سرشناسه : بني هاشمي، سيدمحمد، 1339 -
عنوان و نام پديدآور : سفري به خاكساري: پژوهشي پيرامون حج و عمره بر اساس آيات و روايات/ محمد بني هاشمي ، به قلم سعيد مقدس.
مشخصات نشر : تهران: منير، 1388.
مشخصات ظاهري : 2ج.
شابك : 65000 ريال: دوره: 978-964-539-145-2 ؛ ج.1: 978-964-539-172-8 ؛ ج.2: 978-964-539-173-5
وضعيت فهرست نويسي : فاپا
يادداشت : كتابنامه.
موضوع : حج
موضوع : حج عمره
شناسه افزوده : مقدس، سعيد، 1358 -
رده بندي كنگره : BP188/8/ب86س7 1388
رده بندي ديويي : 297/357
شماره كتابشناسي ملي : 1858296
حجّ تمتّع از دو عبادت تشكيل مي شود كه هريك داراي اعمال مفصّلي هستند:
1) عمره تمتّع
2) حج
در عمره تمتّع پس از نيّت، پنج عمل صورت مي گيرد: نخست، احرام در يكي از ميقات ها (كه امروزه ميقات ذوالحليفه (شجره) و جُحفه بيشتر از ساير ميقات ها مرسوم اند. دوّم: طواف هفت دوره به گرد خانه خدا، سوّم: دو ركعت نماز طواف، چهارم: سعي (هفت بار رفت و آمد) ميان دو كوه صفا و مروه، پنجم: تقصير (گرفتن مقداري از مو، ريش، يا شارب). فرق ميان عمره مفرده و عمره تمتّع در چهار
ص: 275
چيز است:
نخست آنكه در عمره ي مفرده طواف نساء و نماز طواف نساء پس از تقصير انجام مي شود و بنابراين غير از نيت شامل هفت عمل است.
دوم آنكه در عمره ي مفرده پيش از طواف و نماز طواف نساء، استمتاع از همسر بر فرد حرام است (هر چند ساير محرّمات احرام از جمله بوي خوش بر او حلال مي شود.) اما در عمره ي تمتع پس از تقصير، كليه ي تروك احرام - حتي استمتاع از همسر - براي افراد جايز است.
فرق سوم آن كه عمره ي تمتع بر خلاف عمره ي مفرده تنها در ماههاي حج (شوال و ذي القعده و ذي الحجه) انجام مي شود و اگر كسي در يكي از اين سه ماه در مكه وارد شود و عمره ي تمتع انجام دهد، بايد تا ايام حج صبر كند و اعمال حج را به انجام رساند؛ مگر اينكه نيت خود را به عمره ي مفرده تغيير دهد و طواف نساء و نماز آن را بجاي آورد.
فرق چهارم اينكه: عمره ي تمتع بر انسان واجب است اما عمرهاي مفرده (حتي در صورت استطاعت) واجب نيست بلكه مستحب است.(1)
در اين مجال - و در فصل اول - ابتدا اعمال و آداب مشترك ميان عمره ي مفرده و عمره ي تمتع و حج را بررسي ميكنيم و درباره ي برخي از آداب مستحب سرزمين واحي سخن خواهيم راند. در فصل دوم درباره ي اعمال خاض حج به بحث خواهيم نشست. تذكر اين نكته لازم مي نمايد كه در اين بخش قصد ما پرداختن به مناسك حج نيست. قصد آن داريم قدري درباره ي حكمت هاي اين اعمال بر اساس روايات سخن بگوييم. بنابراين سعي مي كنيم با اين رويكرد، تك تك اعمال عمره ي
ص: 276
مفرده و حج تمتع را از نظر بگذارنيم و با اقتباس از روايات اهل بيت اث دربارهشان سخن بگوييم.
معناي احرام، حرام كردن است. بيست و پنج چيز در پي پوشيدن لباس خاص احرام و به زبان آوردن تلبيه، بر انسان حرام مي شود. در اين حالت بايد شهوت هايت را فراموش كني و از زيور و زيبايي ظاهر بگريزي بايد با احتياط قدم برداري، خودت را و خوشي هايت را كنار بگذاري، بايد با همه - حتي نبات و حيوان - در صلح و سلم باشي و حتي كلامي براي مجادله به زبان نياوري، اين جا ديگر همه ي مقامها و موقعيتها فراموش ميشود. همه ي «ما» و «من»ها كنار مي رود. همه يكي مي شوند و يك رنگ و تو ديگر كجا مي تواني غني را از فقير، عالم را از عامي و گدا را از پادشاه تميز دهي؟ اين جا است كه ديگر ارزش انسانها را هيچ يك از شئون دنيوي آنها تعيين نمي كند. هر كس با خداي خود است و ديگر «خود»ي در ميانه نيست. آراي احرام، زمينه اي است براي ترك تكبرها و فرار از خويشتن خويش كه به خود مسرور است. احرام مقدّمه اي است تا بداني كه فقير و نادار هستي و ذاتت ظالماني است. اگر خدا لحظه اي نور و كمال را از تو دريغ كند تا به سر حدّ عدم مي روي و نيست مي شوي، اين است كه مي يابي اگر هم كمالي داري، امانتي است تا از تو آزمون بگيرند. از امام رضا درباره ي حكمت امر پروردگار به احرام چنين نقل شده است:
لِأن يَخشَعُوا قَبْلَ دُخُولِهِمْ حَرَمَ اللهِ وَ أَمَنَهُ وَ لِئَلا يَلهُوا وَ يَشتَغِلُوا بِشَىءٍ مِن أُمُورِ الدُّنيا وَ زينَتِها وَ لَذّاتِها وَ يَكُونُوا
ص: 277
صابِرينَ فيما هُم فيهِ، قاصِدينَ نَحوَهُ مُقبِلينَ عَلَيهِ بِكُلِّيَّتِهِم مَعَ ما فيهِ مِنَ التَّعظيمِ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لِبَيتِهِ وَ التَّذَلُّلِ لِأَنفُسِهِم عِندَ قَصدِهِم إِلَى اللهِ تَعالى وَ وِفادَتِهِم إِلَيه راجينَ ثَوابَهُ راهِبينَ مِن عِقابِهِ ماضينَ نَحوَهُ مُقبِلينَ اِلَيهِ بِالذُّلِّ وَالاِستِكانَةِ وَ الخُضُوعِ.(1)
حاجيان به احرام امر شدند كه پيش از داخل شدن در حرم و امن خداوند خاشع شوند و براي آنكه سرگرم و مشغول به چيزي از امور دنيا و زيورها و لذتهاي آن نباشند و در آنچه در آنند شكيبا باشند، قصد سوي او كنند و با همه ي هستي خود رو به او آرند. علاوه بر اينها در احرام بستن، بزرگداشت خداوند و خانه ي اوست و در احرام، خاكساري نفسشان، به هنگام قصد خدا كردنشان و ورودشان بر او، هست؛ در حالي كه ثواب و پاداش الهي را اميد دارند و از عقاب پروردگار ترسانند سوي او ره مي سپارند و به جانب او روي ميآورند با خاكساري و شكستگي و سر افكندگي.
به راستي انساني كه ديده از دنيا بسته و راهي گور خود است، چه حالتي دارد ديگر از دنيا كنده است و شهوت آن، برايش پست و بي معناست. پوچي آن را با تمام وجود واجدان مي كند. ديگر تمام دغدغه و دلهره اش اين است كه حالا مي خواهد به محضر خدا وارد شود و در پيشگاه او قرار گيرد. نگاهي به خود مي افكند، حقارت خود را درمي يابد و ذلت خود را مي فهمد. ميفهمد كه از خود چيزي ندارد، كسي حاضر به همراهي اش نمي شود و دستش به جايي بند نيست. از
ص: 278
سويي ميداند كه چه كرده و ميبيند كه چه وزر و وبالي را همراه ميبرد. تهي دستي اش از خير را نيز آشكارا مي نگرد؛ اين است كه از عقاب خدايش مي هراسد و به جذ از زشتيهاي خود پشيمان است. به علاوه از حق لطيف و رئوف، اميد دستگيري دارد. او ديگر در برابر معبود و همه كارهاي خويش قرار گرفته است. به كوچكي و خواري خود در برابر او آگاه است. دريافته كه عددي نيست و به حساب نميآيد و اين چنين شكسته و افتاده مي شود. سپيدي و سادگي احرام، آدمي را ياد كفن زمان مرگش مي اندازد. بايد همين حالات را نيز براي او تداعي كند. محرّماتي كه با پوشيدن اين لباس بر او حرام شده اند همگي مصاديق سرگرمي نفرت آور او به دنياست. حالا خواه ناخواه بايد كنارشان بگذارد. اگرچه در ظاهر امر چنين مي كند - و بايد چنين كند - امّا اين كافي نيست بلكه بايد دلش نيز به اين عرصه بيايد. بايد همانند هنگامهاي مرگ، خويش را گسسته از دلبستگيها ببيند. چه خوب كه حاجي با خود بينديشد انگار مرده است و ميخواهد به لقاء پروردگارش برسد. چه دارد؟ آيا علمش، مالش، مقام واعتبارش مال خود اوست يا عطاي خداست؟ اينگونه چه جاي فخر فروختن و تكبر ورزيدن مضحك نيست آدمي به مال ديگري فخر كند كه در دست او به امانت نهاده اند؟ از ديگر سو اين انسان فقير حقير، چه شاني در برابر خدايش دارد؟ آيا جز اين است كه خداوند او را از ذليل ترين حالت به اين جا رسانده و اعتدال بخشيده؟ آيا جز اين است كه ماهيت تاريك او را خداي متان، پر از نور كمالات نموده؟ آيا غير از اين است كه خدا به او آموخته، خدا ثروتش بخشيده، خدا جايگاهش داده و اگر دمي اراده كند هيچ برايش نمي ماند؟
ص: 279
اينجاست كه آدمي مي فهمد خوار است. پس مي شكند و گردن نمي افرازد. چون مي بيند كه با اين همه نعمت فراگير از گناه نگريخته و از طاعت كم گذاشته، خويش را مقاضر هم مي بيند. پس سر به زير و شرمنده نيز مي شود. اينجاست كه نور رجاء به ثواب الهي، ميتابد. او را با همه ي اين سرشكستگيها و پستي ها اميدوار به دست سخاوت پروردگار مي كند. به همان ميزان اميد، ترس از اينكه مبادا خداوند عقابش كند و نخواهدش، دلش را مي لرزاند.
آري اينگونه، تكبر او جاي خودش را با تذلل عوض مي كند. بي باكي او به شكستگي بدل مي شود. با چشم اميد - نه به عمل خويش كه - يكسره به فضل خداوند مي نگرد. فضاي مكه و مناظر مختلفي دور و بر، او را در پيش گرفتن اين روحيه ياري ميرساند. اميرالمؤمنين در توصيف اين فضا و حكمت اينگونه بودن آن، ميفرمايند:
اگر خدا مي خواست، بيت حرام خود و مشاعر عظيمش را ميان باغها و نهرها قرار ميداد و در جايي كه زمين نرم و هموار باشد، در مكاني پر درخت، با ميوه هايي در دسترسي. در ميان خانه ها و عمارت هاي بسيار و آبادي هايي به هم پيوسته در ميان گندمزارهاي پر بار و بستان هاي سر سبز و زمين هاي حاصل خيز و پر درخت و پهنه هاي پر باران و باغستان هاي خرم و راههاي آباد. [اگر چنين بود] به تناسب كمتر بودن سختي و رنج، اندازه ي پاداش اندك بود و اگر بنياني كه كعبه بر ان ساخته شده و سنگهايي كه ديوارهايش را برآورده، زمزد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشني بود، از دودلي ها و ترديدهايي كه در دلها جاري كرده مي كاست و سعي و كوشش شيطان را از قلبها دور مي ساخت و اضطراب و نگراني را از مردم مي زدود. ولي خداوند
ص: 280
بندگانش را به گونه گونه ي سختي ها آزمايش مي كند و به انواع مجاهدتها به بندگي وا مي دارد و به كارهاي ناخوشايند امتحان مي كند تا تكبر و خود پسندي را از دلهايشان بيرون كند و خواري و فروتني را جانشين آن سازد. در مكه ي معظمه - با وجود همه ي پيشرفتهاي روز - حاجي همواره با سختي ها و دشواريهاي فراواني روبه روست. اين شهر مقدس در دره اي محصور ميان كوهها و در زمين ساخت و سنگلاخ قرار گرفته است. هواي پر رطوبت و نامطلوب و نبود آب جاري و زلال آزار دهنده است. حاصلخيز نبودن زمين ها و طبيعت گرم و صحرايي هم مزيد بر علت است. اينها را در كنار ازدحام جمعيت مسلمان در ايام حج بگذاريم، شرايطي بسيار دشوار ترسيم مي شود. تحمّل آن طاقتي مي خواهد و تاب آوردنش قوّتي، شايد نتوان به حج رفته اي را يافت كه اين شرايط را آسوده و عاري از هرگونه مشقت توصيف كند. غالب افراد از حال و هواي پر غوغاي ايام حج، توصيفي همراه با صدمه ارائه مي دهند. اين همه، كه نشان از ابتلايي بزرگ دارد، خود نشان دهنده ي ثوابي سترگ است. آن حضرت در همين خطبه اينگونه مي فرمايند:
وكُلَّما كانَتِ البَلوى وَالإِختِبارُ أَعظَمَ كانَتِ المَثُوبَةُ وَ الجَزاءُ اَجزَلَ.(1)
و هر چه بلا و امتحان بزرگ تر باشد پاداش و مزد گرانقدرتر است.
ص: 281
پس نخستين حكمت اين دشواريها آن است كه خداوند مي خواهد اجر تحمل آنها را مضاعف و پربار دهد. لذا هرچه سختي بيش تر ثواب افزون تر، دانستن اين نكته البته در روحيه ي حاجي به هنگام سفر بسيار ديگر به كمترين ناملايمي، ناراحت نميشود و شكايت نمي كند. تواقع نمي كند كه همه چيز مطابق ميلش باشد و اوضاع هماره بر وفق مرادش مي رود و در برابر سختي ها تاب مي آورد. يقين هم دارد كه اجر اين صبر، ناچيز نخواهد بود.
نكته ي ديگر صورت ظاهر مشاعر الهي (چون صفا و مروه و عرفات و...) و كعبه ي مشرف است. اين پرستشگاه ها و معابد با شرافت خداوند نه از زمرد و زبرجد كه از گل و خاك اند. نه از لولو و ياقوت كه از سنگ و چوب، ساخته شده اند. حال آنكه توقع عامه ي مردم آن است كه خداوند اگر جايي را براي عبادت خود برمي گزيند و شرافت مي دهد، از نظر ظاهر نيز چشمگير و مزين باشد. معمولاً عقل ها در ديده هاست. به همين خاطر، منظره هاي زيباتر اوّلاً جذاب ترند تا اينكه انسان با يك فضاي خيلي معمولي و ساده روبه رو شود. شايد اگر كعبه ي شريف از جواهر قيمتي پوشيده شده بود، بيشتر انسانها را خيرهاي خود مي كرد. شايد اگر مني و عرفات به جاي صحرا و كوه در ميان باغستان هاي پرگل و با طراوت بود، بيشتر ميلها را به خود مي كشيد. نكته در اينجاست كه دار دنيا، دار ابتلا و امتحان است. خداوند، انسان را مي آزمايد تا ببيند در مواجهه با چنين سادگي و سختي چه مي كند؟ آيا در حقانيت آن
ص: 282
ترديد مي كند؟ دو دل مي شود؟ نگراني مي يابد و ايمانش سستي مي پذيرد؟ يا آنكه شك به دل راه نمي دهد و محكم قدم در راه مي گذارد؟ پس اين عرصات حج، همه صحنه هاي امتحان انسانند تا پابندي خويش را به عهد عبوديت با خدا نشان دهد.
حكمت ديگري كه انسان را به درك عبد بودنش نزديك مي سازد، آن است كه اين مناظر و آن صخره ها، همگي او را به خواري مي كشند. بايد سر به زير اندازد و تحمل كند. بايد هر جا كه دستورش دادند، وقوف نمايد، بايد هر قدر كه خواستند، راه بپيمايد. بايد هر جا اراده نمودند، بيتوته كند. بايد سر بتراشد و چون بندگان، دست از پاي خطا نكند. اين فرمانبري بي چون و چرا و بنده وار، بت «خود» او را پيش خودش مي شكند و در درگاه الهي كوچكش مي كند. يادش مي آورد كه بنده است و بندگي، گوهرش خاكساري است، در برابر مالك.
باري، اين جوي كه تابلويش را ترسيم كرديم، گردن فراز انسان را مي شكند. پيشاني خود خواهي اش را به خاك مي سايد بتخانه ي تكبرش را بر سرش خراب مي كند و اينگونه تازه انسان ارزش پيدا مي كند، عزت مي يابد و سر بلند مي شود.
يكي از مصاديق مشقتهاي مكه ي مكرمه، گرماي طاقت فرساي آن است كه هر دو حكمت «امتحان» و «شكست تكبر» را در دل خود دارد. خصوصاً در فصول گرم سال حرارت به اوج خود ميرسد. واقع شدن اين شهر معظم در دره و نزديكي آن به دريا باعث تشديد گرماست. بنابراين علاوه بر گرماي شديد، رطوبت نفس گير آن نيز
ص: 283
انسان را آزار مي دهد. صبر بر همين يك مرارت چنان اجري دارد كه به راستي دل انسان را خنك مي كند و نفسش را جا مي آورد. پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند:
مَن صَبَرَ عَلى حَرِّ مَكَّةَ ساعَةً تَباعَدَت مِنهُ النّارُ مَسيرَةَ مِاَةِ عامٍ وَ تَقَرَّبتْ مِنهُ الْجَنَّةً مَسيرَةَ مِأَةِ عامٍ.(1)
هركه به قدر ساعتي برگرماي مكه صبر كند (مدت زمان كمي) آتش به اندازه ي مسير صد سال از او دور مي شود و بهشت به قدر مسافت صد سال به او نزديك مي گردد.
شايد هم اكنون كه در عالم محسوسيم دور شدن از آتش جهنم، آنقدرها وجداني نباشد. اما اگر به فضاي كتاب و سنت آشنا باشيم اهميت اين فاصله گرفتن را بيشتر در مي يابيم. از آن طرف نيز مطلوبيت نعمتهاي بهشتي و قدر نزديك گشتن به آنها را فراوانتر در مي يابيم. اين همه، مظاهري از رضاي الهي و مزدي است كه پروردگار در برابر ساعتي بردباري به انسان مي دهد؛ آن هم در برابر يكي از رنجهاي اين سفر.
اين گرما و سوز كه خود بسي عطش خيز و بي تاب كننده است، با زائر حرفهاي ديگري هم دارد. اين جا در اين سرزمين وحي و تنزيل، لبهاي انسان خشكي مي زند، اما ابا به راحتي در دسترس هست. گرما كشنده و آزار دهنده است اما سر پناه هاي خنك هم هستند. تازه كسي با تو در جنگ نيست، زره و كلاه خود هم به برنداري، تيري هدفت نگرفته و نيزه اي هم قصدت نكرده است. هواي گرم و آتش بار، با
ص: 284
دود شعله ها همراه نگشته و مال و خانواده ات در امانند. دختركانت غصه ي يتيمي زودرس شان را نمي خورند. در اين حال احرام، كسي اجازه ندارد به تو توهين و با تو جدال كند؛ چه رسد به اينكه اسبش را براي تاختن بر بدنت، زين تازه زده باشد. تو حاجي محرمي! به حرم آمده اي و همه احترامت مي كنند. به اشك و لبخند بدرقه ات كرده اند. با گل و نقل هم استقبالت خواهند كرد. با اين همه در برابر آن گرما كشيدن اجراي فراوان به تو عطا مي شود.
چه خوش كه حاجي با دل سفري به كربلا كند و آن عاشوراي پر شراره را يادآور شود. سرور سپيد رويان بهشت، با جگري عطش زده، داغ آفتاب را تاب مي آورد. آسمان از اين گداز پيش چشمش تيره شده بود. خيمه و خرگاهش ساعتي بعد به غارت ميرفت. هزاران تير و شمشير قصد جانش را كرده بودند. اهل و عيالش تا اسارت چند گام فاصله داشتند و همه ي اينها را محض خاطر خدا با رويي گشاده مي پذيرفت. شايد با اين يادآوري خالصانه - كه حاصل ارادت و جوشيده از جان شيعه است - آدمي پيش خود شرم كند كه عمل و تحمل خويش را چيزي حساب آورد. شايد دعايش اين شود كه خداگرماي كربلا را هم به كامش بچشاند و چهره اش را در راه وصل آن حرم حق، آفتاب زده و تكيده سازد. به اين روايت زيبا و شنيدني بنگريد:
معاوية بن وهب مي گويد براي ورود به محضر امام صادق عليه السلام اجازه خواستم. به من گفته شد وارد شوم. داخل كه گشتم آن حضرت را در جايگاه نمازشان در اتاق خود يافتم. نشستم تا نمازشان تمام شد پسي شنيدم كه با خداي خود چنين مناجات مي فرمودند:
ص: 285
اي [خدايي] كه ما را به كرامت ويژگي دادي و به وصيت (نص نبوي) مخصوصي نمودي و شفاعت را به ما وعده دادي و علم گذشته و آينده را عطايمان كردي و دلهاي مردمان را هوايي ما ساختي!
إغفِر لى و لِإِخواني و لِزُوّارِ قَبرِ أَبي عَبدِاللهِ الحُسَينِ الَّذينَ أَنفَقُوا أموالَهُمْ وَ أشخَصُوا أَبدانَهُم رَغبَةً فى بِرِّنا وَ رَجاءً لِما عِندِكَ فى صِلَتِنا وَ سُرُوراً أدخَلُوهُ عَلى نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ آلِه وَ إجابَةً مِنهُم لِأَمرِنا وَ غَيظاً أدخَلُوهُ عَلى عَدُوِّنا....
رحمتت را شامل من و برادرانم ساز و بر زائران قبر اباعبدالله الحسين عليه السلام [رحمت فرست] آنانكه [در راه زيارت او] اموالشان را خرج كردند و بدن هايشان را به مشقت انداختند؛ به خاطر رغبت و شوق نيكي به ما و به خاطر اميد به ثواب تو در پي پيوند با ما و به به خاطر اجابتشان نسبت به فرمان ما و به خاطر خشمي كه بر دشمنان ما وارد ساختند....
... فَارحَم تِلكَ الوُجُوهُ الَّتي قَد غَيَّرَتهَا الشَّمسُ وَ ارحَم تِلكَ الخُدُودَ الَّتي تَقَلَّبَت عَلى حُفرَةِ أبى عَبدِاللهِ وَ ارْحَمْ تِلكَ الأعيُنَ الَّتى جَرَت دُمُوعُها رَحْمَةً لَنا وَ ارْحَمْ تِلكَ القُلُوبَ الّتى جَزِعَت وَ احتَرَقَت لَنا وَ ارْحَم الصَّرخَةَ الَّتى كانَت لَنا اَلّلهُمَّ إنى أستَودِعُكَ تِلكَ الأنفُسَ وَ تِلكَ الاَبدانَ حَتّى نُوافِيَهُم عَلَي الحَوضِ يَومَ العَطَشِ.(1)
ص: 286
رحمت آور به آن رخسارها كه خورشيد رنگشان را تغيير داده و رحمت آور به آن گونه هايي كه بر قبر اباعبدالله عليه السلام منقلب شده و رحمت آور بر آن ديدگاني كه اشك هايش به خاطر مهر و رقت [به حال] ما ريزان شده و رحمت آور به آن قلبها كه براي ما بيتاب و گداخته شده و رحمت آر به فرياد و فغاني كه از براي ما بوده است. خدايا آن جان ها و جسم ها را به تو مي سپرم تا آن كه در روز تشنگي [قيامت] در كنار حوضي [كوثر] به عهد خود با آنان وفا كنيم.
آري اين چشم هاي نم زده از داغ امام حسين عليه السلام، اين چهره هاي آفتاب سوخته، اين قالب هاي آتش گرفته و بيتاب، با ارزش و گرانقدرند؛ آنقدر كه امام صادق تعقيب نمازشان را به دعا بر ايشان ميگذرانند. از خدا حفاظت آنها را مي طلبند و سيراب كردنشان را در بحبوحه ي عطش زار محشر به عهده مي گيرند. راستي هيچ كجا كربلا مي شود؟!... .
پس از آنكه حاجي به ميقات رسيد، اگر مرد است، دو جامه ي سپيد نادوخته را دور كمر مي بندد و به دوش مي افكند. قصد قربت مي كند در هنگامي كه نيت خاص خود را از دل ميگذراند يا آنكه - براي رعايت استحباب - آن را به زبان مي آورد. نيكوست اگر به عمره ي مفرده آمده است و يا مي خواهد حج مستحبي انجام دهد، ديگران را نيز در نيت خود شريك كند. بدين صورت كه اين عمل مستحبي خويش را به نيابت از مؤمنيني انجام دهد كه بر گردنش حقي يا در درگاه الهي آبرويي
ص: 287
دارند. اينگونه ثواب جهاد خويش را به آنان نيز مي رساند و اداي حقوق آنها را هم مي نمايد. به طور مثال نيابت از پدر و مادر، اساتيد، علماي تشيع و بزرگاني چون شهداي كربلا بسيار مطلوب است. از اين فراتر وقتي است كه حاجي به نيابت از ائمه ي معصومش و خصوصاً مولاي طريد و وحيدش امام عصر عليه السلام نيت انجام عمره ي مفرده يا حج مستحبي مي نمايد.(1) در اين حالت او نهركم آب و بي رمق خويش را به اقيانوس هاي فراخ و درياهاي بي كرانه متصل ساخته است. و مگر وجيه تر از وجه الله در دربار ربوبي مي توان يافت؟ و مگر آبرو داري همتاي ائمه ي نور و هدايت سراغ مي توان گرفت؟ زائري كه نيابت از امامان پاك نهادش مي كند حكم كودكي را دارد كه دستش را به دست بزرگ ترش مي دهد. اطمينان دارد به گل روي او همه احترامش مي كنند و عزتش مي دهند. اگر چنين كنند نه از براي خود اوست، بلكه از اين بابت بالا نشين مي شود كه دست در دست «عرش نشين الهي» نهاده است. به علاوه چنين نيابتي عرضا توسل و ران ملخي به درگاه سليماني امام عصر عليه السلام است تا پرتو التفات آن عزيز مصر وجود را به سوي
ص: 288
گداياني بي مايه - چون ما - بكشاند. البته پيش از اين نيت نكو و پوشيدن احرام، مستحب است انسان غسل احرام بجاي آورد و دو ركعت يا، براي درك فضيلت بيشتر، شش ركعت نماز مستحبي - با سوره هاي اخلاص و جحد - بخواند(1) تا آمادگي افزونتري براي مراحل بعد بيابد.
احرام حج تمتع، عمره ي تمتع و عمره ي مفرده، بدون گفتن ذكر «تلبيه» محقق نمي شود. كسي كه غسل كرده، لباس احرام پوشيده و نيت نموده است، در صورتي محرم خواهد شد كه تلبيه گفته باشد. به علاوه از همين هنگام به بعد ملزم به رعايت تروك احرام است. حدّ واجب اين ذكر، عبارت از اين جملات است:
لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيك لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ اِنَّ الحَمدَ وَالنِّعمَةَ لَكَ وَ المُلكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ.(2)
اجابتت مي كنم اي خدا اجابتت مي كنم! آمده ام، آماده ام همتايي براي تو نيست اجابتت مي كنم! به راستي ستايش و نعمت و پادشاهي از آن توست، همتايي از براي تو نيست اجابتت مي كنم.
گفتن يكباره ي حد واجب نيز كفايت مي كند. البته در كتب مناسك آمده است كه در عمره ي تمتع با ديدن خانه هاي قديم مكه (حدّ حرم) و در عمره ي مفرده پيش از ورود به حرم و در حج تا هنگام زوال آفتاب
ص: 289
روز عرفه، جايز و بلكه مستحب است حاجي ذكرلبيك را تكرار كند. امام باقر عليه السلام به نقل از نبي اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم مي فرمايند:
مَنْ لَبى فى اِحرامِه سَبعينَ مَرَّةً ايماناً وَ احتِساباً أَشهَدَ اللهُ لَهُ ألفَ ألفِ مَلَكٍ بِبَراءَةٍ مِنَ النّارِ وَ بَراءَةٍ مِنَ النِّفاقِ.(1)
هر كه در حال احرام خود هفتاد بار -از روي ايمان و احتساباً لبيك بگويد، خداوند برايش هزار هزار فرشته را به دوري از آتش و دور گشتن از نفاق شاهد مي گيرد.
براي چنين ثواب گرسنگي در روايت شريف، دو شرط بيان شده است:
نخستين شرط، ايمان است بدين معنا كه فرد، معرفت به خداي متعال، رسول مكرّم صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمّه ي معصومين عليهم السلام را از عمق جان پذيرفته باشد و در يك كلام قلباً به اين سه پايه ي انكارناپذير دين، اعتقاد داشته باشد.
دومين شرط، كه در قالب تعبير «احتسابا» آمده، بدين معناست كه حاجي لبيك گفتن خود را به حساب خدا بگذارد. به تعبير ديگر به قصد تقرّب به خداي متعال، خالصانه و بدون هيچگونه خودنمايي و ريا چنين كند. بنابراين براي به دست آوردن اين ثواب، علاوه بر ايمان، بايد انسان تنها خدا را در نظر داشته باشد و صرفاً كسي را در نظر گيرد كه سوى او مسافراست.
در كتب روايي علاوه بر لبيك واجبي كه ذكر نموديم لبيك هاي مستحبي نيز از معصومين نقل شده است. اين لبيك ها در
ص: 290
كتب مناسك حج مراجع معظم تقليد نيز ذكر گرديده و مضامين شورانگيزي دارد:
لَبَّيكَ ذَا المَعارِجِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ تُبدِئُ وَ المَعادُ إِلَيكَ لَبَّيكَ لَبَّيكَ داعِياً إِلَى دَارِ السَّلامِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ مَرغُوباً وَ مَرهُوباً إِلَيكَ لَبَّيكَ لَبَّيكَ اَنتَ الغَنِىُّ وَ نَحنُ الفُقَراءُ إِلَيكَ لَبَّيكَ (لَبَّيكَ أَهلَ التَّلبِيَةِ لَبَّيكَ) لَبَّيكَ ذَا الجَلالِ وَ الإِكرَامِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ إِلهَ الخَلقِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ ذَا النَّعمَاءِ وَ الفَضلِ الحَسَنِ الجَمِيلِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ كَشَّافَ الكُرَبِ الْعِظَامِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ عَبدُكَ وَ ابْنُ عَبْدَيكَ لَبَّيكَ لَبَّيكَ يا كَريمُ لَبَّيكَ لَبَّيكَ أَتَقَرَّبُ إّلَيكَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيهِ وَ عَلَيهِم لَبَّيكَ لَبَّيكَ بِحَجَّةٍ وَ عُمُرَةٍ لَبَّيكَ لَبَّيكَ هَذِهِ مُتعَةُ عُمرَةٍ لَبَّيكَ لَبَّيكَ تَمَامُهَا وَ بَلاغُهَا عَلَيكَ لَبَّيكَ.(1)
لبيك اي صاحب مراتب والا! اجابتت مي كنم، لبيك ! تو آغازگر [خلقتي] و بازگشت به سوي توست، اجابتت مي كنم! لبيك ! اي كه مرا به خانه ي سلامت خواندي، اجابتت مي كنم! لبيك ! اي بخشايشگر گناهكاران اجابتت مي كنم! لبيك! به تو اشتياق دارم و از تو ترسانم، اجابتت مي كنم! لبيك ! تو بي نيازي و ما به تو نيازمندانيم. آمده ام و آماده ام، (لبيك اي شايسته ي تلبيه لبيك!) لبيك اي داراي شكوه و كرامت آمده ام و آماده ام، لبيك اي معبود آفريدگان! اجابتت مي كنم! لبيك اي داراي عطايا و فضل
ص: 291
نيكو و زيبا لبيك ! لبيك ! اي رفع كننده ي گرفتاريهاي بزرگ لبيك، لبيك اين بنده ي توست و فرزند دو تن از بندگان تو لبيك ! لبيك اي بخشنده ي بي منت لبيك ! لبيك به سوي تو به واسطه ي پيامبر و خاندانش تقرب مي جويم لبيك ! اجابتت مي كنم به حج و عمره اي لبيك، اجابتت مي كنم اين عمره ي تمتع به سوي حج است لبيك ! اجابتت مي كنم پايان دادنش و [به نتيجه] رساندنش با توست، لبيك.
در اين اذكار شريف معارف نابي نهفته است. دقت در آنها - و نه فقط خواندن و رد شدن - علاوه بر ثواب افزون تر، درس آموز نيز هست. به طور مثال در اين روايت شريف بر سه محور مهم انگشت اشاره گذارده شده است:
محور نخست آنكه در همان تعابير ابتدايي به خداوند عرضه مي داريم كه ما به تو اشتياق و اميد داريم و در عين حال از تو ترسانيم. اين، بيان يك حالت مطلوب و واقعي در روح اهل ايمان است و در فرهنگ اعتقادي دين، از آن به «خوف» و «رجاء» تعبير مي شود. مؤمن را هميشه دو خوف احاطه كرده است: اول آنكه مي داند گناهان فراواني در برابر خداوند رئوف مرتكب شده و كفران نعمتهاي بيشماري نموده است. در عين حال نمي داند آيا خداي متعال اين گناهان او را بخشوده است يا نه؟ خوف آن دارد كه نكند خداوند عذر او را در هنگام توبه نپذيرفته باشد. آنگاه با آنكه مؤمن است ممكن است در هنگام مرگ يا برزخ و قيامت عذابهاي سختي برايش در نظر گرفته باشند. اين است كه از عدل خداوند مي هراسد. مي ترسد از اينكه خداوند در برابر آنچه كرده، به او پاسخي مطابق عدل خود بدهد.
ص: 292
خوف ديگر، خوف از آينده ي پيش روست. مؤمن نمي داند چه گذرگاه هاي سخت و چه لغزشگاه هاي هلاكت باري انتظارش را مي كشند. ممكن است در شرايطي گناهاني را مرتكب شود كه حتي فكر انجامش را هم اكنون نمي كند. اگر خدا به او رحم نكند حتي اين امكان هم منتفي نيست كه نامش در سلك اشقيا رقم خورد. ممكن است نتواند گوهر ايمان خود را به همراه خويش به آخرت ببرد. اين است كه مي هراسد، مي لرزد و دلهره دارد. ترس و لرز از مواجهه با عدل خداي منتقم و نيز دلهره از پرتگاه ها و عاقبت شقاوت بار.(1)
اما در عين حال كه چنين مي ترسد به فضل خداوند اميد دارد. به احسان و لطف او چشم دوخته است و البته اين اميد او اميدي واهي نيست. با آرزوهاي دست نيافتني و خيالات پوچ كاملاً متفاوت است. اميد او واقعي است به اين معنا كه براي به دست آوردن هدف خود دست به كار مي شود. از راهش وارد مي گردد و رحمت الهي را با روحيه اي عملگرا مي جويد. با تقوا، توسل به اهل بيت و توكل به پروردگار به كسب رحمت او اميد مي بندد. به تعبير بهتر، اميد او ايستا نيست بلكه با تلاش و حركت رو به جلو همراه است. به هر روي حاجي به ميزبان بي مانندش عرضه ميدارد كه هم از عدل او مي هراسد و هم به فضل او چشم داشت دارد.گويي از ناي جان اين عبارات شريف دعاي ابوحمزه را نجوا مي كند:
أدعُوكَ يا رَبِّ راهِباً راغِباً راجِياً خائِفاً إِذَا رَأَيْتُ مَولاىَ ذُنُوبى فَزِغتُ وَ إِذا رَأَيتُ كَرَمَك طَمِعْتُ فَإِن عَفَوتَ فَخَيْرُ
ص: 293
راحِمٍ وَإنْ عَذََّبْتَ فَغَيْرُ ظالِمٍ.(1)
تو را مي خوانم اي پروردگار! در حاليكه هرسانم و روي آور ترسانم و اميدوار، هنگامي كه گناهانم را مي نگرم وحشت مي كنم و وقتي بزرگواري تو را نگاه ميكنم [به فضلت] طمع مي كنم [و اميد ميبندم] پس اگر مرا ببخشايي چه نيكو مهرورزي هستي و اگر عذابم كني، ستم نكرده اي.
محور دوم اين كه: اگر كسي خداي متعال را شايسته ي لبيك ببيند، مرتبه ي بالايي از عبادت را به كف آورده است. او اكنون يافته كه هيچ موجودي جز خدا شايسته ي انگيزه شدن براي بندگي و مخاطب شدن براي لبيك نيست، چرا كه هر چه غير او مخلوق است و اتكا به پروردگار دارد. همانند تعبير اميرمؤمنان عليه السلام كه عرضه داشتند:
وَجَدتُكَ اَهلاً لِلعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ.(2)
(خدايا) من تو را شايان پرستش يافتم پس بندگي ات كردم.
چنين درجه اي از درجات بالاي بندگي خداست كه انسان به هيچ انگيزه اي جز «خداي شايسته ي پرستش» در درگاه او زانو نزند. البته چنين گفتاري به طور كامل شايسته ي كسي چون اميرمؤمنان است و ديگران در درجات پايين آن را به زبان مي آورند.
محور سوم آنكه در عبارات پاياني اين لبيك از خدا مي خواهيم كه خود، حج ما را به بلوغ و كمال برساند، به كمال رسيدن يك عمل به اين است كه اولاً صحيح باشد و ثانياً مقبول درگاه الهي افتد. مي توان فرض
ص: 294
نمود عملي تمامي شرايط صحت را دارا باشد اما در عين حال مقبول پروردگار نيفتد. قبولي عمل از سوي خداي متعال شرايط متعدّدي دارد كه اگر انسان آنها را كسب نكرده باشد ره به جايي نمي برد و عاقبت از پذيرش خداوند دست خالي مي ماند. البته از سوي ديگر، احراز تمامي شروط قبولي عمل، كار هركس نيست و روندي بسيار دشوار و در عين حال ظريف دارد. بنابراين انسان بايد تلاش خود را براي به دست آوردن اين شرايط مبذول دارد. اما در عين حال نمي تواند به كار خود اميد ببندد چرا كه در نهايت خداوند بايد عمل او را بپذيرد و اوست كه بايد به كار انسان نمره بدهد. بدين ترتيب يك اميد باقي مي ماند و آن چشم دوختن به دامان فضل الهي است. اميد مؤمن اين است كه خداوند خود به كرمش و با چشم پوشي از نقص هاي عمل، آن را به همين صورت شكسته بسته بپذيرد. در يك كلام خود، آن را كامل و تمام كند. معناي «تمامها و بلاغها عليك» همين است. يعني «خدايا! اين عمره ي تمتع، يا عمره ي مفرده و يا حج من است. امّا خود اميد ندارم كه بتوانم آن را شايان پذيرش تو سازم. به همين خاطر به فضل خود آن را تماميت بخش و آنگاه بپذير» اگر خداي متعال نپذيرد و دست رد به سينه مان بزند، آن وقت اول سياه روزي و بدبختي است. مي شود كه انسان، لبيك بگويد امّا خداوند اجابت نكند. مي شود كه اعلام آمادگي بنمايد، امّا خداوند او را نخواهد و به اين ميهمان خوش آمد نگويد. به هر روي اگر گناهان انسان بخشوده نگردد و خداوند بخواهد مؤاخذه كند، ديگر جواب اين «لبيك» ما «لبيك» نخواهد بود. به اين روايت تأمّل انگيز بنگريد:
ص: 295
امام زين العابدين حج مي گزارد. پس هنگامي كه احرام بست و مركبش ايستاد (در ميقات) رنگش زرد شد و بر [بدن مباركش] رعشه افتاد و نمي توانست لبيك بگويد. به ايشان گفته شد: «لبيك نمي فرماييد؟» فرمودند:
أَخشى أَن يَقُولُ لى لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيكَ.
مي ترسم [خدا] به من بگويد: اجابتت نمي كنم و خوش نيامدي. پس هنگامي كه لبيك به زبان آورد از حال رفت و از مركبش فرو افتاد. پس اين حال [رعشه و رنگ پريدگي] بر او غالب بود تا حجش را به پايان رسانيد.(1)
امام سجاد عليه السلام - كه سر سوزني از معصيت و ناپاكي ندارند - چنين مي گويند. پس آيا گفتن تلبيه بايد براي ما به همين راحتي باشد؟ براي مايي كه غرق در باتلاق معصيتيم و روزمان بدون گناه شب نمي شود؟ امامي كه يكپارچه نور و پاكي و خلوص و صفاست، اينگونه از پاسخ رد خداوند دلهره دارد، آن وقت ما عين خيالمان نيست؛ به راستي اين افسوس ندارد؟ اين راحتي ما در هنگام مواجهه با پروردگار از سر جهلمان است. چشم بازي نداريم و نمي فهميم كه خود چه كاره ايم. يادمان رفته چه سيه رويي ها در نامه ي عمل خويش داريم. از سويي ديگر خدا را نشناخته ايم و عدل او را جدي نگرفته ايم. قهاريّت او را وجدان نكرده ايم و توشه اي از هراس فراهم ننموده ايم. اين است كه خيالمان آسوده است. اهل حق اگرچه پاك نهاد باشند، باز هم خويش را ايمني نمي دهند. همواره در برابر او احساس تقصير مي كنند و هراسانند كه خداوند آنها را نپذيرد. اين در حالي است كه كسي چون آنان
ص: 296
شايسته ي پذيرايي حق تعالي نيست. متأسفانه امروزه در جامعه ي اهل تدين به اين مسائل كه روح حج و لبيك است توجه نمي شود. غافل از اين كه خداي متعال از بي باكان درنمي گذرد و به آنان لبيك نمي گويد.
به طور مثال در مورد كساني كه حقوق مالي ديگران را ضايع كرده اند و مال حرام اندوخته اند از قول معصومين عليهم السلام چنين آمده است:
مَنْ حَجَّ بِمالٍ حَرامٍ نُودِىَ عِندَ التَّلبِيَةِ: لا لَبَّيكَ عَبدِى وَ لا سَعدَيكَ.(1)
هر كه با مال حرم حج كند هنگام تلبيه به او ندا مي شود: اجابتت نمي كنم بنده ي من و خوش نيامدي.
يا امام صادق عليه السلام فرمودند:
إِذَا اكتَسَبَ الرَّجُلُ مالاً مِن غَيرِ حِلَّهِ ثُمَّ حَجَّ فَلَبّى نُودِىَ «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيكَ، وَ إِن كانَ مِن حِلَّه فَلَبّى نُودِىَ «لَبَّيكَ وَ سعدَيكَ».(2)
وقتي انسان مالي را از غير راه حلالش كسب مي كند و حج مي گزارد و لبيك مي گويد، ندا مي رسد كه: «پاسخت نمي دهم و خوش نيامدي!» و اگر از راه حلال [درآمد داشته باشد] ندا مي شود: «لبيك و خوش آمدي!»
ص: 297
كسي كه مثلا از راه ربا مال مي اندوزد يا با مال خمس نداده به حج مي آيد شايد نداند كه اين مال حرام، همه ي عبادت پر ملالت او را به باد فنا مي دهد. اين وعيد الهي است كه پذيراي چنين كسي نمي شود، جوابش را نمي دهد و خوشامدش نمي گويد. به راستي جاي آن است كه انسان در هنگام گفتن تلبيه، قدري تأمّل كند و در خود و سابقه ي خويش نظر نمايد. دست كم اگر اهل گناه است پيش از خواندن خدا توبه كند و پاكي بخواهد. از اين درنگ گريزي نيست. اگر انسان با روحي آلوده قدم در اين راه نهاد حالش حال فرد چرك و زشتي است كه مي خواهد در ميهماني مجلل و با شكوهي شركت كند؛ ضيافتي كه متعلق به صاحبخانه اي تيزبين و بصير است. مثل اين است كه در اين ميهماني، بي توجه پيش برود و آبروريزي كند. مسلماً چنين كسي را در اين ضيافت راه نمي دهند. از آنجا مي رانند و شرط ورودش را آراستگي و پيراستگي اش مي شمرند.
كاش انسان حقيقتاً بفهمد كجا آمده و مي خواهد بر چه كسي وارد شود. كاش دريابد كه مي خواهد به ميهماني چه كسي بيايد؟ آن وقت شايد اين عظمت را تاب نياورد و قالب تهي كند.
به اين داستان واقعي توجه كنيد:
حاج احمد كاشاني، كه از حمله داران با سابقه است، حدود 30 سفر به حج رفته كه تعداد چهار - پنج مرتبه ي آن با هواپيما بوده است. وي از قديم الايام به تعداد ظرفيت يك اتوبوسي مسافر ثبت نام مي كرد و آنان را به عراق براي زيارت عتبات و آنگاه به حج مي برد. او نقل مي كرد. در سالي كه مسافران را به كاظمين و
ص: 298
عراق مي بردم تا پس از زيارت عتبات به مكه ببرم، در ميان مسافران زن و شوهري آرام، سنگين و مؤدب بودند كه يكي از بدرقه كنندگانشان نزد من آمد و گفت: حاج احمد آقا! اين زن و شوهر خيلي كم رو و كم حرف هستند، توجه بيشتري به آنها داشته باشي. گفتم: چشم، من به همه توجه دارم؛ به اين 2 نفر بيشتر مي رسم. در آن سال هيچ كس، حال آن زن و شوهر را در نماز، عبادت، گريه و دعا نداشت. از شهرهاي كربلا، نجف، كاظمين و زيارت عتبات فارغ شده، به مدينه رفتيم. آن وقت ها باغ ملائكه و مرجان بود. حدود بيست روز يا بيشتر در مدينه بوديم. پس از آن براي عزيمت به مكه به مسجد شجره كه در بيابان بود رفتيم. اين جا تنها محلي بود كه آن مرد با من صحبت كرد. قدري جلو آمد و به آرامي گفت: اگر مقداري آب باشد كه من غسل كنم و بعد محرم شوم، بهتر است. گفتم: مانعي ندارد. يكي دو سطل آب آماده كردم و كمكش كردم تا غسل كرد و به داخل مسجد آمد.همه ي مسافران و از جمله همسر ايشان محرم شده، بيرون آمدند و همگي منتظر او بوديم. مثل آدم هاي بهت زده در داخل مسجد اشك مي ريخت و چيزي نمي گفت. جلو آمدم آرام گفتم: آقا محرم شده ايد؟ گفت: نه. گفتم: تلبيه را مي دانيد؟ گفت: تلبيه چيست؟ يك بار «لَبَّيكَ اَللّهُمَّ لَبَّيكَ...» را براي او تكرار كردم. خيلي آرام و در حالي كه اشك مي ريخت گفت: جناب حاج احمد آقا! لبيك يعني چه؟ گفتم: يعني خدايا آمدم و بيش از اين معناي آن را نمي دانم گريه اش شديدتر شد و پرسيد: واقعاً به اين معناست؟ گفتم: بلي تنها يك بار گفت: خدايا آمدم و افتاد و از دنيا رفت. زائران را از ماشين پياده كرديم، او را غسل داده، كفن پوشانيديم و در كنار مسجد دفن كرديم.(1)
ص: 299
مؤمن با معرفت مي داند در پيشگاه كه آمده است. احساس مي كند همه ي تعلقات ظاهر و باطن را كنار گذارده و در محضر اوست. اين است كه به راستي از حقارت خود شرم مي كند. از حضور و تقصيري كه حس مي كند، عرق خجالت به پيشانيش مي نشيند نگران مي شود كه در محضر مالكش چه مي خواهد بگويد؟ چه دارد و چه عذري مي خواهد بياورد؟ او هماره خويش را مقصر در طاعت مي بيند، خداي را شناخته و مي داند كه نمي تواند از پس حق عبادت او برآيد؛ هر چند سيدالساجدين و زين العابدين عليه السلام باشد آنگونه كه شايسته ي خداست ياراي عبادت ندارد. اين است كه اگر چه خردلي از ناپاكي در وجودش نباشد امّا باز هم در دلش آشوب است و نبضش به تندي مي زند. راوي به امام صادق عليه السلام عرضه مي دارد كه: «سرور سجده گزاران و آقاي عابدان امام علي بن الحسين عليهما السلام هنگامي كه به نماز مي ايستادند رنگشان متغير مي شد.» حضرت مي فرمايند:
وَ اللهِ إِنََّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَينِ كانَ يَعرِفُ الَّذي يَقُومُ بَيْنَ يَدَيه.(1)
به خدا علي بن الحسين عليهما السلام كسي را كه در برابرش مي ايستاد مي شناخت.
در روايت ديگري امام صادق عليه السلام مي فرمايند: حضرت زين العابدين عليه السلام در هنگام نماز رنگشان مي پريد و پوستشان مي لرزيد و چون شاخه هاي نخل به رعشه مي افتادند.(2) هنگامي كه درباره ي اين حالات از خود آن حضرت پرسيدند فرمودند:
ص: 300
ما تَذرونَ بَيْنَ يَدَى مَنْ أَقُومُ؟(1)
نمي دانيد در محضر كه ايستاده ام؟
آري اين جا قله هاي سر به فلك رفته اي است كه بال هاي ادراك ما توان رسيدن به آن را ندارد. اما كجا و معصوميت امام سجاد عليه السلام؟ قلب تاريك ما كجا و قلب خورشيدگون آن بزرگوار؟ اگر برقي از اين فروگذارد، روح از بدن ما نيز مفارقت مي كند. اين معرفت ظرفي به وسعت روح معصوم مي طلبد و از پشه ي لاغري چون ماكجا تاب چنين عرصه اي مي آيد؟ كاش هنگام تلبيه گفتن قدري هم در اين انديشه فرو رويم كه چگونه رويمان مي آيد با خدا روبه رو شويم؟ عمري، لبيك به نفس امّاره و ابليس گفته ايم و حال مي خواهيم خدا را بخوانيم آن وقت شايد قدري در خود فرو بنشينيم و خوار و خاكسار به حريم او رهسپار شويم.
تلبيه به معناي «اجابت» و «پاسخ گفتن» است. اما اين لبيك به كيست؟ و حكمت تشريع آن چيست؟ در فرمايشي از امام موسي بن جعفر عليهما السلام چنين آمده است:
پس خدا به ابراهيم وحي كرد كه بر فراز كوه ابوقبيس برو و در ميان مردم چنين ندا ده:
يا مَعْشَرَ الخَلايِقِ إنَّ اللهَ يَأمُرُكُمْ بِحَجِّ هذَا البَيتِ الَّذي بِمَكَّةَ
ص: 301
مُحرِماً مَنِ استَطاعَ إلَيهِ سَبيلاً فَريضَةً مِنَ اللهِ.
«اي گروه آفريدگان! به درستي كه خداوند شما را به حج اين خانه (كعبه) فرمان مي دهد - [خانه اي كه] در مكه است - هر كه در راه رفتن به سوي آن تواناست در حال احرام به عنوان واجبي از سوي خداوند (به آن اقدام كند)».
حضرت ابراهيم بر فراز كوه ابوقبيس رفت و اين فرموده ي الهي را تكرار كرد. در ادامه امام كاظم عليه السلام مي فرمايند:
پس خداوند صداي ابراهيم عليه السلام را امتداد داد تا آن را به گوش اهل مشرق و مغرب رساند و به (گوش) همه ي نطفه هايي كه خداوند در پشت مردان و رحم زنان تا روز قيامت تقدير و قضا فرموده است. پس اين جا بود اي فضل! كه حج بر همه ي مخلوقات واجب شد.
