نقش ائمه علیهم السلام در احیای دین جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:عسکری، سیدمرتضی، 1293 - 1386.

Askari, Morteza

عنوان و نام پدیدآور:نقش ائمه علیهم السلام در احیای دین جلد1 /سید مرتضی عسکری.

مشخصات نشر:تهران : بنیاد بعثت ؛ قم: موسسه علمی فرهنگی علامه عسکری، 1397 -

مشخصات ظاهری: 2ج.

شابک:ج.1 978-964-309-663-2 : ؛ ج.2 978-964-309-664-9 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

یادداشت:کتابنامه .

موضوع:اسلام -- مقاله ها و خطابه ها

موضوع:Islam -- Addresses, essays, lectures

موضوع:اسلام -- دفاعیه ها

موضوع:Islam -- Apologetic works

رده بندی کنگره:BP10/5/ع5ن7 1397

رده بندی دیویی:297/08

شماره کتابشناسی ملی:5267843

ص :1

اشاره

ص :2

نقش ائمه در احیای دین جلد1

سید مرتضی عسکری

ص :3

ص :4

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :5

ص :6

مقدّمه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم.و الحمد للّه ربّ العالمین،و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین.

در قرن ما،بیشتر از همۀ اعصار سخن از شناخت اسلام به گوش می رسد.از یک طرف خاورشناسان غربی هستند که صیت شهرتشان جهان را فرا گرفته و نوشته ها و تحقیقاتشان به زبان های گوناگون نشر می شود. (1)از سوی دیگر شاگردان شرقی ایشان هستند که کباده کشان دانش غربی در شرق بوده و استادان بنام دانشگاه های کشورهای اسلامی می باشند.و بالاخره از جانب سوم،نیمه درس خواندگان رشته های علوم اسلامی هستند که نفوذشان در جوامع دیندار،از دو دستۀ دیگر بیشتر است.

ما معتقدیم که:

دستۀ اوّل به خاطر عدم صداقت و بی نظری لازم در بحث تحقیقی،و عدم احاطه بر زبان و فرهنگ اسلام،از شناخت صحیح و دقیق اسلام محرومند. (2)دستۀ دوم،اگر چه ممکن است گاه از

ص:7


1- 1) -از مهم ترین نوشته های خاورشناسان دربارۀ اسلام،با همۀ خطاها و اغراض و کینه ورزی های موجود در آن،«دائرة المعارف اسلام»است که تاکنون-تا آنجا که ما می دانیم-به زبان های انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و عربی و ترکی و فارسی نشر شده است.ترجمۀ فارسی این کتاب به نام«دانش نامۀ ایران و اسلام»در دست انتشار می باشد که تاکنون 10 جلد آن انتشار یافته است.خوشبختانه متصدّیان این کتاب،به نواقص آن توجّه کرده اند.
2- 2) -در واقع بیشتر خاورشناسان،یا همچون«لامانس»و«گلدزیهر»با اسلام دشمنی و کینه داشته اند،و یا مانند «تئودور نولدکه»و«لویی ماسینون»و«بلاشر»و«فیلیپ حتی»مزدور استعمار غرب بوده اند. (رجوع کنید به:الفکر الاسلامی الحدیث وصلته بالاستعمار الغربی(الدکتور محمّد البهی)؛التبشیر و الاستعمار(الدکتور عمر فروخ و الدکتور مصطفی خالدی)؛الاسلام فی وجه التّغریب(انور الجندی)؛اسلام و غرب(پروفسور خورشید احمد)؛انتاج المستشرقین و اثره فی الفکر الاسلامی الحدیث(مالک بن نبی))

صداقت بی بهره نباشند،امّا عدم احاطۀ علمی و خودباختگی در برابر استادان غربی،آنها را از درک حقیقت محروم می سازد.محرومیّت گروه سوم هم نیازمند دلیلی نیست،زیرا درس و مطالعه و تتبّع کافی نداشتن،خود دلیل وافی برای نشناختن و صاحب نظر نبودن در مسائل اسلامی است.

بنابراین،فقط عالم خبیر و محیط بر همۀ علوم اسلامی و مصادر دینی،مرد این میدان است؛ آن هم در صورتی که در وارستگی علمی دستی به تمام داشته باشد.

با توجّه به این شرایط،می بینیم که چه قدر دامنه و تعداد صاحب نظران در شناخت اسلام محدود می شود،و جز افراد اندکی درخور این صفت والا نخواهند بود.البته اگر کسانی به سبب داشتن علاقه های باطنی و شور دینی،سر تبلیغ اسلام و بحث و بررسی دربارۀ آن را دارند،ناگزیر باید آن قدر معلومات مقدّماتی کسب کنند که با آن بتوانند به مصادر صحیح تفکّر یک دست شده و تحقیق گشتۀ اسلام دست یابند،و بر اساس آن سخن گویند و بر پایۀ آن بنویسند...و راه دیگری هرگز وجود ندارد.

هیچ جای تردید نیست که در یک بحث اسلامی،آنچه بیش از همه چیز اهمّیت دارد،صحّت سخن است و تمام مسائل دیگر در جنب آن قرار می گیرد و فرعی خواهد بود.زیبایی سخن، ادیبانه بودن نوشته،حماسی بودن مطالب،جالب بودن عرضه و امثال آن،همه و همه لازم است، امّا نه اصلی.اصل اصیل و غیر قابل چشم پوشی،صحّت و اصالت مبحث طرح شده است.این ویژگی را به هیچ عنوان نمی توان از دست داد.پسند شنونده و خواننده،و جوّ فکری حاکم بر عصر و زمان،نباید آن را زیر و رو کند.مسئولیّت سخنگو و نویسنده در این مورد بسیار سنگین است،و خداوند متعال هرگز هیچ نوع تغییر و تبدیلی را-اگر چه بسیار کوچک و ناچیز باشد-در دین خویش نمی پذیرد،و عامل آن را نخواهد بخشود.

حال ببینیم که صحّت و اصالت در یک بحث اسلامی،از کجا به دست می آید،و این مرغ بلند آشیان،اسیر دام چه کسی می شود.گاه یک بحث صد در صد ضدّ اسلامی را می توان یافت که به حدیثی یا احادیثی چند مستند شده است،و یا کسی سخنی دور از حقیقت و بیگانه از اسلام را،به آیه ای از کتاب کریم استناد می دهد.این موضوع امکان دارد و بسیار هم اتّفاق افتاده است.

بنابراین،تنها به نام اسلام سخن گفتن شرط کافی نیست.تنها استناد به حدیث یا احادیثی مهجور،اسلامی بودن و صحّت یک تحقیق را تضمین نمی کند؛بلکه بررسی و دقّت کامل و نقّادانه در مجموعۀ متون دینی لازم است،که این خود نیازمند به یک رشته علوم مقدّماتی می باشد.

ص:8

حال اگر یک عالم خبیر با توجّه به مجموعۀ مصادر و متون دینی،و بررسی و بحث و کاوش در تمام نصوص اسلامی به شناخت اسلام بنشیند و به شناساندن آن دست یازد،اگر چه این کارها لازم است و به هیچ وجه بدون آن به اسلام نمی توان دست یافت،ولی اینها برای شناخت اسلام کافی نمی باشد.آنچه کاروان دانش را به پایان خط و منزلگاه حقیقت می رساند،بی نظری عالم،و دوری جستن او از پیش داوری و عدم انتساب و تمایل او به مکتبی قدیم یا جدید غیر الهی می باشد.

بنابراین،یک اسلام شناس،آن وقت این صفت را به حقیقت دارا خواهد بود که:

اوّلا با مجموعۀ مدارک و مصادر دینی(قرآن،حدیث،تفسیر،تاریخ،سیره و رجال)آشنا بوده و بر آنها محیط باشد؛و ثانیا از ذهنی خالی از تعصّب،دلی وارسته و تفکّری آزاد از مکاتب غیر دینی برخوردار باشد،تا بتواند بدون رأی و نظر از قبل انتخاب شده،و یا به اصطلاح پیش داوری،به استقبال حقایق برود. (1)

***

اسلام،بر انبوهی از معارف مبتنی است که در کتاب و سنّت گرد آمده اند.ما چون از زمان نزول کتاب و صدور روایات و متون حاوی سنّت نبوی (2)،قرنهای دراز دور شده ایم،ناگزیر برای فهم آنها به وسائطی علمی محتاج هستیم تا بتوانیم این فاصلۀ طولانی هزار و چهارصدساله را در هم نوردیم،و همچون یک عرب هم عصر پیامبر یا ائمّه،سخن ایشان را بفهمیم.با توجّه به این حقیقت باید بگوییم در اوّلین قدم برای بررسی معارف اسلام در تمام ابعاد آن،ما نیازمند به شناخت تخصّصی زبان و لغت و ادبیات عرب هستیم.لازمۀ شناخت تخصّصی زبان عرب این است که مفردات الفاظ عربی و جمله بندی های آن،مجازات و کنایات و استعارات فراوانش،وارسی و شناخته شود.دستور زبان و ادبیات عرب،در حدّ یک صاحب نظر و مجتهد فن تحقیق گردد تا شخص بتواند متون اسلامی را مانند یک عرب هم عصر و مخاطب آنها درک کند.

ما می دانیم که هر زبان در ادوار مختلف حیات خویش،تحت تأثیر عوامل گوناگون تطوّر می یابد.یک لغت بسیار زیبا و شکیل در طول زمان،زشت و مستهجن می شود.یک واژه،مفهوم

ص:9


1- 1) -این شرط همان است که در روایات ما آنگاه که از تفسیر سخن می رود در این اصرار می شود که مفسّر نباید قرآن را به رأی خویشتن تفسیر کند.(رجوع کنید به:تفسیر العیاشی 12/1-18؛تفسیر الصّافی 21/1)
2- 2) -روایات ائمّۀ اهل بیت متّخذ از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.(رجوع کنید به:اصول کافی 58/1 ح 21،62/1 ح 10؛بصائر الدّرجات299/-302،جزء 6،باب 14 و 15)

اصلی خود را از دست می دهد و معنایی درست ضدّ معنای اوّلیۀ خویش پیدا می کند.گاه دامنۀ مفهوم یک لفظ تنگ شده گاه وسعت می یابد و...از این جهت شناخت زبان و لغت و قواعد دستوری عربی،تا آن حد که بتواند ما را بر این تطوّرات محیط کند و قدرت درنوردیدن زمان و مکان را به ما عطا نماید،لازم است.بنابراین،اوّلین وسیله برای حرکت به سوی شناخت اسلام، آشنایی در حدّ اجتهاد و تخصّص،با زبان و لغت عرب است. (1)

چون بین ما و پیامبر و ائمّۀ اهل بیت علیهم السّلام،یک سلسلۀ عظیم از روات و مؤلّفان کتب فاصله شده اند،اسلام شناس باید در شناسایی صحابۀ پیامبر و ائمّه و انبوه روات و مؤلّفان بی شمار متون اسلامی،صاحب نظر باشد تا بتواند صحّت یا سقم روایات تاریخ و سیره و احادیث را تشخیص دهد،و این تخصّص تا حدّی باشد که بتواند اخباری همچون«اسرائیلیات»را که به متون اسلامی نفوذ کرده (2)،از غیر آنها جدا کند،و یا نفوذ فرهنگ های بیگانه را در مدارک دینی اسلامی تشخیص دهد،و بتواند متون سالم و دست نخورده را برای استنباط حقایق اسلامی یک دست نماید. (3)خیلی روشن است که برای این کار،ناگزیر،دانستن مبانی تفکّر و فلسفه و اعتقادات بیگانه نیز لزوم دارد، و تا انسان این مبانی را به طور عمیق و دقیق نشناسد،از چگونگی نفوذ آن در مکتب مورد تحقیق خود،آگاه نخواهد شد.

این علوم نیز به عنوان دوّمین مقدّمۀ لازم برای شناخت اسلام می باشد،و بدون آنها دریافت صحیح اسلام به عنوان یک متخصّص محال است.از این دو دسته از علوم مقدّماتی که می گذریم، به اصل متون می رسیم؛متونی که متخصّص پس از دانستن علوم مقدّماتی،آنها را به تحقیق می گیرد،و خطوط اصلی تفکّر و ریزه کاری ها و فروعات اسلام را از آنها استنباط می کند.

این متون را می توانیم به چند گروه تقسیم کنیم:

متن اوّلیه و اصلی اسلام،قرآن کریم:

قرآن و روایات واردۀ در ذیل آن،به عنوان تفسیر و بطن و جری و تمثیل و شأن نزول،به عنوان اوّلین و مهم ترین متن اسلام،باید مورد تحقیق دقیق

ص:10


1- 1) -در این راه دانستن صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع و لغت،و بالاخره تاریخ تطوّر این علوم لزوم می یابد.
2- 2) -نمونه های این گونه اخبار را در تفسیر«طبری»و«الدّر المنثور»،در حوادث مربوط به ابتدای آفرینش و مسائل مربوط به مبدأ و معاد ببینید.در مباحث آینده به اینگونه روایات برخورد خواهیم کرد.
3- 3) -بر اثر توطئه ها و عملیات خصمانۀ مانویان(روشنفکران ملحد قرن دوم هجری)متون تاریخی ما چون تواریخ «طبری»و«ابن اثیر»و«ابن خلدون»،از یک سلسله دروغ های اسلام برانداز آکنده شده است.(رجوع کنید به: عبد الله بن سبا،ج 1؛خمسون و مائه صحابی مختلق،اثر القا کنندۀ این سلسله درس ها)

اسلام شناس قرار گیرد.اگر بدانیم که در یک تفسیر روایی مانند«البرهان فی تفسیر القرآن»در حدود 12000 روایت وجود دارد،وسعت این باب را خواهیم دانست. (1)

متون اعتقادی:

ما در زمینۀ اعتقادات و احتجاج در مسائل فکری،گنجینه های گران باری داریم که در ذخایر و مواریث هیچ مذهب و ملّتی نظیر ندارند،و بررسی همۀ آنها بر یک اسلام شناس،فرض و واجب است.به عنوان نمونه،تنها در یک مجلّد از اصول کافی،1437 روایت در مباحث اعتقادی وجود دارد که بخش بسیار کوچکی از معارف موجود ما در این باب را تشکیل می دهد.

اخلاق و اخلاقیات:

متون و نصوص موجود در مسائل اخلاقی و خلقیات انسانی،در اسلام بابی واسع دارند،و بدون بررسی نقّادانۀ آنها،نمی توان در پیرامون اسلام اظهار نظر کرده رأی داد.

دستورات عملی:

متونی که حاوی دستورات عملی یا برنامه و نظام زندگی انسان در بینش اسلامی هستند،گران بارترین متون ما را تشکیل می دهند.اینگونه مصادر و مدارک،یک بخش اصلی برای تحقیقات اسلام شناسان خواهند بود،و سنگین ترین و پردامنه ترین کار تحقیقی را لازم دارند.تنها کتاب«وسائل الشّیعة الی تحصیل مسائل الشّریعة»محتوی 35850 حدیث است که دربارۀ حقوق اسلام و مسائل عملی آن سخن می گویند.احادیثی هم که در همین زمینه است،امّا در وسائل الشّیعه نیامده،در کتاب«مستدرک الوسائل»جمع آوری شده اند که تعداد احادیث این کتاب،طبق تخمین صاحب نظران در حدود 23000 حدیث می باشد. (2)

ادعیه:

ذخایری که از پیامبر و ائمّه اهل بیت علیهم السّلام در این زمینه نقل شده و در دست ماست، نمونه های ممتاز معارف عالیۀ اسلام هستند.بررسی متون ادعیه،عالی ترین سطوح معارف اسلام را در زمینه های مبدأ و معاد و آفرینش و انسان شناسی و اخلاق و وظایف جمعی و فردی آشکار می سازد که اسلام شناس،از دقّت در مجموعۀ این متون،به هیچ وجه مستغنی نمی باشد. (3)

ص:11


1- 1) -در تفسیر«المیزان»قریب به پنج هزار روایت نقل و تحقیق شده است.
2- 2) -رجوع کنید به:مقدّمۀ علاّمه شیخ آقابزرگ تهرانی بر این کتاب.
3- 3) -عالی ترین و محکم ترین ذخایر دعای شیعه از نظر سند و متن،صحیفۀ سجّادیه است که روشنگر اوج تفکّر اسلام در مسائل فوق الذّکر می باشد.علمای اسلام،برای این کتاب شروح متعدّد نوشته اند.علاوه بر این متن،کتاب های معتبر و بزرگ دیگری نیز هست که از میان آن می توان:«مصباح المتهجّد»شیخ طوسی،«الاقبال بصالح الاعمال»سیّد اجل ابن طاووس، «البلد الامین و الدرع الحصین»شیخ کفعمی را نام برد.

سیره و تاریخ:

آنچه از تاریخ اسلام به متن دین ارتباط دارد،ادواری است که راهبران و رهبران اسلام در آن می زیسته اند.بنابراین،ادواری از تاریخ جاهلیّت که مقارن ظهور اسلام می باشد،و دوران زندگانی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکّه و مدینه و از آن پس عصر زندگی امامان اهل بیت علیهم السّلام تا پایان غیبت صغری،تکیه گاه تحقیقات اسلام شناسان خواهد بود.اوضاع سیاسی، اقتصادی،اخلاقی و فکری این دوران محتاج بررسی دقیق است تا بتوان علّت رفتارهای اجتماعی و فردی راهبران دینی را به دست آورد،و با مقایسۀ آن با اوضاع عصر هر امام و چگونگی عکس العمل آن حضرت در برابر آن حادثه،به خطوط عملی و فکری اسلام در شرایط گوناگون پی برد.لازم به گفتن است که سیرۀ پیامبر و ائمّه علیهم السّلام یک گنج ناشناخته برای استنباط طرح های اجتماعی و فردی اسلام می باشد و چگونگی بینش آن حضرت را در مسائل اساسی حقوق بین الملل و سیاست منطقه ای و جهانی و رهبری اجتماعی نشان می دهد.

گستره ای که محقّق برای استنباط مسائل این بخش ناگزیر از مراجعه بدان می باشد،تشکیل می شود از:تواریخ عمومی اسلامی (1)،سیرۀ پیامبر اکرم با مصادر بی شمار آن (2)،تاریخ علم در اسلام (3)،ملل و نحل و تاریخ تحوّل مذاهب و افکار در جامعۀ اسلامی (4)،روایات فراوان و پراکندۀ مربوط به سیرۀ امامان اهل بیت علیهم السّلام (5)،زندگانی اصحاب پیامبر و ائمّه،تاریخ خلافت رسمی با همۀ زیر و بم آن (6).

***

ص:12


1- 1) -مانند«تاریخ»یعقوبی،«تاریخ»ابن خیاط،«انساب الاشراف»بلاذری،«تاریخ»طبری و ابن اثیر و ابن کثیر،«طبقات الکبری»ابن سعد و«فتوح البلدان»بلاذری و....
2- 2) -مانند«مغازی»واقدی،«السّیرة النّبویّه»ابن هشام،«عیون الاثر»ابن سید الناس،«الاکتفاء»کلاعی،«الارشاد»مفید، «اعلام الوری»طبرسی،«دلائل النّبویة»بیهقی،«امتاع الاسماع»مقریزی و....
3- 3) -مانند«عیون الابناء فی طبقات الاطبّاء»،«اخبار الحکماء»،«الفهرست»،«طبقات المفسّرین»،«تذکرة الحفاظ»، «طبقات الاطبّاء و الحکماء»و...
4- 4) -مانند«الملل و النحل»شهرستانی،«الفصل فی الملل»،«الاهواء و النحل»،«المنیة و الامل من کتاب الملل و النحل»،«مقامات الاسلامیین»،«الفرق بین الفرق»و....
5- 5) -مجموعۀ تقریبا کامل اینگونه روایات را می توان در«بحار الانوار»مرحوم علاّمۀ مجلسی به دست آورد.
6- 6) -مانند«تاریخ الخلفاء»سیوطی،«الفخری فی الآداب السّلطانیه»،«الدول الاسلامیّة و مآثر الانافه»،«مروج الذهب» و....

این تقسیم بندی نشان دهندۀ تصویری کوچک از منظری بس عظیم بود.ما معتقدیم و تکرار می کنیم که:صفت والای«اسلام شناسی»به مفهوم جامع و وسیع آن را جز اندکی معدود،دارا نمی گردند و آنان،کسانی هستند که در همۀ این زمینه ها تحقیق کرده و صاحب نظر باشند.البته ما تعداد بسیاری متخصّص،در رشته های گوناگون از علوم اسلامی-چون فقه،اصول،کلام،تاریخ، رجال،حدیث،تفسیر و...-داریم،امّا اینگونه افراد،اگر احاطه و جامعیّت و وسعت نظر و گستردگی منظر فوق الذّکر را نداشته باشند،اسلام شناس نیستند،و در مجموعۀ اسلام نمی توانند و نباید سخن بگویند.

سلسله درس هایی که به دست دارید،سخنرانی هایی است که در طول چند سال،از طرف علاّمه«سیّد مرتضی عسکری»،در مجلس درس عدّه ای از علمای تهران،و همچنین در مجلسی عام،در مسجد«المهدی»القا گردیده است.موضوع این درس ها،یک مبحث جدید از مسائل اساسی اسلام است که تاکنون بدین شکل،مورد بررسی و تحقیق قرار نگرفته است (1):«نقش ائمّه در احیای دین».

همه می دانیم آنچه تاکنون به عنوان مباحث اصلی مورد بحث،و محلّ تأمّل و نظر در میان دو مکتب تشیّع و تسنّن مطرح بوده است،مبحث«زعامت و رهبری»اسلامی است.این مسأله که البته یکی از نقاط اصلی اختلاف این دو مکتب می باشد،در طول سالیان دراز مورد تحقیق و بررسی بوده و دانشمندان شیعه بر اساس مسئولیّت خویش،دقّت نظرهای فراوان و تتبّعات بسیاری در مورد آن کرده اند (2)-جزاهم اللّه عن الإسلام و أهله خیر الجزاء.امّا دقّت فراوان در این مسأله،گاه افراد را از بسیاری مسائل اساسی دیگر غافل کرده است،و رفته رفته کار به جایی رسیده که عموم ما فکر می کنیم تنها محلّ مبحث این دو مکتب،همین مسأله است و بس!بنابراین اگر کسی اشکال کند که:

«این اختلاف مربوط به قرون اوّلیّۀ اسلام بوده و عصر آن سپری شده و به زمان ما هیچ مربوط نمی شود،از این رو ما باید آن را فراموش کرده در اتّحاد همه جانبۀ دو مکتب بکوشیم»،ما خلع

ص:13


1- 1) -در عصر زندگانی امامان اهل بیت علیهم السّلام و شاگردان و تربیت شدگان بلافصل ایشان،این نوع مباحث،نظیر و نمونۀ فراوان دارد،امّا از دوران غیبت صغری به بعد،رفته رفته این شیوۀ بحث،به دست فراموشی سپرده شده است.
2- 2) -سه نمونۀ برجستۀ این تحقیقات،«الالفین»علاّمۀ حلّی،«عبقات الانوار»میر حامد حسین و«الغدیر»علاّمۀ امینی می باشد.

سلاح شده بی جواب خواهیم ماند.در صورتی که ما با اینکه از درگیری غیر علمی و کینه برانگیز سخت خودداری می کنیم و به وحدت اسلامی در زمینه های سیاسی،نظامی و اقتصادی پافشاری داریم،بحث و گفتگو میان این دو مکتب را در سطح علمی و استدلالی،لازم و واجب و روشنگر حقیقت می دانیم.و معتقدیم در صورتی که خواننده توفیق یابد و بتواند تمام این درس ها را به دقّت مطالعه کند،به طور ریشه ای و بنیادی دو مکتب اصلی اسلام معاصر،تشیّع و تسنّن را خواهد شناخت،و عمق و لایۀ زیرین حوادث صدر اسلام و قرون اوّلیّۀ تاریخ این دو مکتب را در خواهد یافت.

باید یادآور شویم که اینگونه مباحث،از آنجا که به جوانب و ابعاد فراوانی از اسلام و تشیّع مربوط می شوند،و مسائل فراوانی از بنیان های اعتقادی و عملی اسلام را طرح و بررسی می کنند، خود نوعی اسلام شناسی با همۀ لزوم و اهمّیت آن در عصر ما می باشند.با این تفاوت که چون اسلام را در یک بررسی مقایسه ای مورد ملاحظه قرار داده است،وجهه و بعد جدیدی از اسلام را مطرح می کند که در گذشته کمتر مورد توجّه قرار گرفته است.

مطالب ذی قیمت استاد عسکری (1)،چون به صورت سخنرانی عرضه شده بود،پس از پیاده شدن از نوار،بازنویسی شده و مصادر و مدارک آن استخراج گردیده و پس از بازبینی معظّم له و پاکنویس،به دست چاپ سپرده شده است.این درس ها،از آنجا که گاه وبیگاه،با ورود طالبان جدیدی روبرو می شده،حاوی تکرارهایی بوده که ما در تنظیم تا حدّ امکان،در مختصر کردن آنها کوشیده ایم.امّا به علّت اینکه گاه در فهم بیشتر مطالب سهل و ممتنع این مباحث کمک می کرده،از حذف کلّی تکرارها خودداری کرده ایم.

همۀ بهرۀ نویسندۀ این سطور،در این است که حتّی یک نفر قدمی به سوی اسلام راستین نزدیک شود،و یا پردۀ جهل و تعصّبی دریده گردد؛و آرزوی او اینکه خداوند مهربان،به کرم عمیم خویش،همۀ نسل جوان را از لغزش های معنوی و ظاهری نگاه دارد،و این نوشتۀ ناچیز را به دیدۀ قبول بنگرد.

و آخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمین

م.ع.جاودان

ص:14


1- 1) -ایشان علاوه بر مقام منیع یک عالم پرهیزکار دین،و دقّت ها و تحقیقات کم نظیری که در ارزیابی های تاریخی و روایی دارند،مؤسّس دانشکدۀ«اصول دین»بغداد و رئیس و استاد سابق این مؤسّسۀ معتبر علمی بوده اند.

مقدّمه ناشر

اشارة

مسألۀ امامت(پیشوایی امّت)و خلافت(جانشینی پیامبر)در میان ما شیعیان از اهمّیت ویژه ای برخوردار است که در میان سایر فرقه های اسلامی چنین نیست.راز مطلب در آن است که مفهوم امامت و خلافت و شئون و ویژگی های امام و خلیفه در نزد شیعه با مفهوم و ویژگی های آن در نزد سایرین متفاوت است.

امامت و خلافت از نظر شیعه پیشوایی مردم و جانشینی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است در همۀ شئون آن حضرت.زیرا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم طبق آیات شریفۀ قرآن کریم و طبق آنچه از سنّت حضرتش در دست است و نیز مطابق آنچه در خارج واقع گردیده،دارای سه شأن بوده اند:

تبلیغ و تبیین احکام الهی

قضاوت و داوری میان مردم

ریاست عامّه و زعامت سیاسی و اجتماعی.

آیات چندی بر این شئون گوناگون دلالت دارد،از جمله در مورد اوّل،قرآن کریم می فرماید:

وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ (1)

و در مورد دوم می فرماید:

فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (2)

ص:15


1- 1) -نحل:44.«و [1]قرآن را به سوی تو فرستادیم تا برای مردم آنچه را به سویشان نازل شده بیان کنی.»
2- 2) -نساء:65.« [2]نه،به خدا سوگند ایمان نخواهند داشت تا آنکه تو را در اختلافات خود داور کنند،آنگاه کمترین ناراحتی از

و در مورد سوم می فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (1)

و قطعا این اطاعت در اوامر حکومتی آن حضرت است نه اوامر و احکام شرعی،که آن تحت حکم أطیعوا اللّه مندرج است.

امّا امامت و خلافت از نظر سایر فرقه های اسلامی،در مسألۀ«حکومت و زعامت سیاسی و اجتماعی جامعه»خلاصه می شود و اگر هم در تعاریف خود از امامت گفته اند:«ریاست عامّه در امور دین و دنیاست»عملا به این تعریف پایبند نبوده و نیستند،چنان که امامان آنان در اصول و فروع و سیاست جامعه،هر کدام مستقل است.و نیز اگر امامت را از نظر دینی هم شامل بدانند امام را مستقل از پیامبر به حساب می آورند،بلکه گاه در برابر آن حضرت قرار می دهند،چنان که می بینیم اجتهاد صحابه را در برابر نصّ پیامبر قرار داده اند.

ولی باید دانست که حکومت و رهبری سیاسی و اجتماعی،یکی از شئون امامت و خلافت است نه همۀ آن،بلکه شأن تبلیغ و تبیین و حفاظت دین از تحریف و تقلیب و دستبرد دیگران، مهم ترین و حسّاس ترین شأن امام است.زیرا که اگر دین سالم نماند حاکم اسلامی با کدامین قوانین صحیح دینی می خواهد جامعه را اداره کند؟

اصولا دین و جامعۀ دینی پس از پیامبر-صرف نظر از مسألۀ حکومت-به دو دلیل نیازمند خلیفه است:

از جهت حفظ دین

از جهت تبیین دین.

از نظر شیعه،امام حافظ و مبقی دین است.چرا که دین مانند یک بنای ظاهری نیست که مهندسی طرح و ساخت آن را به عهده بگیرد و آن بنا پس از ساخته شدن از سازندۀ خود بی نیاز باشد؛تا گفته شود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنای دین را بالا برد و آن را تمام و کامل به دست مردم سپرد و کار پایان گرفت.بلکه وقوع خلل در بنای استوار دین بسیار مرموزانه است و عواملی وجود دارد که سیل آسا در صدد تخریب بنای دین است،و دین از سوی برخی نیروهای تازه به دین پیوسته در خطر جدّی قرار دارد.بنابر اصول روانشناسی و جامعه شناسی،یک نهضت و دین و انقلاب همین

ص:16


1- 1) -نساء:59.«ای کسانی که ایمان آورده اید،از خدا و پیامبر و صاحبان امری که از میان خودتان هستند،اطاعت کنید.»

که به پیروزی رسید و دشمن از رویارویی با آن مأیوس گشت بدون آنکه تحت تأثیر واقعی آن قرار گرفته و به روح و معنی و اهداف آن ایمان داشته باشد بلکه صرفا برای بهره برداری و سود شخصی،به آن دین می پیوندد؛شکل و قیافه و پوستۀ آن را حفظ می کند،بلکه آرایش بیشتری می دهد،امّا دست به تحریف می زند و روح و هسته و باطن آن را از میان می برد و آن را از درون پوک و پوچ می سازد؛به تعبیر امیر مؤمنان علیه السّلام:

«یکفأ فیه الإسلام کما یکفأ الإناء بما فیه.» (1)

«اسلام مانند ظرفی واژگونه،از محتوا تهی می شود.»

و به تعبیر دیگر ایشان:

«یلبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا.» (2)

«اسلام را مانند پوستینی وارونه به تن می کنند.»

آری،خطر تحریف از بلایای بزرگی است که اگر دامنگیر هر دین و مکتبی شود خرمن اصالت آن را بر باد می دهد،چنان که دامنگیر ادیان آسمانی گذشته شده و گوشه ای از آن را قرآن کریم به نمایش گذاشته است.شعله هایی از این آتش سوزان کم و بیش به پروبال اسلام نیز اصابت کرده و بدان آسیب رسانده،ولی با اقدام به موقع امامان شیعه علیهم السّلام مواجه گردیده و این آتش خاموش شده و آن سوختنی ها ترمیم گشته است.امام صادق علیه السّلام فرموده است:

«إنّ فینا أهل البیت فی کلّ خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.» (3)

«در میان ما خاندان پیامبر،در هر نسل و عصری،عادل مردانی هستند که تحریف افراطیان و دروغ باطل گرایان و تأویل نادانان را از چهرۀ دین می زدایند.»

تحریف که همان قلب حقایق است،انواعی دارد.گاه لفظی است که عبارتی را جابه جا کنند یا عبارات و جملاتی را کم و زیاد نمایند،و گاه معنوی است که روح یک چیز را عوض کنند و چهرۀ واقعی آن را تغییر دهند،و گاه به صورت کتمان حقایق صورت می گیرد.

بدون شک،تحریف عوامل و انگیزه هایی نیز دارد که برخی از سوی دشمنان کینه توز و برخی

ص:17


1- 1) -نهج البلاغه(صبحی صالح)،خطبۀ 103.
2- 2) -همان،خطبۀ 108. [1]
3- 3) -کافی 32/1.

از سوی دوستان نادان دلسوز صورت می گیرد.

از سوی دیگر،جامعه رو به گسترش و زمان رو به پیشرفت است و هر روز مسائل تازه ای پیدا می شود که حکم آن از نظر اسلام باید بیان شود و نیاز به کارشناسی آگاه و متخصّص و معصوم و خطاناپذیر می افتد که به بیان احکام دین پردازد.عدم وجود چنین مسئولی،دین را در معرض نابودی و قلب حقیقت آن قرار می دهد.

اینجاست که نقش امام و جانشین پیامبر به خوبی روشن می شود و حماسۀ جاویدان علمی امامان علیهم السّلام شکل می گیرد.

راستی اگر امامان شیعه و جانشینان منصوب و معصوم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبودند چه کسی می توانست سیل خروشان پرسش های علمی و مذهبی مسلمانان و کاوشگران حقّانیت اسلام را پاسخ دهد؟!یا چه عاملی می توانست در برابر توفان بنیادبرانداز تحریفات که با منع حدیث پیامبر و وضع احادیث ناروا و ایجاد بدعت ها و ایراد روایات اسرائیلی در معارف اسلامی،می رفت تا اسلام را از اساس ویران سازد،چون کوهی استوار بایستد و زنگ و غبار از چهرۀ دلربای اسلام بزداید؟!

امروز با گذشت چهارده قرن بر تاریخ اسلام،دین سالم و دست نخورده را چون روغن صاف و پالوده در اختیار داریم،غافل از آنکه اگر حضور مستمر و تلاش شبانه روزی و زحمات طاقت فرسای امامان شیعه در حفظ و بیان دین نبود معلوم نبود چه کالایی را به نام اسلام در دست داشتیم!

یری النّاس دهنا فی القواریر صافیا

و لم یدر ما یجری علی رأس سمسم

«مردم روغن صاف را در شیشه می بینند ولی نمی دانند چه بر سر دانۀ روغنی آمده است!»

***

این کتاب

کتاب حاضر که مجموعۀ مباحث عالمی است از تبار امامان شیعه،دانشمند محقّق،پژوهشگر، کاوشگر و منصف،حضرت علاّمۀ گرانقدر آیت اللّه سیّد مرتضی عسکری دامت برکاته،در صدد شرح و تفصیل همین مسأله است که بزرگ ترین نقش امامان شیعه حفظ دین از تحریف و دستبرد، و بیان حقایق دین برای امّت اسلامی بوده است.

ص:18

گرچه شالودۀ کتاب بر این مسأله ریخته شده،امّا مقدّماتی که در آن طرح گردیده و نتایجی که از آن به دست آمده فراتر از این مسأله است.در واقع کتاب حاضر حاوی روشی نو در سیره نگاری تحلیلی،معرّفی دقیق مکتب خلفا و مکتب اهل بیت،تبیین برخی اصطلاحات اسلامی،تصحیح عقاید دینی در باب امام شناسی،شرح تاریخ تفکّر اسلامی در قرون گذشته و بیان تحریف ها و حدیث سازی ها و فضایل بافی ها و عملکرد دشمنان نفاق پیشه است.

آنچه بیش از هر چیز توجّه خواننده را جلب می کند،پژوهش،کاوش،تلاش،انصاف و همّت بلند و ستودنی مؤلّف علاّمه است که به کتاب های اصیل و مرجع،متون روایی،کلامی،تاریخی قدیم و جدید،حتّی روزنامه ها و مجلاّت منتشرۀ اهل سنّت مراجعه نموده و نکته ای را ناگفته ننهاده است.

به حق باید گفت:کسانی که با کتاب های تحقیقی و متون اصیل اسلامی سر و کار دارند،بازهم از مشاهدۀ این مباحث دقیق و علمی به شگفت آمده خاطرۀ پاسداران حریم تشیّع و مرزبانان حماسۀ جاوید و بیدارگران اقالیم قبله،همچون مفید و طوسی و خواجه و علاّمه برایشان تازه خواهد شد و شور و شعفی دیگر خواهند یافت.

در خاتمه،این مؤسّسه نظر همۀ عزیزانی را که درصدد شناخت اسلام اصیل هستند و آب زلال را از سرچشمه می جویند و نیز می خواهند از دسیسه های دشمنان داخلی و خارجی اسلام آگاه شوند،به مطالعۀ این کتاب عزیز جلب می نماید.

ص:19

ص:20

پیش گفتار

بحث هایی که از امشب به خواست خدا آغاز می شود،به خاطر این است که بررسی کنیم و دریابیم که ائمّۀ اطهار علیهم السّلام پس از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه نقشی در حفظ کیان اسلام داشته اند.به عبارتی دقیق تر،در ارجاع اسلام و برگردانیدن آن به متن جامعه و برانداختن تحریف هایی که در آن ایجاد شده بود،چگونه عمل نموده اند؟و چگونه خداوند تبارک و تعالی،اسلام از میان رفته را با جهاد ائمّۀ اطهار زنده گردانید و آنچه که تحریف شده بود،آنچه که کتمان کرده بودند و آنچه که تغییر داده بودند،برای بار دیگر به جامعۀ بشری بازگردانید و در دسترس همگان قرار داد؟

اگر خداوند توفیق عنایت فرماید،در نتیجۀ این سلسله بحث ها روشن خواهد شد که حضرت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با حجّة بن الحسن علیهما السّلام،حضرت پیامبر با امام صادق علیه السّلام،حضرت پیامبر با امام رضا علیه السّلام،و بالاخره حضرت پیامبر با یکایک ائمّۀ اطهار علیهم السّلام،«وحدت عمل و وحدت هدف» داشته اند.سنخیّتی که پیامبر اکرم با امامان اهل بیت از نظر عمل و اثر اجتماعی داشته اند،هرگز با دیگران نداشته اند.

این بحث که اوّلین بار بدین شکل و تفصیل در جامعۀ ما طرح می شود،نیاز به مقدّماتی دارد که در ضمن چند درس بیان خواهد شد.

در چند درس اوّل به عنوان زیربنای آن مقدّمات،لازم است که چند اصطلاح اسلامی را به طور دقیق بررسی کنیم.(البته اصطلاحات فراوانی در اسلام وجود دارد که برای شناخت دقیق و خالی از خلل اسلام،باید آنها را با تمام ابعاد و جوانبشان بررسی کرد،و مفهوم واقعی شان را به دست آورد.) درک این چند اصطلاح،در دریافت بهتر همۀ سخنان ما در درس های بعد،کمک خوبی

ص:21

خواهد بود.

این اصطلاحات عبارتند از:«اله»،«رب»،«اللّه»،«حیّ»،«قیّوم»،«عبد»،«سجده»،«دین»، «شریعت»،«هدایت»،«اسلام»،«نسخ»،«رسالت»،«نبوّت»،«خلافت»،«وصایت»،«امامت»، «شوری»،«بیعت»،«صحابی»،«اجتهاد»و....

امّا به علّت احتیاج فعلی بحث،ما بیش از چند عدد از مهم ترین آنها را مورد ملاحظه قرار نمی دهیم،و بررسی مابقی آنها را به فرصت های بعد واگذار می نماییم.

ص:22

درس اوّل

اشارة

ص:23

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ

اعراف:54

ص:24

اصطلاح اوّل: اله

معنی«اله»در لغت عرب

خلاصۀ گفتار لغت نامه ها دربارۀ معنی واژۀ«اله»به شرح زیر است:

«إله»بر وزن کتاب،از مادّۀ أله یأله به معنای عبد یعبد عبادة است که به دو معنای«پرستش کردن»و«اطاعت نمودن»می باشد.

اله به معنای«مألوه»(اسم مفعول)می باشد،همان طور که کتاب به معنای مکتوب است.بنابراین اله یعنی معبود یا مطاع.

نتیجه اینکه با توجه به دو معنایی که در لغت برای عبادت آمده،«اله»یعنی:

1-تذلّل و خضوع و پرستش

2-اطاعت و فرمان برداری.

«اله»به دو معنای مختلف می آید:

1-عبادت شده یا معبود

2-اطاعت شده یا مطاع.

معنی«اله»در قرآن کریم

در آیات بسیاری از قرآن کریم،صفت بارز الوهیت،«خالق بودن»می باشد.چنان که در قرآن کریم می خوانیم:

«همانا انسان را از چکیده ای که از گل گرفته شده است،آفریدیم.سپس او را نطفه ای قرار

ص:25

دادیم در جایگاه محفوظ.پس از نطفه،خون بسته شده و خون بسته شده را گوشت جویده،و گوشت جویده را استخوان آفریدیم.سپس بر استخوان،گوشت پوشانیدیم.پس از آن،او را مخلوقی دیگر آفریدیم.پس مبارک است خداوند بهترین آفریدگار.»(1)

«و به تحقیق بالای سر شما،هفت راه(آسمان)را آفریدیم و ما از مخلوقات خود غافل نیستیم.»(2)

آنگاه،بعضی از انواع مخلوق هایی را که برای انسان خلق شده است،یادآور می شود.پس از نشان دادن انواع آفرینش های اللّه،می فرماید:

«و به تحقیق ما نوح را به سوی قومش فرستادیم.پس نوح گفت:ای قوم من!اللّه را بندگی کنید که برای شما الهی جز اللّه نیست،پس آیا تقوا پیشه نمی سازید؟» (3)

سپس ابداع امم دیگر را یادآور می شود که همان آفرینش و خلق کردن ایشان است؛و جریان کفر ایشان را تا آیۀ 91 همین سوره(مؤمنون)بازگو می کند،تا آنجا که می فرماید:

«اللّه فرزندی نگرفته و اله دیگری با او نیست،اگر الهی دیگر با او می بود،هر یک با مخلوق خود می بود و بر دیگری برتری می جست(و در عالم وجود،دسته بندی رخ می داد).» (4)

در این آیات،صفت بارز الوهیت،تنها«خالق بودن»می باشد؛و بدین سبب است که در سورۀ «احقاف»،پس از آنکه می فرماید: ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ... ،از مشرکان سؤال می کند:

«بگو(ای پیامبر!)آیا شریکانی را که به جای خداوند قائل هستید،نگریسته اید؟به من نشان دهید از زمین چه آفریده اند؟و آیا برای آنها در آسمان ها شرکت و دخالتی است؟اگر شما راست می گویید برای من کتابی بیاورید که پیش از این قرآن باشد،یا اثر و خطی که از علوم پیشینیان باقی مانده باشد،و دلالت بر صحّت عبادت غیر خدا داشته باشد.»(5)

ص:26


1- ( 1)- مؤمنون: 14- 12.\i وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ
2- ( 2)- مؤمنون: 17.\i وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ
3- ( 3)- مؤمنون: 23.\i وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ
4- ( 4)- مؤمنون: 91.\i مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ ..
5- ( 5)- احقاف: 4.\i قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ\

و در آیۀ 40 سورۀ فاطر می فرماید:

«به من بنمایانید آنها را که خدا می دانید از زمین چه آفریده اند؟آیا برای آنها شرکت و دخالتی در امر آسمان ها نیز می باشد؟» (1)

و در آیۀ 16 از سورۀ رعد می فرماید:

«آیا برای خداوند شریکانی قرار داده اند که آنان،خلقتی چون آفرینش او دارند،به طوری که این دو خلقت برای آنها مشتبه شد و نتوانستند بین این دو خلقت فرق بگذارند(و بدین علّت اینان، آنها را شریکان خدا قرار دادند)؟!» (2)

و در آیۀ 17 سورۀ نحل می فرماید:

«پس آیا کسی که خلق می کند،مانند کسی است که خلق نمی کند؟آیا متذکّر نمی شوید؟» (3)و در آیۀ 20 سورۀ نحل،آیۀ 3 سورۀ فرقان و آیۀ 191 سورۀ اعراف نیز همین معنا را متذکّر می گردد.

نیز در آیۀ 73 سورۀ حج می فرماید:

«همانا کسانی را که جز خدا می خوانیدشان،هرگز نمی توانند مگسی را هم خلق کنند،هر چند که بر این کار مجتمع شوند!» (4)

در همۀ این آیات،در مقام تحدّی و استدلال با مشرکان،در زمینۀ توحید سخن گفته شده است؛در دو آیۀ اوّل می پرسد:

«این بت ها که آنها را اله می خوانید و عبادت می کنید،نشان دهید که در زمین چه آفریده اند؟» در آیۀ سوم می پرسد:

«آیا برای اللّه شریک گرفته اید،به این علّت که این شریکان مانند اللّه مخلوق هایی دارند؛و این مخلوق ها با مخلوق های الهی برایتان مشتبه شده است؟مسلّما می دانید که چنین نیست!»

بنابراین در آیات بعد می فرماید:

«آیا کسی که خالق می باشد،با آن که خالق نیست یکسان است؟!»

ص:27


1- 1) - ...أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ...
2- 2) - ...أَمْ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ...
3- 3) - أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ
4- 4) - ...إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ...

و در آیۀ اخیر می فرماید:

«اینان که جز خدا می خوانید(آلهه ای که جز خدا می خوانید)هرگز مگسی را خلق نمی کنند، اگر چه با هم در این کار همکاری کنند.»

چنان که می بینیم قرآن در مقام استدلال و مقابله با مشرکان که-جز«اللّه»-خدایان دیگری را پرستش می کنند،می فرماید:

«آفرینش خاص اللّه است و این«اله»ها آفرینشی ندارند و بدان قادر نیستند.»

از همۀ این احتجاج ها معلوم می شود که صفت بارز اله،«خالقیت»می باشد.

در آیات زیر این معنی روشن تر بیان شده است:

«این خدای شماست،پروردگارتان.الهی جز او نیست،آفرینندۀ هر چیز.پس او را پرستش کنید.» (1)

«گفت:ای قوم!اللّه را عبادت کنید،جز او الهی بر شما نیست؛او شما را از زمین آفرید.»(2)

«آیا آفریننده ای جز اللّه هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟الهی جز او نیست....»(3)

«جز اللّه،خدایانی دیگر برای خود اختیار کردند که هیچ چیزی را نمی آفرینند و خود آن خدایان آفریده شده اند.»(4)

بنابراین همۀ افعال آفرینش،از اله و خدای جهان است؛باران می فرستد،گیاه را می رویاند، زنده می کند،می میراند،شفا می دهد و مالک هر شیء اوست.

و چون چنین است،مؤثّری در عالم هستی،جز او-که به اللّه موسوم می باشد-نیست تا بتواند نیازمندی های ما را برآورد.پس باید اللّه را بپرستیم و از او حاجت بطلبیم.

آیات زیر ناظر بدین معنا می باشد:

«بگو بیندیشید که اگر اللّه،شنوایی و بینایی شما را بگیرد و بر دل های شما مهر زند(فهمیدن قلب شما را بازگیرد)،کدام الهی جز اللّه است که آنها را به شما بازگرداند؟»(5)

ص:28


1- 1) -انعام:102. [1]ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ...
2- ( 2)- هود: 61.\i ... قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ ...
3- فاطر: 3.\i ... هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ...
4- فرقان: 3.\i وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ...
5- انعام: 46.\i قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلی قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ ...

«آن که ملک آسمان ها و زمین از آن اوست،الهی جز او نیست،اوست که زنده می کند و می میراند.»(1)

«کدام اله جز اللّه،برای شما روشنایی می آورد؟آیا نمی شنوید؟»(2)

«این چنین است خداوند پروردگارتان،ملک و پادشاهی از آن اوست،الهی جز او نیست،شما را به کجا می برند؟»(3)

«و فرعون گفت:ای هامان!برجی بلند برایم بساز،شاید من به اسباب(آفرینش)آسمان ها برسم،و بر اله موسی مشرف و مطّلع شوم؛و من موسی را دروغگو می پندارم.» (4)

«الهی جز او(اللّه)نیست،اوست که زنده می کند و می میراند؛پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شما.»(5)

«اوست اللّه،آن که الهی جز او نیست،و او بر غیب و شهود عالم است...»(6)

«اوست اللّه،آن که الهی جز او نیست،و او ملک و قدّوس و سالم است.»(7)

«این است و جز این نیست که اله شما اللّه است،آن که الهی جز او نیست،علم او هر چیز را فراگرفته است.»(8)

«بگو(ای پیامبر!)اگر خدایان دیگری با او بودند-همان طور که ایشان می گویند-آن خدایان به سوی خداوند عرش راهی را می طلبیدند و به دست می آوردند.»(9)

«جز اللّه،الهی را برای خویش اختیار کردند،تا باعث عزّت و اعتبار برای ایشان گردد.»(10)

«آیا از زمین اله هایی(خدایانی)اختیار کرده اند که آن اله ها می گسترانند(زنده می کنند و

ص:29


1- اعراف: 158.\i ... الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ ...
2- قصص: 71.\i ... مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیاءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ
3- زمر: 6.\i ... ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ
4- غافر: 36 و 37.\i وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلی إِلهِ مُوسی وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کاذِباً ...
5- دخان: 8.\i لا إِلهَ إِلَّا هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ ...
6- حشر: 22.\i هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ ...
7- حشر: 23.\i هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ ...
8- طه: 98.\i إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْماً ...
9- اسراء: 42.\i قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا
10- مریم: 81.\i وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا

می گسترانند).» (1)

«آیا برای ایشان اله هایی می باشد که آنها را در برابر قدرت ما حفظ می کند؟» (2)

«آیا در برابر خدا اله هایی اختیار کنم که اگر خدای رحمان ضرری برایم بخواهد،هیچ سودی از آن اله ها نصیبم نشود؟» (3)

«جز اللّه اله هایی اختیار کردند،شاید که یاری داده شوند.»(4)

«ما چیزی نمی گوییم،مگر اینکه بعضی از خدایان ما به تو زیان رسانیده اند.»(5)

«اله های ایشان که از آنها و نه از اللّه حاجت می خواهند،هیچ سودی برایشان نداشته اند.»(6)

قرآن هرگونه آفرینشی را مخصوص«اله»می داند؛از باریدن باران تا روییدن نبات و شفای بیماران،پیروزی بر دشمن،توانگری و نجات از فقر،همۀ اینها و هر قدرت و فعل دیگری در کون و مکان را فقط و فقط از اله می داند.با این دلیل،اللّه-یعنی اله حقیقی جهان-در قدرت و فعل هیچ شریکی ندارد؛او یگانه و بی مانند است: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ و او اللّه است؛تنها اله،فقط و فقط اللّه است و بس:

«این است و جز این نیست که اللّه،اله واحد است و منزّه می باشد از آنکه او را فرزندی باشد.»(7) «به تحقیق کافر شده اند آنان که گفتند اللّه یکی از سه تا می باشد،در حالی که الهی جز اله واحد نیست.»(8)

«اللّه فرزندی اختیار نکرده است و با او الهی دیگر نیست.»(9)

«خداوند فرمود دو اله نگیرید،این است و جز این نیست که او(اللّه)اله واحد است.»(10)

ص:30


1- 1) -انبیاء:21. [1]أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ برای این آیه تفاسیر متفاوتی مطرح گردیده است که ترجمۀ حاضر بر اساس یکی از آنان می باشد.
2- 2) -انبیاء:43. [2]أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا...
3- 3) -یس:23. [3]أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لا یُنْقِذُونِ
4- یس: 74.\i وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ
5- هود: 54.\i إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ ...\
6- هود: 101.\i ... فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ ...\
7- نساء: 171.\i ... إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ .
8- مائده: 73.\i لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ ..
9- مؤمنون: 91.\i مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ ...\
10- نحل: 51.\i وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ ...\

و به همین دلیل،پرستش(عبادت)خاص ذات اوست،و شریکی در عبادت برای او نباید گرفت:

«من هستم اللّه،که الهی جز من نیست.پس مرا پرستش کن و برای یاد من نماز برپا دار.» (1)

«هیچ پیامبری پیش از تو نفرستادیم،مگر آنکه به او وحی می فرستادیم که الهی جز من نیست، پس مرا عبادت کنید.»(2)

به این دلیل نیز هر فعلی از بنده صادر شود،باید به قصد تقرّب به اله واحد-که اللّه است-باشد و به قصد رضای او انجام گیرد.

ولی اکثر افراد بشر،برای اله واحد-اللّه-شریک قائل شده غیر او را پرستش کرده برای تقرّب به غیر او،اعمال خویش را انجام می دهند.

و گاه در بشر،کسانی مانند فرعون یافت شده اند که ادّعای الوهیت کرده اند.چنان که قرآن از آن خبر داده می فرماید:

«فرعون گفت:ای مردم!برای شما الهی جز خودم نمی دانم.» (3)

در جای دیگر نقل می فرماید که وی در خطاب به موسی علیه السّلام گفت:

«اگر الهی جز من اختیار کنی،تو را از زندانیان خواهم ساخت.»(4)

که در هر دو مورد،مقصود از اله،آن کسی است که«برای او کارگزاری و از او فرمان برداری می کنند»؛چه آنکه در آیۀ دیگر از قول قوم فرعون،نقل می فرماید که گفتند:

«آیا موسی و قوم او را رها می کنی تا در زمین فساد کنند و تو را و اله تو را رها کنند؟»(5)

از این آیه معلوم می شود که فرعون و فرعونیان را،جز فرعون،الهی دیگر بوده است،که قاعدتا آن اله را عبادت می کرده اند و از او حاجت می خواستند.بنابراین الوهیت فرعون به معنی آن بوده است که:

هر کاری را برای او و رضای او می بایست انجام می دادند.

در این آیه نیز،اله،به همین معنا می تواند باشد:

ص:31


1- 1) -طه:14. [1]إِنَّنِی أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی
2- انبیاء: 25.\i وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ
3- قصص: 38.\i وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی ...\
4- شعراء: 29.\i قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ
5- اعراف: 127.\i ... أَ تَذَرُ مُوسی وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ ...

«(ای رسول!)دیدی حال آن کس که هوای نفسش را خدای خود ساخت(چگونه هلاک شد)؟آیا می توانی تو حافظ و نگهبان او(از هلاکت)باشی؟ (1)»

«(ای رسول ما!)می نگری کسی را که هوای نفسش را خدای خود قرار داده و خدا او را با وجود آگاهی اش(و پس از اتمام حجّت)گمراه ساخته است. (2)»

از این رو اله معبودی است که برایش عبادت می نماییم،و رضای او را هدف اعمال خود قرار می دهیم.یک چنین موجودی می شود«اله»و«معبود»؛و فرمانبر-عبد-او،پرستش کننده و خواهان رضای او می شود.

ص:32


1- 1) -فرقان:43. [1]أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً
2- 2) -جاثیه:23. [2]أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ...

اصطلاح دوم: رب

اشارة

«رب»مهم ترین اصطلاح اسلامی است که فهم آن در بحث ما مورد لزوم است.این اصطلاح در قرآن کریم بسیار به کار رفته،و فهم بسیاری از آیات تعیین کنندۀ قرآن کریم به روشن شدن این اصطلاح وابسته است.

ما جملۀ مبارکه و آیۀ شریفۀ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ را در زندگی روزمره و در نمازها بسیار بیان می کنیم،ولی نزد بسیاری از افراد معنای دقیق این جمله روشن نیست.از آنجا که لفظ «رب»رکنی از عبارت فوق را تشکیل می دهد،به طور مسلّم،تا معنای«رب»روشن نشود،مفهوم دقیق و والای این عبارت،و آیات بسیاری از قرآن کریم روشن نخواهد شد.حتی اساسی بودن بعد توحیدی مفهوم این اصطلاح،شناخت خداوند و پیامبر و امام،و تمیز موحّد از مشرک نیز به درک عمیق معنای واژۀ«رب»بستگی دارد.

نخست ببینیم که این لغت در زبان عربی به چند معنا آمده است:

معنی«رب»در لغت عرب

راغب اصفهانی لغت شناس معتبر و مشهور می گوید:

«الرّب فی الاصل التربیة و هو إنشاء الشیء حالا فحالا،إلی حدّ اتمام.»

«رب در اصل مصدر است،و به معنای تربیت کردن می آید.تربیت کردن عبارت است از پرورش و رشد دادن یک چیز از حالتی به حالتی تا به حد تمامیت و کمال برسد.»

آن کسی که چیزی یا حیوان یا انسانی را از اوّلین مرحله وجود تا حد کمال و تمام،پرورش و

ص:33

رشد می دهد،آن چیز یا حیوان یا انسان را تربیت کرده است.پس رب در اصل مصدر بوده و به این معنا آمده است.راغب اضافه می کند:«عرب اینک رب را برای فاعل استعاره کرده و به عنوان اسم فاعل به کار می برد.» (1)علاوه بر جهت پرورش و رشد و کمال دادن،در کلمۀ رب،مالکیت نیز محفوظ است.به این مسأله اکثر لغویین تصریح کرده اند. (2)بنابراین می توان گفت:«رب مالک مدبّر و مربّی اشیاست». (3)

اگر کسی مرغداری داشته باشد،تخم مرغ ها را رسیدگی و مواظبت می کند تا اینکه جوجه شوند؛جوجه را دانه و غذا و آب می دهد؛با بیماری های او مبارزه می کند تا اینکه جوجه رشد کرده به مرغ تبدیل گردد.او که مالک و در ضمن پرورش دهندۀ این مرغ است،«ربّ»آن محسوب می شود.همچنین به صاحب خانه ای که خانه اش را اداره می کند و همۀ جوانب امور آن را خود به عهده دارد،«ربّ البیت»گفته می شود.

«ربّ العالمین»،یعنی خداوندگار و پروردگار جملۀ عالمیان،که هم خالق-مالک آنهاست- و هم تکامل بخش و پروندۀ ایشان؛و از اوّلین مرحلۀ وجود،مراقب احوال آنها بوده،و تا سر حدّ کمال،همو پرورششان می دهد.فرقی که بین ربوبیت حقّ متعال و ربوبیّت صاحب خانه بر خانه و...

از نظر لغت وجود دارد،این است که به خداوند به طور مطلق و بدون اضافه به چیزی،ربّ می توان گفت؛به تعبیر قرآن کریم: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (4)(سرزمینی پاکیزه و پروردگاری آمرزنده).

ولی به دیگران با اضافه به چیزی ربّ گفته می شود؛مثلا ربّ الدّجاج(پرورش دهنده و مالک مرغ)؛ربّ البیت(صاحب و اداره کنندۀ خانه)؛ربّ الشّجر،(پرورش دهندۀ درخت و مالک آن).

ص:34


1- 1) -مفردات،ماده رب182/،چاپ تهران.دیگر لغویین مضمونی که راغب با تفصیل نسبی آورده بود،با الفاظ و عبارت های مختصرتری آورده اند.جوهری با لفظ اصلاح و تربیت می آورد:ربّ الضّیعة ای اصلحها و اتمها و ربّ فلان ولده ای ربّاه.الصحاح 130/1. [1]قیومی با لفظ سیاست و قیام به تدبیر تعبیر کرده است:رب زید الامر ربّا من باب قتل إذا ساسه و قام بتدبیره.المصباح المنیر259/.
2- 2) -ربّ کل شیء مالکه(الصحاح،ماده رب 130/1)ربّ کلّ شیء مالکه و مستحقه أی صاحبه(القاموس 73/1).الرب: المالک(تفسیر الکشاف 53/1).و یطلق علی مالک الشیء(المصباح 259/1)؛و نیز رجوع کنید به:لسان العرب،المحیط و تاج العروس و...گاه نیز لفظ رب،در جزء معنی که مالک تنها یا مدبّر تنها باشد،استعمال می شود،و این استعمال مجازی است.
3- 3) -رجوع کنید به:تفسیر المیزان 19/1،تفسیر آیۀ 2 از سوره اوّل قرآن کریم؛مجمع البیان 21/1،تفسیر همین آیۀ شریفه؛جوامع الجامع 6/1؛تفسیر الکشاف 8/1،چ مصر،1373؛التنهیل العلوم التنزیل 33/1.
4- 4) -سبأ:15. [2]

تا اینجا به اجمال،مفهوم دقیق لغوی اصطلاح قرآنی«رب»روشن شد.اگر این مفهوم دقیق را در نظر بگیریم،می توانیم علّت درگیری ها و مبارزه های پیامبران را با طاغوت و یا زورمندان طاغی عصرشان درک کنیم و بدانیم که این درگیری ها بر سر چه موضوعی بوده است.

تاریخ شرایع آسمانی نشان می دهد،زورمندانی که در برابر پیامبران قرار می گرفتند،معمولا با ایشان بر سر«ربوبیّت»خداوند به جنگ برمی خاستند،نه بر سر خالقیّت؛زیرا اغلب یا همۀ آنها قبول داشتند که خالق همۀ موجودات«اللّه»است.اگر چه ممکن بود آنها لفظ«اللّه»را به کار نبرند و مثلا مانند یهودیان«یهوه»بنامند.اینکه آنها خدا را به چه نامی می خواندند،مورد بحث نیست، فقط می خواهیم بگوییم همین قدر قبول داشتند که خالق کلّ موجودات عالم خداوند است؛ولی در مسألۀ«ربّ»اختلاف داشتند.

برای اثبات این سخن،چند مثال از رو در رو شدن پیامبران با امّت های خویش،یا با طواغیت زمانشان از قرآن کریم می آوریم،تا بتوانیم درگیری های مشابه را در امّت اسلامی بشناسیم.

قرآن کریم بارها و بارها داستان موسای کلیم علیه السّلام و امّت او،و درگیری هایش با فرعون جبّار -طاغوت عصرش-را بازگو می کند.ما در سورۀ نازعات،گوشه ای حسّاس از این داستان را می خوانیم:

فرعون پس از برخورد با موسی علیه السّلام و مشاهدۀ آیات الهی،اجتماع عظیمی از مردم مصر تشکیل داد،و در میان آنها بانگ برداشت که:«من ربّ بالاتر و برتر شما هستم!» (1)یعنی اگر مرغ «رب»دارد و اوست مالک مرغ و پرورش دهنده اش-که قانون زیست و کمال مرغ مورد تربیتش را وضع می کند-من نیز همانند او«رب»شمایم.«رب»است که چیزهای مورد نیاز مربوب خویش را تأمین می کند،و احتیاج های او را برآورده می سازد،و راه و قانون و شرایط زیستن و کمال او را معیّن می نماید.از اینجا بود که فرعون گفت:«مگر نه این است که آنچه شما دارید،خوراکتان، آبتان،آنچه می خورید و آنچه می آشامید مال من است و از حیطۀ مالکیت من به دستتان می رسد»، (2)بنابراین،قانون را که ویژگی دوم«ربوبیّت»است،باید از من بگیرید.نیازهای شما را من تأمین می کنم،پس من نیز باید قانونگذار و فرماندۀ مطلق شما باشم.

ص:35


1- 1) -نازعات:24-21. [1]فَکَذَّبَ وَ عَصی ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعی فَحَشَرَ فَنادی فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی
2- زخرف: 51.\i وَ نادی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ

امپراتور مصر-فرعون-در آن روزگاران مالک تمام مصر بوده و هر کس که کار می کرده، کارگر و مزدور او محسوب می شده است؛پس لازمۀ ربوبیت را،که دادن آب و نان و غذا و تأمین احتیاج های مردم می باشد،در ظاهر داشته و مدّعی بوده است که:«اینها همه در ملک من است و من به شما می دهم؛بنابراین،قانون را نیز من باید وضع کنم،و شما بر اساس نظرها و خواسته های من باید زندگی کنید.به هر صورت،من باید قانون بگذارم و شریعت و راه و رسم زندگی را من باید تعیین کنم.اگر می گویم بنی اسرائیل باید بنده باشند،کودکان پسر آنها ذبح شوند و دخترها زنده بمانند،قطعا باید پذیرفته شود.اگر می گویم بنی اسرائیل باید پست باشند و قبطیان و مردم اصلی مصر،سرور باشند،قطعا باید عمل گردد.اگر می گویم فلان چیز چنان بشود،حتما لازم است بشود.»

ربوبیتی که فرعون ادّعا می کرده،نه به این معنا بود که او خالق آسمان ها و زمین،و آفرینندۀ انسان و سایر چیزها بوده است؛بلکه او می گفته شما باید برای اجرای منویّات من و به دست آوردن خشنودی من کار کنید،و طبق فرامین من عمل نمایید.زیرا من ربّ شما هستم؛ربّ بالاتر و برتر! موسای کلیم علیه السّلام در برابر این منطق چه می گوید،سخن او چیست،چه پیامی دارد و با فرعون چگونه درگیر می شود؟خداوند به موسی و برادرش،هارون فرمان می دهد:

«ای موسی و ای هارون!به نزد فرعون بروید و بگویید:ما از طرف کسی آمده ایم که خداوند و پروردگار توست،تو را پرورش داده و به کمال رسانیده.ای فرعون!تو که ادّعا می کنی ربّ برتر و بالاتر مردم هستی،سخت در اشتباهی،و ادّعایی واهی و دروغین داری.ما بر صدق سخنمان آیه و نشانه ای از جانب پروردگارت به همراه داریم.» (1)

البته فرعون که پروردگاری برای خویشتن نمی شناسد،و این سخن را قبول ندارد،سؤال می کند: فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی (2):«شما که ربوبیّت را از من پذیرا نیستید،و می گویید ربوبیّت از آن دیگری است،و باید قانون و حکم را از دیگری بگیریم،این دیگری کیست؟» قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی (3):«موسی می گوید:ربّ ما آن کسی است که همه چیز را

ص:36


1- 1) -طه:47-43. [1]اِذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ...
2- 2) -طه:49. [2]
3- 3) -طه:50. [3]

آفریده و نظام زندگی و قانون زیستن برای آن چیز تعیین فرموده؛و به عبارت دیگر،او را راهنمایی کرده است.و هر مخلوقی باید به موجب قانونی که او برایش قرار داده زندگی کند.».

فرعون سخن موسی علیه السّلام را متین می بیند و می ترسد که این حرف در دل ها جا بگیرد؛لذا به ایجاد شبهه می پردازد تا اشتباه فکری به وجود آورد.فرعون می گوید:«پس مردم گذشته چه وضعی داشته اند؟آیا آنها هم ربّی داشته اند؟آیا ربّ مورد ادّعای تو بر آنها هم فرمانروایی داشته است؟»موسی جواب می دهد و در جواب خود نیز بر ربوبیّت حقّ متعال تکیه می کند:«اوضاع آنها و سرگذشتشان را پروردگار من می داند،که نه به گمراهی درمی افتد،و نه به فراموشی گرفتار می شود.» (1)

حوادث ادامه می یابد؛باز فرعون برای شکستن منطق موسی علیه السّلام به حیلتی دیگر دست می زند.

وی می خواهد احساسات مردم را علیه او بشوراند؛لذا به آن حضرت می گوید:«شما آمده اید که با سحرتان ما را از سرزمینمان بیرون کنید،و کشور و وطن ما را تسخیر نمایید.بنابراین ما هم از نیروی سحر برای نابود کردن سحر شما سود خواهیم برد.» (2)ساحران مزدور فرعون با تمام نیرو به جنگ موسی علیه السّلام می آیند؛اما قدرت ربّ العالمین آشکار شده و تمام سحر ایشان نابود می گردد.ساحران که از دیگر مردم،روشنی بیشتری در شناخت سحر دارند،در برابر قدرت ربوبی،سر تعظیم بر خاک می سایند و می گویند: آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسی (3):«ما به صاحب و پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم.»سپس در برابر اعتراض و تشدّد فرعون اعلام می کنند: إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی (4):«ما به پروردگار و صاحبمان ایمان آوردیم،تا اشتباه های ما و گناه سحری که تو ما را بدان مجبور ساختی،ببخشد،و خداوند بهتر و پاینده تر است.»

در سراسر این داستان،نام«رب»تکرار می شود،و در هر دو طرف از«رب»سخن گفته می شود.موسی از او دم می زند؛ساحران به او ایمان می آورند و فرعون او را قبول ندارد.بنابراین به خوبی و روشنی مشاهده می کنیم که درگیری در دو جبهۀ شیطان و رحمان،دوستان خدا و

ص:37


1- 1) -طه:51 و 52. [1]قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولی قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسی
2- 2) -طه:57 و 58. [2]قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِکَ یا مُوسی فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ...
3- 3) -طه:70. [3]
4- 4) -طه:73. [4]

دشمنان او،پیامبران و طاغوت ها،بیشتر بر سر ربوبیّت است،و اینکه ما رأی و قانون و حکم و دستور را از چه کسی باید بپذیریم.

در زندگانی حضرت ابراهیم علیه السّلام،پیامبر بزرگ خدا نیز همین گونه درگیری و نبرد وجود دارد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْکَ (1)

ابراهیم است و نمرود؛خداوند به نمرود،ملک و سلطنت نیرومندی داده است.نیرومندی و قدرت مطلقه،او را به طغیان می کشاند و به ربوبیّت حقّ متعال کافر می شود.درگیری ابراهیم با نمرود بر سر همین مسأله است؛حضرت ابراهیم به او می گوید:«آن کس حق دارد قانون گذاری کند و چگونگی زیست بشر را تحدید و تعیین کند،که او را می آفریند و می میراند.آری ربّ همه، اوست و ربّ من هم اوست.»

نمرود،طاغوت آن عصر می گوید:«من هم زنده می کنم و می میرانم؛یک نفر را که محکوم به اعدام است از زندان بیرون آورده آزاد می کنم.این مرده محسوب می شد و من زنده اش کردم.

دیگری را که آزادانه و بی گناه در کوچه یا خیابان راه می رود اعدام می کنم.این زنده بود و باید زنده می ماند،و من بودم که او را میراندم.بنابراین،خصوصیتی که تو برای«رب»برشمردی،من هم دارم.پس من هم رب هستم.»

اینجا بود که شبهه ایجاد شد و ممکن بود که افراد نادان،سخن او را بپذیرند.حضرت ابراهیم علیه السّلام بدون درنگ،استدلال دیگری عرضه می دارد:«ربّ من که اللّه است،آفتاب را از مشرق بیرون می آورد.اگر تو رب هستی و در این ادّعا صادقی،خورشید را از مغرب بیرون بیاور!» فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ (2)چه می توانست بگوید،ناچار درمانده شده در پاسخ این نکته مبهوت ماند.

این یک صحنه از درگیری قهرمان توحید است.در مبارزۀ دیگری که حضرت ابراهیم علیه السّلام با ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشیدپرستان داشت،نظیر همین درگیری تکرار می شود.حضرت ابراهیم به اجتماع این مشرکان آمده به مجادله با آنها می پردازد.البته با زبان خودشان،و با آنچه ایشان بدان باور دارند؛به شکلی که استدلال او را فهم کنند و پردۀ جهلشان دریده شود:

شب هنگام است.ابراهیم ستاره ای روشن می بیند.به انبوه ستاره پرستان رو کرده می گوید:

ص:38


1- 1) -بقره:258.« [1]آیا ندیدی آن کس را که خداوند به او پادشاهی عطا کرده بود،با ابراهیم دربارۀ ربّش محاجّه می کرد؟»
2- 2) -بقره:258. [2]

هذا رَبِّی (1):«این ستارۀ درخشان،پروردگار من است!»

اما وقتی ستاره غروب می کند،ابراهیم علیه السّلام به ضعف و نقص آن اشاره کرده می گوید:«این نمی تواند ربّ من باشد.ربّ من نباید غروب کند و من غروب کنندگان را دوست ندارم.»

داستان در مورد ماه و خورشید نیز تکرار می گردد و در آخر کار،پس از غروب خورشید (نیرومندترین و فروزنده ترین جرم آسمانی)ابراهیم علیه السّلام می گوید:

یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (2)

«ای قوم من!همانا من از همۀ چیزهایی که شما آنها را شریک ربوبیّت خداوند قرار داده اید، بیزارم.من روی دل به سوی کسی می کنم که آسمان ها و زمین را خلق فرموده و ربّ من است.»

مردم دست از ابراهیم برنمی دارند و سخن بین آنها ادامه می یابد.حضرت ابراهیم در برابر مجادله های ایشان اظهار می دارد:«پروردگار من،اللّه،مرا رهبری کرده است.من از خدایان دروغینی که شما شریک او قرار داده اید،نمی هراسم.»(3)روشن است که قوم ابراهیم علیه السّلام خدا را می شناختند،اما برای او در ربوبیّت شریک قائل بوده اند،و در این مسأله است که ابراهیم با آنها درگیر شده و به بحث و استدلال پرداخته است.

در صحنه ای دیگر،ابراهیم علیه السّلام با بت پرستان قوم خویش درگیری و نبرد دارد.او به محض ورود به صحنۀ اجتماع و برخورد با بت پرستان،بر اساس بینایی ها و روشنی های خدادادی و مبتنی بر وحی و الهام،به مخالفت با ایشان می پردازد و می گوید:«این صورتک ها چیست که شما بدانها روی کرده و بر درگاهشان سر تعظیم فرود آورده اید؟گفتند:ما پدران خویش را بر این راه یافتیم! فرمود:شما و پدرانتان سخت در گمراهی هستید.پرسیدند:تو با ما به شوخی سخن می گویی یا به جد؟ (4) فرمود: بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلی ذلِکُمْ مِنَ الشّاهِدِینَ(5) نه،من کاملا جدّی سخن می گویم.پروردگار شما همان پروردگار و نظام بخش

ص:39


1- 1) -انعام:76.
2- 2) -انعام:78 و 79. [1]
3- ( 3)- انعام: 80.\i وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ ...\E
4- ( 4)- انبیاء: 55- 52.\i ... ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ\E
5- ( 5)- انبیاء: 56.

آسمان ها و زمین است که خود،آنها را خلق فرموده است.»

در واقع،اهل بابل بدین علّت ستاره و ماه و خورشید می پرستیدند و آنها را معبود قرار داده بودند،که آنها را در زندگی خود مؤثّر می دانستند،و تعیین سرنوشت خوب یا بد را به دست آنها می دیدند.یعنی چون آنها را ربّ و مدبّر جهان خود می دانستند،روی به عبادت آنها می آوردند.

در اینجا دو گونه شرک وجود داشت:شرک در ربوبیّت،و شرک در الوهیّت.بنابراین ابراهیم علیه السّلام در اینجا با تکیه بر خالقیّت که مورد قبول همۀ مشرکان بوده،شرک در ربوبیّت و الوهیّت را ردّ و طرد می کند.

اصحاب کهف،جوانمردان خداپرست روزگاران قدیم نیز همین سخن را دارند.آنها در برابر طاغوت عصر خویش بپا می خیزند و از ربوبیّت پروردگار آسمان ها و زمین دم می زنند:

وَ رَبَطْنا عَلی قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... (1)

در واقع اصحاب کهف می خواستند بگویند:

«این شخص که ادّعای ربوبیّت می کند و می گوید که بشر باید از من فرمان ببرد و من باید برای او قانون بگذارم و زندگی اش را نظام بخشم،او رب نیست،او قانونگذار و نظام دهندۀ زندگی ما نیست.پروردگار ما همان ربّ آسمان و زمین است.»

در تاریخ برخورد اسلام و ایران نیز نمونه ای روشن از دخالت پادشاهان در قانون گذاری برای زندگی بشری،و تعیین حدود و مرزهای حیات انسان و تعیین نظام برای زندگی آدمی دیده می شود.در اینجا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مقایسه برمی خیزند و نشان می دهند اینگونه قانون گذاری و تعیین نظام،خاصّ مقام منیع ربوبی است،و حتی خود ایشان هم در آن سهیم یا دخیل نبوده فرمانبر محض می باشند.

از جمله،نامۀ ایشان به خسرو پرویز،پادشاه ایران بود.خسرو پس از دریافت نامه،از سر تکبّر آن را پاره کرد و اسلام را پذیرا نشد.آنگاه به استاندار یمن-که در آن روزگاران فرستادۀ دولت ایران بود-نگاشت تا کسانی به نزد پیامبر اسلام فرستاده او را به نزد شاه ایران گسیل دارند.

دو مأمور او از یمن به طائف،و از طائف به مدینه آمده به خدمت حضرت نبوی مشرّف شدند.

هنگامی که به خدمت ایشان رسیدند،ریش خود را تراشیده و سبیل ها را رها ساخته بودند.پیامبر

ص:40


1- 1) -کهف:14. [1]

اکرم از نگاه به صورت این دو ناخشنود بود.از آنها سؤال کرد:وای بر شما!چه کسی به شما فرمان داده که بدین صورت درآیید؟گفتند:ربّ ما(پادشاه ایران)به ما چنین فرمان داده است!پیامبر اکرم فرمود:لیکن ربّ من امر فرموده است که من محاسن بازگذارم و شارب را کوتاه نمایم. (1)

چنان که مشاهده می کنیم جهان ربوبی حتی در این مسألۀ به ظاهر کوچک در سرنوشت انسان نیز دخالت کرده و در آن به وضع قانون پرداخته است؛یک عمل را به مصلحت انسان دانسته و عمل دیگر را مطابق مصالح او نشناخته است.

اینها نمونه هایی هستند از تاریخ شرایع آسمانی که انگیزۀ اصلی درگیری انبیا و پیامبران خدا را با طاغوت های عصرشان روشن می کنند،و علّت اساسی نبرد مردان خدا و حزب خدا را در برابر احزاب مخالفشان آشکار می نمایند.در یک سو مردان خدایند که می گویند جز خداوند متعال هیچ کس نمی تواند برای بشر نظام زندگی تعیین کند و ربّ انسان تنها اوست؛زیرا تنها او ربّ همۀ جهانیان می باشد.در سوی دیگر طاغوت هایند که مدّعی قانون گذاری و نظام بخشی برای زندگی انسان می باشند.

تا اینجا نمونه های متعدّدی از برخورد پیامبران و مردان خدا با طواغیت هم عصرشان در مسأله مطرح شد و مورد بحث قرار گرفت.

اینک به برخوردی که پیامبران با پیشوایان دینی در این زمینه داشته اند می پردازیم.در این مورد هم پیامبران با همان قاطعیّت و استحکام نمونه های قبل عمل می کنند.دخالت بعضی از پیشوایان دینی در احکام دین خدا،کم و زیاد کردن و تغییر آنها را تقبیح کرده اند و از اینکه آنها خویشتن را به جای رب قرار می دهند محکوم دانسته اند و پیروان اینگونه کسان را مقصّر اعلام می نمایند.

قرآن کریم اوّلین سندی است که در این مورد در اسلام وجود دارد.قرآن کریم می فرماید:اهل کتاب،احبار و راهبان خویش را به جای خداوند،«رب»خویش قرار دادند.با روشنی مفهوم رب، ما معنای این آیه را می توانیم به خوبی بفهمیم.به علاوه روایت های فراوانی که از پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السّلام وارد شده مسأله را وضوح بیشتری می بخشد.

در سال نهم هجری،«عدی»پسر«حاتم طایی»که مسیحی مذهب بود به خدمت پیامبر

ص:41


1- 1) -طبری 655/2-656.

اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید و پس از مذاکراتی اسلام را پذیرفت. (1)عدی در این دیدار،به گردنش صلیبی از طلا داشت.رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:بتی را که به گردن آویخته ای به دور انداز.«عدی»صلیب را از خود دور کرد و از محضر آن حضرت خارج شد.

در ملاقات دومی که عدی با پیامبر اکرم داشت،شنید که ایشان این آیه را قرائت می فرمایند:

اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ (2)

«یهود و نصاری به جای خداوند،پیشوایان دینی خویش را ربّ خود قرار دادند!»

عدی عرضه داشت:ما پیشوایان دینی خود را عبادت نمی کردیم!رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

«آیا ایشان حلال خدا را،حرام نمی کردند و حرام او را حلال نمی کردند،و شما نیز بی چون و چرا از آنان پیروی می کردید؟» (3)

در این حادثۀ تاریخی،پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اشاره دارند به اینکه به چه شکل پیشوایان دینی در متن شریعت دخالت کرده اند و قوانین بشری بر اساس امیال و هواهای مختلف،جایگزین قوانین الهی شده است.

این حقیقت حتی امروز هم در میان مسیحیان وجود دارد.پاپ،پیشوای روحانی مسیحیّت حق دارد که مقرّرات مذهبی کاتولیک را تغییر بدهد.مسیحیان نیز بی تأمّل می پذیرند.کلیسا بر اساس انجیل موجود،مدّعی است که می تواند قانونگذار باشد و آنچه او در زمین تصویب می کند در آسمان نیز پذیرفته خواهد گشت.و دقیقا این همان سخن است که قرآن کریم در آیۀ مذکور بدان اشاره می کند.ما در انجیل متی می خوانیم:

«تویی پطرس،و برین صخره،کلیسای خود را بنا می کنم،و ابواب جهنم،بر آن استیلا نخواهد یافت،و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو می سپارم،و آنچه بر زمین ببندی،در آسمان بسته گردد، و آنچه در زمین گشایی،در آسمان گشاده شود.» (4)

پس قرآن کریم که به احبار(دانشمندان)یهودی و راهبان(عابدان)مسیحی،عنوان«ربّ»داده است،بدین خاطر می باشد که آنها قانون گذاری می کردند،و در نظام زندگی انسان،اعمال نظر

ص:42


1- 1) -ابن هشام 578/4-581،چ مصطفی السقا و دیگران،مصر 1375.
2- 2) -توبه:31. [1]
3- 3) -مجمع البیان 23/5-24؛تفسیر البرهان 121/2؛الدّر المنثور 330/3-331.
4- 4) -انجیل متی،باب شانزدهم بند 18 و 19.

می نمودند.حلال خدا را حرام،و حرام خدا را حلال می نمودند.بنابراین درگیری انبیا بدین جهت بوده که بشر،فقط تحت ربوبیّت حقّ متعال قرار گیرد،و تنها فرمان او را بپذیرد،و حلال و حرام و ممنوع و روا را از او بگیرد.تمام روح و محتوای دین نیز جز این،چیز دیگری نمی باشد.

اگر من در سرزمینی مجبور شوم که حکمی را-بر خلاف فرمودۀ خدا-از قدرتمندی بپذیرم و عمل کنم،او را ربّ خویش قرار نداده ام؛گردن گذاری به ربوبیّت افراد،آنجاست که با اختیار خود و بر خلاف فرمان خدا،قانون او را پذیرفته بدان عمل نمایم.که در آن صورت،آن موجود را ربّ خویش قرار داده ام.مثلا پیشوای بزرگ روحانی مسیحیّت کنونی،پولس می گفت:اینک من به شما می گویم اگر مختون شوید،مسیح برای شما هیچ نفعی ندارد.

مسیحیان هم پذیرفته ختنه نکردند. (1)و یا می گفت:شراب بخورید،جایز و رواست،دین اجازه می دهد!آنها نیز می پذیرفتند.

در اینجا بود که مسألۀ رب قرار دادن پیشوایان دینی پیش آمد.

ص:43


1- 1) -رسالۀ پولس به غلاطیان.تورات ختنه را یک حکم دینی می داند(رجوع کنید به:تورات،سفر لاویان باب 12،بند 3)و مسیحیّت چیزی جز ادامۀ یهودیّت نیست.بنابراین چنین حکمی در مسیحیّت اوّلیه و تحریف ناشده وجود داشته و بعدها طبق فرمان پولس از میان رفته است(رجوع کنید به:قاموس کتاب مقدّس،مادۀ ختنه343/).

اصطلاح سوم: اللّه

برای شناخت معنی«اللّه»-که آن را لفظ جلاله گویند-ناگزیر بودیم که نخست لفظ«اله»را بشناسیم تا پس از آن بتوانیم به معرفت لفظ«اللّه»نایل آییم.

لغویّین گفته اند:لفظ«اللّه»از«اله»مشتق می باشد،و از اسم خاص خداوند،خالق جهان است (1)و در قرآن،همۀ اسماء حسنی از آن صاحب این اسم می باشد.

بنابر آنچه بیان شد،آنگاه که مسلمان می گوید:«لا إله إلاّ اللّه»می خواهد بگوید:

«جز اللّه خالقی نیست،رازقی نیست،برآورندۀ حاجاتی نیست و انجام دادن کارها برای رضای اوست.»

ص:44


1- 1) -رجوع کنید به:مفردات القرآن(راغب)،مادۀ اله.

اصطلاح چهارم: عبد

این کلمه از مادۀ«عبادت»و«عبودیت»گرفته شده است.راغب اصفهانی در مورد عبودیّت و عبادت می نویسد:

«العبودیّة إظهار التذلل،و العبادة ابلغ منها،لأنّها غایة التذلّل»:عبودیت عبارت است از اظهار کوچکی و ذلّت،و عبادت در فهماندن این مطلب رساتر است؛زیرا عبادت،عبادت می باشد در نهایت ذلّت و کوچکی.بعد اضافه می کند:عبادت دو گونه است:عبادت تسخیری و عبادت اختیاری که این نوع دوم،خاص موجودهای صاحب شعور و ادراک می باشد.

فیروزآبادی می نویسد:«عبد عبادة و عبودة و عبودیة»:عبادت کرد،یعنی اطاعت کرد.بنابراین عبادت و عبودیت یعنی فرمانبری.

پاره ای از لغویّین هر دو نظر را آورده اند؛مثلا جوهری،لغت شناس معتبر و بزرگ،و صاحب کتاب«الصحاح»می گوید:«اصل العبودیة:الخضوع و الذلّ،و العبادة:الطاعة»:عبودیت در اصل عبارت است از خضوع و ذلّت،و عبادت همان اطاعت و فرمانبری می باشد.

بنابراین عبد می تواند به معنای:

1)خضوع کننده،اظهار ذلّت و کوچکی کننده

2)اطاعت کننده،فرمانبر،

باشد.

این کلمه در معنای اوّل مقابل اله به معنای معبود قرار می گیرد،و در معنای دوم مقابل اله به معنای مطاع واقع می شود که همان معنای رب را دربردارد.یعنی مالک و قانونگذار همۀ جهان

ص:45

در دو صحنۀ تشریع و تکوین.

به همین معنای دوم از عبادت است که در حدیثی از امام صادق علیه السّلام نقل شده که فرمودند:

«من أطاع رجلا فی معصیته فقد عبده.» (1)

«هر کس،از فردی در معصیتی اطاعت کند،او را پرستش نموده است.»

و نیز در معنای دوم(عبودیّت در برابر ربوبیّت)از حضرت امام رضا علیه السّلام نقل می شود که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند:

«من أصغی إلی ناطق فقد عبده؛فإن کان النّاطق عن اللّه فقد عبد اللّه،و إن کان الناطق عن إبلیس فقد عبد إبلیس.» (2)

«اگر کسی به سخن گوینده ای گوش فرادهد،او را عبادت کرده است.در صورتی که گوینده از خدا سخن بگوید،شنونده خدا را عبادت نموده،و اگر از ابلیس سخن بگوید،او ابلیس را عبادت کرده است.»

با توجّه به همین نکتۀ حسّاس،فرق میان مکتب اهل بیت(تشیّع)و مکتب خلفا(تسنّن)روشن می شود؛و آن فرق اساسی این است که هیچ یک از ائمّۀ اهل بیت علیهم السّلام از نزد خود سخن نمی گفتند، بلکه می گفتند پیامبر فرموده،یا خداوند فرموده است. (3)حضرت امیر المؤمنین یا امام صادق نمی فرمودند:من می گویم؛ (4)ولی پیشوایان دیگر مذاهب اسلام معتقد بودند که آنها می توانند اظهار نظر و رأی کنند.مثلا خلیفۀ دوم،عمر در اجتماع عموم مسلمانان گفت:

«متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنا أنهی عنهما و أعاقب علیهما،متعة الحجّ و متعة النّساء (5)أو أنا أنهی عنهما و أضرب علیهما...» (6)

ص:46


1- 1) -اصول کافی 398/2.
2- 2) -عیون اخبار الرضا 303/1،ح 63؛ [1]وسائل الشیعة 92/18،ح 13. [2]
3- 3) -عن هشام بن سالم و حماد بن عیسی و غیره،قالوا:سمعنا أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول:حدیثی حدیث أبی،و حدیث أبی حدیث جدّی،و حدیث جدّی حدیث الحسین،و حدیث الحسین حدیث الحسن،و حدیث الحسن حدیث أمیر المؤمنین علیهم السّلام،و حدیث أمیر المؤمنین،حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حدیث رسول اللّه قول اللّه عزّ و جلّ.(اصول الکافی 53/1) [3] عن عنبسة،قال:سأل رجل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن مسألة فاجابه فیها فقال الرجل:إن کان کذا و کذا ما کان القول فیها؟فقال له: مهما أجبتک فیه لشیء،فهو عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لسنا نقول برأینا من شیء.(بصائر الدّرجات300/-301) [4]
4- 4) -رجوع کنید به:حوادث شورا،عبد اللّه بن سبا 214/1-215 در متن عربی؛و 265/1-280 در ترجمۀ فارسی.
5- 5) -بدایة المجتهد 141/2؛زاد المعاد(ابن قیم)205/2؛ [5]المغنی(ابن قدامه)527/7؛المحلی(ابن حزم)107/7.
6- 6) -احکام القرآن( [6]حصاص)279/1؛المحلی 107/7.

«دو متعه بود که در عصر نبوی روا شمرده می شد؛اما من از آنها نهی می کنم و آنها را حرام می نمایم،و عامل آنها را عقاب خواهم کرد،و تازیانه خواهم زد.»

امام صادق علیه السّلام نمی فرمود من اجتهاد می کنم،من رأی می دهم،و یا نظر شخص من چنین است؛بلکه می فرمود:قال اللّه،و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.اما ابو حنیفه می گفت من این چنین اجتهاد کرده ام،و این نظر و رأی را دارم.و قیاس-که دخالت فکر بشری در احکام خداست-بدین ترتیب در مذهب فقهی او جایز بود.علمای ما در عصرهای اوّلیه،تنها محدّث بوده اند،و از امام روایت می کرده اند،و علمایی که امروز هستند نیز نمی گویند من چنین می گویم.اینان فقیه هستند؛یعنی کسانی که حکم خدا و رسول را می فهمند و در بیان هر حکمی از احکام اسلام،به گفتار امام یا حدیث پیامبر مراجعه می کنند،و یا به کتاب خدا،قرآن نظر می افکنند.بنابراین هرچه می کنند، کوشش در فهم حکم خداست،نه اعمال نظر شخصی و ذوق و سلیقۀ فردی.پس کسی که به دنبال امام صادق علیه السّلام رفته یا از علمای مکتب او پیروی می کند،گوش به فرمان خدا داده است؛او بندۀ خداست و خدا را عبادت کرده است.اما درست بر خلاف او،کسی که گوش به سخن افرادی بدهد که می گویند من می گویم،من اجتهاد کرده ام،من رأی می دهم،من قانون می گذارم؛بندگی خدا را نکرده است.

با آشنایی به راه و روش این دو مکتب،نقش راستین ائمّۀ اهل بیت علیهم السّلام را در جوامع اسلامی خواهیم شناخت،و از این حقیقت که بدان اشاره شد،خواهیم فهمید که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حضرت حجّت بن الحسن علیهما السّلام یک هدف داشته به یک شکل کار می کنند.

ص:47

ص:48

درس دوّم

اشارة

ص:49

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

«سیأتی زمان علی أمّتی لا یبقی من القرآن إلاّ رسمه،و لا

من الإسلام إلاّ اسمه،یسمّون به و هم أبعد النّاس عنه.»

پیامبر اسلام فرموده است:

«زمانی بر امّت من خواهد آمد که از قرآن جز رسمش،-که

همان خط و نوشتۀ آن است-و از اسلام نیز جز نامش نخواهد

ماند.مردمان به این نام-مسلمان-نامیده می شوند،ولی آنان

از همه کس از اسلام دورترند».

ثواب الاعمال(صدوق)301/؛بحار الانوار 190/52

ص:50

اصطلاح پنجم: هدایت

مقدّمه

آنچه در نظر است که مورد بحث و ارزیابی قرار گیرد-تا آنجا که خداوند توفیق دهد-این جمله از حدیث پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است:لا یبقی من الاسلام إلاّ اسمه،«از اسلام چیزی جز اسم آن باقی نمی ماند.»

پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیش بینی عجیبی فرموده است.با برخورد به این پیشگویی،سؤال هایی برای ما پیش می آید:

مگر اسلام در زمان پیامبر به چه شکل بوده است؟

این اسلام بعد چه شده؟یعنی چگونه آن را از محتوای اصلی خالی کرده اند؛آن را به چه شکل تحریف نموده و چگونه حقایقی از آن را تبدیل یا کتمان نموده اند؟

چگونه ائمّه علیهم السّلام اسلام صحیح را-که اکنون در دست ماست-به میان امّت بازگرداندند،و به همان گونه که در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود،به مردم عرضه داشتند؟

با شناختن و دانستن پاسخ های این سؤال ها،خواهیم دانست که تکلیف ما در زمان کنونی مقابل اسلام چیست.

پرسش های فوق در جملۀ زیر خلاصه می شود:

«اسلام چه بوده؛چه شده؛و اکنون چه باید کرد؟»

در بحث گذشته گفته شد که از دقّت در آیات قرآن می فهمیم که«رب»،پرورش دهنده ای است

ص:51

که به موجود مورد تربیت خویش،نشو و نما می دهد تا آنجا که آن موجود به کمال برسد.تأمین نیازهای موجود مورد تربیت-مثل تدوین قانون های لازم جهت زندگانی-از شئون ربوبیّت است و نیز دانستیم که درگیری مهم پیامبران با اقوامشان،و به خصوص با طاغوت های عصر خود بر سر این بوده که ربوبیّت از آن کیست؟و به شهادت قرآن کریم،اغلب پیامبران،نزاعی بر سر خالقیّت باری تعالی با اقوامشان نداشته اند.

در قرآن کریم می خوانیم:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ... (1)

«اگر از ایشان بپرسی که آسمان ها و زمین را چه کسی آفریده است،حتما خواهند گفت:اللّه.» وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (2)

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللّهُ... (3)

بنابراین،بحث و درگیری با مشرکان،غالبا بر سر خالقیّت خداوند نبوده،بلکه عمدتا بر محور ربوبیّت،گفتگو و نزاع بوده است.اینجا مرکز اصلی جنگ پیامبران با طاغوت ها و امّت های جاهلشان است.پیروزی در این نبرد است که پیامبران را به اقامۀ دین موفّق می کند.

ما گفتیم«رب»متعهّد است که برای زیست موجودات مورد تربیتش قانون گذاری کند.اصولا خصیصۀ برجستۀ ربوبیّت همین است.اللّه خلق می کند و چون ربّ مخلوق خویش می باشد، چگونگی زیست او را مقدّر می کند؛به او قانون زندگی می دهد؛نظام زیستش را تعیین می کند و او را به وسایل رسیدن به کمال خود،مجهّز ساخته در این راه راهنمایی می کند.

پیامبران نیز بر سر همین خصیصۀ اساسی و اصلی-ربوبیّت-می ایستادند،و می گفتند:ای بشر! ربّ تو و پروردگار تو،همان ربّ آسمان ها و زمین است.او برای همۀ موجودات قانون وضع کرده،او به آسمان و زمین و موجوداتشان نظام بخشیده است،و همو برای شما قانون گذاشته و راه و رسم زندگی معیّن نموده است:

إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ

ص:52


1- 1) -لقمان:25. [1]
2- 2) -زخرف:9. [2]
3- 3) -زخرف:87. [3]

یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (1)

«پروردگار شما«اللّه»است که آسمان ها و زمین را در شش روز[دوره]آفرید و پس از آن بر تخت[قدرت و توانایی خویش]آرمید. (2)روز را-که با شتاب در پی شب است-با پردۀ شب پوشاند،و خورشید و ماه و ستارگان به امر او مسخّرند.[ای بندگان!]آگاه باشید که ملک آفرینش،خاص خداست و حکم نافذ،فرمان اوست که منزّه و بلند مرتبه و ربّ عالمیان است.» این آیه با کلمۀ«ربّ شما»شروع می شود،و پس از امثال آوردن از گردش جهان و پدیدار شدن شب و روز برای ربوبیّت او،وی را با صفت«ربّ العالمین»می ستاید.

هدایت از شئون اصلی ربوبیّت است.خداوند متعال چون ربّ جهان و موجودات آن است، هدایت همۀ آنها را به دست دارد:

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّی وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی (3)

«تسبیح و تنزیه کن اسم ربّ اعلای خویش را، (4)آن کس که همۀ موجودات را متعادل خلق فرموده و هر عضو از اعضای هر موجود را به جای خویش نهاد (5)؛آن کس که برای همۀ موجودات اندازه قرار داد و سپس بر اساس این تقدیر و اندازه،آنها را هدایت فرمود.»

حضرت موسی علیه السّلام در برابر فرعون که از او در مورد ربّش سؤال کرد،فرمود:

رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی (6)

«ربّ ما آن کسی است که همه چیز را خلق،و سپس هدایت فرمود.»

هدایت ناشی و زاییده از ربوبیّت است،و هدایت-چنانچه در آیات سورۀ اعلی آمده است- از ابتدای پیدایش و تکوین موجود تا پایان حیات او ادامه دارد.ربّ جهان بر اساس صفت

ص:53


1- 1) -اعراف:54. [1]
2- 2) -اشاره به آنکه ادارۀ همۀ امور را به دست قدرت خویش گرفت.
3- 3) -اعلی:1-3. [2]
4- 4) -در کنار نام مقدّس او،نام موجود دیگری را به عنوان اله و ربّ یاد مکن.(تفسیر المیزان 387/20)
5- 5) -یعنی همۀ وسایل کمال را به اندازۀ لازم،به هر موجود عطا فرمود.
6- 6) -طه:50. [3]

ربوبیّت،بعد از خلقت موجود و اعطای وسایل تحصیل کمال بدو،او را به راه کمال راهنمایی می کند.

در مباحث گذشته به تفصیل بیان کردیم که راه و رسم زندگی موجودات،یعنی راه و رسم به کمال رسیدن آنها،هر یک درخور مرحلۀ وجودی او تعیین می گردد؛و هدایت هر کدام،به فراخور ساختمان و طبیعت اوست.در مورد یک دسته از ایشان،قرآن کریم سخن از تسخیر دارد.قرآن جمادات را در زنجیر نیرومند قانون آفرینش مجبور و مسخّر می داند.اینها راه کمالشان را بدین شکل می پیمایند،و از آن ذرّه ای تخطّی نمی کنند؛زیرا دور شدن از راهی که خلقت برایشان معیّن نموده،مساوی با نابودیشان می باشد:

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی... (1)

«و آفتاب و ماه را مسخّر گردانید،هر یک از اینها تا وقت معیّنی به حرکت خویش ادامه می دهند.»

برای دسته ای دیگر از موجودات،هدایت الهی از نوع الهام است.حیوانات تحت هدایت الهامی خداوند زندگی می کنند و راه کمال خویش را می پیمایند و به حد تمام می رسند.زندگی دقیق و ظریف و گاه بسیار پیچیدۀ حیوانات،همه از طریق الهام راهبری می شود.زندگی حیوانی از اوّلین لحظه حیات تا آخرین مرحلۀ کمال،و از آنجا تا دم مرگ،در پرتو اینگونه از هدایت،ادامه می یابد.

در قرآن کریم مثالی از زندگی حیوانی را چنین می یابیم:

وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً... (2)

«پروردگارت به زنبور عسل الهام فرمود که در کوه ها یا درختان و یا خانه هایی که بشر برای تو ساخته مسکن بگیر؛سپس از همۀ گل ها تغذیه کن و بر راه هایی که پروردگارت برای تو ساخته، فرمانبرانه راه برو.»

امّا در مورد انسان،برترین موجود در میان این سه دسته،هدایت از طریق وحی می رسد.

دستگاه ربوبی به کار می افتد و وحی از سرچشمۀ آن به وسیلۀ فرشتگان مقرّب و یا راه های دیگر به

ص:54


1- 1) -زمر:5.و [1]در سورۀ لقمان آیۀ 29: [2]کُلٌّ یَجْرِی إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی
2- 2) -نحل:68 و 69. [3]

پیامبران نازل می گردد و راه و رسم زندگی انسان را تعیین می کند.زیست او را در همۀ جوانب نظام می بخشد و راه رسیدن به کمال های انسانی را به او نشان می دهد،و او را در طریق رسیدن به سعادت دو جهانی راهبری می کند.

ص:55

اصطلاح ششم: اسلام

اشارة

نظامی که خداوند برای انسان معیّن و مقدّر فرموده،در فرهنگ قرآن،«اسلام»نام دارد؛دینی که برای بشر،بر اساس فطرت و ظرفیت وجودی او،و منطبق با طبیعت انسانی او،از جانب«ربّ»او آمده و«اسلام»نام گرفته است.اسلام،اسم خاص شریعت و دین حضرت خاتم الأنبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیست؛آنچه که همۀ انبیا-نوح،ابراهیم،موسی و عیسی علیهم السّلام-به عنوان دین آورده اند،«اسلام»نام داشته است.بر طبق قرآن کریم،ادیان قبل از حضرت نوح علیه السّلام نامگذاری نشده اند،ولی از عصر ایشان به بعد،نام همۀ شرایع خدا،اسلام می باشد.

بنابر منطق قرآن:

إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ (1)

«به طور قطع،دین نزد خداوند اسلام است،و اهل کتاب اختلاف نکرده اند در آن،مگر بعد از شناخت و دانایی،و البته آن هم از سر ظلم و ستم...»

بنابراین،تعریف اسلام،به این صورت خلاصه می شود:

«مجموعۀ قوانینی که پروردگار انسان،به تناسب ساختمان و مطابق طبیعت انسانی وی و جهان پیرامونش،برایش تشریع کرده است.» (2)

ص:56


1- 1) -آل عمران:19. [1]
2- 2) -این تعریف جامع و مانع نیست،بلکه تنها به جنبۀ عملی و قوانین مربوط به عمل توجّه دارد.

از این به بعد بحث ما بر سر اسلام است که این اسلام-یعنی راه و رسم زندگی و فکر و اعتقاد و اخلاق انسان-چه بوده،پس از پیامبر به چه شکل در آمده،چگونه از محتوا خالی شده است و اکنون چه بایدش کرد؟

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده بود:«لا یبقی من الاسلام إلاّ اسمه.»«از اسلام مگر اسمی باقی نمی ماند».این اسلام چه بوده و چگونه بی محتوا شده که تنها اسمی از آن باقی مانده است؟

با تحلیل دقیق از اسلام می توان آن را به چهار وجود گوناگون تقسیم نمود؛به عبارت دیگر اسلام در جامعۀ انسانی،می تواند چهارگونه وجود داشته باشد:

وجود اسمی

وجود مفهومی

وجود عملی یا شخصیّت اسلامی

وجود جامعۀ اسلامی.

وجود اسمی

ما در مجموعۀ احکام فردی و اجتماعی و اخلاقیات و اعتقادات اسلامی،به یک سری از اصطلاحات برمی خوریم-که همچون تمام جوانب این شریعت-از جانب خداوند وضع شده اند؛و در فرمایش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خواندیم:زمانی خواهد آمد که از اسلام جز این اصطلاحات-که همان وجود اسمی اسلامند-چیزی باقی نخواهد ماند.پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مبعوث می شود و حکم«صلاة»،«وضوء»،«جهاد»و...را می آورد.

«وضوء»در لغت عرب به معنای پاکیزگی،و«صلاة»به معنای نیایش،و«جهاد»گرفته شده از «جهد»،به معنای وسع و طاقت است.پیامبر این واژه ها را استخدام می کند و آنها را بر یک رشته رفتارها و اعمال-که بر اساس وحی تعیین و تنظیم شده-نامگذاری می نماید.در اینجا این واژه ها به سری الفاظی که در اسلام معنای خاصی دارند،وارد می شوند،و رنگ اسلامی می گیرند،و در شمار اصطلاحات خاص اسلام درمی آیند؛و بالاخره در کنار سایر اصطلاحات،وجود اسمی اسلام را تشکیل می دهند.

ص:57

وجود مفهومی

مفاهیم راستین اسلام در همۀ جوانب آن-یعنی زمینه های عملی،اخلاقی و اعتقادی-وجود مفهومی اصطلاحات اسلام را تشکیل می دهند.آنگاه که پیامبران مبعوث می شوند،اصطلاحات دینی را به همراه مفاهیم حقیقی آنها،با هم می آورند و آنها را به عنوان رسالت الهی تبلیغ می کنند.و می دانیم که وظیفۀ اوّلیه و اصلی همۀ پیامبران،در سراسر تاریخ تبلیغ رسالات الهی است:

فَهَلْ عَلَی الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (1)

فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلی رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (2)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (3)

در یک تجزیه و تحلیل،می توان گفت که پیامبران دارای دو شخصیت متمایز از هم هستند:در مرحلۀ اوّل،یک مسلمانند؛بلکه نخستین مسلمان امّت خویشند،چنان که قرآن کریم در این مورد اشاراتی دارد. (4)در مرحلۀ دوم،پیام آور خدایند.اینان بنابر هر یک از دو شخصیت خویش،دارای وظایفی هستند؛بنابر شخصیت اوّلیۀ خود که یک مسلمان می باشند،مأمورند نماز بخوانند،روزه بگیرند،مردم را به پاکی دعوت کنند و از فساد و تباهی بازدارند،به جهاد و حج بروند و خلاصه تمام وظایف مسلمانی را به نحو احسن انجام دهند.امّا بنابر شخصیت دوم،مأمورند تبلیغ کنند،نه چیز دیگر.

اینان چون پیامبر خدایند،باید سخن خدا را به گوش مردم برسانند و در این راه،از هیچ مانعی نهراسند و تا پای مرگ بایستند؛سنگسار بشوند،به تبعید و هجرت تن دردهند،امّا سخن خدا را -که در اصطلاحات اسلامی و مفاهیم صحیح آن خلاصه می گردد-به مردم امّتشان گوشزد کنند. (5)

ص:58


1- 1) -نحل:35. [1]در ضمن بررسی اصطلاح اسلام،به تحقیق مختصر اصطلاح رسالت نیز پرداختیم.
2- 2) -مائده:92. [2]
3- 3) -نحل:82. [3]
4- 4) -انعام:14 و 163؛اعراف:143؛زمر:12؛زخرف:81.
5- 5) -مورّخین از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده اند که در برابر پیشنهادهای مالی مشرکان قریش فرمود: انّ اللّه لم یبعثنی لجمع الدّنیا و الرّغبة فیها و إنّما بعثنی لا بلغ عنه و أدلّ علیه.(تاریخ یعقوبی 17/2، [4]چ نجف) و نیز در روایت دیگری می خوانیم: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:یا معشر قراء القرآن!اتّقوا اللّه عزّ و جلّ فیما حمّلکم من کتابه،فانّی مسئول و انّکم مسئولون؛انّی مسئول عن تبلیغ الرّسالة،و امّا انتم فتسألون عما حمّلتم من کتاب اللّه و سنتی.(اصول کافی 606/2) [5]

در سراسر تاریخ،پیامبران هم اسم و هم مفهوم اسلام را در جامعه عرضه می نمایند.تازه این کار اوّل آنهاست،نه تمام آن.آنگاه که در جامعه،مردم با واژه های اسلامی-مثل صلاة و وضوء و جهاد-و مفاهیم اسلامی آنها آشنا شدند،پیامبران به کوشش تازه ای دست می زنند؛آنها تکاپو می کنند که این تفکّر و این شناخت و این رسالت،به مرحلۀ فعلیّت و عمل برسد.یعنی مردمی به وجود آیند که به مفاهیم اسلامی جامۀ عمل بپوشانند.

مردم عصر تبلیغ،با مجاهدت پیامبران،وجود اسمی و مفهومی دین خدا و یکایک اعمال و رفتار و اعتقادات آن را می شناسند و فهم می کنند.هم با اصطلاح خاص اسلامی آشنا می گردند،و هم با معنایی که در پشت آن نهفته است مأنوس می شوند.ابو ذرها و أبو لهب ها،عمّارها و ابو جهل ها،همه و همۀ معاصران انبیا،مؤمنان و کافرانشان،کلّیۀ اصطلاحات و مفاهیم اسلامی را درک می کنند.پس از آن،نوبت به وجود عملی اسلام می رسد،و پیامبران مجاهدت می کنند که این مفاهیم،وجود عملی و فعلی پیدا کنند؛نمازگزار به وجود آید و به همۀ احکام و اخلاقیّات اسلامی جامۀ عمل پوشانیده شود.

وجود عملی یا شخصیّت اسلامی

در اینجاست که سومین وجود-که وجود عملی اسلام است-خودنمایی می کند و شخصیت اسلامی پیدا می شود.شخصیت اسلامی در آن فرد نمایان شده که وضو می گیرد،نماز می گزارد،به روزه تن درمی دهد،حج و جهاد می کند و به اخلاقیّات اسلام پابند است.غیر از تبلیغ،تمام کوشش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکّه،ساختن شخصیّت های اسلامی بود.او در این دوره،شخصیّت علی علیه السّلام، خدیجه،ابو ذر،عمّار،سمیّه،یاسر،خبّاب،بلال و...را به وجود آورد.در اواخر اقامت پیامبر در مکّه،این سه مرحله از وجود اسلام به مدینه انتقال یافت،و در غیاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آنجا پا گرفت.

این مسأله خود روشن است که امکان ندارد مرحلۀ سوم از وجود اسلام-یعنی وجود فعلی یا شخصیّت اسلامی-در جایی باشد،امّا وجود اسلامی و وجود مفهومی آن در آنجا نباشد.تا پیامبر اصطلاحات اسلامی را بیان نکند و معنای صحیح آن را تبلیغ نفرماید،وجود سوم که شخصیّت اسلامی یا اسلام عملی است،به وجود نخواهد آمد؛زیرا این دو وجود بر وجود سوم سبقت دارند.

ص:59

وجود جامعۀ اسلامی

حال که وجود سوم یا شخصیّت اسلامی در جامعه شکل گرفت و به وجود آمد،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مرحلۀ چهارم از وجود اسلامی می پردازد که ایجاد جامعۀ اسلامی است.این در زمانی است که این شخصیّت های اسلامی با پیامبر«بیعت»کرده اند تا جامعۀ اسلامی را بنیاد نهند؛جامعه ای که در آن احکام اجتماعی اسلام اقامه شود و اسلام دیوار خانه ها را شکافته به صحنۀ اقتصاد و سیاست و صلح و جنگ پای نهد.اینجاست که مفهوم و عملکرد«بیعت»را در اسلام می فهمیم و درمی یابیم که بیعت،به وچودآورندۀ جامعۀ اسلامی،یا بالاترین وجودهای اسلام می باشد.

بنابراین اسلام در زمان پیامبر ما چهار وجود یافت.هم اصطلاحات دینی اعلام شد؛هم مفاهیم عرضه و تبلیغ گشت؛هم افرادی تربیت یافتند که بار عمل به اسلام را بردارند،و بالاخره یک جامعۀ اسلامی بنیاد گرفت.

در ادوار گذشتۀ تاریخ بشر،در زمان تمام پیامبران(انبیای مرسل)،همین اصطلاحات شریعت خاتم الأنبیاء،به همراه معنای آنها وجود داشت:«صلاة»،«زکاة»،«صوم»،«جهاد»و...پیامبران سلف،به هر شکل ممکن،این اصطلاحات و مفاهیم را تبلیغ کرده بودند.اضافه بر این، شخصیّت های اسلامی نیز تربیت می شد.البته توفیق پیروزی پیامبران در این قسمت سوم،گاهی کم و گاهی زیاد بوده است.بعضی از پیامبران هم این امکان را پیدا کردند که جامعۀ اسلامی ایجاد کنند؛مانند موسی و داوود و سلیمان علیهم السّلام؛و بعضی این امکان را به دست نیاوردند.

در زمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اسلام با تمام وجود خویش،با تمام مراحل و ابعادش در جامعه پدید آمد.امّا بعد از آن حضرت چه شد؟شاید برای شما خیلی شگفت آور باشد که بدانید،اسلامی که در میان گروه انبوهی از مسلمانان،هم اکنون هست،جز اسم اسلام،چیز دیگری نیست،و مفهوم و معنای واقعی آن از میان رفته است.مثلا نماز صحیح شرطهایی دارد،وقتی این شروط وجود نداشته باشد،وجود حقیقی نماز از بین رفته است.همچنین روزه و جهاد و دیگر احکام اسلامی، اگر با خصوصیّات و شرایط آن همراه نباشد،حکم اسلام بر آنها جاری نخواهد بود.

سؤال را تکرار می کنیم:«وجود لفظی و معنوی اسلام،و وجود شخصیّت اسلامی و مجتمع اسلامی،در عصر پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عدّه ای از پیامبران پدید آمد،امّا بعد از رحلت این پیامبران، اوضاع ایشان به چه صورتی درآمد؟»

در مورد پیامبران گذشته باید بگوییم:بعد از وفات ایشان،اسلام به کلّی از متن جامعه حذف شد

ص:60

و تحریف و تبدیل و کتمان گشت.البته نه در عرض یک روز و به یک باره،بلکه در طول زمان.

اسلامی که حضرت موسی بن عمران آورد،رفته رفته از بین رفت؛اسلامی که حضرت عیسی بن مریم تبلیغ فرمود،پس از او نابود گردید و حتّی وجود اسمی و لفظی اش نیز نماند.زیرا اسم دینی که خداوند به تمام انبیاء وحی فرموده،«اسلام» (1)است؛پس اسم شریعت موسی بن عمران علیه السّلام نیز اسلام بوده و اینک به یهودیت تبدیل گشته است؛اسم شریعت عیسی علیه السّلام نیز اسلام بوده و به مسیحیت و نصرانیت تحریف شده است.این نام های جدید،از جانب خداوند نیست؛بلکه ساختۀ امّت هاست و به دست تحریفگران پیدا شده است.پس تحریف در ادوار گذشته،آن قدر پیشرفته بوده که نه تنها جامعۀ اسلامی طی آن از میان رفت-مثل جامعۀ اسلامی حضرت موسی بن عمران- بلکه شخصیّت اسلامی ساختۀ او هم زیر و رو شد،و حتّی اصطلاحات و مفاهیم اسلامی آن دین هم نابود شد.

تنها این گروه(یهودیان و مسیحیان)خود را به این دو پیامبر نسبت می دهند؛ولی آیا این اعمال و رفتار و اعتقادات موجود در میان یهودیان و مسیحیان را،موسی بن عمران یا عیسی بن مریم، آورده اند؟آیا شراب خواری،ختنه نکردن و اعتقاد به آنکه عیسی پسر خداست و خداوند متشکّل از سه«اقنوم»است،از جانب حضرت عیسی بن مریم علیه السّلام تبلیغ شده است؟بنابراین جامعۀ اسلامی، شخصیّت اسلامی،لفظ و معنای آن،همه و همه،از دست رفته؛و به عبارتی:لم یبق من الاسلام الّذی جاءت به الانبیاء قبل نبیّنا،حتّی اسمه!

حال ببینیم در شریعت خاتم الأنبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وضع به چه صورت است؟خود آن حضرت می فرماید:«تنها اسمش می ماند».آری از اسلام فقط اسمی خواهد ماند و از قرآن رسمی(رسم الخط).

ما درصدد هستیم که این سخن را بفهمیم و پیرامون آن تعمّق و کاوش کنیم.گفتیم اسلامی که انبیای گذشته آورده اند،هیچ یک از مراحل وجودی اش باقی نمانده است؛امّا در شریعت خاتم، طبق فرمایش آن حضرت،در عصر پس از وی،از اسلام تنها اسم آن پایدار می ماند.البته به معنای دقیق کلمه.این حادثۀ ناگوار،مربوط به عصر اوّلیۀ امامت است.نقش ائمّۀ اهل بیت در جامعۀ

ص:61


1- 1) -مقصود این نیست که در زبان سریانی حضرت نوح علیه السّلام،یا عبرانی حضرت موسی و عیسی علیهم السّلام عینا کلمۀ«اسلام» -که عربی است-وجود داشته،بلکه می تواند معنای«اسلام»به آن زبان ها مطرح بوده باشد.مانند کلمۀ«فارقلیط»در انجیل یوحنّا،که به معنای احمد و محمّد می باشد.

اسلامی،این بود که اسلام مرده و از مفهوم تهی شده و از جامعه بیرون شده را احیا کرده به جامعه بازگردانند؛هم وجود مفهومی اسلام و هم وجود عملی آن را زنده نمایند.این بزرگواران هم مفاهیم اسلام را به جامعه بازگرداندند،و هم به دنبال آن،شخصیّت هایی بزرگ پروراندند.

دانشمندان بزرگ ما،آنگاه که از اجرای احکام اسلام در جامعه سخن می گویند،به این مسأله تصریح دارند که مردم مسلمان باید فقیه جامع شرایط را در اجرای احکام،در جامعۀ اسلامی یاری کنند.و این نظر مؤیّد مسأله ای است که ما در متن بدان اشاره داشتیم.اینک نظریۀ فقها:

محقّق حلّی در«شرایع الاسلام»می نویسد:

«یجوز للفقهاء العارفین إقامة الحدود فی حال غیبة الامام،کما لهم الحکم بین النّاس مع الامن من ضرر سلطان الوقت.و یجب علی النّاس مساعدتهم علی ذلک.» (1)

شهید اوّل در کتاب«الدّروس الشّرعیه»می نویسد:

«و الحدود و التّعزیرات الی الامام و نائبه و لو عموما.فیجوز فی حال الغیبة للفقیه الموصوف بما یأتی فی القضاء،إقامتها مع المکنة،و یجب علی العامّة تقویته و منع المتغلّب علیه مع الامکان.و یجب علیه الافتاء مع الامن،و علی العامّة المصیر الیه و الترافع فی الاحکام.» (2)

لازم است به خاطر داشته باشیم گروه بیعت کنندگان که تشکیل دهندگان جامعۀ اسلامی هستند، باید بدان حد برسند که بر دوش آنها ایجاد یک جامعۀ صحیح امکان داشته باشد.بنابر همین اصل است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکّه،از مسلمانان بیعتی نگرفت،زیرا دیدیم بیعت زمینۀ تشکیل جامعه و نشان وفاداری و اطاعت افراد مسلمان نسبت به حکومت عادلۀ اسلامی می باشد.

در معنی بیعت گفته اند:

«اعلم انّ البیعة هی العهد علی الطّاعة،کأنّ المبایع یعاهد أمیره علی أنّه یسلم له النّظر فی أمر نفسه و امور المسلمین،و لا ینازعه فی شیء من ذلک،و یطیعه فیما یکلّفه به من الامر...» (3)

«بایع السّلطان،إذا تضمن بذل الطّاعة له بما رضخ له،و یقال لذلک بیعة و مبایعة.» (4)

ص:62


1- 1) -شرایع الاسلام 344/1،چ نجف.
2- 2) -الدروس الشّرعیه165/،چ ایران.و نیز رجوع کنید به:ایضاح الفوائد 398/1-399؛عوائد الایام(فقیه نراقی)و...
3- 3) -مقدّمۀ ابن خلدون209/، [1]چ دار التراث العربی.
4- 4) -مفردات القرآن،مادّۀ بیع67/،چ تهران. و نیز رجوع کنید به:المصباح المنیر و لسان العرب،مادّۀ بیع.

در مکّه از یک سو گروه مسلمانان بدان حد از قدرت انسانی و سیاسی و اقتصادی نرسیده بودند که در مقابل نیروی کفر-که سراسر جزیرة العرب را فراگرفته بود-به تمام و کمال بایستند،و از سوی دیگر هنوز احتیاج به تربیت اسلامی داشتند که از پرورش یافتگان جاهلیت ظلمانی عرب، شخصیت های راسخ اسلامی به وجود آیند.

اینکه در تاریخ از زبان امیر المؤمنین علیه السّلام نقل می شود که می فرماید:«اگر من چهل تن صاحب ارادۀ پولادین می یافتم با گردانندگان سقیفه برابری می کردم.» (1)،باز به همین جهت و دلیل است که حکومت اسلامی احتیاج به پشتوانه ای نیرومند از شخصیت های اسلامی یا اسلام شناختگان فعّال و عامل دارد.شاید این گروه که در عبارت منقول از امام متّقین،چهل تن تعداد شده اند،هستۀ مرکزی حکومت عادله را تشکیل می دهند،نه تمام پیروان را.به این معنی که با یک عدّۀ چهل نفری،نه یک جامعه می شود تشکیل داد و نه یک حکومت،و جامعۀ اسلامی باید افراد فراوانی داشته باشد.

البته این افراد همان عموم مردمند که معمولا پیروند،نه رهبر و متفکّر و گرداننده،و آن چهل تن کسانی هستند که مغز متفکّر مردم هستند،و گردانندۀ امور.

این مسأله هم روشن است که یک صاحب عزم و ارادۀ پولادین،چه قدر می تواند در پیشبرد یک نهضت و فکر و عقیده مؤثّر باشد،و در کنار او چندین و چند تن می توانند جمع شوند.مثلا در تاریخ زعامت و حکومت علوی،یک تن چون عمّار یاسر یا کسی چون مالک اشتر نخعی،چه قدر مؤثّر بودند،و نبودشان در شکست و توقّف ظاهری جبهۀ حق چه قدر تأثیر گذارد؟این دو بزرگ از همان کسانی بودند که امام آنها را صاحب عزم می خواند.و اینکه در تاریخ می بینیم بیش از هزار تن از صحابۀ پیامبر که در رکاب امیر المؤمنین در صفّین شرکت داشتند (2)،همه به گرد عمّار جمع بودند،و او از تپّه ای بالا نمی رفت و یا به وادی و درّه ای قدم نمی گذاشت،مگر اینکه به همراه او بالا رفته پایین می آمدند،نشان می دهد که یک تن صاحب عزم می تواند چند نفر را به گرد خویش گرد آورد و به خود جذب نماید.بنابراین،جامعۀ اسلامی در مرحلۀ اوّل بر دوش چندین تن از مردمان اسلام شناس،بصیر و جانباز و فرمانبردار،و از آن پس بر انبوه کثیر مردمان مسلمان بنیاد می گیرد.

ص:63


1- 1) -شرح نهج البلاغه 141/1،چ قدیم،47/2،تحقیق محمّد أبو الفضل ابراهیم،چ مصر.
2- 2) -یعقوبی 164/2.

تحریف،و ابعاد آن در امم گذشته

ما در یک بحث مقایسه ای و تطبیقی کوچک،چگونگی تحریف و تبدیل و کتمان را در امّت های گذشته بررسی می کنیم،تا با روشنی بیشتری،به شریعت آخرین و سرنوشت آن برسیم.

در این راه به تنها سند غیر قابل خدشه و دقیقی که از تاریخ ادیان الهی در دست داریم(قرآن کریم)، مراجعه می کنیم تا ببینیم شرایع آسمانی گذشته چگونه نابود شده اند.

کتمان

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ (1)

«[یاد بیاور آنگاه را]که خدا از آن کسان که بدیشان کتاب داده است،پیمان گرفت که حقایق دینی را برای مردم بیان کنید و کتمان ننمایید.اینها پیمان را شکسته پشت سر انداختند و حقایق را به اندک بهایی فروختند.پس چه بدفروشی کردند.»

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنّاهُ لِلنّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ (2)

«آن کسان که نشانه ها و هدایت هایی را که ما نازل کردیم،آن هم پس از اینکه آنها را برای مردم،درون کتاب آسمانی روشن ساخته ایم،کتمان می کنند از رحمت الهی دور خواهند بود،و لعنت لعنت کنندگان بر ایشان شایسته است.»

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (3)

«آنها که کتب آسمانی را پوشیده و پنهان می دارند،و در برابر آن بهای اندکی می گیرند،به اندرون خویش جز آتش وارد نمی کنند.و خداوند در روز رستاخیز با ایشان سخن نمی گوید و پاکشان نمی سازد،و برایشان عذابی دردناک خواهد بود.»

ص:64


1- 1) -آل عمران:187. [1]
2- 2) -بقره:159. [2]
3- 3) -بقره:174. [3]

در هم کردن حق و باطل

یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (1)

«ای اهل کتاب!چرا دانسته و عمدا باطل را به روی حق می کشید،و حقّ و باطل را آمیخته حق را شبهه ناک می نمایید.»

وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (2)

«دانسته و فهمیده حق را لباس باطل نپوشانید،و آن را کتمان ننمایید،در حالی که به کار خود عالم و آگاهید.»

تحریف

أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (3)

«امید دارید اینها(اهل کتاب)به شما ایمان بیاورند،در صورتی که گروهی از ایشان کلام خدا را می شنیدند و بعد از اینکه آن را به خوبی فهم می کردند،دانسته به تحریفش می کشیدند؟»

...وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ... (4)

«پاره ای از یهودیان هستند که فراوان گوش به دروغ می سپارند؛اینان کلام خدایی را از جایگاه اصلی آن خارج ساخته تحریف می کنند.»

مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا... (5)

«گروهی از یهودیانند که کلام خدا را از جایگاه اصیل آن(معنای حقیقی و مصداق واقعی)دور ساخته تحریف می کنند،و می گویند:شنیدیم و عصیان ورزیدیم.»

از دقّت در آیات گذشته،درمی یابیم که امّت ها برای زیرورو کردن حقایق آسمانی و شرایع

ص:65


1- 1) -آل عمران:71. [1]
2- 2) -بقره:42. [2]
3- 3) -بقره:75. [3]
4- 4) -مائده:41. [4]
5- 5) -نساء:46. [5]

الهی،به راه هایی مختلف رفته اند؛دسته ای از حقایق را کتمان و پنهان می کردند.در مورد گروه دیگر از حقایق،حقّ و باطل را آمیخته نموده شبهه ناک می ساختند.قسم سومی را نیز تنها تغییر مسیر داده به تحریف معنوی می کشیدند و به ظاهر و لفظ آن کاری نداشتند.خلاصه اینکه به وسیلۀ اینگونه راه ها،کتاب های آسمانی را تحریف می کردند و تا آنجا پیش می رفتند که دیگر امکان شناخت حق از باطل وجود نمی داشت.

البته انگیزۀ اصلی همۀ این خیانت ها و زیروروکردن ها،این بود که همیشه و همه جا حقایق آسمانی با پاره ای از هواها و خواسته های نفسانی بشر در جنگ و نبرد بوده است.اعتبار و ارزش اینگونه حقایق،راه اعمال و اجرای خواسته های نفسانی را به روی قدرتمندان و اهل هوی می بسته؛اینجاست که یا باید دست رد به سینۀ لذّت ها و راحتی های بی حساب زد و یا آن حقایق را از اعتبار و رسمیّت انداخت،و یا آن را تغییر ماهیّت داد.زورمندان همۀ امّت ها،غالبا راه سوم را انتخاب می کردند.از آنجا که حاضر به پذیرش راه اوّل و ترک دلخواه ها و لذّت هایشان نبودند.

همچنین راه دوم نیز شدنی نبود،زیرا انکار یک بارۀ حقایق دینی به موقعیّت آنها لطمه وارد می آورد و زندگی را برایشان مشکل می ساخت.پس بهترین روش این بود که در زیر سرپوش دین،تمام مفاهیم و حقایق آن را زیر و رو و تحریف کنند.چنین بوده است سرنوشت همۀ ادیان آسمانی؛و کلیۀ شرایع گذشته بدینسان تحریف می شدند.قرآن کریم این خیانت ها و جنایت ها را تحت کلمۀ«بغی»-به معنی سرکشی و ستم و تجاوز-جمع کرده است. (1)

در گذشته دیدیم که مقتضای ربوبیّت الهی این است که قوانین خویش را-که تنها قوانینی است که بر طبیعت انسان راست می آید-به وسیلۀ وحی بر پیامبران فروفرستاده به دست آنها بر ما تبلیغ فرماید.و نیز دانستیم که پیام آوران الهی،از آن جهت که پیام آورند،وظیفه ای جز تبلیغ ندارند.امّا هر پیامبر،پیش از اینکه پیام آور خدا باشد،یک مسلمان است.آنچه ما بنابر مسلمان بودنمان وظیفه داریم،او هم دارد؛او چون مسلمان است،باید نماز بخواند،روزه بگیرد،حج بجا آورد، جهاد کند و حکومتی بر پایۀ عدل برپا نماید.اینها همه و همه وظیفۀ مسلمانی اوست،نه وظیفۀ رسالت.ولی پیامبر از آنجا که رسول و فرستادۀ خداست،هیچ وظیفه ای جز تبلیغ ندارد.

اکنون در تکمیل بحث اصطلاح اسلام،و با توجّه به اینکه دانستیم مفهوم اصلی پیامبری چیزی جز تبلیغ اسلام نیست،به بررسی مسألۀ امامت و بحث وظیفۀ ائمّۀ اهل بیت علیهم السّلام-به عنوان حاملان و حافظان و ناشران اسلام بعد از عصر رسالت-می پردازیم.

ص:66


1- 1) -بقره:213؛آل عمران:19؛شوری:14؛جاثیه:17.

حافظان و ناشران اسلام

اشارة

در اسلام دو مکتب و دو بینش موجود است:مکتب امامت و مکتب خلافت.

در مکتب امامت،امام ویژگی هایی دارد.از جمله اینکه باید از کلیۀ گناهان و لغزش ها،معصوم باشد.دیگر اینکه تعیین او،فقط از جانب خداوند امکان دارد و پیامبر در انتخاب او نقشی ندارد.

تنها وظیفۀ پیامبر در این مورد،تبلیغ و رساندن فرمان الهی است.خداوند متعال انتخاب می کند و پیامبر خبر انتخاب الهی را برای مردم بازگو می نماید.

در این گروه از امامان-که اوّلشان حضرت امیر المؤمنین،علی علیه السّلام و آخرشان حضرت حجّة بن الحسن العسکری علیه السّلام است-آنچه برای امام اوّل می دانیم و می شناسیم،برای آخرین امام نیز قائل هستیم.آنچه برای حضرت علی علیه السّلام،مانند عصمت،تعیین الهی،الهام،شناساندن همه جانبۀ اسلام و...اثبات می شود،برای همۀ امامان وجود دارد و اثبات می گردد.

امّا در مکتب خلفا،خلیفه را مردم اختیار می کنند و به انتخاب مردم است که او حائز مقام خلافت می گردد.در اینجا نیز آنچه برای أبو بکر-خلیفه اوّل-ثابت می شود،تا پایان خلفای عثمانی اثبات شده است.خلافت أبو بکر با انتخاب و بیعت مردم اثبات گردید،بنابراین،این شیوۀ انتخاب تا به آخر دوران خلافت،پابرجا و معتبر خواهد بود.

این بحث یک پیش درآمد بسیار کوچک بود.حال بنگریم که در مکتب امامت،و بر اساس بینشی که در آن وجود دارد،حضرت امیر المؤمنین،علی علیه السّلام چگونه شناخته می شود و پیامبر در مورد وی چه فرموده است.با بررسی زندگانی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،به خوبی روشن می شود که تبلیغ احکام الهی به وسیلۀ آن حضرت،غالبا با حوادث مکان و زمان بی ارتباط نبوده است.مثلا

ص:67

حادثه ای اتّفاق می افتاده؛به دنبال آن به حضرت مراجعه می شده و در نهایت جبرئیل حکم آن را با وحی به حضرتش نازل می نموده است.یا مثلا در مسائل اجتماعی و خانوادگی،اختلافی پیش می آمد،یا کسی سؤالی مطرح می کرد و یا از جانب دوست یا دشمن،مسأله ای به محضر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرضه می شد؛به دنبال آن وحی فرود می آمد و حلّ اختلاف می کرد و جواب سؤال داده می شد.

در اینجا به یک حادثۀ بسیار مهمّ تاریخ اسلام اشاره می کنیم و از آن الهام می گیریم:

سال هشتم هجری،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکّه را فتح کرده و به مدینه بازگشته است.اینک مسلمانان،نیرومندترین قدرت در جزیرة العرب می باشند؛امّا نیروهای پراکنده ای در مناطق گوناگون عربستان وجود دارند که هنوز به زیر پرچم اسلام نیامده اند.پاره ای از قبایل مشرک عرب نیز هستند که با وفاداری به عادات عرب جاهلی به مکّه می آیند.این مشرکان در مکّه به دور خانۀ خدا طواف می کنند؛سعی بین صفا و مروه انجام می دهند؛عرفات می روند و از عرفات به مشعر می آیند؛سپس به منی رفته در آنجا ذبح و حلق و همۀ کارها را به جا می آورند.بعد از قدرت یافتن اسلام و تسخیر مکّه،همۀ این کارها در میان انبوه مسلمانان انجام می شود،و مسلمان و مشرک،این سنّت بزرگ ابراهیم علیه السّلام را عمل می کنند،و هر کدام به راه خود می روند و به دیگری کاری ندارند.

در چنین موقعیّتی بود که سورۀ برائت(توبه)،همچون فرمانی قاطع نازل شد تا آمیختگی مسلمان و مشرک را از میان بردارد:

بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ... (1)

در این آیات خداوند به مشرکان به طور صریح اعلام می فرماید:

«خدا و پیامبر او از شما بیزارند.شما دیگر حق ندارید به حج بیایید.شما که بت پرست و مشرکید،شما که با«اللّه»،ربّ دیگری قائل هستید،حق ندارید به خانۀ خدا و پایگاه توحید رفت و آمد کنید.خانۀ خدا،مال آنهاست که جز او ربّ دیگری نمی شناسند.البته آنها که با پیامبر عهد و پیمانی دارند،تا پایان عهدشان خواهند ماند.»

ص:68


1- 1) -توبه:1-3. [1]

بدین ترتیب اعلام بیزاری و نبرد با عموم مشرکان عرب داده شد.این فرمان و حکم خداست و باید به اعراب بت پرست و مشرک ابلاغ شود.پیامبر مأمور تبلیغ است.تبلیغ اوّلیّۀ قرآن و هر حکم از احکام خدا به مخاطب های آن،شأن خاص معصوم است.افراد مکلّف و مخاطبان یک حکم الهی،اوّلین بار باید آن را از زبان یک معصوم بشوند.

قرآن کریم تصریح می کند که مأمورین غیبی ما(فرشتگان)،همۀ جوانب و ابعاد صاحبان رسالت را در هنگام تبلیغ رسالات الهی نگاهبانی می کنند،تا این تبلیغ،بدون اشتباه و لغزش انجام گیرد و حقایق آسمانی در کمال درستی و سلامت به دست مردم برسد. (1)این همان اصلی است که از آن به«مصونیّت تبلیغ دست اوّل»یاد کردیم که عبارت است از این سنّت الهی که«تبلیغ بار اوّل، باید به وسیلۀ شخص معصوم انجام گیرد».

اینجا اشارۀ لازمی هست که بدون آن،مطلب چنان که باید فهمیده نمی شود.و آن اینکه مفاهیمی که باید به مردم تبلیغ شوند-بنابر یک تقسیم-به دو بخش تقسیم می شوند:

یک بخش آنهایند که لفظ و معنایشان هر دو از خداوند است،که این خاصّ قرآن کریم و سایر کتب آسمانی می باشد.دوم آنهایند که معنا و مفهوم آنها آسمانی بوده،امّا لفظش از پیامبر اکرم است،و آن حدیث و سنّت می باشد.

قرآن کریم را خداوند به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وحی فرموده است که هم عین الفاظ و عبارات،و هم جمیع مفاهیم و معانی آن،از جانب اوست.و البته این قرآن،شامل کلیات و رءوس مسائل اسلامی می باشد و معمولا در مسائل جزئی وارد نمی شود.امّا یک سری از احکام و معارف اسلامی هست که در ظاهر قرآن کریم از آنها یادی نشده است؛مثل اینکه نماز چند رکعت است، ذکر رکوع و سجود چیست،چگونه تشهّد بخوانیم،طواف به دور خانۀ خدا-در حج-چند بار باید انجام شود،میقات کجاست،چگونه احرام ببندیم،در چه چیزها صدقه (2)واجب است،نصاب هر چیز در صدقه چه اندازه می باشد و همۀ ریزه کاری های دیگر.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باید با استناد به وحی،امّا با الفاظ و عبارات خویش،به بیان این ریزه کاری ها بپردازد.در این رشته از احکام،معنا و مفهوم از خداوند،امّا لفظ از پیامبر است.

تبلیغ آنچه که لفظ و معنایش از خداوند بوده است(قرآن کریم)،تا سال آخر وفات پیامبر تمام

ص:69


1- 1) -رجوع کنید به سورۀ جن:26-28.
2- 2) -مراد از صدقه در اینجا همان است که عرفا،بدان زکات می گویند.

شد و پیامبر آن را به همۀ افراد تبلیغ فرمود.امّا آن مفاهیم و حقایق که باید در سنّت نبوی بیان شود، خود به دو قسم می شوند:

یکی آن قسمت بوده که مسلمان ها در آن عصر نیاز و حاجت داشته اند،که همۀ آنها را پیامبر تبلیغ نموده است.

قسمت دیگر که در عصر پیامبر زمان عملش نبوده و در زمان های بعد،هنگام عمل بدانها فرا می رسیده؛که بدیهی است در عصر پیامبر به تبلیغ نیاز نداشته است.

مثلا این مسأله که«اگر حاکم بر مسلمانان معصوم نباشد و پیامبر الهی یا امام بر حق نباشد، تکلیف مسلمانان چیست و با او باید چگونه رفتار کنند؟»در عصر پیامبر مورد احتیاج نبوده است.

و نیز این مسأله که«اگر بین دو گروه مسلمان،جنگی پدیدار شد،باید با گروه ستمگر چه رفتاری کرد و اموال به دست آمده از ایشان،در اسلام چه حکمی دارد؟»و نظایر این احکام،در زمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم موقعیّت اجرایی نداشت و بعدها در زمان امیر المؤمنین،علی علیه السّلام عینیّت یافت،و حکم اسلامی آن به وسیلۀ امام اجرا شد.

و یا این مسأله که«اگر مسلمانان در برابر حاکم معصوم،جنگ برپا نمودند،با اسیرانشان چه باید کرد و غنائم جنگی را در چه صورت می توان تصاحب نمود؟»همه و همه،مسائلی بودند که در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدانها نیازی نبود و بعدها مطرح شدند،و بدین علّت پیامبر آنها را بیان نفرمود.

همۀ این حوادث و هزارها حادثه و مسألۀ دیگر بوده است که در اسلام حکم و دستور و قانون داشته و خداوند آن را برای پیامبرش از طریق وحی بیان نموده است؛امّا چون موقعیّت اجرایی آنها پدید نیامده است،حضرت پیامبر آن را برای عموم توضیح نفرموده اند و حکم آنها برای مردم مشخّص نیست.در اینگونه مسائل،پیامبر،احکام خدا را نزد امام امیر المؤمنین علیه السّلام به ودیعت نهاده و اوست که بعد از آن حضرت وظیفه دار بیان آنها می باشد. (1)

به بیان دیگر،مسائلی که باید تبلیغ شوند،گاه بی واسطه و برای اوّلین بار تبلیغ می شده،و گاه با واسطه.

احکامی که باید به مکلّفان برسد،در مرحلۀ اوّل باید به وسیلۀ فرد معصوم و خالی از لغزش و

ص:70


1- 1) -در روایات معتبر شیعه آمده است که تمام مسائل مورد احتیاج بشر را پیامبر اکرم بر حضرت علی املا فرمودند و آن حضرت آنها را در کتابی به نام«جامعه»گرد آورده است که به صورت یک میراث علمی نزد اهل بیت پیامبر موجود است.در مصادر اهل تسنّن هم از این کتاب(جامعه)،نشانه های فراوانی وجود دارد.در آینده دربارۀ این کتاب،بیشتر بحث خواهیم داشت.

خلل،تبلیغ شود.نماز،روزه،زکات،جهاد یا هر حکم دیگر الهی،در نخستین بار باید به وسیلۀ مبلّغ معصوم به مکلّف تبلیغ شود،یا به واسطۀ کسی که از طرف خدا تعیین شده و از لغزش و اشتباه مصون است.وگرنه ممکن است حکم خدا دستخوش کم و زیاد و خطا و نسیان قرار گیرد.البته هر مسلمان،بعد از اینکه احکام را به درستی آموخت،می تواند و باید به دیگران تبلیغ نماید.یک مسلمان به دیگری می گوید:نماز را پیامبر چنین به من آموخت،و یا خصوصیّات فلان حکم را به این شکل تعلیم می کرد،و یا فلان عمل را به این صورت انجام داد.یک مسلمان معمولی غیر معصوم نمی تواند بدون اینکه از واسطه ای نقل کند،بگوید:نماز را خدا چنین بر شما لازم کرده است.نه،اصولا چنین حقّی برای غیر معصوم وجود ندارد.نکته اساسی و دقیق اینجاست.

پس آن دسته از احکام اسلامی که در عصر نبوی،به علّت نبود نیاز و موقعیّت تبلیغ نشده اند، بعد از پیامبر،به وسیلۀ چه کسی باید تبلیغ شوند؟پاسخ به این سؤال،ما را به عمل و نقش ائمّه آگاه می سازد.

مردی از من

آیات سورۀ برائت نازل شده و مخاطب مخصوص این آیات،مشرکین هستند.اینها در مکّه اند و از دسترس پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به دور.مورد تبلیغ این آیات،مردم مدینه نیستند؛زیرا روی این سخن با ایشان نیست و سخنان و دستورهایی است برای مشرکان و بس.دیدیم تبلیغ به مخاطبین از دیدگاه اسلامی-آنچنان که بعدا روشن تر می فهمیم-باید به واسطۀ معصوم انجام شود،و دلیل ما نکات روشن و برجسته ای است که در متن داستان خواهد آمد.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبو بکر را خواسته آیات را بدو سپرد و فرمود:سوار شو و به مکّه برو،و این آیات را به مخاطبین آن(مشرکان)،تبلیغ کن!

اینجا وحی است از جانب خداوند؛مخاطب آن،مسلمانان ساکن مدینه نیستند تا پیامبر شخصا آن را به ایشان اعلام نماید،و تبلیغ دست اوّل به وسیلۀ معصوم انجام شده باشد.اگر روی سخن با مردم مدینه بود،البته أبو بکر که یک تن از ایشان است،می توانست به عنوان تبلیغ دست دوم،آیات را به هرجا و هرکس اعلام بدارد؛ولی دیدیم که چنین نبود.روی سخن اختصاصا با مشرکان بود و چگونگی برخورد اسلام را در آینده با ایشان اعلام می داشت.بنابراین خواندن آیات در مکّه جز به وسیلۀ مقام عصمت،جایز نبود.

ص:71

أبو بکر سوار می شود و به سوی مکه حرکت می کند.جبرئیل نازل می شود و برای پیامبر اکرم این فرمان قاطع الهی را فرود می آورد:«لا یبلغ عنک إلاّ أنت أو رجل منک.»:«تبلیغ حکم خداست،آن هم تبلیغ دست اوّل؛یا باید خودت بدان اقدام کنی،یا کسی که از خودت باشد»این اصل حادثه است.

اکنون احادیث مربوطه را رسیدگی می کنیم.لازم به تذکّر است که تمام احادیثی که می خوانیم از کتب معتبر اهل سنّت است و از مصادر شیعی استفاده نمی نماییم.اصولا نیازی به این کار نیست؛ زیرا روایات معتبر اهل سنّت تقریبا همۀ جوانب این حادثه را روشن می نماید.

ترمذی در«صحیح»،نسائی در«خصائص»،احمد بن حنبل در«مسند»و بسیاری از محدّثین مشهور دیگر این حادثه را نقل کرده اند.ما الفاظ را از صحیح ترمذی نقل می نماییم:

انس بن مالک روایت کرده است که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)آیات برائت را همراه أبو بکر به سوی اهل مکّه فرستاد؛امّا او را از میان راه بازخواند و فرمود:

«لا ینبغی لأحد أن یبلّغ هذا إلاّ رجل من أهلی.» (1)

«شایسته نیست این آیات را جز مردی از اهل بیت من برای مردم بازخواند .»

اهل بیت کیانند؟آنان که مشمول آیۀ شریفۀ: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (2)هستند و از هر نوع پلیدی به دور می باشند. (3)این گروه شرط تبلیغ دست اوّل،یعنی عصمت و مصونیّت الهی را دارا هستند.بنابراین،اینک که خود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمی تواند آیات را به مخاطبین آن ابلاغ کند،باید کسی که شرایط اختصاصی تبلیغ دست اوّل را دارد،بدین مهم دست یازد.لذا پیامبر اکرم،حضرت علی علیه السّلام را فراخواند،و آن آیات را به او عطا فرمود که وی این مأموریت را انجام دهد.

در این مورد روایاتی چند از خود امام امیر المؤمنین علیه السّلام موجود است.در یکی از آنها-که زید بن یثیع از حضرتش نقل می کند-چنین آمده است:

پیامبر سورۀ برائت را با أبو بکر به سوی اهل مکّه گسیل داشت.بعد از رفتن أبو بکر،آن حضرت،

ص:72


1- 1) -الجامع الصحیح(ترمذی)275/5،کتاب تفسیر القرآن،ح 3090؛المسند 283/3،چ قدیم؛الخصائص20/ و 21، چ مصر.
2- 2) -احزاب:33. [1]
3- 3) -به مصادیق«اهل بیت»در روایات اهل سنّت بنگرید:مسلم 130/7؛سنن(بیهقی)152/2؛مسند(احمد)107/4؛ المستدرک 147/3. [2]

علی را به دنبال او فرستاد و فرمود:نامه(محتوی آیات قرآن)را بگیر و آن را به مکّه برسان.امام به دنبال أبو بکر رفته نامه را از وی بازگرفت و برای انجام مأموریّت به مکّه رهسپار گردید.أبو بکر نیز با پریشانی به مدینه بازگشت.او ناراحت بود و می ترسید نکند که درباره اش از آسمان،مطالبی بر پیامبر نازل شده باشد.لذا پس از رسیدن به شهر مدینه،نزد پیامبر آمد و سؤال کرد:آیا در مورد من چیزی نازل شده است؟

پیامبر فرمود:نه،دربارۀ تو در این مورد چیزی نازل نشده؛الاّ اینکه من مأموریّت یافتم که یا خود این آیات را تبلیغ نمایم،یا یک تن از اهل بیتم را بدین کار روانه دارم. (1)

در روایت دیگر امام می فرماید که من به رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرضه داشتم:ای پیامبر خدا!من سخنور و خطیب نیستم.پیامبر فرمود:چاره ای وجود ندارد؛به ناچار یا من باید این آیات را ببرم یا تو آنها را برسانی.من گفتم:حال که ناگزیرم و چاره ای نیست،پس من آنها را خواهم برد.پیامبر فرمود:برو!بی تردید خدای متعال زبان تو را بر حقّ و حقیقت ثابت خواهد داشت،و دل تو را هدایت خواهد فرمود.پیامبر این سخن را گفت و آنگاه دست مبارکش را بر دهان علی گذاشت. (2)

در عبارت دیگری که از آن حضرت در دست می باشد این چنین آمده است:

ده آیه از سورۀ برائت بر پیامبر اکرم نازل شد.آن حضرت،أبو بکر را به نزد خود خواند و آیات را با او همراه کرد که به مکّه برود و بر اهل آن دیار بخواند.ولی پس از زمانی مرا احضار کرد و فرمود:خودت را به أبو بکر برسان؛هرجا که به او رسیدی نامه را از وی بازگیر و آن را به مکّه ببر و بر اهل آن اعلام بدار.من أبو بکر را در«جحفه»ملاقات کردم و نامه را از وی بازگرفتم.أبو بکر نیز به نزد پیامبر بازگشت و گفت:یا رسول اللّه!دربارۀ من چیزی نازل شده است؟حضرت فرمود:نه، ولی جبرئیل به نزدم آمد و گفت:

«لن یؤدّی عنک إلاّ أنت أو رجل منک.» (3)

«جز تو یا مردی از تو،از جانب تو ادای رسالت نمی تواند بکند!»

روایت دیگر از سعد وقّاص است.این صحابی می گوید:

ص:73


1- 1) -الخصائص20/،چ مصر؛تفسیر طبری 46/10.
2- 2) -المسند 150/1،چ قدیم،319/2،ح 1286 تحقیق احمد محمد شاکر؛الدرّ المنثور 210/3؛تفسیر ابن کثیر 333/2.
3- 3) -المسند 322/2،ح 1296؛مجمع الزّوائد 29/7؛تفسیر ابن کثیر 333/2؛الدّر المنثور 209/3. [1]

پیامبر أبو بکر را با آیات برائت به سوی مکّه فرستاد.هنوز وی در راه بود که پیامبر علی را به دنبال او روانه داشت(تا آیات را از وی بازگیرد و خود به دنبال انجام مأموریّت ابلاغ برود).علی آیات را گرفته با آن به مکّه رفت.أبو بکر با دلگیری و درد و غم شدید،به نزد پیامبر بازگشت و به آن حضرت شکوه کرد.پیامبر فرمود:«لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی.» (1)

بنابراین روایت،حضرت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تبلیغ را منحصر در خویشتن و یا مردی چون خویشتن می کنند و می گویند:من یا مردی از من باید این مأموریت تبلیغی،و ادای این رسالت الهی را انجام دهد.

ابن عبّاس مفصّل تر سخن گفته است؛وی نقل می کند:

پیامبر اکرم،أبو بکر و عمر را با هم به مکّه فرستاد؛ولی نامۀ حامل آیات را به دست أبو بکر سپرد.

این دو تن به راه افتادند و پیش رفتند.در میان راه مردی را به دنبال خویش دیدند که سوار بر شتر بود.بانگ زدند:کیست؟مرد شتر سوار گفت:من علی هستم.ای أبو بکر!نامه را(نامه ای که آیات سورۀ برائت در آن است)به من بده.أبو بکر پرسید:آیا حادثه ای اتّفاق افتاده است؟امیر المؤمنین فرمود:خیر است،حادثۀ بدی دربارۀ تو نیست.

آنگاه امیر المؤمنین نامه را از او بازگرفت و برای اعلام به مشرکان به مکّه روانه شد.عمر و أبو بکر به مدینه بازگشتند و به پیامبر عرضه داشتند:در مورد ما چه چیز تازه ای هست و چه حادثه ای واقع شده است؟پیامبر فرمود:خیر است،و لیکن:«قیل لی انّه لا یبلّغ عنک إلاّ أنت أو رجل منک.»: (2)«به من گفته شده و فرمان آمده است که جز تو یا مردی از تو،کس دیگری نباید تبلیغ رسالت الهی کند».

روایت آخرین را از شخص أبو بکر نقل می کنیم.زید بن یثیع،از أبو بکر نقل می کند که پیامبر او را با سورۀ برائت و این پیام به مکّه فرستاد:

«لا یحجّ بعد العام مشرک،و لا یطوف بالبیت عریان،و لا یدخل الجنّة إلاّ نفس مسلمة، من کان بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مدة،فأجله الی مدته،و اللّه بریء من المشرکین و رسوله.»

«مشرک از این سال به بعد،حج نمی گزارد؛و دیگر هیچ کس نباید عریان و بی لباس-چنان که

ص:74


1- 1) -الخصائص(نسائی)20/،چ مصر؛اشارتی به حدیث سعد در الدّر المنثور 209/3 [1] وجود دارد.
2- 2) -مستدرک الصحیحین 51/3،چ افست ریاض.

رسم جاهلیّت بود-خانۀ خدا را طواف نماید؛و جز مسلمان پای به بهشت نمی گذارد.آن کس که با پیامبر پیمانی دارد،تا پایان مدّتش برقرار و پابرجاست ؛و خداوند و پیامبرش از مشرکین بیزارند.» ابو بکر با این پیام و به همراهی آیات قرآن به دنبال مأموریت می رود؛امّا در غیاب او، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را خواست و فرمان داد:«ألحقه،فردّ علیّ أبا بکر و بلّغها أنت.»:«به طرف مکّه برو و خود را به ابو بکر برسان،و او را به سوی من بازگردان،و آیات قرآن و فرمان مرا تو تبلیغ نما».

علی فرمان پیامبر را به طور کامل انجام داد.ابو بکر نیز به مدینه بازگشت.آنگاه که به نزد پیامبر آمد، گریه کنان گفت:یا رسول اللّه!آیا در مورد من حادثه ای واقع شده است؟پیامبر فرمود:نه،خیر است و لیکن:«أمرت أن لا یبلّغه إلاّ أنا أو رجل منّی.»: (1)«من از جانب خداوند مأمور شده ام که نباید آن را جز خودم یا مردی که از من است،تبلیغ نماید».

حوادث فوق الذّکر و کلمات پیامبر در مورد امام امیر المؤمنین،در روایت راویان دیگری نیز نقل شده است که ما از نقل آن خودداری می کنیم،و پژوهشگران را به متون حدیثی و تفسیری ارجاع می دهیم.

در این حادثه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مأمور شده بود که جز خودش یا مردی که چون اوست،به این رسالت قیام نکند.و دیدیم در آن عصر و در میان جمیع یاران و خویشاوندان پیامبر،فقط علی علیه السّلام وجود داشت که حائز این رتبه معرّفی گشت.نتیجه اینکه:«فقط علی مردی است همچون رسول خدا!»

حادثۀ دیگری در تاریخ اسلام وجود دارد که همین مفهوم و حقیقت از آن فهم می شود،و به جملۀ«رجل منّی»در داستان تبلیغ سورۀ برائت،روشنی بیشتری می بخشد،و کذب سخنان ناروایی را که به واسطۀ آن،اعتبار و ارزش کلام پیامبر را پایین آورده اند،مشخّص می شود.

در غزوۀ احد با همۀ سختی ها و ناگواری های آن،بسیاری از مسلمانان با شنیدن ندای شیطانی «محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کشته شد»،فرار را برقرار ترجیح دادند.پیامبر زخم خورده و تنها مانده بود.جز تنی اندک از اهل اسلام بر گردش نبودند که طبق تصریح پاره ای از مورّخان،حضرت علی علیه السّلام بود و دو تن دیگر. (2)امام علیه السّلام در این جنگ،علمداران سپاه مشرکان را یکی پس از دیگری کشته بود.اینک با فرار مسلمانان و تنها ماندن پیامبر،هر لحظه به سویی می رفت و افراد فراوان دشمن و ستون های

ص:75


1- 1) -مسند(احمد)156/1،ح 4،تحقیق احمد محمد شاکر، [1]چ مصر 1368،چ قدیم 3/1.
2- 2) -یعقوبی 35/2،چ نجف.

سپاه مشرک را که به جانب پیامبر حمله می آوردند،دور می کرد.هر بار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این جمله را تکرار می نمود:یا علی اینها را دفع کن!

امام یک تنه با شمشیر بدیشان حمله می آورد و هجومشان را درهم می شکست،و با به خطر انداختن جان خود،خطر را از وجود مقدّس پیامبر دور می نمود.جبرئیل که در معرکه،کنار رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر بود،گفت:«یا رسول اللّه!انّ هذه للمواساة.»:«ای پیامبر خدا!این از خودگذشتگی ها و فداکاریهای علی،مواسات اوست با شما!»پیامبر فرمود:«انّه منّی و أنا منه.»من از فداکاریهای علی شگفت زده نمی شوم؛زیرا«او از من است و من از اویم».جبرئیل عرضه داشت:

«و أنا منکما.»:«من هم از شمایم». (1)

در این حادثۀ تاریخی،همۀ سخن بر سر کلمات«منّی»و«منکما» (2)است.پیامبر می فرماید:علی از من است و من هم از علی هستم.جبرئیل می گوید:من هم از شمایم.پیامبر نیز سخن او را انکار نمی کند.معنای این کلمات چیست؟این که سه تن از هم هستند،به چه معناست؟و در چه چیزی مانند هم هستند؟وجه اشتراک میان ایشان چیست؟کلمۀ«من»در اینجا چه معنایی را افاده می کند؟ جبرئیل بشر نبود،و او پسر عمو یا خویشاوند نزدیک پیامبر محسوب نمی شد که«من از شمایم»را به معناهایی از این قبیل توجیه کنیم.تنها نسبت او با پیامبر،همکاری در کار تبلیغ رسالت الهی بود.او از خداوند وحی را دریافت می کرد و به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می رساند.پیامبر نیز فرامین الهی را دریافت کرده گاهی خود و گاه به وسیلۀ علی علیه السّلام به مسلمان ها تبلیغ می فرمود.

پس جملات«إنّه منّی و أنا منه»و«أنا منکما»به این مفهوم است که ما در مقام«تبلیغ»یکسانی و شباهت داریم،و این شباهت تا آنجاست که گویی این سه تن،پاره هایی از وجود هم هستند.

کلماتی از پیامبر که در آن نشان می داد علی با او چنان قرابت و شباهت و همکاری در کار عظیم تبلیغ دارد که گویی تکه ای از وجود اوست،منحصر به حادثۀ تاریخی تبلیغ سورۀ برائت نیست.مثلا پیامبر در حجّة الوداع-که بسیاری از مهم ترین پیام ها و وصایای خود را به عموم مسلمانان فرموده است-نیز این حقیقت را یادآور می شود،و این قرابت و نزدیکی بی نظیر و نتیجه و ثمرۀ آن،یعنی

ص:76


1- 1) -تاریخ الرّسل و الملوک(طبری)514/2، [1]چ دار المعارف؛الکامل(ابن اثیر)107/2،چ دار الکتاب؛شرح النّهج 182/10، [2]چ محمد ابو الفضل ابراهیم،مصر 1386؛تذکرة الخواص38/، [3]چ نجف؛الاغانی 17/14،چ ساسی؛تاریخ مدینة دمشق،ترجمه علی بن ابی طالب 148/1-150،چ بیروت.
2- 2) -در نسخۀ اغانی به جای«منکما»کلمۀ«منکم»آمده است.

همکاری و شرکت در عمل اصلی رسالت،«تبلیغ»را با روشنی تمام تذکّر می دهد.

صحابی معروف،حبشی بن جناده می گوید:

پیامبر در حجّة الوداع فرمود:

«علیّ منّی و أنا من علیّ و لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو علیّ.» (1)

«علی از من است و من از علی هستم؛و ادای رسالت نمی کند از طرف من،مگر خود من یا علی.»

در یک روایت مشهور دیگر می خوانیم:

پیامبر،امام امیر المؤمنین را به یمن فرستاد و فرماندهی لشکری را بدو سپرد.قبل از ایشان خالد بدین کار رفته بود.هنگام روانه کردن لشکرها،پیامبر پس از اینکه لشکر اوّل را تحت فرماندهی خالد و لشکر دوم را تحت فرماندهی علی علیه السّلام قرار داد،فرمود:اگر دو لشکر با هم همراه شدند و به هم رسیدند،فرماندۀ هر دوی آنها علی خواهد بود. (2)امام بدین جنگ رفته فتح نمود و بازگشت.

پاره ای از لشکریان،به تحریک خالد،پس از برگشت به مدینه،از آن حضرت به نزد پیامبر شکایت آوردند.پیامبر آن قدر از رفتار ایشان در خشم شد که در صورتش،فوران غضب دیده می شد.

آنگاه فرمود:

«از علی چه می خواهید؟از علی چه می خواهید؟از علی چه می خواهید؟علی از من است و من از او،و او ولیّ و سرپرست و صاحب اختیار هر مؤمنی است بعد از من.» (3)

در داستان دیگری که در آن حسن و حسین علیهما السّلام نیز حاضرند،همین سخن به میان می آید.

روایت در کتاب«الریاض النظرة»است.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به علی علیه السّلام می گوید:

«به تو سه موهبت و نعمت داده شده که به هیچ کس حتّی شخص من داده نشده است؛تو مقام دامادی مرا داری،و من از این فضیلت برخوردار نیستم.تو همسری مانند«صدّیقه»دخترم داری، و من همسری چون او نداشته ام.و به تو دو فرزند چون حسن و حسین داده شده است و از صلب من چنین فرزندانی به وجود نیامده اند.امّا شما از من جدایی ندارید؛تو و حسن و حسین از من هستید،

ص:77


1- 1) -صحیح(ترمذی)636/5،ح 3719؛سنن(ابن ماجه)44/1،ح 119؛المسند 164/4؛تاریخ الخلفاء169/.
2- 2) -ابن هشام 641/4؛طبقات الکبری 169/2؛عیون الاثر 271/2،چ بیروت 1974؛البدایة و النهایه 344/7.
3- 3) -ترمذی 632/5،ح 3712؛المستدرک 110/3-111؛البدایة و النهایة 345/7؛اسد الغابه 107/4-108، چ دار الشعب مصر؛المسند 356/5.

