با شما در دين نجنگيده اند و از سرزمينتان بيرون نرانده اند، باز نمي دارد. خدا كساني را كه به عدالت رفتار مي كنند دوست دارد. (8)

جز اين نيست كه خدا از دوستي ورزيدن با كساني كه با شما در دين جنگيده اند و از سرزمين خود بيرونتان رانده اند يا در بيرون راندنتان همدستي كرده اند شما را باز دارد. و هر كه با آنها دوستي ورزد از ستمكاران خواهد بود. (9)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، چون زنان مومني كه مهاجرت كرده اند به نزدتان آيند، بيازماييدشان. خدا به ايمانشان داناتر است. پس، اگر دانستيد كه ايمان آورده اند، نزد كافران بازشان مگردانيد. زيرا اينان بر مردان كافر حلال نيستند و مردان كافر نيز بر آنها حلال نيستند. و هر چه آن كافران براي اين گونه زنان هزينه كرده اند بپردازيد. و اگر آنها را نكاح كنيد و مهرشان را بدهيد مرتكب گناهي نشده ايد. و زنان كافر خود را نگه مداريد. و هر چه هزينه كرده ايد از مردان كافر بخواهيد و آنها نيز هر چه هزينه كرده اند از شما بخواهند. اين حكم خداست. خدا ميان شما حكم مي كند و او دانا و حكيم است. (10)

و اگر يكي از زنان شما به كفار پيوست و آنگاه به انتقام از كافران برخاستيد، به كساني كه زنانشان رفته اند به ميزان هزينه اي كه كرده اند بپردازيد و از خدايي كه به او ايمان آورده ايد بترسيد. (11)

اي

پيامبر، اگر زنان مومن نزد تو آمدند تا بيعت كنند، بدين شرط كه هيچ كس را با خدا شريك نكنند و دزدي نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و فرزندي را كه از آن شوهرشان نيست به دروغ به او نسبت ندهند و در كارهاي نيك نافرماني تو نكنند، با آنها بيعت كن و برايشان از خدا آمرزش بخواه ، كه خدا آمرزنده و مهربان است. (12)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، با مردمي كه خدا بر آنها خشم گرفته است دوستي مكنيد. اينان از آخرت نوميدند، همچنان كه آن كافراني كه اينك در گورند از آخرت نوميدند. (13)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

اى مومنان اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من از [وطن خود] بيرون آمده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را دوست مگيريد، كه به آنها مهربانى كنيد، و حال آنكه آنان به دين حقى كه براى شما آمده است، كفر و انكار ورزيده اند و پيامبر و شما را آواره كرده اند، چرا كه به خداوند - پروردگارتان - ايمان داريد، [شماييد كه] با آنان سر و سر دوستانه داريد و من به آنچه پنهان داريد و آنچه آشكار داريد، آگاه ترم، و هر كس از شما كه چنين كند به راستى كه از راه راست گم گشته است (1)

اگر بر شما دست يابند دشمنان شما خواهند بود و دست و زبانشان را به بدى در حق شما مى گشايند، و خوش دارند كه شما كفر بورزيد (2)

خويشاوندانتان و همچنين فرزندانتان به شما سود نمى رسانند. [و] در روز قيامت در ميان شما داورى كند و خداوند

به آنچه مى كنيد بيناست (3)

براى شما در ابراهيم و همراهان او سرمشقى نيكوست، آنگاه كه به قومشان گفتند و ما از شما و آنچه به جاى خداوند مى پرستيد، برى و بركناريم، ما منكر شماييم و همواره در ميان ما و شما دشمنى و كينه پديد آمده است تا آنكه فقط به خداوند ايمان آوريد، مگر در اين سخن ابراهيم به پدرش كه حتما براى تو آمرزش خواهم طلبيد، و براى تو در برابر خداوند صاحب اختيار چيزى نيستم، پروردگارا بر تو توكل كرده ايم و به تو روى آورده ايم و سير و سرانجام [همه] به سوى توست (4)

پروردگارا ما را زيردست كافران مگردان و ما را بيامرز، پروردگارا تويى كه پيروزمند فرزانه اى (5)

به راستى براى شما در آنان سرمشقى نيكوست، براى كسى كه به خداوند و روز بازپسين اميد داشته باشد، و هر كس روى برتابد [بداند] كه خداوند بى نياز ستوده است (6)

چه بسا خداوند در ميان شما و كسانى از آنان كه باهم دشمنى داريد، مهربانى پديد آورد، و خداوند تواناست، و خداوند آمرزگار مهربان است (7)

خداوند شما را از كسانى كه با شما در كار دين كارزار نكرده اند، و شما را از خانه و كاشانه تان آواره نكرده اند، نهى نمى كند از اينكه در حقشان نيكى كنيد و با آنان دادگرانه رفتار كنيد، بى گمان خداوند دادگران را دوست دارد (8)

خداوند فقط شما را از كسانى كه با شما در كار دين كارزار كرده اند و شما را از خانه و كاشانه تان آواره كرده اند و براى راندنتان [با ديگران] همدستى كرده اند، نهى مى كند از اينكه دوستشان بداريد، و هر كس دوستشان بدارد،

آنانند كه ستمكار [مشرك] هستند (9)

اى مومنان هر گاه زنان مومن مهاجر به نزد شما آيند، آنان را بيازماييد، خداوند به [حقيقت] ايمانشان آگاه تر است، پس اگر آنان را مومن شناختيد ديگر آنان را به سوى كفار باز مگردانيد، نه ايشان بر آنان حلال هستند و نه آنان برايشان حلالند، و به آنان آنچه خرج كرده اند بدهيد، و بر شما گناهى نيست كه پس از آنكه مهرهايشان را پرداختيد، با آنان ازدواج كنيد، و دست در دامان زنان كافر مزنيد، و [چون زنان شما نزد آنان روند] آنچه خرج كرده ايد از آنان [كافران] طلب كنيد و آنان هم آنچه خرج كرده اند از شما طلب كنند، اين حكم الهى است كه در ميان شما داورى مى كند و خداوند داناى فرزانه است (10)

و اگر از دست شما زنى به سوى كافران رود، و سپس با آنان تلافى كرديد و غنيمت گرفتيد، آنگاه به كسانى كه همسرانشان [به سوى كفار] رفته اند، معادل خرجى را كه كرده اند [از غنايم] بپردازيد، و از خداوندى كه شما به او ايمان داريد پروا كنيد (11)

اى پيامبر چون زنان مومن به نزد تو آمدند كه با تو بيعت كنند كه براى خداوند شريكى نياورند و دزدى نكنند و زنا نكنند و فرزندانشان را نكشند و فرزندى را از راه بهتان به دست نياورند كه نسبت آن را به دست و پاى خويش دهند، و در كار خيرى از تو نافرمانى نكنند، پس با آنان بيعت كن و برايشان از خداوند آمرزش بخواه، چرا كه خداوند آمرزگار مهربان است (12)

اى مومنان قومى را كه خداوند بر آنان خشم آورده است،

به دوستى مگيريد، كه از آخرت به همان گونه نوميدند كه كافران از بازگشت در گور خفتگان (13)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

اى آنان كه ايمان آورديد نگيريد دشمن من و دشمن خويش را دوستانى كه افكنيد با ايشان دوستى را و آنان كفر ورزيدند بدانچه بيامد شما را از حقّ برون رانند پيمبر را با شما از آن رو كه ايمان آوريد به پروردگار خويش اگر هستيد شما برون آيندگان براى جهاد در راه من و در پى خوشنودى هاى من مى نمائيدشان پنهان دوستى را و منم داناتر بدانچه نهان داريد و آنچه آشكار سازيد و آنكو بكند اين را از شما همانا گم كرده است راه راست را (1)

اگر دست يابند بر شما باشند براى شما دشمنانى و باز كنند بسوى شما دستهاى خويش و زبانهاى خويش را به بدى و دوست دارند كاش مى شديد كافران (2)

سود ندهد شما را خويشاوندى هاى شما و نه فرزندان شما روز قيامت جدائى افكند ميان شما و خدا بدانچه كنيد بينا است (3)

همانا بود براى شما پيروى نكوئى در ابراهيم و آنان كه با اويند گاهى كه گفتند به قوم خويش مائيم بيزاران از شما و از آنچه پرستيد جز خدا كفر ورزيديم به شما و پديدار شد ميان ما و شما دشمنى و كين هميشه مگر آنكه ايمان آريد به خدا تنها بجز گفتار ابراهيم به پدرش كه آمرزش خواهم البته برايت و دارا نيستم براى تو از خدا چيزى را پروردگارا بر تو توكّل كرديم و بسوى تو بازگشتيم و بسوى تو است بازگشت (4)

پروردگارا نساز ما را دستخوش آنان كه كفر ورزيدند

و بيامرز ما را پروردگارا توئى همانا عزّتمند حكيم (5)

همانا بود براى شما در ايشان پيرويى نكو براى آنكه اميد دارد خدا و روز بازپسين را و آنكه پشت كند همانا خدا است بى نياز ستوده (6)

اميد است خدا نهد ميان شما و ميان آنان كه دشمنى كرديد از ايشان دوستيى و خدا توانا است و خدا است آمرزنده مهربان (7)

بازندارد شما را خدا از آنان كه جنگ با شما نكردند در دين و برون نراندند شما را از خانه هاى خويش كه نيكى كنيد با آنان و از در دادگرى با آنان درآئيد همانا خدا دوست دارد دادگران را (8)

جز اين نيست كه خدا باز دارد شما را از آنان كه پيكار كردند با شما در دين و برون راندند شما را از خانه هاى خويش و پشتيبانى كردند بر برون راندن شما كه دوستى با آنان كنيد و آنكه دوستشان دارد همانا آنانند ستمكاران (9)

اى آنان كه ايمان آورديد اگر آمدند شما را زنان مؤمنان هجرت كنندگان پس بيازمائيدشان خدا داناتر است به ايمان آنان پس اگر دانستيد ايشان را ايمان آرندگان بازنگردانيدشان بسوى كافران نه اينان حلالند آنان را و نه آنان حلالند اينان را و بدهيد بديشان آنچه را هزينه كردند و نيست پروائى بر شما كه كابين بنديد بر آنان هر گاه دهيدشان مزدهاى ايشان را و چنگ نزنيد (دل نبنديد) به عصمتهاى آنان كفرورزنده و بخواهيد آنچه هزينه كرديد و بايد خواهند آنچه هزينه كردند اين است حكم خدا كه حكم كند ميان شما و خدا است داناى حكيم (10)

و اگر از دست شما رفت چيزى از زنان شما

بسوى كافران پس در برابر از آنان برده گرفتيد پس بپردازيد بدانان كه رفتند همسرانشان مانند آنچه را هزينه كردند و بترسيد خداوندى را كه شمائيد بدو ايمان آرندگان (11)

اى پيمبر هر گاه آيندت زنان ايمان آورنده كه با تو پيمان بندند (بيعت كنند) بر آنكه شرك نورزند به خدا چيزى را و نه دزدى كنند و نه زنا كنند و نكشند فرزندان خويش را و نياورند دروغى (تهمتى) كه بربندندش در باره دستهاى خويش و پاى هاى خويش و نافرمانيت نكنند در خوبى پس پيمان بند (بيعت كن) با ايشان و آمرزش خواه براى ايشان از خدا همانا خدا است آمرزنده مهربان (12)

اى آنان كه ايمان آورديد دوستى نكنيد با گروهى كه خشم آورد خدا بر ايشان همانا نوميد شدند از آخرت چنانكه نوميد شدند كافران از ياران گورستان (13)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 O you who have faith! Do not take My enemy and your enemy for friends, [secretly] offering them affection (for they have certainly defied whatever has come to you of the truth, expelling the Apostle and you, because you have faith in Allah, your Lord) if you have set out for jihad in My way and to seek My pleasure. You secretly nourish affection for them, while I know well whatever you hide and whatever you disclose, and whoever among you does that has certainly strayed from the right way.

2 If they were to confront you they would be your enemies, and would stretch out against you their hands and their tongues with evil

[intentions], and they are eager that you should be faithless.

3 Your relatives and your children will not avail you on the Day of Resurrection: He will separate you [from one another], and Allah sees best what you do.

4 There is certainly a good exemplar for you in Abraham and those who were with him, when they said to their own people, ‘Indeed we repudiate you and whatever you worship besides Allah. We disavow you, and between you and us there has appeared enmity and hate for ever, unless you come to have faith in Allah alone,’ except for Abraham’s saying to his father, ‘I will surely plead forgiveness for you, though I cannot avail you anything against Allah.’ ‘Our Lord! In You do we put our trust, and to You do we turn penitently, and toward You is the destination.

5 Our Lord! Do not make us a trial for the faithless, and forgive us. Our Lord! Indeed You are the All-mighty, the All-wise.’

6 There is certainly a good exemplar for you in them—for those who look forward to Allah and the Last Day—and anyone who refuses to comply [should know that] in-deed Allah is the All-sufficient, the All-laudable.

7 It may be that Allah will bring about between you and those with whom you are at enmity affection, and Allah is all-powerful, and Allah is all-forgiving, all-merciful.

8 Allah does not forbid you in regard to those who did not make war against you on account of religion and did not

expel you from your homes, that you deal with them with kindness and justice. Indeed Allah loves the just.

9 Allah forbids you only in regard to those who made war against you on account of religion and expelled you from your homes and supported [others] in your expulsion, that you make friends with them, and whoever makes friends with them—it is they who are the wrongdoers.

10 O you who have faith! When faithful women come to you as immigrants, test them. Allah knows best [the state of] their faith. Then, if you ascertain them to be faithful women, do not send them back to the faithless. They are not lawful for them, nor are they lawful for them. And give them what they have spent [for them]. There is no sin upon you in marrying them when you have given them their dowries. Do not hold on to [conjugal] ties with faithless women. Ask [the infidels] for what you have spent, and let the faithless ask for what they have spent. That is the judgment of Allah; He judges between you; and Allah is all-knowing, all-wise.

11 If anything pertaining to your wives is not reclaimed from the faithless and then you have your turn, then give to those whose wives have left the like of what they have spent, and be wary of Allah in whom you have faith.

12 O Prophet! If faithful women come to you, to take the oath of allegiance to you, [pledging] that they shall not ascribe

any partners to Allah, that they shall not steal, nor commit adultery, nor kill their children, nor utter any slander that they may have inten-tionally fabricated, nor disobey you in what is right, then accept their allegiance, and plead for them to Allah for forgiveness. Indeed Allah is all-forgiving, all-merciful

13 O you who have faith! Do not befriend a people at whom Allah is wrathful: they have despaired of the Hereafter, just as the faithless have despaired of the occupants of the graves.

ترجمه انگليسي شاكر

O you who believe! do not take My enemy and your enemy for friends: would you offer them love while they deny what has come to you of the truth, driving out the Messenger and yourselves because you believe in Allah, your Lord? If you go forth struggling h (1)

If they find you, they will be your enemies, and will stretch forth towards you their hands and their tongues with evil, and they ardently desire that you may disbelieve. (2)

Your relationship would not profit you, nor your children on the day of resurrection; He will decide between you; and Allah sees what you do. (3)

Indeed, there is for you a good example in Ibrahim and those with him when they said to their people: Surely we are clear of you and of what you serve besides Allah; we declare ourselves to be clear of you, and enmity and hatred have appeared between us a (4)

Our Lord! do not make us a trial for those who disbelieve, and

forgive us, our Lord! surely Thou art the Mighty, the Wise. (5)

Certainly there is for you in them a good example, for him who fears Allah and the last day; and whoever turns back, then surely Allah is the Self-sufficient, the Praised. (6)

It may be that Allah will bring about friendship between you and those whom you hold to be your enemies among them; and Allah is Powerful; and Allah is Forgiving, Merciful. (7)

Allah does not forbid you respecting those who have not made war against you on account of (your) religion, and have not driven you forth from your homes, that you show them kindness and deal with them justly; surely Allah loves the doers of justice. (8)

Allah only forbids you respecting those who made war upon you on account of (your) religion, and drove you forth from your homes and backed up (others) in your expulsion, that you make friends with them, and whoever makes friends with them, these are the (9)

O you who believe! when believing women come to you flying, then examine them; Allah knows best their faith; then if you find them to be believing women, do not send them back to the unbelievers, neither are these (women) lawful for them, nor are those (m (10)

And if anything (out of the dowries) of your wives has passed away from you to the unbelievers, then your turn comes, give to those whose wives have gone away the like of what they have spent, and be

careful of (your duty to) Allah in Whom you believe. (11)

O Prophet! when believing women come to you giving you a pledge that they will not associate aught with Allah, and will not steal, and will not commit fornication, and will not kill their children, and will not bring a calumny which they have forged of th (12)

O you who believe! do not make friends with a people with whom Allah is wroth; indeed they despair of the hereafter as the unbelievers despair of those in tombs. (13)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) You who believe, do not take My enemy and your own enemy as friends, offering them affection while they disbelieve in any Truth that has come to you; they exile the Messenger as well as you yourselves just because you believe in God, your Lord. If you have gone forth to strive for My sake, seeking to please Me, would you secretly show them your affection? I am quite Aware of what you hide and what you show. Any of you who does so will stray from the Level Path.

(2) If they should encounter you, they would act as enemies of yours and stretch out their hands as well as their tongues to injure you. They would love to make you disbelieve!

(3) Not even your blood relations nor your children will benefit you on Resurrection Day; He will sort you out. God is Observant of anything you do.

(4) You have a fine

model in Abraham and those with him when they told their folk: "We are innocent of you and anything you serve instead of God. We disown you, and hostility and hatred have set in between us for ever, unless you believe in God Alone (except for Abraham's statement to his father: 'I'll seek forgiveness for you, even though I do not control anything at all with God for you.')." Our Lord, on You do we rely, to You do we refer, and towards You lies the goal!

(5) Our Lord, do not make us a trial for those who disbelieve, and forgive us! Our Lord, you are the Powerful, the Wise!

(6) You had a fine model in them for anyone who has been hoping [to meet] God and the Last Day. Yet anyone who turns away [will find] God is the Transcendent, the Praiseworthy.

(7) Yet God may still plant affection between you and those of them you felt were enemies. God is Capable, and God is Forgiving, Merciful.

(8) God does not forbid you to act considerately towards those who have never fought you over religion nor evicted you from your homes, nor [forbid you] to act fairly towards them. God loves the fairminded.

(9) God only forbids you to be friendly with the ones who have fought you over [your] religion and evicted you from your homes, and have abetted others in your eviction. Those who befriend them are wrongdoers.

(10) You who believe, whenever believing women come to you as refugees,

examine them. God is quite Aware of their faith, so if you recognize them to be believing women, do not send them back to the disbelievers; such women are not lawful for them nor are such men lawful for such women. Give [their former husbands] whatever they may have spent [on them]. There is no objection if you marry such women off, once you give them their allotments. Do not hold on to any ties with disbelievers; ask for whatever you may have spent and let them ask for what they have spent. Such is God's discretion; He will settle things between you. God is Aware, Wise.

(11) Yet if anything of your spouses has slipped over to the disbelievers and you chance to acquire something else [in return], give those whose spouses have gone away the equivalent of whatever they may have spent. Heed God in Whom you (all) believe.

(12) O Prophet, whenever any believing women come to swear allegiance to you, saying they will not associate anything with God, nor steal, nor misbehave sexually, nor kill their children, nor give any [cause for] scandal that they may invent between either their hands or legs, nor to disobey you in any decent matter; then accept their allegiance and seek forgiveness from God for them. God is Forgiving, Merciful.

(13) You who believe, do not patronize any folk whom God has become angry with; they despair of the Hereafter just as disbelievers despair of the inhabitants of tombs.

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the

Merciful, the Compassionate

O believers, take not My enemy and your enemy for friends, offering them love,though they have disbelieved in the truth that has come to you, expelling theMessenger and you because you believe in God your Lord. If you go forth tostruggle in My way and se (1)

If they come on you, they will be enemies to you, and stretch against youtheir hands and their tongues, to do you evil, and they wish that you maydisbelieve. (2)

Neither your blood-kindred nor your children shall profit you upon the Day ofResurrection; He shall distinguish between you. And God sees the things youdo. (3)

You have had a good example in Abraham, and those with him, when they said totheir people, `We are quit of you and that you serve, apart from God. Wedisbelieve in you, and between us and you enmity has shown itself, and hatredfor ever, until you believe in God alone.' Except that Abraham said unto hisfather, `Certainly I shall ask pardon for thee; but I have no power to doaught for thee against God.' `Our Lord, in Thee we trust, to Thee we turn;to Thee is the homecoming. (4)

Our Lord, make us not a temptation to those who disbelieve; and forgive us.Our Lord, Thou art the All-mighty, the All-wise.' (5)

You have had a good example in them for whomever hopes for God and the LastDay. And whosoever turns away, surely God is the All-sufficient, theAll-laudable. (6)

It may be God will yet establish between you and those of

them with whom youare at enmity love. God is All-powerful; God is All-forgiving,All-compassionate. (7)

God forbids you not, as regards those who have not fought you in religion'scause, nor expelled you from your habitations, that you should be kindly tothem, and act justly towards them; surely God loves the just. (8)

God only forbids you as to those who have fought you in religion's cause, andexpelled you from your habitations, and have supported in your expulsion,that you should take them for friends. And whosoever takes them for friends,those--they are the evildoers. (9)

O believers, when believing women come to you as emigrants, test them. Godknows very well their belief. Then, if you know them to be believers, returnthem not to the unbelievers. They are not permitted to the unbelievers, norare the unbelievers permitted to them. Give the unbelievers what they haveexpended; and there is no fault in you to marry them when you have given themtheir wages. Do not hold fast to the ties of unbelieving women, and ask whatyou have expended, and let them ask what they have expended. That is God'sjudgment; He judges between you; and God is All-knowing, All-wise. (10)

And if any of your wives slips away from you to the unbelievers, and then youretaliate, give those whose wives have gone away the like of what they haveexpended. And fear God, in whom you believe. (11)

O Prophet, when believing women come to thee, swearing fealty to thee uponthe terms that they will not associate with God anything, and will not

steal,neither commit adultery, nor slay their children, nor bring a calumny theyforge between their hands and their feet, nor disobey thee in aughthonourable, ask God's forgiveness for them; God is All-forgiving,All-compassionate. (12)

O believers, take not for friends a people against whom God is wrathful, andwho have despaired of the world to come, even as the unbelievers havedespaired of the inhabitants of the tombs. (13)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

O ye who believe! Choose not My enemy and your enemy for friends. Do ye give them friendship when they disbelieve in that truth which hath come unto you, driving out the messenger and you because ye believe in Allah, your Lord? If ye have come forth to strive in My way and seeking My good pleasure, (show them not friendship). Do ye show friendship unto them in secret, when I am best Aware of what ye hide and what ye proclaim? And whosoever doeth it among you, be verily hath strayed from the right way. (1)

If they have the upper hand of you, they will be your foes, and will stretch out their hands and their tongues toward you with evil (intent), and they long for you to disbelieve. (2)

Your ties of kindred and your children will avail you naught upon the Day of Resurrection. He will part you. Allah is Seer of what ye do. (3)

There is a goodly pattern for you Abraham and those with him, when they told their folk; Lo! we are guiltless

of you and all that ye worship beside Allah. We have done with you. And there hath arisen between us and you hostility and hate for ever until ye believe in Allah only save that which Abraham promised his father (when he said): I will ask forgiveness for thee, though I own nothing for thee from Allah Our Lord! In Thee we put our trust, and unto Thee we turn repentant, and unto Thee is the journeying. (4)

Our Lord! Make us not a prey for those who disbelieve, and forgive us, our Lord! Lo! Thou, only Thou, art the Mighty, the Wise. (5)

Verily ye have in them a goodly pattern for everyone who looketh to Allah and the Last Day. And whosoever may turn away, lo! still Allah, He is the Absolute, the Owner of Praise. (6)

It may be that Allah will ordain love between you and those of them with whom ye are at enmity. Allah is Mighty, and Allah is Forgiving, Merciful. (7)

Allah forbiddeth you not those who warred not against you on account of religion and drove you not out from your homes, that ye should show them kindness and deal justly with them. Lo ! Allah loveth the just dealers. (8)

Allah forbiddeth you only those who warred against you on account of religion and have driven you out from your homes and helped to drive you out, that ye make friends of them. Whosoever maketh friends of them (All) such are wrong doers. (9)

O ye

who believe! When believing women come unto you as fugitives, examine them. Allah is best aware of their faith. Then, if ye know them for true believers, send them not back unto the disbelievers. They are not lawful for the disbelievers, nor are the disbelievers lawful for them. And give the disbelievers that which they have spent (upon them). And it is no sin for you to marry such women when ye have given them their dues. And hold not to the ties of disbelieving women; and ask for (the return of) that which ye have spent; and let the disbelievers ask for that which they have spent. That is the judgment of Allah. He judgeth between you. Allah is Knower, Wise. (10)

And if any of your wives have gone from you unto the disbelievers and afterward ye have your turn (of triumph), then give unto those whose wives have gone the like of that which they have spent, and keep your duty to Allah in whom ye are believers. (11)

O Prophet! If believing women come unto thee, taking oath of allegiance unto thee that they will ascribe nothing as partner unto Allah, and will neither steal nor commit adultery nor kill their children, nor produce any lie that they have devised between their hands and feet, nor disobey thee in what is right, then accept their allegiance and ask Allah to forgive them. Lo! Allah is Forgiving, Merciful. (12)

O ye who believe! Be not friendly with a folk with whom Allah

is wroth, (a folk) who have despaired of the Hereafter as the disbelievers despair of those who are in the graves. (13)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

O ye who believe! take not My enemies and yours as friends (or protectors) offering them (your) love even though they have rejected the Truth that has come to you and have (on the contrary) driven out the Prophet and yourselves (from your homes) (simply) because ye believe in Allah your Lord! If ye have come out to strive in My Way and to seek My Good Pleasure (take them not as friends) holding secret converse of love (and friendship) with them: for I know full well all that ye conceal and all that ye reveal. And any of you that does this has strayed from the Straight Path. (1)

If they were to get the better of you they would behave to you as enemies and stretch forth their hands and their tongues against you for evil; and they desire that ye should reject the Truth. (2)

Of no profit to you will be your relatives and your children on the Day of Judgment: He will judge between you: for Allah sees well and that ye do. (3)

There is for you an excellent example (to follow) in Abraham and those with him when they said to their people: "We are clear of you and of whatever ye worship besides Allah: we have rejected you and there has arisen between us and you

enmity and hatred forever unless ye believe in Allah and Him alone": But not when Abraham said to his father: "I will pray for forgiveness for thee though I have no power (to get) aught on thy behalf from Allah." (They prayed): "Our Lord! in Thee do we trust and to Thee do we turn in repentance: to Thee is (our) final Goal. (4)

"Our Lord! Make us not a (test and) trial for the Unbelievers but forgive us our Lord! For Thou art the Exalted in Might the Wise." (5)

There was indeed in them an excellent example for you to follow for those whose hope is in Allah and in the Last Day. But if any turn away truly Allah is Free of all Wants Worthy of all Praise. (6)

It may be that Allah will grant love (and friendship) between you and those whom ye (now) hold as enemies: for Allah has power (over all things); and Allah is Oft-Forgiving Most Merciful. (7)

Allah forbids you not with regard to those who fight you not for (your) Faith nor drive you out of your homes from dealing kindly and justly with them: for Allah loveth those who are just. (8)

Allah only forbids you with regard to those who fight you for (your) Faith and drive you out of your homes and support (others) in driving you out from turning to them (for friendship and protection). It is such as turn to them (in these circumstances) that do wrong. (9)

O ye

who believe! when there come to you believing women refugees examine (and test) them: Allah knows best as to their Faith: if ye ascertain that they are Believers then send them not back to the Unbelievers. They are not lawful (wives) for the Unbelievers nor are the (Unbelievers) lawful (husbands) for them. But pay the Unbelievers what they have spent (on their dower). And there will be no blame on you if ye marry them on payment of their dower to them. But hold not to the guardianship of unbelieving women: ask for what ye have spent on their dowers and let the (Unbelievers) ask for what they have spent (on the dowers of women who come over to you). Such is the command of Allah: He judges (with justice) between you: and Allah is Full of Knowledge and Wisdom. (10)

And if any of your wives deserts you to the Unbelievers and ye have an accession (by the coming over of a woman from the other side) then pay to those whose wives have deserted the equivalent of what they had spent (on their (dower): and fear Allah in Whom ye believe. (11)

O Prophet! when believing women come to thee to take the oath of fealty to thee that they will not associate in worship any other thing whatever with Allah that they will not steal that they will not commit adultery (or fornication) that they will not kill their children that they will not utter slander intentionally forging falsehood and that they

will not disobey thee in any just matter then do thou receive their fealty and pray to Allah for the forgiveness (of their sins): for Allah is Oft-Forgiving Most Merciful. (12)

O ye who believe! turn not (for friendship) to people on whom is the Wrath of Allah. Of the Hereafter they are already in despair just as the Unbelievers are in despair about those (buried) in graves. (13)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. ش vous qui avez cru! Ne prenez pas pour alliés Mon ennemi et le vٍtre, leur offrant l'amitié, alors qu'ils ont nié ce qui vous est parvenu de la vérité. Ils expulsent le Messager et vous-mêmes parce que vous croyez en Allah, votre Seigneur. Si vous êtes sortis pour lutter dans Mon chemin et pour rechercher Mon agrément, leur témoignerez-vous secrètement de l'amitié, alors que Je connais parfaitement ce que vous cachez et ce que vous divulguez? Et quiconque d'entre vous le fait s'égare de la droiture du sentier.

2. S'ils vous dominent, ils seront des ennemis pour vous et étendront en mal leurs mains et leurs langues vers vous; et ils aimeraient que vous deveniez mécréants.

3. Ni vos proches parents ni vos enfants ne vous seront d'aucune utilité le Jour de la Résurrection, Il [Allah] décidera entre vous, et Allah est Clairvoyant sur ce que vous faites.

4. Certes, vous avez eu un bel exemple [à suivre] en Abraham et en ceux qui étaient avec lui, quand ils dirent à leur peuple: ‹Nous vous

désavouons, vous et ce que vous adorez en dehors d'Allah. Nous vous renions. Entre vous et nous, l'inimitié et la haine sont à jamais déclarées jusqu'à ce que vous croyiez en Allah, seul›. Exception faite de la parole d'Abraham [adressée] à son père: ‹J'implorerai certes, le pardon [d'Allah] en ta faveur bien que je ne puisse rien pour toi auprès d'Allah›. ‹Seigneur, c'est en Toi que nous mettons notre confiance et à Toi nous revenons [repentants]. Et vers Toi est le Devenir.

5. Seigneur, ne fais pas de nous [un sujet] de tentation pour ceux qui ont mécru; et pardonne-nous, Seigneur, car c'est Toi le Puissant, le Sage›

6. Vous avez certes eu en eux un bel exemple [à suivre], pour celui qui espère en Allah et en le Jour dernier: mais quiconque se détourne... alors Allah Se suffit à Lui-même et est Digne de louange.

7. Il se peut qu'Allah établisse de l'amitié entre vous et ceux d'entre eux dont vous avez été les ennemis. Et Allah est Omnipotent et Allah est Pardonneur et Très Miséricordieux.

8. Allah ne vous défend pas d'être bienfaisants et équitables envers ceux qui ne vous ont pas combattus pour la religion et ne vous ont pas chassés de vos demeures. Car Allah aime les équitables.

9. Allah vous défend seulement de prendre pour alliés ceux qui vous ont combattus pour la religion, chassés de vos demeures et ont aidé à votre expulsion. Et ceux qui les prennent pour alliés sont les injustes.

10. ش vous qui avez cru!

Quand les croyantes viennent à vous en émigrées, éprouvez-les; Allah connaît mieux leur foi; si vous constatez qu'elles sont croyantes, ne les renvoyez pas aux mécréants. Elles ne sont pas licites [en tant qu'épouses] pour eux, et eux non plus ne sont pas licites [en tant qu'époux] pour elles. Et rendez-leur ce qu'ils ont dépensé (comme mahr). Il ne vous sera fait aucun grief en vous mariant avec elles quand vous leur aurez donné leur mahr. Et ne gardez pas de liens conjugaux avec les mécréantes. Réclamez ce que vous avez dépensé et que (les mécréants) aussi réclament ce qu'ils ont dépensé. Tel est le jugement d'Allah par lequel Il juge entre vous, et Allah est Omniscient et Sage.

11. Et si quelqu'une de vos épouses s'échappe vers les mécréants, et que vous fassiez des représailles, restituez à ceux dont les épouses sont parties autant que ce qu'ils avaient dépensé. Craignez Allah en qui vous croyez.

12. ش Prophète! Quand les croyantes viennent te prêter serment d'allégeance, [et en jurent] qu'elles 'associeront rien à Allah, qu'elles ne voleront pas, qu'elles ne se livreront pas à l'adultère, qu'elles ne tueront pas leurs propres enfants, qu'elles ne commettront aucune infamie ni avec leurs mains ni avec leurs pieds et qu'elles ne désobéiront pas en ce qui est convenable, alors reçois leur serment d'allégeance, et implore d'Allah le pardon pour elles. Allah est certes, Pardonneur et Très Miséricordieux.

13. ش vous qui avez cru! Ne prenez pas pour alliés des gens contre lesquels Allah est courroucé et qui

désespèrent de l'au-delà, tout comme les mécréants désespèrent des gens des tombeaux.

ترجمه اسپانيايي

1. ¡Creyentes! ¡No toméis como amigos a los enemigos Míos y vuestros, dándoles muestras de afecto, siendo así que no creen en la Verdad venida a vosotros! Expulsan al Enviado y os expulsan a vosotros porque creéis en Alá vuestro Señor. Si salís para lucha

2. Si dan con vosotros, son para vosotros enemigos y os maltratan de obra y de palabra. Querrían que no creyerais...

3. El día de la Resurrección no os aprovecharán ni vuestros parientes ni vuestros hijos. Él fallará acerca de vosotros. Alá ve bien lo que hacéis.

4. Tenéis un bello modelo en Abraham y en los que con él estaban. Cuando dijeron a su pueblo: «No somos responsables de vosotros ni de lo que servís en lugar de servir a Alá. ¡Renegamos de vosotros! ¡Ha aparecido, entre nosotros y vosotros, hostilidad y o

5. ¡Señor! ¡No hagas de nosotros instrumento de tentación para los infieles! ¡Perdónanos, Señor! Eres Tú el Poderoso, el Sabio».

6. Tenéis en ellos un bello modelo para quien cuenta con Alá y con el último Día. Pero quien vuelve la espalda,... Alá es Quien Se basta a Sí mismo, el Digno de Alabanza.

7. Quizá establezca Alá la amistad entre vosotros y los que de ellos tenéis por enemigos. Alá es capaz, Alá es indulgente, misericordioso.

8. Alá no os prohíbe que seáis buenos y equitativos con quienes no han combatido contra vosotros por causa de la religión, ni os han expulsado de

vuestros hogares. Alá ama a los que son equitativos.

9. Lo que sí os prohíbe Alá es que toméis como amigos a los que han combatido contra vosotros por causa de la religión y os han expulsado de vuestros hogares o han contribuído a vuestra expulsión. Quienes les tomen como amigos, ésos son los impíos.

10. ¡Creyentes! Cuando vengan a vosotros mujeres creyentes que hayan emigrado, ¡examinadlas! Alá conoce bien su fe. Si comprobáis que de verdad son creyentes, no las devolváis a los infieles: ni ellas son lícitas para ellos ni ellos lo son para ellas. ¡Re

11. Si alguna de vuestras esposas se pasa a los infieles y, luego, os toca a vosotros vencer, dad a aquéllos cuyas esposas hayan huido otro tanto de lo que habían gastado. ¡Temed a Alá, en Quien creéis!

12. ¡Profeta! Cuando las creyentes vengan a ti a prestarte juramento de fidelidad, de que no asociarán nada a Alá, que no robarán, que no fornicarán, que no matarán a sus hijos, que no dirán calumnia forjada entre sus manos y pies, que no te desobedecerán

13. ¡Creyentes! ¡No toméis como amigos a gente que ha incurrido en la ira de Alá! Desesperan de la otra vida, como los infieles desesperan de los sepultados.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. O die ihr glaubt, nehmt euch nicht Meinen Feind und euren Feind zu Freunden, ihnen Liebe erbietend, da sie doch die Wahrheit leugnen, die zu euch gekommen ist, und den Gesandten und euch selbst austreiben, weil ihr

an Allah, euren Herrn, glaubt. Wenn ihr ausgezogen seid zum Kampf für Meine Sache und im Trachten nach Meinem Wohlgefallen, sendet ihr ihnen insgeheim Botschaften der Liebe, wenn Ich doch am besten weiك, was ihr verhehlt und was ihr offenbart. Und wer unter euch das tut, der ist sicherlich abgeirrt vom geraden Weg.

2. Wenn sie die Oberhand über euch gewinnen, dann werden sie sich gegen euch als Feinde betragen und ihre Hنnde und ihre Zungen zum Bِsen gegen euch ausstrecken; und sie wünschen instنndig, daك ihr unglنubig würdet.

3. Weder eure Bande der Blutsverwandtschaft noch eure Kinder werden euch am Tage der Auferstehung im geringsten nützen. Er wird zwischen euch entscheiden. Und Allah sieht alles, was ihr tut.

4. Ihr habt bereits ein vortreffliches Beispiel an Abraham und denen mit ihm, da sie zu ihrem Volke sprachen: «Wir haben nichts mit euch zu schaffen noch mit dem, was ihr statt Allah anbetet. Wir verwerfen euch. Und zwischen uns und euch ist offenbar für immer Feindschaft und Haك entstanden, bis ihr an Allah glaubt und an Ihn allein» - abgesehen von Abrahams Wort zu seinem Vater: «Ich will gewiك für dich um Verzeihung bitten, obwohl ich nicht die Macht habe, bei Allah für dich etwas auszurichten.» (Sie beteten:) «Unser Herr, in Dich setzen wir unser Vertrauen und zu Dir kehren wir reuig um, und zu Dir ist zuletzt die Einkehr.

5. Unser Herr, mache uns nicht zum Stein des Anstoكes für die Unglنubigen, und vergib uns, unser Herr, denn Du, und Du allein, bist der

Allmنchtige, der Allweise.»

6. Wahrlich, ihr habt an ihnen ein vortreffliches Beispiel (und so) ein jeder, der Allah fürchtet und den Jüngsten Tag. Und wer sich abwendet - fürwahr, Allah ist der Sich Selbst Genügende, der Preiswürdige.

7. Vielleicht wird Allah Liebe setzen zwischen euch und denen unter ihnen, mit denen ihr in Feindschaft lebt; denn Allah ist allmنchtig und Allah ist allverzeihend, barmherzig.

8. Allah verbietet euch nicht, gegen jene, die euch nicht bekنmpft haben des Glaubens wegen und euch nicht aus euren Heimstنtten vertrieben haben, gütig zu sein und billig mit ihnen zu verfahren; Allah liebt die Billigkeit Zeigenden.

9. Allah verbietet euch nur, mit denen, die euch bekنmpft haben des Glaubens wegen und euch aus euren Heimstنtten vertrieben und (anderen) geholfen haben, euch zu vertreiben, Freundschaft zu machen. Und wer mit ihnen Freundschaft macht - das sind die Missetنter.

10. O die ihr glaubt, wenn glنubige Frauen als Flüchtlinge zu euch kommen, so prüfet sie. Allah weiك am besten, wie es um ihren Glauben bestellt ist. Wenn ihr sie dann glنubig erfindet, so schicket sie nicht zu den Unglنubigen zurück. Diese Frauen sind ihnen nicht erlaubt, noch sind sie diesen Frauen erlaubt. Jedoch zahlet (ihren unglنubigen Ehemنnnern) das zurück, was sie (für sie) ausgegeben haben. Und es ist keine Sünde für euch, sie zu heiraten, wenn ihr ihnen ihre Mitgift gegeben habt. Und haltet nicht am Eheband mit den unglنubigen Frauen fest, sondern verlangt das zurück, was ihr (für sie) ausgegeben habt, und laكt (die Unglنubigen) zurückverlangen, was sie (für sie) ausgegeben

haben. Das ist Allahs Gebot. Er richtet zwischen euch. Und Allah ist allwissend, allweise.

11. Und wenn irgendwelche von euren Frauen von euch zu den Unglنubigen fortgehen, dann gebt, wenn ihr (bei den Unglنubigen) Beute machet, jenen (Glنubigen), deren Frauen fortgegangen sind, das gleiche von dem, was sie (für ihre Frauen) ausgegeben hatten. Und fürchtet Allah, an Den ihr glaubt.

12. O Prophet! wenn glنubige Frauen zu dir kommen und dir den Treueid leisten, daك sie Allah nichts zur Seite stellen werden und daك sie weder stehlen noch Ehebruch begehen noch ihre Kinder tِten noch eine Verleumdung vorbringen werden, die sie selbst wissentlich ersonnen, noch dir ungehorsam sein werden in dem, was recht ist, dann nimm ihren Treueid an und bitte Allah um Vergebung für sie. Wahrlich, Allah ist allvergebend, barmherzig.

13. O die ihr glaubt, schlieكt nicht Freundschaft mit einem Volke, dem Allah zürnt; denn sie sind vِllig am Jenseits verzweifelt, gerade so, wie die Unglنubigen an denen verzweifelt sind, die in den Grنbern sind.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. O credenti, non prendetevi per alleati il Mio nemico e il vostro, dimostrando loro amicizia, mentre essi non hanno creduto alla verità che vi è giunta e hanno scacciato l'Inviato e voi stessi solo perché credete in Allah vostro Signore. Se siete usciti in combattimento per la Mia causa, bramando il Mio compiacimento, pensate di poter mantenere segreta la vostra relazione con loro , mentre Io conosco meglio [di chiunque altro] quel che celate e quel che palesate? Chi di

voi agisse in questo modo si allontanerebbe dalla retta via.

2. Se vi incontrano in qualche luogo, saranno vostri nemici, vi aggrediranno con le loro mani e le loro lingue e si augureranno che diveniate miscredenti.

3. I vostri parenti e i vostri figli non vi saranno utili e nel Giorno della Resurrezione [Allah] deciderà tra di voi; Allah osserva quello che fate.

4. Avete avuto un bell'esempio in Abramo e in coloro che erano con lui, quando dissero alla loro gente: «Noi ci dissociamo da voi e da quel che adorate all'infuori di Allah: vi rinneghiamo.Tra noi e voi è sorta inimicizia e odio [che continueranno] ininterrotti, finché non crederete in Allah, l'Unico», eccezion fatta per quanto Abramo disse a suo padre : « Implorerò perdono per te, anche se è certo che non ho alcun potere in tuo favore presso Allah! » - « Signore a Te ci affidiamo, a Te ci volgiamo pentiti e verso di Te è il divenire.

5. Signore, non fare di noi una tentazione per i miscredenti e perdonaci, o Signore! Tu sei l'Eccelso, il Saggio».

6. Invero avete avuto in loro un bell'esempio, per chi spera in Allah e nell'Ultimo Giorno. Quanto a chi invece volge le spalle, Allah basta a Se stesso ed è il Degno di lode.

7. Forse Allah stabilirà amicizia tra voi e quanti fra di loro considerate nemici. Allah è onnipotente e Allah è perdonatore misericordioso.

8. Allah non vi proibisce di essere buoni e giusti nei confronti di coloro che non

vi hanno combattuto per la vostra religione e che non vi hanno scacciato dalle vostre case, poiché Allah ama coloro che si comportano con equità.

9. Allah vi proibisce soltanto di essere alleati di coloro che vi hanno combattuto per la vostra religione, che vi hanno scacciato dalle vostre case, o che hanno contribuito alla vostra espulsione. Coloro che li prendono per alleati, sono essi gli ingiusti.

10. O voi che credete, quando giungono a voi le credenti che sono emigrate, esaminatele ; Allah ben conosce la loro fede. Se le riconoscerete credenti, non rimandatele ai miscredenti - esse non sono lecite per loro né essi sono loro leciti - e restituite loro ciò che avranno versato. Non vi sarà colpa alcuna se le sposerete versando loro il dono nuziale. Non mantenete legami coniugali con le miscredenti. Rivendicate quello che avete versato ed essi rivendichino quel che hanno versato. Questo è il giudizio di Allah, con il quale giudica fra voi, e Allah è sapiente, saggio.

11. Se qualcuna delle vostre spose fugge verso i miscredenti, quando avete la meglio [su di loro] date a quelli le cui spose sono fuggite, quanto avevano versato . Temete Allah nel Quale credete.

12. O Profeta, quando vengono a te le credenti a stringere il patto, [giurando] che non assoceranno ad Allah alcunché, che non ruberanno, che non fornicheranno, che non uccideranno i loro figli , che non commetteranno infamie con le loro mani o con i loro piedi e che non ti disobbediranno in quel che è

reputato conveniente, stringi il patto con loro e implora Allah di perdonarle. Allah è perdonatore, misericordioso.

13. O credenti, non prendetevi per alleati gente contro la quale Allah è adirato e che non hanno la speranza dell'altra vita, come i miscredenti che disperano [di rivedere] la gente delle tombe.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. O вы, кoтopыe yвepoвaли! He бepитe дpyзьями Moeгo и вaшeгo вpaгa. Bы oбpaщaeтecь к ним c любoвью, a oни не yвepoвaли в тo, чтo пpишлo к вaм из иcтины. Oни изгoняют пocлaнникa и вac зa тo, чтo вы вepyeтe в Aллaxa, Гocпoдa вaшeгo. Koгдa вы вышли бopoтьcя нa пyти Moeм и иcкaть Moeгo блaгocлoвeния, вы cкpывaли к ним любoвь. A Я лyчшe знaю, чтo вы cкpывaли и чтo вы oбнapyживaли. Kтo cдeлaeт этo из вac, тoт yжe cбилcя c вepнoй дopoги.

2. Ecли oни вcтpeтят вac, тo бyдyт вaм вpaгaми и пpoтянyт к вaм cвoи pyки и языки co злoм, и xoтeли бы oни, чтoбы вы oкaзaлиcь нeвepными.

3. He пoмoгyт вaм ни вaши poдcтвeнники, ни вaши дeти в дeнь вocкpeceния. Oн paздeлит вac: Aллax видит тo, чтo вы дeлaeтe!

4. Был вaм xopoший пpимep в Ибpaxимe и тex, ктo был c ним. Boт cкaзaли oни cвoeмy нapoдy: "Mы нe пpичacтны к вaм и к тoмy, чeмy вы пoклoняeтecь пoмимo Aллaxa. Mы нe вepyeм в вac. Haчaлacь мeждy вaми и нaми нeнaвиcть и вpaждa нaвceгдa, пoкa вы нe yвepyeтe в Aллaxa Единoгo... " Ecли тoлькo нe cлoвa Ибpaxимa cвoeмy oтцy: "Я бyдy пpocить пpoщeния для тeбя; я нe влaдeю для

тeбя y Aллaxa ничeм. Гocпoди нaш, нa Teбя мы пoлoжилиcь и к Teбe oбpaтилиcь, и к Teбe вoзвpaщeниe!

5. Гocпoди нaш! He дeлaй нac иcпытaниeм для тex, кoтopыe нe вepoвaли, и пpocти нaм. Гocпoди нaш, вeдь Tы - Вeликий, Мyдpый!"

6. Был для вac в ниx xopoший пpимep - для тex, ктo нaдeeтcя вcтpeтить Aллaxa и пocлeдний дeнь. A ктo oтвpaщaeтcя... тo вeдь Aллax Бoгaт, Дocтoxвaлeн!

7. Moжeт быть, Aллax ycтaнoвит мeждy вaми и тeми, c кeм вы из ниx вpaждyeтe, любoвь; пoиcтинe, Aллax Мoщeн, Aллax - Пpoщaющ, Милocтив!

8. He дaeт вaм Aллax зaпpeтa o тex, кoтopыe нe cpaжaлиcь c вaми из-зa peлигии и нeизгoняли вac из вaшиxжилищ, блaгoдeтeльcтвoвaть им и быть cпpaвeдливыми к ним, - вeдь Aллaxлюбит cпpaвeдливыx!

9. Дaeт вaм Aллax зaпpeт o тex, кoтopыe cpaжaлиcь c вaми зa peлигию, и изгнaли вac из вaшиxжилищ, и пoмoгaли вaшeмyизгнaнию, чтoбы вы нe бpaли иx в дpyзья. A ктo вoзьмeт иx в дpyзья, тe - нeчecтивыe.

10. O вы, кoтopыe yвepoвaли! Koгдa к вaм пpиxoдят вepyющиe жeнщины выceлившимиcя, тo иcпытывaйтe иx. Aллax лyчшe знaeт иx вepy. И ecли вы yзнaeтe, чтo oни вepyющиe, тo нe вoзвpaщaйтe иx к нeвepным: oни им нe дoзвoлeны, и тe нe дoзвoляютcя им. Дaвaйтe им, чтo oни издepжaли. И нeт гpexa нa вac, ecли вы жeнитecь нa ниx, кoгдa дaдитe им иx плaтy. И нe дepжитecь зa yзы нeвepныx и пpocитe тo, чтo вы издepжaли, и пycть oни пpocят, чтo oни издepжaли. Taкoвo для вac peшeниe Aллaxa. Oн peшaeт мeждy вaми. Aллax - Знaющий, Мyдpый!

11. A ecли кaкaя-нибyдь

из вaшиx жeн yшлa oт вac к нeвepным и вы взяли cвoй чepeд, тo дaвaйтe тeм, y кoтopыx жeны иx yшли, cтoлькo жe, cкoлькo oни издepжaли. И бoйтecь Aллaxa, в кoтopoгo вы вepyeтe!

12. O пpopoк! Koгдa пpидyт к тeбe вepyющиe жeнщины, пpиcягaя тeбe в тoм, чтo oни ничeгo нe бyдyт пpидaвaть Aллaxy в coтoвapищи, и нe бyдyт кpacть, пpeлюбoдeйcтвoвaть или yбивaть cвoиx дeтeй, и нe бyдyт пpивoдить лжи, измышляя ee пpeд cвoими pyкaми и нoгaми, и нe бyдyт ocлyшивaтьcя тeбя в oдoбpяeмoм, тo пpими иx пpиcягy и пpocи для ниx пpoщeния y Aллaxa, - вeдь Aллax - Пpoщaющий, Милocepдный!

13. O вы, кoтopыe yвepoвaли! He дpyжитe c людьми, нa кoтopыx paзгнeвaлcя Aллax. Oни oтчaялиcь в пocлeднeй жизни, кaк oтчaялиcь нeвepныe в oбитaтeляx мoгил.

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Ey inananlar, dü manlarm ve dü manlarnz dost edinip onlar sevmeyin, onlara haber yolluyorsunuz ama onlar, size gerçek olarak gelen eye kâfir olmu lardr da Peygamberi ve sizi, Rabbiniz Allah'a inanyorsunuz diye yurdunuzdan çkaryorlar; benim yolumda sava mak ve râzlًm arayp elde etmek için yurdunuzdan çktysanz, bu, bِyle; siz, onlara sevgiyle sr veriyorsunuz ve bense sizin gizlediًiniz eyi de daha iyi bilirim, açًa vurduًunuz eyi de ve sizden kim bu i i yaparsa gerçekten de düz ve doًru yoldan sapm yolunu kaybetmi gitmi tir.

2- Size üst olurlar da ele geçirirlerse dü man olurlar size ve ellerini ve dillerini, kِtülükle uzatrlar size ve onlar isterler ki siz kâfir olasnz.

3- Kyâmet gününde yaknlarnz da kesin olarak bir fayda veremez size, evlâtlarnz da, aranz ayrr ve Allah, ne yapyorsanz hepsini de gِrür.

4- Gerçekten de فbrâhim'de ve onunla berâber bulunanlarda güzel bir ِrnek var size; hani kavimlerine demi lerdi ki: قüphe yok ki biz, sizden ve Allah'tan ba ka kulluk ettiklerinizden tamâmyla uzaًz, inkâr ettik sizi ve aramzla aranzda, bir Allah'a siz de inanncaya dek ebedî bir dü manlk ve nefret belirmi tir; ancak فbrâhim'in, atasna, elbette senin için yarlganma dileyeceًim ve fakat Allah'tan sana gelecek hiçbir eyi de menedemem sِzü ba ka; Rabbimiz, sana dayandk ve sana yِneldik ve dِnüp geleceًimiz yer de senin tapn.

5- Rabbimiz, bizi kâfirlere snanma konusu yapma ve suçlarmz ِrt Rabbimiz, üphe yok ki sen üstünsün, hüküm ve hikmet sâhibisin.

6- Andolsun ki onlarda, size, Allah'a ve âhiret gününe kavu may umanlara, güzel bir ِrnek var ve kim, yüz çevirirse bilsin ki Allah, üphe yok ki müstaًnîdir, hamde lâyk olan odur.

7- Umulur ki Allah, sizinle, dü manlk ettiklerinizin arasna yaknda bir sevgi de verir ve Allah'n gücü yeter ve Allah, suçlar ِrter, rahîmdir.

8- Allah, din husûsunda sizinle sava mayan ve sizi, ülkenizden çkarmayanlara iyilik etmenizi, onlara kar insafla, adâletle muâmelede bulunma-nz nehyetmez; üphe yok ki Allah, adâletle muâmele edenleri sever.

9- Allah, ancak din uًrunda sizinle sava anlara ve sizi ülkenizden çkaranlara ve çkmanz için onlara yardmda bulunanlara dost olmanz nehy etmektedir ve kimler, onlar severse onlardr gerçekten de zâlimlerin ta kendileri.