فَالتَّلبِيَةُ مِنَ الحاجِّ فى اَيّامِ الحَجِّ هِىَ إِجابَةٌ لِنِداءِ إِبراهيمَ يَومَئِذٍ بِالحَجِّ عَنِ اللهِ.(1)
تلبيه ي حاجيان در ايام حج اجابت نداي ابراهيم در [دعوت] به حج است در آن روز [كه] از جانب خداوند [اعلام شد.]
كساني كه به حج مي روند، در واقع پيش آمده اند تا به ابراهيم لبيك بگويند. لبيك به ولي و خليفه ي الهي، لبيك به خداست زيرا كه حنجره ي او كلامي جز خواسته هاي پروردگار بازتاب نمي دهد. پس هركس او را اجابت كند، خداوند را اجابت نموده است. در مورد ديگري راوي از امام صادق عليه السلام مي پرسد:
ص: 302
لِمَ جُعِلَتِ التَّلبِيَةُ؟
چرا تلبيه [بر حاجيان، واجب] قرار داده شد؟
حضرت پاسخ مي فرمايند:
إنَّ اللهَ عَزََّوَجَلَّ أَوحى إِلى إِبراهيمَ: «وَ أذِّن فِى النّاس بِالحَجِّ يَأتُوكَ رِجالاً» فَنادى، فَأُجيبَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ يُلَبُّونَ.(1)
به درستي كه خداوند عزوجل به ابراهيم وحي فرمود: «اعلام دار حج را در ميان مردم كه به سوي تو پياده بيايند» پس ندا داد و آنان از راه هاي دور لبّيك گويان پاسخ دادند.
هنوز بسياري از انسانها به دنيا نيامده بودند. وجود ذرّي آنان در صلب پدرانشان بود كه خداوند متعال صداي ابراهيم عليه السلام را به گوش مشارق و مغارب رساند. آنان كه هنوز متولد نشده بودند، از پشت پدرانشان، ابراهيم عليه السلام را اجابت نمودند. از راه هاي دور و از فرسنگ ها آن سوتر از حجاز به او «آري» گفتند و حاضر شدند به امر او گردن بگذارند. در روايت ديگري بيان فرموده اند كه هر كس به تعداد لبيك هايي كه به ابراهيم گفته، به حج مي آيد. امام صادق عليه السلام فرمودند:
هنگامي كه خداوند عزوجل ابراهيم و اسماعيل را به بنا كردن خانه (كعبه) امر نمود و بناي آن به پايان رسيد امر فرمود كه ابراهيم از يك ركن [كعبه] بالا رود و در ميان مردم ندا دهد «أَلاهَلُمَّ الحَجَّ هَلُمَّ الحَجَّ».
آگاه باشيد! به حج بياييد... پس مردمان در صلب مردان
ص: 303
(پدرانشان) تلبيه گفتند: «لَبَّيكَ داعِيَ اللهِ لَبَّيكَ داعِيَ اللهِ».
لبيك اي فراخواننده از جانب خدا! لبيك اي فرا خواننده به سوي خدا! پس هر كه ده بار لبيك گفت ده بار به حج مي رود و هر كه پنج بار لبيك گفت پنج بار حج مي گزارد و هركه بيشتر گفت به همان تعداد. و هر كه يكبار گفت يكبار حج بجا مي آورد و هر كه لبيك را نگفت به حج نمي رود.(1)
از دو روايت پيشين چنين بر مي آيد كه ابراهيم عليه السلام دو بار - يك بار بر فراز كوه ابوقبيس و يك بار از بام كعبه ي شريف - مردمان پس از خود را به حج فرا خوانده است. بار اول با تعبير «يا معشر الخلايق» (اي گروه آفريدگان) و در مرتبه ي بعد با خطاب «هلمّ الحج» (به حج بياييد).
در اين جا توجه به دو نكته نيكوست: نخست آنكه متولد نشدن انسانهايي كه پس از حضرت ابراهيم آمده اند، در رسيدن نداي آن حضرت به ايشان ايجاد استبعاد نمي كند. خداي متعال اين ندا را به وجودهاي ذرّي آنها رسانده است. قطعاً به آنها ابزاري (دست كم عقل، نطق و اختيار) داده كه مختارانه انتخاب كنند و به حضرتش، به هر تعداد كه مي خواهند، لبيك گويند و يا اصلاً چنين نكنند. هر تعداد كه مختارانه، به نداي ابراهيم خليل الله لبيك گفته اند به همان تعداد به حج مشرّف مي گردند. براي شنيدن صداي ممتد ابراهيم و انتخاب تعداد
ص: 304
لبيك و نيز گفتن يا لب فرو بستن از آن، لازم نيست كه انسانها حتماً به دنيا آمده باشند. مي شود كه خداوند اين آزمون را از روح آنها بگيرد؛ در حاليكه بدن ذري آنها در صلب پدرانشان باشد.
دومين نكته آنكه: تعبير خلايق در هنگامي كه به ابراهيم پاسخ داده اند، عبارتست از: «لبيك داعي الله» (اجابتت مي كنيم اي فراخواننده از جانب خداوند). اكنون كه براي انجام حج يا عمره لبيك مي گويند، عبارت «لبيك اللهم لبيك» (خداوندا اجابتت مي كنيم) را به زبان مي آورند. اين امر نشان مي دهد كه لبيك و اجابت دعوت پروردگار و اجابت دعوت كسي كه از سوي او دعوت مي كند؛ دو امر در عرض يكديگر نيستند بلكه در طول هم اند. ولي خدا، ابراهيم، سخني از جانب خود نمي گويد و حرفي برخاسته از هواي نفس خويش نمي زند. سخن او سخن خداست و اصلاً خداوند به او امر فرموده كه فراخوان دهد. به اين ترتيب هر كه به دعوت كننده از سوي خدا لبيك مي گويد به خدا لبيك گفته است. نيز كسي كه «داعي الله» را انكار كند لبيكش به خداي متعال پاسخي در پي ندارد.
آري ابراهيم فرا خواننده اي از جانب خداست ولي البته تنها «داعي الله» نيست. خوشا بر آن داعي الله كه شيعه ي خود را به اقتداي خويش به هزاران حج بندگي و عمره ي عبوديت برده است. خوشا بر آن فرا خواننده اي كه خداوند بر فراز كشتي نجاتش نشانده و بانگ پيوستن به راحله ي رحمت مي زند. دردا و دريغاً! يك روز چه غريبانه فرياد خواست و ياور طلبيد امّا لبيكي نشنيد و ناصري نديد.
ص: 305
هنگامي كه غير از او و زنان حرم و دختران و كودكان كسي نمانده بود، چنين ندا فرمود:
هَل مِن ذابٍّ يَذَُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللهَ فينا هَل مِن مُغيثٍ يَرجُو اللهَ في اِغناثَتِنا.(1)
آيا مدافعي هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟ آيا اهل توحيدي هست كه درباره ي ما از خدا بهرسد؟ آيا فريادرسي هست كه در رسيدن به داد ما اميد به رحمت خدا بندد؟
چه آتشي پر شرار است اين حسرت كه به خاطر عقب ماندن به جان مؤمنان افتاده، چه داغ بي تسلايي است اين افسوس كه نبوده اند تا فريادي برآرند و اجابت خواسته ي سرورشان كنند! وقتي پس از قرنها به زيارت ضريح آسماني و قبر ملكوتي اش مي روند آن افسوس را بايد در قالب كلمات بريزند. در يكي از زيارات(2) سيدالشهدا عليه السلام از قول امام صادق عليه السلام آمده است كه خطاب به آن حضرت اينگونه بگوييد:
لَبَّيكَ داعِيَ الله لَبَّيكَ. (هفت بار) و سپس بگو:
اِن كانَ لَم يُجِبك بَدَني عِندَ استِغاثَتِكَ وَ لِسانى عِندَ استِنصارِكَ فَقَد أَجابَكَ قَلبي وَ سَمعي وَ بَصَري وَ رَأيي وَ هَواىَ عَلَى التَّسليمِ لِخَلَفِ النَّبِىِّ المُرْسَلِ وَ السَّبطِ المُنتَجَبِ.(3)
ص: 306
اجابتت مي كنم اي فرا خواننده از جانب خدا! لبيك! اگر بدنم هنگام فرياد خواهيت و زبانم هنگام ياري خواستنت اجابتت ننمود، پس هم اكنون قلبم و گوش و چشم و نظر و خواسته ام تو را اجابت مي كند؛ به تسليم برابر تو اي جانشين پيامبر مرسل و نواده ي برگزيده [ي او]!
در زيارت ديگري از قول امام صادق عليه السلام آمده است كه چنين بگو:
لَبَّيكَ داعِىَ اللهِ لَبَّيكَ داعِىَ اللهِ اِن كانَ لَمْ يُجِبكَ بَدَنى فَقَد اَجابَكَ قَلبي وَ شَعري وَ بَشَري وَ رَأيي وَ هَوايَ عَلَي التَّسليمِ لِخَلَفِ النَّبِىِّ المُرْسَلِ وَالسِّبطِ المُنتَجَبِ.(1)
لبيك اي فراخوان از جانب خدا! لبيك لي فراخوان از جانب خدا! اگر بدانم تو را پاسخ نگفت پس تو را پاسخ مي دهد قلبم و مويم و پوستم و نظر و خواسته ام؛ به تسليم برابر [تو اي] جانشين پيامبر مرسل و نواده ي برگزيده [ي او]!
استغاثه ي حسيني چه جانكاه است؛ وقتي كسي برايش نمانده و دورش خالي شده است. وقتي بدن هاي صد چاك ياورانش نقش بر خاك تفتيدهاي طف شده است. جانگدازتر و جانسوزتر اينكه فريادش بي جواب بماند، در آن بيابان پر از نامردمي، مردي پيدا نشود كه خود را قرباني او كند. موحدي يافت نگردد كه از عذاب الهي بهرسد و به ياري او بيايد. واي دل! تو چه مي كني؟ مي ماني يا مي روي؟ اگر تن خاكي ات نبود، اكنون كه هست! اگر پوست و گوشت و خونت برابر او حلقه به گوش شد اهل لبيكي، اگر رأي و نظارت بي چون و چرا او را پذيرفت، به ياري اش شتافته اي؛ اگر شش دانگ روحت به نام او گشت، به نصرت
ص: 307
آمده اي؛ اگر چشمت به خاطر او از زشتي ها بسته شد، ياور او شده اي؛ اگر گوشت محض رضاي او به روي نغمه هاي شيطاني سد شد، آنگاه مي تواني ادعا كني كه با همه ي تار و پودت او را لبيك گفته اي، لبيكي كه لقلقه ي زبان باشد به پشيزي نمي ارزد. دريغا كه اين تن از راحله ي عاشورايي امام حسين عقب ماند و به گرد راهشان نرسيد. امّا اين فرصت را اكنون به روح ما داده اند تا اگر مردست در آوردگاه جهاد اكبر شمشير به دست گيرد و حسينش را با تيغ تقوا پاسداري كند. «تسليم»! و همه ي حرف لبيك همين است! فيالَيتَني كُنتُ مَعَهُم فَاَفُوزَ فَوزَاً عَظيماً.
پس از آنكه مسافر حج يا عمره از ميقات گذشت راهي وادي وحي و توحيد - مكه ي معظمه - مي شود. مي رود تا مشتاقانه قدم در قلب اين شهر مكرّم - مسجدالحرام - بگذارد و گرداگرد مايه ي فضيلت آن - كعبه - طواف نمايد. در اين ميان روايات مختلفي از سوي اهل بيت وارد شده كه آداب خاصي را براي اين شهر مشرّف و اين مسجد پر جلالت بيان فرموده اند.
در اين عنوان نخست به بررسي آداب شهر مكه مي پردازيم و در عنوان بعدي آداب خاص مسجدالحرام را ذكر مي كنيم.
پيش از آنكه زائر وارد اين ديار شريف و پر بركت شود، در اولين گام مستحب است غسل كند، تن خويش از آلايش ها بشويد و پاك و پاكيزه شود. در روايتي خطاب به زائر اين شهر مشرّف فرموده اند:
ص: 308
فإِذَا بَلَغتَ الحَرَمَ فَاغتَسِل قَبلَ اَن تَدخُلَ مَكَّةَ.(1)
وقتي به حرم رسيدي پس غسل كن پيش از آنكه به مكه وارد شوي. اين غسل پيش از ورود به شهر مكه انجام مي شود و در جايي كه حاجي به حدّ حرم رسيده است. البته هر چند ممكن است امكان اين نباشد كه انسان درست در حدّ حرم غسل نمايد، امّا همين كه آدمي با غسل وارد مكه ي معظمه شود موضوعيت دارد و مطلوب است.
پيش از پاي نهادن به اين ديار مطهر حاجيان هشيار قدري در خود فرو مي روند و به انگيزه ي آنچه مي كنند مي انديشند. خداوند را «همه كارهاي خويش دانستن» و سر نهادن به فرمان او تنها انگيزه اي است كه زائران با معرفت، براي اين مناسك ملكوتي در نظر مي آورند. وقتي اين هدف مد نظر قرار گرفت، حاجيان فهيم مي يابند:
لازمه ي رب و مالك دانستن خدا اين است كه اولاً انسان قلباً خود را در برابر خداوند هيچ و دست خالي ببيند. ثانياً خود برتربيني نسبت به ساير بندگان خدا را نيز، بر خود نپسندند. با چنين روحيه اي، همين كه حاجي پا به مكه مي گذارد، گناهانش فرو خواهد ريخت. امام باقر مي فرمايند:
مشن دَخَلَ مَكَّةَ بِسَكينَةٍ غُفِرَ لَهُ ذَنبُهُ وَ هُوَ اَن يَدخُلَها غَيرَ مُتَكَبِّرٍ وَ لا مُتَجَبِّرٍ.(2)
ص: 309
هر كه با «سكينه» داخل مكه شود گناهش بخشوده ميگردد و آن (سكينه) اين است كه بدون تكبر و خود بزرگ بيني داخل آن نشود.
ممكن است با شنيدن لفظ «سكينه» صرفاً حالت آرامش و سكون دروني براي انسان تداعي شود. اما براساس معنايي كه از اين حالت در روايت شريف صورت گرفته نمي توان آن را صرف يك آرامش و قرار باطني دانست. «سكينه» در بيان امام باقر عليه السلام حالتي دانسته شده كه انسان در آن هيچ تكبري نداشته و اين رذيلهاي اخلاقي را از خود فرو ريخته باشد.
«متكبر» يا «متجّبر» بودن، فقط به اين نيست كه انسان دائماً با تبختر و نخوت قدم بردارد و ديگران را همواره زير دست و خود را فراتر تلقي كند. اگر اين حالت حتي در يك مورد و در مواجهه با يك فرد به ظاهر فرو دست رخ دهد تكبر در آن مورد تحقق يافته است. در چنين فضايي فرد قاعدتاً نمي تواند به فضايل بي انتهايي چون «مغفرت گناهان»، دست يابد. به اين ترتيب مراد از «سكينه» در روايت شريف آرامشي همراه با تواضع و فروتني است.
تواضع اولاً يك حالت قلبي و دروني است كه فرد در ضمن آن خود را فرودست و حقير مي يابد. در گام دوم اين تواضع باطني در رفتار و منش بيروني فرد تأثير مي گذارد و خود را نشان مي دهد. بنابراين نمي توان آن را يك امر تصنعي و نمايشي(1) دانست. مظاهر تواضع بايد از
*****
ص: 310
درون انسان جوشيده باشند تا ارزشمند گردند. از سوي ديگر تواضع دروني و بيروني، هم در برابر پروردگار متعال لازم است و هم در برابر مردم تواضع انسان از اين باور برمي خيزد كه اگر آني خداوند او را به خود واگذارد و از تمليك كمالات به وي خودداري كند، نيست و نابود مي شود. اينگونه در مي يابد كه چقدر در برابر خداوند حقير و چقدر در محضر حقِ متعال بي چيز و ناچيز است. تواضع در مقابل پروردگار در مقام عمل، وقتي تحقق مي يابد كه انسان با دريافت ذلت برابر خدا، خويش را حلقه به گوش و بنده ي آماده به فرمان ببيند. خويش را مجاز به ارتكاب حتي يك معصيت و ترك حتي يك طاعت نبيند و عملاً پيگير اوامر و نواهي پروردگار متعال باشد.
وقتي تواضع قلبي برابر خداوند در اعماق جان انسان نشست، آنگاه قطع نظر از كفايت و اعطاي خداوند متعال، براي خويش هيچ شاني قائل نخواهد شد. هيچ مرتبه و منزلتي را براي خود در نظر نمي گيرد؛ مگر آنكه آن را دريافته از سوي خداوند متعال بيابد. با چنين رويكردي انسان معترف خواهد بود كه ذاتاً «هيچ» است. اگر هم حالا چيزي داراست، عاريتي است و حقيقتاً از آن خداوند متعال است. به اين
ص: 311
ترتيب وقتي انسان با ديگراني مواجه مي شود كه ظاهراً بهره ي كمتري از هر كمالي (مادي يا معنوي) دارند ميان خود و آنها - از جهت فقر در درگاه خدا - تفاوتي نمي يابد. اصلا خود را به خاطر اينكه كمالات افزونتري دارد، نزد خدا فقيرتر و به كفايت الهي محتاج تر مي شناسد. ديگر جايي براي اين نمي بيند كه بخواهد به ديگري فخر بفروشد يا آنكه با بزرگ تر ديدن خويش، ديگري را زير دست خود به حساب آورد. پس اولاً در درون خويش، خود را برابر ديگران متواضع مي بيند؛ چرا كه فهميده چيزي براي فخر كردن ندارد بلكه هرچه هست موهبت خداست. ثانياً در اثر اين روحيه در برخورد با ديگران خويش را كوچك مي شمرد به گونه اي كه رفتارش حكايت از تواضع باطنش مي كند.
با اين تفاصيل اگر انسان در برابر ديگران كبر مي فروشد، بايد بداند كه هنوز رابطه ي متواضعانه ي خويش را با خدا درست تنظيم نكرده است. تواضع نداشتن در قبال مردم از آنجا ناشي مي شود كه انسان چيزي از كمالاتش را از جانب خود و دارايي ذاتي خود مي داند و گرنه چه معنا دارد كه انسان با دارايي اي كه به امانت به دست اوست، در مقابل ديگران فخر بفروشد؟ انساني كه در برابر ديگران، اهل كبر است هنوز به عمق توحيد دست نيافته چرا كه اگر چنين بود تكبر ورزيدن در برابر ديگران را موضوعاً منتفي مي دانست. به اين ترتيب مي توان گفت كه تواضع در برابر مردمان، نتيجه ي تواضع انسان در برابر خداست.
سيره ي سرور كائنات، پيامبر مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم، نمونه اي بسيار جالب و در عين حال معجزه آسا از كمال تواضع در برابر مردم و پيش از
ص: 312
آن در برابر خداوند متعال است. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه جناب ام سلمه يك شب در خدمت پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم بود. آن حضرت را در گوشه ي خانه مشاهده كرد در حاليكه ايستاده بودند، دست به سوي آسمان دراز نموده بودند و در حال گريستن به خداوند عرضه مي داشتند:
أللَّهُمْ لا تَنزِع مِنّي صالِحَ ما أَعطَيتَنى أَبَداً اَللَّهُمَّ وَ لا تَكِلنى اِلى نَفسى طَرفَةً عَينٍ أبَداً.(1)
بارالها، آن نيكويي كه به من عطا كرده اي هرگز از من مستان، خداوندا! و مرا چشم بر هم زدني هرگز به خودم وامگذار!
اين اوج تواضع در برابر پروردگار متعال است. رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم همه ي دارايي ها و نيكويي هاي خود را از خويشتن قابل سلب مي دانند. مهم اينكه به اين علم خود، باور عميق دارند؛ به طوري كه در بارگاه حق متعال ضجه مي زنند. التماس مي كنند كه خداوند آنها را هيچگاه از ايشان باز پس نگيرد. جملات اين دعاي شريف احساس فقر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم تا در قبال خداوند را زيباتر به تصوير كشيده است. آن حضرت دست گدايي خويش را به آسمان دراز نموده و باشكستگي و اشك از خداوند مي طلبد كه ايشان را به خود وامگذارد. اين كه انسان بيابد رها شدنش به حال خودش، مساوي هلاكت اوست(2)؛ باعث مي شود خود را بيش از پيش وابسته و آويخته به پروردگار قيوم بداند.
ص: 313
به علاوه سبب مي شود خواري خويش در درگاه الهي را ژرف تر، وجدان كند. رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم در اوج كمالات روحي و الهي و معنوي، اينگونه خويش را نزد خداوند بي چيز مي شناسند. به نحوي كه گويي عرضه مي دارند: «خدايا! اگر يك آن مرا به خودم واگذاري، نيست مي شوم و هرچه دارم را از دست مي دهم، پس حتي يك لحظه هم چنين مكن.» چنين است كه امام باقر عليه السلام فرمودند:
فرشته اي نزد رسول خدا آمد و گفت: «خداوند عزوجل تو را مخير مي كند كه بنده اي، رسولي متواضع باشي يا پادشاهي فرستاده شده.» آن حضرت به جبرئيل نگريستند و او با دستش اشاره نمود كه: «تواضع نماي!» پس آن حضرت [در جواب فرشته] فرمودند: «[مي خواهم] بنده اي، رسولي متواضع باشم» پس آن [فرشته ي] فرستاده گفت: با آنكه [پادشاهي] چيزي از [مقام] تو نزد پروردگارت نكاهد؟ [باز هم جواب حضرت، همان بود؛] در حالي كه كليدهاي گنجينه هاي زمين به همراه آن فرشته بود.(1)
اگر نبي مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم پادشاهي و پيامبري را با هم برمي گزيدند چيزي از مقام و منزلتشان نزد خداوند كاسته نمي شد. امّا چنين نكردند، بلكه در برابر پروردگار ترجيح دادند كه بنده اي ذليل و متواضع باشند. شايد اين از آن رو بوده كه پادشاه شدن - هر چند به جايگاه ايشان ضربه نمي زده - امّا ايشان را حداقل از تواضع ظاهري به دور مي داشته است. پادشاهي، ملازم خدم و حشم داشتن و تعظيم بيش از اندازهاي ديگران در برابر انسان است. آن حضرت هر چند در هر حالي شايسته ي چنين تكريم و تعظيمي بوده اند اما اين باعث مي شده آن فقري كه به جهت
ص: 314
«عبد» بودن در قبال خدا ظهور مي يافته، آشكار و علني نشود.(1) لذا «پادشاه پيامبر» بودن را كنار مي نهند و جايگاه «رسولي بنده و متواضع» را برمي گزينند تا حتي ذره اي هم در نمود خارجي و ظاهري ايشان كبر به چشم نخورد و به همين مقدار از رسم بندگي و صورت خواري دور نشوند.
اما اين تواضع شديد پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در قبال پروردگار متعال ملازم تواضع خيره كننده ي ايشان در قبال مردم بوده است. درباره ي روحيه ي متواضعانه ي ايشان گزارش هاي روايي و تاريخي متعدّد و شگفت آوري آمده است. با وجود آن همه مقامات عالي همانند بندگان غذا مي خورده اند و همانند آنان مي نشسته اند.(2) به هنگام ورود در نزديك ترين جاي خالي مجلس مي نشسته اند.(3) بر الاغ زين نشده سوار مي شده اند و ديگران را در پشت خويش مي نشانده اند.(4) با هر كس روبه رو مي شده اند - از ثروتمند و فقير و بزرگ وكوچك - به او سلام مي كرده اند.(5) خوش نمي داشته اند كه كسي پيش پايشان بلند شود.(6) بدون
ص: 315
امتياز در ميان اصحاب خود مي نشسته اند و كسي كه وارد مي شده ايشان را از ديگران تميز نمي داده است.(1)
اينها نمي از يَم تواضع بنده وار رسول مكرّم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم در قبال مردم است. همگي ناشي از روحيه ي عبوديت محض ايشان در برابر خداوند متعال بوده و به راستي از اعجازهاي معنوي آن بزرگوار است. كسي كه معرفت به جايگاه و مقام رفيع آن حضرت پيدا كند مي فهمد كه اگر برخي از انسان هاي عادي يك دهم مقام ايشان را داشتند، خدا را هم بنده نبودند چه رسد به آنكه اينگونه در برابر مردم فروتن باشند. اين رفتار درس آموز براي حاجي با معرفتي كه پاي به وطن رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم مي نهد پيش روي قرار مي گيرد. اقتدا به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و پا جاي پاي ايشان گذاشتن، انگيزه اي مي شود كه خود را بيشتر به خاكساري در برابر خداوند و در رتبه ي بعد، تواضع در برابر خلق خدا نزديك كند، از تكبر دور شود و اينگونه توشه بار خود را از ثواب بنياديني(2) چون بخشايش گناهان، انباشته ببيند.
يكي از مظاهر تواضع دروني كه در امر حج نيز مورد تأكيد قرار گرفته، بي پيرايگي لباس انسان است. اين سادگي، به اعتبار تواضعي كه حاكي از آن است، اثري قابل توجه دارد. حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند:
ص: 316
اُنظُرُوا اِذا هَبَطَ الرَّجُلُ مِنكُم وادِيَ مَكَّةَ فَالبَسُوا خُلقانَ ثِيابِكُم اَو سَهلَ [سَمَلَ] ثَيابِكُم فَاِنَّهُ لَم يَهبِط وادِيَ مَكَّةَ اَحَدٌ لَيسَ في قَلبِه مِنَ الكِبرِ اِلاّ غُفِرَ لَهُ.(1)
بنگريد وقتي كسي از شما در وادي مكه فرود مي آيد، پس لباسهاي كهنه تان را به بركنيد يا لباس هاي ساده [و كهنه] تان [را به تن كنيد]. چرا كه احدي، كه چيزي از كبر در قلبش نيست، در وادي مكه فرود نمي آيد مگر آن كه [گناهانش] برايش بخشوده مي شود.
لباس كهنه و ساده ي حاجي براي او در دو مقام مطرح است. مقام اوّل بحث وجوب پوشيدن لباس احرام است. اين لباس بايد نادوخته و عاري از هرگونه زيور و زينتي باشد. بنابراين سادگي لباس احرام - آن هم در حدّ وجوب - براي صحت احرام امري اجتناب ناپذير است. امّا مقام دومي نيز در اين ميانه مطرح است و آن اينكه انسان حتي در غير هنگامي كه محرم است نيز در شهر مقدس مكه، رعايت سادگي و بي پيرايگي را بكند. حتي الامكان از لباس هاي ساده و حتي كهنه اش استفاده كند. اين تأكيدات نشان مي دهد كه در اين سفر آسماني بايد در همه ي جايگاه ها و رفتارها، هدف بندگي و تواضع باشد. هر زمينه اي كه ممكن است براي نضج كبر در وجود آدمي مناسب باشد، بايد حذف شود.
نوع لباسي كه انسان به بر مي كند ممكن است در روحيه ي او تأثير
ص: 317
بگذارد. به طور مثال ممكن است كسي كه لباس فاخر و پر زرق و برق به تن مي كند به گونه اي ديگر راه برود، از موضعي فراتر به ديگران نگاه كند و تكبر در جانش نفوذ نمايد. با اين عنايت مي توان توصيه ي روايت شريف را، مبني بر ساده و بي پيرايه بودن لباس در مكه، فهميد. امام صادق عليه السلام فرموده اند: «لباس ساده يا كهنه تان را به بركنيد» و در جمله ي پس از اين فرموده اند كه «تكبر نورزيدن مايه ي مغفرت الهي است.» اين فرموده در واقع تأييدي بر واقعيت پيش گفته است كه نوع لباس پوشيدن انسان مي تواند به كبر يا تواضع قلبي او ياري برساند.
ورود با سرافكندگي به مكه ي معظمه توصيه شده است. در روايات فرموده اند كه با همين ادب نيز وارد مكه اي شويم كه كعبه اي شش گوشه را نشان بالندگي خويش كرده است. در يكي از زيارت هاي مطلقه ي حضرت سيدالشهدا عليه السلام و در جريان روند زيارت، چنين توصيه فرموده اند:
ثُمَّ تَوَجَّه اِلَي المَشهَد- عَلي ساكِنِهِ السَّلامُ- وَ عَلَيكَ السَّكينَةُ وَ الوَقارُ وَ اَنتَ مُتَحَفٍّ خاضِعٌ ذَليلٌ تُكَبِّرُ اللهَ وَ تُحَمِّدُهُ وَ تُسَبِّحُهُ وَ تَستَغفِرُهُ وَ تُكثِرُ مِنَ الصَّلاةِ عَلي نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ.(1)
سپس به سوي محل شهادت - كه بر ساكن آن درود باد- روكن و بر تو باد سكينه و وقار و در حالي كه اظهار محبت مي كني و
ص: 318
خاضع و پست، خدا را تكبير مي گويي و سپاسش مي گويي و منزهش مي داني و از او طلب مغفرت مي كني و فراوان بر پيامبرش محمّد و خاندان پاكش درود مي فرستي.
در مورد ديگري امام صادق عليه السلام به يكي از اصحاب خويش چنين توصيه مي فرمايند:
فَتَوَجَّة نَحوَ الحائِرِ وَ عَلَيكَ السَّكينَةً وَ الْوَقارَ وَ قَصِّر خُطاكَ فَإِنََّ اللهَ تَعالى يَكتُبُ بِكُلِّ خَطوَةٍ حَجَّةً وَ عُمْرَةً وَ سِر خاشِعاً قَلبُكَ باكِيَةً عَينُكَ وَ أَكثِر مِنَ التَّهليلِ وَ التَّكبيرِ وَ الثَّناءِ عَلى اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَالصَّلاةِ عَلَي النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله و سلّم... .(1)
پس به سوي حائر [حسيني] رو كن و بر تو باد سكينه [و سنگيني ] و وقار و قدمهايت را كوتاه كن كه خداوند متعالي به هر گامي [برايت] حج و عمره اي مي نگارد و پيش برو در حاليكه قلبت خاشع است و چشمت گريان و فراوان كن لا اله الا الله گفتن و تكبير و حمد بر خداوند عزوجل و صلوات بر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم را ...
در اين سفارش شريف از زوار حضرت اباعبدالله عليه السلام خواسته شده كه با سكينه (آرامش آميخته با خضوع) و وقار (سنگيني) رو به مشهد مشرّف آن حضرت بنهند. آنگاه دستورهايي براي سامان دادن ظاهر به همين منوال داده شده است. در فرمايش نخست، اوّلين نشانه ي خضوع زائر اين است كه پاي خويش را برهنه كند.گرماي زمين گداخته آزارش
ص: 319
مي دهد. خار و خاشاك راه، زخمي و خليده اش مي كند. با پابرهنگي هم آهنگ بندگاني مي شود كه شرمنده از تقصير خودند. يا آنكه حتي قدرت خريد پاي پوشي براي خويش ندارند تا پايشان را محافظت كند. اين همه نشانه ي ذلت و هيچ انگاشتن خود است.
نشانه ي ديگر افتادگي زائر، اشك ديده ي اوست. وقتي اشك به چهره ي كسي مي نشيند، يعني شكسته شده و غروري در بساطش نمانده. قطره هاي چشم چنين زائري غبار گام هاي برهنه اش را مي شويند و به خشوع او بيشتر دامن ميزنند. كسي كه اهل كبراست خوش ندارد كه با گريستن، خود را از جايگاه موهوم خويش به زير بكشد. اين گريستن و پاي برهنه آمدن، البته با زبان ذاكر زائر همراه است. اين ذكر، او را در برابر خداوند - و به تبع آن در برابر مردم - خاضع تر از پيش مي كند. تهليل و تكبير وتحميد و تسبيح واستغفار در حقيقت يادآور عظمت و كبرياي الهي به اويند. از سوي ديگر ذلتش را در پيشگاه اين عظمت شكستناپذير به رخ او ميكشند وقتي زائر، تهليل مي گويد در حقيقت «بت» درون خويش را مي شكند. وقتي تكبير مي گويد تنها خداوند را شايسته ي كبريا و بزرگي مي شناسد و خويش را عبدي حقير مي خواند. وقتي حمد پروردگار را بر زبان مي راند يعني خداوند است كه نعمت هاي بي كرانه را نصيبش نموده است؛ بي آنكه حتي استحقاق يكي از آنها را داشته باشد. به ياد مي آورد با وجود اين همه نعمت چه نمك ناشناسي ها كرده است. از همه ي آنها طلب مغفرت مي كند؛ در حاليكه مي داند هيچ كس جز خدا نمي تواند او را از منجلاب معصيت بيرون بكشد. چنين زائري است كه وقتي قدم بر مي دارد به او توصيه مي شود اين گام هايش كوتاه باشند. چرا كه به هرگامي حجي و عمره اي را در
ص: 320
نامهاي كردارش مي نگارند. قلب خاشع، زبان ذاكر، ديده ي اشكبار و گامهاي ذلت بار او در اين طريق همسفر شده اند. اين ظواهر، هم نشانه ي خشوع روحي هستند و هم در عمق دادن به آن، تأثير مي گذارند.
نه تنها چشم، زبان و قدم هاي زائران امام حسين عليه السلام حكايت از تواضع آنان مي كند لباس ايشان نيز چنين موقعيتي را دارد. مرحوم علامه ي اميني در بيان آداب زيارت حضرت اباعبدالله عليه السلام مطالبي را تحت عنوان «ثوبي الزّياره» - دو لباس زيارت - طرح فرموده اند و در ابتداي آن چنين نگاشته اند.
و هنگامي كه از غسل [زيارت] فارغ شدي دو لباس پاك بپوش و از حديث(1) استشعار(2) مي شود كه آن [دو لباس] به شكل احرام باشد و [اين برداشت را] روايت جابر تاييد مي كند كه يكي از آن [جامه]ها را ازار كرد (به عنوان لنگ بست) و يكي را بر دوش انداخت. و اين [گونه ي لباس پوشيدن] نزديك تر است به خضوع و خشوعي كه در زيارت امام سبط عليه السلام مورد تاكيد قرار گرفته است.(3)
*****
ص: 321
اين هم يكي ديگر از شباهت هاي زائر ابي عبدالله عليه السلام با حاجي و عمره گزار است.
ديگر از اعمالي كه ذلت بنده وار زائر را در مكه ي معظمه به نمايش مي گذارد سجده به درگاه خداوند است. اين عمل، ثواب ارجمندي نيز در پي دارد. چنانكه فرموده اند:
اَلسّاجِدُ بِمَكَّةَ كَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِه في سَبيلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ.(1)
سجده كننده در مكه همانند كسي است كه در راه خداي عزوجل در خون خود غلتيده است.
فضيلت اين «سجده» مربوط به خاصّ مسجدالحرام نيست. هر جاي شهر مشرف مكه كه فرد سر به خاك بگذارد از اين فضيلت عظيم بهره ور مي شود. همانند شهداي راه خدا اجرا مي ستاند؛ آن هم شهيدي كه در اين طريق قدسي در خون خويش غلتيده باشد. البته اين سجده اعم از سجده هايي است كه فرد در نمازهاي واجب و مستحب خود به جاي مي آورد و سجده هايي كه به تنهايي در غير حالت نمازش انجام مي دهد.
اجر شهيدي كه در راه خداي متعال در خون خود مي غلتد اجراي بلند مرتبه است كه به سجده گزاران مكهّ ي معظمه عطا مي فرمايند. چنين ثوابي را به ازاي هر گام زائر مقبول سيدالشهدا عليه السلام - كه به سمت قبر شريف ايشان برمي دارد - به او هديه مي كنند. امام صادق عليه السلام به زائر
ص: 322
قبر ابي عبدالله عليه السلام، امر مي فرمايند كه بر در حائر شريف آن حضرت بايستد و با جملاتي به آن حضرت سلام دهد. سپس به او مي فرمايند:
ثُمَّ تَسعي فَلَكَ بِكُلِّ قَدَمٍ رَفَعتَها اَو وَضَعتَها كَثَوابِ المُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ في سَبيلِ اللهِ.(1)
سپس سعي كن (تا قبر شريف گام بردار) پس به هر گامي كه بر مي داري يا مي گذاري همانند ثواب كسي كه در راه خدا در خون خود غلتيده از آن توست.
تسبيح، عمل زيباي ديگري است كه در طول اقامت در اين شهر مشرف مي توان به آن ملتزم بود. فضيلت اين ذكر پر بركت تا بدانجاست كه ثواب يك تسبيح، معادل ثواب انفاقي فراوان مي باشد. امام صادق عليه السلام فرمودند:
تَسبيحَةٌ بِمَكَّةَ تَعدِلُ خَراجَ العِراقَينِ يُنفَقُ في سَبيلِ الله عَزَّوَجَلَّ. (2)
گفتن يك تسبيح در مكه، معادل است با اينكه ماليات عراقين (كوفه و بصره) در راه خداي عزوجل انفاق شود.
مالياتي كه از دو شهر كوفه و بصره جمع آوري مي شده حجم زيادي از اموال بوده است. اگر كسي همه ي اين اموال را در اختيار داشته باشد و همه ي آنها را در راه خدا انفاق كند، مي تواند ثواب پرشماري را نصيب
ص: 323
خود كند. اين ثواب عظيم با حسنه ي به لب آوردن يك تسبيح برابري مي كند و از نظر ارزشي يكسان است.
از اعمالي كه اثرات منحصر به فرد از خود به جاي مي نهد، ختم قرآن كريم در مكه ي معظمه است. اين عبادت مي تواند باعث ديدار رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم، در لحظات وحشت بار پيش از مرگ باشد. چنانكه فرموده اند:
مَن خَتَمَ القُرآنَ بِمَكَّةَ لَم يَمُت حَتّي يَري رَسُولَ اللهِ وَ يَري مَنزِلَهُ فِي الجَنَّةِ.(1)
كسي كه در مكه قرآن را ختم كند نمي ميرد تا اينكه رسول خدا را مي بيند و جايگاه خود را در بهشت، مي نگرد. كسي كه پيش از مرگ به شرف ديدار و لطف رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم نائل شود به سعادتمند شدنش اطمينان مي يابد. حتي رتبه و سراي او در بهشت را نشانش مي دهند. اين ختم قرآن هنگامي كه در شرايط زماني خاصي انجام شود ثوابي بي نظير خواهد داشت. آن هنگامي است كه زائر مسجدالحرام آخرين سوره هاي قرآن را در روز (جمعه) بخواند. بنگريد:
مَن خَتَم القُرآنَ بِمَكَّةَ مِن جُمُعَةٍ اِلي جُمُعَةٍ أَو اَقَلَّ مِن ذلِكَ أَو أَكثَرَ وَ خَتَمَهُ في يَومِ جُمُعَةٍ كُتِبَ لَهُ مِنَ الاَجرِ وَالحَسَناتِ مِن اَوَّلِ جُمُعَةٍ كانَت فِي الدُّنيا اِلي آخِرِ جُمُعَةٍ تَكُونُ فيها وَ
ص: 324
اِن خَتَمَهُ في سائِرِ الأَيّامِ فَكَذلِكَ.(1)
هركه قران را از جمعه اي تا جمعه اي ديگر در مكه ختم كند يا كمتر از اين يا بيشتر [از يك هفته طول بكشد] و آن را در روز جمعه ختم كند، از اجر و حسنات براي او نگاشته مي شود حسناتي كه رخ داده از اولين جمعه اي كه در دنيا بوده (اولين جمعه ي دنيا) تا آخرين جمعه اي كه در آن است (واپسين جمعه ي دنيا) و اگر آن را در ساير روزها ختم كند نيز هم چنين است.
در اين روايت شريف شروع و پايان ختم قرآن در مكه و به ويژه در روز جمعه مورد تأكيد قرار گرفته است. به گونه اي كه دوره ي ختم قرآن از روز جمعه آغاز شود و به روز جمعه پايان يابد. در اين صورت - هر چند اين دوره ي ختم بيش از يك هفته طول كشيده باشد - ثوابي به اين والايي نصيب زائر مي شود. همه ي حسناتي كه از اولين جمعه ي دنيا رخ داده تا حسناتي كه تا واپسين جمعه ي دنيا اتفاق مي افتد در كارنامه ي چنين كسي نگاشته مي شود. عاملان اين حسنات از انبياء و ائمه و علما بوده اند تا افراد عادي، ناگفته پيداست كه اينگونه، چه بركت وافري نصيب فرد مي گردد.
البته در روايت مورد بحث چنين ثوابي براي همه يكساني در نظر گرفته شده كه در مكه ختم قرآن كنند؛ خواه اين ختم در روز جمعه باشد يا غير جمعه، امّا شايد روز جمعه در اين ميان از ويژگي هاي خاص ديگري برخوردار باشد كه در اينجا به آنها اشاره نكرده اند و به همين جهت ابتدا بر آن تأكيد كرده اند. بنابراين احتمالاً ختم قرآن در روز
ص: 325
جمعه ثواب هاي ديگري نيز در پي خود مي آورد كه در اينجا به بيان آن نپرداخته اند. پس بهتر است زوار، اين عبادت بزرگ را در صورت امكان از جمعه شروع و به جمعه ختم كنند.
نخستين ادبي كه پيش از ورود به مسجدالحرام، پاس داشتني است وارد شدن به اين مكان شريف، به همراه غسل مي باشد. اين عبادت جزء اعمال مستحبي هنگام ورود به مسجد الحرام شمرده شده است. البته بايد توجه داشت كه اين غسل غير از غسلي است كه وقت احرام بستن، هنگام رسيدن به حدّ حرم و هنگام ورود به مكه مكرمه، انجام آنها توصيه شده است.
گفته آمد كه در هنگام ورود به مكه ي معظمه، ورود همراه با سرافكندگي توصيه شده كه اثر آن بخشايش گناهان مي باشد. جالب اين كه ورود به مسجد الحرام نيز همين گونه مورد تأكيد قرار گرفته و پاداشي مشابه را به زائر بيت الله الحرام وعده داده اند. فرموده اند:
ثُمَّ ادخُلِ المَسجِدَ حافياً وَ عَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ.(1)
سپس پا برهنه داخل مسجد الحرام شو و بر تو باد به سكينه و سنگيني!
ص: 326
امام صادق عليه السلام ضمن تأكيد بر همين آرامش آميخته با خضوع، منظور از «سكينه» را نمايان مي كنند. ايشان نخست مي فرمايند:
هنگامي كه به مسجد الحرام وارد شدي پا برهنه داخل شو! در [حالت] سكينه و وقار و خشوع و هر كه با خشوع داخل آن شود ان شاءالله خدا گناهانش را برايشي مي بخشايد.
هنگامي كه راوي مي پرسد: «خشوع چيست؟» آن حضرت پاسخ مي فرمايند:
أَلسَّكينَةُ، لا تَدخُلهُ بِتَكَبُّرٍ.(1)
[خشوع] همان سكينه [است] با تكبر وارد آن جا نشو!
در اين بيان شريف حضرت بر حالت خشوع و سكينه تأكيد فرموده اند و آن دو را معادل يكديگر دانسته اند. اين نشان مي دهد «سكينه» معنايي وسيع تر از آرامش دارد و اساس آن بر نفي تكبر است. پاي برهنه(2) در اين مسير رفتن و خسته و خراشيده شدن، اين فايده ي عظيم را دارد كه حالت قلبي تواضع در انسان تقويت مي شود. وقتي پاي انسان برهنه شد، ديگر به اسيران و تهي دستان بيشتر شبيه است تا اهل تبختر اين شباهت ظاهري، صورت مسأله را پاك مي كند و كمترين بستر تكبر را برمي چيند. خضوع بدن و خشوع باطن در چنين جوي در انسان قوت مي گيرد.
ص: 327
امام صادق عليه السلام مي فرمايند كه وقتي فرد به مسجدالحرام رسيد بر در بايستد و اينگونه دعا كند:
اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ مِنَ اللهِ وَ ما شاءَ اللهِ وَ السَّلامُ عَلي أَنبِياءِ اللهِ وَ رُسُلِه وَ السَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ و السّلامُ عَلي اِبراهيمَ وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ.(1)
سلام و رحمت خدا و بركات او بر تو اى نبى اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم! به نام خداوند و به ياري خداوند و از خداوند. و هر چه خداوند مشيت كرده همان مي شود] و سلام بر انبياء خدا و فرستادگانش و سلام بر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و سلام بر ابراهيم و ستايش از آن خداست: پروردگار جهانيان !
نكته ي قابل توجه در دعاي شريف اين است كه حاجي رو به كعبه گذارده، در اولين مواجهه با كعبه و مسجدالحرام، نخست به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم سلام مي دهد و سپس به همه ي انبياي الهي به ويژه حضرت ابراهيم خليل عليه السلام.
اين سلام ها زائر بيت الله را متذكر مي كند كه راه رسيدن به رضا و رحمت خداوند چيزي نيست جز اعتقاد به اولياء والا مقام او، همراه نمودن ايمان به ايشان در قالب درود فرستادن به اين بزرگواران، تجلي
ص: 328
مي كند. انبياء و رسولان «وجه» خدا هستند كه هر كس بخواهد به خدا رو كند بايد متوجه آنها باشد.(1) در غير اين صورت خداوند او را محروم از لطف خويش مي دارد. همين كلمات كه زائر به زبان مي آورد نشانه ي رو كردن او به اين سو و ابراز اين اعتقاد است.
دعاي ديگري نيز در هنگام ورود به مسجدالحرام وارد شده است. اين دعا را امام صادق عليه السلام به ابوبصير تعليم فرموده اند:
هنگامي كه بر در مسجدالحرام هستي بگو:
بِسمِ اللهِ وَ بِاللّهِ وَ مِنَ اللِ وَ ما شَاءَ اللهُ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم وَ خَيرُالأَسمَاءِ لِلَّهِ وَ الحَمدُ لِلَّهِ وَ السَّلامُ عَلي رَسُولِ الله صلّي الله عليه و آله و سلّم السَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللهِ السَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ السَّلامُ عَلي أَنبِياءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ السَّلامُ عَلَي إِبراهيمَ خَلِيلِ الرَّحمنِ السَّلامُ عَلي المُرسَلينَ وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ السَّلامُ عَلَينا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصَّالِحينَ اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَارِك عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارحَم مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيتَ وَ بَارَكتَ وَ تَرَحَّمتَ عَلي إِبراهيمَ وَ آلِ اِبرَاهيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ إِبرَاهيمَ خَلِيلِكَ وَ عَلي أَنبِيائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ سَلّيم عَلَيهِم وَ سَلامُ عَلي المُرسَلينَ وَالحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمين اللَّهُمَّ افتَح لي اَبوابَ رَحمَتِكَ وَ استَعمِلنِي فِي طَاعَتِكَ وَ
*****
ص: 329
مَرضَاتِكَ وَ احفَظني بِحِفظِ الإيمانِ اَبَداً مَا أَبقَيتَني جَلَّ ثَناءُ وَجهِكَ الحَمدُ للهِ الَّذِي جَعَلَني مِن وَفدِهِ وَ زُوَّارِهِ وَ جَعَلني مِمَّن يَعمُرُ مَسَاجِدَهُ وَ جَعَلني مِمَّن يُناجيهِ اللَّهُمَّ إِنِّي عَبدُكَ وَ زَائِرُكَ في بَيتِكَ وَ عَلي كُلِّ مَأتِيّ حَقٌّ لِمَن أَتَاهُ وَ زَارَهُ وَ أَنتَ خَيرُ مَأتِيّ وَ أَكرَمُ مَزُورٍ فَأَسأَلُكَ يَا اللهُ يا رَحمَانُ وَ بِأَنَّكَ أَنتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ وَ بِأَنَّكَ واحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ لَم تَلِد وَ لَم تُولَد وَ لَم يَكُن لَكَ كُفُواً اَحَدٌ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُكَ وَ رَسُولُكَ صلّي الله عليه وَ عَلي أَهلِ بَيتِهِ يا جَوادُ يا كَرِيمُ يا مَاجِدُ يا جَبَّارُ يا كَريمُ أَسأَلُكَ أَن تَجعَلَ تُحفَتَكَ إِيَّايَ بِزِيارَتي إِيَّاكَ أَوَّلَ شَيءٍ تُعطيني فَكاكَ رَقَبَتي مِنَ النَّار اللَّهُمَّ فُكَّ رَقَبَتي مِنَ النّارِ تَقُولُها ثَلاثاً وَ أَوسِع عَلَيَّ مِن رِزقِكَ الحَلَالِ الطَّيِّبِ وَ ادرَأ عَنِّي شَرَّ شَيَاطينِ الإِنسِ وَالجِنِّ وَ شَرِّ فَسَقَةِ العَرَبِ وَ العَجَم.(1)
به نام خدا و به [توفيق] خدا و از خدا و هرچه خداوند مشيت كرده [همان مي شود] و بر اساس آيين رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و بهترين نام ها از آن خداست و ستايش از براي خداست و سلام بر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم، سلام بر محمّد فرزند عبدالله. سلام و رحمت خدا و بركت هاي او بر تو اي پيامبر اسلام بر پيامبران خدا و فرستادگان او. سلام بر ابراهيم خليل الرّحمن، سلام بر فرستادگان خدا و ستايش از آن خداست: پروردگار جهانيان.
ص: 330
سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا! خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و بر محمّد و خاندان محمد مبارك نماي و محمّد و دودمان محمد را مورد رحمت خويش قرار ده؛ آنگونه كه درود فرستادي و بركت دادي و رحمت نمودي بر ابراهيم و خاندان ابراهيم كه تو ستوده و با عظمتي.
خدايا بر محمد و خاندان محمّد - بنده ات و فرستاده ات - درود فرست و بر ابراهيم خليلت و بر انبياء و فرستادگانت و بر آنها سلام نثار كن و درود بر پيامبران و سپاس از آن خداست؛ پروردگار جهانيان.
خدايا درهاي رحمتت را براي من باز كن و مرا در فرمانبري و [راه مورد] رضايتت به كار گير و مرا به حفظ ايمان، ايمن بدار تا وقتي كه مرا باقي مي داري، سترگ است مدح وجه تو! خدا را سپاس كه مرا از ميهمانان و زوارش(1) قرار داد و از كساني كه مساجد او را آباد مي كنند و مرا از كساني قرار داد كه با او نجوا مي كنند.
خدايا! من بنده ي توام و زائر تو در خانه ات و بر هر [ميزباني] كه به سويش مي آيند حقي است براي كسي (ميهماني) كه به سوي او مي آيد و ديدارش مي كند و تو بهترين كسي (ميزباني) هستي كه به سويش مي آيند و كريم ترين كسي كه ديدارش مي كنند پس، از تو مي خواهم اي خدا و اي مهربان! از اين جهت كه تو هستي خدايي كه معبودي جز تو نيست بي همتايي و شريكي نداري و به اين خاطر كه تو يكي و تكي و نفوذناپذيري كه نه زائيده اي و نه زاده شده اي و نه احدي همتاي توست و [به] اين
ص: 331
[جهت] كه محمد بنده ي توست و فرستاده ات - درود خدا بر او و بر خاندانش باد - اي بخشاينده! اي كريم! اي با عظمت اي بسيار چيره! اي كريم! از تو مي خواهم هديه ات به من را به خاطر زيارت من از [خانه ي] تو، نخستين چيزي كه به من مي بخشي را رها شدن گردنم از آتش قرار دهي، خداوندا گردنم را از آتش رها كن (اين را سه بار بگو) و به من از روزي حلال و پاكت، به صورت گسترده عطا كن و شر شياطين انسان و جن و فاسقان عرب و غير عرب را از من دور دار!