و من از شمایم.» (1)

در مورد امامان اهل بیت علیهم السّلام این سخن به صور مختلفی گفته شده و وجود دارد.بر اساس نقل مقدام بن معدی کرب-صحابی پیامبر-آن حضرت،امام حسن را در خردسالی به دامان گرفته فرمود:

«هذا منّی.»: (2)«این از من است.»

در مورد حضرت امام حسین نیز فرمود:

«حسین منّی و أنا من حسین.»: (3)«حسین از من است و من از حسینم.»

در مورد آخرین تن از اهل بیت،آخرین امام از این خاندان،حضرت مهدی نیز فرموده است:

«المهدیّ منّی.»: (4)«مهدی از من است.»

و یا:

«المهدیّ منّا أهل البیت.»: (5)«مهدی از ما خاندان است.»

همۀ این سخنان،نشان می دهد که این گروه،همه وظیفۀ تبلیغی داشته اند.پیامبر وظیفه دار تبلیغ رسالات الهی است.ائمّۀ اهل بیت نیز به همین وظیفه مأمورند.با این فرق که علی و سایر امامان علیهم السّلام رسالات الهی را از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گرفتند،و پیامبر از خداوند.

نتیجه اینکه:

امامان ما تا آخرین فردشان،حضرت حجّة بن الحسن علیهما السّلام،که اهل بیت پیامبر هستند،همه وظیفه دار تبلیغ دین می باشند،که این وظیفه اصلی ترین و اساسی ترین کار آنهاست؛کار و وظیفه ای که به هیچ وجه تعطیل بردار نیست،و این بزرگواران برای انجام این وظیفه،جان را به پشیزی نمی گیرند و از همه چیز می گذرند.امّا سایر کارهای امامان اهل بیت به عنوان شأنی از شئون آنهاست.مثلا اقامۀ جماعت از شئون ایشان است؛برپا داشتن و انفاذ احکام اسلامی،یکی از شئون آنها می باشد؛ایجاد جامعۀ اسلامی و حکومت عادله نیز،به همین نحو است.به این معنی که اگر کسی با آنها همراهی نکرد و یاوری نیافتند،ممکن است حکومت عادله تشکیل نشود یا احکام

ص:78


1- 1) -الریاض النظرة 268/2،چ دوم 1372،دار التألیف قاهره.
2- 2) -المسند 132/4،چ قدیم،نیز رجوع کنید به کنز العمال.
3- 3) -ترمذی 658/5-659،ح 3775؛ابن ماجه 51/1،ح 144؛المسند 172/4.
4- 4) -سنن(ابی داوود)107/4،ح 2485.
5- 5) -المسند 84/1.

به مرحلۀ اجرا درنیاید.امّا در صورت کمک یا عدم کمک دیگران،تبلیغ دین تعطیل بردار نخواهد بود.این وظیفه شرطی نیز ندارد،و مطلق است.امّا شئون دیگر که هر یک وظیفه ای واجبند، مشروط می باشند.

حال،این بزرگواران وظیفۀ اصلیشان را چگونه انجام دادند،و به چه شکل تبلیغ کردند و چه چیز را تبلیغ نمودند؟اینها موضوعات و سؤالاتی است که در مباحث آینده باید روشن شود.ایشان حاملان شریعت بودند،ایشان حافظان اسلام بودند،ایشان نگاهبانان دین بودند،و وظیفۀ حفظ و تبلیغ اسلام راستین را به کمال و خوبی انجام دادند.ما در درس های آینده این مباحث را بررسی خواهیم کرد.

شریعت حضرت ختمی مرتبت-مانند امّت های گذشته-از میان رفت،و اسلام به گفتۀ امیر المؤمنین علیه السّلام به صورت پوستین وارونه و ظرف واژگون درآمد. (1)

کوشش زورمندان با کمک چند تن عالم نمای مزدور،در سراسر تاریخ،دین خدا را به تحریف می کشانید و نابود می کرد.در این امّت نیز اسلام به همین سرنوشت مبتلا گشت.تا آنجا که از اسلام جز اسمی نماند.کوشش های توانفرسا و جانبازی های ائمّۀ اهل بیت،باعث شد که دین خاتم،دگرباره زنده شد و به جامعه بازگشت،و در ابعادی از زمان و مکان به اجرا درآمد.

خداوند این بزرگواران را برای حفظ و نگاهبانی اسلام تعیین کرده بود.اینها در مرحلۀ اوّل، حامل همۀ معارف و حقایق و احکام اسلام شدند،و در مرحلۀ دوم برای تبلیغ و راندن تحریف ها، و دور کردن تغییر و تبدیل ها مأموریت یافتند.تکرار می نماییم که وظیفۀ خاص امامان اهل بیت علیهم السّلام همانند وظیفۀ انبیا،در یک کلمه منحصر می شود و آن«تبلیغ»است.

در این امّت آنچه بشر نیازمند بود،و عصر نبوی بدان احتیاج داشت،به وسیلۀ شخص پیامبر تبلیغ گشت.و آنچه وقت عملش هنوز نرسیده بود،به حضرت علی سپرده شد تا خود و یازده فرزندش حافظ آن باشند و بیان کنندۀ نظرات اسلام در تمام اعصار گردند.

حال که بحث عصمت اهل بیت،با ذکر آیۀ تطهیر (2)در این درس مطرح شد،شایسته است کمی

ص:79


1- 1) -لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا(نهج البلاغه(صبحی صالح)،خطبۀ 158/108).و نیز:أیها الناس،سیأتی علیکم زمان یکفأ فیه الاسلام کما یکفأ الاناء بما فیه(نهج البلاغه150/،خطبۀ 103). [1]
2- 2) -احزاب:33.

بیشتر در مورد این آیه سخن بگوییم،و نظر مفسّران و لغویون معروف دربارۀ این آیه را نقل کنیم.

مدارک و مصادر ما در مورد تفسیر آیه،و دلالت صریح آن بر عصمت خاندان پیامبر،بسیار فراوان است.ما تنها به ذکر اندکی از آنها بسنده می کنیم:

«عن ابن عبّاس قال:قال رسول اللّه:«انّ اللّه قسم الخلق قسمین،فجعلنی فی خیرهما قسما.

فذلک قوله:و أصحاب الیمین و أصحاب الشّمال.فأنا من أصحاب الیمین و أنا خیر أصحاب الیمین....ثمّ جعل القبائل بیوتا،فجعلنی فی خیرها بیتا.فذلک قوله: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فأنا و أهل بیتی مطهّرون من الذنوب.»» (1)

نظر مفسّران

1. «عن قتاده فی قوله: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ... قال:هم أهل بیت طهّرهم اللّه من السّوء و اختصّهم برحمته(برحمة منه).» (2)

2. «قال الطبری: إنّما یرید اللّه أن یذهب عنکم الرّجس أهل البیت .یقول:إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم السّوء و الفحشاء یا أهل بیت محمّد و یطهّرکم من الدنس الّذی یکون فی اهل معاصی اللّه.» (3)

3. «قال الزمخشری:و استعار للذنوب:الرجس،و للتقوی:الطّهر؛لانّ عرض المقترف للمقبحات یتلوّث بها و یتدنّس کما یتلوّث بدنه بالأرجاس.» (4)

4. «قال الرازی:فقوله تعالی: «لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ» أی یزیل عنکم الذنوب «وَ یُطَهِّرَکُمْ» أی یلبسکم خلع الکرامة.» (5)

5. «قال البیضاوی: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ» الذنب المدنس لعرضکم... «وَ یُطَهِّرَکُمْ» من المعاصی«تطهیرا».و استعارة الرّجس للمعصیة و التّرشیح بالتّطهیر للتّنفیر عنها.» (6)

ص:80


1- 1) -الدّر المنثور 199/5. [1]
2- 2) -تفسیر طبری 5/22؛ [2]الدّر المنثور 199/5. [3]
3- 3) -طبری 5/22. [4]
4- 4) -کشّاف 425/3، [5]چ مصر 1953.
5- 5) -تفسیر کبیر 209/25، [6]چ افست.
6- 6) -تفسیر بیضاوی557/، [7]چ 1305.

6. «قال المراغی:إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم السّوء و الفحشاء یا أهل بیت الرّسول و یطهّرکم من دنس الفسق و الفجور الّذی یعلق بأرباب الذّنوب و المعاصی.» (1)

نظر لغویّون

ایشان نیز در معنای«رجس»،کلماتی دارند که تطهیر از آن به عصمت منتهی خواهد بود.

راغب اصفهانی می گوید:

«رجس چیز پلید است.گفته می شود:«رجل رجس»(مردی پلید)و«رجال أرجاس»(مردانی پلید).خداوند می فرماید: «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» (پلیدیی است از عمل شیطان).پلیدی به چهار صورت ممکن است وجود داشته باشد:یا از نظر طبیعت،یا از جهت عقلانی،یا از نظر شرعی و یا از همۀ این جهات،مثل مردار.زیرا مردار هم از نظر شرعی پلید است،هم از نظر عقل و هم از نظر طبیعت انسانی.پلید از نظر شرع،چیزهایی است مثل قمار و شراب.پاره ای گفته اند که اینها از نظر قضاوت عقل هم پلید محسوب می شوند....» (2)

ابن اثیر،لغوی مشهور،در«النهایه»می نویسد:

«الرّجس:القذر،و قد یعبّر به عن الحرام و الفعل القبیح»:رجس چیز پلید است،و گاهی نیز از آن به کار حرام و عمل قبیح تعبیر شده است. (3)

علاّمه ابن منظور گفته است:

«الرّجس:القذر،و قد یعبّر به عن الحرام و الفعل القبیح و العذاب و اللّعنة و الکفر.»:رجس پلیدی است،و گاهی از حرام و کار قبیح و عذاب و لعنت و کفر،به رجس تعبیر می گردد. (4)

فیروزآبادی می گوید:

«الرّجس:القذر،و کل ما استقذر من العمل و العمل المؤدّی إلی العذاب و الشّکّ و العقاب و الغضب.»:رجس پلیدی،و هر عمل بد و آلوده و هر کار به عذاب و شک و جزای بد و خشم منتهی شود،می باشد. (5)

ص:81


1- 1) -تفسیر مراغی 7/22، [1]چ مصر 1392.
2- 2) -مفردات القرآن،مادّۀ رجس187/،چ تهران 1373.
3- 3) -النّهایة فی غریب الحدیث و الاثر 200/2، [2]چ مصر 1383.
4- 4) -لسان العرب [3]المحیط،مادّۀ رجس 1128/1،چ یوسف خیاط و ندیم مرعشلی.
5- 5) -قاموس المحیط، [4]مادّۀ رجس 227/2،چ مصر.

جوهری نوشته است:

«الرّجس:القذر،و قال الفراء فی قوله تعالی«و یجعل الرّجس علی الّذین لا یعقلون.»:انّه العقاب و الغضب» (1)

در مختار الصّحاح،بدون اندک تغییری همین معنی برای رجس ذکر شده است. (2)

فیومی گفته است:

«الرّجس:النتن و الرجس القدر،قال الفارابی:و کلّ شیء یستقذر فهو رجس.و قال النّقاش:

الرّجس:النّجس.و قال فی البارع:و ربّما قالوا:الرّجاسة و النّجاسة،أی جعلوهما بمعنی.» (3)

ابن فارس می گوید:

«الرّجس:القذر،لأنّه لطخ و خلط.» (4)

حبیش تفلیسی می گوید:

«بدان که رجس در قرآن سه وجه باشد:وجه نخستین رجس به معنای سیکی و قمار و بت و تیر و مغامری بود...و وجه دوم رجس به معنای کفر و نفاق بود...و وجه سیم رجس به معنای کردار بد بود.» (5)

ص:82


1- 1) -الصحاح، [1]مادّۀ رجس 930/2،چ مصر،تحقیق احمد عبد الغفور عطار،عبد القادر رازی.
2- 2) -مختار الصّحاح234/.
3- 3) -المصباح المنیر، [2]مادّۀ رجس 226/1.
4- 4) -معجم مقاییس اللّغة 490/20. [3]
5- 5) -وجوه قرآن110/ و 111.

درس سوّم

اشارة

ص:83

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا

الْکِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ

بِآیاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ

أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ

الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما

عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ

آل عمران:19 و 20

ص:84

مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته)

اشارة

ما در بحث های مقدّماتی خویش،به بررسی چند اصطلاح مهمّ اسلامی پرداختیم:«اله»، «ربّ»،«اللّه»،«عبد»،«هدایت»و«اسلام».پس از تحقیق در مورد پنج اصطلاح اوّل،به بحث پیرامون اصطلاح اسلام رسیدیم،و در ضمن بررسی آن،حدیث مشهور پیامبر را مطرح نمودیم.

ما اصطلاح بسیار مهمّ«اسلام»را در مباحث گذشته به تفصیل مورد ارزیابی قرار داده ایم.بنابراین در اینجا به اختصار از کنار آن می گذریم.

در درس گذشته،به حدیث شریف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استشهاد شد که در آن فرموده بودند:

«روزگاری بر مردم می آید که از قرآن جز رسم آن-یعنی نوشته اش-باقی نماند،و از اسلام هم جز نام،چیز دیگری باقی نباشد.مردم به این اسم نامیده می شوند،ولی آنها دورترین اشخاص،از اسلام هستند...»و گفتگو بر سر این قسمت از آن داشتیم که«از اسلام جز اسم آن،چیز دیگری باقی نخواهد ماند».می خواستیم بدانیم که اسلام در زمان پیامبر،به چه شکل بوده و بعد به چه شکل درآمده است.

دیدیم که خداوند،بر اساس ربوبیّت خویش،باید مخلوقات خود را تربیت کرده نشو و نما بدهد و تا سر حد کمال برساند.ربوبیّت حقیقی نیاز دارد که احتیاج های مربوب،به طور دقیق شناخته شده باشد،و به آن اندازه که لازم است و در حدّی که از افراط و تفریط به دور باشد،تأمین گردد.قوانین غیر قابل تغییر الهی،در سرتاسر خلقت،و قوانین وضعی او در جهان انسانی،همه و همه از سرچشمۀ ربوبیّت حق جوشیده است،و راهی به سوی کمال تکوینی و تشریعی در سراسر پهندشت آفرینش می باشد.

ص:85

مشاهده کردیم که نبردها و درگیری های معمولی انبیا با طاغوت های زمان یا با امّت هایشان،بر سر پذیرش ربوبیّت خداوند بوده،و انبیا می کوشیدند که بشریت به زیر بار نظام جهان شمول الهی رفته زندگی خود را،با فرامین همه جاگیر او تطبیق دهد.به بشر می گفتند که رب و نظام بخش زندگی تو،همان رب و نظام بخش و کمال افزای آسمان ها و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان است؛و این موجودات به هیچ وجه از زیر بار نظام الهی بیرون نمی روند.

دانستیم که نظام الهی در زندگی انسان،اسلام نام داشته و این نام،ویژۀ شریعت خاتم الأنبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوده است.در قرآن کریم می خوانیم:

إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ (1)

«همانا دین نزد خدا اسلام است؛آنان که به ایشان کتاب داده شد،مخالفت نکردند مگر آنگاه که آگاه شدند(و مخالفت کردنشان جز به خاطر ظلم و ستم نیست).»

و نیز:

شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ... (2)

«برای شما تشریع کردیم دینی که به نوح وصیّت فرمودیم،و آنچه به تو وحی شد همان بود که به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه نمودیم و...»

این اسلام طیّ چهار مرحله در جامعه ظهور یافته و به چهار وجود،موجود شده است:

1.وجود لفظی(اسمی):

در گذشته دیدیم که پیامبر فرموده بود از اسلام جز این شکل از وجودش چیزی باقی نمی ماند.

2.وجود مفهومی:

همان معنا و مفاهیمی است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در برابر کلمات و اصطلاحات شرعی بیان داشته است.رسول اکرم یک سری الفاظ و کلمات به کار می برد که اکثرا

ص:86


1- 1) -آل عمران:19. [1]
2- 2) -شوری:13. [2]

شناخته شده بودند؛ (1)امّا او معانی جدیدی برای این قالب های لفظی بیان می داشت که البته با مفهوم لغوی بی ارتباط نیست.

تا اینجا هنوز نوبت مرحلۀ عمل نرسیده است و پیامبر می کوشد تا جایی که دستش می رسد این الفاظ با مفاهیم جدیدش،در میان مردم نشر گردد و تبلیغ شود.دیدیم کار اوّلیه و اصلی انبیا نیز همین تبلیغ و رسالت بود،نه چیز دیگر.

3.وجود فعلی:

سپس پیامبر کوشش می کند که این مفهوم اسلامی به مرحلۀ فعلیّت برسد و وجود عملی و فعلی پیدا کند.وقتی که مسلمانی وضو گرفت،نماز خواند،ادای زکات نمود،به جهاد پرداخت و امر به معروف کرد،اسلام وجود عملی یافته است.

تا مرحلۀ دوم-یعنی وجود لفظی و مفهومی-را مسلمان و غیر مسلمان در عصر پیامبر می فهمیدند.ابو لهب،ابو جهل و ابو سفیان در جبهۀ مخالف؛عمّار،ابو ذر و خبّاب در جبهۀ موافق، کلمۀ«صلات»و«زکات»را می شنیدند و معنایش را می فهمیدند.اینان اصطلاحات اصولی اسلام چون لفظ«ربّ»یا«اله»را با معنای درستش می شناخته اند. (2)از این رو آشنایی با لفظ و معنای این اصطلاحات،برای مسلمان و غیر مسلمان در عصر پیامبر مساوی است.از این مرحله به بعد است که مسلمان از غیر مسلمان جدا می شود.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد از تبلیغ،مجاهدت و کوشش می نماید که این اصطلاحات و مفاهیم اسلامی،وجود فعلی و عملی پیدا کنند.اینجاست که شخصیت اسلامی پیدا می شود.البته امکان ندارد که وجود فعلی یا شخصیت اسلامی در جایی باشد و وجود اسمی و وجود مفهومی اسلام نباشد.بنابراین مسلمان اسلام نشناس،امکان وجود ندارد.تا پیامبر بیان اصطلاحات اسلامی نکند،تبلیغ مفهومی ننماید و اسم و معنی موجود نشود،وجود مرحلۀ سوم که

ص:87


1- 1) -برای مثال در لغت و زبان عربی«صلاة»به معنی دعا،«صوم»به معنی امساک،«حج»به معنی قصد و«زکات» به معنای نمو یا پاکیزگی بوده است.حال آنکه اصطلاح شرعی هر یک از کلمات فوق،به مجموعه ای از اعمال و رفتار خاص اطلاق می شود که بعضا بر معانی لغوی آنها کاملا منطبق نیست.
2- 2) -از اینکه می بینیم اینان در برابر دعوت پیامبر،آن حضرت را سنگباران کرده ناسزا می گویند و یا به شکل دیگر آزار می دهند،می توان استنباط کرد که به طور کامل،سخن آن حضرت و ابعاد آن را می فهمیدند،و برخورد و مخالفت این دعوت با جوانبی از منافع مادّی و یا عقاید متحجّر و خرافی خویش را درک می کردند که تا این حد به تندی با او برخورد داشته اند.(انساب الاشراف 20/1-21؛طبری 319/2؛یعقوبی 17/2-18؛الاکتفاء 279/1-285؛تاریخ الاسلام 86/2-87 و 101-102) و اگر آنان این جملات پرمفهوم را این طور که برای غالب ما خالی از محتوا شده،می دیدند و می فهمیدند،هرگز از گفتن آن باکی نداشتند.

وجود شخصیت اسلامی است،محال می باشد.

4.جامعۀ اسلامی:

بعد از اینکه وجود سوم در مکّه یا مدینه درست شد،پیامبر به تشکیل وجود چهارم(جامعۀ اسلامی)می پردازد.جامعۀ اسلامی آنگاه بنیاد می گردد که شخصیت های اسلامی با پیامبر اسلام بیعت کردند تا جامعه ای صددرصد اسلامی بنا کنند.

پیامبران گذشته نیز-که همه مأمور تبلیغ اسلام(دین خدا)بودند-به دنبال همین آرزو و امید، همّت گماشته بودند.پاره ای از ایشان-چون:موسی و داوود و سلیمان-نیز موفّق گشتند که چهار وجود اسلام را بنیاد نهاده تکمیل کنند.در زمان پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز تمام وجودهای چهارگانۀ اسلام،به دست آن حضرت بنیان گرفت و فرصت ظهور یافت.

یک سنّت قطعی در سراسر تاریخ زندگانی بشر وجود داشته است.این سنّت که از آن می توانیم به یک قانون عام و جهانشمول تعبیر کنیم،در این جملات خلاصه می شود:

هر سخن درست و هر راه و رسم حقّی که با هوی و هوس ها درگیری داشته باشد،و مانع تندروی در بهره برداری از منابع انسانی و طبیعی و ثروت ها،برای افرادی معدود باشد،گروهی دشمن نیرومند برای خویش به وجود خواهد آورد که از هر گونه کارشکنی در مورد آن خودداری نخواهند کرد.امّا از آنجا که دین خدا،به ویژه آیین حضرت ختمی مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،از مدد غیبی بهره ور بوده (1)و پیروزی آن در مرحلۀ اوّل،تضمین الهی را به همراه داشته است، (2)ناگزیر این دشمنان نیرومند و هوشیار،به زیر نقاب نفاق پنهان می شدند.البته با وفات پیامبران و از میان رفتن مدد غیبی،این گروه دست خویش از آستین بیرون آورده آنچه کینه در دل انباشته بودند،به منصۀ ظهور می رسانیدند.

از همین نقطۀ مرکزی،و به دست همین گروه،آیین حق و دین خدا به تحریف کشیده شد و زیر و رو گشت.این دشمنان دانا تا آنجا که می توانستند کامروایی کنند،حقایق آسمانی و دینی را تغییر دادند.البته پوسته ای از دین را نگاه داشتند و به نام آن بندگان خدا را استثمار کرده نظریات و آرای خویش را بر ایشان تحمیل نمودند.

ص:88


1- 1) - وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزَلِینَ* بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ (آل عمران:123-125) [1]
2- 2) - إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ (غافر:51) [2]

با توجّه به همۀ این مقدّمات،بازهم شاید برای شما غریب و شگفت آور جلوه کند که ما معتقدیم آن نماز و روزه و زکات و...و آن تفکّرات و اعتقادات که به دست پیامبر تبلیغ شده بود، هم اکنون در میان گروه های عظیمی از مسلمانان وجود ندارد.البته وجود اسمی اش هست،آنچه از میان رفته،مفهوم و معنای صحیح آن است.به طور مثال،«سه طلاق»که یک حکم از احکام اسلام راستین است،شرطی دارد؛اگر شرطش موجود نباشد،اصل حکم،از بین رفته و نابود گشته است.

آنچه مانده اسم این حکم اسلامی می باشد.

در اعصار قدیم،در عصر پیامبران پیشین نیز بعد از پیامبر،اسلام در طول زمان به کلّی نابود شده است.آن اسلامی که موسی بن عمران علیه السّلام آورده بود و نشر کرد،همه اش از میان رفت و نابود گشت.بنابراین یک پیامبر صاحب شریعت چون حضرت عیسی علیه السّلام برانگیخته شد تا دیگربار اسلام را احیا کند.با عروج عیسی بن مریم،اسلامی که آن حضرت تبلیغ می کرد،رفته رفته به دست فراموشی گرفتار شد و بعثت دیگری لزوم یافت.

مگر نه اینکه نام دینی که خداوند بر تمام انبیای عظام نازل می فرمود،اسلام بود؟و مگر نه اینکه تحریف کنندگان در ادوار گذشته حتّی از این نام نیز نمی گذشتند و آن را نیز تحریف می کردند؟مگر نه اینکه اسم شریعت موسی اسلام بود و به یهودیت تبدیل گشت،پس آیا وجود اسمی آن هم نابود شد؟مگر نه اینکه نام آیینی که بر عیسی نازل گشت،اسلام بود و تغییر و تحریف تا آن حد پیش رفت که حتّی آن اسم هم به نصرانیت و مسیحیت بدل گردید؟ما جواب همۀ این سؤال ها را مثبت می دانیم.

مسیحیان خویشتن را به عیسی بن مریم علیه السّلام نسبت می دهند،امّا آیا آن حضرت این اعمال و این عقاید را آورده است؟آیا او شراب خواری را به عنوان وظیفه ای مذهبی آورده؟ (1)آیا او ختنه کردن را منع فرموده؟ (2)و بالاخره آیا او خداوند را متشکّل از سه اقنوم«اب»و«ابن»و«روح القدس»به

ص:89


1- 1) -تقدیس نان و شراب که آن را«عشاء ربّانی»می گویند،به یادبود نجات بنی اسرائیل از مصر،یعنی«عید فصح»انجام می شود.این سنّت یکی از مهم ترین شعائر مذهبی مسیحی است.به عقیدۀ مسیحیان،کشیش طی این تشریفات معجزه می کند،و نان و شراب را به گوشت و خون عیسی تبدیل می نماید.(انجیل متی،باب 26،بندهای 26 و 27 و 28؛لوقا،باب 22، بندهای 19 و 20)
2- 2) -دستور ختنه کردن یک حکم مسلّم تورات است:«در میان شما هر ذکوری ختنه شود.»(تکوین 11/17)و«اگر زنی حامله شده ذکوری را بزاید...در روز هشتمین،گوشت غلفه اش ختنه شود.»(لویان 3/12 و 4)امّا در مسیحیت،این حکم به

مردم معرّفی کرده است؟ (1)مسلما نه!

از شریعت عیسوی چیزی باقی نمانده است؛اسم رفته،مفهوم نابود شده است،شخصیت های اسلامی تربیت شدۀ آن حضرت از میان رفته اند.از جامعۀ اسلامی که احتمالا وی یا به هر صورت دیگر،پیامبران بنیاد نهاده اند،اثری بر جای نیست.بنابراین«از اسلامی که پیامبران گذشته آورده اند،حتّی اسمش نیز نمانده است».امّا حضرت خاتم النّبیّین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مورد شریعت خود فرمودند:«زمانی می آید که اسلام فقط یک اسم بی محتوا می شود،و از آن جز نامی باقی نمی ماند.»آری چنین زمانی،طبق پیشگویی پیامبر آمد؛چه زود هم آمد.در سال هایی اندک،همۀ مفاهیم اسلامی زیر و رو شد و از آن فقط اسم ماند.

تحریف شریعت حضرت خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از وفات آن حضرت شروع شد.اوج تحریف در عصر حکومت طولانی معاویه بود.او و مزدورانش-که بعضی از آنها صحابی پیامبر نیز بودند-با جدّیت،به زیر و رو کردن کلیۀ ابعاد و جوانب اصیل اسلام پرداختند.اسلامی که امروزه مورد اعتقاد اکثریت مسلمانان جهان است،در این عصر بنیاد گرفت.

اکنون فکر کنیم و ببینیم که چه وظیفۀ خطیر و رنج عظیمی،برای مبارزه با این اسلام تحریف یافته،بر دوش و دل ائمّۀ اهل بیت علیهم السّلام قرار می گیرد.ایشان از یک طرف با شناخت بنیادی که نسبت به اسلام واقعی دارند،و از جانب دیگر،میراث پیامبر را در جامعۀ اسلامی به تاراج رفته می بینند،بار عظیمی از درد و رنج بر دوش می کشند.

ص:90


1- 1) -در تابستان سال 325 نزدیک به سیصد نفر از اسقف های بلاد شرق در شهر نیقیا( niqae )،در نزدیکی قسطنطنیه در ساحل بوسفور جمع آمدند،و بعد از مباحثات بسیار،یک اعتقاد نامۀ رسمی برای مسیحیت تصویب نمودند که اصول اساسی تفکّر مسیحیت را بنیاد نهاد.عبارت آن از این قرار است:«ما ایمان داریم به خدای واحد،پدر قادر مطلق،خالق همه چیزهای مرئی و غیر مرئی،و به خداوند واحد عیسای مسیح پسر خدا که از پدر بیرون آمده،فرزند یگانه و مولود از او که از ذات پدر است، خدا از خدا،نور از نور،خدای حقیقی از خدای حقیقی که مولود است نه مخلوق،از یک ذات با پدر که به وسیلۀ او همه چیز وجود یافت،آنچه در آسمان است و آنچه در زمین است،و برای خاطر ما آدمیان و برای نجات ما نزول کرد،و مجسّم شد و انسانی گردید،و رنج برد و روز سوم برخاست و به آسمان صعود کرد،و خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری کند.(ما ایمان داریم)به روح القدس...» تاریخ کلیسای قدیم(و.م.میلر)244/،ترجمۀ علی نخستین،چ 1931.و نیز رجوع کنید به:تاریخ تمدن(ویل دورانت) 345/9،ترجمۀ علی اصغر سروش؛تاریخ جامع ادیان(جان ناس)425/،ترجمۀ علی اصغر حکمت،چ 1344.

در اینجاست که کارکرد و وظیفۀ عظیم و خطیر ائمّه اهل بیت علیهم السّلام را می فهمیم.ما معتقدیم-و به یاری خداوند متعال اثبات خواهیم کرد-آنها بودند که تمام چهار وجود اسلام را به جامعه بازگرداندند .

ص:91

تحریف امم

در مباحث گذشته با استناد به قرآن کریم،علل و اسباب تحریف و تبدیل و نابودی شرایع الهی را بررسی کردیم.اینک به عنوان مقدّمه برای بحث بعد،به اختصار آن را تکرار می کنیم:

1. وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ (1)

«خداوند از اهل کتاب،عهد و پیمان گرفت که آن را برای مردم بیان کنید و آن را کتمان ننمایید و پنهانش نسازید.آنان پیمان خداوندی را پشت سر انداختند و بدان وفا نکردند،و آن را به بهای اندکی فروختند.»

2. وَ مِنَ الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصاری أَخَذْنا مِیثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُکِّرُوا بِهِ... (2)

«ما از آنان که به خود نام نصرانی می دهند،پیمان گرفتیم.امّا ایشان پاره ای از چیزهایی که ما یادآوریشان کرده بودیم،به دست فراموشی سپردند.»

3. مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ... (3)

«پاره ای از یهودیان،کلمات خداوندی را از جایگاه اصلی اش می گردانند،و معنای دیگری بدان می دهند.»

ص:92


1- 1) -آل عمران:187. [1]
2- 2) -مائده:14. [2]
3- 3) -نساء:46. [3]

4. یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (1)

«ای اهل کتاب!چرا حق را به شکل باطل در می آورید و با آگاهی،حق را کتمان می کنید.» در این آیات،خداوند به چند کار آنها اشاره می کند:هم کتمان می کردند،هم باطل را چون لباسی بر روی حق می کشیدند و حق را شبهه ناک می کردند و آن دو را به هم می آمیختند.آنها دانسته به این کار دست می زدند؛نه اینکه از روی نادانی و جهل.

از این آیات و آیات فراوان دیگری که در این زمینه هست،به دست می آید که امم گذشته پس از وفات پیامبرشان،در طول زمان،مقداری از حقایق را فراموش می کردند،و پاره ای از آنها را کتمان و پنهان می نمودند؛گاهی نیز حقّ و باطل را می آمیختند و مطالب شبهه ناک به وجود می آوردند؛گاه نیز سخنانی می ساختند و به نام خدا به مردم عرضه می داشتند.آنها با این عوامل و وسایل،کتاب آسمانی خویش را تغییر می دادند،تحریف می کردند و زیر و رو می نمودند.

امّت بازپسین

در احادیث فراوانی که در کتب معتبرۀ شیعه و سنّی هست،رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرماید:«این امّت نیز همچون امّت های پیشین عمل می کنند،و مو به مو از آنها پیروی می نمایند.»

امام صادق علیه السّلام از پدران خویش،از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت می کند که آن حضرت فرمودند:

«کلّ ما کان فی الامم السّالفة فانّه یکون فی هذه الامّة مثله،حذو النعل بالنعل و القذّة بالقذّة (2)(3)

«آنچه در امم گذشته اتّفاق افتاده در این امّت هم کاملا به همان ترتیب به وجود خواهد آمد.این امّت هم مانند امّت های دیگر است.»

در روایت دیگر امام صادق علیه السّلام از پدران خویش نقل می کنند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند:

«و الّذی بعثنی بالحقّ نبیّا و بشیرا لترکبنّ امّتی سنن من کان قبلها حذو النعل بالنعل

ص:93


1- 1) -آل عمران:71. [1]
2- 2) -عبارت فوق اصطلاحی است که عرب وقتی بخواهد دو کار را کاملا به هم تشبیه نماید،استعمال می کند؛چنان که در فارسی نیز تعبیر«طابق النعل بالنعل»در این گونه موارد به کار می رود.
3- 3) -اکمال الدّین(صدوق)576/، [2]چ تهران 1390؛بحار الانوار 3/8، [3]چ کمپانی.نیز رجوع کنید به:مجمع البیان 462/10؛تفسیر البرهان 444/4؛ [4]تفسیر الصافی 802/2. [5]

حتّی لو انّ حیّة من بنی اسرائیل دخلت فی جحر لدخلت فی هذه الامّة حیّة مثلها.» (1)

«سوگند به آن کس که مرا پیامبر و مبشّر فرستاده است،امّت من همان راهی که امم گذشته پیمودند،خواهد رفت.تا آنجا که اگر در بنی اسرائیل ماری به سوراخی خزید،در این امّت هم ماری در آن سوراخ خواهد رفت.»

امّا کتب معتبرۀ اهل سنّت از ابو سعید خدری نقل می کنند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

«لتتبعنّ من کان قبلکم شبرا بشبر و ذراعا ذراعا؛حتّی لو دخلوا جحر ضبّ تبعتموهم! قلنا:یا رسول اللّه،الیهود و النصاری؟قال:فمن؟» (2)

«شما ای امّت من!از سنّت گذشتگان پیروی می کنید.و از راه هایی که گذشتگان پیمودند، وجب به وجب و ذراع به ذراع خواهید رفت؛اگر آنها یک وجب رفتند شما هم یک وجب خواهید رفت،و اگر آنها یک ذراع رفتند شما هم یک ذراع خواهید رفت.تا آنجا که اگر کسی از ایشان در سوراخ سوسماری وارد شود،از شما هم کسی در سوراخ سوسمار داخل می گردد! اصحاب عرضه داشتند:مقصود شما از گذشتگان،یهود و نصاری هستند؟و ما مانند یهود و نصاری خواهیم شد و چون ایشان عمل خواهیم کرد؟فرمود:پس چه کسی را می گویم؟!»

بر اساس روایت دیگر این کتب-که از ابو هریره نقل شده-پیامبر می فرماید:

«لا تقوم الساعة حتّی تأخذ امّتی بأخذ القرون قبلها،شبرا بشبر،و ذراعا بذراع!فقیل:یا رسول اللّه!کفارس و الروم؟فقال:و من الناس الاّ اولئک؟» (3)

«رستاخیز بپا نخواهد شد،مگر اینکه امّت من به راه و روش امّت های سلف عمل کنند،و از آنها مو به مو و دقیقا پیروی نمایند!عرضه داشتند:یا رسول اللّه!مانند فارسیان و رومیان؟فرمود:

مگر مردم جز اینهایند؟!»

احادیث فراوان است،ولی بنای ما به نقل همۀ آنها نیست،و پژوهشگران را به کتب تفصیلی

ص:94


1- 1) -اکمال الدّین(صدوق)576، [1]چ تهران 1390؛بحار الانوار 3/8، [2]چ کمپانی.نیز رجوع کنید به:مجمع البیان 462/10؛تفسیر البرهان 444/4؛تفسیر الصافی 802/2.
2- 2) -مسند(طیالسی)ح 2178؛مسند(احمد)94/3 و 84؛ [3]صحیح(مسلم)،شرح نووی 219/16،کتاب العلم؛صحیح (بخاری)،کتاب الانبیاء 171/2؛کنز العمّال 123/11.
3- 3) -صحیح(بخاری)،شرح فتح الباری 63/17؛سنن(ابن ماجه)،ح 3994؛مسند(احمد)327/2 و 367 و 450 و [4] 511 و 527؛کنز العمّال 123/11.

رجوع می دهیم. (1)نتیجه اینکه بنا به نصوص قرآن کریم،دیدیم که امم گذشته،حقایق آسمانی را کتمان می کردند؛ناگزیر باید در این امّت هم کتمان حقایق وجود داشته باشد.دیدیم که در امّت های سلف تحریف بود و حقایقی تغییر داده شده بود؛در این امّت هم تحریف و تغییر باید وجود داشته باشد.در پیروان انبیای قبل،حقّ و باطل به هم آمیخته شده بود؛در این امّت هم باید بشود.

بررسی اینکه حوادث مذکور به چه شکل انجام گردیده،و در این امّت،حقّ و باطل چگونه آمیخته شده،و به چه صورت حقایق کتمان گشته،و چگونه احکام و عقاید تحریف شده،و تا کجا این کتمان و تحریف رسیده و چه اثری بر اسلام راستین گذاشته است،همه مباحثی است که در آینده روشن خواهد شد.

در گذشته مکرّر یادآور شدیم که هر شریعتی بعد از پیامبر آن،تحریف می شده،و تحریف تا آنجا پیش می رفته که دیگر دسترسی به حقایق و واقعیات آن ممکن نبوده است.از آن پس خداوند،پیامبری دیگر برمی انگیخته که دین از دست رفته را احیا و زنده کند.این قانون در مورد حضرت نوح و حضرت ابراهیم علیهما السّلام بوده،در مورد حضرت موسی بن عمران علیه السّلام رخ داده،در مورد حضرت عیسی بن مریم علیه السّلام نیز اتّفاق افتاده؛و آنگاه که شریعت عیسوی نابود شد-به طوری که اگر بشر هر چه نیرو به خرج می داد،دیگر بدان راه نمی یافت-پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مبعوث گشت و اسلام را احیا،و در آخرین حدّ تکاملش به بشریت عرضه کرده است.اینک حکمت ازلی مقتضی است که این شریعت تا روز قیامت باقی بماند.زیرا برای بشر،این آخرین سخن و کامل ترین راهبری است. (2)بنابراین پس از رحلت پیامبر-که ایشان مسئول تبلیغ اسلام و حمل و حفظ و نشر و

ص:95


1- 1) -مثلا نگاه کنید به:خمسون و مائة صحابی مختلق 45/2-52.
2- 2) -در مورد شخص رسول اکرم در قرآن کریم می خوانیم: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ (احزاب:40):« [1]محمّد پدر کسی از شما نیست،بلکه رسول خداوند و ختم کنندۀ پیغمبران است». در مورد کتاب او می خوانیم: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ (نحل:89):«و [2]نازل کردیم به سوی تو کتاب را،در حالی که روشن کنندۀ هر چیز است.»، وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (انعام:115): «سخن راستین و موزون پروردگارت کامل شد،کسی را توانایی تغییر دادن آنها نیست.او شنوا و داناست.»، [3]کامل [4]شد،کسی را توانایی تغییر دادن آنها نیست.او شنوا و داناست.»، وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ (فصّلت:41 و 42):« [5]تحقیقا قرآن کتابی است گرامی و از حریم خود منع کننده،که هیچ باطلی را از پس و پیش نمی پذیرد.».

ترویج معارف و احکام آن بود،و عهده دار بیان اصطلاحات و مفاهیم اسلامی محسوب می شد،و نیز می بایست شخصیت اسلامی و جامعۀ مسلمان را ایجاد کند-نیز لازم است که خداوند کسانی را در میان امّت باقی گذارد که عهده دار حفظ و نشر و ترویج و تبلیغ و بیان اصطلاحات و مفاهیم،و ایجادکنندۀ شخصیت و جامعۀ اسلامی باشند.این وظیفۀ خطیر همان است که کارکرد اصلی یکایک ائمّۀ اهل بیت علیهم السّلام را تشکیل می دهد،و ایشان تا حجّة بن الحسن علیهما السّلام این وظیفه را انجام داده اند.کوشش اینها،صلحشان،جنگشان،زندان رفتنشان،کشته شدنشان،قیامشان،قعودشان، مسموم شدنشان،زندگی کردنشان،همه در همین راه بوده است.

این امّت بعد از پیامبر خویش،مانند امّت های گذشته عمل کردند؛حقایق و احکام اسلام را تحریف کردند،تبدیل نمودند،کتمان کردند تا آنجا که در زمان معاویه از اسلام جز اسم و از قرآن جز نوشته اش چیزی باقی نماند.قیام حسینی و عاشورای خونین او،سدّی شکست ناپذیر در برابر تحریف شد.از این به بعد دیگر تحریف اصولی انجام نگرفت.احیای اسلام-اسلامی که جز اصطلاحات و اسامی آن چیزی باقی نمانده بود-از عصر امام باقر علیه السّلام شروع شد.مجاهدت و کوشش پیگیر امامان اهل بیت،مفاهیم و معانی صحیح را به جامعه بازگرداند.دیگر بار شخصیّت های اسلامی تربیت گشت،جامعۀ اسلامی بنیاد نهاده شد،و خلاصه،اسلام با تمام ابعادش به میان مردم بازگشت. (1)

ص:96


1- 1) -اثبات این سخن بر عهدۀ مباحث آینده است.

درس چهارم

اشارة

ص:97

ص:98

مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته)

در بحث های گذشته،در مورد حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سخن رفت که ضمن آن می فرمایند:

«روزی بر امّت من خواهد گذشت که از اسلام جز نام،و از قرآن جز نوشته،چیزی باقی نخواهد ماند.»

و در مقدّمه ای که برای فهم این حدیث داشتیم،مشاهده کردیم که اسلام،آیین همیشگی خدا، چهار وجود دارد:

وجود اوّل، «وجود اسمی»است،که همان اصطلاحاتی می باشد که اسلام از زبان عرب،به استخدام گرفته و با مفهومی نوین در جامعه طرح کرده است.

وجود دوم، «وجود مفهومی»و ذهنی اسلام می باشد،که عبارت است از همان معانی که شارع اسلام به اصطلاحات منتخب خویش داده است.

وجود سوم، «وجود عملی»اسلام است در افراد مؤمن و پیرو آن.در اینجاست که شخصیّت اسلامی پدیدار می شود.یعنی کسی به وجود می آید که این اسم و معنی را شناخته و بدان جامۀ عمل پوشانیده است.

وجود چهارم، یا جامعۀ اسلامی که مبتنی بر وجودهای سه گانۀ قبل است،و بدون آنها امکان ظهور ندارد.این وجود آنگاه بنیاد می گیرد که پیامبر یا امام،از آن کسان که به اسلام عمل می کنند و با او عهد و پیمان وفاداری و اطاعت می بندند،جامعه ای درست کند.بیعت این گروه-یعنی پیمان وفاداری شان-از یک طرف و رهبری پیامبر و امام از طرف دیگر،جامعۀ اسلامی را بنیاد می نهد.

ص:99

تشکیل جامعۀ اسلامی و حکومت عادله،واجبی است عظیم بر گردن همۀ افراد امّت،و در رأس آنها بر پیامبر و امام.این واجب،یک واجب اختصاصی برای پیامبر یا امام نیست که در صورت عدم همراهی دیگران هم باز عهده دار آن باشند؛خیر!بر آن بزرگواران فرض و لازم است که در این راه بکوشند،و بر دیگران نیز فرض و لازم که ایشان را یاری کنند.لذا در گفتاری از امام متّقیان،امیر المؤمنین علیه السّلام می بینیم که می فرمایند:

«أما و الذی فلق الحبّة و برأ النسمة،لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر، و ما أخذ اللّه علی العلماء أن لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکأس أوّلها.» (1)

«به خدایی که دل دانه را شکافت و انسان را خلق نمود،سوگند که اگر حضور کسان برای بیعت با من نبود،و حجّت بر من به خاطر وجود یاوران تمام نمی شد،و عهد و پیمان الهی با علما نبود که بر سیری ستمگر و گرسنگی ستم کش رضایت ندهند و قرار و آرام نگیرند، هرآینه مهار حکومت را بر کوهان آن می انداختم،و اکنون نیز چون ابتدای کار از آن روی می گرداندم.» (2)

ص:100


1- 1) -نهج البلاغه،خطبۀ سوم، [1]شرح عبده25/،چ بیروت 1307؛معانی الاخبار362/،تحقیق علی اکبر غفاری؛علل الشّرائع 151/1، [2]چ نجف 1385؛الارشاد137/-138، [3]چ ایران؛امالی شیخ 383/1، [4]چ نجف 1384.
2- 2) -دانشمندان بزرگ ما،آنگاه که از اجرای احکام اسلام در جامعه سخن می گویند،به این مسأله تصریح دارند که مردم مسلمان باید فقیه جامع شرایط را در اجرای احکام در جامعۀ اسلامی یاری کنند؛و این نظر مؤیّد مسأله ای است که ما در متن بدان اشاره داشتیم.اینک نظریۀ فقها: محقّق حلّی در کتاب«شرایع الاسلام»می نویسد: «یجوز للفقهاء العارفین إقامة الحدود فی حال غیبة الامام،کما لهم الحکم بین الناس مع الامن من ضرر سلطان الوقت.و یجب علی النّاس مساعدتهم علی ذلک.» (شرایع الاسلام 344/1،چ نجف) شهید اوّل در کتاب«الدّروس الشّرعیه»می نویسد: «و الحدود و التعزیرات الی الامام و نائبه و لو عموما.فیجوز فی حال الغیبة للفقیه الموصوف بما یأتی فی القضاء،إقامتها مع المکنة،و یجب علی العامّة تقویته و منع المتغلّب علیه مع الامکان.و یجب علیه الافتاء مع الامن،و علی العامّة المصیر الیه و الترافع فی الاحکام.» (الدّروس الشّرعیه165/،چ ایران) و نیز رجوع کنید به:ایضاح الفوائد 398/1-399؛و عوائد الایام فقیه نراقی و... لازم است به خاطر داشته باشیم گروه بیعت کنندگان که تشکیل دهندگان جامعۀ اسلامی هستند،باید بدان حد برسند که ایجاد یک جامعۀ صحیح بر دوش آنها امکان داشته باشد.بنابر همین اصل است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکّه،از مسلمانان

مطلب دومی که مورد بحث قرار دادیم،این بود که پیامبر-بنابر احادیث متواتر شیعی و سنّی- فرموده اند:«آنچه در امّت های گذشته اتّفاق افتاده،در این امّت هم واقع خواهد شد.»

به دنبال آن،در آیات کریمۀ قرآن نیز خواندیم که«امّت های پیشین،شرایع آسمانی را به تحریف کشیدند.پاره ای از حقایق آن را کتمان کردند،و پاره ای را تغییر دادند.گاه نیز باطل را

ص:101

به روی حق کشیدند و آن دو را در هم آمیختند.».

ناگزیر،طبق گفتۀ پیامبر،در این امّت نیز تمام این اعمال تحقّق خواهد یافت.این ادّعا اصل و مبنای بحث کنونی ماست،و در بحث و بررسی های آینده،این مطلب را به اثبات خواهیم رساند.

ص:102

پیامبر و نشر سنّت

خداوند تبارک و تعالی،اعتقادات و اخلاقیّات و احکام اسلام را در دو مجموعه قرار داده و به بشریت تبلیغ فرموده است.

قرآن کریم رءوس مطالب و کلّیات حقایق و احکام اسلامی را دربردارد،و ناگزیر اگر ما تنها بدان اکتفا کنیم نمی توانیم اصلا مسلمان باشیم.یعنی نمی توانیم نماز بخوانیم،روزه بگیریم،به حج رویم و مناسک آن را انجام دهیم،نمی دانیم چگونه ازدواج کنیم و....اصل همۀ این احکام،در قرآن است؛ولی شرح و بیان و تفصیل آن به عهدۀ پیامبر اکرم و سایر مبلّغان دست اوّل اسلام می باشد،که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شروع شده به حضرت حجّة ابن الحسن العسکری-عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف-ختم می گردد.دلایل این سخن در گذشته اقامه گردید،و در بحث های آینده روشن تر خواهد گشت.

پس نتیجه اینکه اسلام در قرآن و در بیان پیامبر اکرم و اوصیای گرامی او جمع شده است؛یعنی در این دو مجموعۀ بزرگ از میراث گرانقدر اسلامی ما. (1)

اینک ببینیم آنان که خواستند پس از پیامبر،اسلام را تحریف نمایند،چه کردند؟

پاسخ دقیق به این سؤال به یک بررسی مقدّماتی نیازمند است که راه اشکال را به کلّی مسدود سازد.لذا به عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رجوع می کنیم.

ص:103


1- 1) -پیامبر در خطبه روز عرفه در حجّة الوداع فرمود:«یا أیّها النّاس!إنّی قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا:کتاب اللّه، و عترتی أهل بیتی.» (ترمذی 662/5،ح 3786 و نیز ح 3788؛مسند(احمد)،14/3 و 17 و 26 و [1] 59؛دارمی 432/2؛المستدرک 109/3.)

1. پیامبر عظیم الشّأن اسلام می فرمایند:

«نضّر اللّه عبدا سمع مقالتی فوعاها و بلّغها من لم یسمعها،فربّ حامل فقه غیر فقیه،و ربّ حامل فقه الی من هوا فقه منه.» (1)

«خداوند خرّم و شادمان بدارد آن بنده را که گفتار مرا بشنود،و آن را به دل پذیرا شده درک و حفظ کند.سپس به آنان که نشنیده اند تبلیغ کند(تکیۀ سخن روی تبلیغ گفتار پیامبر است).چه بسا کسی علم و دانش را حمل می کند،امّا آن را نمی یابد،و چه بسا حامل دانش،آن را به فهیم تر از خود می رساند.(یعنی این امانت را به کسی می رساند که از خودش بیشتر استفاده می کند.)»

2. و نیز می فرمایند:

«لیبلّغ الشاهد الغائب،فانّ الشاهد عسی ان یبلّغ من هو اوعی له منه.» (2)

«باید آن کسان که حاضرند و سخن مرا می شنوند،به آن افراد که حاضر نیستند تبلیغ کنند.زیرا امکان دارد شنونده ای سخن را به فهیم تر از خود برساند.»

3. در روایت سومی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمایند:

«من أدّی إلی أمّتی حدیثا تقام به سنّة أو تثلم به بدعة فله الجنّة.» (3)

«کسی که حامل حدیثی به سوی امّت من باشد و بدین وسیله سنّتی برپا گردد،و یا بدعتی نابود شود،بهشت پاداش او خواهد بود.»

4. و دیگر بار می فرمایند:

«من تعلم حدیثین اثنین ینفع بهما نفسه او یعلمها غیره فینتفع بهما کان خیرا من عبادة ستّین سنة.» (4)

«آن کسی که دو حدیث بیاموزد و خود از آنها سود برد،یا آنها را به دیگری تعلیم دهد و او از آنها بهره گیرد،برایش از عبادت شصت سال(که از علم و معرفت خالی باشد)بهتر است.»

ص:104


1- 1) -ابو داوود 322/3،ح 3660؛ابن ماجه 84/1-86،ح 230 و 231 و 232 و 236؛دارمی 74/1-75؛ [1]مسند(احمد) 225/3 و 80/4 و 82 و 183/5؛ [2]ترمذی 33/5-34،تحقیق ابراهیم عطوه [3]عوض؛بدایع المنن 14/1.و نیز رجوع کنید به: بحار الانوار 109/2 و 148؛مستدرک الوسائل،181/3. [4]
2- 2) -صحیح(بخاری)24/1،چ بولاق،کتاب العلم،باب قول النبی«رب مبلغ...»؛ابن ماجه 85/1،ح 233.و نیز رجوع کنید به بحار الانوار 152/2،ح 42. [5]
3- 3) -بحار الانوار 152/2،ح 43. [6]
4- 4) -بحار الانوار 152/2. [7]

5. امام امیر المؤمنین علیه السّلام نقل می کنند:

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:اللّهم ارحم خلفائی،اللّهم ارحم خلفائی،اللّهم ارحم خلفائی.

قیل له:یا رسول اللّه و من خلفائک؟قال:الّذین یأتون من بعدی یروون حدیثی و سنّتی.» (1)«پیامبر اکرم فرمود:بار خدایا!خلفای مرا مورد مرحمت خویش قرار بده.(و این جمله را سه بار تکرار فرمودند.)عرضه داشتند:یا رسول اللّه!خلفای شما کیانند؟فرمود:آن کسان که بعد از من می آیند و احادیث و سنّت مرا نقل و بازگو می کنند.»

ص:105


1- 1) -معانی الاخبار374/-375؛عیون الاخبار 36/2، [1]چ نجف؛من لا یحضره الفقیه 420/4،تحقیق غفاری؛ بحار الانوار 145/2،ح 7. [2] در کتب مکتب خلفا:رامهرمزی در المحدث الفاضل163/،باب فضل الناقل عن رسول اللّه؛قاسمی در قواعد التحدیث، باب دوم48/،باب فضل راوی [3]الحدیث؛خطیب بغدادی در شرف اصحاب الحدیث30/،باب کون اصحاب الحدیث خلفاء الرسول؛و در جامع بیان العلم 55/1؛ابو نعیم در اخبار اصبهان 81/1؛ [4]سیوطی در فتح الکبیر 233/1،از ابو سعید؛در کنز العمال باب فضل العلماء،از ابن عبّاس و قاضی عیانی در الماع،باب شرف علم الحدیث و شرف أهله11/.

اصطلاح هفتم: خلیفه

در بحث های گذشته دیدیم که بنا به تصریح قرآن کریم،وظیفۀ خاصّ پیامبر اکرم (1)-از آن نظر که پیام آور خداست-پیام آوری،رسالت و تبلیغ شرایع الهی می باشد و بس.و در این کار است که پس از او به خلیفه نیاز است.

خلیفۀ او کسی است که چون او عمل می کند؛یعنی احکام و حقایق دینی را به مردم می رساند.

البته پیامبر تنها حاکم بر حق و سزاوار زمامداری زمان نیز هست،و این سمت را نیز به جانشین خویش می سپارد.یعنی او هم،تنها حاکم بر حق و سزاوار زمامداری عصر خود می باشد.امّا این منصب به مقام خلافت ربطی ندارد،و شأن دیگری از شئون پیامبر و وصیّ اوست.پیامبر حاکم است و خلیفۀ او نیز حاکم است،امّا نه اینکه پیامبر یعنی حاکم،و یا خلیفه یعنی حاکم جانشین او.

خلاصه اینکه حکومت از خلافت جداست.

خلافت به آن معنی که دیدیم و شناختیم،از وصیّ پیامبر جدا شدنی و سلب کردنی نیست،و او باید به هر صورت آثار و شئون خلافت را به انجام رساند،و می رساند.

ولی در حکومت،چنان که دیدیم پای دیگران نیز به میان می آید.به این معنی که در وظیفۀ واجب بنیاد کردن حکومت،دیگر مسلمانان نیز سهیم هستند،و همه باید با هم دامن همّت به کمر زده بکوشند تا جامعۀ اسلامی و حکومت عادله تشکیل گردد.

ص:106


1- 1) -نحل:35؛مائده:92؛نحل:82؛و...

در علوم اسلامی دو نوع اصطلاح وجود دارد:یکی اصطلاح شرعی،و دیگر اصطلاح متشرّعه.

اصطلاح کردن با نامگذاری هم معناست،با این فرق که یک لغت که در زبان وجود دارد،از جانب شخص یا گروهی استخدام شده معنای جدیدی که بی ربط با معنای اصلی آن نیست،بدان داده می شود.در این صورت،این نامگذاری یا اختراع اصطلاح به آن شخص یا گروه منسوب می گردد.مانند اصطلاحات پزشکی در طب،و یا اصطلاحات ریاضی در علوم ریاضی.

بنابراین اگر نامگذاری از طرف شارع-یعنی خداوند متعال یا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-انجام گردد، اصطلاح شرعی نامیده می شود.امّا اگر از طرف مردم مسلمان یا علمای اسلام نامگذاری شده باشد،اصطلاح متشرّعه خواهد بود.

مثلا لفظ«صلات»و«وضوء»و«حج»اصطلاحاتی شرعی هستند.این نام های خاص،از طرف شارع،برای یک رشته اعمال-که بیان شده از طرف خود او هستند-قرار داده شده است.امّا اصطلاحاتی مانند«اجتهاد» (1)و«قیاس»و«استحسان»-که در فقه اهل تسنّن وجود دارد- اصطلاحاتی هستند که مستند به شارع نیستند،و مسلمانان آنها را در معانی کنونی به کار برده اند و رفته رفته رنگ شرعی گرفته اند.

در لفظ«خلیفه»که یک اصطلاح بسیار مشهور در مباحث امامت و رهبری امّت می باشد، اشتباهی بزرگ رخ داده است.همه،حتّی در سطوح علمی،فکر می کنند لفظ خلیفه با همان معنای مشهور آن (2)یک اصطلاح شرعی اسلامی است.در صورتی که چنین نیست و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در

ص:107


1- 1) -اصطلاح«اجتهاد»در مکتب اهل بیت هم وجود دارد؛امّا آن گونه که در مکتب خلفا معنا می دهد،نیست.زیرا آنجا عملا در اجتهاد«اعمال نظر شخصی»و«اظهار رأی خویش»نیز وجود دارد،در صورتی که در مکتب اهل بیت اجتهاد تنها کوشش برای فهم احکام خداست و بس،و مجتهد به هیچ وجه به خود اجازۀ اعمال نظر نمی دهد.البته در هنگام تعریف این اصطلاح در کتب اصولی هر دو مکتب،یک جمله به کار می رود.(کفایة الاصول 422/2؛قوانین الاصول 100/2-101، چ خوانساری؛التعریفات8/،چ فلوگل) در عمل مکتب خلفا رأی فقیه یا صحابی غیر معصوم را در احکام دخالت می دهد،و مکتب اهل بیت فقط به گفتۀ خدا و رسول اعتبار می دهد.
2- 2) -ابن خلدون می گوید:«و الخلافة...فی الحقیقة خلافة عن صاحب الشرع فی حراسة الدین و سیاسة الدنیا به.»(مقدّمه ابن خلدون191/،چ بیروت) فرید وجدی نوشته است:«الخلافة رئاسة دینیة و دنیویة ظهرت فی الاسلام هذه الوظیفة عقب وفاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم.»(دائرة المعارف القرن العشرین 745/3،چ مصر)

مورد جانشین خود-در رهبری و حکومت بر امّت-اسم خلیفه را اصطلاح نکرده است.

همچنین خلیفه ای که در قرآن هست،«خلیفة الرّسول»نیست،بلکه«خلیفة اللّه»می باشد.

بنابراین مصداق کلمۀ خلیفه در خلیفة اللّه،آدم علیه السّلام یا داوود علیه السّلام می باشند.اینکه در قرآن کریم می خوانیم: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً (1)و یا: إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ (2)کلمۀ خلیفه در معنای خلیفة اللّهی به کار رفته است.پرروشن است که داوود خلیفۀ پیامبری نیست،او خود پیامبر می باشد؛و یا اینکه آدم خلیفۀ پیامبر قبلی نیست،زیرا اصولا قبل از او پیامبری نبوده است.

در اصطلاح شرع اسلامی،خلیفه به معنی حاکم نیامده است.خلیفه در معنای حاکم اسلامی، اصطلاح متشرّعه است،و این نامگذاری نخست به وسیلۀ مردم انجام شده بعدها فقها و متکلّمان آن را به صورت یک اصطلاح علمی درآورده اند.

«خلیفه»در ابتدا،با اضافه شدن به کلمۀ دیگری به کار می رفته است.مثلا:«خلیفة رسول اللّه»که در برابر«خلیفة اللّه»قرآن کریم،و«خلیفة أبیه»که در جامعه استعمال می شده قرار می گرفته است.

در همۀ این استفاده ها،کلمۀ«خلیفه»به همان معنای لغوی اش مورد نظر بوده و همیشه با مضاف الیه همراه بوده است.بعدها به علّت استعمال زیاد در جامعۀ اسلامی،کلمۀ خلیفه بدون اضافه،«علم بالغلبه»در شخص حاکم و زمامدار اسلام شده است.یعنی مسلمانان نام سه کلمه ای حاکم خویش را در طول زمان به خاطر زیادی استعمال،مختصر کرده به صورت«خلیفه»و بدون اضافه به چیز دیگر درآوردند.آن هم در اثر به کار گرفته شدن فراوان،به صورت اسم خاص زمامداران جامعۀ اسلامی درآمد.

از اینجا بود که شبهه ایجاد شد،و فهمیده نشد که این نامگذاری توسّط پیامبر صورت گرفته یا تدریجا جعل شده و پس از پیامبر اکرم در طول زمان شکل گرفته است. (3)

پس هر جا در حدیث نبوی لفظ خلیفه مشاهده شد،به همان معنای لغوی که در زبان عرب داشته به کار رفته،نه به معنای دیگر.بنابراین حدیثی که می گوید:«اللّهم ارحم خلفائی»،از

ص:108


1- 1) -بقره:30. [1]
2- 2) -ص:26.
3- 3) -پاره ای از دانشمندان ما در نوشته های کلامی خود از همین اصطلاح پیروی کرده اند.به عنوان مثال رجوع کنید به: النکت الاعتقادیه(شیخ مفید)؛رسالة الامامه(خواجه نصیر طوسی)؛کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد(علامۀ حلّی).

جانشینان پیامبر اکرم سخن می گوید با معنای خاصّ خلافت،نه از حاکمان پس از او؛و این جانشینان و خلفا،همان کسانی هستند که حدیث و سنّت آن حضرت را به خوبی می شناسند،و برای مردم بازگو می کنند.با روشن شدن واژۀ خلیفه که در حدیث قبل به کار رفته بود به سخن اصلی بازمی گردیم.

ص:109

سنّت مکتوب

احادیثی که نقل کردیم همه گویای یک حقیقت بود،و آن اینکه پیامبر عظیم الشأن،مسلمانان را ترغیب و تحریص فرموده بودند که حدیثش را به دیگران برسانند،و گفتارش را برای دیگران نقل و بازگو نمایند.

از این دسته احادیث که بگذریم،چندین روایت نیز از آن حضرت در دست داریم که دستور به نوشتن احادیث وارد شده است؛نه تنها نقل،بلکه به نوشتن نیز فرمان داده شده است.

1. مثلا یک بار فرموده اند:«قیّدوا العلم.»:دانش را بند بگذارید و به زنجیرش کشید.«قیل:

و ما تقییده؟»:گفتند:بند گذاردن علم چگونه می شود؟فرموده است:«کتابته.»:بند گذاردن بر دانش،نوشتن آن است. (1)

2. عبد اللّه بن عمر روایت می کند که من به محضر آن حضرت عرضه داشتم:«یا رسول اللّه، اقید العلم؟»:ای پیامبر خدا!آیا دانش را پای بند بگذارم؟پیامبر در جواب فرمود:«نعم.»:بلی.

سؤال کردم:این کار را به چه شکل انجام دهم؟فرمود:«کتابته.»:راه آن،نوشتن است. (2)

3. روایتی در کتب معتبر اهل سنّت همچون صحیح بخاری و سنن ترمذی وجود دارد که در آن صحبت از مردی یمنی،به نام«ابو شاة»به میان آمده است.این مرد از سرزمین خویش به محضر آن حضرت آمده بود.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خطبه ای خواندند.ابو شاة که سخنان پیامبر را شنید،به ایشان عرضه داشت:ای پیامبر خدا!این سخنان را برای من بنویسید.

ص:110


1- 1) -بحار الانوار 151/2-152،ح 35. [1]
2- 2) -بحار الانوار 147/2،ح 18،چاپ جدید.

آن حضرت دستور داد:«اکتبوا لأبی شاة.»:برای ابو شاة(سخنان مرا)بنویسید. (1)

بدین ترتیب می بینیم که خود آن حضرت فرمان نوشتن حدیث و گفتارش را داده است،و جای شک و شبهه ای نیست،و همه این را نقل کرده اند.

شاید پاره ای از آقایان فکر کنند این حرف ها برای چه عنوان می شود و چه معنی دارد؟حدیث پیامبر است؛پس باید نوشت و نقل کرد،فرض دیگری وجود ندارد،راه شناخت اسلام و پیامبرش جز این نیست!البته این فکر و تصوّر صحیح است.یک مسلمان که درست فکر می کند اندیشه ای جز این نخواهد داشت.ولی متأسّفانه بعدها خواهیم دید که زمامداران آن روزگاران،چگونه و با چه شدّت از نوشتن و بازگو کردن حدیث پیامبر عظیم الشّأن جلوگیری نمودند.

ما اوّل اثبات خواهیم کرد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور فرموده اند که گفتار مرا بنویسید،و آن را برای دیگران نقل کنید؛تا بعد به بررسی کارهای زمامداران پس از آن حضرت برسیم.

4. در حدیث دیگر که راوی آن عبد اللّه بن عمرو عاص است چنین آمده:«قال:قلت یا رسول اللّه،اکتب کل ما أسمع؟قال:نعم.»:من به آن حضرت عرضه داشتم:یا رسول اللّه!آیا هر چه از شما می شنوم،بنویسم؟فرمود:بلی.گفتم:«فی الرضا و الغضب؟»:در حال خشنودی و در حال خشمتان؟فرمود:«نعم،فانی لا أقول فی ذلک کلّه إلاّ الحق.»:آری،چون من در حال خشنودی و خشم،جز حق نمی گویم. (2)

ص:111


1- 1) -صحیح(بخاری)،کتاب العلم،باب کتابة العلم 33/1-34،چ بولاق؛صحیح(ترمذی)39/5،افست بیروت، ح 2667؛اسد الغابه 162/6،ترجمه 5989،چ کتاب الشعب.
2- 2) -بحار الانوار 147/2؛ [1]مسند(احمد)162/2 و 192 و 207 و 215؛دارمی 125/1.

سنّت همدوش قرآن

این نمونه ها که برایتان نقل کردیم،اندکی از یک دسته احادیث هستند که ما از بازگو کردن تمام آنها معذوریم.زیرا این بحث مختصر را به درازا می کشاند.

اینک به یک دستۀ دیگر از احادیث می پردازیم،و چند نمونه از آنها را مورد بررسی قرار می دهیم:

1. در صحیح ابو داوود،صحیح ترمذی،صحیح ابن ماجه،صحیح دارمی و مسند احمد بن حنبل حدیثی نقل شده است.ما عبارت را از صحیح ابو داوود نقل می کنیم:ناقل از یاران پیامبر و موسوم به مقدام بن معدیکرب است.او از پیامبر اکرم نقل می کند که فرمود:«ألا انّی اوتیت الکتاب و مثله معه.» (1)آگاه باشید که خداوند برای من،قرآن،کتاب خود و به همراه آن حقایق فراوان دیگری مانند آن را،فرستاده است.

ما در توضیح این فرموده می گوییم:

دو گونه بر پیامبر اکرم وحی می شده است؛در یک نوع آن،هم لفظ و هم معنی از خداوند است،و آن قرآن کریم می باشد.در این جنبه،سایر کتب آسمانی هم با قرآن شریکند،با این فرق که قرآن در حدّ معجزه،دارای فصاحت و بلاغت است؛امّا کتب آسمانی گذشته این وجه از اعجاز را ندارند.

ص:112


1- 1) -ابو داوود 255/2؛ترمذی 132/10،باب ما نهی عنه ان یقال عند حدیث النبی؛ابن ماجه،باب تعظیم حدیث رسول اللّه 6/1؛دارمی،باب السنة قاضیة علی کتاب اللّه 144/1،چ محمّد احمد دهمان؛مسند(احمد بن حنبل)132/4 و 130-131.

در نوع دوم از وحی،فقط معنی از خداوند بوده،ولی لفظ آن از شخص پیامبر می باشد.در این قسم،تمام مفهوم و معنا به طریق وحی،بر حضرت نبوی نزول می یابد،و سپس از طرف ایشان در کلماتی شکل می گیرد که عنوان حدیث و روایت دارند.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این گفتار خویش می فرمایند که خداوند به من عنایت کرده و قرآن را فرو فرستاده است،و نیز به مانند قرآن و به اندازۀ آن وحی غیر قرآنی دارم.آنگاه اضافه می فرمایند:

«أ لا یوشک رجل شبعان متکی علی أریکته یقول:علیکم بهذا القرآن فما وجدتم فیه من حلال فأحلّوه و ما وجدتم فیه من حرام فحرّموه.»

«آگاه باشید،به زودی شخصی که شکمش سیر است،در حالی که به تکیه گاه خویش تکیه کرده (از سر پری شکم)می گوید:بر شما باد به قرآن،هر چه در آن حلال بیابید،حلال بدارید،و هر چه در آن حرام یافتید،حرام بدارید.»

طبق نسخۀ ترمذی،پس از آن اضافه می فرمایند:

«ان ما حرم رسول اللّه کما حرم اللّه.»

«آنچه پیامبر(در حدیث خویش)حرام کرده است،مانند همان چیزهایی است که خداوند(در قرآن)حرام نموده است.»

2. پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روایت دیگری که در مسند احمد موجود است،سخن غریبی دارد.

به این معنی که خطاب به یاران و صحابۀ خود می فرماید:

«یوشک أحدکم أن یکذبنی و هو متکئ علی أریکته یحدّث بحدیثی،فیقول:بیننا و بینکم کتاب اللّه فما وجدنا فیه من حلال استحللناه و ما وجدنا فیه من حرام حرمناه.ألا و ان ما حرم رسول اللّه مثل ما حرم اللّه.»

«نزدیک است که یکی از شما-صحابیان من-مرا تکذیب کند!حدیث مرا برایش نقل کنند،و او در حالی که تکیه بر جایگاه خویش کرده بگوید:بین ما و شما،قرآن،کتاب خدا هست،هر چه در آن حرام باشد،حرام می داریم،و هر چه حلال باشد،حلالش خواهیم دانست!(نه،این سخن درست نیست)بدانید آنچه پیامبر حرام کرده است مانند آن است که خدا حرام کرده باشد.»

3. راوی دیگری به نام«عبید اللّه بن ابی رافع»از پدرش ابو رافع،صحابی مشهور نقل می کند که پیامبر به اصحاب خویش خطاب کرده فرمودند:

«نکند فردی در میان شما باشد،در حالی که بر جایگاه خویش تکیه زده چیزی از اوامر یا

ص:113

نواهی مرا برایش بیاورند،و آن وقت او بگوید:نه،من این را نمی دانم(و قبول ندارم)،من دستور و حکمی را که در قرآن کریم بیابم،عمل می کنم. (1)

(یا بنابر یک نسخه دیگر):من این را در کتاب خدا نمی یابم.» (2)

در عصر ما هم هستند کسانی که چنین سخنانی می گویند،و عینا همین جمله را تکرار می کنند.

آیا این تشدید و اعتراض پیامبر بر آنها صادق نیست و بر دوششان بار نمی شود؟

4. عرباض بن جاریۀ سلمی نقل می کند که ما صحابه همراه پیامبر در خیبر فرود آمدیم.

قلعه ها فتح شدند.فرماندۀ یهودی خیبر که مردی زمخت و خشن و تندخو بود،نزد پیامبر آمده با تندی گفت:ای محمّد!آیا برای شما رواست که حیوان های ما را بکشید و میوه های درختان ما را بخورید،و به زنان و نوامیس ما دست درازی کنید؟!

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خشم آمده به عبد الرّحمن بن عوف فرمود:«بر اسبت بنشین،و فریاد برآور که بهشت جز برای فرد مؤمن سزاوار نیست؛همه برای نماز جمع شوید.»

از نظر قوانین اسلامی نماز جماعت با پیامبر مستحبّ مؤکّد است،و نماز جمعه واجب.امّا وقتی ندای«الصّلاة جامعة»(همه برای نماز جماعت جمع شوید)برمی خاست،نماز جماعت نیز واجب می شد،و مردم می بایست گرد هم آمده نماز جماعت را با پیامبر اکرم به جای آورند.

به دنبال این ندا،مردم مسلمان جمع شدند.پیامبر نماز خواند و به منبر رفت و خطبه ای ایراد فرمود که در آن چنین می بینیم:

«آیا کسی از شما،در حالی که بر جایگاه خویش تکیه زده،فکر می کند که خداوند چیزی را بر شما حرام نکرده مگر آنکه در قرآن گفته باشد؟او گمان می کند حرام همان است که در قرآن موجود می باشد،و خارج از آن حرامی نیست؟آگاه باشید که به خدا سوگند من شما را وعظ کرده ام،امر و نهی نموده ام.آنچه من گفتم در وجوب یا در حرمت،مانند آنهاست که در قرآن می باشد.خداوند بر شما روا نمی دارد که بی اجازه به خانه های اهل کتاب وارد شوید...» (3)

5. در مسند احمد حدیث دیگری هست که در آن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمایند:

ص:114


1- 1) -ابو داوود،کتاب السنه،باب لزوم السنه 256/2؛ترمذی،کتاب العلم،باب 10،37/5،ح 2663؛ابن ماجه 6/1-7، ح 13.
2- 2) -مسند(احمد بن حنبل)8/6.
3- 3) -ابو داوود،کتاب الخراج،باب فی تعشیر اهل الذّمة 170/3،ح 3050.

«لا أعرفن أحدا منکم أتاه عنّی حدیث و هو متکئ فی أریکته،فیقول:اتل علیّ به قرآنا.» (1)

«نباشد بشنوم کسی از شما حدیثی از من برایش روایت کنند،و او در حالی که به تکیه گاه خویش تکیه کرده،بگوید:قرآن برایم بخوان.از قرآن بیاور!»

این احادیث با تمام پیشگویی هایی که از پیامبر در آن وجود داشت،به حقیقت پیوست.از آخرین لحظات عمر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا عصر حکومت اموی،بر اساس این طرح سیاسی عمل می شد که:«حدیث نگویید،روایت نخوانید و ننویسید،قرآن ما را کافی است».

ص:115


1- 1) -مسند 367/2،چ قدیم.

نقل حدیث پیامبر ممنوع می شود

فشردۀ آنچه تا اینجا دیدیم این بود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در یک دسته از احادیث،تأکید می کردند که حدیث مرا نقل کنید،حدیث مرا بنویسید و در دستۀ دیگر می فرمودند:«نکند کسی از سر پری شکم،آنگاه که حدیث مرا برایش می خوانند،بگوید از قرآن برایم بگویید.نه،این سخن درست نیست.اینگونه سخن نگویید،من جز بر اساس وحی حرف نمی زنم،من جز حق نمی گویم.»

با توجّه به این مقدّمات،می توانیم به بررسی تحریفاتی که بعد از آن حضرت به وجود آوردند، بپردازیم.از همان وقت،یاران او که مورد خطاب سخنش بودند،دقیقا به مخالفت پرداختند.و این، سرچشمه ای عظیم برای تحریف حقایق اسلام شد.

ما در مباحث آینده اثبات خواهیم کرد که پیامبر مجموعۀ احکام اسلام را بر امام امیر المؤمنین علیه السّلام املا فرموده و امام نیز آن را در کتابی به نام«جامعه»مرقوم داشته است.

اگر شنیده اید که در احادیث شیعه نام«جفر»و«جامعه»به میان می آید،جامعه همین کتاب است.این مجموعۀ گرانقدر علمی،بعد از امام علی بن ابی طالب علیه السّلام در نزد یکایک ائمّه علیهم السّلام بوده است،و آن بزرگواران گاه وبیگاه آن را به مردم عرضه می داشتند، (1)و از آن،حدیث استخراج می کردند.بر اساس مصادر معتبر موجود،این مجموعه از پوست گاو درست شده و هفتاد ذراع

ص:116


1- 1) -به عنوان نمونه رجوع کنید به:بصائر الدّرجات143/ ح 5؛و ص 144 ح 9؛و ص 145 ح 17؛و ص 165 ح 14؛کافی 113/7؛و 93/7؛و 219/6 و 220؛و 94/7-95؛و 81/7؛و 119/7؛و 125/7.

بوده است. (1)

پس پیامبر اکرم حدیث خویش را،یعنی آنچه که بر او وحی شده و بشر تا روز قیامت بدان احتیاج دارد،همه و همه را به امام امیر المؤمنین القا فرموده؛و ایشان آن را نوشته برای دیگر امامان اهل بیت علیهم السّلام باقی گذارده اند.

پیامبر اکرم آنچه از احکام اسلامی که مسلمانان در آن عصر بدان نیاز داشتند،-یعنی در آن زمان پیش آمده بود و لذا مسلمانان از آن سؤال نموده بودند،و یا لازم بود به ایشان تذکّر داده شود-به اصحاب و یاران خویش ابلاغ فرمود.امّا یک سری مسائل بود که هنوز وقت عمل به آن نرسیده بود،لذا آنها را نزد وصیّ خود،امام امیر المؤمنین علیه السّلام به ودیعت نهاد تا در زمان لازم،او یا فرزندانش،برای مردم بیان کنند.

آنچه در زمان خود پیامبر مورد احتیاج بود،دستور و حکمش را اعلام کرد.آنگاه فرمان داد که گفتارهای او را برای دیگران نقل کنند،و برای نگاهداری و به میراث نهادن،بنویسند.

اسلام در آن روز متشکّل می شد از قرآن کریم و اینگونه سخنان پیامبر،و یا بیان رفتارهای دینی آن حضرت که روی هم می شود سنّت پیامبر؛که از دو قسمت حدیث و سیره تشکیل می شود.

بعد از وفات و رحلت پیامبر چه شد؟ذهبی که از دانشمندان بزرگ اهل سنّت است،نقل می کند:

«پس از آنکه ابو بکر به حکومت رسید،مسلمانان و صحابه را جمع کرد و گفت:شما از پیامبر حدیث نقل می کنید،و البته در این مورد با یکدیگر اختلاف هایی دارید،و پیدا خواهید کرد.

به طور مسلّم بعد از شما،مردم به اختلاف های بزرگتری خواهند افتاد.بنابراین از رسول خدا هیچ چیز نقل نکنید.هر کس از شما سؤالی کرد،بگویید:در میان ما و شما،قرآن است؛حلال آن را حلال بشمارید،و حرامش را حرام بدانید!» (2)

می بینیم ابو بکر چه بهانۀ عجیبی یافته و چگونه باطل را در لباسی از حق پوشانیده است.و نیز

ص:117


1- 1) -بصائر الدّرجات144/ و 145 و 147 و 148؛اصول کافی 239/1 و 241؛الوافی جزء 135/2. برای اطّلاع کافی در مورد جامعه رجوع کنید به:مقدّمه مرآة العقول 102/2-122.
2- 2) -تذکرة الحفاظ(شمس الدّین ذهبی)2/1-3،چ هند.

می بینیم تا چه اندازه و با چه دقّتی پیشگویی های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صورت صدق یافت.

«قرظة بن کعب»که از طبقۀ صحابه است،حادثۀ دیگری نقل می کند.او می گوید:

آنگاه که عمر ما را برای فرمانروایی عراق می فرستاد،با ما پیاده تا صرار همراهی کرد.سپس گفت:می دانید که من چرا شما را بدرقه و مشایعت کردم؟گفتیم:خواستی ما را بدرقه و احترام و تکریم کنی!گفت:

«علاوه بر این،نظر دیگری نیز داشتم.شما به شهری می روید که طنین صدای قرآن مردمش، همچون طنین صدای زنبوران عسل در کند و به گوش می رسد.مبادا از این کار با نقل احادیث پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بازشان بدارید.برای اینها حدیث نگویید.من در ثواب این کار با شما شریکم!»

قرظه می گوید:

«پس از این سخن خلیفه،دیگر من یک حدیث هم نقل نکردم.»

اهل عراق،پیامبر اسلام را ندیده اند،تازه مسلمانند.این تازه مسلمانان که پیامبرشان را ندیده اند،خواهان و تشنه اند که دربارۀ او اطّلاعاتی کسب کنند،و گفتار و حدیثش را بشنوند،و با سنّت او آشنا شوند.بنابراین خیلی بدیهی بود که به قرظه بگویند:برای ما حدیث بگو.قرظه جواب می دهد:

«عمر ما را نهی کرده،نمی توانیم حدیث نقل کنیم.» (1)

روایت دیگری در همین زمینه هست که بسیار عجیب می باشد،و در آن معنای دقیق کتمان، دیده می شود.اگر گذشتگان،خودشان حقایق آسمانی را کتمان می کردند،اینجا نهی شدید می نمودند که دیگران کتمان،حدیث نمایند،و روایت نقل نکنند.

مورّخان می گویند:

«مدّتی قبل از اینکه عمر از دنیا برود،به نقاط مختلف جهان اسلام کس فرستاد،و چند تن از اصحاب پیامبر را به مدینه احضار نمود.افرادی از قبیل ابو ذر و عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن حذیفه و ابو درداء و عقبة بن عامر و....پس از جمع کردن اینان،گفت:این احادیث چیست که در دنیا انتشار داده اید؟!گفتند:ما را از نقل احادیث نهی می کنی؟گفت:نه،نهی تان نمی کنم،همین جا نزد من در مدینه بمانید.به خدای سوگند تا من زنده ام از نظر من دور نخواهید شد،و از این شهر بیرون

ص:118


1- 1) -دارمی 85/1؛ابن ماجه 12/1،ح 28؛تذکرة الحفاظ(ذهبی)7/1؛جامع بیان العلم 147/2؛شرف اصحاب الحدیث88/.

نمی روید.ما داناتریم و بهتر می دانیم کدام یک از احادیثی که نقل می کنید بپذیریم،و کدام یک را رد کنیم.امّا آنها(مردم دیگر)نمی دانند کدام را بپذیرند و کدام را نپذیرند.

این گروه از صحابۀ پیامبر از شهر مدینه و جوار خلیفه،تا هنگام مرگ او بیرون نرفتند،و در واقع تحت نظر بودند.» (1)

این چگونه احادیثی است که دستگاه حکومت آنها را می شناسد،و پذیرفتنی و نپذیرفتنی آن را از هم می تواند جدا کند،و دیگر مسلمانان نمی دانند و نمی توانند؟!

توجّه داریم که خلیفه،این افراد را به دروغگویی متّهم نمی کند.اصولا در میانشان مردی چون «ابو ذر»است که آسمان بر راستگوتر از او سایه نینداخته است. (2)ناگزیریم که چنین تحلیل کنیم که احادیث نپذیرفتنی،احادیثی بودند که با سیاست آن روز دستگاه حکومت موافقت نداشته است.

بنابراین باید گویندگان و نشرکنندگان چنین احادیثی،تحت نظر قرار گیرند تا نتوانند آن را نشر دهند.

پاره ای از مورّخان گفته اند:

«عمر سه تن از صحابه،ابن مسعود،ابو درداء و ابو مسعود انصاری را در مدینه حبس کرد،و گناه آنها را زیاد حدیث نقل کردن اعلام داشت و بدانها گفت:شما فراوان از پیامبر حدیث روایت کرده اید!» (3)

اینها نمونه هایی بود از سلسله مدارکی که در مورد جلوگیری از نشر حدیث وجود دارد.امّا مسأله تا این حد نیست،بالاتر هم هست.

در زمان خلیفۀ دوم،مردم نوشته هایی دارند که در آن برای خودشان حدیث جمع آوری کرده اند.این صحابی،مثلا از پیامبر پنجاه حدیث به یاد داشته،آن را در پوست یا استخوان کتف و یا امثال آن نوشته و یک رسالۀ کوچک حدیثی به وجود آورده است.دیگری سی عدد حدیث جمع کرده،و مرد سوم تعداد دیگری و همین طور...بنابراین مردم نوشته های فراوانی از حدیث های پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارند.

روزی خلیفه در بالای منبر،مردم را قسم داد که این نوشته ها را بیاورند.خلیفه،بسیار مقتدر

ص:119


1- 1) -کنز العمّال 239/5،ح 4865،چ اول؛منتخب کنز العمّال،مطبوع در حاشیه مسند احمد 61/4؛المستدرک 110/1.
2- 2) -فرمودۀ پیامبر اکرم در فضائل ابو ذر.(ترمذی 669/5،ح 3801؛ابن ماجه 55/1،ح 156؛المسند 163/2 و 175)
3- 3) -تذکرة الحفّاظ(ذهبی)7/1؛شرف اصحاب الحدیث(خطیب بغدادی)87/.

است و هیچ کس قدرت مخالفت ندارد.دستور داده،پس ناگزیر آوردند.بعد از اینکه همه، نوشته هایشان را آوردند،فرمان داد که آنها را به آتش بکشند. (1)

این،سرنوشت حدیث و چگونگی جلوگیری از نشر آن در زمان عمر بود.البته با تکیه بر آن مدارکی که با ما یاری می کنند.

در زمان عثمان نیز وضع دگرگون نشد.عثمان در زمان حکومت خویش بر منبر اعلام کرد آن احادیثی که در زمان ابو بکر و عمر نشر نیافته،نباید روایت شود؛هرچه در زمان عمر و با اجازۀ او نقل گردیده،حالا هم می توان نقل کرد. (2)و این را نیز دانستیم که عمر گفته بود:جز در مسائل عملی و عبادی روایت نقل ننمایند. (3)

بنابراین ممنوعیّت نشر حدیث و نقل و بازگو کردن روایات نبوی،در دوران درازمدت خلافت عثمان نیز همچنان برقرار بود،و دستگاه خلافت با تمام قدرت این کار را کنترل می نمود.

در عصر معاویه نیز،وضع به همین منوال بود،بلکه شدّت بیشتری داشت.او بر منبر گفته بود:

ای مردم!از نقل احادیث پیامبر بپرهیزید،مگر حدیثی که در دوران عمر گفته شده است. (4)

البته مسأله تنها این یک بعد را نداشت،و این چنین نبود که با این نهضت بزرگ(منع از نشر حدیث)معارضه ای نشود.دسته ای بوده اند که با توجّه به عظمت این تخریب،به مبارزه هایی بی امان پرداخته اند.ما تنها به سه حادثۀ تاریخی در این زمینه اکتفا می کنیم.

ص:120


1- 1) -طبقات الکبری 140/5،چ اروپا،و چ بیروت188/؛تقیید العلم(خطیب بغدادی)52/.
2- 2) -منتخب الکنز،مطبوع در مسند احمد 64/4.
3- 3) -البدایة و النّهایة 107/8،چ افست بیروت.
4- 4) -شرف اصحاب الحدیث(خطیب بغدادی)91/،تحقیق دکتر محمّد سعید خطیب اوغلی.

در جبهۀ حقّ و حقیقت

ابو ذر غفاری

ابو ذر در ایّام حج،در جمرۀ وسطی-همانجا که حاجیان،آن ستون سنگی که رمز مجسّم شیطان است را سنگ باران می کنند-نشسته است.او صحابی پیامبر است،مردم او را می شناسند و به او احترام می گذارند.گروهی به دورش حلقه زده از وی پرسش می کنند؛البته از مسائل دینی.

ابو ذر هم جواب می گوید،نه از خودش،بلکه با تکیه به سخنان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.در حین صحبت مردی بالای سرش ایستاد و گفت:مگر تو را از فتوا دادن نهی نکرده اند؟!

ابو ذر سر برداشت؛به آن مرد نگریست و گفت:

«آیا تو مأمور من هستی؟اگر شمشیر را بر اینجا بگذارید(به پس گردن خود اشاره کرد)و بخواهید سر مرا ببرید،و من بدانم به خاطر نقل حدیث سرم را می برید،در صورتی که بتوانم یک کلمه از کلمات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در فاصله ای که شمشیر شما به حلقوم من برسد،بگویم،خواهم گفت.» (1)

این حدیث را دارمی در«سنن»خود و ابن سعد در«طبقات الکبری»آورده اند.بخاری هم این حدیث را نقل می کند،ولی آنچنان که راه و روش اوست به شکلی نقاط حسّاس آن را حذف می کند که به شخصیّت کسی(از طبقۀ خلفا و امرا)لطمه نخورد!

دستگاه حاکمه و خلفای زمان نتوانستند ابو ذر را آرام و رام کنند،بنابراین تبعیدش کردند.ابو ذر

ص:121


1- 1) -دارمی 136/1-137،چ محمّد احمد دهمان؛طبقات الکبری 354/2،چ بیروت؛بخاری 161/1،چ بولاق.

از مدینه-شهری که جسم پیامبر محبوبش را دربرداشت-به شام فرستاده شد.او در شام هم حدیث می گفت.امر به معروف و نهی از منکر می کرد و گفتار پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مورد احکام تعطیل شده را نقل می کرد.

احنف بن قیس تمیمی،رئیس بنی تمیم می گوید:

«در شام به نماز جمعه رفتم.پس از نماز،در مسجد مردی را دیدم که به هر گوشه ای از مسجد که می رود مردم از آنجا فرار می کنند.او نماز می خواند امّا سبک.به نزدش رفتم و نشستم.(احنف حادثۀ عجیبی دیده بود.پیش خود فکر می کرد این پیرمرد را چه می شود که به هر گوشه می رود همه فرار می کنند!)پرسیدم:ای بندۀ خدا!شما چه کسی هستید؟مرد گفت:تو کیستی؟گفتم:من احنف بن قیسم.مرد گفت:زود برخیز و از نزد من دور شو تا شرّ من به تو نرسد.گفتم:چه طور شرّ تو به من می رسد؟(مگر بیماری مسری در وجود توست که ممکن است شرّ تو به من برسد؟!)گفت:

این مرد(معاویه)دستور داده است که کسی با من همنشین نشود.» (1)

اینک که فرامین دستگاه حاکمه در ابو ذر اثر نمی کند،و او مأموریّت خویش را در رساندن کلمات پیامبر اسلام«فراموش شده»از دست نمی نهد،و تبعید و تهدید در وجودش مؤثّر نیست، فرمان می رسد که کسی نزد ابو ذر ننشیند و گفتار خداوند و حدیث پیامبر را نشنود.

آیا کتمان حقایق اسلام از این بیشتر امکان دارد؟

ابو ذر در شام هم فرامین صادره از دستگاه حکومت را به گوش نگرفت.در برابر،از پیامبر احادیثی نقل می کرد،و سخنانی می گفت که بر خلاف مصالح حکومت وقت،و سیاست معاویه و عثمان بود. (2)

معاویه با او آنچه می شد،کرده بود.امّا این پیرمرد نستوه و خداترس،آرام شدنی نبود.معاویه عاجز گشت.یک شب صد دینار پول برای ابو ذر فرستاد.ابو ذر همان شب تمام صد دینار را میان فقرا تقسیم نمود.صبحگاه فرستادۀ معاویه آمد و بدو گفت:من پول را به اشتباه برای تو آوردم، به دادم برس و جانم را از عذاب خلاص کن؛پول را بازپس بده.ابو ذر گفت:صبر کن!من آن را میان مستمندان پخش کرده ام،بروم آن را جمع کنم. (3)

ص:122


1- 1) -طبقات الکبری 229/4،چ بیروت.
2- 2) -انساب الاشراف 53/5،چ اورشلیم 1938؛یعقوبی 148/2-149،چ نجف.
3- 3) -سیر اعلام النبلاء 50/2،چ مصر.

نه زر و نه زور،نه تطمیع و نه تهدید،در ابو ذر اثر نکرد.بنابراین معاویه به عثمان نوشت:اگر تو را با شام کاری هست،ابو ذر را از شام طلب کن.خلیفه دستور داد که ابو ذر را به مدینه روانه سازد.

سراسر راه با زجر طی شد.مسیر دراز شام به مدینه را با فشار مأموران،از شتر بدون جهاز،پیاده نشده و یکسر در بیابان های بدون آبادانی،حرکت کرده بود.گوشت های ران پیرمرد از رنج و فشاری که در راه متحمّل شده ریخته بود. (1)او با همان حالت رنجور و بدن مجروح به دربار حکومتی عثمان وارد شد.

عبد الرّحمن بن عوف یار قدیم خلیفه،از دنیا رفته بود.انبوه طلاهای او را نزد عثمان آورده بودند که میان وارثان وی قسمت کند.طلاها را در برابر عثمان به روی زمین ریختند.آن قدر زیاد بود که شخصی که در سوی دیگر مجلس ایستاده بود دیده نمی شد.

خلیفه می خواهد طلاها را میان وارثان تقسیم نماید؛می گوید:من برای عبد الرّحمن امید خیر و سعادتمندی دارم.او صدقه می داد،و مهمان داری می کرد،و آنچه را می بینید به جای گذاشت.

کعب الاحبار جواب می دهد:درست گفتی یا امیر المؤمنین!

ابو ذر با همان حال افسرده و خسته،عصایش را بلند می کند و بر سر کعب الاحبار می زند و می گوید:ای یهودی زاده!تو دین ما را به ما یاد می دهی؟!آنگاه این آیه را می خواند:

وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (2)

«آنان را که طلا و نقره گرد آورده پنهان می کنند،و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند،به عذابی دردناک بشارت بده.» (3)

البته این گنج کردن طلا و نقره،غیر از مال داشتن است.باغ داشتن،سرمایه داشتن و امثال آن حرام نیست و ممنوع نمی باشد؛در شرع اسلامی،پول را اگر در جریان بگذارند،به بازار بیاورند و به کار بگمارند-هر اندازه که باشد-مانعی ندارد.ولی اندوخته کردن پول را خداوند دشمن می دارد.بحث کنز خود مبحثی خاص در اسلام دارد که این بحث مختصر،گنجایش بررسی مستوفای آن را ندارد. (4)

ص:123


1- 1) -یعقوبی 149/2،چ نجف:«حمله علی قتب بعیر و طاء فقدم به الی المدینة و قد ذهب لحم فخذیه.»
2- 2) -توبه:34. [1]
3- 3) -مروج الذهب 340/2،چ بیروت.
4- 4) -برای کسب اطّلاع بیشتر می توانید به تفسیر المیزان 260/9-278،چ تهران رجوع کنید.

پاره ای از مورّخان،مجلس عثمان و کعب الاحبار و نبرد ابو ذر با ایشان را به شکل دیگری تصویر کرده اند که اینک برای تکمیل سخن بدان اشاره خواهیم کرد:

«عثمان:آیا کسی که زکات مال خود را بدهد،دیگر حقّی در اموالش وجود خواهد داشت؟ کعب الاحبار:خیر یا امیر المؤمنین!

ابو ذر دست خود را به سینۀ کعب گذاشته او را پس زد و گفت:دروغ گفتی ای یهودی زاده؛ سپس این آیۀ شریفه را تلاوت نمود:

لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ ...وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ... (1)

«نیکی آن نیست که روی خود را به مشرق و مغرب بگردانید،ولی آن است که...و انفاق کند مال را...»

دیگرباره عثمان پرسید:آیا مانعی دارد که ما از بیت المال مسلمانان مقداری برداریم و در کارهای خود مصرف کنیم،سپس آن را بازگردانیم؟

کعب الاحبار:اشکالی ندارد!

ابو ذر عصای خود را به سینۀ کعب گذاشته او را پس زد و گفت:چه بی پروا در دین ما اظهار نظر می کنی.» (2)

عثمان نمی توانست اینگونه سخنان تند ابو ذر را در روی خویش و با عالم دربار خود تحمّل کند.به ویژه آنگاه که این سخنان به گفتارهای مختلف پیامبر استناد می یافت. (3)لذا ابو ذر را از خانۀ هجرتش بیرون کردند و به بیابان بی آبادانی ربذه فرستادند.آنجا که کسی نباشد تا سخنان او را بشنود،او نتواند حدیث خلیلش،پیامبر را بگوید و احکام اسلام را بیان دارد-رضی اللّه عنه و ارضاه.

میثم تمّار

شهادت و مرگ میثم تمّار و رشید هجری نیز به همین انگیزه بوده است.

ص:124


1- 1) -بقره:177. [1]
2- 2) -مروج الذّهب 339/2-340،چ یوسف اسعد داغر،بیروت 1965.ظاهرا برخوردهای ابو ذر با کعب در مجلس خلیفۀ سوم چند بار اتّفاق افتاده است.
3- 3) -رجوع کنید به:مروج الذّهب 340/2 و 341.

میثم تمّار شاگرد ممتاز امیر المؤمنین،علی بن ابی طالب است.حدیث از آن حضرت روایت می کند،و اسلام را نزد او شناخته است.میثم در سال آخر حیاتش(58 یا 60 هجری)به زیارت خانۀ خدا رفت و از آنجا به مدینه آمد.در مدینه به منزل امّ سلمه-رضی اللّه عنها-می رود.امّ سلمه برای احترام او از عطر مخصوصی که غالیه نام داشت به او می دهد که محاسنش را معطّر سازد.

میثم می گوید:

«اگر اکنون محاسنم به این عطر خضاب می شود،چندان طول نخواهد کشید که در دوستی این خاندان به خون خضاب گردد.»

امّ سلمه گوید:

«و اللّه لربما سمعت رسول اللّه یذکرک و یوصی بک علیّا.» (1)

«چه بسا شنیدم که پیامبر خدا تو را یاد می کرد و سفارش تو را به علی می کرد.»

میثم از بردگان آزادشدۀ ایرانی است.او تربیت شدۀ امیر المؤمنین می باشد.تفسیر و تأویل قرآن را از آن حضرت آموخته است.

میثم پس از بیرون آمدن از نزد امّ المؤمنین،امّ سلمه-رضی اللّه عنها-به ابن عبّاس،حبر الامّه برخورد می کند،و به او که در آن روز یک شخصیّت درجۀ اوّل علمی است می گوید:ابن عبّاس کاغذ و قلم بیاور و بنشین تا برایت تفسیر قرآن بگویم.من آن را نزد امیر المؤمنین آموخته ام.

ابن عبّاس می نشیند و مشغول نوشتن می شود.البته نوع سخن معلوم است؛او از پیامبر به واسطۀ امیر المؤمنین حدیث روایت می کند،و تفسیر این دو معلّم بزرگ امّت را بازگو می نماید.

در میان سخن،میثم آیندۀ خویش را پیشگویی می کند و به ابن عبّاس می گوید:

«چگونه خواهی بود اگر مرا بر دار بینی،نهمین نفر از نه نفری که بر دار کشیده می شوند.چوبۀ دار من از همه کوتاه تر و به زمین نزدیک تر می باشد.»

اینگونه سخنان برای ابن عبّاس سخن شگفت آور بود.لذا گفت:آیا کاهن شده ای و خبر از غیب می دهی؟ابن عبّاس این بگفت و دست برد تا آن نوشته ها را-که از زبان میثم نوشته بود-پاره کند!میثم گفت:دست نگه دار،اگر آنچه من پیشگویی کرده ام به درستی و راستی انجام شد،و روشن گردید که من راست می گویم،از این نوشته ها استفاده می کنی،و اگر سخنانم دروغ بود، آن وقت آنها را پاره خواهی کرد.

ص:125


1- 1) -الکنی و الالقاب 218/3، [1]چ چهارم 1397؛سفینة البحار،ماده مثم 523/2-524؛بحار الانوار 124/42. [2]

میثم به کوفه بازگشت.عصر حکومت ابن زیاد بود با همۀ ظلم و ستم و خونخواری او.پس از دو روز مأمورین ابن زیاد میثم را دستگیر کردند و به نزد حاکم بردند.

ابن زیاد:تو میثم هستی؟

میثم:بله،من میثم هستم.

ابن زیاد:از ابو تراب برائت و بیزاری بجوی.

میثم:من ابو تراب را نمی شناسم.

ابن زیاد:از علی بن ابی طالب بیزاری بجوی.

میثم:اگر این کار را نکنم چه خواهد شد؟

ابن زیاد:تو را خواهم کشت!

میثم:امام امیر المؤمنین علیه السّلام به من گفته بود که تو به زودی مرا به دار خواهی آویخت و خواهی کشت،و زبانم را نیز خواهی برید.

ابن زیاد:من دروغ بودن پیشگویی علی را آشکار خواهم ساخت.دست و پایت را خواهم برید و سپس به دارت خواهم آویخت،امّا زبانت را باقی خواهم گذارد.

پس از آن فرمان داد تا دست و پای او را ببرند و به دار بیاویزندش.

دار یا صلیب در آن عصر،چوبی بود که دو منتهی الیه آن بر دو پایه قرار می گرفت.دست های محکوم را بر آن می بستند،و همان طور باقی می گذاردند تا به حال خود بمیرد.

میثم بر سر این دار فریاد برآورد:

«أیّها النّاس من أراد أن یسمع الحدیث المکنون عن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.» (1)

«ای مردم!هرکس خواهان احادیث نقل نشده از علی بن ابی طالب است بیاید،و حدیث بشنود.»

مردم جمع شدند،و او بر سر دار،احادیثی شگفت آور بر ایشان بازگو کرد.احادیثی که در سینه ها حبس شده بود و آن اندک کسانی که این احادیث را می دانستند،جرأت اظهار نداشتند،و خفقان شدید موجود در محیط،اجازۀ نشر آن را نداده بود.اینک مردم این احادیث را از زبان میثم،یار جانباز امام امیر المؤمنین علیه السّلام،بر سر دار می شنیدند.

به ابن زیاد خبر دادند اگر زبان این مرد را قطع نکنی،می ترسیم مردم کوفه را بر تو بشوراند.

ص:126


1- 1) -رجال الکشی،چ کربلا80/؛چ مشهد86/-87؛بحار الانوار 133/42. [1]

فرمان داد که یکی از مأمورین برود و زبان او را قطع کند.آن مأمور به کنار صلیب میثم آمد و گفت:

ای میثم!زبانت را بیرون بیاور،امیر مرا مأمور قطع آن کرده است.

میثم جواب داد:

«این فرزند کنیزک بدکاره می خواست مرا و مولای مرا دروغگو قلمداد کند.بیا این زبان من!» مأمور زبان او را قطع کرد.میثم ساعتی در خون خویش دست و پا زد و آنگاه جان به جان آفرین تسلیم کرد. (1)

رشید هجری

پایان زندگی رشید هجری نیز به همین شکل بود،و او هم به خاطر گفتن حدیث،زبان خویش را از دست داد و کشته شد.

آنگاه که او را به نزد ابن زیاد آوردند،گفت:از دروغ های مولای خود برای ما بگو!

رشید گفت:به خدای سوگند،نه من دروغگویم و نه او،و به راستی مرا خبر داده است که تو دست و پا و زبان مرا خواهی برید.

ابن زیاد گفت:حال که چنین است،به خدای سوگند،من دروغ او را اثبات خواهم کرد.دست و پایش ببرید و بیرونش کنید.

هنگامی که او را با آن حالت زار به خانه بردند،دخترش از او پرسید:آیا دردی احساس کردی؟گفت:نه و اللّه دخترکم،مگر مانند ناراحتی کسی که میان جمعیتی درگیر شده باشد و آن جمعیت او را در فشار گذاشته باشند.

از آن پس همسایگان و آشنایان او به خانه اش آمدند.آنها با دیدن رشید بدان حالت،به گریه افتادند.رشید گفت:

گریه نکنید،بلکه کاغذ و قلم بیاورید تا از آنچه مولایم،امیر المؤمنین علیه السّلام به من آموخته است برای شما بگویم.

آنگاه شروع کرد و احادیثی از امیر المؤمنین علیه السّلام را برای مردم بازگفت.

خبر این واقعه به ابن زیاد رسید.او مأمور حجام فرستاد تا زبان رشید را قطع کند.رشید در آن

ص:127


1- 1) -اختیار معرفة الرّجال79/-87؛الارشاد152/-154؛ [1]بحار الانوار 127/42-133.

شب دنیای فانی را وداع گفت. (1)

*** اینکه میثم و ابو ذر و رشید بر سر راه نشر حدیث،زبان و جان به قربانگاه می فرستادند،برای این بود که می دانستند که آوردگاه اصلی اینجاست،و در این نقطه است که اسلام به تاراج،و راه و رسم انسانیت بر باد فنا خواهد رفت.

آنها با شناخت عمیق و دقیقی که از اسلام راستین داشتند،می دانستند که یکی از اساسی ترین خطرها برای اسلام،و یکی از قوی ترین عوامل برای انهدام کیان اسلام،کتمان احادیث نبوی است. (2)بنابراین تا پای جان در این راه فداکاری کردند؛که در این راه جان اندک مایه ای بیش نبود.

این گروه در جبهۀ حق با نشر حدیث،حقایق اسلام را نگاهداری می کنند.جبهۀ مخالف نیز می داند که برای تحریف،باید ابتدا حدیث پیامبر نقل نشود.بنابراین دستور می دهد که کسی حدیث نگوید و کسی حدیث ننویسد.البته فرمان منع نقل حدیث،محدودیّت داشت. (3)زیرا اصولا امکان نداشت که جلوی نقل حدیث را به طور مطلق بگیرند.

امّا فرمان منع نوشتن حدیث،تا سال صدم هجری دوام داشت.در این سال،خلیفه اجازۀ نوشتن حدیث پیامبر را صادر کرد.در تمام این سال ها به هیچ وجه به طور رسمی حدیث نوشته نشد،و مجموعه و کتاب مدوّن حدیثی به وجود نیامد. (4)

فرمان نوشتن حدیث،در سری کارهای پسندیده ای است که عمر بن عبد العزیز(60-101 هجری)انجام داد.او نه تنها فدک را به خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بازگردانید (5)و لعن امیر المؤمنین علیه السّلام را ممنوع نمود، (6)بلکه در دوران خلافتش فرمان نامه ای به مردم مدینه نوشت که آنچه از حدیث پیامبر می دانید بنویسید،که من می ترسم علم و دانش نابود گردد. (7)

ص:128


1- 1) -الارشاد154/؛اختیار معرفة الرّجال75/-78؛بحار الانوار 121/42-122.
2- 2) -سنّت نبوی دومین رکن اسلام است و همان طور که اشاره شد رکن اوّل آن کتاب خدا،قرآن می باشد.عترت و اهل بیت نیز نگاهدار و حافظ مجموعۀ کامل سنّت نبوی و قرین قرآن می باشند.
3- 3) -این محدودیّت را در فرامین عمر و عثمان و معاویه مشاهده کردیم.
4- 4) -البته مقصود اکثریّت پیروان مکتب خلفایند،نه اقلّیت پیروان مکتب امامت،که از تمام یا بیشتر سران اوّلیّۀ آنها،مثل سلمان و ابو رافع کتابهایی داشته اند.رجوع شود به«تأسیس الشّیعه»تألیف سیّد حسن صدر.
5- 5) -یعقوبی48/3؛معجم البلدان 239/4؛الروض المعطار438/.
6- 6) -یعقوبی 48/3؛مروج الذّهب 184/3؛الفخری176/؛تجارت السّلف79/؛تاریخ الخلفاء243/.
7- 7) -فتح الباری،باب کنایة العلم 218/1.

با این فرمان،کاری که بر مسلمانان حرام شده بود،حلال شد.البته چاره ای نبود؛فرمان،فرمان خلیفه بود.

از این پس حدیث فراوان گفته و فراوان نوشته شد.مکتوبات حدیثی عظیمی به وجود آمد و مجالس درس حدیث،با شاگردان فراوان تشکیل گشت.

نمی دانیم احادیثی که از زبان پیامبر جعل کرده بودند که حدیث مرا ننویسید،چطور شد! گویی یک مرتبه این احادیث فراموش گشت.چنان که اصلا وجود نداشته است!

آری،این حرام،حلال شد،چون خلیفه آن را حلال نمود.این ممنوع روا شد،چون خلیفه چنین می خواست.مگر نه اینکه خلیفه«اولو الامر»است و خداوند می فرماید: أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ... (1)

خلیفه ای دستور داد حدیث ننویسند،ننوشتند؛و خلیفۀ دیگری دستور داد حدیث بنویسند، نوشتند.

در نتیجه،نود سال در غیر از مکتب اهل بیت،غیر از علی علیه السّلام،غیر از امام حسن علیه السّلام،غیر از امام حسین علیه السّلام،غیر از ابو ذر و سلمان و عبید اللّه بن ابی رافع و میثم و رشید و دیگران از این مکتب، هیچ کس حدیثی ننوشت.و نقل حدیث نیز در محدودۀ مصلحت خلفا و زورمندان زمان بود و بس.تفصیل این سخن را بعد خواهیم دید.

منع نشر حدیث،زیربنای ایجاد تحریف در اسلام بوده است.دستگاه خلافت می خواهد اسلامی نشر پیدا کند که اگر معاویه در شام کاخ خضرا بسازد،کسی نگوید پیامبر این چنین گفته و این قصر بنابر فرمودۀ او نامشروع است؛و اگر یزید خلیفه شد و شراب خوار و زنباره بود،کسی نگوید پیامبر چنین بوده و رفتار و اعمالش با این خلیفه تطبیق نمی کند.

بنابراین تا حدیث پیامبر و سیره و تاریخ صحیح زندگانی اش موجود باشد،نمی توان دهان مسلمانان را بست،و هر روز ممکن است یک مسلمان خداترس فریاد بردارد و متجاوزان را رسوا کند.از اینجاست که باید حدیث پیامبر گفته نشود،به صورت نوشته در نیاید و نشر نگردد.اینکه از این زیر بنای اصلی،چه نتایجی گرفتند و چگونه حقایق را تحریف کردند،در آینده بیشتر خواهیم گفت.

ص:129


1- 1) -نساء:59. [1]

ص:130

درس پنجم

اشارة

ص:131

ص:132

مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته)

در این بحث بودیم که چگونه امّت اسلامی،شریعت پیامبر خاتم را تحریف کرد،و دیدیم در گذشته ها زورمندان امم با همکاری احبار دنیاپرست،شریعت پیامبر خود را تحریف می کردند،و تا بدانجا می رسید که دیگر از شریعت پیامبر آن امّت،چیزی که سبب رشد و هدایت مردم باشد باقی نمی ماند.آن قدر باطل بر روی حق می کشیدند و آن قدر حقایق آسمانی را تحریف می کردند که اگر تمام بشریّت نیز مجاهدت می کرد،نمی توانست به شریعت و راه خدا دست یابد.در چنین هنگامه و عصری،خداوند با فرستادن پیامبری اولو العزم،تجدید و احیای دین می نمود.

در امّت بازپسین،حکمت بالغۀ الهی مقتضی گشت که پیامبری،به حضرت محمّد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ختم گردد.البته به اقتضای ربوبیّت،باید قانون تکامل بخش انسان را در دسترس او نگاهداری نماید.در این شرایط،بعد از آنکه بر اساس قوانین لا یتغیّر آفرینش،دین به دست زورمندان و طواغیت زیر و رو شد،مردم چه تکلیفی دارند؟و چه باید بکنند؟پیامبر دیگری که هرگز نخواهد آمد،و مردم هم بدون قانون تعالی دهندۀ،نمی توانند به درستی زندگی کنند،پس چه باید بکنند؟

در اینجا خداوند تبارک و تعالی،در دایرۀ همین امّت،شریعت خاتم الأنبیاء را تجدید و اعاده فرمود.

نقش اجتماعی هر کدام از ائمّۀ اهل بیت علیهم السّلام،یک قسمت از علّت تامّۀ اعادۀ اسلام صحیح به جامعه بوده است که آن را پس از بحث کتمان و تحریف،ارزیابی خواهیم کرد،و به دقّت خواهیم دید که چگونه خداوند تبارک و تعالی با صلح امام مجتبی علیه السّلام و با شهادت امام حسین علیه السّلام و با

ص:133

زندان رفتن حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام و با سخن گفتن امام باقر و صادق و حضرت رضا علیهم السّلام و با غیبت صغرای حضرت حجّت بن الحسن العسکری-عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف-اسلام را اعاده فرمود.

ص:134

علل منع نشر حدیث

در بحث گذشته،یک عامل تغییر اسلام را که زورمندان امّت با توسّل بدان،اسلام راستین را از جامعه دور کردند بیان نمودیم،و آن عامل عبارت بود از جلوگیری از نقل حدیث و گفتار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

اکنون با طرح سؤالی دیگر،این بحث را ادامه می دهیم.

سؤال این است که به چه علّت خلفا و زورمندان امّت،از نقل گفتار پیامبر جلوگیری کردند؟

ما می پرسیم که آیا اصولا این سؤال مناسبت دارد یا نه؟آیا جوابی قانع کننده،برای پرسش بالا وجود دارد؟مگر چیزی می تواند این عمل را توجیه نماید؟فرض کنید موسی بن عمران در میان بنی اسرائیل مبعوث شده تا آنها را راهنمایی کند.او شریعت خدا را برای مردم و امّت خود بیان کرده است.حال اولاد هارون-که زمامدار مذهبی مردم بعد از موسی هستند-می توانند بگویند:

نه،سخنان و نظرهای موسی علیه السّلام را نقل نکنید!

می بینیم که این دستور هیچ گونه توجیهی نمی تواند داشته باشد.امّا با وجود این،ما عوامل این ممانعت را مورد تحقیق قرار می دهیم و عبارت هایی را که خود عاملان منع،در مورد منع نشر حدیث گفته اند،از زبان خودشان بازگو و ارزیابی می نماییم:

1. امّ المؤمنین عایشه نقل می کند:«پدرم پانصد حدیث از احادیث پیامبر را در کتابی جمع آوری کرده و آن را نزد من به امانت سپرده بود.شب هنگام مشاهده کردم که او در بسترش آرام ندارد،از این پهلو به آن پهلو می غلتد و خواب به چشمش راه نمی یابد.گفتم:چه ناراحتی یا خبر بدی تو را چنین به رنج انداخته است؟

ص:135

صبح دستور داد:دخترم آن احادیث که نزد توست بیاور.و آنگاه آتشی طلبید و آن کتاب را -که محتوای احادیث پیامبر بود-به آتش سپرد.با سوختن کتاب اضطراب و آشفتگی اش آرام شد.از او علّت را سؤال کردم،گفت:

ترسیدم در میان احادیث این کتاب،حدیثی باشد که اعتبار نداشته و من بر اساس اطمینان به کسی،آن را از او نقل کرده باشم،و آن وقت من مسئولیّت پیدا کنم.» (1)

2. مورّخان نقل می کنند:«عمر بن خطّاب در عصر خلافت خود،تصمیم گرفت که حدیث جمع آوری کند.از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نظرخواهی عمومی نمود؛همگان بدین کار رأی دادند.

عمر یک ماه در این مورد فکر می کرد.عاقبت تصمیم نهایی خویش را اینگونه با مردم در میان گذاشت:

من در نظر داشتم که روایات سنّت نبوی را بنویسم.امّا به یاد آوردم که اقوام قبل از شما، کتابهایی نگاشتند و سخت بدان مشغول شدند.در نتیجه کتاب آسمانی خویش را ترک کردند.

به خدای سوگند،من کتاب خدا را با چیزی مخلوط و مشوب نخواهم کرد.» (2)

ما این دو حدیث را مورد بررسی قرار می دهیم تا از آنها علّت منع و نشر و کتابت حدیث را به دست آوریم.

این دو خلیفه در مرحلۀ اوّل می خواستند کاری کنند که نقل و نشر و نوشتن حدیث پیامبر را به کنترل خویش در آورند.به این معنی که تنها احادیثی از پیامبر نقل و ضبط شود که با سیاست آن روز دستگاه خلافت و حکومت مخالفتی نداشته باشد.این مرحلۀ اوّل بود.

امّا بعد از دقّت و تفکّر زیاد-که أبو بکر را از خواب راحت بازداشت،و عمر را به یک ماه تأمّل و فکر وادار نمود-دیدند امکان نشر محدود و کنترل شدۀ حدیث وجود ندارد؛اگر بنا باشد که أبو بکر حدیث پیامبر را بنویسد و به افراد خواهان عرضه دارد،آیا می توان گفت و به مردم باوراند که فقط اینها احادیث پیامبرند و دیگر احادیث،حدیث پیامبر نیست؟

در این حال سلمان هم می گوید:«من احادیثی به خاطر دارم و آن را می نویسم.اینکه نمی شود شما بنویسید و من ننویسم.شما پیامبر را درک کردید،من هم ایشان را درک کردم.شما گفتارش را

ص:136


1- 1) -تذکرة الحفّاظ(ذهبی)5/1،چ هند.
2- 2) -جامع بیان العلم و فضله(ابن عبد البر)77/1،چ مدینه منوّره 1388.

شنیدید و رفتارش را دیدید،من هم شنیدم و دیدم.بنابراین،احادیث ما با هم فرقی نخواهد داشت.»

همانند این سخن را ابو ذر،عمّار،مقداد،خزیمۀ ذو الشّهادتین،سهل بن حنیف و امثال ایشان هم می توانستند بگویند.ایشان هم قادر به نوشتن حدیث بودند.بنابراین دیگر کسی قدرت ممانعت از حدیث نویسی را نداشت.اگر دستگاه خلافت بتواند حدیث نقل کند و بنویسد،چرا دیگران نتوانند!

بنابراین علّت اینکه در ابتدا ابو بکر به نوشتن حدیث پرداخت،و علّت اینکه عمر گفته بود:

«مردم تنها احادیث مربوط به اعمال عبادی را نقل کنند»، (1)این بود که می خواستند حدیث را کنترل کنند.

امّا آنگاه که دیدند این راه عملا ممکن نیست،ابو بکر کتاب احادیث خویش را به آتش کشید؛ عمر نیز مردم را مخاطب قرار داده گفت:«ای مردم!شنیده ام که نزد شما کتاب هایی هست.

محبوب ترین این کتب نزد خداوند آن است که بر اساس عدالت و درستی باشد.هر کس که نزدش کتابی هست برای من بیاورد تا من دربارۀ آنها اندیشه کنم.»مردم گمان بردند که او می خواهد در آنها نظر کند و به نحوی که اختلاف را از میان بردارد،اصلاحشان نماید.همۀ کتاب ها را آوردند و او همۀ آنها را با آتش سوزانید! (2)

ابو بکر گفت:«من هراس داشتم حدیثی از کسی که بدو اعتماد دارم،شنیده باشم.امّا اتّفاقا آن حدیث ناصواب باشد.من نخواستم عهده دار نشر این حدیث نادرست باشم.»

اگر واقعا این کلام حقیقت داشت،چرا خود او در جای دیگر گفت:«از پیامبر حدیث نقل نکنید.»

آیا نقل دیگران،حتّی افراد مطمئن که خود شخصا از پیامبر کلامی را به خاطر داشتند،برای خلیفه مسئولیّتی به وجود می آورد؟

او دلیل می آورد که«شما در نقل احادیث با یکدیگر اختلاف دارید؛آیندگان هم خواهند آمد و اختلافشان از شما بیشتر می شود.» (3)

ص:137


1- 1) -البدایة و النّهایة 107/8،چ بیروت.
2- 2) -تقیید العلم(خطیب بغدادی)52/،چ مصر 1974؛الطبقات الکبری 188/5،چ بیروت.
3- 3) -تذکرة الحفّاظ(ذهبی)2/1-3.

ما تا مفهوم اختلاف را نشناسیم،معنای صحیح سخن أبو بکر را در نمی یابیم.

اینکه حدیثی در لفظ با حدیث دیگر اختلاف داشته باشد،اختلاف محسوب نمی شود.این نوع اختلاف را در اصطلاح«علم الحدیث»به«نقل به معنی»نامیده اند،و هیچ گونه مانعی ندارد.

زیرا مفهوم اصلی کاملا حفظ می شود،اگر چه الفاظ و عبارات با یکدیگر اندکی فرق پیدا کنند.

از این گذشته در آیات مبارکۀ قرآن نیز تطبیق فراوان دارد.مثلا در قرآن می خوانیم: لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ (1)(فرزندانتان را به خاطر گرسنگی نکشید)و در جای دیگر: لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ (2)(فرزندانتان را از ترس گرسنگی نکشید)این دو آیه در لفظ اندکی با هم فرق دارند،ولی اصل معنایشان یکی است و مقصد واحدی را در نظر داشته اند.این اختلاف نیست،بلکه تنها در این مورد،نقل به معنی شده است.یعنی یکی مفهوم و معنی را در دو عبارت بیان کرده اند.بنابراین نقل به معنی به هیچ وجه اختلاف واقعی نخواهد بود.

حال ببینیم چگونه اختلاف لفظی-که به نقل به معنی منجر می شود-به وجود آمده است؟ اینگونه اختلاف ها دو علّت می تواند داشته باشد:

1.گاه پیامبر اکرم،حقیقتی را در زمان ها و مکان های متفاوت،به طور مکرّر بیان می داشته است،که البته این تکرار به خاطر اهمّیت زیاد آن حقیقت،یا دیگر مصالح بوده است.در چنین صورتی،هر بار که آن حضرت سخن خویش را تکرار می کرد،به زبان و لفظی خاص می فرموده است.بنابراین یک تن صحابی یکی از عبارات را نقل می کرده،و صحابی دیگر عبارت دیگر را.

اینکه می بینیم پیامبر در یک حدیث می فرماید:«علیّ ولیّکم بعدی»(علی سرپرست و صاحب اختیار شماست بعد از من)و در جای دیگر می فرماید:«علیّ ولیّ کلّ مؤمن بعدی» (علی صاحب اختیار هر مؤمنی بعد از من است)،اینها دو حدیث جدا از هم بوده اند،نه یک حدیث که به اختلاف الفاظ نقل شده باشند.لذا چنین صورتی را اختلاف احادیث نمی گویند،زیرا خود شخص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دو بار سخن گفته بوده است.در خود عبارات حدیث نیز این سخن را می بینیم که پیامبر در مکانی-که در متن معیّن شده است-با این لفظ سخن گفته،و در حدیث دیگر،در مکانی دیگر-که آن هم معیّن می باشد-عبارت دیگری فرموده که همان حقیقت را بیان می کرده است.

ص:138


1- 1) -انعام:151. [1]
2- 2) -اسراء:31. [2]

نتیجه اینکه در دو جا،دو عبارت که یک معنای خاص را می رساند بیان گشته،و این شکل از اختلاف های لفظی را اصولا اختلاف نمی گویند.

2.گاهی حدیثی را افراد فراوانی در یک مجلس از پیامبر اکرم می شنیدند.همه معنی را می فهمیدند،ولی هنگام بازگو کردن،به خاطر اینکه عین الفاظ فرمایش ایشان را به یاد نداشتند، معنای فهمیده شده را هرکس به شکلی،در قالب الفاظ و عبارات می آورد.این شکل را هم که دیدیم اختلاف واقعی نبود و آن را در اصطلاح علم الحدیث نقل به معنی می گفتند.

پس اختلاف کجا و به چه صورت است؟

اختلاف واقعی آنجاست که تناقض به وجود آید.نفی،اثبات گردد و یا اثبات،نفی بشود.مثلا یک روایت داریم که پیامبر فرموده است:حدیث مرا بنویسد،و در روایت دیگر داریم:حدیث مرا ننویسد!این است واقع اختلاف!

امّا آنچه ابو بکر می گفت،و آن اختلاف که او نام می برد،بدین معنی و مفهوم نبوده و همان اختلاف در لفظ بوده است.

زیرا اگر مقصود او اختلاف در حدّ تناقض بود،اختلافی بیشتر از آن نمی توانست وجود داشته باشد،و در تصوّر نمی گنجد که آیندگان بیایند و اختلاف شدیدتر بشود.

و نیز اگر مقصود او اختلاف از نوع تناقض بود نه چیز دیگر،باید تنها نشر چنین احادیثی ممنوع شود،نه همۀ احادیث به طور مطلق!

و بالاخره اگر بنا شد که حدیث را-بر اساس گفتۀ ابو بکر-نقل نکنند،پس اسلام را باید از کجا بفهمند؟مگر نه اسلام را باید از پیامبر دریافت کرد؟مگر نه تفسیر و توضیح قرآن را باید از پیامبر گرفت؟ (1)مگر نه تفصیل احکام نماز و روزه و حجّ و زکات را باید از پیامبر اخذ کرد؟و خلاصه مگر نه اینکه اسلام در قرآن،سیرۀ پیامبر و حدیث آن حضرت است،و اگر از پیامبر چیزی نقل نگردد، اسلام را نمی توان شناخت؟

ص:139


1- ( 1)- در قرآن کریم می بینیم:

اینجاست که مقصد اصلی خلیفۀ اوّل،در جلوگیری از حدیث تا اندازه ای روشن می شود.

امّا در مورد سخن عمر(من کتاب خدا را با چیزی مشوب نمی سازم که امم قبل چنین کردند،و کتاب خدا را پشت سر انداختند.)سؤال می کنیم:مگر امکان نداشت که قرآن را بنویسند و بگویند:

این قرآن است،و آن را در کتابی محفوظ بدارند.حدیث را هم بنویسند و بگویند:این حدیث است،و آن را نیز در جایی مطمئن قرار دهند؟

اینان کتاب خدا،قرآن را استنساخ کردند،و بعد از این،در همۀ نقاط عالم اسلام پخش شد؛نه یک نسخه بلکه هزارها نسخه.بنابراین دیگر امکان و احتمال خلط با حدیث از میان رفت.پس چرا تا سال صد هجری از نوشتن حدیث ممانعت به عمل آمد؟چرا؟!

آیا مقامات رسمی و خلفا،خود نمی توانستند احادیث پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را جمع کنند؟ بدینسان که گروهی از یاران پیامبر را-که در اسلام پیشقدم بودند،مانند عبد اللّه بن مسعود،عمّار یاسر،خباب،ابو ذر،بلال،سهل بن حنیف و ذو الشّهادتین-جمع می کردند و برای گردآوری حدیث کمیته ای تشکیل می دادند.آنگاه به عموم صحابه-که نود و نه درصدشان در مدینه بودند- اعلام می کردند:هرکس حدیثی از پیامبر اکرم شنیده نزد این افراد بیاید و آن را عرضه بدارد.کمیتۀ مزبور نیز پس از بررسی احادیث آنها را ضبط می نمود.سپس مجموعۀ احادیث پیامبر را-که بدین ترتیب دقیقا نوشته می شد-در معرض افکار و انظار مسلمانان قرار می دادند تا نظرها دربارۀ اعتبار احادیث یکسان گردد.همچنان که با قرآن چنین کردند،و قرآن تا به امروز در دسترس بشریّت قرار دارد و در آن هیچ گونه خدشه ای نیست.با این طرح،احادیث معتبر جمع آوری می شد و با قرآن کریم نیز به هیچ وجه خلط نمی گشت.همچنان که از روزی که صحیح بخاری یا مسلم نوشته شده تا به امروز به همان حال باقی مانده است.

پس روشن است که علّت واقعی جلوگیری،آنچه گفته اند نیست.اینک به دو سند تاریخی-روایی که علّت منع نشر حدیث در آن وضوح یافته است،اشاره می کنیم:

اوّلین روایت از عبد اللّه بن عمرو بن عاص است.او می گوید:

«من هرچه از دهان پیامبر اکرم بیرون می آمد،می نوشتم.قریشیان مرا از این کار نهی کردند و گفتند:تو هرچه از زبان پیامبر می شنوی،می نویسی.رسول خدا بشری بیش نیست،و در حال خشنودی و خشم سخن می گوید.(یعنی علّت سخن گفتن آن حضرت شادمانی و خشم است،نه حقیقت و واقعیّت)

ص:140

من با شنیدن این کلام از نوشتن خودداری کردم.

روزی این برخورد را برای پیامبر بازگو نمودم،آن حضرت با دست به دهان مبارک اشاره فرمود و گفت:بنویس!سوگند به آن کسی که جان من در دست اوست،از این دهان جز حق چیزی خارج نمی شود.» (1)

برای دریافت این حدیث لازم است که گویندگان سخنان مزبور را بشناسیم.قریشیانی که عبد اللّه را از نوشتن منع کردند چه کسانی بودند؟

می دانیم که صحابۀ پیامبر در مدینه به دو دسته تقسیم می شدند:مهاجرین و انصار.مهاجرین اغلبا همان قریشیانی بودند که از مکّه به آنجا هجرت کرده بودند.انصار هم مردم بومی مدینه بودند که به یاری پیامبر و یاران مهاجرش شتافته از این جهت بدین نام موسوم شده بودند.در اصطلاح انساب و در اصطلاح خالص تاریخ،به انصار سبائی،قحطانی و به مهاجرین قریش،مضری نام می دادند.پس اینها که عبد اللّه بن عمرو عاص را از نوشتن گفتار پیامبر منع کردند از قریش،یعنی مهاجرین بودند.

در اینجا برای روشن شدن بحث لازم است که به گروه شناسی جامعۀ عربی،در حدّ این مباحث بپردازیم:

گروه هایی که در عصر نبوی با اسلام مبارزه می کردند،دو دستۀ عظیم را تشکیل می دادند:یهود و قریش.

اکثریّت جنگ هایی که علیه پیامبر انجام شد،به وسیلۀ قریش پا می گرفت.جنگ بدر به دست هزار جنگجوی قریشی انجام شد.در جنگ احد،سه هزار نفر از مردم مکّه و قریش و هم سوگندانشان به جنگ پیامبر اسلام آمدند.در جنگ خندق،رهبری با جنگجویان و سران قریش بود.

اینها بودند که در سالیان دراز زندگانی مسلمانان در مکّه،آنها را شکنجه و آزار کردند و به بیابان ها و ممالک بیگانه آواره ساختند.

اینها بودند که نقشۀ قتل پیامبر را بارها طرح کرده حتّی به اجرا نیز گذاشتند.

اینها دندان پیامبر و پیشانی مبارک او را شکستند.

اینها عموی بزرگوار او را به قتل رسانیدند.

ص:141


1- 1) -سنن(دارمی)125/1،چ محمّد احمد دهمان.

سخت ترین دشمنان اسلام و پیامبر،از مردم این قبیله بودند:ابو جهل،ابو لهب،ابو سفیان، حکم،عتبه،شیبه،عاص؛اینها با بازماندگانشان پس از پیروزی های اسلام،به زیر پردۀ نفاق رفتند.

یهودیان اگر چه دسته ای نیرومند و دشمنانی سرسخت و هوشیار بودند،در برابر قاطعیّت پیامبر و قدرت اسلام شکست خورده با فتح خیبر از صحنۀ فعّالیّت سیاسی و اجتماعی عربستان خارج شدند.

در این میان اسلام ماند و دشمنان قریشی،که گروهی از ایشان می خواستند در زیر پرده ای استتاری،نفاق خود را از چشمان تیزبین اسلام محافظت کنند.بدون اینکه دشمنی خویش را با اسلام و پیامبرش فراموش نمایند.آن همه آیات که در مورد منافقان نازل شده است و خطر عظیم آنان را گوشزد می دارد،در مورد این گروه و منافقان مدینه است.البته منافقان قریشی خطرناک ترند،زیرا پوشیده تر و ناشناخته تر می باشند.

«حکم بن ابی العاص»از مکّه به مدینه آمده و اسلام هم آورده است؛امّا گاه پشت سر پیامبر راه می رفت و به شکلی مسخره،رفتار خاص آن حضرت را تقلید می کرد.

پیامبر وقتی راه می رفتند،گویی از بلندی به زیر می آیند،و یا در زمین گل شده راه می روند.

پاهایشان را با شدّت از زمین بلند می کردند،و شانه هایشان تکان می خورد.

حکم نیز پشت سر آن حضرت همین طور خود را حرکت می داد و شکلک در می آورد.گاه نیز زبان خویش را بیرون می آورد.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد از مدّتی که او بی شرمانه به رفتارش ادامه داد، رو به او کرده فرمودند:

«فکذلک فلتکن»:همان طور که هستی باش.

حکم دیگر هیچ گاه از چنگال این نفرین رهایی نیافت،و تا پایان عمر به همان شکل مسخره باقی ماند. (1)

این مرد،حکم بود؛پدر مروان،چهارمین خلیفۀ اموی و نیای تمام خلفای اموی پس از خویش:عبد الملک،ولید و...

روزی پیامبر به همراه علی در خانه نشسته است.حکم می آید و از جای کلید و روزنۀ در،چشم به درون اتاق می دوزد.پیامبر اکرم فرمود:یا علی!او را به درون بیاور.امیر المؤمنین به سرعت بیرون

ص:142


1- 1) -الاستیعاب 317/1،چ مصر؛اسد الغابه 37/2،چ دار الشعب مصر:نقل می کند«کن کذلک»؛الاصابه 345/1،چ اوّل 1328.

رفت،و حکم را همان طور که گوسفند را می کشند،کشیده به خدمت پیامبر آورد.ایشان فرمودند:

خداوندا!لعنت خویش را بر این و تمام فرزندانش،جز مؤمنین آنها که بسیار کمند،شامل بفرما.

ابو سفیان یک تن دیگر از بزرگان قریش بود.او در هنگام ریاستش بر قریش با نهایت قدرت، در برابر پیشرفت اسلام ایستاد،و به هر وسیله برای نابودی آن چنگ زد.بعد از فتح مکّه به ظاهر اسلام آورد و به مدینه آمد.

روزی شیخ و رئیس سابق قریش،ابو سفیان سوار بر الاغ بود،و یکی از پسرانش در پس،و یکی دیگر در پیش الاغ او حرکت می کردند.آنگاه که اینها از برابر پیغمبر عبور نمودند،فرمود:

«بار الها!سواره و راهنما و رانندۀ این مرکوب را لعنت کن.» (1)

می دانیم دو پسر ابو سفیان که همراه وی بودند،یکی معاویه بود-که بعدها حاکم شام و سپس زمامدار عموم مسلمانان شد-و دیگری یزید-که بعدها در عصر ابو بکر و عمر،امیر لشکر شد و در فتوحات مناطق شمالی جزیرة العرب دخالت داشت.

این دو نمونه بود.نمونه های دیگری نیز هست؛مثلا«عاص»پدر«عمرو»،مشاور معاویه و حاکم مصر،یکی از آنهاست.او هم در شمار آن کسانی است که به لعنت پیامبر گرفتار شده اند.

پیامبر اکرم از اینگونه سخنان-که دامن قریشیانی را که بعد از وی زمامدار شدند،سخت لکّه دار می نماید-بسیار دارد.

آیا سیاست درستی نبود که اینان در زمان به قدرت رسیدن،از بازگو شدن سخنان پیامبر جلوگیری کنند؟!

مگر نه این است که پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قریش به روی کار آمد.معاویه و مروان بن حکم،و افراد قبل یا بعد از اینها،خلیفه و زمامدار و قدرتمند شدند.خیلی ساده است که ایشان به هر وسیله که شده از نقل اینگونه سخنان-که شخصیّت ایشان و وابستگانشان را خرد می کرد-جلوگیری کنند.اگر چه بهانۀ ممانعت این شد که باید از مشوب شدن قرآن به حدیث،جلوگیری کرد.

واقع و اصل سخن ایشان همان بود که عبد اللّه بن عمرو عاص از ایشان نقل می کرد:

«رسول اللّه بشر یتکلم فی الرضا و الغضب»:«پیامبر بشر است،و در حال ناراحتی یا شادمانی سخن می گوید!»

در تاریخ می بینیم که خلیفۀ دوم به مردم دستور داد تا فقط در زمینه های عملی حدیث نقل کنند

ص:143


1- 1) -وقعة صفّین(نصر بن مزاحم)219/،چ افست ایران:«اللّهم العن القائد و السّائق و الرّاکب.»

که البته این هم در ابتدای کار بود.بعدها این مقدار از آزادی نیز از مردم سلب شد.او می گفت تنها حدیث های مربوط به نماز و روزه و حج و امثال اینها را بازگو کنید.امّا احادیثی که مثلا می گوید:

«علی بعد از من ولیّ و سرپرست مردم است.»،

و یا«این مرد ایرانی(سلمان)از ما خاندان است.»،

و یا«ابو ذر در زهد همچون عیسی می باشد.»،

و یا«ابو سفیان چنین ملعون است.»،

و یا«حکم و معاویه و دیگران چنان هستند.»،

نباید بر مردم گفته شود.

و یا آنچه در سیرۀ پیامبر،

در مورد سخنان دو خلیفه در غزوۀ بدر نقل شده، (1)

و یا فرار ایشان در غزوه خیبر، (2)

و فرار عثمان در احد، (3)

منعکس گشته است،نباید بازگو گردد.

این آزادی اندک در نقل حدیث نیز به زودی جای خود را به منع مطلق و یکپارچه داد.

داستان دومی را که قصد نقلش را داریم،در بخش آینده به طور جداگانه،تحت عنوان«داستان قلم و دوات»خواهیم آورد.

ص:144


1- 1) -رجوع کنید به:المغازی(واقدی)48/1،تحقیق دکتر مارسدن جونز؛مسند(احمد)219/3 و 258.
2- 2) -رجوع کنید به:مستدرک(حاکم)37/3 و 38؛مجمع الزوائد(هیثمی)124/9؛کنز العمّال 274/5 و 283 و 284 و 394/6،چاپ دائرة المعارف النظامیة دکن 1312 ق.
3- 3) -رجوع کنید به:تفسیر فخر رازی در تفسیر آیه:(ان الّذین تولوا منکم...)و کتاب الاصابه در ترجمه رافع بن المعلی الانصاری و سعید بن عثمان الانصاری.

داستان قلم و دوات

در اینجا داستانی-که همه کمابیش شنیده اند-نقل می کنیم که علل و چگونگی منع نشر حدیث را دقیق تر بشناسیم.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در بستر مرگ بود.این آخرین لحظاتی بود که انسان ها می توانستند با آسمان ارتباط داشته باشند و از وحی بهره مند شوند.چند تن از صحابه گرد بستر آن حضرت جمع شده بودند.زنان پیامبر-که طبعا حضرت صدیقۀ طاهره علیها السّلام در میانشان بود-در پس پرده ای حاضر بودند.ناقل حادثه عمر بن خطّاب است.او آن را برای ابن عبّاس چنین نقل می کند:

«ما نزد پیامبر حضور داشتیم.بین ما و زنان پرده ای آویخته شده بود.رسول اکرم به سخن در آمد و فرمود:مرا با هفت مشگ کوچک آب بشویید(در آن زمان برای تخفیف بعضی از انواع تب ها،از آب سرد استفاده می کردند)،بعد که این دستور را اجرا نمودید،یک کاغذ و یک دوات بیاورید تا برای شما نامه ای بنویسم که با وجود آن نامه هرگز گمراه نشوید (1).

زنان پیامبر از پس پرده گفتند:خواستۀ پیامبر را برآورید.من(عمر)گفتم:ساکت باشید.شما مانند زنانی هستید که اطراف یوسف را گرفته بودند و به او چشم طمع داشتند.شما اگر پیامبر مریض شود،چشمان خود را می فشارید و اشک می ریزید،و اگر صحّت یابد،گریبانش را می گیرید و خرجی می خواهید.پیامبر فرمود:ایشان از شما بهترند.» (2)

جابر چنین روایت می کند:

ص:145


1- 1) -عبارت،لن تضلّوا می باشد که به معنای«هرگز گمراه نشوید»می باشد؛زیرا لن برای نفی ابد است.
2- 2) -الطبقات الکبری 243/2-244،چ بیروت.

«پیامبر هنگام مرگ و در آخرین ساعات عمر،صحیفه ای خواست تا برای امّتش نامه ای بنویسد که نه گمراه شوند و نه دیگران را گمراه کنند.آن کسان که اطراف بستر مبارک بودند،آن قدر سر و صدا به راه انداختند،و حرف های یاوه گفتند تا اینکه پیامبر از کار خویش دست کشید.» (1)

ابن عبّاس می گوید:

«پیامبر در مرض مرگش فرمود:کاغذ و دواتی بیاورید تا برای شما نوشته ای بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید.عمر بن خطّاب به سخن درآمد؛سر و صدا راه انداخت و گفت:خیر،این همه شهرها فتح نشده باقی مانده است.اینها باید گشوده شود؛پس چه کسی آنها را فتح می کند؟! زینب دختر جحش،همسر پیامبر گفت:دستور پیامبر را عمل کنید؛مگر نمی شنوید که او می خواهد وصیّت کند؟!بار دیگر سر و صدا برخاست.در اینجا پیامبر فرمود:از جای برخیزید و بیرون بروید.همین که از جایشان برخاستند و اتاق را ترک کردند،پیامبر اکرم از دنیا رفت.» (2)

من از اختلاف موجود در این احادیث،و احادیثی که بعد خواهیم گفت،استنباط می کنم که پیامبر سخن خویش را مکرّر گفته و چندین مرتبه آن را تکرار فرموده است،و گروه مخالف هم برای کارشکنی هر بار چیزی گفته اند.پیامبر به لحاظ حرص و عشق شدیدی که به هدایت ایشان داشتند،اصرار می کرده است،و آنها نیز با به راه انداختن سر و صدا از پیشرفت فرمان ایشان جلوگیری می کردند.

من فکر می کنم که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اوّلین بار از آنها خواست که کاغذ و دوات بیاورند تا وصیّت خویش را بنویسد.اطرافیان که می دانستند چه خواهد نوشت،گفتند:نه،لازم نیست.قرآن در میان ماست و برای ما کافی است!

بار دیگر که پیامبر خواستۀ خود را تکرار فرمود،گفتند:بیماری بر پیامبر چیره شده،قرآن ما را بس است و به چیز دیگر محتاج نیستیم!

بار سوم که فرمایش آن حضرت تکرار گردید،گفتند:این مرد هذیان می گوید!قرآن برای ما کفایت می کند!

در صحیح بخاری حدیثی پیرامون این حادثه از سعید بن جبیر وجود دارد.وی از ابن عبّاس نقل می کند که شاهد واقعه بوده است.

ص:146


1- 1) -همان 243/2.
2- 2) -همان 244/2-245.

«ابن عبّاس می گفت:

«روز پنج شنبه،چه روز پنجشنبه ای!»آنگاه گریه بر او غلبه کرد و آن قدر اشک ریخت که سنگریزه ها تر شد.سپس گفت:

«بیماری پیامبر،در این روز سنگین شد.فرمود:کاغذی برایم بیاورید تا نامه ای برایتان بنویسم که هرگز بعد از آن به گمراهی دچار نشوید.حاضران در محضر آن حضرت اختلاف کردند.یک دسته می گفتند:فرمان پیامبر را اجرا کنید،و دستۀ دیگر می گفتند:نه،کاغذ را نیاورید!»

(انسان اگر بخواهد در چنین شرایطی کاری انجام نگیرد،ممکن است طوری شلوغ کند و حرف و سخن به میان آورد که مطلب اصلی از میان رفته امکان عملی شدن را از دست بدهد.در اینجا نیز همین طور شد.)

اطرافیان به نزاع برخاستند؛در حالی که سزاوار نبود که در محضر رسول اکرم اینجور نزاع و سر و صدا و اختلاف از آنها سرزند.

(قرآن کریم گفته است:صدایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید. (1))

اطرافیان گفتند:پیامبر هذیان می گوید(العیاذ باللّه).آن حضرت هم با دل شکستگی یک پدر مهربان و دلسوز که با تمرّد و عصیان و بی ادبی سخت فرزند خویش روبرو می شود،فرمود:مرا به حال خودم بگذارید.این درد و رنج،برای من از سختی(هتّاکانۀ )شما گواراتر است.» (2)

در روایت همین راوی در صحیح مسلم چنین می خوانیم:

«روز پنجشنبه!چه پنجشنبۀ شومی!؟آنگاه سرشک از دیدگان ابن عبّاس جاری می شد،و من اشک های او را همچون رشته هایی از لؤلؤ بر گونه هایش می دیدم.سپس می گفت:کتف گوسفند و دوات(یا لوح گلی و دوات)بیاورید تا برای شما بنویسم نوشته ای که هرگز گمراه نگردید.گفتند:

رسول خدا نامربوط سخن می گوید.» (3)

روایت دیگری در صحیح بخاری نقل شده است؛در آن ابن عبّاس می گوید:

ص:147


1- 1) -حجرات:2.... [1]لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ
2- 2) -صحیح(بخاری)،باب مرض النّبی و وفاته 62/3؛کتاب المغازی 11/6،چ بولاق.
3- 3) -مسلم،باب ترک الوصیه 1259/3،تحقیق محمّد فؤاد عبد الباقی،ح 21. (هجر المریض فی کلامه هجرا:خلط و هذی:المصباح المنیر،ماده هجر 347/2.تغیر کلامه و اختلط لاجل ما به من المرض:النّهایة،مادۀ هجر 246/5.الهجر:الهذیان:الصحاح،ماده هجر 825/2)

«در آن هنگام که لحظات مرگ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نزدیک می گشت،در خانه و اتاق آن حضرت مردانی بودند که در میانشان عمر بن خطّاب نیز بود.

آن حضرت فرمود:چیزی بیاورید که برایتان نوشته ای بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید.

عمر گفت:بر پیامبر مرض غلبه کرده،و سخن او بر اساس سلامت و شعور کافی(العیاذ باللّه)نیست.

نزد شما کتاب خدا(قرآن)هست،و کتاب خدا ما را کافی می باشد.

آن کسان که در اتاق بودند اختلاف کردند و به دو دسته تقسیم شدند.یک دسته همراه عمر،و دستۀ دیگر مخالف او.پیامبر فرمود:از نزد من برخیزید.این سر و صدا و اختلاف و درگیری در حضور من روا نیست.» (1)

می بینید در برابر پیامبر و در روی او-آنگاه که می خواست آخرین پیام خویش را بنویسد و آخرین و مهم ترین کلام هدایتی خود را برای مردم به میراث بگذارد-چه گفتند و چه کردند!

پیامبر در این هنگام چه حالی داشت؟حضرت فاطمه و علی و حسن و حسین علیهم السّلام،چه رنجی بردند؟

در حسّاس ترین لحظۀ زندگی(لحظۀ مرگ)،اگر نگذارند یک انسان،یک عالم و یک بزرگ سخن خود را بگوید و وصیّت کند،رنجی بس بزرگ است.حال اگر هدایت یک امّت،هدایت میلیون ها انسان،بلکه هدایت همۀ انسان ها تا ابد در کار باشد،اوج رنج تا کجا خواهد رسید!

در جای دیگر این سخن هست:

«آنگاه که سر و صدا و اختلاف بالا گرفت و پیامبر از کار ایشان ناراحت شد،فرمود:برخیزید.» در پاره ای از روایات،ابن عبّاس این جمله را اضافه می کند:مصیبت،همۀ مصیبت این بود که مانع شدند پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن وصیّت نامه را بنویسد. (2)

کاملا روشن است که مصیبت و رنج پیامبران و اوصیای ایشان،در کشته شدن نیست،که افتخارشان شهادت در راه خداست.بلکه مصیبت و رنج وقتی است که پیامبر در آخرین ساعت حیاتش،بخواهد واپسین پیام خود را برای امّتش بنویسد؛پیامی که راه نجات قطعی آنها را

ص:148


1- 1) -بخاری،باب قول المریض قوموا عنی،کتاب المرضی 156/7،و باب کراهیة الخلاف 137/9،چ بولاق.
2- 2) -بخاری،باب مرض النّبی،کتاب المغازی 11/6-12،و باب کتابة العلم،کتاب العلم 39/1،و باب قول المریض قوموا عنی،کتاب الطب 156/7،و باب کراهیة الخلاف،کتاب الاعتصام بالکتاب و السّنة 137/9،چ بولاق؛مسلم 1259/3، ح 1639،تحقیق عبد الباقی؛الطبقات الکبری 244/2.

در بردارد،پیامی که از اختلافات بنیان کن احتمالی آنها جلوگیری خواهد کرد،و«یارانش!» نگذارند و مانع شوند.یعنی مانع هدایت و سدّ راه نجات گردند.

از اینجا به عظمت رنج درونی پیامبر می رسیم که می فرمود:

«هیچ پیامبری را آنچنان که من آزار شده ام،آزار نکرده اند.»

راستی یاران کدام پیامبری با پیامبر خود چنین رفتار کرده اند؟!

حال ببینیم چرا نگذاشتند؟

در روایتی می خوانیم که بعد از آخرین سخن عمر(این مرد هذیان می گوید)،به آن حضرت گفتند:لوح و قلم را بیاوریم؟فرمود:بعد از این سخن دیگر چه بیاورید!

این سخن پیامبر به چه معناست؟

شخص،در برابر پیامبر،در حالی که چشم در چشم آن حضرت دارد،در حالی که سالیان دراز مدّعی پیروی از او بوده است،می گوید:این مرد هذیان می گوید.بدیهی است که همین شخص می تواند بعدها،به ویژه اگر گروهی پشتیبان پیدا کند-که پیدا خواهد کرد-ادّعا کند که پیامبر در حالی که شعورش کاملا به کار نبود،این نامه را نوشت،و سخنان او در این نامه،همه بر اساس هذیان گویی است و بس!

با چنین وضعی،پیامبر نمی توانست وصیّت بنویسد که اگر می نوشت،می گفتند:ما در همان وقت گفتیم که پیامبر هذیان می گوید.این وصیّت هم بر اساس هذیان است.آنگاه افرادی چون ابو عبیدۀ جراح و مغیرة بن شعبه و عمرو عاص(دوستان همیشگی)نیز شهادت می دادند که بلی،ما حاضر و ناظر بودیم که حال پیامبر خوب نبود و تفکّرش منظّم نبود؛و در چنین حالتی وصیّت نامه نوشته شده است.

اگر هذیان گویی برای آن حضرت اثبات می شد،دیگر گفتار وی از اعتبار می افتاد،و به پیامبری اش لطمه وارد می آمد؛در گروهی شک به وجود می آورد،و بعدها یک لکّۀ ننگ پاک نشدنی می شد بر دامان پاک اسلام.زیرا اینان قطعا پافشاری می کردند،و برای به کرسی نشاندن و پیشبرد سخنشان،از هیچ کوششی دریغ نمی ورزیدند.

حال به سر اصل سخن بازگردیم.

آیا اینکه عمر و دوستانش مانع شدند که پیامبر وصیّت بنویسد،برای این بود که می ترسیدند این نامه با قرآن کریم آمیخته شود؟یا در آنجا که به عبد اللّه بن عمرو عاص گفتند سخنان پیامبر را

ص:149

ننویس،بدین علّت بود؟یا مسأله چیز دیگری است و علّت،چیز دیگر.

می بینیم که به روشنی ثابت می شود که اینها می ترسیدند که از پیامبر مطلبی به جای ماند،که سدّ راه منافع و خواسته های آنها شود،و آرزوها و آمال سالیان درازشان را بر باد دهد.

این گروه نیرومند،در زمان حیات پیامبر،از نوشته شدن گفتار آن حضرت مانع گشتند.بعد از آن حضرت هم کوشیدند که سخنانی که از وی در خاطره ها مانده است ثبت نشود و بازگو نگردد.

مگر نه اینکه آن کسان که بعد از پیامبر به زعامت و حکومت رسیدند،همه از قریش بودند و از مهاجرین به حساب می آمدند،و گفته های پیامبر در نکوهش و لعنت آنها و وابستگانشان بود؟!

تا اینجا سخن ما در مورد اوّلین وسیلۀ تحریف بود که عبارت بود از منع نشر حدیث رسول،و جلوگیری از رسیدن فرمایشات پیامبر به مردم بیرون از مدینه و تازه مسلمان ها-آنها که پیامبر را از نزدیک ندیده اند-تا دستگاه خلافت بتواند چنان که می خواهد بدیشان پرورش فکری بدهد،و آن طور که اراده دارد،بارشان بیاورد.

ص:150

تاریخ نظر ما را تأیید می کند

برای روشن تر شدن حوادثی که نقل کردیم،بار دیگر به تاریخ مراجعه می کنیم.

در آن لحظات که پیامبر از این جهان رحلت می فرمود،أبو بکر در منزلش که در«سنح» (1)،بیرون مدینه واقع شده بود،به سر می برد.

مورّخان و محدّثان و جغرافی نویسان،به اتّفاق گفته اند که«سنح»،منزل ابو بکر،بیرون شهر مدینه قرار داشته است،و او حتّی بعد از به حکومت رسیدن،مدّت ها در همانجا منزل داشت،و برای نماز جماعت،گاه سواره می آمد و گاهی هم نمی آمد،و عمر به جای او نماز می خواند. (2)

روشن ترین سخن در مورد خانۀ ابو بکر و جای آن،در تاریخ ابن اثیر و طبقات ابن سعد دیده می شود.ابن اثیر می نویسد:

ص:151


1- 1) -«و هی احدی محال مدینة کان بها منزل ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنه حین تزوج ملیکه...و هی فی طرف من اطراف المدینة و هی منازل بنی الحارث بن الخزرج بعوالی المدینة،و بینها و بین منزل النبی صلی اللّه علیه و سلّم میل.»(معجم البلدان، [1]ماده سنح 365/3،چ بیروت) «السنح منازل بنی الحارث بن الخزرج بالمدینة النبویة و هواطم من آطام المدینة و به سمیت تلک الناحیة،و فی الخبران ابا بکر رضی اللّه عنه کان ساعة موت النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی اهله بالسنح.»(الروض المعطار فی خبر الاقطار325/، تحقیق احسان عبّاس) «فرجع ابو بکر الی اهله بالسنح.»(ابن هشام 653/2،چ دوم،مصر 1375) ابن هشام 653/2، [2]چ دوم،مصر 1375) «فما برحنا حتّی طلع ابن ابی قحافه و کان بالسنح فصلی بالناس.»(انساب الاشراف 554/1، [3]چ محمّد حمید اللّه) «و کان منزله بالسنح خارج المدینة و کانت امراته حبیبة بنت خارجه فیه.»(تاریخ الیعقوبی 106/2، [4]چ نجف؛سیرة الحلبیه 350/3) [5]
2- 2) -ابن اثیر 291/2، [6]چ دار الکتاب العربی.

«و کان منزل أبی بکر بالسنح عند زوجته حبیبة بنت خارجة،فأقام هنالک ستّة أشهر بعد ما بویع له،و کان یغدو علی رجلیه إلی المدینة،و ربما رکب فرسه فیصلی بالناس،فاذا صلّی العشاء رجع إلی السنح.و کان إذا غاب صلّی بالناس عمر...ثمّ تحول إلی المدینة بعد ستّة أشهر من خلافته.» (1)

«منزل ابو بکر در سنح،نزد زوجه اش حبیبه دختر خارجه بود.او بعد از بیعت،شش ماه در آنجا اقامت کرد،و صبحگاهان پیاده به مدینه می آمد،و گاه نیز با اسب خود،و با مردم نماز می گزارد،و پس از خواندن نماز عشا،به سنح بازمی گشت ،و اگر روزی غیبت می کرد و در نماز حاضر نمی شد، عمر با مردم نماز می خواند...پس از شش ماه به مدینه آمد و در آنجا اقامت گزید....»

مورّخان برای ابو بکر چهار همسر گفته اند؛قتیله دختر عبد العزی،امّ رومان،اسماء بنت عمیس و حبیبه دختر خارجه (2)و آنگاه گفته اند:

«و کان منزله بالسنح عند زوجه حبیبة بنت خارجة...و کان قد حجر علیه حجرة من شعر.فما زاد علی ذلک حتی تحول الی منزله بالمدینة.فأقام هناک بالسنح بعد ما بویع له ستّة اشهر یغدو علی رجلیه إلی المدینة و ربما رکب علی فرس له...فیوا فی المدینة فیصلّی الصّلوات بالناس،فاذا صلّی العشاء رجع إلی أهله بالسنح...فمکث کذلک بالسنح ستّة أشهر ثمّ نزل إلی المدینة فأقام بها...» (3)«منزل ابو بکر در سنح،نزد زوجه اش حبیبه دختر خارجه بود...و برای او حجره ای از مو ترتیب داده بود که چیزی بدان نیفزود تا منزل خود را به مدینه تغییر داد.ابو بکر در سنح بعد از بیعت و خلافتش،شش ماه اقامت کرد.صبحگاهان پیاده به مدینه می آمد و گاه نیز این کار را با اسب خود انجام می داد...او به مدینه می آمد،و نمازهای پنج گانه را با مردم به جای می آورد،و بعد از نماز عشا به نزد خانواده اش بازمی گشت...این چنین شش ماه در سنح مکث کرد،از آن پس به مدینه تغییر مکان داده در آنجا اقامت ورزید....»

بنابراین أبو بکر روز وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدینه نبود. (4)

ص:152


1- 1) -همان.
2- 2) -طبقات الکبری 169/3.
3- 3) -همان 186/3.
4- 4) -با بررسی این مدارک معتبر،چنین می فهمیم که ابو بکر در ابتدای خلافت،و در اواخر عمر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدینه منزل نداشته است. نتیجۀ دیگری که از این گفتار به دست می آید،جعلی بودن حدیثی است که در آن پیامبر گفته است:«این درهایی که

مقدّمۀ رفتن او به خانه اش این بود که ابو بکر نماز صبح را بی اجازۀ پیامبر بر مردم امامت کرد، ولی به محض اینکه پیامبر صدایش را شنید،چشم گشود؛از دامن علی سر برداشت و فرمود:مرا بلند کنید.

زیر یک بازوی آن حضرت را علی و زیر بازوی دیگر را فضل بن عبّاس گرفته بلند کردند و ایشان را به مسجد بردند.آن قدر درد و مرض آن حضرت شدّت داشت که نمی توانست پا بر زمین بگذارد.

بنا به نقل بخاری در صحیح (1)و دیگران،پاهای مبارک آن حضرت همچون دو چوب بر زمین کشیده می شد و خطی به وجود می آورد.با این حالت به سوی محراب رفت،ابو بکر را کنار زده نماز جماعت را بر هم زد، (2)و آنگاه خود نماز را آغاز کرد...

در اینجا ابو بکر با شکست روبرو شد،و برای اینکه کاملا خرد نشود و از صحنه کنار نرود،بعد از نماز به محضر آن حضرت آمد و گفت:اجازه دهید من به خانه ام بروم!پیامبر هم که خداوند شرم و حیا بود،بودن اینکه در رویش چیزی بگوید،اجازت فرمود و او به سنح رفت.بنابراین تمام حوادث قبل و مقارن با مرگ پیامبر،انجام شده و ابو بکر حضور نداشته است.

کارگردانان سیاست که در صحنه بودند،احساس خطر نمودند،و در هراس شدند که نکند بیعتی گرفته شود ابو بکر نباشد.و به ناگزیر گوی زرّین زعامت و رهبری امّت از چنگشان بیرون رود.لذا طرحی تازه درانداختند.

عمر فریاد برآورد:«پیامبر وفات نکرده است.او چون موسی به نزد پروردگارش رفته است

ص:153


1- 1) -کتاب الطب،باب 22،127/7؛کتاب المغازی،باب 83،11/6،چ بولاق؛کتاب الامامه(نسائی)،باب 40،100/2، چ بیروت؛ابن ماجه 571/1،ح 1618؛مسند(احمد)356/1-357.
2- 2) -رجوع شود به:رسالۀ تحقیقی«صلاة ابی بکر»از مؤلّف.

(موسی چهل روز از میان قوم خویش غیبت کرد،و بعد از چهل روز به میان ایشان بازگشت،امّا مردم گفته بودند او مرده است).به خدای سوگند پیامبر بازخواهد گشت،همان طور که موسی بازگشت،و دست و پای آن کسان را که فکر کردند او مرده است،خواهد برید.» (1)

در نقل دیگر:«هر کس بگوید او مرده است سرش را با این شمشیر خواهم زد.» (2)

این حرکات که با نهایت شدّت و قوّت انجام می شد،همه را به تعجّب و تردید انداخته بود.

پاره ای سؤال می کردند:آیا پیامبر سخن خاصی با تو گفته و یا وصیّت ویژه ای در مورد مرگش با تو کرده است؟و او جواب منفی داد. (3)

عمر آن قدر فریاد می زند و تهدید می نماید که دهانش کف می کند. (4)امّا در میان فریادهای او، «سالم»آزاد کردۀ ابو حذیفه-که از یاران نزدیک او و از افراد وفادار حزبشان است-به سنح می رود تا ابو بکر را بیاورد. (5)فریاد و تهدید همچنان ادامه می یابد تا ابو بکر به مرکز جمعیت می آید.

عمر به محض دیدن ابو بکر جوش و خروشش تمام شده بر زمین می نشیند. (6)

در این مدّت یک تن از صحابه،آیاتی از قرآن که بر مرگ پیامبر دلالت دارند،برای او می خواند،امّا او به گوش نگرفته اعتنا نمی کند.

