51. سوره الذاريات

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره الذاريات

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً (1)

فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2)

فَالْجارِياتِ يُسْراً (3)

فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (4)

إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5)

وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ (6)

وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (7)

إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8)

يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (9)

قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ (10)

الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ (11)

يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ (12)

يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ (13)

ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14)

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (15)

آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ (16)

كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17)

وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18)

وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19)

وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ (20)

وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21)

وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (22)

فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ (23)

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ (24)

إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (25)

فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ (26)

فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (27)

فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ (28)

فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ (29)

قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ (30)

قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (31)

قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ

مُجْرِمِينَ (32)

لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ (33)

مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ (34)

فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (35)

فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (36)

وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ (37)

وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (38)

فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39)

فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ (40)

وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ (41)

ما تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ (42)

وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ (43)

فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (44)

فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ (45)

وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (46)

وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (47)

وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48)

وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (49)

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (50)

وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (51)

كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52)

أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53)

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54)

وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ (55)

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (56)

ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ (57)

إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ (58)

فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا يَسْتَعْجِلُونِ (59)

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (60)

آشنايي با سوره

51- ذاريات [پراكنده كنندگان]

سوگند به

فرشتگان داراى اين صفت، يا بادهائى كه گرد و خاك را، يا ابرها را مى پراكنند، در نخستين آيه آمده است. اشاره اى است به تدبير عمومى خدا در جهان از طريق فرشتگان يا بادها. سوره، بيان كننده معاد، و نقش تربيتى و سازندگى آن در عمل دنيائى انسان، و صفات متقين و داستانهائى از ابراهيم و موسى و قوم عاد و ثمود و قوم نوح است و بيان زوجيت عمومى در جهان خلقت و بيان فلسفه آفرينش جن و انس كه «عبادت است (آيه 56) و در پايان هشدارى به ستمگران و كافران. چهل و هفتمين سوره اى است كه در سال 7 بعثت در مكه نازل شده است و 60 آيه دارد.

شان نزول

آثار پند دادن هميشگى به مؤمنان

شأن نزول آيه 55 سوره ذاريات

نگرانى و اندوه، مسلمانان را فراگرفته و انگيزه پناه جويى براى در امان ماندن از عذاب الهى، در تك تك مسلمانان تقويت شده بود. آنان يقين كرده بودند كه خشم الهى كافران را در بر گرفته و عذابشان حتمى است. پس بايد براى نجات خود چاره اى بيانديشند. نگرانى آنان به جا بود؛ چون كافران هر روز بهانه اى مى يافتند و به پيامبر نسبت دروغى مى دادند و چون در برابر معجزه هاى شگفت آور پيامبر پاسخى نداشتند، يك روز او را ساحر، روزى هم ديوانه و دروغ گو مى ناميدند و اين همان نسبت هايى است كه منكران خدا، به انبياى گذشته مى دادند. آنان چنان هماهنگ عمل مى كردند كه گويى با مخالفان پيامبران گذشته به مشاوره نشسته و تصميم گرفته بودند. كه همه پيامبران را به سحر و ديوانگى متهم كنند. اين گروه، براى بيرون راندن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از صحنه،

هر دروغ و تهمتى را به پيامبر نسبت مى دادند و روح طغيانگرشان در برابر نصيحت هاى پيامبر تسليم نمى شد. خداوند براى دلدارى به پيامبرش فرمود: اكنون كه اين قوم سركش حاضر به شنيدن كلام حق نيستند، از آنان روى گردان و اگر آنان حق را نپذيرند، غم مخور كه دل هاى شايسته اى در انتظار آن است. اين دستور روى گردانى پيامبر از كافران، براى مسلمانان، تازه به نظر مى آمد. به همين سبب، همه اندوهگين شده بودند و مى پنداشتند كه اين اتمام حجت و آخرين سخن در برابر مشركان است. بنابراين، وحى آسمانى قطع مى شود و عذاب الهى به زودى فرا مى رسد، ولى چيزى نگذشت كه آيه زير نازل شد و به پيامبر دستور داد پيوسته مسلمانان را اندرز دهد؛ چون براى مؤمنان سود بخش است. خداوند هم چنين اشاره مى كند كه دل هاى آماده اى در گوشه و كنار در انتظار سخنان تو است. اگر گروهى به مخالفت در برابر حق برخاسته اند، گروه ديگرى از جان و دل مشتاق آنند و گفتار دل نشين تو در نفوس آنان اثر مى گذارد؛ چون سخنان حق كه از دهان فرستادگان الهى و جانشينان پاك آنان خارج مى شود، همانند بذرهايى است كه اگر بر دل هايى چون سنگ خارا پاشيده شود، هرگز آن را نمى پذيرند و اگر بر دل هايى كه انعطاف كمى دارد ريخته شود، براى مدت اندكى آن را مى پذيرند، سپس آن را بيرون مى افكنند و هنگامى كه بر دل هاى آماده پذيرش كه خارهاى هوا و هوس و شهوت ها و صفت هاى پست در آن روييده بريزد، اثر آن را خنثى مى كند. تنها دل هايى سخنان اين پيشوايان بزرگ را مى پذيرند و باور مى كنند كه هم

روح حق طلبى بر آن حاكم است و هم از اين صفت هاى ناپاك خالى است و آن دل هاى مؤمنان است. ترجمه آيه 55 سوره ذاريات كه در اين باره نازل شده چنين است:

و پند ده؛ كه مؤمنان را پند، سود بخشد. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 22، ص 382.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{وَالذَّارِياتِ} (و) حرف قسم / اسم مجرور يا در محل جر {ذَرْواً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{فَالْحامِلاتِ} (ف) حرف عطف / معطوف تابع {وِقْراً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{فَالْجارِياتِ} (ف) حرف عطف / معطوف تابع {يُسْراً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{فَالْمُقَسِّماتِ} (ف) حرف عطف / معطوف تابع {أَمْراً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{إِنَّما} (إنّ) حرف مشبه بالفعل ناسخ / (ما) اسم إنّ {تُوعَدُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {لَصادِقٌ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{وَإِنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الدِّينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لَواقِعٌ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{وَالسَّماءِ} (و) حرف قسم / اسم مجرور يا در محل جر {ذاتِ} نعت تابع {الْحُبُكِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{إِنَّكُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَفِي} (ل) حرف مزحلقه / حرف جر {قَوْلٍ} اسم مجرور يا در محل

جر / خبر إنَّ محذوف {مُخْتَلِفٍ} نعت تابع

{يُؤْفَكُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {عَنْهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مَنْ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع {أُفِكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{قُتِلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الْخَرَّاصُونَ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{الَّذِينَ} نعت تابع {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {غَمْرَةٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {ساهُونَ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{يَسْئَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَيَّانَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / خبر مقدّم محذوف {يَوْمُ} مبتدا مؤخّر {الدِّينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {عَلَى} حرف جر {النَّارِ} اسم مجرور يا در محل جر {يُفْتَنُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{ذُوقُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فِتْنَتَكُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {هذَا} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الَّذِي} خبر، مرفوع يا در محل رفع {كُنْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (ت) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان

{بِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَسْتَعْجِلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْمُتَّقِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {فِي} حرف جر {جَنَّاتٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر إنَّ محذوف {وَعُيُونٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{آخِذِينَ} حال، منصوب {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {آتاهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {رَبُّهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {قَبْلَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {ذلِكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مُحْسِنِينَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب / خبر إنَّ محذوف

{كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {قَلِيلاً} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {مِنَ} حرف جر {اللَّيْلِ} اسم مجرور يا در محل جر {ما} حرف زائد {يَهْجَعُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{وَبِالْأَسْحارِ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَسْتَغْفِرُونَ} فعل

مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَفِي} (و) حرف عطف / حرف جر {أَمْوالِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر مقدّم محذوف {حَقٌّ} مبتدا مؤخّر {لِلسَّائِلِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَالْمَحْرُومِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{وَفِي} (و) حرف استيناف / حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر مقدّم محذوف {آياتٌ} مبتدا مؤخّر {لِلْمُوقِنِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{وَفِي} (و) حرف عطف / حرف جر {أَنْفُسِكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَفَلا} همزه (أ) حرف استفهام / (ف) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {تُبْصِرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَفِي} (و) حرف عطف / حرف جر {السَّماءِ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر مقدّم محذوف {رِزْقُكُمْ} مبتدا مؤخّر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَما} (و) حرف عطف / معطوف تابع {تُوعَدُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل

{فَوَ} (ف) حرف عطف / (و) حرف قسم {رَبِّ} اسم مجرور يا در محل جر {السَّماءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالْأَرْضِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِنَّهُ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَحَقٌّ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع

يا در محل رفع {مِثْلَ} حال، منصوب {ما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَنَّكُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {تَنْطِقُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر أنَّ محذوف

{هَلْ} حرف استفهام {أَتاكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {حَدِيثُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {ضَيْفِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِبْراهِيمَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {الْمُكْرَمِينَ} نعت تابع

{إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {دَخَلُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَقالُوا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {سَلاماً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {قالَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {سَلامٌ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل / مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل {قَوْمٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {مُنْكَرُونَ} نعت تابع

{فَراغَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِلى} حرف جر {أَهْلِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَجاءَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه

ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِعِجْلٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {سَمِينٍ} نعت تابع

{فَقَرَّبَهُ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {قالَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {أَلا} حرف عرض {تَأْكُلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فَأَوْجَسَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {خِيفَةً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لا} حرف جزم {تَخَفْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {وَبَشَّرُوهُ} (و) حاليه / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {بِغُلامٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {عَلِيمٍ} نعت تابع

{فَأَقْبَلَتِ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) تأنيث {امْرَأَتُهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فِي} حرف جر {صَرَّةٍ} اسم مجرور يا در محل جر {فَصَكَّتْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث /

فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {وَجْهَها} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَقالَتْ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير / مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل {عَجُوزٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {عَقِيمٌ} نعت تابع

{قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {كَذلِكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {قالَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {رَبُّكِ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّهُ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {هُوَ} ضمير فصل بدون محل {الْحَكِيمُ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْعَلِيمُ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{قالَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فَما} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {خَطْبُكُمْ} خبر، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الْمُرْسَلُونَ} بدل تابع

{قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {أُرْسِلْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع، نائب

فاعل / خبر إنَّ محذوف {إِلى} حرف جر {قَوْمٍ} اسم مجرور يا در محل جر {مُجْرِمِينَ} نعت تابع

{لِنُرْسِلَ} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {حِجارَةً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنْ} حرف جر {طِينٍ} اسم مجرور يا در محل جر

{مُسَوَّمَةً} نعت تابع {عِنْدَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {رَبِّكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لِلْمُسْرِفِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{فَأَخْرَجْنا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مَنْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر كان، محذوف يا در تقدير {مِنَ} حرف جر {الْمُؤْمِنِينَ} اسم مجرور يا در محل جر

{فَما} (ف) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {وَجَدْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {غَيْرَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {بَيْتٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مِنَ} حرف جر {الْمُسْلِمِينَ} اسم مجرور يا در محل جر

{وَتَرَكْنا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن

مجرور {آيَةً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لِلَّذِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يَخافُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْعَذابَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الْأَلِيمَ} نعت تابع

{وَفِي} (و) حرف استيناف / حرف جر {مُوسى} اسم مجرور يا در محل جر {إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {أَرْسَلْناهُ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {إِلى} حرف جر {فِرْعَوْنَ} اسم مجرور يا در محل جر {بِسُلْطانٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مُبِينٍ} نعت تابع

{فَتَوَلَّى} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِرُكْنِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَقالَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل {ساحِرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {أَوْ} حرف عطف {مَجْنُونٌ} معطوف تابع

{فَأَخَذْناهُ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {وَجُنُودَهُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَنَبَذْناهُمْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل /

(ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {فِي} حرف جر {الْيَمِّ} اسم مجرور يا در محل جر {وَهُوَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مُلِيمٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَفِي} (و) حرف استيناف / حرف جر {عادٍ} اسم مجرور يا در محل جر {إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {أَرْسَلْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَلَيْهِمُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الرِّيحَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الْعَقِيمَ} نعت تابع

{ما} حرف نفى غير عامل {تَذَرُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {مِنْ} حرف جر زائد {شَيْءٍ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَتَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {إِلاَّ} حرف استثنا {جَعَلَتْهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {كَالرَّمِيمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{وَفِي} (و) حرف استيناف / حرف جر {ثَمُودَ} اسم مجرور يا در محل جر {إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {قِيلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَمَتَّعُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / نائب فاعل محذوف {حَتَّى}

حرف جر {حِينٍ} اسم مجرور يا در محل جر

{فَعَتَوْا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَنْ} حرف جر {أَمْرِ} اسم مجرور يا در محل جر {رَبِّهِمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَأَخَذَتْهُمُ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الصَّاعِقَةُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَهُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَنْظُرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{فَمَا} (ف) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {اسْتَطاعُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر زائد {قِيامٍ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {مُنْتَصِرِينَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب

{وَقَوْمَ} (و) حرف استيناف / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {نُوحٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مِنْ} حرف جر {قَبْلُ} اسم مجرور يا در محل جر {إِنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع،

اسم كان {قَوْماً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب / خبر إنَّ محذوف {فاسِقِينَ} نعت تابع

{وَالسَّماءَ} (و) حرف استيناف / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {بَنَيْناها} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {بِأَيْدٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَإِنَّا} (و) حاليه / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَمُوسِعُونَ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{وَالْأَرْضَ} (و) حرف عطف / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فَرَشْناها} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {فَنِعْمَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى جامد براى انشاء مدح {الْماهِدُونَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{وَمِنْ} (و) حرف عطف / حرف جر {كُلِّ} اسم مجرور يا در محل جر {شَيْءٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {خَلَقْنا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {زَوْجَيْنِ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لَعَلَّكُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم لعل {تَذَكَّرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر لعل محذوف

{فَفِرُّوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون

/ (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِلَى} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {إِنِّي} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ي) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {نَذِيرٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {مُبِينٌ} نعت تابع

{وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تَجْعَلُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مَعَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِلهاً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {آخَرَ} نعت تابع {إِنِّي} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ي) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {نَذِيرٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {مُبِينٌ} نعت تابع

{كَذلِكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ما} حرف نفى غير عامل {أَتَى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الَّذِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنْ} حرف جر {قَبْلِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مِنْ} حرف جر زائد {رَسُولٍ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {إِلاَّ} حرف استثنا {قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {ساحِرٌ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع

{أَوْ} حرف عطف {مَجْنُونٌ} معطوف تابع

{أَتَواصَوْا} همزه (أ) حرف استفهام / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {بَلْ} حرف اضراب {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {قَوْمٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {طاغُونَ} نعت تابع

{فَتَوَلَّ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {عَنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَما} (ف) حرف تعليل / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {أَنْتَ} اسم ما، مرفوع يا در محل رفع {بِمَلُومٍ} (ب) حرف جر زائد / خبر ما، منصوب يا در محل نصب

{وَذَكِّرْ} (و) حرف استيناف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {فَإِنَّ} (ف) حرف تعليل / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الذِّكْرى} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {تَنْفَعُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {الْمُؤْمِنِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَما} (و) حرف استيناف / حرف نفى غير عامل {خَلَقْتُ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {الْجِنَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَالْإِنْسَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِلاَّ} حرف استثنا {لِيَعْبُدُونِ} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ن) حرف وقايه / (ي) محذوف در محل نصب، مفعولٌ به

{ما} حرف

نفى غير عامل {أُرِيدُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {مِنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْ} حرف جر زائد {رِزْقٍ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {أُرِيدُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {أَنْ} حرف نصب {يُطْعِمُونِ} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ن) حرف وقايه / (ي) محذوف در محل نصب، مفعولٌ به

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {هُوَ} ضمير فصل بدون محل {الرَّزَّاقُ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {ذُو} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع {الْقُوَّةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {الْمَتِينُ} نعت تابع

{فَإِنَّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {لِلَّذِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر إنَّ محذوف {ظَلَمُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {ذَنُوباً} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {مِثْلَ} نعت تابع {ذَنُوبِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَصْحابِهِمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَلا} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جزم {يَسْتَعْجِلُونِ} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ن) حرف وقايه / (ي) محذوف در

محل نصب، مفعولٌ به

{فَوَيْلٌ} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لِلَّذِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {كَفَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر {يَوْمِهِمُ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الَّذِي} نعت تابع {يُوعَدُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Waalththariyati tharwan

2.Faalhamilati wiqran

3.Faaljariyati yusran

4.Faalmuqassimati amran

5.Innama tooAAadoona lasadiqun

6.Wa-inna alddeena lawaqiAAun

7.Waalssama-i thati alhubuki

8.Innakum lafee qawlin mukhtalifin

9.Yu/faku AAanhu man ofika

10.Qutila alkharrasoona

11.Allatheena hum fee ghamratin sahoona

12.Yas-aloona ayyana yawmu alddeeni

13.Yawma hum AAala alnnari yuftanoona

14.Thooqoo fitnatakum hatha allathee kuntum bihi tastaAAjiloona

15.Inna almuttaqeena fee jannatin waAAuyoonin

16.Akhitheena ma atahum rabbuhum innahum kanoo qabla thalika muhsineena

17.Kanoo qaleelan mina allayli ma yahjaAAoona

18.Wabial-ashari hum yastaghfiroona

19.Wafee amwalihim haqqun lilssa-ili waalmahroomi

20.Wafee al-ardi ayatun lilmooqineena

21.Wafee anfusikum afala tubsiroona

22.Wafee alssama-i rizqukum wama tooAAadoona

23.Fawarabbi alssama-i waal-ardi innahu lahaqqun mithla ma annakum tantiqoona

24.Hal ataka hadeethu dayfi ibraheema almukrameena

25.Ith dakhaloo AAalayhi faqaloo salaman qala salamun qawmun munkaroona

26.Faragha ila ahlihi fajaa biAAijlin sameenin

27.Faqarrabahu ilayhim qala ala ta/kuloona

28.Faawjasa minhum kheefatan qaloo la takhaf wabashsharoohu bighulamin AAaleemin

29.Faaqbalati imraatuhu fee sarratin fasakkat wajhaha waqalat AAajoozun AAaqeemun

30.Qaloo kathaliki qala rabbuki innahu huwa alhakeemu alAAaleemu

31.Qala fama khatbukum ayyuha almursaloona

32.Qaloo inna orsilna ila qawmin mujrimeena

33.Linursila AAalayhim hijaratan

min teenin

34.Musawwamatan AAinda rabbika lilmusrifeena

35.Faakhrajna man kana feeha mina almu/mineena

36.Fama wajadna feeha ghayra baytin mina almuslimeena

37.Watarakna feeha ayatan lillatheena yakhafoona alAAathaba al-aleema

38.Wafee moosa ith arsalnahu ila firAAawna bisultanin mubeenin

39.Fatawalla biruknihi waqala sahirun aw majnoonun

40.Faakhathnahu wajunoodahu fanabathnahum fee alyammi wahuwa muleemun

41.Wafee AAadin ith arsalna AAalayhimu alrreeha alAAaqeema

42.Ma tatharu min shay-in atat AAalayhi illa jaAAalat-hu kaalrrameemi

43.Wafee thamooda ith qeela lahum tamattaAAoo hatta heenin

44.FaAAataw AAan amri rabbihim faakhathat-humu alssaAAiqatu wahum yanthuroona

45.Fama istataAAoo min qiyamin wama kanoo muntasireena

46.Waqawma noohin min qablu innahum kanoo qawman fasiqeena

47.Waalssamaa banaynaha bi-aydin wa-inna lamoosiAAoona

48.Waal-arda farashnaha faniAAma almahidoona

49.Wamin kulli shay-in khalaqna zawjayni laAAallakum tathakkaroona

50.Fafirroo ila Allahi innee lakum minhu natheerun mubeenun

51.Wala tajAAaloo maAAa Allahi ilahan akhara innee lakum minhu natheerun mubeenun

52.Kathalika ma ata allatheena min qablihim min rasoolin illa qaloo sahirun aw majnoonun

53.Atawasaw bihi bal hum qawmun taghoona

54.Fatawalla AAanhum fama anta bimaloomin

55.Wathakkir fa-inna alththikra tanfaAAu almu/mineena

56.Wama khalaqtu aljinna waal-insa illa liyaAAbudooni

57.Ma oreedu minhum min rizqin wama oreedu an yutAAimooni

58.Inna Allaha huwa alrrazzaqu thoo alquwwati almateenu

59.Fa-inna lillatheena thalamoo thanooban mithla thanoobi as-habihim fala yastaAAjiloona

60.Fawaylun lillatheena kafaroo min yawmihimu allathee yooAAadoona

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

سوگند به بادهاى ذره افشان، (1)

و ابرهاى گرانبار، (2)

و سبك سيران، (3)

و تقسيم كنندگان كار[ها]، (4)

كه آنچه وعده داده شده ايد راست است، (5)

و [روز] پاداش واقعيت دارد. (6)

سوگند به آسمان مشبّك، (7)

كه شما [درباره قرآن در سخنى گوناگونيد. (8)

[بگوى تا هر كه از آن برگشته، برگشته

باشد. (9)

مرگ بر دروغپردازان! (10)

همانان كه در ورطه نادانى بى خبرند. (11)

پرسند: «روز پاداش كى است؟» (12)

همان روز كه آنان بر آتش، عقوبت [و آزموده شوند. (13)

عذاب [موعود] خود را بچشيد، اين است همان [بلايى كه با شتاب خواستار آن بوديد. (14)

پرهيزگاران در باغها و چشمه سارانند. (15)

آنچه را پروردگارشان عطا فرموده مى گيرند، زيرا كه آنها پيش از اين نيكوكار بودند. (16)

و از شب اندكى را مى غنودند. (17)

و در سحرگاهان [از خدا] طلب آمرزش مى كردند. (18)

و در اموالشان براى سائل و محروم حقى [معين بود. (19)

و روى زمين براى اهل يقين نشانه هايى [متقاعدكننده است، (20)

و در خود شما؛ پس مگر نمى بينيد؟ (21)

و روزى شما و آنچه وعده داده شده ايد در آسمان است. (22)

پس سوگند به پروردگار آسمان و زمين، كه واقعاً او حق است همان گونه كه خود شما سخن مى گوييد. (23)

آيا خبر مهمانان ارجمند ابراهيم به تو رسيد؟ (24)

چون بر او درآمدند؛ پس سلام گفتند. گفت: «سلام، مردمى ناشناسيد.» (25)

پس آهسته به سوى زنش رفت و گوساله اى فربه [و بريان آورد. (26)

آن را به نزديكشان برد [و] گفت: «مگر نمى خوريد؟» (27)

و [در دلش از آنان احساس ترسى كرد. گفتند: «مترس.» و او را به پسرى دانا مژده دادند. (28)

و زنش با فريادى [از شگفتى سر رسيد و بر چهره خود زد و گفت: «زنى پير نازا [چگونه بزايد]؟» (29)

گفتند: «پروردگارت چنين فرموده است. او خود حكيم داناست.» (30)

[ابراهيم گفت: «اى فرستادگان، مأموريت شما چيست؟» (31)

گفتند: «ما به سوى مردمى پليدكار فرستاده شده ايم، (32)

تا سنگهايى از گِل رُس بر [سر] آنان فرو فرستيم. (33)

[كه نزد پروردگارت براى مسرفان نشان گذارى شده است. (34)

پس هر كه از مؤمنان در آن [شهرها] بود بيرون برديم. (35)

و[لى در آنجا جز يك خانه از فرمانبران [خدا بيشتر] نيافتيم. (36)

و در آنجا براى آنها كه از عذاب پر درد مى ترسند، عبرتى به جاى گذاشتيم. (37)

و [نيز] در [ماجراى موسى، چون او را با حجتى آشكار به سوى فرعون گسيل داشتيم. (38)

پس [فرعون با اركان [دولت خود روى برتافت و گفت: «[اين شخص،] ساحر يا ديوانه اى است.» (39)

[تا] او و سپاهيانش را گرفتيم و آنان را در دريا افكنديم در حالى كه او [در آخرين لحظه نكوهشگر [خود] بود. (40)

و در [ماجراى عاد [نيز]، چون بر [سر] آنها آن باد مُهلِك را فرستاديم. (41)

به هر چه مى وزيد آن را چون خاكستر استخوان مرده مى گردانيد. (42)

و در [ماجراى ثمود [نيز عبرتى بود]، آنگاه كه به ايشان گفته شد: «تا چندى برخوردار شويد.» (43)

تا [آنكه از فرمان پروردگار خود سر برتافتند و در حالى كه آنها مى نگريستند ، آذرخش آنان را فرو گرفت. (44)

در نتيجه نه توانستند به پاى خيزند و نه طلب يارى كنند. (45)

و قوم نوح [نيز] پيش از آن [اقوام نامبرده همين گونه هلاك شدند]، زيرا آنها مردمى نافرمان بودند. (46)

و آسمان را به قدرت خود برافراشتيم، و بى گمان، ما [آسمان گستريم! (47)

و زمين را گسترانيده ايم و چه نيكو گسترندگانيم. (48)

و از هر چيزى دو گونه [يعنى نر و ماده آفريديم، اميد كه شما عبرت گيريد. (49)

پس به سوى خدا بگريزيد، كه من شما را از طرف او بيم دهنده اى آشكارم. (50)

و با خدا معبودى ديگر قرار مدهيد كه من از جانب او هشداردهنده اى آشكارم. (51)

بدين سان بر كسانى كه پيش از آنها بودند هيچ پيامبرى نيامد جز اينكه گفتند: «ساحر يا ديوانه اى است.» (52)

آيا همديگر را به اين [سخن سفارش كرده بودند؟ [نه!] بلكه آنان مردمى سركش بودند. (53)

پس، از آنان روى بگردان، كه تو در خور نكوهش نيستى. (54)

و پند ده، كه مؤمنان را پند سود بخشد. (55)

و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند. (56)

از آنان هيچ روزيى نمى خواهم، و نمى خواهم كه مرا خوراك دهند. (57)

خداست كه خود روزى بخش نيرومند استوار است. (58)

پس براى كسانى كه ستم كردند بهره اى است از عذاب، همانند بهره عذاب ياران [قبلى شان. پس [بگو:] در خواستن عذاب از من، شتابزدگى نكنند. (59)

پس واى بر كسانى كه كافر شده اند از آن روزى كه وعده يافته اند. (60)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» سوگند به بادهايى كه [ابرها را] به حركت درمى آورند،

«2» سوگند به آن ابرها كه بار سنگينى [از باران را] با خود حمل مى كنند،

«3» و سوگند به كشتيهايى كه به آسانى به حركت درمى آيند،

«4» و سوگند به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند،

«5» [آرى سوگند به همه اينها] كه آنچه به شما وعده شده قطعاً راست است؛

«6» و بى شكّ [رستاخيز] و جزاى اعمال واقع شدنى است!

«7» قسم به آسمان كه داراى چين و شكنهاى زيباست،

«8» كه شما [درباره قيامت] در گفتارى مختلف و گوناگونيد!

«9» [تنها] كسى از ايمان به آن منحرف مى شود كه از قبول حقّ سرباز مى زند!

«10» كشته باد دروغگويان [و مرگ بر آنها]!

«11» همانها كه در جهل و غفلت فرو رفته اند،

«12» و پيوسته سؤال مى كنند: (روز جزا چه موقع است؟!)

«13» [آرى] همان روزى است كه آنها را بر آتش مى سوزانند!

«14» [و گفته مى شود:] بچشيد عذاب خود را، اين همان چيزى است كه براى آن شتاب داشتيد!

«15» به يقين، پرهيزگاران در باغهاى بهشت و در ميان چشمه ها قرار دارند،

«16» و آنچه پروردگارشان به آنها بخشيده دريافت مى دارند، زيرا پيش از آن [در سراى دنيا] از نيكوكاران بودند!

«17» آنها كمى از شب را مى خوابيدند،

«18» و در سحرگاهان استغفار مى كردند،

«19» و در اموال آنها حقّى براى سائل و محروم بود!

«20» و در زمين آياتى براى جويندگان يقين است،

«21» و در وجود خود شما [نيز آياتى است]؛ آيا نمى بينيد؟!

«22» و روزى شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده مى شود!

«23» سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين مطلب حقّ است همان گونه كه شما سخن مى گوييد!

«24» آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است؟

«25» در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: (سلام بر تو!) او گفت: (سلام بر شما كه جمعيّتى ناشناخته ايد!)

«26» سپس پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه [و بريان شده اى را براى آنها] آورد،

«27» و نزديك آنها گذارد، [ولى با

تعجّب ديد دست بسوى غذا نمى برند] گفت: (آيا شما غذا نمى خوريد؟!)

«28» و از آنها احساس وحشت كرد، گفتند: (نترس [ما رسولان و فرشتگان پروردگار توايم]!) و او را بشارت به تولّد پسرى دانا دادند.

«29» در اين هنگام همسرش جلو آمد در حالى كه [از خوشحالى و تعجّب] فرياد مى كشيد به صورت خود زد و گفت: ([آيا پسرى خواهم آورد در حالى كه] پيرزنى نازا هستم؟!)

«30» گفتند: (پروردگارت چنين گفته است، و او حكيم و داناست!)

«31» [ابراهيم] گفت: (مأموريت شما چيست اى فرستادگان [خدا]؟)

«32» گفتند: (ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شده ايم...

«33» تا بارانى از (سنگ - گِل) بر آنها بفرستيم؛

«34» سنگهايى كه از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان گذاشته شده است!)

«35» ما مؤمنانى را كه در آن شهرها[ى قوم لوط] زندگى مى كردند [قبل از نزول عذاب] خارج كرديم،

«36» ولى جز يك خانواده باايمان در تمام آنها نيافتيم!

«37» و در آن [شهرهاى بلا ديده] نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند به جاى گذارديم.

«38» و در [زندگى] موسى نيز [نشانه و درس عبرتى بود] هنگامى كه او را با دليلى آشكار به سوى فرعون فرستاديم؛

«39» امّا او با تمام وجودش از وى روى برتافت و گفت: (اين مرد يا ساحر است يا ديوانه!)

«40» از اين رو ما او و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم در حالى كه در خور سرزنش بود!

«41» و [همچنين] در سرگذشت (عاد) [آيتى است] در آن هنگام كه تندبادى بى باران بر آنها فرستاديم،

«42» كه بر هيچ چيز نمى گذشت مگر اينكه آن را همچون

استخوانهاى پوسيده مى ساخت.

«43» و نيز در سرگذشت قوم (ثمود) عبرتى است در آن هنگام كه به آنان گفته شد: (مدّتى كوتاه بهره مند باشيد [و سپس منتظر عذاب]!)

«44» آنها از فرمان پروردگارشان سرباز زدند، و صاعقه آنان را فراگرفت در حالى كه [خيره خيره] نگاه مى كردند [بى آنكه قدرت دفاع داشته باشند]!

«45» چنان بر زمين افتادند كه توان برخاستن نداشتند و نتوانستند از كسى يارى طلبند!

«46» همچنين قوم نوح را پيش از آنها هلاك كرديم، چرا كه قوم فاسقى بودند!

«47» و ما آسمان را با قدرت بنا كرديم، و همواره آن را وسعت مى بخشيم!

«48» و زمين را گسترديم، و چه خوب گستراننده اى هستيم!

«49» و از هر چيز دو جفت آفريديم، شايد متذكّر شويد!

«50» پس به سوى خدا بگريزيد، كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى آشكارم!

«51» و با خدا معبود ديگرى قرار ندهيد، كه من براى شما از سوى او بيم دهنده اى آشكارم!

«52» اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها بسوى قومى فرستاده نشد مگر اينكه گفتند: (او ساحر است يا ديوانه!)

«53» آيا يكديگر را به آن سفارش مى كردند [كه همه چنين تهمتى بزنند]؟! نه، بلكه آنها قومى طغيانگرند.

«54» حال كه چنين است از آنها روى بگردان كه هرگز در خور ملامت نخواهى بود؛

«55» و پيوسته تذكّر ده، زيرا تذكّر مؤمنان را سود مى بخشد.

«56» من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند [و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند]!

«57» هرگز از آنها روزى نمى خواهم، و نمى خواهم مرا اطعام كنند!

«58» خداوند روزى دهنده و

صاحب قوّت و قدرت است!

«59» و براى كسانى كه ستم كردند، سهم بزرگى از عذاب است همانند سهم يارانشان [از اقوام ستمگر پيشين]؛ بنابر اين عجله نكنند!

«60» پس واى بر كسانى كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

سوگند به بادهاى افشان كننده [كه ابرهاى باران زا و گرده هاى نرينه و مادينه گياهان را مى افشانند.] (1)

سوگند به ابرهايى كه بار سنگين باران را با خود [به نواحى مختلف] حمل مى كنند. (2)

و سوگند به كشتى هايى كه به آسانى روى آب درياها روانند. (3)

و سوگند به فرشتگانى كه [به امر خدا] كارها را [براى تدبير امور هستى ميان خود] تقسيم مى كنند، (4)

كه بى ترديد آنچه را [از اوضاع و احوال روز جزا] به شما وعده مى دهند، راست ويقينى است. (5)

وقطعاً [روز] جزا واقع خواهد شد. (6)

و سوگند به آسمان كه داراى اعتدال و زيبايى و آراستگى است؛ (7)

كه شما [در رابطه با قرآن و حقايقى كه قرآن با دليل و برهان اثبات مى كند] در گفتارى متناقض و گوناگون هستيد. (8)

از قرآن [به باطل] منحرف مى شود كسى كه [از خير و سعادت] منحرف شده است. (9)

مرگ بر دروغ پردازان [كه بدون دليل و به ناحق درباره قرآن و حقايقش سخن پراكنى مى كنند.] (10)

همانان كه در جهالتى عميق و فراگير در بى خبرى و غفلتى سنگين فرو رفته اند! (11)

[همواره] مى پرسند: روز جزا چه زمانى خواهد بود؟ (12)

همان روزى است كه آنان را در آتش مى سوزانند. (13)

[و به آنان گويند:] عذابتان را بچشيد،

اين همان عذابى است كه [از روى ريشخند] شتاب در آمدنش را مى خواستيد. (14)

بى ترديد پرهيزكاران در بهشت ها و چشمه سارهايند. (15)

آنچه را پروردگارشان به آنان عطا كرده دريافت مى كنند؛ زيرا كه آنان پيش از اين همواره نيكوكار بودند. (16)

آنان اندكى از شب را مى خوابيدند [و بيشتر آن را به عبادت و بندگى مى گذراندند.] (17)

و سحرگاهان از خدا درخواست آمرزش مى كردند. (18)

و در اموالشان حقّى براى سائل تهيدست و محروم از معيشت بود. (19)

در زمين براى اهل يقين نشانه هايى [بر توحيد، ربوبيت و قدرت خدا]ست. (20)

و [نيز] در وجود شما [نشانه هايى است] آيا نمى بينيد؟ (21)

و رزق شما و آنچه به آن وعده داده مى شويد، در آسمان است (22)

پس سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه آنچه را كه وعده داده مى شويد، حقّ و يقينى است، همان گونه كه شما [وقت سخن گفتن يقين داريد] سخن مى گوييد. (23)

آيا خبر مهمانان ارجمند و بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است؟ (24)

زمانى كه بر او وارد شدند، پس سلام گفتند. گفت: سلام، [شما] مردمى ناشناسيد! (25)

پس به سوى خانواده اش بازگشت و گوساله اى فربه [و بريان شده] آورد. (26)

پس آن را نزديكشان برد [ولى ديد نمى خورند]؛ گفت: مگر نمى خوريد؟ (27)

و [در دلش] از آنان احساس ترسى كرد. گفتند: مترس. و او را به پسرى دانا مژده دادند. (28)

در اين ميان همسرش [كه مژده را شنيده بود] با فريادى [از روى تعجب] در حالى كه به چهره اش زد سر رسيد و گفت: پيرزنى نازا [و فرزند؟!] (29)

گفتند: پروردگارت چنين گفته است؛ يقيناً او حكيم و

داناست. (30)

[ابراهيم] گفت: اى فرستادگان! دنبال چه كار مهمى هستيد؟ (31)

گفتند: ما را به سوى مردمى گنهكار فرستاده اند؛ (32)

تا [بارانى] از گِل سنگ بر آنان بفرستيم؛ (33)

[سنگى كه] نزد پروردگارت براى تجاوزكاران نشانه گذارى شده است؛ (34)

پس هركه را از مؤمنان در آن شهر بود [پيش از آمدن عذاب] بيرون برديم؛ (35)

در آنجا جز يك خانه از مسلمانان [كه اهلش مطيع خدا بودند، نيافتيم.] (36)

در آنجا [پس از زير و رو شدن شهر و هلاكت مردم] نشانه و عبرتى [از قدرت، غضب خود و محكوميت مجرمان] براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند به جا گذاشتيم. (37)

و [نيز] در [سرگذشت] موسى، چون او را با دليلى روشن به سوى فرعون فرستاديم [عبرتى است.] (38)

پس فرعون با سپاهيانش روى [از حق] گرداندند و گفت: [اين مرد] يا جادوگر است يا ديوانه! (39)

در نتيجه او و سپاهيانش را گرفتيم و به دريا افكنديم، در حالى كه [به سبب لجبازى و دشمنى] مستحقّ سرزنش بود. (40)

و [نيز] در [سرگذشت قوم] عاد هنگامى كه بر آنان باد هلاك كننده اى فرستاديم [عبرتى است.] (41)

[آن باد] هيچ چيزى را كه بر آن مى وزيد، رها نمى كرد مگر آنكه آن را به صورت استخوان پوسيده اى مى ساخت. (42)

و [نيز] در قوم ثمود [عبرتى است] هنگامى كه [پس از پى كردن ناقه] به آنان گفته شد: زمانى كوتاه [كه بيش از سه روز نيست، از زندگى] برخوردار باشيد [كه عذاب خواهد رسيد.] (43)

ولى [آنان در آن سه روز هم كه مهلت داشتند باز] از فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند، پس صاعقه مرگبار آنان

را فراگرفت در حالى كه آنان با ترس و حيرت به آن مى نگريستند. (44)

پس [با آمدن عذاب و به سبب اينكه هيچ مهلتى نيافتند] نه قدرت برخاستن از جاى خود را داشتند و نه دادخواهى كردند. (45)

و قوم نوح را پيش از اين [هلاك كرديم]؛ زيرا آنان همواره مردمى نافرمان بودند. (46)

و آسمان را به قدرت ونيرو بنا كرديم و ما [همواره] وسعت دهنده ايم. (47)

و زمين را گسترديم و چه نيكو گستراننده اى هستيم. (48)

واز هر چيزى جفت آفريديم باشد كه متذكّر [اين حقايق كه نشانه هايى بر قدرت، حكمت و ربوبيت خداست] شويد. (49)

پس به سوى خدا بگريزيد [كه] بى ترديد من از سوى او بيم دهنده اى روشنگرم. (50)

و با خدا معبودى ديگر قرار ندهيد، يقيناً من از سوى او بيم دهنده اى آشكارم. (51)

همچنين هيچ پيامبرى بر كسانى كه پيش از اينان بودند نيامد مگر اينكه گفتند: جادوگر يا ديوانه است! (52)

آيا [اين اقوام] يكديگر را به اين گونه داورى [ناحق درباره پيامبرشان] سفارش كرده بودند؟! [نه] بلكه همه آنان گروهى ياغى و سركش بودند [و اين ياوه گويى ها، محصول سركشى و ياغى گرى آنان بود.] (53)

بنابراين از اين سبك مغزان باطل گو، روى برگردان [كه تو اتمام حجت كردى] و شايسته سرزنش نيستى؛ (54)

و پند ده؛ زيرا پند به مؤمنان سود مى دهد؛ (55)

و جن و انس را جز براى اينكه مرا بپرستند نيافريديم؛ (56)

از آنان هيچ رزقى نمى خواهم، و نمى خواهم كه مرا طعام دهند. (57)

بى ترديد خدا خود روزى دهنده و صاحب قدرت استوار است. (58)

پس براى كسانى [از قوم تو]

كه ستم ورزيدند، سهمى از عذاب است مانند سهم هم مسلكانشان [از امت هاى پيشين]، بنابراين شتاب در آمدن آن را نخواهند. (59)

پس واى بر كسانى كه كافر شدند از آن روزشان كه به آن وعده داده مى شوند. (60)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

قسم به نفس بادهاى عالم كه به امر حق بذرفشانى كنند و تخم نباتات را به هر جا نيكو بپراكنند (1)

قسم به ابرها كه بار سنگين باران را به امر حق به دوش گيرند تا به هر جا مامورند فروبارند (2)

قسم به كشتى ها كه آسان به روى آب روان شوند (3)

قسم به فرشتگان كه كار جهانيان را به اذن خدا قسمت كنند (4)

قسم به اينان كه آنچه شما را رسولان حق وعده دادند همه صدق و حقيقت است (5)

و البته دين يعنى جزاى اعمال روزى واقع خواهد گرديد (6)

قسم به آسمان علم رسالت كه در آن راه هاى بسيار و معارف بى شمار است (7)

كه شما مردم نادان در اختلاف سخن بازمانديد و حقيقت قرآن و رسول حق را نيافته شعر و سحر و ساحريش خوانديد (8)

از اين قرآن هر كه شايسته فهم آن نبود هم آخر روگردان خواهد شد (9)

كشته باد و نابود آنكه دروغ بندد و قرآن را سحر و فسانه برخواند (10)

آنان كه در ضلالت و غفلت آيستند (11)

و از روى انكار باز مى پرسند كه پس اين روز جزا كى خواهد بود؟ (12)

به آنها جواب ده آن روز خواهد بود كه آنها را به آتش دوزخ بيازمايند و معذب كنند (13)

و خطاب قهر كنند

كه اينك بچشيد كيفر خود را اين همان عذابيست كه خود به تعجيل مى خواستيد (14)

آن روز متقيان همه در بهشت و بر لب چشمه هاى آب غنوده اند (15)

همان نعمتها كه خدا به آنها عطا كند فرا گيرند چرا كه در دنيا مردمى نيكوكار بودند (16)

و از شب اندكى را خواب ميكردند (17)

و سحرگاهان از درگاه خدا طلب آمرزش و مغفرت ميكنند (18)

و در اموالشان بر فقير سائل و محروم حقى منظور دارند دارند (19)

و بدانيد كه در روى زمين براى اهل يقين ادله قدرت الهى پديدار است (20)

و هم در نفوس خود شما مردم آيا در خويش به چشم بصيرت نمى نگريد؟ (21)

و روزى شما با همه وعده ها كه به شما دادند در آسمان به امر خدا مقدر است (22)

پس به خداى آسمان و زمين قسم كه اين وعده رزق مقدر بمانند تكلمى كه با يكديگر ميكنيد حق و حقيقت است (23)

اى رسول ما آيا حكايت مهمانان گرامى ابراهيم و فرشتگان به تو رسيده است؟ (24)

هنگامى كه آنها بر او وارد شدند و سلام گفتند و او جواب سلام گفت و فرمود كه شما مردمى ناشناس مى باشيد بهتر آنكه خود را معرفى كنيد (25)

آنگاه نزد اهلبيت خود رفت و غذائى خواست و كباب گوساله فربهى نزد مهمانان بازآورد (26)

غذا را نزد آنها گذارد توجهى به غذا نكردند ابراهيم گفت شما غذا تناول نمى كنيد؟ براى چه؟ (27)

آنگاه از اينكه بى اجازه بر او وارد شده و غذا هم نخوردند سخت از آنها بيم و انديشه كرد مبادا

دشمن باشند آن فرشتگان كه ابراهيم را هراسان يافتند بدوگفتند هيچ مترس و او را به پسرى دانا يعنى اسحق بشارت دادند (28)

در آن حال آن ابراهيم ساره با فرياد شادمانى روى به آنها آورد و از شوق سيلى به صورت زد و گفت اى عجب من زنى پير و نازا هستم چگونه پسرى توانم زائيد (29)

فرشتگان گفتند خداى تو چنين فرموده كه او به مصالح خلق آگاه و به حال بندگان داناست (30)

ابراهيم گفت اى رسولان حق بازگوئيد كه شما براى چه كار ماموريد؟ (31)

آنان گفتند ما بر هلاك قوم بدكارى فرستاده شده ايم يعنى قوم لوط (32)

تا بر سر آنها و ديارشان از گل سنگ باران كنيم (33)

كه آن سنگها نزد پروردگار معين و نشاندار براى ستمكارانست (34)

و از اهل ايمان هر كه بود از آن ديار خارج كرديم (35)

و ليكن در همه آن ديار جز يك خانه لوط ديگر مسلم خداپرست نيافتيم (36)

و در آن ديار كه ويران كرديم براى آنان كه از عذاب اليم قهر خدا مى ترسند آيت عبرتى واگذارديم (37)

و نيز در رسالت موسى آيت عبرت است كه با معجزه روشن به سوى فرعونيانش فرستاديم (38)

و فرعون به غرور ملك و قدرت سر از طاعت حق كشيد و گفت كه موسى ساحر يا ديوانه است (39)

ما هم او را با همه سپاهش به قهر گرفتيم و به دريا انداختيم كه از جهل و تكبر در خور هر نكوهش و ملامت بود (40)

و نيز در قوم عاد كه بر هلاكشان تندباد خزان فرستاديم عبرت خلق است (41)

كه آن باد هلاك به چيزى نمى گذشت جز آنكه آن را مانند استخوان پوسيده ميگردانيد (42)

و هم در قوم ثمود بر خلق عبرتيست كه به آنان گفته شد اينك گرم تعيش و تمتع حيوانى باشيد تا هنگام معين كه وعده انتقام حق فرا ميرسد (43)

آنها هم از فرمان خداى خود سركشيدند پس آنها را صاعقه آتش درگرفت و هلاك خويش را به چشم مشاهده كردند (44)

در حالى كه نه هيچ توانائى برخاستن و گريختن داشتند و نه هيچ يار و مددكارى يافتند (45)

و پيش از اين اقوام هم قوم نوح مردمى فاسق و نابكار بودند (46)

و كاخ آسمان رفيع را ما به قدرت خود برافراشتيم و مائيم كه بر هر كار عالم مقتدريم (47)

و زمين را بگسترديم و چه نيكو مهدى بگسترديم (48)

و از هر چيزى دو نوع نر و ماده بيافريديم تا مگر متذكر حكمت خدا شويد و طبيعت را موثر نشمريد (49)

بارى اى بندگان خدا از هر كفر و شر و فتنه عالم به درگاه خدا گريزيد و به لطف او پناه بريد كه من از جانب او شما را با بيانى روشن ميترسانم (50)

و هرگز با خداى يكتا خدائى ديگر نظرستيد كه من از آتش قهر او با بيان روشنشما را ميترسانم (51)

همچنان كه تو را اى رسول تكذيب كردند هيچ رسولى بر امم پيشين نيامد جز آنكه او را تكذيب كرده و گفتند او ساحر يا ديوانه است (52)

آيا بر اين تكذيب مردم اعصار به يكديگر سفارش كرده اند؟ يا نه؟ بلكه اين مردمهمه به الذات گروهى سركش و

نافرمانند (53)

تو هم اى رسول ما، از اين مردم كافر روى بگردان كه اتمام حجت كردى و ديگرهيچ در خور نكوهش و ملامت نيستى (54)

و امت را تذكر و پندى ده كه پند و تذكر اگر كافران را نفع ندهد مومنان را سودمند افتد (55)

و ما خلق جن و انس را نيافريديم مگر براى اينكه مرا به يكتائى پرستش كنند (56)

و ما از خلقشان رزق و طعام و هيچگونه سودى بر خود نخواستيم (57)

همانا روزى بخشنده خلق تنها خداست كه صاحب قوت و قدرت ابديست (58)

پس اين ستمكاران را هم گناهى و كيفرى مانند اصحاب و امثالشان از امم پيشين خواهد بود بارى عجله نكنند و به مهلتى كه داديم مغرور نشوند البته روز انتقامشان ميرسد (59)

آنگاه كه زمان كيفر فرا رسيد واى بر آنان كه كافر شدند از آن روز سختى كه رسولانبه آنها وعده ميدهند كه در دنيا به قتل و اسارت و در عقبى به قهر و عقوبت محكومند (60)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

سوگند به بادهايى كه با شدّت اشيا را پراكنده مى كنند. (1)

پس به ابرهاى گرانبار سوگند. (2)

پس به كشتى هايى كه به آسانى در حركتند سوگند. (3)

پس به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند سوگند. (4)

همانا آنچه وعده داده مى شويد قطعاً راست است. (5)

و حتماً (روز) جزا واقع شدنى است. (6)

سوگند به آسمانِ داراى راه ها (و زيبايى ها)ى بسيار. (7)

همانا شما در گفتار گوناگون (سرگردان) هستيد. (8)

هر كه از حق منصرف گشت، (در آينده نيز) به انحراف كشيده خواهد شد. (9)

مرگ بر دروغ زنان (كه بى دليل

و برهان درباره قرآن و قيامت سخن مى گويند). (10)

آنان كه در بى خبرى و غفلت غرقند. (11)

مى پرسند روز جزا چه وقت است. (12)

روزى است كه آنها بر آتش سوزانده مى شوند. (13)

(به آنان گفته مى شود:) عذابتان را بچشيد، اين همان عذابى است كه درباره آن عجله داشتيد. (14)

همانا اهل تقوى در باغ ها و (كنار) چشمه ها (جاى دارند) (15)

آنچه را پروردگارشان به آنان عطا كند دريافت مى دارند، آنان قبل از آن (در دنيا) نيكوكار بودند. (16)

(برنامه شان اين بود كه) اندكى از شب را مى خوابيدند. (17)

و در سحرگاهان، استغفار مى كردند. (18)

و در اموالشان، براى سائل و محروم حقى بود. (19)

و در زمين براى اهل يقين، نشانه هايى است. (20)

و در (آفرينش) خودتان (نيز نشانه هايى از قدرت، عظمت و حكمت الهى است.) پس چرا (به چشم بصيرت) نمى نگريد؟ (21)

و (تقدير و تدبير) رزق شما و آنچه وعده داده مى شويد، در آسمان و عالم بالاست. (22)

پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند، اين سخن ما حق است همچنان كه شما سخن مى گوييد. (همان طور كه در سخن گفتن خود شك نمى كنيد، در گفته هاى ما نيز شك نكنيد.) (23)

آيا داستان ميهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟ (24)

آيا داستان ميهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟ آنگاه كه بر او وارد شدند و سلام گفتند. (ابراهيم در پاسخ) گفت: سلام، شما را نمى شناسم. (25)

پس پنهانى به سراغ خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بريان شده اى) را آورد. (26)

پس غذا را نزديك مهمانان گذارد، (ولى با تعجب ديد دست به سوى غذا نمى برند،) گفت: چرا نمى خوريد؟!

(27)

پس ابراهيم از (غذا نخوردن) مهمانان در درون خود احساس ترس كرد، آنان به او گفتند: نترس (ما فرشتگان الهى هستيم) و آنگاه او را به نوجوانى دانا بشارت دادند. (28)

پس همسر ابراهيم (با شنيدن مژده فرزند) فريادكنان پيش آمد و به صورت خود زد و گفت: پيرزنى نازا (چگونه صاحب فرزند شود)؟! (29)

(فرشتگان به ابراهيم) گفتند: پروردگار تو اين گونه گفته و البتّه او حكيم و داناست. (30)

(ابراهيم) گفت: پس اى فرستادگان، كارى كه به دنبال آن آمده ايد چيست؟ (31)

گفتند: ما به سوى قومى ستم پيشه فرستاده شده ايم. (32)

تا (براى هلاكتشان) سنگ هايى از گل بر آنان فرو ريزيم. (33)

(سنگ هايى كه) نزد پروردگارت براى (نابودى) مسرفان نشاندار شده اند. (34)

پس هر كس از مؤمنان كه در آنجا بود بيرون كرديم. (35)

و از مسلمانان به جز يك خانه در آنجا نيافتيم. (36)

و در آن (ديار چيزى باقى نگذاشتيم و تنها) براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند، نشانه اى (براى عبرت) قرار داديم. (37)

و در (سرگذشت) موسى (نيز نشانه و عبرتى است)، آنگاه كه او را همراه با حجّتى روشن و آشكار به سوى فرعون فرستاديم. (38)

پس فرعون با تكيه بر قدرت و سپاهى كه داشت، روى برگرداند و گفت: او يا جادوگر است يا جن زده. (39)

پس ما او و سپاهيانش را (به قهر) گرفتيم و آنان را در دريا افكنديم، در حالى كه او سزاوار سرزنش بود. (40)

و در (سرگذشت) قوم عاد نيز آنگاه كه بر آنان باد نازا (ويرانگر) فرستاديم (عبرت و نشانه هايى است). (41)

(اين باد) هيچ چيزى را كه بر آن

مى وزيد باقى نمى گذاشت مگر آنكه آن را خرد و تباه مى كرد. (42)

و در (سرگذشت) قوم ثمود (نيز نشانه هاى عبرتى است) آنگاه كه به آنان گفته شد تا زمانى (كوتاه، از زندگى) بهره ببريد. (43)

آنان از فرمان پروردگارشان سر باز زدند، پس در حالى كه مى نگريستند صاعقه آنان را فراگرفت. (44)

پس، نه توان برخاستن داشتند و نه توانستند از كسى يارى طلبند. (45)

و پيش از آنان قوم نوح (را هلاك كرديم، زيرا) مردمانى فاسق بودند. (46)

و آسمان را با قدرتى وصف ناپذير بنا كرديم، و ما گسترش دهنده ايم. (47)

و زمين را گسترانيديم، پس چه نيكو گسترش دهنده ايم. (48)

و از هر چيز دو زوج آفريديم، باشد كه ياد كنيد و پند گيريد. (49)

پس به سوى خدا بگريزيد، كه همانا من از سوى او براى شما هشداردهنده اى آشكارم. (50)

و با خداوند، معبود ديگرى قرار ندهيد كه من از سوى او براى شما هشداردهنده اى آشكارم. (51)

(اى پيامبر!) بدين گونه (كه تو را تكذيب كردند) پيشينيان اينان نيز هيچ پيامبرى برايشان نيامد مگر آنكه گفتند: جادوگر يا جن زده است. (52)

(آيا مخالفان در طول تاريخ) به يكديگر سفارش كرده اند (كه با انبيا اين گونه برخورد كنند؟) نه، بلكه آنان مردمى طغيانگرند. (53)

پس، از آنان روى بگردان كه تو مورد سرزنش نيستى. (54)

و (به مردم) تذكّر بده كه قطعاً تذكّر براى مؤمنين مفيد است. (55)

و جن و انس را نيافريدم مگر براى آنكه مرا عبادت كنند. (56)

و من از آنان هيچ رزقى نمى خواهم و نمى خواهم كه به من طعام دهند. (57)

زيرا خداوند است آن روزى رسانِ

نيرومندِ استوار. (58)

پس همانا براى كسانى كه ظلم كردند، سهم و نصيبى (از عذاب) همانند سهم هم مسلكانشان است، پس شتاب نكنند (كه به آن خواهند رسيد). (59)

پس واى بر كسانى كه كفر ورزيدند، از روزى كه وعده داده مى شوند. (60)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

سوگند به بادهاى دمنده كه پراكنده مى كنند - خاك و جز آن را - پراكندنى، (1)

و سوگند به ابرهاى باردار - به باران -، (2)

و سوگند به كشتى ها كه به آسانى روانند، (3)

و سوگند به بخش كنندگان كار - فرشتگانى كه تقسيم كننده كارهاى مربوط به خودند -، (4)

كه هرآينه آنچه وعده داده مى شويد راست است. (5)

و همانا كيفر و پاداش - حساب و جزا - فرا رسيدنى و بودنى است. (6)

و سوگند به آسمان داراى راه ها - يا آراسته به ستارگان -. (7)

هرآينه شما در گفتارى گونه گونه ايد. (8)

از آن - حق - گردانيده مى شود آن كس كه گردانيده شده است. (9)

مرگ بر آن دروغ زنان - كه سخن به گمان و تخمين مى گويند -. (10)

آنان كه در گرداب [نادانى و گمراهى] فرو رفته [و از حق] غافل و بى خبرند. (11)

مى پرسند روز پاداش كى خواهد بود؟ (12)

روزى [است] كه در آتش دوزخ به عذاب سوخته شوند. (13)

عذاب سوختن خود را بچشيد، اين همان است كه به شتاب مى خواستيد. (14)

همانا پرهيزگاران در بوستانها و چشمه هاى آب باشند. (15)

گيرنده اند آنچه را خداى بديشان دهد - از نعمتها -، زيرا پيش از اين نيكوكار بودند. (16)

اندكى از شب را مى خفتند - و بيشتر آن را به

نماز و عبادت بر مى خواستند -. (17)

و سحرگاهان آمرزش مى خواستند. (18)

در مالهاشان براى خواهنده نيازمند و تنگ روزى بى بهره حقى بود - زكات و صدقه -. (19)

و در زمين اهل يقين را نشانه هاست. (20)

و نيز در خودتان، آيا نمى نگريد؟ (21)

و روزى شما - يعنى اسباب روزى شما كه باران است - و آنچه وعده داده مى شويد - ثواب الهى و بهشت - در آسمان است. (22)

سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين سخن راست است همچنانكه شما سخن مى گوييد. (23)

آيا داستان مهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟ (24)

آنگاه كه بر او درآمدند و سلام گفتند، گفت: سلام، گروهى ناشناخته ايد. (25)

پس پنهانى به نزد خانواده خود رفت و گوساله فربهى - بريان شده - بياورد. (26)

پس آن را نزد آنان گذاشت و گفت: آيا نمى خوريد؟ - و نخوردند -. (27)

پس، از آنان بيمى به دل گرفت. گفتند: مترس [ما فرشتگانيم]. و او را به پسرى دانا مژده دادند. (28)

پس زنش - ساره - فرياد كنان پيش آمد و بر روى خود زد و گفت: پيرزنى نازا [چگونه بزايد و پسرى آورد]؟! (29)

گفتند: پروردگار تو چنين گفته است، كه اوست با حكمت و دانا. (30)

گفت: اكنون كار شما اى فرستادگان، چيست؟ (31)

گفتند: ما به سوى مردمى بزه كار فرستاده شده ايم، (32)

تا بر آنها سنگى از گل - كلوخ - بفرستيم - فرو ريزيم -، (33)

كه نزد پروردگارت براى گزافكاران نشان كرده شده. (34)

پس هر كه را از مومنان در آن [شهر] بود بيرون برديم. (35)

اما از مسلمانان

جز يك خانه - يعنى خانواده لوط - در آنجا نيافتيم. (36)

و در آنجا براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند نشانه و عبرتى گذاشتيم. (37)

و در [داستان] موسى [نيز نشانه و عبرتى است] آنگاه كه او را با حجتى روشن و آشكار به نزد فرعون فرستاديم. (38)

پس با نيروى - سپاه - خود روى برتافت و گفت: [اين موسى] جادوگر است يا ديوانه. (39)

پس او و لشكرش را بگرفتيم و در دريا افكنديم، و او سزاوار سرزنش بود. (40)

و نيز در [داستان] عاد - قوم هود - آنگاه كه بر آنها باد نازا فرستاديم. (41)

هيچ چيزى را [از عاديان] كه بر آن بگذشت فرو نگذاشت مگر آنكه آن را خرد و تباه كرد. (42)

و نيز در [داستان] ثمود - قوم صالح - آنگاه كه به آنها گفته شد تا هنگامى - سه روز پس از كشتن آن شتر - برخوردارى گيريد - مهلت داريد -. (43)

آنان از فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند پس صاعقه - آتش آسمانى - بگرفتشان در حالى كه خود مى نگريستند - يا انتظار مى بردند -. (44)

پس برخاستن نتوانستند و ياراى دفاع از خود نداشتند. (45)

و قوم نوح را پيش از اين - پيش از عاد و ثمود - [هلاك كرديم]، زيرا مردمى بدكار و نافرمان بودند. (46)

و آسمان را به نيرو برافراشتيم و هرآينه ما تواناييم - يا گسترش دهنده ايم -. (47)

و زمين را گسترانيديم و چه نيكو گسترانيده ايم. (48)

و از هر چيزى دو گونه - كه يكى جفت ديگرى است - آفريديم، باشد كه ياد كنيد و پند

گيريد. (49)

پس به سوى خداى بگريزيد - به خداى بازگرديد -، همانا من از سوى او شما را بيم دهنده اى آشكارم. (50)

و با خداى يكتا خدايى ديگر مگيريد، همانا من از سوى او شما را بيم دهنده اى آشكارم. (51)

همچنين بدان كسان نيز كه پيش از اينان - كفار مكه - بودند هيچ پيامبرى نيامد مگر آنكه گفتند: جادوگر است يا ديوانه. (52)

آيا يكديگر را بدين [سخن] سفارش كرده بودند؟ [نه،] بلكه آنها مردمى سركش بودند. (53)

پس، از آنان روى گردان، كه در خور سرزنش نيستى - زيرا تكليف خود را انجام داده اى -. (54)

و يادآورى كن و پند ده، كه يادآورى و پند، مومنان را سود دارد. (55)

و پريان و آدميان را نيافريدم مگر تا مرا [به يگانگى] بپرستند. (56)

از آنان روزيى نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا طعام دهند، (57)

زيرا خداست روزى دهنده و با نيرو و توانمند. (58)

همانا كسانى را كه [با كفر ورزيدن به خود] ستم كردند بهره اى است از عذاب همانند بهره ياران [گذشته] آنها. پس [آن را] به شتاب از من نخواهند. (59)

پس واى بر كافران از آن روزشان كه وعده داده مى شوند - روز رستاخيز -. (60)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

سوگند به بادهايي كه خاك مي پراكنند، (1)

سوگند به ابرهاي گرانبار، (2)

سوگند به كشتيهايي كه به آساني روانند، (3)

و سوگند به فرشتگاني كه تقسيمكننده كارهايند، (4)

كه آنچه شما را وعده مي دهند راست است، (5)

و روز جزا آمدني است. (6)

و سوگند به آسمان كه آراسته به ستارگان است، (7)

كه شما سخن گونه

گون مي گوييد. (8)

از حق منصرف گردد آن كه منصرفش خواسته اند. (9)

مرگ باد بر آن دروغگويان: (10)

آنان كه به غفلت در جهل فرو مانده اند. (11)

مي پرسند روز جزا كي خواهد بود. (12)

روزي است كه بر آتش، عذابشان مي كنند. (13)

عذاب خود را بچشيد: اين است آن چيزي كه به شتاب مي طلبيديد. (14)

پرهيزگاران در باغها و كنار چشمه ساران باشند. (15)

آنچه را خدا ارزانيشان داشته است گرفته اند. زيرا پيش از آن نيكوكار بودند. (16)

اندكي از شب را مي خوابيدند، (17)

و به هنگام سحر استغفار مي كردند، (18)

و در اموالشان براي سائل و محروم حقي بود. (19)

و در زمين براي اهل يقين عبرتهايي است، (20)

و نيز در وجود خودتان. آيا نمي بينيد؟ (21)

و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است. (22)

پس سوگند به پروردگار آسمانها و زمين كه اين سخن. آن چنان كه سخن مي گوييد، حتمي است. (23)

آيا داستان مهمانان گرامي ابراهيم به تو رسيده است؟ (24)

آنگاه كه نزد او آمدند و گفتند: سلام. گفت: سلام، شما مردمي ناشناخته ايد. (25)

در نهان و شتابان نزد كسان خود رفت و گوساله فربهي آورد. (26)

طعام را به نزدشان گذاشت و گفت: چرا نمي خوريد؟ (27)

و از آنها بيمناك شد. گفتند: مترس. و او را به فرزندي دانا مژده دادند. (28)

و زنش فريادزنان آمد و بر روي زد و گفت: من پير زالي نازايم. (29)

گفتند: پروردگار تو اينچنين گفته است. و او حكيم و داناست. (30)

گفت: اي

رسولان، به چه كار آمده ايد؟ (31)

گفتند: ما را بر مردمي تبهكار فرستاده اند، (32)

تا تكه هاي كلوخ بر سرشان بباريم. (33)

كه بر آنها از جانب پروردگارت براي متجاوزان نشان گذاشته اند. (34)

پس همه كساني را كه ايمان آورده بودند بيرون برديم. (35)

و در آن شهر جز يك خانه از فرمانبرداران نيافتيم. (36)

و در آن سرزمين براي كساني كه از عذاب دردآور مي ترسند نشاني باقي - گذاشتيم. (37)

و عبرتي است در موسي آنگاه كه او را با برهاني آشكار نزد فرعون فرستاديم. (38)

و او با همه نيرويش اعراض كرد و گفت: جادوگري است يا ديوانه اي . (39)

او و لشكرهايش را فرو- گرفتيم و به دريا افكنديم. و او مستوجب ملامت بود. (40)

و نيز عبرتي است در قوم عاد آنگاه كه باد عقيم را بر آنها فرستاديم. (41)

بر هيچ چيز نوزيد مگر آنكه چون استخواني پوسيده اش بر جاي نهاد. (42)

و نيز عبرتي است در قوم ثمود آنگاه كه به آنها گفته شد: تا زماني چند برخوردار شويد. (43)

آنان از فرمان پروردگارشان سر باززدند و همچنان كه مي نگريستند صاعقه فرو گرفتشان. (44)

ايستادن نتوانستند و ياراي انتقام نداشتند. (45)

و از پيش قوم نوح را فرو گرفتيم، كه قومي نافرمان بودند. (46)

و آسمان را به نيرو برافراشتيم و حقا كه ما تواناييم. (47)

و زمين را گسترديم، و چه نيكو گسترندگانيم. (48)

و از هرچيز جفتي بيافريده ايم، باشد كه عبرت گيريد. (49)

پس به سوي خداوند بگريزيد. من شما را از جانب او بيمدهنده اي آشكارم. (50)

و

با خداي يكتا خداي ديگري را مپرستيد. من شما را از جانب او بيمدهنده اي آشكارم. (51)

بدينسان بر آنهايي كه از اين پيش بودند پيامبري مبعوث نشد جز آنكه گفتند: جادوگري است، يا ديوانه اي است. (52)

آيا بدين كار يكديگر را وصيت كرده بودند؟ نه ، خود مردمي طاغي بودند. (53)

پس، از آنها رويگردان شو. كس تو را ملامت نخواهد كرد. (54)

اندرز بده كه اندرز، مومنان را سودمند افتد. (55)

جن و انس را جز براي پرستش خود نيافريده ام. (56)

از آنها رزقي نمي خواهم و نمي خواهم كه مرا اطعام كنند. (57)

خداست روزي دهنده . و اوست صاحب نيرويي سخت استوار. (58)

اين ستمكاران را از عذاب بهره اي است همانند بهره اي كه يارانشان داشتند. پس به شتاب چيزي از من نخواهند. (59)

واي بر كافران، از آن روز كه آنها را وعده داده اند. (60)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

سوگند به بادهاى پراكنده گر (1)

و به ابرهاى سنگينبار (2)

و به كشتى هاى آسان گذار (3)

و به فرشتگان تقسيمگر كار (4)

كه همانا آنچه به شما وعده داده اند راست و درست است (5)

و جزا[ى اخروى] واقعى است (6)

و سوگند به آسمان تو بر تو (7)

كه شما سخنهاى گوناگون پيش آريد (8)

هر كس كه از پيش، باز گردانده شده است از [ايمان به] آن باز گردانده شود (9)

مرگ بر دروغ زنان (10)

كسانى كه در بى خبرى فراموشكارند (11)

مى پرسند كه روز جزا چه وقت است (12)

روزى كه ايشان بر آتش [دوزخ] عذاب كرده شوند (13)

همين عذابتان را، كه به

شتابش مى خواستيد، بچشيد (14)

پرهيزگاران در بوستانها و چشمه سارانند (15)

آنچه پروردگارشان به ايشان بخشيده است پذيرا هستند، كه ايشان پيش از اين نيكوكار بودند (16)

[فقط] اندكى از شب را مى خفتند (17)

و در سحرگاهان استغفار مى كردند (18)

و در اموالشان سهمى براى سائل و محروم بود (19)

و در زمين مايه هاى عبرتى براى اهل يقين هست (20)

و نيز در وجود خودتان آيا [به چشم بصيرت] نمى نگريد؟ (21)

و در آسمان مايه روزى شماست و نيز آنچه به شما وعده داده اند (22)

آرى، سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه آن مانند همين كه شما سخن مى گوييد، حق است (23)

آيا داستان مهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟ (24)

كه چون بر او وارد شدند گفتند سلام، گفت سلام [بر شما] [و در دل گفت ايشان] گروهى ناشناخته [اند] (25)

سپس به خانواده اش روى كرد، آنگاه گوساله اى فربه [و بريان] به ميان آورد (26)

پس آن را نزديك ايشان نهادند گفت چرا نمى خوريد؟ (27)

سپس از آنان ترسى در دل يافت، گفتند مترس و او را به فرزندى دانا بشارت دادند (28)

آنگاه زنش با آوايى [بلند] رو به او آورد و بر چهره اش چك زد و گفت [چگونه فرزند بزايم كه من] پيرزنى سترون هستم (29)

[فرشتگان] گفتند پروردگارت چنين فرموده است، كه او فرزانه داناست (30)

گفت اى فرشتگان كار و بار شما چيست؟ (31)

گفتند ما به سر وقت قومى گنهكار فرستاده شده ايم (32)

تا بر آنان سنگواره اى از گل فرو باريم (33)

كه [هر يك] از جانب پروردگارت نشان كرده است و خاص تجاوزكاران است (34)

آنگاه

هر كس را كه از مومنان بود [از آنجا] بيرون برديم (35)

چندانكه در آنجا جز خانه اى از آن مسلمانان، نيافتيم (36)

و در آنجا نشانه اى براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند، باقى نهاديم (37)

و در مورد موسى، آنگاه كه او را با حجتى آشكار به سوى فرعون فرستاديم (38)

سپس رو به سپاه خويش برگشت و گفت [او] جادوگر يا ديوانه است (39)

سرانجام او و سپاهيانش را فروگرفتيم، سپس او را كه نكوهيده بود به دريا انداختيم و [غرقه ساختيم] (40)

و در مورد عاد، آنگاه كه بر آنان بادى سترون فرستاديم (41)

كه هيچ چيزى كه بر آن مى گذشت باقى نمى گذاشت، مگر آنكه آن را مانند خاك و خاشاك مى ساخت (42)

و در مورد ثمود آنگاه كه به آنان گفته شد كه تا زمانى [معين] از زندگى برخوردار شويد (43)

سپس از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند، آنگاه صاعقه [ى مرگ] آنان را كه [درمانده وار] مى نگريستند، فرو گرفت (44)

آنگاه توان ايستادن هم نداشتند و كينستان نبودند (45)

و قوم نوح از آن پيش، كه آنان قومى نافرمان بودند (46)

و آسمان را توانمندانه برافراشتيم و ما توانمنديم (47)

و زمين را گسترانديم چه نيكو گستراننده ايم (48)

و از هر چيز گونه هايى آفريديم باشد كه پند گيريد (49)

پس در خداوند بگريزيد، كه من براى شما از جانب او هشداردهنده اى آشكارم (50)

و در جنب خداوند خدايى ديگر قائل مشويد كه من براى شما از جانب او هشداردهنده اى آشكارم (51)

بدينسان براى پيشينيان آنان هيچ پيامبرى نيامد مگر آنكه گفتند [او] جادوگر يا ديوانه است (52)

آيا همديگر را بدان سفارش

كرده اند؟ حق اين است كه قومى طغيانگرند (53)

پس، از آنان روى بگردان كه تو سزاوار سرزنش نيستى (54)

و پند بده كه اندرز مومنان را سود دهد (55)

و جن و انس را جز براى آنكه مرا بپرستند، نيافريده ام (56)

از آنان رزقى نخواسته ام و نخواسته ام كه به من خوراك دهند (57)

بى گمان خداوند است كه روزى بخش نيرومند استوار است (58)

آرى براى [اين] ستمكاران هم نصيبى [از عذاب] همانند نصيب يارانشان است، نبايد كه به شتابش از من بطلبند (59)

پس واى بر كافران از آن روزشان كه وعده اش را به ايشان داده اند (60)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

سوگند بپاشندگان پاشيدنى (1)

پس بردارندگان به سنگينى (2)

پس روندگان به آسانى (3)

پس بخش كنندگان كار (4)

كه آنچه وعده داده شويد همانا راست است (5)

و هر آينه دين است واقع (6)

سوگند به آسمان تو در تو (7)

شمائيد همانا در گفتارى گوناگون (8)

به دروغ رانده شود از آن آن كه به دروغ رانده شود (9)

كشته شود دروغ پردازان (10)

آنان كه ايشانند در گردابى (يا فرورفتگى) فراموش كنان (11)

پرسند چه هنگام است روز دين (12)

روزى كه ايشان بر آتش آزموده شوند (13)

بچشيد آزمايش خود را اين است آنچه بوديد بدان مى شتافتيد (14)

همانا پرهيزكارانند در باغهائى و چشمه هائى (15)

گيرندگانند آنچه را دهدشان پروردگارشان همانا ايشان بودند پيش از اين نكوكاران (16)

بودند كمى از شب را مى خوابيدند (17)

و در سحرها ايشان آمرزش مى خواستند (18)

و در مالهاى ايشان بهره اى براى دريوزه و بينوا بود (19)

و در زمين است آيتهائى براى يقين دارندگان (20)

و در

جانهاى شما آيا نمى نگريد (21)

و در آسمان است روزى شما و آنچه وعده داده شويد (22)

پس سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه همانا آن است حقّ مانند آنچه شما سخن گوئيد (23)

آيا رسيدت داستان مهمانان ابراهيم آن گراميان (24)

هنگامى كه بر او درآمدند پس گفتند سلامى پس گفت سلامى گروهى ناشناختگان (25)

پس خزيد بسوى خاندان خويش و بياورد گوساله فربه (26)

پس نزديكش ساخت بدانان و گفت چرا نخوريد (27)

پس به دل برداشت از ايشان هراسى گفتند نترس و مژده دادندش به پسرى دانشمند (28)

پس روى آورد زنش با فرياد پس سيلى نواخت به چهره خويش و گفت پيرزنى نازا (29)

گفتند چنين است گفتار پروردگارت كه او است همانا حكيمى دانا (30)

گفت پس چيست كار شما اى فرستادگان (31)

گفتند همانا فرستاده شديم بسوى گروهى گنهكاران (32)

تا بفرستيم بر ايشان سنگى از گِل (33)

نشان زده نزد پروردگار تو براى فزونى خواهان (34)

پس برون آورديم هر كه را در آن بود از مؤمنان (35)

پس نيافتيم در آن جز خانه اى از اسلام آرندگان (36)

و بجا گذاشتيم در آن نشانه اى براى آنان كه ترسند از عذاب دردناك (37)

و در موسى گاهى كه فرستاديمش بسوى فرعون با فرمانروائى آشكار (38)

پس برتافت روى (يا پشت) خود را و گفت جادوگرى است يا ديوانه (39)

پس گرفتيم او و لشكرهايش را پس بيفكنديمشان به دريا و او بود نكوهيده (40)

و در عاد هنگامى كه فرستاديم بر ايشان باد را نازا (41)

نمى گذارد چيزى را كه مى گذشت بر آن جز مى گردانيدش مانند خاكى پوسيده (42)

و در

ثمود گاهى كه گفته شد بديشان بهره مند باشيد تا هنگامى (43)

پس سركشيدند از فرمان پروردگار خويش پس بگرفتشان صاعقه و بودند نگرانان (44)

پس نيارستند ايستادن را و نبودند يارى جويان (45)

و قوم نوح را از پيش كه بودند ايشان قومى نافرمانان (46)

و آسمان را بنياد نهاديم به نيرويى و همانا مائيم فراخى دهندگان (47)

و زمين را گسترانيديم پس چه خوبند گسترانندگان (48)

و از هر چيزى آفريديم دو جُفت شايد يادآور شويد (49)

پس بگريزيد بسوى خدا كه منم براى شما از او ترساننده آشكار (50)

و قرار ندهيد با خدا خدائى ديگر همانا منم براى شما از او ترساننده آشكار (51)

بدينسان نيامد آنان را كه پيش از ايشان بودند فرستاده اى جز آنكه گفتند جادوگرى است يا ديوانه (52)

آيا اندرز دادند يكديگر را بدان بلكه ايشانند گروهى گردنكشان (53)

پس روى برتاب از ايشان كه نيستى تو نكوهيده (54)

و يادآورى كن كه يادآورى سود دهد به مؤمنان (55)

و نه آفريدم پرى و آدمى را مگر تا پرستشم كنند (56)

نخواهم از آنان روزيى و نخواهم كه مرا خورانند (57)

همانا خدا است روزى دهنده تواناى نيرومند (58)

هرآينه آنان را كه ستم كردند بهره اى است مانند بهره يارانشان پس شتاب نجويند از من (59)

پس واى از براى آنان كه كفر ورزيدند از روز ايشان كه وعده داده شوند (60)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 By the scattering [winds] that scatter [the clouds];

2 by the [rain] bearing [clouds] laden [with water];

3 by [the ships] which move gently [on the sea];

4 by

[the angels] who dispense [livelihood] by [His] command:

5 indeed what you are promised is true,

6 and indeed the retribution will surely come to pass!

7 By the sky full of adornment [with stars],

8 indeed you are of different opinions!

9 He is turned away from it who has been turned away [from the truth].

10 Perish the liars,

11 who are heedless in a stupor!

12 They ask, ‘When will be the Day of Retribution?’

13 It is the day when they will be tormented in the Fire,

14 [and will be told]: ‘Taste your torment. This is what you used to hasten.’

15 Indeed the Godwary will be amid gardens and springs,

16 receiving what their Lord has given them, for they had been virtuous aforetime.