در اين دعاي شريف توجه به دو نكته ي مهم خالي از لطف نيست: 1) صلوات فرستادن و نثار درود بر انبياء و رسل و اهل بيت در جاي جاي اين دعا به چشم مي خورد. در اين ميان به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم - كه باطن بلد امين هستند - و حضرت ابراهيم خليل - كه باني بازسازي كعبه پس از حضرت آدم هستند - توجه ويژه اي شده است. اين توجه عميق به اولياي خاص خدا در هنگام ورود به حريم امن او، بيانگر حساسيت اعتقاد به حجت هاي الهي در ضمن توجه به خداوند متعال است. اگر اين باور در ميان بيايد اميد انسان به پذيرفته شدن در درگاه الهي بالا مي رود. اگر هم اين اعتقاد در قلب نباشد انسان از شمول لطف الهي دور مي شود.
2) هيچ كس در جايگاهي نيست كه به خودي خود حقي بر خدا داشته باشد يا طلبي از او بنمايد. خداوند هم ملزم به پرداخت چيزي به كسي نيست. همه ي مخلوقات، هرچه دارند از خداوند دارند. مخلوقات اين همه نعمت را بدون استحقاق و تنها از سر لطف و فضل از خداوند دريافت داشته اند. لذا اين خداست كه عقلاً بر همه ي مخلوقات خود- از جمله انسان - حق دارد. او مستحق است كه به طور
ص: 332
مطلق عبادت و اطاعت شود و امر و نهي او پذيرفته گردد. ولايت الهي در قلمرو «تكوين» براي او در قلمرو «تشريع»، ايجاد حق مي كند. در مقابل، عقل انسان را داراي هيچ حقي نمي داند چرا كه استحقاقي را براي او ثابت نمي كند. اگر خداوند بر خود براي كسي حقي قرار داد(1)، آنگاه - به اعتبار اينكه خداوند از سر فضل براي او بر خود حقي قائل شده - فرد مي تواند خود را صاحب حق بر خدا بداند البته به شرط آنكه تحقق اين حق برايش ثابت شود.
بنابراين جاي اين نگراني هست كه مبادا خداوند انسان را به ميهماني خود پذيرا نشود. اين احتمال صفر نيست كه خدا در تفضل خود را به روي انسان بسته نگه دارد. به تعبير ديگر هيچگاه به طور عادي اين اطمينان براي ما ايجاد نمي شود كه به مهماني الهي پذيرفته شده ايم بنابراين نميتوانيم فضل خداوند را يقيناً شامل حال خود بدانيم. نيز در پي آن نمي توانيم خويش را صاحب حق تلقي كنيم تازه اگر هم اين حق براي ما ثابت شود بايد دانست كه قرار دادن اين حق، فضل خداوند بوده است. او لطف و انعام فرموده و ما را در قبال ذات پاك خود، محق دانسته است. به اين ترتيب هشياران در قبال چنين نعمتي دل و زبان به شكر مي سپارند و پيشاني خشوع به خاك مي سايند چرا كه مي فهمند خداوند براي آنها حقي را معين فرموده است؛ بدون اين كه
*****
ص: 333
استحقاق آن را داشته باشند. با چنين رويكردي تحقق اين حق براي آگاهان موجب سرافكندگي مضاعف آنان در پيشگاه خداوند مي شود. هرگز آنها را به سوي روحيه ي طلبكاري سوق نمي دهد. صاحب حق بر خدا ميفهمد كه هر چند اين حق براي او قرار داده شده اما همچنان از او قابل سلب است. پس هرگز حقي طبيعي و ذاتي براي وي به شمار نميرود. به همين خاطر دست خداوند را در عطا يا امساك بازمي داند و بخشش الهي را مصداق فضل او مي شناسد.
زائر بيت الله، بر در صحن و سراي حريم الهي، با خداي خويش سخن گفت و مناجات نمود. حالا قدم به اين ساحت شريف مي نهد و ديدگانش به كعبه ي معظم گره مي خورد. ادب ديدار با كعبه اين است كه هنگام نگريستن به آن بگوييد.
اَلحَمدُللهِ الَّذي عَظَّمَكِ وَ شَرَّفَكِ وَ كَرَّمَكِ وَ جَعَلَكِ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ اَمناً وَ هُديً لِلعالَمينَ.(1)
سپاس خداي را، كه تو را بزرگ داشت و شرافت بخشيد و گرامي نمود و تو را محل اجتماعي براي مردم و [مايه ي] ايمني و هدايت براي جهانيان قرار داد.
اين خداي متعال است كه كعبه ي مكرم را عظمت بخشيده و شرافت عطا فرموده است. با فرمان حج، مردمان را به سوي آن فرا خوانده و مايه ي هدايت انسانها به سوي حق قرارش داده است. اما هدايت كعبه در حقيقت، اين است كه انسانها را به سوي امامشان هدايت مي كند تا
ص: 334
به حضور او مشرّف شوند و به هدايتش از گمراهي برهند. هدايتشان مي كند كه به او عرض محبت و نصرت كنند و ولايت او را پذيرا شوند.(1) به علاوه كعبه نشانه ي امنيت و آسودگي است.
وقتي كسي در كنار آن به دامان عنايت الهي چنگ مي زند در واقع در حريم محترم الهي قرار گرفته است. كسي حق هتك حرمت اين حريم و تعرض به او را ندارد. اين امنيت جنبه ي اخروي نيز دارد. زائر مي تواند با تشرف به اين بيت رفيع از صاحب خانه جواز رهايي از آتش و برات جدايي از جهنم را بستاند.
امروزه پس از ورود به صحن مسجدالحرام در ديگري براي مواجه شدن با كعبه ي معظمه وجود ندارد. امّا پيش از اين طاقكي در فاصله ي اندكي از بيت الله - و تقريباً پشت فاصله ي بين مقام ابراهيم و حجر اسماعيل - وجود داشته كه به «باب بني شيبه»(2) معروف بوده است.
ص: 335
مستحب است كه ورود به محوطه ي مطاف از اين در صورت بگيرد و حاجي در اين هنگام از نام پروردگار و رسول خدا مدد بگيرد.
وَادخُلِ المَسجِدَ مِن بابِ بَني شَيبَةَ فَقُل: بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ.(1)
و از در بني شيبه وارد مسجد شو پس بگو: «به نام خدا و به [توفيق وامداد] خدا و [در حالي كه] بر دين رسول خدا [هستم].» امّا اينكه ورود از اين در، سنت شده از اين روست كه «بت هُبَل» در زمان جاهليت، يكي از بزرگترين بت هاي مشركين بوده است. وقتي اميرمؤمنان عليه السلام بر شانه ي پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به بام كعبه رفتند و بت هاي مشركين را از پشت كعبه فروريختند:
فَاَمَرَ بِهِ فَدُفِنَ عِندَ بابِ بَني شَيبَةَ فَصارَ الدُّخُولُ اِلَي المَسجِدِ مِن بابِ بَني شَيبَةَ سُنَّةً لِاَجلِ ذلِكِ.(2)
سپس [پيامبر اكرم] به [شكستن] آن (هبل) فرمان دادند پس نزد در «بني شيبه» دفن شد و وارد شدن به سوي مسجد از در بني شيبه، به همين خاطر سنت گشت.
ص: 336
به دنبال ورود به مسجد الحرام يكي از عباداتي كه زائران بيت الله مي توانند به آن اقدام نمايند نگريستن به كعبه ي معظم است. چنانكه پيش از اين نقل شد(1)، از صد و بيست رحمتي كه اطراف كعبه را احاطه كرده است بيست رحمت آن، از آن ناظران كعبه ي معظم مي باشد. امام صادق عليه السلام در باره ي فضيلت نگريستن به كعبه مي فرمايند:
مَن نَظَرَ اِلَي الكَعبَةِ لَم يَزَل تُكتَبُ لَهُ حَسَنَةٌ وَ تُمحي عَنهُ سَيِّئَةٌ حَتّي يَنصَرِفَ بِبَصَرِه عَنها.(2)
هر كه به كعبه بنگرد دائماً حسنه اي براي او نگاشته مي شود و گناهي از او محو مي گردد تا اينكه چشم از آن بردارد.
مكرراً تذكر مي دهيم كه آنچه در اين روايت و امثال آن به عنوان ثواب هاي پر فضيلت بيان شده است حكم بيان مقتضي را دارد. شرط اينكه چنين فضايلي به دست انسان برسد اين است كه مانعي بر سر راه رسيدن اين ثواب نتراشيده باشد. پس درباره ي اين عبادت نيز - همچون ساير عبادات - بر اساس ضوابط بايد شرايط قبولي عمل را به كف آورده باشيم تا اين بركات نصيبمان شود. يكي از اين شرايط مهم، ايمان قلبي به پروردگار متعال، رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و اهل بيت عليهم السلام است. كسي كه حق و حرمت امامش را نشناسد نمي تواند به دريافت اين رحمتهاي بي منتها
ص: 337
اميدوار باشد. به فرمايش امام صادق عليه السلام بنگريد:
مَن نَظَرَ اِلَي الكَعبَةِ بِمَعرِفَةٍ فَعَرَفَ مِن حَقِّنا وَ حُرمَتِنا مِثلَ الَّذي عَرَفَ مِن حَقِّها وَ حُرمَتِها غَفَرَ اللهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ كَفاهُ هَمَّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ.(1)
هر كه با معرفت به كعبه بنگرد پس از حق ما و حرمت ما بشناسد همانند آنچه از حق آن (كعبه) و حرمت آن مي شناسد، خداوند گناهانش را برايش مي بخشايد و [از] هم [و غم] دنيا و آخرت كفايتش مي كند.
نگريستن به كعبه بايد از سر معرفت به امام باشد. انسان بايد حداقل(2) همان حق و حرمتي كه براي كعبه قائل است را براي امامش معتقد باشد. معرفت پايه اي ترين شرط قبولي عمل است كه در همه ي عبادات - و از جمله اين عبادت شريف - تسرّي پيدا مي كند. البته پس از اين نوبت به ديگر شرايط قبولي مي رسد كه علي القاعده بايد كسب شوند(3) تا در فاصله ي نگريستن به كعبه تا چشم برداشتن از آن، ثوابي به اين عظمت به دست آدمي برسد.
ص: 338
در همان حديثي كه بيست رحمت كعبه را از آن ناظران دانسته اند، چهل رحمت را نصيب نمازگزاران كرده بودند. اهل بيت اهميت ويژه اي براي نماز در مسجد الحرام قائل شده اند. نيز وعده ي ثوابهاي فراوان - و در درجات مختلف - را به زائران نمازگزار بيت الله الحرام داده اند. امام صادق مكه را حرم خدا و رسولش و اميرمؤمنان معرفي مي كنند و سپس مي فرمايند:
أَلصَّلاةُ فيها بِمأَةِ اَلفِ صَلوةٍ.(1)
نماز در آن، برابري ميكند با صد هزار نماز [در ديگر شهرها].
نمازي كه انسان در هر جاي شهر مكه به جاي آورد مي تواند صد هزار برابر نمازهاي ديگر ارزش و ثواب داشته باشد. اگر نماز كسي در اين ديار قبول درگاه حق افتد كميت ثوابش بسيار عظيم خواهد بود و قابل قياس با ثواب نماز در شهرهاي ديگر نيست.
حال اگر انسان، نمازهاي خود را در محل شريف مسجد الحرام به جاي آورد، ثواب آن مي تواند از صد هزار(2) تا يك ميليون(3) برابر مساجد ديگر، اوج بگيرد. دو روايت مرتبط با اين نكته را پيش از اين در جلد نخست از همين مقال، نقل نموديم. در آنجا گفته شد كه بيان ثواب هاي مختلف نشانگر آن است كه يك طيف وسيع از بركات براي
ص: 339
نماز در مسجد الحرام مطرح است. زائر، بسته به رتبه ي معرفتي خود و شرايطي كه براي قبولي عملش به دست آورده مي تواند از آنها بهره ور گردد.
نكته ي ديگر اينكه ثواب نماز در مسجد الحرام و مسجد النبي، لزوماً مربوط به نمازهاي واجب يوميه نيست و به طور عام بيان شده است. در مسجد الحرام مي توان به نمازهاي مختلف اقدام نمود و در معرض اين ثوابهاي عظيم قرار گرفت. به طور مثال انسان مي تواند در اين مسجد شريف نمازهاي قضا يا نمازهاي مستحبي و نافله هاي وارد شده را بخواند يا آنكه نماز استخاره (طلب خير)(1) را به جاي آورد يا نماز استغاثه به امام عصر عليه السلام يا نمازهاي متعلق به معصومين عليهم السلام را بگزارد يا به نماز حاجت - به يكي از نيت هاي مشروع از جمله -براي تعجيل در فرج امام عصر عليه السلام اقدام نمايد. يا آنكه به نيت تبرّعي براي بزرگان و علما نماز قضا بخواند. اينگونه اميد است كه پروردگار آن ثواب هاي سترگ را به انسان عطا نمايد و اينگونه امر آخرتش را كفايت كند.
با توجه به تأكيدات مختلف در زمينه ي اعمال پر فضيلت مسجد الحرام، اين حقيقت آشكار ميشود كه مشغول بودن به عبادت
ص: 340
در اين سراي آسماني مطلوب است. كسي كه در اين موقعيت قرار گرفته حيفا است كه از اين فضيلت هاي شريف، محروم شود. كسي كه قدر كعبه را شناخته هنگام ميهمان بودن در محضر آن، سر به سجده ميگذارد. زبان به ذكر ميگشايد، دعا و زيارت مي كند يا قرآن تلاوت مي نمايد. اين گونه ديگر هنگام مواجهه با خانه ي خدا سرگرم به امور غير ضروري دنيا نخواهد بود و جز به خير لب به سخن نخواهد گشود.
نكته ي زيباي ديگري تشابه ميان حج كعبه ي شريف و حج قبله ي قلب ها- كربلا - را تقويت مي كند. لزوم عبادت و زيارت و مشغوليت به ذكر در حرم امام حسين عليه السلام هم تأكيد شده است. امام صادق عليه السلام فرموده اند كه در آن جا هم جز به خير لب به سخن باز نكنيم. البته حكمتي شگفت آور هم براي آن ذكر فرموده اند:
هنگامي كه حضرت اباعبدالله عليه السلام را زيارت مي كنيد، ملازم سكوت باشيد؛ مگر اينكه گفتارتان به خير باشد و ملائكه ي روز و شب -از حافظان شب و روز - نزد ملائكي كه در حائر حسيني
ص: 341
هستند حاضر ميشوند. پس با آنها مصافحه مي كنند امّا آنها پاسخ اينان را به خاطر شدت گريه نمي دهند. پس اينان (ملائك حافظ روز و شب) تا غروب خورشيد منتظرشان مي مانند (انتهاي روز) و تا آنكه فجر نور افشاني كند (انتهاي شب) سپس [ملائك حاضر در حائر] با اينان سخن مي گويند و چيزهايي درباره ي امر آسمان از ايشان مي پرسند امّا ميان اين دو وقت (ابتدا و انتهاي روز) اينان سخن نمي گويند و از گريه و دعا، جدا نمي شوند و اينان (ملائك روز و شب) در بين اين دو وقت ايشان را از [همراهي با] همنشينانشان باز نمي دارند و فقط مشغول شما مي شوند هنگامي كه سخن مي گوييد.(1)
اين ملائك از صبح تا شام يا از شب تا سحر به دور بيت الله الحرام طواف نموده اند. نيز مشاهد مشرّفه ي اهل بيت عليهم السلام را زيارت كرده اند. حالا با ملائكي كه مقيم حائر مقدّس حسيني هستند رو به رو مي شوند. ولي آنان آنقدر در اشك و دعاي خويش غرقند كه فرصت پاسخگويي و مصافحه با اينان را پيدا نمي كنند؛ مگر در هنگامي كه ملائك هاي حافظ روز و شب مي خواهند راهي آسمان ها شوند. ملائك روز به هنگام
ص: 342
غروب، هم صحبت ملائك مقيم حائر مي گردند و ملائك شب به هنگام فجر با آنها هم صحبتي مي كنند. امام صادق عليه السلام به زوّار حضرت اباعبدالله عليه السلام تأكيد مي كنند كه زبان خود را جز به خير و نيكويي نگشايند. بدان خاطر كه ملائك به گفتار ايشان گوش مي سپارند و از اشك و دعاي خويش باز مي مانند. اگر باز ماندن آنان از عبادتشان، خداي نكرده به خاطر صحبت هاي گناه آلوده ي زائر باشد، خسران بزرگي براي او خواهد بود. پس به يك معنا هم آغوشي همواره با عبادت را به زائر سيدالشهدا عليه السلام توصيه فرموده اند.
از جمله اعمال پر ثواب در هنگام حج گزاردن، كمك رساني به همسفران است. در اين خصوص فرموده اند:
وَ اِن كُنتَ مَعَ قَومٍ تَحفَظُ عَلَيهِم رِحالَهُم حَتّي يَطُوفُوا وَ يَسعَوا كُنتَ اَعظَمَهُم ثَواباً.(1)
و اگر با گروهي بودي كه وسايل سفرشان را محافظت مي كني تا طواف و سعي كنند، تو در ميان آنها بزرگترين ثواب [هايي كه مي توان به دست آورد] را مي بري!
انسان معمولاً با يك گروه يا كاروان به اين مكان شريف مشرّف مي شود. در موقعيت هاي مختلفي سفر كارها و خدماتي پيش مي آيد كه از قبل براي آن پيش بيني اي نشده است. لذا براي انجام آنها از افراد كمك مي طلبند. در اين شرايط كسي كه در پي ثواب و رضايت الهي باشد پا
ص: 343
پيش مي گذارد. حاضر مي شود از كاري كه به ظاهر بيشتر مي پسندد (مثل زودتر رسيدن به مسجد الحرام يا زيارتگاه) صرف نظر كند. اينگونه ثوابي فراتر از آناني كسب مي كند كه اين خدمات برايشان انجام مي شود. حركت فرد براي كسب اين خير بستگي مستقيم به ديدگاه او نسبت به عمل دارد. اگر عمل كسي براي رضاي پروردگار انجام گيرد نظر او را ملاك كار خود قرار مي دهد نه پسند و خواهش خودش را.
همين توصيه به زائران حريم حسيني شده كه به همسفران خود ياري برسانند و با آنها حُسن مصاحبت داشته باشند. امام باقر عليه السلام در ضمن بيان آداب زيارت كربلا مي فرمايند:
يَلزَمُكَ حُسنُ الصَّحابَةِ لِمَن يَصحَبُكَ... وَ يَلزَمُكَ أَن تَعُودَ اِلي أَهلِ الحَاجَةِ مِن إِخوَانِكَ إِذا رَأَيتَ مُنقَطِعاً وَ المُواساةُ.(1)
و بر تو لازم است كه به سوي برادران نيازمندت بازگردي در هنگامي كه مي بيني [از سفر] ناتوان شده اند [ياري شان كني] و همكاري [مساعدتشان] نمايي.
منظور از «منقطع»(2) كسي است كه به هر دليلي از ادامه دادن سفر خويش عاجز يا ناتوان است. به عنوان مثال كسي كه پولش را دزديده اند يا كسي كه در سفر بيمار شده و از ادامه ي آن عاجز است، هر دو در اين
ص: 344
دسته قرار مي گيرند. همراهي و همدلي با چنين كساني از مصاديق «حسن مصاحبت» و همراهي نيكو با همسفران است. مصاحب نيكو كسي است كه در ارتباط با ديگران كلام نرم و رفتار گرم و انعطاف پذير داشته باشد. و علاوه بر اينها در همه ي امور به برادرانش ياري رساند. مثلاً اگر پولي در اختيار دارد كه مي تواند كار برادر در راه مانده اش را با آن راه اندازد، چنين كند. يا اگر ياري رساندن او به افراد ضعيف باعث شود از كاروان عقب بماند، از اين امر ابايي نداشته باشد.
زائر كربلا به سرزمين برگزيده ي پروردگار آمده است. حاجي هم به وادي شريفي پاي مي نهد كه خداوند بدان نظر لطف دوخته است. امّا ثواب دهها حج و عمره ي مقبول بر سر خوان بركت اباعبدالله تقسيم مي شود گويي زائر آن حضرت حكم حاجي را دارد. بي جهت نيست كه وقتي راوي از امام باقر عليه السلام مي پرسد:
اِذا خَرَجنا اِلي أَبيكَ اَفَلَسنا في حَجٍّ؟
وقتي به سوي [زيارت] پدرتان خارج مي شويم (به كربلا مي رويم) آيا در حج نيستيم (حكم حاجي را نداريم)؟
آن حضرت پاسخ مي فرمايند: آري.
سپس راوي سؤال مي كند كه: «آيا آنچه پاس داشتنش براي حاجيان لازم است بر ما هم لازم است؟»
ص: 345
حضرت امام باقر عليه السلام در پاسخ، بخشي از آداب سفر به كربلاي معلي را براي راوي برمي شمرند كه مي توان آنها را از آداب مشترك اين دو وادي والا مقام تلقي نمود:
بر تو لازم است همراهي نيكو با كسي كه با تو همراه است و بر تو لازم است كم كردن سخن مگر به خير و بر تو لازم است فراواني ذكر خداوند و بر تو لازم است نظافت لباسي و بر تو لازم است غسل پيش از آنكه به حائر [حسيني] بيايي و بر تو لازم است خشوع و فراواني نماز و درود فرستادن بر پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و خاندان پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و بر تو لازم است كه برداشتن آنچه از آن تو نيست و [مال ديگري مي باشد] را بزرگ بداري (يعني در مالي ديگري بدون اجازه ي او تصرّف نكني) و بر تو لازم است كه ديده ات را فرو اندازي و بر تو لازم است كه به سوي برادران نيازمندت بازگردي و [رسيدگي كني]؛ هنگامي كه مي بيني ناتوان [از سفر هستند] و [بر تو لازم است] همكاري و [ياري رساني] و بر تو لازم است تقيه - كه پايه ي دينت بر آن است - و ورع از آنچه از آن نهي شده اي و پرهيز از دشمني و فراواني قسم و جدالي كه در آن قسَم است.
و آنگاه مي فرمايند:
فِإِذا فَعَلتَ ذلِكَ تَمَّ حَجُّكَ وَ عُمرَتُكَ وَ استَوجَبتَ مِنَ الَّذِي طَلَبتَ ما عِندَهُ بِنَفَقَتِكَ وَ اغتِرَابِكَ عَن أَهلِكَ وَ رَغبَتِكَ فِيمَا رَغِبتَ أَن تَنصَرِفَ بِالمَغفِرَةِ وَالرَّحمَةِ وَالرِّضوانِ.(1)
ص: 346
پس اگر چنين كردي حج و عمره ي تو كامل مي شود و به واسطه ي خرجي كه كرده اي و دوري ات از خانواده ات و شوقت در آنچه رغبت كرده اي، از سوي كسي كه، آنچه نزد اوست را طلب كرده اي، مستوجب آن مي شوي كه با بخشودگي و رحمت و رضايت [او] باز گردي.
پيش از اين درباره ي ياري به همسفران و نيكو رفتار كردن با آنها توضيح داديم. درباره ي ذكر خدا، نماز، غسل، خشوع و فرو انداختن چشم هم به عنوان آداب مسجدالحرام يا كربلاي معلي سخن گفتيم. حضرت باقر عليه السلام به اين فهرست، نظافت لباس، تقيه، تقوا و ورع از محارم پروردگار را افزوده اند. از خصومت و فراوان قسم ياد كردن و جدال همراه قسم نيز نهي فرموده اند. به اين ترتيب مي توان جمله ي اين آداب را متعلق به اين هر دو سرزمين آسماني دانست. البته اين نافي آن نيست كه آداب ديگري - اعم از واجب يا مستحب يا مكروه - درباره ي خاص اين مكان هاي معظم توصيه شده باشد. حضرت باقر عليه السلام فرموده اند هنگامي كه اين آداب رعايت شوند غرضي كه انسان در طلبش رنج كشيده و فيضي كه اميد دارد به او مي رسد. مغفرت و رحمت خداوند، چنين كسي را در بر مي گيرد و بي نيازش مي كند.
پس از اينكه زائر بيت الله اعمال حج را به پايان رساند بايد همچنان اشتياق خود را به زيارت كعبه ي معظمه حفظ كند. نبايد بگذارد كه اقامت طولاني در اين شهر الهي اين سفر را براي وي عادي و معمولي كند. چنين است كه اهل بيت عليهم السلام توصيه فرموده اند پس از انجام اعمال، حاجي در مكه اقامت نكند. امام صادق عليه السلام فرمودند:
ص: 347
اِذا قَضي اَحَدُكُم نُسُكَهُ فَليَركَب راحِلَتَهُ وَليَلحَق بِاَهلِه فَاِنَّ المُقامَ بِمَكَّةَ يُقصِي القَلبِ.(1)
هنگامي كه كسي از شما مناسكش را به انجام رساند، پس بر مركبش سوار شود و به خانواده اش ملحق گردد چرا كه اقامت نمودن در مكه قساوت قلب مي آورد.
اين يك امر وجداني است كه انسان نمي تواند هميشه در حين يك سفر معنوي حال خوشي داشته باشد. نمي شود كه دائماً لحظاتش به مناجات واشك بگذرد. اين است كه پس از اداي مناسك و اعمال، احساس مي كند كه آن طراوت و شادابي برخورد و زيارت اوّل را ندارد. اگر همين حال او ادامه پيدا كند شايد رغبتي را كه ابتداي سفر در خود مي ديد ديگر احساس ننمايد. شايد اشكش به راحتي جاري نشود و ارتباطش با خدا به نزديكي قبل نباشد. همه ي اينها نشانه ي سختي و قساوت قلب انسان است. براي فرار كردن از آن نبايد مكّه را اقامتگاه خويش كرد. كراهت از ماندن در شهر مكّه در سيره ي ائمّه ي معصومين عليهم السلام نيز مشاهده مي شود. البته حكمت آن را نيز بيان فرموده اند. در احوال امام صادق عليه السلام آمده است كه:
ايشان از اقامت گزيدن در مكه كراهت داشتند و اين بدان خاطر بود كه رسول خدا از آن (مكه) اخراج شد. و قلب مقيم در آن، قسي مي شود تا اينكه در آن به كارهايي روي مي آورد كه در ديگر شهرها روي بدان مي آورد.(2)
پس از مدّتي انسان از آن حال معنوي و شور و شيدايي سفر فاصله
ص: 348
مي گيرد. اعمال واجب يا مستحبش كه به پايان ميرسد، سفر برايش عادي مي شود، آن وقت ممكن است به خاطر همين عادي شدن به كارهايي دست بزند كه در ديار خود نيز به آن اقدام مي نمود. مثلاً ممكن است مشغول گفتگوهاي بيهوده شود يا اوقات خود را به غفلت در پرسه زدن در بازارها بگذراند. حتي ممكن است از ميان رفتن جو حاكم معنوي ابتداي سفر خداي نكرده او را به گناهاني مثل هم صحبتي، مزاح و صميمي شدن با نامحرمان بكشاند. چنين كسي نمي تواند آن بهره ي والا و شايسته ي يك حاجي را از سفر خود برچيند. ضمن اينكه هنگام بازگشت از مكه ديگر دلش نمي خواهد و شوق ندارد كه همچنان در آنجا بماند. پس معلوم نيست قلباً نيت بازگشت دوباره به اين ديار مكرم را داشته باشد. اين نه به نفع دنياي اوست و نه به سود آخرتش، امام صادق عليه السلام فرمودند:
مَن خَرَجَ مِن مَكَّةَ وَ هُوَ لا يُريدُ العَودَ إِلَيها فَقَدِ اقتَرَبَ أَجَلُهُ وَ دَنا عَذَابُهُ.(1)
هر كسي از مكه خارج شود در حاليكه قلباً قصد بازگشت به آن را نداشته باشد، پس اجلش نزديك و عذابش قريب شده است.
هنگامي كه شوق از ميان برود و قساوت قلب پيش بيايد ديگر فرد تمناي ماندن در مكه نخواهد داشت. اهل معرفت آنگونه در مكه مقيم مي شوند كه هنگام بازگشتن هنوز شوق ماندن در درونشان باشد. هنگام بازگشت گويي از عزيز خود جدا مي شوند. اگر پشت به كعبه بيرون مي روند، چندين بار باز مي گردند و به اين خانه ي خواستني مي نگرند.
ص: 349
وداع آنان با بيت وداع كسي است كه دلش را به جاي مي گذارد. دل مي كند و حسرت به دل، باز مي گردد. در مقابل، كساني كه تمايلي به بازگشتن و زيارت دوباره حس نمي كنند بايد در انتظار مرگ زودرس و عذاب دردناك باشند.
هنگام نظر به آداب مكه ي مكرمه تشابهي ديگر انسان را با خود به مأواي آسماني حضرت اباعبدالله عليه السلام مي برد. اين شباهت در كراهت اقامت گزيدن است. از امام صادق عليه السلام نقل شده:
إِذا زُرتَ أَبَا عَبدِاللهِ عليه السلام فَزُرهُ وَ أَنتَ حَزينٌ مَكرُوبٌ شَعِثٌ مُغَبَّرٌ جَائِعٌ عَطشَانٌ فَإِنَّ الحُسَينَ قُتِلَ حَزِيناً مَكرُوباً شَعِثاً مُغَبَّراً جَائِعاً عَطشَاناً وَ اسأَلهُ الحَوَائِجَ وَانصَرِف عَنهُ وَ لَا تَتَّخِذهُ وَطَناً.(1)
هنگامي كه اباعبدالله عليه السلام را زيارت كردي، پس او را زيارت نماي در حاليكه اندوهگين و گرفتار و ژوليده و غبار آلود و گرسنه و تشنه اي، چرا كه امام حسين در حالي به شهادت رسيد كه اندوهگين و گرفتار و ژوليده و غبار آلود و گرسنه و تشنه بود و حاجت هايت را از او بطلب و از [خدمت] ايشان بازگرد و [ديار] او را وطن [خود] نگير.
پاهاي مباركش بارها تا پاي پيكر به خون تپان اصحاب و اولاد
ص: 350
دويد. چشمان مباركش بارها گريست و به خون نشست. غبار ميدان به سراپايش پيچيد. كوهي از كربت و سيلي از مصيبت در برش گرفت. كامش خشك، چونان پهنه ي بيابان بي آب و علف گرسنه، آنقدر كه ديگر رمقي براي بر پاي ماندن در زانوانش سراغ نداشت! اين بود حال محبوب رسول خدا در لحظاتي كه شهد شهادت از گلوي بريده اش فرو ميرفت. آن وقت زائري كه سالها براي حسين شاه به سر زده و اشكها به پايش نشانده چگونه ميتواند هنگام مواجهه با او حالي جز اين داشته باشد؟ امام صادق پس از ترسيم اين حالات توصيه مي فرمايند كه زائر حاجت خويش را به صاحب و سرورش عرضه بدارد و از محضر آن حضرت بيرون برود. امر فرموده اند كه كربلاي معلي را وطن و اقامتگاه خود در مدّتي طولاني نگيريد.
واقعيت اين است كه حفظ اين حالات در مدّتي طولاني از هركسي ساخته نيست؛ افراد عادي نمي توانند در زمان ممتدي تشنه و گرسنه بمانند. نمي توانند مدّتي طولاني ناراحت و ژوليده باشند. اين است كه كم كم التزام به اين آداب با دشواري صورت مي گيرد. چه بسا كار به اين جا بينجامد كه زائر از حفظ همه ي آنها خسته و منصرف شود. به همين خاطر است كه دستور فرموده اند اينگونه زيارت كنيد و باز گرديد؛ شايد به اين جهت كه اگر اقامت طولاني در كربلا داشته باشيد اين حالات را از دست مي دهيد و از التزام به آنها در هنگام زيارت باز مي مانيد.
زيارت رفتن با اين ويژگي ها خاص مشهد اباعبدالله عليه السلام است. البته در اداب زيارتي كه مرحوم شهيد ثاني بيان داشته اند نسبت به زيارت همه ي ائمه توصيه شده كه انسان در كنار قبر آن بزرگواران آنقدر
ص: 351
نماند كه حسن و حال معنوي زيارتش را از دست بدهد. ايشان در بيان يكي از آداب زيارت مي فرمايد:
پس از توشه گرفتن از زيارت در بازگشتن، تعجيل كند كه حرمت آن مكان را پاس داشته باشد و شوق دوباره آمدنش شدت يابد.(1)
اينگونه بهتر است انسان به دفعات و مكرراً امّا با مدّت زمان هاي نه چندان طولاني به حرم هاي معصومين عليهم السلام مشرّف شود. تا هر بار راغب به زيارت باشد. اين مطلوب نيست كه انسان هر بار به حرم مشرّف مي شود، ساعت ها در آن بنشيند؛ امّا نه حالي داشته باشد و نه شوقي براي زيارت. نبايد فرد به گونه اي رفتار كند كه گويي مزار شريف امام عليه السلام برايش فرقي با مكان هاي ديگر ندارد.
با حفظ همين روحيه هنگامي كه زائر مي خواهد از مولايش جدا شود بسيار به او سخت مي گذرد. هماره دلش مي خواهد دوباره باز گردد. از اين مي هراسد كه نكند پيش از بازگشت دوباره مرگش فرا رسد و اين بار آخرين باري باشد كه توفيق زيارت نصيبش مي شود. شوق و شيدايي، قلبش را به زبان مي آورد و هنگام وداع با آن موالي بي مانند چنين نجوا مي كند:
... وَ رَزَقَنِيَ اللهُ العَودَ ثُمَّ العَودَ أَبَداً ما أَبقَانِي رَبِّي بِنِيَّةٍ صَادِقَةٍ وَ إِيمَانٍ وَ تَقوَي وَ إِخبَاتٍ وَ رِزقٍ وَاسِعٍ حَلَالٍ طَيِّبٍ اللَّهُمَّ لاَ تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيَارَتِهِم وَ ذِكرِهِم وَ الصَّلَاةِ عَلَيهِم وَ أَوجِب لِيَ المَغفِرَةَ وَ الخَيرَ وَ الرَّحمَةَ وَ البَرَكَةَ وَ التَّقوَي وَ الفَوزَ وَ النُّورَ وَالإِيمانَ وَ حُسنَ الإِجابَةِ كَمَا أَوجَبتَ
ص: 352
لِأَولِيَائِكَ العَارِفينَ بِحقِّهِم المُوجِبِينَ طَاعَتَهُم وَ الرَّاغِبينَ فِي زِيارَتِهِم المُتَقَرِّبينَ إِلَيكَ وَ إِلَيهِم.(1)
... و خداوند روزي من كند بازگشت را، سپس بازگشت را همواره. تا هنگامي كه پروردگارم مرا زنده مي دارد؛ [بازگشتي كه همراه است] با نيتي صادق و ايمان و پرهيزگاري و خشوع و روزي گسترده و حلال و پاك. خدايا! اين [سفرم] را واپسين ديدار از زيارت من نسبت به آنها و ياد كردن [من از] آنها و درود فرستادن [من] بر آنها، قرار مده و بر من بخشودگي و نيكويي و مهرباني و بركت و تقوا و رستگاري و روشنايي و ايمان و اجابت نيكو را [از سوي خود] ايجاب كن! همانگونه كه [آنها را] براي دوستانت واجب نمودي؛ [دوستاني كه] به حق آنها (ائمه عليهم السلام) آگاهند، طاعت آن ها را واجب مي شمرند. به زيارت آنها رغبت [و شوق] دارند و به سوي تو و به سوي آنان، تقرب مي جويند.
پيش از اين گفته آمد كه خداوند صد و بيست رحمت را در كنار كعبه قرار داده است كه از اين تعداد بيست رحمت از آن ناظران كعبه، چهل رحمت از آن نمازگزاران و شصت رحمت براي طواف كنندگان است. مي توان گفت با فضيلت ترين عمل براي مسافران و ميهمانان(2)
ص: 353
وادي وحي و توحيد، طواف بيت الله الحرام است. در روايات شريف اهل بيت نيز ثواب هاي پر قدر و شگفتي براي اين عبادت زيبا مطرح شده است. امام صادق عليه السلام به يكي از ياران خود مي فرمايند:
اي اسحاق! هر كه به [گرد] اين خانه (كعبه) يك طواف كند، خداوند برايش هزار حسنه مي نگارد و هزار گناه را از او محو مي كند و هزار درجه او را بالا مي برد و هزار درخت در بهشت برايش مي كرد و ثواب آزاد كردن هزار بنده را برايش مي نگارد تا آنكه به ملتزم مي رسد. آنگاه خداوند برايش هشت در بهشت را مي گشايد به او گفته مي شود: «از هر يك مي خواهي وارد شو!»
حاجي هفت بار به گرد خانه ي خدا مي گردد. هفت دوره حول محور توحيد گام مي زند تا يك طواف خويش را به انجام رسانده باشد. با انجام همين يك طواف چنين رحمت و عنايتي در برش مي گيرد. هزار گناهش بخشوده مي شود، هزار حسنه به دست مي آورد، هزار درخت بهشتي نصيبش مي شود، ثواب آزادي هزار بنده را به وي مي دهند و هزار درجه و رتبه ي معنوي فراتر مي رود. اين بشارت ها حاكي از گستردگي سفرهاي رحمتي است كه خدا در اين سفر براي اهل حج پهن كرده و از نيكويي هاي آن بهره مندشان ساخته است. در اولين گام انسان مي تواند تا اين حد اوج بگيرد. ناگفته پيداست كه اگر به «حاجي» بودن قبولش كنند چه منتي عظيم را بر سرش نهاده اند! با يك طواف هشت در بهشت را از دروازه ي مستجار به رويش مي گشايند و به او تعارف مي كنند تا از
ص: 354
هريك مي خواهد وارد شود. اگر حجّش را بپذيرند به جايي صعود خواهد كرد كه به ادراك و نگارش نمي آيد. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
پس از اينكه راوي وصف اين ثواب هاي عظيم را در حق يك طواف حاجي مي شنود به حضرت عرضه مي دارد: «فدايت شوم! اين همه ثواب براي كسي است كه طواف كرده است؟»
حضرت پاسخ حكمت آميزي به او مي دهند كه براي حج و عمره گزاران در همين اولين گام بسيار درس آموز است. ايشان مي فرمايند:
اَفَلا اُخبِرُكَ بِما هُوَ اَفضَلُ مِن هذا؟
آيا تو را خبر بدهم به آن چه از اين طواف هم برتر است؟ عرضه مي دارد: آري.
و حضرتش ادامه مي دهند:
مَن قَضي لِاَخيهِ المُؤمِنِ حاجَةً كَتَبَ اللهُ لَهُ طَوافاً حَتّي بَلَغَ عَشراً.(1)
هر كه نيازي از برادر مؤمن خويش را برآورده كند، خداوند برايش [ثواب] طوافي را مي نگارد... [حضرت همينطور برشمردند] تا به ده [طواف] رسيدند.
در جلد نخست از همين مكتوب(2) گفته شد امام صادق عليه السلام، ثواب رسيدگي به برادران مؤمن را برتر از ثواب سه بار «حج گزاردن»
ص: 355
دانسته اند و بعد، همين گونه تا «ده حج» را برشمرده اند.(1) در آن جا گفتيم كه برآوردن نيازهاي مؤمنان فقط اين نيست كه به افراد تهي دست رسيدگي هاي مادي شود. اگر كسي شكم خانواده ي مؤمني را سير كند و آنها را زير بال و پر بگيرد، از مصاديق اين روايت محسوب مي شود. اما كارهاي ديگري نيز مي توان براي مؤمنان انجام داد كه ارزشي بسيار بيشتر از رسيدگي مادي دارد. به طور مثال اگر كسي بتواند ذهن جوان هاي مؤمن را از شبهه هاي اعتقادي پاك كند يا از انحراف اخلاقي نجاتشان دهد، بهترين رسيدگي ها را كرده است. اگر بتواند دور افتادگان از امام عصر را با ايشان آشنا سازد حاجت هاي مهم روحي مؤمنان را برآورده است. اگر عمر خويش را در راه تربيت ديني نوباوگان بگذارد با ارائه ي «خدمات معنوي» مؤمنان را در رسيدن به سعادت ابدي ياري رسانده است. اهميت چنين فعاليت هايي در دوران سياه غيبت امام عليه السلام نمايان مي شود. در اين عصر و انفسا، خطرهاي بي شماري اصيل ايمان مؤمنان را تهديد مي كند. اگر آگاهان دلسوز براي اين مهم فكري نكنند، روز به روز بر شمار كساني كه مؤمن بوده اند اما ايمانشان را از كف مي دهند، افزوده مي شود. و نتيجه ي اين امر همانا شقاوت اخروي آنها مي باشد. مي ارزد كسي با شكم گرسنه بخوابد امّا در عوض دينش حفظ شود. بنابراين مي ارزد كه دامنه ي رسيدگي هاي معنوي وسيعتر و كيفيت آنها بهتر شود، مي ارزد كه متدينان خيّر به اينگونه فعاليتها اقبال بيشتري نشان دهند. در روايت حاضر، حضرت چنين تذكري را در موقعيتي حساس به طواف كنندگان داده اند تا هم نسبت به ارزش عبادت خود آگاهي يابند و هم دريابند كه در مشي عادي زندگي خويش مي توانند
ص: 356
چندين برابر اين ثواب عظيم را دريافت كنند بدون اينكه بخواهند رنج سفري را بر خود هموار نمايند. اينگونه، مؤمنان از دستگيري برادران خود در هيچ زمينه اي غفلت نمي ورزند.
حاجيان در عمره ي مفرده دو طواف و در حج تمتّع مجموعاً سه طواف واجب انجام مي دهند. اين ثوابها و رحمت هاي الهي مي تواند در هر يك از آنها مطرح باشد. امّا زوار بيت الله مي توانند در مدّت اقامت در مكه طواف هاي مستحبي نيز انجام دهند.(1) در روايات اهل بيت عليهم السلام تعداد خاصي از آنها مورد توصيه قرار گرفته است. از جمله امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
مستحب است كه فرد در [طول] اقامتش در مكه به تعداد روزهاي سال، سيصد و شصت، هفت دور طواف كند. پس اگر بر اين توانا نبود سيصد و شصت دور گرد خانه بگردد.(2)
و در روايت ديگري فرموده اند:
مستحب است كه سيصد و شصت، هفت دور به تعداد روزهاي سال طواف كني پس اگر نتوانستي سيصد و شصت دور بچرخ، پس اگر نتوانستي، هر تعداد طواف كه بر آن توانايي [انجام بده].(3)
در درجه ي اوّل نيكوست كه انسان سيصد و شصت طواف انجام دهد.
ص: 357
(مجموعاً دو هزار و پانصد و بيست دور) پس از اين اگر فرد توانايي اين تعداد را نداشت مي تواند سيصد و شصت دور به گرد كعبه ي معظمه بگردد (برابر با پنجاه و يك طواف به علاوه ي سه دور ديگر) در نهايت حضرت فرموده اند اگر اين تعداد هم از توانايي كسي خارج بود هر قدر مي تواند به اين عبادت پرارج اقدام نمايد و از آن سر باز نزند. تا آن جا كه در توانمان است نيكوست از اين عبادت دست بر نداريم تا انشاء الله بهترين بهره ها را از آن ببريم.
همانگونه كه مي دانيم هر طواف شامل هفت دور است. علاوه بر اين لفظ، در روايات به آن «اسبوع» و به هر دور آن يك «شوط» اطلاق مي شود. اما اينكه چرا طواف به صورت هفت دوره تشريع شده حكمت خاصي دارد. امام زين العابدين عليه السلام در پاسخ به كسي كه مي پرسد «چرا طواف هفت دور شده؟» مي فرمايند:
بدان خاطر كه خداوند تبارك و تعالي به ملائكه فرمود: «من قرار دهنده ي خليفه اي در زمين هستم» پس [ملائك فرمايش] خدا را رد نمودند و عرضه داشتند:
«آيا كسي را در آن قرار مي دهي كه در آن فساد كند و خون ها بريزد؟» خداوند فرمود: «من مي دانم آنچه را شما نمي دانيد» و خدا فرشتگان را پيش از آن از [مشاهده ي] نور خودش محجوب نمي كرد پس خداوند به عنوان عقاب آنان را هفت هزار سال از [مشاهده ي] نور خويش محجوب داشت. پس هفت هزار سال به عرش الهي پناه بردند و تضرع كردند. خداوند آنان را بخشود و توبه شان را پذيرفت و بيت المعمور را -كه در
ص: 358
آسمان چهارم است - براي آنها قرار داد. پس آن را محل اجتماع [ملائك] و بيت الحرام را زير بيت المعمور قرار داد. آن را براي مردم محل فراهم آمدن و [مايه ي] ايمني قرار داد. پس طواف، هفت دور بر بندگان واجب شد؛ به ازاي هر هزار سال يك دور قرآن كريم از داستان خليفه قرار گرفتن حضرت آدم از سوي خداي متعال چنين گزارش مي كند:
وَ إِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَرضِ خَليفَةًَ قالُوا أَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها وَ يَسفِكُ الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ. (1)
و هنگامي كه پروردگار تو به ملائك فرمود: «من قرار دهنده ي خليفه اي در زمين هستم». آنها گفتند: «آيا كسي را در زمين [خليفه] قرار مي دهي كه در آن فساد كند و خون ها بريزد؟ در حاليكه ماييم كه تو را با سپاست تسبيح مي كنيم و براي تو تقديس مي نماييم.» خداوند فرمود: «من مي دانم آنچه را شما نميدانيد».
براساس روايات اهل بيت عليهم السلام پيش از خلقت حضرت آدم عليه السلام موجوداتي بر روي زمين مي زيسته اند كه به حسادت، فساد و خون ريزي مشغول بوده اند. البته انسان نيز نبوده اند. هنگامي كه خداي متعال به ملائك اعلام مي فرمايد كه مي خواهد بر پهنه ي كره ي زمين براي خود جانشيني معين كند اين امر بر ملائك عظيم و سخت مي آيد.
ص: 359
از اين كار خداوند خشمگين مي شوند و عرضه مي دارند:
«چرا از ما خليفه اي برنمي گزيني در حاليكه ما نه اهل حسديم و نه خشونت و نه خونريزي، بلكه در حال تسبيح و تقديس و حمد توايم.» خداي متعال در پاسخ ملائك مي فرمايد:
إِنِّي أُريدُ أَن أَخلُقَ خَلقاً بِيَدِي وَ أَجعَلَ مِن ذُرِّيَّتِهِ أَنبياءَ وَ مُرسَلينَ وَ عِبَاداً صَالِحينَ أَئِمَّةًَ مُهتَدينَ وَ أَجعَلَهُم خُلَفاءَ عَلَي عَلي خَلقي في أَرضي يَنهَونَهُم عَن مَعصِيَتي وَ يُنذِرُونَهُم مِن عَذابِي وَ يَهدُونَهُم إِلَي طَاعَتي وَ يَسلُكُونَ بِهِم طَريقَ سَبِيلي وَ أَجعَلَهُم لي حُجَّةً عَلَيهِم... .(1)
من ميخواهم آفريده اي را به قدرتم خلق كنم و از نسل او انبيا و رسولان و بندگان شايسته اي كه پيشوايان و امامان هدايت شده هستند قرار دهم و آنان را جانشينان بر آفريدگانم روي زمينم قرار دهم كه آنان (مردمان) را از نافرماني من باز دارند و از عذابم بهراسانند و به سوي فرمانبري من هدايت نمايند و آنان را به پيروي راه من برانند و من آنها را حجتي براي خود بر آنها قرار دهم.
خداوند متعال مي خواسته حضرت آدم عليه السلام، انبياء و ائمه ي معصومين عليهم السلام نقش را جانشينان خود در زمين قرار دهد. مي خواسته آنها را دليل هاي قاطع و برنده اي قرار دهد تا كسي عذر و بهانه اي در نافرماني خداوند متعال نداشته باشد. اما ملائك از اين حقيقت آگاهي نداشته اند. به خطا مي انديشيده اند، يكي از همان اهل فساد قرار است
ص: 360
خليفه شود. اين است كه به خداوند معترض مي شوند. پس ملائك در فهم خود از فرمايش خداوند دچار اشتباه بوده اند. به همين خاطر به جاي سر تسليم فرود آوردن، به پروردگار خويش اعتراض مي كنند. خداوند متعال در مقام عقوبت، نور مخلوق خود را، كه پيش از آن پوشيده از ملائك نبود، از آنان مي پوشاند. در واقع با اين محجوب كردن، ايشان را ادب مي فرمايد. اينجاست كه ملائك هفت هزار سال به ظل عرش الهي پناهنده مي شوند. تضرع مي كنند تا اينكه خداوند آنان را مي بخشايد. به ازاي هر هزار سال اين دوره ي توبه، خداوند براي ملائك و انسانها هفت دور طواف به گرد بيت المعمور و كعبه تشريع مي فرمايد.
وقتي انسان در مدار جاذبه ي خانه ي پروردگار قرار گرفت، احساس مي كند كه بيش از هميشه با او انس گرفته است. اكنون همدم و دمساز نزديك او گشته است. در مي يابد كه فرصت نجوا و راز و نياز برايش فراهم آمده است. در حين طواف به گرد كعبه ي معظمه دعاهاي مختلف و زيبايي از سوي معصومين عليهم السلام تعليم داده شده(1) كه قرائت و
ص: 361
تأمل بر آن انسان را به ذلت و خواري اش يادآور مي شود. او را از اينكه روي عمل خود حسابي باز كند بر حذر مي دارد و آدمي را به پناهندگي به درگاه الهي فرا مي خواند. به عنوان تبرك، قسمتي از اين دعاهاي زيبا و خواندني را نقل مي كنيم به اميد آنكه براي همه ي زوّار مؤمن بيت الله الحرام مورد اجابت واقع شود.
نخستين نكته ي پررنگ و جلوه گر، توجه فراوان ائمه عليهم السلام به روح حج - تواضع و تذلّل در برابر خدا- است. زائر بيت الله، خويش را خوار و پست و حقير معرّفي مي كند. مثلاً مستحب است هنگامي كه مقابل در بيت قرار مي گيرد عرضه بدارد:
سَائِلُكَ فَقِيرُكَ مِسكِينُكَ بِبَابِكَ فَتَصَدَّق عَلَيهِ بِالجَنَّة.(1)
[خدايا] گداي تو، نيازمند تو، بي نواي تو بر در [خانه ي] توست پس با [اعطاي] بهشت بر او تصدّق كن.
طواف كننده در اين موقف حكم گدايي كهنه پوش و بي نوايي از همه جا مانده را دارد. مي بيند كه به خانه ي كريمي روي آورده است. بنابراين در چنين خانه اي را اميد وارانه مي كوبد. مي خواهد كه او را تصدّق كنند و صدقه ي او را بهشت قرار دهند.