عمرو بن قیس بن زائده برای او می خواند: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ (7)و دیگران استدلال های دیگری می آورند،امّا اثری ندارد.

دیدار ابو بکر،و سپس سخنرانی وی-با اینکه همان آیات را می خواند-عمر را آرام می کند.

در اینجا مورّخان توجیهاتی دارند:

پاره ای می گویند:«عمر از شدّت محبّت و علاقه ای که به پیامبر داشت،مرگ او را

ص:154


1- 1) -ابن هشام 655/2؛طبری 200/3،چ دار المعارف 1969؛انساب الاشراف 563/1؛طبقات الکبری 266/3-267؛ یعقوبی 95/2؛ابن اثیر 219/2،دار الکتاب العربی.
2- 2) -ابو الفداء 164/1؛سیرۀ زینی دحلان 390/3 و 388 و 387 در حاشیۀ سیرة الحلبیه.
3- 3) -الطبقات 271/2-272؛ابن کثیر 243/5؛حلبی 390/3-391.
4- 4) -انساب الاشراف 567/1؛الطبقات 267/2؛تاریخ الخمیس 185/2؛حلبی 392/3.
5- 5) -ابن کثیر 244/5؛زینی دحلان 390/3-391،مطبوع در سیرۀ حلبیه.
6- 6) -کنز العمال 53/4،ح 1092،چ حیدرآباد 1313:«جلس عمر حین رأی ابا بکر مقبلا.»
7- 7) -طبق نقل ابن سعد ج 2 [1] ق 2 ص 57،چ لیدن.

باور نمی کرد.»

پاره ای گفته اند:«او از شدّت مصیبت وارده،کنترل عقلی خود را از دست داده بود،بنابراین کارهای آن روزش بر اساس شعور کامل نبود.» (1)

امّا ما فکر می کنیم در این مورد نظریۀ علاّمۀ معتزلی،ابن ابی الحدید صحیح باشد که می گوید:

«زمانی که عمر از مرگ رسول اکرم مطّلع گردید،از شورش و انقلاب مردم در مسألۀ امامت به هراس افتاد.او می ترسید انصار یا دیگران،رشتۀ حکومت را به دست گیرند.لاجرم مصلحت در این دید که مردم را-به هر نحوی که ممکن است-ساکت و آرام کند.به خاطر همین بود که آن مطالب را گفت،و مردم را در شک و تردید نگاه داشت تا حریم دین و دولت محفوظ ماند.همۀ اینها بود تا زمانی که ابو بکر رسید.»

بدین ترتیب مشاهده می کنیم که حزب،دقیقا مشغول کار بود،و می کوشید کنترل حوادث را به دست بگیرد.اینکه از نوشته شدن فرمایشات پیامبر،در آخرین ساعت عمرش جلوگیری می کرد،تنها به خاطر هراسی بود که از تعیین قطعی و کتبی زمامدار آینده داشت.بعد از رحلت آن حضرت نیز به خوبی ادارۀ اوضاع را در دست گرفت تا از طریق بیعت این کار به انجام نرسد.

در اینجا بنا به روال بحث،با اینکه از موضوع سخن خارج است،تذکّر و نقل یک نکتۀ تاریخی ضرورت دارد.

در تاریخ طبری و دیگر مدارک معتبر می خوانیم: (2)

«آنگاه که ابو بکر در ساعات آخر حیاتش بود،عثمان را طلبید.کس دیگری در مجلس وجود نداشت.ابو بکر گفت:بنویس:بسم اللّه الرّحمن الرّحیم،این است آنچه که ابو بکر وصیّت می کند به مسلمانان...با گفتن این سخن از هوش رفت.عثمان نوشتن را ادامه داد:امّا بعد،من عمر بن خطّاب را بعد از خویش جانشین خود قرار دادم،و در این کار،خیر شما را در نظر گرفتم.در این موقع ابو بکر به هوش آمد و به عثمان گفت:آنچه نوشته ای بر من بخوان.عثمان وصیّت نامه را قرائت کرد.

ابو بکر تکبیر گفت و اضافه کرد:فکر می کنم ترسیدی اگر من در این بیهوشی جان بسپارم،مردم به اختلاف خواهند افتاد؟عثمان گفت:بلی!ابو بکر گفت:جزاک اللّه خیرا عن الاسلام و اهله.سپس

ص:155


1- 1) -سیرۀ حلبی 392/3،چ مصر 1382؛سیرۀ زینی دحلان 391/3،مطبوع در حاشیۀ کتاب سیره حلبیه.
2- 2) -طبری،چ لیدن 2138/1،چ دار المعارف 429/3-431؛ابن اثیر 292/2،دار الکتاب العربی؛تاریخ الخمیس 240/2-241؛ [1]ماثر الانافه فی معالم الخلافه(قلقشندی)48/1-49،چ کویت.

ابو بکر نوشتۀ عثمان را امضا کرد.

بعد وصیّت نامه را به مسجد آوردند.عمر در میان مردم نشسته بود و در حالی که چوبی به دست داشت،گفت:ای مردم!گوش بسپارید و اطاعت کنید گفتار خلیفۀ رسول خدا را؛او می گوید:من از خیرخواهی برای شما کوتاهی نکرده ام!»

دقّت می کنید که عمر در اینجا ابو بکر را هذیان گو نمی داند،و فکر نمی کند که درد بر او چیره شده است،و به هیچ وجه به«حسبنا کتاب اللّه»پناه نمی برد.اینها همه و همه خاص وصیّت کردن پیامبر است!

ما می پرسیم:آیا مسأله به همین سادگی ظاهر آن است یا آنها می خواستند به هر وسیلۀ ممکن، از وصیّت کردن پیامبر جلوگیری کنند؟

آیا واقعا علّت جلوگیری از نشر حدیث،این بود که می خواستند حدیث با قرآن مخلوط نشود یا اینکه می ترسیدند کسی از اخیار و پاکان صحابه-که البته چنین شخصی در بین ایشان و حزبشان وجود نداشت-معرّفی شود،و یا افرادی از اشرار و منافقان شناسانده گردند؟

مگر ما در قرآن کریم نمی خوانیم:

وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ (1)

«پاره ای از مردم مدینه هستند که چنان نفاق ورزیده اند که تو آنها را نمی شناسی،ما آنها را می شناسیم.»(تو با جنبۀ بشریّت خود،با همۀ فوق العادگی و هوش و فراستی که داری،نمی توانی ایشان را از دیگران که مؤمن هستند تمیز دهی؛ما باید از طریق وحی تو را از وجودشان آگاه کنیم.) اینگونه کسان به صریح قرآن کریم،در مدینه و میان مسلمانان وجود دارند،و چنان مرموز و زیرکند که تنها راه شناسایی آنها،تکیه بر وحی آسمانی و فرمایشات پیامبر است.بنابراین نباید کلمات پیامبر نقل شود تا نکند در لابلای آنها،پرده ها بالا رود و گروهی رسوا گردند.

بدین ترتیب از حدیث عبد اللّه بن عمرو عاص و جریان های مقارن وفات پیامبر،علل و انگیزه های جلوگیری از نشر و کتابت حدیث نبوی را شناختیم،و اسرار و خفایای این حادثۀ مهم را به دست آوردیم.

تا اینجا اوّلین وسیلۀ تحریف و تبدیل و کتمان حقایق اسلام را-که ممانعت از بیان حدیث

ص:156


1- 1) -توبه:101. [1]

پیامبر و نوشتن آن بود-بررسی کردیم،و آن را در محدودۀ این بحث های کوتاه در معرض قضاوت قرار دادیم.

حدیث تا صد سال نوشته نشد،و مسلمان ها را آن طور که می خواستند،پرورش دادند و بدانجا که می خواستند،بردند.یعنی دستگاه حاکمه مقدّرات مذهبی و سیاسی و اجتماعی مردم را به دست گرفت،و در تمامی این زمینه ها آن طور که می اندیشید به مردم فکر داد و آنها را اداره کرد.

این قدرت از آنجا به دست آمد که حدیث پیامبر،یعنی رکن دوم اسلام،از صحنۀ اجتماع و زندگانی مردم مسلمان حذف گردید،و جز آنچه که از آن زیانی به دستگاه حاکمه نمی رسید و مخالف سیاست دولت حاکم نبود،نشر نگشت.

ص:157

ص:158

درس ششم

اشارة

ص:159

أعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم

لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ

توبه:128

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ قلم:1-4 وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی

نجم:1-4

ص:160

مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته)

بحث اساسی در این بود که اسلام در اصل چه بوده،و بعدها به چه صورت درآمده است؟تا در نتیجه تکلیف خودمان را در این عصر و زمان بدانیم،و بفهمیم در برابر آن،چه وظیفه ای داریم و چه باید بکنیم.

در همین مسیر بود که دیدیم پیامبر فرموده است:آنچه در ادیان و ملل گذشته اتّفاق افتاده،در این امّت هم واقع خواهد شد،طابق النعل بالنعل یا«مو به مو».در ضمن بررسی گفتیم و مشاهده کردیم که ادیان گذشته،به دست زورمندان و طواغیت اعصار پیشین-که بعد از هر پیامبر صاحب شریعتی بوده اند-تحریف و زیر و رو شده است.این تحریفات تا آنجا ادامه می یافت که مجموعۀ شریعتی که پیامبر آن امّت آورده بود،دیگر اصالت خود را کاملا از دست می داد،و دست بشر با تمام کوشش ممکن،نمی توانست به حقیقت آن برسد.

همین حوادث که بر اساس سنّت الهی و ساختمان بشری است،در این امّت هم به وقوع پیوست.با این تفاوت که شریعت حضرت خاتم النّبیّین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،آخرین پیام الهی است.از آنجا که لطف الهی ایجاب می کند که هیچ وقت بشریّت از هدایت به دور نباشد و در هر وقت و زمان بتواند با مجاهدت و کوشش لازم بدان دسترسی پیدا کند،شریعت تحریف شده و اسلام زیر و رو شده در امّت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،با جانفشانی ائمّۀ اطهار علیهم السّلام دیگر بار احیا شده به میان امّت بازگشت و در دسترس طالبان حقیقت قرار گرفت.

این طرح اصلی بحث ما بود که دیگربار تکرار کردیم.

ص:161

آنچه به طور تفصیل،در دو درس قبلی بررسی کردیم،یکی از عوامل مهمّ تحریف شریعت و دین بود که در حقیقت می توان بدان سنگ زیربنای تحریف نام داد؛و آن عبارت بود از پنهان داشتن احادیث نبوی و جلوگیری از نشر و اشاعۀ آن.اگر دربارۀ امم گذشته قرآن می فرماید:

یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا ،متصدّیان امور در این امّت،نه تنها خود کتمان حقایق دینی می کنند،بلکه نمی گذارند هواخواهان مخلص اسلام و قرآن نیز حقایق را بیان نمایند.در این راه حتّی دست نوشته های حدیثی آنها را می سوزانند.در این صورت دین چه طور به ما برسد؟!اوّلین و مهم ترین وسیلۀ تحریف در همین جا تجسّم می یابد.

اکنون در بحث و بررسی مان به دومین وسیله ای که حاکمان و قدرتمندان برای تحریف اسلام بدان دست یازیده اند،اشاره خواهیم کرد.

ص:162

دومین عامل تحریف

اشارة

این وسیله که چون دنباله ای برای عامل اوّل است،بدین صورت شکل پذیرفت که زورمندان در مرحلۀ اوّل تا توانستند از نشر رکن دوم اسلام،یعنی سنّت نبوی،جلوگیری کردند.امّا از آنجا که می دانستند همان طور که ممکن است خریدوفروش قاچاق،در هنگام کنترل شدید هم وجود داشته باشد،گمان بردند که امکان دارد که جسته و گریخته در میان مردم احادیث صحیحی انتشار یابد که با سیاست دولت مخالف باشد.لذا باید فکر خاصی در این زمینه کرد و طرحی خاص ریخت.

دیدیم که میثم تمّار بر بالای دار،برای مردم حدیث نقل کرد و مردم شنیدند و ضبط کردند.

دست و پای رشید هجری را بریدند تا بدین شکل بمیرد؛امّا او در حال جان دادن به همسایگان می گوید:بیایید به جای اینکه گریه کنید حدیث بنویسید.

ابو ذر را شهر به شهر تبعید می کنند و تحت نظر می گیرند که سخن نگوید،با این همه او بازهم حدیث روایت می کند.

با اینگونه احادیث که دولت خلفا با نشر آن مخالف بوده اند،چه باید کرد؟در یک طرح اساسی همه را علاج کردند،و این طرح و راه،دومین وسیله ای است که برای تحریف اسلام بدان دست زده شده است.

عجیب است و اللّه!دردناک و رنج آور است،به خدا!باید برای این کار گریه کرد؛چرا که این کار چون تیری سه شعبه است،به قلب اسلام.

تنی مجروح نشده،خونی ریخته نشده،امّا روح و فکر و آرمانی را کشته اند که صدها تن پاک،

ص:163

برای حفظ آن به خاک و خون در غلتیده بودند،و لازم بود ده ها نسل از پاکان جهان،دیگر بار برای بازگرداندن آن،خون ارزشمند خویش را نثار کنند.

آنها طرحی ریختند که اصولا فرمایشات پیامبر را از اعتبار ساقط کنند،تا اگر چنانچه از پیامبر حدیثی به دست شما رسید،به هیچ وجه اعتباری نداشته باشد که با آن بتوان حقیقتی را اثبات کرد،یا کاری درست از پیش برد.به عبارت دیگر نتوان با توجّه به آن اسلام را شناخت و بدان عمل کرد.

راستی آیا چنین چیزی امکان دارد؟آیا امکان دارد که در امّت موسی بن عمران علیه السّلام ملّت و امّت او اثبات کنند که کلمات و گفته ها و سخنانش،به کلّی بی اعتبار و بی ارزش است؟با اثبات این ادّعا از شریعت آن پیامبر چه می ماند؟

این کار با نهایت تأسّف،در امّت اسلامی انجام شد.حمله به این قداست و ارزش دینی از جوانب مختلفی به وقوع پیوست و کوشش فراوانی در این راه به کار رفت.می پرسیم بعد از این همه حمله و این همه کوشش،چه قیمتی در میان مسلمانان برای گفتار پیامبر باقی ماند؟آیا معقول و طبیعی نبود که آنها نسبت به احادیث آن حضرت(رکن دوم اسلام)بی اعتقاد بشوند؟

اثرات این کار خیلی بیش از آن بود که در بررسی گفتارهایشان-مثل«حسبنا کتاب اللّه»یا «بیننا و بینکم کتاب اللّه» (1)-دیدیم.در آنجا می گفتند برای ما کتاب خدا کافی و چیز دیگری لازم نیست،امّا اینجا حادثه می ساختند و دلیل جعل می کردند که فرمایشات پیامبر اکرم،اصولا قدر و ارزش و اعتبار ندارد!

اینک به عنوان نمونه سه دسته از این احادیث و حوادث جعلی و ساختگی را عرضه و بررسی می نماییم.

لعنت های بیجا

در صحیح مسلم و مسند احمد و مدارک معتبر دیگر مکتب خلفا،روایتی وجود دارد؛راوی حدیث بر اساس این نقل،امّ المؤمنین،عایشه است.با وجود راویان دیگر،من نخست حدیث را از عایشه نقل می کنم؛زیرا اعتبار حدیث او در نظر اهل سنّت از همۀ راویان بیشتر است.

روایت بر اساس نقل احمد بن حنبل در مسند چنین است:عایشه می گوید:

مردمان فراوانی از قبایل مختلف عرب،به نزد پیامبر آمده و گرد آن حضرت را گرفته بودند و از

ص:164


1- 1) -بحث و تحقیق در مورد اینگونه سخنان را که گفته اند،در سه درس گذشته دیدیم.

وی چیزهایی می خواستند.جمعیت به حدّی شده بود که آن حضرت را تحت فشار قرار داد و وی را رنجور ساخت.مهاجرین،برای کمک پیامبر از جای برخاستند و اعراب قبایل را از اطراف وی دور کرده راه را باز نمودند تا اینکه توانست بر در خانۀ عایشه بایستد.امّا ناگزیر عبای خود را در دست ایشان رها ساخت.

پیامبر بعد از اینکه به در خانه نزدیک شد،بر آن پریده فرمود:اللّهمّ العنهم:بار خدایا!اینان را لعنت کن.

عایشه می گوید:

عرضه داشتم:یا رسول اللّه!اینان هلاک شدند،شما لعنتشان کردید،لعنت شما هلاکشان می نماید!پیامبر جواب فرمود:ای دختر ابو بکر!نه و اللّه.اینها که من لعنتشان کردم هلاک نخواهند شد.(دروغ از اینجا به اوج می رسد.ملاحظه کنید ناراستی تا کجا رسیده!برای شکستن اعتبار گفتۀ پیامبر چه می گویند!)پیامبر می فرماید:من با پروردگارم شرط کردم،آن هم چنان شرطی که در آن هیچ گونه تخلّفی نیست.من به خدای خویش گفتم:بار الها!من بشری هستم مانند همۀ افراد معمولی بشر که سینه ام به تنگ می آید؛اگر در چنین حالی به مؤمنی سخنی ناشایسته و ناروا گفتم، آن سخن را برای او کفّارۀ گناهان قرار بده،و این لعنت من برای آنها کفّارۀ گناهان بشود. (1)

در روایت دیگر که صحیح مسلم از عایشه نقل می کند،می بینیم:

«دو مرد بر پیامبر وارد شدند و صحبت هایی با او کردند.من نفهمیدم که چه گفتند،امّا پیامبر اکرم از صحبت ها سخت به غضب درآمد و لعنت و ناسزا نثارشان ساخت.بعد از اینکه از محضرش بیرون رفتند،گفتم:اگر به کسی خیری برسد،به این دو تن هرگز خیری نخواهد رسید.گفت:برای چه؟مگر چه شده است؟من گفتم:از آنجا که شما این دو تن را لعنت کردید و دشنام دادید.فرمود:

نمی دانی که من با خدای خودم چه شرطی کرده ام.من شرط کرده ام و گفته ام:بار الها!من بشرم،هر مسلمانی را که دشنام دادم یا لعنت کردم،این لعنت و ناسزای مرا برای او زکات و پاکیزگی قرار بده و او را در برابر لعنت من پاک و پاکیزه بنما.» (2)

حال شما بیایید بعد از این احادیث،از معتبرترین مدارک نقل کنید که پیامبر معاویه را لعنت کرده است!این لعنت باعث پاکی او خواهد بود!شما بگویید که پیامبر ابو سفیان یا دیگری را لعن

ص:165


1- 1) -صحیح(مسلم)،کتاب 45،باب 25،24/8-27،ح 88،چ محمّد علی صبیح؛مسند(احمد)107/6.
2- 2) -صحیح(مسلم)24/8،کتاب البرّ و الصله،باب من لعنه النّبی او سبّه،چ محمّد علی صبیح.

نموده،چه اثر منفی ای خواهد داشت؛این لعنت فضیلت است،نه رذیلت!افتخار است،نه عیب و ننگ!

روایت سوم نیز از عایشه روایت شده است که می گوید:

«پیامبر اسیری را به نزد من آورد.بعد از رفتن آن حضرت،به خاطر بی توجّهی من،اسیر فرار کرد.پیامبر بازگشت و از من پرسید که اسیر چه شده؛گفتم:به صحبت کردن با زنان مشغول شدم و او فرار کرد!فرمود:چرا؟خداوند دو دست تو را قطع کند.سپس بیرون رفته در میان مردم اعلام کرد تا او را پیدا نمودند.امّا من در فکر بودم که با این نفرین پیامبر،ناگزیر دست من بریده خواهد شد.همچنان به دست هایم می نگریستم که کدام قطع خواهد گردید و در این اندیشه غرق بودم! پیامبر به خانه آمد و وضع مرا مشاهده کرد که دست هایم را زیر و رو می کنم،و بدانها نظر می نمایم.فرمود:چه شده؟مگر دیوانه شده ای که دست هایت را حرکت می دهی؟گفتم:شما مرا نفرین کردی،من دست هایم را زیر و رو می کنم و بدانها می نگرم که کدام یک از آنها قطع خواهد شد!در این هنگام پیامبر روی به آسمان نموده حمد و ثنای ربّانی گفت و آنگاه عرضه داشت:

خداوندا!من بشرم،و آنچنان که سایر مردم خشمناک می شوند،من هم غضب می کنم.اگر در چنین حالتی مؤمن یا مؤمنه ای را مورد نفرین قرار دادم،آن نفرین و لعنت را برای او پاکی و پاکیزگی قرار بده!» (1)

روایت چهارم نیز از عایشه نقل شده است.او می گوید:

«پیامبر اکرم دست به دعا برمی داشت و آن اندازه دعا می کرد که من خسته می شدم.او می فرمود:خداوندا!من بشرم،مرا به خاطر اینکه مسلمانی یا مردی را،دشنام دادم یا آزار کردم، عقوبت و پاداش بد مده!» (2)

روایت دیگر هم از عایشه نقل گشته است:

«روزی پیامبر به خانۀ من وارد شد،در حالی که بالاپوشی بر دوش و عبایی روی آن داشت.رو به قبله نشست،دست ها را به آسمان بلند کرد و گفت:بار الها!من بشری بیش نیستم،اگر بنده ای از بندگانت را زدم یا آزار دادم،از من بازخواست مکن و مرا جزای بد مده!» (3)

ص:166


1- 1) -مسند(احمد)52/6.
2- 2) -همان 225/6.
3- 3) -همان 259/6.

در جای دیگر می گوید:

«من پیامبر را دیدم در حالی که دست برداشته بود و دعا می کرد:بار الها!من بشرم،مرا عقاب و عذاب مکن.اگر مردی از مؤمنین را آزار کردم یا ناسزا گفتم،مرا بدین کار پاداش بد مده!» (1)

اینگونه روایات که اکثرا از امّ المؤمنین،عایشه نقل شده،یکی و دو تا نیست،و در مجامع مشهور حدیثی شاید بتوان از آنها نمونه های فراوان به دست آورد.

از صحابی و راوی معتبر دیگر مکتب خلفا،«ابو هریره»نیز روایاتی در مهم ترین کتب حدیثی این مکتب هست؛ما به دو نمونۀ آن اشاره می کنیم.او می گوید:

«رسول اکرم فرمود:بار الها!من با تو پیمانی همیشگی می بندم که تو هرگز آن را نخواهی شکست.من بشری بیش نیستم؛اگر مؤمنی را آزار دادم،ناسزا گفتم،لعنت کردم یا تازیانه زدم،تو آن را برای او رحمت و پاکیزگی و عامل قرب قرار بده که بدان وسیله در روز قیامت به تو تقرّب و نزدیکی جوید.» (2)

در روایت دیگر می گوید:

«پیامبر فرمود:بار الها!محمّد بشر است؛همان طور که همۀ افراد انسان خشمناک می شوند(به حق یا باطل)،او هم خشمگین می شود،و من با تو پیمانی بسته ام که هرگز آن را نخواهی شکست؛ هر مؤمنی که من آزارش بدهم،یا ناسزایش بگویم،یا تازیانه اش بزنم،این عمل مرا برای او کفّارۀ گناهان و عامل تقرّب به پیشگاهت قرار بده که بدان در روز رستاخیز به تو نزدیکی جوید.» (3)

از اینگونه روایات معتبر مکتب خلفا معلوم می شود که لعن پیامبر بر معاویه و ابو سفیان و دیگر بزرگان قریش،تنها به خاطر نزدیکی اینان به خداوند،و باعث پاکی و طهارت و کفّارۀ گناهانشان خواهد شد.بنابراین روشن است سود اینگونه روایات،در مرحلۀ اوّل به چه کسانی خواهد رسید.کسانی که بعدها سالیان دراز زمامدار مسلمانان شدند و اختیار جان و مال و دین و آیین مردم را داشتند.

باز عایشه نقل می کند که آن حضرت فرمودند:

«من با پروردگارم شرطی کرده ام که در آن خلفی نخواهد بود،و آن این است که بدو عرضه

ص:167


1- 1) -همان 258/6.
2- 2) -صحیح(مسلم)258،کتبا البرّ و الصله،باب من لعنه او سبّه،چ محمّد علی صبیح.
3- 3) -صحیح(مسلم)25/8؛این دو حدیث در چاپ محمّد عبد الفؤاد عبد الباقی،کتاب 45،باب 25،ح 90 و 91 می باشد.

داشتم:بار الها!من تنها یک بشرم،مانند آنها به خشم می آیم،و چون آنها ناراحت و رنجیده می شوم؛پس هر مسلمانی را که(بدین جهات)زدم،یا ناسزا گفتم،یا لعن کردم و یا آزار نمودم،این آزار و لعن و ناسزا و زدن را برای او آمرزش و رحمت و قرب قرار بده که بدانها به تو در رستاخیز نزدیکی جوید.» (1)

و در جای دیگر مدّعی است که از زبان پیامبر چنین شنیده است:«ای عایشه!آیا معاهدۀ من با پروردگارم را نمی دانی؟من در این معاهده عرضه داشته ام:پروردگارا!من بشرم؛و همان طور که یک بشر به غضب می آید،خشمناک می شوم،پس هر مسلمانی را که نفرین کردم،نفرین مرا برای او رحمت قرار بده.» (2)

و نیز می گوید:

«پیامبر به من گفت:آیا نمی دانی ای عایشه،که من در راز و نیازهایم با پروردگار،بدو عرضه داشته ام که من بشری بیش نیستم،و ناگزیر خشمگین خواهم شد؛اگر بر اساس خشم و غضب بر فردی از افراد ملّت یا خانواده یا همسری از همسرانم نفرین کردم،آن نفرین را مایۀ برکت و خیر و آمرزش و رحمت و پاکیزگی قرار بده.» (3)

از پیامبر اکرم در این زمینه روایت های فراوانی نقل کرده اند؛نه یکی و نه دوتا،نه یک جور،و نه دو جور.به راستی با وجود اینگونه روایت ها،دیگر حدیث پیامبر چگونه نشانگر حقیقت و بازگو کنندۀ واقعیّت خواهد بود؟و شخصیّت او به عنوان یک پیامبر و حتّی به عنوان یک مسلمان به چه شکل در خواهد آمد؟!

اوّلا موارد لعنت ها و ناسزاهای بیجا را که عایشه نشان داده است،یکی و دوتا و سه تا نبوده است.در یک جا یک گروه عرب بدوی مورد لعنت قرار گرفته اند؛یک وقت عایشه را نفرین نمود،و...ثانیا در هر بار هم می فرمود:من از خدا خواسته ام و با او قرار گذاشته ام که این لعنت ها را برای شخص مورد لعنت،برکت و رحمت و آمرزش و مایۀ قرب قرار بدهد!

ص:168


1- 1) -کنز العمّال 124/2،ح 3035.
2- 2) -همان 124/2،از خرائطی در کتاب مکارم الاخلاق.
3- 3) -همان 124/2،از شیرازی در کتاب الالقاب.

تحقیق در روایات سبّ و لعن

اینک روایات نقل شده را مورد بررسی قرار دهیم:

در صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن ابو داوود و مسند احمد و مسند ابو عوانه،از عبد اللّه بن مسعود این روایت نقل شده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

«سباب المسلم فسوق،و قتاله کفر.» (1)

«دشنام دادن به مسلمان فسق است،و جنگ با او کفر.»

روایت دیگر از ثابت بن ضحّاک نقل شده که از اصحاب بیعت رضوان می باشد.در اینجا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمایند:

«من لعن مؤمنا،فهو کقتله.»

«کسی که مؤمنی را لعنت کند،مثل این است که او را کشته باشد.» و اضافه می فرمایند:

«و من قذف مؤمنا بکفر،فهو کقتله.» (2)«و کسی که به مؤمنی نسبت کفر بدهد،مانند این است که او را کشته باشد.»

ابو داوود نقل می کند:مردی از صحابۀ پیامبر گرفتار باد تندی شد،آنچنان که ردای او را باد از دوشش می گرفت.او باد را لعنت کرد.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

«باد را لعنت مکن،او مأموری از مأموران خداوند است.کسی که چیزی را لعنت کند،و آن چیز سزاوار لعنت نباشد،لعنت به لعنت کننده برمی گردد.» (3)

همو از ابو دردا(صحابی پیامبر)نقل می کند که رسول اکرم فرمود:

«اگر لعنت برای شخصی که لعنت شده،سزاوار نباشد،به سوی لعنت کننده بازمی گردد .» (4)

ابن مسعود از پیامبر نقل می کند که فرمود:

ص:169


1- 1) -بخاری،کتاب الایمان،باب 36؛و کتاب الادب،باب 44؛و [1]کتاب الفتن،باب 8؛مسلم،کتاب الایمان 57/1،ح 116، [2]چ محمّد علی صبیح و چ محمّد عبد الفؤاد؛ترمذی،کتاب البر، [3]باب 51؛و کتاب الایمان،باب 15؛نسائی،کتاب التحریم،باب 27؛ [4]ابن ماجه،کتاب الفتن،باب 4؛مقدّمۀ ابن ماجه،باب 7 و 9؛مسند(احمد)176/1 و 178 و 285 و [5] 411 و 422 و 446 و 454 و 460؛ابو عوانه 24/1-26؛کنز العمّال 121/2،چ اوّل.
2- 2) -بخاری 15/8،چ عبد الحمید؛ابو عوانه 44/1-45،لفظ از بخاری است.
3- 3) -ابو داوود 278/4،ح 4908؛کنز العمّال 122/2،چ قدیم.
4- 4) -ملخص حدیث به نقل از:ابو داوود،277/4،ح 3905،تحقیق محمّد محیی الدین عبد الحمید.

«مؤمن نه طعنه زن است،نه زیاد لعنت کننده و نه ناسزاگوی بدزبان.» (1)

از ابو دردا روایت شده است که پیامبر فرمود:

«آنهایی که بیجا بر کسی لعنت می کنند،نه شفاعت خواهند کرد و نه شاهد مردم خواهند بود.» (2)و نیز نقل کرده اند که آن حضرت به یکی از صحابه فرمود:

«تو را نهی می کنم از این که بسیار لعنت کننده باشی.» (3)

و طبق نقل ابن مسعود و عبد اللّه بن عامر،ایشان فرمودند:

«لعنت کردن مؤمن مانند کشتن اوست.» (4)

و نیز طبق نقل عبد اللّه بن عمر،آن حضرت فرمودند:

«برای مؤمن سزاوار نیست که بسیار لعنت کننده باشد.» (5)

و به نقل ابو هریره:

«نمی شود که شما بسیار لعنت کننده باشید و در شمار صدّیقان هم باشید.» (6)

و به نقل عایشه،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ابو بکر فرمودند:

«ای أبو بکر!بسیار لعنت کنندگان و صدّیقان؟!نه،به پروردگار کعبه سوگند نه(امکان ندارد این دو صفت در یک کس جمع شوند.)» (7)

باز از عایشه روایت شده است که گفت:

«با پیامبر همراه بودم و شتری را که در کاروان همراه من بود،لعنت کردم.پیامبر فرمود:چیزی که مورد لعنت قرار گرفته،نباید همراه ما باشد؛او را رها کنید و از کاروان خارجش سازید.» (8)

و نیز همو می گوید:

«من سوار بر شتری بودم و او را لعنت کردم.پیامبر فرمود:اکنون که شتر را لعنت کردی،دیگر

ص:170


1- 1) -مسند(احمد)405/1؛ترمذی 138/3.
2- 2) -سنن(ابو داوود)278/4،ح 4907.
3- 3) -کنز العمّال 125/2،چ اوّل.
4- 4) -همان.
5- 5) -همان.
6- 6) -همان.
7- 7) -همان.
8- 8) -مسند(احمد)72/6 و 257-258.

سوار بر آن مشو.» (1)

در صحیح مسلم این روایت آمده است:

«روزی زنی از انصار،شتر خود را لعنت کرد.پیامبر فرمود:جهاز شتر را از او برگیرید و رهایش کنید تا شتر لعنت شده با ما همراه نباشد.» (2)

با توجّه به این مجموعه احادیث،چگونه ممکن است خود پیامبر بیجا این همه مسلمانان و مؤمنان را مورد لعنت قرار دهد؟!

در مدارک بسیار معتبر تاریخ و حدیث از امّ المؤمنین،عایشه نقل شده است که پیامبر مسلمانی را لعنت نکرد که گفته شود و به یادها بماند. (3)

آیا این سخن،نشانۀ کم حافظه بودن گویندۀ آن نیست؟همان کس که آن همه لعنت بیجا از پیامبر در مورد مسلمانان نقل می کند،می گوید:پیامبر هیچ مسلمانی را لعنت نکرده است.

در همان مدارک معتبر از مکتب خلفا،باز از عایشه نقل شده است که پیامبر هیچ گاه به خاطر آزاری که به خود او می دادند،از کسی انتقام نکشید،مگر اینکه قوانین الهی مورد تجاوز قرار می گرفت.او هیچ گاه کسی را به دست خویش مورد ضرب قرار نمی داد،و تنها در راه خدا کسی را تنبیه می کرد.هیچ گاه کسی از او چیزی نخواست که او بگوید نه،مگر اینکه چیز مورد درخواست حرام بود که البته ایشان بیش از همه،از حرام به دور بودند.هرگاه بر سر دوراهی قرار می گرفت و میان دو کار مخیّر می شد،آن کار و آن راه که برای مردم آسان تر بود انتخاب می کرد.

در جای دیگر باز عایشه می گوید:

«من ندیدم که پیامبر کنیزک یا کلفت یا خادم یا غلامی را کتک زده باشد،و هرگز هیچ یک از همسران خود را مضروب نساخت.اصولا او هیچ کسی را مورد ضرب قرار نداد.البته به جز در جنگ ها و جهادها،و در راه خدا.و هیچ گاه چیزی دربارۀ او نگفتند که او انتقام بگیرد.مگر اینکه مسأله به دین و خدا مربوط می شد،و اگر چنین بود،البته عکس العمل نشان می داد.هیچ گاه دو کار بر او عرضه نشد،مگر اینکه راحت ترین آنها را برای مردم انتخاب فرمود،جز وقتی که کار آسان

ص:171


1- 1) -مسند(احمد)138/6؛دارمی 288/2.
2- 2) -صحیح(مسلم)23/3؛کنز العمّال 125/2.
3- 3) -مسند(احمد)22/6 و 114 و 116 و 182 و 223 و 229 و 232 و 281؛الطبقات الکبری(ابن سعد)/1ق 91/1،چ لیدن؛بخاری 189/4،چ عبد الحمید؛مسلم،باب مباعدته للآثام 80/7.

معصیت باشد.البته در آن هنگام او از هر کسی از گناه بیشتر به دور بود.» (1)

دیگر بار از عایشه می شنویم که:

«پیامبر هیچ وقت فحش نمی داد،و در بازار و کوچه،سر و صدا و جار و جنجال راه نمی انداخت.کار بد را با بدی پاداش نمی داد،بلکه در برابر می بخشید،و گذشت داشت،و چشم پوشی می کرد.» (2)

چند یهودی از کنار آن حضرت گذشتند،و به جای اینکه بگویند:السّلام علیکم،گفتند:السّام علیکم(مرگ بر شما باد).عایشه که-به گفتۀ خودش-در آنجا حاضر بود،اظهار داشت:مرگ بر خود شما باد،و خدا شما را لعنت کند و مورد غضب قرار دهد!پیامبر فرمود:

«آرام باش عایشه!تو باید ملایمت و نرمی پیشه کنی،و از درشتی و فحش دوری نمایی.» (3)

اینها چیزهایی است که خود امّ المؤمنین،عایشه نقل می کند،و اینها روایاتی است که از شخص پیامبر به جای مانده است.

آیات قرآن را نیز در اوّل بحث دیدیم.خداوند در قرآن کریم می فرماید:

لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (4)

«از میان شما پیامبری به سویتان آمده است که رنج های شما بر او سخت گران می باشد،و بر شما (ایمان آوردن شما)حریص و آزمند است و با مؤمنان رءوف و رحیم می باشد.»

و نیز می فرماید:

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ (5)

«سوگند به قلم و آنچه می نویسند(ای پیامبر!بر خلاف گفتۀ مشرکان)به لطف پروردگارت،تو

ص:172


1- 1) -ابو داوود 250/4،چ محمّد محیی الدین؛موطا 902/2،کتاب حسن الخلق،ح 2.
2- 2) -مسند(احمد)174/6 و 236 و 246.
3- 3) -بخاری،کتاب الادب،باب لم یکن النبیّ فاحشا 38/4 و 39؛. کتاب الاستئذان،باب کیف یردّ علی اهل الذمة 61/4 و 67.
4- 4) -توبه:128. [1]
5- 5) -قلم:1-4. [2]

گرفتار جنون نیستی و(در برابر زحمات فراوانت)اجر و پاداشی بیکران در انتظار توست و تو دارندۀ اخلاقی بس بزرگ و عظیم می باشی.»

مشاهده می کنیم که خداوند دربارۀ پیامبرش چنین سخن می گوید،و او را بدین شکل توصیف می کند.ولی روایات موجود در کتب معتبر مکتب خلفا،می کوشند اثبات کنند که انگیزه و علّت اصلی کارهای پیامبر و سخنان او«هوای نفس»است.اصرار دارند که ثابت نمایند بسیاری از کلمات پیامبر به خاطر خشم یا خشنودی از افراد بوده است و از حقیقت و واقعیّت به دور می باشد.

باز به قرآن برمی گردیم:

وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی (1)

«سوگند به ستاره،آنگاه که در هنگام غروب خویش به پایین می آید،که پیامبر شما نه گمراه شد،و نه از هدف و مقصود دور افتاد،و او از روی خواسته و هوای دل سخن نمی گوید.آنچه او می گوید تنها مبتنی بر وحی است و لا غیر.»

البته می دانیم که وحی دو گونه است؛یا قرآن است و آن وحیی می باشد که لفظ و معنی هر دو از خداوند بوده است.یا آنکه حدیث پیامبر می باشد که معنی و مفهوم به وسیلۀ وحی بر پیامبر القا شده و الفاظ و عبارات از خود پیامبر،و بنابر انتخاب او بوده است.در هر دو صورت پیامبر از روی دلخواه خود سخن نمی گوید.این بینش قرآنی بود در مورد پیامبر،و این شناخت اسلام صحیح بود از پیامبر.

علّت نشر این روایات

اینک با درک دروغین بودن دستۀ اوّل احادیث،ببینیم که چرا چنین احادیثی به وجود می آید؟ و چرا چنین نسبت هایی به پیامبر داده می شود؟

این حدیث ها می کوشیدند که تعریف ها و تکذیب های پیامبر را بی قیمت کنند و فرمایشات آن حضرت را بی قدر و اعتبار نمایند.که اگر حدیث یا احادیثی بر خلاف سیاست دولت خلفا،با وجود سانسور شدید پخش شد،دیگر نتواند از این بند رهایی یابد.

نتیجه این می شد که اگر از پیامبر تعریفی دربارۀ سلمان نقل می شد،و یا دربارۀ عمّار از قول او

ص:173


1- 1) -نجم:1-4. [1]

بازگو می کردند:«عمّار مع الحقّ»:«عمار با حق است،و از حق جدا نمی شود»،یا دربارۀ ابو ذر از زبان مبارک او شنیده شده بود:«ما أضلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذرّ»:«راستگوتر از ابو ذر را نه زمین دربرگرفته و نه آسمان بر سرش سایه افکنده است»،دیگر ارزشی نداشت و اعتبار و قدری پیدا نمی کرد.

در بحث های گذشته دیدیم که قریش در زمان پیامبر به عبد اللّه بن عمرو بن العاص گفتند:تو هر سخنی که از پیامبر می شنوی می نویسی،در صورتی که او هم مثل همۀ ما بشر است،و در حال خشنودی و خشم سخن می گوید.گاه از کسی راضی است و خشنود،از او مدح می گوید و تعریف می کند؛و زمانی دیگر از کسی غضبناک است،به او بد می گوید و مذمّت می نماید.تو هم هر چه او بر اساس بشریّت می گوید ضبط می کنی و می نویسی.

و دیدیم که عبد اللّه با شنیدن این سخن،از نوشتن کلمات پیامبر خودداری کرد،و سرانجام سخنان قریشیان را به خود آن حضرت عرضه داشت.پیامبر فرمود:مانند گذشته حدیث مرا بنویس.سوگند به آن کس که جان من در دست قدرت اوست،از این دو لب چیزی جز حق بیرون نمی آید.سخنان من،حدیث من،در کلیۀ حالات یکسان است؛همه حق است.

با توجّه به این حدیث می توانیم علّت و سبب نشر روایات مورد بحث را بهتر دریابیم،و بفهمیم که چرا و بر چه اساسی قریشیان-که بعدها به مقام های بالای حکومتی رسیدند-لعن های پیامبر را بی ارزش کردند.

برای اینکه به درستی سخنان ما اذعان کنید،به صحیح مسلم رجوع می کنیم.مسلم یک باب خاص در کتاب صحیح خویش دارد که آن را بدین شکل نامگذاری کرده است:

«باب من لعنه النبیّ أو سبّه جعله اللّه زکاة و طهورا.»

«دربارۀ آن کس که پیامبر او را لعنت کند،یا ناسزا گوید،خداوند آن لعن و ناسزا را برای او پاکی و طهارت قرار می دهد.»

مسلم با عنوان چنین بابی در کتابش،پاره ای از روایات ابو هریره،عایشه و دیگران را-که نمونه هایش را دیدیم-می آورد.سپس در انتهای باب،داستان لعن پیامبر نسبت به معاویه را نقل می کند.داستان بدین شکل است:

پیامبر چندین بار عبد اللّه بن عباس را به دنبال معاویه فرستاد و او را احضار کرد.هر بار ابن عبّاس

ص:174

برمی گشت و می گفت:معاویه مشغول غذا خوردن است.عاقبت پیامبر فرمود:خدا شکمش را سیر نکند.و نقل کرده اند که تا آخر عمر،معاویه هر بار آن قدر غذا می خورد که می گفت:خسته شدم.

امّا سیر نمی شد.

بازدیدیم که پیامبر روزی مشاهده کرد که ابو سفیان بر مرکبی سوار است و یزید و معاویه (1)،دو پسرش به همراه او هستند؛یکی مهار شتر را دارد و یکی دیگر شتر را می راند.فرمود:

«لعن اللّه القائد و السّائق و الرّاکب.» (2)

«خداوندا!سوار،و آن کس که مرکب را می کشد،و آن کس که می راند را لعنت کن.»

مشاهده می کنید که با توجّه به احادیث مورد بحث،اینگونه لعن ها برای اشخاصی چون ابو سفیان و معاویه،چیزی جز رحمت و مغفرت و پاکی به جای نخواهد گذارد.بنابراین شما هرچه از پیامبر روایت در لعنت جنایتکاران اموی بیاورید،نه تنها از اعتبار ساقط است،بلکه مدح و ثنای والای آنها خواهد بود.

باز در گذشته دیدیم که پیامبر حکم بن عاص و تمام نسل او را لعنت کرد(جز مؤمنان نسل او،که فرمود بسیار کم هستند)،و می دانیم که اکثر خلفای اموی فرزندان همین حکم هستند:عبد الملک، سلیمان،هشام،ولید،یزید و...در این نفرین،اینها همه لعنت شده اند!فکر می کنید برای علاج اینگونه نقل ها،زورمندان و خلفای مزبور چاره ای نیندیشیدند؟!البته که چاره اندیشیدند و کوشش نمودند!

باید این گروه زورمندان روایت قاطعی را که از«عمرو بن مرة جهمی»نقل شده است،چاره بنماید.عمرو بن مره می گوید:

«حکم بن ابی العاص،عموی خلیفۀ سوم و پدر مروان (3)،و جدّ خلفای بنی امیّه،به در خانۀ پیامبر آمد و اجازه خواست تا بر آن حضرت وارد شود.پیامبر صدایش را شناخت،فرمود:

مار است که آمده!او را اجازه بدهید که بیاید،لعنت بر او و هر فرزند که از صلب او خارج شود، مگر مؤمنان آنها که البته بسیار کم خواهند بود.اینان در دنیا بزرگ می شوند،امّا در آخرت

ص:175


1- 1) -معاویه برادری به نام یزید دارد که در عصر خلافت ابو بکر فرماندار شام شد،و در عصر عمر به مرض طاعون مرد.
2- 2) -صفّین(نصر بن مزاحم)220/. [1]
3- 3) -مروان چهارمین حاکم اموی است که 9 ماه حکومت کرد.(تجارب السّلف72/-74)

نصیبی ندارند!» (1)

در این زمینه روایات و داستان های معتبر تاریخی فراوان است،و ما به همین مقدار بسنده می کنیم.زیرا برای شناسایی علّت جعل روایت های مورد بحثمان کافی است.بدین وسیله سبب جعل روایاتی که اعتبار سخن پیامبر را ساقط می نمود،می شناسیم و می فهمیم،و در می یابیم که سخنان پیامبر در مدح یک دسته از افراد،و یا در معرّفی پاره ای از اشخاص،و یا در لعنت گروهی خاص،چگونه ارزش خود را از دست داد و بی قدر شد.در حالی که این نوع فرمایشات حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه در مدح و چه در ذم،باعث روشن شدن چهرۀ حقیقی آن افراد،و در نتیجه هدایتی برای مسلمانان بوده است.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با امور دنیا آشنا نیست

تا اینجا یک دسته از روایات را ملاحظه کردیم که می کوشید حدیث پیامبر را از اعتبار بیندازد.

در همین زمینه و با همین نقش،دستۀ دیگری روایت وجود دارد که اینک به بررسی آن می پردازیم.

از عایشه و انس نقل می کنند که روزی پیامبر از کنار نخلستانی عبور می فرمود.مردانی بر سر درختان مشغول گرده پاشی و تلقیح نخل های ماده بودند.

می دانیم همۀ درختان از جمله نخل خرما،نر و ماده دارند،و نخل ماده است که ثمر می دهد.

درخت خرمای نر خوشه ای دارد که در زبان عربی بدان«طلع»می گویند.صاحبان نخلستان خوشه های نر را چیده روی درخت ماده ای که تازه خوشه داده می افشانند،تا گرده های موجود در خوشه های نر،روی خوشه های ماده بنشیند.بدین وسیله است که میوۀ خرما به وجود می آید، بزرگ می شود و شیرین می گردد.وگرنه خراب خواهد شد و میوۀ خرما به وجود نمی آید.این مطلب را همۀ مردمانی که در سرزمین های خرماخیز زندگی می کنند،می دانند،و چیزی نیست که بر کسی پنهان بماند.

با توجّه به این مقدّمۀ لازم،به اصل حادثه بازمی گردیم :

پیامبر از کنار گروهی که مشغول تلقیح(گرده پاشیدن)بر درخت خرما بودند گذشت و کار آنها را مشاهده کرد.به آنها رو کرد و گفت:«اگر این کار را نکنید بهتر است.اگر این عمل را انجام ندهید،

ص:176


1- 1) -مستدرک الصحیحین 481/4.

خرما بهتر خواهد شد.»

فرمان پیامبر را مسلمانان اجرا نمودند.نتیجه این شد که خرمای آن سال خراب شد.

روز دیگری پیامبر از نخلستان گذشت و خرماهای خراب شده را مشاهده کرد که به خاطر عدم گرده پاشی همه فاسد شده بودند.سؤال فرمود:«خرماهای شما چرا خراب شده است؟»عرضه داشتند:شما فرمان دادید که گرده پاشی نکنید،خرمای شما بهتر می شود.ما نیز گرده پاشی نکردیم، خرمای ما فاسد شد!فرمود:«شما کار دنیای خود را از من بهتر می دانید،شما به امور دنیای خود از من آگاه ترید!!» (1)

نتیجۀ اینگونه روایات-که در معتبرترین کتب حدیثی مکتب خلفا وجود دارد-چیست؟آیا این ثمره را به دست نمی دهد که هرچه پیامبر در مورد مسائل دنیایی-مثل تعیین حاکم و ولیّ پس از خود-گفته است چندان قیمتی ندارد؟زیرا مردم می توانند بهتر از آن حاکم را بیابند و انتخاب نمایند.زیرا خود آن حضرت گفته و با عمل خود اثبات کرده است که مردم در کارهای دنیایی خود آگاه تر و داناتر هستند! و نیز مردم می فهمند که دین آمده است نماز خواندن،روزه گرفتن،نیایش کردن و بالاخره عبادت نمودن را یاد بدهد؛امّا به کار دنیا دخالتی ندارد،و مسائل دنیایی را به خود مردم واگذار کرده،زیرا آنها در این زمینه ها داناترند!

اینگونه احادیث می خواهند بگویند:اگر پیامبر تعلیم نماز و روزه و عبادت بدهد مانعی ندارد، امّا در کار دنیا اشتباه می کند.زیرا رأی خودش را گفته و از آسمان تعلیم نگرفته است!

آیا سخن به اینجا نمی رسد که دین از سیاست جداست؟!دین از اجتماعات و مسائل مربوط به دنیای انسان ها جداست و در این زمینه ها حرف و پیام و سخنی ندارد؟!

و نیز آیا سخن به همانجا نمی رسد که مسیحیان می گویند:«کار قیصر را به قیصر واگذار،و کار خدا را به خدا»؟

من تا به امروز ندیده ام که کسی در اینگونه احادیث اشکال کند.هیچ دانشمندی در اینها خدشه نکرده است.در تمام کتاب های حدیث شناسی و تحقیق احادیث ضعیف،این روایات

ص:177


1- 1) -صحیح(مسلم)،کتاب الفضائل،باب وجوب امتثال ما قاله شرعا دون ما ذکره من معایش الدّنیا علی سبیل الرأی 95/7،ح 139-142؛مسند(احمد)162/1 و 123/3؛سنن(ابن ماجه)،کتاب الرهون،باب تلقیح النخل 825/2،ح 2470 و 2471.

مورد نقد قرار نگرفته اند.چرا؟به علّت اینکه احادیث مزبور در صحیح مسلم آمده است،و این کتاب و امثالش در مکتب خلفا جای تشکیک و خدشه ندارند و در کمال اعتبار هستند.

شما فکر کنید کسی که معتقد به صحّت اینگونه احادیث باشد،شناختش در مورد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چگونه خواهد بود؟!و او را در چه حدّی از انسانیّت و عقل و شعور می شناسد؟!آیا اصولا او را در حدّ یک انسان عادی دارای تعقّل و تفکّر می داند؟پیامبری که قرآن کریم درباره اش با نهایت صراحت می گوید:

ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ

کفّار قریش تنها نسبت جنون به پیامبر دادند،امّا اینگونه احادیث آن را عملا اثبات کردند.

شما به نقاط گرمسیر خودمان بروید؛مثلا به خوزستان.و از یک نوجوان بپرسید که یک درخت خرما را چگونه بارور می کنند.خواهید دید که کاملا مسألۀ تلقیح و گرده پاشی را می داند،و نیز می فهمد که بدون این کار درخت ثمر نخواهد داد.

امّا این روایات می گویند پیامبر که در آن وقت از پنجاه سال نیز سنّ مبارکش تجاوز می کرده، این مسألۀ ساده را نمی دانسته است.

جالب است بدانیم که خاورشناسان هم این حدیث را مورد توجّه قرار داده و در اطراف آن قلم فرسایی کرده اند. (1)در واقع خاورشناسان به خاطر وجود همین نقاط ضعف است که تمام تحقیقات خود را در مصادر و مدارک مکتب خلفا متمرکز کرده اند،و اسلام و پیامبر آن را از نظرگاه های موجود در این کتب معرّفی کرده اند.زیرا از اینجا بهتر می توانند اسلام را آماج حمله ها و انتقادات خصمانۀ خود قرار دهند.

امّا جاعلان اصلی با این روایات کوشیده اند تا شخصیّت پیامبر را از یک انسان عادی هم پایین تر بیاورند،تا اوّلا سخن او که بیان اسلام است از اعتبار ساقط شود،و ثانیا خلفای بعد با او قابل قیاس،بلکه برتر باشند،و بدین وسیله مقام خلافت ارزش و اعتبار لازم را به دست آورد.

ص:178


1- 1) -مثلا به کتاب«محمّد،پیامبری که از نو باید شناخت»،(نوشتۀ کنستانتین ویرژیل گیورگیو،ترجمۀ ذبیح اللّه منصوری) رجوع کنید.

پیامبر قرآن را فراموش می کند

دستۀ سوم از اینگونه روایات که شخصیّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هدف حمله قرار می دهد، روایاتی است که می کوشد آن حضرت را مردی فراموشکار جلوه دهد.حتّی آیات قرآن کریم را که بر خودش نازل شده و خود به مردم آموزش داده،فراموش می نماید؛چنان که گویی اصلا با آن آشنا نبوده است.در روایات زیر این سخنان را می بینیم:

1. عایشه و ابو هریره طبق نقل بخاری و مسلم و دیگر محدّثان معتبر مکتب خلفا نقل می کنند:

روزی پیامبر در مسجد نشسته بود.صدای قرآن خواندن مسلمانی به گوشش رسید.فرمود:

خدای رحمتش کند،این قاری مرا به یاد آیاتی انداخت که به کلّی فراموش کرده بودم.و هنگام قرائت فلان سوره،این آیات را نمی خواندم. (1)

در این روایت از امّ المؤمنین چنین نقل شده است.حال ببینیم خداوند در قرآن کریم چه می فرماید:

سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی (2)

«ما بر تو قرآن را خواهیم خواند و تو آن را فراموش نخواهی کرد.»

مفسّران می گویند:پیامبر اکرم قبل از نزول این آیه،هنگام فرود آمدن آیات قرآن آنها را تکرار می کرد.به طوری که هنوز نزول آیات تمام نشده بود،او به قرائت آنها شروع می فرمود.امّا با نزول این آیۀ کریمه دیگر جایی برای این تکرار وجود نداشت. (3)لذا می بینیم که در آیات دیگری به آن حضرت دستور داده می شود:

لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (4)

ص:179


1- 1) -بخاری،کتاب فضائل القرآن،باب 33،193/6 و 194،چ بولاق؛مسلم،کتاب صلاة المسافرین،باب الامر بتعهد القرآن 190/2،چ محمّد علی صبیح؛مسند(احمد)62/6.
2- 2) -اعلی:6. [1]
3- 3) -مجمع البیان 475/10؛الکشّاف 589/4-590؛تفسیر المیزان 390/20؛الصافی 809/2؛تفسیر مقتنیات الدرر 127/12؛تفسیر نور الثقلین 555/5.
4- 4) -قیامت:16-19. [2]

«برای خواندن قرآن تعجیل مکن.ما آن را گرد آورده قرائت می کنیم.پس آنگاه که ما آن را قرائت کردیم،تو از قرائت ما پیروی کن.بعد ما آن را برای تو توضیح خواهیم داد و بیان خواهیم نمود.»

و باز در خود قرآن کریم این فرمان را می خوانیم:

وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ (1)

«در خواندن قرآن،قبل از اینکه وحی آن پایان پذیرد،شتاب مکن.» در روایات معتبر نیز مطالبی می یابیم که احادیث مورد بحث را به شدّت محکوم می کند.در صحیح بخاری و سنن ابن ماجه و مسند احمد بن حنبل می خوانیم که پیامبر سالی یک بار قرآن کریم را بر جبرئیل می خواند،و در سال مرگش این عمل دو بار تکرار شد. (2)یعنی پیامبر تمام قرآن را از ابتدا تا انتها می خوانده و جبرئیل هم گوش می داده است.

در جای دیگر بحث کرده و از نظر تاریخی اثبات نموده ایم که پیامبر در آموزش قرآن به مسلمانان روش خاصّی داشته است.به این شکل که هر ده آیه ای که نازل می شد و از نظر موضوع یکسان بود،بر عموم مسلمانان می خواند تا آنها حفظ کنند.آن کسان که نوشتن می دانستند آن را می نوشتند،حال یا روی سنگ یا روی استخوان یا روی چوب و یا روی پوست.بدین ترتیب همۀ مسلمان ها قرآن را می خواندند و می نوشتند و حفظ می کردند.آنگاه رسول اکرم به آنها تفسیر علمی و عملی آن آیات را می آموخت،و تا آن را همه نمی آموختند،از آن آیات نمی گذشت. (3)

انصاف باید داد که با این مکتب منظّم تعلیم و تربیت،و با این همه اهتمام که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به تعلیم قرآن به مسلمانان داشت،و با توجّه به اینکه تمام معلومات آن عصر منحصر در علم قرآن بود،آیا می توان پذیرفت که شخص پیامبر از حفظ کردن قرآن،کتاب اساسی دینش،خودداری یا سهل انگاری می کرد؟و آیاتی چند از قرآن را فراموش و اسقاط می نموده است؟

2. روایت دیگر را بخاری و مسلم از ابو هریره روایت کرده اند که او می گوید:

در یک نماز-که راوی فراموش کرده است نماز مغرب بوده یا عشا-پیامبر دو رکعت نماز با ما خواند،و قبل از اتمام نماز،در پایان دو رکعت،نماز را سلام داد.برخاست و به سوی تخته ای که در

ص:180


1- 1) -طه:114. [1]
2- 2) -بخاری،کتاب فضائل القرآن،باب هفتم 151/3-153؛ابن ماجه،کتاب الصیام 652/1.
3- 3) -تفسیر قرطبی 39/1؛بحار الانوار 106/92؛تفسیر البیان38/.

مسجد بود و همیشه در حال سخنرانی بدان تکیه می زد،رفت.در آنجا ایستاد،دست هایش را به هم کوفت؛آنچنان که انسان غضبناک می کند.او دست چپ را روی دست راست کوبید(توجّه می فرمایید که جاعل چنان دقیق روایت را نقل می کند که شما خیال نکنید دروغ است).آنهایی که عجله داشتند زود از مسجد بیرون رفتند.

ابو هریره می گوید:أبو بکر و عمر هم بودند،ولی هیبت و مهابت پیامبر همه را گرفت و نتوانستند حرف بزنند.ما گفتیم شاید وحی جدیدی آمده و نماز کوتاه شده و به صورت دو رکعتی درآمده است.

ابو هریره می گوید:ذو الیدین (1)برخاست(او مردی از صحابه است که چون دست هایش زیاده از حد بلند بود،به این نام خوانده می شد)و عرضه داشت:«یا رسول اللّه أنسیت أم قصّرت الصّلاة؟»:«یا رسول اللّه!فراموش کردی،یا اصولا نماز کم شده و دو رکعتی گشته است؟»

پیامبر فرمود:نه،فراموش کردم،و نماز کم نشده است.آنگاه از دیگران سؤال کرد:آیا مطلب آن طور است که ذو الیدین می گوید و من نماز را کم خوانده ام؟

صحابه عرضه داشتند:بلی یا رسول اللّه!شما کم خوانده اید!

پیامبر به سر جای خویش بازگشت و آن قدر که از نماز کم گزارده بود،به جای آورد.آنگاه سلام و تکبیر گفت و سجدۀ سهو به جای آورد.سپس به مکان سخنرانی خود بازگشت.

ابو هریره می گوید:پیامبر پس از شنیدن سخن صحابه به محراب بازگشت،و آنچه از نماز کم خوانده بود با جماعت به جای آورد.یعنی اگر نماز سه رکعتی بود،یک رکعت،و اگر نماز چهار رکعتی بود و دو رکعت فراموش شده بود،دو رکعت باقیمانده را با عموم مسلمانان به جماعت به جای آورد.همه نیز به او اقتدا کردند و نماز فراموش شده را به جای آوردند،بعد هم دو سجدۀ سهو را انجام دادند. (2)

دقّت می کنید که ابو هریره خود را در روایت کاملا محتاط نشان می دهد،و می گوید:نمی دانم

ص:181


1- 1) -در پنج روایت صحیح بخاری و یک روایت مسلم،به عنوان ذو الیدین آمده و در جاهای دیگر به نام ذو الشمالین؛و این دو لقب برای عبد عمرو بن نضله از قبیلۀ خزاعه می باشد.این مرد در جنگ بدر،یعنی پنج سال قبل از اسلام آوردن و به مدینه آمدن ابو هریره شهید شده است.
2- 2) -مسند(احمد)234/2؛صحیح(بخاری)،کتاب الصلاة،باب 88،66/1؛و کتاب السهو،باب 3-5،147/1-148؛و کتاب الادب،باب ما یجوز من ذکر الناس 40/4؛ابو داوود،کتاب الصلاة،باب 189؛نسائی،کتاب السهو،باب 22؛صحیح (مسلم)،کتاب المساجد و مواضع الصلاة 86/2 و 87.

نماز مغرب بود یا عشا!تا شنونده به او اطمینان پیدا کند.

ما برای بررسی این روایت،تاریخ را مورد تحقیق قرار می دهیم.تاریخ می گوید:ذو الیدین در سال دوم پس از هجرت در جنگ بدر به درجۀ شهادت رسید،و ابو هریره در سال هفتم هجری از یمن به مدینه آمد و اسلام آورد؛یعنی تقریبا پنج سال بعد از وفات ذو الیدین.و آن وقت که ذو الیدین زنده بوده و در مدینه زندگی می کرده است،اصولا ابو هریره مدینه را ندیده بوده است.

ولی آن زمان که ابو هریره این داستان را به عنوان روایت بیان می کند،نه ذو الیدین زنده بوده و نه اکثر صحابه،و نه کسی جرأت می کرد از او انتقاد کند و در این داستان تشکیک نماید.

و شاید این داستان پردازی مربوط به زمانی است که او به جای مروان بن حکم،حاکم و فرماندار مدینه شده است؛زمان حکومت معاویه که افترا و دروغ بستن بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خریدار دارد،و برای ساختن اینگونه احادیث مبالغ زیادی از بیت المال مسلمین پرداخت می شود! (1)

بعدها از این روایت فقهای مکتب خلافت احکام شرعی مختلفی استنباط کردند،مثلا پشت کردن به قبله در میان نماز مانعی ندارد و به خاطر آن نباید اعادۀ نماز کرد؛صحبت کردن در میان نماز مانعی ندارد و...

3. باز در صحیح بخاری و مسند احمد از ابو هریره روایت می کنند:

نماز جماعت برپا شده و صفوف مردم بسته و منظّم گشته بود،و همه پشت سر پیامبر آمادۀ نماز بودند.آن حضرت در محراب ایستاده بود تا آن جماعت را در نماز امامت کند.همه چیز و همه کس آمادۀ تکبیر امام بود.ناگاه پیامبر به یاد آورد که در حالت جنابت است!ابو هریره اضافه می کند:

پیامبر به ما فرمود:در جای خود همچنان باشید.سپس به خانه رفت،غسل کرد و آنگاه به مسجد برگشت،و در حالی که از سرش قطرات آب می چکید،به محراب رفت و نماز جماعت را امامت فرمود.ما هم با او نماز خواندیم. (2)

اگر چنین حوادثی در زندگانی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وجود داشته باشد،و یا به وسیلۀ کسانی که به ظاهر در شمار یاران اویند،راست یا دروغ نقل شود،دیگر چه اعتباری برای پیامبر باقی خواهد ماند؟

او آن قدر کم حافظه و سهل انگار است که نماز سه یا چهار رکعتی را دو رکعت می خواند.یا روز

ص:182


1- 1) -رجوع شود به فصل«عایشه با معاویه»از جلد سوم«نقش عایشه در تاریخ اسلام»اثر مؤلّف.
2- 2) -بخاری،کتاب الغسل،باب 17،42/1 و 83؛مسند(احمد)339/2 و 518.

دیگری جنب در محراب می ایستد و فراموش می کند در حال جنابت است.وقتی دیگر قرآن خویش را از یاد می برد،و هنگامی که مسلمانی آن را می خواند می گوید:من این آیه را از قرآن انداخته بودم،این مرد آن را به یاد من آورد،خدا رحمتش کند.

مشاهده می کنید در اثر نقل این احادیث،دیگر از پیامبر چه خواهد ماند؟و چه ارزش و اعتباری در نظر مردم مسلمان معتقد به این احادیث،خواهد یافت؟!

ما این بحث را با یک روایت دیگر از ابو هریره پایان می دهیم.این روایت نشان دهندۀ شخصیّت واقعی ابو هریره،راوی بزرگ اینگونه روایات است که متأسّفانه در معتبرترین متون حدیثی مکتب خلفا وجود دارند و نقل شده اند.

روزی ابو هریره در میان گروهی از مسلمانان گفت:قال النّبیّ:«...أفضل الصّدقة ما ترک غنیّ...»:«بهترین صدقه ها مالی است که شخص ثروتمند برای فرزندانش به جای می گذارد!»

شنونده که بعدها روایت را نیز نقل کرده،می گوید:

به او گفتم:آیا این روایت را از پیامبر شنیدی؟[گویا پاره ای از معاصران ابو هریره نیز او را می شناخته اند،و یا حدّ اقل در گفتارش و یا در بعضی احادیثی که نقل می کند،شک کرده بوده اند که در این حدیث شک کرده در این مجلس چنین سؤالی به وجود می آید.]ابو هریره که شک شنوندۀ سخنش را می بیند و یا حالت ناباوری او را مشاهده می کند،به یک حقیقت بزرگ اعتراف می کند:«لا،هذا من کیس أبی هریرة!»:«خیر،این روایت را از پیامبر نشنیده ام،بلکه در واقع آن از کیسۀ خود ابو هریره می باشد!!» (1)

این روایت صحیح بخاری،در مسند احمد با لفظ دیگری نقل می شود که جالب تر است.طبق نقل یک روایت در مسند احمد بن حنبل مردم می گویند:«قالوا:یا أبا هریرة سمعت هذا؟(یا اینکه:هذا شیء قاله رسول اللّه)أم هذا من کیسک؟»:«این جمله را از پیامبر شنیدی،این مطلب را پیامبر فرمود،یا اینکه از کیسۀ خودت بیرون آوردی؟»ابو هریره گفت:این روایت از کیسۀ خودم است! (2)

آیا می توان دانست که ابو هریره از اینگونه روایات ساختگی چه مقدار از کیسۀ خود بیرون آورده است؟آیا می توان دانست که اینگونه احادیث،تا چه اندازه چهرۀ اسلام عزیز را تغییر

ص:183


1- 1) -صحیح(بخاری)،کتاب النفقات،باب وجوب النفقة علی الأهل و العیال 63/7،چ بولاق.
2- 2) -مسند(احمد)252/2 و 292.

داده است؟

آری،به طور قطع در مجموعۀ افزون از پنج هزار حدیث ابو هریره،تعداد بسیاری ساخته های خود او وجود دارد،و یا به تعبیر مردم عصرش،از کیسۀ خود وی بیرون آمده است.

نتیجه

بحث و بررسی این درس،پیرامون دومین وسیله ای بود که با آن اسلام تحریف شده است.این روایات در کنار کوششی که در بی اعتبار کردن سخن پیامبر و پایین آوردن شخصیّت آن حضرت انجام دادند،یک بخش عظیم از اسلام راستین را از اعتبار ساقط نمود.بنابراین اگر پیامبر سرزنش یا لعنتی کرده است،و اگر پیامبر مدح و ستایش و توصیفی کرده است،هیچ مبنای درستی ندارد.او بشر است و مانند هر بشری به خشم می آید،یا خشنود می شود.و اگر در مسائل این جهانی و دنیوی سخن بگوید و راهی بنمایاند،هرچه بگوید مبنا و اعتبار ندارد و بی ارزش است.

البته بعدها اینگونه روایات را با کوشش فراوان مورد بررسی قرار دادند و سعی کردند برای آنها اساس و مبنای دینی بسازند.گفتند:اینگونه سخنان پیامبر بر اساس رأی و نظر شخصی او بوده است.او اظهار نظر و اجتهاد کرده،دیگران هم که با او در این زمینه ها مخالفت کردند-از جمله خلفا-همه اجتهاد کردند و اظهار رأی و نظر نمودند.اینگونه مخالفت ها در شمار مخالفت دو مجتهد با یکدیگر است و مانعی ندارد.بنابراین اگر پیامبر سخنی گفت و یا دربارۀ موضوعی فرمانی داد،اجتهاد کرده (1)،و خلفا هم که در برابر اجتهاد او سخنی گفته اند و مقابله کرده اند،آنها هم اجتهاد کرده اند.پیامبر اجتهاد کرده آنها هم اجتهاد کرده اند؛یک اجتهاد در برابر یک اجتهاد دیگر.

اینکه گفتیم این روایات زیربنای عقاید دینی را تشکیل می دهد،حقیقتی است آشکار؛و بالاتر اینکه اینگونه از روایات خود تحریف اسلام نیز هست.زیرا مبنای اجتهاد(به معنای اظهار رأی و نظر شخصی)می باشد،و اظهار نظر و رأی شخصی،خود مبنای عظیمی است برای زیر و رو شدن احکام اسلام.

اینگونه روایات که با آن،گفتار پیامبر را از اعتبار انداختند،تیری بود با دو هدف و دو نشان.

البته چنان که در آینده خواهیم دید تیرهایی با سه هدف و نشان هم داریم که در درس آینده مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

ص:184


1- 1) -رجوع شود به:جلد اوّل«مقدمۀ مرأة العقول»بخش«مجتهد و مدرسة الخلفاء:أ-خاتم الانبیاء».

امّا اینکه گفتیم این روایت ها تیرهایی بود با دو هدف،از آنجا بود که اینگونه احادیث در ابتدا شخصیّت پیامبر را از اعتبار ساقط می کرد و سپس به دین صدمه می زد.زیرا می دانیم آنگاه که شخصیّت پیامبر-که بخشی از اسلام است-از ارزش و اعتبار عملی افتاد،به دین و اعتقادات مردم مسلمان نیز لطمه و صدمه وارد می آید.بنابراین هم پیامبر و هم دین او مورد حمله قرار گرفته است.

اینجاست که دومین عامل بزرگ تحریف اسلام شکل می گیرد.آنها بر خلاف گفتۀ قرآن کریم که با صراحت و قاطعیّت می فرماید: ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی :«پیامبر بر اساس دلخواه خویش سخن نمی گوید و گفته های او تنها بر مبنای وحی الهی است»،گفتند و اصرار کردند و ظاهرا اثبات نمودند که پیامبر بر اساس دلخواه و هوای نفس صحبت می کرده است.به همین علّت ارزش گفتار پیامبر شکست و حدیث او در شمار سخن دیگران درآمد.

بنابراین اگر در گوشه ای از بلاد اسلام،به طور پنهانی حدیثی از پیامبر به دست مردم می رسید،دیگر اعتبار و ارزش لازم را نداشت.لذا صحابه یا خلفا،می توانستند با آن مخالفت بورزند و در برابر آن عرض اندام کنند.

مثلا پیامبر قوانین الهی را در مورد«متعه حج»و«متعه نساء»تبلیغ نمود،امّا خلیفه با نهایت جرأت فرمایش حضرت را تغییر داد و مردم هم پذیرفتند که:«متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه و أنا أنهی عنهما و أعاقب علیهما.» (1)زیرا پیامبر در مورد یک مسأله از مسائل دنیوی سخنی فرموده و خلیفه هم در همان مورد سخنی بر خلاف او گفته است؛نه تنها هیچ مانعی ندارد که کاملا معتبر هم هست.بنابراین مسلمانان به دستور خلیفه عمل کردند و فرمان نبوی را ترک نمودند.این است مشخّصۀ مکتب خلفا.

علی بن ابی طالب و فرزندانش تا حجّت بن الحسن علیهم السّلام یک کلمه و یک حرف از فرمایشات پیامبر اکرم را کم و زیاد نکردند،و یک حرف از خودشان نزدند و نخواهند زد.هیچ گاه امام محمّد باقر یا امام جعفر صادق علیهما السّلام نمی فرمودند:«أنا أقول:من می گویم»،یا:«أنا احرّم:من حرام می کنم»و امثال اینها.شاگردانشان،همچون زراره و محمّد بن مسلم و هشام نیز تا به امروز،هیچ گاه از رأی و نظر شخصی دم نزده اند،بلکه می گویند:پیامبر چنین گفته،و خداوند چنین فرموده است. (2)این

ص:185


1- 1) -بدایة المجتهد 141/2؛زاد المعاد(ابن قیّم)205/2؛ [1]المغنی(ابن قدامه)527/7؛المحلی(ابن حزم)107/7.
2- 2) -به عنوان یک نمونه و نشان دهندۀ اصول تفکّر این مکتب،گفتۀ یک عالم راوی و صحابی بزرگ،عثمان بن سعید

است مشخّصۀ مکتب اهل بیت علیهم السّلام.

ص:186

درس هفتم

اشارة

ص:187

أعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ

قلم:1-4

ص:188

مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته)

در این مسأله بحث داشتیم که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،به چه وسیله ای،برخی از ابعاد و احکام اسلامی تغییر داده شد.چنانچه به تفصیل دیدیم،اوّلین عامل این بود که نگذاشتند حدیث و گفتار پیامبر نوشته و یا گفته شود.گفتار پیامبری که شارح و مفسّر و بیان کنندۀ قرآن،و مبلّغ مجموعۀ ابعاد و احکام اسلامی می باشد؛و این مجموعه(احکام اسلامی)در ضمن گفتارها و احادیث شنیده شده از او وجود دارد.

ممانعت از نقل حدیث،سالیان دراز،و جلوگیری از نوشته شدن آن تا آخر قرن اوّل هجری (قریب صد سال)دوام یافت.در ابتدا نیز هر کس حدیث نوشته بود،جمع کردند و به آتش کشیدند.

در ضمن عدّه ای از یاران نامدار پیامبر،چون ابو ذر و ابن مسعود که در بیرون از مدینه و دور از چشم دستگاه خلافت حدیث نقل می کردند،به مدینه احضار شده تحت نظر قرار گرفتند.

نخستین عامل تحریف و تبدیل احکام و جهان بینی اسلامی همین بود؛نیرویی که نگذاشت احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در بین مردم انتشار یابد و به دست مسلمانان برسد.

از آنجا که مردم تازه مسلمان خواهان اسلام بودند،و می خواستند بدانند که پیامبرشان در شرایط و حوادث گوناگون چه گفته و چه کرده است،عدم نشر حدیث را ما در سری عوامل تحریف به شمار آوردیم.آنها تفسیر قرآن را طالب بودند؛آنها تکلیف دینی خود را در کارهای فردی و اجتماعی می خواستند.بنابراین اگر قدرت حاکمه جلوی نقل گفتار پیامبر و ثبت و ضبط آن را بگیرد،ناگزیر مردم به نقاط دیگر و سرچشمه های دیگر روی می آورند،و ممکن است ندانسته دست به سوی افراد ناصالح دراز کنند.در برابر این لزوم و در مقابل این جریان طبیعی،قدرتمندان

ص:189

و حکّام فکر لازم را کرده بودند.

«کعب الاحبار»یهودی،مأمور تفسیر قرآن و پاسخ به سؤالات پیرامون مبدأ و معاد شده بود.

کعب الاحبار یک اسم نیست،بلکه یک لقب است و نشان دهندۀ سمت و منصب شخص.«حبر» یعنی دانشمند،و کعب الاحبار یعنی رئیس دانشمندان دینی یهود.

او و«تمیم داری»و«وهب بن منبّه»کسانی هستند که مردم،تفسیر قرآن کریم و معارف مبدأ و معاد اسلام را از ایشان می آموختند.

کعب در مسجد می نشست،و مردم از وی مسائل تفسیری سؤال می کردند.در محضر خلیفۀ سوم،عثمان حضور به هم می رساند،و جواب مسائل پیرامون احکام عملی اسلام را می داد.

با توجّه به این حقایق،به خوبی درمی یابیم که بدین طریق یهودیت و مسیحیت تحریف شده و خرافات سالیان دراز-که در گوشه و کنار انباشته شده بود-به متن اسلام تأثیر می کند و به اندرون دین خدا راه می یابد.

بنابراین ممانعت از نشر حدیث یکی از بزرگ ترین عوامل تحریف،در ابعاد مختلف اسلام است.در آینده باز به این مسأله بازخواهیم گشت و مسائلی تازه را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

نشر پنهانی حدیث

همچنین اشاره کردیم که همیشه بشر،مقابل سخت گیری و استبداد حکومت ها،و در برابر ممانعت حکومت های نیرومند،راه ها و چاره هایی می اندیشد و پنهانی و در خفا برای به دست آوردن مطلوب خویش می کوشد.

در مسألۀ مورد بحث ما،یعنی منع از نشر حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز همین مبارزه های پنهانی،و حتّی گاه آشکار مردم با حکومت وقت(دستگاه خلافت)به وجود آمد.بنابراین دور از چشم مأموران حکومتی و به طور پنهانی،حدیث پیامبر کم و بیش انتشار یافت.

عدّه ای نیز-چنان که دیدیم-بر سر دار رفتند و حدیث نقل کردند؛و یا به زیر شمشیر جلاّد نشستند و گفتار پیامبر را بازگو کردند.

بنابراین،علی رغم خواست نیروهای حاکم،مقداری از احادیث نبوی نشر شد.این حادثه اضطراب و دهشت کارگزاران اصلی حکومت خلفا را برانگیخت.در اینجا بود که برنامۀ خاصّی از نظر اجرای سیاست اصلی حکومت خلفا لزوم یافت.

ص:190

سیاست نوین

نیروی حاکمه اندیشید که برای از اعتبار انداختن احادیث نشر شده باید چاره ای اساسی بکند.

بنابراین کوشش خود را متمرکز ساخت تا اصولا حدیث و گفتار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از اعتبار و ارزش و قداست و آسمانی بودن بیفتد.

ما این طرح و عمل را دومین عامل بزرگ تحریف اسلام دانستیم،و در درس گذشته گوشه هایی از آن را به بحث و تحقیق کشیدیم.

ص:191

کوشش برای شکستن شخصیّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

اشارة

در درس قبل دیدیم که آنچه ستایش در مورد قهرمانان و بزرگان واقعی اسلام وجود داشت،و آنچه تکذیب و تقبیح و لعن و مذمّت که در مورد دشمنان پنهان و آشکار اسلام از زبان پیامبر صادر شده بود،با نقل احادیثی از اعتبار افتاد.

گفتند که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«من هم بشرم،و مانند همۀ آنها خشمگین و خشنود می شوم،و سخنانی در این حالات می گویم.»

همچنین مشاهده کردیم در جایی از زبان پیامبر نقل کردند که فرموده است:«شما در امور دنیای خودتان از من آگاه تر و داناترید.»نتیجه اینکه لازم نیست به اینگونه سخنان من وقعی بنهید، و یا در اینگونه امور از من پیروی کنید.بدیهی است که این روایات،بسیاری از فرمایشات و سخنان آن حضرت را از اعتبار و ارزش ساقط می کند.

امّا از همۀ اینها مهم تر و بالاتر این بود که یک سری حدیث،از معتبرترین راویان مکتب خلفا جعل شد،و در آنها کوشش به عمل آمد که مقام و موقعیّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از حدّ یک انسان عادی پایین تر بیاورند.

در گذشته بارها این سخن را یادآور شدیم،امّا اینک می خواهیم عامل و انگیزه و علّت اصلی این کار را بررسی کنیم.

در این احادیث جعلی سعی شد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به شکلی معرّفی کنند که از حدّ یک انسان عاقل و منظّم و مسلمان معمولی هم پایین تر بیاید!

آیا واقعا چنین کاری کردند؟آیا توانستند طرح خویش را پیاده کنند؟

ص:192

جواب با نهایت تأسّف مثبت است.درد و رنج واقعی اینجاست؛مصیبت کشنده اینجاست.

شهادت برای افراد این خاندان درد نیست؛که افتخار است و آرزو.البته درد هست،امّا درد جسم و تن است،یعنی دردی اندک که در راه خدا آن را به جان می خرند.درد واقعی،درد تخریب اسلام و ریشه کن کردن روح و جان پیامبر اکرم می باشد.

این احادیث کوشیده اند که پیامبر اسلام را از شخصیّت بیندازند؛یعنی اسلام واقعی را نابود کنند.مگر نه این است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در متن اسلام دخیل می باشد؟و مگر نه این است که سخنان او شارح و روشنگر قرآن،و بیان کنندۀ احکام و اعتقادات اسلام می باشد؟بنابراین تحریف مقام و شخصیّت و قداست و سخنان ایشان،یعنی تخریب پایه های اسلام،و تخریب اساس دین خدا،و بالاخره زیرورو کردن راه سعادت انسان.

در اینجا لازم است حادثه ای تاریخی را به این مناسبت نقل کنیم.

هدف شوم معاویه

مأخذ این حادثۀ تاریخی،اوّلا شرح علاّمۀ ابن ابی الحدید معتزلی،بر نهج البلاغه می باشد.از او قدیمی تر«مروج الذّهب»مسعودی-مدرک بسیار معتبر تاریخ اسلام-است.و از هر دوی اینها ارزشمندتر و قدیمی تر،کتاب«الموفّقیات»زبیر بن بکّار می باشد که خود تعصّب شدیدی علیه خاندان پیامبر داشته است.از این جهت در بحث ما از اعتبار بیشتری برخوردار است.ضمنا خود از کهن ترین منابع تاریخ اسلام می باشد که احتمالا تألیف آن در حدود 1100 سال پیش است.

زبیر بن بکّار از مطرف فرزند مغیرة بن شعبه نقل می کند:

«من همراه پدرم،مغیره به مسافرت شام رفتیم و بر معاویه وارد شدیم(مغیره در آن زمان فرماندار معاویه در کوفه بود؛احتمالا دوستی این دو از عصر جاهلیّت بوده است).پدرم هر شب به مجلس شبانۀ معاویه می رفت و مدّتی با او هم صحبت بود،و شب را به شب نشینی می گذرانید.او هر شب،هنگامی که به خانه بازمی گشت ،با شگفتی فراوان از معاویه و فراست و کیاست او نقل می کرد.و با اینکه خود از داهیان بنام عرب بود،از آنچه از معاویه می دید با تعجّب فراوان یاد می کرد.امّا یک شب پس از اینکه از نزد معاویه به خانه بازگشت،از غذا خوردن امتناع ورزید،و من او را سخت پریشان و درهم دیدم.ساعتی درنگ کردم،زیرا می پنداشتم ناراحتی پدرم به خاطر اعمالی می باشد که از ما سرزده،و یا به خاطر حوادثی می باشد که در کار ما پیش آمده و

ص:193

کم وکاستی که در موقعیّت ما به وجود آمده است.بالاخره نتوانستم تحمّل کنم؛به پدرم روکرده گفتم:

چرا در این شب این قدر ناراحت و پریشان هستی؟

گفت:فرزندم!من از نزد خبیث ترین و پلیدترین مردم بازگشته ام.

گفتم:برای چه؟

(او هر شب در جلسات شب نشینی معاویه شرکت می کرد،و با دهانی پر از تعریف و ستایش از معاویه،و عقل و زیرکی و زرنگی وی به خانه بازمی گشت،امّا آن شب چنین گفت.من علّت را سؤال کردم:مگر چه شده است؟)

گفت:امشب مجلس معاویه خالی از اغیار بود،و ما با هم خیلی خصوصی و با نهایت صمیمیّت سخن می گفتیم.من بدو اظهار داشتم:ای امیر المؤمنین!تو به آرزوها و آمالت رسیده ای،حال اگر در این سن،به عدل و داد دست زنی و با دیگران به مهربانی رفتار نمایی چه قدر بجاست.اگر به خویشاوندانت(بنی هاشم)با لطف برخورد کنی،و با ایشان صلۀ رحم نمایی چه مانعی در پیش است؟به خدای سوگند،امروز اینان هیچ چیز که در تو ترس و واهمه برانگیزد،ندارند.اینها عموزاده های (1)تو هستند،با آنها نیکی و صلۀ رحم بنما،تا در روزگاران از تو نام نیکی به یادگار بماند.

معاویه جواب داد:

وای بر تو!این آرزویی سخت دور از دسترس و انجام ناشدنی است.أبو بکر به حکومت رسید و عدالت ورزید،و آن همه زحمت ها تحمّل کرد.به خدای سوگند،تا مرد نامش نیز به همراهش مرد.البته گاهی ممکن است کسی بگوید:أبو بکر!

آنگاه عمر به حکومت رسید،کوشش ها کرد و در طول ده سال رنج ها کشید،امّا چند روزی از مرگش نگذشت که هیچ چیز از او باقی نماند؛جز اینکه گاه وبیگاه گوینده ای بگوید:عمر!

سپس برادر ما عثمان به خلافت رسید.مردی از نظر نسب چون او نبود!و کرد آنچه کرد،و با او رفتار کردند آنچه کردند.امّا تا کشته شد،به خدای سوگند،نامش نیز مرد،و اعمال و رفتارش فراموش گشت!

ص:194


1- 1) -بنی هاشم از نظر نسب به هاشم بن عبد مناف می رسند،و بنی امیّه هم به عبد شمس،پسر عبد مناف،در واقع عبد مناف جدّ مشترک آنهاست،و این دو تیره عموزاده هستند. (رجوع کنید به«نسب قریش»14/ به بعد،چ لیفی بروفنسال)

در حالی که نام این مرد،فرزند ابو کبشه (1)(پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)را هر روز پنج بار در سراسر جهان اسلام به فریاد بانگ می زنند و به بزرگی یاد می کنند:«أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه».تو فکر می کنی چه عملی در چنین شرایطی باقی خواهد ماند؟و چه نام نیکی پایدار است،ای بی مادر؟

نه به خدای سوگند،آرام نخواهم نشست،مگر اینکه این نام را دفن کنم،و این ذکر و یاد را به خاک بسپارم!» (2)

تلاش معاویه در این راه

معاویه به سوگند خویش وفادار ماند،و نهایت کوشش خویش را در راه انجام آن به کار انداخت.لذا این احادیث-به اعتقاد ما-در عصر معاویه جعل شده است.اصولا او کارخانه های حدیث سازی و جعل روایت ایجاد نمود،و کسانی همچون ابو هریره،عمرو عاص،مغیرة بن شعبه، مالک بن انس و سمرة جندب کارگزاران او در اجرای این سیاست شوم بودند.در احادیث برخی از اینان است که پیامبر از شخصیّت و قدس و ارزش خویش ساقط می شود،و تا حدّ یک انسان عادی،بلکه از آن هم پایین تر می آید،و در مقام مقایسه از أبو بکر و عمر و عثمان و حتّی معاویه و یزید هم پایین تر معرّفی می شود.و این است آنچه که در درس قبل با عنوان تیر سه شعبه یاد کردیم؛ یک خدنگ با سه هدف.

اینها در این طرح سه هدف را دنبال کردند:احکام اسلام را تحریف کردند؛شخصیّت و قداست پیامبر را شکستند؛و کارگزاران و حاکمان پس از او را از وی بالاتر بردند و شخصیّتی عظیم تر بخشیدند!که تصدیق می فرمایید این تیری است با سه شعبه و سه هدف.

ص:195


1- 1) -در جنگ احد،پس از شکست مسلمانان،ابو سفیان به عنوان استهزا و تمسخر پیامبر را ابن ابی کبشه نامید. (رجوع کنید به:انساب الاشراف(بلاذری)91/1 و 327؛امتاع الاسماع(مقریزی)77/ و 158)
2- 2) -شرح النهج 463/1،چ قدیم؛مروج الذّهب 454/3،چ دار الاندلس بیروت؛الاخبار الموفّقیات576/،چ عراق.

نمونه ای از احادیث مجعول

احادیث و روایاتی که این مأموریت شوم را به عهده گرفتند،در صحیح بخاری و صحیح مسلم و ده ها کتاب دیگر موجود است.ولی ما به بخاری استناد می کنیم که در اعتقاد مکتب خلفا، صحیح ترین کتاب مذهبی بعد از قرآن کریم محسوب می شود.آنها معتبرترین کتب مذهبی را چنین شمار می کنند:قرآن کریم،صحیح بخاری،صحیح مسلم،سنن ابی داوود و و....این مکتب و پیروان آن،حتّی در یک کلمۀ صحیح بخاری تردید و شک روا نمی دارند.

روایت را از امّ المؤمنین عایشه نقل می کنند:

«پیامبر به اتاق و خانۀ من وارد شد،در حالی که دو کنیزک یا دو دخترک آوازه خوان،شعرهایی از عصر جاهلیّت و جنگ های آن به آواز می خواندند.پیامبر به اتاق وارد شد و بدون هیچ عکس العملی به روی بستر خود دراز کشید.

در این هنگام أبو بکر وارد شد.به محض برخورد با آوازه خوانان،با شدّت و تندی به من گفت:

ساز و آواز شیطانی در محضر پیامبر؟!

در روایت دیگر در همین کتاب أبو بکر می گوید:

ای بندگان خدا!آیا به ساز و آواز شیطان دست زده اید؟!ای بندگان خدا!آیا به ساز و آواز شیطانی دست زده اید؟!ای بندگان خدا!آیا به ساز و آواز شیطانی دست زده اید؟!

رسول اکرم به أبو بکر رو کرده فرمود:رهایشان کن و کارشان نداشته باش!هر قوم و گروهی عیدی دارند،امروز هم(عید قربان یا روز عرفه)عید ما می باشد،بگذار بخوانند!

بعد از این جریان و گفتگوها،در اوّلین فرصت که پدرم از آنها غافل شد،به ایشان اشاره کردم و

ص:196

آنها از منزل و اتاق من به سرعت بیرون رفتند.» (1)

در همان روایت از عایشه چنین نقل می گردد:

«روز عیدی بود و چند تن از مردمان سرزمین حبشه به شادمانی و رقص مشغول بودند.اینان به مسجد آمده بودند و طبق رسوم خاص خود رقص شمشیر می کردند.من از پیامبر درخواست کردم،و یا اینکه خود آن حضرت پیشنهاد کرد:آیا مایلی رقص و شادمانی اینها را مشاهده کنی؟ من اظهار تمایل کردم و جواب مثبت دادم.

پیامبر مرا به دوش گرفت!!و در حالی که صورت من به صورت او بود،مشغول تماشای داخل صحن مسجد و رقص شمشیر حبشیان شدم.آنها رقّاصی می کردند و من تماشا می نمودم.پیامبر مکرّر می فرمود:ای حبشی زادگان مشغول باشید.

این صحنه آن قدر ادامه یافت و من همچنان بر دوش پیامبر بودم تا آن هنگام که خسته و ملول شدم.پیامبر که خستگی مرا احساس کرد،گفت:آیا کافی است؟گفتم:بلی.فرمود:پس برو.» (2)

توجّه داشته باشید که این سخنان در صحیح بخاری و مسلم ثبت است،یعنی متونی که در مکتب خلفا،عالی ترین و بالاترین حدّ از اعتبار را دارند.

در یک نقل دیگر باز امّ المؤمنین،عایشه می گوید:

«روز عیدی بود و گروهی از حبشیان به مسجد پیامبر آمده بودند و سخت به رقص و پایکوبی مشغول بودند.پیامبر مرا خواست تا رقص حبشیان را تماشا کنم.من به نزدیک پیامبر رفته سرم را بر روی شانۀ پیامبر گذاردم،و از آنجا به بازی و رقص خاص ایشان چشم دوختم.آن قدر این وضع به طول انجامید تا من خسته شدم و از تماشا دست برداشتم.» (3)

در جای دیگر می گوید:

«بازیگرانی بودند،من به پیامبر عرضه داشتم:می خواهم و دوست دارم که بازی ایشان را مشاهده کنم.رسول اکرم بر در خانه،رو به مسجد ایستاد،و من هم پشت سر او ایستادم،و سرم را روی شانه اش نهاده از میان شانه و گوش او به تماشا پرداختم،آن گروه نیز در مسجد به بازی

ص:197


1- 1) -صحیح(بخاری)225/2،کتاب مناقب الانصار،باب مقدم النبی 118/1؛کتاب العیدین،ح 2 و 3؛صحیح(مسلم)، کتاب صلاة العیدین،باب الرخصة فی اللعب الذی لا معصیة له،ح 19،تحقیق محمّد عبد الفؤاد عبد الباقی.
2- 2) -صحیح(مسلم)22/3،چ محمّد علی صبیح،کتاب صلاة العیدین،باب الرخصة فی اللعب الذی لا معصیة له.
3- 3) -صحیح(مسلم)22/3-23،چ محمّد علی صبیح،و ح 20 در چاپ محمّد عبد الفؤاد.

مشغول بودند.» (1)

در ضمن حدیث دیگر می گوید:

«من سر بر شانۀ پیامبر نهادم.پیامبر شانه اش را پایین آورد،و من از فراز شانه اش به تماشا پرداختم تا آنگاه که سیر گشته از این کار خسته و روگردان شدم.» (2)

در روایت های فوق چنین نقل می شود:

«قدر و ارزش دختران نوجوان را بدانید و بشناسید که بر اساس طبیعت سنّ و سال خویش خواهان بازی و رقص و لهو و لعب هستند.شما اگر دختر جوان یا نوجوانی دارید و دلش می خواهد ساز و آواز بشنود،یا مردهای غریبه را نگاه کند،یا به رقّاصی چشم بدوزد،مانعش نشوید؛همان طور که پیامبر با من چنین رفتاری داشت،و جلودار و مانع کارهای من نمی شد.» (3)

در روایت دیگر می گوید:

«من از پشت سر آن حضرت به مسجد نگاه می کردم،در حالی که حبشیان به رقص و بازی مشغول بودند.پیامبر به آنها می فرمود:ای حبشی زادگان!بزنید و برقصید و بازی کنید،تا یهود و نصاری بدانند در دین ما آزادی هست،و اینگونه کارها روا می باشد!حبشیان که از عکس العمل پیامبر شادمان و خوش حال شده بودند،گفتند:أبو القاسم خوب!! (4)

در این هنگام عمر از در مسجد وارد شد.حبشیان از هیبت او ترسیده هر کدام به گوشه ای فرار کردند.» (5)

اینان نه تنها از پیامبر نمی ترسیدند و نترسیدند،از او تشویق و ترغیب نیز دیدند.امّا در برابر عمر یک لحظه نیز مقاومت نکردند!!

در روایت دیگر می خوانیم(متأسّفانه تمام این روایات از عایشه نقل شده است):

«پیامبر در خانه و اتاق خویش نشسته بود،از بیرون صدا و غوغای مردم را شنید.درصدد جستجوی علّت صدا برآمد.مشاهده کرد یک زن حبشی می رقصد،مردم به گرد او جمع شده و به تماشای او پرداخته اند،و سر و صدا از ایشان است.فرمود:ای عایشه!بیا و نگاه کن.من نزدیک وی

ص:198


1- 1) -صحیح(مسلم)23/3،چ محمّد علی صبیح،و ح 23 از چاپ تحقیقی جدید در همین باب.
2- 2) -همان.
3- 3) -این نتیجه گیری از مقدّماتی است که در حدیث وجود دارد،و گفتار خود امّ المؤمنین می باشد.
4- 4) -منتخب الکنز 173/6.
5- 5) -منتخب الکنز 393/4؛ترمذی 148/13،باب مناقب عمر.

رفتم،صورت خویش را بر پشت آن حضرت نهادم و از فراز شانه اش به صحنه چشم دوختم.

مدّتی بدین منوال گذشت.پیامبر سؤال کرد:عایشه سیر نشدی؟عرضه داشتم:نه!این سخن چندین بار تکرار شد و من هر بار جواب منفی را تکرار می کردم.با اینکه او خسته شده بود و پا بپا می کرد!زیرا می خواستم ارزش و منزلت خویش را نزد او بدانم!!

ناگاه عمر از در مسجد وارد شد.مردم متفرّق شدند و بچه ها هر یک به گوشه ای فرار کردند.

پیامبر فرمود:من دیدم که شیاطین انسانی و جنّی از عمر فرار می کنند!» (1)

آری،این شیاطین از حضور پیامبر در مجلس هراسان نمی شوند و فرار نمی کنند،و او از رقص و آواز لذّت می برد،و بدان گوش می سپارد و دل می دهد؛امّا عمر بن خطّاب چنان دارای هیبت و سطوت معنوی است که همۀ شیاطین از دیدن او می هراسند و فراری می شوند.او اصولا از رقص و آواز گریزان است!

می بینید که این روایات چه می کنند،و تا کجا دامنۀ تخریبشان وسعت دارد.

اینگونه روایات که دیدیم،همه و همه از جناب امّ المؤمنین،عایشه نقل شده است،و ما نمی دانیم این سخنان را خود او گفته یا دیگران به نام او-که از اعتبار برخوردار بوده-ساخته اند.

از ابو هریره هم در این زمینه روایاتی نقل شده است.گفته می شود:در آن هنگام که حبشیان در برابر پیامبر با شمشیرهایشان بازی می کردند،عمر از در مسجد وارد شد،خم شد و به سوی سنگ ریزه های کف مسجد دست برد تا به وسیلۀ آنها حبشیان را از کارشان بازدارد.پیامبر فرمود:

عمر!رهاشان ساز،بگذار بازی خود را ادامه دهند. (2)

این گونه روایات را اگر به تمامی بررسی کنیم،خواهیم دید که در آنها چه طرحی پیاده شده است:تنزّل دادن مقام و مرتبت پیامبر بزرگ اسلام،و قرار دادن شخصیّت ایشان پایین تر از افراد معمولی،به ویژه حکّام بعد از او.

حالا اگر شما بیایید و مثلا بگویید:پیامبر بارها گفته و در مصادر مختلف به دست ما رسیده است که:«علیّ منّی و أنا من علیّ»:«علی از من است،و من از علی هستم»،کسانی خواهند گفت:مگر خود پیامبر چه بوده که علی مثل و مانند پیامبر باشد؟این-مثلا-عمر است که ارزش و شخصیّتی این چنین والا دارد،و یا این خلیفه أبو بکر است که رتبتی چنین فوق العاده دارد!

ص:199


1- 1) -منتخب الکنز 393/4.
2- 2) -صحیح(مسلم)،همان باب،آخرین حدیث 23/3،چ محمّد علی صبیح.

دیگر اینکه این اعمال،همه در مسجد پیامبر اتّفاق می افتاد:رقص زن حبشی،ساز و آواز جمعشان و رقص شمشیر مردان حبشی نژاد.به این ترتیب ارزش و اعتبار دومین مسجد بزرگ اسلام،مسجدی که به دست پیامبر بنا شده است،چه مقدار خواهد بود؟!

در این سلسله از روایات،احادیثی در باب عروسی های مسلمانان وجود دارد.اعمالی که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این عروسی ها سرزده است،کاملا نشان می دهد که پیامبر رقص و آواز را دوست داشته است.

در صحیح بخاری در باب«ضرب الدّف»:«تنبک زدن»،از کتاب نکاح، (1)و در باب«شهود الملائکة بدرا»از کتاب فضائل،و نیز در«طبقات الکبری»ابن سعد کاتب الواقدی،این روایت نقل شده،و ما آن را از صحیح بخاری-که در مکتب خلافت معتبرترین کتاب بعد از قرآن شمرده می شود-می آوریم.

داستان از ربیع دختر معوذ بن عفراء نقل شده است.او می گوید:

«روز عروسی من،پیامبر به خانۀ ما وارد شد،و در مکان اختصاصی من،کنارم نشست.

دخترکان حاضر در مجلس شروع به خواندن و تنبک و داریه زدن کردند.همه،شعرهای معمول در عروسی ها را می خواندند،جز یکی که این شعر را خواند:«فینا نبیّ یعلم ما فی غد»:«در میان ما پیامبری هست که حوادث روزهای آینده را می داند.»پیامبر فرمود:این سخنان را رها کن،همان شعرهایی را که می خواندی،بخوان!»

خدا می داند که مضرتر از اینگونه سخنان،و تیری کارگرتر بر قلب پیامبر و پیشوایان و امامان خاندان او،از چنین نسبت ها،نمی شناسم.البته یک قدم بالاتر هم رفته اند که در درس آینده خواهیم دید.

در این حدیث گفته می شود:پیامبر به خانۀ یک مسلمان می رود و در کنار زن تازه عروس او می نشیند،و دخترکانی که در آن مکان حضور دارند،به ساز و آواز مشغول می شوند.پیامبر هم به راحتی بدان دل می سپارد.در چنین شرایطی ما از مردم معمولی مسلمان چه انتظاری داریم؟

إذا کان ربّ البیت بالدفّ مولعا فشیمة أهل البیت کلّهم الرّقص

«اگر بزرگ یک خانواده به تنبک زدن حریص باشد،البته همۀ افراد آن خانه رقّاص خواهند شد.» اگر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین باشد،مسلمانان چه باید بکنند؟!مسلّم است که اینها را گفته اند تا

ص:200


1- 1) -جزء 19/7-20،چ بولاق.

شما به خلیفه،یزید بن معاویه و یا به پدرش،معاویه،در این زمینه ها اشکال نکنید.

در صحیح بخاری (1)و مسلم روایتی از سهل ساعدی نقل شده است.او می گوید:

«پیامبر در مجلس عروسی ابو اسید ساعدی شرکت کرد.عروس به نزد پیامبر آمد،و از شربتی که از شیرینی خرما درست کرده بود،با دست خودش به آن حضرت خورانید.و این نشانۀ احترامی بود که نسبت به پیامبر انجام دادند!»

در روایت دیگر از عایشه نقل می شود که یک زن از زنان انصار را به همسر داده بودند،و ما به مجلس عروسی او رفته بودیم.پس از بازگشت،پیامبر فرمود:«آیا ساز و آوازی به همراه نداشتید که در این مجلس مورد استفاده قرار گیرد؟!انصار از ساز و آواز مسرور و شادمان می شوند،چرا نباید آوازه خوان به همراه داشته باشید!؟» (2)

در روایت دیگر چنین نقل می گردد که پیامبر به عایشه می گوید:شما که عروس را به خانۀ شوهرش فرستادید،آیا به همراه او آوازه خوان فرستادید یا نه؟عایشه جواب می دهد:نه!پیامبر می گوید:(بد کاری کردید زیرا)انصار قومی هستند که از شعر و غزل و آوازه خوانی لذّت می برند، ای کاش چنین کاری را کرده بودید.آنگاه پیامبر شعری را که باید آوازه خوان در آوازش بخواند، تعیین می کند:«اتیناکم،اتیناکم،فحیانا و حیاکم». (3)

در صحیح بخاری و سنن ابن ماجه از انس بن مالک نقل می شود که پیامبر روزی از کوچه ای از کوچه های مدینه می گذشت.زنان و بچه هایی که از مجلس عروسی بازگشته بودند با آن حضرت برخورد کردند.آنها دست می زدند و آواز می خواندند.پیامبر به ایشان فرمود:خداوند می داند که شما محبوب ترین افراد نزد من می باشید. (4)

روایت دیگر از امّ المؤمنین،عایشه نقل شده است.او می گوید:من عروسک هایی درست کرده بودم و با آنها بازی می کردم.گاه نیز دخترکان کوچک به منزل ما می آمدند و دسته جمعی عروسک بازی می کردیم.امّا هرگاه پیامبر به منزل وارد می شد،این دختران فرار می کردند.پیامبر به دنبالشان رفته آنها را به اتاق بازمی گردانید،و می گفت:باشید و با عروسک ها بازی کنید!! (5)

ص:201


1- 1) -بخاری،کتاب النکاح،باب قیام المرأة علی الرجال فی العرس و خدمتهم بالنفس 26/7.
2- 2) -بخاری،کتاب النکاح،باب النسوة اللاتی یهدین المرأة الی زوجها 22/7،چ بولاق.
3- 3) -ابن ماجه،کتاب النکاح،باب الغنا و الدف 612/1-613،ح 1900؛مسند(احمد)78/4 و 91/3.
4- 4) -بخاری،کتاب النکاح،باب ذهاب النساء و الصبیان الی العرس 25/7؛ابن ماجه 612/1،ح 1899.
5- 5) -بخاری،کتاب الادب،باب الانبساط الی الناس 31/8،چ بولاق.

بررسی احادیث جعلی

اشارة

اکنون لازم است به بررسی و تحقیق در این احادیث بپردازیم و بر اساس موازین مذهبی،آنها را ارزیابی کنیم.البته لازم به تذکّر است که بررسی هر یک از این احادیث،خود به یک تحقیق جدا نیازمند است،ولی اکنون در حدّ یک درس،اینها را مورد بررسی قرار می دهیم.

غنا و موسیقی در اسلام

در متون معتبر حدیثی مکتب خلافت،روایات دیگری نیز وجود دارد.انس می گوید:پیامبر فرمود:

«بعثنی اللّه رحمة و هدی للعالمین و بعثنی بمحق المعارف و المزامیر.»

«خداوند مرا به جهت هدایت و رحمت برای جهانیان فرستاده،و مرا مبعوث فرموده است تا آلات لهو و لعب و موسیقی(مثل تنبک و...)را نابود کنم.» (1)

در روایت دیگر،مجاهد می گوید:

«من با عبد اللّه بن عمر همراه بودم.در میان راه صدای طبلی به گوش رسید.عبد اللّه دو انگشت خویش در گوش کرد و مدّتی راه پیمود تا از آن مکان دور شد.سپس دست را درآورد.باز صدای طبل را شنید،دیگربار دست در گوش کرد.این عمل سه بار تکرار شد.آنگاه عبد اللّه گفت:راه و رسم عملی پیامبر چنین بود.» (2)

ص:202


1- 1) -تفسیر الدّر المنثور 324/2.
2- 2) -سنن(ابن ماجه)،کتاب النکاح،باب الغنا و الدف 613/1،ح 1901؛ابو داوود 304/2.

در ذیل آیۀ کریمۀ: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ (1)از عایشه نقل می شود:

«پیامبر خریدوفروش کنیزک آوازه خوان(مغنیه)،و تعلیم آوازه خوانی بدو را حرام کرده است.»

از عبد اللّه بن مسعود تفسیر این آیه سؤال شد.او گفت:

«مقصود از لهو الحدیث،به خدای سوگند،غنا و آوازه خوانی است.» ابن عبّاس و دیگر مفسّران بزرگ قدیم اسلام نیز آیۀ فوق را به همین شکل تفسیر کرده اند. (2)

در تفسیر آیۀ شریفۀ وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ (3)که خداوند خطاب به شیطان می فرماید:«هرکس را می توانی با صدای خود(به زنا یا شرب خمر یا قمار و امثال آن)تهییج کن»، عبد اللّه بن مسعود می گوید:مراد از صدای شیطان در این آیه،آوازه خوانی و موسیقی می باشد. (4)

اینها اندکی از آیات و روایاتی بود که بینش اسلام را در مورد موسیقی و آوازه خوانی نشان می داد.

مجسّمه از دیدگاه اسلامی

امّا در زمینۀ مجسّمه ها یا عروسک هایی که عایشه داشت و با آنها بازی می کرد،به بینش صحیح اسلامی مراجعه می کنیم.روایت از خود عایشه است،او می گوید:

«من بالشی خریدم که بر روی آن تصویرهایی وجود داشت و به خانه آوردم.هنگامی که پیامبر به منزل آمد،بر آستانۀ در ایستاد و به اتاق وارد نشد.عرض کردم:من از گناهی که کرده ام توبه می کنم!فرمود:این بالش چیست؟عاقبت من بالش را برداشته به صاحب آن پس دادم.» (5)

در روایات فراوانی که تعداد آنها شاید از ده عدد هم تجاوز می کند،آمده است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

«شدیدترین عذاب ها در روز قیامت،شامل حال آن کسان خواهد شد که در دنیا تصویر می ساخته اند،و بدیشان گفته می شود که آنچه ساخته اید زنده کنید!»

ص:203


1- 1) -لقمان:6. [1]
2- 2) -تفسیر طبری،39/21-40؛تفسیر قرطبی 51/14-53؛ [2]ابن کثیر 441/3-443؛تفسیر سیوطی 159/5-160.
3- 3) -اسراء:64. [3]
4- 4) -تفسیر طبری 81/15؛ابن کثیر 49/3.
5- 5) -صحیح(بخاری)،کتاب اللباس،باب کره القعود علی الصورة 168/7،و باب من لم یدخل بیتا فیه صورة 169/7.

در روایت دیگر نیز آمده است:

«خداوند صورت پردازان را با همان صورت به عذاب خواهد کشید.»

نیز می فرماید:

«سازندگان این تصاویر در روز رستاخیز به عذاب خواهند افتاد.» (1)

در روایت دیگری می خوانیم که بیشترین عذاب برای فردی است که چیزهایی شبیه مخلوقات الهی ساخته است... (2)

هم نشینی با زنان بیگانه

در زمینۀ روایاتی که می گفت:«پیامبر در مجلس عروسی شرکت کرد و کنار عروس بر جایگاه او نشست،و یا از دست عروس شربت گرفت و آشامید»،نقل این روایت مشهور کاملا روشن کننده خواهد بود.امّ سلمه می گوید:

«من و میمونه،همسر دیگر رسول خدا در محضرش نشسته بودیم که از در ابن امّ مکتوم، صحابی نابینای پیامبر وارد شد.

پیامبر فرمود:خودتان را از او بپوشانید و پنهان کنید!بروید پشت پردۀ حجاب.گفتم:یا رسول اللّه!او نابیناست و ما را نمی بیند.فرمود:آیا شما دو نفر هم کور هستید و او را نمی بینید؟» (3)

اینها از کتاب های شیعی نیست،از کتب معتبر و صحاح مکتب خلفاست.آیا می توان تصوّر کرد چنین پیامبر،با این همه دقّت و عفّت،در کنار عروس بنشیند و به رقص و آواز گوش فرادهد؟!

در یک روایت دیگر،در صحیح بخاری می خوانیم:

«پیامبر فرمود:بپرهیزید که در اتاق و خانۀ زنی(غیر محرم)وارد شوید!

یک نفر انصاری عرضه می دارد:یا رسول اللّه!زنان بستگان انسان،مثل زن برادر چطور؟ پیامبر فرمود:این مرگ است،هلاکت است.(اینجاست که شیطان اغوا می کند)» (4)

در روایت بعد،از پیامبر نقل می شود که فرمود:

ص:204


1- 1) -صحیح(بخاری)،کتاب اللباس،باب عذاب المصوّرین 167/7،دو حدیث،و باب من لم یدخل بیتا فیه صورة 169/7.
2- 2) -همان.
3- 3) -ابو داوود 63/4،ح 4112؛ترمذی 102/5،ح 2778؛مسند(احمد)296/6؛الدّر المنثور 42/5.
4- 4) -صحیح(بخاری)،کتاب النکاح،باب لا یدخلون رجل بامراة الا ذو محرم و الدخول علی المغیبة،37/7.

«هیچ وقت مرد با زن نامحرم در خلوت نماند.» (1)

اینگونه احادیث کاملا روشن می کند که منقولات مورد بحث،چیزی جز دروغ نبوده است.

زیرا از یک طرف روایات مخالف آن،از راویان معتبری چون ابن عبّاس-که در دو مکتب مورد قبول هستند-نقل شده اند،و از طرف دیگر با اصول و مسلّمات قرآن و اسلام موافقت دارند.

ص:205


1- 1) -همان.

هدف از جعل این احادیث

اشارة

حال ببینیم که چرا چنین احادیثی را جعل کردند؟و از این کار چه قصدی داشتند؟

ما معتقدیم اهداف چندی در این دروغ پردازی ها و جعّالی ها وجود دارد.

یکی از اهداف مهمّی که در این کار وجود داشت،همان هدف خطرناک و اسلام برانداز معاویه است که می گفت و می خواست تا«أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه»را دفن کند.و می بینیم که چگونه این احادیث به خوبی از عهدۀ انجام این هدف و مقصد شوم برمی آیند،و چگونه می توانند نام مبارک پیامبر اسلام را زیر انبوه دروغ های بزرگ و تهمت های ناروا مدفون سازند!

البته اگر قیام حسینی نبود،و اگر کوشش های امامان اهل بیت علیهم السّلام نبود،این طرح های خطرناک موفّقانه اجرا می گشت و به هدف خویش می رسید.امّا خون پاک شهیدان گلگون کفن کربلا،و رنج های فراوان اهل بیت پیامبر،پیامبری آن حضرت را که می رفت اصولا نابود شود،دیگربار زنده ساخت.در مباحث بعد در این زمینه ها تحقیق بیشتری خواهیم کرد.

تا اینجا فهمیدیم که معاویه می خواست نام پیامبر را مدفون سازد.او به وسیلۀ این احادیث، نقشه اش را پیاده کرد.او می خواست پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از اعتبار بیندازد،که البته با چنین روایاتی این کار انجام شد.وهّابیت که در قرون اخیر قوّت گرفت و حکومت و قدرت یافت،از همین جا به وجود آمد،و تفکّراتش پیرامون پیامبر اسلام و آیین او،از همین احادیث ریشه گرفت.علمای شیعه و اهل تسنّن هرچه زحمت بکشند و نظریات وهّابیان را رد کنند،چه سودی دارد؟و به کجا می انجامد؟مگر اینکه درستی اینگونه احادیث مورد بررسی قرار بگیرد و ریشه های دروغ در این روایات،شناسایی شود.

ص:206

شما مقابل یک پنجره باز دسته ای کاغذ بگذارید،ناگزیر نسیمی که می وزد دستۀ کاغذ را به هم خواهد زد،و نظم و ترتیب آن را از بین خواهد برد.شما هرچه آنها را مرتّب کنید سودی ندارد،و راهی جز بستن پنجره نیست.ما در تحلیل و نقد وهّابیّت،باید از اینجا شروع کنیم،نه اینکه مستقیما به نقد نظریّات محمّد بن عبد الوهّاب یا ابن تیمیه بپردازیم.

تا اینگونه روایات جعلی وجود دارد و اعتبار و ارزش دارد،مسألۀ وهّابیت حل نخواهد داشت.

یک مشاهدۀ عینی

یاد دارم در راه بازگشت از اوّلین سفر حج،کاروان ما در شهر رماح عراق،24 ساعت توقّف کرد.چاه آبی در آن منزلگاه بود که حاجیان به سوی آن رفتند تا برای آشامیدن و برای ماشین از آن آب بردارند.نزدیک عصر بود.قافله قصد حرکت داشت.در میان حاجیان کاروان ما،جوانی بیگانه را دیدم که با شدّت و حدّت فریاد می زند،صحبت می کند و سخنانی می گوید که در میان حاجیان شیعی،ولوله انداخته است.

نزدیک رفتم.تا او مرا دید که نزدیک می شوم،گفت:«هذا مطوعهم.»:این عالمشان است، اگر دستم برسد سرش را می برم و خونش را می لیسم.

من دانستم که اینجا جای مباحثه نیست.بنابراین در جای خود ایستادم و به نظاره کردن پرداختم.او در سخنانش گفت:اینها مشرکند،اینها کافرند.آنگاه گریه کردن ما را به طور مسخره ای تقلید کرد؛دست به پیشانی می گذاشت و ادای گریه کردن درمی آورد!

یکی از زائران شیعی جلو رفت و گفت:ما مسلمانیم،ما مشرک نیستیم.اصلا چرا مشرک باشیم؟ما حجّ خدا کردیم،قبر پیامبر را زیارت کردیم،قبر علی را زیارت کرده ایم.

تا سخن زائر شیعی بدین جا رسید،آن جوان گفت:مشرک شدی!الآن قتلت واجب شد!اگر پدر ابو سعود(پادشاه عربستان در آن روز)هم بیاید،از تو حمایت نمی کند!واجب القتل شده ای! سپس جوان جمله ای بیان کرد که نقطۀ اصلی سخن ماست:«ویش محمّد،محمّد رجّال مثلی.»:«محمّد چیه؟محمّد فردی است مثل من!!»

می بینیم که اینگونه احادیث،اعتبار و ارزش پیامبر را تا آنجا پایین آورده است که یک نفر مسلمان می گوید:پیامبر مردی است مانند من!

ص:207

به دنبال این سخن،رانندۀ ما که جوانی قفقازی الاصل و شیعه بود،پیش رفت و از او سؤال کرد:

آیا محمّد مردی است مانند تو؟جوان وهّابی گفت:آری،او مردی است مانند من!او مرده است! این سؤال و جواب،و این پرسش و اقرار،سه بار تکرار شد.آنگاه رانندۀ شیعی گفت:بر محمّد قرآن نازل می شد،آیا بر تو هم قرآن نازل می شود؟!«فبهت الّذی کفر»!!

در این احادیث اثبات شده است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یک انسان اهل عیش و طرب و آواز و موسیقی-العیاذ باللّه-بوده است،فراموشکاری های زیادی داشته،و پیروانش از او به اخلاقیات و عفّت و تقوا بیشتر پایبند بودند و....امّا قرآن کریم در برابر می گوید:

إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ (1)

«تو از اخلاقی بس بزرگ بهره مند هستی.»

طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی (2)

«پیامبر!ما قرآن را بر تو نازل نساخته ایم که تو در عبادت،این چنین خویشتن را به رنج بیندازی!»

امّا گروهی که به اینگونه احادیث اعتقاد می ورزند و آنها را صحیح می دانند،ناگزیر تفکّرات دینی شان در مورد شخصیّت پیامبر به شکل دیگری خواهد بود.در تفکّر و اعتقاد دینی اینان، پیامبر بالاتر است یا خلیفه أبو بکر؟!ابو بکری که از وسایل موسیقی به عنوان ساز شیطان،تنفّر دارد و نمی خواهد آن را در حضور پیامبر بنوازند،در صورتی که خود پیامبر پروایی از این مسأله ندارد! در این تفکّر و اعتقاد دینی،خلیفه عمر برتر است یا پیامبر؟!عمری که شیاطین جنّ و انس از وی فرار می کنند،در صورتی که با حضور پیامبر نه تنها فرار نمی کردند،بلکه در رقص و آواز نیز شرکت می نمودند!

این همان است که ما می گوییم تیری با سه شعبه،و یا سه هدف؛که عبارتند از:

1. شکستن شخصیّت و اعتبار پیامبر

2. بالا بردن قدرتمندان و حکّام بعد از وی

3. تخریب اسلام در دو جبهۀ اعتقاد و عمل.

ص:208


1- 1) -قلم:4. [1]
2- 2) -طه:1 و 2. [2]

اوج قداست مقام خلافت

بر اساس چنین بینشی بود که حجّاج در مورد عظمت مقام خلافت،بدین شکل خطبه خواند:

«آیا خلیفه و جانشین شما در میان خانواده تان،و به عهده گیرندۀ وظایفتان در غیاب شما،برتر است یا فرستادۀ شما به سوی ایشان؟» (1)

و باز بر اساس همین زیربنای فکری بود که روز دیگری در نامه برای خلیفه،عبد الملک نوشت که امر آسمان ها و زمین،جز به واسطه و برکت خلافت برپا نمی باشد،و خلیفه(که در آن روز عبد الملک،حاکم جبّار بود)نزد خداوند افضل از ملائکه مقرّب و انبیا و مرسلین است. (2)

و نیز بر پایۀ چنین اندیشه است که وهّابیان امروز می گویند:رسول،یعنی نامه بر و پیام آور.او فقط پیام خداوند را برای بندگانش آورده است.این کار هیچ گونه افتخار خاصّی ندارد!

همۀ این تفکّرات از احادیثی که دیدیم و در آینده خواهیم دید،ریشه گرفته اند.

عثمان در ترازوی این روایات

اگر سؤال کنید که دربارۀ عثمان چه گفته اند،و آیا دربارۀ او هم چنین احادیثی وجود دارد،لازم است به حدیثی که از عایشه نقل شده است،دقّت کنید:

«من و پیامبر در زیر یک روانداز بودیم که پدرم،أبو بکر آمد،و اجازۀ ورود خواست.پیامبر بدون اینکه از جای برخیزد،به او اجازۀ ورود داد.أبو بکر وارد شد و پس از اینکه کارش را انجام داد،بیرون رفت.ما هنوز زیر همان لحاف بودیم.

پس از او عمر اجازۀ ورود خواست.پیامبر بدون اینکه وضع خود را تغییر بدهد،اجازۀ ورود داد و همچنان در بستر،کار عمر را راه انداخت،تا اینکه عمر خارج شد.

در این هنگام عثمان آمد و اجازۀ شرف یابی خواست.این بار پیامبر از جای برخاست و لباس به تن کرد و سپس بر جای خود نشست.آنگاه اجازۀ ورود داد.عثمان وارد شد و پس از انجام کارش بیرون رفت.

عایشه می گوید:عرضه داشتم یا رسول اللّه!أبو بکر آمد و اجازه خواست،اجازه اش دادی،و در همان بستر و با همان حالت کار او را انجام دادی،و به هیچ وجه وضعت را تغییر ندادی.بعد از او

ص:209


1- 1) -العقد الفرید(ابن عبد ربه)285/5 و 286،چ محمّد سعید العربان،مصر 1372 ق.
2- 2) -العقد الفرید(ابن عبد ربه)285/5 و 286،چ محمّد سعید العربان،مصر 1372 ق.

عمر آمد.باز بدون تغییر وضع،همچنان که با من در یک بستر بودی خواسته اش را برآوردی،و تا بیرون رفت،از جای خود تکان نخوردی.امّا چرا آنگاه که عثمان آمد،وضع دیگرگونه شد؛از جای برخاستی و لباس پوشیدی و بر جای خود نشستی؟!

پیامبر فرمود:عثمان مردی است بسیار با شرم و حیا.ترسیدم از شدّت حیا،حاجتش را نگوید و به مقصد نرسیده از در بیرون برود!!» (1)

در روایت دیگر،مسأله بسیار شرم آورتر و فجیع تر نقل شده است.بر اساس آن،پیامبر با عایشه در یک بستر است،و بر روی خودشان بالاپوش عایشه را کشیده اند.پیامبر فقط در هنگام ورود عثمان به عایشه می گوید:لباس خودت را به تن بپیچ و آن را دور خودت جمع کن!

عایشه می گوید:چه شد که از أبو بکر و عمر هراس نداشتی،امّا از عثمان هراسان شدی؟!پیامبر فرمود:آیا من حیا نکنم از مردی که فرشتگان الهی از او شرم می کنند!! (2)

شما فکر می کنید دیگر برای پیامبر،در ذهن مسلمان معتقد به اینگونه احادیث،چه می ماند؟ آیا عثمان موجود در این احادیث برتر است و ارزشمندتر،یا پیامبر؟

قرآن کریم در همین زمینه(شرم و حیای پیامبر بزرگ اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)سخنی دارد که جالب است آن را ببینیم:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ... (3)

«ای ایمان آورندگان!بدون اجازه به خانه های پیامبر وارد نشوید تا در آنجا غذا صرف نمایید.

ولی اگر بدین کار دعوت شدید،مانعی از ورود نیست.امّا آنگاه که غذا خوردید،دیگر برای سخن گفتن و مجلس انس ننشینید.این کار شما پیامبر را رنج می دهد،ولی از اینکه از شما بخواهد از خانه اش بیرون بروید شرم می کند،و خداوند از بیان این حقیقت حیا نمی نماید...»

پیامبر به تصدیق قرآن،آن قدر شرم و حیا دارد که از مردم نمی خواهد از خانه اش بیرون بروند.

آنها غذا خورده و نشسته اند و صحبت می کنند؛و نه تنها وقت پیامبر را بیهوده به هدر می دهند،بلکه

ص:210


1- 1) -صحیح(مسلم)116/7،چ محمّد علی صبیح.
2- 2) -همان.
3- 3) -احزاب:53. [1]

روح لطیفش را نیز آزار می نمایند.امّا وی آن قدر به قواعد ادب و اخلاق پایبند است که همۀ رنج صحبت آنها را تحمّل می کند و از ایشان نمی خواهد که خانه اش را ترک گویند.

بنابراین صحیح بوده است که در دومین سوره ای که بر وی نازل شده است،خداوند او را به اخلاق بس بزرگ و عظیم ستایش نماید: إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ اینها گفتارهای بی چون و چرا و سراسر حقّ و حقیقت قرآن است،و آنها روایات صحیح بخاری و مسلم.

مطلبی که لازم است توجّه شما را بدان جلب کنم،این است که در روایت فوق الذّکر،أبو بکر و عمر و عثمان دقیقا پشت سر هم به محضر پیامبر شرفیاب می شوند،و این نظم در بسیاری از اینگونه روایات مراعات می شود.جاعلان بدین وسیله می خواستند خلافت و حکومت متوالی اینان را در ذهن ها نوعی اصالت و قداست ببخشند.

در اینگونه از روایات،این سه نفر معمولا پشت سر هم در حوادث زیادی ظاهر شده اند؛ بنابراین پشت سر هم خلیفه و حاکم می شوند.

طرح خیلی دقیق است،روی حساب طراحی شده است.اینها که چنین چیزهایی جعل می کرده اند،سخت کوشیده اند که آن آمادگی ذهنی را به وجود آورند.

پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در چنگال سحر

این داستان را نیز نقل و بررسی کنیم و آنگاه بحث را پایان دهیم.خدا می داند برای من نقل این عبارات و سخنان دشوار است.

در صحیح بخاری و مسلم،از عایشه نقل شده است(بخاری در سه جا نقل می کند و مسلم در یک جا):

«پیامبر را سحر کردند،به طوری که در اثر سحر،ادراک معمولی خود را از دست داده بود،و کاری را که نکرده بود،خیال می کرد انجام داده است.مثلا می پنداشت غذا خورده،در صورتی که نخورده بود،و خیال می کرد نماز خوانده در حالی که نماز نخوانده بود و....اثر آن سحر چنین بود.

این حالات همچنان ادامه داشت،تا اینکه یک روز به من گفت:ای عایشه!دو فرشته آمدند بالای سر و پایین پای من نشستند،و حقیقت حال را به من خبر دادند.آن فرشته که بالای سر من نشسته بود از فرشتۀ پایین پا پرسید:او را چه می شود؟فرشتۀ دیگر جواب داد:سحرش کرده اند،

ص:211

لبید بن اعصم یهودی او را سحر کرده است!پرسید:با چه سحرش کرده اند؟جواب داد:با شاخۀ درختان خرما،و چند چیز دیگر که نام برد،و گفت با مجموعۀ اینها سحر انجام گرفته است.پرسید:

کجاست؟جواب داد:در چاه ذی اروان است.

آنگاه پیامبر با اصحاب خویش بر سر آن چاه رفت و برگشت.سپس گفت:ای عایشه!آب آن چاه آن قدر از اثر آن سحر تغییر یافته بود که به رنگ حنا درآمده بود،و شاخه های درخت های خرمایی که پیرامون آن بودند،همه به صورت سر شیطان درآمده بودند.»

در روایت دیگر مسأله به صورت بدتری درمی آید،و قبح آن آشکارتر می شود.روایت می گوید:

«آن قدر سحر بر پیامبر تأثیر گذاشته بود که گاه می پنداشت با یک تن از همسرانش هم بستر شده است،در صورتی که چنین نبود!!» (1)

چه قدر می توان بی شرمی کرد؟!و تا کجا شخصیّت پیامبر را می توان پایین آورد؟!متأسّفانه همۀ اینها در کتب صحاح می باشد.

در برابر اینها به کلامی از امام امیر المؤمنین علیه السّلام استناد می کنیم.در خطبۀ 195،از امام علیه السّلام چنین نقل شده است:

«خداوند از هنگامی که آن حضرت را از شیر گرفتند،بزرگ ترین فرشتۀ خویش را با وی همراه،و به عنوان یک پاسبان با او قرین ساخت.که در شب و روز پیامبر را به راه های بزرگی و بهترین اخلاق ها راهبری کند.» (2)

این سخن امام مکتب امامت است،و آن سخنان راویان معتبر مکتب خلافت.

نتیجۀ بررسی های ما در متون مکتب خلفا،به اینجا منتهی می شود که دومین وسیلۀ تبدیل احکام اسلام،آن مجموعه احادیثی است که کوشیده شده به وسیلۀ آنها،حیثیت و ارزش و قداست پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از بین برود.نه تنها اوج مقام یک پیامبر را نداشته باشد،که از بسیاری افراد عادی هم تنزّل نماید،تا در نتیجه نه حدیثش،و نه اوامر و نواهی اش در مسائل دنیوی اثر داشته باشد.همه

ص:212


1- 1) -بخاری،کتاب بدء الخلق،باب صفة ابلیس و جنوده 122/4،چ بولاق؛و کتاب الطلب،باب السحر،باب هل یستخرج السحر 137/7 و 138؛مسند(احمد)50/6 و 96 و 63 و 55؛الطبقات الکبری 4/2؛مسلم،کتاب السلام،ج 43؛ابن ماجه، کتاب الطب،باب السحر 1173/2،ح 3545.
2- 2) -نهج البلاغه،خطبۀ قاصعه300/،تحقیق صبحی صالح:«و [1]لقد قرن اللّه به صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من لدن ان کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم،لیلة و نهاره.»

بدانند که او به امور دنیوی چندان آشنایی ندارد،و یا حتّی فهمش در این زمینه از افراد معمولی هم کمتر می باشد.تا آنجا که خودش گفته است:من از کار دنیای شما خبر ندارم،و شما این امور را از من بهتر می فهمید!!

و از سوی دیگر،گفته اش در معرّفی افراد و اشخاص هیچ قیمتی نداشته باشد،و یا اصولا حافظه اش کافی نباشد،و کارهایش ناقص بماند،و عقلش هم چندان نیرومند نباشد.چنان که یک روز نیز با حالت جنابت از خانه بیرون بیاید و در محراب بایستد،و مسلمان ها نیز برای نماز برخیزند.آن وقت پیامبر حالت خویش را به یاد آورد و بگوید:صبر کنید!صبر کنید!سپس به منزل رفته غسل کند و بازگردد.

همه بدانند او قرآن را فراموش کرده بود،و با شنیدن صدای قرآن در مسجد به یاد آورد که چه قسمتی از قرآن را از یاد برده است.

در برابر چنین پیامبری است که می توان گفت:او در فلان مسألۀ اسلامی اجتهاد کرده است و فلان شخص هم(اعمّ از زورمندان و عالمان)رأی و نظرش را ابراز نموده است.بدین طریق حاکمان پس از وی نیز مجتهدند،آنها هم می توانند هرجا مصلحت بدانند،نظریات او را زیر و رو کنند و به نام اسلام در جامعه مطرح نمایند و احکام صحیح اسلامی را تعویض و تبدیل کنند!!

اگر این مسائل را ذهن های ما بپذیرد،و همۀ ابعاد آن را فهم کند،دقیقا می توانیم درک کنیم که اسلام را به چه شکل درآوردند،و با چه وسیله حقایق آن را تحریف نمودند.آن وقت زحمات اهل بیت علیهم السّلام را می توانیم بشناسیم؛خدمات امیر المؤمنین،امام باقر،امام رضا یا امام جواد علیهم السّلام در احیای اسلام واقعی را می شناسیم.می فهمیم ایشان چه عملی می بایست انجام می دادند و در عمل چه کرده اند؛در حضورشان چه می بایست می کردند و در غیبتشان چه وظایفی داشته و دارند.

تا آنها را نفهمیم و نشناسیم،اینها را نخواهیم شناخت؛چون ائمۀ اهل بیت علیهم السّلام همین خرابی ها را اصلاح کردند،و همین حقایق نابود شده را احیا کردند.

ص:213

نظری به اسلام شناسی اروپاییان

با روشن شدن مطالبی که در این درس داشتیم،حال می توانیم نکتۀ مهمّی را با هم بررسی کنیم.

نکته این است که چرا اسلام شناسان غربی برای دریافت مفاهیم اسلام،تنها به کتب و متون مکتب خلفا مراجعه می کنند،و معمولا از متون مکتب امامت بهره ای نمی گیرند؟

شاید علّت این باشد که اروپا برای بار اوّل از کتب مکتب خلفا با اسلام آشنا شده،و اصولا ارتباط و اتّصالش با آنهاست.و به خاطر دوری از ما،از متون ما بی خبر مانده است.این یک جواب برای سؤال بالاست.

در تاریخ می خوانیم که ناپلئون بناپارت در بهار سال 1798 میلادی،با 300 کشتی و در حدود 40000 سپاهی به سوی مصر حرکت کرد،تا پس از تسخیر مصر راه را به سوی تصرّف هندوستان و خارج کردن آن از چنگال انگلیسی ها هموار نماید.او در اوایل تابستان،پس از نبرد کوتاهی پیروزمندانه به قاهره وارد شد.ناپلئون تا سال 1801 در مصر ماند،و در سپتامبر این سال با فشار نیروهای انگلستان و عثمانی آنجا را تخلیه کرد.

ناپلئون به همراه خود یک هیئت علمی به مصر برده بود.این دانشمندان در تمام مدّت توقّف ارتش فرانسه در مصر،به کار تحقیق و تفحّص اشتغال داشتند.یک ثمرۀ کارهای علمی این دانشمندان،آشنایی علمای اروپایی با مشرق زمین و فرهنگ و آداب و مذاهب این سرزمین بود.

علوم خاورشناسی،باستان شناسی،زبان شناسی،مطالعۀ ادیان و مذاهب و تاریخ مشرق زمین تا

ص:214

حدود زیادی در همین زمان پایه گذاری شد و رشد یافت. (1)

و نیز می دانیم که مسیحیان لبنانی-که در شمار نخستین منادیان تجدّد فکری و ارتباط فرهنگی با غرب هستند-ارتباطدهندۀ فرهنگی میان عرب زبانان و اروپاییان بوده اند.به ویژه که در سال 1806 میلادی سپاه فرانسه،با موافقت دول بزرگ در لبنان پیاده شد و سالیان دراز در این کشور باقی ماند. (2)

این جانب در گذشته ارتباط فرانسویان و انگلیسیان با مصر،و ارتباط مسیحیان لبنانی با اروپا را مهم ترین عامل در چگونگی اسلام شناسی اروپاییان می دانستم.در این دو ارتباط و اتّصال،غرب با اسلام مکتب خلفا،و با کتب و دانشمندان این مکتب برخورد کرده بود.لذا طبیعی می دانستم که غربیان،اسلامی جز اسلام این مکتب نشناسند و رسمی ندانند.این تفکّر و شناخت گذشتۀ من بود.

در واقع من کار ایشان را«حمل به صحّت»می کردم!

امّا پس از آمدن به ایران،راز اصلی این دوری را شناختم،و به یک باره این مشکل برای من حل شد.

حقیقت مطلب این بود:اینها که به ظاهر می خواهند اسلام را بشناسند،در صدد جستجو از حقیقت نیستند،و نمی خواهند یک دین الهی و آسمانی را بررسی کنند و ابعاد مختلف آن را بیابند و بشناسند.ایشان در صدد کشف نقاط ضعفی از اسلام و شخصیّت های آن هستند.

در احادیث مکتب ما،پیامبر معصوم است و رحمة للعالمین،اشرف مخلوقات می باشد و دارندۀ برترین صفات و اخلاقیات،و....

البته روشن است چنین بینشی هدف آنها را تأمین نمی کند؛امّا متأسّفانه آنچه می خواهند به اسلام و پیامبر آن نسبت بدهند،در احادیث مکتب خلفا می یابند؛احادیثی که به گفتۀ صاحبان همان مکتب،در نهایت اعتبار نیز هست!بنابراین اکثریّت قریب به اتّفاق اسلام شناس های غربی،از مدارک و متون مکتب خلفا استفاده می کنند.

مجموعۀ کارهای خاورشناسان،آنها که در اسلام شناسی تخصّص داشته اند،خواه در فرانسه،و یا خواه در هلند و بلژیک و روسیۀ تزاری و انگلستان و اخیرا در آمریکا،همه و همه در همین خط بوده است؛اینان زحمت زیادی کشیده اند،تحقیقات وسیعی کرده اند و تمام اسلام را خوانده اند؛از

ص:215


1- 1) -تاریخ قرون معاصر(دکتر حافظ فرمانفرماییان)،اروپا در عصر انقلاب159/-160.
2- 2) -تاریخ عرب(دکتر فیلیپ حتی)939/2،ترجمۀ أبو القاسم پاینده.

حدیث و قرآن و تاریخ و فقه و کلام و و...که نشان بدهند اسلام حقیقت نداشته،اصالت نداشته و الهی و آسمانی نبوده است.مدارک سخنان خود را نیز در کتب مکتب امامت نیافته اند،تنها در مکتب خلافت مقصد و مقصود خویش را یافته اند.

اسلام شناسی که خود یهودی است-همچون اگناس گلدزیهر-و یا اینکه مسیحی متعصّبی است-مانند ماسی نیون-و جوانب مختلف را نیز می دانسته،البته تعهّد داشته است که کجا برود و از که بگیرد و چه بگوید.نوشته هایی که از اینان به فارسی ترجمه شده(مثل«محمّد پیامبری که از نو باید شناخت»:ویرژیل گیورگیو،«محمّد پیامبر و سیاستمدار»:پروفسور مونتگمری وات،«جهان اسلام»:پروفسور بر تولد اشپولر،«اسلام در ایران»:پروفسور پطروشفسکی،و از همه مهم تر «دائرة المعارف اسلامی»)برای تخریب اسلام در همۀ جوانب آن است؛و اینها مایۀ سخنان خود را در احادیث و تاریخ و تفسیر مکتب خلفا یافته اند و بس.

ایشان که می خواهند در شناخت اسلام،به اروپا رفتگان و اروپاییان روی بیاورند،مثل این است که از أبو جهل یا ابو سفیان بخواهند که پیامبر و شخصیّت والای او را توصیف و معرّفی نمایند.

کتاب هایی که از زبان های اروپایی ترجمه می شود و در مسائل اسلام شناسی تحقیق کرده است،در واقع سم هایی هستند که در پوششی از عسل پوشیده شده اند.

آخر ایشان چرا امام باقر و امام صادق علیهما السّلام را گذاشته،و به اسلام ابو هریره و انس بن مالک و امثال ایشان رو می آورند؟مگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نفرمود:«دو چیز گرانقدر در میان شما به جای گذاردم:

قرآن و عترتم،خاندانم را»؟

با توجّه به تمام بررسی هایی که انجام دادیم،حال من شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر.

دردهای جانکاه علی و فاطمه این است؛درد امام مجتبی و امام حسین نیز از همین جاست.

روی آوردن به اسلام شناسی اروپایی،برباد دادن خون شهیدان جاودانۀ کربلاست.اینجاست که زحمات امام باقر و امام صادق بر باد می رود.

نتیجۀ این بحث،شناخت وظیفۀ ما در این زمان است.

ص:216

درس هشتم

اشارة

ص:217

أعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ

... فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ

قلم:1-2 و 5-6

هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ

وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ

لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ

جمعه:2

ص:218

مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته)

بحث ما،در این موضوع بود که اسلام اصیل به چه شکلی بود؟و بعد به چه شکلی درآمد؟و وظیفۀ کنونی ما در برابر آن چیست؟

دیدیم بر اساس فرمایش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،آنچه در امّت های گذشته اتّفاق افتاده بود،در این امّت هم به وجود آمد.

این امّت دقیقا به همان شکل که پیشگویی شده بود،پاره ای از ابعاد اسلام را تحریف کردند.

در دیگر امم،پس از تحریف دین خدا،پیامبر تازه ای مبعوث می گردید،و آیین آسمانی برای بار دیگر تجدید می گشت.امّا دین خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آخرین پیام آسمان به بشریّت بود.در این صورت،با تحریف هایی که در اسلام انجام شد،دین آخرین به چه سرنوشتی دچار می شود؟و چه کارهای باید انجام داد؟

کار تجدید دین در این امّت به عهدۀ امامان اهل بیت علیهم السّلام قرار گرفت.

عوامل تحریف

در تحقیق شناخت عوامل تحریف اسلام،به علّت های مختلفی برخورد کردیم.اوّلین وسیله،و شاید مهم ترین آنها،این بود که قدرتمندان اعصار اوّلیه اسلام،با تمام نیرو جلوی نقل و ضبط و ثبت احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را-که رکن دوم اسلام بودند-گرفتند.در این راه نوشته های حدیثی فراوانی سوخته شد.افرادی تحت تعقیب قرار گرفتند،زبان ها و دهان ها بسته شد،بعضی به تبعید و حبس گرفتار شدند و....

امّا با همۀ قدرتی که اعمال شد و با همۀ سخت گیری ها،احادیثی به طور پنهانی و یا حتّی آشکارا

ص:219

با تحمّل شکنجه نشر گردید.بنابراین،نیروهای حاکم کوشیدند اصولا مسألۀ احادیث پیامبر،و ممانعتی را که می توانست در برابر خودکامگی و هواهای آنها به وجود آورد،برای همیشه حل کنند.

این کوشش ها به صورت یک سلسله احادیث جعلی،برای خرد کردن شخصیّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قداست گفتار او درآمد.

در یک دسته از اینگونه احادیث،مجموعۀ تعریف ها و تکذیب های پیامبر،در مورد شخصیّت های مثبت و منفی اسلام علاج شد.از پیامبر نقل کردند که به درگاه خداوند متعال عرضه داشت:«بار الها!من گاه بر اساس غضب،و گاه بر اساس خشنودی،سخنی در توصیف یا مذمّت کسی می گویم!مذمّت ها و لعنت های مرا برای لعنت شدگان مایۀ پاکی و رشد و قرب به درگاهت قرار بده!!»

در دستۀ دیگر از این نوع روایات،فرامین و دستورات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مورد اصلاح و امور دنیایی مردم،از جمله سیاست،تنظیم خانواده،مسائل اقتصادی،رهبری و امامت و امثال آن علاج می شود.بنابر یکی از این روایات جعلی،پیامبر می گوید:«شما در مسائل و امور دنیایی خود از من آگاه ترید!شما به کارهای خودتان خبره تر و واردترید!»نتیجه اینکه به چنین سخنان من اعتنا نکنید، بلکه به فکر و رأی و نقشۀ خود عمل نمایید.

در مجموعۀ سوم از اینگونه احادیث،سعی می شود شخصیّت خارق العاده پیامبر تا حدّ یک بشر عادی،بلکه پایین تر تنزّل داده شود.در ضمن این احادیث،پیامبر یک شخص فراموشکار معرّفی می شود!قرآن را از یاد می برد!به حالت جنابت به مسجد می آید و آمادۀ نماز می شود و....

در احادیث دیگری،داستان سحر شدن آن حضرت را نقل می کنند،و به حدّی سحر را قوی می دانند که در اثر آن،پیامبر عقل و درک معمولی خود را از دست می دهد.

و دست آخر روایاتی را نقل می کنند که پیامبر را به صورت مردی می بینیم که از موسیقی، آوازه خوانی،غزل سرایی طرب آور و رقص روی گردان نیست!نه تنها خود به آن دل می دهد، گوش می سپارد و چشم می دوزد،که حتّی کسانی را هم که از این اعمال ناراحت می شوند،نهی می کند!

اینها خلاصۀ مباحث گذشتۀ ما بود.تکرار آن از این نظر لزوم دارد که حسّاس ترین نقاط سرنوشت تاریخی اسلام را دربردارد و مهم ترین مواد اسلام شناسی را تشکیل می دهد.همچنین می تواند نسبت به نشان دادن نقش ائمۀ اهل بیت علیهم السّلام در احیای دین،تأثیر بسزایی داشته باشد.

ص:220

چگونگی نزول وحی در مکتب خلفا

اینک لازم است به بررسی روایاتی بپردازیم که در آن،حریم قدس وحی الهی مورد هجوم قرار گرفته است.در اینجا مصیبت اسلام به بالاترین مرحلۀ خود می رسد،و دشمنان شناخته شده یا ناشناس اسلام،به درونی ترین نقاط حرم اسلام پای تجاوز می نهند،و خطری واقعی همه چیز اسلام را تهدید می کند.

روایات مربوط به این مسأله،به چهار یا پنج شکل آمده است:

مهم ترین آنها دوتاست که یکی از امّ المؤمنین عایشه،و دیگری از عبید بن عمیر لیثی نقل می شود.در میان این دو روایت که با تفضیل بیشتری سخن می گویند،معتبرترین روایت را از عایشه نقل کرده اند.این روایت در چند جای از صحیح بخاری و مسلم و چهار نقطه از مسند احمد بن حنبل،و در سیرۀ ابن هشام،و تاریخ طبری،و تاریخ ابن اثیر،و تاریخ الاسلام ذهبی،و در امتاع الاسماع مقریزی،و عیون الاثر ابن سیّد الناس،و الطبقات الکبری ابن سعد،و در تفاسیر طبری،ابن کثیر،قرطبی و حتّی در تفسیر فی ظلال القرآن سیّد قطب وجود دارد.

1. در روایت منقول از امّ المؤمنین،حوادث نزول اوّلین وحی بر پیامبر،چنین تصوّر گشته است:

«در ابتدا،وحی به صورت رؤیاهای صادقه برای آن حضرت پدیدار می شد.این رؤیاها مانند سپیده دمان روشن بود.بعدها علاقۀ به تنهایی و عزلت و خلوت گزینی در ایشان پدیدار گردید.او

ص:221

شب های متعدّد در غار حرا (1)به عبادت می پرداخت،هر چند یک بار به خانه و خانواده می آمد تا زاد و توشۀ خلوت خویش را تهیه کند.پس از تهیۀ وسایل زندگی،دیگر بار به غار بازمی گشت.

آن حضرت بدین ترتیب زندگانی می کرد تا آن روز که ناگهان با حق برخورد کرد.جبرئیل به نزد او آمد و گفت:ای محمّد!تو رسول خدایی.

پیامبر گفت:من ایستاده بودم که در اثر این برخورد به زانو درآمدم.این دیدار در همین جا پایان یافت.بعد در حالی که تمام بدنم به لرزه درافتاده بود،حرکت کردم و به خانه،نزد خدیجه رفتم و گفتم:مرا بپوشانید!مرا بپوشانید!مرا بپوشانید!مدّتی گذشت تا ترس و اضطراب این برخورد ناگهانی برطرف شد.در این هنگام بار دیگر جبرئیل بر من پدیدار گشت و گفت:ای محمّد تو رسول خدایی.

در آن لحظات تصمیم قطعی گرفته بودم که خویشتن را از یک بلندی کوهستانی به زیر افکنم!! و درست هنگامی که چنین قصدی داشتم،جبرئیل برای بار سوم بر من پدیدار شد و گفت:ای محمّد!من جبرئیل هستم و تو رسول خدایی.آنگاه گفت:بخوان.

گفتم:چه بخوانم؟!او سه بار مرا گرفت و فشرد.آن قدر فشار سخت بود که نزدیک بود که از پای درآیم.

سپس گفت: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ :«بخوان به نام پروردگار که خلق فرمود.»

من خواندم.با تمام شدن این دیدار،به نزد خدیجه آمدم و گفتم:من سخت بر خویشتن ترسانم.

سپس حوادث اتّفاق افتاده را برای او بازگو کردم.

خدیجه گفت:بشارت باد تو را!به خدای سوگند،خداوند تو را پست نخواهد گردانید.تو صلۀ رحم می کنی و راستگو هستی،امانت دار می باشی،بار رنج مردم را به دوش می کشی و یاور ایشان.

هستی.

پس از آن مرا به نزد ورقة بن نوفل برده بدو گفت:گوش به سخنان پسر برادرت بده.

ورقه از من پرسید:داستان چیست؟

من آنچه اتّفاق افتاده بود،بازگفتم.ورقه گفت:این ناموسی است که بر موسی بن عمران نازل

ص:222


1- 1) -«جراء»،کوهی است در شمال مکّه که سه میل تا آن فاصله دارد،و در قلّه اش غاری می باشد که اوّلین بار وحی در آن بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است.بدین سبب آن را«جبل النور»نام داده اند. (رجوع شود به معجم البلدان)

می شده است.ای کاش من بتوانم در این نهضت(که به دست تو بنیاد می شود)سهمی داشته باشم...» (1)

2. روایت تاریخی دوم از مردی به نام عبد الله بن شدّاد نقل شده و در آن علّت ترس پیامبر -که در روایت گذشته بدان اشاره شد-روشن می گردد.

در این روایت آمده است:

«پیامبر بعد از اوّلین وحی که در غار حرا بر او نازل شد،به نزد خدیجه بازگشت.در خانه به خدیجه گفت:یا خدیجه ما أرانی إلاّ قد عرض لی (2):«ای خدیجه!فکر می کنم که در اثر تماس جنّیان به دیوانگی دچار شده ام.»

خدیجه جواب می دهد:نه،هرگز!به خدای سوگند،هیچ گاه پروردگارت با تو چنین رفتار نمی کند.» (3)

3. در مفصّل ترین روایت،راوی،عبید بن عمیر لیثی می گوید:

«داستان وحی،با نزول جبرئیل بر پیامبر آغاز می شود.پیامبر هر سال یک ماه برای عبادت،در حرا مجاورت اختیار می کرد،و این عادت در میان قریش وجود داشت که هر سال به چنین عبادتی می پرداختند.پیامبر هر ساله در این ماه خاص به عبادت مشغول می شد،اگر فقیری به نزدش می آمد او را سیر می کرد.آنگاه که یک ماه پایان می یافت و دوران عبادت به اتمام می رسید،پیامبر به مکّه بازمی گشت.در ابتدای ورود به مسجد الحرام می رفت.هفت بار یا بیشتر طواف می کرد، سپس به سوی خانه روانه می شد.

روزگار چنین می گذشت تا آن سال که خداوند اراده فرمود او را مورد کرامت قرار داده لباس رسالت بر تن وی بپوشاند،و بدین وسیله بندگان خویش را مورد رحمت قرار دهد.

این حادثه در ماه رمضان اتّفاق افتاد.پیامبر همان طور که معمولش بود،برای مجاورت و عبادت به حرا رفته بود،و همراه وی خانواده اش نیز حضور داشتند!آن شب که خداوند اراده داشت او را مورد اکرام خویش قرار دهد و به رسالت برگزیند،جبرئیل به نزد او آمد.

پیامبر چنین نقل می کند:

ص:223


1- 1) -طبری 298/2-299؛صحیح(بخاری)7/1،باب بدء الوحی؛الطبقات 194/1-195.
2- 2) -عرض لی:اصابتی مس من الجن.رجوع کنید به:النهایة(ابن اثیر)83/3.
3- 3) -طبری 299/2 و 300.

«او به نزد من آمد و پرده ای از دیبا که در آن نوشته ای بود،به همراه داشت.من در آن لحظه خواب بودم.

به من گفت:بخوان!

گفتم:نمی توانم بخوانم!او مرا گرفت و سخت فشار داد تا آنجا که احساس مرگ کردم.آنگاه رهایم ساخت.

پس از آن گفت:بخوان!

گفتم:چه بخوانم؟!و این سخن را به خاطر آن گفتم که دیگر بار گرفتار فشار شدید و مرگ آور

نشوم.

گفت:

اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ... عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ بعد از اینکه من خواندم،او رفت و من هم از خواب برخاستم.گویی آنچه خوانده بودم در قلبم نقش بسته بود.

من هیچ کس از مخلوقات خدا را،مثل شاعران و دیوانگان دشمن نمی داشتم،تا آنجا که نمی توانستم به اینگونه کسان نظر کنم!در آن موقع با خود گفتم یا شاعر شده ام،یا مجنون!امّا قریش نباید چیزی بفهمد.بنابراین به بالای کوهی خواهم رفت و از آنجا خویشتن را به زیر می افکنم تا بمیرم و راحت شوم!!

از غار حرا بیرون آمدم و با قصد خودکشی،تا میان راه کوهستانی پایین رفتم.صدایی از آسمان توجّهم را جلب کرد.شنیدم که می گفت:ای محمّد!تو رسول خدایی و من جبرئیلم.

سر به آسمان برداشتم.جبرئیل را به صورت مردی که در افق دور آسمان ایستاده مشاهده کردم.ایستادم تا او را بنگرم.بنابراین از خودکشی بازماندم.نه قدمی به پیش برمی داشتم و نه به پس،به هر سوی آسمان که می نگریستم،او را همچنان که در ابتدا دیده بودم،مشاهده می کردم.

او رفت و من به نزد خدیجه بازگشتم.روی ران او نشستم و او را به خود فشردم!!

خدیجه گفت:ای ابو القاسم!کجا بودی؟به خدای سوگند،فرستادگان من به دنبال شما سراسر مکّه را درنوردیدند.

گفتم:این بیچاره(اشاره به خودم)یا شاعر شده است،یا دیوانه و جن زده!

خدیجه گفت:ابو القاسم!تو را از چنین چیزهایی به خدا پناه می دهم.با آنچه من در تو از

ص:224

راست گفتاری و امانت داری و حسن اخلاق و صلۀ رحم می شناسم،خداوند چنین سرنوشت هایی برای تو مقدّر نخواهد کرد.اصولا چرا چنین سخنی می گویی؟مگر چیزی مشاهده کرده ای؟

گفتم:آری.و آنگاه حوادث را برایش بازگو کردم.

خدیجه جواب داد:بشارت باد تو را ای پسر عمو!بر این راه پایدار باش.سوگند به آن کسی که جان من به دست قدرت اوست،من امید دارم که تو پیامبر این مردم باشی.

آنگاه برخاست،لباس بر تن آراست و به نزد ورقة بن نوفل رفت،که پسر عمویش محسوب می شد.ورقه نصرانی بود و اهل دانش،و آشنا به تورات و انجیل.خدیجه هر چه از من شنیده بود، بدو خبر داد.

ورقه با هیجان به خدیجه گفته بود:قدوس است!قدوس است!ای خدیجه!سوگند به آن کس که جان ورقه در دست قدرت اوست،اگر راست بگویی،ناموس اکبر(جبرئیل)به نزد او آمده، همان کس که به نزد موسی می آمده است.من فکر می کنم که او پیامبر این امّت است.بدو پیغام مرا برسان و بگو باید در راهش استوار بماند!

خدیجه به خانه آمد و سخنان ورقة بن نوفل را به من گفت.بدین ترتیب فشار فکری من برطرف شد و دغدغۀ خاطرم از شاعر یا مجنون شدن پایان پذیرفت.»

در ملاقات بعدی پیامبر و ورقه-که در مسجد الحرام اتّفاق می افتد-ورقه از حالات پیامبر سؤال می کند و خصوصیات حوادث قبل را طالب می شود.پیامبر اکرم آنان را بازگو می کند.ورقه می گوید:سوگند بدان کس که جانم به دست اوست،تو پیامبر این امّت هستی و ناموس اکبر به نزد تو آمده،همان که به نزد موسی نیز می آمده است.تو را حتما تکذیب خواهند کرد و آزارت خواهند نمود؛از شهر و زادگاهت بیرون می نمایند و با تو به نبرد برخواهند خاست.اگر من آن روز را درک کنم،تو را چنان نصرت خواهم کرد که خدای را راضی بنماید.

آنگاه خم شد و پیشانی پیامبر را بوسید.

پیامبر در حالی که رنج هایش تسکین یافته بود،با حالت ثبات و اطمینان بیشتری به خانه بازگشت!!» (1)

4. در یک روایت دیگر که آن را عکرمه از عبد اللّه بن عبّاس نقل می کند،حادثه چنین

ص:225


1- 1) -طبری 206/2-208،چ اوّل مصر؛و 300/2-302،چ دار المعارف؛ابن هشام،236/1-239،چ مصر،1375؛ الاکتفاء 263/1-266،چ مصر.

توصیف شده است:

«پیامبر روزی در سرزمین اجیاد،نزدیک صفا به سر می برد،که ناگاه فرشته ای را دیدار کرد که در افق دوردست آسمان ظاهر شده بود،در حالی که یک پای خود بر پای دیگر نهاده و فریاد برمی آورد:ای محمّد!من جبرئیلم،ای محمّد!من جبرئیلم.

پیامبر از این برخورد و دیدار ناگهانی به هراس افتاد.او هر بار به زمین خیره می شد،امّا چون دیگر بار به آسمان می نگریست،فرشته را همچنان در افق مشاهده می کرد.بنابراین بر جای خود نماند،و با سرعت به خانه،نزد همسرش خدیجه بازگشت،و برای او خبر حادثه را بازگفت ،و اظهار داشت:ای خدیجه!من چیزی را مانند این بت ها،و کسی را مانند این کاهنان،دشمن نمی دارم،امّا حال می ترسم که خود کاهن شده باشم!

خدیجه جواب داد:نه،چنین نیست.این سخنان را نگو.خداوند هرگز با تو چنین رفتار نخواهد کرد.زیرا تو صلۀ رحم می کنی و....» (1)

5. در روایت عروة بن زبیر،کلمات پیامبر چنین نقل شده است:

«ای خدیجه!من نوری می بینم و صدایی می شنوم.اینک هراسانم که نکند کاهن شده باشم....» (2)

6. روایت دیگری که به وسیلۀ عکرمه از ابن عبّاس نقل گردیده،سخنان پیامبر را چنین بازگو می کند:

«ای خدیجه!من صدایی می شنوم و نوری می بینم،می ترسم که دیوانه شده باشم....» (3)

ص:226


1- 1) -الطبقات الکبری 194/2-195،چ بیروت 1376.
2- 2) -الطبقات الکبری 195/2. در روایت 4 و 6،موضوع ملاقات با ورقه و مسألۀ دلداری و اطمینان بخشیدن او به پیامبر نیز نقل می گردد.
3- 3) -همان.

ارزیابی روایات

اشارة

روایاتی که دیدیم،از جهات گوناگون قابل بررسی است.با بررسی کافی،ضعف و اشکال در سند،و دروغ و جعل موجود در متن آنها،روشن می شود.

بررسی سند و متن،هر کدام مقداری از عوامل ضعف و بی ارزشی روایات مزبور را نشان می دهد.

بررسی سند

در روایات گذشته،پنج راوی وجود دارند که سند این روایت ها به ایشان منتهی می شود،و یا حدّ اقل بدیشان منسوب گشته است.به عبارت دیگر،سر سلسلۀ راویان هستند.اینان عبارتند از امّ المؤمنین عایشه،عبد اللّه بن شدّاد،عبید بن عمیر،عبد اللّه بن عبّاس و عروة بن زبیر.

تاریخ گواهی می دهد که هیچ کدام از این افراد،در عصر حادثه حضور ندارند؛زیرا اصولا در آن زمان هنوز متولّد نشده بودند!زمان تولّد این پنج تن را در تاریخ چنین می بینیم:

تولّد عایشه در سال چهارم،یا پنجم و یا ششم بعد از بعثت است. (1)

عبد اللّه بن شدّاد لیثی از صحابۀ پیامبر شمرده نمی شود و از تابعین،یعنی از نسل بعد از صحابه محسوب می گردد.او در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به دنیا آمده،ولی به علّت خردسالی،صحبت پیامبر را درک نکرده است.او در سال 81 هجری در کوفه کشته شده است. (2)

ص:227


1- 1) -اسد الغابه 189/7،چ جدید مصر،کتاب الشعب.
2- 2) -تقریب التهذیب 422/1،چ مدینه،المکتبة العلمیه.

عبید بن عمیر هم در اواخر زندگانی رسول اکرم تولّد یافته،لذا همچون عبد اللّه بن شدّاد او را در شمار صحابۀ آن حضرت نمی آورند. (1)

عبد اللّه بن عبّاس در سال دهم بعد از بعثت،یا سه سال قبل از هجرت تولّد یافته است. (2)و نیز کسی که از ابن عبّاس نقل کرده،عکرمه است که به شهادت رجال شناسان،مردی دروغ پرداز است که ساخته های دروغین خود را به ابن عبّاس نسبت می داده است. (3)

عروة بن زبیر در زمان حکومت عمر تولّد یافته،و از تابعین طبقۀ دوم محسوب می شود. (4)

بنابراین اوّلین ناقلان حادثه،هیچ یک در عصر وقوع آن حضور نداشته اند،و ما می دانیم که یک حادثه را جز با حضور در آن،و یا شنیدن از حاضران و شاهدان عینی آن،نمی توان نقل کرد.

در تمام روایات یاد شده،ناقل،حادثه را بدون واسطه نقل کرده است.در این میان تنها عبید بن عمیر است که از شخص پیامبر روایت می نماید.او هم آن حضرت را به طور کلّی زیارت و دیدار نکرده است،زیرا دیدیم که وی در اواخر عمر آن حضرت به دنیا آمده،و به همین جهت رجال شناسان او را از صحابیان نشمرده از تابعین محسوب می دارند.لذا چنین نقلی هم از اعتبار تاریخی و حدیثی خالی می باشد.

البته در اینجا به بررسی شخصیّت این راویان و حدود صداقتشان نپرداختیم و از آن صرف نظر نمودیم،که این کار خود به بحثی مفصّل احتیاج دارد.

