59. سوره الحشر

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره الحشر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1)

هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ (2)

وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ (3)

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (4)

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ (5)

وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (6)

ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (7)

لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8)

وَ

الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9)

وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (10)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (11)

لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (12)

لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (13)

لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاَّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (14)

كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (15)

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (16)

فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (17)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (19)

لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (20)

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ

تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (21)

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (22)

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (23)

هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (24)

آشنايي با سوره

59- حشر [بيرون آمدن، بر انگيخته شدن]

در آيه 2 بيان مى كند كه خداوند، براى اولين بار، كسانى را از اهل كتاب (يهود و نصارى) كه كفر ورزيدند، (از قلعه هايشان) بيرون مى آورد. يهودى ها مى پنداشتند كه با داشتن حصارها و قلعه ها هرگز مغلوب نخواهند شد ولى بدست پيامبر و مؤمنين شكست خوردند و از پايگاهها و قلعه هايشان بيرون رانده شدند. و اين در سايه پيمان شكنى يهود بنى نضير بود كه منافقانه نقش ستون پنجم را در داخل مدينه بازى مى كردند. بهمين جهت سوره بنام «بنى نضير» هم گفته شده است. اين سوره مدنى است و در سال 4 هجرى نازل شده است و 24 آيه دارد.

شان نزول

سخت كيفرىِ در افتادن با خدا

شأن نزول آيه هاى 1 تا 5 سوره حشر

هنگامى كه رسول خدا وارد مدينه شد با يهوديان از جمله قبيله «بنى نضير»، پيمان صلح بست. بر اساس اين پيمان، يهوديان نبايد با پيامبر بستيزند و مشركان را يارى دهند. پس از جنگ بدر و پيروزى مسلمانان، يهوديان به نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يقين كردند، ولى پس از شكست مسلمانان در احد، «بنى نضير» با تحريك مشركان، پيمان خود را با پيامبر، نقض و دشمنى خود را آغاز كردند. مشركان به يهوديان نامه نوشتند كه شما هم آذوقه فراوان و هم قلعه هاى محكم داريد. اگر محمد با شما بجنگد، مى توانيد مقاومت كنيد و ما نيز به يارى شما مى شتابيم و به شما قول مى دهيم كه هيچ چيز نمى تواند ميان ما و شما جدايى اندازد. يهوديان دل گرم شدند و گمان كردند در صورت جنگ با پيامبر پيروز ميدان خواهند بود. بنابراين، به مكر و حيله دست زدند و به پيامبر پيغام

دادند كه با سى نفر از ياران خويش براى گفت وگو با سى نفر از دانشمندان يهود نزد آنان بيايد. اگر سى نفر يهود صلاح بدانند و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، ايمان آورند و او را تصديق كنند، افراد بنى نضير نيز بى چون و چرا ايمان خواهند آورد. رسول خدا با سى نفر از ياران خود بيرون آمد و بنى نضير هم سى نفر از دانشمندان خويش را برگزيد و فرستاد. وقتى كه افراد قبيله بنى نضير، پيامبر خدا و ياران او را ديدند، به يكديگر گفتند: ما هرگز نمى توانيم پيامبر خدا را به قتل برسانيم؛ چون سى مرد جنگى كه همگى دوست دارند جان خود را فداى پيامبر كنند، همراه اويند. آنان به پيامبر گفتند: شصت نفر چگونه مى توانند به توافق برسند. بهتر است سه نفر را به نمايندگى از ميان خود برگزينيد تا با سه نفر از دانشمندان ما به گفت و گو بنشينند. چنان كه آن سه نفر به آيين اسلام ايمان آوردند، باقى يهوديان از ايشان، پيروى و پيامبر را تصديق مى كنند و به او ايمان مى آورند. پيامبر سه نفر را از ميان ياران خود برگزيد و يهود نيز برگزيدگان خود را معرفى كرد، ولى يكى از افراد يهود، خنجرى را در لباس خود پنهان كرده تا در فرصت مناسب پيامبر را به قتل برساند. رسول خدا از طريق وحى، آگاه شد و برخاست و بى آن كه حتى با ياران خود سخنى بگويد، حركت كرد و خود را به مدينه رساند. همه در جلسه منتظر بودند و مى پنداشتند پيامبر باز مى گردد، ولى وقتى متوجه شدند پيامبر در مدينه است، يارانش نيز محله يهودى نشين را به سوى

مدينه ترك كردند. وقتى پيمان شكنى يهود بر پيامبر مسلّم شد، فرداى آن روز لشكرى آماده ساخت و محله بنى نضير را محاصره كرد. محاصره چند روز به طول انجاميد و پيامبر براى پرهيز از خون ريزى به آنان پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك كنند. آنان نيز پذيرفتند، مقدارى از اموال خود را برداشتند و بقيه را رها كردند. جمعى به سوى «اذرعات» شام و تعداد كمى به سوى «خيبر» و گروهى به «حيره» رفتند و باقى مانده اموال و زمين ها و باغها و خانه هاى يهوديان به دست مسلمانان افتاد. آنان تا آن جا كه مى توانستند، خانه هاى خود را هنگام كوچ كردن خراب كردند. در اين جا آيه هايى از سوره حشر نازل شد. بر اساس آيه هاى 1 تا 5 سوره حشر، يكى از عوامل پيروزى مسلمانان، همان ترس و وحشتى بود كه خدا بر دل هاى يهوديان افكند. تا آن جا كه خانه هاى خود را به دست خود ويران كردند و حاضر شدند از اموال خود چشم بپوشند و از آن ديار بيرون روند. آن چه در آسمان ها و در زمين است تسبيح گوى خدا هستند و اوست شكست ناپذير سنجيده كار «» اوست كسى كه از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه] بيرون كردند. گمان نمى كرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنان خواهد بود، [ولى] خدا از آن جايى كه تصور نمى كردند بر آنان در آمد و در دل هايشان بيم افكند، [به طورى كه] خود به دست خود و دست مؤمنان خانه هاى خود را خراب كردند. پس اى ديده وران! عبرت گيريد «» و اگر خدا اين جلاى

وطن را بر آنان مقرّر نكرده بود، به يقين، آنان را در دنيا عذاب مى كرد و در آخرت [هم] عذاب آتش داشتند «» اين [عقوبت] براى آن بود كه آنان با خدا و پيامبرش در افتادند و هر كس با خدا در افتد، [بداند كه] خدا سخت كيفر است «» آن چه درخت خرما بريديد يا آنان را [دست نخورده] بر ريشه هايشان بر جاى نهاديد، به فرمان خدا بود تا نافرمانان را خوار گرداند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 484.

سخت كيفرىِ در افتادن با خدا

شأن نزول آيه هاى 1 تا 5 سوره حشر

هنگامى كه رسول خدا وارد مدينه شد با يهوديان از جمله قبيله «بنى نضير»، پيمان صلح بست. بر اساس اين پيمان، يهوديان نبايد با پيامبر بستيزند و مشركان را يارى دهند. پس از جنگ بدر و پيروزى مسلمانان، يهوديان به نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يقين كردند، ولى پس از شكست مسلمانان در احد، «بنى نضير» با تحريك مشركان، پيمان خود را با پيامبر، نقض و دشمنى خود را آغاز كردند. مشركان به يهوديان نامه نوشتند كه شما هم آذوقه فراوان و هم قلعه هاى محكم داريد. اگر محمد با شما بجنگد، مى توانيد مقاومت كنيد و ما نيز به يارى شما مى شتابيم و به شما قول مى دهيم كه هيچ چيز نمى تواند ميان ما و شما جدايى اندازد. يهوديان دل گرم شدند و گمان كردند در صورت جنگ با پيامبر پيروز ميدان خواهند بود. بنابراين، به مكر و حيله دست زدند و به پيامبر پيغام دادند كه با سى نفر از ياران خويش براى گفت وگو با سى نفر از دانشمندان يهود نزد آنان بيايد. اگر سى نفر يهود صلاح

بدانند و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، ايمان آورند و او را تصديق كنند، افراد بنى نضير نيز بى چون و چرا ايمان خواهند آورد. رسول خدا با سى نفر از ياران خود بيرون آمد و بنى نضير هم سى نفر از دانشمندان خويش را برگزيد و فرستاد. وقتى كه افراد قبيله بنى نضير، پيامبر خدا و ياران او را ديدند، به يكديگر گفتند: ما هرگز نمى توانيم پيامبر خدا را به قتل برسانيم؛ چون سى مرد جنگى كه همگى دوست دارند جان خود را فداى پيامبر كنند، همراه اويند. آنان به پيامبر گفتند: شصت نفر چگونه مى توانند به توافق برسند. بهتر است سه نفر را به نمايندگى از ميان خود برگزينيد تا با سه نفر از دانشمندان ما به گفت و گو بنشينند. چنان كه آن سه نفر به آيين اسلام ايمان آوردند، باقى يهوديان از ايشان، پيروى و پيامبر را تصديق مى كنند و به او ايمان مى آورند. پيامبر سه نفر را از ميان ياران خود برگزيد و يهود نيز برگزيدگان خود را معرفى كرد، ولى يكى از افراد يهود، خنجرى را در لباس خود پنهان كرده تا در فرصت مناسب پيامبر را به قتل برساند. رسول خدا از طريق وحى، آگاه شد و برخاست و بى آن كه حتى با ياران خود سخنى بگويد، حركت كرد و خود را به مدينه رساند. همه در جلسه منتظر بودند و مى پنداشتند پيامبر باز مى گردد، ولى وقتى متوجه شدند پيامبر در مدينه است، يارانش نيز محله يهودى نشين را به سوى مدينه ترك كردند. وقتى پيمان شكنى يهود بر پيامبر مسلّم شد، فرداى آن روز لشكرى آماده ساخت و محله بنى نضير را محاصره كرد. محاصره

چند روز به طول انجاميد و پيامبر براى پرهيز از خون ريزى به آنان پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك كنند. آنان نيز پذيرفتند، مقدارى از اموال خود را برداشتند و بقيه را رها كردند. جمعى به سوى «اذرعات» شام و تعداد كمى به سوى «خيبر» و گروهى به «حيره» رفتند و باقى مانده اموال و زمين ها و باغها و خانه هاى يهوديان به دست مسلمانان افتاد. آنان تا آن جا كه مى توانستند، خانه هاى خود را هنگام كوچ كردن خراب كردند. در اين جا آيه هايى از سوره حشر نازل شد. بر اساس آيه هاى 1 تا 5 سوره حشر، يكى از عوامل پيروزى مسلمانان، همان ترس و وحشتى بود كه خدا بر دل هاى يهوديان افكند. تا آن جا كه خانه هاى خود را به دست خود ويران كردند و حاضر شدند از اموال خود چشم بپوشند و از آن ديار بيرون روند. آن چه در آسمان ها و در زمين است تسبيح گوى خدا هستند و اوست شكست ناپذير سنجيده كار «» اوست كسى كه از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه] بيرون كردند. گمان نمى كرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنان خواهد بود، [ولى] خدا از آن جايى كه تصور نمى كردند بر آنان در آمد و در دل هايشان بيم افكند، [به طورى كه] خود به دست خود و دست مؤمنان خانه هاى خود را خراب كردند. پس اى ديده وران! عبرت گيريد «» و اگر خدا اين جلاى وطن را بر آنان مقرّر نكرده بود، به يقين، آنان را در دنيا عذاب مى كرد و در آخرت [هم] عذاب آتش داشتند «» اين

[عقوبت] براى آن بود كه آنان با خدا و پيامبرش در افتادند و هر كس با خدا در افتد، [بداند كه] خدا سخت كيفر است «» آن چه درخت خرما بريديد يا آنان را [دست نخورده] بر ريشه هايشان بر جاى نهاديد، به فرمان خدا بود تا نافرمانان را خوار گرداند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 484.

سخت كيفرىِ در افتادن با خدا

شأن نزول آيه هاى 1 تا 5 سوره حشر

هنگامى كه رسول خدا وارد مدينه شد با يهوديان از جمله قبيله «بنى نضير»، پيمان صلح بست. بر اساس اين پيمان، يهوديان نبايد با پيامبر بستيزند و مشركان را يارى دهند. پس از جنگ بدر و پيروزى مسلمانان، يهوديان به نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يقين كردند، ولى پس از شكست مسلمانان در احد، «بنى نضير» با تحريك مشركان، پيمان خود را با پيامبر، نقض و دشمنى خود را آغاز كردند. مشركان به يهوديان نامه نوشتند كه شما هم آذوقه فراوان و هم قلعه هاى محكم داريد. اگر محمد با شما بجنگد، مى توانيد مقاومت كنيد و ما نيز به يارى شما مى شتابيم و به شما قول مى دهيم كه هيچ چيز نمى تواند ميان ما و شما جدايى اندازد. يهوديان دل گرم شدند و گمان كردند در صورت جنگ با پيامبر پيروز ميدان خواهند بود. بنابراين، به مكر و حيله دست زدند و به پيامبر پيغام دادند كه با سى نفر از ياران خويش براى گفت وگو با سى نفر از دانشمندان يهود نزد آنان بيايد. اگر سى نفر يهود صلاح بدانند و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، ايمان آورند و او را تصديق كنند، افراد بنى نضير نيز بى چون و چرا ايمان خواهند آورد. رسول خدا

با سى نفر از ياران خود بيرون آمد و بنى نضير هم سى نفر از دانشمندان خويش را برگزيد و فرستاد. وقتى كه افراد قبيله بنى نضير، پيامبر خدا و ياران او را ديدند، به يكديگر گفتند: ما هرگز نمى توانيم پيامبر خدا را به قتل برسانيم؛ چون سى مرد جنگى كه همگى دوست دارند جان خود را فداى پيامبر كنند، همراه اويند. آنان به پيامبر گفتند: شصت نفر چگونه مى توانند به توافق برسند. بهتر است سه نفر را به نمايندگى از ميان خود برگزينيد تا با سه نفر از دانشمندان ما به گفت و گو بنشينند. چنان كه آن سه نفر به آيين اسلام ايمان آوردند، باقى يهوديان از ايشان، پيروى و پيامبر را تصديق مى كنند و به او ايمان مى آورند. پيامبر سه نفر را از ميان ياران خود برگزيد و يهود نيز برگزيدگان خود را معرفى كرد، ولى يكى از افراد يهود، خنجرى را در لباس خود پنهان كرده تا در فرصت مناسب پيامبر را به قتل برساند. رسول خدا از طريق وحى، آگاه شد و برخاست و بى آن كه حتى با ياران خود سخنى بگويد، حركت كرد و خود را به مدينه رساند. همه در جلسه منتظر بودند و مى پنداشتند پيامبر باز مى گردد، ولى وقتى متوجه شدند پيامبر در مدينه است، يارانش نيز محله يهودى نشين را به سوى مدينه ترك كردند. وقتى پيمان شكنى يهود بر پيامبر مسلّم شد، فرداى آن روز لشكرى آماده ساخت و محله بنى نضير را محاصره كرد. محاصره چند روز به طول انجاميد و پيامبر براى پرهيز از خون ريزى به آنان پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك كنند. آنان نيز پذيرفتند،

مقدارى از اموال خود را برداشتند و بقيه را رها كردند. جمعى به سوى «اذرعات» شام و تعداد كمى به سوى «خيبر» و گروهى به «حيره» رفتند و باقى مانده اموال و زمين ها و باغها و خانه هاى يهوديان به دست مسلمانان افتاد. آنان تا آن جا كه مى توانستند، خانه هاى خود را هنگام كوچ كردن خراب كردند. در اين جا آيه هايى از سوره حشر نازل شد. بر اساس آيه هاى 1 تا 5 سوره حشر، يكى از عوامل پيروزى مسلمانان، همان ترس و وحشتى بود كه خدا بر دل هاى يهوديان افكند. تا آن جا كه خانه هاى خود را به دست خود ويران كردند و حاضر شدند از اموال خود چشم بپوشند و از آن ديار بيرون روند. آن چه در آسمان ها و در زمين است تسبيح گوى خدا هستند و اوست شكست ناپذير سنجيده كار «» اوست كسى كه از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه] بيرون كردند. گمان نمى كرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنان خواهد بود، [ولى] خدا از آن جايى كه تصور نمى كردند بر آنان در آمد و در دل هايشان بيم افكند، [به طورى كه] خود به دست خود و دست مؤمنان خانه هاى خود را خراب كردند. پس اى ديده وران! عبرت گيريد «» و اگر خدا اين جلاى وطن را بر آنان مقرّر نكرده بود، به يقين، آنان را در دنيا عذاب مى كرد و در آخرت [هم] عذاب آتش داشتند «» اين [عقوبت] براى آن بود كه آنان با خدا و پيامبرش در افتادند و هر كس با خدا در افتد، [بداند كه] خدا سخت كيفر

است «» آن چه درخت خرما بريديد يا آنان را [دست نخورده] بر ريشه هايشان بر جاى نهاديد، به فرمان خدا بود تا نافرمانان را خوار گرداند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 484.

سخت كيفرىِ در افتادن با خدا

شأن نزول آيه هاى 1 تا 5 سوره حشر

هنگامى كه رسول خدا وارد مدينه شد با يهوديان از جمله قبيله «بنى نضير»، پيمان صلح بست. بر اساس اين پيمان، يهوديان نبايد با پيامبر بستيزند و مشركان را يارى دهند. پس از جنگ بدر و پيروزى مسلمانان، يهوديان به نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يقين كردند، ولى پس از شكست مسلمانان در احد، «بنى نضير» با تحريك مشركان، پيمان خود را با پيامبر، نقض و دشمنى خود را آغاز كردند. مشركان به يهوديان نامه نوشتند كه شما هم آذوقه فراوان و هم قلعه هاى محكم داريد. اگر محمد با شما بجنگد، مى توانيد مقاومت كنيد و ما نيز به يارى شما مى شتابيم و به شما قول مى دهيم كه هيچ چيز نمى تواند ميان ما و شما جدايى اندازد. يهوديان دل گرم شدند و گمان كردند در صورت جنگ با پيامبر پيروز ميدان خواهند بود. بنابراين، به مكر و حيله دست زدند و به پيامبر پيغام دادند كه با سى نفر از ياران خويش براى گفت وگو با سى نفر از دانشمندان يهود نزد آنان بيايد. اگر سى نفر يهود صلاح بدانند و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، ايمان آورند و او را تصديق كنند، افراد بنى نضير نيز بى چون و چرا ايمان خواهند آورد. رسول خدا با سى نفر از ياران خود بيرون آمد و بنى نضير هم سى نفر از دانشمندان خويش را برگزيد و فرستاد. وقتى كه افراد قبيله

بنى نضير، پيامبر خدا و ياران او را ديدند، به يكديگر گفتند: ما هرگز نمى توانيم پيامبر خدا را به قتل برسانيم؛ چون سى مرد جنگى كه همگى دوست دارند جان خود را فداى پيامبر كنند، همراه اويند. آنان به پيامبر گفتند: شصت نفر چگونه مى توانند به توافق برسند. بهتر است سه نفر را به نمايندگى از ميان خود برگزينيد تا با سه نفر از دانشمندان ما به گفت و گو بنشينند. چنان كه آن سه نفر به آيين اسلام ايمان آوردند، باقى يهوديان از ايشان، پيروى و پيامبر را تصديق مى كنند و به او ايمان مى آورند. پيامبر سه نفر را از ميان ياران خود برگزيد و يهود نيز برگزيدگان خود را معرفى كرد، ولى يكى از افراد يهود، خنجرى را در لباس خود پنهان كرده تا در فرصت مناسب پيامبر را به قتل برساند. رسول خدا از طريق وحى، آگاه شد و برخاست و بى آن كه حتى با ياران خود سخنى بگويد، حركت كرد و خود را به مدينه رساند. همه در جلسه منتظر بودند و مى پنداشتند پيامبر باز مى گردد، ولى وقتى متوجه شدند پيامبر در مدينه است، يارانش نيز محله يهودى نشين را به سوى مدينه ترك كردند. وقتى پيمان شكنى يهود بر پيامبر مسلّم شد، فرداى آن روز لشكرى آماده ساخت و محله بنى نضير را محاصره كرد. محاصره چند روز به طول انجاميد و پيامبر براى پرهيز از خون ريزى به آنان پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك كنند. آنان نيز پذيرفتند، مقدارى از اموال خود را برداشتند و بقيه را رها كردند. جمعى به سوى «اذرعات» شام و تعداد كمى به سوى «خيبر» و گروهى

به «حيره» رفتند و باقى مانده اموال و زمين ها و باغها و خانه هاى يهوديان به دست مسلمانان افتاد. آنان تا آن جا كه مى توانستند، خانه هاى خود را هنگام كوچ كردن خراب كردند. در اين جا آيه هايى از سوره حشر نازل شد. بر اساس آيه هاى 1 تا 5 سوره حشر، يكى از عوامل پيروزى مسلمانان، همان ترس و وحشتى بود كه خدا بر دل هاى يهوديان افكند. تا آن جا كه خانه هاى خود را به دست خود ويران كردند و حاضر شدند از اموال خود چشم بپوشند و از آن ديار بيرون روند. آن چه در آسمان ها و در زمين است تسبيح گوى خدا هستند و اوست شكست ناپذير سنجيده كار «» اوست كسى كه از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه] بيرون كردند. گمان نمى كرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنان خواهد بود، [ولى] خدا از آن جايى كه تصور نمى كردند بر آنان در آمد و در دل هايشان بيم افكند، [به طورى كه] خود به دست خود و دست مؤمنان خانه هاى خود را خراب كردند. پس اى ديده وران! عبرت گيريد «» و اگر خدا اين جلاى وطن را بر آنان مقرّر نكرده بود، به يقين، آنان را در دنيا عذاب مى كرد و در آخرت [هم] عذاب آتش داشتند «» اين [عقوبت] براى آن بود كه آنان با خدا و پيامبرش در افتادند و هر كس با خدا در افتد، [بداند كه] خدا سخت كيفر است «» آن چه درخت خرما بريديد يا آنان را [دست نخورده] بر ريشه هايشان بر جاى نهاديد، به فرمان خدا بود تا نافرمانان را خوار

گرداند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 484.

سخت كيفرىِ در افتادن با خدا

شأن نزول آيه هاى 1 تا 5 سوره حشر

هنگامى كه رسول خدا وارد مدينه شد با يهوديان از جمله قبيله «بنى نضير»، پيمان صلح بست. بر اساس اين پيمان، يهوديان نبايد با پيامبر بستيزند و مشركان را يارى دهند. پس از جنگ بدر و پيروزى مسلمانان، يهوديان به نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يقين كردند، ولى پس از شكست مسلمانان در احد، «بنى نضير» با تحريك مشركان، پيمان خود را با پيامبر، نقض و دشمنى خود را آغاز كردند. مشركان به يهوديان نامه نوشتند كه شما هم آذوقه فراوان و هم قلعه هاى محكم داريد. اگر محمد با شما بجنگد، مى توانيد مقاومت كنيد و ما نيز به يارى شما مى شتابيم و به شما قول مى دهيم كه هيچ چيز نمى تواند ميان ما و شما جدايى اندازد. يهوديان دل گرم شدند و گمان كردند در صورت جنگ با پيامبر پيروز ميدان خواهند بود. بنابراين، به مكر و حيله دست زدند و به پيامبر پيغام دادند كه با سى نفر از ياران خويش براى گفت وگو با سى نفر از دانشمندان يهود نزد آنان بيايد. اگر سى نفر يهود صلاح بدانند و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، ايمان آورند و او را تصديق كنند، افراد بنى نضير نيز بى چون و چرا ايمان خواهند آورد. رسول خدا با سى نفر از ياران خود بيرون آمد و بنى نضير هم سى نفر از دانشمندان خويش را برگزيد و فرستاد. وقتى كه افراد قبيله بنى نضير، پيامبر خدا و ياران او را ديدند، به يكديگر گفتند: ما هرگز نمى توانيم پيامبر خدا را به قتل برسانيم؛ چون سى مرد جنگى

كه همگى دوست دارند جان خود را فداى پيامبر كنند، همراه اويند. آنان به پيامبر گفتند: شصت نفر چگونه مى توانند به توافق برسند. بهتر است سه نفر را به نمايندگى از ميان خود برگزينيد تا با سه نفر از دانشمندان ما به گفت و گو بنشينند. چنان كه آن سه نفر به آيين اسلام ايمان آوردند، باقى يهوديان از ايشان، پيروى و پيامبر را تصديق مى كنند و به او ايمان مى آورند. پيامبر سه نفر را از ميان ياران خود برگزيد و يهود نيز برگزيدگان خود را معرفى كرد، ولى يكى از افراد يهود، خنجرى را در لباس خود پنهان كرده تا در فرصت مناسب پيامبر را به قتل برساند. رسول خدا از طريق وحى، آگاه شد و برخاست و بى آن كه حتى با ياران خود سخنى بگويد، حركت كرد و خود را به مدينه رساند. همه در جلسه منتظر بودند و مى پنداشتند پيامبر باز مى گردد، ولى وقتى متوجه شدند پيامبر در مدينه است، يارانش نيز محله يهودى نشين را به سوى مدينه ترك كردند. وقتى پيمان شكنى يهود بر پيامبر مسلّم شد، فرداى آن روز لشكرى آماده ساخت و محله بنى نضير را محاصره كرد. محاصره چند روز به طول انجاميد و پيامبر براى پرهيز از خون ريزى به آنان پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك كنند. آنان نيز پذيرفتند، مقدارى از اموال خود را برداشتند و بقيه را رها كردند. جمعى به سوى «اذرعات» شام و تعداد كمى به سوى «خيبر» و گروهى به «حيره» رفتند و باقى مانده اموال و زمين ها و باغها و خانه هاى يهوديان به دست مسلمانان افتاد. آنان تا آن جا كه مى توانستند، خانه هاى خود

را هنگام كوچ كردن خراب كردند. در اين جا آيه هايى از سوره حشر نازل شد. بر اساس آيه هاى 1 تا 5 سوره حشر، يكى از عوامل پيروزى مسلمانان، همان ترس و وحشتى بود كه خدا بر دل هاى يهوديان افكند. تا آن جا كه خانه هاى خود را به دست خود ويران كردند و حاضر شدند از اموال خود چشم بپوشند و از آن ديار بيرون روند. آن چه در آسمان ها و در زمين است تسبيح گوى خدا هستند و اوست شكست ناپذير سنجيده كار «» اوست كسى كه از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه] بيرون كردند. گمان نمى كرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنان خواهد بود، [ولى] خدا از آن جايى كه تصور نمى كردند بر آنان در آمد و در دل هايشان بيم افكند، [به طورى كه] خود به دست خود و دست مؤمنان خانه هاى خود را خراب كردند. پس اى ديده وران! عبرت گيريد «» و اگر خدا اين جلاى وطن را بر آنان مقرّر نكرده بود، به يقين، آنان را در دنيا عذاب مى كرد و در آخرت [هم] عذاب آتش داشتند «» اين [عقوبت] براى آن بود كه آنان با خدا و پيامبرش در افتادند و هر كس با خدا در افتد، [بداند كه] خدا سخت كيفر است «» آن چه درخت خرما بريديد يا آنان را [دست نخورده] بر ريشه هايشان بر جاى نهاديد، به فرمان خدا بود تا نافرمانان را خوار گرداند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 484.

جهت گيرى اقتصاد اسلامى

شأن نزول آيه هاى 6 و 7 سوره حشر

«يهوديان بنى نضير» به سبب نقض پيمان

و توطئه در محاصره مسلمانان قرار گرفتند و بى هيچ جنگ و خون ريزى تسليم شدند و آن منطقه را با همه اموال و دارايى هاى خود ترك كردند و در اختيار پيامبر قرار دادند. جمعى از سران مسلمان، با ديدن آن همه دارايى، شامل باغ ها، زمين هاى كشاورزى، خانه ها و اموال به جا مانده يهود به خيال اين كه اين ها نيز غنايم جنگى هستند و بايد ميان مسلمانان تقسيم شوند، نزد رسول خدا آمدند و به روش جنگ هاى ديگر از پيامبر خواستند 54 اموال براى تقسيم، به آنان واگذار شود. آيه هاى 6 و 7 سوره حشر نازل شد و به روشنى گفت: چون اين پيروزى با امدادهاى غيبى خداوند صورت گرفته و مسلمانان براى به دست آوردن آن تلاشى نكرده اند، همه آن به رسول خدا مى رسد و او هر گونه صلاح بداند اموال را تقسيم مى كند. پيامبر نيز اين اموال را در ميان مهاجران فقير و تعداد اندكى از انصار نيازمند تقسيم كرد. اين آيه، يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اين كه، جهت گيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه با رعايت احترام به مالكيت خصوصى، برنامه را به گونه اى تنظيم كرده است كه اموال و ثروت هاى متمركز در دست يك گروه، محدود نشود كه تنها در ميان آنان دست به دست بگردد. اين به آن معنا نيست كه ما به دلخواه خود قانون بگذاريم و ثروت ها را از گروهى بگيريم و به گروه ديگرى بدهيم، بلكه منظور اين است كه اگر در زمينه به دست آوردن ثروت و هم چنين ماليات هايى هم چون خمس و زكات و خراج و غير آن قوانين و مقررات اسلامى

و احكام بيت المال و انفال درست اجرا شود، خود به خود چنين نتيجه اى را خواهد داد كه هم احترام به تلاش هاى فردى و هم مصالح جمع، تأمين خواهد شد و هم از تقسيم جامعه به دو قطب اقليت ثروتمند و اكثريت فقير جلوگيرى مى كند. خداوند در آيه هاى 6 و 7 سوره حشر درباره اين حكم اقتصادى چنين مى گويد:

و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد، [شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد، ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست «» آن چه خدا از [دارايى] ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش گردانيد، از آن خدا و از آن پيامبر [او] و متعلق به خويشاوندان نزديك [وى] و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد. و آن چه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيرد و از آن چه شما را باز داشت، باز ايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 501.

جهت گيرى اقتصاد اسلامى

شأن نزول آيه هاى 6 و 7 سوره حشر

«يهوديان بنى نضير» به سبب نقض پيمان و توطئه در محاصره مسلمانان قرار گرفتند و بى هيچ جنگ و خون ريزى تسليم شدند و آن منطقه را با همه اموال و دارايى هاى خود ترك كردند و در اختيار پيامبر قرار دادند. جمعى از سران مسلمان، با ديدن آن همه دارايى، شامل باغ ها، زمين هاى كشاورزى، خانه ها و اموال به جا مانده يهود به خيال اين كه اين ها نيز غنايم جنگى هستند و بايد

ميان مسلمانان تقسيم شوند، نزد رسول خدا آمدند و به روش جنگ هاى ديگر از پيامبر خواستند 54 اموال براى تقسيم، به آنان واگذار شود. آيه هاى 6 و 7 سوره حشر نازل شد و به روشنى گفت: چون اين پيروزى با امدادهاى غيبى خداوند صورت گرفته و مسلمانان براى به دست آوردن آن تلاشى نكرده اند، همه آن به رسول خدا مى رسد و او هر گونه صلاح بداند اموال را تقسيم مى كند. پيامبر نيز اين اموال را در ميان مهاجران فقير و تعداد اندكى از انصار نيازمند تقسيم كرد. اين آيه، يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اين كه، جهت گيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه با رعايت احترام به مالكيت خصوصى، برنامه را به گونه اى تنظيم كرده است كه اموال و ثروت هاى متمركز در دست يك گروه، محدود نشود كه تنها در ميان آنان دست به دست بگردد. اين به آن معنا نيست كه ما به دلخواه خود قانون بگذاريم و ثروت ها را از گروهى بگيريم و به گروه ديگرى بدهيم، بلكه منظور اين است كه اگر در زمينه به دست آوردن ثروت و هم چنين ماليات هايى هم چون خمس و زكات و خراج و غير آن قوانين و مقررات اسلامى و احكام بيت المال و انفال درست اجرا شود، خود به خود چنين نتيجه اى را خواهد داد كه هم احترام به تلاش هاى فردى و هم مصالح جمع، تأمين خواهد شد و هم از تقسيم جامعه به دو قطب اقليت ثروتمند و اكثريت فقير جلوگيرى مى كند. خداوند در آيه هاى 6 و 7 سوره حشر درباره اين حكم اقتصادى چنين مى گويد:

و آن چه را خدا از آنان به

رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد، [شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد، ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست «» آن چه خدا از [دارايى] ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش گردانيد، از آن خدا و از آن پيامبر [او] و متعلق به خويشاوندان نزديك [وى] و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد. و آن چه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيرد و از آن چه شما را باز داشت، باز ايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 501.

ايثارگران، رستگاران

شأن نزول آيه 9 سوره حشر

مردى نزد رسول خدا آمد و از شدت گرسنگى مى ناليد. پيامبر براى تهيه غذا كسى را به خانه همسران خود فرستاد. آن شخص خبر آورد كه جز آب آشاميدنى، در خانه پيامبر هيچ يافت نمى شود. پيامبر به ياران خود فرمود: من اين گرسنه را سير خواهم كرد. سپس به خانه اش آمد و به دخترش فاطمه فرمود: آيا غذايى در خانه پيدا مى شود؟ فاطمه گفت: جز غذاى يكى از دخترانم كه گرسنه است، غذايى يافت نمى شود. على از فاطمه خواست دختر را گرسنه بخواباند و غذاى او را به شخص فقير بدهد. سفره را پهن كردند و براى اين كه ميهمان از جريان با خبر نشود، چراغ را خاموش كردند و خود نيز بر سر سفره نشستند. آنان بى آن كه غذايى بخورند، دهان خود را تكان مى دادند. ميهمان گمان مى كرد آنان نيز همراه او غذا مى خورند. او با خيال راحت

و به اندازه كافى غذا خورد و سير شد. خانواده على عليه السلام آن شب را گرسنه خوابيدند. صبح روز بعد خدمت پيامبر آمدند و بى آن كه سخنى بگويند، پيامبر به آنان نگاهى افكند و لبخند زد. در اين جا آيه 9 سوره حشر نازل شد و ايثارگرى اين خانواده را ستود. از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ترك بخل و حرص، انسان را به رستگارى مى رساند، در حالى كه آلودگى به اين صفت ناپسند، كاخ سعادت انسان را ويران مى سازد:

و [نيز] كسانى كه پيش از [مهاجران] در [مدينه] جاى گرفته وايمان آورده اند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند و نسبت به آن چه به ايشان داده شده است در دل هايشان حسدى نمى يابند و هر چند در خودشان احتياجى [مبرم] باشد، آنان را بر خودشان مقدم مى دارند و هر كس از خسّت نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 260.

همكارى هميشگى منافقان با دشمنان اسلام

شأن نزول آيه هاى 11 تا 14 سوره حشر

هنگامى كه يهود «بنى نضير»، در محاصره شديد مسلمانان، راهى جز تسليم نداشتند، منافقان مدينه از بيم اين كه شكست يهود، پشتوانه سياسى و مالى آنان را متزلزل كند، به يهود «بنى نضير» پيام دادند كه از دژهاى خود دفاع كنيد و به مسلمانان اجازه ورود ندهيد. هم چنين به آنان اطمينان دادند كه دو هزار و پانصد نفر از ياران خود را به زودى نزدشان مى فرستند تا در كنارشان بجنگند. اين اقدام منافقان، يهوديان را به مخالفت با پيامبر تشويق كرد و بر مقاومت آنان افزود. در اين هنگام، «سلام» يكى از بزرگان دور انديش

«بنى نضير»، به «حى بن اخطب»، كه رهبر و فرمانده نظامى «بنى نضير» بود پيشنهاد كرد كه به حرف «عبدالله بن ابى» رييس منافقان اعتنايى نكند؛ چون او از آينده خودش مى هراسد و در حالى كه در خانه نشسته، به تو وعده هاى تو خالى مى دهد و مى خواهد تو را به جنگ با محمد تشويق كند. او كسى نيست كه به ما يارى رساند.

«حى» كه همه چيز را به نظر خود تمام شده مى دانست و جز به رياست نمى انديشيد، گفت: ما دشمنى محمد را مى خواهيم و تنها به جنگ با او مى انديشيم. به يارى «عبد الله بن ابى» و طرفدارانش هم دل خوش نكرده ايم. سلام كه نصيحت هاى خود را بى اثر ديد، گفت: به خدا سوگند، حيثيت و اموال ما بر باد مى رود، جنگ جويان ما كشته و زنان و كودكان ما اسير مى شوند و خود ما را نيز از اين سرزمين بيرون مى رانند. در اين جا آيه هاى 11 تا 14 سوره حشر نازل شد. لحن قاطع اين آيه ها درباره منافقان نشانه اين است كه هميشه امكان دارد منافقان با ديگر دشمنان اسلام همكارى نزديك داشته باشند و وعده هايى هم به يكديگر بدهند، اين يك اصل كلى است. يعنى نه تنها در گذشته، بلكه امروز و آينده نيز نمونه هاى زنده آن را در همكارى منافقان با دشمنان اسلام به چشم مى بينيم و اگر مؤمنان راستين به وظيفه شان خوب عمل كنند، پيروز خواهند شد و نقشه هاى آنان خنثى مى گردد:

مگر كسانى را كه به نفاق برخاستند نديدى كه به برادران اهل كتاب خود كه از در كفر در آمده بودند مى گفتند: اگر اخراج شديد، حتما با شما بيرون خواهيم آمد و عليه شما هرگز

از كسى فرمان نخواهيم برد و اگر با شما جنگيدند، حتما شما را يارى خواهيم كرد و خدا گواهى مى دهد كه آنان دروغ گويانند «» اگر [يهود] اخراج شوند، آنان با ايشان بيرون نخواهند رفت و اگر عليه آنان جنگى درگيرد، [(منافقان)] آنان را يارى نخواهند كرد و اگر يارى شان كنند حتما [در جنگ] پشت خواهند كرد و [ديگر] يارى نيابند «» شما در دل هاى آنان پيش از خدا مايه هراسيد؛ زيرا آنان مردمانى اند كه نمى فهمند «» [آنان، به صورت] دسته جمعى، جز در قريه هايى كه داراى استحكامند، يا از پشت ديوارها، با شما نخواهند جنگيد. جنگشان ميان خودشان سخت است. آنان را متحد مى پندارى[، ولى] دل هايشان پراكنده است؛ زيرا آنان مردمانى اند كه نمى انديشند «». (1)

پاورقى:

(1) روح البيان، ج 9، ص 439.

همكارى هميشگى منافقان با دشمنان اسلام

شأن نزول آيه هاى 11 تا 14 سوره حشر

هنگامى كه يهود «بنى نضير»، در محاصره شديد مسلمانان، راهى جز تسليم نداشتند، منافقان مدينه از بيم اين كه شكست يهود، پشتوانه سياسى و مالى آنان را متزلزل كند، به يهود «بنى نضير» پيام دادند كه از دژهاى خود دفاع كنيد و به مسلمانان اجازه ورود ندهيد. هم چنين به آنان اطمينان دادند كه دو هزار و پانصد نفر از ياران خود را به زودى نزدشان مى فرستند تا در كنارشان بجنگند. اين اقدام منافقان، يهوديان را به مخالفت با پيامبر تشويق كرد و بر مقاومت آنان افزود. در اين هنگام، «سلام» يكى از بزرگان دور انديش «بنى نضير»، به «حى بن اخطب»، كه رهبر و فرمانده نظامى «بنى نضير» بود پيشنهاد كرد كه به حرف «عبدالله بن ابى» رييس منافقان اعتنايى نكند؛ چون او از آينده خودش مى هراسد و

در حالى كه در خانه نشسته، به تو وعده هاى تو خالى مى دهد و مى خواهد تو را به جنگ با محمد تشويق كند. او كسى نيست كه به ما يارى رساند.

«حى» كه همه چيز را به نظر خود تمام شده مى دانست و جز به رياست نمى انديشيد، گفت: ما دشمنى محمد را مى خواهيم و تنها به جنگ با او مى انديشيم. به يارى «عبد الله بن ابى» و طرفدارانش هم دل خوش نكرده ايم. سلام كه نصيحت هاى خود را بى اثر ديد، گفت: به خدا سوگند، حيثيت و اموال ما بر باد مى رود، جنگ جويان ما كشته و زنان و كودكان ما اسير مى شوند و خود ما را نيز از اين سرزمين بيرون مى رانند. در اين جا آيه هاى 11 تا 14 سوره حشر نازل شد. لحن قاطع اين آيه ها درباره منافقان نشانه اين است كه هميشه امكان دارد منافقان با ديگر دشمنان اسلام همكارى نزديك داشته باشند و وعده هايى هم به يكديگر بدهند، اين يك اصل كلى است. يعنى نه تنها در گذشته، بلكه امروز و آينده نيز نمونه هاى زنده آن را در همكارى منافقان با دشمنان اسلام به چشم مى بينيم و اگر مؤمنان راستين به وظيفه شان خوب عمل كنند، پيروز خواهند شد و نقشه هاى آنان خنثى مى گردد:

مگر كسانى را كه به نفاق برخاستند نديدى كه به برادران اهل كتاب خود كه از در كفر در آمده بودند مى گفتند: اگر اخراج شديد، حتما با شما بيرون خواهيم آمد و عليه شما هرگز از كسى فرمان نخواهيم برد و اگر با شما جنگيدند، حتما شما را يارى خواهيم كرد و خدا گواهى مى دهد كه آنان دروغ گويانند «» اگر [يهود] اخراج شوند، آنان با ايشان

بيرون نخواهند رفت و اگر عليه آنان جنگى درگيرد، [(منافقان)] آنان را يارى نخواهند كرد و اگر يارى شان كنند حتما [در جنگ] پشت خواهند كرد و [ديگر] يارى نيابند «» شما در دل هاى آنان پيش از خدا مايه هراسيد؛ زيرا آنان مردمانى اند كه نمى فهمند «» [آنان، به صورت] دسته جمعى، جز در قريه هايى كه داراى استحكامند، يا از پشت ديوارها، با شما نخواهند جنگيد. جنگشان ميان خودشان سخت است. آنان را متحد مى پندارى[، ولى] دل هايشان پراكنده است؛ زيرا آنان مردمانى اند كه نمى انديشند «». (1)

پاورقى:

(1) روح البيان، ج 9، ص 439.

همكارى هميشگى منافقان با دشمنان اسلام

شأن نزول آيه هاى 11 تا 14 سوره حشر

هنگامى كه يهود «بنى نضير»، در محاصره شديد مسلمانان، راهى جز تسليم نداشتند، منافقان مدينه از بيم اين كه شكست يهود، پشتوانه سياسى و مالى آنان را متزلزل كند، به يهود «بنى نضير» پيام دادند كه از دژهاى خود دفاع كنيد و به مسلمانان اجازه ورود ندهيد. هم چنين به آنان اطمينان دادند كه دو هزار و پانصد نفر از ياران خود را به زودى نزدشان مى فرستند تا در كنارشان بجنگند. اين اقدام منافقان، يهوديان را به مخالفت با پيامبر تشويق كرد و بر مقاومت آنان افزود. در اين هنگام، «سلام» يكى از بزرگان دور انديش «بنى نضير»، به «حى بن اخطب»، كه رهبر و فرمانده نظامى «بنى نضير» بود پيشنهاد كرد كه به حرف «عبدالله بن ابى» رييس منافقان اعتنايى نكند؛ چون او از آينده خودش مى هراسد و در حالى كه در خانه نشسته، به تو وعده هاى تو خالى مى دهد و مى خواهد تو را به جنگ با محمد تشويق كند. او كسى نيست كه به ما يارى رساند.

«حى»

كه همه چيز را به نظر خود تمام شده مى دانست و جز به رياست نمى انديشيد، گفت: ما دشمنى محمد را مى خواهيم و تنها به جنگ با او مى انديشيم. به يارى «عبد الله بن ابى» و طرفدارانش هم دل خوش نكرده ايم. سلام كه نصيحت هاى خود را بى اثر ديد، گفت: به خدا سوگند، حيثيت و اموال ما بر باد مى رود، جنگ جويان ما كشته و زنان و كودكان ما اسير مى شوند و خود ما را نيز از اين سرزمين بيرون مى رانند. در اين جا آيه هاى 11 تا 14 سوره حشر نازل شد. لحن قاطع اين آيه ها درباره منافقان نشانه اين است كه هميشه امكان دارد منافقان با ديگر دشمنان اسلام همكارى نزديك داشته باشند و وعده هايى هم به يكديگر بدهند، اين يك اصل كلى است. يعنى نه تنها در گذشته، بلكه امروز و آينده نيز نمونه هاى زنده آن را در همكارى منافقان با دشمنان اسلام به چشم مى بينيم و اگر مؤمنان راستين به وظيفه شان خوب عمل كنند، پيروز خواهند شد و نقشه هاى آنان خنثى مى گردد:

مگر كسانى را كه به نفاق برخاستند نديدى كه به برادران اهل كتاب خود كه از در كفر در آمده بودند مى گفتند: اگر اخراج شديد، حتما با شما بيرون خواهيم آمد و عليه شما هرگز از كسى فرمان نخواهيم برد و اگر با شما جنگيدند، حتما شما را يارى خواهيم كرد و خدا گواهى مى دهد كه آنان دروغ گويانند «» اگر [يهود] اخراج شوند، آنان با ايشان بيرون نخواهند رفت و اگر عليه آنان جنگى درگيرد، [(منافقان)] آنان را يارى نخواهند كرد و اگر يارى شان كنند حتما [در جنگ] پشت خواهند كرد و [ديگر] يارى نيابند «» شما

در دل هاى آنان پيش از خدا مايه هراسيد؛ زيرا آنان مردمانى اند كه نمى فهمند «» [آنان، به صورت] دسته جمعى، جز در قريه هايى كه داراى استحكامند، يا از پشت ديوارها، با شما نخواهند جنگيد. جنگشان ميان خودشان سخت است. آنان را متحد مى پندارى[، ولى] دل هايشان پراكنده است؛ زيرا آنان مردمانى اند كه نمى انديشند «». (1)

پاورقى:

(1) روح البيان، ج 9، ص 439.

همكارى هميشگى منافقان با دشمنان اسلام

شأن نزول آيه هاى 11 تا 14 سوره حشر

هنگامى كه يهود «بنى نضير»، در محاصره شديد مسلمانان، راهى جز تسليم نداشتند، منافقان مدينه از بيم اين كه شكست يهود، پشتوانه سياسى و مالى آنان را متزلزل كند، به يهود «بنى نضير» پيام دادند كه از دژهاى خود دفاع كنيد و به مسلمانان اجازه ورود ندهيد. هم چنين به آنان اطمينان دادند كه دو هزار و پانصد نفر از ياران خود را به زودى نزدشان مى فرستند تا در كنارشان بجنگند. اين اقدام منافقان، يهوديان را به مخالفت با پيامبر تشويق كرد و بر مقاومت آنان افزود. در اين هنگام، «سلام» يكى از بزرگان دور انديش «بنى نضير»، به «حى بن اخطب»، كه رهبر و فرمانده نظامى «بنى نضير» بود پيشنهاد كرد كه به حرف «عبدالله بن ابى» رييس منافقان اعتنايى نكند؛ چون او از آينده خودش مى هراسد و در حالى كه در خانه نشسته، به تو وعده هاى تو خالى مى دهد و مى خواهد تو را به جنگ با محمد تشويق كند. او كسى نيست كه به ما يارى رساند.

«حى» كه همه چيز را به نظر خود تمام شده مى دانست و جز به رياست نمى انديشيد، گفت: ما دشمنى محمد را مى خواهيم و تنها به جنگ با او مى انديشيم. به يارى «عبد

الله بن ابى» و طرفدارانش هم دل خوش نكرده ايم. سلام كه نصيحت هاى خود را بى اثر ديد، گفت: به خدا سوگند، حيثيت و اموال ما بر باد مى رود، جنگ جويان ما كشته و زنان و كودكان ما اسير مى شوند و خود ما را نيز از اين سرزمين بيرون مى رانند. در اين جا آيه هاى 11 تا 14 سوره حشر نازل شد. لحن قاطع اين آيه ها درباره منافقان نشانه اين است كه هميشه امكان دارد منافقان با ديگر دشمنان اسلام همكارى نزديك داشته باشند و وعده هايى هم به يكديگر بدهند، اين يك اصل كلى است. يعنى نه تنها در گذشته، بلكه امروز و آينده نيز نمونه هاى زنده آن را در همكارى منافقان با دشمنان اسلام به چشم مى بينيم و اگر مؤمنان راستين به وظيفه شان خوب عمل كنند، پيروز خواهند شد و نقشه هاى آنان خنثى مى گردد:

مگر كسانى را كه به نفاق برخاستند نديدى كه به برادران اهل كتاب خود كه از در كفر در آمده بودند مى گفتند: اگر اخراج شديد، حتما با شما بيرون خواهيم آمد و عليه شما هرگز از كسى فرمان نخواهيم برد و اگر با شما جنگيدند، حتما شما را يارى خواهيم كرد و خدا گواهى مى دهد كه آنان دروغ گويانند «» اگر [يهود] اخراج شوند، آنان با ايشان بيرون نخواهند رفت و اگر عليه آنان جنگى درگيرد، [(منافقان)] آنان را يارى نخواهند كرد و اگر يارى شان كنند حتما [در جنگ] پشت خواهند كرد و [ديگر] يارى نيابند «» شما در دل هاى آنان پيش از خدا مايه هراسيد؛ زيرا آنان مردمانى اند كه نمى فهمند «» [آنان، به صورت] دسته جمعى، جز در قريه هايى كه داراى استحكامند، يا از پشت ديوارها، با شما

نخواهند جنگيد. جنگشان ميان خودشان سخت است. آنان را متحد مى پندارى[، ولى] دل هايشان پراكنده است؛ زيرا آنان مردمانى اند كه نمى انديشند «». (1)

پاورقى:

(1) روح البيان، ج 9، ص 439.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{سَبَّحَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لِلَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ما} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {السَّماواتِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَما} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَهُوَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْعَزِيزُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْحَكِيمُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الَّذِي} خبر، مرفوع يا در محل رفع {أَخْرَجَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الَّذِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {كَفَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر {أَهْلِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْكِتابِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مِنْ} حرف جر {دِيارِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لِأَوَّلِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْحَشْرِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {ما} حرف نفى غير عامل {ظَنَنْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت)

ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {أَنْ} حرف نصب {يَخْرُجُوا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَظَنُّوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {مانِعَتُهُمْ} خبر مقدّم / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {حُصُونُهُمْ} مبتدا مؤخّر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر إنَّ محذوف {مِنَ} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {فَأَتاهُمُ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {حَيْثُ} اسم مجرور يا در محل جر {لَمْ} حرف جزم {يَحْتَسِبُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَقَذَفَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فِي} حرف جر {قُلُوبِهِمُ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الرُّعْبَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {يُخْرِبُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بُيُوتَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {بِأَيْدِيهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف

اليه {وَأَيْدِي} (و) حرف عطف / معطوف تابع {الْمُؤْمِنِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَاعْتَبِرُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {يا} (يا) حرف ندا {أُولِي} منادا، منصوب يا در محل نصب {الْأَبْصارِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَلَوْلا} (و) حرف استيناف / حرف شرط غير جازم {أَنْ} حرف مصدرى {كَتَبَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَلَيْهِمُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْجَلاءَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لَعَذَّبَهُمْ} (ل) حرف جواب / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فِي} حرف جر {الدُّنْيا} اسم مجرور يا در محل جر {وَلَهُمْ} (و) حرف استيناف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {فِي} حرف جر {الْآخِرَةِ} اسم مجرور يا در محل جر {عَذابُ} مبتدا مؤخّر {النَّارِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{ذلِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِأَنَّهُمْ} (ب) حرف جر / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {شَاقُّوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَرَسُولَهُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر،

مضاف اليه {وَمَنْ} (و) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يُشَاقِّ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فَإِنَّ} (ف) حرف تعليل / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {شَدِيدُ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْعِقابِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{ما} مفعولٌ به جازم {قَطَعْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر {لِينَةٍ} اسم مجرور يا در محل جر {أَوْ} حرف عطف {تَرَكْتُمُوها} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (و) حرف زائد براى اشباع ميم / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {قائِمَةً} حال، منصوب {عَلى} حرف جر {أُصُولِها} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَبِإِذْنِ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَلِيُخْزِيَ} (و) حرف عطف / (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْفاسِقِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَما} (و) حرف عطف / مفعولٌ به جازم {أَفاءَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَلى} حرف جر {رَسُولِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه)

ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مِنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَما} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف نفى غير عامل {أَوْجَفْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْ} حرف جر زائد {خَيْلٍ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {رِكابٍ} معطوف تابع {وَلكِنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم لكن، منصوب يا در محل نصب {يُسَلِّطُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر لكن محذوف {رُسُلَهُ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {عَلى} حرف جر {مَنْ} اسم مجرور يا در محل جر {يَشاءُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَاللَّهُ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {عَلى} حرف جر {كُلِّ} اسم مجرور يا در محل جر {شَيْءٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {قَدِيرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{ما} مفعولٌ به جازم {أَفاءَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَلى} حرف جر {رَسُولِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مِنْ} حرف جر {أَهْلِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْقُرى} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَلِلَّهِ} (ف) رابط جواب براى

شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف / مبتدا مؤخّر محذوف {وَلِلرَّسُولِ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلِذِي} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْقُرْبى} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالْيَتامى} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَالْمَساكِينِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَابْنِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {السَّبِيلِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {كَيْ} حرف نصب {لا} حرف نفى غير عامل {يَكُونَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {دُولَةً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {بَيْنَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {الْأَغْنِياءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مِنْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَما} (و) حرف عطف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {آتاكُمُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الرَّسُولُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَخُذُوهُ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {وَما} (و) حرف عطف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {نَهاكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو)

در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {عَنْهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَانْتَهُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَاتَّقُوا} (و) حرف استيناف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {شَدِيدُ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْعِقابِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{لِلْفُقَراءِ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {الْمُهاجِرِينَ} نعت تابع {الَّذِينَ} نعت تابع {أُخْرِجُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {مِنْ} حرف جر {دِيارِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَأَمْوالِهِمْ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {يَبْتَغُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فَضْلاً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنَ} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَرِضْواناً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَيَنْصُرُونَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَرَسُولَهُ} (و) حرف

عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الصَّادِقُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَالَّذِينَ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {تَبَوَّؤُا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الدَّارَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَالْإِيمانَ} (و) حرف عطف / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنْ} حرف جر {قَبْلِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {يُحِبُّونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر براى (الذين) {مَنْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {هاجَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَجِدُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فِي} حرف جر {صُدُورِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {حاجَةً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِمَّا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أُوتُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {وَيُؤْثِرُونَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَلى} حرف

جر {أَنْفُسِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلَوْ} (و) حاليه / حرف شرط غير جازم {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {بِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر كان، محذوف يا در تقدير {خَصاصَةٌ} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع {وَمَنْ} (و) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يُوقَ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {شُحَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {نَفْسِهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَأُولئِكَ} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الْمُفْلِحُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَالَّذِينَ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {جاؤُ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر {بَعْدِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {يَقُولُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر براى (الذين) {رَبَّنَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {اغْفِرْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {لَنا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلِإِخْوانِنَا} (و) حرف عطف / حرف

جر و اسم بعد از آن مجرور / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الَّذِينَ} نعت تابع {سَبَقُونا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (نا) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {بِالْإِيمانِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تَجْعَلْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {فِي} حرف جر {قُلُوبِنا} اسم مجرور يا در محل جر / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {غِلاًّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لِلَّذِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {رَبَّنا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّكَ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {رَؤُفٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {رَحِيمٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{أَلَمْ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جزم {تَرَ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {إِلَى} حرف جر {الَّذِينَ} اسم مجرور يا در محل جر {نافَقُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {يَقُولُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لِإِخْوانِهِمُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف

اليه {الَّذِينَ} نعت تابع {كَفَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر {أَهْلِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْكِتابِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {لَئِنْ} (ل) موطئه / حرف شرط جازم {أُخْرِجْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {لَنَخْرُجَنَّ} (ل) حرف قسم / فعل مضارع، مبنى بر فتحه / نون تأكيد ثقليه / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {مَعَكُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {نُطِيعُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {فِيكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَحَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَبَداً} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {وَإِنْ} (و) حرف عطف / حرف شرط جازم {قُوتِلْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {لَنَنْصُرَنَّكُمْ} (ل) حرف قسم / فعل مضارع، مبنى بر فتحه / نون تأكيد ثقليه / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَشْهَدُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {إِنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب،

اسم إنّ {لَكاذِبُونَ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{لَئِنْ} (ل) موطئه / حرف شرط جازم {أُخْرِجُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {لا} حرف نفى غير عامل {يَخْرُجُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مَعَهُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلَئِنْ} (و) حرف عطف / (ل) موطئه / حرف شرط جازم {قُوتِلُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {لا} حرف نفى غير عامل {يَنْصُرُونَهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {وَلَئِنْ} (و) حرف عطف / (ل) موطئه / حرف شرط جازم {نَصَرُوهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {لَيُوَلُّنَّ} (ل) حرف قسم / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) محذوف در محل رفع و فاعل / نون تأكيد ثقليه {الْأَدْبارَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {ثُمَّ} حرف عطف {لا} حرف نفى غير عامل {يُنْصَرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل

{لَأَنْتُمْ} (ل) حرف ابتدا / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَشَدُّ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {رَهْبَةً} تمييز، منصوب {فِي} حرف جر {صُدُورِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل

در محل جر، مضاف اليه {مِنَ} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {ذلِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِأَنَّهُمْ} (ب) حرف جر / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {قَوْمٌ} خبر أنَّ، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {لا} حرف نفى غير عامل {يَفْقَهُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{لا} حرف نفى غير عامل {يُقاتِلُونَكُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {جَمِيعاً} حال، منصوب {إِلاَّ} حرف استثنا {فِي} حرف جر {قُرىً} اسم مجرور يا در محل جر {مُحَصَّنَةٍ} نعت تابع {أَوْ} حرف عطف {مِنْ} حرف جر {وَراءِ} اسم مجرور يا در محل جر {جُدُرٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {بَأْسُهُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {بَيْنَهُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {شَدِيدٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {تَحْسَبُهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {جَمِيعاً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {وَقُلُوبُهُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {شَتَّى} خبر، مرفوع يا در محل رفع {ذلِكَ} مبتدا،

مرفوع يا در محل رفع {بِأَنَّهُمْ} (ب) حرف جر / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {قَوْمٌ} خبر أنَّ، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {لا} حرف نفى غير عامل {يَعْقِلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{كَمَثَلِ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الَّذِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {مِنْ} حرف جر {قَبْلِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {قَرِيباً} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {ذاقُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَبالَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَمْرِهِمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلَهُمْ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {عَذابٌ} مبتدا مؤخّر {أَلِيمٌ} نعت تابع

{كَمَثَلِ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الشَّيْطانِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {قالَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {لِلْإِنْسانِ} حرف جر و اسم بعد از

آن مجرور {اكْفُرْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {فَلَمَّا} (ف) حرف عطف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {كَفَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {قالَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِنِّي} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ي) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {بَرِيءٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {مِنْكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {إِنِّي} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ي) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {أَخافُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {رَبَّ} نعت تابع {الْعالَمِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{فَكانَ} (ف) حرف استيناف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {عاقِبَتَهُما} خبر كان، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَنَّهُما} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {فِي} حرف جر {النَّارِ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر إنَّ محذوف / اسم كان محذوف {خالِدَيْنِ} حال، منصوب {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَذلِكَ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {جَزاءُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الظَّالِمِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{يا} (يا) حرف

ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اتَّقُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَلْتَنْظُرْ} (و) حرف عطف / (ل) امر / فعل مضارع، مجزوم به سكون {نَفْسٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {قَدَّمَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {لِغَدٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَاتَّقُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {خَبِيرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تَكُونُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {كَالَّذِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر كان، محذوف يا در تقدير {نَسُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فَأَنْساهُمْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى،

مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {أَنْفُسَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الْفاسِقُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{لا} حرف نفى غير عامل {يَسْتَوِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {أَصْحابُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {النَّارِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَأَصْحابُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {الْجَنَّةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَصْحابُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْجَنَّةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الْفائِزُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{لَوْ} حرف شرط غير جازم {أَنْزَلْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {هذَا} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الْقُرْآنَ} بدل تابع {عَلى} حرف جر {جَبَلٍ} اسم مجرور يا در محل جر {لَرَأَيْتَهُ} (ل) حرف جواب / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {خاشِعاً} حال، منصوب {مُتَصَدِّعاً} حال، منصوب {مِنْ} حرف جر {خَشْيَةِ} اسم مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَتِلْكَ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْأَمْثالُ} بدل تابع {نَضْرِبُها} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير

مستتر (نحن) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {لِلنَّاسِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَعَلَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم لعل {يَتَفَكَّرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر لعل محذوف

{هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الَّذِي} نعت تابع {لا} (لا)ى نفى جنس {إِلهَ} اسم لاى نفى جنس، منصوب / خبر لاى نفى جنس، محذوف {إِلاَّ} حرف استثنا {هُوَ} بدل تابع {عالِمُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع {الْغَيْبِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالشَّهادَةِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الرَّحْمنُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الرَّحِيمُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الَّذِي} نعت تابع {لا} (لا)ى نفى جنس {إِلهَ} اسم لاى نفى جنس، منصوب / خبر لاى نفى جنس، محذوف {إِلاَّ} حرف استثنا {هُوَ} بدل تابع {الْمَلِكُ} نعت تابع {الْقُدُّوسُ} نعت تابع {السَّلامُ} نعت تابع {الْمُؤْمِنُ} نعت تابع {الْمُهَيْمِنُ} نعت تابع {الْعَزِيزُ} نعت تابع {الْجَبَّارُ} نعت تابع {الْمُتَكَبِّرُ} نعت تابع / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {سُبْحانَ} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {عَمَّا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يُشْرِكُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{هُوَ} مبتدا،

مرفوع يا در محل رفع {اللَّهُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْخالِقُ} نعت تابع {الْبارِئُ} نعت تابع {الْمُصَوِّرُ} نعت تابع {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الْأَسْماءُ} مبتدا مؤخّر {الْحُسْنى} نعت تابع {يُسَبِّحُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ما} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {السَّماواتِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَالْأَرْضِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَهُوَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْعَزِيزُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْحَكِيمُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Sabbaha lillahi ma fee alssamawati wama fee al-ardi wahuwa alAAazeezu alhakeemu

2.Huwa allathee akhraja allatheena kafaroo min ahli alkitabi min diyarihim li-awwali alhashri ma thanantum an yakhrujoo wathannoo annahum maniAAatuhum husoonuhum mina Allahi faatahumu Allahu min haythu lam yahtasiboo waqathafa fee quloobihimu alrruAAba yukhriboona buyootahum bi-aydeehim waaydee almu/mineena faiAAtabiroo ya olee al-absari

3.Walawla an kataba Allahu AAalayhimu aljalaa laAAaththabahum fee alddunya walahum fee al-akhirati AAathabu alnnari

4.Thalika bi-annahum shaqqoo Allaha warasoolahu waman yushaqqi Allaha fa-inna Allaha shadeedu alAAiqabi

5.Ma qataAAtum min leenatin aw taraktumooha qa-imatan AAala osooliha fabi-ithni Allahi waliyukhziya alfasiqeena

6.Wama afaa Allahu AAala rasoolihi minhum fama awjaftum AAalayhi min khaylin wala rikabin walakinna Allaha yusallitu rusulahu AAala man yashao waAllahu AAala kulli shay-in qadeerun

7.Ma afaa Allahu AAala rasoolihi min ahli alqura falillahi walilrrasooli walithee alqurba waalyatama waalmasakeeni waibni alssabeeli kay la yakoona doolatan bayna al-aghniya-i minkum wama atakumu alrrasoolu fakhuthoohu

wama nahakum AAanhu faintahoo waittaqoo Allaha inna Allaha shadeedu alAAiqabi

8.Lilfuqara-i almuhajireena allatheena okhrijoo min diyarihim waamwalihim yabtaghoona fadlan mina Allahi waridwanan wayansuroona Allaha warasoolahu ola-ika humu alssadiqoona

9.Waallatheena tabawwaoo alddara waal-eemana min qablihim yuhibboona man hajara ilayhim wala yajidoona fee sudoorihim hajatan mimma ootoo wayu/thiroona AAala anfusihim walaw kana bihim khasasatun waman yooqa shuhha nafsihi faola-ika humu almuflihoona

10.Waallatheena jaoo min baAAdihim yaqooloona rabbana ighfir lana wali-ikhwanina allatheena sabaqoona bial-eemani wala tajAAal fee quloobina ghillan lillatheena amanoo rabbana innaka raoofun raheemun

11.Alam tara ila allatheena nafaqoo yaqooloona li-ikhwanihimu allatheena kafaroo min ahli alkitabi la-in okhrijtum lanakhrujanna maAAakum wala nuteeAAu feekum ahadan abadan wa-in qootiltum lanansurannakum waAllahu yashhadu innahum lakathiboona

12.La-in okhrijoo la yakhrujoona maAAahum wala-in qootiloo la yansuroonahum wala-in nasaroohum layuwallunna al-adbara thumma la yunsaroona

13.Laantum ashaddu rahbatan fee sudoorihim mina Allahi thalika bi-annahum qawmun la yafqahoona

14.La yuqatiloonakum jameeAAan illa fee quran muhassanatin aw min wara-i judurin ba/suhum baynahum shadeedun tahsabuhum jameeAAan waquloobuhum shatta thalika bi-annahum qawmun la yaAAqiloona

15.Kamathali allatheena min qablihim qareeban thaqoo wabala amrihim walahum AAathabun aleemun

16.Kamathali alshshaytani ith qala lil-insani okfur falamma kafara qala innee baree-on minka innee akhafu Allaha rabba alAAalameena

17.Fakana AAaqibatahuma annahuma fee alnnari khalidayni feeha wathalika jazao alththalimeena

18.Ya ayyuha allatheena amanoo ittaqoo Allaha waltanthur nafsun ma qaddamat lighadin waittaqoo Allaha inna Allaha khabeerun bima taAAmaloona

19.Wala takoonoo kaallatheena nasoo Allaha faansahum anfusahum ola-ika humu alfasiqoona

20.La yastawee as-habu alnnari waas-habu aljannati as-habu aljannati humu alfa-izoona

21.Law anzalna hatha alqur-ana AAala jabalin laraaytahu khashiAAan mutasaddiAAan min khashyati Allahi watilka al-amthalu nadribuha lilnnasi laAAallahum yatafakkaroona

22.Huwa Allahu allathee la ilaha illa huwa AAalimu alghaybi waalshshahadati huwa alrrahmanu alrraheemu

23.Huwa Allahu allathee la ilaha illa huwa almaliku alquddoosu alssalamu almu/minu almuhayminu alAAazeezu aljabbaru almutakabbiru subhana Allahi AAamma yushrikoona

24.Huwa Allahu alkhaliqu albari-o almusawwiru lahu al-asmao alhusna yusabbihu lahu ma fee alssamawati waal-ardi wahuwa alAAazeezu alhakeemu

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

آنچه در آسمانها و در زمين است تسبيح گوى خداى هستند، و اوست شكست ناپذير سنجيده كار. (1)

اوست كسى كه، از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه بيرون كرد. گمان نمى كرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود، و[لى خدا از آنجايى كه تصوّر نمى كردند بر آنان درآمد و در دلهايشان بيم افكند، [به طورى كه خود به دست خود و دست مؤمنان خانه هاى خود را خراب مى كردند. پس اى ديده وران، عبرت گيريد. (2)

و اگر خدا اين جلاى وطن را بر آنان مقرّر نكرده بود، قطعاً آنها را در دنيا عذاب مى كرد و در آخرت [هم عذاب آتش داشتند. (3)

اين [عقوبت براى آن بود كه آنها با خدا و پيامبرش در افتادند؛ و هر كس با خدا درافتد؛ [بداند كه خدا سخت كيفر است. (4)

آنچه درخت خرما بريديد يا آنها را [دست نخورده بر ريشه هايشان بر جاى نهاديد، به فرمان خدا بود، تا نافرمانان را خوار گرداند. (5)

و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد، [شما براى تصاحب آن اسب يا شترى بر آن نتاختيد، ولى خدا فرستادگانش را بر هر

كه بخواهد چيره مى گرداند، و خدا بر هر كارى تواناست. (6)

آنچه خدا از [دارايى ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش گردانيد، از آن خدا و از آن پيامبر [او] و متعلق به خويشاوندان نزديك [وى و يتيمان و بينوايان و درراه ماندگان است، تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد. و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، بازايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است. (7)

[اين غنايم، نخست اختصاص به بينوايان مهاجرى دارد كه از ديارشان و اموالشان رانده شدند: خواستار فضل خدا و خشنودى [او] مى باشند و خدا و پيامبرش را يارى مى كنند. اينان همان مردم درست كردارند. (8)

و [نيز] كسانى كه قبل از [مهاجران در [مدينه جاى گرفته و ايمان آورده اند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند؛ و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است در دلهايشان حسدى نمى يابند؛ و هر چند در خودشان احتياجى [مبرم ]باشد، آنها را بر خودشان مقدّم مى دارند. و هر كس از خسّت نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند. (9)

و [نيز] كسانى كه بعد از آنان [=مهاجران و انصار] آمده اند [و] مى گويند: «پروردگارا، بر ما و بر آن برادرانمان كه در ايمان آوردن بر ما پيشى گرفتند ببخشاى، و در دلهايمان نسبت به كسانى كه ايمان آورده اند [هيچ گونه كينه اى مگذار! پروردگارا، راستى كه تو رئوف و مهربانى.» (10)

مگر كسانى را كه به نفاق برخاستند نديدى كه به برادران اهل كتاب خود -كه از در كفر درآمده بودند-

مى گفتند: «اگر اخراج شديد، حتماً با شما بيرون خواهيم آمد، و بر عليه شما هرگز از كسى فرمان نخواهيم برد؛ و اگر با شما جنگيدند، حتماً شما را يارى خواهيم كرد.» و خدا گواهى مى دهد كه قطعاً آنان دروغگويانند. (11)

اگر [يهود] اخراج شوند، آنها با ايشان بيرون نخواهند رفت، و اگر با آنان جنگيده شود [منافقان،] آنها را يارى نخواهند كرد، و اگر ياريشان كنند حتماً [در جنگ پشت خواهند كرد و [ديگر] يارى نيابند. (12)

شما قطعاً در دلهاى آنان بيش از خدا مايه هراسيد، چرا كه آنان مردمانى اند كه نمى فهمند. (13)

[آنان، به صورت دسته جمعى، جز در قريه هايى كه داراى استحكاماتند، يا از پشت ديوارها، با شما نخواهند جنگيد. جنگشان ميان خودشان سخت است. آنان را متحد مى پندارى و[لى دلهايشان پراكنده است، زيرا آنان مردمانى اند كه نمى انديشند. (14)

درست مانند همان كسانى كه اخيرا [در واقعه بدر] سزاى كار [بد] خود را چشيدند؛ و آنان را عذاب دردناكى خواهد بود. (15)

چون حكايت شيطان كه به انسان گفت: «كافر شو.» و چون [وى كافر شد، گفت: «من از تو بيزارم، زيرا من از خدا، پروردگار جهانيان، مى ترسم.» (16)

و فرجام هردوشان آن است كه هر دو در آتش، جاويد مى مانند؛ و سزاى ستمگران اين است. (17)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا داريد؛ و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است؛ و [باز] از خدا بترسيد. در حقيقت، خدا به آنچه مى كنيد آگاه است. (18)

و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را

دچار خودفراموشى كرد؛ آنان همان نافرمانانند. (19)

دوزخيان با بهشتيان يكسان نيستند؛ بهشتيانند كه كاميابانند. (20)

اگر اين قرآن را بر كوهى فرومى فرستاديم، يقيناً آن [كوه را از بيم خدا فروتن [و] از هم پاشيده مى ديدى. و اين مَثَلها را براى مردم مى زنيم، باشد كه آنان بينديشند. (21)

اوست خدايى كه غير از او معبودى نيست، داننده غيب و آشكار است، اوست رحمتگر مهربان. (22)

اوست خدايى كه جز او معبودى نيست، همان فرمانرواى پاك سلامت بخش، و] مؤمن [به حقيقت حقه خود كه نگهبان، عزيز، جبّار [و] متكبّر [است . پاك است خدا از آنچه [با او] شريك مى گردانند. (23)

اوست خداى خالق نوساز صورتگر [كه بهترين نامها [و صفات از آنِ اوست. آنچه در آسمانها و زمين است [جمله تسبيح او مى گويند و او عزيز حكيم است. (24)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، براى خدا تسبيح مى گويد؛ و او عزيز و حكيم است!

«2» او كسى است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد [با مسلمانان] از خانه هايشان بيرون راند! گمان نمى كرديد آنان خارج شوند، و خودشان نيز گمان مى كردند كه دِژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود؛ امّا خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در دلهايشان ترس و وحشت افكند، بگونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران مى كردند؛ پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم!

«3» و اگر نه اين بود كه خداوند ترك وطن را بر آنان مقرّر داشته بود، آنها را در همين دنيا مجازات

مى كرد؛ و براى آنان در آخرت نيز عذاب آتش است!

«4» اين به خاطر آن است كه آنها با خدا و رسولش دشمنى كردند؛ و هر كس با خدا دشمنى كند [بايد بداند] كه خدا مجازات شديدى دارد!

«5» هر درخت باارزش نخل را قطع كرديد يا آن را به حال خود واگذاشتيد، همه به فرمان خدا بود؛ و براى اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند!

«6» و آنچه را خدا از آنان [= يهود] به رسولش بازگردانده [و بخشيده] چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن [زحمتى نكشيديد،] نه اسبى تاختيد و نه شترى؛ ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلّط مى سازد؛ و خدا بر هر چيز توانا است!

«7» آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد [و اجرا كنيد]، و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد؛ و از [مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!

«8» اين اموال براى فقيران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند در حالى كه فضل الهى و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند؛ و آنها راستگويانند!

«9» و براى كسانى است كه در اين سرا [= سرزمين مدينه] و در سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند و كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند،

و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند و آنها را بر خود مقدّم مى دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند؛ كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شده اند رستگارانند!

«10» [همچنين] كسانى كه بعد از آنها [= بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مى گويند: (پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا، تو مهربان و رحيمى!)

«11» آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب مى گفتند: (هرگاه شما را [از وطن] بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد؛ و اگر با شما پيكار شود، ياريتان خواهيم نمود!) خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند!

«12» اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند، و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد، و اگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند؛ سپس كسى آنان را يارى نمى كند!

«13» وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خداست؛ اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادانند!

«14» آنها هرگز با شما بصورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است، [امّا در برابر شما ضعيف!] آنها را متّحد مى پندارى، در حالى كه دلهايشان پراكنده است؛ اين به خاطر آن است كه آنها قومى هستند كه تعقّل نمى كنند!

«15» كار اين گروه از يهود همانند كسانى است كه كمى قبل از

آنان بودند، طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آنها عذابى دردناك است!

«16» كار آنها همچون شيطان است كه به انسان گفت: (كافر شو [تا مشكلات تو را حل كنم]!) امّا هنگامى كه كافر شد گفت: (من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم!)

«17» سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مى مانند؛ و اين است كيفر ستمكاران!

«18» اى كسانى كه ايمان آورده ايد از [مخالفت] خدا بپرهيزيد؛ و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده؛ و از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است!

«19» و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به (خود فراموشى) گرفتار كرد، آنها فاسقانند.

«20» هرگز دوزخيان و بهشتيان يكسان نيستند؛ اصحاب بهشت رستگار و پيروزند!

«21» اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، مى ديدى كه در برابر آن خاشع مى شود و از خوف خدا مى شكافد! اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم، شايد در آن بينديشيد!

«22» او خدايى است كه معبودى جز او نيست، داناى آشكار و نهان است، و او رحمان و رحيم است!

«23» و خدايى است كه معبودى جز او نيست، حاكم و مالك اصلى اوست، از هر عيب منزّه است، به كسى يتم نمى كند، امنيّت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند، و شايسته عظمت است؛ خداوند منزّه است از آنچه شريك براى او قرارمى دهند!