10- Ey inananlar, size, yurtlarndan gِçmü olan îman sâhibi kadnlar geldi mi onlar snayn artk, Allah, onlarn inançlarn daha iyi bilir; siz de onlarn inanm olduklarn bilince onlar gerisin-geriye kâfirlere gِndermeyin; ne onlar, kâfirlere helâldir, ne kâfirler, onlara helâl ve onlara, kocalarnn vereceًi nikâh parasn verin ve

nikâh paralarn verdikten sonra onlar, kendinize nikâhlamanzda da bir vebal yoktur size; kâfir kadnlarysa nikâhlamayn, nikâhnzn altnda tutmayn onlar ve sarfettiklerinizi isteyin ve kâfirler de, size gelen inanm kadnlara sarfettiklerini istesinler; i te budur size Allah'n hükmü, o hükmeder aranzda ve Allah, her eyi bilir, hüküm ve hikmet sâhibidir.

11- Ve e lerinizin nikâh paralarndan bir miktâr, onlar gider de, elinizden çkarsa nِbet size gelince, kâfir kadnlarndan inanp size gِçen bulununca e leri gitmi olanlara, ettikleri masraf kadar para verin ve çekinin o Allah'tan ki siz, ona inanm snz.

12- Ey Peygamber, inanm kadnlar, hiçbir eyi Allah'a ortak kabûl etmeyip irk ko mamak ve hrszlk etmemek ve zinâda bulunmamak ve çocuklarn ِldürmemek ve kendi çocuklarndan ba kasn e lerine, ben doًurdum diye tantp iftirâ etmemek ve sana, me rû ve güzel i lerde kar gelmemek üzere bîatla maya geldikleri zaman bîatla onlarla ve onlar için Allah'tan yarlgan-ma dile; üphe yok ki Allah, suçlar ِrter, rahîmdir.

13- Ey inananlar, Allah'n gazabna uًrattً toplulukla dostluk etmeyin; gerçekten de onlar, âhiretten, tamâmyla ümitlerini kesmi ler, nitekim kâfirler de, kabirlerdekilerden tamâmyla ümit kesmi lerdir.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. Ey iman gətirənlər! Nə mənim düşmənimi, nə də özünüzün düşmənini dost (vəli) tutun! Onlar (kafirlər) sizə gələn haqqı (Qur'anı, Muhəmməd əleyhissəlamı) inkar etdikləri halda, siz onlarla dostluq edirsiniz (mehribanlıq göstərirsiniz). Siz Rəbbiniz olan Allaha iman gətirdiyiniz üçün onlar Peyğəmbəri və sizi (Məkkədən) çıxardırdılar. Əgər siz Mənim yolumda və Mənim rizamı qazanmaq uğrunda cihada çıxmısınızsa (Mənim düşmənlərimi dost tutmayın). Siz onlarla gizlində dostluq edirsiniz (dostluq üzündən onlara sirr verirsiniz). Mən sizin gizli saxladığınız və aşkar etdiyiniz hər şeyi (bütün gizli və aşkar

əməllərinizi) bilirəm. Sizdən kim (bir daha) bunu etsə (düşmənlərlə dostluq edib onlara sirr versə), o, şübhəsiz ki, haqq yoldan azmışdır!

2. Əgər onlar (müşriklər) sizi ələ keçirsələr (sizə qələbə çalsalar), sizə düşmən olar, sizə pisliklə əl və dil uzadar, sizin kafir olmanızı istəyərlər.

3. Nə (xatirinə Allaha və Peyğəmbərinə xəyanət etdiyiniz Məkkədəki) qohum-əqrabanız, nə də oğul-uşağınız sizə bir fayda verəcəkdir. Allah qiyamət günü sizi bir-birinizdən ayıracaqdır. Allah nə etdiklərinizi görəndir!

4. İbrahim və onunla birlikdə olanlar (mö'minlər) sizin üçün gözəl örnəkdir. O zaman onlar öz qövmünə belə demişdilər: "Şübhəsiz ki, bizim sizinlə və sizin Allahdan başqa ibadət etdiklərinizlə (bütlərlə) heç bir əlaqəmiz yoxdur. Biz sizi (dininizi) inkar edirik. Siz bir olan Allaha iman gətirməyincə bizimlə sizin aranızda həmişə ədavət və nifrət olacaqdır!" Ancaq İbrahim öz atasına: "Mən (öz Rəbbimdən) mütləq sənin bağışlanmağını diləyəcəm. Mən heç vəchlə səni Allahdan (Allahın əzabından) qurtara bilmərəm (mənim bacardığım yalnız budur)!" - deməsi istisnadır (bunda sizin üçün örnək yoxdur). (Onlar həmçinin belə demişdilər: ) "Ey Rəbbimiz! Biz ancaq Sənə təvəkkül etdik, tövbə edib ancaq Sənə tərəf qayıtdıq. Axır dönüş də ancaq Sənin hüzurunadır.

5. Ey Rəbbimiz! Bizi kafirlər üçün sınaq vasitəsi etmə! (Bizi kafirlərin əli ilə sınağa çəkmə, onları bizim üstümüzdə hakim etmə!) Bizi bağışla. Ey Rəbbimiz! Həqiqətən, Sən yenilməz qüvvət sahibi, hikmət sahibisən!"

6. (Ey mö'minlər!) And olsun ki, onlar sizin üçün, Allaha və axirət gününə ümid bəsləyənlər üçün gözəl örnəkdir. Kim (kafirlərlə dostluq edib Allahın buyurduğundan) üz döndərsə (bunun zərəri ancaq onun özünə olar). Allah (heç nəyə) möhtac deyildir; O, tə'rifə (şükrə) layiqdir!

7. (Ey mö'minlər!) Ola bilsin

ki, Allah sizinlə düşmənçilik etdiyiniz kimsələr (Məkkə müşrikləri) arasında (onları islam dininə gətirməklə) dostluq (məhəbbət) yaratsın. Allah (hər şeyə) qadirdir. Allah bağışlayandır, rəhm edəndir!

8. Allah din yolunda sizinlə vuruşmayan və sizi yurdunuzdan çıxartmayan kimsələrə yaxşılıq etməyi və onlarla ədalətlə rəftar etməyi sizə qadağan etməz. Allah ədalətli olanları sevər!

9. Allah sizə ancaq sizinlə din yolunda vuruşan, sizi yurdunuzdan çıxardan və çıxartmağa kömək edən kimsələrlə dostluq etmənizi qadağan edər. Onlarla dostluq edənlər əsl zalımlardır!

10. Ey iman gətirənlər! Mö'min qadınlar sizin yanınıza mühacir kimi gəldikləri zaman onları imtahana çəkin. Allah onların imanını çox gözəl bilir (onları yoxlayıb bilmək sizə lazımdır). Əgər bunların (bu qadınların həqiqi) mö'min olduqlarını bilsəniz, artıq onları kafirlərin yanına qaytarmayın. Nə bunlar (bu qadınlar) onlara (kafirlərə), nə də onlar bunlara halaldır. Onların (kafirlərin həmin qadınlara) xərclədiklərini (mehri) özlərinə qaytarıb verin. Bunların (bu qadınların) mehrlərini özlərinə verdiyiniz təqdirdə onlarla evlənməyinizdən sizə heç bir günah gəlməz. Kafir qadınları öz kəbininiz altında saxlamayın. (Həmin qadınlara) verdiyiniz mehri (onların ərə getdiyi kafirlərdən) istəyin. (Kafirlər də islamı qəbul edib mö'minlərlə evlənən qadınlara) sərf etdikləri mehri (sizdən) istəsinlər. Allahın hökmü budur. O sizin aranızda (belə) hökm edər. Allah (hər şeyi) biləndir, hikmət sahibidir!

11. Əgər zövcələrinizdən biri sizdən qaçıb (mehrini geri qaytarmadan) kafirlərə qoşulsa və siz də (onlarla vuruşaraq) qənimət əldə etsəniz, zövcələri (kafirlərin yanına) getmiş kimsələrə (həmin qənimətdən) onların (bu övrətlərə) sərf etdikləri mehr qədər verin. İman gətirdiyiniz Allahdan qorxun!

12. Ya Peyğəmbər! Mö'min qadınlar Allaha heç bir şərik qoşmayacaqları, oğurluq və zina etməyəcəkləri, övladlarını öldürməyəcəkləri (qız uşaqlarını diri-diri torpağa gömməyəcəklərini), özgə kişilərdən olan uşaqlarını yalandan ərlərinə

isnad etməyəcəkləri və heç bir yaxşı (bəyənilən) işdə sənin əleyhinə çıxmayacaqları barədə sənə bey'ət etmək üçün yanına gəldikləri zaman onların bey'ətini qəbul et və Allahdan onların bağışlanmasını dilə. Həqiqətən, Allah bağışlayandır, rəhm edəndir!

13. Ey iman gətirənlər! Allahın qəzəbinə düçar olmuş bir qövmlə dostluq etməyin. Kafirlər qəbiristan əhlindən (ölülərin qiyamət günü diriləcəyindən) ümidlərini üzdükləri kimi, onlar da axirətdən (axirətdə Allahın mərhəmətindən) ümidlərini üzmüşlər!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. مومنو! اگر تم ميري راہ ميں لڑنے اور ميري خوشنودي طلب كرنے كے لئے (مكے سے) نكلے ہو تو ميرے اور اپنے دشمنوں كو دوست نہ بناؤ۔ تم تو ان كو دوستي كے پيغام بھيجتے ہو اور وہ (دين) حق سے جو تمہارے پاس آيا ہے منكر ہيں۔ اور اس باعث سے كہ تم اپنے پروردگار خدا تعاليٰ پر ايمان لائے ہو پيغمبر كو اور تم كو جلاوطن كرتے ہيں۔ تم ان كي طرف پوشيدہ پوشيدہ دوستي كے پيغام بھيجتے ہو۔ اور جو كچھ تم مخفي طور پر اور جو عليٰ الاعلان كرتے ہو وہ مجھے معلوم ہے۔ اور جو كوئي تم ميں سے ايسا كرے گا وہ سيدھے راستے سے بھٹك گيا

2. اگر يہ كافر تم پر قدرت پاليں تو تمہارے دشمن ہوجائيں اور ايذا كے لئے تم پر ہاتھ (بھي) چلائيں اور زبانيں (بھي) اور چاہتے ہيں كہ تم كسي طرح كافر ہوجاؤ

3. قيامت كے دن نہ تمہارے رشتے ناتے كام آئيں گے اور نہ اولاد۔ اس روز وہي تم ميں فيصلہ كرے گا۔ اور جو كچھ تم كرتے ہو خدا اس كو ديكھتا

ہے

4. تمہيں ابراہيم اور ان كے رفقاء كي نيك چال چلني (ضرور) ہے۔ جب انہوں نے اپني قوم كے لوگوں سے كہا كہ ہم تم سے اور ان (بتوں) سے جن كو تم خدا كے سوا پوجتے ہو بيتعلق ہيں (اور) تمہارے (معبودوں كے كبھي) قائل نہيں (ہوسكتے) اور جب تك تم خدائے واحد اور ايمان نہ لاؤ ہم ميں تم ميں ہميشہ كھلم كھلا عداوت اور دشمني رہے گي۔ ہاں ابراہيم نے اپنے باپ سے يہ (ضرور) كہا كہ ميں آپ كے لئے مغفرت مانگوں گا اور خدا كے سامنے آپ كے بارے ميں كسي چيز كا كچھ اختيار نہيں ركھتا۔ اے ہمارے پروردگار تجھ ہي پر ہمارا بھروسہ ہے اور تيري ہي طرف ہم رجوع كرتے ہيں اور تيرے ہي حضور ميں (ہميں) لوٹ كر آنا ہے

5. اے ہمارے پروردگار ہم كو كافروں كے ہاتھ سے عذاب نہ دلانا اور اے پروردگار ہمارے ہميں معاف فرما۔ بيشك تو غالب حكمت والا ہے

6. تم (مسلمانوں) كو يعني جو كوئي خدا (كے سامنے جانے) اور روز آخرت (كے آنے) كي اميد ركھتا ہو اسے ان لوگوں كي نيك چال چلني (ضرور) ہے۔ اور روگرداني كرے تو خدا بھي بيپرواہ اور سزاوار حمد (وثنا) ہے

7. عجب نہيں كہ خدا تم ميں اور ان لوگوں ميں جن سے تم دشمني ركھتے ہو دوستي پيدا كردے۔ اور خدا قادر ہے اور خدا بخشنے والا مہربان ہے

8. جن لوگوں نے تم سے دين كے بارے ميں جنگ نہيں كي اور نہ تم كو تمہارے گھروں سے نكالا ان كے ساتھ بھلائي اور انصاف كا

سلوك كرنے سے خدا تم كو منع نہيں كرتا۔ خدا تو انصاف كرنے والوں كو دوست ركھتا ہے

9. خدا ان ہي لوگوں كے ساتھ تم كو دوستي كرنے سے منع كرتا ہے جنہوں نے تم سے دين كے بارے ميں لڑائي كي اور تم كو تمہارے گھروں سے نكالا اور تمہارے نكالنے ميں اوروں كي مدد كي۔ تو جو لوگ ايسوں سے دوستي كريں گے وہي ظالم ہيں

10. مومنو! جب تمہارے پاس مومن عورتيں وطن چھوڑ كر آئيں تو ان كي آزمائش كرلو۔ (اور) خدا تو ان كے ايمان كو خوب جانتا ہے۔ سو اگر تم كو معلوم ہو كہ مومن ہيں تو ان كو كفار كے پاس واپس نہ بھيجو۔ كہ نہ يہ ان كو حلال ہيں اور نہ وہ ان كو جائز۔ اور جو كچھ انہوں نے (ان پر) خرچ كيا ہو وہ ان كو دے دو۔ اور تم پر كچھ گناہ نہيں كہ ان عورتوں كو مہر دے كر ان سے نكاح كرلو اور كافر عورتوں كي ناموس كو قبضے ميں نہ ركھو (يعني كفار كو واپس دے دو) اور جو كچھ تم نے ان پر خرچ كيا ہو تم ان سے طلب كرلو اور جو كچھ انہوں نے (اپني عورتوں پر) خرچ كيا ہو وہ تم سے طلب كرليں۔ يہ خدا كا حكم ہے جو تم ميں فيصلہ كئے ديتا ہے اور خدا جاننے والا حكمت والا ہے

11. اور اگر تمہاري عورتوں ميں سے كوئي عورت تمہارے ہاتھ سے نكل كر كافروں كے پاس چلي جائے (اور اس كا مہر وصول نہ ہوا ہو) پھر تم ان سے

جنگ كرو (اور ان سے تم كو غنيمت ہاتھ لگے) تو جن كي عورتيں چلي گئي ہيں ان كو (اس مال ميں سے) اتنا دے دو جتنا انہوں نے خرچ كيا تھا اور خدا سے جس پر تم ايمان لائے ہو ڈرو

12. اے پيغمبر! جب تمہارے پاس مومن عورتيں اس بات پر بيعت كرنے كو آئيں كہ خدا كے ساتھ نہ شرك كريں گي نہ چوري كريں گي نہ بدكاري كريں گي نہ اپني اولاد كو قتل كريں گي نہ اپنے ہاتھ پاؤں ميں كوئي بہتان باندھ لائيں گي اور نہ نيك كاموں ميں تمہاري نافرماني كريں گي تو ان سے بيعت لے لو اور ان كے لئے خدا سے بخشش مانگو۔ بيشك خدا بخشنے والا مہربان ہے

13. مومنو! ان لوگوں سے جن پر خدا غصے ہوا ہے دوستي نہ كرو (كيونكہ) جس طرح كافروں كو مردوں (كے جي اُٹھنے) كي اميد نہيں اسي طرح ان لوگوں كو بھي آخرت (كے آنے) كي اميد نہيں

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

ترجمه كردي

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

ترجمه اندونزي

Sesungguhnya Allah hanya melarang kamu menjadikan sebagai kawanmu orang- orang yang memerangi kamu karena agama dan mengusir kamu dari negerimu dan membantu (orang lain) untuk mengusirmu. Dan barang siapa menjadikan mereka sebagai kawan, maka mereka itulah orang- orang yang lalim.(9)

Hai orang- orang yang beriman, apabila datang berhijrah kepadamu perempuan- perempuan yang beriman, maka hendaklah kamu uji (keimanan) mereka. Allah lebih mengetahui tentang keimanan mereka; maka jika kamu telah mengetahui bahwa mereka (benar- benar) beriman maka janganlah kamu kembalikan mereka kepada (suami- suami mereka) orang- orang kafir. Mereka tiada halal bagi orang- orang kafir itu dan orang- orang kafir itu tiada halal pula bagi mereka. Dan berikanlah kepada (suami- suami) mereka mahar yang telah mereka bayar. Dan tiada dosa atasmu mengawini mereka apabila kamu bayar kepada mereka maharnya. Dan janganlah kamu tetap berpegang pada tali (perkawinan) dengan perempuan- perempuan kafir; dan hendaklah kamu minta mahar yang telah kamu bayar; dan hendaklah mereka meminta mahar yang telah mereka bayar. Demikianlah hukum Allah yang ditetapkan- Nya di antara kamu. Dan Allah Maha Mengetahui lagi Maha Bijaksana.(10)

Dan jika seseorang dari istri- istrimu lari kepada orang- orang kafir, lalu kamu mengalahkan mereka maka bayarkanlah kepada orang- orang yang lari istrinya itu mahar sebanyak yang telah mereka bayar. Dan bertakwalah kepada Allah Yang kepada- Nya kamu beriman.(11) (2)

Hai Nabi, apabila datang kepadamu perempuan- perempuan yang beriman untuk mengadakan janji setia, bahwa mereka

tidak akan mempersekutukan sesuatu pun dengan Allah; tidak akan mencuri, tidak akan berzina, tidak akan membunuh anak- anaknya, tidak akan berbuat dusta yang mereka ada- adakan antara tangan dan kaki mereka dan tidak akan mendurhakaimu dalam urusan yang baik, maka terimalah janji setia mereka dan mohonkanlah ampunan kepada Allah untuk mereka. Sesungguhnya Allah Maha Pengampun lagi Maha Penyayang.(12) (3)

Hai orang- orang yang beriman, janganlah kamu jadikan penolongmu kaum yang dimurkai Allah, sesungguhnya mereka telah putus asa terhadap negeri akhirat sebagaimana orang- orang kafir yang telah berada dalam kubur berputus asa.(13) (4)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (5)

Bertasbih kepada Allah apa saja yang ada di langit dan apa saja yang ada di bumi; dan Dia- lah Yang Maha Perkasa lagi Maha Bijaksana.(1) (6)

Hai orang- orang yang beriman, mengapa kamu mengatakan apa yang tidak kamu perbuat (2) (7)

Amat besar kebencian di sisi Allah bahwa kamu mengatakan apa- apa yang tiada kamu kerjakan. (3) (8)

Sesungguhnya Allah menyukai orang- orang yang berperang di jalan- Nya dalam barisan yang teratur seakan- akan mereka seperti suatu bangunan yang tersusun kokoh. (4) (9)

Dan (ingatlah) ketika Musa berkata kepada kaumnya:" Hai kaumku, mengapa kamu menyakitiku, sedangkan kamu mengetahui bahwa sesungguhnya aku adalah utusan Allah kepadamu" Maka tatkala mereka berpaling (dari kebenaran) , Allah memalingkan hati mereka; dan Allah tiada memberi petunjuk kepada kaum yang fasik.(5) (10)

Dan (ingatlah) ketika Isa Putra Maryam berkata:" Hai Bani Israel, sesungguhnya aku adalah utusan Allah kepadamu, membenarkan kitab (yang turun) sebelumku, yaitu Taurat dan memberi kabar

gembira dengan (datangnya) seorang Rasul yang akan datang sesudahku, yang namanya Ahmad (Muhammad) " Maka tatkala rasul itu datang kepada mereka dengan membawa bukti- bukti yang nyata, mereka berkata:" Ini adalah sihir yang nyata".(6) (11)

Dan siapakah yang lebih lalim daripada orang yang mengada- adakan dusta terhadap Allah sedang dia diajak kepada agama Islam Dan Allah tiada memberi petunjuk kepada orang- orang yang lalim.(7) (12)

Mereka ingin hendak memadamkan cahaya (agama) Allah dengan mulut (ucapan- ucapan) mereka, dan Allah tetap menyempurnakan cahaya- Nya meskipun orang- orang kafir benci.(8) (13)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Wahai orang-orang yang beriman! Janganlah kamu mengambil musuhKu dan musuh kamu menjadi teman rapat, dengan cara kamu sampaikan kepada mereka (berita-berita rahsia orang-orang mukmin) dengan sebab hubungan baik dan kasih mesra yang ada di antara kamu dengan mereka, sedang mereka telah kufur ingkar terhadap kebenaran (Islam) yang sampai kepada kamu; mereka pula telah mengeluarkan Rasulullah (s.a.w) dan juga mengeluarkan kamu (dari Tanah Suci Makkah) disebabkan kamu beriman kepada Allah Tuhan kamu. (Janganlah kamu berbuat demikian) jika betul kamu keluar untuk berjihad pada jalanKu dan untuk mencari keredaanKu. (Tidak ada sebarang faedahnya) kamu mengadakan hubungan kasih mesra dengan mereka secara rahsia, sedang Aku amat mengetahui akan apa yang kamu rahsiakan dan apa yang kamu zahirkan. Dan (ingatlah), sesiapa di antara kamu yang melakukan perkara yang demikian, maka sesungguhnya telah sesatlah ia dari jalan yang betul. (1)

Jika mereka dapat menguasai kamu, nescaya mereka menjadi musuh yang membahayakan kamu, dan mereka akan membebaskan tangan mereka dan lidah mereka terhadap

kamu dengan kejahatan, serta mereka suka kalaulah kamu juga menjadi kafir (seperti mereka). (2)

Kaum kerabat kamu dan anak-anak kamu (yang tidak menurut kamu beriman) tidak sekali-kali akan mendatangkan sebarang faedah kepada kamu pada hari kiamat; Allah akan memisahkan di antara kamu semua (pada hari itu). Dan (ingatlah), Allah Maha Melihat segala yang kamu kerjakan. (3)

Sesungguhnya adalah bagi kamu pada bawaan Nabi Ibrahim (a.s) dan pengikut-pengikutnya - contoh ikutan yang baik, semasa mereka berkata kepada kaumnya (yang kufur ingkar): "Sesungguhnya kami berlepas diri daripada kamu dan daripada apa yang kamu sembah yang lain dari Allah; kami kufur ingkarkan (segala penyembahan) kamu dan (dengan ini) nyatalah perasaan permusuhan dan kebencian di antara kami dengan kamu selama-lamanya, sehingga kamu menyembah Allah semata-mata", tetapi janganlah dicontohi perkataan Nabi Ibrahim kepada bapanya (katanya): "Aku akan memohon kepada Tuhanku mengampun dosamu, dan aku tidak berkuasa menahan (azab seksa) dari Allah sedikit juapun daripada menimpamu". (Berdoalah wahai orang-orang yang beriman sebagaimana Nabi Ibrahim dan pengikut-pengikutnya berdoa ketika mereka memusuhi kaumnya yang kafir, dengan berkata): "Wahai Tuhan kami! Kepada Engkaulah sahaja kami berserah diri, dan kepada Engkaulah kami rujuk bertaubat, serta kepada Engkaulah jua tempat kembali! (4)

"Wahai Tuhan kami! Janganlah Engkau jadikan pendirian dan keyakinan kami terpesong kerana penindasan orang-orang kafir, dan ampunkanlah dosa kami wahai Tuhan kami; sesungguhnya Engkaulah sahaja Yang Maha Kuasa, lagi Maha Bijaksana". (5)

Demi sesungguhnya! Adalah bagi kamu pada bawaan Nabi Ibrahim dan pengikut-pengikutnya itu contoh ikutan yang baik, iaitu bagi orang yang sentiasa mengharapkan keredaan Allah dan (balasan baik) hari akhirat. Dan sesiapa yang

berpaling daripada mencontohi mereka, (maka padahnya akan menimpa dirinya sendiri), kerana sesungguhnya Allah Dia lah Yang Maha Kaya, lagi Maha Terpuji. (6)

Semoga Allah akan mengadakan perasaan kasih sayang antara kamu dengan orang-orang yang kamu musuhi dari kerabat kamu itu (dengan jalan menjadikan mereka insaf dan memeluk Islam). Dan (ingatlah), Allah Maha Kuasa (atas tiap-tiap sesuatu), dan Allah Maha pengampun, lagi Maha Mengasihani. (7)

Allah tidak melarang kamu daripada berbuat baik dan berlaku adil kepada orang-orang yang tidak memerangi kamu kerana ugama (kamu), dan tidak mengeluarkan kamu dari kampung halaman kamu; sesungguhnya Allah mengasihi orang-orang yang berlaku adil. (8)

Sesungguhnya Allah hanyalah melarang kamu daripada menjadikan teman rapat orang-orang yang memerangi kamu kerana ugama (kamu), dan mengeluarkan kamu dari kampung halaman kamu, serta membantu (orang lain) untuk mengusir kamu. Dan (ingatlah), sesiapa yang menjadikan mereka teman rapat, maka mereka itulah orang-orang yang zalim. (9)

Wahai orang-orang yang beriman! Apabila orang-orang perempuan yang mengaku beriman datang berhijrah kepada kamu, maka ujilah (iman) mereka: Allah lebih mengetahui akan iman mereka: dengan yang demikian, sekiranya kamu mengetahui bahawa mereka beriman, maka janganlah kamu mengembalikan mereka kepada orang-orang yang kafir. Mereka tidak halal bagi orang-orang kafir itu (sebagai isteri), dan orang-orang kafir itu pula tidak halal bagi mereka (sebagai suami). Dan berilah kepada suami-suami (yang kafir) itu apa yang mereka telah belanjakan. Dan tidaklah menjadi salah kamu berkahwin dengan mereka (perempuan-perempuan yang berhijrah itu) apabila kamu memberi kepada mereka maskahwinnya. Dan janganlah kamu (wahai orang-orang Islam) tetap berpegang kepada akad perkahwinan kamu dengan perempuan-perempuan yang (kekal dalam keadaan) kafir,

dan mintalah balik maskahwin yang kamu telah berikan, dan biarkanlah mereka (suami-suami yang kafir itu) meminta balik apa yang mereka telah belanjakan. Demikianlah hukum Allah; Ia hukumkan di antara kamu (dengan adil). Dan (ingatlah), Allah Maha Mengetahui, lagi Maha Bijaksana. (10)

Dan sekiranya kamu tidak dapat menerima balik sesuatu dari maskahwin isteri-isteri kamu (yang menjadi murtad serta) melarikan diri ke pihak orang-orang kafir, kemudian kamu menyerang puak yang kafir itu serta mendapat harta rampasan maka berikanlah kepada orang-orang (Islam) yang lari isterinya itu ganti maskahwinnya sebanyak yang mereka telah bayar. Dan bertaqwalah kamu kepada Allah yang kamu beriman kepadaNya. (11)

Wahai Nabi! Apabila orang-orang perempuan yang beriman datang kepadamu untuk memberi pengakuan taat setia, bahawa mereka tidak akan melakukan syirik kepada Allah dengan sesuatu pun, dan mereka tidak akan mencuri, dan mereka tidak akan berzina, dan mereka tidak akan membunuh anak-anaknya, dan mereka tidak akan melakukan sesuatu perkara dusta yang mereka ada-adakan dari kemahuan hati mereka, dan mereka tidak akan menderhaka kepadamu dalam sesuatu perkara yang baik, - maka terimalah pengakuan taat setia mereka dan pohonkanlah kepada Allah mengampuni dosa mereka; sesungguhnya Allah Maha Pengampun, lagi Maha Mengasihani. (12)

Wahai orang-orang yang beriman! Janganlah kamu jadikan teman rapat mana-mana kaum yang dimurkai Allah, mereka telah berputus asa daripada mendapat kebaikan akhirat, sebagaimana berputus asanya orang-orang kafir yang ada di dalam kubur. (13)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Enyi mlioamini! msiwafanye adui zangu na adui zenu kuwa marafiki, mnawapelekea (khabari) kwa ajili ya urafiki hali wamekwisha kataa haki iliyokufikieni, wakamfukuza Mtume

na nyinyi pia, kwa sababu mnamwamini Mwenyeezi Mungu Mola wenu. Kama mnaondoka kufanya jihadi katika njia yangu na kuitafuta radhi yangu mnawapa siri (zenu) kwa ajili ya mapenzi, nami najua sana mnayoyaficha na mnayoyadhihirisha, na anayefanya hayo miongoni mwenu, basi amekwishapotea njia iliyo sawa.

2. Kama wakikukuteni watakuwa maadui zenu, na wanakukunjulieni mikono yao na ndimi zao kwa uovu, na wanapenda kama mkikufuru.

3. Hawatakufaeni jamaa zenu wala watoto wenu siku ya Kiyama, atahukumu baina yenu, na Mwenyeezi Mungu anaona mnayoyatenda.

4. Hakika nyinyi mna mfano mzuri kwa Ibrahimu na wale waliokuwa pamoja naye, walipowaambia watu wao: Kwa hakika sisi tu mbali nanyi na hayo mnayoyaabudu kinyume cha Mwenyeezi Mungu, tunakukataeni, na umekwishadhihiri uadui na bughudha ya daima kati yenu na yetu mpaka mtakapomwamini Mwenyeezi Mungu peke yake, isipokuwa kauli ya Ibrahimu kwa baba yake. Hakika nitakuombea msamaha, wala sina uwezo wa chochote kwa ajili yako mbele ya Mwenyeezi Mungu. Mola wetu! tumetegemea kwako, na tumegeukia kwako, na kwako ni marejeo.

5. Mola wetu! usitufanye mtihani kwa waliokufuru, na tusamehe Mola wetu! hakika wewe ni Mwenye nguvu, Mwenye hekima.

6. Bila shaka umekuwa mfano mzuri kwenu katika mwendo wao, kwa anayemuogopa Mwenyeezi Mungu na siku ya Mwisho na anayeyapuuza (haya) basi kwa hakika Mwenyeezi Mungu ni Mkwasi, Mwenye kusifiwa.

7. Huenda Mwenyeezi Mungu akaweka mapenzi kati yenu na wale ambao mnawaona kuwa maadui miongoni mwao, na Mwenyeezi Mungu ni Muweza, na Mwenyeezi Mungu ni Mwingi wa kusamehe, Mwenye kurehemu.

8. Mwenyeezi Mungu hakukatazini kuwafanyia ihsani na uadilifu wale ambao hawakupigana nanyi kwa ajili ya dini

wala hawakukufukuzeni katika nchi zenu. Hakika Mwenyeezi Mungu anawapenda wenye kufanya uadilifu.

9. Mwenyeezi Mungu anakukatazeni na wale ambao wanapigana nanyi katika dini, na kukufukuzeni katika nchi zenu, na wanasaidia katika kufukuzwa kwenu, (anakukatazeni) kuwafanya marafiki, na wawafanyao marafiki, basi hao ndio madhalimu.

10. Enyi mlioamini! watakapokufikieni wanawake walioamini wanaohama. basi wajaribuni, Mwenyeezi Mungu ndiye ajuaye zaidi imani yao, kama mkijua kuwa wao ni waumini basi msiwarudishe kwa makafiri, (wanawake) hawa si halali kwao, wala wao (wanaume makafiri) si halali kwao, na warudishieni (waume zao) mali walizotoa. Wala si hatia kwenu kuwaoa ikiwa mtawapa mahari yao, wala msiwaweke wanawake makafiri katika kifungo cha ndoa zenu, na ombeni mliyoyatoa, nao waombe walivyovitoa. Hiyo ndiyo hukumu ya Mwenyeezi Mungu anayo kuhukumuni, na Mwenyeezi Mungu ni Mjuzi, Mwenye hekima.

11. Na kama akitoroka yeyote katika wake zenu kwenda kwa makafiri tena ikatokea bahati (ya kupata mateka) basi wapeni wale ambao wake zao wametoroka, kiasi cha mahari waliyotoa, na mcheni Mwenyeezi Mungu ambaye mnamwamini.

12. Ewe Nabii! watakapokujia wanawake Waumini wanakuahidi kuwa, hawatamshirikisha Mwenyeezi Mungu na chochote, wala hawataiba, wala hawatazini, wala hawatawaua watoto wao, wala hawataleta uzushi waliouzusha baina ya mikono yao na miguu yao, wala hawatakuasi katika jambo jema, basi peana ahadi nao na uwatakie msamaha kwa Mwenyeezi Mungu hakika Mwenyeezi Mungu ni Mwingi wa kusamehe, Mwenye kurehemu.

13. Enyi mlioamini! msifanye urafiki na watu ambao Mwenyeezi Mungu amewakasirikia, maana wamekata tamaa ya Akhera kama vile makafiri walivyowakatia tamaa watu wa makaburini.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 386

(60) سوره ممتحنه مدنى است و سيزده آيه دارد (13)

[سوره الممتحنة (60): آيات 1

تا 9] صفحه ى 387

ترجمه آيات به نام خداوند رحمان و رحيم.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد دشمن مرا و دشمن خودتان را دوستان خود مگيريد، آيا مراتب دوستى خود را به ايشان تقديم مى كنيد با اينكه به شريعتى كه براى شما آمده و حق است كفر مى ورزند و نيز رسول و شما را به جرم اينكه به خدا، پروردگارتان ايمان آورده ايد بيرون مى كنند؟! اگر براى رضاى من و جهاد در راه من مهاجرت كرده ايد نبايد آنان را دوست خود بگيريد و پنهانى با ايشان دوستى كنيد چون من بهتر از هر دانايى مى دانم چه چيزهايى را پنهان مى داريد و چه چيزهايى را اظهار مى كنيد و هر كس از شما چنين كند راه مستقيم را گم كرده (1).

اگر كفار به شما دست پيدا كنند دشمنان شما خواهند بود و دست و زبان خود را به آزار شما دراز خواهند كرد و آرزومند آنند كه شما هم كافر شويد (2).

خويشاوند و اولاد شما (كه به خاطر سلامتى آنان با كفار دوستى مى كنيد) در روز قيامت به درد شما نمى خورند روز قيامت همه اين روابط عاطفى قطع مى شود، شما مى مانيد و عملتان، و خدا بدانچه مى كنيد بينا است (3).

شما الگوى خوبى در ابراهيم و پيروان او داريد، به ياد آريد آن زمان را كه به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى پرستيد بيزاريم، به شما كافريم و از همين امروز براى ابد اعلام قطع رابطه خويشاوندى و اعلام دشمنى و كينه مى كنيم تا روزى كه به خداى يگانه ايمان آوريد. باقى مى ماند سخنى كه ابراهيم به پدرش گفت، و آن بود كه من

فقط مى توانم از خدا برايت طلب مغفرت كنم و از ناحيه خدا هيچ كار ديگرى نمى توانم صورت دهم. و همگى گفتند پروردگارا بر تو توكل و به سوى تو انابه نموديم كه بازگشت به سوى تو است (4).

پروردگارا تو ما را مايه امتحان و فتنه كسانى كه كافر شدند قرار مده و ما را بيامرز كه تو، آرى، تنها تو عزيز و حكيمى (5).

از ميان شما آنهايى كه اميدوار به خدا و روز جزايند همواره در ابراهيم و يارانش الگو داشته اند و اما آنهايى كه از شما هنوز هم كفار را دوست مى دارند خداى تعالى بى نياز و ستوده است (6).

اميد است كه خداى سبحان بين شما و همان كفار (كه به خاطر خدا با ايشان دشمنى كرديد) مودت برقرار سازد و خدا توانا است و خدا آمرزگار رحيم است (7).

(اين فرمان تنها مربوط به كفاريست كه شما را بيرون كردند و با شما جنگيدند) و اما آنهايى كه ______________________________________________________ صفحه ى 388

چنين نكردند خدا شما را از احسان به آنان و رفتار عادلانه با ايشان نهى نكرده زيرا خدا عدالت كاران را دوست مى دارد (8).

خدا تنها از دوستى كسانى نهى كرده كه با شما سر جنگ دارند و تنها بر سر مساله دين با شما جنگيدند و شما را از ديارتان بيرون كردند و در بيرون كردنتان پشت به پشت هم دادند خدا شما را از اينكه آنان را دوست بداريد نهى فرموده و هر كس دوستشان بدارد پس آنها ستمكارند (9).

بيان آيات [بيان آياتى كه به سختى از دوستى مؤمنين با كفار و مشركين نهى مى كند]

اين سوره متعرض مساله دوستى مؤمنين با كفار است، و از

آن به سختى نهى مى كند، هم در ابتداى سوره متعرض آنست، و هم در آخرش، و در خلال آياتش متعرض احكامى در باره زنان مهاجر و بيعت زنان شده، و مدنى بودن اين سوره روشن است.

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ ..."

از زمينه آيات استفاده مى شود كه بعضى از مؤمنين مهاجر در خفا با مشركين مكه رابطه دوستى داشته اند، و انگيزه شان در اين دوستى جلب حمايت آنان از ارحام و فرزندان خود بوده، كه هنوز در مكه مانده بودند. اين آيات نازل شد و ايشان را از اين عمل نهى كرد.

رواياتى هم كه در شان نزول آيات وارد شده اين استفاده را تاييد مى كند، چون در آن روايات آمده كه حاطب بن ابى بلتعة نامه اى سرى به مشركين مكه فرستاد، و در آن از اينكه رسول خدا (ص) تصميم دارد مكه را فتح كند به ايشان گزارش داد، و منظورش اين بود كه منتى بر آنان گذاشته و بدين وسيله ارحام و اولادى كه در مكه داشت از خطر مشركين حفظ كرده باشد. خداى تعالى اين جريان را به پيامبر گرامى اش خبر داد، و اين آيات را فرستاد. و- ان شاء اللَّه- شرح اين داستان در بحث روايتى آينده از نظر خواننده مى گذرد.

كلمه" عدو" به معناى دشمن است كه هم بر يك نفر اطلاق مى شود، و هم بر جمع دشمنان، و مراد آيه شريفه جمع آن است، به قرينه اينكه فرموده" اولياء خود نگيريد" و نيز به قرينه ضمير جمع در" اليهم" و قرائن ديگر. و منظور از اين دشمنان مشركين مكه اند، و دشمن بودنشان براى خدا

به خاطر مشرك بودنشان است، به اين علت كه براى خدا شركائى قائل بودند، و خدا را نمى پرستيدند، و دعوت او را نمى پذيرفتند، و رسول او را تكذيب مى كردند. و دشمن بودنشان براى مؤمنين به خاطر اين بود كه مؤمنين به خدا ايمان آورده بودند، و مال و جان خود را در راه خدا فدا مى كردند، و معلوم است كسانى كه با خدا دشمنى ______________________________________________________ صفحه ى 389

دارند، با مؤمنين هم دشمن خواهند بود.

خواهى گفت: در آيه شريفه ذكر دشمنى مشركين با خدا كافى بود، چه حاجت بود به اينكه دشمنى با مؤمنين را هم ذكر كند. در پاسخ مى گوييم: از آنجا كه زمينه آيه زمينه نهى مؤمنين از دوستى با مشركين بود، يادآورى دشمنى آنان با ايشان نهى و تحذير را تاكيد مى كند، گويا فرموده: كسى كه با خدا دشمنى كند، با خود شما هم دشمن است، ديگر چه جا دارد كه با آنان دوستى كنيد.

كلمه" مودت" مفعول كلمه" تلقون" است، و حرف" باء" كه بر سر آن در آمده زائد است، همان طور كه در آيه" وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ" «1» چنين است. و مراد از" القاء مودت" اظهار مودت و يا ابلاغ آن به مشركين است، و اين جمله، يعنى جمله" تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ" صفت و يا حال از فاعل" لا تَتَّخِذُوا" است.

" وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ"- منظور از" حق" دين حق است، كه كتاب خدا آن را توصيف نموده، و رسول خدا (ص) هم به سوى آن دعوت مى كند، و اين جمله جمله اى است حاليه.

" يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ"- اين جمله نيز حاليه

است. و منظور از اخراج رسول و اخراج مؤمنين اين است كه با بد رفتارى خود رسول و مؤمنين را ناچار كردند از مكه خارج شوند، و به مدينه مهاجرت كنند. و در جمله" أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ" لامى در تقدير است، و جمله را متعلق به" يخرجون" مى كند، و معنايش اين است كه: رسول و شما را مجبور به مهاجرت از مكه مى كنند، به خاطر اينكه به پروردگارتان ايمان آورده ايد.

در اين جمله نام" اللَّه" را با كلمه" ربكم" توصيف كرده تا بفهماند مشركين مكه مؤمنين را بر امرى مؤاخذه مى كنند كه حق و واجب است، و جرم نيست، براى اينكه ايمان هر انسانى به پروردگارش امرى است واجب، نه جرم قابل مؤاخذه.

" إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي"- اين جمله متعلق است به جمله" لا تتخذوا" يعنى اگر مهاجرتتان جهاد در راه من، و به منظور خشنودى من است، ديگر دشمنان مرا دوست مگيريد. و در اين جمله جزاى شرط حذف شده، براى اينكه همان" لا تتخذوا" مى فهماند جزائى كه حذف شده يك" لا تتخذوا" ى ديگر است. و كلمه" جهادا" مصدر است، و در اينجا مفعول له واقع شده. و كلمه" ابتغاء" به معناى طلب است. و كلمه _______________

(1) سوره بقره، آيه 195. ______________________________________________________ صفحه ى 390

" مرضاة" مانند كلمه" رضا" مصدر و به معناى خشنودى است. و معناى جمله اين است كه:

اگر در راه رضاى من و جهاد در راه من بيرون شديد، ديگر دشمن مرا و دشمن خودتان را دوست مگيريد.

شرطى كه در آيه شريفه كرده از باب اشتراط حكم به امرى محقق الوقوع است، كه هم نهى را

تاكيد مى كند، و هم ملازمه ميان شرط و مشروط را اعلام مى دارد، مثل اين مى ماند كه پدرى به فرزند خود بگويد" اگر پسر من هستى فلان كار را مكن" كه اين تعبير هم نهى را تاكيد مى كند، و هم مى فهماند ميان شرط و مشروط ملازمه است، و كسى كه فرزند من است ممكن نيست فلان كار را بكند.

" تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ"- وقتى گفته مى شود" أسررت اليه حديثا"، معنايش اين است كه من فلان قصه را پنهانى به فلان كس رساندم، پس معناى" تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ" اين است كه در خفا به مشركين اطلاع مى دهيد كه دوستشان داريد- راغب «1» اين طور معنا كرده. و كلمه" اعلان" ضد اخفاء و به معناى آشكار ساختن است. و جمله" أَنَا أَعْلَمُ" حال از فاعل" تسرون" است. و كلمه" أعلم" اسم تفضيل است، (يعنى من داناترم). بعضى از مفسرين «2» احتمال داده اند كه" اعلم" صيغه متكلم وحده از مضارع باشد، كه با حرف" باء" متعدى شده است، چون ماده" علم" گاهى با حرف" باء" متعدى مى شود، و گاهى بدون آن.

اين جمله استينافيه است، اما نه به طورى كه ربطى به ما قبل نداشته باشد، بلكه بيان ما قبل است، گويا شنونده وقتى آيه قبلى را شنيده، پرسيده: مگر ما چكار كرده ايم؟ در اين آيه پاسخ مى دهد: شما پنهانى به مشركين اطلاع مى دهيد كه ما دوستتان داريم، و حال آنكه من از هر كسى بهتر مى دانم، و بهتر خبر دارم آنچه را كه پنهانى و يا آشكارا انجام مى دهيد، يعنى من گفتار و كردار شما را به علمى مى دانم كه اخفاء و

اظهار شما نسبت به آن يكسان است.

پس معلوم مى شود مجموع دو جمله" بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ" يك معنا را مى رساند، و آن اين است كه اخفاء و اظهار نزد خدا يكسان است، چون او به آشكار و نهان يك جور احاطه دارد، پس ديگر نبايد ايراد كرد كه آوردن جمله" بِما أَخْفَيْتُمْ" كافى بود، و احتياج به آن _______________

(1) مفردات راغب، ماده" سرر".

(2) روح المعانى، ج 28، ص 68. ______________________________________________________ صفحه ى 391

جمله ديگر نبود، براى اينكه كسى به نهانها آگاه است، به طريق أولى به آشكارها عالم است.

و در جمله" وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ" كلمه" ذلك" اشاره است به پنهان ساختن مودت با كفار، و به تعبير ديگر: اشاره است به دوستى با آنان. و كلمه" سواء السبيل" از باب اضافه صفت به موصوف است، و معنايش" سبيل السواء" يعنى طريق مستقيم است. و كلمه مذكور مفعول" ضل" است البته احتمال اين نيز هست كه منصوب به حذف حرف جر باشد، و تقدير آن" فقد ضل عن سواء السبيل" بوده باشد. و منظور از كلمه" سبيل"،" سبيل اللَّه" است.

[دوستى كردن با كفار از بغض و عداوت آنها نسبت به شما نمى كاهد و اگر به شما دست يابند ...]

" إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً ..."

راغب گفته" ثقف"- به فتحه حرف اول، و سكون حرف دوم- به معناى حذاقت در ادراك و انجام چيزى است. و اضافه كرده كه وقتى گفته مى شود:" ثقفت كذا" معنايش اين است كه من آن را با حذاقتى كه در ديد دارم ديدم. اين معناى لغوى كلمه است، ولى به عنوان مجاز در همه ادراكها هم استعمال

مى شود، هر چند كه ثقافت و حذاقتى در بين نباشد «1». و ديگران «2» كلمه مذكور را به ظفر و دستيابى معنا كرده اند، و شايد اين معنا را به كمك مناسبت مقام آيه فهميده اند، و هر دو معنا بهم نزديكند.

زمينه اين آيه بيان اين نكته است كه پنهان كردن دوستى با كفار به منظور جلب محبت آنان، و رفع عداوتشان هيچ سودى به حالشان ندارد، و مشركين على رغم اين مودتها كه بعضى از مؤمنين اعمال مى دارند، اگر به ايشان دست يابند دشمنى خود را اعمال مى كنند، بدون اينكه دوستى هاى مؤمنين تغييرى در دشمنى آنها داده باشد.

" وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ"- اين جمله به منزله عطف تفسير است، براى جمله" يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً". و" بسط أيدى بالسوء" كنايه است از كشتن و اسير كردن و ساير شكنجه هايى كه يك دشمن غالب نسبت به مغلوب روا مى دارد. و" بسط زبانها به سوء" كنايه است از ناسزا و بدگويى.

و ظاهرا جمله" وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ" عطف باشد بر جزاء يعنى جمله" يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً"، و ماضى" ودوا" معناى مضارع را مى دهد، چون شرط و جزاء اقتضاء دارد كه ماضى _______________

(1) مفردات راغب، ماده" ثقف".

(2) روح المعانى، ج 28، ص 68. ______________________________________________________ صفحه ى 392

مزبور به معناى مضارع باشد. و معناى آيه اين است كه: اگر مشركين به شما دست يابند، دشمن شما خواهند بود، و دست و زبان خود را به بدى به سوى شما دراز مى كنند، و دوست مى دارند كه شما كافر شويد، هم چنان كه در مكه مؤمنين را شكنجه مى دادند، و به اين اميد كه شايد از دينشان

برگردند- و خدا داناتر است.

[بيان اينكه در قيامت رابطه اسباب و انساب وجود نخواهد داشت و مراد از اينكه فرمود خداوند بين شما و ارحام و اولادتان در قيامت جدايى مى اندازد]

" لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ" اين آيه توهمى را كه ممكن است به ذهن كسى برسد، دفع مى كند، و آن توهم اين است كه پيش خود خيال كند دوستى با مشركين مكه به خاطر حفظ ارحام و اولاد شرعا اشكالى نبايد داشته باشد. آيه شريفه پاسخ مى دهد: اگر اين تشبثات داراى فايده اى مى بود عيبى نداشت، اما اگر حفظ ارحام به قيمت عذاب دوزخ برايتان تمام شود چطور؟ قطعا و عقلا نبايد در صدد حفظ آنان برآييد، براى اينكه ارحام و اولاد كه به خاطر حفظ آنان امروز با دشمنان خدا دوستى كرديد، در روزى كه كيفر معصيت و اعمال زشت خود را كه يكى از آنها همين دوستى با كفار است مى بينيد به درد شما نمى خورند، و دردى از شما دوا نمى كنند.

" يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ"- يعنى روز قيامت خداى تعالى با از كار انداختن اسباب دنيوى، ميان شما جدايى مى اندازد، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ" «1» و علت سقوط اسباب و از آن جمله خويشاوندى ظاهرى اين است كه خويشاوندى كه معنايش منتهى شدن نسبت دو نفر يا بيشتر به يك رحم (و يا يك صلب) است، تنها آثارش را در ظرف دنيا كه ظرف حيات اجتماعى است بروز مى دهد، و باعث مودت و الفت و معاضدت و عصبيت، و يا خدمت و امثال آن مى گردد، چون ظرف اجتماع است كه بالطبع

و بر حسب آراء و عقائد، انسان را محتاج به اين امور مى سازد، آراء و عقائدى كه آن را هم فهم اجتماعى در انسان ايجاد مى كند، و در خارج از ظرف حيات اجتماعى خبرى از اين آراء و عقائد نيست.

در قيامت وقتى حقائق آشكارا جلوه مى كند، و رفع حجاب و كشف غطاء مى شود،- اثرى از آراء و پندارهاى دنيايى نمى ماند، و رابطى كه ميان اسباب و مسببات بود، و آن استقلالى كه ما در دنيا براى اسباب و تاثيرش در مسببات مى پنداشتيم، به كلى از بين _______________

(1) وقتى در صور دميده مى شود، ديگر انساب و خويشاوندى بين آنان نخواهد بود. سوره مؤمنون، آيه 101. ______________________________________________________ صفحه ى 393

مى رود، هم چنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده:" لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ"«1» و نيز فرموده:" وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ" «2».

پس در قيامت رابطه اسباب و انساب وجود ندارد، و هيچ خويشاوندى از خويشاوندى اش بهره مند نمى شود، پس سزاوار انسان عاقل نيست كه به خاطر خويشاوندان و فرزندان، به خدا و رسولش خيانت كند، چون اينان در قيامت دردى از او دوا نمى كنند.

[وجوه ديگرى كه در معناى جمله" يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ" گفته شده است

بعضى از مفسرين «3» گفته اند: مراد اين است كه روز قيامت خداى تعالى صحنه اى هول انگيز به پا مى كند كه هر كس از هر كس ديگر فرار مى كند، هم چنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده:" يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ" «4»، ليكن وجه سابق با مقام مناسب تر است.

بعضى «5» ديگر گفته اند: مراد

آيه اين است كه روز قيامت خداى تعالى شما را از يكديگر جدا مى سازد، اهل ايمان و اطاعت را داخل بهشت، و اهل كفر و معصيت را داخل جهنم مى كند، در نتيجه يك خويشاوند بهشتى، خويشاوند دوزخى خود را نمى بيند، چون در آتش است.

اين وجه هر چند در جاى خود سخن صحيحى است، ليكن (همان طور كه در وجه قبل گفتيم) با مقام آيه تناسب ندارد، براى اينكه در آيه شريفه سخنى از كفر ارحام و اولاد مؤمنين نرفته.

بعضى «6» ديگر گفته اند: مراد از اين فصل و جدا سازى، فصل قضاء است، و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى در روز قيامت بين شما داورى مى كند.

اين وجه هم همان اشكال را دارد كه وجه قبلى داشت، براى اينكه در جايى سخن از داورى مى رود كه مورد اختلاف باشد، و مقام آيه چنين مقامى نيست، و لذا در آيه شريفه" إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ" «7» به خاطر اينكه سخن از اختلاف _______________

(1) رشته ها در بينتان از هم گسيخت، و آنچه را مى پنداشتيد نخواهيد يافت. سوره انعام، آيه 94.

(2) عذاب را ديدند و رشته ها را گسيخته يافتند. سوره بقره، آيه 166.

(3) روح المعانى، ج 28، ص 69.

(4) روزى كه هر كس از برادرش، و مادر و پدرش، و رفيق و فرزندانش مى گريزد، براى هر انسانى وصفى است كه نمى گذارد به سايرين توجهى داشته باشد. سوره عبس، آيه 34- 37.

(5 و 6) مجمع البيان، ج 9، ص 270.

(7) سوره سجده، آيه 20. ______________________________________________________ صفحه ى 394

رفته، كلمه" يفصل" را به داورى معنا مى كنيم، و مى گوييم معنايش اين است كه:

پروردگار تو در

قيامت بين آنان در آنچه در باره اش اختلاف مى كنند داورى خواهد كرد.

" وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ"- اين جمله متمم جمله" لَنْ تَنْفَعَكُمْ" و به منزله تاكيد آن است، و معنايش اين است كه: روز قيامت أرحام و اولاد، شما را در برطرف كردن آثار اين خيانت و امثال آن سودى نخواهند داشت، و خدا بدانچه مى كنيد بينا است و چيزى بر او پوشيده نيست، و به عظمت اين خيانت شما آگاه است، و خواه ناخواه شما را بر آن مؤاخذه خواهد نمود.

[اسوه بودن ابراهيم (عليه السلام) و پيروانش در تبرى از مشركين و توضيح در باره استغفار ابراهيم (عليه السلام) براى پدر و اينكه استثناى" إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ ..." متصل است يا منقطع

" قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ ... أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" در اين جمله خطاب را متوجه مؤمنين كرده. و جمله" أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ" معنايش اتباع و اقتداء نيكو به ابراهيم است. و جمله" وَ الَّذِينَ مَعَهُ" به ظاهرش دلالت دارد بر اينكه غير از لوط و همسر ابراهيم كسانى ديگر نيز به وى ايمان آورده بودند.

" إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ"- يعنى ما از شما و از بت هاى شما بيزاريم، و اين بيان همان چيزى است كه بايد در آن اسوه و اقتداء داشته باشند.

" كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ"- اين قسمت از آيه برائت را به آثارش معنا مى كند، و آثار برائت همين است كه به عقيده آنان كفر بورزند، و ما دام كه مشركند با

آنان دشمنى كنند تا روزى كه خداى واحد سبحان را بپرستند.

و مراد از كفر ورزيدن به آنان، كفر ورزيدن به شرك آنان است، به دليل اينكه فرموده:" حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ- تا زمانى كه به خداى واحد ايمان بياوريد" و معناى كفر به شرك آنان اين است كه با شرك آنان عملا مخالفت شود، هم چنان كه عداوت مخالفت و ناسازگارى قلبى است.

خود آنان برائتشان از مشركين را به سه امر تفسير كرده اند: اول مخالفت عملى با شرك آنان، دوم عداوت قلبى با ايشان، و سوم استمرار اين وضع ما دام كه بر شرك خود باقى اند. مگر اينكه دست از شرك برداشته، به خداى واحد ايمان آورند.

" إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ"- اين جمله استثنايى است از كليتى كه جمله هاى قبل بر آن دلالت مى كرد، و آن اين بود كه ابراهيم و مؤمنينى كه با وى بودند، از قوم مشرك خود به طور كلى و مطلق، تبرى جستند، و هر رابطه اى كه ايشان را به آنان پيوسته كند قطع نمودند، به جز يك رابطه، و آن گفتار ابراهيم به پدرش بود كه گفت:" لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ ...". ______________________________________________________ صفحه ى 395

و اين جمله معنايش اظهار دوستى ابراهيم نسبت به پدر نيست، بلكه وعده اى است كه به وى داده، تا شايد از شرك توبه كند، و به خداى يگانه ايمان آورد، به دليل اينكه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده:" وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ" «1» كه از آن استفاده مى شود وقتى ابراهيم به پدرش

وعده استغفار داده كه برايش روشن نبوده كه وى دشمن خدا است، و دشمنى با خدا در دلش رسوخ يافته، و در شرك ثابت قدم است، بدين جهت اميدوار بوده كه از شرك به سوى خدا برگردد، و ايمان بياورد. و وقتى برايش معلوم شد كه عداوتش با خدا در دلش رسوخ يافته، و در نتيجه از ايمانش مايوس شد، از او بيزارى جست.

علاوه بر اينكه از آيه اى كه داستان احتجاج ابراهيم با پدرش را نقل مى كند، و مى فرمايد:" قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ" «2» استفاده مى شود كه در همان مجلسى كه وعده استغفار به پدرش مى دهد، بلافاصله مى گويد: من از شما و آنچه به جاى خدا مى خوانيد كناره گيرى مى كنم، و اگر وعده استغفار از روى محبت و دوستى پدر بود، جا داشت بگويد" و من از قوم كناره گيرى مى كنم" نه اينكه بفرمايد:" من از همه شما كناره گيرى مى كنم" و پدر را هم داخل قوم كند، و از همه كناره گيرى كند كه همان تبرى است.

بنا بر آنچه گفتيم استثناء در آيه، استثناء متصل است، و مستثنى منه آن اين است كه نامبردگان با مشركين سخنى نگفتند، مگر در باره تبرى، در نتيجه معنايش اين مى شود كه:

مؤمنين و ابراهيم به غير از تبرى هيچ سخنى با مشركين نداشتند، الا سخنى كه ابراهيم فقط با پدرش داشت، و آن اين بود كه گفت:" لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ"، و معلوم است كه اين سخن نه تبرى است و نه تولى، بلكه وعده اى است كه به پدر داده، به اين اميد كه شايد به خدا ايمان بياورد.

ليكن در

اينجا نكته اى هست كه با در نظر گرفتن آن ناگزير مى شويم استثناء را منقطع بگيريم، و آن اين است كه از آيه سوره توبه استفاده مى شود كه تبرى جازم و قاطع ابراهيم بعد از آن زمانى بوده كه به او وعده استغفار داده، و بعد از آنكه فهميد پدرش دشمن خداست، به طور قاطع از او تبرى جسته" فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ" و آيه مورد بحث از همين تبرى قاطع خبر مى دهد، و در آخر وعده ابراهيم به پدر را استثناء مى كند. پس معلوم _______________

(1) استغفار ابراهيم براى پدرش از در دوستى نبود، بلكه ناشى از وعده اى بود كه به وى داده بود، ولى وقتى برايش روشن شد كه او دشمن خدا است از او بيزارى جست. سوره توبه، آيه 114.

(2) سوره مريم، آيه 48 و 47. ______________________________________________________ صفحه ى 396

مى شود جمله آخر آيه، يعنى جمله استثناء، غير از جنس جمله مستثنى منه است، و استثناى منقطع هم همين است.

و بنا بر اين فرض، ممكن است بگوييم جمله" إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ" استثناء از مضمون همه آيه است يعنى از اينكه فرمود:" قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ" با در نظر داشتن قيدى كه به آن خورده، يعنى قيد" إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ" و در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: به تحقيق براى شما اقتدايى نيكو است از ابراهيم، و آنان كه با او بودند در اينكه از قوم مشرك خود تبرى جستند (مگر قول ابراهيم كه به پدرش وعده اى چنين و چنان داد).

و اما بر فرض اينكه استثناء متصل باشد، وجه اتصالش همانست كه ما در

سابق بيان كرديم. بعضى از مفسرين «1» در وجه اتصال چنين گفته اند كه: مستثنى منه، جمله" قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ" است، و معناى مجموع آيه اين است كه: شما مسلمانان در ابراهيم و مؤمنين به وى اقتدايى نيكو داريد، و بايد در همه رفتار و صفات او اقتداء كنيد، الا در يك خصلتش و آن اين است كه به پدرش چنين و چنان گفت.

ولى اين وجه درست نيست، چون زمينه آيه مورد بحث كه مى فرمايد" لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ" اين نيست كه بخواهد تاسى به ابراهيم (ع) را در تمامى خصالش بر مسلمانان واجب كند و استغفار يا وعده استغفار را استثناء كند، تا اين يك خصلت از خصال ابراهيم مستثنى باشد، بلكه زمينه آيه اين است كه تنها مردم مسلمان را در خصوص بيزارى اش از قوم مشرك خود وادار به تاسى كند، و اما وعده به استغفار در صورتى كه اميد توبه و ايمان در بين باشد، از مصاديق تبرى و بيزارى جستن نيست، تا استثناى آن از بيزارى جستن ابراهيم (ع) از قوم مشركش استثناى متصل باشد، هر چند كه از مصاديق تولى نيز نيست.

" وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ"- اين جمله تتمه گفتار ابراهيم (ع) و بيان حقيقت امر در مساله طلب مغفرت است، و اينكه اگر از خدا جهت پدر طلب مغفرت كردم، نه چون طلب هر طلبكار از بدهكار خويش بود، بلكه منشا آن فقر عبوديت، و ذلت آن در برابر غناى ربوبيت و عزت او است. و اين خداى تعالى است كه يا به وجه كريمش اقبال نموده و بر بنده اش ترحم

مى كند، و يا اعراض نموده از رحمت دريغ مى دارد، چون احدى از

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 271. ______________________________________________________ صفحه ى 397

خدا مالك و طلبكار چيزى نيست، و او مالك هر چيز است، هم چنان كه خودش فرموده:" قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً" «1».

و كوتاه سخن اينكه: جمله" ما أَمْلِكُ ..."، يك نوع اعتراف به عجز در مقامى است كه ممكن است كسى از شنيدن" لاستغفرن لك" بويى از اثبات قدرت استشمام كند، لذا براى دفع اين توهم بلافاصله به عجز خود اعتراف كرد، نظير كلام شعيب كه بعد از گفتن" إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ- من جز اين نمى خواهم كه تا آنجا كه بتوانم اصلاح كنم" بلافاصله گفت:" وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ" تا اصالت و استقلالى را كه ممكن است كسى از جمله اولش استفاده كند از خود نفى كرده باشد، و بفهماند كه هيچ گونه قدرت و استطاعتى از خود ندارد.

" رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ"- اين جمله نيز تتمه كلامى است كه قرآن كريم از ابراهيم و مؤمنين به وى نقل كرده بود، و مسلمانان را به تاسى به وى وا مى داشت. و اين جمله دعائى است از نامبردگان به درگاه پروردگارشان، و مناجاتى است دنبال آن تبرى كه از قوم خود كردند، چون تبرى جستن آنهم به آن شدت، ممكن است اثار سويى به بار آورد، و ايمان را از آدمى سلب كند، لذا دعا كردند كه پروردگارا به تو توكل مى كنيم، و به سوى تو توبه مى آوريم، و بازگشت به سوى تو است.

جمله مذكور مقدمه اى است براى دعائى كه بعدا مى آيد، در حقيقت دعاى

خود را با اين مقدمه افتتاح كردند، و در آن مقدمه موقعيتى را كه در بيزارى از اعداء دارند ذكر نموده، گفتند" پروردگارا توكل ما بر تو است، و به سوى تو برمى گرديم" و منظورشان اين بوده كه ما در موقعيتى از زندگى قرار داريم كه ممكن است فكر كنيم زمام نفس ما در دست خود ما است، و اين خود ما هستيم كه امور خود را تدبير مى كنيم، ولى ما نسبت به نفس خود به تو رو مى آوريم، و آن را به تو رجوع مى دهيم، و نسبت به امورمان كه بايد تدبيرش كنيم، آن را هم به خود تو وا مى گذاريم، و خلاصه مشيت تو را جايگزين مشيت خود مى سازيم، تويى وكيل ما در امور، آن را به هر گونه كه خودت مى خواهى تدبير فرما.

آن گاه گفتند:" وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ" و منظورشان اين بوده كه بازگشت هر چيز چه فعل و چه فاعل فعل به سوى تو است. و خلاصه اگر در انابه آوردنمان به سوى تو خود را به تو سپرديم، و در توكلمان بر تو تدبير امورمان را به تو واگذار نموديم، راهى را پيش گرفتيم كه مطابق با

_______________

(1) بگو پس آن كيست كه از خدا چيزى را مالك و طلبكار باشد؟. سوره مائده، آيه 17. ______________________________________________________ صفحه ى 398

حقيقت امر است، چون حقيقت امر اين است كه بازگشت همه امور به تو است.

" رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا"- اين قسمت از آيه متن دعاى ايشان است، و جملات قبلى همان طور كه گفتيم مقدمه بود. در اين دعاى خود از خدا مى خواهند كه از آثار سوء تبريشان

از كفار پناهشان دهد، و ايشان را بيامرزد.

كلمه" فتنة" به معناى وسيله امتحان است، و معناى اين كه" فتنه براى كفار قرار گيرند" اين است كه كفار بر آنان مسلط شوند، تا مورد امتحان قرار گرفته، آنچه فساد در وسع خود دارند بيرون بريزند، ابراهيم و مؤمنين را به انواع آزارها شكنجه كنند كه چرا به خدا ايمان آورده ايد، و خدايان ما را رها كرده، از آنها و از عبادتشان بيزارى جسته ايد.

ابراهيم (ع) و يارانش در دعاى خود نداى" ربنا" را پى در پى تكرار كرده اند تا به اين وسيله رحمت الهى را به جوش آورند.

" إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ"- يعنى تويى آن غالبى كه هرگز مغلوب نشود، و كسى كه همه افعال او متقن است، و از استجابت دعاى ما عاجز نگردد تويى. و تنها تويى كه مى توانى ما را از كيد دشمنان خود حفظ كنى، و مى دانى از چه راهى حفظ كنى.

مفسرين در تفسير اين دو آيه نظرهاى مختلفى غير آنچه ما گفتيم دارند كه به منظور رعايت اختصار از نقلش خوددارى نموديم، اگر كسى بخواهد بايد به تفاسير مطول مراجعه كند.

" لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ ..."

در اين آيه به منظور تاكيد، مساله اسوه را تكرار كرده تا علاوه بر تاكيد، اين معنا را هم بيان كرده باشد كه اين اسوه تنها براى كسانى است كه به خدا و روز جزا اميد داشته باشند، و نيز تاسى اين گونه افراد به ابراهيم (ع) تنها در بيزارى جستن از كفار نيست، بلكه در دعا و مناجات هم از آن جناب تاسى مى كنند.

و ظاهرا مراد از

اميد خدا، اميد ثواب خدا در برابر ايمان به او است. و مراد از اميد آخرت، اميد پاداشهايى است كه خدا وعده آن را به مؤمنين داده، پس اميد به آخرت كنايه است از ايمان به آخرت.

" وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ"- اين جمله بى نيازى خداى تعالى از امتثال بندگان را مى رساند، مى فرمايد بيزارى جستن از كفار به نفع خود شما است، و خدا از آن بهره مند نمى شود، چون خداى تعالى از مردم و از اطاعتشان غناى ذاتى دارد، و او در اوامرى كه به ايشان مى كند و در نواهى اش حميد، و داراى منت است، اگر امر و نهى مى كند براى ______________________________________________________ صفحه ى 399

اصلاح حال خود مردم و براى سعادت زندگيشان است، نه براى خودش.

" عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ" ضمير در" منهم" به كفارى برمى گردد كه مسلمانان موظف شده اند با آنان دشمن باشند، و ايشان كفار مكه بودند. و مراد از اينكه مى فرمايد:" اميد است خداوند بين شما مؤمنين و آنهايى كه شما دشمنشان داشتيد مودت قرار دهد" اين است كه خداى تعالى آن كفار را موفق به اسلام كند، هم چنان كه در جريان فتح مكه موفقشان كرد، پس منظور آيه اين نيست كه خواسته باشد حكم دشمنى و تبرى را نسخ كند.

و معناى آيه اين است كه: از درگاه خداى تعالى اين اميد هست كه بين شما مؤمنين و كفارى كه دشمنشان داشتيد- يعنى كفار مكه- مودت ايجاد كند، به اين طريق كه آنان را موفق به اسلام بفرمايد، و معلوم است كه وقتى مسلمان شدند

آن دشمنى مبدل به مودت خواهد شد، و خداى تعالى قدير بر اين كار هست. و نيز آمرزگار گناهان بندگان خويش، و رحيم به ايشان است. و در صورتى كه از گناهان خود توبه كنند، و به اسلام در آيند خداى تعالى از گذشته هايشان مى گذرد، پس بر مؤمنين است كه از خدا اين اميد را داشته باشند، و بخواهند تا به قدرت و مغفرت و رحمت خود اين دشمنى را مبدل به دوستى و برادرى كند.

[نهى از دوستى با كفار به معناى نهى از عدالت و خوش رفتارى با كفار غير حربى نيست

" لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ ..."

در اين آيه شريفه و آيه بعدش نهى وارد در اول سوره را توضيح مى دهد. و مراد از آن كفارى كه با مؤمنين بر سر دين قتال نكردند و مؤمنين را از ديارشان بيرون نساختند، كفار نقاط ديگر و غير مكه است، مشركينى است كه با مسلمانان معاهده داشتند. و كلمه" بر" كه مصدر فعل" تبروهم" است، به معناى احسان است. و كلمه" اقساط" كه مصدر فعل" تقسطوا" است، به معناى معامله به عدل است. و جمله" أن تبروهم" بدل است از كلمه" الذين ...". و جمله" إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ" تعليل است براى جمله" لا يَنْهاكُمُ ...".

و معناى آيه اين است كه: خدا با اين فرمانش كه فرمود:" دشمن مرا و دشمن خود را دوست نگيريد" نخواسته است شما را از احسان و معامله به عدل با آنهايى كه با شما در دين قتال نكردند، و از ديارتان اخراج نكردند، نهى

كرده باشد، براى اينكه احسان به چنين كفارى خود عدالتى است از شما، و خداوند عدالت كاران را دوست مى دارد. ______________________________________________________ صفحه ى 400

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: اين آيه شريفه با آيه" فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ" «2» نسخ شده. ليكن اين نظريه درست نيست، براى اينكه آيه مورد بحث با اينكه مطلق است، شامل غير اهل ذمه و اهل معاهده نمى شود، و كفارى كه با اسلام سر جنگ دارند مشمول اين آيه نيستند، تا آيه سوره توبه ناسخ آن باشد، چون آيه مذكور تنها به كفار حربى و مشركين نظر دارد، با اين حال چطور مى تواند ناسخ آيه مورد بحث باشد، با اينكه هيچ مزاحمتى بين آن دو نيست.

" إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ ..."

منظور از" الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ ..." مشركين مكه اند. و معناى" ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ" اين است كه يكديگر را در بيرون كردن شما كمك كردند. و جمله" أَنْ تَوَلَّوْهُمْ" بدل است از جمله" الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ".

و در جمله" وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ" قصر افراد به كار رفته (يعنى حكم كلى" لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي ..."، را كه به اطلاقش شامل دوستى با همه كفار مى شد، منحصر كرد در يك طائفه از كفار، يعنى كفار مشرك مكه و ياوران ايشان)، در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: دوستداران مشركين مكه و دوستداران ياران مشركين كه عليه مسلمين آنها را كمك كردند، تنها آنان ستمكار و متمردان از نهى خدايند، نه مطلق دوستداران كفار. ممكن هم هست جمله مورد بحث از باب قصر و حصر نباشد، بلكه تنها براى تاكيد نهى" لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي

..." باشد.

بحث روايتى [چند روايت راجع به نزول آيات نهى از دوستى با كفار و مشركين در ماجراى نامه نوشتن حاطب بن ابى بلتعه براى مشركين مكه

در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ ..." مى گويد: اين آيه در شان حاطب ابن ابى بلتعه نازل شده، هر چند لفظ آيه عام است، و ليكن معنايش خاص به اين شخص است، و داستانش بدين قرار بود كه: حاطب ابن ابى بلتعه در مكه مسلمان شد، و به مدينه هجرت كرد، در حالى كه عيالش در مكه مانده بودند. از سوى ديگر كفار قريش ترس آن را داشتند كه لشگر رسول خدا (ص)

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 272.

(2) سوره توبه، آيه 5. ______________________________________________________ صفحه ى 401

بر سر آنان بتازد، ناچار نزد عيال حاطب رفته، از اين خانواده خواستند تا نامه اى به حاطب بنويسند، و از وى خبر محمد (ص) را بپرسند كه آيا تصميم دارد با مردم مكه جنگ كند يا نه؟

خانواده حاطب نامه اى به او نوشته، جوياى وضع شدند. او در پاسخ نوشت: آرى رسول خدا (ص) چنين قصدى دارد، و نامه را به دست زنى به نام صفيه داد، و او نامه را در لاى گيسوان خود پنهان نموده به راه افتاد. در همين ميان جبرئيل نازل شد، و رسول خدا (ص) را از ماجرا خبر داد.

رسول خدا (ص) امير المؤمنين على (ع) و زبير بن عوام را به طلب آن زن فرستاد، اين دو تن خود را به او رساندند. امير المؤمنين پرسيد: نامه كجاست؟ صفيه گفت: نزد من چيزى نيست. حضرت على و

زبير زن را تفتيش كردند، و چيزى همراه او نيافتند. زبير گفت: حال كه چيزى نيافتيم برگرديم. امير المؤمنين فرمود: به خدا سوگند رسول خدا (ص) به ما دروغ نگفته، و جبرئيل هم به آن جناب دروغ نگفته، و او هم به جبرئيل دروغ نمى بندد، و جبرئيل هم به خدا دروغ نمى بندد، و به خدا سوگند اى زن يا نامه را در مى آورى و مى دهى، و يا سر بريده ات را نزد رسول خدا (ص) مى برم. صفيه گفت: پس از من دور شويد تا در آورم. آن گاه نامه را از لاى گيسوانش درآورد. امير المؤمنين نامه را گرفت و نزد رسول خدا (ص) آورد.

رسول خدا (ص) از حاطب پرسيد: اين چكارى است؟ حاطب عرضه داشت: يا رسول اللَّه! به خدا سوگند اين كار را از روى نفاق نكردم، و چيزى تغيير و تبديل ندادم، و من شهادت مى دهم به اينكه جز خدا معبودى نيست، و اينكه تو رسول بر حق اويى، و ليكن اهل و عيال من از مكه به من نوشتند كه قريش با ما خوشرفتارى مى كنند، من خواستم در حقيقت حسن معاشرت آنان را با خدمتى تلافى كرده باشم. بعد از سخنان حاطب خداى تعالى اين آيه را فرستاد:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ ... وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ" «1».

و در الدر المنثور است كه احمد، حميدى، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ابو داوود، ترمذى، نسايى، ابو عوانه، ابن حيان، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، بيهقى، و ابو نعيم- هر دو در كتاب دلائل- از على (ع) روايت كرده اند كه فرمود: رسول خدا

_______________

(1)

تفسير قمى، ج 2، ص 361. ______________________________________________________ صفحه ى 402

(ص) من و زبير و مقداد را ماموريت داد، و فرمود: راه بيفتيد تا برسيد، به روضه خاخ «1»، در آنجا به زن مسافر برمى خوريد، نامه اى با او است از او بگيريد و برايم بياوريد.

ما از مدينه بيرون شديم، و تا روضه رفتيم، در آنجا به آن زن مسافر برخورديم، و گفتيم نامه را بيرون بياور، گفت: نامه اى با من نيست. گفتيم نامه را بيرون بياور و گرنه مجبورت مى كنيم لباسهايت را بكنى. او نامه را از لاى گيسوى خويش در آورد.

نامه را نزد رسول خدا (ص) آورديم، ديديم حاطب در نامه اش پاره اى از تصميمات رسول خدا (ص) را به جمعى از مشركين گزارش داده. رسول خدا (ص) به حاطب فرمود: اين چكارى بود كه كردى؟

عرضه داشت: عليه من اقدام فورى مفرما يا رسول اللَّه! من مردى هستم كه با قريش سخت پيوستگى دارم، ولى از آنان نيستم، و در ميان مهاجرينى كه با تو هستند افرادى هستند كه در مكه خويشاوندانى مشرك دارند، و به وسيله آنان از مال و اولادى كه در مكه دارند حمايت مى كنند، من نيز خواستم اين موقعيت را از دست ندهم، و به خويشاوندان مشركم احسانى كنم تا آنان متقابلا خانواده ام را مورد حمايت قرار دهند، اين نامه به اين انگيزه نوشته شده، نه اينكه انگيزه اش كفر و يا ارتداد من از دينم باشد. رسول خدا (ص) او را تصديق كرد، و فرمود راست مى گويد.

عمر گفت: يا رسول اللَّه اجازه بده تا گردنش را بزنم، حضرت فرمود: او در جنگ بدر شركت داشت، و تو چه مى دانى، شايد خداى تعالى نسبت

به اهل بدر عنايت خاصى داشته باشد، و فرموده باشد: هر چه مى خواهيد بكنيد، كه شما را آمرزيده ام، پس آيه شريفه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ" نازل شد «2».

[نقد و رد روايتى كه در آن آمده است: شايد خداوند به شركت كنندگان در جنگ بدر گفته باشد هر چه مى خواهيد بكنيد ...!]

مؤلف: اين معنا در تعدادى از روايات از چند نفر از صحابه مانند انس، جابر، عمر، ابن عباس، و جمعى از تابعين از قبيل حسن، و غيره آمده. ليكن از نظر متن خالى از اشكال نيست.

براى اينكه اولا از ظاهر آن- بلكه صريح آن- برمى آيد كه حاطب ابن ابى بلتعه به خاطر عملى كه كرده بود مستحق اعدام و يا كيفرى ديگر كمتر از اعدام بوده، و تنها به خاطر شركتش در جنگ بدر مجازات نشده، چون بدريها در برابر هيچ گناهى مجازات نمى شوند، براى اينكه بر حسب اين روايت رسول خدا (ص) به عمر فرمود:" او در جنگ بدر شركت داشته". و در روايت حسن آمده كه فرمود: اينها اهل بدرند از اهل بدر حذر

_______________

(1) محلى است بين مكه و مدينه.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 203. ______________________________________________________ صفحه ى 403

كن، اينها اهل بدرند، از اهل بدر حذر كن، اينها اهل بدرند، از اهل بدر حذر كن «1».

در حالى كه روايات وارده در داستان افك معارض آنند، چون در آن روايات آمده بعد از آنكه آيه شريفه در برائت عايشه نازل شد، رسول خدا (ص) يكى از تهمت زنندگان به عايشه، يعنى مسطح بن اثاثة، را حد زد و كيفر كرد، با اينكه اين مرد از

سابقين اولين است، و از مهاجرين و از شركت كنندگان در جنگ بدر است، و اين روايات در صحيح بخارى و مسلم، و در روايات بى شمارى كه در تفسير آيات افك رسيده آمده است.

و ثانيا اينكه در اين حديث آمده كه خداى تعالى به اهل بدر فرموده" هر چه مى خواهيد بكنيد، كه من شما را آمرزيده ام" با هيچ منطقى درست در نمى آيد، چون از اين جمله فهميده مى شود كه اهل بدر هر گناهى كه بكنند آمرزيده اند و اين حرف مستلزم آن است كه اهل بدر هيچ تكليف و وظيفه اى دينى نداشته باشند، نه چيزى بر آنان واجب باشد، و نه چيزى حرام و نه مستحبّ و نه مكروه، براى اينكه وقتى مخالفت تكليف عقاب نداشته باشد، و انجام و ترك آن برابر باشد، تكليف معنا ندارد، و اصلا جمله مزبور صريح است در اينكه تمامى اعمال براى اهل بدر مباح است.

و لازمه اين حرف اين است كه آمرزش اهل بدر شامل همه گناهان حتى گناهانى كه عقل آنها را جز با توبه قابل عفو نمى داند بگردد، مانند بت پرستى، و رد بر خدا و رسول، و تكذيب رسالت رسول خدا (ص)، و افتراء بر خدا و رسول، و مسخره كردن دين و احكام ضرورى آن، و گناهانى ديگر مثل آن، همچون كشتن يك انسان بى گناه از روى ظلم و فساد در زمين، و تباه ساختن حرث و نسل، و مباح دانستن جان و عرض و مال مردم خواهيد گفت: خداوند اهل بدر را از ارتكاب چنين گناهانى حفظ فرموده. در پاسخ مى گوييم بحث ما در باره فعليت اين گونه اعمال نبود تا بگويى اهل بدر چنين

گناهانى مرتكب نشدند، و خدا آنان را از امثال آن گناهان حفظ كرده، بلكه در باره امكان آمرزش امثال اين گناهان در فرض ارتكاب است.

و ثانيا كلام خداى تعالى اگر فرموده باشد:" هر چه مى خواهيد بكنيد" بايد تمامى عمومات را كه در تمامى احكام شرعى يعنى عبادات و معاملات وارد شده، تخصيص بزند، و هيچ يك از آن عمومات شامل اهل بدر نشود، و اگر چنين چيزى وجود مى داشت بايد در بين صحابه معروف مى شد، و براى آنان مسلم مى بود كه اين دسته از صحابه كه در جنگ بدر شركت داشتند از تمامى تكاليف دينى هر قدر هم اهميت داشته باشد آزادند، و حد اقل بايد در

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 204. ______________________________________________________ صفحه ى 404

بين خود اهل بدر معروف باشد، و حال آنكه در روايات وارده در باره اخبار اهل بدر، و سرگذشت آنان، اثرى از آن ديده نمى شود، بلكه از سيره اهل بدر، و مخصوصا روشى كه در فتنه هاى بعد از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد، خلاف آن ديده مى شود كه احدى نمى تواند آن را انكار كند.

از همه اينها كه بگذريم آزاد شدن يك گروه از بين همه مسلمانان و رهايى آنان از قيد تكليف، به طورى كه هر كارى خواستند بكنند و هر مخالفتى را با خدا و رسول بتوانند مرتكب شوند هر قدر هم عظيم باشد، مناقض با مصلحتى است كه دعوت دينى و فريضه امر به معروف و نهى از منكر و نشر معارف الهى از راه نشر روايات صادره از رسول خدا (ص) بر اساس تامين آن مصلحت بنا شده است، چون وقتى مردم بدانند كه اصحاب جنگ

بدر در گفتن هر نوع دروغ و افتراء و ارتكاب زشت ترين گناه و فحشاء آزادند، ديگر چگونه دعوت آنان به سوى دين را بپذيرند، و با چه تامينى به گفته ها و نقل احاديث آنان اعتماد كنند.

عين اين اشكال در مورد شخص رسول اللَّه (ص) هم وارد مى شود، به اين بيان كه رسول خدا (ص) سيد و سرور اهل بدر بود و خدا او را به عنوان شاهد و مبشر و نذير فرستاد، و به حكم آيه 45 و 46 سوره احزاب داعى به سوى خدا به اذن خدا و سراج منير بوده، و اگر قرار باشد اهل بدر هر كارى بخواهند بكنند و مسئوليتى نداشته باشند، يكى از اهل بدر شخص آن جناب بود، پس بايد به حكم اين روايت آن جناب هم در ارتكاب هر كذب و افتراء و فحشاء و منكرى آزاد باشد، و اگر اين طور باشد دلها و نفوس بشر چگونه بپذيرد كه چنين شخصى شاهد و نذير و مبشر و داعى الى اللَّه و سراج منير است، و اصلا چگونه حكمت خدا اجازه مى دهد پست شهادت و دعوت را به كسى واگذار كند كه در هيچ حال و يا گفتارش امنيتى ندارد، و چگونه چنين كسى را سراج منير خوانده، با اينكه به او اجازه داده كه باطل را احياء كند، همان طور كه حق را روشن مى سازد، و اذنش داده كه همان طور كه مردم را هدايت مى كند گمراه هم بكند، و خلاصه هر كارى دلش خواست بكند، چه خوب و چه بد، و اين از حكمت خدا به دور است، و آيات كريمه قرآن هم كه متعرض عصمت

انبياء (ع) و متعرض حفظ وحى و قرآن است با چنين چيزهايى نمى سازد.

از اين هم كه بگذريم اصلا چنين حرفى خطابهاى الهى را در بيشتر آياتى كه در آن به صحابه رسول خدا (ص) و مؤمنين عتاب شده- العياذ باللَّه- خطابهايى ______________________________________________________ صفحه ى 405

بيهوده مى سازد، زيرا صحابه اى كه خود خدا اجازه داده هر گناهى خواستند بكنند، ديگر نبايد به خاطر بعضى تخلفاتشان در آياتى نظير آيات مربوط به داستان بدر، احزاب، حنين، و امثال آنها مورد عتاب قرار دهد كه چرا فرار كرديد، و آنان را در مقابل فرار از جنگ به آتش دوزخ تهديد كند.

يكى از روشن ترين آيات در اين باب، آيات مربوط به داستان افك است، يكى از آنها كه مرتكب شده بودند مسطح بن اثاثه بوده كه خود يكى از شركت كنندگان در جنگ بدر بوده، و در اين آيات مى خوانيم:" لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ" «1» و احدى از مرتكبين را استثناء نكرد، و نفرمود: جز آن كسى كه در جنگ بدر شركت داشته. و نيز مى خوانيم" وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ" «2» و باز مى خوانيم:" يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" «3» يعنى مرتكب چنين كارى ايمان ندارد، هر چند كه در جنگ بدر شركت داشته باشد «4».

و باز از روشن ترين آياتى كه اين احاديث را رد مى كند و لوازم معناى آنها را نمى پذيرد، خود آياتى است كه روايات مذكور در شان نزول آنها وارد شده، براى اينكه در اين آيات در باره دوستى با كفار مى خوانيم" وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ" «5» و مى خوانيم" وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ" «6».

پس

معلوم مى شود اگر آيات مورد بحث خطاب و عتاب را متوجه به عموم مؤمنين كرده، و همه را در برابر روابط پنهانى با كفار عتاب مى كند به اعتبار اين بوده كه اين عمل از بعضى از آنان- يعنى حاطب بن ابى بلتعه- سرزده، و به اسلام و مسلمانان خيانت كرده، و آيات شريفه عمل بعضى را به همه نسبت داده، و تهديد را هم متوجه همه كرده، (تا بدانند عمل بد براى همه بد است، نه تنها براى شخص معينى).

و اگر حاطب به خاطر اينكه بدرى است در چنين عملى آزاد بوده، و قلم تكليف را از

_______________

(1) هر يك از آنان كه مرتكب افك شدند، به قدر جرمشان كيفر دارند. سوره نور، آيه 11.

(2) افك نزد خدا از گناهان عظيم است. سوره نور، آيه 15.

(3) خدا شما را زنهار مى دهد از اينكه بار ديگر چنين كارى را تكرار كنيد، البته اگر ايمان داريد.

سوره نور، آيه 17.

(4) و شركت در جنگ بدر و يا صحابى رسول خدا (ص) بودن چيزى نيست كه ايمان انسان را تا آخر عمر بيمه كند، به طورى كه هر گناهى هم كه مرتكب شود با ايمانش منافات نداشته باشد و جعل اين روايات به منظور اين بوده كه از آنها مترسكى بسازند تا مسلمانان جرأت نكنند در برابر خلافكاريهاى خلفاء اعتراض كنند. مترجم.

(5) هر كس از شما با كفار دوستى كند راه مستقيم را گم كرده اند. سوره ممتحنه، آيه 1.

(6) سوره ممتحنه، آيه 60. ______________________________________________________ صفحه ى 406

او برداشته بودند، و به او فرموده بودند:" هر چه مى خواهى بكن كه تو آمرزيده اى" ديگر چرا بايد او را راه گم كرده و ظالم

بخوانند، و مورد عتاب و تهديد قرار دهند، بقيه مسلمانان هم كه چنين كارى نكرده بودند، پس اصلا چرا بايد اين آيات نازل شده باشد، و در آن عمل ناشايستى را كه اگر از غير حاطب سر زده بود ناشايست مى شد و چون از او سر زده هيچ ناشايستگى ندارد، به همه مؤمنين نسبت دهند، و همه را مورد تهديد قرار دهند.

و كلام خداى عز و جل، أجل از اين است كه مردم را به خاطر عملى كه نكرده اند، بلكه شخصى كرده كه او هم اجازه داشته مورد عتاب و تهديد قرار دهد.

[چند روايت در باره تجويز معاشرت و خوش رفتارى با كفار غير محارب و در باره حب و بغض بخاطر خدا]

باز در همان كتاب است كه بخارى، ابن منذر، نحاس و بيهقى- در كتاب شعب الايمان- از اسماء دختر ابى بكر روايت كرده كه گفت: مادرم كه زنى مشرك بود و در عهد مشركين قريش و پيمان ايشان با رسول خدا (ص) قرار داشت، به ديدنم آمده بود من از رسول خدا (ص) پرسيدم آيا اجازه هست به ديدنش بروم، و صله رحم كنم؟ در پاسخ من بود كه آيه شريفه" لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ" نازل شد، و حضرت فرمود: بله بديدنش برو و صله كن «1».

و نيز در همان كتاب آمده كه ابو داوود در تاريخ خود، و ابن منذر از قتاده روايت كرده اند كه گفته است: آيه شريفه" لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ"، به وسيله آيه" فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ" نسخ شده است «2».

مؤلف: خواننده عزيز توجه فرمود كه گفتيم اين حرف

درست نيست، براى اينكه نسخ در جايى است كه دو آيه دو دلالت ضد هم داشته باشند، و اين دو آيه هيچ ضديتى با هم ندارند، و هر يك در جاى خودش درست است.

و در كافى به سند خود از سعيد اعرج از امام صادق (ع) روايت آورده كه گفت: امام فرمود: از محكم ترين دست آويزهاى ايمان يكى اين است كه به خاطر خدا و در راه او دوستى كنى، و در راه او دشمنى كنى، در راه او بدهى، و در راه او از عطاء دريغ نمايى «3».

و قمى به سند خود از اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود: هر كسى را ديديد كه دوستى اش به خاطر دين نبود، و دشمنى اش به خاطر دين نبود، بدانيد كه او دين ندارد «4».

_______________

(1 و 2) الدر المنثور، ج 6، ص 205.

(3) اصول كافى، ج 1، ص 125، ح 2.

(4) اصول كافى، ج 1، ص 127، ح 16.

ترجمه آيات اى كسانى كه ايمان آورده ايد زنانى كه به عنوان اسلام و ايمان (از ديار خود) هجرت كرده و به سوى شما آمدند خدا (به صدق و كذب) ايمانشان داناتر است شما از آنها تحقيق كرده و امتحانشان كنيد اگر با ايمانشان شناختيد آنها را (بپذيريد) و ديگر به شوهران كافرشان برمگردانيد كه هرگز اين زنان مؤمن بر آن كفار و آن شوهران كافر بر اين زنان حلال نيستند، ولى مهر و نفقه اى را كه شوهران مخارج آن زنان كرده اند

______________________________________________________ صفحه ى 408

به آنها بپردازيد و باكى نيست كه شما با آنان ازدواج كنيد در صورتى كه اجر و مهرشان را بدهيد و هرگز تمسك مكنيد

به عصمتهاى زنان كافر و شما (اگر زنانتان از اسلام به كفر برگشتند) از كفار مهر و نفقه مطالبه كنيد آنها هم (اگر زنانشان ايمان آوردند) مهر و نفقه بطلبند، اين حكم خداست ميان شما بندگان و خدا به حقايق امور دانا و به مصالح خلق آگاه است (10).

و اگر از زنان شما كسانى (مرتد شده) به سوى كافران رفتند شما در مقام انتقام برآييد و به قدر همان مهر و نفقه اى كه خرج كرده ايد به مردانى كه زنانشان رفته اند بدهيد و از خدايى كه به او ايمان آورده ايد بترسيد و پرهيزكار شويد (11).

اى پيغمبر! چون زنان مؤمن آيند كه با تو بر ايمان بيعت كنند كه ديگر هرگز شرك به خدا نياورند و سرقت و زنا نكنند و اولاد خود را به قتل نرسانند، و بر كسى افتراء و بهتان ميان دست و پاى خود نبندند (يعنى فرزندى كه ميان دست و پاى خود پرورده و علم به آن از انعقاد نطفه دارند به دروغ به كسى نبندند) و با تو در هيچ امر به معروفى (كه به آنها كنى) مخالفت نكنند بدين شرايط با آنها بيعت كن و بر آنان از خدا آمرزش و غفران طلب كن كه خدا بسيار آمرزنده و مهربانست (12).

اى اهل ايمان هرگز قومى را كه خدا بر آنان غضب كرده (يعنى جهودان) يار و دوستدار خود مگيريد كه آنها از عالم آخرت به كلى مايوسند چنان كه كافران از اهل قبور نوميدند (13).

بيان آيات [حكم زنانى كه ايمان آورده به سوى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هجرت مى كردند ازدواج با آنها و ...]

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا

إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ..."

سياق و زمينه اين آيه شريفه چنين مى رساند كه بعد از صلح حديبيه نازل شده. و در عهدنامه هايى كه بين رسول خدا (ص) و مردم مكه برقرار گرديده نوشته شده است كه اگر از اهل مكه مردى ملحق به مسلمانان شد، مسلمانان موظفند او را به اهل مكه برگردانند، ولى اگر از مسلمانان مردى ملحق به اهل مكه شد اهل مكه موظف نيستند او را به مسلمانان برگردانند. و نيز از آيه شريفه چنين برمى آيد كه يكى از زنان مشركين مسلمان شده، و به سوى مدينه مهاجرت كرده و همسر مشركش به دنبالش آمده و درخواست كرده كه رسول اللَّه (ص) او را به وى برگرداند، و رسول خدا (ص) در پاسخ فرموده: آنچه در عهدنامه آمده اين است كه اگر مردى از طرفين به طرف ديگر ملحق شود بايد چنين و چنان عمل كرد، و در عهدنامه در باره زنان چيزى نيامده، و به همين مدرك رسول اللَّه (ص) آن زن را به شوهرش نداد، و حتى مهريه اى را ______________________________________________________ صفحه ى 409

كه شوهر به همسرش داده بود به آن مرد برگردانيد. اينها مطالبى است كه از آيه استفاده مى شود، و آيه شريفه دلالت بر احكامى مناسب اين مطالب نيز دارد، البته احكام مربوط به زنان.

پس اينكه در آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ" زنان را قبل از امتحان و پى بردن به ايمانشان" مؤمنات" خوانده از اين جهت بوده كه خود آنان تظاهر به اسلام و ايمان مى كردند.

" فَامْتَحِنُوهُنَّ"- يعنى ايمان آن زنان را بيازماييد، يا افرادى به ايمان آنان شهادت دهند، و يا خودشان سوگند

ياد كنند به طورى كه يقين و يا اطمينان پيدا كنيد كه به راستى ايمان آورده اند. و در اينكه فرمود:" اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ" اشاره است به اينكه شما مسلمانان نمى توانيد به واقعيت امور علم پيدا كنيد، چنين علمى خاص خداى تعالى است، و اما شما كافى است كه علم عادى به دست آوريد. و در جمله" فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ" مى توانست بفرمايد:" فان علمتموهن صادقات" ولى چنين نفرمود، بلكه صفت ايمان را دوباره ذكر كرد، و فرمود:" اگر ديديد مؤمنند" و اين براى آن است كه به علت حكم اشاره نموده، فهمانده باشد اينكه گفتيم چنين زنانى را نزد خود نگهداريد، براى ايمان آنان است، چون ايمان باعث انقطاع علقه زوجيت بين زن مؤمن و مرد كافر است.

و دو جمله" لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ" و" وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ" مجموعا كنايه است از همان انقطاع رابطه همسرى، نه اينكه بخواهد حرمت زنان مؤمن بر مردان كافر و به عكس را توجيه كند.

" وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا"- يعنى شما مسلمانان مهريه اى را كه مردان كافر به زنان مؤمن خود داده اند به آنان بدهيد.

" وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ"- كلمه" أجر" در اين آيه به معناى مهريه است، مى فرمايد: وقتى مهريه آن زنان را به همسران كافرشان داديد، ديگر مانعى براى ازدواج شما با آن زنان باقى نمى ماند.

" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ"- كلمه" عصم" جمع" عصمت" است كه به معناى عقد و ازدواج دائمى است، و بدين جهت آن را عصمت ناميده اند كه زن را حفظ و ناموسش را نگهدارى مى كند. و" امساك عصمت" به معناى اين است

كه در صورت كافر بودن زن باز هم عقد ازدواج او را ابقاء دارند. پس به حكم اين جمله مردان مسلمان بايد در اولين روزى كه به اسلام در مى آيند، زنان كافر خود را رها كنند، چه اينكه زنان مشرك باشند، و يا يهود و يا نصارى و يا مجوس.

در سابق يعنى در تفسير آيه شريفه" وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ" «1» و نيز در

_______________

(1) سوره بقره، آيه 221. ______________________________________________________ صفحه ى 410

تفسير آيه شريفه" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ" «1» گفتيم كه: بين اين دو آيه و آيه مورد بحث نسخى واقع نشده.

" وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا"- ضمير جمع در كلمه" و اسئلوا" به مؤمنين، و ضمير در" يسئلوا" به كفار برمى گردد، و معناى جمله مورد بحث اين است كه: اگر زنى از شما مسلمانان به كفار پيوست، شما نيز بايد از كفار مهريه اى كه به آن زن داده ايد مطالبه كنيد، هم چنان كه آنها مى توانند مهريه زنى را كه به شما مسلمانان پيوسته از شما مطالبه كنند، آيه شريفه با جمله اى ختم شده كه در آن به اين معنا اشاره شده است، كه احكام مذكور در آيه حكم خداست، مى فرمايد:" ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ".

[معناى آيه شريفه:" وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ ..."]

" وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا ..."

راغب گفته: كلمه" فوت" به معناى دور شدن چيزى از آدمى است، به نحوى كه دسترسى به آن ممكن نباشد، و در آيه" وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ" به

همين معنا است «2» و كلمه" معاقبه" و" عقاب" به معناى رسيدن به آخر و عاقبت هر چيز تفسير شده، و منظور از آن در آيه اين است كه اگر از كفار غنيمتى كه عاقبت جنگ است به شما رسيد. و بعضى «3» گفته اند كه:" عاقبتم" با اينكه از باب مفاعله است به معناى" عقبتم"- با تشديد قاف- از باب تفعيل است. بعضى «4» ديگر گفته اند: از عقبه به معناى توبه گرفته شده.

و آنچه به ذهن نزديك تر مى رسد اين است كه مراد از كلمه" شى ء" در آيه شريفه مهريه باشد، و حرف" من" در جمله" من ازواجكم" ابتداى غايت را برساند، و جمله" الى الكفار" متعلق باشد به جمله" فاتكم" و مراد از جمله" الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ" بعضى از مؤمنين باشد، و ضمير در" انفقوا" به همانان برگردد، در نتيجه معناى آيه چنين باشد: و اگر از شما مهريه اى از همسران كافرتان نزد كفار مانده و از دست رفته باشد، و همسرانتان به كفار پيوسته باشند، اگر مؤمنين در جنگ به غنيمتى رسيدند، مهريه اين گونه افراد را به همان مقدارى كه از چنگشان رفته به آنان بدهند.

البته آيه شريفه به وجوهى ديگر نيز تفسير شده، اما وجوهى است كه از فهم دور است، و به همين جهت از نقل آنها چشم پوشيديم.

" وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ"- در اين جمله امر به تقوى نموده، و خداى تعالى را

_______________

(1) سوره مائده، آيه 5.

(2) مفردات راغب، ماده" فوت".

(3 و 4) روح المعانى، ج 28، ص 79. ______________________________________________________ صفحه ى 411

با صله و موصول توصيف كرده، تا علت لزوم تقوى را بيان كرده باشد، در نتيجه

معنايش اين مى شود كه: از خدا پروا كنيد، براى اينكه به او ايمان داريد.

[حكم بيعت زنان مؤمن با رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و شرايط آن

" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ ..."

اين آيه شريفه حكم بيعت زنان مؤمن با رسول خدا (ص) را معين مى كند، و در آن امورى را بر آنان شرط كرده است كه بعضى مشترك بين زنان و مردان است، مانند شرك نورزيدن، و نافرمانى نكردن از رسول خدا (ص) در كارهاى نيك، و بعضى ديگر ارتباطش به زنان بيشتر است، مانند احتراز جستن از سرقت و زنا، و كشتن اولاد، و اولاد ديگران را به شوهر نسبت دادن كه اين امور هر چند به وجهى مشترك بين زن و مرد است، و مردان هم مى توانند چنين جرائمى را مرتكب شوند، و ليكن ارتباط آنها با زنان بيشتر است، چون زنان به حسب طبع عهده دار تدبير منزلند، و اين زنانند كه بايد عفت دودمان را حفظ كنند، و اينها چيزهايى است كه نسل پاك و فرزندان حلال زاده به وسيله آنان حاصل مى شود.

بنا بر اين، جمله" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ" جمله اى است شرطيه، و جواب شرط جمله" فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ" مى باشد.

و جمله" عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً" شرط اول را بيان مى كند، مى فرمايد با ايشان شرط كن كه هيچ چيزى را شريك خدا نگيرند، نه بت، و نه اوثان، و نه ارباب اصنام را. و اين شرطى است كه هيچ انسانى در هيچ حالى از اين شرط بى نياز نيست.

" وَ لا يَسْرِقْنَ"- اين شرط دوم است مى فرمايد: و نيز از شوهران و

از غير شوهران چيزى ندزدند. و از سياق استفاده مى شود كه بيشتر، منظور ندزديدن از شوهران مورد عنايت است." وَ لا يَزْنِينَ" يعنى با گرفتن دوستان اجنبى و با هيچ كس ديگر زنا نكنند، و چنين نباشد كه از راه زنا حامله شوند، آن وقت فرزند حرام زاده، را به شوهر خود ملحق سازند كه اين عمل كذب و بهتانى است، كه با دست و پاى خود مرتكب شده اند، چون زن وقتى بچه مى آورد، بچه اش بين دست و پايش مى افتد، و اين شرط غير از شرط قبلى است كه از زنا جلوگيرى مى كرد، چون دو عمل است و دو تا نهى لازم دارد.

" وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ"- در اين جمله فرموده تو را معصيت نكنند، و نفرموده خدا را معصيت نكنند، با اينكه معصيت رسول خدا (ص) و نافرمانى نسبت به آن جناب هم، منتهى به نافرمانى خدا مى شود، و اين بدان جهت بوده كه بفهماند آنچه رسول خدا (ص) در مجتمع اسلامى سنت و مرسوم مى كند، براى جامعه ______________________________________________________ صفحه ى 412

اسلامى عملى معروف و پسنديده مى شود، و مخالفت با آن در حقيقت تخلف از سنت اجتماعى و بى اعتبار كردن آن است.

از اين بيان روشن مى شود كه عبارت" معصيت در معروف" عبارتى است كه هم شامل ترك معروف، از قبيل نماز، روزه، و زكات مى شود، و هم شامل ارتكاب منكر، از قبيل تبرج، و عشوه گرى زنان- كه از رسوم جاهليت اولى است- مى شود.

" إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ"- اين جمله بيان مقتضاى مغفرت است، و هم حس اميد را در آن زنان تقويت مى كند.

[ياد آورى شقاوت و هلاكت ابدى يهود (مغضوب عليهم) و نهى از دوستى

با آنان

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ..." مراد از اين" قوم" يهود است كه در قرآن مجيد مكرر به عنوان" الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ" از ايشان ياد شده، از آن جمله در باره آنان فرموده:" وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ" «1» شاهد اينكه منظور يهود است ذيل آيه است كه از ظاهر آن برمى آيد كه غير از كفار سابق الذكر است.

" قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ"- مراد از آخرت، ثواب آخرت است، و مراد از" كفار" در اين جمله همان طور كه گفتيم كفار در آيه قبلى است كه منكر خدا و قيامت بودند مى فرمايد: يهوديان مغضوب عليهم مانند كفار مشرك بت پرست منكر معادند. بعضى از مفسرين «2» گفته اند: مراد از اين كفار فقط مشركين مكه اند، چون الف و لام در" الكفار" الف و لام عهد است، و حرف" من" در جمله" مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ" براى ابتداى غايت است. خداى تعالى مى خواهد در اين آيه شقاوت دائمى و هلاكت ابدى يهود را به ياد مؤمنين بياورد تا از دوستى با آنان و نشست و برخاست با ايشان پرهيز كنند، مى فرمايد: يهوديان از ثواب آخرت مايوسند، همان طور كه منكرين قيامت از مردگان خود مايوسند، يعنى براى آنها وجود و حياتى قائل نيستند، چون مرگ را هيچ و پوچ شدن مى دانند.

بعضى از مفسرين «3» گفته اند: مراد از كفار، معناى معروف آن نيست، بلكه منظور همه مردگان است كه در قبر نهفته شده اند، چون كلمه" كفر" به معناى ستر و نهفتن است. در نتيجه به قول اين مفسرين معنا چنين مى شود: همانطور كه نهفته شدگان در قبر

مايوسند.

بعضى ديگر گفته اند: «4» مراد از كفار همان كفار اصطلاحى است، و كلمه" من" بيانيه است، و معناى جمله اين است كه: يهوديان از ثواب آخرت مايوسند، همانطور كه كفار مدفون _______________

(1) سوره بقره، آيه 61.

(2) روح المعانى، ج 28، ص 82.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 277.

(4) روح المعانى، ج 28، ص 82. ______________________________________________________ صفحه ى 413

در قبور از ميان همه أهل قبور مايوس از آنند، چون در آيه اى ديگر فرموده:" إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ" «1».

بحث روايتى [رواياتى در باره زنان مهاجر، امتحان ايمان آنها، بيعتشان با پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، حكم ازدواج با آنها و ...]

در مجمع البيان از ابن عباس روايت آورده كه گفت: رسول خدا (ص) در حديبيه با مشركين مكه صلح كرد به اينكه هر كس از اهل مكه نزد مسلمانان آيد، به اهل مكه برگردانند، و هر كس از اصحاب رسول خدا (ص) به مكه آيد، اهل مكه او را به آن جناب برنگردانند، و اين صلح نامه را نوشتند و مهر كردند.

بعد از اين جريان، زنى به نام سبيعة دختر حارث اسلميه در همان حديبيه مسلمان شد، و نزد رسول خدا (ص) آمد. به دنبالش شوهر كافرش- كه بنا به روايتى نامش مسافر و از قبيله بنى مخزوم بوده، و به قول مقاتل، صيفى بن راهب بوده- به طلب همسرش آمد، و عرضه داشت: اى محمد! زن مرا به من برگردان، چون تو شرط كردى كه هر كس از ما نزد تو آيد به ما برگردانى، و مهر عهدنامه تو هنوز خشك نشده، در همين بين بود كه آيه

شريفه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ- من دار الكفر الى دار الاسلام- فَامْتَحِنُوهُنَّ" نازل گرديد.

ابن عباس مى گويد: امتحان زنان نامبرده اين بود كه سوگند بخورند كه بيرون آمدنشان از دار الكفر فقط به خاطر محبتى بوده كه به خدا و رسولش داشته اند، نه اينكه از شوهرشان قهر كرده باشند، و يا مثلا از زندگى در فلان محل بدشان مى آمده، و از فلان سرزمين خوششان مى آمده، و يا در مكه در مضيقه مالى قرار داشته اند، و خواسته اند در مدينه زندگى بهترى به دست آورند، و يا در مدينه عشق مردى از مسلمانان را در دل داشته اند، بلكه تنها و تنها انگيزه شان در بيرون آمدن عشق به اسلام بوده. و سوگند را به اين عبارت ياد كنند" به خدايى كه به جز او هيچ معبودى نيست، من جز به خاطر علاقه به اسلام از شهر خود بيرون نيامده ام" سبيعه دختر حارث اسلميه اين سوگند را خورد، و رسول خدا (ص) مهريه اى را كه او از شوهر كافر خود گرفته بود به شوهرش داد. مخارجى هم كه براى او كرده بود داد، و خود او را به وى رد نكرد، و عمر بن خطاب با وى ازدواج نمود.