17 They used to sleep a little during the night,

18 and at dawns they would plead for forgiveness,.

19 and there was a share in their wealth for the beggar and the deprived.

20 In the earth are signs for those who have conviction,

21 and in your souls [as well]. Will you not then perceive?

22 And in the sky is your provision and what you are promised.

23 By the Lord of the sky and the earth, it is indeed the truth, just as [it is a fact that] you speak.

24 Did you receive the story of Abraham’s honoured guests?

25 When they entered into his presence, they said, ‘Peace!’ ‘Peace!’ He answered, ‘[You are] an unfamiliar folk.’

26 Then he

retired to his family and brought a fat [roasted] calf,

27 and put it near them. He said, ‘Will you not eat?’

28 Then he felt a fear of them. They said, ‘Do not be afraid!’ and they gave him the good news of a wise son.

29 Then his wife came forward crying [with joy]. She beat her face, and said, ‘A barren old woman!’

30 They said, ‘So has your Lord said. Indeed He is the All-wise, the All-knowing.’

31 He said, ‘O messengers, what is now your errand?’

32 They said, ‘We have been sent toward a guilty people,

33 that We may rain upon them stones of clay,

34 marked with your Lord for the profligate.

35 So We picked out those who were in it of the faithful,

36 but We did not find there other than one house of muslims,

37 and We have left therein a sign for those who fear a painful punishment.’

38 And in Moses [too there is a sign] when We sent him to Pharaoh with a manifest authority.

39 But he turned away assured of his might, and said, ‘A magician or a crazy man!’

40 So We seized him and his hosts, and cast them into the sea, while he was blame-worthy.

41 And in ‘Aad when We unleashed upon them a barren wind.

42 It left nothing that it came upon without making it like decayed bones.

43 And in Thamud, when they were told, ‘Enjoy for a while.’

44 Then

they defied the command of their Lord; so the thunderbolt seized them as they looked on.

45 So they were neither able to rise up, nor to come to one another’s aid.

46 And the people of Noah aforetime. Indeed they were a transgressing lot.

47 We have built the sky with might, and indeed it is We who are its expanders.

48 And the earth We have spread it out, so how excellent spreaders We have been!

49 In all things We have created pairs so that you may take admonition.

50 [Say,] ‘So flee toward Allah. Indeed I am a manifest warner to you from Him.

51 Do not set up another god besides Allah. Indeed I am a manifest warner to you from Him.’

52 So it was that there did not come to those who were before them any apostle but they said, ‘A magician,’ or ‘A crazy man!’

53 Did they enjoin this upon one another?! Rather they were a rebellious lot.

54 So turn away from them, for you will not be blameworthy.

55 And admonish, for admonition indeed benefits the faithful.

56 I did not create the jinn and the humans except that they may worship Me.

57 I desire no provision from them, nor do I desire that they should feed Me.

58 Indeed it is Allah who is the All-provider, Powerful, All-strong.

59 Indeed the lot of those who do wrong [now] will be like the lot of their [earlier] counterparts. So let them not ask

Me to hasten on [that fate].

60 Woe to the faithless for the day they are promised!

ترجمه انگليسي شاكر

I swear by the wind that scatters far and wide, (1)

Then those clouds bearing the load (of minute things in space). (2)

Then those (ships) that glide easily, (3)

Then those (angels who) distribute blessings by Our command; (4)

What you are threatened with is most surely true, (5)

And the judgment must most surely come about. (6)

I swear by the heaven full of ways. (7)

Most surely you are at variance with each other in what you say, (8)

He is turned away from it who would be turned away. (9)

Cursed be the liars, (10)

Who are in a gulf (of ignorance) neglectful; (11)

They ask: When is the day of judgment? (12)

(It is) the day on which they shall be tried at the fire. (13)

Taste your persecution! this is what you would hasten on. (14)

Surely those who guard (against evil) shall be in gardens and fountains. (15)

Taking what their Lord gives them; surely they were before that, the doers of good. (16)

They used to sleep but little in the night. (17)

And in the morning they asked forgiveness. (18)

And in their property was a portion due to him who begs and to him who is denied (good). (19)

And in the earth there are signs for those who are sure, (20)

And in your own souls (too); will you not then see? (21)

And in the heaven

is your sustenance and what you are threatened with. (22)

And by the Lord of the heavens and the earth! it is most surely the truth, just as you do speak. (23)

Has there come to you information about the honored guests of Ibrahim? (24)

When they entered upon him, they said: Peace. Peace, said he, a strange people. (25)

Then he turned aside to his family secretly and brought a fat (roasted) calf, (26)

So he brought it near them. He said: What! will you not eat? (27)

So he conceived in his mind a fear on account of them. They said: Fear not. And they gave him the good news of a boy possessing knowledge. (28)

Then his wife came up in great grief, and she struck her face and said: An old barren woman! (29)

They said: Thus says your Lord: Surely He is the Wise, the Knowing. (30)

He said: What is your affair then, O messengers! (31)

They said: Surely we are sent to a guilty people, (32)

That we may send down upon them stone of clay, (33)

Sent forth from your Lord for the extravagant. (34)

Then We brought forth such as were therein of the believers. (35)

But We did not find therein save a (single) house of those who submitted (the Muslims). (36)

And We left therein a sign for those who fear the painful punishment. (37)

And in Musa: When We sent him to Firon with clear authority. (38)

But he turned away with his

forces and said: A magician or a mad man. (39)

So We seized him and his hosts and hurled them into the sea and he was blamable. (40)

And in Ad: When We sent upon them the destructive wind. (41)

It did not leave aught on which it blew, but it made it like ashes. (42)

And in Samood: When it was said to them: Enjoy yourselves for a while. (43)

But they revolted against the commandment of their Lord, so the rumbling overtook them while they saw. (44)

So they were not able to rise up, nor could they defend themselves- (45)

And the people of Nuh before, surely they were a transgressing people. (46)

And the heaven, We raised it high with power, and most surely We are the makers of things ample. (47)

And the earth, We have made it a wide extent; how well have We then spread (it) out. (48)

And of everything We have created pairs that you may be mindful. (49)

Therefore fly to Allah, surely I am a plain warner to you from Him. (50)

And do not set up with Allah another god: surely I am a plain warner to you from Him. (51)

Thus there did not come to those before them a messenger but they said: A magician or a mad man. (52)

Have they charged each other with this? Nay! they are an inordinate people. (53)

Then turn your back upon them for you are not to blame; (54)

And continue to remind,

for surely the reminder profits the believers. (55)

And I have not created the jinn and the men except that they should serve Me. (56)

I do not desire from them any sustenance and I do not desire that they should feed Me. (57)

Surely Allah is the Bestower of sustenance, the Lord of Power, the Strong. (58)

So surely those who are unjust shall have a portion like the portion of their companions, therefore let them not ask Me to hasten on. (59)

Therefore woe to those who disbelieve because of their day which they are threatened with. (60)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) By the Winnowing [Winds]

(2) and those bearing a burden

(3) and the ones blowing gently

(4) and those delivering a command,

(5) whatever you are promised is certain!

(6) Doom is about to occur!

(7) By the sky full of orbits,

(8) you (all) have different ways of saying things,

(9) to brush off anyone who may be brushed off.

(10) Damned will be guessers.

(11) who are dazed with excitement.

(12) They ask: "When will Doomsday be?'

(13) Some day they will be tested over the Fire:

(14) "Taste your test! This is what you wanted to hurry up."

(15) The heedful will be in gardens and by springs

(16) partaking of whatever their Lord has given them. They had acted kindly even before that;

(17) they used to slumber only a portion of the night

(18) while in vigils towards dawning they

sought forgiveness.

(19) The beggar and the destitute had some right to their wealth.

(20) On earth there are signs for the convinced,

(21) and even within yourselves; do you not notice them?

(22) In the sky is your sustenance and whatever you are promised;

(23) so by the Lord of Heaven and Earth, it is the Truth just the same as you have been uttering!

(24) Has the report of Abraham's honored guest ever come to you,

(25) when they entered his home and said: "Peace [be upon you]!"? He said: "[On you be] peace!" [even though] they were people he did not know.

(26) So he slipped off to his family and fetched a fattened calf,

(27) and brought it up to them. He said: "Will you not eat?"

(28) He felt a fear concerning them. They said "Don't be afraid," and gave him the news of a clever lad.

(29) His wife came up sighing, and struck her face and said: "[I'm] a barren old hag!"

(30) They said "Even so did your Lord say: He is the Wise, the Aware!

(31) He said: "Yet what is your errand, O emissaries?"

(32) They said: "We have been sent to a criminal folk,

(33) to launch clay pellets on them

(34) marked by your Lord for the dissipated."

(35) So We brought out anyone there who were believers,

(36) though We found only one house with Muslims in it.

(37) We left a sign there for those who fear painful torment.

(38) And

with Moses when We sent him off with clear authority to Pharaoh,

(39) who turned away with his warlords and said: "[He's either] a magician or a madman!"

(40) We seized him and his troops and hurled them into the deep while he was to blame.

(41) And with 'Ad, when We loosed a devastating wind on them:

(42) it left nothing that it chanced upon without turning it into rubble.

(43) And with Thamud when someone told them: "Enjoy things for a while!"

(44) They strutted around against their Lord's command, as the Thunderbolt caught them while they were looking on.

(45) They were unable to withstand it nor were they supported.

(46) And Noah's people had already been such immoral folk.

(47) The sky We have built firmly and We are extending it.

(48) The earth have We spread out; how Blissful is the One Who has smoothed it off!

(49) With everything We have created pairs so that you may be reminded;

(50) so flee to God: "I am a plain warner to you from Him!

(51) "Do not place any other deity alongside God [Alone]: I am a plain warner to you from Him.

(52) Thus no messenger ever came to those who preceded them unless they said: '[He's] a magician or a madman!'

(53) Do they recommend it to one another? Yet they are such arrogant folk.

(54) Turn away from them; you are not to blame!

(55) Remind, for reminding benefits believers."

(56) I have only created sprites and

men so they may worship Me;

(57) I do not want any sustenance from them nor do I need them to feed me.

(58) God is the Provider, wielding sturdy strength

(59) The ones who do wrong have offences just like their companions' offences, so do not let them ask Me to hurry things up.

(60) It will be too bad for those who disbelieve on their day which has been promised them!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

By the swift scatterers (1)

and the burden-bearers (2)

and the smooth runners (3)

and the partitioners, (4)

surely that you are promised is true, (5)

and surely the Doom is about to fall! (6)

By heaven with all its tracks (7)

surely you speak at variance, (8)

and perverted therefrom are some. (9)

Perish the conjecturers (10)

who are dazed in perplexity (11)

asking, `When shall be the Day of Doom?' (12)

Upon the day when they shall be tried at the Fire: (13)

`Taste your trial! This is that you were seeking to hasten.' (14)

Surely the godfearing shall be among gardens and fountains (15)

taking whatsoever their Lord has given them; they were good-doers beforethat. (16)

Little of the night would they slumber, (17)

and in the mornings they would ask for forgiveness; (18)

and the beggar and the outcast had a share in their wealth. (19)

In the earth are signs for those having sure faith; (20)

and in your selves; what, do you not see? (21)

And in

heaven is your provision, and that you are promised. (22)

So by the Lord of heaven and earth, it is as surely true as that you havespeech. (23)

Hast thou received the story of the honoured guests of Abraham? (24)

When they entered unto him, saying `Peace!' he said `Peace! You are a peopleunknown to me.' (25)

Then he turned to his household and brought a fattened calf, (26)

and he laid it before them saying, `Will you not eat?' (27)

Then he conceived a fear of them. They said, `Be not afraid!' And they gavehim good tidings of a cunning boy. (28)

Then came forward his wife, clamouring, and she smote her face, and said, `Anold woman, barren!' (29)

They said, `So says thy Lord; He is the All-wise, theAll-knowing.' (30)

Said he, `And what is your business, envoys?' (31)

They said, `We have been sent to a people of sinners, (32)

to loose upon them stones of clay (33)

marked with thy Lord for the prodigal.' (34)

So We brought forth such believers as were in it, (35)

but We found not therein except one house of those that have surrenderedthemselves. (36)

And therein We left a sign to those who fear the painful chastisement. (37)

And also in Moses, when We sent him unto Pharaoh, with a clear authority, (38)

but he turned his back, with his court, saying, `A sorcerer, or a manpossessed!' (39)

So We seized him and his hosts, and We cast them into the sea, and heblameworthy. (40)

And also in Ad, when We loosed against them the withering wind (41)

that left nothing it came upon, but made it as stuff decayed. (42)

And also in Thamood, when it was said to them, `Take your enjoyment for awhile!' (43)

Then they turned in disdain from the commandment of their Lord, and thethunderbolt took them and they themselves beholding. (44)

and they were not able to stand upright, and were not helped. (45)

And the people of Noah before; surely they were an ungodly people. (46)

And heaven--We built it with might, and We extend it wide. (47)

And the earth--We spread it forth; O excellent Smoothers! (48)

And of everything created We two kinds; haply you will remember. (49)

Therefore flee unto God! I am a clear warner from Him to you. (50)

And set not up with God another god; I am a clear warner from Him to you. (51)

Even so not a Messenger came to those before them but they said, `A sorcerer,or a man possessed!' (52)

What, have they bequeathed it one to another? Nay, but they are an insolentpeople. (53)

So turn thou from them; thou wilt not be reproached. (54)

And remind; the Reminder profits the believers. (55)

I have not created jinn and mankind except to serve Me. (56)

I desire of them no provision, neither do I desire that they should feed Me. (57)

Surely God is the All-provider, the Possessor of Strength, the Ever-Sure (58)

The evildoers shall have their portion, like the

portion of their fellows; solet them not hasten Me! (59)

So woe to the unbelievers, for that day of theirs that they arepromised. (60)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

By those that winnow with a winnowing (1)

And those that bear the burden (of the rain) (2)

And those that glide with ease (upon the sea) (3)

And those who distribute (blessings) by command, (4)

Lo! that wherewith ye are threatened is indeed true, (5)

And lo! the judgment will indeed befall. (6)

By the heaven full of paths, (7)

Lo! ye, forsooth, are of various opinion (concerning the truth). (8)

He is made to turn away from it who is (himself) averse. (9)

Accursed be the conjecturers (10)

Who are careless in an abyss! (11)

They ask: When is the Day of Judgment? (12)

(It is) the day when they will be tormented at the Fire, (13)

(And it will be said unto them): Taste your torment (which ye inflicted). This is what ye sought to hasten. (14)

Lo! those who keep from evil will dwell amid gardens and watersprings. (15)

Taking that which their Lord giveth them; for lo! aforetime they were doers of good; (16)

They used to sleep but tittle of the night, (17)

And ere the dawning of each day would seek forgiveness, (18)

And in their wealth the beggar the outcast had due share. (19)

And in the earth are portents for those whose faith is sure, (20)

And (also) in yourselves. Can ye then

not see? (21)

And in the heaven is your providence and that which ye are promised; (22)

And by the Lord of the heavens and the earth, it is the truth, even as (it is true) that ye speak. (23)

Hath the story of Abraham's honored guests reached thee (O Muhammad)? (24)

When they came in unto him and said: Peace! he answered, Peace! (and thought): Folk unknown (to me). (25)

Then he went apart unto his housefolk so that they brought a fatted calf; (26)

And he set it before them, saying: Will ye not eat? (27)

Then he conceived a fear of them. They said: Fear not! and gave him tidings of (the birth of) a wise son. (28)

Then his wife came forward, making moan, and smote her face, and cried: A barren old woman! (29)

They said: Even so saith thy Lord. Lo! He is the Wise, the Knower. (30)

(Abraham) said: And (afterward) what is your errand, O ye sent (from Allah)? (31)

They said: Lo! we are sent unto a guilty folk, (32)

That we may send upon them stones of clay, (33)

Marked by thy Lord for (the destruction of) the wanton. (34)

Thee We brought forth such believers as were there. (35)

But We found there but one house of those surrendered (to Allah). (36)

And We left behind therein a portent for those who fear a painful doom. (37)

And in Moses (too, there is a portent) when We sent him unto Pharaoh with clear warrant,

(38)

But he withdrew (confiding) in his might, and said: A wizard or a madman. (39)

So We seized him and his hosts and flung them in the sea, for he was reprobate (40)

And in (the tribe of) Aad (there is a portent) when We sent the fatal wind against them. (41)

It spared naught that it reached, but made it (all) as dust. (42)

And in (the tribe of) Thamud (there is a portent) when it was told them: Take your ease awhile. (43)

But they rebelled against their Lord's decree, and so the thunderbolt overtook them even while they gazed; (44)

And they were unable to rise up, nor could they help themselves. (45)

And the folk of Noah aforetime. Lo! they were licentious folk. (46)

We have built the heaven with might, and We it is who make the vast extent (thereof). (47)

And the earth have We laid out, how gracious was the Spreader (thereof)! (48)

And all things We have created by pairs, that haply ye may reflect. (49)

Therefor flee unto Allah; lo! I am a plain warner unto you from Him (50)

And set not any other god along with Allah; lo! I am a plain warner unto you from Him. (51)

Even so there came no messenger unto those before them but they said: A wizard or a madman! (52)

Have they handed down (the saying) as an heirloom one unto another? Nay, but they are froward folk. (53)

So withdraw from them (O Muhammad), for

thou art in no wise blameworthy, (54)

And warn, for warning profiteth believers. (55)

I created the jinn and humankind only that they might worship Me. (56)

I seek no livelihood from them, nor do I ask that they should feed Me. (57)

Lo! Allah! He it is that giveth livelihood, the Lord of unbreakable might. (58)

And lo! for those who (now) do wrong there is an evil day like unto the evil day (which came for) their likes (of old); so let them not ask Me to hasten on (that day). (59)

And woe unto those who disbelieve, from (that) their day which they are promised. (60)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

By the (Winds) that scatter broadcast; (1)

And those that lift and bear away heavy weights; (2)

And those that flow with ease and gentleness; (3)

And those that distribute and apportion by command (4)

Verily that which ye are promised is true; (5)

And verily Judgment and Justice must indeed come to pass. (6)

By the Sky with (its) numerous Paths (7)

Truly ye are in a doctrine discordant (8)

Through which are deluded (away from the Truth) such as would be deluded. (9)

Woe to the falsehood-mongers (10)

Those who (flounder) heedless in a flood of confusion: (11)

They ask "when will be the Day of Judgment and Justice?" (12)

(It will be) a Day when they will be tried (and tested) over the Fire! (13)

"Taste ye your trial! this is what ye used

to ask to be hastened!" (14)

As to the Righteous they will be in the midst of Gardens and Springs (15)

Taking joy in the things which their Lord gives them because before then they lived a good life. (16)

They were in the habit of sleeping but little by night (17)

And in the hours of early dawn They (were found) praying for Forgiveness; (18)

And in their wealth and possessions (was remembered) the right of the (needy) him who asked and him who (for some reason) was prevented (from asking). (19)

On the earth are Signs for those of assured Faith (20)

As also in your own selves: will ye not then see? (21)

And in heaven is your Sustenance as (also) that which ye are promised. (22)

Then by the Lord of heaven and earth this is the very Truth as much as the fact that ye can speak intelligently to each other. (23)

Has the story reached thee of the honored guests of Abraham? (24)

Behold they entered His presence and said: "Peace!" He said "Peace!" (and thought "these seem) unusual people." (25)

Then he turned quickly to his household brought out a fatted calf. (26)

And placed it before them... He said "Will ye not eat?" (27)

(When they did not eat) He conceived a fear of them. They said "Fear not" and they gave him glad tidings of a son endowed with knowledge. (28)

But his wife came forward (laughing) aloud: she smote her forehead and said: "a barren

old woman!" (29)

They said "Even so has thy Lord spoken: and He is full of Wisdom and Knowledge." (30)

(Abraham) said: "And what o ye Messengers is your errand (now)?" (31)

They said "We have been sent to a people (deep) in sin (32)

"To bring on on them (a shower of) stones of clay (brimstone) (33)

"Marked as from thy Lord for those who trespass beyond bounds." (34)

Then We evacuated those of the Believers who were there. (35)

But We found not there any just (Muslim) persons except in one house: (36)

And We left there a Signs for such as fear the Grievous Penalty. (37)

And in Moses (was another Sign): Behold We sent him to Pharaoh with authority manifest. (38)

But (Pharaoh) turned back with his Chiefs and said "A sorcerer or one possessed!" (39)

So We took him and his forces and threw them into the sea: and his was the blame. (40)

And in the `Ad (people) (was another Sign): Behold We sent against them the devastating Wind: (41)

It left nothing whatever that it came up against but reduced it to ruin and rottenness. (42)

And in the Thamud (was another Sign): Behold they were told "Enjoy (your brief day) for a little while!" (43)

But they insolently defied the command of their Lord: so the stunning noise (of an earthquake) seized them even while they were looking on. (44)

Then they could not even stand (on their feet) nor could they help themselves. (45)

So were

the people of Noah before them: for they wickedly transgressed. (46)

With the power and skill did We construct the Firmament: for it is We Who create the vastness of Space. (47)

And We have spread out the (spacious) earth: how excellently We do spread out! (48)

And of everything We have created pairs: that ye may receive instruction. (49)

Hasten ye then (at once) to Allah: I am from Him a warner to you clear and open! (50)

And make not another an object of worship with Allah: I am from Him a Warner to you clear and open! (51)

Similarly no apostle came to the Peoples before them but they said (of him) in like manner "A sorcerer or one possessed"! (52)

Is this the legacy they have transmitted one to another? Nay they are themselves a people transgressing beyond bounds! (53)

So turn away from them: not thine is the blame. (54)

But teach (thy Message): for teaching benefits the Believers. (55)

I have only created jinns and men that they may serve Me. (56)

No sustenance do I require of them nor do I require that they should feed Me. (57)

For Allah is He Who gives (all) Sustenance Lord of Power Steadfast (for ever). (58)

For the wrongdoers their portion is like unto the portion of their fellows (of earlier generations): then let them not ask Me to hasten (that portion)! (59)

Woe then to the Unbelievers on account of that day of theirs which they have been promised! (60)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Par les vents qui éparpillent!

2. Par les porteurs de fardeaux!

3. Par les glisseurs agiles!

4. Par les distributeurs selon un commandement !

5. Ce qui vous est promis est certainement vrai.

6. Et la Rétribution arrivera inévitablement.

7. Par le ciel aux voies parfaitement tracées!

8. Vous divergez sur ce que vous dites.

9. Est détourné de lui quiconque a été détourné de la foi.

10. Maudits soient les menteurs,

11. qui sont plongés dans l'insouciance.

12. Ils demandent: ‹A quand le jour de la Rétribution?›

13. Le jour où ils seront éprouvés au Feu:

14. ‹Goûtez à votre épreuve [punition]; voici ce que vous cherchiez à hâter›.

15. Les pieux seront dans des Jardins et [parmi] des sources,

16. recevant ce que leur Seigneur leur aura donné. Car ils ont été auparavant de bienfaisants:

17. ils dormaient peu, la nuit,

18. et aux dernières heures de la nuit ils imploraient le pardon [d'Allah];

19. et dans leurs biens, il y avait un droit au mendiant et au déshérité.

20. Il y a sur terre des preuves pour ceux qui croient avec certitude;

21. ainsi qu'en vous-mêmes. N'observez-vous donc pas?

22. Et il y dans le ciel votre subsistance et ce qui vous a été promis.

23. Par le Seigneur du ciel et de la terre! Ceci est tout aussi vrai que le fait que vous parliez.

24. T'est-il parvenu le récit des visiteurs honorables d'Abraham?

25. Quand ils entrèrent chez lui et

dirent: ‹Paix!›, il [leur] dit: ‹Paix, visiteurs inconnus›.

26. Puis il alla discrètement à sa famille et apporta un veau gras.

27. Ensuite il l'approcha d'eux... ‹Ne mangez-vous pas?› dit-il.

28. Il ressentit alors de la peur vis-à-vis d'eux. Ils dirent: ‹N'aie pas peur›. Et ils lui annoncèrent [la naissance] d'un garçon plein de savoir.

29. Alors sa femme s'avança en criant, se frappa le visage et dit: ‹Une vieille femme stérile...

30. Ils dirent: ‹Ainsi a dit ton Seigneur. C'est Lui vraiment le Sage, l'Omniscient›.

31. Alors [Abraham] dit: ‹Quelle est donc votre mission, ٍ envoyés?›

32. Ils dirent: ‹Nous avons été envoyés vers des gens criminels,

33. pour lancer sur eux des pierres de glaise,

34. marquées auprès de ton Seigneur à l'intention des outranciers›.

35. Nous en fîmes sortir alors ce qu'il y avait comme croyants,

36. mais Nous n'y trouvâmes qu'une seule maison de gens soumis.

37. Et Nous y laissâmes un signe pour ceux qui redoutent le douloureux châtiment;

38. [Il y a même un signe]: en Moïse quand Nous l'envoyâmes, avec une preuve évidente, vers Pharaon.

39. Mais [celui-ci]: se détourna confiant en sa puissance, et dit: ‹C'est un magicien ou un possédé!›

40. Nous le saisîmes ainsi que ses troupes, puis les jetâmes dans les flots, pour son comportement blâmable.

41. De même pour les Aad, quand Nous envoyâmes contre eux le vent dévastateur

42. n'épargnant rien sur son passage sans le réduire en poussière.

43. De même pour les Tamud, quand il leur fut dit: ‹Jouissez jusqu'à

un certain temps!›

44. Ils défièrent le commandement de leur Seigneur. La foudre les saisit alors qu'ils regardaient.

45. Ils ne purent ni se mettre debout ni être secourus.

46. De même, pour le peuple de Noé auparavant. Ils étaient des gens pervers.

47. Le ciel, Nous l'avons construit par Notre puissance: et Nous l'étendons [constamment]: dans l'immensité.

48. Et la terre, Nous l'avons étendue. Et de quelle excellente façon Nous l'avons nivelée!

49. Et de toute chose Nous avons créé [deux éléments]: de couple. Peut-être vous rappellerez-vous?

50. ‹Fuyez donc vers Allah. Moi, je suis pour vous de Sa part, un avertisseur explicite.

51. Ne placez pas avec Allah une autre divinité. Je suis pour vous de Sa part, un avertisseur explicite›.

52. Ainsi aucun Messager n'est venu à leurs prédécesseurs sans qu'ils n'aient dit: ‹C'est un magicien ou un possédé›!

53. est-ce qu'ils se sont transmis cette injonction? Ils sont plutٍt des gens transgresseurs.

54. Détourne-toi d'eux, tu ne seras pas blâmé [à leur sujet]:.

55. Et rappelle; car le rappel profite aux croyants.

56. Je n'ai créé les djinns et les hommes que pour qu'ils M'adorent.

57. Je ne cherche pas d'eux une subsistance; et Je ne veux pas qu'ils me nourrissent.

58. En vérité, c'est Allah qui est le Grand Pourvoyeur, Le Détenteur de la force, l'Inébranlable.

59. Ceux qui ont été injustes auront une part [de tourments]: pareille à celle de leurs compagnons

60. Malheur donc à ceux qui ont mécru à cause du jour dont ils sont menacés!

ترجمه اسپانيايي

1.

¡Por los que aventan!

2. ¡Por las que llevan una carga!

3. ¡Por las que se deslizan ligeras!

4. ¡Por los que distribuyen una orden!

5. ¡Ciertamente, aquello con que se os amenaza es verdad!

6. Y el Juicio, sí, tendrá lugar.

7. ¡Por el cielo surcado de órbitas!

8. Estáis en desacuerdo.

9. Algunos son desviados de él.

10. ¡Malditos sean los que siempre están conjeturando,

11. que están en un abismo, despreocupados,

12. que preguntan: «¿Cuándo llegará el día del Juicio?»!

13. El día que se les pruebe al fuego:

14. «¡Gustad vuestra prueba! Esto es lo que estabais impacientes por conocer».

15. Los que temen a Alá estarán entre jardines y fuentes,

16. tomando lo que su Señor les dé. Hicieron el bien en el pasado;

17. de noche dormían poco;

18. al rayar el alba, pedían perdón,

19. y parte de sus bienes correspondía de derecho al mendigo y al indigente.

20. En la tierra hay signos para los convencidos,

21. y en vosotros mismos también. ¿Es que no veis?

22. Y en el cielo tenéis vuestro sustento y lo que se os ha prometido.

23. ¡Por el Señor del cielo y de la tierra, que es tanta verdad como que habláis!

24. ¿Te has enterado de la historia de los huéspedes honrados de Abraham?

25. Cuando entraron en su casa. Dijeron: «¡Paz!». Dijo: «¡Paz! Sois gente desconocida».

26. Se fue discretamente a los suyos y trajo un ternero cebado,

27. que les ofreció. Dijo: «¿Es que no coméis?»

28. Y

sintió temor de ellos. Dijeron: «¡No temas!» Y le dieron la buena nueva de un muchacho lleno de ciencia.

29. Su mujer, entonces, se puso a gritar. Golpeóse el rostro y dijo: «Pero ¡si soy una vieja estéril!»

30. Dijeron: «Así ha dicho tu Señor. Es Él el Sabio, el Omnisciente».

31. Dijo: «¿Qué es lo que os trae, ¡enviados!?»

32. Dijeron: «Se nos ha enviado a un pueblo pecador

33. para enviar contra ellos piedras de barro cocido,

34. marcadas junto a tu Señor para los inmoderados».

35. Y sacamos a los creyentes que en ella había,

36. pero sólo encontramos en ella una casa de gente sometida a Alá.

37. Y dejamos en ella un signo para los que temen el castigo doloroso.

38. Y en Moisés. Cuando le enviamos a Faraón con una autoridad manifiesta.

39. Pero, seguro de su poder, se volvió y dijo: «¡Es un mago o un poseso!»

40. Entonces les sorprendimos, a él y a sus tropas, y los arrojamos al mar. Había incurrido en censura.

41. Y en los aditas. Cuando enviamos contra ellos el viento desvastador,

42. que pulverizaba todo cuanto encontraba a su paso.

43. Y en los tamudeos. Cuando se les dijo: «¡Gozad aún por algún tiempo!»

44. Pero infringieron la orden de su Señor y les sorprendió el Rayo, viéndolo venir.

45. No pudieron tenerse en pie, ni defenderse.

46. Y al pueblo de Noé. Fue un pueblo perverso.

47. Y el cielo, lo construimos con fuerza. Y, ciertamente, asignamos un vasto espacio.

48. Y la tierra, la extendimos. ¡Qué bien que la preparamos!

49. Todo lo creamos por parejas. Quizás, así, os dejéis amonestar.

50. «¡Refugiaos, pues, en Alá! Soy para vosotros, de Su parte, un monitor que habla claro.

51. ¡No pongáis a otro dios junto con Alá! Soy para vosotros, de Su parte, un monitor que habla claro».

52. Asimismo, no vino a los que fueron antes ningún enviado que no dijeran: «¡Es un mago o un poseso!»

53. ¿Es que se han legado eso unos a otros? ¡No! ¡Son gente rebelde!

54. ¡Apártate de ellos y, así, no incurrirás en censura!

55. ¡Y amonesta, que la amonestación aprovecha a los creyentes!

56. No he creado a los genios y a los hombres sino para que Me sirvan.

57. No quiero de ellos ningún sustento, no quiero que Me alimenten.

58. Alá es el Proveedor de todo, el Fuerte, el Firme.

59. Los impíos correrán la misma suerte que corrieron sus semejantes. ¡Que no Me den, pues, prisa!

60. ¡Ay de los que no creen, por el día con que se les amenaza!

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Bei den (Winden), die (die Wolken) heftig wegwehen,

2. Dann die Last (des Regens) tragen,

3. Dann leicht dahinwehen,

4. Und schlieكlich den Befehl ausführen,

5. Wahrlich, was euch verheiكen wird, ist wahr,

6. Und das Gericht wird ganz sicherlich eintreffen.

7. Bei dem Himmel voll von Pfaden,

8. Wahrlich, ihr seid in widerspruchsvolle Rede verwickelt.

9. Der allein wird von der (Wahrheit) abwendig

gemacht, der abwendig gemacht werden sollte.

10. Verflucht seien die Erzeuger von Lügengespinsten,

11. Die achtlos sind in Unwissenheit.

12. Sie fragen: «Wann wird der Tag des Gerichtes sein?»

13. Es wird der Tag sein, an dem sie im Feuer gepeinigt werden.

14. «Kostet nun eure Pein. Das ist's, was ihr zu beschleunigen wünschtet.»

15. Die Gerechten aber werden inmitten von Gنrten und Quellen sein,

16. Empfangend, was ihr Herr ihnen geben wird, weil sie, vordem, Gutes zu tun pflegten.

17. Sie schliefen nur einen kleinen Teil der Nacht;

18. Und vor Tagesanbruch suchten sie stets Vergebung;

19. Und in ihrem Vermِgen war ein Anteil für den, der bat, wie für den, der es nicht konnte.

20. Und auf Erden sind Zeichen für jene, die fest im Glauben sind,

21. Und in euch selber. Wollt ihr denn nicht sehen?

22. Und im Himmel ist eure Versorgung, und das, was euch verheiكen wird.

23. Darum, bei dem Herrn des Himmels und der Erde, dies ist gewiكlich wahr, eben wie (es wahr ist) daك ihr redet.

24. Ist die Geschichte von Abrahams geehrten Gنsten nicht zu dir gedrungen?

25. Da sie bei ihm eintraten und sprachen: «Frieden!», sprach er: «Frieden!» (Es waren) alles fremde Leute.

26. Und er ging stillschweigend zu den Seinen und brachte ein gemنstetes Kalb.

27. Und er setzte es ihnen vor. Er sprach: «Wollt ihr nicht essen?»

28. Es erfaكte ihn Furcht vor ihnen. Sie sprachen: «Fürchte dich nicht.» Dann gaben sie ihm die Nachricht von einem weisen Sohn.

29. Da kam seine

Frau heran, scheu, und sie schlug ihr Angesicht und sprach: «Ein unfruchtbares altes Weib!»

30. Sie sprachen: «Das ist so, aber dein Herr hat's gesprochen. Siehe, Er ist der Allweise, der Allwissende.»

31. (Abraham) sprach: «Wohlan, was ist euer Auftrag, ihr Boten?»

32. Sie sprachen: «Wir sind zu einem sündigen Volke entsandt worden,

33. Auf daك wir Steine von Ton auf sie niedersenden,

34. Bezeichnet von deinem Herrn für die Ruchlosen.»

35. Und Wir lieكen alle die Glنubigen, die dort waren, fortgehen,

36. Allein Wir fanden dort nur ein Haus von den Gottergebenen.

37. Und Wir hinterlieكen darin ein Zeichen für jene, die die qualvolle Strafe fürchten.

38. Und (ein weiteres Zeichen) in Moses, da Wir ihn zu Pharao sandten mit offenkundigem Beweis.

39. Da wandte er sich zu seiner Sنule (Tempel) und sprach: «Ein Zauberer oder ein Wahnsinniger!»

40. So faكten Wir ihn und seine Heerscharen und warfen sie ins Meer; und er ist zu tadeln.

41. Und (ein Zeichen war) in den ہd, da Wir den verheerenden Wind wider sie sandten.

42. Er lieك nichts von allem, was er heimsuchte, zurück, ohne daك er es gleich einem vermoderten Knochen gemacht hنtte.

43. Und (ein Zeichen war) in den Thamüd, da zu ihnen gesprochen ward: «Laكt es euch eine Weile gut gehn.»

44. Doch sie trotzten dem Befehl ihres Herrn. So ereilte sie der Donnerschlag, eben da sie schauten;

45. Und sie vermochten nicht (wieder) aufzustehn, noch fanden sie Hilfe.

46. Und vordem (vertilgten Wir) das Volk Noahs; denn sie waren ein widerspenstiges Volk.

47. Und den Himmel haben Wir erbaut mit (Unseren) Krنften, und Unsere Krنfte sind wahrlich gewaltig.

48. Und die Erde haben Wir ausgebreitet, und wie schِn breiten Wir aus!

49. Und von jeglichem Ding haben Wir Paare erschaffen, auf daك ihr euch vielleicht doch besinnen mِchtet.

50. Fliehet darum zu Allah. Ich bin euch von Ihm ein aufklنrender Warner.

51. Und setzet nicht einen andern Gott neben Allah. Ich bin euch von Ihm ein aufklنrender Warner.

52. So auch kam zu denen vor ihnen kein Gesandter, ohne daك sie gesprochen hنtten: «Ein Zauberer oder ein Wahnsinniger!»

53. Haben sie es etwa einander vermacht? Sie sind vielmehr (alle) ein widerspenstiges Volk.

54. So kehre dich ab von ihnen; und dich soll kein Tadel treffen.

55. Doch fahre fort, zu ermahnen, denn Ermahnung nützt denen, die glauben mِgen.

56. Und Ich habe die Dschinn und die Menschen nur darum erschaffen, daك sie Mir dienen.

57. Ich wünsche keine Versorgung von ihnen, noch wünsche Ich, daك sie Mich speisen.

58. Allah allein ist der groكe Versorger, der Allmنchtige, der Starke.

59. Und für jene, die Unrecht tun, ist ein Los wie das Los ihrer Gefنhrten; mِchten sie Mich darum nicht bitten (die Strafe) zu beschleunigen.

60. Wehe also denen, die unglنubig sind, ihres Tages wegen, der ihnen angedroht ist!

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Per i venti che spargono,

2. per quelle che portano un carico ,

3. per quelle che scivolano leggere ,

4. per quelli che trasmettono l'ordine .

5. Quello che

vi è stato promesso è vero,

6. e il Giudizio avverrà inevitabilmente.

7. Per il cielo solcato di percorsi ,

8. invero avete opinioni contrastanti ,

9. è maldisposto chi è maldisposto .

10. Maledetti i blasfemi

11. che nell'abisso dimenticano .

12. Chiedono: « A quando il Giorno del Giudizio? ».

13. Il Giorno in cui saranno messi alla prova del Fuoco

14. [sarà detto loro]: « Gustate la vostra prova! Ecco quello che volevate affrettare!».

15. I timorati staranno tra i giardini e le fonti,

16. prendendo ciò che il Signore darà loro, poiché in passato facevano il bene,

17. dormivano poco di notte,

18. e all'alba imploravano il perdono;

19. e nei loro beni c'era un diritto per il mendicante e il diseredato .

20. Sulla terra ci sono segni per coloro che credono fermamente,

21. e anche in voi stessi. Non riflettete dunque?

22. Nel cielo c'è la vostra sussistenza e anche ciò che vi è stato promesso .

23. Per il Signore del cielo e della terra: tutto questo è vero come è vero che parlate.

24. Ti è giunta la storia degli ospiti onorati di Abramo ?

25. Quando entrarono da lui dicendo: « Pace», egli rispose: «Pace, o sconosciuti ».

26. Poi andò discretamente dai suoi e tornò con un vitello grasso ,

27. e l'offrì loro... [Disse]: « Non mangiate nulla?».

28. Ebbe allora paura di loro. Dissero: « Non aver paura» . Gli diedero la lieta novella di un figlio sapiente.

29. Venne dunque sua moglie

gridando, colpendosi il volto e dicendo: « Sono una vecchia sterile! ».

30. Dissero: «Così ha comandato il tuo Signore. In verità Egli è il Saggio, il Sapiente».

31. Disse [Abramo]: « O inviati, qual è la vostra missione?».

32. Risposero: « Siamo stati inviati a un popolo di pervertiti,

33. per lanciare su di loro pietre d'argilla

34. contrassegnate presso il tuo Signore, per coloro che eccedono».

35. Ne facemmo uscire i credenti

36. e non vi trovammo che una casa di sottomessi .

37. Colà lasciammo un segno per coloro che temono il castigo doloroso;

38. come in Mosè, quando lo inviammo a Faraone con autorità incontestabile,

39. ma volse le spalle insieme coi suoi. Disse: «E' uno stregone o un posseduto»

40. Afferrammo lui e le sue truppe e li gettammo nei flutti, per il suo comportamento biasimevole .

41. E [ci fu segno] negli 'Âd, quando inviammo contro di loro il vento devastante

42. che nulla lasciava sul suo percorso senza ridurlo in polvere.

43. E [ci fu segno] nei Thamûd, quando fu detto loro: «Godete per un periodo».

44. Trasgredirono l'ordine del loro Signore. Li colpì una folgore mentre ancora guardavano ,

45. e non poterono restare in piedi né essere soccorsi.

46. Già [distruggemmo] il popolo di Noè: erano gente malvagia.

47. Il cielo lo abbiamo costruito con la Nostra potenza e [costantemente] lo estendiamo nell'immensità;

48. la terra l'abbiamo distesa ,e quanto bene la distendemmo !

49. Di ogni cosa creammo una coppia, affinché possiate riflettere.

50. «Accorrete

allora verso Allah! In verità io sono per voi un ammonitore esplicito da parte Sua.

51. Non associate altra divinità ad Allah. In verità io sono per voi un ammonitore esplicito da parte Sua».

52. Non mai giunse un messaggero a quelli che li precedettero senza che gli dicessero: « Sei uno stregone, un pazzo! ».

53. E' questo quel che si sono tramandati ? E' davvero gente ribelle.

54. Volgi loro le spalle: non sarai biasimato ;

55. e ricorda, ché il ricordo giova ai credenti .

56. E' solo perché Mi adorassero che ho creato i dèmoni gli uomini .

57. Non chiedo loro nessun sostentamento e non chiedo che Mi nutrano.

58. In verità Allah è il Sostentatore, il Detentore della forza, l'Irremovibile.

59. Coloro che saranno stati ingiusti avranno la stessa sorte che toccò ai loro simili: non cerchino quindi di affrettarla.

60. Guai a coloro che non credono, per via del Giorno di cui sono stati minacciati.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Kлянycь pacceивaющими рассеяние,

2. и нecyщими нoшy,

3. и тeкyщими c лeгкocтью,

4. и paздeляющими пoвeлeния!

5. Beдь тo, чтo вaм oбeщaнo, - иcтиннo,

6. и вeдь cyд - пocтигaeт.

7. Kлянycь нeбo, oблaдaтeлeм пyтeй звeздныx), -

8. вeдь, пoиcтинe, вы - в peчax paзнoглacныx!

9. Oтвpaщeн oт нeгo тoт, ктo oтвpaщeн.

10. Пycть yбиты бyдyт лжeцы,

11. кoтopыe в пyчинe пpeбывaют в бecпeчнocти.

12. Cпpaшивaют oни: "Koгдa дeнь cyдa?"

13. B тoт дeнь, кoгдa иx бyдyт иcпытывaть y oгня:

14. "Bкycитe вaшe иcпытaниe! Этo тo, c

чeм вы тopoпили!"

15. Пoиcтинe, бoгoбoязнeнныe - cpeди caдoв и иcтoчникoв,

16. пpинимaя тo, чтo дapoвaл им иx Гocпoдь. Beдь oни пepeд этим были твopящими дoбpo.

17. Былa мaлaя чacть нoчи, чтo oни cпaли,

18. и нa зape oни взывaли o пpoщeнии,

19. и в дocтoянии иx былa дoля для пpocящeгo и лишeннoгo.

20. И нa зeмлe ecть знaмeния для yбeждeнныx

21. и в вaшиx дyшax. Paзвe вы не видитe?

22. И в нeбe - вaш нaдeл и тo, чтo вaм oбeщaнo.

23. Kлянycь жe Гocпoдoм нeбec и зeмли, вeдь этo - иcтинa, кaк тo, чтo вы дeйcтвитeльнo гoвopитe!

24. Дoшeл ли дo тeбя paccкaз o гocтяx Ибpaxимa пoчтeнныx?

25. Boт вoшли oни к нeмy и cкaзaли: "Mиp!" Cкaзaл oн: "Mиp! Люди нeвeдoмыe!"

26. И вышeл oн к cвoeй ceмьe, и пpинec жиpнoгo тeлeнкa,

27. и пpeдлoжил им, cкaзaв: "He пoкyшaeтe ли?"

28. И пoчyвcтвoвaл oн к ним cтpax. Cкaзaли oни: "He бoйcя!" - и вoзвecтили eмy o мyдpoм мaльчикe.

29. И пpишлa eгo жeнa c кpикoм, yдapяя лицo и гoвopя: "Cтapyxa бecплoднaя!"

30. Cкaзaли oни: "Taк гoвopит твoй Гocпoдь: вeдь Oн - Мyдpый, Знaющий!"

31. Cкaзaл oн: "B чeм дeлo вaшe, o пocлaнники?"

32. Cкaзaли oни: "Mы пocлaны к нapoдy гpeшнoмy,

33. чтoбы пocлaть нa ниx кaмни из глины,

34. мeчeнныe y твoeгo Гocпoдa для вышeдшиx зa пpeдeлы".

35. И вывeли Mы oттyдa тex, ктo был тaм из вepyющиx.

36. Ho Mы нe нaшли тaм бoльшe oднoгo дoмa пpeдaвшиxcя.

37. И Mы ocтaвили тaм знaмeниe для тex, ктo бoитcя мyчитeльнoгo нaкaзaния.

38. ... И

o Myce. Boт пocлaли Mы eгo к Фиp'ayнy c явнoй влacтью.

39. Ho oн oтвpaтилcя co cвoeй oпopoй и cкaзaл: "Koлдyн или oдepжимый!"

40. И Mы взяли eгo и eгo вoйcкa и ввepгли иx в пyчинy. И oн дocтoин пopицaния!

41. ... И в aдитax. Boт пocлaли Mы нa ниx вeтep гyбитeльный,

42. кoтopый нe ocтaвляeт ничeгo, нaд чeм пpoйдeт, нe пpeвpaтив eгo в пpax.

43. ... И в caмyдянax. Boт cкaзaли им: "Пoльзyйтecь нeкoe вpeмя".

44. Ho oни oтoшли oт пpикaзaния Гocпoдa иx, и пocтиглa иx пopaжaющaя в тo вpeмя, кaк oни cмoтpeли.

45. И нe мoгли oни вcтaть и нe нaшли ceбe пoмoщникoв.

46. ... И нapoдy Hyxa eщe paньшe. Пoиcтинe, oни были нapoдoм pacпyтным.

47. И нeбo Mы вoздвигли pyкaми, и вeдь Mы - Рacшиpитeли.

48. И зeмлю Mы paзocтлaли. И пpeкpacныe ycтpoили Mы!

49. Из вcякoй вeщи Mы coтвopили пapy, - мoжeт быть, вы пopaздyмaeтe!

50. Бeгитe жe к Aллaxy: я oт Heгo для вac yвeщaтeль явный.

51. И нe ycтpaивaйтe c Aллaxoм дpyгoгo бoгa: я для вac oт Heгo yвeщaтeль явный.

52. Taк вeдь и к тeм, ктo был пepeд ними, нe пpиxoдил пocлaнник бeз тoгo, чтoбы oни нe cкaзaли: "Koлдyн или oдepжимый!

53. Зaвeщaли ли oни этo oдни дpyгим? Heт, oни - нapoд, вышeдший зa пpeдeлы!

54. Oтвepниcь жe oт ниx, и ты нe бyдeшь пopицaeм!

55. Haпoминaй, вeдь нaпoминaниe пoмoгaeт вepyющим!

56. Я вeдь coздaл джиннoв и людeй тoлькo, чтoбы oни Mнe пoклoнялиcь.

57. Я нe жeлaю oт ниx никoгo нaдeлa и нe жeлaю, чтoбы oни Meня кopмили.

58. Beдь Aллax - пoдaтeль нaдeлa, oблaдaтeль cилы, Мoщный!

59. Пoиcтинe, тeм, кoтopыe были тиpaнaми, нeкaя дoля, пoдoбнaя дoлe иx coтoвapищeй, и пycть oни нe тopoпят Meня!

60. Гope жe тeм, кoтopыe нe вepoвaли, oт иx дня, кoтopый им oбeщaн!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Andolsun tozutup savuranlara.

2- Derken aًr bir yük yüklenenlere.

3- Derken kolayca akp gidenlere.

4- Derken i i ayranlara.

5- Gerçekten de size vaadedilen, doًrudur ancak.

6- Ve cezâ, mutlaka olacak.

7- Andolsun yol-yol hâreli gًِe.

8- قüphe yok ki siz, elbette çe itli ve birbirini tutmaz sِzler sِylemektesiniz.

9- Ondan saptrlan, saptrlm tr.

10- Lânet olsun geberesi yalanclara.

11- Ki onlar, daldklar gaflette habersiz bir halde bocalayp dururlar.

12- Sorarlar: Ne zaman gelecek cezâ günü?

13- O gün onlar, ate e atlp snanrlar.

14- Tadn azâbnz; i te buydu çabucak gelmesini istediًiniz.

15- قüphe yok ki çekinenler, cennetlerdedir, pnar ba larnda.

16- Alrlar Rablerinin, kendilerine verdiklerini; üphe yok ki onlar, bundan ِnce, iyilik ederlerdi.

17- Gecelerin az bir ksmnda uyurlard.

18- Ve seher çaًlar, yarlganma dilerlerdi.

19- Ve mallarnda, dileyene ve mahrûm olana bir hak vard.

20- Ve yeryüzünde deliller var iyiden-iyiye inanm olanlara.

21- Ve kendi ِzünüzde de, hâlâ m gِrmezsiniz?

22- Ve gِkte de rzknz ve size vaadedilen var.

23- Gerçekten de andolsun gًِün ve yeryüzünün Rabbine ki hiç üphe yok, gerçektir o, nasl siz konu up sِylüyorsunuz.

24- فbrâhîm'in, aًrlanan konuklarna âit haber, geldi mi sana?

25- Hani, tapsna girmi lerdi de esenlik sana demi lerdi; o da esenlik size demi ti, ey yabanclar.

26- Derken bir bahâneyle ailesinin yanna gitmi ti de bir semiz dana

getirmi ti.

27- Onlarn ِnüne koymu tu da yemez misiniz demi ti.

28- Derken onlardan, içine bir korkudur dü mü tü de korkma demi lerdi, ve ona, bilgi sâhibi bir oًlu olacaًn müjdelemi lerdi.

29- Derken kars, onlara dِnmü tü de bir çًlk atp eliyle yüzüne vurmu tu ve ben ksr bir kocakarym demi ti.

30- Onlar, bu, bِyle dediler, Rabbin bِyle dedi; üphe yok ki o, bir hüküm ve hikmet sâhibidir ki her eyi bilir.

31- فbrâhim, i iniz nedir ey elçiler demi ti.

32- Onlar, üphe yok ki biz demi lerdi, mücrim bir topluluًa gِnderildik.

33- _stlerine balçktan ta lar yaًdrmak için.

34- ضyle ta lar ki Rabbinin katnda damgalanm haddi a anlar için.

35- Derken, orada inananlardan kim varsa çkarm tk.

36- Gerçekten de bir ev halkndan ba ka Müslüman da bulamam tk orada.

37- Ve orada, elemli azaptan korkanlara bir delil brakm tk.

38- Ve Mûsâ'da da; hani onu apaçk bir delille Firavun'a gِndermi tik.

39- Derken bütün kuvvetiyle dِnmü tü de ya büyücü demi ti, yahut da deli.

40- Derken onu ve ordusunu helâk etmi onlar denize atvermi tik de o kendisini knayp durmadayd.

41- آd kavminde de bir delil var; hani onlara, her eyi kasp kavuran bir frtna gِndermi tik.

42- Nereden geçmi neye dokunmu sa orasn ve o eyi çürümü kemiًe dِndürmü tü.

43- Ve Semûd'da da delil var; hani, muayyen bir zamanadek geçinin demi tik.

44- Derken Rablerinin emrine kar azgnlkta bulunmu lard da onlar bir yldrmdr, gelip helâk edivermi ti ve onlar da bakp duruyorlard.

45- Derken ne ayakta durmya güçleri kalm t, ne de bir yardm gِrmü lerdi.

46- Ve daha ِnce de Nûh kavmi ki üphe yok, onlar, buyruktan çkm bir topluluktu.

47-

Ve biz, gِkleri kurduk kudretle, onlardan daha üstününü, daha büyüًünü kurmaya da gücümüz yeter.

48- Ve yeryüzünü yayp dِ edik, daha da güzel dِ eriz.

49- Ve anar, ibret alrsnz diye her eyi çift yarattk.

50- Artk kaçn Allah'a, üphe yok ki ben size, onun tarafndan, apaçk bir korkutucuyum.

51- Ve Allah'la berâber bir ba ka mâbut kabûl etmeyin; üphe yok ki ben size, onun tarafndan, apaçk bir korkutucuyum.

52- Bِylece onlardan ِnce de hiçbir peygamber gelmedi ki ona büyücü, yahut da deli demesinler.

53- Onlar, bunu birbirlerine tavsiye mi ettiler? Hayr, onlar, azgn bir topluluktu.

54- Artk yüz çevir onlardan, bundan dolay da knanmazsn sen.

55- Ve ًِüt ver, gerçekten de ًِüt, inananlara fayda verir.

56- Ve ben, cinleri ve insanlar, ancak bana kulluk etsinler diye yarattm.

57- Onlardan ne bir rzk istiyorum ve ne beni doyurmalarn istiyorum.

58- قüphe yok ki Allah'tr rzk veren kuvvet sâhibi ve kuvvetine aciz gelmesi mümkün olmayan.

59- Kendilerine zulmedenlere, arkada larnn pay, gibi bir azap pay var, artk acele etmesinler.

60- Yazk kâfirlere, kendilerine vaadedilen günden.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. (Toz-torpağı) sovurub-dağıdan küləklərə;

2. Yağış yüklü buludlara;

3. Asanlıqla üzüb gedən gəmilərə;

4. Və ruzi bölən (hərəsi bir işə müvəkkil olan) mələklərə and olsun ki,

5. Sizə və'd olunan (qiyamət) həqiqətdir (mütləq vaqe olacaqdır).

6. Haqq-hesab (əmələ görə cəza və mükafat) da labüddür!

7. (Cürbəcür ulduz) yolları olan göyə and olsun ki,

8. (Ey müşriklər!) Sizin (Qur'an və Muhəmməd əleyhissəlam barəsində) sözləriniz müxtəlifdir (bə'ziniz Qur'ana şe'r, Peyğəmbərə şair, bə'ziniz də Qur'ana kahinlik əsəri, Peyğəmbərə kahin deyirsiniz).

9. Ondan (Qur'andan,

yaxud Muhəmməd əleyhissəlamdan) zatında dönüklük olan kimsə dönər! (Allahın əzəli elmində imandan kim dönmüşdürsə, Qur'andan və Peyğəmbərdən də elə o dönər!)

10. Məhv olsun yalançılar! (Allah onlara lə'nət eləsin!)

11. O kəslər ki, cəhalət girdabına düşüb (haqdan) qafil olmuşlar!

12. Onlar (səndən istehza ilə) haqq-hesab gününün nə vaxt olacağını soruşarlar.

13. O gün onlara cəhənnəm odunda əzab veriləcəkdir.

14. (Mələklər onlara deyəcəklər: ) "Dadın əzabınızı! Bu sizin (dünyada) tez-tələsik gəlməsini istədiyiniz şeydir (əzabdır)!"

15. Həqiqətən, müttəqilər cənnətlərdə və çeşmələr başında olacaqlar;

16. Rəbbinin onlara verdiyini alacaqlar. Cünki onlar bundan əvvəl yaxşı əməllər etmişdilər.

17. Onlar gecələr (ibadətlə məşğul olub) az yatırdılar.

18. Səhərlər isə (Allahdan) bağışlanmalarını diləyirdilər.

19. Mallarında da dilənçinin və (abrına qısılıb dilənməyən) yoxsulun haqqı (payı) var idi.

20. Yerdə (Allaha) tam yəqinliklə inananlar üçün (Onun əzəmət və qüdrətinə, vəhdaniyyətinə dəlalət edən) əlamətlər vardır.

21. Sizin özünüz də (sizi yaradanın birliyini sübut edən) əlamətlər vardır. Məgər görmürsünüz?

22. Göydə də ruzinin (yağış, qar) və və'd olunduğunuz şey (mükafat, cəza) vardır! (Sizə və'd olunan mükafat, yaxud cəza Allah dərgahındakı lövhi-məhfuzda yazılmışdır).

23. Göyün və yerin Rəbbinə (sahibinə) and olsun ki, bu (deyilənlər) sizin danışığınız (dediyiniz sözün öz sözünüz olması) kimi həqiqətdir.

24. (Ya Rəsulum!) İbrahimin möhtərəm qonaqlarının (mələklərin) söhbəti sənə gəlib çatdımı?

25. Onlar (İbrahimin) yanına gəlib salam verdikdə (İbrahim) salamı alıb (öz-özünə): "Bunlar tanımadığım kimsələrdir!" -dedi.

26. O (bir bəhanə ilə) ailəsinin yanına getdi və bir buzov (kəsib qızardaraq) gətirdi.

27. Onu qabaqlarına (qonaqların qabağına) qoyub: "Bəlkə, yeyəsiniz!" - dedi.

28. (İbrahim qonaqların yeməyə əl uzatmadıqlarını gördükdə) onlardan qorxuya düşdü. Onlar: "Qorxma!" -

dedilər və ona çox bilikli bir oğlan uşağı (İshaqın dünyaya gələcəyi) ilə müjdə verdilər.

29. (Bunu eşidən) zövcəsi (Sara) çağır-bağır salıb (təəccübündən əlini) üzünə çırparaq dedi: "Mən qoca, qısır bir qarıyam! (Mənim necə uşağım ola bilər?)"

30. Onlar: "Sənin Rəbbin belə buyurmuşdur. Şübhəsiz ki, O, hikmət sahibidir, (hər şeyi) biləndir!" - dedilər.

31. (Sonra İbrahim) dedi: "Ey elçilər! Sizin işiniz nədir?"

32. Onlar dedilər: "Biz günahkar bir qövmə (Lut tayfasına cəza verməyə) göndərilmişik.

33. Onların başına gildən daşlar yağdırmaq üçün (gəlmişik).

34. (Elə daşlar ki, onlara pozğunluqla məşğul olub) həddi aşanlar üçün sənin Rəbbinin dərgahında xüsusi nişan qoyulmuşdur!"

35. Nəhayət, (Lut qövmünü məhv etmək üçün) orada (Sədumda) olan mö'minləri çıxartdıq.

36. Lakin orada bir evdən (Lutun ailəsindən) başqa müsəlman (tövhid dinində olan) tapmadıq.

37. Və orada (axirətdəki) şiddətli əzabdan qorxanlar üçün bir nişanə qoyduq. (Lut qövmünün Şamla Hicaz arasında yerləşən yurdunu xaraba qoyub altını üstünə çevirdik. Bu, Məkkə müşrikləri üçün də bir ibrət dərsi olmalıdır).

38. Musanın hekayətində də (bir ibrət dərsi vardır). O zaman Biz onu Fir'onun yanına açıq-aşkar bir dəlillə göndərmişdik.

39. O, bütün ə'yanları (və qoşunu) ilə birlikdə (imandan) üz döndərib (Musa barəsində): "Bu sehrbazdır, yaxud da dəlidir!" - demişdi.

40. Nəhayət, onu və əsgərlərini tutub dənizə atdıq. O, məzəmmətə layiq bir iş görmüşdü (allahlıq iddiasına düşmüşdü).

41. Adın (Ad qövmünün) başına gələnlərdə də (bir ibrət dərsi vardır). O zaman Biz onların üstünə hər şeyi qurudub məhv edən (xeyirsiz) bir külək göndərmişdik.

42. O, qarşısına çıxan heç bir şeyi buraxmır, onu sovurub külə (çör-çöpə) döndərirdi.

43. Səmudun (Səmud qövmünün) başına gələnlərdə də

(bir ibrət dərsi vardır). O zaman onlara: "Hələ bir müddət (üç gün) kef çəkib ləzzət alın!" - deyilmişdi.

44. Onlar öz Rəbbinin əmrinə (tabe olmağa) təkəbbür göstərmiş və onları gözləri baxa-baxa ildırım vurmuşdu.

45. Onların nə (yıxıldıqları yerdən) qalxmağa gücləri çatmış, nə də (bir kimsədən özlərinə) kömək istəyə bilmişdilər (yaxud nə də özlərinə cəza verəndən intiqam ala bilmişdilər).

46. Daha əvvəl Nuh qövmünü (məhv etmişdik). Cünki onlar (Allahın itaətindən çıxmış) fasiqlər idilər.

47. Biz göyü qüdrətimizlə (qüdrət əlimizlə) yaratdıq və Biz (istədiyimiz hər şeyi yaratmağa) qadirik. (Və ya: Biz göyü qüdrətimizlə yaratdıq və Biz onu genişləndirməkdəyik).

48. Yeri də Biz döşədik. (Onu) döşəyənlər necə də gözəldir! (Biz necə də gözəl döşəyənlərik!)

49. Biz hər şeydən (erkək və dişi, bir-birinin əksi olmaqla) cüt-cüt yaratdıq. Bəlkə, bir düşünüb ibrət alasınız!

50. (Ya Rəsulum! Bu insanlara de: ) "Allaha tərəf qaçın! (Allahın qəzəbindən qaçıb Onun mərhəmətinə sığının, küfrü atıb imana gəlin!) Mən sizi Ondan (Allahın əzabından) açıq-aşkar qorxudan bir peyğəmbərəm!

51. Allahla yanaşı başqa bir tanrı qəbul etməyin. Mən sizi Ondan (Allahın əzabından) açıq-aşkar qorxudan bir peyğəmbərəm!"

52. (Ya Rəsulum! Sənin qövmün sənə şair, sehrbaz, divanə dediyi kimi) eləcə də onlardan əvvəlkilər özlərinə bir peyğəmbər gələr-gəlməz ona sehrbaz, divanə dedilər.

53. Görəsən, onlar bunu (bu dediklərini) bir-birinə vəsiyyətmi etmişlər?! (Hamısı eyni şeyi deyir). Xeyr, onlar azğın bir qövmdürlər!

54. (Ya Rəsulum!) Artıq onlardan üz döndər! Sən buna görə qınanası deyilsən (çünki sənə həvalə olunmuş risaləti layiqincə təbliğ etdin).

55. Sən (onlara Qur'anla) öyüd-nəsihət ver. Cünki öyüd-nəsihət mö'minlərə fayda verir.

56. Mən cinləri və insanları yalnız Mənə ibadət etmək

üçün yaratdım!

57. Mən onlardan ruzi istəmirəm. Mən onlardan Məni (ehtiyacı olan bəndələrimi) yedirtmələrini də istəmirəm!

58. Şübhəsiz ki, ruzi verən də, qüvvət sahibi də, yenilməz olan da Allahdır!

59. Həqiqət, zülm edənlərin (özlərindən əvvəlki) yoldaşlarının qisməti kimi bir qisməti vardır! (Allaha şərik qoşmaqla özlərinə zülm edən Məkkə müşriklərini də əvvəlki ümmətlər kimi şiddətli bir əzab gözləyir!) Qoy onlar Məni (özlərinə əzab verməyə) tələsdirməsinlər!

60. Və'd olunduqları gündən (qiyamət günündən) dolayı vay kafirlərin halına!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. بكھيرنے واليوں كي قسم جو اُڑا كر بكھير ديتي ہيں

2. پھر (پاني كا) بوجھ اٹھاتي ہيں

3. پھر آہستہ آہستہ چلتي ہيں

4. پھر چيزيں تقسيم كرتي ہيں

5. كہ جس چيز كا تم سے وعدہ كيا جاتا ہے وہ سچا ہے

6. اور انصاف (كا دن) ضرور واقع ہوگا

7. اور آسمان كي قسم جس ميں رسے ہيں

8. كہ (اے اہل مكہ) تم ايك متناقض بات ميں (پڑے ہوئے) ہو

9. اس سے وہي پھرتا ہے جو (خدا كي طرف سے) پھيرا جائے

10. اٹكل دوڑانے والے ہلاك ہوں

11. جو بيخبري ميں بھولے ہوئے ہيں

12. پوچھتے ہيں كہ جزا كا دن كب ہوگا؟

13. اُس دن (ہوگا) جب ان كو آگ ميں عذاب ديا جائے گا

14. اب اپني شرارت كا مزہ چكھو۔ يہ وہي ہے جس كے لئے تم جلدي مچايا كرتے تھے

15. بيشك پرہيزگار بہشتوں اور چشموں ميں (عيش كر رہے) ہوں گے

16. اور) جو جو (نعمتيں) ان كا پروردگار انہيں ديتا ہوگا ان كو لے رہے ہوں

گے۔ بيشك وہ اس سے پہلے نيكياں كرتے تھے

17. رات كے تھوڑے سے حصے ميں سوتے تھے

18. اور اوقات سحر ميں بخشش مانگا كرتے تھے

19. اور ان كے مال ميں مانگنے والے اور نہ مانگنے والے (دونوں) كا حق ہوتا تھا

20. اور يقين كرنے والوں كے لئے زمين ميں (بہت سي) نشانياں ہيں

21. اور خود تمہارے نفوس ميں تو كيا تم ديكھتے نہيں؟

22. اور تمہارا رزق اور جس چيز كا تم سے وعدہ كيا جاتا ہے آسمان ميں ہے

23. تو آسمانوں اور زمين كے مالك كي قسم! يہ (اسي طرح) قابل يقين ہے جس طرح تم بات كرتے ہو

24. بھلا تمہارے پاس ابراہيم كے معزز مہمانوں كي خبر پہنچي ہے؟

25. جب وہ ان كے پاس آئے تو سلام كہا۔ انہوں نے بھي (جواب ميں) سلام كہا (ديكھا تو) ايسے لوگ كہ نہ جان نہ پہچان

26. تو اپنے گھر جا كر ايك (بھنا ہوا) موٹا بچھڑا لائے

27. (اور كھانے كے لئے) ان كے آگے ركھ ديا۔ كہنے لگے كہ آپ تناول كيوں نہيں كرتے؟

28. اور دل ميں ان سے خوف معلوم كيا۔ (انہوں نے) كہا كہ خوف نہ كيجيئے۔ اور ان كو ايك دانشمند لڑكے كي بشارت بھي سنائي

29. تو ابراہيم كي بيوي چلاّتي آئي اور اپنا منہ پيٹ كر كہنے لگي كہ (اے ہے ايك تو) بڑھيا اور (دوسرے) بانجھ

30. (انہوں نے) كہا (ہاں) تمہارے پروردگار نے يوں ہي فرمايا ہے۔ وہ بيشك صاحبِ حكمت (اور) خبردار ہے

31. ابراہيم نے كہا كہ فرشتو! تمہارا مدعا كيا ہے؟

32. انہوں نے

كہا كہ ہم گنہگار لوگوں كي طرف بھيجے گئے ہيں

33. تاكہ ان پر كھنگر برسائيں

34. جن پر حد سے بڑھ جانے والوں كے لئے تمہارے پروردگار كے ہاں سے نشان كرديئے گئے ہيں

35. تو وہاں جتنے مومن تھے ان كو ہم نے نكال ليا

36. اور اس ميں ايك گھر كے سوا مسلمانوں كا كوئي گھر نہ پايا

37. اور جو لوگ عذاب اليم سے ڈرتے ہيں ان كے لئے وہاں نشاني چھوڑ دي

38. اور موسيٰ (كے حال) ميں (بھي نشاني ہے) جب ہم نے ان كو فرعون كي طرف كھلا ہوا معجزہ دے كر بھيجا

39. تو اس نے اپني جماعت (كے گھمنڈ) پر منہ موڑ ليا اور كہنے لگا يہ تو جادوگر ہے يا ديوانہ

40. تو ہم نے اس كو اور اس كے لشكروں كو پكڑ ليا اور ان كو دريا ميں پھينك ديا اور وہ كام ہي قابل ملامت كرتا تھا

41. اور عاد (كي قوم كے حال) ميں بھي (نشاني ہے) جب ہم نے ان پر نامبارك ہوا چلائي

42. وہ جس چيز پر چلتي اس كو ريزہ ريزہ كئے بغير نہ چھوڑتي

43. اور (قوم) ثمود (كے حال) ميں (نشاني ہے) جب ان سے كہا گيا كہ ايك وقت تك فائدہ اٹھالو

44. تو انہوں نے اپنے پروردگار كے حكم سے سركشي كي۔ سو ان كو كڑك نے آ پكڑا اور وہ ديكھ رہے تھے

45. پھر وہ نہ تو اُٹھنے كي طاقت ركھتے تھے اور نہ مقابلہ ہي كرسكتے تھے

46. اور اس سے پہلے (ہم) نوح كي قوم كو (ہلاك كرچكے تھے) بيشك

وہ نافرمان لوگ تھے

47. اور آسمانوں كو ہم ہي نے ہاتھوں سے بنايا اور ہم كو سب مقدور ہے

48. اور زمين كو ہم ہي نے بچھايا تو (ديكھو) ہم كيا خوب بچھانے والے ہيں

49. اور ہر چيز كي ہم نے دو قسميں بنائيں تاكہ تم نصيحت پكڑو

50. تو تم لوگ خدا كي طرف بھاگ چلو ميں اس كي طرف سے تم كو صريح رستہ بتانے والا ہوں

51. اور خدا كے ساتھ كسي اَور كو معبود نہ بناؤ۔ ميں اس كي طرف سے تم كو صريح رستہ بتانے والا ہوں

52. اسي طرح ان سے پہلے لوگوں كے پاس جو پيغمبر آتا وہ اس كو جادوگر يا ديوانہ كہتے

53. كيا يہ كہ ايك دوسرے كو اسي بات كي وصيت كرتے آئے ہيں بلكہ يہ شرير لوگ ہيں

54. تو ان سے اعراض كرو۔ تم كو (ہماري) طرف سے ملامت نہ ہوگي

55. اور نصيحت كرتے رہو كہ نصيحت مومنوں كو نفع ديتي ہے

56. اور ميں نے جنوں اور انسانوں كو اس لئے پيدا كيا ہے كہ ميري عبادت كريں

57. ميں ان سے طالب رزق نہيں اور نہ يہ چاہتا ہوں كہ مجھے (كھانا) كھلائيں

58. خدا ہي تو رزق دينے والا زور آور اور مضبوط ہے

59. كچھ شك نہيں كہ ان ظالموں كے لئے بھي (عذاب كي) نوبت مقرر ہے جس طرح ان كے ساتھيوں كي نوبت تھي تو ان كو مجھ سے (عذاب) جلدي نہيں طلب كرنا چاہيئے

60. جس دن كا ان كافروں سے وعدہ كيا جاتا ہے اس سے ان كے لئے خرابي ہے

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$ (53)

$ (54)

$ (55)

$ (56)

$ (57)

$ (58)

$ (59)

$ (60)

ترجمه كردي

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$ (53)

$ (54)

$ (55)

$ (56)

$ (57)

$ (58)

$ (59)

$ (60)

ترجمه اندونزي

dan (malaikat- malaikat) yang membagi- bagi urusan, (4)

sesungguhnya apa yang dijanjikan kepadamu pasti benar, (5) (1)

dan sesungguhnya (hari) pembalasan pasti terjadi. (6) (2)

Demi langit yang mempunyai jalan- jalan, (7) (3)

sesungguhnya kamu benar- benar dalam keadaan berbeda- beda pendapat,(8) (4)

dipalingkan daripadanya (Rasul dan Al Quran) orang yang dipalingkan. (9) (5)

Terkutuklah orang- orang yang banyak berdusta, (10) (6)

(yaitu) orang- orang yang terbenam dalam kebodohan lagi lalai, (11) (7)

mereka bertanya:" Bilakah hari pembalasan itu" (12) (8)

(Hari pembalasan itu ialah) pada hari ketika mereka diazab di atas api neraka. (13) (9)

(Dikatakan kepada mereka) :" Rasakanlah azabmu itu. Inilah azab yang dahulu kamu minta supaya disegerakan". (14) (10)

Sesungguhnya orang- orang yang bertakwa berada di dalam taman- taman (surga) dan di mata air- mata air,(15) (11)

sambil mengambil apa yang

diberikan kepada mereka oleh Tuhan mereka. Sesungguhnya mereka sebelum itu di dunia adalah orang- orang yang berbuat baik; (16) (12)

Mereka sedikit sekali tidur di waktu malam;(17) (13)

Dan di akhir- akhir malam mereka memohon ampun (kepada Allah).(18) (14)

Dan pada harta- harta mereka ada hak untuk orang miskin yang meminta dan orang miskin yang tidak mendapat bahagian.(19) (15)

Dan di bumi itu terdapat tanda- tanda (kekuasaan Allah) bagi orang- orang yang yakin, (20) (16)

dan (juga) pada dirimu sendiri. Maka apakah kamu tiada memperhatikan (21) (17)

Dan di langit terdapat (sebab- sebab) rezekimu dan terdapat (pula) apa yang dijanjikan kepadamu. (22) (18)

Maka demi Tuhan langit dan bumi, sesungguhnya yang dijanjikan itu adalah benar- benar (akan terjadi) seperti perkataan yang kamu ucapkan. (23) (19)

Sudahkah sampai kepadamu (Muhammad)cerita tamu Ibrahim (malaikat- malaikat) yang dimuliakan (24) (20)

(Ingatlah) ketika mereka masuk ke tempatnya lalu mengucapkan:" Salaaman", Ibrahim menjawab:" Salaamun" (kamu) adalah orang- orang yang tidak dikenal. (25) (21)

Maka dia pergi dengan diam- diam menemui keluarganya, kemudian dibawanya daging anak sapi gemuk (yang dibakar) , (26) (22)

lalu dihidangkannya kepada mereka. Ibrahim berkata:" Silakan kamu makan". (27) (23)

(Tetapi mereka tidak mau makan) , karena itu Ibrahim merasa takut terhadap mereka. Mereka berkata:" Janganlah kamu takut," dan mereka memberi kabar gembira kepadanya dengan (kelahiran) seorang anak yang alim (Ishak) . (28) (24)

Kemudian istrinya datang memekik (tercengang) lalu menepuk mukanya sendiri seraya berkata:" (Aku adalah) seorang perempuan tua yang mandul". (29) (25)

Mereka berkata:" Demikianlah Tuhanmu memfirmankan". Sesungguhnya Dialah Yang Maha Bijaksana lagi Maha Mengetahui.