«24» او خداوندى است خالق، آفريننده اى

بى سابقه، و صورتگرى [بى نظير]؛ براى او نامهاى نيك است؛ آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى گويند؛ و او عزيز و حكيم است!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، خدا را به پاك بودن از هر عيب و نقصى مى ستايند، و او تواناى شكست ناپذير و حكيم است. (1)

اوست كه كافرانِ از اهل كتاب را در نخستين بيرون راندن دسته جمعى از خانه هايشان بيرون راند. [شما اهل ايمان] رفتنشان را گمان نمى برديد، و خودشان پنداشتند كه حصارها و دژهاى استوارشان در برابر خدا [از تبعيد و در به درى آنان] جلوگيرى خواهد كرد ولى [اراده كوبنده] خدا از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در دل هايشان رعب و ترس افكند به گونه اى كه خانه هايشان را به دست خود و به دست مؤمنان ويران كردند. پس اى صاحبان بينش و بصيرت! عبرت گيريد. (2)

اگر خدا فرمان ترك وطن را بر آنان لازم و مقرّر نكرده بود، قطعاً در همين دنيا عذابشان مى كرد و براى آنان در آخرت عذاب آتش است. (3)

اين [در به درى و تبعيد] براى اين است كه آنان با خدا و پيامبرش دشمنى و مخالفت كردند، و هر كس با خدا دشمنى و مخالفت كند [بداند كه] خدا سخت كيفر است. (4)

آنچه از درخت خرما [كه در مالكيّت اين دشمنان غدّار بود] بريديد يا آنها را بر ريشه ها و تنه هايش رها كرديد، به فرمان خدا بود، تا نافرمانان را زبون و رسوا كند. (5)

اموال و زمين هايى را كه خدا به عنوان غنيمت به

پيامبرش بازگرداند، شما براى به دست آوردنش اسب و شترى نتازانديد [و در نتيجه به زحمت نيفتاديد]، ولى خدا پيامبرانش را بر هر كه بخواهد مسلط و چيره مى كند، و خدا بر هر كارى تواناست. (6)

آنچه خدا از [اموال و زمين هاى] اهل آن آبادى ها به پيامبرش بازگرداند اختصاص به خدا و پيامبر و اهل بيت پيامبر و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان دارد، تا ميان ثرومندان شما دست به دست نگردد. و [از اموال و احكام و معارف دينى] آنچه را پيامبر به شما عطا كرد بگيريد و از آنچه شما را نهى كرد، باز ايستيد و از خدا پروا كنيد؛ زيرا خدا سخت كيفر است. (7)

[بخشى از غنايم] براى فقيران مهاجرى است كه از ديار و اموالشان بيرون رانده شده اند، در حالى كه فضل و خشنودى خدا را مى جويند وخدا وپيامبرش را يارى مى كنند، اينان همان راستگويانند. (8)

و [براى] كسانى [از انصار است] كه پيش از مهاجران در سراى هجرت و ايمان [يعنى مدينه] جاى گرفتند، [و] كسانى را كه به سوى آنان هجرت كرده اند دوست دارند، و در سينه هاى خود نياز و چشم داشتى به آنچه به مهاجران داده شده است نمى يابند، و آنان را بر خود ترجيح مى دهند، گرچه خودشان را نياز شديدى [به مال و متاع] باشد. و كسانى را كه از بخل و حرصشان بازداشته اند، اينان همان رستگارانند. (9)

و نيز كسانى كه بعد از آنان [انصار و مهاجرين] آمدند در حالى كه مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه به ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دل هايمان نسبت به مؤمنان، خيانت و

كينه قرار مده. پروردگارا! يقيناً تو رؤوف و مهربانى. (10)

آيا كسانى را كه نفاق ورزيدند، نديدى؟ كه به برادران كافرشان از اهل كتاب مى گويند: اگر شما را [از خانه و ديارتان] بيرون كردند، ما هم قطعاً با شما بيرون مى آييم، و هرگز فرمان كسى را بر ضد شما اطاعت نمى كنيم، و اگر با شما جنگيدند، همانا شما را يارى مى كنيم. و خدا گواهى مى دهد كه آنان دروغگويند. (11)

اگر [كافران از اهل كتاب را] بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند، و اگر با آنان بجنگند آنان را يارى نمى دهند، و اگر يارى دهند در گرماگرم جنگ پشت كنان مى گريزند، سپس [كافران اهل كتاب] يارى نمى شوند. (12)

[آرى منافقان، كافران از اهل كتاب را در گرماگرم جنگ به هنگام خطر رها مى كنند و مى گريزند؛ زيرا] ترس آنان از شما در دل هايشان بيش از ترس از خداست؛ چون آنان قومى هستند كه [حقايق را به خاطر كوردلى] نمى فهمند. (13)

همه آنان [به صورت متحد و يك پارچه] با شما نمى جنگند مگر در آبادى هايى كه داراى حصار و قلعه و دژ هستند، يا از پشت ديوارها، دلاورى آنان ميان خودشان شديد است [ولى از رويارويى با شما مى ترسند]، آنان را متحد و هم دست مى پندارى در حالى كه دل هايشان پراكنده است؛ زيرا آنان گروهى هستند كه تعقّل نمى كنند. (14)

[داستان اين يهودى هاى نابكار بنى نظير] مانند كسانى است كه اندكى پيش از اينان [در پيرامون مدينه] بودند كه سرانجام وخيم كارشان را چشيدند، و براى آنان عذابى دردناك است. (15)

[داستان منافقان كه كافران از اهل كتاب را با وعده هاى دروغ فريفتند] چون داستان شيطان است كه به

انسان گفت: كافر شو. هنگامى كه كافر شد، گفت: من از تو بيزارم، من از خدا كه پروردگار جهانيان است، مى ترسم. (16)

سرانجامشان اين شد كه هر دو در آتش اند؛ و در آن جاودانه اند و اين است كيفر ستمكاران. (17)

اى اهل ايمان! از خدا پروا كنيد؛ و هر كسى بايد با تأمل بنگرد كه براى فرداى خود چه چيزى پيش فرستاده است، و از خدا پروا كنيد؛ يقيناً خدا به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است. (18)

و مانند كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند، پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشى كرد؛ اينان همان فاسقانند. (19)

دوزخيان و بهشتيان يكسان نيستند، بهشتيان همان رستگارانند. (20)

اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، قطعاً آن را از ترس خدا فروتن و از هم پاشيده مى ديدى. و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم تا بينديشند. (21)

اوست خدايى كه جز او هيچ معبودى نيست، داناى نهان و آشكار است، او رحمان و رحيم است. (22)

اوست خدايى كه جز او هيچ معبودى نيست، همان فرمانرواى پاك، سالم از هر عيب و نقص، ايمنى بخش، چيره و مسلط، شكست ناپذير، جبران كننده، شايسته بزرگى و عظمت است. خدا از آنچه شريك او قرار مى دهند، منزّه است. (23)

اوست خدا، آفريننده، نوساز، صورتگر، همه نام هاى نيكو ويژه اوست. آنچه در آسمان ها و زمين است همواره براى او تسبيح مى گويند، و او تواناى شكست ناپذير و حكيم است. (24)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

هر چه در زمين و آسمانهاست همه به تسبيح و ستايش يكتا خداى عالم كه مقتدر و حكيم است مشغولند (1)

اوست خدائى كه براى

نصرت اسلام كافران اهل كتاب را يعنى يهود بنى نضير كه به مكر قصد قتل پيغمبر (ص) كردند براى اولين بار همگى را از ديارشان بيرونكرد تا جلار وطن كرده به سرزمين شام رفتند و هرگز شما مسلمين گمان نمى كرديد كه آنها به امر رسول حق از ديار خود بيرون روند و آنها هم حصارهاى محكم خود را از قهر و انتقام خدا نگهبان خود مى پنداشتند تا آنكه عذاب خدا از آنجا كه گمان نمى بردند بانها فرا رسيد و در دلشان از سپاه اسلام ترس افكند تا به دستخود و به دست مومنان خانه هاشان را ويران كردند اى هوشياران عالم از اين حادثه پند و عبرت گيريد (2)

و اگر خدا بر آنها حكم جلاى وطن نمى كرد سختتر از آن در دنيا به قتل و اسارت مانند كفار بدر معذب ميكرد و به هر حال عذاب آتش در آخرت بر آنها خواهد بود (3)

اين جلار وطن و آوارگى آنها براى اين بود كه آنان با خدا و رسول سخت دشمنى و مخالفت كردند و هر كه با خدا و رسولش دشمنى آغازد بترسد كه عقاب خدا بسيار سخت است (4)

آنچه از درختان خرما را كه در ديار بنى نضير بريديد و آنچه را برپا گذاشتيد همه به امر خدا و صلاح اسلام و براى خوارى و سركوبى يهودان فاسق نابكار بود (5)

و آنچه را كه خدا از مال آنها يعنى يهودان بنى نضير به رسم غنيمت بازداد متعلق به رسول است كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استرى نتاختيد و آزار كارزار نكشيديد و

ليكن خدا رسولانش را بر هر كه خواهد مسلط ميگرداند و خدا بر هرچيز تواناست (6)

و آنچه كه خدا از اموال كافران ديار به رسول خود غنيمت داد آن متعلق به خدا و رسول و ائمه خويشاوندان رسول است و يتيمان و فقيران و راه گذران ايشان اين حكم براى آنست كه غنايم دولت توانگران را نيفزايد بلكه به مبلغان دين و فقيران اسلام تخصيص يابد و شما آنچه رسول حق دستور دهد و منع يا عطا كند بگيريد و هر چه نهى كند واگذاريد و از خدا بترسيد كه عقاب خدا بسيار سخت است (7)

مقام بلند يا غنائم خاص فقيران مهاجرين است كه آنها را از وطن و اموالشان به ديار غربت راندند در صورتى كه چشم از خانه پوشيده و در طلب فضل و خشنودى خدا مى كوشند و خدا و رسول را يارى ميكنند اينان به حقيقت راستگويان عالمند (8)

و هم آن جماعت انصار كه پيش از هجرت مهاجرين در مكه به رسول ايمان آوردند و مدينه را خانه ايمان گردانيدند و مهاجرين را كه به سوى آنها آمدند دوست ميدارند و از غنائم بنى نضير كه به آنها داده شد در دل خود هيچ حاجتى و حسد و بخلى نسبت به آنها نمى يابند و هر چند به چيزى نيازمند باشند باز مهاجران را بر خويش در آن چيز مقدم ميدارند و جانشان بكلى از بخل و حسد و حرص دنيا پاك است و هر كس را از خوى بخل و حرص دنيا نگاه دارند آنان به حقيقت رستگاران عالمند (9)

و آنان كه پس از مهاجرين و

انصار آمدند يعنى تابعين و ساير مومنين تا روز قيامت دايم در دعا به درگاه خدا عرض مى كنند پروردگارا بر ما و برادران دينى مان كه در ايمان پيش از ما شتافتند همه را از كرم ببخش و در دل ما هيچ كينه و حسد مومنان قرار مده پروردگارا توئى كه در حق بندگان بسيار روف و مهربانى (10)

اى رسول آنان كه به ظاهر مسلمان شده و با خدا نفاق ورزيدند نبينى؟ كه با برادرانشان يعنى با دشمنان اسلام و همان يهود اهل كتاب كه كافر شدند در پيوسته و گويند اگر شما از ديارتان اخراج شديد البته ما هم به همراهى شما خارج خواهيم شد و در راه حمايت شما از احدى ابدا اطاعت نخواهيم كرد و اگر مسلمانان با شماجنگ كردند البته شما را مدد مى كنيم و خدا كه از دل آنها آگاهست گواهى دهد كه محققا آنها دروغ ميگويند (11)

اگر آنها يعنى يهود از مدينه اخراج شدند هرگز منافقان با آنها خارج نمى شوند و اگر مسلمانان به جنگشان آيند هرگز ياريشان نمى كنند و اگر هم ياريشان كنند البته به جنگ پشت كرده و ديگر نصرت نخواهند يافت (12)

اين مردم منافق بسيار در دلشان از شما بيشتر ترس دارند تا از خدا زيرا آنها مردمى هستند كه هيچ فهم و شعورى ندارند تا خداشناس و خداترس باشند (13)

يهودان از جبن بر جنگ با شما جمع نمى شوند. مگر در قريه محكم حصار يا پس ديوار دشمنى مكر و حيله و جاسوسى و كارزار بين خودشان سخت است ولى هنگام كارزار با ديگرى فرار ميكنند و

شما آنها را جمع و متفق مى پنداريد در صورتى كه دلهاشان سخت متفرق است زيرا آن قوم داراى فهم و عقل نيستند (14)

مثل حال اينان هم مانند همان قوم كافر پيشين است يعنى يهود قينقاع يا كفار بدر كه در دنيا بدين زودى به كيفر كردارشان رسيدند و در قيامت هم عذاب دردناكبر آنها مهياست (15)

اين منافقان در مثل مانند شيطانند كه انسان را گفت به خدا كافر شو پس از آن كه آدمى به اطاعت او كافر شد و گوهر ايمانش را ربود آنگاه بدو گويد از تو بيزارم كه من از عقاب پروردگار عالميان سخت مى ترسم (16)

پس عاقبت شيطان و آدمى كه به امر او كافر شد اينست كه هر دو در آتش دوزخ مخلدند و آن دوزخ كيفر ستمكاران عالمست (17)

الا اى اهل ايمان خداترس شويد و هر نفسى در كار دنياى خود نيك بنگرد تا چه عملى براى فرداى قيامت خود پيش مى فرستد و از خدا بترسيد كه او به همه نيكو بد كردارتان به خوبى آگاهست (18)

و شما مومنان مانند آنان نباشيد كه بكلى خدا را فراموش كردند و به عصيان شتافتند خدا هم حظ روحانى و بهره ابدى نفوس آنها را از يادشان برد آنان به حقيقت بدكاران عالمند (19)

هرگز اهل جهنم و اهل بهشت با هم يكسان نيستند اهل بهشت به حقيقت سعادتمندان عالمند و جهنميان محرومان ابدند (20)

و اى رسول اگر ما اين قرآن عظيم الشان را به جاى دلهاى خلق بر كوه نازل مى كرديم مشاهده مى كردى كه كوه از ترس و عظمت خدا خاشع

و ذليل و متلاشى ميگشت و اين امثال را در قرآن براى مردم بيان مى كنيم باشد كه اهل عقل و فكرت شوند (21)

اوست خداى يكتائى كه غير او خدائى نيست كه داناى نهان و آشكار عالم است و بخشنده و مهربان در حق بندگان (22)

اوست خداى يكتائى كه غير او خدائى نيست سلطان مقتدر عالم پاك از هر نقص و آلايش منزه از هر عيب و ناشايست ايمنى بخش دلهاى هراسان نگهبان جهان و جهانيان غالب و قاهر بر همه خلقان با جبروت و عظمت بزرگوار و برتر از حد فكرت آهى منزه و پاك خداى يكتا كه از هر چه بر او شريك پندارند منزه و از آنچه در وهم و خيال و عقل انديشيد مبرا است (23)

اوست خداى آفريننده عالم امكان و پديد آرنده جهان و جهانيان نگارنده صورت خلقان او را نامهاى نيكو بسيار است و آنچه در آسمانها و زمين است همه به تسبيح و ستايش اوصاف جمال و جلالش مشغولند و اوست يكتا خداى مقتدر حكيم (24)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح كنند (و خدا را به پاكى مى ستايند) و اوست عزيز حكيم. (1)

اوست آن كه كسانى از اهل كتاب را كه كفر ورزيدند براى اولين بار از خانه هايشان بيرون راند، با آنكه شما گمان نداشتيد كه آنان (با داشتن آن همه قدرت، به آسانى) بيرون روند و خودشان گمان مى كردند كه قلعه ها و حصارهايشان آنان را از قهر خدا مانع خواهد شد، امّا خدا از راهى كه گمان نمى كردند بر آنان وارد شد

و در دل هايشان ترس و وحشت افكند (به گونه اى كه) خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤمنان خراب مى كردند، پس اى صاحبان بصيرت عبرت بگيريد. (2)

و اگر اين نبود كه خداوند، بيرون شدن از خانمان را بر آنان نوشته بود، همانا آنان را در دنيا عذاب مى كرد و البتّه در آخرت عذاب آتش دارند. (3)

اين كيفر به خاطر آن است كه آنان با خدا و رسولش دشمنى كردند و هر كس با خدا دشمنى كند پس (بداند كه) عقابِ خداوند سخت است. (4)

آنچه از درخت خرما قطع كرديد يا آن را ايستاده بر پاى خود واگذاشتيد، همه به خواست و فرمان خداوند بود و (خداوند مى خواست) فاسقان را خوار گرداند. (5)

و آنچه را خداوند از (اموال) آنان به رسولش باز گرداند (شما براى آن زحمتى نكشيده اند)، نه اسبى بر آن تاختيد و نه شترى رانديد، بلكه خداوند، پيامبران خود را بر هر كه بخواهد مسلط مى سازد و خداوند بر هر چيز قادر است. (6)

آنچه را خداوند از اهل آبادى ها به رسولش بازگرداند، پس براى خدا و براى رسول و براى خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (اين اموال) تنها ميان ثروتمندان شما در گردش نباشد و آنچه پيامبر براى شما آورده بگيريد و آنچه شما را از آن بازداشت رك كنيد و از خدا پروا كنيد، كه خداوند، سخت كيفر است. (7)

(بخشى از فيئ) براى مهاجران فقيرى است كه از خانه ها و اموال خود بيرون رانده شدند و در پى فضل و رضوان الهى هستند و خدا و رسولش را يارى مى كنند،

آنان همان راستگويانند. (8)

و كسانى كه در دارالهجره (مدينه) و ايمان، قبل از مهاجران جاى گرفتند و كسانى را كه (از مكّه) به سويشان هجرت نمودند دوست مى دارند و در دل، نيازى به آنچه (از فيئ) به مهاجران داده شده احساس نمى كنند و اگرچه خود شديداً در فقر هستند ولى مهاجران را بر خود مق مى دارند و كسانى كه از بخل نفس محافظت شوند، آنان همان رستگارانند. (9)

و كسانى كه بعد از مهاجرين و انصار آمدند، مى گويند: پروردگارا ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما سبقت گرفته اند بيامرز و در دل هاى ما كينه مؤمنان را قرار نده. پرورگارا همانا تو رئوف و مهربانى. (10)

آيا به منافقان نظر نكردى كه به برادران خود، كسانى از اهل كتاب كه كفر ورزيدند، مى گويند: اگر شما رانده شديد ما نيز با شما خارج خواهيم شد و درباره شما از هيچ كس پيروى نخواهيم كرد و اگر مورد هجوم و جنگ قرار گرفتيد قطعاً ما شما را يارى خواهيم كرد و خداون اهد است كه اين منافقان دروغ گويند. (11)

همانا اگر كفّار اخراج شوند، منافقان با آنان خارج نخواهند شد و اگر مورد تهاجم و جنگ قرار گيرند، منافقان آنان را يارى نخواهند كرد و اگر به يارى آنان برخيزند، (هنگام خطر) به آنان پشت خواهند كرد. سپس (هيچ يك از كفّار و منافقان) يارى نمى شوند. (12)

قطعاً ترس و وحشتى كه از شما در دل منافقان است، سخت تر از خوفى است كه آنان از خدا دارند و اين به خاطر آن است كه آنان فهم و معرفتى ندارند. (13)

منافقان (به قدرى ترسو

هستند كه) به طور جمعى با شما نمى جنگند جز در مناطق حفاظت شده يا از پشت ديوارها، درگيرى آنان ميان خودشان سخت است، تو آنان را متّحد مى پندارى در حالى كه دل ها يشان پراكنده است. اين به خاطر آن است كه آنان گروهى هستند كه نمى انديشند. (14)

(مَثَل يهود بنى نضير) مَثَل كسانى است كه چندى قبل از آنان بودند (و با وعده هاى منافقان اغفال شدند) و تلخى و ناكامى انحراف خود را چشيدند و برايشان عذاب دردناكى است. (15)

(فريب اهل كتاب از منافقان،) مثل (اغفال) شيطان است آن گاه كه به انسان گفت: كافر شو، پس چون كفر ورزيد، گفت: من از تو تبرّى مى جويم، من از خداوندى كه پروردگار جهانيان است مى ترسم. (16)

پس سرانجام آن دو، (شيطان و كافر) آن است كه جاودانه در آتشند و اين كيفر ستمگران است. (17)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خداوند پروا كنيد و هر كس به آن چه براى فرداى (قيامت) خود فرستاده است بنگرد. باز هم از خدا پروا كنيد كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد، آگاهى عميق دارد. (18)

همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، پس خدا نيز آنان را به خود فراموشى گرفتار كرد. آنان همان فاسقانند. (19)

اهل آتش و اهل بهشت يكسان نيستند، اهل بهشت همان رستگارانند. (20)

اگر اين قرآن را بر كوهى نازل كرده بوديم، بى شك آن كوه را از خشيت خداوند، خاشع و فرو پاشيده مى ديدى. ما اين مثال ها را براى مردم مى زنيم، شايد بيانديشند. (21)

او خدايى است كه معبودى جز او نيست، به غيب و شهود آگاه است. او مهربان و بخشنده است.

(22)

اوست خداى يكتا كه معبودى جز او نيست فرمانروا، منزّه از هر عيب، سلامت بخش، ايمنى بخش، مسلّط بر همه چيز، قدرتمندِ شكست ناپذير، صاحب جبروت و كبريايى. از هر چه براى او شريك قرار مى دهند منزّه است. (23)

اوست خداوندِ آفريننده، پديدآورنده و صورت بخش، بهترين نام ها و صفات براى اوست. آنچه در آسمان ها و زمين است، تسبيح گوى اويند و اوست تواناى بى همتا و داناى با حكمت. (24)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است خداى را به پاكى مى ستايند، و اوست تواناى بى همتا و داناى با حكمت. (1)

اوست آن كه كسانى از اهل كتاب - جهودان بنى النضير - را كه كفر ورزيدند در نخستين بيرون راندن دسته جمعى از خانه شان بيرون راند. شما گمان نداشتيد كه [به اين آسانى] بيرون روند و خود پنداشتند كه باورهاشان بازدارنده آنها از [فرمان] خداست، پس [فرمان] خداى از آنجا كه گمان نمى بردند بديشان آمد - گرفتارشان كرد - و در دلهاشان بيم افكند، خانه هاى خويش را به دستهاى خودشان و دستهاى مومنان ويران مى كردند، پس اى خداوندان بينش، عبرت گيريد. (2)

و اگر نه اين بود كه خدا بيرون شدن از خانمان - جلاى وطن - را بر آنان نوشته بود هرآينه در اين جهان عذابشان مى كرد، و آنها را در آن جهان عذاب دوزخ است. (3)

اين [عذاب] به كيفر آنست كه با خداى و پيامبرش دشمنى و مخالفت ورزيدند، و هر كه با خداى دشمنى و مخالفت ورزد پس [بداند كه] خدا سخت كيفر است. (4)

آنچه از درختان خرما بريديد يا آنها را ايستاده برپاى خود

واگذاشتيد همه به خواست و فرمان خدا بود [تا شما را يارى دهد و پيروز گرداند] و تا بدكاران نافرمان - جهودان - را خوار و رسوا كند. (5)

و آنچه خداى از [مال و زمين] آنها - جهودان - به پيامبر خود بازگردانيد - يعنى به غنيمت به وى ارزانى داشت - شما هيچ اسبى و شترى بر آن نتاخته بوديد - از اين رو حقى در آن نداريد -، وليكن خداست كه پيامبران خود را بر هر كه خواهد چيره مى گرداند، و خدا بر هر چيزى تواناست. (6)

آنچه خدا از [مال و زمين] مردم آبادى ها به پيامبرش بازگردانيد از آن خدا و پيامبر و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان - همه از ذريه پيامبر - است تا ميان توانگرانتان دست گردان نباشد. و آنچه را پيامبر به شما داد بگيريد و از آنچه شما را بازداشت باز ايستيد و از خدا پروا كنيد، كه خدا سخت كيفر است. (7)

[و نيز آن غنيمت] براى نيازمندان هجرت كننده است كه از خانه ها و مالهاى خود بيرون رانده شدند در حالى كه فضل - روزى - خداى و خشنودى او را مى جويند و [دين] خداى و پيامبر او را يارى مى كنند، ايشانند راستگويان (8)

و نيز كسانى راست كه در سراى هجرت و ايمان - يعنى مدينه - پيش از ايشان جاى گرفته اند - يعنى انصار كه در ديار خود ايمان آوردند -، هر كه را كه به سوى آنان هجرت كرده است دوست مى دارند و در سينه هاى خويش از آنچه به آنان (مهاجران) داده شده نيازى - تنگى و حسدى

- نمى يابند و [آنان را] بر خويشتن برمى گزينند هر چند كه خود بدان نيازمند باشند. و هر كه از بخل و آز خويش نگاه داشته شود ايشانند رستگاران. (9)

و نيز كسانى راست كه پس از آنان آمدند - پس از فتح مكه مهاجرت كردند - مى گويند: پروردگارا، ما و آن برادران ما را كه به ايمان بر ما پيشى گرفته اند بيامرز، و در دلهاى ما بدخواهى كسانى را كه ايمان آورده اند منه، پروردگارا، همانا تو رووف و مهربانى. (10)

آيا به كسانى كه نفاق ورزيدند ننگريستى كه به برادران كافرشان از اهل كتاب - جهودان - مى گفتند: اگر شما را بيرون كردند هرآينه با شما بيرون مى آييم و درباره شما هيچ كس را فرمان نمى بريم، و اگر با شما جنگ كردند بى گمان شما را يارى مى كنيم، و خدا گواهى مى دهد كه آنان دروغگويند. (11)

اگر بيرونشان كنند، با آنان بيرون نشوند، و اگر با آنها كارزار كنند ياريشان ندهند، و اگر هم به ياريشان بيايند هرآينه پشت كرده برگردند - بگريزند - و آنگاه يارى نشوند - يعنى آن جهودان -. (12)

هرآينه بيمى كه از شما در دل دارند از ترس از خدا بيشتر است. اين از آن روست كه گروهى نافهمند. (13)

همه آنها - منافقان و جهودان - با شما كارزار نمى كنند مگر در آبادى هاى استوار شده - به خندق و برج و بارو - يا از پس ديوارها - به سنگ و تير -. زورمندى آنها در ميان خودشان سخت است - ولى در برابر مسلمانان سست است و ياراى رويارويى دارند -. آنان را با هم و به هم

ساخته مى پندارى ولى دلهاشان پراكنده است. اين بدان سبب است كه مردمى بى خردند. (14)

[داستان آنها] - جهودان - همچون داستان كسانى است كه اندك زمانى پيش از آنها بودند - جهودان بنى قينقاع يا كافران مكه - كه فرجام بد كار خود را چشيدند، و آنان را عذابى است دردناك. (15)

[داستان منافقان با جهودان] همانند داستان شيطان است آنگاه كه به آدمى گفت: كافر شو، و چون كافر شد، گفت: من از تو بيزارم، من از خداى، پروردگار جهانيان، مى ترسم. (16)

پس سرانجام آن دو اين شد كه هر دو جاودانه در آتش باشند، و اين است كيفر ستم كاران. (17)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد، و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا - روز رستاخيز - چه پيش فرستاده است، و از خدا پروا داشته باشيد، كه خدا بدانچه مى كنيد آگاه است. (18)

و مانند كسانى مباشيد كه خداى را فراموش كردند و خدا خودشان - يعنى تدبير حال خويشتن - را فراموششان ساخت. اينانند بدكاران نافرمان. (19)

دوزخيان و بهشتيان برابر نيستند، بهشتيان همان رستگارانند. (20)

اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم هرآينه آن را از بيم خدا ترسان و شكافته مى ديدى. و اين مثلها را براى مردم مى آوريم شايد بينديشند. (21)

اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست، داناى نهان و آشكارا، اوست بخشاينده و مهربان. (22)

اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست، پادشاه [بسزا و راستين]، پاك از هر عيب - و وصفى كه در خور نباشد -، ايمنى بخش، نگاهبان [بر همه چيز]، تواناى بى همتا، بر همه چيره، در

خور كبريا و بزرگى، پاك و منزه است خداى از آنچه [با او] انباز مى گيرند. (23)

اوست خداى آفريدگار، هستى بخش، نگارنده صورتها، او راست نامهاى بهين، آنچه در آسمانها و زمين است او را به پاكى مى ستايند، و اوست تواناى بى همتا و داناى با حكمت. (24)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

خداوند را تسبيح گويند هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است. و اوست پيروزمند و حكيم. (1)

اوست آن خدايي كه نخستين بار كساني از اهل كتاب را كه كافر بودند، از خانه هايشان بيرون راند و شما نمي پنداشتيد كه بيرون روند. آنها نيز مي پنداشتند حصارهاشان را توان آن هست كه در برابر خدا نگهدارشان باشد. خدا از سويي كه گمانش را نمي كردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان وحشت افكند، چنان كه خانه هاي خود را به دست خود و به دست مومنان خراب مي كردند. پس اي اهل بصيرت عبرت بگيريد. (2)

اگر نه آن بود كه خدا ترك ديار را بر آنها مقرر كرده بود، در دنيا به عذاب گرفتارشان مي كرد و در آخرتشان عذاب آتش است. (3)

و اين به كيفر آن بود كه با خدا و پيامبرش مخالفت ورزيدند، و هر كه با خدا مخالفت مي ورزد بداند كه خدا به سختي عقوبت مي كند. (4)

هر درخت خرمايي را كه بريديد، يا آن را بر ريشه اش باقي گذارديد، به فرمان خدا بود تا نافرمانان خوار گردند. (5)

و آنچه خدا از داراييشان به پيامبر خود غنيمت داد، آن نبود كه شما با اسب يا شتري بر آن تاخته

بوديد، بلكه خدا پيامبرانش را بر هر كه بخواهد مسلط مي سازد، و خدا بر هر چيزي قادر است. (6)

آن غنيمتي كه خدا از مردم قريه ها نصيب پيامبرش كرده است از آن خداست و پيامبر و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و مسافران در راه مانده ، تا ميان توانگرانتان دست به دست نشود. هر چه پيامبر به شما داد بستانيد، و از هر چه شما را منع كرد اجتناب كنيد. و از خدا بترسيد كه خدا سخت عقوبت است. (7)

نيز غنايم از آن مهاجران فقيري است كه از سرزمينشان رانده شده اند و آنها در طلب فضل و خشنودي خدايند و خدا و پيامبرش را ياري مي كنند، اينان راستگويانند. (8)

و كساني كه پيش از آمدن مهاجران در ديار خود بوده اند و ايمان آورده اند، آنهايي را كه به سويشان مهاجرت كرده اند دوست مي دارند. و از آنچه مهاجران را داده مي شود در دل احساس حسد نمي كنند، و ديگران را بر خويش ترجيح مي دهند هرچند خود نيازمند باشند. و آنان كه از بخل خويش در امان مانده باشند رستگارانند. (9)

كساني كه از پس ايشان آمده اند، مي گويند: اي پروردگار ما، ما و برادران ما را كه پيش از ما ايمان آورده اند بيامرز و كينه كساني را كه ايمان آورده اند، در دل ما جاي مده . اي پروردگار ما، تو مشفق و مهربان هستي . (10)

آيا منافقان را نديده اي كه به ياران خود از اهل كتاب كه كافر بودند مي گفتند: اگر شما را اخراج كنند، ما نيز با شما

بيرون مي آييم و به زيان شما از هيچ كس اطاعت نخواهيم كرد و اگر با شما جنگيدند ياريتان مي كنيم؟ و حال آنكه خدا مي داند كه دروغ مي گويند. (11)

اگر آنها را اخراج كنند، با آنها بيرون نشوند. و اگر به جنگشان بيايند ياريشان نمي كنند، و اگر هم به ياريشان برخيزند به دشمن پشت مي كنند. پس روي ياري نبينند. (12)

وحشت شما در دل آنها بيشتر از بيم خداست. زيرا مردمي هستند كه به فهم در نمي يابند. (13)

آنان همگي با شما جنگ نپيوندند مگر در قريه هايي كه بارويشان باشد، يا از پس ديوار. آنها سخت با يكديگر دشمنند. تو يكدل مي پنداريشان و حال آنكه دلهاشان از هم جداست، كه مردمي بي خردند. (14)

همانند آنهايي هستند كه چندي پيش و بال گناه خويش را چشيدند. و به عذابي دردآور نيز گرفتار خواهند شد. (15)

همانند شيطان كه به آدمي گفت: كافر شو. چون كافر شد، گفت: من از تو بيزارم. من از خدا، آن پروردگار جهانيان مي ترسم. (16)

سرانجامشان آن شد كه هر دو به آتش افتند و جاودانه در آن باشند. اين است كيفر ستمكاران. (17)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد. و هر كس بايد بنگرد كه براي فردايش چه فرستاده است. از خدا بترسيد كه خدا به كارهايي كه مي كنيد آگاه است. (18)

از آن كسان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز چنان كرد تا خود را فراموش كنند. ايشان نافرمانند. (19)

اهل آتش و اهل بهشت با هم برابر نيستند. اهل بهشت خود كاميافتگانند.

(20)

اگر اين قرآن را بر كوه نازل مي كرديم،از خوف خدا آن را ترسيده و شكاف خورده مي ديدي . و اين مثالهايي است كه براي مردم مي آوريم، شايد به فكر فرو روند. (21)

اوست خدايي يگانه . هيچ خدايي جز او نيست. داناي نهان و آشكار و بخشاينده و مهربان است. (22)

اوست خداي يگانه كه هيچ خداي ديگري جز او نيست، فرمانروا است، پاك است،عاري از هر عيب است، ايمني بخش است، نگهبان است، پيروزمند است، با جبروت است و بزرگوار است. و از هر چه براي او شريك قرار مي دهند منزه است. (23)

اوست خدايي كه آفريدگار است، موجد و صورتبخش است. اسمهاي نيكو از آن اوست. هر چه در آسمانها و زمين است تسبيحگوي او هستند و او پيروزمند و حكيم است. (24)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است خداوند را تسبيح مى گويد، و او پيروزمند فرزانه است (1)

اوست كه كافران اهل كتاب [يهوديان بنى نضير] را از خانه و كاشانه شان در آغاز هنگامه رهسپارى انبوه آواره كرد، گمان نمى برديد كه بيرون روند، و [خودشان هم] گمان مى كردند كه دژهايشان باز دارنده آنان در برابر امر و عقوبت الهى است، و امر [/ عذاب] الهى از جايى كه گمانش را نمى بردند بر آنان فرود آمد و در دلهايشان هراس انداخت، [چندانكه] خانه هايشان را به دستهاى خود و دستان مومنان ويران مى كردند، پس اى ديده وران عبرت گيريد (2)

و اگر خداوند جلاى وطن را بر آنان مقرر نداشته بود، در دنيا [به عذابى سهمگين] معذبشان مى داشت، و براى آنان در آخرت

عذاب آتش دوزخ است (3)

اين از آن است كه با [امر] خداوند و پيامبرش مخالفت كردند، و هر كس با امر خداوند مخالفت كند، بى گمان خداوند سخت كيفر است (4)

هر چه از درختان خرما بريديد يا آن را ايستاده با ريشه هايش باقى گذارديد، همه به اذن الهى بود تا نافرمانان را خوار بدارد (5)

و هر چه خداوند از ايشان به [صورت فى،] عايد پيامبرش گرداند، شما در آن نه اسبان را به تاخت در آورديد و نه شتران را، بلكه خداوند پيامبرانش را بر هر كس كه خواهد سلطه دهد، و خداوند بر هر كارى تواناست (6)

آنچه خداوند [به صورت فى،] از اموال اهل آبادى ها عايد پيامبرش گرداند، خاص خداوند و پيامبر و خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است، تا در ميان توانگران شما دستگردان نشود، و آنچه پيامبر شما را دهد آن را بپذيريد و آنچه شما را از آن بازدارد، از آن دست بداريد، و از خداوند پروا كنيد، كه بى گمان خداوند سخت كيفر است (7)

براى بينوايان از مهاجران است كه از خانه و كاشانه هايشان و ملك و مالهايشان رانده شده اند، و در طلب بخشش و خشنودى خداوندند و [دين] خداوند و پيامبر او را يارى مى دهند، اينانند كه راستگويانند (8)

و كسانى كه پيش از آنان در سراى اسلام [مدينه] جاى گرفتند و ايمان را پذيرفتند، كسانى را كه به سوى آنان هجرت كرده اند، دوست مى دارند و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است، در دل خود احساس نياز نمى كنند، و [آنان را] ولو خود نيازمندى داشته باشند، بر خود بر مى گزينند،

و كسانى كه از آزمندى نفس خويش در امان مانند، آنانند كه رستگارانند (9)

و كسانى كه پس از آنان آمده اند گويند پروردگارا ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما سبقت دارند، بيامرز، و در دلهاى ما نسبت به مومنان كينه اى مگذار، پروردگارا تويى كه رئوف مهربانى (10)

آيا ننگريسته اى كسانى را كه نفاق ورزيدند به دوستانشان از اهل كتاب كه كفر ورزيدند، گفتند اگر شما رانده شويد، ما نيز همراه شما بيرون مى آييم، و به زيان شما هرگز از امر هيچ كس اطاعت نخواهيم كرد، و اگر با شما كارزار شود، حتما شما را يارى خواهيم كرد، خداوند شاهد است كه آنان دروغگو هستند (11)

اگر آنان [يهوديان بنى نضير] رانده شوند، ايشان همراه آنان بيرون نروند، و اگر با آنان كارزار شود، ايشان را يارى ندهند، و اگر بخواهند ياريشان دهند، پشت كنند، سپس از هيچ كس يارى نيابند (12)

بى شك شما در دلهاى آنان هراسانگيزتريد از خداوند، اين از آن است كه ايشان قومى بى تميزند (13)

هرگز همگى با شما كارزار نكنند مگر در ميان برزنهاى محصور، يا از پشت ديوارها، ستيز و صلابت آنان در ميان خودشان سخت است، آنان را همدست مى انگارى، حال آنكه دلهايشان پراكنده است، اين از آن است كه قومى نابخردند (14)

همانند پيشينيان نزديكشان كه عقوبت كار [نادرست]شان را چشيدند و عذابى دردناك [در پيش] دارند (15)

همانند شيطان كه به انسان گويد كافر شو، و چون كافر شود، گويد من از تو برى و بر كنارم، كه من از خداوند - پروردگار جهانيان - مى ترسم (16)

و سرانجام آن دو چنين است كه

هر دو در آتش جهنماند، و جاودانه در آنند، و اين جزاى ستمكاران [مشرك] است (17)

اى مومنان از خداوند پروا كنيد و هر كس بنگرد كه براى فردا چه پيش انديشى كرده است، و از خداوند پروا كنيد، چرا كه خداوند به آنچه مى كنيد آگاه است (18)

و همانند كسانى كه خداوند را فراموش كردند، مباشيد كه خداوند هم [تيمار] خودشان را از يادشان برد، اينانند كه نافرمانند (19)

دوزخيان و بهشتيان برابر نيستند، بهشتيانند كه رستگارند (20)

اگر اين قرآن را بر كوهى فرو فرستاده بوديم، بى شك آن را از ترس خداوند خاكسار و فرو پاشيده مى ديدى، و اينها مثلهايى است كه براى مردم مى زنيم باشد كه انديشه كنند (21)

او خداوندى است كه خدايى جز او نيست، داناى پنهان و پيدا، اوست خداى رحمان مهربان (22)

اوست خداوندى كه خدايى جز او نيست، فرمانرواى قدوس سلام مومن مهيمن پيروزمند جبار صاحب كبرياست، پاك و برتر است خداوند از آنچه براى او شريك مى انگارند (23)

اوست خداوند آفريدگار پديدآور صورتگر، او راست نامهاى نيك، آنچه در آسمانها و زمين است او را تسبيح مى گويد، و اوست پيروزمند فرزانه (24)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

تسبيح گفت خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و او است عزّتمند حكيم (1)

او است آنكه برون آورد آنان را كه كفر ورزيدند از اهل كتاب از خانه هاى خويش در آغاز گردآوردن گمان نمى كرديد كه برون روند و مى پنداشتند كه بازدارنده است آنان را دژهاى ايشان از خدا پس بيامدشان خدا از جائى كه نمى پنداشتند و افكند در دلهاى ايشان هراس را ويران مى كردند خانه هاى

خود را با دستهاى خود و دستهاى مؤمنان پس عبرت گيريد اى دارندگان خردها (يا ديدگان) (2)

و اگر نبود اينكه نوشته است خدا بر ايشان كوچ را هر آينه شكنجه مى كرد ايشان را در دنيا و ايشان را است در آخرت عذاب آتش (3)

اين بدان است كه ستيزه كردند با خدا و پيمبرش و آنكه بستيزد با خدا همانا خدا است سخت عقوبت (4)

آنچه بريديد از خرمابنها يا بازگذارديد آنها را ايستاده بر بنهاى خود پس به دستور خدا است و تا خوار سازد نافرمانان را (5)

و آنچه بهره داد خدا پيمبر خويش را از ايشان پس نتاختيد بر آن اسبان و نه اشترانى و ليكن خدا چيره گرداند فرستادگانش را بر هر كه خواهد و خدا است بر همه چيز توانا (6)

و آنچه ارزانى داشت خدا بر پيمبرش از اهل شهرها پس از آن خدا است و از آن پيمبر و از آن نزديكان (خويشاوندان) و يتيمان و بينوايان و درماندگان راه تا نباشد دستخوش گردشى ميان توانگران شما و آنچه داد به شما پيمبر پس بگيريدش و آنچه بازداشت شما را از آن پس باز ايستيد و بترسيد خدا را كه خدا است سخت عقوبت (7)

براى بينوايان از مهاجرانى است كه برون رانده شدند از خانه ها و خواسته هاى خويش در پى فضلى از خدا و خوشنوديى و يارى كنند خدا و پيمبرش را آنانند راستگويان (8)

و آنان كه جايگزين شدند خانه و ايمان را پيش از ايشان دوست دارند آنان را كه هجرت كنند بسوى ايشان و نيابند در سينه هاى خويش نيازمندى بدانچه داده شدند و برگزينند بر

خويش و هر چند باشد بديشان تنگدستى و آنكه نگهداشته شود از بخل خويش پس آنانند رستگاران (9)

و آنان كه آمدند از پس ايشان گويند پروردگارا بيامرز براى ما و براى برادران ما آنان كه پيشى گرفتند ما را به ايمان و نگذار در دلهاى ما كينى براى آنان كه ايمان آوردند پروردگارا همانا توئى نوازنده مهربان (10)

آيا ننگريستى بدانان كه نفاق ورزيدند گويند به برادران خويش آنان كه كفر ورزيدند از اهل كتاب اگر برون رانده شويد برون آئيم با شما و فرمان نبريم در شما كسى را هيچگاه و اگر كارزار با شما شود هر آينه يارى كنيم شما را و خدا گواهى دهد كه ايشانند همانا دروغگويان (11)

اگر برون رانده شوند برون نروند با ايشان و اگر نبرد با ايشان شود ياريشان نكنند و اگر ياريشان كنند برتابند پشتها را سپس يارى نشوند (12)

همانا شما ترسناكتريد در سينه هاى ايشان از خدا اين بدان است كه ايشانند گروهى نادريابندگان (13)

پيكار نكنند با شما همگى جز در شهرهاى بارودار يا از پشت ديوارها ترس ايشان ميان ايشان است سخت پنداريشان پيوسته و دلهاشان پراكنده است اين بدان است كه ايشانند گروهى نابخردان (14)

مانند آنان كه پيش از ايشان بودند به نزديك چشيدند بد فرجامى كار خويش را و ايشان را است عذابى دردناك (15)

مانند شيطان گاهى كه گفت به انسان كافر شو پس هنگامى كه كفر ورزيد گفت همانا من بيزارم از تو همانا من ترسم خدا را پروردگار جهانيان (16)

پس شد فرجام آنان كه هر دو در آتشند جاودان در آن و اين است كيفر

ستمكاران (17)

اى آنان كه ايمان آورديد بترسيد خدا را و بايد بنگرد هر كس چه چيز پيش فرستاده است براى فردا و بترسد خدا را كه خدا آگاه است بدانچه كنيد (18)

و نباشيد مانند آنان كه فراموش كردند خدا را پس فراموششان ساخت خويشتن را ايشانند نافرمانان (19)

يكسان نيستند ياران آتش و ياران بهشت ياران بهشتند رستگاران (20)

اگر مى فرستاديم اين قرآن را بر كوهى هر آينه مى ديديش سرافكنده از هم پاشيده از ترس خدا و اين مثَلها را همى زنيم براى مردم شايد انديشه كنند (21)

او است خدائى كه نيست خدائى جز او داناى نهان و هويدا او است بخشنده مهربان (22)

او است خدائى كه نيست خدائى جز او پادشاه پاك سلام امان دهنده نگهبان عزّتمند فرمانفرماى بزرگ جوى منزّه است خدا از آنچه شرك ورزند (23)

او است خداوند آفريدگار پديدآرنده پيكرساز او را است نامهاى نكو تسبيح گويدش آنچه در آسمانها و زمين است و او است عزّتمند حكيم (24)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 Whatever there is in the heavens glorifies Allah and whatever there is in the earth, and He is the All-mighty, the All-wise

2 It is He who expelled the faithless belonging to the People of the Book from their homes at the outset of [their] en masse banishment. You did not think that they would go out, and they thought their fortresses would protect them from Allah. But Allah came at them from whence they did not reckon and He cast terror into their hearts. They demolish their houses with

their own hands and the hands of the faithful. So take lesson, O you who have insight!

3 If Allah had not ordained banishment for them, He would have surely punished them in this world, and in the Hereafter there is for them the punishment of the Fire.

4 That is because they defied Allah and His Apostle; and whoever defies Allah, indeed Allah is severe in retribution.

5 Whatever palm trees you cut down or left standing on their roots, it was by Allah’s will, and in order that He may disgrace the transgressors.

6 The spoils that Allah gave to His Apostle from them, you did not spur any horse for its sake, nor any riding camel, but Allah makes His apostles prevail over whomever He wishes, and Allah has power over all things.

7 The spoils that Allah gave to His Apostle from the people of the townships, are for Allah and the Apostle, the relatives and the orphans, the needy and the traveller, so that they do not circulate among the rich among you. Take whatever the Apostle gives you, and relinquish whatever he forbids you, and be wary of Allah. Indeed Allah is severe in retribution.

8 [They are also] for the poor Emigrants who have been expelled from their homes and [wrested of] their possessions, who seek grace from Allah and [His] pleasure and help Allah and His Apostle. It is they who are the truthful.

9 [They are as well] for those who were settled in the land

and [abided] in faith before them, who love those who migrate toward them, and do not find in their breasts any need for that which is given to them, but prefer [the Immigrants] to themselves, though poverty be their own lot. And those who are saved from their own greed—it is they who are the felicitous.

10 And [also for] those who came in after them, who say, ‘Our Lord, forgive us and our brethren who were our forerunners in the faith, and do not put any rancour in our hearts toward the faithful. Our Lord, You are indeed most kind and merciful.’

11 Have you not regarded the hypocrites who say to their brethren, the faithless from among the People of the Book: ‘If you are expelled, we will surely go out with you, and we will never obey anyone against you, and if you are fought against we will surely help you,’ and Allah bears witness that they are indeed liars.

12 Surely, if they were expelled they would not go out with them, and if they were fought against they would not help them, and were they to help them they would surely turn their backs [to flee] and then they would not be helped.

13 Indeed they have a greater awe of you in their hearts than of Allah. That is because they are a lot who do not understand.

14 They will not fight against you in a body except in fortified townships or from behind walls. Their might is

great among themselves. You suppose them to be a body, but their hearts are disunited. That is because they are a lot who do not apply reason,

15 like those who, recently before them, tasted the evil consequences of their conduct, and there is a painful punishment for them.

16 [Or] like Satan, when he prompts man to renounce faith, then, when he renounces faith, he says, ‘Indeed I am absolved of you. Indeed I fear Allah, the Lord of all the worlds.’

17 So the fate of both is that they will be in the Fire, to remain in it [forever]. Such is the requital of the wrongdoers.

18 O you who have faith! Be wary of Allah, and let every soul consider what it sends ahead for tomorrow, and be wary of Allah. Allah is indeed well aware of what you do

19 And do not be like those who forget Allah, so He makes them forget their own souls. It is they who are the transgressors.

20 Not equal are the inmates of the Fire and the inhabitants of paradise. It is the in-habitants of paradise who are the successful ones.

21 Had We sent down this Qur’an upon a mountain, you would have surely seen it humbled [and] go to pieces with the fear of Allah. We draw such comparisons for mankind, so that they may reflect.

22 He is Allah—there is no god except Him—Knower of the sensible and the Unseen, He is the All-beneficent, the All-merciful.

23 He is

Allah—there is no god except Him—the Sovereign, the All-holy, the All-benign, the Securer, the All-conserver, the All-mighty, the All-compeller, the All-magnanimous. Clear is Allah of any partners that they may ascribe [to Him]!

24 He is Allah, the Creator, the Maker, the Former. To Him belong the Best Names. Whatever there is in the heavens glorifies Him and [whatever there is in] the earth, and He is the All-mighty, the All-wise.

ترجمه انگليسي شاكر

Whatever is in the heavens and whatever is in the earth declares the glory of Allah, and He is the Mighty, the Wise. (1)

He it is Who caused those who disbelieved of the followers of the Book to go forth from their homes at the first banishment you did not think that they would go forth, while they were certain that their fortresses would defend them against Allah; but Alla (2)

And had it not been that Allah had decreed for them the exile, He would certainly have punished them in this world, and m the hereafter they shall have chastisement of the fire. (3)

That is because they acted in opposition to Allah and His Messenger, and whoever acts in opposition to Allah, then surely Allah is severe in retributing (evil). (4)

Whatever palm-tree you cut down or leave standing upon its roots, It is by Allah's command, and that He may abase the transgressors. (5)

And whatever Allah restored to His Messenger from them you did not press forward against it any horse or a riding camel but Allah gives authority

to His messengers against whom He pleases, and Allah has power over all things. (6)

Whatever Allah has restored to His Messenger from the people of the towns, it is for Allah and for the Messenger, and for the near of kin and the orphans and the needy and the wayfarer, so that it may not be a thing taken by turns among the rich of you, a (7)

(It is) for the poor who fled their homes and their possessions, seeking grace of Allah and (His) pleasure, and assisting Allah and His Messenger: these it is that are the truthful. (8)

And those who made their abode in the city and in the faith before them love those who have fled to them, and do not find in their hearts a need of what they are given, and prefer (them) before themselves though poverty may afflict them, and whoever is pr (9)

And those who come after them say: Our Lord! forgive us and those of our brethren who had precedence of us in faith, and do not allow any spite to remain in our hearts towards those who believe, our Lord! surely Thou art Kind, Merciful. (10)

Have you not seen those who have become hypocrites? They say to those of their brethren who disbelieve from among the followers of the Book: If you are driven forth, we shall certainly go forth with you, and we will never obey any one concerning you, and (11)

Certainly if these are driven forth, they will

not go forth with them, and if they are fought against, they will not help them, and even if they help-them, they will certainly turn (their) backs, then they shall not be helped. (12)

You are certainly greater in being feared in their hearts than Allah; that is because they are a people who do not understand (13)

They will not fight against you in a body save in fortified towns or from behind walls; their fighting between them is severe, you may think them as one body, and their hearts are disunited; that is because they are a people who have no sense. (14)

Like those before them shortly; they tasted the evil result of their affair, and they shall have a painful punishment. (15)

Like the Shaitan when he says to man: Disbelieve, but when he disbelieves, he says: I am surely clear of you; surely I fear Allah, the Lord of the worlds. (16)

Therefore the end of both of them is that they are both in the fire to abide therein, and that is the reward of the unjust. (17)

O you who believe! be careful of (your duty to) Allah, and let every soul consider what it has sent on for the morrow, and be careful of (your duty to) Allah; surely Allah is Aware of what you do. (18)

And be not like those who forsook Allah, so He made them forsake their own souls: these it is that are the transgressors. (19)

Not alike are the inmates of

the fire and the dwellers of the garden: the dwellers of the garden are they that are the achievers. (20)

Had We sent down this Quran on a mountain, you would certainly have seen it falling down, splitting asunder because of the fear of Allah, and We set forth these parables to men that they may reflect. (21)

He is Allah besides Whom there is no god; the Knower of the unseen and the seen; He is the Beneficent, the Merciful (22)

He is Allah, besides Whom there is no god; the King, the Holy, the Giver of peace, the Granter of security, Guardian over all, the Mighty, the Supreme, the Possessor of every greatness Glory be to Allah from what they set up (with Him). (23)

He is Allah the Creator, the Maker, the Fashioner; His are the most excellent names; whatever is in the heavens and the earth declares His glory; and He is the Mighty, the Wise. (24)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving ,the Merciful!

(1) Whatever is in Heaven and whatever is on Earth celebrates God. He is the Powerful, the Wise!

(2) He is the One Who turned those People of the Book who disbelieved, out of their homes in the first banishment . You (all) did not think that they would leave, while they thought that their strongholds would keep God away from them. Yet God came at them from where they did not anticipate it and cast such panic into their hearts, that they tore their

houses down with their own hands as well as through believers' hands: so learn a lesson, you who have any insight!

(3) If God had not prescribed expulsion for them, He would still have punished them in this world. They shall have the torment of Fire in the Hereafter.

(4) That is because they have broken off with God and His messenger. Anyone who breaks with God [finds out] that God is Stern in punishment.

(5) Any nursery stock you cut down or leave standing on their roots, is with God's permission so He may disgrace such immoral people,

(6) as well as any [property] of theirs that God has assigned to His messenger, since none of you spurred along any horses or riding camels to get it; however God gives His messenger authority over anyone He wishes. God is Capable of [doing] everything.

(7) Anything from townsfolk which God has assigned to His messenger belongs to God and the Messenger, as well as near relatives, orphans, the needy and the wayfarer, so that it will not be traded around merely among the rich men you have. Accept anything the Messenger may give you, and keep away from anything he withholds from you. Heed God [Alone]: God is Stern with punishment.

(8) [It is also] for those poor refugees who have been expelled from their homes and property, while they are seeking bounty and approval from God and are supporting God and His messenger; those are quite sincere.

(9) The ones who have set up

housekeeping and faith before them should love anyone who has migrated to them; they should not find any need in their breasts for anything that has been given them and prefer them ahead of themselves, even though some privation exists among them. Those who are shielded from their own avarice will be prosperous.

(10) The ones who came after them say: "Our Lord, forgive us and our brethren who have preceded us in faith, and do not place any rancor in our hearts concerning those who believe. Our Lord, You are Compassionate, Merciful!"

(11) Have you not considered those who act hypocritically? They tell their brethren among the People of the Book who disbelieve: "If you are expelled, we will leave along with you. We shall never obey anyone concerning you. If you are attacked, we will support you." God will show them up as liars!

(12) If they ever are expelled, they will not leave with them, while if they are attacked, they will never support them. Even if they should support them, they will still turn their backs [on them]; then they will not be supported.

(13) They are more in dread of you (all) than anything they feel in their breasts towards God. That is because they are a folk who do not comprehend [anything].

(14) They will not fight you as a group except from inside fortified towns or from behind walls. Their violence towards one another is serious; you would reckon they would stick together, while their hearts are so

at odds. That is because they are a folk who do not use their reason.

(15) Just as the ones shortly before them tasted the consequence of their own action, even so they will have painful torment.

(16) It is just as Satan does when he tells a man: "Disbelieve," and then once he does disbelieve, says: "I am innocent of you; I fear God, Lord of the Universe."

(17) The outcome for them both is that they [will land] in the Fire, to remain there for ever. Such will be the reward for wrongdoers.

(18) You who believe, heed God! Let every soul watch out for whatever it has prepared for the morrow, and heed God; God is Informed about anything you do.

(19) Do not be like those who have forgotten about God, so He lets them forget about their own souls. Such people are immoral!

(20) The inmates of the Fire are not equal to the inhabitants of the Garden; the inhabitants of the Garden will achieve [whatever they want].

(21) If We had sent this Qur'an down on a mountain, you would have seen it solemnly splitting open out of awe for God. These are the parables We make up for mankind so that they may meditate.

(22) He is God, besides Whom there is no [other] deity; Knowing the Unseen and the Visible, He is the Mercy- giving, the Merciful!

(23) He is God [Alone] besides Whom there is no [other] god, the Sovereign, the Holy, the [Source of] Peace,

the Secure, the Preserver, the Powerful, the Compeller, the Magnificent: glory be to God ahead of anything they may associate [with Him]!

(24) He is God, the Creator, the Maker, the Shaper. His are the Finest Names. Whatever is in Heaven and Earth celebrates Him. He is the Powerful, the Wise.

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

All that is in the heavens and the earth magnifies God; He is the All-mighty,the All-wise. (1)

It is He who expelled from their habitations the unbelievers among the Peopleof the Book at the first mustering. You did not think that they would goforth, and they thought that their fortresses would defend them against God;then God came upon them from whence they had not reckoned, and He cast terrorinto their hearts as they destroyed their houses with their own hands, andthe hands of the believers; therefore take heed, you who have eyes! (2)

Had God not prescribed dispersal for them, He would have chastised them inthis world; and there awaits them in the world to come the chastisement ofthe Fire. (3)

That is because they made a breach with God and His Messenger; and whosoevermakes a breach with God, God is terrible in retribution. (4)

Whatever palm-trees you cut down, or left standing upon their roots, that wasby God's leave, and that He might degrade the ungodly. (5)

And whatever spoils of war God has given unto His Messenger from them,against that you pricked neither horse nor camel; but God gives authority toHis Messengers over

whomsoever He will. God is powerful over everything. (6)

Whatsoever spoils of war God has given to His Messenger from the people ofthe cities belongs to God, and His Messenger, and the near kinsman, orphans,the needy and the traveller, so that it be not a thing taken in turns amongthe rich of you. Whatever the Messenger gives you, take; whatever he forbidsyou, give over. And fear God; surely God is terrible in retribution. (7)

It is for the poor emigrants, who were expelled from their habitations andtheir possessions, seeking bounty from God and good pleasure, and helping Godand His Messenger; those--they are the truthful ones. (8)

And those who made their dwelling in the abode, and in belief, before them,love whosoever has emigrated to them, not finding in their breasts any needfor what they have been given, and preferring others above themselves, eventhough poverty be their portion. And whoso is guarded against the avariceof his own soul, those--they are the prosperers. (9)

And as for those who came after them, they say, `Our Lord, forgive us and ourbrothers, who preceded us in belief, and put Thou not into our hearts anyrancour towards those who believe. Our Lord, surely Thou art the All-gentle,the All-compassionate.' (10)

Hast thou not regarded the hypocrites, saying to their brothers of the Peopleof the Book who disbelieve, `If you are expelled, we will go forth with you,and we will never obey anyone in regard to you. If you fought against,we will help you.' And God bears witness that they are truly

liars. (11)

If those are expelled, they will not go forth with them, and if they arefought against, they will not help them. Even if they helped them, they wouldsurely turn their backs, then they would not be helped. (12)

Why, you arouse greater fear in their hearts than God; that is because theyare a people who understand not. (13)

They will not fight against you all together except in fortified cities, orfrom behind walls.Their valour is great, among themselves; you think of them as a host; buttheir hearts are scattered, that is because they are a people who have nosense. (14)

Like those who a short time before them tasted the mischief of their action;there awaits them a painful chastisement. (15)

Like Satan, when he said to man, `Disbelieve'; then, when he disbelieved, hesaid, `Surely I am quit of you. Surely I fear God, the Lord of all Being.' (16)

Their end is, both are in the Fire, there dwelling forever; that is therecompense of the evildoers. (17)

O believers, fear God. Let every soul consider what it has forwarded for themorrow. And fear God; God is aware of the things you do. (18)

Be not as those who forgot God, and so He caused them to forget their souls;those--they are the ungodly. (19)

Not equal are the inhabitants of the Fire and the inhabitants of Paradise.The inhabitants of Paradise--they are the triumphant. (20)

If We had sent down this Koran upon a mountain, thou wouldst have seen ithumbled, split asunder out of the

fear of God. And those similitudes--Westrike them for men; haply they will reflect. (21)

He is God; there is no god but He. He is the knower of the Unseen and theVisible; He is the All-merciful, the All - compassionate. (22)

He is God; there is no god but He. He is the King, the All-holy, theAll-peaceable, the All-faithful, the All-preserver, the All-mighty, theAll-compeller, the All-sublime. Glory be to God, above that they associate! (23)

He is God, the Creator, the Maker, the Shaper. To Him belong the Names MostBeautiful. All that is in the heavens and the earth magnifies Him; He is theAll-mighty, the All-wise. (24)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

All that is in the heavens and all that is in the earth glorifieth Allah, and He is the Mighty, the Wise. (1)

He it is Who hath caused those of the People of the Scripture who disbelieved to go forth from their homes unto the first exile. Ye deemed not that they would go forth, while they deemed that their strongholds would protect them from Allah. But Allah reached them from a place whereof they reckoned not, and cast terror in their hearts so that they ruined their houses with their own hands and the hands of the believers. So learn a lesson, O ye who have eyes! (2)

And if Allah had not decreed migration for them, He verily would have punished them in this world, and theirs in the Hereafter is the punishment of the Fire.

(3)

That is because they were opposed to Allah and His messenger; and whoso is opposed to Allah, (for him) verily Allah is stern in reprisal. (4)

Whatsoever palm trees ye cut down or left standing on their roots, it was by Allah's leave, in order that He might confound the evil livers. (5)

And that which Allah gave as spoil unto His messenger from them, ye urged not any horse or riding camel for the sake thereof, but Allah giveth His messenger lordship over whom He will. Allah is Able to do all things. (6)

That which Allah giveth as spoil unto His messenger from the people of the townships, it is for Allah and His messenger and for the near of kin and the orphans and the needy and the wayfarer, that it become not a commodity between the rich among you. And whatsoever the messenger giveth you, take it. And whatsoever he forbiddeth, abstain (from it). And keep your duty to Allah. Lo! Allah is stern in reprisal. (7)

And (it is) for the poor fugitives who have been driven out from their homes and their belongings, who seek bounty from Allah and help Allah and His messenger. They are the loyal. (8)

Those who entered the city and the faith before them love these who flee unto them for refuge, and find in their breasts no need for that which hath been given them, but prefer (the fugitives) above themselves though poverty become their lot. And whoso is saved from his

own avarice such are they who are successful. (9)

And those who came (into the faith) after them say: Our Lord Forgive us and our brethren who were before us in the faith, and place not in our hearts any rancor toward those who believe. Our Lord! Thou art Full of Pity, Merciful. (10)

Hast thou not observed those who are hypocrites, (how) they tell their brethren who disbelieve among the People of the Scripture: If ye are driven out, we surely will go out with you, and we will never obey anyone against you, and if ye are attacked we verily will help you. And Allah beareth witness that they verily are liars. (11)

(For) indeed if they are driven out they go not out with them, and indeed if they are attacked they help not, and indeed if they had helped them they would have turned and fled, and then they would not have been victorious. (12)

Ye are more awful as a fear in their bosoms than Allah. That is because they are a folk who understand not. (13)

They will not fight against you in a body save in fortified villages or from behind walls. Their adversity among themselves is very great. Ye think of them as a whole whereas their hearts are divers. That is because they are a folk who have no sense. (14)

On the likeness of those (who suffered) a short time before them, they taste the ill effects of their conduct, and theirs is painful punishment.

(15)

(And the hypocrites are) on the likeness of the devil when he telleth man to disbelieve, then, when be disbelieveth saith: Lo! I am quit of thee. Lo! I fear Allah, the Lord of the Worlds. (16)

And the consequence for both will be that they are in the Fire, therein abiding. Such is the reward of evil doers. (17)

O ye who believe! Observe your duty to Allah. And let every soul look to that which it sendeth on before for the morrow. And observe your duty to Allah! Lo! Allah is informed of what ye do. (18)

And be not ye as those who forgot Allah, therefore He caused them to forget their souls. Such are the evil doers. (19)

Not equal are the owners of the Fire and the owners of the Garden. The owners of the Garden, they are the victorious. (20)

If We had caused this Quran to descend upon a mountain, thou (O Muhammad) verily hadst seen it humbled, rent asunder by the fear of Allah. Such similitudes coin We for mankind that haply they may reflect. (21)

He is Allah, than whom there is no other God, the Knower of the invisible and the visible. He is the Beneficent, the Merciful. (22)

He is Allah, than whom there is no other God, the Sovereign Lord the Holy One, Peace, the Keeper of Faith, the Guardian, the Majestic, the Compeller, the Superb. Glorified be Allah from all that they ascribe as partner (unto Him). (23)

He is Allah,

the Creator, the Shaper out of naught, the Fashioner. His are the most beautiful names. All that is in the heavens and the earth glorifieth Him, and He is the Mighty, the Wise. (24)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

Whatever is in the heavens and on earth let it declare the Praises and Glory of Allah: for He is the Exalted in Might the Wise. (1)

It is He who got out the Unbelievers among the People of the Book from their homes at the first gathering (of the forces). Little did ye think that they would get out: and they thought that their fortresses would defend them from Allah! but the (wrath of) Allah came to them from quarters from which they little expected (it) and cast terror into their hearts so that they destroyed their dwellings by their own hands and the hands of the Believers. Take warning then o ye with eyes (to see)! (2)

And had it not been that Allah has decreed banishment for them He would certainly have punished them in this world: and in the Hereafter they shall (certainly) have the Punishment of the Fire. (3)

That is because they resisted Allah and His Apostle: and if anyone resists Allah verily Allah is severe in Punishment. (4)

Whether ye cut down (o ye Muslims!) the tender palm-trees or ye left them standing on their roots it was by leave of Allah and in order that He might cover with shame the rebellious transgressors. (5)

What Allah has bestowed on His Apostle (and taken away) from them for this ye made no expedition with either cavalry or camelry: but Allah gives power to His apostles over any He pleases: and Allah has power over all things. (6)

What Allah has bestowed on His Apostle (and taken away) from the people of the townships belongs to Allah to His Apostle and to kindred and orphans the needy and the wayfarer; in order that it may not (Merely) make a circuit between the wealth among you. So take what the Apostle assigns to you and deny yourselves that which he withholds from you. And fear Allah; for Allah is strict in Punishment. (7)

(Some part is due) to the indigent Muhajirs those who were expelled from their homes and their property while seeking Grace from Allah and (His) Good pleasure and aiding Allah and His Apostle: such are indeed the sincere ones (8)

But those who before them had homes (in Medina) and had adopted the Faith show their affection to such as came to them for refuge and entertain no desire in their hearts for things given to the (latter) but give them preference over themselves even though poverty was their (own lot). And those saved from the covetousness of their own souls they are the ones that achieve prosperity. (9)

And those who came after them say: "Our Lord! Forgive us and our brethren who came before us into the Faith and leave not in our hearts rancor (or sense

of injury) against those who have believed our Lord! Thou art indeed Full of Kindness Most Merciful." (10)

Hast thou not observed the Hypocrites say to their misbelieving brethren among the People of the Book? "If ye are expelled We too will go out with you and we will never hearken to anyone in your affair; and if ye are attacked (in fight) we will help you." But Allah is witness that they are indeed liars. (11)

If they are expelled never will they go out with them; and if they are attacked (in fight) they will never help them; and if they do help them they will turn their backs; so they will receive no help. (12)

Of a truth ye are stronger (than they) because of the terror in their hearts (sent) by Allah. This is because they are men devoid of understanding. (13)

They will not fight you (even) together except in fortified townships or from behind walls. Strong is their fighting (spirit) amongst themselves: thou wouldst think they were united but their hearts are divided: that is because they are a people devoid of wisdom. (14)

Like those who lately preceded them they have tasted the evil result of their conduct and (in the Hereafter there is) for them a grievous Penalty (15)

(Their allies deceived them) like the Evil One when he says to man "Deny Allah"; but when (man) denies Allah (the Evil One) says "I am free of thee: I do fear Allah the Lord of the Worlds!"

(16)

The end of both will be that they will go into the Fire dwelling therein for ever. Such is the reward of wrong-doers. (17)

O ye who believe! Fear Allah and let every soul look to what (provision) he has sent forth for the morrow. Yea fear Allah: for Allah is well-acquainted with (all) they ye do. (18)

And be ye not like those who forget Allah; and He made them forget their own souls! such are the rebellious transgressors! (19)

Not equal are the Companions of the Fire and the Companions of the Garden: it is the Companions of the Garden that will achieve Felicity. (20)

Had We sent down this Quran on a mountain verily thou would have seen it humble itself and cleave asunder for fear of Allah such are the similitudes which We propound to men that they may reflect. (21)

Allah is He than whom there is no other god Who knows (all things) both secret and open; He Most Gracious Most Merciful. (22)

Allah is He than whom there is no other god the sovereign the Holy One the Source of Peace (and Perfection). The Guardian of Faith the Preserver of Safety the Exalted in Might the Irresistible the Supreme: Glory to Allah! (high is He) above the partners they attribute to Him. (23)

He is Allah the Creator the Evolver the Bestower of Forms (or colors). To Him belong the Most Beautiful Names: Whatever is in the heavens and on earth doth declare His Praises and Glory:

and He is the exalted in Might the Wise. (24)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Ce qui est dans les cieux et ce qui est sur la terre glorifient Allah, et Il est le Puissant, le Sage.

2. C'est Lui qui a expulsé de leurs maisons, ceux parmi les gens du Livre qui ne croyaient pas, lors du premier exode. Vous ne pensiez pas qu'ils partiraient, et ils pensaient qu'en vérité leurs forteresses les défendraient contre Allah. Mais Allah est venu à eux par où ils ne s'attendaient point, et a lancé la terreur dans leurs coeurs. Ils démolissaient leurs maisons de leurs propres mains, autant que des mains des croyants. Tirez-en une leçon, ٍ vous êtes doués de clairvoyance.

3. Et si Allah n'avait pas prescrit contre eux l'expatriation, Il les aurait certainement châtiés ici-bas; et dans l'au-delà ils auront le châtiment du Feu.

4. Il en est ainsi parce qu'ils se sont dressés contre Allah et Son messager. Et quiconque se dresse contre Allah... alors, vraiment Allah est dur en punition.

5. Tout palmier que vous avez coupé ou que vous avez laissé debout sur ses racines, c'est avec la permission d'Allah et afin qu'Il couvre ainsi d'ignominie les pervers.

6. Le butin provenant de leurs biens et qu'Allah a accordé sans combat à Son Messager, vous n'y aviez engagé ni chevaux, ni chameaux; mais Allah donne à Ses messagers la domination sur qui Il veut, et Allah est Omnipotent.

7. Le butin provenant [des biens] des habitants

des cités, qu'Allah a accordé sans combat à Son Messager, appartient à Allah, au Messager, aux proches parents, aux orphelins, aux pauvres et au voyageur en détresse, afin que cela ne circule pas parmi les seuls riches d'entre vous. Prenez ce que le Messager vous donne; et ce qu'il vous interdit, absentez-vous en; et craignez Allah car Allah est dur en punition.

8. [Il appartient aussi] aux émigrés besogneux qui ont été expulsés de leurs demeures et de leurs biens, tandis qu'ils recherchaient une grâce et un agrément d'Allah, et qu'ils portaient secours à (la cause d') Allah et à Son Messager. Ceux-là sont les véridiques.

9. Il [appartient également] à ceux qui, avant eux, se sont installés dans le pays et dans la foi, qui aiment ceux qui émigrent vers eux, et ne ressentent dans leurs coeurs aucune envie pour ce que [ces immigrés] ont reçu, et qui [les] préfèrent à eux-mêmes, même s'il y a pénurie chez eux. Quiconque se prémunit contre sa propre avarice, ceux-là sont ceux qui réussissent.

10. Et [il appartient également] à ceux qui sont venus après eux en disant: ‹Seigneur, pardonne-nous, ainsi qu'à nos frères qui nous ont précédés dans la foi; et ne mets dans nos coeurs aucune rancoeur pour ceux qui ont cru. Seigneur, Tu es Compatissant et Très Miséricordieux›.

11. N'as-tu pas vu les hypocrites disant à leurs confrères qui ont mécru parmi les gens du Livre: ‹Si vous êtes chassés, nous partirons certes avec vous et nous n'obéirons jamais à personne contre vous; et

si vous êtes attaqués, nous vous secourrons certes›. Et Allah atteste qu'en vérité ils sont des menteurs.

12. S'ils sont chassés, ils ne partiront pas avec eux; et s'ils sont attaqués, ils ne les secourront pas; et même s'ils allaient à leur secours, ils tourneraient sûrement le dos; puis ils ne seront point secourus.

13. Vous jetez dans leurs coeurs plus de terreur qu'Allah. C'est qu'ils sont des gens qui ne comprennent pas.

14. Tous ne vous combattront que retranchés dans des cités fortifiées ou de dernière des murailles. Leurs dissensions internes sont extrêmes. Tu les croirait unis, alors que leurs coeurs sont divisés. C'est qu'ils sont des gens qui ne raisonnent pas.

15. ils sont semblables à ceux qui, peu de temps avant eux, ont goûté la conséquence de leur comportement et ils auront un châtiment douloureux;

16. ils sont semblables au Diable quand il dit à l'homme: ‹Sois incrédule›. Puis quand il a mécru, il dit: ‹Je te désavoue car redoute Allah, le Seigneur de l'Univers›.

17. Ils eurent pour destinée d'être tous deux dans le Feu pour y demeurer éternellement. Telle est la rétribution des injustes.

18. ش vous qui avez cru! Craignez Allah. Que chaque âme voit bien ce qu'elle a avancé pour demain. Et craignez Allah, car Allah est Parfaitement Connaisseur de ce que vous faites.

19. Et ne soyez pas comme ceux qui ont oublié Allah; [Allah] leur a fait alors oublier leur propres personnes; ceux-là sont les pervers.

20. Ne seront pas égaux les gens du Feu et

les gens du Paradis. Les gens du Paradis sont eux les gagnants.

21. Si Nous avions fait descendre ce Coran sur une montage, tu l'aurais vu s'humilier et se fendre par crainte d'Allah. Et ces paraboles Nous les Nous les citons aux gens afin qu'ils réfléchissent.

22. C'est Lui Allah. Nulle divinité autre que Lui, le Connaisseur de l'Invisible tout comme du visible. C'est Lui, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

23. C'est Lui, Allah. Nulle divinité que Lui; Le Souverain, le Pur, L'Apaisant, Le Rassurant, le Prédominant, Le Tout Puissant, Le Contraignant, L'Orgueilleux. Gloire à Allah! Il transcende ce qu'ils Lui associent.

24. C'est Lui Allah, le Créateur, Celui qui donne un commencement à toute chose, le Formateur. A Lui les plus beaux noms. Tout ce qui est dans les cieux et la terre Le glorifie. Et c'est Lui le Puissant, le Sage.

ترجمه اسپانيايي

1. Lo que está en los cielos y en la tierra glorifica a Alá. Él es el Poderoso, el Sabio.

2. Él es Quien expulsó de sus viviendas a los de la gente de la Escritura que no creían, cuando la primera reunión. No creíais que iban a salir y ellos creían que sus fortalezas iban a protegerles contra Alá. Pero Alá les sorprendió por donde menos lo esp

3. Si Alá no hubiera decretado su destierro, les habría castigado en la vida de acá. En la otra vida, no obstante, sufrirán el castigo del Fuego,

4. por haberse separado de Alá y de Su Enviado. Quien se separa de Alá...

Alá castiga severamente.

5. Cuando talabais una palmera o la dejabais en pie, lo hacíais con permiso de Alá y para confundir a los perversos.

6. No habéis contribuido ni con caballos ni con camellos a lo que, de ellos, ha concedido Alá a Su Enviado. Alá, empero, permite a Sus enviados que dominen a quien Él quiere. Alá es omnipotente.

7. Lo que Alá ha concedido a Su Enviado, de la población de las ciudades, pertenece a Alá, al Enviado. a sus parientes, a los huérfanos, a los pobres y al viajero. Para que no vaya de nuevo a parar a los que de vosotros ya son ricos. Pero, si el Enviado o

8. A los emigrados necesitados, que fueron expulsados de sus hogares y despojados de sus bienes cuando buscaban favor de Alá y satisfacerle, auxiliar a Alá y a Su Enviado. Ésos son los veraces.

9. Los ya establecidos en la Casa y en la fe desde antes de su llegada, aman a los que han emigrado a ellos, no codician lo que se les ha dado y les prefieren a sí mismos, aun si están en la penuria. Los que se guarden de su propia codicia, ésos son quien

10. Quienes vinieron después de ellos, dicen: «¡Señor! ¡Perdónanos, a nosotros y a nuestros hermanos que nos han precedido en la fe! ¡Haz que no abriguen nuestros corazones rencor a los que creen! ¡Señor! Tú eres manso, misericordioso».

11. ¿No has visto a los hipócritas, que dicen a sus hermanos infieles de

los de la gente de la Escritura: «Si os expulsan, nos iremos, ciertamente, con vosotros, y nunca obedeceremos a nadie que nos mande algo contra vosotros. Y si os atacan, ciertamente,

12. Si son expulsados, no se irán con ellos. Si son atacados, no les auxiliarán. Y aun suponiendo que les auxiliaran, seguro que volvían la espalda. Luego, no serán auxiliados.

13. Infundís en sus pechos más terror que Alá. Es que son gente que no comprende.

14. No combatirán unidos contra vosotros, sino en poblados fortificados o protegidos por murallas. Sus disensiones internas son profundas. Les creéis unidos, pero sus corazones están desunidos. Es que son gente que no razona.

15. Como los que fueron poco antes que ellos. Gustaron la gravedad de su conducta y tendrán un castigo doloroso.

16. Como el Demonio cuando dice al hombre: «¡No creas!». Y, cuando ya no cree, dice: «Yo no soy responsable de ti. Yo temo a Alá, Señor del universo».

17. Su fin será el Fuego, eternamente. Ésa es la retribución de los impíos.

18. ¡Creyentes! ¡Temed a Alá! ¡Que cada uno considere lo que prepara para Mañana! ¡Temed a Alá! Alá está bien informado de lo que hacéis.

19. No seáis como quienes, habiendo olvidado a Alá, hace Él que se olviden de sí mismos. Esos tales son los perversos.

20. No son iguales los moradores del Fuego y los moradores del Jardín. Los moradores del Jardín son los que triunfan.

21. Si hubiéramos hecho descender este Corán en una montaña, habrías visto a

ésta humillarse y henderse por miedo a Alá. Proponemos a los hombres estos símiles. Quizás, así, reflexionen.

22. Es Alá -no hay más dios que Él-, el Conocedor de lo oculto y de lo patente. Es el Compasivo, el Misericordioso.

23. Es Alá -no hay más dios que Él-, el Rey, el Santísimo, la Paz, Quien da Seguridad, el Custodio, el Poderoso, el Fuerte, el Sumo. ¡Gloria a Alá! ¡Está por encima de lo que Le asocian!

24. Es Alá, el Creador, el Hacedor, el Formador. Posee los nombres más bellos. Lo que está en los cielos y en la tierra Le glorifica. Es el Poderoso, el Sabio.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Alles, was in den Himmeln, und alles, was auf Erden ist, preist Allah; und Er ist der Allmنchtige, der Allweise.

2. Er ist es, Der diejenigen von dem Volk der Schrift, die unglنubig waren, austrieb aus ihren Heimstنtten bei dem ersten Heerbann. Ihr glaubtet nicht, daك sie hinausziehen würden, und sie dachten, daك ihre Burgen sie beschützen würden gegen Allah. Doch Allah kam über sie, von wo sie es nicht erwarteten, und warf Schrecken in ihre Herzen, so daك sie ihre Hنuser zerstِrten mit ihren eigenen Hنnden und den Hنnden der Glنubigen. So zieht eine Lehre daraus, o die ihr Augen habt.

3. Und wنre es nicht so gewesen, daك Allah für sie Verbannung angeordnet hatte, Er hنtte sie sicherlich hienieden bestraft, und im Jenseits wird ihnen die Strafe des Feuers.

4. Dies, weil sie sich Allah widersetzten und

Seinem Gesandten; und wer sich Allah widersetzt - wahrlich, dann ist Allah streng im Strafen.

5. Was ihr umgehauen habt an Palmen oder auf ihren Wurzeln stehen lieكet, es geschah mit Allahs Erlaubnis und damit Er die _bertreter in Schmach stürze.

6. Und was Allah Seinem Gesandten als Beute von ihnen gegeben hat, ihr habt weder Roك noch Kamel dazu angespornt; aber Allah gibt Seinen Gesandten Gewalt über wen Er will: und Allah vermag alle Dinge zu tun.

7. Was Allah Seinem Gesandten als Beute von den Bewohnern der Stنdte gegeben hat, das ist für Allah und für den Gesandten und für die nahen Verwandten und die Waisen und die Armen und den Wanderer, damit es nicht bloك bei den Reichen unter euch die Runde mache. Und was euch der Gesandte gibt, nehmt es: und was er euch untersagt, enthaltet euch dessen. Und fürchtet Allah; wahrlich, Allah ist streng im Strafen.

8. (Es ist) für die armen Flüchtlinge, die von ihren Heimstنtten und ihren Besitztümern vertrieben wurden, indes sie nach Allahs Huld und Wohlgefallen trachteten und Allah und Seinem Gesandten beistanden. Diese sind die wahrhaft Treuen.

9. Und jene, die vor ihnen in der Stadt wohnten und im Glauben (beharrten), lieben jene, die bei ihnen Zuflucht suchten, und finden in ihrer Brust keinen Wunsch nach dem, was ihnen gegeben ward, sondern sehen (die Flüchtlinge gern) vor sich selber bevorzugt, auch wenn sie selbst in Dürftigkeit sind. Und wer vor seiner eignen Habsucht bewahrt ist - das sind die Erfolgreichen.

10. Und die nach ihnen kamen,

sprechen: «Unser Herr, vergib uns und unseren Brüdern, die uns im Glauben vorangingen, und lasse in unseren Herzen keinen Groll gegen die Glنubigen. Unser Herr! Du bist fürwahr gütig, barmherzig.»

11. Hast du nicht die beobachtet, die Heuchler sind? Sie sprechen zu ihren Brüdern, die unglنubig sind unter dem Volk der Schrift: «Wenn ihr vertrieben werdet, so werden wir sicherlich mit euch ziehen, und wir werden nie jemandem gegen euch gehorchen; und wenn ihr angegriffen werdet, so werden wir euch sicherlich helfen.» Doch Allah ist Zeuge, daك sie gewiكlich Lügner sind.

12. Wenn sie vertrieben werden, sie würden nie mit ihnen ausziehen; und wenn sie angegriffen werden, sie würden ihnen niemals helfen. Und helfen sie ihnen schon, so werden sie sicherlich den Rücken wenden; und dann sollen sie (selbst) keine Hilfe finden.

13. Wahrlich, sie hegen grِكere Furcht vor euch in ihren Herzen als vor Allah. Dies, weil sie ein Volk sind, das nicht begreift.

14. Sie würden euch nicht bekنmpfen - nicht einmal alle zusammen -, auكer in befestigten Stنdten oder hinter Mauern, (obgleich) ihre Heldentaten untereinander groك sind. Du würdest denken, sie seien eine Einheit, aber ihre Herzen sind geteilt. Dies, weil sie ein Volk sind, das keine Einsicht hat,

15. Gleich jenen, die kurz vor ihnen die bِsen Folgen ihrer Handlungsweise kosteten. Und für sie ist qualvolle Strafe.

16. Gleich Satan, wenn er zu dem Menschen spricht: «Sei unglنubig!»; ist er aber unglنubig, so spricht er: «Ich habe nichts mit dir zu schaffen, denn ich fürchte Allah, den Herrn der Welten.»

17.

Und das Ende beider wird sein, daك sie im Feuer sein werden und darin bleiben. Das ist der Lohn der Frevler.

18. O die ihr glaubt, fürchtet Allah; und eine jede Seele schaue nach dem, was sie für morgen vorausschickt. Und fürchtet Allah; Allah ist wohl kundig dessen, was ihr tut.

19. Und seid nicht gleich jenen, die Allah vergaكen und die Er darum ihre eignen Seelen vergessen lieك. Das sind die _bertreter.

20. Nicht gleich sind die Bewohner des Feuers und die Bewohner des Gartens. Es sind die Bewohner des Gartens, die erfolgreich sind.

21. Hنtten Wir diesen Koran auf einen Berg herabgesandt, du hنttest gesehen, wie er sich demütigte und sich spaltete aus Furcht vor Allah. Solche Gleichnisse stellen Wir für die Menschen, auf daك sie sich besinnen.

22. Er ist Allah, auكer Dem es keinen Gott gibt, der Wisser des Ungesehenen und des Sichtbaren. Er ist der Gnنdige, der Barmherzige.

23. Er ist Allah, auكer Dem es keinen Gott gibt, der Kِnig, der Heilige, der Eigner des Friedens, der Gewنhrer von Sicherheit, der Beschützer, der Allmنchtige, der Verbesserer, der Majestنtische. Hoch erhaben ist Allah über all das, was sie anbeten!

24. Er ist Allah, der Schِpfer, der Bildner, der Gestalter. Sein sind die schِnsten Namen. Alles, was in den Himmeln und auf Erden ist, preist Ihn, und Er ist der Allmنchtige, der Allweise.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Glorifica Allah ciò che è nei cieli e ciò che è sulla terra . Egli è eccelso, saggio.

2. Egli

è Colui che ha fatto uscire dalle loro dimore , in occasione del primo esodo , quelli fra la gente della Scrittura che erano miscredenti. Voi non pensavate che sarebbero usciti, e loro credevano che le loro fortezze li avrebbero difesi contro Allah. Ma Allah li raggiunse da dove non se Lo aspettavano e gettò il terrore nei loro cuori: demolirono le loro case con le loro mani e con il concorso delle mani dei credenti Traetene dunque una lezione, o voi che avete occhi per vedere.

3. E se Allah non avesse decretato il loro bando, li avrebbe certamente castigati in questa vita: nell'altra vita avranno il castigo del Fuoco,

4. poiché si opposero ad Allah e al Suo Inviato. E quanto a chi si oppone ad Allah..., invero Allah è severo nel castigo!

5. Tutte le palme che abbatteste e quelle che lasciaste ritte sulle loro radici, fu con il permesso di Allah , affinché Egli copra gli empi di ignominia.

6. Il bottino che Allah concesse [spetta] al Suo Inviato; non faceste correre [per conquistarlo] né cavalli, né cammelli . Allah fa trionfare i Suoi Inviati su chi vuole, e Allah è onnipotente.

7. Il bottino che Allah concesse al Suo Inviato, sugli abitanti delle città, appartiene ad Allah e al Suo Inviato, ai [suoi] famigliari, agli orfani, ai poveri e al viandante diseredato, cosicché non sia diviso tra i ricchi fra di voi. Prendete quello che il Messaggero vi dà e astenetevi da quel che vi nega e temete Allah. In

verità Allah è severo nel castigo.

8. [Appartiene] inoltre agli emigrati bisognosi che sono stati scacciati dalle loro case e dai loro beni poiché bramavano la grazia e il compiacimento di Allah, ausiliari di Allah e del Suo Inviato: essi sono i sinceri;

9. e [appartiene] a quanti prima di loro abitavano il paese e [vivevano] nella fede, che amano quelli che emigrarono presso di loro e non provano in cuore invidia alcuna per ciò che hanno ricevuto e che [li] preferiscono a loro stessi nonostante siano nel bisogno. Coloro che si preservano dalla loro stessa avidità, questi avranno successo.

10. Coloro che verranno dopo di loro diranno: « Signore, perdona noi e i nostri fratelli che ci hanno preceduto nella fede, e non porre nei nostri cuori alcun rancore verso i credenti. Signor nostro, Tu sei dolce e misericordioso.

11. Non hai visto gli ipocriti, mentre dicevano ai loro alleati miscredenti fra la gente della Scrittura: « Se sarete scacciati, verremo con voi e rifiuteremo di obbedire a chiunque contro di voi. Se sarete attaccati vi porteremo soccorso» ? Allah è testimone che in verità sono bugiardi.

12. Se verranno scacciati, essi non partiranno con loro, mentre se saranno attaccati non li soccorreranno, e quand' anche portassero loro soccorso, certamente volgerebbero le spalle e quindi non li aiuterebbero affatto.

13. Voi mettete nei loro cuori più terrore che Allah Stesso, poiché invero è gente che non capisce.

14. Vi combatteranno uniti solo dalle loro fortezze o dietro le mura. Grande è l'acrimonia che regna

tra loro. Li ritieni uniti, invece i loro cuori sono discordi: è gente che non ragiona.

15. Sono simili a coloro che di poco li precedettero : subirono le conseguenze del loro comportamento: riceveranno doloroso castigo.

16. [Furono traditi] come quando Satana disse all'uomo: « Non credere»; ma quando questo fu miscredente gli disse: «Ti sconfesso, io temo Allah, il Signore dei mondi».

17. La fine di entrambi sarà nel Fuoco, in cui rimarranno in perpetuo. Ecco il compenso degli ingiusti.

18. O voi che credete, temete Allah e che ognuno rifletta su ciò che avrà preparato per l'indomani. Temete Allah: in verità Allah è ben informato di quello che fate.

19. Non siate come coloro che dimenticano Allah e cui Allah fece dimenticare se stessi. Questi sono i malvagi.

20. Non saranno uguali i compagni del Fuoco e i compagni del Giardino: i compagni del Giardino avranno la beatitudine.

21. Se avessimo fatto scendere questo Corano su una montagna, l'avresti vista umiliarsi e spaccarsi per il timor di Allah. Ecco gli esempi che proponiamo agli uomini affinché riflettano.