محور دوّمي كه در اين دعاهاي مملو از معرفت مشاهده مي شود،
ص: 362
بزرگ شمردن گناهان از يك سو و كوچك شمردن اعمال صالح از سوي ديگر است. انساني كه از معرفت صحيح پروردگار برخوردار باشد درمي يابد كه به هر گناه خويش نعمت هاي بي شماري را كفران نموده است. مي يابد كه در امانت الهي خيانت كرده و گناهانش آنقدر فراوانند كه به حساب نمي آيند. اين است كه وقتي به ديوار مستجار مي رسد، عرضه مي دارد:
اللَّهُمَّ إِنَّ عِندِي أَفوَاجاً مِن ذُُنُوبٍ وَ أَفوَاجاً مِن خَطَايا وَ عِندَكَ أَفوَاجٌ مِن رَحمَةٍ وَ أَفوَاجٌ مِن مَغفِرَةٍ يا مَنِ استَجَابَ لِأَبغَضِ خَلقِهِ إِلَيهِ إِذ قالَ فَأَنظِرني إِلي يَومِ يُبعَثُونَ استَجِب لِي وَافعَل بِي كَذا وَ كَذا.(1)
خدايا! نزد من فوج هايي از گناهان است و فوج هايي از خطاها و نزد تو فوج هايي از رحمت است و فوج هايي از بخشايش. اي كه [خواسته ي] مغبوض ترين آفريدگان نزد خويش را اجابت نمودي هنگامي كه گفت: مرا تا آن روز كه مردمان برانگيخته مي شوند مهلت ده! [خواسته ام] را براي من، اجابت نماي و با من چنين و چنان كن.
ابليس از درگاه الهي رانده شد. خداوند او را ملعون و دور از رحمت خويش خواند در همين حال از خداي متعال تا روز قيامت مهلت خواست تا به گمراه كردن مردمان بپردازد.(2) خداوند متعال نيز هر چند
ص: 363
او را تا روز قيامت مهلت نداد امّا تا هنگام ظهور امام عصر عليه السلام(1) به او وقت و اذن داد. به اين معنا كه راه او را تا آن روز براي وسوسه و گمراه ساختن انسانها سد نكرد. زائر خانه ي خدا به اقتداي مولايش زين العابدين تا از اين نكته ي ظريف بهره مي جويد. آن را بهانه اي مي كند تا اجابت پروردگار را به سوي خويش كشد. گويي زائر با زبان حال به خداوند عرضه مي دارد: «من با اين فوج گناهان هر قدر هم مغضوب تو باشم از ابليس رانده تر نيستم، حال، تويي كه خواسته ي او را اجابت نمودي از پاسخ دادن به خواسته ي من نيز دريغ نكن.»
امّا طرف ديگر درماندگي زائر به خاطر ضعفي است كه در عمل خود مي نگرد مي بيند «كميت» و «كيفيت» عملش آنقدر نامناسب است كه به هيچ وجه در درگاه الهي قابل عرضه نيست. آنقدر آميخته به ناخالصي ها و بي تقوايي هاست كه نمي تواند نقطه ي اتكايي براي نجات بخشي او محسوب شود. اين است كه براي پذيرفته شدن آنها متوسل به فضل و كرم الهي مي شود. هنگامي كه از كنار حجر مي گذرد عرض مي كند:
يَا ذَا المَنِّ وَ الطَّولِ وَالجُودِ وَالكَرَمِ إِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضَاعِفهُ لِي وَ تَقَبَّلهُ مِنِّي إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ.(2)
اي داراي منت و قدرت و سخاوت و كرم! عمل من ناچيز است پس آن را برايم بيفزاي و از من بپذيرش كه تو شنوا و آگاهي.
زائر، در طول طوافش، جود و سخاوت الهي را گدايي مي كند. در
ص: 364
حاليكه فوجي از گناه و رو سياهي را به همراه آورده دست به سوي احسان و عفو پروردگار دراز مي كند. اگر خداوند با اين درخواست، آخرت فرد را آباد كند و او را از عذاب برهاند بزرگ ترين لطف را در حق او روا داشته است. در اين ميان اگر بتوان براي جلب رحمت ايزدي بهانه اي جُست، اين رحمت سريعتر و فراگيرتر دست انسان را مي گيرد و نجاتش مي بخشد. پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند:
اِنّي شافِعٌ يَومَ القِيامَةِ لِأَربَعَةِ أَصنافٍ وَ لَو جاءُوا بِذُنُوبِ أَهلِ الدُّنيا.
من روز قيامت براي چهار گروه شفيعم؛ هر چند گناهان همه ي اهل دنيا را با خود آورده باشند.(1)
و درباره ي يكي از اين گروه ها فرموده اند.
رَجُلٌ يَسعي في حَوائِجِ ذُرِّيَّتي اِذا طُرِدُوا اَو شُرِّدُوا.(2)
كسي كه در [برآوردن] حاجتهاي فرزندان من - در حاليكه طرد شده اند و دور افتاده اند- تلاش كند.
پي شفاعت رسول خداييم تا افواج گناهانمان به رحمت حق متعال بخشوده شود. قطعاً يك راهش اين است كه به ذريه ي آن حضرت
ص: 365
رسيدگي كنيم. خصوصاً آن ذريه اي كه غريب افتاده اند و توسط مردم طرد و رانده شده اند. حال بشنو از اميرمؤمنان كه چگونه حال و هواي نزديك ترين و پاك ترين ذريه ي پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در عصر حاضر را تصوير مي كند:
صاحِبُ هذَا الاَمرِ الشَّريدُ الطَّريدُ الفَريدُ الوَحيدُ.(1)
صاحب اين امر (امام عصر عليه السلام) دور افتاده، طرد شده، يكه و تنهاست.
آيا ذريّه اي كه نسبتش به پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم تا نزديكتر و شباهتش به آن حضرت بيشتر و ارتباطش با رسول گرامي محكم تر از امام زمان عليه السلام باشد سراغ داريم؟ مگر نه اين است كه اكثريت انسانها او را وانهاده و به حقوق او بي توجه اند؟ مگر نه اين است كه او بي همدم و ياور، دور از اهل و ديار خود افتاده؟ مگر نه اين است كه از يادها طرد شده و از خاطره ها تبعيد گشته؟ مگر جز اين است كه قدرش شناخته نمي شود و اغلب انسان ها غافل از احوال اويند؟ پس او را تنها و غريب خوانده و مطرود و دور افتاده لقب داده اند. حال، وقت ياري رساندن به اين مظلوم دل افگار است. وقت است براي برآوردن حاجتش به تكاپو بيفتيم و براي رفع دغدغه اش تلاش كنيم خواسته ي او طلوع سپيده ي ظهور است. براي رفع اين دغدغه يكي از مؤثرترين كارهايي كه از ما برمي آيد دعاست. پس بياييد به انگيزه ي دريافت شفاعت نبوي هم كه
ص: 366
شده با دعا براي تعجيل فرج، به اين فرزند «طريد» و «شريد» او ياري رسانيم!
صلوات بر پيامبر مكرّم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم و خاندان پاك نهاد ايشان يكي از اعمالي مي باشد كه در حين طواف بسيار مورد تاكيد قرار گرفته است. راوي خدمت امام صادق عليه السلام عرضه مي دارد: «وارد طواف واجب شدم پس چيزي از دعا برايم گشوده نشد (به ذهنم نرسيد) مگر صلوات بر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و خاندان ايشان....»
حضرت به او مي فرمايند:
ما اُعطِيَ اَحَدٌ مِمَّن سَأَلَ اَفضَلَ مِمّا اُعطيتَ.(1)
به هيچ كس از كساني كه از خداوند سؤال نمودند برتر از آنچه به تو داده شد، عطا نگشت.
اين فرمايش امام صادق عليه السلام ارزش صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را مي رساند. كسي كه صلوات فرستاده را برتر از ديگران عطا مي بخشند و به او عنايت مي كنند. اين نيست مگر نشانه ي محبوبيت اين مقرّبان بي قرين درگاه حق نزد خداوند. البته صلوات فرستادن منافاتي با ديگر دعاها ندارد. در عين حال بايد توجه داشت غفلت از اين ذكر و دعاي شريف انسان را از عطاياي وافر محروم نكند.
ص: 367
پس از انجام هفت دور طواف، فرد پشت مقام ابراهيم مي آيد و دو ركعت نماز طواف مي گذارد. اين براي صحّت حج يا عمره، لازم مي باشد(1) و يكي از اعمال واجب آن است. در دو ركعت اين نماز پس از قرائت سوره ي حمد خواندن سوره هاي مشخصي مستحب است:
و هنگامي كه از هفت دور طوافت فارغ شدي نزد مقام ابراهيم بيا و دو ركعت نماز براي طواف بگزار و در آنها «فاتحة الكتاب» و «قل يا ايها الكافرون » و «قل هو الله احد) بخوان...(2)
دو سوره ي «توحيد» و «جحد» از اهميت و اعتبار فوق العاده اي برخوردار هستند. به عنوان نمونه مي توان از ثواب وافر قرائت آنها ياد كرد. امام صادق فرمودند:
قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ ثُلثُ القُرآنِ وَ قُل يا اَيُّهَا الكافِرُونَ تَعدِلُ رُبعَهُ.(3)
ثواب قرائت [سوره ي] «قل هو الله احد» [معادل] يك سوم قرآن و [ثواب قرائت سوره ي] «قل يا ايها الكافرون» معادل يك چهارم آن است.
اين دو سوره ي مباركه مي توانند چنين پر ثمر و پر فضيلت باشند. با
ص: 368
قرائت سه بار سوره ي توحيد يا چهار بار سوره ي جحد انسان مي تواند ثواب ختم كل قرآن را نصيب خويش كند. قرائت اين دو سوره در هر نمازي به خصوص نمازهاي واجب(1) و از جمله نماز طواف و نماز مستحبي پس از احرام(2) مستحب و مورد تأكيد و توصيه است.
پس از اينكه نماز طواف را سلام داديم هنگام نتيجه گيري از اين عبادت فرا مي رسد. زائر هفت دور به دور خانه ي محبوب خدا گشته، در لحظه لحظه ي آن از ذكر باز نمانده، طوافش را به زيور نماز- آن هم با دو سوره مباركه -آراسته است. حالا سلام نمازش را داده و از خداي خويش باز هم رحمت، گدايي مي كند.
اللَّهُمَّ ارحَمني بِطَوَاعِيَتي إِيَّاكَ وَ طَوَاعِيَتي رَسُولَكَ صلّي الله عليه و آله و سلّم اللَّهُمَّ جَنِّبنِي أَن أَتَعَدَّي حُدُودَكَ وَاجعَلني مِمَّن يُحِبُّكَ وَ يُحِبُّ رَسُولَكَ وَ مَلَائِكَتَكَ وَ عِبادَكَ الصَّالِحِينَ.(3)
ص: 369
خدايا! مرا به سبب فرمان برداري ام از تو و فرمان بري ام از رسولت تا مورد رحمت قرار ده! خدايا! مرا بازدار و حفاظت كن از اينكه حدود تو را مورد تعدّي قرار دهم و مرا از كساني قرار ده كه تو را دوست مي دارند و رسول تو و فرشتگانت و بندگان نيكوي تو را دوست مي دارند.
آنچه زائر در طواف و نماز خويش كرده مصداق تسليمش نسبت به خداوند متعال و پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم است. همين طاعت خويش را بهانه مي كند تا لطف پروردگار را به سوي خويش جلب نمايد. خواسته ي دوم ميهمان آگاه پروردگار اين است كه خداوند او را از معصيت هاي خويش باز دارد. اين «باز داشتن» خداوند هر چند بازداشتني تكويني است اما به معناي آن نيست كه خداوند هنگام ارتكاب گناه از انسان سلب اختيار كند و مجبورانه او را از مرحله ي معصيت بيرون بياورد. اين نكته براي هر كس وجداني و قابل تصديق است كه براي انجام هر عملي - اعم از نيك و بد - بسياري زمينه هاي خارج از حوزه ي اختيار و انتخاب انسان بايد در لباس «استطاعت» فراهم شود. اگر خداي متعال به انسان عنايت كند اين زمينه ها را براي اطاعت كردنش فراهم مي آورد و به او «توفيق» عنايت مي فرمايد. نيز در هنگام معصيت شرايط انجام آن را - كه خارج از اختيار انسان است - از ميان مي برد و ميان او و معصيت «حائل» مي شود. اما اگر پروردگار انسان را با «خذلان» خويش مواجه كند او را به حال خويش رها كرده است. در اين صورت نه او را شامل «توفيق» خويش مي سازد و نه «حيلوله» ميان انسان و معصيت را در مورد او اعمال مي كند. اينگونه انسان سر به سراشيبي هلاكت و بدبختي خواهد گذارد. با اين توضيحات پس از نماز
ص: 370
طواف از خداوند مي خواهيم شرايط غير اختياري دست بردن ما به معصيت را از ميان برد. در نهايت مي طلبيم كه خود، پيامبر و فرشتگان و بندگان نيكويش را محبوب ما نمايد. اين محبت انگيزه ي مهمي خواهد بود تا انسان از گناهان فاصله گيرد و بيشتر دست به طاعت خداي متعال بزند.
اما پس از اين دعا نيز مي توان به سجده رفت. مي توان اين لحظات مناجات را شيرين تر و اين گدايي و عرض ذلت را پر جلوه تر ساخت. در احوال حضرت امام صادق نقل شده كه ايشان پس از فراغت از طواف دو ركعت نماز گزاردند. شنيده مي شد كه در سجده چنين به خداوند عرضه مي داشتند:
سَجَدَ وَجهي لَكَ تَعَبُّداً وَ رِقّاً وَ لا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ حَقّاً حَقّاً الأَوَّلُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ وَالآخِرُ بَعدَ كُلِّ شَيءٍ وَ هَا أَنَا ذَا بَينَ يَدَيكُ نَاصِيَتي بِيَدِكَ فَاغفِرلي إِنَّهُ لا يَغفِرُالذَّنبَ العَظِيمَ غَيرُك فاغفِرلي فَإنّي مُقِرٌّ بِذُنُوبي علي نَفسي ولا يَدفَعُ الذَّنبَ العَظيمَ غَيرُك.(1)
رخسارم براي تو سجده نمود؛ [سجده اي] از سر بندگي و رقيت و به حق، به حق كه معبودي جز تو نيست كه ابتداي پيش از هر چيزي و آخر پس از همه چيز، و اين منم پيشا روي تو، موي جلوي پيشانيم به دست توست. پس براي من ببخشاي چرا كه گناه بزرگ را [كسي] جز تو نمي بخشايد. پس مرا مورد غفران قرار ده كه من به گناهانم عليه خويشتن اقرار مي كنم و گناه بزرگ را [كسي] جز تو دفع نمي كند.
ص: 371
منظور از «ناصيه» موي جلوي پيشاني است كه در رستنگاه موي انسان و در بالاي پيشاني او مي رويد. اگر كسي آن را بكشد به خاطر دردي كه ايجاد مي كند انسان ناخودآگاه به سمت او مي رود. وقتي تعبير مي شود «ناصيه ي من به دست توست» به اين معناست كه هر طرف بخواهي مي تواني مرا بكشي به تعبير بهتر كنايه از اين است كه اختيارم به دست توست. امام صادق عليه السلام در اين دعاي شريف نخست به عبوديت و بندگي خويش در درگاه پروردگار اعتراف مي كنند و سجده ي خويش بر خاك را عملي حاكي از آن مي دانند. از اين جهت كه بنده ي مولاي خويش اند خود را تحت اختيار او معرّفي مي كنند. هرچه او فرمان دهد را بايد گردن گذارد و از هرچه او باز دارد بايد دوري جست. بنده مي داند كه چه گناهان بزرگي را مرتكب شده است. اين در حالي است كه قرار بر اين بوده طوق بندگي حق را به گردن اندازد. قرار بوده بر خلاف خواست اوگام نزند، قرار بوده پاي بند به قيد و بنده ي او باشد. به اين حقيقت نيز معترف است اما مي بيند گناهان بزرگي در پيشينه ي خويش دارد كه به آنها نيز قرار دارد. در اين كشاكش شرم و خجالت هيچ كس ديگر را پيدا نمي كند كه بتواند او را از اين فضاحت نجات دهد. كسي نيست كه اين رسوايي اش را جبران كند و او را از اين آلودگي بپيرايد. به همان مولاي خويش رو مي كند. از خود او مي خواهد كه با رحمت خويش با اين كوه معاصي روبه رو شود و آن را به صاعقه ي غفران خويش از ميان بردارد. راوي ميگويد: «پس از اين، آن حضرت سر از سجده برداشتند و چهره شان [از زيادي اشك]، به گونه اي بود كه گويي در آب فرو كرده باشند.»(1)
ص: 372
به راستي توبه اي با اين اشك و ذكر- آن هم از سوي امامي معصوم - براي مايي كه غرق زشتي شده ايم هشدار دهنده نيست؟
وقتي انسان مي خواهد راهي اين سفر معنوي شود، افراد فراوان معمولاً به او التماس دعا مي گويند و طلب مي كنند كه زائر در اين فضاهاي ملكوتي به يادشان باشد. مي خواهند كه مثلاً برايشان و از جانبشان طواف كند يا از سوي آنها نماز بگزارد. اين افراد از پدر و مادر و همسر و فرزند گرفته تا خويشان و برادران ايماني، چشم اميد دارند كه انسان در اين سفر، خيري را هم نصيب آنها كند. دوست مي دارند كه زائرشان ثوابي و حسنه اي را هم در كارنامه ي آنان ثبت نمايد. تعداد فراوان اين افراد از سويي به گونه اي است كه انسان را از پاسخگويي به همه ي درخواست ها باز ميدارد. از سويي ديگر به خاطر ارتباطي كه مؤمنان با يكديگر دارند شايسته است كه انسان به آرزوي بستگان و برادرانش جامه ي عمل بپوشد. شايسته است آنها را از اينكه در عباداتش شريك شوند محروم ننمايد. بلكه شايسته است خودش را از اين فيض عظيم بي نصيب نسازد. براي يافتن راهكار اين مسأله بايد چون هميشه بر در سراي خاندان وحي و رسالت زانو زد و سؤال كرد. يكي از اصحاب امام موسي بن جعفر پس از بازگشت از مكه مكرمه در مدينه ي منوره به حضور آن بزرگوار مي رسد و عرضه مي كند:
اي پسر رسول خدا! من هنگامي كه به سوي مكه خارج مي شوم چه بسا فردي [از خويشان يا هم وطنان] به من مي گويد: «هفت دور از جانب من طواف كن و دو ركعت نماز بگزار» پس از اين امر باز مي مانم هنگامي كه باز مي گردم نمي دانم به او چه بگويم!
ص: 373
حضرت در پاسخ او مي فرمايند:
وقتي به مكه رسيدي و مناسكت را بجا آوردي پس هفت دور طواف كن و دو ركعت نماز بگزار سپس بگو:
اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الطَّوَافَ وَ هَاتَينِ الرَّكعَتَينِ عَن أَبِي وَ أُمِّي وَ عَن زَوجَتِي وَ عَن وُلدِي وَ عَن حَامَّتِي وَ عَن جَمِيعِ أَهلِ بَلَدِي حُرِّهِم وَ عَبدِهِم وَ أَبيَضِهِم وَ أَسوَدِهِم.
خدايا! اين طواف و اين دو ركعت نماز را گزاردم از جانب پدرم و مادرم و از جانب همسرم و از سوي فرزندانم و از نزديكانم و [به نيابت] از همه ي همشهري هايم، آزادشان و بنده شان و سپيدشان و سياهشان.
سپس حضرت به او چنين نويدي مي دهند:
پس به كسي نخواهي گفت: «از جانب تو طواف كردم و از سوي تو دو ركعت نماز گزاردم». مگر آنكه [در اين گفتار خويش] راستگو بوده اي.(1)
اين «نيابت در طواف و نماز» صله نمودن (برقراري ارتباط) با برادران ايماني و خويشان و بستگان و نزديكان است. فايده ي ديگرش اينكه سبب مي شود خود انسان هم به بركت و ثواب افزون تري برسد. به تعبير ديگر چنين نيست كه اگر آدمي براي ديگران و به نيابت از آنها طواف مي كند و نماز مي گزارد، ثواب و خيري به دست خودش نرسد بلكه خود او نيز همانند ثوابي كه براي ديگران فراهم آورده - و بلكه افزون تر - براي خويشتن به كف مي آورد. امام صادق عليه السلام فرمودند:
ص: 374
مَن وَصَلَ أَباهُ أَو ذَا قَرابَةٍ لَهُ فَطَافَ عَنهُ كَانَ لَهُ أَجرُهُ كَامِلاً وَ لِلَّذِي طَافَ عَنهُ مِثلُ أَجرِهِ وَ يُفَضَّلُ هُوَ بِصِلَتِهِ إِيَّاهُ بِطَوَافٍ آخَرَ.(1)
هر كه با پدرش يا با كسي كه با او صاحب قرابت و [نزديكي] است صله كند (با او پيوند برقرار كند) پس از جانب او طواف نمايد، اجر آن به طور كامل براي اوست و براي كسي كه از سوي او طواف نموده همانند اجر اوست و به خاطر ارتباطي كه با آن شخصي از نزديكان يا [برادران ايماني اش] برقرار كرده به اجر طواف ديگري برتري داده مي شود.
وقتي انسان از جانب بستگان و نزديكان يا برادران ايماني اش نماز مي گزارد هم ثواب كامل آن طواف را به دست مي آورد وهم ثواب طواف اضافه اي را به او اعطا مي فرمايند. اين نشان دهنده ي ارج و قرب نيابت از اهل ايمان در طواف است. بر اساس روايت شريف همين امر يكي از مصاديق صله (برقراري ارتباط و پيوند) با برادران ايماني محسوب مي شود.
امّا در رأس همه ي اهل ايمان و نزديك تر از هر خويش و برادري امام معصوم عليه السلام است. خداوند متعال به صله با او فرمان ويژه داده و آن را نشانه ي خردورزي دانسته است. قرآن كريم در سوره ي رعد آيات (20-25) اوصافي از «اولوالالباب» (صاحبان خردها) ذكر مي فرمايد و از جمله اين ويژگي را از آنان ترسيم مي كند:
«اَلَّذينَ يَصِلُونَ ما اَمَرَ الله بِه اَن يُوصَلَ وَ يَخشَونَ رَبَّهُم وَ
ص: 375
يَخافُونَ سُوءَ الحِسابِ».(1)
كساني كه با آنچه خداوند امر به صله با آن كرده است رابطه بر قرار مي كنند و از پروردگارشان مي هراسند و از بد حسابي (مداقه در حساب اخروي) مي ترسند.
امام صادق در تفسير اين آيه ي شريف به راوي مي فرمايند:
غايَةُ تَأوِيلها صِلَتُكَ ايّانا.(2)
نهايت (بالاترين مصداق) تأويل آن ارتباط و رسيدگي تو به ماست.
يكي از مصاديق برقراري رابطه و اتصال با امام همين طواف به نيابت از وجود مبارك ايشان است. اين طواف را از جانب هر امام معصومي مي توان بجا آورد. در اين باب كسي از حضرت جواد الائمه عليه السلام مي پرسد:
مي خواستم از سوي شما و پدرتان طواف كنم امّا به من گفتند نمي توان از جانب اوصياء پيامبر طواف نمود.
حضرت اين گفته و منع را رد مي كنند و مي فرمايند:
بَل طُف ما أَمكَنَكَ فَإِنَّهُ جائِزٌ.
چنين نيست بلكه هر اندازه برايت امكان دارد طواف كن كه اين جايز است.
پس از سه سال مجدّداً به حضور امام عليه السلام مي رسد و عرض مي كند: - من در مورد طواف از سوي شما و پدرتان اجازه خواستم و شما اذن
ص: 376
فرموديد. به نيابت از شما - آن مقدار كه خدا خواست - چنين كردم سپس چيزي در دلم افتاد و به آن عمل نمودم.
- چه بود؟
-يك روز از جانب رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم طواف كردم.
- صلى الله على رسول الله، صلى الله على رسول الله، صلى الله على رسول الله.
- روز دوم از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام، سومين روز از طرف امام حسن عليه السلام، و روز چهارم امام حسين عليه السلام روز پنجم از طرف علي بن الحسين عليهما السلام و روز ششم از سوي ابوجعفر محمد بن علي عليهما السلام. هفتمين روز از جانب جعفربن محمد عليهما السلام و هشتمين روز به نيابت از پدرتان موسي عليه السلام روز نهم از طرف پدرتان علي عليه السلام و روز دهم از طرف شما اي آقاي من! طواف كردم و اينانند كساني كه به ولايتشان ديندارم.
إِذَن وَاللهِ تَدينَ اللهَ بِالدّينِ الّذي لا يَقبَلُ مِنَ العِبادِ غَيرَه.
در اين صورت براي خدا متدين بوده اي به ديني كه جز آن را از بندگان نمي پذيرد.
سپس عرض مي نمايد:
گاه از جانب مادر تان حضرت فاطمه عليها السلام طواف مي كردم و گاه نه. حضرت پاسخ مي فرمايند:
اِستَكثِر مِن هذا فَإِنَّهُ أَفضَلُ ما أَنتَ عامِلُه إِن شاءَاللهُ.(1)
ص: 377
اين عمل را فراوان كن، كه اين برترين كاري است كه تو انجام مي دهي ان شاء الله.
جالب اينجاست كه حضرت فرموده اند طواف به نيابت از حضرت صديقه طاهره برترين اين نيابت هاست. اين توصيه نشان از عظمت آن بانوي بي مانند دارد. به علاوه مي رساند كه برقراري ارتباط و عرض ارادت به آن حضرت ارزشي منحصر به فرد دارد.
مرحوم آيت الله سيد محمد تقي موسوي اصفهاني (صاحب كتاب شريف مكيال المكارم) روايت مذكور را در تكليف بيست و هفتم و بيست و هشتم اين كتاب عظيم آورده اند كه به اين عنوان زيور گرفته است:
طواف بيت الله الحرام نيابة عن الامام و بعث النائب ليطوف عنه.
طواف بيت الله الحرام به نيابت از امام (عصر) و فرستادن نايب براي اينكه از جانب ايشان طواف كند.
ايشان در اين دو باب اوّلاً نيكويي طواف از سوي امام عصر عليه السلام را به اهل ولايت آن بزرگوار توصيه فرموده اند. ثانياً فرستادن ديگران به عنوان نايب حضرت در طواف را نيز توصيه فرموده و اين را نتيجه ي مطلب اوّل دانسته اند:
پس از آنكه ثابت كرديم طواف به نيابت از آن جناب مستحب است، استحباب نايب ساختن ديگري براي اينكه از طرف آن بزرگوار طواف نمايد واضح است زيرا كه اين كار، دوستي و احسان مي باشد ضمن اينكه مقدمه ي طواف به نيابت از آن حضرت است.(1)
ص: 378
فرستادن ديگران به عنوان نايب امام عصر عليه السلام در طواف به دو صورت مي تواند رخ دهد. نخست اينكه انسان با استفاده از تمكن مالي خود كسي را به حج بفرستد يا آنكه به كسي كه به حج مي رود اجرتي بدهد و از او درخواست نمايد كه از جانب امام عصر به اين عبادت اقدام نمايد. امّا زمينه ي دوم و مهم تر اين است كه انسان ديگران را با اعطاي معرفت و تبليغ و ترغيب، به اين مهم دعوت نمايد. اگر انسان با ذكر بزرگواري هاي آن حضرت حقوق بي شمار ايشان بر مؤمنان را يادآوري كند براي اين كار در آنان ايجاد انگيزه كرده است. چنين كسي مي تواند آتش شوق مردم به پيوند با ساحت قدس آن جناب را بر افروزد. مي تواند تكاپوي خدمتگزاري به آن حضرت را در جان افراد برانگيزد. اگر انسان بتواند ديگران را با آن حضرت آشنا كند، در قلب هاي آنان بذر محبت به آن محبوب بي مانند را كاشته است. وقتي اين بذر جوانه زد آرام آرام رشد مي كند و ثمر مي دهد. فرد در پي اين مي افتد كه هر كاري از دستش بر مي آيد براي جلب عنايت مولايش انجام دهد. اينگونه پرورش محبت قلبي باعث مي شود كه خود فرد به هر مناسبتي از جمله در سفر حج، به نيابت از آن حضرت به كارهاي خير و ثواب اقدام نمايد. سرمايه ي دلدادگي قلبي به امام عصرعليه السلام بر عكس دارايي مادي هيچگاه پايان پذير نيست. با اين تفاصيل در شرايط يكسان نايب فرستادن اينگونه - در مقايسه با حالت اول - عملي پايدارتر و با سابقه ي معرفتي عميق تري را باعث خواهد شد.
ص: 379
از طواف به گرد بيت الله الحرام سخن گفتيم. امّا با سوختگان مصيبت امام حسين عليه السلام، اين آتشفشان هاي محبت و داغ آن بزرگوار، سخني نمي توان گفت جز آن كه در هر گام آن، ذكر محبوب از جان عزيزترشان برود. اگر اين ذكر شيرين تر از عسل مصفي، نباشد هيچ نگاشته اي را بركتي و صفايي نيست. اصلاً زندگي بي حسين مرگ و پوچي و پوسيدگي است؛ مگر نفرموده اند.
اِنَّ الحُسَينَ لَاَكرَمُ عَلَي اللهِ مِنَ البَيتِ.(1)
امام حسين عليه السلام نزد خداوند گرامي تر و [شريف تر] از بيت [الله] است.
پس چه خوب كه از طواف به گرد قبر آن حضرت - اين كعبه ي شش گوشه - نيز سخني به ميان آيد.(2) مرحوم علامه ي اميني در كتابي به نام «ادب الزّائّر لمن يَمَّمَ الحائر»(3) آداب زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام را بيان داشته اند. در اين كتاب بخشي را به «طواف» گرد قبر شريف حضرت اباعبدالله عليه السلام اختصاص داده اند و چنين توصيه اي به زوّار آن حضرت دارند:
ص: 380
«به دور ضريح بگرد و از چهار جانب آن را ببوس همانگونه كه اين مطلب در كتابهاي مزار شيخ مفيد و سيد بن طاووس و كتاب اقبال و مزار شهيد آمده است.(1)
سپس به نقل از جناب ابوحمزه ي ثمالي در باب اعمال حائر مقدّس حسيني روايتي را از امام صادق عليه السلام نقل مي كنند. در اين روايت، به طواف گرد قبر سيدالشهدا عليه السلام به همراه قرائت دعايي توصيه فرموده اند.(2) ايشان مي فرمايند:
ثُمَّ دُر فِي الحائِرِ وَ أَنتَ تَقُولُ: يَا مَن إِلَيهِ وَفَدتُ وَ إِلَيهِ خَرَجتُ وَ بِهِ استَجَرتُ وَ إِلَيهِ قَصَدتُ وَ إِلَيهِ بِابنِ نَبِيِّهِ تَقَرَّبتُ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مُنَّ عَلَيَّ بِالجَنَّةِ وَ فُكَّ رَقَبَتي مِنَ النّارِ اللَّهُمَّ ارحَم غُربَتي وَ بُعدَ دَارِي وَ ارحَم مَسِيري إِلَيكَ وَ إِلَي ابنِ حَبِيبِكَ وَاقلِبني مُفلِحاً مُنجِحاً قَد قَبِلتَ مَعذِرَتي وَ خُضُوعِي وَ خُشَوعِي عِندَ إِمَامِي وَ سَيِّدِي وَ مَولايَ وَارحَم صَرخَتي وَ بُكائي وَ هَمّي وَ جَزَعي و خشوعي وَ حُزني وَ مَا قَد بَاشَرَ قَلبي مِنَ الجَزَعِ عَلَيهِ... .(3)
سپس به دور حائر [حسيني] بگرد در حالي كه مي گويي:
اي آن كه بر او وارد شده ام و به سوي او از [خانه] خارج گشته ام و
ص: 381
به او پناه آورده ام و او را قصد نموده ام و به واسطه ي فرزند پيامبرش به او تقرب جسته ام! بر پيامبر و خاندان پيامبر درود فرست و به ورودم به بهشت بر من منت گذار و گردنم را از آتش رها ساز!
خدايا به غربتم و دوري خانه ام رحم نما و راه پيمودنم به سوي خودت و فرزند حبيبت را مورد رحمت خويش قرار ده و مرا رستگار و پيروز باز گردان؛ در حاليكه عذرخواهي ام و خضوع و تواضعم نزد امام و سرور و مولايم را پذيرفته اي و فرياد مرا كه از [مصيبت ميزنم] مورد رحمت قرار ده و گريه و اندوهم را بي تأبي و خشوع و ناراحتي و بي تابي قلبي ام بر او را مورد رحمت قرار ده].
«آب زمزم» يكي از معجزات الهي است كه بقاياي آن هنوز در كنار كعبه ي معظم برقرار مي باشد.
چنانكه پيش از اين نيز گفتيم، مكه سرزميني بي آب و علف بوده است. به خاطر كمي آب محل تردد و رفت و آمد نبوده و آباداني در آن مشاهده نمي شده است. حضرت ابراهيم در چنين موقعيتي وارد مكه مي شوند. جناب هاجر و حضرت اسماعيل نيز به همراه ايشان بوده اند. آن حضرت از سوي خداوند فرمان مي يابد كه زن و فرزند خويش را رها كند و باز گردد. مطابق فرمايش امام صادق عليه السلام حضرت ابراهيم زن و كودك خود را با توشه بارشان در جايگاه كنوني «ججر» رها مي كنند.
ص: 382
پس هنگامي كه ابراهيم به آن دو پشت كرد هاجر گفت: اي ابراهيم! ما را به كه مي سپاري؟ ابراهيم به كعبه اشاره نمود [و] فرمود:
أَدَعُكُما إلى رَبُ هذه البَنِيَّةِ.
شما دو [تن] را به پروردگار اين بنا مي سپارم.
پس هنگامي كه آب تمام شد و كودك تشنه گشت هاجر بيرون رفت تا آنكه بر بالاي صفا صعود كرد و ندا كرد: «آيا در اين دشت مونسي هست؟» سپس پايين آمد تا آنكه به مروه رسيد و همانگونه ندا كرد.(1)
در روايتي ديگر امام صادق مي فرمايند:
... هاجر در دشت و در جايگاه مسعي به پا خاست و ندا كرد: «آيا در اين دشت انيسي هست؟» اسماعيل از [چشم] او غايب شد. پس به بالاي صفا رفت و در دشت، سراب براي او روشن شد و گمان كرد كه آن سراب آب است. پس در ميانه ي دشت پايين آمد در حاليكه مي دويد. پس وقتي به مساعي رسيد اسماعيل از [چشم] او غايب شد. سپس سراب در ناحيه ي صفا براي او روشني گرفت. پس به سوي دشت پايين آمد كه آب بطلبد.(2)
مطابق فرمايش امام صادق اين رفت و برگشت هفت بار انجام مي شود. در هر بار، هاجر وقتي روي هر يك از دو كوه صفا و مروه ايستاده بود مي انديشيده كه دار ميانه ي دشت مقابلش آب است. غافل
ص: 383
از اينكه سراب به چشمان او مي آمده. پس از بار هفتم، جناب جبرئيل به نزد هاجر مي آيد و از او مي پرسد: «تو كيستي؟» هاجر جواب مي دهد: «مادر فرزند ابراهيم!» جبرئيل مي پرسد «ابراهيم شما را ترك نمود و به كه سپرد؟» هاجر پاسخ مي دهد: «تو كه اين را مي گويي من هم هنگامي كه مي خواست برود به او گفتم: اي ابراهيم ما را به كه مي سپاري و تركمان مي كني؟ فرمود: به خداي عزوجل مي سپارمتان» اينجاست كه جبرئيل مي گويد: «شما را به كفايت كننده اي واگذار نموده است.» به اين ترتيب اسماعيل با پاهايش زمين را مي كاود و زمزم ميجوشد. جناب هاجر دور آب را با خاك مي گيرد و در روايات آمده است كه اگر چنين نمي كرد آب جاري مي شد.
بعدها چاه زمزم، مخفي و محو شد تا آنكه جناب عبدالمطلب چهار بار خواب ديد كه منادي اي وي را به ظاهر نمودن آن امر مي كند. آن جناب به حفر دوباره ي چاه زمزم اقدام فرمود و در اين كار جز فرزندش حارث هيچ كس ايشان را همراهي ننمود.(1) اينگونه زمزم
ص: 384
دوباره در همان جايگاه پيشين ظاهر شد و در اختيار اهل مكه قرار گرفت.
پس از آنكه طواف به پايان رسيد و حاجي نماز آن را به جاي آورد توصيه شده كه پيش از آغاز سعي، از آب زمزم بنوشد. امام صادق عليه السلام فرمودند:
إِن قَدَرتَ أَن تَشرَبَ مِن ماءِ زَمزَمَ قَبلَ أَن تُخرُجَ إِلَي الصَّفا فَافعَل وَ تَقُولُ حِينَ تَشرَبُ اللَّهُمَّ اجعَلهُ عِلماً نَافِعاً وَ رِزقاً وَاسِعاً وَ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ وَ سُقمٍ.(1)
اگر توانستي قبل از اينكه از (مسجد الحرام) به سوي صفا خارج شوي از آب زمزم بنوشي، چنين كن و در هنگامي كه مي نوشي مي گويي:
«خدايا! اين را دانشي سود بخشي و رزقي گسترده و شفايي از هر دارد و بيماري قرار ده.»
ص: 385
امام موسي بن جعفر عليهما السلام هنگام نوشيدن اين آب مقدس مي فرمودند:
بِسمِ اللهِ وَالحَمدُ للهِ وَالشُّكرُ للهِ.(1)
به نام خداوند و سپاس از آن خداوند و شكرگزاري از براي خداوند است.
امام صادق نيز توصيه فرموده اند كه حاجيان پس از نوشيدن از اين آب، آن را بر سر و پشت و شكم بريزند و دعاي «اللهم اجعله علماً نافعاً...» را بخوانند.(2)
شايد توصيه هايي كه به نوشيدن و به سر و صورت زدن اين آب مبارك شده است به خاطر ويژگيهاي مهمي باشد كه داراست. به عنوان نمونه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:
ماءُ زَمزَمَ خَيرُ ماءٍ عَلي وَجهِ الاَرضِ.(3)
آب زمزم بهترين آب بر پهنه ي زمين است.
«نيكوترين» و برگزيده بودن آب زمزم در حقيقت ناظر به شرافت و تقدّس آن نزد خداوند است. اين فضيلت باعث شده كه اين آب از اثرهاي مادي معجزه آسايي نيز برخوردار شود. حضرت ثامن الائمّه عليه السلام مي فرمايند:
ص: 386
ماءُ زَمزَمَ شِفاءٌ لِما شُرِبَ لَهُ.(1)
آب زمزم شفاست براي آنچه به خاطرش نوشيده مي شود.
يا آنكه فرموده اند:
ماءُ زَمزَمَ شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ وَ سُقمٍ وَ اَمانٌ مِن كُلِّ خَوفٍ وَ حُزنٍ.(2)
آب زمزم شفاي هر درد و بيماري و [مايه ي] امنيت از هر هراس و اندوهي است.
در دعايي، كه از زبان مبارك امام صادق نقل شده، از خداوند متعال مي خواهيم كه آب زمزم را مايه ي «عالم سودبخش» و «رزق گسترده» قرار دهد. اين نشان مي دهد كه اعطاي علم نافع و روزي واسع مي تواند از آثار نوشيدن آب زمزم باشد. «شفا بخشي» و «مايه ي امنيت بودن» نيز از آثار نوشيدن آن معرّفي شده ست. البته اين همه آثار نيكو علي القاعده به شرطي به انسان مي رسند كه خود در برابر ريزش اين بركات، چتري از بي لياقتي را بر سر نگرفته باشد. به تعبير بهتر آنچه در اينگونه روايات بيان شده در حكم بيان مقتضي است. نشان مي دهد كه چنين قابليتي و ظرفيتي در آب زمزم وجود دارد. اما براي سودبخشي اين آب مبارك لازم است كه انسان از برابر آن رفع مانع كند. لازم است گناهان و بي لياقتي ها را از سر راه آنها بردارد تا بتواند به اين آثار شگفت انگيز الهي دست يابد. لذا اگر مي بينيم با نوشيدن از اين آب و دعا نمودن، چنين فضايلي را به كف نمي آوريم بايد خويش را ملامت كنيم. بايد ببينيم چه كرده ايم كه اين نيكويي ها از ما دريغ مي شود!
ص: 387
پيش از اين در مجلد اول كتاب، از فخر فروشي كعبه ي شريف با ساير سرزمين ها سخن گفتيم در آن جا گفته آمد كه پس از فخر فروشي زمين كعبه بر ساير زمين ها خداوند متعال آن را عقاب نمود. در بخشي از فرمايش امام صادق آمده بود:
خداوند تبارك و تعالي برخي از سرزمين ها و آب ها را بر برخي ديگر برتري داد؛ پس برخي از آنها فخر فروختند و برخي طغيان كردند. پس هيچ آب و زميني نبود مگر آن كه با [طغيان و فخرفروشي اش] به خاطر ترك نمودن تواضع براي خداوند عقاب شد. او كعبه نيز چنين كرد تا اينكه خداوند مشركان را بر كعبه مسلط نمود و به سوي زمزم، آب شوري فرستاد تا اينكه مزه اش فاسد و [ضايع] شد.(1)
شور شدن آب زمزم و رفتن شيريني و گوارايي از طعم آن در اثر فخر فروشي مكه بر ساير سرزمينها بود. امام صادق عليه السلام در مورد زمزم چنين فرموده اند:
كانَت زَمزَمُ أَبيَضَ مِنَ اللَّبَنِ وَ أَحلي مِنَ الشَّهدِ وَ كانَت سَائِحَةً فَبَغَت عَلَي المِيَاهِ فَأَغارَهَا اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ أَجري إِلَيها عَيناً مِن صَبِرٍ.(2)
زمزم از شير سپيدتر و از شهد شيرين تر بود و جاري بود؛ پس بر ساير آبها برتري جست و خداوند عزوجل آن را فرو برد و به سوي آن، چشمه اي از تلخي جاري ساخت.
ص: 388
براساس اين فرمايش، علاوه بر فخر فروشي مكه، خود آب زمزم نيز، دست به برتري جويي زده است. از تواضع و سرافكندگي فاصله گرفته و به دارايي خويش - كه در واقع از آن پروردگار بوده نه ملك مستقل خود - نازيده است. همين باعث شده كه راه چشمه اي تلخ به آن باز شود و شوري و تلخي به آب خوشگوار آن راه پيدا كند.
امّا دانستيم كه خداوند متعال پس از عقاب نمودن مكه، قدر و مقام فراتر كربلاي مكرّم و آب فرات را به آن نماياند.
امام صادق به كربلا و فرات را نخستين سرزمين و آبي معرّفي كردند كه مقدّس و مبارك قرار داده شده اند. هنگامي كه خداوند متعال سرزمين سيدالشهدا عليه السلام را به سخن درآورد اين زمين آسماني از بركت و شفابخشي خاك و آب خويش سخن راند.
آب فرات براساس روايات اهل بيت عليهم السلام داراي ويژگي هاي منحصر به فردي است. برتري آن بر آب زمزم و بلكه بر تمامي آبها بارها مورد تأكيد قرار گرفته است اين نشان مي دهد كه هر چند زمزم به عنوان بهترين آبها معرّفي گشته امّا برتري آن به پاي فرات نمي رسد و بركت آن فراتر از فرات نمي نشيند. امير مؤمنان مي فرمايند:
الفُراتُ سَيِّدُ المِياهِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ.(1)
آب فرات سرور آبها در دنيا و آخرت است.
آب فرات را بر آبهاي كره ي زمين و در دنيا برتري بخشيده اند. آن را
ص: 389
بر آب هاي آخرت (آب هاي جاري در بهشت) نيز سيادت داده اند و اين بيانگر والايي و عظمت آن است. امام زين العابدين عليه السلام فرموده اند هر شامگاه فرشته اي مقداري از مشك هاي بهشتي را در آب فرات مي پاشد و آنگاه مي فرمايند:
مَا مِن نَهرِ فِي شَرقِ الأَرضِ وَ لاَ غَربِها أَعظَمَ بَرَكَةً مِنهُ.(1)
هيچ نهري در مشرق و مغرب زمين نيست كه از نظر بركت، بزرگ تر از آن باشد.
اين نشان مي دهد كه بركت و خير آب فرات - چون سروري و برتري آن - بيش از تمام آبهاي روي كره زمين - از جمله زمزم - است. در روايات اهل بيت جلوه هاي متعددي از اين بركت به چشم مي خورد. مثلاً توصيه شده كه كام كودكان را با آب فرات و تربت قبر سيدالشهدا عليه السلام بردارند(2) چرا كه باعث كاشته شدن بذر محبت اهل بيت در جان آنها مي شود.(3) نوشيدن از آب فرات نشانه ي محبت به اهل بيت شناخته شده است.(4) به علاوه استشفاء به آب فرات موضوعي بوده كه ائمه عليهم السلام به آن علاقه و شوق نشان مي داده اند(5). امام صادق هنگامي كه به پل كوفه رسيدند از غلام خود خواستند به ايشان آب فرات بنوشاند. هنگامي كه آن حضرتش از آب فرات مي نوشيدند، آب از گوشه ي لبان مباركشان بر محاسن و لباس شريفشان
ص: 390
مي ريخت. آن حضرت پس از آنكه دوباره مطالبه ي آب فرمودند و از آن نوشيدند سپاس خدا گفتند و چنين بيان داشتند:
نَهرٌ مَا أَعظَمَ بَرَكَتَهُ أَما إِنَّهُ يَسقُطُ فيهِ كُلَّ يَومٍ سَبعُ قَطَرَاتٍ مِنَ الجَنَّةِ أَمَا لَو عَلِمَ النّاسُ ما فيهِ مِنَ البَرَكَةِ لَضَرَبُوا الأَخبِيَةَ عَلَي حافَتَيهِ وَ لَو لا مَا يَدخُلُهُ مِنَ الخَطَّائِينَ مَا اغتَمَسَ فِيهِ ذُو عَاهَةٍ إِلَّا بَرَأَ.(1)
نهري است كه چه بركت زيادي دارد! آگاه باشيد كه در هر روز هفت قطره از بهشت در آن مي افتد آگاه باشيد اگر مردم ميدانستند چه بركتي در آن است بر دو كناره اش خيمه هاي خود را بر پا مي كردند (از كنار آن دور نمي شدند) و اگر نبود آنچه از خطاكاران در آن داخلي مي شود، بيماري و [آفت زده اي] در آن فرو نميرفت مگر آنكه بهبود مي يافت [و از بيماري اش دور مي شد].
امام صادق عليه السلام بركتي را براي فرات بيان فرموده اند كه اگر مردمان به آن آگاهي داشتند در كنارش خيمه مي زدند و از آن فاصله نمي گرفتند. بزرگي بركت آب فرات اينگونه از سوي امام معصوم توصيف گشته است. البته اين نكته ي ظريف نيز از فرمايش حضرت برداشت مي شود كه دستيابي افراد خطاكار به اين آب باعث تضعيف اثرات و بركاتي - چون شفابخشي بيمار - مي شود. لذا يك دسته از موانعي كه نمي گذارد بركات الهي آب فرات به ما برسد، موانع خارج از اختيار ماست. مثلاً خداوند متعال اثر شفابخشي را تضعيف مي كند و يا از ميان مي برد چون
ص: 391
آلودگيهاي اهل پليدي به آن رسيده است. اثري كه خداي متعال براي فرات قرار داده است توسط خود او قابل سلب است. اين خاصيتي نيست كه ذاتي و غير قابل باز پس گرفتن باشد. البته فرمايش حضرت بدان معنا نيست كه اين خاصيت به طور كامل از آب فرات گرفته شده باشد و بنابراين استشفاء به آن كاري بيهوده باشد. سخن در اين است كه اگر اين آلايش ها به آب فرات نمي رسيد اثر معجزه آساي آن عميق تر و درباره ي مصاديق پرشمارتري ظاهر مي گشت.
به هر روي غرض آن بود كه نشان دهيم اين آب پر ارج در قله ي شرافت و عظمت ايستاده و آب زمزم هر قدر شكوهمند باشد به پاي آن نمي رسد.
عمل «سعي» به هفت بار پيمودن فاصله ي ميان دو كوه صفا و مروه اطلاق ميشود. فاصله ي ميان اين دو - كه محل رفت و آمد براي انجام اين عمل است - را «مسعي» مي گويند. نخست جالب است كه وجه تسميه ي دو كوه صفا و مروه را از زبان امام صادق عليه السلام بشنويم:
إِنَّما سُمِّيَ الصَّفَا صَفًا لِأَنَّ المُصطَفَي آدَمَ هَبَطَ عَلَيهِ فَقُطِعَ لِلجَبَلِ اسمٌ مِنِ اسمِ آدَمَ لِقَولِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: «إِنَّ اللهش اصطَفي آدَمَ وَ نُوحاً»(1) وَ هَبَطَت حَوَّاءُ عَلَي المَروَةِ فَسُمِّيَتِ المَروَةَ.
ص: 392
لِأَنَّ المَرأَةَ هَبَطَت عَلَيها فَقُطِعَ لِلجَبَلِ اسمٌ مِنِ اسمِ المَرأَةِ.(1)
«صفا» صفا ناميده شد چرا كه آدم مصطفي برگزيده بر آن فرود آمد. پس براي آن كوه از اسم آدم، نامي مشتق شد به خاطر فرموده ي خداوند عزوجل: «خداوند آدم و نوح را برگزيد» و حواء بر مروه فرود آمد. پس «مروه» نام گرفت چرا كه مرأة (زن) بر آن فرود آمد و براي آن كوه نامي از نام مرأة (زن) مشتق شد.
مطابق فرمايش امام صادق «صفا» از لقب حضرت آدم عليه السلام (مصطفي) ريشه گرفته است. چون آن پيامبر بزرگوار پس از هبوط از بهشت بر آن فرود آمده اند. «مروه» نيز از «مرأه» به معناي «زن» مشتق شده چرا كه جناب حوا پس از هبوط بر آن كوه هبوط نموده است.
يكي از نكات مهم در سعي، تعبّد و ذلتي است كه اهل سعي در برابر پروردگار دارند. بايد سرافكنده، بدون آنكه چون و چرايي كند، همانگونه كه خدا خواسته گام بردارد و به همان تعدادي كه او راضي است قدم بردارد. اين عمل مطابق دستور و بدون چون و چرا از سويي روحيه ي حلقه به گوشي و گوش به فرمان مولا بودن را در انسان زنده مي كند. از سوي ديگر انسان را به خواري و ذلت در برابر پروردگار مي كشاند. در اينجاست كه هر كس در هر موقعيت اجتماعي، بايد شانه به شانه ي ديگران امر ما فوق همه ي خسروان را گوش بسپارد و آن را بنده وار بر چشم بگذارد. سعي تجلي سرافكندگي و ذلت تمامي بندگان در قبال خداست. نقطه اي است كه هيچ كس نمي تواند شخصيت و مقام
ص: 393
خود را بهانه اي براي سر باز زدن از فرمان الهي قرار دهد. بايد از مسند تكبر فرو بيايد. بايد در درياي بندگان خداوند از اين سو به آن سو برود تا رضايت سرورش را كسب نمايد. به فرموده ي امام صادق ظهور همين روحيه يكي از حكمت هاي تشريع سعي بوده است آن جا كه بيان مي دارند:
جُعِلَ السَّعيُ بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ مَذَلَّةً لِلجَبَّارينَ.(1)
سعي ميان صفا و مروه براي ذليل شدن جباران قرار داده شده است.
همين تبخترشكني و تكبرافكني است كه باعث ميشود، «مسعي» در لسان روايات جزء بقعه هاي محبوب پروردگار قرار گيرد. از حضرت امام صادق آمده است:
مَا مِن بُقعَةٍ أَحَبَّ إِلَي اللهِ مِنَ المَسعَي لِأَنَّهُ يُذِلُّ فيها كُلِّ جَبّارٍ.(2)
نزد خداوند بقعه اي محبوب تر از محل سعي نيست چرا كه در آن هر جباري را ذليل مي كند.