رسول خدا (ص) هر مردى كه از طرف كفار به مدينه مى آمد به _______________

(1) كسانى كه كافر شدند، و با حالت كفر مردند، لعنت خدا شامل حالشان است. سوره بقره، آيه 161. ______________________________________________________ صفحه ى 414

كفار پس مى داد، ولى زنان را نگه مى داشت تا امتحان كند، بعد از امتحان مهريه شان را به همسران كافرشان مى رسانيد.

سپس مى گويد: زهرى گفته است: وقتى اين آيه نازل شد، كه در آن مى فرمايد:" وَ

لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ" عمر بن خطاب دو تا از زنان خود را كه در مكه و مشرك بودند، طلاق گفت، يكى از آن دو قرينه (و يا قريبه) دختر ابى امية بن مغيره بود كه بعد از طلاق عمر، معاوية بن ابى سفيان با او ازدواج كرد، و هر دو در مكه بودند، و مشرك مى زيستند. و ديگرى ام كلثوم دختر عمرو بن جرول خزاعى، مادر عبد اللَّه بن عمر بود كه بعد از طلاق عمر ابو جهم بن حذافة بن غانم كه يكى از مردان قبيله خزاعه بود با وى ازدواج نموده، و مشرك در مكه زندگى كردند.

از آن جمله" اروى" دختر ربيعة بن حارث بن عبد المطلب، همسر طلحة بن عبيد اللَّه بود كه اسلام بين آن دو جدايى انداخت، چون فرموده بود:" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ" طلحه مسلمان شد، و مهاجرت كرد، و اروى هم چنان در مكه نزد فاميل خود بماند، ولى چيزى نگذشت كه مسلمان شد، و بعد از طلحه شوهر اولش خالد بن سعيد بن عاص بن اميه با او ازدواج نمود. البته وى نيز از آن زنانى بود كه از مكه فرار كرد و به سوى رسول خدا (ص) به مدينه آمد، و رسول خدا (ص) او را نگه داشت، و پس از چندى او را به عقد خالد در آورد.

يكى ديگر اميه دختر بشر بود كه در مكه همسر ثابت بن دحداحه بود، و مسلمان شد و از مكه به سوى مدينه فرار كرد، چون شوهرش در آن ايام كافر بود. رسول خدا (ص) او را نگه داشت و به عقد سهل بن حنيف در

آورد، و از سهل داراى فرزندى به نام عبد اللَّه بن سهل شد.

باز مى گويد: شعبى گفته: (يكى ديگر) زينب دختر رسول خدا (ص) همسر ابو العاص بن ربيع بود، كه مسلمان شد، و خود را در مدينه به رسول خدا (ص) رسانيد، و شوهرش ابو العاص مشرك و كافر در مكه بماند، و پس از چندى به مدينه آمد، و زينب به او امان داد، و سرانجام مسلمان شد، و رسول خدا (ص) همسرش را به او برگردانيد.

و از جبائى نقل مى كند كه گفته: در مواد صلح نامه حديبيه بيش از اين نيامده بود كه اگر مردى از كفار مكه به مدينه آمد بايد مسلمانان او را به اهل مكه برگردانند، و نامى از زنان برده نشده بود، و به همين جهت وقتى ام كلثوم دختر عقبة بن ابى معيط مسلمان شد، و به مدينه ______________________________________________________ صفحه ى 415

مهاجرت كرد، دو برادرش به مدينه آمدند، و از رسول خدا (ص) خواستند خواهرشان را به ايشان رد كند، حضرت فرمود شرط ميان ما و شما در خصوص مردان بود، و به همين دليل ام كلثوم را به ايشان نداد «1».

[زن هايى كه از اسلام خارج شدند و به كفار پيوستند]

مؤلف: اين معانى در روايت ديگر از طرق اهل سنت وارد شده، و بسيارى از آن روايات را سيوطى در تفسير الدر المنثور خود آورده «2» و نيز داستان امتحان اين گونه زنان، و بر نگرداندن آنان به كفار، و دادن مهريه هايشان را به شوهرانشان در تفسير قمى آمده «3».

در آن تفسير مى گويد: زهرى گفته: و اما زنانى كه از حوزه اسلام گريختند و به كفار پيوستند، مجموعا شش

نفر بودند: 1- ام الحكم دختر ابى سفيان كه همسر عياض بن شداد فهرى بود 2- فاطمه دختر ابى امية بن مغيرة، خواهر ام سلمه كه همسر عمر بن خطاب بود، و داستانش چنين بود كه وقتى عمر بن خطاب خواست مهاجرت كند فاطمه حاضر نمى شد، و در آخر از دين اسلام برگشت و در مكه باقى ماند 3- بروع دختر عقبه همسر شماس بن عثمان 4- عبده دختر عبد العزى بن فضله بود كه همسر عمرو بن عبد ود بود 5- هند دختر ابى جهل بن هشام، همسر هشام بن عاص بن وائل 6- كلثوم دختر جرول، همسر عمر كه رسول خدا (ص) مهريه هاى اين زنان را از غنيمت به شوهرانشان داد، و شوهرانشان، آن مهريه را به همسران سابق خود رساندند «4».

[چند روايت در باره ازدواج با زنان كافر و توضيحى در باره جمع بين آيه:" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ" و آيه" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ..."]

و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود:

سزاوار نيست مسلمان با اهل كتاب ازدواج كند. عرضه داشتم فدايت شوم! حرمت اين عمل در كجاى قرآن است. فرمود" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ" «5».

مؤلف: اين روايت بر اين اساس درست است كه" امساك بعصم" عموميت داشته باشد و در نكاح دائمى، هم شامل حدوث آن باشد، و هم شامل بقائش.

و نيز در همان كتاب است كه زراره از امام باقر (ع) معناى آيه" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ" را پرسيد، فرمود: اين آيه به وسيله آيه" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ" نسخ شده «6».

_______________

(1)

مجمع البيان، ج 9، ص 273 و 274.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 205- 211.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 63- 64.

(4) مجمع البيان، ج 9، ص 275.

(5 و 6) كافى، ج 5، ص 358، ح 7 و 8. ______________________________________________________ صفحه ى 416

مؤلف: شايد مراد از نسخ آيه مذكور به وسيله آيه" وَ لا تُمْسِكُوا ..." اين باشد كه آيه سوره مائده يعنى آيه" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ" ازدواج با زنان اهل كتاب هم به طور دائم را شامل مى شده و هم به طور متعه را، و آيه" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ" تنها نكاح دائم با آنان را نسخ كرده و اما نكاح متعه آنان هم چنان بر جواز خود باقى است. و بنا بر اين، پس منظور از نسخ، نسخ اصطلاحى نيست، بلكه منظور تخصيص است، و چطور مى تواند نسخ اصطلاحى باشد با اينكه آيه مورد بحث قبل از آيه سوره مائده نازل شده، و معنا ندارد آيه اى كه قبلا نازل شده، آيه اى را كه بعدا نازل خواهد شد نسخ كند. خواهى گفت اين اشكال در تخصيص هم وارد است. مى گوييم: خير، آيه اى كه قبلا نازل شده تنها يك قسم نكاح با زنان اهل كتاب را حرام مى كرده، و آن نكاح دائمى بوده، و آيه سوره مائده آن قسم ديگرش را حلال كرده. علاوه بر اين، آيه مائده در زمينه منت گذارى نازل شده، و خواسته است گشايشى به كار مؤمنان بدهد، و آيه اى كه چنين زمينه اى دارد قابل نسخ نيست.

و در مجمع البيان در ذيل آيه" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ" مى گويد: ابى الجارود از امام ابى جعفر (ع) روايت كرده

كه اين آيه به وسيله آيه" وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ" و نيز به وسيله آيه" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ" نسخ شده است «1».

مؤلف: اين روايت غير از ضعف راوى اش از يك جهت ديگر ضعيف است، و آن اين است كه آيه" وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ ..."، تنها شامل زنان مشرك از بت پرستان مى شود، و آيه شريفه" و المحصنات ..." اين معنا را افاده مى كند كه ازدواج با زنان اهل كتاب جائز است، و بين اين دو آيه منافات و معارضه اى نيست تا يكى از آن دو ناسخ ديگرى باشد. ما در سابق در باره نسخ شدن آيه" و المحصنات ..." به وسيله آيه" وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ" بحث كرديم، و در تفسير آيه" وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ" نيز مطالبى گذشت كه مفيد مطالب اين بحث است.

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (ع) آمده كه در ذيل جمله" وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ" فرمود: يعنى اگر زنانى از شما مسلمانان به طرف كفارى كه با آنان عهدنامه نوشته ايد رفتند، مهريه آنان را از ايشان بگيريد، و اگر از زنان كفار افرادى به شما پيوستند، شما هم مهريه آنان را به شوهران كافرشان بدهيد. اين حكم خداى شما است كه در بينتان مقرر نموده «2».

_______________

(1) مجمع البيان، ج 3، ص 162.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 363. ______________________________________________________ صفحه ى 417

مؤلف: از ظاهر اين حديث برمى آيد كه امام (ع) خواسته است كلمه" شى ء" را به" زن" تفسير كند.

و در كافى به سند خود از ابان از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود:

بعد

از آنكه رسول خدا (ص) مكه را فتح كرد با مردان بيعت فرمود. سپس زنان آمدند تا بيعت كنند، خداى تعالى اين آيه را فرستاد" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ ...". هند گفت: خدا شرط كرده كه اولاد خود را به قتل نرسانيم و ما اين كار را كرده ايم، بچه هايى را بزرگ كرديم و بعد كشتيم. ام حكيم دختر حارث بن هشام همسر عكرمة بن ابى جهل هم عرضه داشت: يا رسول اللَّه! اين معروفى كه خدا شرط كرده تو را در مورد آن معصيت نكنيم، چيست؟ فرمود: اين است كه لطمه به صورت نزنيد، و چهره خود را نخراشيد، و موى خود مكنيد، و گريبان چاك نكنيد، و جامه سياه نپوشيد، و صدا به واويلا بلند نكنيد. زنان مكه پذيرفتند، و با آن جناب بر طبق اين شرايط بيعت كردند.

هند پرسيد: چه جور بيعت كنيم، رسول خدا (ص) فرمود: من با زنان مصافحه نمى كنم، لذا دستور داد قدحى آب آوردند، خودش دست در آب نهاد، و بيرون آورد و فرمود حال دست خود را در اين آب كنيد «1».

مؤلف: روايات در اين معانى بسيار زياد وارد شده، هم از طرق شيعه و هم از طرق اهل سنت.

و در تفسير قمى به سند خود از عبد اللَّه بن سنان روايت آورده كه گفت: من از امام صادق (ع) از معناى جمله شريفه" وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ" سؤال كردم، فرمود:

معروف همان امورى است كه خداى تعالى بر زنان واجب كرده، مانند نماز و زكات و هر عمل خير ديگرى كه به ايشان دستور داده «2».

مؤلف: اين روايت شاهد رواياتى است كه" معروف" را

تفسير مى كرد به اينكه لطمه به صورت نزنيد، و چه نكنيد و چه نكنيد، و در بعضى از آنها آمده كه فرمود: و عشوه گرى هاى دوران جاهليت را ترك كنيد. و همه اينها از باب اشاره به بعضى از مصاديق آن است.

_______________

(1) كافى، ج 5، ص 527، ح 5.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 364.

تفسير نمونه

غالب مفسران تصريح كرده اند كه اين آيات (يا آيه اول ) درباره ((حاطب ابن ابى بلتعه ))، نازل شده است (البته با تفاوتهاى مختصرى ) و ما ذيلا آنچه را مرحوم طبرسى در مجمع البيان آورده است ، ذكر مى كنيم : جريان چنين بود كه زنى بنام ((ساره )) كه وابسته به يكى از قبائل مكه بود از مكه به مدينه

خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: آيا مسلمان شده اى و به اينجا آمده اى ؟ عرض كرد نه ، فرمود: به عنوان مهاجرت آمده اى ؟ گفت : نه .

فرمود: پس چرا آمدى ؟ عرض كرد: شما اصل و عشيره ما بوديد، و سرپرستان من همه رفتند، و من شديدا، محتاج شدم نزد شما آمده ام تا عطائى به من كنيد و لباس و مركبى ببخشيد.

فرمود: پس جوانان مكه چه شدند؟ (اشاره به اينكه آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مى كرد).

گفت : بعد از واقعه بدر، هيچكس از من تقاضاى خوانندگى نكرد، (و اين نشان مى دهد ضربه جنگ بدر تا چه حد در مشركان مكه سنگين بود).

حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به

فرزندان عبدالمطلب ، دستور داد، لباس و مركب و خرج راهى به او دادند، و اين در حالى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آماده فتح مكه مى شد.

در اين موقع ((حاطب بن ابى بلتعه )) (يكى از مسلمانان معروف كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود) نزد ((ساره )) آمد و نامه اى نوشت و گفت : آنرا به اهل مكه بده و ده دينار و بقولى ده درهم نيز به او داد، و پارچه بردى نيز به او بخشيد.

((حاطب )) در نامه به اهل مكه چنين نوشته بود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قصد دارد به سوى شما آيد، آماده دفاع از خويش باشيد!

((ساره )) نامه را برداشت و از مدينه به سوى مكه حركت كرد.

جبرئيل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسانيد، رسول خدا، على (عليه السلام ) و عمار و عمر و زبير و طلحه و مقداد و ابومرثد را دستور داد كه سوار بر مركب شوند و به سوى مكه حركت كنند و فرمود در يكى از منزلگاههاى وسط راه به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از ((حاطب )) به مشركين مكه است ، نامه

را از او بگيريد.

آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرموده بود به او رسيدند، او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست ، اثاث سفر او را تفتيش كردند و چيزى نيافتند، همگى تصميم بر بازگشت گرفتند،

ولى على (عليه السلام ) فرمود: نه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ما دروغ گفته ، و نه ما دروغ مى گوئيم ، شمشير را كشيد و فرمود نامه را بيرون بياور، و الا به خدا سوگند گردنت را مى زنم ! ((ساره )) هنگامى كه مساءله را جدى يافت نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد، آنها نامه را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند.

حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سراغ ((حاطب )) فرستاد، فرمود اين نامه را مى شناسى ؟! عرض كرد: بلى ، فرمود: چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى ؟!

عرض كرد اى رسول خدا! به خدا سوگند از آن روز كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده ام ، و هرگز به تو خيانت ننموده ام ، و هيچگاه دعوت مشركان را از آن زمان كه از آنها جدا شدم اجابت نكردم ، ولى مساءله اين است كه تمام مهاجران كسانى را در مكه دارند كه از خانواده آنها در برابر مشركان حمايت مى كند، ولى من در ميان آنها غريبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند، خواستم از اين طريق حقى به گردن آنها داشته باشم تا مزاحم خانواده من نشوند، در حالى كه مى دانستم خداوند سرانجام آنها را گرفتار شكست مى كند، و نامه من براى آنها سودى ندارد.

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عذرش را پذيرفت ، ولى عمر برخاست و گفت : اى رسول خدا! اجازه بده گردن اين

منافق را بزنم !

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: از جنگجويان بدر است ، و خداوند نظر لطف خاصى به آنها دارد (اينجا بود كه آيات فوق نازل شد و درسهاى مهمى در زمينه

ترك هرگونه دوستى نسبت به مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان داد). <4>

سوره ممتحنه

مقدمه

اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 13 آيه است

محتواى سوره ممتحنه

اين سوره در حقيقت از دو بخش تشكيل مى گردد:

بخش اول : از مساءله حب ((فى الله )) و ((بغض فى الله )) و نهى از طرح دوستى با مشركان سخن مى گويد، و مسلمانان را به الهام گرفتن از پيامبر بزرگ خدا ابراهيم (عليه السلام ) دعوت مى كند، و خصوصيات ديگرى را در اين زمينه بر مى شمرد.

اين معنى همانگونه كه در آغاز سوره آمده است در پايان سوره نيز تكرار و تاءكيد شده .

بخش دوم : پيرامون زنان مهاجر و آزمايش امتحان آنها و احكام ديگرى در اين رابطه بحث مى كند، و انتخاب نام ((ممتحنه )) براى اين سوره نيز به خاطر همين مساءله امتحان است كه در آيه 10 آمده است . <1>

نام ديگرى براى سوره ذكر شده و آن سوره مودت است به خاطر نهى از مودت مشركان در نخستين آيه سوره .

فضيلت تلاوت سوره ممتحنه

در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ((من قرء سورة الممتحنة كان المؤ منون و المؤ منات له شفعاء يوم القيامة )): ((هر كس سوره ممتحنه را

قرائت كند تمام مؤ منين و مؤ منات ، شفيعان او در روز قيامت خواهند بود)).

<2>

در حديث ديگرى از امام على بن الحسين (عليه السلام ) آمده است : ((من قرء سورة الممتحنة فى فرائضه و نوافله امتحن الله قلبه للايمان ، و نور له بصره ، و لا يصيبه فقر ابدا، و لا جنون فى بدنه ، و لا فى ولده : ((كسى كه سوره ممتحنه را در نمازهاى واجب و نافله بخواند، خداوند قلبش را براى ايمان ، خالص و آماده مى كند، نور بصيرت به او مى بخشد، و هرگز فقر دامان او را نمى گيرد، و خود و فرزندانش به جنون گرفتار نمى شوند)). <3>

ناگفته پيدا است اينهمه فضيلت و افتخار از آن كسانى است كه آيات اين سوره را در زمينه ((حب فى الله )) و ((بغض فى الله )) و ((جهاد در راه خدا)) و به كار بستن محتواى آن ، مورد توجه قرار مى دهند، و تنها به تلاوت بى روح و فاقد علم و عمل قناعت نكنند.

تفسير :

سرانجام طرح دوستى با دشمن خدا

چنانكه در شاءن نزول دانستيم حركتى از ناحيه يكى از مسلمانان صادر شد كه هر چند به قصد جاسوسى نبود ولى اظهار محبتى به دشمنان اسلام محسوب مى شد، لذا آيات فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اينگونه كارها در آينده بپرهيزند.

نخست مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و خود را دوست خويش قرار ندهيد)) (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء)

يعنى آنها فقط دشمنان خدا هستند كه با شما نيز عداوت و دشمنى دارند، با اين حال چگونه دست دوستى به سوى آنها دراز

مى كنيد؟!

سپس مى افزايد: ((شما نسبت به آنها اظهار محبت مى كنيد در حالى كه آنها نسبت به آنچه از حق براى شما آمده (اسلام و قرآن ) كافر شده اند، و رسول خدا و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شما است از شهر و ديارتان بيرون مى رانند)) (تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جائكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تؤ منوا بالله ربكم ). <5>

آنها هم در عقيده با شما مخالفند، و هم عملا به مبارزه برخاسته اند، و كارى را كه بزرگترين افتخار شما است ، يعنى ايمان به پروردگار، براى شما بزرگترين جرم و گناه شمرده اند، و به خاطر همين شما را از شهر و ديارتان آواره كردند، با اين حال آيا جاى اين است كه شما نسبت به آنها اظهار محبت كنيد، و براى نجاتشان از چنگال مجازات الهى به دست توانمند رزمندگان سپاه اسلام تلاش كنيد؟!

سپس براى توضيح بيشتر مى افزايد: ((اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد پيوند دوستى با آنها برقرار نسازيد)) (ان كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى و ابتغاء مرضاتى ). <6>

اگر به راستى دم از دوستى خدا مى زنيد و به خاطر او از شهر و ديار خود هجرت كرده ايد، و طالب جهاد فى سبيل الله و جلب رضاى او هستيد اين مطلب با دوستى دشمنان خدا سازگار نيست .

سپس براى توضيح بيشتر مى افزايد: ((شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى سازيد، در حالى كه من آنچه را پنهان يا آشكار مى كنيد از همه بهتر

مى دانم ))! (تسرون اليهم بالمودة و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم ). <7> <8>

بنابراين مخفى كارى چه فايده اى دارد با علم خداوند به غيب و شهود.و در پايان آيه به عنوان يك تهديد قاطع مى فرمايد: ((هر كس از شما چنين كارى كند از راه راست منحرف و گمراه شده است )) (و من يفعله منكم فقد ضل سواء السبيل ).

هم از راه معرفت خدا منحرف گشته كه گمان كرده چيزى بر خدا مخفى مى ماند، و هم از راه ايمان و اخلاص و تقوى كه طرح دوستى با دشمنان خدا ريخته ، و هم تيشه به ريشه زندگانى خود زده است كه دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته و اين بدترين انحرافى است كه ممكن است به شخص مؤ من بعد از وصول به سرچشمه ايمان دست دهد.

در آيه بعد براى تاءكيد و توضيح بيشتر مى افزايد: شما براى چه طرح دوستى با آنها مى ريزيد؟ با اين كه ((اگر آنها بر شما مسلط شوند دشمن شما خواهند بود، و دست و زبان خود را به هرگونه بدى بر شما مى گشايند)) (ان يثقفوكم يكونوا لكم اعداء و يبسطوا اليكم ايديهم و السنتهم بالسوء). <9>

شما براى آنها دلسوزى مى كنيد در حالى كه عداوتشان با شما آنچنان ريشه دار است كه اگر بر شما دست يابند از هيچ كارى فروگذارى نمى كنند، و شما را با دست و زبان خود مورد هرگونه آزار قرار مى دهند، آيا دلسوزى براى چنين جمعيتى سزاوار است .

و از همه بدتر اين است كه ((آنها دوست دارند شما از اسلام به

سوى كفر باز گرديد)) و بزرگترين افتخار خود يعنى گوهر ايمان را از دست دهيد و ودوا لو تكفرون ).

و اين درست دردناكترين ضربه اى است كه مى خواهند بر شما وارد كنند.

در آخرين آيه مورد بحث به پاسخگوئى افرادى مانند ((حاطب بن ابى بلتعه )) پرداخته كه در جواب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه فرمود چرا اسرار مسلمانان را در اختيار مشركان مكه قرار دادى ؟ گفت : خويشاوندان و بستگانى در مكه دارم كه در دست كفار گرفتارند، مى ترسم آسيبى به آنها برسانند، خواستم از اين طريق آنها را حفظ كنم ، مى فرمايد: ((هرگز بستگان و اولاد شما سودى به حالتان نخواهند داشت )) (لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم ).

چرا كه اگر اولاد و بستگان بى ايمان باشند نه آبرو و سرمايه اى براى اين دنيا خواهند بود و نه وسيله نجاتى در آخرت ، پس چرا افراد مؤ من به خاطر آنها كارى كنند كه موجب خشم خدا و بريدن از اولياء او گردد؟!

سپس مى افزايد: ((خداوند روز قيامت ميان شما و آنها جدائى مى افكند)) (يوم القيامة يفصل بينكم ) <10>

اهل ايمان به سوى بهشت مى روند، و اهل كفر به سوى دوزخ ، و اين در حقيقت دليلى است براى آنچه قبلا گفته شد، يعنى آنجا كه از يكديگر جدا مى شويد و پيوندها به كلى بريده مى شود آنها چه سودى براى شما خواهند داشت ؟!

اين آيه در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 37 سوره عبس آمده است

كه مى فرمايد: يوم يفر المرء من اخيه و امه و

ابيه و صاحبته و بنيه : ((روزى كه انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش فرار مى كند! و در پايان آيه بار ديگر به همگان هشدار مى دهد كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است )) (و الله بما تعملون بصير).

هم از نيات شما آگاه است ، و هم از اعمالى كه به طور سرى انجام مى دهيد، و اگر در مواردى اسرار شما را مانند ((حاطب بن ابى بلتعه )) فاش نمى كند روى مصالحى است ، نه اينكه نداند و آگاه نباشد.

در حقيقت علم خدا به غيب و شهود و سر و علن وسيله مؤ ثرى براى تربيت انسان است كه در همه حال خود را در پيشگاه او ببيند و سراسر جهان را محضر حق بشمرد، و مراقب گفتار و رفتار و حتى نيات خود باشد، و اين است كه مى گوئيم معرفت كامل خدا سرچشمه زاينده تقوى است . ابراهيم براى همه شما اسوه بود

از آنجا كه قرآن مجيد، در بسيارى از موارد.براى تكميل تعليمات خود از الگوهاى مهمى كه در جهان انسانيت وجود داشته شاهد مى آورد، در آيات مورد بحث نيز به دنبال نهى شديدى كه از دوستى با دشمنان خدا در آيات قبل شده سخن از ابراهيم (عليه السلام ) و برنامه او به عنوان پيشواى بزرگى كه مورد احترام همه اقوام ، مخصوصا قوم عرب ، بوده به ميان مى آورد و مى فرمايد: ((براى شما در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى وجود داشت ))

(قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه ).

ابراهيم

(عليه السلام ) بزرگ پيامبران كه زندگيش سرتاسر، درس بندگى و عبوديت خدا، جهاد فى سبيل الله ، و عشق به ذات پاك او بود، ابراهيم كه امت اسلامى از بركت دعاى او، و مفتخر به نامگذارى او مى باشد، مى تواند براى شما سرمشق خوبى در اين زمينه گردد.

منظور از تعبير ((و الذين معه )) (آنها كه با ابراهيم بودند) مؤ منانى است كه او را در اين راه همراهى مى كردند، هر چند قليل و اندك بودند، و اين احتمال كه منظور پيامبرانى است كه با او همصدا شدند، يا انبياء معاصر او - چنانكه بعضى احتمال داده اند - بعيد به نظر مى رسد، به خصوص كه مناسب اين است كه قرآن در اينجا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به ((ابراهيم ))، و مسلمانان را به اصحاب و ياران او، تشبيه كند، در تواريخ نيز آمده است كه گروهى در بابل بعد از مشاهده معجزات ابراهيم به او ايمان آوردند، و در هجرت به سوى شام او را همراهى كردند، و اين نشان مى دهد كه او ياران وفادارى داشته است .

سپس در توضيح اين معنى مى افزايد: ((آن روز كه به قوم مشرك و بت پرستشان گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم ))! (اذ قالوا لقومهم انا برآء و منكم و مما تعبدون من دون الله ).

ما نه شما را قبول داريم ، و نه آئين و مذهبتان را، ما هم از خودتان و هم

از بتهاى بى ارزشتان متنفريم .

و باز براى تاءكيد افزودند: ((ما نسبت به شما كافريم

)) (كفرنا بكم ).

البته اين كفر همان كفر برائت و بيزارى است كه در بعضى از روايات ضمن برشمردن اقسام پنجگانه كفر به آن اشاره شده است .

و سومين بار براى تاءكيد بيشتر افزودند: ((در ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است )) (و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابدا).

و اين وضع همچنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد (حتى تؤ منوا بالله وحده ).

و به اين ترتيب با نهايت قاطعيت و بدون هيچگونه پرده پوشى اعلام جدائى و بيزارى از دشمنان خدا كردند، و تصريح نمودند كه اين جدائى به هيچ قيمت قابل برگشت و تجديد نظر نيست ، و تا ابد ادامه دارد، مگر اين كه آنها مسير خود را تغيير دهند و از خط كفر به خط ايمان روى آورند.

ولى از آنجا كه اين قانون كلى و عمومى در زندگى ابراهيم استثنائى داشته كه آنهم به خاطر هدايت بعضى از مشركان صورت گرفته ، به دنبال آن مى فرمايد: آنها هرگونه ارتباطشان را با قوم كافر قطع كردند و هيچ سخن محبت آميزى به آنها نگفتند: ((جز اين سخن ابراهيم كه به پدرش (عمويش آزر) وعده داد كه براى تو از خداوند طلب آمرزش مى كنم ، ولى در عين حال من در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم و آمرزش تنها به دست او است )) (الا قول ابراهيم لابيه لاستغفرن لك و ما املك لك من الله من شى ء).

اين در حقيقت استثنائى است از مساءله قطع هرگونه ارتباط ابراهيم

و يارانش از بتپرستان كه آن هم داراى شرائط و مصلحت

خاصى بود، زيرا قرائن نشان مى دهد كه ابراهيم احتمالا آمادگى براى ايمان را در عمويش آزر مشاهده كرده بود ولى آزر از اين مساءله نگران بود كه اگر راه توحيد را پيش گيرد دوران بت پرستى او چه خواهد شد؟ ابراهيم به او وعده داد كه در پيشگاه خدا براى تو استغفار مى كنم ، و به اين وعده خود نيز عمل كرد، ولى آزر ايمان نياورد، و هنگامى كه بر ابراهيم روشن شد كه او دشمن خدا است و هرگز ايمان نمى آورد ديگر براى او استغفار نكرد و با او قطع رابطه نمود.

و از آنجا كه مسلمانان از اين برنامه ابراهيم و آزر اجمالا با خبر بودند و ممكن بود همين مطلب بهانه اى شود براى افرادى همچون ((حاطب ابن ابى بلتعه )) كه با كفار سر و سرى برقرار نمايند، قرآن مى گويد اين استثنا در شرائط خاصى صورت گرفته ، و وسيله اى براى جلب آزر به ايمان بوده ، نه براى اهداف دنيوى ، و لذا ((در آيه 114 سوره توبه )) مى فرمايد: و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبراء منه ان ابراهيم لاواه حليم : ((استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) فقط بخاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند) اما هنگامى كه براى او مسلم شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست ، چرا كه ابراهيم مهربان و بردبار بود.

ولى جمعى از مفسران آن را استثناء از ((اسوه بودن ابراهيم )) دانسته اند،

و گفته اند بايد در همه چيز به او اقتدا كرد جز استغفارش براى عمويش آزر.

اين معنى گرچه در كلام عده اى از مفسران آمده ، ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا ((اولا)) او در همه چيز ((اسوه )) بود، حتى در اين برنامه ، چرا كه اگر همان شرائط ((آزر)) در بعضى از مشركان پيدا مى شد اظهار محبت نسبت به او براى جلب و جذب وى به سوى ايمان كار خوبى بود، ((ثانيا)) ابراهيم (عليه السلام )

يك پيامبر معصوم ، و از انبياى بزرگ و مجاهد بود، و همه افعالش سرمشق است ، معنى ندارد كه اين مساءله را استثنا كنيم .

كوتاه سخن اين كه ابراهيم و پيروانش قويا با بت پرستان مخالف بودند و بايد اين درس را از آنها سرمشق گرفت ، و داستان آزر شرائط خاصى داشته كه اگر براى ما هم پيدا شود قابل تاءسى است .

و از آنجا كه مبارزه با دشمنان خدا با اين صراحت و قاطعيت مخصوصا در زمانى كه آنها از قدرت ظاهرى برخوردارند جز با توكل بر ذات خدا ممكن نيست ، در پايان آيه مى افزايد: آنها گفتند: پروردگارا! ما بر تو توكل كرديم و به سوى تو بازگشت نموديم و رجوع نهائى همه سرانجام به سوى تو است )) (ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير).

در حقيقت آنها سه مطلب را در اين عبارت به پيشگاه الهى عرضه داشتند: نخست توكل بر ذات او، و ديگر توبه و باگزشت به سوى او، و سپس توجه به اين حقيقت كه رجوع نهائى همه چيز به سوى او است

كه علت و معلول يكديگرند، ايمان به معاد و بازگشت نهائى سبب توبه مى گردد و توبه روح توكل را در انسان زنده مى كند.

در آيه بعد به يكى ديگر از درخواستهاى ابراهيم و يارانش را كه در اين زمينه ، حساس و چشمگير است اشاره كرده ، مى گويد: پروردگارا! ما را مايه گمراهى كافران قرار مده )) (ربنا لا تجعلنا فتنة للذين كفروا).

اين تعبير ممكن است اشاره به اعمالى مانند اعمال ((حاطب ابن ابى بلتعه )) باشد كه گاهى از افراد بى خبر سر مى زند و كارى مى كنند كه سبب تقويت گمراهان مى گردد در حالى كه گمان مى كنند كار خلافى نكرده اند.

و يا اشاره به اين است ما را در چنگال آنها گرفتار مكن ، و در برابر آنها مغلوب مساز، مبادا بگويند: اگر اينها بر حق بودند هرگز گرفتار شكست نمى شدند، و اين مايه گمراهى آنها مى گردد.

يعنى اگر آنها از شكست و تسلط كفار مى ترسند نه به خاطر خودشان است ، بلكه به خاطر اين است كه آئين حق زير سؤ ال نرود، و پيروزى ظاهرى مشركان دليل بر حقانيت آنها تلقى نشود، و اين است راه و رسم يك مؤ من واقعى كه هر چه مى خواهد براى خدا مى خواهد، از همه بريده و به خدا پيوسته است و همه چيز را براى رضاى او مى طلبد.

سوى تو كرديم روى و دل به تو بستيم

از همه باز آمديم با تو نشستيم

هر چه نه پيوند يار بود بريديم

هر چه نه پيمان دوست بود گسستيم

و در پايان آيه مى افزايد: ((پروردگارا!

اگر لغزشى از ما سر زد ما را ببخش )) (و اغفر لنا ربنا).

((تو عزيز و حكيمى )) (انك انت العزيز الحكيم ).

قدرتت شكست ناپذير است و حكمتت نافذ در همه چيز.

اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه اگر در خلال زندگى ما نشانه اى از تمايل و محبت و دوستى به دشمنان تو وجود داشته اين لغزش را بر ما ببخش ، و اين درسى است براى مسلمانان كه آنها نيز سرمشق گيرند و اگر

حاطبى در ميان آنها پيدا شد استغفار كنند و به سوى خدا بازگردند.

در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر روى همان مطلبى تكيه مى كند كه در نخستين آيه تكيه شده بود، مى فرمايد: ((براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها اسوه و الگوى نيكوئى بود، براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند)) (لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر).

نه تنها برائت و بيزاريشان از بت پرستان و خط كفر، بلكه دعاهاى آنها و تقاضاهايشان در پيشگاه خدا كه نمونه هائى از آن در آيات قبل گذشت نيز براى همه مسلمانان سرمشق است .

اين سرمشق را تنها كسانى مى گيرند كه دل به خدا بسته اند، و ايمان به مبدء و معاد قلبشان را روشن ساخته ، و در طريق حق به حركت در آمده اند.

بدون شك اين تاسى و پيروى نفعش قبل از هر كس به خود مسلمانان باز مى گردد لذا در پايان مى افزايد: ((هر كس سرپيچى كند و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد، به خودش ضرر زده ، و خداوند نيازى به او ندارد،

چرا كه او از همگان بى نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است )) (و من يتول فان الله هو الغنى الحميد).

زيرا طرح دوستى با دشمنان خدا آنها را تقويت مى كند، و قوت آنها باعث شكست خود شما است ، و اگر آنها بر شما مسلط گردند بر صغير و كبير رحم نخواهند كرد.

1 - الگوهاى جاويدان

برنامه هاى عملى ، هميشه مؤ ثرترين برنامه ها است ، چون عمل حكايت از ايمان عميق انسان به گفتارش مى كند، و سخنى كه از دل برآيد لا جرم بر دل نشيند.

هميشه وجود الگوها و سرمشقهاى بزرگ در زندگى انسانها، وسيله مؤ ثرى براى تربيت آنها بوده است ، به همين دليل ، پيامبر و پيشوايان معصوم مهمترين شاخه هدايت را با عمل خود نشان مى دادند، و لذا هنگامى كه سخن از ((سنت )) به ميان مى آيد، گفته مى شود سنت عبارت است از ((قول )) و ((فعل )) و ((تقرير)) معصوم ، يعنى پيشوايان معصوم سخن و عمل و سكوتشان همه حجت و راهنما است ، و نيز به همين دليل است كه عصمت در تمام پيامبران و امامان ، شرط است تا الگوهائى در همه زمينه ها باشند.

قرآن نيز بر اين مساءله مهم ، صحه گذارده ، الگوها و سرمشقهائى در همه زمينه ها براى ماءمنان معرفى مى كند، از جمله در آيات مورد بحث ، دو بار از ابراهيم و يارانش سخن مى گويد، و در سوره احزاب ، شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان الگو و اسوه ، به مسلمانان معرفى مى نمايد.

(بايد

توجه داشت ، اسوه معنى مصدرى دارد، و به معنى تاءسى كردن و پيروى عملى است ، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به معنى كسى است كه مورد تاسى قرار مى گيرد).

در جنگ پر مخاطره احزاب ، در ايامى كه مسلمانان ، سخت در بوته آزمايش قرار گرفته بودند، و حوادث كوبنده نيرومندترين افراد را به لرزه در مى آورد، خداوند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به عنوان الگو و اسوه اى از استقامت و پايمردى و ايمان

و اخلاص ، و آرامش در ميان طوفان ، معرفى مى كند، و البته اين امر منحصر به ميدان احزاب نبود كه در همه جا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرمشق عظيمى براى مسلمانان محسوب مى شد.

شعار ((كونوا دعاة الناس باعمالكم و لا تكونوا دعاة بالسنتكم )): ((مردم را به اعمال خويش دعوت به سوى خدا كنيد نه به زبان خود)) كه از حديث امام صادق (عليه السلام ) گرفته شده ، دليل بر اين است كه همه مسلمانان راستين نيز به نوبه خود بايد الگو و اسوه براى دگران باشند، و با زبان عمل ، اسلام را به دنيا معرفى كنند كه اگر اين كار مى شد، اسلام دنياگير شده بود!

2 - خداوند از همگان بى نياز است .در قرآن مجيد كرارا روى اين نكته تكيه شده كه اگر خداوند دستورهائى به شما مى دهد، و گاه مشكل و شاق به نظر مى رسد، فراموش نكنيد تمام منافع آن به خود شما بازمى گردد، چرا كه درياى بيكران هستى خدا كمبودى ندارد تا از شما كمك بگيرد،

بعلاوه شما چيزى نداريد كه به او بدهيد بلكه هر چه داريد از او است .

در احاديث قدسى آمده است : ((بندگان من ! شما هرگز نمى توانيد به من زيانى برسانيد و يا نفعى بدهيد، بندگانم ! اگر اولين و آخرين و جن و انس پاكترين قلب را داشته باشند، ذره اى بر ملك من نمى افزايد، و اگر اولين و آخرين و انس و جن ، ناپاكترين قلب را داشته باشند، از ملك من چيزى نمى كاهد)).

((بندگانم ! اگر اولين و آخرين و انس و جن در ميدانى جمع شوند و هر چه

مى خواهند از من بخواهند و همه آن را به آنها بدهم چيزى از خزائن من كاسته نمى شود، و درست مانند رطوبتى است كه يك ريسمان از دريا برمى گيرد)).

((بندگانم ! من اعمال شما را احصا مى كنم ، سپس به شما باز مى گردانم ، كسى كه نيكى بيابد خدا را شكر كند، و كسى كه غير آن را ببيند جز خويشتن را ملامت ننمايد.

3 - اصل اساسى حب فى الله و بغض فى الله

پيوند مكتبى مهمترين پيوندى است كه انسانها را با يكديگر مربوط مى سازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است .

اين سخنى است كه قرآن بارها روى آن تاءكيد كرده است ، و اگر اين پيوند تحت تاثير روابط دوستى و خويشاوندى و منافع شخصى قرار گيرد اركان مذهب متزلزل خواهد شد.

بعلاوه ارزش نهائى در ايمان و تقوا است ، چگونه ممكن است با كسانى كه فاقد اين دو هستند ارتباط برقرار سازيم ؟

لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :

من احب لله و ابغض لله ، و اعطى لله جل و عز فهو ممن كمل ايمانه : ((كسى كه براى خدا دوست دارد، و براى خدا دشمن دارد، و براى خدا ببخشد، از كسانى است كه ايمانش كامل شده )).

در حديث ديگرى از همان حضرت (عليه السلام ) مى خوانيم : من اوثق عرى الايمان ان تحب فى الله ، و تبغض فى الله ، و تعطى فى الله ، و تمنع فى الله : ((از محكمترين دستگيره هاى ايمان اين است كه براى خدا دوست دارى ،

و براى خدا دشمن دارى ، و براى خدا ببخشى ، و براى خدا منع كنى .

احاديث در اين زمينه بسيار فراوان است ، براى آگاهى بيشتر به جلد دوم اصول كافى ((باب الحب فى الله )) مراجعه شود، مرحوم كلينى در اين باب 16 حديث در اين زمينه نقل كرده است .

و نيز براى توضيح بيشتر در زمينه ((حب فى الله و بغض فى الله )) به جلد 23 تفسير نمونه ذيل آيه 22 سوره مجادله مراجعه شود. محبت به كفارى كه سر جنگ ندارند

در اين آيات بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون ((حب فى الله و بغض فى الله )) و قطع رابطه با مشركان آمده ادامه مى يابد، و از آنجا كه اين قطع رابطه يك نوع خلا عاطفى براى جمعى از مسلمانان ايجاد مى كرد، و با اين حال مؤ منان راستين و ياران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين مسير ثبات قدم نشان دادند خداوند براى پاداش آنها و رفع اين كمبود به آنها بشارت مى

دهد كه غم مخوريد وضع چنين نخواهد ماند مى فرمايد:

((اميد است خدا ميان شما و دشمنانتان پيوند محبت و دوستى (از طريق پذيرش اسلام ) برقرار سازد)) (عسى الله ان يجعل بينكم و بين الذين عاديتم منهم مودة ).

و اين امر سرانجام تحقق يافت ، سال هشتم هجرى فرا رسيد و مكه فتح شد و اهل مكه به مصداق يدخلون فى دين الله افواجا گروه گروه مسلمان شدند، ابرهاى تيره و تار دشمنى و عناد از آسمان زندگى آنها كنار رفت و آفتاب ايمان با گرمى محبت و دوستى تابيدن گرفت .

بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به ازدواج پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با ((ام حبيبه )) دختر ابو سفيان مى دانند كه اسلام اختيار كرده بود، و همراه شوهرش عبيد الله بن جحش <23> به اتفاق مهاجران حبشه ، به حبشه رفته بود، همسرش

در آنجا از دنيا رفت ، پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كسى را نزد نجاشى فرستاد و او را به همسرى خود در آورد، و از آنجا كه رابطه دامادى در ميان عرب سبب كاهش عداوتها مى شد اين مساءله در ابوسفيان و اهل مكه اثر گذاشت .

ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد، چرا كه آيات مورد بحث در آستانه فتح مكه نازل شده ، زيرا ((حاطب بن ابى بلتعه )) هدفش از نامه نگارى به مشركان مكه اين بود كه آنها را از اين ماجرا آگاه كند، در حالى كه مى دانيم جعفر بن ابى طالب و يارانش مدتى قبل از اين ماجرا (مقارن فتح خيبر)

به مدينه بازگشتند. <24>

به هر حال اگر كسانى كه مورد علاقه مسلمانان هستند از خط مكتبى آنان جدا شوند نبايد از بازگشت آنها ماءيوس شد، چرا كه خداوند بر همه چيز قادر است ، او است كه مى تواند دلها را دگرگون سازد، و او است كه گناهان و خطاهاى بندگانش را مى بخشد، لذا در پايان آيه مى افزايد: ((و خدا قادر و توانا، و غفور و رحيم است )) (و الله قدير و الله غفور رحيم ).

كلمه ((عسى )) در لغت عرب در مواردى گفته مى شود كه اميد به تحقق چيزى مى رود و از آنجا كه اين معنى احيانا تواءم با ((جهل )) يا ((عجز)) است بسيارى از مفسران آن را در قرآن مجيد به معنى اميد ديگران از خدا تفسير كرده اند، ولى چنانكه سابقا نيز گفته ايم هيچ مانعى ندارد كه اين واژه در كلام خداوند همان معنى اصليش را داشته باشد، زيرا گاه براى وصول به يك هدف شرائطى لازم است ، هرگاه بعضى از شرائط حاصل نباشد اين تعبير به كار مى رود (دقت كنيد).

آيات بعد شرح و توضيحى است بر مساءله ترك رابطه دوستى با مشركان ، مى فرمايد: ((خداوند از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه با شما در امر دين پيكار نكردند و شما را از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند)) (لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ).

((چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد)) (ان الله يحب المقسطين ).

((خدا شما را تنها از

دوستى كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه و ديارتان آواره نمودند، يا كمك به بيرون راندن شما كردند آرى خدا شما را از هرگونه پيوند دوستى با اينها نهى مى كند)) (انما ينهاكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم ).

((و هر كس آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است )) (و من يتولهم فاولئك هم الظالمون ).

به اين ترتيب افراد غير مسلمان به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى كه در مقابل مسلمين ايستادند و شمشير به روى آنها كشيدند، و آنها را از خانه و كاشانه شان به اجبار بيرون كردند، و خلاصه عداوت و دشمنى خود را با اسلام و مسلمين در گفتار و عمل آشكارا نشان دادند، تكليف مسلمانان اين است كه هرگونه مراوده با اين گروه را قطع كنند، و از هرگونه پيوند محبت و دوستى خوددارى نمايند كه مصداق روشن آن مشركان مكه مخصوصا سران قريش بودند، گروهى رسما دست به اين كار زدند و گروهى ديگر نيز آنها را يارى كردند.

اما دسته ديگرى بودند كه در عين كفر و شرك كارى به مسلمانان نداشتند، نه عداوت مى ورزيدند، نه با آنها پيكار مى كردند، و نه اقدام به بيرون راندنشان

از شهر و ديارشان نمودند، حتى گروهى از آنها پيمان ترك مخاصمه با مسلمانان بسته بودند، نيكى كردن با اين دسته اظهار محبت با آنها بى مانع بود، و اگر معاهده اى با آنها بسته بودند بايد به آن وفا كنند و در اجراى عدالت بكوشند.

مصداق اين گروه

طائفه ((خزاعه )) بودند كه با مسلمين پيمان ترك مخاصمه داشتند.

بنابراين جائى براى گفتار جمعى از مفسران باقى نماند كه اين دستور را منسوخ دانسته ، و ناسخ آنرا آيه 5 سوره توبه ذكر كرده اند كه مى گويد: فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم : ((هنگامى كه ماههاى حرام پايان گيرد بت پرستان را هر كجا ديديد به قتل برسانيد)) چرا كه اين آيه سوره توبه فقط از مشركانى سخن مى گويد كه پيمانشكنى كرده ، و به مخالفت علنى در برابر اسلام و مسلمين برخاسته بودند به گواهى آيات بعد از آن . <25>

بعضى از مفسران در مورد اين آيه روايت كرده اند كه همسر مطلقه ابو بكر براى دخترش ((اسماء)) هدايائى از مكه آورد ((اسماء)) از پذيرش آن امتناع كرد، و حتى اجازه ورود به مادرش نداد، آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او دستور داد مادرش را بپذيرد و هديه اش را قبول كند و او را مورد اكرام و احسان قرار دهد. <26>

اين روايت نشان مى دهد كه تمام مردم مكه نيز مشمول اين حكم نبودند،

بلكه در ميان آنها اقليتى بودند كه موضع خصمانه اى در برابر مسلمانان نداشتند.

به هر حال از اين آيات ((يك اصل كلى و اساسى )) در چگونگى رابطه مسلمانان با غير مسلمين استفاده مى شود، نه تنها براى آن زمان كه براى امروز و فردا نيز ثابت است ، و آن اينكه مسلمانان موظفند در برابر هر گروه و جمعيت و هر كشورى كه موضع خصمانه با آنها داشته باشند و بر

ضد اسلام و مسلمين قيام كنند، يا دشمنان اسلام را يارى دهند سرسختانه بايستند، و هرگونه پيوند محبت و دوستى را با آنها قطع كنند.

اما اگر آنها در عين كافر بودن نسبت به اسلام و مسلمين بى طرف بمانند و يا تمايل داشته باشند، مسلمين مى توانند با آنها رابطه دوستانه برقرار سازند البته نه در آن حد كه با برادران مسلمان دارند، و نه در آن حد كه موجب نفوذ آنها در ميان مسلمين گردد.

و اگر جمعيت يا دولتى جزو گروه اول باشند و تغيير موضع دهند و يا به عكس در گروه دوم باشند و مسير خود را تغيير دهند بايد وضع فعلى آنها را معيار قرار داد و طبق آيات فوق با آنها عمل كرد. جمعى از مفسران در شاءن نزول اين آيات چنين آورده اند كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حديبيه با مشركان مكه پيمانى امضاء كرد كه يكى از مواد پيمان اين بود كه هر كس از اهل مكه به مسلمانان بپيوندد او را بازگردانند، اما اگر كسى از مسلمانان اسلام را رها كرده به مكه بازگردد مى توانند او را برنگردانند.

در اين هنگام زنى به نام ((سبيعه )) اسلام را پذيرفت ، و در همان سرزمين حديبيه به مسلمانان پيوست ، همسرش خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و گفت : اى محمد! همسرم را به من بازگردان ، چرا كه اين يكى از مواد پيمان ما است ، و هنوز مركب آن خشك نشده ، آيه فوق نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را

امتحان كنند (ابن عباس مى گويد امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد

كنند هجرت آنها به خاطر كينه با شوهر، يا علاقه به سرزمين جديد، و يا هدف دنيوى نبوده بلكه تنها به خاطر اسلام بوده است ).

آن زن سوگند ياد كرد كه چنين است .در اينجا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مهريه اى را كه شوهرش پرداخته بود و هزينه هائى را كه متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود: طبق اين ماده قرارداد تنها مردان را باز مى گرداند نه زنان را. <27>

جبران زيانهاى مسلمين و كفار

در آيات گذشته سخن از ((بغض فى الله )) و قطع پيوند با دشمنان خدا بود، اما در آيات مورد بحث سخن از ((حب فى الله )) و برقرار ساختن پيوند با كسانى است كه از كفر جدا مى شوند و به ايمان مى پيوندند.

در نخستين آيه از زنان مهاجر، سخن مى گويد، و جمعا هفت دستور در اين آيه وارد شده كه عمدتا درباره زنان مهاجر، و قسمتى نيز درباره زنان كافر است .

1 - نخستين دستور درباره آزمايش ((زنان مهاجرات )) است ، روى سخن را به مؤ منان كرده ، مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند، آنها را از خود نرانيد، بلكه آزمايش كنيد)) (يا ايها الذين آمنوا اذا جائكم المؤ منات مهاجرات فامتحنوهن ).

دستور به امتحان ، با اينكه آنها را مؤ منان ناميده به خاطر آن است كه

آنها ظاهرا شهادتين را بر زبان ، جارى مى كردند و در سلك اهل

ايمان بودند، اما امتحان براى اين بود كه اطمينان حاصل شود كه اين ظاهر با باطن هماهنگ است .

اما نحوه اين امتحان چنانكه گفتيم به اين ترتيب بود كه آنها را سوگند به خدا مى دادند كه مهاجرتشان جز براى قبول اسلام نبوده ، و آنها بايد سوگند ياد كنند كه به خاطر دشمنى با همسر و يا علاقه به مرد ديگرى ، يا علاقه به سرزمين مدينه و مانند آن هجرت ننموده اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه دوازدهم همين سوره تفسيرى باشد بر كيفيت امتحان زنان مهاجر كه (طبق آن بايد) با پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيعت كنند كه راه شرك نپويند، و گرد سرقت و اعمال منافى عفت ، و كشتن فرزندان ، و مانند آن نروند، و سر تا پا تسليم فرمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشند.

البته ممكن است كسانى در آن سوگند و اين بيعت نيز خلاف بگويند اما مقيد بودن بسيارى از مردم حتى مشركان در آن زمان به مساءله بيعت و سوگند به خدا سبب مى شد كه افراد كمتر دروغ بگويند، و به اين ترتيب امتحان مزبور، گرچه هميشه دليل قاطعى بر ايمان واقعى آنها نبود اما غالبا مى توانست بيانگر اين واقعيت باشد.

لذا در جمله بعد مى افزايد: ((خداوند از درون دل آنها و ايمانشان آگاهتر است )) (الله اعلم بايمانهن ).

2 - در دستور بعد مى فرمايد: ((هرگاه از عهده اين امتحان بر آمدند و آنها را مؤ من واقعى دانستيد، آنها را به سوى كفار بازنگردانيد)) (فان علمتموهن مؤ منات فلا

ترجعوهن الى الكفار).

درست است كه يكى از مواد تحميلى پيمان حديبيه اين بود كه افرادى را كه به عنوان مسلمان از مكه به مدينه هجرت مى كنند به مكه بازگردانند،

ولى اين ماده شامل زنان نمى شد، و لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز آنها را به كفار باز نگرداند، كارى كه اگر انجام مى شد با توجه به ضعف فوق العاده زنان در آن جامعه سخت خطرناك بود.

3 - در سومين مرحله كه در حقيقت دليلى است براى حكم قبل اضافه مى كند: نه اين زنان بر آنها حلالند، و نه آن مردان كافر بر اين زنان با ايمان (لا هن حل لهم و لا هم يحلون لهن ).

بايد هم چنين باشد چرا كه ايمان و كفر در يكجا جمع نمى شود، و پيمان مقدس ازدواج نمى تواند رابطه در ميان مؤ من و كافر برقرار سازد، چرا كه اينها در دو خط متضاد قرار دارند، در حالى كه پيمان ازدواج بايد نوعى وحدت در ميان دو زوج برقرار سازد و اين دو با هم سازگار نيست .

البته در آغاز اسلام كه هنوز جامعه اسلامى استقرار نيافته بود زوجهائى بودند كه يكى كافر و ديگرى مسلمان بود، و پيامبر از آن نهى نمى كرد تا اسلام ريشه دوانيد، ولى ظاهرا بعد از صلح حديبيه دستور جدائى كامل داده شد و آيه مورد بحث يكى از دلائل اين موضوع است .

4 - از آنجا كه معمول عرب بود كه مهريه زنان خود را قبلا مى پرداختند در چهارمين دستور مى افزايد: ((به همسران كافر آنها آنچه را در طريق اين ازدواج

انفاق كرده اند بپردازيد)) (و آتوهم ما انفقوا).

درست است كه شوهرشان كافر است اما چون اقدام بر جدائى به وسيله ايمان از طرف زن شروع شده ، عدالت اسلامى ايجاب مى كند كه خسارات همسرش پرداخته شود.

