عرفان اسلامی جلد 10

مشخصات کتاب

سرشناسه:انصاریان، حسین، 1323 -، توشیحگر

عنوان قراردادی:مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه .شرح

عنوان و نام پدیدآور:عرفان اسلامی / مولف حسین انصاریان ؛ ویرایش و تحقیق محسن فیض پور ،محمدجواد صابریان.

مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1386 - 1391.

مشخصات ظاهری:ج.

فروست:مجموعه آثار؛ 31، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 38، 39، 40، 41، 42، 43، 44.

شابک:700000 ریال : دوره 978-964-96392-9-1 : ؛ ج.1 : 978-964-96392-6-0 ؛ ج.2 : 978-964-96392-7-7 ؛ 700000 ریال : ج.3 978-964-96392-8-4 : ؛ ج.4 978-964-2939-00-8 : ؛ ج.5 978-964-2939-01-5 : ؛ ج.6 978-964-2939-02-2 : ؛ ج.7 : 978-964-2939-03-9 ؛ ج.8 : 978-964-2939-04-6 ؛ ج.9 : 978-964-2939-05-3 ؛ ج.10 978-964-2939-06-0 : ؛ ج.11 : 978-964-2939-07-7 ؛ ج.12 978-964-2939-08-4 : ؛ ج.13 978-964-2939-09-1 : ؛ ج.14 978-964-2939-10-7 : ؛ ج.15 978-964-2939-13-8 :

یادداشت:ج.2 - 5، 9 و 11 (چاپ اول: زمستان 1386).

یادداشت:ج.12 - 15 (چاپ اول: 1391) (فیپا).

یادداشت:جلد چهاردهم و پانزدهم فهرست می باشند.

یادداشت:ج.7 - 9 (چاپ دوم:1387).

یادداشت:ج.10 (چاپ اول: 1386).

یادداشت:ج.10 - 15 (چاپ دوم:1388).

یادداشت:عنوان روی جلد: عرفان اسلامی شرح مصباح الشریعه.

یادداشت:کتابنامه.

عنوان روی جلد:عرفان اسلامی شرح مصباح الشریعه.

موضوع:جعفربن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148ق . مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه -- نقد و تفسیر

موضوع:احادیث اخلاقی -- قرن 2 ق.

موضوع:اخلاق اسلامی -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع:عرفان -- متون قدیمی تا قرن 14

شناسه افزوده:فیض پور قمی، محسن، 1353 -، ویراستار

شناسه افزوده:صابریان، محمدجواد، ویراستار

شناسه افزوده:جعفربن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148ق . مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه . شرح

رده بندی کنگره:BP248/ج7م60422184 1386

رده بندی دیویی:297/61

شماره کتابشناسی ملی:1182560

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

باب 46 مسئله بیان و کلام و سخن گفتن

اشاره

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

ألْکَلٰامُ اظْهٰارُ مٰا فی قَلْبِ الْمَرْءِ مِنَ الصَّفٰاءِ وَ الْکَدَرِ وَ الْعِلْمِ وَ الْجَهْلِ،قٰالَ أَمیر الْمُؤْمنینَ علیه السلام:اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسٰانِهِ.

فَزِنْ کَلٰامَکَ وَ اعْرِضْهُ عَلَی الْعَقْلِ فَاِنْ کٰانَ لِلّهِ وَفِی اللّٰهِ فَتَکَلَّمْ بِهِ،وَ ان کانَ غَیْرَ ذٰلِکَ فَالسُّکُوتُ خَیْرٌ مِنْهُ.

فَلَیْسَ عَلَی الْجَوارِحِ عِبٰادَةٌ اخَفَّ مَؤُونَةً وَ افْضَلَ مَنْزِلَةً وَ اعْظَمَ قَدْراً عِنْدَ اللّهِ مِنَ الْکَلٰامِ فی رِضٰا اللّهِ وَ لِوَجْهِهِ وَ نَشْرِ آلٰائِهِ وَ نَعْمٰائِهِ فی عِبٰادِهِ.أَ لٰا تَریٰ انَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَجْعَلْ فیما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ رُسُلِهِ مَعْنیً یَکْشِفُ مٰا اسَرَّ الَیْهِمْ مِنْ مَکْنُوناتِ عِلْمِهِ وَ مَخْزُوناتِ وَحْیِهِ غَیْرَ الْکَلٰامِ وَ کَذٰلِکَ بَیْنَ الرُّسُلِ وَ الْاُمَمِ،فَثَبَتَ بِهٰذا انَّهُ افْضَلُ الْوَسٰائِلِ وَ الْطَفُ الْعِبٰادَةِ.

وَ کَذٰلِکَ لا مَعْصِیَةَ اشْغَلُ عَلَی الْعَبْدِ وَ اسْرَعُ عُقوبَةً عِنْدَ اللّهِ وَ اشَدُّها مَلامَةً وَ اعْجَلُها سَأْمَةً عِنْدَ الْخَلْقِ مِنْهُ.

وَ اللِّسانُ تَرْجُمانُ الضَّمیرِ وَ صاحِبُ خَبَرِ الْقَلْبِ وَ بِهِ یَنْکَشِفُ ما فی سِرِّ الْباطِنِ وَ عَلَیْهِ یُحاسَبُ الْخَلْقُ یَوْمَ الْقِیامَةِ.

وَ الْکَلامُ خَمْرٌ یُسْکِرُ الْقُلوبَ وَ الْعُقولَ ما کانَ مِنْهُ لِغَیْرِ اللّهِ.وَ لَیْسَ شَیْءٌ احَقَّ بِطُولِ السِّجْنِ مِنَ اللِّسانِ.

قالَ بَعْضُ الْحُکَماءِ:اِحْفَظْ لِسانَکَ عَنْ خَبیثِ الْکَلامِ وَ فی غَیْرِهِ لا تَسْکُتْ انِ اسْتَطَعْتَ.

فَاَمَّا السَّکینَهُ وَ الصَّمْتُ فَهِیَ هَیْئَةٌ حَسَنَةٌ رَفیعَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِاَهْلِها وَ هُمْ امَناءُ اسْرارِهِ فی ارْضِهِ.

ص:7

[ ألْکَلٰامُ اظْهٰارُ مٰا فی قَلْبِ الْمَرْءِ مِنَ الصَّفٰاءِ وَ الْکَدَرِ وَ الْعِلْمِ وَ الْجَهْلِ،قٰالَ أَمیر الْمُؤْمنینَ علیه السلام:اَلْمَرْءٌ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسٰانِهِ ]

حقیقت سخن و کلام

اشاره

در این فصل،امام صادق علیه السلام به یکی از بزرگ ترین نعمت های الهی که در قرآن مجید به عنوان یکی از نعمت های ربوبی شمرده شده یعنی مسئله بیان و کلام و سخن گفتن اشاره می فرماید:

[ الرَّحْمٰنُ* عَلَّمَ الْقُرْآنَ* خَلَقَ الْإِنْسٰانَ* عَلَّمَهُ الْبَیٰانَ ] (1).

[ خدای ] رحمان*قرآن را تعلیم داد.*انسان را آفرید؛*به او بیان آموخت.

سخن و کلام همان طور که امام به حق ناطق می فرماید:علّت ظهور باطن متکلّم و گوینده است.سخن نشان می دهد که درون گوینده در چه وضعی است ؟

آیا اهل صفاست،یعنی درونی آراسته به ایمان و حقیقت و فضیلت و کرامت دارد که اگر این گونه باشد،سخنش حق و کلامش چراغ هدایت و بیانش امر به معروف و نهی از منکر و وسیلۀ نشر علم و اخلاق و حسنات است.

و اگر کلامش لغو و بیهوده و سخنش بی معنی و باطل است،روشن می کند که

ص:8


1- 1) -الرحمن (55):1-4.

باطنش آلوده و درونش خبیث و قلبش قسی و دلش بی ربط به حضرت حق و نفسش آلوده به رذایل و روحش مسخّر شیطان رجیم است.

در مسئلۀ زبان و ساختمان این عضو و فضیلت صمت و سکوت در ابتدای جلد هشتم به تفصیل مسائلی بیان شد و در ابتدای این جلد به خواست حضرت مولا مسائلی در باب سخن و کلام مطرح می شود که توجه به آن به سود دنیا و آخرت ماست.

راستی،اگر متکلم در دنیای درونش آراسته به حقایق ایمانی و واقعیت های ملکوتی و حسنات اخلاقی نباشد،چگونه می تواند سخن پاک و کلام پاکیزه و گفتار پسندیده و بیان سودمند داشته باشد ؟ که همه این ها معلول روشنی درون و پاکی و صفای باطن است.

کلام چه گوهر پر ارزش و چه نعمت عظیم و چه چراغ پر فروغی است که خدای مهربان از باب لطف و عنایتش به بندگان مرحمت فرموده،تا هم نیازهای دنیایی خود را با آن برطرف کنند و هم به وسیلۀ آن دنیای زندگی را از محبت و عشق و سرور و صفا و وفا پر کنند و هم برای برزخ و قیامت خود چراغی روشن تر از آفتاب بیفروزند،ولی هزاران حیف که این نعمت الهی در دست بسیاری از مردم تبدیل به خط تاریک کفر و ناسپاسی می شود و به لباس باطل پوشیده گشته وسیلۀ نفاق، کینه،دشمنی،بی مهری،غضب،خشم،دو به هم زنی،غیبت،تهمت،دروغ، پشت هم اندازی،آبروریزی،جنگ،خرابی،آدم کشی،نقشه های خائنانه و قوانین ظالمانه می گردد ! ! به فرمودۀ قرآن مجید:

[ أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ الْبَوٰارِ ] (1).

ص:9


1- 1) -ابراهیم (14):28.

آیا کسانی را که [ شکر ] نعمت خدا را به کفران و ناسپاسی تبدیل کردند و قوم خود را به سرای نابودی و هلاکت درآوردند،ندیدی ؟

اگر پای درد دل این نعمت گرانمایه بنشینیم و با گوش جان مستمع این سرمایه الهی شویم می شنویم که می گوید:

در غبار غم از این وحشت سرا افتاده ام***نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام

سایه پروزد بهشتم از چه گشتم صید خاک*** تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام

جای در بستان سرای عشق می باید مرا*** عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده ام

پای مال مردمم از نارسایی های بخت*** سبزه بی طالعم در زیر پا افتاده ام

خوار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست*** اشک بی قدرم زچشم آشنا افتاده ام

لب فرو بستم رهی بی روی گلچین وا بمیر*** در فراق هم نوایان از نوا افتاده ام(1)

بیایید دل به خدا بسپاریم و خانۀ قلب را با کمک وحی و کلام گهربار انبیا و امامان علیهم السلام صفا دهیم و از این لحظه به بعد تمام هستی خود را با قرآن مجید هماهنگ کنیم،تا از دست هوای نفس و شیاطین انسی و جنی نجات پیدا کرده و حرکت و عملمان تبدیل به حرکت شایسته و عمل صالح گردد و به خصوص زبانمان از کلام لغو و باطل و بیهوده خلاص گردد و به کلام حق و سخن ملکوتی آراسته شود.

سخن اولیای الهی

شما به سخنان انبیا و ائمه علیهم السلام و عرفای الهی و حکیمان با حقیقت و ناصحان دلسوز مراجعه کنید تا به ارزش سخنی که از قلب پاک و درون منور به نور ایمان

ص:10


1- 1)- رهی معیری.

ظهور می کند پی ببرید،آن بزرگواران تمام سخن و کلامشان دعوت به حق و راهنمایی به خیر و هدایت به سعادت دنیا و آخرت بود و حق این است که در تمام شؤون حیات از آن بزرگواران و کلام پر ارزششان متابعت و پیروی شود.

قرآن مجید در سوره های قرآن سخنان پر ارزش و کلمات سعادت آفرین حضرت نوح،هود،صالح،ابراهیم،لوط،شعیب،یوسف،موسی،هارون،داود، سلیمان،عیسی و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را بیان فرموده که شما با انس به قرآن می توانید از آن مفاهیم بلند آسمانی که در رابطه با توحید،معاد،معاملات، اخلاق،سیاست،اجتماع،فرد،معاشرت،تقوا،تزکیه،عمل صالح و امور خیر است آگاه شوید.

چرا از سخنان و کلام پاکان حقیقی پیروی نکنیم و چرا تمام شؤون زندگی را با آن بزرگواران هماهنگ ننماییم ؟ که آنان تجلی گاه فیض حضرت حقّند و قلبشان مرکز واردات اسرار الهیه است و روح ملکوتیشان متصل به روح اعظم.

انسان و روح اعظم در کلام ملا صدرا

صدر المتالّهین در گفتاری بسیار پر ارزش در تفسیر و توضیح آیه مبارکه نور در این مسئله که حقیقت اینان جامع تمام حقایق است،پس گفتارشان گفتار جامع و کامل است می گوید:

انسان،کامل به کلمه و سخن جامع و خلاصه ای است از تمام آنچه که در کتاب های الهی موجود است،آن کتاب هایی که تمام کلماتش نوشته های نورانی است که به دست خداوند رحمان نوشته شده و بر صفات عالم وجود نقش بسته و از بینش کوردلان پنهان و پوشیده است،یعنی مانند روح اعظم که جامع و دربرگیرنده است مر آنچه را که در عالم کبیر است؛زیرا آغاز موجودات و صورت

ص:11

و غایت آن ها و تخم عقول و نفوس و میوۀ درخت افلاک و آنچه در آن ها از انوار معقول و محسوس است می باشد (1).

پس اکنون ارادۀ آن داریم که برای تو مراتب عالم انسان و اسمای او را شرح و توضیح دهیم و بیان کنیم که روح انسانی و عقل آخرین الهی در مرتبه و قرب و نزدیکی نزد خداوند در قوس صعود و بازگشت،برابر روح اعظم و عقل اوّل قرآنی در عالم آغاز و قوس نزول است و سلطنت و غلبۀ او روز رستاخیز و روز عمل همانند سلطنت روح اعظم در روز ازل است،یعنی از جهت شمول و فراگیری هر یک از آن دو بر تمام مراتب موجودات،بلکه عقل اول و روح آخرین همان حقیقت محمّدیه است که یک ذات در دو مرتبه ظاهر و جلوه نموده،یک بار در برگشت به خلق،برای به کمال رسانیدن خلایق و بار دیگر در روی آوردن به حق تعالی برای شفاعت آنان.

چنانچه پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

نخستین آفرینش حق،نور من بود (2).

و فرمود:

اوّل چیزی که خداوند آفرید عقل بود،به او فرمود:پیش بیا ؟ رو کرد،سپس فرمود:برگرد ؟ برگشت،فرمود:به عزت و بزرگی خود سوگند که آفریده ای بزرگوارتر از تو نیافریدم،به واسطۀ تو عطا و بخشش می کنم و به واسطۀ تو می گیرم و به واسطۀ تو پاداش و به واسطۀ تو عقاب و شکنجه می نمایم (3).

ص:12


1- 1) -عوالی اللآلی:99/4،حدیث 140؛بحار الأنوار:97/1،باب 2،حدیث 7.
2- 2) - بحار الأنوار:97/1،باب 2،حدیث 7؛عوالی اللآلی:99/4.
3- 3) -الکافی:10/1،کتاب العقل و الجهل،حدیث 1؛عوالی اللآلی:99/4،حدیث 142؛بحار الأنوار:97/1،باب 2،حدیث 9.

و این حدیث را شیخ بزرگوار،امین اسلام و مورد اعتماد ناقلان حدیث،محمد بن یعقوب کلینی روایت نموده و آن حدیثی است که همگان بر درستی آن اتفاق و هم آهنگی دارند.

پس هم چنان که روح اعظم،چه از جهت علم و چه عین فراگیرنده تمام ممکنات است هم چنین این انسان،کامل و خلیفه و جانشین خداوند در آسمان ها و زمین همین گونه است.

اما اشتمال و فراگیری روح اعظم مر ممکنات را از جهت علم،آن است که قبلاً گفته شد که او قلم حق تعالی و صورت دهندۀ حقایق،به نحوی مقدس و بر تراز کثرت و تفصیل و نویسندۀ کلمات اسرار و رازهای الهی بر لوح ها و صفحات قَدَری است؛زیرا لوح محفوظ و آنچه در اوست از او صادر و ظاهر گردیده و هم نزد او حاضر و آماده است و او آنچه که در آن است مطالعه می نماید،همانند مطالعه عقل افکاری را که از او پیدا شده و سپس در لوح نفس و بعد از آن در صفحۀ خیال و حسّ نقش می بندد،هم چنین است حکم دیگر مشاعر کلی و مدارک فلکی و لوح های قدری با آنچه در آن ها از نوشته های مثالی و نفوس جزئی خیالی که در نفوس نقش پذیر آسمانی حاصل است،لذا صورت های زمینی که بر لوح های هیولانی نقش بسته اند نیز همین گونه اند؛زیرا همگی به اجازۀ پروردگار از او صادر و ظاهر گردیده اند،در نزد او حاضر و آماده و او به نور پروردگار خویش،آن نوری که آسمان ها و زمین بدان روشن و نورانی است،آن ها را مشاهده می نماید و هم چنین هر یک از جواهر عقلی و نفسی و صورت های حسی آسمانی و انوار ماه و خورشید،چشمانی بینا و درک هایی تابان و آیینه های رخشانند که بدان ها اشیا ادراک و به آنچه در آسمان و زمین است،انسانی رسیده و کامیاب می گردد.

اما اشتمال و فراگیری روح اعظم مر اشیا را عینی از آن جهت است که ذات روح

ص:13

اعظم صورت کل موجودات است،هم چنان که او هم علّت فاعلی و هم نتیجۀ مطلوب اشیا است و صورت در حقیقتِ ترکیبی و در هر ماهیّت نوعی عبارت از تمام آن ماهیّت است،آیا مشاهده نمی کنی که تخت چوبی که مبهم و نامعلوم است و حیوان به واسطۀ نفس و حسّش حیوان است نه به بدن و جسمش،هم چنین علّت فاعلی هم تمام حقیقت معلول است؛زیرا معلول پرتوی از فیض وجود او و تراوشی از دریای بی پایان جود اوست و آن بدین جهت است که علّت همان گونه که حکمای الهی در علوم الهیّات بیان کرده اند،همانند تابش از خورشید و گرمی از آتش و نم از دریاست و آن علّت،فاعل تام و تمام فاعل از آن جهت که فاعل است بوده و تمام کمالات نیز در او جمع می باشد.

اما اشتمال و فراگیری روح عقلیِ انسان کامل مر کلّیه ممکنات را،از آن جهت است که او کتاب مبینی است که خلاصه و گزیدۀ جهان های وجودی بوده که کلیّات و جزئیات و افراد آن را فرا گرفته است،اما هنگام رسیدن و اتصال به آنان فرقی بین او و بین قلم حق تعالی در احاطه و اشتمالش به تمام موجودات نیست.

از شگفتی های آفرینش الهی و از عجایب خلقت او آفرینش انسان است که خداوند رحمان او را جهانی همانند جهان ربوبی آفریده و نشأۀ جامعی پدید آورده که مجموع آنچه که در دیگر عوالم و نشآت وجودی است در آن گرد آمده است.

بلکه ذاتی خلقت فرموده،موصوف به تمام آنچه که ذات احدی او بدان ها توصیف و تعریف می گردد،از صفات جمال و جلال و آثار و افعال و عوالم و نشآت و خلایق و قلم و لوح و قضا و قدر و فرشتگان و افلاک و عناصر و مرکّبات و بهشت و دوزخ و مالک و غیره.

خلاصه،آن که انسان کامل را خداوند نمونه و مثالی از جهت ذات و صفت و فعل برای خود آفریده و شناخت این پدیدۀ شگفت انگیز و این نظم زیبا و لطیف

ص:14

و درک این حکمت پسندیده با رازهای بسیاری که در آن پیچیده امری پوشیده و پنهان و سرّ بزرگی از معرفت الهی است،بلکه معرفت و شناخت الهی جز به معرفت انسان کامل ممکن نیست؛زیرا او باب الهی و ریسمان محکم و طناب استواری است که بدان،به جهان اعلی و برتر توان رفت و راه راستی است که به خداوند علیم و حکیم منتهی و کتاب کریمی است که از پروردگار رحمان رحیم نازل و وارد گردیده است.

لذا بر هر فردی معرفت آنچه که در این کتاب پوشیده مکنون و فهم را از این گنجینه مخزون است،واجب و لازم می باشد و این معنی ضرورت و لزوم شناخت پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام است که فرمود:

هر که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد بر مردن زمان جاهلی مرده ! (1)زیرا حیات و زندگی انسان در جهان جاوید،تنها به دانش های حکمت الهی است و در وجود انسان کامل،حکمت بتمامه پیچیده و دفین است.

و این حدیث مفهوم فرمودۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله است که فرمود:

هر که مرا پیروی کند،در حقیقت خداوند را پیروی و اطاعت نموده است (2)و قرآن فرموده:

[ مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اللّٰهَ ] (3).

هر که از پیامبر اطاعت کند،در حقیقت از خدا اطاعت کرده است.

و هم چنین فرمود:

ص:15


1- 1) -وسائل الشیعة:246/16،باب 33،حدیث 21475.
2- 2) -بحار الأنوار:476/22،باب 1،حدیث 27.
3- 3) -نساء (4):80.

هر که خود را شناخت در نتیجه،خدا را شناخته است (1).

که مقصود از آن نفس،شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله است،به جهت به حقیقت پیوستن فرموده حق تعالیٰ:

[ النَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ] (2).

پیامبر،نسبت به مؤمنان از خودشان اولی و سزاوارتر است.

زیرا حقیقت پیغمبر صلی الله علیه و آله به نور هدایت خویش نفوس مؤمنان را کامل و عقل های انسان ها را روشن و تابناک و آنان را از قوه به فعلیّت خارج نموده و برایشان دانش نوری افاضه و پخش و بدیشان وجود شایستۀ جهان دیگر را می بخشد.

پس ذات پیغمبر صلی الله علیه و آله علت و اصل برای به حقیقت پیوستن حکمت و ایمان در وجود مؤمنان بوده و گوهر ذات آنان را به صورت وجود دایمی و استواری جاوید به فعلیت می رساند و علّت فاعلی شیئی به او،از ذات شیئی به خودش سزاوارتر است؛زیرا شیئی با نفس خودش متصف به امکان و با علّت و به کمال رسانندۀ خود،متصف به وجوب است و وجوب و کمال به شیئی سزاوارتر از امکان و نقصان است،نیکو به فهم و در آنچه که بر تو از معنی لزوم پیروی پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام خواندیم که آن دو،دو مقدم و بر پا دارنده ذات مؤمن از آن جهت که مؤمن است می باشند،درست دقت کن (3).

آری،کلام این بزرگواران عین فیض الهی و محض حکمت و ایمان و چراغ راه و نشانۀ هدایت و مبدّل قوه به فعل و علامت حق و پرچم عزّت و مغیّر سیّئه به

ص:16


1- 1) - بحار الأنوار:32/2،باب9،حدیث 22.
2- 2) -احزاب (33):6.
3- 3) -تفسیر سوره نور:87.