(30) (26)

Ibrahim bertanya:" Apakah urusanmu hai para utusan"(31) (27)

Mereka menjawab:" Sesungguhnya kami diutus kepada kaum yang berdosa (kaum Lut) ,(32) (28)

agar kami timpakan kepada mereka batu- batu dari tanah yang (keras) , (33) (29)

yang ditandai di sisi Tuhanmu untuk (membinasakan) orang- orang yang melampaui batas". (34) (30)

Lalu Kami keluarkan orang- orang yang beriman yang berada di negeri kaum Lut itu. (35) (31)

Dan Kami tidak mendapati di negeri itu, kecuali sebuah rumah dari orang- orang yang berserah diri.(36) (32)

Dan Kami tinggalkan pada negeri itu suatu tanda bagi orang- orang yang takut kepada siksa yang pedih.(37) (33)

Dan juga pada Musa (terdapat tanda- tanda kekuasaan Allah) ketika Kami mengutusnya kepada Firaun dengan membawa mukjizat yang nyata. (38) (34)

Maka dia (Firaun) berpaling (dari iman) bersama tentaranya, dan berkata:" Dia adalah seorang tukang sihir atau seorang gila". (39) (35)

Maka Kami siksa dia dan tentaranya lalu Kami lemparkan mereka ke dalam laut, sedang dia melakukan pekerjaan yang tercela. (40) (36)

Dan juga pada (kisah) Ad ketika Kami kirimkan kepada mereka angin yang membinasakan, (41) (37)

angin itu tidak membiarkan suatu pun yang dilandanya, melainkan dijadikannya seperti serbuk. (42) (38)

Dan pada (kisah) kaum Tsamud ketika dikatakan kepada mereka," Bersenang- senanglah kamu sampai suatu waktu". (43) (39)

Maka mereka berlaku angkuh terhadap perintah Tuhannya, lalu mereka disambar petir sedang mereka melihatnya. (44) (40)

Maka mereka sekali- kali tidak dapat bangun dan tidak pula mendapat pertolongan, (45) (41)

dan (Kami membinasakan) kaum Nuh sebelum itu. Sesungguhnya mereka adalah kaum yang fasik. (46) (42)

Dan langit itu Kami bangun dengan kekuasaan (Kami) dan sesungguhnya Kami benar- benar meluaskannya. (47) (43)

Dan bumi itu Kami hamparkan; maka sebaik- baik yang menghamparkan (adalah Kami).(48) (44)

Dan segala sesuatu Kami ciptakan berpasang- pasangan supaya kamu mengingat akan kebesaran Allah.(49) (45)

Maka segeralah kembali kepada (menaati) Allah. Sesungguhnya aku seorang pemberi peringatan yang nyata dari Allah untukmu. (50) (46)

Dan janganlah kamu mengadakan tuhan yang lain di samping Allah. Sesungguhnya aku seorang pemberi peringatan yang nyata dari Allah untukmu.(51) (47)

Demikianlah tidak seorang rasul pun yang datang kepada orang- orang yang sebelum mereka, melainkan mereka mengatakan:" Ia adalah seorang tukang sihir atau orang gila". (52) (48)

Apakah mereka saling berpesan tentang apa yang dikatakan itu. Sebenarnya mereka adalah kaum yang melampaui batas.(53) (49)

Maka berpalinglah kamu dari mereka, dan kamu sekali- kali tidak tercela.(54) (50)

Dan tetaplah memberi peringatan, karena sesungguhnya peringatan itu bermanfaat bagi orang- orang yang beriman.(55) (51)

Dan Aku tidak menciptakan jin dan manusia melainkan supaya mereka menyembah- Ku.(56) (52)

Aku tidak menghendaki rezeki sedikit pun dari mereka dan Aku tidak menghendaki supaya mereka memberi Aku makan. (57) (53)

Sesungguhnya Allah Dialah Maha Pemberi rezeki Yang Mempunyai Kekuatan lagi Sangat Kokoh. (58) (54)

Maka sesungguhnya untuk orang- orang lalim ada bahagian (siksa) seperti bahagian teman- teman mereka (dahulu) ; maka janganlah mereka meminta kepada- Ku menyegerakannya. (59) (55)

Maka kecelakaanlah bagi orang- orang yang kafir pada h ari yang diancamkan kepada mereka. (60) (56)

Demi bukit.(1) (57)

Dan Kitab yang ditulis.(2) (58)

Pada lembaran yang terbuka,(3) (59)

Dan demi Baitulmakmur,(4)

(60)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Demi angin yang menerbang dan menaburkan (debu, biji-bijian benih, dan lain-lainnya), dengan penerbangan dan penaburan yang sesungguh-sungguhnya, - (1)

Dan awan yang membawa dan mengangkut muatannya (ke tempat yang dikehendaki), - (2)

Dan kapal-kapal yang belayar laju dengan kemudahan yang diberikan kepadanya, - (3)

Dan malaikat-malaikat yang membahagi-bahagikan segala perkara yang mereka ditugaskan membahagikannya; (4)

(Sumpah demi sumpah) bahawa sesungguhnya segala yang dijanjikan kepada kamu (mengenai hari akhirat) tetap benar; (5)

Dan bahawa sesungguhnya balasan amal, tetap berlaku. (6)

Demi langit yang mempunyai jalan-jalan yang berbagai bentuk keadaannya, (7)

Sesungguhnya kamu berada dalam keadaan berlainan pendapat (mengenai ugama yang dibawa oleh Nabi Muhammad, s.a.w). (8)

Dipalingkan daripada (perselisihan) itu orang-orang yang telah dipalingkan Allah (dengan sebab keikhlasannya mencari kebenaran). (9)

Binasalah orang-orang yang sentiasa mengeluarkan pendapat dengan cara agak-agak sahaja, (10)

(Iaitu) orang-orang yang tenggelam alam kejahilan, serta lalaikan (hari pembalasan). (11)

Mereka bertanya (secara mengejek): "Bilakah datangnya hari pembalasan itu?" (12)

(Jawabnya: hari itu ialah) hari mereka diseksa (dengan dibakar) atas api neraka, - (13)

(Sambil dikatakan kepada mereka): "Rasalah azab seksa yang disediakan untuk kamu; inilah dia yang dahulu kamu minta disegerakan kedatangannya". (14)

Sesungguhnya orang-orang yang bertaqwa adalah ditempatkan di dalam beberapa taman Syurga, dengan matair-matair terpancar padanya. (15)

(Keadaan mereka di sana) sentiasa menerima nikmat dan rahmat yang diberikan kepadanya oleh Tuhan mereka. Sesungguhnya mereka di dunia dahulu adalah orang-orang yang berbuat kebaikan. (16)

Mereka sentiasa mengambil sedikit sahaja: masa dari waktu malam, untuk mereka tidur. (17)

Dan pada waktu akhir

malam (sebelum fajar) pula, mereka selalu beristighfar kepada Allah (memohon ampun). (18)

Dan pada harta-harta mereka, (ada pula bahagian yang mereka tentukan menjadi) hak untuk orang miskin yang meminta dan orang miskin yang menahan diri (daripada meminta). (19)

Dan pada bumi ada tanda-tanda (yang membuktikan keesaan dan kekuasaan Allah) bagi orang-orang (yang mahu mencapai pengetahuan) yang yakin, (20)

Dan juga pada diri kamu sendiri. Maka mengapa kamu tidak mahu melihat serta memikirkan (dalil-dalil dan bukti itu)? (21)

Dan di langit pula terdapat (sebab-sebab) rezeki kamu, dan juga terdapat apa yang telah (ditakdirkan dan) dijanjikan kepada kamu. (22)

Maka demi Tuhan langit dan bumi, sesungguhnya (apa yang tersebut) itu tetap benar, (tidak patut diragu-ragukan) sebagaimana (tidak sepatutnya diragukan) benarnya kamu dapat berkata-kata. (23)

Sudahkah sampai kepadamu (wahai Muhammad) perihal tetamu Nabi Ibrahim yang dimuliakan? (24)

Ketika mereka masuk mendapatkannya lalu memberi salam dengan berkata: "Salam sejahtera kepadamu!" Ia menjawab: Salam sejahtera kepada kamu! "(Sambil berkata dalam hati): mereka ini orang-orang yang tidak dikenal. (25)

Kemudian ia masuk mendapatkan Ahli rumahnya serta dibawanya keluar seekor anak lembu gemuk (yang dipanggang). (26)

Lalu dihidangkannya kepada mereka sambil berkata: "Silalah makan". (27)

(Setelah dilihatnya mereka mereka tidak menjamah makanan itu), maka ia merasa takut dari keadaan mereka. (Melihat kecemasannya), mereka berkata: "Janganlah engkau takut (wahai Ibrahim)". Lalu mereka memberikan berita gembira kepadanya, bahawa ia akan beroleh seorang anak yang berpengetahuan. (28)

(Mendengarkan berita yang mengembirakan itu), maka datanglah isterinya sambil menjerit (kehairanan) lalu menepuk mukanya sambil berkata: "Aku sudah tua, lagi mandul, (bagaimana aku boleh mendapat anak)?" (29)

Mereka

berkata: "Demikianlah Tuhanmu berfirman, (kami hanya menyampaikan sahaja); Sesungguhnya Dia lah Yang Maha Bijaksana, lagi Maha Mengetahui". (30)

Nabi Ibrahim bertanya: "(Selain dari itu) apa lagi tugas penting kamu wahai utusan Tuhan?" (31)

Mereka menjawab: "Sesungguhnya Kami diutus kepada suatu kaum yang berdosa (untuk membinasakan mereka); (32)

"Supaya Kami menimpakan mereka dengan batu-batu dari tanah (yang dibakar), (33)

"Batu-batu itu ditandakan di sisi Tuhanmu, untuk membinasakan orang-orang yang melampaui batas (dalam keingkarannya)". (34)

(Setelah sampai utusan Kami ke tempat itu), Kami (perintahkan mereka) mengeluarkan orang-orang yang beriman yang tinggal di situ. (35)

(Sesudah dipereksa) maka (utusan) Kami tidak mendapati di situ melainkan sebuah rumah sahaja yang ada penduduknya dari orang-orang Islam (yang beriman kepada Nabi Lut). (36)

Dan Kami tinggalkan di negeri itu (timbunan batu-batu yang telah menghujani dan membinasakan mereka), sebagai tanda (yang mendatangkan keinsafan) bagi orang-orang yang sedia takut kepada azab seksa yang tidak terperi sakitnya. (37)

Dan juga pada (kisah) Nabi Musa (terdapat dalil-dalil yang memberi keinsafan), - ketika kami mengutusnya kepada Firaun dengan membawa mukjizat yang nyata. (38)

Maka Firaun berpaling ingkar dengan berdasarkan kekuasaannya sambil berkata: "(Musa itu) adalah seorang ahli sihir, atau seorang gila!" (39)

Lalu Kami (adakan jalan) mengambil Firaun bersama-sama tenteranya, kemudian Kami humbankan mereka ke dalam laut, sedang ia berkeadaan tercela. (40)

Dan juga pada (kisah) kaum Aad (terdapat perkara-perkara yang menjadi iktibar), - ketika kami hantarkan kepada mereka angin ribut yang tidak mengandungi sebarang kebaikan; - (41)

Angin itu tidak meninggalkan sesuatupun yang dirempuhnya, melainkan menjadikannya (hancur) seperti debu. (42)

Dan juga pada (kisah) kaum

Thamud (terdapat perkara-perkara yang menjadi pelajaran) - ketika dikatakan kepada mereka: "Bersenang-senanglah kamu hingga ke suatu waktu (yang termaklum)!" (43)

Maka mereka membesarkan diri terhadap perintah Tuhannya, lalu mereka disambar petir (dengan tidak dapat melarikan diri), sedang mereka melihatnya. (44)

Dengan yang demikian, mereka tidak dapat bangun lagi, dan mereka juga tidak mendapat pertolongan. (45)

Dan kaum Nuh (Kami juga telah binasakan) sebelum itu; sesungguhnya mereka adalah kaum yang fasik - derhaka. (46)

Dan langit itu Kami dirikan dengan kekuasaan Kami (dalam bentuk binaan yang kukuh rapi). Dan sesungguhnya Kami adalah mempunyai kekuasaan yang luas tidak terhingga. (47)

Dan bumi pula Kami hamparkan (untuk kemudahan kamu mendiaminya); maka Kamilah sebaik-baik yang menghamparkannya. (48)

Dan tiap-tiap jenis Kami ciptakan berpasangan, supaya kami dan mengingati (kekuasaan kami dan mentauhidkan Kami). (49)

(Katakanlah wahai Muhammad kepada mereka): "Maka segeralah kamu kembali kepada Allah (dengan bertaubat dan taat), sesungguhnya aku diutuskan Allah kepada kamu, sebagai pemberi amaran yang nyata. (50)

"Dan janganlah kamu adakan tuhan yang lain bersama Allah (dalam kepercayaan kamu), sesungguhnya aku diutus oleh Allah kepada kamu sebagai pemberi amaran yang nyata". (51)

Demikianlah (keadaan tiap-tiap kaum terhadap Rasulnya samalah seperti keadaan kaummu wahai Muhammad) - tidak ada seorang Rasul pun yang datang kepada kaum-kaum yang terdahulu dari mereka, melainkan ada yang berkata: "Dia adalah seorang ahli sihir, atau seorang gila". (52)

Adakah mereka semua telah berpesan-pesan (dan mencapai kata sepakat) untuk melemparkan tuduhan itu ? (Sudah tentu mereka tidak dapat berbuat demikian), bahkan mereka semuanya adalah kaum yang melampaui batas (dalam keingkarannya). (53)

Oleh itu, berpalinglah

(wahai Muhammad) daripada mereka (yang menentangmu itu dan janganlah dihiraukan), kerana engkau tidak akan disalahkan (setelah engkau memberi amaran kepada mereka). (54)

Dan tetap tekunlah engkau memberi peringatan, kerana sesungguhnya peringatan itu mendatangkan faedah kepada orang-orang yang beriman. (55)

Dan (ingatlah) Aku tidak menciptakan jin dan manusia melainkan untuk mereka menyembah dan beribadat kepadaKu. (56)

Aku tidak sekali-kali menghendaki sebarang rezeki pemberian dari mereka, dan Aku tidak menghendaki supaya mereka memberi makan kepadaKu. (57)

Sesungguhnya Allah Dia lah sahaja Yang Memberi rezeki (kepada sekalian makhlukNya, dan Dia lah sahaja) Yang Mempunyai Kekuasaan yang tidak terhingga, lagi Yang Maha Kuat Kukuh kekuasaanNya. (58)

(Setelah ternyata hakikat yang demikian), maka sesungguhnya bagi orang-orang yang zalim (yang menentang ajaran Nabi Muhammad) itu ada bahagiannya (dari azab seksa) seperti bahagian rakan-rakan mereka (kaum kafir yang telah lalu). Oleh itu, janganlah mereka meminta kepadaKu menyegerakan kedatangannya. (59)

Maka kecelakaan dan kebinasaanlah bagi orang-orang yang kafir pada hari yang telah dijanjikan kepada mereka. (60)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Naapa kwa pepo zinazotawanya (mvua).

2. Zinazobeba mizigo (ya mawingu).

3. Zinazokwenda kwa wepesi.

4. Kisha zikayagawanya (mawingu) kwa amri (ya Mwenyeezi Mungu).

5. Bila shaka mnayoahidiwa ni kweli.

6. Na kwa hakika malipo bila shaka yatatokea.

7. Naapa kwa mbingu zenye njia nzuri.

8. Kwa hakika nyinyi mko katika kauli inayohitilafiana.

9. Atageuzwa mbali nayo aliyegeuzwa.

10. Wazushi wameangamizwa.

11. Ambao wamo katika ujinga wameghafilika.

12. Wanauliza ni lini siku ya Hukumu?

13. Siku watakayoadhibiwa Motoni.

14. Onjeni adhabu yenu, haya ndiyo mliyokuwa mkiyahimiza.

15. Kwa

hakika wamchao (Mwenyeezi Mungu) watakuwa katika Mabustani na chem chem.

16. Wakipokea aliyowapa Mola wao, kwa hakika wao walikuwa wakifanya wema kabla ya haya.

17. Walikuwa wakilala kidogo tu usiku.

18. Na wanaomba msamaha nyakati za kabla ya alfajiri.

19. Na katika mali zao imo haki ya aombaye na ajiziwiaye.

20. Na katika ardhi zimo dalili kwa wenye yakini.

21. Na katika nafsi zenu, je hamuoni?

22. Na katika mbingu ziko riziki zenu na mliyoahidiwa.

23. Basi kwa kiapo cha Mola wa mbingu na ardhi kwa hakika hayo ni haki kama ilivyo (haki) ya kwamba nyinyi mnasema.

24. Je, imekufikia hadithi ya wageni waheshimiwao wa Ibrahimu?

25. Walipoingia kwake wakasema: Salaam: akasema (Ibrahim) Salaam (nyinyi) watu nisiokujueni.

26. Mara akaenda kwa ahli yake na akaleta ndama aliyenona.

27. Na akampeleka karibu yao, akasema: Je, hamli?

28. Basi akawatilia shaka, wakasema: Usiogope na wakamtolea habari nzuri za mtoto mwenye elimu.

29. Ndipo mkewe akawaelekea kwa kushangaa na akajipiga usoni na kusema: Mwanamke mzee, tasa!

30. Wakasema: Ndivyo hivyo, amesema Mola wako, hakika yeye ndiye Mwenye hekima Mjuzi.

31. Akasema: Basi makusudio yenu ni nini enyi mliotumwa?

32. Wakasema: Hakika sisi tumetumwa kwa watu waovu.

33. Ili tuwatupie juu yao mawe ya udongo.

34. Yaliyowekwa alama kwa Mola wako kwa ajili ya watu wanaopindukia mipaka.

35. Kwa hiyo tukawatoa wale walioamini waliokuwa humo.

36. Lakini hatukupata humo ila nyumba moja tu ya Waislamu.

37. Na tukaacha humo Alama kwa ajili ya wale wanaoogopa adhabu iumizayo.

38. Na katika (habari za) Musa (ziko alama) tulipomtuma kwa Firaun na

dalili wazi wazi.

39. Lakini akageuka kwa sababu ya nguvu zake na akasema; Huyu ni mchawi au ni mwendawazimu.

40. Basi tukamkamata yeye na majeshi yake, na tukawatupa baharini na yeye (alikuwa) mlaumiwa.

41. Na katika (habari za) Adi (ziko alama) tulipowapelekea upepo uangamizao.

42. Haukuacha chochote ulichokifikia ila ulikifanya kama unga.

43. Na katika (habari za) Thamudi (ziko alama) walipoambiwa: Stareheni kwa muda kidogo.

44. Lakini wakaasi amri ya Mola wao, mara moto wa Radi ukawatoa roho na hali wanatazama.

45. Basi hawakuweza kusimama wala kujilipiza.

46. Na watu wa Nuhu (waliokuwa) kabla (ya hawa) bila shaka wao walikuwa watu waasi.

47. Na mbingu tumeifanya kwa uwezo na hakika sisi ndio wapanuao.

48. Na ardhi tumeitandaza, basi sisi watandazaji wazuri walioje.

49. Na katika kila kitu tumeumba dume na jike ili mpate kufahamu.

50. Basi kimbilieni kwa Mwenyeezi Mungu, mimi kwenu ni Muonyaji wazi wazi kutoka kwake.

51. Wala msimfanye mwingine, kuwa aabudiwaye pamoja na Mwenyeezi Mungu, bila shaka mimi ni Muonyaji wazi wazi kwenu kutoka kwake.

52. Hivyo ndivyo, hakuna Mtume yeyote aliyewafikia wale wa kabla yao ila walisema: Huyu ni mchawi au mwendawazimu.

53. Je, wameusiana kwa (jambo) hili? lakini wao ni watu waovu.

54. Basi waachilie mbali, nawe hutalaumiwa.

55. Na ukumbushe, maana ukumbusho huwafaa wanaoamini.

56. Na sikuumba majinni na watu ila wapate kuniabudu.

57. Sitaki kwao riziki wala sitaki wanilishe.

58. Kwa hakika Mwenyeezi Mungu ndiye Mtoaji wa riziki, Mwenye nguvu, Madhubuti.

59. Hakika kwa wale waliodhulumu itakuwa sehemu kama sehemu ya wenzao, hivyo wasinihimize.

60. Adhabu kali itawathubutikia

wale walioikanusha siku yao wanayoahidiwa.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 544

(51) سوره ذاريات مكى است و شصت آيه دارد (60)

[سوره الذاريات (51): آيات 1 تا 19] ترجمه آيات به نام خدا كه هم رحمان است و هم رحيم.

سوگند به بادهايى كه ذرات سر راه خود را به اطراف مى پراكند (1).

و پس از آن سوگند به ابرهاى سنگين بار از آب (2).

و سپس سوگند به كشتى هايى كه به آسانى در درياها در حركتند (3).

و آن گاه به فرشتگانى سوگند كه امر خدا را در بين خود تقسيم مى كنند (4).

كه آنچه بدان تهديد شده ايد صادق و آمدنى است (5). ______________________________________________________ صفحه ى 545

و محققا روز جزا واقع شدنى است (6).

به آسمان آراسته سوگند (7).

كه شما در سخنانى مختلف سرگردانيد (8). سخنانى كه هر كس از كتاب خدا منحرف مى شود به وسيله آن منحرف مى شود (9).

خدا بكشد كسانى را كه بى دليل و برهان در باره روز جزاء سخن مى گويند (و مردم را منحرف مى كند) (10).

آنهايى كه در جهلى عميق غرق در غفلتند (11).

و در چنين ظلمت و غفلتى مى پرسند روز جزاء كى است (12).

روزى است كه همين خراصان در آتش گداخته مى شوند (13).

و به ايشان گفته مى شود بچشيد ان عذابى را كه مى خواستيد در آمدنش عجله شود (14).

محققا مردم با تقوى در بهشت ها و چشمه سارهايى وصف ناپذيرند (15).

در حالى كه به آنچه پروردگارشان به ايشان مى دهد راضى اند، چون در دنيا از نيكوكاران بودند (16).

آرى، اندكى از شب ها را مى خوابيدند (17).

و در سحرها استغفار مى كردند (18).

و در اموال خود براى سائل و محروم حقى قائل بودند (19).

بيان آيات [بيان غرض و مفاد اين آيات شريفه

دعوت پيامبر اسلام همواره لبه تيزش به طرف وثنيت

بود، كه ايشان را به توحيد در ربوبيت مى خواند، و مى خواست به آنها بفهماند كه خداى تعالى تنها رب آنان و رب تمامى عالم است. و اين دعوتش از دو طريق بود، يكى از راه بشارت و نويد، و يكى از راه انذار و تهديد كه مخصوصا بر اين انذار بيشتر تكيه داشت. و انذارش به دو چيز بود: يكى عذاب دنيا كه اقوام و ملل گذشته را به جرم تكذيب منقرض ساخت. و يكى هم عذاب آخرت كه عذابى است جاودانه. و در پيشبرد دعوت همين انذار مؤثر و عمده بود، چون اگر حساب و جزاى روز قيامت نباشد، ايمان به وحدانيت خدا و نبوت انبياء لغو و بى اثر است.

هم چنان كه مشركين به همين منظور خداى آسمان و زمين را با خدايان دروغين معاوضه كردند، و شديدا با اصول سه گانه توحيد و نبوت و معاد مخالفت و انكار مى ورزيدند. ______________________________________________________ صفحه ى 546

آرى مى خواستند با انكار معاد و اصرار در اينكه چنين چيزى نيست و مسخره كردن آن به هر راهى كه ممكن باشد خود را از قيد و بند آزاد كنند، چون آنها هم اين قدر مى فهميدند كه اگر بتوانند اصل سوم يعنى معاد را باطل كنند آن دو اصل ديگر خود به خود باطل مى شود.

و اين سوره متعرض مساله معاد و انكار مشركين نسبت به آن است. و با اين مساله ختم مى شود. اما نه از اين جهت كه خود معاد را اثبات كند، هم چنان كه در مواردى از كلام مجيدش، معاد بدان جهت كه معاد است مورد نظر قرار گرفته، بلكه از اين جهت متعرض آن شده كه روز

جزاء است، و كسى كه وعده آن را داده خداى تعالى است، و خداى تعالى هم يگانه رب ايشان است، و وعده او صدق است، و در آن شكى نيست. و به همين منظور وقتى رشته كلام به احتجاج بر مساله معاد مى كشد، بر مساله توحيد احتجاج مى كند، و آيات بيرونى- از زمينى و آسمانى- و آيات درونى را به رخ مى كشد. و عذابهايى كه با آن عذابها امت هاى گذشته را به دنبال دعوت به توحيد عقوبت كرد- وقتى دعوت انبيا را نپذيرفتند، و نبوتشان را تكذيب كردند- ذكر مى كند، و اين نيست مگر براى همين منظور كه با اثبات توحيد، روز جزاء را كه خداى واحد وعده داده اثبات كند، خدايى كه هرگز خلف وعده نمى كند، از سوى ديگر روز جزاء را اثبات كند كه دعوت نبويه از آن خبر داده، (دعوتى كه هرگز دروغ و فريب در آن وجود ندارد)، تا در نتيجه راهى براى انكار معاد برايشان باقى نماند، و نتوانند از راه انكار معاد مساله توحيد و نبوت را هم لغو جلوه دهند، كه بيانش گذشت.

اين سوره به شهادت سياق آياتش، در مكه نازل شده، و احدى هم در اين معنا اختلاف ندارد. و هر چند همه آياتش برجسته است، اما يكى از برجسته ترين آياتش آيه شريفه" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" است.

و اين نوزده آيه اى كه از اول سوره در اينجا آورديم، در حقيقت آغاز گفتار است، و در آن خاطرنشان مى سازد اين وعده اى كه داده شده اند وعده اى است حق و صدق، و انكارشان نسبت به آن و لجبازيشان در انكار آن به جز تخمين و احتمال

دليلى ندارد، آن گاه به توصيف روز جزاء مى پردازد كه متقين در آن روز چه وصفى دارند، و منكرين چه حالى.

" وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارِياتِ يُسْراً فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً" كلمه" ذاريات" جمع" ذاريه" است، و ذاريه از" ذرو" گرفته شده. وقتى مى گويند" ذرت الريح التراب" و يا مى گويند" تذور الريح التراب ذروا" معنايش اين است كه باد، خاكها را پراكنده كرد، و به پرواز درآورد. و كلمه" وقر"- به كسره واو و سكون قاف- ______________________________________________________ صفحه ى 547

به معناى سنگينى بار در پشت و يا شكم است.

[اشاره به اينكه سوگندهاى چهار گانه در آيات:" وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً ..." سوگند به همه اسباب مؤثر در تدبير سراسر جهان است

و اينكه در اين آيات پشت سر هم سوگند خورده، براى اين بوده كه مطلبى را كه بر سر آن سوگند مى خورد تاكيد كند، و آن مطلب عبارت است از آمدن روزى كه در آن روز جزاى اعمال داده مى شود. در جمله" وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً" سوگند مى خورد به نسيم هايى كه خاك را بلند مى كند و به هوا مى برد، و جمله" فَالْحامِلاتِ وِقْراً" با فايى كه در آغازش دارد و تاخير و ترتيب را مى فهماند، جمله اى است كه عطف بر جمله" الذاريات" شده، و سوگندى است به ابرهاى حامله و باردار از باران، و جمله" فَالْجارِياتِ يُسْراً" كه باز عطف به جمله قبلى است، سوگندى است به كشتى هايى كه به سهولت در دريا روانند.

و جمله" فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً" كه عطف بر جمله قبلى است سوگندى است به ملائكه اى كه كارشان اين است كه به امر پروردگار عمل مى كنند، و اوامر خدا را در بين خود به اختلاف مقامهايى كه

دارند تقسيم مى كنند.

آرى، امر پروردگار صاحب عرش، در خلقت و تدبير، امرى است واحد، ولى وقتى اين امر واحد را ملائكه اى حمل مى كنند كه پست هاى مختلف و ماموريت هاى گوناگون دارند، قهرا همان امر واحد بر طبق اختلاف مقامات ايشان تقسيم و تكه تكه مى شود، و همچنين اين تقسيم ادامه دارد تا به دست فرشتگانى برسد كه مامور پديد آوردن حوادث جزئى عالمند، در آنجا ديگر بيشتر تكه تكه مى شود و تكثير مى پذيرد.

و اين آيات چهارگانه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد تمامى تدابير عالم را در زير پوشش خود مى گيرد، و به همه اشاره دارد، چون هم نمونه اى از تدبير امور خشكيها را كه همان" وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً" باشد آورده و هم نمونه اى از تدابير امور درياها را در جمله" فَالْجارِياتِ يُسْراً" ذكر كرده، و هم نمونه اى از تدابير مربوط به فضا را در عبارت" فَالْحامِلاتِ وِقْراً" خاطرنشان ساخته، و هم تدابير مربوط به تمامى باقى ماندگان زواياى عالم، و بالآخره مجموع عالم را در عبارت" فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً" اشاره كرده كه گفتيم منظور از آن ملائكه است كه واسطه هاى تدبير هستند، و اوامر خداى تعالى را تقسيم مى كنند.

پس اين آيات چهارگانه در اين معنا است كه فرموده باشد: سوگند مى خورم به تمامى اسبابى كه در تدبير سراسر جهان مؤثرند كه مطلب چنين و چنان است. در رواياتى كه از طرق شيعه «1» و سنى»

از على (عليه افضل الصلوات و السلام) نقل شده آيات مزبور به همان معنايى _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 153.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 111. ______________________________________________________ صفحه ى 548

كه گذشت تفسير شده.

ولى از فخر رازى حكايت مى كنند كه در تفسير كبير «1»

خود گفته: اين به ذهن نزديكتر است كه هر چهار آيه را حمل كنيم بر همان بادها، چون بادها، هم ذارياتند، و خاك را بالا مى برند، و هم حاملاتند، چون به بارانها آبستنند، و هم جارياتند كه به سهولت در فضا جريان دارند، و هم مقسماتند براى اينكه ابرها را در بين اقطار مختلف زمين تقسيم مى كنند.

ولى حق مطلب اين است كه آنچه كه وى آن را نزديك به ذهن خوانده از ذهن دور است، و آنچه ما گفتيم منيع تر از توجيه او است.

[تاكيد بر صدق و وقوع معاد و جزا]

" إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ" كلمه" ما" موصوله است و ضمير در" توعدون" به آن برمى گردد، چيزى كه هست ضمير حذف شده، و تقدير آن" ان الذى توعدونه" است. البته ممكن است" ما" مصدريه، و جمله" توعدون" از وعده باشد، نه از وعيد، هم چنان كه وقوع جمله" إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ" اين معنا را تاييد مى كند، چون كلمه دين به معناى مطلق جزا است، چه وعده باشد و چه وعيد. بعضى «2» هم گفته اند: جمله" توعدون" از" ايعاد" مصدر" وعيد" است، و تنها شامل عذاب مى شود، نه مطلق جزاء هم چنان كه آيه" فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ" «3» نيز مؤيد آن است.

و اگر وعده" و يا وعيد" را صادق خوانده، با اينكه در حقيقت صادق، وعده و وعيد دهنده است، از باب مجاز در نسبت است، همان طور كه اين مجاز در جمله" فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ" «4» نيز به كار رفته، چون در حقيقت صاحب عيش راضى است نه خود عيش. و يا از باب اين است كه مضافى از آن

حذف شده و تقديرش" وعدة ذو صدق" است، يعنى وعده كسى كه داراى صدق مى باشد، هم چنان كه نظير اين را در جمله" فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ" گفته اند، و كلمه" دين" به معناى جزاء است.

و به هر حال جمله" إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ" جواب قسم است، يعنى همان مطلبى است كه براى اثبات و تاكيد ثبوتش آن سوگندها را خورد. و جمله" وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ" عطف است بر آن، و به منزله تفسير آن است. و معناى مجموع كلام اين است كه: به چه و چه سوگند مى خورم كه آنچه وعده داده شده ايد (يعنى آن وعده هايى كه در قرآن هست و يا رسول خدا

_______________

(1) تفسير فخر رازى، ج 28، ص 195.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 4.

(3) سوره ق، آيه 45.

(4) سوره الحاقه، آيه 21. ______________________________________________________ صفحه ى 549

(ص)، به وسيله وحى به شما وعده مى دهد كه روز جزايى هست و به زودى در آن روز به سزاى اعمالتان مى رسيد، اگر اعمالتان خير است، به جزاى خيرش و اگر شر است به سزاى شرش مى رسيد) صادق است، و روز جزاء آمدنى است.

[معناى آيه:" وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ" و مقصود از اينكه كفار در" قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ" هستند]

" وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ" كلمه" حبك" به معناى حسن و زينت است، و به معناى خلقت عادلانه نيز هست، و وقتى به" حبيكه" يا" حباك" جمع بسته مى شود معنايش طريقه يا طرايق است، يعنى آن خطها و راههايى كه در هنگام وزش باد به روى آب پيدا مى شود.

و معناى آيه بنا بر معناى اول چنين مى شود: به آسمان داراى حسن و زينت سوگند مى خورم. در اين صورت اين آيه به آيه"

إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ" «1» شباهت خواهد داشت. و بنا بر معناى دوم چنين مى شود: به آسمان كه خلقتى معتدل دارد سوگند. و در اين صورت به آيه" وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ" «2» شباهت دارد. و بنا بر معناى سوم چنين مى شود: به آسمانى كه داراى خطوط است سوگند. در اين صورت به آيه" وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ" «3» نظر دارد.

و بعيد نيست كه ظهورش در معناى سوم بيشتر باشد، براى اينكه آن وقت سوگند با جوابش مناسب تر خواهد بود، چون جواب قسم عبارت است از اختلاف مردم و تشتت آنان در طريقه هايى كه دارند. هم چنان كه ظهور قسم هاى سه گانه قبل، يعنى ذاريات و حاملات و جاريات، در معناى جرى و سير با جوابش كه جمله" انما توعدون ..." است، در معناى جرى مشترك است، چون جواب قسم نيز متضمن معناى رجوع و سير به سوى خدا مى باشد.

" إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ" قول مختلف سخن متناقضى را گويند كه ابعاضش با يكديگر نسازد، و يكديگر را تكذيب كنند. و از آنجايى كه زمينه كلام اثبات صدق قرآن و يا دعوت و يا صدق گفتار آن جناب در وعده هايى است كه از مساله بعث و جزاء مى دهد، ناگزير مراد از قول مختلف- البته اين كه مى گوييم قطعى نيست ليكن از احتمالات ديگر به ذهن نزديك تر است- سخنان مختلفى است كه كفار به منظور انكار آنچه قرآن اثبات مى كند مى زدند، اينك فهرستى از سخنان ايشان:

_______________

(1) سوره صافات، آيه 6.

(2) سوره ذاريات، آيه 47.

(3) سوره مؤمنون، آيه 17. ______________________________________________________ صفحه ى 550

1- مى گفتند: اين كتاب سحر است، و آورنده اش ساحر.

2-

مى گفتند: جن به او صدمه زده و ديوانه اش كرده.

3- مى گفتند: القاءهاى شيطانهاى جنى است و خود او مردى كاهن و رمال است.

4- اين كتاب شعر و آورنده اش شاعر است.

5- مى گفتند: دروغهايى است كه به خدا مى بندد.

6- مى گفتند: فردى از بشر او را درس مى دهد.

7- همه اينها كه مى گويد خرافات كهنه اى است كه از جايى پيدا كرده، و از روى آن نوشته است.

[وجوه مختلف در معناى جمله:" يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ"]

" يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ"- كلمه" افك" به معناى صرف و منحرف كردن است. و ضمير" عنه" به كتاب برمى گردد، اما از اين جهت كه مشتمل بر وعده به آمدن قيامت، و اثبات جزاء است. و معنايش اين است كه: منحرف مى شود از قرآن هر كس كه منحرف مى شود. و بعضى «1» ضمير" عنه" را به رسول خدا (ص) برگردانيده، گفته اند: معناى جمله اين است كه منحرف مى شود از ايمان به رسول خدا (ص) هر كس كه مى شود. ولى خواننده محترم توجه دارد كه معناى قبلى با سياق موافقتر است، هر چند كه برگشت هر دو به يك معنا است.

و از بعضى از مفسرين «2» حكايت شده كه گفته اند: ضمير" عنه" به كلمه" ما توعدون" و يا به" دين" برمى گردد زيرا خداى تعالى اول سوگند خورد به" ذاريات" و آن چند چيز ديگر كه بعث و جزاء حق است، سپس سوگند خورد به آسمان كه كفار در باره وقوع بعث در قولى مختلف هستند، بعضى شك دارند و بعضى منكرند، آن گاه مى فرمايد" منحرف مى شوند از اقرار به امر قيامت و جزاء، اشخاصى كه به دست ديگران منحرف شده اند. و اين وجه هم قريب به همان

وجه سابق است.

و از بعضى «3» ديگر حكايت شده كه گفته اند: ضمير در" عنه" به قول مختلف بر مى گردد، و كلمه" عن" تعليل را مى رساند، هم چنان كه در آيه" وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ" «4» علت را افاده مى كند، و در نتيجه جمله مورد بحث صفتى مى شود براى قول، و معنايش اين است كه: شما در قولى مختلف هستيد، قولى انحرافى كه به سبب اشخاص _______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 5 و 6.

(4) ما دست از خدايان خود برنمى داريم به علت اينكه تو مى گويى دست برداريد. سوره هود، آيه 53. ______________________________________________________ صفحه ى 551

منحرف كننده، انحرافى شده است. و اين وجه خوبى است.

بعضى «1» ديگر گفته اند: ضمير در" انكم" به مسلمان و كافر، هر دو برمى گردد، و در نتيجه منظور از قول مختلف قول مسلمين است كه مى گويند بعث و جزاء واقع شدنى است، و قول كفار اين است كه مى گويند: واقع شدنى نيست. و شايد سياق آيه با اين وجه خيلى سازگار نباشد. و بعضى ديگر وجوهى ديگر ذكر كرده اند، كه خيلى بى اساس است و فايده اى در نقل آنها نيست.

" قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ" اصل كلمه" خرص" عبارت است از سخنى كه با گمان و تخمين و بدون علم زده شود، و چون چنين سخنى در خطر اين هست كه دروغ در آن رخنه كرده باشد، لذا كذاب دروغپرداز را هم" خراص" گفته اند. و اما اينكه منظور از خراصان چه كسانى هستند، از هر احتمالى به ذهن نزديك تر اين احتمال است كه بگوييم مراد همان كسانى هستند كه بدون

علم و بدون دليل علمى در باره بعث و جزاء داورى مى كردند، و در آن از روى مظنه و تخمين شك و ترديد نموده، منكر آن مى شدند.

و جمله" قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ" نفرينى است بر آنان كه كشته شوند. و اين كنايه اى است از نوعى طرد و محروم كردن كسى از رستگارى. و آن مفسرى «2» هم كه كلمه" قتل" را به معناى" لعن" گرفته برگشت سخنش به همين معنا است.

" الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ"- كلمه" غمرة" به طورى كه راغب «3» مى گويد: آب بسيار زيادى است كه بستر خود را پوشانده باشد، يعنى ته آب پيدا نباشد. و اين كلمه مثلى شده است براى جهاتى كه صاحبش را پوشانده باشد. و مراد از سهو- به طورى كه گفته اند «4»- مطلق غفلت است.

و معناى آيه با در نظر داشتن اينكه در وصف خراصون است، اين است كه: اين خراصان در جهالتى عميق قرار دارند، آن چنان جهل بر آنان احاطه دارد كه از حقيقت آنچه به ايشان خبر مى دهند غافلند.

" يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ"- ضمير جمع در جمله" يسالون- مى پرسند" به همان _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 6.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 153.

(3) مفردات راغب، ماده" غمز".

(4) روح المعانى، ج 27، ص 6. ______________________________________________________ صفحه ى 552

خراصان برمى گردد. آنها بودند كه به عنوان استهزاء عجله مى كردند كه بايد بگويى روز جزاء چه وقت است، هم چنان كه در جاى ديگر از ايشان حكايت كرده كه پرسيدند" مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" «1».

[توضيحى در مورد جمله:" أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ" كه سؤال" خراصون" از زمان روز قيامت است

كلمه" ايان" وضع شده براى پرسش از زمان

وقوع چيزى كه اين كلمه بر سر آن در آمده، و پرسش كفار با اين كلمه از" يوم الدين"- كه ظاهر در زمان است- بدين عنايت بوده كه بر آن وعده داده شده و ملحق به زمانيات است و لذا با اين كلمه سؤال شده، زيرا قيامت شؤونى دارد كه آن شؤون ملحق به زمانيات است. همان طور كه از زمانيات با كلمه" ايان" و" متى" سؤال مى شود. مثلا گفته مى شود:" متى يوم العيد- روز عيد چه زمانى است"- برخى از مفسرين چنين گفته اند «2».

ممكن هم هست استعمال اين گونه كلمات از باب مجاز و توسعه دادن در معناى ظرفيت و زمان باشد، به اينكه اوصاف مخصوص ظرف زمان را هم مجازا زمان بخوانند آن وقت بپرسند زمان اين زمان، يعنى زمان رخ دادن اين اوصاف كى است، بعد از چه زمانى واقع مى شود، و يا قبل از چه زمانى بوده، مثل اينكه مى پرسند: روز عيد كى است؟ و جواب مى دهند: ده روز ديگر. و يا مى پرسند: روز عيد كى بود؟ مى گويند ده روز جلوتر بود، در حالى كه اصل اين سؤال مجازى است، چون روز عيد خودش روز و زمان است زمان كه در زمان قرار نمى گيرد، بلكه اوصاف مختص به آن است كه در زمان واقع مى شود، و اين گونه سؤالات مختص به كلام عرب نيست. و در قرآن كريم نيز بسيار آمده.

" يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ" ضمير جمع به خراصان برمى گردد، و كلمه" فتن" در اصل به معناى اين عمل بوده كه طلا را در آتش كنند تا خوبى و بديش معلوم شود، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل كردن

هر چيز در آتش و يا سوزاندنش را فتنه خوانده اند. و ظرف" يوم" متعلق به فعلى است كه در كلام نيامده. و يا متعلق است به مبتدايى كه در كلام نيامده، و تقديرش اين است كه:" يوم الدين در روزى واقع مى شود كه خراصان در آتش معذبند و يا مى سوزند".

و اين آيه جواب از سؤال آنان بود كه مى پرسيدند" أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ"، چيزى كه هست به جاى اينكه تاريخ آن را در پاسخ معين كند صفت آن را بيان كرد، و اشاره كرد به اينكه كفار در آن روز چه حالى دارند، و اين بدان جهت بود كه وقت قيامت جزء مسائل غيبى _______________

(1) چه وقت است اين وعده اگر راست مى گوييد. سوره يس، آيه 48.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 6. ______________________________________________________ صفحه ى 553

است، آن غيب هايى كه احدى از آن اطلاع ندارد، و جز خدا كسى را بدان آگاهى نيست، چون خداى تعالى بعضى از مسائل غيبى را به بعضى از انبيايش اطلاع مى دهد، ولى قيامت از آن حوادثى است كه علمش مخصوص به خود اوست، هم چنان كه فرموده:" لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ".

" ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ" اين آيه حكايت مى كند آن خطابى را كه خداى تعالى و يا ملائكه اش به امر او در روز قيامت به خراصان مى كنند، در حالى كه در آتش افتاده مى سوزند.

و معناى آن اين است كه: به ايشان گفته مى شود بچشيد عذابى را كه مخصوص شما است، اين عذاب همان بود كه عجله مى كرديد، و به عنوان استهزاء مى گفتيد: چه وقت مى رسد.

" إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ" اين جمله حال متقين را بيان

مى كند، آن حالى را كه در قيامت دارند.

و اگر جنات و عيون را نكره (بدون الف و لام) آورده براى اين است كه به عظمت مقام و منزلت آن اشاره نموده، بفهماند وضع بهشت طورى نيست كه اشخاص بتوانند با زبان، توصيف كنند. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه قرار گرفتن متقيان در بهشت درست است، چون بالآخره بهشت منزلگاهى است، ولى چشمه ها كه قرارگاه نيستند، چرا فرموده: متقيان در چشمه ها هستند؟ جواب اين است كه اين تعبير از باب توسعه و مجاز است، و معناى تحت اللفظى منظور نيست." آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ" يعنى آنها قابليت آنچه را كه پروردگار مهربان به آنها اعطاء كرده دارند در حالى كه از خداوند و از آنچه به آنها داده راضى اند. اين معنا از تعبير به" آخذين" و" ايتاء" و از نسبت ايتاء به پروردگارشان فهميده مى شود. اين آيه مطالب قبل خود را تعليل كرده مى فرمايد: اگر متقين چنين وضعى دارند به خاطر اين است كه قبلا يعنى در دنيا در اعمالشان نيكوكار بودند، و اعمال نيكى داشتند.

" كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ" اين آيه و آيات بعدش توضيح مى دهد كه چگونه نيكوكار بودند، مگر چه مى كردند.

كلمه" هجوع" كه مصدر فعل" يهجعون" است، به معناى خواب در شب است. بعضى «1» هم گفته اند اصلا به معناى خواب اندك است.

ممكن است كلمه" ما" زائده باشد و كلمه" يهجعون" خبر باشد براى كلمه" كانوا"، و كلمه" قليلا" ظرفى باشد متعلق به" يهجعون" و ممكن هم هست كلمه" قليلا" صفت باشد براى مفعول مطلقى كه در كلام نيامده، كه تقدير آن" يهجعون هجوعا

قليلا"

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 8. ______________________________________________________ صفحه ى 554

باشد. و كلمه" من الليل" در هر حال متعلق است به كلمه" قليلا"،

[معناى اينكه در وصف متقين فرمود:" كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ"]

و معناى آيه اين است كه: متقين در دنيا زمان اندكى از شب را مى خوابيدند. و يا: مى خوابيدند خوابيدنى اندك.

همه اينها در صورتى بود كه: كلمه" ما" زائده باشد، ممكن هم هست آن را موصوله گرفت، و ضميرى كه بايد به آن برگردد حذف شده باشد، و كلمه" قليلا" خبر كلمه" كانوا" و موصول، فاعل آن باشد، كه بنا بر اين معنايش چنين مى شود: كم بود از شب كه در آن مى خوابيدند.

و باز احتمال دارد" ما" مصدريه باشد، و مصدرى كه اين كلمه از آن و از مدخولش به دست مى آيد فاعل" قليلا" و خود كلمه" قليلا" خبر باشد، براى" كانوا".

و به هر حال بايد ديد اندكى از شب چه معنا دارد، اگر آن را با مجموع زمان همه شبها قياس كنيم، آن وقت معنايش اين مى شود كه" متقين از هر شب زمان اندكى را مى خوابند، و بيشترش را به عبادت مى پردازند" و اگر با مجموع شبها مقايسه كنيم، آن وقت معنايش اين مى شود كه:" ايشان در كمترين شبى مى خوابند، بلكه بيشتر شبها تا به صبح بيدارند".

" وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ" يعنى در سحرها از خداى تعالى آمرزش گناهان خود را مى طلبند. بعضى «1» هم گفته اند: مراد از استغفار، نماز است ولى اين قول بى اشكال نيست.

" وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ" آن دو آيه كه گذشت سيره متقين نسبت به درگاه خداى سبحان را بيان مى كرد و مى فرمود شب زنده

دارند و در سحرها استغفار مى كنند، ولى اين آيه سيره آنان را در برابر مردم بيان مى كند، و آن اين است كه به سائل و محروم كمك مالى مى كنند. و اما اينكه فرمود:

در اموال آنان حقى است براى سائل و محروم، با اينكه حق مذكور تنها در اموال آنان نيست، در اموال همه هست، براى اين بوده كه بفهماند متقين با صفايى كه در فطرتشان هست اين معنا را درك مى كنند، و خودشان مى فهمند كه سائل و محروم حقى در اموال آنان دارد، و به همين جهت عمل هم مى كنند، تا رحمت را انتشار داده، نيكوكارى را بر اميال نفسانى خود مقدم بدارند.

" سائل" عبارت است از كسى كه از انسان چيزى بخواهد و نزد انسان اظهار فقر كند. ولى" محروم" به معناى كسى است كه از رزق محروم است، و كوشش او به جايى نمى رسد، هر چند كه از شدت عفتى كه دارد سؤال نمى كند.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 155. ______________________________________________________ صفحه ى 555

بحث روايتى [چند روايت در باره مراد از ذاريات، حاملات، جاريات و مقسمات

در تفسير قمى است كه پدرم از ابن ابى عمير از جميل از امام صادق (ع) روايت كرد كه در معناى آيه" وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً" فرمود: ابن الكواء از امير المؤمنين (ع) پرسيد: اين آيه چه معنا دارد؟ حضرت فرمود: منظور از" ذاريات" باد است. و از" فَالْحامِلاتِ وِقْراً" پرسيد. فرمود: ابر است. و از" فَالْجارِياتِ يُسْراً" پرسيد. فرمود: كشتيها است. از" فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً" پرسيد. فرمود: ملائكه است «1».

مؤلف: اين حديث از طرق اهل سنت هم روايت شده، و روح المعانى آن را آورده «2».

و در الدر المنثور

است كه عبد الرزاق، فاريابى، سعيد بن منصور، حارث ابن ابى اسامه، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابن انبارى- در كتاب المصاحف- و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى- در شعب الايمان- از چند طريق از على ابن ابى طالب روايت كرده اند كه فرمود:" وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً" بادها است،" فَالْحامِلاتِ وِقْراً" ابرها است،" فَالْجارِياتِ يُسْراً" كشتيها است،" فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً" ملائكه است «3».

و در مجمع البيان مى گويد: امام باقر و امام صادق (ع) فرمودند: براى احدى جايز نيست سوگند بخورد مگر به خدا. و خدا به هر يك از مخلوقاتش بخواهد مى تواند سوگند بخورد «4».

و در الدر المنثور است كه ابن منيع از على بن ابى طالب روايت كرده كه شخصى از آن جناب از آيه" وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ" سؤال كرد، فرمود: يعنى داراى خلقتى زيبا است «5».

مؤلف: نظير اين روايت را صاحب مجمع البيان نيز آورده، به اين عبارت كه بعضى گفته اند: يعنى داراى حسن و زينت است- نقل از على (ع) «6»- و در جوامع الجامع اينطور آورده: و از على (ع) نقل شده كه فرمود: منظور حسن و زينت آسمان است «7».

و در بعضى از اخبار، آيه" إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ" بر مساله ولايت تطبيق شده «8».

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 327.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 2.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 111.

(4) مجمع البيان، ج 9، ص 153.

(5) الدر المنثور، ج 6، ص 112.

(6) مجمع البيان، ج 9، ص 153.

(7) نور الثقلين، ج 5، ص 122، به نقل از جوامع الجامع.

(8) تفسير قمى، ج 2، ص 329. ______________________________________________________ صفحه ى 556

[رواياتى

در معناى" وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ"،" قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ"،" وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ" و مراد از" سائل" و" محروم"]

و در مجمع البيان در ذيل آيه" كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ" مى گويد: بعضى گفته اند معنايش اين است كه: كمترين شبى است كه بر آنان بگذرد، مگر آنكه مشغول نمازند- اين معنا از امام صادق (ع) نقل شده «1».

و در همان كتاب در ذيل كلام خداى تعالى كه مى فرمايد:" وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ"، مى گويد: امام صادق (ع) فرموده: منظور اين است كه در نماز وتر، كه آخرين نماز شب است، و در نزديكهاى صبح انجام مى شود، هفتاد بار استغفار مى كنند «2».

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: براى شب زنده دارى و نماز شب، آخر شب را بيشتر از اول شب دوست دارم چون خداى تعالى فرموده:" وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ" «3». و در همان كتابست كه ابن مردويه از ابن عمر از رسول خدا (ص) روايت كرده كه در پاسخ كسى كه از معناى جمله" وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ" پرسيد، فرمود: يعنى نماز مى خوانند «4».

مؤلف: شايد تفسير استغفار به نماز از اين جهت است كه استغفار جزئى از نماز شب، يعنى نماز وتر است، هم چنان كه در آيه" وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً" «5» منظور از" قرآن فجر" همان نماز است.

و در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ" فرموده: سائل كسى است كه سؤال مى كند، و محروم كسى است كه از تلاشش جلوگيرى شده است «6».

و در تهذيب به سند خود از صفوان جمال

از امام صادق (ع) روايت كرده كه در معناى همان آيه فرموده: محروم، آن اهل حرفه اى است كه مزد روزانه اش كفاف خريد و فروشش را نمى دهد «7».

و نيز مى گويد: در روايتى ديگر آمده كه امام باقر و امام صادق (ع) فرمودند: محروم مردى است كه در عقلش كمبودى نيست، و اهل حرفه هم هست، ولى تنگ روزى است «8».

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 155.

(3 و 4) الدر المنثور، ج 6، ص 113.

(5) سوره اسرى، آيه 78.

(6) تفسير قمى، ج 2، ص 330.

(7 و 8) نور الثقلين، ج 5، ص 123، به نقل از تهذيب. صفحه ى 558

ترجمه آيات هم در زمين آياتى هست براى اهل يقين (20).

و هم در درون وجود خودتان چرا آن آيات را نمى بينيد (21).

و در آسمان، هم رزق شما هست و هم آنچه كه وعده داده شده ايد (22).

پس به رب آسمانها و زمين سوگند كه آنچه وعده داده شده ايد عينا مثل اينكه شما سخن مى گوييد حق است (23).

آيا هيچ داستان ميهمانان محترم ابراهيم را شنيده اى؟ (24).

آن گاه كه بر او وارد شده سلام كردند و او هم سلام گفت در حالى كه زير لب مى گفت:

ناشناسند (25).

و سپس محرمانه نزد اهل خود شده گوساله اى چاق و بريان حاضر كرد (26).

گوساله را نزديك آنان گذاشت و وقتى ديد نمى خورند پرسيد چرا نمى خوريد (27).

در اينجا بود كه در باطن احساس ترس كرد. گفتند مترس، و او را به فرزندى دانا بشارت دادند (28).

همسرش در حالى كه جمعى با او بودند نزديك آمد و به روى خود مى زد و مى گفت: آيا من بچه دار مى شوم در حالى كه عجوزى نازا هستم (29).

گفتند: آرى، پروردگارت

اين چنين خواسته و او حكيم و عليم است (30).

ابراهيم پرسيد براى چه مهمى آمده ايد اى فرستاده شدگان؟ (31).

گفتند ما به سوى قومى مجرم فرستاده شده ايم (32).

تا سنگى از گل بر سر آنان رها كنيم (33).

سنگهايى كه همه نزد پروردگارت براى اسرافگران نشان شده (34).

پس ما از مؤمنين هر كه در آنجا بود بيرون كرديم (35).

و به غير از يك خانوار مسلمان كسى در آنجا نيافتيم (36). ______________________________________________________ صفحه ى 559

و از آن قريه چيزى باقى نگذاشتيم مگر نشانه اى، تا آنها كه از عذاب اليم مى ترسند از آن عبرت گيرند (37).

و در موسى هم آيتى است آن وقت كه با برهانى محكم او را به سوى فرعون فرستاديم (38).

فرعون كه همه اعتمادش به لشكرش بود گفت وى يا ساحر است يا جن زده (39).

پس او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرت كرديم در حالى كه خود را ملامت مى كرد (40).

و در عاد نيز آيتى است آن وقت كه بادى خشك و بى فايده به سويشان روانه كرديم (41).

هيچ چيزى سر راه خود نيافت مگر آنكه چون جسمى پوسيده به صورت پودر درآورد (42).

و در ثمود هم آيتى است آن زمان كه به ايشان گفته شد تنها چند روز ديگر مهلت خوشگذرانى داريد (43).

در آن چند روز هم به سوى پروردگار خود برنگشتند و هم چنان از امر پروردگارشان طغيان ورزيدند پس صاعقه ايشان را گرفت در حالى كه خود تماشا مى كردند (44).

حتى نتوانستند از آنجا كه نشسته بودند برخيزند و كسى را هم نيافتند كه به يارى خويش بطلبند (45).

و در قوم نوح هم كه قبل از همه نامبردگان بودند آيتى است و آنان

مردمى فاسق بودند (46).

در آسمان هم آيتى است كه ما با قدرت خود بنايش كرديم و روز بروز وسعتش مى دهيم (47).

و در زمين آيتى است كه آن را گسترده و قابل زيست كرديم (48).

و از هر چيزى جفت خلق كرديم باشد كه شما متذكر شويد (49).

پس به سوى خدا بگريزيد كه من شما را بيم رسانى روشنگرم (50).

و با اللَّه هيچ اله ديگرى مگيريد كه من براى شما نذيرى آشكارم (51).

بيان آيات اين آيات به تعدادى از نشانه هاى دلالت كننده بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت، و نيز برگشت امر تدبير در آسمان و زمين و مردم و ارزاق آنان به خداى سبحان، اشاره مى كند كه لازمه آن اين است كه چنين خدايى مى تواند از طريق رسالت، دينى را بفرستد، و نه تنها مى تواند بلكه واجب است كه بفرستد. و لازمه اين وجوب آن است كه بر خلايق هم لازم است كه دعوت نبوى را در آنچه كه دين او متضمن آن است از وعده بعث و جزا تصديق كنند، و قبول كنند كه آنچه آن حضرات وعده مى دهند صدق است. و دين كه همان روز جزا است ______________________________________________________ صفحه ى 560

واقع شدنى است. در سابق هم گفتيم كه خصوصيت اين سوره همين است كه در سلوك احتجاج بر اثبات معاد، به توحيد نيز مى پردازد.

" وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ" از نتيجه اى كه در آخر اين آيات يعنى در آيه" فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ ... وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ" گرفته، فهميده مى شود كه اصلا سياق اين آيات و دلائلى كه در آنها براى اثبات وحدانيت خداى تعالى آمده، همه براى اثبات يكتايى او در ربوبيت

است، نه اينكه بخواهد با آن ادله اصل وجود خداى تعالى را اثبات نموده و يا خلقت عالم را منتهى به او بداند، و يا چيزى نظير اين از مسائل توحيد را اثبات كند.

و در آيه مورد بحث اشاره اى است به آن عجائب و نشانه هاى روشنى كه در زمين هست، و بر يكتايى تدبير دلالت مى كند، و معلوم است كه يكتايى تدبير، قائم به يكتايى مدبر است. پس مدبر در خشكى و دريا و كوه ها و تلها و چشمه ها و نهرها و معادن و منافعى كه دارند يكى است، منافعى كه به يكديگر متصل و به نحوى با هم سازگارند، كه منافعى كه موجودات جاندار، از نبات و حيوان گرفته (تا انسان) از آن بهره مند مى شوند، نظامى كه هم چنان ادامه دارد و به صرف تصادف و اتفاق پديد نيامده، و آثار قدرت و علم و حكمت از سراپايش هويداست، و مى فهماند كه خلقت و تدبير امرش منتهى به خالقى است مدبر و قادر و عليم و حكيم.

پس به هر سو از جوانب عالم كه توجه كنيم، و به هر حيث از جهات تدبير عام جارى در آن روى آوريم، مى بينيم آيتى است روشن و برهانى است قاطع بر وحدانيت رب آن، و اينكه رب عالم شريكى ندارد. برهانى كه در آن حق و حقيقت براى اهل يقين جلوه مى كند، پس در اين عالم آياتى است براى اهل يقين.

[اقسام آياتى كه در انفس انسان ها هست و بر يكتايى خداوند در ربوبيت دلالت مى كند]

" وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ" اين جمله عطف است بر جمله" فى الارض" مى فرمايد: و در انفس خود شما آيات روشنى

است براى كسى كه آن را ببيند و به نظر دقت در آن بنگرد، آيا نمى بينيد؟! و آيات و نشانه هايى كه در نفوس خود بشر هست چند جور است. يك عده آيات موجود در خلقت انسان مربوط به طرز تركيب بندى اعضاى بدن، و قسمتهاى مختلف اجزاى آن اعضا و اجزاى اجزا است، تا برسد به عناصر بسيط آن. و نيز آياتى در افعال و آثار آن اعضا است كه در همه آن اجزا با همه كثرتش اتحاد دارد، و در عين اتحادش احوال مختلفى در بدن پديد مى آورد. بدن انسان يك روز جنين است، روز ديگر طفل، يك روز نورس، و روزى ديگر ______________________________________________________ صفحه ى 561

جوان، و روز آخر پير مى شود.

آياتى ديگر در تعلق نفس، يعنى تعلق روح به بدن است كه يكى از آن آيات پديد آمدن حواس پنجگانه بينايى و شنوايى و چشايى و لامسه و بويايى است كه اولين رابطه اى است كه انسان را به محيط خارج خود آگاه مى سازد، و به وسيله اين حواس خير را از شر و نافع را از مضر تميز مى دهد، تا پس از تميز به سوى آنچه كه كمالش در آن است به حركت افتاده آن كمال خود را به دست آورد، و از آنچه شر و مضر است دور شود.

تازه در هر يك از اين حواس پنجگانه نظامى حيرت انگيز و وسيع است، نظامى كه ذاتا هيچ ربطى به نظام ديگرى ندارد. چشم، هيچ خبرى از نظام گوش و طرز عمل او ندارد، و گوش هيچ اطلاعى از نظام موجود در چشايى و عمل كرد او ندارد، و همچنين ساير حواس، با اينكه اين حواس

پنجگانه بيگانه از هم در عين اينكه جداى از همند، در تحت يك تدبير اداره مى شوند، و مدبر همه آنها يكى است، آنهم نفس آدمى است، و خداى تعالى در وراى نفس محيط به آن و به عملكرد آن است.

و بعضى ديگر از آيات نفوس، كه آن نيز از قبيل آيات قبلى است، ساير قوايى است كه از نفوس منبعث مى شوند، و در بدنها خود را نشان مى دهند، مانند قوه غضب و نيروى شهوت و لواحق و فروع اين دو نيرو، كه اين قوا و فروع آنها هم هر يك با ديگرى از نظر نظامى كه دارد جدا است، در عين اينكه هر دو قوا در تحت يك تدبير اداره مى شوند، و فروع هر يك دست به دست هم مى دهند، تا خدمتگزاران آن نيرو باشند.

و اين نظام تدبير كه براى هر يك از اين قوا هست از همان اولين روزى كه وجود يافت موجود بود، بدون حتى يك لحظه فاصله، و چنين نبود كه در آغاز وجودش آن نظام را نداشته و بعدا بر حسب سليقه خودش براى خود ايجاد كرده باشد، يا خودش به تنهايى نشسته و فكر كرده باشد كه چگونه خودم را اداره كنم، و يا با كمك ديگرى اين كار را كرده باشد.

پس، از اينجا مى فهميم و يقين مى كنيم كه نظام تدبير هر يك از اين قوا، همانند خود آن قوا، از صنع صانع او است، و نظام عام او و تدبيرش اقتضاء مى كرده كه چنين نظامى به اين قوا بدهد.

و يك دسته آيات نفوس، آيات روحى است كه كسانى به آن اطلاع مى يابند كه به نفوس مراجعه نموده، آياتى را

كه خداى سبحان در آنها قرار داده آياتى كه هيچ زبانى نمى تواند آن را وصف كند، ببينند، آن وقت است كه باب يقين برايشان گشوده مى شود، و چنين كسانى در زمره اهل يقين قرار مى گيرند، آنان كه ملكوت آسمانها و زمين را خواهند ديد، و خداى تعالى ______________________________________________________ صفحه ى 562

در باره يكى از آنان، يعنى ابراهيم (ع) مى فرمايد:" وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" «1».

[وجوه مختلف در معناى اينكه فرمود:" وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ"]

" وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ" بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه" سماء" جهت بالا است، چون هر چيزى كه بالاى سر ما باشد و ما را در زير پوشش خود قرار داده چنين چيزى را در لغت عرب" سماء" مى گويند. و مراد از رزق، باران است كه خداى تعالى آن را از آسمان يعنى از جهت بالاى سر ما بر زمين نازل مى كند، و به وسيله آن انواع گياهانى كه در مصرف غذا و لباس و ساير انتفاعات ما صرف مى شود بيرون مى آورد. هم چنان كه فرموده:" وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها"«2» به طورى كه ملاحظه مى فرماييد همان باران را نيز رزق خوانده. پس مراد از رزق در اين آيه هم كه مى فرمايد" رزق شما از آسمان است" سبب رزق است، البته ممكن است همين كلمه سبب را در تقدير گرفته گفت مضاف رزق از آيه حذف شده، و تقدير آن" و فى السماء سبب رزقكم" است.

بعضى «3» هم گفته اند: منظور از رزق مذكور در آسمان، باران نيست بلكه ساير اسباب

رزق است، يعنى خورشيد و ماه و ستارگان و اختلافى كه در طول سال در نقطه هاى طلوع و غروب آنها هست، كه همين اختلاف باعث پديد آمدن فصول چهارگانه و پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز است، و همه اينها اسباب رزقند. پس در آيه شريفه يا مضاف كلمه رزق حذف شده كه تقدير آن" و فى السماء اسباب رزقكم" است و يا مجاز گويى شده، بدين معنى كه وجود سبب رزق در آسمان را وجود خود رزق خوانده.

بعضى «4» ديگر گفته اند: منظور از اينكه فرمود" رزق شما در آسمانست" اين است كه اندازه گيرى رزق شما در آسمان مى شود، در آنجا است كه معين مى كنند هر كسى چقدر رزق دارد. و يا منظور اين است كه ارزاق شما در آسمان يعنى در لوح محفوظ كه در آسمان است نوشته شده.

ممكن هم هست بگوييم اصلا منظور از آسمان معناى لغوى كلمه- كه جهت بالا

_______________

(1) و ما اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم (تا چنين و چنان شود) و تا وى از موقنين گردد. سوره انعام، آيه 75.

(2) و آنچه از رزق كه خدا از آسمان نازل كرده، و به وسيله آن رزق زمين را بعد از مردنش زنده كرده است. سوره جاثيه، آيه 5.

(3 و 4) مجمع البيان، ج 9، ص 156. ______________________________________________________ صفحه ى 563

باشد- نيست، بلكه منظور از آن، عالم غيب باشد، چون همه اشياء از عالم غيب به عالم شهود مى آيند، كه يكى از آنها رزق است كه از ناحيه خداى سبحان نازل مى شود. مؤيد اين معنا آيات زير است كه همه موجودات را نازل شده از

ناحيه خدا مى داند:" وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ" «1» و" وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ" «2»، و آيه" وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" «3» كه به طور كلى همه موجودات را نازل شده از ناحيه خدا مى داند. و مراد از رزق هم تمامى موجوداتى است كه انسان در بقائش بدانها محتاج و از آنها بهره مند است، از خوردنيها و نوشيدنيها و پوشيدنيها و مصالح ساختمانى و همسران و فرزندان و علم و قوت و ساير اينها از فضائل نفسانى.

" وَ ما تُوعَدُونَ"- اين جمله عطف است به كلمه" رزقكم"، يعنى: آنچه كه وعده داده شده ايد نيز در آسمان است. حال ببينيم منظور از آن چيست؟ ظاهرا مراد از آن، بهشتى است كه به انسانها وعده اش را داده، و فرموده" عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى «4» و اينكه بعضى «5» گفته اند كه مراد از آن، بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب هر دو است، با آيه شريفه" إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ" «6» نمى سازد، (چون مى فرمايد: چنين كسانى درهاى آسمانى برويشان گشوده نمى شود، پس معلوم مى شود جهنم در آسمانها نيست).

بله، در قرآن كريم مكرر نازل شدن عذاب دنيوى را، به آسمان نسبت داده و مثلا فرموده:" فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ" «7» و آياتى ديگر نيز اين معنا را مى رساند.

و از بعضى از مفسرين نقل شده كه در تركيب جمله" وَ ما تُوعَدُونَ" گفته اند: عطف _______________

(1) از چارپايان هشت جفت برايتان نازل كرد. سوره زمر، آيه

6.

(2) ما آهن را كه در آن قوتى شديد است نازل كرديم. سوره حديد، آيه 25.

(3) هيچ چيز در عالم نيست جز آنكه منبع و خزينه آن نزد ما است و ما از آن (به عالم خلق) نمى فرستيم مگر به مقدار معلوم. سوره حجر، آيه 21.

(4) سوره نجم، آيه 15.

(5) مجمع البيان، ج 9، ص 156.

(6) كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و از پذيرفتن آن استكبار ورزيدند، چنين كسانى درهاى بهشت به رويشان گشوده نمى شود، و داخل شدنشان در بهشت، امرى است مانند رد شدن طناب از سوراخ سوزن. سوره اعراف، آيه 40.

(7) پس ما بر آنان كه ستم كردند عذابى از آسمان نازل كرديم. سوره بقره، آيه 59. ______________________________________________________ صفحه ى 564

به" رزقكم" نيست، بلكه مبتدايى است كه خبرش جمله" فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ" است، و واو در اول جمله مورد بحث اصلا عاطفه نيست، بلكه استينافيه است كه در آغاز جمله مى آورند، هر چند جمله مربوط به ما قبل نباشد، و در نتيجه معناى جمله مورد بحث اين مى شود: و آنچه شما وعده داده شده ايد، به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه آن حق است. ليكن اين توجيه دور از فهم است.

" فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ" كلمه" نطق" به معناى تكلم و سخن گفتن است. و ضمير در" انه" به مطالب قبل بر مى گردد كه مى فرمود" رزق شما و آنچه وعده داده شده ايد در آسمان است". و كلمه" حق" به معناى ثابت و نيز به معناى قضايى است كه خداى تعالى رانده، و آن را حتمى كرده باشد، نه اينكه امرى تبعى

و يا اتفاقى باشد.

و معناى آيه اين است كه: پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه آنچه ما گفتيم كه رزقتان است و آنچه كه وعده داده شده ايد كه همان بهشت باشد- كه خود رزقى ديگر است- در آسمان است. و اين مطلبى است ثابت، و قضايى است حتمى، مثل حق بودن سخن گفتن خودتان، همان طور كه در سخن گفتن خود شكى نداريد، در اين گفته ما هم شك نداشته باشيد. و اما اينكه گفتيم بهشت هم رزقى است، دليلش قرآن كريم است كه در آيه شريفه" لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ" «1» بهشت را رزقى كريم خوانده.

بعضى از مفسرين «2» احتمال داده اند كه ضمير در" ايه" به جمله" ما توعدون" به تنهايى، و يا به كلمه" رزق" به تنهايى، و يا به رسول خدا (ص)، و يا به قرآن، و يا به" دين" در جمله" وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ"، و يا به كلمه" يوم" در جمله" أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ"، و يا به همه آنهايى كه از اول سوره تا اينجا ذكر شده برمى گردد. و به نظر ما همانطور كه قبلا گفتيم بعيد نيست كه برگرداندن آن، به آنچه در جمله" وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ" ذكر شده از ساير وجوه موجه تر باشد، و معنايش اين است كه: آنچه وعده داده شده ايد حق است.

گفتارى در كافى بودن رزق براى روزى خواران كلمه رزق (به معناى مصدرى اش عبارت است از روزى دادن و به معناى اسم _______________

(1) سوره انفال، آيه 74.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 10. ______________________________________________________ صفحه ى 565

مصدريش) عبارت است از هر چيزى كه موجودى ديگر را در بقاى حياتش كمك

نمايد، و در صورتى كه آن رزق ضميمه آن موجود و يا به هر صورتى ملحق به آن شود، بقائش امتداد مى يابد، مانند غذايى كه حيات بشر و بقائش به وسيله آن امتداد پيدا مى كند كه غذا داخل بدن آدمى شده و جزء بدن او مى گردد. و نيز مانند همسر كه در ارضاء غريزه جنسى آدمى او را كمك نموده و مايه بقاء نسل او مى گردد. و به همين قياس هر چيزى كه دخالتى در بقاء موجودى داشته باشد رزق آن موجود شمرده مى شود.

و اين معنا واضح است كه موجودات مادى بعضى از بعضى ديگر ارتزاق مى كنند، مثلا انسان با گوشت (و شير حيوانات) و نيز با گياهان ارتزاق مى كند (و نيز حيوانات با گياهان، و گياهان با آب و هوا). پس آنچه از رزق كه منتقل به مرزوق و ضميمه آن مى شود، و آن مقدارى كه در بقاى آن دخالت دارد، و به صورت احوال و اشكال گوناگون آن موجود درمى آيد، همانطور كه اشكالى است از عالم كون كه ملحق به مرزوق شده، و فعلا به او نسبت مى دهيم، همچنين خود آن مرزوق نيز اشكالى از عالم كون است كه لاحق به رزق و منسوب به آن مى شود، هر چند كه چه بسا اسماء تغيير كند. پس همان طور كه انسان از راه خوردن غذا داراى اجزايى جديد در بدن خود مى شود، همچنين آن غذا هم جزء جديدى از بدن او مى شود كه نامش مثلا فلان چيز است.

اين نيز روشن است كه قضايى كه خداى تعالى در جهان رانده، محيط به عالم است و تمامى ذرات را فرا گرفته، و آنچه در هر موجودى

جريان دارد، چه در خودش و چه در اشكال وجودش همه از آن قضاء است. و به عبارتى ديگر: سلسله حوادث عالم با نظام جارى در آن تاليف شده از علتهاى تامه و معلولهايى است كه از علل خود تخلف نمى كند.

از اينجا روشن مى شود كه رزق و مرزوق دو امر متلازمند، كه به هيچ وجه از هم جدا شدنى نيستند، پس معنا ندارد موجودى با انضمام و لاحق شدنش به وجود چيزى ديگر در وجودش شكلى جديد به خود بگيرد، و آن چيز منضم و لاحق در اين شكل با او شركت نداشته باشد. پس نه اين فرض معنا دارد كه مرزوقى باشد كه در بقاء خود از رزقى استمداد جويد، ولى رزقى با آن مرزوق نباشد. و نه اين فرض ممكن است كه رزقى وجود داشته باشد ولى مرزوقى نباشد. و نه اين فرض ممكن است كه رزق مرزوقى از آنچه مورد حاجت او است زيادتر باشد، و نه اين فرض ممكن است كه مرزوقى بدون رزق بماند. پس رزق داخل در قضاء الهى است، و دخولش هم اولى و اصلى است، نه بالعرض و تبعى، و اين معناى همين عبارت است كه مى گوييم" رزق حق است". ______________________________________________________ صفحه ى 566

[بيان

" هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ"

[داستان وارد شدن ملائكه مامور به هلاك ساختن قوم لوط بر ابراهيم (ع) و آنچه بين ميزبان و ميهمانان گذشت

اين آيه شريفه به داستان وارد شدن ملائكه بر ابراهيم اشاره مى كند كه بر آن جناب در آمدند، و او و همسرش را بشارتى داده گفتند: آمده ايم تا قوم لوط را هلاك كنيم. و در اين داستان آيتى

است بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت، هم چنان كه قبلا نيز اشاره اى به آن شد.

و در جمله" هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ" تعظيمى از امر اين قصه شده است. و منظور از كلمه" مكرمين" ملائكه اى است كه بر ابراهيم وارد شدند، و اين كلمه، وصف است براى كلمه" ضيف". و اگر اين كلمه را مفرد آورده، با اينكه ميهمانان ابراهيم چند نفر بودند، (به شهادت اينكه در وصف آنان فرمود" مكرمين" يعنى محترمين) براى اين است كه در اصل كلمه" ضيف" مصدر است، و مصدر تثنيه و جمع ندارد.

" إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ" ظرف" اذ" متعلق به كلمه" حديث- داستان" در آيه قبلى است. و كلمه" سلاما" مقول قول (حكايت سخن) ملائكه است، و عامل آن حذف شده و تقديرش" قالوا نسلم عليك سلاما" مى باشد.

" قالَ سَلامٌ"- اين كلام ابراهيم حكايت پاسخى است كه وى به فرشتگان داد. و كلمه" سلام" مبتدايى است كه خبرش حذف شده، تقدير آن" سلام عليكم" است. و اگر ابراهيم پاسخ خود را در قالب جمله اى اسميه آورد، براى اين بود كه پاسخ بهترى به آنان داده باشد، چون ملائكه سلام خود را در قالب جمله فعليه آورده و گفتند" نسلم عليك سلاما"، و جمله فعليه تنها بر حدوث فعل دلالت دارد، و ديگر دوام و ثبوت آن را نمى رساند، به خلاف جمله اسميه كه دوام را مى رساند. در حقيقت آنان گفته اند يك سلام بر تو، و وى فرموده هميشه سلام بر شما.

" قَوْمٌ مُنْكَرُونَ"- از ظاهر كلام برمى آيد كه اين جمله نيز حكايت كلام ابراهيم (ع) باشد، اما نه كلامى كه به گوش ميهمانان هم

رسانده باشد، بلكه كلامى است كه خودش با خود گفته، و معنايش اين است كه: وقتى ايشان را ديد، به نظرش ناشناس آمد، در دل با خود گفت اينها چه كسانى هستند من اينها را نمى شناسم. و اين با آيه هفتاد سوره هود كه مى فرمايد" فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ- و چون ديد دست به سوى طعام دراز نمى كنند، فهميد غريبه و ناشناسند" منافات ندارد تا بگويى در آيه مورد بحث فرموده: به محض ديدن، فهميد غريبه اند. و در آيه هود فرموده: در سر سفره فهميد غريبه اند و بدش آمد، ______________________________________________________ صفحه ى 567

براى اينكه در آيه مورد بحث سخن دل او را حكايت مى كند، و در آيه سوره هود آثار دلخوريش از ايشان را كه در رخساره اش هويدا شده بود نقل مى كند.

و اين توجيه ما بهتر از توجيهى است كه جمعى از مفسرين «1» كرده اند كه جمله" قَوْمٌ مُنْكَرُونَ" سخن زبانى ابراهيم بوده، و تقدير آيه چنين است:" انتم قوم منكرون" (براى اينكه ميزبان كريم و بزرگوارى چون ابراهيم هرگز به ميهمان تازه وارد خود نمى گويد: عليكم السلام شما مردمى ناشناخته هستيد).

" فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ" كلمه" روغ" كه مصدر فعل ماضى" راغ" است- به طورى كه راغب گفته «2»- به معناى اين است كه انسان طورى از حضور حاضران برود كه نفهمند براى چه مى رود، و خلاصه با نوعى حيله برود. ديگران گفته اند به معناى رفتن پنهانى است. ولى برگشت معناى اولى هم به همان معناى دوم است.

و مراد از" عجل سمين" گوساله چاقى است كه بريان كرده باشند، هر چند ظاهر- لفظ همان گوساله چاق است، چون دنبالش آمده"

فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ" بعد از آنكه آن را نزد ميهمانان آوردند، ابراهيم آن را نزديك ايشان برد. ممكن هم هست حرف" فاء" را فصيحه بگيريم و بگوييم تقدير كلام" فجاء بعجل سمين فذبحه و شواه و قربه اليهم" است، يعنى پس گوساله اى چاق آورد، و آن را ذبح كرد، و سپس كباب نموده نزديك ميهمانان گذاشت.

" فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ" طعام را نزديك ايشان برد، و گفت چرا نمى خوريد. چون ميهمانان را بشر پنداشته بود.

" فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ ..."

در اين جمله كلمه" فاء" فصيحه است، و از حذف جزئياتى از كلام خبر مى دهد و تقدير كلام چنين است:" فلم يمدوا اليه أيديهم، فلما رأى ذلك نكرهم، و أوجس منهم خيفة- ميهمانان دست به سوى آن طعام دراز نكردند، و ابراهيم چون اين را بديد بدش آمد و از ايشان احساس ترس كرد" و كلمه" ايجاس" كه مصدر فعل ماضى" اوجس" است به معناى احساس در باطن قلب مى باشد. و كلمه" خيفة" به معناى نوعى ترس است، و معناى جمله اين است _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 10.

(2) مفردات راغب، ماده" روغ". ______________________________________________________ صفحه ى 568

كه: ابراهيم در باطن خود احساس نوعى ترس كرد، (كه با ترسهاى ديگر فرق داشت).

" قالُوا لا تَخَفْ"- اين جمله بدون واو عاطفه آمده، و به اصطلاح ادبيات به فصل آمده نه وصل، و اين بدان جهت است كه در حقيقت در معناى جواب از سؤالى است تقديرى، گويا كسى پرسيده: خوب، بعد از آنكه احساس ترس كرد چه شد؟ در پاسخ مى گويد: فرشتگان گفتند مترس، و او را به فرزندى دانا مژده دادند، و ترسش را

مبدل به امنيت و سرور كردند. و مراد از" بِغُلامٍ عَلِيمٍ" اسماعيل و يا اسحاق است كه اختلاف در آن در جلدهاى ديگر اين كتاب نقل شد.

" فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ" در مجمع البيان مى گويد: كلمه" صرة" به معناى فرياد شديد است، و از" صرير" دروازه گرفته شده، كه هنگام باز و بسته شدن صدا مى كند، و اين كلمه در مورد جماعت هم به همين شكل استعمال مى شود. و كلمه" صك" زدن با اعتماد شديد است «1».

و معناى آيه اين است كه: (در اين ميان) همسر ابراهيم- كه بشارت را شنيده بود- با فرياد و زارى آمد در حالى كه سيلى به صورت خود مى زد، و مى گفت: آخر من پير زنى هستم كه در جوانى ام نازا بودم چگونه حالا كه پير شده ام بچه مى آورم؟ و يا معنايش اين است كه:

آيا هيچ سابقه دارد كه زنى عجوز و عقيم بچه بزايد.

بعضى از مفسرين «2» گفته اند: مراد از كلمه" صرة" جماعت است، و همسر ابراهيم با جماعتى نزد فرشتگان آمد، و به صورت خود زده و گفته است آنچه را كه گفته. ولى معناى اول با سياق موافقتر است.

" قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ" اشاره با كلمه" كذلك" اشاره است به بشارتى كه ملائكه به اين زن و شوهر با اين وضعى كه دارند دادند. به زن و شوهرى بشارت فرزنددار شدن دادند كه زن آن وقتى كه جوان بود زنى نازا بود، تا چه رسد به امروز كه پير هم شده. و مرد، پير مردى است كه كهولت و پيرى بر او مسلط شده است. و پروردگار

ابراهيم حكيم است، يعنى هيچ اراده اى نمى كند مگر بر طبق حكمت، و عليم است يعنى هيچ امرى نيست كه علت و يا جهتى از جهاتش بر او پوشيده باشد.

" قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ ... لِلْمُسْرِفِينَ" كلمه" خطب" به معناى امرى عظيم و مهم است. و كلمه" حِجارَةً مِنْ طِينٍ" به _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 156 و 157.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 12. ______________________________________________________ صفحه ى 569

معناى كلوخى كه چون سنگ محكم شده باشد. و كلمه" تسويم" به معناى علامت نهادن بر هر چيز است، چون از مصدر" سومة" اشتقاق يافته، كه به معناى علامت است.

و معناى آيه اين است كه:" قال" ابراهيم گفت" فَما خَطْبُكُمْ" پس بدنبال چه كار مهمى آمده ايد" أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ" اى فرستاده شدگان خدا." قالوا" ملائكه به ابراهيم گفتند:

" إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ"، ما را به سوى مردمى مجرم فرستاده، كه همان قوم لوط باشند،" لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ" تا رها كنيم بر سرشان سنگى از گل، گلى كه چون سنگ سفت باشد. و خداى سبحان در كتاب مجيدش اين گل را" سجيل" هم خوانده." مسومة" در حالى كه آن سنگها، نزد پروردگارت نشان دارند، و براى نابود كردن همان قوم نشان گذارى شده اند. و ظاهرا الف و لام در كلمه" الْمُرْسَلُونَ" الف و لام عهد باشد، و چنين معنا دهد" پس براى چه كارى آمده ايد، اى كسانى كه قبلا گفتيد ما فرستاده شده ايم"." فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ... الْعَذابَ الْأَلِيمَ" حرف" فاء" كه بر سر آيه آمده، فصيحه است، يعنى مى فهماند جزئياتى از داستان در اينجا حذف شده، تا با اتكاء به فهم خواننده رعايت

كوتاه گويى شده باشد، و آن جزئيات اين است كه: ملائكه بعد از بيرون شدن از محضر ابراهيم به سوى قوم لوط رفتند، و به خانه خود او درآمده. مردم لوط كه جوانانى زيباروى ديده بودند، به خانه لوط حمله ور شدند، تا آنجا كه فرشتگان، اهل خانه را از قريه بيرون بردند- تفصيل اين داستان در چند جاى قرآن آمده-" فاخرجنا"- ملائكه در اين جمله مقدمات كار را شرح مى دهند. و ضمير در كلمه" فيها" به قريه برمى گردد، هر چند كه كلمه" قريه" قبلا در آيه نيامده بود، و ليكن از مفهوم سياق فهميده مى شود. و منظور از جمله" بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ" خانه لوط است كه در آن قريه تنها اين خانه مسلمان بودند." وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً" بعد از بيرون كردن اهل آن يك خانه، يك آيت در آن قريه به جاى گذاشتيم. و اين جمله اشاره است به هلاكت همه اهل قريه و زير و رو شدن سرزمينشان و مراد از جمله" تركنا" بطور كنايه اين است كه آثارى از اين عذاب را در آن قريه باقى گذاشتيم.

[آيتى كه خداوند با عذاب قوم لوط و هلاكتشان بر جاى گذاشت

و معناى آيه اين است كه: وقتى فرشتگان به قريه لوط رسيدند، و آن حوادث در آنجا پيش آمد" فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ". خواستيم هر چند نفرى كه داراى ايمان بودند از قريه بيرون كنيم، و غير از يك خانوار" مِنَ الْمُسْلِمِينَ" از مسلمانان در آنجا نيافتيم، و آن خانواده لوط پيغمبر بودند،" وَ تَرَكْنا فِيها" و ما در سرزمين ايشان با زير و رو كردن آن سرزمين، و نابود كردن مردم"

آية" يك آيت و نشانه اى از ربوبيت خود و از بطلان شركاء، در آنجا باقى گذاشتيم، يك آيت" لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ" براى مردمى كه از عذاب اليم ______________________________________________________ صفحه ى 570

بيمناكند، و ايشان را به ربوبيت ما رهنمون مى شود.

" وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ" اين جمله عطف است بر جمله" وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً" و تقدير كلام چنين است" و در داستان موسى هم آيتى است" (كه ما او را از نظر ظاهر با دست خالى به سراغ فرعون فرستاديم) اما با سلطانى آشكار و برهانى قاطع، و معجزات خيره كننده.

" فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ" كلمه" تولى" از مصدر" تولى" است، كه به معناى اعراض است. و حرف" باء" در جمله" بركنه" باى مصاحبت است. و منظور از" ركن فرعون" جنود او است، هم چنان كه آيه بعدى نيز اين معنا را تاييد مى كند. و معناى آيه اين است كه: فرعون با لشكريانش از موسى روى گردانده دعوتش را نپذيرفتند. بعضى «1» هم گفته اند: حرف باء در اينجا معنا نمى دهد، و تنها به منظور متعدى كردن فعل لازم آمده، چون" تولى" فعل لازم است، حرف باء را آورده تا معناى وادارى به اعراض را برساند، و در نتيجه معناى آيه چنين شود: فرعون لشكر خود را وادار كرد به اينكه از موسى اعراض كنند.

" وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ"- يعنى فرعون يك بار گفت كه موسى مجنون است، كه حكايت اين گفتارش در آيه" إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ" «2» آمده، و يك بار ديگر گفت كه وى ساحر است، و حكايت اين تهمتش در آيه" إِنَّ

هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ" «3» آمده است.

[اشاره به هلاكت فرعون و لشكريانش و هلاكت عاد، ثمود و قوم نوح (ع)]

" فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ" كلمه" نبذ" كه فعل" نبذناهم" از آن گرفته شده، به معناى پرت كردن و دور انداختن چيزى است به طورى كه از بى اعتنايى به آن حكايت كند. و كلمه" يم" به معناى دريا است. و كلمه" مليم" به معناى ننگ آور، و يا به عبارت ديگر كسى است كه كارى كند كه مستحق ملامت شود، و اين كلمه از كلمه" ألام" گرفته شده، مانند كلمه" أغرب" كه به معناى كسى است كه امرى غريب انجام دهد.

و معناى آيه شريفه اين است كه: ما او و لشكريانش را كه ركن و مايه اعتماد او بودند، گرفتيم و به دريا ريختيم، و اين بعد از آن بود كه وى از كفر و لجبازى و طغيان، به مرحله اى رسيده بود كه مستحق ملامت بود. و اگر تنها فرعون را ملامت كرده با اينكه تمامى _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 13 و مجمع البيان، ج 9، ص 159.

(2) اين رسولى كه به سوى شما ارسال شده قطعا ديوانه است. سوره شعراء، آيه 27.

(3) اين مرد محققا ساحرى زبردست است. سوره شعراء، آيه 34. ______________________________________________________ صفحه ى 571

لشكريانش شريك با او بودند، بدين جهت است كه فرعون امام و رهبر آنان به سوى هلاكت بود، هم چنان كه در باره او صريحا فرموده:" يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ" «1».

و در اين آيه اشاره اى به عظمت قدرت و هول انگيزى عذاب خدا نيز شده، مى فهماند كه خدا چگونه فرعون و لشكريانش را خوار كرد،

و اين اشاره بر كسى پوشيده نيست.

" وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ" اين آيه شريفه عطف است بر ما قبل كه مى فرمود" و فى موسى" و معنايش اين است كه: در داستان قوم عاد هم آيتى است كه ما بادى عقيم به سوى آنان رها كرديم، (توجه داشته باشيد كه كلمه" أرسلنا" در اين آيه به معناى رها كردن است).

و باد عقيم- به طورى كه مى گويند- آن بادى است كه از آوردن فايده اى كه در بادها مطلوبست، مانند حركت دادن ابرها، تلقيح درختان، باد دادن خرمنها، پرورش حيوانات و تصفيه هوا امتناع دارد و از آن عقيم است، و چنين بادى تنها اثرش هلاك كردن مردم است، هم چنان كه آيه بعدى بدان اشاره دارد.

" ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ"" ما تذر"- يعنى هيچ چيز را رها نمى كند، مگر آنكه چون استخوان پوسيده آردش مى سازد. و كلمه" رميم" به معناى هر چيزى است كه هلاك و پوسيده شده باشد، مانند استخوان پوسيده پودر شده. و معناى آيه روشن است.

" وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ ... مُنْتَصِرِينَ" اين آيه شريفه نيز عطف است بر ما قبلش كه مى فرمود" و فى عاد" يعنى و در داستان قوم ثمود هم آيتى است كه به ايشان گفته شد:" تا چند روزى خوش باشيد" و گوينده اين تهديد پيغمبرشان صالح (ع) بود كه به ايشان فرمود:" تا سه روز ديگر در خانه هايتان خوش باشيد كه اين وعده اى است تكذيب ناشدنى" «2» و اين تهديد را وقتى به ايشان گفت كه ماده شترى را كه به معجزه از شكم كوه

بيرون شد كشتند. صالح (ع) سه روز مهلتشان داد، تا در اين سه روز از كفر و طغيان خود برگردند، ولى اين مهلت سودشان نبخشيد، و كلمه عذاب بر آنان حتمى شد.

" فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ"- كلمه" عتو"- به طورى كه راغب گفته «3»- به معناى امتناع ورزيدن و شانه خالى كردن _______________

(1) فرعون قوم خود را در روز قيامت دنبال سر خود مى آورد، تا همه را در داخل آتش كند. سوره هود، آيه 98

(2) سوره هود، آيه 65.

(3) مفردات راغب، ماده" عتو". ______________________________________________________ صفحه ى 572

از اطاعت است كه قهرا با تمرد منطبق مى شود. و مراد از اين تمرد و عتو، تمرد از امر خدا و رجوع به سوى خدا در آن سه روزه مهلت است، پس اشكال نشود كه تمردشان از امر خدا (به طورى كه از تفصيل داستان برمى آيد) مقدمه اى بود براى خوشگذرانى در ايام مهلت، و حال آنكه آيه شريفه بر عكس اين دلالت دارد (تاريخ مى گويد: تمرد قوم ثمود باعث آن تهديد شد كه بيش از سه روز مهلت ندارند و آيه شريفه مى فرمايد در همان سه روز از بازگشت به سوى خدا تمرد كردند).

" فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ"- اينكه در اينجا عذاب قوم صالح را صاعقه خوانده، منافات با آيه شريفه" وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ" «1» ندارد، كه عذاب آن قوم را صيحه دانسته، براى اينكه ممكن است در عذاب آنان هم صاعقه دخالت داشته باشد و هم صيحه.

" فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ"- بعيد نيست كه كلمه" استطاعوا" در اينجا متضمن معناى تمكن باشد، چون كلمه استطاعت براى گرفتن

مفعول" من" نمى خواهد، و در اينجا با" من" مفعول گرفته، فرموده" من قيام" پس معنايش اين مى شود كه: متمكن از برخاستن از آنجا كه نشسته بودند نشدند، و خلاصه مهلت نبود كه از عذاب خدا فرار كنند. و اين تعبير كنايه است از اينكه خداوند اين قدر به ايشان مهلت نداد كه از جاى خود برخيزند.

" وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ"- اين جمله عطف است بر جمله" فَمَا اسْتَطاعُوا" و معناى دو جمله اين است كه: نه خودشان توانستند برخيزند، و نه كسى ديگر ياريشان كرد و عذاب را از ايشان برگردانيد.

" وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ" اين جمله عطف است بر داستانهاى سابق، و اگر كلمه" قوم" منصوب شده به خاطر اين است كه مفعول فعلى تقديرى است، كه تقديرش" و أهلكنا قوم نوح" است. مى فرمايد ما قبل از قوم عاد و ثمود، قوم نوح را هلاك كرديم كه مردمى فاسق و روى گردان از امر خدا بودند.

پس معلوم مى شود كه در زمان نوح هم امر و نهى از ناحيه خداى سبحان به مردم مى شده، و مردم مكلف بودند دستورات خدا را كه پروردگار ايشان و پروردگار هر موجودى است اطاعت كنند. خداوند مردم هر عصرى را به زبان پيامبر آن عصر به سوى اين حق دعوت مى كرده، پس آنچه انبياء گفته اند، حق و از ناحيه خداست، و يكى از گفته هاى آنان مساله وعده و وعيد و پاداش و كيفر قيامت، و اصل قيامت است (و همين خود برهانى است بر مساله معاد، و حاجت به برهانى ديگر نيست).

[معناى آيه:" وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ"]

" وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ

إِنَّا لَمُوسِعُونَ" از اين آيه به بعد، به سياق سابق سوره كه مى فرمود:" وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ ..."

_______________

(1) سوره هود، آيه 67. ______________________________________________________ صفحه ى 573

برگشته. و كلمه" ايد"، هم به معناى قدرت مى آيد و هم به معناى نعمت، ولى اگر به معناى قدرت باشد كلمه" موسعون" يك معنا مى دهد و اگر به معناى نعمت باشد معنايى ديگر مى دهد.

بنا بر معناى اول آيه چنين مى شود كه: ما آسمان را با قدرتى بنا كرديم كه با هيچ مقياسى توصيف و اندازه گيرى نمى شود، و ما داراى وسعتى در قدرت هستيم، كه هيچ چيز آن قدرت را مبدل به عجز نمى كند.

و بنا بر معناى دوم آيه چنين مى شود كه: ما آسمان را بنا كرديم در حالى كه بنا كردنش مقارن با نعمتى بود كه آن نعمت را با هيچ مقياسى نمى توان تقدير كرد، و ما داراى نعمتى واسع هستيم، و داراى غنائى مطلق مى باشيم، و خزانه هاى ما با اعطاء و رزق دادن پايان نمى پذيرد، و از آسمان هر كه را بخواهيم و به هر جور بخواهيم رزق مى دهيم.

احتمال هم دارد كه كلمه" موسعون" از اين اصطلاح گرفته شده باشد كه مى گويند:

" فلان اوسع فى النفقة- فلانى در نفقه توسعه داد" يعنى خيلى خرج كرد، در نتيجه منظور توسعه دادن به خلقت آسمان خواهد بود، كه بحث هاى رياضى امروز هم آن را تاييد مى كند.

" وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ" كلمه" فرش" به معناى گستردن است، و همچنين كلمه" مهد". و معناى آيه اين است كه: ما زمين را گسترديم و مسطحش كرديم تا شما بتوانيد روى آن قرار گيريد، و در آن ساكن شويد، پس ما چه خوب گسترنده اى

هستيم. البته بايد دانست كه اين مسطح كردن زمين با كروى بودن آن منافات ندارد.

" وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ" كلمه" زوجين" به معناى هر دو چيزى است كه مقابل هم باشند، يكى فاعل و مؤثر باشد، ديگرى منفعل و متاثر، از آنكه فاعل است عملى سر زند، و بر آنكه منفعل است واقع شود، مانند زن و شوهر. بعضى «1» گفته اند: اين كلمه به معناى مطلق هر دو چيز متقابل است، مانند زن و شوهر، زمين و آسمان، شب و روز، خشكى و دريا، و انس و جن. و بعضى «2» گفته اند: اصلا اين كلمه به معناى زن و شوهر است نه به معناى دو چيز متقابل.

" لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ"- يعنى اگر از هر چيزى جفت خلق كرديم براى اين است كه شايد شما متذكر شويد و بفهميد كه خالق آن، خودش زوج ندارد و منزه از داشتن زوج و شريك است، بلكه واحدى است كه سراسر جهان شاهد بر يكتايى او است.

" فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ"

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 160. ______________________________________________________ صفحه ى 574

در اين دو آيه تفريعى شده است بر حجتهايى كه قبلا بر وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت اقامه شده بود، و داستانهاى متعددى از امت هاى گذشته كه به خدا و رسولان او كفر مى ورزيدند، و سرانجام كارشان به انقراض انجاميد، در آن آمده بود.

در اين دو آيه نتيجه مى گيرد: حال كه چنين است پس به سوى خدا فرار كنيد. و مراد از فرار كردن به سوى خدا، انقطاع

به سوى او است به دست برداشتن از كفر، و گريزان بودن از عقابى كه كفر به دنبال دارد، و متوسل شدن به ايمان به خداى تعالى به تنهايى، و اينكه او را يگانه معبودى بى شريك براى خود بگيرند.

جمله" وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ" به منزله تفسيرى است براى جمله" فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ" و معنايش اين است: اين كه گفتيم به سوى خدا بگريزيد، و دست از غير او برداريد، مرادمان اين است كه به خداى يكتا برگرديد، به خدايى كه شريكى در الوهيت و معبوديت ندارد.

و خداى تعالى جمله" إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ" را مكرر آورده تا انذار را تاكيد كند.

و اين دو جمله از زبان رسول خدا (ص) حكايت شده است.

بحث روايتى [(رواياتى در باره آيات انفسى، رزق، يد داشتن خدا، و خلق زوجين از هر چيز و ...)]

در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ" مى گويد: امام فرمود: آيتى كه خدا در خود تو دارد، اين است كه تو را شنوا و بينا كرده، يك بار خشم مى كنى و يك بار راضى مى شوى، گاهى گرسنه مى شوى و گاهى سير، و همه اينها آيتهاى خدا است «1».

مؤلف: در مجمع البيان اين تفسير را به امام صادق (ع) نسبت داده «2».

و در كتاب توحيد به سند خود از هشام بن سالم روايت كرده كه گفت: اشخاص از امام صادق سؤالاتى مى كردند، از آن جمله شخصى پرسيد: پروردگار خود را با چه چيزى شناختى؟ فرمود: به اينكه تصميم قطعى بر عملى مى گيرم، ولى چيزى نمى گذرد كه تصميم سست مى شود، و بر كارى همت مى گمارم ولى آن كار

نمى شود، پس معلومم شد كه من تصميم مى گيرم و او آن را فسخ مى كند، من همت مى گمارم و او آن را نقض مى كند «3».

مؤلف: اين روايت را صاحب خصال از آن جناب از پدر و جد بزرگوارش از امير

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 330.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 156.

(3) توحيد صدوق، ص 289، ح 8. ______________________________________________________ صفحه ى 575

المؤمنين (ع) نقل كرده «1».

و در الدر المنثور است كه خرائطى- در كتاب مساوى الاخلاق- از على بن ابى طالب روايت آورده كه در تفسير جمله" وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ" فرموده: آيتى كه خدا در خود انسان قرار داده مجراى بول و غائط است «2».

مؤلف: اين روايت مانند دو روايت قبلى در مقام بيان مصداقى از راه هاى معرفت است، نه اينكه آيت نفسى تنها اينها باشند.

و نيز در آن كتاب آمده كه ابن نقور و ديلمى از على (ع) از رسول خدا (ص) روايت آورده كه در ذيل آيه" وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ" فرموده:

منظور از اين رزق كه در آسمان است، باران مى باشد «3».

مؤلف: نظير اين روايت را قمى هم در تفسير خود بدون ذكر سند و بدون ذكر نام امام نقل كرده «4» و در ارشاد مفيد از على (ع) روايت آمده، كه در ضمن حديثى فرمود: به طلب رزق برخيزيد، كه رزق تنها براى طالب رزق ضمانت شده «5».

و در كتاب توحيد به سند خود از ابى البخترى روايت كرده كه گفت: جعفر بن محمد از پدرش از جدش از على بن ابى طالب (ع) برايم حديث كرد كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: يا على به درستى كه

يقين اين است كه احدى را با خشم خدا خشنود نسازى، و احدى را به سبب آنچه خدا به تو داده نستايى، و احدى را به سبب آنچه كه خدا به تو نداده مذمت نكنى، كه رزق نه با حرص حريص به دست مى آيد، و نه كراهت اكراه كننده مى تواند آن را برگرداند ... «6».

و در مجمع البيان در ذيل جمله" فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ" گفته: بعضى گفته اند:

يعنى با جماعتى آمد نقل از امام صادق (ع) «7».

و در الدر المنثور است كه فاريابى و ابن منذر از على بن ابى طالب (ع) روايت كرده اند كه فرمود" ريح عقيم" عبارت است از«8»

نكباء «9».

_______________

(1) نور الثقلين، ج 5، ص 124 نقل از خصال.

(2 و 3) الدر المنثور، ج 6، ص 114.

(4) تفسير قمى، ج 2، ص 330.

(5) نور الثقلين، ج 5، ص 125، به نقل از ارشاد.

(6) توحيد صدوق، ص 375، ح 20.

(7) مجمع البيان، ج 9، ص 157.

(8) الدر المنثور، ج 6، ص 115.

(9)" نكباء" بادى است كه از جهت وزش بادهاى چهارگانه منحرف شود و ميان دو باد وزد و آن باعث هلاكت مواشى است. (لغتنامه دهخدا). ______________________________________________________ صفحه ى 576

و در كتاب توحيد به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت: من از امام باقر (ع) پرسيدم: معناى اينكه خداى عز و جل فرموده:" يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ" چيست؟ فرمود: منظور از كلمه" يد" در كلام عرب نيرو و نعمت است، مثلا در آيه" وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ" و آيه" وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ" و آيه شريفه" وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" به معناى قوت است.

و در اينكه عرب مى گويد:" لفلان عندى يد بيضاء- فلانى نزد من دستى سفيد دارد" به معناى نعمت است «1».

و در توحيد به سند خود از ابى الحسن، حضرت رضا (ع) روايت كرده كه در خطبه اى طولانى فرمود: خداى تعالى با اين كه شعور را شعور كرد به اين معنا شناخته شد كه كسى او را داراى شعور نكرده، و با اينكه جوهرها را جوهر كرده شناخته شده به اينكه خودش جوهر ندارد، و با اينكه بين موجودات ضديت برقرار كرد، شناخته شده به اينكه خودش ضد ندارد، و با اينكه بين بسيارى از موجودات مقارنه قرار داده شناخته شده به اينكه خود قرين ندارد. او بود كه بين نور و ظلمت، خشكى و ترى، خشونت و نرمى و سرد و گرم ضديت برقرار كرد، و باز او بود كه بين دو چيز ناسازگار الفت و بين دو چيز نزديك به هم جدايى انداخت، و با همين جدايى انداختنها فهماند كه جدا كننده اى در كار است، و با اين الفت اندازيها فهماند كه الفت دهنده اى در بين است، و در همين مقام فرموده:" وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ".

بين قبل و بعد جدايى انداخت تا معلوم شود خودش قبل و بعدى ندارد، غريزه هايى كه در موجودات هست شهادت مى دهد به اينكه پديد آورنده و سازنده غريزه ها، خود غريزه ندارد. و با اينكه وقت را وقت كرد فهمانيد كه وقت كننده وقت، خود وقت ندارد، و با اينكه بعضى از موجودات حجاب بعضى ديگر شد، فهماند بين خود او و خلقش حجابى نيست «2».

و در مجمع البيان در ذيل جمله" فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ" مى گويد:

بعضى گفته اند معنايش اين است كه: براى فرار از گناهان به حج برويد- نقل از امام صادق (ع) «3».

مؤلف: اين روايت را كافى «4» و معانى الاخبار «5» هم به سند خود از ابى الجارود از امام باقر (ع) نقل كرده اند، و بعيد نيست كه از باب تطبيق باشد.

_______________

(1) توحيد صدوق، ص 153.

(2) توحيد صدوق، ص 34.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 160.

(4) نور الثقلين، ج 5، ص 130 به نقل از كافى.

(5) معانى الاخبار، ط جامعه مدرسين قم، ص 222.

ترجمه آيات اين چنين بود كه هيچ رسولى به سراغ كفار قبل از اين كفار نيامد مگر اينكه گفتند يا ساحر است و يا جن زده (52).

آيا يكديگر را به آن سفارش مى كردند، نه، مساله سفارش نيست بلكه همه طاغى اند (53).

پس تو هم از آنان روى بگردان كه هيچ سرزنشى بر تو نيست (54).

و تذكر بده كه تذكر به حال مؤمنين نافع است (55).

و من جن و انس را نيافريدم مگر براى اينكه عبادتم كنند (56).

و من از آنان نه رزقى مى خواهم و نه مى خواهم چيزى به من بچشانند (57).

بدرستى يگانه رزاق و داراى قوت و متانت خداست (58).

پس به درستى آنهايى كه در اين امت ستم كردند همان نصيبى را دارند كه هم مسلكانشان در ______________________________________________________ صفحه ى 578

امت هاى گذشته داشتند پس خيلى به عجله وادار مكنيد (59).

پس واى بر كسانى كه كفر ورزيدند از آن روزى كه وعده اش به ايشان داده شده (60).

بيان آيات اين آيات خاتمه سوره است، و در آن به همان مطالبى كه سوره با آن آغاز شده بود برگشت شده، كه همان انكار معاد مشركين و معارضه با مقام رسالت با

سخنانى مختلف بود، و سپس ايشان را به روز موعود تهديد مى كرد.

" كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ" يعنى: مطلب از اين قرار است كه قبل از اين قوم هم هيچ رسولى به سوى مردم نيامد، مگر آنكه يا گفتند ساحر است، و يا گفتند مجنون است. و بنا بر اين، كلمه" كذلك" نظير خلاصه گيرى از مطالب قبل است كه گفتيم معاد را انكار مى كردند، و با رسالت رسولان با سخنانى مختلف مقابله مى نمودند.

و جمله" ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ" بيان است براى كلمه" كذلك".

" أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ" كلمه" تواصى" به معناى اين است كه مردمى يكديگر را به امرى سفارش كنند. و ضمير" به" به قول برمى گردد و استفهام تعجبى است و معناى آيه چنين است كه: آيا اين امت ها به يكديگر سفرش كرده بودند، و هر امتى كه قبلا بوده به امت بعدى خود ياد داده و سفارش كرده كه او هم همين حرفها را بزند؟ نه، و ليكن همه اين اقوام طاغى بودند، و اين حرفها زائيده طغيان است.

[طغيان و استكبار، عليت مشترك تكذيب اقوام مكذب بوده است

" فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ" اين جمله تفريع بر طغيان و استكبار و اصرار آنان بر عناد و لجاجت و نتيجه گيرى از آن است.

و معناى آيه چنين است. حال كه وضع چنين است، و مردم دعوت تو را اجابت نمى كنند مگر به مثل همان اجابتى كه امت هاى گذشته كردند، و پيغمبر خود را ساحر و يا مجنون خواندند و اگر دعوت تو بيش از عناد در آنان اثر نگذاشت روى از آنان

بگردان، و مجادله مكن كه حق را به آنان بقبولانى، كه اگر چنين كنى سرزنش نمى شوى، براى اينكه تو معجزه را به ايشان نشان دادى و حجت را بر آنان تمام كردى. ______________________________________________________ صفحه ى 579

" وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ" اين جمله تفريع و نتيجه گيرى از دستورى است كه قبلا داد و فرمود: از كفار روى بگردان. پس در حقيقت امرى است به تذكر بعد از نهى از جدال با آنان، و معنايش اين مى شود كه: تو دست از تذكر دادن خود بر مدار، و هم چنان كه تا كنون ايشان را با مواعظت تذكر مى دادى تذكر ده، چون تذكر، مفيد به حال مؤمنين است، و ربطى به استدلال و جدال با آن طاغيان ندارد. استدلال و جدال به جز زيادتر شدن طغيان و كفر اثر ديگرى در آنان ندارد.

[بررسى مفاد آيه:" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" و توضيحاتى در باره اينكه غرض از خلقت انس و جن عبادت خدا است

" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" در اين آيه، سياق كلام از تكلم با غير به متكلم وحده تغيير يافته. و اين تغيير سياق براى آن بوده كه كارهايى كه در سابق ذكر مى شد و به خدا نسبت مى داد، مانند خلقت و ارسال رسل و انزال عذاب، كارهايى بود كه واسطه برمى داشت، و مثلا ملائكه و ساير اسباب در آن واسطه بودند، بخلاف غرض از خلقت و ايجاد- كه همان عبادت باشد- كه امرى است مختص به خداى سبحان و احدى در آن شركت ندارد.

و جمله" إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" استثنايى است از نفى، و شكى نيست كه اين

استثناء ظهور در اين دارد كه خلقت بدون غرض نبوده، و غرض از آن منحصرا عبادت بوده، يعنى غرض اين بوده كه خلق، عابد خدا باشند، نه اينكه او معبود خلق باشد، چون فرموده" الا ليعبدون" يعنى:

تا آنكه مرا بپرستند، و نفرموده: تا من پرستش شوم يا تا من معبودشان باشم.

علاوه بر اين، غرض هر چه باشد پيداست امرى است كه صاحب غرض به وسيله آن استكمال مى كند، و حاجتش را برمى آورد، در حالى كه خداى سبحان از هيچ جهت نقص و حاجتى ندارد. تا به وسيله آن غرض نقص خود را جبران نمايد و حاجت خود را تامين كند.

و نيز از جهتى ديگر فعلى كه بالآخره منتهى به غرضى كه عايد فاعلش نشود لغو و سفيهانه است، لذا نتيجه مى گيريم كه خداى سبحان در كارهايى كه مى كند غرضى دارد، اما غرضش ذات خودش است، نه چيزى كه خارج از ذاتش باشد، و كارى كه مى كند از آن كار سود و غرضى در نظر دارد، ولى نه سودى كه عايد خودش گردد، بلكه سودى كه عايد فعلش شود.

اينجاست كه مى گوييم خداى تعالى انسان را آفريد تا پاداش دهد، و معلوم است كه ثواب و پاداش عايد انسان مى شود، و اين انسان است كه از آن پاداش منتفع و بهره مند مى گردد، نه خود خدا، زيرا خداى عز و جل بى نياز از آن است. و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعاليش مى باشد، انسان را بدين جهت خلق كرد تا پاداش دهد، و بدين جهت ______________________________________________________ صفحه ى 580

پاداش دهد كه اللَّه است.

پس پاداش كمالى است براى فعل خدا، نه براى فاعل فعل كه خود خدا

است، پس عبادت غرض از خلقت انسان است، و كمالى است كه عايد انسان مى شود، هم عبادت غرض است و هم توابع آن- كه رحمت و مغفرت و غيره باشد. و اگر براى عبادت غرضى از قبيل معرفت در كار باشد، معرفتى كه از راه عبادت و خلوص در آن حاصل مى شود در حقيقت غرض أقصى و بالاتر است، و عبادت غرض متوسط است.

[بيان اينكه الف و لام در" الجن و الانس" الف و لام جنس، و لام در" ليعبدون" لام غرض است

حال خواهى گفت: حمل كردن لام در جمله" ليعبدون" بر لام غرض معارض است با آيه شريفه" وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ" «1» و با آيه شريفه" وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ" «2» براى اينكه ظاهر آيه اول اين است كه غرض از خلقت اختلاف است، و ظاهر آيه دوم اين است كه غرض از خلقت رفتن بسيارى از افراد جن و انس به جهنم است ناگزير ما بايد از حمل لام بر لام غرض صرف نظر نموده بگوييم لام غايت است (در اين صورت معناى هر سه آيه اين مى شود كه: خداى تعالى انسان را نه براى عبادت و نه براى اختلاف و نه براى جهنم آفريد بلكه انسانى آفريده كه بعضى او را عبادت مى كنند و بعضى از خلقت خود اختلاف را نتيجه مى گيرند و بعضى جهنمى شدن را).

در پاسخ مى گوييم: اما آيه اول كه اشاره" و لذلك- و براى همين هم خلقشان كرده ايم" اشاره به رحمت است، نه به اختلاف. و اما آيه دوم هر چند لام در آن

لام غرض است، مى فرمايد به منظور ريختن در دوزخ و يا اختلاف خلقشان كرده ايم، و ليكن اين غرض، غرض اصلى نيست، بلكه تبعى و به قصد ثانوى است، كه گفتار مفصل ما در تفسير اين دو آيه گذشت.

حال اگر بگويى در صورتى كه لام در جمله" ليعبدون" لام غرض باشد اين اشكال متوجه مى شود كه اگر غرض از خلقت، عبادت بندگان باشد، با در نظر داشتن اينكه تخلف مراد او از اراده اش امرى محال است، بايد تمامى بندگان او را عبادت مى كردند و حال آنكه مى بينيم كه بسيارى از آنان او را نمى پرستند، و اين خود بهترين دليل است بر اينكه لام در آيه، لام غرض نيست، و اگر هم لام غرض باشد مراد از عبادت، عبادت تشريعى و دينى نيست، بلكه عبادت تكوينى است، كه در آيه" وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ" «3» از آن خبر

_______________

(1) و بشر با هم اختلاف مى كنند مگر آن افرادى كه پروردگارت به آنان رحم كرده باشد كه براى همين هم خلقشان كرد. سوره هود، آيه 118 و 119.

(2) ما براى جهنم بسيارى از جن و انس را تهيه ديده ايم. سوره اعراف، آيه 179.

(3) هيچ موجودى نيست مگر آنكه خدا را با تسبيحش حمد مى گويد. سوره اسرى، آيه 44. ______________________________________________________ صفحه ى 581

مى دهد.

و يا مراد از خلقت بندگان براى عبادت، اين باشد كه: ما آنان را طورى آفريده ايم كه صلاحيت براى عبادت داشته باشند، و هر كس بخواهد او را عبادت كند بتواند، چون آنان را داراى اعتبار و عقل و استطاعت كرديم. و اين توجيه خيلى هم دور نيست چون استعمال كلمه و نام يك عمل در

صلاحيت و استعداد براى انجام فعلى كه معناى آن كلمه است، استعمالى مجازى و شايع است، مثلا مى گوييم" گاو براى شخم زدن خلق شده" و معنايش اين است كه صلاحيت و استعداد شخم را دارد، و يا مى گوييم" خانه براى سكنى ساخته شده" كه باز معنايش اين است كه استعداد براى سكنى دارد.

در پاسخ مى گوييم: مبنا و اساس اين اشكال اين است كه الف و لام در دو كلمه" الجن" و" الانس" الف و لام استغراق باشد، و معناى آيه اين باشد كه" ما تمامى افراد جن و تمامى افراد انس را تنها به غرض عبادت آفريديم" آن وقت تخلف اين غرض در بعضى افراد منافى با اين غرض مى شود، و اشكال مى شود كه تخلف مراد از اراده خداى تعالى محال است.

و اما اگر ما اين دو الف و لام را الف و لام جنس بدانيم، نه استغراق در آن صورت وجود عبادت در دو نوع جن و انس و لو در بعضى از افراد آن دو كافى است، كه اين تخلف محال پيش نيايد، چون وجود افرادى كه خدا را عبادت نمى كنند ضررى نمى زند، بله، اگر به طور كلى در جنس جن و بشر عبادت ورمى افتاد، و حتى يك نفر هم خدا را عبادت نمى كرد، با غرض خداى سبحان منافات داشت، و آن وقت مى شد بگوييم غرض خداى سبحان تخلف شده، و همان طور كه خداى تعالى در خلقت افراد غرض دارد، در خلقت نوع هم غرض دارد، و ممكن است غرضش از خلقت اين دو نوع وجود افرادى عابد در اين دو نوع باشد.

و اما اين احتمال كه مراد از عبادت، عبادت تكوينى

باشد نه دينى، احتمالى است ضعيف، براى اينكه در اين صورت مطلب منحصر به جن و انس نمى شود، بلكه خلقت تمامى عالم براى عبادت تكوينى است. علاوه بر اين، سياق آيه سياق توبيخ كفار است، كه چرا عبادت تشريعى ندارند. و مى خواهد كفار را به خاطر اينكه قيامت و حساب و جزاء را منكر شده اند تهديد كند، و معلوم است كه حساب و جزاء مربوط به عبادت تشريعى است، نه تكوينى.

و نيز اينكه عبادت را حمل كردند بر استعداد و صلاحيت عبادت، و گفته اند: غرض ______________________________________________________ صفحه ى 582

از خلقت جن و انس اين است كه صلاحيت و استعداد عبادت را داشته باشند، و يا مورد امر و نهى عبادى قرار بگيرند، احتمالى است ضعيف، براى اينكه اين معنا بسيار واضح است كه اگر كسى از چيزى استعداد و صلاحيت فعلى را مى خواهد، براى اين مى خواهد كه آن فعل را انجام دهد، و به فرضى هم كه به گفته شما غرض از خلقت صلاحيت عبادت باشد، باز غرض اصلى و اولى عبادت است، و صلاحيت و استعداد مقدمه آن است.

پس نمى توانيم عبادت در آيه را حمل كنيم بر صلاحيت و استعداد عبادت، و اگر حمل كنيم در حقيقت اعتراف كرده ايم به اينكه غرض اولى و بالذات، خود عبادت است، و اينجاست كه دوباره اشكال- البته اگر اشكالى باشد- برمى گردد.

پس حق همين است كه بگوييم الف و لام در دو كلمه" الجن" و" الانس" الف و لام جنس است، نه استغراق، و مراد از عبادت، خود عبادت است نه صلاحيت و استعداد آن.

و اگر غرض به استعداد هم تعلق گرفته باشد غرض ثانوى و جزئى است تا

مقدمه باشد براى غرض اولى و اعلا كه همان عبادتست، هم چنان كه خود عبادت يعنى اعمالى كه عبد با اعضاء و جوارح خود انجام مى دهد، برمى خيزد، مى ايستد، ركوع مى كند، به سجده مى افتد، غرض به همه اينها تعلق گرفته، و لذا مى بينيم به آنها امر فرموده، اما اين غرض براى مطلوب ديگر و غرض بالاتر است، و آن اين است كه بندگى و ذلت عبوديت بنده را در برابر رب العالمين نشان دهد، ذلت عبوديت و فقر مملوكيت محض خود را در قبال عزت مطلق و غناى محض مجسم و ممثل سازد، هم چنان كه چه بسا اين معنا از آيه شريفه" قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ" «1» نيز استفاده شود، چون در اين آيه" عبادت" را" به دعاء" مبدل كرده است.

پس معلوم مى شود كه حقيقت عبادت اين است كه بنده، خود را در مقام ذلت و عبوديت واداشته، رو به سوى مقام رب خود آورد. و همين، منظور آن مفسريست كه عبادت را به معرفت تفسير كرده، مى خواهد بگويد: حقيقتش آن معرفتى است كه از عبادت ظاهرى به دست مى آيد.

پس غرض نهايى از خلقت همان حقيقت عبادت است، يعنى اين است كه بنده از خود و از هر چيز ديگر بريده، به ياد پروردگار خود باشد، و او را ذكر گويد.

اين بود آنچه با تدبر در آيه مورد بحث استفاده مى شود، و اگر" جن" را در آن جلوتر از

_______________

(1) بگو پروردگار من اعتنايى به شما و سرنوشت شما ندارد، اگر دعايتان نبود. سوره فرقان، آيه 77. ______________________________________________________ صفحه ى 583

" انس" آورده، براى اين است كه سخن از خلقت است و خلقت

جن قبل از خلقت انس بوده، به شهادت اينكه مى فرمايد:" وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ" «1». و عبادت غرض و نتيجه اى است كه عايد فعل خدا مى شود، نه عايد فاعل كه خود خدا باشد، به همان بيانى كه گذشت.

و از اينكه در آيه شريفه به وسيله نفى و استثناء، غرض را منحصر در عبادت كرده فهميده مى شود كه خداى تعالى هيچ عنايتى به آنان كه عبادتش نمى كنند ندارد، هم چنان كه گفتيم آيه شريفه" قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ" به آن تصريح مى كند.

[معناى اينكه فرمود:" ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ"]

" ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ" كلمه" اطعام" به معناى دادن طعام به كسى است كه آن را بچشد و بخورد، در قرآن كريم فرموده:" وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ" «2» و نيز فرموده:" الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ" «3» و بنا بر اين، ذكر اطعام بعد از رزق، از قبيل ذكر خاص بعد از عام است كه معمولا در جايى به كار مى رود كه گوينده نسبت به خاص عنايتى بيشتر دارد. و در اينجا خداى تعالى خواسته است در بين همه انحاء رزق عنايت بيشتر خود را نسبت به طعام بفهماند و اين بدان جهت است كه احتياج به طعام خوردن و سوخت بدن را تامين كردن، از ساير حوائج انسان وسيع تر است، و ساير حوائجش به آن اهميت نيست، زيرا بدن همواره سوخت و سوز دارد، هر طعامى كه مى خورد وقتى مى خورد كه گرسنه است، و بعد از خوردن هم آن را دفع نموده، دوباره گرسنه مى شود.

بعضى از

مفسرين «4» گفته اند: منظور از رزق، روزى دادن بندگان به بندگان است، مى خواهد بفرمايد: من از بندگانم نه مى خواهم كه بندگان را روزى دهند، و نه اينكه به خود من چيزى اطعام كنند.

بعضى «5» ديگر گفته اند: مراد از اطعام تقديم طعام به درگاه خدا است، آن طور كه يك برده طعامى را نزد مولايش، و يك خدمتكار طعامى را نزد مخدوم خود مى برد، مى خواهد بفرمايد: من نمى خواهم بندگانم براى من رزقى تحصيل كنند، و نيز از ايشان نمى خواهم كه _______________

(1) جن را قبل از اين از نار سموم آفريديم. سوره حجر، آيه 27.

(2) خدايى كه به من اطعام مى كند و مرا سيراب مى گرداند. سوره شعراء، آيه 79.

(3) خدايى كه به آنان كه همه گرسنه بودند طعام داد. سوره ايلاف، آيه 4.

(4) روح المعانى، ج 27، ص 22.

(5) روح المعانى، ج 27، ص 23. ______________________________________________________ صفحه ى 584

طعامى برايم درست كنند و به من پيشكش كنند تا من با آن رزق ارتزاق كنم، و آن طعام را بخورم.

" إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ" اين جمله آيه قبلى را كه مى فرمود" ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ ..." تعليل مى كند. و در اين آيه التفاتى به كار رفته، چون در آيه قبلى سياق، سياق تكلم وحده بود، مى فرمود" من نمى خواهم چنين و چنان كنند" و در آيه مورد بحث خداى تعالى غايب فرض شده مى فرمايد" خدا چنين و چنان است" و اين بدان منظور است كه تعليل مذكور مستقيما مستند به اسم جلاله شود كه هر موجودى آغازش از آن اسم، و انجامش نيز به سوى آنست، گويا فرموده: من از ايشان رزقى نمى خواهم، چون رزاق منم،

زيرا من اللَّه هستم.

و اگر از رازق بودن خود با صيغه مبالغه" رزاق- بسيار روزى دهنده" تعبير كرد، با اينكه ظاهر سياق اقتضاء داشت كه اكتفاء كند به اين كه بفرمايد: خدا خودش رازق همه است، براى اين است كه وقتى تنها خداى تعالى رازق باشد، رزاق هم خواهد بود. براى اينكه روزى خوارانش بى حساب و بسيارند، پس اين آيه نظير آيه شريفه" وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" است كه نظير اين بيان در تفسير آن نيز گذشت.

و كلمه" ذو القوة" يكى از اسماء خداى تعالى و به معناى" قوى" است، با اين تفاوت كه اين كلمه از كلمه" قوى" رساتر است. و كلمه" متين" نيز يكى از اسماء خداى تعالى است كه به معناى نيرومندى است كه هيچ كارى ناتوانش نمى كند.

و تعبير به اين سه اسم براى اين است كه بر انحصار روزى دادن در خداى تعالى دلالت كند، و بفهماند كه خدا در رساندن رزق به روزى خواران- با همه كثرتى كه دارند- ناتوان و ضعيف نمى شود.

" فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا يَسْتَعْجِلُونِ" كلمه" ذنوب" به معناى سهم و نصيب است، و كلمه" استعجال" به معناى اين است كه از ديگرى بخواهى عجله كند، و او را بر انجام خواسته ات تحريك كنى. اين آيه شريفه متفرع بر لازمه معنايى است كه جمله" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" آن را افاده مى كند، چون اين جمله غرض از خلقت جن و انس را عبادت معرفى كرده و لازمه اين معنا آن است كه هر كس او را عبادت نكند ستمكار باشد، آيه مورد بحث هم مى فرمايد:

ستمكاران اين امت نيز نصيبى

از عذاب دارند، مثل نصيب هم مسلكانشان در امت هاى ديگر.

و معناى آيه چنين مى شود: حال كه اين ستمكاران خدا را عبادت نمى كنند، و خدا ______________________________________________________ صفحه ى 585

عنايتى به هدايت آنان ندارد، و در نتيجه از ناحيه خدا سعادتى ندارند، و هيچ سعادتى شامل ايشان نمى شود، قهرا نصيبى از عذاب دارند، مثل نصيب هم مسلكانشان در امت هاى گذشته كه هلاك شدند، پس با اين حال اين چه عجله اى است كه دارند، و به تو مى گويند كه زودتر عذاب ما را بياور، و مى گويند:" مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ- پس وعده چه وقت مى رسد اگر راست مى گوييد" و" أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ- روز قيامت چه وقت است"؟.

در اين آيه شريفه التفاتى از غيبت به تكلم به كار رفته، (در آيه قبلى خدا را غايب فرض كرده بود، و او را به اوصاف ذو القوة و رزاق و متين توصيف مى كرد، و در آيه مورد بحث خود خداى تعالى گوينده به حساب آمده، مى فرمايد آنهايى كه از اين امت ستمكارند، چنين و چنان هستند، و در حقيقت مى توان گفت اين التفات جديدى نيست، بلكه بر گشتن به سياق قبلى است، كه باز در آن خداى تعالى گوينده بود، و مى فرمود: من جن و انس را خلق نكردم (مگر براى ...)، چون سخن در آيه مورد بحث از شاخه هاى آن آيه است.

" فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ" اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از جمله" فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً ..."، و هم هشدارى است به اينكه اين ذنوب و نصيب در روز قيامت براى آنان محقق و حتمى است، هر چند كه زودرس شدن قسمتى از آن در

همين دنيا ممكن باشد، و قيامت روزى است كه براى آنان به غير از ويل و هلاكت چيزى نيست، و آن همان روزى است كه وعده اش داده شده.

و اگر تعبير" لِلَّذِينَ ظَلَمُوا" كه در آيه قبلى بود، در اين آيه به" لِلَّذِينَ كَفَرُوا" تبديل شده، براى اين بود كه توجه دهد، به اينكه مراد از ظلم در آنجا ظلم كفر است نه ظلم به مردم.

بحث روايتى [(رواياتى در ذيل آيه:" وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ" و آيه:" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" و در باره طلب روزى)]

در مجمع البيان مى گويد: با اسنادى از مجاهد روايت شده كه گفت: روزى على بن ابى طالب (ع) با عمامه بيرون آمد، در حالى كه پيراهنش را به خود پيچيده بود، پس فرمود: وقتى جمله" فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ" نازل شد، احدى از ما نماند مگر آن كه يقين كرد كه عذاب خواهد آمد، چون رسول خدا (ص) مامور شده بود از بين امت بيرون شود، ولى همين كه اين جمله نازل شد:" وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ" دلهايمان آرام گرفت، چون معناى اين جمله اين است كه: با قرآن، كسانى را كه از بين قومت به تو ايمان آورده اند موعظه كن، كه موعظه به حال مؤمنين سود مى دهد- نقل از ______________________________________________________ صفحه ى 586

كلبى «1».

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور از كلبى و نيز نظير آن را از ابن راهويه و همچنين ابن مردويه، از رسول خدا (ص) نقل كرده «2».

و در توحيد به سند خود از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت: به حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر (ع) عرضه

داشتم: معناى اين حديث رسول خدا (ص) كه فرموده:" اعملوا فكل ميسر لما خلق له- عمل كنيد كه هر كس براى هر چه خلق شده، رسيدن به آن غرض را برايش آسان كرده اند" چيست؟ فرمود: خداى عز و جل جن و انس را آفريد براى اينكه بندگى اش كنند، و نيافريده كه نافرمانى اش كنند، چون خودش فرموده:" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" پس وقتى خداى تعالى همه را براى اين غرض مقدس خلق كرده، قطعا هر كس مى تواند به آن هدف برسد، پس واى بر كسى كه كورى را بر هدايت ترجيح داده، آن را انتخاب كند «3».

و در علل الشرائع به سند خود از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود:

روزى حسين بن على (ع) بين اصحابش آمد و فرمود: خداى عز و جل خلق را نيافريد مگر براى اينكه او را بشناسند، چون اگر او را بشناسند، عبادتش هم مى كنند، و اگر عبادتش كنند، به وسيله عبادت او از پرستش غير او بى نياز مى شوند «4».

و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت: من از امام صادق (ع) از كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى فرمايد" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ"، فرمود: آنان را آفريد تا امر به عبادتشان كند «5».

مؤلف: قمى هم در تفسير خود اين حديث را آورده، اما نه سندش را ذكر كرده و نه نام مبارك امام را «6». و در تفسير آيه شريفه، بيانى گذشت كه معناى اين روايات را روشن مى سازد، زيرا در آنجا گفتيم غرضهايى كه در خلقت است- يعنى تكليف و عبادت

و معرفت- اغراضى است كه هر يك از ديگرى حاصل مى شود.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 161.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 116.

(3) نور الثقلين، ج 5، ص 132، به نقل از توحيد.

(4) علل الشرائع، باب 9، ص 9، ح 1.

(5) علل الشرائع، باب 9، ص 13، ح 10.

(6) تفسير قمى، ج 2، ص 331. ______________________________________________________ صفحه ى 587

و در تفسير عياشى از يعقوب بن سعيد از امام صادق (ع) روايت آورده كه گفت: از آن جناب از معناى اين كلام خدا پرسيدم كه مى فرمايد" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" فرمود: بندگان را براى عبادت آفريد. پرسيدم آخر در آيه" وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ" مى فرمايد آنان را براى رحمت آفريدم فرمود اين كه تو خواندى بعد از آن آيه نازل شد «1».

مؤلف: يعنى آيه" وَ لا يَزالُونَ ..."، بعد از آيه" وَ ما خَلَقْتُ ..." نازل شده، و امام خواسته است بفرمايد آيه" وَ ما خَلَقْتُ ..." نسخ شده. و در تفسير قمى، در حديثى ديگر نيز آمده كه آيه مذكور با آيه" وَ لا يَزالُونَ ..." نسخ شده «2». و مراد از اين نسخ، بيان و رفع ابهام است، نه نسخ اصطلاحى، چون نسخ در كلام ائمه (ع) به معناى بيان و رفع ابهام بسيار آمده، هم چنان كه در تفسير آيه" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها ..." «3» به اين معنا اشاره كرديم.

و مراد امام (ع) اين بوده كه غرض اعلاى از خلقت، رحمت خاص الهى است كه تنها به وسيله عبادت حاصل مى شود، و سعادتى است خاص كه از راه معرفت بدست

مى آيد.

و در تهذيب به سند خود از سدير روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرضه داشتم: انسان در طلب رزق چه مقدار وظيفه دارد؟ فرمود: همين كه در مغازه ات را باز كنى، و بساطت را پهن نمايى وظيفه ات را انجام داده اى «4».

الحمد للَّه رب العالمين _______________

(1) نور الثقلين، ج 5، ص 132 به نقل از تفسير عياشى.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 331.

(3) سوره بقره، آيه 106.

(4) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 323، ح 886.

تفسير نمونه

سوره ذاريات

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 60 آيه است

محتواى سوره ذاريات

محور بحث در اين سوره در درجه اول ، مسائل مربوط به معاد و رستاخيز و پاداش و كيفر مؤ منان و مجرمان است ، ولى از اين نظر مانند ((سوره ق )) نيست بلكه محورهاى ديگرى براى بحث در اين سوره نيز ديده مى شود.

به طور كلى مى توان گفت مباحث اين سوره بر پنج محور زير دور مى زند:

1 - چنانكه گفتيم قسمت مهمى از آن را مباحث معاد و شاخ و برگهاى آن تشكيل مى دهد، هم آغاز سوره با معاد است و هم پايان آن با معاد.

2 - بخش ديگرى از اين سوره ناظر به مساءله توحيد و آيات و نشانه هاى خدا در نظام آفرينش است كه طبعا بحثهاى معاد را تكميل مى كند.

3 - در بخش ديگر از داستان فرشتگانى كه ميهمان ابراهيم (عليه السلام ) شدند و ماءمور در هم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند بحث مى كند.

4 - آيات ديگرى از اين سوره اشارات كوتاهى به داستان موسى (عليه السلام ) و قوم عاد و قوم ثمود

و قوم نوح دارد، و به اين وسيله كافران و مجرمان ديگر را هشدار مى دهد.

5 - و بالاخره قسمت ديگرى از اين سوره ، مبارزه اقوام متعصب و لجوج را با انبياء گذشته بازگو كرده ، و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) را كه در برابر مخالفين سرسخت قرار داشت از اين طريق دلدارى مى دهد، و دعوت به استقامت مى كند.

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : من قراء سورة الذاريات فى يومه او ليلته اصلح الله له معيشته و اتاه برزق واسع و نور له فى قبره بسراج يزهر الى يوم القيامة :

((هر كس سوره ذاريات را در روز يا شب بخواند خداوند وضع زندگى و معيشت او را اصلاح مى كند، روزى وسيعى به او مى دهد، و قبر او را با چراغى روشن مى سازد كه تا روز قيامت مى درخشد))! <1>

كرارا گفته ايم تنها لقلقه زبان براى رسيدن به اينهمه پاداش عظيم كافى نيست بلكه هدف تلاوتى است انديشه برانگيز، و انديشه اى عمل آفرين !

ضمنا نامگذارى سوره به ((ذاريات )) به تناسب نخستين آيه اين سوره است .

تفسير :

سوگند به طوفانها و ابرهاى باران زا!

بعد از سوره ((والصافات )) اين دومين سوره اى است كه با سوگندهاى مكرر آغاز مى شود، سوگندهائى پرمعنى و تفكرآفرين ، سوگندهائى بيداركننده و آگاهى بخش .

بسيارى ديگر از سوره هاى قرآن كه به خواست خدا در بحثهاى آينده با آن روبه رو مى شويم چنين است ، و جالب اينكه اين سوگندها غالبا مقدمه اى است براى بيان مساءله معاد، جز

در موارد معدودى كه با مساءله توحيد و غير آن مربوط مى شود، و نيز جالب اينكه محتواى اين سوگندها ربط خاصى با محتواى رستاخيز دارد، و با ظرافت و زيبائى مخصوصى اين بحث مهم را از جوانب گوناگون تعقيب مى كند.

حقيقت اين است كه سوگندهاى قرآن كه تعداد آن زياد است يكى از چهره هاى اعجاز اين كتاب آسمانى و از زيباترين و درخشنده ترين فرازهاى آن است كه شرح هر كدام در جاى خود خواهد آمد.

در آغاز اين سوره خداوند به پنج موضوع مختلف سوگند ياد كرده است كه چهار مورد آن پشت سر هم و يك قسمت به صورت جداگانه آمده است .

نخست مى فرمايد: ((سوگند به بادهائى كه ابرها را در آسمان به حركت در مى آورند و گرد و غبارها و بذر گياهان و نطفه هاى گلها را در روى زمين به هر سو مى پراكند)) (و الذاريات ذروا). <2>

سپس مى افزايد: ((سوگند به ابرهائى كه بار سنگينى از باران با خود حمل مى كنند)) (فالحاملات وقرا). <3>

((و سوگند به كشتيهائى كه بر رودخانه هاى عظيم و صفحه درياها به آسانى به حركت درمى آيند)) (فالجاريات يسرا). <4>

((و سوگند به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند)) (فالمقسمات امرا).

در حديثى كه بسيارى از مفسران در ذيل همين آيه آورده اند مى خوانيم : ((ابن الكوا)) <5> روزى از على (عليه السلام ) در حالى كه بر منبر خطبه مى خواند سؤ ال كرد منظور از ((الذاريات ذروا)) چيست ؟ فرمود: بادها است .

عرض كرد: ((فالحاملات وقرا)) فرمود: ابرها است .

عرض كرد: ((فالجاريات يسرا)) فرمود: كشتيها است .

عرض

كرد: ((فالمقسمات امرا)) فرمود: منظور فرشتگان است .

با اين حال تفسيرهاى ديگرى است كه با اين تفسير قابل جمع است . از جمله اينكه منظور از ((جاريات يسرا)) نهرهائى است كه به وسيله بارانها به

جريان مى افتد، و منظور از ((فالمقسمات امرا)) ارزاقى است كه بواسطه فرشتگان از طريق كشاورزى تقسيم مى شود.

به اين ترتيب سخن از بادها، سپس ابرها، و بعد از آن نهرها، و سرانجام روئيدن گياهان است كه تناسب نزديكى با مساءله معاد كه بعد از آن آمده دارد، زيرا مى دانيم كه يكى از دلائل امكان معاد مساءله زنده كردن زمينهاى مرده به وسيله نزول باران است كه بارها در قرآن به عبارات مختلف ذكر شده است .

اين احتمال نيز داده شده كه اين چهار وصف همگى اوصاف بادها باشد، بادهائى كه ابرها را توليد مى كند، و بادهائى كه آنها را بر دوش خود حمل مى نمايد، و بادهائى كه آنها را به هر سو مى راند، و بادهائى كه دانه هاى باران را به هر طرف مى پاشد. <6>

با توجه به اينكه تعبيرات اين آيات جامع و كلى است مى تواند همه اين معانى را در خود جاى دهد ولى عمده همان تفسير اول است .

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر منظور فرشتگان است ، فرشتگان چه امورى را تقسيم مى كنند؟

در پاسخ مى گوئيم : اين تقسيم كار ممكن است مربوط به كل تدبير اين عالم باشد كه گروههائى از فرشتگان الهى به فرمان او تدبير امور آن را بر عهده دارند، و نيز ممكن است مربوط به تقسيم ارزاق ، و

يا تقسيم قطرات باران بر مناطق روى زمين باشد. <7>

بعد از ذكر اين چهار سوگند كه همه بيانگر اهميت مطلبى است كه بعد از آن مى آيد مى فرمايد: ((آنچه به شما وعده داده شده است قطعا راست است )) (انما توعدون لصادق ). <8>

و بار ديگر به عنوان تاءكيد مى افزايد و بدون شك جزاى اعمال واقع شدنى است (و ان الدين لواقع ).

((دين )) در اينجا به معنى جزاء است ، همانطور كه در ((مالك يوم الدين )) آمده ، و اصولا يكى از نامهاى قيامت ((يوم الدين )) (روز جزااست ) و از آن روشن مى شود كه منظور از وعده هاى واقع شدنى در اينجا وعده هاى مربوط به قيامت و حساب و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ و ساير امور مربوط به معاد است ، بنابراين جمله اول تمام وعده هاى قيامت را شامل مى شود، و جمله دوم تاءكيدى است بر مساءله جزا.

در چند آيه بعد نيز سخن از ((يوم الدين )) به ميان آمده ، و همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم سوگندهائى كه در آغاز اين سوره آمده پيوند و تناسب روشنى با نتيجه اين قسمها دارد، چرا كه حركت ابرها و نزول بارانها و در نتيجه زنده شدن زمينهاى مرده ، خود صحنه اى از قيامت و معاد را در اين دنيا نشان مى دهد.

بعضى از مفسران ((ما توعدون )) را در اينجا به مفهوم وسيعترى تفسير كرده اند كه تمام وعده هاى الهى مربوط به قيامت و دنيا و تقسيم ارزاق و مجازات مجرمان در اين جهان و جهان ديگر، و

پيروزى مؤ منان صالح را شامل مى شود، آيه 22 همين سوره كه مى گويد: ((و فى السماء رزقكم و ما توعدون ))

نيز ممكن است تاءييدى بر اين معنى باشد، و چون لفظ آيه مطلق است اين عموميت بعيد نيست .

به هر حال ، وعده هاى الهى همه صادق است ، چرا كه ((خلف وعده )) يا ناشى از ((جهل )) است ، يا ((عجز)) جهلى كه باعث تغيير فكر وعده دهنده مى شود، و عجزى كه او را از وفاى به وعده بازمى دارد، اما خداوند ((عالم )) و ((قادر)) وعده هايش تخلف ناپذير است . سوگند به آسمان و چين و شكنهاى زيبايش !

اين آيات نيز همچون آيات گذشته با سوگند شروع مى شود، و از اختلافات كافران پيرامون قيامت و رستاخيز، و مسائل مختلف ديگر از جمله شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) و مساءله توحيد سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: ((سوگند به آسمان كه داراى چين و شكنهاى زيبا است )) (و السماء ذات الحبك ).

براى ((حبك )) (بر وزن كتب ) جمع ((حباك )) (بر وزن كتاب ) در لغت معانى بسيارى گفته شده ، از جمله : راهها و چين و شكنهائى كه بر اثر بادها روى رملهاى بيابان ، و يا صفحه آب ، و يا ابرهاى آسمان پيدا مى شود.

به موهاى ((مجعد)) نيز ((حبك )) گفته مى شود.

گاه ((حبك )) را به معنى زيبائى و زينت تفسير كرده اند.

و همچنين به معنى شكل موزون و مرتب .

و ريشه اصلى آن كه ((حبك )) (بر وزن كبك ) است به معنى بستن و محكم

كردن است . <9>

به نظر مى رسد كه همه اين معانى به يك معنى باز مى گردد، و آن چين و شكنهاى زيبائى است كه در ميان امواج ، ابرهاى آسمان ، رملهاى بيابان و موهاى سر پيدا مى شود.

و اما تطبيق اين معنى بر آسمان يا به خاطر اشكال مختلف توده هاى ستارگان

و صورتهاى فلكى (مجموعه هائى از ستارگان ثابت را كه شكل خاصى به خود گرفته صورت فلكى مى نامند).

يا به خاطر موجهاى جالبى است كه در ابرهاى آسمانى پيدا مى شود، و گاه به قدرى زيبا است كه مدتها چشمهاى انسان را متوجه خود مى سازد.

و يا توده هاى عظيم كهكشانها است كه همچون پيچ و خمهاى موهاى مجعد بر صفحه آسمان ظاهر مى شود، مخصوصا عكسهاى جالبى كه دانشمندان وسيله تلسكوپها از اين كهكشانها برداشته اند، كاملا موهاى مجعد و پيچيده را تداعى مى كند.

بنابراين معنى ، قرآن به آسمان و اين كهكشانهاى عظيم كه در آن روز چشم تيزبين علم و دانش بشر هنوز به آن نيفتاده بود سوگند ياد مى كند.

با توجه به اينكه اين معانى منافاتى با هم ندارند ممكن است همه آنها در اين سوگند جمع باشند در آيه 17 سوره مؤ منون نيز مى خوانيم و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق : ((ما بر فراز شما هفت راه آفريديم )) كه اشاره به تنوع و كثرت آسمانها و كرات و كهكشانها و عوالم مختلف است . <10>

اين نكته نيز قابل توجه است كه ريشه اصلى ((حبك )) مى تواند اشاره به استحكام آسمانها و پيوند محكم كرات با يكديگر مانند سيارات منظومه شمسى با

قرص خورشيد بوده باشد.

آيه بعد به جواب قسم يعنى مطلبى كه به خاطر آن سوگند ياد شده است پرداخته ، مى افزايد: ((همه شما در گفتارى مختلف و گوناگون هستيد)) (انكم لفى قول مختلف ).

پيوسته ضد و نقيض مى گوئيد، و همين تناقض گوئى دليل بر بى پايه بودن سخنان شما است .

در مورد معاد، گاه مى گوئيد: ما اصلا باور نمى كنيم كه استخوانهاى پوسيده زنده شوند.

و گاه مى گوئيد ما در اين باره شك و ترديد داريم .

و گاه مى افزائيد پدران و نياكان ما را بياوريد تا گواهى دهند بعد از مرگ قيامت و رستاخيزى در كار است تا قبول كنيم !.

و در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) گاه مى گوئيد ديوانه است ، گاه شاعرش مى خوانيد، گاه ساحرش مى ناميد، گاهى مى گوئيد معلم و استادى دارد كه اين سخنان را به او تعليم مى دهد.

همچنين در مورد قرآن گاه آن را ((اساطيرالاولين )) (افسانه ها و خرافات پيشينيان ) مى ناميد گاهى شعرش مى خوانيد، و گاه سحر، و گاه دروغ !

سوگند به چين و شكنهاى آسمانها كه سخنان شما پر از تناقض و پيچ و خم است ! و اگر پايه و مايه اى داشتيد لااقل روى يك مطلب مى ايستاديد و هر روز به سراغ مطلبى نمى رفتيد.

اين تعبير در حقيقت استدلالى است بر بطلان ادعاهاى مخالفان در مورد توحيد و معاد و پيامبر و قرآن (هر چند تكيه اصلى اين آيات به قرينه آياتى كه بعدا مى آيد روى مساءله معاد است ).

و مى دانيم همواره براى كشف دروغ مدعيان كاذب چه

در مسائل قضائى و چه در مسائل ديگر به سخنان ضد و نقيض آنها استناد مى شود، قرآن نيز درست بر اين مطلب تكيه مى كند.

در آيه بعد علت اين انحراف از حق را بيان كرده ، مى فرمايد: ((كسانى از ايمان به قيامت منحرف مى شوند كه از قبول دلائل حق ، و تسليم در برابر منطق سر باز مى زنند))، و گرنه دلائل زندگى بعد از مرگ آشكار است (يؤ فك عنه من افك ).

بايد توجه داشت كه تعبير آيه كلى و سربسته است كه ترجمه تحت اللفظى آن چنين مى شود: ((بازگردانده مى شوند از آن آنها كه بازگردانده شده اند)).

زيرا ((افك )) در اصل به معنى منصرف ساختن و بازگرداندن از چيزى است ، لذا به دروغ كه جنبه انحرافى دارد ((افك )) گفته مى شود، همانگونه كه بادهاى مختلف را ((مؤ تفكات )) مى گويند.

ولى با توجه به اينكه در آيات قبل سخن از رستاخيز در ميان بوده معلوم است كه منظور اصلى انحراف از اين عقيده است ، و نيز از آنجا كه در آيه گذشته سخن از گفتگوهاى ضد و نقيض كافران در ميان بود معلوم مى شود كه منظور در اينجا كسانى است كه از منطق و دليل روشن منحرف مى شوند.

بنابراين مجموع آيه چنين معنى مى دهد: كسانى از ايمان به معاد منحرف مى شوند كه از مسير دليل عقل و منطق حق طلبى منحرف گشته اند.

البته مانعى ندارد كه منظور انحراف از قبول هر گونه حق اعم از قرآن و توحيد و نبوت پيامبر و معاد (و از جمله مساءله ولايت امامان معصوم كه در

بعضى از روايات وارد شده است ) بوده باشد، اما به هر حال مساءله قيامت كه موضوع اصلى است مسلما در آن داخل است .

در آيه بعد دروغگويان و دروغپردازان را شديدا مورد مذمت و تهديد قرار داده ، مى گويد: ((كشته شوند دروغگويان و مرگ بر آنها))! (قتل الخراصون ).

((خراص )) از ماده ((خرص )) (بر وزن درس ) در اصل به معنى هر سخنى است كه از روى گمان و تخمين گفته شود، و از آنجا كه چنين سخنانى غالبا دروغ از آب در مى آيد اين واژه به معنى دروغ نيز به كار رفته است . به اين ترتيب ((خراصون )) كسانى هستند كه حرفهاى بى پايه و بى سر و ته مى زنند و منظور در اينجا - به قرينه آيات بعد - آنهائى هستند كه درباره قيامت با سخنان بى پايه و دور از منطق قضاوت كنند.

ولى به هر صورت اين جمله به صورت نفرين است بر آنها، نفرينى كه نشان مى دهد آنها موجوداتى هستند شايسته مرگ و نابودى و آنچنانند كه ((عدمشان به ز وجود)).

بعضى نيز ((قتل )) را در اينجا به معنى لعن و طرد و محروميت از رحمت خدا تفسير كرده اند.

و از اينجا مى توان اين حكم كلى را نيز استفاده كرد كه اصولا قضاوتهائى كه مدرك روشنى ندارد و بر پايه حدس و تخمين و گمانهاى بى اساس است كارى است گمراه كننده و مستحق نفرين و عذاب .

سپس به معرفى اين خراصون دروغگو پرداخته ، مى افزايد: ((آنها كسانى هستند كه در جهل و غفلت و بيخبرى فرو رفته اند)) (الذين هم

فى غمرة ساهون ).

((غمرة )) در اصل به معنى آب فراوانى است كه محلى را بپوشاند، سپس به جهالت و نادانى عميقى كه كسى را فرا گيرد اطلاق شده است .

((ساهون )) از ماده ((سهو)) به معنى هرگونه غفلت است ، بعضى گفته اند نخستين مرتبه جهل ((سهو و اشتباه )) است ، سپس ((غفلت ))، و بعد از آن ((غمره )) مى باشد.

بنابراين آنها از مرحله سهو شروع مى كنند، بعد به غفلت و بيخبرى

مى انجامد، و در ادامه راه به طور كامل در ((جهل )) فرو مى روند، و جمع ميان اين دو تعبير - سهو و غمره - در آيه فوق ممكن است اشاره به آغاز و انجام اين حركت باشد.

به اين ترتيب منظور از خراصون كسانى است كه غرق جهل و نادانى خويشند، و براى فرار از زير بار حق هر روز بهانه و سخن بى اساسى را عنوان مى كنند.

و لذا ((پيوسته سؤ ال مى كنند روز جزا چه وقت است و قيامت كى خواهد آمد)) (يسئلون ايان يوم الدين ).

تعبير به يسئلون به صورت ((فعل مضارع )) دليل بر اين است كه اين سؤ ال را مرتب مطرح مى كنند، در حالى كه اصولا بايد وقت قيام قيامت مخفى و مكتوم باشد، تا هر كس در هر زمان احتمال وقوع آن را بدهد، و اثر تربيتى ايمان به قيامت كه خودسازى و آمادگى مداوم است حاصل گردد.

اين سخن به آن مى ماند كه بيمارى از طبيب مرتبا سؤ ال كند پايان عمر من چه روزى خواهد بود؟ هر كس اين سؤ ال را بى اساس مى داند، و

مى گويد مهم اين است كه بدانى مرگ حق است تا خود را درمان كنى مبادا گرفتار ((مرگ زودرس )) شوى .

ولى آنها هدفى جز استهزاء يا بهانه جوئى نداشتند نه اينكه راستى مى خواستند تاريخ قيام قيامت را پيدا كنند.

ولى با اين حال قرآن به آنها پاسخ كوبنده اى داده ، مى گويد: ((قيامت آن روزى است كه آنها را بر آتش مى سوزانند))! (يوم هم على النار يفتنون ).

و به آنها گفته مى شود: ((بچشيد عذاب خود را، اين همان چيزى است كه در مورد آن عجله داشتيد)) (ذوقوا فتنتكم هذا الذى كنتم به تستعجلون ).

((فتنه )) در اصل به معنى قرار دادن طلا در كوره است ، تا طلاى خوب و خالص از ناخالص شناخته شود، و به همين مناسبت به معنى هر گونه آزمايش و امتحان استعمال مى شود، و به معنى ((دخول انسان در آتش )) نيز آمده است ، و گاه به معنى بلا و عذاب و ناراحتى چنانكه آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى است . پاداش سحرخيزان نيكوكار

در تعقيب آيات گذشته كه سخن از دروغگويان جاهل و منكران قيامت و رستاخيز و عذاب آنها در ميان بود، در آيات مورد بحث از مؤ منان پرهيزگار

و اوصاف و پاداش آنها سخن مى گويد، تا در مقايسه با يكديگر - آنچنان كه روش قرآن است - حقائق روشنتر شود.

مى فرمايد: ((پرهيزگاران در باغهاى بهشت و در ميان چشمه ها قرار دارند)) (ان المتقين فى جنات و عيون ).

درست است كه باغ طبيعتا داراى نهرهاى آب است ، اما لطفش در اين است كه چشمه ها از درون

خود باغ بجوشد، و درختان را دائما مشروب كند، اين امتيازى است كه باغهاى بهشت دارد، نه يك نوع چشمه كه انواع مختلفى از چشمه ها در آن موجود است . <11>

سپس به نعمتهاى ديگر بهشتى اشاره كرده و به صورت سربسته مى گويد: ((آنچه را كه پروردگارشان به آنها مرحمت كرده دريافت مى دارند)) (آخذين ما آتاهم ربهم ).

يعنى آنها با نهايت ميل و اشتياق و كمال رضا و رغبت و خشنودى اين مواهب الهى را پذيرا مى شوند.

و در دنبال آيه مى افزايد اين پاداشهاى عظيم بى جهت نيست ، ((آنها پيش از آن در سراى دنيا از نيكوكاران بودند)) (انهم كانوا قبل ذلك محسنين ). <12>

احسان و نيكوكارى كه در اينجا آمده معنى وسيعترى دارد كه هم اطاعت خدا را شامل مى شود و هم انواع نيكيها به خلق خدا.

آيات بعد به توضيح چگونگى نيكوكار بودن آنها پرداخته ، سه وصف را از ميان اوصاف آنها بيان مى كند.

نخست اينكه : ((آنها كمى از شبها را مى خوابيدند)) (كانوا قليلا من الليل ما يهجعون ).

((يهجعون )) از ماده ((هجوع )) به معنى خواب شبانه است .

بعضى گفته اند منظور اين است كه آنها اكثر شب را بيدار بودند و كمى از شب را مى خوابيدند، و به اصطلاح همواره شب زنده دار بودند.

ولى از آنجا كه اين حكم به صورت يك دستور عمومى براى پرهيزگاران و محسنين بعيد به نظر مى رسد اين تفسير مناسب نيست ، بلكه منظور اين است كه آنها كمتر اتفاق مى افتاد تمام شب را بخوابند، و به تعبير ديگر ((ليل )) (شب ) به

صورت جنس و عموم در نظر گرفته شده .

بنابراين همه شب بخشى را بيدار بودند و به عبادت و نماز شب مى پرداختند و شبهائى را كه تماما در خواب باشند و عبادت شبانه از آنها به كلى فوت شود كم بوده است .

اين تفسير در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده است . <13>

براى اين آيه تفسيرهاى ديگرى ذكر كرده اند كه چون بعيد بود از بيان

آن خوددارى شد. <14>

دومين وصف آنها را چنين بيان مى كند: ((آنها پيوسته در سحرگاهان استغفار مى كردند)) (و بالاسحار هم يستغفرون ).

در آخر شب كه چشم غافلان در خواب است ، و محيط از هر نظر آرام ، قال و غوغاى زندگى مادى فرونشسته ، و عواملى كه فكر انسان را به خود مشغول دارد خاموش است برميخيزند، و به درگاه خدا مى روند، در پيشگاه معبود به راز و نياز مى پردازند، نماز مى خوانند، و مخصوصا از گناهان خود استغفار مى كنند.

بسيارى معتقدند كه منظور از استغفار در اينجا همان ((نماز شب )) است ، از اين جهت كه قنوت نماز وتر مشتمل بر استغفار است .

((اسحار)) جمع ((سحر)) (بر وزن بشر) در اصل به معنى ((پوشيده و پنهان )) بودن است ، و چون در ساعات آخر شب پوشيدگى خاصى بر همه چيز حاكم است سحر ناميده شده .

واژه ((سحر)) (بر وزن شعر) نيز به چيزى گفته مى شود كه چهره حقائق را مى پوشاند و يا اسرار آن از ديگران پوشيده است .

در روايتى در تفسير در المنثور آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه

و آله ) فرمود: ان آخر الليل فى التهجد احب الى من اوله ، لان الله يقول و بالاسحار هم

يستغفرون : ((آخر شب براى تهجد (نماز شب ) نزد من محبوبتر است از آغاز آن ، زيرا خداوند مى فرمايد: پرهيزگاران در سحرگاهان استغفار مى كنند)). <15>

و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كانوا يستغفرون الله فى الوتر سبعين مرة فى السحر: ((نيكوكاران بهشتى در نماز وتر به هنگام سحر هفتاد مرتبه از خدا طلب آمرزش مى كردند)). <16>

سپس به سومين وصف پرهيزگاران بهشتى اشاره كرده ، مى افزايد: در اموال آنها حقى براى سائل و محروم بود (و فى اموالهم حق للسائل و المحروم ).

تعبير به ((حق )) در اينجا يا به خاطر اين است كه خداوند بر آنها لازم شمرده است (مانند زكات و خمس و سائر حقوق واجب شرعى ) و يا آنها خود بر خويشتن الزام كرده اند و تعهد نموده اند، و در اينصورت غير حقوق واجب را نيز شامل مى گردد.

بعضى معتقدند اين آيه تنها ناظر به قسم دوم است ، و حقوق واجب را شامل نمى شود، زيرا حقوق واجب در اموال همه مردم است ، اعم از پرهيزگاران و غير آنها، و حتى كفار، بنابراين وقتى مى گويد: در اموال آنها چنين حقى است يعنى علاوه بر واجبات آنها بر خود لازم مى دانند كه در راه خدا از اموال خويش به سائلان و محرومان انفاق كنند، ولى ميتوان گفت كه فرق نيكوكاران با ديگران آن است كه آنها اين حقوق را ادا مى كنند در حالى كه

ديگران مقيد به آن نيستند.

اين تفسير نيز گفته شده كه تعبير به ((سائل )) در مورد حقوق واجب است ، چرا كه حق سئوال و مطالبه دارد، و تعبير به ((محروم )) در حقوق مستحب

است كه حق مطالبه در آن نيست .

((فاضل مقداد)) در ((كنز العرفان )) تصريح مى كند كه منظور از ((حق معلوم )) حقى است كه خود آنها در اموالشان قرار مى دهند، و خويشتن را موظف به آن مى دانند. <17>

نظير اين معنى در سوره معارج آيه 24 و 25 آمده است مى فرمايد: و الذين فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم .

و با توجه به اينكه حكم وجوب زكات در مدينه نازل شد، و آيات اين سوره همگى مكى است نظر اخير تاييد مى شود.

در رواياتى كه از منابع اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده نيز تاءكيد شده كه منظور از حق معلوم چيزى غير از زكات واجب است .