آيا منظور از انفاق در اينجا تنها مهر است ، و يا ساير هزينه هائى را كه در اين راه متحمل شده نيز شامل مى شود؟ غالب مفسران معنى اول را برگزيده اند، و

قدر مسلم از آيه نيز همين است ، هر چند بعضى مانند ((ابو الفتوح رازى )) در تفسيرش نفقات ديگر نيز گفته است . <28>

البته اين پرداخت مهر در مورد مشركانى بود كه با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه در حديبيه يا غير آن امضاء كرده بودند.

اما چه كسى بايد اين مهر را بپردازد؟ ظاهر اين است كه اين كار بر عهده حكومت اسلامى و بيت المال است ، چرا كه تمام امورى كه مسئول خاصى در جامعه اسلامى ندارد بر عهده حكومت است و خطاب جمع در آيه مورد بحث گواه اين معنى است (همانگونه كه در آيات حد سارق و زانى ديده مى شود).

5 - حكم ديگر كه به دنبال احكام فوق آمده اين است كه مى فرمايد: گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هر گاه مهر آنها را بپردازيد (و لا جناح عليكم ان تنكحوهن اذا آتيتموهن اجورهن ).

مبادا تصور كنيد كه چون قبلا مهرى از شوهر سابق گرفته اند و معادل آن از بيت المال به شوهرشان پرداخته شده اكنون كه با آنها ازدواج مى كنيد ديگر مهرى در كار نيست و براى شما مجانى تمام مى شود! نه

، حرمت زن ايجاب مى كند كه در ازدواج جديد نيز مهر مناسبى براى او در نظر گرفته شود.

بايد توجه داشت كه در اينجا زن بدون طلاق از شوهر كافر جدا مى شود، ولى بايد عده نگهدارد.

فقيه معروف ((صاحب جواهر)) در شرح كلام محقق در شرايع كه گفته است ((در غير زن و مردى كه اهل كتاب هستند هر گاه يكى از دو همسر اسلام را پذيرا شود اگر قبل از دخول باشد عقد بلافاصله فسخ مى شود و اگر بعد از دخول باشد منوط به گذشتن عده است )) مى فرمايد: ((هيچگونه اختلافى در اين احكام

نيست و روايات و فتاواى فقها در اين باره هماهنگ است )). <29>

6 - اما هرگاه قضيه بر عكس باشد يعنى شوهر اسلام را بپذيرد و زن بر كفر باقى بماند، در اينجا نيز رابطه زوجيت به هم مى خورد و نكاح فسخ مى شود، چنانكه در ادامه همين آيه مى فرمايد: ((همسران كافره را در همسرى خود نگه نداريد)) (و لا تمسكوا بعصم الكوافر).

((عصم )) جمع ((عصمت )) در اصل به معنى منع و در اينجا - چنانكه گفته اند و قرائن گواهى مى دهد - به معنى نكاح و زوجيت است (البته بعضى تصريح كرده اند كه منظور نكاح دائم است ، و تعبير به عصمت نيز مناسب همين معنى است چرا كه زن را از ازدواج با هر شخص ديگرى براى هميشه منع مى كند).

((كوافر)) جمع ((كافرة )) به معنى زنان كافر است .

در اين كه آيا اين حكم مخصوص زنان مشرك است ، و يا اهل كتاب ، مانند زنان مسيحى و يهودى را

نيز شامل مى شود، در ميان فقهاء محل بحث است ، و روايات در اين زمينه مختلف است كه شرح آن را بايد در كتب فقه بررسى كرد ولى ظاهر آيه مطلق است و همه زنان كافر را شامل مى شود و شاءن نزول آن را محدود نمى كند اما مساءله عده در اينجا به طريق اولى برقرار است ، چرا كه اگر فرزندى از آن زن متولد شود فرزندى است مسلمان زيرا پدرش مسلمان بوده .

7 - در آخرين حكم كه در آيه ذكر شده سخن از مهر زنانى است كه از اسلام جدا شوند و به اهل كفر بپيوندند، مى فرمايد: ((هرگاه كسى از زنان شما از اسلام جدا گشت شما حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد،

همانگونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنها جدا شده و به اسلام پيوسته اند مطالبه كنند)) (و سئلوا ما انفقتم و ليسئلوا ما انفقوا).

و اين مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است .

و در پايان آيه به عنوان تاءكيد بر آنچه گذشت مى فرمايد: ((اينها حكم الهى است كه در ميان شما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است )) (ذلكم حكم الله يحكم بينكم و الله عليم حكيم ).

احكامى است كه همه از علم الهى سرچشمه گرفته ، و آميخته با حكمت است و حقوق همه افراد در آن در نظر گرفته شده ، و با اصل عدالت و قسط اسلامى كاملا هماهنگ است ، و توجه به اين حقيقت كه همه از سوى خدا است بزرگترين ضمانت اجرائى براى اين احكام محسوب مى شود.

در دومين

و آخرين آيه مورد بحث در ادامه همين سخن مى فرمايد: ((اگر بعضى از همسران شما از دست شما رفتند، اسلام را رها كرده به كفار پيوستند سپس شما در جنگى بر آنها پيروز شديد و غنائمى به دست آورديد، به كسانى كه همسران خود را از دست داده اند همانند مهرى را كه پرداخته اند از غنائم بپردازيد)) (و ان فاتكم شى ء من ازواجكم الى الكفار فعاقبتم فاتوا الذين ذهبت ازواجهم مثل ما انفقوا).

طبق آيه گذشته مسلمانان مى توانستند مهر اينگونه زنان را از كفار بگيرند همانگونه كه آنها حق داشتند مهر همسرانشان را كه به اسلام پيوسته و به مدينه هجرت كرده اند از مسلمانان دريافت دارند.

ولى طبق بعضى از روايات در عين اينكه مسلمانان به اين حكم عادلانه عمل كردند مشركان مكه سر باز زدند، لذا دستور داده شد براى عدم تضييع حق اين

افراد هرگاه غنائمى به دست آمد اول حق آنها را بپردازند سپس غنائم را تقسيم كنند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه حكم فوق مربوط به اقوامى باشد كه مسلمانان با آنها پيمان نداشتند، و طبعا حاضر نبودند مهر اينگونه زنان را به مسلمانان باز پس دهند، جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است

((عاقبتم )) از ماده ((معاقبة )) در اصل از ((عقب )) (بر وزن كدر) به معنى ((پاشنه پا)) است ، و به همين مناسبت كلمه ((عقبى )) به معنى ((جزا)) و ((عقوبت )) به معنى كيفر كار خلاف آمده است ، و روى همين جهت ((معاقبة )) به معنى كيفر دادن و قصاص كردن به كار مى رود، و گاه اين واژه (معاقبة ) به

معنى ((تناوب )) در امرى نيز استعمال شده ، زيرا افرادى كه متناوبا كارى را انجام مى دهند هر يك عقب سر ديگرى فرا مى رسند.

لذا ((عاقبتم )) در آيه فوق به معنى پيروز شدن مسلمانان بر كفار و كيفر و مجازات آنها و ضمنا گرفتن غنائم تفسير شده است و هم به معنى تناوب چرا كه يك روز نوبت كفار است و روز ديگرى نوبت به مسلمانان مى رسد و بر آنها غالب مى شوند.

اين احتمال نيز داده شده كه منظور از اين جمله رسيدن به عاقبت و پايان كار است ، و منظور از پايان كار در اينجا گرفتن غنائم جنگى است .

هر كدام از اين معانى كه باشد نتيجه يكى است ، فقط راههاى وصول به اين نتيجه متفاوت ذكر شده است (دقت كنيد).

و در پايان آيه ، همه مسلمانان را به تقوى دعوت كرده ، مى فرمايد: ((از خدائى كه همه به او ايمان آورده ايد بپرهيزيد و راه مخالفت او را نپوئيد)) (و اتقوا الله الذى انتم به مؤ منون ).

دستور به تقوى در اينجا ممكن است به خاطر اين باشد كه معمولا در تشخيص

مقدار مهريه به گفته همسران اعتماد مى شود، چون راهى براى اثبات آن جز گفته خود آنها وجود ندارد، و امكان دارد وسوسه هاى شيطانى سبب شود كه بيش از مقدار واقعى ادعا كنند، لذا آنها را توصيه به تقوى مى نمايد.

در تواريخ و روايات آمده است كه اين حكم اسلامى تنها شامل شش زن شد كه از همسران مسلمان خود بريدند و به كفار پيوستند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

مهر همه آنها را از غنائم جنگى به شوهرانشان بازگرداند.

عدالت حتى درباره دشمنان

دقت در آيات فوق و لطافت و ظرافت و نكته سخن خاصى كه در احكام مزبور به كار رفته نشان مى دهد كه اصل عدالت و قسط تا چه حد در تشريع احكام اسلامى مورد توجه بوده است كه حتى در مواقع بحرانى و طوفانى نيز تلاش مى شود ضرر و زيان به كسى حتى به كفار نرسد.

اين در حالى است كه معمول دنيا اين است كه در بحرانها همه مى گويند شرائط فوق العاده است و بايد به آن تن درداد، و جاى احقاق حق نيست و هرگونه نابسامانى را بايد تحمل كرد، قرآن مى گويد حتى در سختترين شرايط بايد تلاش كرد كه حقى بر باد نرود، نه تنها از دوستان كه اگر دشمنان هم حقى داشته باشند بايد رعايت گردد.

اين گونه احكام اسلامى نوعى اعجاز، و نشانه حقانيت دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه در چنان محيطى كه نه مال احترامى داشت و نه جان ارزشى ، تا اين حد در احقاق حقوق كوششى به خرج مى دهد. شرايط بيعت زنان

در تعقيب آيات گذشته كه احكام زنان مهاجر را بيان مى كرد در نخستين آيه مورد بحث حكم بيعت زنان را با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شرح مى دهد.

به طورى كه مفسران نوشته اند اين آيه روز فتح مكه نازل شد، هنگام

كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر كوه صفا قرار گرفته بود از مردان بيعت گرفت ، زنان مكه كه ايمان آورده بودند براى

بيعت خدمتش آمدند، آيه فوق نازل شد و كيفيت بيعت با آنان را شرح داد.

روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى فرمايد: ((اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤ من نزد تو آيند و با اين شرائط با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را به قتل نرسانند، و تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ دستور شايسته اى نافرمانى تو نكنند، با آنها بيعت كن و طلب آمرزش نما، كه خداوند آمرزنده و مهربان است )) (يا ايها النبى اذا جاءك المؤ منات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحيم ).

و به دنبال اين ماجرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آنها بيعت گرفت .

در مورد چگونگى بيعت بعضى نوشته اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد ظرف آبى آوردند، و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف مى گذاردند، و بعضى گفته اند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روى لباس با آنها بيعت مى كرد.

قابل توجه اين كه در آيه فوق شش شرط براى بيعت زنان ذكر شده كه آنها بايد همه را پذيرا شوند:

1 - ترك هرگونه شرك

و بت پرستى - اين شرط اساس اسلام و ايمان است .

2 - ترك سرقت و شايد بيشتر ناظر به اموال شوهر باشد، چرا كه وضع بد مالى آن زمان ، و سختگيرى مردان ، و پائين بودن سطح فرهنگ ، سبب مى شد كه زنان از اموال همسران خود سرقت كنند، و احتمالا به بستگان خود دهند،

داستان هند كه بعدا خواهد آمد، نيز شاهد اين معنى است ، ولى به هر حال مفهوم آيه ، وسيع و گسترده است .

3 - ترك آلودگى به زنا، چرا كه تاريخ مى گويد: در عصر جاهليت انحراف از جاده عفت بسيار زياد بود.

4 - عدم قتل اولاد كه به دو صورت انجام مى شد، گاه به صورت ((سقط جنين )) بود و گاه به صورت ((وئاد)) (زنده به گور كردن دختران و پسران )!

5 - ترك بهتان و افترا - بعضى آن را چنين تفسير كرده اند كه فرزندان مشكوكى را از سر راه برمى داشتند، و مدعى مى شدند كه اين فرزند از همسرشان است (اين امر در غيبتهاى طولانى شوهر بيشتر امكان پذير بود).

بعضى نيز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته اند كه باز از بقاياى عصر جاهلى بود كه يك زن خود را در اختيار چند مرد قرار مى داد، و هنگامى كه فرزندى از او متولد مى شد، به هر يك از آنها كه مايل بود، فرزند را به او نسبت مى داد.

ولى با توجه به اينكه مساءله زنا قبلا ذكر شده و ادامه چنين امرى در اسلام امكان پذير نبود، اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، و تفسير اول

مناسبتر است هر چند گستردگى مفهوم آيه هرگونه افتراء و بهتان را شامل مى شود.

تعبير ((بين ايديهن و ارجلهن )) (پيش دست و پاهايشان ) ممكن است اشاره به همان فرزندان سرراهى باشد كه به هنگام شير دادن در دامان آنها قرار مى گرفت و طبعا پيش پا و دست آنها بود.

6 - نافرمانى نكردن در برابر دستورات سازنده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين حكم نيز گسترده است ، و تمام فرمانهاى پيامبر را شامل مى شود هر چند بعضى آن را اشاره به بعضى از اعمال زنان در جاهليت مانند نوحه گرى با صداى بلند بر مردگان و پاره كردن گريبان و خراشيدن صورت و مانند آن دانسته اند ولى منحصر به اينها نيست .

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا بيعت با زنان مشروط به اين شرائط بود، در حالى كه بيعت با مردان ، تنها بر اسلام و جهاد بود.

در پاسخ مى توان گفت : آنچه در مورد مردان در آن محيط از همه مهمتر بوده ، همان ايمان و جهاد بوده است ، و در مورد زنان ، چون جهاد، مشروع نبود، شرائط ديگرى ذكر شده كه مهمتر از همه بعد از توحيد امورى بوده كه زنان در آن جامعه گرفتار انحراف ، از آن بودند.

1 - رابطه بيعت زنان با شخصيت اسلامى آنها

در تفسير سوره فتح (ذيل آيه 18) بحث مشروحى پيرامون بيعت و شرائط و خصوصيات آن در اسلام داشتيم كه نياز به تكرار آن نمى بينيم <30> ، آنچه يادآورى آن در اينجا لازم است ، مساءله بيعت پيامبر (صلى

اللّه عليه و آله و سلّم ) با زنان است ، آنهم با شرائطى مفيد و سازنده كه در آيه فوق آمد.

اين مساءله نشان مى دهد كه بر خلاف گفته بيخبران يا مغرضانى كه مى گويند اسلام براى نيمى از جامعه انسانى يعنى زنان ، ارزشى قائل نشده و آنها را به حساب نياورده است ، دقيقا آنها را در مهمترين مسائل به حساب آورده است ، از جمله مساءله ((بيعت )) است كه يكبار در حديبيه (در سال ششم هجرت ) و يكبار در فتح مكه انجام گرفت ، و آنها نيز دوشبدوش مردان در اين پيمان الهى وارد شدند، و حتى شرائط بيشترى را نسبت به مردان پذيرا گشتند، شرائطى كه هويت انسانى زن را زنده مى كرد، و او را از اينكه تبديل به متاع بى ارزش يا وسيله اى

براى كامجوئى مردان بوالهوس گردد نجات مى داد.

2 - ماجراى بيعت هند همسر ابوسفيان

در جريان فتح مكه از جمله زنانى كه آمدند و با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيعت كردند ((هند)) همسر ابوسفيان بود، زنى كه تاريخ اسلام ماجراهاى دردناكى از او به خاطر دارد، از جمله ماجراى شهادت حمزه سيدالشهداء در ميدان احد با آن وضع غم انگيز است .

گرچه او سرانجام ناچار شد در برابر اسلام و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زانو بزند و ظاهرا مسلمان شود، ولى ماجراى بيعتش نشان مى دهد كه در واقع همچنان به عقائد سابقش وفادار بود، و لذا جاى تعجب نيست كه دودمان بنى اميه و فرزندان او بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و

آله و سلّم ) چنان جناياتى را مرتكب شوند كه سابقه نداشت .

به هر حال مفسران چنين نوشته اند كه هند نقابى بر صورت پوشيده بود، و خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد در حالى كه حضرت بر كوه صفا قرار داشت ، جمعى از زنان نيز با او بودند، هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود من با شما زنان بيعت مى كنم كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، هند اعتراض كرد و گفت : ((تعهدى از ما مى گيرى كه از مردان نگرفتى )) (زيرا در آن روز بيعت مردان تنها بر ايمان و جهاد بود).

پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بى آنكه اعتنائى به گفته او كند ادامه داد، فرمود و سرقت هم نكنيد:

هند گفت : ابو سفيان مرد ممسكى است و من از اموال او چيزهائى برداشته ام ، نمى دانم مرا حلال مى كند يا نه ، ابوسفيان حاضر بود و گفت آنچه را از اموال من در گذشته برداشته اى همه را حلال كردم (اما در آينده مواظب باش )!

اينجا بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خنديد و هند را شناخت فرمود توئى هند؟

عرض كرد: آرى اى پيامبر خدا! گذشته را ببخش خدا تو را ببخشد!.

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ادامه داد: ((و آلوده زنا نشويد)).

هند از روى تعجب گفت : ((مگر زن آزاده هرگز چنين عملى انجام مى دهد))؟! بعضى از حاضران كه در جاهليت وضع او را مى دانستند از اين سخن خنديدند، زيرا

سابقه هند بر كسى مخفى نبود.

باز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ادامه داد و فرمود: و فرزندان خود را به قتل نرسانيد)).

هند گفت : ((ما در كودكى آنها را تربيت كرديم ، ولى هنگامى كه بزرگ شدند شما آنها را كشتيد! و شما و آنها خود بهتر مى دانيد)) (منظورش فرزندش حنظله بود كه روز بدر به دست على (عليه السلام ) كشته شده بود).

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين سخن تبسم كرد، و هنگامى كه به اين جمله رسيد كه فرمود: ((بهتان و تهمت روا مداريد)) هند افزود بهتان قبيح است ، و تو ما را جز به صلاح و خير و مكارم اخلاق دعوت نمى كنى )).

و هنگامى كه فرمود: ((بايد در تمام كارهاى نيك فرمان مرا اطاعت كنيد)) هند افزود ((ما در اينجا ننشسته ايم كه در دل قصد نافرمانى تو داشته باشيم )) (در حالى كه مسلما مطلب چنين نبود ولى طبق تعليمات اسلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) موظف بود اين اظهارات را بپذيرد). <31>

3 - اطاعت در معروف

از نكته هاى جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است كه اطاعت از

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مقيد به معروف كرده ، با اينكه پيامبر معصوم است و هرگز امر به منكر نمى كند، ولى اين تعبير ممكن است به عنوان الگوئى براى تمام اوامرى باشد كه از زمامداران اسلامى صادر مى شود اين اوامر در صورتى محترم و قابل اجرا است كه با تعليمات قرآن و اصول شريعت

اسلام سازگار باشد و مصداق لا يعصينك فى معروف گردد.

و چه دورند كسانى كه اوامر زمامداران را واجب الاطاعه مى دانند هر چه باشد و از هر كس كه باشد، چيزى كه نه با عقل سازگار است و نه با حكم شرع و قرآن .

امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نامه معروفى كه به مردم مصر درباره فرمانروائى مالك اشتر نوشت با تمام توصيفهاى والائى كه در مورد مالك فرمود، در پايان چنين گفت : فاسمعوا له و اطيعوا امره فيما طابق الحق ، فانه سيف من سيوف الله : ((سخنش را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد، در آنچه مطابق حق است ، كه او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است )). <32> با اين قوم مغضوب عليم طرح دوستى نريزيد.

چنانكه ديديم اين سوره با مساءله قطع رابطه از دشمنان خدا آغاز شد و با همين امر نيز پايان مى گيرد، و به تعبير ديگر پايان سوره بازگشتى است به آغاز آن ، مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد با قومى كه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد)) (يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم ).

شما نبايد آنها را به دوستى برگزينيد و اسرار خود را در اختيار آنها بگذاريد.

در اينكه ((قوم مغضوب عليهم )) چه اشخاصى هستند بعضى صريحا آنرا ناظر به يهود مى دانند چرا كه در آيات ديگر قرآن از آنها به اين عنوان ياد شده است (چنانكه در آيه 90 بقره در مورد يهود مى خوانيم : فباءوا بغضب على غضب ).

اين تفسير با شاءن نزولى كه براى آيه ذكر كرده

اند نيز سازگار است چه اينكه گفته اند جمعى از فقراء مسلمين بودند كه اخبار مسلمانان را براى يهود

مى بردند و در مقابل آنها از ميوه هاى درختان خود به آنان هديه مى كردند، آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد. <33>

ولى با اينهمه تعبيرات آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همه كفار و مشركين را شامل مى شود، و تعبير به غضب در قرآن مجيد منحصر به ((يهود)) نيست ، بلكه در مورد منافقان نيز آمده است (فتح - 6) و شاءن نزول نيز مفهوم آيه را محدود نمى كند.

بنابراين آنچه در آيه آمده هماهنگ با مطلب گسترده اى است كه در نخستين آيه سوره تحت عنوان دوستى با دشمنان خدا آمده است .

سپس به ذكر مطلبى مى پردازد كه در حكم دليل بر اين نهى است ، مى فرمايد: ((آنها به كلى از نجات در آخرت ماءيوسند همانگونه كه كافران مدفون در قبرها ماءيوس مى باشند)) (قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار من اصحاب القبور). <34>

زيرا مردگان كفار در جهان برزخ نتائج كار خود را مى بينند و راه بازگشت براى جبران ندارند لذا به كلى ماءيوسند، اين گروه از زندگان نيز به قدرى آلوده گناهند كه هرگز اميدى به نجات خويش ندارند، درست همانند مردگان از كفار.

چنين افرادى مسلما افرادى خطرناك و غير قابل اعتمادند، نه به قول آنها اعتمادى است ، و نه براى صداقت و صميميتشان اعتبارى ، آنها ماءيوس از رحمت

حقند و به همين دليل دست به هر جنايتى مى زنند، با اين حال چگونه بر آنها اعتماد مى كنيد، و

طرح دوستى با آنان مى ريزيد؟!

خداوندا! هرگز ما را از لطف بى پايانت محروم و ماءيوس مگردان .

پروردگارا! چنان توفيقى رحمت فرما كه هميشه با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمن و در طريق دوستيت ثابت قدم باشيم .

بارالها! ما را به تاءسى كردن به اولياء و انبياء گرامت موفق دار.

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره شصتمين سوره از قرآن شريف را سوره مباركه «ممتحنه»، يا بانوى آزموده شده و امتحان شده تشكيل مى دهد؛ سوره اى كه نامش يادآور زنان نوانديش و فداكار و مبارز و خداجويى است كه براى آزادى خويش از اسارت شرك و استبداد و رسيدن به حقوق و آزادى و امنيت و كرامت انسانى، رنج هجرت را برگزيدند و ننگ تن سپردن به خفت و خوارى در سايه سنگين استبداد و اختناق را تحمل نكردند.

به جاست كه پيش از آغاز ترجمه و تفسير آيات گران قدر آن، به شناسنامه اش بنگريم:

1 - نام اين سوره در اين سوره مباركه از زنان آزادى خواه و كمال جو و ستم ستيزى سخن رفته است كه خانه و كاشانه خويش را در قلمرو استبداد رها كرده و رنج سفرى دور و دراز را برگزيدند تا از سويى اركان ستم و تاريك انديشى و استبداد را به لرزه درآورند و از دگرسو خود را برهانند و به سوى اسلام و يارى رسانى به آن بشتابند.

در اين مورد مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَ هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر گاه زنانى با ادعاى ايمان و اسلام از قلمرو شرك و استبداد خارج شده و با هجرت به

سوى مدينه از شما تقاضاى پناهندگى مى كنند، آن ها رااز خود نرانيد، بلكه امتحانشان كنيد تا دريابيد به راستى در انديشه توحيد و تقوا و آزادى هستند، يا انگيزه اى جز انگيزه هاى دينى و اخلاقى و انسانى، آنان را به سوى شما آورده است.(310) و نام اين سوره از اين آيه برگرفته شده است.

پاره اى از مفسران نام آن را «ممتحنه» به فتح «حا» خوانده اند، چرا كه زنان مهاجر به بيان اين آيه، مورد آزمون قرار گرفتند و پاره اى نيز اين واژه را به كسر «حا» خوانده اند، چرا كه اين سوره را وسيله آزمون و امتحان شمرده اند.

پاره اى نيز آن را سوره «مودّت» و دوستى خوانده اند، چرا كه به دوستى شايسته كرداران فرمان مى دهد و از دوستى تاريك انديشان هشدار. به هر حال نام اين سوره از اين آيه برگرفته شده است.

2 - فرودگاه آن به باور همه مفسران و محدثان، همه آيات روشنگر اين سوره در سال دهم از هجرت نبوى، در مدينه بر قلب پاك پيامبر آزادى و مهر فرود آمده است و در اين مورد ديدگاه ديگرى نيامده است.

3 - شمار آيه ها و واژه ها و حروف آن در شمار آيه هاى اين سوره نيز برخلاف بسيارى از سوره هاى قرآن اختلافى ميان محدثان و مفسران نيست و همگان بر آنند كه اين سوره داراى سيزده آيه است.

گفتنى است كه اين سوره از 348 واژه و 1510 حرف ساخته شده است.

4 - پاداش تلاوت آن در فضيلت و برترى اين سوره و پاداش تلاوت خالصانه و حق طلبانه آن روايات متعددى رسيده است، براى نمونه:

1 - از پيامبر

گرامى آورده اند كه فرمود:

و مَنْ قراء سورة الممتحنة كان المؤمنون و المؤمنات لهُ شفآء يوم القيامة.(311)

هر كس سوره مباركه «ممتحنه» را تلاوت نمايد و به آن ايمان داشته باشد و معارف آن را برنامه عمل قرار دهد، همه زنان و مردان باايمان در روز رستاخيز شفاعتگر او خواهند بود.

2 - و از چهارمين امام نور آورده اند كه فرمود:

من قراء سورة الممتحنة فى فرائضه و نوافله امتحن الله قلبه للايمان، و نور له بصره، و لا يصيبه فقر ابداً، و لا جنون فى بدنه، و لا فى ولده.(312)

هر كس سوره مباركه «ممتحنه» را با اخلاص و ايمان در نمازهاى واجب و نافله اش تلاوت نمايد، خدا قلب او را براى فرود ايمان خالص و آماده مى سازد و نور بصيرت و ژرف نگرى به او ارزانى مى دارد، و هرگز فقر و تهيدستى دامان او را نمى گيرد و خود و فرزندانش به آفت جنون گرفتار نمى گردند.

بارها يادآور شده ايم كه اين پاداش پرشكوه و اين همه ثواب و افتخار تنها براى تلاوت بى روح و يا براى تلاوت تشريفاتى و آغاز مراسم و براى مسابقه ها نيست، بلكه در گرو ژرف نگرى و ايمان به حق، آزادگى و آزادمنشى و حق طلبى و رعايت حقوق بندگان خدا و آزادى و امنيت آنان و رعايت مقررات خداست.

5 - دورنمايى از مفاهيم آن در يك نگرش گذرا مى توان چنين دريافت كه محتواى اين سوره را دو اصل كلّى و اساسى، كه ناظر بر كران تا كران زندگى فرد، خانواده، جامعه و نظام آن است، تشكيل مى دهد:

1 - نخست تشويق و ترغيب انسان هاى كمال جو و هدفدار به دوستى

خدا و هر آنچه در آن راستا قرار دارد، و آن گاه جوشيدن با آن ها و پيوند گسست ناپذير با آنان، و ديگر هشدار از دوستى و گرايش به تاريك انديشان و تيره بختانى كه انديشه دشمنى با خدا و ارزش ها و مقررات عادلانه او را در سر مى پرورند.

2 - و بخش ديگر در مورد زنان نوانديش و كمال جو و ترقى خواهى است كه ننگ زيستن در قلمرو شرك و استبداد و اختناق و ستم را نپذيرفته و با شجاعت و شهامتى تحسين برانگيز، رنج هجرت را به جان خريدند و با الهام از برترين مهاجران تاريخ، على (ع) و فاطمه، دخت ارجمند پيامبر، راه مدينه را در پيش گرفتند.

امّا اگر با اندك دقت و فرصتى به آيات سيزده گانه اين سوره بنگريم، با معارف جالب و مفاهيم متنوع و انسان ساز ديگرى روبه رو مى گرديم كه هر كدام سخت در خور تعمّق و تفكّر است؛ با مفاهيم بلند و آموزنده اى چون: زشتى جاسوسى و جاسوس پرورى براى كمك به استبداد،

زشتى گزارش از برنامه هاى مردم توحيدگرا به شرك گرايان،

هشدار از طرح دوستى با ظالمان،

توجه دادن به آرزوى پليد ستمكاران،

هشدار از روز رستاخيز و جدايى از ثروت و قدرت و امكانات،

الگوهاى زنده و بالنده در جاذبه ها و دافعه ها،

توجه عميق به خداى بى نياز،

دو اصل اساسى در دين خدا...،

اصل همزيستى و زندگى مسالمت آميز با مسالمت جويان و قانون گرايان،

اصل آزمون و امتحان و ره آورد درخشان آن،

حمايت از زنان آزادى خواه و توحيدگرا،

عدالت و دادگرى در حق دوست و دشمن،

اعطاى حق پناهندگى به حقجويان و ستم ستيزان،

بيعت با زنان يا احياى شخصيت و حقوق سياسى و اجتماعى زن،

اطاعت

از زمامداران دادگر تنها در قلمرو قانون نه فراتر...

1 - هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را [در زندگى به دوستى برمگيريد؛ شما با آنان طرح دوستى مى افكنيد [و آنان را محرم اسرار خويش مى پنداريد] در حالى كه آنان به آن حقيقت كه براى شما آمده است كفر ورزيده اند. [آنان پيامبر [خدا] و شما [مردم باايمان را به خاطر اين كه به خدا، پروردگارتان ايمان آورده ايد [از شهر و ديارتان با تعصب و تاريك انديشى ]بيرون مى كنند [و طبيعى ترين حقوق شما را پايمال مى سازند]؛ [اينك ]اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى ام از [خانه خويش ]بيرون آمده ايد [با آن تجاوزكاران طرح دوستى مريزيد]؛ شما در نهان به سوى آنان پيام دوستانه مى فرستيد در حالى كه من به آنچه شما نهان مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد، داناترم؛ و هر كس از شما چنين كند، بى گمان راه ميانه [و درست را گم كرده است.

2 - اگر [آنان بر شما دست يابند، براى شما دشمنانى [تاريك انديش و كينه توز] خواهند بود، و دست و زبان خود را به بدى بر شما خواهند گشود، و آرزو خواهند نمود [كه اى كاش شما نيز بسان آنان كفر مى ورزيديد.

3 - روز رستاخيز نه خويشاوندانتان هرگز براى شما سودى خواهند بخشيد و نه فرزندانتان؛ [در آن روز سرنوشت ساز، خدا] ميان شما جدايى مى افكند؛ و خدا به آنچه انجام مى دهيد، بيناست.

4 - به راستى كه در [زندگى پرافتخار] ابراهيم و آن كسانى كه به همراه او بودند براى شما سرمشق نيكويى است، آن گاه كه [آنان

]به [جامعه و] مردم خويش گفتند: ما از شما و آنچه جز خدا[ى يكتا] مى پرستيد، بيزاريم. ما به [راه و رسم تاريك انديشانه شما كفر ورزيده ايم و ميان ما و شما براى هميشه دشمنى و كينه پديدار گرديده است، مگر آن كه شما [با درست انديشى و حق جويى به خداى يگانه ايمان بياوريد؛ [آرى، اين گونه بود كه دوستى آنان از هم گسست ، جز سخن ابراهيم كه به پدرش گفت: بى گمان [من از بارگاه خدا] براى تو آمرزش خواهم خواست، امّا در برابر خدا مالك هيچ چيزى براى تو نيستم. [آن گاه رو به بارگاه خدا آورد كه:] پروردگارا! تنها بر تو توكل نموديم و تنها به سوى تو بازگشتيم و فرجام [كارها] تنها به سوى توست.

5 - پروردگارا! ما را [هدف اذيت و آزار و] وسيله آزمونى براى آنان كه كفر ورزيده اند قرار مده، و ما را بيامرز؛ پروردگارا، بى گمان تو همان شكست ناپذير و فزرانه اى.

شأن نزول به باور بيشتر مفسران، نخستين آيه مورد بحث در مورد فردى به نام «حاطب» فرود آمد، چرا كه زنى به نام «ساره» كه كنيز «ابوعمر» يكى از مهره هاى استبداد حاكم بر مكّه بود، دو سال پس از پيكار «بدر» و كشته شدن سران شرك و بيداد به مدينه آمد و به حضور پيامبر گرامى شرفياب گرديد.

پيامبر از او پرسيد كه: آيا نور ايمان و اسلام بر دل او تابيده است و از پى آن هجرت نموده است؟

او پاسخ داد: نه!

پرسيد: آيا به هجرت دست يازيده است تا نيك بينديشد و حق را بيابد؟

گفت: نه!

پيامبر پرسيد: پس چرا به

مدينه آمده است؟

آن زن گفت: هان اى محمد (ص)! شما ركن اصلى و اساسى قبيله من هستيد و سالار و بزرگ من و همه فاميل و بستگان! با آمدن شما سيادت و بزرگى از ما رخت بر بسته و اينك سخت نيازمند و بينوا هستم و آمده ام تا شما به من مهرى ورزيد و مالى ببخشيد و لباس و مركبى مناسب به من دهيد تا بپوشم و سوار شوم و فقر و گرفتارى را از خود دور سازم.

از آن جايى كه اين زن خواننده و نوازنده بود و در مكه براى نسل جوان مى خواند و درآمد سرشارى در روزگار خود داشت. پيامبر پرسيد: پس جوانان مكّه كه برايشان مى خواندى چه شده اند؟

او گفت: حقيقت اين است كه پس از جنگ «بدر» و كشته شدن سران شرك و استبداد، ديگر نه از آن محفل ها و نشست ها براى خواندن چندان خبرى است و نه كسى به سراغ من براى خواندن مى آيد.

پيامبر مهر و مدارا رو به ياران و فرزندان عبدالمطلب كرد و فرمود: براى او لباس و مركب و هزينه سفر فراهم آوريد و اگر مى خواهد به خانه و شهر و ديار خويش برگردد، وسيله رفتن او را آماده سازيد!

و اين رويداد درست در شرايطى بود كه پيامبر و مردم باايمان براى فتح مكّه و حركت به سوى آن شهر آماده مى شدند.

به هر حال «ساره» پس از دريافت مركب و لباس و هزينه زندگى از ياران و بستگان پيامبر، آماده حركت به سوى مكّه شد و درست پيش از حركت او يكى از مسلمانان به نام «حاطب» - كه از ايمان آوردگان نامدار

بود و در بيعت رضوان و جنگ بدر نيز به همراه پيشتازان و پيشگامان بود - نزد آن زن رفت و نامه اى را كه براى مردم مكه نوشته بود به او داد و از وى خواست تا آن را به سركردگان استبداد برساند و در برابر انجام كارش لباسى فاخر به همراه ده دينار يا درهم نيز به او هديه داد.

«حاطب» در نامه خويش به مردم مكّه چنين نوشته بود:

من حاطب... الى اهل مكّه ان رسول الله يريدكم فخذوا حذركم.(313)

از سوى «حاطب» به مردم مكّه. بدانيد كه پيامبر به سوى شما خواهد آمد؛ پس سلاح خود را برگيريد و آماده رويارويى باشيد.

«ساره» نامه او را برگرفت و به سوى مكّه حركت كرد، امّا از آن سو فرشته وحى نزد پيامبر آمد و جريان نامه «حاطب» به سوى مكّه را به آن حضرت گزارش كرد.

پيامبر گرامى بى درنگ گروهى را به سرپرستى اميرمؤمنان فرستاد تا به سوى مكه حركت كنند و در يكى از منزلگاه هاى ميان راه كه به زن مسافر برخورد نمودند، نامه اى را كه به سوى سران مكه مى برد، از او بخواهند و تا نامه را نگيرند او را رها نسازند.

اميرمؤمنان به همراه آن گروه حركت كرد و در منزلگاهى كه پيامبر نشان داده بود، سر راه آن مسافر ناشناخته قرار گرفت. وقتى آن زن رسيد، اميروالايى ها جلو رفت و از او خواست تا نامه اى كه به همراه خويش دارد به او بدهد، امّا آن زن سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى به همراه ندارد.

آن بزرگوار با نهايت ادب و مدارا از او نامه را خواست و

آن زن با سوگندهاى غليظ پاسخ داد، كه نامه اى به همراه ندارد و پس از بازرسى اثاثيه و بار و بنه او نيز چيزى پيدا نشد!

على (ع) به همراه ياران تصميم به بازگشت گرفتند، امّا آن بزرگوار رو به ياران گفت: نه، هرگز، به خداى يكتا سوگند نه پيامبر خدا سخن بى اساس مى گويد و نه خبرى دروغ به او مى رسد و نه ما بيهوده سر راه اين زن را براى دريافت نامه گرفته ايم.

پس از اين جملات بود كه آن حضرت شمشير ستم سوز خويش را بيرون كشيد و به آن زن فرمود: نامه را بيرون مى آورى يا آماده مى شوى تا گردنت را بزنم؟ كدام يك؟

و سوگند ياد كرد كه به خدا قسم مى دانم كه تو نامه اى به همراه دارى و آن را نمى دهى!

«ساره» در اين هنگام بود كه موضوع را جدى گرفت و چون مى دانست كه على (ع) آگاهانه سوگند ياد مى كند، نامه را از ميان گيسوان پيچيده و پرپشت خود بيرون آورد، به سوى آن حضرت دراز كرد و طلب بخشايش نمود.

آن حضرت نامه را گرفت و به همراه ياران به سوى مدينه بازگشت و نامه را به حضور پيامبر تقديم داشت.

پيامبر «حاطب» را احضار فرمود و با نشان دادن نامه اش به او، پرسيد: آيا اين نامه را مى شناسد؟ فقال (ص) له هل تعرف الكتاب؟

او پاسخ داد: آرى پيامبر خدا!

فرمود: فما حملك على ما صنعت؟

پس چه چيزى تو را به اين كار ناروا برانگيخت؟ چرا چنين كردى؟

پاسخ داد: سرورم، به خداى سوگند از آن روزى كه اسلام را برگزيده ام و به خدا و پيام آور او

ايمان آورده ام هرگز نه لحظه اى به كفر و شرك گراييده ام و نه خيانت و نه وسوسه و دمدمه شرك و بيداد را پاسخ مثبت داده ام، امّا واقعيت اين است كه هر كدام از مهاجران، در مكه كسانى را دارند كه در برابر فشار استبداد و سران محافظه كار شرك از خاندان و كسان آنان حمايت مى كنند و تنها من هستم كه در ميان مردم مكه غريب و تنها هستم و خانواده ام در چنگال استبداد اسير است! به همين جهت تنها انگيزه ام از نگارش اين نامه اين بود كه از اين راه نظر آنان را به سوى خود جلب نموده و بدين وسيله آنان را مديون خود سازم تا از فشار آنان بر خاندان و نزديكانم بكاهم، وگرنه نيك مى دانستم كه نامه من نمى تواند بلايى كه نتيجه تاريك انديشى و بيدادگرى و اصلاح ناپذيرى آنان است، از آنان دور سازد و برايشان سودبخش افتد.(314)

پيامبر مهر و مدارا سخن او را تصديق كرد و عذر او را پذيرفت، امّا در آن ميان «عمر» با تند و تيزى بسيارى برخاست و گفت: اى پيامبر خدا، اجازه دهيد تا گردن اين عنصر نفاق گرا را بزنم! امّا آن حضرت فرمود: نه، هرگز! هان اى عمر! او از پيشگامان ايمان و اسلام و جهاد است و در پيكار «بدر» حضور داشته است؛ تو چه مى دانى شايد خداى فرزانه به اهل «بدر» مهر و لطف ويژه دارد و از لغزش هاى آنان گذشته است و آنان را آمرزيده است.(315)

درست در اين شرايط بود كه اين آيات بر قلب پاك پيامبر مهر فرود آمد كه:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ

أَوْلِياءَ

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن بدانديش من و دشمن خود رابه دوستى نگيريد.

در دو كتاب «صحيح مسلم» و «صحيح بخارى» از «عبدالله بن رافع» آمده است كه: اميرمؤمنان على(ع) در اين مورد فرمود: پيامبر گرامى به من فرمود تا به همراه «مقداد» و «زبير» به سوى مكه حركت كنم و در منطقه اى به نام «بوستان خاخ» توقف نمايم تا زنى كه عازم مكه است برسد و آن گاه نامه اى كه به سوى سران شرك و استبداد مكه مى برد از او بستانم و باز گرديم.

پس از دستور پيامبر، راه مكه را در پيش گرفتيم و در همان منزلگاهى كه پيامبر فرموده بود، «ساره» را ديديم و پس از دريافت نامه از او، با تدابير دقيق، به سوى مدينه بازگشتيم.(316)

تفسير

هشدار از طرح دوستى با دشمنان حق و عدالت در نخستين آيه مورد بحث قرآن در اشاره به طرح دوستى با دشمنان خدا و تجاوزكارانى كه حاضر به اصلاح پذيرى و زندگى مسالمت آميز و رعايت حقوق و آزادى و حرمت متقابل نيستند، مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن بدانديش من و دشمن خود رابه دوستى نگيريد.

بدين سان به مردم باايمان هشدار داده مى شود كه با كافران و تجاوزكاران - كه زندگى مسالمت آميز و رعايت حقوق و حرمت ديگران و آزادى و امنيت آنان را برنمى تابند - طرح دوستى نريزند و به آنان امكان و فرصت حق كشى و بيداد بيشتر ندهند و هرگز در انديشه مهر به آنان و يارى رساندن شان نباشند.

تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ

كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِ شما نبايد با آنان طرح دوستى بريزيد و به آنان اظهار مهر و محبت و خيرخواهى و خيرانديشى كنيد؛ آن هم در حالى كه آن تجاوزكاران نسبت به آن حقيقتى كه از سوى خدا براى شما آمده است، لجوجانه كفر مى ورزند.

به باور «زجاج» برخى اخبار محرمانه پيامبر و جامعه نوبنياد اسلامى را به سران شرك و بيداد مى رساندند، و اين كار، گاه به خاطر دوستى و رفاقتى بود كه ميان آنان بود و نه به انگيزه بدانديشى و خبرچينى و خيانت.

يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ آنان پيامبر خدا و شما مردم توحيدگرا و باايمان و نوانديش را به خاطر ايمان به خداوندى كه پرورگار همه شماست، از شهر و ديارتان بيرون مى رانند.

آن گاه در ادامه آيه مى افزايد:

إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي اگر شما مردم باايمان به راستى به منظور جهاد و تلاش در راه من و براى به دست آوردن خشنوديم، رنج توانفرساى هجرت را به جان خريده ايد، اينك نبايد با چنين تجاوزكاران و اصلاح ناپذيرانى طرح دوستى بريزيد و يا به دوستى و رفاقت گذشته خويش با آنان ادامه دهيد.

تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ پاره اى از شما به طور نهانى با آنان طرح دوستى مى ريزيد، در حالى كه من هر آنچه را نهان مى داريد و يا آشكار مى سازيد، همه را بهتر از همگان مى دانم.

به باور پاره اى «با» در واژه «بالمودة» به مفهوم تعليل مى باشد و منظور اين است كه: پاره اى از شما خبرهاى مربوط به پيامبر را

در نهان و به علت مهر و دوستى كه ميان شما و آنان برقرار است، به آنان گزارش مى كنيد، و آن كسى كه به چنين كارى دست يازيد، چنين مى پندارد كه كارش بر ما نهان است و ما از كار او بى خبريم، در حالى كه چنين نيست.

وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ

و به هوش باشيد كه هر كس از شما به چنين گناهى دست يازد از راه درست انحراف جسته و گمراه شده است.

با اين بيان، آيه شريفه روشنگرى مى كند كه هر كس از اين پس و پس از اين هشدار، خبرهاى پيامبر و جامعه نوبنياد اسلامى را به شرك و استبداد حاكم بر مكه برساند، از شاهراه حق و عدالت به بيراهه انحراف جسته و خود را گمراه ساخته است.

از آيه شريفه چنين دريافت مى گردد كه دست يازيدن به گناه كبيره، انسان را در خور عذاب و كيفر مى سازد، امّا او را از ايمان و اسلام بيرون نمى راند، چرا كه هيچ مفسر و روايت گرى پس از تفسير اين آيه نگفته است كه «حاطب» به خاطر دست يازيدن به اين گناه بزرگ از ايمان و اسلام بيرون رفته و يا به ارتداد و شرك گراييده است.

در دومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً

شما مردم باايمان چرا به تجاوزكاران دست دوستى مى دهيد، در حالى كه اگر آنان بر شما قدرت يابند و مسلط شوند، دشمن بى رحم شما خواهند بود و طبيعى ترين حقوق شما را پايمال خواهند ساخت؟!

وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ

و دست و زبان خود را براى هر گونه

بدى و ناروابافى و دشنام به سوى شما مى گشايند.

منظور آيه شريفه اين است كه: هان اى مردم باايمان مهر و دوستى با كسانى كه به زندگى مسالمت آميز و رعايت حقوق و حرمت متقابل پاى بند نباشند، هيچ سودى را نصيب شما نخواهد كرد؛ چرا كه چنين كسانى در انديشه شيطانى سلطه و رسيدن به منافع نامشروع خويش هستند و هر گاه فرصت يابند، با نهايت نمك ناشناسى از هيچ بدگويى و فحاشى و ستم و بيدادى خوددارى نمى ورزند و مهر و محبت ها را ناديده مى گيرند.

وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ

آنان به اين كار شما بسنده نمى كنند، بلكه طمع ورزانه در آرزوى آن هستند كه شما از اسلام و ايمان و آزادى خواهى و كمال طلبى دست شسته و به سوى كفر و استبداد روى آوريد.

سپس مى افزايد:

لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ هرگز نزديكان و بستگان و فرزندان شما برايتان سودى نخواهند داد و در برابر كيفر خدا كارى از آنان ساخته نيست، از اين رو براى آنان و به انگيزه خدمت به آنان، به زشتى و گناهِ دوستىِ با شرك و بيداد دست نزنيد.

به بيان پاره اى منظور اين است كه: سرنوشت بستگان و فرزندان شما نبايد دوستى با شرك و استبداد و خيانت به پيامبر و مردم باايمان را بر شما تحميل كنند و شما نبايد به بهانه نجات آنان دست به گناه و زشتى بزنيد.

يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ خداى فرزانه در روز رستاخيز ميان شما و آنان جدايى خواهند افكند؛ چرا كه نيكان و شايستگان را به سوى بهشت پرطراوت و پرنعمت - به پاداش ايمان و عملكردشان - رهنمون

خواهد شد و كفرگرايان و ظالمان را به سوى آتش شعله ور دوزخ.

آرى، در روز رستاخيز خوبان و بدان از هم جدا مى گردند و به همين جهت انسان باايمان و پرواپيشه و درست انديش، بستگان كافر و تاريك انديش و ستمكار خود را در بهشت و در كنار خويش نمى نگرد بلكه آنان را به دوزخ خواهند افكند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و خدا در روز رستاخيز ميان شما مردم - در آنچه بر سر آن كشمكش داريد - داورى خواهد كرد.

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

و خدا به آنچه شما انجام مى دهيد بيناست.

آرى، ذات پاك و بى همتاى او آنچه را گناه كارانى نظير «حاطب» انجام مى دهند و به سوى دشمن نامه مى نگارند، همه را مى داند و چيزى از نيت ها و عملكردهاى نيك و بد بر او پوشيده نمى ماند.

پرتوى از ژرف نگرى و عملكرد شايسته ابراهيم قرآن پس از هشدار به مردم باايمان از طرح دوستى با تجاوزكاران و استبدادگران، اينك در ارائه سرمشق و الگوى شايسته و بايسته در اين مورد مى فرمايد:

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ براى شما مردم توحيدگرا و هدفدار در زندگى ابراهيم، پدر توحيدگرايان و شايسته كرداران الگو و اسوه و سرمشق نيكويى است؛ پس به آن خليل خدا اقتدا كنيد.

وَ الَّذِينَ مَعَهُ و نيز در زندگى و عملكرد كسانى كه به همراه او بودند و از او پيروى نمودند، براى شما نوانديشان و كمال طلبان سرمشق و الگوى نيكى است.

به باور «ابن زيد» منظور، پيامبرانى هستند كه به همراه او بودند و نه پيروان او.

آن گاه در بيان موارد اقتداى

به ابراهيم و ياران او مى افزايد:

إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ آن روز كه به جامعه و مردم خويش كه در اسارت پرستش هاى ذلت بار و تاريك انديشى و خرافه بودند با خيرخواهى و شهامت گفتند: ما از شما و آنچه به جاى خداى يكتا مى پرستيد بيزاريم و هرگز دست دوستى به سوى شما و خدايان دروغين شما نخواهيم گشود.

ممكن است در آيه شريفه «ما» مصدريه باشد كه در آن صورت منظور اين است كه: ما از شما و از پرستش بت ها به وسيله شما نفرت داريم و از اين تاريك انديشى ها بيزاريم.

كَفَرْنا بِكُمْ ما دين و آيين خرافى و موهوم شما و معبودهايتان را انكار مى كنيم و بر بافته هاى شما كفر ورزيده ايم.

وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً

و در ميان شما و ما دشمنى و عداوت پاينده آشكار گرديده است و جايى براى دوستى ميان ما نيست...

حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ مگر اين كه شما كفرگرايان و تاريك انديشان به راستى راه اصلاح فكرى و فرهنگى و اجتماعى و عقيدتى را بپذيريد و به خداى يگانه و بى همتا ايمان بياوريد و او را به جاى خدايان دروغين بپرستيد.

«فراء» در اين مورد مى گويد: خداى فرزانه در حقيقت به «حاطب» و كسانى از اين قماش روشنگرى مى كند كه بايد به ابراهيم و كسانى كه به همراه او بودند بنگرند و به آنان اقتدا كنند كه چگونه پس از روشنگرى و خيرخواهى و بحث و گفتگو با نزديكان و بستگان خويش، هنگامى كه از اصلاح پذيرى آنان نوميد شدند، از آنان اعلان بيزارى كردند

و دوستى با آنان را تا ايمان آوردن آنان ناروا اعلان نمودند.

إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ آرى، شما مردم باايمان در همه عرصه ها و ميدان ها به ابراهيم اقتدا كنيد، مگر اين سخن او را كه به پدرش وعده داد كه براى تو از بارگاه خدا آمرزش خواهم خاست...

آن حضرت از پدرش اين عهد را گرفته بود كه اگر ايمان به خداى يكتا بياورد و راه توحيد و تقوا را گام سپارد، از بارگاه خدا براى او آمرزش خواهد خواست و چون او به وعده خود وفا نكرد و ايمان نياورد و براى ابراهيم روشن شد كه او سر حق پذيرى ندارد، از او اعلان بيزارى نمود.

«حسن»، از مفسرين پيشين مى گويد: حق ناپذيرى پدر ابراهيم و پافشارى او بر موضع خويش به هنگامه مرگ، بر ابراهيم روشن شد به همين جهت در آيه اين استثنا آمده است، و اگر نيامده بود چنين پنداشته مى شد كه طلب آمرزش براى شرك گرايان بدون هيچ قيد و شرطى رواست، در حالى كه اين گونه نيست و به همين دليل به مردم باايمان رهنمون داده مى شود كه در زندگى - جز همين يك مورد - به ابراهيم اقتدا كنند و او را سرمشق سازند.

گروهى از مفسران پيشين از جمله «مجاهد»، «قتاده»، «حسن» و «جبايى» مى گويند: «آذر» پدر يا عموى ابراهيم به ظاهر اظهار اسلام و ايمان مى نمود وبه آن حضرت وعده مى داد كه دل در گرو مهر خدا دارد تا بدين وسيله ابراهيم را براى طلب آمرزش از بارگاه خدا براى خويش ترغيب كند، امّا در اين كار صداقت و اخلاص نداشت.

وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ

مِنْ شَيْ ءٍ

...و با اين وصف من در برابر خدا و قدرت بى كران او براى تو مالك چيزى نيستم و آمرزش و بخشايش تنها به دست اوست، و آن هم در گرو ايمان عميق و اخلاص و صداقت و اصلاح پذيرى است.

رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا

پروردگارا، ما بر تو توكل و اعتماد نموده ايم،

وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا

و به سوى بارگاه شكوهبار تو بازگشته ايم و فرمان تو را گردن نهاده ايم.

وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ

و فرجام همه كارها به سوى داورى و فرمانروايى توست.

اين فراز از آيه شريفه ممكن است زبان حال و سخن ابراهيم و ياران او باشد كه خداى فرزانه آن را حكايت مى كند، و ممكن است، نه سخن آنان بلكه سخن خدا براى آموزش و تربيت انسان ها باشد كه اين گونه بيان مى گردد و روشنگرى مى كند كه مردم باايمان چگونه بايد به سوى خدا بازگردند و از لغزش هاى خويش توبه نمايند.

آموزش دعا يا بهترين دعاها

در آخرين آيه مورد بحث در راه آموزش بهترين و شايسته ترين دعاها مى فرمايد:

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا

پروردگارا، ما را وسيله آزمونى از سوى خود و هدفِ اذيت و آزار كفرگرايان و ظالمان قرار مده؛ آرى، ما را نه به دست اينان گرفتار ساز و نه به كيفر خود.