حسنه و شکوفا کنندۀ تمام استعدادهای انسانی و علّت سعادت دنیا و آخرت است و عقل و وجدان و فطرت و منطق حکم می کند که از کلمات آنان که نمایشگر صفای باطن ایشان است،صفایی که محض تجلّی نور خداست پیروی کنیم و در برابر،از کلام بی خبران و بی خردان و مادیگران و بازیگران که نشانۀ کدورت و تاریکی باطن آنان است به شدت پرهیز نماییم.

جان پاک و حقیقت مؤمن و قلب عاشق باید به محضر مبارک این کاملان و واصلان که علّت پاکی و ریشه حقیقت اند عرضه بدارد:

خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست***سازگاری نکند آب و هوای دگرم

وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم*** غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم

پای می پیچم و چون پای دلم می پیچد*** بار می بندم و از بار فرو بسته ترم

چه کنم دست ندارم به گریبان اجل*** تا به تن در زغمت پیرهن جان بدرم

گر سخن گویم مِنْ بعد شکایت باشد*** ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم

خار سودای تو آویخت در دامن دل ***ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم(1)

آری،سخن،آشکار کنندۀ باطن اشخاص است که اشخاص در صفا و صافی و در جلا و پاکی و در ایمان و عشقند،یا در کدورت و تاریکی و جهل و بی خبری و در قساوت و پستی چنان که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:

هر کس به زیر زبان خود پنهان است،چون وارد سخن شود معلوم نماید که کیست (2).

ص:17


1- 1)- سعدی شیرازی.
2- 2) -نهج البلاغة:حکمت 148؛غرر الحکم:209،حدیث 4020.

[ فَزِنْ کَلٰامَکَ وَ اعْرِضْهُ عَلَی الْعَقْلِ فَاِنْ کٰانَ لِلّهِ وَفِی اللّٰهِ فَتَکَلَّمْ بِهِ،وَ ان کانَ غَیْرَ ذٰلِکَ فَالسُّکُوتُ خَیْرٌ مِنْهُ.فَلَیْسَ عَلَی الْجَوارِحِ عِبٰادَةٌ اخَفَّ مَؤُونَةً وَ افْضَلَ مَنْزِلَةً وَ اعْظَمَ قَدْراً عِنْدَ اللّهِ مِنَ الْکَلٰامِ فی رِضٰا اللّهِ وَ لِوَجْهِهِ وَ نَشْرِ آلٰائِهِ وَ نَعْمٰائِهِ فی عِبٰادِهِ.أَ لٰا تَریٰ انَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَجْعَلْ فیما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ رُسُلِهِ مَعْنیً یَکْشِفُ مٰا اسَرَّ الَیْهِمْ مِنْ مَکْنُوناتِ عِلْمِهِ وَ مَخْزُوناتِ وَحْیِهِ غَیْرَ الْکَلٰامِ وَ کَذٰلِکَ بَیْنَ الرُّسُلِ وَ الْاُمَمِ، فَثَبَتَ بِهٰذا انَّهُ افْضَلُ الْوَسٰائِلِ وَ الْطَفُ الْعِبٰادَةِ ]

دو واقعیّت در سخن

امام به حق ناطق،حضرت صادق علیه السلام که دریای بی پایانی از معارف الهی است، در فرازهای بالا به دو حقیقت مهم توجه می دهد که اگر انسان به این دو حقیقت ارج بگذارد و خود را هماهنگ با آن دو کند،به طور قطع به سعادت دنیا و آخرت دست یافته است.

1-میزان و ترازوی سنجش سخن.

2-ارزش و اعتبار سخن سنجیده شده.

حقیقت این است که در جهان هستی و در فضای زندگی تمام موجودات برای سنجش هر واقعیتی چه مادی و چه معنوی،ترازویی و میزانی مخصوص آن

ص:18

واقعیت قرار داده شده که آن میزان و ترازو،تکیه گاه واقعی تحقق شیء و دوام و بقای آن و آشکار کنندۀ آثار اوست و آن میزان و ترازو بهترین آیینه برای نشان دادن حق و باطل و بجا و بیجا بودن شیئی است.

برای سخن که کار دایم و روزمرۀ مردم روی زمین و همۀ انسان هاست نیز ترازو و میزان قرار داده شده،تا همۀ مردم قبل از اظهار کلام،با توجه کامل کلام و سخن خود را بسنجند،اگر کلامشان حق و سخنشان برای فرد و جامعه مفید بود اظهار نمایند.اما اگر میزان نشان داد که ظهور این کلام علّت ریختن خون،یا از بین رفتن مال محترم،یا به باد دهندۀ آبرو،یا برهم زنندۀ وحدت،یا مانع کار خیر،یا وسیلۀ دو بهم زنی و یا ایجاد کنندۀ مشکل برای مردم است،از اظهار آن بپرهیزند و در جانب این کلام بسیار خطرناک که سنگینی گناهش،گاهی از کوه ها بیشتر است به وجود مقدس حضرت حق پناه ببرند.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

کلامت را در ترازوی عقل بسنج.اگر برای خدا و در راه خدا بود بگو ورنه سکوت به خیر توست،برای اعضا و جوارح هیچ عبادتی سبک تر و کم خرج تر و با منزلت تر و پرارزش تر از کلام در راه رضای خدا و پخش مسائل الهی و یادآوری نعمت های حق در بین بندگان نیست.

نمی بینی خداوند مهربان بین خود و پیامبرانش و بین پیامبران و امت هایشان، چیزی را که وسیلۀ آشکار کردن مکنونات و مخزونات وحی جز کلام قرار نداده و به همین مسئله ثابت می شود که سخن،بهترین وسیلۀ و لطیف ترین عبادت اوست.

با این معنی باید به ارزش عبادی سخن توجه فوق العاده شود و این سرمایۀ عظیم الهی را ساده و آسان معامله نکرد که این نعمت اگر بجا خرج شود،نتیجه اش رضای خدا و بهشت الهی است و اگر بیجا و به غلط مصرف گردد حاصلش سخط

ص:19

حق و عذاب سخت خداوند در قیامت کبری است !

امام علیه السلام می فرماید:

سخن خود را قبل از اظهار در ترازوی عقل بسنج که منظور حضرت از عقل در این روایت در درجۀ اوّل قرآن مجید است که جلوه ای از عقل بی نهایت در بی نهایت است و در درجۀ بعد عقل انبیا به خصوص نبی اسلام صلی الله علیه و آله و عقل ائمۀ طاهرین علیهم السلام است که این عقول به حقیقت عقول فعاله و عقول کلیّه و عقول معصوم از خطایند و قابل مقایسه و نسبت گیری با عقول جزئیه که از درک بعضی از ضروریات نیز عاجزند نیست.

اوصاف قول در قرآن

اشاره

با دقت در کتاب خدا این منبع فیض بی نهایت به این نتیجه می رسیم که وقتی سخن با ترازوی قرآن سنجیده می شود،جز یازده گونه سخن که مورد رضایت حق است و اظهارش دارای سود دنیایی و آخرتی است سخن و کلام با ارزشی در دنیای بیان و فضای کلام باقی نمی ماند هرگاه یکی از اوصاف یازده گانه ای که قرآن برای سنجش بیان می دارد در کلام انسان باشد آن کلام قابل گفتن و اظهار کردن است ورنه تکلم به سخن حرام و مورث پلیدی روح و آلودگی قلب و تاریکی درون و شر دنیا و آخرت است.

اوصافی که قرآن مجید برای قول بیان می دارد که ترازوی الهی برای سنجش سخن است بدین قرار است:

1-قول بلیغ

2-قول صدق

3-قول عدل

ص:20

4-قول حسن

5-قول احسن

6-قول لیّن

7-قول کریم

8-قول ایمان

9-قول سدید

10-قول معروف

11-قول میسور

اکنون باید با توجه به آیاتی که این اوصاف را در جنب قول و سخن استعمال کرده به دقّت نشست که موارد خرج کردن این سنخ از اقوال کجاست ؟

1-قول بلیغ

اشاره

[ فَکَیْفَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جٰاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ إِنْ أَرَدْنٰا إِلاّٰ إِحْسٰاناً وَ تَوْفِیقاً* أُولٰئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللّٰهُ مٰا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً ] (1).

پس [ وضع و حالشان ] چگونه خواهد بود هنگامی که به سبب آنچه مرتکب شده اند،حادثۀ ناگواری به آنان برسد،آن گاه در حالی که به خدا سوگند می خورند،نزد تو می آیند که ما [ از داوری بردن نزد طاغوت ] نیّتی جز نیکی و برقراری صلح و سازش [ میان طرفین نزاع ] نداشتیم.*اینان کسانی هستند که خدا آنچه را که [ از نیّات شوم،کینه و نفاق ] در دل های آنان است می داند؛

ص:21


1- 1) -نساء (4):62-63.

بنابراین از آنان روی برتاب و پندشان ده،و به آنان سخنی رسا که در دلشان اثر کند بگوی.

در این دو آیه سخن از وضع اهل نفاق است که از حکم خدای و رسول روی گردانده به طاغوت اقبال می کنند،خداوند می فرماید:

روی آوردن به حکم طاغوت مورث مصیبت و بدبختی است و سببش همان توجه به طاغوت است،این بدبختی هم در دنیا گریبانشان را می گیرد و هم در آخرت و این نتیجۀ کار کرد خود آنان است،آن گاه به جانب پیامبر آمده و رجوع خود را به طاغوت عذر آورده و به خداوند قسم می خورند که منظورشان از روی آوردن به طاغوت نیکی و آشتی بوده،خداوند از ضمیر آنان آگاه است،از ایشان اعراض کن و آنان را موعظه نما و در خودشان گفتاری رسا بگو.

از این آیه استفاده می شود که جای قول بلیغ به هنگام وعظ و نصیحت است.

واعظ آن چنان باید بگوید که مستمع به زشتی کردارش و عقوبتی که از پی دارد آگاه شود و به نیکی عملش و اجری که به دنبال دارد واقف گردد.

واعظ و قول بلیغ

آنان که به عنوان واعظ و گویندۀ مشغول خدمتند باید توجه داشته باشند که کرسی وعظ جای خودنمایی و میدان زورآزمایی مطالب علمی و پیچیده نیست که به فرمودۀ رسول اسلام صلی الله علیه و آله هر گوینده ای در قیامت به مقدار وقتی که از مستمعان گرفته مسئول است.گوینده موظف است گفتارش را اولاً:از کتاب خدا و«نهج البلاغة»و«صحیفه سجادیه»و کتب معتبر روایی و علمی اخذ کند،سپس آن را با بیانی رسا به سمع مستمع برساند،به نحوی که ساده ترین افراد و حتی آنان که

ص:22

کم ترین بهره ای از سواد ندارند،گفتار گوینده را درک و تغییر حال پیدا کنند و ثانیاً:

گوینده بهتر است گفتارش را با خلوص توأم نماید و به آنچه می گوید عامل و آراسته باشد.

یکی از متخصصان فن سخنوری دربارۀ یک واعظ و سخنران می گوید:

مردم برای این که به سخن کسی گوش دهند و اعتنا کنند،باید به او اعتماد داشته باشند و او را درست و راستگو و دانا و صمیمی و خیرخواه و مهربان بدانند و ارجمند و گرامی بدارند.

این مسئله دلیل و برهان و توضیح و بیان لازم ندارد و شک نیست که شنوندگان هر چه این گمان ها و احساسات را دربارۀ گوینده بیشتر داشته باشند سخن او مؤثّرتر و نافذتر است.

پس هر کس می خواهد در دنیا به سخنوری کاری از پیش ببرد یا به مقامی برسد باید چنان زندگانی کند که مردم او را به این صفات بشناسند.

گذشته از این که سخنور باید نزد مردم به این صفات شناخته شده باشد،هنگام سخنوری نیز باید چنان سخن بگوید که اگر او را به این صفات می شناسند سخن او آن گمان ها را در اذهان تأیید و استوار کند و آن عوالم را در همان حال به یاد آورد و محبت و احترام او در دل ها بنشیند و اگر او را نمی شناسند از کلامش به این عقاید و احساسات دربارۀ او بگرایند.وگرنه به سخنش گوش نمی دهند،یا اگر بدهند از گوش فراتر نمی رود و به دل نمی نشیند.

پس سخنور باید آن چنان بگوید که او را درست و راستگو بیابند و نیز بی غرض و خیر خواه بجا بیاورند،مردم چون کسی را درست و بی غرض و خیرخواه بدانند البته از روی رغبت و میل به او گوش می دهند؛زیرا معتقدند که بر نفع ایشان سخن می گوید و از شنیدن آن سود خواهند برد.

ص:23

پس از درستی و راستی و خیرخواهی و بی غرضی،چیزی که گوینده را نزد شنونده معتمد می سازد این است که او را در آنچه می گوید دانا و بصیر ببینند و با تجربه و متین بجا بیاورند و جلف و سبکبارش ندانند.

پس باید به این صفات شناخته شده باشد،یا لااقل گفتار و احوالش بر این امور گواهی دهد که سخنش معقول و از روی فهم و دانش است و دلیل و برهان می آورد و سند و مدارک بدست می دهد و اعتراضات را پیش بینی می کند و جواب می دهد و اگر جز این باشد سخنش محل اعتنا نخواهد بود و وقعی به آن نخواهند گذاشت، چه مردم به خوبی آگاهند که تا راه دان نباشی کی راهبر شوی.

و نیز همه می دانند که کوری عصا کش کور دگر نتواند شد.

از چیزهایی که در سخنوری از مردم دلربایی می کند خوش خویی است، سخن گوی بدخوی بی شرم و زشت گفتار که کلامش زننده باشد دل ها را می رنجاند و خاطرها را متغیّر می سازد و اگر حرف حق هم بزند به او نمی گروند.

باید او را مهربان و با گذشت و کوچک و بزرگ منش و پر حوصله و کم شهوت و خوش لهجه بیابند،مخصوصاً شکسته نفسی و فروتنی در او ببینند،چه اگر به کبر و غرور با مردم سخن بگوید و خودپسندی و خودستایی کند،عزت نفس ایشان را می رنجاند و از او بیزار می شوند.

مقصود این نیست که گوینده خود را بی جهت خوار و خفیف کند و تن به ذلت و پستی دهد و لیکن وقر و سنگینی چیز دیگری است و تفَرعن و گنده دماغی و خودخواهی چیز دیگر.

ص:24

2-قول صدق

[ أُولٰئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ] (1).

اینانند که [ در دین داری و پیروی از حق ] راست گفتند،و اینانند که پرهیزکارند.

سخن راست،سخن آسان و سهلی نیست و شمار راستگویان هم در جهان زیاد نیست،به فرمودۀ اهل فن سخن راست،عبارت از سخن مطابق با حقیقت است و آن سخنی است که دل و قلب همراهش باشد و با آنچه در خارج است هم آهنگ و همراه و مطابق باشد.

ما تا زنده ایم در برابر حق و خلق قرار داریم و نسبت به حضرت ربّ و مردم اعم از پدر و مادر و زن و فرزند و اقوام و دوستان و آشنایان و سایر افراد مسؤولیم.

در صورتی که در حد قدرت خویش آراسته به حقایق الهی باشیم با خلق خدا اعم از نیک و بد به صداقت روبرو شویم و هیچ قصد سویی نسبت به احدی نداشته باشیم و در تمام شؤون زندگی از حدّ و حق خویش تجاوز نکنیم،در این حال گفتار و کلاممان با حضرت حق به وقت گفتن«ایاک نعبد»و با مردم به وقت هر گفتاری راست و بدین معنی راستگو هستیم،با این بیان ملاحظه کنید و حتی در خود فکر نمایید که سخن راست چقدر کم و راستگو چه اندازه قلیل است ! !

راستی،حقیقتی است که دانایان راه گفته اند:محصولش نجات در دنیا و آخرت است و کراراً قرآن مجید منفعت قیامت را وقف راستگویان و راست کرداران می داند.

ص:25


1- 1) -بقره (2):177.

سخن غیر راست جز مکر و حیله و خدعه و فریب و ظلم و خیانت چیزی نیست.

از آیات قرآن مجید استفاده می شود که جای سخن راست همه جاست و البته به این نکتۀ بسیار مهم هم باید توجه داشت که دروغگویی حرام ولی راستگویی واجب نیست،به این معنی که هر حرف راستی لازم نیست همه جا اظهار شود که در اظهار آن چه بسا اسرار مسلمانان و مملکت اسلامی به باد رفته و یا آبروی انسان محترمی لطمه ببیند،در این گونه موارد سکوت و صمت واجب و خودداری از کشف سرّ لازم است.

بیایید در تمام امور چنانچه دستور داده اند،دست به دامان صادقان عالم شویم و در خوی و کردار متخلّق به اخلاق آنان شویم که راه نجاتی جز این نیست.

3-قول عدل

اشاره

[ وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ ] (1).

و هنگامی که سخن گویید،عدالت ورزید هر چند دربارۀ خویشان باشد.

در این فراز از آیه سخن از قول عدل است که از جمله مواردی که تکیه بر قول عدل به حکم این آیه واجب است در مورد خویشاوندان و اقوام و نزدیکان نسبی و حسبی است.

صاحب«المیزان»می گوید (2):

برای این اقربا را یادآور شد که عاطفه قرابت و خویشاوندی از هر داعی دیگری،

ص:26


1- 1) -انعام (6):152.
2- 2) - ترجمه المیزان:518/7.

بیشتر آدمی را به دفاع بیجا و جانبداری ناروا وامی دارد و از همین جا می توان فهمید که مقصود از قول هم آن گفتاری است که اگر انسان آن را بگوید ممکن است نفعی عاید طرف گردد و یا ضرری متوجه او شود،ذکر عدالت نیز دلالت بر این دارد، چون معلوم می شود قول مزبور مانند شهادت و قضاوت و امثال آن دو قسم است:

یکی ظلم و دیگر عدل.

بنابراین معنای آیه این می شود که باید مراقب گفتارهای خود باشید،زبان خود را از حرف هایی که برای دیگران نفع و یا ضرر دارد حفظ کنید و عاطفۀ قرابت و هر عاطفۀ دیگری،شما را به جانبداری بیجا از احدی وادار نکند و به تحریف گفته های دیگران و تجاوز از حق و شهادت به ناحق یا قضاوت ناروا وادار نسازد.

خلاصه به ناحق جانب آن کس را که دوستش می دارید رعایت ننموده و حق آن کسی را که دوستش نمی دارید باطل مسازید.

این است جای سخن عدل که متأسفانه به خاطر عواطف خویشاوندی در بسیاری از مردم سخن ظلم است و افراد با قول ظلم در کمال بی شرمی از حدود الهی تجاوز کرده و به فرموده حضرت سجاد علیه السلام:رضای مخلوق را با سخط خالق معامله می کنند و چه معامله و تجارت پر خطری (1)!

قضاوت و شهادت

دیگر از موارد بسیار مهم قول عدل،به وقت شهادت و یا قضاوت در دادگاه عدل اسلامی است که اگر کسی در این مورد از جادۀ عدالت منحرف گردد بنا بر آیات و روایات به عذاب سخت الهی در روز حساب دچار خواهد شد.

ص:27


1- 1) -مستدرک الوسائل:208/12،باب 10،حدیث 13900.

قاضی و یا شاهد با تمام وجود باید پاسدار عدالت بوده و هیچ عاملی اگر چه به قیمت جانشان تمام شود،نباید آنان را از راه حق و عدل و صراط الهی باز دارد،به این آیۀ شریفه توجه عمیق کنید:

[ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّٰامِینَ لِلّٰهِ شُهَدٰاءَ بِالْقِسْطِ وَ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلیٰ أَلاّٰ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ ] (1).

ای اهل ایمان ! همواره [ در همۀ امور ] قیام کننده برای خدا و گواهان به عدل و داد باشید.و نباید دشمنی با گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نورزید؛ عدالت کنید که آن به پرهیزکاری نزدیک تر است.و از خدا پروا کنید؛زیرا خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است.

اینجا نیز باید گفت:در فضای محاکم و دادگاه ها سخن عدل و گواه عدل بسیار کم و قاضی و گواه عادل نادر است.

اسلام نسبت به امر قضا و نسبت به شخص گواه و شاهد بسیار سخت گیری کرده که مبادا به اندازه سر سوزنی به حق مظلومی تجاوز شود.

اسلام برای قاضی و گواه غیر عادل هیچ ارزشی قائل نیست و بلکه با کمال شدت کار هر دو را حرام و غیر شرعی و عملشان را جاذب عذاب سخت الهی در قیامت می داند.

در اینجا لازم است به گوشه ای از مسئله قضا در اسلام اشاره رود شاید خواننده را نفعی الهی عاید گردد.

ص:28


1- 1) -مائده (5):8.
قضا در اسلام

قاضی از نظر مقررات فقه اسلامی باید مؤمن،عادل،عالم،متفّرس،حاذق، پاک دامن،شجاع،صبور و حلیم باشد و عمل خویش را نوعی از عبادات بشناسد و از فشار کار،خسته و آزرده نشود و پاداش مجاهدۀ خود را نزد خداوند احتساب کند.

در حال کسالت و خواب آلودگی و در حال شادی شدید و ابتلای به همّ و غم و خشم و گرسنگی و انباشتگی شکم و سرمای سخت و گرمای طاقت فرسا از حکومت بپرهیزد و خود مباشر خرید و فروش و سایر انواع معامله نشود تا دربارۀ او تسامح روا ندارند و از رهگذر ارزان فروختن به او و گران خریدن از او حقّی بر ذمّه اش احراز نکنند و او را مأخوذ به حیا نسازند؛زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

مٰا عَدَلَ والٍ اتَّجَرَ فی رَعِیَّتِهِ ابَداً (1).

قاضی که در بین مردم تجارت می کند هرگز به عدالت نمی تواند قضاوت کند.

قاضی از نظر مقررّات فقه اسلامی می باید طرفین دعوا را در سلام و کلام و نظر و مجامله و سایر انواع اکرام و احترام در یک سطح قرار داده و در حکومت خود چنان بی نظر باشد که خویشاوند به جانبداری او طمع نبندد و دشمن از عدالت پروریش نومید نگردد.

ص:29


1- 1) -مستند الشیعة:67/17 المسألة السادسة؛جواهر الکلام:83/40،باب کراهة ان یتولی القاضی.
قضاوت امام علی علیه السلام

در کتاب«الکافی»و«التهذیب»آمده است:

مردی بر امیر المؤمنین علیه السلام وارد شد و چند روزی در میهمانی آن حضرت بزیست،پس آن گاه برای محاکمه ای که آن را با امیر المؤمنین علیه السلام در میان بنهاده بود در معیّت طرف دعوی به محضر قضا درآمد.

حضرت امیر علیه السلام چون او را در آن محضر یافت فرمود:آیا برای محاکمه اینجا آمده ای ؟

مرد گفت:آری،حضرت امیر علیه السلام فرمود:هم اکنون از میهمانی من رخت بردار؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله از پذیرایی یکی از متخاصمان بدون آن دیگر نهی فرموده است (1):

شاید محتاج به توضیح نباشد که راندن مهمان برای شخص کریم تا چه اندازه دشوار و ناگوار است،آن هم برای کریمی مانند امیر المؤمنین علیه السلام که فرمود:

یک صاع طعام پیش برادران نهم دوستر دارم از آن که بنده ای آزاد کنم (2).