همچنين فرموده اند:
لَيسَ لِلَّهِ مَنسَكٌ أَحَبَّ إِلَيهِ مِنَ السَّعيِ وَ ذلِكَ أَنَّهُ يُذِلُّ فيهِ الجَبَّارِينَ.(3)
براي خداوند محل عبادتي محبوب تر از [محل] سعي نيست و اين بدان خاطر است كه خدا در آن جباران را خوار مي كند.
ص: 394
«خواري» و «تذلل» روح هر عبادتي - از جمله سعي ميان صفا و مروه-است. چنانكه پيش از اين بارها گفتيم روح حج و هويت آن در همين حقيقت نهفته است. چه بسا هر جا كه اين روحيه ي بندگي بروز بيشتري كند اين هويت محبوب پروردگار تبلور بيشتري بيابد. هرچه انسان در برابر خدا ذليل تر و متواضع تر باشد نزد او محبوب تر است. هر جا كه بندگي او بيشتر تجلي كند آنجا به اعتبار اين ويژگي ارزش مي يابد و مسعي از جمله ي اين مكان هاست.
حاجيان در يكي از محبوبترين بقعه هاي روي زمين گام مي زنند و هفت بار فاصله ي ميان دوكوه «صفا» و «مروه» را مي پيمايند. امّا چه خوب است كه بدانند به اقتداي چه كسي اينگونه رفت و آمدي مي كنند. در روايتي كه پيش از اين از امام صادق عليه السلام نقل نموديم آمده است كه خداوند به خاطر هفت بار رفت و آمد هاجر در ميان صفا و مروه، براي يافتن آب، هفت بار رفت و آمد ميان اين دو كوه را براي حاجيان تشريع فرمود.(1)
هاجر در جستجوي آب حيات براي فرزندش فاصله ي ميان صفا و مروه را هفت بار پيمود. خداوند متعال هم چشمه ي زمزم را از دل خاك براي كودكش جوشانيد. اكنون كجاست دلباخته ي دلسوخته اى كه - چون هاجر - آتش هجران به دلش افتد و در پي آب حيات سعي كند؟ كجاست تشنه ي جگرگداخته اي كه دوري از سرچشمه ي جوشان
ص: 395
و گواراي مهر به تكاپويش اندازد و نا اميد نشود؟ كجاست آن سينه اي كه از محبت سرشار باشد و عطش يافتن گمشده اش را از ژرفاي جان حس كند؟ مگر نه اينكه امام عصر عليه السلام را در هنگامه ي غيبتش، «آب گواراي فرو رفته» ناميده اند؟ و مگر نه اينكه هر كس به او رسد شراره هاي طلبش فرو مي نشيند؟ پس چه جاي درنگ براي راه پيمودن به هواي او و رفتن و آمدن به تمناي او؟
در بخشي از فاصله ي ميان صفا و مره، مستحب است كه حاجيان مرد، روي نوك پنجه هاي خود به حالتي ميان راه رفتن و دويدن - با سرعتي بيش از حد معمول - قدم بردارند. به راه رفتني اينگونه، «هروله» گفته مي شود و حكمت آن در روايات، چنين بيان گشته است:
صَارَ السَّعيُ بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ لِأَنَّ إِبرَاهيمَ عليه السلام عُرِضَ لَهُ إِبلِيسُ فَأَمَرَهُ جَبرَئيلُ فَشَدَّ عَلَيهِ فَهَرَبَ مِنهُ فَجَرَت بِهِ السُّنَّةُ يَعنِي بِهِ الهَروَلَةَ.(1)
ص: 396
«سعي» ميان صفا و مروه [تشريع] شد چرا كه ابليس در برابر ابراهيم آشكار شد؛ پس جبرئيل او (ابراهيم) را به فرار فرمان داد و بر او در مورد اين [گريز] سخت گرفت. پس ابراهيم از او (ابليس) گريخت و بدين خاطر، هاروله اي [ابراهيم] سنت شد.
خوشا به حال آنانكه در تمامي لحظات عمر، از شيطان مي گريزند. خوشا به آنان كه روحشان هاروله كنان از بندها و دامهاي فريبنده ي وي فرار مي كند. «هاروله» كردن پيام مهمي براي حاجي دارد و آن اينكه نبايد در مواجهه با ابليس، ايستاد. نبايد غافلانه خيال كرد توان مقابله و رويارويي هست. بايد پا به فرارگذاشت تا بتوان سر به سلامت برد و به سر منزل سعادت رسيد.
يكي از برجستگي هاي اين عمل زيبا ثواب عظيمي است كه براي فرد «ساعي» در نظر گرفته مي شود. به عنوان مثال امام باقر عليه السلام از رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل مي كنند كه فرمودند:
وَ إِذَا سَعَيتَ بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ سَبعَةَ أَشواطٍ كانَ لَكَ بِذلكَ عِندَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِثلُ أَجرِ مَن حَجَّ مَاشِياً مِن بِلادِهِ وَ مِثلُ أَجرِ مَن أعتَقَ سَبعينَ رَقَبَةً مُؤمِنَةً.(1)
هنگامي كه ميان صفا و مروه هفت دور سعي مي نمايي، به خاطر [اين عمل]، نزد خداي عزوجل همانند اجر كسي براي توست كه از شهرهاي خود پياده حج كرده و همانند ثواب كسي را [داري] كه هفتاد بنده ي مؤمن را آزاد كرده است.
ص: 397
پياده به حج مشرّف شدن كاري است كه از عهده ي هر كسي بر نمي آيد. شوقي فراوان مي خواهد و اخلاصي وصف ناپذير البته اجر و ثواب عظيمي هم در پي آن به حاجي عطا مي شود.(1) اين ثواب شگفت را به كسي عطا مي كنند كه در جريان اعمال حج در مسعي گام مي زند و بندگي خود را ابراز مي نمايد. چنين كسي مي تواند به اجراي فراوانتر نيز دست يابد و همانند كسي شود كه هفتاد بندهاي مؤمن را آزاد كرده است. البته چنين نيست كه سعي - همانند طواف - به خودي خود مستحب باشد. اين اجر و ثواب ها متعلق به همان سعيي است كه در حين انجام اعمال حج يا عمره ي تمتع يا عمره ي مفرده به جاي آوردنش واجب است.
اين بركات ملكوتي تا جايي اوج مي گيرد كه ساعي مي تواند به شفاعت ملائك دست يابد. اين شفاعتي است كه از بارگاه الهي هرگز مردود نمي گردد. در كلام نوراني امام زين العابدين عليه السلام چنين آمده است:
السَّاعِي بَينَ الصَّفَا وَالمَروَةِ تَشفَعُ لَهُ المَلائِكَةُ فَتُشَفَّعُ فيهِ بِالإِيجابِ.(2)
براي سعي كننده ميان صفا و مروه، فرشتگان شفاعت مي كنند پس به يقين شفاعتشان درباره ي او پذيرفته مي شود.
پذيرش قطعي شفاعت فرشتگان به اين است كه فرد مورد شفاعت
ص: 398
ايشان قرار گيرد. اين نيز ممكن نيست مگر با قبولي عمل حاجي كه شرايط خاص خود را داراست. اگر فرشتگان كسي را شفاعت كنند قطعاً مورد پذيرش قرار مي گيرد. با بخشودگي گناهانش راه نجات به رويش گشوده خواهد گشت و از ثواب هاي اخروي بهره ور خواهد شد.
پيش از اين - در بحث از طواف - روايتي را نقل كرديم كه راوي ضمن آن، خدمت امام صادق عليه السلام عرضه داشت: «داخل طواف شدم پس چيزي از دعا برايم گشوده نشد (به ذهنم نرسيد) مگر صلوات بر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و خاندان ايشان عليهم السلام». سپس به آن حضرت عرضه مي دارد:
وَ سَعَيْتُ فَكانَ ذلِكَ.
و سعي نمودم پس [عملم] همانگونه بود.
پاسخ حضرت امام صادق عليه السلام را دوباره يادآور مي شويم كه فرمودند:
به هيچ كس از كساني كه از خداوند سؤال نمودند برتر از آنچه به تو داده شد، عطا نگشت.(1)
همانگونه كه صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حين طواف از ثواب بي نظيري برخوردار است در حين سعي نيز ذكر درود بر آن حضرت و اهل بيت گرامي ايشان عليهم السلام مي تواند انسان را در برترين رتبه هاي ثواب بنشاند.
ص: 399
يكي از اعمال مهم و ويژه ي سعي، وقوف بر كوه صفاست. در روايات اهل بيت عليهم السلام توصيه شده حاجي، بر كوه صفا توقف داشته باشد(1) و بلكه اين توقف او به طول انجامد.(2) حضرات معصومين عليهم السلام خواندن ادعيه ي مأثور كوه صفا را توصيه فرموده اند.(3) صرف توقف بر كوه صفا - و مروه - را هم مايه ي ازدياد مال دانسته اند. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
مَنْ أَرَادَ أنْ يَكُفْرَ مَالَهُ فَليُطلِ الوُقُوفَ عَلَى الصَّفا وَ المروة(4)
هر كس مي خواهد مالش فراوان شود پس بايد ايستادن بر [كوه] صفا و مروه را طولاني كند.
يكي از اعمال كوه صفا، روبه رو شدن با ركن حجر از فراز اين كوه است. به علاوه «حمد و ثناي خدا را گفتن»، «يادآوري نعمت هاي او» و «تكبير و حمد و لا اله الاالله گفتن» مورد توصيه مي باشد. در بيان نوراني امام صادق عليه السلام چنين آمده است:
...فَاصعَد عَلَي الصَّفَا حَتَّي تَنظُرَ إِلَي البَيتِ وَ تَستَقبِلَ الرُّكنَ الَّذِي فيهِ الحَجَرُ الأَسوَدُ وَاحمَدِ اللهَ وَ أَثنِ عَلَيهِ ثُمَّ اذكُر مِن آلائِهِ وَ بَلائِهِ وَ حُسنِ ما صَنَعَ إِلَيكَ مَا قَدَرتَ عَلي ذِكرِهِ ثُمَّ
ص: 400
كَبِّرِ اللهَ سَبعاً وَاحمَدهُ سَبعاً وَ هَلِّلهُ سَبعاً... .(1)
بر كوه صفا بالا برو تا اينكه به [بيت الله] بنگري و روبه روي ركني كه حجرالاسود در آن است قرار بگيري و خدا را حمد كن و او را ثنا بگو سپس از نعمت ها و عطابخشي هاي او ياد كن و ياد كن از نيكويي هايي كه به تو كرده است؛ آنقدر كه بر يادآوري اش توان داري. سپس هفت بار خدا را تكبير بگو و هفت بار حمدش كن و هفت بار تهليل او را بگو (لا اله الا الله بگو)....
جالب است كه اين عمل زيبا نيز به اقتداي نبي برگزيده ي پروردگار - حضرت آدم عليه السلام- صورت مي گيرد. در بيان امام صادق عليه السلام آمده كه پس از نقل جريان انتقال حجرالاسود به كنار كعبه توسط آدم عليه السلام فرمودند:
وَنَحَّي آدَمَ مِن مَكانِ البَيتِ إِلَي الصَّفَا وَ حَوَّاءَ إِلَي المَروَةِ وَ وَضَعَ الحَجَرَ فِي ذلِكِ الرُّكنِ فَلَمَّا نَظَرَ آدَمُ مِنَ الصَّفَا وَ قَد وُضِعَ الحَجَرُ فِي الرُّكنِ كَبَّرَ اللهَ وَ هَلَّلَهُ وَ مَجَّدَهُ فَلِذلِكَ جَرَتِ السُّنَّةُ بِالتَّكبيرِ وَاستِقبالِ الرُّكنِ الَّذِي فيهِ الحَجَرُ مِنَ الصَّفا.(2)
و [خدا] آدم را از كنار جايگاه خانه دور كرد و به سوي صفا [راند] و حوا را به سوي مروه راند و حجر را در آن ركن فعلي قرار داد پس وقتي آدم از صفا نگاه كرد و ديد كه حجر در ركن گذاشته شده تكبير خداي و تهليل او را گفت و او را به بزرگي ستود. پس براي اين بود كه سنت جاري شد بر تكبير از صفا و روبه رويي با ركني كه حجرالاسود در آن است.
ص: 401
يادآوري نعمت هاي پروردگار و عنايت هاي الهي انسان را در برابر او افتاده تر مي كند. به ياد او مي آورد كه هرچه دارد از خدا دارد. يادآورش مي شود كه تمام دوران زندگي اش انباشته از تفضل حق متعال بوده است. اين يادآوري است كه زبان او را به شكر خداوند باز مي كند. به علاوه باعث مي شود كه انسان ولي نعمت حقيقي خود را به بزرگي و يكتايي بستايد.
يكي از شباهت هاي شگفتي كه زيارت حضرت اباعبدالله عليه السلام به حج دارد، اين است كه در هنگام زيارت آن بزرگوار نيز عمل «سعي»(1) توصيه شده است. مرحوم علامه ي اميني اين عمل را به عنوان يكي از مناسك حرم شريف حضرت سيدالشهدا عليه السلام آورده اند و فرموده اند:
بر تو باد به سعي در حرم شريف كه در حديث [جابر جعفي] از حضرت اباعبدالله عليه السلام (امام صادق عليه السلام) أمده است:
ثُمَّ تَسعي فَلَكَ بِكُلِّ قَدَمٍ رَفَعتَهَا وَ وَضَعتَهَا كَثَوَابِ المُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ في سَبيل اللهِ.(2)
ص: 402
سپس سعي مي كني پس براي تو به ازاي هر قدمي كه برمي داري و مي گذاري همانند ثواب كسي است كه در راه خدا در خون خود مي غلتد.
سپس مرحوم علامه ي اميني، اضافه مي كنند:
و امر بر كوتاه كردن گام ها در سعي وارد شده است.(1)
اشاره ي مرحوم علامه ي اميني به عبارت «قصّر خطاك» - قدمهايت را كوتاه بردار است. اين عبارت در موارد متعددي در جريان زيارت حضرت اباعبدالله مورد توصيه ي معصومين قرار گرفته است.(2) به هرگامي كه انسان بر ميدارد و مي گذارد مي تواند ثوابي به آن عظمت را نصيب خود كند پس معلوم است كه هر چه گامها كوتاه تر باشند ثواب ها فراوان تر خواهند بود. اين وفور رحمت و بركت نيست مگر به خاطر آبروي صاحب اين حريم.
نه تنها عمل «سعي» در حرم كربلايي آن حضرت مورد سفارش مي باشد بلكه در هنگام زيارت ايشان از فاصله ي دور نيز امر به «سعي» همراه با ذكر گفتن فرموده اند. بنگريد:
سعي به طور صريح در زيارت روز عاشورا(3) از دور نيز آمده در حديثي از امام صادق كه شيخ كفعمي در مصباح نقل كرده حضرت فرموده اند:
ص: 403
ثُمَّ تَسعي مِنَ المَوضِعِ الَّذي أَنتَ فيهِ إِن كانَ صَحراءَ أَو فَضَاءً أو أَيَّ شَيءٍ كانَ خُطُواتٍ تَقُولُ في ذلِكَ «إِنا للهِ وَ إِنّا إِلَيهِ راجِعُونَ رِضاً بِقَضَاءِ اللهِ وَ تَسليماً لِأَمرِهِ»... وَ أَكثِر مِن ذِكرِ اللهِ سُبحانَهُ وَالاِستِرجاعِ فِي ذلِكَ اليَومِ.(1)
سپس سعي ميكني از جايي كه درآن هستي اگر جايي كه در [آني] صحراست يا فضاست يا هر چيز كه هست، قدمهايي كه در آن مي گويي: «ما از براي خداييم و به سوي او باز گردنده ايم در حاليكه رضا به قضاي خدا [ميدهيم] و تسليم امر اوييم»... و ياد خداوند سبحان و [كلمه ي] استرجاع (انا لله...) را در آن روز ياد كن.
در روايت شبيه به اين بيان شريف پس از آنكه امر به سعي و هفت بار گفتن «انالله و انا اليه راجعون رضا بقضاء الله و تسليماً لأمره» كرده اند، فرموده اند:
وَ أَنتَ في كُلِّ ذلِكَ عَلَيكَ الكَآبَةُ وَ الحُزنُ ثَاكِلاً حَزيناً مُتَأَسِّفا.(2)
و در تمام آن (اعمال و ذكرها) بر تو باد به گرفتگي و اندوه در حاليكه به عزا نشسته و محزون و اسفناكي.
اين حزني كه آتش به جان مي كشد از كجا شعله گرفته است؟ اين شراره اي كه جگر را مي گدازد از چه رو سر برداشته است؟ اين اشك داغ از چيست كه از آتشفشان چشم بيرون مي زند؟ اين لرزه چيست كه
ص: 404
به اندام عزادار افتاده ست؟ اين آذر عاشورايي چيست كه قلب را مي سوزاند؟ اين گدازه هاي سوز از كدام سو بر سينه ها انباشته شده اند؟ اين خاك مصيبت زدگي چرا به سرها مي پاشد؟... شايد دل خسته اي كه «سعي» مي كند و استرجاع بر زبان ميراند، خود را در پي زينب ببيند؛ زينبي كه روز عاشورا بارها ميان قتلگاه و خيمه ها را سعي كرده و دويده است. شايد وقتي به خيمه گاه مي رسد كودكان افتاده به دام آتش را تماشا كند. شايد هنگامي كه به قتلگاه مي آيد عزيز رسول خدا را بنگرد كه در واپسين دم حيات شكوه رضا و تسليم را اينگونه به رخ تاريخ مي كشد:
صَبراً عَلي قَضائِكَ يا رَبِّ!(1) لا اِلهَ سِواكَ يا غياثَ المُستَغيثينَ، ما لي رَبُّ سِواكَ ولا مَعبُودٌ غَيرُكَ، صَبراً عَلي حُكمِكَ يا غياثَ مَن لا غياث لَهُ... .(2)
اي پروردگارم! بر قضاي تو صبر مي كنم! معبودي جز تو نيست! اي فريادرسي فرياد خواهان! من پروردگاري جز تو و معبودي غير تو ندارم صبر ميكنم بر حكم تو اي فريادرس آنكه فريادرسي برايش نيست... .
ص: 405
پس از انجام عمره ي تمتع با فرا رسيدن روزهاي پاياني دهه ي اوّل ذيحجه، اعمال حج تمتع آغاز مي شود.
اين اعمال را مي توان در سيزده عنوان خلاصه كرد:
نخست: احرام در مكه
دوم: وقوف در عرفات از زوال (ظهر) تا غروب روز نهم ذي حجة
سوم: وقوف در مشعر در شب دهم ذي حجة
چهارم: رمي جمره ي عقبه در روز عيد قربان
پنجم: قرباني گاو يا گوسفند يا شتر در مني (در روز عيد قربان)
ششم: تراشيدن سر براي مردان (كه به اين ترتيب مي توان از احرام بيرون آمد ولي همچنان بوي خوش و همسر بر انسان حرام است)
هفتم: بيتوته در مني در شب يازدهم و دوازدهم
ص: 407
نهم: طواف خانه ي خدا پس از بازگشت به مكه
دهم: بجاي آوردن دو ركعت نماز طواف
يازدهم: سعي ميان صفا و مروه (كه پس از آن بوي خوش بر انسان حلال مي شود)
دوازدهم: طواف نساء
سيزدهم، نماز طواف نساء (كه پس از آن همسر بر انسان حلال مي گردد)
انجام اين اعمال - با اختلاف اندكي - نخستين بار توسط حضرت آدم و به تعليم جناب جبرئيل - ملك مقرب الهي - صورت گرفته است. به اين روايت شريف بنگريد كه چگونه كيفيت انجام اعمال حج توسط آن حضرت را به تصوير مي كشد:
آدم چهل صبح بر كوه صفا باقي ماند. در حال سجده بر دوري اش از بهشت و بر بيرون رفتنش از بهشت از جوار خداوند عزوجل مي گريست. پس جبرئيل نازل شد و گفت: «اي آدم تو را چه شده كه گريه مي كني»؟ پاسخ داد: «اي جبرئيل چگونه نگريم در حاليكه خداوند مرا از جوار خود اخراج نمود و به سوي دنيا هبوطم داد؟» جبرئيل گفت: «اي آدم به سوي او توبه كن!» [آدم] گفت: «و چگونه توبه كنم؟» پس خداوند قبه اي از نور را بر او فرو فرستاد كه جايگاه بيت در آن بود پس نورش در كوه هاي مكه درخشش كرد و آن شعاعي كه نور، آن را فرا [گرفت] حرم است. پس خداوند جبرئيل را فرمان داد كه بر آن
ص: 408
(حرم) نشانه هايي را قرار دهد. [جبرئيل] به آدم گفت: «بر خيز اي آدم» پس به آن [فرمان] در روز ترويه (روز هشتم ذي حجه) خارج شد و [جبرئيل] فرمانش داد كه غسل كند و مُحرم شود-در حاليكه اولين روز از ذي قعده از بهشت بيرون شده بود - پس هنگامي كه روز هشتم ذي حجه شد جبرئيل او را به سوي منا خارج كرد پس [شب نهم] را در آنجا بود. وقتي صبح كرد او را به سوي عرفات بيرون راند و هنگامي كه از مكه بيرونش مي برد احرام را به او ياد داده بود و تلبيه را به او آموخته بود. پس هنگامي كه خورشيد روز عرفه به زوال رسيد، تلبيه را قطع نمود و جبرئيل فرمانش داد كه غسل كند. پس وقتي نماز عصر گزارد، [جبرئيل] اور در عرفات وقوف داد و «كلماتي»(1) را كه از پروردگارش دريافت كرده بود به او (آدم) آموخت و آن [كلمات] اين بود:
سُبْحَانَكَ اللََّهُمَّ و بحَمدِكَ لَا إِلَهَ إلاَّ أَنتَ عَمِلتُ سُوءاً وَ ظَلَمتُ نَفسي وَاعتَرَفتُ بِذَنبي فَاغفِرلي إِنَّكَ أَنتَ الغَفُورُ الرَّحيم.
خداوندا تو منزهي و به حمد تو توسّل [مي جويم] معبودي جز تو نيست، من بد كردم و به خود ظلم نمودم و به گناهم اعتراف مي كنم پس مرا ببخش، كه تويي بسيار بخشاينده و مهربان.
و پس از اينكه دو بار ديگر، شبيه اين عبارات شريف را به
ص: 409
زبان آورد.
[در عرفات] باقي ماند تا اينكه خورشيد پنهان شد؛ در حاليكه دستانش را به سوي آسمان بلند كرده بود و تضرع مي كرد و به سوي خداوند مي گريست. پس وقتي خورشيد نهان شد [جبرئيل] او را به سوي مشعر برگرداند. پس شب را در آن به صبح رسانيد. وقتي صبح كرد بر [زمين] مشاعرالحرام ايستاد. خداوند متعال را به كلماتي خواند و به سوي او توبه نمود.(1) سپس به سوي منا رفت و جبرئيل فرمانش داد مويي را كه بر [سر] خود داشت حلق كند. و او تراشيد سپس [جبرئيل] به سوي مكه اش برگرداند. در راه بازگشت به مكه او را نزد «جمره ي اولي» آورد پس ابليس آن جا براي او ظاهر شد و گفت: «اي آدم كجا مي خواهي بروي؟» جبرئيل [آدم] را فرمان داد كه او را با هفت سنگ بزند پس او زد و با پرتاب هر سنگي تكبيري بگويد. پس چنان كرد سپس رفت. ابليسي نزد «جمره ي ثانيه» براي او ظاهر شد جبرئيل فرمانش داد كه او را به هفت سنگ بزند پس او [سنگ ها] را پرتاب كرد و با هر سنگي تكبيري گفت سپس [آدم] رفت. ابليس نزد جمره ي سوم براي او ظاهر شد [جبرئيل] فرمانش داد كه هفت سنگ به او پرتاب كند و با هر سنگي تكبيري بگويد پس ابليس لعنه الله رفت و جبرئيل به [آدم]
ص: 410
گفت: «پس از امروز هرگز او را نمي بيني.» او را به سوي بيت الحرام برد و فرمانش داد كه هفت بار به گرد آن طواف كند و او چنين كرد پس [به آدم] گفت:
اِنَّ اللهَ قَبِلَ تَوبَتَكَ وَ حَلَّت لَكَ زَوجَتُكَ.(1)
خداوند توبه ي تو را پذيرفت و همسرت بر تو حلال شد.
سپس حضرت فرمودند:
هنگامي كه آدم حجّش را به جاي آورد، ملائك او را در سرزمين ابطح (مكه) ملاقات كردند. پس گفتند: «اي آدم! حجت قبول باشد، آگاه باش كه ما دو هزار سال پيش از تو اين خانه را حج كرديم »(2)
اين صحراي وسيع، كه جايگاه نزول رحمت و بركت الهي است، براي سيه رويان سپيدپوش فرصت غنيمتي است. براي آنكه در پيشگاه
ص: 411
حق متعال زانو بزنند و لب به اعتراف به نافرماني بگشايند و ذليلانه بخشش گناهانشان را از او بخواهند. اساساً اين صحرا را «عرفات» ناميده اند براي آنكه جايگاه «اعتراف» است. امام صادق فرمودند:
اِنَّ جَبرَئيلَ خَرَجَ بِاِبراهيمَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ يَومَ عَرَفَةَ فَلَمَّا زالَتِ الشَّمسُ قالَ لَهُ جَبرَئيلُ: يا اِبراهيمُ! اعتَرِف بِذَنبِكَ وَاعرِف مَناسِكَكَ فَسُمِّيَت عَرَفاتٍ لِقَولِ جَبرَئِيلَ «اعتَرِف» فَاعتَرَفَ.(1)
جبرئيل ابراهيم را روز عرفه خارج نمود، پس هنگامي كه ظهر فرا رسيد جبرئيل به او گفت: «اي ابراهيم! به گناهت اعتراف كن و مناسك [حج] خود را بشناس!» پس [عرفات]، عرفات نام گرفت به خاطر گفتار جبرئيل [به او] كه گفت: «اعتراف كن!» پس [او] اعتراف كرد.
زمان وقوف در عرفات نيز از حكمت ويژه اي برخوردار است. اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: يكي از يهوديان - كه عالم ترين آنها نيز بود - به حضور پيامبر اكرم رسيد و پرسيد كه: «چرا خداوند به وقوف در عرفات بعد از عصر فرمان داده است؟»
حضرت به او فرمودند:
أِنَّ العَصرَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي عَصَي فيهَا آدَمُ رَبَّهُ وَ فَرَضَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَي أُمَّتِيَ الوُقُوفَ وَالتَّضَرُّعَ وَالدُّعاءَ في أَحَبِّ
ص: 412
المَوَاضِعِ إِلَيهِ وَ تَكَفَّلَ لَهُم بِالجَنَّةِ وَالسَّاعَةُ الَّتِي يَنصَرِفُ فيهَا النَّاسُ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي تَلَقَّي فيها آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتابَ عَلَيهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيم.(1)
عصر، همان دمي است كه آدم پروردگارش را نافرماني (ترك اولي) كردو خداوند عزوجل بر امّت من وقوف و تضرّع و دعا را در محبوب ترين مكانها نزد خود واجب نمود و برايشان بهشت را متكفل شد و زماني كه مردم از آن جا باز مي گردند، همان زماني است كه آدم از پروردگارش «كلمات» را فرا گرفت پس [خداوند] توبه ي او را پذيرفت كه او بسيار توبه پذير و مهربان است.
در مورد عصيان حضرت آدم يا گناه حضرت ابراهيم عليهما السلام بايد به اين نكته توجه داشت كه اينگونه تعبيرات، منافاتي با عصمت اين بزرگواران از گناه ندارد. امام صادق عليه السلام از قول پدر بزرگوارشان نقل مي فرمايند كه:
إِنَّ الأَنبِياءَ لا يُذنِبُونَ لِأَنَّهُم مَعصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لا يُذنِبُونَ وَ لا يَزِيغُونَ وَلاَ يَرتَكِبُونَ ذَنباً صَغِيراً وَلا كَبيراً.(2)
انبياء گناه نمي كنند بدان خاطر كه آنان معصوم و پاكند، گناه نمي كنند و [از راه راست] منحرف نمي شوند و مرتكب گناه نمي گردند چه گناه كوچك و چه [گناه] بزرگ.
به اين ترتيب بايد تعبيراتي شيبه آنچه در دو روايت پيشين بود را به صورتي تأويل نمود كه با عصمت اين انبياء بزرگوار در تناقض نباشد. در
ص: 413
اين باره مي توان گفت اين بزرگواران ترك اولايي را مرتكب شده اند كه باعث خارج شدنشان از عصمت نمي شود. ترك اولي گناهي نيست كه استحقاق عقاب در پي آورد؛ بلكه از فردي در رتبه ي آنان شايسته نيست كه چنان عملي (شبيه آنچه از آدم نبي عليه السلام سر زد) مشاهده شود. لذا آنچه به عنوان گناه انبياء شمرده مي شود با گناهي كه عموم انسانهاي عادي به آن مبتلايند كاملاً متفاوت است.
به اين ترتيب معناي اعتراف و استغفار انبياء الهي، براساس تعريفي كه از گناه آنان ارائه مي كنيم، متفاوت خواهد بود. آنان به خاطر ترك اولايي كه مرتكب شده اند دست به دعا و استغفار و اعتراف مي گشايند.(1) باري، عرفات سرزمين توبه و دشت گسترده ي رحمت پروردگار متعال است. از محبوبترين جايگاه هايي است كه خداوند پاداش وقوف و تضرع و دعا در آن را بهشت قرار داده است. بهشتي شدن اهل عرفات را هم خود متكفل شده است.
ص: 414
در ادامه ي روايتي كه از رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم خطاب به فرد يهودي نقل شده بود آمده است:
وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ بَشِيراً وَ نَذيراً إِنَّ للهِ باباً فِي السَّماءِ الدُّنيا يُقَالُ لَهُ بابُ الرَّحمَةِ وَ بابُ التَّوبَةِ وَ بابُ الحاجاتِ وَ بابُ التَفَضُّلِ وَ بابُ الإِحسَانِ وَ بابُ الجُودِ وَ بابُ الكَرَمِ وَ بابُ العَفوِ وَ لا يَجتَمُِ بِعَرَفاتٍ أَحَدٌ إلاَّ استَأهَلَ مِنَ اللهِ فِي ذلِكَ الوَقتِ هذِهِ الخِصَالَ وَ إِنَّ للهِ عَزَّوَجَلَّ مِائَةَ أَلفِ مَلَكٍ مَعَ كُلِّ مَلَكٍ مِائَةٌ وَ عِشرُونَ أَلفَ مَلَكٍ وَ للهِ رَحمَةٌ عَلَي أَهلِ عَرَفاتٍ يُنزِلُهَا عَلَي أَهلِ عَرَفاتٍ فَإِذَا انصَرَفُوا أَشهَدَ اللهُ مَلَائِكَتَهُ بِعِتقِ أَهلِ عَرَفاتٍ مِنَ النَّارِ وَ أَوجَبَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُمُ الجَنَّةَ وَ نَادَي مُنَادٍ انصَرِفُوا مَغفُورينَ فَقَد أَرضَيتُمُوني وَ رَضِيتُ عَنكُم.(1)
سوگند به كسي كه مرا به حق به عنوان بشارت دهنده و بيم دهنده برگزيد، براي خداوند در نزديك ترين آسمان، دري است كه به آن «در رحمت» و «در توبه» و «در [قضاي] حاجات» و «در تفضل» و «در احسان» و «در جود» و «در كرم» و «در بخشايش» گفته مي شود و در [صحراي] عرفات كسي جمع نمي شود مگر آنكه از جانب خداوند در آن زمان اهليت [شمول] اين ويژگيها را مي يابد. و خداوند عزوجل صد هزار فرشته دارد كه
ص: 415
با هر فرشته اي صد و بيست هزار فرشته اي ديگر است و خداوند بر اهلي عرفات، رحمتي دارد كه بر ساكنان عرفات نازلش مي كند. پس هنگامي كه باز مي گردند خداوند فرشتگانش را به آزادي اهل عرفات از آتش شاهد مي گيرد و خداي عزوجل بهشت را بر آنان واجب مي كند و منادي اي ندا مي دهد كه: باز گرديد در حاليكه بخشوده شدهايد، شما مرا [از خود] راضي نموديد و من از شما راضي شدم.
ملائك بال در بال، صف در صف، فوج فوج چون قطره هاي باران رحمت از آسمان فرود مي آيند. اهل عرفات را به درهاي گشوده ي تفضل الهي دعوت مي كنند. بهترين تحفه اي كه خداوند به ساكنان اين صحرا مي دهد، رهايي شان از آتش دوزخ و ورودشان به بهشت است. البته بالاتر از اين نيز ثواب عظيمي نصيبشان مي شود و آن اين است كه خداوند متعال را از خويش راضي نموده اند.(1) با اين توشه بار پر از نور و رحمت است كه عرفات را ترك مي گويند.
نكته ي قابل توجه آن كه حجم گناهان فرد حاضر در عرفات، مانع آن نيست كه اين رحمت بي انتها را نصيبش كنند.
امام صادق عليه السلام فرمودند:
ص: 416
إِنَّ العَبدَ المُؤمِنَ حينَ يَخرُجُ مِن بَيتِهِ حَاجّاً لَا يَخطُو خُطوَةً وَ لَا يَخطُو بِهِ راحِلَتُهُ إِلَّا كَتَبَ اللهُ لَهُ بِها حَسَنَةً وَ مَحَا عَنهُ سَيِّئَةً وَ رَفَعَ لَهُ بِهَا دَرَجَةً فَإذا وَقَفَ بِعَرَفاتٍ فَلَو كانَت لَهُ ذُنُوبٌ عَدَد الثَّرَي رَجَعَ كَما وَلَدَتهُ أُمُّهُ فَقَالَ لَهُ استَأنِفِ العَمَلَ.(1)
بنده ي مؤمن هنگامي كه از خانه اش براي بجا آوردن حج خارج مي شود هيچ گامي برنمي دارد و مركبش نيز به قصد حج رفتن او قدمي بر نميدارد، مگر آنكه خداوند به آن (قدم) براي او حسنه اي مي نگارد و از او گناهي را محو مي كند و او را به آن خاطر درجه اي بالا مي برد. پس هنگامي كه در عرفات وقوف مي كند اگرچه به قدر دانه هاي خاك گناه داشته باشد همانند روزي كه مادرش او را زاده است؛ (پاك) باز مي گردد. پس خداوند به او مي فرمايد: «عملي را از سر گير!»
درباره ي اين روايت شريف به سه نكته توجه مي دهيم:
1) منظور از گام هايي كه حاجي در راه زيارت خانه ي خدا و انجام حج بر ميدارد روشن است. امّا توجه داريم كه گام هاي برداشته شده توسط «مركب» حاجي، اختصاص به چارپاياني كه در گذشته با آنها سفر صورت مي گرفت، ندارد. به تعبير علم اصول بايد در عبارت «ولا تخطوبه راحلته» الغاء خصوصيت كرد. يعني اگر حاجي با وسايل روز نيز سفر كند مشمول اين روايت مي شود. به قدر هر گامي كه وسيله ي سفر او طي كند به چنين ثواب هايي دست مي يابد.
2) چنين عناياتي فقط به «مؤمن» وعده داده شده، يعني كسي كه
ص: 417
علاوه بر ايمان به خدا اهل معرفت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و اوصياء او نيز باشد.(1) وگرنه اساساً هيچ عملي از او پذيرفته نيست.(2) پس از حاصل شدن ايمان، شمول و عده ي اين ثوابها براي مؤمن، در صورتي خواهد بود كه عمل وي از سوي خداوند مورد قبول قرار گرفته باشد و او ساير شرايط قبولي را نيز احراز نموده باشد.(3)
3) پس از اينكه خداوند متعال اين ثوابهاي عظيم را به حاجي عطا مي كند، از او ميخواهد كه عمل را از سر گيرد. اين مطلب نشان مي دهد كه بخشوده شدن گناهان و ثبات حسنات در نامه ي عمل حاجي، او را از پيگيري عمل صالح و تقوي بي نياز نمي كند. عرفات تازه براي او نقطه ي آغازي است كه نگذارد اين پاكي با خطر مواجه شود كسي كه مانند طفل تازه تولد يافته، از گناه پاك شده مسئوليت خطيرتر و جايگاه حساس تري داراست. به گونه اي كه هر لحظه ممكن است بلغزد و اين پاكي را با انجام گناه از دست بدهد. لذا نمي توان گفت «حاجي مورد عفو قرار گرفته و رفعت درجه به او داده شده و بهشت را به او اعطا كرده اند پس بدين خاطر از اين به بعد مجاز است كه دست به گناه بيازد.» هر
ص: 418
ثواب و پاداش اخروي كه در پي عبادت به انسان داده مي شود در معرض حبط است. هر دم ممكن است انسان گناهي كند كه تمام آن اجر و پاداش ها را به باد دهد.(1) ضمن اينكه هر فرد به صورت قطعي نمي تواند ادعا كند كه به اين ثواب ها دست يافته است. امكان دارد عبادت او مورد پذيرش قرار نگرفته و از اين عنايت حق متعال محروم بوده باشد. ممكن است اساساً طهارتي براي او حاصل نشده باشد كه حال بخواهد به ماندن يا از دست رفتن آن بينديشد. با اين تفاصيل مي توان عرفات را بستر حركتي نو براي بندگي خدا و رعايت حدود او دانست نه آنكه آن را جايگاهي تصور كنيم كه در آن جواز غفلت و آلودگي تا پايان عمر را صادر مي كنند.
اعطاي بركات و رحمت الهي براي همگان در يك رتبه نيست. افراد مختلف به ميزان موقعيت ايماني خويش، از اين باران ريزان و چشمه ي جوشان، توشه مي گيرند.
امام صادق عليه السلام حديثي از پدر بزرگوارشان نقل مي كنند كه راوي از ايشان مي پرسد: «آيا مي انديشيد كه خداوند همه ي اين مردم را نا اميد مي كند؟» امام صادق عليه السلام مي فرمايند: پدرم فرمود:
مَا وَقَفَ بِهَذَا المَوقِفِ أَحَدٌ إِلَّا غَفَرَ اللهُ لَهُ مُؤمِناً كانَ أَو كافِراً إلَّا أَنَّهُم فِي مَغفِرَتِهِم عَلَي ثَلاثِ مَنَازِلَ مُؤمِنٌ غَفَرَ اللهُ لَهُ مَا
ص: 419
تَقَدَّم مِن ذَنبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَعتَقَهُ مِنَ النَّارِ وَ ذلِكَ قَولُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةٍ وَقِنا عَذابَ النَّار أُولئِكَ لَهُم نَصيبٌ مِمّا كَسَبُوا وَاللهُ سَريعُ الحِسابِ»(1) وَ مِنهُم مَن غَفَرَ اللهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وَ قيلَ لَهُ أَحسِن فيما بَقِيَ مِن عُمُرِكَ وَ ذَلِكَ قَولُهُ عَزَّوَجَلَّ «فَمَن تَعَجَّلَ في يَومَينِ فَلا إِثمَ عَلَيهِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلا إِثمَ عَلَيهِ لِمَنِ اتَّقَي الكَبائِرَ... وَ كَافِرٌ وَقَفَ هذَا المَوقِفَ زِينَةَ الحَياةِ الدُّنيا غَفَرَ اللهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ إِن تَابَ مِنَ الشِّركِ فيمَا بَقِيَ مِن عُمُرِهِ وَ إِن لَم يَتُب وَفَّاهُ أَجرَهُ وَ لَم يَحرِمهُ أَجرَ هَذَا المَوقِفِ وَ ذلِكَ قَولُهُ عَزَّوَجَلَّ «مَن كانَ يُريدُ الحَياةَ الدُّنيا وَ زينَتَها نُوَفِّ إِلَيهِم أَعمالَهُم فيها وَ هُم فيها لا يُبخَسُونَ أُولئِكَ الَّذينَ لَيسَ لَهُم فِي الآخِرَةِ إِلَّا النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعمَلُونَ».(2) و (3)
كسي در اين موقف [عرفات] توقف نمي كند مگر آنكه خدا او را مي آمرزد چه مؤمن باشد چه كافر. جز اينكه آنان در بخشوده شدنشان بر سه درجه اند: [نخست] مؤمني كه خداوند گناهان ما تقدم و ماتأخرش را برايش مي بخشايد و از آتش [دوزخ] آزادش
ص: 420
مي كند و اين همان فرمايش خداي متعالي است كه: «پروردگار ما! در دنيا نيكويي و در آخرت نيكويي به ما عطا كن و ما را از عذاب آتش دور نگه دار، آنان نصيبي از آنچه كسب كردند دارند و خدا - سريع الحساب است.» [دوم] كسي است كه خدا گناهان گذشته اش را مي بخشايد و به او گفته مي شود:«در باقيمانده ي عمرت نيكويي كن» و اين همان فرمايش خداي متعال است كه: «پس هر كه در دو روز [در پايان دادن اعمال] شتاب كند گناهي بر او نيست و هركس تاخير كند [نيز] گناهي بر او نمي باشد» يعني كسي كه پيش از آنكه بگذرد بميرد گناهي بر او نيست و كسي كه پس از آن بميرد گناهي بر او نيست [البته] براي كسي كه از كبائر تقوا پيشه كرده است... و [سوم] كافري كه به خاطر زيور زندگي دنيا در اين موقف توقف مي كند، خدا گناهان گذشته ي او را مي آمرزد به شرطي كه در باقيمانده ي عمرش از شرك توبه كند و اگر توبه نكند خدا اجرش را [در همين دنيا] به طور كامل مي دهد و او را از اجر اين موقف محروم نمي كند و اين همان فرمايش خداي متعالي است كه: «كساني كه زندگي دنيا و زيور آن را بخواهند، [پاداش] اعمال [نيكوي] آنها را به طور كامل به آنها مي دهيم و در دنيا برايشان چيزي كم گذاشته نمي شود. اينان كساني هستند كه در آخرت، چيزي جز آتش برايشان نيست و آنچه [از خيرات] در دنيا انجام داده اند تباه مي شود و آنچه مي كردند باطل مي باشد.»
سه دسته اي كه از نظر اعطاي ثواب در رتبه هاي مختلف قرار مي گيرند تقريباً شبيه همان سه دسته اي هستند كه در بخش اوّل(1)
ص: 421
درباره ي آنها سخن گفتيم. بالاترين ثواب ها از آن كسي است كه گناهان «ما تقدّم و ما تأخر»ش بخشوده مي شود. در مورد معناي اين بخشودگي دو احتمال مطرح است:
نخست آنكه تقدّم و تأخر زماني نسبت به گذشته ي مؤمن معنا داشته باشد. به اين صورت كه خداوند متعال، گناهان گذشته ي دور و گذشته ي نزديك فرد را ببخشايد. بنابراين احتمال، «ما تأخر» به معناي گذشته ي نزديك به زمان حال مي باشد.
دومين احتمال آن است كه منظور از اين تعبير جهنمي نشدن و عاقبت به خير شدن مؤمن باشد. بنابراين احتمال، برترين گروه كساني هستند كه گناهان گذشته شان بخشوده مي شود و در آينده ي عمرشان، از جاودانگي در عذاب و جهنمي شدن نجات مي يابند، هر چند ممكن است گناهانشان به وسيله ي آتش دوزخ، پاك شود. بر اين اساس تعبير «اعتقه من النار» به معناي نجات دادن از خلود در آتش و نتيجه ي اخروي «غفرالله ما تقدم من ذنبه و ما تأخر» است. اين گروه همان هايي هستند كه خداوند، نيكويي دنيوي و اخروي را نصيبشان مي كند.
گروه دوم مؤمناني هستند كه تضميني وجود ندارد جهنمي و عاقبت به شر نشوند. اما اين قدر هست كه خداوند متعال گناهان گذشته ي آنها را يكسره مي بخشايد. بر اساس استشهاد حضرت به آيه ي 23 سوره ي بقره چنين ثوابي به كساني داده مي شود كه اهل تقوا از گناهان كبيره باشند ولي گاه پايشان لغزيده باشد و به خطا رفته باشند.
امّا هر دو اين رتبه ها به كسي تعلق مي گيرد كه به او اطلاق مؤمن (شيعه) مي شود. گروه ديگري كه به عنوان «كافر» يا «مشرك» از آنها نام
ص: 422
برده شده در پايين ترين رتبه هستند. اگر توبه كنند و از شركا بازگردند در گروه دوم قرار مي گيرند. وگرنه همچنان در رتبه ي واپسين حجاج واقع ميشوند. عطايي كه به آنها داده مي شود، صرفا دنيوي است. خداوند متعال حساب خود را با آنها به طور كامل در دنيا تسويه مي كند. ويژگي اين گروه آن است كه چيزي جز زيور و زينت دنيا را نمي طلبند و در آخرت با اعمالي حبط شده و باطل گشته روبه رو ميگردند و همين است كه راهي دوزخ مي شوند. منظور از «اهل شرك» كساني نيستند كه حتي از اسلام ظاهري نيز محروم مي باشند (چرا كه روشن است چنين افرادي اساساً انگيزه اي براي به حج آمدن ندارند.) روايت كساني را نشانه رفته است كه - علي رغم آگاهي و معرفت - از پذيرش حجت هاي الهي سر باز زده اند. فردي كه آگاهانه و از سر اعتقاد راسخ، به اميرمؤمنانش و فرزندان آن بزرگوار ايمان ندارد مشرك است. اگر آنان را به عنوان امام مفترض الطاعه و نيز خلفاي بلافصل پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نپذيرفته است، در حقيقت «مشرك» است. چون ديگري را با ولي منصوب خدا در منصب هاي الهي شريك نموده و اينگونه در عرض خدا براي ديگري، شأن تشريع و جعل امام قائل شده است.(1) چنين كسي سعادت اخروي را به بهره هاي دنيوي باخته است. اينگونه افراد هر چند كه از نظر فقهي مسلمان تلقي شوند و با آنها معامله ي مسلمان شود اما در حقيقت مشركند. اگر از شرك خود توبه نكنند در عرفات فقط به خيرات دنيوي دست مي يابند و در آخرت
ص: 423
خداوند وارد جهنمشان مي كند. چرا كه در آن جا هيچ چيزي برايشان باقي نمانده كه بخواهد سبب نجاتشان شود. امام رضا عليه السلام مي فرمايند:
مَا وَقَفَ أَحَدٌ بِتِلكَ الجِبَالِ إِلَّا استُجيبَ لَهُ فَأَمَّا المُؤمِنُونَ فَيُستَجابُ لَهُم فِي آخِرَتِهِم [اُخراهُم] وَ أَمَّا الكُفَّارُ فَيُستَجابُ لَهُم فِي دُنيَاهُم.(1)
كسي در آن كوهها[ي عرفات] وقوف نمي كند مگر آنكه دعايش برايش مستجاب مي شود، امّا مؤمنان [دعايشان] در امر آخرتشان جهان [ديگرشان] مستجاب مي گردد و امّا كفار دعايشان در امر دنيايشان مستجاب مي شود.
در اين روايت شريف مي توانيم دسته ي اوّل را منطبق بر دسته ي اوّل و دوّم روايت نخست بدانيم. هم كساني كه گناهان گذشته شان بخشوده مي شود و هم كساني كه گناهان ما تقدّم و ما تأخرشان مورد بخشايش قرار مي گيرد، هر دو در يك بهره وري اخروي مشتركند و آن اينكه گناهانشان محو مي شود. اينان در صحراي عرفات از آلودگي هايي كه داشته اند تطهير مي گردند. اين يك فرصت طلايي است كه مي توان با مغتنم شمردن آن سعادت ابدي را به كف آورد. امّا گروه دوم كه دچار كفر شده اند همچنان محروم و دست خالي از خير اخروي باقي مي مانند.
ص: 424
روايت هشدار دهنده اي از امام سجاد عليه السلام نقل شده كه انسان را به شدت به فكر فرو مي برد. راوي اين روايت فردي به نام «زهري» است كه حضرت با او در عرفات بوده اند. امام زين العابدين عليه السلام از او تعداد مردم حاضر در آن جا را مي پرسند و او عدد قابل توجهي را حدس مي زند و مي گويد: «اينها همه حاجياني هستند كه خداوند را با اموالشان قصد كرده اند و با صداي ضجّه هاي خود مي خوانندش». اينجاست كه حضرت مي فرمايند:
يا زُهريُّ ما أكثَرَ الضَّجيجَ و أَقلَّ الحَجيجَ.
اي زهري! چه بسيار است ضجه ها و چه كمند حاجيان!
زهري به حضرت عرض مي كند: «اينان حاجي اند! آيا اندكند؟»
حضرت او را به نزد خود دعوت مي كنند و دست به صورتش مي كشند و به او مي فرمايند: «به مردم نگاه كن !» زهري مي گويد: «همه ي آن مردم را ميمون ديدم و در آنها انساني نديدم مگر در هر ده هزار نفر، يكي از مردم.» سپس حضرت دوباره دست به صورت او - مي كشند و او همه ي مردم ازدحام كرده در عرفات- مگر عده اي اندك را خوك مي بيند. و وقتي براي سومين بار حضرت عليه السلام دست به صورت او مي كشند همگان را به شكل گرگ مي نگرد. آنگاه به حضرت عرض مي كند: «پدر و مادرم به فدايت اي فرزند رسول خدا! آيات (نشانه هاي) تو مرا به وحشت انداخت و عجايب [سرزده از] تو مرا حيران نمود.» حضرت در پاسخ او چنين مي فرمايند:
ص: 425
يَا زُهرِيُّ مَا الحَجيجُ مِن هُؤُلاءِ إِلَّا النَّفَرُ اليَسِيرُ الَّذِينَ رَأَيتَهُم بَينَ هَذَا الخَلقِ الجَمِّ الغَفيرِ.(1)
اي زهري! ميان اينان حاجي اي نيست مگر عده ي اندكي كه ميان اين جمعيت فراوان و به هم فشرده ديدي.
سپس حضرت شاه به او دستور مي دهند كه دست به صورت خود بكشد و او چنين مي كند. به اين ترتيب دوباره همه ي مردم را به همان صورت انساني كه اوّل مشاهده كرده بود، مي نگرد.
آشكار مي كنند و مي فرمايند:
مَن حَجَّ وَ وَالَي مُوَالينَا وَ هَجَرَ مُعَادِينَا وَ وَطَّنَ نَفسَهُ عَلَي طَاعَتِنا ثُمَّ حَضَرَ هَذَا المَوقِفَ مُسَلِّماً إِلَي الحَجَرِ الأَسوَدِ مَا قَلَّدَهُ اللهُ مِن أَمَاناتِنا وَ وَفِيّاً بِمَا أَلزَمَهُ مِن عُهُودِنَا فَذَلِكَ هُوَ الحَاجُّ وَالبَاقُونَ هُم مَن قَد رَأَيتَهُم.(2)
هر كس حج كند در حاليكه دوست ما را دوست بدارد و [از] دشمن ما دوري كند و خويش را به فرمانبرداري ما وادارد، سپس در اين موقف حاضر شود، در حاليكه امانت هاي ما - كه خداوند به پاسداشت آن پاي بندش ساخته - را تسليم حجرالاسود نموده و به پيمانهاي ما - كه بدان الزامش فرموده - با وفاست؛ چنين كسي حاجي است و بقيه [مردم] همان حيواناتي هستند كه ديدي.