قضاوت قاطع قرآن کریم

قضاوت قرآن در مورد متن و مفهوم روایات مورد بحث،قاطعیّت تمام دارد.چنان که ما با صرف نظر از بی ارزشی سند این روایات،کاملا می توانیم با تکیه بر قرآن،آنها را نقد کنیم.

با دقّت و تتبّع در کتاب آسمانی اسلام،این مسأله با روشنی روی می نماید که نبوّت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،یک حادثۀ غیر مترقّبه و ناشناخته نبوده است،بلکه در ابعاد گوناگونی مطرح گشته و به صور مختلفی عرضه شده است.

اعتقاد به پیامبری او،از تمام پیامبران به عنوان یک«میثاق»مؤکّد خواسته شده،و برای نصرت و

ص:228


1- 1) -همان 544/1.
2- 2) -اسد الغابه 291/3.
3- 3) -میزان الاعتدال 94/3.
4- 4) -تقریب التهذیب 19/2.

یاری او،عهد و پیمان گرفته شده است.

پیامبران بزرگ،وجود و ظهور و بعثت او را بشارت داده اند.ایشان و بعضی از یارانشان،در تورات و انجیل نام و نشان داشته اند.اهل کتاب،آن حضرت را کاملا می شناخته،و با آگاهی کامل به خصائص و نام و نشان،وی را پذیرفته و یا احیانا انکار کرده اند.

اینگونه آیات را با بحث مختصری پیرامون هر یک در زیر می بینیم:

آیۀ اوّل:

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّاهِدِینَ (1)

«(به یاد آر)آنگاه که خداوند از انبیا میثاق گرفت که به شما کتاب و حکمت بخشید،سپس پیامبری آمد که تصدیق کنندۀ حقایق آسمانی همراه شما بود،باید به او ایمان آورید و او را حتما یاری کنید.خداوند(پس از آن)بدیشان فرمود:آیا به این میثاق اقرار دارید و از امّت خود بر آن عهد گرفتید؟گفتند:آری،اقرار و اعتراف گرفتیم.خداوند فرمود:پس شاهد باشید و من همراه شما،در شمار شاهدان هستم.»

در اعتقاد ما،انبیا صد و بیست و چهار هزار تن هستند و از میان ایشان سیصد و اندی به رسالت و پیام رسانی برگزیده شده اند. (2)یعنی همۀ این گروه با آسمان و غیب جهان مربوط هستند،ولی تنها پیام آوران و صاحبان رسالت،مأمورند که آگاهی های خود از جهان غیب را به مردم برسانند.

در آیۀ شریفه صحبت از میثاق و عهدی است که از جمیع انبیا(مجموعۀ گروه صد و بیست و چهار هزار تنی ایشان)گرفته شده،تا نسبت به رسولانی که بعد می آیند و تصدیق کنندۀ رسالت آنها می باشند،دو وظیفه را پاس دارند:

به ایشان ایمان بیاورند:لتؤمن به.

ایشان را یاری کنند:لتنصرنّه.

در تفسیر این آیه دو نظریه وجود دارد.یک نظریه بر اساس روایات معتبری است که در دو مکتب امامت(تشیّع)و خلافت(تسنّن)وجود دارند.این روایات به وضوح و صراحت نشان

ص:229


1- 1) -آل عمران:81. [1]
2- 2) -الخصال(صدوق)604/،چ نجف؛الاختصاص(مفید)264/؛بحار الانوار 30/11 و 32 و 33.

می دهند که این میثاق،از تمام انبیا،از حضرت آدم تا آخرین ایشان علیهم السّلام گرفته شده است،که به پیامبر خاتم،حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایمان بیاورند،و در صورتی که زمان آن حضرت را درک کردند،یاری اش نمایند.سپس فرمان داده شده که از قومتان نیز بر این مسأله عهد و پیمان بگیرید.

از حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل می کنند که فرمود:

«خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود(آدم و بعد از او)مگر اینکه از او در مورد محمّد، عهد و میثاق گرفت،که اگر آن پیامبر زنده بود و آن حضرت برانگیخته شد،حتما به او ایمان بیاورند و یاری اش نمایند،و بدیشان امر شد که چنین عهدی را از قوم و امّتشان نیز بگیرند.» (1)

در نقل دیگر از امام علیه السّلام با تفصیل بیشتری،چنین آمده است:

«خداوند از انبیا علیهم السّلام میثاق گرفت که بعثت پیامبر خاتم و رفعت مقام او را به امّتشان خبر و بشارت دهند،و به ایشان امر نمایند که(در صورت هم زمان شدن،)آن حضرت را تصدیق نمایند.» (2)

آیۀ دوم:

وَ إِذْ قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (3)

«(به یاد بیاور)آن زمان را که عیسی،فرزند مریم گفت:ای بنی اسرائیل!من پیام آور خداوند به سوی شما هستم،و تورات را که قبل از من نازل شده است،تصدیق می کنم،و نسبت به پیامبری که بعد از من می آید و احمد نام دارد،بشارت می دهم.امّا آنگاه که(احمد،پیامبر خدا)با نشانه ها و دلایل(به نزد ایشان)آمد،گفتند:اینها سحری است آشکار.»

پیامی که در این آیه هست،در کمال صراحت می باشد.آیه با روشنی اعلام می دارد که پیامبر اسلام،با نام خاصّ خویش،در عصر بعثت عیسوی مطرح شده است،و حضرت عیسی بن مریم در بخشی از پیام خویش،وجود و رسالت ایشان را بشارت داده اند.

ص:230


1- 1) -تفسیر طبری 236/3؛تفسیر ابن کثیر 378/1؛تفسیر الدّر المنثور؛تفسیر قرطبی 125/4،چ قاهره،دار الکتاب العربی؛تفسیر الکبیر 115/8.
2- 2) -تفسیر تبیان 513/2؛ [1]تفسیر مجمع البیان 486/2؛ [2]تفسیر صافی 274/1. [3]
3- 3) -صف:6. [4]

اینکه فکر شود چنین سخنی ادعایی بیش نمی باشد،به هیچ وجه صحیح نخواهد بود.زیرا می دانیم قرآن کریم در محیطی پر از کینه و دشمنی نزول یافته است؛اگر این سخن دروغ بود، دشمنان اسلام که تا پای جان برای مبارزه با آن کوشیده اند،در برابر چنین ادعایی،یک لحظه آرام نمی نشستند.آنها که هزاران تن سپاهی و جنگجو در برابر پیروان قرآن بسیج می کردند، می توانستند با استفاده از یک اشتباه و یک ادّعای واهی،بی هیچ زحمت،اسلام را در نطفه خفه کنند.

سخنان گذشته،همه بر این فرض بود که بشارت های مزبور،در انجیل موجود در عصر ما نباشد.امّا خوشبختانه ترجمه ها و چاپ های قدیمی تر انجیل،نمونه هایی از این بشارت را به دست می دهند.مثلا در ترجمۀ فارسی انجیل یوحنا،به قلم کشیش ف.لامنه فرانسوی،و در ترجمۀ عربی همین کتاب به قلم رابنسن،کشیش انگلیسی،در فصل چهاردهم،آیات 16 و 17 و 25 و 26،و در فصل پانزدهم،آیۀ 26،و در فصل شانزدهم،آیات 7 و 12 و 13 و 14،از«فارقلیط»که همان «پریکلیتوس»یونانی و«احمد»عربی است،نام برده می شود و توصیفات و خصائص ایشان ذکر می گردد. (1)

آیۀ سوم:

اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ... (2)

«(پرهیزکاران)آن کسانی هستند که از پیامبر و نبی امّی(مکتب نادیده)،که در تورات و انجیل نامش را یافته اند،پیروی می کنند.آن پیامبری که ایشان را به کارهای پسندیده فرمان می دهد،و از کارهای ناستوده نهی می نماید،و پاکیزه ها را بر ایشان حلال و روا،و چیزهای ناپاک را بر ایشان تحریم می نماید...»

در آیۀ شریفۀ فوق،اضافه بر آنچه آیۀ دوم اظهار می داشت،سخن از این به میان می آید که

ص:231


1- 1) -انجیل ترجمۀ لامنه در شهر پاریس چاپ شده و در کتابخانۀ مجلس شورای ملّی به شمارۀ 1763 موجود است.و انجیل ترجمۀ رابنسن،به سال 1831 در لندن طبع گردیده است که در کتابخانۀ شخصی این جانب هست. تصویر آیات مزبور از کتب یاد شده را در پایان این فصل،به نظر خوانندگان خواهیم رسانید.
2- 2) -اعراف:157. [1]

نه تنها انجیل نام و نشان پیامبر اسلام را دارد،بلکه تورات نیز از این خصیصه بهره گرفته است؛و در گذشته دیدیم که در آن محیط پر از دشمنی،و با وجود دانشمندان یهود در جامعۀ عربی،امکان چنین ادّعایی به دروغ،به هیچ وجه وجود نداشته است.امّا افزون بر این دلیل،باز باید خوشبختانه بگوییم که در پاره ای از نسخه های قدیمی تورات،به آیه ای برخورد می کنیم که نشانه های صریحی از پیام آور اسلام را در خود دارد.

در باب سی و سوم از سفر تثنیه،در آیات 1 و 2 و 3 چنین می خوانیم:

«و این است دعای خیر،که موسی مرد خدا،قبل از مردن بر بنی اسرائیل خواند،و گفت که خداوند از سینا برآمد،و از سعیر نمودار گشت،از کوه فاران نورافشان شد،با ده هزار مقرّبان ورود نمود،و از دست راستش شریعتی آتشین برای ایشان رسید،بلکه قبائل را دوست داشت،و همگی مقدّساتش در قبضۀ تو هستند...» (1)

در این آیات،سخن از سه نقطه به میان می آید:سینا،سعیر و فاران.

«سینا»: بر اساس متون رسمی یهودی و مسیحی،سینا مکانی است که خداوند شریعت و قوانین و فرامین خود را به حضرت موسی علیه السّلام نازل فرموده است.در سفر لاویان از تورات،باب هفتم،آیات 37 و 38 می خوانیم:

«این است قانون قربانی سوختنی و...که خداوند به موسی در کوه سینا امر فرموده بود...» و نیز در همین سفر،باب بیست و پنجم،آیه 1 می خوانیم:

«و خداوند موسی را در کوه سینا خطاب کرده گفت...» سفر خروج،یعنی سومین کتاب از اسفار خمسۀ تورات،داستان رفتن موسی علیه السّلام به کوه سینا،و میقات او با خداوند را چنین بیان می کند:

«و چون موسی به فراز کوه برآمد،ابر کوه را فرا گرفت،و جلال خداوند بر کوه سینا قرار گرفت، و شش روز ابر آن را پوشانید،و روز هفتمین موسی را از میان ابر ندا در داد...و موسی چهل روز و چهل شب در کوه ماند.» (2)

محقّقان مذهبی مسیحی،سینا را چنین توصیف می کنند:کوهی است که در شبه جزیرۀ طور

ص:232


1- 1) -تورات،ترجمۀ کشیش رابنسن،از اصل عبرانی و طبع شده در چاپخانه ریچارد واطس در لندن،سال 1839 میلادی.
2- 2) -سفر خروج،باب 24،آیات 15-18.

سینا واقع است،و حضرت اقدس الهی از بالای آن شریعت خود را به قوم اسرائیل عطا فرمود.» (1)

«سعیر»یا«ساعیر»: سرزمینی است کوهستانی در جنوب فلسطین که ادوم یا ادومیه هم گفته می شود.به عقیدۀ جغرافی نویسان،در این کوه ها اوّلین بار انجیل بر حضرت مسیح،عیسی بن مریم علیهما السّلام نازل شده است (2).

«فاران»: دربارۀ این کلمه،در کتب رسمی مسیحی توضیح قطعی و نهایی وجود ندارد؛مثلا می گویند:«کوه فاران همان کوهی است که خداوند هنگام آمدن از آنجا تجلّی کرد.»و آنگاه این عبارات را اضافه می کنند:«و رأی معتبر آن است که کوه فاران،جزء جنوبی کوه هایی است در شمال شرقی دشت،که بنی اسرائیل در آن گردش می کردند...» (3)

امّا نشانه ها و قرائنی وجود دارد که جای فاران را به خوبی نشان می دهد.مثلا در سفر تکوین، فصل بیست و یکم می خوانیم:

«و ابراهیم در صبحدم...نان و مطهره آب را گرفته و به هاجر داده،به دوشش گذاشت،و هم پسرش را به او داده،وی را روانه نمود...و آبی که در مطهره بود تمام شد،و پسر را در زیر بوته ای از بوته ها گذاشت،و روانه شده در برابرش به مسافت یک تیر پرتاب نشست،و گفت که مرگ پسر را نبینم،و در برابرش نشسته،و آواز خود را بلند کرده گریست،و خدا آواز پسر را شنید،ملک خدا هاجر را از آسمان آواز داده،به او گفت:ای هاجر!تو را چه واقع شد؟مترس زیرا که خدا آواز پسر را در جای بودنش شنیده است.برخیز و پسر را بردار و او را به دستت بگیر،زیرا که او را امّت عظیمی خواهم کرد،و خدا چشمان او را گشاده کرد،و چاه آبی دید،و روانه شده و مطهره را از آب پر کرد،و به پسر نوشانید،و خدا با پسر بود که نشو و نما کرد،و در بیابان ساکن شده تیرانداز گردید،و در بیابان پاران ساکن شد...» (4)

اینجا صحبت از اسماعیل و هاجر است که همه می دانیم در بیابان های حجاز و مکّه سکونت کردند،و چاه زمزم اوّلین بار برای اسماعیل،در همین جا از زمین جوشید،و امروز نیز قبر اسماعیل

ص:233


1- 1) -قاموس کتاب مقدس(دکتر جمیز هاکس)،مادۀ سینا498/،چ اوّل.
2- 2) -رجوع کنید به:معجم البلدان،مادۀ ساعیر 171/3 و مادۀ فاران 225/4؛و نیز رجوع کنید به:قاموس کتاب مقدس، مادۀ ادومیه27/-30،و مادۀ جلیل289/-290،و مادۀ ناصره865/-867،و مادۀ یهودیه982/،و مادۀ فلسطین660/ به بعد.
3- 3) -قاموس کتاب مقدس642/.
4- 4) -تورات،سفر تکوین(پیدایش)،آیات 14-21،چ 1845،ادینبورگ.

و هاجر در«حجر اسماعیل»در مسجد الحرام و شهر مکّه مشهور و معروف است. (1)امّت عظیمی که باید از او به وجود آیند،و خداوند آن را به ابراهیم وعده کرد،همان قوم عرب و قبیلۀ قریش هستند که در عصر اسلام و بعد از آن،به صورت یکی از اقوام تاریخ ساز جهان درآمدند.

بدین ترتیب جای فاران یا پاران،که وطن و مدفن اسماعیل و هاجر بوده،به خوبی روشن می شود.

جغرافی نویسان قدیم هم به همین حقیقت تصریح می کنند. (2)

با توجّه به بحث گذشته،به خوبی روشن است که این آیه،به ظهور سه دین بزرگ به دست موسی و عیسی و پیامبر اسلام اشاره می کند،که اوّلی در سینا،دومی در ساعیر و فلسطین،و سومی در حجاز و کوفه فاران-در اطراف شهر مکّه-پدیدار شده اند.نشانه های دیگری که در آیۀ مذکور هست و کاملا با پیامبر اسلام تطبیق می کند،عبارتند از:

1. «از کوه فاران نورافشان شد،و با ده هزار مقرّبان ورود نمود.»

چنان که دیدیم در آیه صحبت از سه بار ظهور الهی بود،یعنی سه بعثت بزرگ،یا برانگیخته شدن سه پیامبر اولو العزم و صاحب شریعت.و تصریح می شود که سومین تن از این پیامبران،و سومین بعثت،از کوه فاران انجام گرفته است.و می دانیم که وحی برای بار اوّل در شریعت خاتم انبیا،در غاری از کوه حرا(فاران)،یکی از کوه های اطراف مکّه(و بیابان فاران)اتّفاق افتاده است.

نیز می دانیم هم آن حضرت بود که چند سال بعد،با ده هزار سرباز مسلمان وارد مکّه شد؛و داستان همراهی ده هزار مقرّب،تنها در زندگانی پیامبر اکرم اتّفاق افتاده است و بس.زیرا حضرت موسی علیه السّلام در ابتدای ظهور،تنها برادرش هارون را به همراه داشت،و در خروج از مصر با تمام بنی اسرائیل همراه بود که پاره ای از مورّخان معتبر مذهبی مسیحی،تعدادشان را بیش از ششصد هزار گفته اند. (3)

حضرت عیسی علیه السّلام هم تا پایان دوران تعلیمات خویش،اندکی پیرو یافت که بنا به کتاب «اعمال رسولان»در حدود صد و بیست تن بودند، (4)و از میان ایشان دوازده تن انتخاب شدند و

ص:234


1- 1) -تاریخ(یعقوبی)182/1؛ابن هشام 5/1؛طبری 314/1؛الطبقات(ابن سعد)52/1؛الاکتفاء 63/1؛معجم البلدان 211/2.
2- 2) -معجم البلدان 225/4،چ بیروت.
3- 3) -قاموس کتاب مقدس(جیمز هاکس)،مادۀ خروج349/،چ اوّل،بیروت 1928.
4- 4) -عهد جدید،اعمال رسولان،باب اوّل،آیه 16.

عنوان حواریان وی را یافتند که یاران همیشگی و همراهان دائمی و شاگردان مخصوص او بودند. (1)

مسیحیان کوشیده اند که با تحریف این آیۀ تورات،آن را با ظهور عیسوی تطبیق کنند.لذا در پاره ای از نسخ جدیدتر،به جای جملۀ مذکور،این عبارت را می خوانیم:

«و تلألأ من جبل فاران و اتی من ربوات القدس»: (2)«از کوه فاران پرتو افشان شد،و از بلندی های قدس(بیت المقدس و فلسطین)آمد.»اضافه بر این تحریف در این نسخه،اصولا صحبت از همراهان وجود ندارد.در یک ترجمۀ فارسی به جای ده هزار می نویسد:«با هزار هزاران مقدّسان ورود نمود.» (3)

2. «و از دست راستش شریعتی آتشین برای ایشان رسید.»

این تعبیر،یک نشان دقیق از اسلام است.ما می دانیم اسلام،شریعت و دینی است که در آن جهاد،به صورت یک عبادت،رکنی از دین را تشکیل می دهد،و در هیچ آیین دیگری،بدین شکل مسألۀ جهاد مطرح نشده و ابعاد مختلف نیافته است.

3. «بلکه قبایل را دوست داشت.»

و این نشانۀ دقیق دیگری از اسلام و پیامبر آن است.در قرآن کریم همین معنی چنین آمده است:

وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ (4)

«نفرستادیم تو را،جز به خاطر اینکه برای همۀ جهانیان رحمت عام باشی.»

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ (5)

«و پس به خاطر رحمت خداوندی با ایشان نرمخو و مهربان هستی.»

در تورات قدیم،سخن از این است که همۀ قبایل و ملل،و همۀ مردمان و خلاصه جهانیان، به طور دسته جمعی مورد مهر و دوستی پیامبری است که از کوه فاران ظهور می کند.آیات قرآن نیز این خصوصیت را در مورد پیامبر اسلام،اعلام و تصدیق می کند.امّا بعدها در نسخه های جدیدتر

ص:235


1- 1) -تاریخ کلیسای قدیم(و.م.میلر)31/-32،ترجمۀ علی نخستین،چ آلمان.
2- 2) -تورات،ترجمۀ عربی،طبع چاپخانۀ آمریکایی بیروت،سال 1907.
3- 3) -تورات،ترجمۀ فارسی،از فاضل خان همدانی،چاپ ادینبورگ،سال 1845.
4- 4) -انبیاء:107. [1]
5- 5) -آل عمران:159. [2]

تورات،این معنی هم به تحریف دچار شده و به صورت:«به درستی که قبایل خود را دوست داشت» (1)،و یا«به درستی که قوم خود را دوست می دارد» (2)در آمده است تا بدین وسیله مسألۀ جهانی بودن محبّت و رحمت پیامبر کوه فاران،نفی شده به قوم بنی اسرائیل اختصاص پیدا کند و با حضرت عیسی بن مریم علیهما السّلام تطبیق یابد.

آیۀ چهارم:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ... (3)

«محمّد پیامبر خداست،و آن کسان که همراه او هستند،با کفّار شدّت عمل داشته،و در میان خودشان در کمال رحمت و عطوفت هستند.اینان را در حال رکوع و سجود بسیار مشاهده می کنی،در حالی که فضل و رضای خداوندی را طلب می کنند.نشانی ایشان در صورتشان،اثر سجده است.این صفت،علامت یاد شده از ایشان در تورات می باشد،و در انجیل به درختی تشبیه شده اند که در کنارش ساقۀ کوچکی از زمین روییده،و رفته رفته قوّت گرفته،و قطور شده و تنۀ اصلی را کمک کرده و زارعان آن زراعت را خوش آیند می گردد،و کافران را به خشم و غضب می آورد...»

می بینیم که نه تنها پیامبر،بلکه حتّی یاران او نیز با صفات مخصوصشان،در تورات و انجیل -قرنها قبل از ظهور اسلام-نشانه داشته و مورد بحث واقع شده اند.

آیۀ پنجم:

وَ لَمّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْکافِرِینَ (4)

«و آنگاه که کتابی(قرآن)از نزد خداوند برای ایشان(یهودیان)آمد که آنچه را که نزد ایشان

ص:236


1- 1) -تورات فاضل خان.
2- 2) -تورات فارسی،انجمن پخش کتب مقدّسه در میان ملل.
3- 3) -فتح:29.
4- 4) -بقره:89. [1]

است(تورات)،تصدیق می نمود،در حالی که ایشان در گذشته به نام این پیامبر و به حقّ او،از خداوند نصرت و فتح(علیه کفار)درخواست می کردند،آنگاه که آنچه می شناختند به نزدشان آمد،بدان کفر ورزیدند.پس لعنت خداوند بر کافران باد.»

دین یهود از یمن به جزیرة العرب پا نهاد.یهودیانی که در مدینه و حوالی آن سکونت داشتند، به انتظار و امید دیدار آخرین پیامبر خدا،بدین سرزمین کوچ کرده بودند.آنها که در فدک بودند،و آنها که در خیبر،و آنها که در مدینه،همه به دنبال همین هدف،وطن اصلی خویش را ترک کرده بودند.یهودیان ساکن مدینه،بعدها با کوچ قبایل عربی یمن روبرو شدند.اعراب یمنی که به مدینه کوچیدند،رفته رفته گسترش یافته با نام اوس و خزرج دو قبیلۀ بزرگ تشکیل دادند. گاه وبیگاه درگیری هایی میان این دو دسته،از یک طرف یهودیان و از طرف دیگر اعراب مشرک اوس و خزرج،به وجود می آمد.

در این نبردها بود که یهودیان،چون همۀ خداپرستان،برای پیروزی دست به دعا برمی داشتند و از خداوند به نام و احترام پیامبر بزرگ آینده،پیروزی طلب می کردند،و قرآن کریم از این مطلب با عبارت: یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا یاد می کند. (1)گاه نیز در هنگام شکست،به اوسیان و خزرجیان می گفتند:«به زودی پیامبری در این سرزمین ظهور خواهد کرد،ما به او می گرویم و از شما انتقام خواهیم گرفت.»به خاطر همین زمزمه ها،و در میان همین تهدیدها بوده است که اوس و خزرج،یعنی اعراب غیر یهودی مدینه،با نام و خصوصیات پیامبر اسلام آشنا شدند.لذا در اوّلین بار که با آن حضرت در مکّه برخورد کردند،به او گرویدند؛با اینکه تنها به این علّت به مکّه آمده بودند که از قریش کمک جنگی بگیرند. (2)

نتیجه

با توجّه به تمام مباحث گذشته،می بینیم که تعبیر قرآن در دو آیه،تا چه اندازه صحیح و زیباست.

خداوند متعال در آیۀ اوّل می فرماید:

ص:237


1- 1) -رجوع کنید به:تفسیر الکشاف 123/1،چ قاهره،1373؛تفسیر طبری 325/1-327؛تفسیر الجلالین:19؛تفسیر الدّر المنثور.
2- 2) -سیره(ابن هشام)36/2،چ حجازی قاهره.

اَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (1)

«آنها که بدیشان کتاب(آسمانی)داده ایم،او(پیامبر اسلام)را همچون فرزندان خویش می شناسند،(ولی)گروهی از ایشان،دانسته،حق را کتمان می کنند.»

و در آیۀ دوم:

اَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (2)

«آن کسان که بدیشان کتاب داده ایم،او را همچون فرزندان خود می شناسند،و ایشان کسانی هستند که به خود زیان رسانده اند،پس آنان ایمان نمی آورند.»

آنچه در مجموعۀ آیات فوق مشاهده کردیم،این بود که بر اساس قرآن کریم،و تأییدات و دلایل تورات و انجیل،و مؤیّدات تاریخی،مسألۀ پیامبری رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،با تمام صفات و نشانه ها،قبل از ظهور آن حضرت مطرح بوده است،و بسیار کسان از اهل کتاب و اعراب مشرک،با آن آشنایی قبلی داشته اند.مردم شهر و دیار او،یهودیان و مسیحیان،عالمان و دانایان و آنها که از ایشان دور بوده اند،ظهور او و زمان آن،خصائص جسمانی و روحانی و خصائص دین و کتابش را می شناختند.

آیا با توجّه به این همه،ناآشنایی شخص پیامبر با این حقایق و سرنوشت و شخصیّت خویش، بعید و محال به نظر نمی آید؟

بنابراین،روایات نزول اوّلین وحی،که در آن از تردیدها و شک ها و ناباوری های پیامبر نسبت به پیامبری خویش سخن می گفت،گذشته از اشکال های اساسی در سند آنها،از نظر متن نیز کاملا بی ارزشند؛زیرا با قاطعیّت قرآن و تورات و انجیل و تاریخ و حتّی عقل،تناقض و منافات غیر قابل حل دارند.

ص:238


1- 1) -بقره:146. [1]
2- 2) -انعام:20. [2]

شواهد یادشده از انجیل و تورات

همۀ نسخه های تورات و انجیل که در دست است،دچار تحریف گردیده اند.نمونه هایی از این تحریف ها،در بحثی که به نام«ادیان آسمانی و مسألۀ تحریف»از مؤلّف،ترجمه و نشر شده،آمده است.

با وجود همۀ این تحریفات،گاهی هم نمونه هایی از بشارت های انبیای سابق،دربارۀ بعثت پیامبر خاتم،دیده می شود؛مانند آنچه که در بعضی از نسخه های تورات و انجیل موجود در کتابخانۀ مجمع علمی اسلامی دیده می شود.که از آن جمله دو کتاب«تورات سامری»و«انجیل برنابا»می باشند.

ولی از آنجا که این دو کتاب مورد قبول همۀ مسیحیان نیست،در این باره چیزی از آن دو نقل نمی کنیم،و به نقل از سه نسخۀ دیگر اکتفا می نماییم.

1. بشارت حضرت موسی به بنی اسرائیل،در اصحاح 18 از سفر تثنیۀ تورات چنین آمده است:

سفر لثنیه 18 و خداوند بمن گفت آنچه گفتند نیکو گفتند*نبئ را برای ایشان

از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم

گذاشت و هر آنچه باو امر فرمایم بایشان خواهد گفت*و هر کسی که سخنان مرا که

و باسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد*

این قسمت از سفر تثنیۀ تورات را از عهدین موجود در کتابخانۀ دانشکدۀ اصول دین،به شمارۀ 1898،افست کرده ایم.صفحۀ عنوان آن در صفحۀ بعد دیده می شود.

ص:239

کتاب مقدس یعنی کتب عهد عتیق و عهد جدید که از زبانهای اصلی عبرانی و کلدانی و یونانی ترجمه شده است و بنفقۀ جماعت مشهور به بریتش و فورن یمبل سوسائیتی دار السلطنۀ لندن مطبوع گردیده فی سنۀ 1932

ص:240

2. در وصیّت حضرت موسی به بنی اسرائیل،هنگام رحلتش،در اصحاح 33 از سفر تثنیۀ تورات،چنین آمده است:

باب سی و سیوم

1 و اینست دعای خیر که موسی مرد خدا قبل از مردن بر بنی اسرائیل خواند

2 و گفت که خداوند از سینای برآمد و از سعیر نمودار گشت و از

کوه فاران نورافشان شد و با ده هزار مقرّبان ورود نمود و از دست

راستش شریعتی آتشین برای ایشان رسید

3 بلکه قبائل را دوست داشت و همگی مقدّساتش در قبضۀ تو

هستند و مقرّبان پای تو بوده تعلیم ترا خواهند پذیرفت

4 موسی ما را بشریعتی امر کرد که میراث جماعت بنی یعقوب باشد

این قسمت را از نسخۀ تورات موجود در دانشکدۀ اصول دین،به شمارۀ 2228،افست کرده ایم.صفحۀ عنوان آن در صفحۀ بعد دیده می شود.

ص:241

کتاب المقدّس و هو کتاب العهد العتیق که آن را

توما رابنسن قسّیس

از اصل عبرانی به عبارت فارسی

ترجمه نمود

جلد اول

فی مدینة لندن المحروسة

بدار الطباعة رچارد واطس

سنة 1739 المساکلة

ص:242

3. در وصیّت حضرت عیسی هنگام رحلتش،در اصحاح 14 و 15 و 16،چنین آمده است:

انجیل یوحنا*14* ان کنتم 16 تحبوننی فاحفظوا وصایای*و انا اطلب من الاب فیعطیکم فارقلیط آخر 17 لیثبت معکم الی الابد*روح الحق الذی لن یطیق العالم ان یقبله و من لا یحبّنی لیس یحفظ کلامی و کلمتی التی سمعتموها لیست لی بل للاب الذی ارسلنی 29*کلمتکم بهذا مقیما عندکم*و الفارقلیط روح القدس الذی یرسله الاب 20 باسمی هو یعلمکم کل شیء و هو یذکرکم کلما قلته لکم*

30*و الان قد قلت لکم قبل ان یکون حتّی اذا کان تؤمنوا*من الان لا 31 اکلمکم کثیرا لان ارکون هذا العالم یأتی فلما اذا جاء الفارقلیط الذی ارسله انا الیکم من 27 الاب روح الحق الذی من الاب ینبثق هو یشهد لاجلی*

الاصحاح السادس عشر *و لم اخبرکم بهذه من البدی لانی معکم و الان فانی منطلق الی من ارسلنی و لیس احد منکم یسالنی 7 الی این تذهب*بل لانی قلت لکم هذه فالکابة ملأت قلوبکم*لکنی اقول لکم الحق انه خیر لکم ان انطلق لانی ان لم انطلق لم یأتکم الفارقلیط 8 فاما ان انطلقت ارسلته الیکم*فاذا جاء ذاک فهو یوبخ العالم علی 9 خطیة و علی برّ و علی حکم*اما علی الخطیة فلأنهم لم یؤمنوا بی 10*و اما علی البر فلانی منطلق الی الاب و لستم تروننی بعد*و اما علی 12 الحکم فان ارکون هذا العالم قد دین*و ان لی کلاما کثیرا اقوله 13 لکم و لکنکم لستم تطیقون حمله الان*و اذا جاء روح الحق ذاک فهو یعلمکم جمیع الحق لانه لیس ینطق من عنده بل یتکلم بکلما یسمع 14 و یخبرکم بما سیأتی*و هو یمجدنی لانه یأخذ مما هو لی و یخبرکم 15*جمیع ما هو للاب فهو لی فمن اجل هذا قلت ان مما هو لی یأخذ 16 و یخبرکم

این بخش از انجیل یوحنا را از عهدین موجود در دانشکدۀ اصول دین،به شماره 1899،افست نموده ایم،که صفحۀ عنوان آن در صفحۀ بعد دیده می شود.

ص:243

کتاب المقدس المشتمل علی کتب العهد العتیق الموجودة فی الاصل العبرانی و ایضا کتاب العهد الجدید لربنا یسوع المسیح بعد العبد الفقیر رچارد واطس فی لندن المحروسة سنة 1831 المسیحیة علی النسخة المطبوعة فی رومیة العظمی سنة 1671 لمنفعة الکنائس الشرقیة

ص:244

ترجمۀ بشارات گذشته در(انجیل)فارسی چنین آمده است:

انجیل یوحنّا 14 اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید*و من از پدر سؤال میکنم و تسلی دهندۀ دیگر بشما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند*

و آنکه مرا محبّت ننماید کلام مرا حفظ نمیکند و کلامی که میشنوید از من نیست بلکه از 25 پدریست که مرا فرستاد*این سخنان را بشما گفتم وقتی که با شما بودم*لیکن تسلّی 26 دهنده یعنی روح القدس که پدر او را باسم من میفرستد او همه چیز را بشما تعلیم 27 خواهد داد و آنچه بشما گفتم بیاد شما خواهد آورد

29 و الآن قبل از وقوع بشما گفتم تا وقتی که واقع گردد ایمان آورید*بعد 30 بسیار با شما نخواهم گفت زیرا که رئیس این جهان می آید

انجیل یوحنّا 15 لیکن چون تسلّی دهنده که او را از جانب پدر نزد شما میفرستم آید یعنی روح راستی که از پدر صادر میگردد او بر من شهادت خواهد داد*

ص:245

انجیل یوحنّا 16 و من بشما راست میگویم که رفتن من برای شما مفید است زیرا اگر بروم تسلی دهنده نزد شما 8 نخواهد آمد امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم*و چون او آید جهان را پر کند 9 10 و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود*امّا بر گناه زیرا که بمن ایمان نمیآورید،..

11 بر عدالت از آن سبب که نزد پدر خود میروم و دیگر مرا نخواهید دید*..

12 داوری از آن رو که بر رئیس این جهان حکم شده است*و بسیار چیزهای دیگر 13 دارم بشما بگویم لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید*و لیکن چون او..

روح راستی آید شما را بجمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلم نمیکند بلکه بآنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده بشما خبر خواهد داده 14 او مرا جلال خواهد داد هرچه از آنِ پدر است از آنِ من است از این جهان گفتم ؟؟؟که 16 از آنچه آنِ من است میگیرد و بشما خبر خواهد داد*

***

این ترجمۀ انجیل یوحنا،از همان کتاب تورات گذشته که بشارت«اصحاح 18 سفر تثنیه»را از آن نقل کردیم می باشد، و صفحۀ عنوان آن دومین صفحۀ عنوان بود.

فرق بین دو نسخه:

مهمترین فرق این نسخۀ فارسی با آن نسخۀ عربی در تحریف کلمۀ«فارقلیط»است که به کلمۀ«تسلی دهنده»ترجمه شده است.

این تحریف برای آن انجام گرفته که«فارقلیط»در زبان تصویر صفحۀ عنوان این انجیل در صفحۀ 240 آمد.

ص:246

فرق بین دو نسخه

مهم ترین تفاوت این نسخۀ فارسی با آن نسخۀ عربی،در تحریف کلمۀ«فارقلیط»است،که به کلمۀ«تسلّی دهنده»ترجمه شده است.

این تحریف برای آن انجام گرفته که«فارقلیط»در زبان عبری به معنی«احمد»در زبان عربی، و به معنی«ستوده»در زبان فارسی می باشد.بنابراین در این ترجمه خواسته اند که عبارت انجیل،از تصریح به نام پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دور گردد.

فشردۀ گفتار دو پیامبر

در اصحاح 18،سفر تثنیه،حضرت موسی بنی اسرائیل را بشارت داده که خداوند می فرماید:

پیامبری از میان برادران ایشان،مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت.

فشردۀ وصیّت حضرت موسی،در اصحاح 33،سفر تثنیه،آن است که فرموده:

«خداوند از سینا برآمده و از سعیر نمودار گشت،و از کوه فاران نورافشان شد.(سپس)با ده هزار از مقرّبان(به مکّه)وارد شد و از دست راستش،شریعتی آتشین(شریعت جنگ)برای ایشان رسید.»

و خلاصۀ وصیّت حضرت عیسی،در اصحاح 14 و 15 و 16 انجیل یوحنّا،چنین آمده است:

«من از خدا درخواست می کنم پیامبر دیگری به شما عطا کند تا همیشه(شریعت او)با شما بماند.

و آنکه مرا محبّت ننماید،کلام مرا حفظ نمی کند.و کلامی که می شنوید از من نیست،بلکه از خداست که مرا فرستاد.این سخنان را وقتی که با شما بودم گفتم،ولی وقتی«فارقلیط»را خدا بفرستد،او همه چیز را به شما تعلیم می کند،و آنچه را به شما گفتم،او یاد شما خواهد آورد.الآن قبل از وقوع،به شما گفتم تا وقتی که واقع شود،ایمان آورید.بعد از این بسیار به شما نخواهم گفت، زیرا که رئیس این جهان خواهد آمد.

و چون«فارقلیط»از جانب خدا بیاید،او بر من شهادت خواهد داد.

من به حق به شما می گویم که رفتن من برای شما مفید است،زیرا اگر من نروم«فارقلیط»نزد شما نخواهد آمد،و چون من بروم او خواهد آمد.

بسیاری چیزهای دیگر نیز دارم که به شما بگویم،لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید.و

ص:247

چون او آید شما را به جمیع راستی ها هدایت خواهد کرد،زیرا که او از خود تکلّم نمی کند،بلکه آنچه را(از خدا)شنیده است خواهد گفت،و از امور آینده به شما خبر خواهد داد،و او مرا تجلیل خواهد کرد.»

مقایسه آیات قرآن با عبارت عهدین(تورات و انجیل)

اکنون به قرآن بازگردیم تا بنگریم آنچه را که مسیح پیش گویی کرده است،قرآن چگونه گواهی نموده است.

در آیۀ 6 از سورۀ صف می فرماید:

«و آنگاه که عیسی بن مریم گفت:ای بنی اسرائیل!من رسول خدایم به سوی شما،و تصدیق کنندۀ آنچه پیش از من بوده(تورات)،هستم،و بشارت دهندۀ به پیامبری می باشم که بعد از من آید،و نام او احمد است.»

و دربارۀ اینکه او«از خود تکلّم نمی کند»در آیات 3 و 4 از سورۀ نجم چنین آمده است:

وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی

«از هوای نفس سخن نمی گوید،و نیست گفتار او مگر از وحی که بر او نازل شده است.»

و«تجلیل از عیسی»در برابر یهود بوده که نسبت های ناروا به حضرت مریم دادند.در این باره قرآن در آیۀ 42 سورۀ آل عمران چنین می فرماید:

«خدا تو را برگزیده و پاکیزه فرموده بر زنان جهان(عصر خود).»

و در آیۀ 49 می فرماید:

«و آنگاه که ملائکه گفتند:ای مریم!خداوند تو را بشارت می دهد به کلمه ای از خودش(خود به تو فرزندی می دهد)که نامش مسیح و عیسی بن مریم است،و آبرومند است در دنیا و آخرت.» و در آیۀ 91 از سورۀ انبیا می فرماید:

«و یاد کن مریم را که دامنش را پاک داشت و در آن از روح خود دمیدیم،و او را با فرزندش، معجزه و آیت بزرگ برای اهل عالم قرار دادیم.»

و در آیۀ 34 از سورۀ مریم آمده است:

«این است عیسی بن مریم،گفتار حقّی که در آن تردید می دارند.»

ص:248

اکنون جا دارد چند سؤالی را برای مسیحیان طرح کنیم و از ایشان بپرسیم:

آن نبیّی که موسی به بنی اسرائیل خبر داد خداوند از برادران بنی اسرائیل مبعوث خواهد کرد،و سخنان خود را به دهانش خواهد گذاشت،که بوده؟

آن نبی که بعد از موسی آمده،و از قوم بنی اسرائیل نبوده،چه کسی بوده است؟

و نیز بپرسیم:

خداوند پس از آنکه از سینا برآمد،و از سعیر نمودار شد،بر چه کسی در کوه فاران(مکّه) نورافشان شد؟

و آن کس که با ده هزار مقرّبان وارد(مکّه)شده،و در دست راستش شریعتی آتشین داشته،که بوده؟

و آن کسی که عیسی از آمدن او خبر داد،چه کسی بوده است؟

او چه کسی است که در همین انجیل ها وصفش از زبان حضرت عیسی چنین آمده است:

«فارقلیط را خدا می فرستد،او همه چیز را به شما تعلیم می کند،و آنچه را به شما گفتم،او یاد شما خواهد آورد.من بسیار به شما نخواهم گفت،زیرا که رئیس این جهان خواهد آمد.»

این کس این صفات که بوده؟

آن کس که بعد از مسیح آمده،و از مسیح تجلیل کرده،و بر راست گویی او شهادت داده، کیست؟

آن کسی که از خود تکلّم نکرده،بلکه آنچه از خدا شنیده گفته،کیست؟

چه کسی بوده که حضرت موسی و عیسی،هر دو درباره اش گفتند:خدا کلام خود را بر زبانش بگذارد،نه آنکه وحی بر او مانند الواح تورات موسی باشد.آن کس که بوده است؟!!

اینک به بررسی روایات و رویدادهایی در گذشتۀ زندگانی پیامبر می پردازیم،که افرادی قبل از بعثت،با ظهور و برانگیخته شدن پیامبر خاتم آشنا بوده اند،و همه به حقیقت مورد بحث،اشارت و دلالت کافی دارند،که این خود دومین برهان صادق ما بر جعلی بودن روایات نزول اوّلین وحی هست.

ص:249

در انتظار پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

دیر بحیرای راهب

بازرگانان قریش هر سال یک بار به سوی شام،و یک بار به سوی یمن می رفتند.ابو طالب رئیس و شیخ قریش نیز گاه در این سفرهای تجارتی شرکت می کرد.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که بعد از وفات پدربزرگ خود،عبد المطّلب،در کفالت عموی بزرگوار خویش،ابو طالب بود،در یکی از این سفرها با او همراه شد.پیامبر دوازده سال بیشتر سن نداشت که به شام سفر کرد.

کاروان قریش آمادۀ حرکت بود.برادرزاده دست از عموی خویش برنداشت،و با اصرار از او خواست که وی را نیز به همراه ببرند.رئیس بزرگوار و مهربان قریش با اینکه سختی های سفر را می دانست و از خطرات راه آگاه بود،نتوانست او را که بی نهایت دوست می داشت،ناامید کند.

کاروان به راه افتاد،امّا هنوز به مقصد خویش نرسیده بود که در بیرون شهر بصری (1)حوادثی اتّفاق افتاد که برنامۀ مسافرت ابو طالب را بر هم زد.

سالیان درازی بود که راهبی مسیحی،امّا یکتاپرست (2)،به نام«بحیرا»در سرزمین بصری صومعه ای داشت،و در آن به عبادت مشغول بود.او اطّلاعات زیادی از کتاب های مذهبی گذشته داشت.

اصولا در این صومعه نسل هایی از راهبان مسیحی زندگانی کرده بودند که هر کدام پس از

ص:250


1- 1) -شهری است در حوالی دمشق(معجم البلدان 441/1).
2- 2) -سیره(ابن هشام)196/1،چ حجازی قاهره.

مرگ،جای خود را به دیگری واگذار می کردند.کتابی نیز در میان ایشان دست به دست می گشت که به صورت میراثی گرانقدر نگهداری می شد.در واقع آگاهی های این راهبان به این کتاب وابسته بود.

کاروان قریش هر سال در کنار این دیر توقّف می کرد تا خستگی بگیرد.امّا هرگز بحیرا را نمی دیدند و با او نمی توانستند تماسی برقرار کنند.اتّفاقا امسال به محض اینکه فرود آمدند،با بحیرا برخورد کردند که از صومعۀ خویش بیرون می آمد.بحیرا با دیدن افراد کاروان،آنها را به غذا دعوت می کرد.

مردی از قریشیان سؤال کرد:ای بحیرا!به خدای سوگند،کار امروز تو شگفت آور است.ما سالیان دراز از کنار صومعۀ تو گذر می کردیم و چنین رفتاری از تو نمی دیدیم؟!

بحیرا جواب داد:آری،راست می گویی؛امّا شما مهمانید و من دوست دارم که شما را اکرام کنم و غذا برای شما تهیه نمایم.

همه بر سفرۀ او جمع شدند،و تنها پیامبر اکرم به خاطر کمی سن،کنار بارها باقی ماند.عالم و زاهد مسیحی،هنگامی که به مهمانان نگریست،در میانشان مطلوب خویش را نیافت؛گفت:ای قریشیان!نباید هیچ کس از شما از سفرۀ من دور بماند!

جواب گفتند:همه بر سر سفره حاضرند،جز جوانی خردسال که برای محافظت بارها مانده است.

گفت:نه،باید همه بیایند.

مردی از قریشیان گفت:ما سزاوار سرزنش هستیم،زیرا پسر عبد اللّه بن عبد المطّلب را بر سر این سفره ننشانده ایم.

پیامبر را بر سر سفره راهب آوردند.راهب فقط به این مهمان خردسال نگاه می کرد.او با دقّت فراوان حرکات و اعمال و قد و قامت و سیمای این نوجوان قریشی را از نظر می گذراند.بعد از پایان غذا،آنگاه که همه برخاستند و رفتند،بحیرا گفت:ای جوان!از تو به حقّ لات و عزّی می خواهم که به همۀ سؤال های من پاسخ بدهی!

پیامبر فرمود:با نام لات و عزّی چیزی از من مخواه.به خدای سوگند،من به هیچ چیز مانند اینها با بغض و کینه و دشمنی نمی نگرم!

بحیرا گفت:پس به خدای سوگند،به من خبر بده از آنچه از تو سؤال می کنم.

ص:251

پیامبر گفت:سؤال کن از هر چه می خواهی!

بحیرا سؤال هایی در مورد بیداری و خواب و حالات و زندگانی آن حضرت به عمل آورد؛ جواب هایی که شنید همه با آنچه انتظار داشت تطبیق می کرد.آنگاه به پشت شانۀ پیامبر نگاه کرد و در میان دو کتف او به جستجوی خالی-که بعدها مهر نبوّت نام گرفت-پرداخت،و آن را بدان شکل که انتظار داشت،در همانجا که می دانست،یافت.پس از این بازبینی،روی خود را به ابو طالب کرد و گفت:این جوان با تو چه نسبتی دارد؟

ابو طالب پاسخ داد:فرزند من است.

بحیرا گفت:این فرزند تو نیست؛او نباید پدری داشته باشد.

ابو طالب گفت:آری،او فرزند برادر من است.

گفت:پدرش چه شده است؟

ابو طالب پاسخ داد:پدرش در حالی که مادرش بدو حامله بوده،از دنیا رفته است.

بحیرا گفت:راست گفتی؛این برادرزاده ات را به شهر خودش بازگردان،و از نقشه ها و کینه های یهود در مورد او بترس و برحذر باش.به خدای سوگند،اگر یهودیان او را ببینند و آنچه من دانستم و شناختم،بدانند و بشناسند،وی در معرض خطر قرار خواهد گرفت.این برادرزادۀ تو در آینده شأنی عظیم خواهد یافت. (1)

دومین سفر به شام

پیامبر به سن بیست و پنج سالگی رسیده بود.او اضافه بر اینکه نوادۀ شیخ و رئیس محترم و بزرگ قبیله محسوب می شد،خود نیز به خاطر صفات برجسته و اخلاق ممتازش،اعتباری خاص کسب کرده و به لقب«امین»شهرت یافته بود.

در همین سال،روزی ابو طالب به وی گفت:فرزند برادرم!من مردی هستم از مال دنیا تهی دست؛زمانه نیز بر ما سخت گرفته و سالهای عسرت باری بر ما گذشته و می گذرد.من سرمایه ای برای تجارت ندارم که به کار اندازم و بدان،از عسرت نجات یابیم.حال که کاروان تجارتی قریش آمادۀ سفر به شام است،تو خود را به خدیجه دختر خویلد معرّفی کن،تا او این بار

ص:252


1- 1) -ابن هشام 180/1-183،چ مصطفی السقا و دیگران،مصر سال 1375؛طبری 277/2-278؛الکامل 23/2-24، چ دار الکتاب؛تاریخ الاسلام(ذهبی)28/2-30،چ دمشق؛الاکتفاء 190/1-193؛حلبی 130/1-132،چ مصر،1382.

تو را برای تجارت همراه کاروان کند.شاید گشایشی در کار ما پدید آید.

خبر این گفتگو به خدیجه رسید.او مأموری برای دعوت پیامبر بدین کار فرستاد و دست آخر، بیش از هر سال اموالی برای تجارت بدو سپرد.پیامبر به همراهی کاروان تجارتی قریش،با غلام مخصوص خدیجه،به سوی شام حرکت کرد.

طبق معمول،کاروان بر سر راه خود به بصری رسید و در این شهر توقّف کرد.پیامبر و میسره با اموالشان در بازار شهر جای گرفتند.محل فرود آمدن ایشان در جوار صومعه ای بود که در آن راهبی به نام نسطور منزل داشت.یک درخت سدر نیز در کنار این صومعه روییده بود که بسیار کهنسال بود.پس از آنکه بارها فرود آمد،پیامبر به زیر درخت سدر پناه برده بدان تکیه داد و نشست.

نسطور،راهب مسیحی سر از پنجرۀ صومعه بیرون آورد و به میسره-که از قبل او را می شناخت-گفت:ای میسره!این شخص که در زیر درخت جای گزیده است،کیست؟

میسره گفت:مردی از قریش و از اهل مکّه است.

راهب گفت:در زیر این درخت،جز یک پیامبر کسی جای نگرفته است!آنگاه سؤال کرد:آیا در چشمانش لکۀ سرخی وجود دارد؟

میسره پاسخ داد:آری،و هیچ وقت نیز این لکۀ سرخ برطرف نمی شود!

راهب گفت:او آخرین پیامبر خداست.ای کاش در آن زمان که او مبعوث می شود و فرمان اظهار رسالت می گیرد،من بودم....

روزهای بعد پیامبر به بازار بصری رفت و کالاهای خویش را در معرض فروش گذاشت.سپس به خریدن امتعۀ لازم پرداخت.البته در این خریدوفروش ،با مردی اختلاف پیدا کرد.آن مرد گفت:تو به لات و عزّی سوگند یاد کن!

پیامبر جواب داد:من هرگز به این دو سوگند یاد نکرده ام و هرگاه از کنار اینها عبور می کنم،از آنها روی می گردانم!

آن مرد جواب داد:حرف،حرف توست،و من در این اختلاف نظر،سخن تو را قبول دارم.

وقت دیگری این مرد با میسره خلوت کرد و به او گفت:میسره!به خدای سوگند،این مرد پیامبر است.سوگند بدان کس که جان من به دست قدرت اوست،این همان است که احبار و دانشمندان ما،او را در کتاب های خویش با توصیفات و نشانه های کامل و روشن یاد کرده اند.

ص:253

این گونه سخنان در ذهن و جان میسره نقش می بست و در خاطره اش تأثیر می گذاشت.او که در طول مسیر مجذوب شخصیت پیامبر شده بود،با شنیدن این سخنان علاقه اش بیشتر می شد.... (1)

دانای ایران

عبد اللّه بن عباس می گوید:سلمان فارسی داستان اسلام آوردن خویش را چنین بازگو نمود:

من مردی ایرانی نژاد و از اهل اصفهان بودم.زادگاهم قریه ای به نام«جی»بود و پدرم دهقان (مالک و رئیس)آن محسوب می شد.پدرم بسیار مرا دوست می داشت،تا آنجا که چون دختران، مرا در خانه نگاه می داشت و اجازۀ بیرون رفتن نمی داد.من در مذهب خویش(زرتشتی)آن قدر کوشا بودم که به خدمت آتش منصوب شدم.

یک روز که به دستور پدر از خانه خارج شده به سوی مزرعه اش می رفتم،به کنیسه ای از نصاری برخورد کردم.صدای مسیحیان را شنیدم که به نماز مشغول بودند.به کنیسه وارد شدم.نماز مسیحیان،مرا که برای بار اوّل آن را می دیدم،سخت مجذوب کرد.آن قدر در آنجا ماندم که شب فرا رسید،و مأموریت خویش را به کلّی فراموش کردم.پدرم پس از اطّلاع از حوادث آن روز و توجّه و علاقۀ من به مسیحیت،سخت ناراحت شد و مرا در خانه محبوس کرد.

امّا من پنهان از چشم او،با مسیحیان ارتباط برقرار کردم و از آنها خواهش کردم اگر کاروانی که به بلاد مسیحی سفر می کند،به ناحیۀ ما آمد،مرا آگاه کنند.بدین وسیله از حبس گریختم و با آن کاروان به شام سفر کردم.در آنجا با دانشمندی از دانشمندان مسیحی همنشین شده او را به عنوان مربّی و استاد خود انتخاب کردم.امّا این مرد ریاکار بود و به پاره ای از گناهان دست می یازید.

پس از مرگ او،اسقف دیگری در کنیسه جانشین او شد که آیتی از زهد و عبادت بود.من بدو دل بستم و سالیانی چند به عنوان شاگرد با او همراه ماندم.او در هنگام مرگ،مرا به عالمی در موصل (2)راهنمایی کرد.چند سال نیز به شاگردی این عالم،که چون دوستش بسیار پرهیزکار بود، به سر آوردم.هنگامی که زمان وفات او در رسید،از وی خواهان استاد دیگری شدم.این پیر، یادآور مردی دانشمند و پاکدامن در نصیبین (3)شد.

ص:254


1- 1) -الطبقات الکبری 156/1-157،چ بیروت؛ابن هشام 187/1-189،چ مصر 1375؛طبری 280/2-281،چ محمّد ابو الفضل ابراهیم؛الکامل 24/2-25؛حلبی 147/1-152.
2- 2) -موصل شهری است قدیمی در شمال عراق.(معجم البلدان 223/5-225،چ بیروت)
3- 3) -نصیبین شهری است آباد در بین النّهرین،و فاصله اش با موصل سه روز راه است.(معجم البلدان 228/5)

بعد از وفات او،به نصیبین سفر کردم و به دیدار استاد و عالمی که در این شهر بود،نائل گشتم،و تا دم مرگش از محضرش بهره گرفتم.

پس از وی،طبق سفارشی که در لحظات آخر کرده بود،به عموریه (1)رفتم،و در آنجا نمونۀ دیگری از آن پارسایان دانشمند مشاهده نمودم.مدّت ها نیز در خدمت این استاد بودم.

آنگاه که وی نیز آمادۀ رخت بستن از این جهان بود،به من گفت:

به خدای سوگند،دیگر امروز کسی را که بدانچه ما ایمان داریم،معتقد باشد و به راه و روش ما راه پوید،نمی شناسم،تا تو را به نزد وی راهنمایی کنم.امّا زمان ظهور پیامبری نزدیک شده که در سرزمین عرب،به دین ابراهیم مبعوث می گردد.محل هجرت او سرزمینی است که در آن نخل می روید،و در میان زمین هایی مملو از سنگ های آتشفشانی،از دو طرف محصور می باشد. (2)او هدیه می پذیرد،امّا از صدقه دوری می نماید،و در میان دو کتف او خاتم نبوّت(خالی بزرگ و سیاه رنگ که بر آن موی رسته است)وجود دارد.اگر می توانی به آن سرزمین برو.... (3)

ابن هیّبان شامی

چند سالی بیش به ظهور اسلام باقی نمانده بود که مردی از یهودیان شام،به نام«ابن هیّبان»به مدینه سفر کرد.آنها که او را دیده بودند،از فضائل وی تعریف ها می کردند؛می گفتند:ما هرگاه گرفتار خشکسالی بودیم و نیازمند باران،به دامان او چنگ می زدیم و از او می خواستیم که برای نزول باران دست به دعا بردارد.معمولا در این گونه مواقع ابن هیّبان می گفت:نه،من این کار را نخواهم کرد مگر اینکه شما قبل از دعا مقداری صدقه بپردازید.

ما می پرسیدیم:چه بدهیم؟

جواب می داد:برای هر نفر مقداری گندم یا جو.

دستور او را اجرا می کردیم.آنگاه همراه ما به صحرا می آمد و دست به دعا برمی داشتیم؛هنوز به خانه بازنگشته بودیم که ابرها در آسمان پدیدار می شدند و بر سرمان می باریدند.بارها این حادثه تکرار شد.بدین جهت ابن هیّبان در میان یهودیان مدینه اعتبار و نفوذ فراوان داشت.

ص:255


1- 1) -عموریه به دو شهر گفته می شود،که یکی از آن دو در نزدیکی شام قرار داشته است.
2- 2) -مدینۀ منوّره میان دو بیابان قرار دارد که سابقا در آن آتشفشان شده است،و هر یک از آن دو را«حرّه»می نامند.
3- 3) -ابن هشام 214/1-218؛تاریخ الاسلام(ذهبی)51/2-63؛الاکتفاء 236/1-244؛عیون الاثر 60/1-60؛ اسد الغابة 417/2-419،چ دار الشعب.

روزی خبردار شدیم که ابن هیّبان آخرین ساعات عمر خویش را می گذراند.یهودیان به گرد او جمع شدند و او در جمع آنها چنین گفت:ای یهودیان!فکر می کنید چه چیز مرا از سرزمین آباد و پر از نعمت شام به این کشور فقیر آورده است؟

همه گفتند:خودت بهتر می دانی.

گفت:من از شام به اینجا آمدم تا منتظر ظهور پیامبری که بعثتش نزدیک شده است،باشم؛چرا که این شهر محل هجرت اوست.امید می بردم که او را بیابم و از وی پیروی کنم،ولی متأسّفانه این امید با مرگ من نابود می شود.امّا اگر شما نام و خبری از او شنیدید،نگذارید کسی از شما نسبت به گرویدن به وی پیشی گیرد....

ابن هیّبان وصایای خود را به پایان رسانید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

در صبحگاهی که بنی قریظه مغلوب شدند،سه یهودی به نام ثعلبه و اسید و اسد-که در اوان جوانی بودند و هنوز عادات و رسوم در ایشان رسوخ پیدا نکرده بود-سخنان و وصایای ابن هیّبان را به یاد آورده به اقوام و خویشاوندان خویش گفتند:و اللّه،این مرد همان پیامبری است که ابن هیّبان برای ما توصیف کرده بود.از خدای بترسید و از او پیروی کنید.

یهودیان جواب دادند:نه،این او نیست.

این سه جوان بار دیگر تأکید کردند:بلی،و اللّه این مرد حتما هموست.آنگاه از قلعه و دژ خویش پایین آمده به لشکر اسلام ملحق شدند و آیین اسلام را پذیرا گشتند. (1)

دانشمندان فداکار

مخیریق عالمی از علمای یهود بود.او در مدینه می زیست و ثروتی فراوان داشت.

مورّخان می گویند:او پیامبر اسلام را می شناخت و صفات و مشخّصات وی را در میراث های علمی باقیمانده از گذشتگان دیده بود و به خاطر داشت.

هنگامی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از مکّه هجرت کرد،قبل از ورود به مدینه در شهر قبا فرود آمد.

در این سرزمین عبد اللّه بن سلام و مخیریق(دو عالم بزرگ یهودی)به دیدار آن حضرت آمده اسلام آوردند. (2)

ص:256


1- 1) -الطبقات الکبری 160/1،چ بیروت.
2- 2) -امتاع الاسماع(مقریزی)46/.

جنگ احد پیش آمد.این نبرد روز شنبه اتّفاق افتاد که روز تعطیل مذهبی یهودیان بود.در این روز مخیریق در میان قوم خود فریاد برداشت:ای یهودیان!به خدای سوگند،شما به طور قطع می دانید که یاری محمّد بر شما لازم و واجب است!

یهودیان جواب گفتند:آخر امروز شنبه است؛کار کردن و فعّالیت در روز شنبه حرام می باشد.

مخیریق گفت:شنبه برای شما دیگر تعطیل نیست؛این رسم نیز چون دیگر رسوم و آداب یهود،با آمدن اسلام نسخ شده است.

آنگاه شمشیر خویش را به دست گرفته از خانه و کاشانه اش بیرون آمد و در احد به محضر پیامبر اکرم شرفیاب شد.او وصیت کرد که اگر در آن جنگ کشته شد،مسئولیت اموالش با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد و در هر چه او اصلاح می داند خرج شود.مخیریق در آن روز به شهادت رسید. (1)

عالم متعصّب یهودی

زبیر بن باطا،اعلم علمای یهود بود.او قبل از ظهور پیامبر،اسم آن حضرت و صفات وی و سرزمین ظهورش را بیان می کرد.زبیر می گفت:من در خانۀ پدری کتابی می دیدم که پدرم آن را از دسترس من دور می کرد و آن را مهر می نمود تا امکان استفادۀ من از آن نباشد.امّا بعد از مرگ وی این کتاب به دست من رسید و توانستم بر اساس آن پیشگویی کنم.

زمان گذشت و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظهور کرد.آنگاه که خبر این بعثت به گوش زبیر بن باطا رسید، در اوّلین فرصت کتاب مذکور را از بین برد،و بعد از آن دیگر آنچه در مورد پیامبر می دانست پنهان داشت و کتمان نمود.در مقابل سؤال دیگران هم می گفت:این مرد آن پیامبر موعود نیست!! (2)

یهود بنی قریظه

در تواریخ معتبر و کهن می خوانیم:یهودیان مدینه،به ویژه بنی قریظه با نام پیامبر اسلام آشنا بودند و آن را در کتاب های دینی خویش دیده بودند.آنها به عنوان آینده ای روشن،ظهور این پیامبر را به کودکان خویش بشارت می دادند و یادآور می شدند که محلّ هجرت این پیامبر شهر مدینه،مسکن ماست.امّا آنگاه که پیامبر مبعوث شد و به این شهر هجرت فرمود،گرفتار حسد و

ص:257


1- 1) -ابن هشام 518/1؛الاکتفاء 103/2؛طبری 513/2؛الکامل 112/2؛البدایة و النهایة 36/4؛الطبقات الکبری 501/1-503،چ بیروت.
2- 2) -الطبقات الکبری 159/1،چ بیروت.

تعصّب نژادی شده اظهار داشتند که این شخص آن پیامبر مورد بحث نیست. (1)

نتیجه

با توجّه به این مدارک-که تنها اندکی است از آنچه برای ما به یادگار مانده و در کتب معتبر مکتب خلافت نقل شده-با صدق این آیۀ شریفۀ قرآن کریم بیشتر آشنا می شویم:

یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ

«اهل کتاب،پیامبر را همانند فرزندان خود می شناسند.»

آنچه در این بحث نسبتا طولانی می خواستیم اثبات کنیم،این بود که بر خلاف روایات نزول اوّلین وحی-که نشانه های تردید و ناآشنایی آن حضرت را با پیامبری خویش اعلام می کرد- شخص پیامبر و اطرافیان او و افراد فراوانی از یهود و نصارای جزیرة العرب،با مسألۀ پیامبری وی آشنا بوده و آن حضرت را با صفات و خصوصیات،بلکه بالاتر به اسم و رسم و شخص می شناخته اند.

اگر ما از عالم غیب و مددهای آن درگذریم و پیامبر را قبل از بعثت یک انسان معمولی بدانیم، در تاریخ زندگانی ایشان می بینیم که اوّلین بار،او و بزرگ خاندانش،ابو طالب در سفر شام کاملا با مسألۀ پیامبری آن حضرت و نشانه های آن آشنا شده اند.تا آنجا که احتیاطات خاصی از آن به بعد در زندگی ایشان به عمل آمده است تا این ذخیرۀ آیندۀ جهان،گرفتار خطری نشود.

در سفر دوم به شام نیز همین حوادث به گونه ای دیگر تکرار شده و افراد دیگری از اطرافیان آن حضرت،با این مسأله برخورد کرده و از آن آگاهی یافته اند.

در نتیجه روایاتی که از غافلگیر شدن و تردید پیامبر در نخستین وحی سخن می گوید،کذب محض است.به ویژه که هیچ کدام از این روایات از نظر سند به زمان وقوع حادثه متّصل نبوده اند.

بنابراین این گونه روایات،به علّت اشکالات و خللی که در سند و متن دارند،از اعتبار ساقط هستند.

لذا با توجّه به شکستی که می توانند در شخصیت و پیامبری رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایجاد کنند،به خوبی می توانیم حدس بزنیم که چگونه این روایات در همان طرح عمومی معاویه،برای نابودی پیامبر اسلام،به وجود آمده اند و چگونه به این وظیفۀ شوم تا به امروز عمل کرده اند.

ص:258


1- 1) -الطبقات الکبری 160/1،چ بیروت.

اسلام شناسان غربی،و روایات نزول اوّلین وحی

جالب توجّه این است که خاورشناسان و اسلام شناسان غربی-که با نهایت صداقت و جدّیت، در شکستن اعتبار اسلام و پیامبر آن می کوشند-از این دسته روایات چشم پوشی نکرده و از آن به بهترین وجه بهره گرفته اند.آنچه در نوشته های غربیان اضافه می شود،تحلیل علمی و روان شناسانۀ حادثه است که صحّت آن را در چشم ناآشنا قوّت بیشتری می بخشد.

ما در ابتدا به نوشتۀ پروفسور«مونتگمری وات» (1)،اسلام شناس انگلیسی،در کتاب«محمّد، پیامبر و سیاستمدار»استناد می کنیم.او می نویسد:

«برای فردی که در قرن هفتم،در شهر دور افتاده ای مانند مکّه زندگی می کرد،پیدا شدن این ایمان که از جانب خدا به پیامبری مبعوث شده است شگفت انگیز است.پس جای تعجّب نیست اگر می شنویم که محمّد را ترس و شبهه فرا گرفت...ترس دیگر او،ترس از جنون بود؛زیرا در آن زمان عرب معتقد بود که این گونه اشخاص در تصرّف ارواح یا جن هستند.عدّه ای از مردم مکّه الهام های محمّد را این گونه تعبیر می کردند.خود او نیز گاهی دچار این تردید می شد که آیا حق با مردم است یا خیر...می گویند که در روزهای نخست دریافت وحی،زن او،خدیجه و پسر عموی زنش،ورقه،او را تشویق کردند به اینکه قبول کند به پیامبری برگزیده شده است....با این همه، شهادت یک مسیحی به اینکه طرز نزول وحی برای محمّد،شباهت کامل به طرز نزول وحی برای موسی دارد،محمّد را در عقیدۀ خود تقویت کرده است.» (2)

ص:259


1- 1) - W.Montgomery Watt .
2- 2) -محمّد،پیامبر و سیاستمدار،ترجمۀ اسماعیل والی زاده26/-27،چ تهران 1344.

پروفسور مونتگمری وات،استاد اسلام شناس دانشگاه ادینبورگ،در کتاب دیگر خود،همین بحث را با نقل روایات مختلف نزول اوّلین وحی مطرح می کند و بدون هیچ گونه اظهار تردیدی در صحّتشان،آنها را مورد بررسی مفصّل و طولانی قرار می دهد،و آنگاه همین نتایج را که در بالا به طور خلاصه دیدیم،به دست می آورد. (1)

البته استفاده از چنین روایاتی،منحصر به خاورشناس انگلیسی،وات،نیست.دیگران نیز در گذشته و حال بر این راه رفته اند.چنان که در گذشته مشاهده شد،اینان به طور معمول در جستجوی نقاط ضعف در اسلام و پیامبر و سایر مقدّسات اسلام هستند؛که متأسّفانه آرزوی خویش را در پاره ای از روایات مکتب خلفا می یابند،و البته بدون هیچ تردیدی به این گونه کتب-که در رأس آنها تاریخ طبری،سیرۀ ابن هشام و صحیح بخاری است-استناد می کنند.

اوّلین نوشتۀ غربی که در این باره طبق روایات جعلی ذکر شده سخن گفته است،تاریخی می باشد که تئوفانس (2)بیزانسی،مورّخ بسیار قدیم غربی نوشته است. (3)خلاصۀ نظریۀ تئوفانس،در کتاب بزرگ و مشهور معتبر اسلام شناسی غرب،«دائرة المعارف اسلام»آمده است. (4)و نسنک (5)نویسندۀ مقالۀ«بحیرا»در این کتاب،بعد از اینکه نمونه های تاریخی آگاهی اهل کتاب از پیامبری رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بدون هیچ دلیلی افسانه می شمارد،خلاصۀ سخنان تئوفانس را می آورد،و با اینکه این سخنان حتّی با روایات جعلی نیز تطبیق نمی کنند،از هر گونه نقد و تحقیق پیرامون آن خودداری می نماید.

از کتاب های اروپایی که با تکیه به روایات جعلی نخستین وحی،در این مورد سخن گفته اند، می توان کتاب«اسلام و عرب»نوشتۀ پروفسور روم لاندو،خاورشناس انگلیسی،و کتاب«تاریخ ملل و دول اسلامی»نوشتۀ پروفسور کارل بروکلمان،استاد زبان های سامی در دانشگاه برسلاو و استاد علوم شرقی دانشگاه هاله را نام برد. (6)

ص:260


1- 1) - M.Watt:Muhammad at Mecca.P:39-45 Oxford .
2- 2) - Theophanes .
3- 3) -ج 1 ص 513،چ کلاسن.
4- 4) -در ترجمۀ عربی این کتاب 396/3-399.
5- 5) - J.Wensinck .
6- 6) -در ترجمۀ عربی این دو کتاب به ترتیب صفحات 32 و 36.

مقایسۀ روایات مکتب خلفا با روایات موجود در مکتب اهل بیت علیهم السّلام

اشارة

یک حادثۀ تاریخی جز به وسیلۀ کسی که شاهد آن بوده است،قابل نقل نیست.این اصل یک قانون قطعی در علم تاریخ می باشد.چنان که در گذشته دیدیم،بر اساس این اصل قطعی،ما تمام روایات مربوط به نزول اوّلین وحی را ضعیف و بی ارزش دانستیم.اینک با توجّه و استناد به گفتۀ تنها کسی که شاهد حادثه بوده و ابعادی چند از آن را از شخص پیامبر شنیده است،به بررسی آن می پردازیم.

امیر المؤمنین،علی علیه السّلام-که وارث تمام حقایق اسلام است و همچنین از اوّلین ساعات تولّد اسلام شاهد آن می باشد-نخستین وحی را چنین توصیف می کند:

«...و لقد قرن اللّه به صلّی اللّه علیه و آله من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر امّه یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علما و یأمرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و خدیجه و أنا ثالثهما،أری نور الوحی و الرّسالة و أشمّ ریح النّبوّة و لقد سمعت رنّة الشّیطان حین نزل الوحی علیه صلّی اللّه علیه و آله فقلت:یا رسول اللّه ما هذه الرّنّة؟فقال:هذا الشّیطان أیس من عبادته إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری إلاّ أنّک لست

ص:261

بنبیّ و لکنّک وزیر و إنّک لعلی خیر.» (1)

«...و همانا خداوند بزرگ ترین فرشته از فرشتگان خویش را از اوّلین لحظه که پیامبر از شیر گرفته شد،با آن حضرت قرین و همراه ساخت،تا او را در تمام حالات و لحظات به راه های بزرگواری سلوک داده راهبری نماید،و بهترین اخلاق ها را به وی آموزش دهد،و من همسان بچۀ شتر که از مادر خویش متابعت می کند،از او پیروی می کردم،و او هر روز نمونۀ تازه ای از بزرگواری های اخلاقی را برای من متجلّی می ساخت،و مرا به پیروی از آن،امر می فرمود.او در هر سال مدّتی در کوه حرا برای عبادت،عزلت و مجاورت اختیار می کرد،من او را می دیدم و دیگران از دیدارش محروم بودند.در آن روزگاران تنها یک خانه به اسلام،آباد بود که پیامبر و خدیجه و من که سومی آنها بودم در آن می زیستند.من نور و پرتو وحی را در سیمای آن حضرت می دیدم،و بوی خوش نبوّت را از وی استشمام می کردم.بی هیچ تردید صدای نالۀ شیطان را در هنگام نزول اوّلین وحی بر آن حضرت شنیدم.عرضه داشتم یا رسول اللّه!این ناله چیست؟فرمود:

این شیطان است که از پرستیده شدن مأیوس و ناامید شده،و این چنین به ناله درآمده است.(سپس اضافه فرمود:)تو می شنوی آنچه من می شنوم،و می بینی آنچه من می بینم،الاّ اینکه تو مقام نبوّت نداری،و فقط وزیر و کمک کار من هستی،و از راه خیر جدا نمی شوی.»

ما برای نشان دادن نمونۀ دیگری از بینش مکتب امامت در مورد مسألۀ پیامبری و وحی،به روایتی از امام هادی علیه السّلام استناد می کنیم:

«هنگامی که پیامبر خدا تجارت شام را ترک گفت،آنچه از این راه به دست آورده بود،در راه خدا انفاق فرمود.از آن پس هر روز صبحگاه از کوه حرا بالا می رفت و از قلّۀ بلند آن کوه،به آثار رحمت الهی و قدرت نمایی حکمت آمیز و بدیع او در پهنۀ طبیعت،چشم می دوخت.به اکناف آسمان و گوشه و کنار زمین می نگریست؛به فکر فرو می رفت و به عبادت می پرداخت.

این حالات همچنان ادامه یافت تا اینکه سن آن حضرت به چهل رسید.خداوند دل او را برترین و خاضع ترین و خاشع ترین و مطیع ترین دل ها در برابر خویش یافت.بنابراین اجازت فرمود تا درهای آسمان و ملکوت و معنا بر روی او گشوده شود و پیامبر به حقایق موجود در آسمان ها دیده گشاید.به فرشتگان نیز اجازت فرمود تا بر او نزول یابند.به رحمت خویش نیز

ص:262


1- 1) -نهج البلاغه،خطبۀ 192(خطبة قاصعه)300/-301، [1]تحقیق صبحی صالح؛شرح عبده 182/1،چ مطبعة الاستقامه.

فرمان داد تا از ساق عرش بر سر او فرود آید،و جبرئیل را نیز بر او نازل ساخت تا بازوی او را گرفته به حرکت درآورد.

جبرئیل گفت:ای محمّد!بخوان.پیامبر فرمود:چه بخوانم؟

عرض کرد:بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد....

اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ

آنگاه آنچه خداوند وحی فرستاده بود،بر او برخواند و به آسمان بازگشت.

پیامبر از کوه فرود آمد،در حالی که به خاطر عظمت و جلال خداوندی که بر او ظهور یافته بود، چون فردی مریض به تب و لرز دچار شده بود.

آنچه بر او سخت بود و از آن می ترسید،تکذیب قریشیان بود،و اینکه نکند او را مجنون بخوانند،و یا با شیطان مربوطش بدانند.در صورتی که او از ابتدای زندگانی،عاقل ترین مخلوقات خدا بود و گرامی ترین آنها نزد وی،و از همه کس بیشتر با شیطان دشمن بود.بنابراین خداوند برای تشجیع او در برابر دشمنی ها و مخالفت های فراوان که در انتظارش بود،همۀ اشیای اطراف او -سنگ ها و صخره ها-را به همراهی با وی به صدا درآورد.پیامبر به هر چیز که می رسید،این ندا را می شنید:

«السّلام علیک یا محمّد،السّلام علیک یا ولیّ اللّه،السّلام علیک یا رسول اللّه»» (1)

خلاصۀ سخن

در روایات مکتب خلفا پیرامون نخستین وحی،چنین خواندیم:

«جبرئیل سه بار پیامبر را فشرد که او احساس مرگ کرد.سپس بدو گفت:بخوان...

پیامبر پس از پایان اوّلین وحی،از اینکه حوادث به دست جنّیان انجام گرفته باشد،سخت بیمناک و هراسان شد.او احتمال می داد که دیوانه یا کاهن شده باشد؛بدین جهت تصمیم گرفت خود را از بلندی های کوه به زیر افکند تا کشته شده از این رنج آسوده گردد.

ولی جبرئیل او را مشغول داشت و نگذاشت قصد خویش را عملی کند.پیامبر با حالتی متفاوت به خانه بازگشت،و بیم خود را از دیوانگی و جن زدگی برای همسرش،خدیجه بازگو کرد.خدیجه

ص:263


1- 1) -تفسیر الامام العسکری60/-61؛ [1]بحار الانوار 205/18-206؛ [2]حلیة الابرار 37/1-38. [3]

با صبری درخور ستایش،تمام سخنان همسر بزرگوارش را که اینک ناراحت و هراسان بود،شنید.

او خود را نباخت و شوهرش را دلداری داد،و او را مطمئن ساخت که خداوند او را تنها نخواهد گذاشت.

آنگاه برای کسب آگاهی و اطمینان بیشتر به ورقه،دانشمند نصرانی مراجعه نمود.ورقه پس از شنیدن اخباری که خدیجه برایش آورده بود،به او در مورد پیامبری شوهرش اطمینان بخشید.

همچنین در ملاقات با پیامبر،با سخنان آرامش بخش خود،او را از هراس و حیرت باقیمانده بیرون آورد،و آنچه را پیامبر نمی دانست به او آموخت!»

در ارزیابی روایات مزبور دیدیم که تمامی آنها از کسانی نقل شده است که در زمان حادثه، یعنی سال سیزدهم قبل از هجرت به دنیا نیامده بودند تا بتوانند از حادثه به عنوان شاهد عینی گزارش دهند.

سپس آنها را با معتبرترین متن اسلام،یعنی قرآن کریم مقایسه کردیم.در آیات کریمۀ قرآن به این سخنان برخورد کردیم:

«از پیامبران عهد و میثاق گرفته شد تا به صاحبان رسالت بعد از خودشان،به ویژه پیامبر خاتم ایمان آورند و بعثت او را به امّت خویش مژده دهند،و از آنها بخواهند که در صورت همزمان شدن با وی،بدو ایمان آورند و یاری اش کنند.»

«عیسی بن مریم به امّت خود بشارت می دهد که بعد از من پیامبری خواهد آمد که به احمد (فارقلیط)موسوم می باشد.»

«آنگاه که قرآن از نزد خداوند آمد،و تصدیق کنندۀ کتاب ایشان(تورات)بود،به آن کفر ورزیدند؛در حالی که پیش از آن در جنگ ها به نام این پیامبر به خدا توسّل می جستند تا به پیروزی و کامیابی برسند.»

«آنان که پیروی می کنند از پیامبر امّی و درس ناخوانده که نام و وضعش را در تورات و انجیل یافته اند....»

و سرانجام قرآن کریم سخن را به آنجا می رساند که:

یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ

«دانشمندان اهل کتاب،این پیامبر را همچون فرزندان خود می شناسند.»

این مسأله بسیار روشن است که با همۀ هماوردطلبی ها و مبارزه جویی های قرآن،اگر اینگونه

ص:264

سخنان پشتوانۀ محکمی از صحّت و صداقت نداشت،بر دانشمندان اهل کتاب آسان بود که تورات و انجیل را در معرض بررسی مردمان بگذارند،تا خلاف این گفتارها ثابت شود،و در نتیجه اسلام بی هیچ زحمت نابود گردد و نیاز به چهارده قرن جنگ و مبارزه برای ریشه کن کردن آن نباشد.

ولی بشارت های مزبور در کتاب های عهدین به قدری زیاد بوده که حتّی با همۀ حذف ها و تحریف ها که در این کتاب ها انجام گرفته،باز امروز در نسخه هایی از تورات می خوانیم:

«خداوند از سینا برآمد،و از ساعیر نمودار شد،و از کوه فاران نورافشان گردید،و با ده هزار مقرّبان ورود نمود،و از دست راستش شریعتی آتشین برای ایشان رسید.»

این آیۀ باقیمانده از تورات های چاپ قدیم،اشارتی است به بعثت حضرت کلیم از سینا، حضرت مسیح از ساعیر و پیامبر خاتم از غار حرا در کوه های فاران،با شریعتی که در آن قانون جنگ و جهاد با مفسدان و کافران وجود دارد.مسألۀ همراهی ده هزار نفر هم تنها در زندگی پیامبر خاتم به وقوع پیوست و مربوط به فتح مکّه در سال هشتم هجری می باشد.

و نیز در نسخه ای از انجیل یوحنّا می خوانیم که حضرت عیسی علیه السّلام در آخرین دوران حضورش میان مردم،آمدن فارقلیط(احمد)را به حواریّان بشارت داده بود.

در نتیجۀ مجموعۀ این بشارت ها بوده است که دانشمندان اهل کتاب در انتظار ظهور و بعثت پیامبر خاتم بودند،و کسانی از ایشان به امید دیدارش به مدینه و حوالی آن هجرت نمودند که نام و نشان و شرح حالشان در تواریخ وجود دارد.

از آن جمله:

«بحیرای راهب بر سر راه تجارتی قریش به شام منزل داشت و آنگاه که پیامبر در دوازده سالگی در کنار دیر او فرود آمد،آن حضرت را بر اساس نشانه ها و علامت ها شناخت و به فیض دیدارش نائل گردید.»

«شخص دیگر راهبی است که تاریخ از او به نام نسطورا یاد کرده است.او در سفر دوم پیامبر به شام که با میسره،غلام خدیجه همراه بود،با آن حضرت ملاقات کرد و دربارۀ پیامبری وی سخن گفت.»

«عالم بزرگ یهودی،ابن هیّبان برای درک محضر پیامبر از شام به مدینه هجرت کرده بود،ولی قبل از ظهور و بعثت آن حضرت وفات یافت.»

ص:265

«مخیریق عالم دیگر یهودیان است که در ابتدای هجرت پیامبر،در قبا به خدمت ایشان رسید و پذیرای اسلام شد،و بعدها در جنگ احد به شهادت رسید.»

«و بالاخره سلمان فارسی است که به دنبال آرزوی درک محضر پیامبر،به مدینه آمد.او به دیدار آن حضرت کامیاب شد و سرانجام اسلام را پذیرفت.»

یهودیان با آشنایی به اخبار ظهور آن حضرت،بعثت قریب الوقوع ایشان را به فرزندانشان مژده می دادند و می گفتند:او در سرزمین ما مبعوث می شود و به شهر ما،مدینه هجرت خواهد کرد.

اهل کتاب در آن عصر،چنان در انتظار او می زیستند و نشانه های ظهور او را برای فرزندان خود بازگو می کردند که اکنون شیعه در انتظار ظهور امام زمان-عجّل اللّه فرجه-می باشد،و علامت های ظهور او را مورد بحث و گفتگو قرار می دهد.

با آن همه داستان ها و حوادث تاریخی که پاره ای از آنها گذشت،و برخوردهایی که در آن عصر میان دانشمندان اهل کتاب با پیامبر و نزدیکان او،همچون عمویش(ابو طالب)،همسفرش (میسره غلام خدیجه)،همسرش(خدیجه)و دیگران جریان داشته،چگونه امکان دارد شخص پیامبر از این حوادث هیچ خبری نداشته باشد؟

آیا آن حوادث خارق العاده را دیگران درک می کردند،امّا شخص پیامبر-که در متن وقایع قرار داشت-نه آن حوادث را می دید و درک می کرد،و نه به وضع شخصیت غیر عادی و برجستۀ خویش پی می برد؟!

با این همه حوادثی که به خصوص از متون معتبر مکتب خلفا نقل کردیم،چگونه دانشمندان این مکتب،آن اخبار دروغین و توهین آمیز را دربارۀ نخستین وحی و اوّلین خشت بنای اسلام باور کرده اند؟!

چگونه نوشتند که پیامبر جبرئیل را که نخستین سورۀ قرآن را بر او نازل کرده بود،جن یا شیطان پنداشت و خویش را جن زده یا کاهن؟!

واقعا چه دست های مرموزی این اخبار جعلی را ساخته،و به چه قصدی در کتاب ها و متون درجۀ اوّل اسلامی مکتب خلفا وارد کرده است؟

اسلام شناسان یهودی و مسیحی که در مورد اسلام تحقیق کرده اند،از آنجا که می خواستند در زیر پوشش علم و دانش و تحقیق،اسلام را مورد حمله قرار دهند،به همین روایات جعلی نزول

ص:266

وحی روی آورده آنها را با یک سری تجزیه و تحلیل های روان شناسانه و جامعه شناسانه،در کتاب های خود عرضه کرده اند.بدین وسیله به شناخت اسلام صحیح در سطح فرهنگ شرق و غرب لطمه ای بزرگ وارد آورده اند.

استاد مونتگمری وات،اسلام شناس انگلیسی در کتاب های«محمّد،پیامبر و سیاستمدار»و «محمّد در مکّه»،و استاد روم لاندو،اسلام شناس دیگر انگلیسی در کتاب«اسلام و عرب»،و استاد کارل بروکلمان،سامی شناس و خاورشناس مشهور آلمانی در کتاب«ملل و دول اسلامی»،و شاگردان شرقی ایشان،به این دسته از روایات استناد کرده اند،و از آنها به صورت مسلّمات اسلام و روایات بلامعارض در شناساندن اسلام،بهره گرفته اند.

ولی حقیقت واقعه،آن است که امامان اهل بیت علیهم السّلام به شاگردان مکتب خود آموخته اند.

بنابراین شایسته است میان اینگونه اخبار،و روایات مورد بحث در گذشته،مقایسه ای به عمل آوریم.

هیچ یک از روایات مکتب خلفا در مورد نخستین وحی،از شاهد عینی نقل نشده بود،بلکه اصولا راویان هیچ کدام از روایات در عصر واقعه حیات نداشته اند.تنها شاهد عینی این واقعه امام امیر المؤمنین علیه السّلام است.او حادثه را در یکی از خطبه هایش چنین نقل می کند:

«خداوند بزرگ ترین فرشتۀ خود را از خردسالی همدم و همراه پیامبر ساخت.این فرشته در تمام لحظات شبانه روز با آن حضرت همراه بود،و او را به راه های بزرگواری و اخلاق شایسته و پسندیده راهبری می کرد.پیامبر هر سال مدّتی در غار حرا می ماند،و من نیز با او همراه بودم.آنگاه که بر او نخستین وحی فرود آمد،ناله ای شنیدم.از آن حضرت سؤال کردم که این ناله چیست؟ پیامبر فرمود:این نالۀ شیطان است که از فرمانبرداری شدن ناامید گشته است.»

در روایت دیگر از امام هادی علیه السّلام حادثه چنین توصیف می شود:

«خداوند در چهل سالگی،درهای آسمان و ملکوت را بر روی پیامبر گشود تا حقایق آسمان ها را مشاهده فرماید.فرشتگان را اجازه داد تا بر او نازل شوند و جبرئیل را به نزدش فرستاد.جبرئیل بازوی او را حرکت داد و گفت:بخوان.فرمود:چه بخوانم؟جبرئیل گفت: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ... و وحی خداوند را بر او خواند و به آسمان بازگشت.

پیامبر از کوه فرود آمد،در حالی که به خاطر ظهور جلال و عظمت خداوندی،مانند مریضی به

ص:267

تب و لرز دچار شده بود.او از این می ترسید که قریشیان،وی را به جنون نسبت دهند.خداوند او را تسلّی داد.همۀ چیزهای پیرامونش با او سخن گفتند و به پیامبری بر وی سلام کردند.از همه چیز این ندا شنیده می شد:السّلام علیک یا رسول اللّه...»

چه شده است که اسلام شناسان یهودی و مسیحی اروپایی،و شاگردان شرقی ایشان،داستان نزول وحی را از خاندان پیامبر نگرفتند،در حالی که می دانیم«أهل البیت أدری بما فیه»:«اهل یک خانه با حوادث درون آن آشناترند.»چرا آنها فقط به اخبار شکننده و توهین آمیز مکتب خلفا اکتفا کردند؟!

چه شده است که شناخت اسلام،تنها بر متون و مدارک مکتب خلفا مبتنی شده،و به کلّی نظریات و روایات امامان اهل بیت،به دست فراموشی سپرده شده است و در اسلام شناسی غربی مورد توجّه قرار نمی گیرد؟

آیا اینها نشان نمی دهد که اصولا اسلام شناسی اروپایی،بر اساسی جز دشمنی و اعمال غرض بنا نشده است؟!

ص:268

درس نهم

اشارة

ص:269

ص:270

مقدّمه

بررسی جریان حساب شده ای که برای شکستن شخصیت والای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به دست دشمنان داخلی اسلام به وجود آمده بود،در بحث گذشته خاتمه نیافت.طرّاحان سیاه اندیش،کار را به مرحله ای بالاتر نیز رسانیدند.اینان نه تنها انتشار دادند که پیامبر در وحی خود شک کرد و مدّتی فکر می کرد که گرفتار جنّیان و شیاطین شده است (1)،بلکه پای به جای خطرناک تری نیز گذارند.

اینان در یک رشته روایات که در اکثر تفاسیر روایی اهل سنّت و مکتب خلافت وجود دارد، این مسأله را نشر دادند که نه تنها پیامبر در پیامبری خود و دخالت شیاطین و جنّیان در کار نبوّتش شک کرد،بلکه واقعا شیطان در این زمینه دخالت کرد و مطابق بینش شیطانی خود،شبه آیاتی با مطالبی شرک آمیز،به عنوان آیات نازل شده از طرف خداوند به آن حضرت القا نمود.آن حضرت نیز این شبه آیات را چون وحی خداوندی پذیرا شد و از دخالت مستقیم شیطان در کارش آگاهی نیافت.

اینجا یکی از بالاترین مراحلی است که دست نابکار دشمنان اسلام در عصر اموی (2)به فعّالیت پرداخته و کوشیده است اساس شخصیت و نبوّت رسول اکرم را ریشه کن کند،و آخرین سنگر (عصمت در گرفتن و تبلیغ وحی و رسالت الهی)را نیز ویران نماید.

افسانۀ خطرناک و اسلام شکن غرانیق،در تفاسیر مهم و مشهور،تواریخ معتبر و دست اوّل و

ص:271


1- 1) -بنابراین برای هرکس که بدین مدارک معتقد باشد،ممکن است در اعتقاد به پیامبری او شک و تردید ایجاد شود.
2- 2) -در آخر بحث-ان شاء اللّه تعالی-دلیل این سخن را می آوریم.

بالاخره در نوشته های سیره نویسان مکتب خلفا انتشاری تمام دارد.

ما برای تحقیق این مطلب،به تفسیر و تاریخ امام مفسّران و مورّخان مکتب خلفا،محمّد بن جریر طبری مراجعه می کنیم.زیرا روایات او از نظر سند یکی از کهن ترین اسناد را دربردارند،و نسبت به دیگران از نظر الفاظ و عبارات مفصّل تر و تمام تر،و از جهت ایجاد شبهه و اشکال از همه قوی تر هستند.

ص:272

افسانۀ غرانیق در مکتب خلفا

اشارة

مفسّران این بحث را در تفسیر آیۀ 52 از سورۀ حج آورده اند:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللّهُ آیاتِهِ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

«ما قبل از تو هیچ رسول و نبی نفرستادیم مگر اینکه آنگاه که تمنّا می کرد،شیطان در آن القای وسوسه و شبهه می نمود.پس خداوند آنچه را که شیطان القا کرده نسخ و زایل می فرماید،و آیات خود را استحکام می بخشد.و خداوند دانا و حکیم است.»

طبری،امام مفسّران مکتب خلافت،احادیث و اقوالی که در تفسیر دو لفظ«تمنّی»و«امنیّه» وارد شده به دو بخش تقسیم می نماید و اینگونه نقل می کند: (1)

بخش اوّل از روایات طبری،در تفسیر«تمنّی»و«امنیّه»

طبری در این بخش،نظریات و روایاتی را می آورد که معتقدند پیامبر به خاطر شدّت علاقه به ایمان آوردن قومش،با خود چنین فکر می کرد که با آنها طبق تمایلاتشان به بت ها و خدایان سخن بگوید،و حتّی گاه وبیگاه به همین جهت،میل نداشت که از این بت ها به بدی یاد کند.آنگاه طبری در تفصیل این نظریه به مجموعۀ روایاتی که می آید استناد جسته است:

1. طبری روایت اوّل را از محمّد بن کعب قرظی و محمّد بن قیس نقل می کند.این

ص:273


1- 1) -جامع البیان فی تفسیر القرآن(طبری)131/17 به بعد،چ بولاق.

دو می گویند:

روزی رسول اکرم در مجمعی از مجامع پرجمعیت قریش حضور به هم رسانید.او در آن روز در دل تمنّا می کرد چیزی بر وی نازل نشود که باعث تنفّر و انزجار قریشیان گردد.امّا خداوند در آن حال سورۀ«نجم»را نازل فرمود.پیامبر آن را همچنان قرائت کرد تا به آیه: أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری (1)رسید.در اینجا شیطان دو کلمۀ«تلک الغرانقة العلی و إنّ شفاعتهنّ لترجی»را بدو القا نمود.او نیز آنها را بر زبان راند.سپس باقی ماندۀ سوره را قرائت فرمود.در پایان سوره،سجده کرد،و همۀ مردم حاضر نیز سر بر خاک نهاده با او سجده کردند.تنها ولید بن مغیره-به علّت پیری و عدم قدرت بر خم شدن-خاکی از زمین برداشت و پیشانی بر آن نهاد.همه به آنچه خوانده شده بود،خشنود شدند.

مشرکان قریش گفتند:ما می دانیم که خداوند زنده می کند و می میراند،و خلق و رزق به دست اوست؛ولی این خدایان ما،نزد او شفاعت می نمایند.حال که تو نیز برای اینها سهمی قرار داده ای، ما با تو همراه هستیم!

این دو راوی گفتند:شب هنگام جبرئیل به نزد آن حضرت آمد،و او سوره را بر جبرئیل عرضه داشت.چون به آن کلمه که شیطان بدو القا کرده بود رسید،جبرئیل عرض کرد:من این دو را بر تو نازل نساخته ام!

پیامبر فرمود:پس آن را من بر خداوند افترا بسته ام و چیزی به خداوند نسبت داده ام که نگفته است؟!

به همین مناسبت،خداوند به پیامبر اکرم چنین وحی فرمود:

وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ... ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً (2)

پیامبر اکرم همچنان از این حادثه غمزده بود،تا آنکه این آیه نزول یافت:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللّهُ آیاتِهِ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (3)

ص:274


1- 1) -نجم:19 و 20. [1]
2- 2) -اسراء:73 و 75. [2]
3- 3) -حج:52. [3]

راوی می گوید:مهاجران مسلمانی که به سرزمین حبشه مهاجرت کرده بودند،این شایعه را شنیدند که مردم مکّه عموما مسلمان شده اند.بنابراین حرکت کرده به سوی اقوام خود بازگشتند.

آنها می گفتند:خویشان ما برای ما بهتر و مورد علاقۀ بیشتری هستند.امّا آنگاه که به مکّه رسیدند و به میان قومشان رفتند،مشاهده کردند که با نسخ آیات مزبور،اینان دیگربار از اسلام و مسلمانان، روی گردان شده اند. (1)

2. این روایت را طبری تنها از محمّد بن کعب قرظی نقل کرده است.او می گوید:

پیامبر اکرم روی گرداندن قومش را از خود می دید.دوری آنها از فرامین الهی و آنچه از طرف خداوند نازل می گردد،سخت بر او مشقّت بار بود.بنابراین در دل آرزو و تمنّا کرد که از جانب خداوند بر او چیزی فرود بیاید که باعث نزدیکی و قرب و پیوند او و اقوامش گردد.و به خاطر علاقه ای که به ایشان داشت و حرصی که به هدایت آنان در دل او بود،می خواست تندی های وحی (در نفی و طرد فساد و کجی های قوم)به ملایمت تبدیل گردد.

آنگاه که این آرزوها در قلب او قوّت گرفت و در دل دربارۀ آنها سخن گفت،خداوند سورۀ «نجم»را بر او نازل فرمود: وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی... و وحی بر وی همچنان ادامه یافت تا به آیات شریفۀ أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری رسید.

شیطان بر زبان آن حضرت همان چیزها که بر دلش می گذشت و دوست داشت و آرزو می کرد که برای قومش بیاورد،القا کرد.و آن این بود:«تلک الغرانقة العلی و إنّ شفاعتهنّ لترجی.»مشرکان که این عبارات را شنیدند،شادمان شدند،و از اینکه پیامبر خدایان ایشان را یاد می کرد،مسرور گشتند.به این خاطر بدان گوش دادند.

مؤمنان نیز از تصدیق پیامبر خویش چیزی نکاستند،و باور خویش را نسبت به آنچه از طرف خداوند می آورد،از دست ندادند.آنها او را به خطا یا لغزش متّهم نمی داشتند.سوره ادامه یافت و به آیۀ سجده در انتهای آن رسید و پایان پذیرفت.پیامبر سجده کرد و مؤمنان برای تصدیق پیامبرشان همراه او سجده کردند.مشرکان نیز که در مسجد حضور داشتند،به خاطر مدحی که از خدایانشان شده بود با آنها همراهی کردند.بنابراین در مسجد هیچ کس باقی از مؤمنان و مشرکان نماند،مگر اینکه سر بر خاک نهاد.تنها ولید بن مغیره بود که به علّت پیری و کهولت سن نتوانست خم شود.بدین جهت مقداری از خاک با کف دست برداشت و بر آن سجده کرد.آنگاه مردم از

ص:275


1- 1) -تاریخ طبری 338/2 به بعد.

مسجد بیرون رفته پراکنده شدند.

قریشیان شادمان از این گونه سخنان از مسجد خارج گشتند.آنها می گفتند:محمّد خدایان ما را به بهترین سخن ها یاد کرد،و در میان آنچه که تلاوت کرد این عبارت بود:

«إنّها الغرانیق العلی و إنّ شفاعتهنّ ترتضی.»

گزارش این سجدۀ عمومی به سرزمین حبشه رسید.اصحاب پیامبر که بدانجا هجرت کرده بودند،از آن آگاهی یافتند.حتّی گفته شد که قریش اسلام را پذیرا شده است.به این خاطر گروهی به سوی مکّه حرکت کردند و اندکی نیز همچنان بر جای ماندند.

جبرئیل به نزد پیامبر آمد و گفت:ای محمّد!چه کردی؟چیزی(به عنوان قرآن)برای مردم خواندی که من برای تو نیاورده بودم؟!و مطالبی گفتی که بر تو نازل نشده بود؟!

پیامبر از این سخن سخت محزون و اندیشناک شد،و هراسی عظیم از خداوند در دلش جای گرفت!

پس خداوند آیاتی بر او نازل ساخت.او دربارۀ پیامبرش مهربان بود؛تسلیتش فرمود و سنگینی حادثه را بر وی آسان ساخت.بدو خبر داد:قبل از تو نیز،هیچ نبی و پیام آوری آرزو و تمنّا نکرد و چیزی را دوست نداشت،مگر اینکه شیطان در آرزوی او دخالت ورزید،و مانند تو بر زبانش مطالبی القا نمود.البته خداوند پس از آن،القاهای شیطانی را نسخ،و آیات خویش را محکم می سازد.

خداوند چنین نازل فرمود: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ... و بدین وسیله حزن و اندوه پیامبرش را برطرف،و هراس وی را به ایمنی بدل ساخت و القاهای شیطان(یعنی:«إنّها الغرانیق العلی و إنّ شفاعتهنّ ترتضی.»)را نسخ فرمود.

آنگاه که پیامبر نام بت های لات و عزّی و منات را به میان آورد،از آسمان اینگونه بر او وحی آمد:

وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضی (1)

ص:276


1- 1) -نجم:26. [1]

«چه بسیار فرشتگان در آسمان ها هستند که شفاعت کردن آنها هیچ اثری ندارد،مگر بعد از آنکه خداوند رخصت فرماید(آن هم به هر کس که مشیّتش تعلّق گیرد و بخواهد.).»

به این ترتیب چگونه شفاعت خدایان شما نزد او اثربخش خواهد بود؟!

هنگامی که نسخ القاهای شیطانی از جانب خداوند متعال نزول یافت،قریشیان گفتند:محمّد از یاد کردن منزلت این خدایان نزد خداوند متعال،نادم و پشیمان شده و سخنان دیگری مطرح نموده است.

عباراتی که شیطان بر زبان پیامبر القا کرده بود،بر سر زبان هر مشرکی جاری بود و آنها را در راه شر استوارتر می کرد. (1)

3. طبری از ابو العالیه نقل می کند:

قریشیان به پیامبر گفتند:یاران و همراهان تو،تنها بندگان و آزادشدگان هستند و از نجبا و بزرگان،کسی در میانشان نیست.امّا اگر تو از خدایان ما به خوبی یاد کنی،ما(اشراف)به نزدت خواهیم آمد.آن فقیران هم،چون بزرگان قوم را همنشین تو ببینند،البته به اسلام و تو رغبت بیشتری خواهند یافت.

پس شیطان(همین خواسته ها را)بر زبان او القا کرد.

داستان بدین شکل بود که چون آیات أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری نزول یافت،شیطان بر زبان آن حضرت چنین جاری ساخت:

«تلک الغرانیق العلی و شفاعتهنّ ترجی،مثلهنّ لا ینسی.»

پیامبر هنگام قرائت این آیات،بر خاک افتاد و سجده کرد.مسلمانان و مشرکان نیز سجده کردند.(پیامبر در آن وقت به مفهوم کلماتی که به او القا شده و او بر زبان جاری ساخته بود،آگاه نبود.)امّا آنگاه که دریافت چه چیزی بر زبانش جریان یافته است،سخت بر او گران آمد.پس خداوند(برای تسلیت و دلداری وی)این آیه را نازل فرمود:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ ...وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (2)

4. طبری همین روایت را با تفصیل بیشتر و سند دیگر،باز از ابو العالیه نقل می کند.

ص:277


1- 1) -تفسیر طبری 131/17-132؛التاریخ 338/2-339،چ دوم محمّد ابو الفضل ابراهیم.
2- 2) -حج:52. [1]

قریشیان گفتند:ای محمّد!تنها فقیران و ضعیفان و مساکین با تو مجالست می کنند.اگر تو خدایان ما را به خوبی یاد کنی،ما با تو همنشین و همراه خواهیم شد.آن وقت مردم از همۀ آفاق و بلاد،به تو روی خواهند آورد.

پس آنگاه که پیامبر سورۀ نجم را قرائت می کرد،چون به این آیه رسید: أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری شیطان به زبانش چنین القا کرد:«و هی الغرانقة العلی و شفاعتهنّ ترتجی.»

چون از قرائت این کلمات فراغت یافت،او و همۀ مسلمانان و مشرکان سجده کردند،مگر ابو احیحه،سعید بن العاص که او هم کفی از خاک برداشت و بر آن سجده نمود.سپس گفت:وقت آن شده است که ابن ابی کبشه(محمّد)خدایان ما را به خوبی یاد کند.

خبر این واقعه به اصحاب رسول در حبشه رسید،و آنها دانستند که قریشیان،اسلام آوردند.امّا پیامبر از این جریان سخت ناراحت گردید و رنج می برد که شیطان توانسته است مطالبی بر زبان او جاری سازد.بدین جهت بود که خداوند این آیه را نازل فرمود:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ...

5 و 6. این دو روایت را طبری از سعید بن جبیر نقل می کند و او چنین آورده است:

آنگاه که آیۀ: أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی ...نزول یافت،پیامبر آن را قرائت فرمود.بعد از آن گفت:«تلک الغرانیق العلی و انّ شفاعتهنّ لترتجی.»آن وقت سجده فرمود.مشرکان گفتند:قبل از این،او خدایان ما را به خیر و خوبی یاد نکرده است.پس آنها نیز با پیامبر سجده کردند.در این هنگام خداوند این آیه را نازل فرمود:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ... عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ

7. طبری این روایات را از ابن عبّاس نقل کرده است.

در این روایت عبد اللّه بن عبّاس شأن نزول آیۀ وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ...

وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ را چنین بیان می نماید:

یک روز پیامبر(در مسجد الحرام)مشغول خواندن نماز بود.در این وقت،آیاتی در مورد اصنام و بت های عرب بر او نازل گشت و او به تلاوت آن آیات پرداخت.مشرکان که کلمات او را می شنیدند،با خود گفتند:می شنویم که محمّد خدایان ما را به خیر و خوبی نام می برد.بنابراین به او

ص:278

نزدیک تر شدند.او در حال تلاوت بود و می گفت: أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری در اینجا شیطان به او القا کرد که:

«تلک الغرانیق العلی منها الشّفاعة ترتجی.»

او هم کلمات مزبور را به دنبال آن قرائت کرد.سپس جبرئیل بر آن حضرت نزول یافت،این کلمات را نسخ کرد و این آیه را بر او خواند:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی... وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

8. طبری از ضحّاک نقل می کند.او می گوید:

داستان آیۀ: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ ...چنین بود:در آن زمان پیامبر در مکّه به سر می برد،و خداوند دربارۀ بت ها و خدایان عرب آیاتی بر او نازل ساخت.او هم به تلاوت آن آیات پرداخت، و در آن میان اسم لات و عزّی را بارها تکرار می کرد.اهل مکّه که سخنان و کلمات او را می شنیدند،و می دیدند که از خدایانشان ذکری به میان می آید،شادمان و مسرور شدند.به او نزدیک گشتند تا بدان گوش بدهند.در اینجا شیطان در تلاوت پیامبر کلماتی را القا کرد:

«تلک الغرانیق العلی منها الشّفاعة ترتجی.»

پیامبر نیز این عبارات را به همین شکل قرائت کرد.لذا خداوند این آیه را نازل فرمود:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ... وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

9. این روایت را طبری از ابو بکر بن عبد الرّحمن بن الحرث نقل می نماید.او می گوید:

پیامبر آن زمان که در مکّه به سر می برد،روزی برای مردم سورۀ«نجم»را قرائت کرد.هنگامی که به آیات: أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری رسید،گفت:«و شفاعتهنّ ترتجی.»

پیامبر در ادای این عبارت سهو و اشتباه کرده بود،امّا به دنبال این حادثه مشرکانی که در دل مرضی داشتند،بدو سلام کردند و از کلمات او و اظهار این نظر شادمان شدند.پیامبر به ایشان گفت:

این کلمات از جانب شیطان بوده است.و خداوند این آیه را نازل ساخت:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ... فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ...

طبری این احادیث را به عنوان دلایل مفسّرانی آورده است که معنای«تمنّی»و«امنیّه»را علاقه و تمایل پیامبر،برای نزدیکی و پیوند با قومش در زمینۀ بت ها دانسته اند.

ص:279

بخش دوم از روایات طبری دربارۀ معنا و تفسیر«تمنّی»و«امنیّه»

طبری در تفسیر خویش می گوید:امّا آن کسانی که گفته اند دو کلمۀ«تمنّی»و«امنیّه»در آیۀ شریفۀ مورد بحث به معنای قرائت یا تلاوت یا سخن گفتن است،دلائلشان این روایات است:

1. اوّلین روایت از«ابن عبّاس»می باشد.او در تفسیر آیۀ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ می گوید:یعنی آنگاه که پیامبر سخن می گوید،شیطان در سخن او(شبهه و اشکال)القا می کند.

2. دومین نقل از«مجاهد»،مفسّر بزرگ مکتب خلافت است.او می گوید:در آیۀ شریفه، کلمۀ إذا تمنّی به معنای«زمانی که گفت»،آمده است.

3. سومین نظر از«ضحّاک»،مفسّر دیگر این مکتب می باشد.او می گوید:مقصود از«تمنّی»، «تلاوت و قرائت کرد»می باشد.و خلاصه اینکه اگر تلاوت قرآن نماید،شیطان در آن القای شبهه و اشکال می نماید.

طبری پس از نقل نظریۀ ضحّاک می گوید:این نظریه به تفسیر واقعی نزدیک تر است؛به دلیل اینکه در ادامۀ آیه می خوانیم: فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللّهُ آیاتِهِ :«پس خداوند از میان برمی دارد القاهای شیطان را،و آیات خویش را محکم و پابرجا می نماید و استحکام می بخشد.»

این سخن را از آنجا گفتیم که آیاتی را که خداوند استحکام می بخشد و خبر آن را به ما می دهد، همان آیات قرآن کریم است نه چیزی دیگر.بنابراین معلوم می شود همین گونه آیات بوده اند که شیطان در مورد آنها القای شبهات می کرده است.

به عبارت دیگر،آیات قرآن است که مورد حملۀ شیطان قرار گرفته گرفتار شبهات ناشی از او می شود.و خداوند چنان که خود خبر می دهد،همین شبهات را زایل و نسخ نموده آیات قرآن خویش را استواری و استحکام عطا می کند.

لذا به عقیدۀ طبری،تفسیر کلام الهی چنین است:ما قبل از تو هیچ نبی و پیامبری نفرستادیم، مگر اینکه اگر تلاوت کتاب خدا کرد و یا خود سخنی گفت،شیطان در آن القا(شبهات و اشکالات)نمود.و البته خداوند القاهای شیطان را نسخ و زایل ساخت.در اینجا خداوند خبر می دهد که القاهای شیطان بر زبان خاتم پیامبرانش را نیز نابود خواهد نمود.

طبری پس از این سخن،برای اثبات نظر خویش،شواهدی از مفسّران گذشته در مورد معنای

ص:280

نسخ در این آیه می آورد:

از ابن عبّاس روایت شده است که آیۀ فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ یعنی خداوند آنچه را شیطان القا کرده است،ابطال می نماید.

از ضحّاک در تفسیر این آیه نقل شده که جبرئیل به امر خداوند،آنچه را که شیطان بر زبان پیامبر افکنده بود،نسخ کرد و آیات خداوندی را استحکام بخشید.

و نیز در تفسیر ثُمَّ یُحْکِمُ اللّهُ آیاتِهِ می گوید:خداوند آیات کتابش را از باطلی که شیطان بر زبان پیامبرش انداخته بود،خالص گردانید.

از این پس طبری به تفسیر آیۀ شریفۀ: لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (1)می پردازد و می گوید:

خداوند متعال گفته است:برای اینکه آنچه که شیطان-از اباطیل-در قرائت پیامبر القا کرده است،امتحان و آزمایشی است برای آن کسان که در دل مرضی دارند....به این معنی که عبارات پیامبر(تلک الغرانیق العلی و انّ شفاعتهنّ لترتجی)،آزمایشی بوده است که به وسیلۀ آن،کسانی که در دل مرض نفاق دارند،آزمایش شده اند.و این همان شکی بود که به این دلیل،در صداقت و اصالت پیامبر خدا و پیام های او ایجاد گردید،و چنین کسانی بدان گرفتار شدند.

آنگاه طبری از«قتاده»چنین روایت می کند:

پیامبر آرزو داشت که خداوند متعال از خدایان قریش عیب جویی و بدگویی نکند؛لذا شیطان در قرائت او چنین القا کرد:

«إنّ الآلهة الّتی تدعی إنّ شفاعتها لترتجی و إنّها للغرانیق العلی.»

«امید است آن خدایانی که می خوانید،شفاعت کنند،و آنها موجوداتی بلند مرتبه هستند.»

پس خداوند متعال این عبارات شیطانی را نسخ فرمود و آیات خود را استحکام بخشید:

أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی... ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ... (2)

قتاده اضافه می کند:

هنگامی که شیطان آن مطالب را در قرائت پیامبر القا کرد،مشرکان گفتند:خداوند متعال،

ص:281


1- 1) -حج:53.( [1]تفسیر این آیه در جامع البیان فی تفسیر القرآن(طبری)134/17، [2]چ بولاق آمده است.)
2- 2) -نجم:19-23. [3]

خدایان(و بتان)ما را به خیر و خوبی نام برده است.بدین خاطر شادمان شدند.و از اینجاست که قرآن می گوید:

لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ...

«برای اینکه القاهای شیطان را،آزمایشی برای کسانی که در دلشان مرضی وجود دارد،قرار بدهد.»

طبری در تفسیر آیۀ 54 از سورۀ حج:

وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (1)

«و برای اینکه آن کسان که بدیشان دانش داده شده بدانند که قرآن حق،و از جانب پروردگار توست.پس به آن ایمان بیاورند،و دل هایشان در برابر آن تواضع و کرنش نماید.و خداوند کسانی را که ایمان می آورند،به راه راست هدایت می کند.»

همچنان به داستان غرانیق اشاره می کند و نظریۀ قتاده را چنین می آورد:

بدین جهت که اهل دانش و معرفت به خدا،بدانند که آنچه خداوند نازل کرده-یعنی آیاتش که برای رسول،آنها را استحکام بخشیده و القاهای شیطان را در آن نسخ و زایل نموده-حق است و از جانب پروردگارت می باشد.ای محمّد!پس آن را تصدیق نمایند و دل هایشان در برابر قرآن خضوع کند و به حقایقش اقرار نمایند.خداوند آن کسان که به خدا و رسولش ایمان می آورند،با نسخ کردن القاهای شیطانی در قرائت رسول،به راه راست و حقّ آشکار،ارشاد می نماید.بنابراین دیگر برای ایشان،کیدها و القاهای شیطانی و باطل هایی که بر زبان پیامبرشان انداخته است،زیانی نخواهد داشت!

آنچه تا اینجا دیدیم،همگی روایات تفسیری و نظریات مفسّران بزرگ مکتب خلافت بود.

همۀ این روایات در تفسیر کبیر طبری،امام مفسّران مکتب خلفا،جمع است.

سیوطی(متوفّای 910 هجری)،دیگر مفسّر و دانشمند بزرگ این مکتب،علاوه بر روایاتی که طبری آورده،روایات دیگری در تفسیر آیۀ 52 از سورۀ حج می آورد.

او از«سدّی»نقل می کند:

ص:282


1- 1) -تفسیر این آیه در جامع البیان فی تفسیر القرآن(طبری)134/17-135، [1]چ بولاق آمده است.

پیامبر به مسجد رفت تا نماز بگزارد.در حین نماز،وقتی سوره ای از قرآن را می خواند،به این آیه از قرآن رسید:

أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری

در اینجا شیطان کلامی به زبان او انداخت و او آن را بازگو کرد:«تلک الغرانقة العلی و إنّ شفاعتهنّ ترتجی».به دنبال آن،پیامبر سورۀ نجم را تا پایان آن ادامه داد.آنگاه به سجده رفت.

اصحاب او هم سجده نمودند و مشرکان نیز پیروی کردند؛زیرا نام خدایانشان را آورده بود.وقتی پیامبر سر از سجده برداشت،او را بر دوش گرفتند؛در اطراف شهر مکّه می دویدند و می گفتند:

پیامبر بنی عبد مناف،این است.

بعد از این حادثه،هنگامی که جبرئیل به محضر آن حضرت آمد و پیامبر قرآن را بر او عرضه کرد،وقتی آن دو عبارت را خواند،جبرئیل عرضه داشت:من به خدا پناه می برم که چنین چیزهایی بر تو خوانده باشم!!این مطلب بر پیامبر بسیار گران آمد.بنابراین خداوند آیاتی نازل فرمود تا او را دلخوشی و تسلّی دهد:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ... (1)

نیشابوری(متوفّای 728 هجری)،دیگر مفسّر مشهور مکتب خلفا،در تفسیر«غرایب القرآن» از ابن عبّاس روایت دیگری نقل می کند:

شیطانی که به نام«ابیض»موسوم بود،با صورت جبرئیل بر آن حضرت ظاهر شد و عبارات مورد بحث را به وی القا کرد.بعد از آن جبرئیل نازل شد و از پیامبر خواست تا آیات را بر او عرضه کند.پیامبر از ابتدای سوره قرائت کرد تا بدان کلمات و جملات رسید.آنگاه که پیامبر کلمات را خواند،جبرئیل از جانب خدا بودن آنها را انکار کرد.پیامبر فرمود:یک موجود به صورت تو آمد و آنها را به من القا نمود. (2)

آنچه گذشت روایات و اقوالی بود که در تفاسیر معتبر مکتب خلافت وجود دارد.امّا متأسّفانه مطلب بدین جا خاتمه نمی پذیرد. سیره نویسان و مورّخان نیز در این مورد روایاتی آورده اند.در

ص:283


1- 1) -الدر المنثور 368/4،چ بولاق.
2- 2) -غرائب القرآن(نظام الدّین الحسن بن محمّد نیشابوری)110/16،چ 1385.

رأس این گروه محمّد بن اسحاق(متوفّای حدود 152 هجری)،موسی بن عقبه(متوفّای 141 هجری)و محمّد بن عمر واقدی(متوفّای 207 هجری)می باشند.

روایات محمّد بن اسحاق را طبری در تاریخ خویش آورده است.ما آنها را در ابتدای این فصل (روایات شمارۀ 1 و 2)نقل نمودیم.

روایات واقدی در کتاب«الطبقات الکبری»که نوشتۀ شاگردش،ابن سعد،است،وجود دارد.و بالاخره روایات موسی بن عقبه را سیره نویسان متأخّر،چون ذهبی و دیگران (1)نقل کرده اند.

ص:284


1- 1) -از این دسته می توان افراد زیر را نام برد: محمّد بن یوسف صالحی،صاحب«سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد» سلیمان بن موسی کلاعی،صاحب«الاکتفاء فی مغازی رسول اللّه و الثلاثة الخلفاء».

بررسی آیات قرآن کریم

اشارة

ما برای تحقیق روی این روایات،ابتدا به بررسی آیاتی که روایات مزبور از آن سخن می گویند،می پردازیم.

این آیات به سه دسته تقسیم می شوند و عبارتند از:

1. آیاتی از سورۀ«نجم»؛که در این روایات چنین پنداشته شده است که در میان آنها شیطان توانسته است که دو یا سه جملۀ خویش را به رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم القا کند.

2. چند آیه از سورۀ«حج».

3. دو آیه از سورۀ«بنی اسرائیل».

آیات سورۀ نجم

سورۀ«نجم»از سوره های کوچک مکّی است که یک باره نازل شده است. (1)این سوره در ایّامی فرود آمده که پیامبر در مکّه بوده اند.

آیاتی که مسألۀ القاهای شیطانی در میان آنها عنوان شده است،از آیۀ 18 شروع و به آیۀ 30 (سورۀ نجم)ختم می گردد.بنابراین لازم است که ابتدا تحقیق خویش را از بررسی آنها و فهم محتوایشان شروع کنیم؛تا بتوانیم موقعیت کلمات شیطانی را در میان آنها دریابیم.

آیات 18 تا 30 از این سوره،بحث بت های سه گانه و مشهور عرب-که به نام های لات و منات

ص:285


1- 1) -بعضی از مفسّران،تمام آیات این سوره را مکّی دانسته اند.(المیزان 25/19؛تفسیر الکبیر 277/28)؛و پاره ای دیگر، آیۀ 32 آن را مدنی گفته اند.(مجمع البیان 170/9؛التسهیل لعلوم التنزیل 75/4)

و عزّی خوانده می شدند-را دربردارد.اعراب می پنداشتند که اینان تجسّم ملائکه و فرشتگان الهی هستند.از سوی دیگر معتقد بودند که فرشتگان،دختران خداوند می باشند.قرآن نیز مکرّر از این اعتقاد سخن گفته است،و آن را انتقاد می کند.مثلا در سورۀ«صافّات»آیۀ 149 به بعد می فرماید:

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ

«از این مشرکان سؤال کن آیا پروردگار تو دختر دارد و ایشان پسر؟یا اینکه ما فرشتگان را مادینه خلق کرده ایم و اینان شاهد آن بوده اند؟!»

و در سورۀ«زخرف»آیۀ 17 تا 19 چنین فرموده است:

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ... وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً ...

«هنگامی که به فردی از ایشان مژدۀ تولّد دختری داده شود،صورتش از خشم سیاه می شود،در حالی که خود به خداوند داشتن دختر را نسبت می دهند...و اینان فرشتگان را که بندگان رحمان هستند،از جنس زنان قرار می دهند....»

و در سورۀ«نحل»آیۀ 57 و 58 آمده است:

وَ یَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ

«و مشرکان برای خداوند دخترانی قرار می دهند،امّا برای خودشان هرچه بخواهند.او از این اعتقادات خرافی منزّه است.و اگر به فردی از ایشان فرزند دختری داده شود،از شدّت خشم، صورتش به رنگ سیاه درمی آید.»

و در سورۀ«اسراء»آیۀ 40 آمده است:

أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِیماً

«آیا پروردگارتان شما را به داشتن پسران برگزیده و برای خویش دخترانی از ملائکه قرار داده است؟!شما سخنی بس گران می گویید.»

نبرد فکری قرآن کریم با مشرکان عرب که بدین عقیدۀ سخیف و خرافی معتقد بودند،به گونه های مختلف شکل گرفت،و هرجا به صورتی خاص و با برهانی مخصوص عرضه شد.یکی

ص:286

از این نمونه ها در سورۀ«نجم»است که محلّ بحث،و مورد نظر ماست.

خداوند متعال در این سوره می فرماید:

«آیا مشاهده نکردید لات و عزّی و منات،سومین بت را؟» (1)

و می دانیم که اینها به اعتقاد مشرکان عرب،همان تجسّم فرشتگان مؤنّث خداوند بودند.به همین جهت است که به دنبال آن می خوانیم:

«آیا برای شما فرزندان پسر،و برای خداوند فرزند دختر است؟این تقسیم کردن،ظالمانه می باشد.» (2)

سپس ریشۀ اساسی خرابی چنین تفکّراتی را بیان می نماید:

«اینگونه سخنان و اعتقادات،جز یک سری نامگذاری های بی دلیل و بی پایه نیست،که شما و پدرانتان در آن شرکت داشته و انجام داده اید.و خداوند به هیچ وجه از آن پشتیبانی نکرده و بر آن دلیلی نفرستاده است.و ایشان در این کار فقط از خیال های واهی و هواهای نفسانی پیروی کرده اند؛ در حالی که برایشان از جانب خداوند هدایت آمده است.» (3)

در اینجا خداوند مسألۀ دیگری از اعتقادات مشرکان،در مورد بت های خودشان را مطرح ساخته سپس رد می کند.و آن مسألۀ قدرت بر شفاعت و میانجیگری می باشد:«آیا انسان به هرچه تمنّا کند نائل می شود؟» (4)مسلّما نه!زیرا«دنیا و آخرت از آن خداوند است.» (5)،نه در اختیار انسان و هوی و هوس او.اصولا شفاعت دارای ضوابط دقیقی است:«و چه بسیار فرشتگانند در آسمان ها که شفاعتشان برای این مشرکان سودی دربر نخواهد داشت،مگر اینکه خداوند برای آن کسی که می خواهد و می پسندد،اذن بدهد.» (6)

پس از این بحث،بار دیگر خداوند متعال فکر و اعتقاد مشرکان را در باب فرشتگان مورد نقد قرار داده می فرماید:

«آن کسان که به آخرت ایمان ندارند،فرشتگان را به عنوان موجودات مؤنّث نام می برند.اینان

ص:287


1- 1) -نجم:19.
2- 2) -نجم:21 و 22.
3- 3) -نجم:23.
4- 4) -نجم:24.
5- 5) -نجم:25.
6- 6) -نجم:26.

در این زمینه دانشی ندارند و تنها از خیال های واهی و گمان پیروی می کنند،و گمان و خیال به هیچ وجه انسان را از حقیقت بی نیاز نمی کند.پس تو را از آن کسان که از یاد ما روی می گردانند و تنها به زندگی این جهانی و پست می گرایند،روی گردان.حدّ رشد و بلوغ علمی اینان همین مقدار است.پروردگارت به کسی که از راه او گمراه شده است،از همه کس داناترست....» (1)

مشاهده می کنید در تمام آیات فوق از سورۀ نجم،نه تنها بویی از ستایش خدایان قریش استشمام نمی شود،بلکه همه برای انتقاد و کوبیدن تفکّر مشرکانۀ ایشان است.بحث بر این است که مشرکان از سر جهل و نادانی،و به پیروی از هوی و هوس،در مورد بت ها چنین سخنانی می گویند، و بر این کارشان دلیلی ندارند.بعد هم اضافه می شود که اصولا عقل،فهم،درک،دانش و علم این مشرکان،بیشتر از این نیست،و تنها در حیطۀ دنیای مادّی به کار می آید و برتر از آن را نمی تواند بفهمد.سپس به پیامبر دستور می دهد که تو باید از اینها دوری کنی.باید از اینها روی بگردانی و راه خود را از ایشان جدا نمایی.

نمی دانیم چطور این مسأله از سازندگان این افسانه مخفی مانده است و آنها نفهمیده اند که اعراب مشرک مکّه آن قدر زبان نشناس و جاهل به عربی نبوده اند که درگیری و نبرد سورۀ نجم را با اعتقادات خویش نفهمند،و این همه سرزنش و کوبیدن و تمسخر و ریشخند را درنیابند!

همه می دانیم اعراب ساکن مکّه(قریشیان)اعرابی خالص و دست نخورده بودند،و مجموعۀ فرهنگشان چیزی جز خطابه ها و اشعار و غزل ها و قصیده ها و مدح و هجوهای احساس برانگیز نبود.آنها با یک مدح به طرب و پرواز درمی آمدند،و یک شعر هجو تا آنجا احساسشان را برمی انگیخت که به برپا کردن جنگ های خونین می انجامید،و سال ها خون فرزندان دلیرشان را بر ریگزارهای صحرای تفتیدۀ عربستان جاری می ساخت.با این همه-چنان که روایات گذشته می گفت-اینان گویی اصلا حملات و ریشخندهای این سوره را نفهمیدند و با دو جملۀ تعریفی،از ده ها جملۀ تکذیب بعد از آن،چشم پوشیدند؛و با یک سجده به صف مسلمانان پیوستند.

همچنین گویی تناقض و تضادّ آیات شیطانی را با آیات تند و کوبندۀ قرآن نفهمیدند،و تنها با دلخوش کردن به همان دو جمله به خاک افتادند.آنها که با همۀ کینه و دشمنی،ذرّه ذرّۀ آیات را به

ص:288


1- 1) -نجم:27-30.

گوش جان می شنیدند (1)و در برابر زیبایی و فصاحت و بلاغت لفظ و معنایش به تحیّر می افتادند،تا آنجا که راهی نداشتند جز اینکه آن را سحر بخوانند (2)،چطور این دگرگونی و تغییر ساختمان و تبدیل جو سخن را،آن هم با چنین سرعتی در یک سورۀ کوچک،نفهمیدند؟!نه تنها اینها نفهمیدند،که دانشمندان بزرگ و مفسّران درجۀ اوّل مکتب خلافت نیز،در بند این نافهمی و کج اندیشی گرفتار شدند.

آیا این چنین چیزها عجیب و شگفت آور نیست؟!

آیات سورۀ حج

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللّهُ آیاتِهِ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

ما باید مفاهیم سه گانه ای را که در این آیه وارد شده است،مورد بررسی قرار دهیم،تا فهم و تفسیر آن امکان پذیر شود.این مفاهیم سه گانه عبارتند از:

1. امنیّه

2. القای شیطان

3. نسخ خداوند در مورد القاهای شیطانی،و استحکام بخشیدن آیات.

کلمۀ«امنیّه»که به صورت«امانی»جمع بسته می شود،یا به معنای«تلاوت»و«قرائت»است -چنان که پاره ای گفته اند و درگذشته صاحبان این رأی را شناختیم-و یا به معنای«رغبت»و «آرزو»ست-چنان که بسیاری دیگر گفته اند و ما نیز بدین عقیده هستیم.معنای این واژه از این دو فرض بیرون نیست.

آنگاه که به مشتقّات مختلف این مادّه در قرآن کریم رجوع می کنیم،مشاهده می کنیم که تنها فرض دوم با مجموعۀ آیاتی که مشتقّات این مادّه در آنها به کار رفته،مناسبت دارد.

«امانی»که جمع کلمۀ«امنیه»می باشد،پنج بار در قرآن کریم به کار رفته است.مثل:

وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ

ص:289


1- 1) -ابن هشام 315/1-317،چ دوم مصر سال 1375؛الاکتفاء 313/1-314.
2- 2) -ابن هشام 270/1-271؛تاریخ الاسلام 90/2،چ دوم مصر.

کُنْتُمْ صادِقِینَ (1)

«اهل کتاب گفتند که جز یهود و نصاری هرگز کسی داخل بهشت نمی شود.این آرزوی ایشان است.بگو دلیلتان را بیاورید اگر راستگویید.»

لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (2)

«سعادت و ثواب نه بر اساس آرزوهای شماست و نه بر اساس آرزوهای اهل کتاب،بلکه هرکس که کردار زشت و بد داشته باشد،بدان کیفر می شود....»

بنابراین تحقیقات لغت شناسان«مجمع لغت عرب»صحیح است که کلمۀ مورد بحث را چنین معنی کرده اند:

«الامنیّة:ما یرغب فیه المرء و یشتهاه و أکثر ما یکون ذلک فی الآمال الباطلة کطول البقاء و عدم البعث.» (3)

«امنیه:چیزی است که شخص بدان رغبت دارد و آن را می خواهد،و البته این واژه اکثرا در مورد آرزوهای باطل و غیر صحیح و نشدنی،چون عمر دراز و برپا نشدن قیامت،به کار می رود.» کلمۀ«تمنّی»که با لغت«امنیّه»از نظر ریشه و معنی قرابت دارد،به صورت های مختلف در قرآن کریم آمده است،که به هیچ وجه معنایی جز آرزو کردن نمی تواند داشته باشد.به نمونه هایی از این آیات دقّت کنید:

وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ... (4)

«و صبح کردند آن کسانی که دیروز آرزو و تمنّای جایگاه قارون را کرده بودند،در حالی که می گفتند...»

قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (5)

ص:290


1- 1) -بقره:111. [1]
2- 2) -نساء:123. [2]
3- 3) -معجم الفاظ القرآن الکریم(مجمع اللغة العربیة)660/2،چ دوم 1390 مصر.
4- 4) -قصص:82. [3]
5- 5) -بقره:94. [4]

«به ایشان بگو:اگر خانۀ آخرت نزد خدا به شما اختصاص دارد،و مردم دیگر از آن بهره مند نیستند،پس مرگ تمنّا و آرزو کنید(تا بدان نعمت های ممتاز و اختصاصی برسید)،اگر راست می گویید.»

وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِینَ (1)

«به خاطر اعمالی که کرده اند هرگز مرگ را تمنّا و آرزو نخواهند کرد،و خداوند به ستمگران داناست.»

بدین ترتیب نظریۀ«مجمع لغت عرب»در مورد این کلمه نیز صائب است که آن را بدین گونه معنی کرده اند:

«تمنّی الشیء المحبوب:رغب فی أن یناله و حدّثنه نفسه بوقوعه.»

«فلان چیز مورد علاقه را تمنّا کرد،یعنی آن را آرزو کرد و به انجامش دل بست.»

سپس اضافه می کنند:

«تمنّای رسول و نبی،به معنی رغبت او در نشر دعوتش،و جای افتادن رسالتش می باشد.

شیطان نیز در مقابل،شبهات و شک و تردیدها در دل مردمی که به پذیرش این رسالت و دعوت خوانده می شوند،می اندازد،و می کوشد که این آرزو و دلخواه بزرگ رسول و نبی انجام نشود.» (2)

بر اساس مطالب گذشته«تمنّی»و«امنیّه»در سورۀ حج و آیات دیگر قرآن کریم،به معنای خواسته و آرزو استعمال شده اند.هنگامی که به موضع این آیه در سورۀ حج دقّت می کنیم، مشاهده می کنیم که آیۀ مزبور در یک مجموعه از آیات قرار گرفته است که از نظر موضوع کاملا دارای وحدت هستند.این مجموعۀ واحد از آیۀ 42 شروع شده تا آیۀ 55 ادامه می یابد.در این آیات خداوند متعال می فرماید:

«اگر تو را تکذیب می کنند،قبل از ایشان،قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و قوم لوط و اهالی مدین نیز(پیامبران خویش را)تکذیب نمودند.و موسی هم تکذیب شد.پس ما به کافران مهلت و فرصت دادیم،و آنگاه آنها را به عذاب گرفتیم.پس چه بسیار شهرهای ستمگران که ما نابود ساختیم،و اینک دیوارها و سقف ها در این شهرها فروریخته،و آب چاه های آن بدون

ص:291


1- 1) -جمعه:7. [1]
2- 2) -معجم الفاظ القرآن الکریم 659/2-660.

مصرف مانده،و قصرهایش بی صاحب است.» (1)

و باز تکرار می فرماید:

«چه بسیار شهرهای ستم پیشه که ما بدانها فرصت دادیم،ولی سرانجام نابودش ساختیم،و بازگشت به سوی ماست.» (2)

آنگاه با پیامبر سخن را آغاز می کند؛او را تسلیت می دهد که از انکار و کفر اینان رنجور مباش، زیرا تو فقط پیامبری و اعلام خطر می نمایی،و در معتقد شدن و عمل کردن مردم،دیگر وظیفۀ اجباری نداری که اگر عمل نکردند تو هم مسئول باشی.

سپس می فرماید:مردم در برابر تبلیغات تو دو دسته هستند،مؤمن و کافر:

فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ (3)

«آنها که(به قرآن)ایمان آورده عمل صالح می کنند،برایشان(در آخرت)مغفرت،و(در بهشت)رزقی کریمانه است.و آن کسان که می کوشند تا آیات ما را ابطال کنند و ناتوانی و شکست آنها را در مقام اعجاز نشان دهند،اینان اهل دوزخند.»

پس از این تقسیم بندی،بار دیگر به دلداری پیامبرش می پردازد و می فرماید:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی :«و قبل از تو نبی و پیامبری نفرستادیم،مگر اینکه اگر او تمنّا و آرزوی پیشرفت دعوتش را می کرد»، أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ :«شیطان در سر راه انجام آرزوهایش اشکالات و شبهات و ایرادها ایجاد می نمود»(تا آیات الهی را ابطال کند و شکست و عجز آنها را نشان دهد)، فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ :

«پس خداوند این شبهه ها و ایرادها و موانع شیطانی را که بر سر راه دعوت او قرار گرفته اند،نابود کرده تمام اثرات آن را از میان برمی دارد.».

در آیات دیگری از قرآن کریم این مبارزه دو جانبه نشان داده شده است که در یک سو خداوند متعال و پیامبر و آیاتش،و در سوی دیگر شیطان و شیطان صفتان و ایرادها و شبهه ها و اشکالاتشان قرار دارند،و پیروزی جبهۀ حق با صراحت اعلام می شود:

ص:292


1- 1) -حج:42-45.
2- 2) -حج:48. [1]
3- 3) -حج:51 و 52. [2]

«خداوند حق را بر باطل می کوبد،و باطل را بدین وسیله شکسته و نابود می کند.» (1)

و در جای دیگر:

«کافران به نزد تو می آیند تا با تو مجادله کنند،می گویند:این قرآن که به همراه داری،چیزی جز افسانه ها و دروغ بافی های گذشتگان نیست.اینها مردم را از(شنیدن و پذیرفتن)آن نهی می کنند و خود از آن دوری و اعراض می نمایند.ایشان جز خود چیزی را نابود نمی کنند،و نمی فهمند.» (2)

و نیز:

«همچنان که برای شما دشمن قرار دادیم،برای هر پیامبری نیز دشمنی از شیاطین انس و جن قرار دادیم،که گروهی از ایشان به پارۀ دیگر،سخنان ظاهرا آراسته و فریبنده القا می کنند.اگر مشیت خدایت تعلّق می گرفت که از این کار به جبر جلوگیری کند،نمی توانستند چنین کاری انجام دهند.ایشان را با دروغ زنی هایشان واگذار.» (3)

آنچه که در آیۀ 51 از سورۀ حج،تحت عنوان«معاجزین»دیدیم،و کوشش دو جبهۀ حقّ و باطل را برای شکست یکدیگر نشان می داد،در آیات فراوان دیگری از قرآن کریم می توان مشاهده کرد،که سه نمونه اش را در بالا آوردیم و از نقل نمونه های دیگر آن خودداری می کنیم.

ضمنا لازم به تذکّر می دانیم که از آیۀ 51 به بعد همین سوره،یعنی: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ... ،چند آیه در توضیح و تفسیر همین کلمه و آیۀ شریفه ای که محتوی آن است آمده،و نبرد حق و باطل را نشان می دهد.از یک طرف القای شبهات و ایرادگیری حزب شیطان،و از طرف دیگر زائل ساختن آن به وسیلۀ خداوند بیان شده،و پس از آن امتحان الهی و عکس العمل مثبت و منفی مؤمنان و کافران توضیح داده می شود.

بنابر آنچه گذشت،«تمنّی»و«امنیّه»شوق و رغبت پیامبر و کوشش اوست در راه هدایت و سعادت مردم،و«القای شیطان»در این زمینه،وسوسه ها و شبهه هایی می باشد که شیطان در راه هدایت مردم ایجاد می نماید.

«نسخ»نیز زائل ساختن و از میان بردن و بی اثر ساختن این ایرادها و شبهه ها می باشد،و

ص:293


1- 1) -برداشتی از آیۀ 18 سورۀ انبیاء.
2- 2) -انعام:25 و 26.
3- 3) -انعام:112.

«إحکام»،روشن ساختن شبهه ها و نشان دادن وسوسه های شیطان به وسیلۀ آیات اعجازآمیز قرآن کریم می باشد.

این بود تفسیر آیۀ شریفۀ 52 از سوره حج،با در نظر گرفتن موقعیت آن در ضمن آیات دیگری از همین سوره که از نظر موضوع با آن وحدت دارند.البته این در زمانی است که«تمنّی»و«امنیّه» به معنای رغبت و آرزو و علاقه مندی باشد،که دیدیم قول حق نیز همین بود.

اگر این دو کلمه به معنای تلاوت و قرائت نیز گرفته شود،تفسیر همین است.ولی ترجمه و معنای آیۀ شریفه چنین می شود:

«هیچ نبی و رسولی قبل از تو فرستاده نشده مگر اینکه اگر کتاب خدا و آیات آن را(بر مردم) تلاوت می کرد،شیطان شبهه ها و ایرادها و خیالات واهی در مورد آن در دل مردم می انداخت،و به آنها می گفت:اینها سحر است یا کهانت یا افسانه های پیشینیان و به خداوند افترا بسته شده.و خداوند این اشکال ها و شبهه ها را به وسیلۀ آیات دیگری روشن می کند،و بدین وسیله آنها را بر باد می دهد....»

چنان که همین مفهوم و مضمون،در سورۀ سبأ به نحو دیگری آمده است:

وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاّ رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاّ إِفْکٌ مُفْتَریً وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِینٌ (1)

«آنگاه که خوانده شود بر ایشان آیات روشنگر ما،گویند:این پیامبر تنها می خواهد شما را از پرستش آنچه پدرانتان می پرستیدند بازدارد .و گفتند:این کتاب دروغی است که بر خداوند افترا بسته شده،و(نیز)قرآن سراپا حق و حقیقت که بر ایشان نزول یافت،کافران گفتند:این کتاب چیزی نیست جز سحری آشکار.»

تفسیر قرآنی آیه

این مسألۀ مسلّم قرآن و تاریخ اسلام است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به هدایت سخت عشق می ورزید و در این راه یک لحظه آرام نداشت،رنج می کشید و بی خوابی می برد تا شاید ایشان را به راه سعادت راهبری کند.خداوند در مورد ایشان می فرماید:

ص:294


1- 1) -سبأ:43. [1]

«تو شاید از تأسّف اینکه ایشان به قرآن ایمان نمی آورند،خویشتن را هلاک سازی.» (1)

و در مقابل در میان قریشیان(قوم و قبیلۀ پیامبر)کسانی بودند چون أبو لهب و نضر بن حارث که به سایر افراد قبیله و حتّی به واردان و زائران شهر مکّه،شبهاتی القا می کردند.اینان در مورد دعوت پیامبر و آیاتی که او از کتاب خدا می خواند،اشکال ها و شبهه هایی (2)در جامعه نشر می نمودند که باعث می شد گروهی از اسلام دور شده دعوت پیامبر در آنها اثر نکند.از همین جاست که در آیات مکرّر و بسیاری،صحبت از این به میان می آید که گروهی می کوشند قرآن را ابطال نمایند،و مثلا آن را سحر می خوانند،یا اساطیرش می گویند و یا آن را نتیجۀ تعلیم بیگانه قلمداد می کنند.

القاهای شیطانی به این شکل توسّط شیطان صفتان بر زبان جاری می شد:

...قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (3)

«ما شنیدیم(کلمات و آیات قرآن را و)،اگر بخواهیم مانند آن را خواهیم گفت.اینها چیزی جز افسانه های گذشتگان نیست.»

وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلی عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً (4)

«و گفتند:این(قرآن)افسانه های پیشینیان است که او(پیامبر)بعد از اینکه کسانی صبح و شام بر وی املا می کنند،می نویسد(و عرضه می دارد).»

و در سورۀ نحل،پاره ای از سخنان گروه های ضدّ اسلام و القاهای شیطانی آنها به مردم را چنین می خوانیم:

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ

«مسلّما ما می دانیم که اینان(مشرکان)می گویند:قرآن را بشری به او(پیامبر)می آموزد.(در صورتی که)زبان آن کسان که(بنا به این پندار)به او تعلیم می دهند،عجمی است(و آنها زبان عربی را به خوبی نمی دانند)،و این زبان عربی روشن و آشکاری می باشد.»

ص:295


1- 1) -کهف:6.
2- 2) -انساب الاشراف(بلاذری)139/1-141؛ابن هاشم 423/1 و 300.
3- 3) -انفال:31. [1]
4- 4) -فرقان:5.و [2]نیز مراجعه کنید به: انعام:25؛نحل:24؛ [3]مؤمنون:83؛ [4]نمل:68؛ [5]احقاف:17؛ [6]قلم:15؛ [7]مطففین:13. [8]

و نیز در سورۀ مدّثّر مقدار دیگری از آنها نقل می شود:

إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ (1)

«و فکر کرد و نقشه کشید.خدا او را بکشد که چگونه طرح ریزی کرد.بازهم خدا او را بکشد که چگونه طرح ریزی نمود.سپس نظر کرد.و رو ترش نمود.پیشانی درهم کشید.پس پشت کرد،در حالی که استکبار می ورزید.آنگاه گفت:این قرآن سحری است که از ساحران قدیم نقل شده و به جای مانده است.این قرآن چیزی جز گفتار بشری نیست.»

و همچنین در سورۀ فصّلت این عبارت را می خوانیم:

وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (2)

«آن کسان که کفر ورزیدند،می گویند:به این قرآن گوش نکنید،و در موقع خوانده شدن آن، سر و صدا راه بیندازید،شاید بدین وسیله غلبه کنید.»

این نوع سخنان و عبارات شبیه آن،همان القاهای شیطانی در زمینۀ قرآن کریم است،و اینها همان شبهه ها و اشکال هایی است که شیطان های انسی در مورد قرآن نشر می دادند.اینها مبارزه های گوناگونی بود که برای ابطال قرآن انجام می گرفت.همۀ اینها را خداوند نسخ فرمود و نابود ساخت و در برابرش،آیات خویش را با فصاحتی معجزه آسا و مفاهیمی فوق بشری،و مبارزه طلبی برآوردن مثل و مانندش توسّط بشر،استحکام بخشید.مثلا فرمود:

«اگر در آنچه بر بندۀ خویش نازل ساخته ایم شک دارید،یک سوره مانند آن بیاورید.و برای کمک و یاری خود نیز هر کس را(که می توانید)بخوانید...اگر این کار را نتوانستید انجام دهید و هرگز هم نخواهید توانست،از آتش دوزخ(در مخالفت قرآن)بهراسید....» (3)

خداوند متعال بدین شکل آیات خود را پشتیبانی کرده استحکام می بخشید،و القاهای شیطانی را سست،و بی ارزش و اعتبار می کرد.همچنین اثرات آن را در مورد آیات قرآنی زائل می ساخت؛ همان طور که در گذشته و در امم پیشین،القاها و وساوس و کوشش های شیطانی را محو و زائل می نمود.

ص:296


1- 1) -مدّثّر:18-25. [1]
2- 2) -فصّلت:26. [2]
3- 3) -بقره:23 و 24.

بدین ترتیب القای شیطان در امنیّۀ رسول-خواه امنیّه به معنای تلاوت باشد و خواه به معانی آرزو و امید و رغبت-عبارت است از القای شبهه ها در مورد قرآن کریم که خود به دو صورت، ممکن است انجام گیرد:

1. شیطان ناپیدای جنّی،القای فکر و وسوسه و شبهه کند.یعنی شبهه ها را در دل مشرکان،که به مرض کفر گرفتارند انداخته آنها را به انتشار چنین شبهه ها و اشکال ها برانگیزد.

2. اصولا طرّاح وسوسه و شبهه و اشکال و ایراد،انسان های شیطان صفت باشند.

به این دو نوع القاهای شیطانی،قرآن کریم اشارۀ صریح دارد؛می فرماید:

وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً... (1)

«همچنین برای هر پیامبری دشمنی قرار دادیم از شیطان های انسی و جنّی که پاره ای از ایشان به پارۀ دیگر سخنان ظاهرا آراسته و فریبنده القا می کنند....»

این شیاطین در مورد آیات الهی و نابودی آنها،تمام کوشش های خویش را به کار گرفته بودند؛ ولی خداوند اثرات آن را زائل می ساخت و با پیگیری و پشتیبانی کامل،به آیات خود استحکام شکسته نشدنی می بخشید.شیطان و شیطان صفتان با یکدیگر تبادل افکار می کردند؛کلمات گول زننده و فریبنده ای برای مقابله با نهضت الهی اسلام به یکدیگر القا می نمودند و در این سعی بودند تا آیات الهی را از ارزش و اعتبار بیندازند.امّا خداوند با روشن کردن وسوسه ها و ردّ شبهه ها،آیات را استحکام می بخشید.

این گونه درگیری و نبرد،تنها مربوط به پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوده است؛بلکه هر نبیّ و پیامبری که در آرزوی هدایت مردم و امّت خویش بود و آیات خدا را بر ایشان می خواند،گرفتار کیدها و نقشه های خطرناک ایشان می شد.در برابر،خداوند این نقشه ها و وسوسه ها را بی ارزش و نابود می ساخت.

آیات سورۀ اسراء

در اوّلین روایاتی که از طبری نقل کردیم (2)و در آن حوادث ساختگی و دروغین اسطورۀ غرانیق

ص:297


1- 1) -انعام:112. [1]
2- 2) -روایت محمّد بن کعب قرظی و محمّد بن قیس در تاریخ طبری 340/2-341،چ محمّد ابو الفضل ابراهیم.

بازگو شده بود،سخن از آیات سورۀ اسراء به میان آمد:

وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلاً وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً (1)

معنای دقیق این آیه چنین است:

«اگر ما با عصمت و مصونیتی که به تو موهبت کرده ایم،تو را ثابت قدم نمی داشتیم،نزدیک بود که(به خاطر عوامل نیرومند زر و زور در جبهۀ مخالف)به آنها(مشرکان)میلی اندک پیدا کنی،ولی ما به تو ثبات قدم داده ایم.بنابراین به جانب ایشان،اندک میلی نیز پیدا نخواهی کرد،تا چه برسد که خواست مشرکان را اجابت نمایی.»

بنابر اساس این آیه،نه آن حضرت خواسته ها و امیال مشرکان را برمی آورند،و نه حتّی اندک میلی بدانها در خود می یافتند،و نه امکان این نزدیکی و تمایل در ایشان وجود داشت.

این آیه از نظر بیان،شباهت تام با آیۀ وارد در حقّ حضرت یوسف علیه السّلام دارد،که خداوند در مورد ایشان می فرماید:

وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ (2)

«اگر یوسف برهان پروردگارش را مشاهده نکرده بود،بدان زن میل و قصد می کرد.»

یوسف علیه السّلام به این کار ناروا،نه میل کرد و نه قصد؛زیرا او برهان ربّ خویش را دیده بود.

نتیجه اینکه،آیۀ سورۀ اسراء صراحت تمام دارد که«امکان این نیست که پیامبر به مشرکان اندک میلی پیدا کند،و یا جواب مثبت به خواسته هایشان بدهد.».

ص:298


1- 1) -اسراء:73 و 74. [1]
2- 2) -یوسف:24. [2]

ارزیابی روایات غرانیق

اشارة

تا اینجا تفسیر آیات مورد بحث را بر اساس معنای لغوی الفاظ آیات،و بر اساس ملاحظۀ روند آیات در این سوره ها،و توجّه به ما قبل و مابعد آنها،و همچنین با در نظر گرفتن کلّ قرآن عرضه کردیم،و در این مورد از احادیثی که در ذیل این آیات در تفاسیر مکتب خلافت وارد شده، چشم پوشی کردیم.امّا اگر بخواهیم که به این روایات مراجعه کنیم،باید سند و متن آنها را مورد بررسی قرار دهیم.اوّلا سند را با تکیه بر تاریخ و علم رجال نقّادی کنیم؛ثانیا متن را با قرآن کریم در یک بحث تطبیقی ارزیابی نماییم.

روایات در برابر قرآن کریم

نمی دانیم چگونه پاره ای از عالمان اسلام چون طبری(متوفّای 310 هجری)،واحدی(متوفّای 468 هجری)،زمخشری(متوفّای 538 هجری)،بیضاوی(متوفّای 791 هجری)،سیوطی (متوفّای 911 هجری)و...این گونه احادیث را در تفاسیر یا تواریخ خودشان آورده و به عنوان نشان دهندۀ واقعیت،جمع و تدوین و عرضه کرده اند؟!

نمی دانیم اینان چگونه روایات تسلّط شیطان بر پیامبر خدا را تصدیق کرده و پذیرفته اند؛در حالی که در قرآن کریم می خوانند:

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (1)

ص:299


1- 1) -نحل:98-100. [1]

«آنگاه که قرآن را قرائت می کنی،از شیطان رانده شده به خداوند پناه ببر.برای شیطان هیچ گونه سلطنت و قدرتی بر مؤمنان،که به پروردگارشان توکّل می نمایند،وجود ندارد.و تنها تسلّط و قدرت او بر آن کسان است که از وی پیروی می کنند و به خداوند شرک می ورزند.»

إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ... (1)

«بی تردید برای تو(شیطان)هیچ گونه سلطه و نفوذی بر بندگان من وجود ندارد.»

که خود شیطان می گوید:

...فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (2)

«سوگند به عزّت تو(ای خداوند!)همه را اغوا و گمراه خواهم ساخت،جز بندگان خالص و پاک شدۀ تو را.»

این عالمان چنین روایاتی را نقل کرده بدان با دیدۀ قبول می نگرند؛در صورتی که در قرآن کریم آمده است:

...وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (3)

«و همانا قرآن کتابی است مغلوب ناشدنی.و برای او باطل کننده ای در گذشته و آینده وجود ندارد،و نازل شده است از خداوندی مورد ستایش و حکیم.»

و نیز:

إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (4)

«بی تردید و به طور قطع،ما خود قرآن را نازل ساخته ایم و خود مسلّما آن را حفظ خواهیم کرد.» نمی دانیم این عالمان فکر نکرده اند که صراحت آیات قرآن کریم در بیان اینکه قرآن مغلوب ناشدنی است و هیچ چیز که آن را باطل سازد در گذشته و آینده نخواهد آمد و قرآن در

ص:300


1- 1) -حجر:42؛ [1]اسراء:65. [2]
2- 2) -ص:82 و 83؛و در حجر:39 و 40 [3] همین مضمون تکرار می شود.
3- 3) -فصّلت:41 و 42. [4]
4- 4) -حجر:9. [5]

حصار حفظ و حراست قطعی خداوند است،برای محفوظ ماندن آن از بازیگری های شیطان کفایت می کند؟!

روایات مزبور همه سخن از این داشتند که پیامبر شبه آیات شیطانی را در قرآن کریم وارد ساخت.در صورتی که خداوند متعال در قرآن،خود در مورد پیامبرش چنین می گوید:

وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی (1)

«و او سخن نمی گوید از دلخواه خود.و همۀ سخنان وی بر اساس وحی الهی است.»

و نیز:

...قُلْ ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ... (2)

«بگو من نمی توانم از پیش خود قرآن را تبدیل و تغییر بدهم.من تنها از آن چه بر من وحی شده،پیروی می کنم.»

و نیز:

وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ (3)

«اگر(بر فرض محال)پیامبر به ما پاره ای از سخنان را(بی اساس)نسبت بدهد،دست راست او را می گیریم،و آنگاه رگ حیات او را قطع می نماییم،و هیچ کس از شما نمی توانید مانع ما بشوید.»

بر اساس این آیات،همۀ گفته های پیامبر بر اساس وحی و الهام خداوندی است،و او نمی تواند چیزی را از پیش خود تغییر و تبدیل بنماید.اگر بر فرض محال هم چنین کاری بکند،خداوند با نیروی بیکران خویش از آن جلوگیری کرده دست وی را می گیرد و سپس رگ حیات و زندگی اش را قطع می نماید.

ولی متأسّفانه این عالمان روایت می کنند که خداوند شیطان را در چنین کاری آزاد گذاشت و پیامبر بر اساس القاهای او،شبه آیاتی را در قرآن کریم وارد ساخت و به عنوان آیات خدا ارائه داد!! با توجّه به این بحث قرآنی و با در نظر داشتن تفسیر آیات مربوطه،برای نشان دادن جعلی بودن

ص:301


1- 1) -نجم:2 و 3. [1]
2- 2) -یونس:15. [2]
3- 3) -حاقّه:44-47. [3]

و نادرستی اسطورۀ غرانیق،دیگر به سخن دیگری نیاز نداریم و برهان دیگری در این باره نمی خواهیم.امّا با وجود این،قدم دیگری در راه تحقیق برخواهیم داشت و این احادیث را از نظرگاه های دیگری مورد بررسی قرار می دهیم.

اسناد روایات در اسطورۀ غرانیق

در این بحث به خاطر اختصاری که در نظر است،اسناد روایات اسطورۀ غرانیق را تنها از یک جهت بررسی می کنیم،و آن اینکه ببینیم آیا این راویان،عصر و زمان نزول سورۀ نجم را درک کرده اند؟و آیا ناقلان شاهد حادثه بوده اند که بتوان به روایتشان از جهت اتّصال سند اطمینان پیدا کرد یا خیر؟

در این تحقیق،صرف نظر از دیگر نقاط ضعف در سند،اثبات شده است که هیچ کدام از ناقلان اوّلیۀ احادیث،زمان حادثه را درک نکرده اند،و روایات از این نظر از اعتبار خالی است.

روایاتی که از تفسیر طبری نقل کردیم،سلسله و زنجیرۀ راویان آن به افراد زیر منتهی می شوند:

1. سند روایت اوّل و دوم به محمّد بن کعب بن سلیم قرظی،از نسل یهودیان بنی قریظه می رسد.او در سال چهلم از هجرت،یعنی تقریبا سی سال بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به دنیا آمده،و در سال 108 یا 117 هجری وفات یافته است.محمّد بن کعب از تابعین مدینه شمرده می شود. (1)

2. محمّد بن قیس آخرین راوی در سند روایت اوّل طبری،همراه محمّد بن کعب می باشد. (2)

او سخنگوی رسمی مذهبی در عصر عمر بن عبد العزیز بوده،و در فتنه ها و آشوب های عصر ولید بن یزید بن عبد الملک،یعنی حدود سال 126 هجری وفات یافته است.رجال شناسان محمّد بن قیس را در طبقۀ تابعین به حساب آورده اند. (3)

ص:302


1- 1) -تقریب التهذیب 203/2،چ قاهره؛مشاهیر علماء الامصار(ابن حبّان)65/،شمارۀ 436،چ قاهره،تحقیق فلایشهمر.و نیز نگاه کنید به:الطبقات الکبری 370/5-371 و 501/7،و نیز الطبقات(خلیفة بن خیاط)661/2،و الجرح و التعدیل(رازی)ج 4 ق 1 ص 67.
2- 2) -چنان که دیدیم طبری در تاریخ،همین دو روایت اوّل و دوم را آورده و همین دو راوی منتهی الیه سلسله سند حدیث هستند.مراجعه کنید به:تاریخ طبری 338/2-341،چ محمّد ابو الفضل ابراهیم.
3- 3) -تهذیب،الکمال،مخطوط،مصور مجمع علمی اسلامی،جزء هفتم620/؛تهذیب التهذیب 414/9؛ [1]الطبقات (خلیفة بن خیاط)648/2؛الجرح و التعدیل ج 4 ق 1 ص 64؛میزان الاعتدال 16/4.

3. روایات سوم و چهارم به ابو العالیه رفیع بن مهران منتهی می شود.او دو سال بعد از وفات پیامبر،اسلام آورد.بنابراین از طبقۀ دوم روات و از تابعین محسوب می گردد.مرگش در سال 92 یا 93 یا 106 یا 110 گفته شده است. (1)

4. روایات پنجم و ششم از نظر سند به سعید بن جبیر منتهی می گردند.او نیز از تابعین و از طبقۀ سوم راویان محسوب می شود.حجّاج او را در سال 92 یا 94 یا 95 به قتل می رساند،در حالی که بیش از چهل و نه سال (2)سن نداشته است.

5. روایت هفتم از عبد اللّه بن عبّاس است.او تنها راوی این گونه روایات از طبقۀ صحابه شمرده می شود،و باقی روات و مفسّران که این افسانه را آورده اند،از تابعین،یعنی طبقۀ بعد از صحابه بوده اند.ابن عبّاس در سال سوم قبل از هجرت به دنیا آمده است. (3)

6. طبری روایت هشتم و تفسیر پاره ای از جملات را از ضحّاک بن مزاحم هلالی نقل می کند.

این مرد از طبقۀ پنجم راویان بوده و در سال 105 یا 106 هجری وفات یافته است. (4)

7. روایت نهم از ابو بکر بن عبد الرّحمن بن حارث نقل شده که از تابعین است و از طبقۀ سوم روات شمرده می شود.او در سال 94 هجری وفات یافته است. (5)تولّد او را در عصر حکومت عمر گفته اند. (6)

8. در تفسیر آیۀ مورد بحث(حج:52)اندکی از کلمات مجاهد نقل شده است.و او مجاهد بن جبر ابو الحجاج مکّی می باشد.وی در سال 21 هجری تولّد یافته،و در سال 103 یا 104 یا 105 وفات کرده است. (7)

ص:303


1- 1) -الطبقات الکبری 112/7-117؛الطبقات(خلیفه)482/1؛تذکرة الحفاظ 61/1؛تهذیب التهذیب 284/3؛ تقریب التهذیب 252/1؛خلاصة تذهیب الکمال101/؛طبقات الحفاظ22/.
2- 2) -الطبقات الکبری 256/6-266؛تهذیب التهذیب 11/4؛تقریب التهذیب 292/1؛تذکرة الحفاظ 76/1؛حلیة الاولیاء 272/4؛المعارف445/-446؛طبقات الحفاظ(سیوطی)31/.
3- 3) -الاستیعاب 933/3-939،تحقیق علی محمّد البجاوی؛اسد الغابة 290/30-294؛چ دار الشعب؛الاصابة 322/2-326،شرح حال شمارۀ 4781،چ سال 1358 مصر؛تذکرة الحفاظ40/1/؛طبقات الحفاظ10/.
4- 4) -المعارف457/-458،چ ثروت عکاشه؛مشاهیر علماء الامصار(ابن حبّان)194/،شمارۀ 1562؛تقریب التهذیب 273/2؛میزان الاعتدال 326/2.
5- 5) -مشاهیر علماء الامصار65/،شمارۀ 434؛تهذیب التهذیب 30/12؛تذکرة الحفاظ 63/1-64؛خلاصة تذهیب الکمال382/.
6- 6) -طبقات الحفاظ24/.
7- 7) -الطبقات الکبری 466/5-467؛تذکرة الحفاظ 92/1-93؛تهذیب التهذیب 4 [1]2/10؛تقریب التهذیب 2 [2]29/2؛

9. طبری از قتاده نیز نقل می کند.او قتادة بن دعامة بن قتاده سدوسی می باشد که در طبقۀ چهارم از روات به حساب آمده است.قتاده در سال 60 هجری متولّد شد،و در سال 118 یا 117 به مرض طاعون وفات یافت.(1)

10. سیوطی اضافه بر روایات فوق،روایتی از سدّی نقل می کند.او ابو محمّد اسماعیل بن عبد الرّحمن بن ابی ذؤیب سدّی،از طبقۀ چهارم راویان بوده و در سال 127 هجری وفات یافته است.(2)

11. نیشابوری نیز روایتی دیگر از ابن عبّاس در تفسیر خویش آورده است.