22. Egli è Allah, Colui all'infuori del Quale non c'è altro dio, il Conoscitore dell'invisibile e del palese. Egli è il Compassionevole, il Misericordioso;

23. Egli è Allah, Colui all'infuori del Quale non c'è altro dio, il Re, il Santo, la Pace, il Fedele, il Custode, l'Eccelso, Colui che costringe al Suo volere, Colui che è cosciente della Sua grandezza. Gloria ad Allah, ben al di là di quanto Gli associano.

24. Egli è Allah, il

Creatore, Colui che dà inizio a tutte le cose, Colui che dà forma a tutte le cose. A Lui [appartengono] i nomi più belli. Tutto ciò che è nei cieli e sulla terra rende gloria a Lui. Egli è l'Eccelso, il Saggio.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Xвaлит Aллaxa тo, чтo в нeбecax, и тo, чтo нa зeмлe. Oн - Вeликий, Мyдpый!

2. Oн - тoт, ктo вывeл тex из oбладaтeлeй пиcaния, ктo нe вepoвaл, из иx oбитaлищ пpи пepвoм coбpaнии. Bы нe дyмaли, чтo oни yйдyт, и oни дyмaли, чтo иx зaщитят иx кpeпocти oт Aллaxa. Aллax пpишeл к ним oттyдa, oткyдa oни нe paccчитывaли, и ввepг в иx cepдцa cтpax. Oни paзpyшaют cвoи дoмa cвoими pyкaми и pyкaми вepyющиx. Haзидaйтecь, oблaдaющиe зpeниeм!

3. Ecли бы Aллax нe пpeдпиcaл им выceлeния, тo Oн нaкaзaл бы иx в ближaйшeм миpe, a в пocлeднeм им - нaкaзaниe oгня.

4. Этo - зa тo, чтo oни oткoлoлиcь oт Aллaxa и Eгo пocлaнникa, a ктo oткaлывaeтcя oт Aллaxa..., тo вeдь Aллax cилeн в нaкaзaнии!

5. Чтo вы cceкли из пaльм или ocтaвили cтoящим нa cвoиx кopняx, - тo пo coизвoлeнию Aллaxa и чтoбы Oн пocpaмил нeчecтивыx.

6. И чтo дaл Aллax в дoбычy oт ниx Cвoeмy пocлaнникy, для этoгo нe пpиxoдилocь вaм гнaть ни кoнeй, ни вepблюдoв, нo Aллax дaeт влacть Cвoим пocлaнникaм, нaд кeм xoчeт. Aллax мoщeн нaд кaждoй вeщью!

7. Чтo дaл Aллax в дoбычy пocлaнникy Cвoeмy oт oбитaтeлeй ceлeний, - тo пpинaдлeжит Aллaxy, и пocлaнникy, и близким, и cиpoтaм, и бeдным, и пyтникy, чтoбы

нe oкaзaлocь этo pacпpeдeлeниeм мeждy бoгaтыми y вac. И чтo дapoвaл вaм пocлaнник, тo бepитe, a чтo oн вaм зaпpeтил, oт тoгo yдepжитecь. И бoйтecь Aллaxa, вeдь Aллax cилeн нaкaзaниeм!

8. ... бeднякaм, выceлившимcя, кoтopыe изгнaны из cвoиx зeмeль и имyщecтвa в пoиcкax щeдpocти oт Aллaxa и pacпoлoжeния для пoмoщи Aллaxy и Eгo пocлaнникy. Эти - пpaвдивыe!

9. Te, кoтopыe yтвepдилиcь в cвoeм жилищe и вepe дo ниx, любят выceлившиxcя к ним и нe нaxoдят в гpyди cвoeй никaкoй нyжды к тoмy, чтo им дapoвaнo. Oни дaют пpeдпoчтeниe пpeд coбoй, xoтя бы и былo y ниx cтecнeниe. Kтo oбeзoпaшeн oт cкyпocти caмoгo ceбя, - тe cчacтливы!

10. Te, кoтopыe пpишли пocлe ниx, гoвopят: "Гocпoди, пpocти нaм и нaшим бpaтьям, кoтopыe oпepeдили нac в вepe! He yтвepждaй в cepдцax нaшиx злoбы к тeм, кoтopыe yвepoвaли. Гocпoди нaш! Beдь Tы - Кpoткий, Милocтивый!"

11. Paзвe ты нe видeл тex, кoтopыe лицeмepят, кaк oни гoвopят cвoим бpaтьям из oблaдaтeлeй пиcaния, кoтopыe нe yвepoвaли: "Ecли вы бyдeтe изгнaны, тo мы выйдeм вмecтe c вaми и нe пoдчинимcя из-зa вac никoгдa никoмy. Ecли c вaми бyдyт cpaжaтьcя, мы нeпpeмeннo пoмoжeм вaм". A Aллax cвидeтeльcтвyeт, чтo oни лжeцы!

12. Ecли oни бyдyт изгнaны, тo oни нe выйдyт вмecтe c ними; ecли c ними бyдyт cpaжaтьcя, тo oни им нe пoмoгyт, a ecли oни и пoмoгyт, тo oбpaтят тыл, и нe бyдeт им пoмoщи.

13. Beдь вы cтpaшнee в иx дyшax, чeм Aллax. Этo - зa тo, чтo oни - нapoд, кoтopый нe paзyмeeт.

14. Oни нe бyдyт cpaжaтьcя c вaми вce,

a тoлькo в yкpeплeнныx ceлeнияx или из-зa cтeн. Яpocть иx мeждy ними cильнa: ты дyмaeшь, чтo oни вмecтe, a cepдцa иx вpoзь. Этo - зa тo, чтo oни - нapoд, кoтopый нe пoнимaeт.

15. Haпoдoбиe тex, чтo были дo ниx нeдaвнo: oни вкycили злoвpeднocть cвoиx дeл, и им - мyчитeльнoe нaкaзaниe.

16. Haпoдoбиe caтaны: вoт oн cкaзaл чeлoвeкy: "Бyдь нeвepным!" A кoгдa тoт cтaл нeвepным, oн cкaзaл: "Я oтpeкaюcь oт тeбя. Я бoюcь Aллaxa, Гocпoдa миpoв!"

17. И зaвepшeниeм для ниx oбoиx былo тo, чтo oни - в oгнe, вeчнo пpeбывaя тaм. Taкoвo вoздaяниe нeпpaвeдным!

18. O вы, кoтopыe yвepoвaли! Бoйтecь Aллaxa, и пycть дyшa пocмoтpит, чтo oнa yгoтoвaлa paньшe нa зaвтpa. Бoйтecь Aллaxa, вeдь Aллax cвeдyщ в тoм, чтo вы дeлaeтe!

19. He бyдьтe, кaк тe, кoтopыe зaбыли Aллaxa, и Aллax зacтaвил их зaбыть caмиx ceбя. Oни - pacпyтники.

20. He paвны oбитaтeли oгня и oбитaтeли paя. Oбитaтeли paя, oни - дocтигшиe ycпexa.

21. Ecли бы Mы низвeли этoт Kopaн нa гopy, ты бы yвидeл ee cмиpeннo pacкoлoвшeйcя oт cтpaxa пpeд Aллaxoм. Taкoвы пpитчи, кoтopыe Mы пpeдлaгaeм людям, - мoжeт быть, oни oдyмaютcя!

22. Oн - Aллax, нeт бoжecтвa, кpoмe Heгo, знaющий cкpытoe и coзepцaeмoe. Oн - Милocтивый, Милocepдный!

23. Oн - Aллax, нeт бoжecтвa, кpoмe Heгo, Цapь, Святoй, Миpный, Вepный, Оxpaнитeль, Вeликий, Мoгyчий, Пpeвoзнeceнный; xвaлa Aллaxy, пpeвышe Oн тoгo, чтo oни пpидaют Eмy в coyчacтники!

24. Oн - Aллax, Твopeц, Сoздaтeль, Обpaзoвaтeль. У Heгo caмыe пpeкpacныe имeнa. Xвaлит Eгo тo, чтo в нeбecax и нa зeмлe. Oн - Вeликий, Мyдpый!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm

Allah adiyle.

1- Tenzîh eder Allah' ne varsa gِklerde ve ne varsa yeryüzünde ve odur üstün, hüküm ve hikmet sâhibi.

2- ضyle bir mâbuttur ki kitap ehlinden kâfir olanlar, ilk defa toplanmalar için ülkelerinden çkard; siz, onlarn çkacaklarn hiç sanmazdnz, onlar da üphesiz ki kaleleri, kendilerini Allah'tan korur sanrlard. Derken Allah, onlarn hesaplamadklar yerden gelip çatt da yüreklerine deh etli bir korku dü ürdü, evlerini, kendi elleriyle ve inananlarn elleriyle ykmadalar, artk ibret aln ey can gِzü açk olanlar.

3- Ve eًer Allah, onlara sürgünü takdîr etmemi olsayd elbette onlar dünyâda azaplandrrd; ve onlara, âhirette de ate le azap var.

4- Bu da, onlarn, üphe yok ki Allah'a ve Peygamberine kar gelmelerindendir ve kim Allah'a kar gelirse bilsin ki artk Allah, pek çetin azâp eder.

5- Güzelim hurmalardan kestikleriniz de, kesmeyip ِyle boy atm bir halde braktklarnz da Allah'n izniyledir gerçekten ve bu da, buyruktan çkanlar hor-hakir bir hâle getirmesi içindir.

6- Ve Allah'n, onlarn mallarndan, Peygamberine verdiًi eyler için siz, gerçekten de ne deve sürdünüz, ne at oynattnz ve fakat Allah, peygamberlerini, dilediًi kimselerin üstüne atp üstün eder ve Allah'n, her eye gücü yeter.

7- Allah'n, fethedilen kِylerin mallarndan Peygamberine verdiًi ganîmetler artk Allah'ndr ve Peygamberin ve yaknlarn ve yetimlerin ve yoksullarn ve yolda kalm larn; bu da, o maln, sizin içinizdeki zenginlerin ellerinde devreden bir mal, bir sermâye olmamas içindir ve Peygamber, size ne verirse aln onu ve neden vazgeçmenizi emrederse vazgeçin ondan ve çekinin Allah'tan; üphe yok ki Allah'n azâb çetindir.

8- O mallar, yurtlarndan gِçenlerin yoksullarna âittir; onlar, ülkelerinden çkarlm lar, mallarndan ayrlm lar, Allah'tan ancak bir

lütuf ve râzlk dileyegelmi lerdir ve Allah'a ve Peygamberine yardm etmi lerdir; on-lardr gerçeklerin ta kendileri.

9- Ve onlarn gِçmesinden ِnce yurtlarn hazrlayp orasn bir îman konaً haline getirenlere ve yurtlarna gِçenleri sevenlere ve onlara verilen eylere kar gِnüllerinde bir ihtiyaç, bir istek duymayanlara ve ihtiyaçlar bile olsa onlar kendilerinden üstün tutanlara gelince: Ve kim, nefsinin hrsndan, kskançlk ve nekesliًinden geçerse gerçekten de o çe it kimselerdir kurtulanlarn, muratlarna erenlerin ta kendileri.

10- Ve onlardan sonra gelenler de Rabbimiz derler, suçlarmz ِrt bizim ve bizden ِnce inanan karde lerimize ve inananlara kar gِnlümüze bir kin, bir haset verme; Rabbimiz, üphe yok ki sen esirgeyicisin, rahîmsin.

11- Bakmaz msn münâfk olanlara, kitap ehlinden kâfir olan karde lerine, andolsun ki derler, siz yurdunuzdan çkarlrsanz biz de mutlaka sizinle berâber çkarz ve aleyhinizde itâat etmeyiz hiç kimseye ebedîyen ve eًer sizinle sava rlarsa elbette size yardm ederiz ve Allah, tanklk eder ki onlar, üphe yok, yalanclardr elbet.

12- Ve andolsun ki çkarlrlarsa yurtlarndan onlarla berâber çkmazlar ve andolsun ki sava lrsa onlarla, yardm etmezler onlara ve andolsun ki yardm etseler bile artlarn dِnüp kaçarlar mutlaka, sonra da onlara hiçbir kimse yardm etmez.

13- Mutlaka gِnüllerinde, Allah'tan ziyâde sizin korkunuz vardr, bu da, üphe yok ki anlamayan bir topluluk olmalarndandr.

14- Onlarn, hepsi birden sizinle sava mazlar, ancak müstahkem yerlerde, yahut da surlarn ardnda çarp rlar; onlarn gücü kuvveti, aralarnda çetindir, onlar bir topluluk sanrsn ama gِnülleri daًnktr, ayr-ayrdr; bu da akl etmez bir topluluk olmalarndandr.

15- Onlar, kendilerinden az ِnce gelip de yaptklar i in vebâlini tatm olanlara benzerler ve onlara elemli bir azap var.

16- قeytan gibi,

hani insana, kâfir ol der de insan kâfir oldu muydu, üphe yok ki der, ben senden tamâmyla uzaًm, üphe yok ki ben, âlemlerin Rabbi Allah'tan korkarm.

17- Derken ikisinin de sonlar u olur: قüphe yok ki ikisi de, ebedî kalmak üzere ate e girerler ve budur zulmedenlerin cezâs.

18- Ey inananlar, saknn Allah'tan ve herkes, yarn için ne hazrlad, ona baksn ve çekinin Allah'tan; üphe yok ki Allah, ne yapyorsanz hepsinden haberdar.

19- Ve o ki ilere benzemeyin ki Allah' unutmu lar da o da, kendilerini unutturmu tur onlara; onlardr, buyruktan çkanlarn ta kendileri.

20- Bir deًildir cehennem ehli ve cennet ehli; cennet ehlidir kurtulup üst olanlarn, kutluluًa erip muratlarn bulanlarn ta kendileri.

21- Bu Kur'ân', bir daًn üstüne indirseydik elbette gِrürdün ki daً, Allah korkusundan eًilip çatlam paramparça olmu ve i te insanlara bu ِrnekleri, dü ünsünler diye getirmedeyiz.

22- O, bir Allah'tr ki yoktur ondan ba ka tapacak; gizliyi de bilir, gِrüneni de, odur rahman ve rahîm.

23- O, bir Allah'tr ki yoktur ondan ba ka tapacak; her eye sâhiptir, ayplardan ve noksanlardan ardr, kullarn esenliًe erdirir ve kendi esendir, kullarna zulmetmez ve onlar emniyete ula trr, her eyi gِrüp gِzetir, üstündür, saltanatnda mutlaktr ve iradesini geçirir de snklar onarr ve eksikleri tamamlar, ululuk ssdr ve ulu sfatlara lâyktr; münezzehtir, yücedir Allah, irk ko anlarn irk ko tuklar eylerden.

24- O Allah, yaratandr, vâredip olgunla trandr, sûret verendir, onundur bütün güzel adlar; tenzîh eder onu ne varsa gِklerde ve ne varsa yeryüzünde ve odur üstün, hüküm ve hikmet sâhibi.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. Göylərdə və yerdə nə varsa, (hamısı) Allahı təqdis edib

şə'ninə tə'riflər deyər. O, yenilməz qüvvət sahibi, hikmət sahibidir!

2. Kitab əhlindən kafir olanları (Mədinə ətrafında yaşayıb Muhəmməd əleyhissəlamın peyğəmbərliyini inkar edən Bəni Nəzir qəbiləsini) ilk dəfə (bir yerə) toplayıb öz yurdundan çıxardan (Şama sürgün edən) Odur. (Ey mö'minlər!) Siz onların (öz yurdundan) çıxacaqlarını güman etmirdiniz. Onlar isə öz qalalarının onları Allahdan (Allahın əzabından) qoruyacağını zənn edirdilər. Amma Allah (Allahın əzabı) onlara gözləmədikləri yerdən gəlib ürəklərinə qorxu saldı. Belə ki, onlar evlərini həm öz əlləri, həm də mö'minlərin əlləri ilə uçurdub dağıdırdılar. Ey bəsirət sahibləri! (Bəni Nəzir qəbiləsinin başına gələnlərdən) ibrət alın!

3. Əgər Allah onlara (yurdlarından çıxardılıb) sürgün olunmağı hökm etməsəydi, onları dünyada mütləq (başqa bir) əzaba düçar edərdi. Axirətdə isə onları cəhənnəm əzabı gözləyir!

4. Bu onların Allaha və Onun Peyğəmbərinə asi olmalarına görədir. Kim Allaha asi olsa (bilsin ki), Allahın cəzası çox şiddətlidir!

5. (Ey mö'minlər! Sizin kafirlərə məxsus olan) hər hansı bir xurma ağacını kəsməyiniz, yaxud (toxunmayıb) onu kökü üstündə salamat qoymağınız Allahın iznilədir. Və bu (Allahın öz Rəbbinə asi olan) fasiqləri rüsvay etməsi üçündür.

6. (Ey mö'minlər!) Allahın onların (Bəni Nəzər qəbiləsinin) mallarından ?z Peyğəmbərinə verdiyi qənimət üçün siz onların üstünə nə at, nə də dəvə sürdünüz. Lakin Allah ?z peyğəmbərini istədiyi kimsələr üzərində hakim edər. Allah hər şeyə qadirdir!

7. Allah ?z Peyğəmbərinə (fəth olunmuş) məmləkətlərin əhalisindən (dinc yolla) verdiyi qənimət Allaha, Peyğəmbərə, (Muhəmməd əleyhissəlama yaxın olan) qohum-əqrabaya, yetimlərə, yoxsullara və (pulu qurtarıb yolda qalan) müsafirə (yolçulara) məxsusdur. Bu ona görədir ki, (həmin mal-dövlət) içərinizdəki zənginlər arasında əldən-ələ dolaşan bir sərvət olmasın (ondan yoxsullar da faydalansın). Peyğəmbər sizə nə

verirsə, onu götürün; nəyi qadağan edirsə, ondan əl çəkin. Allahdan qorxun. Həqiqətən, Allahın cəzası çox şiddətlidir.

8. (Bu qənimət) yurdlarından qovulub çıxardılmış, Allahdan mərhəmət və riza diləyən, Allaha və Onun Peyğəmbərinə kömək edən yoxsul mühacirlərə məxsusdur. Onlar (imanlarında, sözlərində və işlərində) doğru olan kimsələrdir!

9. Onlardan (mühacirlərdən) əvvəl (Mədinədə) yurd salmış və (Muhəmməd əleyhissəlama qəlbən) iman gətirirmiş kimsələr (ənsar) öz yanlarına (şəhərlərinə) mühacirət edənləri sevər, onlara verilən qənimətə görə ürəklərində həsəd (qəzəb) duymaz, özləri ehtiyac içində olsalar belə, onları özlərindən üstün tutarlar. (Allah tərəfindən) nəfsinin xəsisliyindən (tamahından) qorunub saxlanılan kimsələr - məhz onlar nicat tapıb səadətə (Cənnətə) qovuşanlardır!

10. Onlardan (mühacirlərdən və ənsarlardan) sonra gələnlər belə deyirlər: "Ey Rəbbimiz! Bizi və bizdən əvvəlki iman gətirmiş (din) qardaşlarımızı bağışla. Bizim qəlblərimizdə iman gətirənlərə qarşı kinə (həsədə) yer vermə. Ey Rəbbimiz! Sən, həqiqətən, şəfqətlisən, mərhəmətlisən!"

11. (Ya Peyğəmbər) Məgər kitab əhlindən kafir olan qardaşlarına: "Əgər (siz öz yurdunuzdan) çıxarılsanız, biz də sizinlə birlikdə mütləq (yurdumuzdan) çıxacaq, sizin əleyhinizə heç vaxt heç kəsə qoşulub tabe olmayacağıq. Əgər (mö'minlər) sizinlə vuruşsalar, şübhəsiz ki, sizə yardım edəcəyik!" - deyən münafiqləri görmədinmi? Allah onların xalis yalançı olduğuna şahiddir!

12. And olsun ki, əgər onlar (Bəni Nəzər qəbiləsi) yurdlarından çıxarılsalar, (münafiqlər) onlarla birlikdə (öz yurdlarından) çıxmazlar. Əgər (mö'minlər) onlarla vuruşsalar, (münafiqlər) onlara (yəhudilərə) kömək etməzlər. Yox, əgər (münafiqlər) onlara yardım etmiş olsalar, (özləri məğlubiyyətə uğrayaraq) arxa çevirib qaçar, sonra da onlara (Bəni Nəzir qəbiləsinə) heç bir kömək olunmaz!

13. (Ey mö'minlər!) Onların (münafiqlərlə yəhudilərin) ürəklərinə qorxu salan Allahdan çox sizsiniz. Bu isə onların (Allahın əzəmət və heybətini) anlamaz bir qövm olduqlarına görədir.

14. Onlar (münafiqlərlə yəhudilər) hamılıqla sizə qarşı ancaq möhkəm şəhərlərdə (kəndlərdə), yaxud divar arxasında (qala içərisində) olarkən döyüşərlər (başqa şəraitdə sizinlə vuruşmağa cür'ət etməzlər). Onların öz aralarındakı vuruşmaları (və düşmənçilikləri) isə çox güclüdür. (Ya Peyğəmbər!) Sən onların əlbir olduqlarını güman edirsən, lakin onların qəlbləri dağınıqdır. Bunun səbəbi onların ağılsız bir qövm olmalarıdır.

15. Onlar özlərindən bir az əvvəl əməllərinin cəzasını (dünyada) dadmış kimsələrə (Bədrdə məğlub olmuş Məkkə müşriklərinə) bənzəyirlər. Onları (axirətdə) şiddətli bir əzab gözləyir.

16. (Münafiqlər Bəni Nəzir yəhudilərini aldatması) Şeytana (Şeytanın insanı aldatmasına) bənzəyir. O, insana: "Kafir ol !" - deyər. (İnsan) kafir olan kimi (Şeytan onu qoyub qaçaraq): "Mənim səninlə heç bir əlaqəm yoxdur. Mən aləmlərin Rəbbi olan Allahdan qorxuram!" - deyər.

17. Onların hər ikisinin (Şeytanla onun aldatdığı adamın, eləcə də münafiqlərlə Bəni Nəzir qəbiləsinin) aqibəti cəhənnəm odu içində həmişəlik qalmaqdır. Zalımların (kafirlərin) cəzası budur!

18. Ey iman gətirənlər! Allahdan qorxun! Hər kəs sabah üçün nə etdiyinə (axirət üçün özünə nə hazırladığına) nəzər salsın. Allahdan qorxun. Həqiqətən, Allah etdiklərinizdən xəbərdardır!

19. Allahı unutduları üçün Allahın da onları özlərinə unutdurduğu (xeyirlərini başa düşməyən) kimsələrə bənzəməyin! Onlar (Allahın itaətindən çıxmış) fasiqlərdir!

20. Cəhənnəm əhli ilə cənnət əhli eyni ola bilməz. Cənnət əhli nicat tapıb (əbədi) səadətə qovuşanlardır!

21. (Ya Peyğəmbər!) Əgər Biz bu Qur'anı bir dağa nazil etsəydik, sən onun Allahın qorxusundan (kiçildiyini) parça-parça olduğunu görərdin (halbuki ağıl və ruh sahibi olan insan onun öyüd-nəsihətlərindən ibrət almır). Biz bu misalları insanlar üçün çəkirik ki, bəlkə, düşünələr.

22. O ?zündən başqa heç bir tanrı olmayan, gizlini də, aşkarı da bilən Allahdır. O rəhmlidir, mərhəmətlidir!

(Allah dünyada bütün bəndələrinə rəhm edən Rəhman, axirətdə isə yalnız mö'minləri bağışlayan Rəhimdir!)

23. O ?zündən başqa heç bir tanrı (mə'bud) olmayan, (bütün məxluqatın) ixtiyar sahibi, müqəddəs (pak) olan, (bəndələrinə) salamatlıq, əmin-amanlıq bəxş edən, (hər şeydən) göz-qulaq olub (onu) qoruyan, yenilməz qüdrət (qüvvət) sahibi, (hamını istədiyi hər hansı bir şeyə) məcbur etməyə qadir olan, (hər şeydən) böyük (hər şeyin fövqündə) olan Allahdır. Allah (müşriklərin) Ona qoşduqlarından (şəriklərdən) ucadır.

24. O, (hər şeyi) yaradan, yoxdan var edən, (hər şeyə) surət verən Allahdır. Ən gözəl adlar (əsmayi-hüsna) ancaq Ona məxsusdur. Göylərdə və yerdə nə varsa (hamısı) Onu təqdis edib şə'ninə tə'riflər deyər. O, yenilməz qüvvət sahibi, hikmət sahibidir!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. جو چيزيں آسمانوں ميں ہيں اور جو چيزيں زمين ميں ہيں (سب) خدا كي تسبيح كرتي ہيں۔ اور وہ غالب حكمت والا ہے

2. وہي تو ہے جس نے كفار اہل كتاب كو حشر اول كے وقت ان كے گھروں سے نكال ديا۔ تمہارے خيال ميں بھي نہ تھا كہ وہ نكل جائيں گے اور وہ لوگ يہ سمجھے ہوئے تھے كہ ان كے قلعے ان كو خدا (كے عذاب) سے بچا ليں گے۔ مگر خدا نے ان كو وہاں سے آ ليا جہاں سے ان كو گمان بھي نہ تھا۔ اور ان كے دلوں ميں دہشت ڈال دي كہ اپنے گھروں كو خود اپنے ہاتھوں اور مومنوں كے ہاتھوں سے اُجاڑنے لگے تو اے (بصيرت كي) آنكھيں ركھنے والو عبرت پكڑو

3. اور اگر خدا نے ان كے بارے ميں جلاوطن كرنا نہ لكھ

ركھا ہوتا تو ان كو دنيا ميں بھي عذاب دے ديتا۔ اور آخرت ميں تو ان كے لئے آگ كا عذاب (تيار) ہے

4. يہ اس لئے كہ انہوں نے خدا اور اس كے رسول كي مخالفت كي۔ اور جو شخص خدا كي مخالفت كرے تو خدا سخت عذاب دينے والا ہے

5. (مومنو) كھجور كے جو درخت تم نے كاٹ ڈالے يا ان كو اپني جڑوں پر كھڑا رہنے ديا سو خدا كے حكم سے تھا اور مقصود يہ تھا كہ وہ نافرمانوں كو رسوا كرے

6. اور جو (مال) خدا نے اپنے پيغمبر كو ان لوگوں سے (بغير لڑائي بھڑائي كے) دلوايا ہے اس ميں تمہارا كچھ حق نہيں كيونكہ اس كے لئے نہ تم نے گھوڑے دوڑائے نہ اونٹ ليكن خدا اپنے پيغمبروں كو جن پر چاہتا ہے مسلط كرديتا ہے۔ اور خدا ہر چيز پر قادر ہے

7. جو مال خدا نے اپنے پيغمبر كو ديہات والوں سے دلوايا ہے وہ خدا كے اور پيغمبر كے اور (پيغمبر كے) قرابت والوں كے اور يتيموں كے اور حاجتمندوں كے اور مسافروں كے لئے ہے۔ تاكہ جو لوگ تم ميں دولت مند ہيں ان ہي كے ہاتھوں ميں نہ پھرتا رہے۔ سو جو چيز تم كو پيغمبر ديں وہ لے لو۔ اور جس سے منع كريں (اس سے) باز رہو۔ اور خدا سے ڈرتے رہو۔ بيشك خدا سخت عذاب دينے والا ہے

8. (اور) ان مفلسان تارك الوطن كے لئے بھي جو اپنے گھروں اور مالوں سے خارج (اور جدا) كر ديئے گئے ہيں (اور) خدا كے فضل اور اس كي خوشنودي كے

طلبگار اور خدا اور اس كے پيغمبر كے مددگار ہيں۔ يہي لوگ سچے (ايماندار) ہيں

9. اور (ان لوگوں كے لئے بھي) جو مہاجرين سے پہلے (ہجرت كے) گھر (يعني مدينے) ميں مقيم اور ايمان ميں (مستقل) رہے (اور) جو لوگ ہجرت كركے ان كے پاس آتے ہيں ان سے محبت كرتے ہيں اور جو كچھ ان كو ملا اس سے اپنے دل ميں كچھ خواہش (اور خلش) نہيں پاتے اور ان كو اپني جانوں سے مقدم ركھتے ہيں خواہ ان كو خود احتياج ہي ہو۔ اور جو شخص حرص نفس سے بچا ليا گيا تو ايسے لوگ مراد پانے والے ہيں

10. اور (ان كے لئے بھي) جو ان (مہاجرين) كے بعد آئے (اور) دعا كرتے ہيں كہ اے پروردگار ہمارے اور ہمارے بھائيوں كے جو ہم سے پہلے ايمان لائے ہيں گناہ معاف فرما اور مومنوں كي طرف سے ہمارے دل ميں كينہ (وحسد) نہ پيدا ہونے دے۔ اے ہمارے پروردگار تو بڑا شفقت كرنے والا مہربان ہے

11. كيا تم نے ان منافقوں كو نہيں ديكھا جو اپنے كافر بھائيوں سے جو اہل كتاب ہيں كہا كرتے ہيں كہ اگر تم جلا وطن كئے گئے تو ہم بھي تمہارے ساتھ نكل چليں گے اور تمہارے بارے ميں كبھي كسي كا كہا نہ مانيں گے۔ اور اگر تم سے جنگ ہوئي تو تمہاري مدد كريں گے۔ مگر خدا ظاہر كئے ديتا ہے كہ يہ جھوٹے ہيں

12. اگر وہ نكالے گئے تو يہ ان كے ساتھ نہيں نكليں گے۔ اور اگر ان سے جنگ ہوئي تو ان كي مدد نہيں كريں گے۔ اگر

مدد كريں گے تو پيٹھ پھير كر بھاگ جائيں گے۔ پھر ان كو (كہيں سے بھي) مدد نہ ملے گي

13. (مسلمانو!) تمہاري ہيبت ان لوگوں كے دلوں ميں خدا سے بھي بڑھ كر ہے۔ يہ اس لئے كہ يہ سمجھ نہيں ركھتے

14. يہ سب جمع ہو كر بھي تم سے (بالمواجہہ) نہيں لڑ سكيں گے مگر بستيوں كے قلعوں ميں (پناہ لے كر) يا ديواروں كي اوٹ ميں (مستور ہو كر) ان كا آپس ميں بڑا رعب ہے۔ تم شايد خيال كرتے ہو كہ يہ اكھٹے (اور ايك جان) ہيں مگر ان كے دل پھٹے ہوئے ہيں يہ اس لئے كہ يہ بيعقل لوگ ہيں

15. ان كا حال ان لوگوں كا سا ہے جو ان سے كچھ ہي پيشتر اپنے كاموں كي سزا كا مزہ چكھ چكے ہيں۔ اور (ابھي) ان كے لئے دكھ دينے والا عذاب (تيار) ہے

16. منافقوں كي) مثال شيطان كي سي ہے كہ انسان سے كہتا رہا كہ كافر ہوجا۔ جب وہ كافر ہوگيا تو كہنے لگا كہ مجھے تجھ سے كچھ سروكار نہيں۔ مجھ كو خدائے رب العالمين سے ڈر لگتا ہے

17. تو دونوں كا انجام يہ ہوا كہ دونوں دوزخ ميں (داخل ہوئے) ہميشہ اس ميں رہيں گے۔ اور بيانصافوں كي يہي سزا ہے

18. اے ايمان والوں! خدا سے ڈرتے رہو اور ہر شخص كو ديكھنا چاہيئے كہ اس نے كل (يعني فردائے قيامت) كے لئے كيا (سامان) بھيجا ہے اور (ہم پھر كہتے ہيں كہ) خدا سے ڈرتے رہو بيشك خدا تمہارے سب اعمال سے خبردار ہے

19. اور ان لوگوں جيسے

نہ ہونا جنہوں نے خدا كو بھلا ديا تو خدا نے انہيں ايسا كرديا كہ خود اپنے تئيں بھول گئے۔ يہ بدكردار لوگ ہيں

20. اہل دوزخ اور اہل بہشت برابر نہيں۔ اہل بہشت تو كاميابي حاصل كرنے والے ہيں

21. اگر ہم يہ قرآن كسي پہاڑ پر نازل كرتے تو تم اس كو ديكھتے كہ خدا كے خوف سے دبا اور پھٹا جاتا ہے۔ اور يہ باتيں ہم لوگوں كے لئے بيان كرتے ہيں تاكہ وہ فكر كريں

22. وہي خدا ہے جس كے سوا كوئي معبود نہيں۔ پوشيدہ اور ظاہر كا جاننے والا ہے وہ بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

23. وہي خدا ہے جس كے سوا كوئي عبادت كے لائق نہيں۔ بادشاہ (حقيقي) پاك ذات (ہر عيب سے) سلامتي امن دينے والا نگہبان غالب زبردست بڑائي والا۔ خدا ان لوگوں كے شريك مقرر كرنے سے پاك ہے

24. وہي خدا (تمام مخلوقات كا) خالق۔ ايجاد واختراع كرنے والا صورتيں بنانے والا اس كے سب اچھے سے اچھے نام ہيں۔ جتني چيزيں آسمانوں اور زمين ميں ہيں سب اس كي تسبيح كرتي ہيں اور وہ غالب حكمت والا ہے

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

ترجمه كردي

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

ترجمه اندونزي

Dan orang- orang yang telah menempati Kota Madinah dan telah beriman (Ansar) sebelum (kedatangan) mereka (Muhajirin) , mereka mencintai orang yang berhijrah kepada mereka. Dan mereka tiada menaruh keinginan dalam hati mereka terhadap apa- apa yang diberikan kepada mereka (orang Muhajirin) ; dan mereka mengutamakan (orang- orang Muhajirin) , atas diri mereka sendiri. Sekalipun mereka memerlukan (apa yang mereka berikan itu) . Dan siapa yang dipelihara dari kekikiran dirinya, mereka itulah orang- orang yang beruntung. (9)

Dan orang- orang yang datang sesudah mereka (Muhajirin dan Ansar) , mereka berdoa:" Ya Tuhan kami, beri ampunlah kami dan saudara- saudara kami yang telah beriman lebih dahulu dari kami, dan janganlah Engkau membiarkan kedengkian dalam hati kami terhadap orang- orang yang beriman; Ya Tuhan kami, sesungguhnya Engkau Maha Penyantun lagi Maha Penyayang". (10)

Apakah kamu tiada memperhatikan orang- orang munafik yang berkata kepada saudara- saudara mereka yang kafir di antara ahli Kitab:" Sesungguhnya jika kamu diusir niscaya kami pun akan keluar bersama kamu; dan kami selama- lamanya tidak akan patuh kepada siapa pun untuk (menyusahkan) kamu, dan jika kamu diperangi pasti kami akan membantu kamu". Dan Allah menyaksikan, bahwa sesungguhnya mereka benar- benar pendusta. (11) (2)

Sesungguhnya jika mereka diusir, orang- orang munafik itu tiada akan keluar bersama mereka, dan

sesungguhnya jika mereka diperangi; niscaya mereka tiada akan menolongnya; sesungguhnya jika mereka menolongnya niscaya mereka akan berpaling lari ke belakang, kemudian mereka tiada akan mendapat pertolongan. (12) (3)

Sesungguhnya kamu dalam hati mereka lebih ditakuti daripada Allah. Yang demikian itu karena mereka adalah kaum yang tiada mengerti. (13) (4)

Mereka tiada akan memerangi kamu dalam keadaan bersatu padu, kecuali dalam kampung- kampung yang berbenteng atau di balik tembok. Permusuhan antara sesama mereka adalah sangat hebat. Kamu kira mereka itu bersatu sedang hati mereka berpecah belah. Yang demikian itu karena sesungguhnya mereka adalah kaum yang tiada mengerti. (14) (5)

(Mereka adalah) seperti orang- orang Yahudi yang belum lama sebelum mereka telah merasai akibat buruk dari perbuatan mereka dan bagi mereka azab yang pedih. (15) (6)

(Bujukan orang- orang munafik itu adalah) seperti (bujukan) setan ketika dia berkata kepada manusia:" Kafirlah kamu", maka tatkala manusia itu telah kafir ia berkata:" Sesungguhnya aku berlepas diri dari kamu karena sesungguhnya aku takut kepada Allah Tuhan semesta alam". (16) (7)

Maka adalah kesudahan keduanya, bahwa sesungguhnya keduanya (masuk) ke dalam neraka, mereka kekal di dalamnya. Demikianlah balasan orang- orang yang lalim. (17) (8)

Hai orang- orang yang beriman, bertakwalah kepada Allah dan hendaklah setiap diri memperhatikan apa yang telah diperbuatnya untuk hari esok (akhirat) , dan bertakwalah kepada Allah, sesungguhnya Allah Maha Mengetahui apa yang kamu kerjakan. (18) (9)

Dan janganlah kamu seperti orang- orang yang lupa kepada Allah, lalu Allah menjadikan mereka lupa kepada diri mereka sendiri. Mereka itulah orang- orang yang fasik.(19) (10)

Tiada sama penghuni- penghuni neraka

dengan penghuni- penghuni surga; penghuni- penghuni surga itulah orang- orang yang beruntung.(20) (11)

Kalau sekiranya Kami menurunkan Al Quran ini kepada sebuah gunung, pasti kamu akan melihatnya tunduk terpecah belah disebabkan takut kepada Allah. Dan perumpamaan- perumpamaan itu Kami buat untuk manusia supaya mereka berpikir.(21) (12)

Dia-lah Allah Yang tiada Tuhan (yang berhak disembah) selain Dia, Yang Mengetahui yang gaib dan yang nyata, Dia- lah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (22) (13)

Dia-lah Allah Yang tiada Tuhan (yang berhak disembah) selain Dia, Raja, Yang Maha Suci, Yang Maha Sejahtera, Yang Mengaruniakan keamanan, Yang Maha Memelihara, Yang Maha Perkasa, Yang Maha Kuasa, Yang Memiliki segala keagungan, Maha Suci, Allah dari apa yang mereka persekutukan.(23) (14)

Dia-lah Allah Yang Menciptakan, Yang Mengadakan, Yang Membentuk Rupa, Yang Mempunyai Nama- Nama Yang Paling baik. Bertasbih kepada- Nya apa yang ada di langit dan di bumi. Dan Dia- lah Yang Maha Perkasa lagi Maha Bijaksana.(24) (15)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (16)

Hai orang- orang yang beriman, janganlah kamu mengambil musuh- Ku dan musuhmu menjadi teman- teman setia yang kamu sampaikan kepada mereka (berita- berita Muhammad) , karena rasa kasih sayang; padahal sesungguhnya mereka telah ingkar kepada kebenaran yang datang kepadamu, mereka mengusir Rasul dan (mengusir) kamu karena kamu beriman kepada Allah, Tuhanmu. Jika kamu benar- benar keluar untuk berjihad pada jalan- Ku dan mencari keridaan- Ku (janganlah kamu berbuat demikian). Kamu memberitahukan secara rahasia (berita- berita Muhammad) kepada mereka, karena rasa kasih sayang. Aku lebih mengetahui apa yang kamu sembunyikan dan apa yang

kamu nyatakan. Dan barang siapa di antara kamu yang melakukannya, maka sesungguhnya dia telah tersesat dari jalan yang lurus.(1) (17)

Jika mereka menangkap kamu, niscaya mereka bertindak sebagai musuh bagimu dan melepaskan tangan dan lidah mereka kepadamu dengan menyakiti (mu); dan mereka ingin supaya kamu (kembali) kafir.(2) (18)

Karib kerabat dan anak- anakmu sekali- kali tiada bermanfaat bagimu pada hari Kiamat. Dia akan memisahkan antara kamu. Dan Allah Maha Melihat apa yang kamu kerjakan.(3) (19)

Sesungguhnya telah ada suri teladan yang baik bagimu pada Ibrahim dan orang- orang yang bersama dengan dia; ketika mereka berkata kepada kaum mereka:" Sesungguhnya kami berlepas diri dari kamu dan dari apa yang kamu sembah selain Allah, kami ingkari (kekafiran) mu dan telah nyata antara kami dan kamu permusuhan dan kebencian buat selama- lamanya sampai kamu beriman kepada Allah saja. Kecuali perkataan Ibrahim kepada bapaknya:" Sesungguhnya aku akan memohonkan ampunan bagi kamu dan aku tiada dapat menolak sesuatu pun dari kamu (siksaan) Allah". (Ibrahim berkata) :" Ya Tuhan kami, hanya kepada Engkaulah kami bertawakal dan hanya kepada Engkaulah kami bertobat dan hanya kepada Engkaulah kami kembali, (4) (20)

Ya Tuhan kami, janganlah Engkau jadikan kami (sasaran) fitnah bagi orang- orang kafir. Dan ampunilah kami ya Tuhan kami. Sesungguhnya Engkau, Engkaulah Yang Maha Perkasa lagi Maha Bijaksana".(5) (21)

Sesungguhnya pada mereka itu (Ibrahim dan umatnya) ada teladan yang baik bagimu; (yaitu) bagi orang yang mengharap (pahala) Allah dan (keselamatan pada) Hari kemudian. Dan barang siapa yang berpaling, maka sesungguhnya Allah, Dia- lah Yang Maha Kaya lagi terpuji. (6) (22)

Mudah- mudahan

Allah menimbulkan kasih sayang antaramu dengan orang- orang yang kamu musuhi di antara mereka. Dan Allah adalah Maha Kuasa. Dan Allah Maha Pengampun lagi Maha Penyayang.(7) (23)

Allah tiada melarang kamu untuk berbuat baik dan berlaku adil terhadap orang- orang yang tiada memerangimu karena agama dan tidak (pula) mengusir kamu dari negerimu. Sesungguhnya Allah menyukai orang- orang yang berlaku adil. (8) (24)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Segala yang ada di langit dan di bumi tetap mengucap tasbih kepada Allah; dan Dia lah Yang Maha Kuasa, lagi Maha Bijaksana. (1)

Dia lah yang telah mengeluarkan orang-orang kafir di antara Ahli Kitab - dari kampung halaman mereka pada julung-julung kali mereka berhimpun hendak memerangi Rasulullah. Kamu (wahai umat Islam) tidak menyangka bahawa mereka akan keluar (disebabkan bilangannya yang ramai dan pertahanannya yang kuat), dan mereka pula menyangka bahawa benteng-benteng mereka akan dapat menahan serta memberi perlindungan kepada mereka (dari azab) Allah. Maka Allah menimpakan (azabNya) kepada mereka dari arah yang tidak terlintas dalam fikiran mereka, serta dilemparkanNya perasaan cemas takut ke dalam hati mereka, (lalu) mereka membinasakan rumah-rumah mereka dengan tangan mereka sendiri (dari dalam) sambil tangan orang-orang yang beriman (yang mengepung mereka berbuat demikian dari luar). Maka insaflah dan ambilah pelajaran (dari peristiwa itu) wahai orang-orang yang berakal fikiran serta celik mata hatinya. (2)

Dan kalaulah tidak kerana Allah telah menetapkan pengusiran (yang demikian buruknya) terhadap mereka, tentulah Ia akan menyeksa mereka di dunia; dan mereka pula akan beroleh azab seksa neraka pada hari akhirat kelak. (3)

(Mereka ditimpakan azab) yang

demikian, kerana mereka mereka menentang (perintah) Allah dan RasulNya. Dan (ingatlah), sesiapa yang menentang (perintah) Allah, maka sesungguhnya Allah amatlah berat azab seksaNya. (4)

Mana-mana jua pohon kurma (kepunyaan musuh) yang kamu tebang atau kamu biarkan tegak berdiri seperti keadaannya yang asal, maka yang demikian adalah dengan izin Allah (kerana Ia hendak memberi kemenangan kepada orang-orang mukmin), dan kerana Ia hendak menimpakan kehinaan kepada orang-orang yang fasik. (5)

Dan apajua yang Allah kurniakan kepada RasulNya dari peninggalan harta benda mereka (yang telah diusir itu, maka kamu tidak berhak mendapatnya), kerana kamu tidak memecut seekor kuda pun dan tidak menunggang seekor unta pun (untuk berperang mengalahkan mereka); tetapi Allah memberikan kekuasaan kepada Rasul-rasulNya mengalahkan sesiapa yang dikehendakiNya (dengan tidak payah berperang); dan Allah Maha Kuasa atas tiap-tiap sesuatu. (6)

Apa yang Allah kurniakan kepada RasulNya (Muhammad) dari harta penduduk negeri, bandar atau desa dengan tidak berperang, maka adalah ia tertentu bagi Allah, dan bagi Rasulullah, dan bagi kaum kerabat (Rasulullah), dan anak-anak yatim, dan orang-orang miskin, serta orang-orang musafir (yang keputusan). (Ketetapan yang demikian) supaya harta itu tidak hanya beredar di antara orang-orang kaya dari kalangan kamu. Dan apa jua perintah yang dibawa oleh Rasulullah (s.a.w) kepada kamu maka terimalah serta amalkan, dan apa jua yang dilarangNya kamu melakukannya maka patuhilah laranganNya. Dan bertaqwalah kamu kepada Allah; sesungguhnya Allah amatlah berat azab seksaNya (bagi orang-orang yang melanggar perintahNya). (7)

(Pemberian itu hendaklah diuntukkan) kepada orang-orang fakir yang berhijrah, yang telah diusir keluar dari kampung halamannya dan harta bendanya (kerana berpegang teguh kepada ajaran Islam), untuk mencari

limpah kurnia dari Allah dan keredaanNya, serta menolong (ugama) Allah dan RasulNya; mereka itulah orang-orang yang benar (imannya dan amalnya). (8)

Dan orang-orang (Ansar) yang mendiami negeri (Madinah) serta beriman sebelum mereka, mengasihi orang-orang yang berhijrah ke negeri mereka, dan tidak ada pula dalam hati mereka perasaan berhajatkan apa yang telah diberi kepada orang-orang yang berhijrah itu; dan mereka juga mengutamakan orang-orang yang berhijrah itu lebih daripada diri mereka sendiri, sekalipun mereka dalam keadaan kekurangan dan amat berhajat. Dan (ingatlah), sesiapa yang menjaga serta memelihara dirinya daripada dipengaruhi oleh tabiat bakhilnya, maka merekalah orang-orang yang berjaya. (9)

Dan orang-orang (Islam) yang datang kemudian daripada mereka (berdoa dengan) berkata: "Wahai Tuhan Kami! Ampunkanlah dosa kami dan dosa saudara-saudara kami yang mendahului kami dalam iman, dan janganlah Engkau jadikan dalam hati perasaan hasad dengki dan dendam terhadap orang-orang yang beriman. Wahai Tuhan kami! Sesungguhnya Engkau Amat Melimpah Belas kasihan dan RahmatMu". (10)

Tidakkah engkau melihat dan merasa hairan (wahai Muhammad) terhadap sikap orang-orang munafik itu? Mereka tergamak berkata kepada saudara-saudara mereka yang kafir dari kalangan (kaum Yahudi) ahli Kitab: "Sesungguhnya, kalau kamu dihalau keluar sudah tentu kami akan keluar bersama-sama kamu, dan kami tidak akan tunduk taat kepada sesiapapun untuk menentang kamu selama-lamanya; dan kalau kamu diperangi, sudah tentu kami akan membela kamu!" Padahal Allah mengetahui dan menyaksikan bahawa sebenarnya mereka adalah pendusta. (11)

Demi sesungguhnya! Jika orang-orang (Yahudi) itu dihalau keluar (dari Madinah), mereka (yang munafik) ini tidak akan keluar bersama-samanya; dan demi sesungguhnya, jika orang-orang (Yahudi) itu diperangi, mereka (yang munafik) ini tidak akan membelanya;

dan demi sesungguhnya, jika ditakdirkan mereka membelanya sekalipun, sudah tentu mereka (semuanya - Yahudi dan munafik) akan melarikan diri; kemudian mereka tidak akan mendapat pertolongan, - (12)

(Kerana) sesungguhnya kamu - dalam hati mereka, - sangat ditakuti lebih dari Allah; yang demikian itu, kerana mereka ialah kaum yang tidak memgerti (akan kekuasaan Allah dan kebesaranNya). (13)

(Orang-orang Yahudi dan orang-orang munafik) dengan keadaan bersatu padu sekalipun, tidak berani memerangi kamu melainkan di kampung-kampung yang berbenteng kukuh, atau dari sebalik tembok. (Sebabnya): permusuhan di antara mereka sesama sendiri amatlah keras; engkau menyangka mereka bersatu padu, sedang hati mereka berpecah belah (disebabkan berlainan kepercayaan mereka). Yang demikian itu, kerana mereka adalah kaum yang tidak memahami (perkara yang sebenarnya yang memberi kebaikan kepada mereka). (14)

(Keadaan kaum Yahudi itu) samalah seperti orang-orang (dari suku Yahudi) yang terdahulu sedikit dari mereka, yang telah merasai akibat yang buruk (di dunia) dengan sebab bawaan kufur mereka; dan mereka pula akan beroleh azab seksa yang tidak terperi sakitnya (pada hari akhirat kelak). (15)

(Sikap kaum munafik dengan kaum Yahudi) itu samalah seperti (sikap) Syaitan ketika ia berkata kepada manusia: "Berlaku kufurlah engkau!" Setelah orang itu berlaku kufur (dan tetap terkena azab), berkatalah Syaitan kepadanya: "Sesungguhnya aku adalah berlepas diri daripadamu, kerana sebenarnya aku takut kepada Allah, Tuhan yang menguasai seluruh alam!" (16)

Maka kesudahan keduanya, bahawa mereka ditempatkan di dalam neraka, kekal mereka di dalamnya. Dan yang demikian itulah balasan makhluk-makhluk yang zalim. (17)

Wahai orang-orang yang beriman! Bertaqwalah kepada Allah (dengan mengerjakan suruhanNya dan meninggalkan laranganNya); dan hendaklah tiap-tiap diri melihat

dan memerhatikan apa yang ia telah sediakan (dari amal-amalnya) untuk hari esok (hari akhirat). Dan (sekali lagi diingatkan): Bertaqwalah kepada Allah, sesungguhnya Allah Amat Meliputi PengetahuanNya akan segala yang kamu kerjakan. (18)

Dan janganlah kamu menjadi seperti orang-orang yang telah melupakan (perintah-perintah) Allah, lalu Allah menjadikan mereka melupakan (amal-amal yang baik untuk menyelamatkan) diri mereka. Mereka itulah orang-orang yang fasik - derhaka. (19)

Tidaklah sama ahli neraka dan ahli Syurga; ahli Syurgalah orang-orang yang beroleh kemenangan (mendapat segala yang diingini). (20)

Sekiranya Kami turunkan Al-Quran ini ke atas sebuah gunung, nescaya engkau melihat gunung itu khusyuk serta pecah belah kerana takut kepada Allah. Dan (ingatlah), misal-misal perbandingan ini Kami kemukakan kepada umat manusia, supaya mereka memikirkannya. (21)

Dia lah Allah, yang tidak ada Tuhan melainkan Dia; Yang Mengetahui perkara yang ghaib dan yang nyata; Dia lah Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani. (22)

Dia lah Allah, yang tidak ada Tuhan melainkan Dia; Yang Menguasai (sekalian alam); Yang Maha Suci; Yang Maha Selamat Sejahtera (dari segala kekurangan); Yang Maha Melimpahkan Keamanan; Yang Maha Pengawal serta Pengawas; Yang Maha Kuasa; Yang Maha Kuat (menundukkan segala-galanya); Yang Melengkapi segala KebesaranNya. Maha Suci Allah dari segala yang mereka sekutukan denganNya. (23)

Dia lah Allah, Yang Menciptakan sekalian makhluk; Yang Mengadakan (dari tiada kepada ada); Yang Membentuk rupa (makhluk-makhlukNya menurut yang dikehendakiNya); bagiNyalah nama-nama yang sebaik-baiknya dan semulia-mulianya; bertasbih kepadaNya segala yang ada di langit dan di bumi; dan Dia lah Yang tiada bandingNya, lagi Maha Bijaksana. (24)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Vinamtukuza Mwenyeezi

Mungu vilivyomo mbinguni na vilivyorno ardhini na yeye ni Mwenye nguvu, Mwenye hekima.

2. Yeye ndiye aliyewatoa waliokufuru miongoni mwa watu wa Kitabu katika nyumba zao wakati wa uhamisho wa kwanza, hamkudhani kuwa watatoka, nao walidhani kuwa ngome zao zitawalinda na Mwenyeezi Mungu, lakini Mwenyeezi Mungu akawafikia kwa mahala wasipopatazamia, na akatia woga katika nyoyo zao, wakazivunja nyumba zao kwa mikono yao na kwa mikono ya waumini, basi angalieni, enyi wenye macho.

3. Na lau kama Mwenyeezi Mungu asingeliwaandikia uhamisho angeliwaadhibu duniani, na katika Akhera watapata adhabu ya Moto.

4. Hayo ni kwa sababu walimhalifu Mwenyeezi Mungu na Mtume wake, na atakayemhalifu Mwenyeezi Mungu basi kwa hakika Mwenyeezi Mungu ni Mkali wa kuadhibu.

5. Mtende wowote mlioukata au mliouacha umesimama katika mizizi yake, basi ni kwa idhini ya Mwenyeezi Mungu, na kuwafedhehesha wavunjao Sharia.

6. Na mali aliyoleta Mwenyeezi Mungu kwa Mtume wake kutoka kwao hamkuyaendea kwa farasi wala kwa ngamia, lakini Mwenyeezi Mungu huwapa mamlaka Mitume wake juu ya yeyote amtakaye, na Mwenyeezi Mungu ni Mwenye uwezo juu ya kila kitu.

7. Mali aliyoleta Mwenyeezi Mungu kwa Mtume wake kutoka kwa watu wa vijijini, ni kwa ajili ya Mwenyeezi Mungu na Mtume na jamaa (zake) na mayatima na masikini na msafiri, ili isiwe inayorudia baina ya matajiri wenu tu. Na anachokupeni Mtume basi pokeeni, na anachokukatazeni basi jiepusheni, na mcheni Mwenyeezi Mungu, kwa hakika Mwenyeezi Mungu ni Mkali wa kuadhibu.

8. (na mali hayo) ni kwa mafukara walio hama ambao walifukuzwa katika nyumba zao na mali zao wakitafuta fadhili za Mwenyeezi Mungu na radhi

(yake) na wakamsaidia Mwenyeezi Mungu na Mtume wake hao ndio wakweli.

9. Na (pia wapewe) wale waliofanya maskani (yao madina) na kushika imani kabla ya hao, wanawapenda waliohamia kwao, wala hawapati dhiki nyoyoni mwao kwa hayo waliyopewa, na wanawapendelea kuliko nafsi zao ingawa wenyewe wana hali ndogo. Na aepushwaye na ubakhili wa nafsi yake, basi hao ndio wenye kufaulu.

10. Na waliokuja baada yao wanasema: Mola wetu! tusamehe sisi na ndugu zetu waliotutangulia katika imani wala usiweke mfundo katika nyoyo zetu kwa walioamini, Mola wetu! hakika wewe ni Mpole sana, Mwenye kurehemu.

11. Je, huwaoni wale wanaofanya unafiki wanawaambia ndugu zao waliokufuru miongoni mwa watu wa Kitabu: Kama mkifukuzwa bila shaka nasi pia tutaondoka pamoja nanyi, wala hatutamtii yeyote kabisa juu yenu, na kama mkipigwa vita lazima tutakusaidieni, na Mwenyeezi Mungu anashuhudia kuwa wao kwa hakika ni waongo.

12.Kama wakifukuzwa hawatatoka pamoja nao, na kama wakipigwa hawatawasaidia, na kama wakiwasaidia lazima watakimbia, kisha hawatasaidiwa.

13. Hakika nyinyi mnaogopwa zaidi katika nyoyo zao kuliko (wanavyo muogopa) Mwenyeezi Mungu, hayo ni kwa sababu wao ni watu wasiofahamu.

14. Hawatapigana nanyi kwa umoja (wao) isipokuwa katika vijiji vilivyohifadhiwa, au nyuma ya kuta, mapigano yao baina yao ni makali, utawadhani kuwa wako pamoja, kumbe nyoyo zao ni mbali mbali. Hayo ni kwa sababu wao ni watu wasio na akili.

15. (Hali yao ni) kama ya wale waliowatangulia hivi karibuni, walionja ubaya wa mambo yao, nao watapata adhabu yenye kuumiza.

16. Ni kama shetani anapomwambia mtu: Kufuru: Lakini anapokufuru, husema: Mimi si pamoja nawe, hakika namuogopa Mwenyeezi Mungu, Mola wa

walimwengu.

17. Basi mwisho wa wote wawili ukawa kwamba waingie Motoni kukaa milele humo, na hayo ndiyo malipo ya madhalimu.

18. Enyi mlioamini! mcheni Mwenyeezi Mungu na mtu aangalie aliyoyatanguliza kwa ajili ya kesho, na mcheni Mwenyeezi Mungu, hakika Mwenyeezi Mungu anazo khabari za mnayoyatenda.

19. Wala msiwe kama wale waliomsahau Mwenyeezi Mungu, kwa hiyo akawasahaulisha nafsi zao, hao ndio wavunjao Sharia.

20. Hawawi sawa watu wa Motoni na watu wa Peponi, watu wa Peponi ndio wenye kufuzu.

21. Lau kama tungeliiteremsha hii Qur'an juu ya mlima ungeliuona ukinyenyekea (na) kupasuka kwa sababu ya khofu ya Mwenyeezi Mungu na hiyo ni mifano tunawapigia watu ili wafikiri.

22. Yeye ndiye Mwenyeezi Mungu ambaye hapana aabudiwaye isipokuwa Yeye tu, ajuaye yasiyoonekana na yanayoonekana, yeye ndiye Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu.

23. Yeye ndiye Mwenyeezi Mungu ambaye hapana aabudiwaye isipokuwa Yeye tu, Mfalme, Mtakatifu, Mwenye salama, Mtoaji wa amani. Mwangaliaji. Mwenye nguvu, Jabbaari, Mkubwa, Mwenyeezi Mungu yu mbali na hao wanaomshirikisha.

24. Yeye ndiye Mwenyeezi Mungu, Muumbaji, Mtengenezaji, Mfanyaji wa sura, Mwenye majina mazuri, kinamtukuza kilichomo mbinguni na ardhini. naye ni Mwenye nguvu, Mwenye hekima.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 346

(59) سوره حشر مدنى است و بيست و چهار آيه دارد (24)

[سوره الحشر (59): آيات 1 تا 10] صفحه ى 347

ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم،

آنچه در آسمانها است و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويد و او عزيز و حكيم است (1).

او كسى است كه براى اولين بار كافرانى از اهل كتاب را از ديارشان بيرون كرد با اينكه شما احتمالش را هم نمى داديد و مى پنداشتيد دژهاى محكمى

كه دارند جلوگير هر دشمن و مانع آن مى شود كه خدا به ايشان دست يابد ولى عذاب خداى تعالى از راهى كه به فكرشان نمى رسيد به سراغشان رفت و خدا رعب و وحشت بر دلهايشان بيفكند چنان كه خانه هاى خود را به دست خود و به دست مؤمنين خراب كردند، پس اى صاحبان بصيرت عبرت بگيريد (2).

و اگر نه اين بود كه خدا جلاى وطن را براى آنان مقدر كرده بود هر آينه در دنيا عذابشان مى كرد و به هر حال در آخرت عذاب آتش دارند (3).

اين بدان جهت است كه ايشان با خدا و رسولش دشمنى كردند و هر كس با خدا دشمنى كند (همين سرنوشت را دارد) چون خدا شديد العقاب است (4).

شما مسلمانان هيچ نخلى را قطع نمى كنيد و هيچ يك را سر پا نمى گذاريد مگر به اذن خدا و همه اينها براى اين است كه خدا فاسقان را خوار كند (5).

خدا هر غنيمتى از آنان به رسول خود رسانيد بدون جنگ شما رسانيد شما بر اموال آنان هيچ اسب و شترى نتاختيد ليكن اين خدا است كه رسولان خود را بر هر كس كه خواهد مسلط مى كند كه او بر هر چيزى قادر است (6).

آنچه خدا از اموال اهل قرى به رسول خود برگردانيد از آن خدا و رسول او و از آن خويشان رسول و فقيران و مسكينان و درماندگان در راه است تا اموال بين توانگران دست به دست نچرخد. و هر دستورى كه رسول به شما داد بگيريد و از هر گناهى نهيتان كرد آن را ترك كنيد و از خدا بترسيد كه خدا عقابى سخت دارد (7).

از

غنائم سهمى براى فقراى مهاجرين است، آنان كه به دست دشمن از اموال و خانه هاى خود بيرون شدند، و به اميد رسيدن به فضل و رضوان خدا ترك وطن كردند و همواره خدا و رسولش را يارى ______________________________________________________ صفحه ى 348

مى دهند اينان همان صادقانند (8).

و نيز سهمى از آن غنائم از آن كسانى از اهل مدينه است كه در مدينه و در قلعه ايمان جاى دارند و قبل از مهاجرين ايمان آورده بودند و هر مؤمنى را كه از ديار شرك به سويشان هجرت مى كند دوست مى دارند و وقتى اسلام به آنان چيزى مى دهد در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند و مهاجرين را بر خود مقدم مى دارند هر چند كه خود نيز محتاج باشند. و كسانى كه بخل درونى خود را به توفيق خداى تعالى جلو مى گيرند رستگارند (9).

و سهمى از آن كسانى است كه بعدها به اسلام در مى آيند مى گويند: پروردگارا ما را و برادران ايمانيمان را كه در ايمان از ما سبقت گرفتند بيامرز و كينه كسانى را كه ايمان آوردند در دل هاى ما ميفكن كه تو رؤوف و رحيمى (10).

بيان آيات [بيان آيات مربوط به اخراج بنى النضير از سرزمينشان

اين سوره به داستان يهوديان بنى النضير اشاره دارد كه بخاطر نقض پيمانى كه با مسلمين بسته بودند محكوم به جلاى وطن شدند. و نيز به اين قسمت از داستان اشاره دارد كه سبب نقض عهدشان اين بود كه منافقان به ايشان وعده دادند كه اگر نقض عهد كنيد ما شما را يارى مى كنيم، ولى همين كه ايشان نقض عهد كردند، منافقين به وعده اى كه داده بودند

وفا ننمودند. و در ضمن اين اشارات مطالبى ديگر نيز در اين سوره آمده، و از آن جمله مساله حكم غنيمت بنى النضير است.

و از آيات برجسته اين سوره هفت آيه آخر آن است كه خداى سبحان در آنها بندگان خود را دستور مى دهد به اينكه از طريق مراقبت نفس و محاسبه آن آماده ديدارش شوند، و عظمت كلام و جلالت قدر خود را در قالب بيان عظمت ذات مقدسش، و اسماى حسنى و صفات عليايش، بيان مى فرمايد. و اين سوره به شهادت سياقش در مدينه نازل شده.

" سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" اين آيه آغاز سوره مى باشد و سوره با مضمونى افتتاح شده كه با همان مضمون ختم مى شود، چون در آخر سوره باز سخن از تسبيح تمامى موجودات آسمانها و زمين رفته، مى گويد:" يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ".

و اگر سوره را با مساله تسبيح افتتاح نمود، به خاطر مطالبى است كه در خلال سوره آمده، و آن- همان طور كه گفتيم- خيانت يهود و نقض عهدش، و وعده فريبكارانه منافقين ______________________________________________________ صفحه ى 349

به يهوديان است، خواسته بفهماند اين گونه مكرها بر دامن كبريايى خدا گردى نمى نشاند. و اگر آيه را با جمله" عزيز" و" حكيم" ختم كرد، براى اين است كه باز در اين سوره سرانجام كار يهود و منافقين را تشبيه كرده به اقوامى كه در قرنهاى نزديك به عصر يهوديان و منافقين وبال فريبكاريهاى خود را چشيدند، و اين خود شاهد عزت و اقتدار خداست. و نيز اگر دچار عذاب شدند، بدين جهت بوده كه عذابشان بر

طبق حكمت و مصلحت بوده، و اين خود شاهد حكمت خدا است.

" هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ" اين آيه تسبيح موجودات و عزت و حكمت خداى را كه در آيه قبلى آمده بود تاييد مى كند، و مراد از جمله" آنان كه از اهل كتاب كافر شدند و خدا بيرونشان كرد" قبيله بنى النضير است كه يكى از قبائل يهود بودند، و در بيرون شهر مدينه منزل داشتند، و بين آنان و رسول خدا (ص) عهدى بر قرار شده بود كه همواره با هم به مسالمت زندگى كنند، دشمنان هر يك دشمنان ديگرى و دوستان هر يك دوستان ديگرى باشد. ولى بنى النضير اين پيمان را شكستند، و رسول خدا (ص) دستور داد تا جلاى وطن كنند كه- ان شاء اللَّه- شرح داستانشان در بحث روايتى آينده مى آيد.

كلمه" حشر" به معناى بيرون كردن است اما نه بيرون كردن يك نفر، بلكه يك جمعيت، و نه به اختيار، بلكه به اجبار. و اضافه" اول الحشر" اضافه صفت به موصوف، و به معناى حشر اولى است. و لام در" لاول" به معناى" فى- در" است، نظير لامى كه بر سر كلمه" دلوك" در جمله" أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ" «1» آمده، يعنى" نماز بخوان در هنگام دلوك شمس".

و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى همان كسى است كه يهوديان بنى النضير را براى اولين بار از جزيرة العرب از خانه و زندگيشان بيرون كرد.

[معناى اينكه فرمود:" يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ"]

آن گاه به اهميت اين جريان اشاره نموده، مى فرمايد:" ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا" يعنى:

هيچ احتمال نمى داديد كه دست از وطن

خود كشيده بيرون روند، چون شما از اين قبيله قوت و شدت و نيرومندى سابقه داشتيد." وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ" خود آنها هم هرگز چنين احتمالى نمى دادند، آنها پيش خود فكر مى كردند قلعه هاى محكمشان نمى گذارد خدا آسيبشان برساند، و ما دام كه در آن قلعه ها متحصن هستند، مسلمانان بر آنان غلبه نمى يابند. در

_______________

(1) سوره اسرى، آيه 78. ______________________________________________________ صفحه ى 350

اين آيه با اينكه مى توانست بفرمايد" مانعتهم حصونهم من المسلمين" فرمود" من اللَّه" و اين بدان جهت است كه در آيه قبلى اخراج آنان را به خدا نسبت داده بود. و همچنين در ذيل آيه، القاى رعب در دلهاى آنان را به خدا نسبت داد. از لحن اين آيه استفاده مى شود كه بنى النضير چندين قلعه داشتند، نه يكى، چون فرموده" حصونهم".

آن گاه به فساد پندار آنان، و خبط و اشتباهشان پرداخته، مى فرمايد:" فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا" خداى تعالى از جايى و از درى به سراغشان آمد كه هيچ خيال نمى كردند.

و منظور از" آمدن خدا" نفوذ اراده او در ميان آنان است، اما نه از راهى كه آنان گمان مى كردند- كه همان دژها و درها است- بلكه از طريق باطنشان كه همان راههاى قلبيشان است، لذا مى فرمايد:" وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ". و كلمه" رعب" به معناى خوفى است كه دل را پر كند،" يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ"، خانه هايشان را به دست خود ويران مى كردند كه به دست مسلمانان نيفتد. و اين از قوت سيطره اى بود كه خداى تعالى بر آنان داشت، براى اينكه خانمانشان را به دست خود آنان و به دست مؤمنان ويران كرد. و اينكه فرمود:" و به دست

مؤمنان" بدين جهت است كه خدا به مؤمنان دستور داده، و آنان را به امتثال دستور و به كرسى نشاندن اراده اش موفق فرموده بود." فَاعْتَبِرُوا" پس پند بگيريد اى صاحبان بصيرت، چون مى بينيد كه خداى تعالى يهوديان را به خاطر دشمنيشان با خدا و رسول چگونه در بدر كرد.

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: خود يهوديان خانه هايشان را خراب كردند، تا بهتر بتوانند فرار كنند، و مؤمنين خانه هاى ايشان را خراب كردند تا به آنان برسند.

بعضى «2» ديگر گفته اند: منظور از تخريب خانه ها اختلال نظام زندگى است. يهوديان به خاطر نقض عهد، خانه هاى خود را خراب كردند. و منظور از خراب كردن آن به دست مؤمنين، اين است كه مؤمنين مامور شدند با ايشان قتال كنند.

ولى هيچ يك از اين دو قول به نظر درست نمى رسد، زيرا ظاهر جمله" يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ ..." اين است كه بيان باشد براى جمله" فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا" و معلوم مى شود كه تخريب بيوت اثر نقض عهد است، و بعد از آن واقع شده است، و وجه اول مى خواست بگويد: تخريب خانه ها به نقشه خود يهود بود، نه نقشه الهى. و وجه دوم مى خواست بگويد: تخريب خانه ها عين نقض عهد است، نه اينكه به راستى خانه ها را خراب _______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 259. ______________________________________________________ صفحه ى 351

كرده باشند.

" وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ" گفتيم جلاء به معناى ترك وطن است. و" نوشتن جلاء عليه يهود" به معناى راندن قضاء آن است، و مراد از عذاب دنيوى آنان، عذاب انقراض و يا كشته شدن و

يا اسير گشتن است.

و معناى آيه اين است كه: اگر خداى تعالى اين سرنوشت را براى آنان ننوشته بود كه جان خود را برداشته و جلاى وطن كنند، در دنيا به عذاب انقراض يا قتل يا اسيرى گرفتارشان مى كرد، همانطور كه با بنى قريظه چنين كرد، ولى در هر حال در آخرت به عذاب آتش معذبشان مى سازد.

" ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ" كلمه" مشاقة" به معناى مخالفت از روى دشمنى است. و اشاره با كلمه" ذلك" به همان مساله بيرون راندن بنى النضير، و استحقاق عذاب آنان در صورت عدم جلاء است. در اين آيه شريفه نخست مشاقه با خدا و رسول را ذكر نموده، سپس خصوص مشاقه با خدا را آورده، و اين اشاره است به اينكه مخالفت با رسول خدا (ص) هم مخالفت با خداست. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

" ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ" راغب مى گويد: كلمه" لينة" به معناى درخت خرماى خرم و پر بار است، حال هر نوع خرما كه باشد «1». روايت هم شده كه رسول خدا دستور داده بودند كه نخلستان بنى النضير را قطع كنند، همين كه دست به قطع چند درخت زدند، يهوديان فرياد زدند: اى محمد تو همواره مردم را از فساد نهى مى كردى، حال اين درختان خرما چه گناهى دارند كه قطع مى شوند. به دنبال اين جريان بود كه آيه مورد بحث نازل شد، و پاسخ آنان را چنين داد كه:

هيچ درخت خرم و پربارى را قطع نمى كنيد، و يا آن را باقى نمى گذاريد مگر

به اذن خدا، و خدا در اين فرمانش نتائجى حقه و حكمت هايى بالغه در نظر دارد كه يكى از آنها خوار ساختن فاسقان، يعنى بنى النضير، است.

بنا بر اين حرف" لام" در جمله" وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ" لام تعليل است. و اين جمله كه _______________

(1) مفردات راغب، ماده" لين". ______________________________________________________ صفحه ى 352

حرف عطف" واو" بر سر آن آمده عطف است بر جمله اى محذوف، و تقدير آن اين است كه:

قطع كردن و نكردن درختان بنى النضير به اذن خدا بود، تا چنين و چنان كند، و تا فاسقان را خوار سازد. بنا بر اين، عطف در اين آيه نظير عطف در آيه" وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" «1» است، كه مى فرمايد: و ما اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا چنين و چنان شود، و تا از صاحبان يقين گردد.

" وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ ..."

مصدر" افائه" كه فعل ماضى" أفاء" مشتق از آن است، به معناى ارجاع است، چون خود آن مصدر از مصدر ثلاثى مجرد" فى ء" گرفته شده، كه به معناى رجوع است. و ضمير در" منهم" به بنى النضير برمى گردد، كه البته منظور خود آنان نيست، بلكه اموال ايشان است.

و مصدر" ايجاف" كه فعل" اوجفتم" از آن گرفته شده وقتى در مورد حيوانات سوارى استعمال مى شود، معناى راندن حيوان به سرعت و به اجبار است. و كلمه" خيل" به معناى اسبان، و كلمه" ركاب" به معناى شتران است. و جمله" مِنْ خَيْلٍ وَ لا

رِكابٍ" مفعول فعل" اوجفتم" و كلمه" من" در آن زائده است كه كليت را افاده مى كند.

و معناى آيه اين است كه: آنچه خداى تعالى از اموال بنى النضير به رسول خدا (ص) برگردانيد- و ملك آن را به رسول خدا (ص) اختصاص داد- بدين جهت به آن جناب اختصاص داد و شما مسلمانان را در آن سهيم نكرد كه در گرفتن قلعه آنان مركبى سوار نشديد، و به خاطر اينكه راه قلعه تا مدينه نزديك بود پياده بدانجا رفتيد، و خداى تعالى پيامبران خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد، و خدا بر هر چيزى قادر است. و اينك رسول اسلام را بر بنى النضير مسلط ساخته، در نتيجه فى ء (غنيمت) و اموالى كه از اين دشمنان به دست آمده خاص آن جناب است، هر كارى كه بخواهد در آن اموال مى كند.

[موارد مصرف" فى ء]

" ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ ..."

از ظاهر اين آيه برمى آيد كه مى خواهد موارد مصرف فى ء در آيه قبلى را بيان كند. و فى ء در آن آيه را كه خصوص فى ء بنى النضير بود به همه فى ءهاى ديگر عموميت دهد، و

_______________

(1) سوره انعام، آيه 75. ______________________________________________________ صفحه ى 353

بفرمايد حكم فى ء مخصوص فى ء بنى النضير نيست، بلكه همه فى ءها همين حكم را دارد.

" فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ"- يعنى قسمتى از فى ء مخصوص خدا و قسمتى از آن مخصوص رسول خدا است. و منظور از اينكه گفتيم مخصوص خداست، اين است كه بايد زير نظر رسول خدا (ص) در راه رضاى خدا صرف شود، و آنچه سهم رسول

خدا است در مصارف شخصى آن جناب مصرف مى شود. پس اينكه بعضى «1» گفته اند:" ذكر نام خدا در بين صاحبان سهم تنها به منظور تبرك بوده" سخن درستى نيست، و نبايد بدان توجه كرد.

" وَ لِذِي الْقُرْبى - منظور از ذى القربى، ذى القرباى رسول خدا و دودمان آن جناب است، و معنا ندارد كه ما آن را به قرابت عموم مؤمنين حمل كنيم- دقت فرماييد-. و مراد از كلمه" يتامى" ايتام فقيرند، نه مطلق هر كودكى كه پدرش را از دست داده باشد. خواهى گفت: اگر منظور اين بود كافى بود تنها مساكين را ذكر كنند، چون يتيم فقير هم مسكين است، جواب اين است كه: بله اين سخن درست است، ليكن اين كه ايتام را جداگانه ذكر كرد براى اين بوده كه اهميت رسيدگى به اين طايفه را برساند.

و از ائمه اهل بيت (ع) روايت شده كه فرموده اند: منظور از ذى القربى، اهل بيت، و مراد از يتامى و مساكين و ابن السبيل هم يتيمان و مساكين و ابن السبيل آنها است.

" كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ"- يعنى حكمى كه ما در باره مساله فى ء كرديم، تنها براى اين بود كه اين گونه درآمدها" دولة" ميان اغنياء نشود، و" دولة" چيزى را گويند كه در بين مردم متداول است و دست به دست مى گردد.

" وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا"- يعنى آنچه را كه رسول خدا (ص) از فى ء به شما مى دهد- هم چنان كه به هر يك از مهاجرين و بعضى از اصحاب مقدارى داد- بگيريد، و آنچه نداد و شما را از آن نهى فرمود

شما هم دست برداريد، و مطالبه نكنيد، پس هرگز پيشنهاد نكنيد كه همه فى ء را در بين همه مؤمنان تقسيم كند. پس روشن شد كه چرا اينگونه غنيمت ها را فى ء ناميد و چرا در آيه فرمود: امر آن را به رسول ارجاع داد، و معناى ارجاع دادن اين شد كه بايد زير نظر آن جناب مصرف شود.

و اين آيه با صرفنظر از سياقى كه دارد، شامل تمامى اوامر و نواهى رسول خدا (ص) مى شود، و تنها منحصر به دادن و ندادن سهمى از فى ء نيست، بلكه شامل همه اوامرى كه مى كند و نواهيى كه صادر مى فرمايد هست.

_______________

(1) روح المعانى، ج 28، ص 46. ______________________________________________________ صفحه ى 354

" وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ"- اين جمله مسلمانان را از مخالفت دستورات آن جناب بر حذر مى دارد و در عين حال، جمله" ما آتاكُمُ الرَّسُولُ ..." را تاكيد مى كند.

" لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً ..."

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: كلمه" للفقراء" بدل است از جمله" ذى القربى" و جملات بعدى اش. و آوردن نام" اللَّه" صرفا به منظور تبرك است، در نتيجه هر فى ء كه در اسلام آن روز به دست مى آمده، مخصوص رسول اللَّه (ص) و فقراى مهاجرين بوده. در روايت هم آمده كه رسول خدا (ص) فى ء بنى النضير را بين مهاجران تقسيم نمود، و به انصار نداد، الا به دو نفر، و يا سه نفر از فقراى ايشان.

بعضى «2» ديگر گفته اند: بدل است از يتامى و مساكين و ابن سبيل، در نتيجه صاحبان سهم عبارت بوده اند از رسول خدا (ص)، و ذى القربى- چه اينكه فقير

باشند و يا غنى- و فقراى مهاجرين و ايتام و مساكين آنان، و در راه ماندگان ايشان. و شايد مراد از قول آن كس كه گفته: جمله" لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ" بيان مساكين در آيه قبلى است، نيز همين باشد.

ولى آنچه با رواياتى كه ما قبلا از ائمه اهل بيت (ع) نقل كرديم مناسب تر است، اين است كه بگوييم جمله" لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ ..."، بيان مصداق و موارد فى ء در راه خداست، كه كلمه" فلله" بدان اشاره است، نه اينكه فقراى مهاجرين يكى از سهامداران فى ء باشند، بلكه به اين معنا است كه اگر در مورد آنان صرف شود در راه خدا صرف شده است.

در اين صورت حاصل معناى آيه چنين مى شود: خداى عز و جل امر فى ء را به رسول خود ارجاع داد، او به هر نحو كه بخواهد مى تواند مصرف كند- آن گاه به عنوان راهنمايى آن جناب به موارد صرف فى ء فرموده: يكى از موارد آن راه خدا است، و يكى هم سهم رسول است، و يكى ذى القربى، و چهارم يتامى، و پنجم مساكين، و ششم ابن السبيل. و سپس موارد راه خدا و يا بعضى از آن موارد را نام برده، مى فرمايد: يكى از موارد سبيل اللَّه فقراى مهاجرين است كه رسول هر مقدار كه مصلحت بداند به آنان مى دهد.

_______________

(1) تفسير ابى السعود، ج 8، ص 228.

(2) روح المعانى، ج 28، ص 51. ______________________________________________________ صفحه ى 355

بنا بر اين، مناسب آن است كه آن رواياتى را هم كه مى گويد: رسول خدا (ص) فى ء بنى النضير را در بين مهاجرين تقسيم كرد، و به انصار چيزى نداد، الا به سه نفر از فقراى آنان: ابو

دجانه سماك ابن خرشه، و سهل بن حنيف، و حارث ابن صمه، به اين وجه حمل نموده، بگوييم اگر در بين مهاجرين تقسيم كردند نه از اين باب بوده كه مهاجرين سهمى از فى ء داشتند، بلكه از اين باب بود كه صرف در بين آنان مورد رضاى خدا بوده، و از مصاديق سبيل اللَّه بوده است.

و به هر حال منظور از فقراى مهاجرين كه مى فرمايد:" لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ" مسلمانانى هستند كه قبل از فتح مكه از مكه به مدينه هجرت كردند، و آنان تنها كسانى هستند كه كفار مكه مجبورشان كردند از شهر و وطن خود بيرون شده خانه و اموال خود را بگذارند، و به مدينة الرسول كوچ كنند.

" يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً"- كلمه فضل به معناى رزق است، مى فرمايد از خانه و ديار خود بيرون شدند تا از خدا رزقى براى دنيا و رضوانى براى آخرتشان طلب كنند.

" وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ"- يعنى خدا و رسولش را با آن اموال و با جانهايشان يارى كنند.

" أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ"- اينهايند راستگويان. اين جمله راستگويى مهاجرينى را كه چنين صفاتى داشته اند تصديق مى كند.

[شرح آيه:" وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ ..." كه متضمن مدح انصار در چشم نداشتنشان به اموالى كه بين مهاجران تقسيم شد مى باشد]

" وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ ..."

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: اين آيه مطلبى جديد را بيان مى كند، مى خواهد انصار را كه از فى ء سهم نخواستند مدح فرمايد، تا دلگرم شوند. و جمله" الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ" مبتداء است، و خبر آن جمله" يحبون" مى باشد، و

منظور از اين كسان همان انصارند، و مراد از" تبوى دار" تعمير خانه گلى نيست، بلكه كنايه است از تعمير بناى مجتمع دينى، به طورى كه همه صاحبان ايمان در آن مجتمع گرد آيند. و كلمه" ايمان" عطف است بر كلمه" الدار". و منظور از" تبوى ايمان" و تعمير آن، رفع نواقص ايمان از حيث عمل است، چون ايمان دعوت به سوى عمل صالح مى كند، و اگر جو زندگى جوى باشد كه صاحب ايمان نتواند عمل صالح كند، چنين ايمانى در حقيقت ناقص است، و وقتى كامل مى شود كه قبلا جوى درست شده باشد كه هر صاحب ايمانى بتواند دعوت ايمان خود را لبيك گويد، و مانعى بر سر

_______________

(1) تفسير ابى السعود، ج 8، ص 228. ______________________________________________________ صفحه ى 356

راهش نباشد.

بعضى از مفسرين «1» احتمال داده اند كه ايمان عطف بر كلمه" دار" نباشد، بلكه عطف باشد بر مساله تبوى دار، و فعلى كه عامل در آن است حذف شده، و تقدير آيه چنين باشد:" و الذين تبوؤا الدار و آثروا الايمان".

بعضى «2» ديگر گفته اند: جمله" وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا ..." عطف است بر كلمه" مهاجرين".

بنا بر اين نظريه، انصار هم در فى ء شريك مهاجرين خواهند بود. اين مفسر سپس گفته اگر كسى اشكال كند كه در روايت آمده" رسول خدا (ص) فى ء بنى النضير را تنها به مهاجرين داد، و به انصار نداد، مگر به سه نفر از فقراى ايشان" در پاسخ مى گوييم اين روايت خود دليل بر عطف است، نه استيناف، براى اينكه اگر جائز نبوده به انصار بدهد، به آن سه نفر هم نمى داد، و حتى به يك نفر هم نمى داد، پس اينكه به بعضى

داده خود دليل بر شركت انصار با مهاجرين است. چيزى كه هست از آنجا كه امر فى ء ارجاع به رسول اللَّه (ص) شده، او مى توانسته به هر نحو كه صلاح بداند به مصرف برساند، و آن روز و در شرايط آن روز مصلحت ديده آن طور تقسيم كند.