ولی حرمت عدالت در قضا از نظر اسلام به درجه ای از اهمیت است که امیر المؤمنین علیه السلام با چنین کرم و میهمان دوستی،میهمان خود را چون یکی از دو طرف دعواست از خانۀ خویش می راند؛زیرا رعایت تساوی کامل میان متداعیان از جمله اصولی است که امیر المؤمنین علیه السلام در تثبیت و تأکید آن کوشش فراوان کرده و بارزترین نمونۀ آن کوشش،داستانی است که ابن ابی الحدید در«شرح نهج البلاغة»این گونه آورده است:

ص:30


1- 1) -الکافی:413/7،باب أدب الحکم،حدیث 4؛تهذیب الأحکام:226/6،باب 88،حدیث 4.
2- 2) -کیمیای سعادت:230،رکن دوم،اصل اول.
قضاوت عمر

مردی نزد عمر بن خطاب بر علی علیه السلام اقامۀ دعوا کرد در حالتی که علی علیه السلام نیز در مجلس حضور داشت.

در این هنگام عمر رو به علی علیه السلام کرد و گفت:یا ابا الحسن ! برخیز دوشادوش مدّعی بنشین.

علی علیه السلام برخاست و در کنار مدّعی بنشست و طرفین دعوی،دفاع و حجّت های خویش را تقریر کردند تا کار محاکمه به پایان رسید و مدّعی از پی کار خود روان شد و علی علیه السلام به جای نخستین بازگشت.

در این موقع عمر آثار خشمی در سیمای علی علیه السلام دید و برای کشف علّت گفت:

آیا این پیش آمد را ناگوار داشتی.

علی علیه السلام گفت:آری.

عمر موجب ناگواری را بجست.

علی علیه السلام گفت:موجب ناگواری آن بود که تو مرا در حضور مدّعی با کُنیه خطاب کردی در صورتی که حق آن بود که مرا به نام می خواندی و امتیازی میان من و او قائل نمی شدی ! !

عمر چون این سخن بشنید،علی علیه السلام را در آغوش کشید و صورتش را بوسه باران کرد و گفت:پدرم به فدای شما که خدا ما را در پرتو وجودتان هدایت فرمود و از ظلمت به نور آورد (1).

شفایی اصفهانی که جامع کمالات صوری و معنوی است و حضرت میر داماد از

ص:31


1- 1) -شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید:65/17.

وی تمجید فرموده و در حکمت علمی و عملی دستی توانا داشت در مدح حضرت مولی الموالی حیدر کرار،غالب کل غالب علی بن ابی طالب علیه السلام می گوید:

بعد حمد محمد آن که ولی است***ثالث خالق و رسول علی است

عقل و برهان و نفس هر سه گواست ***کاین دو را غیر او سیم نه رواست

معبد از مقصدش نبد خالی*** بود ایاک نعبدش حالی

ساختی با خدا چو بزم حضور*** جامه تن زخود فکندی دور

بود غفلت زسلخ پیکانش*** که به تن بود آن نه بر جانش

خنده آسا به روز بدر و حنین*** ضربتش رشک طاعت ثقلین

دعوتش را کریم اجابت کرد*** ردّ خورشید یک دو نوبت کرد

رشوه و حرمت آن

قاضی باید از ارباب دعوی و دفاع هدیه نپذیرد؛زیرا چنین هدیه در حقیقت جز رشوه نیست و رشوه از نظر اسلام چنان نکوهیده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله دربارۀ گیرنده و دهنده و واسطۀ آن نفرین کرده و فرمود:

لَعَنَ اللّهُ الرّاشِیَ وَ الْمُرْتَشِیَ وَ مَنْ بَیْنَهُمٰا یَمْشی (1).

خدا لعنت کند رشوه دهنده و رشوه گیرنده و کسی که بین این دو واسطه می باشد.

و امام صادق علیه السلام رشوه خواری را کفر به خدا خواند و فرمود:

وَ امَّا الرِّشا فِی الْحُکْمِ فَهُوَ الْکُفْرُ بِاللّهِ (2).

رشوه خواری در حکم و داوری کفر به خداوند می باشد.

ص:32


1- 1) -مستدرک الوسائل:355/17،باب 8،حدیث 21565.
2- 2) -وسائل الشیعة:223/27،باب 8،حدیث 33647؛فقه الرضا:253،باب 36.
هدیه و جمع آوری زکات

پیامبر صلی الله علیه و آله مردی به نام ابن اللُّتْبیَّه از طایفه«ازْد»را به جمع آوری زکات فرستاد و چون آن مرد از مأموریت خود بازگشت مبلغی از اموال را که همراه آورده بود تسلیم پیغمبر صلی الله علیه و آله کرد و مبلغی را برای خود برداشت و گفت:آن قسمت مال شما و این قسمت هدیه ای است که مردم به من اهدا کرده اند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:چرا در خانۀ پدر و مادرت ننشستی تا ببینی هدیه برایت می آورند یا نه ؟ !

سپس به سخن برخاست و فرمود:

چگونه است که ما مردمانی را مأمور جمع آوری زکات می سازیم پس می گویند:

این قسمت مال شما و این قسمت هدیه ای است که به ما اهدا شده،چرا چنین مأمور در خانه پدر و مادرش نمی نشیند تا ببیند هدیه برایش می برند یا نه (1).

گاهی نفس انسانی در اثر جنبش و هیجان حرص و طمع دستخوش نوع خاصی از وسوسه می شود که تحت تأثیر آن می خواهد میان گرفتن رشوه و رعایت جانب حق جمع کند،در صورتی که چنین امری هیچگاه میسّر نیست؛زیرا وقتی شخص پذیرای رشوه شد دیگر عقل او در اثر مداخله هوای نفس،قدرت حکومت را از دست خواهد داد و قادر به تمیز حق از باطل نخواهد بود،چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله در مقام اشاره به همین حقیقت فرمود:

اللّٰهُمَّ لٰا تَجْعَلْ لِفاجِرٍ عَلَیَّ یَداً وَ لا مِنَّةً (2).

بار خدایا ! برای فاجری حقی و منتی بر ذمّه من احراز مکن.

ص:33


1- 1) -المجموع،محیی الدین نووی:130/20؛البحر الرائق:470/6.
2- 2) -بحار الأنوار:186/83،باب 43،حدیث 49.
پاکی عمل

عاقبة بن یزید که در عصر مهدی عبّاسی عهده دار قضای بغداد بود،یک روز به هنگام ظهر نزد خلیفه شد و تقاضا کرد که دیگری را به جای او در منصب قضا بگمارد تا بی درنگ صندوق اسناد و محفظۀ مدارک مربوطه به ارباب دعوی و دفاع را به او تسلیم کند.

مهدی چون سخن او بشنید،پنداشت که یکی از رجال دولت با وی به معارضه برخاسته و او را آزرده خاطر و خشمگین ساخته.

از این رو علّت استعفایش را بخواست و گفت:اگر علّت آزردگیت این است که کسی با تو معارضه کرده بازگوی تا هم اکنون به تأدیبش فرمان دهم،قاضی گفت:

چنین اتفاقی نیفتاده است.

مهدی گفت:در این صورت علت استعفا چیست ؟

قاضی گفت:یک ماه پیش از این،دو تن از مراجعان در خصوص قضیّه ای دشوار به محضر قضا حاضر شدند و هر یک ادلّه و شهودی بر صدق اظهارات خود در مورد نزاع اقامه کرد و حجّت ها آورد که جای تأمّل و درخور مطالعه و تحقیق بود.

من در برابر این قضیۀ دشوار فرو ماندم و چندین بار تجدید جلسه کردم و امید داشتم که آن قضیه را به اصلاح میان طرفین پایان بخشم،یا به وسیلۀ تحقیق بیشتری حقیقت امر را دریابم.

قضا را در این میان یکی از طرفین دعوی خبر یافته بود که من رطب دوست دارم،از این رو برای جلب عواطف من در چنین موسم که فصل نوبر رطب است، مقداری از بهترین قسم آن را که من هرگز نظیرش را ندیده بودم و حتّی برای خلیفه نیز در چنین فصلی میسور نیست فراهم ساخت و با پرداختن چند درهم رشوه،

ص:34

دربان سرای را بر آن داشت که طبق رطب را نزد من آورد،در این هنگام دربان طبق را در برابر من بر زمین نهاد و گفت:این هدیه فلان است،من از مشاهدۀ آن وضع سخت آزرده خاطر و خشمگین شدم،چندان که دربان را از خدمت براندم و ظرف رطب را به آورندۀ آن بازگرداندم ولی روز دیگر چون متداعیان محضر قضا در آمدند نتوانستم آن دو را به یک چشم بنگرم و در دل خود به یک منزلت قرار دهم؛زیرا طبق رطب،هر چند که من آن را مسترد داشته بودم اثر خود را در نفس من باقی گذاشته بود.

اکنون بیندیش تا اگر آن را پذیرفته بودم و کام خویش را با آن شیرین ساخته بودم حال من بر چه منوال بود ؟ !

سپس قاضی با لحنی حاکی از خشم و تأثّر گفت:در چنین روزگاری که خلق آن بر این گونه دستخوش فساد شده اند من بر دین خود می ترسم و بیم آن دارم که از سر غفلت به دام حیلۀ ایشان در افتم و نقد ایمان و سرمایۀ تقوای خود را بر سر کار قضا نهم.

آن گاه قاضی از سر تضرّع گفت:مرا از بند این مسئولیت برهان که خدای تو را از هر بند برهاند و از ادامۀ این خدمت معذور دار که خدای عذرهای تو را بپذیرد.

شرایط قضا در کلام امام علی علیه السلام

جامع ترین نصّی که شروط و قیود و صلاحیت قاضی را با دقیق ترین تعبیر بیان کرده،فصلی از فرمان امیر المؤمنین علیه السلام به مالک اشتر است که در آن فرمان ملکوتی می فرماید:

برای تصدّی وظیفۀ قضا و حکومت میان مردم،کسی را برگزین که به عقیدۀ تو از همگی افراد رعیت برتر باشد،از آن گونه شخصیت که تراکم قضا او را به تنگنا

ص:35

نیفکند و ارباب دعوی و دفاع او را تنگ حوصله و کژ خلق نسازند و در لغزش و خطایی که از او سرزند اصرار نورزد و چون حقیقت امری را بشناسد از پذیرفتن آن دلتنگ و از بازگشت به آن حقیقت،آزرده خاطر نگردد و طایر همّتش از اوج نزاهت به حضیض طمع نگراید و در قضا یا به آنچه در وهلۀ نخستین و نظر سطحی بفهمد از کاوش در اعماق حقایق باز نایستد و به هنگام رخ دادن شبهات برای جستن حق، پایداریش بیشتر و تمسّک به حجّت ها فزون تر و ملالتش از آمد و شد متداعیان کمتر و در کشف حقایق امور شکیباتر و به هنگام هویدا شدن حقیقت امر،در اصدار و تنفیذ حکم برنده تر باشد،از آن کسانی که چاپلوسی و چرب زبانی ایشان را نفریبد و تشویق و تحریض به امری،از جادّۀ حق منحرفشان نکند.

این مجموعه اوصافی است که امیر المؤمنین علیه السلام برای قاضی صالح ذکر می کند و پس از آن،بیان خود را با یک جمله کوتاه بر این گونه پایان می بخشند.

وَ اولٰئِکَ قَلیلٌ (1).

ای مالک ! چنین مردمی که واجد همگی این اوصاف و شرایط باشند نادر و کمیابند.

زیرا در میان نفوس بشری که مفطور به ضعف و غالباً گرفتار حبّ و بغض و در گرو شهوت و غضب و اسیر خوف و طمعند کمتر نفسی قوی می توان یافت که خویش را از خطر دام و دانه برهاند و به اوج تقوا و قلّه نزاهت برآید،خاصه در عرصۀ قضا که غالباً دام های حساس حیله و دانه های فریبنده رشوه اش،زیرک ترین مرغ ها را از اوج به حضیض می کشد و گرفتار قید و بند می سازد.

ص:36


1- 1) -نهج البلاغة:نامۀ 53؛بحار الأنوار:604/33،باب 30،حدیث 744.
بهلول،خردمند دیوانه نما

بهلول آن دانای آگاه و حکیم بزرگ چون از طرف هارون عباسی به منصب قضا دعوت شد و وی را برای پذیرفتن این شغل خطیر در فشار قرار داد ناگزیر خود را به دیوانگی زد و بر نی پاره ای سوار شد تا کودکان در پی او افتادند.

مصادف با همین ایام مردی قسم یاد کرده بود که ازدواج نکند مگر آن که با نخستین کسی که در راه ببیند دراین باره مشورت نماید.اتفاقاً نخستین کسی که در راه با او مواجه شد همان خردمند دیوانه نما بود.

مرد به حکم سوگندی که یاد کرده بود قضیۀ خود را با او در میان نهاد نظرش را در کار خویش بخواست،خردمند دیوانه نما گفت:اگر دوشیزه ای را به همسری بر گزینی سراسر سود است و هیچ گونه زیانی ببار نخواهد آورد و اگر بیوه ای را اختیار کنی نیمی سود و نیمی زیان است،لکن اگر زن بچّه داری به همسری برداری سراسر زیان است و هیچ گونه سودی در بر نخواهد داشت.

آن گاه مرکب چوبین را به جنبش آورد و گفت:از سر راه اسب من به یک سو شو که لگد بر تو ننوازد.

مرد از مقایسه آن گفتار حکیمانه با رفتار جنون آمیز در حیرت شد و از داستان او جویا گشت.

خردمند دیوانه نما گفت:این گروه می خواستند تا دین مرا تباه کنند امّا من تباهی عقل خویش را بهانه کردم تا دین خود را محفوظ دارم.

و امواج نامرئی وساوس و تسویلاتش،دستگاه حکومت عقل را از کار بازمی دارد و دیده بصیرت را چنان خیره و تیره می کند که از دیدن جمال حق عاجز می ماند.

ص:37

به همین مناسبت است که در تاریخ قضایی اسلامی با سرگذشت های مهیّجی برخورد می کنیم که تحاشی و ابای شدید مردم پرهیزکار را از قبول مسؤولیت قضا نشان می دهد.

معامله نکردن دین با هوای نفس

خلیفۀ دوم،عمرو بن العاص حاکم مصر را فرمان داد تا کعب بن ضنّه را به مقام قضای آن سامان بگمارد،حاکم مصر چون فرمان خلیفه را دریافت کرد عین نامه را نزد کعب فرستاد.

کعب چون از مضمون نامه آگاه شد گفت:به خدا قسم ! کسی که خدای او را از جاهلیت و مهالک نجات بخشیده هرگز دوباره خویش را به آن ورطه در نمی افکند، سپس با کمال صراحت اقتراح خلیفه را ردّ کرد.

قاسم بن ولید هَمْدانی چون از طرف یوسف بن عمر حاکم عصر و ناحیه خود به قضا فرا خوانده شد،چاره ای جز اظهار جنون ندید و برای فرار از این مسؤولیت در میان کوی و برزن موی ریش خود را یک سر بکند و روغن در چشمان خود ریخت و در چنین وضع و حالت نزد حاکم شد،حاکم چون موضوع را بدید گفت:این مرد دیوانه است و در خور مقام قضا نیست،سپس فرمان داد تا او را از حضور برانند !

وقتی حاکم عراق ابو قلابه را برای تصدّی کرسی قضای بغداد فرا خواند،ابو قلابه دعوت حاکم را نپذیرفت و در پنهانی به سرزمین شام گریخت.

قضا را در همان ایام قاضی شام از منصب خویش معزول شد و چون ابو قلابه از این داستان خبر یافت احساس خطر کرد و از شام متواری شد و هم چنان در بیابان ها سرگردان بود تا به سرزمین یمامه درآمد و روزگاری دراز،خویش را از انظار پوشیده داشت تا اوضاع دگرگون شد و خاطرش از خطر بیاسود و بار دیگر آهنگ عراق کرد.

ص:38

یکی از دوستان گفت:چه بودی اگر منصب قضای مسلمانان را می پذیرفتی تا عدالت را در میان ایشان بکار می بستی و از این رهگذر اجر و ثواب می اندوختی، ابو قلابه گفت:چون شناوری به دریا درافتد تا چند یارای شنا کردن دارد.

عبد الرحمن بن حُجْیره به سال هفتادم هجری به کرسی قضای مصر بنشست چون پدرش از این انتصاب خبر یافت گفت:

[ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ ] (1).

ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او بازمی گردیم.

فرزندم هلاک شد و خلق را نیز به مهلکه افکند.

قاضی شریک در روزگار مهدی عباسی به اصرار او منصب قضا را پذیرفت، نوبتی چند برای مطالبه ماهانه خود با صرّاف شهر سخت گیری کرد،صرّاف گفت:

تو در مقابل این نقدینه قماش نفروخته ای که چنین سخت می گیری.

شریک گفت:ای مردم ! قسم به خدا کالایی گران بهاتر از قماش فروخته ام،ای مرد ! من در برابر این نقدینه دین خود را فروخته ام ! !

این حقایق نشان می دهد که مردم پرهیزکار تا چه اندازه از آلودگی به تبعات و مسؤولیت های قضا اجتناب و ابا داشته اند و این اجتناب و پرهیز نه از آن جهت است که این مردم پارسا تصدّی قضا را حرام می دانسته اند؛زیرا مراجعه به فقه اسلامی نشان می دهد که مباشرت این وظیفه واجب کفایی است و هرگاه در عصری از اعصار هیچ کس به آن قیام نکند همگی در برابر خالق به علّت شانه خالی کردن از این وظیفه مسؤول و مؤاخد خواهند بود.

شهید ثانی در کتاب«مسالک»می فرماید:

ص:39


1- 1) -بقره (2):156.

وظیفۀ قضا از جمله واجبات کفایی است؛زیرا نظام نوع انسانی متوقّف بر آن است و چون ظلم و بیداد همیشه هست،پس اجتماع ناگزیر از حاکمی است که داد مظلوم را از ظالم بستاند و دیگر این که امر به معروف و نهی از منکر بر این وظیفه متّرتب است (1).

4-قول حسن

اشاره

[ وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً ] (2).

و با مردم با خوش زبانی سخن گویید

مورد سخن خوب و کلام نیک بنابر گفته اهل فن به وقت معاشرت و رو در رویی با مردم است.

در وقت سخن گفتن با مردم از هر صنف و طایفه ای که باشند باید از قول زشت و سخن نازیبا و کلامی که در آن سبّ و ناسزا و فحش و استهزا و از این قبیل امور شیطانی است پرهیز داشت.

احترام به مردم به خصوص براداران مؤمن دستور اکید قرآن و پیامبر و ائمۀ معصومین علیهم السلام است.

جداً باید از سخنی که در غیر مورد حق،قلب کسی را بیازارد و دل بی گناهی را برنجاند پرهیز کرد.

از اضافه حرف زدن باید اجتناب جست،از سخن بی فایده باید دوری گزید.

کلام را باید سنجیده گفت و سخن باید برای طرف مقابل دارای نفع دنیایی یا آخرتی یا معنوی و یا اخلاقی باشد.

ص:40


1- 1) -مسالک الأفهام:336/13،کتاب القضاء.
2- 2) -بقره (2):83.
قول حسن در قرآن

قرآن مجید از سخن ناروا و سخنی که دل را بیازارد و قولی که در آن توهین به افراد یا مسخره کردن مردم باشد،همه را نهی می نماید.

[ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسیٰ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ عَسیٰ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمٰانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ] (1).

ای اهل ایمان ! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند،شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند،و نباید زنانی زنان دیگر را [ مسخره کنند ] شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند،و از یکدیگر عیب جویی نکنید و با لقب های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید؛بد نشانه و علامتی است این که انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت گذاری کنند.

و کسانی که [ از این امور ناهنجار و زشت ] توبه نکنند،خود ستمکارند.

راستی عجیب است،آنان که در سخن گفتن،اهل مراقبت و مواظبت و محاسبه نیستند و در ادای سخن خود را آزاد می دانند به فرموده قرآن مجید:ظالم و ستم پیشه اند و خداوند ستمکاران را دوست ندارد.

قول حسن در روایات

در زمینۀ سخن گفتن روایات بسیار مهمّی در کتب معتبر حدیث مانند:

ص:41


1- 1) -حجرات (49):11.

«من لا یحضره الفقیه»،«الکافی»،«وسائل»،«الوافی»،«محجّة البیضاء»آمده که به پاره ای از آن روایات اشاره می شود.

اخَذَ رَجُلٌ بِلِجٰامِ دابَّةِ رَسُولِ اللّهِ فَقٰالَ:یٰا رَسُولَ اللّهِ أیُّ الْاَعْمٰالِ افْضَلُ ؟

فَقٰالَ:اِطْعٰامُ الطَّعٰامِ وَ اطْیٰابُ الْکَلٰامِ (1).

مردی مهار دابّه رسول خدا صلی الله علیه و آله را گرفت و گفت:ای رسول خدا ! کدام عمل بالاتر است ؟ حضرت فرمود:خوراندن غذا و دستگیری از مستمندان و دردمندان و بیچارگان و سخن پاکیزه گفتن.

ثَلٰاثٌ مِنْ ابْوٰابِ الْبِّرِ،سَخٰاءُ النَّفْسِ،وَ طیبُ الْکَلٰامِ،وَ الصَّبْرُ عَلَی الْاذیٰ (2):

سه چیز از درهای نیکویی است:سخاوت،پاکیزگی کلام،تحمل بر آزار.

پیامبر بزرگ صلی الله علیه و آله فرمود:

در بهشت غرفه هایی است که ظاهرش از باطنش و باطنش از ظاهرش دیده می شود،ساکنان آن غرفه ها از امّت من آنانند که متصف به این اوصافند:

پاکی سخن،اطعام طعام،افشای سلام،ادامۀ روزه،نماز شب به وقتی که مردم در خوابند (3).

در توضیح آیۀ [ وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً ] (4)فرمود:

ص:42


1- 1) -المحاسن:292/1،باب 47،حدیث 446؛بحار الأنوار:312/68،باب 79،حدیث 12.
2- 2) -المحاسن:6/1،باب 1،حدیث 14؛وسائل الشیعة:125/12،باب 85،حدیث 15836.
3- 3) -الأمالی،شیخ صدوق:328،المجلس الثالث و الخمسون،حدیث 5؛بحار الأنوار: 118/8،باب 23،حدیث 5.
4- 4) - بقره (2):83.

با مردم آن گونه بگویید که دوست دارید در حق شما گفته شود (1).

عَنْ سُلَیْمٰانَ بْنِ مِهْرانَ قالَ:دَخَلْتُ عَلَی الصّادِقِ و عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنَ الشّیعَةِ فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ یَقُولُ:مَعٰاشِرَ الشّیعَةِ کُونُوا لَنٰا زَیْناً وَ لا تَکُونُوا عَلَیْنٰا شَیْناً،قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً،وَ احْفَظُوا الْسِنَتَکُمْ،وَ کُفُّوها عَنِ الْفُضُولِ وَ قَبیحِ الْقَوْلِ (2):

سلیمان بن مهران می گوید:بر حضرت صادق علیه السلام وارد شدم عده ای شیعه نزد آن حضرت بودند.شنیدم فرمود:زینت ما باشید و موجب وهن ما نگردید.