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : لكن الله عز و جل فرض فى اموال الاغنياء حقوقا غير الزكاة ، فقال عز و جل : و الذين فى اموالهم حق معلوم للسائل ، فالحق المعلوم غير الزكاة ، و هو شى ء يفرضه الرجل على نفسه فى ماله … ان شاء فى كل يوم و ان شاء فى كل جمعة و ان شاء فى كل شهر…: ((ولى خداوند متعال در اموال ثروتمندان حقوقى غير از زكات قرار داده ، از جمله اينكه فرموده است : در اموال آنها حق معلومى براى سائل و محروم است ، بنابراين ((حق معلوم )) غير از زكات است ،

و آن چيزى است كه انسان شخصا بر خود لازم مى كند كه از مالش بپردازد… براى هر روز، و يا اگر بخواهد در هر جمعه و يا در هر ماه …)). <18>

در اين زمينه احاديث متعدد ديگرى با تعبيرات مختلف از امام على بن

الحسين (عليهم السلام ) و امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است . <19>

و به اين ترتيب تفسير آيه روشن است .

در اينكه ميان ((سائل )) و ((محروم )) چه تفاوتى است ؟ جمعى گفته اند: سائل كسى است كه از مردم تقاضاى كمك مى كند، ولى ((محروم )) شخص آبرومندى است كه براى معيشت خود نهايت تلاش و كوشش را به خرج مى دهد اما دستش به جائى نمى رسد و كسب و كار و زندگيش بهم پيچيده است و با اين حال خويشتندارى كرده ، از كسى تقاضاى كمك نمى كند.

اين همان كسى است كه از او تعبير به ((محارف )) مى شود، زيرا در تفسير محارف در كتب لغت و روايات اسلامى آمده است ((او كسى است كه هر قدر تلاش مى كند درآمدى به دست نمى آورد گوئى راههاى زندگى به روى او بسته شده است )).

به هر حال اين تعبير اشاره به اين نكته است كه هرگز منتظر ننشينيد نيازمندان نزد شما آيند و تقاضاى كمك كنند، بر شما است كه جستجو كنيد و افراد آبرومند محروم را كه به گفته قرآن (بقره - 273) يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف : ((افراد بيخبر آنها را از شدت خويشتندارى غنى مى پندارند)) پيدا كنيد، و به آنها كمك

نموده ، گره مشكلاتشان را بگشائيد و آبرويشان را حفظ نمائيد، و اين دستور مهمى است كه براى حفظ حيثيت مسلمانان محروم بسيار مهم است .

البته اين افراد را (به گفته قرآن در همان آيه بقره ) مى توان از چهره هايشان شناخت تعرفهم بسيماهم .

آرى گرچه خاموشند ولى در عمق چهره آنها نشانه هاى رنجهاى جانكاه

درونى براى افراد آگاه آشكار است ، و رنگ رخساره آنها از سر درونشان خبر مى دهد.

1 - توجه به ((خدا)) و ((خلق خدا))

آنچه از اوصاف براى ((متقين )) و ((محسنين )) در اين آيات آمده در حقيقت در دو بخش خلاصه مى شود توجه به خالق آنهم در ساعاتى كه از هر نظر آمادگى براى راز و نياز با او و حضور قلب فراهم است ، و عوامل اشتغال فكر و انصراف ذهن به حداقل مى رسد، يعنى در اواخر شب .

و ديگر توجه به نيازهاى نيازمندان اعم از آنها كه نياز خود را ظاهر مى كنند يا مكتوم مى دارند.

اين همان مطلبى است كه در آيات قرآن كرارا به آن توصيه شده است ، و آياتى كه ((صلاة )) و ((زكات )) را پشت سر هم مى شمرد و روى هر دو تكيه مى كند اشاره به همين مساءله است ، چرا كه ((صلاة )) بارزترين مظهر پيوند با خالق است و زكات روشنترين راه پيوند با خلق خدا.

2 - شب خيز كه عاشقان به شب راز كنند!

با اينكه نماز شب از نمازهاى نافله و مستحب است ، ولى كرارا در قرآن مجيد به آن اشاره شده ، و اين نشانه اهميت فوق العاده آن مى

باشد، تا آنجا كه قرآن آن را وسيله وصول به ((مقام محمود)) (سوره اسراء - 79) و مايه روشنى چشم (چنانكه در آيه 17 سوره الم سجده آمده ) شمرده است .

در روايات اسلامى نيز فوق العاده روى اين راز و نياز شبانه و بيدارى در

سحرگاهان تكيه شده است :

در يكجا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آن را كفاره گناهان مى شمرد و مى فرمايد: يا على ثلاث كفارات ، منها التهجد بالليل و الناس نيام : ((سه چيز است كه كفاره گناهان است يكى از آنها تهجد در شب است در حالى كه مردم در خوابند)). <20>

در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمده است : ((اشراف امتى حملة القرآن و اصحاب الليل شريفان امت من حاملان قرآنند و اصحاب عبادتهاى شبانه )). <21>

و باز در حديث ديگرى در وصاياى آن حضرت به على (عليه السلام ) آمده است كه چهار مرتبه تكرار فرمود: عليك بصلوة الليل : ((نماز شب را هرگز ترك مكن )). <22>

و از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه مورد بحث (كانوا قليلا من الليل ما يهجعون ) چنين نقل شده : كانوا اقل الليالى تفوتهم لا يقومون فيها: ((كمتر شبى بر آنها مى گذشت كه بيدار نشوند و عبادت نكنند)). <23>

باز در حديث ديگرى آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: الركعتان فى جوف الليل احب الى من الدنيا و ما فيها: ((دو ركعت نماز در دل شب از دنيا و آنچه در آن است نزد من محبوبتر است ))!. <24>

و نيز

در حديثى مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام ) به ((سليمان ديلمى )) (يكى از يارانش ) فرمود: لا تدع قيام الليل فان المغبون من حرم قيام الليل : ((قيام شب را براى عبادت فراموش مكن ، مغبون است كسى كه از قيام شبانه محروم

گردد)). <25>

البته روايات در اين زمينه بسيار است و تعبيرات فوق العاده جالبى در آنها ديده مى شود، مخصوصا نماز شب به عنوان يك وسيله مؤ ثر براى آمرزش گناهان ، بيدارى فكر و انديشه ، روشنائى دل ، و جلب رزق و روزى فراوان و تندرستى معرفى شده است كه اگر جمع آورى شود كتاب مستقلى خواهد شد. <26>

در اين زمينه در جلد 12 صفحه 227 (ذيل آيه 79 سوره اسراء) و در جلد 17 صفحه 154 (ذيل آيه 17 سوره الم سجده ) بحثهاى ديگرى آورده ايم .

3 - حق سائل و محروم

قابل توجه اينكه در آيات فوق خوانديم هميشه در اموال نيكوكاران حقى براى سائل و محروم است ، اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه آنها خودشان را در برابر نيازمندان و محرومان مديون ميبينند، و آنان را طلبكار و صاحب حق مى شمرند، حقى كه به هر حال بايد پرداخته شود، و هيچگونه منتى در پرداختن آن نيست ، درست مانند طلبهاى سائر طلبكاران .

و چنانكه گفتيم قرائن مختلفى نشان مى دهد كه اين تعبير مربوط به زكات واجب و امثال آن نيست ، بلكه ناظر به انفاقهاى مستحبى مى باشد كه پرهيزگاران آن را دين خود مى شمرند. <27> نشانه هاى خدا در وجود شما است آيا نمى بينيد؟

در تعقيب آيات

پيشين كه پيرامون مساءله معاد و صفات دوزخيان و بهشتيان سخن مى گفت در آيات مورد بحث ، سخن از نشانه هاى خدا در زمين و در وجود خود انسان است ، تا از يكسو به مساءله توحيد و شناخت خدا و صفات او كه مبدء حركت به سوى همه خيرات است آشنا شوند، و از سوى ديگر به قدرت

بر مساءله معاد و زندگى پس از مرگ ، چرا كه خالق حيات در روى زمين و اينهمه عجائب و شگفتيها قادر بر تجديد حيات نيز مى باشد.

نخست مى فرمايد: ((در زمين نشانه هاى مهمى است براى آنها كه اهل يقينند و طالب حقند)) (و فى الارض آيات للموقنين ).

به راستى نشانه هاى حق و قدرت بى پايان و علم و حكمت نامحدود خدا در همين كره خاكى آن قدر فراوان است كه عمر هيچ انسانى كافى براى شناخت همه آنها نيست .

حجم زمين ، فاصله آن با خورشيد، حركت آن به دور خود، و حركت آن به دور آفتاب ، و نيروى جاذبه و دافعه اى كه از آن حجم ، و اين حركت به وجود مى آيد، و كاملا متعادل و معادل يكديگر است و هماهنگى تمام اينها با هم تا شرايط حيات را بر صفحه زمين فراهم سازد، همه از آيات بزرگ خدا است .

در حالى كه اگر يكى از اين حركات و رابطه ها و ويژگيها كمترين تغييرى پيدا كند شرائط حيات و زندگى بر صفحه زمين بر هم مى خورد، و موازنه ها به هم مى ريزد.

موادى كه زمين را تشكيل داده ، و منابع مختلفى كه در سطح و زير

زمين براى حيات و زندگى آماده شده ، هر يك نشانه اى از نشانه هاى او است .

كوهها و دشتها، دره و جنگلها، رودها و چشمه ها كه هر كدام نقش مؤ ثرى در ادامه حيات و هماهنگ ساختن شرائط آن دارد نشانه هاى ديگرى است .

صدها هزار نوع از گياهان و حشرات و حيوانات (آرى صدها هزار نوع ) هر كدام با ويژگيها و عجائبش كه به هنگام مطالعه كتابهاى زمينشناسى و گياهشناسى و حيوانشناسى انسان را در حيرت فرو ميبرد آيات ديگرى است . در گوشه و كنار اين كره خاكى اسرار جالبى است كه شايد كمتر كسى به آن توجه مى كند ولى نظر كنجكاو دانشمندان از آن پرده برداشته و عظمت

آفريدگار را آشكار ساخته است .

بد نيست در اينجا به گوشه اى از سخنان يكى از دانشمندان معروف جهان كه در اين زمينه مطالعات زيادى دارد گوش فرا دهيم :

((كرسى موريسين )) مى گويد: ((در تنظيم عوامل طبيعى منتهاى دقت و ريزهكارى به كار رفته است ، مثلا اگر قشر خارجى كره زمين ده پا ضخيمتر از آنچه هست مى بود اكسيژن - يعنى ماده اصلى حيات - وجود پيدا نمى كرد، يا هر گاه عمق درياها چند پا بيشتر از عمق فعلى بود آن وقت كليه اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد و ديگر امكان هيچگونه زندگى نباتى و يا حيوانى در سطح خاك باقى نمى ماند)).

در جاى ديگر درباره قشر هوائى كه اطراف زمين را فراگرفته مى گويد: ((اگر هواى اطراف زمين اندكى از آنچه هست رقيقتر مى بود، شهابهاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند

ميليون عدد به سوى زمين جذب مى شوند و در همان فضاى خارج زمين (بر اثر برخورد به قشر هوا) منفجر و نابود مى شوند دائما به سطح زمين مى رسيدند و هر گوشه اى از آن را مورد اصابت قرار مى دادند!

و يا اگر سرعت حركت شهابها از آنچه هست كمتر ميبود (هرگز بر اثر برخورد با هوا منفجر نمى شدند) همه آنها به سطح زمين ميريختند و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود)).

و در جاى ديگر مى گويد: ((تنها بيست و يك درصد از هواى اطراف زمين اكسيژن است … اگر مقدار اكسيژن موجود در هوا به جاى بيست و يك درصد پنجاه درصد، بود تمام مواد سوختنى اين عالم محترق مى شد، و اگر جرقه اى به درختى در جنگلى مى رسيد، تمام جنگل به طور كامل مى سوخت ))!

غلظت هواى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد، و كليه ميكربهاى

مضر را در همان فضا معدوم مى سازد، و ويتامين هاى مفيد را ايجاد مى نمايد.

يا وجود بخارهاى مختلفى كه در طى قرون متمادى از اعماق زمين برآمده و در هوا منتشر شده است و غالب آنها هم گازهاى سمى هستند، معهذا هواى محيط زمين آلودگى پيدا نكرده ، و هميشه به همان حالت متعادل كه براى ادامه حيات انسانى مناسب باشد باقى مانده است .

دستگاه عظيمى كه اين موازنه عجيب را ايجاد مى نمايد و تعادل را حفظ مى كند همان دريا و اقيانوس است كه مواد حياتى و غذائى و باران و

اعتدال هوا و نباتات ، و بالاخره وجود خود انسان از منبع فيض آن سرچشمه مى گيرد.

هر كس كه درك معانى مى كند بايد در مقابل عظمت دريا سرتعظيم فرود آورد و سپاسگزار موهبت هاى آن (و آفريدگار دريا) باشد. <28>

در آيه بعد مى افزايد: در وجود خود شما نيز نشانه هاى خدا فراوان است (و فى انفسكم ).

((آيا چشم باز نمى كنيد و اينهمه آيات و نشانه هاى بارز حق را نمى بينيد))؟! (افلا تبصرون ).

بدون شك انسان اعجوبه عالم هستى است و آنچه در عالم كبير است در اين عالم صغير نيز وجود دارد، بلكه عجائبى در آن است كه در هيچ جاى جهان نيست .

عجب اينكه اين انسان با آن هوش و عقل و علم و اينهمه خلاقيت و ابتكارات و صنايع شگرف ، روز نخست به صورت نطفه كوچك و بى ارزشى بوده ، اما همين

كه در عالم رحم قرار مى گيرد با سرعت عجيبى رو به تكامل مى رود، روز به روز شكل عوض مى كند، و لحظه به لحظه دگرگون مى شود، و آن نطفه ناچيز در مدت كوتاهى به انسان كاملى تبديل مى گردد.

يك سلول كه كوچكترين اجزاى بدن او است ساختمان تو بر تو و شگفت - آورى دارد كه به گفته دانشمندان معادل يك شهر صنعتى تشكيلات در آن است !.

يكى از علماى زيستشناس مى گويد: ((اين شهر عظيم با هزاران در و دروازه جالب ، و هزاران كارخانه و انبار و شبكه لوله كشى ، و مركز فرماندهى با تاسيسات فراوان (آنها) و ارتباطات زياد، و كارهاى مختلف حياتى ، آنهم در محدوده كوچك

يك سلول ، از پيچيده ترين و شگفت انگيزترين شهرها است كه اگر ما بخواهيم تاسيساتى بسازيم كه همان اعمال را انجام دهد - و هرگز قادر نيستيم - بايد دهها هزار هكتار زمين را زير تاسيسات و ساختمانهاى مختلف و ماشين آلات پيچيده ببريم تا براى انجام چنان برنامه اى آماده گردد، ولى جالب اينكه دستگاه آفرينش همه اينها را در مساحتى معادل ((پانزده ميليونيم )) ميليمتر قرار داده ))!. <29>

دستگاههائى كه در بدن انسان است مانند قلب و كليه و ريه و مخصوصا دهها هزار كيلومتر! رگهاى درشت و باريك و حتى مويرگهائى كه با چشم ديده نمى شود، و مسؤ ل آبرسانى و تغذيه و تهويه ((ده ميليون ميليارد)) سلول تن انسان هستند، و حواس مختلفى مانند بينائى و شنوائى و حواس ديگر هر كدام آيتى عظيم از آيات او است .

و از همه مهمتر معماى حيات كه اسرار آن همچنان ناشناخته مانده ،

و ساختمان روح و عقل انسان است كه عقول همه انسانها از درك آن عاجز است ، و اينجا است كه انسان بى اختيار لب به تسبيح و حمد و ثناى خدا مى گشايد و در پيشگاه عظمتش سر تعظيم فرود مى آورد، و به اين اشعار مترنم مى شود:

فيك يا اعجوبة الكون غدا الفكر كليلا

انت حيرت ذوى اللب و بلبلت العقولا

كلما قدم فكرى فيك شبرا فر ميلا

ناكصا يخبط فى عمياء لايهدى سبيلا

((در تو اى اعجوبه عالم هستى (اى خداى بزرگ ) فكر خسته و وامانده شد))!

((تو صاحبان انديشه و مغز را حيران ساخته اى ، و عقول را بهم ريخته اى ))!

((هر زمان

فكر من يك وجب به تو نزديك مى شود يك ميل فرار مى كند)) (و از عظمت ذاتت در وحشتى بزرگ فرو مى رود).

((آرى به عقب برمى گردد و در تاريكيها غرق مى شود، و راهى به جلو پيدا نمى كند))!

در حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه : ((كسى كه خويش را بشناسد خداى خويش را شناخته است )). <30>

آرى ((خودشناسى )) در تمام مراحل راه خداشناسى است .

تعبير به ((افلا تبصرون )) (آيا نمى بينيد) تعبير لطيفى است ، يعنى اين آيات الهى در گرداگرد شما در درون جان شما، در سراسر پيكر شما، گسترده است ، اگر اندكى چشم باز كنيد مى بينيد، و روح شما از درك عظمتش سيراب مى گردد.

در سومين آيه مورد بحث به سومين بخش از نشانه هاى عظمت پروردگار و قدرت او بر معاد اشاره كرده مى فرمايد: ((روزى شما در آسمان است ، و آنچه به شما وعده داده مى شود)) (و فى السماء رزقكم و ما توعدون ).

گرچه در بعضى از روايات اسلامى ((رزق )) در اين آيه به دانه هاى حياتبخش باران تفسير شده كه منبع هر خير و بركت در زمين است ، و آيه 5 سوره جاثيه نيز موافق آن است : و ما انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها: ((آنچه خدا از آسمان از رزق نازل كرده و به وسيله آن زمينهاى مرده را احياء فرموده است )) ولى اين معنى مى تواند يكى از مصداقهاى روشن آيه باشد در حالى كه

گستردگى مفهوم رزق هم باران را شامل مى شود، هم نور آفتاب را كه از آسمان به سوى ما مى آيد و نقش آن در حيات و زندگى فوق العاده حساس است ، و همچنين هوا را كه مايه حيات همه موجودات زنده است .

اينها همه در صورتى است كه ((سماء)) را به معنى همين آسمان ظاهرى تفسير كنيم ، ولى بعضى از مفسران ((سماء)) را به معنى عالم غيب و ماوراء طبيعت و لوح محفوظ گرفتهاند كه تقدير ارزاق انسانها از آنجا مى شود.

البته جمع ميان هر دو معنى ممكن است ، هر چند تفسير اول روشنتر به نظر مى رسد.

و اما جمله ((ما توعدون )) (آنچه به شما وعده داده مى شود) مى تواند تاءكيدى بر مساءله رزق و وعده الهى در اين زمينه بوده باشد، و يا به معنى بهشت موعود چرا كه در آيه 15 ((و النجم )) مى خوانيم : عندها جنة الماوى : ((بهشت موعود نزد سدرة المنتهى در آسمانها است )) و يا اشاره به هرگونه خير و بركت يا عذابى است كه از آسمان نازل مى گردد، و يا ناظر به همه اين مفاهيم است ، چرا كه جمله ((ما توعدون )) مفهومش وسيع و گسترده است .

به هر حال اين سه آيه ترتيب لطيفى دارد: آيه نخست از عوامل وجود

انسان در كره زمين سخن مى گويد، و آيه دوم از خود وجود انسان ، و آيه سوم از عوامل دوام و بقاء او.

اين نكته نيز قابل توجه است : چيزى كه مانع بصيرت آدمى مى شود، و او را از مطالعه اسرار آفرينش ، اسرار زمين

و شگفتيهاى وجود خودش باز مى دارد همان حرص براى روزى است ، خداوند در آيه اخير به انسان اطمينان مى دهد كه روزى او تضمين شده است ، تا بتواند با خيال راحت به شگفتيهاى جهان هستى بنگرد، و جمله افلا تبصرون در مورد او تحقق يابد.

لذا براى تاءكيد اين مطلب در آخرين آيه مورد بحث سوگند ياد كرده مى گويد: ((به خداى آسمان و زمين سوگند كه اين مطلب حق است ، درست همانگونه كه شما سخن مى گوئيد)) (فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون ).

كار بجائى رسيده است كه خداوند با آن عظمت و قدرتش براى اطمينان دادن به بندگان شكاك و دير باور و ضعيف النفس و حريص سوگند ياد مى كند كه آنچه به شما در زمينه رزق و روزى و وعده هاى ثواب و عقاب قيامت وعده داده شده همه حق است ، و هيچ شك و ترديدى در آن نيست . <31>

تعبير به ((مثل ما انكم تنطقون )) (همانگونه كه سخن مى گوئيد) تعبير لطيف و حساب شده اى است كه از محسوسترين اشياء سخن مى گويد، چرا كه گاهى خطا در باصره يا سامعه انسان واقع مى شود، اما در سخن گفتن چنين

خطائى راه ندارد كه انسان احساس كند سخن گفته در حالى كه سخن نگفته باشد، لذا قرآن مى گويد: همان اندازه كه سخن گفتن شما برايتان محسوس است و واقعيت دارد رزق و وعده هاى الهى نيز همينگونه است !

از اين گذشته مساءله سخن گفتن خود يكى از بزرگترين روزيها و مواهب پروردگار است كه هيچ موجود زندهاى

جز انسان از آن برخوردار نشده است ، و نقش سخن گفتن در زندگى اجتماعى انسانها و تعليم و تربيت و انتقال علوم و دانشها و حل مشكلات زندگى بر كسى پوشيده نيست .

1 - داستان تكان دهنده اصمعى

((زمخشرى )) در تفسير ((كشاف )) از ((اصمعى )) <32> نقل مى كند از مسجد بصره بيرون آمدم ، ناگاه چشمم به يك عرب بيابانى افتاد كه بر مركبش سوار بود، با من روبرو شد و گفت : از كدام قبيله اى ؟ گفتم از ((بنى اصمع )) گفت : از كجا مى آئى ؟ گفتم از آنجا كه كلام خداوند رحمان را مى خوانند، گفت براى من هم بخوان !

من آياتى از سوره و الذاريات را براى او خواندم ، تا به آيه ((و فى السماء رزقكم )) رسيدم ، گفت كافى است ، برخاست و شترى را كه با خود داشت نحر كرد، و گوشت آنرا در ميان نيازمندانى كه مى آمدند و مى رفتند تقسيم نمود، شمشير و كمانش را نيز شكست و كنار انداخت و پشت كرد و رفت . اين داستان گذشت .

هنگامى كه با ((هارون الرشيد)) به زيارت خانه خدا رفتم مشغول طواف بودم ناگهان ديدم كسى با صداى آهسته مرا صدا مى زند نگاه كردم ديدم همان مرد عرب است ، لاغر شده ، و رنگ صورتش زرد گشته است (پيدا بود كه عشقى آتشين بر او چيره گشته و او را بيقرار ساخته است ) به من سلام كرد و خواهش نمود بار ديگر همان سوره ((ذاريات )) را براى او بخوانم ، وقتى به همان آيه رسيدم فريادى

كشيد و گفت ما وعده خداوند خود را به خوبى يافتيم ، سپس افزود آيا بعد از اينهم آيه اى هست من آيه بعد را خواندم : فو رب السماء و الارض انه لحق بار ديگر صيحه زد و گفت : يا سبحان الله من ذا الذى اغضب الجليل حتى حلف يصدقوه بقوله حتى الجئوه الى اليمين ؟!: ((براستى عجيب است ، چه كسى خداوند جليل را به خشم آورده كه اين چنين سوگند ياد مى كند آيا سخن او را باور نكرده اند كه ناچار از سوگند شده ))؟! اين جمله را سه بار تكرار كرد و بر زمين افتاد و مرغ روحش به آسمان پرواز كرد. <33>

2 - بهشت كجاست ؟

چنانكه در تفسير آيات گفتيم بعضى جمله ((و ما توعدون )) را به معنى بهشت تفسير كرده اند، و گفته اند از اين آيه استفاده مى شود كه بهشت در آسمانها است ، ولى اين سخن با آنچه در آيه 133 سوره آل عمران آمده است كه مى گويد ((بهشت به وسعت آسمانها و زمين است سازگار به نظر نمى رسد)).

و چنانكه گفتيم اين تفسير براى جمله ((ما توعدون )) مسلم نيست ، بلكه ممكن است اشاره به وعده رزق يا عذابهاى آسمانى باشد.

و اگر در آيه 15 سوره نجم آمده است كه ((جنة الماوى )) در آسمان در

كنار ((سدرة المنتهى )) است ، دليلى بر اين معنى نخواهد بود، زيرا ((جنة الماوى )) بخشى از باغهاى بهشت است نه تمام بهشت (دقت كنيد).

3 - بهره گيرى از نشانه هاى حق آمادگى لازم دارد

هنگامى كه آيات قرآن سخن از اسرار آفرينش

و نشانه هاى خدا در عالم هستى مى گويد گاه مى فرمايد: اينها نشانه هائى است براى كسانى كه مى شنوند (لقوم يسمعون ) (يونس 67).

و گاه مى گويد: براى آنهائى كه تفكر مى كنند (لقوم يتفكرون ) (رعد 3).

گاه مى فرمايد: براى كسانى كه تعقل مى كنند (لقوم يعقلون ) (رعد 4).

گاه مى گويد: براى كسانى كه بسيار شكيبا و شكرگزارند (لكل صبار شكور) (ابراهيم 5).

گاه مى فرمايد: براى كسانى كه ايمان دارند (لقوم يؤ منون ) (نحل 79).

گاه مى گويد: براى همه صاحبان مغز (لايات لاولى النهى ) (طه 54).

گاه مى فرمايد: براى آنها كه هوش سرشار دارند (لايات للمتوسمين ) (حجر 75).

و بالاخره گاهى مى گويد: براى دانشمندان (لايات للعالمين ) (روم 22).

و در آيات مورد بحث مى گويد: ((آيا نمى بينيد))؟ يعنى آيات خدا در زمين و در درون وجود شما براى كسانى كه چشم بينا دارند روشن است .

اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه براى استفاده و بهره گيرى از آيات بى شمار و نشانه هاى بسيار كه براى وجود پاك او در سراسر عالم آفرينش وجود

دارد زمينه آماده اى لازم است ، چشمى بينا، گوشى شنوا، فكرى بيدار، و دلى هشيار و روحى آماده پذيرش و تشنه حقايق لازم است ، و گرنه ممكن است انسان سالها در لابلاى اين آيات زندگى كند اما همچون حيوانات جز اصطبل و علف نشناسد.

4 - رزق حق است

از جمله امورى كه نظام دقيقى بر آن حاكم است همين مساءله روزى است كه در آيات مورد بحث اشارات واضحى به آن شده است ، درست است كه تلاش و كوشش شرط

بهره گيرى از مواهب زندگى است ، و تنبلى و سستى مايه محروميت و درماندگى مى باشد، ولى اينهم اشتباه است كه گمان كنيم با حرص و ولع و كارهاى بى رويه روزى انسان افزون مى شود، و با عفت و متانت و خويشتندارى روزى كم خواهد شد.

در احاديث اسلامى تعبيرات جالبى در اين زمينه ديده مى شود.

در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : ان الرزق لا يجره حرص حريص ، و لا يصرفه كره كاره : ((روزى از سوى خداوند مقدر شده ، نه حرص حريص آن را جلب مى كند، و نه اكراه افراد آن را منع مى نمايد)). <34>

در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه در پاسخ كسى كه تقاضاى موعظه كرده بود فرمود: ((و ان كان الرزق مقسوما فالحرص لما ذا؟…)) ((هر گاه رزق قسمت شده است حرص براى چيست …))؟. <35>

هدف از اين بيانات اين نيست كه جلو تلاش را بگيرد بلكه افراد حريص را با توجه به مقدر بودن رزق از حرصشان بازمى دارد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه در احاديث اسلامى امور زيادى به عنوان

وسيله جلب روزى يا موانع آن معرفى شده كه هر يك به نوبه خود سازنده است .

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : و الذى بعث جدى بالحق نبيا ان الله تبارك و تعالى يرزق العبد على قدر المروة ، و ان المعونة تنزل على قدر شدة البلاء: ((سوگند به كسى كه جدم را به حق به نبوت مبعوث كرده است كه خداوند متعال

انسان را به قدر مروت و شخصيتش روزى مى دهد، و كمك پروردگار متناسب با شدت بلا و حادثه است )). <36>

در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : كف الاذى و قلة الصخب يزيدان فى الرزق : ((ترك آزار مردم و جار و جنجال ، روزى را افزايش مى دهد)). <37>

از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) نيز نقل شده است كه فرمود: التوحيد نصف الدين و استنزل الرزق بالصدقة : ((توحيد نيمى از دين است ، و روزى را از طريق انفاق در راه خدا بر خود نازل كن ))!. <38>

و همچنين امور ديگرى مانند تميز كردن اطراف خانه ، و شستشو و تميز كردن ظروف از اسباب افزايش روزى معرفى شده است . ميهمانان ابراهيم (عليه السلام ) از اين آيات به بعد گوشه هائى از سرگذشت انبياء و اقوام پيشين براى تاءكيد و تاييد مطالب گذشته مطرح مى شود، و نخستين فراز آن سرگذشت فرشتگانى است كه براى عذاب قوم لوط در شكل آدميان بر ابراهيم (عليه السلام ) ظاهر شدند، و او را بشارت به تولد فرزندى دادند با اينكه ابراهيم به سن پيرى رسيده بود و همسرش نيز مسن و نازا بود.

از يك سو عطا كردن اين فرزند برومند در اين سن و سال به اين پدر و مادر پير و فرتوت تاءكيدى است براى آنچه درباره مقدر بودن ساير روزيها كه در آيات گذشته آمد.

و از سوى ديگر دليلى است بر قدرت و توانائى حق ، و آيتى است از آيات خداشناسى كه در آيات گذشته از آن بحث شده است .

و

از سوى سوم بشارتى است براى اقوام با ايمان كه مشمول حمايت حق هستند، همان گونه كه آيات بعد كه سخن از عذاب هولناك قوم لوط مى گويد

هشدار و تهديدى است براى مجرمان بى ايمان .

نخست روى سخن را به پيامبر كرده ، مى فرمايد: ((آيا داستان و خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است ))؟! (هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين ). <39>

تعبير به ((مكرمين )) (اكرام شده گان ) يا به خاطر اين است كه اين فرشتگان ماموران حق بودند، و در آيه 26 سوره انبياء نيز درباره فرشتگان ميخوانيم : بل عباد مكرمون ((آنها بندگانى هستند محترم )) و يا به خاطر احتراماتى است كه ابراهيم براى آنها قائل شد و يا به هر دو جهت .

سپس به شرح حال آنها پرداخته ، مى گويد: ((آن زمان كه بر ابراهيم وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت : سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ايد))! (اذ دخلوا عليه فقالوا سلام قال سلام قوم منكرون ). <40>

بعضى گفته اند ابراهيم (عليه السلام ) مساءله ناشناخته بودن آنها را در درون دل گفت ، نه به صورت آشكار (چرا كه اين سخن با مساءله احترام مهمان سازگار نيست ).

ولى اين معمول است كه گاهى ميزبان در عين احترام به ميهمان مى گويد:

ولى من نمى دانم شما را كجا ديده ام ؟ و به نظرم زياد آشنا نيستيد، بنابراين مى توان ظاهر آيه را حفظ كرد كه ابراهيم اين سخن را آشكارا گفته است ، هر چند احتمال اول نيز بعيد به نظر نمى رسد، بخصوص اينكه پاسخى از

ناحيه ميهمانان در معرفى خود در اينجا ديده نمى شود، و اگر ابراهيم چنين سخنى را آشكارا گفته بود لابد آنها پاسخى به آن مى دادند.

به هر حال ابراهيم ميهماننواز و پر سخاوت ، براى پذيرائى ميهمانان خود فورا دست به كار شد، ((پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله اى فربه و بريانى براى آنها آورد)) (فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين ).

((راغ )) چنانكه راغب در مفردات مى گويد از ((روغ )) (بر وزن شوق ) به معنى حركت كردن تواءم با يك نقشه پنهانى است .

چرا ابراهيم چنين كرد؟ براى اينكه ممكن بود اگر ميهمانان متوجه شوند مانع از چنين پذيرائى پر هزينه اى گردند.

اما چرا ابراهيم ميهمانهاى معدود كه به گفته بعضى سه نفر و حداكثر دوازده نفر بودند <41> غذاى فراوان و مفصل تهيه كرد، اين به خاطر آن است كه معمولا اشخاص سخاوتمند هر گاه ميهمانى براى آنها فرا رسد تنها به اندازه ميهمانان غذا تهيه نمى كنند، بلكه غذائى فراهم مى سازند كه علاوه بر ميهمانان تمام كسانى كه براى آنان كار مى كنند در آن شريك و سهيم باشند، و حتى همسايگان و نزديكان و اطرافيان ديگر را هم در نظر مى گيرند، بنابراين هرگز چنين غذاى اضافى اسراف محسوب نمى شود، و اين معنى امروز هم در ميان بسيارى از عشاير و آنها كه به شكل سنتى سابق زندگى مى كنند ديده مى شود.

((عجل )) (بر وزن طفل ) به معنى گوساله است (و اينكه بعضى گفته اند به معنى گوسفند است با متون لغت سازگار نيست ) اين واژه در اصل از ماده ((عجله

)) گرفته شده ، زيرا اين حيوان در اين سن و سال حركات عجولانه اى دارد كه وقتى بزرگ شد به كلى آن را كنار مى گذارد.

((سمين )) به معنى فربه است ، و انتخاب چنين گوساله اى براى احترام به ميهمانان ، و استفاده بيشتر اطرافيان بوده است .

در آيه 69 سوره هود آمده است كه اين گوساله بريان بود (بعجل حنيذ) هر چند آيه مورد بحث در اين باره سخنى نمى گويد، اما منافاتى با آن ندارد.

((ابراهيم شخصا اين غذا را براى ميهمانان آورد و نزديك آنها گذارد)) (فقربه اليهم ).

ولى با كمال تعجب مشاهده كرد كه آنها دست به سوى غذا نمى برند، ((گفت آيا غذا نمى خوريد))؟! (قال الا تاكلون ).

ابراهيم تصور مى كرد آنها از جنس بشرند ((و هنگامى كه ديد دست به سوى غذا نمى برند در دل احساس وحشت كرد)) (فاوجس منهم خيفة ).

زيرا در آن زمان - و امروز هم در ميان بسيارى از اقوام كه پايبند به اخلاق سنتى هستند - هر گاه كسى از غذاى ديگرى بخورد به او آزارى نمى رساند و خيانتى نمى كند، و آنجا كه نمك خورند نمكدان را نمى شكنند، و لذا اگر ميهمان دست به غذا نبرد اين گمان پيدا ميشد كه او براى كار خطرناكى آمده است . اين ضرب المثل نيز در عرب معروف است كه مى گويند ((من لم ياكل طعامك لم يحفظ ذمامك )): ((كسى كه غذاى تو را نخورد به پيمان تو وفا نخواهد كرد)).

((ايجاس )) از ماده ((وجس )) (بر وزن مكث ) در اصل به معنى صداى مخفى است ، به همين

مناسبت ايجاس به معنى احساس پنهانى و درونى آمده ، گوئى انسان صدائى را از درون خود مى شنود و هنگامى كه با خيفة همراه شود به معنى احساس ترس است .

در اينجا ميهمانان - همانگونه كه در سوره هود آيه 70 آمده است - به او گفتند نترس و به او اطمينان خاطر دادند (قالوا لا تخف ).

سپس مى افزايد: ((او را بشارت به تولد پسرى دانا دادند)) (و بشروه بغلام عليم ).

بديهى است فرزند به هنگام تولد ((عالم )) نيست ، اما ممكن است استعدادى در او باشد كه در آينده عالم و دانشمند بزرگى شود، و منظور در اينجا همين است .

در اينكه اين فرزند ((اسماعيل )) بوده يا ((اسحاق ))؟ در ميان مفسران گفتگو است ، هر چند مشهور اين است كه ((اسحاق )) بوده .

ولى اين احتمال كه اسماعيل باشد با توجه به آيه 71 سوره هود كه مى گويد: فبشرناها باسحاق درست به نظر نمى رسد، بنابراين شكى نيست زنى كه در آيات بعد سخن از او به ميان مى آيد همسر ابراهيم ساره و اين فرزند اسحاق است .

((در اين هنگام همسر ابراهيم جلو آمد در حالى كه از خوشحالى و تعجب فرياد مى كشيد به صورت خود زد و گفت : آيا با اينكه من پيرزنى نازايم صاحب فرزندى خواهم شد))؟! (فاقبلت امراءته فى صرة فصكت وجهها و قالت عجوز عقيم ).

در آيه 72 سوره هود نيز مى خوانيم : قالت يا ويلتا ء الدوانا عجوز و هذا بعلى شيخا: ((گفت : اى واى بر من ! آيا من فرزندى مى آورم در حالى

كه پيرزنم ، و

اين شوهرم پيرمردى است ، اين راستى چيز عجيبى است ))!

بنابراين فرياد او فريادى از روى تعجب و تواءم با شادى بوده است .

واژه ((صرة )) از ماده ((صر)) (بر وزن شر) در اصل به معنى بستن و بهم بستگى است ، و به فرياد شديد و همچنين جمعيت متراكم نيز گفته مى شود، چرا كه داراى شدت و بهم پيوستگى است ، به بادهاى شديد و سرد ((صرصر)) مى گويند چرا كه انسانها را به هم مى پيچد، و ((صرورة )) به زن يا مردى مى گويند كه هنوز حج بجا نياورده ، و يا تصميم بر ازدواج ندارد، چرا كه يكنوع بستگى و امتناع در آنها است ، و در آيه مورد بحث به همان معنى فرياد شديد است .

((صكت )) از ماده ((صك )) (بر وزن شك ) به معنى زدن شديد، يا به صورت زدن است ، و منظور در اينجا اين است كه همسر ابراهيم هنگامى كه نويد تولد فرزندى را شنيد، همانگونه كه عادت زنان است ، دستها را از شدت تعجب و حيا به صورت زد.

طبق گفته بعضى از مفسران ، و همچنين سفر تكوين تورات ، همسر ابراهيم در آن وقت نود سال يا بيشتر داشت ، و خود ابراهيم حدود يكصد سال يا بيشتر!

ولى قرآن در آيه بعد پاسخ فرشتگان را به او نقل مى كند: ((گفتند: پروردگارت چنين گفته است و او حكيم و دانا است )) (قالوا كذلك قال ربك انه هو الحكيم العليم ).

گرچه تو پيرزن فرتوتى هستى و شوهرت نيز چنين است ، اما هنگامى كه فرمان پروردگار تو صادر شود و

اراده اش به چيزى تعلق گيرد بدون ترديد تحقق مى يابد.

حتى آفرينش جهان عظيمى همانند اين جهان با امر ((كن )) (موجود باش ) براى او سهل و آسان است .

تعبير به ((حكيم )) و ((عليم )) اشاره به اين است كه نياز ندارد تو از سن پيرى و نازائى خودت يا كهنسال بودن همسرت خبر دهى ، خدا همه اينها را مى داند و اگر تاكنون به شما فرزندى نداده و در اواخر عمر مرحمت مى كند آنهم حكمتى دارد.

جالب اينكه در آيه 73 سوره هود مى خوانيم كه فرشتگان به او گفتند: اتعجبين من امر الله رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد: ((آيا از فرمان خدا تعجب مى كنى ؟ اين رحمت خدا و بركاتش بر خانواده شما است ، كه او حميد و مجيد است )).

تفاوت اين دو تعبير به خاطر آن است كه فرشتگان همه اين سخنها را به ((ساره )) گفتند، منتهى در سوره هود به بخشى اشاره شده ، و در اينجا به بخش ديگر، در آنجا سخن از رحمت و بركات خدا است ، و تناسب با حميد و مجيد دارد (كسى كه او را در مقابل نعمتهايش حمد و تمجيد مى كنند).

ولى در اينجا سخن از آگاهى خداوند نسبت به عدم آمادگى اين دو همسر براى آوردن فرزند، و نازائى زن از نظر اسباب ظاهرى است ، و متناسب اين است كه گفته شود خدا از همه اينها آگاه مى باشد، و اگر سؤ ال شود چرا اين موهبت را در جوانى به آنها نداد؟ گفته مى شود: در اين امر حكمتى

است چرا كه او حكيم است .

سخاوت پيامبران

بسيار مى شود كه بعضى از افراد خشك ، سخاوت و بلند نظرى را با اسراف

و تبذير اشتباه مى كنند، و خست و تنگنظرى را با مساءله زهد و پارسائى .

قرآن در آيات فوق ، و آيات سوره هود، اين حقيقت را فاش بيان كرده كه پذيرائى از مهمان به طور گسترده و معقول هرگز مخالف شرع نيست ، بلكه چون پيامبرى دست به چنين كارى زده است دليل بر محبوبيت آن است ولى البته آن گونه پذيرائى كه شعاعش ديگران را هم در برگيرد، آنچنان كه رسم افراد شريف سخاوتمند است . خداوند هرگز بهره گيرى از مواهب زندگى را تحريم نكرده ، و داشتن اموال حلالى را همانند ابراهيم كه ديگران هم از آن بهره گيرند عيب نشمرده است .

ابراهيم (عليه السلام ) با آن اموال سرشار هرگز از ياد خدا غافل نشد، و هيچوقت دلبستگى اسارتگونه به آن نيافت ، و در هيچ زمان منافع آن را منحصر به خود نساخت .

قرآن در آيه 32 سوره اعراف مى گويد: قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون : ((بگو چه كسى زينتهاى خدا را كه براى بندگانش آفريده ، و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است ؟ بگو: اينها در زندگى دنيا از آن كسانى است كه ايمان آورده اند (هر چند ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براى مؤ منان خواهد بود، اين چنين آيات خود را براى كسانى كه

آگاهند شرح مى دهيم )).

در اين زمينه بحث مشروحى در جلد ششم صفحه 150 به بعد - ذيل آيه 32 - اعراف آورده ايم . شهرهاى بلاديده قوم لوط آيت و عبرتى است

در تعقيب ماجراى ورود فرشتگان بر ابراهيم و بشارت دادن به او درباره تولد اسحاق بحث از گفتگوئى است كه ميان ((ابراهيم )) و ((فرشتگان )) درباره قوم لوط درگرفت .

توضيح اينكه : ابراهيم پس از تبعيد به شام به دعوت مردم به سوى خداوند و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى ادامه مى داد، حضرت لوط كه از پيامبران بزرگ بود در عصر او مى زيست و احتمالا از سوى او ماموريت يافت كه براى تبليغ و هدايت گمراهان به يكى از مناطق شام (يعنى شهرهاى سدوم ) سفر كند، او در ميان قوم گنهكارى آمد كه آلوده به شرك و گناهان بسيارى بودند، و از همه زشتتر گناه همجنسبازى و لواط بود سرانجام گروهى از فرشتگان مامور هلاك اين قوم شدند اما قبلا نزد ابراهيم آمدند.

ابراهيم از وضع ميهمان فهميد اينها به دنبال كار مهمى ميروند، و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند، چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود، و يا به خاطر عجله اى كه در حركت داشتند احساس كرد ماموريت مهمى دارند.

لذا در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: ((ابراهيم گفت : پس ماموريت و كار مهم شما چيست اى فرستادگان خدا))؟! (قال فما خطبكم ايها المرسلون ). <42>

فرشتگان پرده از روى ماموريت خود برداشته ، و به ابراهيم ((گفتند:

ما به سوى قوم مجرم و تبهكارى فرستاده شده ايم

)) (قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين ).

قومى كه علاوه بر فساد عقيده گرفتار انواع آلودگيها و گناهان مختلف زشت و ننگينى است . <43>

سپس افزودند: ما ماموريت داريم بارانى از سنگ - گل بر آنها بفرستيم و آنها را بدينوسيله در هم بكوبيم و هلاك كنيم (لنرسل عليهم حجارة من طين ).

تعبير ((به حجارة من طين )) (سنگى از گل ) همان چيزى است كه در آيه 82 سوره هود بجاى آن ((سجيل )) آمده است ، و سجيل در اصل يك واژه فارسى است كه از ((سنگ )) و ((گل )) گرفته شده و در لسان عرب به صورت ((سجيل )) درآمده ، بنابراين چيزى است كه نه مانند سنگ سخت است و نه مانند گل سست ، و در مجموع شايد اشاره به اين معنى است كه براى نابود كردن اين قوم مجرم حتى نيازى به نازل كردن صخره هاى عظيم از آسمان نبود، بلكه بارانى از ريگهاى كوچك و نه چندان محكم و مانند دانه هاى باران بر آنها فرو باريد.

سپس افزودند: ((اين سنگها از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است )) (مسومة عند ربك للمسرفين ).

((مسومة )) به چيزى مى گويند كه داراى علامت و نشانه اى است ، و در اينكه چگونه آنها نشاندار بودند؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى گفته اند: آنها شكل مخصوص داشته كه نشان مى داده سنگ معمولى نيست ، بلكه وسيله عذاب است .

و جمعى گفته اند: هر كدام علامتى داشته و براى فرد معين و نقطه خاصى نشانه گيرى شده بود، تا مردم بدانند كه مجازاتهاى خداوند آنچنان حساب

شده است كه حتى معلوم است كدام فرد مجرم با كدام سنگ بايد نابود شود!

تعبير به ((مسرفين )) اشاره به كثرت گناه آنها است ، به گونه اى كه از حد گذرانده و پرده هاى حيا و شرم را دريده بودند، اگر كسى در حالات قوم لوط و انواع گناهان آنها دقت كند مى بيند كه اين تعبير در مورد آنها بسيار پر معنى است . <44>

هر انسانى ممكن است گهگاه آلوده به گناهى شود اما اگر به زودى بيدار گردد و جبران و اصلاح كند زياد مشكل نيست ، مشكل زمانى پيش مى آيد كه سر به اسراف بگذارد.

اين تعبير در عين حال مطلب ديگرى را نيز بازگو مى كند كه نه تنها اين سنگهاى آسمانى براى قوم لوط نشانه گيرى شده بود، بلكه در انتظار همه گنهكاران مسرف است .

قرآن در اينجا دنباله ماجراى اين رسولان پروردگار را كه نزد حضرت لوط آمدند و به عنوان ميهمانانى بر او وارد شدند، و قوم بيشرم به گمان اينكه آنها جوانانى زيبا روى از جنس بشرند به سراغ آنها آمدند، اما به زودى به اشتباه

خود پى بردند، و چشمان همه آنها نابينا شد، رها كرده و دنباله سخن را از سوى خداوند بازگو مى كند. <45>

مى فرمايد: ((ما تمام مؤ منانى را كه در شهرهاى قوم لوط زندگى مى كردند قبل از نزول بلا خارج كرديم )) (فاخرجنا من كان فيها من المؤ منين ).

((ولى در تمام اين مناطق جز يك خانواده با ايمان نيافتيم ))! (فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ).

آرى ما هرگز خشك و تر را با هم

نميسوزانيم و عدالت ما اجازه نمى دهد مؤ من را گرفتار سرنوشت كافر كنيم ، حتى اگر در ميان ميليونها نفر بى ايمان و مجرم ، يك فرد با ايمان و پاك باشد نجاتش مى دهيم .

اين همان مطلبى است كه در سوره حجر آيه 59 و 60 به اين صورت آمده : الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعين الا امراءته قدرنا انها لمن الغابرين : ((مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد، بجز همسرش كه مقدر داشتيم در شهر بماند و هلاك شود))!

و در سوره هود آيه 81 مى خوانيم : فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد الا امراءتك انه مصيبها ما اصابهم : ((شب هنگام با خانواده ات

از اين شهر حركت كن ، و هيچكس از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او هم به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند گرفتار خواهد شد))!.

و در سوره عنكبوت آيه 32 همين جريان به اين صورت بازگو شده است : قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراءته كانت من الغابرين : ((ابراهيم گفت : در اين شهر و آبادى كه شما فرشتگان تصميم نابودى آنرا داريد لوط زندگى مى كند، گفتند ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم او و خانواده اش را نجات مى بخشيم ، مگر همسرش كه در ميان مردم شهر مى ماند0)).

و باز همين موضوع در سوره اعراف آيه 83 چنين منعكس شده است : فانجيناه و اهله الا امراءته كانت من الغابرين : ((ما او و خاندانش را نجات بخشيديم

جز همسرش كه همراه بازماندگان در شهر بود (و به سرنوشت آنها گرفتار شد) ))

همانگونه كه ملاحظه مى كنيد اين بخش از ماجراى قوم لوط در اين پنج سوره از قرآن با عبارات مختلف بيان شده كه همه آنها يك حقيقت را بازگو مى كند، ولى از آنجا كه ممكن است به يك حادثه از زواياى مختلف نگاه كرد و در هر نگاه بعدى از آنرا مشاهده نمود، در قرآن مجيد نيز حوادث تاريخى غالبا به همين صورت مطرح و تكرار شده است كه تعبيرات مختلف آيات فوق گواه اين معنى است ، بعلاوه چون قرآن كتاب تربيت و انسانسازى است ، و در مقام تربيت گاه لازم مى شود كه روى يك مساءله مهم بارها تكيه شود، تا تاءثير عميق در ذهن خواننده بگذارد، منتها اين تكرار بايد با تعبيرات جالب و دلنشين و گوناگون صورت گيرد تا ملال خاطرى حاصل نشود و فصيح و بليغ باشد.

(براى توضيح بيشتر روى ماجراى ميهمانان ابراهيم (عليه السلام ) و گفتگوهاى او با اين ميهمانان ، و سپس سرنوشت دردناك و عبرت انگيز قوم لوط، به تفسير نمونه

جلد 6 صفحه 243 به بعد، و جلد 9 صفحه 167، و جلد 11 صفحه 98، و جلد 16 صفحه 260 ذيل آيات سوره اعراف و هود و حجر و سوره عنكبوت مراجعه فرمائيد).

به هر حال خداوند شهرهاى اين قوم آلوده را با زمين لرزه اى سخت و ويرانگر زير و رو كرد سپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو باريد و اثرى از آنها نماند، حتى جسدهاى پليدشان زير آوارها و سنگهاى آسمانى مدفون گشت ، تا عبرتى

باشد براى آيندگان و براى همه افراد بى ايمان و مجرمان آلوده .

و لذا در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد: ((در آن سرزمين نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند بجاى گذاشتيم )) (و تركنا فيها آية للذين يخافون العذاب الاليم ).

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه از اين آيات و نشانه هاى خدا تنها كسانى پند مى گيرند كه آمادگى پذيرش در وجودشان باشد، و احساس مسؤ ليت كنند.

محل شهرهاى لوط كجا است ؟

مسلم است كه ابراهيم بعد از مهاجرت از عراق و سرزمين بابل ، به سوى شامات آمد، مى گويند لوط نيز با او زندگى مى كرد، اما بعد از مدتى (براى دعوت به توحيد و مبارزه با فساد) به شهر ((سدوم )) رفت .

((سدوم )) نام يكى از شهرها و آباديهاى قوم لوط است كه در شامات

(در كشور اردن ) در نزديكى بحرالميت واقع شده بود، سرزمين آباد و پر درخت و گياهى بود، اما بعد از نزول عذاب الهى بر اين قوم زشتكار و ننگين شهرهاى آنها در هم كوبيده و زير و رو شد، چنانكه آنها را ((مدائن مؤ تفكات )) مى گويند (شهرهاى زير و رو شده ).

بعضى معتقدند كه ويرانه هاى اين شهرها در زير آب فرورفته و مدعى هستند كه در گوشه اى از درياچه بحرالميت ستونها و آثار ديگرى كه دلالت بر خرابه هاى اين شهر مى كند ديده اند.

و اينكه در بعضى از تفاسير اسلامى مى بينيم كه منظور از جمله ((و تركنا فيها آيه )) همان آبهاى گنديده اى است كه جاى اين شهرها را

فرا گرفته ممكن است اشاره به همين معنى باشد كه بعد از زلزله هاى شديد، و شكافته شدن زمين راهى از بحرالميت به اين سرزمين بلاديده گشوده شد، و همه اين شهرها به زير آب فرو رفت !

در حالى كه بعضى ديگر معتقدند شهرهاى لوط به زير آب فرو نرفته ، و هم اكنون در نزديكى بحرالميت منطقه اى است كه زير سنگهاى سياهى پوشيده شده كه احتمالا محل شهرهاى لوط است .

و نيز گفته اند كه مركز ابراهيم در شهر ((حبرون )) در فاصله نه چندان دور از سدوم قرار داشت ، و موقعى كه بر اثر زلزله يا صاعقه شهرهاى آنها آتش گرفت ابراهيم در نزديكى حبرون ايستاده بود و دود شهر را كه متصاعد بود با چشم خود مى ديد. <46>

از مجموع اين گفتار حدود تقريبى اين شهرها روشن مى شود هر چند جزئيات آن هنوز در پردهاى از ابهام باقى مانده . اينهمه درس عبرت در تاريخ پيشينيان

قرآن در اين آيات در تعقيب داستان قوم لوط و عاقبت دردناكى كه بر اثر گناهان بسيار زشت و ننگين پيدا كردند اشاره به سرگذشت چند قوم ديگر از اقوام پيشين مى كند.

نخست مى فرمايد: ((در موسى و تاريخ زندگى او نيز نشانه و درس عبرتى بود، در آن هنگام كه او را به سوى فرعون با دليل روشنى فرستاديم )) (و فى موسى اذ ارسلناه الى فرعون بسلطان مبين ).

((سلطان )) چيزى است كه مايه تسلط گردد، و منظور در اينجا معجزه يا دليل و منطق نيرومند عقلى يا هر دو است كه ((موسى )) (عليه السلام ) در برابر فرعون

از آن استفاده كرد.

تعبير ((سلطان مبين )) در آيات مختلف قرآن بسيار به كار رفته ، و غالبا به معنى دليل منطقى روشن و آشكار است .

اما فرعون نه تسليم معجزات بزرگ موسى (عليه السلام ) كه گواه ارتباطش با خدا بود شد، و نه در مقابل دلائل منطقى او سر تعظيم فرود آورد، بلكه به خاطر غرور و تكبرى كه داشت ((با تمام وجودش از او روى گردان شد و گفت اين مرد ساحر يا ديوانه است ))! (فتولى بركنه و قال ساحر او مجنون ).

((ركن )) در اصل به معنى ستون و پايه اصلى ، و بخش مهم هر چيز است ، و در اينجا ممكن است اشاره به اركان بدن باشد. يعنى فرعون به طور كامل و با تمام اركان بدن به موسى پشت كرد.

بعضى نيز گفته اند منظور در اينجا لشكر او است ، يعنى تكيه بر اركان لشكر خويش كرد و از پيام حق رويگردان شد.

و يا اينكه هم خودش از فرمان خدا روى برتافت و هم اركان حكومت و لشكر خود را منحرف ساخت . <47>

جالب اينكه جباران زورگو در تهمتها و نسبتهاى دروغينى كه به انبياء بزرگ مى دادند گرفتار سردرگمى و تناقض و پريشانگوئى عجيبى بودند، گاه آنها را ساحر مى خواندند، و گاه مجنون ، با اينكه ((ساحر)) بايد انسان هوشيارى باشد كه با استفاده از ريزه كاريها و مسائل روانى و خواص مختلف اشياء كارهاى اعجاب انگيزى را انجام دهد و مردم را اغفال نمايد، در حالى كه مجنون نقطه مقابل آن است .

اما قرآن از نتيجه كار فرعون جبار و اعوانش چنين خبر

مى دهد: ((ما

او و لشكرش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم ، در حالى كه مرتكب اعمالى شده بود كه درخور سرزنش و ملامت بود)) (فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم و هو مليم ). <48>

((يم )) به طورى كه از متون لغت و كتب حديث استفاده مى شود به معنى ((دريا)) است ، و به رودخانه هاى عظيم همانند نيل نيز اطلاق مى شود. <49>

تعبير ((نبذناهم )) (آنها را افكنديم ) اشاره به اين است كه فرعون با تمام قدرت و لشكريانش آنچنان در برابر اراده خداوند ضعيف بودند كه همچون يك موجود بى مقدار آنها را در وسط درياى نيل افكند.

و تعبير ((هو مليم )) (او شايسته سرزنش است ) اشاره به اين كه نه تنها مجازات الهى اين قوم را محو كرد، بلكه تاريخى كه از آنها باقى مانده نام ننگين و اعمال شرم آور آنها را حفظ كرده ، و از ظلم و جنايت و كبر و غرور آنها پرده برداشته است به طورى كه همواره درخور سرزنش هستند.

سپس به سرنوشت اجمالى قوم ديگرى يعنى قوم ((عاد)) پرداخته ، چنين مى گويد:

((در سرگذشت قوم عاد نيز آيت و عبرتى است ، در آن هنگام كه باد و طوفانى نازا و بى باران بر آنها فرستاديم )) (و فى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح

العقيم ).

عقيم بودن بادها زمانى است كه ابرهاى باران زا با خود حمل نكند، گياهان را تلقيح ننمايد، و فايده و بركتى نداشته باشد، و جز هلاكت و نابودى چيزى همراه نياورد.

سپس به توصيف تندبادى كه بر قوم عاد مسلط شد پرداخته مى افزايد: ((از

هر چيزى مى گذشت آن را رها نمى كرد تا نابود كند، و به صورت گياهان خشك و درهم كوبيده يا استخوانهاى پوسيده درآورد)) (ما تذر من شى ء اتت عليه الا جعلته كالرميم ).

((رميم )) از ماده ((رمة )) (بر وزن منة به استخوانهاى پوسيده مى گويند، و ((رمه )) (بر وزن قبه ) به ريسمان پوسيده گفته مى شود، ((ورم )) (بر وزن جن ) به معنى اجزاء خردى است كه از چوب يا كاه بر زمين مى ريزد <50> ((رم )) و ((ترميم )) نيز به معنى اصلاح اشياء پوسيده است . <51>

اين تعبير نشان مى دهد كه تندباد قوم عاد يك تندباد معمولى نبود، بلكه علاوه بر تخريب و درهم كوبيدن و به اصطلاح فشارهاى فيزيكى ، داراى سوزندگى و مسموميتى بود كه اشياء گوناگون را مى پوساند.

آرى اين گونه است قدرت خداوند كه با يك حركت سريع نسيم ، اقوام نيرومند و پر سر و صدائى را چنان در هم مى كوبد كه تنها اجساد پوسيده اى از آنها باقى مى ماند، اين بود اشاره كوتاهى به سرنوشت قوم نيرومند و ثروتمند عاد كه در سرزمين ((احقاف )) (منطقه اى ميان عمان و حضرموت ) مى زيستند.

تفسير نمونه جلد 22 صفحه 366

بعد از آنها نوبت قوم ((ثمود)) مى رسد و درباره آنها مى فرمايد: ((در قوم ثمود نيز آيت و عبرتى است ، در آن هنگام كه به آنها گفته شد: مدتى كوتاه از زندگى متمتع گرديد)) (و سپس منتظر عذاب الهى باشيد) (و فى ثمود اذ قيل لهم تمتعوا حتى حين ).

منظور از ((حتى حين )) همان سه

روز مهلتى است كه در آيه 65 سوره هود به آن اشاره شده است : فعقروها فقال تمتعوا فى داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب : ((آنها شترى را كه به عنوان اعجاز آمده بود از پاى درآوردند و پيامبرشان صالح به آنها گفت سه روز در خانه هايتان بهره گيريد، و بعد از آن منتظر عذاب الهى باشيد، اين وعده اى است تخلف ناپذير)).

با اينكه خداوند آنها را به وسيله پيامبرشان صالح بارها انذار فرموده بود، ولى باز براى اتمام حجت بيشتر سه روز به آنها مهلت داده شد، تا گذشته تاريك خود را جبران كنند، و زنگار گناه را با آب توبه از دل و جان بشويند، بلكه به گفته بعضى از مفسران در اين سه روز دگرگونيهائى در پوست بدن آنها ظاهر شد، نخست به زردى ، سپس به سرخى ، و بعد به سياهى گرائيد، تا هشدارهائى باشد براى اين قوم مشرك سركش ، اما متاءسفانه هيچ يك از اين امور سودى نبخشيد و از مركب غرور پائين نيامدند.

آرى ((آنها از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و صاعقه به طور ناگهانى آنها را فرا گرفت ، در حالى كه خيره خيره نگاه مى كردند، و قدرتى بر دفاع از خويشتن نداشتند)) (فعتوا عن امر ربهم فاخذتهم الصاعقه و هم ينظرون ).

((عتوا)) از ماده ((عتو)) (بر وزن غلو) به معنى سرپيچى از اطاعت

است ، ظاهر اين است كه اين جمله اشاره به تمام سرپيچى هائى است كه آنها در طول دعوت صالح داشتند، مانند بت پرستى و ظلم و ستم و از پاى درآوردن ناقه اى كه معجزه ((صالح )) بود،

نه فقط سرپيچى هائى كه در طول اين سه روز انجام دادند و بجاى توبه و انابه به درگاه خدا در غفلت و غرور فرو رفتند.

شاهد اين سخن آيه 77 سوره اعراف است كه مى گويد: فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربهم و قالوا يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين : ((سپس ناقه را پى كردند، و از فرمان پروردگارشان سرپيچى نمودند و گفتند: اى صالح ! اگر از فرستادگان خدائى آنچه ما را به آن تهديد مى كنى بياور))!

((صاعقه )) و ((صاقعه )) هر دو قريب المعنى است در اصل به معنى فرو ريختن تواءم با صداى شديد است ، با اين تفاوت كه ((صاعقه )) در اجسام آسمانى گفته مى شود، و ((صاقعه )) در اجسام زمينى ، و به گفته بعضى از اهل لغت ((صاعقه )) گاهى به معنى ((مرگ )) و گاه به معنى ((عذاب )) و گاه به معنى ((آتش )) است ، اين واژه غالبا به صداى شديدى كه از آسمان برمى خيزد و تواءم با آتش مرگبارى است ، گفته مى شود كه هر سه معنى (مرگ و عذاب و آتش ) در آن جمع است .

قبلا نيز اشاره كرده ايم هنگامى كه ابرهائى كه داراى الكتريسته مثبت هستند به زمينى كه داراى الكتريسته منفى است نزديك شوند جرقه عظيم الكتريكى از ميان اين دو برمى خيزد كه تواءم با صداى وحشتناك و آتشى سوزان است ، و محل وقوع آن را به لرزه درمى آورد.

در قرآن مجيد در آيه 19 بقره به روشنى در همين معنى به كار رفته است ، زيرا بعد

از آنكه سخن از ابر و باران و رعد و برق مى گويد، اضافه مى كند:

يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت : ((منافقان همچون رهگذرانى هستند كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق از بيابان مى گذرند

و از ترس مرگ (و براى اين كه صداى صاعقه را نشنوند) انگشت را در گوش خود مى گذارند)).

سرانجام آخرين جمله اى كه درباره اين قوم سركش مى فرمايد اين است كه ((آنها چنان بر زمين افتادند كه قدرت برخاستن نداشتند و نتوانستند از كسى يارى بطلبند)) (فما استطاعوا من قيام و ما كانوا منتصرين ).

آرى صاعقه چنان آنها را غافلگير كرد و بر زمين كوبيد كه نه خود ياراى برخاستن و دفاع از خويشتن داشتند، و نه قدرت ناله و فرياد و كمك طلبيدن ، و در همين حال جان دادند، و سرگذشتشان درس عبرتى براى ديگران شد.

آرى قوم ثمود كه از قبائل معروف عرب بودند و در سرزمين ((حجر)) (منطقه اى در شمال حجاز) با امكانات و ثروت فراوان و عمر طولانى و بناهاى محكم زندگى داشتند، بر اثر سرپيچى از فرمان خدا و سركشى و طغيان و شرك و ظلم و ستم نابود شدند، و آثارشان درس گويائى براى ديگران شد.

و در آخرين آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به سرنوشت پنجمين قوم يعنى قوم نوح كرده مى فرمايد: ((پنجمين قوم نوح را پيش از آنها هلاك كرديم ، چرا كه آنها قوم فاسقى بودند)) (و قوم نوح من قبل انهم كانوا قوما فاسقين ). <52>

((فاسق )) به كسى مى گويند كه از محدوده فرمان خداوند قدم بيرون گذارد، و آلوده به

كفر و ظلم يا ساير گناهان شود.

تعبير ((من قبل )) (پيش از آنها) شايد اشاره به اين است كه قوم فرعون

و لوط و عاد و ثمود سرگذشت اسفبار قوم نوح را كه قبل از آنها بودند شنيده بودند اما متاءسفانه آنها را بيدار نكرده و خود به سرنوشتى مشابه آنها گرفتار شدند.

1 - چهره هاى گوناگون عذاب الهى

قابل توجه اينكه در آيات فوق و آيات گذشته اشاره به سرگذشت پنج قوم از اقوام پيش شده است (قوم لوط، فرعون ، عاد، ثمود و قوم نوح ) كه از ميان آنها مجازات و كيفر چهار قوم اول مطرح شده ، ولى به مجازات قوم نوح اشاره اى نشده است ، و هنگامى كه دقت كنيم مى بينيم هر يك از چهار قوم اول به يكى از عناصر چهارگانه معروف مجازات شدند، قوم ((لوط)) با زلزله و آوار و سنگهاى آسمانى از ميان رفتند (يعنى با خاك ) قوم فرعون با ((آب )) قوم ((عاد)) به وسيله ((تندباد)) و قوم ((ثمود)) بوسيله ((صاعقه و آتش )).

درست است كه اين چهار چيز امروز به عنوان ((عنصر)) يعنى ((جسم بسيط)) شناخته نمى شود، (چرا كه هر يك تركيبى است از اجسام ديگر) ولى انكار نمى توان كرد كه چهار ركن مهم زندگى انسانها را تشكيل مى دهند، و هرگاه يكى از آنها از زندگى انسان به كلى حذف شود، ادامه حيات غير ممكن است تا چه رسد به همه آنها.

آرى خداوند مرگ و نابودى اين اقوام را در چيزى قرار داده كه عامل اصلى حيات آنها بود، و بدون آن نمى توانستند به حيات خود ادامه دهند، و اين

قدرت غائى عجيبى است .

و اگر سخنى از عامل عذاب قوم نوح (عليه السلام ) به ميان نيامده شايد آنهم به

خاطر اين است كه عذاب آنها نيز همانند قوم فرعون بوسيله ((آب )) بوده و نياز به تكرار در اينجا نداشته است .

2 - بادهاى ((زاينده )) و ((نازا))

در آيات فوق خوانديم كه خداوند قوم عاد را با تندبادى عقيم و نازا مجازات كرد، و در آيه 22 سوره ((حجر)) مى خوانيم : و ارسلنا الرياح لواقح فانزلنا من السماء ماء: ((ما بادها را براى تلقيح و بارور ساختن فرستاديم و از آسمان آبى نازل كرديم )).

گرچه اين آيه بيشتر ناظر به تلقيح ابرها، و به هم پيوستن آنها براى نزول باران است .

ولى به طور كلى نقش بادها را در زندگى انسانها روشن مى سازد، آرى كار آنها بارور ساختن است ، بارور ساختن ابرها، گياهان و حتى احيانا در آماده ساختن انواع مختلف حيوانات براى ((بارورى )) نيز مؤ ثر است .

ولى همين باد هنگامى كه حامل فرمان عذاب باشد بجاى اينكه حيات و زندگى بيافريند عامل مرگ و نابودى مى شود، و به گفته قرآن در آيه 20 سوره ((قمر)) كه آنهم از قوم عاد سخن مى گويد: تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر: ((آنها را (كه قامتهائى رشيد و هيكلهائى درشت داشتند) از زمين بر مى كند و با سر به زمين مى كوبيد به گونه اى كه سرهاى آنها از تن جدا مى شد، همچون درخت نخلى كه ريشه كن شده باشد)). پيوسته آسمانها را گسترش مى دهيم !

بار ديگر اين آيات به مساءله آيات عظمت خداوند در عالم آفرينش

مى پردازد

و در حقيقت بحثهائى را كه در آيات 20 و 21 همين سوره درباره آيات او در زمين و وجود انسان گذشت تكميل مى كند، و در ضمن دليلى بر قدرت خداوند بر مساءله معاد و زندگى پس از مرگ است نخست مى فرمايد: ((ما آسمان را با قدرت بنا كرديم ، و پيوسته آن را وسعت مى بخشيم )) (و السماء بنيناها بايد و انا لموسعون ).

((و زمين را گسترديم و چه خوب گستراننده ايم ))! (و الارض فرشناها فنعم الماهدون ).

((ايد)) (بر وزن صيد) به معنى قدرت و قوت است ، و در آيات قرآن مجيد كرارا به اين معنى آمده است ، و در اينجا اشاره به قدرت كامله خداوند بزرگ در آفرينش آسمانها دارد.

نشانه هاى اين قدرت عظيم هم در عظمت آسمانها و هم در نظام خاصى كه بر آنها حاكم است به خوبى آشكار مى باشد. <53>

در اينكه منظور از ((انا لموسعون )) (ما پيوسته وسعت مى بخشيم ) در اينجا چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آن را به معنى توسعه رزق از سوى خدا بر بندگان از طريق نزول باران دانسته اند، و بعضى آنرا به معنى گسترش رزق از هر نظر مى دانند، و بعضى نيز آن را به معنى غنى و بى نيازى خداوند تفسير كرده اند، چرا كه خزائن او آنقدر گسترده است كه با اعطاء رزق به خلايق هرگز پايان نمى پذيرد و كم نمى شود.

ولى با توجه به مساءله آفرينش آسمانها در جمله قبل و با توجه به كشفيات اخير دانشمندان در مساءله ((گسترش جهان ))

كه از طريق مشاهدات حسى نيز تاءييد شده است معنى لطيفترى براى آيه مى توان يافت و آن اينكه خداوند آسمانها را آفريده و دائما گسترش مى دهد.

علم امروز مى گويد: نه تنها كره زمين ، بر اثر جذب مواد آسمانى تدريجا فربه و سنگينتر مى شود، بلكه آسمانها نيز در گسترشند، يعنى ستارگانى كه در يك كهكشان قرار دارند به سرعت از مركز كهكشان دور مى شوند، حتى سرعت اين گسترش را در بسيارى از مواقع اندازه گيرى كرده اند.

در كتاب ((مرزهاى نجوم )) <54> نوشته ((فردهويل )) مى خوانيم : ((تندترين سرعت عقب نشينى كرات كه تاكنون اندازه گيرى شده نزديك به 66 هزار كيلومتر در ثانيه است !، كهكشانهاى دورتر در نظر ما به اندازه اى كم نورند كه اندازه گيرى سرعت آنها به سبب عدم نور كافى دشوار است ، تصويرهائى كه از آسمان برداشته شده آشكارا اين كشف مهم را نشان مى دهد كه فاصله اين كهكشانها بسيار سريعتر از كهكشانهاى نزديك افزايش مى يابد)).

نامبرده سپس به بررسى اين سرعت در كهكشانهاى ((ابر سنبله )) و ((اكليل ))

و ((شجاع )) و غير آن پرداخته و بعد از محاسبه ، سرعتهاى عجيب و سرسام آورى را در اين ارائه مى دهد. <55>

چند جمله هم در اين زمينه از آقاى ((جان الدر)) بشنويد او مى گويد: ((جديدترين و دقيقترين اندازه گيريها در طول امواجى كه از ستارگان پخش مى شود پرده از روى يك حقيقت عجيب و حيرت آور برداشته ، يعنى نشان داده است مجموعه ستارگانى كه جهان از آنها تشكيل مى يابد پيوسته با سرعتى زياد از يك

مركز دور مى شوند، و هر قدر فاصله آنها از اين مركز بيشتر باشد بر سرعت سير آنها افزوده مى گردد، مثل اين است كه زمانى كليه ستارگان در اين مركز مجتمع بوده اند، و بعد از آن از هم پاشيده ، و مجموعه ستارگان بزرگى از آنها جدا و به سرعت به هر طرف روانه مى شوند))!

دانشمندان از اين موضوع چنين استفاده كرده اند كه جهان داراى نقطه شروعى بوده است . <56>

((ژرژگاموف )) در كتاب ((آفرينش جهان )) در اين زمينه چنين مى گويد: ((فضاى جهان كه از ميلياردها كهكشان تشكيل يافته در يك حالت انبساط سريع است ، حقيقت اين است كه جهان ما در حال سكون نيست ، بلكه انبساط آن مسلم است .

پى بردن به اينكه جهان ما در حال انبساط است كليد اصلى را براى گنجينه معماى جهانشناسى مهيا مى كند، زيرا اگر اكنون جهان در حال انبساط باشد لازم مى آيد كه زمانى در حال انقباض بسيار شديدى بوده است !. <57>

تنها دانشمندان فوق نيستند كه به اين حقيقت اعتراف كرده اند، افراد ديگرى نيز اين معنى را در نوشته هاى خود آورده اند كه نقل كلمات آنها

به درازا مى كشد.

جالب توجه اينكه تعبير به ((انا لموسعون )) (ما گسترش دهندگانيم ) با استفاده از جمله اسميه و اسم فاعل دليل بر تداوم اين موضوع است و نشان مى دهد كه اين گسترش همواره وجود داشته ، و همچنان ادامه دارد، و اين درست همان چيزى است كه امروز به آن رسيده اند كه تمام كرات آسمانى و كهكشانها در آغاز در مركز واحدى جمع بوده

(با وزن مخصوص فوق العاده سنگين ) سپس انفجار عظيم و بى نهايت وحشتناكى در آن رخ داده ، و به دنبال آن اجزاى جهان متلاشى شده ، و به صورت كرات درآمده ، و به سرعت در حالت عقب نشينى و توسعه است .

اما در مورد خلقت زمين و تعبير به ((ماهدون )) تعبير لطيفى است كه نشان مى دهد خداوند زمين را با تمام وسائل استراحت براى زندگى انسانها ((ممهد)) و آماده ساخته است ، زيرا ((ماهد)) از ماده ((مهد)) به معنى گاهواره و يا هر محلى است كه براى استراحت آماده مى كنند، چنين محلى بايد آرام ، مطمئن ، محفوظ و گرم و نرم باشد و تمام اين شرائط در كره زمين حاصل است .

به فرمان الهى از يكسو سنگها نرم و تبديل به خاك شده ، و از سوى ديگر صلابت كوهها و پوسته سخت زمين آنرا در برابر فشار جزر و مد مقاوم ساخته ، از سوى سوم قشر هوائى كه گرداگرد آنرا فرا گرفته ، هم حرارت خورشيد را در خود نگه مى دارد، و همچون لحاف بزرگى بر اين بستر گسترده افتاده ، و هم سپر نيرومندى است در برابر هجوم سنگهاى آسمانى كه آنها را به محض ورود به قلمرو زمين آتش زده ، خاكستر مى كند.

و به اين ترتيب تمام شرائط آسايش از سوى خداوند براى پذيرائى از انسان كه ميهمان خدا در اين كره خاكى است فراهم شده است .

بعد از آفرينش آسمانها و زمين نوبت به موجودات مختلف آسمانى و زمين و انواع گياهان و حيوانات مى رسد و در اين باره در

آيه بعد مى فرمايد: ((ما از هر چيز دو زوج آفريديم شايد شما متذكر شويد)) (و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ).

بسيارى از مفسران ((زوج )) را در اينجا به معنى ((اصناف مختلف )) دانسته ، و آيه فوق را اشاره به اصناف مختلف موجودات اين جهان مى دانند كه به صورت ((زوج )) ((زوج )) درآمده است ، مانند شب و روز، نور و ظلمت ، دريا و صحرا، خورشيد و ماه ، نر و ماده ، و غير اينها.

ولى چنانكه قبلا ذيل آيات مشابه نيز گفته ايم ، ((زوجيت )) در اينگونه آيات مى تواند اشاره به معنى دقيقترى باشد، زيرا واژه ((زوج )) را معمولا به دو جنس ((نر)) و ((ماده )) مى گويند، خواه در عالم حيوانات باشد يا گياهان ، و هرگاه آنرا كمى توسعه دهيم ، تمام نيروهاى مثبت و منفى را شامل مى شود، و با توجه به اينكه قرآن در آيه فوق مى گويد: ((من كل شى ء)) (از همه موجودات ) نه فقط موجودات زنده ، مى تواند اشاره به اين حقيقت باشد كه تمام اشياء جهان از ذرات مثبت و منفى ساخته شده ، و امروز از نظر علمى مسلم است كه اتمها از اجزاء مختلفى تشكيل يافته اند، از جمله اجزائى كه داراى بار الكتريسته منفى هستند، و ((الكترون )) ناميده مى شوند، و اجزائى كه داراى بار الكتريسته ((مثبت )) هستند و پروتون نام دارند.

بنابراين الزامى نيست كه ((شى ء)) را حتما به معنى حيوان يا گياه تفسير كنيم ، و يا زوج را به معنى ((صنف )) بدانيم (در

اين زمينه توضيحات ديگرى در جلد 15 صفحه 190، ذيل آيه 7 شعراء، و در جلد دهم صفحه 115، و در جلد هيجدهم صفحه 376 ذكر كرده ايم ) بايد توجه داشت كه در عين حال هر دو تفسير قابل جمع است .

ضمنا جمله ((لعلكم تذكرون )) اشاره به اين است كه زوجيت و تعدد و دوگانگى در تمام اشياء جهان ، انسان را متذكر اين معنى مى كند كه خالق جهان ، واحد و يگانه است ، زيرا دوگانگى از ويژگيهاى مخلوقات است .