از نظر ما هم مناسب تر آن است كه جمله" وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا ..." و همچنين جمله بعدى را كه مى فرمايد:" وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ" عطف بر كلمه" المهاجرين" بگيريم، نه استيناف، براى اينكه كلمه" للفقراء" بيان مصاديق سهم سبيل اللَّه است.

بلكه روايتى هم كه مى فرمايد:" به سه نفر از انصار سهم داد" همان طور كه آن مفسر گفت خود مؤيد اين نظريه است، براى اينكه اگر سهيم در فى ء تنها مهاجرين بودند و بس، به سه نفر از انصار سهم نمى داد، و اگر فقراى انصار هم مانند مهاجرين سهم مى بردند، با در نظر گرفتن اينكه به شهادت تاريخ بسيارى از انصار فقير بودند بايد به همه فقراى انصار سهم مى داد، نه فقط به سه نفر، و همان طور كه ديديم به تمامى مهاجرين سهم داد، (و خلاصه كلام اين شد كه اولا اختيار فى ء به رسول خدا (ص) سپرده شد، و در ثانى ذكر مهاجرين صرفا به منظور بيان مصداق بوده، نه اينكه مهاجرين سهم داشته اند، و ثالثا جمله" و الذين ..." عطف به ما قبل است، و جمله اى جديد نيست).

پس بنا بر اين، ضمير" هم" در جمله" وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ" به _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 262.

(2) روح المعانى، ج 28، ص 51. ______________________________________________________ صفحه ى 357

مهاجرين برمى گردد. و مراد، قبل

از آمدنشان و هجرتشان به مدينه است.

" يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ"- يعنى مردم مدينه كسانى را كه از مكه به سويشان هجرت مى كنند به خاطر اينكه از دار كفر به دار ايمان و به مجتمع مسلمين هجرت مى كنند دوست مى دارند.

" وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا"- ضمير در" لا يجدون" و در" صدورهم" به انصار برمى گردد، مى فرمايد: انصار در باطن خود حاجتى نمى يابند. و ضمير" أوتوا" به مهاجرين برمى گردد، و منظور از حاجت بدانچه به مهاجرين دادند، اين است كه چشم داشتى به فى ء بنى النضير نداشتند. و كلمه" من" در" مما أوتوا" به قول بعضى «1» بيانيه، و به قول بعضى «2» ديگر تبعيضى است. و معناى جمله اين است كه: انصار حتى به خاطرشان هم نگذشت كه چرا رسول خدا (ص) از فى ء بنى النضير به مهاجرين داد و به ايشان نداد، و از اين بابت نه دلتنگ شدند، و نه حسد ورزيدند.

بعضى «3» هم گفته اند: مراد از حاجت، معلول حاجت است و آن حالتى است كه حاجت انسان را دچار آن مى سازد، يعنى حالت غيظ. و معناى جمله اين است كه: انصار در دل خود از اين بابت خشمى احساس نمى كنند.

" وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ"-" ايثار" به معناى اختيار و انتخاب چيزى بر غير آن است. و كلمه" خصاصة" به معناى فقر و حاجت است. راغب گفته: كلمه" خصاص البيت" به معناى شكاف خانه است، و اگر فقر را" خصاصه" خوانده است، بدين جهت است كه فقر نمى تواند شكاف حاجت را پر كند، و به همين جهت است كه از آن به كلمه" خلة" نيز

تعبير مى كنند «4».

و معناى آيه اين است كه: انصار، مهاجرين را بر خود مقدم مى دارند، هر چند كه خود مبتلا به فقر و حاجت باشند. و اين توصيف از توصيف سابق در مدح رساتر، و گرانقدرتر از آن است. پس در حقيقت اين آيه در معناى اين است كه بفرمايد:" نه تنها چشمداشتى ندارند.

بلكه مهاجرين را مقدم بر خود مى دارند".

" وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ"- راغب مى گويد: كلمه" شح" به معناى بخل توأم با حرص است، البته نه در يك مورد، بلكه در صورتى كه عادت شده باشد «5».

_______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 28، ص 52.

(4) مفردات راغب، ماده" خص".

(5) مفردات راغب، ماده" شح". ______________________________________________________ صفحه ى 358

و كلمه" يوق" كه در اصل" يوقى" بوده، مضارع مجهول از مصدر" وقايه" است كه به معناى حفظ كردن است. و معناى آيه چنين است: هر كس كه خدا او را از شر تنگ چشمى و بخل حفظ فرموده، در نتيجه نه خودش از بذل مال مضايقه دارد، و نه از اينكه ديگران مالدار شوند ناراحت مى شود، چنين كسانى رستگارند.

" وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ" اين آيه هم مى تواند عطف به آيه قبل باشد، و هم استينافى و جديد، همان طور كه آيه" وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ" دو احتمال داشت. و بنا بر اين كه استينافى باشد موصول" الذين" مبتداء، و جمله" يَقُولُونَ رَبَّنَا ..." خبر آن خواهد بود، و منظور از آمدن اين طايفه بعد از آمدن آن طايفه، اين است كه اين طايفه، يعنى انصار، بعد از

مهاجرين و بعد از پايان يافتن دوران هجرت، يعنى بعد از فتح مكه به اسلام در آمدند. بعضى «1» هم گفته اند: مراد مردمى است كه بعد از مسلمانان صدر اول مى آيند.

و جمله" رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ" دعايى است به جان خودشان، و به جان مؤمنينى كه قبل از ايشان بودند، دعائى است به مغفرت. و اگر از مسلمانان قبل از خود تعبير كردند به" اخوان" براى اين بود كه اشاره كنند به اينكه ايشان را از خود مى دانند، هم چنان كه قرآن در باره همه مسلمانان فرموده:" بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ" «2» پس مسلمانان يكديگر را دوست مى دارند، همان طور كه خود را دوست مى دارند، و براى يكديگر دوست مى دارند، آنچه را كه براى خود دوست مى دارند.

و به همين جهت انصار بعد از آن دعاى خود گفتند:" وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ" از خدا خواستند كه هيچ غلى، يعنى عداوتى، از مؤمنين در دلشان قرار ندهد. و در جمله" لِلَّذِينَ آمَنُوا" همه مساله را نسبت به همه مؤمنين تعميم دادند، چه مؤمنين از بين خودشان، يعنى انصار، و چه از مهاجرين، كه قبل از ايشان ايمان آورده بودند. و هم اشاره كردند كه به جز ايمان هيچ غرض و هدفى ندارند.

بحث روايتى [رواياتى در باره ماجراى اخراج و تبعيد بنى النضير، و چشم پوشى انصار از غنائم آنان براى تقسيم بين مهاجرين

در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه" هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ"

_______________

(1) روح المعانى، ج 28، ص 54.

(2) همه از هميد. سوره نساء، آيه 25. ______________________________________________________ صفحه ى 359

گفته:

سبب نزول اين آيه چنين بود كه در مدينه سه طايفه و دودمان از يهوديان زندگى مى كردند، يكى بنى النضير بود، و يكى بنى قريظه، و يكى بنى قينقاع. و اين سه طايفه با رسول خدا (ص) عهدى داشتند كه تا مدتى مورد احترام بود، و بعدا يهوديان آن عهد را شكستند.

و سبب اين عهدشكنى در بنى النضير اين بود كه مردى از اصحاب آن جناب دو نفر را ترور كرده بود، و قرار شد كه به صاحبان خون، ديه و خونبها بپردازند، رسول خدا (ص) به ميان بنى النضير آمد تا از آنان مقدارى پول براى اين منظور قرض كند. در بين افراد بنى النضير كعب بن اشرف بود كه رسول خدا (ص) بر وى در آمد. كعب گفت: مرحبا اى ابو القاسم، خوش آمدى. و برخاست و چنين وانمود كرد كه مى خواهد طعامى درست كند، ولى در دل نقشه كشتن آن جناب را مى ريخت، و در سر مى پروراند كه بعد از كشتن آن جناب بر سر اصحابش بتازد. در همين حال جبرئيل نازل و جريان را به آن جناب اطلاع داد. حضرت برخاست و به مدينه برگشت، و به محمد بن مسلمه انصارى فرمود: برو در قبيله بنى النضير، و به مردم آنجا بگو كه خداى عز و جل توطئه شما را به من خبر داد، يا از سرزمين ما بيرون شويد، و يا آماده جنگ باشيد. آنان گفتند از بلاد تو بيرون مى شويم.

از سوى ديگر عبد اللَّه بن ابى شخصى را نزد ايشان فرستاد كه بيرون نرويد، و هم چنان در محل خود بمانيد، و با محمد جنگ كنيد كه اگر چنين

كنيد من با قوم خود و هم سوگندانم شما را يارى خواهم كرد، و اگر هم بيرون برويد من نيز با شما بيرون مى آيم، و اگر قتال كنيد با شما در قتال همدست مى شوم. قبيله بنى النضير چون اين وعده را شنيدند دلگرم شده، تصميم گرفتند بمانند، و به اصلاح قلعه ها پرداخته آماده جنگ شدند، و شخصى را نزد رسول خدا (ص) فرستادند كه ما از ديار خود بيرون نمى رويم، هر كارى كه مى خواهى بكن. رسول خدا (ص) برخاست و تكبير گفت، اصحابش يك صدا تكبير گفتند. به امير المؤمنين فرمود: تو پيشاپيش لشكر به قبيله بنى النضير برو. امير المؤمنين بيرق جنگ را برداشت، و به راه افتاد، و رسول خدا (ص) قلعه آنان را محاصره كرد، و عبد اللَّه بن ابى به كمك آنان نيامد، و بدينسان ايشان را فريب داد.

رسول خدا (ص) به هر يك از قلعه هاى ايشان كه نزديك مى شد آن قلعه را خراب مى كردند، و به قلعه بعدى منتقل مى شدند. و با اينكه بعضى از يهوديان خانه هاى گران بها داشتند، رسول خدا (ص) دستور داد درختان ______________________________________________________ صفحه ى 360

خرماى آنان را قطع كنند. يهوديان به جزع در آمدند، و گفتند: اى محمد! مگر خداى تعالى تو را امر به فساد كرده، اگر اين درختان از تو شد بگذار سالم از آن تو باشد، و اگر از ما است چرا قطع مى كنى.

يهوديان وقتى چنين ديدند گفتند: اى محمد! ما حاضريم از سرزمين تو بيرون شويم، به شرطى كه اموال ما را به ما بدهى. حضرت فرمود: اين كار را نمى كنم، و ليكن به شما اجازه مى دهم از اموالتان آن مقدار را كه

شتران شما حمل كند با خود ببريد. يهوديان قبول نكردند، و چند روزى هم ماندند، آن گاه گفتند مى رويم، و به مقدار بار شتران از اموال خود مى بريم. فرمود: نه بايد برويد و هيچ چيز با خود نبريد، هر كس از شما را ببينيم كه با خود چيزى مى برد او را خواهيم كشت.

يهوديان از قلعه هاى خود بيرون شده، جمعى از ايشان به فدك، و جمعى به وادى القرى، و گروهى به شام رفتند. در اين باره بود كه آيات زير نازل شد:" هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ". و در باره اعتراضى كه يهوديان به آن جناب در مورد قطع اشجار كرده بودند، فرمود:" ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ ...

رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ".

و در باره عبد اللَّه بن ابى، و همفكرانش اين آيه نازل شد:" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا ...

ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ" «1».

و در مجمع البيان از ابن عباس روايت آورده كه گفت: رسول خدا (ص) مردم بنى النضير را محاصره كرد، به طورى كه كاملا در چنگال او قرار گرفتند، و به ناچار حاضر شدند هر چه آن جناب خواست بدهند، و در آخر اين طور با ايشان مصالحه كرد كه جان خود را سالم برگرفته از سرزمين و وطن خود بيرون شوند، و ايشان را به اذرعات شام گسيل بدارد. و براى هر سه نفر از ايشان يك شتر و يك مشك آب داد.

يهوديان به اذرعات شام، و به اريحا رفتند، مگر دو خانواده از آنان يكى خانواده ابى الحقيق، و يكى خانواده حى بن اخطب، كه به خيبر رفتند. و

طايفه اى هم خود را به حيره رساندند «2».

و نيز در همان كتاب از محمد بن مسلمه روايت آورده كه گفت: رسول خدا (ص)

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 358.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 257 و 258. ______________________________________________________ صفحه ى 361

مرا به سوى طايفه بنى النضير فرستاد و دستور داد تا به ايشان سه شب مهلت دهم تا در اين سه شب از سرزمين خود كوچ كنند «1».

و نيز از محمد بن اسحاق روايت آورده كه گفت: بيرون كردن بنى النضير از قلعه هايشان بعد از مراجعت رسول خدا (ص) از جنگ احد اتفاق افتاد، و فتح بنى قريظه بعد از مراجعتش از جنگ احزاب رخ داد، ولى نظر زهرى اين است كه اخراج بنى النضير شش ماه بعد از واقعه بدر، و زمانى اتفاق افتاد كه هنوز جنگ احد واقع نشده بود «2».

باز از ابن عباس روايت كرده كه گفت: آيه شريفه" ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى ..." در باره اموال كفار" اهل قرى" نازل شد. و اهل قرى عبارت بودند از بنى النضير و بنى قريظه كه در مدينه بودند، و اهل فدك كه سرزمينى است در سه ميلى مدينه، و اهل خيبر و دهات عرينه و ينبع كه خداى تعالى اختيار اموال اينان را به رسول خدا (ص) سپرد، تا به هر نحوى كه خواست در آن حكم كند، و خبر داد كه تمامى اين اموال ملك شخصى او است، و لذا عده اى اعتراض كردند كه چرا اين اموال را تقسيم نمى كند، در پاسخشان آيه مذكور نازل شد «3».

و نيز در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده كه گفت: رسول

خدا (ص) در حادثه بنى النضير به انصار فرمود: اگر ميل داريد آنچه از مال و خانه و زمين داريد با مهاجرين تقسيم كنيد، و در غنائم بنى النضير هم با آنان شريك باشيد، و اگر بخواهيد مى توانيد مال و خانه و زمين شما مال خودتان باشد، و غنائم بنى النضير تنها در بين مهاجرين تقسيم گردد. انصار در پاسخ گفتند: هم اموال و زمين هاى خود را با آنان تقسيم مى كنيم، و هم غنائم بنى النضير را به آنان واگذار مى نماييم، و از آن سهم نمى خواهيم. در اين مورد بود كه آيه شريفه" وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ ..." نازل گرديد «4».

مؤلف: در ايثار انصار و اينكه آيه شريفه در باره آن نازل شده داستانهايى ديگر روايت شده. و ظاهرا همه اين روايات از باب تطبيق آيه بر يك واقعه و داستان بوده، نه اينكه آيه تنها در باره فلان قصه نازل شده باشد. معانى سابق در الدر المنثور به طرق بسيار مختلف نيز نقل شده «5».

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 258.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 258.

(3 و 4) مجمع البيان، ج 9، ص 9260.

(5) الدر المنثور، ج 6، ص 195. ______________________________________________________ صفحه ى 362

[چند روايت در باره فى ء و موارد مصرف آن، و در ذيل آيه" ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ..."]

و در كتاب توحيد از على (ع) روايت شده كه در پاسخ شخصى كه آياتى از قرآن برايش مشتبه شده بود در مورد آيه" فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا ا" كه معناى آمدن خدا چيست؟ فرمود: يعنى عذابى بر آنان فرستاد «1».

و در تهذيب به سند خود از حلبى از امام صادق (ع)

روايت آورده كه فرمود:

فى ء در آيه شريفه" ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ" عبارت است از آن اموالى كه بدون جنگ و خونريزى از دشمن گرفته شده باشد. و كلمه" أنفال" شامل اين قسم غنيمت هم مى شود، و در حقيقت فى ء به منزله انفال است «2».

و در مجمع البيان آمده كه منهال بن عمر از على بن الحسين (ع) روايت كرده كه فرمود: منظور از ذى القربى و يتامى و مساكين و ابن السبيل در آيه" وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ" قرباى ما، و مسكينان ما، و ابن السبيل ما است «3».

مؤلف: اين معنا در تهذيب از سليم بن قيس از امير المؤمنين (ع) نيز روايت شده. و در مجمع البيان بعد از نقل روايت منهال گفته است: همه فقهاء گفته اند كه منظور آيه، يتاماى عموم مردم است، و همچنين مساكين و ابناى سبيل. و اين معنا از ائمه (ع) هم روايت شده «4».

و در كافى به سند خود از زراره نقل كرده كه از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) شنيده كه فرمودند: خداى تعالى امور خلق خود را به پيامبرش تفويض نموده تا معلوم كند اطاعتشان چگونه است، آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:" ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا" «5».

مؤلف: روايات در اين معنا از ائمه اهل بيت (ع) بسيار وارد شده، و مراد از" واگذار نمودن امور خلق" به طورى كه از روايات برمى آيد، امضايى است كه خداى تعالى از تشريعات رسول خدا (ص) نموده، و اطاعت آن جناب را در آن تشريعات واجب ساخته، و ولايت و سرپرستى

مردم را به آن جناب واگذار نموده. اين است معناى تفويض نه اينكه از خود سلب اختيار نموده، و امور را به كلى به آن جناب واگذار كرده _______________

(1) التوحيد، ص 266.

(2) تهذيب الاحكام، ج 4، ص 133، ح 5.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 261.

(4) تهذيب، ج 4، ص 126، ح 3.

(5) اصول كافى، ج 1، ص 266، ح 3. ______________________________________________________ صفحه ى 363

باشد، چون چنين چيزى عقلا محال است.

[چند روايت در باره ايمان و اينكه دين حب، و حب دين است و در باره صفت رذيله" شح"]

و نيز در همان كتاب به سند خود از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: ايمان اجزايى دارد كه به هم متصلند، پس ايمان خود يك خانه است، هم چنان كه اسلام يك خانه، و كفر يك خانه است (و لذا مى گويند: فلان جا دار الايمان است، يا دار الكفر است) «1».

و در كتاب محاسن به سند خود از ابى عبيده از امام باقر (ع) روايت شده كه در ضمن حديثى فرمود: اى زياد! واى بر تو، مگر دين بجز حب چيز ديگرى است. مگر نمى بينى كلام خداى را كه مى فرمايد:" إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ". آيا به كلام خدا نظر نمى كنيد كه به محمد (صلوات اللَّه عليه) فرموده:" حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ- ايمان را محبوب دلهايتان كرد، و آن را در دلهايتان بياراست". و نيز فرموده:" يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ- دوست مى دارند مسلمانانى را كه به سويشان هجرت مى كنند". آن گاه فرمود: پس دين همان حب است، و حب هم دين است «2».

و در

مجمع البيان مى گويد: در حديثى آمده كه بخل و ايمان در قلب هيچ مسلمانى جمع نمى شود، و همچنين غبار در راه خدا و دود جهنم در جوف مرد مسلمانى جمع نمى شود «3».

و در كتاب فقيه آمده كه: فضل بن ابى قره سمندى گفته است: امام صادق (ع) به من فرمود: آيا مى دانى" شحيح" كيست؟ عرضه داشتم: شحيح همان بخيل است. فرمود: نه، شحيح از بخيل بدتر است، براى اينكه بخيل به معناى كسى است كه از آنچه خودش دارد بخل مى ورزد، و در راه خدا نمى دهد، ولى شحيح كسى است كه حتى از آنچه در دست مردم است بخل مى ورزد، نه خودش به كسى چيزى مى دهد، و نه مى گذارد ديگران بدهند، و حتى هيچ چيزى در دست مردم نمى بيند، مگر اينكه آرزو مى كند از آن او مى بود، چه از حلال و چه از حرام، و به هيچ رزقى از خداى عز و جل قانع نمى شود «4».

_______________

(1) اصول كافى، ج 1، ص 27، ح 1.

(2) محاسن برقى، ج 1، ص 262، ح 327.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 262.

(4) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 34، ح 9.

ترجمه آيات آيا به وضع كسانى كه نفاق ورزيدند نينديشيدى كه به برادران خود، يعنى به آنهايى كه از اهل كتاب كافر شدند، مى گويند: اگر مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند ما نيز مطمئنا با شما بيرون خواهيم شد و در باره شما احدى را ابدا اطاعت نخواهيم كرد و اگر با شما جنگ كنند بطور يقين و حتما ياريتان خواهيم نمود و خدا شهادت مى دهد به اينكه ايشان دروغگويند (11).

______________________________________________________ صفحه ى 365

و مسلما اگر بنى النضير

از ديارشان بيرون شوند اين منافقين با آنان بيرون نخواهند رفت و اگر با ايشان بجنگند ياريشان نخواهند نمود و بر فرض هم كه ياريشان كنند در وسط كارزار فرار خواهند كرد و آن وقت خودشان هم يارى نخواهند شد (12).

شما مسلمانان در نظر آنان ترسناكتريد از خدا و اين بدان جهت است كه ايشان مردمى نفهمند (13).

اينها دسته جمعى با شما نمى جنگند مگر در داخل قريه هاى محكم و يا از پس ديوارها. شجاعتشان بين خودشان شديد است تو آنان را متحد مى بينى ولى دلهايشان پراكنده است و اين بدان جهت است كه مردمى بى تعقل اند (14).

وضع آنان درست مثل كسانى است كه قبل از ايشان در همين سالهاى نزديك وبال كار خود را چشيدند و عذابى اليم هم در پى دارند (15).

درست مثل شيطان كه به انسان گفت كافر شو و چون كافر شد گفت من از تو بيزارم من از خدا مى ترسم كه رب العالمين است (16).

در نتيجه عاقبت آن شيطان و آن انسان كافر اين شد كه هر دو براى ابد در آتشند و همين است كيفر ستمكاران (17).

بيان آيات [دروغگويى و پيمان شكنى منافقين در وعده ها و قرارهايى كه با برادران كافرشان مى گذارند]

اين آيات به حال منافقين و وعده هايى كه به مردم بنى النضير دادند كه اگر با مسلمين بجنگيد كمكتان مى كنيم، و اگر بيرون برويد با شما مى آييم، و نيز به خلف وعده شان اشاره مى كند.

" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ ..."

كلمه" اخوان" جمع" اخوة" است، و كلمه" اخوة" جمع" أخ- برادر" است. و كلمه" اخوة"- به ضم همزه و ضم خاء- به معناى

مشترك بودن دو نفر در انتسابشان به يك پدر است. اين معناى اصلى اخوت است، ولى بعدها در معنايش توسعه داده، در افراد مشترك در يك عقيده، و يا مشترك در صداقت و امثال آن نيز استعمال شده، البته كلمه" اخوة" بيشتر در همان معناى اصلى به كار مى رود. و به طورى كه گفته اند: بيشتر مورد استعمال" اخوان" اشتراك در اعتقاد و امثال آن است.

استفهامى كه در ابتداى آيه آمده استفهام تعجبى است. و منظور از جمله" الَّذِينَ ______________________________________________________ صفحه ى 366

نافَقُوا" عبد اللَّه بن ابى و ياران او است. و مراد از" برادران ايشان از اهل كتاب" به طورى كه سياق شهادت مى دهد همان يهوديان بنى النضير است، براى اينكه مفاد آيات اين است كه اين كفار از اهل كتاب كه برادران منافقين بوده اند مردمى بوده اند كه امرشان دائر شده بين ماندن و جنگيدن بعد از جنگيدن قومى ديگر، و يا ترك وطن كردن و رفتن. و چنين مردمى جز همان مردم بنى النضير نمى توانند باشند، چون تنها آنها بودند كه بعد از بنى قينقاع چنين سرنوشتى پيدا كردند.

" لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ"- اين آيه حكايت كلام منافقين است، و حرف لام در جمله" لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ" لام قسم است. و معنايش اين است كه: ما سوگند مى خوريم كه هر گاه مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند ما نيز از ديار خود بيرون شده، همه جا با شما مى آييم، نه از شما جدا شويم، و نه در جدا شدن از شما سخن كسى را گوش دهيم. و اگر مسلمانان به جنگ شما آيند به ياريتان

آييم.

" وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ"- در اين جمله آشكار و صريح مى فرمايد: منافقين به اين وعده خود وفا نخواهند كرد.

" لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ" در جمله قبلى به طور اجمال وعده منافقين را تكذيب مى كرد. و در اين قسمت از آيه به طور تفصيل آن را تكذيب نموده، لام سوگند را به منظور تاكيد تكرار مى كند. و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم، كه اگر بنى النضير از ديارشان بيرون شوند، منافقين با ايشان بيرون نخواهند رفت. و باز سوگند مى خورم كه اگر به جنگ مبتلا شوند ياريشان نخواهند كرد «1».

" وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ" اين جمله اشاره است به اينكه: بر فرضى كه جنگى واقع شود- كه ابدا واقع نمى شود و نشد- جنگى با دوام نخواهد بود، و يارى منافقين سودى به حال يهوديان نخواهد داشت، بلكه خود آنان پا به فرار خواهند گذاشت، و بدون اينكه كسى ياريشان كند همه هلاك خواهند شد.

_______________

(1) اين آيه شريفه را بايد از اخبار غيبى قرآن شمرد، براى اينكه هم در عصر نزول به صحت رسيد و منافقين با همه تاكيدى كه در حمايت خود از بنى النضير نمودند در هنگام كوچ كردن بنى النضير حمايتى از آنان نكردند و حتى يك نفر هم از ايشان با بنى النضير كوچ نكرد با اينكه بسيارى از آنان خود از قبيله بنى النضير بودند، و هم در قرون گذشته به صحت رسيده كه هيچگاه به وعده هاى پوچ خود وفا نكردند.

مترجم. ______________________________________________________ صفحه ى 367

" لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ..."

همه ضميرهاى جمع به منافقين برمى گردد. و كلمه"

رهبة" به معناى خشيت و ترس است. و اين آيه شريفه جمله" وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ" را تعليل نموده، بيان مى كند كه چرا در فرض يارى دادن فرار مى كنند. مى فرمايد: علتش اين است كه منافقين از شما مسلمانان بيشتر مى ترسند تا از خدا، و به همين جهت اگر به جنگ شما آيند در مقابل شما تاب مقاومت نمى آورند. اين علت را با علتى ديگر تعليل نموده، مى فرمايد: علت بيشتر ترسيدنشان اين است كه مردمى نادان هستند:" ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ". و اشاره با كلمه" ذلك" به بيشتر ترسيدنشان از مؤمنين است، و معنايش چنين است: اينكه گفتيم از شما بيشتر مى ترسند تا از خدا، علتش اين است كه مردمى بى شعورند، يعنى آن طور كه بايد نمى فهمند. و اگر حقيقت امر را مى فهميدند، دستگيرشان مى شد كه زمام امر به دست خداست، نه به دست غير خدا، حال اين غير خدا چه مسلمانان باشند، و چه ديگران غير از خداى تعالى كسى قادر بر هيچ عمل خير يا شر و نافع و ضارى نيست مگر به حول و قوه او.

پس منافقين نبايد از كسى جز خدا بترسند.

" لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَّا فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ ..."

اين آيه شريفه هم اثر رهبت منافقين از مسلمين را بيان مى كند، و هم اثر بزدلى يهوديان را. مى فرمايد: بنى النضير و منافقين هر دو طايفه از جنگيدن با شما در فضاى باز خوددارى مى كنند، و جز در قلعه هاى محكم و يا از پس و پشت ديوارها با شما كارزار نمى كنند.

" بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ"- يعنى شجاعت و دلاوريشان در بين خودشان شديد است، اما همين كه با

شما روبرو مى شوند خداى تعالى رعبى از شما به دلهايشان مى افكند، و در نتيجه از شما سخت مى ترسند.

" تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى"- تو اى پيامبر! ايشان را متحد و متشكل مى بينى، و مى پندارى كه با هم الفت و اتحاد دارند، ولى اينطور نيست، دلهايشان متفرق و پراكنده است، و همين عامل قوى براى خوارى و بيچارگى ايشان است. و علت آن پراكندگى هم اين است كه مردمى فاقد تعقلند، چون اگر تعقل مى داشتند متحد گشته آراى خود را يكى مى كردند.

[تمثيل حال منافقين به شيطان كه انسان را تا مرز كفر مى كشاند و سپس از او بيزارى مى جويد]

" كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ" كلمه" وبال" به معناى عاقبت بد است. و كلمه" قريبا" قائم مقام ظرف است، و به ______________________________________________________ صفحه ى 368

همين جهت منصوب شده، يعنى" در زمانى نزديك".

و جمله" كمثل" خبرى است كه مبتداى آن حذف شده، تقديرش" مثلهم كمثل ..." است. و معناى آيه اين است كه: مثل يهوديان بنى النضير در عهدشكنى، و در اينكه منافقين وعده دروغى نصرت به آنان دادند، و سرانجام كارشان به جلاى وطن انجاميد، مثل اقوامى است كه در اين نزديكى ها قبل از ايشان بودند. و منظور از آن اقوام" بنى قينقاع" است كه تيره ديگرى از يهوديان مدينه بودند، آنها هم بعد از جنگ بدر عهدشكنى كردند، و رسول خدا (ص) از سرزمين مدينه بيرونشان كرد، و به سرزمين اذرعات فرستاد. منافقين به آنها هم نيرنگ زدند وعده داده بودند كه در باره آنان با رسول خدا (ص) صحبت مى كنند و نمى گذارند آن جناب بيرونشان كند. و بنى قينقاع

فريب آنان را خورده سرانجام از مدينه بيرون شدند، و وبال كار خود را چشيدند، و در آخرت عذابى اليم دارند.

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: منظور از جمله" الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ" كفار مكه است كه در جنگ بدر وبال كفر خود را چشيدند. ولى بيان قبلى با سياق آيه بهتر مى سازد.

به هر حال مثلى كه در آيه شريفه زده شده براى قوم بنى النضير است، نه براى منافقين، چون از سياق اين طور استفاده مى شود.

" كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ ..."

از ظاهر سياق برمى آيد كه اين مثل بيانگر حال منافقين باشد، كه بنى النضير را فريب داده، وعده نصرتشان دادند، و به آن عمل نكرده، در هنگام حاجت و سختى تنهايشان گذاشتند.

و باز از ظاهر سياق استفاده مى شود كه منظور از شيطان، ابليس، و منظور از انسان، آدم ابو البشر نيست، بلكه منظور از اولى جنس شيطان، و از دومى جنس آدميان است كه شيطان هر انسانى او را به سوى كفر دعوت نموده و براى اينكه دعوتش را بپذيرد متاعهاى زندگى دنيا را در نظرش زينت داده، و روگردانى از حق را با وعده هاى دروغى و آرزوهاى بيجا در نظر وى جلوه مى دهد، و او را گرفتار كفر مى سازد، به طورى كه در طول عمر از كفر خود خرسندى هم مى كند تا آنكه نشانه هاى مردن يكى پس از ديگرى برسند، آن وقت به تدريج مى فهمد آرزوهايى كه شيطانش در دلش افكنده سرابى بيش نبوده و يك عمر فريب آن _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 264. ______________________________________________________ صفحه ى 369

سراب را خورده، و با خيال بازى مى كرده، آن

وقت همان شيطان خود را كنار كشيده، مى گويد: من از تو و رفتار تو بيزارم، و نه تنها به وعده هايش عمل نمى كند، بلكه اين سوز را هم به او مى گذارد كه" إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ".

و كوتاه سخن آنكه: مثل منافقين در اينكه مردم بنى النضير را به مخالفت با رسول خدا (ص) واداشته، و وعده نصرتشان دادند، و سپس بى وفايى كرده، وعده خود را خلف نمودند، نظير مثل شيطان است در اينكه انسان را به سوى كفر مى خواند، و با وعده هاى دروغى اش فريبش داده، به كفر وادارش مى كند. و در آخر از او بيزارى جسته، بعد از يك عمر كفر ورزيدن، در روزى كه بسيار به كمك نيازمند است تنهايش مى گذارد.

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: مراد از آوردن اين مثل، اشاره به داستان برصيصاى عابد است كه شيطان زناى با زنى را در نظرش جلوه داد، و در آخرش به كفرش هم كشانيد كه داستانش در بحث روايتى آينده- ان شاء اللَّه تعالى- خواهد آمد.

بعضى «2» ديگر گفته اند: منظور از اين مثل كه فرمود" كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً" بيان حال كفار مكه در روز جنگ بدر است كه نقل اين قول در سابق هم گذشت. و مراد از كلمه" انسان" در اين مثل ابو جهل است. و منظور از اينكه فرموده" شيطان به او گفت كفر بورز" همان داستانى است كه خداى تعالى در اين خصوص نقل نموده است:" وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى

ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ" «3».

بنا بر اين احتمال، گفتار شيطان كه گفت" إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ" كلامى جدى بوده است، چون مى ترسيده همان فرشتگانى كه در بدر نازل شده بودند تا مؤمنين را يارى كنند، او را عذاب كنند. و اما بنا بر دو وجه قبلى، گفتار مذكور جدى نبوده، بلكه نوعى استهزاء و خوار داشتن بوده است.

_______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 28، ص 59.

(3) زمانى كه شيطان براى ايشان اعمالشان را جلوه داد و گفت كه امروز احدى از مردم نيست كه بتواند شما را شكست دهد، و من به شما تامين مى دهم، ولى همين كه دو صف در برابر هم قرار گرفتند، پاى خود را عقب كشيد و گفت من از شما بيزارم، من چيزهايى مى بينم كه شما نمى بينيد، و من از خدا مى ترسم كه خدا شديد العقاب است. سوره انفال، آيه 48. ______________________________________________________ صفحه ى 370

" فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ" از ظاهر آيه برمى آيد كه ضميرهاى تثنيه به شيطان و انسان برمى گردد كه نامشان در ضمن مثل گذشته آمده بود. در نتيجه در اين آيه عاقبت شيطان در فريبكارى اش و عاقبت انسان در فريب خوردن و گمراه شدنش بيان شده، و در آن اشاره شده كه اين عاقبت هم عاقبت منافقين است در وعده هاى دروغين كه به بنى النضير دادند، و هم عاقبت بنى النضير است در فريب خوردنشان از وعده هاى دروغى منافقين، و در اصرارشان بر مخالفت با رسول خدا (ص). و معناى آيه روشن است.

بحث روايتى [(چند روايت راجع به تبعيد بنى النضير، عهد شكنى منافقان

با آنان و داستان برصيصاى عابد كه كارش به كفر انجاميد)]

در الدر المنثور است كه ابن اسحاق، ابن منذر، و ابو نعيم- در كتاب دلائل- از ابن عباس روايت كرده اند كه گروهى از قبيله بنى عوف بن حارث- كه عبد اللَّه بن ابى بن سلول، و وديعة بن مالك، و سويد، و داعس از ايشان بودند- شخصى را نزد بنى النضير فرستادند كه قلعه هاى خود را خالى نكنيد، و ايستادگى كنيد و ما به آسانى شما را تسليم دشمن نمى كنيم، و اگر كارتان به جنگ بيانجامد با دشمن شما مى جنگيم، و اگر به جلاى وطن بكشد، با شما مى آييم، و ما نيز جلاى وطن مى كنيم. بنى النضير به اميد يارى آنان تن به جنگ دادند، ولى منافقين ياريشان نكردند، براى اينكه خدا ترس از مسلمانان را در دلهايشان بيفكند.

به ناچار بنى النضير از رسول خدا (ص) خواهش كردند به ريختن خون ايشان نپردازد، و به جلاى وطن ايشان رضايت دهد، و قبول كردند كه بيش از بار يك شتر از اموال خود نبرند، و هر چه حلقه (گويا منظور طلا آلات باشد) دارند نيز با خود نبرند. رسول خدا (ص) هم اين تقاضا را پذيرفت. و بنى النضير (براى اينكه خانه هايشان سالم به دست مسلمين نيفتد) آنها را خراب كردند، و آن را (گويا منظور اثاث است) بر پشت شتر خود نهاده روانه خيبر شدند، و بعضى هم به شام رفتند «1».

مؤلف: اين روايت با تعدادى از روايات كه مى گفت رسول خدا (ص) در آغاز شرط كرد كه بيش از بار يك شتر نبرند، منافات دارد، چون در آن روايات آمده كه بنى النضير اول

اين پيشنهاد را نپذيرفتند، و در آخر وقتى از روى ناچارى پذيرفتند، رسول خدا (ص) قبول نكرد، و فرمود: اجازه نداريد به غير از زن و بچه خود

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 199. ______________________________________________________ صفحه ى 371

چيزى ببريد. و آنها ناگزير شدند دست خالى بيرون شوند، و رسول خدا (ص) به هر سه نفر از آنان يك شتر و يك مشك آب داد.

و نيز در همان كتابست كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا" گفته است: اينها عبارت بودند از عبد اللَّه بن ابى بن سلول، رفاعة بن تابوت، عبد اللَّه بن نبتل، اوس بن قيظى، و برادرانشان«1» از بنى النضير «2».

مؤلف: منظور روايت اين نيست كه تنها اين نامبردگان، در اين توطئه دست داشته اند، پس با روايت قبلى كه افراد ديگرى را نام مى برد منافات ندارد.

و باز در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا- در كتاب مكائد الشيطان- و ابن مردويه، و بيهقى در- كتاب شعب الايمان- از عبيد بن رفاعة دارمى- و او سند را مى رساند به رسول خدا- كه راوى گفت، رسول خدا (ص) فرمود: در بنى اسرائيل راهبى بود. شيطان، دخترى را بيمار كرد، و به دل خانواده اش انداخت كه دواى درد دخترتان نزد فلان راهب است. دختر را نزد راهب بردند، او از نگهدارى دختر امتناع مى كرد، و ايشان اصرار مى كردند تا سرانجام قبول كرد، و دختر نزد راهب بماند.

روزى شيطان راهب را وسوسه كرد، و كام گيرى از او را در نظر وى زينت داد، و هم چنان او را وسوسه كرد تا آنكه دختر را حامله

كرد، بعد از آنكه دختر حامله شد، شيطان به دلش انداخت كه هم اكنون رسوا خواهى شد او را بكش، و اگر خانواده اش آمدند كه دختر ما چه شد بگو دخترتان مرد. راهب دختر را كشت، و دفن كرد. از سوى ديگر شيطان نزد خانواده دختر رفت، و گفت: راهب دخترتان را حامله كرد و سپس او را كشت، خانواده دختر نزد راهب آمدند كه دختر ما چه شد؟ گفت دخترتان مرد، خانواده دختر، راهب را دستگير كردند.

شيطان به سوى او برگشت، و گفت: من بودم كه جنايت تو را به خانواده دختر گزارش دادم، و من بودم كه تو را به اين گرفتارى دچار ساختم، حال اگر هر چه گفتم اطاعت كنى نجات مى يابى، راهب قبول كرد. گفت: بايد دو نوبت برايم سجده كنى. راهب دو بار براى شيطان سجده كرد. و آيه شريفه" كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ ..." اشاره به اين داستان دارد «3».

مؤلف: اين قصه معروف است، و به طور مختصر و يا مفصل در روايات بسيارى آمده است.

_______________

(1) معلوم مى شود منافقين عده اى از همان بنى النضير بودند كه به ظاهر مسلمان شده بودند، و در اين جريان از خويشاوندان يهودى خود حمايت مى كردند. مترجم.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 199.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 300.

ترجمه آيات اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد. و هر انسانى منتظر رسيدن به اعمالى كه از پيش فرستاده باشد. و از خدا بترسيد چون خدا با خبر است از آنچه مى كنيد (18).

و مانند آن كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا هم خود آنان را از ياد خودشان ببرد

و ايشان همان فاسقانند (19).

اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت يكسان نيستند و معلوم است كه بهشتيان رستگارند (20).

اگر، اين قرآن را بر كوهى نازل كرده بوديم مسلما او را مى ديدى كه خاشع و از ترس خدا متلاشى ______________________________________________________ صفحه ى 373

مى شود. اين مثلهايى است كه براى مردم مى زنيم تا شايد به فكر بيفتند (21).

او اللَّه است كه هيچ معبودى به جز او نيست عالم به غيب و آشكار است او رحمان و رحيم است (22).

او اللَّه است كه هيچ معبودى جز او نيست ملك و منزه است، سلام و ايمنى دهنده است مسلط و مقتدر است جبار و متكبر است، آرى اللَّه منزه است از آن شرك ها كه برايش مى ورزند (23).

او اللَّه است كه آفريننده و پديد آورنده و صورتگر است او اسمايى حسنى دارد آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح گوى اويند و او عزيزى است حكيم (24).

بيان آيات [معارف و مواعظى كه از مضامين اين آيات برداشت مى شود]

مضمونى كه اين آيات شريفه دارد به منزله نتيجه اى است كه از آيات سوره گرفته مى شود. در سوره به مخالفت و دشمنى يهوديان بنى النضير و عهدشكنى آنان اشاره شده كه همين مخالفتشان آنان را به خسران در دنيا و آخرت افكند. و نيز در سوره آمده كه منافقين، بنى النضير را در مخالفت با رسول خدا (ص) تحريك مى كردند، و همين باعث هلاكتشان شد، و سبب حقيقى در اين جريان اين بود كه اين مردم در اعمال خود، خدا را رعايت نمى كردند و او را فراموش نموده، و خدا هم ايشان را به فراموشى سپرد، نتيجه اش اين شد كه خير خود را اختيار نكردند، و آنچه

مايه صلاح دنيا و آخرتشان بود بر نگزيدند، و در آخر سرگردان و هلاك شدند.

پس بر كسى كه ايمان به خدا و رسول و روز جزا دارد واجب است كه پروردگار خود را به ياد آورد، و او را فراموش ننمايد، و ببيند چه عملى مايه پيشرفت آخرت او است، و به درد آن روزش مى خورد كه به سوى پروردگارش برمى گردد. و بداند كه عمل او هر چه باشد عليه او حفظ مى شود، و خداى تعالى در آن روز به حساب آن مى رسد، و او را بر طبق آن محاسبه و جزا مى دهد، جزائى كه ديگر از او جدا نخواهد شد.

و اين همان هدفى است كه آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ" دنبال نموده، مؤمنين را وادار مى كند كه به ياد خداى سبحان باشند، و او را فراموش نكنند، و مراقب اعمال خود باشند، كه چه مى كنند، صالح آنها كدام، و طالحش كدام است، چون سعادت زندگى آخرتشان به اعمالشان بستگى دارد. و مراقب باشند كه جز اعمال صالح انجام ندهند، و صالح را هم خالص براى رضاى خدا به جاى آورند، و اين مراقبت را استمرار دهند، و همواره از نفس خود حساب بكشند، و هر عمل نيكى كه در كرده هاى خود ______________________________________________________ صفحه ى 374

يافتند خدا را شكرگزارند، و هر عمل زشتى ديدند خود را توبيخ نموده، نفس را مورد مؤاخذه قرار دهند، و از خداى تعالى طلب مغفرت كنند. و ذكر خداى تعالى به ذكرى كه لايق ساحت عظمت و كبريايى او است يعنى ذكر خدا به اسماى حسنى و صفات علياى او كه قرآن بيان

نموده تنها راهى است كه انسان را به كمال عبوديت مى رساند، كمالى كه انسان، ما فوق آن، ديگر كمالى ندارد.

و اين بدان جهت است كه انسان عبد محض، و مملوك طلق براى خداى سبحان است، و غير از مملوكيت چيزى ندارد، از هر جهت كه فرض كنى مملوك است و از هيچ جهتى استقلال ندارد. هم چنان كه خداى عز و جل مالك او است، از هر جهت كه فرض شود.

و او از هر جهت داراى استقلال است. و معلوم است كه كمال هر چيزى خالص بودن آنست، هم در ذاتش و هم در آثارش. پس كمال انسانى هم در همين است كه خود را بنده اى خالص، و مملوكى براى خدا بداند، و براى خود هيچگونه استقلالى قائل نباشد، و از صفات اخلاقى به آن صفتى متصف باشد، كه سازگار با عبوديت است، نظير خضوع و خشوع و ذلت و استكانت و فقر در برابر ساحت عظمت و عزت و غناى خداى عز و جل. و اعمال و افعالش را طبق اراده او صادر كند، نه هر چه خودش خواست. و در هيچ يك از اين مراحل دچار غفلت نشود، نه در ذاتش، و نه در صفاتش و نه در افعالش.

و همواره به ذات و افعالش نظير تبعيت محض و مملوكيت صرف داشته باشد، و داشتن چنين نظرى دست نمى دهد مگر با توجه باطنى به پروردگارى كه بر هر چيز شهيد و بر هر چيز محيط، و بر هر نفس قائم است. هر كس هر چه بكند او ناظر عمل او است و از او غافل نيست، و فراموشش نمى كند.

در اين هنگام است كه قلبش

اطمينان و سكونت پيدا مى كند، هم چنان كه فرموده:

" أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ" «1»، و در اين هنگام است كه خداى سبحان را به صفات كمالش مى شناسد، آن صفاتى كه اسماى حسنايش حاكى از آن است. و در قبال اين شناسايى صفات عبوديت و جهات نقصش برايش آشكار مى گردد، هر قدر خدا را به آن صفات بيشتر بشناسد خاضع تر، خاشع تر، ذليل تر، و فقيرتر، و حاجتمندتر مى شود.

و معلوم است كه وقتى اين صفات در آدمى پيدا شد، اعمال او صالح مى گردد و ممكن نيست عمل طالحى از او سر بزند، براى اينكه چنين كسى دائما خود را حاضر درگاه مى داند، و همواره به ياد خداست، هم چنان كه خداى تعالى فرموده:

_______________

(1) سوره رعد، آيه 28. ______________________________________________________ صفحه ى 375

" وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ" «1»، و نيز فرموده:" فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ" «2».

و آيه شريفه" لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ"- تا آخر آيات مورد بحث- با در نظر گرفتن سياقى كه دارند، به همين معارفى كه ما خاطرنشان كرديم- يعنى شناختن خدا به صفات كمالش، و شناختن نفس به صفاتى مقابل آن صفات، و به عبارتى ديگر: به صفات نقص و حاجت- اشاره مى كنند.

[امر به تقوى در اعمال و امر به محاسبه و نظر در اعمال، در آيه:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ"]

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ

نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ ..."

در اين آيه شريفه مؤمنين را به تقوى و پرواى از خدا امر نموده، و با امرى ديگر دستور مى دهد كه در اعمال خود نظر كنند، اعمالى كه براى روز حساب از پيش مى فرستند. و متوجه باشند كه آيا اعمالى كه مى فرستند صالح است، تا اميد ثواب خدا را داشته باشند، و يا طالح است. و بايد از عقاب خدا بهراسند، و از چنان اعمالى توبه نموده نفس را به حساب بكشند.

اما امر اول، يعنى تقوى، كه در احاديث به ورع و پرهيز از حرامهاى خدا تفسير شده، و با در نظر گرفتن اينكه تقوى هم به واجبات ارتباط دارد، و هم به محرمات، لا جرم عبارت مى شود از: اجتناب از ترك واجبات، و اجتناب از انجام دادن محرمات.

و اما امر دوم، يعنى نظر كردن در اعمالى كه آدمى براى فردايش از پيش مى فرستد، امرى ديگرى است غير از تقوى. و نسبتش با تقوى نظير نسبتى است كه يك نظر اصلاحى از ناحيه صنعتگرى در صنعت خود براى تكميل آن صنعت دارد، همان طور كه هر صاحب عملى و هر صانعى در آنچه كرده و آنچه ساخته نظر دقيق مى كند، ببيند آيا عيبى دارد يا نه، تا اگر عيبى در آن ديد در رفع آن بكوشد، و يا اگر از نكته اى غفلت كرده آن را جبران كند، همچنين يك مؤمن نيز بايد در آنچه كرده دوباره نظر كند، ببيند اگر عيبى داشته آن را برطرف سازد.

پس بر همه مؤمنين واجب است از خدا پروا كنند، و تكاليفى كه خداى تعالى متوجه ايشان كرده به نحو احسن و بدون نقص انجام دهند،

نخست او را اطاعت نموده، از نافرمانيش بپرهيزند، و بعد از آنكه اطاعت كردند، دوباره نظرى به كرده هاى خود بيندازند، چون اين _______________

(1) پروردگارت را در نفس خود و از روى تضرع و ترس و بدون سر و صدا صبح و شام بياد آر، و از غافلان مباش. آنان كه نزد پروردگار تواند از عبادت او سرپيچى نداشته، تسبيحش مى گويند، و برايش سجده مى كنند. سوره اعراف، آيه 205 و 206.

(2) حال اگر استكبار ورزيدند باكى نيست، براى اينكه آنان كه نزد پروردگار تواند او را شب و روز تسبيح گفته، و خسته نمى شوند. سوره حم سجده، آيه 38. ______________________________________________________ صفحه ى 376

اعمال مايه زندگى آخرتشان است كه امروز از پيش مى فرستند، با همين اعمال به حسابشان مى رسند تا معلوم كنند آيا صالح بوده يا نه. پس خود آنان بايد قبلا حساب اعمال را برسند تا اگر صالح بوده اميد ثواب داشته باشند، و اگر طالح بوده از عقابش بترسند، و به درگاه خدا توبه برده، از او طلب مغفرت كنند.

و اين وظيفه، خاص يك نفر و دو نفر نيست، تكليفى است عمومى، و شامل تمامى مؤمنين، براى اينكه همه آنان احتياج به عمل خود دارند، و خود بايد عمل خود را اصلاح كنند، نظر كردن بعضى از آنان كافى از ديگران نيست. چيزى كه هست در بين مؤمنين كسانى كه اين وظيفه را انجام دهند، بسيار كمياب اند، به طورى كه مى توان گفت ناياب اند. و جمله" و لتنظر نفس" كه كلمه نفس را مفرد و نكره آورده، به همين نايابى اشاره دارد.

پس اينكه فرمود:" وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ" خطابى است به عموم مؤمنين، و ليكن

از آنجا كه عامل به اين دستور در بين اهل ايمان و حتى در بين اهل تقوى از مؤمنين در نهايت قلت است، بلكه مى توان گفت وجود ندارد، براى اينكه مؤمنين و حتى افراد معدودى كه از آنان اهل تقوى هستند، همه مشغول به زندگى دنيايند، و اوقاتشان مستغرق در تدبير معيشت و اصلاح امور زندگى است، لذا آيه شريفه خطاب را به صورت غيبت آورده، آن هم به طور نكره و فرموده: نفسى از نفوس بايد كه بدانچه مى كند نظر بيفكند. و اين نوع خطاب با اينكه تكليف در آن عمومى است، به حسب طبع دلالت بر عتاب و سرزنش مؤمنان دارد. و نيز اشاره دارد بر اينكه افرادى كه شايسته امتثال اين دستور باشند در نهايت كمى هستند.

" ما قدمت لغد"- اين جمله استفهامى از ماهيت عملى است كه براى فرداى خود ذخيره مى كند، و هم بيانگر كلمه" نظر" است. ممكن هم هست كلمه" ما" را در آن موصوله بگيريم، و بگوييم موصول وصله اش متعلق به نظر است.

در صورت استفهام معنا چنين مى شود:" بايد نفسى از نفوس نظر كند چه عملى براى فرداى خود از پيش فرستاده". و بنا بر اين كه موصول وصله باشد معنا چنين مى شود:" بايد نفسى از نفوس نظر كند در آنچه براى فرداى خود از پيش فرستاده".

و مراد از كلمه" غد- فردا" روز قيامت است، كه روز حسابرسى اعمال است. و اگر از آن به كلمه" فردا" تعبير كرده براى اين است كه بفهماند قيامت به ايشان نزديك است، آن چنان كه فردا به ديروز نزديك است، هم چنان كه در آيه" إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً"

«1» به اين نزديكى تصريح كرده است.

_______________

(1) ايشان آن را دور مى پندارند، ولى ما نزديكش مى بينيم. سوره معارج، آيه 6. ______________________________________________________ صفحه ى 377

و معناى آيه چنين است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد با اطاعت از خدا تقوى به دست آوريد، اطاعت در جميع اوامر و نواهى اش، و نفسى از نفوس شما بايد در آنچه مى كند نظر افكند، و ببيند چه عملى براى روز حسابش از پيش مى فرستد، آيا عمل صالح است، يا عمل طالح. و اگر صالح است عمل صالحش شايستگى براى قبول خدا را دارد، و يا مردود است؟

و در جمله" وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ"، براى بار دوم امر به تقوى نموده، مى فرمايد: علت اينكه مى گويم از خدا پروا كنيد اين است كه" إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ" او با خبر است از آنچه مى كنيد. و تعليل امر به تقوى به اينكه خدا با خبر از اعمال است، خود دليل بر اين است كه مراد از اين تقوى كه بار دوم امر بدان نموده، تقواى در مقام محاسبه و نظر در اعمال است، نه تقواى در اعمال كه جمله اول آيه بدان امر مى نمود، و مى فرمود:" اتَّقُوا اللَّهَ".

پس حاصل كلام اين شد كه: در اول آيه مؤمنين را امر به تقوى در مقام عمل نموده، مى فرمايد عمل شما بايد منحصر در اطاعت خدا و اجتناب گناهان باشد، و در آخر آيه كه دوباره امر به تقوى مى كند، به اين وظيفه دستور داده كه هنگام نظر و محاسبه اعمالى كه كرده ايد از خدا پروا كنيد، چنان نباشد كه عمل زشت خود را و يا عمل صالح ولى غير خالص خود را

به خاطر اينكه عمل شما است زيبا و خالص به حساب آوريد.

اينجاست كه به خوبى روشن مى گردد كه مراد از تقوى در هر دو مورد يك چيز نيست، بلكه تقواى اولى مربوط به جرم عمل است، و دومى مربوط به اصلاح و اخلاص آن است. اولى مربوط به قبل از عمل است، و دومى راجع به بعد از عمل. و نيز روشن مى گردد اينكه بعضى «1» گفته اند:" اولى راجع به توبه از گناهان گذشته، و دومى مربوط به گناهان آينده است" صحيح نيست. و نظير اين قول گفتار بعضى «2» ديگر است كه گفته اند: امر دومى تاكيد امر اولى است و بس.

[بيان رابطه و ملازمه بين فراموش كردن خدا و فراموش كردن خود (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ ...)]

" وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ ..."

كلمه" نسيان" كه مصدر فعل" نسوا" است به معناى زايل شدن صورت معلوم از صفحه خاطر است، البته بعد از آنكه در صفحه خاطر نقش بسته بود. اين معناى اصلى" نسيان" است، ولى در استعمال آن توسعه دادند، و در مطلق روگردانى از چيزى كه قبلا مورد توجه بوده نيز استعمال نمودند. آيه شريفه" وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ" «3»، در معناى دوم استعمال _______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 265.

(3) و گفته مى شود: امروز ما شما را فراموش مى كنيم، همان طور كه شما در دنيا ديدار امروزتان را فراموش كرده بوديد، در نتيجه منزلگاهتان آتش است، و از ياوران هيچ قسم ياورى نخواهيد داشت. سوره جاثيه، آيه 34. ______________________________________________________ صفحه ى

378

شده.

آيه شريفه مورد بحث به حسب لب معنا، به منزله تاكيدى براى مضمون آيه قبلى است، گويا فرموده: براى روز حساب و جزاء عمل صالح از پيش بفرستيد، عملى كه جانهايتان با آن زنده شود، و زنهار زندگى خود را در آن روز فراموش مكنيد. و چون سبب فراموش كردن نفس فراموش كردن خدا است، زيرا وقتى انسان خدا را فراموش كرد اسماى حسنى و صفات علياى او را كه صفات ذاتى انسان ارتباط مستقيم با آن دارد نيز فراموش مى كند، يعنى فقر و حاجت ذاتى خود را از ياد مى برد، قهرا انسان نفس خود را مستقل در هستى مى پندارد، و به خيالش چنين مى رسد كه حيات و قدرت و علم، و ساير كمالاتى كه در خود سراغ دارد از خودش است، و نيز ساير اسباب طبيعى عالم را صاحب استقلال در تاثير مى پندارد، و خيال مى كند كه اين خود آنهايند كه يا تاثير مى كنند و يا متاثر مى شوند.

اينجا است كه بر نفس خود اعتماد مى كند، با اينكه بايد بر پروردگارش اعتماد نموده، اميدوار او و ترسان از او باشد، نه اميدوار به اسباب ظاهرى، و نه ترسان از آنها، و به غير پروردگارش تكيه و اطمينان نكند، بلكه به پروردگارش اطمينان كند.

و كوتاه سخن اينكه: چنين كسى پروردگار خود و بازگشتش به سوى او را فراموش مى كند، و از توجه به خدا اعراض نموده، به غير او توجه مى كند، نتيجه همه اينها اين مى شود كه خودش را هم فراموش كند، براى اينكه او از خودش تصورى دارد كه آن نيست. او خود را موجودى مستقل الوجود، و مالك كمالات ظاهر خود، و مستقل در

تدبير امور خود مى داند.

موجودى مى پندارد كه از اسباب طبيعى عالم كمك گرفته، خود را اداره مى كند، در حالى كه انسان اين نيست، بلكه موجودى است وابسته، و سراپا جهل و عجز و ذلت و فقر، و امثال اينها. و آنچه از كمال از قبيل وجود، علم، قدرت، عزت، غنى و امثال آن دارد كمال خودش نيست، بلكه كمال پروردگارش است، و پايان زندگى او و نظائر او، يعنى همه اسباب طبيعى عالم، به پروردگارش است.

حاصل اينكه «1»: علت فراموش كردن خويش فراموش كردن خدا است. و چون چنين بود آيه شريفه نهى از فراموشى خويشتن را به نهى از فراموش كردن خداى تعالى مبدل كرد، چون انقطاع مسبب به انقطاع سببش بليغ تر و مؤكدتر است، و به اين هم اكتفاء نكرد كه از فراموش كردن خدا نهيى كلى كند، و مثلا بفرمايد:" و لا تنسوا اللَّه فينسيكم انفسكم- زنهار خدا را

_______________

(1) چون فراموشى واقعى از جانب خدا محال است، و منظور از اين فراموشى همين است كه شما كه مخلوق ما و مورد توجه ما بوديد، امروز ديگر مورد اعراض ما قرار داريد. مترجم. ______________________________________________________ صفحه ى 379

فراموش نكنيد، كه اگر بكنيد خدا خود شما را از يادتان مى برد" بلكه مطلب را به بيانى اداء كرد كه نظير اعطاى حكم به وسيله مثال باشد، و در نتيجه مؤثرتر واقع شود، و به قبول طرف نزديك تر باشد، لذا ايشان را نهى كرد از اينكه از كسانى باشند كه خدا را فراموش كردند. و در اين تعبير اشاره اى هم به سرنوشت يهوديانى كرد كه قبل از اين آيه سرگذشتشان را بيان نموده بود، يعنى يهوديان بنى النضير، و

بنى قينقاع. و نيز منافقينى كه حالشان در دشمنى و مخالفت با خدا و رسولش حال همان يهوديان بود.

و لذا فرمود:" وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ" و دنبالش به عنوان نتيجه گيرى فرمود:

" فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ" كه در حقيقت نتيجه گيرى مسبب است از سبب. آن گاه دنبالش فرمود:

" أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ" و با اين جمله راهنمايى كرد بر اينكه چنين كسانى فاسقان حقيقى هستند، يعنى از زى عبوديت خارجند.

و آيه شريفه هر چند از فراموش كردن خداى تعالى نهى نموده، و فراموش كردن خويشتن را فرع آن و نتيجه آن دانسته، ليكن از آنجا كه آيه در سياق آيه قبلى واقع شده، با سياقش دلالت مى كند بر امر به ذكر خدا، و مراقبت او. ساده تر بگويم: لفظ آيه از فراموش كردن خدا نهى مى كند ولى سياق به ذكر خدا امر مى نمايد." لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ" راغب مى گويد كلمه" فوز" به معناى دست يافتن به خير با حصول سلامت است «1» و سياق آيه شهادت مى دهد به اينكه مراد از" اصحاب نار" همان كسانى هستند كه خدا را از ياد برده اند. و مراد از" اصحاب جنت" آنهايند كه به ياد خدا و مراقب رفتار خويشند.

و اين آيه شريفه حجتى تمام بر اين معنا اقامه مى كند كه بر هر كس واجب است به دسته يادآوران خدا و مراقبين اعمال بپيوندد، نه به آنهايى كه خدا را فراموش كردند. بيان اين حجت آن است كه اين دو طائفه- يعنى يادآوران خدا و فراموشكاران خدا و سومى ندارند- و سايرين بالأخره بايد به يكى از اين دو طائفه ملحق شوند، و اين دو

طائفه يكسان نيستند تا پيوستن به هر يك نظير پيوستن به ديگرى باشد، و آدمى از اينكه به هر يك ملحق شود پروايى نداشته باشد، بلكه يكى از اين دو طائفه راجح، و ديگرى مرجوح است، و عقل حكم مى كند كه انسان طرف راجح را بگيرد، و آن را بر مرجوح ترجيح دهد و آن طرف يادآوران خدا است، چون تنها ايشان رستگارند، نه ديگران، پس ترجيح در جانب ايشان است، در نتيجه بر هر انسانى واجب است پيوستن به آنان را اختيار كند.

_______________

(1) مفردات راغب، ماده" فوز". ______________________________________________________ صفحه ى 380

[مثلى گوياى عظمت و جلالت قدر قرآن

" لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ..."

در مجمع البيان گفته: كلمه" تصدع" به معناى پراكنده شدن بعد از التيام است.

كلمه" تفطر" هم به همين معنا است «1».

بايد دانست كه زمينه آيه شريفه زمينه مثل زدن است، مثلى كه اساسش تخيل است، به دليل اينكه در ذيل آيه مى فرمايد:" وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ ..."

و منظور آيه شريفه تعظيم امر قرآن است، به خاطر استعمالش بر معارف حقيقى و اصول شرايع و عبرتها و مواعظ و وعد و وعيدهايى كه در آن است، و نيز به خاطر اينكه كلام خدا عظيم است. و معناى آيه اين است كه: اگر ممكن بود قرآن بر كوهى نازل شود، و ما قرآن را بر كوه نازل مى كرديم، قطعا كوه را با آن همه صلابت و غلظت و بزرگى هيكل و نيروى مقاومتى كه در برابر حوادث دارد، مى ديدى كه از ترس خداى عز و جل متاثر و متلاشى مى شود، و وقتى حال كوه در برابر

قرآن چنين است، انسان سزاوارتر از آن است كه وقتى قرآن بر او تلاوت مى شود و يا خودش آن را تلاوت مى كند قلبش خاشع گردد. بنا بر اين، بسيار جاى تعجب است كه جمعى از همين انسانها نه تنها از شنيدن قرآن خاشع نمى گردند، و دچار ترس و دلواپسى نمى شوند، بلكه در مقام دشمنى و مخالفت هم برمى آيند.

در اين آيه شريفه التفاتى از تكلم مع الغير به غيبت به كار رفته، و اين بدان جهت است كه بر علت حكم دلالت كرده، بفهماند اگر كوه با نزول قرآن متلاشى و نرم مى شود، علتش اين است كه قرآن كلام خداى عز و جل است.

" وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ"- اين جمله از باب به كار بردن حكمى كلى در موردى جزئى است تا دلالت كند بر اينكه حكم اين مورد حكمى نو ظهور نيست، بلكه در همه موارد ديگرى- كه بسيار هم هست- جريان دارد.

پس اينكه فرمود:" لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ" مثلى است كه خداى تعالى براى مردم در امر قرآن زده تا عظمت و جلالت قدر آن را از اين نظر كه كلام خدا است و مشتمل بر معارفى عظيم است به ذهن مردم نزديك سازد تا در باره آن تفكر نموده، و آن طور كه شايسته آن است با آن برخورد كنند، و در صدد تحقيق محتواى آن كه حق صريح است برآمده، به هدايتى كه از طريق عبوديت پيشنهاد كرده مهتدى شوند، چون انسانها براى رسيدن به كمال و سعادتشان طريقى بجز قرآن ندارند، و از جمله معارفش همان مساله مراقبت و محاسبه است كه آيات قبلى بدان سفارش

مى كرد.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 266. ______________________________________________________ صفحه ى 381

[توضيحى در مورد اينكه خداوند عالم غيب و شهادت است. و معانى پاره اى از اسماء حسناى ديگر خدا]

" هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ" اين آيه با دو آيه بعدش هر چند در مقام شمردن طائفه اى از اسماى حسناى خداى تعالى و اشاره به اين نكته است كه او داراى بهترين اسماء و منزه از هر نقصى است، و آنچه را كه در آسمانها و زمين است شاهد بر اين معنا مى گيرد، و ليكن اگر آن را با مضمون آيات قبل كه امر به ذكر مى كرد در نظر بگيريم، از مجموع، اين معنا استفاده مى شود كه افرادى كه يادآور خدايند او را با اسماى حسنايش ذكر مى كنند، و به هر اسمى از اسماى كمال خدا بر مى خورند، به نقصى كه در خويشتن در مقابل آن كمال است پى مى برند- دقت فرماييد.

و اگر آن را با مضمون آيه قبلى و مخصوصا جمله" مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ" در نظر بگيريم، به علت خشوع كوه و متلاشى شدن آن از ترس خدا پى مى بريم. و معناى مجموع آنها چنين مى شود: چگونه كوه ها از ترس او متلاشى نشود، با اينكه او خدايى است كه معبودى بجز او نيست، و عالم به غيب و آشكار و چنين و چنان است.

" هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ"- موصول" الذى" وصله آن، مجموعا اسمى از اسماى خدا را معنا مى دهد، و آن وحدانيت خدا در الوهيت و معبوديت است. در سابق هم پاره اى مطالب راجع به معناى تهليل در تفسير آيه شريفه" وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ

واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ" «1» آورديم.

" عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ"- كلمه" شهادت" به معناى چيزى است كه مشهود و حاضر در نزد مدرك باشد، هم چنان كه غيب معناى مخالف آن را مى دهد. و اين دو، معنايى اضافى و نسبى است، به اين بيان كه ممكن است يك چيز براى كسى يا چيزى غيب و براى شخصى و يا چيزى ديگر شهادت باشد. در شهود، امر دائر مدار نوعى احاطه شاهد بر موجود مشهود است، يا احاطه حسى، يا خيالى، يا عقلى، و يا وجودى. و در غيب دائر مدار نبودن چنين احاطه است.

و هر چيزى كه براى ما غيب و يا شهادت باشد، از آنجا كه محاط خداى تعالى و خدا محيط به آنست، قهرا معلوم او، و او عالم به آن است. پس خداى تعالى هم عالم به غيب و هم عالم به شهادت است، و غير او هيچ كس چنين نيست، براى اينكه غير خدا هر كه باشد وجودش محدود است، و احاطه ندارد مگر بدانچه خدا تعليمش كرده، هم چنان كه قرآن كريم فرموده:" عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ" «2» و اما خود خداى تعالى غيب على الاطلاق است، و احدى و چيزى به هيچ وجه نمى تواند به او احاطه يابد،

_______________

(1) سوره بقره، آيه 163.

(2) خدايى كه عالم به غيب است پس كسى را بر غيبش احاطه نمى دهد، مگر رسولى را كه بپسندد. سوره جن، آيه 26 و 27. ______________________________________________________ صفحه ى 382

هم چنان كه باز قرآن كريم در اين باره فرموده:" وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً" «1».

و اما جمله" هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ" از

آنجا كه در سوره فاتحه در تفسير اين دو اسم سخن رفت، ديگر تكرار نمى كنيم.

" هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ ..."

كلمه" ملك"- به فتح ميم و كسره لام- به معناى مالك تدبير امور مردم، و اختياردار حكومت آنان است. و كلمه" قدوس" مبالغه در قدس و نزاهت و پاكى را افاده مى كند. و كلمه" سلام" به معناى كسى است كه با سلام و عافيت با تو برخورد كند، نه با جنگ و ستيز، و يا شر و ضرر. و كلمه" مؤمن" به معناى كسى است كه به تو امنيت بدهد، و تو را در امان خود حفظ كند. و كلمه" مهيمن" به معناى فائق و مسلط بر شخصى و يا چيزى است.

و كلمه" عزيز" به معناى آن غالبى است كه هرگز شكست نمى پذيرد، و كسى بر او غالب نمى آيد. و يا به معناى كسى است كه هر چه ديگران دارند از ناحيه او دارند، و هر چه او دارد از ناحيه كسى نيست. و كلمه" جبار" صيغه مبالغه از" جبر" يعنى شكسته بند و اصلاح كننده است، و بنا بر اين" جبار" كسى است كه اراده اش نافذ است. و اراده خود را بر هر كس كه بخواهد به جبر تحميل مى كند. و" متكبر" آن كسى است كه با جامه كبريايى خود را بنماياند.

" سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ"- اين جمله ثنائى است بر خداى تعالى، هم چنان كه در- سوره بقره بعد از نقل اين مطلب كه كفار گفتند خدا فرزند گرفته، فرمود:" سبحانه" «2».

" هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ ..."

كلمه" خالق" به معناى كسى است

كه اشيايى را با اندازه گيرى پديد آورده باشد. و كلمه" بارئ" نيز همان معنا را دارد، با اين فرق كه" بارئ" پديد آورنده اى است كه اشيايى را كه پديد آورده از يكديگر ممتازند. و كلمه" مصور" به معناى كسى است كه پديد آورده هاى خود را طورى صورتگرى كرده باشد كه به يكديگر مشتبه نشوند. بنا بر اين، كلمات سه گانه هر سه متضمن معناى ايجاد هستند، اما به اعتبارات مختلف كه بين آنها ترتيب هست، براى اينكه تصوير فرع اين است كه خداى تعالى بخواهد موجودات را متمايز از يكديگر خلق كند، و اين نيز فرع آنست كه اصلا بخواهد موجوداتى بيافريند.

در اينجا سؤالى پيش مى آيد، و آن اين است كه چرا در دو آيه قبل بعد از نام" اللَّه"

_______________

(1) احاطه علمى به او پيدا نمى كنند. سوره طه، آيه 110.

(2) سوره بقره، آيه 116. ______________________________________________________ صفحه ى 383

بلافاصله كلمه توحيد" لا اله الا اللَّه" را ذكر نمود و سپس اسماى خدا را شمرد، ولى در آيه مورد بحث بعد از نام" اللَّه" به شمردن اسماء پرداخت، و كلمه توحيد را ذكر نكرد؟ جوابش اين است كه بين صفاتى كه در آن دو آيه شمرده شده كه يازده صفت، و يا يازده نام است، با نامهايى كه در آيه مورد بحث ذكر شده فرق است، و اين فرق باعث شده كه در آن دو آيه كلمه توحيد را بياورد و در اين آيه نياورد، و آن فرق اين است كه صفات مذكور در دو آيه قبل الوهيت خدا را كه همان مالكيت توأم با تدبير است اثبات مى كند، و در حقيقت مثل اين مى ماند كه فرموده باشد:" لا

إِلهَ إِلَّا اللَّهُ" معبودى به جز خدا نيست، به دليل اينكه او عالم به غيب و شهادت، و رحمان و رحيم و ... است. و اين صفات به نحو اصالت و استقلال خاص خدا است، و شريكى براى او در اين استقلال نيست، چون غير او هر كس هر چه از اين صفات دارد، خدا به وى داده، پس قهرا الوهيت و استحقاق معبود شدن هم خاص او است، و به همين جهت در آخر آيه دوم فرمود:" سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ". و با اين جمله اعتقاد شرك را كه مذهب مشركين است رد نمود.

و اما صفات و اسمايى كه در آيه مورد بحث آمده صفاتى است كه نمى تواند اختصاص الوهيت به خدا را اثبات كند، چون صفات مذكور عبارتند از: خالق، بارئ و مصور، كه مشركين هم آنها را قبول دارند. آنان نيز خلقت و ايجاد را خاص خدا مى دانند، و در عين حال مدعى آنند كه به غير خدا ارباب و الهه ديگر هست كه در استحقاق معبوديت شريك خدايند.

و اما اينكه در ابتداى هر سه آيه اسم جلاله" اللَّه" آمده، به منظور تاكيد و تثبيت مقصود بوده، چون اين كلمه علم (اسم خاص) است براى خدا، و معنايش ذات مستجمع تمامى صفات كمال است، و قهرا تمامى اسماى الهى از آن سرچشمه مى گيرد.

" لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى - اين جمله اشاره به بقيه اسماى حسنى است، چون كلمه" الاسماء" هم جمع است، و هم الف و لام بر سرش آمده، و از نظر قواعد ادبى جمع داراى الف و لام افاده عموم مى كند.

" يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"- يعنى هر آنچه

مخلوق كه در عالم است حتى خود آسمانها و زمين تسبيح گوى اويند. و ما در سابق مكرر پيرامون اينكه تسبيح موجودات چه معنا دارد بحث كرديم.

اين آيات سه گانه با جمله" وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" ختم شده يعنى او غالبى است شكست ناپذير، و كسى است كه افعالش متقن است، نه گزاف و بيهوده. پس نه معصيت ______________________________________________________ صفحه ى 384

گناه كاران او را در آنچه تشريع كرده و بشر را به سويش مى خواند عاجز مى سازد، و نه مخالفت معاندان، و نه پاداش مطيعان و اجر نيكوكاران در درگاهش ضايع مى گردد.

و همين عنايت كه گفتيم باعث شد گفتار در سه آيه با ذكر اسم" عزيز" و" حكيم" ختم شود، و به طور اشاره بفهماند كه كلام او هم عزيز و حكيم است، باعث شد كه در آغاز هر سه آيه نام اللَّه تكرار شده، و مقدم بر ساير اسماء ذكر شود. و نيز باعث شد كه اسم عزيز با اسم حكيم دوباره ذكر شود، با اينكه در وسط آيه دوم ذكر شده بود.

و اينكه گفتيم توصيف خدا به دو وصف عزيز و حكيم اشاره دارد به اينكه كلامش هم، عزيز و حكيم است، از اين بابت بود كه در قرآن كريم كلام خود را هم عزيز و حكيم خوانده، يك جا فرموده:" وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ" «1»، و جايى ديگر فرموده:" وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ" «2».

بحث روايتى [(رواياتى در باره بعضى اسماء و صفات خداوند، و در باره محاسبه نفس و نظر در اعمال).]

در مجمع البيان در تفسير جمله" عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ" از امام ابى جعفر (ع) روايت آورده كه فرمود: غيب عبارت است از چيزى كه تا

كنون نبوده، و شهادت چيزهايى است كه بوده «3».

مؤلف: البته اين تفسير تفسير به بعضى از مصاديق است، نه اينكه معناى غيب و شهادت تنها همين باشد كه در روايت آمده. و ما رواياتى را كه در تفسير اسم جلاله و دو اسم رحمان و رحيم آمده در سوره فاتحه آورديم.

و در توحيد به سند خود از ابى بصير از امام ابى جعفر باقر (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: خداى تعالى از ازل حى و زنده بوده، اما حى بدون حيات. و از ازل ملك و قادر بوده، حتى قبل از اينكه چيزى را ايجاد كرده باشد، و بعد از آنكه خلق را بيافريد ملكى جبار شد «4».

مؤلف: اينكه فرمود:" حى بدون حيات" معنايش اين است كه حيات او مانند حيات موجودات زنده چيزى غير از ذات و زائد بر ذاتش نيست، بلكه حياتش عين ذات او

_______________

(1) سوره حم سجده، آيه 41.

(2) سوره يس، آيه 2.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 267.

(4) توحيد صدوق، ص 173، ح 2. ______________________________________________________ صفحه ى 385

است. و اينكه فرمود" قبل از خلقت عالم ملكى قادر بود و بعد از خلقت ملكى جبار شد" در حقيقت خواسته است ملك را كه از صفات فعل است، به قدرت ارجاع دهد، كه از صفات ذات است تا تحققش قبل از ايجاد فرض داشته باشد.

و در كافى به سند خود از هشام جواليقى روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) از معناى كلام خدا كه مى فرمايد:" سُبْحانَ اللَّهِ" پرسيدم كه منظور از آن چيست؟ فرمود: منظور منزه بودن خدا (از نواقص) است «1».

و در نهج البلاغه است كه: خداى تعالى

خالق است، اما نه با حركت و رنج «2».

مؤلف: ما تعدادى از روايات وارده در اسماى حسناى خدا و شمار آنها را در بحث از اسماى حسنى در جلد ششم اين كتاب آورديم.

و در روايت نبوى معروف آمده كه:" حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا وزنوا قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاكبر- از نفس خود حسابكشى كنيد، قبل از آن كه از شما حساب بكشند، و خود را بسنجيد، قبل از آن كه شما را بسنجند، و براى روز قيامت آماده شويد" «3».

و در كافى به سند خود از ابى الحسن ماضى (ع) روايت آورده كه فرمود:

كسى كه روز به روز به حساب نفس خود رسيدگى نمى كند از ما نيست (آن كس از ما است كه روز به روز به حساب خود برسد) اگر عمل نيكى داشت شكرش نسبت به خدا بيشتر شود و اگر عمل زشتى داشت از خدا طلب مغفرت نموده، توبه كند «4».

مؤلف: قريب به اين معنا رواياتى ديگر است، و ما رواياتى از ائمه اهل بيت (ع) در معناى ذكر خدا در ذيل تفسير آيه" فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ..." «5» و آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً" «6» نقل كرديم، اگر كسى بخواهد مى تواند بدانجا مراجعه كند.

_______________

(1) اصول كافى، ج 1، ص 118، ح 11.

(2) نهج البلاغه، خطبه 152.

(3) وسائل الشيعة، ج 11، ص 380، ح 9.

(4) اصول كافى، ج 2، ص 453، ح 2.

(5) سوره بقره، آيه 152.

(6) سوره احزاب، آيه 41.

تفسير نمونه

مفسران و محدثان و ارباب تواريخ در مورد اين آيات شاءن نزول مفصلى ذكر كرده اند كه فشرده آن چنين است :

در سرزمين مدينه سه گروه

از يهود زندگى مى كردند ((بنى نضير)) و ((بنى قريظه )) و ((بنى قينقاع )) و گفته مى شود كه آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولى چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين مدينه ظهور مى كند، به اين سرزمين كوچ كردند، و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند.

هنگامى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به مدينه هجرت فرمود با آنها پيمان عدم تعرض بست ، ولى آنها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند.

از جمله از اينكه بعد از جنگ ((احد)) (غزوه احد در سال سوم هجرت واقع شد) ((كعب بن اشرف )) با چهل مرد سوار از يهود به مكه آمدند و يكسر به سراغ قريش رفتند و با آنها عهد و پيمان بستند كه همگى متحدا بر ضد محمد (صلى اللّه عليه و آله ) پيكار كنند، سپس ابوسفيان با چهل نفر از مكيان ، و كعب بن اشرف يهودى با چهل نفر از يهود وارد مسجدالحرام شدند، و در كنار خانه كعبه پيمانها را محكم ساختند، اين خبر از طريق وحى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد.

ديگر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش به سوى قبيله بنى نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند آمد و مى خواست از آنها

كمك يا وامى بگيرد براى پرداختن ديه دو مقتول از طايفه بنى عامر كه به دست ((عمرو بن اميه )) (يكى از مسلمانان ) كشته شده بود، و شايد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )

و يارانش مى خواستند در زير اين پوشش وضع ((بنى نضير)) را از نزديك بررسى كنند، مبادا مسلمانان غافلگير شوند.

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در بيرون قلعه يهود بود و با ((كعب بن اشرف )) در اين زمينه صحبت كرد، در اين هنگام در ميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد، و با يكديگر گفتند شما اين مرد را در چنين شرايط مناسبى گير نمى آوريد، الان كه در كنار ديوار شما نشسته است يكنفر پشت بام رود و سنگ عظيمى بر او بيفكند و ما را از دست او راحت كند! يكى از يهود بنام ((عمرو بن جحاش )) اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از طريق وحى آگاه شد برخاست و به مدينه آمد، بى اينكه با ياران خود سخنى بگويد، آنها تصور مى كردند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) باز برمى گردد اما بعدا آگاه شدند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در مدينه است ، آنها نيز به مدينه برگشتند، و اينجا بود كه پيمان شكنى يهود بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مسلم شد، و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.

در بعضى از روايات نيز آمده كه يكى از شعراى بنى نضير به هجو و بدگوئى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) پرداخت و اين خود دليل ديگرى بر پيمان شكنى آنها بود.

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) براى اينكه ضربه كارى قبلا به آنها بزند به محمد بن مسلمه كه با كعب بن اشرف بزرگ

يهود آشنائى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى اين كار را كرد.

كشته شدن ((كعب بن اشرف )) تزلزلى در يهود ايجاد كرد به دنبال آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند، هنگامى كه آنها باخبر شدند به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند، و درها را محكم بستند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد بعضى درختان

نخل را كه نزديك قلعه ها بود بكنند يا بسوزانند.

اين كار شايد به اين منظور صورت گرفت كه يهودان را كه علاقه شديدى به اموال خود داشتند از قلعه بيرون كشد و پيكار رودررو انجام گيرد، اين احتمال نيز داده شده كه اين نخلها مزاحم مانور سريع ارتش اسلام در اطراف قلعه ها بود و مى بايست بريده شود.

به هر حال اين كار فرياد يهود را بلند كرد گفتند اى محمد! تو پيوسته از اينگونه كارها نهى مى كردى ، پس اين چه برنامه اى است ؟ آيه پنجم اين سوره (از آيات فوق ) نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين يك دستور خاص الهى بود.

محاصره چند روز طول كشيد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) براى پرهيز از خونريزى به آنها پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك گويند و از آنجا خارج شوند، آنها نيز پذيرفتند، مقدارى از اموال خود را برداشته و بقيه را رها كردند، جمعى به سوى ((اذرعات )) شام و تعداد كمى به سوى ((خيبر)) و گروهى به ((حيره

)) رفتند، و باقيمانده اموال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها به دست مسلمانان افتاد. هر چند تا آنجا كه مى توانستند، خانه هاى خود را به هنگام كوچ كردن تخريب كردند.

و اين ماجرا بعد از غزوه احد به فاصله ششماه ، و به عقيده بعضى بعد از غزوه بدر به فاصله ششماه اتفاق افتاد.

سوره حشر

مقدمه

اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 24 آيه است

محتواى سوره حشر:

اين سوره كه بيشتر ناظر به داستان مبارزه مسلمانان با جمعى از يهود به نام يهود بنى نضير است و سرانجام منتهى به بيرون راندن همه آنها از مدينه و پاكسازى اين سرزمين مقدس شد، از سوره هاى مهم و بيدارگر و تكان دهنده قرآن مجيد است ، و تناسب بسيار نزديكى با آخرين آيات سوره قبل دارد كه وعده پيروزى در آن به ((حزب الله )) داده شده است ، و در حقيقت اين يك نمونه روشن آن پيروزى است .

محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:

در بخش اول كه تنها يك آيه است و مقدمه اى براى مباحث مختلف اين سوره محسوب مى شود سخن از تسبيح و تنزيه عمومى موجودات در برابر خداوند عظيم و حكيم است .

در ((بخش دوم )) كه از آيه 2 تا آيه 10 (مجموعا 9 آيه ) است ماجراى درگيرى مسلمان را با يهود پيمان شكن مدينه بازگو مى كند.

در ((بخش سوم )) كه از آيه 11 تا 17 را تشكيل مى دهد داستان منافقان مدينه آمده است كه با يهود در اين برنامه همكارى نزديك داشتند.