با مردم سخن خوب بگویید،زبان را حفظ کنید و زبان را از زیادی سخن و کلام قبیح نگهدارید.

قَوْلُ الْحَسَنِ یُثْری الْمٰالَ،وَ یُنْمِی الرِّزْقَ،وَ یُنْسِئُ فِی الْاَجَلِ وَ یُحَبِّبُ الَی الْاَهْلِ وَ یُدْخِلُ الْجَنَّةَ (3).

حضرت فرمود:قول حسن را منافعی است:مال را زیاد می کند،رزق و روزی را می رویاند،مرگ را به تأخیر می اندازد،آدمی را محبوب اهلش می کند و باعث ورود به بهشت می شود.

الْکَلٰامُ ثَلٰاثَةٌ فَرابِحٌ وَ سٰالِمٌ وَ شاحِبٌ،فَاَمَّا الرّابِحُ فَالَّذی یَذْکُرُ اللّهَ وَ امَّا السّالِمُ فَالَّذی یَقُولُ مٰا احَبَّ اللّهُ،وَ امَّا الشّاحِبُ فَالَّذی یَخوضُ فِی النّاسِ (4).

کلام سه نوع است:رابح،سالم،شاحب:رابح ذکر خداست،سالم گفتار

ص:43


1- 1) -الکافی:165/2،باب الإهتمام بأمور المسلمین،حدیث 10؛بحار الأنوار:341/71،باب 20،حدیث 125.
2- 2) -الأمالی،شیخ طوسی:440،المجلس الخامس،حدیث 987؛وسائل الشیعة:193/12،باب 119،حدیث 16063.
3- 3) -الخصال:317/1،حدیث 100؛بحار الأنوار:310/68،باب 79،حدیث 1.
4- 4) -وسائل الشیعة:199/12،باب 120،حدیث 16079؛بحار الأنوار:289/68،باب 78،حدیث 55.

محبوب خداست،شاحب سخنی است که در بین مردم سرگرمی آورد و آنان را از حق و حقیقت غافل کند.

قٰالَ عَلیٌّ علیه السلام:اَلْکَلٰامُ کَالدَّواءِ قَلیلُهُ یَنْفَعُ وَ کَثیرُهُ قاتِلٌ (1).

علی علیه السلام فرمود:سخن مانند دواست.کم آن با منفعت و زیادش کشنده است.

در روایت مهمّی آمده:

از حضرت سجّاد علیه السلام پرسیدند:کدامیک از سکوت و کلام بهتر است ؟ حضرت فرمود:هر کدام را آفاتی است.وقتی هر دو از آفت سالم باشند گفتار از سکوت بهتر است.

عرضه داشتند:چگونه ؟ فرمود:خدای عز و جل انبیا و اوصیا را به سکوت نفرستاد،بلکه آمدند تا بگویند،بهشت معلول سکوت نیست،ولایت حق محصول سکوت نمی باشد،با سکوت رهایی از جهنم معنا ندارد،بلکه بهشت و آزادی از عذاب و کسب ولایت حق به سخن است (2).

سِبٰابُ الْمُؤْمِن فُسُوقٌ وَ قِتٰالُهُ کُفْرٌ (3).

زشت گفتن به مؤمن فسق و جنگ با او کفر است.

انَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْفاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ (4).

رسول اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:خداوند بدگوی زشت زبان را دشمن دارد.

ص:44


1- 1) -غرر الحکم:211،حدیث 4081؛میزان الحکمة:5248/11،الکلام،حدیث 17907.
2- 2) -الاحتجاج:315/2؛بحار الأنوار:274/68،باب 78،حدیث 1.
3- 3) -الکافی:359/2،باب السباب،حدیث 2؛وسائل الشیعة:281/12،باب 152،حدیث 16311.
4- 4) -الکافی:324/2،باب البذا،حدیث 4؛بحار الأنوار:176/75،باب 22،حدیث 5.

و نیز فرمود:

الْجَنَّةُ حَرٰامٌ عَلَی کُلِّ فٰاحِشٍ انْ یَدْخُلَهٰا (1).

دخول در بهشت به هر زشت گویی حرام است.

و نیز فرمود:

بهشت بر هر فحش دهندۀ زشت گوی کم حیا که پروا ندارد چه می گوید و در حقّش چه می گویند حرام است (2).

الْفُحْشُ وَ الْتَّفَحُّشُ لَیْسٰا مِنَ الْاِسْلٰامِ (3).

نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:زشت گفتن و ناسزاگویی از اسلام نیست.

و نیز فرمود:

لَوْ کٰانَ الْفُحْشُ خَلْقاً لَکٰانَ شَرَّ خَلْقِ اللّهِ (4).

اگر فحش مخلوق بود از بدترین خلق خدا بود.

امام عسکری علیه السلام در باب قول حسن می فرماید:

قُولُوا لِلنّاسِ کُلِّهِمْ حُسْناً مُؤْمِنِهِمْ وَ مُخٰالِفِهِمْ (5).

با مردم نیک بگویید چه مؤمن آنان چه مخالفشان.

ص:45


1- 1) -مجموعة ورام:110/1؛میزان الحکمة:4542/9،الفحش،حدیث 15679.
2- 2) -الکافی:323/2،باب البذاء،حدیث 3؛وسائل الشیعة:35/16،باب 72،حدیث 20904.
3- 3) -غرر الحکم:223،حدیث 4488؛میزان الحکمة:4542/9،الفحش،حدیث 15684.
4- 4) -کنز العمال:8097؛میزان الحکمة:4544/9،الفحش،حدیث 15690.
5- 5) -تفسیر الامام العسکری علیه السلام:353،حدیث 40؛بحار الأنوار:309/68،باب 79؛سفینة البحار:381/7،باب القاف بعده الواو.

الهی ! شرّ زبان و خطر این عضو چه بزرگ است،خداوندا ! ما از زبان خود کمتر محافظت می کنیم و اگر زندگی ما این گونه به پایان برسد بدون شک دچار خسران و در قیامت کبری گرفتار عذاب الیم خواهیم شد،الهی ! از باب کرم و لطف و از درِ مرحمت و رأفت و از طریق عنایت و محبت،دست ما ضعیفان را بگیر و این بیچارگان را از غفلت و افتادن در ورطۀ هلاکت،چه در دنیا و چه در آخرت محافظت فرما که ما را یار و ناصر و مددکاری جز وجود مقدس تو نیست.

5-قول احسن

اشاره

در زمینۀ قول احسن آیاتی در قرآن مجید بدین پایه قرائت می کنیم:

[ وَ قُلْ لِعِبٰادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطٰانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطٰانَ کٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوًّا مُبِیناً ] (1).

و به بندگانم بگو:سخنی را که نیکوتر است،بگویند؛زیرا شیطان میان آنان [ به سبب سخنان زشت و بی منطق ] دشمنی و نزاع می افکند؛زیرا شیطان همواره برای انسان دشمنی آشکار است.

[ وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعٰا إِلَی اللّٰهِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً وَ قٰالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ] (2).

و خوش گفتارتر از کسی که به سوی خدا دعوت کند و کار شایسته انجام دهد و گوید:من از تسلیم شدگان [ در برابر فرمان ها و احکام خدا ] هستم، کیست ؟

ص:46


1- 1) -اسرا (17):53.
2- 2) -فصلت (41):33.

[ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدٰاهُمُ اللّٰهُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ] (1).

آنان که سخن را می شنوند و از بهترینش پیروی می کنند،اینانند کسانی که خدا هدایتشان کرده،و اینان همان خردمندانند.

از آیات ذکر شده در قول احسن استفاده می شود:

مورد قول احسن در یک مرحله،در گفتگوی با مردم است،به این معنی که خداوند از انسان می خواهد در برخورد با مردم به وقت حرف زدن،بهترین سخن و نیکوترین کلام را انتخاب کند.

در مرحلۀ دیگر،قول احسن به وقت هدایت باید بکار گرفته شود،به این معنی که وقتی انسان در مقام دستگیری از گمراه برآمد لازم است وی را با بهترین کلام که همان کلام خدا و انبیا و ائمۀ معصومین علیهم السلام است به شاهراه سعادت و سلامت هدایت کند.

در مرحلۀ دیگر،قول احسن در میان تمام اقوال قرآن مجید است که در تمام پهنۀ هستی قول نیکوتر و صادق تر و محکم تر و بهتر و برتر از قول خدا نیست.

چقدر عالی است که انسان با قرآن مجید،با تمام وجود انس و رفاقت پیدا کند که در تمام شؤون زندگی قولی غیر از قول قرآن نداشته باشد به این معنی که هر چه می خواهد بگوید با ترازوی قرآن سنجیده،آن گاه بگوید،یا به این معنی که در سخن گفتن با مردم جز با آیات کتاب حق با برنامۀ دیگر منظورش را اظهار ندارد و این کار مشکلی نیست،چنانچه در کتاب های حدیث و تاریخ از این نمونه زیاد ذکر شده است.

ص:47


1- 1) -زمر (39):18.
فضّه،خادمه حضرت زهرا علیها السلام

از ابوالقاسم قشیری نقل شده:

در بادیه زنی را تنها دیدم.گفتم:کیستی ؟ جواب داد:

[ وَ قُلْ سَلاٰمٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ] (1).

بنابراین از آنان روی بگردان و سلام جدایی [ را به آنان ] بگو،پس [سرانجام شقاوت بار خود و نتیجه کفر و عنادشان را ] خواهند دانست.

از قرائت آیه فهمیدم که می گوید:اول سلام کن سپس سؤال کن که سلام علامت ادب و وظیفه وارد بر مورود است.

به او سلام کردم و گفتم:در این بیابان آن هم با تن تنها چه می کنی ؟ پاسخ داد:

[ مَنْ یَهْدِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ ] (2).

و هر که را خدا هدایت کند،او را هیچ گمراه کننده ای نخواهد بود.

از آیۀ شریفه دانستم راه را گم کرده ولی برای یافتن مقصد به حضرت حق جلّ و علا امیدوار است.

گفتم:جنّی یا آدم ؟ جواب داد:

[ یٰا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ ] (3).

ای فرزندان آدم ! [ هنگام هر نماز و ] در هر مسجدی،آرایش و زینتِ [ مادی و معنوی خود را متناسب با آن عمل و مکان ] همراه خود برگیرید.

ص:48


1- 1) -زخرف (43):89.
2- 2) -زمر (39):37.
3- 3) -اعراف (7):31.

از قرائت این آیه درک کردم که از آدمیان است.

گفتم:از کجا می آیی ؟ پاسخ داد:

[ یُنٰادَوْنَ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ ] (1).

اینانند که [ گویی ] از جایی دور ندایشان می دهند.

از خواندن این آیه پی بردم که از راه دور می آید.

گفتم:کجا می روی ؟ جواب داد:

[ وَ لِلّٰهِ عَلَی النّٰاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً] (2).

و خدا را حقّی ثابت و لازم بر عهدۀ مردم است که [ برای ادای مناسک حج ] آهنگ آن خانه کنند،[ البته ] کسانی که [ از جهت سلامت جسمی و توانمندی مالی و باز بودن مسیر ] بتوانند به سوی آن راه یابند.

فهمیدم قصد خانه خدا دارد.

گفتم:چند روز است حرکت کرده ای ؟ پاسخ داد:

[ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ] (3).

همانا ما آسمان ها و زمین و آنچه را میان آن هاست در شش روز آفریدیم، و هیچ رنج و درماندگی به ما نرسید.

فهمیدم شش روز است از شهر خود حرکت کرده و به سوی مکه معظّمه می رود.

ص:49


1- 1) -فصلت (41):44.
2- 2) -آل عمران (3):97.
3- 3) -ق (50):38.

پرسیدم:غذا خورده ای ؟ جواب داد:

[ وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ یَأْکُلُونَ الطَّعٰامَ ] (1).

و آنان را جسدهایی که غذا نخورند قرار ندادیم،و جاویدان هم نبودند [ که از دنیا نروند.].

پی بردم که در این چند روز غذا نخورده است.

به او گفتم:عجله کن تا تو را به قافله برسانم جواب داد:

[ لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا ] (2).

خدا هیچ کس را جز به اندازۀ توانایی اش تکلیف نمی کند.

فهمیدم که به اندازۀ من در مسئلۀ حرکت و تندروی قدرت ندارد.

به او گفتم:بر مرکب من در ردیف من سوار شو تا به مقصد برویم پاسخ داد:

[ لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا ] (3).

اگر در آسمان و زمین معبودانی جز خدا بود بی تردید آن دو تباه می شد.

معلومم شد که تماس بدن زن و مرد در یک مرکب یا یک خانه یا یک محل موجب فساد است،به همین خاطر از مرکب پیاده شدم.

به او گفتم:شما به تنهایی بر مرکب سوار شو.

چون بر مرکب قرار گرفت گفت:

ص:50


1- 1) - انبیاء (21):8.
2- 2) -بقره (2):286.
3- 3) -انبیا (21):22.

[ سُبْحٰانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لَهُ مُقْرِنِینَ ] (1).

منزّه [ از هر عیب و نقصی ] است کسی که این [ وسایل سواری ] را برای ما مسخّر و رام کرد،در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آن ها نبود.

چون این آیه را قرائت کرد فهمیدم در مقام شکر حق برآمده و از عنایت خداوند عزیز،سخت خوشحال است.

وقتی به قافله رسیدیم گفتم:در این قافله آشنایی داری جواب داد:

[ وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ] (2).

و محمّد جز فرستاده ای از سوی خدا که پیش از او هم فرستادگانی [ آمده و ] گذشته اند.

[ یٰا یَحْییٰ خُذِ الْکِتٰابَ بِقُوَّةٍ ] (3).

ای یحیی ! کتاب را به قوت و نیرومندی بگیر.

[ یٰا مُوسیٰ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ ] (4).

ای موسی ! یقیناً منم خدا پروردگار جهانیان.

[ یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ ] (5).

[و گفتیم:] ای داود ! همانا تو را در زمین جانشین [ و نمایندۀ خود ] قرار دادیم.

ص:51


1- 1) -زخرف (43):13.
2- 2) -آل عمران (3):144.
3- 3) -مریم (19):12.
4- 4) -قصص (28):30.
5- 5) -ص (38):26.

از قرائت این چهار آیه دانستم چهار آشنا به نام های محمد و یحیی و موسی و داود در قافله دارد.

چون آن چهار نفر نزدیک آمدند،این آیه را خواند:

[ الْمٰالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا ] (1).

مال و فرزندان،آرایش و زیور زندگی دنیا هستند.

فهمیدم این چهار نفر پسران اویند.

به آنان گفت:

[ یٰا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ ] (2).

ای پدر ! او را استخدام کن؛زیرا بهترین کسی که استخدام می کنی آن کسی است که نیرومند و امین باشد [ و او دارای این صفات است.]

از قرائت این آیه فهمیدم به فرزندانش می گوید:به این مرد زحمت کشیدۀ امین مزد بدهید.

چون فرزندانش به من مقداری درهم و دینار دادند و او حس کرد کم است این آیه را خواند:

[ وَ اللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ ] (3).

و خدا برای هر که بخواهد چند برابر می کند.

یعنی به مزد او اضافه کنید.

ص:52


1- 1) -کهف (18):46.
2- 2) -قصص (28):26.
3- 3) -بقره (2):261.

از وضع آن زن،سخت به تعجّب آمده بودم.به فرزندانش گفتم:این زن با کمال که نمونۀ او را ندیده بودم و نشنیده بودم کیست ؟ جواب دادند:ای مرد ! این زن حضرت فضّه خادمه حضرت زهرا علیها السلام است که بیست سال است خارج از قرآن سخن نگفته است ! (1)!

آری،قرآن،احسن سخن و احسن قصص و احسن قانون است که هر کس در تمام امور زندگی هماهنگ با این کتاب باشد دارای احسن قول و احسن عمل و احسن اخلاق و احسن اجر و مزد است.

6-قول کریم

[ وَ قُلْ لَهُمٰا قَوْلاً کَرِیماً ] (2).

و به آنان سخنی نرم و شایسته [ و بزرگوارانه ] بگو.

یکی از موارد قول کریم به وقت برخورد با پدر و مادر است که در این زمینه به خواست حضرت حق در شرح باب هفتاد و یکم«مصباح الشریعة»به تفصیل مطالب پر ارزشی از آیات و روایات خواهد آمد.

7-قول لیّن

[ اذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ* فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ ] (3).

ص:53


1- 1) -بحار الأنوار:86/43-87،باب 4.
2- 2) -اسرا (17):23.
3- 3) -طه (20):43-44.

هر دو به سوی فرعون بروید؛زیرا او [ در برابر خدا ] سرکشی کرده است.* پس با گفتاری نرم به او بگویید،امید است که هوشیار شود و [ آیین حق را بپذیرد ] یا بترسد [ و از سرکشی باز ایستد.]

از آیۀ شریفه به روشنی معلوم می شود که جای قول لیّن به وقت برخورد با مردم طاغی و یاغی است که شاید با وزش نسیم قول لین از طغیان و یاغیگری آنان کاسته شود و به راه حق و حقیقت بازگردند که اگر از ابتدای امر با خشونت با آنان برخورد شود،به طغیان آنان افزوده گردد و نتیجه ای از امر به معروف و نهی از منکر حاصل نشود.

متاب ای پارسا روی از گنهکار ***به بخشایندگی در وی نظر کن

اگر من ناجوانمردم به کردار*** تو بر من چون جوانمردان گذر کن (1)

در این زمینه لازم است برخورد قرآن مجید را که در حقیقت برخورد حضرت حق است با گنهکاران و طاغیان دقت کنید،تا راه برخورد با اهل معصیت در مرحله اوّل امر به معروف و نهی از منکر بر شما روشن شود.

قرآن چون مردم معصیت کار را دعوت می کند،در دعوت خود به آنان نوید رحمت و آمرزش می دهد،باشد که با آن نوید،دل سخت آنان نرم گردد و به خدا بازگشته با اهل ایمان برادر و همراه و هم سنگر شوند.

اسلام عزیز تا جایی که جای جذب است اگر چه یک نفس بیشتر از اهل گناه نمانده باشد در مقام جذب است،چون ببیند اهل طغیان به هیچ صراطی مستقیم نمی شوند،آن وقت دل از آنان برداشته و ایشان را دفع می کند.

اسلام به هیچ عنوان اجازۀ دفع مؤمن و مسلمان را از طرف مؤمن نمی دهد و هر

ص:54


1- 1) -گلستان،سعدی شیرازی.

کس مؤمن و مسلمانی را دفع کند در حقیقت خدا را دفع کرده و از هوا و هوسش پیروی نموده و به عبارت دیگر به اخلاق بت پرستان درآمده که آنان تا در بت پرستی اند در مقام دفع حق و حقیقتند.

8-قول ایمان

[ قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ ] (1).

[ شما مردم مؤمن از روی حقیقت اقرار کنید و ] بگویید:ما به خدا ایمان آوردیم.

از آیات قرآن و روایات بسیار مهّم کتب حدیث استفاده می شود که ایمان مرکب از سه پیکره است.

1-ایمان به قلب.

2-عمل به اعضا و جوارح.

3-ابلاغ به زبان.

چون از طریق کسب علم و معرفت دل آدمی به نور ایمان روشن شد و اعتقاد به خدا و قیامت و حقایق الهیه در قلب استوار گشت و این ایمان به وسیلۀ اعضای بدن به مرحلۀ عمل آمد و مسائل الهی در هر شرطی از شرایط به وسیلۀ زبان ابلاغ گشت،آدمی به حقیقت مؤمن شده و دارای ارزش الهی گشته است.

وظیفۀ زبان در هر حال ابلاغ مسائل ایمانی در جامعه و در خانواده و در هر محلّ و منزلی است و خودداری از بیان حقایق الهی از ضعف ایمان و یا علّتش ترس است،ترسی که از حالات شیطانی و از امراض روحی و روانی است.

ص:55


1- 1) -بقره (2):136.

اگر مسئلۀ ابلاغ ایمان به وسیلۀ زبان های پاک مردان راه حق نبود،از فرهنگ سعادت بخش الهی در صحنۀ حیات اجتماعی و خانوادگی خبری نبود.

این زبان یاران حق بود که ضامن تداوم دین خدا در بستر تاریخ گشت،گرچه در کنار این گونه زبان سرهای پرشور اولیای خدا به دار رفت که این دار برای آنان مقام الهی و این مرگ برای اولیای الهی جز شهادت در راه دوست چیزی نبود.

چه زبانی از زبان انبیا و ائمه و اولیا و مردانی چون حجر بن عدی و رشید هجری و ابو ذر غفاری و میثم تمّار و...بالاتر و برتر که این زبان ها،چراغ پر فروغ الهی فرا راه حیات همۀ انسان ها تا روز قیامت و صبح محشر است.

اینان روز و شب،وقت و بی وقت،آن به آن،لحظه به لحظه،سخنی جز حق و ذکری به جز ذکر یار و یادی جز یاد دوست و حرفی جز حرف هدایت و کلامی جز کلام عشق نداشتند.

به قول عارف نامدار،فیض بزرگوار:

شب ها حدیث زلف تو تکرار می کنم***تسبیح روز وصل تو بسیار می کنم

چون دم زند صباح ز انوار طلعتت ***جان را زعکس روی تو گلزار می کنم

از پای تا به سر همه تن دیده می شوم *** جان را بدیده قابل دیدار می کنم

از غمزه نگاه تو بیهوش می شوم*** دل را زچشم مست تو هشیار می کنم

عکس تو چون در آیینه دل درآیدم*** بی خود حدیث واحد قهار می کنم

هر کار خوب را که زکردار عاجزم ***تحسین هر که کرد به گفتار می کنم

9-قول سدید

محلّ و مورد قول سدید در دو جاست:

1-رعایت تقوا

ص:56

2-برخورد با یتیمان مردم

آنجا که مربوط به رعایت تقواست در سورۀ احزاب آمده:

[ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً ] (1).

ای اهل ایمان ! از خدا پروا کنید و سخن درست و استوار گویید.

و آنجا که مربوط به برخورد با یتیمان مردم است،در سورۀ مبارکۀ نساء می فرماید:

[ وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعٰافاً خٰافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّٰهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً ] (2).

و کسانی که اگر فرزندانی ناتوان پس از خود به جای می گذارند،بر آنان [ از ضایع شدن حقوقشان ] بیم دارند،باید [ از این که حقوق یتیمان دیگران را ضایع کنند ] بترسند.پس لازم است [ نسبت به شأن یتیمان ] از خدا پروا کنند، و [ دربارۀ آنان ] سخنی درست و استوار گویند.

انسان لزوماً باید از مکافات عمل بترسد؛چرا که ممکن است از خود او یتیم برجای ماند و هر کسی طبیعتاً علاقه مند است با یتیمانش به خوبی رفتار شود و اگر چنین بخواهد پس با یتیمان دیگران باید به خوبی برخورد نماید.

10-قول معروف

محل قول معروف در مرحلۀ اوّل در رابطۀ با سفیهان و در مرحلۀ بعد با اقوام میت و ایتام و مساکین است.

ص:57


1- 1) -احزاب (33):70.
2- 2) -نساء (4):9.

قرآن مجید در این زمینه می فرماید:

[ وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّٰهُ لَکُمْ قِیٰاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیهٰا وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً ] (1).