امّا اسنادی که مورّخان و سیره نویسان با تکیه بر آنها روایات خویش را نقل کرده اند،به چند دسته تقسیم می شود.آنچه طبری در تاریخ خود(3) آورده،همان دو روایت اوّل و دوم است که در گذشته متنش را دیدیم و سندش را نیز بررسی کردیم.مورّخان پیرو طبری چون ابن اثیر هم،همین روایات را مختصر کرده و آورده اند.(4)

آنچه سیره نویسان نقل می کنند،از سه طریق است:اوّل روایات ابن اسحاق می باشد که همان روایات منقول در تاریخ طبری است و قبلا مورد بررسی قرار گرفت.و دیگر چیزی است که موسی بن عقبه در سیرۀ خویش نقل می کند،و افرادی چون ذهبی در تاریخ الاسلام،و کلاعی در الاکتفاء و...آورده اند.(5) امّا روایات موسی بن عقبه(6) ،به محمّد بن مسلم زهری(7) منتهی می گردد که

ص:304


1- ( 1)- الطبقات الکبری 7/ 229- 231، چ بیروت؛ البدایة و النهایة 9/ 313- 314؛ تهذیب التهذیب 8/ 337؛ تقریب التهذیب 2/ 123؛ تذکرة الحفاظ 1/ 122- 124؛ طبقات الحفاظ 47- 48.
2- ( 2)- الطبقات الکبری 6/ 323؛ الطبقات( خلیفة بن خیاط) 1/ 376، چ دمشق 1966؛ مشاهیر علماء الامصار/ 66، شماره 846؛ المعارف/ 596؛ تاریخ الخلفاء/ 255، چ کراچی؛ الکنی و الالقاب 2/ 312- 311؛ تقریب التهذیب 1/ 72؛ میزان الاعتدال 1/ 236- 237.
3- ( 3)- تاریخ طبری 2/ 338- 341، چ دوم محمّد ابو الفضل ابراهیم.
4- ( 4)- ابن اثیر 2/ 52- 53، چ دار الکتاب العربی.
5- ( 5)- تاریخ الاسلام 2/ 112- 113، چ دوم؛ الاکتفاء فی مغازی رسول اللّه 1/ 351- 353.
6- ( 6)- در شرح حال او مراجعه کنید به: تذکرة الحفاظ 1/ 148؛ طبقات الحفاظ/ 63؛ شذرات الذهب 1/ 209- 210، چ بیروت.
7- ( 7)- الطبقات( خلیفة بن خیاط) 2/ 652- 653؛ المعارف/ 472؛ تذکرة الحفاظ 1/ 108؛ الجرح و التعدیل ج 4 ق 1 ص 71؛ تهذیب التهذیب 9/ 445؛ میزان الاعتدال 4/ 40؛ طبقات الحفاظ/ 42- 43، چ اوّل قاهره.

از راویان و محدّثان طبقۀ چهارم بوده و در سال 50 هجری متولّد شده و در 124 وفات یافته است.

امّا طریق سوم روایاتی است که ابن سعد،شاگرد واقدی در«الطبقات الکبری»می آورد.

ابن سعد روایات را از استادش محمّد بن عمر واقدی،متوفّای 207 هجری،نقل می کند. (1)

روایات واقدی مجموعا سه تاست.روایت اوّل از دو راوی به نام های محمّد بن فضاله ظفری و مطلّب بن عبد اللّه بن حنطب،و روایت دوم و سوم از ابو بکر بن عبد الرّحمن بن حارث می باشد.

ابو بکر بن عبد الرّحمن همان است که در شمارۀ هفت(صفحات قبل)مورد بررسی قرار گرفت،و دیدیم که از طبقۀ روات شمرده شده بود.

رجال شناسان،مطلّب بن عبد اللّه بن حنطب را از طبقۀ چهارم راویان دانسته اند (2).همچنین فقط از یک نفر به نام محمّد بن فضاله نام می برند،و تنها شناسایی که از او عرضه می دارند این است که از شیوخ شام است و شاگرد هشام بن عمّار سلمی می باشد (3).در شرح حال هشام بن عمّار می گویند:

وی در سال 153 تولّد،و در سال 245 وفات یافته است. (4)بنابراین شاگرد او هم باید در سال های مابین قرن دوم و سوم و چهارم زندگی می کرده باشد.

نتیجۀ بررسی اسناد این است که:مجموعۀ راویانی که سند کلّیۀ روایات موجود در اسطورۀ غرانیق به آنها منتهی می شود،جز عبد اللّه بن عبّاس،همه از تابعین بوده اند.پاره ای حتّی چند نسل از عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دور بوده اند.این حقیقتی است که-چنان که آشنایان با دانش تاریخ می دانند-با توجّه بدان،هر نقل تاریخی ارزش خویش را از دست می دهد.چنان که اشاره شد از صحابه،در میان این راویان،تنها یک تن وجود دارد،و او«عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب»است.

عبد اللّه،بنابر آنچه گفتیم،سه سال قبل از هجرت نبوی به دنیا آمده و تولّد او در شهر مکّه بوده است.بنابراین هنگام وفات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدود سیزده سال بیشتر سن نداشت.

سورۀ«نجم»به طور قطع و به اتّفاق نظر مفسّران در مکّه نازل شده است،یعنی در سال های قبل از هجرت.و حتّی پاره ای از مفسّران و صحابۀ اوّلیۀ پیامبر،مثل ابن مسعود معتقدند که این سوره،

ص:305


1- 1) -نگاه کنید به:الطبقات الکبری 205/1-206،چ بیروت؛شذرات الذهب 18/2؛تذکرة الحفاظ 348/1.
2- 2) -الطبقات(خلیفة بن خیاط)640/2؛تقریب التهذیب 255/1.
3- 3) -میزان الاعتدال 6/4،شمارۀ 8055.
4- 4) -میزان الاعتدال 302/4-304؛شذرات الذهب 109/2-110.

اوّلین سوره ای بوده است که آن حضرت در مکّه به طور علنی خوانده اند. (1)

نتیجه اینکه:

نزول سورۀ نجم مربوط به سال های قبل از هجرت است.

نزول این سوره در اوایل بعثت بوده است.

با توجّه به این دو نتیجه و سال تولّد ابن عبّاس،مشاهده می کنیم که اصولا عبد اللّه در این سال ها هنوز به دنیا نیامده است.حتّی اگر معتقد باشیم که این سوره در اواخر سکونت پیامبر در مکّه نازل شده،عبد اللّه بن عبّاس در آن وقت کودکی خردسال و یا حتّی شیرخواره بوده است،و نمی تواند به عنوان یک شاهد عینی،حادثه را نقل کند.بدین ترتیب روایت ابن عبّاس هم سندیت خویش را از دست داده به سرنوشت سایر روایات دچار می گردد.

با توجّه به اینکه هیچ یک از ناقلان در هنگام وقوع حادثه حضور نداشته و همه بعد از وقوع آن تولّد یافته اند،می پرسیم:چگونه این روایات را نقل کرده و در آن،حوادثی را با نقل جزئیات و تفصیلات و گستردگی کامل گزارش کرده اند؟!

ما نمی خواهیم بار گناه این دروغ و جعل و افترای بزرگ را بر دوش ایشان بگذاریم،بیشتر احتمال می دهیم که پاره ای از جعّالان بر اساس یک توطئۀ حساب شده،اینگونه روایات را ساخته و به چنین راویانی نسبت داده اند.

بحث های آینده،به فضل الهی عهده دار روشن تر کردن این مسأله خواهد بود.

تضاد و تناقض در متون روایات اسطورۀ غرانیق

در بررسی متون این روایات-صرف نظر از همۀ اشکال های دیگر-به تناقض هایی که در آن وجود دارد،و یا تضادهایی که پاره ای از آنها با پارۀ دیگر دارند،برخورد می کنیم.

ما اگر روایت اوّل و دوم را بررسی کنیم،متوجّه می شویم که روایت دوم تفصیل همان روایت اوّل است.

در ضمن روایت دوم می خوانیم:هنگامی که جبرئیل سورۀ نجم را بر پیامبر وحی می نمود،بعد از آیۀ: (وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری) ،شیطان عبارت«تلک الغرانیق...»را بر زبان آن حضرت القا کرد.

او هم آن را در ضمن آیات قرآن تلاوت کرد و بقیۀ سوره را تا پایان ادامه داد.پس از آن سجده کرد

ص:306


1- 1) -الدرّ المنثور،تفسیر آیۀ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی» ،از سورۀ حج.

و مسلمانان و مشرکان نیز به سجده افتادند.

راوی در بخش آخر روایت می گوید:پیامبر آنگاه سجده کرد که کلمات شیطانی«تلک الغرانیق...»به پایان رسید،و بعد از آن جبرئیل نزد آن حضرت آمد و به او گفت:چه کردی؟!تو بین آیات،چیزی را تلاوت کردی که من برایت نیاورده بودم!

پیامبر از این حادثه محزون گردید.خداوند آیۀ 52 از سورۀ حج را اینجا بر وی نازل ساخت تا او را تسلّی دهد.سپس آنچه شیطان بر او القا کرده بود،نسخ نموده آیۀ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ... را بر او نازل ساخت.

بنابراین مفاد و مضمون آخر روایت این است که سجده بعد از تلاوت آیات شیطانی بوده،و بعد از این سجده تتمّۀ سوره نازل شده و القاهای شیطانی نسخ گشته است.در صورتی که در ابتدای روایت،همۀ این حوادث بعد از پایان یافتن و ختم سوره انجام شده است.این چنین دروغگو گرفتار فراموشی شده و در یک روایت تناقض گویی کرده است.

علاوه بر این تناقض آشکار که در متن روایت دوم وجود داشت،در میان متون روایات مختلف،در مقایسه با یکدیگر تناقض هایی دیده می شود.

در پاره ای از این روایات می خوانیم که پیامبر در مورد خدایان قریش در دل خیال هایی داشت، و این خیال ها و افکار بر زبانش به صورت آیات مزبور جاری شد.

در دیگری می بینیم که شیطان این عبارات را بر زبان پیامبر انداخت.

در سومی چنین آمده است که شیطان به صورت موجودی سفید رنگ بر پیامبر ظاهر شد و بر او چنین وانمود ساخت که وی جبرئیل است.

در چهارمی آمده که شیطان عبارات خود را در مدّتی که پیامبر در تلاوت قرآن مکث و توقّف نموده بود،به او القا کرده است.

در روایتی نقل شده که پیامبر این سوره را در نماز تلاوت می فرمود،در حالی که در دیگر روایت گفته می شود که آن را در غیر نماز،و در جمع قومش می خوانده است.

و بالاخره در بعضی روایات آمده که شیطان کلمات خود را در حال چرت زدن،بر پیامبر القا نموده است.

ص:307

تضادّ مضامین اسطوره با حالات پیامبر

اضافه بر دلایل فراوانی که در گذشته عرضه داشتیم،در اینجا اضافه می کنیم که مفادّ روایات مربوط به اسطورۀ غرانیق،اصولا با حالات و اخلاق و رفتار پیامبر در تمام دوران حیاتش،مخالفت و تضاد دارد.

در درس گذشته دیدیم:آنگاه که بحیرای راهب،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به«لات»و«عزّی»سوگند داد،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به او فرمود:«با سوگند به لات و عزّی از من چیزی مخواه.قسم به خداوند، من به چیزی مانند این دو،بغض و دشمنی ندارم.»این سخن وقتی بود که از عمر آن حضرت بیش از هشت یا دوازده سال نگذشته بود. (1)

همچنین در سفر دوم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به شام،هنگامی که در بازار مصر میان ایشان و مردی تاجر، در ضمن دادوستد اختلافی روی داد،آن مرد تاجر از ایشان درخواست کرد که به لات و عزّی سوگند بخورد.پیامبر فرمود:«من هرگز به اینها قسم نخورده ام،و هرگاه از کنارشان عبور می کنم(از سر نفرت)از آنها روی می گردانم.» (2)

به دنبال فرمان صریح خداوند برای اظهار دعوت و رسالت،پیامبر در اوّلین پیام عمومی خود، در حالی که در مکّه ایستاده بود،به مشرکان قریش چنین گفت:«من فرستادۀ خداوند به سوی شما هستم،و شما را دعوت می کنم که تنها خداوند را بپرستید و عبادت بتان را ترک گویید،که آنها نه نفع و سود می بخشند و نه ضرر،نه خلق می کنند و نه رزق می دهند،نه زنده می کنند و نه می میرانند.» (3)

و نیز تاریخ می نویسد:در ابتدای پیدایش و ظهور اسلام،و در نخستین سال ها که پیامبر مردم قومش را به اسلام می خواند،آنان از او دوری نمی کردند و طرد و ردّش نمی نمودند.امّا آنگاه که نام خدایان به میان آمد و پیامبر درصدد عیب جویی و انتقاد از آنها برآمد،قریشیان به دشمنی و مخالفت با آن حضرت برخاستند و کوشیدند به هر وسیله او را از این کار بازدارند.

از جمله به نزد ابو طالب،شیخ و رئیس قریش و بنی هاشم آمده گفتند:ای ابو طالب!تو در میان

ص:308


1- 1) -الطبقات الکبری 130/1 و 154؛ابن هشام 182/1؛النهایة 282/2؛سیرة الحلبیة 132/1؛دلائل النبوة(بیهقی) 311/1؛الخصائص الکبری(سیوطی)209/1،چ 1387 مصر؛الوفاء باحوال المصطفی 133/1،تحقیق مصطفی عبد الواحد.
2- 2) -الطبقات الکبری 156/1؛الاکتفاء 197/1؛عیون الاثر 48/1؛الخصائص الکبری 227/1.
3- 3) -تاریخ(یعقوبی)17/2،چ نجف.

ما از نظر سنّ و شرافت و منزلت ممتاز هستی.ما از تو خواستیم که از کارها و سخنان پسر برادرت جلوگیری نمایی.و اللّه ما ناسزا به پدران خویش را تحمّل نمی کنیم،و تمسخر فکر و عقل،و عیب جویی و بدگویی خدایان خویش را نخواهیم پذیرفت.یا تو جلوی او را خواهی گرفت،و یا به درگیری با ما تن در خواهی داد.

پس از پایان این مجلس،ابو طالب کسی را به دنبال پیامبر اکرم فرستاد.بعد از اینکه پیامبر به نزد عمویش آمد،ابو طالب گفت:پسر برادرم!اقوام و خویشان و قبیلۀ تو به نزد من آمدند و با من چنین و چنان گفتند.بیا و نگذار من و تو نابود شویم،و باری غیر قابل تحمّل بر دوش من مگذار.

پیامبر در جواب فرمود:ای عمو!به خدا سوگند،اگر اینان خورشید را در دست راست من بگذارند و ماه را در دست چپ من،برای اینکه من این راه و این کار را واگذارم،نخواهم کرد تا اینکه یا پیروز شوم یا در این راه کشته شوم!

پیامبر این بگفت و بگریست.سپس از جای برخاست و از مجلس عمویش خارج شد.آنگاه که پشت کرد،ابو طالب گفت:برگرد پسر برادرم!بعد اضافه کرد:برو هرچه دوست داری بگو.به خدای سوگند،تو را هیچ گاه به اینها تسلیم نخواهم کرد و تنها نخواهم گذارد. (1)

باز تاریخ شاهد است که در رمضان سال نهم هجری،اهل طائف گروهی را به عنوان نماینده به نزد پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستادند.اینان مدّتی در مدینه با آن حضرت مذاکره داشتند.البته در انتهای مذاکرات اسلام را پذیرفتند،ولی از پیامبر چند درخواست داشتند.آنها می خواستند:

اوّلا:بت«لات» (2)در میانشان تا سه سال باقی و محفوظ بماند و نابود نشود.ایشان قصد داشتند بدین وسیله از دست مردم عامی،و اعتراض و ناراحتی آنها در امان باشند.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این درخواست را نپذیرفت.آنها خواستۀ خود را تنزّل داده به دو سال راضی شدند.باز هم رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبول نفرمود.دیگربار یک سال تخفیف دادند.پیامبر زیر بار نرفت.عاقبت به یک ماه راضی شدند.پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را نیز قبول نکرد.

ثانیا:درخواست کردند که آنها را از خواندن نماز معاف بدارد.پیامبر این نظر را نپذیرفت و فرمود:«در دینی که نماز نباشد،خیری نیست!»

ص:309


1- 1) -ابن هشام 264/1-266،چ مصر 1375؛تاریخ الاسلام(ذهبی)84/2-85،چ دوم؛طبری 322/2-326،چ دوم محمّد ابو الفضل ابراهیم؛ابن اثیر 42/2-43.
2- 2) -و اللات بالطائف و هی أحدث من مناة و کانت صخرة مربعة.(رجوع کنید به:الاصنام(ابن کلبی)16/) [1]

بعد از پایان مذاکرات،پیامبر دو نفر مأمور همراه اینان فرستاد تا این بت را نابود و منهدم سازند. (1)

با همۀ این موضع گیری ها که ما به پاره ای از آنها اشاره داشتیم،آیا می توان داستان جعلی و اسطورۀ غرانیق را باور داشت؟!

راستی نمی دانیم که صاحبان عقل سلیم،چگونه این اسطوره را می پذیرند؟!

آیا کسی باور می کند که بگویند:کارل مارکس،ولادیمیر ایلیچ لنین و یا جوزف استالین در یک مجمع و انجمن متشکّل از طرفداران اقتصاد سرمایه داری سخنرانی کرده،و در آن،حملات تند و شدیدی به کاپیتالیسم نموده است.در ضمن سخن،این جملات را نیز به زبان آورده:

«سعادت بشری با اقتصاد سرمایه داری تأمین می شود!»،«در هیچ نظام دیگری جز سرمایه داری برای رنجبران و زحمت کشان،سعادتی امکان وجود ندارد!»سخنران مزبور اصولا مفهوم و اثر سخن خود را نمی دانسته است و شنوندگان که همه از طرفداران کاپیتالیسم بودند،با این جمله شادمان شده فراموش کردند که سراسر سخنرانی در انتقاد و حمله به سرمایه داری بوده،و تنها یک جملۀ موافق با سرمایه داری در کلّ سخنرانی بوده است!!

آیا واقعا کسی که دارای فکر متعادل است،چنین داستانی را می تواند باور کند؟

پیامبر در سورۀ یوسف به مشرکان چنین با صراحت می گوید:

ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ... (2)

«آن چیزها که جز خداوند می پرستید،هیچ نیستند و تنها نام هایی هستند که شما و پدرانتان بدان داده اید،و خداوند هیچ دلیل و حجّتی بر آن نازل نفرموده است...»

و در سورۀ اعراف به ایشان هشدار می دهد:

...أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ ... (3)

«...آیا با من در زمینۀ نام هایی که شما و پدرانتان(چیزهایی را بدان)نامیده اید،به جدال برمی خیزید،در حالی که خداوند هیچ دلیل و حجّتی بر آن نازل نفرموده است...»

ص:310


1- 1) -ابن هشام 538/1-540؛طبری 96/3-99؛عیون الاثر 228/2-229؛الاکتفاء 398/2-401؛الکامل 193/2-194.
2- 2) -یوسف:40. [1]
3- 3) -اعراف:71. [2]

و در همین سورۀ نجم که مورد بحث است،بعد از نام بردن از لات و عزّی و منات،به مشرکان گوشزد می شود:

إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ ... (1)

«اینها چیزی نیستند جز نام هایی که شما و پدرانتان بدانها داده اید،و خداوند هیچ دلیل و حجّتی بر آن نازل نفرموده است.»

و در سورۀ انبیاء ایشان را مخاطب قرار داده،می فرماید:

إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ (2)

«شما و آنچه به جای خداوند می پرستید،هیزم دوزخید،و شما بدین دوزخ وارد می شوید.

اینها اگر خدایان(حقیقی)بودند به جهنّم وارد نمی شدند،(و امّا چنین نیست و اینها مسلّما)همگان در دوزخ،جاودانه خواهند ماند.»

و در سورۀ کافرون که در اوّلین سال پس از بعثت نازل شده است،گفته می شود:

قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ

«بگو ای کافران!من نمی پرستم آنچه شما عبادت می کنید.نه شما پرستندۀ آنچه من عبادت می کنم هستید،و نه من پرستندۀ آنچه شما عبادت می کنید هستم،و نه شما پرستندگان آنچه من عبادت می کنم هستید.دین شما برای شما،و دین من برای من.»

با وجود تمام این آیات و آیات بسیار دیگر که در سراسر قرآن کریم پراکنده است،آیا هیچ عقل سلیم باور می دارد که روایات اسطورۀ غرانیق،رنگی از درستی و صحّت داشته باشد؟!

عصمت انبیا

عالمان مکتب خلافت که این اسطوره را نقل کرده اند،اگر چه چون تربیت شدگان مکتب اهل بیت علیهم السّلام قائل به عصمت انبیا در تمام اقوال و افعالشان نیستند،حدّ اقل معتقد به مصونیت آنها در تبلیغ وحی می باشند.البته این خود مستلزم پذیرش عصمت ایشان در دریافت و حفظ وحی نیز

ص:311


1- 1) -نجم:23. [1]
2- 2) -انبیاء:98 و 99. [2]

می باشد.زیرا اگر عصمت انبیا را در دریافت و نگهداری وحی آسمانی نپذیریم،با عصمت در تبلیغ،که مورد اتّفاق همه است،برخورد و منافات خواهد داشت.

یعنی اگر پیامبر نتواند معارف آسمانی را بدون لغزش و اشتباه بیاموزد و آن طور که شایسته است حفظ کند،چطور خواهد توانست رسالت خویش را به تمام و کمال انجام دهد؟

بنابراین،اعتقاد پاره ای از علمای این مکتب به اینگونه روایات،با اعتقادشان به عصمت پیامبر در تبلیغ و قبول و حفظ وحی الهی،منافات و تضاد دارد.زیرا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر اساس این روایات دروغین،از القاهای شیطانی در امان نمانده،و عصمت و حفظ الهی،در تبلیغ و قبول و نگهداری،شامل او نگشته است.با از میان رفتن عصمت و حفظ الهی،حتّی فقط در این زمینه، دیگر چه اطمینان و اعتمادی به قرآن کریم باقی می ماند؟!

اگر شیطان توانسته باشد که در یک جا در قرآن کریم دخالت کند،نقاط دیگر آن به چه دلیل از دست او محفوظ مانده است؟و آیا گوینده ای نمی تواند بگوید:آیۀ مربوط به نسخ القاهای شیطانی-اگر این اسطوره درست باشد-خود القایی از شیطان است تا در پناه آن بتواند سایر مطالب ضدّ اسلامی خود را به قرآن کریم وارد سازد؟!

اینجاست که می بینیم چه هدف خطرناکی از جعل چنین روایات در نظر داشته اند؛ایشان خواسته اند بدین وسیله مستحکم ترین دلیل اسلام را از اعتبار بیندازند.

در روایات دروغین و جعلی مورد بحث در درس های قبلی(قبل از اسطورۀ غرانیق)،همۀ حمله به شخصیت پیامبر اسلام،و تمام سعی در شکستن ارزش آسمانی و قداست شخصیت ایشان بود،و دیگر قرآن-دلیل و معجزۀ جاویدان اسلام-در معرض هجوم شک و تردید قرار نمی گرفت.ولی اینک یک قدم به جلو برداشتند؛نه تنها پیامبر،بلکه قرآن و وحی هم مورد حمله قرار گرفت و مصونیت بدون تردید آن،به دست تردید و شک سپرده شد.

ص:312

کشف حقیقت

تمام تحقیقاتی که تا به حال انجام شد و تمام بحث های تطبیقی که مشاهده کردیم و در آنها متن و سند این روایات از جهات مختلف مورد مداقّه قرار گرفت،همه بجا و درست بود.ولی کارآیی آن،قبل از کشف واقعیت حادثه و حقیقت اصلی واقعه بود.هنگامی که پرده از واقعیت حادثه برداشته شود،دیگر هیچ نیازی به آن بحث و تحقیق نمی ماند.اینک حقیقت واقعه:

ابن کلبی مورّخ قرن دوم و متوفّای سال 204 هجری،در کتاب«الاصنام»خویش می نویسد:

قریشیان در مکّه طواف کرده می گفتند:

و اللاّت و العزّی و مناة الثّالثة الاخری

فإنّهنّ الغرانیق العلی منها الشّفاعة ترتجی

قریشیان معتقد بودند که این بت ها دختران خدایند و نزد او شفاعت می کنند.امّا آنگاه که خداوند پیامبرش را در میان اینان مبعوث گردانید،بر او-در برابر این اعتقادهای باطل-چنین نازل فرمود:

أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ... (1)

بنابراین گویندۀ این کلمات قریشیان بوده اند،نه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.و قریشیان نیز این کلمه را یک بار نگفته اند،بلکه عادتشان در هنگام طواف،گفتن این کلمات بوده است.ایشان همیشه در

ص:313


1- 1) -نجم:19-23.( [1]الاصنام(ابن کلبی)19/، [2]چ قاهره 1384)

هنگام حجّ و عمره،و در وقت طواف،این عبارات را چون ذکری بر زبان جاری ساخته تکرار می نمودند.

سورۀ نجم برای ردّ این نوع اعتقادات و افکار سخیف و جاهلانه که در کلمات مزبور بازگو می شد،نازل گشت.در ضمن،سوره دلایل پوچی گفتار و اعتقاد ایشان را دربرداشت و آنها را سرزنش و توبیخ نمود.ولی متأسّفانه روایات یاد شده و مورد بحث،حقیقت را واژگون کرده با دروغی بزرگ و افترایی ناجوانمردانه این عبارات را به پیامبر بزرگ اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسبت دادند.

مطلبی که نه به فکر او خطور کرده و نه به هیچ وجه آن را بر زبان رانده بود.چنان که در زبان فارسی مثال می زنند،اینها در واقع نعل را وارونه زده اند!

حال که چنین است،ما باید ریشۀ به وجود آمدن چنین روایاتی را بیابیم،و در جستجوی علل و اسباب اختراع آن برآییم.

بعد از تحقیق و مراجعه های پیگیر به مصادر و مدارک دست اوّل،می بینیم که در گذشتۀ دور، پاره ای از محقّقان و علما،علّت را یافته و سبب را کشف کرده اند.از جملۀ این محقّقان،محمّد بن اسحاق بن خزیمه(متوفّای 311 هجری)می باشد.او در مورد روایات غرانیق گفته است:«این روایات به دست زنادقه و ملحدان ساخته و پرداخته شده است.» (1)این دانشمند در این زمینه کتابی هم دارد که متأسّفانه به دست ما نرسیده است،تا حدود بررسی ها و تحقیقات او را بدانیم،و با این حقیقت بیشتر آشنا شویم.

اینک برای آشنایی با دامنۀ کارهای زنادقه و حدود خرابکاری های آنها،به نوشته های صاحب نظران مراجعه می کنیم.محقّقان از علمای حدیث،در مورد چگونگی توطئه ها و خرابکاری های زنادقه و ملحدان قرون اوّلیۀ اسلام،تحقیق کرده و توضیحاتی داده اند که تا حدودی پرده از تاریکی های این اعمال برمی دارد.

ابن جوزی محقّق و حدیث شناس قرن ششم(متوفّای 597 هجری)،در توصیف آن کسان که در نقل احادیث،عمدا به دروغگویی پرداخته اند،می گوید:

«دستۀ اوّل،زنادقه هستند که نظرشان تخریب دین و شریعت،و ایجاد شک و تردید در دل عوام،و بازی با اعتقادات بوده است.از جملۀ این کسان«عبد الکریم بن ابی العوجاء»می باشد.او

ص:314


1- 1) -این عبارت را فخر رازی نقل می کند:تفسیر الکبیر 50/23،چ اوّل مصر.و نیز رجوع کنید به:حاشیۀ الصاوی علی تفسیر الجلالین 106/3،چ بیروت 1358؛فتح القدیر(شوکانی)462/3،چ قاهره 1385.

دایی معن بن زائده و فرزند خواندۀ حمّاد بن سلمه می باشد.ابن ابی العوجاء(که از زندیقان مشهور قرن دوم است)احادیثی ساختگی در کتاب های حدیثی حمّاد بن سلمه( پدرخوانده اش)وارد می ساخت.»

ابن جوزی اضافه می کند:

«حدیث شناس بزرگ،«ابو احمد بن عدی»اینچنین گفته است:

آنگاه که ابن ابی العوجاء-به خاطر زندقه و الحادش-دستگیر،و به نزد محمّد بن سلیمان بن علی آورده شد،او فرمان داد تا سر از تنش بردارند.چون ابن ابی العوجاء به کشته شدن یقین کرد،گفت:

به خدای سوگند،من در میان شما چهار هزار حدیث ساختگی و جعلی پراکندم که حلال را به حرام،و حرام را به حلال تبدیل می کند.من روز روزۀ شما را به افطار،و روز افطار شما را به روز روزه مبدّل ساختم.

و نیز از مهدی عبّاسی نقل شده است که می گفت:مردی از زنادقه نزد من اقرار کرد که او چهارصد حدیث دروغین ساخته و پرداخته است که در میان مسلمانان بازگو می شود.»

ابن جوزی می گوید:

«از جمله کسانی که حدیث دروغین جعل می کردند،«مغیرة بن سعید»و«بنان»هستند.»

و سپس این گفتۀ ابن نمیر را می آورد:

«مغیره ساحر،و بنان زندیق بود،و خالد بن عبد اللّه قسری حاکم آن دو را کشت و جسدشان را به آتش سوزانید.

در میان این زندیقان کسانی بودند که شیوخ حدیث را فریفته در کتب حدیثی ایشان احادیثی جعلی وارد ساختند.آن محدّثان نیز بعدها اینگونه احادیث را به گمان اینکه نقل خودشان است، برای دیگران بازگو می کردند.از حکم بن مبارک نقل شده است که گفت:حمّاد بن زید اظهار می داشت:زندیقان و ملحدان،دوازده هزار حدیث دروغین به پیامبر نسبت دادند...» (1)

اضافه بر این نظرات،این بندۀ کوچک خدا در کتاب های«عبد اللّه بن سبا و أساطیر اخری»در 2 مجلّد،و«خمسون و مائة صحابی مختلق»در 2 مجلّد،نتایج یک رشته خرابکاری های زندیقان آن اعصار را،در زیر و رو کردن حقایق تاریخ اسلام نشان داده است.

اینان چنان در تحریف و جعل و خلط و مزج دروغ و راست،پیش رفتند که شب تار را روز

ص:315


1- 1) -الموضوعات(ابن جوزی)37/1-38،چ اوّل،مدینۀ منوّره 1386.

روشن،و روز روشن را شب تاریک جلوه دادند.در میان این گروه فردی را معرّفی کرده ایم به نام سیف بن عمر تمیمی که به زندقه و الحاد متّهم بود.وی با نوشتن دو کتاب به نام های«الفتوح و الردّة» و«جمل و مسیر عائشة و علی»،تاریخ اسلام را از دروغ آکنده ساخت.در میان کشف هایی که در نوشته های این بنده عرضه گشت و از کار این زندیقان پرده برداری شد،صحابیان،فاتحان بزرگ، شاعران اشعار حماسی،میدان های جنگ،شهرها و سرزمین ها،رودها و کوه ها وجود داشتند که همه و همه،چیزی جز دروغ و جعل و تحریف و اختراع نبودند! (1)

از آنچه گفتیم،به خوبی روشن شد که اینگونه احادیث و روایات،به دست زندیقان و ملحدان قرنهای اوّلیۀ تاریخ اسلام،ساخته و پرداخته شده تا عقاید و افکار مسلمانان مشوّش شده شک و تردید و بی اعتقادی در میانشان رواج گیرد.به دنبال این هدف،احادیث مزبور را به محدّثان ساده و زودباور القا کرده یا در میان کتاب های حدیث وارد می ساختند؛بدون اینکه صاحبان کتاب از آن مطّلع گردند.

این بنده معتقد است که عصر و زمان ساخته شدن چنین احادیثی،اوایل قرن دوم هجری می باشد.زیرا متخصّصان فن گفته اند که ابن اسحاق(متوفّای حدود 152 هجری)،مقداری از آن را در کتاب خویش،«سیرة النبی»،آورده است. (2)

زمان این دروغ پردازی ها هر وقت باشد،فرق نمی کند؛زیرا نتیجۀ آنها در کتب تفسیری و تاریخی مکتب خلفا پراکنده شده،و نسل به نسل گشته تا به عصر اخیر رسیده؛بنابراین ذهنیت بسیاری از افراد این مکتب را شکل داده است.

ص:316


1- 1) -به چهار مجلّد«عبد اللّه بن سبا»و«خمسون و مائة صحابی مختلق»مراجعه فرمایید.
2- 2) -چنان که دیدیم طبری در تاریخ خویش دو روایت در این زمینه از ابن اسحاق آورده بود.

گفتار اسلام شناسان

اشارة

در عصر جدید،فاجعه بعد جدیدی نیز پیدا می کند.یعنی خاورشناسان اروپا و آمریکا،پای به صحنه نهاده به اینگونه منابع دست یافتند.این دانشمندان که با اغراض و اهداف استعماری به کارهای علمی و تحقیقی دست می زدند،خواسته و آرزوی خویش را در چنین کتاب ها،و در میان چنین روایاتی یافتند.بنابراین با آب و تاب خاص،و با رنگ و روغن و جلایی که از علوم عصری وام می گرفتند،آنها را در کتاب های خود وارد ساختند،و به نام«اسلام شناسی»و تحت عنوان بررسی و تحقیق در زندگانی پیامبر اسلام و قرآن،در مجامع علمی جهان انتشار دادند.

اینان با کمال تأسّف فقط به نقل جعلیات مورد بحث،بسنده نکردند؛بلکه از خیالات خویش برای پرداختن و جلای این روایات دروغین استفاده کرده آنها را به عنوان تحلیل تاریخی مسأله،و سبب شناسی اجتماعی یا فردی واقعه-البته تحت عنوان دهان پرکن تحقیق عینی و بی طرفانه- عرضه نمودند.

در سطور آینده نمونه هایی از اینگونه تحقیق ها که پیرامون افسانه و اسطورۀ غرانیق به دست خاورشناسان بزرگ انجام شده است،خواهیم دید،و حدّ و ارزش کارهای علمی و بررسی های تحقیقی این قوم را بیشتر خواهیم شناخت.

1. پروفسور مونتگمری وات،استاد اسلام شناسی و رئیس بخش عربی دانشگاه ادینبورگ اسکاتلند،در کتابی که در درس های گذشته نیز از آن نقل کردیم،یعنی«محمّد،پیامبر و سیاستمدار»،می گوید:

«یکتاپرستی در نظر مردم مکّه مبهم بود،و به آن با نظری کاملا مخالف شرک نگاه نمی کردند.

ص:317

این موضوع در داستان«آیات شیطانی»تصریح شده است.

محمّد که در اثر مخالفت اهالی مکّه،خسته و فرسوده شده بود،در انتظار وحی ای بود که اشکال های رؤسای مکّه را برطرف سازد.در این حال وحی ای آمد که از دو یا سه آیه تجاوز نمی کرد،و به بعضی از خدایان معابد اطراف مکّه اجازۀ میانجیگری می داد.پس دریافت که این آیات از جانب خدا به وی الهام نمی شود،بلکه وسوسه های شیطانی است.نخست می خواست آن را بپذیرد.این نشان می دهد که وی در این مرحله از یکتاپرستی،از ادای احترام و دعا نسبت به بعضی از موجودات فوق طبیعی،که آنها را نوعی فرشته می دانستند،امتناع نداشته است!» (1)

در جای دیگر از این کتاب می خوانیم:

«شرح جزئیات این واقعه متفاوت است؛لذا بهتر است نخست به توضیح آنچه معتبر است(!)، بپردازیم...ظاهرا زمانی بوده است که محمّد آیاتی در قرآن آورده که احتمالا شفاعت بت ها را اجازه می دهد.مضمون یکی از این آیات این است:

أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری «تلک الغرانیق العلی و إنّ شفاعتهنّ لترجی»

چندی بعد وحی دیگری بر او نازل شد که آیات بالا را نسخ کرد...آیات اوّل و دوم،هر دو در همه جا انتشار یافت.توضیح این اصلاح و نسخ این بود که شیطان،بی آنکه محمّد متوجّه شود،در آیات نخستین فرو لغزیده بود.این داستان بسیار عجیب و شگفت انگیز است.پیامبری که بزرگ ترین دین یکتاپرستی را تبلیغ می کند،خود به شرک اختیار می دهد.(!)در حقیقت،این واقعه به اندازه ای عجیب است که نشان می دهد اساس آن صحیح بوده است(!)و تصوّر نمی رود که کسی آن را اختراع کرده و قبول آن را از مسلمانان خواسته باشد....

یکی از جنبه های جالب این داستان آن است که نظر و عقیدۀ محمّد را نسبت به زمان خود بر ما آشکار می کند.هرچند محمّد ایمان داشت که گویندۀ این آیات،او نیست و به وی نازل می شود، در ابتدا متوجّه نشده بود که این آیات مخالف دینی است که او مبلّغ آن است(!)،آیا معنی این آن است که خود او در این زمان مشرک بوده است؟!...» (2)

2. پروفسور وات در کتاب دیگرش در بحث مفصّلی که تحت عنوان«آیات شیطانی،

ص:318


1- 1) -محمّد،پیامبر و سیاستمدار،ترجمۀ اسماعیل والی زاده33/.
2- 2) -همان76/-78.

علّت ها،تفسیرها»دارد،چنین می نویسد:

«علمای اسلام و فقها،که از ادراک مفهوم غربی تکامل تدریجی دور هستند،در مورد محمّد معتقدند که او از ابتدا به مضمون کامل عقیدۀ اسلامی آگاهی داشته است.بر آنها بسیار مشکل است بپذیرند که محمّد اصولا آوردن آیات شیطانی را مخالف عقیدۀ خویش نمی دانسته است.در حالی که حقیقت این است که یکتاپرستی او نیز بسان یکتاپرستی معاصران روشنفکرش،از پیچیدگی و غموض و ابهام خالی نبوده(!)،و قبول این خدایان را معارض و متضاد با توحید نمی پنداشته است،و بدون شک لات و عزّی و منات را موجوداتی آسمانی،امّا در مرتبه ای پایین تر از خداوند می دانسته است...تردیدی نیست که محمّد موفّق شده بدین وسیله بزرگان قریش را به نظرات خویش علاقه مند کند.

کوشش هایی به وقوع پیوست تا او به نوعی عبادت در معابد مجاور مکّه را مجاز بداند.او در ابتدا به علّت منافع مادّی،آمادگی پذیرش آن را داشت؛زیرا می فهمید که این کار او را در پیشبرد سهل و آسان افکارش کمک می کند.بعدها به خاطر پندهای الهی دریافت که این همراهی و همفکری با مشرکان،برای اسلام کشنده خواهد بود.بنابراین ترک شرک را اعلام کرد و چنان با الفاظ تند و شدید بدین کار پرداخت که راه هرگونه همراهی را مسدود ساخت.» (1)

3. یوسف شاخت (2)،خاورشناس و اسلام شناس هلندی،و استاد زبان عربی در دانشگاه لیدن،و نیز استاد دانشگاه های قاهره و الجزایر و اکسفورد انگلستان و فرایبورگ سویس و کولمبیا در آمریکا،در مادّۀ«اصول»از«دائرة المعارف اسلامی»،اشاره ای به داستان خرافی و مجعول غرانیق و دخالت شیطان در وحی دارد.او می گوید:

«در میان مسلمانان کسی در قطعیت قرآن و به دور ماندن آن از خطا،شک ندارد.علی رغم کوششی که شیطان ممکن است در مشوب کردن و خلط و مزج(افکار و کلمات خود)با قرآن کرده باشد.» (3)

4. ف.بوهل (4)،خاورشناس و اسلام شناس بزرگ دانمارکی(1932-1850)،و استاد دانشگاه لایپزیک،در مادّۀ«قرآن»از«دائرة المعارف اسلامی»،پس از مقدّمه چینی لازم به همین

ص:319


1- 1) - M.Wat:Muhammad at Mecca pp104-109 .
2- 2) - J.Sshacht .
3- 3) - Shorter Encyclopadia of islam p612 NEWYORK .
4- 4) - ک.Buhl .

داستان جعلی و خرافی اشاره می کند.او می گوید:

«پیامبر برای شناخت و تمیز دادن کلماتی که از ضمیر ناخودآگاهش به او القا می شد،آمادگی داشت...او وظیفه دار بود که با صداهای پنهانی شیطان به مبارزه برخیزد...امّا گاه وبیگاه قصد داشت که میان وحی و این نداهای مخفی شیطان خلط نماید.این مسأله از آیۀ 98 سورۀ نحل کاملا روشن می شود.او برای اینکه از نداهای شیطانی،خویش را محفوظ بدارد،از خداوند حفاظت خویش را درخواست می نمود.

روایت های مورد اعتماد(!)نشان می دهد که حدّ اقل او یک بار به خویشتن اجازه داد که به واسطه و به دست شیطان اغوا شود،و لات و عزّی و منات را مدح گوید.ولی او پس از آن متوجّه لغزش خویش شد،و به دنبالش به وی آیۀ 19 سورۀ نجم وحی گردید...» (1)

5 و 6. این دسته خاورشناسان علاوه بر اغراض شخصی و گاه نافهمی ها،اغلب دربند نیروهای استعمارگر غربی بوده مزدور و حقوق بگیر وزارت خارجه یا وزارت مستعمرات دول بزرگ امپریالیستی می باشند.

امّا از اینها گذشته،دسته ای دیگر به کار خاورشناسی و اسلام شناسی پرداخته اند.اینها دانشمندان کلیسا هستند که در مرحلۀ اوّل هدف مسیحی کردن جهان را دنبال می کنند،و در مرحلۀ دوم،با یک واسطه،مزدور و یاور دولت های استعمارگر هستند.این دسته گاه در تعصّب،گوی سبقت از دانشمندان دستۀ اوّل می ربایند.از نمونه های برجستۀ این گروه لامانس (2)می باشد.هشتاد مقالۀ او در چاپ اوّل دائرة المعارف اسلامی،و کتاب ها و مقالات فراوان دیگری که دارد، نشان دهندۀ اوج تعصّب و کینۀ او علیه اسلام،و خصوصا مکتب اهل بیت است.

این گروه از دانشمندان،به اسطورۀ غرانیق نیز دسته یافته از آن در نوشته هایشان علیه اسلام استفاده می کنند.از جمله نوشته ای است که ابتدای اوّل قرن بیستم در مصر،و به زبان عربی نشر شده،و به وسیلۀ جمعیتی از دانشمندان مسیحی آمریکایی بر ضدّ اسلام تدوین یافته است.نویسنده یا نویسندگان این نوشته-که به نام«الهدایة»در چهار بخش نشر گردیده-با نقل اسطورۀ غرانیق، آن را از بزرگ ترین دلایل تمایل و علاقۀ پیامبر به بت ها می دانند. (3)

ص:320


1- 1) - Shorter Encyclopadia of islam pp274-275 .
2- 2) - Pک.Lammens )1832-1937( .
3- 3) -الهدایة 61/1-65،چ دوم،مصر 1900 میلادی،زیر نظر مسیونرهای مسیحی آمریکایی.

خلاصۀ بحث

در درس قبل،از میان روایات مکتب خلفا،افسانۀ مربوط به آغاز وحی را نقد و بررسی کردیم.

این افسانه می گفت:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در وحی باری تعالی شک کرد،و فرشتۀ حامل وحی را جن یا شیطان پنداشت-العیاذ باللّه.سپس حقیقت واقعه را از روایات مربوط به این حادثه،در مکتب اهل بیت علیهم السّلام آوردیم.

در این بحث دروغی بزرگ تر از دروغ گذشته را مورد تحقیق قرار دادیم.دروغی که در تفاسیر و تواریخ و کتاب های سیرۀ مکتب خلفا،انتشار تام داشته و آن عبارت است از افسانۀ غرانیق.

خلاصۀ این اسطوره را طبری و بسیاری از دانشمندان دیگر چنین روایت کرده اند:

هنگامی که رسول اکرم سورۀ نجم را تلاوت می فرمود و به آیۀ مبارکۀ أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری رسید،شیطان بر زبان آن حضرت جاری کرد که بگوید:«تلک الغرانیق العلی،منها الشّفاعة ترتجی» (1).پیامبر نیز این کلمات شیطان را به عنوان آیات قرآن، ضمن آیات دیگر همچنان تلاوت کرد.مشرکان از اینکه پیامبر اینچنین در توصیف اصنام و بت های آنها سخن گفت،شادمان شده همراه مسلمانان سجده کردند.ولید که یکی از بزرگان قریش بود،به خاطر سنّ زیاد نمی توانست سجده کند.برای همین کفی از خاک برداشت و بر آن سجده نمود.

گزارش این واقعه به مسلمانانی که به حبشه هجرت کرده بودند،رسید.ایشان پنداشتند که مشرکان مکّه اسلام آورده اند؛به این خاطر به وطن خود بازگشتند،ولی مشاهده کردند که مشرکان

ص:321


1- 1) -دیدیم که این عبارت منسوب به شیطان،در روایات مختلف،با اختلاف نقل شده بود.

همچنان به شرک و کفر خویش پایدار مانده اند.

جبرئیل پس از این واقعه بر پیامبر فرود آمد و بدو خبر داد که جملات مزبور از شیطان بوده است.پیامبر به تأسّف و اندوه گرفتار گردید،و خداوند متعال نیز بر آن حضرت این آیه را فرستاد تا او را تسلیت داده باشد:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللّهُ آیاتِهِ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

این بود خلاصۀ این دروغ بزرگ،و این اسطورۀ جعلی و خطرناک.ما در بیان نقاط فراوان ضعف و خرابی آن،این چنین گفتیم:

این اسطوره پیرامون آیاتی از سورۀ نجم و حج دور می زد.در قسمت مربوط به سورۀ نجم، آیاتی که نام بت های سه گانۀ مشهور عرب را آورده،میان یک دسته از آیات این سوره واقع است که از شمارۀ 18 تا 30 ادامه دارد.این دسته از آیات سورۀ نجم،از نظر موضوع بحث،دارای انسجام و وحدت مطلب هستند،و سخن در همۀ آنها پیرامون بت های سه گانۀ عرب دور می زند.قرآن کریم به طور مکرّر با یک سلسله استدلال های کوبنده،آنها را رد کرده و اعتقادات مشرکان را دربارۀ این بتان-که می پنداشتند آن بت ها تمثال ملائکه و دختران خدایند و در قیامت برایشان شفاعت خواهند کرد-مسخره کرده است.

این آیات سورۀ نجم نیز در پی همین هدف می فرماید:

«اینان ملائکه را دختران و زنان پنداشته و بدین نام می خوانند.»

و اضافه می فرماید:

«آیا شما دارای پسر می شوید و خداوند دارای دختر؟»

همچنان که در سورۀ صافّات نیز آمده است:

«آیا پروردگار تو دارای دختران است و خود شما دارای پسران،یا اینکه خداوند فرشتگان خویش را مادینه خلق کرده است؟» (1)

آیات سورۀ نجم در ادامۀ جنگ با این اعتقاد مشرکان،می فرماید:

«این بتان نشان دهنده و تجسّم بخشنده و تمثال فرشتگان نیستند و قدرت شفاعت ندارند.»تا

ص:322


1- 1) -صافات:149-150.

آنجا که می فرماید:«چه بسیار فرشته در آسمان هست...که شفاعتشان سودی نمی بخشد...»

قرآن کریم با این بیان،انسان را متوجّه این مطلب می سازد:در حالی که ملائکه شفاعتشان سودی ندارد،پس چه طور مجسّمۀ بی جان و شعور بتان،که می پندارند تمثال آن ملائکه هستند، بهره ای از شفاعت خواهد داشت؟

این چنین آیات قرآن کریم با مشرکان به جدال برمی خیزد،و اعتقادات ایشان را دربارۀ«لات»، «منات»و«عزّی»ریشخند می نماید.این آیات،خود از روشن ترین و صریح ترین آیات قرآن در این زمینه است،و برای کسی که لغت و زبان عربی را می فهمد،وارد ساختن این آیات شیطانی در میان چنین آیاتی،ایجاد یک ناهماهنگی کامل می نماید،که هر آشنای به زبان عربی آن را درمی یابد و از آن مشمئز می شود.این درست همانند آن است که یک تکه ذغال سیاه در ظرفی از شکر سفید انداخته شود که به هیچ وجه امکان ندارد ناهماهنگی این دو از نظر شخص بینا پوشیده ماند.

این بود نتیجۀ بررسی آیات سورۀ نجم و دروغ هایی که در تفسیر آن گفته،و افسانه هایی که در ذیل آیاتش ساخته اند.

امّا در سورۀ حج،بحث دربارۀ آیۀ وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی... می باشد،و همچنین افسانه هایی که به صورت تفسیر دربارۀ آن روایت کرده اند.

این آیه نیز در میان یک دسته از آیاتی نزول یافته است که دارای وحدت موضوعی و پیوند با هم هستند،که با اندک تأمّلی این پیوند درک می شود.این دسته آیات از آیۀ 42 شروع شده است؛ آنجا که خداوند می فرماید:

«اگر تو را تکذیب می کنند،قبل از تو قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و لوط نیز پیامبرانشان را تکذیب می کردند.»

و سخن همچنان ادامه می یابد:

«آنها که می کوشند آیات ما را خرد و نابود و عاجز و شکسته سازند،اهل دوزخند.و ما پیش از تو هیچ پیامبر و یا نبی ای را نفرستادیم،مگر آنگاه که وی پیروزی در رسالتش را تمنّا و آرزو می کرد،شیطان در راه آن،وسوسه و شبهه القا می نمود،و خداوند آن القاها را نابود و زائل

ص:323

می ساخت،و آیات خود را استحکام می بخشید.» (1)

آیات این سوره چنین گویاست،و روال کلام همچنان تا آیۀ 57 ادامه می یابد که آن را می توانیم بدین شکل خلاصه کنیم:

ای پیامبر!تکذیب قوم نسبت به تو،و کوشش های آنها برای شکست مکتبت،به شخص و مکتب تو اختصاص ندارد.مشرکان اقوام گذشته نیز با پیامبرانشان،نوح و صالح و ابراهیم و...به همین شکل رفتار می کردند.

اینها همه کوشیدند که آیات خدا را بشکنند،و هیچ پیامبر و نبی ای نبوده است که در راه تحقّق آرمان مقدّس خود،گرفتار شبهه ها و اشکال ها و وسوسه های شیطانی نشود.شیطان در تمام اعصار می کوشیده است که نگذارد پیامبران در هدایت مردم به آرزوهایشان برسند.البته خداوند تمام کوشش های شیطان و نقشه های او را نابود ساخته آیات خود را استحکام می بخشد.

خداوند متعال همین سخنان را در جای دیگر،چنین بیان می دارد:

«و این چنین خداوند برای هر پیامبری دشمنی از شیاطین انسی و جنّی قرار داده که بعضی از آنها به بعضی دیگر کلمات پوچ و بی حقیقت،امّا خوش ظاهر و فریبنده القا می کنند...تا کسانی که به آخرت ایمان ندارند،بدان گوش فرا داده خشنود گردند.» (2)

همۀ این گونه الهام ها و القاهای شیاطین را خداوند نسخ می کند،و اثر آن را زائل می سازد.با توجّه به این آیات،راه و رسم شیاطین در برخورد با کوشش های انبیا در راه هدایت مردم،و همچنین چگونگی الطاف الهی در مورد ایشان،مشخّص می گردد.

مفاهیم آیات قرآن در این دو سوره با وضوح تمام،و بدون هیچ گونه غموض و ابهام، بدین سان بود که گذشت.این در حالی است که ما خود خالی الذّهن باشیم،و بدون هیچ نوع پیش داوری به قرآن کریم رجوع کنیم.امّا با کمال تأسّف باید بگوییم،احادیثی که در کتاب های سیره و تاریخ و تفسیر مکتب خلافت وجود دارد-چنان که دیدیم-مطالب را کاملا مخالف قرآن عرضه می نمایند.با بررسی و نقد آن روایات،حقایق ذیل آشکار می گردد:

الف- این روایات از نظر محتوا،دارای تناقض های گوناگونی است:

1. این احادیث می گویند:

ص:324


1- 1) -حج:51 و 52.
2- 2) -انعام:112 و 113.

«آنگاه که رسول اکرم در تلاوت سورۀ نجم به نام بت های مشهور عرب(لات و عزّی و منات) رسید،شیطان بر زبان آن حضرت چنین القا کرد:«تلک الغرانیق العلی...»؛پیامبر نیز ندانسته آن را تلاوت نمود.

امّا وقتی جبرئیل او را آگاه ساخت که این عبارت،وحی نیست،دچار اندوه گردید.خداوند نیز برای تسلیت وی آیۀ 52 سورۀ حج را نازل ساخت: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ ....»

نکته در اینجاست که سورۀ حج مدنی است،یعنی در مدینه نازل شده است؛در حالی که اسطورۀ غرانیق می گوید که این حادثه سال ها قبل در مکّه،و قبل از هجرت به مدینه،اتّفاق افتاده است.

2. پاره ای از این احادیث با پارۀ دیگر،از نظر محتوا تناقض و تضاد دارند.به خصوص بخش های مختلف دومین حدیث-که مفصّل ترین آنها نیز می باشد-دارای تضادّ واضح است.

3. محتوای همۀ اینها با عصمت انبیا علیهم السّلام،لااقل در دریافت وحی و تبلیغ آن،منافات دارد.و نیز با نصوص قطعی و مسلّم قرآن در مورد اینکه شیطان هیچ گونه سلطه ای بر مؤمنان و مخلصان ندارد،در تضاد می باشد.

4. این اسطوره با رفتار پیامبر،که به طور متواتر در تواریخ و روایات و سیره ها آمده است، متناقض می باشد.چه آنکه همۀ این مدارک می گویند که آن حضرت از خردسالی،از این بت ها به بدی یاد کرده است.

اینها نمونه هایی بود از تضادها و تناقض های موجود در متون این روایات.

ب- روایات مورد بحث از نظر سند هم گرفتار نقایص و ضعف های مختلفی است.به جز یک روایت،بقیه از نظر سند به افرادی منتهی می شوند که نه تنها عصر واقعه را درک نکرده اند، بلکه اصولا از طبقۀ بعد از صحابه،یعنی از تابعین محسوب می شوند.

فقط یک روایت از صحابۀ پیامبر نقل شده است،که راوی آن عبد اللّه بن عبّاس می باشد.وی در سال سوم قبل از هجرت تولّد یافته است.یعنی در هنگام وقوع حادثه-سال های اوّل بعثت-هنوز به دنیا نیامده،و بر فرض آنکه متولّد هم شده باشد،آن قدر خردسال بوده که نمی توانسته چنین واقعه ای را درک کند،یا در آن حضور یابد.

بنابراین این سؤال مطرح می شود:«چه طور این راویان،حادثه ای را که هیچ کدام در آن حضور

ص:325

نداشته اند،نقل می نمایند؟»

کشف حقیقت

تمام این احادیث می گویند اوّل کسی که جملۀ«تلک الغرانیق العلی،منها الشّفاعة ترتجی» را بر زبان راند،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود،و قریشیان این عبارت را از او شنیدند و به کار بردند.امّا «ابن کلبی»،تاریخ نویس مورد اعتماد و شاگرد امام صادق علیه السّلام،از حقیقت واقعه پرده برمی دارد.

او در کتاب مشهور خویش،«الاصنام»،در این زمینه می گوید:

«قریشیان هنگامی که به گرد کعبه طواف می کردند،چنین می گفتند:

و اللاّت و العزّی و مناة الثّالثة الاخری

فإنّهنّ الغرانیق العلی منها الشفاعة ترتجی

اینان معتقد بودند که بت های مزبور،دختران خدایند و نزد او شفاعت می کنند.امّا آنگاه که پیامبر مبعوث گردید،خداوند در ابطال این عقیده،بر آن حضرت چنین نازل فرمود: أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ ...».

بدین شکل،هشام بن محمّد کلبی،شاگرد مکتب امام صادق علیه السّلام (1)،از حقیقت واقعه پرده برمی دارد و دروغ بودن احادیث مزبور را نشان می دهد. (2)

دقّت و وسعتی که در نوشته های هشام بن محمّد بن کلبی وجود دارد،نشانه ای کوچک از دقّت علمی و وسعت نظر شاگردان مکتب امام صادق علیه السّلام است.

در اینجا ممکن است حقیقت جویی سؤال کند:پس مصدر و ریشۀ این روایات در کجاست؟و چه کسی یا کسانی آنها را ساخته اند؟

جواب این سؤال را دانشمند قدیم اسلامی،«محمّد بن اسحاق بن خزیمه»داده است.

او کتابی در این زمینه تألیف کرده و با دلایل و براهین محکم ثابت نموده است که این روایات دروغین را زنادقه و ملحدان،ساخته و پرداخته اند.

ص:326


1- 1) -الرّجال(احمد بن علی النجاشی)339/-340،چ مرکز نشر کتاب.
2- 2) -نوشته های ابن کلبی دقیق ترین نظرات تاریخی را در بردارد.چنان که منقولات وی در باب تاریخ قدیم عرب،به ویژه حیره،غالبا با حفریات و کشفیات جدید تأیید شده است.رجوع کنید به:تاریخ الادب العربی313/-30؛تاریخ عرب 495/1.

این بندۀ ضعیف خدا در مقدّمۀ جلد اوّل کتاب«عبد اللّه بن سبا»و کتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق»،چگونگی عمل زندیقان را در ساختن احادیث،برای القای شبهه در میان مسلمانان، به تفصیل بیان کرده است.

به هر حال با کمال تأسّف،روایت شاگرد امام صادق علیه السّلام(ابن کلبی)که حقیقت را روشن می سازد،نشر نشده،و عموما روایاتی منتشر شده است که زنادقه و ملحدان و دشمنان اسلام، ساخته و پرداخته اند.جالب توجّه این است که هیچ دانشمندی از دانشمندان مکتب اهل بیت علیهم السّلام، روایت اسطورۀ غرانیق را نقل نکرده است،جز کسانی که می خواسته اند آن را به نقد و محاکمه بکشند.

سوء استفادۀ دشمنان اسلام

در عصر حاضر مبلّغان مسیحی،خاورشناسان یهودی و نصرانی و کمونیست ها بحث های فراوانی در شناخت ابعاد مختلف اسلام نوشته و نشر داده اند که مهم ترین و مفصّل ترین آنها«دائرة المعارف اسلامی»می باشد. (1)

این نوشته ها که در مورد شناخت عقاید و احکام و تاریخ ملل و نحل اسلامی،و برای آشنایی با سیر تحوّلات فکری و عقیدتی و سیاسی مسلمانان،و بررسی قرآن و تاریخ آن،و پیامبر و جوانب زندگانی او می باشد،همه یا اکثرشان یک هدف مغرضانه را تعقیب می کنند؛و آن،تخریب و نابودی اسلام می باشد.

این گونه افراد،به ویژه از اسطورۀ جعلی و خرافی غرانیق استفاده کرده اند،و علاوه بر اینکه آن را به جهانیان عرضه نموده اند،بر آن تعلیق ها زده و با تجزیه و تحلیل فراوان،آن را ساخته و پرداخته اند تا بتوانند جهت تازه ای برای هدف گیری اسلام و قرآن و پیامبر به دست آورند.

این خاورشناسان و مبلّغان مسیحی،در جستجوی حقیقت به مشرق زمین و سرزمین اسلام سفر

ص:327


1- 1) -این دائرة المعارف،که بارها از آن نام بردیم،تحت مراقبت اتّحادیه بین المللی آکادمی ها،و با کمک آکادمی سلطنتی هلند آغاز گردید.چاپ اوّل آن به زبان های انگلیسی،آلمانی و فرانسوی،تحت نظر عدّه ای از خاورشناسان معروف،مانند هوتسما،آرنولد،باسه،هارتمان،و نسینک،لوی بروونسال،در سال های 1913 تا 1936 منتشر شد.در تألیف مقاله های این چاپ،عدّه ای از خاورشناسان بسیار معروف،مثل برتولد،مارگلیوث،گولد تسیهر،هوار،نیکلسن،بروکلمان،لویی ماسنیون و مینوریسکی شرکت داشته اند.در سال 1953 ملخّصی از این کتاب انتشار یافت.اوّلین جلد از چاپ جدید این کتاب هم در سال 1960 نشر شده است.

نکرده بودند تا به شاگردان مکتب امام صادق علیه السّلام،چون هشام بن حکم یا دیگر نامداران این مکتب مراجعه کنند.آنها وقتی خواسته های استعماری خود را نزد شاگردان اهل بیت نیافتند،ناگزیر از این مکتب روگردانیده به آن سو رفتند تا بتوانند در آنجا دلیلی برای هدف های خود بیابند.

روایاتی که اسطورۀ غرانیق را در برداشت،شخصیت والای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در درجه ای پایین تر از یک انسان خردمند معمولی تنزّل می دهد.علاوه بر این،راه را برای تشکیک در قرآن کریم می گشاید،چنان که در عمل خاورشناسان مشاهده کردیم.

سپاس خدای را که توفیق کشف و پرده برداری از این دروغ بزرگ را عنایت فرمود.

ص:328

درس دهم

اشارة

ص:329

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ وَ إِنَّ لَکَ

لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ

بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ

بِالْمُهْتَدِینَ

قلم:1-7

وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی وَ ما یَنْطِقُ عَنِ

الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی

نجم:1-4

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ

حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ

آل عمران:159

لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ

بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ

توبه:128

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی

طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ

فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ

فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ

احزاب:53.

ص:330

وصف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکتب اهل سنّت

اشارة

در این درس احادیثی را مورد بحث قرار می دهیم که در شکستن شخصیت پیامبر بزرگ اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،تأثیر زیادی داشته اند.در برخی از این احادیث،شخصیت کسانی دیگر به نوعی خاص بر آن حضرت ترجیح داده شده است؛به طوری که هر کس آنها را باور داشته باشد،آماده می شود تا رأی و نظر ایشان را بر گفتۀ پیامبر،مخصوصا هنگامی که با هم مخالف می باشند،ترجیح داده آن را بپذیرد و گفتۀ پیامبر را ترک کند.

از نمونه های برجستۀ این احادیث،سلسله احادیثی است که به نام«موافقات عمر»مشهور می باشد.

این احادیث در کتب حدیث مکتب خلافت،مانند صحاح و مسانید و سنن،وجود دارند که ما نمونه ای از صحیح بخاری و دیگر کتب معتبر مکتب خلفا نقل می کنیم. (1)

موافقت خلیفه عمر با پروردگار

روایت کرده اند که عمر گفت:

من با پروردگارم در سه مسأله موافقت کردم:

اوّل اینکه به رسول خدا گفتم:یا رسول اللّه!چه می شد ما مقام ابراهیم را جایگاه نماز(مصلّی) قرار می دادیم؟به دنبال پیشنهاد من،این آیۀ کریمه نازل شد:

ص:331


1- 1) -بخاری،کتاب الصلاة،باب ما جاء فی القبلة 809/1،چ 1313 ق؛و نیز تفسیر آیۀ اوّل در همین کتاب 20/6؛ترمذی 206/5،چ مصر؛نسائی 323/2،باب الأشربة.

...وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی... (1)

«مقام ابراهیم را مصلّی قرار دهید.»

مسألۀ دوم مربوط به حجاب بود؛من عرضه داشتم:یا رسول اللّه!باید به زنانت دستور فرمایی که در حجاب روند،زیرا اکنون همه کس از نیکان و بدان با آنها سخن می گویند.پس از این پیشنهاد بود که آیۀ حجاب (2)نازل شد.

سومین مسأله نیز دربارۀ زنان پیامبر بود:بانوان رسول خدا به سبب رشک و غیرت،علیه پیامبر اتّفاق کردند.من به آنها گفتم:اگر پیامبر شما را طلاق دهد،امید است که خداوند همسرانی بهتر از شما نصیبش فرماید.پس آیه ای به همین مضمون نازل شد: عَسی رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ... (3)!!

طیالسی در مسند خود،از عمر روایت می کند که گفت:من با پروردگارم در چهار چیز موافقت کردم.آنگاه پس از ذکر سه موافقتی که بیان کردیم،از قول عمر می گوید:زمانی که آیات وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ ...... (4)نازل شد و خلقت انسان را به تمامی توصیف کرد،من گفتم:تبارک اللّه احسن الخالقین.پس از آن وحی آمد و این عبارت را به آیات گذشته افزود: ...فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ (5)(6).

شارحان صحیح بخاری،ابن حجر(متوفّای 852 هجری)در فتح الباری،و عینی(متوفّای 855 هجری)در عمدة القاری،حدیث مزبور را چنین شرح و تفسیر کرده اند:

«وافقت ربّی من«الموافقة»من باب المفاعلة الّتی تدلّ علی مشارکة اثنین فی فعل ینسب إلی أحدهما،متعلّقا بالآخر و المعنی فی الأصل:وافقنی ربّی،فأنزل القرآن علی وفق ما رأیت،و لکنّه راعی الأدب فأسند الموافقة إلی نفسه لا إلی الرّبّ جلّ و عزّ.» (7)

«کلمۀ«وافقت»از مصدر«موافقت»گرفته شده است و این مصدر از باب مفاعله،به معنای

ص:332


1- 1) -بقره:125. [1]
2- 2) -احزاب:59.
3- 3) -تحریم:5. [2]
4- 4) -مؤمنون:12-14. [3]
5- 5) -تحریم:14. [4]
6- 6) -مسند طیالسی 42/9،چ هند.
7- 7) -فتح الباری 51/2؛عمدة القاری 144/4.

مشارکت و همکاری دو نفر در یک کار می باشد.البته عمل به یکی از آن دو نسبت داده می شود که به آن دیگری هم وابسته هست و آن دیگری در حقیقت مفعول فعل است.معنای جملۀ منقول از خلیفه در اصل این است:پروردگار من در نظر و رأی،با من موافقت کرد و قرآن خویش را طبق رأی من نازل ساخت.

شارح می گوید:خلیفه برای مراعات ادب،موافقت را به خود نسبت داده نه به پروردگار جلّ و علا.یعنی گفته است:من با پروردگارم موافقت کردم،و نگفته است:پروردگار با من موافقت نموده است.»

آنچه از زبان عمر بن خطّاب،در مورد تعداد موافقات نقل شده بیش از چهار موافقت نیست، ولی شمارۀ این موافقات در طول اعصار فزونی یافته است.

مثلا أبو بکر بن عربی،فقیه قرن ششم(متوفّای 543 هجری)،آنها را تا یازده موافقت رسانده است. (1)

پس از ابن عربی،ابن حجر شارح بزرگ صحیح بخاری،در کتاب«فتح الباری»پا را فراتر نهاده می نویسد:بیشترین تعدادی که ما از موافقات به طور روشن و آشکار به دست آورده ایم،پانزده مورد می باشد. (2)

عدد موافقات همچنان رشد می کند تا آنکه تعدادش به بیست مورد می رسد.به این مطلب سیوطی،عالم مشهور قرن دهم(متوفّای 911 هجری)،در کتاب«تاریخ الخلفاء»تصریح کرده است. (3)

این محدّثان و عالمان در مسألۀ موافقات خلیفه،به حدیث پسرش،عبد الله بن عمر استشهاد می کنند.در آنجا که می گوید:«هیچ حادثه ای اتّفاق نیفتاد که مردم در مورد آن سخن بگویند و عمر هم در آن باره حرفی بزند،مگر اینکه قرآن در آن مورد طبق گفتۀ عمر نازل می شد.» (4)

ص:333


1- 1) -رجوع کنید به:عمدة القاری 144/4.
2- 2) -فتح الباری 51/2.
3- 3) -تاریخ الخلفاء(سیوطی)122/،چ قاهره 1371،فصل موافقات عمر.
4- 4) -تاریخ ابن عساکر 1/13 و 8 و 10،نسخۀ عکس مجمع علمی اسلامی.

متابعت قرآن از لفظ عمر

در میان موافقاتی که ذکر کرده اند،نمونه هایی را مشاهده می کنیم که در آن گفته می شود قرآن از لفظ و عبارت خلیفه عمر متابعت کرده است؛چنان که خود روایت می کند:

من گفتم:ای رسول خدا!«لو اتّخذنا من مقام إبراهیم مصلّی»(چه خوب است ما مقام ابراهیم را محلّ نماز قرار دهیم)،و به دنبال آن،این آیه نازل شد:... وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی... (مقام ابراهیم را محلّ نماز قرار دهید).

در جای دیگر گفته است:زنان پیامبر-در اثر حسادت و مجادله با یکدیگر-علیه آن حضرت شوریدند.من به آنها گفتم:«عسی ربّه إن طلّقکنّ أن یبدله أزواجا خیرا منکنّ»(امید است که اگر پیامبر،شما را طلاق گوید،خداوند زنانی بهتر از شما نصیب او نماید.)به دنبال این سخن آیۀ قرآن دقیقا به همین عبارت نازل گردید: عَسی رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ...

و نیز گفته:بعد از بیان جریان خلقت انسان در قرآن کریم،من گفتم:تبارک اللّه احسن الخالقین.پس عینا با همین عبارت،آیه نازل شد: ...فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ .

در روایات دیگر آمده است:یک نفر یهودی با خلیفه عمر ملاقات کرد و گفت:این جبرئیل،که یار شما(پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)از او یاد می کند،دشمن ماست.خلیفه به او گفت: «مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ» (هر که دشمن خدا و فرشتگان خدا و پیامبران و جبرئیل و میکائیل باشد،پس خداوند دشمن کافران است).به دنبال این رویداد، قرآن کریم با عین عبارت عمر نزول یافت: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ (1)

موافقت قرآن با رأی خلیفه

همچنین در این موافقات به مواردی برخورد می کنیم که خداوند به پیامبرش دستور می دهد از نظر و رأی عمر متابعت کند.

مثلا از خلیفه روایت شده است:

من گفتم:ای رسول خدا!افراد بد و خوب با همسران تو برخورد می کنند،باید دستور دهی که

ص:334


1- 1) -بقره:98. [1]

آنها به حجاب روند.سپس این آیه نازل گردید:

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنی أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً (1)

همچنین هنگامی که عبد اللّه بن ابی-رئیس منافقان-از دنیا رفت،برای نماز بر او از پیامبر دعوت شد.عمر گفت:من از جای برخاسته در سینۀ آن حضرت ایستادم و گفتم:ای رسول خدا!بر ابن ابی،دشمن خدا نماز می گزاری؟آیا همو نبود که فلان روز علیه شما و اسلام چنین و چنان می گفت؟و....به خدا سوگند چیزی نگذشت که این آیه نازل شد: وَ لا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلی قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ (2)(بر هیچ یک از ایشان که مرد،نماز مخوان،و بر سر قبر او(برای طلب رحمت)نایست.ایشان به خدا و رسول او کفر ورزیده اند،و از دنیا رفته اند در حالی که فاسق می باشند.)

این بود چند نمونه از نزول آیات به موافقت رأی عمر،بنابر آنچه گفته اند!

نتایج قابل توجّه این احادیث عبارتند از:

منزلت و مقام عمر تا آنجا بالا رفته است که خداوند متعال،گاه لفظ و گاه رأی و نظر او را می پذیرد،و آیاتی از کتاب مقدّس خود را مطابق الفاظ و عبارات وی نازل می سازد!

منزلت و مقام پیامبر و جهات اخلاقی و قدرت ادراکی آن حضرت،به مرحله ای تنزّل می یابد که پایین تر از خلقیات و ادراکات عمر قرار می گیرد!

احادیث فضایل

نتیجۀ یادشده از احادیث گذشته،در باب احادیث فضایل نیز مشاهده می شود.

از جملۀ این احادیث(احادیث فضایل)،حدیث زیر می باشد که از«ابو ذر»نقل کرده اند که گفته است:

«خداوند حق را بر زبان عمر قرار داده،و او سخن بر حق می گوید.»

در پاره ای از نسخ،این حدیث چنین آمده است:«خداوند حق را بر زبان و قلب عمر قرار

ص:335


1- 1) -احزاب:59. [1]
2- 2) -توبه:84. [2]

داده است.»

این حدیث را از ابو سعید خدری با سه سند،از ابو هریره با دو سند،از عبد الله بن عمر با سیزده سند و از أبو بکر نیز با سیزده سند نقل کرده اند. (1)

و از جمله،حدیث زیر با نوزده سند از امیر المؤمنین،علی علیه السّلام نقل می شود:

«سکینه و ایمان بر زبان عمر سخن می گوید.»و در پاره ای از روایات:«بر زبان و قلب عمر» آمده است.در بعضی از آنها آمده که«ما اصحاب محمّد با همۀ کثرتی که از نظر تعداد داشتیم، انکار نمی کردیم که سکینه بر زبان عمر سخن می گوید.».

این عبارت از طارق بن شهاب و از ابو سعید خدری با دو سند،و از عبد اللّه بن عمر با سیزده سند روایت شده است.

و از جمله،در صحیح بخاری،صحیح مسلم،سنن ترمذی،مسند احمد و مسند طیالسی آمده است.ما در اینجا حدیث را از صحیح بخاری نقل می کنیم.طبق این حدیث پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گوید:

«لقد کان فی ما مضی قبلکم من الأمم محدّثون و إن کان فی أمّتی هذه منهم فإنّه عمر.» (2)«در امّت های قبل از شما،مردمانی بودند که فرشتگان با آنان سخن می گفتند.اگر در میان امّت من کسی با این خصوصیت باشد،او عمر است.»

و از جمله نیز همان حدیث عبد اللّه بن عمر بود که می گفت:

«مردم در مورد چیزی سخن نگفتند که عمر نیز دربارۀ آن حرفی بزند،مگر اینکه قرآن به همان شکل که عمر سخن گفته بود،فرود آمد.» (3)

و از مجاهد،مفسّر مشهور قرآن در مکتب خلافت،نقل شده که می گفت:هرگاه عمر نظر و رأیی می داد،قرآن بر طبق آن نازل می شد.

و از امام امیر المؤمنین،علی علیه السّلام نقل کرده اند که فرمود:

در قرآن کریم نظر و رأی عمر وجود دارد. (4)

ص:336


1- 1) -تاریخ مدینة دمشق(ابن عساکر)7/13 و 8 و 9.
2- 2) -بخاری،کتاب الانبیاء 174/4،چ بولاق؛و کتاب فضائل اصحاب النبی 12/5؛صحیح مسلم،کتاب فضائل الصحابة 115/7،چ قاهره؛ترمذی،کتاب المناقب 622/5 ح 3663؛مسند احمد 339/2 و 55/6؛ [1]طیالسی3348/.
3- 3) -ابن عساکر 8/13 و 10.
4- 4) -تاریخ الخلفاء(سیوطی)122/،باب موافقات عمر.

و از قول بلال نقل کرده اند که گفت:رسول خدا فرمود:اگر من در میان شما به رسالت فرستاده نمی شدم،عمر بدین کار برانگیخته می شد! (1)

و از عقبة بن عامر با نه سند نقل شده است که گفت:از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که می فرمود:اگر بعد از من پیامبری وجود می داشت،او عمر بن خطاب بود. (2)

و نزدیک به همین معنی از عبد اللّه بن عمر هم نقل شده است. (3)

احادیثی که شخصیت پیامبر را پایین می آورد

بسیاری از احادیث را می بینیم که در عین بزرگ کردن دیگران،شخصیت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را تنزّل می دهد.از جمله از رسول خدا روایت کرده اند که فرمود:

«آفتاب بر مردی بهتر از عمر طلوع نکرده است.» (4)

از این حدیث،آشکارا چنین برمی آید که«خلیفه عمر»از همۀ پیامبران،از جمله خاتم و سرآمد آنها،بسی برتر و والاتر است!!

پیامبر ایستاده بول می کند:

از همین دسته،روایاتی است که از خلیفه و مغیره نقل شده است که گفته اند:

«پیامبر به زباله دان فلان قبیله رفت و در آنجا ایستاده بول کرد!در این حال پاهای خود را از یکدیگر دور نگاه می داشت.» (5)

در روایت دیگر آمده است:«پیامبر به زباله دانی که در پشت دیواری قرار داشت رفته در آنجا ایستاده بول کرد،آنگاه آب خواست و وضو ساخت.» (6)

در روایت دیگر راوی می گوید:«من قصد داشتم از آنجا دور شوم،امّا آن حضرت مرا به

ص:337


1- 1) -تاریخ ابن عساکر 11/13.
2- 2) -تاریخ ابن عساکر 10/13 و 11.
3- 3) -تاریخ ابن عساکر 11/13.
4- 4) -تاریخ ابن عساکر 11/13؛سنن ترمذی،باب مناقب عمر.
5- 5) -مسند(احمد)246/4.
6- 6) -صحیح(بخاری)37/1،باب البول عند صاحبه،و 48/2،باب البول عند سباطة قوم؛ابن ماجه،باب ما جاء فی البول قائما305/ و 306؛دارمی 171/1؛صحیح(مسلم)،کتاب الطهارة73/؛مسند(احمد)394/5 و 402؛نسائی،باب الرخصة فی البول قائما من کتاب الطهارة؛سنن(ابی داوود)،کتاب الطهارة 7/1؛سنن ترمذی 30/1.

نزدیک خود خواست.من هم جلو رفتم و پشت سر او قرار گرفتم.» (1)

و بالاخره در روایت چهارم آمده است:

«من و پیامبر پیاده حرکت می کردیم.آن حضرت،به زباله دانی که کنار دیواری قرار داشت رفت،و همان طوری که مردم می ایستند،ایستاد و بول کرد.من از او دوری گزیدم،امّا به من اشاره کرد تا به او نزدیک شوم.من به نزدیک آن حضرت رفتم و پشت سرش ایستادم تا از کار خود فراغت یافت.» (2)

پیامبر گوشت قربانی بت می خورد:

اینک حدیثی دیگر می آوریم که به منظور شکستن شخصیت پیامبر،و بالا بردن مقام دیگران و حتّی برتری بخشیدن آنها بر پیامبر جعل شده است.

بخاری از عبد اللّه بن عمر نقل می کند:

«رسول خدا در پایین منطقۀ«بلدح» (3)،با زید بن نفیل ملاقات کرد،و این در زمانی بود که هنوز بر آن حضرت وحی نازل نشده و به پیامبری مبعوث نگشته بود.در این هنگام پیامبر سفره ای از خوراک گوشت بگسترد،و به زید تعارف کرد تا با او هم غذا شود.زید از خوردن آن امتناع ورزید و گفت:من از آنچه شما برای بت ها ذبح می کنید نمی خورم،و جز از آنچه با نام خدا ذبح شده باشد،نخواهم خورد.» (4)

احمد بن حنبل از سعید پسر زید بن عمرو بن نفیل نقل می کند:

«روزی در شهر مکّه،زید بن عمرو بن نفیل از کنار پیامبر خدا و زید بن حارثه گذشت.آن دو که بر سر سفرۀ غذا بودند،زید را به خوردن غذا دعوت کردند.زید گفت:ای پسر برادرم!من از آنچه برای بت ها ذبح می شود،نمی خورم.سعید گفت:دیگر پس از این دیده نشد که آن حضرت از قربانی هایی که برای بت ها ذبح می شود،بخورد.» (5)

در این حدیث-چنان که دقت کنیم-دو نتیجه گرفته شده است:

منزلت انسانی و دینی زید،پسر عمّ خلیفۀ دوم،بالا برده شده است؛

ص:338


1- 1) -همان.
2- 2) -همان.
3- 3) -بلدح سرزمینی است بیرون از مکّه،در جهت مغرب این شهر.(معجم البلدان،مادّۀ«بلدح»)
4- 4) -بخاری،کتاب الذبائح72/،باب ما ذبح علی النصب و الأصنام 206/3-207،کتاب مناقب الأنصار 210/2، باب 24؛مسند(احمد)69/2 و 89 و 127.
5- 5) -مسند(احمد)189/1 ح 1648؛مجمع الزوائد 417/9.

منزلت پیامبر شکسته شده و از زید پایین تر آمده است.

در بررسی راویان این حدیث نکاتی قابل ذکر است:

عبد اللّه بن عمر بن خطاب بعد از مبعث پیامبر به دنیا آمده،و زمان قبل از بعثت را درک نکرده است.بنابراین چگونه می تواند نقل او از قبل از بعثت صحّت داشته باشد؟! (1)

زید بن عمرو بن نفیل،پدر سعید،پسر عموی عمر بن خطاب بوده و قبل از بعثت وفات کرده است.مورّخان گویند:زید پس از سفر به شام برای جستجوی دین صحیح،موفّق نشد دیگر بار به شهر و دیار خویش بازگردد و در همانجا یا بین راه،کشته یا مسموم شده است. (2)

بنابراین،چنان ملاقاتی که روایات مزبور مدّعی آن می باشند،اصولا نمی توانسته است اتّفاق افتاده باشد.

جمع واژۀ«نصب»-که در متن این حدیث به کار رفته-«انصاب»می باشد.«نصب»همان سنگ هایی است که در اطراف خانۀ خدا قرار داده می شد و برای بت ها روی آن قربانی می کردند. (3)

شکستن شخصیت پدران پیامبر

در پاره ای دیگر از این احادیث،کوشش شده است که منزلت پدران و اجداد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز شکسته شود.مانند آنچه مسلم از انس بن مالک نقل می کند:

«مردی به رسول خدا عرض کرد:ای رسول خدا!پدرم(که از دنیا رفته)اینک کجاست؟پیامبر فرمود:در آتش.و آنگاه که مرد مزبور برگشت تا دور شود،آن حضرت وی را خواند و فرمود:

پدر من و پدر تو هر دو آتشند.» (4)

در برخی از این احادیث که برای شکستن مقام پیامبر ساخته شده،به اصطلاح تا حدودی جانب احتیاط رعایت شده است!یعنی میان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دیگران به مساوات عمل شده،

ص:339


1- 1) -تقریب التهذیب 435/1.
2- 2) -المحبر175/؛ابن هشام 232/1،چ ابراهیم الابیاری؛مسعودی؛مروج الذّهب 84/1،چ اسعد داغر؛بلوغ الارب 252/3.
3- 3) -مفردات القرآن،مادّۀ«نصب»؛المصباح المنیر و مختار الصّحاح و القاموس المحیط،مادّۀ«نصب».
4- 4) -صحیح(مسلم)133/1،چ محمّد علی صبیح و اولاده،قاهره؛ابن ماجه 501/1 ح 1573،نزدیک به مضمون حدیث قبل.

چنان که در حدیث گذشته دیدیم و در حدیث زیر نیز مشاهده می کنیم.

در سنن ابو داوود،ابن ماجه،ترمذی،دارمی و مسند احمد از عرباض بن سلیم روایت کرده اند که گفت:

«یک روز که پیامبر خدا در میان ما ایستاده سخن می گفت،ما را موعظتی بلیغ فرمود که دل شنوندگان از ترس آکنده شد،و از چشم ها اشک جاری گشت.عرضه داشتند:ای رسول خدا!گویا این آخرین موعظۀ تو می باشد،اگر چنین است ما را وصیتی بفرما.فرمود:بر شما باد به تقوا و مراقبت خداوند و شنیدن و اطاعت کردن(از اولیای امور)،اگر چه فرمانروای شما بنده ای حبشی باشد.به زودی بعد از من شاهد اختلافات شدید خواهید بود،در این صورت وظیفۀ شما پیروی از سنّت من و سنّت خلفای راشدین و مهدیین می باشد و باید تا حدّ ممکن از این سنّت ها پاسداری کنید.» (1)

اگر ما بخواهیم آن طور که مسألۀ آغاز نزول وحی و مسألۀ غرانیق را تحقیق نمودیم،این احادیث را نیز نقد و بررسی کنیم،سخن به درازا خواهد کشید.از آنجا که تمام مطالب را نمی توان یک جا بررسی نمود،ناگزیر پاره ای از مطالب مهم تر را به طور اختصار مورد مداقّه قرار خواهیم داد.

نقد و بررسی احادیث موافقات عمر

اشارة

روایات(موافقت خلیفه با خداوند،یا خداوند با خلیفه)،همه گویای آن است که خلیفه مطلبی را با پیامبر در میان می گذاشت و پیشنهاد می نمود،و یا آنکه پیامبر را از کاری نهی می کرد،سپس دربارۀ آن،وحی قرآنی بخصوصی نازل می شد و پیامبر را دستور می داد که گفتۀ خلیفه را اجرا کند.

در اینجا نخست به خود آن آیات بازمی گردیم تا بنگریم آن آیات با این مدّعا صدق می کند یا نه.

موافقت دربارۀ مقام ابراهیم

در روایت صحیح بخاری،اوّلین موردی که از موافقت های خلیفه با خدا،یا خدا با خلیفه ذکر شده،اینچنین است:

ص:340


1- 1) -ابو داوود،کتاب السنة،باب لزوم السنة 200/4؛ابن ماجه 15/1-16 ح 42؛دارمی 44/1،باب اتباع السنة؛ترمذی 44/5 ح 2676؛مسند(احمد)126/4.

خلیفه به پیامبر گفت:«لو اتّخذنا من مقام ابراهیم مصلّی؟»(چه می شد اگر مقام ابراهیم را جایگاه نماز قرار دهیم؟)

پس از این گفتار خلیفه،آیۀ قرآن با همان الفاظ خلیفه،به پیامبر چنین خطاب کرد:

... وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی ...

«مقام ابراهیم را جایگاه نماز قرار دهید.»

این جمله در آیۀ 124 سورۀ بقره آمده است.این آیات(آیات 124 تا 132)از ابراهیم گفتگو می کند و ضمن آن داستان بنای کعبه با اسماعیل،و عنایتی که خداوند دربارۀ او مبذول داشته است، بیان می دارد.مخصوصا در آیات 124 و 125 می فرماید:

«آنگاه که ابراهیم را به کلماتی چند،پروردگارش آزمایش نمود،و ابراهیم آن کلمات را به اتمام رسانید(و به خوبی از عهدۀ آن برآمد)پروردگارش به او گفت:من تو را امام مردمان خواهم کرد؛ابراهیم گفت:ذرّیۀ من چه؟پروردگار فرمود:عهد من(که امامت است)،به ظالمان نمی رسد.

و آنگاه که ما کعبه را برای مردمان،جای بازگشت(بست امان)قرار دادیم و(گفتیم)مقام ابراهیم را جایگاه نماز قرار دهید،و ابراهیم و اسماعیل را عهد کردیم و فرمودیم که پاکیزه کنید خانۀ مرا برای طواف کنندگان و آنان که در آنجا برای عبادت معتکف شوند،و برای رکوع کنندگان و سجودکنندگان.»

در این آیه،جملۀ«و مقام ابراهیم را جایگاه نماز قرار دهید»،به تنهایی نیامده است تا روایت موافقت خدا با خلیفه در این مقام صدق کند.بلکه این جمله بخشی از آیۀ 125 است و خود این آیه جزئی از آیات 124-132 می باشد؛همۀ این آیات دربارۀ سه مطلب گفتگو دارد:

1. از ابراهیم خلیل الرّحمن و ساختن کعبه توسّط او و فرزندش،اسماعیل.به خصوص در دو آیۀ 124 و 125،خداوند ابتدا از تفضّل خود بر ابراهیم سخن می گوید؛ابراهیم چون کلمات اللّه را به اتمام رسانید،خداوند او را بر مردم امام قرار داد.

2. خانۀ خود را حرم امن و پناهگاه و ملجأ مردمان قرار داده است.

3. نمازگزاران،مقام ابراهیم را مصلّی قرار دهند.

از این بیان واضح است که جملۀ«مقام ابراهیم را مصلّی قرار دهید»،به تنهایی نیامده است تا بتوان گفت که این جمله به موافقت رأی عمر نازل شده است.

و دیگر اینکه سخن از مقام ابراهیم در قرآن،منحصر به این مورد نیست،بلکه در آیات 96 و

ص:341

97 سورۀ آل عمران نیز،از آن چنین یاد شده است:

«همانا نخستین خانه ای که برای(عبادت)مردم قرار داده شده،همان کعبۀ مکّه است که مبارک می باشد و راهنمای عالمیان است.در آن خانه،آیات روشن الهی وجود دارد و مقام ابراهیم،و هر که در آن خانه درآید،در امان است.»

در این آیات نیز،نخست خداوند پیروی از ابراهیم را دستور فرموده،سپس خانۀ خدا و مبارک بودن آن را یادآوری کرده است،و اینکه در این خانه آیاتی روشن از خدا هست و از آن آیات، به خصوص نام مقام ابراهیم را برده است.

از این بررسی روشن می شود که امامت ابراهیم و حرمت خانۀ خدا و به خصوص مقام ابراهیم -با این ترتیب خاص-در دو دسته از آیات و در دو جا از قرآن یکسان آمده است؛مقام ابراهیم یک بار و در یک جمله به تنهایی نیامده است تا بتوان دربارۀ آن،چنین گفت:خداوند در اینجا از کلام خلیفه پیروی کرده است!!

موافقت دربارۀ بانوان پیامبر

باز در همان روایت از خلیفه نقل شده که گفت:

«بانوان رسول خدا به سبب رشک و غیرت،علیه او اتّفاق کردند.من به ایشان گفتم:اگر پیامبر شما را طلاق دهد،امید است که پروردگارش در عوض،زنانی نیکوتر از شما نصیبش فرماید.پس آیه هم،چنین نازل شد.»

این جمله نیز به تنهایی نازل نشده تا بتوان نتیجه گرفت که آیه به موافقت سخن خلیفه نازل شده است.بلکه این جمله بخشی از آیۀ 5 سورۀ تحریم می باشد.همۀ آیات سورۀ تحریم،به خصوص تا آیۀ ششم،دربارۀ دو بانوی پیامبر(ام المؤمنین عایشه و حفصه)نازل شده است.و روشن است که همۀ آنها دربارۀ یک مطلب نازل گردیده؛چنان که در ترجمۀ آیات نمایان است:

«ای پیامبر!برای چه آن را که خدا بر تو حلال فرمود،بر خود حرام کردی،تا زنانت را از خود خشنود سازی،خداوند آمرزنده و مهربان است.

خدا حکم کرد برای شما که سوگندهای خود را(به کفّاره)بگشایید.او مولای شما بندگان(و حکمش نافذ)است و همو به هر چیزی،عالم و دانا،و به حکمت و امور خلق آگاه است.

آنگاه که پیامبر با بعضی از زنان خود(حفصه)سخن به راز گفت و او،دیگری(عایشه)را بر سرّ

ص:342

پیامبر آگاه ساخت،و خداوند پیامبرش را از ما وقع باخبر گردانید،و او،برخی از آن مطالب را به آن زن اظهار کرد،و پاره ای از آن پوشیده داشت.آن زن(حفصه)گفت:چه کسی تو را بر این آگاه ساخته است؟پیامبر گفت:مرا خدای دانا و آگاه(از همۀ اسرار عالم)خبر داده است.

اینک،اگر هر دو نفرتان(هر دو زن)به درگاه خدا توبه کنید(که البته)دل های شما برگشته،و اگر با هم بر آزار او اتّفاق کنید(باز هرگز بر او غلبه نکنید)که خدا یار و نگهبان اوست،و جبرئیل امین و مرد صالح مؤمنین (1)و فرشتگان حق یار و مددکار اویند.

امید است که اگر پیامبر شما را طلاق دهد،خداوند زنانی بهتر از شما به همسری او درآورد، زنانی با مقام تسلیم و ایمان،اهل خضوع و طاعت و توبه و عبادت،و رهسپاران طریق معرفت،از دوشیزگان و به شوی رفتگان.»

پر واضح است که جملۀ«امید است(تا)نصیبش فرماید»،بخشی از این داستان است و نمی توان گفت این جمله به تنهایی و به موافقت با گفتۀ خلیفه نازل شده است.

موافقت در جملۀ«فتبارک اللّه أحسن الخالقین»

طیالسی در مسند خود از خلیفه روایت می کند که آیۀ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ... چون پایان یافت و خلقت انسان را توصیف کرد،من گفتم تبارک اللّه أحسن الخالقین.

پس از این،وحی نازل شد و جملۀ مرا: فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ ،بر آن آیات افزود.

جملۀ فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ نیز بخشی از آیۀ 14 سورۀ مؤمنون است.این آیه با آیات قبل و بعدش(12-16)این مطلب را چنین بیان می فرماید:

«به تحقیق که ما انسان را آفریدیم از خلاصه ای که از گل بیرون شده،سپس نسل انسان را در نطفه ای که در جایگاهی استوار است،قرار دادیم،سپس آن نطفه را خون سرخ بسته ای گردانیدیم، سپس آن خون سرخ بسته شده را پارۀ گوشتی جویده آفریدیم،سپس آن گوشت را استخوان گردانیدیم،سپس آن استخوان را به گوشت پوشانیدیم،سپس او را خلقی دیگر آفریدیم.مبارک است خداوند،بهترین آفریدگاران،سپس شما بعد از آن می میرید،سپس در قیامت برانگیخته می شوید.»

پر واضح است که آیات مزبور از مراحل خلقت انسان سخن می راند،تا آنجا که انسان به درجۀ

ص:343


1- 1) -مراد از صالح مؤمنین،به روایت عامه و خاصه،حضرت علی علیه السّلام است.

کمال می رسد و سپس می میرد و بعد از آن در روز قیامت زنده می شود.و نیز روشن است که این آیات همانند دیگر آیاتی که گذشت،دربارۀ یک مطلب و یک موضوع سخن می راند.این آیات نیز مانند آیات قبلی،یک جا بر پیامبر نازل گردیده است،در حالی که روایت موافقت می گفت:

خداوند نخست این دسته از آیات را بدون جملۀ تبارک اللّه أحسن الخالقین،بر پیامبر نازل فرمود،و پیامبر نیز آن آیات را بدون این جمله بر مسلمانان خواند و بر ایشان تبلیغ فرمود.عمر با شنیدن این آیات،جملۀ تبارک اللّه أحسن الخالقین،را بر زبان راند.خداوند نیز پس از شنیدن سخن عمر،این جمله را پسندید و در قرآن خود وارد کرد،و توسّط امین وحی به پیامبرش نازل فرمود.

راستی نمی دانم در این باره چه بگویم!!

بررسی قرآنی موافقات خلیفه با خدا را در همین جا تمام می کنیم،و می گوییم سایر موافقات خلیفه نیز مانند همین هاست.احادیث موافقت می گویند نخست خلیفه جمله ای را بر زبان می رانده سپس خداوند آن جمله را پسندیده و در قرآن خود وارد می کرده است.ولی در بررسی ها می نگریم که آن جملات مورد بحث،جملاتی نیستند که بشود به تنهایی نازل شده باشند تا روایات موافقات عمر بر آنها صدق کند.بلکه همۀ آن جملات،جزئی از مطلبی است که ضمن چند آیه بیان شده است.

بررسی موافقات،با ملاحظۀ روایات

اشارة

برای نمونه در اینجا چند مورد از موافقات خلیفه با خدا،یا خدا با خلیفه را،از خلال روایات بررسی می نماییم.

دربارۀ حجاب بانوان پیامبر

روایت این موافقات در صحیح بخاری آمده و آیۀ مورد موافقت در سورۀ احزاب چنین است:

«ای پیامبر!به زنان و دختران خود و زنان مؤمنه بگو چادر خویش را بر رو فرود آورند.این نزدیک تر به آن است که شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند.خداوند آمرزنده و مهربان است.

اگر منافقان و آنان که در دل بیماری دارند و مردمان خبرچین و فتنه انگیز در مدینه،بازنایستند (و دست از کارشان نکشند)تو را بر قتال ایشان برگماریم و دیگر ایشان همسایۀ شما در مدینه نباشند مگر اندکی از آنها.

ملعون و رانده شده از رحمت حق باشند،و هرجا که دیده شوند دستگیر و کشته شوند کشته

ص:344

شدنی(با خواری).

چنین بوده سنّت(قانون)خدا در اقوام گذشته و هرگز در سنّت الهی تبدیلی نخواهی دید.» (1)

در اوّلین آیه،به زنان پیامبر و دیگر زنان مؤمنه امر شده که در حجاب روند تا شناخته نشوند و مورد تعرّض و جسارت(هوسرانان)قرار نگیرند.سپس در آیات بعدی سخن از آزاردهندگان زنان مؤمنه می آورد و اینکه اگر آنها از آزار دست نکشند،به قتل می رسند یا نفی بلد می شوند.

بنابراین،آیۀ حجاب به مناسبت داستانی نازل شده که برای معرفت به آن باید به اخباری که مطلب را روشن می کند،رجوع کنیم:

شأن نزول آیۀ حجاب در روایات

اشارة

در این باره،روایت از ابن عبّاس و انس بن مالک و محمّد بن کعب قرظی و دیگران آمده که همه یکنواخت است و ما برای آنکه سخن به درازا نکشد،چند روایت را با حذف جملات تکرار شده، ذکر می کنیم:

گفتۀ ایشان چنان است:

«چون پیامبر به مدینه هجرت فرمود و در آنجا خانه نداشت،در خانه های اهل مدینه فرود آمد و آن خانه ها نیز کوچک و تنگ بود.زنان پیامبر و دیگر زنان مسلمان برای قضای حاجت،شب از خانه بیرون می شدند و به فضای اطراف می رفتند.بعضی از جوانان فاسق اهل مدینه چون شب می شد،بر سر راه می آمدند و به زنان تعرّض می کردند و ایشان را آزار می دادند،مگر زنی را که با چادر می دیدند.می گفتند این زن آزاده است و با وی کاری نداشتند،و زنی که بی چادر می دیدند، می گفتند این کنیزک است و به طرف او می رفتند.»

در روایت دیگر آمده است:

«مردی از منافقان به زنان مؤمنه تعرّض می کرد و ایشان را آزار می داد و آنگاه که از او بازخواست می شد،می گفت:پنداشتم کنیزک است.بدین سبب خداوند به زنان امر فرمود تا پوشش خود را با پوشش کنیزکان یکسان نکنند و روسری بر خود افکنند و رو بپوشانند مگر یک چشم،تا شناخته شوند که بانوی آزاده هستند.»

از ابن عبّاس روایت شده که گفت:

ص:345


1- 1) -احزاب:59-62.

«خدا،زنان مؤمنه را امر فرمود هرگاه از خانه برای حاجتی بیرون شوند،روی خود را با روسری بپوشانند و یک چشم را باز بگذارند.» (1)

از امّ سلمه روایت شده که گفت:

«چون این آیه نازل شد،زنان انصار از خانه بیرون می شدند،در حالی که سرهای ایشان مانند زاغ سیاه بود به سبب روسری های سیاه که بر سر داشتند.»

در روایت عایشه آمده است:

«ایشان روانداز خود را دونیم کرده بر سر کشیده در نماز جماعت پیامبر حاضر می شدند،در حالی که سرهایشان مانند زاغ سیاه بود از سیاهی روسری.»

تناسب این روایات با آن آیات روشن است و بنابر آنچه گذشت،دستور حجاب فقط برای زنان پیامبر نبوده تا بشود گفت:«خداوند به موافقت عمر به زنان پیامبر دستور حجاب داده»،بلکه نزول آیۀ حجاب در تعرّض بیماردلان و جوانان فاسق اهل مدینه بر بانوان مؤمنۀ آن روز بوده است و این تعرّض و آزار بیماردلان تا به امروز و تا قیامت باقی است.

دربارۀ رشک بردن بانوان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

در بررسی قرآنی این موافقت،ملاحظه شد آیات صراحت دارد که دو تن از بانوان پیامبر علیه او،هم پشت و هماهنگ شدند و آیات سورۀ تحریم که جمله عَسی رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ جزئی از آن است،در این باره نازل شده بود و چون به روایات رجوع کنیم (2)بیش از سی روایت دیگر را می نگریم که تصریح می کنند که این دو بانو امّ المؤمنین عایشه و حفصه بوده اند.در اینجا فقط به آوردن یک روایت اکتفا می کنیم:

در صحیح بخاری،صحیح مسلم،سنن ترمذی و کتاب های دیگر،این حدیث از ابن عبّاس روایت شده که گفت:

«بسیار آرزو داشتم از خلیفه بپرسم:کیانند آن دو بانو که خدا دربارۀ شأن ایشان فرموده:«مگر شما دو تن به سوی خدا بازگردید و توبه کنید،چرا که به تحقیق دل های شما گشته است.».تا آنکه

ص:346


1- 1) -محمّد بن سیرین گوید:از عبیده معنای آیۀ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ را پرسیدم.او عملا جواب داد؛رواندازی که بر او بود بر سر کشید و همۀ سر را تا ابرو با آن بپوشانید و روی خود را طوری پوشانید که چشم چپ را از سمت چپ بیرون گذاشت.
2- 2) -در بررسی شأن نزول سورۀ تحریم،سی و هفت روایت را یافتم که این چنین نام آن دو بانو را تعیین شده بود و همۀ آن روایات را می توان در تفسیر همین سوره،در درّ المنثور سیوطی یافت.

خلیفه به حج رفت و من نیز با او به حج رفتم.در راه مکّه برای قضای حاجت از جاده بیرون شد، ظرف آبی برای تطهیر برداشته در پی او رفتم.خلیفه قضای حاجت کرد و برگشت تا وضو بگیرد.

من آب بر دستش می ریختم و در این حال به او گفتم:یا امیر المؤمنین!کیانند آن دو زن از بانوان پیامبر که خدا دربارۀ ایشان فرموده:«مگر شما دو تن توبه کنید،چرا که به تحقیق دل های شما گشته است.».گفت:عجبا بر تو ای ابن عبّاس!آن دو تن عایشه و حفصه بودند....» (1)

این حدیث یا ده ها حدیث دیگر،همگی با صراحت اتّفاق دارند که این آیات دربارۀ دو نفر بانوی پیامبر،عایشه و حفصه،نازل شده است.و دیگر جای سخن باقی نمی ماند که گفته شود همۀ زنان پیامبر علیه او اجتماع کردند،و خلیفه چنین گفت و خدا به موافقت او علیه اجتماع کنندگان،آن جمله را نازل فرمود.

دربارۀ حکم تحریم خمر

در بررسی این موافقت،بیش از سایر موافقات نیازمند رجوع به روایات هستیم تا بفهمیم شأن نزول آن آیات چیست.در اینجا به ذکر چند روایت اکتفا می کنیم:

روایت کرده اند که خلیفه عمر می گوید:

آنگاه که حکم حرمت و ممنوعیت شراب نازل شد،عمر گفت:خداوندا!در مسألۀ خمر بیانی روشن نازل فرما!به دنبال این گفتار،آیه ای که در سورۀ بقره است نازل شد:

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ... (2)

«از تو در مورد شراب و قمار سؤال می کنند،بگو در این دو گناهی بزرگ است....»

این آیه بر عمر قرائت گردید.امّا باز هم وی به این آیه بسنده نکرده گفت:

بار الها!در مورد خمر بیانی روشن بفرما!پس آیۀ سورۀ نساء نازل شد:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری (3)

«ای کسانی که ایمان آوردید،در حالت مستی به نماز نزدیک نشوید.»

از آن پس منادی پیامبر در اجتماع مردم برای نماز،فریاد برمی آورد:آگاه باشید!افراد مست به

ص:347


1- 1) -به تفسیر سوره در درّ المنثور سیوطی رجوع شود.
2- 2) -بقره:219. [1]
3- 3) -نساء:43. [2]

نماز نزدیک نشوند.

بازهم این آیه بر عمر قرائت گردید،امّا بار دیگر عمر عرضه داشت:خداوندا!در مورد شراب بیانی روشن و واضح نازل فرما!لذا این آیه نازل شد:

إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (1)

«به درستی که شیطان می خواهد با شراب و قمار در میان شما عداوت و بغض و کینه ایجاد کند، آیا شما دست بردار هستید(یا نه؟!بس کنید تا به فتنۀ شیطان مبتلا نشوید.)؟!»

عمر در اینجا گفت:بس کردیم!بس کردیم! (2)

تفصیل داستان را طبری در تفسیر خویش چنین آورده است:

ابو القموص،زید بن علی گوید:خداوند سه بار در مسألۀ خمر،آیاتی نازل فرمود.اوّلین آیه چنین بود:

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما... (3)

«از تو در مورد شراب و قمار سؤال می کنند،بگو در این دو گناهی بزرگ است،و منفعت هایی نیز برای مردم(در دادوستد آن)دارد،ولی گناه آن دو از سودشان بیشتر است....»

بعد از نزول این آیه،بعضی از مسلمانان هنوز شراب می نوشیدند،تا اینکه دو تن از آنها در حالی که شراب خورده بودند،به نماز داخل شدند و در حال نماز کلماتی یاوه و بی مناسبت بر زبان راندند.لذا خداوند متعال بدین جهت این آیه را نازل فرمود:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ (4)

امّا بازهم کسانی شراب می خوردند،ولی هنگام نماز از آن پرهیز می نمودند.وضع به همین منوال بود تا اینکه طبق نقل ابو القموص،مردی شراب نوشید و در حال مستی و بی خبری برای کشتگان مشرکان در جنگ بدر،مرثیه خوانی کرد...خبر این مرثیه خوانی به پیامبر اکرم رسید.

ص:348


1- 1) -مائده:91. [1]
2- 2) -سنن(ابی داوود)،کتاب الاشربه 325/3،باب اوّل؛سنن(ترمذی)،تفسیر سورۀ مائده.
3- 3) -بقره:219. [2]
4- 4) -نساء:43. [3]

حضرت در حالی که سخت ناراحت بود و عبای وی بر زمین کشیده می شد،به نزد او رفت.آن مرد چون پیامبر را مشاهده کرد که می خواهد با آنچه در دست دارد او را تنبیه کند و بزند،گفت:از غضب خدا و رسول او به خدا پناه می برم؛به خدا سوگند،دیگر شراب نمی نوشم.از آن پس خداوند متعال حکم قطعی حرمت خمر را نازل فرمود:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ... فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (1)

«ای کسانی که ایمان آورده اید،قطعا خمر و قمار و بت ها...پلید و از کار شیطان هستند،پس، از آنها اجتناب و دوری کنید...آیا شما بس می کنید؟»

عمر بن خطاب در اینجا گفت:«انتهینا!انتهینا!»:«بس کردیم،بس کردیم!» (2)

طبری می گوید:مردی شراب نوشید و بر کشتگان مشرک جنگ بدر مرثیه سرایی نمود.طبری نام او را نمی برد،ولی ابشیهی صاحب کتاب«المستطرف»نام آن مرد را آورده و در روایت خود چنین می گوید:

...پس پاره ای از مسلمانان به نوشیدن شراب ادامه دادند،و گروهی نیز آن را ترک گفتند.تا آنکه عمر رضی اللّه عنه شراب خورده استخوان دهان شتری به دست گرفت و با آن سر عبد الرّحمن را شکست.

سپس نشست و با خواندن شعر اسود بن یعفر بر کشتگان جنگ بدر به نوحه سرایی پرداخت....

این خبر به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید،و آن حضرت با حالت غضب و خشم از خانه خارج گشت، در حالی که از شدّت خشم ردای وی بر زمین کشیده می شد،و با آنچه در دست داشت بر او زد.

عمر گفت:از غضب خدا و رسولش،به خداوند پناه می برم.در این هنگام خداوند چنین آیاتی نازل فرمود:

إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (3)

پس عمر رضی اللّه عنه گفت:پایان دادیم،و بس کردیم! (4)

ص:349


1- 1) -مائده:90. [1]
2- 2) -تفسیر طبری 211/2.
3- 3) -مائده:91. [2]
4- 4) -المستظرف فی کل فن مستطرف(محمّد بن احمد ابشیهی،850 ق)260/2،چ حلبی،مصر 1371.

قرطبی گوشه ای دیگر از این جریان را در تفسیر خویش آورده و از سعید بن جبیر چنین روایت کرده است:

مردم عادات و رسوم جاهلی خویش را ادامه می دادند تا زمانی که فرمانی از جانب خداوند در جهت خودداری از آن صادر می شد.مسلمانان در ابتدای اسلام شراب می نوشیدند تا اینکه آیۀ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ نازل گردید.مردم گفتند:ما شراب را به خاطر منافع آن می خوریم نه به جهت زیان آن.

وضع به همین منوال بود تا اینکه مردی شراب نوشید و بر دیگران برای نماز امامت کرد.ضمن سوره ای که می خواند گفت:«یا أیّها الّذین کفروا أعبد ما تعبدون»:«من پرستش می کنم آنچه شما می پرستید.»سپس این آیه نازل شد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری در اینجا عدّه ای از مسلمانان گفتند:ما شراب را در غیر وقت نماز خواهیم نوشید.... (1)

گوشه ای از این واقعه نیز در روایتی که حاکم نیشابوری،از امام امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده، وجود دارد.

امام می فرماید:مردی از انصار،قبل از نزول حکم تحریم خمر،ما را به مهمانی خویش خوانده بود.ما دعوت او را اجابت کردیم.در منزل وی بودیم تا وقت نماز مغرب رسید،مردی از جمع ما جلو ایستاد و ما به او اقتدا کردیم.در بین نماز،چون سورۀ«کافرون»را خواند،اشتباه کرد.به همین مناسبت آیۀ شریفۀ لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری نازل گردید.

آنگاه حاکم نیشابوری می گوید:این حدیث،بنابر شروط صحّت نزد بخاری و مسلم،حدیثی صحیح است.ولی این دو آن را نقل نکرده اند.

بعد می افزاید:«در این حدیث فایده ای بزرگ وجود دارد،و آن اینکه خوارج این مستی و این غلط خواندن قرائت نماز را به امیر المؤمنین،علی بن ابی طالب نسبت می دهند،نه به دیگری!!»امّا خداوند متعال برائت و پاکی دامان او را به وسیلۀ این حدیث اثبات نموده است.خود امام نیز داستان را چنان که دیدیم در مورد دیگری نقل می کنند. (2)

بلی،این چنین بود داستان موافقات خلیفه عمر با پروردگارش؛ما این نمونه ها را به اختصار

ص:350


1- 1) -تفسیر قرطبی 200/5. [1]
2- 2) -المستدرک الصحیحین(حاکم نیشابوری)307/2.

آوردیم و به عنوان نمونه که از آن می توان حقیقت سایر موافقات را شناخت،بیان کردیم تا خوانندگان بدانند واقعیت این موافقات چیزی بیرون از این نمونه ها نیست.

حدیث ایستاده بول کردن پیامبر

دومین داستانی که توانستیم اندکی پیرامون آن به تحقیق بپردازیم،مسألۀ ایستاده بول کردن بود که-العیاذ باللّه-به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منسوب کرده اند.

ولی آنگاه که ما مصادر و کتب درجۀ اوّل را مورد مراجعه قرار می دهیم،مطالبی کاملا متناقض با آن مشاهده می کنیم.

عایشه گوید:

کسی که برای شما نقل می کند که رسول خدا ایستاده بول می کند،تکذیب کنید.آن حضرت جز به صورت نشسته این عمل را انجام نداده است. (1)

از مغیرة بن شعبه نقل شده است:

پیامبر اکرم آنگاه که برای قضای حاجت می رفت،کاملا از جمع مردمان دور می شد. (2)

عبد الرّحمن بن ابی قرّاد می گوید:

من و پیامبر اکرم،برای قضای حاجت به محل خلوت رفتیم؛هرگاه آن حضرت می خواست بدین کار رود از دیگران کاملا دور می شد. (3)

و ابو موسی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می کند که فرمود:آنگاه که کسی از شما قصد قضای حاجت دارد،جستجو کند تا جایی مناسب برای این کار بیابد. (4)

عمر می گوید:

پیامبر اکرم مرا در حالی که ایستاده بول می کردم مشاهده نمود،فرمود:ای عمر!ایستاده ادرار مکن.بعد از آن من دیگر ایستاده ادرار نکردم. (5)

ص:351


1- 1) -سنن(نسائی)،کتاب الطهارة 26/1؛ترمذی،باب هشتم؛ابن ماجه،باب چهاردهم؛مسند(احمد)192/6 و 213.
2- 2) -سنن(نسائی)،کتاب الطهارة 17/1-18،باب ابعاد الحاجة.
3- 3) -سنن(نسائی)،کتاب الطهارة،باب ابعاد الحاجة؛مسند(احمد بن حنبل)443/3 و 224/4 و 237؛سنن(ابی داوود)، باب الطهارة1/؛ترمذی،ابواب الطهارة،باب 16.
4- 4) -سنن(ترمذی)،کتاب الطهارة،باب 16؛سنن(ابن ماجه)،باب 23؛مسند(احمد)396/4 و 399 و 413.
5- 5) -سنن(ابن ماجه)،کتاب الطهارة،باب 41،112/1،فی البول قائما؛ترمذی،باب هشتم.

جابر بن عبد اللّه انصاری گفته است:

رسول خدا از اینکه کسی ایستاده بول کند،نهی فرموده است. (1)

با این همه سخن و فرمان و عمل مخالف،پس علّت نشر احادیثی که می گوید رسول خدا -العیاذ باللّه-ایستاده بول می کرد،چه چیز است؟!ما در این زمینه چیزی نمی گوییم؛خوانندۀ تیزبین جواب این سؤال را در مطالب ذیل پیدا می کند:

در سنن ابن ماجه آمده است:

بعضی از عرب ها را عادت چنین بود که ایستاده بول می کردند. (2)

مالک در موطأ،از عمرو بن میمون نقل می کند که او گفت:من مشاهده کردم که عبد اللّه بن عمر ایستاده بول می کرد. (3)

و عمر بن خطّاب،خلیفۀ دوم گفت:

ایستاده ادرار کردن بهتر پوششی است برای دبر!! (4)

خوردن گوشت قربانی بت ها

سومین حدیثی که ما می خواهیم برای بررسی آن تأمّلی کوتاه کنیم،حدیث خوردن گوشت قربانی برای بت ها،و کفر و شرک پدران پیامبر است-العیاذ باللّه.

برای شناخت وضع پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در عصر جاهلیت،شایسته ترین کار این است که به بهترین یار و نزدیک ترین شاگرد و همدم آن حضرت،یعنی امیر المؤمنین،علی علیه السّلام مراجعه کنیم تا ببینیم ایشان از سلوک و رفتار پیامبر چگونه سخن می گوید:

قال امیر المؤمنین علیه السّلام:

«و لقد قرن اللّه به صلّی اللّه علیه و آله من لدن أن کان عظیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره.» (5)

«خداوند متعال از هنگام کودکی(بعد از شیرخوارگی)،بزرگ ترین فرشته اش را به همدمی

ص:352


1- 1) -سنن(ابن ماجه)،کتاب الطهارة،باب چهاردهم.
2- 2) -همان.
3- 3) -موطأ(مالک)،کتاب الطهارة،باب چهاردهم.
4- 4) -فتح الباری 443/1؛ارشاد الساری 277/1؛شرح النووی 165/3.
5- 5) -نهج البلاغه( [1]تحقیق صبحی صالح)،خطبۀ قاصعه300/؛شرح عبده 182/1.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مأمور نمود،تا او را در تمام اوقات شب و روز،به راه های مکارم و بهترین عادات و رسوم اخلاقی جهان رهنمون باشد.»

امام باقر علیه السّلام نیز به همین حقیقت تصریح می کند:

«یوکّل اللّه بأنبیائه ملائکة...و وکّل بمحمّد صلّی اللّه علیه و آله ملکا عظیما منذ فصل من الرّضاع یرشده إلی الخیرات و مکارم الأخلاق و یصدّه عن الشّرّ و مساوی الأخلاق.» (1)

«خداوند متعال برای تمام انبیای خویش مأموری از فرشتگان،و برای حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از دوران شیرخوارگی،بزرگ ترین فرشتۀ خویش را مأمور محافظت و پاسداری فرمود،تا آن حضرت را به خوبی و مکارم اخلاق ارشاد نماید و از منش های بد اخلاقی بازدارد .»

اینک در مورد پدران و اجداد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز به مکتب اهل بیت علیهم السّلام مراجعه کنیم تا ببینیم دربارۀ ایشان چگونه سخن گفته شده است.

از حضرت امام صادق،جعفر بن محمّد علیهم السّلام از پدرشان،از جدّشان،از حضرت امیر المؤمنین، از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده است که آن حضرت در وصیت خود فرمودند:

«یا علی!إنّ عبد المطّلب کان لا یستقسم بالأزلام و لا یعبد الأصنام و لا یأکل ما ذبح علی النّصب،و یقول إنّا علی دین أبی إبراهیم.» (2)

«یا علی!عبد المطّلب(جدّم)با تیرهای موسوم به ازلام-که از آن بت ها و از وسایل قرعه کشی بودند-هیچ وقت کسب تکلیف و یا قمار نمی کرد،هیچ وقت در برابر اصنام به عبادت نمی پرداخت،و از گوشت حیواناتی که برای بت ها-بر انصاب (3)-کشته می شدند نمی خورد،و می گفت ما بر دین پدرمان،ابراهیم هستیم.»

اصبغ بن نباته می گوید:از امام امیر المؤمنین علیه السّلام شنیدم که می فرمود:

به خدا سوگند،نه پدرم،ابو طالب و نه جدّم،عبد المطّلب و نه پدر او،هاشم و نه پدرش، عبد مناف،هرگز بت را سجده نکردند.عرض شد:پس چه چیزی را عبادت می کردند؟

فرمود:به سوی خانۀ خدا،بر دین(حنیف)ابراهیم نماز می گزاردند،و به راه و رسم او متمسّک بودند.

ص:353


1- 1) -حلیة الابرار(سیّد هاشم بحرانی)18/1، [1]چ قم.
2- 2) -اکمال الدّین یا کمال الدّین104/؛بحار الانوار 144/15؛ [2]من لا یحضره الفقیه،باب النوادر.
3- 3) -انصاب جمع نصب.(نصب تخته سنگی بوده در برابر بتان که روی آن قربانی می کردند.)

این بود آنچه که نزد اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از اجداد گرامی شان وجود داشت.و اهل البیت أدری بما فیه.

ص:354

درس یازدهم

اشارة

ص:355

ص:356

اثرات این گونه احادیث بر اعتقادات مسلمانان

اشارة

در احادیث مکتب خلافت چنین روایاتی آمده است:

روایت شده است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل از بعثت،زید بن عمرو بن نفیل را به سفرۀ طعام خویش دعوت کرد.در این سفره غذایی از گوشت وجود داشت؛زید از خوردن امتناع ورزید و گفت:«من از آنچه شما برای بت ها قربانی می کنید نمی خورم،فقط از گوشت هایی تناول می نمایم که به نام خدا کشته شده باشد.»

از پیامبر،پس از بعثت چنین نقل کرده اند که حضرت به کسی گفت:پدر من و پدر تو در آتش دوزخند.

روایت شده که آن حضرت در حالی که ایستاده بول می کرد،حذیفه را خواند و او تا فراغت از بول،پشت وی ایستاد.

روایت شده که آن حضرت به سحر ساحران گرفتار شد و می پنداشت کاری را که انجام نداده،انجام داده است.

روایت است روز عیدی دو دخترک جوان،نزد او آواز می خواندند که ابو بکر وارد شد و گفت:ساز و آواز شیطان؟!ساز و آواز شیطان؟!

پیامبر فرمود:واگذارشان ای ابا بکر!هر قومی عیدی دارند و عید ما امروز است(عید فطر یا عید قربان).

روایت شده روز عیدی پیامبر اکرم،عایشه را به پشت برداشت،به طوری که سرش بر شانه پیامبر و گونه اش بر گونۀ وی بود تا به بازی حبشیان در مسجد پیامبر نظاره کند.عمر به مسجد آمد و

ص:357

حبشیان را از کارشان بازداشت.پیامبر فرمود:واگذارشان ای عمر!و سپس به حبشیان گفت:

حبشی زادگان!آزاد و در امان باشید.

روایت شده است که عمر از در وارد شد،مردم با مشاهدۀ او از عمل حبشیان که می رقصیدند و می خندیدند،پراکنده شدند.رسول اکرم فرمود:من شیاطین جنّ و انس را مشاهده می کنم که از عمر فرار می کنند!

روایت شده که بریده نزد رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دف می نواخت؛هنگامی که عمر وارد شد،او دف را به زیر خود نهاد و بر آن بنشست.رسول اکرم فرمود:ای عمر!شیطان از تو می ترسد!

احادیث لعن پیامبر بر مسلمانان

احادیثی که نشان می دهد رسول خدا مسلمانان را لعن می کند،فراوان است.او در جواب سؤال کسانی که از وی در این مورد می پرسیدند،می فرمود:

«من با پروردگارم شرط و عهدی کردم که من یک بشرم،شادمان می شوم همچنان که(یک بشر عادی)شاد و خرسند می شود.و به خشم می آیم،همان طور که آنها(بر اثر عوامل گوناگون مادّی)به خشم می آیند.پس خدایا!هر کسی از افراد امّتم را که نفرین کرده ام و او شایستۀ نفرین نبود،نفرین مرا برای او عامل پاکی و نزدیکی به خودت،در روز قیامت قرار بده!»

در روایت دیگر فرمود:«هر که را من آزردم و یا ناسزا گفتم یا لعن کردم و یا به تازیانه زدم، خداوندا تو این عمل مرا در مورد وی رحمت و پاکی و عامل تقرّب(و اجر)قرار بده.»

اقرار پیامبر بر عدم آگاهی اش در امور دنیوی

روایات مکتب خلفا می گویند:

آن حضرت از تلقیح نخل(گرده پاشی بر نخل ماده)نهی فرمود.آن سال نخل ها میوه و خرمای سالمی به بار نیاوردند.آن حضرت پرسید:این نخل ها چرا چنین شده است؟جواب دادند که شما چنین و چنان فرمودید(و در اثر نهی شما خرماهایمان خراب شد).

ایشان فرمود:شما در امور دنیایی خودتان از من آگاه ترید!

ص:358

فراموشی پیامبر اکرم در نماز

در روایات می خوانیم:

او یک روز در نماز مغرب و عشا،بیش از دو رکعت نماز نگزارد،سپس از جای برخاست و به چوبی که در مسجد بود،تکیه داد.مردم گفتند:آیا بقیۀ نماز را فراموش کردی یا اینکه نماز از نظر رکعات کم شده است؟فرمود:نه فراموش کردم و نه نماز کم و کوتاه شده است.

ولی آنگاه که همگان به اتّفاق،یادآور شدند که آن حضرت دو رکعت نماز بیشتر نخوانده است،به محراب بازگشت و بقیۀ نماز را با ایشان به جماعت گزارد!

نماز خواندن پیامبر در حال جنابت

روایات گفته اند:

یک روز صبح که صفوف نماز جماعت تشکیل گردید،رسول اکرم در محراب و جای نماز خویش ایستاد تا بر مردم امامت نماید.ناگاه به یاد آورد که باید غسل جنابت کند،رو به مردم کرد و گفت:در جای خود باشید تا بازگردم.سپس به خانه رفت و غسل کرد و به مسجد بازگشت؛در حالی که هنوز از موهای سرش آب غسل می چکید.پس از آن تکبیر گفت و به نماز ایستاد!

نتیجه

آنچه تا به حال دیدیم،دربارۀ شخصیت اخلاقی پیامبر اکرم بود.روایات دیگری هستند که به جنبۀ رسالت او و وحی الهی و تبلیغ آن به مردم-که اساس شخصیت رسالت آن حضرت است- مربوط می شود.

روایات گفته اند:

او آیات چندی از فلان سوره را فراموش نموده هنگام قرائت آن سوره،آنها را اسقاط می کرد.

روزی شنید که مردی مسلمان آن آیات فراموش شده را در مسجد می خواند،فرمود:خداوند او را مورد رحمت خویش قرار دهد،آنچه من از قرآن می انداختم او یادم آورد.

روایات گویند:

پیامبر در اوّلین مرتبۀ نزول وحی در غار حرا،به فرشتۀ حامل وحی شک کرد که مبادا او شیطان

ص:359

یا جن باشد و بخواهد او را به بازی بگیرد.در امر وحی نیز به تردید افتاد که مبادا کلمات وحی شده بر او مانند سجع کاهنان است که شیطان یا جن بر آنها القا می کنند و او نیز کاهن شده است.پیامبر این چنین،در وحی آسمانی و در فرستادۀ الهی شک کرد،تا آنکه دانشمند نصرانی او را از تحیّر و سرگردانی نجات داده اطمینان قلب به او بخشید و در کارش پایدار ساخت.

از این بزرگ تر،بهتان عظیمی است که در اسطورۀ غرانیق بر پیامبر اکرم زده اند که شیطان توانست پیامبر را به بازی گیرد و جملاتی در مدح بتان بر زبان او جاری سازد.تا حدّی که پیامبر نتوانست امین وحی را از شیطان،و کلام حق را از سجع شیطان،بازشناسد و جملات شیطانی را ضمن آیات قرآن،به عنوان بخشی از وحی آسمانی تلاوت کرد.

مصیبت در پاره ای از روایات تا آنجا اوج می گیرد که گفته می شود خداوند متعال به پیامبرش فرمان می دهد که در قانون گذاری از دیگری پیروی کند،و در احادیث آمده است که قرآن تابع رأی و نظر پاره ای از افراد معمولی می باشد.مثلا:

رسول اکرم قصد داشت بر جنازۀ عبد اللّه بن ابیّ منافق نماز گزارد.عمر جلوی او را گرفت و گفت:مگر خدا تو را از نماز گزاردن بر منافقان نهی نکرده است؟

رسول خدا فرمود:من بین دو کار مخیّر شده ام که خداوند فرمود:

اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ،إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ (1)

«چه استغفار کنی برای اینان یا استغفار نکنی(مساوی است)،اگر هفتاد بار هم استغفار کنی خداوند هرگز آنها را نخواهد آمرزید.»

با وجود این،پیامبر بر جنازۀ عبد اللّه بن ابی نماز گزارد،سپس این آیه نازل شد:

وَ لا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلی قَبْرِهِ (2)

«بر هیچ یک از ایشان که از دنیا رفته نماز نگزار،و برای طلب آمرزش سر قبر هیچ کدام نایست.»

و نیز روایت کرده اند که طبق پیشنهاد عمر،فرمان آسمانی نازل شد تا مقام ابراهیم محل نماز مسلمانان قرار گیرد.

ص:360


1- 1) -توبه:80. [1]
2- 2) -توبه:84. [2]

و نیز روایت کرده اند که آیۀ به حجاب رفتن زنان پیامبر،به همین ترتیب نازل شده است.

و نمونه های بسیار دیگری که در کتب حدیث و تفسیر و مناقب نقل شده است،که ما برای پرهیز از اطالۀ کلام از ذکر آنها صرف نظر می کنیم.

بینش خاص ناشی از این احادیث در مکتب خلافت

بر اساس احادیث گذشته،پدران و اجداد پیامبر کافر و بت پرست بودند؛در حالی که دیگران پیرو دین حنیف ابراهیم بودند.شخص پیامبر هم،مانند پدرانش عمل می کرد؛زیرا او از گوشت قربانی که برای بت ها کشته بودند،می خورد و حال آنکه حنیفیان از خوردن چنین غذاهایی پرهیز می نمودند.بنابراین چنین کسانی در عصر جاهلیت،از پیامبر برتر بودند!(العیاذ باللّه)

آنگاه که پیامبر به رسالت برگزیده شد،یک مرد نصرانی از خود پیامبر در امر رسالت آگاه تر بود و اگر این دانشمند مسیحی نبود،پیامبر مأموریت خود را درک نمی نمود.بنابراین،این نصرانی از پیامبر بصیرت و روشن بینی بیشتری داشته است.آن هم بعد از بعثت و نیل آن حضرت به مقام رسالت!

رفتار پیامبر پس از بعثت چنین است:

در برابر چشم دیگران ایستاده بول می کند،مانند دیگران سحر در وی اثر می گذارد و حالات شعوری او را تغییر می دهد،و در بعضی از حالات،دیگران از او برتر می باشند.چنان که یک یا دو رکعت نماز را فراموش می کند،امّا دیگران توجّه داشته این اشتباه را به او گوشزد می کنند.

پیامبر جنابت خود را فراموش می نماید و به عنوان امام جماعت،نماز می گزارد؛در این هنگام جنابت خویش را به یاد می آورد.

پیامبر مؤمنان را لعن می کند و بد می گوید و ناسزا و فحش می دهد،در صورتی که اکثر پیروان معتقد او،از چنین کارهایی مبرّا هستند.

پیامبر از سر خطا و اشتباه،مردم مدینه را از تلقیح(گرده پاشی)نخل ها نهی می کند و خرمای آن سال تباه می شود؛این در حالی است که حتّی بچه های سرزمین خرماخیز،از این مسأله آگاه اند.

بنابراین،اینگونه کودکان در امور دنیوی از پیامبر بیناترند.

پیامبر همسرش را در پشت خویش،به صورتی می نشاند که گونه اش بر گونۀ پیامبر قرار گیرد تا او بازی و رقص حبشیان را در مسجد تماشا کند؛حال آنکه اکثر پیروان حضرتش،از چنین کار

ص:361

زشتی پرهیز می کنند.بنابراین،عامۀ مردم مسلمان،از پیامبر برترند.

پیامبر آواز گوش می دهد و موسیقی را تأیید می کند.امّا دو صحابی بزرگوار او،أبو بکر و عمر، از این کار پرهیز می کنند!پس آن دو از پیامبر برترند.

پیامبر آیاتی از قرآن را هنگام قرائت جا می اندازد؛زیرا آنها را فراموش کرده است.تا اینکه قرائت قاریان دیگر،آن آیات را به یادش می آورد.بنابراین،حافظۀ دیگران از او بهتر،و از پیامبر افضل اند.

علّت انتشار چنین احادیث در مکتب خلافت

زندگانی مادّی و سراسر لهو و لعب و فسق و فجور و تبهکاری خلفا،و غوطه وری ایشان در کسب لذّات و شهوات،با مقام خلافتی که مدّعی آن بودند-جانشینی پیامبری معصوم و منزّه از این اعمال-منافات و تناقض تام داشته است.بدیهی است که این تناقض،لطمۀ بزرگی به کیان حکومتشان وارد می کرده است.بنابراین لازم بود در این مکتب،احادیثی به پیامبر نسبت داده شود که رفتار ایشان را در جانشینی پیامبر توجیه کرده مشروع جلوه دهد.

داستان این خلفا مانند داستان والی بغداد است که رشوه نمی گرفت.این داستان چنان که در میان مردم عراق مشهور بود،چنین است:

یکی از والیان حکومت عثمانی،که منصوب بر بغداد شده بود،مردی ساده دل و خوش قلب بود؛لذا از قبول رشوه پرهیز می کرد.بدین جهات اطرافیان و مأموران از رشوه خواری بازماندند و کسانی که به وسیلۀ رشوه می توانستند به مطامع خود برسند،از گرفتن رشوه محروم،و کار بر آنها تنگ گردید.

یکی از اطرافیان حاکم متعهّد شد که اگر به نقشۀ او عمل کنند،بار دیگر راه رشوه باز خواهد شد.لذا قرار گذاشتند طبق نقشۀ او در ملاقات صبح فردا با والی،او را بیمار معرّفی کنند و برای او دعا کنند و شفای عاجل او را از مرضی که علائمش در ظاهر وی دیده می شود،از خداوند بخواهند.صبح فردا که این نقشه را عملی ساختند،گفتارهایشان در والی اثر کرد و امر بر او مشتبه شد و در خویش احساس ناخوشی نمود تا آنجا که به بستر افتاد.

در اینجا طرّاح اصلی نقشه،یکی از مأموران دستگاه حکومتی را خواست و مقداری پول به وی داد،تا با آن چند رأس گوسفند بخرد و آنها را برای سلامت والی قربانی کرده صدقه بدهد.

ص:362

پس از آنکه این عمل هم انجام گردید،اطرافیان هر یک برای عیادت والی بر یکدیگر پیشی می گرفتند،و برطرف شدن علائم مرض را به او تهنیت می گفتند و پشت سر هم به او می گفتند:

الحمد للّه،شفایت نزدیک است،زیرا خداوند صدقات ما را قبول کرده است.

بدین ترتیب،حاکم از بستر بیماری برخاست و به مقرّ حکمرانی خویش بازآمد.

فردای آن روز طرّاح نقشه،کیسه ای پول برای حاکم آورد و گفت:این کیسه را حاجت مندی برای وی به عنوان پیشکش و رشوه آورده تا والی به نفع او رأی دهد.حاکم از قبول پول امتناع ورزید.آن مرد به والی گفت:مگر شما مشاهده نکردید که خداوند متعال،چگونه رشوۀ ما را پذیرفت و از این مرض هولناک،والی را نجات داد و شفا عنایت فرمود؟!

حاکم با این استدلال،به طمع افتاد،رشوه را پذیرفت و نیاز آن شخص را برآورده ساخت.

بدین ترتیب باب رشوه خواری برای همۀ اطرافیان والی بازگردید.

داستان خلفا نیز به همین شکل بود؛آنان می خواستند مجالس طرب داشته باشند،دف زنند و ساز بنوازند و سایر منهیات شرع را-آنچنان که در کتب تاریخ و ادب،همچون«الاغانی»أبو الفرج اصفهانی فراوان دیده می شود-بر خود مباح دارند.ضرورت حکومت ایجاب می کرد که برای توجیه افعال خلیفه و عمّال او،روایات و احادیثی ساخته شود تا مردم بدانند که از خود پیامبر نیز، قبل از این فرمانروایان خودکامه،این چنین اعمالی صادر می شده است.

بنابراین روشن شد که این چنین احادیث،چه مبنا و ضرورتی داشته اند.متأسّفانه خاورشناسان و اسلام شناسان اروپایی،بیشتر به اینگونه احادیث تکیه کرده و برای اعمال غرض و مرض خود، بدین ها چنگ زده اند.

مبشّرین مسیحی و خاخام های یهودی،در تحقیقات شرقی و اسلامی خود خواسته اند که قرآن را ساختۀ فکر و دست بشر قلمداد کنند و وحی را نفی نمایند،و اسلام را یک پدیدۀ زمینی-فنومن اجتماعی-معرّفی کنند.در پی انجام این هدف بهتر آن بود که از مدارک اسلامی دلیل بیاورند.امّا چون هدف و غرض خود را در مدارک و مصادر معتبر اهل بیت نیافتند،از آنها روی گردان شدند و به مدارک مکتب خلافت روی آوردند.البته در این مکتب هم به احادیثی تکیه کردند که به وسیلۀ آنها می توانستند به هدف خود نائل شوند و روایات صحیح مکتب خلافت را که با اهدافشان متناقض بود،به هیچ وجه مورد توجّه قرار نمی دادند.

به عنوان مثال،خاورشناسان به داستان ذیل که از امیر مؤمنان نقل شده است،توجّه نمی کنند.در

ص:363

آن روایت حضرت علی علیه السّلام حضور خویش را در آغاز نزول وحی اعلام داشته و می گوید:من در آن هنگام ناله ای شنیدم و پیامبر مرا خبر داد که این ناله،نالۀ شیطان است که از عبادتش مأیوس شده است.

اینان،از اینگونه روایات که در مکتب اهل بیت فراوان است،اعراض کرده به آنها اعتنا ننمودند و به مدارک مکتب خلافت روی آوردند.به ویژه در میان احادیث این مکتب،به آنچه که اهداف شومشان را برآورده می نمود،تکیه کردند.آن هم به روایاتی که از افرادی نقل شده است که در واقعه حضور نداشتند،تا بتوانند از آن نقل صحیحی داشته باشند.

خاورشناسان مغرض،با تکیه به این روایات نقل کرده اند:رسول اکرم در وحی و حامل آن شک کرد و پنداشت آنچه بر او وحی می شود،از کلمات سجع کاهنان است که شیطان بر او القا کرده است.بدین ترتیب پیامبر به صورت کاهنی،چون سایر کاهنان درآمده است.

امّا سایر روایات درست و خوبی را که در مکتب خلفا وجود دارد،نقل نکردند،و یا اگر نقل کردند،در آن تشکیک نمودند.مانند آنچه روایت شده است که احبار و دانشمندان یهود و نصاری،قبل از بعثت آن حضرت،به وابستگانش خبر داده بودند که هموست پیامبری که انبیای گذشته آمدنش را بشارت داده اند...

خاورشناسان از ده ها نظایر این روایات،اعراض کرده به احادیثی تمسّک جستند که تصویری کریه و زشت از حضرتش به دست می دهد،تا بتوانند در پرتو آن،سیمای آسمانی آن حضرت را لکه دار کنند.

اینان همچنین روایات افسانه آمیز غرانیق را با سر و صدا و بوق و کرنا،دست آویز قرار داده و با تحلیل های روانشناسانه و جامعه شناسانه،مورد بررسی قرار داده اند.امّا هرگز به آنچه شاگرد امام صادق علیه السّلام،هشام بن حکم کلبی،آورده است رجوع نکرده اند،و آنچه را که متناقض با روایات مکتب خلفا می باشد،از وی نگرفته اند تا بدانند که مشرکان قریش بودند که این جملات را در مدح بتان بر زبان می راندند(نه پیامبر)و سورۀ نجم در ردّ آنها نازل گشته است.

مناسب هوای نفس ایشان،این بود که گفته شده است:رسول خدا در امور دنیوی مردمان، مانند تلقیح نخل(گرده پاشی)،بر خلاف دانش ایشان دستور داد و زیان بزرگی به اقتصاد کشاورزی مدینه وارد کرد.و هنگامی که متوجّه اشتباه خود شد،گفت:شما در امور دنیای خود،

ص:364

از من داناتر و آگاه ترید.

این مقوله،موافق بینش مسیحیت و مثل مشهور ایشان است که می گویند:کار قیصر را به قیصر، و آنچه را که مربوط به خداست،به خداوند واگذار کن!

در نتیجه،مسائل مربوط به نظام های اجتماعی و اقتصادی را مسلمانان باید از شرق یا غرب بگیرند.

این مورد نیز زاییدۀ فکر مادّی ایشان است که می گویند:مذهب ناظر به فرد است و تنها روابط او با خدا را تنظیم می کند.امّا روابط اجتماعی او را،باید نظام های شرقی و یا غربی مشخص سازند.

ص:365

آثار اینگونه احادیث در اسلام شناسی

اشارة

علاوه بر آنچه گفتیم،اثرات دیگری نیز وجود دارد که ذیلا به آنها می پردازیم.

احادیث گذشته و نظایر فراوان آن در منابع و مدارک اسلامی مکتب خلافت،برای معتقدان بدان روایات،عقیده ای خاص به وجود می آورد که با خود آن روایات مناسب است.

مانند آنچه بعضی از گروه های اسلامی می گویند که پیامبر خدا هیچ مزیّتی بر دیگری ندارد؛ همان گونه که من در یکی از مسافرت هایم از زبان یکی از علمای ایشان شنیدم که می گفت:محمّد هم مثل من مردی بوده و مرده!!

این فرقه چنین معتقدند که شأن رسول خدا،از نظر حمل رسالت الهی از خدا به مردم،همانند شأن یک نامه رسان است.همچنان که یک نامه رسان مزیّتی بر فرستنده و گیرندۀ نامه ندارد و فقط وظیفۀ نامه رسانی خود را انجام می دهد،شخص پیامبر نیز حامل رسالت الهی است و هیچ مزیّتی بر دیگری ندارد.از همین جاست که این فرقه نسبت به قبر حضرت خاتم و آثارش،حرمت لازم را نگه نداشته تبرّک جستن نسبت به مزار شریف حضرتش و شفاعت خواستن از ایشان را انکار می کنند،و حتّی آن را شرک می دانند و آیات و احادیثی را که در این مورد آمده است و با هدفشان موافقت ندارد،توجیه می کنند.

انسان همچنان که در زندگی اجتماعی خود نیازمند نظامی است تا روابط و رفتارش را با دیگران تنظیم کند و چگونگی معاشرتش را با دیگر مخلوقات تعیین نماید،و از طبیعت و لذایذ آن بهره مند شود و از بدی ها و زشتی ها دوری گزیند،به همان گونه نیازمند الگو و سرمشقی است که آن نظام در آن وجود متجلّی شده باشد تا آدمی بتواند با مشاهدۀ او،راه و رسم صحیح را بشناسد.

ص:366

سپس بکوشد پا جای پای او بنهد و در پیروی رفتارش به آن درجه از نزدیکی که بخواهد برسد.

این نمونه،خواه از جانب خالق تعیین شده باشد یا از سوی مخلوق (1)،اثری بزرگ بر پیروان خود خواهد گذاشت.

این مطلب همان است که گفته اند:«النّاس علی دین ملوکهم.»:«مردم بر راه و رسم حکّام،و دین ملوک خودشان می باشند.»

ملوک و حکّام،همان زعما و رهبران اقوام هستند.بدیهی است راهبری که از جانب خداوند تعیین شده باشند،اثر بیشتری بر پیروان خود دارد،تا دیگر رهبران بر پیروانشان.

بنابراین مقدّمه اگر انسان معتقد شود که انبیای الهی-از عصر آدم تا نوح و ابراهیم و یعقوب و یوسف و ایّوب و موسی و داوود و یونس و عیسی تا خاتم انبیا،محمّد مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین-همه اهل گناه بودند و برای تأیید نظر خویش به آیات متشابه قرآن تکیه کند و بر مفاهیم مبهم این آیات اصرار بورزد و حتّی گاه آیات را بر خلاف ظواهر آنها توجیه و تأویل نماید تا آنها را مطابق رأی و نظر خویش جلوه دهد،و در این زمینه به احادیثی تکیه کند که به بعضی از پیامبران خدا معصیت هایی را نسبت می دهند در صورتی که ایشان از چنان گناهانی پاک و مبرّا بوده اند-چنان که در مورد داوود علیه السّلام با همسر«اوریا» (2)یا در مورد پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با زینب نقل کرده اند (3)-و همچنین اگر به صحبت این احادیث نیز اعتقاد بورزد،این چنین شخصی با چنین اعتقادی در مورد پیامبران-اینکه ایشان عصیانگرند و آنچه دلشان بخواهد عمل می کنند و در عین حال در آن سرای نیز عالی ترین مقامات قرب الهی را احراز می کنند-چگونه می تواند تابع هوای نفس خود نباشد و چگونه می تواند گناه نکند؟!

در برابر این مکتب،مکتب اهل بیت علیهم السّلام است که سخت اصرار می ورزد که انبیا از طفولیت در حفاظ و مرز عصمت الهی بوده اند و آیات متشابهی را که در مورد رفتار و کردار ایشان وجود دارد، به محکمات ارجاع داده معنی صحیح آنها را بیان می دارد.نه تنها در مکتب اهل بیت روایاتی در مورد معصیت هیچ یک از انبیا وجود ندارد،بلکه پیروان و علمای این مکتب به عصمت پیامبران و اوصیای آنان-از جمله ائمّۀ اطهار علیهم السّلام-معتقد می باشند.در بسیاری از روایات و در خلال کلمات

ص:367


1- 1) -در قرآن به دو گونه امام اشاره می شود:1.تعیین شده از جانب خدا،2.امامی که دعوت به آتش می کند.
2- 2) -تورات،کتاب دوم،سموئیل،باب یازدهم.
3- 3) -طبری 1460/1-1462،چ اروپا.

آن بزرگواران و رهبران آسمانی-مثل پاره ای از خطبه های امیر المؤمنین و دعاهای امام سجّاد علیهما السّلام-علوّ طبع انبیا و اوصیای ایشان و دوری از شهوات نفسانی آنها در سراسر عمرشان،و دعوت مردمان به پاکی و پاکدامنی،به طور فراوان دیده می شود.

همچنین روایات زیادی از زهد بی حدّ آنها در دنیا،و گریه های فراوانشان از خوف و خشیت خدا،و دلبستگی یکسرۀ ایشان به خدا،و مجاهداتشان در تمام ابعاد اسلام برای به دست آوردن رضای الهی،نقل شده است.به ناچار شیعیان راستین چنان رهبرانی،از زندگی سراسر پاکی و قداست آنها،و نیز سخنان پرمغز و دلنشین ایشان،درس ها خواهند گرفت و در تمام شئون زندگی خود،از آنها پیروی خواهند کرد.

بدترین تأثیر احادیث یادشده

در گذشته گفتیم این احادیث برای معتقدان به آنها،بینشی خاص در مورد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به وجود می آورد،تا آن حد که می پندارند آن حضرت بر دیگران هیچ گونه برتری و مزیّتی ندارد.

مصیبت بارتر از همه اینکه پاره ای از همان احادیث برای معتقدان به آنها،این زمینۀ فکری را به وجود می آورد که باور کنند غیر پیامبر،بر پیامبر خدا برتری دارد.از جملۀ آنها،احادیثی هستند که در باب مناقب آمده است.مانند احادیث زیر:

رسول خدا فرمود:«خورشید بر مردی بهتر از عمر طلوع نکرده است!»

بنابراین او از همۀ افراد بشر،از جمله انبیای گرامی و از همه مهم تر خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برتر خواهد بود.

رسول خدا فرمود:«حق بر زبان عمر قرار داده شده،او به حق سخن می گوید و دلش نیز بر حق آگاه است.ایمان بر زبان عمر سخن می گوید.»

رسول اکرم می گوید:«در امّت های گذشته،کسانی بودند که با فرشتگان سخن می گفتند؛اگر در میان امّت من چنین کسی باشد،او عمر است.»

و نیز فرمود:«اگر من به پیامبری مبعوث نمی گشتم،عمر برانگیخته می شد!»

و نیز فرمود:«اگر بعد از من پیامبری بود،او عمر بن خطّاب بود!»

آنگاه،در موافقت عمر با خداوند،یا در واقع موافقت خداوند با عمر،موارد متعدّدی را نقل کرده اند،که در فصل پیشین بدان پرداختیم.

ص:368

و نیز روایت کرده اند که در پاره ای از موارد،میان عمر و پیامبر خدا اختلافی به وجود می آمد،و خداوند آیاتی از قرآن را در تأیید رأی و نظر عمر نازل می کرد،و پیامبر را مأمور می ساخت که از نظر خلیفه متابعت کرده آن را به کار بندد!

از همین جا بود که گفتند:مردم دربارۀ چیزی سخن نگفتند که عمر نیز در آن مورد اظهار نظر کند،مگر اینکه قرآن طبق نظر عمر و رأی او نازل می گردید.

و نیز:به درستی که در قرآن،رأی و نظری از آرای عمر وجود دارد.

آنگاه که:

پیامبر در مجلس غنا و آوازه خوانی و رقّاصی شرکت می کند،

آیاتی از قرآن را فراموش نموده از قرائت حذف می کند،

شیطان کلماتی را در مدح و ستایش بتان به زبانش می اندازد و او آنها را در شمار آیات قرآنی تلاوت می نماید،

بدون هیچ سبب و علّتی،مؤمنان را مورد لعن و ناسزا قرار می دهد،

از تلقیح و گرده پاشی نخل ها جلوگیری می نماید،در صورتی که این فرمان خطا بوده است،

و خطاهای بسیاری از این قبیل...

و آنگاه که:

عمر از شنیدن آواز و تماشای رقص دوری می نماید و شیطان از او فرار می کند،

خداوند حق را بر زبان عمر جاری می سازد،

ایمان بر زبان او سخن می گوید،

ملائکه با او هم سخن می شوند،

پیامبر عمل نهی شده توسّط عمر را انجام می دهد،سپس وحی نازل می شود و به پیامبر دستور می دهد که باید آنچه عمر نهی کرده ترک نماید،

دیگر جای تعجّب نمی ماند که مردم بگویند:

مردم دربارۀ چیزی سخن نگفتند که عمر نیز در آن مورد اظهار نظر کند،مگر اینکه قرآن طبق نظر عمر و رأی او نازل می گردید؛

در قرآن رأی و نظر عمر وجود دارد!

پس نتیجۀ این احادیث و نظایر فراوان آن،این می شود که این عقیده در نظر پاره ای از فرق

ص:369

مسلمین،بعد از رحلت پیامبر نیز ادامه یابد.مثلا اگر عمر بعد از وفات پیامبر،خلاف آنچه آن حضرت در حیاتش فرموده بود،می گفت،به رأی و گفتۀ عمر عمل می کردند و گفتۀ پیامبر و حدیث او را رها می ساختند!

تکیه گاه ایشان در گرایش بدین عقیده،روایتی است که از پیامبر نقل کرده اند:

«اگر من در میان شما مبعوث نمی شدم،عمر برانگیخته می شد!و اگر بعد از من پیامبری باشد، هرآینه عمر خواهد بود!» (1)

مسلمانان بعد از رحلت رسول خدا،در موارد متعدّدی به اجتهاد عمر در مقابل فرمایش پیامبر، عمل کردند.

داستان نهی عمر از عمرۀ تمتّع

از نمونه های عمل به اجتهاد عمر و مخالفت با سنّت پیامبر،متعۀ حج است.

رسول خدا در سفر حجّة الاسلام،به فرمان الهی وجوب عمرۀ تمتّع را به مسلمانان تبلیغ فرمود.

مسلمانان که در حدود صد هزار نفر بودند،عمرۀ تمتّع را به دستور پیامبر انجام دادند.بعدها عمر در زمان خلافتش مسلمین را از انجام این دستور نهی کرد و گفت:

«متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه و أنا أنهی عنهما و اعاقب علیهما (2)و هما متعة الحج و متعة النّساء.»

«حکم دو متعه را که در زمان رسول خدا جاری بود،من نهی می کنم و از انجامشان جلوگیری می نمایم و هر کس آنها را انجام دهد،به شدّت مجازات خواهم نمود؛یکی عمرۀ تمتّع،و دیگری ازدواج موقّت.»

بعد از اینکه این فرمان از جانب خلیفه عمر صادر گشت،مسلمانان حج را از عمره جدا ساخته آن را بدون عمره انجام می دادند؛البته به خاطر عمل به دستور عمر!

این رسم تا عهد عثمان ادامه یافت.عثمان نیز از عمل به عمرۀ تمتّع نهی می کرد،ولی حضرت علی علیه السّلام به انجام آن فرمان می داد.

ص:370


1- 1) -نتیجۀ این طرز تفکّر،بحثی تحت عنوان«اجتهاد در برابر نص»است.
2- 2) -سنن(بیهقی)206/7؛بدایة المجتهد 346/1؛زاد المعاد 205/2؛ [1]المغنی(ابن قدامه)527/7؛المحلی(ابن حزم) 107/7؛ابن ابی الحدید 167/3، [2]چ اوّل.

در سفری برای حج،این دو همراه شدند.امیر المؤمنین علیه السّلام به عثمان فرمود:چرا از کاری که رسول خدا بدان امر فرموده و عمل کرده،نهی می کنی؟

عثمان گفت:دست از ما بردار.

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:من نمی توانم تو را به حال خودت واگذارم.

زمانی که حضرت،این وضعیت را مشاهده کرد،برای عمره و تمتّع یک نیّت کرد و به جا آورد و لبیک گفتن آغاز نمود. (1)

در عهد حکومت عبد الله بن زبیر،عبد الله بن عبّاس به مردم دستور می داد که عمرۀ تمتّع به جا آورند و عبد اللّه بن زبیر از این کار نهی می کرد (2)و به مردم می گفت حج را تنها و بدون عمره به جا آورید و سخن این مرد کور را رها سازید. (3)عبد الله بن عبّاس در جوابش گفت:آن را که خدا چشمش را کور کرده،تویی!چرا این مسأله را از مادرت نمی پرسی!

پس ابن زبیر کسی را نزد مادرش فرستاد و از او سؤال کرد؛مادرش جواب داد و گفت:ابن عبّاس راست گفته است.ما با پیامبر به حج آمدیم و در ابتدا عمرۀ مفرده انجام دادیم.سپس از احرام بیرون آمده از همۀ محرّمات که برای محرم است،آزاد شدیم،حتّی ممنوعیت هم بستری بین زن و شوهر (4)،و این چنین ادامه داشت تا روز احرام برای حج تمتّع.

عروة بن زبیر،برادر عبد اللّه بن زبیر،به ابن عبّاس گفت:تا کی مردم را گمراه می کنی ای فرزند عبّاس؟او جواب داد:ای عروه!مقصودت چیست؟

گفت:در ماه های حج،دستور عمره به ما می دهی و حال آنکه ابو بکر و عمر از انجام آن نهی کردند؟!

ابن عبّاس گفت:این کار را پیامبر خدا انجام داده است (5)(و من بر اساس عمل پیامبر و فرمان او این دستور را می دهم).

در روایت دیگر آمده است که ابن عبّاس گفت:از مادرت سؤال کن!عروه گفت:امّا أبو بکر و عمر این کار را انجام نداده اند!ابن عبّاس گفت:من از رسول خدا با تو می گویم و تو از أبو بکر و عمر

ص:371


1- 1) -صحیح(بخاری)190/1؛سنن(نسائی)15/2؛و بنگرید به مقدّمۀ مرآة العقول 232/1.
2- 2) -صحیح(مسلم)885/ و 145.
3- 3) -ابن زبیر،ابن عبّاس را به کوری وصف کرد،زیرا او در آخر عمر نابینا شده بود.
4- 4) -زاد المعاد 248/1؛الزوائد الثمانیة 330/1 ح 1108؛المصنف از ابن ابی شبیه.
5- 5) -مسند(احمد)252/1؛زاد المعاد 257/1،باب ما جاء فی المتعة من خلاف.

پاسخم می دهی. (1)

خیلی طبیعی بود که فتوای مطابق سنّت پیامبر خدا و مخالف سنّت عمر را اشتباه بدانند.زیرا هم اینان نقل کردند که:خداوند حق را بر زبان عمر قرار داده،و ایمان بر زبان او سخن می گوید،و خداوند رأی و نظر او را حکم شرعی قرار داده است و طبق آن قرآن نازل شده،و در آن آیات به پیامبر دستور داده که اگر با عمر اختلافی پیدا کرد،از نظر و رأی او پیروی نماید!

بسیار طبیعی بود که مسلمانان معتقد به صحّت اینگونه احادیث،به اجتهادات و نظرات عمر عمل نمایند و آن را بر احکام صادره از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ترجیح بدهند.همان طور که در نمونۀ عمرۀ تمتّع دیدیم،یا در نمونه های دیگر چون مسألۀ حکم خمس (2)،و جلوگیری از نوشتن حدیث پیامبر (3)،و همچنین در تقسیم بیت المال بر اساس نظام طبقاتی،و در یک مجلس یک بار سه طلاق گفتن را به جای سه بار طلاق دادن،و به جماعت خواندن نماز نافله در رمضان،و نمونه های فراوان دیگری که پاره ای از آنها را امام امیر المؤمنین علیه السّلام،در آخر یکی از خطبه هایش مطرح ساخته است؛آنجا که می فرماید:

«به خدا سوگند،من به مردم فرمان دادم که در ماه رمضان تنها نماز واجب را به جماعت بخوانند،و به آنها اعلام داشتم که جماعت خواندن نماز نافله بدعت است.دیدم بعضی از لشکریانم،آنها که همراه من می جنگیدند،فریاد برآوردند:ای اهل اسلام!سنّت عمر را تغییر دادند!ما را از نماز مستحب در ماه رمضان بازمی دارند!من ترسیدم که این گروه در بخشی از سپاه من انقلابی بپاکنند ....»تا آخر خطبه.

همچنان مطابق نظرات خلفا-از جمله أبو بکر و عثمان و معاویه-عمل کردند؛به استناد آنچه که در حقّ آنها روایات فراوان نقل نمودند (4).در مورد صحابه نیز به نوعی عصمت از گناه قائل بودند،اگر چه این عصمت را عدالت نامیدند؛آنجا که می گفتند:«عدالت همۀ صحابه ثابت و مسلّم شده است»و«همۀ صحابه عادل هستند و دربارۀ آنها هیچ گونه سخنی نمی توان گفت». (5)

ص:372


1- 1) -مسند(احمد)337/1؛زاد المعاد 257/1.
2- 2) -رجوع کنید به:مقدمه مرآة العقول 76/1-99.
3- 3) -همان 27/1-42.
4- 4) -مثل روایت«اقتدوا بالّذین بعدی ابی بکر و عمر»/مسند(احمد)382/5 و 385 و 399 و 402؛ترمذی 609/5 ح 3669؛ابن ماجه 37/1 ح 97.
5- 5) -مقدّمۀ الاستیعاب و اسد الغابه.

ما در کتاب مقدّمۀ مرآة العقول،مواردی از اجتهادات صحابه خلفا را آورده ایم و نیز گفته ایم:

تنها کسی که در برابر گفتار و حدیث و سنّت رسول خدا،از او اظهار نظر و رأی(اجتهاد)نیافته ایم، امام علی،امیر المؤمنین علیه السّلام است.

امّا آرا و نظرات سایر خلفا که صحابی نبوده اند،سنّت و مقتدای آیندگان نشده است؛با اینکه مکتب خلفا با کمال قدرت کوشیده است مقام خلافت را بزرگ بدارد و در برابر،مقام نبوّت و رسالت را تحقیر نماید.چنان که در داستان های ذیل می بینیم:

روزی حجّاج در خطبه اش چنین می گفت:

گوش فرادهید و اطاعت کنید خلیفۀ خدا و برگزیدۀ او،عبد الملک بن مروان را. (1)و در حالی که مردم را مخاطب قرار داده بود،گفت:

آیا فرستادۀ شما نزد شما ارج و ارزش بیشتری دارد یا جانشین شما در میان خانواده تان؟! (2)

مقصود از این سخن،آن است که پیامبر خدا تنها فرستادۀ خداست به سوی مردم،امّا عبد الملک خلیفه و نمایندۀ خداست در میان خلق خدا،که وابستگان خدا می باشند.بنابراین پیامبر در حقیقت چون نامه بری است،امّا خلیفه چون فرزند بزرگ یک خانواده است که در غیاب پدر، ادارۀ امور خانواده را به عهده می گیرد.پس فرق میان این دو بسیار می باشد!!

حجّاج نیز به عبد الملک،حاکم اموی نامه نوشت و در آن از عظمت مقام خلافت یاد کرد،و چنین بیان داشت:

زمین و آسمان ها تنها به خاطر ارزش و اعتبار مقام خلافت و خلیفه برپاست،و خلیفه نزد خدا، از ملائکۀ مقرّب و انبیای مرسل الهی،برتر و بالاتر می باشد.زیرا خداوند آدم را به دست خویش ساخت و او را در بهشت خویش جای داد.سپس به زمینش فرستاد و او را خلیفۀ خویش قرار داد و فرشتگان را به عنوان پیامبر نزد او گسیل داشت!

عبد الملک از این نامه و استدلالات موجود در آن،در نشان دادن مقام والای خلافت،به وجد آمد و گفت:دوست می داشتم که افرادی از خوارج نزد من بودند و با آنها با مضمون این نامه، محاجّه و استدلال می کردم. (3)

ص:373


1- 1) -سنن(ابی داوود)،باب الخلفاء4645/.
2- 2) -سنن(ابی داوود)209/5؛العقد الفرید 52/5؛مروج الذهب 147/3.
3- 3) -العقد الفرید 51/5.

سالی،ولید بن عبد الملک به عبد اللّه بن خالد،حاکم مکّه فرمان داد تا در آن شهر چاه آبی حفر کند.چاه حفر گردید و آبی شیرین و گوارا از آن به دست آمد.عبد اللّه،حاکم مکّه دستور داد تا آب را از چاه بیرون آورده و در حوضی از چرم،در کنار زمزم بریزند تا برتری آب آن چاه بر آب زمزم برای مردم روشن گردد.سپس عبد اللّه،حاکم مکّه در خطبه ای که می خواند،چنین گفت:

ای مردم!کدام بزرگ تر و عظیم ترند؟نماینده و خلیفۀ یک نفر در میان خانواده اش،یا قاصد و پیام رسان او به سوی آنها؟!اگر فضیلت مقام خلافت را نمی دانید،در این حادثه دقّت کنید.ابراهیم خلیل الرّحمن از خداوند آب درخواست کرد؛خداوند آبی تلخ و شور نصیب او کرد.خلیفه از خداوند درخواست آب نمود و خداوند به او آبی گوارا و شیرین عطا فرمود.(مقصود او آب چاهی است که به دستور خلیفه حفر کرده بود در قیاس با آب زمزم)

پس از این داستان،آب آن چاه خشک شد و کسی ندانست که چه شد! (1)

هنگامی که ولید بن یزید بن عبد الملک فاسق،به خلافت و حکومت رسید،والی و حاکم ارمنستان،مروان بن محمّد،نامه ای به او نگاشت و مقام خلافت الهی او را بر خلق،تهنیت و شادباش گفت. (2)

در مجلس مهدی،خلیفۀ عبّاسی،گفته شد که ولید بن یزید،زندیق بوده است.او گفت:مقام خلافت خدا بالاتر از آن است که به زندیقی سپرده شود!