((بخش چهارم )) كه چند آيه بيشتر نيست

مشتمل بر يك سلسله اندرزها و نصايح كلى نسبت به عموم مسلمانان است و در حقيقت به منزله نتيجه گيرى از ماجراهاى فوق مى باشد.

((بخش پنجم )) كه فقط يك آيه است (آيه 21) توصيف بليغى است از قرآن مجيد و بيان تاءثير آن در پاكسازى روح و جان .

و بالاخره در بخش ششم كه آخرين بخش اين سوره است و از آيه 22 شروع و به 24 ختم مى شود قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا و اسماء حسناى او را بَر مى شمرد كه به انسان در طريق معرفة الله كمك شايان مى كند.

ضمنا نام اين سوره از آيه دوم آن گرفته شده كه سخن از ((حشر)) يعنى اجتماع يهود براى كوچ كردن از مدينه ، و يا حشر مسلمين براى بيرون راندن آنها به ميان آمده است ، و از اينجا روشن مى شود كه اين حشر ارتباطى با حشر در قيامت ندارد.

بعضى نام اين سوره را سوره ((بنى نضير)) گفته اند، چرا كه قسمت عمده آياتش پيرامون آنها است .

و بالاخره اين سوره نيز يكى از سوره هاى مسبحات است ، كه با تسبيح خداوند شروع شده ، و اتفاقا پايان آن نيز با تسبيح الهى است .

فضيلت تلاوت اين سوره

براى اين سوره فضيلت بسيار گفته شده از جمله در حديثى از پيغمبر گرامى (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : من قراء سورة الحشر لم يبق جنة و لا نار و لا عرش و لا كرسى و لا حجاب و لا السموات السبع و لا الارضون السبع و الهوام و الرياح و الطير و الشجر و

الدواب و الشمس و القمر و الملائكة الا صلوا عليه ، و استغفروا له و ان مات من يومه او ليلته مات شهيدا!: ((هر كس سوره حشر را بخواند تمام بهشت و دوزخ و عرش و كرسى و حجاب و آسمانها و زمينهاى هفتگانه و حشرات و بادها و پرندگان و درختان و جنبندگان و خورشيد و ماه و فرشتگان همگى بر او رحمت مى فرستند، و براى او استغفار

مى كنند، و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد شهيد مرده است )).

و در حديث ديگرى از امام صادق مى خوانيم من قراء اذا امسى الرحمن و الحشر وكل الله بداره ملكا شاهرا سيفه حى يصبح : ((هر كس سوره الرحمن و حشر را به هنگام غروب بخواند خداوند فرشته اى را با شمشير برهنه ماءمور حفاظت خانه او مى كند)).

بدون شك اينها همه آثار انديشه در محتواى سوره است كه از قرائت آن ناشى مى شود و در زندگى انسان پرتوافكن مى گردد.

تفسير:

پايان توطئه يهود بنى نضير در مدينه

اين سوره با تسبيح و تنزيه خداوند و بيان عزت و حكمت او شروع مى شود، مى فرمايد: ((آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويد، و او عزيز و حكيم است )) (سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم ).

و اين در حقيقت مقدمه اى است براى بيان سرگذشت يهود ((بنى نضير)) همانها كه در شناخت خدا و صفاتش گرفتار انواع انحرافات بودند، و همانها كه تكيه بر قدرت و عزت خويش مى كردند و در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله

) به توطئه برخاستند.

تسبيح عمومى موجودات زمين و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها و حيوانات و گياهان و جمادات ممكن است با زبان قال باشد يا با زبان حال ، چرا كه نظام شگفت انگيزى كه در آفرينش هر ذره اى به كار رفته با زبان حال بيانگر علم و قدرت و عظمت و حكمت خدا است .

و از سوى ديگر به عقيده جمعى از دانشمندان هر موجودى در عالم خود سهمى از عقل و درك و شعور دارد هر چند ما از آن آگاه نيستيم ، و به همين دليل با زبان خود تسبيح خدا مى گويد، هر چند گوش ما تواناى شنوائى آنرا ندارد، سرتاسر جهان غلغله تسبيح و حمد او است هر چند ما نامحرمان از آن بيخبريم ، اما آنها كه از جمادى سوى جان جان رفته اند و براى آنان از غيب چشمى باز شده ، با تمامى موجودات جهان همرازند، و نطق آب و گل را به خوبى مى شنوند، چرا كه اين نطق محسوس اهل دل است !

به ذكرش هر چه خواهى در خروش است

دلى داند چنين معنى كه گوش است

نه بلبل بر گلش تسبيح خوان است

كه هر خارى به توحيدش زبان است !

شرح بيشتر پيرامون اين سخن ذيل آيه 44 سوره اسراء آمده است (جلد 12 صفحه 133 - 140).

بعد از بيان اين مقدمه به داستان رانده شدن يهود بنى نضير از مدينه پرداخته مى فرمايد: ((خداوند كسى است كه كافران اهل كتاب را در اولين اجتماع و برخورد با مسلمانان از خانه هايشان بيرون كرد))! (هو الذى اخرج الذين كفروا من

اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر).

((حشر)) در اصل به معنى حركت دادن جمعيت و خارج ساختن آنها از قرارگاهشان به سوى ميدان جنگ و مانند آن است ، و منظور از آن در اينجا اجتماع و حركت مسلمانان از مدينه به سوى قلعه هاى يهود، و يا اجتماع يهود براى مبارزه با مسلمين است ، و از آنجا كه اين نخستين اجتماع در نوع خود بود در قرآن به عنوان ((لاول الحشر)) ناميده شده ، و اين خود اشاره لطيفى است به برخوردهاى آينده با يهود ((بنى نضير)) و يهود ((خيبر)) و مانند آنها.

و عجب اينكه جمعى از مفسران احتمالاتى در آيه داده اند كه هيچ تناسبى با محتواى آن ندارداز جمله اينكه : منظور حشر اول در مقابل حشر روز قيامت از قبرها به سوى محشر است ، و عجبتر اينكه بعضى اين آيه را دليل بر اين گرفته اند كه حشر در قيامت در سرزمين شام واقع مى شود كه يهود از مدينه به سوى آن رانده شدند! و گويا همه اين احتمالات ضعيف ناشى از كلمه ((حشر))

است ، در حالى كه اين واژه به معنى حشر در قيامت نيست بلكه به هرگونه اجتماع و خروج از قرارگاه و حاضر شدن در ميدان اطلاق مى شود، چنانكه در آيه 17 سوره نمل مى خوانيم : و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير: ((لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند)).

و همچنين در مورد اجتماع براى مشاهده مبارزه موسى با ساحران فرعونى مى خوانيم : و ان يحشر الناس ضحى ((قرار ما اين است كه همه مردم

هنگامى كه روز بالا مى آيد جمع شوند)) (طه - 59).

سپس مى افزايد: شما هرگز گمان نمى كرديد كه آنها از اين ديار خارج شوند و آنها نيز گمان داشتند كه دژهاى محكمشان از شكست آنها و عذاب الهى مانع مى شود)) (ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله ).

آنها چنان مغرور و از خود راضى بودند كه تكيه گاهشان دژهاى نيرومند و قدرت ظاهريشان بود، اين تعبير آيه نشان مى دهد كه يهود بنى نضير در مدينه از امكانات وسيع و تجهيزات فراوانى بهره مند بودند، به گونه اى كه نه خودشان باور مى كردند به اين آسانى مغلوب شوند و نه ديگران ، ولى از آنجا كه خدا مى خواست به همه روشن سازد كه چيزى در برابر اراده او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آنكه جنگى رخ دهد آنها را از آن سرزمين بيرون راند!

لذا در ادامه آيه مى فرمايد: ((اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد، و در قلبشان وحشت و ترس افكند، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤ منان ويران مى كردند)) (فاتاهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤ منين ).

آرى خدا اين لشكر نامرئى ، يعنى لشكر ترس را كه در بسيارى از

جنگها به يارى مؤ منان مى فرستاد بر قلب آنها چيره كرد، و مجال هرگونه حركت و مقابله را از آنها سلب نمود، آنها خود را براى مقابله با لشكر برون آماده كرده بودند، بيخبر از آنكه خداوند لشكرى از

درون به سراغشان مى فرستد، و چنان آنها را در تنگنا قرار مى دهد كه خودشان با دشمن براى تخريب خانه هايشان همكارى كنند.

درست است كه كشته شدن رئيس آنها ((كعب بن اشرف )) قبل از اين ماجرا وحشتى بر دل آنها افكنده بود، ولى مسلما منظور از آيه اين نيست آنچنان كه بعضى از مفسران گمان كرده اند - بلكه اين يكنوع امداد الهى بوده كه بارها در جنگهاى اسلامى به يارى مسلمين مى شتافت .

جالب اينكه مسلمانان از بيرون ، دژهاى آنها را ويران مى كردند كه به داخل آن راه يابند، و يهود از درون ويران مى كردند تا به صورت سالم به دست مسلمانان نيفتد، و نتيجه اين همكارى ويران شدن استحكامات آنها بود!

در مورد اين آيه تفسيرهاى ديگرى نيز گفته شده ، از جمله اينكه : يهود از داخل ، ديواره دژها را ويران مى كردند تا فرار كنند و مسلمانان از بيرون تا به آنها دست يابند (ولى اين احتمال بعيد است ).

و نيز گفته شده كه اين آيه معنى كنائى دارد مثل اينكه مى گوئيم فلانكس خانه و زندگيش را با دست خودش ويران كرد، يعنى بر اثر نادانيها و لجاجتها سبب بر باد دادن زندگى خود شد.

يا اينكه منظور يهود از تخريب بعضى از خانه ها اين بود كه دهانه كوچه هاى داخل قلعه را ببندند تا مانع پيشروى مسلمانان شوند و در آينده نيز نتوانند در آن سكنى گزينند.

يا اينكه قسمتى از خانه هاى داخل دژ را خراب كردند تا در صورت كشيده شدن ميدان نبرد به داخل دژ جاى كافى براى جنگيدن داشته باشند.

يا

اينكه در بناى بعضى از خانه ها مصالح گرانقيمتى وجود داشت آنها را تخريب كردند تا آنچه قابل حمل بود ببرند، ولى تفسير اول از همه مناسبتر است .

در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: ((پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم ))! (فاعتبروا يا اولى الابصار)

((اعتبروا)) از ماده ((اعتبار)) در اصل از ((عبور)) گرفته شده كه به معنى گذشتن از چيزى است به سوى چيز ديگر، و اينكه به اشك چشم ((عبرة )) گفته مى شود به خاطر عبور قطرات اشك از چشم است ، و ((عبارت )) را از اين رو عبارت مى گويند كه مطالب و مفاهيم را از كسى به ديگرى منتقل مى كند، و اطلاق ((تعبير خواب )) بر تفسير محتواى آن به خاطر اين است كه انسان را از ظاهر به باطن آن منتقل مى سازد.

و به همين مناسبت به حوادثى كه به انسان پند مى دهد ((عبرت )) مى گويند، چرا كه انسان را به يك سلسله تعاليم كلى رهنمون مى گردد و از مطلبى به مطلب ديگر منتقل مى كند.

تعبير به ((اولى الابصار)) (صاحبان چشم ) اشاره به كسانى است كه حوادث را به خوبى مى بينند، و با چشم باز موشكافى مى كنند، و به عمق آن مى رسند. (واژه ((بصر)) معمولا به عضو بينائى و ((بصيرت )) به درك و آگاهى درونى گفته مى شود).

در حقيقت ((اولى الابصار)) كسانى هستند كه آمادگى گرفتن درسهاى عبرت دارند، لذا قرآن به آنها هشدار مى دهد كه از اين حادثه بهره بردارى لازم كنيد.

شك نيست كه منظور از گرفتن ((عبرت )) اين است كه حوادث

مشابه را كه از نظر حكم عقل يكسانند بر هم مقايسه كنند، مانند مقايسه حال كفار

و پيمان شكنان ديگر بر يهود بنى نضير، ولى هرگز اين جمله ارتباطى با ((قياسات ظنى )) كه بعضى در استنباط احكام دينى از آن استفاده مى كنند ندارد، و تعجب است كه بعضى از فقهاى اهل سنت براى اثبات اين مقصود از آيه فوق استفاده كرده اند هر چند بعضى ديگر بر آن ايراد گرفته اند.

خلاصه اينكه : منظور از عبرت و اعتبار در آيه فوق انتقال منطقى و قطعى از موضوعى به موضوع ديگر است نه عمل كردن به پندار و گمان .

به هر حال به راستى كه سرنوشت اين قوم يهود با آن قدرت و عظمت و شوكت ، و با آن امكانات و استحكامات فراوان سرنوشت عبرت انگيزى بود، كه حتى بدون آنكه دست به اسلحه ببرند در مقابل جمعيت مسلمانان كه هرگز در ظاهر به پاى آنها نمى رسيدند تسليم شدند، خانه هاى خود را با دست خويش ويران كردند، و اموالشان را براى مسلمانان نيازمند بجا گذاردند، و در نقاط مختلف پراكنده شدند، در حالى كه طبق نقل تواريخ از آغاز به اين جهت در سرزمين مدينه سكنى گزيده بودند كه پيامبر موعود كتب خويش را درك كنند، و در صف اول يارانش قرار گيرند!

و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كان اكثر عبادة ابى ذر رحمه الله التفكر و الاعتبار: ((بيشترين عبادت ابوذر تفكر و عبرت گرفتن بود)).

اما مع الاسف بسيارند كسانى كه بايد همه حوادث دردناك را خودشان بيازمايند، و طعم تلخ شكستها را شخصا بچشند، و

هرگز از وضع ديگران عبرت نمى گيرند.

امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: السعيد من وعظ بغيره : ((سعادتمند

كسى است كه از ديگران پند و عبرت گيرد))!.

آيه بعد مى افزايد: ((اگر نه اين بود كه خداوند بر آنها مقرر داشته بود كه جلاى وطن كنند و منطقه را ترك گويند آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد)) (و لولا ان كتب الله عليهم الجلاء لعذبهم فى الدنيا)

بدون شك جلاى وطن و رها كردن قسمت عمده سرمايه هائى كه يك عمر فراهم كرده بودند خود براى آنها عذابى دردناك بود، بنابراين منظور از جمله فوق اين است كه اگر اين عذاب براى آنها مقدر نشده بود عذاب ديگرى كه همان قتل و اسارت به دست مسلمانان بود بر سر آنها فرود مى آمد، خدا مى خواست آنها در جهان آواره شوند، و اى بسا اين آوارگى براى آنها دردناكتر بود، زيرا هر وقت به ياد آنهمه دژها و خانه هاى مجلل و مزارع و باغات خود مى افتادند كه در دست ديگران است و خودشان بر اثر پيمان شكنى و توطئه بر ضد پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مناطق ديگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شكنجه هاى روحى فراوانى مى شدند.

آرى خدا مى خواست اين گروه مغرور و فريبكار و پيمان شكن را گرفتار چنين سرنوشت دردناكى كند.

اما اين تنها عذاب دنياى آنها بود، لذا در پايان اين آيه مى افزايد: ((و براى آنها در آخرت نيز عذاب آتش است )) (و لهم فى الاخرة عذاب النار).

چنين است دنيا و آخرت كسانى كه پشت پا به حق و

عدالت زنند و بر مركب غرور و خودخواهى سوار گردند.

و از آنجا كه ذكر اين ماجرا علاوه بر بيان قدرت پروردگار و حقانيت

پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) بايد هشدارى براى تمام كسانى باشد كه اعمالى مشابه يهود بنى نضير دارند تا مساءله در آنها خلاصه نشود در آيه بعد مطلب را تعليم داده ، مى افزايد: ((اين مجازات دنيا و آخرت از آن جهت دامنگيرشان شد كه با خدا و رسولش به دشمنى برخاستند)) (ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله ).

((و هر كس به دشمنى با خدا برخيزد خداوند مجازاتش مى كند زيرا خدا شديدالعقاب است )) (و من يشاق الله فان الله شديد العقاب ).

((شاقوا)) از ماده ((شقاق )) در اصل به معنى شكاف و جدائى ميان دو چيز است ، و از آنجا كه هميشه دشمن در طرف مقابل قرار مى گيرد و خود را جدا مى سازد به عمل او ((شقاق )) مى گويند.

عين همين آيه با تفاوت بسيار جزئى در سوره انفال آيه 13 بعد از داستان جنگ بدر و در هم شكسته شدن مشركان آمده است كه بيانگر عموميت محتواى آن از هر نظر است .

قابل توجه اينكه : در آغاز آيه دشمنى با خدا و رسول را مطرح مى كند و در ذيل آيه تنها سخن از دشمنى با خدا است ، اشاره به اينكه دشمنى با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز با دشمنى خدا يكى است و از هم جدا نيست .

تعبير به ((شديد العقاب )) هيچ منافاتى با ((ارحم الراحمين )) بودن خداوند ندارد، زيرا آنجا كه جاى عفو و

رحمت است ((ارحم الراحمين )) است ، و آنجا كه جاى مجازات و عقوبت است ((اشد المعاقبين )) است چنانكه در دعا آمده است و ايقنت انك انت ارحم الراحمين فى موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين فى موضع النكال و النقمة .

در آخرين آيه از آيات مورد بحث به پاسخ ايرادى مى پردازد كه يهود بنى نضير - چنانكه در شاءن نزول نيز گفتيم - به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) متوجه مى ساختند، در آن موقع كه دستور داد قسمتى از نخلهاى نزديك قلعه هاى محكم يهود را ببرند (تا محل كافى براى نبرد باشد، يا براى اينكه يهود ناراحت شوند و از قلعه ها بيرون آيند و درگيرى در خارج قلعه روى دهد) آنها گفتند: اى محمد! مگر تو نبودى كه از اينگونه كارها نهى مى كردى ؟ آيه نازل شد و گفت : ((هر درخت باارزش نخل را قطع يا به حال خود واگذار كرديد همه به فرمان خدا بود))! (ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباذن الله ).

و ((هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند)) (و ليخزى الفاسقين ).

((لينة )) از ماده ((لون )) به يكنوع عالى از درخت خرما مى گويند، و بعضى آنرا از ماده ((لين )) به معنى نرمى به نوعى از درخت خرما تفسير كرده اند كه شاخه هائى نرم و نزديك زمين و ميوه اى نرم و لذيذ دارد.

گاه ((لينه )) به ((الوان )) و انواع مختلف درخت نخل يا ((نخله كريمه )) تفسير شده است كه تقريبا همه به يك چيز برمى گردد.

به هر حال

بعضى گفته اند: اقدام به قطع قسمتى از درختان نخل ((بنى نضير)) از سوى بعضى از مسلمانان روى داد، در حالى كه بعضى ديگر مخالف بودند، در اينجا آيه فوق نازل شد و ميان آنها فصل خصومت كرد.

بعضى ديگر گفته اند: آيه ناظر به عمل دو نفر از اصحاب است كه يكى به هنگام قطع درختان نخل درختان خوب را مى بريد تا يهود را به خشم آورد

(و از قلعه فرود آيند) و ديگرى نخلهاى كم ارزش را مى بريد تا آنچه پرارزش است براى استفاده آينده باقى بماند، و به همين جهت در ميان آنها اختلاف افتاد آيه نازل شد و گفت هر دو به اذن الهى بوده است .

ولى ظاهر آيه اين است كه مسلمانان بعضى از درختان ((لينه )) (نوع خوب ) را بريدند و بعضى از همانها را رها ساختند، و اين عمل باعث ايراد يهود شد و قرآن به آنها پاسخ گفت تا روشن شود اين كار از روى هواى نفس نبوده ، بلكه يك دستور الهى در اين زمينه صادر شده بود كه در شعاع محدود اين كار عملى گردد، تا بيش از حد ضايعاتى رخ ندهد.

در هر صورت اين حكم يك استثنا در قانون معروف اسلامى است كه مى گويد به هنگام حمله به دشمن نبايد درختان را قطع كرد، و حيوانات را كشت ، و زراعتها را آتش زد، اين تنها مربوط به موردى بوده است كه براى بيرون كشيدن دشمن از قلعه ، و يا فراهم ساختن ميدان جنگ و مانند آن ضرورت داشته ، و در هر قانون كلى استثنائات جزئى ضرورى غالبا وجود دارد،

همانگونه كه اصل كلى بر نخوردن گوشت مردار است ، ولى به هنگام اجبار و اضطرار ((اكل ميته )) مجاز است .

جمله ((و ليخزى الفاسقين )) (تا فاسقان را خوار و رسوا كند) نشان مى دهد كه لااقل يكى از اهداف اين كار خوار نمودن دشمن و در هم شكستن روحيه آنها بوده است .

1 - لشكرهاى نامرئى خدا!

در حالى كه اهل دنيا براى كسب پيروزى بر نيروهاى ظاهرى و مادى خويش تكيه مى كنند، تكيه گاه خداپرستان ارزشهاى معنوى و امدادهاى الهى آنها است كه نمونه اى از آن را در داستان شكست ((بنى نضير)) و بيرون راندن آنها از مدينه در آيات فوق ملاحظه كرديم .

در اين آيات خوانديم كه يكى از عوامل مؤ ثر پيروزى همان ترس و وحشتى بود كه خدا بر دلهاى آنها افكند تا آنجا كه خانه هاى خود را با دست خود ويران مى كردند، و حاضر شدند از اموال خود چشم بپوشند و از آن ديار بيرون روند.

نظير اين معنى چند بار در آيات قرآن مجيد آمده است از جمله در داستان گروه ديگرى از يهود بنام ((بنى قريظه )) كه مسلمانان بعد از جنگ احزاب در يك درگيرى شديد با آنها روبرو شدند نيز آمده است ، مى فرمايد: و انزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون و تاسرون فريقا: ((خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از مشركان عرب حمايت كردند از دژهاى محكمشان فرود آورد، و در دلهاى آنها ترس و وحشت افكند، تا آنجا كه گروهى را به قتل رسانديد و گروهى را اسير كرديد))

(احزاب 26).

همين معنى در داستان جنگ بدر نيز آمده است كه مى گويد: ساءلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب : ((من به زودى در دلهاى كافران وحشت مى افكنم )).

قسمتى از اين وحشت كه حكم يك لشكر نامرئى الهى را دارد طبيعى است هر چند قسمتى از آن اسرارآميز است و روابط آن با وسائل عادى بر ما مكشوف

نيست ، آنچه طبيعى است اينكه مؤ منان در هر حال خود را پيروز مى دادند خواه كشته و شهيد شوند و خواه دشمن را در هم بكوبند، و كسى كه منطقش اين است ترس و وحشتى به خود راه نمى دهد، بلكه چنين انسان اعجوبه اى براى دشمنش وحشت انگيز است ، همانگونه كه در دنياى امروز نيز كشورهاى بزرگى را مى بينيم كه با داشتن پيشرفته ترين سلاحها، و بزرگترين ارتشها، از گروهى اندك مؤ منان راستين ستيزه جوى وحشت دارند، و دائما مى كوشند با آنها درگير نشوند.

در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم كه فرمود: نصرت بالرعب مسيرة شهر!: ((من از جانب خدا به وسيله ترس و وحشت دشمنان يارى شده ام به فاصله يكماه )).

يعنى نه تنها كسانى كه در ميدان نبرد با من روبرو مى شوند وحشت دارند بلكه در نقاطى كه دشمن از من يكماه راه فاصله دارد وحشت و اضطراب حاكم است !

در مورد لشكريان حضرت مهدى (عج ) نيز مى خوانيم كه سه لشكر او را يارى مى كنند: الملائكة ، و المؤ منون ، و الرعب !: ((فرشتگان و مؤ منان و ترس و وحشت ))!.

در حقيقت آنها سعى مى كنند

از برون ضربه نخورند اما خداوند از درون آنها را متلاشى مى كند، و مى دانيم ضربه درونى جانكاهتر و جبران ناپذير است ، چرا كه اگر تمام سلاحها و ارتشهاى دنيا در اختيار كسى باشد ولى روحيه نبرد نداشته باشد محكوم به شكست و نابودى است .

2 - توطئه هاى امروز يهود

تاريخ اسلام از همان آغاز با توطئه هاى آنها آميخته شده بود و در بسيارى از حوادث دردناك آنها را داخل صحنه يا در پشت صحنه مشاهده مى كنيم ، و عجب اينكه آنها به عشق پيامبر موعود به سرزمين حجاز آمدند، ولى بعد از اين ظهور بزرگ از دشمنان سرسخت شدند و هم امروز نيز در بيشتر توطئه هاى ضد اسلامى يهود را در صحنه و يا در پشت صحنه مشاهده مى كنيم ، و اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت !

و همانگونه كه تاريخ پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) نشان مى دهد تنها طريق دفع آنان برخورد قاطعانه است ، به خصوص ((صهيونيستها)) كه در منطقشان هيچگونه مدارا و عدل و انصاف نيست ، زبانشان زور است ، و جز با زور و قدرت نمى توان با آنها سخن گفت ، ولى با اين حال از مؤ منان راستين بيش از هر چيز مى ترسند، و اگر مسلمانان امروز همانند ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از ايمان و استقامت و قاطعيت كافى برخوردار باشند ترس و وحشت آنها بر دلهاى اين دشمنان خونخوار چيره مى شود، و مى توان با همين لشكر الهى آنها را از زمينهاى اشغال شده بيرون راند و اين درسى

است كه رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) در چهارده قرن قبل به ما داده است . از آنجا كه اين آيات تكميلى است بر آيات گذشته كه داستان شكست يهود بنى نضير را بازگو مى كرد شاءن نزول آن نيز ادامه همان شاءن نزول است .

توضيح اينكه بعد از بيرون رفتن يهود ((بنى نضير)) از مدينه ، باغها و زمينهاى كشاورزى و خانه ها و قسمتى از اموال آنها در مدينه باقى ماند، جمعى از سران مسلمين خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند عرض كردند: برگزيده هاى اين غنيمت ، و يك چهارم آنرا برگير و بقيه را به ما واگذار، تا در ميان خود تقسيم كنيم ! آيات فوق نازل شد و با صراحت گفت : چون براى اين غنائم ، جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نكشيده اند تمام آن تعلق به رسول الله (رئيس حكومت اسلامى ) دارد (و او هر گونه صلاح بداند تقسيم مى كند و چنانكه بعدا خواهيم ديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) اين اموال را در ميان مهاجرين كه دسته اى آنها در سرزمين مدينه از مال دنيا تهى بود و تعداد كمى از انصار كه نياز شديدى داشتند تقسيم كرد).

حكم غنائمى كه بدون جنگ به دست مى آيد

اين آيات چنانكه گفتيم حكم غنائم بنى نضير را بيان مى كند، و در عين حال روشنگر يك قانون كلى در زمينه تمام غنائمى است كه بدون دردسر و زحمت

و رنج عائد جامعه اسلامى مى شود كه در فقه اسلامى

به عنوان ((فيى ء)) ياد شده است .

مى فرمايد: ((آنچه را خداوند به رسولش از آنها باز گرداند، چيزى است كه شما براى تحصيل آن نه اسبى تاختيد، و نه شترى )) (و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ).

((افاء)) از ماده ((فيى ء)) در اصل به معنى ((رجوع و بازگشت )) است ، و اينكه بر اين دسته از غنائم ((فيى ء)) (بر وزن شى ء) اطلاق شده شايد به خاطر آن است كه خداوند تمام مواهب اين جهان را در اصل براى مؤ منان ، و قبل از همه براى پيغمبر گراميش كه اشرف كائنات و خلاصه موجودات است آفريده ، و افراد غير مؤ من و گنهكار در حقيقت غاصبان اين اموالند (هر چند بر حسب قوانين شرعى يا عرفى مالك محسوب شوند) هنگامى كه اين اموال به حاصبان حقيقى باز مى گردد شايسته عنوان ((فيى ء)) است .

((اوجفتم )) از ماده ((ايجاف )) به معنى راندن سريع است كه معمولا در جنگها اتفاق مى افتد.

((خيل )) به معنى اسبها است (جمعى است كه مفرد از جنس خود ندارد)

((ركاب )) از ماده ((ركوب )) معمولا به معنى شتران سوارى مى آيد.

هدف از مجموع جمله اين است كه در تمام مواردى كه براى به دست آوردن غنيمت هيچ جنگى رخ ندهد غنائم در ميان جنگجويان تقسيم نخواهد شد، و به طور كامل در اختيار رئيس مسلمين قرار مى گيرد، او هم با صلاحديد خود در مصارفى كه در آيه بعد مى آيد مصرف مى كند.

سپس مى افزايد: چنان نيست كه پيروزيها هميشه نتيجه جنگهاى شما

باشد، ((ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد، و خداوند بر همه چيز تواناست )) (و لكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير).

آرى پيروزى بر دشمن سرسخت و نيرومندى همچون يهود بنى نضير با امدادهاى غيبى خداوند صورت گرفت ، تا بدانيد خداوند بر همه چيز قادر است ، و مى تواند در يك چشم بر همزدن قومى نيرومند را زبون سازد، و گروهى اندك را بر آنها مسلط كند، و تمام امكانات را از گروه اول به گروه دوم منتقل نمايد.

اينجاست كه مسلمانان مى توانند در چنين ميدانهائى هم درس معرفة الله بياموزند، و هم نشانه هاى حقانيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را ببينند، و هم برنامه اخلاص و اتكاء به ذات پاك خدا را در تمام مسير راهشان ياد گيرند.

در اينجا سؤ الى مطرح مى شود و آن اينكه غنائم يهود بنى نضير بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار نگرفت بلكه لشكركشى كردند و قلعه هاى يهود را در حلقه محاصره قرار دادند، و حتى گفته مى شود درگيرى مسلحانه محدودى نيز رخ داد.

در پاسخ مى گوئيم قلعه هاى بنى نضير چنانكه گفته اند فاصله چندانى از مدينه نداشت (بعضى از مفسران فاصله را دو ميل ، كمتر از 4 كيلومتر، ذكر كرده اند) و مسلمانان پياده به سوى قلعه ها آمدند، بنابراين زحمتى متحمل نشدند

اما وقوع درگيرى مسلحانه از نظر تاريخى ثابت نيست ، محاصره نيز چندان به طول نيانجاميد، بنابراين مى توان گفت در حقيقت چيزى كه بتوان نام آن را نبرد گذاشت رخ نداد

و خونى بر زمين ريخته نشد.

آيه بعد مصرف ((فيى ء)) را كه در آيه قبل آمده است به وضوح بيان مى كند و به صورت يك قاعده كلى مى فرمايد: ((آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگردانده است از آن خدا، و رسول ، و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است )) (و ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ).

يعنى اين همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نيست كه تنها يك پنجم آن در اختيار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و ساير نيازمندان قرار گيرد، و چهار پنجم از آن جنگجويان باشد.

و نيز اگر در آيه قبل گفته شد كه تمام آن متعلق به رسول خدا است مفهومش اين نيست كه تمام آن را در مصارف شخصى مصرف مى كند، بلكه چون رئيس حكومت اسلامى ، و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها صرف مى كند.

در اين آيه به طور كلى شش مصرف براى ((فيى ء)) ذكر شده :

1 - سهم خداوند، بديهى است خداوند مالك همه چيز است ، و در عين حال به هيچ چيز نيازمند نيست ، و اين يكنوع نسبت تشريفى است تا گروه هاى ديگر كه بعد از آن ذكر شده اند هيچ نوع احساس حقارت نكنند و سهم خود را همرديف سهم خدا محسوب دارند، و ذره اى از شخصيت آنها در افكار عمومى

كاسته شود.

2 - سهم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است كه طبعا نيازمنديهاى شخصى

او و سپس نيازمنديهاى مقامى او و انتظاراتى را كه مردم از او دارند تاءمين مى كند.

3 - سهم ذوى القربى است كه بدون شك در اينجا منظور خويشاوندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و بنى هاشم است كه از گرفتن زكات كه جزء اموال عمومى مسلمين است محرومند.

و اصولا معنى ندارد كه منظور خويشاوندان عموم مردم باشد چرا كه در اين صورت همه مسلمانان را بدون استثناء شامل مى شود، زيرا همه مردم خويشاوندان يكديگرند.

در اينكه آيا در ذوى القربى نياز و فقر شرط است يا نه در ميان مفسران گفتگو است هر چند با قرائنى كه در پايان اين آيه و آيه بعد است شرط بودن آن صحيحتر به نظر مى رسد.

4 و 5 و 6 - سهم يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است ، در اينكه اين سه گروه تنها از بنى هاشم بايد باشند، يا عموم يتيمان و مستمندان و ابن السبيل ها را شامل مى شود؟ در ميان مفسران گفتگو است .

عموم فقهاى اهل سنت و مفسران آنها معتقدند كه اين مساءله تعميم دارد در حالى كه رواياتى كه از طريق اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده است در اين زمينه مختلف مى باشد، از بعضى استفاده مى شود كه اين سه سهم نيز مخصوص يتيمان و مستمندان و ابن السبيل بنى هاشم است ، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه اين

حكم عموميت دارد از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: كان ابى يقول لنا سهم رسول الله و سهم ذى القربى ، و نحن شركاء الناس

فيما بقى : ((سهم رسول خدا و ذى القربى از آن ما است ، و ما در باقيمانده اين سهام با مردم شريكيم )).

آيه 8 و 9 همين سوره كه توضيحى است براى اين آيه نيز گواهى مى دهد كه اين سهم مخصوص بنى هاشم نيست ، زيرا در آن سخن از عموم فقراى مهاجرين و انصار است .

علاوه بر اين مفسران نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بعد از ماجراى ((بنى نضير)) اموالى را كه از آنها باقى مانده بود در ميان ((مهاجران )) كه عموما در شرايط سختى در مدينه زندگى مى كردند و سه نفر از طايفه انصار كه سخت نيازمند بودند تقسيم كرد، و اين دليل بر عموميت مفهوم آيه است ، و اگر بعضى از روايات با آن سازگار نباشد بايد ظاهر قرآن را ترجيح داد.

سپس به فلسفه اين تقسيم حساب شده پرداخته ، مى افزايد: ((اين به خاطر آن است كه اين اموال عظيم دست به دست ميان ثروتمندان شما نگردد، و نيازمندان از آن محروم نشوند))! (لكيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم ).

جمعى از مفسران براى اين جمله مخصوصا شاءن نزولى ذكر كرده اند كه

قبلا نيز اجمالا به آن اشاره شد، و آن اينكه بعد از ماجراى بنى نضير جمعى از رؤ ساى مسلمين خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و عرض كردند: برگزيده خود، و يك چهارم از اين غنائم را برگير، و بقيه را در اختيار ما بگذار، تا در ميان خود تقسيم كنيم ، آنگونه كه در زمان جاهليت قبل از اسلام بود! آيه فوق نازل شد

و به آنها اخطار كرد: نبايد اين اموال دست به دست ميان اغنيا بگردد!

اين آيه يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اينكه جهت گيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به مالكيت خصوصى برنامه را طورى تنظيم كرده كه اموال و ثروتها متمركز در دست گروهى محدود نشود كه پيوسته در ميان آنها دست به دست بگردد.

البته اين به آن معنى نيست كه ما پيش خود قوانين وضع كنيم و ثروتها را از گروهى بگيريم و به گروه ديگرى بدهيم ، بلكه منظور اين است كه اگر مقررات اسلامى در زمينه تحصيل ثروت و همچنين مالياتهائى همچون خمس و زكات و خراج و غير آن و احكام بيت المال و انفال درست پياده شود خود به خود چنين نتيجه اى را خواهد داد كه در عين احترام به تلاشهاى فردى مصالح جمع تاءمين خواهد شد، و از دو قطبى شدن جامعه (اقليتى ثروتمند و اكثريتى فقير) جلوگيرى مى كند.

و در پايان آيه مى فرمايد: ((آنچه را رسول خدا براى شما آورده است بگيريد، و اجرا كنيد، و آنچه را از آن نهى كرده از آن خوددارى نمائيد و تقواى الهى را پيشه كنيد كه خداوند شديدالعقاب است )) (و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب ).

اين جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضير نازل شده ، ولى محتواى آن يك حكم عمومى در تمام زمينه ها و برنامه هاى زندگى مسلمانها است ، و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و

آله ).

بر طبق اين اصل همه مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را به گوش جان بشنوند و اطاعت كنند، خواه در زمينه مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد، يا مسائل اقتصادى ، و يا عبادى ، و غير آن ، به خصوص اينكه در ذيل آيه كسانى را كه مخالفت كنند به عذاب شديد تهديد كرده است .

1 - مصرف ((فيى ء)) (غنائم بدون جنگ ).

اموالى كه تحت عنوان ((فيى ء)) در اختيار رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) به عنوان رهبر حكومت اسلامى قرار مى گرفت اموال فراوانى بود كه شامل كليه اموالى مى شد كه از غير طريق جنگ در اختيار مسلمين واقع مى شد، اين اموال مى توانست نقش مهمى در تعديل ثروت در محيط اسلامى ايفا كند، چرا كه برخلاف سنت جاهلى هرگز در ميان ثروتمندان اقوام و قبائل تقسيم نمى شد، بلكه مستقيما در اختيار رهبر مسلمانان بود، و او نيز با توجه به اولويتها آنرا تقسيم مى كرد.

و چنانكه در بحث انفال گفته ايم ((فيى ء)) بخشى از انفال است بخش ديگر آن تمام اموالى است كه مالك مشخص ندارد كه شرح آن در فقه اسلامى آمده و بالغ بر دوازده موضوع مى شود، و به اين ترتيب حجم بيشترى از مواهب الهى از اين طريق در اختيار حكومت اسلامى ، و سپس در اختيار نيازمندان قرار مى گيرد.

از آنچه گفتيم اين نكته روشن مى شود كه در ميان آيه اول و دوم كه در بالا ذكر كرديم تضادى وجود ندارد، هر چند آيه اول ظاهرا ((فى ء)) را در

اختيار شخص پيامبر مى گذارد و در آيه دوم مصارف ششگانه اى براى آن ذكر مى كند، زيرا اين مصارف ششگانه ذكر اولويتهائى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در مورد اموالى كه در اختيار دارد بايد رعايت كند، و به تعبير ديگر پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) اينهمه ثروت را براى شخص خودش نمى خواهد بلكه به عنوان رهبر و رئيس حكومت اسلامى در هر موردى لازم است صرف مى كند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه اين حق بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به امامان معصوم (عليهم السلام ) و بعد از آنها به نواب آنها يعنى مجتهدان جامع الشرايط مى رسد، چرا كه احكام اسلام تعطيل بردار نيست ، و حكومت اسلامى از مهمترين مسائلى است كه مسلمانان با آن سر و كار دارند و قسمتى از پايه هاى اين حكومت بر مسائل اقتصادى نهاده شده است و بخشى از مسائل اقتصادى اصيل اسلامى همينها است .

2 - پاسخ به يك سؤ ال

در اينجا ممكن است اين سؤ ال مطرح شود كه چگونه خداوند دستور مى دهد كه همه مردم بدون استثنا آنچه را پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى گويد بى قيد و شرط بپذيرند؟!

ولى با توجه به اينكه ما پيامبر را معصوم مى دانيم ، و اين حق فقط براى او و جانشينان معصوم او است پاسخ سؤ ال روشن مى شود.

جالب توجه اينكه در روايات زيادى به اين مساءله اشاره شده است كه اگر خداوند چنين اختياراتى را به پيامبرش داده به خاطر آن است كه او

را كاملا آزموده و خلق عظيم و اخلاق فوق العاده دارد كه چنين حقى را به او تفويض فرموده است .

3 - داستان غم انگيز فدك :

((فدك )) يكى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه در حدود 140 كيلومترى نزديك خيبر بود كه در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود در هم شكست ساكنان فدك از در صلح و تسليم در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در آمدند و نيمى از زمين و باغهاى خود را به آن حضرت واگذار كردند، و نيم ديگرى را براى خود نگه داشتند و در عين حال كشاورزى سهم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را نيز بر عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقى از آن مى بردند.

با توجه به آيه ((فيى ء)) در اين سوره ، اين زمين مخصوص پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) بود و مى توانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 همين سوره اشاره شده مصرف كند، لذا پيامبر آن را به دخترش فاطمه ((عليها سلام الله )) بخشيد، و اين سخنى است كه بسيارى از مورخان و مفسران شيعه و اهل سنت به آن تصريح كرده اند، از جمله در ((تفسير در المنثور)) از ابن عباس نقل شده هنگامى كه آيه ((و آت ذا القربى حقه )) (روم 38) نازل شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فدك را به فاطمه بخشيد (اقطع رسول الله فاطمة فدكا).

و در كتاب ((كنزالعمال )) كه در حاشيه

مسند احمد آمده در مساءله صله رحم از ((ابو سعيد خدرى )) نقل شده هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فاطمه (عليه السلام ) را خواست و فرمود: يا فاطمه لك فدك : ((اى فاطمه ! فدك از آن تو است )).

حاكم نيشابورى نيز در تاريخش همين معنى را آورده است .

ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه داستان فدك را به طور مشروح ذكر كرده و همچنين كتب فراوان ديگر.

ولى بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كسانى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على (عليه السلام ) مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم داشتند ياران على (عليه السلام ) را از هر نظر منزوى كنند به بهانه حديث مجعول ((نحن معاشر الانبياء لا نورث )) آن را مصادره كردند، و با اينكه فاطمه (عليه السلام ) رسما متصرف آن بود و كسى از ((ذواليد)) مطالبه شاهد و بينه نمى كند از او شاهد خواستند، حضرت (عليه السلام ) نيز اقامه شهود كرد كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) شخصا فدك را به او بخشيده ، اما با اينهمه اعتنا نكردند، در دورانهاى بعد هر يك از خلفا كه مى خواستند تمايلى به اهل بيت نشان دهند فدك را به آنها باز مى گرداندند، اما چيزى نمى گذشت كه ديگرى آن را مجددا مصادره مى كرد! و اين عمل بارها در زمان خلفاى ((بنى اميه )) و ((بنى عباس )) تكرار شد.

داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دورانهاى بعد

روى داد از دردناكترين و غم انگيزترين و در عين حال عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ اسلام است كه مستقلا بايد مورد بحث و بررسى دقيق قرار گيرد تا از حوادث مختلف تاريخ اسلام پرده بردارد.

قابل توجه اينكه محدث اهل سنت مسلم بن حجاج نيشابورى در كتاب معروفش ((صحيح مسلم )) داستان مطالبه فاطمه (عليه السلام ) فدك را از خليفه اول مشروحا آورده و از عايشه نقل مى كند كه بعد از امتناع خليفه از تحويل دادن فدك فاطمه (عليه السلام ) از او قهر كرد و تا هنگام وفات يك كلمه با او سخن نگفت (صحيح مسلم جلد 3 صفحه 1380 حديث 52 از كتاب الجهاد). سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هر كدام

اين آيات ادامه بحث آيات گذشته پيرامون مصارف ششگانه ((فيى ء)) (اموال و غنائمى كه از غير طريق جنگ عائد مسلمين مى شود) مى باشد، و در حقيقت تفسيرى براى يتيمان و مسكينها و ابن السبيل ها و بيش از همه تفسير ((ابن السبيل )) است ، چرا كه بيشترين رقم مسلمانان مهاجر را در آن روز آنها تشكيل مى دادند كه در وطن و بلاد خود مسكين نبودند اما به خاطر مهاجرت تهيدست شده بودند.

مى فرمايد: ((اين اموال براى مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند)) (للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم ).

((آنها فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند و آنها راستگويانند)) (يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله

اولئك هم الصادقون ).

در اينجا سه

وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در ((اخلاص )) و ((جهاد)) و ((صدق )) خلاصه مى شود.

نخست مساءله ((ابتغاء فضل خدا و رضاى او)) را مطرح مى كند كه بيانگر اين واقعيت است كه هجرت آنها نه براى دنيا و هواى نفس ، بلكه براى جلب خشنودى پروردگار و ثواب او بوده است .

بنابراين ((فضل )) در اينجا به معنى ((ثواب )) است ، و ((رضوان )) همان خشنودى پروردگار است كه مرحله والاترى از تمناى ثواب مى باشد، همانگونه كه در آيات متعددى از قرآن نيز به همين معنى آمده ، از جمله در آيه 29 سوره فتح در آنجا كه اصحاب رسول الله را با اين عبارت توصيف مى كند تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا: ((آنها را پيوسته در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه فضل خدا و رضاى او را مى طلبند)).

حتى تعبير به ((فضل )) ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه آنها اعمالشان را ناچيزتر از آن مى دادند كه استحقاق ثوابى بياورد بلكه ثواب را يك انعام الهى مى شمرند!

جمعى از مفسران ((فضل )) را در اينجا به معنى رزق و روزى دنيا تفسير كرده اند چرا كه در بعضى از آيات ديگر قرآن نيز به همين معنى آمده ، ولى با توجه به اينكه مقام ، مقام بيان اخلاص مهاجران است اين معنى مناسب نيست ، بلكه مناسب همان پاداش الهى است .

البته اين احتمال بعيد نيست كه فضل اشاره به نعمتهاى جسمانى بهشت باشد و رضوان به نعمتهاى معنوى و روحانى ولى هر چه هست مربوط به

آخرت است نه دنيا.

ديگر اينكه آنها پيوسته در خدمت آئين حق و يارى رسول او هستند و لحظه اى از جهاد در اين راه دست بر نمى دارند.

(توجه داشته باشيد جمله ((ينصرون )) فعل مضارع و دليل بر استمرار است ).

به اين ترتيب آنها اهل سخن و ادعا نيستند، بلكه ايمان خود را با جهاد مستمر ثابت كرده اند.

و در سومين مرحله آنها را به صدق و راستى توصيف كرده كه با توجه به گستردگى مفهوم اين تعبير، صداقت آنها را در همه چيز منعكس مى كند، هم در دعوى ايمان صادقند، هم در ادعاى محبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، و هم در زمينه طرفدارى از آئين حق .

ناگفته پيداست كه اين اوصاف براى ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در زمان نزول اين آيات است ، ولى مى دانيم كه در ميان آنها افرادى بودند كه بعدا تغيير مسير دادند و خود را از افتخارات بزرگ اين آيه محروم ساختند، همانند كسانى كه آتش جنگ ((جمل )) را در بصره و ((صفين )) را در شام روشن ساختند، و در برابر خليفه رسول الله كه به اتفاق مسلمين لازم الاطاعه بود قيام كردند، و خونهاى هزاران نفر مسلمان را بر خاك ريختند، افراد ديگرى مانند آنها.

در آيه بعد به يكى ديگر از مصارف اين اموال پرداخته و در ضمن آن توصيف بسيار جالب و بليغى درباره طايفه انصار مى كند، و بحثى را كه در آيه قبل درباره مهاجران بود با آن تكميل نموده ، مى فرمايد: ((و كسانى كه در دارالهجره (سرزمين مدينه ) و

در خانه ايمان قبل از مهاجران مسكن گزيدند)) (و الذين تبؤ ا الدار و الايمان من قبلهم ).

قابل توجه اينكه ((تبؤ ا)) از ماده ((بواء)) (بر وزن دواء) در اصل به معنى مساوات اجزاء مكان است ، و به تعبير ديگر صاف و مرتب كردن يك مكان

را ((بواء)) مى گويند، اين تعبير كنايه لطيفى است از اين معنى كه جمعيت انصار مدينه قبل از آنكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مهاجران وارد اين شهر شوند زمينه هاى هجرت را فراهم كردند، و همانگونه كه تاريخ مى گويد آنها دو بار در عقبه (گردنه اى نزديك مكه ) آمده ، و مخفيانه با پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بيعت كردند، و به صورت مبلغانى به سوى مدينه بازگشتند، و حتى يكى از مسلمانان مكه را بنام ((مصعب بن عمير)) به عنوان مبلغ همراه خود به مدينه آوردند تا افكار عمومى را براى هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آماده سازند.

بنابراين نه تنها خانه هاى ظاهرى را آماده پذيرائى مهاجران كردند كه خانه دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مى توانستند آماده ساختند.

تعبير ((من قبلهم )) نشان مى دهد كه اينها همه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است ، و مهم همين است .

مطابق اين تفسير انصار مدينه نيز جزء مستحقين اين اموال بودند، و اين منافات با آنچه از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده است كه تنها به دو يا سه نفر از طايفه انصار از اموال بنى نضير بخشيد، ندارد، زيرا ممكن است در ميان انصار

افراد مسكين و فقير غير از آن چند نفر نبوده ، در حالى كه شرط قبول اين اموال فقر و نياز بوده است ، به عكس مهاجرين كه اگر هم مصداق فقير نبوده اند مصداق ((ابن السبيل )) محسوب مى شدند.

سپس به سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار مى باشد پرداخته ، چنين مى گويد:

((آنها چنان هستند كه هر مسلمانى را به سوى آنها هجرت كند دوست دارند)) (يحبون من هاجر اليهم ).

و در اين زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست ، بلكه مهم نزد آنان مساءله ايمان و هجرت است ، و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنها محسوب مى شود.

((ديگر اينكه آنها در درون سينه هاى خود نيازى نسبت به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند)) (و لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا).

نه چشم داشتى به غنائمى كه به آنها داده شده است دارند، و نه نسبت به آنها حسد مى ورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مى كنند، و اصلا اين امور به خيال آنها نمى گذرد، و اين نهايت بلند نظرى و بزرگوارى انصار را نشان مى دهد.

و در مرحله سوم مى افزايد: ((آنها مهاجران را بر خود مقدم مى دارند هر چند شديدا فقير باشند)) (و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة ).

و به اين ترتيب ((محبت )) و ((بلندنظرى )) و ((ايثار)) سه ويژگى پُرافتخار آنها است .

مفسران در شاءن نزول اين آيه داستانهاى متعددى نقل كرده اند، ((ابن عباس )) مى گويد، پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه

عليه و آله ) روز پيروزى بر يهود بنى نضير به انصار فرمود: ((اگر مايل هستيد اموال و خانه هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد، و در اين غنائم با آنها شريك شويد، و اگر مى خواهيد اموال و خانه هايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود))؟!

انصار گفتند: هم اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم ، و هم چشم داشتى به غنائم نداريم ، و مهاجران را بر خود مقدم مى شمريم ، آيه فوق نازل شد و اين روحيه عالى آنها را ستود.

در حديث ديگرى مى خوانيم : كسى خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و عرض كرد: گرسنه ام ، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد از منزل غذائى براى او بياورند، ولى در منزل حضرت غذا نبود، فرمود: چه كسى امشب اين مرد را ميهمان مى كند؟ مردى از انصار اعلام آمادگى كرد، و او را به منزل خويش برد، اما جز مقدار كمى غذا براى كودكان خود چيزى نداشت ، سفارش كرد غذا را براى ميهمان بياوريد، و چراغ را خاموش كرد و به همسرش گفت : كودكان را هرگونه ممكن است چاره كن تا خواب روند، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بى آنكه چيزى از غذا در دهان بگذارند دهان خود را تكان مى دادند، ميهمان گمان كرد آنها نيز همراه او غذا مى خورند، و به مقدار كافى خورد و سير شد، و آنها شب گرسنه خوابيدند، صبح خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند پيامبر

(صلى اللّه عليه و آله ) نگاهى به آنها كرد و تبسمى فرمود (و بى آنكه آنها سخنى بگويند) آيه فوق را تلاوت كرد و ايثار آنها را ستود.

در رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده مى خوانيم : ميزبان على (عليه السلام ) و كودكان فرزندان او، و كسى كه كودكان را گرسنه خواباند بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليه السلام ) بود.

بايد توجه داشت كه داستان اول ممكن است شاءن نزول آيه باشد، ولى دومى نوعى تطبيق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است كه در مورد اين ميهمانى ايثارگرانه آيه را تلاوت فرمود، بنابراين نزول آيات در مورد انصار منافاتى با ميزبان بودن على (عليه السلام ) ندارد.

بعضى نيز نوشته اند اين آيه در مورد جنگجويان احد نازل شده كه هفت نفر از آنها سخت تشنه و مجروح بودند، كسى آبى به مقدار نوشيدن يكنفر آورد و سراغ هر يك رفت به ديگرى حواله داد، و او را بر خود مقدم شمرد، و سرانجام همگى تشنه جان سپردند و خداوند اين ايثارگرى آنها را ستود.

ولى روشن است كه اين آيه در داستان ((بنى نضير)) نازل شده ، اما به خاطر عموميت مفهوم آن قابل تطبيق بر موارد مشابه است .

و در پايان آيه براى تاءكيد بيشتر روى اين اوصاف كريمه ، و بيان نتيجه آن مى افزايد: ((و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش بازداشته ، رستگارانند)) (و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ).

((شح )) چنانكه ((راغب )) در ((مفردات )) مى گويد به معنى بخل تواءم با حرص است كه

به صورت عادت در آيد.

((يوق )) از ماده ((وقاية )) گرچه به صورت فعل مجهول است اما پيداست كه فاعل آن در اينجا خدا است ، يعنى هر كس خداوند او را از اين صفت مذموم نگاهدارى كند رستگار است .

در حديثى مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام ) به يكى از اصحاب خود فرمود: اتدرى ما الشحيح : ((آيا ميدانى شحيح كيست ))؟!

او در جواب عرض مى كند: هو البخيل : ((منظور بخيل است )).

امام فرمود: الشح اشد من البخل ، ان البخيل يبخل بما فى يده ، و الشحيح يشح بما فى ايدى الناس و على ما فى يده ، حتى لايرى فى ايدى الناس شيئا الاتمنى ان يكون له بالحل و الحرام ، و لايقنع بما رزقه الله عز و جل !:

((شح از بخل شديدتر است ، ((بخيل )) كسى است كه در مورد آنچه دارد

بخل مى ورزد، ولى ((شحيح )) هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مى ورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد، تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند آرزو مى كند آنرا به چنگ آورد، خواه از طريق حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نيست )).

در حديث ديگرى مى خوانيم : لايجتمع الشح و الايمان فى قلب رجل مسلم !، و لايجتمع غبار فى سبيل الله و دخان جهنم فى جوف رجل مسلم !: ((بخل و حرص و ايمان در قلب مرد مسلمان جمع نمى شود، همانگونه كه غبار راه جهاد و دود جهنم در درون يك انسان مجتمع نمى گردد)).

كوتاه سخن

اينكه : از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه ترك بخل و حرص انسان را به رستگارى مى رساند، در حالى كه آلودگى به اين صفت مذموم كاخ سعادت انسان را ويران مى سازد.

در آخرين آيه مورد بحث سخن از گروه سومى از مسلمين به ميان مى آورد كه با الهام از قرآن مجيد در ميان ما به عنوان ((تابعين )) معروف شده اند، و بعد از مهاجران و انصار كه در آيات قبل سخن از آنها به ميان آمد سومين گروه عظيم مسلمين را تشكيل مى دهند.

مى فرمايد: ((و كسانى كه بعد از آنها آمدند مى گويند: پروردگارا! ما و برادران ما را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤ منان قرار مده ، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى )) (و الذين جاؤ ا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤ ف رحيم ).

گرچه بعضى از مفسران مفهوم اين جمله را محدود به كسانى كرده اند كه بعد از پيروزى اسلام و فتح مكه به مسلمانان پيوستند، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديت نيست ، بلكه تمام مسلمين را تا دامنه قيامت شامل مى شود، و به فرض كه آيه ناظر به آن گروه خاص باشد از نظر ملاك و معيار و نتيجه عموميت دارد، و به اين ترتيب آيات سه گانه فوق تمام مسلمين عالم را كه در سه عنوان ((مهاجرين )) و ((انصار)) و ((تابعين )) خلاصه مى شوند شامل مى گردد.

جمله ((و الذين جاؤ

ا ...)) ظاهرا عطف بر ((للفقراء المهاجرين )) است و بيانگر اين واقعيت مى باشد كه اموال ((فيى ء)) منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست ، بلكه ساير نيازمندان مسلمين را در طول تاريخ شامل مى شود.

اين احتمال نيز داده شده كه جمله مستقلى باشد (به اين ترتيب كه و الذين جاؤ ا مبتدا و يقولون خبر است ) ولى تفسير اول با توجه به هماهنگى آن با آيات قبل مناسبتر به نظر مى رسد.

قابل توجه اينكه در اينجا نيز اوصاف سه گانه اى براى تابعين ذكر مى كند: نخست اينكه آنها به فكر اصلاح خويش و طلب آمرزش و توبه در پيشگاه خداوندند.

ديگر اينكه نسبت به پيشگامان در ايمان همچون برادران بزرگترى مى نگرند كه از هر نظر مورد احترامند، و براى آنها نيز تقاضاى آمرزش از پيشگاه خداوند مى كنند.

سوم اينكه آنها مى كوشند هر گونه كينه و دشمنى و حسد را از درون دل خود بيرون بريزند، و از خداوند رؤ ف و رحيم در اين راه يارى مى طلبند، و به اين ترتيب ((خودسازى )) و ((احترام به پيشگامان در ايمان )) و ((دورى از كينه

و حسد)) از ويژگيهاى آنها است .

((غل )) (بر وزن سل ) چنانكه قبلا نيز گفته ايم در اصل به معنى نفوذ مخفيانه چيزى است ، و لذا به آب جارى در ميان درختان ((غلل )) مى گويند، و از آنجا كه حسد و عداوت و دشمنى به طرز مرموزى در قلب انسان نفوذ مى كند به آن ((غل )) گفته شده ، بنابراين ((غل )) تنها به معنى ((حسد)) نيست بلكه مفهوم وسيعى دارد

كه بسيارى از صفات مخفى و زشت اخلاقى را شامل مى شود.

تعبير به ((اخوان )) (برادران ) و استمداد از خداوند رؤ ف و رحيم در پايان آيه همه حاكى از روح محبت و صفا و برادرى است كه بر كل جامعه اسلامى بايد حاكم باشد و هر كس هر نيكى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد، بلكه تلاشها و تقاضاها همه به صورت جمعى و براى جمع انجام گيرد، و هر گونه كينه و عداوت و دشمنى و بخل و حرص و حسد از سينه ها شسته شود و اين است يك جامعه اسلامى راستين .

صحابه در ميزان قرآن و تاريخ

در اينجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هر يك از ((مهاجران )) و ((انصار)) و ((تابعين )) در آيات فوق آمده باز اصرار دارند كه همه ((صحابه )) را بدون استثنا پاك و منزه بشمرند، و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) يا بعد از او از بعضى از آنان سر زده با ديده اغماض بنگرند، و هر كس را در صف مهاجران و انصار و تابعين قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.

در حالى كه آيات فوق پاسخ دندانشكنى به اين افراد مى دهد، و ضوابط

((مهاجران )) راستين و ((انصار)) و ((تابعين )) را دقيقا معين مى كند.

در مهاجران اخلاص ، و جهاد، و صدق را مى شمرد.

و در ((انصار)) محبت نسبت به مهاجران ، و ايثار، و پرهيز از هر گونه بخل و حرص را ذكر مى كند.

و در ((تابعين )) خودسازى و احترام به پيشگامان در

ايمان ، و پرهيز از هر گونه كينه و حسد را بيان مى نمايد.

با اين حال ما چگونه مى توانيم كسانى را كه فى المثل در جنگ جمل حضور يافتند، و روى امام خود شمشير كشيدند، نه اخوت اسلامى را رعايت كردند، و نه سينه ها را از غل و كينه و حسد و بخل پاك ساختند، و نه سبقت در ايمان على (عليه السلام ) را محترم شمردند محترم بشمريم و هر گونه انتقاد از آنها را گناه بدانيم و چشم بسته در برابر سخنان اين و آن تسليم شويم ؟!

بنابراين ما در عين احترام به پيشگامان در خط ايمان پرونده اعمال آنها را چه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )، و چه در طوفانهاى شديدى كه بعد از او در جامعه اسلامى در گرفت ، دقيقا تحت بررسى قرار مى دهيم ، و بر اساس معيارهائى كه در همين آيات از قرآن دريافته ايم ، درباره آنها قضاوت و داورى مى كنيم ، پيوند خود را با آنها كه بر سر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مى سازيم ، و از آنها كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) يا بعد از او رابطه خود را گسستند مى بريم ، اين است يك منطق صحيح و هماهنگ با حكم قرآن و عقل . بعضى از مفسران شان نزولى براى آيات فوق نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است :

جمعى از منافقان مدينه مانند ((عبد الله بن ابى )) و يارانش مخفيانه كسى را به سراغ يهود ((بنى نضير)) فرستادند و گفتند: شما محكم

در جاى خود بايستيد، از خانه هاى خود بيرون نرويد، و دژهاى خود را محكم سازيد، ما دو هزار نفر ياور از قوم خود و ديگران داريم و تا آخرين نفس با شما هستيم ، طايفه بنى قريظه و ساير هم پيمانهاى شما از قبيله غطفان نيز با شما همراهى مى كنند. همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) تشويق

شوند، اما در اين هنگام يكى از بزرگان ((بنى نضير)) بنام ((سلام ))به ((حيى بن اخطب )) كه سرپرست برنامه هاى ((بنى نضير)) بود گفت : اعتنائى به حرف ((عبد الله بن ابى )) نكنيد، او مى خواهد تو را تشويق به جنگ محمد (صلى اللّه عليه و آله ) كند، و خودش در خانه بنشيند و شما را تسليم حوادث نمايد ((حييى )) گفت : ما جز دشمنى محمد (صلى اللّه عليه و آله ) و پيكار با او چيزى را نمى شناسيم ، ((سلام )) در پاسخ او گفت : به خدا سوگند من مى بينم سرانجام ما را از اين سرزمين بيرون مى كنند، و اموال و شرف ما بر باد مى رود كودكان ما اسير، و جنگجويان ما كشته مى شوند.

آيات فوق سرانجام اين ماجرا را بازگو مى كند.

بعضى معتقدند اين آيات قبل از ماجراى يهود ((بنى نضير)) نازل شده و حكايت از حوادث آينده اين ماجرا مى كند، و به همين دليل آن را از خبرهاى غيبى قرآن مى شمرند.

لحن آيات كه به صورت فعل مضارع ذكر شده گرچه اين نظر را تاييد مى كند ولى پيوند اين آيات با آيات

پيشين كه بعد از ماجراى شكست بنى نضير و تبعيد آنها نازل گرديده نشان مى دهد كه اين آيات نيز بعد از اين ماجرا نازل شده و تعبير به فعل مضارع به عنوان حكايت حال است (دقت كنيد).

نقش منافقان در فتنه هاى يهود

بعد از بيان ماجراى طايفه يهود ((بنى نضير)) در آيات گذشته ، و شرح

حال سه گروه از مؤ منان يعنى ((مهاجرين )) و ((انصار)) و ((تابعين )) با ويژگيهاى هر كدام ، در آيات مورد بحث به شرح حال گروه ديگرى يعنى منافقان و نقش آنها در اين ماجرا مى پردازد، تا وضع حال همه را در مقايسه با يكديگر روشنتر سازد، و اين روش قرآن است كه براى معرفى گروهها آنها را در مقايسه با يكديگر قرار مى دهد.

نخست روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كرده مى فرمايد: ((آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب مى گفتند: اگر شما را از وطن بيرون كنند ما هم با شما خواهيم بود، و سخن هيچكس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد، و اگر هم با شما پيكار شود شما را يارى خواهيم كرد)) (الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصركم ).

و به اين ترتيب اين گروه از منافقان به طايفه يهود سه مطلب را قول دادند كه در همه دروغ مى گفتند: نخست اينكه اگر شما را از اين سرزمين بيرون رانند ما هم بعد از شما در اينجا نمى مانيم تا جاى خالى شما را

ببينيم ! ديگر اينكه اگر دستورى بر ضد شما صادر شود از هر كس و هر مقام باشد، نه حالا، هيچوقت اطاعت نمى كنيم !

سوم اينكه اگر پاى كارزار به ميان آيد ما دوش به دوش شما ايستاده ايم ، و در يارى شما هيچگونه ترديدى به خود راه نمى دهيم ! آرى اينها قولهائى بود كه منافقان قبل از اين ماجرا به يهود دادند، ولى حوادث بعد نشان داد كه همه دروغ بود.

و به همين دليل قرآن با صراحت مى گويد: ((خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند)) (و الله يشهد انهم لكاذبون ).

چه تعبير تكان دهنده اى كه با انواع تاكيدها همراه است ، ذكر خداوند به عنوان شاهد و گواه ، و آوردن جمله به صورت جمله اسميه ، و نيز استفاده از ((ان )) و ((لام تاءكيد)) همه نشان مى دهد كه ((دروغ )) و ((نفاق )) چنان به هم آميخته است كه جدائى در ميان اين دو ممكن نيست ، هميشه منافقان دروغگو بوده اند، و غالبا دروغگويان منافقند.

تعبير به ((اخوانهم )) (برادرانشان ) نشان مى دهد كه رابطه و پيوند بسيار نزديكى ميان ((منافقان )) و ((كفار)) است ، همانگونه كه در آيات قبل روى رابطه اخوت در ميان مؤ منان تكيه شده بود با اين تفاوت كه مؤ منان در اخوت خود صادقند، و لذا از هيچگونه ايثار و فداكارى مضايقه نمى كنند و به عكس منافقان هيچگونه وفادارى و همدردى ندارند، و در سختترين لحظات دست از برادران خود بر مى دارند و اين است تفاوت اخوت مؤ منان و كافران .

جمله و ((لانطيع فيكم احدا ابدا))

(ما هرگز سخن هيچكس را در مورد شما اطاعت نخواهيم كرد) اشاره به اين است كه توصيه ها و هشدارها و اخطارهاى محمد را در مورد شما كاملا ناديده خواهيم گرفت .

سپس براى توضيح بيشتر درباره دروغگوئى آنها مى افزايد: ((اگر يهود را بيرون كنند اين منافقان با آنها بيرون نمى روند)) (لئن اخرجوا لايخرجون معهم ).

((و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد)) (و لئن قوتلوا لاينصرونهم ).

((و به فرض كه به گفته خود عمل كنند و به ياريشان برخيزند به زودى پشت به ميدان كرده فرار مى كنند))! (و لئن نصروهم ليولن الادبار).

((و بعد از آن هرگز يارى نخواهند داشت )) (ثم لاينصرون ).

لحن قاطع و كوبنده اين آيات لرزه بر اندام هر منافق و مخالفى مى افكند، به خصوص اينكه آيه گرچه در مورد خاصى نازل شده ولى به طور مسلم مخصوص آن نيست ، اين يك اصل كلى است در رابطه ((منافقان )) با ((ساير دشمنان اسلام )) و همكارى نزديك آنان با يكديگر و وعد وعيدهائى كه به هم مى دهند، و بى پايه بودن تمام اين قول و قرارها است .

اين امر نه تنها در گذشته تاريخ اسلام رخ داد كه امروز هم نمونه هاى زنده آن را در همكارى منافقان در كشورهاى اسلامى با دشمنان اسلام به چشم مى بينيم ، و در فردا و فرداها نيز صادق است ، و مسلما اگر مؤ منان راستين به وظائف خود عمل كنند بر آنها پيروز خواهند شد و نقشه هاشان نقش بر آب مى گردد.

در آيه بعد به تشريح علت اين شكست پرداخته ، مى گويد: ((وحشت از

شما در دلهاى آنها بيش از خوف از خدا است )) (لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله ).

چون از خدا نمى ترسند از همه چيز وحشت دارند، مخصوصا از دشمنان مؤ من و مقاومى چون شما.

((اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادان هستند)) (ذلك بانهم قوم لايفقهون ).

رهبة در اصل به معنى ترسى است كه تواءم با اضطراب و پرهيز باشد، و در حقيقت ترس و وحشتى است عميق و ريشه دار كه آثار آن در عمل ظاهر گردد.

گرچه آيه فوق در مورد يهود ((بنى نضير)) و عوامل شكست آنها در برابر مسلمين نازل شده ولى محتواى آن يك حكم كلى و عمومى است ، چرا كه در قلب

انسان هرگز دو خوف با هم جمع نمى شود، ترس از خدا، و ترس از ما سوى الله ، زيرا همه چيز مسخر فرمان خدا است ، و هر كس از خدا بترسد و از قدرت او آگاه باشد دليلى ندارد كه از غير او ترسان باشد، و سرچشمه همه اين بدبختيها جهل و نادانى و عدم درك حقيقت توحيد است .

اگر مسلمانان امروز به معنى واقعى كلمه ، ((مسلمان )) و ((مؤ من )) و ((موحد)) باشند نه تنها از قدرتهاى بزرگ نظامى و صنعتى دنياى امروز به خود وحشتى راه نمى دهند، بلكه آن قدرتها از آنها مى ترسند، چنانكه نمونه هاى زنده آنرا با چشم مى بينيم كه با آنهمه سلاح و وسائل پيشرفته باز از ملتى كوچك ولى مؤ من و از جان گذشته در وحشتند.

نظير همين معنى در آيه 151 سوره آل عمران نيز آمده است : سنلقى فى

قلوب الذين كفروا الرعب بما اشركوا بالله ما لم ينزل به سلطانا و ماواهم النار و بئس مثوى الظالمين : ((به زودى در دلهاى كافران رعب و وحشت مى افكنيم ، چرا كه بدون دليل چيزهائى را براى خدا شريك قرار دادند، و جايگاه آنها آتش است ، و چه بد جايگاهى است قرارگاه ظالمان ))!

سپس به بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى پرداخته ، مى افزايد: ((آنها هرگز با شما به صورت دسته جمعى جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها نمى جنگند، و از روياروئى با شما وحشت دارند)) (لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر).

((قرى )) جمع ((قريه )) به معنى آبادى است ، اعم از شهر يا روستا، و گاه به معنى انسانهاى مجتمع در يك محل نيز آمده است .

((محصنة )) از ماده ((حصن )) (بر وزن جسم ) به معنى دژ مى باشد، بنابراين ((قرى محصنه )) به آباديهائى گفته مى شود كه به وسيله برج و بارو يا

كندن خندق يا موانع ديگر از هجوم دشمن در امان است .

((جدر)) جمع ((جدار)) به معنى ديوار است ، و ريشه اصلى اين لغت به معنى ارتفاع و بلندى است .

آرى آنها چون از دژ ايمان و توكل بر خدا بيرون هستند جز در پناه ديوارها و قلعه هاى محكم جراءت جنگ و روياروئى با مؤ منان ندارند!.

سپس مى افزايد: اما اين نه بخاطر آن است كه آنها افرادى ضعيف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند ((بلكه به هنگامى كه درگيرى در ميان خودشان رخ مى دهد پيكارشان شديد است )) (باسهم بينهم شديد).

اما در

برابر شما صحنه دگرگون مى شود، و رعب و وحشت و اضطراب عجيبى بر آنها حكمفرما مى گردد.

البته اين نيز تقريبا يك اصل كلى است در مورد پيكار همه اقوام بى ايمان در ميان خودشان ، و سپس پيكار با مؤ منان و نمونه هاى آنرا در تاريخ معاصر كرارا ديده ايم كه وقتى افراد بيخبر از خدا به جان هم افتاده ، چنان محكم يكديگر را كوبيده اند كه انسان در جنگجوئى آنها شك نمى كند، اما هنگامى كه در مقابل گروهى مؤ من و آماده ((شهادت فى سبيل الله )) قرار مى گيرند فورا خود را به پشت سلاحها و سنگرها و دژهاى مستحكم مى كشند و وحشت سر تا پاى آنها را فرامى گيرد، و به راستى اگر مسلمانان ، ايمان و ارزشهاى اسلامى را زنده و حاكم كنند باز در مقابل دشمنان از چنين عامل برترى برخوردار خواهند بود.

و در ادامه همين آيه ، به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته ، مى فرمايد: ((به ظاهر آنها كه مينگرى آنها را متحد و متفق تصور مى كنى ، در حالى كه دلهاى آنها پراكنده است ، و اين به دليل آن است كه قومى هستند نا آگاه و فاقد تعقل )) (تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون ).

((شتى )) جمع ((شتيت )) يعنى ((متفرق )).

راستى كه قرآن در تحليل مسائل بسيار دقيق و الهام بخش است ، مى گويد: ((تفرقه و نفاق درونى )) ناشى از ((جهل و بيخبرى و نادانى )) است ، چرا كه ((جهل )) عامل شرك است ، و شرك عامل پراكندگى

، و پراكندگى سبب شكست ، و به عكس علم عامل توحيد در عقيده و عمل و اتفاق و هماهنگى است كه آنهم به نوبه خود سرچشمه پيروزيها است .

و به اين ترتيب انسجام ظاهرى افراد بى ايمان و پيمان وحدت نظامى و اقتصادى آنها هرگز نبايد ما را فريب دهد، چرا كه در پشت اين پيمانها و شعارهاى وحدت ، دلهاى پراكندهاى قرار دارد، و دليل آن هم روشن است ، زيرا هر كدام حافظ منافع مادى خويشند، و مى دانيم منافع مادى هميشه در تضاد است ، در حالى كه وحدت و انسجام مؤ منان بر اساس اصولى است كه تضاد در آن راه ندارد، يعنى اصل ايمان و توحيد و ارزشهاى الهى ، بنابراين هر جا شكست و ناكامى دامن مسلمين را بگيرد طبق آيات فوق دليلش اين است كه از حقيقت ايمان فاصله گرفته اند و تا باز نگردند وضع آنها دگرگون نخواهد شد. با طناب پوسيده شيطان به چاه نرويد!

اين آيات همچنان ادامه بحث پيرامون داستان يهود بنى نضير و منافقان است و با دو تشبيه جالب ، موقعيت هر كدام از اين دو گروه را مشخص مى سازد:

نخست مى فرمايد: ((داستان يهود بنى نضير همچون كسانى است كه در گذشته نزديك پيش از آنها بودند همانها كه در اين دنيا نتيجه تلخ كار خود را چشيدند و در قيامت عذاب دردناك دارند)) (كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا وبال امرهم و لهم عذاب اليم ).

اما اين گروه چه كسانى بودند كه سرگذشت عبرت انگيزى قبل از ماجراى بنى نضير داشتند بطورى كه فاصله زيادى ميان اين دو

حادثه نبود؟

جمعى آنها را همان مشركان مكه مى دادند كه در غزوه بدر، طعم تلخ شكست را با تمام وجودشان چشيدند، و ضربات سربازان اسلام ، آنها را از پاى در آورد، زيرا حادثه ((بدر)) فاصله زيادى با ماجراى ((بنى نضير)) نداشت چون ماجراى بنى نضير - چنانكه قبلا اشاره كرديم - بعد از جنگ احد رخ داد، و ماجراى بدر قبل از ((احد)) به فاصله يكسال واقع شد، بنابراين در ميان اين دو حادثه ، فاصله زيادى نبود.

در حالى كه بسيارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى يهود ((بنى قينقاع )) مى دادند كه بعد از ماجراى بدر واقع شد، و منجر به بيرون راندن اين گروه از يهود از مدينه گرديد، البته اين تفسير مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه تناسب بيشترى با يهود بنى نضير دارد، زيرا يهود ((بنى قينقاع )) نيز مانند يهود ((بنى نضير)) افرادى ثروتمند و مغرور و در ميان خود جنگجو بودند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مسلمانان را - چنانكه در نكات مشروحا به خواست خدا خواهيم گفت - با نيرو و قدرت خود تهديد مى كردند، ولى سرانجام چيزى جز بدبختى و دربدرى در دنيا و عذاب اليم آخرت عائدشان نشد.

((وبال )) به معنى عاقبت شوم و تلخ است ، و در اصل از ((وابل )) به معنى باران سنگين گرفته شده زيرا بارانهاى سنگين معمولا خوفناك است ، و انسان از عاقبت تلخ آن هراسان مى باشد، چرا كه غالبا سيلهاى خطرناكى به دنبال دارد.

سپس به تشبيهى درباره منافقان پرداخته ، مى گويد: ((داستان آنها نيز همانند داستان شيطان

است كه به انسان گفت كافر شو تا مشكلات تو را حل كنم ، اما هنگامى كه كافر شد گفت من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم )) (كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى

برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين ).

در اينكه منظور از ((انسان )) در اين آيه كيست ؟ آيا مطلق انسانهائى است كه تحت تاثير شيطان قرار گرفته ، فريب وعده هاى دروغين او را مى خورند و راه كفر مى پويند، و سرانجام شيطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بيزارى مى جويد؟

يا منظور انسان خاصى است همانند ((ابوجهل )) و پيروان او كه در جنگ بدر به وعده هاى فريبنده شيطان دلگرم شدند، و عاقبت طعم تلخ شكست را چشيدند، چنانكه در آيه 48 سوره انفال مى خوانيم : و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما ترائت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برى ء منكم انى ارى ما لاترون انى اخاف الله و الله شديد العقاب : ((و به ياد آوريد هنگامى كه شيطان اعمال مشركان را در نظرشان جلوه داد، و گفت هيچكس امروز بر شما پيروز نمى گردد، و من همسايه و پناه دهنده شما هستم ، ولى هنگامى كه مجاهدان اسلام و فرشتگان حامى آنها را ديد به عقب برگشت ، و گفت من از شما بيزارم ، من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد، من از خدا مى ترسم !، و خداوند شديد العقاب است !

و يا

اينكه منظور از ((انسان )) همان ((برصيصا)) عابد بنى اسرائيل است كه فريب شيطان را خورد و كافر شد، و در لحظات حساس شيطان از او بيزارى جست و از او جدا شد كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.

ولى تفسير اول با مفهوم آيه سازگارتر است و تفسير دوم و سوم مى تواند بيان مصداقى از آن مفهوم گسترده باشد، و به هر حال عذابى را كه شيطان از آن اظهار وحشت مى كند ظاهرا عذاب دنيا است ، و بنابراين ترس او جدى است نه شوخى و استهزا، و بسيارند كسانى كه از مجازاتهاى نزديك مى ترسند ولى نسبت به مجازاتهاى دراز مدت بى اعتنا هستند.

آرى چنين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده هاى دروغين و نيرنگ به وسط معركه مى فرستند، سپس آنها را تنها گذارده فرار مى كنند چرا كه در نفاق وفادارى نيست .

در آيه بعد سرانجام كار اين دو گروه :((شيطان و اتباعش ))، و ((منافقان و دوستانشان از اهل كفر)) را روشن ساخته ، مى افزايد: سرانجام كار آنها اين شد كه هر دو در آتش دوزخند، جاودانه در آن مى مانند، و اين است كيفر ظالمان ! (فكان عاقبتهما انهما فى النار خالدين فيها و ذلك جزاء الظالمين ).

اين يك اصل كلى است كه عاقبت همكارى كفر و نفاق ، و شيطان و يارانش ، شكست و ناكامى و عذاب دنيا و آخرت است ، در حالى كه همكارى مؤ منان و دوستانشان همكارى مستمر و جاودانى و سرانجامش پيروزى و برخوردارى از رحمت واسعه الهى در هر دو جهان است .

در آيه

بعد روى سخن را به مؤ منان كرده ، به عنوان يك نتيجه گيرى از ماجراى شوم و دردناك ((بنى نضير)) و منافقان و شيطان ، مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مخالفت خدا بپرهيزيد، و هر انسانى بايد بنگرد تا چه

چيز را براى فرداى قيامت از پيش فرستاده است ))؟ (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد).

سپس بار ديگر براى تاءكيد مى افزايد: ((از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است (و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ).

آرى تقوى و ترس از خداوند سبب مى شود كه انسان براى فرداى قيامت بينديشد، و اعمال خود را پاك و پاكيزه و خالص كند.

تكرار امر به تقوى ، چنانكه گفتيم ، براى تاءكيد است ، چرا كه انگيزه تمام اعمال صالح و پرهيز از گناه همين تقوى و خدا ترسى است .

ولى بعضى احتمال داده اند كه امر اول به تقوى ناظر به اصل انجام اعمال است و امر دوم به كيفيت خلوص آنها، يا اينكه اولى ناظر به انجام كارهاى خير است (به قرينه جمله ما قدمت لغد) و دومى ناظر به پرهيز از گناهان و معاصى است ، يا اينكه اولى اشاره به توبه از گناهان گذشته است و دومى تقوى براى آينده ولى در آيات قرينه اى بر اين تفسيرها وجود ندارد، و تاءكيد مناسبتر به نظر مى رسد.

تعبير به ((غد)) (فردا) اشاره به قيامت است چرا كه با توجه به مقياس عمر دنيا به سرعت فرامى رسد، و ذكر آن به صورت نكره براى اهميت آن است .

تعبير

به ((نفس )) (يكنفر) ممكن است در اينجا به معنى هر يكنفر بوده باشد، يعنى هر انسانى بايد به فكر فرداى خويش باشد، و بدون آنكه از ديگران انتظارى داشته باشد كه براى او كارى انجام دهند خودش تا در اين دنيا است آنچه را مى تواند از پيش بفرستد.

اين تفسير نيز در مورد تعبير فوق گفته شده كه اشاره به كم بودن افرادى است كه به فكر فرداى قيامتند، مثل اينكه مى گوئيم يكنفر پيدا شود كه به فكر نجات خويش باشد، ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، و خطاب ((يا ايها الذين آمنوا)) و عموميت امر به تقوى دليل بر عموميت مفهوم آيه است .

آيه بعد به دنبال دستور به تقوى و توجه به معاد، تاءكيد بر ياد خدا كرده ، چنين مى فرمايد: ((همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، و خدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد)) (و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم ).

اصولا خمير مايه تقوى دو چيز است : ياد خدا يعنى توجه به مراقبت دائمى الله و حضور او در همه جا و همه حال ، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى كه هيچ كار صغير و كبيرى وجود ندارد مگر اينكه در آن ثبت مى شود، و به همين دليل توجه به اين دو اصل (مبداء و معاد) در سر لوحه برنامه هاى تربيتى انبياء و اولياء قرار داشته ، و تاثير آن در پاكسازى فرد و اجتماع كاملا چشمگير است .

قابل توجه اينكه قرآن در اينجا صريحا مى گويد: فراموش كردن خدا سبب ((خود فراموشى )) مى

شود، دليل آن نيز روشن است ، زيرا از يكسو فراموشى پروردگار سبب مى شود كه انسان در لذات مادى و شهوات حيوانى فرورود، و هدف آفرينش خود را به دست فراموشى بسپارد و در نتيجه از ذخيره لازم براى فرداى قيامت غافل بماند.

از سوى ديگر فراموش كردن خدا همراه با فراموش كردن صفات پاك او است كه هستى مطلق و علم بى پايان و غناى بى انتها از آن او است و هر چه غير

او است وابسته به او و نيازمند به ذات پاكش مى باشد، و همين امر سبب مى شود كه انسان خود را مستقل و غنى و بى نياز بشمرد، و به اين ترتيب واقعيت و هويت انسانى خويش را فراموش كند.

اصولا يكى از بزرگترين بدبختيها و مصائب انسان خود فراموشى است ، چرا كه ارزشها و استعدادها و لياقتهاى ذاتى خود را كه خدا در او نهفته و از بقيه مخلوقات ممتازش ساخته ، به دست فراموشى مى سپرد، و اين مساوى با فراموش كردن انسانيت خويش است ، و چنين انسانى تا سرحد يك حيوان درنده سقوط مى كند، و همتش چيزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود!

و اينها همه عامل اصلى فسق و فجور بلكه اين خود فراموشى بدترين مصداق فسق و خروج از طاعت خدا است ، و به همين دليل در پايان آيه مى گويد: ((چنين افراد فراموشكار فاسقند)) (اولئك هم الفاسقون ).