و اموالتان را که خدا مایۀ قوام و برپایی [ زندگی ] شما گردانیده به سبک مغزان ندهید،ولی آنان را از درآمد آن بخورانید و لباس بپوشانید و با آنان به صورتی شایسته و پسندیده سخن گویید.

[ وَ إِذٰا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً ] (2).

چون هنگام تقسیم کردن ارث،خویشاوندان و یتیمان و مستمندان حاضر شدند،چیزی از آن را به ایشان بدهید،و با آنان سخنی شایسته و پسندیده گویید.

11-قول میسور

مورد قول میسور وقتی است که انسان دستش از مال دنیا تهی است،ولی به خاطر آبرومندی انسان از هر طرف برای کمک گرفتن به آدمی مراجعه می نمایند، ولی انسان از رفع نیاز آنان عاجز است،در این صورت با گفتار مؤدبانه و عاشقانه و محبت آمیز و به قول قرآن با قول میسور باید دل آنان را خوش و با چهرۀ گشاده با آنان روبرو شد،به نحوی که با رضا و خشنودی از انسان جدا گردند.

[ وَ إِمّٰا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغٰاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوهٰا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً

ص:58


1- 1) -نساء (4):5.
2- 2) -نساء (4):8.

مَیْسُوراً ] (1).

و اگر [ به خاطر تهیدستی و فقر ] باید از آنان [ که به پرداخت حقّشان سفارش شدی ] روی بگردانی [ و این روی گردانی ] برای طلب رزقی است که از سوی پروردگارت رسیدن به آن را امید داری؛پس با آنان [ تا رسیدن رزق خدا ] سخنی نرم و امیدوار کننده بگو.

این آیات نمونه ای از آیات قرآن مجید بود که بیان داشت هرکس در برخورد به هر موردی باید قول مربوط به آن مورد را بکار گیرد،تا از نظر زبان و نحوۀ سخن گویی دچار گناه نگشته و بتواند رضا و خشنودی حضرت حق را به دست آورده و مردم را از هر قوم و دسته و هر طبقه و صنفی که هستند از شرّ زبان خویش آسوده و سالم نگه دارد که زبان به جای خودش بهترین وسیلۀ نجات و شیرین ترین نعمت و در غیر موردش بدترینِ وسیلۀ هلاک و تلخ ترین عضو وجود آدمی است.

ص:59


1- 1) -اسرا (17):28.

[ وَ کَذٰلِکَ لا مَعْصِیَةَ اشْغَلُ عَلَی الْعَبْدِ وَ اسْرَعُ عُقوبَةً عِنْدَ اللّهِ وَ اشَدُّها مَلامَةً وَ اعْجَلُها سَأْمَةً عِنْدَ الْخَلْقِ مِنْهُ.وَ اللِّسانُ تَرْجُمانُ الضَّمیرِ وَ صاحِبُ خَبَرِ الْقَلْبِ وَ بِهِ یَنْکَشِفُ ما فی سِرِّ الْباطِنِ وَ عَلَیْهِ یُحاسَبُ الْخَلْقُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ]

آفات زبان

هیچ معصیتی از نظر سرگرم کنندگی و سرعت در ایجاد عقوبت در پیشگاه حق و شدّت ساختن ملامت و دلگیر کننده تر در بین مردم همانند سخن نیست.

سخن مترجم درون و مخبر قلب و آشکار کنندۀ سرّ است و در قیامت صاحب سخن از طرف حضرت حق به محاسبۀ دقیق کشیده خواهد شد.

راستی،هرکس باید از دست زبانش به فریاد آید و به پیشگاه حضرت ربوبی از شرّ این عضو خطرناک بنالد.

غزالی و فیض بزرگوار در«احیاء العلوم»و«محجة البیضاء»برای زبان نزدیک به بیست گناه و آفت شمرده اند که هر کدامش برای هلاکت و نابودی انسان و خراب کردن بنای سعادت آدمی کافی است و این گناهان بر زبان سخت و دشوار نیست و برای هر کسی به راحت ترین وجهی،آلوده شدن به هریک از این گناهان بزرگ آسان است.

1-سخن بی فایده و بی معنی.

ص:60

2-زیادی در کلام.

3-خوض در باطل گویی.

4-مراء و مجادله.

5-گفتار به دشمنی و خصومت.

6-تصنّع و تکلّف در گفتار و به سجع و قافیه سخن گفتن به نحوی که مستمع نفهمد،برای خودنمایی و خودستایی.

7-فحش و سبّ و بذاء (1).

8-لعن بی مورد.

9-غنا و شعر باطل.

10-مزاح بیجا به نحوی که دل مردم را بیازارد.

11-مسخره و استهزا.

12-افشای سرّ.

13-وعدۀ دروغ.

14-کذب.

15-غیبت.

16-دو به هم زنی.

17-گفتار به دورویی و نفاق.

18-مدح و ذم بی مورد و بیجا.

19-ورود به امور تخصّصی بدون داشتن تخصّص به خصوص در معارف الهی.

20-سؤال بیجا و بی مورد.

ص:61


1- 1) -بذاء:سخنان زشت و ناپسند،دشنام.

[ وَ الْکَلامُ خَمْرٌ یُسْکِرُ الْقُلوبَ وَ الْعُقولَ ما کانَ مِنْهُ لِغَیْرِ اللّهِ.

وَ لَیْسَ شَیْءٌ احَقَّ بِطُولِ السِّجْنِ مِنَ اللِّسانِ.قالَ بَعْضُ الْحُکَماءِ:اِحْفَظْ لِسانَکَ عَنْ خَبیثِ الْکَلامِ وَ فی غَیْرِهِ لا تَسْکُتْ انِ اسْتَطَعْتَ.فَاَمَّا السَّکینَةُ وَ الصَّمْتُ فَهِیَ هَیْئَةٌ حَسَنَةٌ رَفیعَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِاَهْلِها وَ هُمْ امَناءُ اسْرارِهِ فی ارْضِهِ ]

کلام بیهوده

کلام باطل و بیهوده همانند شراب موجب بیهوشی و مرض قلب است و چیزی به طول زندان مستحق تر از زبان نیست.

بعضی از حکما گفته اند:

زبانت را از کلام آلوده حفظ کن و در غیر آن اگر قدرت داری سخن بگو.

وقار و سکوت و به تعبیر دیگر آرمیدگی و خاموشی صفت خوب و خوشایند است و دو واقعیت الهی است،اهل این دو صفت امنا و حافظان اسرار حق در روی زمین اند.

مسئلۀ با اهمیت صمت در شرح حدیث بیست و هفتم به نحو تفصیل توضیح داده شد،می توانید به آن باب مراجعه کرده و عظمت و اهمیت آن مسئله را در آن فصل ملاحظه فرمایید.

باب 47 در مدح و ذم

اشاره

ص:62

ص:63

ص:64

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

لا یَصیرُ الْعَبْدُ عَبْدًا خالِصًا لِلّهِ تَعالی حَتّیٰ یَصیرَ الْمَدْحُ وَ الذَّمُّ عِنْدَهُ سَواءً،لِاَنَّ الْمَمْدوحَ عِنْدَ اللّهِ لا یَصیرُ مَذْمومًا بِذَمِّهِمْ وَ کَذٰلِکَ الْمَذْمومُ.

وَ لا تَفْرَحْ بِمَدْحِ احَدٍ،فَاِنَّهُ لا یَزیدُ فی مَنْزِلَتِکَ عِنْدَ اللّهِ وَ لا یُغْنیکَ عَنِ الْمَحْکومِ لَکَ وَ الْمَقْدورِ عَلَیْکَ.

وَ لا تَحْزَنْ ایْضًا بِذَمِّ احَدٍ،فَاِنَّهُ لا یَنْقُصُ عَنْکَ ذَرَّةً وَ لا یَحُطُّ عَنْ دَرَجَةِ خَیْرِکَ شَیْئًا.

وَ اکْتَفِ بِشَهادَةِ اللّهِ تَعالی لَکَ وَ عَلَیْکَ،قالَ اللّهُ تَعالی: [ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً ] (1).

وَ مَنْ لا یَقْدِرْ عَلیٰ صَرْفِ الذَّمِّ عَنْ نَفْسِهِ وَ لا یَسْتَطیعُ عَلیٰ تَحْقیقِ الْمَدْحِ لَهُ کَیْفَ یُرْجیٰ مَدْحُهُ اوْ یُخْشیٰ ذَمُّهُ.

وَ اجْعَلْ وَجْهَ مَدْحِکَ وَ ذَمِّکَ واحِدًا،وَ قِفْ فی مَقامٍ تَغْتَنِمُ فیهِ مَدْحَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَکَ وَ رِضاهُ،فَاِنَّ الْخَلْقَ خُلِقوا مِنَ الْعَجْزِ مِنْ ماءٍ مَهینٍ فَلَیْسَ لَهُمْ الّا ما سَعَوْا،قالَ اللّهُ عَزَّ مِنْ قائِلٍ: [ وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ ] (2).

[ وَ لاٰ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ لاٰ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لاٰ حَیٰاةً وَ لاٰ نُشُوراً ] (3).

ص:65


1- 1) -نساء (4):79.
2- 2) -نجم (53):39.
3- 3) -فرقان (25):3.

[ لا یَصیرُ الْعَبْدُ عَبْدًا خالِصًا لِلّهِ تَعالی حَتّیٰ یَصیرَ الْمَدْحُ وَ الذَّمُّ عِنْدَهُ سَواءً،لِاَنَّ الْمَمْدوحَ عِنْدَ اللّهِ لا یَصیرُ مَذْمومًا بِذَمِّهِمْ وَ کَذٰلِکَ الْمَذْمومُ ]

حقیقت مدح و ذمّ

امام صادق علیه السلام در این فصل به مسئلۀ بسیار مهمّی اشاره دارند که آن مسئله از علایم خلوص و پاکی عبد است.

در قسمت اوّل روایت می فرمایند:

بنده نمی تواند بندۀ خدا باشد،مگر این که تعریف و مدح و تکذیب و مذمّت مردم در برابرش یکسان و مساوی باشد و حال درون او با مدح و ذم کسی تغییر نکند،چرا که انسان ممدوح حضرت حق و آن آدمی که به خاطر ایمان و عمل صالح مورد مدح خدا است به مذمّت مردم مذموم نمی شود و آن که مذموم خداست به تعریف و مدح مردم ممدوح نمی گردد.

مدح و ذم واقعی فقط در ارتباط با عالم ملکوت است،نه در رابطۀ با مردم، مردم چه خبر از حالات درون و وضع پروندۀ گذشتۀ انسان دارند،آدمی اگر ممدوح حق باشد پسندیده ورنه بدبخت و بیچاره و سیه روز است.

اگر تمام مردم عالم از انسان تعریف کنند،ولی حضرت دوست مکذّب انسان باشد.آن همه تعریف مردم به اندازۀ پوست جُوی ارزش ندارد و اگر تمام مردم

ص:66

جهان انسان را مذمّت کنند،ولی آدمی ممدوح حق باشد،آن همه تکذیب پشیزی اعتبار ندارد.

آنان که از همه جهت قابل مدح بودند و حریم مقدسشان از کم ترین مذمّت دور بود انبیا و اولیای خاص حضرت حق بودند،بقیۀ انسان ها دارای عیب و نقص اند.

بدین جهت نباید به مدح مردم دلخوش شوند و از مذمّت آنان دلگیر گردند.

مدح مردم،منزلت انسان را در پیشگاه حضرت حق اضافه نمی کند و به تقدیر حق نسبت به عبد اثر نمی گذارد و هم چنان مذمّت مردم،چیزی از آدمی کم نمی کند و از درجۀ خیر انسان نمی کاهد.

ص:67

[ وَ لا تَفْرَحْ بِمَدْحِ احَدٍ،فَاِنَّهُ لا یَزیدُ فی مَنْزِلَتِکَ عِنْدَ اللّهِ وَ لا یُغْنیکَ عَنِ الْمَحْکومِ لَکَ وَ الْمَقْدورِ عَلَیْکَ.وَ لا تَحْزَنْ ایْضًا بِذَمِّ احَدٍ،فَاِنَّهُ لا یَنْقُصُ عَنْکَ ذَرَّةً وَ لا یَحُطُّ عَنْ دَرَجَةِ خَیْرِکَ شَیْئاً،وَ اکْتَفِ بِشَهادَةِ اللّهِ تَعالی لَکَ وَ عَلَیْکَ،قالَ اللّهُ تَعالی:

[ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً ] (1)]

مدح و ذمّ دیگران

به تعریف کسی شاد مشو که با وجود گناهان و خطاها و اشتباهاتی که بر انسان گذشته و کسی جز خدا اطلاع ندارد،شادی معنا نمی بخشد،این مسئله را بدان که مدح مردم به مقام تو نزد خدا اضافه نمی کند و به مقدرات حق و آنچه را به آن براثر حکمت و مصلحت خداوند محکومی،اثر نمی گذارد.

و نیز به مذمّت مردم ناراحت مشو که ذره ای از مقام و منزلتت نمی کاهد و از خوبیت چیزی کم نمی کند،بهتر این است که در تمام دوران عمر به شهادت و حکم الهی اکتفا کنی،چرا که شهادت و حکم حق چه به نفع تو باشد و چه بر علیه تو همان حق است،آری،به مدح حق دل خوش کن که رضا و خشنودی او به منزلتت اضافه می کند و اگر مورد مذمّت خدایی،به تدارک علل مذمّت برخیز که نارضایتی

ص:68


1- 1) -نساء (4):79.

و ناخشنودی حق تو را به ورطۀ هلاکت و تیره بختی خواهد کشید.

راستی،همۀ ما باید با توجه به پروندۀ عبادات ناقابل خود و گناهان زیاد در برابر عظمت حق و عنایاتش،در مقام شرم و حیا و سرافکندگی و ذلت و خضوع و خشوع باشیم،با این وصف اگر ما را مدّاحان مدح کنند برای چه به مدحشان شاد شویم که در خور مدح نیستیم و آن مدحی که از ما می شود در حقیقت ناشی از جهل مدّاح است و چیزی که محصول جهل است خشنودی و خوشحالی ندارد و اگر ما را مذمّت کنند نباید محزون گردیم که به حقیقت در خور مذمتیم گرچه تمام عبادات جن و انس را داشته باشیم که مذمّت تازیانه ای الهی،برای جلوگیری از طغیان و سرکشی نفس چموش است !

به قول حضرت فیض:

ز غفلت تو تو را صد حجاب در پیش است***صفای چهره جان را نقاب در پیش است

بسی کتاب بخواندی کتاب خویش بخوان*** ز کرده های تو جان راکتاب در پیش است

حساب کرده خود کن حساب در چه کنی*** که ماند از پس و روز حساب در پیش است

عذاب روح مکن بهر مال دنیی دون ***عذاب قبر و سؤال و جواب در پیش است

ز بهر آنچه ز پس ماندت چه می سوزی ***زمین حشر و تف آفتاب در پیش است

زمانی ار نکنی خواب در دل شب ها*** شود که در لحدت وقت خواب در پیش است

ص:69

[ وَ مَنْ لا یَقْدِرُ عَلیٰ صَرْفِ الذَّمِّ عَنْ نَفْسِهِ وَ لا یَسْتَطیعُ عَلیٰ تَحْقیقِ الْمَدْحِ لَهُ کَیْفَ یُرْجیٰ مَدْحُهُ اوْ یُخْشیٰ ذَمُّهُ ]

استحقاق مدح و ذمّ

هرگاه کسی مستحق مذمّت باشد و قدرت بر تحقّق علل حقیقی مدح برای خود نداشته باشد،چه امید مدح از او توان داشت و چرا باید از مذمّتش ترسید که هر مدّاحی جز خدا و انبیا و ائمه علیهم السلام بر مدح و ذمّشان هیچ اعتباری نیست،از این جهت باید مدح و ذم اشخاص برای انسان فرقی نکند و تعریف و تکذیبشان برای آدمی مساوی باشد.

ص:70

[ وَ اجْعَلَ وَجْهَ مَدْحِکَ وَ ذَمِّکَ واحِدًا وَ قِفْ فی مَقامٍ تَغْتَنِمُ فیهِ مَدْحَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَکَ وَ رَضاهُ،فَاِنَّ الْخَلْقَ خُلِقوا مِنَ الْعَجْزِ مِنْ ماءٍ مَهینٍ فَلَیْسَ لَهُمْ الّا ما سَعَوْا،قالَ اللّهُ عَزَّ مِنْ قائِلٍ:

[ وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ ] (1). [ وَ لاٰ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ لاٰ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لاٰ حَیٰاةً وَ لاٰ نُشُوراً ] (2)]

مدح و ذمّ بیجا

مدح و ذم مردم برایت یکسان باشد و در مقامی قرار بگیر که مدح حضرت حق را مغتنم بشماری و متوجه رضا و خشنودی او باشی که خلق عالم ضعیف آفریده شده اند و بنیان ساختمانی آن ها از آبی سست است و برای کسی چیزی نیست، مگر محصول کوشش که خداوند فرموده:

و این که برای انسان جز آنچه تلاش کرده [ هیچ نصیب و بهره ای ] نیست و نیز فرموده:و [ مشرکان ] به جای او معبودانی اختیار کرده اند که چیزی را نمی آفرینند و خود آفریده می شوند و برای خودشان مالک زیان و سودی نیستند و قدرت و تسلطی بر مرگ و حیات و برانگیختن پس از مرگ ندارند.

ص:71


1- 1) -نجم (53):39.
2- 2) -فرقان (25):3.

هر کس در این چند روزۀ دنیا باید به فکر سعادت و سلامت امروز و فردای خود باشد و وقت پرارزشش را صرف دلخوشی و نگرانی مدح و ذم دیگران نکند و نیز اوقات عزیز را صرف مدح و ذم کسی ننماید که همین مدح های بیجا که بجای مدح باید گفت:تملّق و چاپلوسی و مذمّت های بی مورد که باید گفت:حسدورزی و دشمنی و کینه توزی و اعلام عقده حقارت،چه ضررها که به بار نیاورده و باعث چه جنایت ها و متوقف شدن استعدادها که نشده !

با کمال تأسف بسیاری از شعرا که از نظر هنر شعری بسیار عالی بودند،مغز خدا دادۀ خود را بجای این که صرف معارف بلند الهی و حکمت های خداوندی کنند، صرف مدح شاهان و امیران و دبیران و وزیرانی کردند که یا از بزرگ ترین ستمکاران و ظالمان تاریخ بودند و یا نوکر و برده و دست نشاندۀ ظالمان روی زمین بودند.

مداحی هایی که برای شاهان قاجار شده برای هیچ پیغمبر و امامی نشده است.

اینان در اشعار خود آنان را سایۀ خدا،مالک رقاب خلق،موجود عدالت گستر، خلیفۀ الهی،موجود ما فوق موجودات،اسلام پناه و...به حساب کشیدند و از این طریق بر غرور و کبرشان افزودند و ملّت و مملکتی را به خاک سیاه نشاندند،در حالی که آنان یا سایۀ شیطان یا خود شیطان بودند و با کمال ذلت بردۀ نفس خویش و ظلم گستر و خلیفۀ ابلیس و ما دون حیوان و مخرّب دین خدا به حساب می آمدند که عمل و کردارشان جز این عنوان های منفی را به دنبال نمی کشید !

لازم است برای نمونه،مدح یکی از شاهان را که در ستمکاری دست کمی از اسطوره های ظلم و ستم نداشته از قول یکی از شاعران که در شعر مقام برجسته ای داشته،بیاید تا ببینید مغزهای فعّال و اصیل چه بیجا و بی مورد صرف شده است.

راستی،انسان در برابر این همه ذلت و پستی از یک شاعر برجسته به دریای تعجّب غرق می گردد ! !

ص:72

ای که قبای سلطنت بر قد توست در جهان***سکه به نام خود بزن خطبه به نام خود بخوان

ملک تن و روان تویی تاج سر کیان تویی*** خسرو خسروان تویی افسر و افسر کیان

جان جهان وجود تو بحر خجل ز جود تو*** در نفس حسود تو تفته آتش دخان

شاه جهان جلال دین صاحب افسر و نگین ***در خور ملک مصر و چین خسرو عادل جهان

شاه شجاع تاجور قبله نصرت و ظفر***کرده به سوی او نظر دولت و بخت هر زمان

فرق عدو شکافتی پنجه خصم تافتی ***همچو مسیح یافتی دولت و عمر جاودان

تیغ تو هم چو لاله شد اشک عدو چو ژاله شد*** زان که به تو حواله شد نصرت صاحب الزمان

حصن جلال تو حصین پهلوی ملک تو ثمین*** خاتم جم تو را نگین تخت کیان تو را مکان

در هر بیت این قصیده دقت کنید،سراسر دروغ و چاپلوسی و تملّق است و کلمه ای از این مدح،زیبندۀ آن شاه ممدوح نیست،مطالب قصیده سراسر بوی شرک و کفر و نفاق دارد و گاهی مسائلی در آن است که تنها در خور حضرت حقّ است و بس.

ص:73

مدح و ذم در روایات

رسول اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:

اذا رأَیتُم الْمَدّاحِینَ فَاحْثوا فی وُجوهِهِمُ التُّرابَ (1):

چون ستایشگران را دیدید،خاک بر صورتشان بپاشید.

در روایت آمده:

مردی نزد عثمان آمد و وی را مدح کرد،مقداد خاک برداشت و به صورت او پاشید و گفت:این دستور پیامبر خداست (2).

رسول اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:

شما را از مداحی برحذر می دارم که مدّاحی ذبح ممدوح است (3).

حضرت علی علیه السلام فرمود:

اعْلَمُوا انَّهُ لَیْسَ بِعاقِلٍ مَنِ انْزَعَجَ مِنْ قَوْلِ الزُّورِفیهِ،وَ لا بِحَکیمٍ مَنْ رَضِیَ بِثَناءِ الْجاهِلِ عَلَیْهِ (4).

بدانید که هرکس از قول باطل جاهل آشفته خاطر شود عاقل نیست و هرکس به مدح جاهل خشنود گردد حکیم نمی باشد.

در روایت دیگر آمده:

به گفتار و به مدح نادان مغرور مشو و تکبّر و خودبینی و اعجاب به عمل برایت

ص:74


1- 1) -الجمل:178،فصل فی إعتراض أبی ذر علی عثمان؛نهج الحق:304.
2- 2) -نهج الحق:304؛طرائف:491/2.
3- 3) -شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید:72/12؛کنز العمال:8331.
4- 4) -الکافی:50/1،باب النوادر،حدیث 14؛بحار الأنوار:46/75،باب 16،حدیث 58.

نیاید که برترین عمل عبادت و تواضع است (1).

عده ای در برابر امیر المؤمنین علیه السلام حضرت را مدح کردند،امام علیه السلام به پیشگاه حق عرضه داشتند:

خدایا ! تو از من بر من داناتری و من از آنان بر خود آگاه ترم،خدایا ! مرا به آنچه بر من گمان دارند بهتر قرار ده و از آنچه از من نمی دانند بر من ببخش (2).