اطرافیان دستگاه خلافت،مقام خلافت را اینچنین از خلافت رسول خدا،به خلافت خود خدا ارتقا دادند.و شرط عدالت و پای بندی به احکام اسلام را ضمن احادیثی که خود روایت کردند،از خلفا برداشتند.مانند آنچه که از حذیفه در صحیح مسلم آورده شده است:

رسول خدا فرمود:بعد از من امامانی خواهند بود که به راه و رسم من نمی روند و سنّت مرا نمی پذیرند،در میان اینان مردانی هستند که دل هایشان،دل های شیاطین در بدن انسان است!

حذیفه گوید:

گفتم:ای رسول خدا!اگر آن زمان را دریابم،چه کنم؟فرمود:گوش فرا می دهی و اطاعت

ص:374


1- 1) -تاریخ طبری 67/5،حوادث سال 89؛ابن اثیر 205/4؛ابن کثیر 76/9.
2- 2) -ابن کثیر 8/10.

می کنی از امیر،حتّی اگر تو را تازیانه زند و مالت را بگیرد. (1)

و از زبان ابن عبّاس جعل کردند که رسول خدا فرمود:هر کس از امامش چیزی ببیند که کراهت داشته باشد،صبر کند.زیرا کسی که از جماعت یک قدم یا یک وجب دور گردد و بمیرد،به مرگ جاهلیت مرده است. (2)

در روایت دیگر نقل می کنند:

هیچ کس از مرزهای اطاعت از حکومت،یک قدم بیرون نمی نهد و بر آن حال بمیرد،مگر آنکه به مرگ جاهلیت مرده است. (3)

عبد اللّه بن عمر در زمان حملۀ لشکریان یزید به مدینه و کشتار و قتل مردمانش و غارت و هتک نوامیس ایشان،چنین روایتی نقل کرده است:

گفت:شنیدم رسول خدا می فرمود:کسی که از حکومت،پیوند طاعت پاره کند،خداوند را روز قیامت ملاقات می کند در حالی که هیچ حجّت و دلیلی برای کار خویش ندارد.و کسی که بمیرد و بر گردنش بیعت حاکمی نباشد،به مرگ جاهلیت مرده است. (4)

نووی امام علمای حدیث،در شرح این حدیث چنین گوید:

عموم اهل سنّت،یعنی فقها و محدّثان و متکلّمان،گفته اند:خلیفه به جرم فسق و ظلم و زیر پا گذاشتن حقوق مردم،از خلافت عزل نمی شود،و جایز نیست به خاطر اینگونه اعمال،علیه او قیام کنند،بلکه لازم است بدو پند و اندرز دهند و او را از عذاب خداوند بیم دهند.زیرا احادیث در این مورد چنین دستور می دهند. (5)

نووی در جای دیگر می گوید:

قیام علیه خلفا و جنگیدن با آنها،اگر چه فاسق و ظالم باشند،به اجماع مسلمانان حرام است.

احادیث زیادی در معنایی که گفتیم،یکدیگر را تأیید می کنند و نیز اهل تسنّن اجماع دارند که سلطان با فسق،عزل نمی گردد. (6)همچنین دربارۀ وجوب اطاعت خلیفه،به این آیه استشهاد می کنند:

ص:375


1- 1) -صحیح(مسلم)،باب الامر بلزوم الجماعة 21/6.
2- 2) -همان 20/6 و 21.
3- 3) -صحیح(مسلم)،باب الامر بلزوم الجماعة 20/6 و 21.
4- 4) -همان.
5- 5) -شرح نووی بر صحیح مسلم 229/12.
6- 6) -همان.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ... (1)

«ای کسانی که ایمان آورده اید،خدا و رسول خدا و اولی الامر خودتان را فرمان برید.»

یک فقیه حنفی از پیشوایان بزرگ این مذهب که در اواخر قرن سوم می زیسته،در کتابی که برای عموم نوشته است،چنین می گوید:

«مسأله هفتم آن است:پس هر امیری جابر یا عادل،نماز روا بود،زیرا که طاعت داشتن سلطان فریضه است و ترک وی عاصی شدن و معصیت است و بدعت.و هر که سلطان را اطاعت ندارد، آن هوادار باشد.زیرا که حق تعالی فرموده در کتاب خود که:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ...

ای مؤمنان!خدای عزّ و جل را طاعت دارید و رسول را طاعت دارید و امیران را طاعت دارید.

رسول(علیه الصّلاة و السلام)گفت که دعای بد کردن مر امیران،بدعت است،و گفت:یا رب!مر امیران را نیک گردان!و جاهلان را بر ایشان مسلّط مگردان!...و باید که چون رافضیان نباشی که ایشان بر سلطان بیرون آیند و شمشیر کشند!و به هیچ وجه بر سلطان،عاصی نباید شد.اگر عدل کند مزد و ثواب یابد،و اگر ظلم کند بزه و عذاب آن را بکشد.به همه وجه ها سلطان را طاعت باید داشت،و هر که سلطان را طاعت ندارد،آن از خوارج باشد.» (2)

نتیجۀ بحث های گذشته

نتیجۀ احادیثی که آوردیم این است که مسلمانان باید خلیفه را در تمام آنچه که فرمان می دهد، اطاعت کنند.اکنون نمونه هایی از اعتقاد مسلمانان در فرمانبرداری مطلق از خلیفه را،ضمن حوادث تاریخی زیر از نظر می گذرانیم:

مسعودی در مروج الذّهب می نویسد:

حصین بن نمیر با لشکریان شامی که تحت فرماندهی او بودند،منجنیق ها و عراده هایی بر فراز کوه های مشرف بر مکّه نصب نمودند،و گلوله هایی آتش زا(از سنگ و نفت و آتش و کتان)به خانۀ کعبه پرتاب کردند،تا قسمتی از خانۀ خدا منهدم شد،و بنیان آن به آتش کشیده شد.در

ص:376


1- 1) -نساء:59. [1]
2- 2) -السواد الاعظم(ابو القاسم،اسحاق بن محمّد حکیم سمرقندی)،ترجمه به فرمان امیر نوح سامانی،در حدود سال 370 ق،به اهتمام عبد الحی حبیبی،چ تهران 1348.

این باره اهل مکّه چنین رجز می خواندند:

فرزند نمیر بد کاری پیش گرفته،مقام ابراهیم و جایگاه نماز را به آتش کشید. (1)

یعقوبی گوید:

عبید بن عمیر لیثی،خطیب و سخنگوی حکومتی عبد اللّه بن زبیر،آنگاه که دو لشکر دست از جنگ می کشیدند،بر بام کعبه می ایستاد و با صدایی بلند می گفت:ای شامیان!اینجا حرم خداست که در جاهلیت برای هرگونه حیوان پرنده و خزنده ای،جایگاه امن بود.ای اهل شام!از خدا بترسید!شامیان در جواب او می گفتند:اطاعت...!اطاعت از فرمان خلیفه...!حمله...!حمله صبحگاهان قبل از شام...! (2)

پاره ای از لشکر شام در توجیه کار خود می گفتند:حرمت خانۀ خدا و طاعت از خلیفه،با هم برخورد کردند؛طاعت و پیروی از فرمان خلیفه بر حرمت کعبه چیره شد! (3)

در تاریخ الخمیس و تاریخ الخلفاء سیوطی می خوانیم:

بر اثر آتش هایی که شامیان با منجنیق به خانۀ خدا پرتاب می کردند،پردۀ کعبه و سقف آن آتش گرفت،و شاخ های گوسفندی که خداوند فرستاده بود تا به جای اسماعیل قربان شود و در خانۀ کعبه آویخته شده بود،به کلّی آتش گرفت و از میان رفت. (4)

طبری و دیگران نیز گفتند:

خانۀ خدا را هدف گلولۀ منجنیق قرار دادند و آن را به آتش کشیدند،و اینچنین رجزخوانی می کردند:

خطّارة مثل الفنیق المزید نرمی بها أعواد هذا المسجد

«با منجنیقی که همانند شتر مستی که کف بر دهانش آمده،چوب های این مسجد را گلوله باران می کنیم.»

رجزخوان دیگری چنین می گفت:

کیف تری صنیع أمّ فروة تأخذهم بین الصّفا و المروة

ص:377


1- 1) -مروج الذّهب(مسعودی)71/3-72،چ بیروت.
2- 2) -یعقوبی 251/2-252،چ بیروت 1379 ق.
3- 3) -همان.
4- 4) -تاریخ الخمیس 303/2؛تاریخ الخلفاء209/.

«چه سان می بینی کاربرد منجنیق را که بر کسانی که بین صفا و مروه هستند،فرو می ریزد.»

نبرد حجّاج با عبد اللّه بن زبیر:

ذهبی روایت می کند که حجّاج،فرماندۀ سپاه شام،پنج منجنیق بر فراز کوه های اطراف مکّه نصب کرده و آنها را به سوی خانۀ کعبه نشانه رفته بود،و با اصرار فراوان از هر سو،سنگ و آتش بر خانۀ خدا پرتاب می کرد،تا آنجا که پرده های کعبه آتش گرفت.در این هنگام ابری ظاهر شد و باران بارید و آتش را خاموش کرد.صاعقه ای نیز فرود آمد و منجنیق های سپاه شام،با پنجاه تن از ایشان را نابود ساخت.

حجّاج گفت:این حوادث شما را نترساند،اینجا سرزمین صاعقه ها و ابر و رعد و برق می باشد و همه به طور طبیعی اتّفاق می افتند! (1)

و آنگاه بانگ برداشت:ای اهل شام!خدا را،خدا را،یاد کنید...!و از خلیفه اطاعت نمایید. (2)

سپس اضافه کرد:وای بر شما!آیا نمی دانید که در اعصار گذشته آتش و صاعقۀ آسمانی بر امّت ها فرود می آمد و قربانی های آنها را می سوزانید،و این خود علامت قبولی قربانی های ایشان از جانب خدا بود و اگر عملتان به درگاه خدا قبول نمی شد،آتش فرود نمی آمد و ایشان را نمی سوزانید. (3)

حجّاج پس از پیروزی،سر صحابی پیامبر،عبد اللّه بن زبیر و گروهی دیگر از مسلمانان را بریده به مدینه فرستاد.سرهای بریده مدّتی در این شهر به تماشای عموم مردم قرار داده شد،سپس آنها را از آنجا به شام،نزد خلیفه عبد الملک فرستاد.خلیفه به حامل سرها پانصد دینار عطا کرد و آنگاه به علامت شکر پروردگار،موهای جلوی سر خود و فرزندانش را به رسم حاجیان در عمره کوتاه نمود. (4)

با حرم خدا و خانۀ کعبه،به فرمان خلیفه و در راه طاعت از وی،آنسان عمل کردند که بیان شد.اکنون بنگریم با حرم و قبر رسول خدا چه کردند.

طبری در این زمینه می گوید:

ص:378


1- 1) -خلاصه ای از تاریخ الاسلام(ذهبی)114/3؛ابن کثیر 329/8؛طبری 844/2-845،چ اروپا؛تاریخ الخلفاء212/.
2- 2) -تاریخ الاسلام(ذهبی)114/3.
3- 3) -تاریخ الخمیس 305/2.
4- 4) -تاریخ ابن کثیر 332/8.

یزید به فرماندۀ لشکر خود دستور داد تا قتل و غارت و هتک نوامیس در مدینه را برای لشکریانش،تا سه روز مباح دارد.او نیز این دستور را اجرا کرده سه روز شهر مدینه را برای لشکرش آزاد اعلام نمود.آنها مردم مسلمان شهر را کشتند و اموالشان را به غارت بردند و زنان را مورد تجاوز قرار دادند،تا آنجا که هزار دوشیزه را بی سیرت کردند و در اثر این حادثه،هزار زن بی شوهر،فرزند به دنیا آورد.تعداد کشته ها بی شمار بود.آنچه شمرده شده،هفتصد کشته از بزرگان مهاجرین و انصار و موالیان،و ده هزار از سایر مسلمانان بوده و در میان کشتگان هفتصد نفر حافظ قرآن در شمار آمده است.

پس از سه روز قتل و غارت،در روز چهارم فرماندۀ لشکر شام،از مردم شهر بیعت گرفت که آنها بندۀ زرخرید یزید هستند.وی به یک یک ایشان می گفت:

بیعت کن که تو سهم خاص امیر المؤمنین،یزید از غنایم جنگی هستی،و او را می رسد که در اموال و فرزندان شما آنچه بخواهد انجام دهد!

و اگر کسی از چنین بیعتی امتناع می ورزید و می گفت بیعت نمی کنم،به حکم کتاب خدا و سنّت رسول او،سرش از تن جدا می شد!

سپس سر کشته ها را به نزد یزید در شام فرستاد.آنگاه که آن سرها در برابر یزید روی زمین ریخته شد،شعر شاعر مشرکان،ابن زبعری (1)را خواند:

«ای کاش پدران من که در بدر کشته شدند،حضور داشتند،

و این بیچارگی را از خزرجیان مشاهده می کردند،

و خشنود می شدند و می گفتند:ای یزید! دست مریزاد.»

لشکر شام پس از قلع و قمع مردم مدینه،به سوی مکّه رهسپار شد تا این شهر را که بر خلیفه، یزید شوریده بود،آرام سازد.در بین راه،مسلم بن عقبه،فرماندۀ سپاه را مرگ فرا رسید.او در آخرین لحظات حیات با خدای خویش چنین به مناجات پرداخت:

بار الها!اگر بعد از فرمانبری من نسبت به خلیفه ات،یزید بن معاویه و کشتار اهل مدینه مرا عذاب کنی،من بسیار بدبخت خواهم بود.بار الها!من بعد از شهادت به وحدانیت تو و شهادت به پیامبری محمّد،عملی محبوب تر و امیدبخش تر از کشتار مردم مدینه(در راه اطاعت از خلیفه)

ص:379


1- 1) -ابن زبعری از شعرای کفّار قریش در عصر جاهلی بود.وی شعر مزبور را دربارۀ شهدای مسلمانان در احد سروده و اظهار تشفّی از کشته های اهل بدر نموده بود.

برای آخرت خویش نمی شناسم،و اگر بعد از انجام چنین عملی،من به دوزخ بروم،حقّا که بسیار بدبخت خواهم بود. (1)

حجّاج بعد از کشتن عبد اللّه بن زبیر به مدینه آمد.در آنجا سه ماه اقامت کرد و مردم این شهر را سخت آزار و اذیّت نمود و آنان را به استهزا و تمسخر گرفت.به ویژه اصحاب رسول خدا را تحقیر می کرد و گردن هایشان را با مهر بردگی داغ کرد (2)و بر دست جابر بن عبد اللّه،و گردن انس بن مالک،مهر بردگی زد و بدین وسیله می خواست آنها را خوار نماید.

سهل بن سعد را احضار کرد و گفت:چرا امیر المؤمنین،عثمان را یاری نکردی؟او جواب داد:

من این کار را کرده ام.حجّاج گفت:تو دروغ می گویی،آنگاه دستور داد تا گردن او را مهر زدند. (3)

کشتار خاندان پیامبر،و اسارت دختران او:

در راه طاعت خلیفه بود که در کربلا،آب را به روی اهل بیت بستند و آنها را قتل عام کردند.تا آنجا که به طفل شیرخوار رحم نکردند و او را نیز کشتند و با اسب هایشان بر آن اجساد محترم تاختند.خیمه هایشان را غارت کرده به آتش کشیدند.

دختران پیامبر و زنان خانوادۀ او را اسیر نمودند.سرهای فرزندان آن حضرت را از تن جدا ساخته همراه اسیران،شهر به شهر و دیار به دیار،در سرزمین های اسلامی گردانیدند،و در آخرین روزهای اسارت،ایشان را چون اسیران کفّار،در مجلس خلیفه،یزید حاضر کردند.

همۀ آنچه که گفته شد،در راه اطاعت و فرمانبرداری از یزید صورت گرفته است.شامیانی که با منجنیق به خانۀ خدا،کعبه حمله کردند،در جواب کسی که می گفت:اینجا حرم خداست،فریاد برداشتند:اطاعت!اطاعت!و نیز می گفتند:حرمت خانۀ خدا و اطاعت خلیفه،برابر هم شدند،و اطاعت از خلیفه بر حرمت خانۀ خدا چیره شد.

در زمان سرکردگی حجّاج،آنگاه که صاعقه بر سر لشکر شام فرود آمد و آنها از کوبیدن کعبه

ص:380


1- 1) -خلاصه ای از مدارک زیر: طبری 11/7-14،حوادث سال 72 ق؛ابن اثیر 164/4 و 47-49؛ابن کثیر 220/8-225؛تاریخ یعقوبی 251/2-252؛ مروج الذّهب 71/3؛التنبیه و الاشراف264/؛فتوح(ابن اعثم)300/5؛العقد الفرید 390/4؛تاریخ الاسلام(ذهبی)357/2؛ و تفصیل آن در مقدّمۀ مرآة العقول 336/2-344.
2- 2) -در حکومت خلفا،بر گردن و دست شتران صدقه با مهر سربی داغ می کردند تا علامت آن باشد که آن حیوان ملک دولت است.مهر کردن صحابه یا دست آنان به این معنی است که ایشان ملک خاص خلیفه می باشند.
3- 3) -طبری 206/7،حوادث سال 74 ق؛ابن اثیر 139/4؛یعقوبی 272/2.

دست کشیدند،حجّاج فریاد برآورد:خدا را به یاد داشته باشید،خدا را به یاد داشته باشید در اطاعت از خلیفه عبد الملک.

سرکردۀ لشکر یزید،بعد از پیروزی بر شورشیان مدینه،و قتل و کشتار و غارت و بی ناموسی ها که کردند،در حالی که می رفت تا بر سر مردم مکّه همان بلا را وارد کند،به چنگال مرگ گرفتار آمد و همچنان که گذشت،در حال احتضار چنین گفت:بار الها!اگر مرا بعد از این همه پیروی خلیفه و کشتار اهل مدینه،عذاب کنی،بدبخت خواهم بود.

عمرو بن حجّاج که از سران لشکر یزید در کربلا بود،لشکر کوفه را در روز عاشورا مخاطب ساخت و گفت:ای اهل کوفه!از اطاعت بازنمانید و از جماعت دور نشوید،و لحظه ای در قتل و کشتن کسی که از دین بیرون رفته و با امام،یزید بن معاویه،مخالفت نموده است،تردید به خود راه ندهید.

کعب بن جابر که علیه حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام،در کربلا جنگیده بود،در مناجات با خدایش چنین می گفت:پروردگارا!ما به به عهد خویش(با خلیفه)وفا کردیم،ما را با کسانی که به خلیفه وفا نکردند و طاعت او را نبردند،یکسان قرار مده.

قاتل حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام،شمر بن ذی الجوشن،پس از نماز صبح تا هوا روشن شود،دعا می کرد و در دعایش می گفت:خدایا!مرا بیامرز.می گفتند:چطور خدا تو را بیامرزد،در حالی که تو برای قتال فرزند پیامبر خدا از خانه درآمدی و در کشتن او دست داشتی؟!او در جواب می گفت:

وای بر تو!پس ما چه می بایست می کردیم.امیران ما به ما فرمان دادند و ما با ایشان مخالفت نکردیم،و اگر مخالفت می کردیم از این خران پست تر بودیم. (1)

عامل دیگر در تغییر احکام اسلام

مکتب خلفا،طاعت خلفا را به عنوان یک فریضۀ بزرگ اسلامی دانست و چنین معتقد شدند که «اولو الامر»در آیۀ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ همان خلفای رسمی می باشند که اطاعتشان به فرمان خدا واجب است.همچنین به احادیثی جعلی که اطاعت از حکّام را در همه حال لازم و واجب می دانست،استناد کردند،و شهرت دادند که خلفای رسمی،همه خلفای خدا هستند و هر چه فرمان می دهند،اطاعت آن فرض و واجب است.

ص:381


1- 1) -تاریخ الاسلام(ذهبی)18/3-19، [1]چ اوّل.

آنچه که بیان شد عاملی مؤثّر و قوی بود در اینکه پیروان مکتب خلفا،نظریات و آرای خلفا را، اگر چه بر خلاف احکام مسلّم اسلام هم باشند،بپذیرند و بدان جامۀ عمل بپوشانند.همان گونه که با مردم بی گناه و حرم خدا،و حرم پیامبر و اهل بیت آن حضرت،و یارانش و صدها امثال آنها رفتار کردند،و روز عاشورا،روز شهادت حضرت حسین علیه السّلام را عید گرفتند.

ولی با همۀ قداستی که آرای همۀ خلفا نزد ایشان داشت،هیچ کدام به اندازۀ آرا و اجتهادات خلفای راشدین،نزد ایشان حکم شرعی و سنّتی پایدار نبود.زیرا آنچه خلفای اموی به عنوان سنّت در جامعه باقی گذاردند،اکثرا در طول زمان به دست فراموشی سپرده شد؛به ویژه بعد از پا گرفتن خلافت عبّاسی.ولی آرای خلفای راشدین،و اجتهادات ایشان در مقابل سنّت رسول خدا،از آن زمان تاکنون،به عنوان احکام دینی،مورد قبول بعضی از فرق مسلمین قرار دارد.این تنها به خاطر روایات جعلی مورد بحث در گذشته است که در آن کوشش شده بود تا مقام پیامبر تنزّل داده شود و مقام خلفای راشدین،به ویژه عمر بن خطّاب،بر آن حضرت برتری یابد.ما معتقدیم که این، دومین عامل مهم برای تحریف پاره ای از احکام اسلام گردیده است.این درست علّت اصلی سخنی است که خاورشناسان گفته اند که احکام اسلام،بعد از حیات پیامبر تکاملی تدریجی داشته است و در طول زمان بر وسعت و عمق آن افزوده شده است.مانند خاورشناس مشهور یهودی و صهیونیست،اگناس گلدزیهر که کتابی بزرگ در این زمینه به نام«تکامل اعتقادات و احکام در اسلام»نگاشته است. (1)

اثر ترک رجوع به امامان اهل بیت علیهم السّلام

همۀ آنچه در گذشته یاد کردیم،نتیجۀ یک عمل است و آن دوری مسلمانان از امامان اهل بیت علیهم السّلام و رجوع نکردن به ایشان می باشد.ائمّۀ اهل بیت کسانی هستند که در جواب سؤال کننده چنین می گفتند:

«مهما أجبتک بشیء فهی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لسنا نقول برأینا من شیء.» (2)

«من هرچه به تو جواب گفتم،تحقیقا از رسول خداست،ما به نظر و رأی خود به هیچ وجه

ص:382


1- 1) -این کتاب به زبان عربی،با نام«العقیدة و الشریعة فی الإسلام»ترجمه،و بخشی از آن نیز متأسّفانه به زبان فارسی برگردانده شده است.
2- 2) -بصائر الدّرجات( [1]محمّد حسن صفار،متوفّای 290 ق)301/،سال 1285 ق.

سخن نمی گوییم.»

و نیز فرمودند:

«سخن من،سخن پدر من و سخن پدرم،سخن جدّم و سخن جدّم،سخن حسین،و سخن حسین،سخن حسن و سخن حسن،سخن امیر المؤمنین،علی و سخن امیر المؤمنین،سخن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سخن رسول خدا،سخن خداوند متعال می باشد.» (1)

اگر مسلمانان بعد از پیامبرشان،به امامان اهل بیت رجوع می کردند،و از ایشان عقاید و احکام دینشان را می گرفتند،و اسلام را از ایشان می آموختند،اسلام عزیز،گرفتار چنین مصیبت هایی نمی شد.در حالی که رسول خدا به امّت اسلامی خود چنین وصیت فرموده بود:

«إنّی مخلّف فیکم الثّقلین،کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی،و قد أنبأنی اللّطیف الخبیر إنّهما لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض.» (2)

«من دو چیز گرانمایه میان شما می گذارم:کتاب خدا و عترت و اهل بیتم را.اگر شما به آن دو تمسّک جویید،هرگز گمراه نخواهید شد.خداوند آگاه و دانا،مرا خبر داده است که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا آنگاه که در حوض بر من وارد شوند.»

اولی الامر بعد از رسول،اینان می باشند،و حکّامی چون معاویه و یزید و ولید و هارون و متوکّل و خلفای عثمانی،نمی توانند اولی الامر مسلمانان باشند.همچنان که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مکّه ولیّ امر مسلمانان بود،ولی حاکم نبود،امامان اهل بیت علیهم السّلام نیز مانند او،ولیّ امر مسلمانان می باشند و خداوند در آیۀ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فرمان داده است که از آنها پیروی شود،در حالی که اینان حاکم نبوده اند،زیرا ولایت امر از جانب خداست.اگر چه حکومت حق،خاص ایشان می باشد،تا مردم همکاری نکنند،این حق به حقدار نخواهد رسید.

ص:383


1- 1) -اصول کافی 53/1،تحقیق علی اکبر غفاری.
2- 2) -صحیح(مسلم)،باب فضائل الصحابة36/ و 37؛مسند(احمد)366/4. [1]

ص:384

درس دوازدهم

اشارة

ص:385

ص:386

وصف پیامبر در مکتب اهل بیت علیهم السّلام

اشارة

در بحثی که گذشت،بسیاری از ناروایی هایی که در مکتب خلفا به ساحت قدس پیامبر بزرگ اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وارد و نقل کرده اند،از نظر گذراندیم.اینک شایسته است چند روایت نیز-برای حسن ختام این بحث-از کتب اهل بیت در این باره نقل شود:

شمایل آن حضرت

در کتب معتبر این مکتب،از حضرت امام حسن علیه السّلام روایت شده که فرمود:

از دایی ام،هند بن ابی هالۀ تمیمی (1)شمایل پیامبر را پرسیدم.او که بسیار نیکو،وصف حال پیامبر را بیان می کرد،چنین گفت:

«شمایل رسول خدا چشمگیر و دل انگیز بود،به طوری که تمام وجود بیننده را فرا می گرفت.

روشنی طلعتش همانند ماه کامل در شب چهارده بود،نه کوته قد و نه بلند بالا،بلکه قامتی متوسّط داشت.گیسوان سر بزرگوارش،نه پرچین و شکن بود و نه صاف و افتاده،و اگر به جانب پشت می افکند فرقی در میان سر باز می کرد،و اگر آشفته بود،از بناگوشش پایین تر نمی آمد.

چهره اش درخشان،پیشانی اش بلند،ابروانش گشاده و در میان دو ابروی مبارکش،رگی بود که

ص:387


1- 1) -هند بن ابی هاله،فرزند خدیجه از شوهر اوّلش(ابی هاله)،دایی سببی امام حسن می باشد.وی در جنگ جمل کشته شد.او در توصیف شمایل پیامبر،گفتاری ادیبانه و شیوا داشت.او چنان سخن می راند که گویی شعر می سراید.در مدح پیامبر نیز شعرگونه روایت می نمود؛به همین دلیل حضرت امام حسن علیه السّلام گفتار او را دوست می داشت.(رجوع شود به مکارم الاخلاق (طبرسی)11/-23)

به هنگام خشم پرخون و متورّم می گشت.

روی بینی کشیدۀ او،خط نوری بود که هر بیننده ای در اوّلین نظر می پنداشت که در وسط بینی برآمدگی دارد.

گردنی سیمین فام،اندامی میانه و متوسّط با عضلاتی پیچیده داشت و سینه و شکم مبارکش متعادل و یکنواخت بود و برآمدگی نداشت.درشت استخوان،پهن شانه و گشاده سینه بود.کف دستش فراخ،ساق تا آرنج او با پایی سطبر که کف آن گودی داشت.گام بلند برمی داشت،گویی که پای را از زمین برمی کند و به پیش خم شده می رود.ملایم و متین،همچون کسی که در نشیب راه می رود،روان و آرام راه می پیمود.دست او تا آرنج پرمو،ولی شکم و دو پستان او خالی از مو بود.

بالای سینه اش مو داشت و چون خطی مستقیم تا ناف کشیده می شد.همیشه چشم به پایین داشت، نگاهش به زمین بیش از نگاهش به آسمان بود،برای نگاه کردن با تمام بدن می گشت و به سمتی ملاحظه می کرد.هیچ گاه خیره نمی نگریست،بلکه ملاحظه آمیز مشاهده می کرد.با هرکس روبرو می شد،در سلام سبقت می گرفت.»

سخن گفتن آن حضرت

امام حسن علیه السّلام فرمود:از او خواستم تا سخن گفتن رسول خدا را برایم توصیف کند.

وی گفت:«مدام در اندوه و اندیشه و تأمّل بود.آرام نداشت،ولی جز به ضرورت سخن نمی گفت.سخن را از آغاز تا به انجام،از مخارج حروف در دهان و با وضوح تمام و بدون زیاد و نقصان بیان می نمود.جویده و زیر لب و نامفهوم سخن نمی گفت و حقّ سخن را ادا می کرد.از خوی ملایمش،نرم گویی بود.کلامش تند و خفّت آور نبود.

نعمت خداوند را هرچه خرد بود،بزرگ می داشت و از آن بد نمی گفت.خوراکی را برای طعم و مزه اش زیاد ستایش و یا نکوهش نمی کرد.از دنیا و آنچه از دنیا بود هیچ گاه به خشم نمی آمد،امّا در رهگذر حق،هیچ چیز در برابر غضب او پایدار نمی ماند تا آنکه حق را یاری دهد.به هنگام اشاره با تمام دست اشاره می فرمود و به گاه شگفتی،دست مبارکش را وارونه می کرد.موقع سخن گفتن دست راست را نزدیک دست چپ می برد و انگشت ابهام را بر کف دست چپ می زد،و در گاه غضب،روی را ترش کرده برمی گرداند.

در وقت سرور چشم به زیر می افکند.خنده اش بیشتر تبسّم بود و آنگاه که لب باز می کرد،

ص:388

دندان های سفیدش همچون برف نمایان می شد.»

رفتار آن حضرت در خانه

از امام حسین علیه السّلام روایت شده که فرمود:از پدرم خواستم تا سیره و رفتار پیامبر را در خانه و بیرون از خانه و در مجلس،بیان فرماید.پدرم فرمود:

«پیامبر وقت خود را در خانه سه قسمت کرده بود،یک قسمت برای خدا،یک قسمت برای خود و قسمتی برای خانواده،و آن بخش را نیز که به خود اختصاص داده بود،در اختیار خلق و رسیدگی به کار خاصّ و عام صرف می فرمود.در خانه که بود،با روی باز ارباب نیاز را می پذیرفت و چیزی از آنان دریغ نمی داشت.البته دیدار صاحبان فضیلت و حاجت را که یک حاجت و یا دو حاجت و یا بیشتر داشتند،به اندازۀ فضل و مقدار حاجتشان مقدّم می داشت و به کاری که صلاح امّت و خودشان در آن بود،وامی داشت.حال دیگر مردمان را نیز از ایشان می پرسید و بر آنچه سزاوارشان بود،آگاهشان می فرمود.به حاضرین می سپرد تا معارف اسلامی را که از من فرا می گیرید،به غایبین برسانید و همچنین نیاز مستمندان را گزارش دهید.به درستی که هرکس نیاز نیازمندی را به فرمانروایی برساند،خدای تعالی قدم های او را در سرای پسین،بر صراط پایدار داشته از لغزش نگاه می دارد.

مردم به دیدار حضرتش می شتافتند و با کسب معرفت دربارۀ امور دین و دنیای خویش،از محضر مبارکش متفرّق می گشتند.البته سخن جز اینگونه گفته نمی شد و از کسی جز اینها نمی پذیرفت.»

در بیرون از خانه

امام حسین علیه السّلام می فرماید:پرسیدم روش پیامبر در بیرون از خانه چگونه بود؟فرمود:

«سخن به ضرورت می گفت و دم فرو می بست،مگر دربارۀ کاری که داشت،تا دل های مردمان را پیوند دهد و همچنین از او و هم از خودشان رمیده نشوند.عزیز هر قومی را گرامی می داشت و همو را بر ایشان برای ریاست می گماشت.مردمان را از فتنه ها بیم می داد.در میان ایشان بود، بی آنکه خوش رویی و خوش خویی خود را از ایشان دریغ دارد و در عین حال از ایشان در پرهیز بود.از اصحاب خود دلجویی و تفقّد می فرمود و احوال مردمان را از مردم جویا می شد.

نیکویی را ستایش و تقویت می کرد و زشتی را نکوهش کرده خوار می داشت.میانه رو بود و

ص:389

رفتاری دوگونه نداشت و تفاوتی در کارش نبود.نزدیکان حضرتش از نیکان مردم بودند و والاترین آنها،خیرخواه ترین آنها برای مردم بود.بالاترین منصب و موقعیت را کسی نزدش احراز می کرد که بیشتر یار و مددکار مردم باشد.»

مجلس آن حضرت

و نیز فرماید از وضع مجلس پیامبر پرسیدم،فرمود:

«پیامبر نمی نشست و برنمی خاست،مگر با یاد خدا جلّ اسمه.جایی خاص برای نشستن خود نداشت و دیگران را نیز از اینکه جایی را برای نشستن خود اختصاص دهند،منع می کرد.به هر مجلس که وارد می شد،در جایی می نشست که دایرۀ نشستن به آنجا رسیده بود و دستور می داد در مجلس اینچنین بنشینند.به اهل مجلس توجّه یکسان داشت تا گمان تبعیض در کسی حاصل نشود.

با کسی که برای حاجتی نزد او می نشست یا می ایستاد،آن قدر صبر می کرد تا او خود برود.

هرگاه نیاز کسی به عللی برآورده نمی شد،با گشاده رویی خاص و زبان شیرین،او را خشنود می ساخت.

پدر مهربان امّت بود،همگان در برابر حق،نزدش یکسان بودند.

محضر پیامبر،محضر بردباری،شرم،صبر و امانت داری بود.مهتران را حرمت،و کهتران را رحمت عاید می شد.صدای بلند و بی حرمتی در مجلس او نبود و لغزش ها در آنجا آشکار نمی شد.

هم نشینان وی همه برابر و هم ارج بودند؛تنها میزان برتری در پرهیزکاری و فروتنی بود.امّا نیازمندان را بر خود مقدّم،و غریبان را نوازش می کرد.»

باز همان امام فرمود:از پدرم رفتار پیامبر با اهل مجلسش را سؤال کردم،در جواب فرمود:

«پیامبر در معاشرت بشّاش،نرم خو و ملایم بود.خشونت،دشنام گویی،عیب جویی یا ستایشگری در برخوردش وجود نداشت.از هر چه خوشش نمی آمد به کار دیگری می پرداخت.

آرزومند به او نومید بازنمی گشت .

سه چیز را در خود ترک فرموده بود:مجادله،پرحرفی،و از هر چه که به او مربوط نبود.سه چیز را نیز دربارۀ مردم ترک کرده بود:مذمّت،سرزنش و عیب جویی از مردمان.

ص:390

سخن نمی گفت مگر دربارۀ امری که رضای حق در آن باشد.هم نشینانش در مجلس وی ساکت بودند تا سخن وی تمام شود،آنگاه سخن می گفتند.در مجلس او با یکدیگر گفتگو و مجادله نمی کردند و گوش به صاحب سخن می دادند تا سخن او تمام شود.در خنده و شادی و شگفتی و موارد دیگر با مجلسیان هماهنگی می کردند.

ناهنجاری و کج سخنی غریبان را تحمّل می فرمود و به همین جهت بود که صحابه،غریبان را به مجلس وی می آوردند تا از حضرتش سؤال کنند.

به اصحاب می فرمود:«چون نیازمندی را دیدید،او را رعایت کنید،میزبانش شوید،یاری اش کنید و نیازش را برآورید.»

ستایشگری را نمی پذیرفت مگر در موردی که جنبۀ حق شناسی و شکرگزاری داشته باشد.

سخن کسی را قطع نمی کرد،مگر اینکه از حدّ خود تجاوز و تعدّی کند،که در آن حال از جای خود برمی خاست تا سخن وی قطع شود.»

امام فرماید:از سکوت پیامبر سؤال کردم،در جواب فرمود:

«سکوت حضرتش در چهار حالت بود:شکیبایی(حلم)،بیم(از فساد)،برای شنیدن،برای اندیشیدن و تأمّل.

در شکیبایی و بردباری آن چنان بود که هیچ چیز او را خشمگین نمی کرد.

امر نیکو را در هر کار اختیار می فرمود تا دیگران بدو اقتدا کنند.و بدی را ترک می کرد تا دیگران از آن بدی دوری کنند.سعی و کوشش او در چیزی بود که اصلاح حال امّت،و یا خیر دنیا و آخرت ایشان در آن باشد.سکوت حضرتش در حدّ لازم بود،توجّه او به اهل مجلس و سخن گفتنش با یک یک آنها یکسان بود.

سکوتش در تأمّل و تفکّر به ناپایداری دنیا و ما فیها و امور آن می گذشت،و اینکه چه باقی می ماند و چه فانی می شود.»

و باز دربارۀ خلقیات پیامبر اسلام از امیر مؤمنان روایت شده که فرمود:

«هرگز دیده نشد که رسول خدا در برابر دیگران پای خود را دراز کند.

و از آنجا که رحمة للعالمین بود،هرگز در برابر ستمی که به حضرتش می رفت،عکس العملی از خود نشان نمی داد.

امّا در برابر فعل حرام آرام نمی نشست؛قیام نیز نمی فرمود مگر آنکه غضب و قیامش در راه

ص:391

خداوند باشد.

هیچ گاه هنگام غذا خوردن،بدن خود را به جایی تکیه نمی داد.

هیچ حاجتی از او خواسته نشد که در برابر آن جواب خیر بگوید.

سخن پیامبر قاطع بود؛به گونه ای نبود که شنونده ناراحت نشود.هرکس آن را می شنید،مطلب او را می فهمید.»

پیامبر می فرمود:«بهترین شما خوش خوترین شماست.»تا آنجا که امام علی علیه السّلام می فرماید:

«هرگز چشم من همانند وی ندید.» (1)

و نیز از شخص پیامبر روایت شده که فرمود:

«من مزاح می کنم،ولی جز حق نمی گویم.»

ابن عبّاس از پیامبر روایت کرده که فرمود:

«من تربیت شدۀ پروردگارم هستم،و علی تربیت شدۀ من.پروردگارم مرا به سخاوت و نیکی فرمان داد،و از بخل و جفا(غلظت و خشونت)نهی فرمود.نزد خداوند چیزی مبغوض تر از بخل ورزیدن و بدخویی نیست.بدخویی عمل را فاسد می کند،همچنان که سرکه عسل را.»

رسول خدا در مکتب اهل بیت این چنین توصیف شده است و در مکتب خلفا آن چنان!

گاهی علمای مکتب خلفا،مطالبی را از مکتب اهل بیت روایت کرده اند.مانند«حلبی»(متوفّای 1044 هجری)که دو روایت گذشته را از امام حسن و امام حسین علیهما السّلام در کتاب مشهور خود،«سیرۀ حلبیه»نقل کرده است.امّا هیچ گاه مکتب اهل بیت،نسبت های ناروا در مکتب خلفا را-که در بحث دومین عامل تحریف،مورد بررسی قرار دادیم و در کتاب های مکتب خلفا آمده است-در کتاب های خود نقل نکرده اند.

آیا به راستی پیامبر آن چنان بود که در کتاب های معتبر مکتب خلفا توصیف شده است؟!آیا پیامبر،مؤمنان را لعنت می فرمود؟!دشنام می داد؟!آزار می کرد؟!و در برابر از خدا می خواست تا لعنت او را برای فرد لعنت شده،برکت و رحمت و پاکیزگی قرار دهد؟!

آیا پیامبر چنین بوده است؟!

و آیا به راستی نباید پیامبر خدا این چنین باشد که مکتب اهل بیت روایت کرده اند:«در معاشرت

ص:392


1- 1) -مکارم الاخلاق(طبرسی)11/-23. [1]

ملایم و خوش خو و بردبار بود،هیچ چیز او را خشمگین نمی کرد،جز حق چیزی نمی گفت، به خاطر خود غضب نمی کرد،ناسزاگو و عیب جو نبود،هیچ گاه به کسی چیزی که از آن کراهت داشت نمی گفت،تا چه رسد به آنکه مؤمنی را بی جهت دشنام دهد و لعنت کند.»

آیا پیامبر ایستاده بول می کرد و کسی را می خواند که پشت سر او بایستد-چنان که در مکتب خلفا آمده-یا اینکه در برابر کسی پا دراز نمی کرد-چنان که مکتب اهل بیت آورده اند؟!

آیا در محضر پیامبر غنا و آوازه خوانی می شد و ایشان رقص تماشا می کرد-چنان که مکتب خلفا گفتند-یا آنکه نمی نشست و برنمی خاست مگر با یاد خدا-همچنان که در کتاب های مکتب اهل بیت آمده است؟!

حال چه شده که مسلمانان،مجموعۀ معارف اسلامی را از اهل بیت نمی گیرند تا این اختلافات رفع شود و اتّحاد حقیقی مسلمانان و اعتصام بحبل اللّه محقّق شود؟!

قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحانَ اللّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (1)

ص:393


1- 1) -یوسف:108. [1]

ص:394

درس سیزدهم

اشارة

ص:395

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ

داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً

احزاب:45 و 46

لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ

یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ

إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ

آل عمران:164

إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ

أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ...... رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ

مُنْذِرِینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ...

نساء:163 و 165

ص:396

مقدّمه

بنا بود که در این بحث،سومین وسیلۀ تحریف اسلام،یعنی جعل حدیث را بررسی کنیم.ولی مطالب مهمّ گذشته،تتمّه ای دارد که شاید بدون آن،عمق مطلب-آن طور که لازم است-روشن نمی شود.

آیات کریمه ای که در صدر درس دیدید،از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سخن دارد و می گوید:

«ای پیامبر!ما تو را فرستادیم که بر مردم شاهد(کسی شاهد می شود که خود آن چنان باشد که خداوند می خواهد،و شاهد یعنی کسی که از جانب خداوند شاهد همۀ اعمال خوب و بد مردم باشد)،و مژده دهنده در برابر کارهای پسندیده،و اعلام خطرکننده و بیم دهنده به خاطر کارهای ناپسند،و دعوت کننده به سوی خداوند و چراغ هدایت برای روشنایی راه گم گشتگان باشی.» (1)

و نیز:

«همانا خداوند بر ایمان آورندگان منّت گذارده است که در میان آنها،رسولی از خودشان برانگیخته که بر ایشان آیات خداوند را تلاوت کند،و آنها را تزکیه و تهذیب نماید،و به آنها کتاب و حکمت بیاموزد.به راستی که آنان قبل از بعثت پیامبر،در گمراهی آشکار بودند.» (2)

و نیز:

«ما به تو ای پیامبر وحی فرستادیم،همچنان که به نوح و سایر پیامبران وحی نمودیم،و به ابراهیم و اسماعیل و...وحی کردیم...پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم رسان هستند،تا با بعثت آن

ص:397


1- 1) -احزاب:45 و 46.
2- 2) -آل عمران:164.

پیامبران که به میان مردم می آیند،حجّت بر ایشان تمام گردد.» (1)

این طرح جهان آفرینش است،و این هدف و غرض ربّ العالمین از بعثت انبیا می باشد.امّا چنان که در گذشته نیز گفتیم،آن کسان که هوی و هوسشان با این تعلیمات آسمانی توافق نداشت -به ویژه قدرتمندان و مترفین که طغیان هوس و سرکشی شهوت و غضبشان،به مدد زور و زرشان قابل اجرا بود،و میل نداشتند که به زیر بار محدودیت قوانین دینی بروند-به مخالفت با این قوانین و تعلیمات برخاستند.

ص:398


1- 1) -نساء:163 و 165.

عوامل تحریف ادیان

اشارة

یکی از راه های مبارزه و مخالفت این بود که از نشر این تعلیمات و دستورات،جلوگیری نمایند.بنابراین جلوی نقل و نشر کلمات و احادیث پیامبر اکرم را گرفتند.ولی از آنجا که نمی شد از نشر تمام سخنان پیامبر اکرم جلوگیری به عمل آورد،و جسته و گریخته و از گوشه و کنار،احادیثی از پیامبر نقل می شد و به گوش مردم مسلمان می رسید-که ممکن بود شکنندۀ سیاست و راه و رسم دست اندکاران باشد،و آنها را در میان مردمی که به حکومتشان تن در داده بودند،بی اعتبار کند- ناچار بودند که اصولا احادیث پیامبر را از ارزش و قداست و اعتبار آسمانی ساقط کنند،تا دیگر امکان تکیه به آنها وجود نداشته باشد.

در گذشته،هر دو بحث به حدّ کفایت انجام گرفت.تتمّه ای که می خواستیم اینجا بیان کنیم،این بود که بنا به فرمودۀ خود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنچه در امم گذشته اتّفاق افتاده است،در این امّت هم واقع خواهد شد.بنابراین،این سؤال پیش می آید که آیا در گذشته نیز چنین حوادثی اتّفاق افتاده و امّت ها به پیامبرانشان چنین ستم هایی روا داشته اند،یا نه؟

جواب این است که:آری،متأسّفانه در امّت های پیشین نیز،این گونه دروغ ها و تهمت ها وجود داشته است.

البته تفصیل این بحث آنگاه خواهد آمد که به بررسی چگونگی و ابعاد تحریف،در اسلام بپردازیم-ان شاء اللّه.ولی اینک با ذکر یک حادثه به عنوان مثال،نشان می دهیم که این گونه اعمال، چرا و به چه شکل به وقوع پیوسته است.

در دین مجوس،همانند تمام ادیان آسمانی،نکاح با محارم جایز نبوده است.امّا در آنچه

ص:399

امروز به نام دین مجوس است،قرنهاست که ازدواج با محارم،همچون مادر و خواهر روا شمرده می شود. (1)

مسلّما پیامبر مجوس،از پیامبران آسمانی بوده است؛چنان که تحقیقا از سیرۀ پیامبر اکرم و رفتاری که با اهل کتاب و مجوسیان داشته اند،این مطلب برای ما ثابت می شود.

در روایتی از امام امیر المؤمنین علیه السّلام چنین نقل شده است:

پادشاهی از اهل دین مجوس،در گذشته های بسیار دور،شبی در حال مستی دامان دختر خویش را می آلاید.حادثه در میان مردم شایع می شود و همه به گرد کاخ او جمع می شوند،و می گویند:تو ای پادشاه!دین ما را از بین بردی.از کاخت بیرون بیا تا تو را با اجرای حد پاک کنیم.

پادشاه می گوید:همه جمع شوید و گوش بدارید تا سخنم را بشنوید.اگر آنچه گفتم قانع کننده بود که هیچ،وگرنه هر چه خواستید بکنید!مردم جمع شدند.او گفت:آیا می دانید که خداوند مخلوقی گرامی تر از پدر همۀ ما،آدم علیه السّلام و مادرمان،حوّا خلق نکرده است؟گفتند:راست می گویی.او گفت:آیا حضرت آدم علیه السّلام دخترانش را به پسران،و پسرانش را به دخترانش به همسری نداد؟! گفتند:راست می گویی،حقیقتا این عمل بر طبق دین است.همه بر این عمل پیمان بستند و آنچه از علم و احکام شریعت خویش می دانستند،فراموش نمودند. (2)

بدین شکل،نکاح با محارم وارد کیش مجوس شد،و دین آسمانی دستخوش تحریف قرار گرفت.این شکل از تحریف،همیشه و حتّی در این امّت وجود داشته است،که قدرتمندان رفتار و گفتار پیامبران را به شکلی عرضه بدارند که با هوس هایشان توافق داشته باشد.

در گذشته نیز،داستان آن حاکم عثمانی را که مأموریت بغداد داشت و از رشوه گرفتن،سخت ابا و امتناع می کرد،برای شما نقل کردیم،و دیدید که چگونه رندان رشوه خوار،صورت حق به جانبی برای رشوه خواری ساختند و آن را عملی مورد پسند خداوند نمایش دادند،تا اینکه حاکم ساده لوح هم به دام نیرنگشان درافتاد و راه رشوه خواری برای اطرافیان بازشد .

خلاصه اینکه زورمندان و صاحبان قدرت و نفوذ،می خواهند بر خلاف مسلّمات اسلام،رشوه

ص:400


1- 1) -البته در قرون اخیر،به خاطر اینکه زرتشتیان در جوامع اسلامی زندگی می کرده اند،رفته رفته از این عمل دست برداشته و آن را زشت شمرده و انکار کرده اند.رجوع کنید به:تاریخ اجتماعی ایران(سعید نفیسی)35/2؛ایران در زمان ساسانیان(کریستن سن)،ترجمۀ رشید یاسمی348/، [1]چ دوم.
2- 2) -وسائل الشیعة 98/11،ح 7؛سفینة البحار 527/2.

بگیرند؛فساد کنند؛شراب بخورند؛ساز و آواز گوش بدهند؛سگ بازی و میمون بازی و قمار بنمایند و اموال مردم را به راحتی ببرند و بخورند،امّا آب هم از آب تکان نخورد.بنابراین لازم است که برای اینگونه کارها مستمسکی داشته باشند،و آن را به رنگ قانون و شرع اسلام درآورند.اینجاست که حدیث پردازان به کمک می آیند و جاعلان مزدور چنین رفتارهایی را به صورت احادیثی به پیامبران نسبت می دهند،و شخصیت آسمانی آن بزرگواران را تا حدّ افراد معمولی،بلکه پایین تر می آورند.تا یک نفر سگ باز و قمارباز و شراب خواره و زناکار،مانند یزید و ولید،بتواند بدون هیچ گونه ممانعتی به عنوان خلیفۀ پیامبر بر مسلمانان حکومت کند.این بود وسیلۀ دوم تحریف در اسلام.

جعل حدیث

سومین وسیلۀ تحریف اسلام،جعل حدیث است.در حقیقت،همۀ تحریف از اینجاست و بدین وسیله انجام می شود.زیرا می دانیم قرآن کریم با حفظ و حراست الهی،از هرگونه خطر و حمله ای مصون می ماند.امّا جایی که ممکن است مورد حمله قرار گیرد و حمله در آن تأثیر بخشد، بیان و توضیح و تفسیر قرآن،یعنی احادیث و سنّت پیامبر اکرم می باشد.این را نیز می دانیم که اسلام دو رکن اساسی دارد و آن قرآن و سنّت است.بنابراین حمله به سنّت یا حدیث،در واقع حمله به اسلام می باشد،و تحریف در آن تحریف در اسلام.لذا اساسی ترین سخن ما در اینجاست.اگر چه در تقسیم بندی علمی از آن به عنوان سومین عامل-بعد از عامل جلوگیری از نقل و نوشتن و نشر حدیث،و عامل شکستن شخصیت پیامبر-نام بردیم.بدین ترتیب،عامل سوم جعل حدیث است که به وسیلۀ آن،هدف نهایی دشمنان اسلام پیاده شده ملحدان و زنادقه توانستند اسلام را تحریف نمایند.هرچند دین خدا به دست امامان اهل بیت احیا شد و به جامعۀ بشری برگشت،و این چیزی جز لطف خدا نبود.ما در آینده این مسأله را-ان شاء اللّه-به تفصیل خواهیم دید،امّا اینک شکل و ریشۀ آن را در چند قسمت باید مورد بررسی قرار دهیم.

چرا حدیث جعل کردند

ابو جعفر منصور،دومین حاکم عبّاسی،پسرش محمّد را به لقب مهدی خواند.برای اینکه وانمود کند آن مهدی که پیامبر از ظهورش،در آینده خبر داده است،همین فرزند من،محمّد مهدی می باشد.در مجلسی که برای مهدی بیعت گرفته می شد تا او ولیعهد رسمی منصور گردد،

ص:401

شعرا شعرها می خواندند،و هر کس به هر وسیله می کوشید تا خود را به خلیفۀ عبّاسی نزدیک نماید و نظر او را به خود جلب کند.یکی از حاشیه نشینان دربار،به نام مطیع بن ایاس نیز حدیثی جعل و عرضه نمود:

پیامبر فرمودند:

«المهدیّ منّا،محمّد بن عبد اللّه و أمّه من غیرنا یملأها عدلا کما ملئت جورا.»

«مهدی از ماست،و او محمّد پسر عبد اللّه می باشد،و مادرش از غیر خانوادۀ ماست.زمین را پر از عدل خواهد کرد،همان طور که از جور پر شده است.»

او کوشیده بود که تمام نشانی های مهدی عبّاسی را در حدیث بگنجاند.بعد از نقل حدیث،به برادر خلیفۀ عبّاسی که در آنجا بود،اشاره کرد و گفت:ایشان هم از این حدیث اطّلاع دارند، درستی آن را می دانند!وی نیز از سر اجبار گفت:آری،راست می گوید.بعد به نزدیکانش گفت:

ببینید چطور ما را گرفتار کرد،مجبور ساخت دروغ او را تصدیق کنیم. (1)

این یک نمونه بود از اینکه رضای خلیفۀ قدرتمند زمان،چگونه در ساختن و پرداختن و جعل حدیث،مؤثّر بوده است.

در طرح خاصّی که در سیاست عبّاسیان وجود داشت،می بایست که مهدی عبّاسی با مردم بسیار خوش رفتاری کرده به عدالت و عطوفت عمل نماید.مثلا ابو جعفر منصور،اموال زیادی را از مردم مصادره کرده بود،امّا نه برای استفادۀ شخصی یا دولتی،بلکه آنها را در خزانۀ دولتی با نام و نشان صاحبانش ودیعت نهاده بود که بعد از او آنگاه که پسرش،مهدی،زمام امور را به دست می گیرد،این پول ها را به تمام و کمال به صاحبانش پس بدهد،و توجّه و رضایت عموم را بدین وسیله جلب نماید،و نشان بدهد که اوست آن کسی که عدالت را در زمین می گستراند و همه بدانند و بفهمند که او همان مهدی موعود اسلام می باشد.در اجرای همین طرح بود که مهدی کاملا می کوشید که ظاهری آراسته،به کار خود بدهد تا همه کس او را به تدیّن و نیکی بشناسند.امّا با همۀ این احوال،او به نگهداری کبوتر و بازی با آن علاقه مند و معتاد بود،و نمی توانست آن را ترک کند!

روزی محدّث وابسته به دربار،به نام عتاب بن ابراهیم نخعی،به محضر خلیفۀ عبّاسی وارد می شود،و او را مشاهده می نماید که مشغول تماشا یا بازی با کبوترهاست.البته چنین وضعی چندان مطلوب نبود،به خصوص برای کسی که می خواهد مهدی موعود این امّت جلوه کند.در

ص:402


1- 1) -الاغانی 287/13-288،چ بیروت 1958،و 81/12،چ ساسی.

چنین وضعیتی،عتاب برای جلب رضای خلیفه یا برطرف شدن ناراحتی او،روایتی چنین نقل کرد:

«حدّثنا فلان،عن فلان،عن أبی هریرة،انّ النّبیّ قال:لا سبق إلاّ فی خفّ أو نعل أو حافر.»

«فلان از فلان از ابو هریره مرا حدیث کردند که رسول خدا فرمود:مسابقه روا نیست مگر در تیراندازی و اسب دوانی و شتردوانی.و آنگاه خود نیز بدان افزود:«أو جناح»و در کبوترپرانی!»

عتاب بن ابراهیم محدّث،چرا این کار را کرد؟!خلیفه که به او نگفته بود و او چنین دستوری از حاکم عبّاسی نداشت؟!ولی او چون وضع را دانست،برای تنزیه مقام خلافت و مشروع نشان دادن رفتار خلیفه،و خوشایند وی،بر یک حدیث که اصلی صحیح داشت،قسمتی افزود.خلیفه،مهدی عبّاسی دستور داد به او ده هزار درهم بدهند.آنگاه که این محدّث برخاست و از مجلس بیرون رفت،مهدی عبّاسی به اطرافیانش گفت:به خدا سوگند،من می دانم که عتاب بر رسول خدا دروغ بست. (1)

البته علّت اینکه حاکم عبّاسی این سخن را می گفت،آن بود که او بدین حدیث ساختگی حاجت مبرمی نداشت.او می خواست بدین وسیله از خود تدیّن بیشتری نشان دهد.

در این دو حدیث،مطیع بن ایاس و عتاب بن ابراهیم برای جلب رضای دو خلیفۀ عبّاسی، منصور و فرزندش مهدی،به جعل حدیث دست زدند.کار ایشان در این جعل،آن بود که حدیثی را که از پیامبر روایت شده و مشهور بود،دست کاری نمایند.

اوّلی چنان وانمود کرد که مصداق احادیث فراوان پیامبر در زمینۀ مهدی موعود،همان مهدی عبّاسی،ولیعهد منصور است،و از حاضران نیز شاهدی بر گفتۀ خود گرفت.

دومی بر حدیث پیامبر،دربارۀ سبق و رمایه(اسب دوانی و تیراندازی)یک کلمه(جناح)افزود تا کبوتربازی خلیفه،در شمار اسب دوانی و تیراندازی به حساب آید،و ارزش اسلامی پیدا کند.

بنابراین معلوم شد در کار جعل حدیث،گاه از احادیث مشهور پیامبر استفاده می کرده اند و با کم و زیاد کردن بر آن حدیث،به هدف خود می رسیده اند.

از این دو نمونه به روشنی فهمیدیم که احادیث و روایاتی که جعل می شد،اغلب در راه خوشایند خلفا و قدرتمندان دستگاه حکومت ساخته می شد.با اینکه گاهی خود خلیفه هم دستور خاصّی در این زمینه نداده بود.البته واضح است که اگر خلیفه دستور می داد و پیگیری می کرد،چه

ص:403


1- 1) -البدایة و النهایة 153/10؛الموضوعات 78/3؛لئالی المصنوعه 468/2.

حوادثی به وجود می آمد،و کار وضع و جعل حدیث تا کجا می کشید.

فرمان رسمی جعل حدیث

مدائنی (1)که از مورّخان بسیار معتبر قدیم است،در کتاب«الاحداث»خویش نقل می کند:

معاویه در سال عام الجماعة (2)فرمانی عمومی برای کارگزارانش که در تمام اطراف بلاد اسلام -از هند تا آفریقا-حکومت می کردند،نوشت و ارسال داشت.که در آن آمده بود:هر کس که چیزی در فضیلت«ابو تراب»و خاندانش روایت کند،خونش هدر است،مالش حرمت ندارد،و از حوزۀ حفاظت حکومت بیرون خواهد بود.پس از صدور این اعلامیه،مردم کوفه،یعنی دوستداران خاندان علوی،بیش از دیگران زجر و بلا کشیدند.این مردم کسانی بودند که در مکتب امیر المؤمنین،علی علیه السّلام پرورش یافته و با محبّت آن حضرت آشنا بودند.در میان مردم این شهر، میثم تمّارها،صعصعة بن صوحان ها،حجر بن عدی ها و عدی بن حاتم ها زندگی کرده بودند؛کسانی که با ولای امیر المؤمنین زیستند و با ولای او نیز از دنیا رفتند.بنابراین سختی و شدّت این اعلامیه را آنها به دوش می کشیدند،و زندان و شکنجه و قتل و غارت را به تن می خریدند.

فرمان شدّت می گیرد

بار دوم،معاویه به تمام کارگزارانش فرمانی صادر کرد که شهادت هیچ یک از شیعیان علی و خاندانش را نپذیرند.(تا همین ایّام نیز،در بعضی از کشورها شهادت افراد شیعه پذیرفته نمی شد.

اینها در نظر حکومت،از عدالت ساقط بودند و اگر کسی از آنها در محکمه و دادگاه شهادت می داد،قبول نمی شد.)

معاویه نوشت:آنچه از دوستداران عثمان و علاقه مندان وی،و آن کسان که روایاتی در فضیلت او نقل می کنند،در سرزمین تحت فرمانروایی شما زندگی می نمایند،شناسایی کرده به خود نزدیک سازید،اکرامشان نمایید و آنچه را که ایشان در فضیلت عثمان نقل می کنند،برای من

ص:404


1- 1) -وی در سال 224 یا 225 در سنّ 93 سالگی وفات کرده است.(میزان الاعتدال 153/3؛الفهرست(ابن ندیم)113/، چ تهران)
2- 2) -مقصود از عام الجماعة،سال 40 هجری است که معاویه بر تمام عالم اسلام حکومت یافت.از آن رو این سال را عام الجماعة نام نهاده اند که در آن،کسی با معاویه مخالفت نکرد.اینکه به پیروان مکتب خلفا،اهل سنّت و جماعت می گویند، به خاطر این است که ایشان در پیروی از خلفا،اتّفاق و اجماع دارند و با ایشان مخالفت نمی کنند.

بنویسید،و اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را ثبت نمایید.بدین سبب هر کس روایتی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضایل عثمان نقل می کرد،به صورت یک سند دولتی درمی آمد و به دربار خلافت اموی ارسال می شد.آنچنان این فرمان اجرا گشت که فضایل عثمان و روایاتی که متضمّن فضایل او بود،فراوانی یافت.زیرا معاویه پول و خلعت و جایزه و املاک و زمین و آنچه در دست داشت، بی دریغ و با سخاوت تمام،در این راه به کار می گرفت و آن را میان اعراب و موالی پخش می نمود.

بنابراین جعل روایت در هر شهر از شهرهای کشور اسلام بالا گرفت،و دنیاپرستان برای به دست آوردن آن،به مسابقه با یکدیگر پرداختند.هیچ فرد طردشده و دورافتاده ای نبود که به مأموری دولتی و حاکمی از حکّام معاویه نزدیک شود و روایتی در فضایل و مناقب عثمان نقل کند،مگر آنکه نامش نوشته می شد و به دستگاه قدرت نزدیک می گردید،و شفاعت او در مورد دیگران پذیرفته می شد و ارج و مقام اجتماعی می یافت.مدّتی بدین ترتیب گذشت.

صدور فرمان سوّم

اشارة

بعد از این اعلامیه،فرمان دیگری از دستگاه مرکزی خلافت صادر شد که:حدیث در مورد عثمان زیاد شده،و در تمام شهرها و نواحی بلاد اسلام نشر گردیده است.هنگامی که نامۀ من به دست شما رسید،مردم را دعوت کنید تا در فضایل صحابه و خلفای اوّلیه،نقل حدیث نمایند و هیچ روایت که مردم در مورد ابو تراب نقل کرده اند،نگذارید،مگر اینکه نقیض آن را در مورد صحابه برای من بیاورید.زیرا این کار بیشتر چشم مرا روشن می کند و برای من محبوب تر می باشد، و دلایل ابو تراب و شیعیانش را بیشتر می شکند،و از مناقب عثمان و فضایل وی،برای آنها سخت تر است.

فرمان معاویه بر مردم خوانده شد و به دنبال آن،اخباری فراوان در مناقب صحابه،به دروغ و جعل نقل شد.مردم در این زمینه جدّیت فراوان کردند،تا آنگاه که این روایات به منابر بلاد اسلام نیز راه یافت،و به معلّمان مکتب خانه ها نیز رسید و آنها به بچه های خردسال و نوجوانان آموختند.

تا آنجا که این روایات جعلی را چون قرآن کریم پذیرا شدند،و از آنجا به میان زنان و دختران در خانه و خدمتکاران و غلامان رفت.این احادیث را مرد خانه از منابر رسمی و در خطبه های نماز جمعه می شنید و به خانه می رفت و برای زن و دختر و فرزندان و خدمتکارانش بازگو می کرد.

سالیان دراز وضع بدین منوال بود.معاویه از سال 40 تا سال 60 هجری،حکومت و خلافت

ص:405

داشت.مردمان دنیاپرست در این مدّت دراز،در ساختن احادیث دروغین با یکدیگر رقابت می کردند و بر هم سبقت می گرفتند.بدین ترتیب احادیث بسیار پیدا شد و دروغ های فراوان نشر گردید.فقها و قاضیان و والیان،همه گرفتار این مسأله شدند و همه بدین راه رفتند.کسانی که بیشتر از همه گرفتار بودند،قاریان ریاکار و ضعیف الایمان بودند که به ظاهر،خود را اهل عبادت و خشوع نشان می دادند.اینان حدیث می ساختند تا اینکه نزد والیان،حظّ و بهره ای داشته باشند،و به دستگاه قدرت تقرّب یابند،و از اموال و املاک و منازل استفاده کنند.وضع بدین منوال ادامه یافت،تا اینکه چنین اخبار و احادیث دروغین،به دست دینداران و کسانی که از دروغ پرهیز داشتند،رسید.اینگونه کسان به گمان راستی و درستی،احادیث مزبور را نقل کردند.اگر آنها می دانستند که دروغ است،هرگز آن را بازگو نمی نمودند و بدان اعتقاد نمی ورزیدند. (1)

آنچه من در گذشته می گفتم-مبنی بر اینکه بیشتر چیزهایی که به عنوان دین و اسلام،در مکتب خلفا وجود دارد،در عصر معاویه ساخته شده است-بر اساس اینگونه اسناد تاریخی بود.

ابو عبد اللّه،ابراهیم بن محمّد (2)،معروف به نفطویه،مورّخ قرن چهارم،در تاریخ خویش مطالبی را ذکر می کند که از جهت مضمون،با گفتۀ مدائنی یکی می باشد.او نوشته است:

«بیشتر احادیث دروغین که فضایل صحابه را بازگو می کنند،در ایّام بنی امیّه ساخته و جعل شده اند.گوینده و جاعل اینگونه احادیث،می خواست بدین وسیله به دستگاه خلافت تقرّب جوید و مورد توجّه و علاقۀ دستگاه قدرت اموی قرار گیرد.امویان هم می خواستند با این کارشان، دماغ بنی هاشم را به خاک بسایند.» (3)

اینک چند نمونه از اینگونه احادیث را بررسی می کنیم تا صدق سخن مدائنی و نفطویه را بیشتر لمس کنیم.

حدیث یوم الدّار

هنگامی که آیۀ شریفۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (4)نازل شد،پیامبر اکرم مأموریت یافت که خویشاوندان نزدیکش-فرزندان عبد المطّلب-را به سوی خدا دعوت کند و آنها را بیم دهد و

ص:406


1- 1) -بنا به نقل شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)15/3-16،چ قدیم و 44/11-45،چ محمّد أبو الفضل ابراهیم.
2- 2) -رجوع کنید به شرح حال او در:الفهرست(ابن ندیم)90/، [1]چ تهران.
3- 3) -بنا به نقل از شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)15/3 به بعد،چ قدیم و 46/11،چ محمّد ابو الفضل ابراهیم.
4- 4) -شعرا:214. [2]

انذار نماید.این نخستین بار بود که پیامبر اکرم دعوت را از خانۀ شخصی خویش به بیرون می برد.تا آن روز،یعنی مدّت سه سالی که از بعثت می گذشت،رسالت وی در خانه اش محصور بود،و تنها علی علیه السّلام و خدیجه به او گرویده بودند. (1)آیه نازل شد و پیامبر دستور یافت که دعوتش را بیشتر منتشر کند.مفصّل این داستان را در درس های گذشته نقل کرده ایم.حضرت علی بن ابی طالب در خانۀ پیامبر به سر می برد.از پنج سالگی وی،یعنی وقتی که قحطی شده بود،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، علی علیه السّلام را از پدرش گرفته تحت تکفّل داشت.پیامبر به علی که در آن وقت نوجوانی در حدود 13 تا 15 ساله بود،دستور داد که یک ران گوسفند بپزد و یک کاسۀ بزرگ دوغ تهیه کند.بنی هاشم دعوت شدند.اینان تقریبا چهل نفر بودند.پیامبر به آنها گفت:

خداوند مرا به این رسالت فرستاده که او را به یکتایی و مرا به پیامبری بشناسید.آنگاه افزود:

کدام یک از شما مرا در این کار یاری می کند تا آنکه برادر من،و وصیّ من،و خلیفۀ من در میان شما باشد؟حاضران همه روی گرداندند.تنها در آن میان،امام امیر المؤمنین که از همه از نظر سن کوچک تر بود،برخاست و گفت:یا رسول اللّه!من کمک کار تو در این راه خواهم بود.پس از اینکه این کار سه بار تکرار شد،پیامبر خدا فرمود:این برادر من و وصیّ من و خلیفۀ من در میان شماست، فرمان او را بشنوید و دستورش را اطاعت کنید. (2)

این روایت در کتب معتبر تاریخ و حدیث مکتب خلفا،با سند صحیح و معتبر آمده است.امّا چنان که دیدیم،معاویه دستور داده بود که هیچ فضیلتی دربارۀ ابو تراب و اهل بیتش روایت نشود، مگر اینکه نقیض آن را جعل نمایند.لذا این روایت-که یکی از روشن ترین دلایل سبقت گرفتن حضرت امیر به اسلام بود و در آن نصّ صریح و فرمان قطعی و رسمی پیامبر،بر وصایت و خلافت او آمده بود-باید شکسته می شد و نقیض آن جعل می گردید.

نقیض این روایت

در کتب درجۀ اوّل مکتب خلفا،از راویان طراز اوّل،نقیض هایی برای این روایت آورده اند:

از زبان عایشه:

روایتی از زبان عایشه نقل شده و به او نسبت داده اند.ما واقعیت را

ص:407


1- 1) -و شاید زید،چون وی نیز در همین خانه زندگی می کرده و جزء اهل همین خانه به شمار می آمد.
2- 2) -تاریخ طبری 1172/3-1173،چ لیدن و 319/2-321،چ محمّد أبو الفضل ابراهیم؛تفسیر طبری 74/19-75؛ البدایة و النهایة 39/3-40؛ابن اثیر 41/2-42،چ دار الکتاب العربی؛مسند(احمد)352/2،ح 1371،چ احمد محمّد شاکر؛ الدر المنثور 97/5.

نمی دانیم،که آیا خود آن را گفته است و یا به دروغ به او نسبت داده اند.

روایت چنین است:

هنگامی که آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ نازل گردید،پیامبر اکرم فرزندان عبد المطّلب را جمع کرد و چنین فرمود:ای فرزندان عبد المطّلب!ای خویشاوندان من!ای صفیه دختر عبد المطّلب!ای فاطمه دختر محمّد!از خدا بترسید و او را بندگی کنید؛من برای شما کاری نمی توانم انجام دهم،من مالک هیچ چیز از طرف خدا نسبت به شما نیستم! (1)

این دو روایت با هم نقیض هستند.حال باید ببینیم کدام یک درست و راست هستند و کدام جعلی،و ما چه دلیلی برای درستی اوّلی و نادرستی دومی داریم.

در مکتب خلفا،آن قدر امّ المؤمنین،عایشه را بالا برده اند،که بعد از پیامبر،و بالاتر از أبو بکر و عمر قرار گرفته است.یک علّت این کار،این بوده است که می خواسته اند با روایاتی که به نام او و از او نقل می کنند،و اعتبار غیر قابل خدشه ای که از نام وی کسب می نمایند،مطالب لازم را به خورد مسلمانان بدهند.بنابراین،روایتی که به نام ام المؤمنین،عایشه نقل شده و به نقیض با روایت منقول از امیر المؤمنین است،در مکتب خلفا مقدّم خواهد بود،و روایت حاوی فضیلت امیر المؤمنین علیه السّلام، بدین جهت از ارزش و اعتبار افتاده است.

ما دو حدیث را از نظر قواعد حدیث شناسی،مورد ارزیابی قرار می دهیم.نکاتی که در اینجا قابل دقّت هستند،عبارتند از:

آیۀ مورد بحث،به اتّفاق و اجماع همۀ علمای اسلام،در سال سوم بعثت نازل شده است. (2)

ناقل حدیث دوم،امّ المؤمنین،عایشه،در سال چهارم بعد از بعثت به دنیا آمده، (3)و نمی توانسته شاهد جریانی که در حدیث آمده است،باشد.لذا حدیث منقول از عایشه،حدیثی مرسل بوده و بی اعتبار است.در صورتی که روایت منقول از امیر المؤمنین،از نظر سند صحیح (4)و خالی از هرگونه خدشه بوده است.خود ایشان در هنگام وقوع جریان،در حدود پانزده سال

ص:408


1- 1) -صحیح(مسلم)133/1،چ محمّد علی صبیح و اولاده.
2- 2) -تاریخ طبری69/-1174،حوادث سال سوم،چ اروپا و 319/2،چ مصر تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم؛تاریخ ابن اثیر 41/2؛تاریخ ابن کثیر 37/3؛تاریخ الخمیس 287/1؛الطبقات الکبری 199/1 به بعد؛انساب الاشراف 15/1 به بعد؛الاکتفاء 279/1-281،چ مصر.
3- 3) -الطبقات الکبری 58/8،چ بیروت؛اسد الغابة 188/6-192،ترجمۀ 7085.
4- 4) -رجوع کنید به:تحقیق مسند احمد،به وسیله احمد محمّد شاکر 352/2،ح 1371.

داشته اند.

حضرت فاطمه علیها السّلام که نامشان در متن حدیث دوم می آید،بنا به قول صحیح،در سال پنجم بعد از بعثت نبیّ اکرم به دنیا آمده اند. (1)و حتّی اگر قول دیگران را-که سخت در اختلافند-بپذیریم، ایشان در آن هنگام،در سال های قبل از بلوغ بوده و حدّ اکثر هشت سال داشته اند،و نمی توانسته اند به طور معمول،مخاطب به یک خطاب رسمی دینی باشند.به ویژه که سه تن از خواهران بزرگ تر ایشان در آن وقت بوده اند و حتّی همسر نیز داشته اند،و می بایست در صورت لزوم،آنها مورد خطاب قرار گیرند،نه کوچک ترینشان که اگر در آن وقت فرضا به دنیا هم آمده باشد،نمی تواند بیش از هشت سال داشته باشد.

از زبان ابو هریره:

از ابو هریره در این مورد دو روایت مفصّل آمده است.در اوّلین روایت، ابو هریره می گوید:

آنگاه که آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ نزول یافت،پیامبر،قریش را به نزد خود دعوت کرد.همۀ آنها گرد آمدند.پیامبر ایشان را مورد خطاب قرار داده فرمود:

ای فرزندان کعب بن لؤی!خویشتن را از آتش جهنّم نجات دهید.ای فرزندان مرة بن کعب! خود را از آتش دوزخ خلاص کنید.ای فرزندان عبد مناف!خود را از آتش نجات دهید.ای بنی هاشم!خویشتن را از آتش نجات دهید.ای فرزندان عبد المطّلب!خود را از دوزخ و آتش آن نجات دهید.

تا اینجا در حدیث ابو هریره،پیامبر به طور عام سخن می گوید،ولی بعد از آن،خطاب خصوصی می شود و ایشان نام افراد خاص را برده آنها را مورد خطاب قرار می دهند.آن حضرت در ادامۀ سخن می فرمایند:

ای فاطمه!خود را از آتش جهنّم خلاص کن.من نمی توانم برای شما کاری انجام دهم.من برای شما چیزی در نزد خداوند مالک نیستم.شما خود را از آتش خلاص کنید.البته شما با من خویشاوند و رحم هستید،و من با شما صلۀ رحم خواهم کرد. (2)

ص:409


1- 1) -اصول کافی 457/1 و 458؛تاریخ الأئمّه(ابن ابی الثلج)6/،مجموعه نفیسه؛تاج الموالید(طبرسی)97/،مجموعۀ نفیسه؛المستدرک علی الصحیحین 156/3.
2- 2) -صحیح(مسلم)133/1،کتاب الایمان،ح 348؛سنن(نسائی)248/6-250،کتاب الوصایا،باب اذا اوصی لعشیرته الاقربین؛مسند(احمد)333/2.

البته در این سخن،مقصود این است که من برای شما شفاعت نمی توانم کرد و به نجات شما از عذاب الهی قادر نیستم.

و نیز در حدیث دیگری که از این صحابی،در کتب معتبر مکتب خلفا آمده است،چنین می خوانیم:

وقتی آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ نازل گردید،پیامبر فرمود:ای قریشیان!خویشتن را از خداوند خود بازخرید کنید،من برای شما در درگاه خداوند کاری نمی توانم کرد.ای فرزندان عبد المطّلب!من برای شما کاری نمی توانم کرد.ای عبّاس بن عبد المطّلب!من برای تو کاری نمی توانم کرد.ای صفیّه(عمۀ پیامبر خدا)!من کاری برای تو نمی توانم کرد.ای فاطمه!دختر محمّد،هرچه می خواهی از من بخواه،امّا من در نزد خداوند برای تو کاری نمی توانم کرد. (1)

در این دو روایت،اضافه بر آنچه در روایت منسوب به امّ المؤمنین،عایشه گفتیم-که در سال نزول آیه،حضرت فاطمه هنوز به دنیا پا ننهاده اند که مورد خطاب پیامبر قرار گیرند-مطلب دیگری نیز هست که بزرگ ترین اشکال در صحّت آن می باشد.و آن اینکه در سال سوم از بعثت، ابو هریره،راوی اوّلیۀ روایت،خود کجا بوده که حادثه را ببیند و نقل کند؟او بعد از فتح خیبر،با گروه اشعثی ها و دوسی های یمن،به مدینه آمده است. (2)بنابراین،او هرچه را از قبل از این زمان نقل می کند،باید بگوید از چه کسی نقل می کند.نتیجه اینکه دو روایت وی،همچون روایت امّ المؤمنین،به اشکال و عیب مرسل بودن،یعنی عدم پیوستگی سند،گرفتار شده از اعتبار می افتد.

روایت مسلم:

سومین روایتی که مورد بررسی قرار می دهیم،روایتی است که مسلم،آن را از ابو عثمان نهدی روایت کرده است.

ابو عثمان می گوید:قبیصة بن مخارق و زهیر بن عمرو،این روایت را برای من نقل کرده اند،که در وقت نزول آیۀ مذکور،پیامبر بر بالای انبوهی از سنگ های نزدیک یک کوه برآمد و فریاد برآورد:ای فرزندان عبد مناف!من برای شما بیم دهنده هستم.مثال من با شما،همانند مردی است که دشمن را از دور مشاهده کرد و خواست که به نزدیک آنان برود،و خیر بیشتری برای قوم و قبیله اش بیاورد.امّا ترسید که نتواند و دشمن زودتر از او،خود را به قبیله اش برساند.بنابراین از بیم،

ص:410


1- 1) -مسلم 133/1،چ محمّد علی صبیح و اولاده،ح 350 از چ محمّد عبد الفؤاد عبد الباقی.
2- 2) -الطبقات الکبری 78/1؛امتاع الاسماع 326/1؛سیر اعلام النبلاء 436/2؛فتح الباری 31/6 و 391/7؛الاصابه 287/3؛المعارف278/.

فریاد برآورده و خویشان و قبیلۀ خود را هشدار داده است.من هم،چون آن مرد برای شما احساس خطر می نمایم،و شما را انذار می کنم و از آتش،بیم می دهم. (1)

این روایت را ابو عثمان از دو نفر نقل می کند:قبیصة بن مخارق،زهیر بن عمرو.

از زهیر بن عمرو تنها در همین روایت نام برده شده و در هیچ جای دیگری نام و نشانی از وی وجود ندارد.محقّقان احوال صحابه و رجال می گویند:اوّلین بار که زهیر در تاریخ شناخته شده است،در بصره می باشد و قبل از آن،از او نام و نشانی نیست.او در این شهر که در سال 14 بنا شد، خانه ای داشته است.تنها نشانه ای که برای صحابی بودن او موجود می باشد،همین روایت است و اصولا رجالیون می گویند:ما برای او حدیثی جز این نمی شناسیم.بخاری چون این حدیث را صحیح ندانسته آن را در کتاب خویش نیاورده است.او می گوید:دلیل بر عدم صحّت این روایت و اینکه زهیر از صحابه نیست،این است که او در حدیث،یادآور نمی شود که آن را از پیامبر شنیده است. (2)نتیجه اینکه اگر کسی زهیر را به عنوان صحابی نام داده،از این حدیث استفاده کرده و بدان استناد نموده است.این خبر،نه تنها دلیل ملاقات او با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیست،بلکه طبق استنباط صاحب نظران،خود مایۀ شک در ملاقات وی با پیامبر بوده،و از صحّت و اعتبار برخوردار نیست.

قبیصة بن مخارق از قبیلۀ بنی هلال است.او در زمانی که مسلمانان در مکّه بوده اند،پیامبر اکرم را ندیده است و بعد از هجرت،برای اوّلین بار به همراه وفد قبیله اش (3)در مدینه به حضور ایشان شرفیاب گشته و اسلام آورده و پس از آن به سرزمین خویش بازگشته است. (4)بنابراین قبیصه هم،در وقت نزول این آیه حاضر نبوده و به طور عیان حوادث را مشاهده نکرده است،تا بتواند آن را بی واسطه و سند نقل کند.

خلاصه اینکه هیچ گونه خبر معتبری از ملاقات زهیر بن عمرو با پیامبر نداریم،و قبیصه هم هیچ گونه ملاقات و آشنایی با رسول اکرم،در هنگام نزول آیه(سال سوم)نداشته است.

روایت اعمش از ابن عبّاس:

این حادثه در روایت دیگری نیز نقل شده که اعمش از

ص:411


1- 1) -مسند(احمد)476/3 و 60/5.
2- 2) -الاصابه 536/1،ترجمۀ 2835؛تهذیب التهذیب 347/3.
3- 3) -وفد عبارت است از دسته ای که از هر قبیله انتخاب می شدند و به نزد پیامبر می آمدند تا اسلام خود را به ایشان عرضه کنند.برای بررسی زندگانی او رجوع کنید به:الاصابه 215/3.
4- 4) -الاصابه 215/3،ترجمۀ 7063؛و نیز رجوع کنید به:الطبقات 309/1-310؛اسد الغابه 383/4-384،ترجمۀ شمارۀ 4259.

عمرو بن مرة از سعید بن جبیر از ابن عبّاس آن را نقل نموده است.ابن عبّاس در این روایت آیه را چنین قرائت می کند: و أنذر عشیرتک الاقربین و رهطک منهم المخلصین ،و می گوید:چون این آیه نزول یافت،پیامبر بیرون آمد و بر کوه صفا بالا رفت و فریاد هشدار دهندۀ«یا صباحاه» برآورد.مردم گفتند:این کیست که چنین بانگ می زند و هشدار خطر می دهد؟گفته شد:محمّد است؛و به گرد او جمع شدند.پیامبر گفت:یا بنی فلان!و یا بنی فلان!و یا بنی عبد مناف!و یا بنی عبد المطّلب!اگر من به شما اطّلاع بدهم که سوارانی از دشمن،در پشت این کوه پنهان شده قصد حمله به شما را دارند،آیا مرا تصدیق می کنید؟گفتند:ما در سراسر زندگی ات،از تو دروغی نشنیده ایم.پیامبر فرمود:«إنّی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید»:«من شما را از عذاب شدید آینده انذار می کنم.»ابو لهب گفت:«تبّا لک أ لهذا جمعتنا؟!»:«مرگ بر تو باد،آیا برای چنین سخنی ما را در اینجا گرد آورده ای؟!»به همین مناسبت آیۀ تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ نازل شد. (1)

مهم ترین شاهد دروغین بودن این حدیث،آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ «و رهطک منهم المخلصین»است،که این حدیث در ذیل آن نقل می شود.زیرا چنین آیه ای با چنین شکلی در قرآن کریم وجود ندارد.

اضافه بر اینکه روایت از ابن عبّاس نقل شده،در حالی که به تصریح رجال شناسان،او در شعب متولّد شده و این درست سه سال قبل از هجرت بوده است؛ (2)یعنی هفت سال بعد از نزول آیۀ شریفه.بنابراین حدیث ابن عبّاس هم،ارسال دارد و سند آن پیوسته نیست.

تا اینجا احادیثی که بررسی شد،احادیثی بودند که در صحاح و مسند احمد وجود داشتند.از اینها که بگذریم،به کتب تفسیر می رسیم.در میان کتب تفسیری مکتب خلفا،معتبرترین و مفصّل ترین تفاسیر روایی،تفسیر طبری و تفسیر الدرّ المنثور سیوطی می باشد.

روایات طبری و سیوطی:

پنجمین روایت مورد تحقیق ما،روایتی است که طبری از ابو موسی اشعری نقل می کند.

ابو موسی می گوید:آنگاه که آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ نزول یافت،پیامبر دست خویش در گوش ها فرو برد و فریاد برآورد:یا بنی عبد المطّلب!یا صباحاه!«ای فرزندان عبد المطّلب!اعلام خطر می کنم....»

ص:412


1- 1) -مسند(احمد)281/1 و 307؛ [1]صحیح(مسلم)134/1.
2- 2) -الاصابه 322/2،ترجمۀ 4781.

این روایت را سیوطی در الدرّ المنثور از ابن جریر طبری و ترمذی و دیگران نقل می کند. (1)

امّا متأسّفانه این خبر هم،به همان سرنوشت سایر روایات مبتلاست.زیرا راوی اوّلیه،ابو موسی به همراه ابو هریره،در سال هفتم از هجرت به مدینه آمده است؛این روایت را هم بی واسطه نقل کرده است.نتیجه اینکه روایت او نیز گرفتار ارسال است و ارزش روایی ندارد.

سیوطی روایت دیگری،در تفسیر این آیه از انس بن مالک آورده است،که از نظر متن، کاملا شبیه روایت ابو هریره است.امّا از نظر سند،این روایت هم بی اعتبار می باشد.زیرا انس در مدینه تولّد یافته است.وی قبل از ورود پیامبر به مدینه و هجرت،به مکّه نیامده و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ملاقات نکرده بود.او در عصر حادثه،یعنی سال سوم،تازه متولّد شده بود؛زیرا هنگام هجرت پیامبر-که درست ده سال بعد اتّفاق افتاده-او ده ساله بوده است. (2)

بنابراین انس درست در سال نزول آیه،در مدینه تولّد یافته و در مکّه نبوده است.و اگر بوده، نمی توانسته در شمار ناظران و شاهدان حادثه بوده باشد.

و نیز سیوطی روایتی در این زمینه،از براء بن عازب نقل می نماید.براء بن عازب از قبیلۀ اوس و از طوایف انصار شهر مدینه است.او در سال دوم هجرت در جنگ بدر شرکت کرد،امّا پیامبر به خاطر کوچکی سن،وی را نپذیرفت.یعنی او در آن وقت پانزده سال نداشته است که بالغ باشد و بتواند در جنگ و جهاد شرکت کند.لذا او در عصر نزول آیه،در حدود دو سال سن داشته و در مدینه زندگی می کرده،و نمی توانسته از شاهدان و ناقلان بی واسطۀ حادثه باشد. (3)

این سه روایت،یعنی روایت ابو هریره و انس و براء بن عازب،به یک لفظ هستند،و هر سه راوی نیز در هنگام وقوع حادثه در محل نبوده اند.لذا این یکسانی لفظ روایت،می تواند به بخشنامۀ رسمی حکومت اموی برای ساختن احادیث،مستند باشد؛خواه راویان اوّلیه برای اطاعت از دستور امویان این کار را کرده باشند،و خواه دیگران جعل خبر کرده و به نام اینان عرضه

ص:413


1- 1) -الدرّ المنثور 95/5-97،به نقل از طبری،جزء 72/19 به بعد؛سنن(ترمذی)338/5-340،ح 3184 و 3185 و 3186،چ ابراهیم عطوه عوض.
2- 2) -الاصابه 84/1-85،ترجمۀ 277؛و به نقل دیگر،او در سال هجرت، هشت ساله بوده،بنابراین در وقت نزول آیه، هنوز تولّد نیافته بوده است.رجوع کنید به:المعارف308/-309.
3- 3) -رجوع کنید به:الاصابه 146/1 و 147،ترجمۀ 618؛اسد الغابه 205/1،ترجمۀ 389؛الاستیعاب 153/1-155، ترجمۀ 172،تحقیق علی محمّد البجاوی؛الطبقات(خلیفة بن خیاط)186/1،ترجمۀ 522 و ص 303،ترجمۀ 923 و ص 449،ترجمۀ 1500.

کرده باشند.

در تفسیر طبری و الدّر المنثور،روایت های دیگری نیز هست که به افرادی از قبیل محمّد بن شهاب زهری و قتاده منسوب است. (1)

چنان که در گذشته دیده ایم،این دو،بسیار از عصر پیامبر دور بوده اند،و از طبقۀ تابعین محسوب می شوند.لذا روایاتشان را دیگر مورد نقد قرار نمی دهیم،زیرا بی سند بودن و ارسال آنها خیلی واضح و روشن است.

سیوطی روایات دیگری را نیز،از صحابی پیغمبر،چون زبیر نقل می کند.امّا سند او تا زبیر پیوسته نیست.یعنی سیوطی که در قرن دهم زندگی می کرده،با وساطت یک یا دو تن،از زبیر روایت می کند و روشن است که نه قرن فاصلۀ میان زبیر بن عوام صحابی با سیوطی،به وسیلۀ یک یا دو نفر پر نمی شود،و این مدّت حدّ اقل افزون از بیست نسل،درازا دارد.لذا این احادیث هم اعتبار نداشته ما نمی توانیم سخن زبیر در این روایت را به عنوان شخص او ارزیابی کنیم.زیرا به احتمال بسیار قوی این خبر را نقل نکرده و دیگران به نام او جعل نموده اند.ما تا سند روایت را به طور پیوسته تا به اوّلین راوی نشناسیم،نمی توانیم روایت را به او نسبت بدهیم.پس این روایت از دسترس تحقیق و بررسی به دور بوده و از اعتبار خالی است.

دو تذکّر

در اینجا،دو مطلب لازم به تذکّر است:

اوّل اینکه روایتی که به ابن عبّاس نسبت داده شده بود و در آن عبارت«و رهطک منهم المخلصین» (2)به عنوان بخشی از آیۀ قرآن کریم وجود داشت،و می خواست بگوید که ابن عبّاس این بخش را از قرآن می دانسته،جای شک بزرگی را در خود باز می کند.زیرا در آن به تحریف قرآن اشاره دارد.من احتمال می دهم که این روایت،ساختۀ اوایل قرن دوم هجری است؛زیرا در بررسی های تاریخ اسلام،به این نتیجه رسیده ام که عمدۀ کوشش های زنادقه در تخریب تفکّر و اعتقادات اسلام،در اوایل این قرن انجام گرفته است.حال روایت را به سعید بن جبیر و بعد از او به

ص:414


1- 1) -تفسیر طبری 73/19 و 75،به ترتیب از ابن شهاب و ضحّاک و قتاده،هر کدام یک روایت وجود دارد که به ترتیب متوفّای 124 و 105 و 117 هجری هستند.اینان از تابعین می باشند و عصر پیامبر را درک نکرده اند.
2- 2) -جامع البیان فی تفسیر القرآن(طبری)جزء 74/19، [1]احادیث دیگری از ابن عبّاس در این زمینه نقل شده است(سه عدد)که همه بدون این زیادی هستند.

ابن عبّاس نسبت بدهند یا به دیگری،فرقی نمی کند،و همه در پیروی از یک خط به وجود آمده اند،که همان خط مبارزه با اسلام می باشد.

مطلب دومی که باید یادآور شد،این است که آنچه این بنده از این روایات جعلی درمی یابد، این است که جز حدیث بالا سایر روایات موجود،همه در عصر معاویه ساخته و پرداخته شده اند.

مثلا ابو عثمان نهدی که از دو نفر روایت را نقل می کرد،در زمان معاویه و فرمان حدیث سازی او حضور داشته است. (1)سایر روایات هم به کسانی می رسید که در همان زمان بوده اند؛خواه کسانی که در شمار صحابه بوده اند،خواه کسانی که از تابعین بوده اند.ولی به طور عمد یا سهو به صحابی بودن نسبت داده شده اند.

یک دروغ شاخدار

یک دروغ بزرگ و شاخدار را نیز سیوطی در تفسیر این آیه،از طبرانی و ابن مردویه از ابو امامه باهلی نقل می کند،که او گفته است:

چون این آیه نزول یافت،پیامبر اکرم خویشاوندان و اهل بیت و خانوادۀ خویش را جمع کرد.

ابتدا به بنی هاشم رو کرد و به آنها فرمود:جان خود را از آتش بازخرید ...من برای شما نزد خداوند کاری نمی توانم کرد.سپس رو به اهل بیت خود نمود و گفت:ای عایشه،دختر أبو بکر!ای حفصه،دختر عمر!ای امّ سلمه و ای فاطمه!...جان خود را از خداوند بخرید و بکوشید تا خود را از آتش رها سازید.من کاری برای شما نمی توانم کرد و....عایشه گریه کرد و گفت:آیا چنین روزی خواهد بود.... (2)

به یاد داریم که آیه در سال سوم بعثت پیامبر نازل شده بود،و ابو امامه که همان اسعد بن زراره است،از انصار و اهل مدینه است.او از اوّلین افراد مدینه است که اسلام آورده،یعنی قریب به عصر هجرت،پیامبر را دیدار کرده و اسلام آورده است.بنابراین در وقت نزول آیه حضور نداشته است.

از این بدتر،آنکه حفصه و عایشه،در سال های بعد از هجرت به همسری پیامبر درآمده اند و

ص:415


1- 1) -رجوع کنید به:المعارف(ابن قتیبه)426/،تحقیق ثروت عکاشه؛طبقات الحفاظ25/،ترجمۀ 54؛تذکرة الحفاظ 65/1؛تهذیب التهذیب 277/6.
2- 2) -الدّر المنثور(سیوطی)96/5،حدیث دوازدهم در ذیل آیۀ مزبور.

عایشه در وقت نزول آیه،نه تنها همسر پیامبر نبوده-که در خانۀ پیامبر و در شمار همسران آن حضرت باشد-بلکه در سال سوم بعثت هنوز متولّد نشده بوده است.

و باز از این بدتر،اینکه ابو امامه،اسعد بن زراره،در ماه شوّال سال اوّل هجری وفات یافته است.

بنابراین در هنگامی که عایشه و حفصه،همسر پیامبر و اهل خانۀ آن حضرت شده اند،نبوده که بتواند چنین حادثه ای را حاضر و ناظر باشد. (1)

نتیجه اینکه ما با اطمینان می توانیم بگوییم:ابو امامه و ابن عبّاس و بسیاری از دیگر راویان،خود این احادیث را نقل نکرده اند.اینگونه اخبار به دنبال فرمان معاویه برای جعل حدیث،در حدود سال 50 هجری به وجود آمده اند.بر اساس این فرمان رسمی،جاعلان اصلی برای بی اعتبار کردن روایات فضایل اهل بیت پیامبر،این احادیث را ساخته و به راویان معتبر یا غیر معتبر نسبت داده اند.

البته اصل صعود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به بالای کوه صفا یا بر مجموعه ای سنگ،و فریاد برداشتن برای انذار قریشیان،ممکن است صحّت داشته باشد،ولی اینکه چنین حادثه ای به دنبال نزول آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ اتّفاق افتاده باشد،مورد انکار است،و نمی تواند به هیچ وجه صحیح باشد.بهترین دلیل نیز متن آیۀ کریمه است؛زیرا این آیه به صراحت به پیامبر مأموریت می دهد که خویشاوندان بسیار نزدیک خود را انذار کند،نه افراد قبیله و قومش را.قریشیان اگر چه با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خویشاوندند،بسیار بسیار دور می باشند،که با او تنها در عنوان قریشی بودن شرکت دارند،و شاید در اجداد خیلی دور وحدت داشته باشند.

بر بالای کوه صفا

در گذشته اشاره شد که دعوت پیامبر،ابتدا در خانۀ خودش محصور بود.امیر المؤمنین علیه السّلام که با ایشان در غار حرا همراه بود،با بوی خوش و پرتو آسمانی وحی،در همان لحظات اوّلیۀ بعثت آشنایی یافت.بعد از بازگشت پیامبر به خانه،حضرت خدیجه نیز به ایشان پیوست.تا اینجا جمع مسلمانان به سه تن بالغ گردید.مدارک معتبر گزارش می دهند که مدّت های مدید،اسلام از این سه تن تجاوز نکرده است. (2)بعدها زید بن حارثه و جعفر بن ابی طالب به این جمع پیوستند،امّا زمان

ص:416


1- 1) -اسد الغابة 86/1-87،ترجمۀ 98؛الاصابه 50/1،ترجمۀ 111؛الاستیعاب 80/1-82،ترجمۀ 30؛المعارف (ابن قتیبه)309/.
2- 2) -طبری 311/2-312،سه حدیث،چ دوم مصر،تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم؛الاستیعاب علی هامش الاصابة 163/3؛الاصابه 480/2؛اسد الغابه 49/4،ترجمۀ 3696.

اسلام آوردن این دو تن را دقیقا نمی دانیم.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،پس از سه سال اختفای دعوت،در سال سوم بعثت مأموریت یافت که خویشاوندان بسیار نزدیک خود را به اسلام بخواند.آیۀ 214 سورۀ شعرا،حاوی این فرمان بود.داستان چگونگی این دعوت را در گذشته از زبان امام امیر المؤمنین علیه السّلام دیده ایم.به دنبال همین فرمان آسمانی بود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خویشان نزدیک خود را به میهمانی دعوت،و در خانه اش ایشان را انذار و تبلیغ فرمود.بعد از این،دعوت به اسلام عمومیت یافت و رفته رفته کسانی از طبقات مختلف،به اسلام گرویدند،و جمعیت مسلمانان فزونی یافت.

امّا تا پیامبر در مکّه بود،امکان چنین خطاب عامی به قریش وجود نداشت.زیرا قریشیان -به جز اندکی-به او ایمان نیاورده بودند،تا امکان داشته باشد آنها را از عذاب دوزخ بترساند و از شفاعت کردن یا نکردن خود سخن بگوید.اینگونه سخنان وقتی می توانست درست باشد که قریشیان-اگر چه به ظاهر-او را به پیامبری قبول کرده و اعتقادات اسلامی را گردن نهاده باشند.در محیطی که پیامبر شب و روز با قریشیان مترف و قدرتمند و اتباع آنها درگیر بود،و او را مسخره می کردند و احیانا شکمبۀ شتر بر سر او می انداختند،و یا خاکستر بر سرش می ریختند،و یا سنگش می زدند،سخن گفتن از عدم قدرت بر شفاعت و اینکه من برای شما کاری نمی توانم بکنم،و شما باید خود،با عملتان از آتش دوزخ نجات یابید، (1)هیچ معقول به نظر نمی رسد.اگر چنین انذار عامی وجود داشته باشد،باید در وقتی باشد که همۀ آنها به ظاهر مسلمان شده و او را به پیامبری قبول کرده باشند.روایات موجود در مکتب اهل بیت بدین شکل آمده اند:

اوّلا همۀ روایاتی که حاوی آیۀ انذار هستند،بدون استثنا از انذار خویشان نزدیک در خانۀ پیامبر سخن می گویند،نه از چیز دیگر. (2)

ثانیا مسألۀ صعود به کوه صفا و سخنرانی عام پیامبر،به بعد از فتح مکّه موکول می شود.

داستان اصلی چیست

ما در روایات موجود در مکتب اهل بیت،اصل داستان را می یابیم.امام صادق علیه السّلام می فرمایند:

آنگاه که پیامبر خدا مکّه را فتح کرد،بر کوه صفا ایستاد و فرمود:ای بنی هاشم و ای فرزندان

ص:417


1- 1) -مراجعه کنید به روایات مربوطه در صحیح مسلم 133/1 به بعد،به ویژه حدیث اوّل آن.
2- 2) -رجوع کنید به:تفسیر البرهان 189/3-192،که ده حدیث در ذیل این آیه،بدین مضمون آورده است.

عبد المطّلب!من مهربان و دلسوز شما هستم،نگویید محمّد از ماست.به خدا سوگند،وابستگان به من از شما و غیر شما،جز متّقیان و پرهیزکاران نیستند.نباشد که شما روز قیامت بیایید و دنیا را بر گردن خودتان بار کرده باشید،امّا دیگران بیایند و آخرت را به همراه داشته باشند.بدانید که من عذری میان خود و شما،و میان خداوند و شما باقی نگذاشتم،و عمل من مال من،و عمل شما مال شماست. (1)

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این سخنرانی بسیار بجا،نظرشان این بود:حال که او بر مکّه پیروز شده و در واقع حاکم بر جزیرة العرب گردیده،نباید خویشاوندانش با تکیه بر قدرت ایشان،به دنیا روی بیاورند،و باید بدانند که پیوستگی و نزدیکی به پیامبر،مبتنی بر تقواست و لاغیر،و آن با دنیاپرستی و چپاول اموال مردم سازگار نیست،و مانند هر حکومت دنیایی دیگر،فکر نکنند حال که یکی از خویشانشان،رهبری و زعامت ملّت و سرزمینی را به دست آورده،پس ما می توانیم به قدرت و ثروت و راحت برسیم،و در دنیا و آخرت،سیادت و آقایی داشته باشیم.

در پایان،دیگر بار می گوییم که ممکن است این روایت به بعضی از راویان،نسبت داده شده باشد،امّا خود او از این نسبت بی خبر باشد.مثل روایتی که ابو عثمان نهدی از زهیر بن عمرو و قبیصة بن مخارق نقل می کرد،که دیدیم حدیث شناسان می گفتند:تنها او این روایت را از آن دو نقل کرده،یعنی هیچ کس دیگری آن را از این دو نشنیده بوده است.یا روایتی که از ابن عبّاس نقل شده بود یا از ابو امامه و براء بن عازب و مانند ایشان.این کسان ممکن است که چنین سخنانی نگفته باشند،و حتّی می توان احتمال قریب به یقین داد که نگفته اند،امّا وقتی بخشنامۀ رسمی معاویه صادر گردید،و تمام نیرو و توان حکومت اموی به کار افتاد که چنین احادیثی ساخته و جعل شود، می توان به خوبی تصوّر نمود که عروة بن زبیر به نقل از امّ المؤمنین عایشه،یا محمّد بن شهاب زهری به نقل از ابو هریره، (2)جاعلان اصلی روایت بوده و آنها این روایات را به افرادی چون عایشه و ابو هریره و ابن عبّاس نسبت داده اند.راه ها و شهرهای دور،به ویژه با وسایل آن عصر،فرصت تحقیق را از طالبان حدیث می گرفت.اگر حدیثی به کسی منسوب می گشت،کمتر ممکن بود که انسان به او دسترسی یافته صحّت آن را از وی پرسش نماید.لذا احادیث-اگر چه جعلی بودند-در دست ها و بر زبان ها باقی می ماندند و بعدها به کتب معتبر و غیر معتبر انتقال می یافتند،و بخشی از

ص:418


1- 1) -صفات الشّیعه،حدیث هشتم،ص 165 از علی و الشیعة،چ 1958 نجف.
2- 2) -رجوع کنید به:صحیح(مسلم)133/1 و 134،چ محمّد علی صبیح و اولاده،قاهره.

معارف و احکام اسلام رسمی دستگاه خلافت را می ساختند.

نتیجه ای که از تمام بحث می گیریم،این است که در مجموعۀ روایات مورد بحث،یک دسته که سند متّصل داشتند،به کسانی منتهی می شدند که عصر حادثه را درک نکرده بودند،مثل روایات نقل شده از امّ المؤمنین،عایشه و ابن عبّاس و ابو هریره.و یک دسته که راوی اوّلیه در عصر حادثه می توانست حضور داشته باشد،ولی سند صاحب کتاب تا او پیوستگی نداشت،مثل روایت منقول از زبیر بن عوام.پس در این مجموعه،هیچ یک از روایات از بوتۀ نقد به سلامت بیرون نمی آمدند، و هیچ کدام طبق موازین حدیث شناسی،حدیث صحیح و مسند نبودند.

در این میان،تنها یک روایت از سلامت سند برخوردار بود،و آن روایتی بود که مصادر مکتب اهل بیت،به اتّفاق آن را نقل کرده بودند،و ما آن را با سندی که به امام امیر المؤمنین علیه السّلام منتهی می شد،برای شما به تفصیل آوردیم.سلامت سند این حدیث،از آنجا بود که اوّلا سند آن به اعتراف حدیث شناسان مکتب خلفا،تا به امام صحیح و پیوسته بود، (1)و ثانیا راوی اوّلیه،یعنی امیر المؤمنین علیه السّلام،در عصر حادثه حضور داشته و قریب پانزده سال از عمرشان می گذشت. (2)

بنابراین:

با این همه حدیث،که از صحابیان مهاجر،چون عایشه و زبیر و ابن عبّاس و ابو هریره،و از صحابیان انصاری،چون انس بن مالک و براء بن عازب و ابو امامه،و از کسانی که بی جا در شمار صحابه درآمدند،چون قبیصه و زهیر،و از تابعین نام آوری چون زهری و قتاده در کتب صحاح و مسانید و تفاسیر مکتب خلافت،به تواتر روایت گردیده،موردی برای شک و تردید در این حادثه باقی نمی ماند.ولی با بررسی اندکی دیدیم که آیه در سال سوم بعثت نازل شده،و در زمان این واقعه هیچ کدام از این راویان در مکّه نبوده اند تا این واقعه را مشاهده کرده از آن خبر دهند.پاره ای در آن وقت متولّد نشده بودند،و عدّه ای در مکّه زندگی نمی کردند.تنها زبیر بن عوام است که در آن عصر حضور داشته و در مکّه زندگی می کرده،امّا روایت سیوطی در قرن دهم از وی منقطع است،و سیوطی نمی گوید که این خبر را با چه سلسله سندی از او روایت می کند.بدین ترتیب همۀ اینگونه احادیث از اعتبار ساقط بودند.

و:

ص:419


1- 1) -نگاه کنید به تحقیقات احمد محمّد شاکر در پاورقی مسند(احمد)352/2،ح 1371.
2- 2) -طبری 319/2،تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم؛ابن اثیر 41/2،چ دار الکتاب العربی.

در روایت امّ المؤمنین،عایشه و ابو هریره،به حضرت فاطمۀ زهرا علیها السّلام خطاب شده بود،در حالی که ایشان در آن وقت به دنیا نیامده یا طفل خردسالی بوده و نمی توانسته مورد این خطاب باشد،و شایسته بود که خطاب به دختران دیگر پیامبر-که از فاطمه بزرگ تر بودند-می شد.

در حدیث ابن عبّاس،جملۀ«و رهطک منهم المخلصین»بر آیۀ شریفۀ قرآن،اضافه شد،که خود بزرگ ترین دلیل بر ساختگی بودن حدیث است.

روایت ابو امامه،بر خلاف روایت های گذشته،می رساند که داستان در مدینه اتّفاق افتاده و طرف سخن،بانوان پیامبر،حفصه و عایشه بوده اند.در صورتی که ابو امامه پیش از آنکه این دو نفر به عنوان همسر به خانۀ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیایند،وفات کرده بوده است.

گذشته از همۀ این دلایل،متن احادیث مزبور می رساند که پیامبر اکرم،خویشاوندان نزدیک خود یعنی بنی هاشم،و فامیل های دورتر یعنی بنی عبد مناف،و سایر قبایل قریش را مخاطب ساخته و ایشان را از اتّکال و تکیه بر خویشی با پیامبر و ترک عمل صالح بیم داده است.در حالی که چنین سخنی تناسب با سال سوم بعثت ندارد،چه در آن وقت همۀ بطون قبیلۀ قریش،بنی هاشم و غیر بنی هاشم،پیامبر را در دعوت به توحید استهزاء می کردند.همچنین وقوع این حادثه در مدینه،غیر ممکن است،زیرا قبیلۀ قریش در مدینه سکونت نداشته که به ایشان خطاب شود.

آنان که این روایت ها را ساخته اند،دو خبر زیر را دست کاری کرده از آن،یک داستان ساخته و روایت کرده اند:

الف-خبر مربوط به نزول آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ و انذار خویشان بسیار نزدیک.

ب-خبر ندا در دادن پیامبر اکرم پس از فتح مکّه،که در آن از افراد مخصوصی نام برده نشده،و قریش مورد خطاب قرار گرفته و از ایشان خواسته شده که بر خویشی پیامبر اتّکال نکنند.

جاعلان از ترکیب این دو خبر-که هرکدام به جای خود درست بوده-روایاتی ساختند که با آنها،روایت اصلی که متضمّن فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام بود،به دست فراموشی سپرده شود.

زمان ساختن این روایت ها

اشارة

بیشتر این روایات،در زمان معاویه،به منظور تقرّب به دستگاه خلافت اموی ساخته شده است.

مگر روایت ابن عبّاس که به دو دلیل زمان ساختن آن،مناسب با اوایل خلافت بنی عبّاس

ص:420

به نظر می آید:

در روایت منسوب به ابن عبّاس،یک جمله بر آیۀ قرآن افزوده شده،که تناسب با حدیث سازی زنادقه در اوایل خلافت عبّاسیان دارد.چنان که در جزء اوّل کتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق»در این مورد بحث کرده ایم.

ساختن و جعل روایت و نسبت دادن آن به ابن عبّاس،با اوایل خلافت عبّاسیان تناسب دارد.

زیرا جاعلان می خواستند اوّلا با نام جدّ خلفای عبّاسی،روایت خود را ترویج دهند،و ثانیا بدین وسیله به آنها تقرّب جویند.بیشتر روایاتی که به نام ابن عبّاس ساخته اند،با چنین زمانی مناسبت دارد.

دو روایت جعلی دیگر

پس از بررسی این حدیث شبه متواتر،ولی ساختگی،دو حدیث جعلی دیگر را ارزیابی می کنیم.این دو نیز چون حدیث گذشته گرفتار جعّالی عصر معاویه گردیده و فضائلی که از امام امیر المؤمنین در آنها آمده،به نقیض گرفتار شده است.

اوّلین حدیث،حدیث مشهوری است در فضایل امام امیر المؤمنین علیه السّلام.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این حدیث می فرمایند:

«أنا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد المدینة فلیأت الباب.» (1)

«من شهر دانش هستم،و علی در آن شهر می باشد.پس آن کس که ارادۀ این شهر را دارد،باید از در آن بیاید.»

این روایت مشهور با عبارات دیگری نیز نقل شده است:

«أنا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها.» (2)

«أنا دار الحکمة و علیّ بابها.» (3)

ص:421


1- 1) -مستدرک الصحیحین 126/3؛تاریخ بغداد 348/4 و 172/7 و 48/11 و 49؛ [1]مجمع الزوائد 114/9؛تهذیب التهذیب 320/6 و 427/7؛ [2]اسد الغابه 22/4 [3] چ قدیم و 100/4 چ جدید؛الجامع الصغیر 108/1،چ مصر 1373؛منتخب کنز العمال علی هامش المسند 30/5؛الصواعق المحرقه122/، [4]چ عبد الوهّاب عبد اللّطیف؛تاریخ الخلفاء170/،چ کراچی.
2- 2) -مستدرک الصحیحین 127/3.
3- 3) -ترمذی 637/5؛الجامع الصغیر 108/1؛منتخب الکنز 30/5.

«أنا مدینة الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیأت الباب.» (1)

این حدیث معتبر و مشهور را با حدیثی دروغین علاج کردند.حدیث با این عبارت ساختند:

«أنا مدینة العلم و أبو بکر أساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علیّ بابها.» (2)

«من شهر دانش هستم،و أبو بکر اساس و پایۀ آن است،و عمر دیوارهای آن و عثمان سقف آن،و علی در آن می باشد.»

در نقد متن این حدیث،همین قدر می گوییم که یک شهر می تواند دیوار و در داشته باشد،امّا سقف داشتن آن امری غیر معقول است!

روایت دیگری که به چنگ جعّالان عصر معاویه گرفتار شد و این گروه نقیض آن را ساخته اند، حدیث مشهور و معتبری از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضیلت حضرت حسن و حسین علیهما السّلام می باشد:

«الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة.» (3)

«حسن و حسین،آقای جوانان اهل بهشت هستند.»

جاعلان عصر اموی،برای شکستن اعتبار این حدیث،از زبان امیر المؤمنین چنین آورده اند:

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:أبو بکر و عمر سیّد کهول أهل الجنّة و الآخرین إلاّ النّبیّین و المرسلین.» (4)

«أبو بکر و عمر،آقای پیرمردان بهشت هستند،از اوّلین و آخرین.مگر انبیا و مرسلین.»

در دروغ و جعلی بودن این حدیث،همین بس که خلیفه أبو بکر و عمر،آقای پیرمردان بهشت شمرده شده اند،در صورتی که اصولا در بهشت پیری و کهولت وجود ندارد.

خلاصه

در این بحث مشاهده کردیم:

ص:422


1- 1) -تاریخ بغداد 204/11. [1]
2- 2) -الصواعق المحرقه34/، [2]چ دوم 1358.
3- 3) -ترمذی 656/5و 661،ح 3768 و 3781؛مسند(احمد)3/3 و 62 و 64 و 82 و 391/5 و 392؛حلیة الاولیاء 139/4 و 190 و 58/5 و 71؛تاریخ بغداد 140/1 و 372/6 و 231/9 و 232 و 90/10 و 230؛ [3]تهذیب التهذیب،ترجمۀ زیاد بن جبیر و سوید بن سعید؛الخصائص(نسائی)36/؛اسد الغابة 574/5، [4]چ قدیم؛المستدرک 381/3 و 167؛ابن ماجه 44/1،ح 118.
4- 4) -ابن ماجه 36/1،ح 95؛ترمذی 610/5-611،ح 3364 و 3365 و 3366.

در کسب رضای خلیفه و جلب خشنودی خاطر وی،بر حدیث پیامبر در مورد سبق و رمایه، جملۀ«لا جناح»را اضافه کردند و خبر ظهور حضرت مهدی را دست کاری نمودند.

طبق فرمان خلیفه،احادیثی در برابر حدیث یوم الانذار جعل کردند.

و در روایت«انا مدینة العلم»جمله های«و أبو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها»را افزودند.

و در برابر روایت«الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة»جملۀ«أبو بکر و عمر سیدا کهول اهل الجنة»را ساختند.

و با این جعلیات و تحریف ها،اختلافات و ضدّ و نقیض های فراوان،در احادیثی که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده،ایجاد کردند که شناخت اسلام صحیح را بر همه دشوار ساختند.

این چند نمونه،برای شناخت حوادث مصیبت باری که در عصر اموی،بر حدیث پیامبر رفته است،کافی می باشد.در این دوران،آن قدر احادیث-که رکن دوم اسلام و بیان و توضیح قرآن کریم است-را زیرورو کردند که تمام شئون اعتقادی و اخلاقی و عملی اسلام،گرفتار تحریف گردیده به صورتی مسخ شده درآمد.این مطلب را-ان شاء اللّه-در آینده به تفصیل خواهیم دید.

بنابر بحث های گذشته،سومین وسیلۀ تحریف و زیرورو کردن اسلام،جعل حدیث است.در گذشته نیز دیدیم که جعل حدیث،به یکی از دو علّت زیر انجام گرفته است:

برای تقرّب به مرکز قدرت در جامعۀ اسلامی؛یعنی دستگاه خلافت و بهره برداری از حطام دنیوی.

برای دشمنی با اسلام.

البته گاهی هر دو سبب و هر دو عامل در یک جا جمع شده اند.

ص:423

ص:424

درس چهاردهم

اشارة

ص:425

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا

الْکِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ...

آل عمران:19

ص:426

جعل اخبار نادرست دربارۀ امیر المؤمنین علیه السّلام

مقدّمه

سومین وسیلۀ تحریف-که خود هم عامل تحریف بود و هم اصل تحریف-جعل حدیث بود.

جعل حدیث،بیشتر پس از وفات پیامبر شروع شد، (1)امّا فرمان رسمی و عمومی در مورد جعل حدیث صادر نگشته بود.در عصر معاویه،مسألۀ جعل و ساخت روایات،به صورت یک دستور رسمی و دولتی از مقام خلافت صادر شد.کار از این مرحله هم بالاتر رفت،زیرا دستگاه خلافت در برابر این کار،پاداش و مزد سنگین نیز پرداخت کرد.لذا اسلام رسمی-که دربار خلافت نمایندۀ آن بود-در حقیقت،در عصر اموی،به ویژه عصر معاویه،شکل گرفت.

ابن ابی الحدید دانشمند معتزلی شافعی،از استاد خویش ابو جعفر اسکافی نقل می کند:

معاویه گروهی عظیم از صحابه و تابعین(شاگردان صحابه در علم حدیث)را استخدام کرد تا اخبار و روایاتی نادرست و قبیح،در مورد علی علیه السّلام جعل کنند،که مایۀ شکست و طعن آن حضرت باشد،و مردم را به برائت از وی بکشاند.برای این کار نیز مزدهای کلان قرار داد تا رغبت ها را برانگیزد و دنیاپرستان بدان شائق شوند.اینگونه کسان نیز آنچه او می خواست و می پسندید، ساختند.از جملۀ این افراد در میان صحابه،ابو هریره و عمرو عاص و مغیرة بن شعبه،و از تابعین،

ص:427


1- 1) -جعل حدیث به صورت دروغ بستن به پیامبر،در زمان خود آن حضرت شروع شده و کار تا آنجا بالا گرفته که ایشان با کلماتی بس تهدیدآمیز،از این عمل سخن گفته و در برابر آن وعدۀ آتش داده اند.رجوع کنید به:ترمذی 634/5،ح 3715؛ ابن ماجه 13/1-15،چ محمّد فؤاد عبد الباقی.

عروة بن زبیر را می توان نام برد.

حدیث اوّل

محمّد بن شهاب زهری روایت می کند که عروة بن زبیر برای او حدیثی از عایشه بازگفت،که طبق آن عایشه می گوید:

«کنت عند رسول اللّه إذ أقبل العبّاس و علیّ.فقال:یا عائشة!انّ هذین یموتان علی غیر ملّتی(أو قال دینی).»

«من نزد رسول خدا بودم که عبّاس و علی از دور پیدا شده به سوی ما آمدند.پیامبر اکرم به من فرمود:ای عایشه!این دو تن بر غیر ملّت من یا دین من از دنیا می روند.»

عبد الرّزاق از معمّر نقل می کند که نزد زهری دو حدیث بود،که به وسیلۀ عروه از عایشه نقل می شد.این دو حدیث در مورد علی علیه السّلام بود.من روزی از زهری دربارۀ آن دو تن(عروه و عایشه) سؤال کردم.او جواب داد که تو را با آن دو و حدیثشان چه کار؟!خدای متعال به حال آنها آگاه تر است.آنها نزد من در زمینۀ بنی هاشم(به بغض و کینه و دروغگویی)متّهم هستند.

حدیث دوم

حدیث دوم که به وسیلۀ عروه از عایشه نقل شده،چنین است:

«قالت:کنت عند النّبیّ إذ أقبل العبّاس و علیّ،فقال:یا عائشه!ان سرّک أن تنظری إلی رجلین من أهل النّار،فانظری إلی هذین قد طلعا،فنظرت فاذا العبّاس و علی.»

«او می گوید:من نزد پیامبر بودم که علی و عبّاس آمدند.رسول اکرم فرمود:ای عایشه!اگر دوست داری که دو مرد از اهل آتش دوزخ را مشاهده کنی،به این دو که به سوی ما می آیند،نظر نما.سر برداشتم و نگریستم.ناگاه عبّاس و علی را مشاهده کردم.» (1)

ما نمی دانیم که در جعل این روایت،چه کسی دست داشته است.آیا عروة بن زبیر دست بدین کار زده یا دیگری؟در هر صورت،در اجرای سیاست شوم معاویه،چنین احادیثی ساخته و منتشر شده اند.

ص:428


1- 1) -شرح نهج البلاغة(ابن ابی الحدید)258/1،چ اوّل مصر.

حدیث سوم

امّا از احادیثی که عمرو عاص ساخته است،روایتی می باشد که متأسّفانه بخاری و مسلم در کتاب های خویش از وی نقل کرده اند.او می گوید:از رسول خدا شنیدم که می فرمود:آل ابی طالب از دوستان من نیستند،بلکه دوستان من خداوند و مؤمنین صالح و نیکوکار می باشند.

ما در این زمینه به صحیح بخاری و مسلم مراجعه می کنیم،و می بینیم که این حدیث در این دو کتاب چنین نقل شده است:

«عن عمرو بن العاص قال:سمعت رسول اللّه جهارا غیر سرّ یقول:ألا انّ آل أبی فلان لیسوا بأولیائی انّما ولیّی اللّه و صالح المؤمنین.» (1)

«عمرو عاص می گوید:از پیامبر اکرم شنیدم که با صدای رسا می فرمود:آل ابی فلان(ابی طالب) دوستان من نیستند،دوستان من تنها خداوند و مؤمنین صالح می باشند.»

بخاری،در روایت دیگری بدین حدیث اضافتی دارد که طبق نقل عمرو عاص،پیامبر به دنبال این سخن فرمود:لیکن اینها با من خویشاوندی دارند،و من با آنها صلۀ رحم می کنم. (2)

اینک ببینیم که آل ابو طالب چه کسانی هستند.آل،در زبان عربی به خویشاوندان و خانوادۀ شخص گفته می شود. (3)بنابراین فرزندان یک شخص،اوّلین کسانی هستند که مصداق کلمۀ آل هستند.فرزندان ابو طالب عبارتند از:طالب،عقیل،جعفر و علی علیه السّلام،و دختری به نام فاخته امّ هانی. (4)

ولی در واقع همۀ افراد این گروه،به خاطر حضرت علی علیه السّلام گرفتار این حدیث جعلی گردیده اند، وگرنه دشمن اموی کاری با طالب و عقیل و جعفر نداشته است.حتّی اینکه گفته اند حضرت ابو طالب کافر بوده و تا دم آخر هم ایمان نیاورده نیز،به خاطر نقصانی است که این سخن بر

ص:429


1- 1) -صحیح(بخاری)،کتاب الادب 6/8،چ بولاق؛صحیح(مسلم)،کتاب الایمان 136/1 چ مصر؛مسند(احمد) 203/4؛ [1]مسند(ابی عوانه)96/1،چ هند.
2- 2) -بخاری،کتاب الادب،باب یبل الرحم ببلالها 6/8،چ بولاق و 34/3 چ مصر.
3- 3) -صاحب مفردات القرآن می گوید:«الآل قیل مقلوب عن الاهل و یصغّر علی اهیل...و یستعمل فیمن یختصّ بالانسان اختصاصا ذاتیا إمّا بقرابة قریبة أو بموالاة...و قیل آل النبی علیه الصلاة و السلام أقاربه و قیل المختصّون به.»(در واژه آل) و جوهری در الصحاح و رازی در مختار الصحاح می گویند:«و آل الرجل:أهله و عیاله.»(در واژه أول) و فیومی در المصباح المنیر [2]گفته است:«و الآل:اهل الشخص و هم ذوو قرابته و قد أطلق علی اهل بیته.»(در واژۀ أول) و فیروزآبادی در القاموس المحیط می گوید:«و الآل أهل الرجل و أتباعه و اولیائه و لا یستعمل إلاّ فیما فیه شرف غالبا.»(در مادۀ آل)
4- 4) -اعلام الوری باعلام الهدی151/. [3]

امیر المؤمنین،علی علیه السّلام وارد می کند،نه چیز دیگر.

عثمان به امیر المؤمنین می گفت:من چه کنم،قریش شما را دوست نمی دارد،شما در جنگ بدر بیش از سی نفر از اینان را به قتل رساندی،آن هم کسانی که صورت هایشان چون صفحه هایی از طلا می درخشید.امیر المؤمنین علیه السّلام واقعا به تارهای نیرومند دشمنی و کینۀ قریشیان،یعنی نیرومندترین جبهه در جزیرة العرب گرفتار بود.او در جنگ بدر،ارزشمندترین سران جاهلیت قریشی را به خاک و خون کشیده بود.اضافه اینکه گروه های بر سر کار از قریش،اگر از آن حضرت خونی هم طلب کار نبودند،نمی توانستند او را بر کرسی قدرت ببینند.حتّی تصریح کرده بودند که دوست نداشته اند که نبوّت و خلافت را در یک جا،و در یک خاندان در کنار هم بینند. (1)امام نیز بارها از اینان شکایت می کند،و شکوه ها از ایشان به درگاه ربوبی می برد. (2)

ارزیابی احادیث گذشته

اکنون بنگریم که این حدیث چه می خواسته بکند و در پی چه هدفی جعل شده است.مگر ندیدیم که معاویه دستور می داد که هرگونه فضیلت که برای ابو تراب،امیر المؤمنین علیه السّلام وجود دارد،نقیض آن را برای وی بیاورند؟این حدیث،یک سخن کلّی دارد،که با آن تمام فضائلی که در مورد امیر المؤمنین علیه السّلام از پیامبر نقل می شود،بی ارزش می گردد،و معلوم می شود همۀ آنها به خاطر صلۀ رحم و دلخوش کردن پسر عمویش،علی گفته شده و اصل و ریشه ای نداشته است.

مگر نه این بود که پیامبر در حدیث مشهور و بسیار معتبری فرموده بود:«من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.» (3)؛آیا با وجود حدیث مورد بحث،دیگر از مفهوم بلند این حدیث چیزی به جای می ماند؟!اگر کسی احاطه بر کتب روایی مکتب خلافت داشته باشد،می بیند که چگونه تمام دستورات معاویه،مو به مو اجرا شده است.

از زمان معاویه تا زمان عمر بن عبد العزیز،مسلمانان با تربیت اموی،در حقد و کینه و دشمنی امام امیر المؤمنین پرورش می یافتند.احادیث جعلی فراوان در مذمّت و منقصت آن حضرت در دست مردم بود،و به ویژه دورافتادگان از مراکز اصلی اسلام،چون مدینه و مکّه،در زیر بار عظیمی

ص:430


1- 1) -تاریخ طبری 222/4،تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم،سخنان عمر بن خطّاب به ابن عبّاس.
2- 2) -نهج البلاغه،خطبۀ 172 و 217 و 33 صص 246 و 336 و 77،تحقیق صبحی صالح.
3- 3) -ترمذی 633/5،ح 3713؛ابن ماجه 43/1،ح 116؛مستدرک الصحیحین 109/3 و 110 و 116؛مسند(احمد) 281/4؛ [1]تذکرة الاولیاء،مناقب امیر المؤمنین؛صفة الصفوة 313/1.

از این جعلیات قرار داشتند.مکرّر شنیده اید که در تمام منابر اسلام،و در همۀ مساجد مسلمانان،در خطبه های نماز جمعه به عنوان جزئی از واجب،امام امیر المؤمنین را لعن می کردند،و این سیاست رسمی دولت اسلامی اموی بود.تا جایی که می گویند روزی خطیبی در خطبۀ نماز جمعه این لعن را فراموش نمود.در بین راه،در حالی که سواره به منزل می رفت،به یاد آورد که در خطبه لعن نکرده است؛ایستاد و به کفّارۀ فراموشی،هزار بار بر آن حضرت لعن کرد.این محل،تقدّس و تبرّک یافت و در آن مسجدی بنا شد که به نام«مسجد اللّعن»موسوم گردید.

جوّ عالم اسلامی در روزگار اموی این چنین بود و در این جو،احادیثی نقل شده و نشر یافته است.البته بعدها در اثر مجاهدات شبانه روزی ائمّه اهل بیت علیهم السّلام و اصحاب ایشان و علمای بعد از عصر غیبت،حقیقت تا حدودی از زیر آوارهای عصر حکومت اموی بیرون آمد.ولی متأسّفانه دیگر بار هجوم بی امان فرهنگ غرب،کوشش پیگیر اسلام شناسان یهودی و مسیحی و کمونیست،حقایق را به زیر خاک و آوار جهل،و به درون ظلمت شبهات فرو می برد.

بعد از عمر بن عبد العزیز،به ویژه با روی کار آمدن عبّاسیان،آن هم به نام آل محمّد (1)و با زحمات ائمّه و اصحاب فداکارشان،دیگر نمی شد نسبت به امیر المؤمنین،چنان که در ابتدای عصر اموی امکان داشت،سخن گفت.لذا در تمام نسخ موجود از این حدیث،از صحیح بخاری و مسلم گرفته تا مسند احمد و ابی عوانه،حدیث بدین شکل آمده است:«انّ آل أبی فلان لیسوا بأولیائی...»:«آل ابی فلان،اولیا و دوستان من نیستند...»،ولی در شرح صحیح بخاری که به وسیلۀ یکی از اعاظم محدّثین مکتب خلفا نوشته شده،آمده است که آل ابو فلان،آل ابو طالب می باشد. (2)

و البته عذر می آورد که مقصود پیامبر از آل ابو طالب،کافران آنهاست،مشرکانی که در میان خانواده و فرزندان ابو طالب بوده اند.می پرسیم این کافران و مشرکان کیانند؟علی است که اوّل مؤمن و اوّلین تصدیق کنندۀ پیامبر می باشد؟!جعفر است که از شهدای بزرگ اسلام و مفتخر به لقب ذو الجناحین می باشد؟!و بالاخره عقیل است یا طالب یا حسن و حسین و عبد اللّه بن جعفر و مسلم و محمّد بن حنفیه و امثال ایشان؟!آیا تاریخ،در فرزندان ابو طالب یک نفر مشرک و کافر سراغ دارد؟!یا اغلب،صدرنشین فداکاری در راه اسلام بوده اند؟!و اقلیتی که چنین نیستند،حدّ اقل

ص:431


1- 1) -یعقوبی 89/3 و 81،چ بیروت و نجف؛التنبیه و الاشراف(مسعودی)293/؛ابن اثیر 301/4،حوادث سال 129 ق،و ص 310،حوادث سال 130 ق.
2- 2) -فتح الباری 453/4،چ مصر.

مسلمان صادقی می باشند!

این بود روایتی که از عمرو عاص نقل شده،و متأسّفانه به کتب صحاح و مسانید مکتب خلافت نیز پای نهاده است.

حدیث چهارم

حال به روایتی که از ابو هریره به جای مانده،نظر کنیم.اعمش روایت می کند و می گوید:

هنگامی که ابو هریره همراه معاویه،در«عام الجماعة» (1)به عراق آمد،به مسجد کوفه وارد شد.او چون کثرت استقبال کنندگان خویش را مشاهده کرد،بر روی زانوی خویش نشست،و پس از اینکه چندین بار بر سر بی موی خود نواخت،گفت:ای اهل عراق!آیا می پندارید که من بر خدا و رسول او دروغ می بندم و خویشتن را به آتش دوزخ می سوزانم؟!به خدا سوگند،از رسول خدا شنیدم که می فرمود:برای هر پیامبری حرمی است،و حرم من در مدینه مابین کوه عیر تا کوه ثور است.

آن کس که در حرم من حوادثی به وجود آورد و فتنه کند،لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردم بر او باد.

عراق مرکز شیعیان امیر المؤمنین بوده و مردم کوفه تربیت شدگان و علاقه مندان وی هستند.

ابو هریره در میان این چنین کسان سخن می گوید.گویی خود او می داند کسانی هستند که در سخنش تردید دارند،و شاید به همین جهت است که می گوید:شما فکر می کنید من دروغ گفته خود را به آتش دوزخ گرفتار می کنم؟!آنگاه قسم می خورد که خود از پیامبر شنیده است.پس از این اضافه می کند:و من خداوند را شاهد می گیرم که علی در این سرزمین فتنه و آشوب بپاکرده است!

وقتی خبر این سخنرانی و بیان این حدیث به معاویه رسید،او در برابر چنین خدمت بزرگی، ابو هریره را مورد اکرام قرار داد.و علاوه بر پولی که برایش فرستاد،به حکومت مدینه منصوبش نمود. (2)

ارزیابی حدیث چهارم

در این حدیث،ابو هریره می گوید که پیامبر اکرم فرموده است:مدینه حرم من است،و حدود آن از کوه عیر تا کوه ثور می باشد.امّا آنچه از تاریخ و سیره و کتب جغرافیایی عرب به دست

ص:432


1- 1) -در توضیح این اصطلاح،به درس گذشته مراجعه کنید.
2- 2) -شرح ابن ابی الحدید 359/1،چ اوّل مصر.

می آید،این است که کوه ثور،اصولا در مدینه و اطراف آن نیست.کوهی بدین نام در اطراف شهر مکّه است،و آن همان کوهی است که پیامبر اکرم هنگام هجرت در آن پنهان گشت. (1)

دانشمندان فراوانی از جغرافی دانان در این زمینه سخنانی دارند که دروغ بودن حدیث را آشکار می کند.

یعقوبی در کتاب«البلدان»می گوید:

«مکّه بین کوه های بزرگی قرار دارد...کوه هایی که به شهر مکّه احاطه دارند،عبارتند از ابو قبیس...و قعیقعان و فاضح و محصب و ثور نزد صفا و حرا و بشیر...» (2)و نیز می گوید:«مدینه دو کوه دارد که عبارتند از احد و عیر.» (3)

مقدّسی که یکی از بهترین جغرافی دانان اسلام است،در کتاب خود،«احسن التقاسیم» می نویسد:

«غار ثور در فاصلۀ یک فرسخی مکّه و کوه حرا قرار دارد و در جانب منی واقع است.» (4)

یاقوت حموی،نویسندۀ بزرگ ترین دائرة المعارف جغرافیایی اسلام،می گوید:

«ثور اسم کوهی در مکّه است و در آن غاری است که پیامبر در آن مخفی گردید.» (5)

محمّد بن عبد المنعم حمیری در فرهنگ جغرافیایی خویش تصریح می کند:

«ثور که به آن ثور اطحل می گویند،یکی از کوه های مکّه است در قسمت جنوبی شهر،و فاصلۀ آن از مکّه دو میل می باشد.» (6)

هر کس از لغویین مشهور عرب،در واژۀ ثور سخن گفته است،تصریح می کند که ثور کوهی در اطراف مکّه است؛مانند:

ابن اثیر متوفّای سال 606،در کتاب«النهایة فی غریب الحدیث و الاثر»،

ص:433


1- 1) -طبری 378/2،چ دار المعارف مصر؛ابن هشام 485/1،ابراهیم الابیاری و دیگران،چ دوم؛انساب الاشراف 260/1،چ محمّد حمید اللّه؛ابن اثیر 73/2،چ دار الکتاب؛الطبقات الکبری 228/1،چ بیروت؛عیون الاثر 184/1،چ بیروت؛ الوفاء باحوال المصطفی 236/1.
2- 2) -البلدان78/، [1]چ نجف.
3- 3) -البلدان77/.
4- 4) -احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم102/،چ بریل 1885.
5- 5) -معجم البلدان 86/2-87، [2]چ بیروت.
6- 6) -الروض المعطار فی خبر الاقطار151/،و نیز در مادّۀ غار از همین کتاب425/،تحقیق دکتر احسان عبّاس.

فیومی متوفّای سال 770،در کتاب«المصباح المنیر»،در مادّۀ ثور، علاّمه ابن منظور،لغت دان بزرگ عرب و متوفّای سال 711،در کتاب کبیر«لسان العرب المحیط»، در مادّۀ ثور، فیروزآبادی متوفّای 817،در کتاب«القاموس المحیط»،در مادّۀ ثور، و زبیدی متوفّای سال 1205،در کتاب بزرگ«تاج العروس»که در شرح«القاموس المحیط»نوشته است.

این تحقیق نشان می دهد که گویندۀ این روایت،ابو هریره،گرفتار کم حافظگی و فراموشی شده،و کوه ثور در اطراف مکّه را برای مدینه نام برده است.علمای متعدّدی از مکتب خلافت،در مورد این حدیث سخن گفته اند،و سعی کرده اند این خطا را به گونه ای توجیه کنند.

می گویند:

شاید پیامبر اکرم،کوهی از کوه های مدینه را به نام ثور نام گذاری کرده است.

شاید مقصود پیامبر،تعیین حدود حرم مدینه بوده و این حد را به فاصلۀ دو کوهی که در مکّه می باشد،تشبیه کرده است.

راوی به خطا و اشتباه،نام کوه ثور را برده است،زیرا باید بگوید کوه احد.

چهارمی جای نام کوه ثور را در روایت خالی گذاشته،یا به صورت مبهم(کذا)آورده است،تا به این اشکالات گرفتار نشود.

این تلاش ها به صورت هایی که دیدیم و به انواع دیگر،ادامه داشته است،تا اینکه راه حل نهایی،یعنی اکتشاف کوهی به نام ثور در مدینه،به وسیلۀ عبد السلام بن محمّد،محدّث حنبلی بصری،متوفّای سال 669 انجام می گیرد.این اوّلین بار است که از وجود این کوه خبری می شنویم.

قرنها همۀ دانشمندانی که به جهتی در این مسأله خبرگی داشتند،گفتند:چنین کوهی در اطراف شهر مدینه نیست،و نیز گفتند:این حدیث را اهل عراق روایت کرده اند،که با اوضاع جغرافیایی مدینه آشنایی نداشته اند.حال ناگهان مردی از علمای عراق و بصره به میان آمده می گوید:در جنب کوه احد،کوهی کوچک وجود دارد به نام ثور،و اضافه می کند که همۀ اهل مدینه آن را می شناسند.

مطلب به همین جا ختم نشده و در قرن بعد شاهد دوم یافت می شود.او مردی است به نام عبد اللّه مطری،متوفّای سال 765،و از پدر مرحوم خود محمّد مطری وجود این کوه را نقل می کند

ص:434

و اضافه می نماید:اهل مدینه،پشت در پشت،در کنار کوه احد،کوهی به نام ثور می شناسند که کوهی کوچک و سرخ رنگ می باشد.

در عصر ما دانشمندان معاصر،برای رفع نادرستی های این خبر،به شکل دیگری همّت کردند.

استاد عبد القدوس،مؤلّف کتاب«آثار المدینه»،در صفحۀ 139 کتابش،نقشۀ کوه را ترسیم می کند،و دکتر محمّد حسنین هیکل،نویسندۀ کتاب مشهور«حیاة محمّد»،در کتاب دیگرش موسوم به«منزل الوحی»،در صفحۀ 512،همین نقشۀ جغرافیایی را می آورد،و در صفحۀ 440 از این کتاب،می گوید که مطلب را از نوشتۀ عبد القدوس،یعنی«آثار المدینه»،استفاده کرده است. (1)

امّا استاد هیکل در کتاب«حیاة محمّد»،مانند همۀ مورّخان و جغرافی نویسان،غار ثور و کوه ثور را در بیرون مکّه نام می برد،و آن را به عنوان محلّ اختفای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،در سفر هجرت مورد بحث قرار می دهد. (2)

حدیث سازی سمرة بن جندب

ابو جعفر اسکافی معتزلی،استاد ابن ابی الحدید،در دنبال سخن خود،داستان سمرة بن جندب

را مطرح می سازد.او می گوید:معاویه صد هزار درهم برای سمره فرستاد تا او روایتی از پیامبر نقل کند که آیۀ شریفۀ:

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ (3)

«و از مردم کسی است که گفتارش در دنیا برای تو خوشایند است و خداوند را به آنچه در قلب او می باشد،گواه می گیرد و او سخت ترین دشمنان می باشد.و هنگامی که ریاست و حکومتی به دست آورد،در زمین،تنها به پاشیدن بذر فساد می کوشد،و کشتزارها و نسل های انسانی را نابود می سازد،و خداوند فساد را دوست نمی دارد.»

دربارۀ امیر المؤمنین،علی علیه السّلام نازل شده و او به گفتۀ نبیّ اکرم در شمار دشمنان دین خداست.و

ص:435


1- 1) -همۀ این مباحث از شرح صحیح مسلم،تحقیق محمّد فؤاد عبد الباقی995/-998،چ لبنان،استفاده شده است.
2- 2) -رجوع کنید به:حیاة محمّد176/-177،چ اوّل.
3- 3) -بقره:204 و 205. [1]

همچنین آیۀ: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ (1):«پاره ای از مردمند که برای طلب رضای خدا،جان خویش را در طبق اخلاص می نهند.»

دربارۀ عبد الرّحمن بن ملجم مرادی،قاتل امام امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده است!سمره این مقدار پول را نپذیرفت.مبلغ به چهارصد هزار درهم رسید.اینجا سمرة بن جندب صحابی قبول کرد،و خواستۀ معاویه را به صورت روایتی دروغین از پیامبر،برای مردم بازگو نمود. (2)

این روایت زشت منتشر شد و در جامعۀ اسلامی عصر اموی،تأثیری بزرگ گذاشت.تا آنجا که به خاطر آن،خوارج را«شراة»،یعنی کسانی که خود را در راه خدا فدا کردند و به خدا فروختند، می نامیدند.زیرا در این روایت جعلی،ابن ملجم،مصداق آیۀ 207 سورۀ بقره و در شمار کسانی که خود را به خدا می فروشند و فدای راه او می کنند،شده بود.این اوّلین اثر منفی حدیث جعلی سمره بود.

و امّا دومین اثر:آن چنان آیۀ 204 و 205 بقره،در مورد امیر المؤمنین علیه السّلام شهرت یافت،که هنگام دفن حضرت مجتبی علیه السّلام در کنار جدّ بزرگوارش خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،وقتی که عایشه برای جلوگیری از این کار آمد،و گفت اینجا خانۀ من و اتاق من است،و عبد اللّه بن عبّاس با او به بحث پرداخت که تو یکی از نه زن پیامبری،که مجموع ارثشان از آن حضرت یک هشتم است و این،چه مقدار می تواند باشد،گفت:«إنّکم قوم خصمون»:«شما اهل جدال و مخاصمه هستید»،که اشاره است به آیات فوق الذّکر که در حدیث جعلی آمده و با امام متّقین،تطبیق داده شده است.

بت ها باید شکسته شوند

بارها علما و نویسندگان و دانشمندان در همۀ طبقات،از این بنده می پرسیدند:مگر حدیثی که در باب غدیر خم هست،در مکتب خلافت در مدارک معتبر و فراوان وجود ندارد؟!مگر حدیث یوم الدّار و روز انذار را-یعنی همین حدیثی که در سابق ذیل آیۀ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ،نقل شده بود،و در آن پیامبر سه اصل اساسی اسلام،توحید و نبوّت و امامت و خلافت را تبلیغ فرمود- دانشمندان آن مکتب ندیده اند؟!

ص:436


1- 1) -بقره:207. [1]
2- 2) -شرح النهج 358/1-361، [2]چ قدیم.

من چه می توانستم بگویم؟آری،اینها را دیده اند،امّا چه می شود کرد؟در برابر حدیث یوم الدّار و انذار خویشان،به چندین شکل و چندین سند،روایات مناقض آن-اگر چه در تحقیق، جعلی شناخته می شود-وجود دارد.آری،در برابر هر حدیث فضایل امام امیر المؤمنین و اهل بیت،احادیث فراوانی برای شکستن و خرد کردن اعتبار آن وجود دارد.بنابراین،حقایق بدین شیوه،در زیر انبوهی از دروغ و جعل دفن می شود.حقیقت جو در تاریخ اسلام نیازمند چیزی چون باستان شناسی است،یا به عبارت دیگر،او گرفتار بت های فراوان است که تمام ذهن و فکر و چشم وی را پر کرده است.تا این بت ها شکسته نشود،امکان دریافت حقیقت نیست.آنچه این بنده می کند،در راه شکستن بت های دروغ و جعل و تحریف است،که به دست جنایت کاران ساخته و پرداخته شده،و به دست نادانان پرورش یافته است.تا آنجا که از بزرگ ترین بت های تاریخ بشریت نیز بزرگ تر،و از همۀ رویین تنان، صدمه ناپذیرتر شده اند.

بارها کسانی از بزرگان و دانشمندان،به این بنده گفته اند:چرا یک سیرۀ تحقیقی از پیامبر اکرم نمی نگاری تا بتوان بر آن اعتماد کرد و از آن استنباط احکام اسلام نمود؟من در برابر چه می توانستم بگویم؟امّا اینک بعد از این بحث نسبتا طولانی و آشنایی شما با این مقدّمات،می توانم سخن اصلی را ابراز کنم،و آن اینکه اصولا امکان ندارد که من با این احادیث مجعوله و با این متون ظاهرا بسیار معتبر،امّا در واقع پر از دروغ و تحریف،سیرۀ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بنویسم.با این همه موانع،چگونه ممکن است که سیرۀ پیامبر،یعنی بخش عظیمی از اسلام مجسّم را به روی کاغذ آورد؟

مگر نه این است که امروز همۀ کسانی که می خواهند زندگانی پیامبر را بررسی کنند،از اروپایی مسیحی و یهودی تا مسلمان مصری و ایرانی،نخستین بار به سیرۀ ابن هشام مراجعه می کنند؟امّا با کمال تأسّف،باید بگویم که من پس از سالیان دراز تحقیق و بررسی معتقدم،و این اعتقاد را بر زبان می آورم تا بماند که:هنوز سیره نویسی،حقیقت پوش تر از ابن هشام (1)نیامده است! (2)مگر نه این است که امروز هر کس بخواهد تاریخ اسلام را ببیند یا تحقیق کند،به تاریخ طبری (3)رجوع می نماید،و بسیاری از بزرگان علمای مکتب خلافت،او را امام المورّخین می دانند؟امّا من معتقدم

ص:437


1- 1) -ابو محمّد عبد الملک بن هشام معافری،متوفّای 213 یا 218 ق.
2- 2) -دلیل تفصیلی این سخن،در کتاب«من تاریخ الحدیث»از همین بنده آمده است.
3- 3) -محمّد بن جریر طبری،متولّد 224 و متوفّای 310 ق.

که او در ترویج مجعولات،گوی سبقت از همۀ مورّخان ربوده است.

اگر چنین کتاب هایی،مصادر و مدارک دست اوّل تاریخ اسلام و زندگانی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشند،چگونه ممکن است اسلام فهمیده شود؟نه،این بت ها که عظیم ترین سدّ راه فهم اسلامند، باید شکسته شوند.از قلم این بنده،تاکنون چهار جلد کتاب طبع شده،و در آنها تاریخ طبری مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.از این مرحمت خداوند منّان،شاکرم،که به دست این بندۀ ضعیف خودش،این بت بزرگ را شکسته است.با این کتاب ها،یعنی دو جلد«عبد اللّه بن سبا»و دو جلد «خمسون و مائة صحابی مختلق»،طبری در نظر حقیقت جوی بی طرف،شکسته شده است.

ما باید اوّل باطل را بشناسیم و ترک کنیم،تا بتوانیم حق را بشناسیم.گفته اند و خوب گفته اند که:

«تعرف الاشیاء باضدادها»:«هر چیز با ضدّش شناخته می شود.»اگر شب نبود،روز شناخته نمی شد.اگر تاریکی نبود،روشنایی قابل درک نبود.ما اوّل باید کسانی چون ابو هریره،انس بن مالک،معاویه و عمرو عاص را بشناسیم،تا امکان شناخت پیامبر اکرم اسلام و امام امیر المؤمنین و حوادثی چون جنگ صفّین و جمل و امثال آن،به وجود آید.ما تا معاویه و یزید را نشناسیم، قدرت درک حوادثی چون صلح امام مجتبی علیه السّلام و قیام حضرت امام حسین علیه السّلام را نخواهیم داشت.

از اینها گذشته،ما تا بدآموزان تاریخ اسلام و جعّالان و تحریف کنندگان را تشخیص ندهیم و تا طبری و ابن هشام و پیروانشان را معتبر بدانیم،نه شخصیّت های مثبت اسلام را خواهیم شناخت و نه شخصیت های منفی آن را.تا این مجعولات در صحنۀ حدیث معتبر اسلام و تاریخ آن جای دارند، نه خدای اسلام قابل شناخت است،نه پیامبر اسلام،نه علی اسلام،نه خلافت و امامت و وصایت، و نه معاد اسلام.بنابراین ما راهی برای شناخت خداوند و اسلام و حقیقت نداریم،جز این راه که در این بحث ها دنبال می شود.ائمّه برای خواصّ شیعیان خودشان،همین راه را می پیمودند.البته آنها نیاز نداشتند که به قدر ما زحمت بکشند.امام صادق علیه السّلام با یک جملۀ کوتاه،راه پیروانش را معیّن می فرمود.او وقتی به شاگردانش می فرمود:«ثلاثة کانوا یکذبون علی رسول اللّه،أبو هریرة و أنس بن مالک و امرأة.» (1)،آنها راه دریافت حدیث صحیح و سقیم را می آموختند.امّا امروز ما برای اثبات این مسأله،نیازمند به نوشتن کتاب های متعدّد و تحقیقات مفصّل هستیم،و باید سالیان دراز تتبّع و تحقیق در پشت سر داشته باشیم،که سخن امام صادق علیه السّلام را درک کنیم.

ص:438


1- 1) -الخصال(صدوق)190،چ بیروت:«سه نفر بودند که بر رسول خدا دروغ بستند،ابو هریره،انس بن مالک و زنی.»

امّا اگر ما به وصیّت مسلّم پیامبر گوش فرادهیم،و آن را به حقیقت بپذیریم-که بارها به صور مختلف تکرار می فرمود:«من در میان شما دو چیز گرانقدر به جای می گذارم،و مادامی که شما بدان ها چنگ زنید و از آنها پیروی کنید،هرگز گمراه نمی شوید.»-و به این راه برویم،از همۀ گمراهی های ممکن و از خطر همۀ چاه های هلاکت،رهایی می یابیم.خداوند متعال به ما توفیق بدهد که این راه را تا آخر برویم.

ص:439

ص:440

درس پانزدهم

اشارة

ص:441

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ

کَلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ

بقره:75

ص:442

مقدّمه

برای این بنده،خواندن اینگونه احادیث جعلی و دروغین و تحریف شده،یک ریاضت روحی است.در مقابل،آن قدر از خواندن احادیث صحیح پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت علیهم السّلام لذّت می برم که نمی توانم آن را توصیف کنم.ای کاش می توانستیم عمر را تنها صرف بررسی احادیث درست و صحیح کنیم.امّا چه کنیم که تا بت شکسته نشود،خداوند پرستیده نخواهد شد،و تا احادیث جعلی شناخته نشود،احادیث صحیح بازشناسی نمی شود.

در نظر داشتم که بحث را کوتاه کنم تا زودتر به اصل مطلب برسیم.امّا باز می بینم روشنایی لازم،هنوز حاصل نشده و نیاز به ادامۀ بحث وجود دارد.شاید بتوان با این مثال،مطلب را مجسّم کرد:ما اگر بخواهیم به شهری باستانی برسیم و حدود و ثغور آن را بدانیم و خصوصیاتش را دریابیم،با وجود آوار قرنهای متمادی بر بالای آن،امکان ندارد،و راهی نیست جز اینکه آن را از زیر این همه آوار و خاک و لایه که در طول قرون،رویش را پوشانیده است،بیرون آوریم.و البته این کار،رنجی طاقت فرسا و خبرگی و اطّلاعی فراوان می خواهد.

اسلامی که پیامبر آورده بود،زیر آوار احادیث جعلی و دروغین دفن شده است،و ما برای شناخت اسلام نیز یک نوع باستان شناسی لازم داریم.ما در اینجا از هر دسته و نوع حدیث جعلی، یک نمونه می آوریم تا با ابعاد گوناگون این جنایت بزرگ آشنا شویم.پس احادیثی را که تا به حال ارزیابی کردیم،همۀ آنچه در این زمینه وجود دارد،نیست،بلکه بر حسب مطالعات،از هر نوع حدیثی،یکی را به عنوان نمونه از خروار عرضه کردیم،تا بدانیم که بر حقّ مظلوم چه آمده و به چه سرنوشتی دچار شده است.در نتیجه،راهمان را برای شناخت اسلامی که پیامبر آورده است و تا قیامت باید بماند،و می ماند،بشناسیم.

ص:443

آیات تیمّم

مقریزی در جریان جنگ و غزوۀ مریسیع می نویسد:

«حدیث افک در این غزوه به وقوع پیوست،زیرا رسول اکرم در منزلی فرود آمده بود و به همراه خویش آب نداشت.در آنجا گردنبند عایشه از گردنش بازشده به زمین افتاد و گم شد.

پیامبر اکرم برای یافتن گردنبند تا صبحگاهان در آن منزل ماند.مردم از بی آبی در آن صحرا سخت به زحمت و ناراحتی افتادند،و گفتند:این عایشه است که ما را در این سرزمین بی آب و علف،نگاه داشته است.أبو بکر از سخن مسلمانان رنجیده خاطر شد و دخترش را سرزنش سختی کرد.در این وقت آیۀ تیمّم نزول یافت....

مسلمانان سپس از اینجا حرکت کرده در سرزمینی که چراگاهی سرسبز و پر از درخت اراک بود،فرود آمدند.پیامبر خدا فرمود:عایشه!حاضری با من در دویدن مسابقه بدهی؟!عایشه عرضه داشت:بلی.پس از آن،لباس خود را جمع نمود،و پیامبر خدا نیز چنین کرد.سپس به دویدن پرداختند.پیامبر از عایشه پیشی گرفت.پس از آن فرمود:این مرتبه پیشی گرفتن من،در برابر آن مرتبه که تو بر من پیشی گرفتی!داستان این بود که رسول اکرم به منزل أبو بکر آمده بود.عایشه نیز در آنجا بود و در دست خود چیزی داشت.پیامبر فرمود:آن چیز را به من بده!عایشه امتناع کرد،و دوید و دور شد.پیامبر نیز به دنبال او دوید،امّا عایشه سرعت بیشتری داشت،و از آن حضرت پیشی گرفت...در این سفر(غزوۀ مریسیع)عایشه بر هودجی که بر شتر نهاده شده بود،سوار شده و

ص:444

ابو مویهبه،غلام آزادشدۀ پیامبر،و مردی دیگر او را حرکت می دادند....» (1)

سپس داستان و حدیث افک را بیان می کند.

آنچه مقریزی و دیگران در این قصّه های سه گانه آورده اند،از طریق امّ المؤمنین عایشه نقل شده است.اوّلین داستان،داستان مسابقه است:

مسابقۀ پیامبر و همسرش

احمد بن حنبل در مسند خویش،از هشام فرزند عروة بن زبیر،و او از پدرش عروه،و او از امّ المؤمنین عایشه نقل می کند که عایشه می گوید:

«من با پیامبر اکرم در یکی از سفرهایش همراه شدم.در آن هنگام،من دختری کم سن و لاغراندام بودم و هنوز چاق نشده بودم.در ضمن سفر،روزی آن حضرت به یارانش فرمود:پیش بروید!آنها پیش رفتند.سپس فرمود:جلو بیا،با هم در دویدن مسابقه بدهیم!من با وی مسابقه دادم و از ایشان سبقت گرفتم.پیامبر چیزی نگفت.زمان گذشت،تا آنگاه که من چاق شدم و جریان مسابقۀ گذشته را نیز فراموش کردم.در سفر دیگری به همراه آن حضرت رفتم.در ضمن سفر به مردم فرمود:جلو بروید!آنها جلو رفتند.بعد فرمود:پیش بیا تا با تو مسابقه بدهم!من با او در دویدن مسابقه دادم،و او از من پیشی گرفت.آنگاه خندید و فرمود:این به آن!» (2)

در این کتاب،همین روایت از ابو سلمه (3)،و از هشام بن عروه به نقل از پدرش چیزی قریب به آن (4)،و از قاسم بن محمّد،نوادۀ أبو بکر از عایشه (5)،مختصر آن روایت نقل شده است.

این حدیث مسابقه است،و ما در آن،از زمان مسابقه نشانه ای نمی یابیم.امّا در مورد مکان مسابقه،تصریح می شود که در«بیداء»اتّفاق افتاده است.امّا حدیث تیمّم و افک،طبق گفتۀ ابن سعد کاتب واقدی در غزوۀ مریسیع اتّفاق افتاده است.او می گوید:

«و در این غزوه،گردنبند عایشه افتاد و گم شد،و به خاطر آن،از حرکت سربازان جلوگیری به عمل آمد.پس آیۀ تیمّم نزول یافت و أسید بن حضیر گفت:این اوّلین برکت شما نیست ای

ص:445


1- 1) -امتاع الاسماع(مقریزی)206/-207،چ دمشق؛کتاب المغازی 426/2-427،چ مصر.
2- 2) -مسند(احمد)264/6 و 39 و 182 و 280 و 129؛منتخب کنز العمال 173/6؛عیون الاخبار(ابن قتیبه)315/1.
3- 3) -همان.
4- 4) -همان.
5- 5) -همان.

آل ابی بکر!و در همین غزوه بود که جریان عایشه و سخنانی که اهل افک گفتند،اتّفاق افتاد،و خداوند آیاتی در تأیید پاکدامنی او نازل فرمود.» (1)

امّا حدیث تیمّم،در کتب صحاح مکتب خلفا بدین شکل آمده است:

حدیث تیمّم

بخاری در کتاب تیمّم،از عبد الرّحمن بن قاسم،از پدرش و او از امّ المؤمنین عایشه،همسر رسول خدا نقل می کند که گفت:

ما همراه پیامبر در یکی از سفرهایش بودیم،تا اینکه به بیداء یا ذات الجیش رسیدیم. (2)در آنجا گردنبند من گسیخته شد.پیامبر و مردم همراه آن حضرت در آن صحرا ماندند،تا آن را بیابند.این منزلگاه فاقد آب بود،و سربازان مسلمان که در مضیقۀ بی آبی گرفتار شده بودند،به نزد أبو بکر آمده گفتند:مشاهده نمی کنی که عایشه چه می کند؟!پیامبر و مردم را در سرزمینی که آب ندارد، نگاه داشته است!أبو بکر به نزد من آمد،در حالی که رسول خدا سر خویش را روی زانوی من نهاده و به خواب رفته بود.گفت:پیامبر خدا و مردم را از حرکت بازداشته ای،در حالی که نه در این سرزمین آب پیدا می شود،و نه مردم به همراه خویش آب دارند.عایشه گفت:أبو بکر مرا سرزنش و عتاب کرد و چیزها گفت،و در ضمن به پهلوی من می کوبید و من نمی توانستم از جای حرکت کنم،زیرا پیامبر بر روی زانوی من سر نهاده بود.مدّتی بعد رسول خدا از خواب برخاست،و چون برای انجام وظایف مذهبی مردم،آبی وجود نداشت،خداوند آیۀ تیمّم را نازل ساخت.مردم تیمّم کردند.اسید بن حضیر که از سران انصار است،گفت:این اوّلین برکت شما نبوده است ای آل أبو بکر!عایشه گفت:هنگامی که شتر مرا حرکت دادند،گردنبند را در زیر او یافتیم. (3)

در مسند احمد،از عبد اللّه بن زبیر نقل می شود که عایشه گفت:

«در یکی از سفرها همراه پیامبر بودم.در ضمن حرکت و سفر به سرزمینی رسیدیم موسوم به «تربان» (4)،که در فاصلۀ چند میلی شهر مدینه قرار داشت.این سرزمین از آب محروم بود....»در

ص:446


1- 1) -الطبقات 65/2،چ بیروت.
2- 2) -بخاری 48/1-49 و 194/2 و 48/3 و 122/4.ذات الجیش در یک منزلی مدینه بوده است.
3- 3) -بخاری،کتاب التیمّم 48/1-49،و باب مناقب ابی بکر 194/2،و تفسیر سورۀ مائده 48/3 و 122/4؛مسلم،باب التیمّم 191/1-192؛نسائی 163/1،چ 1348؛موطا(مالک)53/1-54،ح 89؛مسند(احمد)179/6؛ابو عوانه 302/1.
4- 4) -تربان سرزمینی است میان ذات الجیش و ملل و سیاله بر سر راه،و در آن آب های فراوان وجود دارد که پرقوّت نیز

پایان حدیث آمده که أبو بکر به عایشه می گوید:«دخترکم!من تو را چنین پربرکت نمی دانستم.