امام سجاد در اين بيان افراد خاصي را به عنوان حاجي واقعي
ص: 426
تلقي كرده اند. باقي مردمان را حقيقتاً خوكها و گرگها و ميمونهايي دانسته اند كه هيچ تناسبي با اين لقب بزرگ ندارند. حاجيان اندك صحراي عرفات داراي سه ويژگي مهم هستند. نخست اينكه ولايت اهل بيت را- آنگونه كه در عالم ذر پذيرفته اند - به حجرالاسود تسليم مي كنند. دوّم آنكه به دنبال اين ايمان راسخ به ولايت معصومين ، دوستداران ايشان را دوست مي دارند و با دشمنان ايشان رابطه ندارند. وجود اين دو ويژگي (معرفت و محبت)، گرچه براي حاجي شدن شرط لازم است اما كافي نيست. شرط ديگر اين است كه خود را متعهد و ملزم به اطاعت و فرمانبرداري از اهل بيت بدانند.
به تعبير بهتر، پس از آنكه معرفت و محبت در جان حاجي نهادينه شد، نوبت به گام سوّم ميرسد. اين يعني فرد قلباً خود را پايبند به اطاعت اهل بيت كند و بنا را بر اين بگذارد كه گوش به فرمان ايشان باشد. اين سه به همراه هم، فرد را به درجه ي «حاجي» مي رساند. در غير اين صورت، فرد حاضر در عرفات مردود و حاج او بي محتواست. حساب افراد بي ايمان كه امانت الهي ولايت را پاس نداشته اند روشن است. اما اهل ولايت و محبت اهل بيت در صورتي حجي مقبول دارند كه در ضمير خويش تصميمي جدّي بر پيروي از آن سروران داشته باشند. در اين صورت اگر هم گه گاه لغزشي از ايشان سر بزند فوراً در صدد جبران برمي آيند. تلاش ميكنند هرچه بيشتر تكاپوي عملي را با اهتمام قلبي خويش هماهنگ سازند.
از اين روي، حاجي شدن و ثواب هاي حاجي را بردن، علي القاعده جز براي «مؤمن متقي» امكان پذير نيست.
ص: 427
اساساً ياس و نااميدي از رحمت پروردگار متعال گناهي بزرگ است.(1) اين گناه براي حاجي حاضر در عرفات، قبح بيشتري دارد چرا كه عرفات يقيناً از بسترهاي ريزش آبشار رحمت است.
راوي خدمت امام صادق عليه السلام عرضه مي دارد: «كدام يك از اهل عرفات جرمش بزرگترين است؟» حضرت مي فرمايند:
المُنصَرِفُ مِن عَرَفاتٍ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنَّ اللهَ لَم يَغفِر لَهُ.(2)
فرد بازگشته از عرفات كه گمان مي كند خداوند او را نبخشيده است.
نكته ي جالب توجه در اين روايت شريف تأكيد بر تعبير «ظن»(3) است. اگر «ظن» در حديث امام صادق، به معناي يقين باشد، معنايش اين است كه اگر بازگشته از عرفات يقين داشته باشد كه خداوند او را نبخشيده، بزرگترين گناه را مرتكب شده است.
امّا اگر «ظن» را در روايت شريف به معناي گمان بگيريم يعني حتي اگر چنين گماني هم داشته باشد، باز سنگين ترين جرم را دارد. بر اساس اين معنا از ظن، در واقع حضرت فرموده اند كسي كه اين «گمان» نادرست را به خداوند داشته باشد، بزرگترين جرم را دارد، چه رسد به
ص: 428
اينكه مطمئن باشد غفران الهي شامل حالش نشده است. بنابراين صرف اينكه انسان در فراگيري رحمت الهي ترديد كند موجب ميشود كه از بزرگترين گناهكاران شمرده شود. ساكن عرفات به هيچ وجه مجاز نيست كه چراغ اميد به رحمت و مغفرت الهي را در جان خويش كم فروغ يا خاموش نمايد. حق ندارد كه خود را از شمول رحمت ايزدي خارج بيندارد. چنين «گمان» نادرستي است كه انگيزه ي توبه و انابه را از انسان ميگيرد. اين پندار كه «درهاي آسمان به روي ما بسته شده» باعث ميشود انسان، مأيوس و سر خورده شود. باعث مي شود كه فرد خود را در معرض نسيم هاي عنايت الهي قرار ندهد. اين در حالي است كه خود روي آوردن به توبه نشانه ي اميد به بخشوده شدن است.
كسي كه از خداوند طلب غفران مي كند هيچگاه مأيوس از لطف ربوبي نيست. ياس حتي روحيه ي توبه را از انسان مي ستاند و او را از معرض رحمت خداوند دور مي كند. چنين است كه بار گناهانش همچنان بر دوشش مي ماند. به اين ترتيب كسي كه اميدوار به رحمت خداست، هر چند گناهكار باشد، اما دست آخر، به قافله ي بخشودگان مي پيوندد. امّا نوميد از رحمت خداوند از سويي رو به توبه نمي آورد و همين امر باعث از ميان نرفتن گناهانش مي شود. از سوي ديگر مرتكب گناه بزرگ ديگري هم مي شود كه همان نااميدي از غفران الهي است. اينگونه بيشترين جرم و گناه بر عهده ي او باقي مي ماند. در اين روز بزرگ و اين وادي والا نبايد دست از گدايي بر در بارگاه حق شست. نبايد از چنگ زدن به دامان لطف پروردگار، دست برداشت. به اين روايت شگفت بنگريد:
ص: 429
[امام سجاد عليه السلام] در روز عرفه به گروهي نگريستند كه از مردم گدايي مي كردند پس فرمودند:
وَيحَكُم أغَيرَ اللهِ تَسأَلُونَ فِي مِثلِ هَذَا اليَومِ إِنَّهُ لَيُرجي في هَذَا اليَومِ لِمَا في بُطُونِ الحَبالي أن يَكُونُوا سُعَداءَ.(1)
وي بر شما آيا از غير خدا در مانند اين روز سؤال مي كنيد؟ در اين روز اميد ميرود كه آن جنين هايي كه در شكم زنان حامله است از [گروه] «سعيدان» شوند.
عاقبت به خيري افراد، هنگامي كه در شكم مادرانشان هستند رقم مي خورد.(2) در همان هنگام مشخص مي شود كه در خاتمه ي كار، فرد با ايمان خواهد مرد يا بي ايمان به گور خواهد رفت؛ البته اين تقدير با اختيار انسانها هرگز منافات ندارد كسي كه طريق سعادت يا شقاوت را مي گزيند، با انتخاب آزادانه در اين راه پاي مي نهد و مختارانه گناه يا اطاعت مي كند. خداوند نتيجه ي اعمال اختياري او را - كه از قبل مي داند - به صورت تقدير پيشين برايش ثبت نموده است. حال، در روز عرفه اميد مي رود كه خداوند متعال به جنين هاي مادران حامله لطف فرمايد و آنان را از زمره ي سعدا مقدار نمايد. در اين صورت خداوند در دنيا آن شخص را به حال خود وا نمي گذارد تا با سوء اختيارش شقي و بد عاقبت گردد بلكه زمينه هاي غير اختياري را به نحوي برايش فراهم مي كند كه مختارانه راه سعادت را بپيمايد و سعيد گردد. اين عنايت ويژه بيانگر لطف خاصي است كه كريمانه به اهل عرفات عطا مي شود.
ص: 430
وسعت و فراگيري عنايت الهي در عرفات به حدي است كه حتي حيوانات و چارپايان حاضر در آن را نيز در بر مي گيرد. امام سجاد در بستر شهادت خطاب به فرزند بزرگوارشان - امام باقر عليه السلام - سفارش شترشان را كردند و به ايشان فرمودند:
من بر اين ناقه بيست سفر به حج رفته ام و حتي يك بار هم با شلاق آن را نزده ام پس وقتي كه مُرد او را دفن كن تا گوشتش را درندگان نخورند. چرا كه رسول خدا فرمودند:
مَا مِن بَعِيرٍ يُوقَفُ عَلَيهِ مَوقِفَ عَرَفَةَ سَبعَ حِجَجٍ إِلَّا جَعَلَهُ اللهُ مِن نَعَمِ الجَنَّةِ وَ بارَكَ فِي نَسلِه.(1)
هيچ شتري نيست كه هفت حج بر آن در موقف [روز عرفه]، وقوف شود مگر آنكه خداوند آن را از چارپايان بهشت قرار مي دهد و نسل آن را با بركت مي كند.
طبق همين وصيت وقتي اين شتر مُرد حضرت امام باقر عليه السلام براي او قبري كندند و دفنش فرمودند. اين بزرگوران اينگونه مشفقانه با چارپايي برخورد مي كردند كه با او به حج آمده بودند. امام سجاد در طول بيست سفر حج خويش حتي يك ضربه شلاق به آن نزده بودند و در آخرين ساعات عمر خود دغدغه ي اين شتر را داشتند كه نكند خوراك درندگان شود. ابراز علاقه ي حجت هاي الهي به چارپايي كه صاحب خود را به حج و موقف عرفات آورده نشانگر عنايت ويژه ي پروردگار به حج و خصوصاً موقف عرفات است.
وقتي چنين عنايت عظيمي در ميان باشد معلوم است كه دست گدايي
ص: 431
پيش غير خدا دراز كردن خطاست. راه نجات، گدايي بر در پروردگار متعال و اولياي اوست. لذا شايسته است كه در اين روز مبارك براي حاجت هاي دنيوي و اخروي دست التماس به سوي بارگاه ربوبي دراز كنيم و برآوردن آنها را عاجزانه از خود او بطلبيم.
اين امر شايسته به وضوح در آيينه ي دعاهاي مأثور از معصومين تجلي يافته است. آن بزرگواران در اين روز و مكان شريف موالي خويش را به جدّيت در دعا توصيه فرموده اند. امام صادق فرموده اند كه افراد نماز ظهر و عصر خود را در پي هم اقامه كنند، براي آنكه براي دعا در اين روز و جايگاه، فراغت بيابند. سپس در توضيح چرايي اين توصيه در توصيف روز عرفه مي فرمايند:
فَاِنَّهُ يَومُ دُعاءٍ وَ مَسأَلَةٍ.
چرا كه آن [روز] روز دعا نمودن و گدايي كردن است.
سپس براي حاضر شدگان در موقف عرفه اعمال و آداب زيبايي را اينگونه برمي شمردند:
سپس به موقف (عرفات) مي آيي و بر تو باد به سكينه و وقار پس خداوند را سپاس گوي و تهليلش را بگوي و از او تمجيد كن و بر او ثنا بفرست و صد بار تكبير بگوي و صد بار حمد بگوي و صد بار تسبيح بگوي و صد بار سوره «قل هو الله احد» را بخوان.
سپس توصيه هاي مهمي را خطاب به حاجي مقيم عرفات مي فرمايند:
ص: 432
وَ تَخَيَّر لِنَفسِكَ مِنَ الدُّعاءِ مَا أَحبَبتَ وَاجتَهِد فَإِنَّهُ يَومُ دُعَاءٍ وَ مَسأَلَةٍ وَ تَعَوَّذ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ فَإِنَّ الشَّيطَانَ لَن يُذهِلَكَ فِي مَوطِنٍ قَطُّ أَحَبَّ إِلَيهِ مِن أَن يُذهِلَكَ فِي ذلِكَ المَوطِنِ وَ إِيَّاكَ أَن تَشتَغِلَ بِالنَّظَرِ إِلَي النَّاسِ وَ أَقبِل قِبَلَ نَفسِكَ.(1)
و آنچه از دعا كه دوست ميداري براي خود اختيار كن و در [دعا] تكاپو نما چرا كه آن روز روز دعا و گدايي است. و از شيطان رانده شده به خداوند پناه ببر چرا كه براي به غفلت افكندن تو هيچ جايگاهي نزد شيطان محبوب تر از اين جايگاه نيست و بر حذر باشي از اينكه مشغول تماشاي مردم باشي و روي به جانب خويشتن خويش كن.
در اين عبارات، حضرت عليه السلام مجدداً بر اين حقيقت تأكيد مي ورزند كه روز عرفه روز گدايي و دعاست. سفارش ميكنند كه حاجي مؤمن در دعا و تضرع به درگاه الهي تلاش كند. هشدار داده اند كه شيطان تلاش مي كند با به غفلت افكندن آدمي، او را به كلي از بركات ويژه ي الهي در اين روز محروم كند. اين است كه دستور فرموده اند انسان، سر در گريبان خويش كند، در خودش باشد و ديده از مردم برگيرد. در ادامه ي اين روايت، امام صادق خواندن دعاهايي را سفارش مي فرمايند كه برخي از آنها را در اين جا مرور مي كنيم.(2)
ص: 433
يكي از دعاهايي كه امام صادق عليه السلام به خواندنش سفارش فرموده اند، اين است:
اللَّهُمَّ إِنّي عَبدُكَ فَلَا تَجعَلنِي مِن أَخيَبِ وَفدِكَ وَارحَم مَسِيري إِلَيكَ مِنَ الفُجِّ العَمِيق.(1)
خداوندا! من بنده ي توام پس مرا از دست خالي ترين ميهمانانت قرار مده و به آمدنم به سويت از راه دور رحم كن.
دست خالي ترين ميهمانان خداوند همان كفاري هستند كه كمترين بهره را از حضورشان در مراسم حج مي برند. اينان همان هايي هستند كه به خاطر نپذيرفتن ولايت حجت هاي الهي، صرفاً دعايشان در امر دنيايشان برآورده مي شود. خداوند به جاي اينكه گناهانشان را ببخشايد و آخرتشان را پر بار كند، دنيايشان را آباد مي نمايد.
در اين عبارات شريف، از خداوند متعال درخواست مي كنيم كه بهره ي ما از حج را همانند بهره ي اين كفار قرار ندهد. البته با اينكه مؤمن دعاگو نسبت به ولايت حجت هاي الهي هيچگونه انكاري روا نمي دارد، امّا خطر دست خالي ماندن از خيرهاي اخروي همچنان او را تهديد مي كند. ممكن است حجش مورد قبول پروردگار قرار نگيرد و اينگونه بهره وثوابي نصيبش نشود.
در دعاي ديگري پروردگار متعال را چنين خطاب مي كنيم:
اللَّهُمَّ إِنِّي عَبدُكَ وَ مِلكُ يَدِكَ وَ نَاصِيَتي بِيَدِكَ وَ أَجَلي بِعِلمِكَ
ص: 434
أسأَلُكَ أَن تُوَفِّقَنِي لِمَا يُرضِيكَ عَنِّي وَ أَن تُسَلِّمَ مِنِّي مَنَاسِكِيَ الَّتِي أَرَيتَهَا إِبرَاهِيمَ خَلِيلَكَ وَ دَلَلتَ عَلَيهَا حَبيبَكَ مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله و سلّم.(1)
خداوندا! من بنده ي توام و ملكي در كف تو و اختيارم به دست توست و [پايان يافتن مدت عمر] من [بسته] به علم توست. از تو مي خواهم كه مرا به آنچه از من خشنودت مي كند توفيق دهي و از تو مي خواهم [كه] مناسك [حج] مرا از [آفات] سالم نگه داري؛ [همان مناسكي] كه به خليلت ابراهيم (صلوات الله عليه) نماياندي و حبيبت محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم را بر آن رهنمون شدي.
نقطه ي بارز در اين دعا درخواست از خدا براي موفق كردنمان به عملي است كه او را از ما راضي مي كند. در ضمن خواهش از اوست كه مناسك و عبادات ما را از آفات مصون بدارد و پاكيزه بپذيرد. اين آفات همان اموري است كه مي تواند مانع قبولي حج انسان گردد. رضايت الهي پر قدرترين نعمتي است كه ممكن است در دنيا و آخرت نصيب كسي شود. بهشت خواستني و آرزوي مؤمنان پاكدل مي باشد. اما اين بدان خاطر است كه نشانه ي رضاي الهي است. جهنم، نفرت انگيز و گريختني است رهايي از آن هم بزرگترين التماس اولياي الهي مي باشد. اما از آن رو كه عرصه ي غضب و انتقام پروردگار است. جلب رضا و دوري از سخط الهي مبناي عملكرد مؤمنان هشيار است. به علاوه براي آنها هدف نهايي در زندگي شناخته مي شود. پس دستيابي به آن را از همه چيز مهم تر مي شناسند. بدين خاطر در چنين موقعيت حساسي از
ص: 435
خداوند متعال توفيق عملي را مي طلبيم كه به كسب رضايش نزديكمان مي سازد.
نكته ي ديگر اينكه در هر دو دعاي مذكور تأكيد ويژه اي بر عبوديت انسان در قبال خداوند ديده مي شود. حاجي خود را عبد و بنده ي خداوند مي خواند. خويش را ملك و دارايي او مي شمرد و خدا را صاحب اختيار خود معرّفي مي كند. به اين ترتيب حاجي مقيم عرفات، كمال ذلت و فقر خود را در قبال خداوند به نمايش ميگذارد.
مهم اين است كه اعتراف به خواري و خاكساري در كلام حجت هاي معصوم الهى مشاهده مي شود. اينان در اوج كمالات انساني قرار دارند. برگزيدگان خداوند هستند و هيچ مخلوقي به پاي بلنداي مقام آنان نمي رسد. در عين حال در قبال خداوند خود را هيچ مي دانند و خوار مي شمارند. اوج اين تواضع بنده وار را مي توان در دعاي امام سجاد عليه السلام در روز عرفه ديد، آنجا كه عرضه مي دارند:
سَأَلتُكَ مَسأَلَةَ الحَقيرِ الذَّليلِ البائِسِ الفَقيرِ الخائِفِ المُستَجيرِ وَ مَعَ ذلِكَ خيفَةً وَ تَضَرُّعاً وَ تَعَوُّذاً وَ تَلَوُّذاً وَ لا مُستَطيلاً بِشَفاعَةِ الشّافعينَ وَ اَنَا بَعدُ اَقَلُّ الاَقَلّينَ وَ اَذَلُّ الاَذَلّينَ وَ مِثلُ الذَّرَّةِ اَو دُونَها.(1)
[خدايا] دست گدايي به سويت دراز كرده ام، گدايي حقير، ذليل، بينوا، نيازمند، ترسان و پناهجو همراه با ترس و تضرع و پناه آوردن و التجا به عنايت تو نه از سر برتري جويي و گردن كشي،
ص: 436
مانند متكبران به تكبر، و نه از سر بالانشيني آنگونه كه اهل طاعت به [اطاعت] خود مي بالند و نه از روي اتكا به شفاعت شفيعان. كه من هنوز كمترين كمتران و خوارترين ذليلانم؛ همانند ذره اي يا كمتر از آن.
امام شور و نيايش با چنين خاكساري در درگاه پروردگار زانو مي زند خود را از هرگونه تكبر مي برد؛ به عبادت خود تكيه نمي كند و براي شفاعت شدن به درگاه خدا به خويش اطمينان نمي دهد. در چنين حالي خود را در درگاه خدا دست خالي مي بيند و كمتر از هر كمتري و كوچكتر از هر ذره اي مي شناسد و به پروردگارش التماس و التجا مي كند. اينجاست كه اطمينان جاي خود را به هراس مي دهد و آسايش تبديل به نگراني مي شود، انسان خود را بي پناه مي بيند و سر به پناهگاه حق مي سپرد.
اين عبارات بلند امام زين العابدين عليه السلام به شيعه ي هشيار مي آموزد كه اميدهاي كاذب را كنار بگذارد. اطمينان هاي بي جهت به خود و عبادت خود را فراموش كند و تنها و تنها اميدوار فضل و لطف ايزدي باشد. نكته مهم آنكه اين جملات را كسي به زبان مي آورد كه عبادتش چشمها را خيره مي كرد و طول سجده هايش حيرت انگيز بود.
«زيور اهل عبادت و آقاي سجده گزاران» وقتي بزرگواري با آن همه بندگي به درگاه خدا چنين بگويد، تكليف بقيه روشن است!
يكي ديگر از دعاهايي كه خواندن آن در روز عرفه و در صحراي عرفات توصيه شده دعاي كوتاهي از امام صادق عليه السلام است:
ص: 437
اَللَّهُمَّ حَاجَتي الَّتِي إِن اَعطَيتَها لَم يَضُرَّني مَا مَنَعتَنِي وَ إِن مَنَعتَنِيهَا لَم يَنفَعنِي مَا أَعطَيتَنِي أَسأَلُكَ خَلَاصَ رَقَبَتِي مِنَ النَّار.(1)
خدايا! حاجتم را [رواكن] كه اگر آن را به من عطا كني، آنچه از من بازداري به من ضرري نمي زند و اگر از من دريغش كني، آنچه به من عطا كني سودي برايم ندارد، از تو رهايي گردنم از آتش را مي طلبم.
آتش جهنم سخت ترين عذابي است كه ممكن است اهل ايمان به آن گرفتار آيند. اين عذاب از هر عذاب ديگري ناگوارتر و جانگدازتر است. تا آنجا كه حتي اولياي الهي از ترس آن گريسته اند و از هراس آن به خود پيچيده اند.
ما آدم هاي ضعيف و ناچيز تحمل يك ناگواري زودگذر دنيوي را نداريم، در حاليكه يقين داريم دشواريهاي دنيا هر قدر هم كه دردآور باشند با مرگ پايان مي پذيرند. بنابراين با وجود آزاري كه مي رسانند امّا زودگذرند. اين در حالي است كه عذاب جهنم مدّتي طولاني دارد. جايگاه اين عذاب دائمي و پايدار است. تخفيفي براي ساكنان آن در كار نيست. اين همه از آن روست كه غضب الهي اهل عذاب را در برگرفته(2) و تقاصّ معصيت ها را از آنها مي ستاند. تاب آوردن در قبال اين غضب و
ص: 438
انتقام از عهده ي هيچ كس بر نمي آيد. پايداري در برابر شراره هاي ديرپا و دردناك خشم خدا ممكن نيست. شدّت آن به حدي است كه حتي آسمانها و زمين از تحمل آن عاجزند.(1)
با اين توضيح مي ارزد كه انسان تمام عمرش را در فقر و ناداري مادي زندگي كند اما از اين غضب جانگداز نجات يابد. از سويي اگر انسان تمام عمرش را به خوشي بگذراند ارزش آن را ندارد كه در مقابلش حتي يك ثانيه، سخط الهي را براي خود بخرد. اگر خداوند رهايي از آتش را به انسان عطا كند به او همه چيز داده و اگر او را از آتش جهنم دور نگه ندارد در حقيقت از هر خيري محرومش داشته است.
دعايي كه از امام صادق عليه السلام نقل گرديد همان دعايي است كه حضرت سيدالشهدا در انتهاي دعاي عرفه عرضه مي كردند در حالي كه با اشك و گداز روي به آسمان داشتند. اين درخواست پس از عبارات شورانگيزي است كه حضرت سيدالشهدا در ضمن آنها خدا را با اوصاف متعدّد خوانده اند. در پايان دعا در مقام نتيجه گيري از تمام آن ثناها و تمجيدها، حضرت اين درخواست حساس و بي بديل را مي طلبند. نيز با تكرار فراوان «يا رب»، برآوردن آن را عاجزانه از
ص: 439
خداوند مي خواهند. بررسي عبارات عظيم و آسماني اين دعاي شريف را به مجالي ديگر وا مي گذاريم. در اينجا به تذكري در مورد قسمت دوم اين دعا - كه در كتاب مفاتيح الجنان نقل شده است -اكتفا مي كنيم.
اين دعا در كتاب مفاتيح الجنان در دو قسمت نقل شده است: قسمت اوّل: از «الحمدلله، تا «يا ربِّ يا ربِّ»... قسمت دوم از «الهي انا الفقير...) تا «الحمدلله وحده).
قسمت دوم دعا، حاوي مضامين عرفان اصطلاحي است، مرحوم علامه مجلسي اين دعا را در بخش «كتاب اعمال السّنين و الشهور و الايام، باب اعمال خصوص يوم عرفه و ليلتها» ذكر كرده اند. پس از پايان نقل، قسمت دوم را مشخص نموده و گفته اند كه اين قسمت در مصباح الزائر و بلدالامين كفعمي يافت نمي شود. اما در نسخه هاي جديد «اقبال» مرحوم سيدبن طاووس وجود دارد؛ هر چند كه در بعضي نسخه هاي قديمي اقبال موجود نيست.
پس از اين مي افزايند:
و عبارات هذه الورقه لا تلائم سياق ادعية السّادة المعصومين انّما هي علي وفق مذاق الصّوفيه.(1)
و عبارات اين برگه [ي اضافه شده] با سياق دعاهاي سروران معصوم ما هماهنگي ندارد و تنها موافق با مذاق صوفيان است.
ايشان در زمينه ي زيادت اين بخش دو احتمال را طرح كرده اند: يا اينكه مرحوم سيد از همان ابتدا از مأخذي نقل كرده باشد كه مشايخ صوفيه در آن دست برده بودند، يا اينكه كتاب اقبال مرحوم سيد فاقد
ص: 440
قسمت دوم بوده ولي بعدها اين قسمت دوم را در اقبال وارد كرده اند. مرحوم علامه ي مجلسي، اين احتمال دوم را اظهر مي شناسند. البته در پايان با جمله ي «والله اعلم بحقائق الاحوال» به بيان خود پايان مي دهند.
ص: 441
چنانكه گفته آمد، روز عرفه روز دعا و گدايي به درگاه خداست. پروردگار متعال به حاضران موقف عرفات در اين روز عنايت و لطف ويژه اي دارد. پس مناسب است كه در اين جايگاه و زمان بي مانند دست كم همانقدر كه نيازهاي حال و مستقبل خويش را مي طلبيم در دعا به فكر غريبي باشيم كه همه چيزمان را از او داريم. به فكر عزيزي باشيم كه هست و نيست و دار و ندارمان را مديون اوييم. يكي از انگيزه هايي كه لزوم دعا براي مولايمان - امام عصر - را مورد تاكيد قرار مي دهد «دعا در غياب برادر مؤمن»(1) است. در روايات بهره هايي عظيم را در پي آن وعده فرموده اند. فضايلي چون: «سرعت در اجابت دعا»، «از ميان رفتن گرفتاري»، «ازدياد رزاق»، «مضاعف شدن آنچه طلب مي شود براي شخص دعاگو»، «آمين گفتن فرشته به دعاي دعا كننده»، «شفاعت برادران مؤمن در حق دعاگو» و... زيبا اين است كه در همين باب و در خصوص دعا براي برادران مؤمن در روز عرفه توصيه ي ويژه شده است. يكي از اصحاب امام كاظم مي گويد:
عبدالله بن جندب (يكي از اصحاب والا مقام امام موسي بن جعفر عليهما السلام) را در موقف [عرفات] ديدم. پس هيچ موقفي را نيكوتر از جايگاه او نديده بودم، همواره دستانش را به سوي آسمان بلند كرده بود در حاليكه اشكهايش بر صورتش جاري بود تا اينكه به زمين مي رسيد. پس هنگامي كه مردم رفتند به او گفتم: «اي ابا محمد! هيچ موقفي را نيكوتر از [اين] جايگاهت
ص: 442
نديده بودم» پاسخ داد: «به خدا سوگند جز براي برادران [ايماني] ام دعا نكردم و اين بدان خاطر است كه امام ابوالحسن موسي بن جعفرعليهما السلام مرا خبر داد كه:
مَن دَعَا لِأَخِيهِ بِظَهرِ الغَيبِ نُودِيَ مِنَ العَرشِ: «وَ لَكَ مِائَةُ أَلفِ ضِعفٍ».
هر كه براي برادرش در پشت سر او، وقتي غييت دارد، دعا كند از عرش ندا مي شود: «و براي توست صد هزار برابر آن».
سپس جناب عبدالله بن جنداب ادامه داد.
پس ناپسند داشتم كه صد هزار برابر [ادعاي] تضمين شده را براي يك [دعا] كه نمي دانم مستجاب است يا نه، رها كنم.(1)
مرحوم آيت الله سيد محمد تقي موسوي اصفهاني - صاحب كتاب شريف مكيال المكارم - پس از نقل رواياتي در همين باره و بيان فضايلي كه در پي آنها مي آيد، مي فرمايند:
افتعرف ايها العاقل! مؤمناً اكمل ايماناً من مولاك صاحب الزّمان الّذي معرفته علّةٌ تامَةٌ لحصول الايمان؟ فبادر بالدعاء له في كل آن.(2)
اي عاقل! آيا مؤمني را كامل تر از جهت ايمان از مولايت صاحب الزمان مي شناسي؟ [اويي] كه معرفتش علت تامه براي حصول ايمان است! پس در هر لحظه به دعا براي او بشتاب.
شخصيت مهمي چون عبدالله بن جنداب، لحظه هاي صحراي
ص: 443
عرفاتش را به گداز و گدايي ميگذراند. اما فقط براي اينكه برادران مؤمنش را دعا كرده باشد. با اين وجود ديگر امر بر مؤمنان عصر غيبت آشكار است؛ وقتي انسان براي مؤمن غايبي دعا مي كند اين همه بهره و رحمت را نصيبش مي كنند. حال اگر آن مؤمن غايب، دلداري باشد كه ايمان همه ي مؤمنان به خاطر معرفت به اوست. ديگر ناگفته پيداست كه اين رحمت تا چه اندازه وسعت مي يابد.اگر روز عرفه را در صحراي عرفات يا هر جاي ديگري به دعا زانو زده ايم يادمان نرود كه پشت سر با وفاترين برادر ايماني مان دعا كنيم اينگونه هر چند قطره اي بيش نيستيم، وصل به دريا مي شويم. در اين جا نيكوست كه بخش هايي از دو دعاي امام زين العابدين عليه السلام در روز عرفه را نقل كنيم. حضرتش در ضمن آنها براي عزيز پرده نشين ما دعا فرموده اند. چه خوب كه روز عرفه با قرائت متن اين دعاهاي شريف از زبان اين امام معصوم عليه السلام براي محبوب مظلوممان دست به دعا برداريم كه در ضمن آن بهترين دعاها را براي خودمان نيز مطرح مي كنيم:
اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدتَ دِينَكَ فِي كُلِّ أَوَانٍ بِإِمَامٍ أَقَمتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ، وَ مَنَاراً فِي بِلادِكَ بَعدَ أَن وَصَلتَ حَبلَهُ بِحَبلِكَ، وَ جَعَلتَهُ الذَّرِيعَةَ إِلَي رِضوانِكَ، وَافتَرَضتَ طاعَتَهُ، وَ حَذَّرتَ مَعصِيَتَهُ، وَ أَمَرتَ بِامتِثَالِ أَوَامِرِهِ، وَ الاِنتِهَاءِ عِندَ نَهيِهِ، وَ أَلَّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَ لَا يَتَأَخَّرَ عَنهُ مُتَأَخِّرٌ فَهُوَ عِصمَةُ اللَّائِذينَ، وَ كَهفُ المُؤمِنِينَ وَ عُروَةُ المُتَمَسِّكِينَ، وَ بَهَاءُ العَالَمينَ. اللَّهُمَّ
ص: 444
فَأَوزع لِوَلِيِّكَ شُكرَ مَا اَنعَمتَ بِهِ عَلَيهِ، وَ أَوزِعنَا مِثلَهُ فيهِ، وَ آتِهِ مِن لَدُنكَ سُلطَاناً نَصِيراً، وَافتَح لَهُ فَتحاً يَسِيراً، وَ أَعِنهُ بِرُكنِكَ الأَعَزِّ، وَاشدُد أَزرَهُ، وَ قَوِّ عَضُدَهُ، وَ رَاعِهِ بِعَينِكَ، وَ احمِهِ بِحِفظِكَ وَانصُرهُ بِمَلَائِكَتِكِ، وَامدُدهُ بِجُندِكَ الأَغلَبِ. وَ أَقِم بِهِ كِتابَكَ وَ حُدُودَكَ وَ شَرَائِعَكَ وَ سُنَنَ رَسُولِكَ، صَلَواتُكَ اللَّهُمَّ عَلَيهِ وَ آلِهِ، وَ أَحيِ بِهِ مَا أَمَاتَهُ الظَّالِمُونَ مِن مَعَالِمِ دينِكَ، وَاجلُ بِهِ صَدَاءَ الجَورِ عَن طَريقَتِكَ، وَ أَبِن بِهِ الضَّرَّاءَ مِن سَبيلِكَ، وَ أَزِل بِهِ النَّاكبينَ عَن صِراطِكَ، وَ امحَق بِهِ بُغاةَ قَصدِكَ عِوَجاً وَ أَلِن جَانِبَهُ لِأَولِيائِكَ، وَابسُط يَدَهُ عَلَي أَعدائِكَ، وَهَب لَنَا رَأفَتَهُ، وَ رَحمَتَهُ وَ تَعَطُّفَهُ وَ تَحَنُّنَهُ، وَ اجعَلنَا لَهُ سامِعِينَ مُطِيعينَ، وَ فِي رِضَاهُ سَاعينَ، وَ إلي نُصرَتِهِ وَ المُدَافَعَةِ عَنهُ مُكنِفِينَ، وَ إِلَيكَ وَ إِلَي رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ اللَّهُمَّ عَلَيهِ وَ آلِهِ بِذَلِكَ مُتَقَرِّبينَ.(1)
خداوندا! تو در هر عصري، دينت را به امامي تأييد كرده اي كه او را به عنوان نشانه اي در ميان بندگانت و هدايتگري در سرزمين هايت به پا داشته اي. پس از آنكه ريسمان او را به ريسمان خود متصل ساخته اي و او را وسيله اي براي [كسب] رضاي خود قرار داده اي و فرمانبري او را واجب كرده اي و از نافرماني او بر حذر داشته اي و به اطاعت از فرمان هايش و پرهيز از منهياتش فرمان داده اي و [امر كرده اي كه] هيچ پيش
*****
ص: 445
افتاده اي از او جلو نيفتد و هيچ واپس مانده اي از او عقب نماند. پس او نگاهدار پناهجويان است و پناهگاه مؤمنان و دستاويز دست آويختگان و شكوه عالميان.
خداوندا به ولي خود (امام عصر عليه السلام) [توفيق] شكر آنچه بدان انعامش نموده اي را الهام كن و به ما نيز همانند او در آن نعمتهايي كه به ايشان بخشيده اي توفيق [شكر] الهام فرما و از نزد خود به او سلطه اي غالب عطا كن و فتحي آسان را براي او بگشاي و او را به نيرومندترين ركن خود ياري نماي و پشتش را محكم كن و بازويش را توانا نما و به ديده ي [حفاظت] خود او را مراقبت نما و او را با حفاظت خويش حمايت كن و با فرشتگان خود ياري اش ده و با لشكر پيروزمند خود مددش رسان و به واسطه ي او كتابت و حدودت و شريعت و سنتهاي رسولت را به پا دار (درود تو خدايا بر او و خاندانش) و آنچه -از نشانه هاي دينت - را كه اهل ظلم ميرانده اند به او زنده كن و زنگ جور را از آيين خود بزدلي و دشواريها را بدو از راه خود دور گردان و به [نيروي] او كساني را كه از راهت منحرف شده اند از ميان بردار و به او آن كساني را كه در مرام و مكتب تو انحراف و كجي ايجاد مي كنند، نابود كن و او را نسبت به اوليائت، نرم خو نما و [دست قدرت] او را بر دشمنانت گشوده دار و رفت و مهرباني و عطوفت و ملايمت او را شامل حالمان فرما و ما را نسبت به او شنوا و فرمانبردار قرار ده و آنگونه مان ساز كه در [كسب] رضايش كوشا باشيم و بر نصرت و دفاع از او در برابر دشمنانش ياري گر باشيم و بدين واسطه به تو و به سوي رسولت (درود تو اي خدا بر او و خاندانش باد) تقرب جوييم.
ص: 446
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَصلِح لَنَا إِمامَنَا وَ استَصلِحهُ وَ أَصلِح عَلَي يَدَيهِ وَ آمِن خَوفَهُ وَ خَوفَنَا عَلَيهِ وَ اجعَلهُ اللَّهُمَّ الَّذِي تَنتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ اللَّهُمَّ املَأِ الأَرضَ بِهِ عَدلاً وَ قِسطاً كَمَا مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً وَامنُن بِهِ عَلَي فُقَرَاءِ المُسلِمِينَ وَ أَرَامِلِهِم وَ مَسَاكينِهِم وَاجعَلني مِن خِيَارِ مَوَاليهِ وَ شِيعَتِهِ أَشَدِّهِم لَهُ حُبّاً وَ أَطوَعِهِم لَهُ طَوعاً وَ أَنفَذِهِم لِأَمرِهِ وَ أَسرَعِهِم إِلَي مَرضَاتِهِ وَ أَقبَلِهِم لِقَولِهِ وَ أَقوَمِهِم بِأَمرِهِ وَارزُقنِي الشَّهادَةَ بَينَ يَدَيهِ حَتَّي أَلفَاكَ وَ أَنتَ عَنِّي رَاضٍ.(1)
خدايا! بر پيامبر و خاندان پيامبر درود فرست و [حال] امام ما را برايمان اصلاح كن و از او طلب اصلاح نما و بر دستان او صلاح ايجاد كن و هراسش و هراس ما بر [سلامت] او را به امنيت تبديل كن.
خداوندا! او را هماني قرار ده كه دينت را بواسطه اش ياري مي دهي. خدايا! زمين را به واسطه ي او از عدالت و داد پر كن؛ آنگونه كه از ظلم و ستم پر شده است، و بر تهيدستان مسلمان و بيچارگانشان و بينوايانشان به واسطه ي او منت گذار، مرا از بهترين دوستان و پيروانش قرار ده كه بيش از همه نسبت به او محبت داشته باشد، بيش از همه تسليم او و فرمانبر امر او باشد و پيشتازترينشان به سوي رضاي او باشد و بيش از همه به فرمايش او رو كند و بيش از همه امر او را به پا دارد و شهادت پيشاروي او را نصيبم كن؛ تا آنكه تو را ملاقات كنم در حاليكه از من راضي هستي،
ص: 447
اهل عرفات شايد ندانند كه در آن هنگام كساني ديگر بر روي كره ي زمين عنايت الهي را پيش و بيش از آنان به خويش جلب كرده اند. براساس تعاليم اهل بيت، زائر عرفه ي امام حسين در دريافت لطف الهي از اهل عرفات پيشي مي گيرد و از بركت صحراي عرفات بي بهره نمي ماند. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
مَن فَاتَتهُ عَرَفَةُ بِعَرَفَاتٍ فَأَدرَكَهَا بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام لَم يَفُتهُ وَ إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالي لَيَبدَأُ بِأَهلِ قَبرِ الحُسَينِ قَبلَ أَهلِ عَرَفاتِ.(1)
هر كه [وقوف] عرفه را در عرفات از دست بدهد و آن [روز] را در كنار قبر امام حسين عليه السلام درك كند، بركات آن را از دست نداده است و خداوند تبارك و تعالي در اعطاي رحمت و [عنايت] به اهل قبر امام حسين تا پيش از اهل عرفات، ابتدا مي كند.
نام كربلا كه مي آيد سينه آتش مي گيرد، نبض به تندي مي زند، اشك خود را به ساحل چشم ها مي كشد و بغض از ژرفاي دل تا آستانه ي گلو بالا مي آيد. خاطره ي خوش در آغوش كشيدن شش گوشه ي عرش، سراپاي قلب را به خود مي خواند. اگر روز عرفه است و در كربلايي قدر خويش را بدان! بايد حاجيان احرام پوشيده به حال تو غبطه ببرند. اگر از توبه بازمانده اي، اگر درمانده اي، بشتاب كه اين جا كوي حسين است؛ همان صحن و سرايي كه واجب به وجبش را با بال ملائك فرش كرده اند. و مگر نشنيده اي اين روايت را كه اسحاق بن عمار با مولاي
ص: 448
خويش مي گويد:
به امام صادق عليه السلام عرضه داشتم: فدايت شوم اي پسر رسول خدا! شب عرفه را در حائر بودم و حدود سه يا چهار هزار مرد زيباروي خوش بو كه لباسي به غايت سپيد به تن داشتند ديدم كه تمام شب را نماز مي گزاردند. پس مي خواستم كه نزد قبر بيايم و آن را ببوسم و دعايم را بخوانم امّا از فراواني جمعيت به آن نرسيدم. پس هنگامي كه سپيده زد سجده اي كردم، پس سر برداشتم و احدي از آنها را نديدم. حضرت به من فرمودند: مي داني آنها كه بودند؟ گفتم نه. فرمودند:
أَخبَرَني أَبي عَن أَبيهِ قَالَ مَرَّ بِالحُسَينِ عليه السلام أَربَعَةُ آلَافِ مَلَكٍ وَ هُوَ يُقتَلُ فَعَرَجُوا إِلَي السَّمَاءِ فَأَوحَي اللهُ إِلَيهِم يا مَعشَرَ المَلَائِكَةِ مَرَرتُم بِابنِ حَبِيبِي وَ صَفِيِّي مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله و سلّم وَ هُوَ يُقتَلُ وَ يُضطَهَدُ مَظلُوماً فَلَم تَنصُرُوهُ فَانزِلُوا إِلَي الأَرضِ إِلَي قَبرِهِ فَابكُوهُ شُعثاً غُبراً إِلَي يَومِ القِيَامَةِ فَهُم عِندَهُ إِلَي أَن تَقُومَ القِيامَةُ [السَّاعَةُ].(1)
پدرم مرا از پدرش خبر داد كه فرمود: هنگامي كه [امام] حسين عليه السلام كشته مي شد چهار هزار ملك بر او گذشتند. پس به آسمان عروج كردند، خداوند به آنها وحي فرمود: «اي گروه ملائك! بر فرزند محبوبم و برگزيده ام - محمّد - گذر كرديد، در حاليكه او كشته مي شد و مظلومانه مورد اذيت و ظلم قرار مي گرفت پس او را ياري ننموديد. پس به سوي زمين نزد قبر او باز گرديد و
ص: 449
تا روز قيامت بر او بگرييد؛ در حاليكه پريشان و غبار زده ايد.» پس آنان نزد اويند تا وقتي كه قيامت ساعت(1) به پا شود.
آنان كه چشمي باز به عالم ملكوت دارند، مي فهمند كه به چه بهشتي پاي نهاده اند. مي فهمند در چه فضاي قدسي تنفس مي كنند. ازدحام ملائك به گرد قبر اباعبدالله عليه السلام اسحاق بن عمار را از رسيدن به مزار آن حضرت باز داشته بود. اين ملائك همانهايي هستند كه از نصرت حسين فاطمه قاف باز ماندند. در ازاي آن سينه چاك و پريشان گرداگرد قبر او حلقه زده اند. حريم آسماني اش را تا روز قيامت عرصه ي مصيبت و عزا ساخته اند. خوشا بر آناني كه در شب و روز عرفه همنوا با اين ملائك، ضريح نازنين حسيني را به گلاب اشك مي شويند. خوشا بر آنان كه پيشاهنگ اهل عرفات از باران لطف سرمدي سيراب مي شوند؛ آنگو نه كه در كلام امام صادق عليه السلام آمده است:
إِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعَالي يَتَجَلّي لِزُوَّارِ قَبرِ الحُسَينِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ قَبلَ أَهلِ عَرَفاتٍ وَ يَقضِي حَوَائِجَهُم وَ يَغفِرُ ذُنُوبَهُم وَ يُشَفِّعُهُم فِي مَسَائِلِهِم ثُمَّ يَأتي أَهلَ عَرَفَةَ فَيَفعَلُ ذلِكَ بِهِم.(2)
خداوند تبارك و تعالي بر زائران قبر امام حسين عليه السلام تا پيش از اهل عرفات به رحمت تجلي مي كند و حاجت هاي آنان را بر مي آورد و گناهانشان را مي بخشايد و شفاعت آنها را درباره ي خواسته هايشان مي پذيرد سپس نظر رحمتش به سوي اهل عرفه مي آيد و با آنان چنين مي كند.
ص: 450
منظور از «تجلي» خداوند اختصاص يافتن رحمت ويژه ي الوهي به زوار قبر اباعبدالله عليه السلام در روز عرفه است. خداوند بهترين بهره هاي مادي و معنوي را نصيبشان مي كند. اين همه به خاطر گل روي آن گل پرپري است كه قرنها داغش، دل دلسوختگان را به جامي از خون بدل ساخته است. آبروي اباعبدالله را بنگر كه زائران پيوسته به او را در رتبه اي فراتر از اهل حج مي نشانند. پس چه جاي نااميدي از رحمت خدا اگر لب به شبكه هاي شش گوشه گذارده اي؟ امام صادق عليه السلام به همراه جمعي از شيعيان با يكي از اصحاب خويش در كربلاي معلي روبه رو مي شوند و از او مي پرسند «اي بشير! آيا امسال حج كردي؟» پاسخ مي دهد: «خير امّا روز عرفه را نزد قبر امام حسين گذراندم» حضرت به او مي فرمايند:
يا بَشيرُ وَاللهِ ما فاتَكَ شَيءٌ مِمّا كانَ لِاَصحابِ مَكَّةَ بِمَكَّةَ.
اي بشير به خدا سوگند كه چيزي را از دست ندادي از آنچه [خير و رحمت] كه در مكه براي اصحاب مكه بوده است. بشير با تعجب عرضه مي كند: «فدايت شوم در آن (مكه) عرفات است! [از منظور خود] براي من پرده برداريد». حضرت مي فرمايند:
إِنَّ الرَّجُلَ مِنكُم لَيَغتَسِلُ عَلَي شَاطِئِ الفُرَاتِ ثُمَّ يَأتِي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام عِارِفاً بِحَقِّهِ فَيُعطِيهِ اللهُ بِكُلِّ قَدَمٍ يَرفَعُهَا أَو يَضَعُهَا مَائَةَ حَجَّةٍ مَقَبُولَةٍ وَ مِائَةَ عُمرَةٍ مَبرُورَةٍ وَ مِائَةَ غَزوَةٍ مَعَ نَبِيّ مُرسَلٍ إِلَي أَعدَي عَدُوٍّ لَهُ يا بَشِيرُ اسمَع وَ أَبلِغ مَنِ احتَمَلَ قَلبُهُ: «مَن زَارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ عَرَفَةَ كَانَ كَمَن زَارَ اللهَ
ص: 451
تَبَارَك وَ تَعَالى فى عَرشِهِ.(1)
كسي از شما بر ساحل فرات غسل مي كند سپس به نزد قبر امام حسين عليه السلام مي آيد، در حاليكه آگاه به حق ايشان بر خود است، آنگاه خداوند به هر قدمي كه برمي دارد يا مي گذارد به او ثواب صد حج مقبول و صد عمره ي پذيرفته و [ثواب] صد جنگ همراه پيامبري را عطا مي كند كه به سوي دشمن ترين دشمنانش فرستاده شده است. اي بشير بشنو و به هر كه قلبش تحمّل دارد برسان كه: هركس روز عرفه قبر حسين را زيارت كند همانند كسي است كه خداوند متعالي را در عرشش زيارت كرده باشد.
درباره ي اين روايت شريف تذكر به يك نكته ضروري مي نمايد:
«عرفان حق» امام حسين عليه السلام به عنوان تنها شرط اعطاي ثواب هاي بي انتهاي الهي مورد تأكيد قرار گرفته است. منظور از اين تعبير آن است كه فرد اطاعت از ايشان را بر خود فرض و واجب بداند. شاهد اين برداشت آنكه امام صادق عليه السلام دريافت ثواب هاي زيارت امام رضا عليه السلام را مشروط به معرفت حق آن بزرگوار مي كنند و وقتي راوي مي پرسد: «معرفت به حق ايشان چيست؟» مي فرمايند:
يَعْلَمُ أَنَّهُ إمَامُ مُفتَرَضُ الطَّاعَةِ غَريبٌ شَهِيد... .(2)
بداند كه او امامي است كه فرمانبري اش واجب است و غريب و شهيد است.
قائل بودن به طاعت امام به معناي در نظر گرفتن يك جايگاه الهي براي ايشان است. در فرمايش ديگري درباره ي ثواب زيارت حضرت
ص: 452
سيدالشهدا عليه السلام اعطاي يكي از عظيمترين ثوابها را منوط به واجب دانستن اطاعت ايشان دانسته اند و فرموده اند:
مَن زَارَ قَبرَ أَبِي عَبدِاللهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وَ هُوَ يَعلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ مِنَ اللهِ مُفتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَي العِبَادِ غَفَرَ اللهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ قَبِلَ شَفَاعَتَهُ فِي سَبِعينَ مُذنِباً.(1)
كسي كه قبر اباعبدالله - حسين بن علي عليهما السلام - را زيارت كند در حاليكه مي داند (قبول دارد كه) او امامي از جانب خداست كه طاعتش بر بندگان واجب است، خداوند گناهان ما تقدّم و ما تأخرش را مي بخشايد و شفاعتش را در حق هفتاد گناهكار مي پذيرد.
من الله - از جانب خدا - بودن امام عليه السلام به معناي آن است كه امام از سوي خدا بر مسند پيشوايي انسانها تكيه زده است. همين است كه وجوب فرمانبرداري از او را تضمين مي كند. اگر انسان خود را بنده ي خدا بداند فرمانبرداري او را بر خويش واجب مي شمرد. به اين ترتيب طاعت هركس را به شرطي مي پذيرد كه در طول طاعت الهي باشد نه در عرض آن. اگر فرمان كسي با امر الهي تعارض كرد از آن سرباز ميزند. اگر هم خداوند امر به طاعت كسي نمود از او تبعيت مي كند. «مفترض الطاعة» دانستن امام در هر زمينه اي بدين معناست كه فرد قائل شود خداوند براي امامت به طور مطلق ولايت تشريعي قرار داده است. پس هر فرماني امامت بدهد بايد بدون چون و چرا پذيرفته گردد. بنابراين «واجب الاطاعه» دانستن امام، نتيجه ي اين است كه منصب امامت را
ص: 453
منصبي الهي و امام عليه السلام را مؤيد به تأييد پروردگار بدانيم در برابر او به خود اجازه ي هيچگونه چون و چرايي ندهيم بلكه با روحيه ي تسليم به هر فرماني كه او مي دهد اقدام نماييم. اين شيوه در ميان اصحاب ناب و خاصّ اهل بيت عليهم السلام جريان داشته است؛ چنانكه از جناب ابن ابي يعفور نقل شده:
به امام صادق عليه السلام گفتم: «به خدا سوگند اگر اناري را به دو نيم كنيد پس بفرماييد كه اين نصف حرام و اين نصف حلال است يقيناً شهادت مي دهم كه آنچه گفته ايد «حلال»، حلال است و آني كه فرموده ايد «حرام» حرام است.» پس حضرت فرمودند:
رَحِمَكَ اللهُ رَحِمَكَ اللهُ.(1)
خداوند تو را رحمت كند خداوند تو را رحمت كند.
اين شيعه ي خالص، دو نيمه ي يك انار را ظاهراً داراي تفاوتي نمي بيند و هر دو را از يك ريشه و ساقه مي نگرد. امّا اطمينان دارد كه سخن امام عليه السلام داراي حكمتي مي باشد كه از او پوشيده است. بدان خاطر كه براي امام شأن الهي قائل است. لذا كلام امام را بي هيچ حرف و سخني مي پذيرد؛ به خاطر يقيني كه به اين جايگاه امام دارد و اطميناني كه به مصونيت ايشان از خطا كرده است كه هر دوي اينها ناشي از مقام و موقعيت الهي امامند. امام معصوم نيز مشي او را تأييد مي فرمايند.