به باور پاره اى منظور اين است كه: پروردگارا، اين تاريك انديشان و كفرگرايان را بر ما مسلط مساز تا ما را بفريبند و از دين تو بيرون برند.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: پرودگارا، به ما لطف و رحمت خويش را ارزانى دار تا در برابر فشار اين كفرانگران و ناسپاسان شكيبايى

ورزيم و از آنان پيروى نكنيم و وسيله آزمون آنان گرديم.

از ديدگاه برخى منظور اين است كه: پروردگارا، ما را از دوستى با ظالمان و تجاوزكاران بازدار، چرا كه اگر ما آنان را دوست بداريم گمان مى رود كه راه و رسم ظالمانه و استبدادى و شرك آلود آنان را درست پنداشته ايم.

امّا از ديدگاه برخى ديگر منظور اين است كه:پروردگارا! اگر ميان ما و آنان پيكارى به ناگزير پيش آمد، ما را در برابر آنان دچار شكست مساز و به حال خود وامگذار، چرا كه اگر چنين شود، آنان خواهند گفت: اگر راه و رسم اين مردم توحيدگرا و باايمان درست بود، هرگز دچار شكست نمى شدند.

وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا

و اگر گناه و لغزشى از ما سر زد به مهر بى كران خويش آن را بر ما ببخشاى.

إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

به راستى كه تو شكست ناپذير و فرزانه اى و هيچ كارى را جز بر اساس حكمت و مصلحت انجام نمى دهى.

لازم به يادآورى است كه در اين فراز از آيات ضمن بيان حقايق به مردم توحيدگرا و پرواپيشه آموزش داده مى شود كه به هنگام راز و نياز با خدا اين دعا را زمزمه كنند كه: پروردگارا! ما بر تو توكل و اعتماد نموده ايم،

به سوى بارگاه شكوهبار تو بازگشته ايم،

فرمان تو را گردن نهاده ايم؛

پروردگارا، ما را وسيله آزمون از سوى خود و هدفِ اذيت و آزار كفرگرايان و ظالمان قرار مده،

اگر گناه و لغزشى از ما سر زد به مهر بى كران خويش آن را بر ما ببخشاى كه تو شكست ناپذير و فرزانه اى.

6 - به راستى كه در [زندگى الهام بخش

آنان براى شما سرمشق نيكويى است، براى آن كسى كه به خدا و روز واپسين اميد مى برد [و ايمان مى آورد]؛ و هر كس روى برتابد [و به حق و عدالت پشت كند، به خدا زيانى نمى رسد، چرا كه بى ترديد خدا همان بى نياز و ستوده است.

7 - اميد است كه خدا ميان شما و كسانى از آنان كه [با آن ها] دشمنى ورزيده اند مهرى پديد آورد، و خدا [برانجام هر كارى ]تواناست؛ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

8 - خدا شما را از كسانى كه درباره دين با شما به پيكار برنخاسته و شما را از خانه هايتان نرانده اند، باز نمى دارد كه با آنان به نيكى رفتار كنيد و در حق آنان دادگرى پيشه سازيد؛ چرا كه خدا دادگران را دوست مى دارد.

9 - خدا شما را تنها از دوستى با كسانى هشدار مى دهد كه در مورد دين [و آيين تان با شما به پيكار برخاسته و شما را از سراهايتان بيرون رانده و بر بيرون راندن شما [از خانه هايتان بر ديگر ظالمان و خودكامگان يارى رسانده اند؛ و هر كس با آنان طرح دوستى بريزد، چنين كسانى همان ستمكارانند.

شأن نزول

برخى از مفسران همچون «ابن عباس» آورده اند كه: سومين آيه مورد بحث در مورد دو قبيله نيرومند «خزاعه» و «بنى مدلج» و چگونگى رفتار پيامبر و مردم مسلمان با آنان فرود آمد؛ چرا كه دو گروه نامبرده با پيشواى گرانقدر توحيد پس از گفت گو، قرارداد زندگى مسالمت آميز و عدم تعرض امضا كردند و ضمن آن تعهد سپردند كه هيچ فرد و گروهى را بر ضد كيان اسلامى يارى نرسانند.

آن گاه بود كه اين آيه مباركه بر قلب مصفّاى پيامبر صلح و آزادى فرود آمد كه:

لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت و دادگرى و رفتار و گفتار بشردوستانه و مترقى و انسانى در مورد كسانى كه با شما در مورد دين و آيين درست تان به جنگ تجاوزكارانه دست نزدند و شما را از خانه و كاشانه و وطن و كشورتان بيرون نراندند، نهى نمى كند و باز نمى دارد؛

نه، بلكه شما را به نيكى و عدالت و بشردوستى و محبت به چنين مردمى سفارش مى كند.

تفسير

الگوهاى مترقّى و شايسته در آيات پيش، سخن به ابراهيم پدر توحيدگرايان و پيشواى آزادى خواهان و اصلاح طلبان رسيد، و قرآن روشنگرى فرمود كه در زندگى آن مرد بزرگ و ياران همراه او براى شما مردم كمال جو و نوانديش و ترقى خواه، سرمشق و الگوى مترقى و نيكويى است، اينك در ادامه همان درس و همان رهنمود مى فرمايد:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ

به راستى كه براى شما مردم مسلمان در زندگى الهام بخش ابراهيم و ياران راستين او الگو و سرمشق مترقى و نيكويى است.

به نظر مى رسد كه قرآن در آغاز آيه، موضوع سرمشق گيرى و الگوپذيرى از ابراهيم و ياران انديشمند و مترقى او را به گونه اى تكرار مى كند، امّا واقعيت اين گونه نيست، بلكه قرآن بدان جهت دگرباره به الگوگيرى توجه مى دهد كه درس جديدى بدهد؛ چرا كه در الگوگيرى نخست اين درس مطرح بود كه شما مردم باايمان چگونگى روابط خويشاوندى

و عاطفى را از ابراهيم درس بگيريد و او را سرمشق سازيد كه با كفرگرايان، در صورت پافشارىِ آنان بر كفر و بيداد، چگونه رفتار كنيد و جاذبه ها و دافعه ها را در زندگى خانوادگى و اجتماعى و سياسى چگونه تنظيم نمايند و سامان دهيد، امّا در اين جا سخن از الگو گرفتن از آن حضرت به اميد پاداش نيك و فرجام خوش و سرانجام سعادتمندانه است، بنابراين، مورد و محور اقتدا و الگوگيرى متفاوت است.

لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ

آرى، آنان براى آن كسانى كه اميد به خدا و مهر او و روز رستاخيز و پاداش و كيفر او دارند، اسوه و سرمشق نيكويى هستند.

اين فراز از آيه مباركه «بدل» بعض از كل، از واژه «لكم» در صدر آيه است؛ درست بسان اين آيه كه مى فرمايد:

و لله على الناس... سبيلاً(317)

و براى خدا، حج و زيارت آن خانه، بر مردم بايسته است؛ بر كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد و خود را به آنجا برساند.

اما به باور پاره اى از مفسران، اين الگوگيرى و اقتدا براى كسى است كه از عدل خدا و كيفر سراى آخرت مى ترسد؛ آرى، چنين كسى بايد از ابراهيم الگو گيرد.

امّا به باور پاره اى ديگر، اين سرمشق آموزى براى آن كسى است كه به پاداش پرشكوه خدا در سراى آخرت و روز رستاخيز اميد دارد.

وَ مَنْ يَتَوَلَ در اين فراز بخشى از جمله به دليل روشن بودن دلالت كلام بر آن حذف شده كه اين گونه است: و كسى كه از الگوگيرى و سرمشق پذيرى از ابراهيم و ديگر پيام آوران خدا و مردم

پرواپيشه و باايمان و نوانديش روى برتابد، چنين كسى بى گمان به زيان خويش رفتار كرده و بهره خويش را وانهاده است؛

فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ

چرا كه خداى يكتا از همگان بى نياز است و در همه عملكرد خويش سنجيده كار و در خور ستايش و سپاس مى باشد. درست به همين دليل است كه اگر كسى از ذات بى همتاى او روى برتابد و از بندگى و پرستش او سر باز زند، تنها به زيان خويش گام برداشته است و نه به زيان خداى بى نياز و فرزانه و شايسته ستايش.

آن گاه مى افزايد:

عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً

اميد است كه خداى فرزانه ميان شما و شرك و بيداد مكّه كه با شما راه دشمنى را در پيش گرفته است، با گرايش آنان به حق و عدالت، دوستى و مهر برقرار سازد.

«مقاتل» از مفسران پيشين در اين مورد مى گويد: هنگامى كه خدا به مردم باايمان رهنمود داد كه با كفرگرايان و اصلاح ناپذيران جامعه و مردم خويش، به ويژه بستگان و نزديكان كفرگرا و حق ستيز خود طرح دوستى نريزند و آنان فرمان خدا را به جان خريدند و روابط خود را با آنان گسستند، اين آيه فرود آمد كه: اميد است كه خدا با گرايش آنان به اسلام و با اصلاح پذيريشان دوستى را در ميان شما پديد آورد.

به هر حال آيه شريفه روشنگرى مى كند كه مهر و دوستى با حق ستيزان و اصلاح ناپذيران سودى ندارد، بكوشيد و دعا كنيد كه آنان به حق پذيرى روى آورند و به ياد داشته باشيد كه كليد همه دل ها و قلب ها به دست

تواناى خداست و اوست كه مى تواند دل ها را دگرگون سازد و آنان را توفيق اسلام و ايمان ارزانى دارد و آن گاه دوستى و مهر را دگرباره ميانتان پديد آورد. با اين بيان شما كار شايسته و بايسته خود را انجام دهيد و به بارگاه او اميد بنديد تا او كارها را سامان دهد و آنچه براى شما سودبخش و سودمند است، همان را پيش آورد.

و ديديم كه سرانجام چنين شد و خدا با پيش آوردن پيروزى ايمان و اسلام بر كفر و استبداد مكّه و فتح آن شهر كهن به وسيله مردم باايمان دگرباره مهر و دوستى را در ميان مردم مسلمان پديدار ساخت و آن آرزو تحقق يافت.

وَ اللَّهُ قَدِيرٌ

و خدا بر هر كارى تواناست و بر او آسان است كه دل ها و قلب ها را دگرگون سازد و مهر و دوستى را جايگزين دشمنى و كينه توزى كند.

در اين فراز مى توان «على كل شيى ءٍ» را در تقدير گرفت و به گونه اى كه ترجمه شد آيه را ترجمه كرد.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

و خدا آمرزشگر بندگان خويش است و به آنان در صورتى كه روى توبه به بارگاه او آورند و دل خويش را بر روى اسلام و ايمان بگشايند، بسيار مهربان است.

آيين صلح و مسالمت برخلاف پندار تاريك انديشان و خشونت طلبانى كه هماره بر طبل دشمنى و كينه توزى مى كوبند و هماره بر آتش افروزى و جنگ طلبى مى دمند، چنان كه گويى از صلح جويى و مسالمت طلبى و زندگى انسانى بيگانه اند، اسلام دين صلح و صلح جويى و آيين مسالمت و زندگى مسالمت جويانه است و اصل را در دعوت توحيدى و

انسانى خويش بر دعوت سرشار از حكمت و فرزانگى و هماره با پند و اندرز و مناظره و گفت گوى خردمندانه و نيكوتر و زيباتر بنياد مى نهد، نه زورمدارى و خشونت...

درست به همين دليل است كه قرآن در اين آيه مى فرمايد:

لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت و دادگرى و رفتار و گفتار بشردوستانه و مترقى و انسانى در مورد كسانى كه با شما در مورد دين و آيين درست تان به جنگ تجاوزكارانه دست نزدند و شما را از خانه و كاشانه و وطن و كشورتان بيرون نراندند، نهى نمى كند و باز نمى دارد.

به بيان روشن تر خدا بر آن نيست كه شما مردم توحيدگرا و باايمان را از گفتار و رفتار شايسته و نيكو، و از رعايت دادگرى و عدالت و مهر و دوستى با كسانى كه با شما بر سر دين و آيين تان به كارزار نپرداخته و به خانه و كاشانه شما نتاخته و شما را آواره نساخته اند، باز دارد، نه، بلكه شمارا به نيكى و عدالت و بشردوستى و محبت به چنين مردمى سفارش مى كند. از جمله اين گروه، آن كسانى هستند كه با پيامبر پيمان عدم تعرض و زندگى مسالمت آميز امضا كردند كه بايد با اينان نيز بر اساس رعايت عهدها و پيمان ها و حقوق متقابل رفتار گردد.

گروهى از مفسران، از جمله «قتاده»، «حسن» و «ابن عباس» آورده اند كه: مردم مسلمان پيش از فرود آيات جهاد بر ضد شرك گرايان تجاوزكار از پيشواى گرانقدر توحيد اجازه خواستند تا

به خويشان و بستگان مشرك خويش نيكى كنند كه آيه مورد بحث فرود آمد، آن گاه حكم اين آيه با فرود اين آيه نسخ گرديد كه مى فرمايد:

... اقتلوا المشركين حيث وجدتموه... فخلوا سبيلهم پس هنگامى كه ماه هاى حرام سپرى گرديد، شرك گرايان تجاوزكار را هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير سازيد و به محاصره درآوريد و در هر كمين گاهى به كمين آنان بنشينيد؛ پس اگر توبه كردند و نماز را به پا داشتند و زكات دادند، راه را براى آنان باز كنيد و آزادشان سازيد، چرا كه خدا آمرزنده و مهربان است.

از ديدگاه پاره اى منظور آيه مورد بحث اين است كه: خدا شما را از نيكى و رفتار و گفتار عادلانه و انسانى با آن كسانى بازنمى دارد كه ايمان به خدا آوردند و با شما در دين به پيكار برنخاستند، امّا نتوانستند از مكه به سوى مدينه هجرت كنند.

با اين بيان از ديدگاه اين گروه منظور نيكى به كسانى است كه اسلام آورده بودند، امّا توان هجرت نداشتند.

امّا پاره اى از جمله «ابن زبير» مفهوم آيه را عام دانسته و بر آنند كه هر كس به خاطر دين و ايمان شما به جنگ شما برنخاسته و شما را از خانه و وطن خود نرانده، در خور نيكى و دادگرى و رعايت ادب و اخلاق انسانى از سوى شماست.

به هر حال آنچه از ديدگاه دانشمندان روا و درست شناخته شده و بر آن اجماع گرديده اين است كه نيكى و نيكوكارى و ادب انسانى به كفرگرا و به فرد و گروهِ در حال پيكار با مسلمانان، خواه از نزديكان و

بستگان انسان باشند و يا از بيگانگان، كار ناروايى نيست و چه بسا كه باعث بيدارى و تمايل آنان به گرايش به حق و عدالت گردد، امّا در اين مورد كه آيا مى توان به چنين كسانى كمك مالى نيز كرد و از زكات و كفاره نيز به آنان داد يا نه، ميان دانشمندان بحث و گفت گوست و فقهاى شيعه اين كار را ناروا اعلام داشته اند.

گفتنى است كه: «ان تبروهم» در آيه شريفه در موضع جرّ مى باشد، چرا كه «بدلِ» اشتمال از «الذين» آمده و تقدير آن اين است كه:

لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ أَنْ تَبَرُّوا الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ...

خداى فرزانه شما مردم توحيدگرا و باايمان را از اينكه درباره كسانى كه در مورد دين با شما به جنگ برنخاسته و شما را از خانه هايتان بيرون نرانده اند، بازنمى دارد كه به آنان نيكى كنيد...

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ

چرا كه خدا دادگران و دادپيشگان را دوست مى دارد.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: بى گمان خدا آن كسانى را كه بخشى از مواد غذايى و خوراكى را براى خويشاوندان نيازمند خويش قرار مى دهند و درباره آنان نيكى و احسان مى كنند، آنان را دوست مى دارد.

در آخرين آيه مورد بحث كه تكميل كننده بحث پيش است مى فرمايد:

إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ خدا شما را تنها از دوستى كسانى هشدار مى دهد كه در مورد دين با شما به پيكار برخاسته و شما را از خانه و شهر و ديارتان آواره نمودند...

وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ و نيز شما را از دوستى با كسانى

هشدار مى دهد كه در اين كار تجاوزكارانه شرك و استبداد مكّه، به يارى آن برخاستند و در ستم و بيداد در حق شما استبدادگران را يارى كردند.

با اين بيان قرآن دوستى با ستمكاران و ياوران آنان را در ستم و تجاوز تحريم مى كند؛ اين دوستى خواه به صورت نگارش نامه و خبررسانى به آنان باشد، يا دلگرم ساختن آنان؛ و روشنگرى مى نمايد كه بايد مردم باايمان را به دوستى گيرند و آنان را در راه احياى حقوق و آزادى و امنيت و بازگشت به خانه و وطن خويش يارى كنند و به آنان دلگرمى و اعتماد به خدا بخشند.

وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

و هر كس با تجاوزكاران و يا يارى رسانان به ستم و تجاوز طرح دوستى بريزد، چنين كسانى همان ستمكارانند و در خور كيفر و عذاب.

پرتوى از آيات در آيات انسان پرور و جان بخشى كه از ترجمه و تفسير آن ها گذشتيم، اين نكات ارزشمند نيز در خور بسى تعمق و انديشه است:

سه راه ارتباط مربى در برنامه هاى تربيتى و آموزشى، انديشمندان و مربيان فرهيخته و كارآمد و هدفدار از سه راه اساسى و چشم گير، انديشه ها و ديدگاه ها و برنامه هاى خود را به سوژه هاى تربيتى يا افراد تحت تربيت انتقال مى دهند و بدين وسيله آنان را به راه مطلوب و مورد نظر خويش راه مى نمايند:

الف - از راه گفت و شنود سازنده ابتدايى ترين و رايج ترين راه رساندن پيام و اثرگذارى در شاگردان و افراد و گروه هاى تحت پوشش برنامه هاى تربيتى اين است كه مربّى و معلم و متخصص علوم تربيتى

و روانشناس و مديريت يك مجموعه يا جامعه، يافته ها و ديدگاه ها و نظرات خويش را در قالب واژه ها و جمله ها مى ريزد و در نشستى دوستانه و صميمى به گفت و گو مى پردازد و آنچه مورد نظر و هدف اوست، همه را به تدريج و با آميزه اى از مهر و هنر به طرف يا طرف هاى موضوع انتقال مى دهد و بدين وسيله با اثرگذارى در مغز و دستگاه خرد آنان، به گونه اى كه مى تواند به تناسب كارايى بيان و سليقه و آگاهى و آشنايى اش با اصول و رموز تربيتى، آنان را به راه دلخواه راه مى نمايد...

انبوه آيات و روايات نشانگر اين نكته است كه پيامبران و مصلحان و شايسته خواهان و شايسته كرداران و اصلاح طلبان براى اصلاح جامعه ها و تربيت انسان ها از اين راه وارد شده اند.

در اين راستاست كه قرآن به پيامبر مى فرمايد:

ادعُ الى سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن(318)

مردم را با حكمت و اندرز نيكو و زيبا به راه پروردگارت فراخوان و با آنان به سبك و شيوه اى كه نيكوتر و زيباتر است، بحث و گفت گو نما...

ب - از راه نگارش و نوشته راه مؤثر ديگر كه از جهاتى اثرگذارتر و دگرگون سازتر و انديشاننده تر است، راه نگارش و نوشته است؛ چرا كه در اين راه هم مربّى دانشمند و كمال جو با فرصت و دقت بيشترى مفاهيم تربيتى و معارف انسانى و اخلاقى مورد نظر خويش را مى تواند در قالب هاى زيباتر و جالب تر بريزد و هم مخاطب و افراد تحت تربيت مى تواند با دقت و حوصله و تكرار به برنامه مكتوب مراجعه كنند و با آن الفت

گيرند و بدين سان به راه مربى راه يابند.

آرى، بخشى از ارزش و عظمت قلم در قرآن شريف و روايات رسيده از پيشوايان معصوم و سيره عملى و منطق نظرى آنان نيز به همين اثرگذارى و ماندگارى اثر قلم در فرد و جامعه و تمدن باز مى گردد.(319)

قرآن در وصف قلم، آن را از آموزش هاى بزرگ خدا به انسان، از نعمت هاى گران او؛ نردبان رشد و ترقى، وسيله انديشيدن و انديشاندن و هم وزن و هم رديف آفرينش انسان وصف مى كند:

اقرأ باسم ربّك الّذى خلق... الّذى علّم بالقلم...(320)

بخوان به نام پروردگارت كه كران تا كران هستى را آفريد، انسان را از نطفه اى ناچيز پديد آورد، بخوان و بدان كه پروردگارت كريم ترين كريمان است، همان كسى كه به وسيله قلم، آنچه را كه انسان نمى دانست به تدريج به او آموخت...

و به شكوه وعظمت قلم سوگند ياد مى كند تا روشنگرى كند كه پندار استبداد و مخالفان آزادى بيان و قلم و كتاب و فرهنگ و شناخت و روشنگرى و توحيد و تقوا و عدالت و آزادى و مهر و مدارا در مورد پيامبر كتاب و قلم و اخلاق و معنويت برچسب و تهمتى ظالمانه و رذيلانه بيشتر نيست.

ن و القلم و ما يسطرون...(321)

ششمين امام نور حضرت صادق (ع) در گراميداشت چنين قلمى فرمود:

اذا كانَ يومَ القيامة، جَمَعَ اللهُ - عزّوجلّ - الناسَ فى صعيدٍ واحدٍ، و وُضِعَتِ المَوازينَ، فَتُوزَنُ دِماءُ الشهداء مَعَ مِدادِ العُلماءِ فَيَرْجِحُ مدادُ العُلماءِ على دِماءِ الشهداءِ.(322)

هنگامى كه رستاخيز برپا مى گردد، خداى فزرانه تمامى انسان ها را - از آغاز آفرينش تا فرجام آن، همه را - در

يك جا گرد مى آورد و ميزان ها براى سنجش عملكردها در ميان نهاده مى شود، آن گاه خون شهيدان راستين با مركب قلم انديشمندان فرهيخته و كمال طلب و آزاده با هم وزن مى گردد و مركب قلم اينان بر خون هدفدار و هدفمند آنان رحجان مى يابد.

ج - روش ارائه الگو و سرمشق زيبا و بالنده از ميان تمامى روش هاى تربيتى و پيام رسانى، اين شيوه و اين روش را انديشمندان و متخصصان علوم تربيتى شورانگيزترين و دگرگون سازترين و پاياترين روش ها شناخته اند، چرا كه مربى هدفدار و دانشمندا و شايسته كردار در اين روش بى آن كه زياد بگويد و ديدگاه خويش را بنويسد، با ايجاد ارتباط عملى و ارائه سرمشق و نمونه در ميدان هاى گوناگون و عرصه هاى متنوع، فرد و يا گروه مورد نظر را به راه مطلوب و محبوب خويش مى برد و اثرى عميق تر و ژرف تر از بيان و قلم در گوش و چشم و مغز و دستگاه خرد مى نهد، چرا كه با روش ارائه الگو و عمل تا ژرفاى جان ها راه مى يابد و همه موانع و پوشش ها و زنگارها را مى زدايد و دور مى ريزد و دل و قلب و گستره جان ها را تسخير مى كند.

آرى، برنامه هاى عملى هماره اثرگذارتر و دگرگون سازتر از ديگر برنامه هاست، چرا كه اين روش از ايمان ژرف و باور عميق مربى به گفتار و نوشتار و برنامه اش حكايت مى كند و مى دانيم كه درسى كه از دل سر برآورد و از دل برخيزد، لاجرم بر گستره دل ها و قلب ها نيز خواهد نشست.

درست به همين دليل است كه خداى فرزانه در راه نقش گذارى تربيتى و پروردگارى خويش، به پيامبران و

اصلاحگران و پاكان هم كتاب و قلم و برنامه براى هدايت و تربيت بندگانش را ارزانى مى دارد و هم اين برنامه را به همراه الگو و سرمشق و نمونه هاى عملى بزرگ و بى نظير و شكوهبار به سوى جامعه ها مى فرستد و آنان مهم ترين بخش از كار خويش را با عملكرد شايسته و زيبا و پرجاذبه در چشم انداز عصرها و نسل ها قرار مى دهند.

درست از اين زاويه است كه منظور از سبك و يا «سنّت»، عبارت از «سخن»، «عمل» و «تقرير» معصوم است، و هماره بيان و عملكرد و يا سكوت آنان در برابر كار و برنامه و يا سخنى حجت و راهنما و دليل راه براى درست انديشان و تعالى خواهان است.

و درست به همين دليل است كه در پيامبران و امامان معصوم، ويژگى «عصمت» شرط شده است تا آنان بتوانند در همه ميدان هاى زندگى الگو و سرمشق حق طلبان و كمال جويان باشند.

با اين بيان آياتى كه گذشت، ضمن توجه دادن به اين اصل مترقى و دگرگون ساز، ابراهيم پدر و مربى توحيدگرايان را به عنوان اسوه و الگو وسرمشق به تابلو مى برد و مى فرمايد:

قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الّذين معه...(323)

بى گمان براى شما در پيروى و الهام گيرى از ابراهيم و آن كسانى كه با او هستند سرمشق و الگويى نيكوست...

الگوگيرى در اين محورها

اينك بايد ديد ابراهيم و ياران راه توحيدى و انسانى او در چه محورها و مدارهايى سرمشق و الگوى توحيدگرايان و كمال جويان و اصلاح طلبان هستند.

بى گمان چهره پرشكوه و پرمعنويتى چون ابراهيم به دليل آگاهى ودانش گسترده و خلق و خوى شايسته و آراستگى به

ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى و پيراستگى از نقاط منفى در همه صحنه ها وميدان هاى فردى و اجتماعى و سياسى بهترين سرمشق و نمونه و الگو براى رشد و اوج است، امّا از آياتى كه گذشت به طور مشخص الگوگيرى و نمونه پذيرى از آن حضرت در اين اصول كلّى دريافت مى گردد:

1 - در توحيدگرايى و يكتاپرستى و نفى شرك و كفر و شخص پرستى،

2 - در اخلاص در بندگى و پرستش خدا و عملكرد شايسته و نفى ريا و سالوس و ناخالصى،

3 - در دعوت انسان ها در پرتو دليل و برهان،

4 - مهر و مدارا با مردم در دعوت،

5 - در طرح دوستى يا گسستن از ديگران يا جاذبه ها و دافعه ها،

6 - در روابط خانوادگى، فاميلى و صله رحم،

7 - در روابط ملّى و فراملّى يا درون جامعه و برون جامعه،

8 - در دعاها و نيايش ها و چگونگى عشق با خدا و پيوند با او.(324)

رسالت و وظيفه همه ترقى خواهان درست است كه قرآن شريف در اين آيات، ابراهيم خليل، پدر توحيدگرايان و آزادى خواهان را با شمارى از ياران پاكباخته و شايسته كردارش به عنوان الگو و نمونه براى عصرها و نسل ها عنوان مى سازد، درست است كه در سوره و آيه ديگرى از قرآن شريف، پيامبر گرامى را الگو و اسوه و سرمشق جاودانه و پرجاذبه براى همه ترقى خواهان و كمال دوستان و آزادمنشان تاريخ به تابلو مى برد، امّا اين بدان معنا نيست كه مردم باايمان و درست انديش به آنان بنازند و افتخار كنند و رسالت خويش را فراموش سازند؛ نه، بلكه مردم توحيدگرا و عدالت خواه و اصلاح

طلب بايد به گونه اى در انديشه و اخلاق و عمل به آنان تأسى جويند و اقتدا كنند كه خود در شعاعى كوچك تر و محدودتر لياقت نورافشانى و توان جهت دهى و راهنمايى و الگو شدن را بيابند، و اين كار بزرگ و سترگ، رسالت همگانى و وظيفه ملّى و دينى همه انسان هايى است كه دوستدار پيامبر و خاندان پرافتخار اويند؛ و روشن است كه اين كار بزرگ با شعار و ادعا و شبيه سازى و شبيه تراشى و قياس زورمداران و صاحبان امكانات و رسانه ها به آنان ميسر نيست، بلكه اين كار سترگ در گرو درست انديشى و شايسته كردارى و خودسازى و ايمان و پروا و رعايت حقوق بشر و اداى امانت و پاى بندى به تعهدات و پيمان ها با خدا و خلق و اداره جامعه با رضايت و خشنودى آنان و همكارى و مشاركت پذيرى و پاسخگويى در برابر مردم و نقدخواهى و محاسبه پذيرى ميسر است.

آرى، با عملكرد زيبا و شايسته مى توان الگو شد، نه با عملكرد رسوا و ناهنجار و با عملكردى كه نفرت جهانى را برانگيزد و افكار عمومى را بر ضد وحشى گرى و بيداد و ستم و شقاوت و اختناق و استبداد و زندان ها و دخمه هاى مخفى و آشكار و به بند كشيدن آزاديخواهان و دموكراسى جويان و به كارگيرى زشت ترين شيوه هاى خشونت و ترور و شكنجه هاى جسمى و روانى به حركت درآورد و هماره محكوميت ملّى و فراملّى را در پى داشته باشد.

امام صادق (ع) فرمود:

كُونوا دُعاةَ الناس باعمالكم، و لا تكونوا دُعاة بالسنتكم.(325)

مردم را هماره با سياست ها و برنامه ها و عملكردهاى شايسته و پرجاذبه خويش به سوى خدا و دين او

فراخوانيد و نه با زبان يكطرفه و رسانه هاى انحصارى.

آرى، اين سخن نشانگر اين نكته دقيق و ظريف است كه همه مردم باايمان و كمال جو نيز به نوبه خويش بايد الگو و سرمشق باشند و جهانيان را با عملكرد زيبا و مترقى به ارزش ها جذب كنند و... كه اگر سياستگزاران و برنامه ريزان و رهبران و حكومت ها و جريانهاى فكرى در جهان اسلام، به ويژه آن هايى كه نام اسلام را يدك مى كشند و خود را در پس اين عنوان مقدس نهان داشته اند، چنين مى كردند و به راستى به وظيفه انسانى خويش مى انديشيدند، اينك دنيا چهره ديگرى داشت و سرنوشت مسلمانان اين گونه تيره و تار نبود! 10 - هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه زنان باايمان [و ]مهاجر [از قلمرو شرك و استبداد] به سوى [شهر و ديار] شما مى آيند، آنان را [از نظر درستى در گفتار و عمل بيازماييد و اگر باايمانشان دانستيد، آنان را به سوى [قلمرو ]كفرگرايان بازنگردانيد؛ نه آن زنان بر آنان روا هستند و نه آنان براى اينان حلال و [روا] مى باشند؛ و آنچه را كه [همسران كفرگرايشان براى آنان هزينه كرده اند، به آنها بدهيد، و بر شما [مردان توحيدگرا] گناهى نيست كه در صورت پرداخت مهريه آنان با آنها ازدواج نماييد و رشته پيوندهاى پيشين كفرگرايان را نگاه نداريد [و به ازدواج آنان با كافران پاى بند نباشيد]. و آنچه را شما [براى زنان تاريك انديش و كفرگراى خود كه به قلمرو شرك و بيداد پناهنده شده اند] هزينه نموده ايد، [از كفرگرايان بخواهيد و آنان نيز آنچه را بر زنان [توحيدگرا و نوانديش خود [هزينه نموده اند [

از شما] بخواهند؛ اين [بيان حكمِ خداست [كه ]ميان شما داورى مى كند؛ و خدا دانا و فرزانه است.

11 - و اگر [زنى از همسران شما [مردان باايمان گريخت و] به سوى كفرگرايان رفت [و آنان هزينه يا مهريه مورد نظر شما را ندادند و خوردند] آن گاه [در پيكارى كه پيش آمد آنان را] به كيفر [تجاوزشان رسانديد [و غنيمتى به دست آورديد] به كسانى كه همسرانشان رفته اند [و به قلمرو كفر پناهنده شده اند] معادل آنچه هزينه كرده اند [به آنان بدهيد، و از آن خدايى كه به [ذات بى همتاى او ايمان آورده ايد، پروا داريد.

نگرشى بر واژه ها

عصم: اين واژه جمع «عصمت» مى باشد كه در اصل به مفهوم «منع» آمده است، امّا در آيه شريفه به گواهى قرائن و سياق آيات، منظور نكاح و زوجيت مى باشد؛ چرا كه از ازدواج با ديگرى باز مى دارد.

كوافر: اين واژه جمع «كافره» به مفهوم زن و يا زنان كفرگرا و حق ناپذير آمده است.

عاقبتم: از «معاقبه» به مفهم عقوبت و كيفر كار زشت و ظالمانه آمده است. اين واژه نيز از واژه «عَقِب» به مفهوم «پاشنه پا» برگرفته شده و به همين تناسب واژه «عقبى» به مفهوم «جزا» و عقوبت و كيفر آمده است.

شأن نزول گروهى از مفسران از جمله «ابن عباس» در شأن نزول و داستان فرود نخستين آيه مورد بحث آورده اند كه: پيشواى گران قدر توحيد در «حديبيه» با شرك گرايان مكه پيمان صلح و مسالمت امضا كرد. به موجب يكى از بندهاى آن مقرر گرديده بود كه اگر از مردم مكّه كسى به مدينه هجرت كرد

و يا به مردم مسلمان پيوست، او را به مكه بازگردانند، امّا اگر كسى از مردم توحيدگرا و باايمان پشت به اسلام نمود و به مكه بازگشت، استبداد حاكم بر آنجا مى تواند او را پناه دهد و باز نگرداند.

پس از نگارش اين قرارداد و امضا و مهر آن، به ناگاه بانويى توحيدگرا و كمال طلب به نام «سبيعه» دختر «حارث» كه در انديشه اسلام بود با پذيرش آن به مسلمانان پيوست و از همان سرزمين «حديبيه» تصميم گرفت كه ديگر به سوى مكه باز نگردد و خود را بدين وسيله از شرارت شرك و بيداد و خرافه پرستى و گمراهى نجات دهد.

همسر اين زن نوانديش و حقجو كه در شرك و كفر پافشارى داشت، به حضور پيامبر رفت و گفت: هان اى محمد(ص)، بايد همسرم را از گروه مسلمانان طرد نموده و او را به من بازگردانى تا به مكه ببرم، چرا كه اين كار يكى از بندهاى قرارداد ما با شماست و هنوز مركب اين قرارداد خشك نشده است.

پيامبر در شرايط سختى قرار گرفته بود كه به ناگاه فرشته وحى فرود آمد و آيه مورد اشاره را بر قلب مصفاى او خواند.(326)

«ابن عباس» از شوهر اين زن اسلام گرا و آزادى خواه، بانام «مسافر»، از عشيره «بنى مخزوم» ياد مى كند، امّا پاره اى از مفسران پيشين نظير «مقاتل» در شأن نزول آيه مورد اشاره با اندك تفاوت آورده است كه: همسر آن بانوى اسلام گرا و پناهنده، مردى به نام «صيفى» فرزند راهب بود كه پس از پيوستن همسرش به مسلمانان، به حضور پيامبر شتافت و فرياد برآورد كه: هان اى محمد(ص)! بايد پناهندگى زن

مرا نپذيرى و او را به من بازگردانى تا به مكه ببرم، چرا كه اين كار يكى از بندهاى قراداد ما با شماست كه هنوز مركب آن خشك نشده است. درست در آنجا بود كه آيه مورد نظر بر جان پاك پيامبر فرود آمد.

«ابن عباس» در مورد «آزمون» مورد سفارش قرآن مى گويد: امتحان و آزمونى كه قرآن در مورد بانوان مسلمان رهنمود مى دهد، اين گونه بود كه بايد آنان سوگند ياد مى كردند كه گريزشان از قلمرو شرك و استبداد و روى آوردن به سوى مدينه و اعلام اسلام و ايمان، تنها به انگيزه حق گرايى و دين خواهى و ارزش طلبى و بيزارى از كفر و ظلم و خرافه است و نه به خاطر دشمنى و كينه با شوهر يا درگيرى خانوادگى و شخصى و يا علاقه به شهر و ديار جديد و يا به انگيزه هاى ديگر مادى و دنيوى، نظير دست يافتن به ثروت و قدرت و يا شوهر جديد؛ آرى، بايد سوگند ياد مى كردند كه تنها به عشق خدا و معنويت و راه و رسم پيامبر آهنگ هجرت نموده اند. به همين دليل هم پيامبر پس از فرود آيه، «سبيعه» را در برابر بازگشت به سوى مكّه به همراه شوهر كفرگرايش و يا سوگندِ مورد اشاره قرار داد و آن بانوى حق طلب سوگند ياد كرد كه: نه، به انگيزه دشمنى با شوهر و يا در راه ثروت و قدرت و يافتن زندگى و شوهر جديد نيامده، بلكه تنها انگيزه هجرت و پناهندگى او، عشق به حق و عدالت و خدا و پيامبر است و بس.

پيامبر گرامى پس از اين آزمون و اين سوگند، پناهندگى او

را پذيرفت و فرمود: او را به مكّه بازپس نمى فرستد، بلكه مهريه و هزينه هايى را كه شوهر كفرگراى او مدعى است در راه او هزينه كرده است، مى پردازد. آن مرد پذيرفت و پيامبر هم هزينه مورد نظر او را پرداخت و آن زن نيز پس از چندى با «عمر» ازدواج كرد.

پس از اين قرارداد و فرود اين آيه، پيامبر گرامى هر گاه مردى از مكّه به مدينه مى آمد و تقاضاى پناهندگى مى كرد، تقاضاى او را نمى پذيرفت و طبق قراداد «حديبيه» او را بازپس مى فرستاد، امّا هر گاه زنى مى آمد و تقاضاى پناهندگى مى نمود، او را طبق رهنمود آيه مورد اشاره مى آزمود و پس از دريافت اخلاص و ا يمان و حق طلبى او، به او حق پناهندگى مى داد و هزينه ها و مهريه اى را كه شوهر كفرگرايش مدعى بود مى پرداخت.

«زهرى» در مورد فرود نخستين آيه مورد بحث آورده است كه: پس از فرود اين آيه شريفه «عمر» دو زن خود را كه در مكّه به حالت شرك و كفر مانده بودند طلاق داد، چرا كه آيه مى فرمايد: و هرگز همسران كفرگراى خويش را كه در حق ستيزى و شرك پافشارى مى كنند در همسرى خويش نگاه مداريد و به رشته پيوند با آنان پاى بند مباشيد.

وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ

يكى از اين دو زن «قرنيه» نام داشت، كه دختر «امية» بود و ديگرى «ام كلثوم» كه دختر «عمر بن جرول» و مادر «عبدالله بن عمر» بود كه به دليل اصرار بر شرك و كفر از «عمر» جدا شدند! «قرنيه» با معاويه ازدواج كرد و «ام كلثوم» با «حذافة بن غانم»، كه از خويشاوندان او بود

و هر دو بر حق ناپذيرى خويش ادامه دادند و در مكه ماندند.

و نيز پس از فرود آيه مورد اشاره «طلحة بن عبيدالله» به اسلام گراييد و راه هجرت به مدينه را در پيش گرفت، امّا همسرش «اروى» كه دختر «ربيعه» بود در مكه به حال شرك و كفر ماند و بدين سان ميان آنان نيز جدايى پديد آمد، امّا با گسترش اسلام و فتح دل هاى مردم، او نيز اسلام آورد و پس از «طلحه» با «خالد بن سعيد» ازدواج كرد.

از زنان توحيدگرا و اسلام خواهى كه از قلمرو كفر و استبداد گريخت و به پيامبر پناه آورد، «اميمه» دختر «بشر» بود. او همسر «ثابت بن دحداحه» بود كه بر كفر و شرك اصرار مى ورزيد و همسرش كه اسلام آورده بود به سوى مدينه هجرت كرد و به اسلام پناهنده شد، و پيامبر نيز او را به عقد «سهل بن حنيف» درآورد و ثمره اين ازدواج «عبدالله بن سهل» بود كه از اين پدر و مادر ديده به جهان گشود.

و نيز از زنان توحيدگرا و ترقى خواهى كه پس از فرود اين آيه از قلمرو شرك و استبداد گريخت و به قلمرو اسلام پناه برد «زينب» دختر پيامبر بود.

او همسر مردى از سران شرك به نام «ابى العاص» بود كه بر شرك و كفر پاى مى فشرد، امّا او به اسلام و ايمان بال گشود و دست به هجرت زد و وارد مدينه شد و مدتى در آنجا بود تا شوهرش اسلام آورد و پيامبر او را به خانه شوهرش باز گردانيد.

«جبايى» در مورد صلح نامه «حديبيه» آورده است كه: در اين پيمان نامه شرط نشده بود كه

زنان توحيدگرا و مسلمان، كه از قلمرو شرك و بيداد گريخته و به مدينه پناهنده مى گردند به مكه بازگردانده شوند، و تنها در مورد مردان مسلمان چنين چيزى آمده بود؛ به همين دليل هنگامى كه بانويى حق جو و توحيدگرا به نام «ام كلثوم» به مدينه پناهنده شد، پيامبر گرامى به او حق پناهندگى داد و زمانى كه برادرانش به مدينه و به حضور پيامبر آمده و تقاضا كردند تا خواهرشان را ببرند، آن حضرت تقاضاى آنان را نپذيرفت و فرمود چنين چيزى در عهدنامه نيامده است.

«جبايى» پس از بيان اين نكته مى افزايد: در عهدنامه پيامبر چيزى كه آن حضرت را موظّف به باز گردانيدن زنان مسلمان و مهاجر به سوى مكّه و قلمرو شرك و استبداد سازد نيامده بود، به همين دليل هم آن حضرت هرگز زن مسلمانى را باز نگردانيد، چرا كه زن هنگامى كه اسلام بياورد، بر همسرش در صورتى كه كفرگرا باشد، حرام مى شود؛ بر اين اساس چگونه مى توان زن مسلمان را در حالى كه اسلام ميان او با همسر حق ستيز و كفرگرايش جدايى افكنده است، به قلمرو شرك بازگردانيد و او را تسليم كفرگرايان كرد؟!

تفسير

حمايت از زنان آزادى خواه و كفرستيز

در آيات پيش سخن از گسستن روابط با كفرگرايان و حق ستيزان از سوى مردم مسلمان بود تا آنان به خود آيند و بينديشند و دست از حق ستيزى و بيداد و ستم و خودكامگى بردارند؛ اينك در نخستين آيه مورد بحث، سخن را به حمايت از زنان مهاجر و آزادى خواه و پناه جو مى كشد و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَ هان اى كسانى

كه ايمان آورده ايد، هر گاه زنانى با ادعاى ايمان و اسلام از قلمرو شرك و استبداد خارج شده و با هجرت به سوى مدينه از شما تقاضاى پناهندگى مى كنند، آن ها رااز خود نرانيد، بلكه امتحانشان كنيد تا دريابيد به راستى در انديشه توحيد و تقوا و آزادى هستند، يا انگيزه اى جز انگيزه هاى دينى و اخلاقى و انسانى آنان را به سوى شما آورده است.

در آغاز آيه، قرآن بدان دليل اين گونه زنان ستم ستيز و حق طلب را توحيدگرا و باايمان مى نامد كه در دل و جان حق طلب و حق جو بودند و پيش از اعلام ايمان و اسلام، در دل خواهان آن بوده و به آن عقيده داشتند.

اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَ خداى فرزانه از ژرفاى دل و جان آنان آگاه است و از شما كه آنان را مى آزماييد و ظاهر را مى نگريد، به ايمان و اخلاص آنان داناتر است.

چگونگى آزمون زنان پناه جو و مهاجر

در مورد چگونگى امتحان زنان مهاجر و پناه جوى كه با آمدن به سوى مدينه مدعى ايمان و اسلام بودند، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «ابن عباس» منظور از آزمون اين بود كه مسلمانان اطمينان يابند كه اسلام و ايمان زنان مهاجر ظاهرى و زبانى و مصلحتى نيست، بلكه به راستى به حق روى آورده و از شرك و استبداد گسسته اند. معيار اين بود كه آنان با همه وجود به يكتايى خدا و رسالت محمد (ص) اعلام ايمان مى كردند و مى گفتند: با همه وجود گواهى مى دهيم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و محمد (ص) پيامبر و فرستاده اوست.

لا اله الا الله، محمد رسول الله

2 - اما در روايت ديگرى آورده اند كه امتحان آنان اين گونه بود كه سوگند ياد مى كردند كه هجرت آنان از مكه به سوى مدينه تنها به خاطر دين خواهى و حق طلبى و عشق به خدا و ايمان به وحى و رسالت بوده است و نه هواهاى دنيوى و مادى و يا به انگيزه انتقام و كينه توزى و يا رسيدن به زر و زيور.

3 - از «عايشه» روايت شده است كه چگونگى آزمون آنان در آيات بعد آمده است و نشان مى دهد كه آنان پيمان مى بستند كه شريك و همتايى براى خداى يكتا نگيرند و او را خالصانه بپرستند و دست به سرقت و بردن مال ديگران نزنند و دامان عفت پاك و پاكيزه دارند و به زشتى روى نياورند.

در ادامه آيه مى افزايد:

فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ

پس اگر با آزمون آنان دريافتيد كه به راستى ايمان آورده اند و دروغ ساز نكرده اند، آنان را به سوى كفرگرايان و اصلاح ناپذيران بازگشت ندهيد.

لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَ چرا كه نه اين زنان بر مردان كفرگراى خويش روا و حلال هستند و نه آن مردان حق ستيز براى اين زنان باايمان.

اين فراز از آيه نشانگر جدايى ميان آنان است. هنگامى كه آن زنان با عشق به اسلام و ايمان قلمرو شرك را ترك و راه مدينه را در پيش گرفتند، همان بيرون آمدن در حال اسلام و ايمان باعث جدايى و گسستن پيوند با مردان كفرگرا مى شود، گرچه آنان طلاق اينان را نداده باشند.

وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا

به باور «ابن عباس»، «مجاهد» و «قتاده» منظور اين

است كه: به همسران كفرگراى اين زنان مسلمان و مهاجر آنچه براى اين پيوند و ازدواج هزينه كرده اند، بپردازيد.

و اين دستور بدان دليل است كه در «عرب» مهريه زنان را در آغاز كار مى پرداختند.

«زهرى» مى گويد: اگر به خاطر قرارداد «حديبيه» نبود، اين مهريه و هزينه زندگى را زنانى كه اسلام مى آوردند و از مكه به سوى مدينه هجرت مى كردند، به شوهران كفرگراى خود نمى پرداختند و اين كار پس از صلح نامه «حديبيه» مقرر شد.

وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَ و بر شما اى مردم مسلمان هرگز گناه و ايرادى نيست كه با آنان ازدواج كنيد، آن گاه كه مهريه آنان را بپردازيد، چرا كه اين زنان توحيدگرا و كمال طلب با گرايش به حق و ايمان به خدا و هجرت از سرزمين شرك و بيداد، در حقيقت از همسران شرك گرا و حق ناپذير خود جدا شده و پيمان زندگى مشترك را گسسته اند.

وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ

و شما مردان مسلمان نيز زنان كفرگرا و حق ناپذير خود را در همسرى خود نگاه نداريد و رشته پيوند خانوادگى با آنان را بگسليد.

واژه «عصمت» در اصل به مفهوم «منع» و بازداشتن است و نكاح و ازدواج را بدان دليل «عصمت» خوانده اند كه زن هنگامى كه به عقد مردى درمى آيد، در حقيقت در قيد همسرى اوست و نمى توان با او ازدواج كرد.

با اين بيان از آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه: ازدواج با هيچ زنى كه در قيد عقد و نكاح مردى باشد، روا و حلال نيست؛ خواه آن زن «ذميه» و يا در پناه اسلام در زندگى مسالمت آميز و صلح

و صفا باشد و يا «حربيه» و در حال پيكار و جنگ با مسلمانان؛ چرا كه از آيه عموميت دريافت مى گردد و نمى توان آن را به زن بت پرست تخصيص زد، و گفت آيه مورد بحث در مورد زنان بت پرست است، چرا كه آيه دلالت روشن بر عموم دارد و شأن نزول تخصيص نمى زند و دلالت به عموم بودن در واژه و لفظ آيه است و از ظاهر آن دريافت مى گردد و نه به سبب.

وَا سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ و اگر كسى از زنان شما مردم مسلمان از اسلام جدا شده و راه كفر و شرك را گام سپردند، شما نيز مى توانيد مهريه اى را كه به آنان داده ايد، از آنان بخواهيد و آنان بايد حق شما را بپردازند، درست همان گونه كه شما چنين مى كنيد، و اين رعايت حقوق متقابل در روابط انسانى است.

وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا

و آنان نيز آنچه را هزينه ازدواج خويش با زنان خود كرده اند، و زنانشان با گرايش به اسلام و هجرت از آنان جدا شده اند، آن هزينه را بخواهند.

ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ آنچه در آيه مباركه ترسيم گرديد، همه حكم خدا و مقررات اوست كه در ميان شما داورى مى كند، و براى زندگى آرام و آميخته با صلح و مسالمت رعايت متقابل آنها بر همه شما لازم است.

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

و خدا دانا و فرزانه است.

آرى، ذات بى همتاى او هم به همه امور و پديده ها داناست و همه چيز را مى داند و هم در آنچه فرمان مى دهد و داورى مى كند، حكيم و فرزانه است و بر اساس حكمت و مصلحت عمل

مى كند.

«حسن» مى گويد: پيش از فرود آيه مورد بحث، اسلام و ايمان شرط همسرى و ازدواج نبود، به همين دليل گاه زنى مسلمان در همسرى مردى كافر و شرك گرا بود و گاه به عكس، امّا با فرود اين آيه شريفه آن سبك و سيره رايج برداشته شد.

«زهرى» مى گويد: با فرود آيه مورد بحث مردم مسلمان، با ايمان به قرآن شريف و مقررات عادلانه و انسانى آن، هنگامى كه زنى از شرك گرايان اسلام را برمى گزيد و به مدينه پناهنده مى شد هزينه اى را كه شوهر كفرگراى او در راه ازدواج با وى پرداخته بود، به او مى دادند و به حكم خدا عمل مى كردند، امّا شرك گرايان نه به حكم آيه شريفه و داورى خدا تن دادند و حقوق مسلمانان را رعايت كردند و نه به اصل رعايت حقوق متقابل در روابط خود با جامعه هاى ديگر.

در آيه بعد ضمن پى گيرى بحث پيشين مى افزايد:

وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا

و اگر پاره اى از همسران شما مردم مسلمان به بيراهه كفر و شرك بازگشته و به آنان روى آوردند، و آنان هزينه اى را كه شما در راه ازدواج با آنان پرداخته ايد ندادند و حق كشى كردند، هنگامى كه در پيكارى بر آنان پيروز شديد و غنايمى به كف آورديد، از آن غنيمت ها حق كسانى كه پايمال شده است و همسرانشان به اردوگاه كفر و تجاوز پيوسته اند و هزينه آنان را بازگشت نداده اند، معادل همان هزينه و مهريه اى كه از دست رفته است، به آنان بدهيد.

پيام آيه به باور بيشتر مفسران همان است كه ترسيم گرديد، امّا پاره اى با

اندك تفاوت چنين برداشت كرده اند:

1 - به باور «مؤرج» منظور از «فعاقبتم» اين است كه اگر شما پس از آنان زنده بوديد و كار به دست شما افتاد... با اين بيان منظور اين مى شود كه: و اگر پاره اى از همسران شما مردم مسلمان به اردوگاه كفر پيوستند و هزينه اى را كه شما براى ازدواج به آنان داده ايد پايمال شد و شما پس از آنان مانديد و كارها بر وفق مراد شما پيش رفت، معادل حقوق خويش را از آنان بگيريد.

2 - امّا «فراء» واژه «عاقب» در آيه را به همان مفهوم عقوبت و پيكار گرفته و مى گويد: واژه «عقب» و «عاقب» همانند «صغر» و «صاغر» آمده و به يك معناست.

3 - «على بن عيسى» مى گويد: منظور اين است كه: و اگر پاره اى از همسران شما به كفر بازگشتند و به اردوگاه كفرگرايان رفتند... و در فرجام كار زنانى از كفرگرايان به اسارت شما درآمدند و يا با اعلام اسلام و هجرت به مدينه آمدند، معادل حقوق پايمال شده خويش را برگيريد.

4 - از ديدگاه «ابن عباس» و «جبايى» منظور از «مثل ما انفقوا» در آيه اين است كه: معادل حقى كه از شما پايمال شده است از غنائم به دست آمده به صاحبان حق بدهيد و چيزى كم نگذاريد.

5 - «قتاده» مى گويد: منظور اين است كه: اگر يكى از همسران شما مردم مسلمان به اردوگاه كفرگرايان و اصلاح ناپذيرانى كه با آنان پيمان عدم تعرض و زندگى مسالمت آميز بسته ايد پيوست و شما غنيمت و سودى به دست آورديد، همسران آنان مهريه زنانشان را از همان غنيمت رسيده بپردازند؛ امّا اين

حكم با فرود سوره مباركه «برائت» نسخ گرديد و همه عهدها و پيمان ها با كفار به پايان رسيد.

6 - و «على بن عيسى» مى گويد: منظور اين است كه: پس به كسانى كه همسرانشان به اردوگاه كفر پيوسته اند، همانند آنچه مهريه و هزينه براى آنان كرده اند، به شوهرانشان بپردازيد، درست همان گونه كه بر كفرگرايان لازم بود كه معادل آنچه شما مى پردازيد به كسى كه همسرش رفته است، بپردازند.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ

و از خدايى كه همه شما به او ايمان آورده ايد، پروا كنيد و از گناهان و زشتى ها دورى جوييد و از مرزهاى مقررات او نگذريد.

«زهرى» در اين مورد مى گويد: همه زنانى كه از همسران مسلمان خويش بريده و به انگيزه هاى گوناگون به اردوگاه كفر و استبداد پيوستند - و پيامبر گرامى نيز مهريه و هزينه اى كه شوهرانشان در راه پيوند با آنان هزينه كرده بودند از غنائم جنگى پرداخت - شش تن بودند. اينان زنانى بودند كه نخست ايمان آورده و رنج هجرت به مدينه را به جان خريده بودند، امّا پس از آن به دلايلى راه كفر و ارتداد را در پيش گرفتند و به قلمرو شرك و استبداد باز گشتند، كه عبارت بودند از:

1 - دختر ابوسفيان، «ام الحكم» كه همسر «عياض فهرى» بود.