اين نكته نيز قابل توجه است كه نمى گويد خدا را فراموش نكنيد، بلكه مى گويد: مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت

نباشيد، و اين در حقيقت يك مصداق روشن حسى را نشان مى دهد كه مى توانند عاقبت فراموش كردن خدا را در آن ببينند.

اين آيه ظاهرا نظر به منافقان دارد كه در آيات قبل به آنها اشاره شده بود، يا يهود بنى نضير، و يا هر دو.

نظير همين معنى در آيه 67 توبه در مورد خصوص منافقان آمده است ، آنجا كه مى فرمايدالمنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون : ((مردان و زنان منافق همه از يك گروهند، آنها امر به منكر، و نهى از معروف مى كنند، و دستها را از انفاق و بخشش مى بندند، خدا را

فراموش كردند، خدا نيز آنها را (از رحمتش ) فراموش كرده ، منافقان قطعا فاسقند)).

با اين تفاوت كه در آنجا فراموش كردن خدا سبب قطع رحمت او ذكر شده ، و در اينجا سبب خود فراموشى كه هر دو به يك نقطه منتهى مى شود (دقت كنيد).

در آخرين آيه مورد بحث به مقايسه اين دو گروه (گروه مؤ منان با تقوى ، و متوجه به مبداء و معاد، و گروه فراموشكاران خدا كه گرفتار خود فراموشى شده اند) پرداخته ، مى گويد: اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت يكسان نيستند (لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة ).

نه در اين دنيا، نه در معارف ، نه در نحوه تفكر، نه در طرز زندگى فردى و جمعى و هدف آن ، و نه در آخرت و پاداشهاى الهى ، خط اين دو گروه در همه جا، و همه چيز، از هم جدا است

، يكى به ياد خدا و قيامت و احياى ارزشهاى والاى انسانى ، و اندوختن ذخائر براى زندگى جاويدان است ، و ديگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى همه چيز و اسير بند هوا و هوس . و به اين ترتيب انسان بر سر دو راهى قرار دارد يا بايد به گروه اول بپيوندد يا به گروه دوم و راه سومى در پيش نيست .

و در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى فرمايد: ((فقط اصحاب بهشت رستگار و پيروزند)) (اصحاب الجنة هم الفائزون ).

نه تنها در قيامت رستگار و پيروزند كه در اين دنيا نيز پيروزى و آرامش و نجات از آن آنها است ، و شكست در هر دو جهان نصيب فراموشكاران است .

در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم كه ((اصحاب الجنه )) را به كسانى تفسير فرمود كه از او اطاعت كردند و ولايت على (عليه السلام ) را پذيرا شدند، و ((اصحاب النار)) را به كسانى كه ولايت على (عليه السلام ) را ناخوش داشتند و نقض عهد كردند و با او پيكار نمودند.

و البته اين يكى از مصاديق روشن مفهوم آيه است و از عموميت مفهوم آيه نمى كاهد.

1 - همكارى بى سرانجام با اهل نفاق !

آنچه در آيات فوق در مورد پيمانشكنى منافقان و تنها گذاردن دوستان خود در لحظات سخت و حساس آمده مطلبى است كه بارها در زندگى خود نمونه هاى آنرا ديده ايم .

آنها مثل شيطان اغواگر به وسوسه اين و آن مى پردازند، و قول هر گونه مساعدت و كمك به آنها مى

دهند، و آنان را به ميدان حوادث مى فرستند و آلوده انواع گناه مى كنند، اما در بحرانيترين حالات آنها را در وسط ميدان رها كرده براى حفظ جان يا منافع خويش فرار مى كنند!

و اين است سرنوشت كسانى كه با منافقان همكار و هم پيمانند.

نمونه زنده آن در عصر ما پيمانهائى است كه قدرتهاى بزرگ و شياطين زمان ما با سران دولتهائى كه به آنها وابسته اند امضا مى كنند، و بارها ديده ايم اين دولتهاى وابسته كه همه چيز خود را در طبق اخلاص گذارده و نثار آن حاميان شيطان صفت كرده اند در حوادث سخت كاملا تنها مانده ، و از همه جا

رانده شده اند، و اينجاست كه به عمق پيام قرآنى آشناتر مى شويم كه مى گويد: ((كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين )): ((كار آنها مانند شيطان است كه به انسان گفت كافر شو و هنگامى كه كافر شد گفت من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم ))!

2 - داستان حيرت انگيز بر صيصاى عابد

بعضى از مفسران و ارباب حديث در ذيل اين آيات روايتى پرمعنى از عابدى از بنى اسرائيل بنام ((برصيصا)) نقل كرده اند كه مى تواند درس بزرگى براى همه افراد باشد تا هرگز با طناب پوسيده شيطان و منافقان به چاه نروند كه رفتن همان ، و سرنگون شدن در قعر چاه همان !

و خلاصه داستان چنين است :

در ميان بنى اسرائيل عابدى بود بنام ((برصيصا)) كه زمانى طولانى عبادت كرده بود، و به آن حد

از مقام قرب رسيده بود كه بيماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعاى او سلامت خود را باز مى يافتند، روزى زن جوانى را از يك خانواده با شخصيت به وسيله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا يابد، شيطان در اينجا به وسوسه گرى مشغول شد، و آنقدر صحنه را در نظر او زينت داد تا آن مرد عابد به او تجاوز كرد! چيزى نگذشت كه معلوم شد آن زن باردار شده (و از آنجا كه گناه هميشه سرچشمه گناهان عظيمتر است ) زن را به قتل رسانيد، و در گوشه اى از بيابان دفن كرد!

برادرانش از اين ماجرا با خبر شدند كه مرد عابد دست به چنين جنايت هولناكى زده ، اين خبر در تمام شهر پيچيد، و به گوش امير رسيد، او با گروهى

از مردم حركت كرد تا از ماجرا با خبر شود، هنگامى كه جنايات عابد مسلم شد او را از عبادتگاهش فروكشيدند، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بياويزند، هنگامى كه بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شيطان در نظرش مجسم شد، گفت : من بودم كه تو را به اين روز افكندم ! و اگر آنچه را مى گويم اطاعت كنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم كرد!

عابد گفت چه كنم ؟ گفت : تنها يك سجده براى من كن كافى است ! عابد گفت : در اين حالتى كه مى بينى توانائى ندارم ، شيطان گفت : اشاره اى كفايت مى كند، عابد با گوشه چشم ، يا با دست خود، اشاره اى كرد و سجده

به شيطان آورد و در دم جان سپرد و كافر از دنيا رفت !.

آرى چنين است سرانجام وسوسه هاى شياطين ، و منافقانى كه در خط آنها هستند.

3 - آنچه بايد از پيش فرستاد

در آيات فوق روى اين مساءله تكيه شده بود كه انسان بايد بنگرد تا كدامين ذخيره را از پيش براى فرداى قيامت خود فرستاده است ((و لتنظر نفس ما قدمت لغد)) و در حقيقت سرمايه اصلى انسان در صحنه قيامت كارهائى است كه از پيش فرستاده ، و گرنه غالبا كسى به فكر انسان نيست كه براى او چيزى بعد از مرگ او بفرستد، و يا اگر بفرستند ارزش زيادى ندارد.

لذا در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم كه فرمود در راه خدا انفاق كنيد هر چند به اندازه يك من خرما يا كمتر، و يا يك مشت و يا كمتر باشد

و يا حتى به نيمى از يكدانه خرما! و اگر كسى آن را هم نيابد با سخنان پاكيزه دلهائى را شاد كند، چرا كه در قيامت هنگامى كه در پيشگاه خدا قرار مى گيريد به شما مى فرمايد آيا درباره تو چنين و چنان نكردم ؟ آيا گوش و چشم در اختيارت قرار ندادم ؟ آيا مال و فرزند به تو نبخشيدم ؟ و بنده عرض مى كند: آرى ، و در اينجا خداوند متعال مى گويد: پس نگاه كن ببين چه براى خود از قبل فرستاده اى ؟ فينظر قدامه و خلفه و عن يمينه و عن شماله فلا يجد شيئا يقى به وجهه من النار!: ((او نگاهى به پيش و پشت سر و

طرف راست و چپ مى افكند چيزى نمى يابد كه بتواند با آن صورتش را از آتش دوزخ حفظ كند))!.

در حديث ديگرى مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) با بعضى از يارانش نشسته بود، گروهى از قبيله ((مضر)) وارد شدند كه شمشير بر كمر داشتند (و آماده جهاد در راه خدا بودند) اما لباس درستى در تن آنها نبود، هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آثار نيازمندى و گرسنگى را در چهره آنها ديد رنگ صورتش دگرگون شد، به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت ، حمد و ثناى الهى بجا آورد و فرمود: خداوند اين آيه را در قرآن مجيد نازل كرده است : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد... سپس افزود در راه خدا انفاق كنيد پيش از آنكه قدرت از شما سلب شود، و در راه خدا صدقه دهيد قبل از آنكه مانعى در اين راه ايجاد گردد، آنها كه دينار دارند از دينار، و آنها كه درهم دارند از درهم ، و آنها كه گندم و جو دارند از گندم و جو، چيزى از انفاق را كوچك نشمريد هر چند به نيمى از يك دانه خرما باشد.

مردى از انصار برخاست و كيسه اى در دست مبارك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نهاد آثار خوشحالى و سرور در صورت حضرت نمايان شد، فرمود: هر كس سنت حسنه اى بگذارد، و مردم به آن عمل كنند پاداش آن و پاداش تمام كسانى كه به آن عمل

مى كنند نصيب او خواهد شد، بى آنكه چيزى از پاداش

آنها كاسته شود، و هر كس سنت سيئه اى بگذارد گناه آن و گناه همه كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او خواهد بود، بى آنكه از گناه آنها كاسته شود، مردم برخاستند آن كس كه دينار داشت دينار آورد، و آنكه درهم داشت درهم ، و هر كس طعام و چيز ديگرى داشت خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آورد، و به اين ترتيب مقدار قابل ملاحظه اى كمك نقدى و غير نقدى نزد حضرت جمع شد و در ميان آن نيازمندان تقسيم كرد.

همين معنى در آيات ديگر قرآن كرارا مورد تاءكيد قرار گرفته از جمله در آيه 110 سوره بقره مى خوانيم : و اقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله ان الله بما تعملون بصير: ((نماز را بر پا داريد، و زكات را ادا كنيد، و هر كار خيرى را براى خود از پيش مى فرستيد آن را نزد خدا خواهيد يافت خدا نسبت به اعمال شما بينا است )). اگر قرآن بر كوهها نازل مى شد از هم مى شكافتند!

در تعقيب آيات گذشته كه از طرق مختلف براى نفوذ در قلوب انسانها استفاده مى كرد، و مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده ترين صورتش بيان نمود در اين آيات كه آخرين آيات سوره حشر و ناظر به همه آيات قرآن مجيد است پرده از روى اين حقيقت بر مى دارد كه نفوذ قرآن به قدرى عميق است كه اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را تكان مى داد، اما عجب از اين انسان سنگدل كه گاه مى

شنود و تكان نمى خورد!

نخست مى فرمايد: ((اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مشاهده مى كردى كه در برابر آن خشوع مى كند، و از خوف خدا مى شكافد)) (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله ).

((و اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم تا در آن بينديشند)) (و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون ).

بسيارى از مفسران اين آيه را به صورت تشبيه تفسير كرده اند و گفته اند هدف اين است كه اين كوهها با همه صلابت و استحكامى كه دارند اگر عقل و احساس مى داشتند و اين آيات بجاى قلب انسانها بر آنها نازل مى شد چنان به لرزه در مى آمدند كه از هم مى شكافتند، اما گروهى از انسانهاى قساوتمند و سنگدل مى شنوند و كمتر تغييرى در آنها رخ نمى دهد (جمله و تلك الامثال نضربها للناس را گواه بر اين تفسير گرفته اند).

بعضى ديگر آن را بر ظاهرش حمل كرده اند و گفته اند: تمام موجودات اين جهان ، از جمله كوهها، براى خود نوعى درك و شعور دارند و اگر اين آيات بر آنها نازل مى شد به راستى از هم متلاشى مى شدند، گواه اين معنى را آيه 74 سوره بقره مى دادند كه در توصيف گروهى از يهود مى گويد: ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله :

((سپس دلهاى شما بعد از اين ماجرا سخت شد، همچون

سنگ ! و يا سختتر! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آنها نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند و پاره اى از خوف خدا به زير مى افتد))!

تعبير به ((مثل )) ممكن است به معنى ((توصيف )) باشد، چنانكه اين كلمه در قرآن مجيد كرارا به اين معنى آمده است ، بنابراين تعبير مزبور منافاتى با اين تفسير ندارد.

قابل توجه اينكه نخست مى گويد: كوهها خاشع و خاضع در مقابل قرآن مى گشتند، و سپس مى افزايد: از هم شكافته مى شدند، اشاره به اينكه قرآن تدريجا در آنها نفوذ مى كرد، و هر زمان آثار تازه اى از تاثير قرآن در آنها

نمايان مى گشت ، تا آنجا كه تاب و توان را از دست مى دادند، و همچون عاشق بيقرارى واله و شيدا مى شدند و سپس از هم مى شكافتند.

در آيات بعد ذكر قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا كه توجه به هر يك در تربيت نفوس و تهذيب قلوب تاثير عميق دارد مى پردازد، و ضمن سه آيه 15 صفت و به تعبير ديگر 18 صفت از اوصاف عظيم او را ضمن سه آيه بر مى شمرد و هر آيه با بيان توحيد الهى و نام مقدس الله شروع مى شود و انسان را به عالم نورانى اسماء و صفات حق رهنمون مى گردد.

مى فرمايد: ((او خدائى است كه معبودى جز او نيست ، از غيب و شهود آگاه است و او رحمان و رحيم است )) (هو الله الذى لا اله

الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم ).

در اينجا قبل از هر چيز روى مساءله توحيد كه خمير مايه همه اوصاف جمال و جلال و ريشه اصلى معرفت الهى است تكيه مى كند، و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غيب و شهود.

((شهادت )) و ((شهود)) - چنانكه راغب در مفردات مى گويد - حضور تواءم با مشاهده است ، خواه با چشم ظاهر باشد يا با چشم دل . بنابراين هر جا قلمرو احاطه حسى و علمى انسان است عالم شهود است ، و آنچه از اين قلمرو بيرون است عالم غيب محسوب مى گردد، ولى همه اينها در برابر علم خدا يكسان است چرا كه وجود بى پايان او همه جا حاضر و ناظر است ، و بنابراين جائى از قلمرو علم و حضور او بيرون نيست .

و لذا در آيه 59 سوره انعام مى خوانيم : و عنده مفاتيح الغيب لايعلمها الاهو: ((كليدهاى غيب تنها نزد او است و جز او كسى آنرا نمى داند.))

توجه به اين نام الهى سبب مى شود كه انسان او را همه جا حاضر و ناظر بداند و تقواى الهى پيشه كند.

سپس روى رحمت عامه او كه همه خلايق را شامل مى شود (رحمن ) و رحمت خاصه اش كه ويژه مؤ منان است (رحيم ) تكيه شده ، تا به انسان اميد بخشد.

و او را در راه طولانى تكامل و سير الى الله كه در پيش دارد يارى دهد كه قطع اين مرحله بى همراهى لطف او نمى شود و ظلمات است و خطر گمراهى دارد.

و به اين ترتيب علاوه

بر صفت توحيد، سه وصف از اوصاف عظيمش در اين آيه بيان شده كه هر كدام به نوعى الهام بخش است .

در آيه بعد علاوه بر تاءكيد روى مساءله توحيد هشت وصف ديگر ذكر كرده ، مى فرمايد: ((او خدائى است كه معبودى جز او نيست )) (هو الله الذى لا اله الا هو).

((حاكم و مالك اصلى او است )) (الملك ).

((از هر عيب و نقص پاك و مبرا است )) (القدوس ).

((هيچگونه ظلم و ستم بر كسى روا نمى دارد، و همه از ناحيه او در سلامتند)) (السلام ).

اصولا دعوت او به سوى سلامت است ((و الله يدعو الى دار السلام )) (يونس 25) و هدايت او نيز متوجه به سلامت مى باشد: ((يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام )) (مائده 16) و قرارگاهى را كه براى مؤ منان فراهم ساخته نيز خانه سلامت است : ((لهم دار السلام عند ربهم )) درود و تحيت بهشتيان نيز چيزى جز سلام نيست : ((الا قليلا سلاما سلاما)) (واقعه 26).

سپس مى افزايد: ((او دوستانش را امنيت مى بخشد، و ايمان مرحمت مى كند)) ((المؤ من )).

((او حافظ و نگاهدارنده و مراقب همه چيز است )) (المهيمن ).

((او قدرتمندى است كه هرگز مغلوب نمى شود)) (العزيز).

((او با اراده نافذ خود به اصلاح هر امر مى پردازد)) (الجبار).

اين واژه كه از ماده ((جبر)) گرفته شده ، گاه به معنى قهر و غلبه و نفوذ

اراده مى آيد، و گاه به معنى جبران و اصلاح ، و راغب در مفردات هر دو معنى را به هم آميخته ، مى گويد: اصل جبر اصلاح كردن چيزى است با

غلبه و قدرت اين واژه هنگامى كه در مورد خداوند به كار رود بيانگر يكى از صفات بزرگ او است كه با نفوذ اراده و كمال قدرت به اصلاح هر فسادى مى پردازد، و هرگاه در مورد غير او به كار رود معنى مذمت را دارد، و به گفته راغب به كسى گفته مى شود كه مى خواهد نقصان و كمبود خود را با ادعاى مقاماتى كه شايسته آن نيست جبران كند، اين واژه در قرآن مجيد در ده مورد به كار رفته كه نه مورد آن درباره افراد ظالم و گردنكش و مفسد است ، و تنها يك مورد آن درباره خداوند قادر متعال (آيه مورد بحث ) مى باشد.

سپس مى افزايد: ((او شايسته بزرگى است و چيزى برتر و بالاتر از او نيست )) (المتكبر).

((متكبر)) از ماده ((تكبر)) به دو معنى آمده است : يكى ممدوح كه در مورد خداوند به كار مى رود، و آن دارا بودن بزرگى و كارهاى نيك و صفات پسنديده فراوان است ، و ديگرى نكوهيده و مذموم كه در مورد غير خدا به كار مى رود و آن اين است كه افراد كوچك و كم مقدار ادعاى بزرگى كنند، و صفاتى را كه ندارند به خود نسبت دهند، و از آنجا كه عظمت و بزرگى تنها شايسته مقام خدا است اين واژه به معنى ممدوحش تنها درباره او به كار مى رود و هرگاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است .

و در پايان آيه ، بار ديگر روى مساءله توحيد كه سخن با آن آغاز شده بود تكيه كرده ، مى فرمايد:((خداوند

منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند)) (سبحان الله عما يشركون ).

با توضيحى كه داده شد روشن مى شود كه هيچ موجودى نمى تواند در صفاتى

كه در اينجا آمده است شريك و شبيه و نظير او باشد.

و در آخرين آيه مورد بحث در تكميل اين صفات به شش وصف ديگر اشاره كرده چنين مى فرمايد: ((او خداوندى است آفريننده )) (هو الله الخالق ).

((خداوندى كه مخلوقات را بى كم و كاست ، و بدون شبيهى از قبل ، ايجاد كرد)) (البارى ).

((آفريدگارى كه به هر موجودى صورت خاصى بخشيد)) (المصور).

و سپس از آنجا كه اوصاف خداوند منحصر به اين اوصاف نيست ، بلكه اوصافش همچون ذاتش بى پايان است ، مى افزايد: ((براى او نامه اى نيك است )) (له الاسماء الحسنى ).

و به همين دليل از هر گونه عيب و نقص ، منزه و مبرى است ، ((و تمام موجوداتى كه در آسمان و زمين هستند براى او تسبيح مى گويند)) و او را از هر عيب و نقصى پاك مى شمرند (يسبح له ما فى السماوات و الارض ).

و سرانجام براى تاءكيد بيشتر، روى موضوع نظام آفرينش به دو وصف ديگر از اوصافش كه يكى از آنها قبلا آمد، اشاره كرده ، مى فرمايد: ((او عزيز و حكيم است )) (و هو العزيز الحكيم ).

اولى نشانه كمال قدرت او بر همه چيز، و غلبه بر هر مانع است ، و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرينش و تنظيم برنامه دقيق در امر خلقت و تدبير

است .

و به اين ترتيب در مجموع اين آيات سه گانه علاوه بر

مساءله توحيد كه دو بار تكرار شده هفده وصف از اوصاف خدا آمده است به اين ترتيب :

1 - عالم الغيب و الشهاده .

2 - رحمان .

3 - رحيم .

4 - ملك .

5 - قدوس .

6 - سلام .

7 - مؤ من .

8 - مهيمن .

9 - عزيز.

10 - جبار.

11 - متكبر.

12 - خالق .

13 - بارى ء.

14 - مصور.

15 - حكيم .

16 - داراى اسماء الحسنى .

17 - كسى كه همه موجودات عالم تسبيح او مى گويند.

كه با وصف توحيد او، مجموعا هيجده صفت مى شود (توجه داشته باشيد، توحيد دو بار و عزيز نيز دو مرتبه ذكر شده است ).

در ميان مجموع اين صفات ، يكنوع نظم بندى خاصى در سه آيه ديده مى شود: در آيه نخست از عمومى ترين اوصاف ذات (علم ) و عمومى ترين اوصاف

فعل (رحمت ) كه ريشه همه افعال خداوندى است بحث مى كند.

در آيه دوم ، سخن از حاكميت او و شئون اين حاكميت است ، و صفاتى همچون ((قدوس )) و ((سلام )) و ((مؤ من )) و ((جبار)) و ((متكبر))، با توجه به معانى آنها كه در بالا ذكر كرديم همه از ويژگيهاى اين حاكميت مطلقه الهى است .

و در آخرين آيه از مساءله خلقت و آنچه مربوط به آن است ، مانند نظم بندى و صورت بندى و قدرت و حكمت بحث مى كند.

و به اين ترتيب ، اين آيات دست پويندگان راه معرفت الله را گرفته منزل به منزل پيش مى برد، از ذات پاك او شروع مى كند، و بعد به عالم خلقت مى آورد، و باز در اين سير الى

الله از مخلوق نيز به سوى خالق مى برد، قلب را مطهر اسماء و صفات الهى و مركز انواع ربانى مى كند و در لابلاى اين معارف و انوار، او را مى سازد و تربيت مى نمايد شكوفه هاى تقوا را بر شاخسار وجودش ظاهر ساخته و لايق قرب جوارش مى كند، تا با تمام ذرات جهان همصدا شود، و تسبيحگويان نغمه سبوح و قدوسى سر دهد.

لذا جاى تعجب نيست كه در روايات اسلامى اهميت فوق العاده اى به اين آيات داده شده كه در نكات به خواست خدا به آن اشاره مى شود.

1 - نفوذ فوق العاده قرآن

تاثير قرآن ، در قلوب و افكار، واقعيتى است انكار ناپذير، و در طول تاريخ اسلام شواهد زيادى بر اين معنى ديده مى شود، و عملا ثابت شده كه سخت ترين دلها با شنيدن آياتى چند، آنچنان نرم مى شد كه يكباره خود را به اسلام مى سپرد، تنها افراد لجوج و معاند از اين معنى مستثنى بودند، آنهائى كه هيچ جائى براى هدايت در وجودشان نبود.

لذا در آيات فوق خوانديم كه مى فرمايد: اگر اين قرآن بر كوهها نازل مى شد خاضع و از هم شكافته مى گرديد، و اينها همه نشانه جاذبه اين كلام الهى است كه ما نيز به هنگام تلاوت آن با حضور قلب اين معنى را احساس مى كنيم .

2 - عظمت آيات آخر سوره حشر

آيات آخر اين سوره كه مشتمل بر بخش مهمى از اسماء و صفات الهى است آياتى است فوق العاده با عظمت و الهام بخش ، و درس بزرگ تربيت است براى انسانها چرا كه به آنها مى

گويد: اگر قرب خدا مى طلبيد و خواهان عظمت و كمال هستيد شعله اى از اين صفات را در وجود خود زنده كنيد.

در بعضى از روايات آمده است كه اسم اعظم خدا، در آيات آخر سوره حشر است .

و در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : من قرء آخر الحشر غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر: ((هر كس آخر سوره حشر را بخواند، گناهان گذشته و آينده او بخشوده مى شود))!.

و باز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : من قرء لو انزلنا هذا القرآن - الى آخرها - فمات من ليلته مات شهيدا! ((هر كس آيات لو انزلنا هذا القرآن را تا آخر بخواند و در همان شب بميرد، شهيد مرده است ))!.

يكى از اصحاب مى گويد: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درباره اسم اعظم خدا سؤ ال كردم ، فرمود: عليك باخر الحشر و اكثر قرائتها: ((بر تو باد كه آخر سوره حشر را بخوانى و زياد بخوان ))! ((بار ديگر همين سؤ ال را تكرار كردم ، حضرت همان پاسخ را تكرار فرمود)).

حتى در حديثى آمده است : ((انها شفاء من كل داء الاالسام ، و السام الموت : ((اين آيات شفاء هر دردى است مگر مرگ ))!.

خلاصه اينكه :((روايات در اين زمينه در كتاب شيعه و اهل سنت ، فراوان است كه همگى برعظمت اين آيات ، و لزوم تفكر و انديشه در محتواى آن ، دلالت دارد)).

قابل توجه اينكه : اين سوره همانگونه كه با تسبيح خداوند و نام ((عزيز و حكيم ))،

آغاز مى شود، با نام ((عزيز و حكيم )) نيز پايان مى گيرد، چرا كه هدف نهائى سوره شناخت خدا و تسبيح او و آشنائى با اسماء و صفات مقدس او است .

درباره ((اسماء حسنى )) كه در آيات فوق اشاره شده بحث مشروحى ذيل آيه 18 سوره اعراف گذشت .

خداوندا! به عظمت اسماء و صفات سوگند، كه قلوب ما را در برابر قرآن مجيد خاضع و خاشع بگردان .

پروردگارا! دام شيطان ، سخت است ، و اگر لطف تو يار نشود نجات از آن مشكل ، ما را در پناه لطف از وسوسه هاى شياطين ، محفوظ دار.

بار الها! روح ايثار و تقوى و بركنارى از هر گونه بخل و كينه و حسد به ما مرحمت كن ، و ما را از خودخواهى و خودپسندى بر كنار فرما.

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره اين سوره، پنجاه و نهمين سوره قرآن شريف است.

به جاست كه پيش از پرداختن به ترجمه و تفسير آيه هاى آن، به نكاتى از شناسنامه اش براى آشنايى با آن بنگريم و با حال و هوا و فضاى آن آشنا گرديم:

1 - نام بلند آن نام اين سوره، از دومين آيه آن برگرفته شده است، و واژه «حشر» يا حركت دادن، برانگيختن و بيرون آوردن جمعيت از پناهگاه و قرارگاه آنان خوانده شده است؛ چرا كه در اين آيه مى فرمايد: خدا آن قدرتى است كه كفرگرايان و حق ستيزان از يهود و نصارا را براى نخستين بار از دژها و پناهگاه هايشان حركت داد و بيرون آورد.

هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ

الْحَشْرِ

2 - فرودگان آن اين سوره به باور بيشتر مفسران و محدثان در سال چهارم از هجرت، در مدينه بر قلب پاك پيامبر مهر و عدل فرود آمده است و فرود تدريجى آيات آن بسان مشعلى سر راه پيامبر و مردم توحيدگرا و حق طلب و كمال جو را روشن ساخته و آنان را در استقرار نظم و سيستم عادلانه و درست رفتارى، كه در آن حقوق و كرامت بشر از تجاوز ظالمان و خودكامگان و تاريك انديشان مصون باشد، يارى داده است.

3 - شماره آيه ها و واژه هاى آن از ديدگاه مفسران اين سوره مباركه داراى بيست و چهار آيه است.

و نيز از 425 واژه و 1913 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت آن از پيامبر گرامى آورده اند كه در فضيلت اين سوره و پاداش تلاوت آن فرمود:

من قرأ سورة الحشر لم يبق جنة و لا نار و لا عرش و لا كرسى و لا الحجب و لا السموات السبع و لا الارضون السبع و الهوام و الرياح و الطير و الشجر و الدواب و الشمس و القمر و الملائكة الاّ صلوا عليه، و استغفروا له، و ان مات من يومه او ليلته مات شهيداً.(268)

هر كس سوره حشر را آن گونه كه بايد، براى آگاهى و خودسازى بخواند، تمام بهشت و دوزخ، عرش و كرسى، حجاب ها و آسمان ها، زمين هاى هفت گانه، حشرات، بادها، پرندگان، جنبندگان، گياهان، درختان، خورشيد، ماه، فرشتگان و كروبيان بر او درود مى فرستند و براى او آمرزش مى طلبند، و اگر در آن روز يا آن شبى كه اين سوره مباركه را تلاوت كرده

است، جهان را بدرود گويد، شهيد از دنيا رفته است.

2 - و نيز از امام صادق آورده اند كه فرمود:

من قرأ اذا امسى «الرحمن» و «الحشر» و كل الله بداره ملكاً شاهراً سيفه حتى يصبح.(269)

كسى كه سوره «رحمان» و «حشر» را به هنگامه غروب خورشيد تلاوت كند، خدا فرشته اى را با شمشير برهنه و آماده، مسئول حفاظت خانه وى مى سازد.

1 - آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، خدا را به پاكى ستايش كرده اند؛ و او همان پيروزمند و فرزانه است.

2 - او همان كسى است كه كسانى از اهل كتاب را كه كفر ورزيدند [و راه ستم و تجاوز در پيش گرفتند]، در نخستين كوچ، از [سرزمين و] خانه هايشان بيرون راند. شما گمان نمى برديد كه آنان بيرون روند و [خودشان نيز مى پنداشتند كه دژهايشان نگهدارنده آنان در برابر [فرمان خداست؛ امّا [فرمان خدا از جايى كه آنان نمى پنداشتند به سراغ آنان آمد و [چنان در دل هاى آنان هراس افكند كه آنان خانه هاى خود را با دست خويشتن و با دست ايمان آوردگان ويران مى كردند! پس هان اى صاحبان بينش [و خرد] پند بگيريد!

3 - و اگر نه اين بود كه خدا آوارگى را [به كيفر بدانديشى و تجاوزكاريشان بر آنان نوشته بود، بى گمان در دنيا عذابشان مى كرد و در سراى آخرت عذاب آتش براى آنان خواهد بود.

4 - اين [كيفر] براى آن است كه آنان با خدا و پيام آورش به دشمنى برخاستند؛ و هر كس به دشمنى با خدا برخيزد [بايد بداند كه ]بى ترديد خدا سخت كيفر است.

5 - شما هر درخت

خرماى ارزشمندى را كه بريديد، يا آن را بر روى ريشه هاى آن ايستاده [و بر سر پا] وانهاديد، [همه و همه به فرمان خدا و براى اين بود كه [گردنكشان و] نافرمانان را خوار گرداند [و در برابر حق و عدالت خاضع سازد].

نگرشى بر واژه ها

حشر: اين واژه به مفهوم گرد آمدن و گرد آوردن مردم از هر سو براى حركت به سوى هدفى مشخص آمده است. واژه «حاشر» نيز به مفهوم كارگزار ماليات و مأمورى است كه مردم را به سوى اداره پرداخت ماليات گردآورى مى كند.

جلاء: به مفهوم انتقال از خانه و شهر و وطن خويش به جاى ديگر آمده است، كه اين وطن گريزى و جابه جايى ممكن است از ترس خطر «وبا» يا ديگر آفت ها و بيمارى ها و يا از ترس ظلم و تجاوز و يا ترس از كيفر عملكرد نادرست انجام مى گيرد.

اين واژه هنگامى كه به باب افعال مى رود به مفهوم بيرون راندن از شهر و ديار و كوچ دادن آنان آمده است؛ نظير «و اجليتهم اجلاءً» آنان را آن گونه كه بايد كوچ دادم و بيرون راندم.

لينة: به مفهوم خرمابن و درخت خرما آمده است.

اين واژه دراصل از «لون» آمده و «و» به دليل كسره ماقبل خود به «يا» تبديل گرديده و جمع آن «ليان» آمده است.

پاره اى از واژه شناسان واژه «لينه» را به نوعى از درخت خرما يا بخشى از آن معنا كرده اند. پاره اى آن را از «ليّن» به مفهوم نرمى گرفته اند، چرا كه ميوه آن نرم و لطيف است و به خاطر نرمى و لطافت ميوه اش به اين نام خوانده شده است.

شأن

نزول و داستان فرود

مفسران و محدثان و مورخان در مورد شأن نزول و داستان فرود اين آيات ديدگاه هاى متفاوتى ارائه كرده اند:

1 - برخى از جمله «قتاده» و «مجاهد» از مفسران پيشين آورده اند كه: آيات انسان پرور و درس آموز سوره «حشر» در مورد بيرون راندن گروه «بنى نضير» از فرقه هاى تجاوزكار يهود از مدينه و اطراف آنان فرود آمد. هنگامى كه پيامبر گرامى وارد مدينه شد و با استقبال مردم آن شهر و منطقه روبه رو شد، گروه هايى از يهود، همچون: «بنى قريظه» و «بنى قين قاع» و «بنى نضير» در آنجا زندگى مى كردند. پيامبر گرامى با تشكيل جامعه نوبنياد اسلامى، با آن گروه ها از جمله گروه «بنى نضير» پيمان زندگى مسالمت آميز امضا كرد و آنان تعهد سپردند كه نه بر ضد اسلام و مسلمانان وارد جنگ شوند و نه دشمنان تجاوزكار اسلام را يارى رسانند.(270)

پس از چندى پيكار «بدر» پيش آمد و پيامبر به همراه مردم باايمان به ناگزير از دفاع شدند. و با اين كه سپاه تجاوزكار دشمن چندين برابر مسلمانان بود، شكست خورد و اسلام پيروز گرديد و يهود «بنى نضير» با ديدن پيروزى خيره كننده پيامبر گفتند: به خداى سوگند كه محمد (ص) همان پيامبرى است كه ما صفات و ويژگى هاى او را در تورات يافته ايم و او كسى است كه هر پرچمى بر ضد او و هدف هاى بلند او برافراشته شود، سرنگون خواهد شد؛ به همين جهت تا پيش آمدن پيكار «اُحُد» به پيمان خويش وفادار مانده و اقدامى بر ضد پيامبر و مسلمانان انجام ندادند.

امّا پس از شكست موقت مسلمانان در «اُحُد» و كشته شدن ده ها تن از مردم

باايمان و فرار گروهى از ميدان پيكار، اين گروه از يهود پيمان خويش را با پيامبر شكستند و يك گروه چهل نفرى از آنان به مكه رفتند و پس از گفت گو با سران قريش، با آنان پيمان بستند كه دست در دست هم، بر ضد پيامبر و راه و رسم عادلانه و انسانى او وارد جنگ شوند.

پس از مذاكره و توافق «كعب بن اشرف» به همراه چهل نفر از سران يهود «بنى نضير» از يك سو، و ابوسفيان با چهل تن از سران شرك و استبداد وارد مسجدالحرام شدند و ميان پرده و پوشش خانه خدا پيمان نامه تجاوزكارانه خويش را امضا كردند.

هيئت اعزامى يهود به مدينه بازگشت و در همان روزها فرشته وحى فرود آمد و جريان خيانت يهود و پيمان شكنى آنان و پيمان تجاوزكارانه با قريش بر ضد پيامبر را به آگاهى پيامبر رساند و آن حضرت دستور كيفر خيانت «كعب» را داد و او به وسيله برادر رضاعى خويش به كيفر خيانت خود رسيد.

2 - «محمد بن اسحاق» در اين مورد آورده است كه: روزى پيامبر گرامى به همراه چند تن از بزرگانِ ياران خويش به سوى دژهاى «بنى نضير» رفتند تا از آنان - كه در حقيقت هم پيمان پيامبر بودند - در مورد پرداخت خونبهاى دو تن از قبيله «بنى عامر» كه به دست «عمربن اميه»، يكى از مردم مسلمان كشته شده بودند، كمك بگيرند.

پس از رسيدن پيامبر به پاى ديوار قلعه هاى آنان، برخى از بزرگان يهود بيرون آمدند. پيامبر جريان را با آنان در ميان نهاد و آنان ضمن پذيرش پيشنهاد پيامبر، رفتند تا در اين مورد تصميم

بگيرند و پيامبر و يارانش پاى ديوار قلعه هاى آنان در انتظار پاسخ نشته بودند كه پيك آسمانى سر رسيد و پيامبر را از نقشه شوم آنان آگاه ساخت.

آرى، آنان به بهانه كمك به پيامبر به درون قلعه رفتند، امّا در آنجا تصميم گرفتند تا با افكندن دو تخته سنگ بزرگ از بالاى بام بر سر پيامبر و يارانش، آنان را ناجوانمردانه ترور كنند! و بدين سان روشن شد كه آنان پيمان خود را شكسته و بر ضد پيامبر وارد فاز خشونت و ترور و خيانت و ستم شده اند.

پيامبر بى آنكه در اين مورد با ياران و ياآن گروه تجاوزكار و ستم پيشه چيزى بگويد، به سوى مدينه حركت كرد و پس از بيان نقشه شوم يهود «بنى نضير» و لزوم برخورد عادلانه با آنان، به «محمد بن مسلم» دستور داد تا «كعب بن اشرف» را به جرم پيمان شكنى و خيانت و فرورفتن در نقشه ترور و خشونت به كيفر برساند.

او به همراه شمارى از ياران به سوى دژ «كعب» شتافتند و او را با ظرافتى خاص از درون قلعه بيرون آوردند و به كيفرش رساندند.

پس از كشته شدن «كعب»، پيامبر دستور حركت به سوى دژهاى «بنى نضير» را صادر كرد و سپاه اسلام بى درنگ خود را به آنجا رساند.

با رسيدن مسلمانان، يهود «بنى نضير» در دژهاى خويش سنگر گرفته و براى رويارويى آماده شدند؛ از اين رو پيامبر براى در هم شكستن مقاومت تجاوزكارانه آنان دستور بريدن درختان خرما را داد.

با بريده شدن شمارى از درختان خرما، فرياد آنان به آسمان برخاست كه: هان اى محمد! تو هماره ما را از ويرانگرى و

تبهكارى باز مى داشتى و همه را به درست انديشى و سازندگى و اصلاحگرى و برازندگى سفارش مى كردى، اينك تو را چه شده است كه بر بريدن و سوزاندن درختان رضايت مى دهى؟(271)

درست در اين هنگام بود كه اين آيه شريفه بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد كه: ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ(272)

شما هر درخت خرماى ارزشمندى را كه بريديد، يا آن را بر روى ريشه هاى آن ايستاده و بر سر پا وانهاديد، همه و همه به فرمان خدا و براى اين بود كه گردنكشان و نافرمانان را خوار گرداند و در برابر حق و عدالت خاضع سازد.(273)

«حسان بن ثابت»، شاعر عصر رسالت در اين مورد از جمله چنين مى سرايد:

و هان على سراة بنى لوّى حريق بالبويرة مستطير

و بر سربازان و مبارزان و فرزندان «لوى بن غالب» سوزانيدن درختان بلند خرما در گودال هاى آتش آسان است.

واژه «بويره»، تصغير «بوره» به مفهوم گودال آتش آمده است.

3 - «ابن عباس» در اين مورد آورده است كه: پس از كشف نقشه ظالمانه و ناجوانمردانه ترور پيامبر و يارانش به وسيله يهود «بنى نضير»، پيامبر دستور محاصره دژهاى آنان را صادر فرمود و آنان پس از سنگربندى و مقاومت و پافشارى به پيمان شكنى و بيداد، ناگزير به تسليم شدند و مقرر گرديد كه با شرايطى از سوى پيامبر كار به مصالحه بينجامد.

پيامبر به دليل خيانت آنان از آنها خواست تا منطقه را ترك كنند، امّا با بزرگوارى و كرامت از كشتن آنان گذشت.

آنان به سوى شام حركت كردند و پيامبر اجازه داد تا وسايل

سفر و مركب نيز به همراه خويش بردارند و در امنيت بروند. آنان كوچ كردند و جز يكى دو خانواده از آنان - كه به يهود «خيبر» پيوستند - بقيه به سوى شام رفتند. و آن گاه بود كه اين آيات فرود آمد. «ابن عباس» اين سوره را سوره «بنى نضير» ناميده است.

«محمد بن مسلم» در اين مورد آورده است كه: پس از خيانت و تسليم «بنى نضير» به داورى پيامبر، آن حضرت به من دستور فرمود تا ظرف سه شبانه روز آنان را به سلامت و امنيت به سوى شام كوچ دهم، وبدين وسيله تنها آنان را تبعيد نمود و با كرامت از كشتن آنان گذشت.

و به روايت «محمد بن اسحاق» تبعيد آنان به كيفر پيمان شكنى و خيانت و كشيدن نقشه ترور پيامبر و وارد شدن به آن، پس از بازگشت پيامبر و مسلمانان از پيكار «احد» اتفاق افتاد.

پيمان شكنى و خيانت «يهود بنى قريظه» و محاصره و سقوط دژهاى آنان در برابر اسلام و مسلمان پس از پايان پيكار «خندق» روى داد، كه ميان اين دو رويداد دو سال فاصله بود.

و «زهرى» بر آن است كه تبعيد «بنى نضير» شش ماه پس از پيكار «بدر» و مدتى پيش از جنگ «احد» اتفاق افتاد.

تفسير

پيمان شكنى و خيانت گروهى از يهود در مدينه سوره مباركه «حشر» با نام بلند و باعظمت خدا آغاز مى گردد، و آن گاه در نخستين آيه از آيات انسان پرور و درس آموز آن مى فرمايد:

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است خداى يكتا

و بى همتا را به پاكى و حكمت مى ستايند و او همان پيروزمند و فرزانه است.

آن گاه مى افزايد:

هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ

ذات بى همتاى خدا همان قدرت وصف ناپذيرى است كه ناسپاسان و كفرگرايان اهل كتاب را در نخستين رويارويى ناجوانمردانه و خيانت بارشان با مردم مسلمان از خانه و سرزمين شان به كيفر خيانت و بيدادشان دستور كوچ داد و تبعيدشان كرد.

آرى، اين خدا بود كه مردم مسالمت جو و عدالت خواه و ستم ستيز را به رهبرى پيامبر گرامى بر يهود «بنى نضير» به جرم عهدشكنى و شروع تجاوز و ترور مسلط ساخت، و به پيامبر دستور داد تا آنان را از دژها و سنگرها و قلعه هايشان به زير كشد و آنان را از آنجا بيرون براند.

در مورد «لِأَوَّلِ الْحَشْرِ» و تفسير آن ديدگاه متفاوت است:

1 - به باور گروهى از مفسران پيشين، نظير «ابن عباس»، «زهرى» و «جبايى» منظور تبعيد «بنى نضير» از مدينه به سوى شام، به كيفر خيانت و عهدشكنى و شروع به تجاوز و ترور است. اين كوچ و يا «حشر» نخست مى باشد؛ و «حشر» دوم اين است كه مردم در آستانه رستاخيز از سرزمين شام محشور مى گردند و از آنجا سر بر مى آورند.

2 - به باور پاره اى ديگر اين تبعيد گروهى تجاوزكاران از سرزمين مدينه، «حشر» يا كوچ نخست است كه پيامبر به آنان فرمود: بايد از اينجا بيرون روند.

آنان گفتند: اى پيامبر خدا، به كجا برويم؟

آن حضرت فرمود: به سوى سرزمين «محشر» كه منظور «شام» بود. امّا پاره اى از مفسّران با رو به رو شدن با واژه «حشر»

به اشتباه افتاده و آن را به انگيزش و رستاخيز و زنده شدن در آستانه قيامت ربط داده اند؛ در حالى كه اين واژه به مفهوم «حشر» در روز رستاخيز نيست، بلكه به مفهوم هر گونه كوچ و گرد آمدن گروهى و بيرون رفتن دسته جمعى از قرارگاه و اقامتگاه و يا ورود به ميدان جنگ به كار رفته است.

براى نمونه قرآن در يك مورد مى فرمايد:

و حشر لسليمان...(274)

و لشكريان سليمان از جنيان و آدميان و پرندگان و چرندگان در برابر او گرد آمدند.

و نيز در آيه ديگرى مى فرمايد:

... و ان يحشر الناس ضحى(275)

و اين كه همه مردم به هنگام بالا آمدن آفتاب و فرارسيدن روز روشن گرد آيند.

با اين بيان دو ديدگاه مفسران پيشين با محتواى آيات ناسازگار است و هيچ تناسبى با آيه ندارد.

3 - از ديدگاه «بلخى» منظور اين است كه: اين گروه، نخستين گروه از پيروان كتاب هاى آسمانى بودند كه به حرم پيمان شكنى و روى آوردن به تخريب و خشونت و ترور از مدينه تبعيد شدند و به نخستين تبعيدگاه رفتند و از پى آن پس از مدتى گروهى ديگر از يهود با همان خيانت و عهدشكنى رانده شدند تا در «جزيرة العرب» دين همگان اسلام باشد و خداى همگان خداى يكتا و زندگى در پرتو مسالمت و همزيستى و صلح تضمين گردد.

با اين بيان، منظور از «حشر اول» تبعيد «بنى نضير» بود و منظور از «حشر» دوّم، تبعيد «بنى قريظه » يا گروهى ديگر از يهود؛ و آيه هيچ ربطى به انگيزش روز رستاخيز ندارد.

4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر همچون

«يمان» منظور از «حشر اوّل» اين است كه: خدا در نخستين برخورد پيامبر با يهود «بنى نضير» به خاطر عهدشكنى و خيانت آنان، حق طلبان همراه پيامبر را پيروزى بخشيد و اين نخستين برخود و نخستين پيروزى بود.

به هر حال در ادامه آيه، قرآن مى افزايد:

ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا

شما مردم مسلمان هرگز نمى پنداشتيد كه آنان به اين آسانى درمانده شوند و با احساس ذلّت و خفتِ خيانت و گناه خويش، از اين دژها و اين سرزمين بيرون روند، و هرگز فكر آن را هم نكرده بوديد كه مردم باايمان بتوانند در برابر قدرت و امكانات گسترده نظامى و استحكامات جنگى آنان به پا خيزند و آنان را از دژهايشان برانند.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ و خود آن گروه فتنه گر نيز چنين مى پنداشتند كه دژها و قلعه ها و سنگرهاى آنان تسخيرناپذير است و آنان را از عذاب خدا به وسيله پيامبر و مردم باايمان پناه مى دهد و مصون مى دارد.

فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا

امّا خداى توانا از جايى كه آنان فكرش را هم نمى كردند، عذاب خود را بر آنان فرود آورد و به سراغشان آمد.

آرى، آنان به خيال خام خويش مى پنداشتند كه دژها و استحكامات جنگى و سنگرهاى استوارشان آنان را پناه داده و از كيفر و عذاب خدا و يورش مردم مسلمان مصون خواهد داشت و آنان نخواهند توانست برج و باروى تجاوز و خشونت و فتنه را فتح كنند، امّا از خواست خدا و قدرت او بى خبر بودند و فراموش ساخته بودند كه خدا در كمين ظالمان و بيدادگران است.

يادآورى مى گردد كه در آيه شريفه خداى

فرزانه رويارويى و حق ستيزى آنان با پيامبر را بسان رويارويى با ذات بى همتاى خود قرار داده است، چرا كه پيامبر با آن سبك و سيره آسمانى و آن خلق و خوى والاى انسانى جز بر اساس حق و عدالت و مهر و مدارا رفتار نمى كرد.

وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ و در دل آنان به خاطر كشته شدن سركرده آنان «كعب» ترس و هراس را افكند.

يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ آنان به گونه اى به هراس افتاده بودند كه دژها و خانه هاى خود را به دست خويش و مردم باايمان ويران مى ساختند.

آنان منزل هاى خويش را ويران مى كردند تا راه فرارى بيابند و خانه هايشان سالم و آباد به دست مسلمانان نيفتد، و مردم باايمان از بيرون، دژها و خانه ها را خراب مى كردند تا به درون نفوذ كنند و دشمن را دستگير سازند.

«زجاج» مى گويد: منظور از خرابى و ويرانى خانه هاى آنان به دست مردم باايمان اين است كه آنان با رفتار تجاوزكارانه و ظالمانه خويش همه چيز را در معرض ويرانى قرار دادند.

و از ديدگاه برخى ديگر آنان به خاطر عهدشكنى و شروع به تجاوز و ترور، مردم باايمان را براى دفاع آماده ساخته و با آتش جنگى كه خود كبريت آن را زدند، خانه هاى خود را به دست مردم باايمان ويران ساختند.

و در آخرين فراز آيه شريفه مى فرمايد:

فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ.

پس اى صاحبان بينش و خرد پند بگيريد و عبرت آموزيد و بينديشيد كه چگونه آنان زندگى آرام و آزاد و پرنعمت خويش را با شكستن پيمان عدم تعرض و شروع به خيانت و ترور به

خطر افكندند و عذاب بر آنان فرود آمد.

مفهوم عبرت آموزى و عبرت گرفتن آن است كه انسان خردمندانه و ژرف نگرانه بر كارها بينديشد و در پرتو شناخت امور و ريشه و سبب آن ها بتواند علل رويدادها و راز و رمز پيشرفت ها و سقوطها را كشف كند.

و عبرت گرفتن از اين رويداد در آيه مورد بحث شايد منظور اين باشد كه هان اى خردمندان! آن گونه كه بايد بينديشيد تا از اين راه بر صداقت دعوت و نويد و هشدار پيامبر پى بريد، چرا كه آن حضرت به مردم باايمان نويد داد كه اگر به راستى ايمان آورند و عادلانه رفتار كنند، خدا بدون جنگ و پيكار ستمكاران را مغلوب و آنان را وارث زمين و اموال آنان خواهد ساخت و اين رويداد نشان مى دهد كه پس از مدتى از گذشت نويد پيامبر آن وعده تحقق يافت، و اين نشانگر آن است كه آن بزرگوار با سرچشمه هستى و آفريدگار آن ارتباط دارد و به راستى پيام آور خداست.

پاره اى از واژه «فاعتبروا» و دعوت قرآن به تفكر و تأمل و عبرت آموزى و پندپذيرى نتيجه ديگرى گرفته اند كه به باور ما نادرست است؛ چرا كه پاره اى چنين پنداشته اند كه آيه شريفه بر درستى «قياس» دلالت مى كند، در حالى كه چنين نيست و آيه به هيچ عنوان به درستى «قياس» در دين و مقررات دينى دلالت ندارد و طرفداران اين پندار راهى براى شناخت رجحان و يا امتياز چيزى به ديگرى از اين طريق ندارند؛ از اين رو منظور از عبرت آموزى در آيه مورد بحث انتقال خردمندانه و منطقى از موضوعى به موضوع ديگر است و

نه براى وضع مقررات و حلال و حرام بر اساس پندار و گمان و عمل بر اساس آن.

با اين بيان، آيه شريفه دلالت بر درستى «قياس» كه برخى در دريافت و استنباط احكام و مقررات دينى از آن بهره مى جويند، ندارد؛ چرا كه طرفداران اين ديدگاه راهى براى شناخت ترجيح چيزى به ديگرى از اين طريق ندارند و هيچ كدام نمى دانند كه علت اصل بر فرع و ديگرى چيست؟

براى نمونه در موضوع «ربا» گروهى علت را كيل و پيمانه و وزن و جنس گرفته اند و گروهى ديگر طعم و جنس و دِرهم و دينار را؛ چراكه آن دو جنس و بهاى قيمت هاست و گروه سوم علت را چيزهاى ديگرى بافته اند و مى دانيم كه اين پندارها و بافته ها از عبرت آموزى آيه شريفه دريافت نمى گردد؛ چرا كه راهى براى شناخت رجحان و يا امتياز چيزى بر ديگرى از اين طريق ندارند.

در ادامه آيات در اين مورد مى افزايد:

وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا

و اگر نه اين بود كه خداى فرزانه بر اين گروه تاريك انديش و پيمان شكن مقرر فرمود كه از شهر و ديار خويش تبعيد گردند و مدينه را ترك كنند، در آن صورت آنان را در همين جهان به كيفر كارشان گرفتار مى ساخت و آن گاه به جرم عهدشكنى و خيانت، يا كشته مى شدند و يا اسير مى گشتند؛ درست همان سان كه با گروه «بنى قريظه» به جرم خيانت و پيمان شكنى چنين شد.

وَ لَهُمْ فِي الاآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ.

و براى آنان در سراى آخرت عذاب آتش سوزان خواهد بود.

به باور برخى منظور اين است

كه: و براى آنان در سراى آخرت و يا رانده شدن از مدينه عذاب و شكنجه آتش خواهد بود، چرا كه آنان ايمان نياوردند و از خيانت و گناه دست نشستند.

و پاره اى نيز بر آنند كه اين عذاب و كيفر آتش در صورتى برايشان خواهد بود كه روى توبه به بارگاه خدا نياورده و اصلاح ناپذير بمانند و بر پيمان شكنى و بيداد پافشارى كنند.

در آيه بعد در ترسيم دليل اين كيفر براى «بنى نضير» به منظور هشدار به ديگران مى فرمايد:

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اين كيفر و بلايى كه بر آنان مقرر شد، بدان دليل است كه آنان با خدا و پيام آورش به دشمنى و مخالفت برخاستند.

آن گاه در هشدار به همه ظالمان و خيانت كاران كه راه دشمنى با خدا و پيامبر را گام سپارند مى فرمايد:

وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ

و هر كس دشمنى با خدا را در پيش گيرد، سخت كيفر خواهد شد، چرا كه خداى دادگر سخت كيفر است و كسانى كه با ستم و بيداد با او به مخالفت و دشمنى برخيزند به سختى كيفر خواهد نمود.

در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ شما هر درخت پرشكوه و ارزشمندِ خرما را از سر راه برداشتيد و بريديد، و يا به حال خود همان گونه كه بر پا و برافراشته بود وانهاديد و از ريشه درنياورديد، همه به فرمان خدا بود و اين كارها براى دفاع از خود در برابر تجاوز و اجراى عدالت به امر خدا انجام گرفت، تا

بدين وسيله اصلاح ناپذيران و خيانت كاران را به كيفر كارشان به ذلت كشد.

«مجاهد» و «ابن زيد» مى گويند: منظور اين است كه: و شما مردم باايمان و مجاهد، هيچ درختى از انواع و اقسام درختان سودبخش خرما را نبريديد مگر به فرمان خدا...

امّا از ديدگاه «ابن عباس» و «قتاده» منظور اين است كه: و شما هيچ درخت خرمايى، جز غيرمرغوب را نبريديد، مگر به فرمان خدا و خواست او...

وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ

و هدف اين بود كه خداى فرزانه و دادگر گناهكاران و بدانديشان يهود را رسوا سازد، چرا كه وقتى آنان خانه و وطن خويش را پشت سر نهادند و به كيفر خيانت و نقشه ترور رانده شدند، در آن صورت طعم تلخ ذلت و خوارى را خواهند چشيد و براى آنان و ديگر تجاوزكاران درسى فراموش ناشدنى خواهد بود.(276) 6 - و آنچه را خدا از [ثروت هاى آنان به پيامبرش باز گردانيد، شما براى [به دست آوردن آن نه اسبى تاختيد [و پيكارى كرديد] و نه شترى؛ امّا خدا پيام آورانش را بر هر كس كه بخواهد چيره مى سازد؛ و خدا بر هر چيزى تواناست.

7 - آنچه را خدا [به عنوان غنيمت از مردم اين آبادى ها به پيامبرش بازگردانيد، از آنِ خدا و از آنِ پيامبر و از آنِ نزديكان [او] و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است، تا [اين ثروت ها] ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد [و در انحصار آنان نباشد]؛ و آنچه را پيامبر به شما داد، بگيريد و از آنچه شما را از آن بازداشت [و هشدارتان داد] هشدار پذيريد [و خوددارى نماييد]، و

پرواى خدا را پيشه سازيد كه خدا سخت كيفر است.

8 - [و نيز اين غنيمت ها] براى نيازمندان مهاجرى است كه از خانه ها و دارايى هايشان رانده شده اند، در حالى كه فرون بخشى و خشنودى [واقعى را از خدا مى خواهند، و خدا و پيام آورش را يارى مى نمايند؛ [آرى اينان همان راستگويانند.

9 - [و همين گونه اين غنيمت ها براى آن كسانى [است كه پيش از آنان در [مدينه خانه [هجرت و [سراى ايمان جاى گزيدند. آنان هر [انسان كمال جو و بى پناهى را] كه به سوى آنان هجرت نمايند، دوست مى دارند و نسبت به آنچه [از آن غنيمت ها] به آنان داده شده است، نيازى در سينه هاى خود احساس نمى كنند؛ و آنان را [در بهره ورى از امكانات اندكى كه دارند] بر خود برترى مى دهند، هر چند خود نيازى [سخت به آن داشته باشند، و هر كس از بخل و آز نفس خود [در امان نگاه داشته شود، چنين كسانى همان رستگارانند.

10 - و [نيز براى كسانى [است كه پس از آنان آمدند؛ [آنان در راز و نيازشان با خدا] مى گويند: پرورگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى جستند، [همه را] بيامرز و در دل هاى ما كينه اى نسبت به كسانى كه ايمان آورده اند قرار مده؛ پرورگارا، به راستى كه تو رؤوف و مهربانى.

نگرشى بر واژه ها

فيى ء: اين واژه مصدر و به مفهوم بازگشت دادن و برگردانيدن آمده، كه دراين آيه منظور باز گردانيدن ثروت و امكانات شرك گرايان تجاوزكار و پيمان شكن به مردم باايمان و عدالت خواه است. واژه «افاء» نيز از همين ريشه

و ماده برگرفته شده است؛ از اين رو گفته مى شود: «فاء، يفى ء، فيئاً»، كه به مفهوم بازگشتن و بازگشت آمده است و گاه گفته مى شود: افاءَ... كه در آن صورت به مفهوم بازگشت دادن و بازگردانيدن آمده است. از اين رو وقتى گفته شد: «و اَفائه انا عليه»، منظور اين است كه: من آن را به او برگردانيدم.

ايجاق: اين واژه در اصل به مفهوم ضايع و تباه ساختن آمده، امّا به همين تناسب به معناى راندن سريع مركب و تاختن آن با جوش و خروش و ناراحتى است كه همه چيز را سر راه خود پايمال و تباه مى سازد.

اين واژه مصدر است و «اوجفتم» در آيه شريفه از آن ريشه گرفته و فعل لازم آن، «وجف»، «يجف» به مفهوم حركت با جوش و خروش آمده است.

رّكاب: به مفهوم «شتر» آمده، و از «ركوب» برگرفته شده است.

خصاصة: از ماده «خَصاص» به مفهوم نياز و تنگدستى آمده است.

و پاره اى نيز آن را به مفهوم شكاف «ابر»، كه ماه از آن پديدار مى گردد گرفته اند.

شُّح: اين واژه به مفهوم بخل» و خوددارى از انفاق و يارى رساندن به محرومان و گرسنگان آمده است. پاره اى نيز آن را به بخل توأم با حرص گرفته اند.

يوق: اين واژه از ريشه و ماده «وقاية» برگرفته شده و به صورت مجهول در آيه آمده است كه ترجمه آن گذشت.

شأن نزول در شأن نزول و داستان فرود اين آيات ديدگاه ها اندكى متفاوت است و روايات رسيده متعدد؛ براى نمونه:

1 - از مفسر بزرگ قرآن «ابن عباس» آورده اند كه: پس از پيمان شكنى و خيانت يهود

«بنى نضير» و از پى آن ها «بنى قريظه» و بيرون رانده شدن آن ها به كيفر اين خيانت و تجاوز، مرزعه ها و سراها و روستاهاى آنان در اطراف مدينه، كه به «فدك»، «عرينه» و «ينبع» مشهور بودند، بر جاى ماند. گروهى از مسلمانان به حضور پيامبر شرفياب شدند و از سرنوشت آن زمين ها و اموال پرسيدند كه در همين هنگام اين آيات بر قلب مصفاى آن حضرت فرود آمد: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ(277)

و آنچه را خدا از ثروت هاى آنان به پيامبرش باز گردانيد، شما براى به دست آوردن آن نه اسبى تاختيد و پيكارى كرديد و نه شترى؛ امّا خدا پيام آورانش را بر هر كس كه بخواهد چيره مى سازد؛ و خدا بر هر چيزى تواناست.

و بدين وسيله خداى فرزانه آن ها را به پيام آورش به عنوان پيشوا و تدبيرگر بزرگ امور جامعه واگذار كرد تا بر اساس عدل و حكمت هزينه نمايد.

2 - امّا پاره اى از مفسران و محدثان و مورخان آورده اند كه: نخستين آيه مورد بحث در مورد اموال و زمين هاى «بنى نضير» و روشن ساختن وضعيت آنها فرود آمد و روشنگرى فرمود كه: و آنچه را خدا از ثروت هاى آنان به پيامبرش باز گردانيد، شما براى به دست آوردن آن نه اسبى تاختيد و پيكارى كرديد و نه شترى؛ ... امّا دومين آيه مورد بحث درباره ثروت ها و امكاناتى روشنگرى مى كند كه بدون جهاد و پيكار مسلحانه به دست مسلمانان بيفتد، و در مورد آن ها مى فرمايد: ما

أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ ...(278)

آنچه را خدا به عنوان غنيمت از مردم اين آبادى ها به پيامبرش بازگردانيد، از آنِ خدا و از آنِ پيامبر و از آنِ نزديكان او و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است، تا اين ثروت ها ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد و در انحصار آنان نباشد...

3 - به باور برخى هر دو آيه بيانگر يك مطلب است. با اين بيان در آيه نخست به صورت سربسته سخن گفته شده و از پى آن آيه دوم روشنگرى بيشترى مى كند.

در مورد داستان فرود چهارمين آيه مورد بحث نيز روايات متعددى رسيده است، به اين صورت:

1 - از «انس » آورده اند كه: براى برخى از ياران پرواپيشه و انسان دوست پيامبر سه رأس گوسفند بريان شده آوردند و به عنوان هديه به او تقديم كردند. او كه خود و خاندان و نزديكانش بسيار تنگدست و نيازمند بودند، با اين وصف با مردم دوستى و دگرخواهى و دلسوزى تحسين برانگيزى ديگران را بر خود مقدم داشته و آن ها را براى همسايه ها فرستاد و آنان نيز آنرا به ديگران هديه كردند؛ به گونه اى كه آن گوسفندهاى بريان تا نُه خانه دست به دست و هديه شد و سرانجام هم به نخستين خانه بازگشت. در آن هنگام بود كه اين آيه بر قلب پاك پيامبر مهر و مدارا فرود آمد: و يؤثرون على انفسهم... (279)

2 - امّا از «ابن عباس» آورده اند كه: پس از تبعيد «بنى نضير» پيامبر گرامى مسلمانان را گرد آورد و رو به

گروه انصار و ياران «مدنى» خويش كرد و فرمود: دوستان اگر مى خواهيد اين اموال و سراها و مزرعه ها را ميان مهاجر و انصار تقسيم كنم، بايد شما انصار مهاجران را، كه دست از هستى شسته و به عشق اسلام راه هجرت را در پيش گرفته و به سوى شما آمده اند، در ثروت و امكانات خويش شريك سازيد، در غير اين صورت ثروت هاى شما از آنِ خودتان و اجازه دهيد تا اين اموال را ميان مهاجران تقسيم نمايم.

آنان با نهايت دگردوستى و ايثار رو به پيامبر كردند و گفتند: اى پيام آور خدا، ما آماده هستيم تا اين غنائم را به برادران و خواهران مهاجر خويش بدهيم و افزون بر اين، اگر اجازه دهيد، حاضريم آنان را در ثروت و امكانات خود نيز شركت دهيم؛ در اين هنگام بود كه اين آيه بر قلب مصفاى پيامبر عدل و ايثار فرود آمد: و يؤثرون على انفسهم...(280)

3 - پاره اى روايت كرده اند كه اين آيه در وصف هفت تن از مجاهدان روز «اُحد» فرود آمد تا از دگردوستى و مردم خواهى و ايثارگرى آنان تجليل نمايد و به مردم درس بشردوستى و فداكارى دهد.

داستان آنان اين گونه بود كه: در پيكار «اُحُد» آنان پس از جهادى سخت و سهمگين بر خاك افتاده و با لب تشنه در آستانه مرگ بودند. در اين هنگام فردى از راه رسيد و آبى به اندازه سيراب شدن يك تن براى يكى از آنان آورد و به او هديه كرد تا خود را از تشنگى برهاند، امّا او با نهايت فداكارى و دگردوستى اشاره كرد كه اين آب را به ديگرى برسان كه

او از من تشنه تر است!

آب را به نفر دوم رسانيد، امّا او به سومى اشاره كرد...

و سوّمى به چهارمى هديه كرد و ... تا آن اندك آب گوارا به نفر هفتم رسيد و او به نفر اوّل بازگردانيد! و هر هفت تن با لب تشنه جهان را بدرود گفتند! در اين هنگام بود كه آيه مورد اشاره فرود آمد كه: و يؤثرون على انفسهم...(281)

4 - پاره اى از مفسران و محدثان آورده اند كه: اين آيه در وصف مرد شايسته كردار و انسان دوستى فرود آمد، كه در شرايط سخت گرسنگى و نياز، اندك غذاى موجود خانه اش را با همفكرى و همراهى همسر آگاه و باايمان و بشردوست خويش به بينوايى گرسنه كه به پيامبر پناه آورده بود، هديه كرد و بدين وسيله در جهت خشنودى خدا يك انسان گرسنه و بى پناه را بر خود و همسر و فرزندش مقدم داشت و در اوج نياز و گرسنگى انفاق كرد.

داستان او را اين گونه آورده اند: روزى مردى گرسنه و بى پناه به حضور پيامبر شرفياب گرديد و گفت: اى پيام آور خدا! مردى گرسنه و بى پناه و بى كس و كارم و آمده ام تا شما به من غذا بدهيد.

فقال: اطعمنى فانى جائع.

پيامبر گرامى كه خود زندگى ساده و سرشار از تقوا و معنويت داشت و همراه و همدم مردم بود، او را به خانه خويش راه نمود، امّا روشن شد كه در خانه چيزى براى خوردن نيست.

فبعث الى اهله فلم يكن عندهم شى ءٌ.

به ناگزير رو به مردم خويش كرد و فرمود: آيا كسى هست كه اين مرد را به خانه برد و

امشب او را ميهمان كند؟

مَنْ يضيفه هذه الليلة؟

مردى از ياران به پا خاست و آن بينوا را به خانه برد، امّا به زودى دريافت كه در خانه اش جز غذايى اندك - كه خوراك دختر كوچك و خردسال اوست - چيزى يافت نمى شود.

با همفكرى همسرش همان اندك غذا را به ميهمان داد و همسرش با تدبيرى شايسته كودك را خوابانيد و خود و شوهرش با بزرگمنشى چنين نماياندند كه آنان هم غذا دارند و با هم غذا مى خورند.

مرد بينوا غذا را خورد و خداى را سپاس گفت و پنداشت كه ميزبان و خانواده او هم غذاى سيرى خوردند، امّا حقيقت جز اين بود؛ چرا كه آنان با ايثار و دگردوستى خود را به گونه اى نماياندند كه غذا مى خورند، امّا شب را گرسنه سر بر بستر نهادند.

سپيده دم آن شب گويى براى نماز به حضور پيامبر عدالت و ايثار آمدند كه آن بزرگوار با چهره اى باز و شادمان به تلاوت اين آيه پرداخت كه: و يؤثرون على انفسهم...(282)

لازم به يادآورى است كه آنچه در شأن نزول و داستان فرود آيه شريفه با سند درست از «ابوهريره» در روايت چهارم آورديم، بيانگر اين واقعيت است كه اين داستان خواباندن كودك و پذيرايى از ميهمان براى خشنودى خدا، مربوط به وجود گرانمايه على و ريحانه پيامبر، فاطمه است؛ كه درود خدا و همه آزادمنشان بر آنان و راه و رسم آنان باد.(283) آرى، روايات رسيده از طريق شيعه به روشنى نشانگر آن است كه اين ميزبان گران قدر و پراخلاص، على (ع) بود و كودك و يا كودكان ارجمندى كه در روايات از آن ها سخن

رفته، فرزندان آن حضرت بودند و آن بانوى انديشمند و بشردوست و خداجويى كه كودكان گرسنه خود را با تدبير مادرانه خوابانيد و غذاى اندك موجود را در راه خدا به بينوا و گرسنه داد، بزرگ بانوى اسلام فاطمه بود.

تفسير

حكمِ بخشى از ثروت ها و امكانات ملّى در آيات پيش، سخن از پيمان شكنى و خيانت گروه «بنى نضير» و فرجام كار آنان بود، كه به جرم خيانت و نفى زندگى مسالمت آميز با مسلمانان و روى آوردن به ترور و تخريب و پيوستن به استبداد قريش، از مدينه رانده شدند؛ اينك در بيان حكم سراها و مزرعه ها و اموال آنان مى فرمايد:

وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ و آن چه را خدا به پيام آورش از اموال و خانه ها و سرزمين هاى آن ها بازگردانيد، چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن، نه اسبى تاختيد و نه شترى.

گرچه اين حكم در مورد بخشى از ثروت و امكانات گروهى از يهود تجاوزكار و پيمان شكن است، امّا بدين وسيله روشنگرى مى كند كه اين حكم در مورد اموال «بنى نضير» حكمى است در مورد همه كفرگرايان تجاوزكار و خشونت كيش سارى و جارى است.

به باور پاره اى واژه «اوجف» از «ايجاف» در تاختن اسب به كار مى رود و «ايضاع» در شتر.

امّا پاره اى بر آنند كه هر دو واژه در هر دو مورد به كار مى رود. با اين بيان منظور اين است كه: و آنچه را خدا به پيام آورش باز گردانيد چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن نه بر اسبى نشستيد و تاخت آورديد

و نه بر روى شترى؛ بلكه آن منطقه بخشى از اطراف مدينه است كه پس از خيانت و پيمان شكنى «بنى نضير» شما با پاى پياده به سوى آنجا حركت كرديد.

وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ

آرى، پيروزى بر «بنى نضير» ره آورد پيكار شما با آنان نبود، بلكه خدا پيامبرانش را بر هر كس كه بخواهد بدون جنگ و جهاد چيره مى سازد و آنان را بر دشمنان خود پيروزى مى بخشد و دل هاى تجاوزكاران را لبريز از ترس مى كند.

با اين بيان، خدا ثروت و امكانات «بنى نضير» را به پيامبر واگذار كرد تا بر اساس عدالت و حكمت هزينه نمايد؛ و آن حضرت نيز آن را ميان مهاجران تقسيم كرد و به انصار، جز سه تن از آنان كه بسيار تنگدست بودند، چيزى نداد؛ چرا كه گروه مهاجر مردمى بودند كه ثروت و امكانات خود را در مكه پشت سر نهاده و به عشق اسلام و ايمان و آزادى دست به هجرت زده بودند و در مدينه چيزى از مال دنيا نداشتند، به همين جهت پيامبر اين ثروت را ميان مهاجران تقسيم كرد تا گامى به سوى حذف فاصله هاى طبقاتى و عدالت اجتماعى و اقتصادى برداشته شود و از انصار تنها به «ابودجانه» و «سهل بن حنيف» و «حارث» بهره اى بسان مهاجران در نظر گرفت، چرا كه اين سه تن تنگدست بودند.

وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

و خدا بر هر چيزى تواناست.

در دوّمين آيه مورد بحث به چگونگى هزينه آن ثروت ها - كه از آن ها به «فيى ء» تعبير مى گردد - پرداخته و در بيان حكم آن مى فرمايد:

ما

أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ آنچه را خدا از اين آبادى ها و مزرعه ها به پيام آوررش بازگردانيد، از آنِ خداست تا به فرمان او در راه مورد نظر و پسند او هزينه گردد؛ و نيز از آنِ پيامبر است و براى هزينه در راه خويشاوندان او، و نيز يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان خاندان وحى و رسالت.

«منهال» از امام سجاد آورده است كه در پاسخ پرسش او از تفسير آيه مورد بحث، فرمود: منظور از نزديكان و نيازمندان و در راه ماندگان عبارتند از نزديكان و محرومان و در راه ماندگان ما خاندان پيامبر.

قلت قوله: و لذى القربى...؟ قال (ع): هم قرباناً و مساكينناً و ابناء سبيلنا.(284)

امّا همه فقيهان اهل سنت بر اين باورند كه منظور يتيمان همه مردم، و نيز همه بينوايان و در راه ماندگان هستند و بايد اين ثروت را در راه آنان هزينه كرد.

در پاره اى از روايات رسيده از امامان اهل بيت نيز همين ديدگاه را آورده اند.

امام باقر در روايتى مى فرمايد:

كان ابى يقول: لنا سهم رسول الله و سهم ذى القربى و نحن شركاء الناس فيما بقى.(285)

بهره پيامبر خدا و نزديكان و خاندان او از آنِ ماست، آن گاه ما در باقى مانده اين سهم هاو بهره ها كه عبارت از بهره يتيمان، بهره بينوايان و بهره در راه ماندگان باشد، باديگر مردم شركت داريم و سهيم هستيم.

و بدين وسيله آن حضرت روشنگرى مى كند كه اين حكم عموميت دارد و اين سه سهم ويژه يتيمان و بينوايان و

در راه ماندگان «بنى هاشم» نيست.

و نيز از بيان امام باقر به ظاهر چنين دريافت مى گردد كه توانگر و ناتوان و ثروتمند و تهى دست «بنى هاشم» در دريافت آن بهره ها با هم يكسانند، و سه سهم اوّل را، هم مى توان به ثروتمند آنان داد و هم به فقيرشان، كه اين ديدگاه از «شافعى» روايت شده است.

امّا برخى بر آنند كه «فيى ء» يا ثروتى كه بدون پيكار و جهاد به دست حاكم اسلامى و مردم مسلمان از كفرگرايان تجاوزكار افتاده است، براى هزينه زندگى بينوايان و نيازمندان از بنى هاشم يا فرزندان عبدالمطلب است.

از حضرت صادق (ع) آورده اند كه فرمود:

نحن قوم فرض الله طاعتنا، و لنا الأنفال، و لنا صفو المال...(286)

ما مردمى هستيم كه خدا فرمانبردارى از ما را بر مردم حق طلب و كمالجو لازم شمرده، و نيز «انفال» را از آنِ ما ساخته است، و همين گونه آنچه را از پوست دام ها، كنيزان زيبا، جواهرات ارزشمند و كالاها و چيزهاى بى نظيرى كه خدا براى پيامبرش مقرر داشته است و يا در جنگ و جهاد به دست مى آيد، از آن ماست.

در ادامه آيه شريفه در بيان فلسفه اين تقسيم انسانى و عادلانه و پر از اسرار و حكمت پرداخته و مى فرمايد:

كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ اين تقسيم به خاطر آن است كه ثروت ها و امكانات تنها در انحصار زرداران و زورداران قرار نگيرد و در حلقه آنان دست به دست نگردد و آن گاه توده هاى محروم و نيازمند در فقر و فلاكت و محروميت بمانند.

واژه «دُولَةً» به چيزى گفته مى شود كه در انحصار گروهى قرار داشته و دست

به دست مى گردد و به محرومان نمى رسد. با اين بيان، منظور آيه اين است كه: و خدا در مورد «فيى ء» چنين مقرر داشت تا ثروت هاى بادآورده در ميان محرومان تقسيم و پخش گردد و فاصله هاى هولناك طبقاتى از ميان برداشته شود، نه اين كه همه امكانات در دست زورمداران و زرداران باشد و هر گونه كه دلشان خواست رفتار كنند؛ درست همان گونه كه در جامعه جاهليت و نظام هاى خودكامه و ستمكار چنين است.

«كلبى» در اين مورد بر آن است كه: گروهى از سران مسلمان پس از جريان «بنى نضير» نزد پيامبر آمدند و گفتند: اى پيامبر خدا! شما از اموال و مزرعه هاى آنان آنچه را كه ويژه خودتان مى دانيد برگيريد و بقيه را كه يك چهارم آن مى باشد، به ما واگذاريد تا در ميان خود تقسيم نماييم؛ و آن گاه اين نظر خود را به اين صورت بيان كردند:

لك المرباع منها و الصفايا

و حكمك و النشيطة و الفضول هان اى پيامبر، يك چهارم از اين غنائم و اموال برگزيده از آن براى شماست، و در مورد سربازانى كه پيش از رسيدن به ميدان پيكار در مورد بسيارى غنيمت ها شعار مى دادند، آرى، فرمان، همان فرمان توست.(287)

درست در برابر اين تقاضاى آنان بود كه آيه مورد بحث بر قلب پاك پيامبر فرود آمد و آن حضرت آن را براى آنان تلاوت فرمود و آنان نيز پس از شنيدن پيام خدا، فرياد برآوردند كه ما با همه وجود شنوا هستيم و فرمانبردار خدا و پيامبر او.

آن گاه مى افزايد:

وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ هان اى مردم! آنچه را پيامبر براى شما

آورده است بگيريد و به كار بنديد.

وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا

و از آنچه شما را هشدار مى دهد و نهى مى كند، هشدار پذيريد و دورى جوييد؛ چرا كه آن بزرگوار از جانب خود چيزى نمى گويد، بلكه هر آنچه مى گويد و هر قانونى مى آورد از سوى خداى شماست.

با اين بيان آنچه در مورد تقسيم «فيى ء» يا غنيمت هايى كه بدون جنگ به دست آمده است، راه مى نمايد، همه اين ها بر اساس حق و عدالت و از سوى خداست، پس گوش جان سپاريد و از تقسيم او خشنود باشيد.

«زيد شحام» از حضرت صادق آورده است كه:

ما اعطى الله نبياً من الأَنبياء شيئاً الاّ و قد اعطى محمداً...(288)

خدا به پيام آوران پيشين چيزى ارزانى نداشت و امتيازى نداد، مگر اين كه همه آن امتيازات را به محمد (ص) نيز كه برترين پيام آوران اوست، ارزانى داشت. ذات بى همتاى او به سليمان فرمود: هان اى بنده سپاسگزار من، از نعمت هاى فراوانى كه به تو داده ام به طور فراوان و بى شمار ببخش و به نيازمندان بده يا خوددارى ورز(289)؛ و در وصف پيامبر گرامى هم فرمود: آنچه پيامبر به شما داد و برايتان آورد، بگيريد و سپاس خدا را به جا آوريد و عمل شايسته انجام دهيد و آنچه را نهى فرمود و هشدارتان داد، هشدار پذيريد و دورى جوييد.

و در آخرين فراز آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ

پس پرواى خدا پيشه سازيد و از كيفر او بترسيد و از گناه و ستم دورى جوييد و به وظايف و تعهدات فردى و اجتماعى و سياسى و اخلاقى و انسانى

خويش پايبند و وفادار باشيد كه بر كسانى كه جز اين باشند خدا سخت گير و سخت كيفر است.

از آيه شريفه مى توان به اين نكته رسيد و اين نكته را دريافت كه پيامبر و امامان معصوم تدبيرگر امور جامعه و كارگزار مردم هستند، و به همين دليل هم پيامبر گرامى به حكم وحى و رسالت و با گفت گو و روشنگرى و اقناع مردم، اموال «خيبر» را تقسيم و هزينه نمود و بر يهود تجاوزكار و پيمان شكن «خيبر» منت نهاد و با كرامت آنان را بخشيد و آزاد ساخت.

همين گونه گروه «بنى نضير» و «بنى قين قاع» را به جرم خيانت تبعيد نمود و بخشى از اموال شان را به آنان بخشيد و تجاوزكاران «بنى قريظه» را به كيفر پيمان شكنى و همراهى با دشمن تجاوزكار به مردم، به اسارت محكوم و اموال و دارايى آنان را ميان مهاجران تقسيم كرد، و نيز بر مردم استبدادپيشه و شرك گراى مكه منت نهاد و پس از ذلت و حقارت آنان، با كرامت فرمود: برويد كه شما را به خاطر خدا و به شكرانه پيروزى حق بر باطل و عدالت بر استبداد، آزاد ساختم.

اذهبوا فانتم الطلقاء.(290)

گروه هجرت كنندگان و وصف آنان در ادامه آيات به چگونگى هزينه «فيى ء» يا غنائمى كه بدون پيكار و جهاد به دست آمده است، مى پردازد و درباره راه هاى هزينه و مصرف آنها مى فرمايد:

لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ اين ثروت ها و اموالى كه بدون جنگ و جهاد به دست آمده است، براى تأمين هزينه زندگى مهاجرانى است كه هستى خود را در مكّه پشت سر نهاده و با خروج

ناخواسته از قلمرو قدرت شرك و استبداد به مدينه وارد شده اند؛ همان مردم حق طلب و درست انديشى كه از خانه و كاشانه خويش رانده شده اند و در انديشه كسب خشنودى خدا و رضايت او هستند.

يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ آنان در اين هجرت و آوارگى فضل و فزون بخشى خدا را مى طلبند.

وَ رِضْواناً

و نيز رضايت و خشنودى او را مى جويند.

وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ آنان در انديشه يارى رسانى به هدف هاى بلند خدا و دين او و پيامبرش هستند.

أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ

اينان همان راستگويانند و اينان هستند كه در بارگاه خدا از مقام والا و موقعيت پرفرازى بهره ورند.

به بيان «زجاج» خداى فرزانه در آيه پيش يكى از راه هاى مصرف «فيى ء» يا غنايمى را كه بدون جنگ و پيكار به دست حكومت مى رسند، ترسيم كرد و روشنگرى فرمود كه يكى از راه هاى هزينه اين اموال اداره زندگى بينوايان و محرومان و تهى دستانى است كه دست به هجرت زده و از مكّه و قلمرو شرك و استبداد به مدينه آمده اند، اينك در اين آيه در بيان وصف آنان مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ و كسانى كه در كانون هجرت يا شهر مدينه و خانه ايمان و توحيد پيش از مهاجران، مسكن گزيده و آنجا وطن آنان است، از اين غنيمت ها و اموالى كه از آن ها سخن رفت، براى بينوايان و محرومان آنان هزينه مى گردد.

واژه «ايمان» در آيه شريفه به «الدّار» عطف شده، امّا اين عطف و پيوند، ظاهرى است و نه واقعى؛ چرا كه «ايمان» مكان نيست كه كسانى را در آن جاى دهند،

از اين رو تقدير آيه اين گونه است: و آثروا الايمان.

كسانى كه پيش از مهاجران در مدينه سكونت داشتند و پيش از آمدن آنان راه ايمان و اسلام را برگزيدند...

با اين بيان منظور اين است كه «انصار» پيش از آمدن مهاجران به سوى مدينه و پناه دادن آنان، خود راه ايمان و اسلام را هموار ساخته و در آن گام نهاده بودند.