هر چند حاجي عرفات تن خود را در فاصله ي دور از حرم مولايش مي بيند امّا مي تواند كبوتر جان خويش را تا آسمان آن شهر عرشي به
ص: 454
پرواز در آورد. مي تواند با دل سفري به كربلا كند. به اميد آنكه پروردگار از تحفه هايي كه به زوار اباعبدالله عليه السلام مي بخشد به او نيز مرحمت فرمايد. هر خيمه اي در عرفات مي تواند سايباني باشد براي اشك هايي كه به ياد مصيبت ها و رنج هاي آن بزرگوار بر چهره ها فرو مي ريزند. چنين سايباني است كه رحمت واسعه ي پروردگار را به خويش فرا مي خواند. به اين حكايت بنگريد كه چگونه از عنايت امام عصر عليه السلام به چنين خيمه اي گزارش مي كند:
جناب حجة الاسلام آقاي قاضي زاهدي گلپايگاني گفت من در تهران از جناب آقاي حاج محمدعلي فشندي كه يكي از اختيار تهران است شنيدم كه مي گفت: من از اوّل جواني مقيد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولايم حضرت بقية الله روحي فداه مشرف گردم لذا سالها به همين آرزو به مكه ي معظمه مشرف مي شدم.
در يكي از اين سالها كه عهده دار پذيرايي جمعي از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذيحجه با جميع وسائل به صحراي عرفات رفتم تا بتوانم يك شب قبل از آنكه حجاج به عرفات مي روند، براي زواري كه با من بودند جاي بهتري تهيه كنم. تقريباً عصر روز هفتم وقتي بارها را پياده كردم و در يكي از آن چادرهائي كه براي ما مهيا شده بود مستقر شدم (و ضمناً متوجه گرديده بودم كه غير از من هنوز كسي به عرفات نيامده) يكي از شرطه هايي كه براي محافظت چادرها آن جا بود نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب اين همه وسائل را به اين جا آورده اي مگر نميداني ممكن است سارقين در اين بيابان بيايند و وسائلت را ببرند؟! به هر حال حالا كه آمده اي بايد تا صبح بيدار بماني و خودت از اموالت
ص: 455
محافظت بكني.
گفتم: مانعي ندارد، بيدار مي مانم و خودم از اموالم محافظت مي كنم. آن شب در آن جا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آنكه نيمه هاي شب بود كه ديدم سيل بزرگواري كه شال سبز به سر دارد، به در خيمه ي من آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت: حاج محمد علي! سلام عليكم، من جواب دادم و از جا برخاستم. او وارد خيمه شد و پس از چند لحظه جمعي از جوانها كه هنوز تازه مو از صورتشان بيرون آمده بود مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند، من ابتدا مقداري از آنها ترسيدم ولي پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم محبت او در دلم جاي گرفت و به آنها اعتماد كردم، جوانها بيرون خيمه ايستاده بودند ولي آن سيد داخل خيمه شده بود. او به من رو كرد و فرمود: حاج محمد علي خوشا به حالت، خوشا به حالت. گفتم: چرا؟
فرمود: شبي در بيابان عرفات بيتوته كرده اي كه جدّم حضرت سيدالشهدا اباعبدالله الحسين عليه السلام هم در اين جا بيتوته كرده بود. گفتم در اين شب چه بايد بكنيم؟
فرمود: دو ركعت نماز مي خوانيم، پس از حمد يازده قل هو الله بخوان لذا بلند شديم و اين كار را با آن آقا انجام داديم، پس از نماز آن آقا يك دعائي خواند، كه من از نظر مضامين مثلش را نشنيده بودم، حال خوشي داشت اشك از ديدگانش جاري بود، من سعي كردم كه آن دعا را حفظ كنم، آقا فرمود: اين دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهي كرد. سپس به آن آقا گفتم ببينيد من توحيدم خوب است؟ فرمود: بگو
ص: 456
من هم به آيات آفاقيه و انفسيّه به وجود خدا استدلال كردم و گفتم: معتقدم كه با اين دلائل خدائي هست فرمود: براي تو همين مقدار از خداشناسي كافي است. سپس اعتقادم را به مسأله ي ولايت براي آن آقا عرض كردم فرمود: اعتقاد خوبي داري، بعد از آن سؤال كردم كه: به نظر شما الان امام زمان عليه السلام در كجاست؟ حضرت فرمود: الان امام زمان در خيمه است.
سؤال كردم روز عرفه كه مي گويند حضرت ولي عصر عليه السلام در عرفات است در كجاي عرفات مي باشند فرمود حدود جبل الرحمة گفتم: اگر كسي آن جا برود آن حضرت را مي بيند؟ فرمود: بله او را مي بيند ولي نمي شناسد.
گفتم: آيا فردا شب كه شب عرفه است حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف به خيمه هاي حجاج تشريف مي آورند و به آنها توجهي دارند؟
فرمود: به خيمه ي شما مي آيد، زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسّل مي شويد. در اين موقع آقا به من فرمودند حاج محمد علي چاي داري؟ (ناگهان متذكر شدم كه من همه چيز آورده ام ولي چاي نياورده ام)، عرض كردم آقا اتفاقاً چاي نياورده ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر داديد زيرا فردا مي روم و براي مسافرين چاي تهيه مي كنم.
آقا فرمودند: حالا چاي با من و از خيمه بيرون رفتند و مقداري كه به صورت ظاهر چاي بود ولي وقتي دَم كرديم به قدري معطر و شيرين بود كه من يقين كردم آن چاي از چاي هاي دنيا نمي باشد - آوردند و به من دادند. من از آن چاي خوردم. بعد فرمودند غذائي داري بخوريم؟ گفتم: بلي نان و پنير هست.
ص: 457
فرمودند من پنير نمي خورم گفتم: ماست هم هست. فرمود: بياور، من مقداري نان و ماست خدمتش گذاشتم. او از آن نان و ماست ميل فرمود. سپس به من فرمود: حاج محمّدعلي به تو صد ريال (سعودي) مي دهم تو براي پدر من يك عمره بجا بياور.
عرض كردم: چشم اسم پدرتان چيست؟ فرمود: اسم پدرم سيد حسن است. گفتم: اسم خودتان چيست؟
فرمود: سيد مهدي (پول را گرفتم) و در اين موقع آقا از جا برخاست كه برود، من بغل باز كردم و او را به عنوان معانقه در بغل گرفتم، وقتي خواستم صورتش را ببوسم ديدم خال سياه بسيار زيبائي روي گونه ي راستش قرار گرفته، لب هايم را روي آن خالي گذاشتم و صورتش را بوسيدم.
پس از چند لحظه كه او از من جدا شد من در بيابان عرفات هرچه اين طرف و آن طرف را نگاه كردم كسي را نديدم. يك مرتبه متوجه شدم كه او حضرت بقية الله ارواحنا فداه بوده به خصوص كه او اسم مرا مي دانست: فارسي حرف مي زد نامش مهدي بود پسر امام حسن عسكري!
بالاخره نشستم و زار زار گريه كردم، شرطه ها فكر مي كردند كه من خوابم برده و سارقين اثاثيه ي مرا برده اند، دور من جمع شدند، به آنها گفتم شب است مشغول مناجات بودم. گريه ام شديد شد.
فرداي آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند من براي روحاني كاروان قضيه را نقل كردم، او هم براي اهلي كاروان جريان را شرح داد، در ميان آنها شوري پيدا شد.
اوّل غروب شب عرفه نماز مغرب و عشاء را خوانديم بعد از نماز
ص: 458
-با آنكه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده اند فردا شب من به خيمه ي شما مي آيم زيرا شما به عمويم حضرت عباس عليه السلام متوسل مي شويد - خود به خود روحاني كاروان روضه ي حضرت ابوالفضل را خواند شوري بر پا شد و اهل كاروان حال خوبي پيدا كرده بودند. ولي من دائماً منتظر مقدم مقدّس حضرت بقية الله روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء بودم.
بالاخره نزديك بود روضه تمام شود كه من حوصله ام سر آمد از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ديدم حضرت ولي عصر روحي فداه بيرون خيمه ايستاده اند و به روضه گوش مي دهند و گريه مي كنند خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اينجاست با دست اشاره كردند كه چيزي نگو و در زبان من تصرّف فرمودند كه من نتوانستم چيزي بگويم، من اين طرف در خيمه ايستاده بودم و حضرت بقية الله روحي فداه آن طرف خيمه ايستاده بودند و هر دومان بر مصائب حضرت ابوالفضل گريه مي كرديم و من قدرت نداشتم كه حتي يك قدم به طرف حضرت ولي عصر حركت كنم. وقتي روضه تمام شد آن حضرت هم تشريف بردند.(1)
ما نيز اين نگاشته ها را در حكم سرايي در صحراي عرفات مي گيريم. رشحه اي از رشادت و وفاي حضرت عباس عليه السلام را به ياد مي آوريم به اين قصد كه چشم مهرورزي مولايمان كه صاحب اين عزاست يك دم به ما بيفتد. به اين اميد كه فيض مسيحايي اش جان تازه
ص: 459
به دلهاي مرده مان ببخشايد.
در تاريخ آمده است كه عباس بن علي عليهما السلام:
مردي بود نيك منظر و زيباروي كه سوار اسب درشت هيكل مي شد؛ در حاليكه پاهايش به زمين مي كشيد و او را «قمر بني هاشم» مي گفتند.(1)
اين ماه رخشنده ي راحله ي حسيني، حامي حرم و حامل لواي سپاه آن بزرگوار بود. منصب سقايي ياران و خانواده ي آن بزرگوار را هم به عهده داشت. شايد به همين خاطر بود كه وقتي از سيدالشهدا عليه السلام اجازه ي جهاد خواست آن حضرت دستور فرمودند:
فَاطلُب لِهؤُلاءِ الأَطفالِ قَليلاً مِنَ الماءِ.
براي اين كودكان تشنه كمي آب فراهم كن!
پس عباس عليه السلام رفت و آنان (لشكر اشقيا) را موعظه نمود و از [عذاب الهي] تحذيرشان فرمود. امّا آنان را سودي نبخشيد، پس به سوي برادرش بازگشت و ايشان را خبر داد و فرياد «العطش!» كودكان را شنيد. پس سوار اسبش شد و نيزه اش و مشك را بر گرفت و رو به سوي فرات كرد؛ چهار هزار تن كه گمارده بر فرات بودند او را در بر گرفتند و تير بارانش كردند اما او [صف] آنها را از ميان گشود و براساس آنچه روايت شده هشتاد نفر از آنها را كشت تا داخل آب فرات شد.
وقتي خواست جرعه اي از آب بنوشد، عطش حسين و خانواده اش را به ياد آورد. پس آب را ريخت و مشك را پر كرد و آن را بر شانه ي راستش آويخت و رو به سوي خيمه گاه گذارد،
ص: 460
لشكريان [شقاوت] راه را بر او بستند و از هر طرف احاطه اش كردند، پس با آنها جنگيد تا آنكه «نوفل ازرق» (لعنة الله عليه) به دست راستش زد و آن را جدا كرد. آنگاه مشك را بر شانه ي چپ آويخت، نوفل آن را هم زد و دست چپش را از ساعد جدا كرد، پس مشك را به دندانهايش گرفت در اين ميان تيري آمد و به مشك خورد و آبش ريخت سپس تير ديگري به سمت او آمد و به سينه اش خورد پس از اسبش واژگون شد و برادرش حسين عليه السلام را صدا زد:
«مرا درياب!»
در اين هنگامه بود كه در خون خود مي غلتيد و برادر و پدر خويش را اينگونه خطاب مي كرد:
وا اَخاهُ وا حُسَيناهُ وا اَبَتاهُ وا عَليّاهُ.
برادرم حسين به فريادم رس پدر [جان] علي عليه السلام!
و با سرورش بدرود مي گفت:
يا اَبا عَبدِ اللهِ عَلَيكَ مِنِّي السَّلامُ.
اي ابا عبدالله سلام من بر تو باد (خدا نگهدار).
هنگامي كه امام عليه السلام نداي او را شنيد فرمود: «واي برادر! واي عباس! واي خون و [جان] من!» همانند باز نزد او آمد در حاليكه بر اسبش سوار بود. پس دشمنان را به چپ و راست متفرّق مي ساخت... سپس حضرت امام حسين عليه السلام فرياد زد كه:
وا اخاهُ وا عَبّاساهُ وا مُهجَةَ قَلباهُ وا قُرَّةَ عَيناهُ وا قِلَّةَ ناصِراهُ
ص: 461
يَعِزُّ وَاللهِ عَليَّ فِراقُكَ.
واي برادر! واي عباس! واي خون قلب و جان ا! واي نور چشمم! واي من با اندكي ياور! به خدا سوگند دوري از تو بر من دشوار است!(1)
آن حضرت عليه السلام گريه ي شديدي فرمود. ولي شايد مصيبت و داغ و درد آن شاه كم سپاه آن جا به اوج خود رسيد كه سكينه خاتون در برابرش قرار گرفت و خبري از عمو خواست. اباعبدالله عليه السلام در برابر اين پرسش دردانه اش، همه ي سوز و گداز قلبي خويش را در اين جمله خلاصه فرمود:
يا بِنتاهُ اِنَّ عَمَّكَ العَبّاسَ قُتِلَ وَ بَلَغَت رُوحُهُ الجِنانَ.(2)
دخترم! عمويت عباس كشته شد و روحش به بهشت واصل شد.
با پايان يافتن روز نهم ذي حجه، هجرت حجاج به سوي وادي مشعر آغاز مي شود. پيش از ورود به مشعر در حد فاصل ميان عرفات و اين وادي، تنگه اي به نام «مأزِمَين»(3) واقع است. اين نقطه ي مرزي، محل فرو ريختن گناهان و بخشودگي معصيت هاي انسان هاست. البته به شرط آن كه خود را از پلشتي دروني «كبر» پيراسته باشند. آنگونه كه در كلام
ص: 462
امام صادق عليه السلام آمده است:
مَن مَرَّ بِالمَأزِمَينِ وَ لَيسَ فِي قَلبِهِ كِبرٌ غَفَرَ اللهُ لَهُ.(1)
هركس از «مأزمين» بگذرد، در حاليكه در قلبش كبر نباشد، خداوند [گناهانش را] برايش مي بخشايد.
راوي از حضرت مي پرسد: «كبر چيست؟»
ايشان در پاسخ مي فرمايند:
يَغمِصُ النَّاسَ وَ يَسفَهُ الحَقَّ.(2)
مردم را حقير بشمارد و با حق جاهلانه برخورد كند.
چنانكه پيداست امام صادق عليه السلام، كبر را اوّلاً به ظهور و بروزهاي خارجي آن معرّفي نفرموده اند. معناي كبر را منطبق بر يك حالت وجداني قلبي كرده اند تا با يادآوري آن، راوي به فهم معناي «كبر» نزديك شود. نخستين نشانه ي قلبي كبر در كلام حضرت اين است كه انسان ساير مردم را به چيزي حساب نكند و آنان را حقير و بي مقدار بشمرد. روي ديگر اين سكّه آن است كه انسان خود را برتر ببيند.
متكبر براي خود شأن و جايگاه ويژه اي قائل است. او خود را - چه در حوزه ي كمالات مادي و چه در حيطه ي دارايي هاي معنوي - بيشتر و جلوتر از ديگران تلقي مي كند. اين است كه در ضمير خود، خويش را منزه از هم نشيني و همسفري با مردم مي داند. آنها را فرو دست و در رتبه اي پايين تر از خويش مي نشاند. چنين كسي مبتلا به خود بزرگ بيني است كه اين امر ملازم با «خردبيني ديگران» مي باشد. چنين كسي
ص: 463
از تلاش و تحرّك در حال حج، بهره اي نمي برد. خداوند متعال - كه آن همه امواج بركت را در صحراي عرفات جاري ساخته - او را از بخشش و عفو خود محروم داشته است.(1) دومين نشانه ي كبر آن است كه انسان با حق و حقيقت - وقتي موافق ميل و پسند او نيست - جاهلانه برخورد كند. چنين كسي با آنكه حق را مي شناسد امّا با روي آوردن به تأويل و توجيه نمي خواهد آن را بپذيرد. بسياري اوقات پذيرش يك حقيقت و زير بار آن رفتن مستلزم زير پاي نهادن ميل خويش و سر فرود آوردن در مقابل حق است. اين پذيرش و تسليم تنها از عهده ي كسي بر مي آيد كه اهل تواضع و سرافكندگي باشد. كسي كه بالا نشسته و همه را در مرتبه اي پست مي نگرد حاضر نيست به هيچ عنوان زير بار آنها برود. هر چند حرف حق از سوي ديگران به او گوشزد شود، حاضر به پذيرش آن نيست؛ چون مي انديشد تواضع در برابر حق، با برتري خيالي اش نسبت به صاحب آن سخن، در تناقض است. به همين خاطر، در عين آگاهي از حق يا آن را انكار مستقيم مي كند يا اگر جايي براي چنين رفتاري نباشد سعي مي كند خويش را كماكان محق جلوه دهد و كار خود را توجيه كند. بر اين اساس غالباً منشأ پا فشاري اهل باطل بر باطلشان، نه جهل آنها، كه كبر آنهاست. به همين جهت فرموده اند:
ص: 464
اِقبَلُوا الحَقَّ فِإِنَّ قَبُولَ الحقِّ يُبعِدُ مِنَ الكِبرِ.(1)
حق را بپذيريد كه پذيرش حق انسان را از كبر دور مي كند.
پذيرش حقيقت، انسان را سرافكنده و خاضع مي كند. تمرين بر آن باعث ميشود روحيه ي تواضع و افتادگي در انسان تقويت شود اما از آن سو اگر انسان حق را كوچك بشمرد و به آن وقعي ننهد، اين نشانه ي خود بزرگ بيني اوست. چرا كه اگر تكبر نداشت در برابر حقيقت سر فرود مي آورد.
درباره ي معناي «يسفه الحق» نيكوست به فرمايش امام صادق عليه السلام نيز توجه كنيم. راوي از ايشان مي پرسد: ما سَفَهُ الحَقِّ؟ حضرت پاسخ مي فرمايند كه:
يَجهَلُ الحَقَّ و يَطعُنُ عَلي أَهلِه.(2)
با حق جاهلانه برخورد كند و بر اهل حق عيب و نقص بگذارد.
پس صرف ناداني نسبت به حق و نشناختن آن، نشانه ي تكبّر نيست. هنگامي فرد متكبر خواهد بود كه با وجود شناخت نسبت به حق، به گونه اي عمل مي كند كه انگار مطلب را نفهميده چنانكه فرموده اند:
اِنَّما الكِبَرُ اِنكارُ الحَقِّ.(3)
كبر تنها انكار حق است.
لذا انكار در قبال حق وارد كردن آن، در عين روشن بودنش، نشانه ي كبر است. چنين رويكردي باعث مي شود كه نخست فرد زير بار حق
ص: 465
نرود و در قبال آن تسليم نگردد. در رتبه ي بعد وقتي با اهل حق برخورد مي كند با آنان با روحيه ي عيب جويانه رو به رو مي شود و به جاي پذيرش مشي حق گراي آنها بر ايشان عيب و نقص مي گذارد. اين برخورد نامناسب با اهل حق برخاسته از رويكرد غلط او در مقابل حق است. يعني چون نمي خواهد حق را قبول كند كساني را كه به حق تن داده اند تحمل نمي كند و آنان را معيوب و ناقص تلقي مي نمايد. سخن پيرامون اين مطلب را با نقل روايت ديگري از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به پايان مي بريم كه فرموده اند:
اَلكِبرُ اَن تَترُكَ الحَقَّ وَ تَتَجاوَزَهُ اِلي غَيرِه وَ تَنظُرَ اِلَي النّاسِ وَ لا تَري اَنَّ احداً عِرضُهُ كعِرضِكَ ولا دَمُهُ كَدَمِكَ.(1)
كبر اين است كه حق را ترك كني و از آن به سوي غير آن بگذري و به مردم بنگري و احدي از آنها را اينگونه نبيني كه آبرويش همانند آبروي تو و خونش همچون خون توست.
كسي كه حق را با وجود روشنايي ترك مي گويد و پا مالش مي كند متكبر است. نيز كسي كه خون خود را رنگين تر از ديگران مي شمرد و جان و آبروي خود را مهم تر از ديگران مي داند، مبتلا به كار شده است. براي او فقط خودش مهم است. كبر او را به خودخواهي كشانده است. لذا برايش اهميتي ندارد كه جان يا آبرو يا اموال ديگران ضايع شود. براي او فقط مهم اين است كه جان و مال و آبروي خودش حفظ شود.
به اين ترتيب جلب غفران الهي در هنگام عبور از مأزمين به اين است كه انسان براي خود در قبال ديگران امتيازي قائل نشود. نيز
ص: 466
روحيه ي تسليم و سرافكندگي در قبال حق را در وجود خويش نهادينه نموده باشد.
پس از گذر از «مأزمين» حجاج وارد سرزمين مشعر مي شوند. در اين صحرا شب دهم ذي حجه را به صبح مي رسانند. اين سرزمين به دو نام «مزدلفه» و «جمع» نيز خوانده شده است.
وجه تسميه ي مشعر به «مزدلفه» امري است كه جناب جبرئيل به حضرت ابراهيم فرمود. امام صادق عليه السلام فرمودند: پس از اينكه حضرت ابراهيم در عرفات وقوف فرمود، جناب جبرئيل به ايشان عرضه داشت:
اِزدَلِف اِلَي المَشعَرِ.
به سوي «مشعر» نزديك شو.
پس به همين خاطر [مشعر] مزدلفه نام گرفت.
نيز درباره ي وجه تسميه ي اين صحرا به «جمع» از امام صادق عليه السلام، چنين نقل شده است:
سُمِّيَتِ المُزدَلِفَةُ جَمعاً لِأَنَّ آدم جَمَعَ فِيهَا بَينَ الصَّلاتَينِ المَغرِبِ وَالعِشَاءِ.(1)
مزدلفه، (جمع) ناميده شد، چون حضرت «آدم» در آن، ميان دو نماز مغرب و عشاء جمع نمود.
ص: 467
اهل وقوف در «مشعر» به شب زنده داري و دعا در اين صحراي شريف توصيه شده اند. امام صادق عليه السلام خواندن اين دعا را در مشعر توصيه فرموده اند:(1)
اللَّهُمَّ هَذِهِ جَمعٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسأَلُكَ أَن تَجمَعَ لِي فيها جَوَامِعَ الخَيرِ اللَّهُمَّ لَا تُؤيِسنِي مِنَ الخَيرِ الَّذي سَأَلتُكَ أَن تَجمَعَهُ لِي فِي قَلبِي وَ أَطلُبُ إِلَيكَ أَن تُعَرِّفَنِي ما عَرَّفتَ أَولِيَاءَكَ فِي مَنزِلي هَذَا وَ أَن تَقِيَني جَوَامِعَ الشَّرِّ.(2)
خداوندا! اين «جمع» است، خدايا از تو مي خواهم كه در آن براي من همه ي نيكويي ها را جمع كني! خدايا مرا از خيري كه خواستم آن را در قلبم فراهم آوري مأيوس و محروم مكن و از تو مي خواهم كه آنچه به اولياء خود شناسانده اي را در اين فرودگاهم به من بشناساني و مرا از همه ي بدي ها نگاه داري.
و سپس فرموده اند:
اگر مي تواني آن شب (شب دهم) را زنده بداري چنان كن، چرا كه به ما خبر رسيده كه درهاي آسمان در آن شب بسته (قفل) نمي شود؛ به خاطر صداي مؤمنان كه زمزمه اي همانند زمزمه ي زنبور دارند. خداوند -ثنايش بزرگ باد- مي فرمايد:
ص: 468
اَنَا رَبُّكُم وَ اَنتُم عِبادي أَدَّيتُم حَقّي وَ حَقٌّ عَليَّ اَن اَستَجيبَ لَكُم.
من پروردگار شمايم و شما بندگان من. حق مرا ادا كرديد و بر من حق است كه خواسته هايتان را برايتان اجابت كنم.
سپس مي فرمايند:
فَيَحُطُّ اللهُ تِلكَ اللَّيلَةَ عَمَّن أَرَادَ أَن يَحُطُّ عَنهُ ذُنُوبَهُ وَ يَغفِرُ لِمَن أَرَادَ أَن يَغفِرَ لَهُ.(1)
سپس آن شب خداوند [گناهان] هركس را كه بخواهد گناهانش را از او فرو ريزد، فرو مي ريزد و هر كه را بخواهد ببخشايد مي بخشايد.
روشن است كه در فرمايش امام صادق عليه السلام حق استجابت بندگان بر خداوند براي كساني كه حق او را در انجام عبادت ادا كرده اند ثابت شده است. اين هم فضلي از جانب پروردگار براي آنان مي باشد. حال چه كسي مي تواند با جرأت ادعا كند كه انجام مناسك حجّش آنگونه بوده كه حق خداوند را ادا نموده است؟! به نظر مي آيد هيچ كس نمي تواند خود را از خداوند طلبكار بداند. خوبست به تأكيد امام صادق عليه السلام در اين دو جمله توجه شود. ايشان دو بار اصرار ورزيده اند كه فرو ريختن گناه و بخشيده شدن آن براي كسي است كه «خدا بخواهد» اين لطف را به وي بكند. اين نشان مي دهد اراده ي الهي در بخشيده شدن گناهان نقش مؤثر و اساسي دارد.
ص: 469
پس از طلوع آفتاب روز دهم ذي حجه، حجاج از وادي مُحَسِّر (حدّ فاصل ميان مشعر و منا) مي گذرند و وارد منا مي شوند. امام رضا عليه السلام در مورد وجه تسميه ي اين سرزمين فرمودند:
العِلَّةُ الَّتِي مِن أَجلِهَا سُمِّيَت مِني مِني أَنَّ جَبرَئِيلَ عليه السلام قَالَ هُنَاكَ: يا إِبرَاهيمُ تَمَنَّ عَلَي رَبِّكَ مَا شِئتَ فَتَمَنَّي إِبرَاهيمُ فِي نَفسِهِ أَن يَجعَلَ اللهُ مَكَانَ ابنِهِ إِسمَاعيلَ كَبشاً يَأمُرُهُ بِذَبحِهِ فَداءً لَهُ فَأُعطِيَ مُنَاهُ.(1)
علت اينكه به خاطر آن، «منا»، «منا» ناميده شد آن است كه جبرئيل آن جا به ابراهيم عرض كرد: «اي ابراهيم! هرچه مي خواهي از پروردگارت تمنا كن!» پس ابراهيم در درون خود تمنا كرد كه خداوند به جاي پسرش اسماعيل گوسفندي قرار دهد كه به جاي او (اسماعيل) به سر بريدن آن فرمان دهد. پس آرزوي او بر آورده شد.
بنابراين وجه تسميه ي «منا» برخاسته از تمناي حضرت ابراهيم عليه السلام است كه آن را به زبان نياورد بلكه از دل گذراند. خداوند متعال نيز آرزوي او را برآورده ساخت و به جاي فرزندش به او دستور ذبح يك گوسفند داد.
ص: 470
حجاج پيش از انجام قرباني، جمره ي عقبه را رمي مي كنند. در روزهاي يازدهم و دوازهم نيز به رمي جمرات سه گانه مي پردازند. هفت سنگريزه به سوي جايگاه ظهور شيطان پرتاب مي نمايند به طوري كه از برخورد هر يك از آنها به جمرات اطمينان يابند. طبق فرموده ي امام صادق عليه السلام نخستين كسي كه دست به اين عمل زد حضرت آدم عليه السلام بود.(1) حضرت ابراهيم عليه السلام هم اين عمل را انجام داده اند.
أَتَي جَبرَئِيلُ إِبراهيمَ وَ قَالَ «ارمِ يَا إِبراهِيمُ!» فَرَمي جَمرَةَ العَقَبَةِ وَ ذلِكَ أَنَّ الشَّيطَانَ تَمَثَّلَ لَهُ عِندَها.(2)
جبرئيل نزد ابراهيم آمد و عرض كرد: «سنگ پرتاب كن اي ابراهيم!» پس او جمره ي عقبه را رمي نمود؛ بدين دليل كه شيطان نزد آن جايگاه براي او ظاهر شد.
مطابق روايات به دنبال پرتاب سنگ توسط حضرت ابراهيم به سوي شيطان ملعون، اين عمل به عنوان سنت جاري گشت.(3)
جاي آن است كه انسان وقتي قصد انجام چنين عبادتي مي كند از خداوند بخواهد او را از وسوسه هاي ابليس حفاظت فرمايد. رد پاي چنين رويكردي را مي توان در دعاي امام صادق عليه السلام به هنگام رمي، مشاهده نمود. ايشان دستور مي دهند كه انسان با هر سنگريزه اي كه
ص: 471
پرتاب مي كند تكبيري بگويد و سپس عرضه بدارد:
اللَّهُمَّ ادحَر عَنِّي الشَّيطَانَ اللَّهُمَّ تَصدِيقاً بِكِتابِكَ وَ عَلي سَنَّةِ نَبِيِّكَ صلّي الله عليه و آله و سلّم اللَّهُمَّ اجعَلهُ حَجّاً مَبرُوراً وَ عَمَلاً مَقبُولاً وَ سَعياً مَشكُوراً وَ ذَنباً مَغفُوراً.(1)
خداوندا! شيطان را از من دور بدار! خداوندا! [اين عبادت را انجام دادم] به خاطر تصديق كتاب تو و اقتدا به سنت پيامبرت. خداوندا! اين [اعمال] را حجّي پذيرفته و عملي مقبول و تلاشي سپاس گزارده و گناهي بخشوده قرار ده. به راستي ايستادگي در مقابل شيطان و تاب آوردن در برابر وسوسه هاي گمراه كننده اش كاري بسيار نفس گير است. اولياء الهي همواره به «استعاذه» - پناه بردن - به پروردگار از شر ابليس مي انديشيده اند.(2)
اگر خداوند آدمي را از شرّ ابليس پناه ببخشد راه تحريك هاي شيطان را در برابر او سد مي كند. اينگونه خداوند آدمي را در دژ استوار خويش از شرارت هاي ابليس حفاظت مي نمايد. حاجي آگاه بر لب اين دعا را مي خواند و بر دست سنگريزه اي براي پرتاب به شيطان دارد. با خواندن اين دعا براي حريفي شيطان شدن، از خداوند استمداد مي كند. او مي داند اگر خداوند متعال در اين كشمكش دشوار دستش را نگيرد، شيطان با وسوسه هايش نفس انسان را تابع خود مي كند. تبعيت آن از ابليس تا آنجا ادامه مي يابد كه به تملك ابليس در مي آيد و
ص: 472
او عنان اختيار نفس را به دست مي گيرد. اينگونه هر جنايتي ممكن است از انسان سر بزند چرا كه بنده ي سر به زير شيطان شده است.(1) در ضمن اين دعاي شريف درخواست هاي ديگري را نيز از خداوند خواستار مي شويم. مقبول شدن عمل و پذيرفته شدن حج، يكي از اين درخواست هاي مهم است. خواهش ديگر اين است كه خداوند «رمي» را باعث بخشايش گناهانمان قرار دهد. چرا كه اين عبادت، ظرفيت چنين ثواب مهمي را دارد. امام صادق عليه السلام فرمودند:
مَن رَمَي الجِمَارَ يُحَطُّ عَنهُ بِكُلِّ حَصَاةٍ كَبِيرَةٌ مُوبِقَةٌ.(2)
هر كه جمره ها[ي سه گانه] را رمي كند [به ازاي] هر سنگ ريزه اي گناه كبيره ي مهلكي از او فرو مي ريزد.
هلاكتي كه گناهان مي توانند به بار بياورند گاه جبران ناپذير است. هر گناهي در جاي خود هلاكت آور است چرا كه بالاخره انسان براي دست يافتن به سعادت اخروي بايد از وزر و وبال آن خلاصي يابد. اين رهايي ممكن است هزينه هاي گزافي را روي دست او بگذارد. پس سعادت عظيمي به انسان رو كرده اگر توفيق توبه از معصيت هايش را پيدا كند يا آنكه در پي عبادتي اين مايه هاي هلاكت او را ببخشايند.
ص: 473
چنين كسي پيش از آنكه گناهان گرفتارش كنند، به فضل الهي از آنها خلاصي يافته است و رمي جمرات مقام اعطاي چنين تحفه و تفضلي است.
اين عمل نيز - همانند رمي جمرات - نخستين بار به دست حضرت آدم عليه السلام انجام يافته است. امام صادق عليه السلام در حديثي كه قصه ي همراهي جبرئيل امين با حضرت آدم را در اعمال حج به تصوير مي كشند، وقتي به وقوف آن حضرت در منا مي رسند مي فرمايند:
... پس هنگام ظهر به منا رسيد جبرئيل فرمانش داد كه دو ركعت نماز در مسجد منا بگزارد و فرمانش داد كه براي [تقرّب به] خداوند قرباني اي كند تا از او پذيرفته گردد و بداند كه خداوند عزوجل توبه او را پذيرفته است و [براي آنكه] قرباني در فرزندان وي سنت شود، آدم قرباني اي كرد و خداوند از او پذيرفت آنگاه خداوند آتشي از آسمان فرستاد و قرباني آدم پذيرفته گشت.(1)
فرزند نستوه آدم عليه السلام، جناب ابراهيم نبي عليه السلام نيز براي قرباني در راه پروردگار به همين سنت الهي اقتدا كرد. با اين تفاوت كه خداوند متعال اين عبادت را به زمينه ي آزموني سترگ از وي مبدّل ساخت. اين خليل خدا با وحي الهي به صورت رؤياي صادقه مأمور شد كه فرزندش اسماعيل را در راه تقرّب به پروردگارش قرباني كند.(2) آن حضرت نيز
ص: 474
عزم خود را براي اين كار جزم نمود. امام صادق كيفيت سر بلندي اين پدر و پسر از آزمون الهي را چنين تصوير مي كنند:
[پس از مشاهده ي رؤياي صادقه] هنگامي كه ابراهيم صبح كرد از مشعر به سوي منا روان شد. پس به مادر او (اسماعيل) گفت: «تو كعبه را زيارت كن و من پسر را نگاه ميدارم». سپس فرمود: «پسركم! استري و چاقويي بياور تا آنكه قرباني اي كنم»... پس پسر استر و چاقو را آورد و گفت: «اي پدر! قرباني كجاست؟» ابراهيم فرمود:
رَبُّكَ يَعلَمُ أََينَ هُوَ يا بُنَيَّ أنتَ وَاللهِ هُوَ، اِنَّ اللهَ قَد اَمَرَني بِذَبحِكَ فَانظُر ماذا تَري؟
پروردگارت مي داند او كجاست. پسركم سوگند به خدا كه او تويي! خداوند مرا فرمان به ذبح تو داده پس بنگر كه نظرت چيست؟
حضرت اسماعيل نيز همان جمله اي را به پدر عرضه داشت كه قرآن كريم گزارش مي كند:
يا أَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرينَ.(1)
اي پدر آنچه را فرمان داده شده اي انجام ده كه تو اگر خدا بخواهد مرا از شكيبايان خواهي يافت.
پس از اين جناب ابراهيم اسماعيلش را به محل جمره ي ؤسطي برد تا قرباني كند. آن حضرت در جريان پس دادن امتحان خود بوده كه ابليس به صورت پيرمردي بر وي وارد مي شود تا او را از انجام مأموريتش باز دارد.
ص: 475
پس پيرمردي آمد و به ابراهيم گفت: «از اين پسر چه مي خواهي؟» ابراهيم پاسخ داد: «مي خواهم ذبحش كنم» ابليس گفت: «سبحان الله! نوجواني را كه يك چشم بر هم زدن خدا را نافرماني نكرده گردن ميزني؟»
- اِنَّ اللهَ قَد اَمَرَني بِذَبحِه.
خدا مرا به سر بريدن او فرمان داده است.
- بلكه خدايت تو را از سر بريدن او نهي مي كند و تنها شيطان است كه تو را درخوابت بدان فرمان داده.
- واي بر تو كلامي كه شنيدم همان است كه مرا به آنچه مي بيني رسانده. نه به خدا سوگند با تو سخن نمي گويم!
سپس عزم بر ذبح اسماعيل فرمود. اين جا بود كه ابليس آخرين تلاش خود را كرد اما باز هم ناكام ماند:
پيرمرد گفت: «اي ابراهيم! تو امامي هستي كه به تو اقتدا مي شود اگر فرزندت را سر ببري، مردم فرزندانشان را سر مي برند، صبر كن!»
پس آن حضرت از سخن گفتن با او پرهيز فرمود.(1)
پس از اين بود كه ابراهيم عليه السلام براي سر بريدن فرزندش تلاش كرد. اما به اراده ي الهي اين تلاش نتيجه نبخشيد. در نهايت پروردگار متعال براي او گوسفندي فرستاد كه به جاي فرزندش قرباني كند. چنانكه رفت، هر چند حضرت ابراهيم عليه السلام براي امتثال امر الهي عزمي جزم داشت اما در بدو ورود به اين سرزمين تمنا كرد كه خداوند به جاي فرزندش قرباني ديگري را از وي بخواهد. بر اساس روايات پس از آنكه
ص: 476
خداوند اين آرزوي وي را برآورده ساخت، حسرت سراپاي ابراهيم را فرا گرفت. بدان خاطر كه انديشيد اگر با دست خود عزيزترين كس خود را سر مي بريد به خاطر اين گذشت به درجات والايي دست مي يافت كه اكنون از آن محروم شده است:
هنگامي كه خداوند عزوجل ابراهيم را امر فرمود كه به جاي فرزندش اسماعيل گوسفندي كه بر او فرو فرستاده را ذبح كند، ابراهيم تمنا كرد كه كاش فرزندش اسماعيل را به دست خود سر بريده بود و به ذبح گوسفند به جاي او امر نمي شد تا آنكه به قلبش آن [درد و رنجي] باز گردد كه به قلب پدري بازمي گردد؛ وقتي عزيزترين فرزندانش نزد خود را به دست خود سر مي برد. تا [اينگونه] مستحق بالاترين رتبه هاي اهل ثواب صبر بر مصائب شود.
به اين ترتيب جناب ابراهيم در اين حسرت بود كه فرصت مغتنمي براي تقرب افزونتر به پروردگار را از كف داده است. امّا خداوند اين حسرت او را جبران كرد؛ با ثواب عظيمي كه در پي گريستنش بر سيدالشهدا عليه السلام به او بخشيد. به ادامه ي اين روايت شگفت توجه كنيد:
پس خداوند عزوجل به او وحي نمود كه: «اي ابراهيم! محبوب ترين آفريدگان من نزد تو كيست!» عرضه داشت:
ما خَلَقتَ خَلقاً هُوَ اَحَبُّ اِليَّ مِن حَبِيبِكَ مُحَمَّدٍ.
تو آفريده اي نيافريده اي كه نزد من محبوب تر از حبيبت محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم باشد. پس خداوند به او وحي فرمود: آيا او نزد تو محبوب تر است يا خودت؟
- بلكه او نزد من از خودم محبوب تر است.
ص: 477
- فرزندش نزد تو محبوب تر است يا فرزند خودت؟
- بلكه فرزند او محبوب تر است.
- سر بريدن فرزند او از روي ظلم و به دست دشمنانش براي دل تو دردآورتر است يا سر بريدن خودت فرزندت را به دست خودت، در طاعت من؟(1)
- پروردگارا بلكه سر بريدن او به دست دشمنانش براي قلب من دردآورتر است.
سپس خداوند متعال، خود روضه خوان جبيب حبيبش - ابا عبدالله عليه السلام- براي خليلش شد:
يا اِبراهيمُ! فَاِنَّ طائِفَةً تَزعُمُ أنّها مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ سَتَقتُلُ الحُسَينَ ابنَهُ مِن بِعدِه ظُلماً وَ عُدواناً كَما يَذبَحُ الكَبشُ وَ يَستَوجِبُونَ بِذلِكَ سَخَطي.
اي ابراهيم! گروهي كه مي پندارند از امّت محمّدند، حسين - پسرش - را از پس او از روي ظلم و دشمني مي كشند همانگونه كه گوسفند سر بريده مي شود و به اين كار مستوجب خشم من مي گردند.
ص: 478
اين غم و اين وحي جانسوز و گداخته، ابراهيم خليل را به آتش داغ و درد سوزاند:
پس ابراهيم بدين داغ بي تاب شد و قلبش به درد آمد و شروع به گريستن كرد. آنگاه خداوند عزوجل وحي فرمود:
يَا إِبرَاهيمُ! قَد فَدَيتُ جَزَعَكَ عَلَي ابنِكَ إِسمَاعيلَ لَو ذَبَحتَهُ بِيَدِكَ بِجَزَعِكَ عَلَي الحُسَينِ وَ قَتلِهِ وَ أَوجَبتُ لَكَ أَرفَعَ دَرَجاتِ أَهلِ الثَّوَابِ عَلَي المَصَائِبِ.
اي ابراهيم بي تابي ات برحسين و كشته شدن او را براي جزع تو بر پسرت اسماعيل - اگر ذبحش مي كردي - جايگزين كردم و براي تو والاترين رتبه هاي اهل ثواب صبر بر مصائب را واجب نمودم.
سپس حضرت صادق عليه السلام فرمودند: و اين است فرمايش خداوند عزوجل كه:
وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظِيمٍ.(1)
و قرباني بزرگي را جايگزين او نموديم.
به اين ترتيب خداوند متعال جزع و بي تابي ابراهيم بر سيدالشهدا عليه السلام را جايگزين مصيبت او بر فرزند خودش نمود و اينگونه بزرگترين ثواب اهل صبر بر مصائب را به آن بزرگوار اعطا فرمود. آنچه در جملات روضه ي پروردگار براي ابراهيم، دل را آتش ميزند و نمك به زخم كهنه ي هر شيعه مي پاشد گزارش پروردگار متعال از ذبح
ص: 479
نازنين نواده ي رسول خداست. هر چند قلم از نگاشتن اين سطور ابا مي كند امّا بگذار بگويم تا بلكه از اين نگاشته ها شراري به جان دلسوختگان افتد و نظر لطف پروردگار را به خود بخواند. اگرچه وارث ذبيح الله را همانند ذبيحه ها سر بريدند ولي شايد تا كنون كسي نديده باشد گوسفندي را بدون آنكه آبي بنوشد سر ببرند. سؤال سينه سوز ما آن است كه اگر حسين فاطمه را اينگونه به مسلخ بردند آيا آبي هم در ميان بود كه جگر سوخته اش، پيش از به نيزه شدن سرش، بدان خنكا گيرد؟ يا آنكه سر مطهر و رأس آسماني اش تا دم آخر لبي خشكيده چون چوب در برداشت؟ آيا رحمي به دل آن قوم نفرين شده مانده بود كه آخرين توشه ي حسين از دنيا را پيش از ذبح، پيمانه اي آب قرار دهند؟ كاش يكي در آن ميانه بر مي آشفت و مي گفت: «اي نامردمان ناسپاس مگر در تن اين سر نهاده به خاك قتلگاه، با نوشيدن يك جرعه آب، اميد بازگشتن رمقي هست؟ مگر با اين جوي خون كه از سينه اش جاري است مي توان از رسيدن تاب و توان به زانوانش نگران بود؟ پس چه شده كه حسرت يك قطره ي فرات را به كامش گذاشته ايد و حنجره ي تفتيده اش را به آتش عطش سوزانده ايد؟ رحم را در كدامين خرابه دفن كرده ايد؟ شفقت را در كدامين جنگ سر بريده ايد؟ مهرباني را به كدامين صحرا تبعيد كرده ايد؟ دينتان را به چه كسي فروخته ايد؟ پيامبرتان را در كدام كنج تاريخ جا گذاشته ايد؟
نفرين بر شما باد و بر آنان كه پشتيبانتان شدند و آنان كه سياهه ي لشكرتان بودند و آنان كه همراهيتان كردند و آنان كه تا امروز اين حكايت سوزان را مي شنوند و بدان رضا مي دهند.»
ص: 480
قرباني اي كه حاجي در راه خداوند متعال مي كند، سبب تقرّب او به بارگاه باري مي شود بدين گونه كه خداوند در پي اين عبادت، گناهان فرد را مي بخشايد و او را مشمول رحمت و بركت خويش مي سازد. پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در هنگام قرباني به حضرت صديقه ي طاهره عليها السلام فرمودند:
اشهَدِي ذَبحَ ذَبِيحَتِكِ فَإِنَّ أَوَّلَ قَطرَةٍ مِنَها يُكُفِّرُاللهَ بِهَا كُلَّ ذَنبٍ عَلَيكِ وَ كُلَّ خَطِيئَةٍ عَلَيكِ.
ذبح ذبيحه ي خود را شاهد باش چرا كه با اولين قطره ي خوني كه از آن فرو مي ريزد خداوند هر گناهي كه بر توست و هر خطايي كه بر [گردن] توست مي پوشاند.
برخي از مسلمانان اين سخن را شنيدند و به پيامبراكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم عرضه داشتند «اين ثواب ويژه ي اهل بيت شماست يا به طور كلي براي مسلمانان است؟» حضرت در پاسخ فرمودند:
إِنَّ اللهَ وَعَدَني في عِترَتِي أَن لا يُطعِمَ النَّارَ أَحَداً مِنهُم وَ هَذَا لِلنَّاسِ عَامَّةً.(1)
خداوند درباره ي خاندانم مرا وعده داده كه هيچ يك از آنها را طعمه ي آتش قرار ندهد و اين نكته كه گفتم از آن مردم به طور عام است.
به يقين حضرت صديقه ي طاهره عليها السلام به ذره اي آلودگي و سياهي و معصيت، به دامان ندارند كه بخواهد در اثر قرباني پاك شود. در اين
ص: 481
عبارت شريف ثواب پوشانيده شدن گناهان نويد داده شده است. اما - چنانكه خود پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز فرموده اند - مخاطب، عموم مؤمنان هستند، نه اهل بيت مطهر ايشان. به تعبير ديگر حساب معصومين عليهم السلام از سايرين جداست. خداوند در پي عصمت الهي اين بزرگواران به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم پيشاپيش و عده ي بهشتي بودنشان را داده است. در مورد ساير افراد البته قرباني باعث پوشيده شدن گناهان و بخشش خطاها خواهد بود. قرباني مي تواند باعث نجاتشان از آتش دوزخ شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم در فرمايش ديگري نخست به دختر گراميشان مژده ي غفران گناهان در پي اين عبادت را مي دهند. سپس مي فرمايند:
أَمَا إِنَّهَا يُؤتَي بِهَا يَومَ القِيَامَةِ فَتُوضَعُ فِي مِيزَانِكِ مِثلَ ما هِيَ سَبعِينَ ضِعفاً.
آگاه باش روز قيامت آن قرباني آورده مي شود و در ميزان حسنات تو همانند هفتاد برابر آن گزارده مي گردد.
جناب مقداد از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مي پرسد: «اي رسول خدا اين خاص اهل بيت شما است يا براي هر مؤمني به طور عام است؟» حضرت پاسخ مي دهند:
بَل لِآلِ مُحَمَّدٍ وَ لِلمُؤمِنِينَ.(1)
بلكه اين ثواب از آن خاندان پيامبر و براي مؤمنان است.
سنگين شدن كفه ي حسنات، هم مي تواند در مورد معصومين عليهم السلام
ص: 482
مصداق داشته باشد و هم ساير مؤمنان را دربرمي گيرد. اين براي آن بزرگواران مايه ي بالا رفتن درجه است و براي سايرين باعث تخفيف در عذاب و مشمول شفاعت شدن، مي گردد.
قبولي قرباني يكي از نكات مهمي است كه همچون ساير عبادات مورد توجه حاجيان هشيار قرار مي گيرد. قرآن كريم درباره ي قرباني حاجي مي فرمايد:
لَن يَنالَ اللهُ لُحُومُها وَلا دِماؤُها وَ لكِن يَنالُهُ التَّقوي مِنكُم.(1)
گوشت هاي آن قرباني ها و خون هاي آنها به خداوند نمي رسد؛ لكن تقوا از شما به او مي رسد.
آيه ي فوق به افراد گوشزد مي كند كه: مپنداريد خوني كه مي ريزيد يا گوشتي كه قرباني مي كنيد براي خداوند سودي دارد. مپنداريد ذات پاك او بدان محتاج است. بلكه توجه خدا به اين است كه قرباني تان برخاسته از تقوا باشد و ميوه ي تقوا از آن به ثمر نشيند.
راوي از امام صادق عليه السلام درباره ي علت قرباني مي پرسد. ايشان مي فرمايند:
إِنَّهُ يُغفَرُ لِصَاحِبِهَا عِندَ أَوَّلِ قَطرَةٍ تَقطُرُ مِن َدِمهَا اِلَي الأَرضِ وَ لِيَعلَمَ اللهُ تَعالي مَن يَتَّقيهِ بِالغَيبِ قَالَ اللهُ تَعالي: «لَن ينالَ اللهَ...».(2)
ص: 483
با نخستين قطره اي كه از خون آن قرباني به زمين مي ريزد صاحب آن قرباني بخشوده مي شود و اين براي آن است كه خداوند متعال كسي كه در نهان پرواي او را دارد معلوم نمايد. خداوند عزوجل مي فرمايد: «لنا ينال الله...». اين عبادت شريف بستري براي سنجش ميزان تقواي افراد است. خداوند متعال اساساً قرباني را واجب نموده تا هر كس به آن اقدام مي كند در معرض محك تقوا قرار گيرد. قرآن كريم گزارش مي كند كه خداوند متعال قرباني هابيل را پذيرفت بدان خاطر كه اهل تقوا بود. در مقابل به خاطر محروميت قابيل از اين روحيه قرباني او پذيرفته نشد.(1) امام صادق عليه السلام در ادامه ي روايت مذكور به اين داستان تذگر مي دهند و مي فرمايند:
انظُر كَيفَ قَبِلَ اللهُ قُربانَ هابِيلَ وَ رَدَّ قُربانَ قَابِيلَ.(2)
بنگر كه چگونه خداوند قرباني هابيل را پذيرفت و قرباني قابيل را رد فرمود.
در توضيح آيه ي «لن ينال الله...» فرموده اند:
أَي لَا يَبلُغُ مَا يَتَقَرَّبُ بِهِ إِلَي اللهِ وَ إِن نَحَرَها إِذا لَم يَتَّقِ اللهَ وَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ مِنَ المُتَّقينَ.(3)
يعني، هر چند آن قرباني را سر بريده باشد، آنچه به واسطه اش به سوي خدا تقرب جسته به خداوند نمي رسد (پذيرفته
ص: 484
نمي شود)؛ وقتي تقواي خدا را نداشته باشد و خداوند تنها از اهل تقوا مي پذيرد.
جمله ي «أنما يَتَقَبَّلُ مِنَ المتَّقينَ» كه در روايت فوق مورد استشهاد قرار گرفته، مفاد همان جمله اي است كه وقتي قابيل جناب هابيل را از روي حسد شديد به قتل تهديد نمود،(1) ايشان به زبان آوردند.(2) اين جمله بدان معنا بود كه «خداوند بدين خاطر قرباني مرا پذيرفته كه عبادتم از بستر تقوا برخاسته است. لذا تويي كه چنين نيستي با عملي مردود مواجه شده اي» در اين روايت شريف و روايت پيشين به ما تذكر مي دهند كه پا جاي پاي جناب هابيل بگذاريم ممكن است در ظاهر قرباني كرده باشيم و تكليف را از گردن خويش ساقط نموده باشيم. امّا اين بدان معنا نيست كه عملمان مورد پذيرش پروردگار نيز واقع شده است. قبولي عمل هنگامي خواهد بود كه «متقي» به آن اقدام كند. در غير اين صورت - بر حسب ضوابط - عمل را از فرد نمي پذيرند. در نتيجه او را از بهره ها و ثواب هاي عبادت محروم مي كنند.