امام باقر علیه السلام در موعظۀ بسیار پرارزشی به جابر جعفی فرمودند:

چون تو را مدح گویند خوشحال مشو و چون مذمّت کنند جزع مکن،در آنچه درباره ات گفته اند اندیشه کن،اگر آنچه را از بدی در حقت گفته اند در خود یافتی و برآن در حالی که حق بود خشمگین شدی.پس بدان که مصیبت ساقط شدنت از عنایت و فیض حق بر تو بزرگ تر از مصیبت افتادن از چشم مردم است و اگر خلاف آن بودی که درباره ات گفته شده،بدون رنج و زحمت به کسب ثواب نایل شده ای.

ای جابر ! بدان و آگاه باش که اگر تمام اهل شهر بگویند جابر آدم بدی است و یا همه بگویند آدم خوبی است و تو بر تکذیب مردم بد حال و بر تعریفشان خوشحال شوی دوست ما نیستی،ای جابر ! برای همیشه خود را بر کتاب خدا عرضه کن،اگر راه رو راه حقی،اگر نسبت به آنچه باید زهد ورزی زاهدی و نسبت به آنچه باید رغبت داشته باشی راغبی و نسبت به آنچه باید بترسی خایفی،پس به همین حال ثابت باش و من تو را به نجات و بهشت بشارت می دهم،در این صورت تکذیب مردم به حال تو چه ضرری دارد و اگر هماهنگ قرآن نیستی پس به چه برنامه ای مغروری ؟ (3)

ص:75


1- 1) -تحف العقول:303.
2- 2) -نهج البلاغة:485،حکمت 100؛بحار الأنوار:343/34،باب 35،حدیث 1161.
3- 3) -تحف العقول:284؛بحار الأنوار:163/75،حدیث 1.

در روایت آمده:

وقتی فاسق را مدح کنند غضب حق به جوش می آید (1)!

و نیز آمده:

بزرگ ترین وزر و وبال تعریف از اشرار است (2)

و نیز آمده:

چون فاجر و بدکار را مدح کنند عرش به لرزه آید و غضب ربّ متوجه مدّاح گردد (3).

بیایید دل از غیر حق برداشته و زبان از مدح و وصف و تعریف و تکذیب و مذمّت بیجا پاک و لحظه لحظه وقت و عمر را صرف ثنا و ستایش حضرت حق کرده که تجارتی سودمندتر از این نیست که جز خدا تکیه گاهی نیست و غیر حضرت او جز مخلوق ضعیف،چیزی نیست.

هر سو که دویدیم همه سوی تو دیدیم***هرجا که رسیدیم سر کوی تو دیدیم

هر قبلهکه بگزید دل از بهر عبادت***آن قبله دل را خم ابروی تو دیدیم

هر سرو روان را که در این گلشن دهر است ***بر رسته به بستان و لب جوی تو دیدیم

تا مهر رخت بر همه ذرات بتابید ***ذرات جهان را به تک و پوی تو دیدیم

در ظاهر و باطن به مجاز و به حقیقت*** خلق دو جهان را همه رو سوی تو دیدیم

هر عاشق دیوانه که در جملگی توست*** بر پای دلش سلسله موی تو دیدیم

از مغربی احوال مپرسید که او را*** سودا زده طرّه هندوی تو دیدیم

ص:76


1- 1) - محجة البیضاء:283/5،کتاب آفات اللسان.
2- 2) - غرر الحکم:479،حدیث 10998.
3- 3) -تحف العقول:46؛بحار الأنوار:152/74،باب 7،حدیث 84.

ص:77

ص:78

باب 48 در نکوهش مراء و جدال و نزاع

اشاره

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

الْمِراءُ داءٌ دَوِیٌّ وَ لَیْسَ فِی الْاِنْسانِ خَصْلَةٌ اشَرُّ مِنْهُ وَ هُوَ خُلْقُ ابْلیسَ وَ نِسْبَتُهُ.

فَلا یُماری فی ایِّ حالٍ کانَ الّا مَنْ کانَ جاهِلاً بِنَفْسِهِ وَ بِغَیْرِهِ،مَحْرومًا مِنْ حَقایِقِ الدّینِ.

رُوِیَ انَّ رَجُلاً قالَ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام:اِجْلِسْ حَتّیٰ نَتَناظَرَ فِی الدّینِ فَقالَ:یا هٰذا انا بَصیرٌ بِدینی،مَکْشُوفٌّ عَلَیَّ هُدایَ فَاِنْ کُنْتَ جاهِلاً بِدینِکَ فَاذْهَبْ فَاطْلُبْهُ مالی وَ لِلْمُماراةِ ؟ !

وَ انَّ الشَّیْطانَ لَیُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَ یُناجِیهِ وَ یَقولُ:ناظِرِ النّاسَ فِی الدّینِ لِئَلّا یَظُنُّوا بِکَ الْعَجْزَ وَ الْجَهْلَ.

ثُمَّ الْمِراءُ لا یَخْلُو مِنْ ارْبَعَةِ اوْجُهٍ:

امّا انْ تَتَماری انْتَ وَ صاحِبُکَ فیما تَعْلَمانِ،فَقَدْ تَرَکْتُما بِذٰلِکَ النَّصیحَةَ وَ طَلَبْتُمَا الْفَضیحَةَ وَ اضَعْتُما ذٰلِکَ الْعِلْمَ.

اوْ تَجْهَلانِهِ فَاَظْهَرْتُما جَهْلاً.

وَ امّا تَعْلَمُهُ انْتَ فَظَلَمْتَ صاحِبَکَ بِطَلَبِکَ عَثْرَتَهُ.

اوْ یَعْلَمُهُ صاحِبُکَ فَتَرَکْتَ حُرْمَتَهُ وَ لَمْ تُنْزِلْهُ مَنْزِلَتَهُ،وَ هٰذا کُلُّهُ مُحالٌ لِمَنْ انْصَفَ وَ قَبِلَ الْحَقَّ.

وَ مَنْ تَرَکَ الْمُمٰاراةَ فَقَدْ اوْثَقَ ایمانَهُ وَ احْسَنَ صُحْبَةَ دینِهِ وَ صانَ عَقْلَهُ.

انَّ مَلَکَةَ التَّوَثُّبِ کَمَلَکَةِ التَّخَیُّلِ فی ایراثِ الْوَهْنِ فِی الْمُدْرَکِ (1).

ص:79


1- 1) -این فراز دعا در نسخۀ مصباح عبد الرزاق لاهیجی نمی باشد.

[ الْمِراءُ داءٌ دَوِیٌّ وَ لَیْسَ فِی الْاِنْسانِ خَصْلَةٌ اشَرُّ مِنْهُ وَ هُوَ خُلْقُ ابْلیسَ وَ نِسْبَتُهُ فَلا یُماری فی ایِّ حالٍ کانَ الّا مَنْ کانَ جاهِلاً بِنَفْسِهِ وَ بِغَیْرِهِ مَحْرومًا مِنْ حَقایِقِ الدّینِ ]

حقیقت مراء و جدال

امام صادق علیه السلام در این روایت آموزنده و سخنان سلامت بخش می فرماید:

مراء که به معنای جدال و نزاع و لجبازی و خصومت در سخن است،درد بسیار سخت و خطرناکی است که در آدمیزاد خصلتی شرتر از آن پیدا نمی شود.

مراء و جدال و نزاع که زبان زبانی کردن در برابر حقّ روشن و کلام مبرهن است، اخلاق ابلیس و برنامه ایست که آن ملعون مطرود به خود بست.

قرآن مجید مکرّر به مسئلۀ جدال و مراء ابلیس در برابر یک حقیقت روشن و مسلّم اشاره می کند،تا از این طریق مردم را هدایت کرده و به آنان بیاموزد که در برابر حق مراء و جدال نکنید.

چون حق که در همۀ شؤون منوّر به نور الهی است و با محکم ترین استدلال و برهان و حکمت همراه است،بر شما تجلّی کرد،با کمال خضوع آن را بپذیرید و به آن آراسته شوید و از نزاع و خصومت و لج بازی بپرهیزید که مراء و جدال باطل،عامل هلاکت و وسیلۀ افتضاح و علّت محروم ماندن از فیوضات الهیه و ربانیه و ممنوع شدن از رحمت واسعۀ الهیه و کرم بی انتهای ربّانیّه است.

ص:80

وقتی یک مسئله فطری است،هنگامی که یک واقعیت آشکار است،زمانی که یک حقیقت روشن است،در موقعی که یک مسأله علمی یا دینی یا اجتماعی همراه با دلیل و برهان و حکمت است،نزاع و خصومت و مراء و جدال در برابر آن آیا جز بکارگیری اخلاق ابلیسی چیز دیگری است ؟ !

آیا پیروی از خصلت و خوی شیطان،برازندۀ یک انسان متدین عاقل با انصاف است ؟

برخورد جامعۀ زمان نوح با نوح،جامعۀ هود با هود،جامعۀ صالح با صالح، جامعۀ نمرودی با ابراهیم،جامعۀ فرعونی با موسی،جامعۀ فریسیان با عیسی و جامعۀ مکه با نور الهی،وجود مقدس خاتم انبیا محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله و برخورد سقیفه با اسد اللّه،عین اللّه،ید اللّه حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام و برخورد اهل شام و قاسطین و ناکثین و مارقین با آن حضرت،جز پیمودن راه مراء و خصومت و نزاع و جدال چیز دیگری بود ؟

مراء و جدالی که کشورها را از هم پاشید،ملّت ها را به روز سیاه نشاند،اولیای الهی را به سخت ترین مصایب و شداید دچار کرده و استعدادهای الهی را در بسیاری از مردم از بین برد ! !

با حق جدال نکنید،از مراء بپرهیزید،نزاع در گفتار را کنار بگذارید،اهل خضوع و خشوع و تواضع باشید،سهل و آسان واقعیت ها را قبول کنید.خود و دیگران را دچار باطل و هلاکت و فلاکت و سیه بختی و تیره روزی نکنید،راه حق را پیموده و اخلاق و کردار خود را هماهنگ با اخلاق و کردار انبیا قرار دهید.

دل را آلوده نکیند،قلب را سیاه ننمایید،نفس را به خباثت نکشید،روح را نمیرانید،بین خود و نور حق حجاب نشوید،با خدا و انبیا و ائمه و صلحا و اهل نصیحت که جز خیر و مصلحت شما چیزی نمی خواهند در امر دین و دنیا لج بازی

ص:81

نکنید،به خود آیید و بعد از آن باز به خود آیید که شما ذاتاً آیینۀ انعکاس صفات حضرت حقید،این آیینه را با گناه و معصیت قیراندود ننمایید که پشیمانی پس از مرگ سودی ندارد.

بیایید همانند اولیای خدا فقط به خدا فکر کنید و تنها سخن از او بگویید و با او بگویید و با او باشید و به سوی او پرواز کنید و برای او باشید و به خاطر او بخواهید و به پیشگاه مقدسش با زبان دل عرضه بدارید:

آنچه با من می کند سودای تو***می کشم چون نیست کس همتای تو

با خیالی آمد از خجلت هلال*** پیش پدر عارض زیبای تو

برگشاید کار هر دو کون را ***یک گره از زلف عنبر سای تو

دم فرو بست از سخن اینجا فرید*** تا کند غواصی دریای تو(1)

چون دانستی که ممارات و مجادله صفت ابلیس است پس بدان که مراء ندارد در هیچ حال،مگر کسی که خود و غیر را نشناخته و از معارف و حقایق دینیه و اوصاف حمیده محروم باشد؛چه هرکه راه به عجز و قصور خود برد و به جهل خویش واقف گشته اعتراف نماید و بداند که علم به حقیقت اشیا و واقعیت حقایق مخصوص ذات باری و نفوس مقدسه است و به مضمون فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ دانا و آگاه و بینا باشد،راه مراء و مجادله و منازعه را بر خود می بندد و اقدام به آن نمی کند.

در حدیث است که:

شخصی به خدمت امام حسین علیه السلام عرضه داشت:ساعتی بنشین تا در مسائل دینی مناظره و مباحثه کنیم و قصدش از این دعوت یافتن حق نبود،بلکه

ص:82


1- 1)- عطار نیشابوری.

می خواست راه مراء و مجادله و منازعه و خصومت با حق بپیماید.

حضرت فرمودند:

ای فلان،من به آیین و دین خود عارفم و راه حق و حقیقت بر من واضح است، اگر تو جاهلی و راه به دین خود نبرده ای برخیز و به طلب دین شو که منازعه و مجادله کار من نیست و من به این صفت شیطانی و اخلاق ابلیسی راهی ندارم (1).

جدال احسن

در عین این که اسلام عزیز در آیینۀ آیات و روایات مراء و جدال و نزاع و خصومت در گفتار و لج بازی را حرام کرده که در بخش بعد به موارد حرمت اشاره خواهد رفت،برای روشن شدن حق در برابر کسی که حق در نظرش مجهول است، به فرمودۀ قرآن مجید جدال احسن-یعنی کلامی که در عین نرمی همراه با حجت و دلیل و برهان است و به خاطر اتمام حجت بر خصم و ملزم نمودن او به پذیرفتن حقیقت بکار می رود-لازم و بلکه واجب است.

احتجاجاتی که قرآن از انبیا و کتب روایتی از ائمه و اولیای الهی در برابر مخالفان و منکران نقل می کند،همه جدال احسن است و بر اثر همین نوع مجادله،حق و حقیقت برای بسیاری از منکران و بی خبران روشن گشت و با کمال خضوع و خشوع در برابر دین تسلیم و به سعادت دنیا و آخرت رسیدند،قرآن در زمینۀ مجادلۀ احسن که یکی از طرق هدایت مردم و روشن نمودن حق در برابر آنان است می فرماید:

ص:83


1- 1) -بحار الأنوار:135/2،باب 17،حدیث 32؛مستدرک الوسائل:74/9،باب 117،حدیث 10244؛منیة المرید:171.

[ ادْعُ إِلیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ] (1).

[ مردم را ] با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن،و با آنان به نیکوترین شیوه به بحث [ و مجادله ] بپرداز،یقیناً پروردگارت به کسانی که از راه او گمراه شده اند و نیز به راه یافتگان داناتر است.

آیات 77 تا 83 سورۀ مبارکۀ یس بیانگر جدال احسن است که خدای مهربان به پیامبر عزیزش در برابر یکی از منکران زنده شدن مردگان تعلیم داده است (2):

آیا انسان ندانسته که ما او را از نطفه ای [ پست و ناچیز ] آفریده ایم و اینک ستیزه گری آشکار است ؟*در حالی که آفرینش نخستین خود را از یاد برده برای ما مثلی زد [ و ] گفت:چه کسی این استخوان ها را در حالی که پوسیده اند،زنده می کند ؟*بگو:همان کسی که نخستین بار آن را پدید آورد.زنده اش می کند و او به هر چیزی داناست*همان کسی که برای شما از درخت سبز،«آتش زنه»آفرید، که اکنون شما از آن آتش می افروزید.*آیا کسی که آسمان ها و زمین را آفریده است،قدرت ندارد که [ پس از مرگشان ] همانند آنان را بیافریند ؟ چرا قدرت دارد؛ زیرا اوست که آفرینندۀ بسیار داناست.*شأن او این است که چون پدید آمدن چیزی را اراده کند،فقط به آن می گوید:باش،پس بی درنگ موجود می شود.*

ص:84


1- 1) -نحل (16):125.
2- 2) - «أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذٰا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ* وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قٰالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظٰامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ* قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ* اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نٰاراً فَإِذٰا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ* أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِقٰادِرٍ عَلیٰ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلیٰ وَ هُوَ الْخَلاّٰقُ الْعَلِیمُ* إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ* فَسُبْحٰانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» .

بنابراین [ از هر عیب و نقصی ] منزّه است خدایی که مالکیّت و فرمانروایی همه چیز به دست اوست و به سوی او بازگردانده می شوید.

آیات 74 تا 81 سورۀ مبارکۀ انعام جدال احسن است که حضرت ابراهیم با مردم زمان خود داشت و آنان را در آنچه بآن معتقد بودند با همان جدال احسن شکست داد (1).

ص:85


1- 1) - «وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَةً إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ* وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ* فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِینَ* فَلَمّٰا رَأَی الْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّٰالِّینَ* فَلَمّٰا رَأَی الشَّمْسَ بٰازِغَةً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی هٰذٰا أَکْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ* إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ* وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّی فِی اللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً أَ فَلاٰ تَتَذَکَّرُونَ* وَ کَیْفَ أَخٰافُ مٰا أَشْرَکْتُمْ وَ لاٰ تَخٰافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» و [ یاد کنید ] هنگامی را که ابراهیم به پدرش آزر [ شخصی که بنابر روایات اهل بیت،پدر خوانده یا عمویش بود ] گفت:آیا بت هایی را به عنوان معبود خود انتخاب می کنی ؟ قطعاً من تو را و قومت را در گمراهی آشکار می بینم.*و این گونه فرمانروایی و مالکیّت و ربوبیّت خود را بر آسمان ها و زمین به ابراهیم نشان می دهیم تا از یقین کنندگان شود.*پس چون [ تاریکی ] شب او را پوشانید،ستاره ای دید [ برای محکوم کردن ستاره پرستان با تظاهر به ستاره پرستی ] گفت:این پروردگار من است؛هنگامی که ستاره غروب کرد،گفت:من غروب کنندگان را دوست ندارم.*هنگامی که ماه را در حال طلوع دید [ برای محکوم کردن ماه پرستان با تظاهر به ماه پرستی ]،گفت:این پروردگار من است؛چون ماه غروب کرد،گفت:یقیناً اگر پروردگارم مرا هدایت نکند بدون شک از گروه گمراهان خواهم بود.*وقتی خورشید را در حال طلوع دید [ برای محکوم کردن خورشیدپرستان با تظاهر به خورشید پرستی ] گفت:این پروردگار من است،این بزرگ تر است؛و هنگامی که غروب کرد،گفت:ای قوم من ! بی تردید من [ با همۀ وجود ] از آنچه شریک خدا قرار می دهید،بیزارم.*من به دور از انحراف و با قلبی حق گرا همۀ وجودم را به سوی کسی که آسمان ها و زمین را آفرید،متوجه کردم و از مشرکان نیستم.*قومش با او به گفتگوی بی منطق و ستیز برخاستند،گفت:آیا دربارۀ خدا با من گفتگوی بی منطق و ستیز می کنید و حال آن که او مرا هدایت کرد ؟ و من از آنچه که شما شریک او قرار می دهید نمی ترسم مگر آن که پروردگارم چیزی را [ دربارۀ من ] بخواهد،دانش پروردگارم همه چیز را فراگرفته است،آیا [ برای فهم توحید ] متذکّر نمی شوید ؟*چگونه از آنچه شما شریک او قرار داده اید بترسم ؟ ! در حالی که خود شما از این که چیزی را شریک خدا گرفته اید که خدا هیچ دلیلی بر حقّانیّت آن بر شما نازل نکرده نمی ترسید،اگر حقایق را می دانید [ بگویید ] کدام یک از دو گروه [خداپرستان و مشرکان] به ایمنی [از عذاب خدا] سزاوارترند ؟

مناظرات حسن بن فضال،مؤمن الطّاق،هشام بن حکم،جابر جعفی با دشمنان حق و با معاندان و منکران از نوع جدال احسن بوده که حضرت صادق علیه السلام همیشه آن بزرگواران را به برخورد با مخالفان از طریق جدال احسن ترغیب و تشویق می کرد و بلکه مناظره کردن آنان را با خصم واجب و لازم می دانست و اگر به بعضی از اصحاب و یاران می فرماید:با دشمن مناظره نکنید که مناظره حرام است،به خاطر این بود که آنان تخصصی در امر مناظره و جدال احسن نداشتند.

خلاصه:جدال احسن در موردی است که اولاً: جدال کننده در امر مناظره با خصم دارای تخصّص کافی باشد و ثانیاً: مخالف و منکر حق بخواهد به حق و حقیقت راه یابد،در غیر این صورت جدال و مجادله و مراء و نزاع مشروع نیست و ورود در آن از نظر شارع حرام است.

جدال غیر مشروع

آنجا که انسان تخصص در بحث ندارد و برای او از نظر علمی و دینی قدرت رودررویی با مخالف نیست و یا غرض انسان از جدال و مراء اظهار فضل و کمال و خودنمایی و به عجز آوردن و ذلیل کردن مردم است و پای تعصّب جاهلانه و یا ترویج باطل در کارست بدون شک جدال حرام است و این جدال در حقیقت،

ص:86

حجابی است که بر چهرۀ حق پوشانده می شود و خورشید واقعیت را در پس ابرهای تیرۀ دشمنی و کینه ورزی می برد.

این نوع جدال در تاریخ حیات یا کار ریاکاران و یا عمل جاهلان و یا اخلاق اقوامی بود که در برابر انبیای الهی بر باطل خود پافشاری داشتند و در عین روشن بودن حقیقت،به خاطر پیروی از شهوات و تکیه بر محسوسات نمی خواستند به قبول واقعیت ها تن دهند.قرآن مجید محصول این گونه مجادلات را غضب رب و آتش جهنم در روز قیامت می داند،چنانچه در بعضی از آیات زیر می خوانید.

[ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزٰابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جٰادَلُوا بِالْبٰاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کٰانَ عِقٰابِ ] (1).

پیش از آنان قوم نوح و اقوامی که بعد از آنان بودند [ پیامبرانشان را ] تکذیب کردند،و هر امتی آهنگ پیامبر خود کردند تا او را دستگیر کنند [ و از ابلاغ دین بازش دارند،یا از وطن بیرونش نمایند،یا او را بکشند ] و با توسل به باطل برای نابود کردن حق و از میان بردن آن مجادله و ستیزه کردند،پس من هم آنان را [ به عذاب ] گرفتم،پس [ بنگر که ] عذاب من چگونه بود.

[ مٰا یُجٰادِلُ فِی آیٰاتِ اللّٰهِ إِلاَّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلاٰ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاٰدِ ] (2).

تنها کافران در آیات خدا مجادله و ستیزه می کنند [ اینان را هیچ شأن و اعتباری نیست ]؛پس مبادا رفت و آمدشان در شهرها [ به خاطر قدرت

ص:87


1- 1) -مؤمن (40):5.
2- 2) -مؤمن (40):4.

نمایی،تجارت و ثروتمند شدنشان ] تو را بفریبد.

[ وَ لاٰ تُجٰادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتٰانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ مَنْ کٰانَ خَوّٰاناً أَثِیماً ] (1).

و از کسانی که به خود خیانت می کنند دفاع مکن؛زیرا خدا هر کس را که خیانت پیشه و گناه کار است دوست ندارد.

[ وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطٰانٍ مَرِیدٍ ] (2).

و برخی از مردم اند که [ همواره ] بدون هیچ دانشی [ بلکه از روی جهل و نادانی ] دربارۀ خدا [ با اصرار بر یک اعتقاد بی پایه ] برخورد خصمانه و گفتگوی ستیزآمیز می کنند،و از هر شیطان سرکشی پیروی می نمایند.

[ وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدیً وَ لاٰ کِتٰابٍ مُنِیرٍ ] (3).

و از مردمان کسی است که همواره بدون هیچ دانشی [ بلکه از روی جهل و نادانی ] و بدون هیچ هدایتی،و هیچ کتاب روشنی دربارۀ خدا مجادله و ستیزه می کند.