2 - فاطمه، دختر «ابى اميه»، خواهر «ام سلمه» كه زن «عمر» بود و هنگامى كه عمر آماده هجرت به سوى مدينه شد، او راه ارتداد را در پيش گرفت و به كفار پيوست.

3 - «بروع»، دختر «عقبه» كه همسر «شماس بن عثمان» بود.

4 - «عبده»، دختر «عبدالعزى»

كه همسر «عمرو بن عبدود» بود.

5 - «هند»، دختر «ابوجهل» كه همسر «هشام بن عاصم» بود.

6 - «كلثوم»، دختر «جرول» كه همسر «عمر» بود.

پرتوى از آيات از دو آيه روشنگرى كه ترجمه و تفسير آنها گذشت، فراتر از ده دستور و رهنمود دريافت مى گردد كه هر كدام در خور دقت و درس آموزى است:

1 - آزمون مدعيان ايمان و اصلاح پيش از هر چيز قرآن دستور مى دهد كه شما مردم مسلمان زنانى را كه از اردوگاه شرك و استبداد بريده و به سوى اسلام و ايمان و مدينه بار سفر بسته اند، آنان را سنجيده و خردمندانه بيازماييد تا انگيزه آنان از اين كار روشن شود و دريابيد كه آنان تنها به عشق توحيد و تقوا و ايمان به خدا و پيامبر و آزادى و عدالت و تنفر از كفر و بيداد آمده اند، يا هواها و هوس ها و دنياطلبى ها، آنان را به اين كار واداشته است؟

آن گاه كه حق طلبان ونوانديشان و صاحبان ايمان و اخلاص را شناختيد به آنان خوش آمد بگوييد و مقدم شان را گرامى داريد.

با اين بيان بايد به حق جويان و ترقى خواهان و اصلاح طلبان يارى كرد و چاپلوسان و دنياطلبان و فرصت جويان را كه از هر رويدادى به گونه اى ابزارى بهره مى جويند نه گفت و در دام آنان نغلطيد.

2 - حمايت از ترقى خواهان و كمال جويان اين درس ديگرى است كه از آيه مباركه دريافت مى گردد و روشنگرى مى شود كه وقتى انگيزه ترقى خواهان روشن شد، بايد از آنان حمايت كرد و به آنان پناه داد و براى رهايى و آزادى آنان از

هيچ فداكارى دريغ نورزيد.

فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ

3 - سنخيت در ازدواج در تشكيل خانه و خانواده و موضوع ازدواج نكاتى هست كه بسيار در خور تعمق و توجه است و از اركان و پايه هاى بنيان خانواده و جامعه كوچكى است كه به وسيله دو همسر تشكيل مى گردد، و از آن ميان موضوع توافق و هماهنگى و يا دقيق تر سنخيت فكرى و عقيدتى و دينى است. اگر اين تناسب و سنخيت ميان زن و مرد نباشد زندگى مشترك مفهوم و معنا نخواهد داشت، چرا كه چگونه مى توان ميان نور و ظلمت، آگاهى و دانايى و جهل و حماقت، عدالت و دادگرى و ستم و حق كشى، آزادى و آزادگى و آزادى ستيزى و اصلاح ناپذيرى وحدت و سازگارى پديد آورد؟

لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ...

4 - عدالت در حق دوست و دشمن از شاهكارهاى قرآن و پيامبر اين بود كه به راستى عدالت خواه و دادگستر و عدالت پيشه بودند و ذره اى از مرزهاى آن نمى گذشتند، امّا از آن مهم تر و حساس تر اين بود كه عدالت را نه در حق موافق و آشنا و شهروند عادى، كه در حق مخالف و منتقد، و حتى بيگانه و دشمن به صورت دقيق و تحسين برانگيزى رعايت مى كردند؛ به گونه اى كه دوست و دشمن را شگفت زده مى ساختند. نمونه اى از آن را در اين آيه مى نگريد كه مى فرمايد: به همسران كفرگرا و حق ناپذير زنان توحيدگرا و مهاجر آنچه را در راه ازدواج با آنان هزينه كرده اند، بپردازيد...

وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا...

و اين نشانگر شكوه و معنويت و ظرافت وصف ناپذيرى است، چرا

كه بسيارى از جامعه ها و حتى انسان هاى مدعى عدل و داد در شرايط بحرانى و طوفانى، حالت فوق العاده اعلام مى كنند و مدعى مى گردند كه اينك جاى احقاق حق نيست و بايد هر چيزى را تحمل كرد، امّا قرآن و پيامبر به هيچ بهانه اى اجازه نمى دهند كه چنين پندارى رواج يابد و با اعلام شرايط بحرانى، جان و مال و امنيت و آزادى و حقوق بشر پايمال سمِ ستوران استبداد گردد و بر آن هستند كه در سخت ترين فراز و نشيب ها نيز نبايد حقى پايمال شود، حتى از دشمن تا چه رسد به شهروند و افراد ملّت.

5 - چاره انديشى براى زنان پناه جو

از هنرهاى مديريت و برنامه مترقى در اداره جامعه، نه بستن و بريدن و تعطيل ساختن و زندان كردن و نفى و طرد و انكار و مسدود ساختن همه راه ها، و آن گاه كنترل و اداره جامعه با شيوه استبدادى و زورمدارانه و آمرانه و اقتدارگرايانه است؛ نه هرگز، اين ديگر اداره جامعه انسانى نيست، بلكه دامدارى و دامپرورى و چوپانى است.

مديريت آگاه و دانا و توانا آن است كه فضايى باز و شرايطى خردمندانه و سالم و توسعه يافته پديد آورد؛ به گونه اى كه منطق حاكم باشد و نه احساسات، و آن گاه همه تدابير و راه كارها و چاره انديشى ها را براى تأمين نيازهاى فردى و اجتماعى و سياسى و انسانى شهروندان را از نظر دور ندارد تا به خودى خود راه هاى زشتى و انحراف و گناه بسته شود و نه به عكس، و آن گاه كه چنين تدابيرى انديشيد و با مشاركت و همدلى و همگامى و خشنودى و نظارت مردم

به تدبير پرداخت، از آن جايى كه در هر جامعه اى گاه، شمارى قانون گريز و زورمدار و تجاوزكار پيدا مى شود، نوبت به دستگاه داورى و قضايى عدالت پيشه و آگاه و بى طرف مى رسد و نوبت به قوانين بازدارنده و كيفرى.

درست در اين راستاست كه قرآن پس از دستور آزمون زنان مهاجر، دستور اعطاى حق پناهندگى به راستگويان و مخلصان و پاكان و ترقى خواهان، به نيازهاى فردى و انسانى آنان مى انديشد و راه را براى ازدواج و تشكيل خانواده براى آنان مى گشايد.

وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَ

6 - زندگى با رضايت متقابل نه زور و استبداد

اين درس ديگر اين آيات است كه زندگى خانوادگى و اجتماعى آن گاه لذت بخش و سازنده و دوست داشتنى است كه با رضايت و خشنودى متقابل باشد، نه نفرت يك طرف يا دو طرف از يكديگر. بر اين اساس پيوند خانوادگى بايد از آغاز كار با خشنودى و همكارى و همدلى و همفكرى و عشق متقابل تشكيل شود و در ادامه كار نيز همين عشق و رضايت و رعايت حقوق متقابل لازم است، وگرنه كار به زورمدارى و شقاوت و بيداد مى رسد كه در شأن انسان مترقى و كمال طلب نيست.

زندگى سياسى و اجتماعى و اداره جامعه نيز همين گونه است؛ بايد رهبران و زمامداران و مديران با رأى و خشنودى مردم بيايند و نظام تشكيل شود و در ادامه كار هم بايد خشنودى و رأى و رضايت مردم را جلب و كسب و همراه داشته باشند وگرنه آن سوى اين روش ديكتاتورى و زورمدارى و استبداد است كه در شأن انسان نيست تا

چه رسد به انسان توحيدگرا و باايمان و پرواپيشه و آزادمنش.

تِلْكَ الدَّارُ الْ آخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ(327)

آن سراى جاودانه و زيباى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين و زمان خواهان برترى طلبى و برترى جويى و تبهكارى نيستند و با رعايت حقوق و حرمت انسان ها و مقررات خدا رفتار مى كنند، و فرجام خوش از آن تقواپيشگان است.

آيا اين كار جز با همكارى و مشاركت و انگيزش همدلى مردم در اداره امور ممكن است؟ و آيا در نظام خانواده يكى از دو همسر مى تواند بدون رأى و نظر موافق ديگرى كارش در ادامه زندگى مشترك به زورمدارى و برترى طلبى و تباهى نكشد؟

روشن است كه هرگز؛ و به همين دليل قرآن به مردان باايمان سفارش مى كند و دستور مى دهد كه اگر همسرانتان به هر دليلى از اسلام و ايمان روى برتافته و به كفر گرايش يافتند آنان را رها كنيد و در انديشه پافشارى و تحميل ادامه زندگى به آنان نباشيد.

7 - انديشه حقوق متقابل درس ديگر اين آيات اين است كه برخلاف پندار برترى جويان و انحصارگران كه مديريت و رهبرى و قدرت و همه امكانات و امتيازات را براى خود، و محروميت و باركشى و فرمانبردارى را براى ديگران مى خواهند و به وظايف و حقوق متقابل در نظام خانواده و يا جامعه بها نمى دهند و آن را به انواع بهانه ها و دستاويزها رد مى كنند، اسلام و قرآن بذر دل انگيز انديشه حقوق متقابل و حرمت متقابل را در كران تا كران زندگى و روابط انسان ها مى افشاند و به گل

و ميوه مى نشاند؛

رعايت حقوق متقابل در ميان زن و مرد يا دو همسر،

رعايت حقوق و حرمت متقابل ميان دو دوست،

رعايت حقوق و حرمت متقابل ميان جامعه و حكومت،

و رعايت حقوق و حرمت متقابل ميان جامعه ها و تمدن ها در ابعاد گوناگون زندگى.

وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَ آتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا

8 - زمينه سازى براى قانون گرايى درس ديگر اين آيات اين است كه قرآن روشنگرى مى كند كه آنچه در اين آيات و ديگر آيه هاى قرآن به عنوان مقررات زندگى ارائه مى گردد، نه سخن و انديشه پيامبر است و نه ساخته و پرداخته يك قشر و يك طبقه و يك گروه از جامعه بدون رضايت و مشاركت ديگر گروه ها كه يك طرفه باشد و تضمين گر منافع يك طبقه و يك گروه؛ نه هرگز، اين مقررات از انديشه هاى محدود و آگاهى هاى بشرى نيز برنمى خيزد و نيز برداشت ها و يافته هاى فقيه و مفسر و دانشمند، كه به هر حال خطاپذير هستند هم نيست، بلكه اين ها مقررات خداست و از دانش بى كران و حكمت او سرچشمه گرفته است؛ به همين دليل هم از سويى حقوق و حرمت همگان در آن ها در نظر گرفته شده و با عدل و داد هماهنگ و آميخته است و از دگرسو با حكمت و مصلحت و فرزانگى و آينده نگرى؛ به همين دليل هم ضمانت تحقق و عمل به آن ها به همراه آن هاست و بدين وسيله قرآن براى قانون گرايى و قانون مدارى زمينه سازى و روشنگرى مى كند.

9 - پرواى خدا

و سرانجام قرآن شريف پس از همه گام ها و راه ها و

تدابير تحسين برانگيز فكرى، فرهنگى، عقيدتى، انسانى، اجتماعى، سياسى و اخلاقى براى ساختن زندگى آزادمنشانه و عادلانه و سرشار از مهر و عشق، به پرواى خدا كه بزرگ ترين پشتوانه عمل شايسته است توجه مى دهد و شرط ايمان و تقوا را رعايت حقوق مردم مى نگرد و نه شعر و شعار و ظاهرسازى هاى رايج. 12 - هان اى پيامبر! هنگامى كه زنان باايمان نزد تو آمدند كه [با اين شرط و با همه وجود] با تو بيعت نمايند كه چيزى را شريك [و همتاى خدا نسازند و دزدى نكنند و دامان به زشتى آلوده نسازند و فرزندان خود را نكشند و بهتانى را كه ميان دست و پاى خويش [ساخته و] بربافته اند نياورند [و فرزندى را كه از راه حرام آورده اند به شوهرشان نسبت ندهند] و در هيچ كار نيكى تو را نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

13 - هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با مردمى كه خدا بر آنان خشم گرفته است طرح دوستى مريزيد؛ بى گمان آنان از [پاداش پرشكوه سراى آخرت نوميد شده اند؛ درست همان سان كه كفرگرايانِ اهل گور [قطع اميد كرده و از پاداش آخرت نوميد گرديده اند.

تفسير

گامى ديگر در احياى حقوق و شخصيت زن در آيات پيش، سخن از حقوق و احكام زنان توحيدگرا و نوانديشى بود كه با آگاهى و روشن بينى، به بافته ها و پندارهاى شرك و بت پرستى و بيداد پشت پا زده و به سوى نور ايمان و اخلاق و معنويت و آزادى و عدالت روى آورده اند؛ اينك در راه

احياى حقوق و شخصيت آنان و بيعت شان با پيامبر، روى سخن را به پيشواى گران قدر آزادى مى كند و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ هان اى پيامبر! هنگامى كه زنان باايمان نزد تو مى آيند تا با اين شرايط با تو بيعت كنند... با آنان بيعت نما.

روز فتح مكّه، پيامبر گرامى بر فراز كوه صفا با مردان مسلمان بر اساس رهنمود وحى بيعت كرد، و از پى آنان زنان مسلمان به حضورش شرفياب شدند تا با آن حضرت بيعت نمايند كه اين آيه بر قلب مصفاى آن حضرت فرود آمد و ضمن ترسيم حق بيعت و مشاركت در امور سياسى و اجتماعى و حق اظهار نظر و نظارت بر روند تاريخ و جامعه، شرايطى را نيز براى بيعت آنان مقرر كرد و آنان موظف شدند تا بر اين اساس بيعت كنند:

عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً

چيزى را همتا و شريك خدا قرار ندهند؛ نه بت ها را و نه ديگر خدايان دروغين را.

وَ لا يَسْرِقْنَ و از مال شوهر يا بيگانه دزدى نكنند و به حرام خوارگى روى نياورند.

وَ لا يَزْنِينَ و دامان خويش را پاك نگاه دارند و به زشتى و زنا آلوده نسازند.

وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَ و فرزندان خود را به هيچ بهانه و دستاويزى نه زنده به گور سازند و نه بكشند و نه دست به سقط جنين زنند، بلكه به هر حال حقوق كودكان خويش، از جمله حق حيات و زندگى آنان را پاس دارند.

وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَ و بهتان و ناروايى پيش دست

و پاى خود بر نبافند و بياورند.

در تفسير اين فراز ديدگاه ها اين گونه است:

1 - به باور پاره اى منظور اين است كه نوزادى را كه از راه ناروا باردار شده و به دنيا آورده اند، با دروغ به شوهرشان نبندند.

2 - امّا به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: و نوزادى را كه از سر راه برداشته اند، به شوهرشان نسبت ندهند و فرزند او جا نزنند.

3 - «فراء» مى گويد: در جاهليت زنانى بودند كه كودكانِ سر راهى را برمى داشتند و آنان را به دروغ كودك خويش و از شوهر خود جا مى زدند، و تعبير آيه شريفه بدان جهت است كه هر نوزاد هنگامى كه از مادر متولد مى شود، ميان دست وپاى او قرار مى گيرد.

با اين بيان، منظور آيه اين نيست كه فرزندى از راه نامشروع نياورند و به شوهرشان نسبت ندهند، چرا كه در آغاز آيه از «زنا» و زشتى هشدار داد و آن را تحريم كرد.

4 - امّا پاره اى بر آنند كه منظور از هشدار از «بهتان» در آيه نسبت ناروا دادن به زنان پاك و درستكار و يا نسبت حرامزاده دادن به بچه هاى آنان و يا بستن نوزاد حرام و نامشروع به شوهر خويش است.

وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ و در هيچ كار و برنامه شايسته اى تو را نافرمانى نكنند و به هر كار نيكويى كه آنان را رهنمون دادى، آن را بپذيرند و انجام دهند.

منظور از واژه «معروف» هر كار شايسته و پسنديده و نيكوست، درست در برابر كارهاى ناپسند و ناشايسته، كه از آن ها به «منكر» تعبير مى گردد و دلايل خردمندانه و

خردورزانه و نيز دلايل درست نقلى وجوب و استحباب آن ها را نمى رساند و نمى پذيرد، امّا «معروف» يا كارهاى شايسته و پسنديده آن كارها و يا امورى است كه به خاطر خوبى و شايستگى و كارساز و سودبخش بودن آن ها خرد سالم آن ها را تأييد مى كند و وجدان ها و فطرت ها و جان هاى كمال جو و آزادى خواه و تعالى طلب آن ها را مى خواهد و مى جويد.

گروهى از مفسران از جمله «مقاتل بن سليمان» و «مقاتل بن حيان» بر آنند كه: منظور از واژه «معرف» - كه به مفهوم پسنديده و شايسته و نيكو آمده است - عبارت از هشدار دادن و باز داشتن از نوحه سرايى، پاره كردن لباس، كندن موى خويش، چاك زدن گريبان، خراشيدن چهره و داد و فرياد زدن مى باشد.

فَبايِعْهُنَ آرى، بر اساس آنچه آمد، تو اى پيامبر با آنان بيعت كن.

وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ و براى آنان از بارگاه خدا آمرزش بخواه و از بارگاه او طلب آمرزش نما تا لغزش ها و گناهان آنان را پوشيده دارد و ببخشايد.

إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

چرا كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان و نعمت بخش است.

بيعت پيامبر با زنان در مورد بيعت زنان آورده اند كه: پيامبر گرامى پس از فتح مكه بر فراز كوه صفا بود و گروهى از مسلمانان از آن جمله «عمر» پايين تر از آن بزرگوار نشسته بودند كه گروهى از زنان قريش، از جمله «هند» دختر «عتبه» و زن «ابوسفيان» در حالى كه نقاب زده بود، به صورت ناشناس، به گونه اى كه پيامبر او را نشناسد، به حضور آن حضرت رسيد و آمادگى خود را براى بيعت اعلام

داشت.

پيامبر رو به زنان كرد و فرمود: من با شما بانوان بيعت مى كنم كه چيزى را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد.

اُبايعكن على اَن لاتشركن بالله شيئاً.(328)

در اين هنگام «هند» - كه سابقه اى زشت و ظالمانه در حق ستيزى و بيداد، از آن جمله از ميدان «اُحُد» و شهادت حمزه سيدالشهداء و شقاوت در حق آن مرد جهاد و شهادت و ايمان را داشت - رو به پيامبر كرد و گفت: اى پيامبر! شما از ما بيعتى مى گيرى كه از مردان ما اين گونه بيعت نگرفتى؛ چرا كه پيامبر آن روز از مردان مسلمان بر ايمان و اسلام و جهاد در راه حق و عدالت بيعت گرفت.

پيامبر به سخن خود ادامه داد كه: من با شما بيعت مى كنم كه دست به دزدى نزنيد. و لا تسرقن.

در اين هنگام «هند» گفت: اى پيامبر! «ابوسفيان» مردى بخيل و تنگ چشم است و من به ناگزير مقدارى از مال او برداشته و هزينه كرده ام، اينك نمى دانم كار من رواست يا نه؟

«ابوسفيان» كه خود در آنجا بود، گفت: آنچه از مال و ثروت من در گذشته برداشته اى همه را حلال كردم، امّا از اين پس مراقب باش!

پيامبر كه «هند» را شناخته بود، خنديد و فرمود: تو «هند»، دختر «عتبه» هستى؟

او گفت: آرى اى پيامبر خدا! من «هند» هستم و تقاضايم اين است كه گذشته را ببخشى و ناديده بگيرى و خدا نيز بر شما ببخشايد. فاعف عما سلف يا نبى اللّه عفا اللّه عنك.

پيامبر مهر و مدارا نيز با آن مكارم وصف ناپذير اخلاقى خويش از گذشته تباه او چشم پوشيد و

به سخن خويش با زنان ادامه داد كه: و با اين شرط با شما بيعت مى كنم كه دامان خود را پاك و پاكيزه داريد و به «زنا» نزديك نشويد. و لا تزنين.

در اين هنگام «هند» ژست تعجب به خود گرفت و گفت: مگر زن آزاده تن به زشتى و زنا مى سپارد؟

«عمر» كه در آنجا حضور داشت و از وضع او باخبر بود به ياد آنچه ميان او و «هند» روى داده بود افتاد و خنديد. فتبسم عمر بن الخطاب لما جرى بينه و بينها!

پيامبر باز هم به سخن خود ادامه داد كه: من با اين شرط با شما بيعت مى كنم كه: فرزندان خود را به هيچ بهانه اى نكشيد و حقوق آنان را رعايت كنيد. و لا تقتلن اولادكن.

«هند» گفت: ما آنان را در كودكى مراقبت كرديم و تربيت نموديم، امّا هنگامى كه بزرگ شدند، شما آن ها را كشتيد! و شما و آنان خود اين رويدادها را بهتر مى دانيد.

او در اين مورد اشاره به كشته شدن پسرش «حنظله» در جنگ «بدر» به دست اميرمؤمنان داشت.

«عمر» از سخن «هند» به گونه اى خنديد كه بر پشت بر زمين غلطيد، امّا پيامبر با تبسم از جسارت «هند» گذشت، و به سخن خويش با زنان ادامه داد كه: و نيز با اين شرط با شما بيعت مى كنم كه بهتانى نسازيد و نبافيد. و لاتأتين ببهتان.

در اين هنگام «هند» گفت: اى پيامبر خدا! بهتان بربافتن و تهمت تراشيدن كارى زشت و ظالمانه است، و من گواهى مى دهم كه شما ما را جز به خير و صلاح و مكارم و ارزش هاى اخلاقى و انسانى

فرانمى خوانى.

باز هم پيامبر ادامه داد كه: من با اين شرط با شما بيعت مى كنم كه در كارهاى نيك و شايسته مرا نافرمانى نكنيد.

هنگامى كه پيامبر اين جمله را بيان كرد، «هند» گفت: اى پيامبر خدا! ما در اين نشست گرد نيامده ايم كه در دل و ژرفاى جان در انديشه نافرمانى شما باشيم.(329)

چگونگى بيعت پيامبر با زنان در اين مورد كه آن حضرت چگونه و به چه سبك با زنان مسلمان بيعت كرد، «زهرى»، از «عروه» و او از «عايشه» همسر پيامبر روايت كرده است كه: پيامبر با شرايطى كه در آيه آمده است(330)، با زنان مسلمان بيعت كرد و روشنگرى فرمود كه آنان نبايد در قلمرو مقررات خدا و كارهاى شايسته نافرمانى كنند.

امّا آن بزرگوار در انجام بيعت، دست به دست زنان نامحرم نداد، بلكه به دستور او ظرفى بزرگ و لبريز از آب حاضر شد و دست خود را در آن فرو برد و پس از آن حضرت، زنان به نشان بيعت با او دست در آن ظرف آب فرو مى بردند و به رعايت حقوق و مسئوليت هاى متقابل عهد مى بستند.

امّا پاره اى همانند «شعبى» آورده اند كه پيامبر افزون بر اين شيوه، گاه به زنان اجازه مى داد تا با پوششى كه در دست داشتند، با آن بزرگوار بيعت كنند.

آن حضرت از مردان براى ايمان و اسلام و پايدارى در راه آزادى و عدالت و انجام كارهاى شايسته و جهاد و تلاش در راه حق بيعت مى گرفت، امّا از زنان براى خودسازى و تربيت فرزندان شايسته و رعايت حقوق و حرمت خانه و خانواده و قانون گرايى و

عدم نافرمانى در قلمرو مقررات عادلانه و انسانى بيعت مى گرفت؛ و اين ها چيزى بود كه با عنايت به شرايط روز و جامعه نوبنياد اسلامى تأكيد بر آن ها ضرورى مى نمود، تا آن گاه كه مقررات و احكام اسلامى تشريع گرديد، شكافى در خانواده ها پديد نيايد.

در آيه بعد قرآن روى سخن را به مردم مى كند و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، با مردمى كه خدا به كيفر بدانديشى و بدرفتار آنان، آنها را مورد غضب و خشم خود قرار داده است، طرح دوستى نريزيد. منظور از اين گروه يهود تجاوز كار بودند.

برخى از مفسران پيشين از جمله «مقاتل» آورده اند كه دليل اين هشدار از دوستى با تجاوزكاران يهود اين بود كه گروهى از بينوايان و تهيدستان مسلمان پاره اى از اخبار جامعه اسلامى را به برخى از يهود مى رساندند تا در برابر آن از ميوه پاره اى باغ ها و بوستان هاى آنان بهره برند، كه خدا آنان را از اين كار هشدار داد.

امّا به باور برخى منظورِ آيه شريفه هشدار از دوستى گرفتن همه كفرگرايان بدانديش و تجاوزكارى است كه با كيان و موجوديت مسلمانان سر ناسازگارى و ستيز دارند.

در ادامه آيه در بيان وصف اين كفرگرايان و ظالمانى كه در خور دوستى و رفاقت نيستند، مى فرمايد:

قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْ آخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ

آنان به خاطر بدانديشى و بيدادگرى خود در زندگى دنيا به طور كلّى از نجات و نيك بختى سراى آخرت نوميد شده اند، درست همان سان كه كفرگرايانِ خفته در گورها از پاداش سراى آخرت نوميد

شده اند.

در تفسير اين فراز از آيه ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «سعيد بن جبير» و «مجاهد» منظور اين است كه: گروهى از يهود به خاطر دروغ انگاشتن رسالت و دعوت آسمانى پيامبر اسلام و كتاب پرشكوه او - با وجود آگاهى از اوصاف و نشانه هاى آن حضرت در تورات و با وجود شناخت آن بزرگوار ودرستى دعوت آسمانى او - از پاداش سراى آخرت نوميد و مأيوس شدند؛ درست همان سان كه كفرگرايانى كه با تكذيب خدا و وحى و رسالت و سراى آخرت و پاداش و كيفر مردند و در گورها خفتند و از آمرزش خدا و نجات از عذاب آخرت نوميد شدند.

2 - امّا به باور برخى ديگر نظير «حسن» منظور اين است كه گروهى از يهود به خاطر بدانديشى و بيدادگرى و حق ستيزى خود، از نجات و نيك بختى سراى آخرت نوميد شده اند؛ درست بسان كفرگرايان عرب كه از زنده شدن مردگان براى هميشه نوميدند.

3 - از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: گروهى از يهود از پاداش روز رستاخيز نوميد شده اند؛ درست بسان كفرگرايان كه از رسيدن خبر و اثرى از خفتگانِ در گورها نوميدند.

4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر منظور از كفار» در آيه كسانى هستند كه مسئول دفن و به خاك سپارى مردگانند. با اين بيان منظور اين است كه: گروهى از يهود كه خدا بر آنان خشم گرفته است، از پاداش و نجات سراى آخرت نوميد شده اند؛ درست بسان كسانى كه مسئول به خاك سپارى مردگانند و پس از به خاك سپردن مردگان از زنده شدن

و آمدن آنان مأيوس مى شوند.

نظم و ترتيب آيات اين سوره خداى فرزانه آيات اين سوره مباركه را با هشدار از دوستى با كفرگرايانِ تجاوزكار و خودكامه آغاز كرد و روى سخن را به مردم باايمان نمود و فرمود: يا ايّها الذين آمنوا... و اينك اين سوره را با همان هشدار در قالب و بيانى ديگر به پايان مى برد و مى فرمايد: يا ايها الّذين آمنوا...

پرتوى از آيات محدود و مشروط بودن اختيارات نهاد قدرت در نظام هاى استبدادى و بريده از مردم، نهاد قدرت خويشتن را نه برخاسته از اراده ملى و رأى اكثريت مردم مى نگرد، و نه مردم را منشأ و سرچشمه قدرت و امكانات ملّى در زمين و زمان، تا خود را از سوى آنان امانتدار و خدمتگزار جامعه بنگرد و با رأى و نظر موافق آنان قدرت را به كف گيرد و با خواست آنان به ديگرى وا گذارد؛ نه، هرگز! به همين دليل استبدادگران خود را فراتر از مقررات و قوانين مى نگرند و در حقيقت خود را قيّم و ربّ مردم، ميزان و معيار حق و باطل و ملاك درست و نادرست جا مى زنند، و براى قدرت خويش حدود و ثغورى را به رسميت نمى شناسند، و آن را محدود و مشروط نمى پذيرند. ثمره زيانبار و اسارت آور اين نگرش منحط نيازى به بيان ندارد و با اندك دقت روشن مى شود كه كمترين ره آورد آن تباهى حرث و نسل و انحطاط و عقب ماندگى و اسارت و بردگى اكثريت و حكمرانى بى قيد و بند اقليتى فريبكار و زورمدار خواهد بود.

در روش مديريت و حكومت مدرن، خردمندان و

متفكران بشر به منظور نفى استبداد و خودكامگى و دست يابى انسان به عدالت و آزادى و حقوق بشر تدابير تحسين برانگيزى انديشيده اند كه از جمله آن ها، مشروط و محدود بودن اختيارات نهاد قدرت و دستگاه سياست و مديريت و رهبرى جامعه است؛ چرا كه اگر قدرت و اختيارات حكومت را مطلقه پنداريم و حاكم را فراتر از قانون و مقررات، نتيجه اين روش و اين بينش در مديريت، اين است كه مردم را فاقد قدرت و اختيار در تصميم گيرى هاى اجتماعى و سياسى و فاقد حقوق در برابر حكومت و مديريتِ جامعه پنداشته ايم. روشن است كه نه چنين جامعه اى روى رشد و رستگارى و آزادى و عدالت را خواهد ديد و نه چنين حكومت و قدرتى، مرزشناس و رعايت گر حقوق ديگران خواهد شد، و ثمره چنين جامعه و حكومتى جز تباهى و انحطاط چه مى تواند باشد؟

جالب است كه وقتى انسان به آيات و روايات در اين مورد مى نگرد و مى انديشد، درمى يابد كه برخلاف بافته هاى جاه طلبانه استبدادگران قرون و اعصار و برخلاف پندار سست واپسگرايان و محافظه كاران ، در نگرش دينى نيز قدرت و امكانات ملّى، امانت از سوى جامعه و مردم است و زمامدار و مديريت جامعه امانتدار است و نه قيّم و فرمانرواى مطلق و بى چون و چرا؛ و منشأ و سرچشمه قدرت ملّى به خواست خدا و مقررات او، خود مردم و اراده آنان است؛ چرا كه او انسان ها را بر سرنوشت فردى و اجتماعى و سياسى آنان حاكم ساخته است، از اين رو از آغاز تا هميشه بايد با رأى و خشنودى مردم قدرت ملّى جا به جا شود و چهره ها

جاى خود را به ديگرى بدهند، نه با قهر و غلبه يا فريب و بهانه هاى رنگارنگ آسمانى و زمينى .

اين واقعيت ظريف و سرنوشت ساز از عناوين گوناگونى دريافت مى گردد، از آن جمله از عناوينى نظير: خلافت مردم،(331)

امامت مردم،(332)

مديريت و سرپرستى مردم،(333)

وراثت مردم،(334)

انديشه مترقى امانت بودن قدرت ملّى،(335)

ارائه سيستم شورايى در بُعد كلان براى اداره امور،(336)

ترسيم حقوقِ همانند حكومت و ملت،(337)

متوجه ساختن خطابات اجتماعى و سياسى قرآن به سوى مردم،(338)

و ديگر محدود و مشروط بودن مديريت و رهبرى به قانون گرايى و عمل در چارچوب قانون مورد توافق جامعه و بر اساس راستى و درستى و تخصص و كار آيى.

در آيات روشنگرى كه سخن از بيعت پيامبر با زنان بود نيز به اين واقعيت به گونه اى جلب توجه شده است، كه مى فرمايد: هان اى پيامبر، با زنان باايمان... با اين شرايط بيعت كن كه چيزى را همتا و شريك خدا نگيرند،... و در هيچ كار شايسته و پسنديده اى تو را نافرمانى نكنند.

با اين كه پيشواى گران قدر توحيد به ويژگى «عصمت» و دانش و آگاهى وصف ناپذيرى به دليل وحى و رسالت آراسته است، امّا قرآن فرماندهى و رهبرى او را محدود و مشروط، و قلمرو اطاعت از او را مشخص و مقيد مى سازد، و نه مطلقه! و بدين وسيله به همه زمامداران لايق و شايسته روشنگرى مى كند كه آنان بايد امانتدار باشند و در چارچوب قانونِ روشن و سياست هاى شفاف و به دور از شيوه هاى نهان كارانه و پليسى و آميخته به اختناق و زور و فريب جامعه را اداره كنند و قدرت خود را محدود و

مشروط بدانند و نه مطلقه و فراتر از مقررات، و به مردم نيز روشنگرى مى نمايد كه وقتى اطاعت و فرمانبردارى از انسان والا و بى نظيرى چون پيامبر مقيد به معروف و پسنديده و در قلمرو قانون است، چگونه از ديگر زمامداران مى تواند نا محدود و مطلقه باشد؟

با اين بيان از نكات ارجدار و درس هاى گران قدر اين آيات اين است كه زمامداران و مديران جامعه هنگامى در خور اطاعت و همكارى و همدلى هستند كه كارها و گفته هايشان با مقررات عادلانه و انسانى دين خدا و قوانين مورد توافق جامعه هماهنگ و سازگار باشد؛ تنها در آن صورت است كه به آيه شريفه عمل شده است كه فرمود: وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ(339) و در هيچ كار شايسته و پسنديده و قانونى تو را نافرمانى نكنند...

اميرمؤمنان در نامه اى به مردم مصر در مورد مديريت و فرمانروايى «مالك» با وجود وصف بسيار از آن انسان والا و با اين كه نماينده ويژه امام معصوم است و نه نايب عام او، با همه اين ها قدرت و اختيارات او را محدود و مشروط وصف مى كند و نه مطلق و بى چون و چرا و مى فرمايد:

فقد بعثت اليكم عبداً... فاسمعوا له و اطيعوا امره فيما طابق الحق.(340)

من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى وحشت و ناامنى نمى خوابد و دستخوش غفلت نمى گردد و در لحظه هاى ترس، از دشمن روى نمى گرداند و بر بدكاران و زشت كرداران از شعله هاى آتش تندتر است... بنابراين سخن او و فرمانش را تا آنجايى كه هماهنگ با حق و عدالت و مقررات است، بشنويد و او

را در قلمرو قانون اطاعت كنيد، كه او شمشيرى از شمشيرهاى خداست.

بارخدايا، ما را در آزمون هاى زندگى پيروز و سرفراز داشته و در دوستى ها و دشمنى ها و جاذبه ها و دافعه ها به راه درست و سازنده رهنمون ساز، و هرگز ما را در زندگى اين سرا و سراى آخرت از مهر و رحمت بى كرانت نوميد مساز.

تفسير اطيب البيان

سوره ممتحنه ، غرض سوره :تشديد نهي از دوستي مؤمنان با دشمنان خدا (كفار)،بيان بعضي ازاحكام زنان مهاجر و بيعت زنان .

(1)(يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوي و عدوكم اؤلياء تلقون اليهم بالموده وقد كفروا بما جاءكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم ان كنتم خرجتم جهادا في سبيلي و ابتغاء مرضاتي تسرون اليهم بالموده و انا اعلم بما اخفيتم وما اعلنتم و من يفعله منكم فقد ضل سواء السبيل ):(اي كسانيكه ايمان آورده ايد،دشمن من و دشمن خودتان را به دوستي نگيريد، آيا مراتب دوستي خود را به ايشان تقديم مي كنيد با اينكه به شريعتي كه براي شما آمده و حق است كفر مي ورزند و نيزرسول و شما را به جرم اينكه به خدا، پروردگارتان ايمان آورده ايد بيرون مي كنند؟€ اگربراي رضاي من و جهاد در راه من مهاجرت كرده ايد، نبايد آنان را دوست خود بگيريدو پنهاني با ايشان دوستي كنيد، چون من بهتر مي دانم كه چه چيزهايي را پنهان نموده وچه چيزهايي را اظهارمي كنيدوهركس از شماكه چنين كند،از راه مستقيم گمراه شده است )شأن نزول اين آيه در باره حاطب بن ابي بلتعه است كه پنهاني نامه اي به مشركين مكه نوشته و آنها را از

تصميم پيامبر ص براي خروج بر مكه و فتح آن آگاه نموده ، تا به اين وسيله دوستي آنها را جلب كند و دست مشركين را از نزديكان خود كه در مكه بودندنگه دارد، پس خداي متعال رسول خود را آگاه نمود و اين آيات نازل شدو امثال او رااز اين عمل نهي كرده و مي فرمايد: اي مؤمنان ، مشركين را كه دشمن من هستند و براي من شريك گرفته و دعوت مرا رد كرده و رسول مرا تكذيب كرده اند و دشمن خودتان نيز مي باشند و با شما كه به خدا ايمان آورده و مال و جانتان را در راه خدا فدا مي كنيد،دشمني مي ورزند، به دوستي نگيريد، چون هر كس از شما كه آنها را به دوستي بگيرد، اززمره آنهاست ، شما چگونه با آنها اظهار دوستي و ابلاغ مودت مي كنيد، با اينكه آنها به دين حقي كه پيامبر ص آورده كفر ورزيدند و رسول و شما را مجبور به مهاجرت ازمكه به مدينه نمودند و شما را از بابت ايمان به پروردگارتان كه حق و واجب است وجرمي محسوب نمي شود، مؤاخذه و مجازات كردند، اگر مهاجرتتان ، جهاد در راه من وبه منظور خشنودي من است ، ديگر دشمنان مرا به دوستي نگيريد، و اين عبارت از باب شرط نمودن حكم به امري محقق الوقوع است ، تا به اين وسيله حكم را تأييد نموده وملازمه بين شرط و حكم را محكم و تأكيد نمايد، مانند پدري كه به فرزندش بگويد: اگرتو فرزند مني ، پس چنين امري را انجام مده ، در ادامه مي فرمايد: شما

در خفا به آنهااعلام دوستي مي كنيد، در حاليكه من بهتر از هر دانايي مي دانم و آگاهم كه شما چه اموري را پنهان و يا آشكار مي كنيدو من به گفتار و كردار شما به گونه اي علم دارم كه اخفاء و اظهار شما نسبت به آن يكسان است و هر كس با مشركين دوستي كند، حقيقتا ازطريق مستقيم كه همان راه خداست ، گمراه شده است .

(2)(ان يثقفوكم يكونوا لكم اعداء و يبسطوا اليكم ايديهم و السنتهم بالسوءوودوا لو تكفرون ):(اگر كفار به شما دست بيابند، دشمنان شما خواهند بود و دست وزبان خود را به آزار شما دراز خواهند كرد وآرزومند آنند كه شما هم كافر شويد)(ثقف )يعني حذاقت در درك چيزي كه مجازا به عنوان ظفر و دستيابي نيز استعمال مي شود، مي فرمايد: دوستي با كفار هيچ سودي به حالتان ندارد، چون علي رغم اين دوستيها، اگر آنها به شما دست يابند، دشمني خود را اعمال مي كنند و دست خود را به قتل و اسير كردن و تعذيب شما مي گشايند و از هر ناسزا و بدگويي نسبت به شما دريغ نمي ورزند و دوست مي دارند كه شما كافر شويد، همچنانكه در مكه نيز مؤمنان را آزارمي دادند تا آنها دست از دينشان بردارند.

(3)(لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم يوم القيمه يفصل بينكم و الله بما تعملون بصير):(خويشاوند و اولاد شما در روز قيامت هيچ سودي برايتان ندارند و روز قيامت همه اين روابط عاطفي قطع مي شود، و خدا به آنچه مي كنيد بيناست )يعني اين ارحام و اولادي كه شما به خاطر حفظ آنها با مشركين

اعلام دوستي مي كنيد،در روز قيامت هيچ تأثيري در رفع عذاب الهي از شما ندارند و ابدا دردي ازشما دوا نمي كنند و در آن روز همه نسبها و سببها منقطع مي شوند و همه اسباب از كارمي افتند، لذا نسبت خويشاوندي در آنروز ابدابه كارتان نمي آيد، پس شايسته نيست كه به خاطر اين ارحام و اولاد عذاب خدا را بر خود روا سازيد، چون در قيامت فقط شماهستيد و اعمالتان ، و خداوند نسبت به همه اعمال شما بينا و آگاه است و شما را از جهت دوستي با كفار مؤاخذه و مجازات مي كند.

(4)(قد كانت لكم اسوه حسنه في ابرهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برء ؤامنكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدابيننا و بينكم العداوه و البغضاء ابداحتي تؤمنوا بالله وحده الا قول ابرهيم لابيه لاستغفرن لك و ما املك لك من الله من شي ء ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير):(به تحقيق شما الگوي خوبي در ابراهيم و پيروان او داريد، ياد آريد، آنزمان را كه به قوم خود گفتند: ما از شما و ازآنچه به غير خدا مي پرستيد بيزاريم ، به شما كافريم و از همين امروز براي ابد به شما اعلام قطع رابطه خويشاوندي و اعلام دشمني و كينه مي كنيم تا روزي كه به خداي يگانه ايمان آوريد، به جز سخني كه ابراهيم كه به پدرش گفت : من فقط از خدا برايت طلب مغفرت مي كنم و كار ديگري نمي توانم از ناحيه خدا برايت صورت دهم ، و همگي گفتند:پروردگارا فقط بر تو توكل نموده

و به سوي تو باز مي گرديم و توبه مي كنيم كه بازگشت به سوي توست )در اينجا خطاب به مؤمنان مي فرمايد: شما مي توانيد به ابراهيم و پيروان او اقتداي نيكويي داشته باشيد و مراد از اتباع ابراهيم ، همسر ابراهيم و بعضي مؤمناني است كه به اوگرويده بودند، مي فرمايد به ياد آريد آن زماني را كه آنها به قوم بت پرست خود گفتند:ما از شما و از بتهايي كه به غير خدا مي پرستيد بيزاريم و اين همان مطلبي است كه مؤمنان بايد در آن امر به ايشان اقتداء كنند،(چون اقتدا در امور اساطيري و باطل و خرافه معناندارد).و گفتند: ما به عقيده شما كافريم و دشمني و عداوت ميان ما حاكم است تا وقتي كه شما به خداي واحد ايمان بياوريد، يعني پيروان ابراهيم برائت از مشركين را به سه امرتفسير كرده اند:(1_ مخالفت عملي با شرك آنها،(2_ عداوت قلبي با ايشان ،(3_ استمراراين وضع تا وقتي كه آنها بر شرك خود باقي هستند.در ادامه مي فرمايد: آنها همه روابط خود را با قوم مشرك خود بكلي قطع نمودند به جز يك رابطه و آن گفتار ابراهيم به پدرش بود كه گفت : من بزودي براي تو ازپروردگارم طلب مغفرت مي كنم و اين وعده ابراهيم به جهت آن بود كه برايش روشن نبوده كه او دشمن خداست و اميدوار بوده تا شايد توبه كند و بسوي خدا باز گردد، اماوقتي برايش معلوم شد كه او ايمان آور نيست از وي برائت جست (68)،آنگاه در مقام اعتراف به عجز و ذلت بندگي خود در برابر غناي پروردگار و عزت او

مي گويد: من دررابطه با اين استغفار براي تو از جانب خودم هيچ قدرت و اراده و ملكيتي ندارم ، فقطخداست كه مي تواند استغفار مرا اجابت كند و به تو رحم كند و يا اعراض نموده ورحمت خود را دريغ دارد.و نيز ابراهيم و مؤمنان به درگاه پروردگار خود عرضه مي دارند كه پروردگارا ما درهمه امورمان فقط بر تو توكل و اعتماد مي كنيم و در همه امور تدبير خود را به تووامي گذاريم و بسوي تو انابه ورجوع مي كنيم و بازگشت هر چيز به سوي توست و ما باجانهاي خود بسوي تو هجرت مي كنيم .

(5)(ربنا لا تجعلنا فتنه للذين كفروا و اغفرلنا ربنا انك انت العزيز الحكيم ):(پروردگارا ما را مايه امتحان و فتنه كساني كه كافر شدند، قرار مده و ما را بيامرز كه همانافقط تو عزيز و حكيمي )اين قسمت متن دعاي ابراهيم ع و پيروان اوست و همه گفتار قبلي مقدمه اي براي طرح اين مطلب بود، در اينجا از خداي خود مي خواهند كه آنها را از آثار سوء تبري ازكفار، پناه دهد و ايشان را بيامرزد، (فتنه ) يعني وسيله امتحان و اينكه گفتند: خدايا ما رافتنه كفار قرار مده ، يعني خدايا كفار را بر ما مسلط مساز تا بواسطه ما مورد امتحان قراربگيرند و آنچه فساد در وسع خود دارند بيرون بريزند و بر آزار و اذيت ما بپردازند.و كلمه (ربنا) را براي برانگيختن رحمت الهي تكرار كرده اند و سپس تقاضاي مغفرت نموده و خداوند را با نام عزيز و حكيم مخاطب ساخته اند، يعني تو خدايي هستي كه بربندگان خود قاهر

و مسلط هستي و افعالت متقن و محكم است ، پس از هر راهي كه مي داني ما را از شر اين قوم مشرك حفظ كن

(6)(لقد كان لكم فيهم اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و من يتول فان الله هو الغني الحميد):(به تحقيق در آنها الگويي نيكو براي پيروي وجود دارد،براي هر كس كه اميد به ملاقات خدا و روز جزا دارد، و هر كس اعراض كند، پس همانافقط خداوند بي نياز و ستوده است )مي فرمايد: اين اسوه و الگوي پيروي كه شما را بدان سفارش كرديم فقط مخصوص كساني است كه به خدا و روز جزا اميد داشته باشند و هم در امر بيزاري از كفار و هم دردعا و مناجات ، به آنان تأسي كنند و مراد از (اميد به خدا) اميد به ثواب خدا در برابرايمان به اوست و مراد از (اميد به آخرت ) اميد به پاداشهايي است كه خدا وعده آن رادر آخرت به مؤمنان داده و كنايه از ايمان به آخرت است .آنگاه در مقام دفع توهم مي فرمايد: خداوند بي نياز مطلق و ستوده است ، لذا ازطاعت و اعمال شما بي نياز است و اينكه به شما فرمان مي دهد كه از كفار بيزاري بجوييد،نفع آن عايد خود شماست و در اوامر و نواهي كه متوجه شما مي نمايد، ستوده و منت گزار است و هدف از آن اصلاح حال شما و به سعادت رسيدن شماست .

(7)(عسي الله ان يجعل بينكم و بين الذين عاديتم منهم موده و الله قدير و الله غفور رحيم ):(اميد است خداي سبحان بين شما و

همان كفار، مودت برقرار سازد و خداتوانا و آمرزنده مهربان است )خطاب به مسلمانان مؤمن مي فرمايد: چه بسا كه خداي تعالي ميان شما مؤمنين و آن كفاري كه شما موظف به دشمني با آنها شديد، مودت برقرار كند، يعني كفار مكه راموفق به اسلام نمايد، همچنان كه در جريان فتح مكه واقع شد، پس منظور آيه ، نسخ حكم دشمني و تبري از كفار نيست ، در ادامه مي فرمايد: خداوند تعالي قدير است ، پس قدرت دارد كه در نفوس شما تصرف كند و دشمني را مبدل به مودت نمايد و آمرزنده و مهربان است ، يعني در صورتي كه كفار از گناهان خود توبه كنند و به اسلام بگروند،خداي تعالي از گذشته ايشان در مي گذرد و نقائص آنها را مي پوشاند و دشمني را مبدل به مودت مي سازد.

(8)(لا ينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوااليهم ان الله يحب المقسطين ):(خدا شما را از احسان و رفتارعادلانه با آنهايي كه با شما در دين مقابله نكرده اند و شما را از ديارتان بيرون نرانده اندنهي نكرده ، چون خدا عدالت پيشه گان را دوست مي دارد)مي فرمايد: خداوند با اين فرمان كه شما را از دوستي دشمنان خدا نهي نمود، نخواسته است شما را از احسان و معامله به عدل با كساني كه در دين با شما مبارزه نكرده و شما رااز ديارتان بيرون نرانده اند، نهي كرده باشد، چون احسان به اينها، عدالتي از جانب شماست و خداوند عدالت پيشه گان را دوست مي دارد.

(9)(انما ينهيكم الله عن الذين قاتلوكم

في الدين و اخرجوكم من دياركم وظاهروا علي اخراجكم ان تولوهم و من يتولهم فاولئك هم الظالمون ):(خداوند فقطشما را از دوستي كساني نهي كرده كه با شما بر سر دين نزاع كرده و شما را از شهرتان بيرون نمودند و در اين امر يكديگر را پشتيباني كردند، و هر كس آنها را دوست بدارد،پس آنها ستمكارانند)يعني نهي خداوند از دوستي با كفار، شامل افرادي مي شود كه يكديگر را در نزاع بامسلمانان و اخراج ايشان از مكه پشتيباني و مساعدت نموده اند و هر كس مشركين مكه وعاملين اين اعمال را دوست بدارد، ستمكار و متمرد از فرمان الهي است و اين كلام درحكم تأكيد نهي از دوستي با آنهاست .

(10)(يا ايها الذين امنوا اذا جاءكم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن الله اعلم بايمانهن فان علمتموهن مؤمنات فلا ترجعوهن الي الكفار لاهن حل لهم و لا هم يحلون لهن و اتوهم ما انفقوا و لا جناح عليكم ان تنكحوهن اذا اتيتموهن اجورهن و لا تمسكوا بعصم الكوافر و سئلوا ما انفقتم و ليسئلوا ما انفقوا ذلكم حكم الله يحكم بينكم و الله عليم حكيم ):(اي كسانيكه ايمان آورده ايد، زناني كه به عنوان اسلام و ايمان هجرت كرده و به سوي شما آمدند، خدا به ايمان آنها داناتر است ، شما از آنهاامتحان به عمل آوريد و اگر آنها را با ايمان يافتيد، ديگر ايشان را به شوهران كافرشان بازنگردانيد،چون هرگز اين زنان مؤمن بر آن كفار و آن شوهران كافر بر اين زنان حلال نيستند، ولي مهر و نفقه اي را كه شوهران مخارج آن زنان كرده اند، به ايشان بپردازيد وباكي نيست كه شما

با آنها ازدواج كنيد، در صورتي كه اجر و مهرشان را بدهيد و هرگز به عصمتهاي زنان كافر تمسك مكنيد و شما اگر زنانتان از اسلام به كفر بازگشتند از كفارمهر و نفقه مطالبه كنيد، آنها هم اگر زنانشان ايمان آوردند، مهر و نفقه بطلبند، اين حكم خداست ميان شما بندگان و خدا به حقايق امور دانا و به مصالح خلق آگاه است )اين آيات ظاهرا بعد از صلح حديبيه نازل شده كه در آن صلح نامه طرفين متعهد شده بودند كه اگر مردي از اهل مكه به مسلمانان ملحق شد، مسلمانان موظفند او رابه مكه بازگرداندند، ولي اگر از مسلمانان مردي ملحق به اهل مكه شد، آنها موظف به استرداد اونباشند، از آيه شريفه استفاده مي شود كه زني به نام (سبيعه بن حارث ) از مكه بسوي مدينه مهاجرت كرده و سپس شوهر كافرش در طلب او به مدينه آمده و رسولخدا ص در پاسخ او فرموده اند: آنچه در عهدنامه آمده اين است كه اگر مردي به ما ملحق شود،ما موظف به برگرداندن او هستيم ، اما در باره زنان چيزي ذكر نشده ، با همين مدرك رسولخدا ص آن زن را به شوهرش نداد، ولي مهريه اي را كه شوهر به همسرش داده بود به آن مرد برگردانيد.آيه مي فرمايد:اگر زنان مؤمنه اي به سوي شما هجرت كردند، ايمان آنها را بيازماييد،يعني به وسيله شهادت افراد يا سوگند(69) و غيره آزمايش كنيد و مطمئن شويد كه آنهامؤمن هستند يا نه ، و درحاشيه مي فرمايد: علم به چنين امور باطني كار خداست و شمافقط علمي ظني و عادي مي توانيد در

اين امور بدست آوريد، درادامه مي فرمايد: اگرآنها را مؤمن يافتيد آنها را نزد خود نگه داريد و به نزد كفار بازنگردانيد، چون رابطه همسري بين زن مؤمن و مرد كافر منقطع است ولي شما موطف هستيد كه مهريه اي را كه مردان كافر به زنان مؤمن خود داده اند به آنها پس دهيد و بعد از آن مانعي براي ازدواج شما با آن زنان باقي نمي ماند، آنگاه مي فرمايد: به عصمت كافران متمسك نشويد.ازدواج دائمي را عصمت ناميده اند(70)، چون ناموس زن را حفظ مي كند، و اين عبارت به معناي آنست كه مرداني كه مسلمان مي شوند نبايد، در صورت كافر بودن زن ،باز هم عقد ازدواج او را ابقاء دارند، بلكه بايد آنها را رها كنند، چه آن زنان مشرك باشند و يا از اهل كتاب (يهود، نصاري و مجوس )، و اگر زني از شما مسلمانان به كفارپيوست ، شما نيز مهريه او را از كفار مطالبه كنيد، همچنانكه آنها مي توانند مهريه زني راكه به شما مسلمانان پيوسته از شما مطالبه كنند، و در آخر مي فرمايد: اين دستورات همه احكام الهي است و او به جهت علم و حكمت خود به مصالح شرايع آگاه است و مطابق آن مصالح براي شما قانون تشريع ميكند.