خداوند متعال به خاطر اینکه مردم مسلمان را از حرکت بازداشتی و در این بیابان نگاهشان داشتی، چه قدر برکت و راحتی برایشان مقرّر نمود،و حکم تیمّم را بر آنها نازل فرمود.» (1)

بررسی و تحقیق در حدیث

ما در حدیث تیمّم دیدیم که پیامبر،مردم را در بیابان و فلات بی آب،آن هم در حالی که به همراهشان آب ندارند،نگاه می دارد.همۀ سربازان اسلام و حیوانات همراهشان به زحمت می افتند،و تا صبحگاهان رنج بی آبی را تحمّل می کنند.اینها،همه در راه به دست آوردن و یافتن گردنبند عایشه،همسرش،که از سنگ های جزع ساخته شده بود،انجام گرفت.پیامبر،سربازانش را در بیابان خشک نگاه می دارد،تا گردنبند همسرش را که گم شده است،بیابد.مسلمانان نیز شکایت سختی حال و ناراحتی خودشان را به أبو بکر می برند.

أبو بکر به نزد دخترش رفته او را به سبب این کار،سخت مورد عتاب و خطاب قرار می دهد و به او می گوید که:مسلمانان در هر سفر از تو رنج و ناراحتی فراوان می بینند.امّا آنگاه که مسلمانان در مسألۀ نماز خود حیران می شوند،خداوند متعال آیۀ تیمّم را نازل می فرماید.پس مسلمانان برای اوّلین بار تیمّم می کنند و با آن نماز می خوانند.پدر عایشه در اینجا به دخترش می گوید:دخترکم! من نمی دانستم که تو چنین مبارک و پر از خیر و برکت هستی!خداوند،به خاطر اینکه تو مسلمانان را از حرکت بازداشتی و باعث ماندن آنها در اینجا شدی،بر آنها خیری نازل فرمود.همچنین أسید بن حضیر می گوید:این اوّلین خیر و برکت شما نیست،ای آل أبو بکر!بعد از این هم پروردگار مهربان و رءوف نمی گذارد که گردنبند از میان برود و ضایع گردد،بلکه صبحگاهان در زیر خوابگاه شتر پیدا می شود.

این حادثه،نشان دهندۀ محبّت فراوان و عشق پیامبر،نسبت به همسرش،عایشه است تا آنجا که خدای اسلام نیز جانب این محبّت و علاقه را نگاه می دارد،و به خاطر آن،برکات قانونی برای مسلمانان نازل می نماید.

یک بررسی کوتاه در مورد جوانب مختلف این حادثه نشان می دهد که این حدیث با حالات و

ص:447


1- 1) -مسند(احمد)272/6-273،چ بولاق.

شرایط جنگ و غزوه مریسیع یا بنی مصطلق تطبیق نمی کند.زیرا در این جنگ،پیامبر به خاطر اختلافاتی که در میان مسلمانان انصار و مهاجر،بر سر آب به وجود آمده بود،و سخنان خطرناکی که عبد اللّه بن ابی سلول منافق به مناسبت آن گفته بود و احتمال یک جنگ خانگی وجود داشت، فرمان حرکت سریع به سوی مدینه صادر کرد؛به طوری که جنگجویان،تنها برای خوابی اندک و غذا و نماز،وقت فرود آمدن داشتند و در تمام مدّت به تاخت به سوی مدینه می آمدند.

اضافه بر این،چنان که در حدیث نقل شده از زبان امّ المؤمنین،یا ساخته شده به نام او،آمده است،حکم تیمّم باید مشهورتر از آن باشد که بر کسی مخفی بماند.زیرا همۀ لشکر اسلام در این جنگ گرفتار بی آبی شده نیازمند تیمّم گشتند.آیۀ تیمّم نیز به همین مناسبت نازل شده و همۀ سربازان بدان عمل کردند،و آن را به صورت یک خیر و برکت و سهولت منزل از آسمان،با شادمانی پذیرفتند،و به کسانی که باعث به وجود آمدن این برکت و سهولت شده بودند،تبریک و تهنیت گفته از آنها تشکّر کردند.با توجّه به شکل نزول حکم و آیۀ تیمّم و عمومیت آن،نباید مسألۀ تیمّم،بر کسی چون خلیفۀ دوم،عمر بن خطّاب،مخفی مانده باشد،و شخصی چون او مسألۀ عمومی را که در حضور خودش اتّفاق افتاده،نداند!همه بدانند و دیده باشند،امّا او نداند و ندیده باشد،چنان که در روایت زیر،طبق نقل صحیح مسلم آمده است:

«مردی به نزد عمر(در عصر حکومت وی)آمد و گفت:من جنب شدم و آب نیافتم،چه بایستی می کردم؟عمر گفت:نماز نخوان!عمّار که در آنجا حضور داشت،گفت:یا امیر المؤمنین! آیا به یاد نمی آوری آنگاه که من و تو در یک سفر جنگی جنب شدیم و آب نیافتیم.در روز تو نماز نخواندی،ولی من در خاک غلتی زده نماز خواندم،و هنگامی که به نزد پیامبر خدا آمدیم، مطلب را به خدمت ایشان عرضه داشتیم،فرمودند:امّا تو ای عمر!سزاوار نبود که نماز را رها سازی و نخوانی،و تو ای عمّار!نباید در خاک غلت بزنی،چنان که حیوانات می کنند.برای تو کافی بود که فقط این کار را بکنی-دست ها را به زمین زده بر آن دمید و بدان،صورت و دست ها را تا مفصل، مسح کرد-....» (1)

و چطور این حکم عام که در منظر و دید عموم مسلمانان،نزول یافت،از دیگر صحابه پنهان مانده،چنان که عمران بن حصین نقل می کند:

ص:448


1- 1) -مسند(طیالسی)،ح 638؛مسند(احمد)265/4 و 319؛مسلم 193/1؛نسائی 170/1؛کنز العمال 142/5، ح 2926؛مسند(ابو عوانه)306/1؛ابو داوود 88/1،چ محمّد محیی الدین عبد الحمید،مصر.

پیامبر خدا،مردی از صحابه را مشاهده کرد که از دیگران جدایی گرفته و نماز نمی خواند.

فرمود:فلانی چرا با سایر مردم نماز نمی خوانی؟عرضه داشت:ای رسول خدا!من گرفتار جنابت شده ام و آب نیافته ام.فرمود:بر تو باد به خاک،زیرا همان برای تو کافی است. (1)

و نیز ما چطور می توانیم بین حدیث سابق و حدیثی که عروه از امّ المؤمنین عایشه،نقل می کند و نسائی آن را آورده است،جمع کنیم؟او می گوید:

«پیامبر،اسید بن حضیر و گروهی را به جستجوی گردنبند عایشه فرستاد که آن را امّ المؤمنین در یکی از منازل سر راه،به جای گذاشته بود.مأموریت این افراد به طول انجامید و وقت نماز دررسید.اتّفاقا آنها وضو نداشتند و برای وضو ساختن نیز آب نیافتند.ناگزیر بی وضو نماز را به جا آوردند.بعد حادثه را به خدمت پیامبر اکرم عرضه داشتند،و به همین جهت خداوند آیۀ تیمّم را نازل فرمود.اسید بن حضیر گفت:خدا جزای خیر بدهد تو را ای عایشه!به خدا سوگند،هیچ گاه حادثه ای برای تو پیش نیامده که آن را کراهت داشته باشی،مگر اینکه خداوند برای تو و مسلمانان،در آن خیر و برکت قرار دهد.» (2)

در صحیح بخاری این حدیث به این صورت آمده است:«پیامبر مردی را روانه ساخت...»

ما چگونه می توانیم هم این حدیث عایشه و هم حدیث اوّل او را بپذیریم،در حالی که اختلاف زیادی در میان دو حدیث وجود دارد؟!حدیث اوّل می گوید که پیامبر در منزلی از سفر جنگی خویش،در سرزمین بی آبی فرود آمد.مسلمانان نیز آبی به همراه نداشتند.بنابراین از مشکلی که برایشان پیش آمده بود به أبو بکر شکوه کردند.صبحگاهان نیز بعد از نزول آیه،همه تیمّم ساختند و برای اوّلین بار،با تیمّم نماز خواندند.هنگام حرکت،گردنبند عایشه،از زیر شتر او پیدا شد.امّا حدیث دوم می گوید:پیامبر یک یا چند نفر از مسلمانان را به جستجوی گردنبند همسرش فرستاد، که وی آن را در طیّ سفرش،در یکی از منازل به جای گذاشته بود.فرستادگان پیامبر خدا در این سفر آب نیافتند و بی وضو نماز خواندند.زیرا آیۀ تیمّم نازل نشده بود و ایشان از حکم این مسأله، مطّلع نبودند.بعد از این،هنگامی که به مدینه بازگشتند و حادثه را برای پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بازگو کردند،آیۀ تیمّم نازل گشت.

ما نمی دانیم اگر بخواهیم به صحّت مجموعۀ روایات موجود در صحاح شش گانه معتقد باشیم،

ص:449


1- 1) -نسائی 171/1. [1]
2- 2) -نسائی 172/1، [2]چ اوّل 1348؛بخاری 49/1 و 205/2 و 169/3؛مسلم 192/1؛مسند(احمد)57/6.

چطور می توانیم هر دو حدیث فوق را بپذیریم.

و نیز چگونه ممکن است بین دو حدیث مورد بحث،و بین آنچه ابن سعد در طبقات،در شرح حال میمون بن سنباذ اسلع نقل می کند،جمع کنیم که راوی حدیث ربیع می گوید:

حدیث کرد مرا پدرم از جدّم،که مردی مسلمان که به او اسلع می گفتند،نقل کرد که من به پیامبر خدمت می کردم،و برای ایشان وسایل سواری مهیّا می ساختم.شبی پیامبر خدا فرمود:ای اسلع! برخیز و مرکب مرا مهیّا ساز.عرضه داشتم:ای پیامبر خدا!من گرفتار جنابت شده ام.لحظاتی سکوت کرد.سپس جبرئیل نازل شد و آیۀ صعید را(یعنی آیۀ تیمّم که در آن لفظ صعید(خاک) آمده است) (1)آورد.آنگاه پیامبر مرا خواند و به من نشان داد که چگونه مسح کنم(و تیمّم بسازم).

این کار را کردم،و بعد برای وی مرکبش را آماده ساختم....وقتی که به آب رسیدیم،به من فرمود:ای اسلع!برخیز و غسل کن. (2)

همچنین ما به چه شکل می توانیم میان احادیث امّ المؤمنین و حدیثی که ابن جریر طبری در تفسیر آیۀ وَ لا جُنُباً إِلاّ عابِرِی سَبِیلٍ (3)می آورد،جمع نماییم؟ابن جریر از یزید بن ابی خبیب نقل می کند که خانۀ چند تن از افراد انصار،در به مسجد داشت.گاهی از اوقات که اینان گرفتار جنابت می شدند و می خواستند برای به دست آوردن آب و غسل کردن به بیرون از منزل بیایند، درمانده می شدند.زیرا از مسجد النّبی با حالت جنابت نمی توانستند عبور کنند و راه دیگری نیز نداشتند.بنابراین خداوند آیۀ تیمّم را نازل فرمود. (4)

و همچنین ابن منذر و ابن ابی حاتم از مجاهد نقل می کنند که او در تفسیر وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ... (5)گفته است که این آیه در مورد مردی از انصار نزول یافت که مریض بود و قدرت نداشت تا برخیزد و وضو بگیرد.خدمتگزاری هم نداشت که وسایل وضوی او را آماده سازد.این مرد به خدمت پیامبر رسید و شرایط و خصوصیات خویش را برای آن حضرت بازگفت.خداوند

ص:450


1- 1) -نساء:43... [1]فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً
2- 2) -طبقات الکبری 65/7-66،چ بیروت. در استیعاب و اسد الغابه و الاصابه،این داستان با اندک اختلافی در الفاظ،در شرح حال اسلع آمده است،و نیز آن را متقی،در کنز العمال 145/5 ح 2961،آورده است.
3- 3) -نساء:43. [2]
4- 4) -الدّر المنثور 166/2. [3]
5- 5) -نساء:43. [4]

نیز آیۀ تیمم را بدین مناسبت نازل فرمود. (1)

و همچنین ابن جریر از ابراهیم نخعی نقل می کند که او گفت:اصحاب پیامبر در جنگی زخمی شدند.زخمیان زیاد بودند.بعد هم پاره ای از ایشان به جنابت مبتلا گشتند.حادثه را به پیامبر اکرم شکایت بردند.پس آیۀ مبارکۀ وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ... ،به تمامی نازل گردید.

راستی چگونه می توان بین این همه روایت مختلف و متفاوت،ارتباط برقرار کرد و همه را درست و راست دانست؟!

با کمال تأسّف،باید بگوییم روایاتی که به امّ المؤمنین عایشه منسوب است و داستان نزول آیۀ تیمّم را دربردارد،انتشار تمام یافته و حتّی خاورشناسان و اسلام شناسان اروپا و غرب نیز بدان توجّه کرده اند،و در مادّۀ تیمّم کتاب بزرگ«دائرة المعارف اسلام»بدان استناد نموده اند. (2)

واقعیت مسأله

ما اگر طبیعت و ساختمان اراضی حجاز را در نظر بگیریم،و کم آبی شدید آن را بدانیم-چنان که در سفرهای متعدّدی که این بنده به این سرزمین مقدّس داشته،مشاهده کرده است-و نیز بدانیم که نماز بلافاصله بعد از بعثت نبوی واجب شده،به این نتیجه خواهیم رسید که امکان ندارد تشریع قانون تیمّم،این مدّت دراز(حدود هجده سال)به تأخیر افتد،و مثلا حکم آن در سال پنجم یا ششم هجری نزول یابد.مسلمانان به ناچار نیازمند چیزی به عنوان جایگزین آب بوده اند که در صورت نیافتن آب برای وضو یا غسل،از آن استفاده کنند.این نیاز،از ابتدای نزول اسلام تا سال ششم،حتما و مسلّما صدها و هزارها بار اتّفاق افتاده و هر بار که مسلمانی گرفتار به محضر پیامبر آمده،پیامبر قانون خدا را برای وی بیان کرده است.این ساختمان طبیعی مسأله بود.امّا اگر تنها به قرآن کریم رجوع کنیم،داستان را به شکل دیگری،غیر از آنچه روایات مورد بحث می گفتند، خواهیم دید.در قرآن کریم حکم تیمّم،در کنار وضو و غسل،به عنوان جایگزین آن دو می آید.

در سورۀ نساء:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاّ

ص:451


1- 1) -الدّر المنثور 166/2،تفسیر آیۀ 43 سورۀ نساء.
2- 2) - shorter encyclopedia of islam pp 588-589؛دائرة المعارف الاسلامیة(ترجمۀ عربی)،مادۀ «تیمّم»158/5،چ مصر.

عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّی تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً (1)

«ای کسانی که ایمان آورده اید، در حالت مستی به نماز نزدیک نشوید، تا وقتی که بفهمید چه می گویید. و در حالت جنابت، برای نماز وارد مسجد نشوید، مگر اینکه به عنوان عبور و مگر اینکه غسل کرده باشید. و اگر مریض بودید یا در سفر به سر می بردید و یا یکی از شما از موضع قضای حاجت بازگشت و یا با همسرانتان تماس پیدا کردید، و آب نیافتید، پس با خاکی پاک تیمّم کنید و صورت ها و دست هایتان را به آن مسح کنید، خداوند عفوکننده و بخشنده است.»

در سوره مائده:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ ...(2)

«ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر به نماز ایستادید صورت ها و دست هایتان را تا مرفق بشویید، و سرها و پاهایتان را تا مچ آن مسح نمایید، و اگر جنب بودید خود را تطهیر کنید، و اگر مریض بودید یا در سفر و یا یکی از شما از موضع قضای حاجت بازگشت و یا با زنان تماس پیدا کردید و آب نیز نیافتید، پس با خاکی پاک تیمّم کنید و صورت ها و دست هایتان را به آن مسح نمایید ....»

مفهوم آیات بالا این است که وضو و جایگزینی تیمّم برای آن، و غسل و جایگزینی تیمّم برای آن، یک بار تشریع شده، و حکم آن به صورتی پیوسته در یک آیه در کنار هم نازل شده است؛ و این ناگزیر باید خیلی قبل از آنچه عایشه گفته است و حتّی خیلی قبل از ازدواج او با پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده باشد. حکمت نیز مقتضی چنین وضعی بوده است؛ زیرا نماز، درست در ابتدای بعثت و رسالت پیامبر تشریع شده و به همراه آن، جبرئیل تعلیم وضو نموده است(3). بنابراین غسل و

ص:452


1- ( 1)- نساء: 43.
2- ( 2)- مائده: 6.
3- ( 3)- رجوع کنید به: اعلام الوری/ 47، تحقیق علی اکبر غفاری؛ بحار الانوار 18/ 179 ح 10، و/ 184 ح 14، و/ 194 ح 30، و/ 196 ح 30.

تیمّم نیز باید به دنبال آن تشریع شده باشد.

البته می توان گفت شاید این سه حکم،دور از منظر عموم مسلمانان نازل شده؛زیرا اصولا در آن روزها جز دو یا سه تن مسلمان وجود نداشته است.لذا هیچ گونه مانعی ندارد که بسیاری از ایشان از پیوستگی تیمّم با وضو و غسل مطّلع نبوده و آیۀ مزبور را نشنیده باشند،و هر وقت یک نفر از ایشان گرفتار بی آبی می شده یا مسأله ای دیگر پیش می آمده،به خدمت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شرفیاب می شده و وضع خود را بیان می داشته،پیامبر اکرم نیز یا به او عملا تیمّم را یاد می داده و یا آیۀ شریفه را بر وی می خوانده است.بدین شکل بوده که حقیقت مسأله بر افرادی پنهان مانده،یا اینکه کسانی آن را فراموش کرده اند.

این تحلیل،راه حلّی است که ما می فهمیم.امّا اینکه چنین حکم بسیار مورد لزومی،تا سال پنجم یا ششم از هجرت هنوز نزول نیافته و وقت تشریع آن هنگامی باشد که پیامبر خدا با لشکرش در بیابانی خشک مدّتی دراز می ماند تا گردن بند کم قیمت همسرش را بیابد،به نظر بر خلاف طبیعت و معمول می آید،و خلقیات عالی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مناسبت ندارد.

نتیجۀ انتشار این مجعولات در متون اسلامی

در نتیجۀ انتشار این مجعولات در مصادر و متون اسلامی،شخصیت والای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بندۀ برگزیدۀ او،در نظر معتقدان به صحّت اینگونه احادیث،از سطح یک انسان عادی پایین تر می آید.اضافه اینکه جای اعتراض و ایراد به زمامداران و خلفای هواپرست و شهوت رانی مانند یزید بن معاویه باقی نمی ماند.در واقع،دو نتیجه از جعل این احادیث به دست آمده است:

اوّل اینکه پیامبر اکرم حتّی از سطح یک بشر معمولی هم پایین تر آمده،و دیگر اینکه اعمال زمامداران بی بندوبار و خلفای بی تقوا توجیه شده است.

تاریخ،از زندگانی حکّام اسلام،داستان ها به یاد دارد که بازگو کردنش نیز شرم آور است.

مورّخان گفته اند:

«آنگاه که معاویه خواست تا برای فرزندش،یزید از مردم مسلمان بیعت بگیرد،نامه ای در این باره به زیاد بن أبیه،والی بصره نگاشت.زیاد به او جواب داد:

با وجود اینکه یزید سگ بازی و میمون بازی می کند،و لباس های رنگارنگ می پوشد،و دائما

ص:453

مشروب می نوشد، و همراه با دف می رقصد، مردم در برابر این پیشنهاد به ما چه خواهند گفت؟

اضافه اینکه در میان مردم، کسانی مانند حسین بن علی و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن عمر هستند. بنابراین به او دستور بده که یک یا دو سال به راه و رسم آنان تظاهر کند، شاید ما بتوانیم مردم را در این زمینه اغفال نماییم.

معاویه به دنبال این نامه دستور داد که فرزندش، یزید، همراه با جنگجویان مسلمان در جنگ تابستانی(1) ، به جهاد با رومیان برود. امّا یزید خود را ناخوش و مریض نشان داد، و در ضمن راه به عنوان استراحت به دیر مرّان رفت و با محبوبه اش، امّ کلثوم، به باده گساری پرداخت. لشکر اسلام در این غزوه، به مرض آبله مبتلا گردید. وقتی که خبر ناگوار مزبور به یزید در دیر مرّان(2) رسید، این دو بیت شعر را سرود:

«آنگاه که در دیر مرّان، بر مفرش های نرم تکیه زده و امّ کلثوم در کنارم باشد و شراب صبحگاهی بنوشم، دیگر باکی نخواهم داشت که لشکر در «قدقدونه» به تب و آبله گرفتار گردد.»(3) اگر این داستان و اخباری امثال آن، از یزید یا پدرش در میان مسلمانان نشر شود، کار معاویه یکسره، و نقشه اش (بیعت گرفتن برای یزید) با شکست مواجه خواهد شد، و امویان در تاریخ اسلام نخواهند ماند. آیا می توان علاجی برای پیشرفت مقصود معاویه یافت؟ آیا راهی وجود دارد که یزید و امثال او به عنوان خلافت پیامبر به حکومت دست یابند؟ این راه را معاویه یافته بود.

اگر یزید در سفر جنگی، محبوبه اش را به همراه می برد و در دیر مرّان فارغ از همه چیز با او به عیش می پردازد، نظیر این مطلب از پیامبر بازگو و نقل می شود. آری، پیامبر اسلام نیز همسرش را در یک سفر جنگی به همراه می برد و در میان راه، لشکریان را به پیش می فرستد تا با او به مسابقه و تفریح بپردازد. یا به خاطر جستجوی گردن بند بانوی حرمش، لشکر اسلام را در زمین بی آب و آبادانی منزل می دهد، و خود بی خیال سر بر دامن او گذارده به خواب می رود. خداوند نه تنها او را سرزنش نمی کند، بلکه برای مراعات جانب او و بانوی حرمش و علاقه او به این بانو، آیه شریفه

ص:454


1- ( 1)- لشکریان مسلمان، سال های متمادی در تابستان به رومیان حمله می کردند. لذا این جنگ ها را صایفه گفته اند.
2- ( 2)- دیرهای مسیحی نشین در اطراف بلاد اسلام، مرکز بدترین و قبیح ترین فسق و فجور و شراب خواری ها بوده است. همه روشنفکران عصر اموی و عبّاسی، برای استفاده از وسایل لهو و لعب به این مکان ها- که در اصل برای عبادت بوده است- روی می آوردند. یزید نیز به همین جهت به دیر مرّان که مرکزی سرسبز و خرّم و آماده برای فسق و فجور بوده، پناه برده است. ( رجوع کنید به:« الدیارات» شابشتی و« معجم البلدان» یاقوت حموی)
3- ( 3)- معجم البلدان 2/ 534، مادّه دیر مرّان.

تیمّم را نازل می کند!

پس بنابر فرض صحّت اینگونه احادیث، جای هیچ گونه اشکالی بر خلیفه این پیامبر نمی ماند که او هم لشکر اسلام را واگذارده خود بی خیال در دیر مرّان با محبوبه اش به شرب و عیش بنشیند.

* زمان جعل اینگونه احادیث

به خاطر مجموعه این دلایل است که ما زمان معاویه را مناسب با جعل و نشر اینگونه احادیث می دانیم. اضافه اینکه در گذشته دیدیم که معاویه قسم یاد کرد که نام مقدّس پیامبر اسلام را دفن کند. بنابراین، دشمنی او با بنی هاشم و شخص پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از یک طرف، و نقشه ها و طرح های او برای ادامه حکومت اموی و خلافت یزید از طرف دیگر، عواملی بودند که او را به جعل اینگونه اکاذیب به وسیله دستیارانش وامی داشت.

اسلام شناسان و خاورشناسان یهود و نصاری نیز، خواسته های ضدّ اسلامی خود را در اینگونه روایات- که متأسّفانه در مصادر مکتب خلفا فراوان است- یافتند. لذا این روایات را به عنوان معرّف شخصیت پیامبر اسلام، با روکشی از تجزیه و تحلیل در کتب و تحقیقات خود آورده اند، و به عنوان معرّفی اسلام و پیامبر آن و احکام و دستوراتش عرضه کرده اند. البته با کمال تأسّف باید بگوییم که به هدف خود نیز به خوبی رسیده اند.

یکی از خاورشناسان و اسلام شناسان بزرگ انگلیسی اعتراف می کند:

«نویسندگان غربی اساسا مستعد و آماده بودند که بدترین اعتقادات را نسبت به پیامبر داشته باشند. هرجا که یک تفسیر و تعبیر قابل اعتراض از یک عمل ممکن بود، آن را به عنوان حقیقت و واقعیت می پذیرفتند.»(1)

اسلام شناسان اروپایی، چون اینگونه اخبار و روایات را در مصادر اسلامی مکتب اهل بیت نمی یافتند، اسلام را فقط و فقط از مدارک و مصادر مکتب خلفا تحصیل کرده و همان را عرضه داشته اند.(2) شاگردان شرقی ایشان نیز دانسته یا ندانسته، به همین راه رفته و از ایشان پیروی کرده اند.

ص:455


1- ( 1)-m .watt :muhammad at mecca p 53
2- ( 2)- همین دانشمند انگلیسی برای نوشتن زندگانی پیامبر، تنها به تاریخ طبری و سیره ابن هشام و مغازی واقدی و طبقات ابن سعد و صحیح بخاری و مسند احمد و اسد الغابة و الاصابه، یعنی فقط مصادر مکتب خلفا مراجعه کرده و حتّی به یک مصدر و مدرک از مصادر مکتب اهل بیت رجوع نمی کند.

اثر این اخبار در اندیشۀ معتقدان

در پایان بار دیگر تکرار می کنیم که اینگونه اخبار،بینش خاصّی به معتقدان به درستی و صحّت آنها می دهد.لذا جای نشر مکتب های انحرافی چون وهّابیت را در میان مسلمانان باز می کند،و از این بدتر اینکه همۀ گروه های ضدّ اسلامی چون بهائیان و نظایرشان،خواسته های خویش را در چنین مصادر و متون می یابند.لذا می بینیم که اینان،اسلام را با اخبار و روایات موجود در مکتب خلفا معرّفی می کنند. (1)

گذشته از این دو دسته،گروه روشنفکران دانشگاهی و اسلام شناسان شرقی-که بر همان راه و رسم اساتید و پیشروان غربی خود می روند-نیز بر سر همین چشمه آب می نوشند.اینان با همۀ داعیۀ تحقیق و بی نظری،در شناخت اسلام،اکثرا یا به طور صد در صد،به مصادر و متون مکتب خلفا رو آورده به آبشخور زلال مکتب اهل بیت توجّه نمی کنند،و در شناخت و عرضۀ اسلام،از روایات و اخبار امامان خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بهره نمی گیرند.در صورتی که پیامبر اکرم به طور مکرّر دستور فرموده است که آن کسان که خواهان اسلام هستند،بعد از وفات او به عترت و خاندان او تمسّک جویند.

ایشان در روز غدیر خم فرمود:

«أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به-فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال-و اهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.» (2)

و در حجّة الوداع،در روز عرفه در ضمن خطبه ای فرمود:

«یا ایّها النّاس،إنّی قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا:کتاب اللّه،و عترتی أهل بیتی.» (3)

و طبق نقل ابو سعید خدری،فرمود:

ص:456


1- 1) -از جمله رجوع کنید به:بیان حقایق(سید عباس علوی)220/-221،که در توجیه توبه نامۀ باب،روایات غرانیق را مستند قرار می دهد.
2- 2) -صحیح(مسلم)122/7-123،چ محمّد علی صبیح و اولاده،قاهره؛سنن(دارمی)432/2؛ [1]المستدرک علی الصّحیحین 109/3؛مسند(احمد بن حنبل)366/4 و 371.
3- 3) -صحیح(ترمذی)662/5،ح 3786.

«إنّی اوشک ان ادعی فاجیب و انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی،کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر اخبرنی انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظرونی بم تخلفونی فیهما.» (1)

اسلام شناسان شرقی،از مدارک تاریخ و تفسیر و روایت مکتب اهل بیت،تنها به آنها توجّه و اعتنا می کنند که غربیان بدان توجّه کرده اند.مثلا در میان تواریخ اسلام که به دست دانشمندان شیعی تألیف یافته،آنچه به وسیلۀ اروپاییان مورد نظر قرار گرفته-مانند تاریخ یعقوبی و وقعۀ صفّین-در مجامع علمی شرق اسلامی مورد توجّه قرار می گیرد،و روشن است که با این متون اندک،نمی توان تمام جوانب اسلام ناب و خالص و گرفته شده از مکتب اهل بیت را شناخت و عرضه کرد.اینان کتب و متون تاریخی و حدیثی نوشته شده به وسیلۀ شیخ مفید و سیّد مرتضی و شیخ طوسی و امثال ایشان را بسیار کم به عنوان مصدر شناخت اسلام و تاریخ و احکام آن مورد استفاده قرار می دهند.با اینکه هر یک از اینان در عصر خویش دارای عالی ترین مدارج علمی در کلّ جامعۀ اسلامی بوده اند،و از این گذشته نوشته های آنها در حدود ده قرن قدمت دارد.بنابراین،این دانشمندان بزرگ به خاطر پیروی از مکتب اهل بیت،مورد بی مهری مجامع خاورشناسی غرب قرار گرفته و به خاطر بی توجّهی اروپاییان،بیرون از حوزه های علمی دینی در شرق اسلامی،هنوز ناشناخته مانده اند.

عصارۀ سخن اینکه دوری از معارف امامان اهل بیت و پیروان ایشان،عامل مهمّی برای تحریف اسلام در نوشته های همۀ اسلام شناسان شرق و غرب شده است.

ص:457


1- 1) -مسند(احمد بن حنبل)17/3 و 14 و 26 و 59.

درس شانزدهم

اشارة

ص:458

ص:459

ص:460

مقدّمه

در تشریح و توضیح عواملی که با آن،اسلام به دست زورمندان تاریخ تحریف گشت،به چند عامل بزرگ و اساسی برخورد کردیم که عبارت بودند از:

جلوگیری از نشر و نوشتن احادیث پیامبر

شکستن شخصیت پیامبر به عنوان مبیّن قرآن

حدیث سازی در ابعاد گوناگون اسلام.

سومین عامل،یعنی حدیث سازی که آخرین بخش و در واقع قوی ترین عامل تحریف به شمار می رفت،به اشکال گوناگونی درآمد.در گذشته،نمونه هایی از آن دیدیم،و مشاهده شد که عدّه ای با عنوان صحابی پیامبر،در ابتدای عصر اموی به جعّالی و حدیث سازی دست زدند،و دولت به ظاهر اسلامی اموی نیز بانی و عامل این جریان بود.

ص:461

حضور علمای اهل کتاب در متن جریان حدیث سازی

اشارة

اینک به بخش دیگری از این عامل تحریف می پردازیم که عبارت است از حضور علمای اهل کتاب در متن جریان حدیث سازی،و کوشش در توضیح و تشریح اسلام با فرهنگ تحریف شده و پر از جعل و دروغ یهودیت و مسیحیت.

در جزیرة العرب،یعنی جامعه ای که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آن مبعوث شد،سطح فرهنگ و دانش و معرفت بسیار پایین بود.تعبیراتی که قرآن کریم دربارۀ این جامعه دارد،نشان دهندۀ این مطلب می باشد.قرآن در یک جا جامعۀ عربی عصر جاهلی را با«گمراهی آشکار» 1توصیف می کند،و در جای دیگر می فرماید:«اعراب(صحرانشینان)از نظر کفر و نفاق از همه کس سخت ترند.» 2مجموعۀ فرهنگ و دانش موجود در این جامعه،چیزی جز شعر و خطبه و علم نسب،تاریخ جنگ ها و خونریزی ها و قتل و غارت ها و فخر بدانها نبود.

یک روز در مسجد پیامبر،مردم به گرد کسی جمع شده بودند.پیامبر که به مسجد وارد شد و این اجتماع را مشاهده کرد،پرسید:این کیست که مردم به دورش اجتماع کرده اند؟گفتند:علاّمه است.پیامبر پرسید:علاّمه چه کسی است؟عرض کردند:

«اعلم النّاس بأنساب العرب و وقایعها و ایّام الجاهلیّة و الأشعار العربیّة.»:داناترین افراد مردم است به انساب عرب و وقایع تاریخی آن و جنگ های عصر جاهلیت و اشعار شاعران آن.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«این علمی است که جاهل نسبت به آن،ضرری نمی بیند و دانای آن

ص:462

هم نفعی نمی برد.» (1)

آنچه در این حدیث آمده،مجموعۀ اصلی دانش عرب را نشان می دهد:«علم انساب،آشنایی با وقایع تاریخی و جنگ ها،شعر و ادب».در علم نسب،حتّی به نسب حیوانات نیز(به ویژه اسب ها)توجّه می شد.چنان که در مورد این علم بعدها کتاب ها نوشته شد.از جمله هشام کلبی، رساله ای به نام«انساب الخیل»دارد.در شعر نیز،انواعی از آن مورد توجّه بود.از جمله:غزل، قصیده،اشعار رزمی و بزمی،تفاخر و هجو.

با آمدن اسلام و ارتباط جامعۀ اسلامی با پیشرفته ترین تمدّن های عصر،یعنی تمدّن رومی-مسیحی و تمدّن ایرانی و بعدها هندی،جوّ جامعه عوض شد.مدینه که در گذشته یک شهر عربی یا حدّ اکثر پایتخت جزیرة العرب بود،به یکی از مهم ترین شهرهای جهان آن روز تبدیل شد.

دانشمندان و نمایندگان سیاسی از بزرگ ترین شهرهای جهان به این شهر می آمدند،و از این شهر والی و حاکم و قاضی به اقصی نقاط ایران و شام و آفریقای مسلمان می رفت.بدین ترتیب،اختلاط و آمیزش میان اعراب و رومیان،و اعراب و ایرانیان به وجود آمده بود.حتّی گاه وبیگاه میان این اقوام ازدواج هایی صورت می گرفت.در واقع،قوم عرب که به دور از تاریخ عمومی جهان و جریان های فرهنگی حاکم بر جهان متمدّن آن روز بود،یک باره پا به تاریخ نهاد.و بر اقوام متمدّن عالم سیادت یافت.امّا اختلاف سطح فرهنگی میان عرب و روم و ایران،یک مسألۀ واقعی بود که به هیچ وجه نمی شد از آن چشم پوشی کرد.

سؤالاتی که برای شهرنشین ها پیش می آید،برای صحرانشین کمتر مطرح خواهد بود،و اصولا تمام جهش فکری عرب صحرانشین،این است که نام های متعدّدی بر شترش بنهد،یا از شمشیر به عناوین مختلف نام برد،یا شعری در وصف جنگ و خرابه های دیار یار بگوید.حدّ نهایی توسعه و گسترۀ فکری او این است.امّا شهرنشین،به ویژه شهرنشین متمدّن شام و ایران آن روز،مسائل فراوان دیگری داشت که اصولا در فرهنگ جاهلی عرب مطرح نگشته و حلّی برای آن اندیشیده نمی شد.

شهرنشین می پرسید:این آسمان چگونه برپاست؟زمین چگونه آفریده شده؟آیا این جهان ابتدا و انتهایی دارد؟ما،بعد از مرگ چه خواهیم شد؟و چه خواهیم دید؟اگر چنین شخصی مسلمان گردد،در قرآن و اسلام سؤالات دیگری مطرح خواهد کرد:این آیه معنایش چیست؟

ص:463


1- 1) -اصول کافی 32/1،ح 1؛ [1]منتخب الکنز 55/4.

کشتی نوح چه بوده و کجا بوده و بالاخره کجا فرود آمده؟قوم عاد کیانند؟ابراهیم و موسی و عیسی چه کسانی هستند؟حالاتشان و زندگی شان به چه شکل بوده؟و صدها سؤال و مطلب دیگر.

این نیاز به شدّت لمس می شد و تماس روزافزون،سؤالات و اشکالات را بیش از پیش می کرد.امّا راهی برای حلّ مشکل نبود.زیرا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در جامعه حضور ندارند و سخنان ایشان نیز نقل نمی شود.صحابۀ ممتاز و اسلام آموخته ای چون سلمان،ابو ذر،عمّار،مقداد و ابن مسعود کنار رفته اند.خاندان پیامبر نیز از مسئولیت های رسمی به دور هستند و علی که باب مدینۀ علم نبی است-و پیامبر درباره اش فرموده:«أنا مدینة العلم و علیّ بابها.» (1)-خانه نشین است یا در صحرا به احداث نخلستان و کار در مزرعه می پردازد.

در این بین،فردی چون ابو هریره-که بعضا از جعل حدیث نیز پروا ندارد،و آنگاه که از او می پرسند:این حدیث را از کجا آورده ای،می گوید:از کیسۀ خودم (2)-نیز آن قدر صاحب دانش نیست که بتواند اشکالات را به صورتی آبرومند حل کند.مثلا او گفته است-و این گفته در معتبرترین کتاب ها نیز نقل شده-که اگر مگس در غذا افتاد،و غذا به یک بال آن آلوده شد،مگس را در غذا فرو برید.زیرا یک بال مگس درد و یک بال آن شفاست! (3)یا در سخنی دیگر می گوید:

خداوند جبرئیل را به نزد پیامبر فرستاد و به او پیغام داد که به ابو بکر بگو ما از او راضی هستیم،آیا او از ما راضی است؟ (4)

اینگونه سخنان،اندیشمندان را اقناع نمی کند و مسائل می ماند.دولتی که از جوابگویی مسائل مطرح شده از جانب مخالفان یا موافقان عاجز مانده است،نخواهد توانست بر سر پای بماند.

بنابراین،راه حلّی اندیشیده شد و بابی تازه بازگشت که متأسّفانه تا به امروز نیز باز است.یعنی علما و دانشمندان یهود و نصاری،به طور رسمی برای حلّ مشکلات علمی و تفسیر قرآن و بازگشت احکام استخدام شدند.عالمان یهودی و مسیحی تازه مسلمان شده،در کادر رهبری علمی جامعۀ اسلامی جای گرفتند،در مسند فتوا نشستند،به سخنرانی عمومی قبل از خطبه های نماز جمعه مأمور شدند،به تفسیر قرآن پرداختند،شاگردانی تربیت کردند و....

ص:464


1- 1) -المستدرک 127/3؛تاریخ بغداد 377/2 و 48/11-50.
2- 2) -بخاری،کتاب نفقات،باب 2؛مسند(احمد)257/2 و 299.
3- 3) -بخاری،کتاب بدء الحق،باب 17 و کتاب الطّب،باب 48؛مسند(احمد)203/2 و 246 و 263 و 340 و 355.
4- 4) -تاریخ بغداد 106/2.

قصّاصون( قصّه گویان)

اصطلاح«قصّاص»(قصّه گو)،یک اصطلاح مربوط به علم حدیث است،با بار علمی خاص.

در نقل حدیث،برای اینکه نقلی معتبر داشته باشیم،لازم است راوی یا ناقل حدیث،سلسلۀ سند روایتی را که نقل می کند،به طور دقیق و روشن و مشخّص بیان کند.مثلا بگوید:«حدّثنی سعید بن جبیر قال:حدّثنی عبد اللّه بن عبّاس قال رسول اللّه»،یا اینکه بگوید:«حدّثنی سوید بن غفلة عن علیّ بن أبی طالب عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»و یا:«حدّثنی سوید بن غفلة عن علیّ بن أبی طالب عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم».یعنی فلان،از فلان،و او از علی بن ابی طالب علیه السّلام،و ایشان از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای من حدیث نقل کرد.این راه و رسم،در علم حدیث معمول است.در راه تشخیص صحیح از سقیم، علاوه بر بررسی متن،بررسی سندی است که راوی و ناقل برای حدیث خویش ارائه می دهد.امّا در حوادث گذشته که در قرآن کریم نقل می شود،نقل سند لزومی ندارد.سند این داستان ها،خود قرآن است.قرآن می گوید:

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ (1)

إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ (2)

به همین دلیل،کسانی که از حوادث گذشته و تاریخ انبیا و خلقت و امثال آن،بدون طرح سند متّصل به پیامبر اکرم سخن می گفتند،و سخنشان در ظاهر به داستان های قرآن کریم شباهت داشت، به«قصّاص»مشهور شدند.البته در عرف کنونی ما،«قصّه گو»مفهومی نظیر«افسانه گو»دارد و نام خوبی نیست،امّا در عرف آن روز اسلام به این معنی بود که این شخص،همچون قرآن کریم،از تواریخ انبیا و امثال آن،بدون نقل سند سخن می گوید.

ص:465


1- 1) -یوسف:3. [1]
2- 2) -آل عمران:62. [2]

تمیم داری،عالم مسیحی،سخنگوی جهان اسلام

اشارة

اوّلین کسی که در جهان اسلام،قصّه گویی را بنیان نهاده است،تمیم داری می باشد.مدارک معتبر می گویند:

«لم یکن یقصّ علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لا أبی بکر و کان اوّل من قصّ تمیما الدّاری،استأذن عمر بن الخطّاب أن یقصّ علی النّاس قائما،فأذن له عمر.» (1)

«در عهد پیامبر،قصّه گویی وجود نداشت،و در عهد ابو بکر نیز.اوّلین کسی که بدین کار پرداخت،تمیم داری بود.او از عمر بن خطّاب اجازه خواست تا بر مردم ایستاده قصّه بگوید،و عمر بدو اذن داد.»

سابقۀ پیش از اسلام

تمیم داری،یعنی تمیم بن اوس بن خارجه با کنیۀ ابو رقیه،بنا به تصریح کسانی که شرح حال صحابۀ پیامبر را نوشته اند،نصرانی بوده است:«کان نصرانیّا و قدم المدینة فأسلم.» (2)و در سال نهم از هجرت،یعنی در آخرین سال عمر پیامبر،به مدینه آمده و مسلمان شده است.البته وی یک نصرانی عادی نبوده،بلکه گفته اند که او راهب اهل فلسطین و عابد مردم آنجا بوده است:«کان

ص:466


1- 1) -مسند(احمد)449/3، [1]حدیث سائب بن یزید؛منتخب الکنز 55/4 و 56؛تاریخ ابن عساکر 480/1؛ [2]الاصابه 186/1،شماره 837؛ [3]اسد الغابه 256/1،شماره 515. [4]
2- 2) -صحیح(مسلم)204/8؛الاصابة 186/1،شماره 837؛ [5]اسد الغابة 256/1،شمارۀ 515. [6]

راهب أهل فلسطین و عابد أهل فلسطین.» (1)یعنی در کیش نصرانیت،فردی عادی نبوده،و اضافه بر این می گویند که او از علما و دانایان تورات و انجیل بوده است:«من علماء أهل الکتابین.» (2)

و در عصر جاهلیت،علاوه بر اینکه راهب بود،به تجارت هم می پرداخت.بخاری در صحیح نقل می کند که تمیم داری و عدی بن بدّاء-که خویشاوند عمرو عاص است-با مردی از طایفۀ بنی سهم به مسافرت تجارتی رفتند.این مرد در بین راه،در سرزمینی که در آن مسلمانی وجود نداشته،از دنیا می رود.اموال او به دست تمیم و عدی می افتد،که بعد از برگشت به بازماندگان او می دهند.مرد سهمی در ساعات آخر عمرش،صورت اموال خود را نوشته و در میان آنها می گذارد و این کار از چشم دو شریک مخفی می ماند.در اموال مرد سهمی،قدحی از نقره وجود داشت که طلاکاری شده و بزرگ ترین و ارزشمندترین قسمت اموال صاحبش بود.البته نام و نشان آن در لیست اموال ثبت بود.تمیم و عدی این جام را فروختند و هر کدام نیمی از پول آن را که پانصد درهم می شد،تصاحب کردند،و باقی مال التجاره را به خانوادۀ شریک مسلمان و متوفّای خود رد کردند.

بازماندگان در میان اموال پدر خویش،سیاهۀ کلّ دارایی وی را یافتند،که در آن صحبت از جام مطلاّ و قیمت آن وجود داشت.بازماندگان به دو شریک پدرشان مراجعه کرده از آنها جام موجود در اموال پدرشان را مطالبه نمودند.آن دو انکار کرده گفتند:ما از وجود چنین چیزی مطّلع نیستیم.

اختلاف به نزد پیامبر برده شد.آن حضرت دستور داد که این دو بعد از نماز،کنار منبر مسجد،به خداوند سوگند بخورند که ما خیانت نکرده ایم و هر چه بوده است،آورده ایم.آن دو قسم خوردند.بعدها جام نزد کسی یافت شد و اقرار کرد که این را از تمیم خریده است.از تمیم سؤال شد.وی گفت:آری،درست است.ولی ما آن را از آن مرد سهمی خریده بودیم،امّا در آن وقت فراموش کردیم که واقعه را برای شما بازگو کنیم.

در اینجا آیات شریفۀ زیر نازل شد:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما

ص:467


1- 1) -الاصابة فی تمییز الصحابة(ابن حجر عسقلانی)186/1، [1]ترجمۀ شماره 837.
2- 2) -تهذیب التهذیب(ابن حجر)511/1، [2]چ اوّل حیدرآباد.

مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ إِنّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ فَإِنْ عُثِرَ عَلی أَنَّهُمَا اسْتَحَقّا إِثْماً فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَیْنا إِنّا إِذاً لَمِنَ الظّالِمِینَ (1)

«ای کسانی که ایمان آورده اید،هنگامی که برای فردی از شما مرگ فرامی رسد و می خواهید وصیت کنید،برای شهادت،دو تن مسلمان عادل کفایت می کند،و اگر در سفر بودید و مرگ گریبان شما را گرفت(و مسلمانی در آنجا وجود نداشت که بتواند شهادت بدهد)،دو تن غیر مسلمان این کار را به عهده بگیرند،و اگر شما در شهادت ایشان شک بردید،بعد از نماز نگاهشان بدارید،تا بر درستی کارشان سوگند یاد کنند....

اگر بعدا آگاهی به دست آمد که آن دو شاهد غیر مسلمان در ادای شهادت معصیت کرده اند، دو تن دیگر(از خویشاوندان میت)جانشین آنها بشوند،و سوگند یاد کنند که شهادت ما راست است و ما خلاف نکرده ایم.سپس میراث را تصاحب کنند.»

طبق دستور این آیات،دو تن از بازماندگان و وابستگان مرد سهمی،در پای منبر پیامبر سوگند یاد کردند که ما راست می گوییم و جام در ضمن میراث قرار داشته و این دو تن دروغ می گویند.

پیامبر بدین ترتیب حکم کرد که جام یا پول آن را به ورثۀ مرد سهمی بازگردانند. (2)

سابقۀ پاکدامنی تمیم داری در عصر نصرانیت وی،چنین است.زندگی او در این کلمات خلاصه می شود:

«عالم تورات و انجیل،راهب مسیحی،تاجر بزرگ در دریاها»

که البته در ضمن تجارت،گاهی نیز دچار گناه سرقت شده است.

بعد از این حادثه،پیامبر به تمیم نصرانی فرمود:اسلام بیاور؛زیرا اسلام تمام گناهان گذشته را می پوشاند.یعنی همین که شخص مسلمان شد،پذیرش اسلام تمام آلودگی های قبلی را محو می کند.بنابراین تمیم بدین شکل در سال نهم،اسلام را پذیرا گشت.

ص:468


1- 1) -مائده:106 و 107. [1]
2- 2) -صحیح(بخاری)،کتاب الوصایا13/4 و 14،چ عبد الحمید؛فتح الباری 338/6-340؛ترمذی 258/5-259، ح 3059 و 3060؛ابو داوود 307/3،ح 3606؛تاریخ ابن عساکر 470/10-473؛تهذیب(ابن عساکر)357/3-358.

در عصر خلیفه دوم

در عصر خلافت عمر بن خطّاب،خلیفۀ دوم،تمیم داری،عالم نصرانی سابق که یک سال بیشتر از عصر نبوّت را درک نکرده است،اجازه یافت تا برای اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مسلمانان -مانند سلمان و ابو ذر و مقداد و عمّار و حذیفه و خزیمه و دیگران-سخنرانی کند.او در هفته یک روز به عنوان خطیب و سخنران قبل از نماز جمعه،برای عموم مسلمانان مدینه به سخنرانی می پرداخت،و البته مسلمانان می نشستند و سخنان او را گوش می دادند.در عصر حکومت عثمان، وی مأموریت یافت هفته ای دو روز بدین کار بپردازد. (1)

خلیفۀ دوم،با تمیم بسیار با احترام برخورد می کرد و از او با عبارت«خیر اهل المدینة» (2)(بهترین فرد مدینه)یاد می کرد.

این درست در هنگامی است که افرادی چون امام امیر المؤمنین علیه السّلام و بزرگان صحابه وجود داشته اند.بعدها وقتی که به فرمان خلیفۀ دوم،مردم به طبقات گوناگون تقسیم شدند،تمیم در کنار اهل بدر قرار گرفت که در شمار محترم ترین یاران پیامبر بودند و از همه بیشتر حقوق می گرفتند.

در این تقسیم بندی بدریان در رأس قرار داشتند که مهاجرین آنها پنج هزار درهم و انصاریانشان چهار هزار درهم دریافت می کردند.دستۀ بعد کسانی بودند که در جنگ احد شرکت داشتند،سپس اهل خندق،بعد از ایشان اهل جنگ خیبر و بعد صلح حدیبیه.آخرین گروه افرادی بودند که بعد از پیامبر مسلمان شده بودند که از بیت المال دویست درهم دریافت می کردند.

بنابراین،خلیفه،تمیم داری را به اهل بدر ملحق ساخت.بدین ترتیب وی کنار طبقۀ پیشقدمان و بزرگان اسلام قرار می گرفت و از بیت المال پنج هزار درهم حقوق دریافت می کرد. (3)همچنین هنگامی که عمر دستور داد تا نمازهای نافله و مستحبّ ماه رمضان،به جماعت خوانده شود(سال چهاردهم هجری)،دو نفر را به امامت جماعت منصوب داشت که یکی از آنها تمیم داری-راهب و عالم نصرانی سابق-بود.او با لباسی که به هزار درهم خریده بود،با نهایت جلال در نماز جماعت

ص:469


1- 1) -تهذیب تاریخ ابن عساکر 360/3؛سیر اعلام النبلاء(ذهبی)448/2،چ لبنان.
2- 2) -الاصابه 473/3،چ قاهره 1358،و در روایت ذهبی،«خیر المؤمنین»آمده است.(رجوع کنید به:سیر اعلام النبلاء 446/2،چ بیروت 1401)
3- 3) -فتوح البلدان556/،چ مصر،تحقیق دکتر صلاح الدّین المنجد.

حاضر می شد و بر مسلمانان امامت می کرد. (1)تمیم تا پایان خلافت و حکومت عثمان،در مدینه بود.ولی بعد از کشته شدن وی به شام فرار کرد و تا سال چهلم هجری،یعنی سال شهادت امام امیر المؤمنین علیه السّلام،در آنجا ساکن بود.مورّخان گفته اند:تمیم در شام از دنیا رفت و قبرش در بیت جبرین از بلاد فلسطین واقع است.

نفوذ در مکتب خلفا

این عالم و راهب نصرانی تازه مسلمان شده،از فرهنگ تورات و انجیل تحریف شده سیراب بوده است،و آن قدر تحت تربیت اسلام و پیامبر نبوده که بتواند تغییر فرهنگ بدهد.برای اینکه حدود و نفوذ چنین شخصی را در جامعۀ اسلامی آن روز و در اسلام رسمی بدانیم،توجّه به این نکته لازم است که رجال شناسان گفته اند:

افرادی چون:ابو هریره-که در صحاح و مسانید و مصادر روایی مکتب خلافت،5374 حدیث دارد-و انس بن مالک-که 2286 حدیث دارد-و عبد اللّه بن عبّاس-که 1660 حدیث نقل کرده-و بسیاری از تابعین،در شمار شاگردان وی بوده و از او نقل حدیث کرده اند.

حدیث جسّاسه و دجّال

(2)

مشهورترین حدیثی که از تمیم داری نقل شده،نشانگر فرهنگی می باشد که او حامل آن است و می کوشد در جامعۀ تازه بنیادشدۀ اسلامی،آن را نشر دهد.این حدیث در مورد دجّال است و به حدیث«جسّاسه»مشهور است.

«فاطمه بنت قیس می گوید:

صدای منادی پیامبر به گوش رسید که ندا درمی داد:«الصلاة جامعة»(به نماز جماعت بیایید) پس از شنیدن این صدا به مسجد رفتم و همراه پیامبر نماز خواندم.من در صف جلوی زنان نشسته بودم.پیامبر بعد از نماز،در حالی که خندان بود،بر منبر نشست و فرمود:هر کس بر جای خود بماند.سپس اضافه کرد:آیا می دانید چرا شما را به اجتماع خواندم؟مردم گفتند:خدا و رسولش بهتر می دانند.فرمود:برای این شما را جمع کردم که تمیم داری که مردی نصرانی بوده

ص:470


1- 1) -تاریخ ابن عساکر 479/10؛تهذیب ابن عساکر 360/3؛الثقات(ابن حبان)40/3،چ حیدرآباد دکن؛سیر اعلام النبلاء 447/2.
2- 2) -جسّاسه یعنی کسی که بسیار جاسوسی می کند.

است،آمده و بیعت کرده و اسلام آورده است.همچنین برای من حدیثی نقل کرده که با آنچه من برای شما می گفتم،موافقت دارد،و این حدیث در مورد مسیح دجّال است.او برای من نقل کرده است که:

«من با سی تن از قبایل لخم و جذام بر یک کشتی سوار شدیم.دریا طوفانی شد.یک ماه گرفتار امواج بودیم.پس از آن،امواج ما را به جزیره ای راهنمایی کرد.ما در ساحل آن پیاده شدیم.در جزیره حیوانی عجیب مشاهده کردیم که بسیار پرمو بود؛به حدّی که از زیادتی مو،سر او از دمش شناخته نمی شد.ما از آن حیوان پرسیدیم:تو چه هستی؟جواب داد:من جسّاسه هستم.ما گفتیم:

جسّاسه چیست؟گفت:از من چیزی نپرسید و به این دیر بروید.زیرا مردی که در آن دیر است، مشتاق دیدار شماست،و می خواهد از اخبار شما اطّلاع یابد.

ما از این سخنان ترسان شدیم،و فکر کردیم نکند او شیطانی باشد که به این صورت درآمده است.به سرعت حرکت کرده به سوی دیر روانه شدیم.در دیر مردی را دیدیم که از او بزرگ تر مشاهده نکرده بودیم.امّا دست و پایش در زنجیر قرار داشت.پرسیدیم:تو کیستی؟گفت:خبر مرا خواهید شنید،اوّل شما بگویید چه کسانی هستید.ما به او گفتیم که عرب هستیم و داستان کشتی و سرنوشت خود را برای او بازگفتیم.سپس سؤالاتی از ما کرد.پرسید:نخل بیسان (1)در چه حال است؟دریاچۀ طبریّه (2)آب دارد یا خیر؟چشمۀ زغر (3)چطور است؟...

سپس گفت:به من از پیامبر امّیان خبر دهید.گفتیم:او در مکّه ظهور کرده و اینک در یثرب (مدینه)ساکن است.گفت:آیا عرب ها با او جنگ کردند؟گفتیم:بله.گفت:این جنگ ها به چه شکل بوده است؟گفتیم:گاهی او غالب است و گاهی آنها غالبند.گفت:امّا برای آنها مصلحت و خیر این است که از او اطاعت کنند.سپس گفت:اینک من خود را معرّفی می کنم.من مسیح (دجّال)هستم و نزدیک است که به من اجازۀ خروج داده شود.من در زمین راه می افتم و همه جا را می پیمایم جز مکّه و طیبه(مدینه)،تنها در چهل روز.این دو شهر بر من حرام می باشند.بر سر راهی که بدان منتهی می شود،فرشته ای هست با شمشیر که مانع از ورود من بدانجا می شود.»

بعد پیامبر در حالی که با عصای خویش به منبر می کوبید سه بار فرمود:اینجا طیبه است.بعد

ص:471


1- 1) -قریه ای در شام.
2- 2) -دریاچه ای کوچک در شام.
3- 3) -سرزمینی در شام.

اضافه کرد:آیا من این سخن را برای شما نگفته بودم؟مردم جواب دادند:بله.بعد فرمود:از این جهت حدیث تمیم برای من جالب و شگفت آور بود که با آنچه قبلا خودم برایتان گفته بودم، موافقت و مطابقت داشت.» (1)

بررسی حدیث

ما در این بحث نمی کنیم که یک دریاچه چطور می تواند یک ماه به طور پیوسته گرفتار طوفان باشد؟!اصولا این دریا،چه دریایی به جز مدیترانه بوده است؟!و آیا این دریا که هزاران سال است بشر در آن رفت و آمد کرده،چه جزیرۀ ناشناخته ای داشته که دجّال در آن محبوس،و جسّاسه در آن به کسب اخبار مشغول بوده است؟!اگر آن روز ممکن بود کسانی باور کنند که چنین جزیرۀ ناشناخته ای وجود دارد،در قرون اخیر چطور؟آیا امروز هم این سخن غیر معقول را می پذیرند؟! و نیز حیوانی که سر و دم آن از هم قابل تشخیص نباشد،و ضمنا به زبان عربی فصیح صحبت و استدلال بنماید،با نام جسّاسه کجا پیدا می شود؟!آیا اصلا چنین چیزی معقول است یا خیر؟و نیز دجّال گرفتار در زنجیر که اجازۀ خروج گرفته بوده،چرا در طول این هزار و چهارصد سال به این کار دست نزده است؟

جواب این پرسش ها و سؤالاتی از این قبیل را به درایت خواننده واگذار می کنیم.تنها می پرسیم:اینکه در روایت گفته می شود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این قصّه را از تمیم داری با سمع قبول می شنوند،و بعد با شادمانی در یک اجتماع بزرگ و رسمی برای مسلمانان بازگو می کنند،چه آشفتگی و بدفهمی در اسلام می تواند به وجود آورد؟یک مسلمان مطّلع و فهیم و درس خوانده، چه نظری به پیامبرش پیدا خواهد کرد؟بیگانگانی که دربارۀ اسلام مطالعه می کنند،چه خواهند گفت؟و به پیامبری که این خرافات و دروغ را نقل می کند،چگونه ممکن است معتقد شوند؟

سؤال دیگری که داریم،این است که در طول این قرنها،آیا هیچ مسلمانی پیدا نشده که در صحّت این حدیث و اینکه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین سخنی بر بالای منبر گفته باشد،شک کند؟ جواب این است که:خیر.

ص:472


1- 1) -صحیح(مسلم)203/8-205،چ قدیم مصر،کتاب الفتن،باب 24 ح 119،و چ جدید 2261/4-2264؛مسند (طیالسی)228/-229،ح 1646؛مسند(احمد)373/6-374 و 412-413 و 416-417؛ترمذی،کتاب الفتن،باب 66؛ ابن ماجه،ح 4074.

زیرا این حدیث در صحیح مسلم نقل شده و هر چه در صحیح مسلم و بخاری نقل شوند،جای تردید و شک ندارند.امّا در هر صورت،در خرافی،دروغ و جعلی بودن متن حدیث،جای شک نیست.پس خرابی از کجا پیدا شده و یا آن را در کجا بیابیم؟«سیّد محمّد رشید رضا»،عالم و مصلح بزرگ مصری (1)،در این زمینه تحقیق می کند و راهی برای حل مسأله پیشنهاد می نماید.او نمی گوید که فاطمه بنت قیس،راوی حدیث،خطا کرده یا به راستی سخن نگفته یا گرفتار خیالات واهی شده،زیرا او صحابی پیامبر است و صحابی،شایستۀ همه گونه احترام است.راویان صحیح مسلم و خود مسلم هم که دروغ و خطا نمی گویند.بنابراین حتما این حدیث به پیامبر می رسد و در این نقل، خطا یا گناهی از جانب راویان اتّفاق نیفتاده است.امّا حدیث هم در هر صورت قابل قبول دانش عصر و اطّلاعات زمان ما نیست.رشید رضا راه حل را در این می داند که پیامبر،در نقل سخن تمیم گرفتار خطا شده؛یعنی ندانسته گرفتار چنگال خرافات پردازی و قصّۀ دروغ تمیم گشته،و آن را بدون اینکه به خطایش پی برده باشد،برای مردم بازگو کرده است.عبارت رشید رضا چنین است:

«النّبیّ ما کان یعلم الغیب فهو کسائر البشر یحمل کلام النّاس علی الصّدق إذا لم تخفّ به شبهة.» (2)

«پیامبر غیب نمی داند.او مانند سایر افراد بشر است و سخن مردم را اگر شبهه ای در آن وجود نداشته باشد،به راستی و درستی حمل می کند و باور می نماید.»

در واقع پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گول سخنان تمیم داری را خورده،و بدون اینکه به خرافی بودن آن پی ببرد،با شادمانی آن را برای مردم بازگو کرده و به ایشان آموخته است.

اکنون این سؤال مطرح می شود که چرا اصولا احادیثی اینچنین به کتاب های حدیثی راه یافته است؟ما نمی خواهیم به تمیم داری اشکال کنیم که چرا چنین قصّۀ پر از خرافه ای را نقل کرده،و اصولا چرا این سخنان را گفته است؟بلکه می خواهیم بگوییم که این قصّه چرا در قصّه نامه ها نرفته و به کتاب«جامع احادیث صحیح»راه یافته است؟

کسانی که مباحث گذشته را به یاد دارند،می دانند که طبق دستور مقامات حکومتی،تا صد سال بعد از هجرت،حدیث نوشته نمی شد،و اوّلین بار در عصر عمر بن عبد العزیز،روایات به صورت

ص:473


1- 1) -شاگرد مشهور محمّد عبده و متوفّای سال 1254،بنیانگذار مجلّۀ المنار،و نویسندۀ تفسیر المنار.در شرح حال او رجوع کنید به:الاعلام(زرکلی)360/6-361،چ سوم.
2- 2) -مجلّه المنار 99/19،چ مصر.

کتبی درآمدند.ممکن است تمیم داری چنین داستانی که برای مردم آن عصر می توانست جالب و هیجان انگیز هم باشد،نقل کرده و مسلمانان هم آن را شنیده باشند.بعد بعضی از مسلمانان در طول زمان به خلط و اشتباه گرفتار شده،و فکر کرده اند که داستان را به صورت حدیث از پیامبر اکرم شنیده اند.شاید بدین ترتیب این حدیث به وسیلۀ فاطمه بنت قیس یا عامر شعبی نقل گشته و به کتب حدیث راه یافته است،و در واقع امر،پیامبر اکرم چنین سخنی نفرموده و چنین اجتماعی هم در مسجد برای شنیدن سخنرانی ایشان به وجود نیامده است.

در علم الحدیث یا علم درایة الحدیث،یکی از انواع گوناگون روایت،«روایة الکبار عن الصّغار»می باشد که عبارت است از اینکه بزرگ تر از کوچک تر روایت نقل کند.مثلا وقتی که یک تن صحابی از یک نفر از تابعین حدیث نقل نماید،چون صحابی به مناسبت مصاحبت با پیامبر و همچنین جلوتر بودن در سلسله و زنجیرۀ راویان،بزرگ تر از تابعی محسوب می شود،نقل او «روایت کردن بزرگ تر از کوچک تر»محسوب می شود.در مورد این حدیث هم گفته اند:چون پیامبر اکرم از یک تن صحابی،یعنی تمیم داری،حدیث نقل کرده،بنابراین«روایة الکبار عن الصغار»است. (1)

اسلام شناسان غرب و حدیث جسّاسه

در طول تاریخ مبارزات مسیحیت کلیسا با اسلام،یکی از تهمت های بسیار رایج مسیحیان این بوده است که پیامبر سخنان خویش،و اصولا معارف و احکام اسلام را از مسیحیان و یهودیان گرفته است.ابتدا نیروهای کلیسایی با استناد به شباهت هایی که میان پاره ای مطالب تورات و انجیل کنونی و قرآن کریم وجود دارد،در طول قرون این تهمت را تکرار کردند.بعدها،آنگاه که به علّت ضرورت های استعماری،لزوم علمی به عنوان خاورشناسی و اسلام شناسی در ممالک استعمارگر اروپایی احساس شد،و این علم با همۀ دامنۀ وسیعش به وجود آمد،این سخن یکی از رایج ترین تهمت های نوشته های اسلام شناسی غربیان به اسلام بود،و اسلام شناسان مزدور وزارت های مستعمرات انگلیس و فرانسه و هلند و...تحت عنوان تحقیق،هر روز به شکلی این تهمت را تکرار کردند.

با توجّه به این مقدّمات،روشن است که حدیث تمیم چه دلیل کاملی برای اینگونه

ص:474


1- 1) -رجوع کنید به:شرح نووی بر صحیح مسلم در شرح همین حدیث.

دروغ پراکنی ها و تهمت زدن ها خواهد شد.متأسّفانه،اسلام شناسان غرب در مهم ترین کتاب این رشته،یعنی«دائرة المعارف اسلامی»،به مناسبت بحث از دجّال و در شرح حال تمیم،به این حدیث اشاره دارند،و نیز تصریح می کنند که او توانست عبادات مسیحیان شام را برای پیامبر بازگو کند.در بین اینگونه آگاهی ها که تمیم داری در مسائل دینی به پیامبر اسلام می داد(!)،داستان دجّال و آخر الزّمان و جسّاسه نیز قرار داشت.پیامبر اکرم نیز این سخنان را به سمع قبول شنید و آن را چون تحفه ای علمی به مسلمانان آموخت و در میانشان انتشار داد. (1)

پروفسور لیفی دلاویدا،استاد زبان عربی و لغات سامی و متخصّص تاریخ اسلام،در مادّۀ «تمیم داری»در دائرة المعارف اسلامی می نویسد:

«تمیم نصرانی بود،همان طور که غالب اعراب شامی بودند.بنابراین او توانست آن حضرت را از عبادات شامیان آگاه سازد،که از جملۀ آن روشن کردن چراغ در مسجد می باشد.گفته می شود که تمیم اوّلین کسی است که قصّه های دینی را نقل کرده است،و قصّه های قیام ساعت(قیامت)و پیدایش دجّال و جسّاسه از همین گونه قصّه ها بود.تمیم این قصّه ها را برای پیامبر بازگو کرد و پیامبر آنها را میان مردم انتشار داد.» (2)

در گذشته دیدیم چگونه در عصر اموی،با کوششی عظیم به شکستن شخصیت پیامبر دست زدند.متأسّفانه ثمرات این کوشش که به صورت احادیثی به کتب معتبر مکتب خلفا راه یافت، باعث شد که محقّق نواندیش معاصر،رشید رضا،راه حلّ مسأله را در این بیابد که پیامبر خطا کرده است.(العیاذ باللّه)

در راه شناخت بیشتر تمیم داری

روح بن زنباع می گوید:

به نزد تمیم داری رفتم.مشاهده کردم که جو پاک می کند تا به اسبش بدهد؛با اینکه در اطرافش خدمتگزاران و غلامانی هستند.من گفتم:تو بدین کار نیاز نداری،غلامان و خدمتگزاران تو هستند.مگر در میانشان کسی نیست که بتواند این کار را انجام بدهد؟تمیم گفت:بله،هست.امّا من

ص:475


1- 1) -رجوع کنید به:مادّۀ دجّال نوشته و نسنگ و مادّۀ تمیم داری،نوشته لیفی دلاویدا در دائرة المعارف اسلامی،چاپ اوّل، و در مادّۀ دجّال در خلاصۀ دائرة المعارف: shorter encyclopedia of islam p 67.
2- 2) -رجوع کنید به:ترجمۀ عربی دائرة المعارف 481/5.

شنیدم از پیامبر خدا که می فرمود:

«ما من امرئ مسلم ینقّی لفرسه شعیرا ثمّ یعلّقه علیه الاّ کتب له بکلّ حبّة حسنة.» (1)

«هیچ مسلمانی برای اسبش جو پاک نمی کند و به گردن اسبش آویزان نمی کند،مگر اینکه برای او به تعداد آن جوها،حسنه نوشته می شود.»

این حدیث جعلی،نمونه ای از روایات نقل شده از تمیم است که در آن،گفتار پیامبر و معارف اسلام تا این حد تنزّل می یابد که برای جو دادن به اسب،یعنی در هر حبّۀ جو،یک حسنه ثواب تعیین می شود.

یکی دیگر از کارهای زیرکانۀ تمیم داری که در تاریخ ثبت شده و به جای مانده،این است که در عصر معاویه نامه ای از پیامبر عرضه کرد که پیامبر در آن نامه،چند قریه و ده آبادان شام را به عنوان اقطاع و تیول به او داده بود.این قریه ها عبارت بودند از:بیت عینون،حبرون،مرطوم و بیت ابراهیم.

متن نامه ای که تمیم از پیامبر در این زمینه عرضه داشت،چنین بود:

«هذا ما أعطی محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لتمیم الدّاری و أصحابه،إنّی أعطیتکم بیت عینون و حبرون و المرطوم و بیت إبراهیم بذمّتهم و جمیع ما فیهم عطیة بتّ و نفذت و سلّمت ذلک لهم و لأعقابهم بعدهم أبد الآبدین فمن آذاهم فیه آذی اللّه،شهد أبو بکر بن أبی قحافة و عمر و عثمان و علیّ بن أبی طالب.» (2)

«این است آنچه که محمّد،رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم،به تمیم داری و یارانش عطا کرده است.من بیت عینون،حبرون،مرطوم،و بیت ابراهیم را با آنچه در این قریه ها هست،به شما عطا کردم،از درخت و حیوان و انسان.این عطیه،عطیه ای قطعی است و قابل فسخ نیست.من آن را به خودشان و بازماندگان و فرزندانشان،برای همیشه تنفیذ و تسلیم نمودم.أبو بکر و عمر و عثمان و علی بن ابی طالب،شاهد بر این مطلب هستند.»

دلایل دروغ بودن این نامه زیاد است.از آن جمله اینکه پیامبر در نامه هایی که خود می نوشت، یعنی می نویسانید،هیچ گاه بعد از نام خویش،صلوات و سلام بر خودش قرار نمی داد.البته اگر

ص:476


1- 1) -مسند(احمد)103/4. [1]
2- 2) -ابن عساکر 469/10؛ [2]معجم البلدان 212/2-213؛ [3]تهذیب تاریخ ابن عساکر 354/3-355،چ بیروت 1399؛سیر اعلام النبلاء 317/2،چ مصر.

دیگران چیزی می نوشتند،بعد از نام مبارک ایشان صلوات و سلام می گذاردند.

دیگر اینکه پیامبر مکان های آباد را بدین شکل،یعنی با همۀ انسان ها و حیوان های موجود در آن،به عنوان تیول به کسی نمی داد.بلکه زمین های بایر و موات را می بخشید تا آن را آباد کنند،یا چراگاه تا در آن حشم داری و پرورش دام بشود.

دلیل دیگر اینکه پیامبر همه چیز این قریه ها را با محتوایشان(انسان ها،حیوانات و همۀ اموال موجود در آنها)به تمیم و یارانش بخشیده است.یعنی مردم این نقاط را به غلامی و کنیزی ایشان درآورده،آن هم برای همیشه و تا روز قیامت.سپس فرموده است هرکس اینان-یعنی تمیم داری و خویشان و فرزندان و اعقابشان-را اذیت کند،خدا را اذیت کرده است.

و دیگر اینکه شاهدهای این بخشش عبارتند از کسانی که بعدها به ترتیب به حکومت رسیدند.

یعنی دقیقا با همان ترتیب حکومت،در زیر این نامه امضا کرده اند.این ترتیب،خود نشانی روشن از ساختگی و جعلی بودن نامه است.زیرا هیچ نمونه ای از شهادت ها که در ذیل نامه های فراوان در عهدنامه های پیامبر است،چنین ترتیبی را مراعات نمی کند.به همین دلیل است که ما می گوییم این نامه در عصر معاویه جعل شده است.تمیم به وسیلۀ این نامه،نقاط آباد مزبور را که اطراف بیت المقدس و در شام و فلسطین بود،از حکومت معاویه گرفت و تا آخرین روزهای عمر در آنجا زندگی کرد و پس از مرگ در همانجا نیز مدفون گشت.

خلاصه

تمیم داری،با آن گذشتۀ پیش از اسلام و با این رفتار و گفتار بعد از اسلام،سخنران رسمی دولت اسلامی بود.او در عصر خلیفۀ دوم و سوم،چنان که دیدم،رسما به سخنرانی قبل از نماز جمعه مأمور بود،و در آن به قصّه گویی می پرداخت.

هنگامی که امام امیر المؤمنین علیه السّلام حکومت را به دست گرفت،یکی از اوّلین کارهایش،اخراج قصّاصین از مسجدها بود. (1)

البته اینان،مثل بسیاری دیگر از فراریان از حکومت عدل امام امیر المؤمنین،به معاویه پناهنده شدند.بدین ترتیب،داستان قصّاصون-البته نه برای همیشه-پایان پذیرفت،و این فصل برای

ص:477


1- 1) -منتخب کنز العمال 56/4؛تهذیب التهذیب 157/10-158؛فروع کافی 263/7؛وسائل الشیعة 515/3؛الوافی 74/3؛فجر الاسلام192/.

اوّلین بار به طور موقّت به دست امام امیر المؤمنین علیه السّلام از تاریخ اسلام زدوده شد.اگر چه در عصر زمامداران بعد،بار دیگر رسمیت و حیات یافت.

اوّلین دورۀ حیات قصّاصون در این عصر پایان یافت.امّا با احیای دیگربارۀ کار اینان،نفوذشان در تفکّر اسلامی باقی ماند.چنان که در گذشته نفوذ روایات پرداختۀ خیال تمیم را دیدیم.در شرح حال او می گویند:پیامبر از او روایت نقل کرده و ابن عبّاس و انس بن مالک و ابو هریره و عبد اللّه بن عمر و بسیاری از تابعین،از او حدیث آموخته و نقل کرده اند. (1)

با بیان این جمله که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از تمیم حدیث نقل کرده باشد-که نمونۀ این مطلب را نیز در گذشته دیدیم-به طور قطع و یقین می توان به دروغ بودن آن،حکم کرد.امّا افرادی از صحابه که از نظر معرفت و اسلام شناسی چندان مایه ای نداشتند-همچون ابو هریره و انس و عبد اللّه بن عمر- و نیز تابعین که می خواستند اسلام را از زبان تمیم ها بیاموزند،سخنان این عالم و راهب نصرانی تازه مسلمان را گرفتند و به صورت روایت برای نسل های بعد نقل کردند.بدینسان،سلسلۀ روایاتی که در علم حدیث شناسی بدان«اسرائیلیات»گفته می شود-یعنی داستان های بنی اسرائیل و آنچه در تورات و انجیل و تلمود و اینگونه کتب تحریف شدۀ عهد عتیق بوده است-به عالم اسلامی پا نهاد و عنوان تفسیر و حدیث و تاریخ اسلامی یافت.

مگر نه این است که در تورات بارها از خدایی سخن می رود که راه می رود و دیده می شود و مثلا با آدم سخن می گوید و یا با یعقوب از ابتدای شب تا صبحگاهان کشتی می گیرد؟!و مگر نه این است که در تورات از پیامبران سخن می رود که با انواع گناهان آشنایی دارند،و دامانشان از شراب خوارگی و زنا و دیگر معاصی پاک نیست؟!آری،تمام اینگونه سخنان که در واقع تحریف حقایق آسمانی موجود در تورات و انجیل راستین بوده است،به وسیلۀ اینگونه کسان،به اسلام پا نهاد و کتب مختلف مکتب خلفا را مشحون ساخت.

بدین ترتیب،یکی از راه ها و عواملی که بدان،اسلام تحریف یافت،اینگونه کسان بودند.

متأسّفانه باید بگوییم گفته های تمیم داری،وهب بن منبّه،و از همه مهم تر کعب الاحبار (2)،نه تنها در مصادر تاریخی و حدیثی و تفسیری مکتب خلافت نفوذ کرده،بلکه از آنجا به پاره ای از مصادر علمی حدیثی و تاریخی و تفسیری مکتب اهل بیت نیز پا نهاده،و زلال علوم اهل بیت پیامبر

ص:478


1- 1) -سیر اعلام النبلاء 443/2،چ بیروت؛تهذیب تاریخ ابن عساکر 347/3،چ بیروت.
2- 2) -بررسی زندگانی و کارکرد عظیم تخریبی کعب،در درس بعد می آید.

بدین وسیله در پاره ای از کتاب ها آلوده شده است.در مکتب اهل بیت،اصل و بنای اوّلیه بر تحقیق است.لذا در احادیث فقهی تحقیقات دقیق همه جانبه می شود،امّا این تحقیق در روایات تاریخی یا اخلاقی یا تفسیری به اندازۀ کافی انجام نمی پذیرد.لذا گاه وبیگاه در گوشه و کنار چنین کتبی،از این جعلیات دشمنان اسلام نشانه ای دیده می شود.

ما برای رسیدن به اسلام حقیقی،یعنی اسلامی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده،راهی نداریم جز اینکه صد در صد به در خانۀ آن حضرت برویم،و از علوم آن حضرت و اهل بیت وی علیهم السّلام که میراث بر دانش بی کرانۀ او هستند،بهره بگیریم.خود آن حضرت بارها به صور مختلف می فرمود:

«إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبدا.» (1)

«من دو چیز گرانقدر در میان شما به جای می گذارم:کتاب خدا و خانواده ام را.اگر به این دو چیز چنگ زنید،هرگز بعد از من گمراه نمی شوید.»

ص:479


1- 1) -مسند(احمد)14/3 و 17 و 26 و [1] 59؛دارمی،کتاب فضائل القرآن 432/2؛ [2]المستدرک 109/3؛ [3]شرح الجامع الصغیر (مناوی)15/3؛ترمذی 662/5-663،ح 3786 و 3788.

ص:480

درس هفدهم

اشارة

ص:481

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ ...

مائده:82

وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ...

بقره:120

ص:482

کعب الاحبار،عالم یهودی،مفسّر قرآن

اشارة

این مرد که نامش«کعب بن ماتع»و کنیه اش«ابو اسحاق»بود،«کعب الاحبار»لقب داشت.البته گاه به او«کعب الحبر»هم گفته اند،و مشهورترین نام او همین لقب وی،یعنی«کعب الاحبار»، می باشد.

«احبار»جمع«حبر»است و حبر،عالم یهود را می گویند،و گاه به عالم مسیحی نیز گفته می شود.

یهودیان از آن جهت به او کعب الاحبار می گفتند که کتب مقدّس که باید در دست دانشمندانشان باشد،همه در نزد او بود،و یا اینکه او بزرگ ترین و یا حدّ اقل یکی از بزرگ ترین دانشمندان ایشان به حساب می آمده است.

مورّخان،در شرح احوال کعب گفته اند که او از بزرگان علمای اهل کتاب بوده است، (1)و نیز گفته اند که وی از احبار یهود سرزمین یمن بوده و در عصر أبو بکر اسلام را پذیرا شده بوده و در زمان حکومت عمر به مدینه آمده است. (2)

از روایات موجود به دست می آید که کعب الاحبار به مدینه آمده بود تا از آنجا به بیت المقدّس برود،و در آنجا سکونت نماید.مسیحیان در طول تاریخ اقتدار خویش،یهودیان را شکنجه و آزار می کردند.بدین جهت،یهودیان در بیت المقدّس-که برای ایشان نیز سرزمینی مقدّس بود- نمی توانستند به راحتی زندگی کنند.امّا با آمدن اسلام و خارج شدن این سرزمین از دست حکومت مسیحی،کعب الاحبار می خواست به سرزمین موعود یهود،یعنی شام و بیت المقدّس برود و در

ص:483


1- 1) -ابن سعد 156/7 ق 2؛تذکرة الحفاظ 52/1 چ هند.
2- 2) -ابن سعد 156/7 ق 2؛تهذیب التهذیب 438/8؛الاصابه 298/2.

آنجا بماند.

ابن عساکر،نویسندۀ تاریخ بزرگ دمشق،می گوید:عمر بن خطّاب به کعب گفت:اینک که اسلام آورده ای،چرا در مدینه نمی مانی که محلّ هجرت پیامبر خدا و محلّ قبر اوست؟کعب در جواب گفت:من در کتاب نازل شدۀ خدا دیده ام که شام را گنج خداوند در زمین نامیده که در آن گنج،بندگانش جمع هستند.

کعب همیشه از تورات با عنوان«کتاب خدا»نام می برد-با اینکه در آن روز تورات تحریف شده و دیگر کتاب آسمانی خالص نبود.و هر وقت به طور مطلق از کتاب خدا یاد می کرد-که این مسأله در روایات منقول از او بسیار است-مقصودش تورات بود.

خلیفۀ دوم اصرار ورزید تا کعب در مدینه بماند.کعب هم تا زمان عثمان در مدینه سکونت ورزید.عثمان دوازده سال حکومت کرد.در شش سال اوّل،اوضاع را نسبت به دو حکومت قبلی، چندان دگرگون نساخت.بنابراین،ناراضیانی به وجود نیامدند.امّا از نیمۀ دوم خلافتش،با دخالت دادن بنی امیّه و خویشان خود در تمام کارها،اوضاع را دگرگون کرد.در این زمان،کعب از مدینه هجرت کرده به شام رفت و به معاویه پیوست.او در همین عصر،در سنّ 104 سالگی وفات یافت.

مورّخان،سال وفات او را سال سی و پنجم هجری گفته اند. (1)

کعب الاحبار،کوششی تمام داشت که اخبار یهود را در میان مسلمانان نشر نماید.بیشتر آنچه که از اخبار یهود و مدح و ثنای اهل کتاب و قبلۀ آنها بیت المقدّس،در کتب اسلامی هست،توسّط وی نشر شده است.اخباری که از کعب در کتب تفسیر و حدیث و سیره و تاریخ اسلامی وجود دارد، شاهد صدقی بر این مدّعاست.

ابن عساکر در تاریخ خویش از کعب الاحبار نقل می کند که گفت:

«أحبّ البلاد إلی اللّه الشّام و أحبّ الشّام إلی اللّه القدس.» (2)

«محبوب ترین سرزمین ها در پهنۀ زمین نزد خداوند شام است،و محبوب ترین نقطۀ شام نزد خداوند،قدس می باشد.»

نتیجه اینکه شام و قدس از مکّه و مدینه نزد خداوند ارزشمندتر و محبوب ترند.

و نیز گفته است:

ص:484


1- 1) -شذرات الذهب 40/1،چ دوم بیروت.
2- 2) -تاریخ مدینة دمشق(ابن عساکر)110/1، [1]چ دمشق.

«تسعة أعشار الخیر بالشّام و جزئه فی سائر الأرضین.» (1)

«خداوند نه دهم از خیر و برکت را در شام قرار داده و یک جزء باقیماندۀ آن را در تمام نقاط زمین تقسیم کرده است.»

و نیز گفته است:

«خمس مدائن من مدن الجنّة:بیت المقدس و حمص و دمشق و حبرین و ظفار الیمن.» (2)

«پنج شهر است که از شهرهای بهشت می باشد:بیت المقدّس،حمص،دمشق،حبرین(یک آبادی در نزدیکی بیت المقدّس می باشد)،ظفار الیمن(سرزمینی است که کعب قبل از هجرت به مدینه و رفتن به شام در آن زندگی می کرده است).»

و نیز می گوید:

«أربعة اجبل:جبل الخلیل و لبنان و الطّور و الجودیّ،یکون کلّ واحد منهم یوم القیامة لؤلؤة بیضاء ما بین السّماء و الأرض یرجعن إلی بیت المقدس حتّی یجعل فی زوایاه و یضع الجبّار جلّ جلاله علیها کرسیّه حتّی یقضی بین اهل الجنّة و النّار، وَ تَرَی الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (3)» (4)

«چهار کوه جبل الخلیل(که نزدیک بیت المقدّس می باشد و در آن قبر حضرت ابراهیم خلیل الرّحمن قرار دارد)و جبل لبنان و جبل طور و جبل جودی،در روز قیامت هرکدام مانند لؤلؤی درخشان،در میان آسمان و زمین هستند.این چهار کوه در آن روز به سوی بیت المقدّس بازمی گردند،و در چهارگوشۀ آن قرار داده می شوند،و خداوند جبّار کرسیّ خویش را بر آن می نهد تا در آنجا میان اهل بهشت و اهل دوزخ قضاوت و حکم نماید.»آنگاه آیۀ شریفۀ قرآن را در پایان گفته اش،به عنوان دلیل سخن می آورد:

«و مشاهده می کنی فرشتگان را که در حول عرش طواف می کنند،و ربّ خویش را حمد و

ص:485


1- 1) -همان 147/1. [1]
2- 2) -همان 211/1-212. [2]
3- 3) -زمر:75. [3]
4- 4) -ابن عساکر 122/2؛ [4]الدّر المنثور 344/5. [5]

تسبیح می نمایند،و در میان ایشان به حق،حکم می شود،و گفته می شود الحمد للّه ربّ العالمین.» یعنی در واقع می خواهد بگوید که تفسیر این آیۀ شریفه،مطالبی است که در گفتار او آمده است.

اینکه می گوییم این مطالب به مصادر معتبر اسلام نفوذ کرد،در همین حدیث دیده می شود که هم در تاریخ بزرگ ابن عساکر و هم در تفسیر مشهور«الدّر المنثور»وجود دارد.

اینها نمونه هایی است که در آن به خوبی مشاهده می شود که به چه شکل،مطالبی راجع به اهل کتاب،به ویژه یهودیان،در میان مسلمانان توسّط کعب رواج یافته است:

بیت المقدّس احترام دارد،خداوند عرش یا کرسی خویش را-که جسمانی هم هستند-در آنجا می نهد.چهار کوه که بیشتر در میان یهودیان قداست دارند و سرزمین بیت المقدّس،پایه ها و جایگاه کرسیّ خداوند هستند.

و نیز می گوید:

روز قیامت به اهل شام خطاب می شود که خداوند از شما مواظبت خواهد کرد،آنچنان که یک مرد جنگجو تیرهای موجود در تیردانش را مواظبت و مراقبت می کند.زیرا شام محبوب ترین سرزمین ها نزد او،و ساکنان آن،محبوب ترین مخلوقات او می باشند. (1)

و اضافه می کند:هر کس به شام وارد شود،مورد مرحمت و رحمت خداوندی خواهد بود،و هر کس از آن خارج شود،مغبون و بازنده می باشد.

و همچنین:

پناهگاه مسلمانان از فتنه ها و خطرات،شهر دمشق است،و جای نجات از دجّال،نهر ابو فطرس (مکانی است نزدیک رملۀ فلسطین)،و پناهگاه از یأجوج و مأجوج،کوه طور می باشد. (2)

کعب در روایتی دیگر می گوید:

«إنّ الکعبة تسجد لبیت المقدس فی کلّ غداة.» (3)

«خانۀ کعبه هر روز صبحگاهان برای بیت المقدّس سجده می کند.»

جالب است بگوییم که این روایت را برای امام باقر علیه السّلام خواندند و گفتند:کعب راست گفته

ص:486


1- 1) -تاریخ ابن عساکر 110/1.
2- 2) -همان 232/1.
3- 3) -تفسیر الدّر المنثور 136/1.

است.امام فرمود:دروغ گفتی،و کعب نیز چون تو دروغ گفت. (1)

در روایت دیگر کعب گفته است:

«لا تقوم السّاعة حتّی یزفّ البیت الحرام إلی البیت المقدس.» (2)

«قیامت برپا نخواهد شد،مگر اینکه بیت الحرام را به نزد بیت المقدّس ببرند.آنگاه این دو خانۀ مقدّس را با اهل آنها به بهشت وارد نمایند،و حساب خلایق و رسیدگی اعمال در روز قیامت در بیت المقدّس انجام می گیرد.»

مشاهده می کنید که در همۀ این عبارات،سخن از این است که مقدّسات اسلام از جمله کعبه، برای مقدّسات یهود،مثلا بیت المقدّس،سجده می کند،و سر خضوع به خاک می نهد،یا به سوی آن می رود تا به بهشت درآید.آیا این گونه کلمات،تلقین و تبلیغ این فکر نبود که اسلام بالاخره در برابر یهودیت خضوع می کند؟بر اساس این اخبار است که ما معتقدیم که کعب در بین کلمات خود،یهودیت و فرهنگ آن را در میان مسلمانان نشر کرده و ارزش های آن را به جای ارزش های والای اسلامی قرار می داده است.

شاگردان کعب

کعب الاحبار اضافه بر اینکه می کوشید تا در ضمن کلمات خود،فرهنگ تحریف یافتۀ یهود را در جامعۀ اسلامی انتشار دهد،به پرورش شاگردانی که در انتشار یهودیت او را یاری دهند نیز دست زد.این یهودی مزوّر،علاوه بر تربیت فکری این گونه افراد،به معرّفی آنان در جامعه به عنوان عالم و دانشمند همّت گماشت.او به عناوین مختلف،برای شهرت شاگردان خود می کوشید.

از جمله شاگردان کعب،عبد اللّه بن عمرو بن عاص است.یک روز کعب از وی سؤالی کرد و عبد اللّه آن را جواب داد.کعب به او گفت:«أنت أفقه العرب.»:«تو از همۀ عرب،عالم تر و فهمیده تر هستی.»

در شهر مکّه از وی سؤالی کردند،گفت بروید از عبد اللّه پسر عمرو عاص بپرسید.وقتی از عبد اللّه پرسیدند و او جواب داد،کعب گفت:«صدق الرّجل،عالم و اللّه.»:«راست گفته است،به

ص:487


1- 1) -فروع کافی،کتاب الحج،باب فضل النظر الی الکعبة 240/4،ح 1.
2- 2) -تفسیر الدّر المنثور 136/1-137. [1]

خدا سوگند،او مردی عالم است.» (1)

از دیگر شاگردان کعب الاحبار،ابو هریره دوسی،راوی مشهور و بسیار پرروایت مکتب خلافت است.

کعب می کوشید به این مرد که از عصر معاویه به بعد اهمیت یافت،تعلیمات خاصّی بدهد،و او را با بینش یهودی سیراب نماید.طبری در سه روایت،نشان می دهد که کعب در تعلیمات خود به ابو هریره،چگونه فرهنگ یهود را به او می آموخته است. (2)

علاوه بر روایات فراوانی که ابو هریره بی ذکر نام،از کعب الاحبار نقل می کند،روایات زیادی نیز وجود دارد که در آن ابو هریره نام مأخذ اصلی اطّلاعات خود را که کعب بوده است،به وضوح به میان می آورد. (3)از همین جاست که رجال شناسان،ابو هریره را از شاگردان و علم آموختگان کعب الاحبار یهود می دانند. (4)

در ضمن،همان طور که در مورد عبد اللّه پسر عمرو عاص دیدیم،در مورد ابو هریره هم کعب الاحبار می کوشید تا وی شهرت و اعتبار علمی پیدا کند.روزی کعب پس از اینکه مدّتی با ابو هریره صحبت کرد،دربارۀ وی گفت:

«ما رأیت أحدا لم یقرأ التّوراة أعلم بما فیها من أبی هریرة.» (5)

«من ندیدم کسی تورات را نخوانده باشد،امّا مطالب آن را چون ابو هریره بداند.»

نفوذ کعب در مقامات رسمی

این دانشمند یهودی برای پیشبرد اهداف خود می کشید تا آنجا که می تواند در دل قدرتمندان و خلفا نفوذ یابد.او با زرنگی خاصّی به این کار دست می یازید.کعب حتّی در اینجا هم در ترویج فرهنگ یهودیت تحریف یافته کوشش می کرد.یعنی در واقع هم به تبلیغ فرهنگ مورد علاقۀ خود دست می زد،و هم به نفوذ در دستگاه خلافت و جلب نظر خلیفه می پرداخت.

ص:488


1- 1) -تاریخ طبری 402/1، [1]چ دوم،تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم.
2- 2) -تاریخ طبری 265/1 و 266؛تفسیر طبری 55/23،چ بولاق.
3- 3) -از جمله رجوع کنید به:تاریخ طبری 115/1؛الاصابه 299/3.
4- 4) -الاصابه 298/3؛تهذیب التهذیب،جلد آخر در ترجمۀ احوال ابو هریره؛البدایة و النهایة 103/8.
5- 5) -تذکرة الحفاظ(ذهبی)36/1؛الاصابه 206/4، [2]ترجمۀ ابو هریره شمارۀ 1190،باب الکنی.

او در یک ملاقات به خلیفه،عمر بن خطّاب گفت:

«انّا لنجدک فی کتاب اللّه علی باب من أبواب جهنّم تمنع النّاس ان یقعوا فیها فإذا متّ لم یزالوا یقتحمون فیها إلی یوم القیامة.» (1)

«ما نام شما را در کتاب خدا می یافتیم(که البته مقصود او از کتاب خدا،تورات بود)که تو بر درهای جهنّم قرار می گیری و مردم را از وارد شدن به آن بازمی داری ،امّا آنگاه که از دنیا بروی،تا روز قیامت دائما مردم به دوزخ وارد خواهند شد.»

گویی پیامبر نیز دارای چنین فضیلتی نبوده که تا زنده است،بر در دوزخ ایستاده باشد و مانع ورود مردم بدان گردد.ابو بکر نیز به همین شکل،و بعد از عمر هم کسی این فضیلت را نداشته است،و تنها اوست که سدّ راه مردمی است که با کارهای بد می خواهند به جهنّم وارد شوند،و با مرگ عمر بن خطّاب دیگر در برابر جهنّم،سدّی باقی نمی ماند.

و همچنین کعب،آنگاه که عمر بن خطّاب به دست ابو لؤلؤ زخمی شد،گفت:

«لئن سأل عمر ربّه لیبقینّه اللّه.» (2)

«اگر عمر از خداوند بخواهد که او را باقی بدارد،به طور حتم خداوند به او طول عمر خواهد داد،و او را باقی نگاه خواهد داشت.»

البته طبق معمول در اینجا هم کعب گریزی به تورات زده و از آن داستانی نقل می کند.

از روایات،گاه به نظر می رسد که دستگاه حاکمه نیز می خواست که کعب در میان مسلمانان شناخته شود،و اعتبار یابد،و مردم به او اعتقاد پیدا کرده به وی رجوع نمایند.

در تفاسیر معتبر کتب خلفا آمده است که عمر بن خطّاب از کعب سؤال می کند که مقصود از عدن در این آیه چیست که خداوند می فرماید:

رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِ مْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ... (3)

کعب الاحبار نیز بلافاصله در جواب خلیفه گفت:

«قصور من ذهب فی الجنّة یسکنها النّبیّون و الصّدّیقون و أئمّة العدل.»

ص:489


1- 1) -الطبقات الکبری 240/3، [1]چ اروپا و 332/3،چ بیروت.
2- 2) -الطبقات الکبری 257/3،چ اروپا و 354/3،چ بیروت.
3- 3) -غافر:8 و 9. [2]

«قصرها و کاخ هایی از طلا در بهشت است که محلّ سکونت پیامبران و صدّیقان و پیشوایان عادل می باشد.»

بعد از آن،به تفسیر آیۀ قِهِمُ السَّیِّئاتِ پرداخت،و گفت مقصود از سیّئات در این آیه، عذاب است که خداوند این گونه کسان را از عذاب حفظ می فرماید. (1)

البته چنان که توجّه دارید،کلمات این دانشمند یهودی به صورت تفسیر قرآن کریم،به تفاسیر مکتب خلافت راه یافته است،و از جمله در تفسیر سیوطی و قرطبی به عنوان تفسیر آیات هشتم و نهم از سورۀ غافر آمده است.

در جای دیگر خلیفۀ دوم از کعب سؤال می کند که اصل خانۀ خدا کعبه،از چیست؟و او هم در بیانی مفصّل به شرح و توضیح این سؤال می پردازد و می گوید:«کعبه در اصل یاقوتی سرخ بوده است که حضرت آدم به همراه خویش آورده بوده وسط آن مجوّف و خالی بوده و....» (2)

در محضر عمر بود که از شعرگویی های اعراب،ذکری به میان آمد.خلیفه پرسید:آیا تو از شعر در تورات نشانی و یادی نیافتی؟کعب جواب داد:چرا،در تورات دیده ام که گروهی از فرزندان اسماعیل،انجیلشان در سینه هایشان است،و به حکمت سخن می گویند،و مثال ها می زنند که من فکر نمی کنم این کسان جز اعراب،کس دیگری باشند. (3)

کعب الاحبار آن قدر از تورات به عنوان کتاب خدا یاد کرده بود که جامعۀ اسلامی آن روز نیز در برخورد با وی،از تورات به عنوان کتاب خدا نام می برد.

روزی معاویه از وی پرسید:آیا از رود نیل در کتاب خدا چیزی یافته ای؟

کعب جواب داد:بلی،سوگند به آن کسی که دریا را برای موسی شکافت،من در کتاب خدا دیده ام که خداوند هر سال دو بار به نیل وحی می کند که:خداوند به تو فرمان می دهد که جریان یابی.پس او به دنبال این فرمان جریان می یابد.بعد به او وحی می شود که بازگرد،و نیل بازمی گردد . (4)

ابن عبّاس نقل می کند و می گوید:

ص:490


1- 1) -تفسیر قرطبی 295/15؛تفسیر الدّر المنثور 347/5.
2- 2) -الدّر المنثور 132/1.
3- 3) -العمدة(ابن رشیق)25/،چ مصر.
4- 4) -النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و قاهره 33/1.

روزی نزد معاویه بودم.او آیۀ 86 از سورۀ کهف را به شکلی خاص خواند،و من بدو اعتراض کردم.معاویه آیه را از عبد اللّه بن عمرو عاص سؤال نمود.او نظر معاویه را تأیید کرد.من در جواب گفتم:قرآن در خانۀ ما نازل شده است.(یعنی ما سزاواریم که دربارۀ آن سخن بگوییم،نه کسانی چون عبد اللّه بن عمرو عاص.)نتیجه این شد که برای حلّ مسأله،معاویه که در آن روز حکومت جهان اسلام را به دست داشت،کسی به نزد کعب فرستاد تا با تکیه بر نظر او اختلاف برطرف شود. (1)

و نیز معاویه در تمجید کعب می گفت:

«ألا انّ کعب الأحبار أحد العلماء.» (2)

«بدانید که کعب الاحبار،یکی از دانشمندان است.»

و اهمیت این سخن آن وقت بود که در کنار کعب،فقط دو تن دیگر نام برده می شدند.

با تکیه بر این مقدّمات بود که کعب الاحبار،چشمۀ بزرگ معارف در عصر خلافت عمر بن خطّاب و بعد از او شده بود.او با طرح خاصّ خویش،مسلمانان را به فرهنگ یهودی نزدیک می ساخت،و از طریق وی فرهنگ تحریف یافتۀ یهودیت با معارف پاک و خالص اسلام خلط می گشت،و به کتب تفسیر و تاریخ و سیره و حدیث اسلام پای می نهاد،و بینش اسلامی و جهان بینی صحیح مسلمان ها را تغییر می داد،و آن را مشوب به خرافات موجود در یهودیت می ساخت.

آنچه بیشتر مایۀ تأسّف است،این است که این خرافات یهودی به کتب معتبر حدیث پا نهاده و از همه بیشتر و مهم تر،تفسیر و تاریخ طبری و تفسیر الدّر المنثور و ابن کثیر و امثال آن را مشحون ساخته است.از این بدتر آن است که فرهنگ یهودی کعب الاحباری،از کتب تفسیر مکتب خلفا به پاره ای از کتب تفسیری موجود در مکتب اهل بیت (3)نیز نفوذ کرده است،و تا همین حد که به این گونه مصادر نفوذ کرده،معارف اهل بیت را کنار زده است.

ص:491


1- 1) -الدّر المنثور 248/4.
2- 2) -الطبقات الکبری 358/2،چ بیروت.
3- 3) -البته تفاسیری همچون تفسیر ابو الفتوح رازی و تفسیر گازر،پاره ای از احادیث کعب الاحبار را آورده اند که با اصول اسلام منافاتی نداشته است.

حافظان اسلام در برابر کعب الاحبار

در اینجا لازم است که این نکته را بررسی کنیم که حافظان و حاملان اسلام،همچون امام امیر المؤمنین علیه السّلام،در برابر کعب چه موضعی اتّخاذ می فرموده اند،و چگونه با این مرد که ناشر فرهنگ یهودی در میان مسلمانان تشنۀ معارف بود،به مقابله برمی خاستند.حادثه ای که در زیر نقل می کنیم،نشان دهندۀ موضع امام و چگونگی برخورد و مقابله ایشان با تحریفات کعب الاحبار می باشد.

در عصر حکومت خلیفه عمر بن خطّاب،روزی مجلسی در محضر خلیفه تشکیل شده بود که در آن امام امیر المؤمنین علیه السّلام نیز حضور داشتند.کعب یکی از حاضران آن مجلس بود.خلیفه از او سؤال کرد:ای کعب!آیا تو حافظ همۀ تورات هستی؟کعب در جواب گفت:نه،امّا بسیاری از آن را حفظ دارم.مردی به خلیفه گفت:یا امیر المؤمنین!از او سؤال کنید خدا قبل از اینکه عرشش را خلق کند،کجا بوده است؟و نیز آب را که بعدا عرش خود را بر روی آن نهاد،از چه چیز خلق نمود؟ عمر گفت:ای کعب!آیا از این مطالب خبری داری؟

کعب جواب داد:بلی یا امیر المؤمنین!من در اصل حکیم (1)یافته ام که خداوند قبل از خلقت عرش،قدیم و ازلی بوده است،و بر صخرۀ بیت المقدّس قرار داشته و این صخره نیز روی هوا بوده است.آنگاه که خداوند ارادۀ خلقت عرش را نمود،آب دهان انداخت و از آن آب دهان، دریاهای ژرف و امواج خروشان خلق شدند.در این موقع،خداوند عرش خویش را از مقداری از صخرۀ بیت المقدّس که در زیر او بود،خلق فرمود،و بر آن نشست،و از باقیماندۀ صخره نیز معبد بیت المقدّس را خلق کرد....

امام امیر المؤمنین علیه السّلام در حالی که لباس خویش را تکان می داد و کلماتی که دلالت بر بزرگی حقّ متعال می کرد،چون«جلّ الخالق»یا«جلّ اللّه»یا«اللّه اکبر»بر زبان می راند،از جای برخاست که به عنوان اعتراض از مجلس خارج شود.این یک رسم عربی است که هنگامی که بخواهند بیزاری خویش را از چیزی بیان بدارند،لباس خود را تکان می دهند.گویی می خواهند بگویند به من چیزی از این حرف ها نمی چسبد.

خلیفه عمر بن خطّاب که این وضع را مشاهده کرد،امام را قسم داد که به جای خویش بازگردد،

ص:492


1- 1) -مقصود کعب از اصل حکیم،تورات است،و این صفت،از صفات قرآن کریم می باشد که کعب،آن را در مورد تورات تحریف شده به کار می برد.

و در مسألۀ مورد بحث غور کند. (1)امام به جای خود بازگشت و روی به کعب کرد و فرمود:

اصحاب تو به غلط رفتند،و کتاب های خدا را تحریف کردند،و به خداوند دروغ بستند.ای کعب!وای بر تو،اگر بنا باشد که صخره و هوا با خداوند باشند،آنها هم چون حقّ متعال قدیم و ازلی می شوند.پس سه موجود قدیم خواهیم داشت.گذشته از این،خداوند متعال برتر از این است که مکانی داشته باشد که بتوان بدان اشاره کرد،و خداوند آن طور که ملحدان می گویند و جاهلان گمان می برند،نیست.وای بر تو کعب!آن کس که به قول تو از آب دهانش این دریاهای عظیم به وجود می آید،بزرگ تر از آن است که بر صخرۀ بیت المقدّس جای بگیرد و.... (2)

حدیث مفصّل است،و همین مقدار از حدیث نشان می دهد که امام در برابر این جریانات انحرافی و تحریفات و بدعت ها مقابله می کرده اند.امّا اینکه شنیده اید که امام نخل کاری می کرده، در واقع برای این بوده است که اگر در جامعه می ماند و حضور او در میان مسلمانان دیده می شد، جانش در خطر قرار می گرفت،و بدون اینکه نفعی به حال اسلام داشته باشد،ممکن بود کشته شود.

چرا کعب الاحبار مورد توجّه قرار می گرفت

اینک لازم است که این مسأله را بررسی کنیم که چرا و به چه علّت،خلفایی مثل معاویه می کوشیدند که کعب الاحبار در جامعۀ اسلامی مطرح شود و در سطح بالای علمی در جامعۀ اسلامی قرار گیرد.

اوّلین کسی که کعب الاحبار را مورد توجّه قرار داد و او را مجبور ساخت تا در مدینه بماند،و از او به عنوان یک عالم بزرگ و مرجع علمی سؤال کرد،خلیفۀ دوم بود.اینکه وی چرا بدین کار دست زده،به خوبی روشن نیست.امّا با بررسی سیرۀ او به نظر می آید که او با یهودیت و تورات،در گذشته آشنایی و انس داشته،و این کتاب،اعجاب او را برمی انگیخته است.

جابر نقل می کند روزی عمر بن خطّاب با کتاب کوچکی که بخشی از تورات را حاوی بود، به نزد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد.پیامبر نشسته بود.عمر گفت:یا رسول اللّه!این کتابچه از تورات است و من از تورات برایتان آورده ام.پیامبر اکرم در برابر او سکوت کرد.عمر سخن خود را ادامه داد و خواست تا تورات را بخواند.او شادمان بود که به دانش،دست یافته است،و می خواست با این

ص:493


1- 1) -فعظّم علیّ ربّه و قام علی قدمیه و نفض ثیابه فاقسم علیه عمر أن یعود الی مجلسه و یقوص فی الحدیث.
2- 2) -نزهة الناظر و تنبیه الخاطر(مشهور به مجموعۀ ورام)235/-236.

حالت اعجاب و شادمانی،آن را برای پیامبر بخواند،و در واقع از پیامبر تصدیق و تشویق طلب می نمود.امّا برعکس،پیامبر ناراحت شده هر لحظه رنگش برافروخته تر می گشت.امّا عمر متوجّه نبود؛او تورات را به دست داشت و بی توجّه به بیرون از خودش،می خواست آن را در محضر پیامبر بخواند.أبو بکر آنجا حضور داشت و جریان را متوجّه بود.ترسید نکند آیه ای در مذمّت و یا عذابی نازل گردد.بنابراین به عمر تشدد کرد و گفت:

«ثکلتک الثواکل ما تری بوجه رسول اللّه.»

«به عزایت بنشینند!نگاه نمی کنی صورت پیامبر از شدّت غضب و ناراحتی به چه رنگی درآمده است؟!»

عمر تازه در اینجا سر برداشت و پیامبر را نگریست.شدّت ناراحتی که در سیمای مبارک ایشان وجود داشت،او را به هراس افکند و گفت:

«أعوذ باللّه من غضب اللّه و رسوله.»

«من به خدا پناه می برم از غضب خدا و رسولش.»

پیامبر فرمود:ای فرزند خطّاب!مگر شما در دین خود شک و تردید و حیرت دارید؟بعد اضافه فرمود:

«و الّذی نفسی بیده لقد جئتکم بها بیضاء نقیّة!لا نسألوهم عن شیء فانّهم لن یهدوکم و قد ضلّوا...فإنّه لو کان موسی حیّا بین أظهرکم ما حلّ له إلاّ أن یتّبعنی.»

«سوگند به آن کس که جانم به دست قدرت اوست،من شریعتی آورده ام پاک و روشن.از اهل کتاب چیزی سؤال نکنید(مسائل دینتان را از آنها پرسش ننمایید).آنها هرگز شما را هدایت نمی کنند،زیرا خودشان گمراه هستند.اگر موسی زنده بود و در میان شما زندگی می کرد،برایش جایز نبود جز اینکه از من متابعت کند.» (1)

از این حدیث که به طرق مختلف در کتب معتبر آمده است،چه می فهمیم؟آیا جز این است که نشان می دهد خلیفه نسبت به تورات علاقه داشته و آن را به اعجاب می نگریسته است؟بنابراین، بی مناسبت نیست که در عصر قدرت بی رقیب خود،به سوی علمای یهود و معارف توراتی روی کند.این حقیقت،تا آنجا که این بندۀ ضعیف می فهمد،یکی از علل مهمّ بزرگ کردن کعب الاحبار و مطرح ساختن او در جامعۀ اسلامی است.امّا مطلب در اینجا خاتمه نمی یابد؛علل دیگری نیز در

ص:494


1- 1) -سنن(دارمی)115/1،چ دمشق؛مسند(احمد)387/3 و 470.

این زمینه در کار بوده است.

از جمله اینکه دست اندرکاران حکومت بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،در شناخت مبدأ و معاد و جهان و ابتدا و انتهای آن،چندان ورود و خبرگی نداشته اند.آشنای با این مسائل،یعنی باب مدینۀ علم نبی،امیر المؤمنین علیه السّلام هم مجبور بود تا دور از اجتماع،نخل کاری کند.راه حل،این بود که افرادی چون تمیم داری و کعب الاحبار که مغز و روحشان از نصرانیت و یهودیت سیراب بود،و لااقل می توانستند از دانسته های تحریف یافته و خرافی خود پاسخی به خواسته های طالبان دانش بدهند،و ضمنا مطرح ساختن آنها خطری برای قدرت خلافت به وجود نمی آورد،در جامعه طرح شوند،و به عنوان عضوی از اعضای دستگاه قدرت،مورد پذیرش مردم قرار گیرند.

حادثۀ تاریخی که در زیر نقل می کنیم،دلیل سخن ماست.

مردی به نام صبیغ تمیمی،در اجناد مسلمین،یعنی در مراکز استان ها که ضمنا لشکرگاه اسلام نیز بود،راه افتاده و از هر دری سؤال می کرد.سؤالات او در زمینۀ قرآن کریم بود.این مرد در شام یا اسکندریه یا کوفه می گشت،و به دنبال مسلمانانی که در مدینه زندگی کرده و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را دیده بودند،می گشت تا پرسش های خویش را جواب بشنود.او به مصر رفت.صبیغ پیامبر را ندیده و گفتارهای ایشان را به گوش نشنیده بود.

حال به دنبال شناخت قرآن و برای شنیدن تفسیر آن،شهر به شهر رفته تا به مصر رسیده بود.

داستان او به حاکم و استاندار مصر،عمرو بن عاص،گزارش شد.عمرو عاص او را به پایتخت اسلام،یعنی مدینه،فرستاد،و مطالب را در نامه ای به خلیفه عمر بن خطّاب نوشت.صبیغ به مدینه رسید.قاصد به همراه نامۀ عمرو عاص نیز به خدمت عمر آمد و نامۀ عمرو را به خلیفه داد.عمر پس از اطّلاع از مضمون نامه،از قاصد پرسید:این مرد کجاست؟قاصد گفت:در رحل است.عمر گفت:اگر رفته باشد،تو کیفری دردآور به خاطر او از من خواهی دید.

طبق روایت دیگری،مردی به نزد خلیفه می آید،و به او اطّلاع می دهد که من به مردی برخورد کردم که از مشکلات قرآن سؤال می کرد.عمر می گوید:بار الها!مرا بر او مسلّط بنما.

به هر صورت،صبیغ تمیمی به نزد خلیفه می آید.وقتی وارد محضر خلیفه شد،او قرآن را به دست داشت.مرد که خلیفۀ مسلمین را دید،و ناگزیر او را مرکز علمی اسلامی پنداشت،بدون توجّه به مسائلی که اتّفاق افتاده بود،سؤال کرد:ای امیر المؤمنین!«و الذّاریات ذروا»چیست؟

عمر پرسید:تو کیستی؟

ص:495

مرد در جواب گفت:من بندۀ خدا،صبیغ هستم.عمر گفت:من هم بندۀ خدا،عمر هستم.و بعد آستین های خود را بالا زد و با چوب های خوشۀ خرما که به فرمان وی آورده بودند،شروع به زدن آن مرد کرد.تا آنجا بر سر او زد که خون آلود گشت،و یا طبق روایت دیگر،به حدّی با چوب های تازه به پشت وی نواخت که پشت مرد تمیمی پاره پاره شد و پوستش شکاف برداشت.پس از آن وی را رها ساخت.مرد زخمی و خون آلود آزاد شد،و مدّتی گذشت تا زخم ها مداوا گردید.دیگر بار عمر او را خواست،و همان حادثه تکرار گردید.هنگامی که بار سوم او را به محضر خلیفه آوردند تا بازهم تنبیه شود،گفت:اگر ارادۀ کشتن مرا داری،یک بار بکش و راحتم کن و اگر می خواهی مرا مداوا کنی،به خدا قسم شفا یافتم،و دیگر از اینگونه سخنان نمی گویم.

خلیفه فرمان داد که او را بی پالکی و کجاوه روی تخته بدون روپوش بر شتر سوار کرده به بصره نزد ابو موسی اشعری تبعید نمایند.و در فرمانی برای ابو موسی،حاکم بصره،نوشت که ممنوع است کسی با این مرد سخن بگوید و مجالست نماید.همچنین حقوق و مقرّری سالیانه که همۀ مسلمانان از آن بهره مند بودند،از او بازداشتند.

ابو عثمان نهدی می گوید:هرگاه این مرد به نزد ما می آمد،ما اگر صد نفر هم بودیم، برمی خاستیم و از ترس فرمان عمر،فرار می کردیم.

بالاخره کار بر این مرد سخت شد و زندگی بر وی تنگ گردید.ناگزیر روزی به نزد ابو موسی آمد و دست به دامن وی گردید.ابو موسی به عمر نوشت که این مرد توبه کرده و توبه اش نیز بسیار نیکو شده است.عمر در جواب نوشت:پس حالا اجازه دهید که مردم با او نشست و برخاست کنند.

در تاریخ می نویسند این مرد که از بزرگان قوم خود بود،بعد از این دیگر خوار شد و ارزش و اعتبار خویش را از دست داد. (1)

حادثه ای درست مقابل آنچه در بالا دیدیم،در تاریخ اسلام وجود دارد.این حادثه مربوط به دوران حکومت امام امیر المؤمنین علیه السّلام است.روزی امام به منبر می روند و در ضمن خطبه می فرمایند:

«سلونی،فو اللّه لا تسألونی عن شیء یکون الی یوم القیامة الاّ حدّثتکم به،و سلونی عن کتاب اللّه،فو اللّه ما من آیة....»

ص:496


1- 1) -سنن(دارمی)54/1 و 55؛تفسیر ابن کثیر 232/4؛اتقان 4/2؛تفسیر قرطبی 29/18،چ قاهره 1387؛تاریخ ابن عساکر،مخطوط،ج 8 ق 1 ورقه 117و 118.

«از من سؤال کنید،و به خدای سوگند،از حوادثی که تا روز قیامت اتّفاق می افتد از من پرسش نمی کنید،مگر اینکه برای شما بازگو خواهم کرد.و در مورد قرآن،کتاب خدا از من سؤال کنید،و به خدای سوگند،هیچ آیه ای نیست،مگر اینکه من می دانم در شب نازل شده یا در روز،در کوه نازل شده یا در صحرا و....»

راوی می گوید:ابن الکوّاء پشت سر من نشسته بود.برخاست و گفت:یا امیر المؤمنین!ذاریات چیست؟این مرد،یعنی ابن الکوّاء،از سران خوارج و از دشمنان امیر المؤمنین علیه السّلام بود.ابن عبّاس که در مجلس حاضر بوده است،می گوید:ابن الکوّاء می خواست از همانچه صبیغ از عمر بن خطّاب پرسش کرده بود،سؤال نماید.این مرد فکر می کرد با این سؤال خواهد توانست امام امیر المؤمنین را بی اعتبار کند.

امام فرمودند:

«وای بر تو،برای فهمیدن سؤال کن،نه برای به زحمت انداختن و آزار دادن،و از راه تکبّر و تجبّر.»بعد فرمودند:

«ذاریات بادهایی هستند که گندم و جو را در وقت درو بدان باد می دهند.»بلافاصله ابن الکوّاء پرسید:«الجاریات یسرا»چیست؟امام فرمودند:

«کشتی هایی است که بر روی آب راه می روند.»باز سؤال کرد:«المقسمات امرا»چیست؟ حضرت فرمود:«ملائکه هستند....» (1)

وقتی بنا بود امیر المؤمنین،علی علیه السّلام،که با همه چیز قرآن آشناست،در جامعه نباشد و در مزارع بیرون مدینه نخل بکارد،و نخلستان آباد کند،و قنات حفر نماید،و صحابۀ پیامبر نیز از حدیث گفتن ممنوع باشند،و دست اندرکاران و زمامداران،خود از نظر علمی چندان پایۀ راسخی نداشته باشند،ناگزیر باید امثال کعب الاحبار و تمیم داری و وهب بن منبه به میدان بیایند.

خلاصه

عواملی که باعث شد تا علمای یهود و نصاری و اهل کتاب در جامعۀ اسلامی مطرح شوند و شهرت یابند،چند عامل بودند:

ص:497


1- 1) -فتح الباری 221/10،چ مصر؛تفسیر ابن کثیر 231/4،چ مصر؛کنز العمال 357/2،ح 1858،چ هند؛تفسیر طبری 116/26،چ مصر،افست بیروت.

اوّل اینکه عاملان طرح شدن کعب و امثال او،با فرهنگ اهل کتاب آشنا و مأنوس بودند،و بدان با اعجاب و شگفتی می نگریستند.اصولا اعراب قبل از اسلام،نسبت به یهود و نصاری به دیدۀ احترام نگاه می کردند،و آنها را اهل کتاب و تمدّن و فرهنگ می دانستند.باقی ماندن این روحیه در پاره ای از زمامداران،باعث می شد تمیم داری و کعب الاحبار،به همان دیدۀ احترام و عظمت نگریسته شوند،و به عنوان دانشمند و مرجع علمی،مورد توجّه قرار گیرند.

دوم اینکه مصلحت دستگاه قدرت در این بود که علوم پیامبر که در دست صحابۀ آن حضرت به جای مانده،و یا شخصیتی چون امام امیر المؤمنین علیه السّلام حامل مجموع آنها بود،مطرح نگردند تا امکان ادامه یافتن حکومت و قدرت آنها باشد.

سوم اینکه صاحبان قدرت،خود بهرۀ چندانی از علم نداشته و نمی توانستند جوابگوی تمام مسائلی باشند که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مطرح می گشت.

به خاطر این دلایل و عوامل بود که کعب و تمیم و وهب و امثال ایشان،به صحنۀ جامعۀ اسلامی پا نهادند،و حضور اینگونه کسان به صورت یکی از عوامل بزرگ تحریف اسلام درآمد.اینها در تخریب اسلام راستین در ابعاد گوناگون،و عرضۀ یک دین آکنده از جعلیات و خرافات موفّق شدند.اینگونه افراد که در تاریخ اسلام به«قصّاصین»مشهور شده اند،جزء عوامل ناشناختۀ تحریف اسلام می باشند.این بندۀ خدا،به ده ها مجلّد تاریخ و تفسیر و سیره و کتب رجالی مراجعه کرده،تا اندکی از کارکرد و عمل تخریبی اینان را شناسایی نموده است.تاریخ و تفسیر اسلام، به ویژه از نتیجۀ کارهای کعب الاحبار آکنده گشته،او از همه چیز-از خدا،قیامت،حشر،نشر، خلقت آسمان،زمین،عرش،کعبه،بیت المقدّس،سلیمان،داوود،پیامبران و فرشتگان-سخن گفته و اینگونه سخنان،به صورت تفسیر و تاریخ و سیرۀ اسلام درآمده است.

بنابراین،اسلامی که از خانۀ اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیامده باشد،از چنین مآخذ و مصادری اخذ شده است.در عصر کنونی نیز اسلام شناسان یهودی و مسیحی و مارکسیست،از چنین منابعی به دریافت و شناخت اسلام پرداخته و می پردازند.آنها اگر غرضی نداشته باشند-که به ویژه در گذشته داشته اند-نمی توانند با چنین منابعی به اسلام برسند.بلکه درست به ضدّ اسلام،به اسلام تحریف شده و تخریب گشته می رسند.ما اگر برای شناخت دین و آیین و راه و رسم خودمان به منابع اروپایی و غربی روی آوریم،به چه چیز رسیده ایم؟آیا به چیزی جز ثمرات افکار و سخنان کعب و امثال او دست یافته ایم؟!مسلّما خیر.البته ما خداوند را شکر می گوییم که به ما توفیق عنایت فرموده تا به دو منبع اساسی و اصیل هدایت،یعنی قرآن و اهل بیت،راه پیدا کرده ایم.

ص:498

درس هجدهم

اشارة

ص:499

ص:500

مقدّمه

در بحث های گذشته،روایت های یک صنف از عناصر نفوذی خطرناک در مکتب خلفا را بررسی کردیم.این روایت ها را که اثر بسزایی در مکتب خلفا گذارده اند،اهل کتاب-یهودیان و مسیحیان به ظاهر مسلمان شده-نقل کرده اند.

اکنون به بررسی روایت های یک عنصر نفوذی خطرناک دیگر می پردازیم و آن خراب کاری صنف زنادقه در کتاب های مکتب خلفا می باشد.نمونه ای بارز از ایشان،«عبد الکریم ابن ابی العوجاء»ست.مناظرات امام صادق علیه السّلام و روش برخورد امام با وی، (1)او را به اصحاب و شیعیان امام صادق کاملا معرّفی،و عقاید او را مفتضح نمود.و بدین شکل از خراب کاری وی در مکتب اهل بیت علیهم السّلام جلوگیری به عمل آمد.امّا سخن وی در زمان مرگ(اعدام)،نشان از برخورد این صنف با مکتب خلفا دارد.وی در این خطاب به والی کوفه(منصوب از جانب خلیفه)گفته است:

«شما مرا اعدام می کنید،در حالی که من چهار هزار حدیث در کتب حدیث شما وارد کرده ام.» (2)

در مقدّمۀ جلد اوّل کتاب«یک صد و پنجاه صحابی ساختگی»،به چند تن از همکاران این زندیق،و خراب کاری هایشان در مکتب خلفا اشاره شده است.

ص:501


1- 1) -رجوع کنید به:اصول کافی 74/1-78؛توحید(صدوق)296/-297؛احتجاج(طبرسی)74/2-76،چ نجف؛ بحار الانوار 46/3.
2- 2) -تاریخ طبری 376/3،چ اروپا؛البدایة و النهایة 113/10؛تاریخ کامل(ابن اثیر)38/5-39،حوادث سال 155 ق،چ دار الکتب.

نمونۀ خطرناک دیگری از زنادقه،سیف بن عمر تمیمی می باشد.از وی دربارۀ حوادث اواخر عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،سقیفه،جنگ های ردّه(ارتداد)،فتوحات اسلامی در فارس و روم تا جنگ جمل،روایت های بسیاری در کتب مکتب خلفا انتشار یافته است.

ساختن صحابه،تابعین،راویان حدیث،جنگ ها،سرزمین ها،قصیده ها و شعرها،نامه ها و روایت هایی که اصلا وجود نداشته،نمونه هایی از خراب کاری های او می باشد. (1)در بحث های آینده،بحوله تعالی،آمار ساخته های دروغین سیف را به ترتیب بیان می نماییم.نخست آمار انسان های ساختۀ سیف را که در تاریخ اسلام تا به امروز انتشار یافته،در پنج بخش ذیل بیان می نماییم:

صحابیان ساختۀ سیف

عبد اللّه بن سبا و سبائیان

راویان حدیث ساختۀ سیف

فرماندهان لشکر کافران ساختۀ سیف

شاعران ساختۀ سیف.

ص:502


1- 1) -خراب کاری های او را ضمن خراب کاری های همفکران دیگرش،در کتاب«یک صد و پنجاه صحابی ساختگی»/1 59 به بعد مشاهده فرمایید.

شماری از صحابیان ساختۀ خیال سیف

اشارة

در این بخش نخست آمار صحابیانی را که سیف از قبیلۀ خود،«قبیلۀ تمیم»ساخته است،بیان می نماییم:

1.قعقاع بن عمرو بن مالک تمیمی.سیف این نام را به عنوان یک تن از شیعیان امام امیر المؤمنین،علی بن ابی طالب علیه السّلام معرّفی کرده است.

2.عاصم بن عمرو بن مالک تمیمی.

3.اسود بن قطبة بن مالک.

4.ابو مفزّر تمیمی.

5.نافع بن اسود تمیمی.

6.عفیف بن منذر تمیمی.

7.زیاد بن حنظلۀ تمیمی.به عنوان یک تن از شیعیان امام امیر المؤمنین علیه السّلام.

8.حرملة بن مریطۀ تمیمی.

9.حرملة بن سلمی تمیمی.

10.ربیع بن مطر بن ثلج تمیمی.

11.ربعی بن افکل تمیمی.

12.اطّ بن ابی اطّ تمیمی.

13.سعیر بن خفاف تمیمی.

14.عوف بن علاء جشمی تمیمی.

ص:503

15.اوس بن جذیمه تمیمی.

16.سهل بن منجاب تمیمی.

17.وکیع بن مالک تمیمی.

18.حصین بن نیار حنظلی تمیمی.

19.حارث بن ابی هالۀ تمیمی.به عنوان ناپسری رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و فرزند امّ المؤمنین خدیجه.

20.زبیر بن ابی هالۀ تمیمی.به عنوان ناپسری رسول اکرم و فرزند امّ المؤمنین خدیجه.

21.طاهر بن ابی هالۀ تمیمی.به عنوان ناپسری رسول اکرم و فرزند امّ المؤمنین خدیجه.

22.زرّ بن عبد اللّه فقیمی تمیمی.

23.اسود بن ربیعۀ تمیمی.

سیف تا اینجا،همۀ این صحابه را از قبیلۀ خود،تمیم،با افتخارات بسیار زیادی ساخته است،که شرح حالشان در جلد اوّل متن عربی«خمسون و مائة صحابی مختلق»بررسی شده است.

مابقی ایشان را از قبایل دیگر عرب ساخته و غالبا آنها را زیردست و پیرو تمیمیان نامبرده در بالا قرار داده است.نام های ایشان که شرح حالشان در جلد دوم کتاب فوق آمده،به قرار ذیل می باشد:

نمایندگان قبایل عرب که به دیدار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند

24.عبدة بن قرط تمیمی عنبری.

25.عبد اللّه بن حکیم ضبّی.

26.حارث بن حکیم ضبّی.

27.حلیس بن زید ضبّی.

28.حرّ بن خضرامه یا حارث بن خضرامه ضبّی.

29.کبیس بن هوذۀ سدوسی.

والیان و کارگزارانی که از جانب پیامبر یا أبو بکر تعیین شده اند

30.عبید بن صخر بن لوذان انصاری.

31.صخر بن لوذان انصاری.

32.عکاشة بن ثور غوثی.

ص:504

33.عبد اللّه بن ثور غوثی.

34.عبید اللّه بن ثور غوثی.

قاصدانی از جانب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ابو بکر

35.وبرة بن یحنس خزاعی.

36.اقرع بن عبد اللّه حمیری.

37.جریر بن عبد اللّه حمیری.

38.صلصل بن شرحبیل.

39.عمرو بن محجوب عامری.

40.عمرو بن خفاجی عامری.

41.عوف ورکانی.

42.عویف زرقانی.

43.قحیف بن سلیک حالکی.

44.عمرو بن حکم قضاعی قینی.

45.امرؤ القیس از بنی عبد اللّه.

صحابیان هم نام

سیف،برخی از صحابۀ ساختۀ خیال خود را با بعضی از صحابۀ حقیقی پیامبر،هم نام کرده که ما ایشان را«صحابیان هم نام»نامیده ایم:

46.خزیمة بن ثابت انصاری.غیر از خزیمة بن ثابت انصاری(ذو الشهادتین).

47.سماک بن خرشۀ انصاری.غیر از ابو دجانۀ انصاری.

صحابیانی از انصار

48.ابو بصیرۀ انصاری.

49.حاجب بن زید یا یزید انصاری اشهلی.

50.سهل بن مالک،برادر کعب بن مالک انصاری خزرجی.

51.اسعد بن یربوع انصاری.

ص:505

صحابیانی از قبایل مختلف

52.عبد اللّه بن حفص بن غانم قرشی.

53.ابو حبیش بن ذو لحیه عامری کلابی.

54.حارث بن مرّۀ جهنی.

55.سلمی دختر حذیفۀ فزاریه.

فرماندهانی برای سپاه اسلام

56.بشر بن عبد اللّه هلالی.

57.مالک بن ربیعة بن خالد تیمی-تیم رباب.

58.هزهاز بن عمرو عجلی.

59.حمیضة بن نعمان بن حمیصۀ بارقی.

60.جابر اسدی.

61.عثمان بن ربیعۀ ثقفی.

62.سواد بن مالک تمیمی.

63.عمرو بن وبره،رئیس قبیلۀ قضاعه.

64.حمّال بن مالک بن حمّال اسدی.

65.ربّیل بن عمرو بن ربیعۀ اسدی ربیال بن عمرو.

66.طلیحة بن بلال قرشی عبدری.

67.خلید بن منذر بن ساوی عبدی تمیمی.

صحابیان که زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را درک کرده اند

68.قرقره یا قرفة بن زاهر تیمی وائلی.

69.ابو نباته،نائل بن جعشم تمیمی اعرجی.

70.سعید بن عمیلۀ فزاری.

ص:506

از فرماندهان ارتش عراق

71.قریب بن ظفر عبدی.

72.عامر بن عبد الاسد یا عبد الاسود.

73.حارث بن یزید عامری-دیگر.

از فرماندهان ارتش اسلام در جنگ های ارتداد

74.عبد الرحمن بن ابی عاص ثقفی.

75.عبیدة بن سعد.

76.خصفه تیمی.

77.یزید بن قینان از بنی مالک بن سعد بن زید مناة بن تمیم.

78.صیحان بن صوحان عبدی.

79.عباد الناجی.

80.شخریت از بنی شخرات.

صحابی بودن به دلیل دیدار با أبو بکر یا نامه نوشتن أبو بکر به وی

81.شریک فزاری.از جانب قوم خود نزد أبو بکر رفته است.

82.مسور بن عمرو.به دلیل آنکه در امان نامۀ أبو بکر گواهی داده است.

83.معاویه عذری.به دلیل آنکه أبو بکر به او نامه نوشته است.

84.ذویناق یا شهر ذویناق.به دلیل نامه نوشتن أبو بکر به وی.

85.معاویه ثقفی.سیف گفته که وی از هم پیمانان بوده و بر یک ارتش سرکرده بوده است.

صحابی بودن به دلیل شرکت در جنگ های زمان أبو بکر

86.سیف بن نعمان لخمی.

87.ثمامة بن اوس بن ثابت بن لام طائی.

88.مهلهل بن زید خیل طائی.

89.غزال همدانی.

90.معاویة بن انس سلمی.

ص:507

91.جراد بن مالک بن نویره تمیمی.

صحابی بودن به دلیل کمک رسانی به ارتش ابو بکر

92.عبد بن غوث حمیری.

تاکنون شرح حال این نود و دو صحابی ساختگی سیف،در دو جلد متن عربی کتاب«خمسون و مائه صحابی مختلق»بررسی شده و افسانه هایی که سیف دربارۀ هر یک ساخته،در شرح حالش ثبت و بررسی گردیده است.متن عربی کتاب در بغداد و بیروت به چاپ رسیده است.خوشبختانه ترجمۀ فارسی آن نیز در دو مجلّد موجود می باشد.بحث دربارۀ صحابیان ساختگی سیف بدین جا پایان نمی پذیرد،بلکه ادامه دارد و باید مابقی ایشان در مجلّدات بعدی-ان شاء اللّه تعالی-نشر گردد.

بیش از هزار سال است که این نام ها به عنوان صحابی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در کتاب های معتبر مکتب خلفا مانند تاریخ طبری،تاریخ ابن اثیر،تاریخ ابن خلدون،و ترجمه نویسان صحابه همانند استیعاب و اصابه ثبت و ضبط گردیده است،و از ایشان در کتاب های وزین مکتب خلفا،فتوحات و معجزات و شعر و حدیث نقل شد که همه و همۀ آنها ساختۀ خیال«سیف بن عمر»زندیق دروغ پرداز بوده است.دلیل این مطلب،در فصل«بحوث تمهیدیه»جلد دوم«خمسون و مائة صحابی مختلق» (1)بررسی شده است و شرح حال هر یک جداگانه در متن کتاب ضبط گردیده است.سزاوار است اهل بحث و تحقیق،آن بحث را نخست ببینند،سپس شرح حال هر یک را جداگانه بخوانند.

عبد اللّه بن سبا و سبائیان

سیف،به جز صنف نامبرده-که ایشان را صحابه خوانده است و تذکره نویسان برایشان در شمار صحابه شرح حال ها نوشته اند-اشخاص بسیار دیگری ساخته و برایشان نیز داستان ها پرداخته است.یک نمونه از آنها افسانۀ«عبد اللّه بن سبا»و«سبائیان»می باشد.سیف،در خیال خود، عبد اللّه بن سبا را ساخته و پیروانی نیز برایش جعل کرده،و در پیرامون او و پیروانش داستان ها ساخته،که در کتاب های فرهنگ و تاریخ اسلامی،بیش از هزار سال است ثبت و ضبط گردیده

ص:508


1- 1) -رجوع کنید به:27/2-41،چ بیروت 1400 ق.

است.خلاصۀ گفتار سیف دربارۀ عبد اللّه بن سبا و سبائیان از این قرار است:

««عبد اللّه بن سبا»مردی یهودی و از اهل یمن بود.در زمان عثمان،به ظاهر اسلام آورد،ولی در پنهان میان مسلمانان مکر و حیله به کار می برد.در شهرهای بزرگ اسلامی،مانند شام و کوفه و بصره و مصر گردش می کرد،و مردم را تبلیغ می نمود بر آنکه:برای پیامبر اسلام نیز مانند عیسی بن مریم علیه السّلام رجعتی است،و همچنان که هر پیامبری وصیّی داشت،وصیّ محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم علی است.او خاتم اوصیاست،همچنان که محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خاتم انبیا بود.عثمان حقّ این وصی را غصب کرده و دربارۀ وی ستم نموده است،پس باید قیام کرد و حق را به اهلش بازگردانید.»

سیف می گوید:«نتیجۀ این تبلیغات،آن شد که عدّه ای از مسلمانان به این تحریفات برانگیخته شده به سوی مدینه رهسپار گردیدند و عثمان را در خانه اش محاصره نمودند،و در نهایت کار به کشته شدن وی انجامید.همۀ این کارها،به رهبری و مباشرت«سبائیان»(پیروان عبد اللّه بن سبا) صورت گرفت.»

و نیز می گوید:«پس از آنکه مسلمانان با علی علیه السّلام بیعت کردند و طلحه و زبیر برای خونخواهی عثمان به بصره رفتند،بیرون بصره بین علی و آن دو که سرکردۀ سپاه جنگ جمل بودند، مصالحه ای شکل گرفت.«سبائیان»دیدند اگر این تفاهم صورت بگیرد،مسبّب اصلی قتل عثمان که خود سبائیان بودند،مشخّص گشته گرفتار خواهند شد.لذا شبانه تصمیم گرفتند به هر وسیله و دسیسه ای که شده،آتش جنگ را برافروزند.پیرو این تصمیم،بنا گذاردند دسته ای از ایشان به حالت استتار میان سپاه علی علیه السّلام،و دسته ای دیگر میان لشکر طلحه و زبیر رفته شب هنگام از تاریکی استفاده نموده این دو لشکر را علیه یکدیگر بشورانند و نگذارند کسی از این راز آگاه شود.»

سیف می گوید:«این نقشۀ خطرناک را با موفقیت انجام دادند،به این ترتیب که در دل شب، هنگامی که هر دو لشکر به امید صلح در خواب بودند،آن عدّه از ایشان که در سپاه علی علیه السّلام بودند به لشکر مقابل تیراندازی کردند،و عدّه ای دیگر که در سپاه مقابل بودند،به لشکر علی علیه السّلام تیراندازی نمودند.در نتیجه،ترس و حسّ بدبینی در دو لشکر نسبت به یکدیگر پیدا شد؛بنابراین جنگ برپا گردید.»

و گوید:«جنگ بصره که معروف به جنگ جمل است،این چنین صورت گرفت،هرچند که هیچ یک از فرماندهان دو لشکر،تصمیم به جنگ نداشتند و ندانستند مسبّب اصلی جنگ کیست.»

ص:509

این افسانه سرا،داستان سبائیان را به همین جا پایان می دهد،و دیگر از سرنوشت آنان سخنی به میان نمی آورد.نام برخی از بزرگانی را که سیف دروغ پرداز،جزء«سبائیّه»شمرده،به قرار زیر می باشد:

ابو ذر

عمّار بن یاسر

عبد الرّحمن بن عدیس

صعصعة بن صوحان

محمّد بن ابی حذیفه

محمّد بن ابی بکر(فرزند خلیفۀ اوّل)

مالک اشتر.

سیف می پندارد این بزرگان و بزرگانی دیگر همانند ایشان،عقیده به وصایت علی علیه السّلام را همگی از«ابن سبا»گرفته اند.و این بزرگان نیز از علی جویا نشدند که آیا دعوت ابن سبا-که دربارۀ شما چنین می پندارد و ما را به آن دعوت می کند-صحیح است یا باطل.سیف می گوید:صدها، بلکه هزاران نفر از مسلمانان آن عصر،دعوت ابن سبا را پذیرفتند و بدین سان،یک فرقه در اسلام به نام«سبائیّه» (1)تشکیل شد.

در بررسی این افسانه،تا به حال دو جلد کتاب به نام«عبد اللّه بن سبا و اساطیر اخری»به زبان عربی تألیف گردیده،و به زبان های فارسی و اردو و ترکی و انگلیسی نیز چاپ و نشر گردیده است.

ولی بحث هنوز به پایان نرسیده است.سزاوار است کسانی که این نوشته را می خوانند، مجلّدات کتاب«عبد اللّه بن سبا»را-که در بررسی این افسانۀ دروغ نوشته شده-نیز بخوانند تا به حقیقت ساختۀ سیف در افسانۀ ابن سبا و فرقۀ سبائیّه پی ببرند.

راویان(حدیث)ساختۀ خیال سیف

سیف،اضافه بر جعل صحابیانی که برخی از آنها را نام بردیم،و جعل فرقۀ سبائیّه که بدان اشاره نمودیم،دستۀ دیگری نیز ساخته و حدیث های جعلی خود را از قول ایشان روایت نموده است.

ص:510


1- 1) -در حالی که خود علی علیه السّلام از این مطلب اصلا آگاه نبود.

ما در اینجا،به ذکر نام راویان(حدیث)ساختۀ خیال سیف-که تاکنون در بعضی کتاب ها آنها را معرّفی کرده ایم،-اکتفا می کنیم.و در برابر نام هر یک،صفحۀ کتابی که در آنجا آن راوی بررسی شده،ثبت می نماییم:

نام راویان(حدیث)ساختۀ خیال سیفشمارۀ روایت هاییکتاب عبد اللّه بن سباکتاب خمسون و مائة

که در تاریخ طبری ازصحابی مختلق

راوی روایت شده

1.محمد بن عبد اللّه بن سواد بن نویره216117693/1

2.سهل بن یوسف12695/1

3.مهلّب بن عقبه67 یا 76120393/1

4.زیاد بن سرجس احمری53195/1141/1

5.نضر بن سرّی29 یا 24203/1139/1 و 211/2 و 314

6.رفیل و پسرش20139/1

7.مستنیر بن یزید18166/2141/1

8.ابن رفیل از پدرش18203/1

9.سعید بن ثابت بن جذع انصاری1619/2

10.عبد اللّه بن سعید بن ثابت1695/1 و 187/2

11.مبشّر بن فضیل1578/1220/1

12.خالد(مجهول)16122/1

13.عباده(مجهول)16122/1

14.رفیل14203/1

15.غصن بن قاسم13201/1107/1

16.ابو عثمان(مجهول)10181/1

17.صعب بن عطیّه9155/193/1

18.ابو عثمان یزید بن اسید عسّانی9104/1

19.عبد بن رحمن بن سیاه احمری7417/298/1

20.عبید اللّه بن محفز6118/1 و 141/1 و 297/2

21.عروة بن غزیه دثینی6165/6131/2 و 147/1

ص:511

نام راویان(حدیث)ساختۀ خیال سیفشمارۀ روایت هاییکتاب عبد اللّه بن سباکتاب خمسون و مائة

که در تاریخ طبری ازصحابی مختلق

راوی روایت شده

22.عمرو بن ریّان6187/1132/1

23.ابو سفیان طلحة بن عبد الرحمن5177/1

24.ابو زهرا قشیری5154/2

25.مردی از بنو کنانه5

26.طاهر بن ابو هاله\377/1

27.ضحّاک بن قیس4232/1

28.حلحال بن ذری4232/1

29.انس بن حلیس4230/1

30.مخلّد بن قیس4268/1

31.سماک بن فلان هجیمی3230/1

32.قیس بن زید نخعی3162/1

33.قیس بن یزید3232/1

34.ظفر بن دهی3111/1

35.مقطع بن هیثم بن فجیع\

36.عامری بکائی398/1

37.ابن محراق3195/1132/1

38.بحر بن فرات عجلی2417/2221/1

39.مردی از کنانه2\

40.عثمان بن سوید2155/1345/1

41.حنظلة بن زیاد298/1

42.حماد بن فلاح برجمی2141/1

43.جریر بن اشرس2162/1

44.مردی از بکر بن وائل2191/1

45.عامر2234/1

46.خزیمة بن شجرۀ عقفانی2345/1

47.عبد بن صخر بن لوذان2378/1

ص:512

نام راویان(حدیث)ساختۀ خیال سیفشمارۀ روایت هاییکتاب عبد اللّه بن سباکتاب خمسون و مائة

که در تاریخ طبری ازصحابی مختلق

راوی روایت شده

48.ورقاء بن عبد الرحمن حنظلی2401/1

49.حبیب بن ربیعۀ اسدی126/1

50.عمار بن فلان اسدی2417/2

51.ابن شهید1

52.عمرو بن تمام178/1

53.مردی از طیّ1132/1

54.عبد اللّه بن مسلم عکلی1199/1197/1

55.کرب بن ابو کرب عکلی1197/1

56.ابن ابو مکنف193/1

57.بکر بن وائل1118/1

58.حمید بن ابو شجار1132/1

59.عصمت وائلی1132/1

60.عصمت بن حارث1132/1

61.مردی از بنی حارث1139/1

62.بطان بن بشر1141/1

63.عروة بن ولید1148/1

64.ابو معبد عبسی1148/1

65.ابن صعصعه یا صعصعه1162/1

66.مخلد بن کثیر1162/1

67.فلان هیجمی1230/1

68.کلیب بن حلحال1232/1

69.جریر بن یزید جعفی1232/1

70.حریث بن معلی1168/2

71.بنت کیسان ضبیه298/2

راویان ساختگی نامبرده در بالا و شمارۀ روایت های ساختگی آنها،شمّه ای بود از خراب کاری سیف زندیق،در کتب معتبر مکتب خلفا.

ص:513

فرماندهان لشکر کافران

سیف زندیق،اضافه بر ساختن صحابیانی نامی برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و راویان اخبار برای روایت های سیره و تاریخ اسلام،و فرقه ای در صحابه و تابعین به نام سبائیان،برای لشکر ایران در جنگ های صدر اسلام نیز،فرماندهان ارتش ساخته است.مانند:

فرماندهان لشکر کافران ساختۀ خیال سیفکتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق»

1.قارن بن قریانس149/1

2.فیرزان137/1

3.انوشجان(قباد)276/1

4.قارن بن قریانس102/2

5.روزبه و روزمهر108/2

شاعران ساختۀ خیال سیف

سیف زندیق،از همه صنفی،مردان بزرگ و نامی ساخته است و در کتب معتبر خلفا نام و داستان های ایشان نشر گردیده است.از جمله،شاعران و قصیده های منسوب به ایشان.مانند:

شاعران ساختۀ خیال سیفکتاب عبد اللّه بن سباکتاب خمسون و مائة صحابی مختلق

1.خطّیل(شاعر عربی)47/2

2.عمرو بن قاسم(شاعر عربی)330/1

تابعین ساختۀ خیال سیف

سیف زندیق،مردانی از تابعین نیز ساخته است.مانند:

تابعین ساختۀ خیال سیفکتاب عبد اللّه بن سباکتاب خمسون و مائة صحابی مختلق

1.معن شیبانی،برادر مثنی قائد لشکر اسلامی102/2

تابعین ساختۀ خیال سیفکتاب عبد اللّه بن سباکتاب خمسون و مائة صحابی مختلق

2.ابو لیلی فدکی158/1

3.اطّ بن سوید231/1

4.بنده ای به نام مکنف393/1

5.فرزندی برای هرمزان به نام قماذبان294/196/2

ص:514

همچنان که گفتیم،سیف برای هر یک از این نام ها،داستانی شگفت انگیز ساخته که در کتاب های معتبر خلفا نشر گردیده است.

تا به اینجا،آماری از نام انسان هایی که سیف ساخته بود،آوردیم.در بحث آینده،بحوله تعالی،آماری از خراب کاری های دیگر سیف را بیان می نماییم.

ص:515

ص:516

درس نوزدهم

اشارة

ص:517

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا

قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ

حجرات:6

ص:518

در بحث گذشته،نگاهی کوتاه به آمار اشخاصی که سیف بن عمر زندیق،به دروغ ساخته،و نام ها و افسانه هایشان در کتب معتبر مکتب خلفا انتشار یافته است،داشتیم.

در این بحث،بحوله تعالی،آماری از خراب کاری های دیگر سیف را بیان می نماییم:

سرزمین ها و شهرهایی که سیف به دروغ ساخته است.

روزهای تاریخی که برای هر یک،داستان و افسانه ای جداگانه ساخته است.(در زبان عرب آن را«یوم»و جمع آن را«ایّام»می نامند.)

جنگ ها و لشکرکشی هایی که به نام جنگ های ردّه و فتوح ساخته است.

خرافاتی که سیف همانند معجزه ساخته است.

تحریف های سیف در زمان وقوع حوادث تاریخی.

تحریف در نام های اشخاص مشهور اسلام.

ص:519

سرزمین ها و شهرهایی که سیف به دروغ ساخته است

اشارة

سیف سرزمین هایی در حجاز،عراق،ایران و یمن،به نام هایی که در ذیل آمده،ساخته است:

در حجاز

کتاب«عبد اللّه بن سبا»کتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق»

1.ابرق الرّبذه16/2 و 47 و 48

2.اخابث75/2

3.اعلاب35/2

4.قردوده303/1

در عراق

کتاب«عبد اللّه بن سبا»کتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق»

1.امغیشیا (1)98/2

2.انطاق\326/1

3.بشر\222/1

کتاب«عبد اللّه بن سبا»کتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق»

4.الثنی\149/1 و 222

5.حصید\154/1

ص:520


1- 1) -شهری بزرگ که به قول سیف،خالد آن را با خاک یکسان کرد.

6.زمیل108/2

7.دومة الجندل\276/1

8.قدیس303/1

9.مرج مسلّح298/2

10.مصیّخ بهراء\118/1

11.مصیّخ بنی برشاء\158/1

12.مقر\276/1

13.نهراطّ\331/1

14.ولجه227/1

15.هوافی\289/1

در شام

کتاب«عبد اللّه بن سبا»کتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق»

1.حمقتان303/1 و 19/2

در ایران

کتاب«عبد اللّه بن سبا»کتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق»

1.افریدون\231/1

2.ثنیة الرکاب227/1

3.ثنیة عسل\219/1

4.دلوث\351/1

5.طاووس\302/1

6.وایه خرد\219/1

در یمن

کتاب«عبد اللّه بن سبا»کتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق»

1.جیروت418/2356/2

2.ریاضه418/2356/2

3.ذات خبم418/2356/2

ص:521

4.صبرات418/2356/2

5.ظهر الشحر418/2356/2

6.اللبان418/2356/2

7.مرّ418/2356/2

8.ینعب418/2356/2

این اماکن را سیف ساخته،و برای هر یک از آنها داستانی پرداخته است.نام این اماکن در کتاب های جغرافیایی وزین مکتب خلفا،مانند«معجم البلدان»،«مراصد الاطلاع»و«الروض المطار»آمده است.مؤلّفان این کتب،با استناد به روایت های ساختگی سیف،آن شهرها و سرزمین ها و رودها را در شمار سایر اماکن اسلامی نوشته و شرح آن را نیز از روایات سیف گرفته اند.

ایّام ساختگی سیف

در زبان عرب،وقایع مهمّ تاریخ را«یوم»می گویند؛گرچه زمان واقعه بیش از یک روز باشد.

مانند«یوم الجمل»،«یوم صفّین»برای جنگ«جمل»و«صفّین».

سیف زندیق،روزهای تاریخی زیادی ساخته و در کتب تاریخ معتبر مکتب خلفا ثبت گردیده است.مانند«یوم الاباقر»،«یوم ارماث»،«یوم اغواث»،«یوم عماس»،«یوم الجراثیم»،«یوم النحیب».

ما در اینجا،افسانۀ یک روز ساختگی سیف را بیان می کنیم.

سیف در روایتی که ساخته است،چنین می گوید که در جنگ قادسیه،سعد وقّاص،عاصم بن عمرو را برای تحصیل آذوقه به پایین نهر فرات فرستاد.عاصم در مرغزارها و کشتزارها به جستجو پرداخت،و در کنار بیشه ای به مردی برخورد کرد.از او خواست تا او را به محلّ گاوها و گوسفندها راهنمایی کند.آن مرد سوگند یاد کرد و گفت:جایی را سراغ ندارم،در حالی که آن مرد،خود چوپان گلّه ای بود که در همان بیشه پناه داده بود.در این هنگام،ناگهان گاوی از مرغزار بانگ برآورد و به زبان عربی فصیح گفت:«کذب و اللّه،و ها نحن اولاء»:«به خدا قسم،این مرد دروغ می گوید و اینک ما اینجا هستیم.»عاصم با شنیدن این ندا وارد بیشه شد و گلّۀ گاوها را جلو انداخته

ص:522

به لشکرگاه برد.سعد وقّاص،آن گاوها را میان لشکریان تقسیم کرد و آن روز در تاریخ به نام«یوم الاباقر»(روز گاوها)مشهور گردید.

چند روز افسانه ای سیف را در کتاب«عبد اللّه بن سبا»جلد اوّل،صفحات 295-310 بررسی نمودیم. (1)به خصوص افسانۀ«روز گاوها»را که سیف از راویان ساختۀ خود روایت کرده است.

عاصم قهرمان افسانه نیز از صحابیان ساختۀ خیال سیف می باشد که در جزء اوّل کتاب«صد و پنجاه صحابی ساختگی»،افسانه بودن او را بررسی کرده ایم.

جنگ ها و لشکرکشی های ساختۀ سیف در ردّه و فتوح

اشارة

یک نمونۀ دیگر از ساخته های سیف،ساختن جنگ هایی است که هرگز در اسلام واقع نشده است.سیف با ساخت آن جنگ ها-که با نام جنگ های ارتداد از اسلام،و جنگ های فتوح اسلام نامیده-چنان وانمود کرده است که اسلام با ضرب شمشیر و کشتارهای وحشیانه منتشر شده است.

سیف در صدها افسانه،خونریزی های بی رحمانه ای ساخته که همین مطالب،بزرگ ترین حربه را به دست دشمنان اسلام-که خود را به نام اسلام شناس و خاورشناس معرّفی کرده اند-داده است.

نگرشی کوتاه به آن افسانه ها

سیف برای آماده کردن ذهن ها جهت پذیرفتن جنگ های ساختگی ارتداد پس از وفات پیامبر،چنین گفته است:

پس از رحلت پیامبر اسلام،سرزمین حجاز به کفر و الحاد گرایید،و تمام عشایر و قبایل از عوام و خوّاص آنان،همگی مرتد شدند و از دین اسلام برگشتند،جز قبیلۀ قریش و ثقیف.

سپس جنگ ها و لشکرکشی هایی برای مرتدّین ساخته،که از آن جمله،جنگ ها و لشکرکشی های زیر می باشد:

1.جنگ ابرق

2.لشکرکشی به ذی القصه

3.ارتداد و جنگ قبیلۀ طی

4.ارتداد و جنگ ام زمل

ص:523


1- 1) -چاپ سپهر،تهران،سال 1401 ق.

5.ارتداد مردم مهره

6.ارتداد مردم عمان

7.نخستین جنگ یمن

8.ارتداد و جنگ اخابث

9.دومین جنگ یمن

برخی از جنگ هایی که به نام جنگ های فتوح اسلامی ساخته:

1.جنگ سلاسل یا فتح ابله

2.جنگ مدار

3.فتح ولجه

4.فتح أ لیس

5.فتح امغیشیا

6.فتح فرات بادقلی

7.جنگ حصید

8.جنگ مصیخ

9.جنگ ثنی

10.جنگ زمیل

11.جنگ فراض

نگرشی کوتاه به جنگ اخابث

اکنون نظری بر یکی از جنگ های ساختگی سیف،جنگ اخابث،می افکنیم.سیف در روایت های خود که دربارۀ جنگ های ارتداد ساخته،چنین می گوید:

«اوّلین شورشی که پس از وفات پیامبر در تهامه از جانب مرتدّین روی داد،شورش مرتدّین دو قبیلۀ عک و اشعریین در سرزمینی به نام«اعلاب»بود.آنان در راه ساحل دریا تجمّع کردند.

طاهر بن ابی هاله که از زمان پیامبر حکومت آن منطقه را به عهده داشت،با ارتشی از مسلمانان آن قبایل که مرتد نشده بودند،به سوی مرتدّان همان قبیله حرکت کرد و با آنان جنگ سختی کرد.

مرتدّان آن قبیله شکست خوردند.طاهر همۀ آنها را از دم شمشیر گذراند و آن قدر از آنها کشت که

ص:524

لاشۀ کشته شدگان،صحرا و جاده ها را پوشانید و عفونت منطقه را فراگرفت.بدین سبب آن منطقه را اخابث (1)گفتند.طاهر در این باره شعری سروده و به ابو بکر نامه نوشته است.»

این خلاصۀ جنگ اخابث بود.سیف،طاهر بن ابی هاله را فرزند امّ المؤمنین خدیجه و ناپسری رسول اللّه،و از والیان منصوب از جانب پیامبر معرّفی کرده است.

لذا تذکره نویسان،طاهر را از صحابه شمرده و برایش شرح حال نوشته اند؛جغرافی نویسان، سرزمین«اخابث»را در شمار سرزمین های اسلامی دانسته اند؛تاریخ نگاران اسلام،مانند طبری و ابن اثیر،ارتداد اخابث و این جنگ را در شمار جنگ های ارتداد ثبت کرده اند؛در حالی که نه طاهر بن ابی هاله ناپسری پیامبر بوده،و نه سرزمینی به نام اخابث،و نه ارتداد و جنگی به نام اخابث، و نه راویانی که سیف اخبار طاهر را از آنها روایت کرده،وجود داشتند.

این یک نمونه از جنگ های ساختگی سیف در ارتداد بود.نمونۀ دیگر را از جنگ های فتوح سیف،بررسی می نماییم.

جنگ الیس و فتح امغیشیا

سیف روایت می کند:

خالد در جنگ الیس با خدا عهد کرد که اگر پیروز گردید،یک تن از دشمن باقی نگذارد و نهرشان را از خون ایشان جاری سازد.چون پیروز گردید،دستور داد افراد دشمن را نکشند و اسیر کنند.لشکر اسلام از لشکر کفّار،دسته دسته اسیر می گرفتند و می آوردند.خالد دستور داد مسیر آب نهر آن زمین را گردانیدند،و گروهی از لشکر اسلام را مأمور کرد که اسیران را در کنار آن نهر بزرگ آب گردن زنند تا سوگند خالد عملی گردد و خون آنان را در نهرشان جاری گرداند.این کار، تا سه روز ادامه داشت و لشکر اسلام،از راه دور و از هر سوی مردم را می آوردند و در کنار نهر گردن می زدند،ولی نهر از خون جاری نشد.قعقاع و یارانش گفتند:ای خالد!اگر تمام مردم زمین را گردن بزنی،نهر از خون ایشان جاری نمی شود و خون خشک می شود.آب نهر را به مسیرش برگردان،تا نهرشان از خونشان جاری گردد.چنین کردند و سه روز آب خونین در نهر جاری شد و اینگونه سوگند خالد عملی شد.

در این معرکه،بیشتر کشته شدگان از اهل امغیشیا بودند.شمار کشته ها به هفتاد هزار تن رسید.

ص:525


1- 1) -جمع خبیث:پلیدها.

پس از این،خالد به شهر امغیشیا حمله کرد و دستور داد شهر امغیشیا را خراب کنند.سیف می گوید که امغیشیا شهری بزرگ بوده که الیس و حیره در اطراف آن بوده اند.

این افسانه را سیف ساخته و در کتب وزین تاریخ خلفا نشر شده،ولی هرگز نه شهری به نام امغیشیا بوده،و نه صحابی به نام قعقاع و نه سوگند خالد و نه آن کشتار بی رحمانۀ ارتش اسلام. (1)

با این داستان ها سیف،اسلام را دین کشتار بی رحمانه نشان داده است.از کشتارهایی که در این جنگ ها به دروغ ساخته،می توان کشتارهای زیر را نام برد:

1.سی هزار کشته در جنگ الثنی

2.هفتاد هزار کشته در جنگ الیس

3.صد هزار کشته در جنگ فراض(غیر از آنهایی که غرق شدند)

4.هفتاد هزار کشته در جنگ فحل

5.صد هزار کشته در جنگ جلولاء

6.صد هزار کشته در جنگ نهاوند.

و همانند اینها،در جنگ های دیگر صدها هزار کشته ذکر کرده است که همۀ آنها ساختۀ خیال سیف دروغ پرداز بوده و هیچ کدام حقیقت نداشته است.

ما چند نمونه از آن جنگ ها را به طور اختصار،در بخش یکم از جلد دوم عبد اللّه بن سبا(ترجمۀ فارسی)بررسی کرده ایم.

خرافاتی که سیف همانند معجزه ساخته است

نوعی دیگر از ساخته های سیف،ساختن خرافاتی به نام معجزات و کرامات است،که در تاریخ اسلام راه یافته است.مانند آنکه در فتح شوش می گوید:

«مسلمانان،شهر شوش را محاصره کرده چندین بار جنگیدند،و هر بار اهل شوش بر مسلمانان صدمه ای وارد می آورند.در آخر راهبان و کشیشان،بر برج شهر برآمدند و با صدای بلند گفتند:

ای گروه اعراب!از علما دربارۀ فتح شوش به ما خبر رسیده که این شهر به دست دجّال فتح می شود.

مسلمانان به این سخن اعتنا نکردند.باز حمله کردند و شکست خوردند.بازهم راهبان به ایشان

ص:526


1- 1) -رجوع شود به بخش«فتح الیس و امغیشیا»در کتاب«عبد اللّه بن سبا»96/2-99،متن فارسی.

تذکّر دادند.در آخر،صاف بن صیاد (1)از میان لشکر مسلمان درآمد،تا به دروازۀ شهر رسید و با لگد به دروازه کوبید و به صورت دشنام گفت:«انفتح بظار!»:ای قفل و بندهای در که همانند آلت جنسی ماده حیواناتی،بازشو !ناگاه زنجیرهای دروازه از هم گسیخته شد و قفل ها درهم شکست و به زمین افتاد و در بازشد و مردم شهر تسلیم شدند.» (2)

و در فتح«حمص»،با تکبیر مسلمانان در و دیوار شهر خراب شد و فروریخت،و شهر را مسلمانان بدینسان فتح کردند.

و در فتح«حیره»،خالد سمّ کشنده ای را سرکشید و در او اثر نکرد.