ص: 485
پس از به انجام رساندن عبادت «قرباني» نوبت به آن مي رسد كه حجاج موي سر خويش را بتراشند. خداوند متعال توسط جناب جبرئيل به حضرت آدم عليه السلام امر فرمود به خاطر تواضع در قبال پروردگار دست به چنين عملي بزند.(1) ايشان نيز چنان كرد. حاجي آگاهي كه اقتدا به آدم مصطفي مي كند در هنگام حلق توجه به باطن عمل خود دارد. «تواضع» و ابراز بندگي در برابر خداوند همان هويتي است كه در جاي جاي اعمال حج به چشم مي خورد. به خصوص در عملي مثل حلق نيز مورد توجه بوده است. بنده از همه ي زيورهاي خود حتي موي سرش ميگذرد. دل خويش را از اين تعلق نيز مي گسلد تا كمال افتادگي در برابر مولايش را به او بنماياند. به واسطه ي اين تواضع، خداوند متعال ثوابي قابل توجه به او عطا مي نمايد. امام صادق عليه السلام فرمودند:
فِإِذَا حَلَقَ شَعرَهُ لَم يَسقُط شَعرَةٌ إِلَّا جَعَلَ اللهُ لَهُ بِهَا نَوراً يَومَ القِيَامَةِ.(2)
هنگامي كه [حاجي] موي سرش را مي تراشد مويي از [او] فرو
ص: 486
نمي ريزد مگر آنكه خداوند براي او به واسطه ي آن [مو] در روز قيامت نوري قرار مي دهد.
هنگامه ي قيامت هنگامه ي ظلمت شديد و فراگير است؛ به گونه اي كه كل صحراي محشر در تاريكي وصف ناپذيري احاطه مي شود و خورشيد روي به تاريكي نهاده و ستاره اي روشني نمي بخشد.(1) به علاوه هر ظلمي كه انسان در حق خود، ديگران يا خداوند روا داشته است براي او ظلمت به بار مي آورند.(2) در چنين بحبوحه ي تاريكي محض، خداوند متعال به خاطر تك تك موهاي فرو ريخته، به حاجي نور عطا مي فرمايد تا حاجي در قيامت از ظلمات نجات يابد. در دعايي كه براي هنگام حلق وارد شده نيز همين درخواست به چشم مي خورد:
اللَّهُمَّ أَعطِنِي بِكُلِّ شَعرَةٍ نُوراً يَومَ القِيَامَةِ.(3)
خداوندا! به من به ازاي هر مويي، نوري در روز قيامت عطا فرما!
پس از انجام اين اعمال، در خارج از مكه، حاجي به مكه ي مشرّف باز مي گردد تا حج خويش را به پايان برساند. اعمال باقي مانده، شبيه اعمالي است كه در بدو ورود به مكه (عمره ي تمتع) به آنها اقدام مي شد.
ص: 487
در روايات فرموده اند: «روز قرباني غسل كن سپس بيت را زيارت نما و اگر آن را به فردا بيندازي مشكلي نيست.» سپس فرموده اند كه پس از بازگشت بر در مسجد الحرام اين جملات را به زبان آور:
اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَي نُسُكِي وَ سَلِّمنِي لَهُ وَ تَسَلَّمهُ مِنِّي أَسأَلُكَ مَسأَلَةَ القَلِيلِ الذَّليلِ المُعتَرِفِ بِذَنبِهِ أَن تَغفِرَ لِي ذُنُوبِي وَ أَن تَرجِعَنِي بِحَاجَتِي اللَّهُمَّ إِنِّي عَبدُكَ وَالبَلَدُ بَلَدُكَ وَالبَيتُ بَيتُكَ وَ جِئتُ أَطلُبُ رَحمَتَكَ وَ أبتَغِيَ طَاعَتَكَ مُتَّبِعاً لِأَمرِكَ رَاضِياً بِعَدلِكَ أَسأَلُكَ مَسأَلَةَ المُضطَرٍّ إِلَيكَ المُطيعِ لِأَمرِكَ المُشفِقِ مِن عَذابِكَ الخَائِفِ لِعُقُوبَتِكَ أسأَلُكَ أَن تُلَقِّيَنِي عَفوَكَ وَ تُجيرَني بِرَحمَتِكَ مِنَ النَّارِ.(1)
خداوندا مرا بر انجام مناسكم ياري ده و مرا براي انجام آن سالم بدار و آن را از جانب من بپذير از تو مي خواهم، خواهش [بنده ي] اندك خوار معترف به گناهش، كه براي من گناهانم را ببخشايي و مرا حاجت روا باز گرداني، خدايا من بنده ي توام و شهر، شهر توست و خانه خانه ي توست و آمده اما در حاليكه رحمت تو را مي طلبم و اطاعت تو را مي جويم. فرمان تو را پي گيرم. به عدل تو راضي ام، از تو مي طلبم؛ سؤال بيچاره ي به سوي تو [پناه آورده]، كه مطيع فرمان توست. از عذاب هراسان است. از عقوبتت ترسان است. از تو مي خواهم كه مرا با عفوت روبه رو كني و مرا به رحمتت از آتش پناه بخشي.
با توجه به متن اين دعاي شريف، دو نكته حائز اهميت است:
ص: 488
1) اين همه بشارت در ضمن اعمال مختلف به غفران و بخشايش گناهان داده شده، فرد نيز همه ي آنها را به جاي آورده است. اما با اين حال باز هم مؤمن هشيار از پروردگار متعال در اين آخرين مرحله ي اعمال حج، طلب عفو مي كند. مؤمن با وجود اميدي كه به دستگيري و عفو پروردگار متعال دارد اما همچنان هراس دارد كه نكند خداوند هنوز او را نيامرزيده باشد. به همين خاطر خوف از عقوبت و هراس از آتش دوزخ رهايش نمي كند. در اين عبارات شريف حالت مؤمن ميان خوف و رجا به زيبايي ترسيم شده است. از سويي مؤمن آنقدر اميدوار به بخشودگي اش نيست كه اين اميدواري به اطمينان بينجامد. از ديگر سو ترس از عقاب پروردگار آنقدر نيست كه او را به كلي به حالت نوميدي و يأس بيفكند. همين حالت بينابيني است كه باعث تحرّك و التماس او به درگاه خدا مي شود. بيم و اميد پشتوانه ي قوي حفظ چنين حالتي است.
2) حاجي بازگشته از مشاعر مشرّفه، روحيه ي عبوديت را در جان خويش استوار ساخته است. او خود را در برابر خداوند، ذليل و مضطر مي بيند. حاصل حج گزاردن بايد اين باشد كه انسان خود را برابر پروردگار، در نهايت درجه ي حقارت ببيند. اين به راستي حاصل بسيار مباركي است چرا كه بندگي يعني همين. متعبد بودن و بي چون و چرا پذيرفتن، روحيه اي قيمتي است. اين روحيه انسان را به فلسفه ي وجودي اش نزديك مي سازد و سعادت ابدي را براي او به بار خواهد آورد.
ص: 489
پس از پايان يافتن اعمال، وقت بازگشت و دل كندن از خانه ي خدا فرا مي رسد، غمي سنگين و نشاطي وصف ناپذير سراپاي آدمي را در بر مي گيرد. اندوه بدان خاطر كه مي انديشد شايد نتواند دوباره به اين سرزمين بازگردد. شايد اين واپسين ديدارش با بيت الله باشد. وجد و شادماني براي آنكه خدا توفيقش داده تا توانسته مناسك حج را بجاي آورد و اين تكليف الهي را ادا نمايد. در ميان اين دو حسّ متناقض است كه حاجي آغوش وداع به روي كعبه ي مشرّف مي گشايد.
گزارش هايي از وداع اولياي الهي با كعبه وجود دارد. اين وداع ها به ما گوشزد مي كند كه تا آخرين لحظات نيز دست از دعا و مناجات با پروردگار متعال بر نداريم. در مورد وداع امام رضا عليه السلام با كعبه آمده است كه ايشان پس از انجام اعمال عمره براي وداع با بيت در برابر در كعبه عرض كردند:
اللَّهُمَّ إِنِّي خَرَجتُ عَلَي أَن لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ.(1)
خداوندا من بيرون مي روم بر اين عقيده كه معبودي جز تو نيست.
در روايت ديگري آمده است كه اين بزرگوار در هنگام وداع با كعبه به سجده افتادند و سپس عرضه داشتند:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَنقَلِبُ عَلَي أَن لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ.(2)
خداوندا! من باز مي گردم بر اين [باور] كه معبودي جز تو نيست.
ص: 490
مولاي ما حضرت ثامن الائمه عليه السلام به ما آموخته اند در پايان اعمال حج خداوند را به توحيد خويش شاهد بگيريم. اين امر مي تواند يك پيام داشته باشد و آن اينكه با خداوند عهد كنيم ديگر به عبادت شيطان نپردازيم و نفس خود را «اله» خود نگيريم. با باور حقيقي به توحيد و نفي شريك از پروردگار متعال، عملاً و قولاً دست از شرك برداريم.
امّا گزارش تاريخي ديگري نيز از وداع غريب طوس عليه السلام وجود دارد كه غبار غم را به خاطر مي نشاند. بنگريد:
با حضرت ابوالحسن عليه السلام در مكه بودم در سالي كه در آن حج گزارد و سپس به سوي خراسان رفت. ابوجعفر (امام جواد) همراه ايشان بود و امام رضا خانه ي خدا را وداع مي فرمود. پس هنگامي كه طوافش پايان يافت به سوي مقام آمد و نزد آن نماز گزارد. امام جواد بر شانه ي موفق (غلام حضرت) بود و بر آن حالت طواف مي فرمود. سپس به حجر اسماعيل رفت و در آن نشست و نشستن را طولاني فرمود. موفق به ايشان عرض كرد: «فدايت شوم! برخيز» ايشان فرمودند: «نمي خواهم اين جايگاهم را ترك كنم مگر آنكه خداوند بخواهد.» و اندوه در چهره اش هويدا شد. موفق نزد امام رضا آمد و عرض كرد: فدايت شوم؛ ابوجعفر عليه السلام در حجر نشسته و از برخاستن ابا مي كند. امام رضا عليه السلام برخاست و نزد ابوجعفر عليه السلام آمد و به ايشان فرمود.
قُم يا حَبيبي.
محبوبم! برخيز.
ايشان عرض كردند: «نمي خواهم اين جايگاهم را ترك كنم!» امام رضا عليه السلام فرمودند: «آري حبيب من!» امام جواد عليه السلام عرضه داشتند:
ص: 491
كَيفَ أَقُومُ وَ قَد وَدَّعتَ البَيتَ وِدَاعاً لَا تَرجِعُ إِلَيهِ.(1)
چگونه برخيزم در حاليكه شما خانه ي خدا را وداعي كرديد كه ديگر به سوي آن باز نمي گرديد.
سپس امام رضا عليه السلام فرمودند: «حبيب من! برخيز» پس ايشان به همراه پدر برخاست.
امام جواد عليه السلام در آينه ي آخرين وداع پدر با بيت وداع خود با او را مي ديد و دلخسته از برخاستن ابا مي كرد. شايد اگر پدر او را به رفتن فرمان نمي داد اندوه فراق، هيچگاه تاب رفتن از حجر اسماعيل را به او نميداد....
درباره ي جايگاه وداع با كعبه به دو مقام توصيه شده ايم:
اولين جايگاه براي وداع، در خانه ي خداست، چنان كه امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
فَليَكُن آخِرَ عَهدِكَ بِالبَيتِ أَن تَضَعَ يَدَكَ عَلَي البَابِ وَ تَقُولَ: المِسكينُ عَلَي بَابِكَ فَتَصَدَّق عَلَيهِ بِالجَنَّةِ.(2)
آخرين عهد تو با بيت اين باشد كه دستت را بر در كعبه بگذاري و بگويي: خدايا! بنده ي بي نوا بر در توست پس به او عطاي بهشت را صدقه بده.
اما دوّمين جايگاه خداحافظي «حطيم» است، آنگونه كه فرموده اند:
ص: 492
وقتي خواستي خانه را وداع كني هفت دور به گرد آن طواف كن سپس هر جاي مسجد كه دوست مي داري دو ركعت نماز كن پس نزد حطيم بيا - و حطيم ما بين در كعبه و حجرالاسود است و به پرده هاي كعبه بياويز در حاليكه ايستاده اي پس خداوند را حمد كن و او را ثنا گوي و بر پيامبر صلوات فرست. سپس بگو:
اللَّهُمَّ عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أَمَتِكَ حَمَلتَهُ عَلَي دابَّتِكَ وَ سَيَّرتَهُ في بِلادِكَ وَ قَد أَقدَمتَهُ المَسجِدَ الحَرامَ اللَّهُمَّ وَ قَد كانَ في أَمَلِي وَ رَجَائِي أَن تَغفِرَ لِي فَإِن كُنتَ يَا رَبِّ قَد فَعَلتَ فَازدَد عَنِّي رِضيً وَ قَرِّبني إِلَيكَ زُلفي فَإِن لَم تَكُن فَعَلتَ يَا(1)
ص: 493
رَبِّ فَمِنَ الآنَ فَاغفِرلِي قَبلَ أَن تَنأي دَارِي عَن بَيتِكَ غَيرَ رَاغِبٍ عَنهُ وَلا مُستَبدِلٍ بِهِ هَذَا أَوَانُ انصِرَافِي إِن كُنتَ قَد أَذِنتَ لي اللَّهُمَّ احفَظني مِن بَينِ يَدَيَّ وَ مِن خَلفِي وَ مِن تَحتِي وَ مِن فَوقِي وَ عَن يَميني وَ عَن شِمَالِي حَتَّي تُقَدِّمَنِي أَهلِي صالِحاً فَإِذا قَدَّمتَني أَهلِي يَا رَبِّ فَلا تَحرِمني وَاكفَني مَثُونَةَ عِيَالِي وَ مثُونَةَ خَلقِكَ.
خدايا من بنده ي تو هستم و فرزند بنده ي تو و فرزند كنيز تو؛ كه او را بر جنبنده ات حمل كردي و در سرزمينهايت سير دادي و او را به مسجد الحرام وارد ساختي، خداوندا آرزو و اميد داشتم كه مرا ببخشايي پس اي پروردگارم! اگر چنان كرده اي بر خشنوديت نكرده اي اي پروردگار من! پس از اكنون گناهانم را برايم ببخشاي؛ پيش از آنكه خانه ام از بيت تو دور شود، در حاليكه نسبت به آن بي ميل نيستم و به جاي آن چيزي را جايگزين نمي كنم. اگر به من اجازه داده اي اينك هنگام بازگشت من است. خداوندا! پس مرا از پيش رو و از پشت سرم و از زير و بالايم و از راست و چپم محافظت فرما تا آنكه مرا به عنوان يك فرد صالح وارد خانواده ام كني، پس اي پروردگار من! هنگامي كه مرا به خانواده ام وارد مي نمايي محرومم نكن و مخارج خانوارم و خلق خود را براي من كفايت كن.
پس از آن، حضرت عليه السلام توصيه مي فرمايند:
هنگام خروج به كعبه بنگر و به سجده بيفت و از خدا بخواه كه از تو بپذيرد و آن زيارت را آخرين عهد تو با بيت الله قرار ندهد. سپس در حاليكه در سجده اي مي گويي:
ص: 494
آئِبُونَ تَائِبُونَ لِرَبِّنا حَامِدُونَ وَ إِلَي اللهِ راغِبُونَ وَ إِلَي اللهِ راجِعُونَ وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.(1)
ما بازگشتگان به سوي خداييم و توبه گران درگاه او. براي پروردگارمان سپاس گو هستيم و به سوي خدا رغبت كنندگان و به سوي خدا بازگردانده ايم و درود و سلام خدا بر پيامبر و خاندان او باد.
اكنون كه سخن از «وداع» به ميان آمد، دل نينوايي بهانه مي گيرد. از ناي زخمي ناله اي كربلايي مي كشد و خداحافظي با كعبه ي شش گوشه را به ياد مي آورد؛ وداعي كه در آن به اباعبدالله عليه السلام التماس مي كند اين بار آخرين عهد او در زيارت نباشد. وداع گوي بيت، از پروردگار مي خواهد كه باز هم او را به اين مقام شريف بازگرداند. پس چرا زائري كه به محضر شريف تر از كعبه رسيده، چنين آرزويي نكند؟
پس هنگامي كه خواستي او را وداع گويي نزد سر مبارك بايست، در حاليكه مي گريي و بگو:
السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ سَلامَ مُوَدّيعٍ لا قالٍ وَ لاَ سَئِمٍ فَإِن أَنصَرِف فَلا عَن مَلالَةٍ وَ إِن أَقِم فَلا عَن سُوءِ ظَنِّ بِما وَعَدَ اللهُ الصَّابِرينَ يا مَولايَ لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهدِ مِنّي لِزِيارَتِكَ وَ رَزَقَني العَودَ إلَيكَ وَالمُقامَ في حَرَمِكَ وَالكَونَ في مشهَدِكَ آمينَ ربَّ العالَمينَ.
سلام بر تو اي مولاي من! سلام وداع گويي كه نه كسل است و نه خسته. پس اگر برمي گردم از روي ملال نيست و اگر مي مانم
ص: 495
از روي بدگماني، به آنچه خداوند به صابران وعده داده، نيست. اي مولاي من! خداوند آن زيارت را آخرين عهد من نسبت به زيارت تو قرار ندهد و بازگشت به سويت و اقامت در حرمت و بودن در مشهد تو را روزي ام كند. اي پروردگار جهانيان اجابت فرما! ... سپس از نزد او به قهقرا بيرون رو و هنگام خروج به او پشت نكن و بگو:
السَّلامُ عَلَيكَ يا بَابَ المَقَامِ السَّلامُ عَلَيكَ يا شَريكَ القُرآنِ السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ الخِصَامِ السَّلامُ عَلَيكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ رَبِّيَ المُقيمينَ في هذَا الحَرَمِ السَّلامُ عَلَيكَ أَبَداً ما بَقيتُ و بَقِيَ اللَّيلُ والنَّهارُ.
سلام بر تو اي در مقام قرب! سلام بر تو اي شريك قرآن! سلام بر تو اي دليل قاطع بر دشمنان، سلام بر تو اي كشتي نجات! سلام بر شما اي فرشتگان پروردگارم كه در اين حرم اقامت گزيده ايد! سلام بر تو تا ابد، تا هنگامي كه من باقي ام و شب و روز بر قرار است.
إِنّا للهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ وَ لاَ حَولَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ العَلِيِّ العَظيم.(1)
ما از آن خداييم و به سوي خدا باز مي گرديم و حول و قوه اي جز به خداي بلند مرتبه و بزرگ نيست.
به راستي اگر بازگشت به سوي خدا نبود چهره ي كرايه دنيا چه زشت
ص: 496
و پوچ مي نمود؟ حال بگو هنگام وداع چگونه اي؟ آيا دور و برت را دشمنان شمشير به دست فرا گرفته اند؟ آيا دود و آتش، آسمان را پيش چشمت سياه كرده؟ آيا پا برهنه و غارت زده بر خاك داغ زده مي دوي؟ آيا حرامزادگان دوره ات كرده اند و از كنار حسين ميرانندت؟ نه، چنان نيست ولي بدان كه با زينب و سكينه ي حسين عليه السلام چنين كردند. وداع آنان افزون بر اشك، به خون و تازيانه، به نعره هاي وحشيانه و شيهه هاي بي رحمانه ستوران نيز آميخته بود. در واپسين ديدار به جاي ضريحي سيمين، بدنهايي بي سر و لگد كوفته را در آغوش فشردند. پس حالِ حرم حسين عليه السلام را در دم خداحافظي مجسم كن؛ بلكه اشك ذره ذرّه آبت كند و نگذارد از اين مصيبت خانه، فاصله گيري!
پس از پايان يافتن همه ي تكاپوها دلهره اي جان اهل تفقه و تأمل را احاطه مي كند. و آن اينكه آيا اين عبادتشان مقبول درگاه حق متعال افتاده يا نه؟ اگر چنين شده باشد راه براي بارش بركات الهي بر سر زائر، باز شده است. امّا اگر در پذيرش به روي زائر گشوده نگشته باشد همه ي مشقت كشيدن ها به باد فنا رفته و به بن بست رسيده است. به همين خاطر قلب اين گروه همواره در اضطراب است كه آيا خداوند متعال شهر قبولي پاي كارنامه شان مي نشاند يا نه؟ البته اين دلشوره، حاجي را به نوميدي نمي كشاند. او از همان ابتدا متوجه اين نكته ي دقيق بوده. همواره سعي داشته كه مقدّمات اين مقبوليت را فراهم كند. اهتمامش بيش از آنكه به ظاهر عمل معطوف شود در اين ناحيه متمركز بوده است. اين شرايط و مقدّمات در لسان معصومين عليهم السلام به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است. به عنوان نمونه به فرمايشي از امام باقر عليه السلام
ص: 497
مي نگريم كه برخي شرايط قبولي حج را چنين ترسيم فرموده اند:
مَا يُعبَأُ بِمَن يَؤُمُّ هَذَا البَيتَ إِذَا لَم يَكُن فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ: وَرَعٌ يَحجُزُهُ عَن مَعاصِي اللهِ تَعاي وَ حِلمٌ يَملِكُ بِهِ غَضَبَهُ وَ حُسنُ الصِّحَابَةِ لِمَن صَحِبَهُ.(1)
به كسي كه قصد اين خانه (كعبه) را نموده اعتنا نمي شود؛ اگر كه سه خصلت نداشته باشد: ورعي كه او را از نافرماني هاي خداي متعالي باز دارد، شكيبايي اي كه بدان خشمش را كنترل نمايد و همنشيني نيكو با آن كس كه همنشينش مي شود.
در اين روايت شريف، سه محور مؤثر قبولي مورد تاكيد قرار گرفته اند كه به طور مختصر به بيان هريك مي پردازيم:
چنان كه در تعبير امام به چشم مي خورد، نقش «ورع» اين است كه حاجز و مانع فرد از معصيت باشد. اگر انسان در درون خود هيچگونه حد و مرزي براي عمل خود در نظر نميگيرد از داشتن اين ملكه محروم است. اساساً نقش ورع اين است كه راه انسان به نافرماني خدا را مسدود كند، ورع حالتي است كه نميگذارد انسان وارد حريم هاي الهي شود و آنها را هتك نمايد. كسي كه پروايي از گناه كردن ندارد و پرده داري را در اين طريق نمي بيند از اين ويژگي محروم است، نقش ورع «صيانت» از چارچوب هاي دين است.(2) سطح بالاي ورع اين
ص: 498
است كه انسان پيش از رسيدن به مرزهاي سقوط در حرام، در مواضع مشتبه توقف كند.(1) به خود اجازه ندهد كه به لغزشگاه ها و جاهايي كه احتمال غلتيدن در حرام وجود دارد، نزديك شود. هر چه احتمال معصيت كردن بالا رود، موضع گيري چنين كسي پررنگ تر و احتياط او نمايان تر ميشود. تا جايي كه اصولاً وارد برخي از زمينه ها و رفتارها نمي شود براي اينكه دينش سلامت بماند.
ورع يكي از ويژگيهايي است كه اگر در كسي باشد موجب پذيرفته شدن او در بارگاه باري است. به نحوي كه آغوش رحمت پروردگار به رويش باز مي شود. اما اگر فرد بهره اي از آن نداشته باشد اساساً به او اعتنا نمي شود و عملش دردي را از وي دوا نمي كند.
بلكه حتي ممكن است مورد توبيخ و تنبيه الهي هم قرار گيرد. در زمان خلافت دومي مردي در طواف در حال چشم چراني بود كه اميرمؤمنانش سيلي به صورتش زدند. وقتي از آن حضرت به عمر شكايت برده عمر در جواب شكايتش به وي گفت:
ضَرَبَكَ بِحَقِّ اِصابَتِهِ عَينٌ مِن عُيُونِ اللهِ.(2)
چشمي از چشمان خدا، تو را به برخورد شايسته اش زد. در نقل ديگري آمده است كه حضرت به عمر فرمودند: «ديدم كه در
ص: 499
حرم خدا، به حريم خداوند نظر سوء مي كرد.» عمر رو به آن مرد چنين گفت:
اِذهَب وَقَعَت عَلَيكَ عَينٌ مِن عُيُونِ اللهِ وَ حجابٌ مِنٌ حُجُبِ اللهِ تِلكَ يَدُ اللهِ اليُمني يَضَعُها حَيثُ يَشاءُ.(1)
برو كه ديده اي از ديدگان خدا بر تو افتاد و گناه هتك حجابي از حجاب هاي خدا بر گردن تو افتاد. آن دست راست خدا بود كه هر جا بخواهد قرارش مي دهد.
در ايام حج و خصوصاً در هنگام طواف و سعي اهل ورع بيشتر مواظب چشمان و ساير اعضاي بدن خود هستند. چرا كه مرد و زن همراه هم در حالي طوافند. ضمناً بانوان در حال احرامند و عموماً صورتشان باز است. هيچ بعيد نيست كه شيطان در كنار خانه ي خدا انسان را بفريبد و به گناه آلوده كند گناه در حرم خدا، هتك حرمت حرم نيز هست. لذا شيعياني كه انتظار دستگيري مولايشان را دارند خود را در معرض توبيخ او قرار نمي دهند و از حفظ ورع غافل نمي مانند.
البته يك راه براي كسي كه پيشينه ي سياهي داشته وجود دارد و آن «توبه» از كرده هاي پيشين است. امّا توبه اي فايده بخش است كه فرد فاقد ورع را پس از بازگشت از سفر، با ورع كند. توبه اي نيكوست كه بر درخت وجود فرد، ثمره ي شيرين تقوا را بنشاند. چنين روحيه اي پس از حج، نشانه ي اميدوار كننده ي قبولي آن است. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند:
ص: 500
آيَةُ قَبُولِ الحَجِّ تَركُ مَا كانَ عَلَيهِ العَبدُ مُقيماً مِنَ الذُّنُوبِ.(1)
علامت قبول شدن حج، ترك آن گناهاني است كه پيش از حج بنده به انجام آنها اصرار داشته است.
اگر فرد توفيق يابد آنچه مرتكب مي شده را ترك كند به راه ورع قدم نهاده. اگر مسير خود را در زندگي تغيير دهد يعني در مسير به كف آوردن گوهر تقوا قدم برداشته؛ در حاليكه پيش از انجام حج بر برخي گناهان «مقيم» بوده است. تعبير اقامت برگناه، به معناي اصرار بر آن است. كسي كه برگناهي اصرار دارد، آن را بي محابا انجام مي دهد. جنين نيست كه پس از انجام آن پشيمان شود و دست به توبه ببرد. به تعبير ديگر اصرار برگناه داشتن به اين معناست كه انجام گناه براي انسان عادي شود و قبح آن فرو بريزد.(2) اينگونه فرد براي جبران خطاي خود انگيزه اي ندارد يا آنچه را مي كند اساساً «خطا» نمي پندارد. با اين توضيح اگر كسي نسبت به حتي يك گناه اصرار داشته باشد، «مُصرّ» بر گناه تلقي مي شود. چنين كسي مي تواند بر بستر حج، دست به توبه بزند تا در پي آن، اين وادي را به كلي ترك گويد و از اين مرحله براي هميشه بيرون بزند. اگر چنين سعادتي به چنين كسي دست داد خداوند متعال به احترام اين عزم راسخ، حجش را قبول ميكند. اما اگر توبه ي حقيقي ننمود، حجش مردود مي گردد. رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم علامت قبولي حج را بازگشت از گناهان مي دانند و مي فرمايند:
ص: 501
مِن عَلَامَةِ قَبُولِ الحَجَّ إِذَا رَجَعَ الرَّجُلُ رَجَعَ عَمَّا كانَ عليهِ مِنَ المَعاصي هَذا عَلامَةُ قَبُولِ الحَجِّ وَ إِن رَجَعَ مِنَ الحَجِّ ثُمَّ انهَمَكَ(1) فيمَا كانَ عَلَيهِ مِن زِني أو خِيانَةٍ أَو مَعصِيَةٍ فَقَد رُدَّ عَلَيهِ حَجُّهُ.(2)
از نشانه هاي قبولي حج اين است كه وقتي فرد از حج برگشت از گناهاني كه انجام مي داد برگردد. اين نشانه قبولي حج است و اگر از حج باز گردد، سپس در آنچه بر آن مصر بود - از زنا يا خيانت يا معصيت- مشتاقانه پافشاري كند، پس حجش بر او باز گردانده شده است.
كسي كه پيش از حج تقوايي نداشته و پس از آن نيز از حركت در اين مسير سرباز مي زند نمي تواند خود را حجي واقعي بشناسد. ادامه يافتن شيوه پيشين باعث مي شود كه در قبول شدن حج او ترديد جدي وارد گردد. چنين كسي قاعدتاً مشمول ثواب هاي عظيم وعده داده شده قرار نمي گيرد. عبادت او - اگر خدا با عدلش رفتار نمايد- مورد قبول واقع نمي شود و از التفات پروردگار رئوف محروم مي گردد. با اين تفاصيل - و براساس دو روايت پيشين- مي توان گفت: «شرط قبولي حج، پرهيز از گناهاني است كه فرد بر آنها اصرار ورزيده و به سوي آنها شتافته است.» البتّه اميد است به اين واسطه گناهان ديگري، كه فرد بر آنها مصر نبوده و نيست، هم به فضل الهي بخشوده شود. اين تأكيدها بر پشت كردن به گناهان، نشان مي دهد كه اگر «ورع» مقدمه يا - حدّاقل-
ص: 502
ثمره ي حج حاجي باشد، علامت پذيرش عبادت او است. اما اگر با مقايسه ي پيش و پس از حج تحولي در رفتار فرد گناهكار مشاهده نشود حج او به خودش بازگردانده خواهد شد و نصيبي از اين عبادت عظيم نخواهد برد.
نكته ي ديگر آن كه «هر چند ورع، يكي از شروط قبولي عمل است اما در ميان شرايط قبولي نقشي اساسي ايفا مي كند. اگر پايبندي بدان صورت پذيرد، ساير شروط قبولي نيز به صورت حداقلي به دست مي آيند و براي به كمال رساندن آنها تلاش لازم است. اما اگر ورع در ميان نباشد بقيه ي شرايط مجالي براي ظهور و بروز نخواهند داشت.»
به هر طريق بايد در اين مسير با جدّيت و ثبات قدم گام برداشت بايد كار را به فضل الهي واگذار كرد. اين نهايت عنايت خداست كه انسان را به خاطر تك تك گناهانش مؤاخذه نفرمايد و به خاطر آنها دست رد به سينه ي او نزند. به راستي اگر خداوند بخواهد با «عدل» خود با ما برخورد كند بسياري از ما در آزمون «ورع» سر بلند بيرون نخواهيم شد. نخواهيم توانست شرايط قبولي عبادتمان را آنگونه كه بايد ادا كنيم. اينگونه، حج هاي مقبول انگشت شمار خواهند شد. امّا اميدواريم كه خداوند در بررسي حجمان بزرگوارانه از كمبودهاي آن صرف نظر كند. كريمانه آن را پذيرا شود. با ما از در تسامح درآيد و در قبولي عبادتمان سخت گيري نورزد.
ويژگي ديگري كه دارا بودن آن به عنوان شرط قبولي حج شمرده شده، «بردباري» است. كسي كه از اين فضيلت اخلاقي برخوردار است، غضب خود را مالك مي باشد. در مواقع حساس خود را نگه مي دارد و با
ص: 503
ديگران به مجادله هاي بيهوده نمي پردازد. در سفر حج - به خاطر موقعيت هاي دشوار مواقف آن - مواقع مختلفي پيش مي آيد كه مي تواند شكيبايي انسان را بربايد و فرد را به اظهار نارضايي و برخورد با ديگران وادارد. متأسفانه، گاه در اين سفر الهي افرادي به بهانه هاي پيش پا افتاده - همانند فراهم نبودن امكانات رفاهي - با مسئولان و خدمه ي كاروانها به بگو مگو مي پردازند. اين در حالي است كه توجه ندارند چنين روحيه اي باعث محروميت خودشان از بركات معنوي سفر حج مي شود. افراد حليم دشواري هاي سفر را براي خود تبديل به فرصت مي كنند. اينان با مهار زدن به غضب خود و تحمل كردن افراد و شرايط، موجبات قبولي عبادت خويش را فراهم مي نمايند.
سومين ويژگي يك حج گزار مقبول، رفتار نيكو و خلق خشن او در برخورد با همسفران است. اين روحيه در گام اول، خود را در بر خورد نرم و مناسب حال با ديگر زائران نشان مي دهد. در گام بعد در همراهي و همركابي با ديگران خودنمايي مي كند. به عنوان مثال كساني هستند كه به همسفران ناتوان در راه پيمودن ياري مي رسانند، بار و توشه ي همراهان را جا به جا مي كنند، در پذيرايي از آنان و خدمت به ايشان پيشقدم مي شوند، چنين كساني، با ديگران حسن مصاحبت دارند. چه بسا اعمالي مانند اين، بر انجام برخي اعمال مستحبي (همچون قرائت قرآن يا طواف مستحبي) ترجيح داشته باشد. به عنوان مثال در مواردي مصداق حسن مصاحبت با همسفر اين است كه فرد مدتي را براي همپايي با او در بازار اختصاص دهد تا براي خريد سوغات متعارف
ص: 504
همراهي اش كرده باشد. در اين حالت - به شرطي كه معصيتي انجام نشود -او مي تواند براي اين همراهي خود نيز قصد قربت كند. چه بسا كه محروميتش از آن اعمال مستحبي اينگونه جبران شود؛ چرا كه مي خواهد اين ويژگي مهم را براي مقبول شدن عبادتش به كف آورد. اين همراهي را نيز به قصد امتثال امر الهي انجام مي دهد. زائر ژرف انديش حال و ميل خود را ملاك عمل قرار نمي دهد. در درجه ي اوّل رضاي الهي را در نظر مي گيرد. ممكن است در اوج حال معنوي، حسن مصاحبت اقتضا كند كه دست ناتواني را بگيرد يا جا مانده اي را راهنمايي كند. ممكن است فضيلت نماز اوّل وقت در مسجد الحرام را از دست بدهد براي آنكه پرستاري بيماري را كند. ممكن است به محافظت از وسايل ديگران اهتمام كند و خودش آخر سر به انجام اعمال بپردازد و... اينها همه مصاديق رعايت همنشيني نيكو با ديگران است. اگر انسان فريب شيطان را بخورد، از اين امر بنيادين غافل مي شود و شرط پذيرش حجش را از دست مي دهد.
آنچه در اين عنوان گفته آمد بخش اندكي است از روايات وسيعي كه در باب قبولي حج، و عبادت به طور كلي، وجود دارد. بحث تفصيلي پيرامون اين مطلب را به محل مناسب آن وا مي گذاريم.(1)
پس از آنكه اهل حج از سرزمين اين عبادت عظيم بازگشتند، نيكوست كه برادران ايماني ديگر به حضورشان بشتابند و زيارتشان
ص: 505
كنند. امام زين العابدين عليه السلام در اين باره مي فرمايند:
بَادِرُوا بِالسَّلامِ عَلَي الحَاجِّ وَالمُعتَمِرِ وَ مُصَافَحَتِهِم مِن قَبلِ أشن تُخالِطَهُمُ الذُّنُوبِ.(1)
بشتابيد به سلام بر حاجي و عمره گزار و دست دادن با آنها پيش از آنكه گناهان با آنها بياميزند.
نيكويي شتاب براي ديدار با حاجي يا عمره گزار بدان خاطر است كه ان شاء الله از گناهانش پاكيزه شده است. هنوز نشاط و سر زندگي عبادت را به همراه دارد. لذا تا پايش نلغزيده مي توان از نورانيتش روشني گرفت چنانكه فرموده اند.
لا يَزَالُ عَلَي الحاجِّ نُورُ الحَجِّ مَا لَم يُذنِب.(2)
همواره نور حج بر حاجي پرتو افكنده است مادام كه گناهي نكند.
اين بهره گيري، البته اجر اخروي و بلكه مشاركت در برخي از اعمال نيكوي حاجي را به همراه دارد. چنانكه امام صادق فرمودند:
مَن لَقِيَ حَاجّاً فَصَافَحَهُ كانَ كَمَنِ استَلَمَ الحَجَرَ.(3)
هركه با حاجي اي ملاقات كند و با اومصافحه نمايد همانند كسي است كه استلام حجر نموده است.
اين اجر مي تواند بيش از ثواب استلام حجر نيز اوج بگيرد. البته به شرطي كه ديدار كنندگان به قصد امتثال امر الهي به تكريم حاجي
ص: 506
بپردازند. به اين روايت زيبا از رسول خدا بنگريد:
يَا مَعشَرَ مَن لَم يَحُجَّ استَبشِرُوا بِالحَاجِّ وَ صَافِحُوهُم وَ عَظِّمُوهُم فَإِنَّ ذلِكَ يَجِبُ عَلَيكُم تُشَارِكُوهُم فِي الأَجرِ.(1)
اي گروهي كه حج نگزارده ايد به استقبال حاجيان برويد و بشارتشان دهيد و با آنان مصافحه كنيد و بزرگشان بداريد. اين بر شما واجب است تا اينكه با آنان در اجر (عبادتشان) شريك شويد.
تعبير وجوب در اين عبارت شريف نشان مي دهد كه ملاقات و بزرگداشت حج گزاران مستحبّ مؤكد است. تعظيم و بشارت دادن و مصافحه با آنان باعت مي شود قدري از محروميت انسان به واسطه ي بازماندنش از حج، جبران شود. اينگونه، اميد است بخشي از ثواب عبادت حاجي را به فضل الهي به انسان عطا كنند.
اميدواريم خداوند متعال به عظمت مقام روح حج «حضرت سيدالشهدا عليه السلام» ما را از خدمتگزاران واقعي قافله سالار حج قرار دهد، به ديدار آن امير الحاج سعادتمندمان كند و لذت مصافحه و همدمي با آن بشير صبح را عطايمان فرمايد.
ص: 507
1 - قرآن كريم
2- آثار اسلامي مكه و مدينه، رسول جعفريان، انتشارات مشعر، تهران، بهار 1384 ه. ش.
3- آراء المراجع في الحج، علي افتخاري گلپايگاني، دارالقرآن الكريم، قم، 1371 ه. ش.
4- آفتاب در غربت: دكتر سيد محمد بني هاشمي، انتشارات حمزه، 1382 ه. ش.
5- احقاق الحق، الشهيد نورالله التستري، چاپ سنگي،
6- ادب الزائر لمن يمّم الحائر، ميرزا عبدالحسين اميني، چاپ سنگي 1362 ه. ق.
7- ادعيه و آداب حرمين، معاونت آموزشي و پژوهشي بعثه، تهران، بهار 1384 ه.ش
8- ارشاد القلوب، حسن بن ابي الحسن ديلمي، انتشارات شريف رضي، 12 14 ه. ق
9- اسدالغابه في معرفة الصّحابه، عزالدين ابي الحسن علي بن ابي الكرم محمّدبن محمّد بن عبدالكريم ابن عبدالواحد الشيباني (ابن الاثير)، دارالكتاب العربي،بيروت.
ص: 509
10 - اعيان الشيعه، السيد محسن الامين، تحقيق و تدريج: حسن الامين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.
11-الاحتجاج، احمد بن علي الطبرسي، نشر مرتضي، مشهد مقدس، 1403 ه. ق.
12- الاختصاص، محمّد بن محمد بن نعمان الملقب بالمفيد، كنگره ي جهاني هزاره ي شيخ مفيد، 1413 ه. ق.
13 - الارشاد، محمّد بن محمد بن نعمان، كنگره ي جهاني هزاره شيخ مفيد، قم، 1413 ه . ق .
14 - الاقبال بالاعمال الحسنه، رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن جعفر بن طاووس، دارالكتاب الاسلامية، چاپ سنگي 1367 ه. ش.
15- الامالي، ابو جعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن الطوسي، انتشارات دار انتقافه، قم، 1414 ه. ق.
16- الامالي، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي الملقب بالصدوق، ترجمه ي: آيت الله كمره اي، انتشارات كتابخانه اسلاميه، 1362 ه.ش
17- البلد الامين، تقي الدّين ابراهيم بن علي عاملي كفعمي، چاپ سنگي
18- التوحيد، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصّدوق، انتشارات جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، 1398 ه. ق.
19- الخرانج و الجرائح، قطب الدّين راوندي، مؤسسه ي امام مهدي «عجل الله تعالي فرجه الشريف» قم، 1409 ه. ق.
20- الخصال، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصّدوق، انتشارات جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، 1403 ه. ق.
21-الدّعوات، قطب الدين راوندي، انتشارات مدرسه ي امام مهدي «عجل الله تعالي فرجه الشريف» قم، 1407 ه. ق.
22- الطبقات الكبري، محمّد بن سعد، دار صادر، بيروت.
23- الطرائف، سيد علي بن طاووس حسيني حلي، چاپخانه ي خيام، قم، 1400 ه. ق.
ص: 510
24- العبقري الحسان خلاصه (بركات حضرت ولي عصر عليه السلام)، سيد جواد معلم، انتشارات منتظران ظهور، 1379 ه.ش.
25- العروة الوثقي، سيد محمّد كاظم طباطبايي يزدي، مؤسسة الاعلمي، بيروت، 09 14 ه.ق.
26 - الغيبة، ابو جعفر محمّدبن الحسن بن علي بن الحسن الطوسي، مؤسسه معارف اسلامي، قم، 1411 ه.ق.
27- الكافي، محمّد بن يعقوب كليني، دارالكتاب الاسلاميه، تهران، 1365 ه.ش.
28- الله شناسي، سيد محمد حسين حسيني طهراني، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، 1417 ه. ق.
29- المحاسن، ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقي، دارالكتاب الاسلامية قم، 1371 ه . ق .
30- المصباح المنير، فيومي، قاهره، المطبعة الاميريه، 1928 ميلادي.
31- المعجم الوسايط، ابراهيم مصطفي و...، المكتبة الاسلاميه، استانبول، 1392 ه_.ق
32- المقنعه، محمدبن محمدبن نعمان بغدادي (شيخ مفيد) كنگره ي جهاني هزاره شيخ مفيد، قم، 1413 ه. ق
33- المناقب، ابن شهرآشوب مازندراني، مؤسسه ي انتشارات علامه، قم 1379 ه . ق .
34- بحارالانوار، محمّد باقر مجلسي، المكتبة الاسلاميه، تهران، 1397 ه. ق.
35-بركات سرزمين وحي، محمّد محمّدي ري شهري، انتشارات دارالحديث، تهران، 1383 ه. ش.
36- بشارة المصطفي لشيعة المرتضي، عماد الدين محمد بن ابي القاسم طبري، انتشارات كتابخانه ي حيدريه نجف اشرف، 1383 ه. ق.
٢٧-تاريخ المدينه، ابن شبه المنيرى، تحقيق فهيم محمّد شلتوت، دارالفكر، قم، 1410 ه_.ق
ص: 511
38- تاريخ حرم ائمّهاي بقيع، محمّد صادق نجمي، انتشارات مشعر، تهران، بهار 1384 ه. ش.
39- تذكرة الفقها، الحسن بن يوسف بن المطهر (العلامة الحلي)، مؤسسه ي آل البيت لاحياء التراث، قم، محرم 1414 ه.ق.
40- تفسير الامام العسكري شد، امام حسن عسكري عليه السلام، انتشارات مدرسه ي امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، قم، 1409 ه. ق.
41- تفسير العياشي، محمّد بن مسعود عياشي، چاپخانه ي علميه ي تهران، 1380 ه . ق .
42- تفسير علي بن ابراهيم القمي، علي بن ابراهيم القمي، مؤسسه ي دارالكتاب قم، 4. 14 ه. ق.
43- تهذيب الأحكام، ابو جعفر محمّد بن الحسن الطوسى، دار الكتب الاسلامية، 1365 ه.ش.
44- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصدوق، انتشارات شريف رضي قم، 1364 ه. ش.
45-جامع الاخبار، شيخ تاج الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيري، انتشارات رضي، قم، 1363 ه. ش.
46- خصائص الحسينيه (اشك روان بر امير كاروان)، مرحوم شيخ جعفر شوشتري، مؤسسه مطبوعاتي دارالكتاب (جزايري)، قم، 1380 ه. ش.
47- در ضيافت ضريح، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، به قلم سعيد مقدس، مركز فرهنگي انتشاراتي منير، چاپ دوم، تهران، 1386 ه. ش.
48-راز پنهاني و رمز پيدايي، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، نشر نيك معارف، تهران، 1384 ه. ش.
49- رجال الكشي، محمّد بن عمركشي، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348 ه. ق.
50- سرزمين يادها و نشانه ها، محمّد وفايي، انتشارات مشعر، تهران، بهار 1384 ه. ش.
ص: 512
51 - سلوك منتظران، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، مركز فرهنگي انتشاراتي منير، چاپ اول، تهران، 1382 ه. ش.
52 - شش گوشه بهشت، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، به قلم سعيد مقدّس، مركز فرهنگي انتشاراتي منير، تهران 1387 ه. ش.
53- صحيفة السجاديه، امام زين العابدين شاه، دفتر نشر الهادي، 1376 ه. ش.
54- صهباي حج، آية الله عبدالله جوادي آملي، مؤسسه ي اسراء، 1384 ه. ش.
55- عدّة الداعي، جمال الدّين، احمد بن محمد بن فهد حلي، انتشارات دارالكتاب الاسلامي، 1407 ه.ق.
56 - علل الشرايع، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي الملقب بالصّدوق، انتشارات كتابخانه ي حيدريه، نجف اشرف، 1386 ه. ق.
57- عوالي اللالي، ابن ابي جمهور احساني، انتشارات سيدالشهداء قم، 1405 ه. ق.
58 - عيون اخبار الرضا عليه السلام، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصدوق، انتشارات جهان، 1378 ه. ق.
59 - غررالحكم، عبدالواحد بن محمّد تميمي آمدي، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه ي قم، 1366 ه. ش.
60-فرج المهموم، سيدبن رضي الدّين علي بن موسي بن جعفربن طاووس، دارالذخائر، قم.
61 - فقه الرضا، منسوب به امام رضا عليه السلام، كنگره جهاني امام رضا عليه السلام، مشهد، 06 14 ه. ق.
62 - فلاح السائل، رضي الدّين ابوالقاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن طاووس، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم.
63-قرب الاسناد، ابوعباس عبدالله بن جعفر الحميري، انتشارات كتابخانه ي نينوي، تهران، چاپ سنگي،
64-كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه قمي، انتشارات مرتضويه، نجف اشرف، 1356 ه. ش.
ص: 513
65 - كتاب العين، ابي عبدالرحمن الخليل بن احمد الفراهيدي، صدر، 09 14 ه. ق.
66 - كتاب الغيبة للحجة، ابوجعفر محمد بن حسن طوسي، مؤسسه ي معارف اسلامي، قم، 1411 ه. ق.
67- كتاب المزار، محمّد بن محمد بن نعمان الملقب بالمفيد، كنگره ي جهاني هزاره ي شيخ مفيد، 1413 ه. ق.
68 - كرامات الحسينيه، مير علي مير خلف زاده، انتشارات مهدي يار، 1379 ه. ش.
69 - كشف الغطاء، الشيخ جعفر كاشف الغطاء، انتشارات مهدوي، اصفهان.
70- كشف الغمّه، علي بن عيسي اربلي، انتشارات مكتبة بني هاشمي، تبريز،1381 ه. ش.
71- كفاية الاثر، ابوالقاسم علي بن محمد بن علي الخزاز قمي، انتشارات بيدار، قم، 01 14 ه. ق.
72-كمال الدّين، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصدوق، انتشارات دارالكتاب الاسلاميه، قم، 1395 ه. ق.
73 - لسان العرب، العلامة ابن منظور، در احياء التراث العربي، بيروت، 1405 ه . ق .
74- مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري (محدّث نوري)، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1408 ه. ق.
75- مصباح المتهجّد، ابو جعفر محمّد بن الحسن بن علي بن الحسن الطوسى، مؤسّسة فقه الشيعة، 1411 ه. ق.
76-معاني الاخبار، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصدوق، مؤسسه ي انتشارات اسلامي وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، 1361 ه. ش.
77 - معرفت امام عصر، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، انتشارات نيك معارف، 1383 ه_.ش
ص: 514
78- معارف و معاريف، سيد مصطفي حسيني دشتي، مؤسسه فرهنگي آرايه، چاپ سوم، تهران، 1379 ه. ش.
79- مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمي، نشر آفاق، 1371 ه. ش.
80 مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، تحقيق كاظم مظفر، مؤسسه دارالكتاب، قم، 81 مكارم الاخلاق، رضي الدّين حسن بن فضل طبرسي، انتشارات شريف رضي، قم، 12 14 ه. ق.
82 - مكيال المكارم، ميرزا محمّد تقي موسوي اصفهاني، ترجمه ي: سيد مهدي حائري قزويني، برگ شقايق، 1380 ه. ش.
83- مناجات منتظران، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، مركز فرهنگي انتشاراتي منير، تهران، 1386 ه. ش.
84- مناسك حج، آية الله سيد علي سيستاني، دفتر آيةالله سيستاني، قم، 1424 ه. ق.
85 من لايحضره الفقيه، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصدوق، مؤسسه ي انتشارات اسلامي وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه علميه ي قم، 1413 ه. ق.
86-مواعظ شوشتري، آيت الله حاج شيخ جعفر شوشتري، انتشارات نيك معارف، 1374 ه. ش.
87- موسوعة كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقرالعلوم، دارالمعروف، قم، ارديبهشت 1374 ه. ش.
88- نعمت آفتاب (از مجموعه ي چهار جلدي آفتاب در غربت)، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، انتشارات حمزه، 1382 ه. ش.
89 - نهج البلاغه، السيد الشريف الرضي، نسخه ي صبحي صالح، انتشارات دارالهجرة، قم.
90- وسايل الشيعه، محمد بن الحسن الحرالعاملي، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 09 14 ه. ق.
91 - وفاع الوفاع، سمهودي،
ص: 515
1- آفتاب در غربت
2- بيعت با مهدي
3- پيمان غدير
4- در ضيافت ضريح - به قلم سعيد مقدّس
5- راز پنهاني و رمز پيدايي
6- راه و رسم پايبوسي - به قلم سعيد مقدّس
7- سلسله درسهاي مهدويت 1- معرفت و بندگي
8- سلسله درس هاي مهدويت 2- منزلت امام
9- سلسله درس هاي مهدويت
3- شناخت امام
10- سلسله درس هاي مهدويت
4- لوازم معرفت
11- سلسله درس هاي مهدويت 5- نعمت امام عليه السلام
12- سلسله درس هاي مهدويت 6- غربت امام عصر
13- سلوك منتظران
ص: 516
14- شبهاي بيقراري - به قلم ايمان روشن بين
15- شش گوشه بهشت - به قلم سعيد مقدّس
16- كتاب توحيد (اثبات صانع)
17- كتاب عقل (3-1)
18-گوهر قدسي معرفت
19- معرفت امام عصر عليه السلام
20- مناجات منتظران (2-1)
ص: 517