در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) نيز به اين معنى اشاره شده ، آنجا كه مى فرمايد: بمضادته بين الاشياء عرف ان لا ضد له ، بمقارنته بين الاشياء عرف ان لا قرين له ، ضاد النور بالظلمة ، و اليبس بالبلل ، و الخشن باللين ، و الصرد بالحرور، مؤ لفا بين متعادياتها، مفرقا بين متدانياتها، دالة بتغريقها على مفرقها، و بتاءليفها على مؤ لفها، و ذلك قوله ((و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون )):

((اشياء جهان را متضاد آفريده ، تا روشن شود براى او ضدى نيست ، و آنها را با هم قرين ساخته ، تا معلوم شود قرينى براى او نيست ، نور را ضد ظلمت ، و خشكى را ضد ترى ، و خشونت را ضد نرمش ، و سرما را ضد گرما قرار داده ، در عين حال اشياء متضاد را جمع كرده و موجودات نزديك بهم را از هم جدا نموده تا اين جدائى دليل بر جدا كننده و آن پيوستگى دليل بر پيوند دهنده باشد،

و اين است معنى و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون )). <58>

در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى از بحثهاى توحيدى گذشته مى افزايد: ((بنابراين به سوى خدا بگريزيد كه من از سوى او براى شما بيم دهنده آشكارى هستم ))! (ففروا الى الله انى لكم منه نذير مبين ).

تعبير به ((فرار)) در اينجا تعبير جالب و لطيفى است ، معمولا فرار در جائى گفته مى شود كه انسان از يكسو با موجود يا حادثه وحشتناكى روبرو شده ، و از سوى ديگر پناهگاهى در نقطه اى سراغ دارد، لذا با سرعت تمام از محل حادثه

دور مى شود و به نقطه امن و امان روى مى آورد، شما نيز از شرك و بت پرستى كه عقيده وحشتناكى است بگريزيد و به توحيد خالص كه منطقه امن و امان واقعى است روى آريد.

از عذاب خدا بگريزيد به سوى رحمتش برويد.

از نافرمانيها و عصيانش فرار كنيد و به توبه و انابه متوسل شويد.

خلاصه ، از زشتيها، بديها، بى ايمانى ، تاريكى جهل ، و عذاب جاويدان بگريزيد، و در آغوش رحمت حق و سعادت جاويدان قرار گيريد.

باز براى تاءكيد بيشتر، روى مساءله يكتاپرستى تكيه كرده ، مى فرمايد:

((معبود ديگرى با خدا قرار ندهيد كه من براى شما از سوى او بيم دهنده آشكارى هستم )) (و لا تجعلوا مع الله الها آخر انى لكم منه نذير مبين ).

اين احتمال وجود دارد كه آيه قبل دعوت به اصل به ايمان خدا مى كند، و اين آيه دعوت به يگانگى ذات پاك او، بنابراين تكرار جمله ((انى لكم منه نذير مبين )) در يك

مورد به عنوان ((انذار)) بر ترك ايمان به خدا است ، و در مورد ديگر انذار در برابر شرك و دوگانه پرستى ، و به اين ترتيب هر كدام اشاره به مطلب جداگانه اى است .

در بعضى از روايات از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه منظور از ((فرار به سوى خدا)) حج و زيارت خانه او است <59> روشن است كه منظور ذكر يكى از مصاديق واضح فرار به سوى خدا مى باشد چرا كه حج انسان را به حقيقت توحيد و توبه و انابه آشنا مى سازد و در پناه الطاف خداوندى جاى مى دهد. تذكر ده كه تذكر سودمند است

در آيه 39 همين سوره خوانديم كه فرعون در برابر دعوت موسى (عليه السلام ) به سوى خداوند يكتا و ترك ظلم و بيدادگرى ، موسى را متهم ساخت كه او ساحر يا مجنون است ، اين نسبت كه از سوى مشركان به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) نيز

داده مى شد براى مؤ منان اندك نخستين ، بسيار گران بود، و روح پاك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را آزرده مى ساخت .

آيات مورد بحث براى دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مؤ منان مى گويد: تنها تو نيستى كه هدف اين تيرهاى زهرآگين تهمت قرار گرفته اى ((اينگونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشده مگر اينكه گفتند: او ساحر يا ديوانه است )) (كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون ). <60>

آنها را ((ساحر)) مى خواندند زيرا در برابر

معجزات چشمگيرشان پاسخى منطقى نداشتند، و ((مجنون )) خطاب مى كردند چرا كه همرنگ محيط نبودند و در برابر امتيازات مادى سر تسليم فرود نمى آوردند.

بنابراين نگران نباش و غم و اندوه به خود راه مده ، و بر استقامت و پايدارى و صبر و شكيبائى خود بيفزا كه اين گونه گفته ها و نسبتهاى بى اساس هميشه در برابر مردان حق بوده است .

سپس مى افزايد: ((آيا اين اقوام كافر و معاند به يكديگر توصيه مى كردند)) كه اين تهمت را به همه انبياء ببندند؟ (اتواصوا به ).

آنچنان هماهنگ و يكنواخت عمل مى كنند كه گوئى همگى در ماوراء تاريخ مجلسى تشكيل داده ، و به مشاوره نشسته ، و به يكديگر توصيه نموده اند كه انبياء را عموما متهم به سحر و جنون كنند، تا از نفوذ اعتبار آنها در توده مردم كاسته شود.

و شايد هر كدام مى خواستند از دنيا بروند بيخ گوش فرزندان و دوستان خود اين سخن را مى گفتند و توصيه مى كردند.

سپس مى افزايد: ((بلكه آنها قومى طغيانگرند)) (بل هم قوم طاغون ). <61>

اين اثر روح طغيانگرى است كه براى بيرون كردن مردان حق از صحنه به هر دروغ و تهمتى متوسل مى شوند، و چون پيامبران با معجزات و دستورات تازه به ميان اقوام مى آيند بهترين برچسب را اين مى بينند كه آنها را به ((سحر)) و ((جنون )) متهم سازند. بنابراين عامل ((وحدت عمل )) آنها همان روحيه واحد خبيث طغيانگرى آنها است .

باز براى تسلى خاطر و دلدارى بيشتر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى فرمايد: ((اكنون كه اين قوم

طاغى و سركش حاضر به شنيدن حق نيستند از آنها روى بگردان )) (فتول عنهم ).

و مطمئن باش كه تو وظيفه خود را به طور كامل انجام داده اى ، ((و هرگز درخور سرزنش و ملامت نخواهى بود)) (فما انت بملوم ).

اگر آنها حق را نپذيرند غم مخور كه دلهاى شايسته اى در انتظار آن است .

اين جمله در حقيقت يادآور آيات ديگرى است كه نشان مى دهد پيامبر آنقدر دلسوز بود كه گاه از عدم ايمان آنها نزديك بود دق كند، چنانكه در آيه 6 سوره كهف مى خوانيم : لعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا: ((گوئى مى خواهى خود را از غم و اندوه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى چرا كه آنها به اين قرآن ايمان نياورده اند)).

البته يك رهبر راستين بايد چنين باشد.

مفسران گفته اند هنگامى كه اين آيه نازل شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مؤ منان

اندوهگين شدند و تصور كردند كه اين آخرين سخن در برابر مشركان است ، وحى آسمانى قطع شده ، و عذاب الهى به زودى فرا مى رسد، ولى چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد: ((پيوسته تذكر و اندرز ده ، چرا كه تذكر مؤ منان را سود مى بخشد)) (و ذكر فان الذكرى تنفع المؤ منين ).

اينجا بود كه همگى احساس آرامش كردند. <62>

اشاره به اينكه دلهاى آماده اى در گوشه و كنار در انتظار سخنان تو است ، اگر گروهى به مخالفت در برابر حق برخاسته اند گروه ديگرى از جان

و دل مشتاق آنند، و گفتار دلنشين تو تاءثير خود را در نفوس آنان مى گذارد.

براى پذيرش حق دلهاى آماده لازم است

كشاورزى را در نظر بگيريد كه مشغول بذرافشانى است ، قسمتى از اين بذرها را ممكن است به روى سنگها بريزد، مسلما هرگز بارور نخواهد شد.

قسمت ديگرى روى قشرهاى نازك خاك مى ريزد كه سنگهاى سخت را پوشانده اند، در اينجا بذرها جوانهاى مى زنند اما چون محل كافى براى ريشه هاى موجود نيست به زودى مى خشكند و از بين مى روند.

قسمت ديگرى روى خاكهائى مى ريزد كه عمق زيادى دارد ولى در لابلاى آن بذرها علف هرزه هاى مزاحم موجود است ، اين بذرها نمو مى كند و ريشه مى دواند ولى به زودى خارها و علف هرزه ها بر آنها مى پيچد و آنها را خفه مى كند.

از همه اين بذرها خوشبخت تر بذرهائى است كه در ميان خاكهاى عميق و بدون مزاحم قرار گيرند، چيزى نمى گذرد جوانه مى زنند و شاخ و برگ

مى آورند و تنومند و پربار مى شوند.

سخنان حق كه از دهان انبياء و فرستادگان الهى و جانشينان معصوم آنها خارج مى شود همانند اين بذرها است ، دلهائى كه چون سنگ خارا است هرگز آن را نمى پذيرد. و دلهائى كه نرمش ضعيف و كمى دارد موقتا مى پذيرد، سپس آن را بيرون مى افكند، و دلهائى كه آماده پذيرش است اما خارهاى هوا و هوس و شهوات و صفات رذيله در آن روئيده ، تاءثير آن را خنثى مى كند.

تنها دلهائى سخنان اين پيشوايان بزرگ را مى پذيرد و پرورش مى دهد و بارور

مى كند كه هم روح حقجوئى و حق طلبى بر آن حاكم است ، و هم از اين صفات خالى است ، و آن دلهاى مؤ منان است ، آرى ((فذكر ان الذكرى تنفع المؤ منين )) پند و اندرز ده كه مؤ منان را فايده مى بخشد. هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن

از مهمترين سؤ الاتى كه هر كس از خود مى كند اين است كه ((ما براى چه آفريده شده ايم ))؟ و ((هدف آفرينش انسانها و آمدن به اين جهان چيست ))؟

آيات فوق به اين سؤ ال مهم و همگانى با تعبيرات فشرده و پرمحتوائى پاسخ مى گويد، و بحثى را كه در آخرين آيه از آيات گذشته پيرامون تذكر و يادآورى به مؤ منان بيان شد تكميل مى كند، چرا كه اين از مهمترين اصولى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بايد آن را تعقيب كند، ضمنا معنى فرار به سوى خدا را كه در چند آيه قبل آمده بود روشن مى سازد.

مى فرمايد: ((من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند)) (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون )

من نيازى به آنها ندارم ((و هرگز از آنها نمى خواهم كه به من روزى دهند، و هيچگاه نمى خواهم مرا اطعام كنند))! (ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ).

((خداوند است كه به تمام بندگانش روزى مى دهد، و صاحب قوت و قدرت است )) (ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين ).

اين چند آيه كه در نهايت اختصار و فشردگى است پرده از روى حقيقتى كه همه خواهان آگاهى از آنند

برمى دارد، و ما را در برابر هدفى بزرگ قرار مى دهد.

توضيح اينكه : بدون شك هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام مى دهد هدفى براى آن در نظر دارد، و از آنجا كه خداوند از همه عالمتر و حكيمتر است بلكه با هيچ كس قابل مقايسه نيست اين سؤ ال پيش مى آيد كه او چرا انسان را آفريد؟ آيا كمبودى داشت كه با آفرينش انسان برطرف مى شد؟!

آيا نيازى داشته كه ما را براى پاسخگوئى به آن آفريده است ؟!

در حالى كه مى دانيم وجود او از هر جهت كامل و بى نهايت در بى نهايت است و غنى بالذات .

پس طبق مقدمه اول بايد قبول كنيم كه او هدفى داشته ، و طبق مقدمه دوم بايد بپذيريم كه هدف او از آفرينش انسان چيزى نيست كه بازگشت به ذات پاكش كند.

نتيجتا بايد اين هدف را در بيرون ذات او جستجو كرد، هدفى كه به خود مخلوقات بازمى گردد، و مايه كمال خود آنها است ، اين از يكسو.

از سوى ديگر در آيات قرآن تعبيرهاى مختلفى درباره هدف آفرينش انسان شده است .

در يك جا مى خوانيم : الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا: ((او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند كدامين نفر بهتر عمل مى كنيد))؟ (ملك - 2) در اينجا مساءله آزمايش و امتحان انسانها از نظر حسن عمل به عنوان يك هدف معرفى شده است .

و در آيه ديگر آمده است : الله الذى خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن

لتعلموا ان الله على كل شى ء قدير و ان الله قد احاط بكل شى ء علما: ((خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريده و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است ، فرمان او در ميان آنها نازل مى شود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است ، و علم او به همه موجودات احاطه دارد)) (طلاق - 12).

و در اينجا ((علم و آگاهى از قدرت و علم خداوند)) به عنوان هدفى براى آفرينش آسمانها و زمين (و آنچه در آنها است ) ذكر شده است .

در آيه ديگر مى خوانيم : و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين - الا من رحم ربك و لذلك خلقهم : ((اگر پروردگارت مى خواست همه مردم را ((امت واحده )) (و بدون هيچگونه اختلاف ) قرار مى داد، ولى آنها همواره مختلفند - مگر آنچه پروردگارت رحم كند، و براى همين (رحمت ) آنها را آفريده )) (هود - 118 و 119) بر طبق اين آيه رحمت الهى هدف اصلى آفرينش انسان است .

اما آيات مورد بحث تنها روى مساءله عبوديت و بندگى تكيه مى كند، و با صراحت تمام آن را به عنوان هدف نهائى آفرينش جن و انسان معرفى مى نمايد.

اندكى تاءمل در مفهوم اين آيات ، و آنچه مشابه آن است ، نشان مى دهد كه هيچ تضاد و اختلافى در ميان آنها نيست ، در واقع بعضى هدف مقدماتى ،

بعضى متوسط و بعضى هدف نهائى اند و بعضى نتيجه آن .

هدف اصلى همان ((عبوديت )) است كه در آيات مورد بحث به آن اشاره

شده ، و مساءله ((علم و دانش )) و ((امتحان و آزمايش )) اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى گيرند، و ((رحمت واسعه خداوند)) نتيجه اين عبوديت است .

باين ترتيب روشن مى شود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده ايم ، اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت ((عبادت )) چيست ؟

آيا تنها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور است ؟ يا حقيقتى است ماوراى اينها؟ هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.

براى يافتن پاسخ اين سؤ ال بايد روى واژه ((عبد)) و ((عبوديت )) تكيه كرد و به تحليل آنها پرداخت .

((عبد)) از نظر لغت عرب به انسانى مى گويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، اراده اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست او است . در برابر او مالك چيزى نيست ، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى دهد.

و به تعبير ديگر ((عبوديت )) - آنگونه كه در متون لغت آمده - اظهار آخرين درجه خضوع در برابر معبود است ، و به همين دليل تنها كسى مى تواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست .

بنابراين عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا است .

عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است .

عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينه هاست .

و بالاخره عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد، جز در راه

او گام برندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتى خويشتن را!

و اين است هدف نهائى آفرينش بشر كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده ، و نتيجه نهائيش نيز غرق شدن در اقيانوس رحمت او است .

1 - خدا غنى مطلق است

جمله ((ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون )) در حقيقت اشاره به غناى پروردگار از هر كس و هر چيز است ، و اگر بندگان را به عبوديت خويش دعوت مى كند براى اين نيست كه ((سودى )) كند بلكه مى خواهد بر آنها جودى كند، به عكس مسئله عبوديت در ميان انسانها، زيرا بردگان را براى اين انتخاب مى كردند كه تحصيل درآمد و رزق روزى براى آنها كند و يا در خانه مشغول خدمت و اطعام و پذيرائى گردد، و در هر دو حال سودش عايد آنها شود و اين ناشى از نياز و احتياج انسان است ، ولى اينها همه درباره خداوند بى معنى است ، چرا كه نه تنها از همگان بى نياز است ، بلكه نياز همگان را از لطف و كرمش تاءمين مى كند و رزاق همه او است .

2 - او صاحب ((قوه )) و ((متين )) است

((متين )) از ماده ((متن )) در اصل به معنى دو عضله نيرومند است كه در دو طرف ستون فقرات قرار گرفته ، پشت انسان را محكم مى سازد، و براى تحمل فشارهاى سنگين آماده مى كند و به همين مناسبت به معنى قدرت و قوت كامل آمده است ، بنابراين ذكر آن

بعد از كلمه ((ذوالقوه )) به عنوان تاءكيد است ، زيرا

((ذوالقوه )) به اصل قدرت پروردگار اشاره مى كند، و ((متين )) به كمال قدرت او، و هنگامى كه با واژه ((رزاق )) كه آن نيز صيغه مبالغه است همراه گردد اين حقيقت را ثابت مى كند كه خداوند در دادن روزى به بندگان نهايت توانائى و تسلط را دارد، و در هر گوشه اى از اين جهان پهناور، در اعماق درياها، در ميان درهها، بر فراز كوهها، در دل سنگها، و در هر نقطه اى از كرات آسمانى باشند روزى لازم را به آنها مى رساند، و همگى بر سر خوان احسان جمعند، پس اگر آنها را آفريده نه به خاطر نيازى بوده است بلكه به خاطر فيض و لطفى بوده .

3 - چرا جن مقدم ذكر شده ؟

با اينكه از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه انسانها برتر از طائفه جن هستند، با اينحال نام آنها را در آيه فوق بر ((انسان )) مقدم داشته ، ظاهرا اين به خاطر آن است كه آفرينش آنها قبل از آفرينش آدم بوده ، همانگونه كه در سوره حجر آيه 27 مى خوانيم : و الجان خلقناه من قبل من نار السموم : ((ما جن را پيش از آن (پيش از آفرينش انسان ) از آتش سوزان آفريديم )).

4 - فلسفه آفرينش از ديدگاه فلسفه

گفتيم كمتر كسى است كه اين سؤ ال را از خود يا از ديگران نكرده باشد كه هدف از آفرينش ما چه بوده ؟ همواره گروهى متولد مى شوند، گروهى از جهان مى روند و براى هميشه خاموش مى

شوند، مقصود از اين آمد و رفتها چيست ؟

به راستى اگر ما انسانها روى اين كره خاكى زندگى نمى كرديم كجاى عالم خراب مى شد؟ و چه مشكلى به وجود مى آمد؟ آيا ما بايد بدانيم چرا

آمديم و چرا مى رويم ؟ و اگر بخواهيم از اين معنى آگاه شويم آيا قدرت داريم ؟ و به دنبال اين سؤ ال ، انبوهى از سؤ الات ديگر فكر انسان را احاطه مى كند.

اين سؤ ال هرگاه از ناحيه ماديين مطرح شود ظاهرا هيچ پاسخى براى آن وجود ندارد، چرا كه ماده و طبيعت اصلا عقل و شعورى ندارد كه هدفى داشته باشد، به همين دليل آنها خود را از اين نظر آسوده كرده و معتقد به پوچى آفرينش و بى هدفى خلقتند! و چه زجرآور است كه انسان براى جزئيات زندگى خود اعم از تحصيل و كسب و كار، و درمان و بهداشت و ورزش ، هدفهاى دقيق و برنامه هاى منظمى در نظرگيرد، ولى مجموعه زندگى را پوچ و بى هدف بداند؟!

لذا جاى تعجب نيست كه گروهى از آنان هنگامى كه در اين مسائل مى انديشند از اين زندگى پوچ و بى هدف سير مى شوند و دست به انتحار مى زنند.

اما اين سؤ ال را هنگامى كه يك خداپرست از خود مى كند هرگز با بن بست روبرو نمى شود زيرا از يكسو مى داند خالق اين جهان حكيم است ، حتما آفرينش او حكمتى داشته ، هر چند ما از آن بيخبر باشيم ، و از سوى ديگر هنگامى كه به جزء جزء اعضاء خود مى نگرد براى هر يك هدف و فلسفه

اى مى يابد، نه تنها براى اعضائى همچون قلب و مغز و عروق و اعصاب ، بلكه اعضائى همانند ناخنها، مژه ها، خطوط سر انگشتان ، گودى كف دستها و پاها هر كدام فلسفه اى دارد كه امروز همگى شناخته شده است .

چقدر ساده انديشى است كه ما براى همه اينها هدف قائل باشيم ، ولى مجموع را بى هدف بدانيم !

اين چه قضاوت ساده لوحانه اى است كه ما براى هر يك از بناهاى يك شهر فلسفه اى قائل شويم ، اما براى تمام آن هيچ ؟!

آيا ممكن است مهندسى بناى عظيمى بسازد اطاقها، سالن ها، درها، دريچه ها

حوضها و باغچه ها و دكورها هر كدام روى حساب و براى منظورى ساخته شده باشد، ولى مجموعه آن بناى عظيم هيچ هدفى را تعقيب نكند؟

اينها است كه به يك انسان خداپرست و مؤ من اطمينان مى دهد كه آفرينش او هدفى بس عظيم داشته ، كه بايد بكوشد و با نيروى عقل و علم آنرا بيابد.

عجيب است كه اين طرفداران پوچى خلقت در هر رشته اى از علوم طبيعى وارد مى شوند براى تفسير پديده هاى مختلف دنبال هدفى مى گردند، و تا هدف را نيابند آرام نمى نشينند، حتى حاضر نيستند وجود يك غده طبيعى كوچك را در گوشه اى از بدن بيكار بدانند، و براى پيدا كردن فلسفه وجوديش ممكن است سالها مطالعه و آزمايش كنند، اما وقتى به اصل آفرينش انسان مى رسند با صراحت مى گويند هيچ هدفى ندارد!

چه تناقض شگفت آورى ؟!

به هر حال ، ايمان به حكمت خداوند از يكسو، و توجه به فلسفه هاى اجزاى وجود انسان از

سوى ديگر، ما را مؤ من مى سازد كه هدفى بزرگ از آفرينش انسان بوده است .

اكنون بايد به دنبال اين هدف بگرديم و تا آنجا كه در توان داريم آنرا مشخص سازيم و در مسيرش گام برداريم .

توجه به چند مقدمه مى تواند چراغها و نورافكنهائى بسازد كه اين مسير تاريك را براى ما روشن كند.

1 - ما هميشه در كارهاى خود هدفى داريم كه اين هدف معمولا دفع كمبودها و نيازهاى ما است ، حتى اگر به ديگرى خدمت مى كنيم يا دست گرفتارى را مى گيريم و از گرفتارى نجات مى بخشيم ، و يا حتى ايثار و فداكارى مى كنيم ، آنها نيز نوعى كمبود معنوى ما را برطرف مى سازد، و نيازهاى مقدسى از ما را برآورده مى كند.

و چون در مورد صفات و افعال خدا غالبا گرفتار مقايسه با خويش مى شويم گاه ممكن است اين تصور به وجود آيد كه خداوند چه كمبودى داشت كه با خلقت ما مرتفع مى شد؟! و يا اگر در آيات فوق مى خوانيم هدف آفرينش انسان عبادت است مى گوئيم او چه نيازى به عبادت ما دارد؟

در حالى كه اين طرز تفكرها ناشى از همان مقايسه صفات خالق و مخلوق و واجب و ممكن است .

ما به حكم اينكه وجودمان محدود است ، براى رفع كمبودهايمان تلاش مى كنيم ، و اعمالمان همه در اين مسير است ، ولى درباره يك وجود نامحدود اين معنى امكان پذير نيست ، بايد هدف افعال او را در غير وجود او جستجو كنيم .

او چشمه اى است فياض و مبدئى است نعمت آفرين كه

موجودات را در كنف حمايت خود مى گيرد، و آنها را پرورش داده ، از نقص به كمال مى برد، و اين است هدف واقعى عبوديت و بندگى ما، و اين است فلسفه عبادات و نيايشهاى ما كه همگى كلاسهاى تربيت براى تكامل ما است .

به اين ترتيب نتيجه مى گيريم كه هدف آفرينش ما پيشرفت و تكامل هستى ما است .

اساسا اصل آفرينش ، يك گام تكاملى عظيم است ، يعنى چيزى را از عدم به وجود آوردن و از نيست هست كردن ، و از صفر به مرحله عدد رساندن .

و بعد از اين گام تكاملى عظيم ، مراحل ديگر تكامل شروع مى شود، و تمام برنامه هاى دينى و الهى در همين مسير است .

2 - در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اگر هدف خلقت جود بر بندگان است ، نه سود براى آفريدگار، و اين جود از طريق تكامل انسانها است ، چرا اين خداوند جواد و كريم ، از آغاز بندگان را كامل نيافريد، تا همگى در جوار

قرب او جاى گيرند، و از بركات نزديكى به ذات پاكش بهره ور شوند.

جواب اين سؤ ال روشن است ، تكامل انسانى چيزى نيست كه بتوان آن را به ((اجبار)) آفريد، بلكه راه طولانى و درازى است كه انسانها بايد با پاى خود آنرا طى كنند، و با اراده و تصميم و افعال اختيارى خويش ، طرح آنرا بريزند.

آيا اگر از كسى به اجبار و با زور سرنيزه مبلغ هنگفتى براى ساختن يك بيمارستان بگيرند اين عمل هيچ اثر اخلاقى و تكامل روحى براى او دارد؟ مسلما نه ، اما اگر

به اراده و ميل خويش ، حتى يك ريال به چنين هدف مقدسى كمك كند به همان نسبت راه كمال اخلاقى را پيموده است .

از اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه خداوند بايد با اوامر و تكاليف و برنامه هاى تربيتى كه وسيله پيامبران او و نيروى عقل ابلاغ مى شود، اين مسير را براى ما مشخص كند، و ما با اختيار و اراده خويش اين راه را بپيمائيم .

3 - باز در اينجا سؤ ال ديگرى مطرح است كه وقتى بعضى توضيحات بالا را مى شنوند مى گويند: بسيار خوب ، هدف از آفرينش ما تكامل انسانى ، يا به تعبير ديگر قرب به پروردگار و حركت وجودى ناقص به سوى وجودى بى نهايت كامل بوده است ، ولى هدف از اين تكامل چيست ؟

پاسخ اين سؤ ال نيز با اين جمله روشن مى شود كه تكامل ، هدف نهائى و يا به تعبير ديگر ((غاية الغايات )) است .

توضيح اينكه : اگر از محصلى سؤ ال كنيم براى چه درس مى خوانى ؟ مى گويد: براى اينكه به دانشگاه راه يابم .

باز اگر سؤ ال كنيم دانشگاه را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه فى المثل دكتر يا مهندس لايقى شوم .

مى گوئيم : مدرك دكترا و مهندسى را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه فعاليت مثبتى كنم و هم درآمد خوبى داشته باشم .

باز مى گوئيم : درآمد خوب را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه زندگى آبرومند و مرفهى داشته باشم .

سرانجام مى پرسيم زندگى مرفه و آبرومند براى چه مى

خواهى ؟

در اينجا مى بينيم لحن سخن او عوض مى شود و مى گويد: خوب ، براى اينكه زندگى مرفه و آبرومندى داشته باشم ، يعنى همان پاسخ سابق را تكرار مى كند.

اين دليل بر آن است كه او به پاسخ نهائى ، و به اصطلاح به ((غاية الغايات )) كار خويش رسيده كه ماوراى آن پاسخ ديگرى نيست ، و هدف نهائى را تشكيل مى دهد. اين در مسائل زندگى مادى .

در زندگى معنوى نيز مطلب همين گونه است ، وقتى گفته مى شود آمدن انبياء و نزول كتب آسمانى ، و تكاليف و برنامه هاى تربيتى براى چيست ؟ مى گوئيم : براى تكامل انسانى و قرب به خدا.

و اگر سؤ ال كنند تكامل و قرب پروردگار براى چه منظورى است ؟ مى گوئيم براى قرب به پروردگار! يعنى اين هدف نهائى است ، و به تعبير ديگر ما همه چيز را براى تكامل و قرب به خدا مى خواهيم اما قرب به خدا را براى خودش (يعنى براى قرب به پروردگار).

4 - دگر بار سؤ الى در اينجا مطرح مى شود كه در حديثى آمده است كه خداوند مى فرمايد: كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف و خلقت الخلق لكى اعرف : ((من گنجى پنهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، خلائق را آفريدم تا شناخته شوم )).

اين حديث با آنچه گفتيد چه تناسبى دارد.

در پاسخ مى گوئيم : گذشته از اينكه اين حديث يك خبر واحد است و در مسائل عقيدتى خبر واحد كارساز نيست ، مفهوم حديث اين است كه شناخت

خداوند براى خلق وسيله تكامل آنها است ، يعنى

من دوست داشتم كه فيض رحمتم همه جا را بگيرد، به همين جهت خلائق را آفريدم ، و براى سير كمالى آنها، راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم ، چرا كه معرفت و شناخت من رمز تكامل آنها است .

آرى بندگان بايد ذات خداوند را كه منبع همه كمالات است بشناسند، خود را با كمالات او تطبيق دهند، و پرتوى از آن را در وجود خويش فراهم سازند، تا جرقه اى از آن صفات كمال و جلال در وجودشان بدرخشد كه تكامل و قرب به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق او ممكن نيست ، و اين تخلق فرع بر شناخت است (دقت كنيد).

5 - با توجه به آنچه در فرازهاى بالا گفتيم به نتيجه گيرى نهائى نزديك مى شويم و مى گوئيم عبادت و عبوديت خدا يعنى در مسير خواست او گام برداشتن ، و روح و جان را به او سپردن ، عشق او را در دل جاى دادن ، و خود را به اخلاق او آراستن .

و اگر در آيات فوق ((عبادت )) به عنوان هدف نهائى آفرينش معرفى شده مفهومش همين است كه به تعبير ديگر به عنوان تكامل انسانى از آن ياد مى شود.

آرى انسان كامل همان بنده راستين خدا است !

5 - نظرى به روايات اسلامى پيرامون فلسفه آفرينش انسان

در بالا از دو طريق مساءله هدف خلقت انسان را تعقيب كرديم يكى از طريق تفسير آيات قرآن ، و ديگرى از طريق فلسفى ، و هر دو ما را به يك نقطه رساند.

اكنون نوبت آن است كه از مسير سوم يعنى از طريق روايات اسلامى

اين مساءله سرنوشت ساز را دنبال كنيم .

دقت در روايات زير كه بخشى از اين روايات است بينش عميقترى در اين مساءله به ما مى دهد:

در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) آمده كه از حضرتش سؤ ال كردند معنى اين سخن پيامبر چيست كه فرموده اعملوا فكل ميسر لما خلق له ((تا مى توانيد عمل كنيد كه همه انسانها براى هدفى كه آفريده شده اند آمادگى دارند))؟ امام فرمود: ان الله عزوجل خلق الجن و الانس ليعبدوه ، و لم يخلقهم ليعصوه و ذلك قوله عزوجل و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون فيسر كلا لما خلق له ، فويل لمن استحب العمى على الهدى :

((خداوند بزرگ جن و انس را براى اين آفريده كه او را عبادت و اطاعت كنند، براى اين نيافريده است كه نافرمانيش نمايند، و اين همان است كه مى فرمايد و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ، و چون آنها را براى اطاعت آفريده راه را براى رسيدن به اين هدف براى آنان آسان و هموار ساخته ، پس واى به حال كسانى كه چشم بر هم گذارند و نابينائى را بر هدايت ترجيح دهند))

اين حديث اشاره پرمعنائى است به اين حقيقت كه چون خداوند انسانها را براى هدف تكاملى آفريده وسائل آن را از نظر تكوين و تشريع فراهم ساخته و در اختيار او گذارده است .

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه امام حسين (عليه السلام ) در برابر اصحابش آمد و چنين فرمود: ان الله عزوجل ما خلق العباد الا ليعرفوه ، فاذا عرفوه عبدوه

، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من

سواه : خداوند بزرگ بندگان را نيافريده مگر به خاطر اين كه او را بشناسند، هنگامى كه او را بشناسند عبادتش مى كنند، و هنگامى كه بندگى او كنند از بندگى غير او بى نياز مى شوند.

6 - پاسخ به يك سؤ ال

سؤ ال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه اگر خداوند بندگان را براى عبوديت آفريده است پس چرا گروهى راه كفر را پيش مى گيرند؟ آيا ممكن است اراده خداوند از هدفش تخلف پذيرد؟

كسانى كه اين ايراد را مى كنند در حقيقت اراده تكوينى و تشريعى را با هم اشتباه كرده اند زيرا هدف عبادت اجبارى نبوده ، بلكه عبادت و بندگى تواءم با اراده و اختيار است ، و در چنين زمينه اى هدف به صورت آماده كردن زمينه ها تجلى مى كند، فى المثل هنگامى كه گفته مى شود من اين مسجد را براى نماز خواندن مردم درست كرده ام ، مفهومش اين است آن را آماده براى اين كار ساخته ام نه اينكه مردم را به اجبار به نماز وادارم ، همچنين در موارد ديگر مانند ساختن مدرسه براى تحصيل و بيمارستان براى درمان و كتابخانه براى مطالعه .

به اين ترتيب خداوند اين انسان را آماده براى اطاعت و بندگى ساخته و هرگونه وسيله را اعم از عقل و عواطف و قواى مختلف را از درون و پيامبران و كتب آسمانى و برنامه هاى تشريعى را از برون براى آنها فراهم نموده است .

مسلم است اين معنى در مؤ من و كافر يكسان است هر چند مؤ من

از امكانات خود بهره بردارى نموده و كافر ننموده است .

لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه وقتى از تفسير اين آيه

(و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) از آن حضرت سؤ ال كردند، فرمود:

خلقهم للعبادة : ((آنها را براى عبوديت آفريده است )).

راوى مى گويد: سؤ ال كردم : خاصة ام عامة ؟ ((آيا گروه خاصى منظور است يا همه مردم ))؟

امام فرمود: عامة : ((همه مردم )).

و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) نقل شده كه وقتى از تفسير اين آيه سؤ ال كردند فرمود: خلقهم ليامرهم بالعبادة : ((آنها را آفريد تا دستور عبادت به آنها دهد)).

اشاره به اينكه هدف اجبار به عبادت و بندگى نبوده بلكه زمينه سازى براى آن بوده است ، و اين در حق عموم مردم صادق مى باشد. اينها نيز در عذاب الهى سهيمند

دو آيه فوق كه آخرين آيات سوره ((ذاريات )) است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات مختلف اين سوره است ، مخصوصا آياتى كه پيرامون سرنوشت اقوام پيشين همچون قوم فرعون و قوم لوط و عاد و ثمود سخن مى گويد، همچنين آيات گذشته كه از هدف آفرينش سخن مى گفت .

مى گويد: ((اكنون كه معلوم شد اين قوم مشرك و گناهكار از هدف اصلى آفرينش منحرف گشته اند بايد بدانند كه آنها نيز سهم بزرگى از عذاب الهى دارند، همچون سهمى كه ياران آنها در اقوام پيشين داشتند)) (فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب اصحابهم ).

((بنابراين عجله نكنند)) و پى درپى نگويند اگر عذاب الهى حق است چرا به سراغ ما

نمى آيد؟ (فلا يستعجلون ). <68>

تعبير به ظلم درباره اين گروه به خاطر آن است كه ((شرك )) و كفر بزرگترين ظلم است ، زيرا حقيقت ظلم اين است كه چيزى را در غير محل شايسته قرار دهند، و مسلما بت را بجاى خدا قرار دادن مهمترين مصداق ظلم محسوب مى شود، و به همين دليل آنها هم مستحق همان سرنوشتى هستند كه اقوام مشرك پيشين داشتند.

((ذنوب )) (بر وزن قبول ) در اصل به معنى اسبى است كه دمش طولانى باشد، و همچنين دلوهاى بزرگى كه دنباله دارد.

در سابق براى كشيدن آب از چاه به وسيله حيوانات دلوهاى عظيمى تهيه مى كردند كه دنباله اى داشت ، و علاوه بر دهانه دلو، طنابى هم به دنباله آن متصل بود كه براى خالى كردن آن دلو عظيم از آن استفاده مى كردند.

و از آنجا كه گاهى براى تقسيم آب در ميان چند گروه از اين دلوها استفاده مى شد و به هر كدام يك يا چند دلو مى دادند اين واژه به معنى سهميه نيز به كار مى رود، و در آيه مورد بحث به همين معنى استعمال شده ، منتهى اشاره به سهميه بزرگ است . <69>

آيا منظور در اين آيه تهديد به عذاب دنيا است ، يا عذاب آخرت ؟ گروهى از مفسران معنى دوم را پذيرفته اند، در حالى كه بعضى احتمال معنى اول را داده اند.

به عقيده ما قرائن گواهى بر عذاب دنيا مى دهد، زيرا اولا عجله اى كه بعضى از كفار داشتند بيشتر براى اين بود كه به پيامبر مى گفتند: اگر راست مى گوئى پس

چرا عذاب الهى بر ما نازل نمى شود و اين مسلما اشاره به عذاب

دنيا است . <70>

ديگر اينكه تعبير به ((مثل ذنوب اصحابهم )) ظاهرا اشاره به سرنوشت اقوامى است كه در اين سوره از آنها ياد شده ، مانند قوم لوط و قوم فرعون و عاد و ثمود كه هر يك به نوعى از عذاب دنيا گرفتار شدند و از ميان رفتند.

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر آيه مربوط به عذاب دنيا است ، پس چرا اين وعده الهى درباره آنها تحقق نيافت ؟

اين سؤ ال دو پاسخ دارد:

1 - اين وعده درباره بسيارى از آنها مانند ابوجهل و جمعى ديگر در غزوه بدر و غير آن تحقق يافت .

2 - نزول اين عذاب براى همه آنها مشروط به عدم بازگشت به سوى خدا و عدم توبه از شرك بوده ، و هنگامى كه غالب آنها در فتح مكه ايمان آوردند، اين شرط منتفى شد و عذاب الهى برطرف گشت .

و در آخرين آيه تهديد به عذاب دنيا را با تهديد بعذاب آخرت تكميل كرده ، مى گويد: ((واى بر كسانى كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود)) (فويل للذين كفروا من يومهم الذى يوعدون ).

همانگونه كه اين سوره از مساءله معاد و رستاخيز آغاز شد، با تاءكيد بر همين مساءله پايان مى گيرد. <71>

((ويل )) در لغت عرب در مواردى گفته مى شود كه فرد يا افرادى به هلاكت بيفتند، و معنى عذاب و بدبختى را مى دهد، و به گفته بعضى مفهومى شديدتر از عذاب دارد.

واژه هاى ((ويل )) و ((ويس

)) و ((ويح )) در لغت عرب در مواردى به كار مى رود كه شخصى به حال ديگرى تاءسف مى خورد، منتها ((ويل )) در موارد كارهاى زشت و قبيح گفته مى شود و ((ويس )) در مقام تحقير، و ((ويح )) در مقام ترحم .

جمعى گفته اند: ((ويل )) چاه يا دره اى است در دوزخ ، ولى منظور اين گويندگان اين نيست كه در لغت به اين معنى آمده بلكه در حقيقت بيان يكنوع مصداق است .

اين تعبير در قرآن مجيد در موارد زيادى از جمله درباره كفار، مشركان ، دروغگويان ، تكذيب كنندگان ، گنهكاران ، كم فروشان ، و نمازگزاران بيخبر به كار رفته است ، ولى بيشترين مورد استعمال آن در قرآن مجيد، تكذيب كنندگان است ، از جمله در سوره مرسلات اين جمله ده بار تكرار شده : ويل يومئذ للمكذبين : ((واى در روز قيامت براى كسانى كه پيامبران و آيات الهى را تكذيب كردند)).

خداوندا! ما را از عذاب آن روز عظيم و رسوائى وحشتناكش در پناه لطفت محفوظ دار.

بارالها! به ما آمادگى پذيرش ، و توفيق عبوديت و افتخار بندگى خويش را مرحمت فرما.

پروردگارا! ما را به سرنوشت دردناك اقوامى كه پيامبران و آيات تو را

تكذيب كردند يا پشت سر انداختند، مبتلا مساز، و پيش از فوت فرصت از خواب غفلت بيدار كن .

آمين يا رب العالمين .

تفسير مجمع البيان

آشنايى با سوره ذاريات

اين سوره مباركه در شمار پنجاه يكمين سوره از سوره هاى قرآن شريف است. شايسته است كه پيش از آغاز ترجمه و تفسير آيات روشنگر و جان بخش آن به شناسنامه اش بنگريم:

1- فرودگاه

اين سوره مباركه از ديدگاه مفسران و محدثان اين سوره در مكه و در كنار كهن ترين معبد توحيد و تقوا بر قلب مصفاى پيامبر مهر و عدالت فرود آمده است.

اين نكته را افزون بر مفسران و قرآن پژوهان پيشين، حال و هواى آيات و مفاهيم و معارف آن نيز كه هماهنگ با آغازين سال هاى دعوت پيامبر گرامى است و از شناخت خدا و صفات او، معاد و جهان پس از مرگ، توجه دادن به قدرت بى كران خدا در آفرينش، ترسيم گوشه هايى از سرگذشت پيامبران و جامعه هاى پيشين و... سخن دارد، هويداست.

2- نام سوره نام اين سوره مباركه از آغازين آيات آن برگرفته شده است، چرا كه مى فرمايد: سوگند به فرشتگان داراى اين وصف، يا بادهايى كه گردوخاك، يا ابرها را مى پراكنند... والذاريات درواً و بدين وسيله در آغاز سوره به نظام شگفت انگيز آفرينش و تدبير بخشى از امور جهان از طريق فرشتگان يا بادها به فرمان آفريدگار و تدبيرگرها اشاره دارد.

با اين بيان نام سوره مباركه «ذاريات» يا «پراكندگان» است كه از اين آيات برگرفته شده است.

3- شمار آيه ها واژه ها و حروف آن از ديدگاه مفسران، اين سوره داراى شصت آيه است و در شمار آيات آن اتفاق نظر ميان دانشمندان وجود دارد هم چنين ساختمان زيباى آن از 360 واژه و از 1500 حرف تشكيل شده است.

4- پاداش تلاوت آن 1- در فضيلت اين سوره و در پاداش تلاوت آن از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

من قرأ سورة الذاريات اعطى من الأَجر عشر حسنات، بعدد كل ريح هيبت و جرت فى الدنيا.(415)

هركس سوره «ذاريات» را به

شايستگى بخواند، به شمار بادهايى كه در جهان مى وزد، ده حسنه و پاداش به او ارزانى خواهد شد.

2- و نيز از حضرت صادق(ع) آورده اند كه فرمود:

من قرأ سورة الذاريات فى يومه او ليلة اصلح الله له معيشة و اناه برزق واسع و نور له فى قبره بسراج يزهر الى يوم القيامة.(416)

هركس سوره «ذاريات» را در روز يا شب هاى زندگى اش بخواند، خداى فرزانه اوضاع اقتصادى زندگى اش را اصلاح و روزى گسترده اى به او مى ةهد، و خانه گلى قبر او را با چراغى كه روز رستاخيز فروغ مى افشاند و مى درخشد، روشن مى سازد.

دورنمايى از محتواى آن مدار و محور سخن در اين سوره مباركه بيش از هر چيز موضوع رستاخيز و جهان پس از مرگ و دادرسى و حساب و كتاب و كيفر و پاداش ستمكاران و رعايت كنندگان حقوق و حرمت انسان ها و ترسيم بحث هايى از شناخت خدا و يكتايى ذات پاك و بى همتاى او، و ديگر بحث هاى فكرى و عقيدتى و بنيادى و ترايخ ياست؛ امّا در لابلاى اين بحث هاى محورى و اصلى به ده ها موضوع ديگر نيز اشاره شده و يا از آن ها سخن رفته است.

اگر بر آن باشيم كه دورنمايى از محتواى اين سوره ترسيم كنيم، شايد اين گونه و با اين مفاهيم و معارف روبه رو گرديم:

1- با اشاره اى درس آموز به نام بلند و با عظمت خدا و تدبير امور هستى به اشاره و خواست او و براساس مقررات و سنن و قوانينى كه او جهان را بر آن اساس نظام بخشيده است.

2- با موضوع معاد و جهان پس از مرگ و بحث هاى متنوع مربوط به آن

و تكيه بر نقش انسان پرور و سازنده و تربيتى آن ها در زندگى اين جهان.

3- با دعوت به نگرش خردمندانه و خردورزانه و حق طلبانه به زمين و آسمان و پديده هاى گوناگون در آن ها و ديگر نشانه هاى شگفت انگيز قدرت و حكمت خدا، در كران تا كران هستى و دنياى وجودِ خود انسان.

4- با اوصاف پرواپيشگان و پاداش پرشكوه خدا به آنان در سراى آخرت.

5- با پرتوى از سرگذشت درس آموز مردان تاريخ ساز و تحول آفرينى چون: ابراهيم، موسى و... و سرگذشت عبرت انگيز پاره اى از جامعه هاى حق ستيز و خشونت كيش پيشين، همانند: جامعه عاد، ثمود و... و سرنوشت سياه آنان، كه هشدارى است به ستمكاران عصرها و نسل ها كه با خودسرى و خودكامگى و قانون شكنى حقوق و كرامت انسان ها را پايمال مى سازند.

6- با موضوع زوجيت عمومى در جهان خلقت،

7- با ترسيم فلسفه آفرينش انسانها و جنيان،

8- با هشدار از وباى شرك و آفت هاى هستى سوز آن،

9- با هشدار به كفرگرايان و حق ناپذيران در چهره هاى گوناگون،

10- و با دميدن روح شهامت، شجاعت، شكيبايى قهرمانانه، بردبارى و مداراى دليرانه و آرامش خاطر به پيامبر گرامى اسلام، و ده ها نكته ظريف ديگرى كه به تدريج خواهد آمد.

1. سوگند به آن بادهاى ذرّه افشان [و سخت پراكنده ساز]،

2. و آن ابرهاى گرانبار،

3. و آن كشتى هاى روان و سبك سير،

4. و آن [فرشتگان و] تقسيم كنندگان كارها،

5. كه آنچه به شما وعده داده مى شود، راست است،

6. و به يقين روز پاداش [و كيفر] فرا رسيدن [و تحقق يافتن ]است.

7. سوگند به آسمان [كه داراى راه ها [و خطوط ارتباطى است ،

8. كه شما [درباره

قرآن و رستاخيز] در گفتارى گوناگون هستيد.

9. [و] كسى [از گرايش به آن بازگردانيده مى شود كه از [حق ]بازگردانيده شده است.

10. مرگ بر دروغ پردازان.

11. همانان كه در گردابى [از نادانى و تعصب درغلطيده و از حقيقت و سراى آخرت در غفلت هستند.

12. [و ريشخندكنانِ بى خرد] مى پرسند كه: روز پاداش [و كيفر ]كى خواهد بود؟

13. [آن روز سهمگين روزى است كه آنان در آتش [شعله ور ]كيفر مى گردند.

14. [و به آنان ندا مى رسد كه:] بچشيد عذاب [و كيفر عملكرد زشت و بيدادگرانه خود را، اين است آنچه خواهان شتاب در [رسيدن آن بوديد.

نگرشى بر واژه ها

«ذاريات»: اين واژه جمع «ذاريه» به مفهوم بادهايى است كه گردوخاك و ديگر پديده ها را از زمين بلند مى كنند و به اين سو و آن سو مى افشانند. هنگامى كه گفته مى شود: «ذرت الريح التراب»، منظور اين است كه: باد خاك را به هوا برد و اين سو و آن سو افشاند.

«حبك»: به مفهوم موج ها و راه هايى كه پديده ها و نيز در آسمان صاف ديده مى شود. و نيز موج هايى كه به هنگام وزش باد بر روى آب پديدار مى گردد، آمده است.

و نيز به موهاى فرفرى نيز «حبك» گفته مى شود. اين واژه در اثر و خطوط زيبا در مصنوعات، و در تناسب و توازن و اعتدال آن ها نيز به كار مى رود.

واژه «حُبُك» بسان «كتب» جمع است و مفرد آن «حِباك» و «حبيكه» آمده و از ريشه «حَبْك» به مفهوم بستن برگرفته شده است.

«افك»: در اصل به مفهوم بازگردانيدن از حق آمده است و به همين تناسب به مفهوم

دروغ و تهمت نيز به كار مى رود.

«خرّاصون»: از ماده و ريشه «خرص» به مفهوم سخنى براساس گمان و پندار آمده، و چون سخن بر اين اساس بيشتر مطابق با واقع نمى آيد، به معناى دروغ نيز آمده است. و «خواص» به مفهوم دروغگو و دروغ پرداز است.

«غمرة»: به مفهوم گرداب، پديده اى فراگير، و فردى كه بسيار بخشنده باشد، آمده است و به همين تناسب به نادانى بسيارى كه گريبانگير انسان شود، «غمره» مى گويند.

«ساهون»: از ريشه «سهو» به مفهوم نادانى و اشتباه آمده است. از ديدگاه پاره اى «لهو» نخستين مرحله نادانى است و پس از آن غفلت و نهايت آن را «غمره» مى گويند كه به نادانى و جهالت عميقى گفته مى شود كه انسان در آن غرق مى شود.

تفسير به پديده هاى گوناگون كه پرتوى از قدرت خدايند سوگند

آخرين ايات سوره پيش هشدار از عذاب براى ستمكاران و گمراهان و اصلاح ناپذيران به پايان رسيد، اينك آغازين آيه هاى اين سوره با اشاره به چگونگى تحقق يافتن آن آغاز مى گردد.

در آيه نخست مى فرمايد:

وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا

سوگند به بادهاى افشاننده كه گرد و غبار و بذر گياهان را در روى زمين مى پراكنند، و ابرها را در آسمان به حركت درمى آورند و جابه جا مى كنند.

در تفسير آيه روايت شده است كه اميرمؤمنان(ع) بر فراز منبر بود كه «ابن كوا» يكى از نظريه پردازان گروه خشونت پيشه و افراطى خوارج، پرسيد: منظور از «ذاريات» در نخستين آيه اين سوره چيست؟ ماالذاريات ذرواً؟ آن حضرت فرمود: منظور بادها است. قال: الرياح.

پرسيد: منظور از «فالمحاملات وقراً» چيست؟

آن بزرگوار پاسخ داد: ابرها قال: السحاب.

پرسيد: منظور از: «فالجاريات يسراً» چيست؟

فرمود: كشتى هايى كه

به آسانى و نرمى بر روى امواج آبها روان مى گردند. قال: السفن.

پرسيد: منظور از «فالمقسمات امراً» چيست؟

پاسخ داد: منظور فرشتگان هستند قال: الملائكة.(417)

يادآورى مى گردد كه اين تفسير و اين ديدگاه از گروهى از مفسران پيشين، از جمله «ابن عباس» نيز روايت شده است.(418)

* * *

آن گاه مى افزايد:

فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا

و سوگند به ابرهاى گرانبارى كه بار گرانى از باران را با خود جابه جا مى كنند و از منطقه اى به منطقه ديگر مى برند.

واژه «وِقر» به كسر، به مفهوم بار گرانى است بر دوش يا در شكم؛ و به فتح، «وَقر» به معناى سنگينى گوش آمده است.

* * *

سپس مى افزايد:

فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا

و سوگند به كشتى هايى كه بر پهنه امواج آب هاى درياها و اقيانوس ها به آسانى حركت مى كنند و تا جايى كه آن را هدايت كنند و برانند پيش مى روند.

به باور پاره اى منظور ابرها هستند كه آفريدگار آنها به هر كجا كه بخواهد آنان را حركت دهد و گسيل دارد، به آسانى سير مى كنند.

برخى نيز برآنند كه منظور سياره هاى هفتگانه مى باشند كه عبارتند از: خورشيد، ماه، زحل، مشترى، مريخ، زهره، و عطارد.

* * *

و مى فرمايد:

فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا

و سوگند به فرشتگانى كه كارها را، به فرمان خدا، ميان پديده ها تقسيم مى كنند.

چرا سوگند؟

چرا آفريدگار هستى به اين پديده ها سوگند ياد مى كند؟

در اين مورد سه پاسخ از مفسران آمده است:

1- بدان دليل كه در اين پديده ها منافع بسيار و سود سرشارى براى انسان هاست.

2- بدان دليل كه هركدام از اين پديده هاى شگفت انگيز و بديع آفريده ذات بى همتاى خدا هستند، و پرتوى از حكمت، علم،

فرزانگى، و توانايى بى كران او.

3- و پاره اى نيز برآنند كه در تقدير اين آيات، در حقيقت سوگند به آفريدگار آن هاست و نه اين پديدها؛ چرا كه به باور اينان، سوگند جز به ذات پاك و بى همتاى خدا روا نيست.

از دو امام نور حضرت باقر و صادق - كه درود بر آنان باد - آورده اند كه:

انّه لا يجوز لِأَحدٍ ان يقسم الاّ بالله تعالى، والله سبحانه يقسم بما يشاء من خلقه.(419)

براى هيچ يك از بندگان خدا روا نيست كه جز به ذات پاك او سوگند ياد كنند، امّا خدا به هرچه از پديده هاى آفرينش كه بخواهد سوگند ياد مى كند.

پس از اين سوگندهاى چندگانه كه نشانگر اهميت مطلب مى باشد در اشاره به حقيقتى كه سوگندها به خاطر آن آمده است، مى فرمايد:

إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ سوگند به همه اين ها كه آنچه از آمدن رستاخيز، حسابرسى و پاداش و كيفر، و بهشت و دوزخ به شما وعده داده مى شود، همه و همه راست است و ذره اى دروغ و ناروا در نويدها و هشدارها و وعده هاى پيامبر نيست، و همه آنها در پيش است.

* * *

آن گاه تأكيد مى كند كه:

وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ و بى ترديد روز پاداش و كيفر آمدنى است و به هر كسى براساس آنچه عمل كرده است پاداش و كيفر داده خواهد شد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و بى گمان روز رستاخيز به حساب كارها خواهند رسيد.

به آسمان زيبا و تماشايى سوگند

در ادامه آيات با سوگندى ديگر مى فرمايد:

وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ سوگند به آسمان كه داراى چين و شكن ها و خطوط ارتباطى است.

به باور «حسن» و «ضحاك» منظور اين است كه: سوگند به آسمان زيبا كه داراى راه هاى خوبى است، امّا چون اين راه ها از ما دور هستند آن ها را نمى بينيم.

امّا به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، «ربيع» و... به آسمان زيبا كه داراى خلق و وصف نيكو و شايسته اى است سوگند.

از اميرمؤمنان آورده اند كه فرمود: به آسمان زيبا و آراسته و تماشايى سوگند.

از «حسين بن خالد» آورده اند كه از حضرت رضا(ع) پرسيدم: سرورم، منظورِ آيه شريفه كه مى فرمايد: به آسمان زيبا و چين و شكن هايش سوگند،(420) چيست؟ آن حضرت در حالى كه انگشتان خود را در يكديگر فرو مى برد، فرمود: آسمان به زمين مربوط است.

گفتم: با اينكه قرآن مى فرمايد: خدا همان كسى است كه آسمانها را بدون ستون هايى كه آن ها را ببينيد برافراشت. الله الّذى رفع السموات بغير عمدٍ ترونها.(421) چگونه آسمان به زمين مربوط است و با هم پيوند دارند؟

فرمود: «سبحان الله»! مگر خدا نمى فرمايد: بدون ستونى كه شما آن را ببينيد، برافراشته است؟

گفتم: چرا، همين گونه است.

فرمود: پس ستونى هست، امّا براى شما اينكه ناديدنى است.

گفتم: آرى سرورم، اينك بفرماييد كه چگونه است؟

آن حضرت كف دست چپ را گشود و كف دست راست خود را روى آن قرار داد، آن گاه فرمود: اين زمين دنيا است و آسمان دنيا به صورت گنبدى روى آن است. و زمين دوم بر فراز آسمان دنيا، و آسمان دنيا بسان گنبدى بر فراز آن. و زمين سوم بر فراز آسمان دوّم، و آسمان سوم به صورت گنبدى بر فراز آن. و زمين سوم بر فراز آسمان دوّم، و آسمان

سوم به صورت گنبدى بر فراز آن: و همين گونه تا زمين هفتم كه بر فراز آسمان ششم نظام يافته است.

قرآن در اين مورد مى فرمايد: الله الّذى خلق سبح السموات و من الأَرض مثلهن...(422) خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد.

فرمان خدا در ميان آن ها فرود مى آيد، تا بدانيد كه خدا بر همه چيزى تواناست...

آن گاه افزود: و صاحب اين امر بر روى زمين پيامبر خداست و پس از او جانشين راستين و معصوم او. اين امر از فراز آسمانها و زمين ها به مسئول اين امر مى رسد.

گفتم: سرورم، ما كه يك زمين بيشتر زير پاى خود نمى نگريم.

فرمود: درست است، زير پاى ما بيشتر از يك زمين نيست، امّا شش زمين ديگر بر فراز سر ما نظام يافته اند.(423)

* * *

در آيه پيش قرآن به آسمان زيبا سوگند ياد كرد، اينك اين آيه ترسيم كننده پاسخ آن سوگند مى باشد كه مى فرمايد:

إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ به آسمان زيبا و پرچين و شكن سوگند كه همه شما حق ستيزان و مخالفان اصلاح ناپذير وحى و رسالت و دشمنان قرآن پيامبر در پراكنده گويى هستيد و سخنان گوناگون و دور از حقيقتى را بر زبان مى آوريد.

به بيان ديگر منظور اين است كه شما سردمداران استبدادِ حاكم بر مكه و اطراف آن در مورد محمد(ص) و كتاب آسمانى او در پراكنده گويى هستيد؛ چرا كه پاره اى از شما او را شاعر مى خواند و كتاب او را سروده و شعر مى نگرد، و پاره اى ديگر او را به عنوان ديوانه مارك مى زند! برخى او را افسونگر مى پنداريد و گروهى كتاب آسمانى او

را «رجزهايى» عنوان مى دهيد كه پيشينيان ساخته اند و او بافته است! آيا اين بافته هاى شما جز آشفته گويى و پراكنده بافى چيز ديگرى است؟!

و به باور برخى از مفسران پيشين منظور اين است كه: پاره اى از شما پيامبر را دروغگو مى شماريد و پاره اى تصديقش مى كنيد و برخى در مورد رسالت آن حضرت در ترديد هستيد! اينك بر شماست كه برويد و دليل حقانيت دعوت و رسالت او را - كه روشن و آشكار است - بيابيد و حق را بپذيريد وگرنه به كيفر كارتان نابود خواهيد شد.

* * *

آن گاه ضمن ترسيم راز حق ستيزى و انحراف از حق، به همگان به ويژه حق ناپذيران عصر پيامبر هشدار مى دهد كه:

يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ و كسى از گرايش به حق و نيكى روى مى گرداند كه از همه نيكى ها روى برتافته باشد.

به بيان ديگر كسى از ايمان به رسالت محمد(ص) و كتاب آسمانى او روى برمى تابد و منحرف مى شود كه از پذيرش حق و دليل و برهان روشن و سر فرود آوردن در برابر منطق درست روى برتابد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: كسى كه از اسلام و دين خدا روى برتافت، از همه نيكى ها و شايستگى ها روى برتافته است.

و به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: آن كسى كه از رسالت پيامبر روى گردان شود، از حق روى برتافته است.

«مجاهد» بر آن است كه: اين بافته ها و سخنان پراكنده و نادرست و آشفته شماست كه باعث رويگردانى از حق مى گردد.

با اين بيان ضمير «عنه» به «قول مختلف»، در آيه پيش باز مى گردد و منظور اين است كه باعث

رويگردانى از حق، بافته هاى خود آنان است؛ درست نظير اين سخن كه گفته مى شود: او خيلى خودكامه و خودخواه است، يا شما خيلى از خودراضى هستيد!

و پاره اى نيز برآنند كه: باعث حق گريزى و گمراهى آنان، سردمداران خودكامه و بدعت گذار و رهبران گمراه و گمراهگر بودند؛ چرا كه توده مردم از اين دو گروه پيروى مى كردند.

* * *

در ادامه آيات به دروغ سازان و دروغ پردازان خودكامه و خرافه پرداز مى تازد و مى فرمايد:

قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ مرگ بر دروغگويان!

آن كسانى كه به خدا و پيامبرش دروغ مى بندند، مرگ و لعنت خدا بر آنان باد.

به باور «ابن عباس» لعنت بر ترديدكنندگان و به ترديداندازندگان.

به باور پاره اى بدان دليل «قُتِلَ» در اين آيه به مفهوم لعنت و نفرين آمده است كه: آن كسى كه با بدانديشى و حق ستيزى و بيداد در خور لعنت خدا و پيامبر گردد، اگر به ظاهر زنده هم باشد، نابود شده است و بدترين هلاكت دامانش را گرفته است.

* * *

آن گاه در اشاره به خصلت هاى نكوهيده اين كفرگرايان و حق ستيزان لعنت شده مى افزايد:

الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ

همان كسانى كه در ورطه نادانى و در گرداب گمراهى و حق ناپذيرى فرو رفته اند.

سَاهُونَ به گونه اى در بى خبرى و اشتباه درغلطيده اند كه از آنچه رعايت آنها برايشان لازم و بايسته است و نيز از آنچه بايد دورى جويند در غفلت و بدمستى اند.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: همان كسانى كه در گمراهى و نادانى خويش غرق شده اند.

امّا به باور «قتاده» همان كسانى كه در بى خبرى و غفلت فرو رفته اند.

پاره اى از نكته سنجان برآنند كه: نادانى

و جهالت چندين مرحله دارد:

1- نخست مرحله «سهو»، كه به اشتباه افتادن و فراموش ساختن وظيفه انسانى و اخلاقى است.

2- مرحله پس از آن غفلت است.

3- بدترين مرحله آن «غمره» و غرق شدن در گرداب نادانى و بى خبرى و فرو رفتن در اشتباهات پياپى و نادانى تيره و تار مى باشد.

با اين بيان واژه «غمرة» در آيه مورد بحث عبارت از نهايت نادانى و بى خبرى از حق و عدالت و هدف آفرينش و رسالت انسانى خويش مى باشد.

* * *

و مى فرمايد:

يَسْأَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ آن كفرگرايان و دروغ پردازان، خصلت نكوهيده ديگرشان اين است كه در نهايت غفلت و نادانى هماره مى پرسند كه: پس اين روز رستاخيز و روز پاداش و كيفر كى خواهد بود؟ انگيزه و هدف آنان از اين پرسش نه حق جويى و كسب آگاهى و شناخت در مورد قيامت، كه انكار رستاخيز است و به ريشخند گرفتن مردم روشن انديش و شايسته كردار و با ايمان.

* * *

به همين جهت قرآن در پاسخ آنان به حقيقت دردناك و تلخى توجه مى دهد كه بى گمان دامانشان را خواهد گرفت. در اين مورد مى فرمايد:

يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ روز پاداش و كيفر و روز مجازاتى كه به ريشخند گرفته اند، آن روزى است كه آنان به كيفر حق ستيزى و نادانى و لودگى شان در آن گرفتار آمده و به آتش شعله ور دوزخ خواهند سوخت.

«عكرمه» در اين مورد مى گويد: هنگامى كه طلا براى خالص شدن و جدا شدن غل و غشى كه در آن است، به آتش افكنده مى شود، از آن به «آزمايش» تعبير مى كنند؛ و اين كفرگرايان و ظالمان

نيز با سوختن و گداختن در آتش آزمون مى گردند.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ

و نگهبانان و مأموران آتشِ دوزخ به آنان مى گويند: اينك عذاب دردناك و طعمِ تلخ آتش شعله ور خود را بچشيد.

هَذَا الَّذِي كُنتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ اين آتش و اين عذاب دردناك همان چيزى است كه در دنيا با ريشخند و نادانى و به منظور دروغ انگاشتن آن در آمدنش شتاب مى كرديد. آيا اينك به آن رسيديد و به درستى قرآن و راستگويى پيامبر پى برديد؟

پرتوى از آيات در آيات انسان پرورى كه ترجمه و پرتوى از تفسير آنها گذشت، اين سه نكته نيز جالب توجه است:

1- راز سوگندهاى قرآن قرآن كتابى است پرشكوه و پرمعنويت كه بر اسرار و رموز آن، جز بلندپايگان و پاكان بارگاه خدا، آن گونه كه بايد پى نمى برند و آن ها را درنمى يابند. تنها كسانى به راز و رمز و اسرار جان بخش آن آگاهى مى يابند كه به لطف حق از هر لغزش و اشتباهى مصون شده و به نور عصمت، از نافرمانى خدا پاك و پاكيزه باشند و به زيور پاكى و پروا و عصمت ممتاز؛ و اينان جز پيامبر و دخت ارجمندش و دوازده امام راستين هيچ كس ديگر نخواهد بود؛ به همين جهت آنچه قرآن پژوهان و دانشوران در مورد راز سوگندهاى قرآن يافته اند، پرتوى از آموزش هاى بسيار چهارده معصوم پاك، آن آموزگاران راستين قرآن است. در اين فرصت تنها به فهرستى كوتاه از اين راز و رمزهاى تفكرانگيز و انديشاننده بسنده مى شود، كه عبارتند از:

1- توجه دادن به منافع سرشار مادى و

حياتى پديده هايى كه به آنها سوگند ياد مى شود؛ نظير سوگند به انجير و زيتون، خورشيد و ماه، ستارگان و زمين و...

2- توجه دادن به مقام معنوى بسيار والا و سازنده و انديشاننده زمان ها، مكان ها، شخصيت ها و ديگر پديده هايى كه مورد سوگند قرار مى گيرند؛ نظير سوگند به مكّه، به روز رستاخيز، به جان گرامى پيامبر، به قرآن شريف و ديگر پديده هاى معنوى و پرفراز.

3- توجه دادن به اين واقعيت ظريف كه هركدام از پديده هاى گوناگونى كه قرآن به آنها سوگند ياد مى كند آفريده شگفت انگيز خدا و نشانگر پرتوى از دانش، توانايى، حكمت و قدرت وصف ناپذير ذات بى همتاى اوست.

4- و از ديگر سوگندهاى قرآن اين است كه اين كتاب پرشكوه به زبان مردم آمده است و مردم با تفاوت فرهنگ و زبان و لغات همگى براى نشان دادن اهميت و درستى گفته خويش سوگند ياد مى كنند، آن هم به بزرگترين و عزيزترين كسان و چيزهاى خويش؛ يكى به جان پدرش سوگند ياد مى كند، و ديگرى پسرش. يكى به جان فرمانروا و رئيس خويش، ديگرى به شرافتش. يكى به چشم هاى خود، و ديگرى به جان عزيزش. يكى به روح پدرش و ديگرى به خاك مادرش، و يكى هم به عظمت و معنويت كتاب و يا پيشواى معصوم خويش...

و خدا نيز چون قرآن را به زبان مردم فرو فرستاده، در اين راه، به نام با عظمت خويش و فراتر از بيست نوع از پديده هاى بديع و شگفت انگيز و عزيز و ارجمند آسمانى سوگند ياد كرده است و همين شمار از پديده هاى زمينى و عالم ماده، و با اين سوگندها بر آن است تا هم راستى

و اهميت پيام خود را روشن سازد و شنونده را برانگيزد، و هم انسان را به توجه عميق به زمين و زمان و آسمان و ديگر پديده ها به حركت آورد و بينديشاند و اين گونه است كه سوگندهاى قرآن به حق كليد علوم و دانش هاست.

5- راز ديگر سوگندهاى قرآن اين است كه اگر درست بينديشيم، اين سوگندها گاه براى تصحيح باورها و برداشت هاى نادرست مردم از آن پديده هايى است كه قرآن بدان ها سوگند ياد مى كند؛ براى نمونه: در آن روزگار به جاى توجه به آسمان و مطالعه در مورد ستارگان، مردم به بافته هاى پوچ و بى اساسى دل سپرده بودند. به همين جهت برخى آن ها را تحقير مى كردند و نحس و شوم مى شمردند و برخى آنها را مى پرستيدند. قرآن بدين وسيله توجه داد كه آن ها آفريده خدا هستند و فرمانبردار او و داراى منافع بسيار براى زمين شما، امّا در سعادت و شقاوت شما و سرنوشت تان نقشى ندارند. و همين گونه در مورد دنيا و ارزش هاى آن گروهى دستخوش افراط شده و از آن دورى مى جستند و ناسازگار با ايمان و پروا مى پنداشتند و گروهى غرق در دنياپرستى و زرپرستى...

6- و راز ديگر، توجّه دادن به پديده هايى كه ناشناخته بودند...

7- و براى كمال بخشيدن به سبكِ دعوت پيامبر؛ چرا كه خدا به آن حضرت فرمان داد كه مردم را در پرتو حكمت، پند و اندرز نيكو، مناظره شايسته به سوى حق فرا خواند و به آن حضرت يارى كرد تا براى قانع شدن ديرباوران از سوگند نيز يارى جويد.

15. به يقين پرواپيشگان در بوستان ها و [در كنار] چشمه سارهايى [زيبا] هستند.

16. در

حالى كه آنچه را پروردگارشان به آنان ارزانى داشته است، دريافت مى دارند؛ چرا كه آنان پيش از اين نيكوكردار بودند.

17. و اندكى از [ساعت هاى شب [را] مى خوابيدند.

18. و در سحرگاهان [از پروردگارشان آمرزش مى خواستند.

19. و در دارايى هايشان براى سائل و محروم حقى [مقرر] بود [و آن را به محرومان مى رساندند.

20. و در زمين براى يقين آورندگان نشانه هايى [از قدرت و حكمت خدا ]است.

21. و [نيز] در [كران تا كران وجود] خود شما؛ پس آيا نمى بينيد؟!

22. و [رزق و] روزى شماو آنچه به شما وعده داده مى شود، در آسمان است.

23. پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه اين [سخن ، بى گمان درست است؛ همان گونه كه خود شما سخن مى گوييد [و به سخن گفتن خود يقين داريد].

نگرشى بر واژه ها

«يهجعون»: از ريشه «هجوها» به مفهوم خواب شبانه آمده است.

«اسحار»: اين واژه جمع «سحر» به مفهوم «پوشيده و نهان بودن» آمده است و بدان جهت كه در آخرين ساعت هاى شب تاريكى و پوشيدگى همه جا را فرا مى گيرد، «سحر» خوانده شده است.

تفسير وصف پرواپيشگان و پاداش پرشكوه آنان در آيات پيش سخن از حق ستيزان و دروغسازان و غفلت زدگان و كيفر آنان در سراى آخرت بود، اينك در ترسيم وصف مردم پرواپيشه و پاداش پرشكوه خدا به آنان مى فرمايد:

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ بى گمان پرواپيشگان در باغ ها و در كنار چشمه سارهايى زيبا و دل انگيز خواهند بود.

* * *

آن گاه در اشاره به نعمت هاى ديگرى كه خدا به آنان ارزانى داشته است مى افزايد:

آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ

آنچه را كه پروردگارشان

به آنان ارزانى داشته است، دريافت مى دارند؛

إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُحْسِنِينَ چرا كه آنان در زندگى اين جهان نيكوكردار بودند و ضمن انجام فرمان هاى خدا، و دورى جستن از كارهاى ناروا و ظالمانه، انواع و اقسام نيكى ها را نسبت به ديگران روا مى داشتند و انسان وار زندگى مى كردند.

* * *

سپس در اشاره به عبادت و شب زنده دارى و خودسازى آنان مى فرمايد:

كَانُوا قَلِيلًا مِنْ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ آنان اندكى از ساعت هاى شب را مى خوابيدند.

به باور برخى از مفسران پيشين منظور اين است كه: آنان اندكى از شب را مى خوابيدند، و بيشتر ساعت هاى آن را به نماز و راز و نياز با آن بى نياز مى پرداختند.

امّا به باور گروهى از جمله «سعيدبن جبير» منظور اين است كه: آنان كمتر اتفاق مى افتاد كه شبى را بدون خواندن نماز و برنامه راز و نياز با خدا سپرى كنند، به بيان ديگر واژه «ليل»، «شب» به صورت جنس و عموم در نظر گرفته شده است. اين ديدگاه از امام صادق نيز روايت شده است.(424)

«مجاهد» بر آن است كه: آنان تمام ساعت هاى شب را نمى خوابيدند. امّا پاره اى همچون «مقاتل» و «ضحاك» برآنند كه وقف بر واژه «قليلاً» بوده و «ما» نيز نافيه مى باشد و منظور اين است كه: اندكى از مردم بودند كه شب را نمى خوابيدند و تا سپيده دم به نماز و دعا و تلاوت قرآن به شب زنده دارى مى گذراندند.

به باور ما اگر «ما» را نافيه بگيريم، بايد توجه داشته باشيم كه آنچه تحت نفى آن قرار مى گيرد، نمى تواند بر آن مقدم گردد، مگر اينكه ادّعا شود كه «من الليل» به فعل محذوفى كه «يهجعون»

بر آن دلالت مى كند، تعلق دارد. درست نظير آنچه در «انى لكما لمن الناصحين»(425) و نيز در «كنوا فيه من الزاهدين»(426) گفته شده است.

* * *

و وصف ديگر آنان را به تابلو مى برد و مى فرمايد:

وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ و در سحرگاهان و سپيده دمان از بارگاه پروردگار خويش آمرزش مى طلبيدند.(427)

به باور پاره اى از مفسران پيشين همچون «حسن» منظور اين است كه: آنان تا سپيده دمان نماز مى خواندند و آن گاه به راز و نياز و طلب آمرزش از بارگاه خدا مى پرداختند.

امّا به باور گروهى از جمله «مقاتل» و «مجاهد»، آنان سپيده دمان نماز مى خواندند، چرا كه نمازهاى سپيده دمان نوعى آمرزش خواهى از بارگاه خداست.

* * *

سپس از سومين وصف آنان - كه پرداخت صدقه و حقوق مالى است - ياد مى كند و مى فرمايد:

وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ و در ثروت و دارايى هايشان حقوق مقرر براى سائل و محروم در نظر مى گرفتند و مى پرداختند.

در مورد تفاوت «سائل» و «محروم» ديدگاه ها يكسان نيست:

1- به باور «ابن عباس» و «مجاهد»، «سائل» كسى است كه گدايى مى كند و از مردم درخواست كمك مى نمايد، امّا محروم به كسى گفته مى شود كه درخواست كمك كرده و به او چيزى نداده اند و محروم شده است.

2- امّا به باور گروهى «محروم» به كسى گفته مى شود كه به خاطر حيا و كرامت انسانى از كسى درخواست نمى نمايد.

3- پاره اى برآنند كه: محروم كسى است كه در غنائم جنگى سهمى ندارد.

4- و برخى ديگر مى گويند: محروم در اصل به كسى گفته مى شود كه رزق و روزى او با درخواست نكردن، يا از دست دادن مال

به دليلى، يا ويرانى باغ و خشك شدن زراعت و يا نداشتن بهره اى از غنائم جنگى از او سلب شده است، و از اين راه هاست كه انسان دچار حرمان مالى مى گردد.

5- «شعبى» مى گويد: معناى «محروم» براى ما ناشناخته است و من نتوانستم منظور از آن رادريابم.

6- و پاره اى نيز بيان تفاوت فقير و محروم مى گويند: محروم كسى است كه از حق خويش بازمانده است، كه اين نرسيدن به حق گاهى بدان جهت است كه مردم با ندادن چيزى به او، وى را محروم ساخته اند و گاهى خودش با خويشتن دارى و عدم بيان نياز خويش و عدم درخواست كمك باعث حرمان خود شده است. با اين بيان در صورت نخست مردم او را محروم ساخته اند و در صورت دوم خودش.

در مورد واژه «حق» در آيه مورد بحث دو نظر است:

1- به باور گروهى منظور حقوق مقررمالى، همانند زكات و ديگر بدهى هاى واجب شرعى است.

2- امّا به باور پاره اى منظور از آن بدهى هاى مالى است كه مردم با ايثار و فداكارى، خود نسبت به خويشتن لازم مى سازند.(428)

پرتوى از نشانه هاى خدا در كران تا كران دنياى وجود انسان در ادامه آيات خداى فرزانه روى سخن را به مردم مى نمايد و در راه انگيزش آنان به خردمندى و خردورزى و شناخت مى فرمايد:

وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ و در زمين براى يقين آورندگانِ به يكتايى و عظمت خدا، نشانه ها و برهان هاى روشنى از قدرت بى كران و حكمت وصف ناپذير اوست.

بدان دليل در آيه شريفه تنها از جويندگان ايمان و يقين يا «موقنين» ياد شده است كه تنها آنان به آيات و نشانه هاى قدرت

خدا نيك مى نگرند و در پرتو ژرف نگرى و تعمق بسيارشان گوهر آگاهى و يقين در قلبشان درخشيدن مى گيرد.

و منظور از ايات و نشانه ها در زمين، عبارت است از: كوه ها، دره ها، دشت ها، كويرها، درياها، جنگل ها، گل ها و لاله ها، گياهان و درختان و هزاران پديده شناخته و ناشناخته كه هركدام نشانگر پرتوى از قدرت، يكتايى، كمال، جمال، و حكمت آفريدگار هستى است كه به بيان شاعر عرب:

و فى كل شى ءٍ له آية

تدل على انه واحد

و در هر پديده اى براى يكتايى و قدرت او نشانه اى روشن است كه انسان ژرف نگر را به يكتايى و حكمت او راه مى نمايد.

* * *

وَفِي أَنفُسِكُمْ

و در كران تا كران دنياى وجود خود شما نشانه هايى از يكتايى و علم و كمال و قدرت وصف ناپذير خدا است.

أَفَلَا تُبْصِرُونَ پس آيا ديده به اين همه نشانه ها و شگفتى ها باز نمى كنيد و نمى بينيد؟! آيا نمى نگريد كه چگونه خودتان به طور تدريجى دگرگون مى شويد و از وصف و حالى به وصف و حالى ديگر درمى آييد؟! چرا كه شما نخست به صورت نطفه بوديد و آن گاه زندگى يافتيد. از پى آن به صورت كودكى رشد كرديد و به جوانى رسيديد و آن گاه به مرحله پيرى و فرسودگى درآمديد؛ آيا اين دگرگونى هاى شگفت آور شما را به سوى آفريدگار اين پديده ها و سازنده و نظام بخش حكيم و فرزانه اين تحولات ظريف و دقيق و حكيمانه راه نمى نمايد؟

به باور برخى از مفسران منظور اين است كه: آيا اين گوناگونى چهره ها و تنوع رنگ ها و طبيعت ها و اختلاف زبان ها شما را قانع نمى سازد كه اين آفرينش شگفت انگيز آفريدگارى دارد و

اين نقش و نگارها از نقش آفرين و نظام بخشى دانا و تواناست؟

امّا به باور برخى ديگر منظور از نگرش به دنياى وجود خويشتن، دقت در دستگاه دفع مواد زائد و زيان آور در بدن شماست كه چگونه با اينكه شما از يك راه غذا مى خوريد و آب مى نوشيد و دستگاه گوارش شما يكى است، امّا آن مواد زيان آور به صورت عجيبى نظام يافته از دو راه دفع مى گردد؟ راستى چرا چشم باز نمى كنيد و به دنياى شگفت آور وجود خود نمى نگريد؟

از امام صادق آورده اند كه فرمود:

انه خلقك سميعاً بصيراً، تغضب و ترضى، و تجوع و تشبع، و ذلك كله من آيات الله.