و در فتح«دارابجرد»ایران،خلیفه عمر از مدینه به«ساریه»،سرکردۀ لشکر مسلمانان،ندا کرد:

«پناه به کوه ببرید!»ایشان ندای خلیفه را شنیدند و به کوه پناه بردند و از محاصرۀ دشمن رهایی یافتند.

و در جنگ«قادسیه»،گاو به زبان عربی با عاصم سخن گفت.

و دیگر افسانه ها،که شمّه ای از آن را در بخش داستان های خرافی سیف،در جلد دوم «عبد اللّه بن سبا»(ترجمۀ فارسی)آورده ایم.

سیف با این داستان ها،اعتقادات اسلامی را با خرافات آمیخته است.

تحریف سیف،در زمان وقوع حوادث تاریخی

دستۀ دیگری از خراب کاری های سیف،تحریف در زمان وقوع حوادث تاریخ اسلامی می باشد.مانند:

تاریخ فتح«ابلّه»در زمان خلافت عمر بوده است؛سیف آن را در زمان ابو بکر گفته است.

زمان جنگ«یرموک»در سال 15 هجری بوده است؛سیف آن را در سال 13 هجری گفته است.

تاریخ فتح جزیره در سال 19 هجری بوده است؛سیف آن را در سال 17 هجری گفته است.

جنگ خراسان در سال 22 هجری بوده است؛سیف آن را در سال 18 هجری گفته است.

و دیگر حوادث که شمّه ای از آن را در کتاب«عبد اللّه بن سبا»،جلد اوّل صفحۀ 319،در بخش

ص:527


1- 1) -صاف بن صیاد،در کتاب های حدیث مکتب خلفا،به عنوان دجّال معرّفی شده است.
2- 2) -عبد اللّه بن سبا 156/2.

«بازیگری های سیف در زمان وقوع حوادث تاریخی»بیان نموده ایم.این خراب کاری نه از راه اشتباه در نوشتن یا خواندن زمان حادثه تاریخی می باشد،بلکه تعمّدا به منظور خراب کاری می باشد.مثلا در داستان فتح ابلّه،نه تنها زمان وقوع حادثه را تحریف کرده،بلکه اصل داستان را نیز تحریف نموده؛چنان که گفته است:

«مشرکان در ابلّه سر آب اردو زده بودند و لشکر خالد در زمین بی آب فرود آمد.خداوند ابری فرستاد و آن ابر پشت لشکر خالد بارید.خالد پس از پیروزی،خمس غنائم جنگ که فیلی نیز در آن بود،با نامه ای به مدینه نزد ابو بکر فرستاد.وقتی زن های اهل مدینه فیل را دیدند،تعجّب کردند و گفتند:آیا این مخلوق خداست؟»

سیف چنین روایت کرده،در صورتی که فتح ابلّه در زمان خلیفه عمر بوده و امیر لشکر،عتبة بن غزوان بوده است.همۀ افسانه هایی که سیف در این باره گفته است،دروغ محض می باشد.

تحریف در اسامی

تحریف در اسامی را در چهار قسم بررسی می نماییم:

از خراب کاری های سیف زندیق،تبدیل نام های اشخاص مشهور در تاریخ اسلام است.

مانند:

نام عبد الرّحمن بن ملجم،قاتل حضرت امیر را به خالد بن ملجم تبدیل کرده است.

نام معاویة بن ابو سفیان را به معاویة بن رافع تبدیل کرده است.

نام عمرو بن عاص را به عمرو بن رفاعه تبدیل کرده است.

این تحریف نیز،از راه اشتباه نیست،بلکه تعمّد در کار بوده است.چنان که اسم معاویة بن ابو سفیان و عمرو بن عاص در حدیثی آمده بود و پیامبر آن دو را نفرین فرموده بودند.سیف، معاویة بن ابو سفیان و عمرو بن عاص را در آن حدیث،به«معاویة بن رافع»و«عمرو بن رفاعه» تبدیل کرد،تا نفرین پیامبر،شامل حال معاویة بن ابو سفیان و عمرو بن عاص نگردد،و شامل حال معاویة بن رافع و عمرو بن رفاعه شود،که اصلا چنین کسانی در تاریخ وجود نداشته اند،و این دو نام در غیر از حدیث سیف نیامده است.

یک نوع از ساخته های سیف،آن است که اشخاصی را در خیال خود ساخته و نام آنها را هم نام با اشخاص مشهور گذارده است.مانند:

ص:528

خزیمة بن ثابت دیگری را هم نام با خزیمة بن ثابت-ملقّب به ذو الشّهادتین-ساخته است.

سماک بن خرشۀ دیگر هم نام با سماک بن خرشه-معروف به ابو دجانه-ساخته است.

مرادف با وبرة بن یحنس کلبی،وبرة بن یحنس خزاعی ساخته است.

و برای هر یک از این نام ها،داستانی ساخته که ما آن داستان ها را بررسی کرده ایم. (1)

نوعی دیگر از تحریف های سیف،وارونه گری در نام ها می باشد؛مانند اینکه پدر را به نام پسر نامید و برعکس.مانند:

عبد المسیح بن عمرو را عمرو بن عبد المسیح نامیده است.

باذان بن شهر را،شهر بن باذان نامیده است.

گاه نیز برای یک شخص معروف در اسلام،فرزند یا برادر و وابسته ای ساخته است.مانند:

برای امّ المؤمنین خدیجه،سه فرزند ساخته و آنها را ناپسری پیامبر معرّفی کرده است:

طاهر بن ابی هاله

زبیر بن ابی هاله

حارث بن ابی هاله

که خود شناخت و تشخیص آنها بسیار مشکل بود.

آنچه تا به اینجا از هر یک از انواع خراب کاری های سیف نگاشتیم،مثالی بوده است از آن نوع خرابکاری.در بحث آینده،نگرشی خواهیم داشت به اینکه روایت های این زندیق خراب کار،تا چه حد انتشار یافته و چگونه در کتب مکتب خلفا راه پیدا کرده است.

ص:529


1- 1) -رجوع کنید به:عبد اللّه بن سبا 203/2-205،ترجمۀ فارسی؛و نیز شرح حال آنها در جلد دوم خمسون و مائة صحابی مختلق،متن عربی.

ص:530

درس بیستم

اشارة

ص:531

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا

قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ

حجرات:6

ص:532

در بخش اوّل این بحث،نخست آمار کتاب های وزین مکتب خلفا که روایت های سیف زندیق،بدان راه یافته بیان می کنیم.سپس در بخش دوّم،علّت انتشار آن روایت ها را در کتاب های مکتب خلفا بررسی می نماییم.

روایت های سیف در کتب وزین مکتب خلفا

(1)

با وجود آنچه که از دروغ پردازی و افسانه سازی و انواع تحریف در احادیث سیف دیده ایم،و سیف نیز به این صفت ها مشهور بوده است،احادیث او در متون اسلامی مکتب خلفا جای وسیعی برای خود باز نموده و در مدارک معتبر مکتب خلفا راه یافته است،و علمای بزرگ،افسانه ها و احادیث او را با همۀ ریزه کاری هایش در کتب خود آورده اند.

ما در این قسمت از بحث،برای آشکار نمودن این حقیقت تلخ و شگفت انگیز،فهرست علمایی را که از سیف حدیث گرفته اند و کتبی را که احادیث وی در آنها راه یافته،می آوریم:

علما و دانشمندانی که برای صحابۀ پیامبر شرح حال نوشته اند و اصحاب ساختۀ خیال سیف را جزء صحابۀ حقیقی پیامبر خدا نام برده اند.مانند:

ص:533


1- 1) -رجوع کنید به:یکصد و پنجاه صحابی ساختگی100/-104 و 345-347. [1]

مؤلّفسال وفاتنام کتاب

1.البغوی317 قمعجم الصحابة

2.ابن قانع351 قمعجم الصحابة

3.ابن علی بن السکن353 قحروف الصحابة

4.ابن شاهین385 قمعجم الصحابة

5.ابن منده395 قاسماء الصحابة

6.ابو نعیم430 قمعرفة الصحابة

7.ابن عبد البر463 قالاستیعاب فی معرفة الاصحاب

8.عبد الرحمن بن منده470 قالتاریخ

9.ابن فتحون519 قالتذییل علی الاستیعاب

10.ابو موسی581 قالتذییل علی اسماء الاصحاب

11.ابن اثیر630 قاسد الغابة فی معرفة الصحابة

12.الصاغانی650 قدر الصحابة فی بیان مواضع وفیات الحاجة

13.الذهبی748 قتجرید اسماء الصحابة

14.ابن حجر852 قالاصابة فی تمییز الصحابة

علمای زیر نیز بر قهرمانان خیالی و افسانه ای سیف،جزء فرماندهان سپاه و کشورگشایان حقیقی،شرح حال نوشته اند:

15.ابو زکریا334 قطبقات اهل موصل

16.ابو الشیخ369 قتاریخ اصبهان

17.حمزة بن یوسف427 قتاریخ جرجان

18.ابو نعیم430 قتاریخ اصبهان

19.ابو بکر خطیب463 قتاریخ بغداد

20.ابن عساکر571 قتاریخ مدینة دمشق

21.ابن بدران1346 قتهذیب تاریخ دمشق

شعرای مخلوق سیف،در کتاب زیر معرّفی گردیده اند:

22.مرزبانی384 قمعجم الشعراء

ص:534

نام قهرمانان مخلوق تخیّلات سیف،در کتاب هایی که برای رفع اشتباه در تلفّظ اسامی تألیف شده است،به شرح زیر آمده است:

23. دارقطنی385 قالمختلف

24.ابو بکر خطیب463 قالموضح

25.ابن ماکولا487 قالاکمال

26.رشاطی542 قالمؤتلف

27.ابن الدباغ546 قمشتبه الاسماء

نسب نامۀ بعضی از مخلوقات سیف،آنچنان که خود او ساخته و تصوّر نموده است،در کتاب های زیر آمده است:

28.ابن حزم456 قالجمهرة فی النسب

29.سمعانی562 قالانساب

30.مقدسی620 قالاستبصار

31.ابن اثیر630 قاللباب

شرح حال بعضی از راویان خیالی و ساختۀ سیف را در کتاب های زیر می توان یافت:

32.رازی327 قالجرح و التعدیل

33.ذهبی748 قمیزان الاعتدال

34.ابن حجر852 قلسان المیزان

شرح بر اماکن خیالی سیف،در کتاب های زیر آمده است:

35.ابن الفقیه340 قالبلدان

36.حموی626 قمعجم البلدان

37.حموی626 قالمشترک لفظا و المفترق صقعا

38.عبد المؤمن739 قمراصد الاطلاع

39.حمیری (1)900 قالروض المعطار

ص:535


1- 1) -نسخۀ خطی این کتاب،در کتابخانۀ شیخ الاسلام مدینۀ منوّره،مورد استفادۀ مؤلّف قرار گرفته و اخیرا این کتاب به چاپ رسیده است.

کتاب فتوح و ردّه سیف که سراسر افسانه است،در کتاب های وزین و معتبر تاریخی زیر، سند واقع شده و منعکس گردیده است:

40.ابن خیاط240 قتاریخ خلیفه

41.بلاذری279 قفتوح البلدان

42.طبری310 قتاریخ طبری

43.ابن اثیر630 قتاریخ ابن اثیر

44.ذهبی748 قتاریخ الاسلام

45.ابن کثیر771 قتاریخ ابن کثیر

46.ابن خلدون808 قتاریخ ابن خلدون

47.سیوطی911 قتاریخ الخلفاء

افسانه های سیف که بسته به موارد خاصی بوده،در کتاب هایی که دربارۀ آن موضوع به خصوص تألیف شده است،راه یافته است.مانند:

48.ابن کلبی204 قانساب الخیل

49.ابن اعرابی231 قاسماء الخیل

50.العسکری395 قالاوائل

51.غندجانی428 قاسماء خیل العرب

52.ابو نعیم430 قدلائل النبوة

53.بلقینی805 قامر الخیل

54.قلقشندی821 قنهایة الارب

کتاب های ادبیات زبان عرب،از آن افسانه ها سهم وافری برده اند،همچون:

55.اصبهانی356 قالاغانی

56.ابن بدرون560 قشرح بر قصیدۀ ابن عبدون

57.ابن ابی الحدید655 قشرح نهج البلاغه

58.المقریزی848 قالخطط

کتاب های لغت نیز،از افسانه های سیف بی بهره نمانده اند.مانند:

59.ابن منظور711 قلسان العرب

60.زبیدی1205 قتاج العروس

ص:536

و بالاخره به هرکجا که بنگری،اثری از این روباه مکّار را می بینی؛حتّی در کتاب های حدیث.مانند:

61.ترمذی279 قسنن ترمذی مشهور به صحیح ترمذی

62.ابن منده427 قالتاریخ المستخرج من کتب الناس فی الحدیث

63.النجیرمی451 قاصول مسموعات

64.الیحصبیّ544 قالالماع

65.متقی هندی975 قکنز العمال

66.ابن حجر852 قفتح الباری

و بعد از این همه،طبیعی است که گاهی از اوقات،نام سیف در زمرۀ دروغ پردازان و روایت سازان،در کتاب هایی که برای شناسایی این قبیل اشخاص تألیف گردیده است،بیاید.مانند:

67.عقیلی322 قالضعفاء

68.ابن جوزی597 قالموضوعات

69.سیوطی911 قاللئالی المصنوعة

علّت انتشار دروغ های سیف در کتب معتبر مکتب خلفا

اکنون پس از بیان آماری از کتاب های وزین مکتب خلفا که روایت های سیف بدان راه یافته، بنگریم انتشار شگفت انگیز روایت های این زندیق دروغ پرداز در کتب معتبر مکتب خلفا به چه دلیل بوده است؟

در اینجا به سخن دو دانشمند بزرگ مکتب خلفا گوش فرا می دهیم:

فقیه عالیقدر،امام مفسّران و مورّخان مکتب خلفا،«ابن جریر طبری»،در کتاب تاریخ خویش-که مهم ترین مدرک تاریخ اسلام شناخته شده است-در ذکر حوادث سال 30 هجری چنین می گوید:

«در این سال آنچه میان ابو ذر و معاویه اتّفاق افتاد؛(چنین بود که)معاویه،او را از شام به مدینه فرستاد.در این باره،مطالب بسیاری روایت کرده اند که من نقل بیشتر آن روایت ها را خوش ندارم.

ولی کسانی که خواسته اند برای معاویه در این کار عذری بیاورند،در این باره داستانی نقل کرده اند

ص:537

که آن را«سری» (1)برای من نوشته؛می گوید که شعیب آن را از سیف روایت کرده که....»

سپس طبری،باقی روایت سیف را-که دربارۀ داستان ابو ذر و معاویه نقل کرده-در تاریخ خود ثبت می کند.

خلاصۀ روایتش این است که:

«ابن السوداء(عبد اللّه بن سبا)ابو ذر را تحریک کرد تا علیه معاویه و عثمان شورش کند.سیف، در این روایت و روایت های دیگر خود،ابو ذر،آن صحابی بزرگوار را از اتباع ابن سبا،و از گروه سبائیه می نمایاند.»

بنابراین طبری در اینجا،بسیاری از روایت هایی که رویداد مابین معاویه و ابو ذر را بیان کرده، به سبب اینکه از آنها خوشش نمی آمده در تاریخ خود نیاورده است.در عین حال،از آوردن همۀ روایت ها به کلّی صرف نظر نکرده،بلکه از میان همۀ آنها روایت سیف را برگزیده،که دستاویز عذرخواهان از جانب معاویه بوده و توجیه کنندگان کار وی،آن را روایت کرده اند.با اینکه در این روایت،سیف به صحابی بزرگوار پیامبر،ابو ذر،اهانت کرده،مقام او را پایین آورده،بر دین داری او طعنه زده،او را بی عقل و خرف نشان داده،تهمت های ناروایی بر او زده،و ابو ذر را از پیروان عبد اللّه بن سبا یهودی معرّفی کرده است.

علّت روایت چنین خبری این است که حق به جانب معاویه داده شده و عذرش موجّه نشان داده شده است.پیشوای تاریخ نویسان،طبری،اینچنین شخصیت و احترام صحابی تهی دست رسول خدا را در راه نگهداری حرمت معاویه(خلیفه،فرمانده و ثروتمند)قربانی می کند و نادیده می گیرد.

دانشمند بزرگ و شهیر دیگر مکتب خلفا،ابن اثیر،در تاریخ«الکامل»خود چنین می گوید:

«در این سال(سال 30 هجری)بود که داستان ابو ذر و بیرون کردن وی توسّط معاویه از شام و حوادث بعدی تا مدینه اتّفاق افتاد.دربارۀ علّت این رفتار،مطالب بسیاری نوشته اند.از جمله آنکه:

معاویه به او ناسزا گفت و او را تهدید به قتل نمود و از شام تا مدینه او را بر شتری بی کجاوه و محمل سوار کرد،و تبعید او از مدینه به حالتی ناگوار و زننده-که نقل آن شایسته نیست-صورت گرفت!» ابن اثیر،گرچه در اینجا از امام مورّخان خود پیروی نموده و داستان برخورد میان معاویه و ابو ذر را نگفته و همان افسانۀ دروغ سیف را بازگو کرده،ولی باز هم از طبری با انصاف تر بوده؛چرا

ص:538


1- 1) -طبری بیشتر روایت های سیف را از«سری»نقل می کند.

که وی به کیفیت بردن ابو ذر از شام به مدینه،و نیز تبعید ابو ذر از مدینه اشاره ای کرده است.مورّخان دیگر نیز همانند ایشان،از طبری پیروی کرده و دروغ های ساختۀ سیف زندیق را در کتاب های مشهور خود آورده اند.

و چون سیف روایت هایی ساخته،که در آن از حوادث پس از وفات پیامبر تا داستان جنگ جمل(از اوایل سال 11 تا سال 37 هجری)سخن گفته،و در این بین از جنگ های ارتداد گرفته تا فتوح اسلامی و داستان های دستگاه خلافت و برخوردهای صحابه و تابعین و سایر مسلمانان را در روایت های خود بر خلاف حقیقت نشان داده است،در نتیجه روایت های این زندیق،بینش خاصّ مکتب خلفا را در حوادث این مدّت تاریخی تشکیل می دهد.

روایت راویان دیگر نیز-مانند تمیم داری(نصرانی الاصل)و کعب الاحبار(یهودی الاصل) که قبلا بدان اشاره نمودیم (1)-بینش های مکتب خلفا را تشکیل می دهند و لازم است برای درک اهمیت مطالب،بحث های گذشته را خلاصه کنیم،که در بحث آینده خواهد آمد.ان شاء اللّه تعالی.

ص:539


1- 1) -درس شانزدهم و هفدهم.

ص:540

درس بیست و یکم

اشارة

ص:541

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا

قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ

حجرات:6

ص:542

تا اینجا،شمّه ای از روایت هایی را که برای دربار خلفا ساخته شده و در اسلام وارد شده بود، آوردیم.با ساختن آن روایت ها،مکتب خلفا و مذهب تسنّن در اسلام ایجاد شد.

گاهی نیز بر اثر اعتماد علمای مکتب اهل بیت علیهم السّلام به آن کتاب ها،اینگونه روایت ها در کتاب های وزین مدرسۀ اهل بیت نیز راه یافته و موجب تشویش گردیده است.اینک چند نمونه از آنها را در اینجا می آوریم:

روایات مکتب خلفا در کتب وزین مکتب اهل بیت علیهم السّلام

اوّلین اسمی که نگارنده در کتاب«صد و پنجاه صحابی ساختگی»،بیش از هفتاد صفحه دربارۀ او بحث کرده،نام«قعقاع بن عمرو تمیمی»است که سیف بن عمر زندیق(شاید به همراهی زنادقۀ دیگر)،او را ساخته است.

به هر حال،سازندگان این نام و افسانه های وابسته،او را جزء صحابه ای که پس از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به گرد امام علی علیه السّلام درآمده و از شیعیان خاص او شده است،معرّفی کرده اند؛تا بدآموزی هایی را که می خواهند نسبت به امام و خواصّ اصحاب او انتشار دهند-و در افسانه ها، زیر همین نام آورده اند-نشر کنند.

مانند آنکه امام علی علیه السّلام را فریب دادند،تا جنگ جمل بپا شد؛و پس از آن،حضرتش از آن جنگ و خون هایی که در آن جنگ ریخته شد،پشیمان گشته و اظهار ندامت هم فرموده است.

و نیز در زیر این نام،نسبت های ناروایی به مالک اشتر و دیگر اصحاب امام دادند و دروغ هایی

ص:543

به آنها بستند.

این مطالب،بیشتر از دوازده قرن در مصادر تاریخ اسلامی مکتب خلفا،نشر شد و تا آنجا مشهور گشت که شیخ طوسی،نام او را در«رجال»خود،در شمار اصحاب امام علی علیه السّلام ذکر نمود و دیگر علمای رجال بعد از ایشان-مانند:اردبیلی در«جامع الرواة»و قهپایی در«مجمع الرّجال»- همان فرمایش شیخ طوسی را در مؤلّفات خود نقل کرده اند و مامقانی در ترجمۀ او در کتاب خود، «تنقیح المقال»،پس از نقل فرمایش شیخ طوسی می فرماید:

در اسد الغابة آمده:«برای این قعقاع در قتال با فرس در قادسیه و غیر آن،اثری عظیم بود.وی از شجاع ترین مردم بود و عظیم ترین اثر را داشت.در جنگ های امام علی در جمل و غیره،با وی بود.امام علی،او را نزد طلحه و زبیر فرستاد.وی با ایشان کلامی نیکو گفت که مردم به صلح نزدیک شدند.وی در کوفه سکنا گزید و هموست که ابو بکر درباره اش گفته:صدای قعقاع در لشکری بیش از هزار مرد جنگی است.»

تا اینجا مامقانی از«اسد الغابه»نقل کرده و علاّمۀ شوشتری نیز در«قاموس الرّجال»،آن خبرها را از«اسد الغابه»آورده است.چون به«اسد الغابه»رجوع می کنیم،می نگریم که وی از«استیعاب» ابن عبد البر نقل کرده و چون به«استیعاب»رجوع می کنیم،می نگریم وی از سیف بن عمر نقل کرده است.بنابراین دانشمندان علم رجال،در ترجمۀ قعقاع،هیچ مدرکی جز روایت های همان سیف بن عمر زندیق-که در بحث جنگ های ساختۀ سیف نگریستیم-نیافته اند.

شیخ طوسی در تفسیر آیات افک در«تبیان»،افسانه ای را که از امّ المؤمنین عایشه روایت شده،آورده است.

علمای بعدی نیز-مانند شیخ طوسی در«مجمع البیان»و ابو الفتوح رازی در تفسیر«روض الجنان»-این مطلب را از آن بزرگوار نقل نموده اند.گازر نیز از«روض الجنان»در تفسیر«جلاء الاذهان»آورده و بعد از ایشان ملا فتح اللّه کاشانی در تفسیر«منهج الصادقین»،این مطلب را از تفسیر گازر و سایر نامبردگان نقل فرموده است.

در حالی که آیات،دربارۀ«ماریۀ قبطیه»و تبرئۀ او از نسبت افک وارد شده و تفصیل آن را نگارنده در جلد دوم«احادیث امّ المؤمنین عائشة»بیان نموده است.در تفسیر«البرهان»،تألیف سیّد هاشم بحرانی(متوفّای 1107 یا 1109 ق)نیز اشاره به هر دو خبر شده است.

خلاصه آنکه،شیخ طوسی و علمای بعد از ایشان،معیارهایی که برای پذیرش حدیث فقهی

ص:544

به کار می برده اند،در پذیرش این دو خبر اخیر به کار نبرده اند،و بدون هیچ قید و شرطی،خبر را قبول و در کتاب های خود ثبت و ضبط فرموده و در دسترس خوانندگان قرار داده اند.متأسّفانه هیچ اشاره ای نیز به داستان«ماریه»-که آیات در تبرئۀ او نازل شده-نفرموده اند.

در«معراج السعادة»،ملاّ احمد نراقی دربارۀ پیامبر چنین آورده است:

«چندان آتش شوق و محبّت خدا در کانون سینۀ او افروخته بود که اگر گاهگاهی آبی برو نریختی،دل او آتش گرفتی و از آنجا سرایت به جسم مبارکش کردی و اجزای وجود مسعودش را از هم پاشیدی.و جنبۀ تجرّدش چندان غالب بود که اگر گاهی خار و خس مادّیات به دامن او نیاویختی،یک باره از عالم مادّیات گریختی و طایر روحش به اوج عالم قدس پرواز نمودی.

به این جهت آن جناب،زنان متعدّده خواسته اند،و نفس خود را به ایشان مشغول ساختند که فی الجمله التفات به دنیا از برای او همیشه باشد.و از کثرت استغراق لجّۀ بحر شوق الهی،منجر به مفارقت روح مقدّسش نگردد.و به این جهت بود که هرگاه غشیه استغراق او را فرو گرفتی و از بادۀ انس سرشار گشتی،دست مبارک بر ران عایشه می زد و می فرمود:«کلّمینی یا حمیرا،اشغلینی یا حمیرا!»(ای عایشه!با من سخن گوی و مرا مشغول دنیا کن)و به این سبب بود که بعضی از زوجات آن جناب که به تقدیر ربّ الارباب به تزویج آن حضرت آمده بودند،در نهایت شقاوت بودند تا به جهت کثرت شقاوت،دنیویت آنها غالب باشد و توانند فی الجمله مقاومت با جنبۀ قدسیۀ آن حضرت نمایند.و چون ایشان آن سیّد انس و جان را مشغول ساختندی،فی الجمله آن حضرت به این عالم التفات می کرد.» (1)

و ایشان این مطلب را از«جامع السعادات»پدر بزرگوارش،مولا مهدی نراقی(متوفّای 1209 ق)نقل فرموده است. (2)

و مولا مهدی نراقی،این مطلب را از«احیاء علوم الدّین»غزالی(متوفّای 505 ق)نقل فرموده است.

ص:545


1- 1) -معراج السعادة240/،انتشارات علمیه [1]اسلامیه،تهران 1348 ش.
2- 2) -جامع السعادات 11/2،فصل الشهوة الجنسیة،تحقیق شیخ مظفر،چ نجف. و مرحوم حاج محمّد حسن حاج محمّد معصوم،که معاصر مؤلّف«جامع السعادات»بوده،از کتاب«جامع السعادات»استفاده نموده و کتاب خود را«کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء»نامیده است. (رجوع کنید به:«الذّریعة»45/18) [2]

غزالی در باب«شهوة الفرج»چنین گوید:

«و قد کان استغراقه بحبّ اللّه تعالی بحیث کان یجد احتراقه فیه الی حد کان یخشی منه فی بعض الاحوال ان یسری ذلک الی قالبه فیهدمه،فلذلک کان یضرب بیده علی فخذ عائشة احیانا و یقول:

کلّمینی...» (1)

برای شناخت«غزالی»،بس است که این دو جمله را از وی نقل نماییم:

در باب«النهی عن اللعن»گوید:

«اگر گفته شود:آیا جایز است لعن یزید،به سبب آنکه قاتل حسین بوده یا اینکه امر به قتل او نموده؟می گوییم:اصلا چنین امری ثابت نشده است و جایز نیست که گفته شود:یزید او را کشت یا امر به کشتن او نمود.در حالی که چنین امری ثابت نشده است تا چه رسد به لعنت کردن بر یزید...» تا آنجا که گوید:

«اگر سؤال شود:آیا جایز است که گفته شود قاتل حسین را خدای لعنتش کند،یا آنکه بگوییم:

آن کس که به قتل حسین امر کرده،خدا لعنتش کند؟در جواب می گوییم:صحیح آن است که گفته شود:قاتل حسین را اگر بی توبه مرده است،خدا لعنت کند.چه آنکه احتمال دارد قاتل حسین بعد از توبه کردن مرده باشد...» (2)

این است معرفت امام اهل عرفان،در مکتب خلفا.

سیّد علی بن طاووس در کتاب«المجتنی من الدّعاء المجتبی»: (3)

این فصل،مشتمل است بر دعا و حدیث شریفی که ابن اثیر در جزء سوم تاریخش،در داستان ارتداد اهل بحرین آورده:

در آن جنگ،راهبی از اهل هجر با مسلمانان بود و اسلام آورد.از سبب اسلام آوردنش پرسیدند؛گفت:چون سه چیز را مشاهده کردم،ترسیدم اگر پس از آن ایمان نیاورم،خداوند مرا به صورت حیوان مسخ کند:

1.پدید آمدن آب در کویر(برای لشکر مسلمانان)

2.رهوار شدن امواج دریا(برای لشکر مسلمانان،تا آنکه بر روی امواج دریا راه افتند)

ص:546


1- 1) -احیاء علوم الدین 101/3، [1]در کتاب کسر الشهوتین،نشر دار المعرفه،بیروت.
2- 2) -احیاء علوم الدّین 125/3.
3- 3) -المجتنی در ذیل مهج الدّعوات39/،چاپ سنگی، [2]ایران 1332 ق.

3.سحر در هوا شنیدم(ملائکه)این دعا را می خوانند:

«اللّهم انت ارحم الراحمین،لا اله غیرک و البدیع لیس قبلک شیء و الدائم غیر الغافل و الحیّ لا یموت و خالق ما یری و ما لا یری...»

ابن اثیر این قسمت از تاریخ خود را از تاریخ طبری نقل کرده است و طبری این افسانه را از همان سیف بن عمر زندیق روایت می کند.

سیف در این افسانه،چند معجزه برای لشکریان خلیفه ساخته است.مانند آنکه برای لشکر در زمین کویر،غدیر آب نمایان شد،و پس از آنکه نیازمندیشان از آب رفع شد،دیگر آن آب را نیافتند.چون به دریا رسیدند،با همۀ چهارپایان خود،روی آب روان شدند،و امواج دریا زیر پاهایشان مانند شن نرم گردید.راهب دعای ملائکه را در آسمان شنید،که به یاری لشکر گماشته شده بودند. (1)

در مثال های گذشته دیدیم که علمای بزرگ مکتب اهل بیت علیهم السّلام،به سبب اعتمادی که بر کتاب های سیره و تاریخ مکتب خلفا کرده اند،چه افسانه هایی از کتب ایشان به کتب علمی وزین خود،وارد نموده اند.چه بسا اشکال هایی که گاهی بر نوشته های ایشان شده بدین سبب بوده،و کسی ندانسته که آن افسانه ها که سبب اشکال است،از کتب مکتب خلفا نقل شده است.این حقیقت در مثال اخیر که ذیلا می نگاریم،آشکار می گردد.

بر«بحار الانوار»مجلسی کبیر،انتقاد بسیار کرده اند.از جمله بر افسانه هایی که در 264 صفحه از سیرۀ پیامبر(در چاپ اخیر جلد 26/15-104 و 299-329 و 371-384،و 20/16-77)آمده و همانند افسانه های هزار و یک شب می باشد.

از جمله،افسانه ای است که به مناسبت ذکر آغاز آفرینش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،در جلد 15 صفحۀ 30،آمده و نصّ آن چنین است:

«آنگاه خداوند،فرشته ای را که از نظر نیرومندی همانندی نداشت،بیافرید.و آن فرشته زیر زمین قرار گرفته،در حالی که پاهای او بر چیزی تکیه نداشت.

پس خداوند،صخرۀ بزرگی را آفرید و آن را در زیر پاهای آن فرشته قرار داد.امّا آن صخره

ص:547


1- 1) -رجوع کنید به:عبد اللّه بن سبا 226/1،فصل داستان علاء حضرمی و یا ارتداد مردم بحرین،نشر کوکب،تهران 1402 ق.

روی چیزی نبود.پس گاو نر بسیار بزرگی را بیافرید،که از نظر عظمت و بزرگی جثّه و درخشش چشمانش،کسی را توانایی دیدار آن نبود،تا آنجا که اگر دریاها در یکی از سوراخ های بینی اش قرار می گرفت-در مقام مقایسه-چون دانۀ ریزی در پهنۀ بیابانی می نمود.آن گاو،تن به زیر بار آن صخره داد،و آن را بر پشت و دو شاخش برداشت.نام این گاو،«لهوتا»ست.امّا پاهای گاو بر چیزی واقع نبود،پس خداوند ماهی عظیمی را به نام«بهموت»خلق فرمود.ماهی،خود را به زیر چهار دست و پای گاو کشید و گاو بر پشت ماهی آرام گرفت.

به این ترتیب،همۀ زمین بر دوش فرشته،و آن فرشته بر صخره،و آن صخره بر پشت گاو،و آن گاو بر پشت ماهی،و آن ماهی بر آب،و آب بر بال های هوا،و هوا بر-هیولای-ظلمت و تاریکی قرار دارد.»

این افسانه ها را مرحوم مجلسی از کجا آورده است؟این افسانه ها را یک جا،از هفت جزء کتاب«الانوار فی مولد النبی المختار»،تألیف«ابو الحسن احمد بن عبد اللّه البکری الاشعری»نقل فرموده است.

وی را«البکری»گفته اند،چون از نسل خلیفۀ اوّل،ابو بکر بوده است. (1)

مرحوم شیخ حرّ عاملی،این کتاب را به خطّ خود استنساخ و ملحق به آخر کتاب«عیون المعجزات»شیخ حسین بن عبد الوهّاب نموده است. (2)

مرحوم مجلسی در سیرۀ امیر المؤمنین علیه السّلام نیز،از«مقتل»ابو الحسن البکری(259/42 و 300) مطالبی آورده است. (3)در سیرۀ حضرت زهرا علیها السّلام نیز،از«مصباح الانوار»البکری (4)،در جلد 43 کتاب خود(چاپ اخیر)مطالبی نقل نموده است. (5)

مرحوم مجلسی در ابواب سیرۀ«بحار»،از نظایر این کتاب های مکتب خلفا،فراوان نقل فرموده

ص:548


1- 1) -رجوع کنید به:الذّریعة 409/2-411،در ترجمۀ«الانوار فی مولد النبی المختار»؛و ص 440،در ترجمۀ«الانوار المحمدیه»،و 276/23،در ترجمۀ«مولد النبی»؛کشف الظنون 167/1؛و نوشتۀ مرحوم ربّانی شیرازی،در پاورقی الذّریعة 26/15.
2- 2) -رجوع کنید به:الذّریعة 383/15-385، [1]در ترجمۀ«عیون المعجزات».
3- 3) -رجوع کنید به:الذریعة 30/22، [2]در ترجمه«مقتل امیر المؤمنین»تألیف ابو الحسن البکری.
4- 4) -رجوع کنید به:الذریعة 102/21، [3]در ترجمۀ«مصباح الانوار».
5- 5) -دو کتاب«مقتل امیر المؤمنین»و«مصباح الانوار»،اگر چه تألیف ابو الحسن البکری،از نسل خلیفۀ اوّل است،ولی چون اسلوب این دو کتاب با اسلوب کتاب اوّل تفاوت دارد،گویا مؤلّف هر سه کتاب،یک نفر نباشد.

و بسیاری از افسانه های بی اصل را به سبب اعتماد بر سیره و تاریخ مکتب خلفا آورده است.همین، سبب انتقادهای بسیاری گردیده؛در حالی که در ابواب فقه(بحار الانوار)،مانند همۀ عالمان بزرگ شیعه،از کتب معتبر مکتب اهل بیت علیهم السّلام نقل حدیث فرموده،و بدین سبب،آن ابواب مورد اشکال نیست.

آنان که اینگونه افسانه ها را به باد انتقاد گرفته اند،هیچ گاه ندانسته اند که این افسانه ها از کتب مکتب خلفا نقل شده است.با آنچه تا بدین جا بیان شد،خردمندان بر ما خرده نگیرند.

شما در امر امامت،بحث و تحقیق می کنید و در مباحث خود،به روایت هایی که در همان کتاب های پیروان مکتب خلفا آمده است،استدلال می کنید.چرا که مقام مناظره ایجاب می کند به چیزی استدلال شود که طرف مقابل به آن اقرار و اعتماد داشته باشد.این ممکن نیست،مگر وقتی که به کتاب های طرف مخالف مراجعه،و محتویات آنها را به عنوان گواه ارائه دهید.

این مسأله در تمام کتاب های مناظرات اهل بحث و تحقیق به چشم می خورد.آنها به کتاب های دسته ای که با رأی و باور ایشان مخالفند،مراجعه کرده آن قسمت از باورهای ایشان را که مورد قبول آنهاست و در کتاب هایشان آمده است،نقل می نمایند.امّا چیزی که بسیار اهمّیت دارد،این است که شخص مناظر،به صحّت و درستی آنچه که به عنوان سند،از کتاب های طرف مقابل نقل می کند،کاملا اطمینان داشته باشد.

برای نمونه،ما می بینیم که شیخ مفید در کتاب«جمل»خود،چند روایت از سیف بن عمر نقل کرده است که نخستین آن،چنین است:

«از سیف بن عمر،از محمّد بن عبد اللّه بن سواد از...روایت شده است که پس از کشته شدن عثمان،مدّت پنج روز شهر مدینه را فرماندار و سرپرستی جز غافقی بن حرب عکی نبود.مردم در بدو امر،به دنبال کسی می گشتند که پیشنهاد خلافت ایشان را بپذیرد.ولی کسی را نمی یافتند.

مصری ها سراغ علی را گرفتند.علی،خود را از ایشان پنهان کرد و به پشت دیوارهای مدینه پناه برد.سرانجام او را یافتند و پیشنهاد خود را-دایر به قبول مسئولیّت خلافت-با او در میان گذاشتند.

امّا او زیر بار نرفت و آن را نپذیرفت.» (1)

ص:549


1- 1) -الجمل47/-48،چ حیدریه،نجف اشرف 1368 ق.روایات مزبور،در تاریخ طبری 103/5 و 155 و 156،چ اوّل مصر،آمده است.

این روایت،شامل موارد زیر است:

سند این روایت،محمّد بن عبد اللّه بن سواد بن نویره است که با دلیل و مدرک در کتاب«رواة مختلقون»،ثابت کرده ایم چنین آدمی وجود نداشته و از راویان ساختگی خیال سیف می باشد.

از حکومت پنج روزۀ شخصی به نام«غافقی بن حرب عکی»،بر شهر مدینه سخن می گوید.

ما به دنبال شناسایی این غافقی به تکاپو افتادیم،تا اینکه سرانجام نام و نشانش را در پنج روایت از روایت های سیف،ضمن نام اشخاصی که از مصر برای مقابله با عثمان آمده بودند،در تاریخ طبری یافتیم. (1)گویا غافقی ریاست آنها را بر عهده داشته است.نام و نشان او را در خبر و روایتی، به جز روایت های سیف در تاریخ طبری ندیدیم.روی این اصل،ما او را از جمله امرا و فرماندهان ساختگی به حساب آورده ایم.

در آن روایت آمده است که پنج روز،سرپرست و حاکمی جز غافقی مذکور برای شهر مدینه نبوده است.

بطلان چنین سخنی،با توجّه به اینکه نامی از«غافقی»در غیر روایات سیف دروغگوی حدیث ساز نیامده است،ثابت می شود.با وجود این،برای هر چه بیشتر روشن شدن قضیه،به کتب تاریخ و غیره مراجعه کردیم تا ببینیم که ایشان دربارۀ شهر مدینه،پس از کشته شدن عثمان چه می گویند.

اینان در این مورد چنین آورده اند:

در همان روز که عثمان کشته شد،با علی بن ابی طالب بیعت به عمل آمد. (2)تفصیل این مطلب در تاریخ طبری،و روایات غیر سیف آمده است.

طبری،همچنین زیر عنوان«اخباری از خلافت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب،و آنان که با او بیعت کردند،و زمان بیعت ایشان»چنین می نویسد:

از محمّد بن حنفیه روایت شده است که گفت:آن هنگام که عثمان کشته شد،من در کنار پدرم، علی بودم.پدرم برخاست و به خانه درآمد.اصحاب رسول خدا به خدمت او رسیدند و به او گفتند:

این مرد(عثمان)کشته شده،و مردم ناگزیر از داشتن امام و رهبری هستند.ما امروز هیچ کسی را

ص:550


1- 1) -تاریخ طبری 2954/1 و 2962 و 3017 و 3073،چ اروپا.
2- 2) -مروج الذهب(مسعودی)349/2،در«بیان خلافت امیر المؤمنین علی بن ابن ابی طالب کرم اللّه وجهه»،چ دار الاندلس، بیروت 1385 ق.

به امامت و رهبری این امّت،از تو سزاوارتر سراغ نداریم.نه از نظر سابقه در اسلام،و نه از نظر نزدیکی و خویشاوندی با رسول خدا،از تو دست برنمی داریم،مگر وقتی که با تو بیعت کنیم.پدرم جواب داد:

این کار باید در مسجد انجام گیرد،زیرا بیعت با من نباید پنهانی صورت پذیرد.

محمّد بن حنفیه می گوید:پدرم داخل مسجد(مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدینه)شد،و به دنبالش مهاجرین و انصار وارد شدند و با او بیعت کردند.پس از آنها،عموم مردم با پدرم بیعت نمودند.

طبری از«ابو بشیر عابدی»نیز آورده است که گفت:

من هنگام کشتن عثمان در مدینه بودم که مهاجرین و انصار-که در میانشان طلحه و زبیر نیز دیده می شدند-به خدمت علی آمده گفتند:آمده ایم تا با تو بیعت کنیم...تا آخر.

طبری در روایت سوم می نویسد:

عثمان در روز شنبه،هجدهم ماه ذی حجّه کشته شد و مردم برای انجام بیعت،پیرامون علی جمع شدند...تا آخر.

نتیجۀ این مقایسه اینکه:

در سند خبر سیف،نام محمّد بن عبد اللّه بن سواد بن نویره آمده است که از مخلوقات خیالی اوست.

در همین خبر،حکومت پنج روزۀ شخصی به نام«غافقی بن حرب عکی»بر مدینه آمده است،که از جمله امرا و فرمانروایان ساختگی سیف می باشد.

پس از کشته شدن عثمان،نه پنج روز،بلکه حتّی یک ساعت هم کسی دیگر،جز امام علی بر مدینه حکومت نکرده است.

مهاجرین و انصار،دست از امام برنداشتند،مگر اینکه در همان روز کشته شدن عثمان،با وی بیعت کردند.

این موضوع که مهاجرین و انصار دست از امام برنداشتند تا با او بیعت کنند،و اینکه مدینه حتّی یک ساعت پس از کشته شدن عثمان،حاکمی به جز امام علی نداشته است،بر دانشمند بزرگواری چون شیخ مفید پوشیده نبوده است.لیکن چون از زمان معاویه تا عصر شیخ بزرگوار،در جامعه های اسلامی مشهور کرده بودند که علی قاتل عثمان بوده و با زور و ارعاب از مردم بیعت گرفته(و به همین دلیل،معاویه،لعن امام را در خطبه های نماز جمعه واجب کرده بود)،شیخ

ص:551

بزرگوار خواسته تا از روایت های مکتب خلفا دلیل بیاورد که امام با زور و ارعاب از مردم بیعت نگرفته است.بدین سبب،این روایت را از طبری آورده،تا با آنها که این روایت را قبول دارند، احتجاج کند که امام،شریک در قتل عثمان نبوده و چند روز نیز قبول نمی فرموده،با او برای خلافت بیعت کنند.

از این چند مثال که تا اینجا آوردیم،واضح گردید که علمای مکتب اهل بیت علیهم السّلام آن دقّت کامل را که در بحث های فقهی برای نقل حدیث به کار می برند،در دیگر بحث ها عمل نمی کنند و در نتیجۀ آن،بر بعضی کتب مکتب خلفا اعتماد کرده چیزهایی را از آن نقل می فرمایند که سبب آشفتگی و ایراد و اشکال بر اینگونه منقولات می گردد.از جمله،پاره ای حدیث ها و داستان هاست که از زنادقه به کتاب های مکتب خلفا راه یافته و در گذشته مورد بحث قرار گرفت.

البته راه علاج این آشفتگی،آن است که دانشمندان و محقّقان حوزه های علمیه،به سایر علوم اسلامی همان مقدار اهمّیت بدهند که تا به امروز به علم فقه داده اند.چنان که در اعصار گذشته، بزرگان حوزه های علمیه در رشته های مختلف تألیف و تدریس داشته اند.مثلا شیخ مفید کتاب «الجمل»،سیّد مرتضی کتاب«تنزیه الانبیاء»،شیخ طوسی کتاب«تلخیص الشافی»و علاّمۀ حلّی بیست و یک کتاب در علم امامت تألیف فرموده اند.

واضح است وقتی که مرجع عصر و رئیس حوزۀ علمیه،توجّه به سایر علوم اسلامی داشته باشد و در این رشته تألیف و تدریس کند،تحرّک حوزه نیز همان گونه خواهد شد.

حوزه های علمیه ما باید امروزه مانند سابق،جامعیت داشته باشد و از تمرکز نیروهای فکری عظیم،در راه یک علم دوری کند،و در هر حوزه گروه هایی از دانشمندان برای بررسی احادیث غیر فقهی تشکیل شود و همچنان که در این کتاب به بعضی حدیث ها اشاره شد،به طور مفصّل به آن حدیث ها رسیدگی فرمایند و نتیجۀ بررسی هر یک از آن روایت ها،در دسترس دانشمندان حوزه های علمیه قرار گیرد تا دیگر دانشمندان نیز دربارۀ آن نظر دهند.آنچنان که دربارۀ احادیث احکام عمل می شود،دربارۀ احادیث غیر فقهی نیز کتاب هایی،امثال کتاب جواهر و جامع احادیث شیعه تألیف گردد.

امّا آنکه به عنوان بررسی و تحقیق در احادیث،کتابی به نام صحیح کافی نوشته شود و در مقدّمه

ص:552

بگویند:«عبد الکریم بن ابی العوجاء (1)زندیق و ملحد،در وقت اعدامش گفت:به خدا قسم مرا می کشید،ولی این را بدانید که من چهار هزار حدیث از خود جعل کرده میان شما پراکنده ام که حلال را حرام و حرام را حلال جلوه داده است.به خدا سوگند وادارتان کرده ام تا آن روز که باید روزه بدارید،افطار کنید و آن روز را که باید افطار کنید،روزه بدارید.»و بعد اضافه کنند تعداد این احادیث در کتب حدیثی شیعه،مثل کافی و کتاب های ابن بابویه و ابن طاووس،از نمونه های آن در کتب اهل تسنّن بیشتر است. (2)

ابن ابی العوجاء این سخن را در مناظرات با امام صادق نگفت تا در مقدّمۀ کتاب شیعیان به آن استشهاد شود،بلکه به والی خلیفه گفت و مقصود او کتاب های حدیث مکتب خلفا بوده،و کتابی را که در آن دست برده است،علمای مکتب خلفا نشان داده اند.ابن الجوزی در کتاب«الموضوعات» دربارۀ ابن ابی العوجاء گفته است:وی ربیب(پسر همسر)حماد بن سلمه بود و در کتاب های او حدیث جعلی وارد می کرد. (3)

و همین مطلب را ذهبی در«میزان الاعتدال»و ابن حجر در«تهذیب»،در شرح حال وی آورده اند،و حماد بن سلمه را چنین معرّفی کرده اند:

حماد بن سلمة بن دینار الامام العلم ابو سلمه البصری،و گفته اند یکی از شاگردانش از وی ده هزار حدیث روایت کرده و دیگری بیشتر و در سال 167 هجری وفات نموده است. (4)

آیا شایسته است در صورتی که ابن ابی العوجاء در کتاب حماد،محدّث بزرگ مکتب خلفا، دست برده است،نام وی را اینگونه در مقدّمۀ کتابی که به نام«صحیح کافی»نامیده شده،بیاورند و سخنی چنین کلّی گفته شود که روایت های زنادقه ای مانند وی در کتاب کافی و کتاب های ابن بابویه و ابن طاووس راه یافته و اعتبار این کتاب ها را در نظر غیر متخصّصان چنین ساقط کنند.

ص:553


1- 1) -برای شناخت بیشتر ابن ابی العوجاء،به کتاب یکصد و پنجاه صحابی ساختگی 59/1-63، [1]چ دوم 1361،مراجعه شود.
2- 2) -رجوع کنید به:مقدّمۀ صحیح الکافی،صفحه(د)به بعد،چ بیروت 1401 ق.
3- 3) -«و ربیب حماد بن سلمه کان یدس الاحادیث فی کتب حماد».الموضوعات37/،چ مدینۀ منوّره،المکتبة السلفیه 1386 ق.
4- 4) -میزان الاعتدال 590/1-595،شمارۀ ترجمه 2251؛تهذیب التهذیب 11/3-16، [2]شمارۀ ترجمه 14.

ص:554

درس بیست و دوم

اشارة

ص:555

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ

الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ

فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ

تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبابِ

آل عمران:7

... وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ...

نحل:44

ص:556

در این بحث،دو مطلب را بررسی می نماییم:

شرط رجوع به منابع اوّلیۀ اسلام

شرط رجوع به قرآن

شرط رجوع به منابع اوّلیۀ اسلام

با توجّه به آنچه در بحث های گذشته بیان شد،می توان با قاطعیت گفت که رجوع به منابع اوّلیۀ اسلام،یعنی کتاب های حدیث و تفسیر و سیره،برای نوشتن تفسیر،یا سیرۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السّلام،یا قصص پیامبران و اظهار نظر کردن در آنها یا در مبدأ و معاد و سایر عقاید اسلامی، همانند مراجعه به همان کتب برای دریافت یک حکم شرعی است که باید رجوع کننده دارای تخصّص در زبان عرب عصر قرآن،و تخصّص در شناخت حدیث معصومین و علم رجال و درایه و اصول فقه باشد،و سپس مدّتی زیر نظر یک فقیه جامع الشرائط کیفیت استفاده از قرآن و سنّت را در استنباط حکم شرعی با توجّه به علوم نام برده کار کرده باشد،یعنی مدّتی در درس خارج فقها، در حوزه های علمیه حاضر شده باشد.

همچنان که یک نفر بی تخصّص در علوم نامبردۀ بالا،بی آنکه زیر نظر فقیهی کار کرده باشد، نمی تواند از منابع اوّلیۀ اسلام استخراج حکم فقهی کند و فتوا بدهد،یک نفر بی تخصّص در علوم مذکور و بدون کارآموزی زیر نظر یک فقیه نیز،نمی تواند استخراج معلوماتی دربارۀ عقاید اسلام و تفسیر قرآن و سیرۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمّۀ هدی علیهم السّلام نموده به جامعۀ اسلامی تحویل دهد.

ص:557

این کار،بدان ماند که مهندسی یا دکتری در فیزیک یا شیمی یا ترمودینامیک نمی تواند به کتاب های طب،که در دانشکدۀ پزشکی تدریس می شود،رجوع کند،و بخواهد با مراجعه به آن کتاب ها،خود را یا بیماران را معالجه کند.چنین کاری را همۀ دانشمندان و عقلا و مجامع علمی دنیا، خطر مرگ آور می شناسند.رجوع غیر متخصّص،به منابع اسلامی و نوشتن چیزی و اظهار نظر کردن وی نیز،خطر مرگ آور بر عقیدۀ مسلمانان خواهد داشت.

شرط رجوع به منابع اوّلیۀ اسلام،این چنین بود.شرط رجوع به قرآن،به قرار ذیل می باشد.

شرط رجوع به قرآن کریم

اشارة

آیات قرآن کریم به دو بخش محکم و متشابه تقسیم می گردد.آیات محکمه در باب اصول عقاید و احکام و معارف اسلامی می باشد.

در قسمت اصول عقاید اسلامی،آیاتی با موضوعات زیر دیده می شود:

آیاتی دربارۀ توحید خالق و توحید پروردگار قانون گذار

آیاتی دربارۀ معاد و حشر و حساب و ثواب و عقاب

آیاتی دربارۀ ارسال رسل،و وجوب طاعت از آنها از آدم تا خاتم.

همۀ این اصول عقاید،با آیاتی چنان محکم و روشن بیان شده،که هرکس اندک آشنایی با زبان عربی داشته باشد و بخواهد مطلب را درک کند،به خوبی و آسانی مطلب را درک می کند.

اینک چند نمونه از آیات در توحید را بیان می کنیم:

اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ... (1)

مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ (2)

لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا... (3)

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی

ص:558


1- 1) -بقره:255. [1]
2- 2) -مؤمنون:91. [2]
3- 3) -انبیاء:22. [3]

اَلسَّماواتِ ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (1)

...أَمْ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ (2)

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ... (3)

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (4)

...رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... (5)

از این آیات و صدها آیۀ دیگر،توحید در الوهیت و ربوبیت را هر آشنایی با زبان عربی، به خوبی درک می کند.حال چند نمونه از آیات معاد را ذکر می نماییم:

وَ إِنْ کُلٌّ لَمّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (6)

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ (7)

إِنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفِیها لِتُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعی (8)

...وَ لِتُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (9)

از آیات گذشته و صدها آیۀ دیگر دربارۀ حشر و حساب و ثواب،مطلب،محکم و روشن و واضح مفهوم می گردد.همچنین دربارۀ پیامبران،که می فرماید:

...فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ... (10)

ص:559


1- 1) -احقاف:4. [1]
2- 2) -رعد:16. [2]
3- 3) -فرقان:3. [3]
4- 4) -فاتحه:2. [4]
5- 5) -کهف:14. [5]
6- 6) -یس:32. [6]
7- 7) -یس:78-79. [7]
8- 8) -طه:15. [8]
9- 9) -جاثیه:22. [9]
10- 10) -بقره:213. [10]

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ... (1)

و دربارۀ خاتم پیامبران،حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،که می فرماید:

وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً ... (2)

و دربارۀ اطاعت از او،که می فرماید:

...ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا... (3)

وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی (4)

وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً (5)

از مجموعۀ این آیات،مطلب،به روشنی فهمیده می شود.

اینگونه آیات که دربارۀ اصول عقاید اسلامی آمده است،آیات محکمه می باشد،و هرکس با زبان عربی آشنا باشد،از آن استفاده تام و تمام می نماید.

اضافه بر آیات گذشته،آیات محکمۀ بسیار دیگری نیز دربارۀ احکام و اخلاق و معارف اسلامی آمده است.مانند آیاتی که با لفظ«أمر»و مشتقّات آن دستورهایی فرموده است:

...أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ... (6)

إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی... (7)

یا با لفظ«کتب»و مشتقّات آن:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ... (8)

ص:560


1- 1) -نساء:64. [1]
2- 2) -سبأ:28. [2]
3- 3) -حشر:7. [3]
4- 4) -نجم:3 و 4. [4]
5- 5) -احزاب:36. [5]
6- 6) -اعراف:29. [6]
7- 7) -نحل:90. [7]
8- 8) -بقره:178. [8]

...وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ... (1)

و بسیاری با صیغۀ فعل امر دستور می فرماید:

وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعِینَ (2)

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ... (3)

...وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ... (4)

و نیز آیاتی که با لفظ«حرّم»و«نهی»و مشتقّات آنها،از اعمال و افعالی نهی فرموده،از آیات محکمه می باشد.مانند:

قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ... (5)

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ... (6)

...ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا... (7)

و گاه با«لا»ی ناهیه و صیغۀ نهی،دستور نهی صادر فرموده است.مانند: لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً و «لا تُسْرِفُوا» و «لا یَزْنِینَ» و «لا تأکلوا الرّبا».

اینها همراه با آیات بسیار دیگر،از آیات محکمه،در باب احکام و سایر معارف اسلامی می باشند.

لیکن این گونه آیات محکمۀ قرآنی که دربارۀ حلال و حرام و مباح و مستحبّ و مکروه از احکام است،کلّی حکم را بیان فرموده،مانند آنکه اقامۀ نماز بکنید،زکات بدهید،در ماه رمضان روزه بگیرید و غیبت نکنید.اینها و بسیاری از احکام و آداب اسلامی که دستور کلّی آن در قرآن آمده،شرایط و چگونگی آن بیان نشده است.خداوند در این باره فرموده است:

ص:561


1- 1) -بقره:282. [1]
2- 2) -بقره:43. [2]
3- 3) -مائده:1. [3]
4- 4) -انعام:152. [4]
5- 5) -اعراف:33. [5]
6- 6) -نساء:23. [6]
7- 7) -حشر:7. [7]

...وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ... (1)

«و ما بر تو ذکر(قرآن)را وحی نمودیم تا تو برای مردم آنچه را که بر ایشان فروفرستاده شده، بیان کنی.»

بنابراین برای عمل کردن به این دسته از آیات محکمه،باید به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رجوع کنیم.چرا که او از جانب خدا مأمور بوده است تا تفصیل احکام قرآن را برای ما بیان فرماید.برای فرا گرفتن تفصیل آن احکام از پیامبر نیز،ناچاریم به همان منابع اوّلیۀ اسلام رجوع بنماییم،و برای رجوع به منابع اوّلیۀ اسلام،همان شرایطی که در گذشته بیان کردیم،لازم است.

تا اینجا،دو صنف از آیات محکمۀ قرآن را بیان کردیم.غیر از این دو صنف آیات محکمه در قرآن،آیات متشابهی نیز می باشد.و واضح است برای فهم آن آیات متشابه،باید به متخصّصان در علم قرآن و سنّت رجوع کرد.وگرنه مشمول قول خداوند می شود که فرمود:

فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ (2)

بنابر آنچه بیان شد،رجوع به آیات محکمۀ قرآن کریم دربارۀ توحید خالق،و پروردگار قانونگذار،و معرفت به روز قیامت و حساب و ثواب و عقاب،و اطاعت از پیامبران تا پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،و وجوب گرفتن نظام اسلام از پیامبران،بر هر عرب زبانی میسّر و روشن است.

لیکن برای عمل به آیات محکمه ای که کلیّات احکام را بیان نموده،لازم است تفصیل و چگونگی آن احکام را از پیامبر بیاموزیم،تا بتوانیم عمل را انجام بدهیم.همچنین در عقاید، تفصیل صفات ربوبی و صفات انبیا و ائمّه،تفصیل چگونگی حشر و بهشت و جهنّم و شفاعت و حوض کوثر،و دیگر معارف اسلامی مانند کیفیت خلق آسمان ها و زمین و ملائکه و جنّ و انس،را باید از پیامبر اکرم آموخت.یعنی باید به منابع اوّلیۀ اسلامی(کتاب های حدیث و سیره)رجوع کرد،که رجوع کردن به آن منابع،مستلزم همان شرایط ذکر شده در اوّل بحث می باشد.

شرط مهمّ دیگر در رجوع به قرآن کریم،آن است که رجوع کننده،به راستی بخواهد از قرآن کریم علمی و مطلبی را بیاموزد،نه آنکه خود مطلبی را معتقد باشد و به قرآن کریم و دیگر منابع اوّلیۀ اسلامی رجوع کند،تا دلیلی بر مدّعای خود اقامه کند.چنین شخصی قرآن کریم و حدیث را

ص:562


1- 1) -نحل:44. [1]
2- 2) -آل عمران:7. [2]

تأویل برأی خود می کند،مانند کسی که به دموکراسی سرمایه داری ایمان آورده یا به مکتب سوسیالیستی یا نظریۀ داروین یا فروید و سارتر و امثالهم سخت معتقد گردیده،و در پی شاهد آوردن بر مدّعای خود به قرآن و حدیث رجوع کند.سپس بعضی آیات و احادیث را برأی خود تأویل نماید.چنین شخصی نخواسته است از قرآن و حدیث،مطلبی را فراگیرد،بلکه خواسته است رأی خود را بر قرآن و حدیث بار کند،که این کار از دانشمندان،«تفسیر برأی»می نامند.

اینک،برای فهمیدن زیان این عمل،چند حدیث در مذمّت و نهی از«تفسیر برأی»کردن قرآن می آوریم.

چند روایت در نهی از تفسیر برأی کردن

حضرت امام رضا علیه السّلام از پدرانش،از امیر المؤمنین علیه السّلام،از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت می فرماید که خداوند جلّ جلاله فرموده است:

«ایمان به من نیاورده است آن کس که کلام مرا به رأی خود تفسیر کند.» (1)

ترمذی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت می کند که فرمود:

«آن کس که در قرآن به رأی خودش بگوید،جایگاه خودش در آتش گزیند.» (2)

و نیز در بحار و صحیح ترمذی و سنن ابو داوود از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده اند که فرمود:

«هر که در کتاب خدا،به رأی خود چیزی بگوید و درست گفته باشد،خطا کرده است.» (3)

و در بحار نیز،از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت می کند که فرمود:

«دوری کن از تفسیر قرآن به رأی خودت،تا آن را از علما بفهمی.» (4)

ص:563


1- 1) -بحار الانوار،کتاب القرآن،باب تفسیر القرآن بالرأی 107/92؛ [1]عیون الاخبار 116/1؛ [2]توحید(صدوق)،باب اوّل37/. صدوق در امالی صفحۀ 5، [3]چنین روایت کرده است:«عن الرضا عن آبائه عن امیر المؤمنین علیهم السّلام قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: قال اللّه جلّ جلاله:ما آمن بی من فسر برأیه کلامی...»
2- 2) -صحیح(ترمذی)،کتاب تفسیر،باب ما جاء فی الذی یفسر القرآن برأیه 67/11.«قال رسول اللّه:من قال فی القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار.»
3- 3) -صحیح(ترمذی)،کتاب تفسیر،باب ما جاء فی الذی یفسر القرآن برأیه 68/11؛سنن(ابو داوود)،کتاب العلم،باب الکلام فی کتاب اللّه بغیر علم 320/3؛بحار الانوار 111/92،به نقل از کتاب منیة المرید:«قال رسول اللّه:من قال فی کتاب اللّه عزّ و جلّ برأیه فاصاب فقد اخطأ.»
4- 4) -بحار الانوار 107/92 [4] از توحید(صدوق)،باب 36،چنین روایت کرده است:«قال امیر المؤمنین علیه السّلام ایّاک ان تفسر القرآن برأیک حتی تفقهه عن العلماء.»

و از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود:

«پس از خود،بر امّتم از سه خصلت بیمناکم:اینکه قرآن را بر غیر تأویلش تأویل کنند،و جویای لغزش عالم باشند،و آن قدر مال در بینشان زیاد شود،که طغیانگر و سرکش شوند.من راه نجات را به شما می آموزم:امّا قرآن،پس به محکم آن عمل کنید و به متشابه آن ایمان آورید.و دنبال لغزش عالم نباشید،و در انتظار بازگشتش از لغزش باشید.و راه نجات از مال،شکر نعمت و ادای حقّ آن است.» (1)

و نیز پیامبر فرموده است:

«بیشترین چیز که پس از خود بر امّتم بیمناکم،از مردی است که قرآن را در غیر معنایش تأویل می کند.» (2)

و در روایت دیگر،یکی از سه چیزی که فرموده است شدیدا بر امّتم بیم دارم:«استدلال کردن منافق،در مجادله اش با قرآن»است. (3)

و به خصوص دربارۀ تأویل کردن غیر عالمان قرآن،می فرماید:

«هر کس در قرآن قولی بگوید بی علم ،جایگاه خود را در آتش آماده ساخته است.» (4)

در روایت دیگر می فرماید :

«هر کس در قرآن بی علم چیزی بگوید،روز قیامت بیاید،در حالی که لجامی از آتش به دهانش زده اند.» (5)

ص:564


1- 1) -«قال رسول اللّه:انما اتخوف علی امّتی من بعدی ثلاث خلال:ان یتأولوا القرآن علی غیر تأویله،و یتبعوا زلة العالم،أو یظهر فیهم المال حتی یطغوا و یبطروا،و سأنبئکم المخرج من ذلک.امّا القرآن فاعملوا بمحکمه و آمنوا بمتشابهه،و امّا العالم فانتظروا فئته و لا تتبعوا زلته،و امّا المال فان المخرج منه شکر النعمة و اداء حقه.» بحار،کتاب القرآن،باب تفسیر القرآن بالرأی و تغییره،108/92؛ [1]امالی(صدوق)78/1.
2- 2) -بحار الانوار،کتاب القرآن،باب تفسیر القرآن بالرأی و تغییره 122/92، [2]به نقل از منیة المرید:«قال رسول اللّه:اکثر ما اخاف علی امّتی من بعدی رجل یتأول القرآن یضعه فی غیر مواضعه.»
3- 3) -بحار الانوار،کتاب القرآن،باب تفسیر القرآن بالرأی و تغییره 108/92، [3]ح 4،از خصال(صدوق)78/1:« [4]قال رسول اللّه:اشدّ ما یتخوف علی امّتی ثلاث:زلة علم او جدال منافق بالقرآن....»
4- 4) -سنن(ترمذی)،کتاب تفسیر،باب ما جاء فی الذی یفسر القرآن برأیه 67/11؛مسند(احمد)233/1 و 269؛ بحار الانوار،کتاب القرآن،باب تفسیر القرآن بالرأی و تغییره 111/92:«قال رسول اللّه:من قال فی القرآن بغیر علم فلیتبوأ مقعده من النار.»
5- 5) -بحار الانوار،کتاب القرآن،باب تفسیر القرآن بالرأی و تغییره 112/92،به نقل از منیة المرید:«قال رسول اللّه:من قال فی القرآن بغیر علم جاء یوم القیامة ملجما بلجام من نار.»

درس بیست و سوم

اشارة

ص:565

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

...قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما

یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ

زمر:9

.. وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً

طه:114

ص:566

نمونه هایی از تفسیر اشتباه قرآن

اشارة

در بحث گذشته،شرط رجوع به منابع اوّلیۀ اسلام را بیان کردیم،و نیز بیان کردیم قرآن دارای آیات محکم و متشابه می باشد،و آنچه دربارۀ اثبات صانع و توحید و معاد و ارسال رسل و وجوب طاعتشان فرموده،از آیات محکمه ای هستند که هر عرب زبان آن را به خوبی درک می کند.و نیز نفس احکام،از نماز و روزه و زکات و ربا و مانند آن،غالبا از آیات محکمه است.ولی عمل کردن به آن،نیاز به بیان تفصیلی آن احکام دارد،که در منابع اوّلیۀ اسلام-یعنی سیره و حدیث پیامبر- بیان شده است.و نیز سایر عقاید و معارف اسلامی-از صفات ربوبی و تفصیل خلق آسمان ها و زمین و ملائکه و جنّ و انس-را باید از همان منابع اوّلیه دریافت.همچنین تأویل آیات متشابه را باید از وحی به وسیلۀ همان منابع اوّلیه استنباط کرد.

پس همان شروطی که در مراجعه به سایر منابع اوّلیۀ اسلام لازم است،در رجوع به قرآن نیز لازم است.همچنین باید رجوع کننده به قرآن و منابع اوّلیۀ اسلام،دارای طرز تفکّر و عقیده ای نباشد که برای جستجوی دلیلی بر مدّعای خود رجوع کند،که در این صورت قرآن را تفسیر برأی می کند.به هر حال، رجوع کننده باید با زبان عربی آشنا باشد،وگرنه گاهی آیات قرآن را تفسیرهایی خنده آور می کند.

اینک چند نمونه از تفسیر برأی نمودن و تفسیر کردن افراد ناآشنا به زبان عربی،در ذیل می آوریم:

ص:567

کسی که خود را«اندیشۀ قرن»معرّفی می کرد،آیۀ وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ (1)را«و لا تقف ما لیس لک به علم»می خواند و معنی می کرد:«هر جا که علم نداری باز نایست،برو طلب علم کن.»

مفسّری دیگر را شنیده ام در تفسیر وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ (2)می گفت:

بنگرید در اسلام،مقام زن چه قدر والاست که خداوند در قرآن نام رحم زن ها-آنجایی که درّ گرانبهای انسانیت را می گذارند-با نام خود قرین ساخته و فرموده است:«خدا را و رحم زن ها را».

مفسّر شهیر دیگری را شنیده ام می گفت:اگر ما در تفسیر قرآن،معنایی را درک کردیم که پیشینیان نگفته بودند،از ما پذیرفته نمی شود.پس از بیان این مقدّمه با تفصیلی خاص گفت:

حضرت علی در تفسیر وَ الذّارِیاتِ ذَرْواً (3)رأیی داشته است،لیکن رأی من آن است که خداوند در این آیه،از عالم ذرّ(اتم)خبر داده است فَالْحامِلاتِ وِقْراً نیز بیان حمل بار الکتریسیته می باشد....

مفسّر شهیر دیگری نوشته است: (4)

«در این زمینه که قرآن،نه تنها به طور ضمنی عامل وحدت بشریت و با تأثیر غیر مستقیم، تشکیل دولت جهانی و تمدّن و فرهنگ انسانی را می خواهد،بلکه عنایت و اصرار خاص در مبارزه با اختلاف و تفرقه و تخاصم ملّت ها دارد.نه محقّقان اخیر شرقی و غربی تا عمق مطلب جلو رفتند و نه مفسّران قرآن...» (5)

«به پیغمبر و به مسلمان ها گوشزد می کند که اگر کسانی باشند که آیین خود را جدای از دیگران بگیرند و دسته و شعبه بسازند،شماها به هیچ وجه از آنها نیستید.» (6)

«اهل کتاب یعنی یهود و نصاری را نه تحقیر و نه تکفیر می کند که شما احمقان بر باطل و اهل جهنّم هستید،و نه آنها را برای محو و مغلوب شدن به مبارزه می طلبد.بالعکس پیغمبر آخر الزّمان

ص:568


1- 1) -اسراء:36. [1]این فرمایش را در یکی از سخنرانی هایش ایراد کرد که رادیو تهران آن را نقل نمود.
2- 2) -نساء:4. [2]این فرموده را از نواری که از درس تفسیر ایشان ضبط شده بود،شنیدم.
3- 3) -این گفته را در درس تفسیری فرمودند که رادیوی ایران آن را به جهان پخش می کرد.
4- 4) -مقدّمۀ«نقش پیامبران در تمدّن جهان»26/-31،چ دوم.
5- 5) -همان26/.
6- 6) -مقدّمۀ«نقش پیامبران در تمدّن جهان»29/.این مطلب را از آیۀ 159 سورۀ انعام و آیۀ 31 و 32 سورۀ روم،که دربارۀ مشرکان نازل شده،خواسته است استفاده کند.

را فرستاده بر همۀ مردم،و از جمله بر اهل کتاب،و تصدیق کننده و نگاه دارندۀ کتب آنها(مصدّقا لما...)معرّفی نموده است.ضمن ایرادگیری و میل به اصلاح انحراف ها و سوء نیّت های آنها،به یک رنگی و هماهنگی دعوت می نماید.سپس از همۀ اشکالات و اختلافات چشم پوشیده به یک مطلب و اصل اساسی قانع می شود.می گوید:بیایید دور یک کلمه یا شعاری که بین ما و شما مشترک است،«و با توجه به آن تمام عوامل اختلافات حل خواهد شد»،حلقه زده و عهد کنیم که جز خدا کسی را بنده نباشیم و همدیگر را ارباب و سرور یکدیگر نگیریم.» (1)

«به اهل کتاب می گوید:اگر ایرادی به شما هست،بر این است که به کتاب خودتان عمل نمی نمایید و اگر به آن عمل کنید،فراوانی و نعمت خدا از آسمان و زمین به شما رو خواهد آورد.» (2)

«اگر قرآن اهل کتاب را به جمع شدن دور پرچم توحید دعوت می نماید،به مسلمان ها نیز توصیه می نماید که اصرار نداشته باشید آنها جزء امّت شما و تسلیم به شما باشند.بلکه خداوند برای هر امّت،راه و رسمی قرار داده و اگر می خواست،همۀ شما را به صورت امّت واحد در می آورد،و لیکن می خواهد هر کدام را در آنچه داده است،بیازماید.پس اگر راست می گویید،با هم در خدمات و خیرات مسابقه بگذارید و راجع به اختلافات فیما بین،خداوند در روزی که نزد او جمع شدید،حکم خواهد کرد.» (3)

«داعیۀ انحصارطلبی و بی جهت عزیز بودن اهل کتاب یا مسلمان ها را که خیال می کنند اختصاص به خدا و مصونیت از عذاب او دارند،سخت کوبیده صریحا اعلام می دارد که خدا و بهشت،به دلخواه کسی نیست.هر کس کار بد بکند،بدی خواهد دید،بدون آنکه در برابر خدا کسی پشتیبان پیدا کند.و مرد و زنی که کار شایسته انجام دهد و مؤمن باشد،وارد بهشت خواهد شد.» (4)

همین مطلب را دوباره تکرار نموده و گفته است:

«نکتۀ دقیقی که در اینجاست و می ارزد روی آن برگشته تکرار کنیم،آن است که پیامبر اسلام

ص:569


1- 1) -همان29/.در اینجا استشهاد به آیۀ 64 سورۀ آل عمران نموده است.
2- 2) -همان30/.استشهاد به آیۀ 72 سورۀ مائده کرده است.
3- 3) -مقدّمۀ«نقش پیامبران در تمدّن جهان»31/.
4- 4) -همان31/.مطلب آخر ترجمۀ آیۀ 122 سورۀ نساء است.

نگفت:ایّها الناس و ای اهل کتاب زیر بلیط و بیرق من بیایید.فرمود:زیر پرچم خدا جمع شوید و او را بندگی کنید؛از طریق هر پیامبری که دلتان بخواهد.فقط کلمۀ واحد پیامبران را متفرّق و اختصاصی نکنید.نشانۀ عظمت و حقّانیت مکتب هم همین جاست.و الاّ پیامبر اسلام هم،مثل خیلی مدّعیان دیگر می شد.بسیارند کسانی که در دنیا دعوت به یکپارچگی و وحدت کرده اند،یا قدم در راه تشکیل دولت جهانی برداشته اند.» (1)

ایشان بیش از این نیز فرموده و گفته است:

«در نظر قرآن،غیر اهل کتاب نیز،اگر خداپرست و معتقد به آخرت باشند و قدم در راه صحیح بردارند،نباید نگرانی به خود راه دهند.» (2)

بررسی این تفسیرها

چه شده است که آن سخنران،«لا تقف»-که در قرآن با سکون«قاف»و ضمّ«فاء»آمده و فعل ماضی آن(قفا)به معنی«پیروی کرد»می باشد-را«لا تقف»-به کسر«قاف»و سکون«فاء»که ماضی آن«وقف»می باشد و به معنی«ایستاد»می باشد-خوانده است؟علّت این امر چیزی جز بیگانه بودن با زبان عربی است؟

آن مفسّر دیگر نیز،چون فارسی زبان بوده و«ارحام»در فارسی،بیشتر در رحم زن ها استفاده می شود و به معنی«خویش»کمتر استعمال می گردد،«ارحام»را در آیه به معنی رحم زن ها دانسته است.

آن مفسّر شهیر نیز،به خاطر عدم تسلّط بر زبان عربی،توجّه نکرده که«ذره»به معنی اتم از ریشۀ «ذرر»می باشد،و«الذّاریات»در آیۀ شریفه از ریشۀ«ذرو»می باشد،که در خود آیه نیز فرموده:

وَ الذّارِیاتِ ذَرْواً .همچنین اگر فارسی زبان نبود،می فهمید تفسیر حضرت علی علیه السّلام(بادهای پراکنده کننده)در خود قرآن نیز،در آیۀ 45 سورۀ کهف آمده است:

فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ

«در هم می شکند و بادها او را می پراکنند.»

مفسّر شهیر اخیر نیز،به علّت فارسی زبان بودن و تأویل متشابهات قرآن بر وفق رأی خود،

ص:570


1- 1) -همان38/.
2- 2) -همان31/ و 32.این مطلب ترجمۀ آیۀ 123 سورۀ نساء و 53 سورۀ مائده می باشد.

آن چنان دچار اشتباه گردیده،و اگر عرب زبان بود و به محکمات قرآن رجوع می کرد،دچار چنان اشتباهی نمی شد که بگوید:

«اهل کتاب یعنی یهود و نصاری را نه تحقیر و نه تکفیر می کند،که شما احمقان بر باطل و اهل جهنّم هستید،و نه آنها را برای محو و مغلوب شدن به مبارزه می طلبد.»

چنان که ما در آیات محکمۀ قرآن می خوانیم و می نگریم که به خصوص نصاری را برای محو و مغلوب شدن به مبارزه طلبیده و فرموده است:

فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ (1)

و همین نصاری را تکفیر کرده و سبب کفرشان را چنین بیان نموده است:

لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ (2)

و در آیۀ 72 نیز،همین تکفیر را مکرّر فرموده،و این عقیده که در نظر قرآن سبب کفر آنهاست، تا امروزه در همۀ ایشان موجود است.

و در آیۀ دیگر می فرماید:

وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ ... (3)

و فرموده است:

لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ... (4)

و در آیۀ دیگر می فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ... (5)

ص:571


1- 1) -آل عمران:61. [1]
2- 2) -مائده:17. [2]
3- 3) -توبه:30 و 31. [3]
4- 4) -مائده:73. [4]
5- 5) -نساء:47. [5]

«ای اهل کتاب!ایمان بیاورید به آنچه فرو فرستادیم(قرآن)،در حالی که آنچه با شماست (انجیل)را تصدیق می کند،پیش از آنکه روی های شما را به عقب برگردانیم و شما را لعنت کنیم، همچنان که اصحاب سبت(شنبه)را لعنت کردیم.»

اینک این آیات سورۀ نساء،مطلب را پرواضح می نماید؛آنجا که می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلاً أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ کانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ... (1)

فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللّهِ... وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ ... (2)

لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ ... (3)

رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ... لکِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ وَ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِیداً إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً إِلاّ طَرِیقَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیراً یا أَیُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ... (4)

فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ... یا أَیُّهَا

ص:572


1- 1) -نساء:150-153. [1]
2- 2) -نساء:155-157. [2]
3- 3) -نساء:162 و 163. [3]
4- 4) -نساء:165-171. [4]

اَلنّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً (1)

«آنان که به خدا و پیامبران خدا،کفر می ورزند و می خواهند خدا را از پیامبرانش جدا سازند،و می گویند ایمان می آوریم به بعضی از پیامبران و کافر می شویم به بعض دیگر،و می خواهند میان این دوراهی را برگزینند،اینان خود حقّا کافرانند،و ما برای کافران عذابی خوارکننده آماده کرده ایم.و آنان که ایمان آوردند به خدا و پیامبرانش،و میان ایشان(در ایمان آوردن)جدایی قائل نشدند،پاداش آنان را خداوند عطا خواهد فرمود،و خداوند آمرزنده و مهربان است.اهل کتاب از شما(ای پیامبر)می خواهند برایشان کتابی از آسمان نازل فرمایی....»

«به سبب شکستن پیمانشان،و کافر شدن به آیات خدا...و به سبب کفرشان و بهتان زدنشان بر مریم و گفتن اینکه ما عیسی بن مریم،رسول خدا را کشتیم....»

«لیکن راسخان ایشان در علم و مؤمنان ایشان،ایمان می آورند به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده(از کتاب های آسمانی)و آنان که نماز اقامه می نمایند و زکات می دهند و ایمان به خدا و روز قیامت می آورند،ایشانند که به آنها اجر عظیم عطا می کنیم.ما به تو وحی کردیم، همچنان که به نوح و پیامبران دیگر وحی نمودیم....»

«پیامبرانی مژده دهنده و بیم دهنده.لیکن خدا گواهی می دهد به آنچه بر تو نازل فرموده.آن را به علم خودش نازل فرموده و ملائکه نیز گواهی می دهند،و گواهی خدا به تنهایی کفایت می کند.

آنان که کافر شدند(به تو)و راه به سوی خدا را بستند،گمراه شدند،گمراهی دوری.آنان که کافر شدند و ظلم کردند،خداوند ایشان را نمی آمرزد و ایشان را به راهی هدایت نمی کند،مگر به راه جهنّم که همیشه در آن مخلّد باشند.و این بر خدا آسان است.ای مردم!پیامبری از جانب پروردگارتان به سوی شما به حق آمده،پس بهتر است برای شما ایمان بیاورید.و اگر کفر ورزید، آنچه در آسمان ها و زمین است،از آن خداست،و خداوند دانا و حکیم است.

ای اهل کتاب!در دین خود غلوّ نکنید و بر خدا جز حق نگویید.همانا مسیح،عیسی بن مریم پیامبر خدا و کلمۀ اوست که بر مریم القا کرد و روحی است از او.پس به خدا و پیامبران او ایمان بیاورید و نگویید سه تا هستند....»

«امّا آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند،پس اجر ایشان را کامل عطا می فرماید و

ص:573


1- 1) -نساء:173-175. [1]

زیادت بر آن از فضل خود.ای مردم!از جانب پروردگارتان برهان آمده(پیامبر خاتم)و بر شما نور روشنگر(قرآن را)فرستادیم.پس آنان که به خدا ایمان آورده اند و به او تمسّک جستند،آنها را داخل رحمت و فضل خود می نماید و ایشان را به راه راست هدایت می کند.»

در همۀ این آیات،تصریح به آن شده است که مؤمن کسی می باشد که به خدا و همۀ انبیای الهی ایمان آورده باشد،و چنین کسی را قرآن،مؤمن می نامد و می فرماید:اگر مؤمن به خدا و همۀ پیامبران و روز قیامت،عمل صالح انجام دهد،پاداش او از جانب خدا،بهشت است.بنابر آنچه در این آیات است،اگر کسی به یک نفر از انبیای الهی ایمان نیاورد،اگر چه به بقیۀ انبیا،از آدم تا خاتم ایشان،محمّد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایمان آورده باشد،قرآن او را کافر می نامد و طبق آیات شریفه،او مسلمان نیست و مؤمن نمی باشد.بنابراین آیه ای که در همین سوره،پیش از این آمده: ...وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ... (1)و مفسّر اخیر به آن استدلال فرموده،مقصود از مؤمن در آن،همان مؤمن به خدا و همۀ پیامبران می باشد،که در آیات بعد از آن آیه،به آن تصریح شده است،و چنین مؤمنی،اگر عمل صالح انجام دهد،پاداش او بهشت است.

آیات گذشته،همه در سورۀ نساء بود.آیات بسیار دیگری در قرآن نیز،اهل کتاب را به سبب آنکه به پیامبر خاتم ایمان نیاورده اند،لعنت فرموده،مانند:

وَ لَمّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْکافِرِینَ بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلی غَضَبٍ وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ... (2)

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنّاهُ لِلنّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ

ص:574


1- 1) -نساء:124. [1]
2- 2) -بقره:89-91. [2]

عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحِیمُ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفّارٌ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِینَ (1)

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَی النّارِ (2)

پس از اینکه این همه لعنت ها را از خداوند بر اهل کتاب-که به پیامبر خاتم ایمان نیاورده بودند-خواندیم،و نگریستیم که قرآن هرکس را که به پیامبر خاتم ایمان نیاورده-چه از اهل کتاب باشد،یا از غیر اهل کتاب-کافر می خواند و مؤمن نمی داند،می توانیم به معنی آیه ای که مفسّر از سورۀ مائده به آن استناد نموده بود،برسیم.در آنجا که می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ الصّابِئُونَ وَ النَّصاری مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (3)

بدین مضمون،آیه ای دیگر نیز در سورۀ بقره آمده است:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (4)

خداوند در این دو آیه چگونه می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا... مَنْ آمَنَ بِاللّهِ» ؟!مقصود از این فرمودۀ خدا:«آنان که ایمان آورده اند...هرکه از ایشان به خدا ایمان بیاورد»،چیست؟

شرح آن از این قرار است که«ایمان»در قرآن به دو معنی آمده است:

ایمان مترادف با اسلام،که در این مورد،ایمان آوردن به معنی اسلام آوردن می باشد.

اینگونه ایمان،شامل بر مؤمن و منافق می گردد.

ایمان در مقابل نفاق،که قسمتی از مسلمانان دارای این ایمان می باشند.

پس از بیان این شرح می گوییم:ایمان در«إنّ الّذین آمنوا»،در ابتدای هر دو آیه،به معنی اوّل آمده است،یعنی آنان که اسلام آورده اند.و مقصود از ایمان در«من آمن منهم»،در آخر هر دو

ص:575


1- 1) -بقره:159-161. [1]
2- 2) -بقره:174 و 175. [2]
3- 3) -مائده:69. [3]
4- 4) -بقره:62. [4]

آیه،ایمان در مقابل نفاق می باشد.بنابراین معنی دو آیه چنین است:

«آنان که اسلام آورده اند و آنان که یهود و نصاری و صابئی می باشند،هرکس از آنها به خدا و روز قیامت ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد،پاداش او با خداست...»

ما در سابق فهمیدیم که قرآن،لازمۀ ایمان آوردن به خدا را ایمان آوردن به همۀ انبیا تا خاتم پیامبران می داند،و به چنین مؤمنی می گوید اگر عمل صالح انجام دهد،بیم و اندوهی ندارد و پاداشش نزد پروردگار است.

بنابراین،مقصود در دو آیه آن است که:«آن کس که مسلمان شده یا یهودی و نصرانی یا صابئی می باشد،هر یک به خدا و همۀ پیامبران و روز قیامت ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد،بیمی بر او نیست و پاداشش نزد خداست.»

و این سخن بدین معنی است که در دین،ملّی گرایی نیست،و چنین نیست که کسی که ظاهرا مسلمان است و در عمل نفاق دارد،به بهشت برود؛و کسی که از قوم یهود یا نصاری یا صابئی باشد، به بهشت نرود.

چنین نیست؛بلکه هر کسی از این قوم ها به خدا و انبیا و قیامت ایمان آورده عمل صالح انجام دهد،بیمی بر او نیست و خداوند پاداش او را عنایت خواهد فرمود.

ای کاش آن کس که خود را اندیشۀ قرن می پنداشت،اندکی فروتنی می کرد و می فهمید عرب زبان نیست و با آشنا نبودنش به زبان عربی،نباید به قرآن رجوع کند،و نفهمیده از قرآن، شاهدی بر گفتۀ خود بیاورد.اگر فروتنی داشت و به یک نفر اهل علم از حوزه رجوع می کرد، آیاتی صریح از قرآن در این باره به وی می آموخت.مانند: وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً .یا از حدیث پیامبر:«اطلب العلم من المهد إلی اللّحد.»را بدو می آموخت.هرچند وی تحصیل کردۀ پاریس است،در این باره باید به تحصیل کردۀ حوزۀ علمیه رجوع کند.

ای کاش آن مفسّر دیگر-که ناآشنا به زبان عرب بود-فروتنی می کرد،و نخست نزد استادان تفسیر قرآن در حوزۀ علمیه،تفسیر قرآن می آموخت.تا معنی وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ را می فهمید،سپس برای دانشجویان درس تفسیر می گفت.

ای کاش آن مفسّر شهیر دیگر،فروتنی می کرد-و در حالی که میان«ذرّه»(که حرف«را»در آن تشدید دارد و اصلش«ذرر»می باشد و حرف سومش«را»است)و«الذاریات»(که از«ذرو»

ص:576

می باشد و حرف سومش«واو»است)فرق نمی گذارد (1)و تا این اندازه با زبان عرب ناآشناست-و نمی گفت:«حضرت علی در تفسیر این آیه رأیی داشت،لیکن رأی من چنین است.»و در ادامه، رأی و تفسیر خود را در رادیو و بر جهان پخش نمی کرد.اگر این مفسّر شهیر،حضرت علی علیه السّلام را امام معصوم منصوب از جانب خدا نمی دانسته،این را می دانسته که امام علی،یک نفر از صحابۀ پیامبر و از عرب اهل عصر قرآن بوده است،که همین موجب پذیرش سخن حضرت علی می باشد.ای کاش توجّه به این حقیقت کرده فروتنی می نمود و رأی و فهم خود را برتر یا برابر رأی امام علی علیه السّلام نمی پنداشت.

ای کاش آن نویسندۀ دینی شهیر اخیر فروتنی می کرد و نمی نوشت:

«در این زمینه که قرآن،نه تنها به طور ضمنی عامل وحدت بشریت است و با تأثیر غیر مستقیم تشکیل دولت جهانی و تمدّن و فرهنگ انسانی را می خواهد،بلکه عنایت و اصرار خاص در مبارزه با اختلاف و تفرقه و تخاصم ملّت ها دارد،نه محقّقان اخیر شرقی و غربی تا عمق مطلب جلو رفتند و نه مفسّران قرآن توجّه درستی از دریچه های اجتماعی و انسانی مسأله کرده اند.» (2)

نمی دانم این نویسنده،مقصودش از مفسّران قرآن که به نظر او توجّه نداشته اند،شامل امیر المؤمنین علیه السّلام هم می شود-همچنان که آن مفسّر شهیر می پنداشت-یا فقط شامل مفسّرانی مانند شیخ طوسی و طبرسی می باشد و فقط اینگونه مفسّران را می پندارد درک وی را نداشته اند.

نمی دانم!

ای کاش این نویسنده،چنانچه به دموکراسی ایمان دارد،و بدین سبب معتقد است بشر باید در انتخاب معتقدات خود آزاد باشد،در این باره قرآن را تفسیر به رأی خود نمی فرمود و نمی گفت:

لزومی ندارد یهود و نصاری و صابئین به دین اسلام درآیند،به دین خود بمانند و به تورات و انجیل و کتاب صابئی که در دست دارند عمل کنند،به بهشت می روند.

و همچنین نمی گفت:«در نظر قرآن،غیر اهل کتاب نیز،اگر خداپرست و معتقد به آخرت بوده قدم در راه صحیح بردارند،نباید نگرانی به خود راه دهند.» (3)

ای کاش ایشان فروتنی می کرد و می گفت:نظر دموکراسی چنین است،و نمی گفت:نظر قرآن

ص:577


1- 1) -در این نوشتار،نمی توان با اصطلاحات علمی مطلب را بیان کرد.چه،از فهم عموم خوانندگان دور می شود.
2- 2) -مقدّمۀ«نقش پیامبران در تمدّن جهان»26/.
3- 3) -مقدّمۀ«نقش پیامبران در تمدّن جهان»31/ و 32.

چنین است.

ای کاش این نویسندۀ دینی شهیر،فروتنی می کرد و در تخصّص خود که در اروپا آموخته است،کتاب می نوشت و سخنرانی می کرد،و نوشتن و گفتن دربارۀ علومی را که در تخصّص حوزه های علمیه است،برای اهلش می گذاشت.

ای کاش مردم،همچنان که در هر امری به متخصّص آن امر رجوع می نمایند(در ساختمان به مهندس معمار و در معالجۀ بیماران به پزشک متخصّص)در تفسیر قرآن و عقاید اسلام و احکام آن نیز به متخصّصان آن،که در حوزه های علمیه اسلامی تحصیل کرده اند،رجوع بنمایند؛نه به تحصیل کرده های پاریس و لندن و واشنگتن و مسکو.

تاکنون،انواع جعل حدیث و تحریف و تأویل قرآن به رأی را نگریستیم که در نتیجه، بدعت هایی در شرع اسلام پدید آورد و در جامعه نشر داد.نیز،انتشار شگفت انگیز آن ساخته ها را در هر عصر نگریستیم.

...وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (1)

اکنون سخن در وضع خود ما می باشد،که هیچ گونه نقد و خرده گیری بر آن تحریف ها و تأویل ها نمی توان کرد.اگر یکی از بندگان خدا بخواهد اشتباهات عمدی یا سهوی آن آقایان را نشان دهد،از همه طرف مورد حملۀ بی رحمانه قرار می گیرد.راستی این همه آزادی یک جانبه، چرا و به چه سبب داده می شود؟!

اینک در مقام عذرخواهی از آقایانی که بر این جانب،در نقد آن تحریف ها خرده می گیرند،دو دلیل تقدیم می کنم:

دو روایت از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از روایت های بسیار در این باره نقل می نماییم:

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:إذا ظهرت البدع فی أمّتی فعلی العالم ان یظهر علمه و إلاّ فعلیه لعنة اللّه و الملائکة و النّاس أجمعین.»

«هنگامی که بدعت ها در امّت من ظاهر شود،بر عالم واجب است که علمش را ظاهر نماید

ص:578


1- 1) -بقره:75. [1]

(بدعت ها را روشن کند).اگر چنین نکند،لعنت خدا و ملائکه و مردم بر او باد.»

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:إذا رأیتم اهل الرّیب و البدع من بعدی فأظهروا البراءة منهم و اکثروا من سبّهم و القول فیهم و الوقیعة و باهتوهم کی لا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام و یحذرهم النّاس و لا یتعلّمون من بدعهم،یکتب اللّه لکم بذلک الحسنات و یرفع لکم به الدّرجات فی الآخرة.» (1)

«هرگاه شک اندازان و شبهه سازان و بدعت گذاران در دین را دیدید،در تبرّی از ایشان تظاهر کنید و بسیار دشنامشان دهید و علیه ایشان سخن بگویید و غافلگیرشان کنید،تا در ایجاد فساد در دین اسلام طمع نکنند و مردم از ایشان پرهیز کنند و بدعت هایشان را نیاموزند.خداوند،از این کار برای شما حسنات می نویسد،و درجات شما را در آخرت،عالی می گرداند.»

در نتیجۀ سکوت برابر تحریف هایی که در معانی آیات قرآن و معارف اسلامی شد،کتبی در ده ها هزار نسخه چاپ و نشر گشت.و تعریف اسلامی که از اروپا به سوغات آمده بود،در تیراژ بالا چاپ،و بین جوانان مسلمان منتشر شد.

و در نتیجۀ کوبیدن بر دهان آنهایی که می خواستند این تحریف ها را نشان دهند و برچسب و تهمت و افترا زدن بر آنها و ترور شخصیت ایشان-تا آن حد که گفتار آن بندگان خدا و نوشتارشان در جامعه بی اعتبار و نزد جوانان مردود گردد-از کتاب«توحید»آشوری،در یک هفته،در یک شهر،پنج هزار نسخه به فروش می رسد.

در نتیجۀ این انتشارات و آن سکوت ها و آن ترور شخصیت ها،گروه هایی مانند فرقان و مجاهدین خلق،توانستند با تحریف آیات قرآن و نشر بدعت ها در اسلام،جوانان بی اطّلاع مسلمان را فریب دهند،و بدعت های خود را به نام اسلام ناب،به ذهن ایشان وارد کنند و ایشان را بدان معتقد سازند.و تا آنجا فریبشان دهند،که علمای مسلمان را با صدها مسلمان پیر و جوان و کودک دیگر،در مساجد و محراب ها شهید کنند.

این جانب در گفتگو با بعضی از تائبین ایشان،چگونگی فریب خوردنشان را بررسی کردم.

معلوم شد نخست به آنها کتبی-که به اسم بحث های اسلامی از همان قبیل عقاید نشر شده بود- می داده اند.سپس ایشان را به تشکیلات خود وارد می کردند.

این دو دلیل را فعلا به آقایان معترضین تقدیم می دارم و می گویم:«انّما اشکو بثی و

ص:579


1- 1) -سفینة البحار، [1]مادّۀ«بدع».

حزنی إلی اللّه.»

دردی دیگر

به مصداق فرمودۀ«قصم ظهری اثنان:عالم متهتّک و جاهل متنسّک.»،جامعۀ امروز ما،به درد دیگری نیز مبتلاست.نابسامانی های موجود سبب می شود بعضی به خیال خدمت به مکتب اهل بیت علیهم السّلام به کارهای زیانباری اقدام نمایند.مانند آنکه هزاران نسخه از کتاب«مشارق انوار الیقین،فی حقائق کشف اسرار امیر المؤمنین»-که مملو از جعلیات و احادیث غلو می باشد و هیچ گونه سند روایتی نیز ندارد-با حرصی شدید،چاپ و نشر می گردد.مرحوم مجلسی دربارۀ آن فرموده است:

«لا اعتماد علی ما تفرّد به لاشتماله علی ما یوهم الخلط و الخبط.» (1)

«بر روایت هایی که فقط در این کتاب نقل شده،اعتمادی نیست.چه،این کتاب مشتمل است بر مطالبی که خلط و خبط را می رساند.»

شیخ حرّ عاملی نیز چنین فرموده است:

«انّ فیه افراط و ربّما نسب إلی الغلو.» (2)

«در این کتاب،افراط هست و نسبت غلو داده شده.»

و نیز خطبه ای جعلی و مملو از غلط و غلو و بی سند،به نام خطبة البیان-که ظاهرا سازندۀ آن، همان سازندۀ خطبۀ طتنجّیه ای است که دست مایۀ سیّد کاظم رشتی و مکتب او می باشد-به امام علی بن ابی طالب علیه السّلام نسبت داده شده است.

چندی قبل،این خطبه را به فارسی ترجمه و مکرّرا چاپ و نشر نمودند.دانشمندان توجّه دارند که اینچنین نشریات،چه زیان هایی برای تشیّع دارد.چه،آنکه از طرفی سبب بدآموزی و نشر عقیدۀ غلو در جوانان کم اطّلاع می شود،و از طرفی دلیلی است برای آنهایی که می خواهند شیعه را تکفیر کنند.

دربارۀ این خطبه،از این جانب سؤال شد؛در جواب نوشتم:

ص:580


1- 1) -الذریعة 34/21، [1]ترجمۀ مشارق انوار الیقین؛و ترجمۀ حافظ رجوع به:رجب برسی در الکنی و الالقاب قمی و امل الآمل.
2- 2) -همان.

«با نیّت خیری که ناشر در خدمت به مکتب اهل بیت داشته،مناسب بود در چاپ اینگونه مطالب،قبلا به دانشمندان در قم یا تهران یا خراسان رجوع می کرد،تا ایشان دربارۀ چاپ آن نظر بدهند.نسبت دادن این خطبه به حضرت امیر علیه السّلام صحیح نیست».

این جواب سبب هیاهو گشت.

همچنین دربارۀ اعمال ناشایست دیگر اظهار نظر نمودم.همین باعث شد که گفتند:فلانی شیعه نیست.حقیقتا نمی دانم چرا علما،این حافظان اسلام و مکتب تشیّع،در مقابل چنین کارها و چنان تحریف ها و بدعت ها ساکتند!

ص:581

ص:582

درس بیست و چهارم

اشارة

ص:583

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

... فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ

زمر:17 و 18

ص:584

مقدّمه

در بحث های گذشته،دیدیم که خداوند به مقتضای ربوبیّتش،زیست وجودی همۀ مخلوقاتش را مناسب با فطرت و طبیعتشان مقرّر و مقدّر فرموده،و همۀ مخلوقات را راهنمایی نموده است تا بر وفق آن،نظام مقرّر زیست وجودی خویش را ادامه دهند،تا به درجۀ کمال وجودی خود برسند.

این هدایت در بعضی مخلوقات،تسخیری می باشد؛مانند ستاره ها،کهکشان ها و اتم.و بعضی دیگر را هدایت الهامی کرده است؛مانند حیوانات،که نام هدایت آنها را غریزۀ حیوانی می نامند.

امّا قسمت سوم از مخلوقات(انسان)را به وسیلۀ وحی بر انبیا هدایت فرموده،و انبیا به وسیلۀ گفتار و کردار خود،انسان ها را رهبری می نمایند.

ولی پس از وفات هر پیامبری،زورمندان امّت همان پیامبر،هرچه از شریعت پیامبر خود را که مخالف با هوای نفس خود ببینند،تدریجا تحریف و کتمان می کنند،تا آنجا که بشر،دیگر دسترسی به نظام الهی نداشته باشد.در این حال،خداوند تبارک و تعالی،با فرستادن پیامبری جدید شریعت را تجدید می فرماید،تا آنگاه که نوبت به خاتم انبیا،رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید.

حکمت،مقتضی شد که شریعت او تا ابد در دسترس بشر بماند و خاتم الشّرائع باشد.امّا طبیعت بشر تغییرپذیر نمی باشد.چنان که پیامبر فرموده است:«آنچه در امم گذشته واقع شده،در این امّت نیز واقع می شود،تا آنجا که اگر کسی در امّت های گذشته در سوراخ سوسماری رفته باشد،در این امّت نیز،چنان خواهد شد.»

بنابراین،در این امّت نیز زورمندانی،به کار تحریف شریعت پیامبر خود و کتمان آن دست زده اند.با این حال،پروردگار،این شریعت را تا ابد در دسترس بشر قرار داده است،بدین صورت

ص:585

که:

در امم گذشته،شرح و تفصیل احکام،در کتاب آسمانی شان آمده بود.لذا زورمندان امّت، هر چه را که از کتاب آسمانی شان با هواهای نفسانی شان مخالف بوده،تحریف و کتمان می کرده اند،و پس از آن،چیزی در دست بشر نمی مانده است.

دیگر آنکه اوصیای انبیا،مدّت زمان زیادی در میان مردم نمی ماندند،و پس از ایشان،بشر دیگر دسترسی به شریعت پیامبر در گذشته را نداشته است.ولی در این امّت،پروردگار در کتاب خود(قرآن)،تفصیل احکام را بیان نفرموده و بیان کرده است: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ .

بنابراین،بیان و تفصیل احکام اسلام و عقاید آن،بر عهدۀ پیامبر بوده و پیامبر،آن را در سیره و حدیث خود(کردار و گفتارش)بیان فرموده است.

با این حکمت،خداوند قرآن را از تحریف و کتمان حفظ فرموده،و در قرآن چنین فرموده است: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ

در این باره،زورمندان این امّت،آنچه را از نصّ قرآن مخالف هوای نفسشان بوده،بر وفق هوای خود تأویل کرده اند و تحریف و کتمان را در سیره و حدیث پیامبر به کار برده اند.با این تفاوت که در این امّت،اوصیای پیامبر،تا آخر دنیا مسئولیت حفظ شریعت را خواهند داشت،و هرچه از سیره و حدیث پیامبر را زورمندان تحریف و کتمان کرده اند،ایشان سیرۀ صحیح پیامبر را و حدیث تحریف نشده را میان امّت نشر فرموده اند.بدینسان،پروردگار،شریعت خاتم الانبیاء را تا ابد در دسترس بشر قرار داده است.و به همین سبب بوده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است:

«إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی و قد انبأنی اللّطیف الخبیر انّهما لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض.»

آنچه در امم گذشته از تحریف و کتمان شریعت اتفاق افتاده،در این امّت با سه وسیله انجام شده است،که هر وسیله را در یک بخش بیان می نماییم.

بخش اول:منع نشر حدیث و سیرۀ پیامبر

در مقدّمه گفتیم که در شریعت خاتم الانبیاء،شرح و تفصیل احکام و عقاید اسلام،در کردار و گفتار پیامبر بیان شده است.زورمندان این امّت،نخستین کاری که کردند،آن بود که صحابه را از

ص:586

نشر حدیث پیامبر منع کردند.

فهرست شمّه ای از کار زورمندان این امّت در کتمان حدیث و سیرۀ پیامبر،به شرح زیر است:

گفتند هر چه پیامبر می گوید،ننویسید؛چرا که پیامبر،همچون همۀ افراد بشر خشنودی و غضب دارد و در این دو حال سخن می گوید.

نگذاشتند پیامبر در بستر مرگ،وصیت خود را بنویسد؛آن وصیتی را که فرمود:«با نوشتن آن،هرگز امّت من گمراه نخواهد شد.»

بعضی از صحابه مخالفت کردند و در خارج مدینه،از پیامبر،حدیث روایت کردند.خلیفۀ دوم دستور داد ایشان را به مدینه آورده تحت نظر قرار دهند.مانند صحابیان بزرگواری چون:

ابو ذر،عبد اللّه بن مسعود،عبد اللّه بن حذیفه،ابو الدرداء،عقبة بن عامر و....

جمعی از صحابه،برای خود احادیثی از پیامبر نوشته بودند.خلیفۀ دوم بر منبر رفت و قسم داد هرکس از پیامبر حدیثی نوشته است،بیاورد.و چون همه آوردند،دستور داد همۀ آن احادیث را در آتش سوزانیدند.

منع نشر حدیث و روایت،تا زمان خلیفۀ سوم پابرجا بود.وی بر منبر اعلام کرد:هر حدیثی که در زمان ابو بکر و عمر روایت نشده،نباید روایت شود.

در زمان خلیفۀ سوم،کسانی با وی مخالفت کردند.مانند ابو ذر که از مدینه به شام،و سپس به ربذه نفی بلد شد،و در صحرای غربت جان سپرد.

عمّار و ابن مسعود،سخت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

در زمان معاویه،میثم را زبان بریدند و رشید هجری را دست و پا قطع کردند.

نهی نوشتن حدیث،در مکتب خلفا پابرجا بود،تا در اواخر قرن اوّل هجری،عمر بن عبد العزیز دستور داد حدیث پیامبر را بنویسند.

بخش دوم:شکستن شخصیت پیامبر

اشارة

زورمندان در مکتب خلفا،برای تحریف شریعت پیامبر،به وسیلۀ دیگری نیز دست یازیدند، و آن عبارت است از برتر نشان دادن شخصیت دیگران بر پیامبر،و پایین آوردن شخصیت پیامبر از یک انسان عادی.

اینک به چند نمونه از روایت هایی که شخصیت پیامبر را از یک انسان عادی پایین تر نشان

ص:587

می دهد،می نگریم:

از چندین راوی مانند عایشه و ابو هریره روایت کرده اند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مکرّر مؤمنان را لعن می کرده،ولی می فرموده:من از خدا خواسته ام هرگاه مؤمنی را لعن و سبّ کردم،خداوند لعنت مرا برای او برکت و پاکیزگی و رحمت قرار دهد.

از انس و عایشه روایت کرده اند که پیامبر از کنار نخلستانی عبور فرمود که مردانی مشغول گرده پاشی و تلقیح نخل های خرمای بار دهنده بودند.پیامبر به ایشان فرمود:اگر این کار را نکنید، خرما بهتر می شود.مسلمانان،دستور پیامبر را اجرا کردند،ولی نتیجه این شد که خرمای شهر مدینه فاسد شد.چون این خبر را به پیامبر دادند،فرمود:شما به کارهای دنیوی خود،از من داناترید.

از امّ المؤمنین عایشه و صحابی شهیر،ابو هریره روایت کرده اند که روزی پیامبر در مسجد، قرآن خواندن مسلمانی را شنید؛فرمود:خدا رحمتش کند.آیاتی را به یاد من آورد که به کلّی آن را فراموش کرده بودم،و از فلان سورۀ قرآن،آن را اسقاط کرده بودم.

از ابو هریره روایت کرده اند که پیامبر در محراب مسجد برای نماز،در حال جنابت ایستاد.به ناگاه به یادش آمد که در حال جنابت است.به مأمومین دستور داد همچنان باشند و به خانه تشریف برد و غسل جنابت کرده بازگشت و به امامت جماعت قیام فرمود.

روایت کرده اند که پیامبر در کنار دیواری،ایستاده بول کرد.صحابی همراه آن حضرت، خواست دور شود.پیامبر او را طلبید تا پشت سر آن حضرت بایستد،تا بولش تمام شود. (1)

از دختر معوذ بن عفراء روایت کرده اند که گفت:در مجلس عروسی من،پیامبر تشریف آوردند،و در جای اختصاصی من و در کنارم نشستند(معاذ اللّه)و به خوانندگی دخترکان که تنبک می زدند،گوش دادند.یکی از آنها شعری در مدح پیامبر خواند؛پیامبر فرمود:همان شعری را که می خواندی،بخوان.

در خبر دیگر،روایت کرده اند که عروس در مجلس عروسی،با دست خود،به پیامبر شربت تقدیم کرد(معاذ اللّه).

ص:588


1- 1) -ما در گذشته دربارۀ دروغ بودن این روایات،سخن گفته ایم،و در اینجا در تکذیب این خبر،روایت ابن اسحاق را اضافه می کنیم.وی در روایت خود گوید: «پیامبر،پیش از بعثتش برای قضای حاجت از خانه ها دور می شد،و در درّۀ کوه ها،در پناهی می رفت.»(رجوع کنید به: سیره(ابن هشام)253/2)

از امّ المؤمنین عایشه روایت کردند که گفت:با پیامبر،زیر یک روانداز بودیم که ابو بکر وارد شد و با پیامبر گفتگو کرد و رفت.سپس عمر همچنان آمد و رفت.سپس عثمان خواست بیاید.

پیامبر برخاست و لباس پوشید و به او اجازۀ ورود داد.در روایت دیگر گوید:به من دستور داد لباس خود را بپوشم،سپس به او اجازۀ ورود داد.من پس از رفتن او،حکمت رفتار مختلف پیامبر را با ایشان پرسیدم؛فرمود:آیا من حیا نکنم از مردی که ملائکه از او حیا می کنند؟!

از عایشه روایت کرده اند که پیامبر را یهود سحر کردند،و سحر ایشان چنان در او اثر کرده بود که می پنداشت با یک تن از بانوانش هم بستر شده،در حالی که چنان امری واقع نشده بود.

تا اینجا،روایاتی را خواندیم که شخص پیامبر را از سطح یک انسان عادی پایین تر می آورد.از این پس،روایاتی را بررسی می کنیم که زیان آن به ساحت قرآن کریم و وحی خداوندی نیز می رسد.

در روایات متعدّد و در کتب معتبر حدیث و تفسیر و سیره و تاریخ مکتب خلفا،از امّ المؤمنین عایشه و دیگران روایت کرده اند:

هنگام نزول اوّلین وحی در غار حرا،جبرئیل به پیامبر گفت:بخوان!پیامبر جواب گفت:

نمی توانم بخوانم.جبرئیل چنان پیامبر را فشرد که احساس مرگ کرد و دوباره گفت:بخوان!جواب گفت:نمی توانم بخوانم.باز چنانش فشرد و گفت:بخوان!تا آنجا که روایت کرده اند پیامبر تصوّر کرد کاهن شده،و جبرئیل شیطانی است که با او سخن می راند،و خواست تا خود را از کوه به زیر افکند و خود را هلاک کند.خدیجه او را دلداری داد و به ورقة بن نوفل نصرانی،خبر نزول وحی را گفت:ورقه او را اطمینان داد و مژده داد که این رسالت است،نه کهانت.

افسانۀ غرانیق

از این زشت تر،افسانۀ غرانیق است که در روایات متعدّد،در کتب تفسیر و سیره و تاریخ معتبر خلفا آمده است که:

پیامبر،از مبارزه با قریش به ستوه آمده بود و آرزو می کرد آیه ای بر او نازل شود که سبب نزدیکی ایشان به او شود و هدایت شوند.در زمان نزول سورۀ نجم،چون به آیۀ: أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْری رسید،شیطان عبارت«تلک الغرانیق العلی،و ان شفاعتهنّ لترجی»را به او القا کرد،و پیامبر ضمن خواندن آیات سوره،آن دو جمله را نیز خواند.سپس

ص:589

سجده کرد و مسلمانان برای نام خدا سجده کردند و مشرکان برای نام بتان سجده نمودند.خبر به مسلمانان مهاجر به حبشه رسید که مشرکان مسلمان شده اند.جمعی از ایشان به مکّه بازگشتند.

جبرئیل بر پیامبر نازل شد و از جریان آگاهش ساخت.پیامبر محزون گردید.خداوند با آیۀ کریمۀ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ او را تسلّی داد.

آنچه تا اینجا نقل کردیم،روایاتی بود که شخصیت پیامبر اکرم را در نظر معتقدان به صحّت آن احادیث می شکست.پس از این،روایاتی بررسی می شود که ضمن شکستن شخصیت پیامبر، شخصیت دیگران را بالاتر می برد:

از امّ المؤمنین عایشه روایت می کنند که گفت:دو دخترک آواز می خواندند،و پیامبر بر بسترش دراز کشیده بود.أبو بکر وارد شد و گفت:ساز و آواز شیطانی در محضر پیامبر؟!پیامبر فرمود:کارشان نداشته باش،این روز عید آنهاست.

باز روایت می کنند در روز عید،چند تن از حبشیان در مسجد پیامبر می رقصیدند.پیامبر به من(عایشه)فرمود:میل داری تماشای رقص ایشان را بنمایی؟مرا به دوش گرفت و من گونه ام را بر گونۀ پیامبر گذاردم.پیامبر به ایشان گفت:مشغول باشید؛تا خسته شدم.

و در روایت دیگر،می گوید:پیامبر خسته شده بود و پا به پا می کرد و می فرمود:عایشه!سیر نشدی؟من می گفتم:نه.می خواستم قدر و منزلت خود را نزد پیامبر بدانم.در این هنگام،عمر وارد مسجد شد.حبشیان از بیم او،هر یک به جایی فرار کردند.

و در روایت دیگر می گوید:چون فرار کردند،پیامبر فرمود:من دیدم شیاطین انس و جن از عمر فرار کردند.

روایت کردند در عصر جاهلیت،پیامبر سفره ای گسترانید که در آن گوشت بود و به زید بن نفیل(خویشاوند عمر)تعارف کرد.زید گفت:من از گوشتی که برای بت ها ذبح می کنند، نمی خورم.

از روایاتی که شخصیت پیامبر را پایین می آورد و شخصیت دیگران را بر او ترجیح می دهد، روایات«موافقات خلیفه عمر با خدا»یا«اتّفاق خلیفه با خدا در رأی»می باشد.خلیفه می گوید:

من در چندین مورد با پروردگارم موافقت کردم:

پیامبر بر جنازۀ ابن ابی منافق نماز گزارد.من برخاستم و برابر سینۀ او ایستادم و گفتم:آیا او

ص:590

کسی نبود که در روز فلان،چنین و چنان گفت؟!به خدا قسم چیزی نگذشت که بر پیامبر،آیۀ وَ لا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً... (1)نازل شد.

من به پیامبر گفتم:دستور بده بانوان تو در حجاب روند؛آیه نازل شد: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ (2)

من به پیامبر گفتم:«لو اتّخذنا من مقام ابراهیم مصلّی.»؛آیه نازل شد: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی (3)

به زنان پیامبر گفتم:«عسی ربّه ان طلقکن ان یبدله ازواجا خیرا منکن.»؛آیه نازل شد:

عَسی رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ... (4)

روایات گذشته،دلالت دارد بر آنکه هرجا میان پیامبر و عمر اختلافی پیش می آمد،خداوند آیه نازل می فرمود و پیامبر را مأمور می کرد تا به گفتۀ عمر عمل نماید.سپس همان گفتار عمر، حکم خدا می شد.قسمتی از این روایات،صرفا جنبۀ نشر مناقب خلیفه عمر را دارد.مانند آنکه از عمر روایت کردند که فرمود:

چون در سورۀ مؤمنین این آیات نازل شد: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ... (5)

من گفتم:«فتبارک اللّه أحسن الخالقین».وحی نازل شد و این جمله را بر آیات گذشته اضافه کرد:

فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ (6)

احادیث در فضایل خلفا بسیار است؛از جمله آنکه روایت کرده اند:

خداوند حق را بر زبان عمر قرار داده،و او سخن بر حق می گوید.

مردم دربارۀ چیزی سخن نگفتند که عمر نیز دربارۀ آن سخن بگوید،مگر آنکه قرآن به همان شکل که عمر سخن گفته بود،فرود آمد.

یا آنکه هرگاه عمر،نظر و رأی می داد،قرآن بر طبق رأی عمر نازل می شد.

این اخبار،در ده ها روایت از ابو بکر و ابو ذر و ابو سعید خدری و ابو هریره و دیگر صحابه آمده

ص:591


1- 1) -توبه:84. [1]
2- 2) -احزاب:59. [2]
3- 3) -بقره:125. [3]
4- 4) -تحریم:5. [4]
5- 5) -مؤمنون:12. [5]
6- 6) -مؤمنون:14. [6]

و به خصوص از امیر المؤمنین،علی علیه السّلام،روایت کردند که فرمود:«در قرآن نظر و رأی عمر هست.» و اینکه فرمود:«سکینه و ایمان،بر زبان عمر سخن می گوید.»و در روایتی:«سکینه و ایمان،بر زبان و قلب عمر نازل شده است.»یا آنکه فرمود:«ما اصحاب محمّد،با همۀ کثرتی که داشتیم،انکار نداشتیم که سکینه بر زبان عمر سخن می گوید.»

بعضی از این احادیث،در کتب معتبر مکتب خلفا وارد شده،از جمله اینکه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده اند که فرمود:

«در امم گذشته کسانی بوده اند که ملائکه با ایشان سخن می گفتند.در این امّت،اگر کسی چنین باشد،او عمر است.»

و فرمود:«اگر من در میان شما به رسالت مبعوث نمی شدم،عمر مبعوث می شد.»

و فرمود:«اگر پس از من پیامبری بود،او عمر بن خطّاب بود.»

و فرمود:«آفتاب،بر مردی بهتر از عمر طلوع نکرده است.»حدیث اخیر،عمر را برتر از همۀ انبیا معرّفی نموده است.

این احادیث،برای چه ساخته شده است؟!

آنگاه که معاویه در سال چهل هجری بر مسند خلافت تکیه زد،و پس از چندی که ارکان حکومت خود را مستقر ساخت،در فکر آن شد که خلافت را در اعقاب خود به وراثت پایدار کند.

اوّلین کسی که در این باره مدّ نظر داشت،یزید،فرزند دلبندش بود،که در تب و تاب بیعت گرفتن از مسلمانان برای او می سوخت.یگانه مانع برای رسیدن به این هدف،شهرت یزید به اخلاق ضدّ اسلامی اش بود.می بینیم که حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام در این باره می فرماید:«ما،خاندان نبوّت هستیم و یزید مردی شراب خوار است؛کسی همچون من با مثل او بیعت نمی کند (1)

مردان نامی دیگر از مسلمانان آن روز،مانند عبد الرّحمن بن ابی بکر و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر و سعد وقّاص،نظیر این گفتارها را داشتند.بدین سبب،برای علاج این درماندگی، معاویه برنامۀ حساب شدۀ دقیقی پیاده کرد.و آن،این بود که دربارۀ هر موضوعی که مسلمانان بر یزید یا خود معاویه خرده می گرفتند،روایاتی ساخته شود و همانند آن کردارها را در شخص پیامبر اکرم ثابت کند؛تا با آن روایات ساخته شده،دیگر جای هیچ انتقادی بر یزید و معاویه نماند.

معاویه با همدستی والیان دست نشاندۀ خود،مانند عمرو عاص و زیاد بن أبیه و مغیرة بن شعبه و

ص:592


1- 1) -مثلی لا یبایع مثله.

مروان بن حکم و ولید و دیگر والیان بنی امیّه،-که خود نیز کم و بیش به همان درد یزید بن معاویه مبتلا بودند-تمام نیروهای حکومتی را به کار گرفت و جماعتی را بسیج کرد تا آن روایات را ساختند،و همۀ توانایی و مکر و حیله های خود را به کار برد و آن روایات را در همۀ کشورهای اسلامی منتشر کرد؛از دورترین نقطۀ بلاد مسلمانان در ایران،تا دورترین نقطۀ بلاد آفریقا و یمن و شامات و عراق.این کار به آسانی پیش می رفت،چرا که در حکومت خلفا،از نقل حدیث پیامبر جلوگیری شده بود،مگر آنچه را سیاست حکومت صلاح می دانست.در زمان حکومت معاویه، وضع بدتر شده بود.زیرا روایات ساخته شده،آن خلأ عجیب را در کشورهای اسلامی پر می کرد.

دلیل دیگر آسانی نشر آن احادیث،این بود که مخالفان سیاست دولت،همگی در شهر مدینه مستقر بودند و دسترسی به دیگر شهرهای کشورهای اسلامی نداشتند،و تنها دستگاه حاکمه بود که در همۀ شهرها و روستاهای کشورهای اسلامی،بی هیچ رقیبی،برنامۀ خود را پیاده می کرد.

بدین سبب بود که دستگاه حاکمه،توانست به هدف هایی بالاتر از هدف ابتدایی خود برسد:

مقام خلافت را از مقام رسالت بالاتر بنمایاند

مسلمانان،دین را در اطاعت از خلیفه بدانند.

دستگاه حاکمه در زمان معاویه،در رسیدن به این دو هدف،بسیار موفّق شدند؛چه،پس از زمان معاویه بود که حکومت یزید توانست کعبه را با دست مسلمانانی که رو به آن نماز می گزاردند، به توپ(منجنیق)ببندد و بسوزاند و مدینۀ پیامبر را سه روز-با تمام آنچه در آن وجود داشت-بر لشکر خلافت مباح سازد،و فرزندان پیامبر را در کربلا قتل عام کند،و دختران پیامبر را به عنوان اسیر با سرهای بریدۀ فرزندان پیامبر،به شهرهای مسلمانان ببرد.

همۀ این کارها را به عنوان اینکه امر خلیفه و اطاعت خلیفه،دین است،انجام دادند.امویان برای رسیدن به دو هدف اخیر،چاره ای نداشتند،مگر آنکه از دو خلیفۀ اوّل و دوم کار را شروع کنند، سپس این اندیشه را دربارۀ خلفای بعدی جاری سازند.یعنی شخصیت آن دو خلیفه را برتر از شخصیت پیامبر نشان دهند،و کردار ایشان را بالاتر از کردار پیامبر،و در نتیجه،عمل کردن به گفتار ایشان را دین جلوه دهند.مشکل ایشان در این کار،حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام بود،که معاویه و همکارانش توانستند علاج آن را چنین کنند که حکومت او،بر خلاف حکومت خلفا بود و خود او،کشندۀ عثمان بود و نمی توانست خلیفۀ برحقّ مسلمانان باشد.لذا علیه او،امّ المؤمنین عایشه و معاویه قیام کردند و صحابیان پیامبر،مانند طلحه و زبیر نیز با ایشان همکاری نمودند.در این راه نیز،

ص:593

روایات بسیاری ساختند و در میان مسلمانان نشر دادند.

در نتیجه،این مطلب روشن شد که امویان در زمان معاویه،با جعل حدیث به همۀ اهداف خود رسیدند.بنابراین،جعل حدیث را سومین عامل در تغییر احکام و عقاید اسلام می شماریم.

بخش سوم جعل حدیث

اشارة

سومین وسیله،جعل حدیث می باشد.در گذشته بیان شد بیشتر آن روایات زیان بار،در زمان حکومت معاویه ساخته شده است.این گفته،بنابر حدس و تخمین نمی باشد،بلکه در کتب ثبت و ضبط شده است.«مدائنی»چند دلیل در کتاب«الاحداث»خود به شرح ذیل ثبت کرده است:

معاویه در سال اوّل خلافتش-که آن را«عام الجماعة»نامیدند-فرمانی به همۀ کارگزارانش، در تمام بلاد اسلامی صادر کرد،که هر کس در فضیلت ابو تراب و خاندانش روایت کند،خونش هدر،مالش مباح،و از چتر حفاظت حکومت خارج است.

بار دوم به تمام کارگزارانش فرمانی صادر کرد،که شهادت شیعیان علی علیه السّلام و خاندانش را نپذیرند؛دوستداران عثمان و آنان که روایاتی در فضیلت وی نقل می کنند،و در سرزمینی تحت فرمانروایی شما زندگی می کنند،شناسایی کنید و به خود نزدیک سازید،و اکرامشان بنمایید،و آنچه را که ایشان در فضیلت عثمان نقل می کنند،برای من بنویسید،و اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را ثبت کنید.

بدین سبب،هرکس روایتی از پیامبر در فضایل عثمان نقل می کرد،به صورت یک سند دولتی درمی آمد،و به دربار خلافت اموی ارسال می شد.آنچنان این فرمان اجرا گشت که فضایل عثمان و روایاتی که متضمّن فضایل وی بود،فراوانی یافت.زیرا معاویه پول و خلعت و جایزه و املاک و زمین و آنچه در دست داشت،بی دریغ و با سخاوت تمام،در این راه به کار می گرفت،و آن را میان اعراب و موالی پخش می نمود.بنابراین،جعل روایت در هر شهر از بلاد اسلامی بالا گرفت،و دنیاپرستان به مسابقه با یکدیگر پرداختند.هیچ فرد طرد شده و دورافتاده ای نبود که به نزدیک مأمور دولتی و حاکمی از حکّام معاویه رفته و روایتی در فضایل و مناقب عثمان نقل کند،مگر آنکه نامش نوشته می شد و به دستگاه قدرت نزدیک می گردید،و شفاعت او در مورد دیگران نیز پذیرفته می شد،و ارج و مقام اجتماعی می یافت.مدّتی بدین ترتیب گذشت.

بعد از این اعلامیه،فرمان دیگری از دستگاه مرکزی خلافت صادر شد که حدیث در مورد

ص:594

عثمان زیاد شده،و در تمام شهرها و نواحی بلاد اسلام نشر گردیده است.هنگامی که نامۀ من به دست شما رسید،مردم را دعوت کنید تا در فضایل صحابه و خلفای اوّلیه نقل حدیث نمایند.هیچ روایتی که مردم در مورد ابو تراب نقل کرده اند،نگذارید،مگر اینکه نقیض آن را در مورد صحابه برای من بیاورید.زیرا این کار بیشتر چشم مرا روشن می کند،و برای من محبوب تر می باشد،و دلایل ابو تراب و شیعیانش را بیشتر می شکند،و از مناقب عثمان و فضایل وی،برای آنها سخت تر است.

نامۀ معاویه بر مردم خوانده شد و به دنبال آن،اخباری فراوان در مناقب صحابه،به دروغ،جعل و نقل شد.مردم در این زمینه جدّیت فراوان کردند،تا آنگاه که این روایات به منابر بلاد اسلام نیز راه یافت،و به معلّمان مکتب خانه ها نیز رسید و آنها به بچه های خردسال و نوجوانان آموختند،و بسیار تکرار کردند،تا آنجا که مردم این روایات جعلی را چون قرآن کریم پذیرا شدند.از آنجا به میان زنان و دختران در خانه و خدمتکاران و غلامان رفت.این احادیث را مرد خانه از منابر رسمی و در خطبه های نماز جمعه می شنید و در خانه برای اهل خانه(زن و دختر و فرزندان و خدمتکاران)بازگو می کرد.

سالیان دراز،وضع بدین منوال بود.معاویه از سال چهل تا سال شصت هجری،حکومت و خلافت داشت.مردم دنیاپرست،در این مدّت دراز،در ساخت احادیث دروغین،با یکدیگر رقابت می کردند و برهم سبقت می گرفتند.بدین ترتیب،احادیث بسیار پیدا شد و دروغ های فراوان نشر گردید.فقها و قاضیان و والیان،همه گرفتار این مسأله شدند و همه به این راه رفتند.

کسانی که بیشتر از همه گرفتار بودند،قاریان ریاکار و ضعیف الایمان بودند که به ظاهر،خود را اهل عبادت و خشوع نشان می دادند.اینان حدیث می ساختند تا اینکه نزد والیان حظّ و بهره ای داشته باشند،و به دستگاه قدرت تقرّب یابند،و از اموال و املاک و منازل استفاده کنند.وضع بدین منوال ادامه یافت تا اینکه چنین اخبار و احادیث دروغین،به دست دینداران و کسانی که از دروغ پرهیز داشتند،رسید.اینگونه کسان به گمان راستی و درستی،احادیث مزبور را نقل کردند.امّا اگر می دانستند که دروغ است،هرگز آن را بازگو نمی نمودند و بدان اعتقاد نمی ورزیدند.

«ابن نفطویه»،مورّخ قرن چهارم هجری،در تأیید نقل«مدائنی»چنین می گوید:

«بیشتر احادیث دروغین که فضایل صحابه را بازگو می کند،در ایّام بنی امیّه ساخته و جعل شده اند.گوینده و جاعل اینگونه احادیث،می خواست بدین وسیله به دستگاه خلافت تقرّب

ص:595

جوید،و مورد توجّه و علاقۀ دستگاه قدرت اموی قرار گیرد.امویان هم می خواستند با این کار، دماغ بنی هاشم را به خاک بسایند.» (1)

چند نمونه از این احادیث

چون آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ نازل شد،پیامبر،بنی هاشم را به خانۀ خود دعوت فرمود و اسلام را بر ایشان عرضه فرمود.سپس فرمود:«ایّکم یؤازرنی علی هذا الأمر فیکون أخی و وزیری و خلیفتی.»همۀ ایشان از ایمان و کمک به پیامبر سر سرباززدند،و فقط علی علیه السّلام پذیرفت.پیامبر فرمود:

«هذا أخی و وزیری....»

در نقض این حقیقت،از امّ المؤمنین عایشه روایت کرده اند که گفت:

«هنگامی که این آیه نازل شد،پیامبر بنی عبد المطّلب را جمع کرد و گفت:ای خویشان من!ای صفیه دختر عبد المطّلب!ای فاطمه دختر محمّد!خدا را بندگی کنید.من برای شما نمی توانم کاری انجام دهم.»

و از ابو هریره روایت کرده اند:«چون این آیه نازل شد،پیامبر،قریش را دعوت کرد و یک یک تیره های آنها را مخاطب ساخت و فرمود:خود را از آتش جهنّم نجات دهید....»

و از دیگری روایت کرده اند:«پیامبر،بر انبوهی از سنگ برآمد و گفت:من شما را از آتش،بیم می دهم....»

و بدینسان،روایاتی در نقض آن روایت صحیح جعل نمودند.

در روایتی مشهور،پیامبر فرمود:«أنا مدینة العلم و علیّ بابها.»

نقیض این را چنین روایت کرده اند که پیامبر فرمود:«أنا مدینة العلم و أبو بکر أساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علیّ بابها.»

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنّة.»

نقیض این را چنین روایت کرده اند که پیامبر فرمود:

«أبو بکر و عمر سیّدا کهول اهل الجنّة.»

روایات در فضل امّ المؤمنین عایشه:شاید روایاتی که در فضل امّ المؤمنین عایشه روایت

ص:596


1- 1) -شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)15/3 به بعد،چاپ قدیم.و چاپ قاهره تصحیح محمّد ابو الفضل ابراهیم 46/11.

شده است نیز،از اینگونه باشد،و در برابر احادیثی باشد که محبّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به دخترش، فاطمه علیها السّلام بیان می دارد.مانند:

«پیامبر هرگاه از مدینه به سفر تشریف می بردند،آخرین انسانی را که از خانواده دیدار می فرمودند،فاطمه بود.» (1)

«و هرگاه از سفر بازمی گشتند ،به دیدار اوّلین کسی که می رفتند،فاطمه بود.» (2)

«پس از آنکه دو رکعت نماز در مسجد می گزاردند،فاطمه را دیدار می فرمودند،سپس سایر بانوان خود را.» (3)

«فاطمه،پارۀ تن من است.هرکس او را خشمگین کند،مرا خشمگین کرده است.» (4)

«خداوند غضب می کند به سبب غضب فاطمه،و خشنود می شود به خشنودی فاطمه.» (5)

در برابری با این احادیث و احادیث بسیار دیگر در ارجمندی دختر پیامبر نزد خدا و رسول، احادیثی دربارۀ امّ المؤمنین عایشه روایت می شود.مانند:

«پیامبر اکرم در یکی از غزوات،لشکر اسلام را در بیابانی بی آب برای جستجوی گردنبند عایشه نگاه داشت.لشکر اسلام برای تطهیر و وضو در آن صحرای بی آب،آب لازم داشتند.در حالی که سر پیامبر بر زانوی عایشه بود،خداوند آیۀ تیمّم را نازل فرمود.مسلمانان گفتند:

«ما هی اوّل برکتکم یا آل ابی بکر!»:«ای خاندان ابو بکر!این برکت از شما اوّلین برکت نیست.»،و ابو بکر گفت:«ما کنت اعرف کم أنت مبارکة یا بنیة!»:«ای دخترکم!نمی دانستم تا چه اندازه،تو با برکت هستی.»»

این روایت و روایاتی که در گذشته بررسی شد(پیامبر عایشه را بر دوش داشته تا پایکوبی حبشیان را در مسجد تماشا کند...)،همگی متناسب با روایات فضایل فاطمه علیها السّلام جعل شده اند.

تا اینجا،روایاتی را یادآور شدیم که با بخش نامه های رسمی و علنی خلیفۀ وقت،معاویه،

ص:597


1- 1) -مسند(احمد)275/5؛سنن(بیهقی)26/1؛مستدرک صحیحین 489/1.
2- 2) -مستدرک صحیحین 156/3.
3- 3) -همان.
4- 4) -صحیح(بخاری)،باب قول النّبی:«فاطمة بضعة منّی فمن اغضبها فقد اغضبنی»،از کتاب بدء الخلق 205/2،و کتاب النّکاح،باب ذب الرّجل عن ابنته 177/3؛مسند(احمد)328/4؛صحیح(مسلم)،کتاب فضائل الصحابة،باب فضائل فاطمة.
5- 5) -مستدرک صحیحین 153/3؛اسد الغابة 522/5؛اصابه 159/4.

تناسب داشت-اینکه دستور داده بود در برابر فضایل خاندان ابو تراب،فضائلی برای مکتب خلفا بیاورند.

امّا آن دسته از روایات که فضیلتی برای سران مکتب خلفا در آن نیست،و در عین حال شکست شخصیت پیامبر و خاندانش را دربردارد،به چه سبب روایت شده است؟!

در این باره،اضافه بر آنچه در سابق از اهداف مکتب خلفا برشمردیم،اینک به دیگر هدف خطرناک معاویه-که تاریخ آن را از زبان خود معاویه ثبت کرده است-می نگریم:

زبیر بن بکار،در کتاب خویش،«الموفّقیات»از مطرف فرزند مغیرة بن شعبه نقل می کند: (1)

«من همراه پدرم،مغیره،به مسافرت شام رفته و بر معاویه وارد شده بودیم.پدرم هر روز به نزد معاویه می رفت و مدّتی با او سخن می گفت.هنگامی که به خانه بازمی گشت،با شگفتی فراوان از معاویه و فراست و کیاست او نقل می کرد،و از آنچه از وی دیده بود،با تعجّب یاد می نمود.امّا یک شب،پس از اینکه او را سخت دژم دیدم،ساعتی درنگ کردم.زیرا می پنداشتم ناراحتی پدرم به خاطر اعمالی می باشد که از ما سرزده،یا به خاطر حوادثی است که در کار ما پیش آمده است.

هنگامی که سبب ناراحتی او را پرسیدم،گفت:فرزندم!من از نزد خبیث ترین و کافرترین مردم بازگشته ام.

گفتم:برای چه؟!

گفت:مجلس معاویه،خالی از اغیار بود.بدو اظهار داشتم:ای امیر المؤمنین!تو به آرزوها و آمالت رسیده ای،حال اگر با این کهولت سن به عدل و داد دست زنی،و با دیگران به مهربانی رفتار نمایی،چه قدر نیکو است.اگر نظر لطفی به خویشاوندانت،بنی هاشم کنی و با ایشان صلۀ رحم نمایی،نام نیکی از خود به یادگار خواهی گذاشت.به خدا سوگند،امروز اینان هیچ چیز که ترس و هراس تو را برانگیزد،ندارند.(یعنی بنی هاشم دیگر از خلافت دور شده اند)

معاویه پاسخ داد:دور است،دور است آنچه می گویی!ابو بکر به حکومت رسید و عدالت ورزید و آن همه زحمت ها را تحمّل کرد.به خدا سوگند،تا مرد،نامش نیز به همراهش مرد،مگر

ص:598


1- 1) -زبیر بن بکار،از نسل عبد اللّه بن زبیر بود و در سال 256 ق در مکّه وفات کرد.کتاب«موفّقیات»را به نام«الموفق باللّه»، فرزند متوکّل عبّاسی تألیف کرد.این کتاب در سال 1392 ق،در بغداد در چاپخانه«العانی»به چاپ رسیده،و این خبر در صفحۀ 576 آن آمده و مسعودی در مروج الذهب از وی نقل کرده است.در حاشیۀ تاریخ ابن اثیر(49/9)و در شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه(463/1،چ اوّل)نیز آمده است.

آنکه گوینده ای روزی بگوید:ابو بکر!

آنگاه عمر به حکومت رسید؛کوشش ها کرد و در طول ده سال رنج ها کشید.چند روزی بیش از مرگش نگذشت که هیچ چیز از او باقی نماند،جز اینکه گاه وبیگاه،گوینده ای بگوید:عمر! سپس برادر ما،عثمان به خلافت رسید.مردی از نظر نسب چون او وجود نداشت.و کرد آنچه کرد،و با او کردند آنچه کردند.امّا تا کشته شد،به خدا سوگند،نامش نیز مرد،و اعمال و رفتارش نیز فراموش گشت.

در حالی که نام این مرد هاشمی(پیامبر)را هر روز پنج بار،در سراسر جهان اسلام به فریاد برمی دارند و به بزرگی یاد می کنند:«أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه.»

تو فکر می کنی چه عملی با این حال باقی خواهد ماند و چه نام نیکی پایدار است،ای بی مادر! نه،به خدا سوگند،آرام نخواهم نشست،مگر اینکه این نام را مدفون سازم.» (1)

سینۀ معاویه،از شهرت عام نام پیامبر-که برادر و دایی و جدّ و دیگر خویشانش را در جنگ بدر به خاک هلاکت انداخته بود-چون کانونی از آتش شعله ور بود.او می خواست این نام را دفن کند.برای رسیدن به این مقصود،دو برنامه داشت:

طرح اوّل معاویه،در این جمله خلاصه می گشت:«حتّی یک تن هم از بنی هاشم نباید زنده بماند.»

این مسأله تنها استنباط ما نیست،بلکه امام امیر المؤمنین،علی علیه السّلام نیز،بدان تصریح فرموده اند:

«به خدا سوگند،معاویه خواهان است که حتّی یک نفر هم از بنی هاشم زنده نماند.او بدین وسیله می خواهد نور خدا را خاموش سازد.امّا خداوند،جز به اتمام نور خویش راضی نمی شود،اگر چه کافران هم از خواست او خشنود نباشند.»

و طرح دوم،ساخت آن دسته از روایاتی بود که در گذشته بررسی شد،و در آن شخصیت پیامبر شکسته می شد و فضیلتی برای سران مکتب خلفا در آن نبود.مانند:

پیامبر با حالت جنابت،در محراب مسجد برای نماز ایستاد.یا آنکه سحر یهود،در پیامبر اثر کرد.

روایاتی در ذمّ امیر المؤمنین نیز که در گذشته بررسی شد،از همین گونه است.

ص:599


1- 1) -«فأیّ عمل یبقی مع هذا؟لا امّ لک!لا و اللّه الاّ دفنا دفنا.»و در روایتی دیگر آمده است که معاویه،این عبارت را به زبان جاری ساخت:«و ان ابن ابی کبشه لیصاح به یوما خمس مرّات،لا و اللّه الاّ دفنا دفنا.»

ولی آنچه از همه بیشتر معاویه را برای رسیدن به هدفش کمک می کند،این دسته از روایتهاست که افسانۀ زیر را نقل کرده اند:

خداوند به وسیله جبرئیل،سورۀ علق را بر پیامبرش نازل فرمود.پیامبر اکرم،در آن حال شک کرد که آیا آورنده،جنّ است یا شیطان؟!و دربارۀ آیات سورۀ علق نیز،شک کرد آیا آن آیات از قبیل سجع کاهنان است که آنها از جنّیان می آموزند؟!و دربارۀ خود نیز شک کرد که نکند کاهن شده باشد.بدین سبب،بسیار ناراحت شد،تا آنجا که خواست خود را از کوه بیفکند تا هلاک شود و کاهن نشود.بالاخره با کمک ورقة بن نوفل نصرانی،مطمئن شد!

اینگونه روایات،برای معاویه و یزید و منافقان دیگر بسیار کارساز بوده است.یزیدی که گفت:

«لعبت هاشم بالملک فلا،خبر جاء و لا وحی نزل» (1)و منافقانی که قرآن از ایشان خبر داده و فرموده است: مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ (2):«هستند از اهل مدینه که در نفاق،بسیار کهنه کارند.تو آنها را نمی شناسی،ما آنها را می شناسیم.»

خراب کاری عناصر نفوذی در روایات

در عصر جاهلی و قبل از اسلام،اندیشۀ مردمان ساکن مکّه و مدینه و قبایل صحرانشین عرب-که در تجمّعات خود در ایّام حج و بازارهای عکاظ و ذی المجاز و مانند آن سخن می گفتند-همه و همه گرد مفاخر قبیله ای،و جنگ ها و تاراج ها،و شتر و اسب و شمشیر و نیزه و گاه نیز از محبوبه و دیارش می بود؛بت می پرستیدند و از کاهن دانش می آموختند.امّا در جامعۀ اسلامی،وضع به کلّی تغییر کرد.قرآن،ایشان را واداشت تا در آغاز و انجام خلقت و حکمت آن، آسمان ها و ستاره ها،داستان های عبرت انگیز امم گذشته،و هزاران حقیقت دیگر فکر کنند.نفوس ایشان را در هر بار خواندن قرآن،تشنۀ فراگرفتن اینگونه معارف می کرد.از سوی دیگر،در نتیجۀ فتوحات و سروری بر امّت هایی مانند روم و فارس و قبط،به خاطر اندیشۀ بالای این اقوام،هزاران پرسش بی پاسخ مطرح شد.به خصوص که دستگاه خلافت،دهان آنان که اینگونه معارف را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرا گرفته بودند،بسته بود و منع اکید از نشر حدیث پیامبر نموده بود؛با آنکه خود نیز از جواب اینگونه پرسش ها وامانده بود.همچنان که در داستان صبیغ تمیمی دیدیم،در جواب

ص:600


1- 1) -«هاشمیان(پیامبر و قبیلۀ بنی هاشم)به ملک و سلطنت دست یازیدند.نه خبری آمده بود و نه وحی نازل شده بود.»
2- 2) -توبه:101. [1]

سؤال او(معرّفی«ذاریات»)،شلاّق و زندان و تبعید،بدو ارزانی شد.تا آنکه امیر المؤمنین،در زمان خلافت خود،این سؤال را جواب داد.بنابراین،دستگاه خلافت،می بایست این درماندگی را علاج بنماید.

دستگاه خلافت،این درماندگی را علاج کرد و چه عجیب علاجی!برای علاج این درماندگی، از بعضی دانشمندان اهل کتاب استفاده کرد؛همان ها که به ظاهر اسلام آورده بودند.مانند تمیم داری که در اصل راهب نصرانی بود و در اثر دزدی که کرده بود،اسلام آورد تا از عقوبت گناهش در امان باشد.او،در زمان خلیفۀ دوم،سخنران قبل از خطبۀ نماز جمعه در مسجد پیامبر گردید،و در زمان عثمان،روزی دیگر نیز بر آن اضافه شد.نمونه ای از اندیشه های وی(افسانۀ جسّاسه:

حیوان پشم آلوی دجّال)،در کتب صحاح مکتب خلفا وجود دارد.

دانشمند دیگر اهل کتاب که دستگاه خلافت از وجود او استفادۀ شایانی کرده است، کعب الاحبار یهودی بود.او در زمان خلیفۀ دوم،اسلام آورد و با اصرار خلیفه در مدینه ماند و تا خلافت عثمان،عالم رسمی دربار خلافت گردید،و همواره از او جویای حقایق می شدند.از جمله روایاتی که از او مانده است،این است که:«خانۀ کعبه،هر روز صبح برای بیت المقدّس سجده می کند.»

خلیفۀ دوم از وی پرسید:خداوند،قبل از آنکه عرشش را بیافریند،کجا بوده است؟و آب را که بعدا عرش خود را بر روی آن نهاده،از چه خلق فرموده؟کعب الاحبار گفت:«در اصل حکیم (یعنی تورات)یافته ام که خداوند بر صخرۀ بیت المقدّس قرار داشت و صخره در هوا بود،خداوند آب دهان انداخت و از آن دریاها را آفرید و عرش خود را از مقداری از صخرۀ بیت المقدّس خلق فرمود و بر آن نشست.از باقی ماندۀ صخره،بیت المقدّس را آفرید.»

حضرت امیر علیه السّلام در آنجا حاضر بود و دروغ او را آشکار ساخت.

این دانشمند،شاگردانی مانند ابو هریره،عبد اللّه بن عمر و عمرو عاص را در صحابه و تابعین پرورش داد.بدین ترتیب،روایات اهل کتاب،در کتب معتبر مکتب خلفا،انتشار عجیبی یافت.

در اواخر قرن اوّل هجری و اوایل قرن دوم،خلیفۀ وقت،اجازۀ نگارش حدیث پیامبر را صادر کرد.در آن اوان،یک صنف عنصر نفوذی خطرناک دیگر،به نام زنادقه برای خراب کاری دامنه داری در همه گونه اندیشه های اسلامی قیام کردند،که مهم تر از همۀ خراب کاری هایشان، حدیث سازی بود.خراب کاری یکی از ایشان به نام سیف بن عمر تمیمی را بررسی کردیم.

ص:601

وی جعلیات فراوانی را در تاریخ اسلام وارد نمود.از جمله:

نام بیست و هشت سرزمین و شهر ساختگی در عراق و یمن و حجاز و شام و ایران

9 داستان در مورد افسانۀ جنگ های ارتداد،که هرگز روی نداده بود

11 جنگ در فتوح اسلامی که هرگز واقع نشده بود

صدها هزار کشته در جنگ های اسلامی،که هرگز واقع نگردیده بود.

اینها همه برای آن بود که نشان دهد پیشرفت اسلام با ضرب و شمشیر و خون ریزی بوده است.

و صدها خراب کاری دیگر،مانند آنکه نیکان صحابه،همچون ابو ذر و عمّار را آشوبگر معرّفی کرده است.صدها افسانه های خرافی به نام معجزه ساخته،و ده ها تاریخ را واژگونه نشان داده است،که در بررسی قبلی دیدیم این خراب کاری ها،به هفتاد و دو کتاب معتبر مکتب خلفا از حدیث و تاریخ و سیره و جغرافیا،راه یافته است.

خاتمه

رجوع به منابع اوّلیۀ اسلام،مستلزم تخصّص هایی است که اهمّ آنها عبارتند از:

تخصّص در شناخت زبان عربی عصر نزول قرآن

تخصّص در شناخت راویان حدیث

تخصّص در علم اصول فقه

کار کردن در موارد فوق،تحت نظر فقها و اساتید فن.به عبارت دیگر،دیدن یک دوره درس خارج حوزه.

برای درک موارد زیر از قرآن،آشنایی با زبان عربی کافی است:

وجود صانع و توحید او

نبوّت انبیا از آدم تا خاتم و وجوب اطاعت از ایشان

قیامت و ثواب و عقاب

شناخت کلّی احکام اسلام.

و امّا معرفت به صفات ربوبی و صفات انبیا و تفصیل روز قیامت و خلق آسمان ها و زمین، همچنین چگونگی عمل به احکام اسلام را باید از پیامبر،به وسیلۀ همان منابع اوّلیه(حدیث و سیره)آموخت،که در این صورت،مستلزم دارا بودن تخصّص های ذکر شده در بالا می باشد.

ص:602

مهم ترین شرط رجوع به قرآن و منابع اوّلیه اسلام،آن است که فرد از خودرأیی پیش ساخته نداشته باشد که بخواهد از قرآن و حدیث،دلیلی بر ادّعای خود اقامه کند.که در این صورت،تفسیر به رأی نموده و مستوجب عذاب الهی می گردد.

علاوه بر آنچه قبلا گفتیم،ما در عصر خود به مشکلاتی دیگر مبتلا می باشیم،که عبارتند از:

تفسیر به رأی خنده آور ناآشنایان به زبان عربی،و رجوع غیر متخصّصین به قرآن و تفسیر به رأی کردن و سکوت علما،همچنین تشجیع ایشان توسّط دیگران،و ترور شخصیت آن عده ای که خواستند بدعت ها را روشن سازند.

جملگی این موارد سبب شد که این کار رسمیت پیدا کند.به طوری که گروهک هایی منحرف، مانند فرقان و مجاهدین خلق توانستند ابتدا جوانان را با اسلام سوغات اروپا آشنا سازند،سپس قرآن را تفسیر به رأی کنند و بعد آنها را به تشکیلات خود وارد سازند،و هرکه را خواستند به دست آن فریب خوردگان به شهادت برسانند.

از طرف دیگر،مقابلۀ بعضی از غیر متخصّصین با این بدعت ها،چاپ و نشر نوشته های مجعول و خرافی همراه با غلو بود،که در نتیجه،بهانه به دست کسانی داد که می خواستند شیعه را تکفیر کنند.

آیا این دردها را علاجی هست؟!آری،علاج همۀ دردهای جوامع اسلامی،آن است که به دستور العمل پیامبرشان عمل کنند که فرمود:

«إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی،احدهما أعظم من الآخر،کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی اهل بیتی،و لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما.» (1)

در بحث های آینده،به بررسی احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این باره،و سپس به اصل مطلب،نقش ائمّه در احیای دین،می پردازیم.

ص:603


1- 1) -صحیح(ترمذی)201/13؛اسد الغابه، [1]در شرح حال امام حسن علیه السّلام؛درّ المنثور( [2]سیوطی)،در تفسیر آیۀ«مودّت»از سورۀ شوری.همچنین در حدیثی دیگر با همین مضامین در مستدرک الصحیحین 109/3؛خصائص(نسائی)30/؛مسند (احمد)17/3؛ [3]طبقات(ابن سعد)(2/2)؛مجمع الزوائد(هیثمی)163/9؛کنز العمال 47/1 و 48 و 97.

ص:604

ص:605

ص:606

فهرست مندرجات

مقدّمه 7

مقدّمۀ ناشر 15

پیش گفتار 21

درس یک اصطلاح اوّل:اله 25

معنی«اله»در لغت عرب 25

معنی«اله»در قرآن کریم 25

اصطلاح دوم:رب 33

معنی«رب»در لغت عرب 33

اصطلاح سوم:اللّه 44

اصطلاح چهارم:عبد 45

درس دو اصطلاح پنجم:هدایت 51

اصطلاح ششم:اسلام 56

وجود اسمی 57

وجود مفهومی 58

وجود عملی یا شخصیّت اسلامی 59

وجود جامعۀ اسلامی 60

تحریف،و ابعاد آن در امم گذشته 64

کتمان 64

در هم کردن حق و باطل 65

تحریف 65

ص:607

حافظان و ناشران اسلام 67

مردی از من 71

نظر مفسّران 80

نظر لغویّون 81

درس سه مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته) 85

تحریف امم 92

امّت بازپسین 93

درس چهارم مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته) 99

پیامبر و نشر سنّت 103

اصطلاح هفتم:خلیفه 106

سنّت مکتوب 110

سنّت همدوش قرآن 112

نقل حدیث پیامبر ممنوع می شود 116

در جبهۀ حقّ و حقیقت 121

ابو ذر غفاری 121

میثم تمّار 124

رشید هجری 127

درس پنجم مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته) 133

علل منع نشر حدیث 135

داستان قلم و دوات 145

تاریخ نظر ما را تأیید می کند 151

درس شش مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته) 161

دومین عامل تحریف 163

لعنت های بیجا 164

تحقیق در روایات سبّ و لعن 169

علّت نشر این روایات 173

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با امور دنیا آشنا نیست 176

پیامبر قرآن را فراموش می کند 179

نتیجه 184

ص:608

درس هفت مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته) 189

نشر پنهانی حدیث 190

سیاست نوین 191

کوشش برای شکستن شخصیّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 193

تلاش معاویه در این راه 195

نمونه ای از احادیث مجعول 196

بررسی احادیث جعلی 202

غنا و موسیقی در اسلام 202

مجسّمه از دیدگاه اسلامی 203

هم نشینی با زنان بیگانه 204

هدف از جعل این احادیث 206

یک مشاهدۀ عینی 207

اوج قداست مقام خلافت 209

عثمان در ترازوی این روایات 209

پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در چنگال سحر 211

نظری به اسلام شناسی اروپاییان 214

درس هشت مقدّمه(یادآوری مباحث گذشته)219

عوامل تحریف 219

چگونگی نزول وحی در مکتب خلفا 221

ارزیابی روایات 227

بررسی سند 227

قضاوت قاطع قرآن کریم 228

نتیجه 237

شواهد یاد شده از انجیل و تورات 239

فرق بین دو نسخه 247

فشردۀ گفتار دو پیامبر 247

مقایسه آیات قرآن با عبارات عهدین(تورات و انجیل)248

در انتظار پیامبر خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 250

دیر بحیرای راهب 250

دومین سفر به شام 252

دانای ایران 254

ابن هیّبان شامی 255

ص:609

دانشمندان فداکار 256

عالم متعصّب یهودی 257

یهود بنی قریظه 257

نتیجه 258

اسلام شناسان غربی،و روایات نزول اوّلین وحی 259

مقایسۀ روایات مکتب خلفا با روایات موجود در مکتب اهل بیت علیهم السّلام 261

خلاصۀ سخن 263

درس نه مقدّمه 271

افسانۀ غرانیق در مکتب خلفا 273

بخش اوّل از روایات طبری،در تفسیر«تمنّی»و«امنیّه»273

بخش دوم از روایات طبری دربارۀ معنا و تفسیر«تمنّی»و«امنیّه»280

بررسی آیات قرآن کریم 285

آیات سورۀ نجم 285

آیات سورۀ حج 289

تفسیر قرآنی آیه 294

آیات سورۀ اسراء 297

ارزیابی روایات غرانیق 299

روایات در برابر قرآن کریم 299

اسناد روایات در اسطورۀ غرانیق 302

تضاد و تناقض در متون روایات اسطورۀ غرانیق 306

تضادّ مضامین اسطوره با حالات پیامبر 308

عصمت انبیا 311

کشف حقیقت 313

گفتار اسلام شناسان 317

خلاصۀ بحث 321

کشف حقیقت 326

سوء استفادۀ دشمنان اسلام 327

درس ده وصف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکتب اهل سنّت 331

موافقت خلیفه عمر با پروردگار 331

متابعت قرآن از لفظ عمر 334

موافقت قرآن با رأی خلیفه 334

احادیث فضایل 335

ص:610

احادیثی که شخصیت پیامبر را پایین می آورد 337

شکستن شخصیت پدران پیامبر 339

نقد و بررسی احادیث موافقات عمر 340

موافقت دربارۀ مقام ابراهیم 340

موافقت دربارۀ بانوان پیامبر 342

موافقت در جملۀ«فتبارک اللّه أحسن الخالقین»343

بررسی موافقات،با ملاحظۀ روایات 344

دربارۀ حجاب بانوان پیامبر 344

شأن نزول آیۀ حجاب در روایات 345

دربارۀ رشک بردن بانوان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم 346

دربارۀ حکم تحریم خمر 347

حدیث ایستاده بول کردن پیامبر 351

خوردن گوشت قربانی بت ها 352

درس یازده اثرات اینگونه احادیث بر اعتقادات مسلمانان 357

احادیث لعن پیامبر بر مسلمانان 358

اقرار پیامبر بر عدم آگاهی اش در امور دنیوی 358

فراموشی پیامبر اکرم در نماز 359

نماز خواندن پیامبر در حال جنابت 359

نتیجه 359

بینش خاص ناشی از این احادیث در مکتب خلافت 361

علّت انتشار چنین احادیث در مکتب خلافت 362

آثار اینگونه احادیث در اسلام شناسی 366

بدترین تأثیر احادیث یادشده 368

داستان نهی عمر از عمرۀ تمتّع 370

نتیجۀ بحث های گذشته 376

عامل دیگر در تغییر احکام اسلام 381

اثر ترک رجوع به امامان اهل بیت علیهم السّلام 382

درس دوازده وصف پیامبر در مکتب اهل بیت علیهم السّلام 387

شمایل آن حضرت 387

سخن گفتن آن حضرت 388

رفتار آن حضرت در خانه 389

در بیرون از خانه 389

ص:611

مجلس آن حضرت 390

درس سیزده مقدّمه 397

عوامل تحریف ادیان 399

جعل حدیث 401

چرا حدیث جعل کردند 401

فرمان رسمی جعل حدیث 404

فرمان شدّت می گیرد 404

صدور فرمان سوم 405

حدیث یوم الدّار 406

نقیض این روایت 407

دو تذکّر 414

یک دروغ شاخدار 415

بر بالای کوه صفا 416

داستان اصلی چیست 417

زمان ساختن این روایت ها 420

دو روایت جعلی دیگر 421

خلاصه 422

درس چهارده جعل اخبار نادرست دربارۀ امیر المؤمنین علیه السّلام 427

مقدّمه 427

حدیث اوّل 428

حدیث دوم 428

حدیث سوم 429

ارزیابی احادیث گذشته 430

حدیث چهارم 432

ارزیابی حدیث چهارم 432

حدیث سازی سمرة بن جندب 435

بت ها باید شکسته شوند 436

درس پانزده مقدّمه 443

آیات تیمّم 444

مسابقۀ پیامبر و همسرش 445

ص:612

حدیث تیمّم 446

بررسی و تحقیق در حدیث 447

واقعیت مسأله 451

نتیجۀ انتشار این مجعولات در متون اسلامی 453

زمان جعل اینگونه احادیث 455

اثر این اخبار در اندیشۀ معتقدان 456

درس شانزده مقدّمه 461

حضور علمای اهل کتاب در متن جریان حدیث سازی 462

قصّاصون(قصّه گویان)465

تمیم داری،عالم مسیحی،سخنگوی جهان اسلام 466

سابقۀ پیش از اسلام 466

در عصر خلیفۀ دوم 469

نفوذ در مکتب خلفا 470

حدیث جسّاسه و دجّال 470

بررسی حدیث 472

اسلام شناسان غرب و حدیث جسّاسه 474

در راه شناخت بیشتر تمیم داری 475

خلاصه 477

درس هفده کعب الاحبار،عالم یهودی،مفسّر قرآن 483

شاگردان کعب 487

نفوذ کعب در مقامات رسمی 488

حافظان اسلام در برابر کعب الاحبار 492

چرا کعب الاحبار مورد توجّه قرار می گرفت 493

خلاصه 497

درس هجده مقدّمه 501

شماری از صحابیان ساختۀ خیال سیف 503

نمایندگان قبایل عرب که به دیدار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند 504

والیان و کارگزارانی که از جانب پیامبر یا ابو بکر تعیین شده اند 504

قاصدانی از جانب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أبو بکر 505

صحابیان هم نام 505

ص:613

صحابیانی از انصار 505

صحابیانی از قبایل مختلف 506

فرماندهانی برای سپاه اسلام 506

صحابیان که زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را درک کرده اند 506

از فرماندهان ارتش عراق 507

از فرماندهان ارتش اسلام در جنگ های ارتداد 507

صحابی بودن به دلیل دیدار با أبو بکر یا نامه نوشتن أبو بکر به وی 507

صحابی بودن به دلیل شرکت در جنگ های زمان أبو بکر 507

صحابی بودن به دلیل کمک رسانی به ارتش أبو بکر 508

عبد اللّه بن سبا و سبائیان 508

راویان(حدیث)ساختۀ خیال سیف 510

فرماندهان لشکر کافران 514

شاعران ساختۀ خیال سیف 514

تابعین ساختۀ خیال سیف 514

درس نوزده سرزمین ها و شهرهایی که سیف به دروغ ساخته است 520

در حجاز 520

در عراق 520

در شام 521

در ایران 521

در یمن 521

ایّام ساختگی سیف 522

جنگ ها و لشکرکشی های ساختۀ سیف در ردّه و فتوح 523

نگرشی کوتاه به آن افسانه ها 523

نگرشی کوتاه به جنگ اخابث 524

جنگ الیس و فتح امغیشیا 525

خرافاتی که سیف همانند معجزه ساخته است 526

تحریف سیف،در زمان وقوع حوادث تاریخی 527

تحریف در اسامی 528

درس بیست روایت های سیف در کتب وزین مکتب خلفا 533

علّت انتشار دروغ های سیف در کتب معتبر مکتب خلفا 537

ص:614

درس بیست و یک روایات مکتب خلفا در کتب وزین مکتب اهل بیت علیهم السّلام 543

درس بیست و دو شرط رجوع به منابع اوّلیۀ اسلام 557

شرط رجوع به قرآن کریم 558

چند روایت در نهی از تفسیر برأی کردن 563

درس بیست و سه نمونه هایی از تفسیر اشتباه قرآن 567

بررسی این تفسیرها 570

دردی دیگر 580

درس بیست و چهار مقدّمه 585

بخش اوّل:منع نشر حدیث و سیرۀ پیامبر 586

بخش دوم:شکستن شخصیت پیامبر 587

افسانۀ غرانیق 589

بخش سوم:جعل حدیث 594

چند نمونه از این احادیث 596

خراب کاری عناصر نفوذی در روایات 600

خاتمه 602

ص:615

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109