در دنبالۀ آیۀ قبل می فرماید:

[ ثٰانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ لَهُ فِی الدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ عَذٰابَ الْحَرِیقِ ] (4).

[ آن هم ] با حالتی متکبرانه و مغرورانه که سرانجام مردم را از راه خدا گمراه کند؛برای او در دنیا رسوایی است و روز قیامت عذاب سوزان به وی می چشانیم.

ص:88


1- 1) -نساء (4):107.
2- 2) -حج (22):3.
3- 3) -حج (22):8.
4- 4) -حج (22):9.

[ یُجٰادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ مٰا تَبَیَّنَ کَأَنَّمٰا یُسٰاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ ] (1).

پس از آن که حق [ بودنِ انگیزه های رفتنت به جنگ بدر ] روشن شد با تو در این حقّ [ روشن و آشکار ] مجادله و ستیزه می کنند [ تا رأی خود را در ترک جنگ به عنوان این که جنگی نابرابر است،تحمیل کنند؛چنان از شرکت در جنگ ترسیده بودند ] که گویا به سوی مرگ رانده می شوند و آن را با چشم خود می بینند ! !

آفات مراء و جدال

اشاره

فقیه بزرگ شیعه،شهید ثانی-صاحب دویست جلد نوشتۀ علمی-در کتاب پرفایدۀ«منیة المرید فی آداب المفید و المستفید»در آفات و نتایج سوء مراء و جدال می گوید:

باید متوجه باشیم مناظره ای که به منظور غلبه بر دیگران و اسکات طرف و تمایل عصبی به اظهار فضل صورت می گیرد،منبع و سرچشمۀ همۀ خوی ها و رفتارهایی است که از نظر خداوند متعال ناستوده ولی از دیدگاه ابلیس ستوده است.

همان گونه که اگر کسی میان شرب خمر و سایر گناهان و زشت کاری ها مخیّر باشد و شرب خمر را به خاطر ناچیز شمردن جرم آن،بر دیگر گناهان ترجیح دهد و در نتیجه همین گناه به طرف گناهان دیگر کشیده شود،همین گونه نیز اگر بر روحیۀ کسی حس علاقۀ به غلبۀ بر دیگران و اسکات آن ها در مناظره و جاه طلبی و مباهات بر دیگران چیره و مستولی گردد،این گونه تمایلات او را به اظهار

ص:89


1- 1) -انفال (8):6.

و ارتکاب علنی تمام پلیدی ها سوق می دهد و باید دانست که جدال غیر احسن و مراء و نزاع توأم با دوازده آفت است.

1-عدم پذیرش حق

این حالت ناپسند تا آنجا در روح مناظره کننده پیش می رود که نامرغوب ترین حادثه و نامطلوب ترین رویداد زندگی از دیدگاه او،این خواهد شد که مبادا حق بر زبان طرف مناظرۀ او پدیدار گردد.

هر چند حق بدین صورت چهره می نمایاند،وی با توسل به تلبیس و بیان حق به جانب و نیرنگ می کوشد تا به منظور انکار حق برحسب مقدورات و تواناییش مناظرۀ وی ادامه یابد.

از این پس ممارات و ستیزه جویی به صورت عادت و طبیعت در او در می آید، بگونه ای که هر سخنی به گوشش می رسد،برای اظهار فضل و خرده گیری از خصم حالت اعتراض و اشکال تراشی هر لحظه در دلش برانگیخته می شود،اگرچه طرف او برحق باشد،چون می خواهد خودی بنمایاند لذا به هیچ وجه درصدد اظهار حق برنمی آید.

خداوند متعال بین کسی که به خدا دروغ و افترا می بندد و میان کسی که حق را تکذیب می کند جدایی نمی بیند،بلکه آن دو را از نظر جرم و گناه روحی و اخلاقی یکی می داند.

[ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُ ] (1).

ص:90


1- 1) -عنکبوت (29):68.

و کیست ستمکارتر از کسی که دروغی را بر خدا ببندد [که خدا بتان را شریک خود گرفته ؟ ] یا حق را زمانی که به سویش آمد تکذیب کند؟ آیا در دوزخ جایگاهی برای کافران نیست ؟

عدم پذیرش حق نوعی از تکبّر است و مراء و جدال مستلزم چنین حالتی است.

از ابی دردا و واثله و انس روایت شده:

روزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بر ما وارد شد،در حالی که ما راجع به یکی از مسائل دینی سرگرم بحث و مجادله و ستیزه جویی بودیم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان خشمگین شد که شدّت خشم او برای ما بی سابقه بود، سپس فرمود:

ملّت هایی پیش از شما به علّت جدال و ستیزه جویی گرفتار انحطاط و نابودی شدند،از این عمل دست بردارید؛زیرا یک فرد با ایمان با کسی به جدال و ستیزه جویی برنمی خیزد،ستیزه جویی نکنید،چون ستیزه جو سخت زیانکار است، جدال را کنار بگذارید؛زیرا من در روز قیامت از ستیزه گر شفاعت و وساطت نمی کنم.

با هم به ستیز برنخیزید،چون من برای کسی که از جدال گرچه حق با اوست دست بردارد سه خانه در بوستان های بهشت ضمانت می کنم،از مراء و جدال دست بردارید؛زیرا نخستین کاری که خدای من پس از منع از بت پرستی مرا از آن نهی فرموده ستیزه جویی با مردم است.

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله:ثَلاثٌ مَنْ لَقِیَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِنَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ مِنْ ایِّ بابٍ شاءَ:

مَنْ حَسُنَ خُلْقُهُ وَ خَشِیَ اللّهَ فِی الْمَغیبِ وَ الْمَحْضَرِ وَ تَرَکَ الْمِراءَ وَ انْ کانَ مُحِقًّا (1):

ص:91


1- 1) -الکافی:300/2،باب المراء و الخصومة،حدیث 2؛وسائل الشیعة:236/12،باب 135،حدیث 16181.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:سه گروه از مردم به هنگام روز قیامت می توانند از هر دری که دلخواه آن هاست وارد بهشت شوند:

1-کسانی که دارای اخلاقی نیکو و رفتاری پسندیده باشند.

2-مردمی که در پنهان و آشکار،بیم از خدای در دل دارند.

3-افرادی که از جدال و ستیزه جویی خودداری کنند گرچه حق با آنان باشد.

امام صادق علیه السلام از امیر المؤمنین علیه السلام روایت می کند:

از ستیزه جویی و خصومت با مردم برحذر باشید؛زیرا این دو حالت،قلب انسان را نسبت به برادران ایمانی بیمارگونه می سازد و نفاق و دورویی در زمینۀ این دو حالت در دل ها ریشه می دواند و رو به رویش و رشد می گذارد (1).

2-تظاهر و ریاکاری

از آفات زیانبار مراء و جدال و مناظره،ریا و تظاهر و ملاحظۀ از تودۀ مردم و سعی و تلاش برای جلب قلوب آنان و معطوف ساختن توجه ایشان به خویش می باشد،تا نظر و رأی آدمی تأیید شود و با وی هماهنگی برقرار گردد و این عین ریا و تظاهر و دغل کاری است.

ریا و صحنه سازی،یک نوع درد و بیماری مشکل زا و مرضی وحشتناک و کُشنده است،قرآن می فرماید:

[ وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئٰاتِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ وَ مَکْرُ أُولٰئِکَ هُوَ یَبُورُ ] (2).

ص:92


1- 1) -الکافی:300/2،باب المراء و الخصومة،حدیث 1؛وسائل الشیعة:236/12،باب 135،حدیث 16180.
2- 2) -فاطر (35):10.

و کسانی که حیله های زشت به کار می گیرند،برای آنان عذابی سخت خواهد بود،و بی تردید حیلۀ آنان نابود می شود.

در شرح باب پنجاهم«مصباح الشریعة»به خواست حضرت حق به طور مفصل به مسئلۀ ریا اشاره خواهد شد.

3-خشم و غضب

دیگر از عوارض سوء و آفت جدال و مراء و مناظرۀ غیر احسن،خشم و غضب است.

جدال کننده غالباً نمی تواند از تیررس خشم در امان بماند،به خصوص اگر به سخن وی ایراد و اشکال کنند و بیان او مورد اعتراض و انتقاد قرار بگیرد و استدلال او در حضور مردم مردود شناخته شود،در چنین شرایطی ناگزیر از عصبانیت است.

خداوند و همۀ انبیا از خشم و غضب به هر کیفیتی که اتفاق افتد نکوهش کرده اند و نسبت به آن تهدید به عذاب نموده اند،به خصوص اگر منشأ غضب عصبیت بی مورد و بیجا باشد.

[ إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجٰاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ ] (1).

[ یاد کن ] هنگامی را که کافران [ پس از قرارداد صلح حدیبیه ] دل هایشان را از تعصّب و خشم شدید جاهلی آکنده کردند،پس خدا هم آرامشش را بر پیامبرش و مؤمنان نازل کرد.

ص:93


1- 1) -فتح (48):26.

کفار به خاطر عصبیت که بازدهش خشم است مورد نکوهش حقّ و مؤمنان به خاطر آرامشی که حق به آنان مرحمت فرموده مورد ستایش قرار دارند.

یکی از انبیا به کسانی که با او مصاحبت داشتند فرمود:

چه کسی با من پیمان می بندد که خشمگین نشود،تا بدین وسیله از لحاظ مقام و مرتبت نبوت با من هم طراز گردد و پس از من جانشینم باشد ؟

یکی از جوانان مجلس گفت:من چنین تعهدی را قبول می کنم،سپس آن پیامبر سخن و پیشنهاد خود را تکرار کرد،باز هم آن جوان گفت:من این مسؤولیّت انسانی را به عهده می گیرم و او عملاً نسبت به تعهدش وفادار ماند،وقتی آن پیامبر از دنیا رفت،جوان مذکور به مقام و مرتبت او نایل شد و آن جوان همان ذو الکفل نبی است که متکفل و متعهد شد غضب نکند و به تعهدش نیز وفادار ماند.

4-حقد و کینه توزی

دیگر از آفات مجادله غیر احسن،حقد و کینه توزی است که خود بازده و زادۀ غضب است،چون انسان وقتی خشم خود را به دل می گیرد مسلماً قادر بر تشفّی قلب نخواهد بود،لذا این حالت در درون او نفوذ کرده و آنجا پایدار و محفوظ می ماند و بالاخره سر از حقد و کینه بر می آورد.

بنابراین این حقد و کینه توزی،ثمرۀ تلخ و میوۀ ناباب خشم و غضب است که امور زشت و حالات ناپسندیده را برای انسان به ارمغان می آورد که این امور عبارتند از:حسد،ناسزاگویی در برابر حوادث ناخوشایند،عزلت و کناره جویی از مردم، بریدن از خویشاوندان و نزدیکان،سخن های ناروا و نامشروع از قبیل:دروغ، غیبت،افشای اسرار مردم،پرده دری،نقل مطالب استهزاآمیز و آزار رساندن با زبان و کردار.

ص:94

تمام این حالات و رفتار،درجه و پایۀ ایمانی انسان را به انحطاط و سقوط می کشاند و بین انسان و فضل و عنایت حق فاصله می اندازد.

افراد کینه توز در صورتی که قادر به مجازات طرف مجادلۀ خود باشند می توانند سه حالت را پیش بگیرند:

1-حق طرف خود را بدون کم و کاست و به طور کامل ادا نمایند که این عین عدل و عدالت خواهی است.

2-نسبت به او از طریق عفو و گذشت احسان کنند که چنین کاری تفضل است.

3-ناروا عمل کنند و به وی ظلم و ستم نمایند که چنین برنامه ای جور است.

رفتار سوم شیوۀ اراذل و اوباش و فرومایگان است،رفتار دوم راه و رسم صدیقان است و رفتار اوّل اوج پایه و درجۀ مردمان صالح و پسندیده است.

5-رشک و حسد

دیگر از آفات مضرّ مجادله،رشک و حسد است که نتیجه و بازده حقد و کینه ورزی است.

اکثراً مجادله کننده از حسد در امان نیست؛زیرا گاهی بر طرف خود غالب و گاهی در برابر او مغلوب است و گاهی سخن وی مورد تمجید و وقتی سخن طرف وی مورد ستایش است.

وقتی غلبه با او نباشد و سخنش مورد ستایش قرار نگیرد،به خود می پیچد که ای کاش من غالب می آمدم و از کلام من ستایش می شد و این آرزو و خواسته عین حسد است،چون علم و دانش از مهم ترین نعمت های الهی است،وقتی مجادله کننده آرزو کند که مزایای دانش به طرف او باشد،معنایش این است که ای کاش طرف من از این امتیازات محروم بود،پس در حقیقت سلب نعمت را از طرف

ص:95

مقابل خود درخواست داشته و این همان حسد است.

به خواست حق در شرح باب پنجاه و یکم«مصباح الشریعة»به مسئلۀ حسد و آفات آن اشاره خواهد شد.

6-کناره جویی از مردم

فاصله گرفتن از مردم و قطع رابطۀ با آنان از پی آمدهای حقد و کینه توزی است؛ زیرا وقتی بین دو طرف مجادله نفرت و انزجار بالا می گیرد و خشم و غضب از رهگذر آن چهره نشان می دهد و هر یک از دو طرف مدعی می گردد که حق با اوست و دیگری اشتباه می کند و چنین می پندارد و یا اظهار می کند که طرف وی روی امر باطلی اصرار می ورزد البته مورث خشم می شود و لازمۀ خشم،جدایی و قطع رابطه است؛زیرا وقتی محبت و عشق رفت،قهر و کینه می آید.

قهر و جدایی به نحو عجیب و غریب مورد نفرت اسلام است تا جایی که داود بن کثیر از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که حضرت فرمود:

اگر دو فرد مسلمان از هم دوری گزینند و صلح و سازش ننمایند از حوزۀ ایمان در اسلام بیرون هستند و نمی توان میان آن ها هیچگونه ولایت و پیوندِ دوستی تصوّر کرد.

اگر هر یک از آن دو در اعاده و ارتباط پیش قدم گردند و سر صحبت را با یکدیگر باز کنند آن کسی که در این کار پیش قدم شود در روز حساب به سوی بهشت رهنمون می گردد (1).

امام صادق علیه السلام می فرماید:

ص:96


1- 1) -الکافی:345/2،باب الهجرة،حدیث 5؛بحار الأنوار:186/72،باب 60،حدیث 5.

هیچ وقت دو فرد مسلمان از هم قهر و دوری نمی کنند مگر آن که یکی از آن ها مستوجب برائت و بیزاری از خداوند و مستحق لعنت اوست و گاهی هر دو مستحق چنین کیفری هستند.

راوی عرض کرد:این یکی که قهر کرد و در قطع رابطه پیش قدم شد ظالم و متجاوز است،پس بنابراین به چه دلیل آن دیگری که مظلوم است باید کیفر ببیند ؟ ! فرمود:

چون او برادرش را به ارتباط و آشتی دعوت نکرد و از سخنش چشم پوشی ننمود،از پدرم شنیدم که می فرمود:اگر دو فرد با هم درگیر شوند و با هم به نزاع برخیزند و یکی از آن ها به دیگری چشم زخمی وارد سازد باید مظلوم به رفیق خود بازگردد و به او بگوید:برادر من به تو ستم کردم و مرا عفو کن،تا بدین وسیلۀ خلأ قهر و قطع رابطه میان او و رفیقش جبران گردد؛زیرا خداوند متعال داور عادل و دادگستری است که حق مظلوم را از ظالم می ستاند (1).

ابو بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده:

تا آن وقتی که دو فرد مسلمان از هم دوری می جویند شیطان همواره خرسند و شادمان است و وقتی به هم می رسند و دوستی خود را تجدید می کنند زانوهای شیطان سست می گردد به گونه ای که نمی تواند در جایی قرار بگیرد و رگ و پیوندش از هم گسیخته می شود و فریاد می زند:وای بر من که نابود شدم (2).

ص:97


1- 1) -الکافی:344/2،باب الهجرة،حدیث 1؛وسائل الشیعة:261/12،باب 144،حدیث 16253.
2- 2) -الکافی:346/2،باب الهجرة،حدیث 7؛بحار الأنوار:187/72،باب 60،حدیث 7.

7-گفتارهای حرام

هفتمین آفت مجادله و مراء،سخنان ناروا از قبیل دروغ و غیبت و امثال آن ها است که از لوازم کینه توزی است؛زیرا مراء و مجادله هرگز از کلامی که به منظور نکوهش و توهین به طرف ایراد می شود خالی نیست.

گاهی مناظره کننده سخنان طرف را تحریف می کند و در نتیجه مرتکب دروغ و افترا و دغل کاری می گردد و گاهی نیز آشکارا طرف خویش را جاهل و احمق قلمداد می کند.

همۀ رفتار سابق الذکر از گناهان کبیره است و بگونه ای در قرآن و حدیث نسبت به آن ها تهدید شده است که می توان گفت:از حد احصا بیرون است.

مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:

اگر کسی راجع به مؤمن مطالبی را بازگو کند که بدان وسیلۀ آبروی او را از میان ببرد و حیثیت او را لکه دار سازد تا آن که از دیدگاه مردم سقوط کند،خداوند متعال وی را از حدود مرزهای ولایت و دوستی خود بیرون می راند و در حوزۀ ولایت و دوستی شیطان وارد می سازد و شیطان هم از او استقبال نمی کند (1).

ابو بصیر از امام باقر علیه السلام روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

ناسزا گفتن به مؤمن فسق و گناه،کشتن او کفر و خروج از ایمان،غیبت کردن او معصیتی نابخشودنی و حرمت مالش همسان با حرمت خون اوست (2).

ص:98


1- 1) -الکافی:358/2،باب الروایة علی المؤمن،حدیث 1؛وسائل الشیعة:294/12،باب 157،حدیث 16341.
2- 2) -الکافی:359/2،باب السباب،حدیث 2؛وسائل الشیعة:281/12،باب 152،حدیث 16311.

فضیل از امام باقر علیه السلام روایت می کند:

هر انسانی در پیش روی مؤمنی به وی طعنه زند و شخصیت او را مخدوش سازد به بدترین وضع می میرد و حق این است که درخور این وضع باشد،مگر آن گاه که به خیر و نیکی روی آرد (1).

8-تکبّر و برتری جویی

جدال و مراء و مناظره معمولاً با تکبّر و اظهار برتری بر دیگران همراه است.

مناظره در شرایطی صورت می گیرد که انسان می خواهد زیر بار حرف حقِ دیگران نرود و سعی می کند آرای آنان را نپذیرد گرچه حقانیت آنان بر مجادله کننده ثابت و روشن گردد،چون از آن بیم دارد که مبادا غلبه و پیروزی آنان بر دیگران ثابت شود.

حتی اگر عجز و ناتوانی و مغلوبیت او نیز بر دیگران محرز و علنی شود،حاضر نیست صریحاً به اشتباه خویش اعتراف کند و بگوید:حق همان است که طرف مقابل می گوید.

چنین روحیه ای نمایانگر تکبر و خود بزرگ بینی است،همان کبر و خود بزرگ بینی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مقام نکوهش از آن فرموده:

اگر کبر و خود بزرگ بینی حتی به مقدار ذره ای در قلب کسی باشد به بهشت راه ندارد (2).

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ضمن حدیثی کبر و منش های نابخردانه را به:

ص:99


1- 1) -الکافی:361/2،باب السباب،حدیث 9؛بحار الأنوار:145/72،باب 56،حدیث 14.
2- 2) -عوالی اللآلی:436/1،حدیث 150؛مستدرک الوسائل:33/12،باب 59،حدیث 13440.

بَطَرُ الْحَقِّ وَ غَمْصُ النّاسِ (1).

تعبیر فرموده.

منظور از بَطَرُ الْحَق،مردود ساختن سخن به گویندۀ آن و عدم اعتراف به حقّانیّت آن پس از اثبات و محرز بودن آن است و منظور از غَمْصُ النّاس پست و حقیر شمردن مردم می باشد.

چنان مناظره کنندۀ کذایی در صدد است که حق و حقیقت،با وجود این که کاملاً برای وی واضح است،از نظر دیگران مخفی مانده تا بتواند آن را بر گوینده رد کرده و احیاناً وی را تحقیر کند،چون می پندارد تنها خودش محق است و طرف او به حق آشنایی ندارد و به باطل می اندیشد و خیال می کند که طرف او فاقد ملکه و نیروی علمی و قابلیت شناخت قوانینی است که علم و دانش را برای انسان به ارمغان می آورد.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است که خداوند فرمود:

شکوه و عظمت،پوشش مرا تشکیل می دهد و کبریا و بزرگی ردا مرا می نماید، اگر کسی در این دو سمت و صفت الهی با من به نزاع و هماوری برخیزد او را درهم شکسته و نابودش می سازم (2).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

عظیم ترین و پرمخاطره ترین کبر،عبارت از غَمْصُ الْخَلْقِ وَ سَفَهُ الْحَقِّ است.

راوی می گوید:معنای این دو جمله را سؤال کردم،حضرت فرمود:

آن است که تو حق را نشناسی و از اهل حق خرده گیری کرده و بی جهت آن ها را

ص:100


1- 1) -عوالی اللآلی:436/1،حدیث 150؛مستدرک الوسائل:33/12،باب 59،حدیث 13440.
2- 2) -منیة المرید:330،الفصل الثانی؛بحار الأنوار:194/70،باب 130.

مورد انتقاد قرار دهی،اگر کسی با چنین روحیه ای با افراد جامعه رفتار کند در حقیقت با خداوند متعال به نزاع و درگیری برخاسته و با او در عظمت و کبریایی و بزرگیش هماوردی و همتایی دست یازیده است (1).

9-کنجکاوی از عیوب مردم

نهمین آفت و عارضۀ زیان بخش مراء و مجادله،پی گیری و تجسّس از عیوب و زشتی های افراد جامعه است.

شخص مجادله کننده درصدد یافتن و جستجوی لغزش زبانی و یا لغزش های دیگر در بیانِ طرف خود می باشد تا آن را برای روز مبادا برای خود علیه طرف ذخیره و آماده ساخته و وسیله ای برای تحکیم مبانی و شخصیت خود و پاکی خویش قرار دهد و یا احیاناً کمبود و نقایص خود را بدین وسیلۀ جبران و دفع نماید.

حتی چنین حالتی برای بی خبران و افرادی که از مجرای علم و دانش،جویای دنیا هستند،در عین نفوذ و گسترش،استمرار و ادامه پیدا می کند تا آنجا که از کم و کیف حالات و عیوب و نقایص طرف مقابل خود تحقیق و کنجکاوی می نمایند تا در پی آن،چنین عیوب و نواقص را در حضور وی به رخ او کشیده و شفاهاً آن ها را در برابر او مطرح سازند و احیاناً می کوشند این عیوب را دلیل و دستاویزی برای کوباندن طرف قرار داده و به اطرافیان می گویند:دیدید چگونه طرف را شرمسار و بی آبرو ساختیم ؟ ! ! و از این قبیل افکار و رفتار ناستوده ای که بی خبران از دین و ایمان و رهروان طریقۀ شیطان و ابلیس مآبان دچار و گرفتار آن می باشند،در حالی که خداوند متعال فرموده:

ص:101


1- 1) -الکافی:310/2،باب الکبر،حدیث 9؛وسائل الشیعة:6/16،باب 60،حدیث 20816.