خداى فرزانه تو را اى انسان! شنوا و بينا آفريد؛ به گونه اى كه هم به نيروى خشم مجهز هستى و هم به خشنودى و رضايت قلبى ؛ هم گرسنه مى شوى و هم سير و... آيا اين لطايف آفرينش و نظام بخشيدن حكيمانه به آنها هركدام از نشانه هاى قدرت و حكمت آفريدگارى نيست؟

به باور پاره اى از مفسران نيز منظور اين است كه: چرا با دل و قلب خويش به گونه اى به اين پديده هاى شگرف نمى نگريد و در مورد آن ها نمى انديشيد كه گويا حق را با چشم خويش مى نگريد؟ راستى چرا؟!

* * *

سپس به نگرش به آسمانها و پديده هاى كيهانى توجه مى دهد و مى فرمايد:

وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ

و روزى شما در آسمان است و از آنجا بر شما فرود مى آيد.

آرى، مگر نه اين است كه باران از آسمان بر زمين مى بارد و آن گاه زمين پژمرده و افسرده به جنب و جوش و زندگى برمى خيزد و انواع خوردنى ها و

پوشيدنى ها و هزاران پديده ارزشمند را براى شما مى روياند؟

وَمَا تُوعَدُونَ و نيز آنچه به شما وعده داده است، آنها هم در آسمان هستند و از آنجا بر شما فرود مى آيند.

در اين مورد ديدگاه ها متفاوت است:

1- به باور برخى منظور پاداش و كيفرى است كه به انسان ها وعده داده شده است.

2- امّا به باور برخى ديگر منظور بهشت و دوزخ مى باشد.

3- و از ديدگاه پاره اى ديگر منظور اين است كه: و اندازه گيرى رزق و روزى شما در آسمان است و در كتاب آفرينش يا لوح محفوظ به ثبت رسيده است. و همين گونه هر آنچه به شما وعده داده شده است، چرا كه فرشتگان براى نوشتن عملكرد انسان، آوردن عذاب براى ظالمان، گرفتن جان ها و نيز آوردن پاداش و كيفر انسان در روز رستاخيز از آسمان فرود مى آيند؛ درست همان گونه كه قرآن مى فرمايد: و روزى كه آسمان با ابرى سپيد از هم بشكافد و فرشتگان فرود آورده شوند.(429)

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ

پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه اين سخن به طور قطع درست است.

بدين وسيله خداى فرزانه به شكوه و عظمت خود سوگند ياد مى كند كه آنچه در مورد رزق و روزى شما بيان فرمود حق است و برابر با واقع، و در آن هيچ ترديدى نيست.

به باور «كلبى» منظور اين است كه: به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه آنچه در كتاب حكم آن رفته و گذشته است حق است؛

مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ

درست همان گونه كه شما سخن

مى گوييد و در اين كه سخن مى گوييد ترديدى نداريد، همان گونه يقين داشته باشيد كه آنچه به شما وعده داده شده است خواهد آمد و تحقق خواهد پذيرفت.

در اين فراز، تحقق يافتن وعده هاى خدا به ترديدناپذيرى نطق و قدرت گويايى انسانِ گويا تشبيه شده است، تا روشنگرى گردد كه وعده هاى او حق است؛ درست همانند اين كه شما به ديگرى بگوييد: اين مطلب حق است، همان گونه كه شما اينجا هستيد. يا بگوييد: اين مطلب حقيقت دارد، درست همان سان كه تو اينك با من گفت گو مى كنى و منظور در همه اين مثال ها اين است كه: تحقق اين وعده ها و راست بودن آمدن آن ها، همانند آنچه كه به آن آگاهى و يقين دارى و ترديد نمى كنى ضرورى است.

24. آيا داستان مهمانان ارجمند ابراهيم به تو رسيده است؟

25. آن گاه كه [آنان بر او وارد شدند و سلامى [گرم ]نثار او كردند. [ابراهيم گفت سلام [بر شما كه مردمى ناشناس هستيد!

26. سپس آهسته به سوى خانواده اش رفت و گوساله اى فربه [كه بريان شده بود براى آنان آورد.

27. و آن را نزديكشان برد، [و] گفت: مگر [شما غذا ]نمى خوريد؟

28. و [در دل خويش از آنان ترسى احساس نمود، [امّا آنان ]گفتند: نترس [كه جاى ترس نيست ؛ و [آن گاه به پسرى دانا مژده اش دادند.

29. و زنش [با شنيدن نويد آنان فريادكنان پيش آمد و بر چهره خود زد و گفت: زنى سالخورده [و] نازا [چگونه فرزند مى آورد]؟!

30. [در پاسخ او] گفتند: پروردگار تو چنين فرموده [و خواسته ]است، به يقين او همان

فرزانه داناست.

نگرشى بر واژه ها

«فراغ»: واژه «راغ» از ريشه «روغ» به مفهوم حركت نهانى و مخفيانه آمده است. در ادبيات عرب مى گويند: «هو اورغ من ثعلب» او از روباه هم نهان كارتر است.

«عجل»: گوساله.

«اوجس»: از ريشه «وجس» به مفهوم صداى آهسته و مخفى است و به همين دليل هم «ايجاس» به مفهوم احساس درونى آمده است.

«صرة»: از ماده «صر» و «صرير» برگرفته شده و به مفهوم بستن، فرياد و نيز جمعيت انبوه آمده است.

«صكت»: از ماده «صك» به مفهوم زدن يا كوبيدن سخت آمده است.

«عقيم»: به مفهوم نازا آمده است.

تفسير پرتوى از سرگذشت پيامبران و جامعه هاى پيشين در آيات پيش سخن از نويد پاداش به شايسته كرداران و پرواپيشگان و نيز فرود عذاب به ظالمان و خودكامگان بود؛ اينك در اين آيات به ترسيم پرتوى از سرگذشت ابراهيم و نويد خدا به او و نيز به كيفر و هلاكت جامعه حق ستيز او مى پردازد تا به كفرگرايان و ظالمان عصر رسالت هشدار دهد كه سنت و شيوه خدا با همه ستمكاران همانند است و هيچ تضمينى نيست كه اگر اينان همان كارهاى زشت و ظالمانه را انجام دهند، همان عذاب دامانشان را نگيرد.

در آيه روى سخن را به پيامبر گرامى مى كند و نخست مى فرمايد:

هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ هان اى پيامبر، آيا داستان مهمانان ارجمند ابراهيم و خبر سرگذشت آنان به تو رسيده است؟

تعبير آغاز آيه به صورت «هل اتاك»، بيشتر در جايى به كار مى رود كه انسان سرگذشت و داستانى را شنيده باشد؛ گرچه در جايى هم كه بدانيم طرف ما اين داستان را

نشنيده است نيز گاه مى گوييم: آيا سرگذشت ابراهيم به تو رسيده است؟

در آيه شريفه از مهمانان ابراهيم به عنوان گرامى و ارجمند ياد شده است، چرا كه آنان فرشتگان گران قدر خدا بودند. اين تعبير در مورد آنان در اين آيه نيز آمده است كه مى فرمايد:...بل عباد مكرمون...(430) بلكه فرشتگان، بندگانى ارجمندند.

از «مجاهد» آورده اند كه: حضرت ابراهيم اين مهمانان را گرامى داشت و آنان را در جايگاهى رفيع نشاند و خود به پذيرايى از آنان پرداخت؛ چرا كه مهمان انسان هاى شايسته و گران قدر هماره ارجمندند و مى دانيم كه ابراهيم بزرگوارترين و جوانمردترين انسان روزگار خويش بود.

با اين كه فرشتگان نه از خوردنى هاى خانه ابراهيم خوردند و نه از نوشيدنى هاى آن نوشيدند، قرآن بدان دليل آنان را مهمان مى خواند كه به صورت ميهمان به خانه آن حضرت وارد شدند و او نيز براى گراميداشت آنان به پذيرايى پرداخت.

در شمار آن فرشتگان ديدگاه ها متفاوت است:

1- به باور پاره اى از جمله «ابن عباس» آنان گروهى به صورت دوازده فرشته وارد شدند.

2- امّا به باور برخى ديگر جبرئيل به همراه هفت فرشته بر ابراهيم وارد گرديد.

3- و پاره اى شمار آنان را سه فرشته گرانقدر دانسته اند كه عبارت بودند از: جبرئيل، ميكائيل و يك فرشته ديگر.

* * *

آن گاه در ترسيم جريان آن ميهمانى مى افزايد:

إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا

آن گاه كه آن ميهمانان ارجمند بر ابراهيم وارد شدند، گفتند: سلام بر تو باد.

قَالَ سَلَامٌ

آن حضرت در پاسخ آنان فرمود: سلام بر شما!

و از پى آن افزود:

قَوْمٌ مُنكَرُونَ شما به نظر من گروهى ناآشنا

هستيد، ا ناآشنا و ناشناس؟

به باور «ابن عباس» آن حضرت با خود گفت كه اينان مردمى ناشناسند، چرا كه آنان را در سيماى انسان نگريسته بود.

واژه «انكار» به مفهوم نفى درستى چيزى است و در برابر آن اقرار و اعتراف مى باشد.

* * *

سپس مى افزايد:

فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ

پس آن حضرت به گونه اى آهسته از نزد مهمانان ارجمند خويش به سوى خانواده خويش رفت تا براى پذيرايى كارى انجام دهد.

و بدان دليل آهسته از نزد آنان رفت كه مبادا از پذيرايى و تهيه غذا جلوگيرى كنند. و كار ابراهيم كارى است كه همه انسان هاى متمدن و مهمان دوست در رابطه با مهمانان خويش انجام مى دهند.

فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ و گوساله اى فربه و بريان شده براى آنان آورد.

در آيه ديگرى از قرآن در اين مورد مى فرمايد: فماليث ان جاء بعجل حنيذ.(431)

پس ديرى نپاييد كه گوساله اى بريان آورد و آنان را به خوردن دعوت كرد.

«قتاده» بر آن است كه ثروت حضرت ابراهيم از دامها، گاو بود؛ به همين جهت براى پذيرايى گوساله بريان شده فراهم كرد، نه بره و يا گوسفند.

در ادامه داستان مى افزايد:

فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ

ابراهيم آن غذا را در برابر مهمانان خويش قرار داد و به آنان نزديك ساخت تا بخورند؛ امّا فرشتگان دست به سوى غذا نبردند.

قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ هنگامى كه ديد آنان غذا نمى خورند، رو به آنان آورد و با تعجب پرسيد: آيا شما غذا نمى خوريد؟!

* * *

و مى فرمايد:

فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً

و هنگامى كه ابراهيم ديد آنان دست به سوى غذا نبردند و نخوردند، در دل از

آنان احساس ترس و وحشت كرد و پنداشت كه آنان نقشه اى دارند و در مورد وى در انديشه بدى هستند.

قَالُوا لَا تَخَفْ

امّا فرشتگان به او گفتند: هان اى پيامبر خدا! از آمدن ما و نخوردن غذا ترسى به دل راه مده و آسوده خاطر باش.

وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ و او را به ولادت پسرى دانا و آگاه نويد دادند.

آرى، به او مژده دادند كه خدا به او پسرى ارزانى خواهد كرد كه پس از پشت سر نهادن دوران كودكى عالم و دانشور خواهد شد.

به باور «مجاهد» منظورِ فرشتگان از پسرى كه نويد ولادتش را دادند، اسماعيل بود.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اسحاق بود كه از «ساره» ولادت يافت.

* * *

در ششمين آيه مورد بحث در ترسيم گوشه ديگرى از داستان مى فرمايد:

فَأَقْبَلَتْ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ

و زن ابراهيم با شنيدن نويد ولادت پسرى براى او، در حالى كه از شگفتى و شادمانى فرياد مى كشيد سر رسيد...

به باور گروهى از جمله «مجاهد»، «ابن عباس» و «قتاده» منظور اين است كه: هنگامى كه ساره، همسر ابراهيم اين نويد شادى بخش را شنيد فريادكنان به سوى آنان روى آورد.

و از حضرت صادق آورده اند كه: همسر ابراهيم، ساره با شنيدن آن مژده به سوى آن گروه آمد.

و به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: و همسر ابراهيم، ساره پس از شنيدن مژده فرشتگان به همراه گروهى به مجلس مهمانان آمد و به شادمانى و سروصدا پرداخت، و گفت: واى بر من!

فَصَكَّتْ وَجْهَهَا

«مقاتل» و «كلبى» مى گويند: و انگشتان خود را جمع كرد و

از شدت شگفت زدگى و تعجب بر پيشانى خود زد.

امّا از ديدگاه «ابن عباس» با سيلى بر چهره خود نواخت.

واژه «صك» در فرهنگ عرب به مفهوم زدن چيزى با پهناى آن بر چيز ديگر آمده است.

وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ و گفت: آيا با اين كه من زنى سالخورده و نازا هستم، فرزند خواهم آورد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

قَالُوا كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكِ

فرشتگان گفتند: پروردگارت چنين فرموده است، و همان سان كه ما مژده ات داديم، به زودى خدا پسرى به شما ارزانى خواهد داشت؛ در اين مورد ترديدى به خود راه مده.

إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ بى گمان او همان فرزانه داناست.

آرى، او جهان را براساس حكمت تدبير مى كند و از همه رويدادها و كارهاى آشكار و نهان آگاه است.

بارخدايا، ما با الهام از قرآن و آيات روشنگر، آن ابراهيم را پيشوا و پدر توحيدگرايان و نمونه مبارزه با ستم و حق كشى و خرافات براى اصلاح جامعه و نجات مردم از بندهاى اسارت مى شناسيم، پرتوى از ايمان، روشن بينى، پروا، اخلاص، پايدارى، پايمردى و بشردوستى او را بر دل هاى ما بتابان و در سراى آخرت ما را مورد شفاعت او و پرشكوه ترين فرزندش محمد(ص) قرار ده.(432) 31 - [ابراهيم گفت: هان اى فرستادگان [خدا]! اينك هدف شما چيست؟

31 - گفتند: [واقعيت اين است كه ما به سوى گروهى جنايتكار فرستاده شده ايم،

33 - تا سنگ هايى از گل رُس بر سر آنان فرو فرستيم،

32 - [سنگ هايى كه نزد پروردگار تو براى گزاف كاران نشانه گزارى شده است 35 - پس هر كس

از ايمان آوردگان در آن [شهرها] بود بيرون برديم؛

36 - امّا در آن جا جز يك خانه، از فرمانبرداران [خدا] نيافتيم؛

37 - و در آنجا براى كسانى كه از عذاب دردناك [خدا] مى هراسند نشانه اى [عبرت انگيز و عبرت آموز] بر جاى نهاديم.

نگرشى بر واژه ها

خطب: اين واژه به مفهوم كار بسيار مهم و سرنوشت ساز آمده است. و واژه «خطبه» نيز كه به مفهوم سخنى رسا و مهم براى اثبات يا استوار ساختن مطلبى، با نام و ياد باعظمت خدا و ستايش او آغاز مى گردد، از همين ريشه است؛ و «خطاب» و خطبه چيزى فراتر از رساندن پيام است.

مُسومة: به چيزى كه نشانه گذارى شده است، گفته مى شود.

مسرفين: گزافكاران و كسانى كه در قانون شكنى و گناه زياده روى كرده اند.

مجرم: اين واژه از ريشه «جرم» كه در اصل به مفهوم «قطع كردن» است آمده، و «مجرم» به معناى قطع كننده واجب به وسيله باطل و يا برنده رشته ايمان به وسيله كفر و شرك و بيداد است كه به او جنايتكار گفته مى شود.

وجدان: به مفهوم يافتن - پس از كاوش و جستجو - آمده است.

تفسير

سرگذشت عبرت انگيز گزافكاران و مجرمان در آيات پيش سخن از آمدن مهمانان ابراهيم و پذيرايى آن حضرت از آنان بود، اينك در ادامه همان نشست و گفت و گو مى افزايد:

قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ ابراهيم پس از اين كه دريافت آنان نه انسان كه فرشتگان بارگاه خدا هستند، رو به آنان كرد كه: هان اى فرستادگان خدا اينك كار مهم شما و هدفتان چيست؟

به بيان ديگر آن حضرت دريافت كه آنان براى مهمانى نيامده اند،

بلكه براى كارى خطير گسيل شده اند؛ از اين رو پرسيد پس كار مورد نظرتان كدام است؟

اينجا بود كه مهمانان از مأموريت خطير خويش به او خبر دادند:

قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ آنان گفتند: حقيقت اين است كه ما به سوى مردمى گناهكار و مجرم گسيل شده ايم؛ مردمى كه فرمان خدا را نافرمانى مى كنند و مقررات او را مى شكنند و نعمت هايش را ناسپاسى مى نمايند و با برداشتن اين گام هاى زشت و ظالمانه به سوى انحطاط و نابودى، در خور كيفر كردارشان و عذاب خدا مى گردند.

آن گاه در ادامه گفتارشان افزودند:

لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ ما آمده ايم تا بارانى از «گل رُس» يا سنگ و گِل را بر سر آنان فرو بباريم و به كيفر كردارشان نابودشان سازيم.

سپس افزودند:

مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ آرى، ما گسيل شده ايم تا آنان را به وسيله اين سنگ هايى كه از سوى پروردگارت نشانه گذارى شده اند و براى مردم گزافه كار و گناه پيشه و قانون شكن است، در هم كوبيم و نابود سازيم.

واژه «مسرفين» به مفهوم گزافكاران و كسانى كه در گناه و نافرمانى خدا و شكستن مرزهاى مقررات او زياده روى نموده و از اندازه مى گذرانند، آمده است.

به باور برخى از مفسران، اين سنگ ها براى كسانى از قوم لوط كه آنجا نبودند، فرستاده مى شد كسانى كه آنجا بودند، شهر و روستا و سقف و ديوارها بر سرشان ويران مى گرديد و به كيفر زشتى هايشان مى رسيدند.

در ترسيم ادامه داستان، قرآن شريف پيام حق را بازمى گويد كه:

فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ پس هر كس از ايمان آوردگان و مردمى كه رعايت مقررات

خدا مى كردند و انسانى زندگى مى نمودند و از تباهى ها و زشت كارى هاى آن جامعه تبهكار و بيدادپيشه بيزارى جسته بودند، همه را پيش از آمدن عذاب از شهر و ديار جامعه ستمكار لوط بيرون برديم و نجات داديم.

لازم به يادآورى است كه داستان نجات ايمان آوردگان و شايسته كرداران اين قوم در سوره هود نيز به بيانى ديگر آمده است كه مى فرمايد: قالوا يا لوط... فاسر باهلك بقطع من الليل...(1)

فرشتگان گفتند: هان اى لوط! ما فرستادگان پروردگار تو هستيم. آنان هرگز به تو دست نخواهند يافت، پس با گذشت پاسى از شب خانواده ات را از اين جا حركت ده...

و مى افزايد:

فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ امّا در همه آن شهرها و روستاها جز يك خاندان باايمان و شايسته كردار و عدالت خواه نيافتيم.

اين خاندان اسلامگرا و باايمان، خاندان لوط، آن پيامبر ضد تباهى و بيداد و فرزندانش بودند.

در آيه مورد بحث، قرآن لوط را با دو وصف ايمان و اسلام وصف مى كند، چرا كه هيچ انسانى باايمان نيست، جز اين كه فرمانبردار مقررات خدا نيز هست، و اسلام همان فرمانبردارى از خدا و مقررات عادلانه و رشدبخش اوست.

به بيان ديگر «ايمان» به مفهوم گواهى زبانى و قلبى و عملى دعوت و پيام پيامبر است،(2) و اسلام عبارت است از پذيرش راستين آن چه خدا واجب و يا حرام كرده و انسان را به رعايت آنها مسئول ساخته است.

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ و ما در شهر و ديار «لوط» نشانه اى روشن و آشكار براى كسانى

كه از كيفر گناه و زشتى و عذاب خوردكننده براى ستمكاران مى ترسند، بر جاى نهاديم؛ چرا كه آنان با نگرش بر ويرانه هاى شهرها و روستاها - اگر خرد خويش را به كار اندازند - درمى يابند كه خدا چگونه آن جامعه تبهكار را نابود ساخته است؛ از اين رو از زشتكارى و بيداد مى ترسند و خود را از عذاب او در امان نمى يابند.

واژه «ترك» به مفهوم وانهادن آمده، كه در اصل در برابر انجام كار است و به نظر مى رسد در اينجا با اقدام به عمل، كه همان قدرت بر انجام كار باشد، ناسازگار است. با اين بيان در كارهاى خدا «ترك» به اين مفهوم وارد نيست، چرا كه ذات پاك و تواناى او بر انجام هر كارى كه بخواهد تواناست؛ از اين رو در اينجا منظور اين است كه: ما در اين سرزمين نشانه و عبرتى بر جاى نهاديم. و نيز همين گونه است كه در آيه ديگرى مى فرمايد: و تركهم فى ظلمات لايبصرون(3)... و در ميان تيرگى ها و تاريكى هايى - كه نمى بينند - آنان را رها ساختيم.

پاره اى از مفسران بر آنند كه: عذاب قوم لوط به وسيله زير و رو شدن شهر و ديار آنان بوده است، چرا كه از جاكنده شدن شهرها جز از آفريدگار تواناى هستى از كسى ساخته نيست. 38 - و در [سرگذشت موسى [نيز براى خردمندان نشانه اى است ، آن گاه كه او را به دليلى روشن [و روشنگر] به سوى فرعون فرستاديم.

39 - پس [فرعون با [همه نيروى خود روى برتافت و گفت: [اين مرد، ]افسونگر يا ديوانه است!

40 - پس

او و سپاهيانش را گرفتيم و آنان را به دريا افكنديم، در حالى كه او [در خور سرزنش، و در آخرين لحظه ها]نكوهشگر [خويشتن بود.

41 - و در [داستان عاديان آن گاه كه آن باد بى ثمر [و نابودكننده ]را بر آنان فرستاديم [نيز براى خردمندان درس عبرتى است ؛

42 - [بادى كه به هر چه مى وزيد آن را بسان [خاكستر] استخوان پوسيده بر جاى مى نهاد.

43 - و در [سرنوشت ثموديان [نيز] آن گاه كه به آنان گفته شد: تا مدتى [كوتاه از زندگى و امكانات آن بهره ور گرديد نشانه اى است؛

44 - امّا آنان از فرمان پروردگارشان سر باز زدند، آن گاه در حالى كه مى نگريستند، صاعقه اى مرگبار] آنان را فرا گرفت.

45 - پس نه توانستند به پاى خيزند [و بگريزند] و نه [از خويشتن ]دفاع نمايند.

46 - و جامعه نوح را [نيز] پيشتر [از جامعه هاى سركش و بيدادپيشه ديگر نابود ساختيم ؛ چرا كه آنان مردمى نافرمان [و حق ستيز ]بودند.

نگرشى بر واژه ها

ركن: اين واژه در اصل به مفهوم پايه و ستون يا تكيه گاهى است، كه مى توان بر آن تكيه كرد؛ و از «ركن»، «يركن»، بسان «نصر»، «ينصر» مى باشد.

مليم: به كسى كه بر اثر دست يازيدن به كارى زشت و ظالمانه سرزنش مى گردد، گفته مى شود. همين گونه «ملوم» به مفهوم كسى است كه سرزنش شده است...

عتوا: از ماده «عتو» به مفهوم سر بر تافتن و سر باز زدن از قانون گرايى و فرمانبردارى از حق و عدالت آمده است، و با واژه هاى «تجبر» و «تكبر» هم معنا مى باشد.

ريح: به مفهوم باد

آمده است و جمع آن «ارواح» و «رياح» مى باشد. و جمله «راح الرجل الى منزله» از اين ريشه آمده، و منظور اين است كه: آن مرد بسان باد به خانه خويش رفت.

رميم: از ريشه «رمة» در اصل به مفهوم استخوان پوسيده و پودر شده آمده است، و نيز به مفهوم چيزى است كه مغز آن به دليل از هم پاشيدگى تباه شده باشد. امّا «رمم، يرمم» و ترميم به مفهوم اصلاح بخشى از پديده با بخشى ديگر آمده است.

تفسير

عبرت آموزى از سرگذشت جامعه هاى پيشين پس از ترسيم فرازهايى از سرگذشت ابراهيم و نيز كيفر عبرت انگيز جامعه تبهكار و سركش لوط، اينك در ترسيم فرازهايى از داستان موسى، آن پرچمدار آزادى و نجات مى فرمايد:

وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ و در سرگذشت موسى و دعوت توحيدى و آزاديخواهانه و اصلاح طلبانه او نيز - آن هنگام كه او را با دليلى روشن و روشنگر به سوى فرعون گسيل داشتيم - نشانه اى آشكار و درس هايى عبرت انگيز و عبرت آموز است.

منظور از دليل آشكار در آيه، عبارت از عصاى شگفت انگيز اوست.

آن گاه مى فرمايد:

فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ امّا فرعون در برابر دعوت نجات بخش موسى و دليل روشن و معجزه روشنگر او، نه تنها سر فرود نياورد و حق را نپذيرفت، بلكه با تكيه بر سپاهيان مسخ شده و جان بر كف و دار و دسته تبهكارش از موسى روى برتافت و به حق ناپذيرى و اصلاح ستيزى اصرار ورزيد.

در آيه شريفه سپاه فرعون و دار و دسته او به ستون ساختمانى تشبيه شده است كه فرعون در كارش بر

آنان تكيه كرده و از حق روى برتافت؛ امّا به نظر مى رسد كه «با» در «بركنه» براى «تعديه» باشد كه در آن صورت منظور اين است كه: فرعون، هم خودش از حق و عدالت روى برتافت، و هم اركان حكومت انحصارى و استبدادى خويش را به انحراف و تباهى كشيد.

وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ و افزون بر سر تافتن در برابر حق گفت: موسى مردى افسونگر و يا ديوانه است.

اين بيان نشانگر نادانى ديكتاتور خودكامه عصر موسى است كه آن حضرت را در يك زمان به عنوان جادوگر و ديوانه مارك مى زند؛ چرا كه جادوگر به كسى گفته مى شود كه تدبيرگر و سامان بخش نقشه ها و نيرنگ هاى ظريف و زيركانه است و اين وصف چگونه با ديوانگى مى سازد؟

مگر نه اين است كه جنون، وصف كسى است كه عقل او آشفته شده و بدون حساب و ميزان سخن مى گويد و عمل مى كند؟ با اين بيان چگونه ممكن است كسى را هم افسونگر خواند و هم در همان حال جنون زده و ديوانه اش ناميد؟

در سومين آيه مورد بحث قرآن در اشاره به سرنوشت سياه آن استبدادپيشه خودخواه و سپاهيانش مى فرمايد:

فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِ پس ما هم او و سپاهيانش را به كيفر خودكامگى و بيدادشان زير تازيانه كيفر گرفتيم، و همه را به دريا افكنديم؛ درست بسان چيزى كه در خشكى افكنده شود.

وَ هُوَ مُلِيمٌ و اين در حالى بود كه او با كفرانگرى و حق ستيزى و سركشى و انكارى كه داشت، سخت در خور نكوهش بود.

جامعه سركش «عاد»

پس از ترسيم فرازهايى از

سرگذشت درس آموز و عبرت انگيز موسى و فرعون و فرعونيان اصلاح ناپذير، اينك در ترسيم سرگذشت جامعه و مردم حق ستير ديگرى مى فرمايد:

وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ و در داستان عاديان، آن گاه كه تندباد و توفانى نازا و بدون باران بر آنان فرستاديم، نشانه و درس عبرتى است.

آغاز آيه «و فى عاد»، به آغاز آيه 38 پيوند مى خورد. منظور از «باد نازا» آن بادى است كه خيرى به همراه ندارد؛ بادى كه نه ابرى را بارور مى سازد و نه گل و گياه و درختى را. نه براى خرمن و كشاورزى مفيد است و نه براى حيوانى سودبخش. اين باد همانند زن نازايى است كه فرزندى به دنيا نمى آورد، چرا كه اين باد براى عذاب و كيفر آمده است، نه براى سودرسانى.

و در وصف اين تندباد مرگبار مى فرمايد:

ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ اين تندباد به گونه اى بود كه بر هر چيزى مى گذشت، آن را بسان گياهان خشك و در هم كوبيده، يا همچون استخوان هاى پوسيده و ساييده شده بر جاى مى نهاد.

در مورد اين آيه، واژه «رميم» را به دو صورت تفسير كرده اند:

1 - به باور برخى منظور از اين واژه و آيه اين است كه: آن تندباد نازا بر هر چيزى مى گذشت، آن را به صورت گياهان ساييده شده و به صورت گرد و خاك بر جاى مى نهاد.

2 - امّا از ديدگاه برخى همه چيز را بسان گرد استخوان هاى پوسيده و ساييده شده بر جاى مى نهاد.(4)

و در اشاره به سرنوشت دردناك جامعه سركش و بيدادپيشه ديگرى مى افزايد:

وَ فِي

ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ و در كيفر و نابودى جامعه ثمود نيز آن گاه كه به آنان گفته شد: تا مدتى كوتاه از امكانات زندگى و نعمت هاى گوناگون بهره ور گرديد، نشانه و درس عبرتى است.

آنان هنگامى كه در ادامه حق ستيزى و سركشى خويش «ناقه صالح» را پى كردند، آن پيامبر بزرگ خدا به آنان هشدار داد كه: سه روز ديگر فرصت دارند تا از نعمت هاى خدا و آب چشمه شهرشان بنوشند.

در ترسيم ادامه داستان مى افزايد:

فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ امّا آنان به جاى بيدارى وجدان و تصميم خردمندانه براى حق پذيرى و بازگشت به سوى حق و به جاى توبه و جبران زشتى ها و سركشى ها، هم چنان از فرمان خدا سر باز زدند و به تكبرورزى و گردنكشى و حق ستيزى اصرار ورزيدند.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ و آن گاه بود كه در حالى كه مى نگريستند، صاعقه اى مرگبار آنان را فرا گرفت.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: پس از سه روز مرگ گريبان آنان را گرفت.

امّا به باور «مقاتل» و آن گاه در حالى كه نظاره مى كردند و كارى از آنان ساخته نبود، صاعقه اى مرگبار و عذابى دردناك گريبانشان را گرفت و آنان را نابود ساخت.

و در آخرين آيه مورد بحث در مورد آنان مى افزايد:

فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ آنان با رسيدن آن عذاب نابودكننده به گونه اى نقش بر زمين شدند كه ديگر، نه توانستند برخيزند و نه، ديگرى را به يارى بخوانند.

به باور برخى منظور اين است كه: و نه كسى توانست آن عذاب مرگبار

را از آنان برطرف نمايد.

و به باور برخى ديگر منظور اين است كه: آنان با رسيدن عذاب خدا به گونه اى نقش بر زمين شدند كه نه توانستند به پا خيزند و نه كبر و غرور به آنان اجازه مى داد تا از كسى يارى بطلبند و بخواهند تا عذاب را از آنان دور سازد.

و در آخرين آيه مورد بحث در مورد جامعه و قوم نوح مى فرمايد:

وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ و جامعه و قوم نوح را نيز پيش از جامعه هاى سركش و حق ستيز لوط، فرعون، عاد، و ثمود نابود كرديم؛ چرا كه آنان مردمى بودند كه از فرمانبردارى خدا و رعايت مقررات او بيرون رفته و نافرمان و حق ناپذير بودند.

آرى، آنان به كيفر كارهاى زشت و ظالمانه خويش و پايمال ساختن حقوق و حرمت انسان ها در خور عذاب شدند.

47 - و آسمان را با توانى [بى كران برافراشتيم، و بى ترديد ما گسترش دهنده [آن هستيم.

48 - و زمين را گسترش بخشيديم و چه نيكو گستراننده ايم!

49 - و از هر چيزى جفت آفريديم؛ باشد كه شما پند پذيريد.

50 - پس [از آفت سركشى و خودكامگى به سوى خدا بگريزيد؛ كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى روشنگرم.

51 - و با خدا[ى يكتا] خدايى ديگر قرار ندهيد؛ كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى روشنگرم.

52 - بدين سان هيچ پيام آورى [از سوى خدا] به سوى كسانى كه پيش از اينان بودند نيامد، جز اين كه گفتند: [او] افسونگر يا ديوانه اى است [كه به سوى ما آمده است !

53 - آيا

[آنان يكديگر را [به اين سخن زشت و ظالمانه سفارش مى كردند؟! [نه،] بلكه آنان مردمى [خودكامه و] سركش بودند.

54 - بنابراين [تو اى پيامبر] از آنان روى بگردان كه تو هرگز در خور سرزنش نيستى.

55 - و [همه آنان را] اندرز ده؛ چرا كه اندرز [و خيرخواهى ]ايمان آوردگان را سود مى بخشد.

56 - و من پريان و آدميان را - جز براى اين كه مرا بپرستند - نيافريدم.

57 - من از آنان هيچ گونه [رزق و] روزيى نمى خواهم؛ و نمى خواهم كه به من خوراك دهند.

58 - به يقين خداست كه روزى بخش و نيرومند و استوار است.

59 - پس آنان كه ستم نمودند، بهره اى [دردناك از عذاب و كيفر ]خواهند داشت، [درست همچون بهره ياران [و هم مسلكان ]خويش؛ بنابراين در خواستن عذاب از من شتاب نورزيد.

60 - پس واى بر كسانى كه كفر ورزيدند از آن روزشان كه به آن وعده داده مى شوند.

نگرشى بر واژه ها

ايد: اين واژه به مفهوم قدرت و توانمندى آمده است.

ايساع: به معناى فزون بخشيدن و گسترش دادن در جهت هاى مختلف آمده است.

ماهد: از ريشه «مهد» به مفهوم گاهواره يا هر چيز و هر جايى كه براى استراحت آماده مى شود مى باشد و «ماهد» به معناى آماده كننده و فراهم آورنده آن آمده است.

تواصى: به مفهوم سفارش نمودن كار و يا چيزى به يكديگر آمده، و وصيت به معناى دستور دادن به انجام كارهاى شايسته و بااهميت، يا هشدار از كارهاى ناپسند است.

ذنوب: اين واژه در اصل به مفهوم «دلو» پر از آب آمده است، كه هم در مذكر به كار

مى رود و هم مؤنث؛ امّا در آيه شريفه منظور بهره و سهم ستمكاران از عذاب و كيفر مى باشد.

تفسير

گسترش بخش آسمان ها و زمين در اين آيات، قرآن شريف به آفرينش آسمان ها و گسترش هماره آنها، زمين و گسترش بخشيدن به آن، و نيز آفرينش ديگر پديده ها مى پردازد و از اين راه خردمندان و خردورزان را به يكتايى و قدرت بى كران پديدآورنده هستى توجه داده و از شرك و بيداد و آفت هاى زيانبار آن هشدار مى دهد.

نخست مى فرمايد:

وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ

و ما آسمان را با قدرت و توانايى بى كران خود برافراشتيم.

به باور گروهى از جمله «ابن عباس» در آيه تقديرى است اين گونه: «و بنينا السّماء بنيناها بقوة» ما آسمان را آفريديم و آن را با نظامى خوب بر پا داشتيم.

وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ و هماره آن را گسترش مى بخشيم، چرا كه ما گسترش دهنده آن هستيم.(5)

به باور پاره اى از مفسران پيشين منظور اين است كه: ما قدرت داريم كه به وسيله فرو فرستادن باران از آسمان رزق و روزى مردم را بيش از اين توسعه بخشيم.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: ما از همه پديده ها و موجوداتى كه آن ها را پديدآورديم، بى نيازيم. با اين بيان آيه شريفه به قدرت بى كران آفريدگار هستى و نياز همه پديده ها به آن بى نياز توجّه مى دهد؛ چرا كه در اين ديدگاه واژه «موسع» نه گسترش دهنده، كه به مفهوم توانمند و صاحب قدرت در انجام كار، تفسير شده است.

آن گاه در توجه دادن صاحبان خرد و انديشه به آفرينش زمين و شگفتى هاى آن مى فرمايد:

وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها

و ما زمين

را گسترديم.

به باور مفسران در آيه تقديرى است، بدين گونه: «فرشنا الأرض فرشناها» و ما زمين را آن گونه كه بايد گسترش بخشيديم.

فَنِعْمَ الْماهِدُونَ و چه نيكو گستراننده ايم!

به باور مفسران منظور اين است كه: ما زمين را براى منافع و مصالح مردم گسترش بخشيدم، نه به خاطر جلب منافع يا دور ساختن زيان و ضرر از خود.

پس از اشاره اى روشنگر به آفرينش آسمان ها و زمين، در توجّه دادن به آفرينش گل ها و گياهان و رويانيدن آنها از دل زمين مى فرمايد:

وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ و ما از هر چيزى جفت و دو گونه آفريديم.

به باور «حسن» و «مجاهد» منظور اين است كه: و ما از هر چيزى دو نوع آفريديم؛ بسان شب و روز، آسمان و زمين، خورشيد و ماه، پريان و آدميان، خشكى و دريا، نور و ظلمت و...

امّا به باور «ابن زيد» منظور اين است كه: و از هر چيزى نر و ماده آفريديم تا جفت باشند.

لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ باشد كه شما اندرز گيريد و بدانيد كه پديدآورنده همه اين جفت ها، خداى يكتا و بى همتايى است كه نه براى او نظيرى است و نه مانندى.

يكتاگرايى و يكتاپرستى پس از توجّه دادن به آفرينش آسمانها و زمين و قدرت بى كران گسترش بخش آنها، اينك مى فرمايد:

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ پس با يكتاگرايى و پرستش خالصانه خدا از عذاب او به سوى مهر و رحمت بى كرانش بگريزيد و پاداش او را بجوييد.

به باور برخى منظور اين است كه: با رهانمودن آنچه شما را سرگرم ساخته و از فرمانبردارى خدا

و انجام دستورات او باز مى دارد، به سوى مهر و پاداش خدا بشتابيد.

از حضرت صادق آورده اند كه به انجام طواف و حج برويد، چرا كه اين نوعى گريز از عذاب خدا به سوى پاداش و مهر اوست.

إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ چرا كه من از سوى خدا براى شما بيم دهنده اى روشنگرم.

به بيان ديگر منظور اين است كه: بى گمان من از جانب خدا براى شما از عذاب و كيفر او هشدار مى دهم و بدين وسيله رسالت خويش را به شما ابلاغ و پيام حق را باز مى گويم.

و از شرك و انحراف هشدار مى دهد كه:

وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ

و با خداى يكتا خدايى ديگر نگيريد و نپرستيد و بت ها مسازيد و پيكره ها را براى پرستش متراشيد؛

إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ چرا كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى روشنگرم.

دليل تكرار فراز آخر آيه پيش در آيه مورد بحث، اين است كه اگر چه به ظاهر تكرار به نظر مى رسد، امّا در حقيقت تكرار نيست، و هر فراز براى اثبات و تأكيد مطلبى جداگانه آمده است؛ چرا كه تقدير آيه مورد بحث اين است كه: «انّى لكم منه نذير فى الأمتناع من جعل اله آخر معه.» من از سوى خدا به شما هشدار مى دهم كه خدايى ديگر با او قرار ندهيد و از توحيدگرايى و يكتاپرستى انحراف نجوييد.

با اين بيان تقدير آيه پيش اين است كه: «انى لكم منه نذير فى ترك الفرار اليه بطاعته» من از سوى خدا به شما هشدار مى دهم كه مباد با وانهادن فرمانبردارى او به سوى پاداش و مهرش

نشتابيد.

بنا بر اين تكرار اين جمله در آخر هر دو آيه، بسان اين است كه گفته شود: آيا تو را واگذارم تا به خداى يكتا كفرورزى؟ آيا تو را واگذارم كه خود را به خشم و كيفر خدا بسپارى؟

واژه «نذير» در مورد كسى به كار مى رود كه پيامى هشداردهنده بياورد، و اين مفهوم ايجاب مى كند كه به شكل صيغه مبالغه بيايد. واژه «منذر»، وصف هشداردهنده است، و واژه «مبين» به مفهوم كسى است كه حق را از باطل جدا مى سازد.

در ادامه آيات در اشاره به حق ناپذيرى و شگردهاى ظالمانه مخالفان وحى و رسالت مى فرمايد:

كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ بدين سان پيام آورى از سوى خدا به سوى كسانى كه پيش از اينان بودند، نيامد؛ جز اين كه گفتند: او افسونگر و يا ديوانه است!

آيه مورد بحث به منظور آرامش خاطر بخشيدن به پيامبر گرامى و مردم باايمان در برابر كفرگرايان و بيدادپيشگان مكه و قريش است كه به جاى ايمان به خدا و پذيرش وحى و رسالت، به مخالفت با آن برخاسته و در اين راه گاه به صورت ناجوانمردانه اى پيامبر را افسونگر و ساحر مى خواندند تا مردم را از شنيدن آيات انسان ساز او دور سازند و گاه به آن حضرت نسبت جنون و ديوانگى مى دادند! آرى، در برابر اين بدانديشى ها و حق ناپذيرى ها بود كه خدا به پيامبرش دلدارى داد و فرمود: هان اى پيامبر، اين تهمت ها و بافته هاى محافظه كاران و شرك گرايان مكه در برابر دعوت آسمانى و عدالت خواهانه تو چيز تازه اى نيست، چرا كه در گذر زمان همه جريان هاى ارتجاعى

به همه پيامبران ما، كه در انديشه تحول مطلوب در جامعه هابودند، اين نسبت هاى ناروا را دادند، امّا آنان دعوت توحيدى خويش را پى گرفتند و پيام ما را به مردم رساندند.

آن گاه مى افزايد:

أَ تَواصَوْا بِهِ آيا اين كفرگرايان و حق ناپذيران اين شگرد ظالمانه را به يكديگر سفارش مى كردند؟

اين پرسش به منظور سرزنش و نكوهش آمده و منظور اين است كه: آيا نخستين اين گروه ها يا جامعه هاى سركش به آخرين آنها سفارش مى كردند كه پيامبران را دروغگو انگارند و اين مارك ها و نسبت هاى ناروا را به آن مردان تاريخ ساز بزنند و بدهند؟

بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ نه، اين گونه نيست، آنان يكديگر را به اين شرارت ها سفارش نكرده بودند، بلكه مردمى طغيانگر و حق ناپذير و قانون شكن بودند و بر اثر مستى نعمت هايى كه خدا به آنان ارزانى داشت و گشايشى كه بر ايشان پيش آورد، راه كفرانگرى و ناسپاسى پيش گرفته و وحى و رسالت را تكذيب نمودند.

سپس مى فرمايد:

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ بنابراين تو اى پيامبر گرامى از اين گروه سركش و بيدادپيشه روى گردان و با رسانيدن پيام خداى خويشتن، آنان را به حق گرايى راه نما و از گناه و زشتى و كفرگرايى هشدار ده.

فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ و يقين داشته باش كه تو با اين كار، نه در خور نكوهش خواهى بود و نه سرزنش؛ چرا كه تو كفرانگرى و ناسپاسى آنان را انكار كردى و آنان را به توحيد و تقوا فرا خواندى؛ بنابراين آنان در خور نكوهش هستند كه دعوت خيرخواهانه و آسمانى و نجات بخش تو را نشنيدند.

پاره اى از مفسران آورده اند كه: پس از

فرود اين آيه، پيامبر و مردم باايمان اندوهگين شدند، چرا كه فكر مى كردند ديگر عذاب خدا بر ستمكاران فرود خواهد آمد و اين آيه آخرين آيه است؛ آرى، آنان در اين نگرانى بودند كه آيه بعد فرود آمد.

و نيز پاره اى ديگر آورده اند كه: اميرمؤمنان (ع) و برخى ديگر از ياران و دوستداران پيامبر پس از فرود اين آيه نگران بودند، چرا كه به پيامبر پيام آمده بود كه: از آنان روى گردان... اين نگرانى هم چنان ادامه داشت تا اين آيه مباركه بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد كه:

وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ هان اى پيامبر، به وسيله قرآن و آيات آن، آنان را اندرز ده كه پند و اندرز، ايمان آوردگان را سود مى بخشد.

و آن گاه بود كه نگرانى آنان برطرف گرديد و احساس آرامش نمودند.

پرتوى از فلسفه آفرينش انسان در ادامه آيات، قرآن شريف به ترسيم پرتوى از فلسفه آفرينش انسان پرداخته و مى فرمايد:

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ و من پريان و آدميان را جز براى اينكه مرا بپرستند، نيافريدم.

از ديدگاه «ربيع»، واژه «ليعبدون» به معناى «لعبادتهم اياى» آمده و منظور اين است كه: و من پريان و آدميان را جز به خاطر يكتاپرستى آنان و به خاطر رسيدن به پاداش شايسته و در خور نيافريدم.

امّا از ديدگاه «مجاهد» منظور اين است كه: و من آنان را جز براى اينكه آنان را به ارزش ها و كارهاى شايسته فرا خوانم و از گناه و ستم هشدار دهم و آنان مرا بپرستند، نيافريدم.

«لام» در واژه «ليعبدون» براى هدف آمده و نشانگر

آن است كه هدف و غرض از آفرينش پريان و آدميان اين است كه آنان در مسير پاداش شكوهبار خدا قرار گيرند، و اين پاداش تنها با پرستش آگاهانه و خالصانه او حاصل مى شود.

با اين بيان مى توان گفت كه هدف خدا از آفرينش انسان و پريان، پرستش خالصانه و آگاهانه ذات پاك و بى همتاى اوست؛ بر اين اساس كسانى كه خدا را نشناسند، و يا او را آن گونه كه شايسته و بايسته است، نپرستند و مقرارت عادلانه و نجات بخش او را رعايت ننمايند، از هدف آفرينش دور افتاده اند؛ امّا اين انحراف از هدف آفرينش، نه به اصل آن زيان مى رساند و نه به حكمت و فرزانگى آفريدگار فرزانه هستى. اين كار، به كار كسى مى ماند كه غذايى سودبخش و حياتى را براى مردمى فراهم آورده و آنان را براى خوردن آن فرا مى خواند و آنان نيز دعوت او را مى پذيرند، امّا پاره اى از آن غذا نمى خورند. روشن است كه در اين صورت آن ميزبان و دعوت كننده، به عدم حكمت و خرد وصف نخواهد شد و هدف او درست جلوه خواهد كرد، چرا كه خوردن غذا در گرو آزادى و گزينش ميهمانان است. در آفرينش انسان و هدف آن نيز خداى فرزانه انسان را آفريد، به او قدرت مقايسه و گزينش و خرد و انديشه ارزانى داشت و در حق او مهر و لطف بسيارى نمود و همه موانع رشد و كمال را از سر راه او برداشت و به او روشنگرى فرمود كه راه رسيدن به اوج نيك بختى و سعادت و هدف آفرينش اين است؛ حال اگر گروهى با نافرمانى و بيداد از

آن هدف دور افتند و خود را به تيره روزى و نگونسارى گرفتار سازند، اين ديگر به آزادى و گزينش ناشايسته آنان مربوط است، نه آفريدگار آنان.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: ما پريان و آدميان را - جز براى اينكه به هر صورت با اختيار و يا ناخواسته به بندگى خدا اقرار كنند - نيافريديم.

و مى افزايد:

ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ من هرگز از آنان نمى خواهم كه به من رزق و روزى دهند و هيچ گاه نمى خواهم كه به من خوراك بدهند.

در اين آيه آفريدگار انسان روشنگرى مى كند كه: اگر آنان را براى پرستش و بندگى آفريده است، نه به خاطر آن است كه از اين راه سودى به آن بى نياز برسد؛ نه هرگز! بلكه به خاطر رشد و تكامل انسان و سود رساندن به اوست و نه آفريدگار هستى، چرا كه ذات بى همتاى او بى نياز است و كران تا كران هستى و همه پديده ها آفريده و نيازمند او.

از ديدگاه پاره اى از مفسران پيشين منظور اين است كه: من، نه از آنان مى خواهم كه هيچ يك از بندگانم را رزق و روزى دهند و نه خودشان را و نه مى خواهم كه كسى از بندگان مرا غذا دهند؛ و بدان دليل غذا را به خود نسبت داده است كه همه بندگان را خاندان خويش مى شمارد و روشن است كه هر كس عيال و خانواده كسى را غذا بدهد، چنان است كه گويى خود او را غذا داده است.

و آن گاه در اشاره اى انديشاننده به روزى بخشى و قدرت بى كران خدا مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ

هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ بى گمان خداست كه روزى بخش و نيرومند و استوار است.

و آن قدرت وصف ناپذيرى كه بندگان خويش و نيز همه آفريده ها و جانداران و جنبندگان و پديده هاى شناخته و ناشناخته را روزى مى دهد و داراى قدرت و توانايى بى كرانى است، نيازى به يارى و يارى رسان و روزى بخش ندارد؛ چرا كه كسى به اين ها نياز دارد كه ناتوان باشد و ضعف و نقص و ناتوانى در ذات توانا و بى همتاى او راه ندارد.

و به ستمكاران و حق ناپذيرانى كه از هدف آفرينش انحراف مى جويند، هشدار مى دهد كه:

فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ پس آن كسانى كه با حق ناپذيرى و گناه به خويشتن ستم روا داشته اند، بايد بدانند كه آنان نيز همانند ياران و هم مسلكان بيدادپيشه خويش و جامعه هاى سركش و ستمكار پيشين، همانند جامعه هاى نوح، عاد، ثمود وقوم لوط از عذاب مرگبار و رسواگر خدا بهره بزرگى خواهند داشت.

فَلا يَسْتَعْجِلُونِ بنابراين شتاب نورزند وبراى فرود آمدن عذاب بر سرشان عجله نكنند، چرا كه كيفر حق ستيزى و بيداد آنان نيز بر آنان خواهد رسيد و از نظر دور نخواهند بود.

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ بنابراين بر آن كسانى كه كفر ورزيدند، واى از آن روز سختى كه به آنان وعده داده مى شود.

و اين بيان نشانگر آن است كه عذاب آنان در روز قيامت است و نه دنيا، گرچه در اين جهان ره آورد طبيعى عملكرد زشت و ظالمانه هر كسى گريبانش را خواهد گرفت.

و واژه «ويل» در فرهنگ و ادبيات عرب در مورد كسى كه

نابودى و هلاكت او قطعى است، به كار مى رود.

پرتوى از آيات هدفدارى و هدفمندى آفرينش انسان به نظر نمى رسد كه انسان خردمند و خردورزى گام به اين جهان شگفت آور و تفكرانگيز نهاده باشد و ديده به اين آسمان و زمين، ستارگان و ديگر پديده هاى آسمانى و زمينى و شگفتى هاى آن گشوده باشد و اندكى با خود و دنياى بهت آور و انديشاننده وجود خود آشنا شده باشد و آن گاه از اعماق جان و كران تا كران وجود خويش با اين پرسش هاى اساسى رو به رو نگرديده باشد كه: هدف از آفرينش جهان و انسان چيست؟ و پديد آورنده فرزانه هستى، در اين ميان انسان را در راستاى چه هدف حكيمانه و خردمندانه اى آفريده، و راز اين ولادت ها و زندگى ها و رمز اين خزان ها و پژمردگى ها و مرگ ها، پس از آن شكوفايى و شور و طراوت زندگى چيست؟

راستى آيا هدفى خردمندانه در اين كار هست؟ و آيا ما مى توانيم به راز آفرينش انسان پى بريم و از آن آگاه گرديم يا نه؟

پوچ گرايان

پاره اى چنين پنداشته اند كه: نه آفرينش جهان و پديده هاى متنوع و شگفت آنگيز آن هدفمند و هدفدار است، و نه آفرينش انسان، اين گل سرسبد اين پديده هاى رنگارنگ! و همه چيز پوچ و پوك و بى هدف و غرض پديد آمده است!! آيا به راستى اين گونه است؟

اگر به راستى فرد و جامعه اى به اين باور برسد كه در آفرينش جهان و انسان، هدف خردمندانه اى نيست، و يا نتواند به اين هدفدارى و هدفمندى منطقى و حكيمانه راه يابد، و يا به آفت حيرت و

سرگردانى و پوچى و پوكى در غلطد، آيا چنين فرد و جامعه و دنيايى مى تواند به سوى زندگى هدفدار و هدفمند گام سپارد و نظام و جامعه اى قانونمند و حال و هوا و فضايى باز و توسعه يافته و دنيايى خردمندانه و هدفدار و حكيمانه و شرايطى تضمين گر حقوق و كرامت انسان را بنياد كند؟

آيا مى تواند به آرامش روان و سلامت روح و امنيت خاطر بال گشايد و از بلاى احساس پوچى و بى هدفى، كه كار انسان را به بيمارى روانى و احساس تيره بختى و انتحار مى كشد در امان دارد؟

به راستى آيا مى توان از چنين فرد و جامعه و حكومت و دنيايى انتظار داشت كه در يك جهان بى هدف و پوچ، و در يك راستاى بى معنى و بيهوده و بى برنامه، از پوچى ها و بيهودگى ها و زشتى ها و پليدى ها و پلشتى ها فاصله گيرد و زندگى فردى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى و هنرى و حقوقى و قضايى و ملى و جهانى خويش را بر اساس هدفمندى و هدفدارى و دادگرى و غرض حكيمانه اى بنياد نمايد و براى خويش برنامه ريزى درستى داشته باشد؟

راستى آيا اين پندار قانع كننده است؟ و مى تواند انسان را از اين بن بست فكرى و عملى برهاند؟ به باور ما هرگز.

هدفدارى آفرينش انسان از ديدگاه خرد

در برابر اين پندار كه انسان را به بن بست دهشتناكى مى رساند، انديشمندان توحيدگرا و ژرف نگر، هم آفرينش جهان را(6) هدفمند مى نگرند و هم آفرينش انسان را.

چرا كه چگونه ممكن است پديد آورنده حكيم و آگاهى كه قرآن و پيامبران، او را وصف مى كنند،

جهان و انسان را بى هدف پديد آورد و آن گاه از او بخواهد هدفمند و حساب شده وعادلانه و با برنامه زندگى كند؟ بنابراين آفرينش انسان هدفمند است، گر چه ما آن گونه كه بايد به ا ين راز نرسيده باشيم.

افزون بر اين انسان هنگامى كه به آفرينش تك تك اندام ها و اعضا و دستگاه هاى گوناگون دنياى پراسرار وجود خويش مى نگرد، از قلب و عروق گرفته تا مغز و اعصاب و...و تا مژه ها و پلك ها و خطهاى سر انگشتان و برجستگى و گودى كف پاها، در همه آنها هدفدارى و هدفمندى و فلسفه اى حكيمانه و خردمندانه و منطقى و مهمى مى يابد؛ به گونه اى كه در كران تا كران دنياى پيچيده و پر اسرار وجود خويش چيزى را بيهوده و بى هدف نمى نگرد و نمى پذيرد، و اگر به چيزى برخورد نمود كه آن را نمى شناسد و از هدف و كاركرد آن بى خبر است، براى شناخت و نقش آن، به پژوهش و مطالعه مى پردازد، چرا كه وقتى انسان همه چيز را هدفمند مى نگرد، با اين وصف چگونه مى تواند مجموعه اين دنياى شگفت انگيز را بيهوده و بى هدف بنگرد؟ راستى اين خردمندانه است؟

آيا مى توان گفت كه هر كدام از سلول ها، بافت ها، اندام ها، اعضا و دستگاه هاى شگفت انگيز دنياى پر اسرار وجود انسان هدفمند و هدفدار است و همه آنها بر اساس حساب و نظامى حكيمانه پديد آمده اند، اما خود انسان بى هدف آمده است و آفرينش او هدفمند نيست؟

و آيا اين سخن واين پندار به اين نمى ماند كه ما بخش هاى متنوع يك مجموعه بزرگ صنعتى، ورزشى، فرهنگى، بهداشتى، و مسكونى را هدفدار بنگريم، اما

كل آن را بى هدف؟ راستى آيا اين خردمندانه است؟

با اين بيان ما در پرتو خرد و انديشه از دو راه مى توانيم به اين واقعيت برسيم كه آفرينش انسان هدفدار و هدفمند است:

1 - از راه شناخت پديد آورنده فرزانه و آگاه و داناى هستى كه جهان را هدفمند و هدفدار و بر اساس نظام و حساب و برنامه آفريده است.

2 - از راه شناخت دنياى پراسرار وجود خويش،كه هر گوشه اى از آن هدفدار است.

از ديدگاه قرآن در جهان بينى قرآن مجموعه نظام آفرينش هدفدار است و سير و حركت جهان به سوى جهت معين و هدف مشخصى جريان دارد و انسان نيز كه پرتوى از روح الهى را در جان خود دارد و بر اساس اراده حكيمانه آفريدگارش به استعدادها و امكانات و توانايى هاى عظيم درونى و برونى مجهز است، جزيى از اين نظام خلقت، و هم چون كل نظام هدفدار است و به سوى جمال و كمال مطلق گام مى سپارد و در تاريخ طولانى و پر فراز و نشيب خود، هم چنان در راه وارستگى ها و والايى ها و وصول به عالى ترين مرحله كمال ممكن كه برايش مقرر شده است به پيش مى تازد.

مبارزه بى وقفه انسان با جهل و فقر و بيمارى و مرگ، و علاقه وصف ناپذيرش به دانايى و توانايى و جاودانگى و گريز او از نقصان و عشق فطريش به اعتلاء و اقتدار،

تنفر انسان از عجز و ضعف و وآماندگى و تمايلش به عزّت و شكوه و توانمندى،

نبرد دامنه دار انسان با اسارت و مظاهر استبداد و عشق سوزانش به آزادى و حرّيت،

احساس بيگانگى انسان از مظاهر ناپايدار و فانى و زودگذر، و عطش او به جذب شدن و پيوستن به يك جايگاه و پايگاه خلل ناپذير و استوار، همه و همه نمودهايى از اين حركت هدفدار است هم چنان كه فاصله انسان از انزوا و تفرّق و گرايش به سوى جمع، سرخوردگى و بيگانگى انسان از ناهنجارى ها، زشتى ها، و پليدى هاى نهان و آشكار و رغبت عميق و سيرى ناپذيرش به سوى كمال و جمال و زيبايى مطلق نيز چنين است. آرى، همه اينها جلوه ها و حقايقى هستند كه نشان دهنده حركت هدفدار و تكاملى انسان است و تجلّى دهنده همبستگى او با حركت عمومى جهان به سوى تعالى؛ همان هدفى كه آفريدگار هستى برايش مقرر ساخته است؛ هدف والايى كه بخشى از انسانها با بهره ورى شايسته از آزادى و اختيار آگاهانه به سويش پر مى كشند و پيش مى روند و بخش ديگرى با سوء استفاده از اصل حرّيت بدان پشت كرده و راه نگون بختى و انحطاط را برمى گزينند.(7)

وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُوااللَّهَ وَ اجْتَنِبُواالطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُم منْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضََّلالَةُ...(8)

و به راستى كه ما در ميان هر امتى پيامبرى را بر انگيختيم كه خداى را عبادت كنيد و از طاغوت اجتناب ورزيد پس گروهى از آنها را خداوند به دليل كسب آگاهى و حسن اختيار هدايت فرمود و گروهى ديگر به دليل عدم آگاهى به هدف و سوء اختيار خودشان گمراهى بر آنان محقق گشت، پس در زمين گردش كنيد تا سرنوشت سياه تكذيب كنندگان به حق و اصلاح ستيزان را بنگريد.

آرى، قرآن بيهودگى و بى

هدفى در آفرينش انسان را پندارى پوچ و بى اساس اعلام مى دارد و مى فرمايد:

افحسبتم اَنّما خلقناكم عبثاً(9)

آيا پنداشتيد كه شما انسان ها را بيهوده و به بازى آفريده ايم؟...

پس والاست خدا، فرمانرواى برحق كه چنين چيزى در مورد او بپنداريد.

آن گاه در مورد هدفدارى آفرينش انسان مى فرمايد:

الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا(10)

...آن خدايى كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامين شما نيكوكارتريد.

و مى فرمايد:

الله الذى خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن ... لتعلموا ان الله على كل شيى ءقدير...(11)

خداى يكتا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين را آفريد، فرمان او در كران تا كران آنها فرود مى آيد، تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى تواناست، و راستى كه دانش او بر هر چيزى احاطه دارد و هر چيزى را در برگرفته است.

و نيز مى افزايد:

و لو شاء ربك لجعل الناس امة وآحدة و يزالون مختلفين الا ما رحم ربك و لذلك خلقهم...(12)

و اگر پروردگارت مى خواست، بى گمان همه مردم را امتى واحد قرار مى داد، در حالى كه هماره در اختلاف اند، مگر كسانى كه پروردگار تو به آنان رحمت آورد و براى همين آنان را آفريده است.

و مى فرمايد:

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ و من پريان و آدميان را جز براى اين كه مرا بپرستند، نيافريدم.(13)

به گونه اى كه مى نگريم در اين آيات قرآن شريف هم پوچى و بى هدفى و بيهودگى در آفرينش انسان را سخت نفى مى كند و هم به هدفدارى و هدفمندى خلقت او انگشت مى گذارد و

روشنگرى مى كند كه هدف از آفرينش انسان آزمون و امتحان و ساخته شدن و شكوفا گرديدن استعدادها و توانمندى هاى دنياى وجود او در دانشگاه زندگى است.

هدف از آفرينش او، شناخت عميق و دقيق علم خدا و قدرت او در آفرينش آسمان ها و زمين است و آگاهى و توانايى او در تدبير و گردانندگى امور و شئون هستى است.

هدف از آفرينش انسان اين است كه به مهر و رحمت خدا نايل آيد و به دوستى او مفتخر گردد.

هدف از آفرينش انسان اين است كه او را بشناسد و دوست بدارد و بپرستد و رنگ او گيرد.

با اين بيان در نگرش قرآن نه تنها آفرينش انسان هدفدار است و نه تنها پوچى و پوكى و بى هدفى مردود است كه فلسفه آفرينش انسان نيز روشن است و آن عبارت است از پرستش آگاهانه و خالصانه خدا.

و موضوع «دانش و آگاهى انسان» يا «آزمون او» هدف هاى مقدماتى هستند كه نردبان رسيدن به اوج خداپرستى مى باشند و آن گاه رسيدن به مهر و رحمت خدا نيز ثمره و ميوه شيرين اين پرستش آگاهانه و خالصانه است.

از ديدگاه روايت در انبوه روايات رسيده از پيامبر و امامان راستين نيز پندار بى هدفى و پوچى در آفرينش انسان مردود اعلام شده و هدفدارى و هدفمندى خلقت او به روشنى به تابلو رفته است.

سومين امام نور حضرت حسين در اين مورد فرمود:

ان الله عزوجلّ ما خلق العباد الاّ ليعرفوه، و اذا عرفوه عبدوه، و اذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه.(14)

خداى بزرگ بندگان را تنها براى اين كه او را بشناسند

آفريده است، چرا كه هنگامى كه او را بشناسند، به عبادت و پرستش او كمر همت خواهند بست و هنگامى كه او را بپرستند، از پرستش غير او بى نياز مى گردند و به نعمت آزادى بال مى گشايند.

پيامبرگرامى در اين مورد فرمود:

اعملوا فكل ميسر لما خلق له.

تا در توان داريد كارهاى شايسته انجام دهيد و تلاش كنيد، چرا كه انسان ها براى هدفى كه پديد آمده اند آمادگى دارند.(15)

از حضرت كاظم در مورد اين روايت پيامبر پرسيدند كه فرمود:

ان الله خلق الجن و الأنس ليعبدوه، و لم يخلقهم ليعصوه، و ذلك قوله عزّوجل: و ما خلقت الجن و الأنس الا ليعبدون فيسر كلا لما خلق له، فويل لمن استحب العمى على الهدى.

خداى فرزانه جنيان و آدميان را بر اين هدف آفريده است كه او را بپرستند و او را اطاعت كنند، و هرگز آنان را نيافريده است كه او را نافرمانى نمايند و اين همان جان آيه شريفه است كه مى فرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون.

و چون آنان را براى پرستش و اطاعت از حق آفريده است براى رسيدن به هدف راه را بر ايشان آسان ساخته است، از اين رو واى بر آن كسانى كه بى هدفى و پوچى را بر هدفدارى و هدايت پذيرى برگزينند.

بدين سان روشنگرى مى كند كه:

1 - آفرينش انسان پوچ وبيهوده و بدون هدف نيست.

2 - هدف از آفرينش انسان رشد و اوج و شكوفايى و پركشيدن به سوى قرب خداست.

3 - و اين كار در پرتو بندگى و پرستش خالصانه و آگاهانه او ممكن است.

4 -

و ذات پاك او اين راه را نيز براى كسى كه در انديشه خود باشد و بخواهد انسانى زندگى كند آسان ساخته است.

5 - و سرانجام اين كه كسانى كه به هدف آفرينش نينديشند و نرسند به تيره بختى ها و آفت ها و پوچى ها و حقارت ها و اسارت ها گرفتار خواهند شد.

با اين بيان در جهان بينى قرآن و روايت مجموعه نظام آفرينش هدفمند و هدفدار است.

تفسير اطيب البيان

سوره ذاريات ، غرض سوره : 1_ دعوت به توحيد 2_ بشارت و انذار 3_ اثبات معاد .

(1) (والذاريات ذروا): (قسم به بادهاي پراكنده كننده ذرات )

(2) (فالحاملات وقرا): (و قسم به ابرهاي سنگين بار)

(3) (فالجاريات يسرا): (و قسم به كشتي هايي كه به آساني در حركتند)

(4) (فالمقس_مات امرا): (و قسم به فرشتگاني كه امر خدا را در بين خود تقسيم مي كنند)مي فرمايد قسم به بادهايي كه خاك را مي پراكنند و قسم به ابرهاي سنگين از آب باران و قسم به كشتي هايي كه در دريا به سهولت روانندو قسم به ملائكه اي كه به اوامرپروردگار عمل مي كنند و اوامر او درباره تدبير عالم را در بين خدا به تناسب اختلاف مقاماتي كه دارند تقسيم مي كنند.و اين قسمها تدابير كل عالم را تحت پوشش قرار مي دهد (ذاريات نمونه اي از تدبيرخشكي ها و (حاملات ) نمونه اي از تدبير فضا و (جاريات ) نمونه اي از تدبير درياها و(مقسمات ) مجموعه اي از تدابير كل عالم مي باشند)و در واقع مي خواهد بفرمايد: سوگند مي خورم به تمامي اسبابي كه در تدبير سراسرجهان مؤثر است .(61)

(5) (انما توعدون لصادق ): (كه آنچه تهديد

شده ايد صادق و آمدني است )

(6) (و ان الدين لواقع ): (و محققا روز جزا واقع شدنيست )در جواب همه سوگندهاي سابق الذكر مي فرمايد: آنچه وعده داده شده ايد كه روز بعث و جزائي هست و در آنجا به سزاي اعمالتان مي رسيد صادق است و هر آينه محققا روزجزا واقع مي شود.

(7) (و السماء ذات الحبك ): (قسم به آسمان آراسته به زينت ها)

(8) (انكم لفي قول مختلف ): (كه شما در سخناني متفاوت اختلاف داريد)

(9) (يؤفك عنه من افك ): (سخناني كه هر كس از كتاب خدا منحرف مي شود به وسيله آن انحراف مي يابد)(حبك ) يعني حسن و زينت يا خلقت عادلانه و يا خطها و راهها.مي فرمايد: قسم به آسمان آراسته به زينت ها يا آسماني كه خلقتي معتدل دارد و ياآسماني كه داراي راهها و خطوط است كه در اين صورت معناي آن شبيه آيه (و لقدخلقنا فوقكم سبع طرائق هر آينه بر فراز سر شما آسماني با هفت راه آفريديم )مي باشد، به هر جهت مي فرمايد قسم به چنين آسماني كه هر آينه شما در گفتار متفاوتي سرگردانيد كه بعضي ، بعض ديگر را رد مي كنند احتمالا اشاره به گفتار مشركان درباره قرآن است كه مي گفتند قرآن سحر است يا پيامبر ساحر مي باشد يا پيامبر را مجنون مي ناميدند و يا قرآن را از مقوله كهانت و با شعر مي دانستند و گاهي آن را دروغ و افك و يا اساطير الاولين مي ناميدند ... و به وسيله اين گفتار مختلفي كه درباره قرآن مي گفتند،هر كسي كه از قرآن انحراف مي

يابد بوسيله آنها منحرف مي شود.

(10) (قتل الخراصون ): (خدا بكشد دروغگوياني كه بي دليل و برهان سخن مي گويند و مردم را گمراه مي كنند)

(11) (الذين هم في غمره ساهون ): (كساني كه در جهلي عميق غرق در غفلتند)

(12) (يسئلون ايان يوم الدين ): (مي پرسند روز جزا چه زمانيست ؟)

(13) (يوم هم علي النار يفتنون ): (روزي است كه اينها در آتش انداخته مي شوند)

(14) (ذوقوا فتنتكم هذا الذي كنتم به تستعجلون ): (و به ايشان گفته مي شود:بچشيد آن عذابي را كه درباره آمدنش عجله مي كرديد)(خراصون ) يعني دروغگوياني كه سخني را از روي حدس و تخمين و بدون علم مي گويند.(فتنه ) يعني داخل نمودن طلا در آتش براي معلوم شدن خوبي يا بدي آن و زايل شدن ناخالصي هايش .مي فرمايد: نفرين بر دروغگوياني كه بدون علم درباره بعث و جزا سخن گفته و منكرآن مي شوند، همان كساني كه در جهل و غفلت فرو رفته اند و آن غفلت و جهل آنچنان به ايشان احاطه دارد كه از حقيقت آنچه به آنها خبر مي دهند، غافلند.و ايشان به عنوان استهزاء و تعجيز، در امر قيامت عجله مي كنند و مي گويند اگر راست مي گوييد، اين روز جزا چه زماني تحقق مي يابد؟ مي فرمايد در آن روز اينها در آتش معذبند و مي سوزند، در واقع مي خواهد بفرمايد: تاريخ وقوع قيامت از علوم غيبي ومنحصر به ذات باري تعاليست ، اما همينقدر معلوم است كه در آن روز اين خراصان درآتش دوزخ افكنده مي شوند و معذب مي گردند. چون آنها انباشته از كفر و عناد

هستند.و در آن روز به آنها گفته مي شود: بچشيد عذابي را كه درباره اش تعجيل مي كرديد واز روي تمسخر مي گفتيد: چه وقت فرا مي رسد؟

(15) (ان المتقين في جنات و عيون ): (بدرستي كه اهل تقوا در باغها وچشمه سارهايند)

(16) (اخذين ما اتيهم ربهم انهم كانوا قبل ذلك محسنين ): (در حاليكه آنچه راپروردگارشان داده با رضايت گرفته اند، چون در دنيا از نيكوكاران بودند)

(17) (كانوا قليلا من الليل ما يهجعون ): (و اندكي از شب را مي خوابيدند)

(18) (و بالاسحارهم يستغفرون ): (و در سحرها استغفار مي كردند)

(19) (وفي اموالهم حق للسائل والمحروم ): (و در اموال خود حق معلومي براي سائل و محروم قائل بودند)اين آيات احوال متقين را در قيامت بيان مي كند، مي فرمايد: اهل تقوي در بهشتها وچشمه سارهايي وصف ناشدني و عظيم الشأن قرار دارند در حاليكه قابليت دريافت آنچه را كه پروردگارشان به آنها اعطا كرده دارند و از آنچه خدا به ايشان داده راضي هستند واين به جهت آنست كه قبلا در دنيا نيكوكار بودند و اندكي از شب را مي آرميدند و باقي آن را به نماز شب و تهجد مي پرداختند و در هنگام سحرگاه نيز براي گناهانشان استغفارمي كردند، اين رفتار آنها در برابر خالقشان بود، اما در برابر خلق خدا نيز رفتارشان به اين صورت بود كه به نيازمندان و محتاجان كمك مالي مي كردند و خودشان به مقتضاي فطرت درك مي نمودند كه سائل و محروم در اموال آنها حقي دارد و به همين جهت هم حق آنها را ادا مي كردند تا رحمت را انتشار داده و نيكوكاري

را بر هواهاي نفساني مقدم بدارند و (سائل ) كسي است كه اظهار فقر و نياز كند و از انسان چيزي بخواهد اما(محروم ) كسي است كه از رزق محروم است ولي از شدت حيا و تعفف درخواست نيازنمي كند.

(20) (و في الارض ايات للموقنين ): (و در زمين نشانه هايي براي اهل يقين وجوددارد)

(21) (و في انفسكم افلا تبصرون ): (و در درونتان پس چرا بصيرت نمي يابيد؟)

(22) (و في السماء رزقكم و ماتوعدون ): (و در آسمان ، هم رزق شما هست و هم آنچه كه وعده داده شده ايد)

(23) (فورب السماء والارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون ): (قسم به پروردگارآسمانها و زمين كه آنچه كه وعده داده شده ايد عينا مانند سخن گفتن شما حقيقت دارد)سياق اين آيات اثبات توحيد ربوبيت خداست . ابتدا به آن عجايب و نشانه هاي روشني كه در زمين هست و بر يكتايي تدبير دلالت مي كند اشاره مي كند عجايبي كه درخشكي و دريا و دشتها و كوهها و انواع حيوانات و نباتات و چشمه هاي جوشان ومعادن و اشكال متفاوت نيروها وجود دارد و منافعي در هر يك از آنها قرار دارد وبديهي است كه اين نظامات بدون تدبير و حكمت و صرفا با تصادف و اتفاق پديدنيامده ،سپس به آيات انفسي مي پردازدومي فرمايدآيااين نشانه هارادرنفوس خودنمي بينيد؟آيات انفسي شامل آيات مربوط به خلقت انسان و تركيب اعضاي بدن و هماهنگي آنهاو آيات راجع به افعال و آثار اعضاي بدن و آياتي درباره تعلق نفس به بدن و كيفيت ارتباط آنهاست و همه اين آيات براهيني است كه براي اهل يقين ظاهر

و آشكار است وبر وحدت ربوبيت خداي متعال دلالت مي كند. سپس به آسمان مي پردازد و مي فرمايددر آسمان روزي شماست و آنچه وعده داده شده ايد، اگر مراد از (سماء) جهت بالا وآسمان بالاي سر باشد كه در اين صورت مراد از رزق آب باران است كه وسيله ايجادانواع روزي براي بشر مي باشد و يا منظور اين است كه رزق شما در لوح محفوظ كه درآسمان است مقدر و اندازه گيري مي شود.(63) ولي اگر منظور از (سماء) عالم غيب باشد،در اين صورت چون همه اشياء از عالم غيب به شهود نازل مي شوند، رزق هم يكي ازآنهاست و مراد از رزق ، تمام چيزهايي است كه انسان در بقاء خود به آنها محتاج است (شامل خوردني ها و نوشيدني ها و پوشاك و مصالح ساختماني و همسر و فرزند و علم وقوت و ساير فضائل نفساني ) و مراد از (ما توعدون ) ظاهرا همان بهشتي است كه به انسانها وعده اش را داده اند. آنگاه مي فرمايد: قسم به پروردگار آسمانها و زمين كه اين مطالبي كه به شما گفتيم (درباره رزق ) مطالبي است ثابت و قضايي است حتمي ، درست مانند حقيقي بودن سخن گفتن خودتان ، پس همانطور كه در سخن گفتنتان شك نداريد در اين گفتار ما نيز شك نداشته باشيد.

(24) (هل اتيك حديث ضيف ابرهيم المكرمين ): (آيا داستان ميهمانان گرامي ابراهيم به نزدت رسيده ؟)

(25) (اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون ): (آنزمان كه بر اووارد شدند و گفتند: سلام ، گفت : سلام و با خود گفت : اينها گروهي

ناشناسند)

(26) (فراغ الي اهله فجاء بعجل سمين ): (پس محرمانه به نزد اهل خود آمد وگوساله اي چاق و بريان آماده كرد)

(27) (فقربه اليهم قال الا تاكلون ): (و آن را نزديك آنها گذاشت و پرسيد چرانمي خوريد؟)

(28) (فاوجس منهم خيفه قالوا لاتخف و بشروه بغلام عليم ): (پس از آنهااحساس ترس كرد، گفتند: نترس و او را به فرزندي دانا بشارت دادند)خطاب به رسولخدا ص با استفهامي تقريري مي فرمايد: آيا داستان مهمانان گرامي ابراهيم را شنيده اي ؟ آنها ملائكه اي بودند كه بر او وارد شدند و بر ابراهيم سلام كردند وابراهيم ع با جمله اي اسميه كه حاكي از ثبوت و دوام تحيت بود به آنها پاسخ داد، گويافرموده : هميشه سلام بر شما كه البته اين تحيت افضل از تحيت آنها بود.و سپس به گونه اي كه آنها نشنوند ابراهيم ع با خود گفته : اينها گروهي ناشناس هستندكه من با آنها آشنايي ندارم و آنگاه به صورت پنهاني و با نوعي تدبير كه آنها متوجه غيبت او نشوند به نزد خانواده اش بازگشت و گوساله فربه و برياني براي آنها آورد و آن طعام را نزديك ايشان برد و گفت : چرا نمي خوريد؟ چون او مي پنداشت كه آنها بشرهستند، اما وقتي ديد كه به آن دست نمي زنند، از ايشان در باطن خود احساس ترس كرد،چون نزد قوم ابراهيم غذا خوردن مهمان حاكي از امان دادن او به صاحبخانه بود. لذاآنها به او گفتند: نترس و با اين كلام به او امنيت داده و سپس تولد استحاق را به او بشارت دادند و او را به صفت

دانا توصيف كردند.