امّا به باور پاره اى منظور نه همه «انصار» بلكه آن گروه پيشتازى مورد نظر است كه در پيمان «عقبه» حضور داشته و در شمار، هفتاد تن بودند و با پيامبر مهر و عدالت پيمان بستند كه با سفيدپوست و سرخ پوست و هر برترى جو و ستمكارى كه در انديشه تجاوز به حق طلبان بود به پيكار برخيزند و به نژاد و پوست او ننگرند.

يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ آرى، اين گروه از انصار مردمى هستند كه هر انسان حق طلب و توحيدگرايى به سوى شهر و ديار آنان هجرت كند و به آنان پناهنده شود، او را دوست مى دارند و حمايت مى كنند؛ درست با اين وصف و اين ويژگى بود كه مهاجران را در خانه هاى خويش جاى دادند و آنان را در ثروت و امكانات و بوستان ها و زمين هاى خويش شريك ساختند.

وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا

وصف ديگر آنان اين است كه آنها در سينه هاى خود هيچ بخل و حسد و آز و طمعى در مورد ثروت ها و زمين هاى «بنى نضير» كه پيامبر آن ها را به مهاجران داد، احساس نمى كنند و خود را نيازمند آنها نمى يابند، و اين نشانگر بلندنظرى و كرامت آنان است.

وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ

لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ

ويژگى ديگر آنان اين است كه در حال نياز و فقر، مهاجران را بر خود مقدم مى دارند و نه تنها از تقسيم «فيى ء» ميان مهاجران احساس ناخوشايندى ندارند كه ثروت ها و خانه هاى خويش را نيز - گرچه بدانها احساس نياز كنند - حاضرند آن ها را به برادران وخواهران مهاجر خويش ببخشند و آنان را بر خويشتن مقدم بدارند، تا در اين گام خداپسندانه و انسانى به پاداش شكوهبار خدا نايل آيند.

«انس بن مالك» سوگند ياد مى كرد كه: به خداى سوگند كه در ميان «انصار» آفت بخل و بخيلى نبود و آن گاه به تلاوت اين آيه پرداخت كه:

وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

و كسى كه خدا او را از آفت بخل و حرص مصون دارد و در پرتو مقررات خدا خويشتن را بسازد و از آفت ها دور سازد، اينان همان رستگارانند و از نعمت هاى پرشكوه خدا بهره ور خواهند بود.

«ابن زيد» در اين مورد مى گويد: كسى كه چيزى را كه خدا مردم را از آن هشدار مى دهد و بازمى دارد، نخواهد و نگيرد و چيزى را كه به دادن آن فرمان داده است، آن را بدهد و منع نكند، چنين كسى جان و نفس خود را از آفت بخل و حسد مصون داشته است.

و «سعيد بن جبير» بر اين باور است كه منظور از بخل نفس و تنگى چشم آن است كه از پرداخت زكات و حقوق مالى خويش سر باز زند و از حرام خوارگى دورى نجويد.

در روايتى از پيشوايان راستين دين آمده است كه:

لا يجتمع الشّح و الايمان فى قلب رجل مسلم.(291)

آفت بخل و حرص، باايمان و توحيدگرايى در قلب انسان باايمان و مسلمان در كنار هم گرد نمى آيند؛ يا جاى آن دو مى باشد و يا جاى اين دو.

و نيز آمده است كه:

لا يجتمع غبار فى سبيل الله و دخان جهنم فى جوف رجل مسلم!(292)

و گرد و غبار برخاسته از جهاد در راه حق و عدالت، و دود و دم دوزخ، در درون يك انسان مسلمان گرد نمى آيند.

در مورد «موضع» اين جمله از آيه شريفه كه مى فرمايد: و الّذين تبوُّا الدار... دو نظر آمده است:

1 - اين جمله را پاره اى مبتدا شمرده اند و در محل رفع، كه خبر آن عبارت است از يحبون من هاجر اليهم... كه در اين صورت جمله و سخن مستقلى را مى سازد كه ربطى به جمله قبل درباره مصرف «فيى ء» ندارد. و اين بدان دليل است كه پيامبر در تقسيم «فيى ء» جز به سه تن از انصار به بقيه چيزى نداد.

2 - امّا پاره اى اين جمله را در محل «جر» گرفته و به آغاز آيه 8، للفقراء...، عطف نموده اند كه در اين صورت، يحبون من هاجر اليهم... و ادامه آن، حال است و در محل نصب.

در آخرين آيه مورد بحث در اشاره به گروه ديگرى غير از مهاجر انصار مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ و آن كسانى كه پس از آن دو گروه مهاجر و انصار آمدند، مى گويند: پروردگارا، ما و برادران ما را كه در ايمان بر ما «تابعين» پيشى گرفتند، بيامرز.

به باور «حسن» منظور اين است كه: و آن كسانى

كه پس از گروه مهاجر و انصار ظهور مى كنند و آنان كه تا روز رستاخيز به عنوان «تابعين» و ره پويان راه مهاجر و انصار به شمار مى آيند، كه آنان هم رهرو راه اسلام و قرآن و پيامبر بودند، مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان و اسلام بر ما پيشى گرفتند، بيامرز...

امّا از ديدگاه «اصم» و «ابومسلم» منظور از اين گروه سوّم كسانى هستند كه پس از هجرت و پس از ايمان و اسلام انصار، ايمان آوردند.

به باور پاره اى ممكن است منظور از «من بعدهم»، عبارت از فضيلت و برترى باشد كه در اين صورت منظور اين است كه: و آن كسانى كه پس از آن دو گروه مهاجر و انصار از نظر فضيلت و معنويت هستند، مى گويند: پروردگارا، ما و برادران ما را كه در ايمان بر ما «تابعين» پيشى گرفتند، بيامرز...

و اين ديدگاه بسان بيان پيامبر گرامى خواهد بود كه فرمود:

نحن الاخرون السابقون...

ما از نظر زمان، واپسين امت هستيم و از نظر فضيلت و معنويت، پيشگام و پيشروترين امت ها.

در ادامه آيه مى فرمايد:

وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا

و در دل ها و قلب هايمان حسد و كينه اى نسبت به ايمان آوردگان قرار مده...

بدين وسيله مردم توحيدگرا و باايمان از خداى فرزانه خالصانه مى خواهند كه زشتى و گناه و ضدارزش هاى اخلاقى را از كران تا كران دل هاى آنان پاك و پاكيزه سازد و بزدايد.

در سخن اين گروه از مردم توحيدگرا و باايمان در حق همدينان و همنوعان خويش، بهترين و جالب ترين دعاست، و آن اين است كه آنان از بارگاه خدا مى خواهند كه دل ها

و جان هاى آنان را از هر گونه بدانديشى و بدخواهى در حق ديگر مؤمنان پاك و پاكيزه سازد؛ چرا كه بى هيچ ترديدى اگر كسى در حق مسلمانى بدخواهى و بدانديشى كند و با دشمنى داشتن او نسبت به او به خاطر ايمان و پروا و عدالت خواهى اش سوء قصد نمايد، چنين كسى كفرگراست و در خور آتش دوزخ.

و اگر بدانديشى و بدرفتارى او نه به خاطر ايمان آن انسان حق طلب، بلكه به خاطر هدف هاى ديگرى باشد، در آن صورت فاسق است.

در آخرين فراز آيه مى فرمايد:

رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ

پروردگارا! به راستى كه تو همان رؤف و مهربانى و بر بندگانت نعمت هاى بى شمار و بسيار ارزانى مى دارى. 11 - آيا به آنان كه دورويى پيشه كرده اند ننگريستى كه به برادران خود از اهل كتاب كه كفر ورزيده اند مى گويند: اگر شما [از شهر و ديار خويش بيرون رانده شويد، به يقين ما همراهتان بيرون مى آييم و هرگز درباره شما از كسى فرمان نمى بريم؛ و اگر با شما پيكار شود، بى گمان ما شما را يارى خواهيم نمود؟! و خدا گواهى مى دهد كه آنان دروغگويانند.

12 - بى گمان اگر [اهل كتاب بيرون رانده شوند، آنان به همراهشان بيرون نمى روند، و اگر با آنان [به كيفر پيمان شكنى و تجاوزكارى پيكار گردد [اينان ]آنان را يارى نخواهند رساند؛ و بى ترديد اگر [هم آنان را يارى رسانند [پس از اندك پيكارى به ميدان مبارزه پشت مى نمايند و آن گاه از [هيچ كجا] يارى نخواهند شد.

13 - بى ترديد شما در دل هاى آنان از خدا[ى دادگر و توانا ]هراس انگيزتر هستيد؛ [و] اين

[پندار احمقانه به خاطر آن است كه آنان مردمى هستند كه [حقيقت را] نمى فهمند [و درنمى يابند].

14 - آنان جز به صورت گروهى [آن هم در قريه هايى داراى [برج و بارو و ]استحكامات [نظامى ، يا از پشت ديوارها با شما پيكار نخواهند كرد؛ پيكار آنان در ميان خودشان سخت است، [امّا در برابر شما سست ؛ آنان را پيوسته [و يكپارچه ]مى پندارى در حالى كه دل هايشان پراكنده است، چرا كه آنان مردمى هستند كه خرد خويش را به كار نمى گيرند.

15 - [وصف آنان بسان وصف كسانى است كه اندكى پيش از آنان بودند [و در پيكار «بدر»، طعم تلخ پيامد كار [زشت و ظالمانه ]خود را چشيدند، و [در روز رستاخيز] برايشان عذابى دردناك خواهد بود.

نگرشى بر واژه ها

رهبة: اين واژه در اصل به مفهوم ترس و هراس عميق و ريشه دارى آمده است كه آثار آن در گفتار و عمل و چهره و ظاهر نمايان مى گردد.

قُرى: جمع «قريه» به مفهوم روستا، ديار و آبادى آمده است و گاه به شهر نيز گفته مى شود، چرا كه گاه به مفهوم انسان هاى گرد آمده در يك جا نيز به كار رفته است.

مُحصنة: از ريشه و ماده «حصن» به مفهوم «دژ» آمده است.

جُدُر: اين واژه جمع «جدار» به معناى ديوار آمده است.

شتى: اين واژه جمع «شتيت» به مفهوم پراكنده و از هم گسسته آمده است.

تفسير

نهان كارى و فتنه انگيزى اهل ريا و نفاق در آيات پيش، خداى فرزانه از سه گروه به نيكى ياد نمود و هر كدام را به ويژگى ها و نشانه هايى سازنده و

افتخارآفرين وصف فرمود:

1 - از مهاجرانى ياد نمود كه در پى حق و عدالت از خانه و كاشانه خويش دست شسته و راه ديار غربت را برگزيدند و به سوى پيامبر مهر و عدالت هجرت كردند.

2 - از «انصار» و ياران مدنى پيامبر ياد كرد كه هم به خدا و پيامبر ايمان آوردند و راه آزادى و عدالت را برگزيدند و هم در اين راه، مهاجران را در سراها و سرزمين خويش پناه دادند.

3 - سپس از «تابعان» يا نسل هاى آنان ياد كرد كه در گرايش به حق و عدالت و انجام نيكى و عملكرد انسانى، راه آن دو گروه را در پيش گرفته و در نتيجه در خور بهشت پرطراوت و پرنعمت خدا و مهر و لطف او شدند. آرى، پس از بيان روشنگرانه و درس آموزى در مورد اين گروه هاى سه گانه اينك در اشاره به تاريك انديشى و كفرانگرى و گناهكارى دورويان و نفاقگرايان كه بر خلاف ظاهر خويش، درونى آلوده و ستمكار دارند و آن را زير ستار ايمان و اسلام نهان مى دارند، مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آيا به آنان كه دورويى و نفاق پيشه كرده اند ننگريستى كه هماره به برادران و همفكران كفرگرا و اصلاح ناپذير خويش از اهل كتاب نظير «بنى نضير» مى گويند:

لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ اگر شما را از خانه و ديار خويش به هر نام و عنوانى بيرون كنند، ما نيز با شما به عنوان همدردى و مساعدت و همراهتان بيرون خواهيم آمد.

وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً

و سخن و گفتار هيچ كس،

حتى محمد (ص) را به گوش نخواهيم سپرد و در راه پيكار با شما از هيچ كس فرمان نخواهيم برد.

آن گاه در اشاره به ناديده گرفتن نويدهاى خدا و پيامبر در يارى رسانى به مردم باايمان و عدالت خواه در برابر تجاوزكاران و اصلاح ناپذيران از سوى همين گروه نفاقگرا و رياكار و مردم فريب مى افزايد:

وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ و اگر هم با شما پيكار گردد و برخوردى را پيش آورند، ما به يارى شما برخواهيم خاست و از شما دفاع خواهيم كرد.

و در آخرين فراز آيه شريفه در اشاره به دروغ پردازى و بازيگرى آنان مى فرمايد:

وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ

و خدا گواهى مى دهد كه اين مدعيان دروغين ايمان و اسلام در آنچه از همراهى و همگامى با فتنه گران يهود در بيرون رفتن به همراه آنان از مدينه و يا پيكار به سود آنان مى گويند و مى بافند، دروغگويانند.

آن گاه در روشنگرى بيشتر در مورد ادعاها و وعده هاى دروغين و توخالى نفاقگرايان و اصلاح ناپذيران در بيرون رفتن از مدينه به همراه تجاوزكاران يهود و يا يارى رسانى به آنان در پيكار مى فرمايد:

لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ اگر يهوديان را به كيفر پيمان شكنى و بيداد از مدينه برانند، اين مدعيان رياكار با آنان نخواهند رفت،

وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ و اگر با آنان پيكارى نيز پيش آيد، اين رياكاران ظاهرساز به يارى آنان برنخواهند خاست.

وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ

و اگر به سخن خويش عمل كنند و به يارى تجاوزكاران برخيزند - كه با دقّت در كلام حق چنين نخواهد شد - به زودى پشت به ميدان پيكار نموده

و فرار را برقرار ترجيح خواهند داد.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: و اگر باقى مانده اى از نفاقگرايان، تجاوزكاران يهود را يارى كنند پس از اندك پيكارى پشت به ميدان مى كنند و مى گريزند.

با اين بيان ميان دو فراز از آيه شريفه كه مى فرمايد: ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ و اگر با تجاوزكاران يهود پيكار گردد، اينان آنان را يارى نخواهند كرد، و اگر باقى مانده اينان هم به يارى آنان برخيزند، پس از اندك پيكارى پشت به ميدان نموده و خواهند گريخت.

ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ سپس اگر اندك نيرويى هم براى آنان باشد و به وسيله آن به راستى بخواهند تجاوزكاران يهود را يارى كنند، آنان از يارى اينان هيچ سود و بهره اى نخواهند برد و به كيفر بيداد خود خواهند رسيد.

لازم به يادآورى است كه اين آيه مباركه پيش از بيرون رفتن يهود «بنى نضير» فرود آمد و از آينده گزارش داد و همگان ديدند كه پس از فرود اين آيه آنان به كيفر پيمان شكنى و آغاز تجاوز و نقشه پردازى براى ترور و تخريب بيرون رانده شدند و دست به اندك پيكارى هم زدند، امّا نفاقگرايان و مدعيان دروغ پرداز، نه با آنان بيرون رفتند و نه به يارى آنان برخاستند، و جريان كار همان گونه بود كه خدا در آيه اى كه گذشت خبر داده بود.

به باور برخى منظور از واژه «لأخوانهم» در آيه مورد بحث دو گروه «بنى نضير» و «بنى قريظه» مى باشند كه نفاقگرايانِ اصلاح ناپذير به هنگام رانده شدن گروه نخست، بر خلاف عهد و پيمان و وعده هاى دروغين خويش با آنان، به همراهشان بيرون نرفتند و در پيكار تجاوزكارانه گروه

دوم بر ضد مردم عدالتخواه و باايمان نيز به يارى آنان برنخاستند و به وعده هاى خويش پشت پا زدند.

در سومين آيه مورد بحث خداى فرزانه روى سخن را به مردم باايمان و اصلاح طلب مى كند و مى فرمايد:

لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ واقعيت اين است كه ترس از شما در دل هاى نفاقگرايان بيشتر از ترس از خداى تواناست و شما در دل هاى آنان هراس انگيزتر از ذات بى همتا و شكست ناپذير او جلوه كرده ايد! چرا كه اينان شما را مى نگرند و از هدف هاى عادلانه شما و تصميم و عزم جدى شما آگاه هستند، امّا خداى يكتا را نمى بينند و نمى شناسند و به ذات پاك او ايمان ندارند؛

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ

چرا كه اينان مردمى هستند كه در آفت تاريك انديشى و نادانى گرفتارند و حق را نمى شناسند و از عظمت خدا و قدرت وصف ناپذير او و سختى عذاب و كيفر سراى آخرت چيزى نمى دانند.

در چهارمين آيه مورد بحث در ترسيم نشانه هاى روشن اين وحشت آنان مى فرمايد:

لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاَّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ

آنان هرگز با شما مردم باايمان و عدالت خواه به صورت گروهى و يكپارچه جز در روستاها و دژهاى استوار و در پناه برج و باروها و استحكامات نظامى - كه دست يابى به آن ها و گشودن درهاى آن ها بسيار مشكل است - نمى جنگند؛

أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ

و يا جز از پشت ديوارها بر شما تير و سنگ نمى افكنند...

به بيان ديگر، منظور آيه اين است كه: اين نفاقگرايان فتنه گر براى پيكار با شما مردم اصلاح طلب و خداجو و آزادمنش پا به ميدان پيكار نمى گذارند، بلكه تنها

در دژها و سنگرهاى محكم و آماده شده در قلعه ها و استحكامات نظامى و يا از پشت ديوارها و كمين گاه ها به جنگ شما بر مى خيزند و يا سنگ و تيرى به سوى شما نشانه مى روند و هرگز جرئت نزديك شدن به شما را ندارند.

بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ

دشمنى و پيكار پاره اى ازآنان با پاره اى ديگر سخت و كوبنده و بى رحمانه است و دل هايشان هماهنگ و همگرا نيست.

به باور پاره اى منظور اين است كه: نيرو و توان آنان در ميان جامعه خودشان سخت و شكننده است، امّا هنگامى كه با شما روبه رو مى گردند و منطق نيرومند و انديشه نو شما را مى نگرند و تصميم جدّى شما را ارزيابى مى كنند، به خاطر هراسى كه خدا بر دل هاى آنان افكنده است، از شما دور مى شوند و جرئت رويارويى در خود نمى يابند!

تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً

شما آنان را به ظاهر يكپارچه و هماهنگ مى نگرى، امّا اين ظاهرسازى است...

وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى در حالى كه دل ها و قلب ها و انديشه ها و هدف هاى آنان ناهماهنگ بايكديگر است و آنان به همين دليل با وجود اتحاد ظاهرى پراكنده اند و به همين جهت هم خدا ذلت و شكست را بر آنان مقرر فرموده است.

«مجاهد» بر آن است كه منظور دل ها نفاقگرايان و اهل كتاب مى باشد كه با وجود عهد و پيمان ظاهرى و سخت براى مبارزه با پيامبر دل هاى آنان پراكنده است.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ

و اين گمراهى و تاريك انديشى آنان به خاطر آن است كه آنان مردمى هستند كه خرد خويش را به كار نمى گيرند تا صلاح را از فساد و هدايت را از بيراهه روى و

نگون سارى بشناسند و جز اين نيست كه دل هاى كسانى كه به نداى خرد يا پيامبر باطنى خويش گوش نسپارند دستخوش گمراهى و تفرقه مى گردد؛ چرا كه هدف والاى حق و عدالت يكى است و خرد سالم انسان را به سوى خدا و انجام كارهاى شايسته و عادلانه فرامى خواند، امّا هنگامى كه دل ها با خرد و وجدان هماهنگ نشدند، به دليل هواهاى آن ها به آفت پراكندگى دچار مى گردند.

در آخرين آيه مورد بحث در قالب مثالى زيبا و روشنگر در مورد نفاقگرايان و يهود «بنى نضير» مى فرمايد:

كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ داستان يهود «بنى نضير» بسان آن كسانى است كه در گذشته اى نه چندان دور در اين جهان بودند و زيستند و طعم تلخ عملكرد نادرست و ظالمانه و تاريك انديشى خود را چشيدند...

آنچه آمد ترجمه و برداشتى از آيه است، امّا در تفسير آن دو نظر آمده است:

1 - به باور برخى از مفسران پيشين از جمله «زهرى» منظور اين است كه: وصف يهود «بنى نضير» در گوش سپردن به وعده ها و بافته هاى منافقان و مغرور شدن به شمار و امكانات آنان بسان وصف كسانى است كه پيش از اينان به بافته ها و وعده ها و نيرو و امكانات گروه همانند آنان دل خوش داشته و جنگ «بدر» را بر ضد پيامبر و مردم باايمان به راه انداختند و طعم تلخ آتش افروزى و جنگ طلبى خود را چشيدند.

يادآورى مى گردد كه منظور از اين گروه فريب خورده، شرك و استبداد مكه مى باشد كه به وعده همكارى و همراهى گروه ديگرى از يهود وارد جنگ شدند و اين جريان شش ماه پيش از

پيمان شكنى گروه «بنى نضير» اتفاق افتاد.

2 - امّا به باور «ابن عباس» منظور از گروهى كه اندكى پيش از «بنى نضير» بودند، يهود «بنى قين قاع» مى باشند كه در شرايط سختى پيمان زندگى مسالمت آميز با پيامبر را پس از جنگ بدر شكستند و پيامبر گرامى به كيفر عهدشكنى و آغاز همكارى با تجاوزكاران قريش به آنان دستور داد تا از مدينه بيرون بروند. آنان آماده حركت بودند كه «عبدالله بن ابىّ» كه سردسته اهل نفاق و ريا بود، به آنان گفت: شما اكنون از حركت خوددارى كنيد تا من نزد پيامبر بروم و در اين مورد با آن حضرت گفت گو نمايم و يا بازگردم و با شما وارد دژها و قلعه هايتان گردم و در كنارتان باشم.

آرى، منافقان در انديشه فرستادن «عبدالله بن ابىّ» به سوى آنان بودند، امّا در ادامه كار از يارى رسانى به يهود خوددارى كردند و آنان را رها ساختند.

وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ

و براى آنان در سراى آخرت عذابى دردناك خواهد بود. 16 - بسان [وصف و] مَثَل شيطان آن گاه كه به انسان گفت: كفر بورز! پس هنگامى كه او كفر ورزيد، گفت: بى گمان من از تو بيزارم؛ من از خدا كه پروردگار جهان است مى ترسم [و حساب مى برم .

17 - پس سرانجامِ آن دو اين شد كه هر دو در آتش [شعله ور دوزخ جاى دارند در حالى كه در آن ماندگار خواهند بود؛ و اين است كيفر بيدادگران.

18 - هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا كنيد؛ و هر كس بايد بنگرد كه براى فردا[ى خويش چه [توشه اى از] پيش

فرستاده است و از خدا پروا نماييد كه خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

19 - و بسان كسانى نباشيد كه خدا را از ياد بردند و [ذات بى همتاى او نيز ]خودشان را از ياد آنان برد! اينان همان مردم نافرمانند.

20 - دوزخيان و بهشتيان با هم برابر نيستند؛ بهشتيان هستند كه كامياب شدگانند.

نگرشى بر واژه ها

وبال: اين واژه در اصل از «وابل» به مفهوم باران سخت و سنگين و هراس انگيز گرفته شده، و به انسان بدفرجام و شوم عاقبت گفته مى شود.

غد: اين واژه در اصل «غدو» بوده، اما در قرآن با حذف «و» و به مفهوم «فردا» آمده است، كه به روز رستاخيز اشاره دارد؛ چرا كه فرداى رستاخيز با توجه به گذر سريع عمر در اين جهان به سرعت خواهد رسيد.

اين واژه در اشعار عرب با همان «و» آمده است براى نمونه به اين شعر بنگريد:

لا تقلواها و ادلواها دلواً

انّ مع اليوم اخاها غدّواً

ماده شتر را با خشونت و تندى مرانيد، بلكه با نرمش و به گونه اى آهسته و مدارا برانيد؛ چرا كه با امروز برادرش فرا خواهد بود.

تفسير

روشنگرى و اندرزدهى در قالب مثالى زيبا

در نخستين آيه مورد بحث - كه قرآن شريف هم چنان داستان «بنى نضير» با منافقان را پى مى گيرد - در قالب مثال و تشبيه جالب و درس آموزى در ترسيم حال و روز و موقعيت هر كدام از اين دو گروه مى فرمايد:

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ

وصف و مثال منافقان در فريب دادن «بنى نضير» و شكست دادن آنان، بسان وصف و داستان شيطان است كه به انسان گفت:

بر خداى بى همتا كفر بورز و راه ناسپاسى را در پيش گير تا گرفتارى هايت را برطرف سازم و تو را نجات دهم.

«ابن عباس» مى گويد: منظور از «انسان» در آيه شريفه، عابد بنى اسرائيل بود كه شيطان در راه گمراه ساختن او به وى نزديك شد و به او وسوسه نمود تا راه كفرانگرى در پيش گيرد و ناسپاسى كند و به خداى يكتا كفر ورزد.

در اين مورد آورده است كه: در جامعه بنى اسرائيل مرد عبادت پيشه و پارسايى زندگى مى كرد كه نامش «برصيصا» بود.

اين بنده خدا عمرى را به پرستش خداى يكتا و بندگى او سپرى كرده، و در پرتو يكتاگرايى و يكتاپرستى و عبادت به مقامى اوج گرفته بود، كه خدا دعاى او را در حق بيماران و ديوانگان و درماندگان هم مى پذيرفت و خواسته اش را برمى آورد. به همين دليل اين گروه هاى آسيب پذير نزد او مى آمدند و او دست به راز و نياز به بارگاه خدا مى برد و شفاى آنان را از سرچشمه قدرت ها مى جست و خدا نيز شفا مى بخشيد و بهبود مى يافتند!

روزى بانويى زيبا را كه به جنون گرفتار شده بود، نزد او آوردند و از عابد تقاضا نمودند تا برايش دعا كند. پس از اين كه برادران آن زن او را در عبادتگاه «عابد» نهادند و رفتند، شيطان به وسوسه عابد پرداخت و آن زن زيبا و صاحب جمال را به گونه اى در نظرش زيباتر و فريبنده تر آراست و پرداخت تا «عابد» بيچاره را فريفت و دامان وى را به تجاوز و گناه آلود.

آن زن باردار گرديد و اثر باردارى هر روز بيشتر هويدا گشت و عابد در

معرض رسوايى قرار گرفت؛ از اين رو دست به شقاوتى ديگر زد و آن زن بى گناه را كشت و در زير خاك نهان داشت.

پس از اين دو رويداد زشت و ظالمانه در پرستشگاه «عابد»، شيطان نزد يكى از برادران آن زن رفت و ضمن بيان داستان تكاندهنده تجاوز و جنايت «عابد» قبر آن زن را نيز به او نشان داد.

اين مرد پس از دريافت خبر، نزد ديگر برادران شتافت و از آن جنايت دهشتناك سخن گفت و چيزى نگذشت كه داستان جنايت به گوش شاه رسيد و او به همراه مردم به سوى معبد «عابد» به راه افتاد و با حضور مردم، «عابد» را به محاسبه و محاكمه كشيد.

«عابد» به ناگزير لب به بيان حقيقت گشود و جنايت هولناكى را كه پيش آمده بود، باز گفت و شاه دستور داد تا او را به كيفر زشت كردارى و شقاوتش به دار زنند تا عبرتى براى ديگران گردد.

«عابد» را بر فراز چوبه دار كشيدند. درست در آن لحظات شيطان پرفريب در نظر او مجسم شد و گفت: هان اى بنده نگونبخت خدا، من بودم كه تو را به اين رسوايى و نگون سارى كشاندم؛ اينك اگر مرا فرمان برى، تو را نجات خواهم داد؛ آيا حاضرى آنچه مى گويم انجام دهى؟

«عابد» گفت: آرى، بگو... بگو... كه ديگر فرصتى نمانده است!

شيطان گفت: در برابر من سر سجده و بندگى بر خاك نِه تا تو را نجات دهم.

پرسيد: آخر چگونه؟ مگر نمى نگرى كه من بر چوبه دار بسته شده ام!

گفت: سجده و نشان بندگى تو را با اشاره نيز مى پذيرم.

«عابد» بيچاره با اشاره،

شيطان را سجده كرد و به خداى يكتا كفر ورزيد و بر گمراهى و بدبختى خويش افزود؛ چرا كه بر بيراهه هر آنچه بيشتر گام سپارند، گمراهتر مى شوند و بر گناه هر چه اصرار ورزند، از خدا دورتر...

و آن گاه شيطان پس از به تباهى و رسوايى و كفر كشاندن آن بنده خدا نه ديگر باره به سراغ او آمد و نه براى نجات او كارى كرد!(293)

«ابن عباس» پس از بيان اين داستان تكاندهنده و عبرت آموز، مى گويد: و اين است منظور آيه مورد بحث كه مى فرمايد:

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ

وصف و مثال آن تيره بخت در فريب دادن «بنى نضير» و شكست دادن آنان، بسان وصف و داستان شيطان است كه به انسان گفت: بر خداى بى همتا كفر بورز و راه ناسپاسى را در پيش گير تا گرفتارى هايت را برطرف سازم و تو را نجات دهم.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ امّا هنگامى كه انسان كفر ورزيد، شيطان گفت: من از تو و رفتار و كردارت بيزارم!

آرى، اين آيه شريفه بيانگر حال و روز و موقعيت «بنى نضير» است كه به بافته هاى دروغين و بى اساس منافقان فريب خوردند و با شكستن پيمان خويش با پيامبر، دست به تجاوز و ستم گشودند و آن گاه كه در شرايط سختى گرفتار آمدند، وسوسه گران از آنان بيزارى جسته و آنان را تنها نهادند و تسليم كيفر كارشان نمودند!

امّا از ديدگاه برخى آيه شريفه در انديشه بيان داستان روز «بدر» است كه شيطان، شرك و استبداد را به پيكار با پيامبر وسوسه مى كرد، امّا آن گاه كه

فرشتگان را ديد كه براى يارى رساندن به پيامبر گرامى فرود آمده اند پا به فرار نهاد و گريخت و فرياد برآورد كه: من از خدا مى ترسم!

به باور «مجاهد» آيه شريفه در حقيقت جنس شيطان و انسان را در نظر دارد و روشنگرى مى كند كه اين موجود فريبكار به دليل دشمنى ديرينه اش با انسان هماره در انديشه گمراهگرى و وسوسه اوست و زمانى كه به خواسته خويش دست يافت واو را به تباهى كفر و بيداد كشيد، از او بيزارى مى جويد.

آرى، شيطان پس از گمراهگرى انسان ها آنان را با ره آورد شوم كارشان رها مى كند و مى گويد:

إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ

به يقين من از خداى جهانيان مى ترسم و از كيفر دردناك او در روز رستاخيز سخت بيمناكم.

آن گاه در اشاره به فرجام كار شيطان و رهروان راه او و نيز منافقان و گروه تجاوزكار و بدانديش «بنى نضير» مى فرمايد:

فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها

پس سرانجام كار آنان اين شد كه هر دو در كام شعله هاى آتش دوزخ درآيند و در آنجا ماندگار گردند؛ چرا كه پاره اى از آنان با وسوسه ها و گمراهگرى ها و دمدمه هاى خويش ديگران را به سوى باطل و گناه برانگيختند و پاره اى با وسوسه پذيرى در راه زشتى و بيداد گام نهادند.

وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ

و اين است كيفر ستمكاران.

سپس قرآن شريف روى سخن را به سوى مردم باايمان و پرواپيشه متوجّه مى سازد و در اندرز و هشدارى سازنده به آنان پس از بيان سرنوشت تباه انسان و شيطان و منافقان و تجاوزكاران مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ

هان اى مردمى كه ايمان آورده ايد، پرواى خدا را پيشه سازيد...

وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ

و هر انسانى بايد نيك بنگرد و بينديشد كه چه چيزى براى فرداى قيامت از پيش فرستاده است.

بايد بينديشد كه آيا كار شايسته اى انجام داده است كه روز رستاخيز او را از كيفر و عذاب برهاند و او را به سوى بهشت پرنعمت خدا رهنمون گردد، يا كارهاى ناروا و زشتى كه باعث نگون سارى او به دوزخ مى گردد؟ كدام يك را از پيش فرستاده است، چرا كه هر انسانى در روز رستاخيز بر عملكرد خويش وارد مى شود.

«قتاده» مى گويد: خداى فرزانه روز رستاخيز را به گونه اى آسان جلوه داد كه آن را بسان فردا در نظر شما قرار داد و روشنگرى فرمود كه: هان اى انسان ها بنگريد و بينديشيد كه براى فردا چه چيزى را از پيش مى فرستيد...

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ

و پرواى خدا را پيشه سازيد كه خدا از آنچه در زندگى انجام مى دهيد آگاه است.

در آخرين فراز آيه شريفه، دگرباره به پروا سفارش مى كند؛ چرا كه دستور نخست به پروا به منظور توبه و بازگشت از گناهان است و دستور دوم به خاطر هشيارى و دورى جستن از زشتى و گناه در آينده زندگى.

در ادامه سخن در اين راستا مى افزايد:

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ و بسان آن كسانى مباشيد كه خداى فرزانه را فراموش ساختند و راز و نياز با او را از ياد بردند و خدا نيز آنان را از ياد خودشان زدود و خود را هم فراموش ساختند و

از بهره هاى پاك و پاكيزه زندگى و حيات در خور شأن انسان مترقى و پيشرفته و جامعه توسعه يافته و كمال جو و نيز ثواب و پاداش محروم شدند.

از ديدگاه «جبايى» منظور اين است كه: آنان با وانهادن سپاس خدا و شكرگزارى در برابر نعمت هاى بى كران او، آن ذات بى همتا را فراموش كردند و او نيز آنان را از ياد خودشان برد كه روز رستاخيز و عذاب آن در پيش است و بايد چاره اى بينديشند.

امّا «ابن عباس» بر اين باور است كه آيه شريفه بيانگر سرنوشت سياه و فرجام كار سه گروه از يهود است، كه با پيمان شكنى و تجاوز، زندگى خود را تباه ساختند. اين سه گروه عبارت بودند، از: گروه «بنى نضير»، «بنى قريضه» و «بنى قين قاع».

أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ

و اين از ياد برندگان خدا و خويشتن، همان گناهكاران و فاسقانند.

در آخرين آيه مورد بحث در اشاره اى روشن و شوق انگيز به فرجام كار دو گروه باايمان و كفرگرا مى فرمايد:

لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ

هرگز دوزخيان و بهشتيان يكسان نخواهند بود و فرجام كار آنان نيز يكسان نيست، چراكه آنان در خور آتش شعله ور دوزخ هستند و هماره در آنجا خواهند بود و اينان در خور لطف و مهر خدا و نعمت هاى گوناگون بهشت پرطراوت و زيباى خدايند و در آنجا ماندگارند.

أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ

آرى، تنها بهشتيان هستند كه رستگار و كامياب و پيروزند و بس؛ آنان به خواسته ها و آرزوها و آرمان خويش مى رسند و به همين جهت برندگان واقعى آزمايشگاه زندگى و سراى امتحان آنانند.

پرتوى از آيات 1 - اصول

و اركان همكارى و تعاون پايدار

از آيات روشنگر و درس آموزى كه ترجمه و تفسير آنها گذشت به اين واقعيت حساس و اين درس سرنوشت ساز مى رسيم كه زندگى موفق و پيروزمندانه انسان ها در گرو همكارى و همدلى و همراهى و همگرايى و تعاون است، و راز پيدايش جامعه ها و گرد آمدن انسان ها براى بنياد نظام و تشكيل جامعه نيز در همين راز نهفته است؛ امّا نكته بسيار ظريف و باريك تر از مو اين جاست كه تعاون و همكارى پايدار و موفق و پيروزمند در گرو اين اصول و اركان است:

1 - انديشه و عقيده و باور مشترك،

2 - هدف و آرمان بلند و انسانى و مترقى و عادلانه،

3 - اخلاص و فداكارى و دگردوستى،

4 - رعايت احترام و حقوق متقابل،

5 - راستى و درستى و حسن نيت،

6 - همكارى و تعاون بر اساس نيكى و عدالت و پروا و درستى، و نه ستم و تجاوز و فريب و منافع زودگذر و جاه طلبانه...

اگر همكارى و پيمان بر اين اساس ريخته شد، با وسوسه ها و دمدمه هاى شيطان و شيطان صفتان زورمدار و تجاوزكار به حقوق و آزادى انسان ها از هم گسسته نمى شود، امّا اگر جز اين بود، سخت شكننده و لرزان است و در حساس ترين پيچ هاى تاريخى از هم گسسته مى شود.

از اين نمونه پيمان ها و همكارى ها در ميان دو انسان يا دو گروه و دو ملت بسيار ديده شده است، كه گروه زورمدار با قربانى ساختن طرف ديگر، تنها به منافع خود انديشيده است.

و قرآن در قالب مثالى جالب اين هشدار و اين درس را چنين ترسيم مى كند: وصف

و مثال فريبكاران در فريب دادن ديگران و شكست دادن آنان، بسان وصف و داستان شيطان است كه به انسان گفت: بر خداى بى همتا كفر بورز و راه ناسپاسى را در پيش گير تا گرفتارى هايت را برطرف سازم و تو را نجات دهم، امّا هنگامى كه انسان كفر ورزيد، شيطان گفت: من از تو و رفتار و كردارت بيزارم!

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ(294)

2 - يك راز سرنوشت ساز در پايدارى جامعه ها

درس ديگر آياتى كه گذشت، اشاره به اين اصل حساس و حياتى در سرنوشت انسان ها و جامعه ها و نظام ها و ظهور و سقوط آنهاست.

قرآن در اين آيات به رازى مهم از رازهاى شكوفايى تمدن ها و پيشرفت و توسعه جامعه ها و سعادت و نيك بختى و يا سقوط و انحطاط و نگون سارى آنها انگشت مى نهد و روشنگرى مى كند كه: هان اى مردم! نه موفقيت و پيشرفت يك فرد و خانواده و جامعه و پايدارى و آبروى يك نظام در گرو شانس و اقبال و جادو و جنبل است، و نه ناتوانى و پسرفت و فروپاشى و انحطاط آن ها؛ بلكه هر كدام در گرو چگونگى انديشه و عملكرد شايسته و بايسته آنان است.

خداى فرزانه چنين مقرر فرموده است كه جامعه و مردمى كه درست بينديشند، استعدادها و امكانات خويش را در راه رشد و شكوفايى و خودسازى و اصلاح به كار گيرند و از سرنوشت ظالمان عبرت آموزند و حقوق مردم را رعايت كنند و خداى هستى را حاضر و ناظر اعمال خويش بنگرند و مسئولانه رفتار كنند و محاسبه پذير و پاسخگو و نظارت پذير باشند،

چنين جامعه و نظام و مردمى شاهد سعادت را در آغوش خواهند گرفت؛ اما اگر رسالت خويش را فراموش نمودند و به زشتى و گناه و ستم و استبداد دست يازيدند و نقد و نظارت و آزادى و حقوق بشر را بر نتابيدند و رعايت نكردند و پاى حق پايدارى نكردند، سرنوشتى جز رسوايى و سقوط را نبايد انتظار كشند؛ چنين مردمى بدان دليل كه خدا و مقررات بشردوستانه او را فراموش ساخته اند، آينده خود را نيز فراموش خواهند ساخت.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ و بسان آن كسانى مباشيد كه خداى فرزانه و عمل به مقررات او را فراموش ساختند و راز و نياز با او و رابطه دوستانه را از ياد بردند و خدا نيز آنان را از ياد خودشان زدود و خود را هم فراموش ساختند و از بهره هاى پاك و پاكيزه زندگى و حيات در خور شأن انسان مترقى و پيشرفته و جامعه توسعه يافته و كمال جو و نيز ثواب و پاداش محروم شدند.(295)

3 - براى فردا چه چيزى را بايد گسيل داشت؟

انسان پيش از اين كه ديده اش را به اين جهان بگشايد، خداى فرزانه چنين مقرر فرموده است كه همه چيز به وسيله طبيعت و خانواده و همنوع براى او فراهم شود تا او ولادت يابد و در بسترى آماده و شرايطى مساعد، راه زندگى و رشد را در پيش گيرد؛ امّا براى ورود به عرصه رستاخيز اين گونه نيست؛ بلكه اين خود انسان است كه بايد زاد و توشه اى در خور و مناسب براى فرداى خويش از پيش گسيل دارد و خود

بر آن وارد گردد؛ اين واقعيت باريك و ظريف است كه انسان را در زندگى به گونه اى جهت مى دهد كه اگر معاد و جهان پس از مرگ را باور داشت، مسئولانه مى انديشد و مسئولانه سخن مى گويد و مى نويسد و حكم مى راند و فرمان مى برد و عمر، جوانى، زيبايى، ثروت، قدرت، امكانات، امانت ها، همه و همه را پاس مى دارد و در جهت شايسته و بايسته و خداپسندانه و عادلانه و بشردوستانه اى سرمايه گزارى مى كند و در نتيجه دنياى او آباد و آزادمنش و پاك و پاكيزه از ستم و فريب مى گردد.

قرآن در اين راستاست كه مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ هان اى مردمى كه ايمان آورده ايد، پرواى خدا را پيشه سازيد، و هر انسانى بايد نيك بنگرد و بينديشد كه چه چيزى براى فرداى قيامت از پيش فرستاده است.(296)

و مى فرمايد:

و اقيموا الصلوة... بصير(297)

و نماز را بر پا داريد و زكات و حقوق مالى خود را بدهيد و پاداش شكوهبار هر كار شايسته اى را براى خود از پيش مى فرستيد، آن را نزد خدا خواهيد يافت چرا كه خدا نسبت به كارهايى كه انجام مى دهيد، بيناست. 21 - اگر اين قرآن را بر كوهى [استوار و سر به آسمان كشيده فرود مى آورديم، بى گمان آن را از ترس خدا فروتن [و] از هم شكافته مى ديدى؛ و اين مَثَل ها را براى مردم مى زنيم، باشد كه آنان بينديشند.

22 - اوست آن خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست؛ داننده نهان و آشكار است، [و] اوست آن بخشاينده مهربان.

23 - اوست آن خدايى كه هيچ معبودى جز

او نيست، همان فرمانرواى پاك [و پاكيزه از هر عيب و كاستى ، سلامت بخش [جان ها و تن ها]، امنيت بخش [انسان و جهان ، نگهبان [كران تا كران هستى پيروزمند، جبران كننده [و بس بزرگ و ]بزرگوار است؛ [پاك و] منزّه است خدا از آنچه [شرك گرايان و خودكامگان به او ]شرك مى ورزند.

24 - اوست آن خداى آفريننده پديدآورنده صورت بخش كه نيكوترين نام ها تنها از آن اوست؛ آنچه در آسمان ها و زمين است او را به پاكى [و عظمت ]مى ستايند، و او آن پيروزمند و فرزانه است.

نگرشى بر واژه ها

متصدع: اين واژه از ريشه «صدع» به مفهوم شكافتن پديده هاى سخت و به هم چسبيده، نظير سنگ و آهن آمده است؛ و اگر به «سردرد» در فرهنگ عرب «صداع» گفته شده به خاطر آن است كه گويى مى خواهد سر انسان را از هم بپاشد.

سلام: اين واژه به مفهوم سلامت بخش، سالم از هر گونه عيب و كاستى و به مفهوم كسى كه همگان از سوى او در سلامت و آزادى خواهند بود و به كسى ستم روا نمى دارد نيز آمده است.

مؤمن: اين واژه به مفهوم امنيت بخش، و نيز داراى باور عميق و ايمان استوار آمده است؛ و چون ذات بى همتاى خدا به وجود و يكتايى و علم و قدرت وعدل خود ايمان دارد در مورد او به كار رفته است.

قدوس: به مفهوم پاك و منزه از هر عيب و كاستى آمده است.

متكبر: اين واژه از ريشه و ماده «تكبر» به دو معنا آمده است:

1 - اگر در مورد ذات پاك و پراقتدار و بى همتاى خدا به كار رود، بدان دليل كه او

سرچشمه قدرت ها و صفات و ويژگى هاى والاست، وصف پسنديده اى است.

2 - امّا اگر در مورد انسان ناتوان و ناچيز كه حيات و هستى او از سوى خداست به كار رود و او ادعاى بزرگى و اقتدار كند، سخت نكوهيده است.

مهيمن: چيره و مسلط بر همه چيز و همه كس. اين واژه از «امانت» است كه همزه به «ها» تبديل شده است.

فضيلت و برترى اين آيات 1 - «انس بن مالك» از پيامبر گرامى آورده است كه فرمود:

مَنْ قراء آخر سورة الحشر غفر له ماتقدّم من ذنبه و ما تأخر.(298)

كسى كه آيات چندگانه آخر سوره مباركه «حشر» را تلاوت كند، گناهان گذشته و آينده او مورد بخشايش قرار خواهد گرفت.

2 - و نيز «معقل» از آن حضرت آورده است كه فرمود:

من قال حين يصبح ثلات مرات: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و قراء ثلاث آيات من آخر الحشر، و كل الله به سبعين الف ملك يصلون عليه حتى يمسى، فان مات فى ذلك اليوم مات شهيداً، و من قاله حين يمسى كان بتلك المنزلة.(299)

هر كس هنگامى كه در آغاز هر روز سه مرتبه بگويد: «از شر شيطان پليد و رانده شده به خدا پناه مى برم»، و آن گاه سه بار آيه هاى آخر اين سوره را تلاوت كند، خدا هفتاد هزار فرشته را بر او مى گمارد تا از بامداد تا شامگاه آن روز، بر او درود و رحمت از بارگاه خدا بخواهند. و اگر چنين كسى در همان روز دنيا را بدرود گويد، شهيد از دنيا رفته است. و هر كس شامگاهان چنين كارى را انجام دهد،

چنين پاداش و مقامى خواهد داشت.

3 - از «ابوهريره» آورده اند كه مى گفت:

سألت حبيبى رسول الله عن اسم الله الأعظم؟

فقال: عليك بآخر سورة الحشر، و اكثر قراءَنها...(300)

از شخصيت محبوب خويش پيامبر خدا از «اسم اعظم خدا» پرسيدم، كه فرمود: بر تو باد به تلاوت آخرين آيات سوره «حشر» و آن را بسيار تلاوت كن. بار دوم و سوم و چهارم و... همين پرسش را از آن بزرگوار پرسيدم كه همان پاسخ را داد.

4 - و نيز آورده اند كه فرمود:

من قراء خواتيم الحشر من ليل او نهار فقبض فى ذلك اليوم او الليلة فقد اوجبت له الجنة.(301)

هر كس آخرين آيه هاى سوره مباركه «حشر» را در روز و يا شب هنگام تلاوت كند، و آن گاه جهان را بدرود گويد در خور بهشت پرنعمت خداست.

5 - و نيز آورده اند كه فرمود:

مَنْ قراء «لو انزلنا...» الى آخرها فمات من ليلته مات شهيداً.(302)

كسى كه آخرين آيات سوره حشر را تلاوت كند و در همان شب جهان را بدرود گويد، شهيد از دنيا رفته است.

تفسير

جاذبه وصف ناپذير قرآن و مفاهيم بلند آن در اين آيات، خداى فرزانه به ترسيم پرتوى از شكوه و عظمت قرآن پرداخته و در اشاره اى روشن و روشنگر به جاذبه وصف ناپذير واژه ها و آيه ها و قالب و معارف و مفاهيم بلند و جان بخش آن مى فرمايد:

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ اگر اين قرآن پرشكوه و پرمعنويت را بر كوهى استوار و سر به آسمان ساييده فرو مى فرستاديم بى گمان مى ديدى كه در برابر عظمت و معنويت وصف ناپذير آن

سر فروتنى و خشوع فرود مى آورد و از خوف خدا از هم مى پاشيد.

تقدير آيه مباركه و معناى آن اين است كه: هان اى مردم، بدانيد كه اگر كوه از پديده هاى دارنده خرد و شعور بود و آن گاه قرآن را بر آن فرو مى فرستاديم، مى ديديد كه با همه سختى و بزرگى و خشونت خويش مى هراسيد و از هم مى پاشيد و در برابر قدرت و حكمت و عظمت فروفرستنده اش سر تعظيم فرود مى آورد! بنابراين بر انسان خردمند و خردورز بسى زيبنده تر و شايسته تر است كه خرد خويش را به كار گيرد و در برابر معارف پرجاذبه و مفاهيم پرمعنويت و درس هاى پرجاذبه قرآن، حق را برگزيند و در راه عدالت گام سپارد.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: اگر سخن و بيانى با رسايى و اثر خويش مى توانست كوه هاى سخت و پرصلابت را به لرزه درآورد و از هم بپاشد، قرآن شريف و آيات آن از چنين قدرت و توانى بهره ور بود و چنين مى كرد.

امّا از ديدگاه برخى مفسران پيشين آيه شريفه بر سنگدلى و اصلاح ناپذيرى و قساوت قلب كفرگرايان و خودكامگان توجه مى دهد و روشنگرى مى كند كه اين قرآن را كه اگر بر كوه هاى سخت و خشن و پرصلابت فرود مى فرستاديم آن ها نرم مى شدند و از هم مى پاشيدند، درقلب اصلاح ناپذيران و كفرگرايان نفوذ نمى كند و دل هاى آنان به پند و اندرز و رهنمود و روشنگرى و هشدار و انذار قرآن نرمش نمى يابد!

اين برداشت و دريافت از آيه، همان چيزى است كه از آيه ديگر دريافت مى گردد كه مى فرمايد:

ثم قست... من خشية الله...(303) آن گاه دل هاى آنان پس از اين رويداد

سخت و خشن گرديد؛ درست بسان سنگ و يا سخت تر از آن، چرا كه از پاره اى از سنگ ها جويبارها و چشمه سارها مى جوشد و بيرون مى زند، و پاره اى از آن ها مى شكافد و آب از آن مى تراود و خارج مى گردد و برخى از آن ها از خوف خدا از فراز كوه به زير مى افتد، امّا دل ها و قلب هاى شما اصلاح ناپذيران و بيدادگران، نه از خوف خدا مى تپد و نه دانش و بينش و عواطف پاك انسانى را مى جوشاند و خدا از آنچه شما انجام مى دهيد غافل نيست.

ادامه آيه شريفه نيز تأييدكننده همين برداشت و تفسير است كه مى فرمايد:

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

و اين مثال ها را براى مردم بيان مى كنيم، باشد كه آنان بينديشند و عبرت گيرند.

در دوّمين آيه مورد بحث قرآن در اشاره به بخشى حسّاس از عظمت و تدبيرگرى و پروردگارى آفريدگار هستى يا صفات جمال و جلال او مى فرمايد:

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ

او خدايى است كه معبودى جز ذات پاك و بى همتاى او نيست؛ آرى، او تنها در خور ستايش و پرستش و شايسته عبادت است.

عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ

اوست كه از نهان و آشكار آگاه است و آنچه را بندگان خدا مى نگرند و مى بينند و يا براى آنان ناپيداست، براى خداى آگاه و دانا آشكار است. به باور پاره اى منظور اين است كه: ذات بى همتاى خدا به همه امور و شئونى كه در قلمرو احساس و ادراك چندگانه است و يا بسان نيت ها و امور قلبى فراتر از آن ها و خارج از آن ها مى باشد، دانا و از همه آنها آگاه است.

«حسن» مى گويد:

منظور اين است كه: ذات پاك خدا به آشكار و نهان داناست و از همه امور آگاه است.

و از امام باقر آورده اند كه فرمود:

الغيب ما لم يكن و الشهادة ما كان.

منظور از «غيب» و نهان چيزى است كه اينك وجود ندارد و در برابر آن آشكار مى باشد كه به مفهوم چيزى است كه وجود دارد و هويداست.

هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ

و ذات بى همتاى او بخشاينده و مهربان است، چرا كه به همه آفريده هاى خود نعمت ارزانى مى دارد و افزون بر آن نسبت به مردم باايمان مهربان است.

آن گاه مى افزايد:

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ

او خدايى است كه هيچ خدايى جز ذات پاك و بى همتاى او نيست.

الْمَلِكُ اوفرمانرواى كران تا كران هستى و مالك آن است و همان گونه كه تمامى پديده ها را پديد آورده، تدبير امور و شئون آن ها نيز ويژه اوست و كسى را حق چون و چرا نمى رسد.

پاره اى نيز اين واژه را به مفهوم قدرت بى كران - كه به هر كار و هر چيزى تواناست - معنا كرده اند.

الْقُدُّوسُ او از هر عيب و كاستى و آفت و زشتى پاك و پاكيزه است.

امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: او از داشتن شريك، همتا، يار، ياور، همسر و فرزند پاك و پاكيزه است؛ چرا كه اين ها از صفات جسم است كه ناپايدار مى باشد و ذات پاك او از اين صفات منزه و به دور است.

از ديدگاه «حسن» او ذات بى همتا و پربركتى است كه همه بركات و نعمت ها از سوى او بر مردم فرود مى آيد.

السَّلامُ او

خدايى است كه بندگانش از ستم و بيداد او به سلامت و در امنيت زندگى مى كنند و ذره اى ستم به آنان نمى پسندد و روا نمى دارد.

از ديدگاه پاره اى، او از هر عيب و كاستى و هر آفت و ناپايدارى پاك و منزه است.

و از ديدگاه «جبايى» او خدايى است كه سلامت و امنيت از سوى اوست و اوست كه سلامت بخش و امنيت بخش است.

يادآورى مى گردد كه واژه «سلام» در آيه شريفه اسم از «سلامت» مى باشند و اصل آن مصدر است، بسان جلال و جلالت.

الْمُؤْمِنُ به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: او خدايى است كه آفريده هاى او از ستم و بيداد او در امن و امان هستند، چرا كه ذات بى همتا و باعظمت او هرگز ذره اى ستم و بيداد در حق كسى روا نمى دارد.

انّ الله لايظلم مثقال ذرة... عظيماً(304)

به يقين خدا هموزن ذره اى ستم نمى كند، و اگر آن ذره، كار نيكى باشد و از سوى انسان ها انجام شود، خدا به مهر خود آن را دوچندان مى كند، و آن گاه از نزد خويش پاداشى بزرگ به انجام دهنده اش مى بخشد.

به باور «حسن» از مفسران پيشين منظور اين است كه: او خدايى است كه پيش از بندگان و آفريده هاى خود به ذات پاك و بى همتاى خود ايمان دارد.

اين واقعيت را در آيه ديگرى مورد تأكيد قرار مى دهد و مى فرمايد: شهد الله انّه لا اله الاّ هو...(305)

خدا كه هماره به عدل و داد قيام دارد، گواهى مى دهد كه جز او معبودى نيست، و فرشتگان و دانشوران نيز گواهى مى دهند كه جز او - كه توانا و حكيم است

- هيچ معبودى نيست.

با اين بيان مفهوم هر دو آيه اين است كه ذات بى همتاى خدا در پرتو دليل و برهان، يكتايى و ديگر صفات كمال و جمال خود را به بندگانش بيان فرمود تا خود را به خلق بشناساند.

امّا پاره اى بر آنند كه منظور آيه اين است كه: او خدايى است كه بيان و قول و گفتار او را رفتار و عملكرد او گواهى مى نمايد و عمل او مصدق قول و سخن اوست؛ درست بسان انسان باايمان و درست كردارى كه عملكرد شايسته و خداپسندانه و عادلانه اش انديشه و عقيده درست او را تصديق مى كند.

از ديدگاه برخى منظور اين است كه: او خدايى است كه دوستان خود را از عذاب و كيفر امنيت مى بخشد.

امّا از ديدگاه «ابومسلم» او خدايى است كه دعوتگر به سوى ايمان است و مردم را به ايمان و تقوا فرمان مى دهد و آن را بر آنان شايسته و بايسته مى سازد.

الْمُهَيْمِنُ در تفسير اين واژه ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «جبايى»، «ضحاك» و «ابن عباس» اين واژه به مفهوم امين و امانتدار آمده و منظور اين است كه: او امانتدار است و حق هيچ كس در بارگاه او ضايع نمى گردد و از ميان نمى رود.

2 - اما به باور پاره اى ديگر به مفهوم شاهد و گواه بر ايمان ايمان آورندگان آمده است.

3 - پاره اى اين واژه را به مفهوم همان واژه «مؤمن» گرفته اند، چرا كه اصل اين واژه «مؤيمن» است و تنها تفاوت آن اين است كه وصف مبالغه بيشترى دارد.

4 - و پاره اى نيز آن را

به معناى مراقب و نگهبان گرفته اند؛ چرا كه ماده «هيمن»، «يهيمن» و «مهيمن» به مفهوم مراقب بر امور و پديده ها آمده است.

الْعَزِيزُ

او خدايى است توانا و شكست ناپذير.

امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: او خدايى است توانا و شكست ناپذير كه بر هر آنچه بخواهد انجام دهد، تواناست و انجام هر كارى بر او آسان است.

الْجَبَّارُ

در تفسير اين وصف خدا نيز ديدگاه ها اندكى متفاوت است:

1 - به باور برخى منظور اين است كه: او خدايى است كه در فرمانروايى خود شكوهمند و باعظمت و وصف ناپذير است، به گونه اى كه هيچ كس را نمى توان و نبايد اين گونه وصف نمود؛ و اگر زورمدار و قدرت پرستى به اين وصف تعريف گردد، اين واژه در غير جايگاه حقيقى خويش به كار رفته است، به همين جهت وصف كننده و وصف شده در خور مذمت و نكوهش هستند.

2 - امّا به باور برخى ديگر، او خدايى است كه همه پديده ها در برابر او خواه و ناخواه سر فروتنى و فرمانبردارى فرود مى آورند و فرمانبردار او هستند و هيچ قدرتى نمى تواند با او همتا گردد و برابرى كند.

3 - از ديدگاه گروهى از جمله «سُدى» و «مقاتل»، او خدايى است كه همه انسان ها و ديگر پديده ها را بر آنچه اراده نمايد وامى دارد و مجبور مى سازد، چرا كه از ديدگاه «زجاج» هنگامى كه گفته مى شود: «جبره على كذا» منظور اين است كه: او را بر كارى كه مى خواست، مجبور ساخت.

4 - امّا از ديدگاه «واصل»، او خدايى است كه فقر فقير و نادارى بينوا و شكستگى استخوان هاى شكسته و هر نوع فساد و

تباهى را با قدرت و قوت جبران مى كند و اصلاح مى نمايد.

الْمُتَكَبِّرُ

او خدايى است كه شايسته بزرگى و عظمت واقعى است و چيزى برتر و بالاتر از ذات پاك و بى همتاى او نيست.

به باور «قتاده» او خدايى است كه از هر عيب و كاستى و وصف نادرست پاك و منزه است.

و از ديدگاه برخى ديگر، او خدايى است كه از صفات پديده ها و موجودات برتر و بالاتر است و از هر عيب و كاستى كه بندگان او را وصف كنند برتر و سرچشمه كمال و جمال و حيات و قدرت و عدل و داد است.

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ

خدا از آنچه شرك گرايان بر او شرك مى ورزند و وصف مى كنند، پاك و منزه است.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ او خدايى است كه آفريننده پديده ها و پديدآورنده جسم ها و رنگ ها و عرض هاى ويژه است.

به باور پاره اى او خدايى است كه تقديرگر و تدبيركننده است و بر اساس حكمت خويش براى پديده ها هر آنچه را بخواهد مقدر مى سازد و به هر صورتى كه اراده فرمود، پديد مى آورد.

الْبارِئُ خدايى است كه پديده ها را - از اجسام گرفته تا اعراض، همه را - بدون نمونه اى از پيش پديد آورد؛ بنابراين او پديدآورنده و آفريدگار هستى است.

الْمُصَوِّرُ

خدايى كه تصويرگر پديده هاست و به هر پديده اى صورتى خاص بخشيد و حيوان و انسان و سنگ و صخره و گل و گياه... هر كدام را صورت پردازى نمود.

لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى براى او نام هاى نيك و شكوهبار و زيباست، نام هايى چون: اللّه، رحمن، رحيم، قادر، عالم، حىّ و

نام هاى بلند ديگرى كه در تفسير سوره اعراف شما گذشت.

يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و همه پديده هايى كه در آسمان ها و زمين هستند، او را به پاكى و عظمت مى ستايند و ذات پاك و بى همتاى او را از هر عيب و كاستى و ناروايى پاك و منزه مى شمارند؛ و همين ستايش همگانى نشانگر آن است كه او خدايى است زنده و جاويد كه جانداران او را به پاكى مى ستايند و موجودات بى جان به همان حال بر پاكى و عظمت او دلالت مى كنند.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

و او شكست ناپذير و فرزانه است.

«سعيد بن جبير» به روايت از «ابن عباس» آورده است كه پيامبر گرامى فرمود:

اسم الله الاعظم فى ست آيات فى آخر سورة الحشر

نام شكوهبار و باعظمت خدا در شش آيه از آخرين آيات سوره مباركه «حشر» آمده است.

پرتوى از آيات در آيات روح بخش و انسان پرورى كه ترجمه و تفسير آن ها گذشت، نگرشى به اين نكات ارزشمند جالب است:

1 - جاذبه وصف ناپذير قرآن قرآن به راستى منشور هدايت است، و بشارتگر روشنايى؛

راهنماى جاويد است، و پديده وحى و رسالت.

قرآن پيامى است بر تارك قرن ها و عصرها، و نورى است هماره فروزان.

مشعلى است پرفروغ، و اقيانوسى است مواج و بى كرانه و هماره روان.

قرآن بنيانى است استوار و تزلزل ناپذير؛

صراطى است مستقيم، و بدون ذره اى انحراف و كجى؛

پيشوايى است راستگو و امين، و خيرخواهى است دلسوز و بشردوست و مردم نواز؛

نسخه اى است شفابخش و معجزه آسا براى دردهاى جانكاه بشريت و طبيبى است تضمين گر سلامت انديشه و جان و

اخلاق و رفتار انسان و كتاب رحمت، مهر، آزادى، صلح، بهروزى، اصلاح گرى، حيات، سعادت و درخشنده ترين و ارجدارترين و پرجاذبه ترين كتاب در كران تا كران هستى است.

راستى چه زيبا خود را وصف مى كند كه مى فرمايد:

الله نزل احسن الحديث...(306)

خداى يكتا زيباترين و جالب ترين و پرجاذبه ترين سخن را در قالب كتابى متشابه و در بر دارنده وعده و نويد و هشدار و اخطار فرو فرستاد. آن انسان هاى خردمند و خردورزى كه از پروردگار خود مى هراسند، از ديدن و شنيدن آيه هاى آن پوست بدنشان به لرزه درمى آيد، و آن گاه پوست و دل آنان به ياد خدا نرم و لطيف مى گردد...

و اين است جاذبه شكوهبار قرآن كه انديشه ها و خردها و وجدان ها و دل ها را جذب مى كند و نرم مى سازد و به راه نيك بختى و نجات مى برد؛ به همان راهى كه در اين آيات اشاره رفت.

2 - نفوذ وصف ناپذير قرآن و از ديگر ويژگى هاى اين كتاب زندگى ساز و هنرآفرين و دادگستر نفوذ عميق آيه ها و مفاهيم بلند و معارف ارجدار آن در دل ها و جان هاى آماده و اصلاح پذير و اصلاح طلب و درست انديش و كمال جوست.

به عبارت ديگر قرآن نخست شنونده حق طلب را با زيبايى و طراوت و شكوه خويش جذب مى كند و پس از آن در كران تا كران جان او نفوذ مى نمايد و او را دگرگون مى سازد.

كار اين نفوذ عميق و وصف ناپذير به جايى مى رسد كه خدايش مى فرمايد:

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ...(307)

هان اى پيامبر، اگر اين قرآن پرشكوه و پرمعنويت را بر كوه هاى سر به آسمان كشيده و

سخت، و بر صخره هاى خشن و نفوذناپذير فرو مى فرستاديم، بى گمان آن ها را مى نگريستى كه در برابر زيبايى واژه ها و جاذبه وصف ناپذير قالب ها و بلندى و دلنشينى مفاهيم و معارف آن فروتنانه و با نهايت خشوع سر فرود مى آورند و پيام هدايت و نجات و آزادى آن را به جان مى خريدند و از خوف خدا از هم مى پاشيدند.

و اين پرتوى از نفوذ عميق قرآن بر دل هاى خردمند و خردورز و اصلاح پذير است.

اميرمؤمنان در وصف پرواپيشگان در اشاره اى زيبا و روشنگر به نفوذ عميق قرآن در دل هاى اصلاح طلب و انديشه هاى كمال جو مى فرمايد:

اما الليل فصافون اقدامهم، تالين لاجزاء القرآن يرتلونها ترتيلا... فى اصول آذانهم.(308)

پرهيزكاران در دل شب بر پا ايستاده و به نماز و راز و نياز باخدا مى پردازند. قرآن را آيه آيه و بخش بخش، با خردورزى و انديشه عميق مى خوانند و با آن جان شيرين را محزون مى سازند و درمان دردهاى خويشتن را از آن مى يابند

هنگامى كه به آيه اى مى رسند كه در آن تشويق شايسته كرداران است با شوق و طمع بهشت پر نعمت خدا به آن روى مى آورند و باجان پر شوق در آن خيره مى گردند و گمان مى برند كه نعمت هاى بهشت پر طراوت و زيبا در برابر ديدگان آنان قرار دارد و ...

3 - فهرستى از اوصاف خدا

در آيات جان بخشى كه گذشت، افزون بر دعوت به توحيد و تقوا و ايمان و اخلاص و نوانديشى، و نفى بت ها و خدايان دروغين و بى خاصيت، قرآن شريف به اين نوزده وصف از اوصاف خدا توجه مى دهد كه دقت

در آن ها بيدارگر است:

1 - خداى آگاه به نهان و درون.

2 - خداى آگاه از آشكار و برون.

3 - خداى رحمان و مهربان.

4 - خداى رحيم و بخشاينده.

5 - خداى فرمانرواى هستى و مالك دنيا و آخرت.

6 - خداى سلامت بخش و ارزانى دارنده سلامت و حيات.

7 - خدايى كه به يكتايى خود پيش از همه پديده ها ايمان دارد و همه را به ايمان فرا مى خواند.

8 - خدايى كه نگهبان و مراقب و نگاهدارنده و چيره بر هستى و پديده هاى بى شمار آن است.

9 - خدايى كه شكست ناپذير است و سخت توانا.

10 - خداى كه جبّار است و در فرمانروايى خود سخت تواناو داراى حكمت و شكوهى وصف ناپذير.

11 - خداى برتر و بزرگتر و آراسته به همه صفات كمال و جمال كه برتر از او نشايد.

12 - پديدآورنده هستى.

13 - آفريدگار پديده ها بدون هيچ نمونه قبلى.

14 - خدايى كه افزون بر آفريدگارى و ابتكار در خلقت به هر پديده اى صورت ويژه اى كه اراده فرمايد، مى بخشد.

15 - خداى فرزانه.

16 - خداى دارنده نام هاى نيك و زيبا و شكوهبار.

17 - خداى قدوس و پاك و پاكيزه از هر عيب و كاستى.

18 - خدايى كه همه پديده ها ستايشگر ذات پاك او هستند.

19 - خداى يكتا و بى همتا.

تعمق در اين نام هاى بلند و باعظمت خدا در قرآن شريف و دل سپردى به آن ها باعث مى شود تا قرآن دست هر خردمند و خردورز و حق طلب و اصلاح پذيرى را بگيرد و او را از مرحله توحيدگرايى و يكتاپرستى عبور داده و به

صفات كمال و جمال خدا توجّه دهد و روشن سازد كه او هم پديدآورنده است و هم فرمانرواى هستى...

آن گاه انسان را به قدرت و حكمت و نظام بخشى او و دنيايى از ظرافت و لطافت در اين مورد توجه دهد و از پى آن دل او را جايگاه انوار خدا سازد و با باور عميق مبدأ و معاد و بهشت و دوزخ، او را به تقرب به ذات او رهنمون گردد و او را انسانى آراسته به والايى هاى اخلاقى و پيراسته از زشتى و دروغ و ناخالصى سازد.

شايد به همين دليل است كه در روايات به اين چند آيه آن قدر اهميت داده شده است.(309)

بار خدايا، به همين نام هاى بلند و شكوهبارت سوگندت مى دهيم كه جان ما را از وسوسه ها و دمدمه هاى شيطان و شيطان صفتان پاك و پاكيزه ساخته و به انوار شكوهبار خويش نورباران بساز. آمين رب العالمين!

تفسير اطيب البيان

سوره حشر ، غرض سوره :قصه تبعيد يهود بني نضير به جهت نقض عهدي كه با مسلمين بسته بودند وبيان چگونگي آمادگي براي ديدار جمال الهي و نيل به لقاء الله .

(1)(سبح لله ما في السموات و ما في الارض و هو العزيز الحكيم ):(هر چه درآسمانها و زمين است خدا را تسبيح مي گويد و او عزيز و حكيم است )اين سوره با همان مضموني كه آغاز شده ، ختم مي شود و آن مسأله تسبيح موجودات براي ذات حق است ، يعني همه آنها به زبان حال و قال و با وجود ناقص وممكن خود، فرياد تسبيح سر داده اند و خالق خود را از هر عيب و نقص وعدمي منزه

مي دارند و در اين مطلب اشارت و كنايه اي به خيانت يهود و نقض عهدشان وجود داردو مي خواهد بفهماند اين گونه مكرها و نقض پيمانها بردامن كبرياي خدا گردي نمي نشاندو اينكه خدا را با دو نام عزيز و حكيم ياد كرد براي آنست كه اشاره كند نابودي همه اقوام سركش و مكذب نظير همين يهود، در نتيجه عزت الهي است كه هرگز مغلوب نمي شود و نيز به جهت حكمت اوست ، چون خدا همه افعالش مطابق مصلحت و دركمال اتقان است .

(2)(هو الذي اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر ماظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف في قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدي المؤمنين فاعتبروا يا اولي الابصار):(اوست آنكه براي اولين بار كافراني از اهل كتاب را ازديارشان بيرون كرد با اينكه شما احتمال خروج آنها را نمي داديد و خود آنها هم مي پنداشتند دژهاي محكم آنها مانع هر دشمني است و مي تواند مانع از غلبه خدا بر آنهاشود، ولي عذاب خدا از جايي كه حسابش را نمي كردند به سراغشان آمد و خدا رعب ووحشت را در دلهايشان افكند، چنانكه خانه هاي خود را به دست خود و به دست مؤمنين خراب كردند، پس اي صاحبان بصيرت ، عبرت بگيريد)قبيله بني نضير از يهود مدينه بودند كه ميان آنها و رسولخدا ص عهدي منعقد شده بود، كه همواره با مسالمت در كنار هم زندگي كنند و نه بر له و نه بر عليه يكديگر اقدامي نكنند، ولي بني نضير اين پيمان را

نقض كردند(58) و قصد توطئه نمودند، رسولخدا ص به آنها دستور داد: يا جلاي وطن كنيد و يا آماده جنگ باشيد، بني نضير تصميم به جلاي وطن گرفتند، اما منافقين مدينه و در رأس آنها عبدالله بن ابي به نزد آنها رفته و گفتند: ازمدينه بيرون نرويد، بمانيد و جنگ كنيد، ما هم شما را ياري مي كنيم و آنها هم همين تصميم را گرفتند، رسولخدا ص هم عزم جنگ نمود و بيرق جنگ را به دست اميرالمؤمنين علي ع داد و با تكبير بسوي آنها حركت كردند و قلعه هاي آنان رامحاصره نمودند، در اين هنگام خداوند رعب و وحشت را در دلهاي آنها بيانداخت ،بطوريكه از ترس اينكه خانه هايشان بدست مسلمين بيافتد، خودشان با دست خودخانه هايشان را خراب مي كردند و مسلمانان نيز وقتي به قلعه هاي ايشان دست مي يافتندآن را خراب نمودند و درختان آنها را قطع مي كردند، در اين هنگام يهود ترجيح دادندكه جان خود را برداشته و از مهلكه بگريزند، به اين ترتيب مجبور به جلاي وطن و ترك مدينه شدند.در اينجا به همان ماجرا مي پردازد و مي فرمايد: خداي تعالي همان كسي است كه يهود بني نضير را براي اولين بار از ديارشان بيرون كرد، با اينكه شما مؤمنان هيچ احتمال نمي داديد كه آنها از ديار خود بيرون روند و آنها را به قوت و شدت مي شناختيد و خودآنها هم هرگزاحتمالش را نمي دادند و فكر مي كردند كه قلعه هاي محكمشان مانع ازوقوع عذاب خدا بر آنها مي شود و مادامي كه در قلعه ها پناه بگيرند، مسلمانان نمي توانندبر آنها

غلبه بيابند، اما خداوند از جايي به سراغشان آمد و اراده او از طريقي درآنها نفوذو جريان يافت كه هيچ گمانش را نمي كردند، يعني از راه باطن و قلبشان ، لذا خداوندرعب و خوفي در دل آنها بيانداخت كه از شدت آن با دست خود خانه هايشان را خراب مي كردند تا بعد از خروجشان به دست مسلمانان نيفتد و اين از شدت تسلط و غلبه الهي بود كه اراده خود را به دست خود آنها به اجراء درآورد و نيز به مؤمنان دستور تخريب خانه آنها داده شد و خدا آنان را به امتثال دستور و به غالب كردن اراده خود موفق فرمود، پس اي صاحبان بصيرت عبرت بگيريد و ببينيد كه چگونه خداوند با صنع عزيز وحكيمانه خود يهود را به جهت دشمني با خدا و رسول ، آواره و سرگردان نمود.

(3)(و لولا ان كتب الله عليهم الجلاء لعذبهم في الدنيا و لهم في الاخره عذاب النار):(اگر خداوند جلاي وطن را براي آنها مقدر نكرده بود، هر آينه در دنيا عذابشان مي كرد و البته در آخرت عذاب آتش را خواهند داشت )يعني اگر خداوند اين سرنوشت را براي آنها مقدر نكرده بود كه جان خود را برداشته و ترك وطن كنند، در دنيا به عذاب انقراض يا قتل و يا اسيري گرفتارشان مي كردهمانطور كه با يهود بني قريظه چنين كرد ولي در هر حال در آخرت در عذاب آتش براي هميشه معذب خواهند بود.

(4)(ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله و من يشاق الله فان الله شديدالعقاب ):(اين به جهت آنست كه ايشان با خدا و رسولش دشمني و مخالفت كردند

و هركس با خدا دشمني كند، همين عاقبت در انتظار اوست ، چون خدا شديد العقاب است ).(مشاقه )يعني مخالفت از روي دشمني .مي فرمايد:اين مسأله بيرون راندن يهود بني نضير و استحقاق عذاب در صورت عدم جلاء به جهت دشمني و مخالفتي است كه آنها با خدا و رسولش ابراز كردند و هركس چنين عملي را مرتكب شود، خداوند شديد المجازات است و او را به سختي عقوبت مي كند، از ظاهر آيه استفاده مي شود كه مخالفت با رسولخدا ص مخالفت با خداست

(5)(ما قطعتم من لينه او تركتموها قائمه علي اصولها فباذن الله و ليخزي الفاسقين ):(شما هيچ درخت نخلي را قطع نمي كنيد و هيچ يك را سرپا نمي گذاريد،مگر به اذن خدا و همه اينها براي آنست كه خدا فاسقان را خوار وذليل كند)روايت شده كه رسولخدا ص دستور دادند كه نخلستان بني نضير را قطع كنند،همينكه چند نخل را قطع كردند، يهود فرياد برآوردند: كه اي محمد تو همواره مردم راازفساددرزمين نهي مي كردي ؟حال اين درختان خرماچه گناهي دارندكه آنهاراقطع مي كني ؟در جواب آنها اين آيه نازل شد و فرمود: شما مسلمين هيچ نخلي را قطع نمي كنيد وبه جا نمي گذاريد، مگر به اذن خدا، چون اراده كرده كه مصالحي را به ظهور برساند و ازجمله اين مصالح اين است كه فاسقان بني نضير را خوار و ذليل كند.

(6)(و ما افاء الله علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن الله يسلط رسله علي من يشاء و الله علي كل شي ء قدير):(و خدا هر غنيمتي را كه ازايشان به

رسول خود رسانيد، بدون جنگ بود، شما بر اموال آنان هيچ اسب يا شتري نتاختيد، ليكن خداست كه رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مي كند، و او بر هرچيزي قادر است )يعني آنچه خداي تعالي از اموال بني نضير به رسولخدا ص برگردانيد و ملكيت آن را به او اختصاص داد، بدين جهت بود كه شما براي گرفتن قلعه آنان بر مركبي سوارنشديد و اسب و شتري بدانجا نتاختيد، بلكه به علت نزديكي با پاي پياده به آنجا رفتيد وجنگ و جدالي صورت نگرفت ، تا بواسطه آن ، شما هم در غنائم سهيم باشيد، بلكه خدااراده كرد تا رعب را در قلبهاي آنها بياندازد و آنها خودشان راضي به ترك وطن شوند،پس خدا پيامبران خود را بر هر كس بخواهد مسلط مي كند و او بر هر امري قادر است واينك رسول خود را بر يهود بني نضير مسلط نموده و در نتيجه في ء و اموالي كه از آنهاغنيمت گرفته شده فقط مخصوص اوست و او هر چه بخواهد با آن اموال ميكند.

(7)(ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي واليتامي و المساكين و ابن السبيل كي لا يكون دوله بين الاغنياء منكم و ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب ):(آنچه خدا از اموال اهل آباديها به رسول خود برگردانيد، از آن خدا و رسول او و خويشان رسول و فقيران و مسكينان و در راه ماندگان است ، تا اموال بين توانگران دست به دست بچرخد و هر چه رسول خدا به شما

داد بگيريد و هر چه شما را از آن نهي كرد، ترك كنيد و از خدا بترسيد، بدرستي كه خدا شديد العقاب است )در اينجا حكم كلي في ء و غنايمي را كه بدون جنگ به دست مسلمانان مي افتد، بيان مي كند، و مي فرمايد: حكمي كه در باره غنيمت بني نضير گفتيم به اين مورد اختصاص ندارد، بلكه هر غنيمتي كه بدون جنگ به دست رسولخدا ص برسد، مخصوص خدا ورسول است ، يعني بخشي از آن اختصاصا متعلق به رسولخدا است و بخشي ديگر بايدزير نظر رسولخدا ص در راه رضاي خدا مصرف شود و اينكه بعضي (59) گفته اند، ذكرنام خدا در ميان صاحبان سهم فقط به صرف تبرك و تيمن بوده صحيح نيست و نبايدمورد توجه قرار بگيرد و منظور از (ذي القربي ) اقرباي رسولخدا ص و اهل بيت آنجناب است و معنا ندارد كه آن را به قرابت عموم مسلمانان حمل كنيم ، و مراد از(يتامي )يتيمان فقير هستند و (مساكين )هم فقراي بسيار نيازمند و (ابن سبيل ) هم شخص در راه مانده و محتاج مي باشد، از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) روايت شده كه فرموده اند:منظور از ذي القربي ، اهل بيت و مراد از يتامي و مساكين و ابن سبيل هم يتيمان و مسكينان و درراه ماندگان از آنهاست .در ادامه به علت اين حكم اشاره كرده و مي فرمايد: اينكه ما (في ء)را فقط به رسول خود و اقرباي او و فقراي مساكين و درراه ماندگان ، اختصاص داديم به جهت آن بود كه اين گونه در آمدها منحصرادر بين اغنياء متداول

نباشد و بين آنها دست به دست نگردد،بلكه فقرا هم سهمي داشته باشند و رسولخدا ص بتواند آن را در راه خير و مصارف حق به مصرف برساند، پس آنچه را كه رسولخدا ص از اين غنيمت و في ء به شمامي دهد بگيريد، (چون نقل شده كه پيامبر ص به هر يك از مهاجرين و انصار مقداري از غنيمت را اعطاء فرمود)، و آنچه نداد و شما را منع كرد، شما هم دست برداريد ومطالبه نكنيد و نخواهيد كه مابقي آن نيز ميان همه تقسيم شود.اين آيه با قطع نظر از سياق ، مفهومي عمومي دارد كه شامل تمام اوامر و نواهي رسولخدا ص مي شود.و در آخر مسلمانان را از مخالفت با رسولخدا ص برحذر مي دارد و مي فرمايد: ازخدا بترسيد، همانا او شديد العقاب است و مخالف و معاند را به سختي عقوبت مي كند.

(8)(للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون ):(از اين غنائم سهمي براي مهاجرين فقير است ، آنهايي كه به دست دشمن از اموال و خانه هاي خود بيرون شدند و به اميد رسيدن به فضل و رضوان خدا، ترك وطن كردند و همواره خدا ورسولش را ياري مي كنند، ايشان راستگويانند)مطابق روايات مسأله سهم مهاجرين فقير بيان مصداق و موارد في ء در راه خداست ،كه كلمه (فلله ) در آيه (7) به آن اشاره داشت و مي خواهد بفرمايد: اگر اين مال در موردآنان صرف شود، در راه خدا صرف شده است .لذا مي فرمايد: يكي از موارد مصرف في ء در

راه خدا، فقراي مهاجرين هستند كه قبل از فتح ، از مكه به مدينه مهاجرت كرده و شهر و ديار خود را ترك نمودند و خانه واموالشان را رها كردند، به اميد آنكه از خدا رزقي براي دنيا و رضواني براي آخرتشان طلب كنند و اينها همواره ، خدا و رسول را با مال و جانشان ياري مي كنند و ايشان راستگويانند، و اين مدحي ازجانب خدا نسبت به آنهاست بواسطه صفاتي كه آنها دراجابت دعوت رسول از خود نشان دادند، لذا خداوند به رسول خود راهنمايي مي كند تاهر مقدار كه مصلحت بداند از اين في ء به آنان اختصاص دهد.

(9)(و الذين تبوؤ الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجراليهم و لا يجدون في صدورهم حاجه مما اوتوا و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ):(و نيز سهمي از غنائم مخصوص كساني از اهل مدينه است كه در مدينه و سراي ايمان جاي دارند و قبل از مهاجرين موانع ايمان را رفع كرده بودند و هر مؤمني را كه به سويشان هجرت مي كند، دوست مي دارند، و وقتي به آنهاچيزي مي دهند در دل خود نيازي به آن احساس نمي كنند و مهاجرين را بر خود مقدم مي دارند، هر چند كه خود نيز محتاج باشند، و كسانيكه بخل دروني خود را به توفيق خداي متعال نگه مي دارند، ايشان رستگارانند)مي فرمايد: انصاري كه بناء مجتمع ديني را آباد كرده اند بطوريكه همه صاحبان ايمان در آن مجتمع گرد آيند و نواقص ايمان از حيث عمل را نيز رفع نموده اند، بطوريكه

هرفرد مسلماني بتواند طاعات و وظايف شرعي خود را آزادانه به انجام رساند و هيچ منعي نداشته باشد،(كمااينكه در مكه محظور و ممنوع بودند)آنها هر فرد مؤمني را كه از مكه بسوي آنها هجرت مي كند به جهت ايمان به خدا و رسول ، دوست مي دارند، اينان هيچ حاجتي در نفس خود نسبت به في ء بني نضير نداشتند، و ابدا از خاطرشان نگذشت كه چرا رسولخدا ص از اين غنائم به مهاجرين داد و به ايشان نداد و از اين بابت نه دلتنگ شدند و نه حسد ورزيدند، و مهاجرين را بر خود مقدم مي داشتند، هر چند كه خود مبتلابه فقر وحاجت باشند، يعني انصار نه تنها چشمداشتي ندارند بلكه مهاجرين را برخودمقدم مي دارند.آنگاه خداوند در مدح ايشان و عمل ايثارگرانه آنها مي فرمايد: هر كس بتواند از بخل توأم با حرص و آز خود جلوگيري كند و خدا او را از شر بخل حفظ نمايد، چنين كسي نه از بذل مال مضايقه دارد و نه از مالداري ديگران ناراحت مي شود و چنين كساني رستگارانند(60).بعضي از مفسران اين آيه را مطلبي استينافي در مدح انصار دانسته اند.اما بعضي ديگر اين آيه را عطف به آيه سابق مي دانند كه در اين صورت انصار هم در في ء شريك خواهند بود و از نظر ما اين تفسير دوم مناسبتر است ، منتها انصار اين سهم را نمي پذيرند و آن را به مهاجرين مي دهند و خداوند از اين بابت آنهارا مدح مي كند.