(11)(و ان فاتكم شي ء من ازواجكم الي الكفار فعاقبتم ف_اتوا الذين ذهبت ازواجهم مثل ما انفقوا و اتقوا الله الذي انتم به مؤمنون ):(و اگر از زنان شما كساني كافر شده و به نزد كفار رفتند، شما در مقام انتقام برآييد و به اندازه مهر و نفقه اي كه خرج كرده ايد، به مرداني

كه زنانشان رفته اند بدهيد و از خدايي كه به او ايمان آورده ايدبترسيد و پرهيزگار شويد)يعني اگر از شما مهريه اي از همسران كافرتان نزد كفار مانده و از دست رفته باشد وهمسرانتان به كفار پيوسته باشند، در صورتي كه مؤمنين در جنگ به غنيمتي رسيدند،مهريه اين گونه افراد را به همان مقداري كه از دستشان رفته به آنان بدهند آنگاه مي فرمايد: از خدا پروا كنيد، براي اينكه به او ايمان داريد، يعني مقتضاي ايمان به خدا،تقواي از او و التزام به اوامر و نواهي اوست .

(12)(يا ايها النبي اذا جاءك المؤمنات يبايعنك علي ان لا يشركن بالله شيئا و لايسرقن ولا يزنين ولا يقتلن اولادهن ولا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن وارجلهن ولايعصينك في معروف فبايعهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحيم ):(اي پيامبر ص وقتي زنان مؤمن مي آيند كه با تو بر ايمان بيعت كنند كه ديگر هرگز به خداشرك نياورند و سرقت و زنا نكنند و اولاد خود را به قتل نرسانند و بر كسي افترا و بهتان ،ميان دست و پاي خود نبندند و با تو در هيچ امر به معروفي مخالفت نكنند، با اين شرايطبا آنها بيعت كن و براي آنان از خدا طلب آمرزش و غفران نما، همانا خدا آمرزنده ومهربانست )در اين آيه شريفه حكم بيعت زنان مؤمن با رسولخدا ص معين شده است و در آن اموري را براي آنها شرط كرده كه بعضي ميان زنان و مردان مشترك است (مانند شرك نورزيدن و نافرماني نكردن از رسولخدا ص در كارهاي نيك ) و بعضي ديگر بيشتر به زنان ارتباط دارد،(مانند دوري جستن

از سرقت و زنا و كشتن اولاد و نسبت دادن فرزندديگري به شوهر و...)چون زنان به حسب طبيعت عهده دار تدبير منزلند و اين زنان هستندكه بايد عفت خانواده را حفظ كنند تا نسلي پاك به وسيله ايشان حاصل شود.نهي از شرك به خدا به معناي نهي از عبادت بتها و آلهه و ارباب غير خداست .نهي از سرقت شامل نهي از سرقت از شوهر و يا غير اوست .نهي از زنا به معناي نهي از گرفتن دوستان اجنبي و رفيق غير شوهر و ارتكاب زناست .و در ادامه آنها را از اينكه فرزند غير شوهر يا رفيق خود را به شوهر نسبت دهند، نهي مي كند، چون اين عمل كذب و بهتاني است كه با دست و پاي خود مرتكب شده اند.نهي ازمعصيت رسول در امرمعروف به جهت آنست كه بفهماندآنچه رسولخدا ص در مجتمع اسلامي سنت نموده و مرسوم كند، براي جامعه اسلامي عملي معروف وپسنديده است و مخالفت با آن ، مخالفت با سنت اجتماعي و بي اعتبار كردن آنست ،پس اين عبارت شامل ترك معروف ، از قبيل نماز، روزه و زكات و نيز شامل ارتكاب منكر ازقبيل خودآرايي و عشوه گري مي شود.و در آخر براي تقويت اميدواري و رجاء در آن زنان مي فرمايد: خداوند آمرزنده ومهربان است .

(13)(يا ايها الذين امنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الاخره كما يئس الكفار من اصحاب القبور):(اي كسانيكه ايمان آورده ايد، هرگز قومي را كه خدا بر آنان غضب كرده ، يار و دوستدار خود نگيريد، چون آنها از عالم آخرت به كلي مأيوسند، همانطور كه كفار از

مردگان نااميدند)در اينجا مؤمنان را از دوستي با يهود نهي مي كند و مي خواهد بفرمايد يهودي كه خداوند بر ايشان غضب كرده ، مانند كفار مشرك و بت پرست ، منكر معادند و از ثواب آخرت مأيوسند، همانطور كه منكرين قيامت از مردگان خود مأيوسند و براي آنها هيچ وجود و حياتي قائل نيستند و مرگ را فنا مي دانند.خداي تعالي مي خواهد در اين آيه شقاوت دائمي و هلاكت ابدي يهود را به مؤمنان يادآوري كند تا از دوستي با آنان و معاشرت ايشان پرهيز كنند.

تفسير نور

كلمه ى «عدّو» هم به يك نفر و هم به گروهى از افراد اطلاق مى شود ولى در اينجا مراد، گروه است زيرا در مقابل آن، كلمه ى «اولياء» كه جمع است، به كار رفته است.<1018>

مراد از اخراج پيامبر صلى الله عليه وآله و مسلمين، بدرفتارى با آنان بود تا جايى كه پيامبر و مسلمين براى رهايى از بدرفتارى كفّار، خودشان از مكّه خارج شدند.<1019>

در تفاسير مى خوانيم: يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه وآله، نامه اى را به زنى داد تا براى مشركان مكّه ببرد و آنان را از تصميم پيامبر صلى الله عليه وآله مبنى بر فتح مكّه آگاه كند.

جبرئيل، موضوع را به رسول اكرم خبر داد و پيامبر صلى الله عليه وآله، حضرت على عليه السلام، و جمع ديگرى را براى پس گرفتن نامه از آن زن، به سوى مكّه فرستاد و فرمود: در فلان منطقه آن زن را خواهيد يافت. گروه اعزامى حركت كردند و در همان نقطه اى كه پيامبر فرموده بود، آن زن را يافتند و سراغ نامه را از او گرفتند. زن از وجود چنين نامه اى

اظهار بى اطلاعى كرد. بعضى از اصحاب، سخنان زن را باور كردند و خواستند به مدينه برگردند، امّا حضرت على عليه السلام فرمود: نه جبرئيل به پيامبر دروغ گفته و نه آن حضرت به ما، باين قطعاً نامه ى مورد نظر در نزد اين زن است. سپس شمشير كشيد كه نامه را بگيرد. زن كه مسئله را جدّى ديد، نامه را از ميان موهاى سرش بيرون آورد و آن را تحويل داد.

نامه را نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آوردند. حضرت، نويسنده ى نامه - حاطب بن ابى بلتعه - را احضار و او را توبيخ كرد. حاطب گفت: من خائن نيستم ولى از آنجا كه بستگانم در مكّه و در ميان مشركان به سر مى برند، خواستم دل مشركان را به دست بياورم تا بستگانم در آسايش به سر برند. پيامبر صلى الله عليه وآله او را بخشيدند و اين آيات نازل شد.

جالب اين كه اين زن از مكّه به مدينه آمد و از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تقاضاى كمك كرد. حضرت از او پرسيد: آيا به اسلام ايمان آورده اى؟ گفت: نه. فرمود: آيا از مكّه هجرت كرده اى تا به مهاجرين ملحق شوى؟ گفت: نه. پرسيد: پس چرا به مدينه آمده اى؟ گفت:براى دريافت كمك از شما. حضرت فرمود: پس جوانانى كه در مكّه دور تو بودند، چه شدند؟ (اشاره به اين كه تو در مكّه خواننده بودى و مشتريان جوان داشتى)! گفت: بعد از شكست مردم مكّه در جنگ بدر، ديگر كسى به سراغم نيامد (كنايه از عمق تأثير شكست در روحيه ى مردم).ت دستور داد تا به او كمك كنند. (آرى، دستور كمك به غريبه

گرچه كافر باشد).<1020>

از اين ماجرا معلوم مى شود كه حفظ اسرار نظامى به قدرى لازم است كه حضرت على عليه السلام حامل نامه را به كشتن تهديد كرد و فرمود: «لاَردنَّ رأسك الى رسول اللّه صلى الله عليه وآله»<1021>

دشمن شناسى

قرآن در آيات متعدّدى از برنامه ها و توطئه هاى دشمن خبر مى دهد و وظيفه ى مسلمانان را به آنان گوشزد مى نمايد:

الف) افكار و آرزوهاى دشمن:

«لتجدنّ اشدّ الناسس عداوةً للذين آمنوا اليهود والّذين اشركوا»<1022> قطعاً سخت ترين دشمنان اهل ايمان را يهوديان و مشركان خواهى يافت.

«ما يودّ الّذين كفروا من اهل الكتاب ولاالمشركين ينزل عليكم من خير من ربّكم»<1023> نه كفّار از اهل كتاب و نه مشركان، هيچ كدام دوست ندارند كه از طرف پروردگارتان به شما خيرى برسد.

«ودّوا لو تدهن فيدهنون»<1024> آرزو دارند كه شما نرمشى نشان دهيد تا با شما سازش كنند.

«ودوّا ما عنتم»<1025> آرزو دارند كه شما در رنج قرار گيريد.

«ودّ الّذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكم...»<1026> آرزو دارند كه شما از اسلحه و سرمايه خود غافل شويد.

ب) توطئه هاى دشمن:

«انّهم يكيدون كيداً»<1027> مخالفان، هرگونه توطئه اى را بر ضدّ شما به كار مى برند.

«يشترون الضلالة و يريدون ان تضلّوا السبيل»<1028> آنان گمراهى را مى خرند و مى خواهند شما نيز گمراه شويد.

ج) رفتار دشمن:

«انّ الكافرين لكم عدوّاً مبيناً»<1029> كافران دشمنان آشكار شمايند.

«يخادعون اللّه والّذين آمنوا»<1030> با خدا و مؤمنان خدعه مى كنند.

«ان يثقفوكم يكونوا لكم اعداء»<1031> اگر بر شما مسلّط شوند دشمن شما مى گردند.

«آمنوا بالّذى انزل على الّذين آمنوا وجه النهار واكفروا آخره لعلّهم يرجعون»<1032> به آنچه كه بر مؤمنان نازل شده صبحگاهان ايمان بياوريد و شامگاهان از ايمان برگرديد (تا شايد مؤمنان نيز در حقانيّت دين مردّد شده و) برگردند.

د)

وظيفه ى مسلمانان در برابر دشمن:

«هم العدوّ فاحذرهم»<1033> آنان دشمنند پس از آنان حذر كنيد.

«واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة...»<1034> آنچه توان داريد براى مقابله با دشمن آماده كنيد.

«لا تتّخذوا بطانة من دونكم لا يألونكم خبالاً»<1035> غير خودى ها را محرم اسرار نگيريد كه رعايت نمى كنند. 1- جامعه ايمانى حق ندارد با دشمنان خدا، رابطه دوستانه و صميمانه داشته باشد. «يا ايّها الّذين آمنوا لا تتخذوا عدوّى و عدوّكم اولياء»

2- ايمان به خداوند با برقرارى پيوند دوستى با دشمن خدا سازگار نيست. «يا ايّها الّذين آمنوا لا تتّخذوا عدوّى... اولياء»

3- دشمن خدا در حقيقت دشمن مؤمنين نيز هست. «عدوّى و عدوّكم»

4- گرچه كفّار، دشمن ما هستند، ولى دليل اصلى متاركه ى ما با آنان، دشمنى آنها با خداست. كلمه ى «عدوّى» قبل از «عدوّكم» آمده است.

5 - القاى مودّت و ابراز دوستى با دشمنان، جرأت آنان را بيشتر مى كند. «تلقون اليهم بالمودّة و قد كفروا بما جاءكم من الحقّ»

6- اوامر و نواهى خود را به طور مستدل بيان كنيد. «لا تتخذوا... قد كفروا... يخرجون الرسول و ايّاكم»

7- در سياست خارجى، برقرارى رابطه و قطع روابط بايد بر اساس ملاك هاى دينى باشد. «لا تتخذوا عدوّى و عدوّكم اولياء»

8 - دين از سياست جدا نيست. (فرمان قطع رابطه با دشمنان يك دستور سياسى است كه در متن قرآن آمده است). «لا تتخذوا عدوّى و عدوّكم اولياء»

9- كفّار تنها در عقيده مخالف شما نيستند بلكه كمر به حذف شما بسته اند. «كفروا... يخرجون الرسول و ايّاكم»

10- دشمنى كفّار با شما به خاطر ايمان شما به خداست. «أن تؤمنوا باللّه ربّكم»

11- برقرارى رابطه با كفّار در صورتى جايز است كه آنها به ارزشهاى

شما احترام بگذارند و در صدد توطئه نباشند. «لا تتخذوا... قد كفروا... يخرجون الرسول»

12- اسلام خواهان عزّت مسلمين است. (اظهار مودّت به گروهى كه به مكتب شما كافرند و بر ضدّ شما توطئه مى كنند، ذلّت است). «تلقون اليهم بالمودّة و قد كفروا بما جاءكم من الحق»

13- يك دل، دو دوستى بر نمى دارد. «ان كنتم جهاداً فى سبيلى وابتغاء مرضاتى تسرون اليهم بالمودّة»

14- جهاد بايد خالصانه و براى خدا باشد. «جهاداً فى سبيلى وابتغاء مرضاتى»

15- خداوند از ارتباطات مخفيانه با كفّار آگاه است. «انا اعلم بما اخفيتم»

16- توجّه به علم خداوند، سبب كاهش گناهان است. «انا اعلم بما اخفيتم»

17- در تربيت، هم امر و نهى لازم است. «لا تتخذوا»،

هم استدلال لازم است. «عدوى و عدوكم»،

هم انگيزه لازم است. «يخرجون الرسول و ايّاكم»،

و هم تهديد. «و انا اعلم بما اخفيتم»

18- چه بسيارند مؤمنانى كه بد عاقبت مى شوند. «الّذين آمنوا... ضلّ سواء السبيل»

19- چه بسيارند افرادى كه در آغاز رزمنده بودند ولى در اثر رابطه با دشمنان بد عاقبت شدند: «خرجتم جهاداً فى سبيلى وابتغاء مرضاتى... ضلّ سواء السبيل»

20- فكر تأمين منافع از طريق روابط سرى با دشمنان دين، بيراهه رفتن و حركتى بى فرجام است. «و من يفعله منكم فقد ضلّ سواء السبيل» كلمه «ثقف» به معناى پيدا كردن و روبرو شدن است.

حضرت على عليه السلام در نامه 53 نهج البلاغه خطاب به مالك اشتر مى نويسد: «ولكن احذر كلّ الحذر من عدوّك بعد صلحه فانّ العدوّ ربّما قارب ليتغفّل» (حتّى بعد از صلح، از خدعه دشمن برحذر باش زيرا دشمن گاهى به شما نزديك مى شود تا شما را غافلگير كند.

و در غررالحكم از آن حضرت مى خوانيم: «لا

تأمن عدّواً و ان شكر» از دشمن، حتّى اگر زبان به ستايش گشود در امان مباش. دشمن مانند آب است كه گرچه با حرارت گرم مى شود، ولى سرانجام سرد مى شود. «... فانّه كالماء و ان اطيل سخانه بالنار لم يمتنع من اطفائه»<1036>

1- دليل قطع رابطه با كفّار پنج چيز است:

الف) مكتب شما را قبول ندارند. «كفروا بما جاءكم من الحق»

ب) رهبر و امّت را تحمّل نمى كنند. «يخرجون الرسول و ايّاكم»

ج) اگر سلطه يابند، دشمنى خود را اعمال مى كنند. «ان يثقفوكم...»

د) با دست و زبان، آزارتان مى دهند. «يبسطوا اليكم ايديهم و السنتهم»

ه) مى خواهند كه شما از دين برگشته و مرتد شويد. «ودّوا لو تكفرون»

2- دشمنان به دنبال سلطه فرهنگى بر شما هستند. «يثقفوكم»

3- خاموشى دشمن، نشانه ى دوستى او نيست بلكه فرصت ضربه زدن نيافته است. «ان يثقفوكم يكونوا لكم اعداءً»

4- دشمن هم تهاجم نظامى دارد، «يبسطوا اليكم ايديهم» هم تهاجم فرهنگى. «و السنتهم»

5 - ريشه ى دست و زبان درازى هاى دشمن، خواسته هاى قلبى و درونى اوست. «يبسطوا اليكم ايديهم و السنتكم... ودّوا لو تكفرون»

6- دشمنان، در دشمنى با شما، وحدت دارند. «يكونوا... يبسطوا... ودّوا»

7- هدف دشمن از ضربه هاى نظامى و فرهنگى، دست برداشتن شما از مكتب است. «ودّوا لو تكفرون»

8 - تا كفر نورزيد، دشمن از شما راضى نمى شود. «ودّوا لو تكفرون» (در آيه 217 سوره بقره نيز مى خوانيم: «لايزالون يقاتلونكم حتّى يردّوكم عن دينكم ان استطاعوا») از آنجا كه يكى از عوامل برقرارى رابطه با دشمنان، حفظ روابط خانوادگى و خويشاوندى است، قرآن، مى فرمايد: خانواده و خويشاوند، در قيامت به كار شما نمى آيد، پس به خاطر آنها خود را به گناه نيندازيد.

ناكارآمدى بستگان

و بريده شدن اسباب در قيامت بارها در قرآن مطرح شده است:

«فلا انساب بينهم»<1037> در آن روز نسبتى ميان مردم در كار نيست.

«تقطّعت بهم الاسباب»<1038> در آن روز سبب ها قطع مى شود. 1- عواطف خويشاوندى، گاهى زمينه تمايل به دشمنان است. «تسرّون اليهم بالمودة... لن تنفعكم ارحامكم»

2- چه انگيزه اى براى رابطه با كفّار داريد؟

قلباً كه مايلند شما هم كافر شويد. «ودّوا لو تكفرون»

دست و زبانشان كه بر ضدّ شماست. «يبسطوا اليكم ايديهم و السنتهم»

در قيامت هم كه سودى براى شما ندارند. «لن ينفعكم»

3- از ناكارآمدى تكيه گاه ها و تنهايى خود در قيامت ياد كنيد تا از كفّار قطع اميد كنيد، گرچه از بستگان شما باشند. «لن ينفعكم... يوم القيامة»

4- در روز قيامت، خدا بستگان منحرف را از مؤمنين جدا مى كند، پس چرا براى چند روز دنيا، خود را به آنان وابسته كنيم؟ «لا تتّخذوا اولياء... يفصل بينكم»

5 - ايمان به علم خداوند، عامل بازدارنده از گناه است. «و اللّه بما تعملون بصير» «اسوة» از «تأسّى» به معناى پيروى كردن است.

با توجّه به آيات قبل كه بعضى از مسلمانان به خاطر دريافت حفظ بستگان خود، مخفيانه يا آشكارا با كفّار دوستى و مودّت داشتند، اين آيه مى فرمايد: برائت از كفّار و مشركين را از حضرت ابراهيم و يارانش بياموزيد.

هنگامى كه حضرت ابراهيم، پايدارى پدر را به كفر و شرك ديد و از هدايت او مأيوس شد، از او برائت جست و استغفار براى او، وعده اى بود كه به پدر داد تا زمينه بازگشت او را فراهم سازد. چنانكه در سوره توبه آيه 114 مى فرمايد: «و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الاموعدة وعدها ايّاه فلما تبيّن له

انّه عدوّ للّه تبرّأ منه»

در قرآن دو مرد و دو زن، به عنوان الگوى م ومنان معرّفى شده اند:

از مردان، حضرت ابراهيم عليه السلام، «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم» و پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله «و لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة»<1039>

و از زنان، همسر فرعون و حضرت مريم، كه قرآن در آيات 11 و 12 سوره تحريم، آنان را در برابر همسران حضرت نوح و لوط، به عنوان زنانِ الگو معرّفى مى كند و مى فرمايد: «ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امرئة فرعون... و مريم ابنت عمران»

البتّه در روايات، امام حسين عليه السلام «فلكم فىّ اسوة»<1040> و حضرت زهراعليها السلام نيز به عنوان الگو آمده اند. چنانكه حضرت مهدى عليه السلام مى فرمايد: «و فى ابنة رسول اللّه لى اسوة حسنة»<1041> دختر رسول خدا، الگوى نيكوى من است.

ويژگى هاى حضرت ابراهيم عليه السلام در قرآن:

موفّقيّت كامل در امتحان هاى سخت الهى، «فاتمّهنّ»<1042>

خدمت به مسجد. «طهرّا بيتى»<1043>

تسليم خدا بودن. «حنيفاً مسلماً»<1044>

انابه به درگاه خدا و صبور و حليم بودن. «انّ ابراهيم لاوّاه حليم»<1045>

به منزله يك امت بود. «انّ ابراهيم كان امّة»<1046>

وفادار بود. «ابراهيم الّذى وفّى <1047>

قهرمان بود. «تاللّه لاكيدنّ اصنامكم»<1048> به خدا سوگند براى بت هاى شما نقشه مى كشم.

هجرت. «انّى مهاجر الى ربّى»<1049>

گذشت و ايثار. «فلمّا اسلما و تلّه للجبين»<1050> 1- در تربيت و تبليغ، ارائه نمونه ى عينى و عملى و الگو لازم است. «قد كانت لكم اسوة حسنة»

2- هم انبيا الگو هستند و هم تربيت شدگان آن بزرگواران. «اسوة حسنة فى ابراهيم و الّذين معه»

3- گذشت زمان، نقش الگوهاى دينى و معنوى را كم رنگ نمى كند. حضرت ابراهيم مى تواند براى امروز ما الگو باشد. «كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم»

4- بستگانِ منحرفِ الگوها، دليلى

بر ترك آنها نيست. (در قرآن، كلمه «اُسوة» براى پيامبر اسلام و حضرت ابراهيم به كار رفته است در حالى كه عموى هر دو نفر، ناخلف بوده اند).

5 - بعضى الگوها نيكو و بعضى زشت هستند. «اسوة حسنة»

6- همگامى، همراهى و هماهنگى فكرى و عملى با رهبران الهى لازم است. «و الّذين معه»

7- صلابت و صراحت در اظهار برائت از مشركان، يك ارزش است. «اذ قالوا لقومهم انّا براؤا منكم»

8 - پرونده هاى قومى و روابط اجتماعى نبايد مانع اظهار حق شود. «قالوا لقومهم...»

9- محور برائت، شرك و اسباب شرك و دورى از خداست. «برءاؤا منكم و ممّا تعبدون من دون اللّه»

10- برائت بايد مكتبى و هدفدار باشد نه انتقامى. «بدا بيننا و بينكم العداوة والبغضاء ابداً حتّى تؤمنوا»

11- برائت تنها با لفظ نيست. «انّا بُرَاؤا» مرحله لفظى است، «كفرنا» مرحله قلبى است و «بدا بيننا و بينكم العداوة والبغضاء» مرحله عملى است.

12- ايمان، بايد از هرگونه شرك، خالص باشد. «تؤمنوا باللّه وحده»

13- جبهه گيرى و قاطعيّت در برابر كفر و شرك، به توكّل، نيايش و توجّه به معاد نياز دارد. «انّا براؤا... عليك توكّلنا»

14- معناى توكّل گوشه گيرى و انفعال نيست، بلكه در كنار اعلام برائت صريح و موضع گيرى شديد نسبت به مشركان، توكّل معنا دارد. «انّا براؤا... كفرنا... توكّلنا»

15- توكّل داروى رفع نگرانى هاست. چون اعلام برائت آن هم با قاطعيّت و صراحت ممكن است آثار سويى را در پى داشته باشد، توكّل لازم است. «انّا براؤا منكم... عليك توكّلنا»

16- هر كجا سخنى مى گوييد و تصميمى از خود نشان مى دهيد، نفس خود را با ياد او مهار كنيد. «انّا براؤا... كفرنا بكم، بدا بيننا و بينكم... ربّنا عليك

توكّلنا، و اليك انبنا، و اليك المصير»

17- توكّل و انابه بايد تنها به درگاه خدا باشد. «عليك توكّلنا و اليك انبنا» (كلمه «عليك» و «اليك» مقدّم بر «توكّلنا» و «انبنا» نشانه انحصار است).

18- اولياى خدا، خود را مالك چيزى نمى دانند و به خود اجازه نمى دهند قانون الهى را عوض كنند. «لا ستغفرن لك و ما املك لك من اللّه من شى ء»

19- مسير تمام هستى و مسير ما به سوى اوست. «اليك انبنا و اليك المصير» «فتنة» در لغت به معناى آشوب، امتحان، عذاب، بلا و آزار آمده است. آزار مسلمين، آزمايشى براى كفّار است تا خباثت و عناد خود را اظهار كنند، به سلطه خود مغرور شوند و قدرت خود را نشانه حقانيّت خود بدانند.

در آيات قبل سخن از برائت و قاطعيّت و پرهيز از دوستى با كفّار بود، اين آيه در قالب دعا مطالب آيات قبل را تأكيد مى كند كه پروردگارا ما ابزار دست مخالفين نشويم. 1- از آداب دعا، خطاب «يا ربّ» است. معمولاً دعاهاى قرآن با كلمه «ربّنا» آغاز مى شود.

2- مسلمانان در قراردادهاى اقتصادى، نظامى و فرهنگى نبايد به شيوه اى عمل كنند كه مورد سوء استفاده كفّار قرار گيرند و راه فشار و سلطه كفّار را به روى خود بُگشايند. «لا تجعلنا فتنة للذين كفروا»

3- دين و سياست در كنار هم هستند، برائت از كفّار، در كنار طلب مغفرت از خدا. يك دعا رنگ سياسى دارد و دعاى ديگر رنگ معنوى. «ربّنا لا تجعلنا... و اغفرلنا»

4- گاهى گناهان سبب فتنه قرار گرفتن مى شوند. «لا تجعلنا فتنة... واغفرلنا»

5 - به درگاه كسى رو كنيم كه هم توانمند است و هم حكيم. «ربّنا... انّك

انت العزيز الحكيم»

6- ابزار دست كفّار قرار نگرفتن، رمز عزّت است. «لا تجعلنا فتنةً... انت العزيز»

7- رفتار بسيارى از قدرتمندان حكيمانه نيست، ولى خداوند هم عزيز است و هم حكيم. «انت العزيز الحكيم» در اين آيه و در آيه 21 سوره احزاب كه سخن از الگو بودن حضرت ابراهيم و حضرت محمّد صلى الله عليه وآله است، داشتن اميد به خدا و روز قيامت، شرط الگو پذيرى معرّفى شده است. «لمن كان يرجوا...»

بعد از سه بار تكرار كلمه ى «ربّنا» در آيات 4 و 5، باز هم مى فرمايد: آنان اسوه هستند، يعنى نه تنها در برائت، بلكه در دعا و مناجات هم اسوة هستند. 1- الگوهاى الهى تاريخ مصرف ندارند. «لكم فيهم اسوة حسنة»

2- نه فقط پيامبران، بلكه ياران صادق آنها نيز براى ما الگو هستند. «فيهم»

3- عقايد صحيح زير بناى الگوپذيرى در رفتار و اخلاق است. «اسوة لمن كان يرجوا اللّه واليوم الآخر» (آرى كسانى از الگوهاى صحيح بهره مند مى شوند كه نور اميد در دلشان روشن باشد. «يرجوا» و كسانى پشت مى كنند كه افراد مأيوس و به اصطلاح بريده هستند. «يتولّ»)

5 - اعراض مردم از الگوهاى الهى، به خداوند و اوليايش ضربه اى نمى زند. «و من يتولّ فان اللّه هو الغنى الحميد» اين آيه به مسلمين كه به خاطر قطع رابطه با خويشاوندان كافر احساس كمبود و خلاء عاطفى مى كردند، پيام مى دهد كه در آينده جبران خواهد شد و بسيارى از آنان به اسلام گرايش پيدا مى كنند.

با توجّه به اين كه عداوت قبلى بر اساس برائت از

كفر بوده است، پس تبديل آن به مودّت بايد از طريق ايمان آوردن كفّار باشد نه آن كه تكليف برائت ساقط شود. 1- از هدايت كفّار مأيوس نشويد. «عسى اللّه»

2- عداوت، اصل نيست، بلكه يك ضرورت عارضى است و بايد شرايط را عادّى كنيم. «ان يجعل بينكم... مودّة»

3- دگرگونى دلها و ايجاد مودّت ها به دست خداست. «عسى اللّه ان يجعل... مودّة»

4- شما از دوستى و مودّت مخفيانه با كفّار دست برداريد، خداوند مودّت واقعى را جايگزين مى كند. «تلقون اليهم بالمودة... يجعل بينكم... مودّة»

5 - از تبديل عداوت به مودّت تعجب نكنيد كه خداوند بر هر كارى قادر است. «واللّه قدير»

6- بد رفتارى هاى گذشته كفّار نسبت به مسلمين قابل عفو و اغماض است. «و اللّه غفور رحيم»

7- بخشش خداوند برخاسته از رحمت اوست. «و اللّه غفور رحيم» كافران دو دسته اند، گروهى درصدد دشمنى و توطئه عليه مسلمانانند كه در آيات قبل فرمود: چرا شما با آنان اظهار دوستى مى كنيد، از آنان برائت بجوئيد كه خدا براى شما كافى است. امّا يك دسته از كفّار، عليه شما اقدامى نكرده و در صدد توطئه عليه شما نيستند، اين آه مى فرمايد: با آنان به نيكى رفتار كنيد و برقرارى رابطه با آنان معنى ندارد.

سياست خارجى اسلام بر اساس جذب و جلب ديگران است و اين امر از طرق زير قابل دستيابى است:

1- نيكى. «تبروّهم» با آنان نيكى كنيد.

2- عدالت. «تقسطوا اليهم» نسبت به آنان قسط و عدالت داشته باشند.

3- مهلت تحقيق. «و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتّى يسمع كلام اللّه»<1051> اگر يكى از آنان مهلت خواست، به او مهلت بدهيد تا كلام خدا را بشنود.

4- قبول پيشنهاد

صلح. «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها»<1052> اگر براى زندگى مسالمت آميز آغوش باز كردند پيشنهاد صلح آنان را بپذير.

5 - كمك مالى به آنان. «والمؤلّفة قلوبهم»<1053> سهمى از زكات براى ايجاد الفت با آنان مصرف شود.

6- ردّ امانات آنان، وفا به عهد با آنان، محترم شمردن پيمان هاى آنان و نيكى به والدين آنان.

بر اساس اين آيه، كفّار غير حربى كه بناى جنگ با مسلمانان را ندارند و در حكومت اسلامى زندگى مى كنند، از حقوق و عدالت اجتماعى برخوردارند. 1- حساب كفّار بى آزار از كفّار آزاررسان جداست. «لم يقاتلوكم... لم يخرجوكم»

2- اسلام دين نيكى و عدالت است، حتّى نسبت به كفّار. «ان تبروّهم و تقسطوا اليهم»

3- با اعلام محبت الهى، انگيزه ها را بالا ببريد. «ان اللّه يحبّ المقسطين» امروز كه تفسير اين آيه را مى نويسم، اسرائيل به مناطق مسلمان نشين از زمين و آسمان هجوم كرده، آنان را از وطن خود اخراج مى كند و جمعى را به شهادت مى رساند. طبق فرمان اين آيه بر تمام مسلمانان واجب است كه با رژيم صهيونيستى قطع رابطه كنند و آنان را دوست نگرند. اين آيه نيز از آيات سياسى قرآن است.

با اين كه مفهوم اين آيه در محتواى آيه قبل بود لكن براى شفاف بودن روابط، خداوند جداگانه مسئله را طرح كرد. 1- ظلم حرام است خواه مستقلاً باشد و خواه با حمايت و مشاركت. (آرى حاميانِ كفّار حربى، شريك جرم آنها هستند.) «اخرجوكم... ظاهروا على اخراجكم»

2- حتّى اگر مظلوم شديد، دوستى با كفّار را قطع كنيد نه آن كه دست از نيكى برداريد. (نهى از دوستى است نه چيز ديگر). «ينهاكم... ان تولّوهم»

3- بيرون راندن افراد از وطن خود،

ممنوع است و مى توان با اين زورگويان، به عنوان جهاد اسلامى مبارزه كرد. «انما ينهاكم عن الّذين... اخرجوكم من دياركم»

4- به اسم نوع دوستى و انسان دوستى، مسالمت با كفّار حربى ممنوع است. «و من يتولهم فاولئك هم الظالمون» يكى از بندهاى قرارداد صلح حُديبيه اين بود كه اگر مشركى از مكه به مسلمانان مدينه پيوست، مسلمانان او را به مشركان باز گردانند. اين آيه مى فرمايد: مسئله باز گرداندن شامل زنان مهاجرى كه به مسلمانان پناهنده شده اند نمى شود.

اين آيه از آيات حقوقى و اجتماعى قرآن است.

مهريّه زن كافرى كه مسلمان شده و به جامعه اسلامى بپيوندند به شوهر كافرش داده مى شود، «اتوهم ما انفقوا» و اين مهريّه را بايد از بيت المال پرداخت.<1054>

كلمه «عصم» جمع «عصمت» به معناى وسيله نگاهدارى است.

در اين آيه، سيماى عدالت پرور مكتب جلوه مى كند. اوّلاً زن هجرت كرده را تنها به حال خود رها نمى كند، ثانياً حق شوهر كافرى كه زن خود را از دست داده است، ناديده نمى گيرد و مهريّه اى را كه پرداخت كرده به او باز مى گرداند، ثالثاً نياز غريزى و عاطفى زن را بفرمان «تنحكوهنّ» و نياز مالى او را با فرمان «اجورهنّ» تأمين مى كند.

هجرت ممكن است به خاطر فرار از شوهر يا علاقه به زندگى جديد يا جاسوسى يا رسيدن به مال و فاميل باشد لذا بايد با آزمايش انگيزه ها روشن شود.

كفّار چند دسته هستند:<1055>

يا همگى بر كفر اصرار دارند كه آيه اول مبنى بر برائت و متاركه مسلمانان، به آنان نظر داشت. «لا تتخذوا عدوّى و عدوكم اولياء... قد كفروا بما جاءكم من الحق»

يا به طور دسته جمعى دشمنى با شما را ترك مى كنند. «عسى اللّه

ان يجعل بينكم و بين الّذين عاديتم منهم مودّة» (آيه 7 همين سوره)

يا تفكيك صورت مى گيرد، مثلاً زن مسلمان مى شود ولى مرد كافر باقى مى ماند و يا بالعكس كه در اين صورت، مسلمان به شما ملحق مى شود. «جاءكم المؤمنات مهاجرات»

در بيان مهريّه اول كلمه «نفقه» به كار رفته «انفقوا... انفقتم» ولى در مورد مهريّه ازدواج دوم، كلمه «اجورهنّ» به كار رفته است. با توجّه به پنج موردى كه كلمه «اجورهنّ» در قرآن آمده است، به نظر مى رسد كلمه «اجر» براى زنان بيوه و ازدواج دوم آنها است.

وقتى ايمان آوردنِ يكى از دو همسر، عقد قبلى را بهم مى زند، پس به طريق اولى اگر قبل از عقد، زن كافر باشد عقدى محقق نمى شود. امام باقر عليه السلام فرمود: «لا ينبغى نكاح اهل الكتاب» ازدواج با زنان اهل كتاب (يهود و نصارى) سزاوار نيست. آنگاه امام فرمود:لا تمسكوا بعصم الكوافر»<1056> 1- زنان در انتخاب دين و انجام وظايف دينى تابع شوهر نيستند و حتّى مى توانند براى حفظ دين خود هجرت نمايند. «جاءكم المؤمنات مهاجرات»

2- مدّعيان بازگشت از كفر به ايمان، بايد مورد آزمايش و امتحان قرار بگيرند. «جاءكم المؤمنات... امتحوهُنّ»

3- گزينش و آزمايش، هر كجا كه خطر جاسوسى و امثال آن هست لازم است. «فامتحوهُنّ»

4- با ديد مثبت به مردم نگاه كنيد. «جاءكم المؤمنات مهاجرات فامتحوهنّ» (با اين كه هنوز امتحان نشده اند، امّا آيه لقب مؤمن به آنان داده شده است).

5 - علم خداوند به امور، از ما سلب مسئوليّت نمى كند. «فامتحوهُنّ اللّه اعلم بايمانهنّ»

6- در برخورد با افراد، ما مأمور به ملاك هاى ظاهرى هستيم، نه وسواس و سوءظن. «فامتحوهنّ اللّه اعلم بايمانهنّ»

7- يقين را با

يقين ديگرى بشكنيد. (چون سابقاً زن كافر بوده، بايد با امتحان علم به ايمان او پيدا كنيم.) «فامتحوهنّ... فان علمتموهنّ مؤمنات»

8 - نقش ايمان در مسايل خانوادگى و زناشويى بسيار مهم است. اگر زنِ كافرى مؤمن شد، او را به شوهر كافرش برنگردانيد زيرا همسر كافر محيط خانواده را ناسالم مى كند. «فان علمتموهنّ مؤمنات فلا ترجعوهنّ»

9- سلطه و حكومت كافر بر مسلمان از هر جهت ممنوع است، خواه سياسى و اجتماعى باشد كه قرآن مى فرمايد: «لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً»<1057> خانوادگى باشد كه اين آيه مى فرمايد: زن مسلمان نبايد تحت امر شوهر كافر باشد. «فلا ترجعوهنّ الى الكفّاbr>10- جامعه و محيط در فرد مؤثر است. ممكن است محيط كفر، زن مسلمان را در خود هضم كند، پس او را به كفّار برنگردانيد. «فلا ترجعوهنّ الى الكفّار»

11- كفرِ يكى از طرفين ازدواج، منجر به طلاق قهرى مى شود. «فلا ترجعوهنّ الى الكفّار»

12- به علاقه شخصى مرد به همسر قانع نشويد، ممكن است شوهر، زن را دوست داشته باشد ولى جامعه فاسد بر روح زن فشار وارد كند. «فلا ترجعوهن الى الكفّار» (و نفرمود: «الى زوجه»)

13- ايمان، زير بناى ازدواج است و كافر، كفو و همتاىِ مؤمن نيست. «لا هنّ حلُّ لهم ولا هم يحلّون لهنّ»

14- جدايى زناشويى دليل ناديده گرفتن حقوق مالى نيست، حتّى اگر كافر هزينه اى را پرداخته بايد از طرف مسلمانان به او پرداخت شود. «لا هم يحلّون لهنّ و اتوهم ما انفقوا»

15- هر ازدواجى، مهريّه جداگانه دارد. (مهريّه قبلى كه شوهر كافر داده است بپردازيد و براى ازدواج دوّم كه خودتان اقدام مى كنيد بايد مهريّه جداگانه بدهيد. «اتوهم ما انفقوا... اتيتموهنّ اجورهنّ»

16-

حق مالكيّت و حقوق مالى كفّار غير حربى محفوظ است. «اتوهم ما انفقوا»

17- اولين نياز زن همسر شايسته است. «لا جناح عليكم ان تنكحوهنّ»

18- سابقه كفر، مانع ازدواج با تازه مسلمان نيست. «لا جناح عليكم أن تنكحوهنّ»

19- مهريّه، حق زن است. «اجورهنّ»

20- هم نياز غريزى بايد تأمين شود «تنكحوهنّ» و هم نياز مالى. «اجورهنّ»

21- از زن بودن و تنهايى و غربت و تازه مسلمان بودن ديگران سوء استفاده نكنيد. «اتيتموهنّ اجورهنّ»

22- كفر، كليد جدايى است و مسائلى از قبيل ازدواج و عشق به همسر و فرزند و سابقه زندگى مانع جدايى نيست. «ولا تمسكوا بعصم الكوافر»

23- حفظ حقوق، طرفينى است، حق شما و حق كفّار نبايد نايده گرفته شود. (اگر زن مسلمانى كافر شد و به كفّار پيوست، مهريّه اى كه هزينه كرده ايد از كفّار بگيريد و اگر زن كافرى به مسلمانان پيوست، مهريّه اى كه كافر پرداخت كرده به او بدهيد). «واسئلوا ما انفقتمسئلوا ما انفقوا»

24- پناهندگى، در اسلام پذيرفته شده است، به شرط آنكه اوّلاً افراد آزمايش شوند ثانياً مسئله مالى يا زيبايى و زشتى در پناه دادن مطرح نباشد ثالثاً هزينه اى را كه كفّار پرداخت كرده اند به آنان بپردازند و كفّار حق مطالبه دارند. «اذا جاءكم... مهاجرات فامتحو... اتوهم ما انفقوا... وليسئلوا ما انفقوا»

25- دستورات الهى، حكيمانه و عالمانه است. «ذلكم حكم اللّه يحكم بينكم واللّه عليم حكيم» در آيه قبل، سخن از پرداخت حق شوهران كافر بود، در اين آيه، سخن از گرفتن حق خود از آنان است. 1- حق بايد به حق دار برسد، گرچه با تأخير باشد. «فاتكم شى ء... فاتوا... مثل»

2- آنچه به خاطر ايمان، از فرد مسلمان فوت مى شود، بايد توسّط

نظام اسلامى جبران شود. «فاتكم شى ء... فأتوا»

3- تعقيب كفّار براى حفظ اموال مسلمانان و جبران خسارت آنان جايز است. «فاتكم... فعاقبتم»

4- براى گرفتن حق خود قيام كنيد. «فاتكم... فعاقبتم»

5 - افراد آسيب پذير بايد مرود حمايت قرار گيرند و از بيت المال يا غنائم، خسارت آنها جبران شود. «فاتكم شى ء... فاتوا... مثل ما انفقوا»

6- در گرفتن حق، غضب خود را كنترل كنيد. «مثل ما انفقوا واتقوا اللّه»

7- مسايل مالى لغزشگاه است. «فاتوا... مثل ما انفقوا واتقوا اللّه»

8 - هم خسارت ديده در ادعاى خسارت تقوا داشته باشد و بيش از آنچه خسارت كرده، مطالبه نكند و هم جامعه در پرداخت آن طفره نرود. «اتقوا اللّه»

9- نشانه ى ايمان واقعى، تقوى است. «واتقوا اللّه الّذى انتم به مؤمنون» در روز فتح مكه، هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله روى كوه صفا از مردان بيعت گرفت، زنان نيز نزد حضرت آمدند تا بيعت كنند، اين آيه نازل شد و چگونگى بيعت را شرح داد.

بيعت پيامبر با زنان، اين گونه بود كه حضرت دست مباركشان را در ظرف آبى قرار دادند و سپس زنان دست در آن فرو بردند. «ادخلن ايديكنّ فى هذه الماء فهى البيعه»<1058>

شروطى كه در اين آيه نام برده شده، از اصول اعتقادى و اخلاقى است كه زن و مرد، هر دو بايد مراعات نمايند. 1- زن، موجودى مستقل، با اراده، انتخابگر و داراى شخصيّت حقيقى و حقوقى مستقل است، تا آنجا كه در صدر اسلام، زنان مستقيماً با پيامبر اسلام گفتگو و اظهار نظر مى كردند. «اذا جاءك المؤمنات يبايعنك...»

2- برخورد رهبر اسلامى نسبت به زن و مرد تفاوتى ندارد و در دسترس همه است.

«جاءك المؤمنات»

3- دين از سياست جدا نيست. «المؤمنات يبايعنك» (بيعت، امرى سياسى است.)

4- گرايش به كثرتِ آمار مسلمانان، شما را از ارزش ها غافل نكند و هر كس را نپذيريد. «يبايعنك على ان لا يشركن...»

5 - امنيّت از موضوعات مورد توجّه نظام اسلامى است؛

هم امنيّت مالى و اقتصادى، «لا يسرقن»

هم امنيّت خانوادگى، «لا يزنين»

هم امنيّت جانى، «لا يقتلن»

هم امنيّت عرضى، «لا يأتين بهتان»

و هم امنيّت سياسى، اجتماعى. «لا يعصينك فى معروف»

6- اصلاح عقايد، بر اصلاح رفتار مقدّم است. (ابتدا «لا يشركن»، سپس موضوعات ديگر)

7- ايمان به تنهايى كافى نيست، تعهد و بيعت بر عمل و اطاعت از رهبر جامعه اسلامى لازم است. «المؤمنات يبايعنك على ان لا...»

8 - سلامتِ زن از مفاسد، زمينه سلامت جامعه است. «لا يشركن...»

9- شرك به هيچ وجه قابل قبول نيست. (كلمه «شيئاً» در كنار «لا يشركن» نشان آن است كه حتّى ذرّه اى از آن قابل اغماض نيست)

10- در نهى از منكر، با تمام مظاهر منكر مبارزه كنيد، اعتقادى «لا يشركن»، اقتصادى «لا يسرقن»، جنسى «لا يزنين»، خانوادگى «لا يقتلن اولادهنّ»، اجتماعى. «لا يأتين بهتان»

11- حفظ آبروى مردم مهم است و ذرّه اى نبايد خدشه دار شود. «لا يأتين ببهتانٍ»

12- در نظام اسلامى رهبرى محور است و تمام مردم بايد مطيع او باشند. «لا يعصينك» (به جاى «لا يعصين اللّه»)

13- اگر منكرات نباشد پيمودن راه معروف آسان است. (منكرات به صورت جدا جدا آمده، ولى معروف در يك جمله آمده است.) «لا يعصينك فى معروف»

14- زنان در مسايل عقيدتى، اجتماعى، اخلاقى، سياسى در كنار مردان هستند و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در پرتو وحى با آنان رفتار عادلانه داشت. «فبايعهنّ»

15- شرايط

بيعت، بايد شفّاف و متناسب با آسيب پذيرى بيعت كنندگان باشد. (مسئله سرقت، زنا، فرزند كشى، تهمت در خانواده هاى جاهليّت رواج بيشترى داشت). «يبايعنك على أن لا... فبايعهنّ»

16- پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مأمور به دعا و استغفار براى كسانى است كه با او بيعت نمايند. «واستغفر لهنّ»

17- توسّل به اولياى خدا جايز و دعاى آنان مستجاب است وگرنه خداوند فرمان دعا صادر نمى كرد. «واستغفر لهنّ»

18- گرچه اسلام آوردن، كارهاى دوران كفر را مى پوشاند و محو مى كند ولى باز هم به دعاى پيامبر نياز است. «واستغفر لهنّ»

19- سوابق بد مردم، مانع دعا به آنان نشود. «استغفر لهنّ»

20- رحمت و مغفرت خداوند پشتوانه استجابت دعاهاست. «واستغفر... انّ اللّه غفور رحيم» «تولّى» گاهى به معناى دوستى و گاهى به معناى قبول ولايت و سرپرستى است و هر دو معنى در اين آيه نهى شده است.

مراد از غضب شدگان در اين آيه، يهود هستند و مراد از كفّار، مشركان مكه، يهوديان از ثواب آخرت مأيوسند و مشركانِ منكر قيامت، از مردگان خود.<1059>

اولين آيه در باره ى برائت از دشمنان خدا و مسلمانان بود و آخرين آيه نيز در همين باره است. اين تنها سوره اى است كه آيه اوّل و آخر آن با «يا ايّها الّذين آمنوا» آغاز شده است.

اقوام غضب شده چه گروه هايى هستند؟

قرآن درباره يهود مى فرمايد: «فباؤا بغضب»<1060> آنان به قهر و غضب الهى گرفتار شدند.

درباره قاتلان و منافقان مى فرمايد: «غضب اللّه عليهم»<1061> خداوند بر آنان غضب كرد.

درباره عالمان بى عمل مى فرمايد: «كبر مقتاً عند اللّه»<1062> نزد خداوند غضب بزرگى براى كسانى است كه به گفته هاى و وعده هاى خود عمل نمى كنند.

كسانى نظير قارون، فرعون، ابولهب و بلعم باعورا

نيز در قرآن مورد غضب قرار گرفته اند.

يأس از آخرت، يعنى يأس از قدرت، حكمت و عدالت خدا. كسى كه آخرت را قبول ندارد، به بن بست مى رسد. او دليلى براى بودن و ماندن ندارد. زيرا پيش خود مى گويد: اگر بعد از مدّت ها رنج و تلاش بايد با مُردن نابود شويم، از همين امروز خود را نابود كنيم، بهتر است.

اگر فدا و فنا مى شويم، چرا از كاميابى ها و هوس ها صرف نظر كنيم؟

ما كه مورد سؤال قرار نمى گيريم، پس تا زنده ايم مردم را فداى هوس هاى خودمان كنيم. 1- دوست خدا، با كسانى كه مورد غضب او هستند، رابطه دوستى ندارد. «يا ايّها الّذين آمنوا لا تتولّوا»

2- گرچه اهل كتاب به قيامت اعتقاد دارند، امّا چون مغضوب خدا هستند، وضعيّت آنها در قيامت، با كافرانِ منكر معاد تفاوتى ندارد. «يئسوا من الآخرة كما يئس الكفّار»

«والحمد للّه ربّ العلمين»

تفسير انگليسي

The immediate occasion for the revelation of this passage was a letter, secretly despatched from Madina, through a slave songstress of Makka who came to Madina posing as a destitute but was a spy, by Hatib, a muhajir, addressed to the Makkans, giving them notice of the intended Muslim expedition to Makka, and advising them to arm themselves to fight against the Holy Prophet. Jibrail revealed the affair to the Holy Prophet who immediately sent Ali, Miqdad and Ammar after her. The spy, when intercepted, readily presented herself for a search,

denying the charge she was accused of. Having full faith in the knowledge of the Holy Prophet, Ali threatened her with slaughter if she did not produce the letter. Then she brought the letter from the long tresses of her hair. On being questioned, Hatib offered the excuse that it was solely due to his natural desire to save his unprotected family at the hands of the Makkan pagans. The Holy Prophet, in view of his past conduct, graciously asked him to seek pardon from Allah.

This was shortly before the conquest of Makka, but the principle is of universal importance. There cannot be any intimacy with the enemies of your faith and people, who are persecuting your faith and seeking to destroy you and your faith. You should not do so even for the sake of your relatives, as it compromises the life and existence of your whole community. For treachery the plea of children and relatives will not be accepted when the day of judgement comes. Children, family and friends will be of no avail.

The command to avoid contact with the enemies of the truth is the basis of the doctrine of tabarra. Tabarra is not vulgar vilification or wanton abuse. It is that which has been commanded in this verse.

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

Refer to the commentary Anam: 75 and Bara-at: 114 and Maryam: 41 to 48 for "there is for you an excellent pattern in Ibrahim." Ibrahim warned Azar, not his father but the patriarch of his family

and his people, against idolatry and prayed for Azar, but when they became open enemies of Allah, he dissociated himself from them and left his home, his family and his people. "Those with him" were his wife and nephew Lut and those who believed in Allah who went into exile with him. The enemies of Allah are the enemies of the believers. Therefore the believers must cut themselves off from them, unless they repent and submit themselves to Allah.

The believers must put their trust in Allah and seek His protection from becoming so weak as to tempt the disbelievers to try to attack and destroy them.

For fitnat see commentary of Baqarah: 102 and Anfal: 25.

Imam Jafar bin Muhammad as Sadiq said:

"In ancient times every believer was poor and a great number of disbelievers were men of large means, but when Ibrahim prayed to Allah to make believers strong and able to stand up to the disbelievers, riches or poverty became the fruit of ones labour and efforts."

(see commentary for verse 4)

(see commentary for verse 4)

That which has been stated in this verse happened on taking of Makka, when some of the leading Quraysh, who had till then been invertebrate enemies of Islam, apparently embraced the faith and their hostility was neutralised.

Fairness and equity are made obligatory in dealing with every creature of Allah whatever his beliefs may be, unless they exceed all bounds and come out to destroy the faith and the faithful.

Aqa Mahdi Puya says:

Islam enjoins kindness, fairplay and justice to non-violent non-muslims.

(see commentary

for verse 8)

Under the treaty of Hudaybiya [see Fat-h: 1 clause (ii) and (iii),] whosoever wished to join the Holy Prophet had the liberty to do so, but if claimed back by the guardian should be returned. A party of men and women came to the Holy Prophet and embraced Islam among whom was Saba daughter of Harith. Her husband came and demanded her return under clause (iii). But as the Quraysh had already broken the treaty, some instructions were necessary as to what should be done in such circumstances. Muslim women married to pagan husbands were oppressed for their faith and some of them came to Madina as refugees. After this verse, they were not to be resumed to the custody of their pagan husbands, as the marriage of believing women with non-muslims is held to be dissolved if the husbands do not accept Islam. In order to give no room of complaint to the pagans, the dower they had given on marriage should be repaid to the husband.

Islam recognises the change of faith as one of the causes of separation.

The believers are told to examine women who come to them as fugitives from the idolaters and find out their real and inner motives that they are prompted by the sole desire of serving Islam and of saving their faith, and are not pretenders. The examination should be directed, among other things, to the points mentioned in verse 12. They were required

(i) not to worship any god save one true God, Allah;

(u) not to

steal;

(iii) not to indulge in sex outside the marriage tie;

(iv) not to commit infanticide,

(v) not to disobey the laws and principles of Islam.

Ma arjulihanna literally means "not to utter slander which they have forged between their hands and feet", which implies the practice of ascribing their spurious (illegitimate) children to their husbands.

La yaqtulna awladahunna (not to kill their children) also refers to abortion.

(see commentary for verse 10)

(see commentary for verse 10)

See commentary of Mujadilah: 14 and verses 1 to 3 of this surah for not turning to disbelievers for friendship.

Aqa Mahdi Puya says:

The last portion of this verse asserts that to believe that the people of the grave have no existence at all and are just dust and decayed bones is kufr (infidelity).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109