(29) (فاقبلت امراته في صره فصكت وجهها وقالت عجوز عقيم ): (پس همسراو وقتي اين را شنيد با حالتي كه با صيحه و ضجه به صورت خود مي زد نزديك آمد وگفت : آيا من با اينكه پيرزني نازا هستم ، بچه دار مي شوم ؟€)

(30) (قالوا كذلك قال ربك انه هو الحكيم العليم ): (گفتند: آري پروردگارت چنين خواسته و او حكيم و عليم است )يعني با شنيدن بشارت تولد فرزند، همسر ابراهيم با فرياد و زاري و در حاليكه با سيلي بصورت خود مي زد آمد و با خود مي گفت : آخر من پيرزني هستم كه از جواني نازابودم ، چگونه حالا كه پير شده ام بچه مي آورم ؟ و آيا هيچ سابقه دارد كه زني پير و عقيم بچه بزايد؟اما فرشتگان به او گفتند: امر اين چنين است و حكم خدا همانطور كه گفتيم بر اين مطلب رانده شده و او پروردگار حكيمي است كه هيچ اراده اي نمي كند مگر براساس مصلحت و حكمت و عليمي است كه هيچ امري و هيچ جهتي از جهات آن امر به اومخفي و مستور نيست .

(31) (قال فما خطبكم ايها المرسلون ): (ابراهيم گفت : اي فرستادگان براي چه امرخطيري ارسال شده ايد؟)

(32) (قالوا انا ارسلنا الي قوم مجرمين ): (گفتند: ما به سوي قومي مجرم فرستاده شده ايم )

(33) (لنرسل عليهم حجاره من طين ): (تا سنگي از گل بر سر آنها بفرستيم )

(34) (مسومه عند ربك للمسرفين ): (سنگ هايي كه همه نزد پروردگارت براي اسرافگران نشان دار شده )

(35) (فاخرجنا من كان فيها من المؤمنين ): (پس

ما هر كس از مؤمنان بود از آنجابيرون كرديم )

(36) (فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ): (پس به غير از يك خانوار مسلمان در آنجا نيافتيم )

(37) (و تركنا فيها ايه للذين يخافون العذاب الاليم ): (و آن قريه را نشانه اي باقي گذاشتيم براي كساني كه از عذاب دردناك مي ترسند)(خطب ) يعني امر عظيم و مهم .معناي آيات روشن است و نظير آن در سوره هاي ديگر بوده ، ابراهيم از فرشتگان مي پرسد كه بدنبال چه كار مهمي آمده ايد؟ و آنها به ابراهيم مي گويند كه ما بسوي قوم گنه كار لوط ارسال شده ايم براي آنكه بر سرشان گلي كه چون سنگ محكم باشد رهاكنيم ، سنگهايي كه همه در نزد پروردگارت نشاندارند و براي هلاكت آنها نشان گذاري شده اند.(بعد از اين گفتگو ملائكه به نزد لوط ع مي روند و مردم به قصد عمل سوء به خانه لوط ع هجوم مي برند)، آنگاه ملائكه كه به امر خدا به لوط و خانواده اش كه تنهامؤمنان آن ديار بودند دستور خروج از قريه را مي دهند، تا مقدمه هلاكت گنه كاران آماده شود. و سپس به امر خدا آن قريه را زير و رو كرده و اهلش را هلاك نمودند وخداوند در انتها مي فرمايد تنها چيزي كه ما در آنجا باقي گذاشتيم آيت و نشانه عبرتي بود كه تا از مشاهده آثار عذاب كساني كه از عذاب دردناك بيم دارند، عبرت بگيرند.

(38) (وفي موسي اذ ارسلناه الي فرعون بسلطان مبين ): (و در موسي نيز آيتي است آن زمان كه او را با برهاني محكم و

آشكار به سوي فرعون فرستاديم )

(39) (فتولي بركنه و قال ساحر او مجنون ): (و او و لشكرش از موسي اعراض كردند و گفت : او جادوگر و يا ديوانه است )

(40) (فاخذناه وجنوده فنبذناهم في اليم و هو مليم ): (پس او و لشكريانش راگرفتيم و در دريا انداختيم در حالي كه مستحق ملامت بود)مي فرمايد: در داستان موسي نيز نشانه و عبرتي باقي گذاشتيم ، آن زمان كه او را بابرهاني آشكار و معجزاتي خيره كننده بسوي فرعون فرستاديم ، اما فرعون با لشكريانش از موسي روي گردانده و اعراض كردند و فرعون گفت : اين موسي يا جادوگر است و ياديوانه ، تا به اين وسيله مردم را از دعوت او منصرف كند.ولي ما او و لشكريانش را كه ركن و مايه اعتماد او بودند، گرفتيم و همه را با ذلت وخواري به دريا ريختيم و اين از آن جهت بود كه او به جهت كفر و عناد و طغيان مستحق ملامت بود.

(41) (و في عاد اذ ارسلنا عليهم الريح العقيم ): (و در قوم عاد نيز آيتي است آن وقت كه بادي عقيم و نازا بسويشان فرستاديم )

(42) (ما تذرمن شي ء اتت عليه الا جعلته كالرميم ): (كه هيچ چيزي را در سر راه خود نيافت مگر آنكه آن را مانند جسمي پوسيده ، به صورت پودر درآورد)يعني در داستان قوم عاد هم آيتي براي اهل عبرت برجا گذاشتيم ، آن زمان كه بادي بي ثمر و مهلك را بسوي آنها فرستاديم و آن باد هيچ چيزي را رها نمي كرد به جز اينكه آن را مانند استخوان پوسيده هلاك

كرده و بصورت پودر در مي آورد.

(43) (و في ثمود اذ قيل لهم تمتعوا حتي حين ): (و در قوم ثمود نيز آيتي است آن زمان كه به آنها گفته شد: تا مدتي بهره ببريد)

(44) (فعتواعن امر ربهم فاخذتهم الصاعقه و هم ينظرون ): (پس از امرپروردگارشان سرپيچي كردند و صاعقه ايشان را گرفت در حاليكه نظاره مي كردند)

(45) (فما استطاعوا من قيام و ما كانوا منتصرين ): (پس نتوانستند از جايشان برخيزند و ابدا ياري كننده نداشتند)يعني در داستان قوم ثمود هم آيتي وجود دارد، آن زمان كه صالح پيامبر7 به عنوان تهديد به ايشان گفت (تا سه روز ديگر در خانه هايتان خوش باشيد كه اين وعده اي تكذيب نشدنيست ) و اين تهديد بعد از ماجراي كشتن ناقه بود. اما آنها در اين سه روز هم از كفر و طغيان برنگشتند و از اطاعت پروردگارشان تمرد و سرپيچي كردندبنابراين صاعقه يا صيحه اي مرگبار آنها را فراگرفت بطوريكه ابدا مهلت داده نشدند وچشمهايشان خيره نگاه مي كرد و آنهايي كه نشسته بودند مهلت برخاستن نيافتند تابتوانند از عذاب بگريزند و هيچ كس هم آنها را ياري نكرد و نتوانست عذاب را از آنهامنصرف گرداند.

(46) (و قوم نوح من قبل انهم كانوا قوما فاسقين ): (و قوم نوح كه از قبل از اينهابوده و ايشان گروهي فاسق بودند)يعني ماقبل از همه اين اقوام نامبرده ، قوم نوح را هلاك كرديم كه مردمي فاسق وروي گردان از امر خدا بودند. پس همه دعوتهاي انبياء واحد و حق بوده و عكس العمل همه امتهاي مكذب و نهايت كار آنها نيز يكسان بوده است . لذا

آنچه انبياء گفته اند، حق و از ناحيه خداست ، (من جمله مسأله وعده و وعيد و پاداش و كيفر و اصل قيامت )

(47) (والسماء بنيناها باييد و انا لموسعون ): (و آسمان را كه با قدرت خود بناكرديم و همانا ما آن را توسعه مي دهيم )

(48) (و الارض فرشناها فنعم الماهدون ): (و زمين كه آن را گسترده و قابل زيست نموديم ، پس چه خوب گسترنده اي هستيم )

(49) (و من كل شي ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ): (و از هر چيزي جفت آفريديم باشد كه متذكر شويد)

(50) (ففروا الي الله اني لكم منه نذير مبين ): (پس به سوي خدا بگريزيد، همانامن براي شما بيم رساني روشنگرم )

(51) (و لا تجعلوا مع الله الها اخر اني لكم منه نذير مبين ): (و با الله هيچ خداي ديگري اتخاذ نكنيد، همانا من برايتان بيم رساني روشنگرم )در اينجا به ذكر آيات آفاقي در اثبات توحيد مي پردازد، در آيه اول اگر (ايد) به معناي قدرت باشد، معناي آيه اينست : ما آسمان را با قدرتي بنا كرديم كه با هيچ مقياسي قابل سنجش و توصيف نيست و ما داراي وسعتي در قدرت هستيم كه هيچ چيز آن رامبدل به عجز نمي كند.و اگر (ايد) به معناي نعمت باشد، معناي آيه چنين است : ما آسمان را بنا كرديم درحالي كه بنا كردن آن مقارن با نعمتي غيرقابل وصف بود و ما داراي نعمتي واسع هستيم و غنايي مطلق داريم كه خزائن ما از اعطاء و رزق دادن كاستي نمي پذيرد. و شايد هم (موسعون ) به معناي توسعه دهنده باشد كه

در اين صورت يعني : ما در خلقت آسمان توسعه مي دهيم كه اين امر را بحثهاي رياضي امروز هم تأييد مي كند، آنگاه به زمين پرداخته و مي فرمايد ما زمين را گسترديم و مسطح نموديم تا شما بتوانيد بر روي آن آرام بگيريد و ساكن شويد و ما چه خوب گسترنده اي هستيم ، البته مسطح كردن زمين باكرويت آن منافاتي ندارد.در ادامه مي فرمايد ما همه چيز را بصورت زوج آفريديم ، (زوجيت ) يعني تقابل دوچيز بطوري كه يكي فاعل و ديگري منفعل باشد، مانند زن و مرد.آنگاه مي فرمايد اين زوج آفريدن براي آن بود كه شما متذكر شويد و بفهميد كه خالق هستي ، خودش زوج ندارد و منزه از داشتن زوج و شريك است و سراسر هستي بريكتايي او شهادت مي دهند.و بعد از ذكر اين حجتها بر وحدانيت خدا در امر ربوبيت و الوهيت و داستان امتهاي سابق الذكر در اينجا به عنوان نتيجه ، از قول رسول خدا ص مي فرمايد: پس به سوي خدافرار كنيد و از غير او منقطع شويد و دست از كفر برداريد و به او ايمان بياوريد و به وي شرك نورزيد و در كنار او معبود ديگري را عبادت نكنيد، چون او خدايي يگانه ولاشريك است و در مقام تأكيد انذار دو بار مي فرمايد: من براي شما بيم دهنده اي آشكارم . يعني از عذاب خدا بترسيد، چون دست قدرت او بر همه خلق احاطه دارد.

(52) (كذلك ما اتي الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون ):(اينچنين بود كه هيچ رسولي به نزد كفار قبل از

اينها، نيامد جز اينكه گفتند: او جادوگر ياديوانه است )

(53) (اتواصوا به بل هم قوم طاغون ): (آيا يكديگر را به آن سفارش مي كردند،نه بلكه همگي گروهي طغيانگرند)

(54) (فتول عنهم فما انت بملوم ): (پس از آنها روي بگردان كه هيچ سرزنشي بر تونيست )

(55) (و ذكر فان الذكري تنفع المؤمنين ): (و تذكر بده كه همانا تذكر به حال مؤمنان مفيد است )مي فرمايد: مطلب اين چنين است كه قبل از اين قوم تو هم ، هيچ فرستاده اي به نزدمردم نيامد و آنها را به توحيد و اخلاص در عبادت خداي واحد و خروج از تاريكيهابسوي نور دعوت نكرد، جز اينكه آنها هم گفتند: اين رسول يا جادوگر است و يا ديوانه ،پس اينها هم در افكار و گفتارشان و انكاري كه مي كنند، مانند اسلاف و گذشتگان خودهستند، سپس با استفهامي تعجبي مي فرمايد: آيا اين امتها به يكديگر سفارش و وصيت كرده بودند و هر امتي به امت بعد از خود سفارش كرده بود كه همين حرفها را در برابرپيامبرشان بزنند؟ خير، بلكه اين حرفها نتيجه روحيه طغيانگريست كه در همه آنها وجوددارد و ايشان مردمي متجاوز از حد بندگي هستند.سپس در مقام نتيجه گيري مي فرمايد: حال كه وضع چنين است و مردم دعوت تو رااجابت نمي كنند و تو را مانند مكذبين گذشته كه پيامبرشان را نسبت جنون يا سحرمي دادند، ساحر و ديوانه مي خوانند، تو هم از آنها اعراض كن و در مقام مجادله با آنهانباش چون نفعي ندارد و اگر چنين كني ، سرزنش نمي شوي زيرا تو حجت را بر آنها تمام كرده اي

، اما در عين حال دست از تذكر دادن هم برندار،(65) و همچنان به موعظه و تذكرخود ادامه بده ، چون تذكر براي مؤمنان مفيد است و آنها را هدايت مي كند، به خلاف طاغيان كه استدلال و جدال با آنها نتيجه اي جز افزوده شدن كفر و طغيانشان ندارد وهمه طغيان پيشه ها در طول تاريخ اگرچه از نظر زماني متفاوت بوده اند، اما روحيه طغيانگري موجب تشابه قول و رفتار همه آنها شده است .

(56) (و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون ): (و من جن و انس را نيافريدم ، جزبراي اينكه مرا عبادت كنند)

(57) (ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ): (و من از آنها نه رزقي مي خواهم و نه مي خواهم كه مرا اطعام كنند)

(58) (ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتين ): (همانا خدا تنها روزي دهنده و صاحب قوت و متانت است )مي فرمايد غرض از خلقت و آفرينش منحصرا عبادت خدا بوده ، و پيداست كه نفع اين غرض عايد مخلوقات مي شود و آنها به وسيله عبادت خدا به كمال مي رسند و به حياتي نيكو، زندگي واقعي مي يابند وگرنه خداوند از عبادت آنها بي نياز است و او آنهارا به عبادت خود هدايت مي كند، تا خود آنها از اين عبادت بهره مند شوند. لذا عبادت غرض و هدف از خلقت انسان است و كمال آن عايد خود انسان مي شود. همچنانكه فرمود (قل لايعبؤا بكم ربي لولا دعاءكم (66) بگو اگر دعاي شما نبود، پروردگار من اعتنايي به شما نداشت ) چون حقيقت عبادت اين است كه بنده از

خود و از همه ما سوي الله منقطع شود و تنها به ياد پروردگارش باشد و خود را در مقام ذلت و عبوديت قراردهد، تا به سعادت ابدي برسد و اگر فاقد اين كمال باشد به جاي سعادت دچار شقاوت خواهد شد.از همينجا معلوم مي شود: منظور از عبادت ، در حقيقت معرفتي است كه از عبادت حاصل مي شود.(67)در ادامه خداي متعال هر گونه غرضي از جانب خود را نفي مي كند و مي فرمايد: من از آنها رزقي نمي خواهم و نمي خواهم كه به من طعامي بچشانند. شايد ذكر اطعام بعد ازرزق ، ذكر خاص بعد از عام باشد كه عنايت گوينده نسبت به خاص را افاده مي كند.و شايد هم مطابق قول بعضي مفسرين (68) منظور از رزق روزي دادن بندگان به سايرين باشد، يعني مي خواهد بفرمايد: من از بندگانم نه مي خواهم كه بندگان مرا روزي دهند ونه اينكه به خود من اطعام كنند. بدليل آنكه تنها روزي دهنده عالم خداست ، او رزاقي است كه همه خلائق را روزي مي دهد و روزي خوارانش بي حسابند و او داراي قدرت وقوتي متين است كه هيچ كاري او را ناتوان نمي كند و به عجز در نمي آورد. بنابراين ازروزي دادن بندگان عاجز نمي شود. (پس شأن خداي متعال نسبت به بندگان مانند شأن امراءبشري نسبت به زيردستانشان نيست چون آنها براي امورشان به زيردستان خودنيازمندند و به همين دليل آنها را به ذلت و بردگي مي كشانند).

(59) (فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب اصحابهم فلايستعجلون ): (پس هماناآنهايي كه در اين امت ستم كردند، همان نصيبي را دارند

كه نظايرشان در امتهاي سابق داشتند، پس طلب تعجيل نكنند)

(60) (فويل للذين كفروا من يومهم الذي يوعدون ): (پس واي بر كساني كه كفرورزيدند از آن روزي كه به آنها وعده داده شده )(ذنوب ) يعني سهم و نصيب و (استعجال ) يعني طلب عجله از ديگري و تحريك اوبر انجام درخواست مورد نظر.از آيه قبلي استفاده مي شود كه هر كس خدا را عبادت نكند ستمكار است چون غرض خلقت را برآورده نساخته . به همين دليل در اينجا به جاي آنكه از لفظ كافران استفاده كند، مي فرمايد: ستمكاران اين امت نيز نصيبي از عذاب دارند، مانند نصيب هم مسلكانشان در امتهاي ديگر، يعني همانطور كه آنها در اثر كفر و تكذيب به عذاب خداهلاك شدند اينها نيز دچار عذاب الهي خواهندشد، لذا چه عجله اي دارند كه با اصرار ازتو مي خواهند در آوردن اين عذاب و يا وقوع قيامت تعجيل كني و چرا مي گويند (متي هذا الوعد ان كنتم صادقين (69)اگر راست مي گوييداين وعده چه زماني مي رسد؟)چون اين امر براي آنها محقق و قطعي است ، حال ممكن است در همين دنيا به عذاب خدا دچار شوند و يا در آخرت به آن برسند در هر صورت اين عذاب از آنها جدانمي شود و روز قيامتي كه به آنها وعده اش داده شده ، روزيست كه براي آنها جز ويل وهلاكت چيزي ندارد و كافراني كه مرتكب گناه كفر (و گناهان بسيار ديگر) شده اندعاقبتشان هلاكت و نابوديست .

تفسير نور

«ذاريات» جمع «ذارية» به معناى بادهاى شديد، از «ذرو» به معناى پاشيدن و پراكندن است. «وِقر» به معناى بار

سنگين و مراد از آن در اينجا ابرهاى پرباران مى باشد. «جاريات» به معناى كشتى ها يا نهرهاى روان است.

بر اساس روايات، مراد از «ذاريات»، بادها ومراد از «حاملات»، ابرها ومقصود از «جاريات»، كشتى ها و منظور از «مقسّمات»، فرشتگانى هستند كه ارزاق را تقسيم مى كنند.<382>

«يُسر»، ضد «عُسر» و به معناى آسانى است. مراد از «فالجاريات يُسراً» كشتى هايى است كه به آسانى و آرامى حركت مى كنند.

بادها كه عامل حركت كشتى ها و ابرها كه مايه ى بركت زمين هستند، در اين آيات مورد سوگند خداوند واقع شده اند.

حيات بشر، حيوانات و گياهان در گرو باران است و بادها در جابجا نمودن ابرها، تعديل هوا و لقاح گياهان نقش مهمى دارند.

نقش كشتى در زندگى گذشته وحال بشر بر كسى پوشيده نيست. وسيع ترين، ارزان ترين و كم حادثه ترين راه ها، راه هاى دريايى و سفر با كشتى است. زمانى نقش آن معلوم مى شود كه چند روزى كشتى هاى جهان متوقّف شوند.

امام رضاعليه السلام فرمود: مراد از «المقسّمات امراً» ملائكه اى هستند كه ارزاق مردم را بين طلوع فجر تا طلوع خورشيد هر روز تقسيم مى كنند.<383>

در تقسيم ارزاق، به هر فرد و قبيله و منطقه اى، سهمى و چيزى داده مى شود و چيز ديگرى داده نمى شود، تا براى جبران كمبود، مسئله مشاركت، تعاون، رقابت، تجارت، حركت و ابتكار راه بيفتد و هيچ فرد و قبيله اى، خود را از هر جهت بى نياز نبيند و دست به طغيان نزند.ى تنگناها در كنار گشايش ها، به طور حكيمانه اى قرار گرفته است. «قرن بسعتها عقابيل فاقتها»<384>

توجّه به قدرت نمايى خداوند در باد و ابر و كشتى، پذيرفتن معاد را براى انسان آسان مى كند. در آغاز اين سوره با چهار سوگند پياپى، قطعى بودن وقوع قيامت بيان

شده است.

حروف «انّما» و «انّ»، حرف «لام» در كلمات «لصادق» و «لواقع» و جمله اسميه، همه نشانه ى تأكيد هستند.

نمونه هايى از وعده هاى الهى كه در دنيا محقّق شده است:

خداوند به مادر موسى دستور داد كه نوزادش را به آب افكند و به او فرمود: ما او را به تو برمى گردانيم و از پيامبرانش قرار مى دهيم، «انّا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين»<385> اين وعده بزرگ صورت پذيرفت.

خداوند به پيامبر اسلام وعده داد كه تو را در برابر مسخره كنندگان كفايت مى كنيم، «انّا كفيناك المستهزئين»<386> وعده داد نام تو را بلند مى گردانيم، «و رفعنا لك ذكرك»<387> و به وعده هاى خود عمل كرد.

خداوند، بارها پيروزى حقّ بر باطل و خوش عاقبتى اهل تقوى را وعده داده و به وعده اش عمل كرده است. نام امام حسين عليه السلام ماند و نام قاتلان او محو شد.

كسانى به وعده خود عمل نمى كنند كه يا عاجزند، يا حيله گر و يا فراموش كار و ذات مقدّس الهى از تمام اين عيب ها به دور است. 1- سوگند به پديده هاى طبيعى همچون ابر و باد و باران، توجّه اسلام را به كشف قوانين هستى و تدبير حاكم بر آنها در جهت خداشناسى نشان مى دهد. «و الذاريات... فالحاملات... فالجاريات...»

2- خداوند امور انسان را از طريق فرشتگان به انجام مى رساند. «والمقسّمات امراً»

3- قرآن، براى اعتلاى فكر بشر، او را به محسوسات و غير محسوسات، متوجّه مى سازد. «والذاريات... والمقسّمات امراً»

4- در برابر ترديد ديگران، بايد با قاطعيّت و صلابت و صراحت از حق سخن گفت. «انما توعدون لصادق» (كلمه انّما و حرف لام، براى تأكيد است)

5 - وعده معاد و سرانجام جهان، مستمر و پى در پى بوده است. «توعدون»

6- خداوندى

كه در هستى آن همه قدرت نمايى كرده است، از عمل به قولش عاجز نيست. «انما توعدون لصادق»

7- اين همه اسباب طبيعى و غير طبيعى، (باد و ابر و كشتى و فرشته)، تنها خوردن و مردن و نيست شدن نيست. «و انّ الدين لواقع»

8 - خداوند، هم به وعده هايى كه در دنيا داده عمل مى كند و هم به وعده هايى كه براى آخرت داده است. «انما توعدون لصادق و ان الدين لواقع» كلمه «حُبُك» جمع «حبيكه» و «حباك» به سه معناى راه، زينت و اعتدال آمده است كه براى هر يك از معانى در قرآن شاهدى وجود دارد:

«لقد خلقنا فوقكم سَبع طرائق»<388> ما بالاى سر شما هفت راه آفريديم.

«زيّنّا السماء الدنيا بزينة الكواكب»<389> ما آسمان دنيا را با ستارگان، زينت داديم.

«والسّماء رفعها و وضع الميزان»<390> آسمان را برافراشت و توازن برقرار كرد.

«يؤفك» از «اِفك» به معناى منصرف ساختن و به انحراف كشاندن است. لذا به دروغ كه مايه ى انحراف است، افك گويند.

«خرّاص» از «خَرص»، به سخنى گفته مى شود كه پايه علمى ندارد و بر اساس گمان، تخمين و حدس است. «غمرة» به آب فراوانى گفته مى شود كه عمق آن پيدا نباشد و مراد از آن در اينجا جهالت و نادانى عميقى است كه انسان را فراگيرد.

عدّه اى كارشان شايعه سازى بر اساس حدس، پندار، القاى بافته هاى خود به ديگران و ايجاد ترديد در آنهاست. معمولاً شايعه را دشمن سفارش مى دهد، منافقين توليد مى كنند و افراد ساده لوح مى پذيرند.

امام باقرعليه السلام در باره «يؤفك عنه مَن افك» فرمودند: كسى كه از ولايت اهل بيت پيامبرعليهم السلام سرپيچى كند، از بهشت بازخواهد ماند.<391> 1- كسى كه اهل منطق نباشد، هر لحظه حرفى

مى زند. لذا راه مستقيم يكى است، ولى بيراهه زياد است. عقيده حقّ يكى است ولى ناحق زياد است. «انّكم لفى قول مختلف»

2- مخالفان، درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سخنان مختلفى مى گفتند، از قبيل: شاعر، كاذب، شاگرد ديگران، جادوگر، جادو شده، مجنون، كمك گيرنده از ديگران، بازگو كننده افكار و افسانه هاى پيشينيان و امثال آن. «انّكم لفى قول مختلف»

3- هر انحراف، لغزش و گناهى، زمينه ساز انحرافات، لغزش ها و گناهان ديگرى است. «يؤفك عنه من افك»

4- سخن گفتن بى دليل و بى اساس و تكيه بر حدس و گمان، زمينه ى دريافت لعنت الهى است. «قتل الخراصون»

5 - شعار مرده باد...، شعارى قرآنى است. «قتل الخرّاصون»

6- جامعه اسلامى بايد با قاطعيّت، افراد نااهل را طرد نمايد. «قتل الخرّاصون»

7- حدس و گمان و اشتباه، گاهى براى افراد پيدا مى شود، لكن خطر آنجاست كه كار انسان، حدس زدن و عمر انسان در خطا و غفلت غرق باشد. «الخرّاصون... فى غمرة ساهون...» (تكيه گاه انسان بايد علم و دانش باشد نه حدس و گمان)

8 - كسى كه در غفلت و اشتباه غرق شده و در دنياى حدس زندگى مى كند، ارزش حيات و زندگى ندارد. «قتل الخرّاصون الّذين هم فى غمرة ساهون» «فتنه» در اصل به معناى گداختن طلا و نقره در آتش براى جداسازى خالص از ناخالصى هاى آن است و در اينجا به معناى شدّت عذاب كفّار است.

منكران، به انبيا مى گفتند: «فأت بما تعدنا»<392> آن عذابى كه خبر مى دادى براى ما بياور. در اينجا قرآن مى فرمايد: اين همان عذابى است كه آن را با عجله درخواست مى كرديد.

سيماى دوزخيان منحرف:

تناقض گويى مى كنند، «فى قول مختلف» از حقّ روى مى گردانند، «يؤفك عنه من افك»

در سهو و اشتباه غرق مى شوند، «فى غمرة ساهون» نظام فكرى خود را بر حدسيّات استوار مى سازند، «الخرّاصون» پندارهاى بى اساس و سؤالات نابجا دارند و در تحقق وعده هاى الهى شتاب مى ورزند. «يسئلون ايّان يوم الدين» 1- پرسيدن براى فهميدن، مانعى ندارد، امّا اگر براى بهانه جويى و انكار حقيقت باشد، قابل توبيخ است. «يسئلون»

2- ندانستن جزئيات، دليل نپذيرفتن اصول نيست. گروهى به خاطر ندانستن زمان قيامت، از پذيرفتن اصل معاد سر باز مى زنند. «يسئلون ايّان يوم الدين»

3- با كسانى كه در صدد انكار حقايقند، بايد با قاطعيّت برخورد كرد. «يوم هم على النار يفتنون»

4- كيفر قيامت ساخته دست خود انسان است. «ذوقوا فتنتكم»

5 - كفّار با آتش، عذاب جسمى مى شوند و با خطاب «ذوقوا» عذاب روحى. «النار - ذوقوا» «يهجعون» از «هجوع» به معناى خواب شبانه است. آيه 17 دو گونه معنا مى شود: يكى آنكه متّقين، بيشتر شب را بيدارند و اندكى از آن را مى خوابند، ديگر آنكه متّقين، بيشتر شب ها به عبادت برمى خيزند و كم است شب هايى كه آنها تماماً در خواب باشند و براى عبادت برنخزند. چنانكه در روايتى از امام صادق عليه السلام درباره «كانوا قليلاً من الليل ما يهجعون» پرسيدند، فرمود: شب هاى كمى اتّفاق مى افتد كه آنان بخوابند و در آن قيامى (براى عبادت) نداشته باشند.<393>

نبايد منتظر ماند تا محرومان سؤال خود را مطرح كنند و بعد ما اقدام كنيم، بايد آبرو و حرمت افراد حفظ شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: برترين زمان براى دعا، وقت سحر است. چون خداوند فرموده است: «و بالاسحار هم يستغفرون»<394>

امام صادق عليه السلام درباره «و بالاسحار هم يستغفرون» فرمود: مراد، هفتاد مرتبه استغفار كردن در نماز وِتر نماز شب

است.<395>

امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: مراد از محروم در آيه، كسى است كه مشكل عقلى ندارد ولى رزق او توسعه نيافته است. «ليس بعقله بأس و لم يبسط له فى الرزق»<396>

گويا اين حديث، پاسخ كسانى است كه گمان مى كنند رزق وسيع آنان به خاطر علم و تدبير و زرنگى و تخصص و عقلشان است، لذا امام فرمود: افراد عاقلى هستند كه على رغم تلاش و كوشش، باز هم چرخ زندگى آنان نمى چرخد. 1- براى هدايت و ارشاد مردم، بايد عنصر تشويق و تهديد بهم پيوسته باشد. «ذوقوا فتنتكم... انّ المتقين فى جنّات...»

2- براى تقوى پيشگان، نه يك باغ و چشمه، كه باغ ها و چشمه هاى با عظمتى است. «جناتٍ و عيونٍ» (تنوين نشانه عظمت است)

3- چشم پوشى از لذّت هاى فانى و زودگذر، كاميابى دائمى را به همراه دارد. «انّ المتقين فى جنّات... آخذين...»

4- علاوه بر چشمه ها و باغ ها، بهشتيان هر لحظه از طرف پروردگار، نعمت تازه اى دريافت مى كنند. «آخذين ما اتاهم ربّهم»

5 - آنچه به بهشتيان عطا مى شود، در شأن ربوبيّتِ خداوند است. «اتاهم ربّهم»

6- عطاهاى بهشتى را، ذات مقدّس خداوند به متّقين مى دهد. «اتاهم ربّهم» (نظير آيه 31 سوره انسان كه مى فرمايد: «سقاهم ربّهم» خدا آنان را سيراب مى كند.)

7- آن كس كه در اين دنيا رنج نبرد، به گنج جاودان آخرت نخواهد رسيد. «انهم كانوا قبل ذلك محسنين» آرى برداشت آخرت نتيجه كشت دنيوى است.

8 - لازمه ى تقوا، احسان و نيكوكارى است. «المتّقين... محسنين»

9- پاداش الهى، با عملكرد انسان همگون است. پاداش نيكى به ديگران در امروز سبب دريافت نيكى فرداست. «آخذين... محسنين»

10- نيكوكارى بايد سيره دائمى انسان باشد. «كانوا... محسنين»

11- شب

زنده دارى، از نشانه هاى متقين است. «قليلاً من الليل ما يهجعون»

12- نماز و نيايش در شب و استغفار در سحر، كار دائمى متقين است. «يهجعون، يستغفرون» (فعل مضارع نشانه تداوم و استمرار است)

13- همه انسان ها حتّى متقين در معرض لغزش هستند و به استغفار نياز دارند. «المتقين... هم يستغفرون» (آمدن كلمه «هُم» يعنى اهل تقوى با داشتن تقوى باز دائماً استغفار مى كنند.)

14- در تهجّد و سحرخيزى، از ميان تمام اذكار و دعاها، استغفار جايگاه ويژه اى دارد. «و بالاسحار هم يستغفرون»

15- استغفار در سحر، اوج عبادت است. «و بالاسحار هم يستغفرون»

16- اسلام مكتب جامعى است و عبادت در شب را با خدمت به محرومان در كنار هم قرار داده است. «و بالاسحار هم يستغفرون و فى اموالهم...»

17- گروهى از مردم، محروم اند امّا سؤال نمى كنند، بايد به آنان نيز توجّه شود. «للسائل والمحروم»

18- كمكى كه به سائل و محروم مى كنيد، حق خودشان را مى دهيد، زيرا خداوند در اموال مردم حقى براى آنان قرار داده است، پس بر آنان منّت نگذاريد. «حق للسائل و المحروم»

19- لازمه ى تقوا، فقر و نادارى نيست و مى توان متّقى ثروتمند بود. زيرا قرآن مى فرمايد: در اموال آنان، حقّى براى محرومان است. پس آنان بايد به قدرى درآمد و ثروت داشته باشند كه علاوه بر تأمين نيازهاى زندگى خود، به ديگران نيز كمك كنند. «المتقين... فى امواحق للسائل و المحروم» قرآن، شرط هدايت شدن و به يقين رسيدن از طريق آيات طبيعت و كتاب شريعت را، دلِ آماده مى داند: «آيات للموقنين»، «لقوم يسمعون»<397>، «لقوم يتفكّرون»<398>، «لقوم يعقلون»<399>، «لكل صبّار شكور»<400>، «لقوم يؤمنون»<401>، «لاولى النُهى»<402>، «لآيت للمتوسّمين»<403>، «لآيات للعالِمين»<404> و «هدىً للمتّقين»<405>.

در آفرينش زمين و انسان

نكات بسيارى نهفته است از جمله:

حجم زمين، مساحت و عمق آن، كوه ها و دره ها، فاصله آن با خورشيد و كرات ديگر، حركات گوناگون زمين، معادن پيدا و ناپيدا، روئيدنى ها، آب هاى ذخيره شده، رنگ ها، سنگ ها، خاك ها، ميوه ها، گياهان، تصفيه كنندگى زمين، تأمين كننده تمام نيازهاى ساكنان آن و دارا بودن مواد غذايى براى تغذيه همه حيوانات و انسان ها، كه براى طالبان يقين نشانه هاى قدرت و حكمت خداوند است.

حالات مختلف بدن، از نطفه تا مراحل بعد، نشانه قدرت اوست. غرايز گوناگون انسان نشانه حكمت و علم او به نيازهاى انسان است.

هماهنگى ميان حواسّ بدن و عدم اصطكاك آنها با يكديگر، نظام استخوان بندى و اعصاب، دستگاه تنفس، دستگاه گوارش، دستگاه بينايى و شنوايى، نظام دفاعى، همه و همه نشانه هايى از خداوند قادر متعال است.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: خداوند تو را شنوا و بينا آفريد، هم شاد مى شوى و هم غضبناك، هم گرسنگى را احساس مى كنى و هم سيرى را.<406>

مردم به خاطر ضعف ايمان به مقدّر بودن رزق، گرفتار گناه، سرقت، كم فروشى، حرص، بخل و انواع خلافكارى ها مى شوند.

نزول رزق، با حساب و كتاب دقيق است، «عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم»<407> اصل و سرچشمه نزد ماست و ما جز به مقدار معلوم، فرو نمى فرستيم.

آيه «فى السماء رزقكم و ما توعدون» را چند نوع مى توان معنا كرد:

الف. مراد باران باشد كه از آسمان نازل مى شود و همچنين نور و ابر و باد و...

ب. مراد آن باشد كه تقدير امور زمينيان در آسمان هاست.

ج. رزق ابدى كه بهشت است در آسمان هاست.

د. تحقق وعده هاى الهى (نزول رحمت يا عذاب) از سمت آسمان است.<408>

«مثل ما انكم

تنطقون» يعنى همان اندازه كه سخن گفتن شما برايتان محسوس است و واقعيّت دارد، وعده هاى الهى نيز همين گونه است، پس در آنها شك نكنيد. 1- نشانه هاى قدرت و حكمت الهى در زمين، همراه با پيشرفت علم و كشف اسرار طبيعت، روز به روز آشكارتر مى شود. «و فى الارض آيات...»

2- آيات و نشانه هاى الهى در زمين، بسيار زياد و قابل توجّه است. «و فى الارض آيات» (كلمه «آيات» جمع و نكره آمده كه بيانگر تعدّد و عظمت است.)

3- خداشناسى، بايد بر اساس يقين و بصيرت باشد. «و فى الارض آيات للموقنين»

4- تا روحيه باور در انسان نباشد، نعمت ها نشانه خداوند شمرده نمى شود. «آيات للموقنين»

5 - مطالعه طبيعت، راه تقويت ايمان و باور توحيدى است. «آيات للموقنين»

6- وجود انسان به قدرى با عظمت است كه خداوند آن را هم رديف كره زمين قرار داده است. «فى الارض... فى انفسكم»

7- خودشناسى، راه خداشناسى است. «آيات للموقنين... فى انفسكم»

8 - مشكل اساسى كفّار و بى دينان، سطحى نگرى آنان است و خداوند آنان را از اين جهت مورد توبيخ قرار مى دهد. «افلا تبصرون» (بصيرت، به معناى نگاه عميق و دقيق است)

9- نگاهى كه همراه با بصيرت نباشد، قابل توبيخ و سرزنش است. «أفلا تبصرون»

10- سرچشمه ى رزق، در آسمان است. (باران، نور، باد، ابر و هوا و...) «و فى السماء رزقكم»

11- هرگونه خير و بركت يا قهر و عذاب الهى، به عنوان پاداش يا كيفر از آسمان نازل مى گردد. «فى السماء... ما توعدون»

12- آسمان و زمين، تحت ربوبيّت و تدبير الهى در مسير كمال است. «فوربّ السماء و الارض»

13- تأمين و تقدير روزى زمينيان در آسمان ها، نمودى از ربوبيّت گسترده

خداوند در آسمان و زمين است. «فوربّ السماء و الارض»

14- قدرت نطق و سخن گفتن، از مواهب ويژه پروردگار به انسان است كه خداوند براى حقيقى بودن سخن و وعده ى خود، به سخن گفتن بشر مثل مى زند. «انه لحقّ مثل ما انكم تنطقون» «راغ» به معناى آن است كه انسان به گونه اى از حضور حاضران بيرون برود كه نفهمند براى چه كارى مى رود.

گروهى از فرشتگان براى بشارت تولّد فرزند، به خانه حضرت ابراهيم وارد شدند. امّا آن حضرت آنان را نشناخت ولى با اين حال به خانه دعوت كرد و اسباب پذيرايى را فراهم نمود. امّا چون ديد كه غذا نمى خورند نگران شد و دليل آن را پرسيد و آنان خود را معرّفى كردند.<>در مواردى، فرشتگان به شكل انسان ظاهر شده اند كه برخى از آنها در قرآن آمده است، همچون: نزول جبرئيل بر حضرت مريم، حضور هاروت و ماروت در حكومت سليمان و نزول فرشتگان بر حضرت ابراهيم. آداب مهمانى

از اين آيات وآيات پس از آن، برخى آداب مهمانى به دست مى آيد كه به آن اشاره مى كنيم:

1. مهمان، محترم است. «ضيف... المكرمين»

2. مهمان، وقتى وارد شد، سلام كند. «قالوا سلاماً»

3. جواب سلام او لازم است. «قال سلام»

4. صاحب خانه دور از چشم مهمان به سراغ تهيه غذا برود. «فراغ»

5 . غذا را در خانه تهيه كنيم. «الى اهله»

6. پذيرايى سريع باشد. «فجاء» (حرف «فاء» نشانه سرعت و زمانى كوتاه است)

7. بهترين غذاها فراهم شود. «بعجل سمين»

8 . مهمان را نزد سفره نبريم، بلكه سفره را نزد مهمان بياندازيم. «فقرّبه اليهم»

9. از مهمان نپرسيم كه غذا خورده اى يا نه. «فراغ الى اهله فجاء» (حضرت ابراهيم بدون

پرسش به سراغ خانواده و تهيه غذا رفت)

10. شخصاً از مهمان پذيرايى كنيم. «فجاء» (خود حضرت غذا آورد)

11. غذا در دسترس مهمان باشد. «فقرّبه اليهم»

12. مهمان غذا را بپذيرد و ميل كند، كه صاحب خانه دغدغه نداشته باشد. «الا تأكلون»

13. اول پذيرايى، بعد گفتگو. «فجاء بعجل سمين...» بعد پرسيدند: «فما خطبكم ايها المرسلون»

14. اگر مهمان خبر تلخ و شيرينى دارد، اول خبر شيرين و سپس تلخ را عنوان كند. «بشرنا... ارسلنا الى قوم مجرمين» (ابتدا بشارت فرزند سپس نزول عذاب بر مجرمان) 1- سرگذشت ابراهيم ومهمانان او شايان شنيدن و آموختن است. «هل اتاك»

2- در ارشاد و هدايت، هم از شيوه تمثيل استفاده كنيم و هم از شيوه داستان. «مثل انكم تنطقون هل اتاك حديث...»

3- مهمانى، يك ارزش و گرامى داشتن مهمان، سيره ى ابراهيمى است. «ضيف ابراهيم المكرمين»

4- در سلام كردن، همه ى واردان سلام كنند نه بعضى. «فقالوا سلاماً»

5 - سلام كردن، بايد سريع و بلافاصله پس از ملاقات باشد. «فقالوا» (حرف «فاء» نشانه سرعت و زمانى كوتاه است)

6- آغاز سخن با سلام، يك ادب آسمانى حتّى ميان فرشتگان است. «فقالوا سلاما»

7- سلام ديگران را پاسخ دهيم گرچه ناشناس باشند. «قال سلام قوم منكرون»

8 - مهمان گرامى است، گرچه ناشناس باشد. «ضيف... المكرمين... قوم منكرون»

9- علم حضرت ابراهيم پيامبر، محدود بود. «قوم منكرون» (مهمانان را نشناخت)

10- از مهمانان ناشناس نيز پذيرايى كنيم. «قوم منكرون فراغ الى اهله...»

11- آشپزخانه نبايد در معرض ديد مهمان باشد. «فراغ الى اهله فجاء...»

12- زن ومرد در تهيه غذا وپذيرايى از مهمان، مشاركت كنند. «فراغ الى اهله فجاء»

13- ميزبان بايد نسبت به پذيرايى از ميهمان و حالات او حسّاس باشد. «فقرّبه اليهم

قال ألا تأكلون»

14- فرشته حتّى اگر به صورت انسان درآيد غذا نمى خورد. «قال ألاتأكلون» «أوجس» از «ايجاس» به معناى احساس امرى در درون است. «خيفة» از «خوف» به معناى ترس است و تنوين آن، تنويع و براى بيان نوع است، يعنى نوعى ترس ابراهيم را فرا گرفت. «صرّة» به معناى داد و فرياد و يا به معناى جماعت و گروه است. «صكّ» به معناى ضربه محكم و سيلى،«عجوز» به معناى عاجز و پير و «عقيم» به معناى نازا است.

ساره، همسر اول حضرت ابراهيم نازا بود و لذا ابراهيم، هاجر را به همسرى گرفت. امّا خداوند به هنگام پيرى اين زن، بشارت فرزند به او مى دهد و او كه پذيرش چنين امرى برايش مشكل است، ناله و فرياد بر مى آورد كه من در جوانى نازا بودم، اكنون كه پير شده ام و به ططبيعى هيچ زمينه اى براى فرزنددار شدنم نيست.

اين آيات مربوط به فرزنددار شدن حضرت ابراهيم از طريق ساره و منظور از «غلام عليم» اسحاق است. البتّه در آيه 101 سوره صافّات، بشارت تولّد اسماعيل از طريق هاجر، با تعبير «غلام حليم» آمده است.

آن ترسى مورد انتقاد است كه ترس از دشمن و در جبهه گيرى مقابل كفر باشد وگرنه ترس و نگرانى طبيعى كه براى هر انسانى به طور ناخود آگاه پيدا مى شود، براى انبيا عيب نيست. 1- غذا نخوردن مهمان بايد موجب نگرانى ميزبان گردد. «فاوجس منهم خيفة»

2- انبيا از جنس بشر بوده اند و مثل ساير مردم گاهى ترس و نگرانى هايى پيدا مى كردند. «فاوجس منهم خيفة»

3- هر رفتار و حركتى هرچند ساده و كم اهميّت (همچون غذا نخوردن)، اگر موجب نگرانى ديگران شود، بايد به

نوعى جبران شود تا نگرانى برطرف گردد. «ألا تأكلون - فاوجس منهم خيفة - لا تخف و بشّروه»

4- كمال فرزند، به علم و دانش است. «بغلام عليم»

5 - انبيا، گاهى از طريق فرشتگان از آينده با خبر مى شدند. «بشّروه بغلام عليم»

6- زن، موجودى احساسى و عاطفى است و در مقابل آنچه مى شنود معمولاً خيلى زود عكس العمل نشان مى دهد. «فى صرّة فصكّت»

7- مرد نبايد مانع بروز احساسات طبيعى زن شود. «فى صرّة فصكّت» (حضرت ابراهيم مانع ابراز احساسات همسرش نشد)

8 - قدرت خداوند محدوديّت ندارد. از پيرزنى نازا، فرزندى با استعداد به دنيا مى آورد. «غلام عليم... عجوز عقيم»

9- اراده خداوند، بر عوامل طبيعى حاكم است. «قالوا كذلك...»

10- دادن ها وندادن هاى الهى، همه عالمانه و حكيمانه است. «انه هو الحكيم العليم» (خداوند در جوانى به ابراهيم و همسرش فرزند نمى دهد و در پيرى، پسرى مى دهد كه پيامبر مى شود.)

«خَطب»، كار مهمّى است كه شخص به دنبال انجام آن است و «مسوّمة» يعنى نشاندار.

حضرت لوط از بستگان حضرت ابراهيم و در زمان آن حضرت در منطقه سدوم در اردن به تبليغ مردم مشغول بود. قوم او اهل فحشا و لواط بودند و به هشدارهاى حضرت لوط گوش ندادند. خداوند منطقه آنان را زير و رو كرد. داستان اين قوم در سوره هاى اعراف، هود، حجر و عنكبوت نيآمده است.

سلسله مراتب بايد مراعات شود. حضرت ابراهيم پيامبر اولوا العزم زمان خود بود و لذا در مسئله ى هلاكت قوم لوط، ابتدا فرشتگان به محضر ابراهيم مى آيند و مأموريّت خود را مى گويند و سپس نزد حضرت لوط مى روند.

قهر و عذاب الهى به وسيله سنگباران «حجارة من طين»، علاوه بر قوم لوط بر

اصحاب فيل نيز فرود آمده است. «ترميهم بحجارة من سجيل»<409> اصحاب فيل به حريم خانه ى خدا (كعبه) سوء قصد داشتند و قوم لوط به حريم خانه ى نبوّت (حضرت لوط) سوء قصد كردند و مى خواستندمهمانان آن حضرت تجاوز نمايند كه هر دو هلاك شدند.

براى يارى حضرت لوط، فرشتگان با سنگ هاى نشان دار آمدند و براى يارى پيامبر اسلام در جنگ بدر، فرشتگان نشان دار آمدند. «يمددكم ربّكم بخمسة آلاف من الملائكة مسوّمين»<410>

مسلمان، تنها نام امت پيامبر اسلام نيست، بلكه به هركس كه تسليم خداوند و پيرو اديان آسمانى باشد مسلمان گفته مى شود. «من المسلمين» 1- پرسيدن عيب نيست، انبيا هم آنچه را نمى دانستند، مى پرسيدند. «ما خطبكم...»

2- كيفر مجرمان، تنها در آخرت نيست. «ارسلنا الى قوم مجرمين»

3- مأمور كيفر مجرمان در دنيا نيز فرشتگان هستند. «لنرسل عليهم حجارة من طين»

4- در قهر يا مهر الهى، همه چيز حساب و نشان دارد. «مسومة عند ربّك»

5 - ايمان، كليد نجات است. «فاخرجنا من كان فيها من المؤمنين»

6- اگر در منطقه اى فقط يك خانواده مسلمان باشد، بايد به آنان توجّه شود. «غير بيت من المسلمين»

7- گرچه جامعه فاسد، بستر فساد را فراهم مى كند، امّا انسان را مجبور به فساد نمى كند ومى توان در منطقه فاسد، خانواده سالم داشت. «غير بيت من المسلمين»

8 - گاهى فساد به قدرى فراگير مى شود كه پيامبر عزيزى مثل حضرت لوط، تنها يك خانواده طرفدار دارد، آن هم نه تمام خانواده، بلكه خانواده بدون همسر. «غير بيت من المسلمين»

9- هم نعمت هاى الهى آيه و نشانه هستند و هم قهر الهى. «و تركنا فيها آية»

10- كسانى از حوادث تلخ عبرت مى گيرند، كه از عذاب قيامت، خوف داشته باشند. «آية

للّذين يخافون»

11- خوف دائمى از عذاب الهى، يك ارزش است. «يخافون العذاب الاليم» مراد از «سلطان مبين»، دليل و برهان روشنى است كه بتوان با ديگران احتجاج كرد و از راه منطقى، حجّت خود را ارائه داد.

كلمه «نبذ» به معناى پرتاب چيزهاى حقير و ناچيز است، كلمه «مليم» از «لوم» و «ملامت» به كسى گفته مى شود كه در خور سرزنش باشد.

مقصود از «رُكنه»، قدرت، لشگر، ثروت، سابقه و تبليغات فرعون است. يعنى فرعون با اتكا به قدرت خود، به مبارزه با موسى پرداخت و از پذيرش دعوت او سر باز زد. 1- در تاريخ انبيا، عبرت هاى فراوانى است. «و فى موسى»

2- براى اصلاح جامعه، بايد به سراغ سرچشمه ها رفت. «ارسلناه الى فرعون»

3- سلاح انبيا در برابر مخالفان، منطق قوى و معجزه آشكار است. «سلطان مبين»

4- اركان نظامى، اقتصادى و تبليغاتى، سبب استكبار و بى اعتنايى جبّاران و طاغوت ها به نداى حق مى شود. «فتولّى بركنه»

5 - منحرفان سعى مى كنند انحراف خود را توجيه كنند و بهترين توجيه اين است كه پيامبر خدا ساحر يا مجنون معرّفى شود. «ساحرٌ او مجنون»

6- قهر الهى، بعد از اتمام حجت است. «سلطان مبين... قال ساحر... فاخذناه...»

7- ارتش نبايد چشم بسته مطيع هركسى باشد. قهر الهى لشگريان فرعون را نيز فراگرفت. «فاخذناه و جنوده»

8 - طاغوت ها و تمام نيروهايشان، در برابر قهر الهى بسيار ضعيف و ناچيزند. «فنبذناهم»

9- منحرفان، هم گرفتار هلاكت ظاهرى مى شوند و هم ملامت درونى. «اخذناه... و هو مليم»

10- قهر خداوند همه ى منحرفان را فرامى گيرد ولى رهبران فاسد در خور ملامت ويژه اى هستند. «و هو مليم» نفرمود: «و هم مليمون» پيامبر قوم عاد، حضرت هود بود كه هرچه قومش

را هشدار داد به سخنان او اعتنايى نكردند و زمينه نزول عذاب را فراهم ساختند.

بادها، گاهى زاينده و عامل رويش و گاهى نازا و وسيله ى ريزش و ويرانگرى هستند. «الريح العقيم» يعنى باد ويرانگر. بادى كه عامل عذاب قوم عاد بود، به قدرى سوزنده و مسموم كننده بود كه انسان، حيوان، گياه و هر چه را در مسيرش قرار داشت نابود مى كرد.

كلمه «رميم» به معناى پوسيدگى است و «ترميم» يعنى اصلاح پوسيدگى.

با اينكه قوم عاد بسيار نيرومند و بلند قامت بودند ولى بادى كه از قهر الهى وزيد آنان را مثل استخوان پوسيده خرد و شكننده كرد. 1- پديده هاى طبيعى همچون باد و باران و آثار مثبت و منفى آنها به دست خداست. «ارسلنا عليهم الرّيح العقيم»

2- بلاياى طبيعى همچون خشكسالى و قحطى، مى تواند عذاب الهى باشد. «ما تذر من شى ء... جعلته كالرميم»

3- آب و باد، لشگر خدا در برابر ظالمان است. «نبذناهم فى اليمّ... الريح العقيم» پيامبر قوم ثمود، حضرت صالح بود كه به درخواست قومش شترى از دل كوه بيرون آورد و فرمان داد به اين شتر آسيبى نرسانند، امّا آنان شتر را كشتند و صالح را تكذيب كردند.

مراد از «حتّى حين»، مهلت سه روزه اى است كه به آنان داده شد تا شايد پشيمان شوند و توبه كنند. امّا آنان از گناهان دست برنداشتند و پس از سه روز عذاب الهى نازل شد. چنانكه در آيه 65 سوره هود مى فرمايد: «تمتّعوا فى داركم ثلاثة ايّام ذلك وعد غير مكذوب» 1- سنّت خداوند، مهلت دادن به مجرمان است. «تمتّعوا حتّى حين»

2- دستورات الهى، برخاسته از ربوبيّت او و براى تربيت انسان است. «امر ربّهم»

3-

تجاوز از حدود الهى، عامل هلاكت است. «فعتوا... فاخذتهم»

4- آب، باد و صاعقه، مى تواند ابزار قهر خداوند قرار گيرد. «اليمّ... الريح... الصاعقة»

5 - ديدن نزول عذاب و توان فرار نداشتن، بيانگر اوج ذلّت مجرمان است. «ينظرون... فما استطاعوا...»

6- كسانى كه از گذشتگان عبرت نگيرند، خود مايه عبرت ديگران مى شوند. «و قوم نوح من قبل...» (قوم عاد از قوم نوح كه پيش از آنان بودند، عبرت نگرفتند)

7- سرگذشت قوم نوح، كه با هزار سال تبليغ حضرت نوح، بازهم ايمان نياورند، براى پيامبر و مسلمانان، مايه ى عبرت است. «و قوم نوح من قبل...»

8 - بدتر از فسق، مداومت بر فسق است. «كانوا... فاسقين»

9- گاهى گناه، فراگير و عمومى مى شود و زمينه نزول عذاب را فراهم مى سازد. «قوماً فاسقين» كلمه «أيْد» هم مى تواند جمع «يَد» به معناى دست باشد، همانند آيه «ام لهم ايد يبطشون بها»<411> و هم مى تواند مصدر، به معناى قوّت و قدرت باشد. چنانكه در قرآن از اين ريشه، واژه هاى مختلفى به معناى تأييد آمده است، مانند: «هو الّذى ايّدك بنصره و بالمؤمني»<412>

كلمات «فرش» و «مهد» به معناى گستردن چيزى براى استراحت است. 1- آسمان در حال گسترش است و اين گسترش ادامه دارد. «انّا لموسعون»

2- قانون زوجيّت در همه چيز حاكم است. «من كلّ شى ء... زوجين» (زايندگى و استمرار حيات و زندگى، به خاطر زوجيّت است.)

3- طرح پديده هاى طبيعى در قرآن، به خاطر پندآموزى و غفلت زدائى است. «لعلّكم تذكّرون» در اين دو آيه، دوبار پى در پى «نذير مبين» آمده است و در آيات ديگر نيز تعبيراتى از قبيل: «كتاب مبين»<413>، «بلاغ مبين»<414> و «عربىّ مبين»<415> آمده كه همگى بيانگر روشن و روشنگر بودن پيام

و سخن خداوند و هشدار پيامبران است.

نتيجه فرار به سوى خدا، فرار از ظلمات به نور، از جهل به علم، از دلهره به اطمينان، از خرافات به حق، از تفرقه به وحدت، از شرك به توحيد و از گناه به تقوى و پرهيزگارى است.

امام باقرعليه السلام سفر حج را يكى از مصاديق فرار به سوى خدا دانستند.<416> 1- انسان محدود، در برابر هزاران مسئله مادى و معنوى و در ميان تمايلات حق و باطل كه از خود يا ديگران بر او عرضه مى شود، به پناهگاهى محكم نيازمند است و بهترين پناهگاه خداست. «ففرّوا الى اللّه»

2- انسان، چاره اى جز حركت و گريز به سوى خدا ندارد. «ففرّوا الى اللّه»

3- مطالعه در هستى بايد سبب توجّه انسان به خداوند و بندگى او گردد. «والسماء بنيناها... والارض... و من كل شى خلقنا زوجين... لعلّكم تذكّرون... ففرّوا الى اللّه»

4- راه انبيا، روشن و شفّاف است. «نذير مبين»

5 - پناهندگى به بيگانگان و غير خداوند، اثرى ندارد. «ولا تجعلوا مع اللّه...»

6- پيامبران مأمور انذار و هشدار مردم هستند. «منه نذير» آيه ى 52، به مانند نتيجه گيرى از آيات گذشته و به عنوان دلدارى پيامبراكرم صلى الله عليه وآله است كه اگر مشركان مكّه با تو چنين برخوردهايى مى كنند، بدان كه پيش از اينان نيز با پيامبران پيش از تو چنين برخوردهايى را داشته اند.

از آنجا كه پيامبر در دعوت مردم كوتاهى نكرده و حجّت خدا را بر آنان تمام كرده است، لذا روى گردانى پيامبر از آنان و ترك مجادله با آنان، سرزنش و ملامتى را به دنبال ندارد.

اين آيات در كنار فرمان به اعراض از كافران طغيانگر، به تذكّر دادن به

مؤمنان سفارش مى كند تا گمان نشود كه تنها كافران نياز به هشدار و تذكّر دارند. «فتولّ... و ذكّر»

در شنيدن اثرى است كه در دانستن نيست. سوز و اخلاص و شيوه بيان گوينده مى تواند اثرى برتر در انسان بگذارد. لذا پيامبر مأمور مى شود تا پيوسته مؤمنان را تذكّر دهد. 1- همه انبيا مخالف داشتند و مورد تهمت قرار مى گرفتند. پس، از تهمت مخالفان نگران مباش. «كذلك... قالوا ساحر او مجنون»

2- بر خلاف قرآن كه پيامبران را انسان هايى همچون ديگر انسان ها معرّفى مى كند، «قل انّما أنا بشر مثلكم»<417> مخالفان سعى داشتند كارها و سخنان پيامبران را ناشى از ارتباط آنها با جن بدانند. «ساحر او مجنون»

3- هماهنگى رفتار و گفتار مخالفان انبيا در طول تاريخ به نحوى است كه گويا همه به يكديگر سفارش موضع گيرى عليه حق و تهمت سحر و جنون را مى دادند. «أتواصَوا...»

4- ريشه ى تهمت به انبيا، طغيان است. «قوم طاغون»

5 - انسان در برابر افراد لجوج مسئوليّتى ندارد. «فتولّ»

6- پس از اتمام حجّت، اعراض از حق ستيزان جايز است. «فتولّ عنهم فما انت بملوم»

7- همه جا، متاركه و رها كردن كار بدى نيست. «فتولّ عنهم فما انت بملوم»

8 - مبلّغ، بايد روحيه مخاطبان را بشناسد، نسبت به گروهى اعراض نمايد، «فتول» و نسبت به گروهى تذكّر دهنده باشد. «و ذكّر»

9- اگر روحيه پندپذيرى نداريم، در ايمان خود شك كنيم، زيرا مؤمن پندپذير است. «فانّ الذكرى تنفع المؤمنين»

10- اگر ايمان باشد، انسان تذكّر را از هر كس مى پذيرد. «فانّ الذكرى تنفع المؤمنين» و نفرمود: «فانّ تذكّرك»

11- مبلّغان دينى خسته نشوند كه كارشان مفيد است. «فانّ الذكرى تنفع...»

12- مؤمنان نيز به تذكّر نيازمند هستند. «فانّ الذكرى

تنفع المؤمنين»

13- تعاليم اديان آسمانى، در فطرت انسان ها ريشه دارد. وظيفه انبيا، بيدار كردن و يادآورى مايه هاى فطرى بشر است. «ذكّر فانّ الذكرى تنفع المؤمنين» در حديثى از امام حسين عليه السلام مى خوانيم: خداوند مردم را نيافريد مگر براى معرفت و شناختن و چون او را شناختند، او را عبادت مى كنند و هر كه او را عبادت كند، از بندگى غير او بى نياز مى شود.<418>

جنّ، قبل از انسان آفريده شده و داراى تكليف است. در اين آيه نيز نامش قبل از انسان آمده است. «و ما خلقت الجنّ و الانس»

در قرآن، تمام آفرينش بر اساس حق است وهيچ آفريده اى باطل نيست، «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الاّ بالحق»<419> وهمه ى آفريده ها در مسير بهره مندى انسان است. «خلق لكم»<420>، «سخّر لكم»<421>، «متاعاً لكم»<422>

و انسان نيز براى هدفى متعالى آفريده شده كه راه رسيدن به آن، عبادت خدا است. «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» البتّه عبادت معناى عام دارد و به هر كار نيكى كه با هدف الهى انجام شود، عبادت گفته مى شود.

سؤال: در قرآن اهداف ديگرى، همچون آزمايش و امتحان، براى آفرينش انسان مطرح شده، آيا آن اهداف با هدفى كه در اين آيه (56) آمده، هماهنگ است؟

پاسخ: قرآن در آيه دوم سوره مُلك مى فرمايد: «خلق الموت والحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا» مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك عمل بهترى داريد. و در آيه دوازدهم سوره طلاق مى فرمايد: «لتعلموا انّ اللّه على كلّ شى ء قدير» هدف از آفرينش، علم انسبه قدرت الهى است.

در جمع بندى اين آيات به نتيجه مى رسيم كه هدف اصلى، بندگى خداوند است، لكن عبادت

نيازمند معرفت است كه در جمله «لتعلموا» بيان شده است. و در عبادت كه همان پذيرفتن راه الهى و رها كردن راه هاى غير الهى است، انسان آزمايش مى شود كه در جمله «ليبكوكم» آمده است.

سؤال: اگر هدف آفرينش بشر عبادت است، پس چرا اين هدف بطور كامل تحقق نيافته است؟

پاسخ: بارها خداوند در قرآن فرموده كه اگر مى خواستيم، همه را به اجبار هدايت كرده و به بندگى خود در مى آورديم، امّا خداوند بشر را آزاد آفريد، تا آگاهانه و آزادانه، عبادت كند.

سؤال: آيا خداوند به عبادت ما نيازمند است؟

پاسخ: قرآن بارها مى فرمايد: خداوند از هر جهت غنى است، نه تنها از انسان، بلكه از همه هستى بى نياز است. اگر به ما دستور دادند كه منزل خود را رو به آفتاب بسازيم، نبايد كسى گمان كند كه خورشيد به خانه ما نياز دارد، اين ما هستيم كه به نور و انرژى آن محتاجيدر اين آيات نيز بى نيازى خداوند بيان شده است: «ما اريد منهم من رزق»

سؤال: اگر خداوند رزّاق است، پس چرا به همه رزق يكسان نمى دهد؟

پاسخ: رزّاق بودن يكى از صفات خداوند است، يكى ديگر از صفات او حكيم بودن است. يكسان بودن رزق، امرى حكيمانه نيست، بلكه بايد تابع تلاش و كوشش انسان ها باشد. قرآن مى فرمايد:

«فامشوا فى مناكبها»<423> از دامنه زمين بالا رويد و رزق به دست آوريد.

«وابتغوا من فضل اللّه»<424> به سراغ كسب و كار و فضل الهى برويد و داد و ستد كنيد. چنانكه نبايد توقّع داشته باشيم معلّم به همه شاگردان نمره يكسان بدهد، زيرا علاوه بر معلّم بودن و اختيار نمره دادن، حكيم نيز هست و بايد ميان شاگردان

كوشا و بازيگوش، فرقبگذارد.

سؤال: اگر خداوند رزّاق است، قحطى ها براى چيست؟

پاسخ: گاهى كمبودها جنبه كيفرى دارد، چنانكه قرآن در مورد كيفر بنى اسرائيل مى فرمايد: «فبظلم من الّذين هادوا حرّمنا»<425> به خاطر ظلمى كه يهود كردند، بخشى از خوردنى ها را بر آنان حرام كرديم.

گاهى جنبه آزمايشى دارد: «و لنبلونّكم بشى ء من الخوف و الجوع»<426> ما از طريق گرسنگى و ترس و... شما را آزمايش مى كنيم.

گاهى جنبه تربيتى دارد: «فاخذناهم بالبأساء... لعلهم يتضرّعون»<427> ما براى تضرّع و برگشت آنان به سوى خداوند، آنها را از طريق ناگوارى ها گوشمالى مى دهيم.

و گاهى نتيجه قهرى برخورد نادرست انسان با طبيعت است، همچون تخريب جنگل ها، آلوده ساختن آب رودخانه ها و به هم زدن تعادل محيط زيست كه در طول زمان، مشكلات بسيارى از جمله قحطى را بدنبال مى آورد.

اگر ايمان داشته باشيم كه رزق از خداست، ريشه ى بسيارى از حرص ها، بخل ها، حيله ها، حسدها، كلاهبردارى ها و كم فروشى ها، در انسان مى خشكد. «انّ اللّه هو الرّزاق...» 1- جن و انس در تكليف مشتركند. «الجنّ و الانس... ليعبدون»

2- عبادت كردن بشر و الهى شدن مردم مهم است، نه عبادت شدن خداوند. «ليعبدون» (نفرمود: «لأعبد» تا من عبادت شوم.)

3- لازمه ى عبادت، معرفت معبود است، پس آفرينش جن و انس براى شناخت حقّ و حركت در راه خداوند است. «ليعبدون»

4- انسان در معرض غفلت و نسيان است و بايد پيوسته هدفش را به او تذكّر داد. «و ذكّر... ما خلقت الجنّ و الانس...»

5 - خداوند بى نياز است و عبادتى كه از جن و انس مى خواهد، به خاطر احتياج او نيست بلكه به خاطر رشد آنهاست. «و ما اريد منهم من رزق...»

6- كسى كه خودش رزّاق است، چه

نيازى به رزق بندگان دارد. «ما اريد منهم من رزق... ان اللّه هو الرّزاق»

7- تمام امكانات و تخصّص ها و ابزارها، وسيله و بستر رسيدن به رزق است ولى روزى رسان تنها خداست. «انّ اللّه هو الرّزاق»

8 - خداوند در توان روزى رسانى كمبودى ندارد. «هو الرّزاق ذوالقوّة»

9- با گذشت زمان، قدرت روزى رسانى خداوند كمرنگ نمى شود. «المتين» («متين» به معناى ثابت و استوار است) كلمه «ذَنوب» به معناى سهم و نصيب است.

آغاز سوره با «توعدون» بود و پايان آن با «يوعدون» و اين نشان مى دهد كه هدف اين سوره بيان مسئله معاد بوده است.

اين آيات مى فرمايد: ستمكاران اين امت نيز نصيبى از عذاب دارند، همانند نصيب هم مسلكانشان در امت هاى ديگر كه به هلاكت رسيدند. پس چه عجله اى دارند كه مى گويند: زودتر عذاب ما را بياور!<428>

در فرهنگ قرآن، شرك و كفر، بزرگ ترين ظلم محسوب مى شود، ظلم به خدا كه مخلوقش در كنار او يا به جاى او قرار گيرد، ظلم به خود كه به جاى خالق، سراغ مخلوق مى رود و ظلم به خانواده كه از شناخت حق و پيروى آن محروم مى گردند.

علامه طباطبايى مى فرمايد: مراد از ظلم در «للّذين ظلموا» در آيه 59، با توجّه به «للّذين كفروا» در آيه 60، ظلم كفر است، نه ظلم به مردم.

مراد از «يومهم الّذى يوعدون» ممكن است روز جنگ بدر باشد (عذاب دنيوى)، ولى به احتمال قوى مراد روز قيامت است (عذاب اخروى).<429> 1- كسى كه خدا را عبادت نكند و خود را در مسير هدفى كه براى آن آفريده شده قرار ندهد، ظالم، بلكه كافر است. «الا ليعبدون... للّذين ظلموا... كفروا»

2- سنّت الهى درباره ستمگران، در طول تاريخ

يكسان است. «ذَنوباً مثل ذَنوب اصحابهم»

3- تاريخ گذشتگان، بهترين گواه بر حتمى بودن كيفر ستمگران است. «ذنوباً مثل ذنوب اصحابهم»

4- كارهاى مشابه، كيفرهاى مشابه دارد. «مثل ذنوب اصحابهم»

5 - رفتارهاى مشابه، افراد را به يكديگر پيوند مى دهد. «مثل ذنوب اصحابهم»

6- قهر و لطف خداوند زمان بندى حكيمانه دارد، عجله و شتاب ما در آن اثرى ندارد. «فلا تستعجلون»

7- سرنوشت انسان در گرو اعمال اوست. (ظلم و كفر، سبب عذاب الهى است.) «فويل للّذين كفروا...»

8 - آينده نگرى، انسان را از كفر و ظلم بازمى دارد. «فويل للّذين كفروا من يومهم الّذى يوعدون» «والحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

As in the case of As Saffat the first four verses of this surah also begin with a swearing in the name of the entities or energies of nature, which discharge different functions in the working of the universe.

Aqa Mahdi Puya says:

It is said that once Imam Ali ibn abi Talib was asked by a (kharaji) critic, while he was delivering a sermon from the pulpit: "What is dhariyat?" He said: "The winds." "What is hamilat?" He said:

"The clouds carrying rain." "What is jariyat that flow with ease?" He said: "The ships". "What is muqassimat?" He said: "The angels."

There is scattering of matter, carrying of energy and weight and flowing of bodies in the universe, which are controlled and administered by various agencies appointed by the supreme creator. Even the microscopic corpuscles in the blood of living beings, which distribute sustenance, are controlled and regulated by such agencies. So mans attention is drawn to the reality of an universal plan, not haphazard

but governed by precise laws, and a purpose pointed out in verses 5 and 6.

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

Death is not the end of life. There is resurrection, reckoning, judgement- mercy and forgiveness to those who believe and follow the religion of Allah and to those who have sinned but turned to Allah in repentance and thereafter followed the right path; and punishment to the rebellious disbelievers, hypocrites and deviators. All does not end here, but there is a lasting life of hereafter, for which this life is but a preparation.

(see commentary for verse 5)

The study of the numerous orbits of the planets and the various motions, visible or invisible, of the stars form in themselves an enquiry of a highly scientific nature, in the world of today after so many years since the revelation of the Quran, conducted by the mathematicians and scientists who have barely reached its fringe. There are yet several unknown frontiers to cross.

Ya Sin: 38 says that the sun runs to its appointed term; Anbiya: 33 says that the sun and the moon float in an orbit; and Rad: 2 says that the sun and the moon run to a predetermined course.

In contrast to the harmony and order prevalent in the universe under Allahs dispensation, the confused medley of doctrines, views and conjectures put forward by the disbelievers are referred to in verses 8 to 12. They are in the abyss of ignorance. He who turns away from the truth in fact

rejects order, harmony, unity and goodness. Denial of the Holy Prophet, the Quran and the hereafter come in the wake of false conjectures the disbelievers believe in by not understanding the modus operandi of the creation and the laws governing the creation.

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Gardens and springs are the two most frequent symbols, used in the Quran, for the highest satisfaction and bliss.

The qualities of the muttaqin described in these verses are found in the Ahl ul Bayt to the maximum degree. Refer to the commentary of Baqarah: 2. Therefore we are asked to follow in their footsteps, taking them as our guides, and disregarding all others who have defective character and conduct. For our benefit the Holy Prophet spoke these words:

"I leave behind me two very important things-the word of Allah (the Quran) and my Ahl ul Bayt. If you attach yourself to these two, you will never never go astray. These two shall never be separated from each other until they meet me at the fountain of kawthar in paradise."

"The likeness of my Ahl ul Bayt is that of the ark of Nuh. He who enters it would be saved, while he who turns away from it would be drowned and lost."

Aqa Mahdi Puya says:

The wicked and the pious are identified by how they receive the grace of Allah.

(see commentary for verse 15)

(see commentary for verse

15)

(see commentary for verse 15)

(see commentary for verse 15)

There are signs and evidences of the existence of a supreme being in all nature and within the body and soul of man. He who understands his self, in fact, understands Allah.

For example, the differences in the sexes and their mysterious attachment to each other, and the mental faculties by which the human mind understands the secrets of the natural forces and discovers new methods and means for further advancement in knowledge and its application. See Sajdah: 53.

Aqa Mahdi Puya says:

These verses refer to the subjective and the objective phenomena giving evidence of the existence of the creator.

(223

Aqa Mahdi Puya says:

This verse refers to the sublime regions proceeding from the absolute in the arc of descent, and not to the physical heavens.

(see commentary for verse 20)

(no commentary available for this verse)

The truth is as doubtless as the peoples guaranteed ability to talk to each other.

Asma-yu relates that once he was returning from the masjid at Basra, where he met a Bedouin Arab highway man, with a sword and a bow.

The Arab asked Asma-yu his identity and where he was coming from. Asmayu replied: "I have come from the place where the word of Allah is recited." The Arab asked: "What is such word of Allah that men can recite it?" Asma-yu replied: "Yes, it is so." The Arab said: "Recite it." Asma-yu began to recite surah adh Dhariyat and when he reached verse 22 and said: "In the heavens is your sustenance", the Arab jumped down from

his camel and slew the animal saying: "Help me to distribute this to the needy." He then broke his sword into pieces, buried his bow and arrows and ran away into the desert reciting this verse.

Asma-yu relates that he began to condemn himself: "Alas! a single recitation of this verse reformed the Bedouin Arab, but until now it has not affected me." After a long time Asma-yu met the Bedouin for the second time, during the hajj, in Makka. The Bedouin had been reduced to a skeleton by constant prayers and fasting. He led Asma-yu to the place of Ibrahim and requested him to recite the same surah once more. When Asma-yu recited verse 22 he said: "Certainly I had the promised sustenance." When Asma-yu began to recite the next verse "The Lord of the heavens and the earth" the Bedouin shouted aloud three times: "Who would defy such a Lord and enrage Him?" He died then and there.

Abu Khudri relates that the Holy Prophet said: "If any of you were to run away from your destined sustenance, it would follow you and reach you as death follows and overtakes its victim."

Imam Ali ibn abi Talib said: "There is a sustenance that you seek which may or may not be made available; but there is another which seeks you and always reaches you."

Refer to the commentary of Hud: 69 to 83 and Hijr: 51 to 77 for prophets Ibrahim and Lut and the people of Lut.

(see commentary for verse 24)

(see commentary for verse 24)

(see commentary

for verse 24)

(see commentary for verse 24)

(see commentary for verse 24)

(see commentary for verse 24)

(see commentary for verse 24)

(see commentary for verse 24)

(see commentary for verse 24)

(see commentary for verse 24)

(see commentary for verse 24)

(see commentary for verse 24)

(see commentary for verse 24)

Refer to the commentary of Dukhan: 17 to 31 and other references mentioned therein for Musa and Firawn.

(see commentary for verse 38)

(see commentary for verse 38)

Refer to the Dukhan: 21 to 26 for the people of Ad.

(see commentary for verse 41)

See commentary of Araf: 73 to 79 for the people of Thamud.

(see commentary for verse 43)

(see commentary for verse 43)

Refer to the commentary of Araf: 59 to 64 for the people of Nuh.

Aqa Mahdi Puya says:

Although the frontiers of space are confined, they are not fixed. They can be expanded.

Refer to Baqarah: 22.

Refer to Ya Sin: 36.

Aqa Mahdi Puya says:

The pairing may refer to the composite nature of the created beings, or to the positive and negative aspects in creation.

If man understands nature and himself, he will know that Allah is all in all, and he will fly at once to Him. This is the teaching which the Holy Prophet had come to give in clear terms, openly to all.

(see commentary for verse 50)

Refer to Sad: 4 and 5; Dhariyat: 39 and Dukhan; 14

The ways of evil in dealing with the messengers of Allah were similar in all ages.

(see commentary for verse 52)

Aqa Mahdi Puya says:

Verse 54 gives the impression that Allah might send a destructive visitation as manifestation of His wrath, but

the next verse quells this apprehension. The guidance may be general in appearance, but it is directed towards man as an individual so that free from collective opinion or pressure, he may submit to the commands of Allah according to his ability and achieve success by following the divine plan.

(see commentary for verse 54)

Refer to Sad: 27. Imam Jafar bin Muhammad As Sadiq said:

"Allah created man and gave him faculties of observation and contemplation to acquire knowledge with which he understands the manifestation of His power and then submits to Him."

Without knowledge mans adoration of Allah has no real worth. The actual meaning of adoration is not the performance of rituals or a few prescribed formal prayers, recited by the mouth. Adoration involves surrender of ego, self-control and discipline, so that he acts only in consonance with the expressed will of Allah, by abiding with His commands. The whole life-activity of the individual should be nothing but the fulfilment of the will of Allah.

"Say: Verily my prayer and my sacrifice, and my life and my death (all) are for the Lord of the worlds." (An-am: 163)

Aqa Mahdi Puya says:

This is the purpose of creation, as expressed in the holy book-to act according to the will and the command of Allah. The most perfect form of action is the absolute submission to His will, that is, Islam. Therefore of the creatures, whoever is better in manifesting His will and His command throughout life, will be closer to the purpose of creation, and therefore nearer to Him.

The more perfect in obedience will be nearer to the creator, and the closer they are to Him, the more perfect they will be in the order of creation.

Allah is free from all needs. Providing sustenance to His creatures is as good as "feeding Him." Allah is the sole supplier of the means of sustenance to all. The creatures in aggregate constitute one family of Allahs creation. Therefore to serve the creation is to serve Allah.

Aqa Mahdi Puya says:

It clarifies that the purpose of creation (worship and obedience) is of no advantage or benefit to Allah. On the contrary, it is in the interest of the creatures to abide by His commands.

(no commentary available for this verse)

Aqa Mahdi Puya says:

Dhanub literally means "a bucket full of water, tied to the end of a rope like a tail." Figuratively used it means the consequence of misdeeds and disobedience, tied to the rope of ones life.

Each generation, that acts like any of its predecessors, should meet a similar fate.

(no commentary available for this verse)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109