(10)(و الذين جاءو من بعدهم يقولون ربنااغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونابالايمان و لا تجعل في قلو بنا غلا للذين

امنوا ربنا انك رؤف رحيم ):(و نيز سهمي ازآن كساني است كه بعد از ايشان به اسلام گرويده اند و مي گويند: پروردگارا ما را وبرادران ايماني ما را كه در ايمان از ما سبقت گرفتند بيامرز و كينه كساني را كه ايمان آوردند در دلهاي ما قرار مده ، همانا تو رئوف و رحيمي )اين آيه هم مي تواند مطلبي جديد و استينافي بوده و هم مي تواند عطف به ماقبل باشد، و در باره مسلماناني است كه بعد از انقطاع هجرت به وسيله فتح مكه ، يابعد ازمسلمانان صدر اول مي آيند كه اينها براي خود و ساير مسلمانان در جهت مغفرت ورحمت الهي دعا مي كنند و آنچه را براي خود دوست مي دارند براي ساير برادران ديني خود نيز آرزو مي كنند و از خداوند مي خواهند كه آنها و برادران ديني ايشان را كه درايمان از اينها مقدم بوده اند، بيامرزد و هرگز عداوت و كينه اي ازمؤمنين در قلبهايشان قرار ندهد و هدف ومقصدي غير از ايمان نداشته باشند و خداوند را با وصف رئوف ورحيم ياد كردند تا در جلب رحمت و رأفت حق موفق شوند.

(11)(الم تر الي الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم ولا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم والله يشهدانهم لكاذبون ):(آيا ديدي كساني را كه نفاق ورزيدند و به برادران خود، از كافران اهل كتاب ، گفتند: اگر مسلمانان ، شما رابيرون كنند، ما نيز مطمئنا باشما بيرون مي آييم و درباره شما از احدي اطاعت نخواهيم كرد و اگر با شما جنگ كنند، ما

نيز يقينا ياريتان خواهيم كرد، خدا شهادت مي دهد كه اينها دروغگويانند)با استفهامي تعجبي پيامبر ص را مخاطب قرار مي دهد به ماجراي منافقين و دررأس آنهابه عبدالله ابن ابي اشاره مي كند و منظور از برادران ايشان ، يهوديان بني نضيرهستند، مي فرمايد: ديدي كه چگونه اين منافقين به يهود گفتند، و سوگند خوردند كه اگرمسلمين شما را از ديارتان بيرون كنند، ما نيز همراه شما بيرون مي شويم و از شما جدانمي گرديم و سخن هيچ كسي را در باره شما نمي پذيريم و اگر هم مسلمانان با شما جنگ كنند ما به ياري شمامي آييم ، اما خداوند شهادت مي دهد كه اينها دروغگويند و به وعده خود وفا نمي كنند.

(12)(لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون ):(اگر بني نضير خارج شوند، اينها با آنان بيرون نخواهندرفت و اگر جنگ سرگيرد، آنها را ياري نخواهند كرد و بر فرض هم كه ياري كنند، درميان كارزار فرار كرده و روي مي گردانند و آن وقت ياري نخواهند شد)در تأكيد جمله آخر آيه سابق مي فرمايد: سوگند مي خورم كه اين منافقان اگر امر دائرمدار خروج بني نضير شود، همراه آنها نخواهند رفت و اگر هم جنگ سربگيرد، آنها راياري نخواهند كرد و به فرض هم كه جنگي روي دهد و آنها را ياري كنند، در بحبوحه جنگ پابه فرار مي گذارند و بدون اينكه كسي ياريشان كند، همگي هلاك خواهند شد،در اين آيات قرآن از وضع منافقين پيشگويي مي كند كه اين امر واقع شد و منافقان ابدابني نضير را مساعدت نكردند.

(13)(لانتم

اشد رهبه في صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لا يفقهون ):(از شماخيلي بيشتر هراسانند تا از خدا، اين به جهت آنست كه اينها مردمي نادانند)يعني اين منافقان به جهت جهلي كه نسبت به مقام پروردگار دارند، از شما مسلمانان بيشتر از خدا وحشت و هراس دارند وبه همين دليل هم از كارزار باشما فرار مي كنند، امااگر فهم داشتند مي دانستند كه همه امور بدست خداست وشايسته نيست كه از كسي غيرخدا وحشت و هراس داشته باشند.

(14)(لا يقاتلونكم جميعا الا في قري محصنه او من وراء جدر باسهم بينهم شديدتحسبهم جميعا و قلوبهم شتي ذلك بانهم قوم لا يعقلون ):(اينها گروهي ، با شمانمي جنگند، مگر در داخل قريه هاي محكم يا از وراء ديوارها، شجاعتشان بين خودشان شديد است ، تو آنان را متحد مي پنداري ، اما دلهايشان پراكنده و متفرق است و اين به جهت آنست كه مردمي بي عقل هستند)مي فرمايد يهود بني نضير و منافقان هرگز در فضاي باز با شما نمي جنگند، بلكه از پس قلعه هاي محكم و ديوارها با شما روبرو مي شوند و شجاعت و دلاوريشان بين خودشان شديد است ، اما همين كه با شما روبرو مي گردند، خداوند رعبي در دلهايشان مي افكند كه از شما به سختي مي ترسند، اي رسول ما، تو آنها را متحد و متشكل مي بيني و گمان مي كني كه با هم اتحاد و الفت دارند، در حاليكه دلهايشان متفرق است و همين امر علت خواري و ذلت آنهاست و پراكندگي آنها بدليل اين است كه اينها فاقد تعقل هستند، چون اگر تعقل داشتند متحد گشته و

آراء خود را يكي مي نمودند.

(15)(كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب اليم ):(درست مانند كساني كه قبل از ايشان در همين سالهاي نزديك ، عاقبت بدكار خود را چشيدند وعذابي دردناك خواهند داشت )مي فرمايد: مثل يهوديان بني نضير در عهد شكني و ساير صفات مانند اقوامي است كه همين اخيرا قبل از ايشان بودند و عاقبت بد اعمال خود را چشيدند و در آخرت هم عذابي دردناك در انتظارشان است ، منظور از اين اقوام (بني قينقاع ) هستند كه گروه ديگري از يهوديان مدينه بودند، آنها هم بعد از جنگ بدر، عهد شكني كردند ورسولخدا ص بعد از محاصره ، آنها را ازمدينه بيرون كرد و به سرزمين اذرعات فرستاد،و منافقين به آنها هم وعده نصرت دادند، اما ايشان را ياري نكردند.

(16)(كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال اني بري ء منك اني اخاف الله رب العالمين ):(درست مانند شيطان وقتي كه به انسان گفت كه كافرشود و وقتي كه كافر شد، گفت : من از تو بيزارم ، من از خدا كه رب العالمين است مي ترسم )مي فرمايد: مثل اين منافقين مانند شيطان است ، زمانيكه انسان را با وسوسه ها وآرزوها مي فريبد و به او وعده و وعيد مي دهد، اما وقتي كه انسان به كفر مبتلا شد، از اواعلام برائت مي كند و مي گويد: من از رفتار تو بيزارم و از خداي رب العالمين بيمناكم .منافقين هم همينطور به يهود وعده نصرت و ياري دادند، اما با آنها حيله كردند وآنها را تنها گذاشتند، اين ماجراي شيطان اگر مربوط

به داستان بدر باشد(62)، كه شرح آن در سوره انفال گذشت ، در اين صورت سخن شيطان سخني جدي بوده ، چون مي ترسيده همان فرشتگاني كه در بدر براي ياري مؤمنان نازل شده بودند، او را عذاب كنند و اگرمربوط به ماجراي ابوجهل و يا ماجراي صيصاي عابد(63) باشد، سخني جدي نبوده بلكه نوعي استهزاء و خوار نمودن انسان مورد نظر را اراده كرده و يا از عاقبت دعوت او به كفر ترسيده .

(17)(فكان عاقبتهما انهما في النار خالدين فيها و ذلك جزاء الظالمين ):(و عاقبت هر دوي آنها اين شد كه براي ابد در آتشند و همين است كيفر ستمكاران )يعني عاقبت شيطان گمراه كننده و عاقبت انسان فريب خورده اين است كه هر دو درآتش جهنم جاودانه خواهند بود و اين عاقبت همه ستمكاران است ، من جمله يهودبني نضير و منافقين .

(18)(يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ):(اي كسانيكه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و بايد هر انساني مراقب اعمالي كه از پيش ، براي فردايش فرستاده باشد و از خدا بترسيد، بدرستي كه خدااز آنچه مي كنيد باخبر است )(تقوي ) يعني ورع و پرهيز از محارم الهي و اجتناب از ترك واجبات .در اين آيه شريفه مؤمنان را فرمان مي دهد كه از خدا پروا داشته و ملتزم اوامر ونواهي او باشند و در اعمال خود نظر كنند و ببينند كه چه عملي براي روز حساب پيش فرستاده اند آيا صالح است كه اميد ثواب داشته باشند و يا فاسد است كه در اين

صورت ازعقاب خدا بهراسند و توبه نمايند و نفس خود را به محاسبه بكشند.و مجددا امر مي نمايد كه از خدا تقوي داشته باشيد، يعني در مقام محاسبه ونظر دراعمال از خدا بترسيد و متوجه باشيد كه او به آنچه مي كنيد آگاه است و صلاح و خلوص عمل شما يا فساد و عدم اخلاص آن را به درستي مي شناسد.پس برمؤمنان واجب است كه اولا واجبات الهي را انجام دهند و از محرمات ونواهي پروردگار اجتناب كنند و عملشان منحصر در طاعت خدا و اجتناب از معصيت باشد و سپس نظري به اعمال خود بيافكنند، چون اين اعمال توشه آخرت آنهاست كه ازاين دنيا براي خود مي فرستند، و مطابق آن به حسابشان رسيدگي مي شود، پس شايسته است كه انسان قبل از مرگ و لقاء الهي در روز جزا، خود به حساب خود رسيدگي كند واز بابت اعمال صالحش خدا را شكر گزارد و از بابت اعمال فاسدش به درگاه او توبه وطلب مغفرت نمايد و در محاسبه اعمال خود نيز تقوا داشته باشد وعمل رياكارانه خود راخالص نبيند يا عمل زشت خود در نظرش زيبا جلوه نكند، چون بايد بداند در قيامت محاسبه او بدست خدايي است كه نسبت به همه اعمال كوچك و بزرگ او آگاهي كامل دارد(64).

(19)(و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون ):(ومانند كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردندو خدا هم خود آنان را از ياد خودشان بردو ايشان همان فاسقانند)در تأكيد آيه سابق مي خواهد بفرمايد: بهوش باشيد و از مراقبت نفس خود غافل نشويد، چون فراموش كردن نفس ، فراموش كردن خداست

، زيرا وقتي انسان خود رافراموش كرد، اسماء حسني و صفات علياء خدا را كه صفات ذاتي انسان مستقيما با آن در رابطه است نيز فراموش مي كند، يعني ذلت و فقر و حاجت ذاتي خود را از ياد مي بردو نفس خود را مستقل در هستي مي پندارد و گمان مي كند كه حيات و قدرت و علم وساير كمالاتي كه در خود سراغ دارد از ناحيه خود اوست و نيز ساير اسباب طبيعي عالم را صاحب استقلال در تأثير مي پندارد و در اينجاست كه به نفس خود و اسباب ظاهري اعتماد مي كند و بازگشت بسوي پروردگارش را از ياد مي برد.پس علت فراموش كردن خويش ، فراموش كردن خداست و چون چنين است آيه شريفه نهي از فراموشي خويش را به نهي از فراموش كردن خدا مبدل كرد، چون انقطاع مسبب به سبب انقطاع سبب ، بليغ تر و مؤكدتر است و در انتها فرمود: اين چنين كساني كه خدا را فراموش كرده اند و خدا هم خودشان را از يادشان برده فاسقان حقيقي هستند،چون از روش بندگي وعبوديت عدول كرده اند،(مانند يهود بني نضير و منافقان ).

(20)(لا يستوي اصحاب النار و اصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون ):(هرگز اهل آتش با اهل بهشت يكسان و مساوي نيستند، اهل بهشت همان رستگارانند)(فوز)يعني نايل شدن به خير با حصول سلامت .سياق آيه دلالت مي كند كه اصحاب آتش ، همان كساني هستند كه خدا را از يادبرده اند و اصحاب جنت همان كساني هستند كه به ياد خدا بوده و مراقب اعمال و نفس خويشند و البته اين دو طائفه يكسان نيستند

و به هر كس واجب است كه خود رابه اصحاب جنت ملحق كند و اين يك حجت است ، با اين بيان كه اين دو طائفه نقيض يكديگرند و شق سومي ندارند و سايرين لا محاله بايد به يكي از اين دو گروه بپيوندند واين دو طائفه هم قهرا يكسان نيستند كه پيوستن به يكي فرقي با پيوستن به ديگري نداشته باشد، بلكه طائفه اهل بهشت رستگار و فائزند و عقل حكم مي كند كه انسان خود را به جانب راجح ملحق كرده و از گروه مرجوح منقطع شود.

(21)(لو انزلنا هذا القر ان علي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون ):(و اگر ما اين قرآن را بر كوهي نازل كرده بوديم ، مسلما او را مي ديدي كه خاشع گشته و از ترس خدا متلاشي مي شود، اين مثلهايي است كه ما براي مردم مي زنيم تا شايد تفكر كنند)منظور آيه شريفه ، تعظيم امر قرآن است ، به جهت اشتمال بر معارف حقيقي و اصول شرايع و عبرتها و مواعظ و وعد و وعيدهايي كه در آن است و نيز به جهت اينكه كلام خدا عظيم است ، مي فرمايد: اگر ممكن بود كه اين قرآن بر يك كوه ، با همه غلظت وسختي كه دارد، نازل شود، قطعا مي ديدي كه كوه با آنهمه صلابت و غلظت و بزرگي ومقاومتي كه دارد، از ترس خدا متأثر و متلاشي مي شد، ووقتي حال كوه در برابر قرآن چنين است ، انسان اشرف مخلوقات سزاوارتر از آنست و بايد وقتي كه قرآن بر اوتلاوت مي شود، يا

خودش آن را مطالعه مي كند، قلبش خاشع گردد، پس انسانهايي كه نه تنها در برابر قرآن خاشع نمي شوند، بلكه از در مخالفت و انكار آن بر مي آيند قلبهايشان از كوه هم سختر و نفوذ ناپذيرتر است .و در آخر مي فرمايد اين مثل و ساير امثالي كه ما براي مردم مي زنيم به جهت آنست كه قوه تفكرشان به كار بيافتد و بيانديشند كه چنين قرآني شايسته است كه در آن تدبرشود، و در نتيجه به هدايتي كه از طريق عبوديت مطرح نموده ، هدايت بيابند وبه كمال سعادت برسند.

(22)(هو الله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهاده هو الرحمن الرحيم ):(اوست الله آن معبودي كه هيچ معبودي جز او نيست عالم به غيب و آشكاراست ، او بخشنده مهربان است )اين آيه و دو آيه بعدي در مقام شماردن بعضي از اسماء حسني خداي متعال است واز سياق و با توجه به آيات قبلي بر مي آيد كه افرادي كه اهل تقوي و به ياد خدا هستند اورا با اسماء حسنايش ياد مي كنند و به هر اسمي از اسماء كماليه خداوند بر مي خورند،متوجه نقصي كه در وجود خود، در مقابل آن كمال دارند، مي شوند و چگونه كوهها ازكلام با عظمت چنين خدايي كه داراي اسماء و صفات جمال و جلال است متلاشي وخاشع نشوند؟ با اينكه او خدايي است كه معبودي جز او نيست و عالم به نهان و آشكارو بخشنده و مهربان است .فراز اول گوياي توحيد خدا در الوهيت و معبوديت است و عبارت دوم گوياي علم مطلق خداست ، نسبت به آنچه براي

ما مدرك است و آنچه ما از درك آن عاجزيم ،چون گفتيم كه غيب و شهود اموري نسبي هستند و از آنجا كه خداوند محيط بر همه عوالم و موجودات است ، قهرا به همه آنها علم دارد و غيب و شهادت براي او يكسان است ، اما غير خدا چون وجودش محدود است ، علم او هم محدود به حدي است وپاره اي امور برايش غيب محسوب مي شود، مگر آنكه خدا پاره اي از امور غيبي را به بعضي از بندگان خود مثل انبياء و امامان تعليم نمايد، همچنانكه فرمود:(عالم الغيب فلايظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول (65) خدايي كه عالم به غيب است ، كسي رابه غيب خود احاطه نمي دهد، مگر رسولي را كه بپسندد).و در آخر هم به دو صفت (رحمان )يعني بخشنده و فيض دهنده بر همه خلق و(رحيم )يعني داراي رحمت خاصه هدايت نسبت به مؤمنان ، اشاره مي فرمايد.

(23)(هو الله الذي لااله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيزالجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون ):(او الله است كه هيچ معبودي جز او نيست ،ملك و منزه و سلام و ايمني دهنده است ، مسلط و مقتدر و جبار و متكبر است ، منزه است الله از آنچه به او شرك مي ورزند)(ملك ) يعني مالك تدبير امور مردم و اختياردار حكومت آنان .(قدوس ) يعني بسيار منزه و پاك و مقدس .(سلام )يعني كسي كه با سلام و عافيت برخورد مي كند، نه با جنگ و ستيز.(مؤمن )يعني كسي كه امنيت مي دهد و فرد را در امان خود حفظ مي كند.(مهيمن )يعني

فائق و مسلط بر اشياء و موجودات .(عزيز) يعني غالبي كه هرگز شكست نمي پذيرد و كسي بر او غالب نمي شود و هر چه غير او دارند از ناحيه اوست .(جبار)يعني اصلاح كننده و صاحب اراده نافذ كه اراده خود را بر غير خود حاكم مي گرداند .(متكبر)كسي است كه رداء كبرياء فقط برازنده اوست ، وبزرگي و بزرگمنشي فقطشايسته اوست .و در آخر در مقام ثناء و ستايش پروردگار متعال مي فرمايد: منزه است خداوند ازانواع گفتار شرك آميزي كه مردم در باره او مي گويند و با عقول قاصر خود به او نسبت مي دهند، (چون او برتر از توصيف واصفان است ).

(24)(هو الله الخالق الباري ء المصور له الاسماء الحسني يسبح له ما في السموات والارض و هو العزيز الحكيم ):(اوست الله كه خالق و پديد آورنده و صورتگر است اواسماء نيكويي دارد، آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح گوي اويند و او عزيزي حكيم است )(خالق ) يعني كسي كه اشياء را با اندازه گيري پديد آورده باشد.(باري ء) يعني خالقي كه اشيائي را پديد آورده كه هر يك از ديگري متمايز هستند.(مصور)يعني خالقي كه پديده هاي خود را طوري صورتگري نموده كه با يكديگرمشتبه نمي شوند، و اين سه نام مبارك هر سه متضمن معناي ايجاد هم هستند.و علت اينكه در دو آيه قبلي ، قبل از ذكر اسماء حسناي الهي كلمه توحيد(لا اله الاالله ) را ذكر نموده ، ولي در اينجا ذكر نكرد، اين است كه صفات مذكور در دو آيه قبلي كه يازده صفت يا نام بودند، الوهيت خدا را كه همان مالكيت توأم با

تدبير است ،اثبات مي كردند و هر يك به نحو اصالت و استقلال خاص خدا بوده و شريكي براي اودر اين استقلال وجود نداشت ، پس قهرا الوهيت و معبوديت هم خاص خداست و به همين دليل در آخر آيه قبلي اعتقاد شرك مشركين را نفي فرمود.اما صفات و اسمائي كه در اين آيه آمده نمي توانند الوهيت خدا را اثبات كنند و اين صفات را مشركين هم براي خدا قائل هستند و خلقت و ايجاد را خاص او مي دانند.و اما تكرار اسم جلاله (الله )در ابتداي هر سه آيه به منظور تأكيد و تثبيت مقصودبوده ، چون اين نام مبارك علم و اسم خاص است براي ذات الهي و معناي آن ذات مستجمع جميع صفات كماليه است و قهرا تمام اسماء حسني از آن سرچشمه مي گيرد.سپس عبارت (له الاسماء الحسني ) اشاره به بقيه نامهاي مبارك پروردگار است ، درادامه مي فرمايد، هر آنچه مخلوق در عالم است و حتي خود آسمانها و زمين تسبيح گوي او هستند و ما مكررا توضيح داديم كه تسبيح موجودات ، هم تسبيح قولي و هم وجوديست ، و در نهايت سوره مباركه را با دو نام (عزيز)و (حكيم )ختم مي نمايد، يعني او غالبي است شكست ناپذير و كسي است كه افعالش متقن است ، نه بيهوده و گزاف لذانه معصيت گنه كاران و انكار منكران او را عاجز مي سازد ونه پاداش مطيعان و اجرنيكوكاران در درگاه او ضايع مي گردد و كلام چنين پروردگار عزيز و حكيمي هم عزيز وحكيم است ، همچنانكه فرمود:(انه لكتاب عزيز)،و نيز فرمود:(و القران الحكيم ).

تفسير نور

در قرآن،

حدود 85 بار واژه «تسبيح» بكار رفته است. در نماز نيز در حالات مختلف ركوع، سجود و قيام، موضوع تسبيح خدا به طور برجسته به چشم مى خورد.

تسبيح در لغت، به معناى شنا و حركت تند در آب و هوا است و در اصطلاح، منزّه دانستن خداوند از عيب ها و سرعت در عبادت اوست.

خداوند داراى دو نوع صفات است: ثبوتيّه و سلبيّه؛ ثبوتيّه، كمالات خدا را بيان مى كند، مثل علم و قدرت، امّا سلبيّه، خداوند را از هرگونه عجز و جهل و نياز منزّه مى داند. تسبيح، نسبت به صفات سلبيّه است و حمد، نسبت به صفات ثبوتيّه.

در مواردى از قرآن و نماز، تسبيح و حمد الهى در كنار هم آمده اند. «يسبّح بحمده»<954>، «سبحان ربّى الاعلى و بحمده» و اين جمع ميان صفات ثبوتيّه و سلبيّه است، به اين معنا كه گوينده، هم خداوند را از هر عيبى دور مى داند و هم به خاطر دريافت الطاف الهى، اوستايش مى كند. تسبيح موجودات

بعضى گفته اند مراد از تسبيح موجودات، تسبيح تكوينى است نه تشريعى، يعنى همه ى موجودات به زبان حال، نه زبانِ قال، خدا را تسبيح و تنزيه مى كنند، زيرا آفرينش هر موجودى، دليل بر علم و حكمت و قدرت خداوند و منزّه بودن او از هر گونه جهل و لغو و عجز است. پس نيازى نيست كه موجودات، به زبان تسبيح بگويند، بلكه وجودشان، تسبيح خداوند است.

امّا به نظر مى رسد مراد قرآن از تسبيح موجودات، تسبيح با زبان باشد، زيرا:

اگر آفرينشِ حكيمانه موجودات نشانه تسبيح باشد، ما اين نشانه را مى فهميم در حالى كه خداوند در آيه اى ديگر مى فرمايد: شما تسبيح موجودات را نمى فهميد. «لا تفقهون تسبيحهم»<955>

اگر آفرينش موجودات

نشانه ى تسبيح باشد، اين نشانه زمان خاصّى ندارد، در حالى كه در بعضى آيات، تسبيح موجودات، در زمان خاص مطرح شده است. «بالعشىّ و الاشراق»<956>

اگر آفرينش موجودات نشانه تسبيح باشد آفرينش كل هستى نشان است نه بعضى، در حالى كه قرآن گاهى نام بعضى از پديده ها را مى برد مانند غرّش رعد. «يسبّح الرّعد بحمده»<957>

اگر آفرينش، نشانه تسبيح بود، مثل ساختمان زيبا كه مهندس و معمار خود را ستايش مى كند، پس چرا مى فرمايد: «كلّ قد علم صلاته و تسبيحه»<958> موجودات به نماز و تسبيح خود علم دارند و اين امر از روى درك و شعور است نه تكوينى و ناآگاهانه.

اگر تسبيح، تكوينى است، پس چرا كوه ها، فقط با حضرت داود تسبيح مى گفتند، بلكه بايد بدون آن حضرت نيز تسبيح داشته باشند. «انّا سخّرنا الجبال معه يسبّحن بالعشىّ و الاشراق»<959>

تسبيح خداوند، از موجودات هستى قطع نمى شود. در بعضى سوره ها به صورت فعل ماضى آمده است: «سبّح» و در بعضى فعل مضارع. «يسبّح» 1- موجودات آسمان ها و زمين، نوعى شعور و درك دارند. «سبّح للّه»

2- اگر بعضى انسان ها اهل تسبيح نيستند، در عوض، تمام هستى تسبيح گوى خدا هستند. «سبّح للّه...»

3- عزّت و حكمت الهى است كه همه را به تسبيح وادار مى كند. «سبّح للّه... و هو العزيز الحكيم»

4- گرچه قدرت، در افراد عادى مايه از دست دادن تعادل است، ولى خداوند هم قدرت دارد و هم همه كارهايش حكيمانه است. «العزيز الحكيم» سه قبيله از يهوديان به نام هاى بنى نضير، بنى قريظه و بنى قينقاع به مدينه هجرت كرده و در آن جا ساكن شدند و با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پيمان عدم تعرض بستند، امّا بعد از جنگ

احُد گروهى از آنان با مشركان مكّه عليه مسلمانان توطئه كردند، پيامبر آگاهگرديد و با آنان برخورد كرد، يكى از بزرگان آنان به نام كعب بن اشرف كشته و ميان يهوديان تزلزل ايجاد شد و به قلعه اى پناهنده شدند. مسلمانان با دستور پيامبر قلعه را محاصره كردند. بعد از چند روز محاصره و جنگ، يهوديان پذيرفتند كه از مدينه خارج شوند. آنها آدار كه توانستند اموالشان را با خود بردند و آن مقدار كه نتوانستند هنگام رفتن، خانه هاى خود را تخريب نمودند تا به دست مسلمانان نيفتد.<960>

كلمه «حشر» به معناى جمع كردن و بيرون راندن از محل سكونت است.

ترس در دل دشمن، به عنوان يكى از امدادهاى الهى شمرده شده است. «قذف فى قلوبهم الرعب»، «ساُلقى فى قلوب الّذين كفروا الرعب»<961> «سنلقى فى قلوب الّذين كفروا الرعب»<962> آرى، ترس سبب فرار دشمن و پيروزى مسلمين بدون خونريزى مى شود.

در حديث مى خوانيم: سه لشكر براى يارى حضرت مهدى عليه السلام مى آيند، فرشتگان، مؤمنان و رعب.<963>

تاريخ، گذرگاه است نه توقّف گاه. «فاعتبروا» از واژه «عبر» به معناى عبور كردن از ظاهر و رسيدن به باطن است. كلمه «عبارت» به معناى عبور از لفظ و رسيدن به معناست و «تعبير خواب»، عبور از ظاهر رؤيا به باطن آن است.

انديشه كردن و عبرت گرفتن يك عبادت است، چنانكه در روايات مى خوانيم: «كان اكثر عبادة ابى ذر التفكر و الاعتبار»<964>، بيشترين عبادتِ ابوذر، انديشيدن و عبرت آموختن بود.

نه مِهر الهى در انحصار محاسبات ما است، «يرزقه من حيث لا يحتسب»<965> و نه قهر او. «فاتاهم اللّه من حيث لم يحتسبوا»

خداوند در دل ها تصرّف مى كند. گاهى آرامش نازل مى كند: «انزل السكينة فى قلوب المؤمنين»<966>

و گاهى ترس مى افكند. «قذف فى قلوبهم الرعب» 1- قهر خداوند نسبت به كفّار، حكيمانه و به خاطر پيمان شكنى يهوديان است. «العزيز الحكيم هو الّذى اخرج»

2- نشانه عزّت خداوند، تار و مار شدن يهوديان پيمان شكن و توطئه گر است. «العزيز الحكيم هو الّذى اخرج»

3- تمام پيروزى ها از اوست. «هو الّذى اخرج الّذين كفروا...»

4- حساب اهل كتاب از حساب توطئه گران جداست. «الّذين كفروا من اهل الكتاب»

5 - تبعيد از وطن، يكى از عذاب هاى الهى است. «هو الّذى اخرج... من ديارهم»

6- قهر الهى مى تواند در اولين مرحله قلع و قمع كند. «لاول الحشر»

7- قدرت هيچ كس و گروهى را پايدار ندانيد. «ما ظننتم ان يخرجوا»

8 - محاسبات كفّار، هميشه واقع بينانه نيست. «ظنوا انهم مانعتهم حصونهم»

9- كيفر كسى كه از تعهّدات و پيمان هاى اجتماعى خارج مى شود، آن است كه از وطن خارج شود. «ان يخرجوا...»

10- در جنگ و جهاد، تمام محاسبات نبايد بر اساس تجهيزات و امكانات مادى باشد. «فاتاهم اللّه من حيث لم يحتسبوا»

11- تخريب ساختمان هاى دشمن، در مواردى جايز است. «يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤمنين»

12- آنجا كه اراده خدا باشد، دوست و دشمن دست به يك كار مى زنند. «يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤمنين»

13- خداوند هم سبب ساز است و هم سبب سوز، ترس را سبب قرار مى دهد و دژها را از سببيّت مى اندازد. «قذف فى قلوبهم الرعب»

14- مطالعه تاريخ، سرگرمى نيست، وسيله عبرت است. «فاعتبروا...»

15- استفاده از تاريخ، بصيرت مى خواهد. «فاعتبروا يا اولى الابصار» «جلاء» ترك ديار و وطن به خاطر گرفتارى و بلاست.

«شاقّوا» از «شقّ» به معناى ايجاد شكاف و جدايى و جبهه گيرى و دشمنى است.

در سوره مجادله آيه 21 فرمود: «كتب

اللّه لاغلبّن انا و رسلى» و در اين آيه مى فرمايد: «كتب اللّه عليهم الجلاء» يعنى هم پيروزى وهم جلاى وطن با اراده الهى است.

مشابه آيه 4، در سوره انفال آيه سيزدهم كه درباره جنگ بدر آمده است.

«شديد العقاب» بودن منافاتى با «ارحم الرّاحمين» بودن خداوند ندارد زيرا هر كدام در جاى خود است، در دعاى افتتاح مى خوانيم: «و ايقنت انّك ارحم الرّاحمين فى موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبين فى موضع النكال و النقمة» 1- حداقل كيفر پيمان شكنى، تبعيد و جلاى وطن است. (بنى نضير به خاطر توطئه و خيانت مستحق كيفر سخت بودند ولى آن حكم به تبعيد شدنشان تبديل شد.) «لولا ان كتب اللّه عليهم الجلاء لعذّبهم فى الدنيا»

2- ستيزه جوئى، سبب قهر الهى و تبعيد بنى نضير شد نه يهودى بودن آنان. «ذلك بانّهم شاقّوا اللّه»

3- خداوند عادل است و كيفرهاى او بر اساس عملكرد انسان و عادلانه است. «ذلك بانّهم شاقّوا اللّه»

4- جبهه گيرى در برابر رهبر آسمانى، در واقع جبهه گيرى در برابر خداست. (در ابتداى آيه، جبهه گيرى در برابر خدا و رسول است ولى پايان آن، جبهه گيرى در برابر خداوند مطرح شده است.) «شاقّوا اللّه و رسوله... يشاقّ اللّه» به گفته راغب در مفردات، كلمه «لينه» به معناى نرمى است و به درخت خرما نيز كه ميوه اى نرم دارد، گفته مى شود.

اسلام، رزمندگان را از مسموم كردن آب و قطع درختان منع مى نمايد ولى گاهى به دليل مزاحمت درخت براى حركت رزمندگان و يا براى ضربه زدن به روحيه كافران پيمان شكن، فرمان قطع درخت صادر مى شود. شايد آيه پاسخى به ترديد مسلمانان در صحت عمل خويش يا اشكال يهود نسببه قطع

درختان باشد كه قرآن مى فرمايد: اين فرمان، از طرف خدا بود.

1- در جبهه جنگ، تمام حركات بايد زير نظر فرمانده باشد.«ما قطعتم... فباذن اللّه»

2- در شرايطى، تخريب منازل و قطع اشجار لازم است. «يخربون بيوتهم... قطعتم...»

3- قطع كردن يا نكردن درختان، حدودى دارد كه بايد با جواز الهى انجام گيرد. «ما قطعتم... او تركتم... فباذن اللّه»

4- فسق انسان، در هدر رفتن اموال او اثر دارد. «قطعتم... الفاسقين»

5 - كارهاى ايذايى در جبهه مانعى ندارد. «ليخزى الفاسقين» «أفاء» از «فيئ» به معناى بازگشت است و مقصود، اموال و غنايمى است كه بدون جنگ و خونريزى، در اختيار رهبر مسلمين قرار مى گيرد. شايد دليل آنكه به آن «فيئ» گويند، اين باشد كه اموال به صاحب اصلى خود كه اولياى الهى هستند برمى گردد، زيرا خداوند تمام مواهب جهارا براى مؤمنان و پيش از آنان، براى پيامبران آفريده است و ديگران گرچه به صورت شرعى يا عرفى مالكند، ولى مالك اصلى، آن بزرگواران هستند.

«اوجفتم» به معناى تاختن با اسب و شتر است. «خَيل» يعنى اسب و «ركاب» يعنى شتر.

اموالى كه در اختيار مسلمانان قرار مى گيرد، چند نوع است:

الف. اموالى كه در جبهه از طريق جنگ به دست مى آيد، كه غنيمت نام دارد و مجاهدان مالك آن مى شوند ولى بايد خمس آن را بدهند.

ب. اموالى كه بدون درگيرى و حمله بدست مى آيد، كه نام آن فيئ است و در اين آيه حكم آن بيان شده است.

ج. اموالى مثل زمين هاى موات، كوه ها، رودخانه ها و نيزارها كه نامش انفال است و در اول سوره انفال حكم آن آمده است.

بر اساس اين آيه، اموالى كه بدون تاخت و تاز نصيب مسلمين

مى شود در اختيار پيامبر است، نه مجاهدان و پيامبر طبق صلاحديد خود كه در آيه بعد مى گويد، ميان گروه هايى تقسيم مى فرمايد.

دستورات اسلام حكيمانه است، در آنجا كه با شركت در جبهه چيزى بدست آيد، مالك مى شوند ولى در مواردى كه زحمت نكشيده مالى حاصل شود، مربوط به رهبر آسمانى است. 1- قانون «فيى ء» مربوط به تمام انبيا بوده است. «رسوله... رسله»

2- در مسائل مالى، حتى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بدون اذن خدا دست به تصرف نمى زند. «ما افاء اللّه على رسوله»

3- تمام پيروزى ها، از راه جنگ و جهاد نيست. «فما اوجفتم من خيل و لا ركاب»

4- سلطه اولياى خدا، چون به اراده و فرمان اوست، ارزشمند است. «يسلّط رسله على من يشاء»

5 - آنجا كه اراده الهى باشد، دژها و حصارها اثرى ندارند. «مانعتهم حصونهم... ولكن اللّه يسلط رسله على من يشاء» «دولة» به معناى گردش و دست به دست كردن اموال است.

در قرآن، چهار مرتبه به لزوم پشتيبانى اقتصادى از اهل بيت پيامبرعليهم السلام اشاره و به پرداخت بخشى از خمس، فيى ء و ديگر درآمدها به آنان تأكيد شده است: «و لذى القربى <967>، «و لذى القربى <968>، «و آت ذا القربى حقّه»<969> و «فأت ذا القربى حقّه»{70>

در آيه چهارم اين سوره براى كسانى كه با پيامبر مخالفت مى كنند، عبارتِ «شديد العقاب» آمده بود و در اين آيه نيز براى افرادى كه ممكن است به تقسيم فيئ توسط پيامبر ايراد بگيرند، عبارتِ «شديد العقاب» آمده است.

در اين آيه، ابتدا حكم آمده، «فللّه و للرسول و لذى...» سپس دليل حكم، «كى لا يكون دولة...» و در پايان، توجه به احكام حكومتى پيامبر مطرح شده

است.

خداوند براى «ذى القربى» هم مقام معنوى را سفارش كرده «قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودّة فى القربى»<971> و هم پشتوانه اقتصادى را. «ما افاء اللّه... لذى القربى»

گرچه براى تقسيم فيئ در اين آيه شش مورد بيان شده ولى لازم نيست در تمام موارد به طور يكسان تقسيم شود.<972>

فيئ، به شخص رسول خدا صلى الله عليه وآله اختصاص ندارد بلكه براى موقعيّت و مقام و جايگاه اوست و لذا بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در اختيار جانشينان بر حق او يعنى اهل بيت عليهم السلام است و در زمان غيبت، در اختيار فقهاى عادلِ بى هوى

هر كجا با تلاش رزمندگان به غنايم رسيديم، تنها خمس آن ميان شش گروه تقسيم مى شود، چنانكه در آيه 41 سوره انفال آمده است، ولى هر كجا بدون زحمت چيزى بدست آيد، تمامش ميان آن شش گروه تقسيم مى شود. 1- قوانين قرآن، كلى است، نه مخصوص به شأن نزول. (قانون فيئ مربوط به تمام مواردى است كه كفّار آن را رها كرده و رفته اند و مخصوص يهود بنى نضير نيست. كلمه «ما» و «قرى نشان عموميّت است.) «ما افاء اللّه على رسوله من اهل القرى

2- اموالِ كفّار فرارى در اختيار رهبر دينى است. «ما افاء اللّه على رسوله»

3- نظام اسلامى به پشتوانه اقتصادى نياز دارد كه يكى از آنان فيئ و اموالى است كه بدون جنگ، به خاطر فرار يا متاركه كفّار نصيب مسلمانان مى شود. «ما افاء اللّه على رسوله...»

4- رعايت ادب و شئون، در سخن لازم است. (ابتدا نام خدا، سپس رسول خدا و سپس ديگران). «للّه و للرسول...»

5 - سهم خداوند، زير نظر پيامبر

در راه رضاى خدا مصرف مى شود. «فللّه...»

6- فقرزدايى، جزء برنامه هاى اصلى اسلام است. «و المساكين»

7- اگر گردش ثروت در دست اغنياى مسلمانان ممنوع است، پس در دست كفّار قطعاً مورد نهى است. «كى لا يكون دولة بين الاغنياء...»

8 - برنامه ريزان اقتصادى در نظام اسلامى بايد به تعديل ثروت وعدم تمركز آن در دست يك گروه خاص توجه داشته باشند. «كى لا يكون دولة بين الاغنياء...»

9- اطاعت از فرامين پيامبر واجب است زيرا پيامبر معصوم است، وگرنه به طور مطلق و بى چون و چرا دستوراتش واجب الاطاعه نبود. «ما اتاكم الرسول فخذوه...»

10- سنت پيامبر، لازم الاجرا است. «ما اتاكم الرسول فخذوه»

11- لازم نيست تمام دستورات در قرآن آمده باشد بلكه هر امر و نهى كه در سخنان پيامبر آمده باشد بايد اطاعت شود. «ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»

12- در انجام فرمان پيامبر، سرعت به خرج دهيم. «فخذوه... فانتهوا» (حرف فاء براى سرعت است).

13- در مسائل مالى و تقسيم آن لغزشگاهى است كه بايد با تقوا از آن گذشت. «ما افاء اللّه و اتقوا اللّه»

14- اطاعت بى چون و چرا از پيامبر، نمودى از تقوا است. «ما اتاكم الرسول فخذوه... و اتقوا اللّه»

15- بى تقوايى كيفرى شديد دارد. «و اتقوا اللّه انّ اللّه شديد العقاب»

16- ياد كيفر سخت، سبب تقوا است. «و اتقوا اللّه... شديد العقاب» اين آيه به منزله شرح و تفسيرى است براى مصارف شش گانه فيئ كه از ميان «مساكين» و «ابن السبيل» به سراغ آن گروه از فقرايى رويد كه امتيازاتى همچون هجرت در راه خدا و يارى رسول خدا را داشته باشند.

از ميان فقرا، مهاجران تبعيد شده اى

كه خالصانه حامى دين هستند، اولويّت دارند. 1- گرچه افراد نيازمند، نظرى به اموال ما ندارند، «يبتغون فضلاً من اللّه» ولى ما بايد آنان را بهره مند سازيم. «للفقراء»

2- علاقه به وطن يك حق طبيعى و گرفتن اين حق ظلم است. «اخرجوا من ديارهم»

3- كسانى در ادّعاى دين دارى صادقند كه در عين فقر و آوارگى، حامى خدا و رسول باشند. «للفقراء... اخرجوا... ينصرون اللّه... هم الصادقون»

4- كمالاتى قابل ستايش است كه دائمى باشد. «يبتغون... ينصرون»

5 - دنيا همراه با آخرت ارزش دارد. «فضلا... و رضواناً»

6- افراد مخلص، الطاف الهى را فضل او مى دانند، نه حق خود. «فضلاً من اللّه»

7- صداقت با عملكرد روشن مى شود نه با شعار. «ينصرون... الصادقون» «تبوّؤ» از «بواء» به معناى نزول در مكان است.<973> «خصاصة»، به فقرى كه سبب شكاف زندگى شود گفته مى شود و «يوق» از «وقايه» به معنى حفاظت و كنترل است، «شُحّ» به معناى بخل همراه با حرص است.<974>

در كنار بهره مند كردن مهاجران از فيئ، خداوند به ستايش انصار و مردم مدينه مى پردازد كه آنان، هم خانه هايشان را براى مهاجران آماده كردند و هم ايمانشان را كامل نمودند كه تمام دستورات را بدون دغدغه عمل نمايند.

در حديث مى خوانيم: امام جواد عليه السلام از اول شب تا صبح فقط يك دعا مى كرد: «الّلهم قنى شُحّ نفسى» خدايا مرا از بخل حفظ كن. « فقلتُ جعلتُ فداك ما سمعت تدعو بغير هذا، فقال عليه السلام فاىّ شئ اشدّ من الشحّ» گفتم: جانم فدايت، من جز يك دعا از شما نشنيدامام فرمود: چه چيزى خطرناك تر از بخل است.

در حديث ديگرى مى خوانيم: «لا يجتمع الشحّ و الايمان فى قلب رجل مسلم»<975>، بخل و ايمان در

يك دل جا نمى گيرد.

نجات از بخل، با كمك و امداد الهى ممكن است. كلمه «يوقَ» مجهول آمده، زيرا بازدارنده خداوند است.

بسيارى از كمالات، مربوط به نجات از بخل است. جمله «يوق شح نفسه» به عنوان كليد، در آخر آيه آمده است.

در ستايش از گروهى، نبايد از گروه ديگر غافل شد تا ايجاد حساسيّت شود. در آيه قبل از مهاجرين ستايش شد و اين آيه از انصار ستايش مى كند.

مهم تر از مهمان دوستى، مهاجر دوستى است، زيرا مهمان چند روزى بيشتر نيست، ولى مهاجر مدّت ها.

در تجليل، سلسله مراتب و سوابق حفظ شود. اول مهاجران، بعد انصار و در آيه بعد از تابعين ستايش شده است.

ايثار، يك كمال است امّا نبايد موجب خروج از حدّ اعتدال شود، چنانكه قرآن در آيه 67 سوره فرقان، در وصف عباد الرّحمن مى فرمايد: «و الّذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً»، آنان در انفاق، نه زياده روى مى كنند و نه كوتاهى، بلكه راهى منه را در پيش مى گيرند.

اين موضوع، در روايتى از امام صادق عليه السلام نيز مورد تأكيد قرار گرفته است.<976> 1- بستر سازى براى ارائه خدمات به ديگران يك ارزش است. «تبوّؤ الدار»

2- هم ظاهر آراسته لازم است و هم باطن. «تبوّؤ الدار و الايمان»

3- محبّت به اهل ايمان مرز و بوم ندارد. «يحبّون من هاجَرَ اليهم»

4- از ايثار و روحيات خوب ديگران نام ببريد. «يحبّون... يؤثرون»

5 - دوستى پايدار آن است كه به خاطر كمالات، افراد را دوست بداريم، نه به خاطر نام و قبيله و چشم داشت. «يحبّون من هاجر»

6- براى رشد نيكى ها از عواطف بهره بگيريم. «هاجر اليهم» (به جاى «هاجر الى الرسول»)

7- تظاهر

به كمال ارزش ندارد، كمال آن است كه در عمق جان باشد. «لا يجدون فى صدورهم حاجة»

8 - خداوند از افرادى كه حسد ندارند ستايش مى كند. (معمولاً حسادت ها به هنگام تقسيم مال جلوه مى كند. با اينكه پيامبر، فيئ را تنها به مهاجران داد ولى انصار چشم داشتى نداشتند.) «لايجدون... حاجة مما اوتوا»

9- طبع بلند و ديد وسيع مورد ستايش قرآن است. «لا يجدون فى صدورهم حاجة»

10- اظهار دوستى كافى نيست، دوستىِ عملى لازم است. «يحبّون... يؤثرون»

11- بخشش از سر سيرى كمال نيست، بخشش با وجود نياز مهم است. «يؤثرون... و لو كان بهم خصاصة»

12- رستن از بخل، مايه رستگارى است. «مَن يوق شحّ نفسه... هم المفلحون»

13- بخل با نفس عجين است. اگر كسى از بخل دور شود نه تنها از مال بلكه از جان نيز مى تواند بگذرد. «يوق شحّ نفسه»

14- بخيل، رستگار نمى شود. «مَن يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون» در آيات قبل، از مهاجرين و انصار ستايش شد و در اين آيه سخن از تابعين است كه تمام مسلمانان پس از پيامبر را مى تواند شامل شود.

در آيات 8 تا 10 به عوامل وحدت اشاره شده است:

محبّت. «يحبّون من هاجر اليهم»

ايثار. «و يؤثرون على انفسهم»

دعا. «اغفر لنا و لاخواننا الّذين»

خدمت. «تبَوّءُو الدار»

دورى از حرص و حسد. «لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا...»

دورى از بخل. «يوق شحّ نفسه»

اخوّت. «اغفر لنا و لاخواننا»

سعه صدر و نداشتن كينه. «لا تجعل فى قلوبنا غلاّ للذين آمنوا» مغفرت و استغفار

پيش از دويست بار موضوع مغفرت و واژه هاى آن در قرآن مطرح شده است. هم خودمان بايد استغفار كنيم و هم از اولياى خدا بخواهيم كه براى ما استغفار كنند. «يا

ابانا استغفر لنا»<977> البتّه استغفار براى مشركان و منافقان اثرى ندارد. «سواء عليهم استغفرت لهم املم تستغفر»<978>، «ما كان للنبىّ و الّذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين»<979>

حتى فرشتگان براى مؤمنان استغفار مى كنند. «و يستغفرون للذين آمنوا»<980>

امّا عوامل مغفرت الهى عبارتند از:

1- اطاعت از رهبر آسمانى: «فاتّبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم»<981>

2- تقوا: «ان تتقوا اللّه... يغفر لكم»<982>

3- عفو از مردم: «و ليعفوا... الا تحبون ان يغفر اللّه لكم»<983>

4- كلام مستدل و محكم: «قولوا قولا سديداً... يغفر لكم»<984>

5 - قرض الحسنه: «ان تقرضوا اللّه... يغفر لكم»<985>

6- توبه: «و من يعمل سوءً او يظلم نفسه ثمّ يستغفر اللّه يجد اللّه غفوراً رحيما»<986> 1- مكتب كامل مكتبى است كه براى پيروان آينده خود نيز طرح كمال و رشد داشته باشد. «و الّذين جاءوا من بعدهم»

2- دعاى خير براى گذشتگان، وظيفه آيندگان است. «و الّذين جاؤوا من بعدهم يقولون ربّنا اغفر... الّذين سبقونا بالايمان»

3- براى جلوگيرى از سوء تفاهم، ابتدا از لغزش هاى خود استغفار كنيم و سپس لغزشهاى ديگران. «اغفر لنا و لاخواننا»

4- تمام مسلمانان با هم برادرند و براى يكديگر دعا مى كنند. «اغفر لنا و لاخواننا الّذين سبقونا بالايمان»

6- سابقه در ايمان، يك ارزش است. «سبقونا بالايمان»

7- مؤمن، مصونيت از گناه ندارد، ولى هرگاه گناهى مرتكب شد، بلافاصله استغفار مى كند. «اغفر لنا و لاخواننا»

8 - برادرى واقعى، در پرتو ايمان است. «اخواننا الّذين سبقونا بالايمان»

9- در اخوت و برادرى دينى، زمان و مكان و نژاد مطرح نيست. «اخواننا الّذين سبقونا بالايمان»

10- با دعاى خير، كينه ها را از دل دور كنيم. «ربّنا اغفر... لاخواننا... لا تجعل غلاً للذين آمنوا»

11- مؤمن، بدخواه ديگران نيست. «لا تجعل فى قلوبنا غلاً للذين

آمنوا»

12- خودسازى بدون استمداد از خداوند نمى شود. «ربّنا... لا تجعل فى قلوبنا غلاً»

13- در اصلاحات بايد به سراغ ريشه ها رفت. ريشه بسيارى از گناهان، كينه و حسادت ودشمنى است كه بايد ريشه كن شود. «لا تجعل فى قلوبنا غلاً»

14- رأفت و رحمت خداوند پشتوانه اجابت دعاهاست. «اغفر... انّك رؤف رحيم» بعد از ستايش از مهاجران و انصار و تابعين، اين آيات، چهره منافقان و كفّار را كه در كنار هم و در برابر آنان ايستاده اند، ترسيم مى كند. آرى يكى به مغفرت و آمرزش دعوت مى كند و يكى به لجاجت و مقاومت.

در تفاسير مى خوانيم: منافقان براى يهوديان پيمان شكنى كه مورد قهر پيامبر اسلام قرار گرفته بودند پيام فرستادند كه شما سنگر خود را رها نكنيد كه ما با شما هستيم.

با توجه به آيه «انما المؤمنون اخوة»<987> كه برادرى را تنها مخصوص اهل ايمان مى داند، بايد گفت: برادرى منافق با كافر، برادرى صورى و ظاهرى است. «لاخوانهم الّذين كفروا...» در برادرى حقيقى، ايثار است «و يؤثرون على انفسهم» ولى در برادرى ظاهرى، حتى يارى نت. «لننصرنكم و اللّه يشهد انهم لكاذبون» 1- در صدر اسلام، منافقانى بودند كه با كفّار روابط مخفيانه و خائنانه داشتند و با وعده هاى خود مايه اميد آنان بودند. «الم تَرَ الى الّذين نافقوا...»

2- رهبر جامعه اسلامى، بايد از روابط منافقان داخلى با دشمنان خارجى آگاه باشد. «الم تَرَ»

3- منافق، برادر كافر است. «نافقوا... لاخوانهم الّذين كفروا»

4- همه ى اهل كتاب در برابر مسلمانان نايستاده اند، تنها گروهى در صدد توطئه و دشمنى هستند. «الّذين كفروا من اهل الكتاب»

5 - دروغگو براى اينكه ديگران را به باور بكشاند، سخن خود را قاطعانه مطرح مى كند. «لنخرجن

معكم... لننصرنّكم»

6- منافق، در مسائل سياسى و اجتماعى، تابع و مطيع رهبرى اسلامى نيست. «لا نطيع فيكم احداً ابداً»

7- منافقان، حتى به دوستان خود نيز دروغ مى گويند. «و اللّه يشهد انهم لكاذبون» «رهبة» به معناى ترس و وحشت عميق است كه آثار آن در عمل ظاهر مى شود.

اين آيه به منزله دليل آيه قبل است كه منافقان، حاضر به جنگ نيستند و اگر به جبهه آيند، فرار مى كنند، زيرا آنان ايمان ندارند و قدرت الهى را نمى شناسند ولى برق شمشير را مى بينند و از شما بيش از خدا مى ترسند. 1- مؤمن داراى اُبهت و هيبت است. «لانتم اشد رهبة فى صدورهم»

2- ترس از مردم، به جاى ترس از خدا، نشانه روشن نفاق است. «لانتم اشد رهبة فى صدورهم من اللّه»

3- منافقان نمى دانند كه رمز عزّت و قدرت مسلمين، اراده و لطف خداوند است. «لايفقهون»

4- هراس از مردم و نترسيدن از خداوند، به خاطر سطحى نگرى و سبك سرى است. «لانتم اشدّ رهبة... لايفقهون» «قُرى» جمع «قرية» به محل اجتماع مردم گفته مى شود، شهر باشد يا روستا. «محصنة» از «حِصن» به معناى قلعه است. «قرىً محصنة» يعنى مناطقى كه از طريق ديوار يا خندق و يا برج حفاظت مى شود.

ارزش و نقش و بركات وحدت و اتّحاد، با كمى انديشه و تعقل بر همه روشن مى شود، لذا پايان آيه فرمود: «قوم لا يعقلون» ولى پى بردن به اينكه تمام قدرت از آنِ خداست و ما نبايد از انسان ها بيش از خدا بترسيم، به يك معرفت و توحيد ناب و عميق نياز دارد و لذا آيه قبا «قوم لايفقهون» پايان يافت. 1- ارزيابى روحيات دشمن و هم پيمانان آنان و شيوه

جنگى دشمن لازم است. «لا يقاتلونكم جميعاً الا... تحسبهم جميعاً و...»

2- مراقب باشيد كه منافقان، مناطقى محفوظ و مصون از دسترس شما براى خود درست نكنند كه در اين صورت، خطر آنان جدى مى شود. «لا يقاتلونكم... الا فى قرى محصّنة»

3- اتحادهاى صورى كه بدون گرايش باطنى باشد ارزشى ندارد. «تحسبهم جميعاً و قلوبهم شتّى»

4- امكانات و تجهيزات مادى و فيزيكى، رمز داشتن امنيّت نيست. در ميان كفّار با آن همه تجهيزات مسائلى وجود دارد. «قرىً محصنة... بأسهم بينهم شديد»

5 - تحقير و تضعيف دشمن لازم است. «قوم لا يفقهون... قوم لا يعقلون»

6- اختلافات در جنگ، نشانه بى عقلى است. «لا يقاتلونكم جميعاً... قلوبهم شتى... لايعقلون» «وبال» به معنى عواقب سوء يك امر است.

مؤمن از يك سوراخ دو بار گزيده نمى شود ولى يهوديان بنى نضير، فريب وعده هاى منافقان را خوردند و فكر نكردند كه اين منافقان، چندى قبل همين وعده ها را به يهوديان بنى قينقاع دادند و وفا نكردند. 1- در شناخت افراد و گروهها، به سابقه آنها مراجعه كنيد. «كمثل الّذين من قبلهم»

2- رهبر جامعه، بايد از تاريخ اقوام و گروهها آگاه باشد. «كمثل الّذين من قبلهم»

3- در تبليغ و تربيت، از نمونه هايى استفاده كنيد كه آشنايى مردم با آن آسان تر باشد. «قريباً»

4- تلخى هاى مادى، پرتوى از كيفر كفّار است. «ذاقوا وبال امرهم»

5 - تاريخ داراى قانون و سنت هاى ثابت است. كفّار اگر راهى را رفتند، مزه تلخ آن را چشيدند، شما هم اگر آن را برويد، خواهيد چشيد. «ذاقوا وبال امرهم»

6- تلخى ها و شيرينى ها، نتيجه عملكرد خود ماست. «وبال امرهم»

7- همكارى با منافقان، هم در دنيا عذاب دارد و هم در آخرت. «ذاقوا وبال امرهم و لهم

عذاب اليم» اين آيه در ادامه آيه قبل، منافقان را به شيطان تشبيه كرده است كه همواره به مردم وعده مى دهد ولى وعده هايش جز فريب نيست. چه بسيارند افراد و حكومت هاى شيطان صفت كه وعده هايى به وابستگان خود مى دهند، ولى روز خطر آنان را به حال خود رها مى كنند.

ابن عباس در ذيل اين آيات، اين ماجرا را نقل مى كند:

در بنى اسرائيل، عابدى بود به نام برصيصا كه سال ها عبادت مى كرد و مشهور شد و مردم مريض هاى خود را نزد او مى آوردند. تا اين كه روزى زنى از اشراف را نزد او آوردند، شيطان او را وسوسه كرد و او به آن زن تجاوز كرد. سپس او را كشت و در بيابان دفن كرد. برادرانزن فهميدند و مسئله شايع شد و عابد از موقعيّت خود سرنگون گشت. حاكم وقت او را احضار و او به گناه خود اقرار كرد و حكم صادر شد كه به دار آويخته شود. در اين هنگام شيطان نزد او مجسّم شد كه وسوسه من تو را به اين روز انداخت، اگر به من سجده كنى تو را آزاد مى م. گفت: توان سجده ندارم، گفت: با ابرو به من سجده كن، او با اشاره سجده كرد ولى به هر حال كشته شد.<988>

شيطان، هر كس را به نحوى گمراه و از راه به دور مى كند:

عابد بنى اسرائيل از راه عبادتش به گناه گرفتار مى شود.

قارون به علم و مديريّتش مغرور مى شود. «على علم عندى»<989>

بلعم باعورا با داشتن اسم اعظم به سراغ هوس هاى خود مى رود. «آتيناه آياتنا فانسلخ منها»<990>

سامرى به علم و هنر خود مغرور مى شود. «بصرت بما لم يبصروا»<991>

يكى به مال و ثروتش مغرور مى شود. «فلما اتاهم

من فضله بخلوا به»<992>

ديگرى به فرزندان پسر. «و بنين شهودا»<993>

ديگرى به حكومت. «أليس لى ملك مصر»<994>

و ديگرى به برج و بارو. «جابوا الصخر بالواد»<995>،«تنحتون من الجبال بيوتا»<996>

شباهت هاى منافقان با شيطان

هر دو دشمند: «انّه لكم عدو مبين»<997>، «هم العدو»<998>

هر دو مردم را به فحشا و منكر مى خوانند: «يأمركم بالفحشاء»<999>، «يأمرون بالمنكر»<1000>

از هر دو بايد دور شد: «و لا تتّبعوا خطوات الشيطان»<1001>، «فاحذروهم»<1002>

هر دو چند چهره اند: «كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر... قال انّى برى منك»، «و اذا لقوا الّذين آمنوا قالوا آمنّا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انّا معكم»<1003>

هر دو با شعار خيرخواهى، اغفال مى كنند: «هل ادلّك عى شجرة الخلد»<1004>، «قالوا انّما نحن مصلحون»<1005>

جايگاه هر دو دوزخ است: «انّهما فى النّار»<1006>، «انّ المنافقين فى الدرك الاسفل من النّار»<1007> 1- براى اثبات مطلب يا نفوذ بيشتر در مخاطب، مى توان از چند نمونه و تجربه استفاده كرد. «كمثل الّذين من قبلهم... كمثل الشيطان»

2- وسوسه ها و تحريكات منافقان، نمونه اى از وسوسه هاى شيطان است. «كمثل الّذين... كمثل الشيطان»

3- شيطان، فقط دعوت به انحراف مى كند، اين انسان است كه با اختيار خود، انحراف را مى پذيرد. «اكفر... فلما كَفَر»

4- شيطان، رفيق نيمه راه است. «اكفر فلما كفر قال انى برى ءٌ»

5 - كار انسان به جايى مى رسد كه شيطان هم از او برائت مى جويد. «انّى برى ءٌ منك»

6- شيطان و منافقان، خوف از خدا را توجيهى براى خلف وعده خود قرار مى دهند. «انّى اخاف اللّه» فرمان تقوا در اين آيه تكرار و تأكيد شده است كه مى تواند معانى متعدّدى داشته باشد، از جمله:

تقواى اول مربوط به اصل كار و تقواى دوم مربوط به كيفيّت آن باشد.

تقواى اول مربوط به انجام كار خير

و تقواى دوم مربوط به ترك محرمات باشد و شايد تقواى اول مربوط به توبه از گذشته و تقواى دوم مربوط به ذخيره آينده باشد.

در روايات مى خوانيم: با نيمى از يك دانه خرما، يا اگر نداريد با سخنان خوب، دل هايى را شاد كنيد تا در قيامت كه خداوند مى پرسد: من به تو چشم و گوش و... دادم چه ذخيره اى فرستادى، شرمنده نباشيم. زيرا در آن روز بعضى به هر سو مى نگرند، ولى ذخيره اى كه وسيلهجاتشان باشد از پيش نفرستاده اند.<1008>

1- ايمان، زمينه تقوا و شرط ثمر بخشى ايمان، داشتن تقوا است. «يا ايها الّذين آمنوا اتقوا»

2- به اميد كار خير وارثان نباشيم، هر كس به فكر قيامت خود باشد. «نفس»

3- در آنچه به عنوان عمل صالح ذخيره مى كنيم، دقّت كنيم. «ولتنظر نفس ما قدّمت لغد»

4- محاسبه نفس لازم است. «و لتنظر نفس» (اگر امروز دقّت نكنيم، دقّت فردا سبب شرمندگى خواهد بود. «يوم ينظر المرء ما قدّمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا»<1009>)

5 - قيامت، نزديك است. «لغد» (چنانكه در جاى ديگر نيز مى فرمايد: «انهم يرونه بعيدا و نراه قريبا»<1010>)

6- آينده نگرى و عاقبت انديشى، لازمه ى ايمان است. «ما قدّمت لغد»

7- تقوا زمينه محاسبه نفس و محاسبه نفس، سبب رشد و تقويت تقوا است. («و لتنظر نفس» ميان دو «اتّقوا اللّه» قرار گرفته است.

8 - هيچ كس در هيچ مرحله اى خود را ايمن نداند. «يا ايها الّذين آمنوا اتقوا اللّه... و اتقوا اللّه»

9- ايمان به خبير بودن خداوند، وسيله تقوا است. «واتقوا اللّه... ان اللّه خبير» مصداق روشن كسانى كه خداوند را فراموش كردند، منافقانند. در آيه 67 سوره توبه درباره منافقان مى خوانيم: «نسوا اللّه

فنسيهم» البتّه خداوند فراموشكار نيست، بلكه لطف خود را از آنان باز مى دارد. «و ما كان ربّك نسيّا»<1011>

غفلت و فراموشى، خطرناك ترين آفت انسان است. قرآن مى فرمايد: گروهى از مردم، از چهار پايان بدترند، زيرا غافلند، «اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون»<1012> بنابراين غفلت از خدا «نسوا اللّه»<1013>، غفلت از قيامت «نسوا يوم الحساب»<1014> و غفلاز آيات الهى «اتتك آياتنا فنسيتها»<1015> باعث سقوط انسان به مرحله اى پست تر از حيوانيّت مى شود.

كسى كه خدا را فراموش مى كند، قهراً انسان بى راهه، بى رهبر، بى هدف و بى قانون، غرق در شهوات مى شود و تمام هدف ها و عملكردش سليقه اى و مطابق تمايلات و هوس هاى خودش مى شود و اين بزرگ ترين خطر براى انسان است.

كسى كه لطف او را فراموش كند، مأيوس شده و به بن بست مى رسد.

كسى كه عفو او را فراموش كند، خود را قابل اصلاح نمى بيند و دست به هر كارى مى زند.

كسى كه رهبران الهى را فراموش كند، دنبال هر طاغوتى مى رود و فاسد مى شود.

كسى كه قانونِ او را فراموش كند، هر روز به سراغ صدايى مى رود و سر در گم مى شود.

كسى كه راه او را فراموش كند، در ميان صدها راه ديگر گيج شده و به بيراهه مى رود.

كسى كه اولياى او را فراموش كند، دوستان ناباب او را به بازى مى گيرند.

كسى كه نعمت هاى خدا را فراموش كند، متملّق ديگران مى شود.

كسى كه خدا را فراموش كند، قهراً اهداف حكيمانه ى او در مورد آفرينش انسان را فراموش خواهد كرد و هركه هدف خلقتش را فراموش كند، عمر، سرمايه واستعدادش را هدر مى دهد.

انسان فطرتاً خداشناس است و فراموشى، عارض بر او مى شود. كلمه «نسيان» در موردى است كه قبلاً علم و توجه

باشد. 1- مؤمنان، در معرض غفلت از ياد خدا هستند و نياز به هشدار دارند. «يا ايها الّذين آمنوا اتقوا اللّه... و لا تكونوا كالّذين نسوا اللّه»

2- گام اول، از خود انسان است، خودفراموشى كيفر الهى است. «نسوا اللّه فانساهم»

3- كيفر الهى متناسب با عمل است. «نسوا اللّه فانساهم انفسهم»

4- گناه، ثمره غفلت از ياد خداست. «نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون» در روايات، براى تلاوت آيات آخر سوره حشر، سفارش بسيار شده و بركات گوناگونى براى آن بيان گرديده، كه از جمله آن، بخشيده شدن گناهان و رسيدن به مرز مقام شهيد است.

احتمال مى رود كه انسان در ميان اسمايى كه در اين آيات آمده است، به اسم اعظم دست پيدا كند، زيرا در اين آيات، حدود پانزده و يا با عنايتى، هجده صفت از صفات الهى آمده است كه هر كدام نشانگر كمالات بى انتهاى اوست.

معبود واقعى، وجودى است كه علم و رحمت و قداست و عزّت و قدرت و عظمت و احاطه كامل را داشته باشد و چون اين صفات مخصوص خداوند است، پس معبودى جز او نيست.

در قرآن هر كجا غيب و شهود كنار هم آمده، ابتدا غيب آمده و سپس شهود و اين اشاره است يا به اهميّت آن يا به كثرت موارد آن.

امام صادق عليه السلام فرمود: «الغيب ما لم يكن و الشهادة ما قد كان»<1016> غيب آن است كه واقع نشده و شهود آن است كه وجود يافته است. 1- يكتايى و يگانگى، اولين و مهم ترين اصل در صفات الهى است. «هو اللّه الّذى الا اله الاّ هو»

2- او كه همه به دنبال اويند، خداست. «هو اللّه»

3- علم

خداوند به غيب و شهود يكسان است. «عالم الغيب و الشهادة»

4- با اينكه خداوند همه چيز را مى داند «عالم الغيب و الشهادة» ولى با رحمت با بندگان برخورد مى كند. اگر علم او بيم آور است، رحمت او اميدبخش است و در تربيت، انسان بايد بين بيم و اميد باشد. «الرّحمن الرّحيم»

5 - هر موجودى جز خداى يكتا، فاقد علم و رحمت گسترده است. «هو... عالم الغيب... هو الرحمن الرحيم» «مَلِك» به معناى مالك امور مردم و اختياردار حكومت آنان است. «قدّوس» به معناى پاك و منزّه از هر عيب و نقص، «مهيمن» به معناى سلطه و سيطره و مراقبت است. «جَبّار» به دو معناى قادر بر جبر و جبران كننده آمده است.

«سلام» يعنى كسى كه با سلام و عافيت برخورد مى كند، نه با جنگ و ستيز و يا شرّ و ضرر. «مؤمن» نيز يعنى كسى كه به تو امنيّت مى دهد و تو را در امان خود حفظ مى كند.<1017>

حاكمان بشرى سر تا پا عجز و نياز و محدوديّت و نقص هستند و مردم از آنان در امان نيستند. امّا خداوند متعال، فرمانروايى است كه هم قداست دارد و از هر عيب و نقصى به دور است، هم ايمنى بخش است، هم بر همه چيز سيطره و نفوذ دارد، داراى قدرتى نفوذناپذير است، جبركننده است و عظمت و كبريايى دارد. 1- يكتا معبود هستى، كسى است كه فرمانروايى مطلق دارد. «لا اله الاّ هو الملك»

2- فرمانروايى خداوند، از هر گونه ظلم و كاستى به دور است و مملوّ از قداست مى باشد. «القدوّس السلام»

3- خداوند هيچ گونه ضررى به خلق خود نمى زند. «السلام»

4- خداوند، احاطه كامل بر هستى دارد.

«المهيمن»

5 - پندارهاى مشركان درباره ى خداوند، نادرست است. «سبحان اللّه عما يشركون» «بارئ» به معناى پديد آورنده اى است كه پديده هايش از يكديگر متمايز و متفاوت باشند.

اين تنها سوره اى است كه آغاز و پايانش با تسبيح الهى است. «سبّح للّه... يسبّح له...» آيه اول آن سخن از عزّت و حكمت است و آيه آخر آن با عزيز حكيم پايان يافت. 1- خداوند، آفريننده اى است كه در آفرينش مخلوقاتش، از كسى يا جايى الگوبردارى نكرده است، بلكه خود، صورت بخش پديده هاست. «الخالق البارى ء المصوّر»

2- كسى كه تمام كمالات را داراست، سزاوار تسبيح همه هستى است. «له الاسماء الحسنى يسبّح له...»

3- تسبيح موجودات، نشانه نوعى علم و شعور در هستى است. «يسبّح له ما فى السموات و الارض»

4- تسبيح موجودات، تذكّرى به انسان هايى است كه اهل تسبيح نيستند. «يسبّح له ما فى السموات و الارض»

5 - قدرت خداوند همراه با حكمت است نه ستم و تجاوز. «هو العزيز الحكيم» «و الحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

This verse is identical with Hadid: 1. All that which has been created in the universe obey and fulfil the will of Allah - the wonderful working of Allahs plan and providence. Refer to the commentary of Bani Israil: 44.

After the battle of Badr, the Jews of Bani Nadir accepted the fact that the Holy Prophet was the messenger of Allah whose advent has been clearly mentioned in their scripture and made a pledge not to help or abet the enemies of Islam.

The hypocrites had sympathized with the Jews of Bani Nadir, whose opposition had grown strong since the Muslim reverse at Uhad (when many

well-known companions had fled), and had promised to side with them if it came to a collision with the Muslims; and to emigrate with them if they were forced to emigrate.

When the Holy Prophet visited their habitation to conduct an inquiry concerning of killing of some Muslims, they tried to kill him. Then, because of their treason and projected murder of the Holy Prophet, they were asked to leave the strategic position which they occupied, about 3 miles south of Madina, endangering the very existence of the Muslims. At first they disagreed, relying on their fortresses and their secret alliances with the pagans of Makka and the hypocrites among the Muslims. When the Muslims marched against the Bani Nadir and besieged them while they were in their strong towers, the hypocrites did nothing; and when at length they were exiled, the hypocrites did not go with them into exile. Some went to Syria and some joined their brethren in Khaybar. The Bani Nadir deserved punishment for treason and projected murder of the Holy Prophet, but their lives were spared, and they were allowed to carry away their goods and chattels.

(see commentary for verse 2)

Verse 4 was revealed to announce punishment of the fire in the hereafter for those who opposed the Holy Prophet in his lifetime or after his departure from this world. The application is not restricted to the Jews of Bani Nadir, but as a general principle it is applicable in all ages. Therefore those who became Muslims but continued to disobey and

oppose the Holy Prophet in order to corrupt and distort the religion of Allah should be dealt with in the light of this verse.

The early history of Islam records the behaviour of the companions which brings to light the following events;

(i) When the companions, present beside his bed on the eve of his departure from this world, refused to give him pen and paper for writing that which would keep them on the right path and prevent them from backsliding into error, he commanded them to leave his presence at once. See commentary of Nisa: 65 for hadith al qirtas. Umar bin Khattab said: "The man wanders in delirium. The book of Allah is sufficient for us." A large body of Muslims take this announcement of Umar as a move of separation from the religion established by the Holy Prophet, who directed all to follow the Quran and his Ahl ul Bayt (see hadith al thaqalayn on page 6). Some said that the writing material should be given; others sided with Umar. Voices rose high. The Holy Prophet recited verse 2 of Hujurat and said: "Begone, let me alone. The women (who wanted to provide pen and paper but rebuked by Umar) are much better than you."

Hadith al qirtas has been reported by Bukhari, Muslim, Tabarani, Ahmed bin Hanbal and Shahrastani.

While the Holy Prophet lay dead in the apartment, the ansar assembled at Saqifa Bani Sa-ada to choose Sad bin Obada as their leader. Receiving the news, Abu Bakr, Abu Obayda and Umar with their

supporters hurried to Saqifa. As they used to run away from the battlefield in the face of danger, they now deserted him in the lure of temporal power. All, unconcerned of the movement outside, performed the prescribed funeral rites with the Holy Prophets uncle Abbas, his two sons Qutham and Fadal, Usama and Salih. Refer to Ibn Sad in Tabaqat; Tairkh al Khamis; Tarikh Abul Fida.

(iii) The drama staged at Saqifa Bani Sa-ada was a clear violation, transgression and deviation in view of the covenant they made with the Holy Prophet at Ghadir Khum. See commentary of Ma-idah: 67.

Aqa Mahdi Puya says:

As a military necessity, to put pressure on the rebellious transgressors and disgrace them, cutting of trees, not uprooting, was recommended. "By leave of Allah" implies that destruction or preservation of anything created is the sole prerogative of the creator Lord or of those whom He delegates His authority.

As has been asserted in several verses of the Quran whatsoever is in the heavens and the earth and between them belongs to Allah. They are made available to people as a trust. When disbelieving possessors turn hostile and aggressive against Allah and His Prophet, then, if their possessions are returned to the prophet of Allah without any effort or exertion on the part of the believers, such possessions become the property of His prophet. In this way it is distinguished from anfal (spoils), taken after fighting. Even in the case of anfal the authority of the prophet of Allah is unchallengeable. See commentary of Anfal:

1.

The voluntary submission of the enemy in verse 2 has been referred to here.

The Jews of Madina had come from outside and seized the lands of the original inhabitants. Since then they had been scheming and plotting to retain the usurped properties by hook or by crook. Seeing the growth of Islam they became more active and aggressive against the people of Madina. It was a just and wise decree of the Lord of the worlds to restore the lands to their original owners and thus bring peace and order in the region.

Fa-i is derived from afa which means "returned to". The warriors are not entitled to any share in the property of fa-i as stated above. It belongs to Allah and His Prophet and is to be distributed among the relatives of the Holy Prophet (see commentary of Anfal: 41; Nahl: 90; Rum: 38), orphans, the needy and the wayfarer, so that it does not concentrate in the hands of a few rich-this serves as a basis for the socio-economic system of Islam.

After the Holy Prophet his share has to be given to the Imam of his Ahl ul Bayt in addition to the share of his relatives. To know the real and genuine relatives (Ahl ul Bayt) of the Holy Prophet see commentary of Baqarah: 124; Ali Imran: 61; Ahzab: 33 and Shura: 23.

Also see commentary of Bani Isarail: 26; Naml: 15, 16; Nahl: 90 and Maryam: 2 to 15 for the unjust, unislamic and unquranic deviation of the so-called followers of the

Holy Prophet resorted to for depriving the Ahl ul Bayt from their rightful share decreed by Allah. They began to misappropriate the share of the Holy Prophet in the name of "baytul mal" (public treasury), which is an open transgression of the explicit ordinance of Allah.

(see commentary for verse 6)

Among the beneficiaries were the mahajirin, who forsook their homes and property in Makka in order to have the freedom to believe in the religion of Allah and comply with its commands. Their devotion and sincerity were proved by their sacrifice, so they should be rewarded.

Aqa Mahdi Puya says:

In addition to all that which has been said concerning the rights of the Ahl ul Bayt in Bani Israil: 26; Naml: 15 and 16; Nahl: 90, and Maryam: 2 to 15 and Hashr: 6 and 7, the fact that Fatimah was a mahajir should have been taken into consideration. Why not the share of other mahajirin was confiscated to enrich the public funds?

This verse refers to the ansar (the helpers), the people of Madina, who accepted Islam when it was opposed tooth and nail by the pagans of Makka, and who invited the Holy Prophet to settle down in Madina and become their leader. The ties of brotherhood were established between mahajirin and ansar. When the confiscated land and property of Bani Nadir was divided, and the major portion was given to the mahajirin, there was not the least jealousy on the part of the ansar, although there were poor among them also. They rejoiced in the

good fortune of their brothers. We give below a few events pertaining to the generosity of Imam Ali mentioned in Minhajul Sadiqin.

(i) Once, having come to know that there was no food in the house, Ali borrowed a dinar and went to the market to buy some cereals. There he found Miqdad crossing a street. He was strolling to fritter away time as in his house also there was no food. He could not bear the sorry plight of his children. The Imam found out the real cause of his distressed appearance and gave him the dinar and resumed to home with empty hands.

(ii) Abdullah bin Masud reports that once, after the isha salat, a man from among the prayers stood up and said: "I am very poor. I am hungry." The Holy Prophet said: "Who among you will give food to this man?" Ali stood up and took the poor man to his home. There was food in the house, but barely enough for one man which was kept for him. Ali put out the lamp and gave it to Fatimah asking her to bring it back when the guest had eaten the food. It was done so that the guest might not feel discomforted and uneasy. Ali sat with him and acted as if he too was eating.

The house of Ahl ul Bayt always put their trust wholly in Allah under all circumstances and gave whatever they had in the way of Allah.

Once a group of men came to Ali and said: "We

always rely upon Allah. We eat when we have food, and if we do not have it we bear with patience." Ali said: "Real dependence on Allah is to thank Him when there is nothing with you, and when you have anything to give it to others who are more in need of it than you."

Shuhha is not niggardliness. Niggardliness is not giving from that which is in hand. Shuhha is covetousness-desire to deprive others of what they have and own everything for personal use.

The Holy Prophet said:

"To acquire forbidden possessions is shuhha. Never resort to it because shuhha and faith (in Allah) never exist together in the heart of a true believer. There is nothing more destitute than a masjid where the people living around it do not come to pray; or the book of Allah (Quran) in a house dwellers of which never recite; or a scholar among the careless people none of whom goes to him to learn from his wisdom; or a helpless believer in the captivity of disbelievers."

The Muslims have been classified in three groups:

(i) Those who accepted Islam as soon as the Holy Prophet made known his mission and invited them to the worship of Allah, and migrated to Madina, leaving their possessions in Makka.

(ii) Those who came into the fold of Islam after migration.

(iii) Those who come and will come into the house of Islam till the end of the world.

The description applies to the true believers in any age. To harbour ill will and grudge against any

true believer is infidelity.

For the alliance between the Jews and the hypocrites, see commentary of verses 2 and 3 of this Surah. All hopes founded on iniquity and treachery are vain and illusory.

Allah creates fear in the hearts of the transgressors, so in spite of numerical strength they are defeated whenever they come to fight against the true believers.

In verse 15 the reference is to the tribe of Bani Qa-inuqa who were settled in a fortified township near Madina. They were punished and banished for their treachery about a month after the battle of Badr, long before the banishment of Bani Nadir upon whom that lesson was lost.

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

Shaytan (evil) tempts man in all sorts of ways and allures him with seductive promises and alliances to delude him to deny Allah and goodness and to disobey His laws and deviate from the right path. When the sinner goes deep into the mire, he forsakes him and disconnects all ties of false friendship. The sinner is left alone to bear the consequences of rebellion and transgression.

It is said that on the eve of the departure for the battle of Badr, Shaytan in the guise of the chief of Bani Kananah assured Abu Jahl that he would certainly prevail over the Holy Prophet but when he saw the angels descending from heaven ran away from the scene of the battle, forsaking Abu Jahl and his comrades to defeat and disgrace. The fate

of the seducer and the seduced is the same-burning in the fire for ever.

(see commentary for verse 16)

The "fear of God" is akin to love. Taqwa implies full awareness of the laws made by Allah-which prevents and safeguards man from transgressing the boundaries laid down by Allah, creates self-control, keeps away from sin and injustice and stimulates positive doing of good. It is not merely a feeling or an emotion; it is an act, a doing of things which become a preparation and provision for the hereafter.

To forget Allah is to forget the only reality. As man is only a reflected existence, if he does not remember Allah, he is bound to lose himself. So remembrance of Allah is in the interest of man. Allah is free from all needs.

(no commentary available for this verse)

Refer to the commentary of Araf: 143. A mere reflection of divine glory reduced the mountain to cyst. Also refer to Ahzab: 72 where the mountains, mentioned allegorically as rocky, stony and hard, an emblem of stability, refused to accept the trust.

Aqa Mabdi Puya says:

Quran is so forceful and convincing that it would affect a heartless mountain, but hearts of many men remain unmoved.

These verses contain the most beautiful names of Allah which give us the fundamental basis on which we can have a glimpse of the glory of Allah. Refer to the commentary of Fatihah: 1.

Aqa Mahdi Puya says:

The goodness found in the created beings are the reflection of His inseparable attributes. He is the real owner of all excellences.

Imam

Ali said:

Total dedication to Allah is correspondingly related to mature understanding of His Supreme Being.

(He is) the (absolute) being, not happened for the first time, nor His being is on account of an accident or event; the (ever) existing, not after "missing" or "be wanting", nor there is any "before" before Him.

He is along with everything, not allied, related or circumstanced;

aloof, by Himself, (but) not detached, nor missing or slipping over any thing;

making, doing, operating, effective, not in terms of movement or motion, nor through any medium; seeing, even when there was nothing to look at.

Utmost degree of involvement (with Him) tells the truth that "He is single". Ultimate of "He is single" belief generates sincere love with Him. The most possible in sincere love is not to associate qualifying terms with Him, because every adjective demonstrate its exclusion from the substance, and every substance certifies that it is other than the adjective.

There is no adjective, limiting definition of His attributes, at hand to give a character to the actual and make it agree with the same; and incomputable is the space of time (to record His beginning), and no "time to come" will arrest the end, therefore, whoso gives Allah a character joins one thing to another; and he who joins together, adds (addition in effect is collection of bit and pieces); and to divide Him into parts and portions is to be unwittingly ignorant of Him; and to stipulate direction or position is to circumscribe Him. He who outlines Him in fact computes

Him. "In" infers He is that which is implied; "upon, at or by" assumes void devoid of Him. He was "there" before the created beings could describe Him.

He who describes Him in terms of qualities, gives simile or example, or estimates relatively, in fact, does not subscribe to His singleness. He, who draws a parallel or brings to mind a likeness to convey an image of Him, has not indeed referred to Him. He who makes a conjecture and employs guesswork goes wrong and does not have in him to know Allah as the independent, everlasting and free of wants Lord master.

(Selected sentences taken from various sermons of the Nahj al Balagha).

(see commentary for verse 22)

(see commentary for verse 22)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109