[ وَ لاٰ تَجَسَّسُوا ] (1).

و [ در اموری که مردم پنهان ماندنش را خواهانند ] تفحص و پی جویی نکنید.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

ای مؤمنان که زبان شما گویای ایمان است،ولی در قلب شما نفوذ نکرده است ! از عیوب و زشتی ها و طرز زندگانی مردم کاوش نکنید،اگر کسی درصدد پی جویی از عیوب و خرده های دیگران برآید،خداوند متعال نیز خرده ها و نواقص او را پی جویی می کند و کسی که خداوند در صدد کنجکاوی عیوب وی برآید،او را حتی در دل خانه اش رسوا می کند (2).

از امام صادق علیه السلام است:

علّت و عاملی که بیش از هر عامل دیگر،انسان را از خداوند متعال دور می سازد این است که کسی با فردی دیگر طرح الفت و برادری بندد و درصدد آن باشد که لغزش هایش را ذخیره کند تا در روز و فرصت مناسبی به وسیلۀ آن ها وی را مورد ملامت و سرزنش قرار دهد و شخصیت او را درهم بریزد و آبروی او را از میان بردارد (3).

امیر المؤمنین علیه السلام در طی سخنانی فرمود:

رفتار برادر ایمانی خود را به نیکوترین وجه حمل کن،مگر آن که دلیل قاطعی برخلاف توجیه خداپسندانۀ تو برایت پدیدار گردد و تا آنجا که می توانی برای سخنِ بظاهر نادرست برادر دینی خود در جهت خیر و خوبی توجیه نیکویی به دست آوری،نسبت به آن گفتار گمان بد مبر (4).

ص:102


1- 1) -حجرات (49):12.
2- 2) -ثواب الأعمال:241؛بحار الأنوار:214/72،باب 65،حدیث 10.
3- 3) -الکافی:355/2،باب من طلب عثرات المؤمنین...،حدیث 7؛منیة المرید:331،الفصل الثانی.
4- 4) -الکافی:362/2،باب التهمة و سوء الظن،حدیث 3؛وسائل الشیعة:302/12،باب 161،حدیث 16361.

10-کنش ها و واکنش ها در اندوه دیگران

مجادله کننده در غیر حق با بیچارگی و بدبختی دیگران احساس شادی می کند و از خوشی و سعادت آن ها رنجور و اندوهگین می گردد.

اگر یک مسلمان نسبت به برادر ایمانی خود،دوستدار و خواهان حالت و کیفیتی نباشد که خود احساس علاقه به آن می نماید،چنین مسلمانی از لحاظ ایمانی دچار نقص و گرفتار کمبود بوده و از خُلق و خوی و راه و رسم اهل دین سخت به دور است.

این حالت را غالباً در افرادی می بینیم که اشتیاق و علاقه به اسکات و کوباندن همگان و اظهار فضل بر برادران ایمانی بر قلبشان چیره شده است.

در احادیث متعدد و بی شماری می بینیم که هر فرد مسلمان نسبت به فرد مسلمان دیگر دارای حقوق و وظایفی است که اگر نسبت به هر یک از آن ها اهمال و کوتاهی کند و آن حق را ادا ننماید،از حدود و مرزهای ولایت و دوستی خداوند متعال و طاعت او تجاوز کرده است.

شیخ کلینی در«الکافی»از معلّی بن خنیس از حضرت صادق علیه السلام روایت می کند:

معلی می گوید:به حضرت عرضه داشتم:یک فرد مسلمان نسبت به فرد دیگر چه حقّی دارد ؟

فرمود:

هر یک نسبت به دیگری دارای حقوق هفت گانه ای است که واجب و حتمی الاجرا است و این حقوق از نظر ضرورت اجرا در حدّی قرار دارد که اگر نسبت به هر یک از آن ها اجحاف کند و در ادای آن سهل انگاری نماید از حوزۀ

ص:103

ولایت خداوند بیرون است.

عرضه داشتم:چه چیزهایی این حقوق هفتگانه را تشکیل می دهد ؟ فرمود:

معلی ! من نسبت به تو احساس دلسوزی می نمایم و بیم آن دارم که مبادا این حقوق را تباه سازی و نتوانی از آن صیانت و مراقبت کنی و با بیان من به این حقوق آگاهی پیدا کرده،ولی در به کار بستن آن ناتوان باشی.

عرض کردم:«لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللّهِ»،امیدوارم در سایۀ مشیت حق و با استمداد از حول و قوّۀ او قدرت ادای چنین حقوقی را به دست آورم،امام صادق علیه السلام فرمود:

1-ساده ترین و ناچیزترین حق یک مسلمان بر مسلمان دیگر آن است که تو خواهان همان چیزهایی برای او باشی که خود جویا و دوستدار آن برای خویش هستی و دربارۀ او از همان چیزهایی احساس گریز و تنفر نمایی که خود از آن متنفر و گریزان هستی.

2-از خشمگین ساختن او برحذر بوده و پویا و جویای مراتب رضا و خشنودی او باشی و از دستور او فرمان بری.

3-باید به او با جان و مال و دست و زبان مدد رسانی.

4-باید چشم بینا و رهنمود پرداز و آیینۀ او باشی.

5-نباید تو سیر باشی او گرسنه،تو سیراب باشی او تشنه،تو تن پوش داشته باشی او برهنه.

6-اگر تو دارای خادم و نوکر هستی و او فاقد آن است،بر تو لازم می باشد که خادم خود را در جهت خدمت به او نزد وی گسیل داری تا جامۀ او را بشوید و غذای او را فراهم آورد و بسترش را آماده سازد.

7-باید سوگند او را باور داشته باشی،دعوت او را بپذیری،هنگام بیماری

ص:104

عیادتش کنی،از اموات منسوب به او تشییع نمایی،پس از مرگش در کنار جنازه اش حاضر شوی،اگر احساس کنی به چیزی نیازمند است در تأمین آن مبادرت و پیشدستی کنی و نباید در تأمین حوایج او تعویقی روا داری تا وی را ناگزیر سازی که درخواستش را با تو در میان گذارد و دچار شرم سؤال گردد.

اگر بدین شیوه با وی رفتار کنی رشتۀ ولایت و دوستی خود را با او پیوند داده و دوستی او را با رشتۀ دوستی خود مربوط ساخته ای (1).

11-تزکیۀ نفس و خودستایی

دیگر از آفات مراء و مجادله،تزکیۀ نفس و خودستایی است که هیچ مجادله کننده ای از صدمۀ آن در امان نیست.

این خودستایی ممکن است با صراحت لهجه و با ایما و اشاره و یا به صورت تعریض و کنایه اظهار شود.

مجادله کننده می خواهد کلامش را درست و صحیح جلوه دهد و گفتار طرف مقابل را موهون و نادرست وانمود سازد و غالباً حالت درونی و خودستایی خود را آشکارا به زبان آورده و می گوید:من از آن افرادی نیستم که امثال این گونه مطالب برایم ناآشنا و مبهم باشد،در حالی که خدای متعال فرمود:

[ فَلاٰ تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ ] (2).

پس خودستایی نکنید.

ص:105


1- 1) -الکافی:169/2،باب حق المؤمن علی أخیه...،حدیث 2؛وسائل الشیعة:205/12،باب 122،حدیث 16097.
2- 2) -نجم (53):32.

به یکی از بزرگان گفتند:آن سخن راست و درستی که اظهار آن زشت و نادرست می باشد کدام است ؟ گفت:چنین سخن راستی که علی رغم صدق و راستیش زشت می باشد،این است که آدم زبان به خودستایی بگشاید.

12-نفاق و دورویی

از آفات مجادله و مراء نفاق است که اهل مجادله به ناچار به چنین حالتی کشیده می شوند.

آنان با هماوردان و رقبا و پیروان خود از نظر حالت درونی با وضعی دردناک و خاطری آشفته مواجه می گردند،درحالی که از نظر ظاهر و با اظهار محبت و اشتیاق با آنان روبرو می شوند،در همان حالی که تظاهر به خوشحالی می نمایند در همان حال به علت بغض و کینه ای که در درون،آن ها را رنج می دهد،اعضا و اندام آن ها می لرزد.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:

آنگهی که مردم علم و دانش را فرا می گیرند ولی آن را به کار نمی بندند و با زبان نسبت به هم اظهار دوستی می کنند ولی قلباً کینۀ یکدیگر را به دل دارند و قطع رحم می کنند و رشتۀ ارتباط با خویشان و نزدیکان را از هم می گسلند،همان گاه خداوند متعال آنان را از رحمت خویش طرد نموده و آن ها را کور و کر می سازد (1).

الها و پروردگارا ! ما را از این همه آلودگی و پلیدی که محصولی جز بسته شدن هشت در بهشت و باز شدن هفت در جهنّم به روی ما ندارد در پناه لطف و کرمت حفظ فرما که اگر عنایت و محبت و رأفت تو نباشد،برای ما کم ترین قدرتی برای

ص:106


1- 1) -منیة المرید:334،الفصل الثانی؛روضة الواعظین:418/2 (با کمی اختلاف).

حرکت به سوی تو نخواهد بود.

این فقیر به پیشگاه مقدس دوست،بدین گونه نوا داشته است:

ای تو صفای دل افسرده ام***بین ز گنه خسته و پژمرده ام

بسته فتراک تو جان من است*** ظاهر و پیدا و نهان من است

روی متاب از من زار ای حبیب*** ای تو دوای من و بر من طبیب

باز کن از لطف دری سوی من*** احسن احوال نما خوی من

بر من آزرده میاور عتاب*** جرم مرا پاک نما از کتاب

غرق غم عشق نما این دلم ***روضه رضوان بنما حاصلم

مفتخرم کن به عنایات خود*** روشنی ام بخش ز آیات خود

ذات مرا جلوه اوصاف کن*** آینه ام را ز کرم صاف کن

روز قیامت تو ز پیشم مران***جز به بهشت رخ خویشم مخوان

در گذر از عبد خطاکار خویش*** برگ براتش بده از نار خویش

غیر خود از خانه دل پاک کن ***پس قدم روح تو چالاک کن

بحر کرم را تو بیاور به جوش*** ای ز کرم بر همگان پرده پوش

شام سیاه تو مرا روز کن*** ای دل دیوانه تو پرسوز کن

بر من مسکین نظری ای حبیب*** درد مرا کن تو دوا ای طبیب

منشأ مراء و جدال

حضرت صادق علیه السلام در دنبالۀ روایت باب مراء می فرماید:

منشأ مجادله و مراء وسوسۀ شیطان است که به انسان تلقین می کند بین مردم و دانشمندان برو و با هر طایفه مناظره و مجادله کن تا نگویند از بحث و جدل عاجزی و از علم و دانش بی خبری.

ص:107

مجادله و مراء خالی از چهار احتمال نیست:

1-مباحثه و مجادله و نزاع و مراء در مسئله ای است که هر دو طرف به آن آگاهی دارند،در عین حال با هم منازعه می کنند،اینان پشت به نصیحت حق و انبیا نموده و برای اظهار فضیلت به بازار فضیحت آمده اند.

2-یا هر دو جاهل به حقّند و نزاع آنان و مراء و جدالشان جز اظهار جهل و بی خبری چیزی نیست و پافشاری در جهل از گناهان است.

3-یا شخص تو عالم به حق است،ولی جدال و مراء برای این است که بر طرف تسلّط و تفوق یابی و این تفوّق و تسلّط ناشی از علو و کبر نفس است که در پیشگاه حق به سختی مذموم و محکوم است.

4-یا طرف تو بر حقّ است و جدال تو برای شکستن حرمت و آبروی اوست و این ظلم و جور است و از خصایل ابلیسی و شیطانی است و رو کردن به هر چهار مورد بر اهل انصاف و آنان که حقّ را قبول دارند محال است که اهل حق اهل حقند.

آن گاه در پایان روایت این باب امام صادق علیه السلام می فرمایند:

هرکه ترک مجادله کند ایمانش را محکم نموده و صحبت دین را نیکو داشته و عقل را از آلوده شدن به هوای نفس حفظ کرده است.

حکما گفته اند:

چنان که ملکۀ تخیّل موجب نابودی عقل است،ملکۀ مجادله نیز علّت وهن و سستی اندیشه و قوّۀ درک است.

باب 49 در مسئله غیبت

اشاره

ص:108

ص:109

ص:110

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

الْغیْبَةُ حَرامٌ عَلیٰ کُلِّ مُسْلِمٍ،مَأْثُومٌ صاحِبُها فی کُلِّ حالٍ.

وَ صِفَةُ الْغیْبَةِ انْ تَذْکُرَ احَدًا بِما لَیْسَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَیْبٌ وَ تَذُمَّ ما یَحْمَدُهُ اهْلُ الْعِلْمِ فیهِ.

وَ امَّا الْخَوْضُ فی ذِکْرِ غائِبٍ بِما هُوَ عِنْدَ اللّهِ مَذْمومٌ وَ صاحِبُهُ فیهِ مَلومٌ فَلَیْسَ بِغیْبَةٍ وَ انْ کَرِهَ صاحِبُهُ اذا سَمِعَ بِهِ وَ کُنْتَ انْتَ مُعافیً عَنْهُ خالِیًا مِنْهُ وَ تَکونُ فی ذٰلِکَ مُبَیِّنًا لِلْحَقِّ مِنَ الْباطِلِ بِبَیانِ اللّهِ وَ رَسولِهِ صلی الله علیه و آله وَ لٰکِنْ بِشَرْطِ انْ لا یَکونَ لِلْقائِلِ بِذٰلِکَ مُرادٌ غَیْرُ بَیانِ الْحَقِّ وَ الْباِطِل فی دینِ اللّهِ تَعالی.

وَ امّا اذا ارادَ بِهِ نَقْصَ الْمَذْکورِ بِهِ بِغَیْرِ ذٰلِکَ الْمَعْنیٰ وَ هُوَ مَأْخوذٌ بِفَسادِ رَأْیِ مُرادِهِ وَ انْ کانَ صَوابًا.

فَاِنِ اغْتَبْتَ فَبَلَغَ الْمُغْتابَ فَاسْتَحِلَّ مِنْهُ،وَ انْ لَمْ یَبْلُغْهُ وَ لَمْ یَلْحَقْهُ عِلْمُ ذٰلِکَ فَاسْتَغْفِرِ اللّهَ [ له ].

الْغیْبَةُ تَأْکُلُ الْحَسَناتِ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ،اوْحَی اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الیٰ موسَی بْنِ عِمْرانَ علیه السلام:اَلْمُغْتابُ اذا تابَ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ انْ لَمْ یَتُبْ فَهُوَ اوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ النّارَ.

قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: [ أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً

ص:111

فَکَرِهْتُمُوهُ ] (1).

وَ وُجوهُ الْغیْبَةِ تَقَعُ بِذِکْرِ عَیْبٍ فِی الْخَلْقِ وَ الْخُلْقِ وَ الْفِعْلِ وَ الْمُعامَلَةِ وَ الْمَذْهَبِ وَ الْجَهْلِ وَ اشْباهِهِ.وَ اصْلُ الْغیبَةِ تَتَنَوَّعُ بِعَشْرَةِ انْواعٍ:شَفاءِ غَیْظٍ، وَ مَساءَةِ قَوْمٍ،وَ تَصْدیقِ خَبَرٍ،وَ تُهْمَةٍ،وَ تَصْدیقِ خَبَرٍ بَلا کَشْفِهِ،وَ سوءِ ظَنِّ، وَ حَسَدٍ،وَ سُخْرِیَّةٍ،وَ تَعَجُّبٍ،وَ تَبَرُّمٍ،وَ تَزْیینٍ.

فَاِنْ ارَدْتَ السَّلامَةَ فَاذْکُرِ الْخالِقَ لَا الْمَخْلوقَ فَیُصیرَ لَکَ مَکانَ الْغَیْبَةِ عِبْرَةً وَ مَکانَ الْاِثْمِ ثَوابًا.

کَذَبَ مَنْ زَعَمَ انَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلالٍ وَ هُوَ یَأْکُلُ لُحومَ النّاسِ بِالْغیْبَةِ.اِجْتَنِبِ الْغیْبَةَ فَاِنَّها ادامُ کِلابِ النّارِ ! !

ص:112


1- 1) -حجرات (49):12.

[ الْغیْبَةُ حَرامٌ عَلیٰ کُلِّ مُسْلِمٍ،مَأْثُومٌ صاحِبُها فی کُلِّ حالٍ.

وَ صِفَةُ الْغیْبَةِ انْ تَذْکُرَ احَدًا بِما لَیْسَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَیْبٌ وَ تَذُمَّ ما یَحْمَدُهُ اهْلُ الْعِلْمِ فیهِ ]

گناه غیبت

اشاره

در این باب،وجود مقدس حضرت صادق علیه السلام به یکی از بدترین گناهان و عظیم ترین معاصی که بار سنگین آن در پروندۀ انسان از کوه ها گران تر است،یعنی گناه بسیار خطرناک غیبت و پشت سر مردم حرف زدن،اشاره می نماید.

غیبت از رذایل اخلاقی و از اوصاف ناپسند و از گناهان کبیره و از علایم ضعف ایمان و نشانۀ شیطنت و به فرمودۀ حضرت زین العابدین علیه السلام:نان خورش سگان دوزخ است (1).

چه شخصیت های بسیار ارزنده ای را که زبان پلید غیبت کنندگان درهم نشکسته،چه آبروهای محترمی را که غیبت بر باد نداده،چه انسان های با منفعت و فعالی را که غیبت خانه نشین نکرده،چه اموال پاک و ارزنده ای را که غیبت از دست صاحبش بیرون نبرده و مالکش را به خاک سیاه ننشانده،چه جنگ ها و نزاع هایی که به وسیلۀ غیبت برپا نشده،چه خانمان هایی که غیبت بر باد نداده،

ص:113


1- 1) -صحیفة الرضا:88،باب الزیادات،حدیث 4؛بحار الأنوار:256/72،باب 66،حدیث 43.

چه دوستی های شیرینی را که غیبت به دشمنی های تلخ مبدل نساخته،چه ظلم ها و ستم ها و بیدادگری ها که بر اثر غیبت بر سر بشر نیامده ؟ !

همۀ مسلمان ها آگاهند که غیبت معصیت مساوی با خوردن گوشت مردۀ برادر مؤمن است،ولی با کمال تعجب و با یک دنیا تأسّف اکثر آنان به این گناه خطرناک آلوده اند !

غیبت کنندگان در حقیقت پایمال کنندۀ زحمات انبیا و امامان و اولیا و پشت کنندگان به حقایق الهیّه و فیوضات ربانی و دوستان شیطان و رفیقان ابلیس و راهرو راه جهنم و ستمکاران بر مردم مظلوم و بی دفاعند.

با ارتکاب هر گناه در حقیقت تیشه به ریشۀ کمال و سعادت و حرکت الهی زده می شود،همۀ ما این مسئله را امتحان کرده ایم که چون به گناهی آلوده می گردیم، حس می کنیم که درون ما را ابری از تاریکی و ظلمت گرفته و آثار آن ظلمت این است که از خود و مردم و معارف حقه و عبادت و طاعت و خدمت و کرامت منزجر شده و دلسرد می شویم و این معنا را نیز امتحان کرده ایم که هرگاه به ترک گناهی به لطف حضرت حق موفق شده ایم،در باطن خویش احساس سبکی و نور و روشنایی کرده و گویی دو بال پر قدرت برای پرواز به سوی حضرت دوست پیدا کرده و از عبادت و طاعت و خدمت و انجام فرایض الهیّه لذّت می بریم.

در لحظاتی که حالات عالی ملکوتی به انسان دست می دهد و نسیم جانبخش فضای لاهوتی به سوی انسان می وزد و درِ رحمت واسعۀ دوست به روی انسان گشوده می شود،آدمی با تمام وجود مترنّم به این غزل فیض،آن شوریدۀ عاشق می گردد:

حلقۀ آن در شدنم آرزوست***بر در او سر زدنم آرزوست

چند بهر یاد پریشان شوم ***خاک در او شدنم آرزوست

ص:114

خاک درش بوده سرم سال ها***باز هوای وطنم آرزوست

تا که به جان خدمت جانان کنم*** دامن جان بر زدنم آرزوست

بهر تماشای سراپای او*** دیده سراپا شدنم آرزوست

دیدهام از فرقت او شد سفید ***بویی از آن پیرهنم آرزوست

مرغ دلم در قفس تن بمرد ***بال و پر و جان زدنم آرزوست

بر در لب قفل خموشی زدم ***سوی خموشان شدنم آرزوست

عشق مهل فیض که با جان رود*** زندگی در کفنم آرزوست

آری،هر کس به هر کجا رسید از ترک گناه و ادای واجبات رسید و برای پرواز به سوی ملکوت و جلب خشنودی حضرت دوست راهی بجز تسلیم به حضرت او و ترک گناه و ادای فرایض وجود ندارد.

چون به ترک معاصی موفق شوی و واجبات و فرایض الهیه را بجا آوری به مقامات عالی الهی و انسانی از جمله مقام با عظمت کشف و شهود و تأثیر در نفوس و رابطه گرفتن با ورای عالم رسی و آن گاه از زندگی خود لذّتی ببری که اهل بهشت در فردای قیامت از نعمت های بهشتی می برند.

و اینک چند نمونه از حالات مردان راه دوست:

مقامی از مقامات اولیا

مولا محمد تقی بن مقصود علی مجلسی از اعاظم علما و دارای کرامات و خوارق عادات بوده است و استجابت دعایش دربارۀ فرزندش ملا محمد باقر مجلسی که در تاریخ بشر موجودی کم نظیر بوده مشهور آفاق است.

مرحوم میرزا محمد تنکابنی می نویسد:

شیخ اسد اللّه کاظمینی در مقدمۀ«مقابیس»نوشته است:

ص:115

آن بزرگوار را کرامات باهره است،آن گاه شرح حالی از خود ایشان حکایت می کند که در شرح فقیه فرموده است و حاصلش این که:

چون خداوند مهربان توفیق زیارت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را به من عنایت فرمود،از برکات آن حضرت مکاشفات بسیاری مرا روی داد که عقول ضعیفه را تحمّل آن نیست و اگر بخواهم توضیح دهم باید بگویم:بین خواب و بیداری بود، ناگاه دیدم که در سامرّا هستم و بارگاه عسگریین در نهایت عظمت و زینت است و بر روی قبر عسگریین علیهما السلام پارچۀ سبزی از پارچه های بهشتی انداخته شده بود که در دنیا مثل آن را ندیده بودم،در آن حال مولایم حضرت صاحب الامر را دیدم که روی بر جانب در نشسته و بر قبر تکیه زده است،پس چون چشمم بر آن حضرت افتاد با صدای بلند،مانند مدّاحان به خواندن زیارت جامعه شروع کردم،چون تمام کردم آن حضرت فرمود:خوب زیارتی است،عرض کردم مولای من ! جانم به فدایت، زیارت جدّ شماست و اشاره به سوی قبر کردم،آن حضرت فرمود:بلی داخل شو، چون داخل شدم نزدیک در ایستادم،حضرت فرمود:پیش بیا،عرضه داشتم:

ترس آن دارم که ترک ادب شود و به خاطر ترک ادب کافر شوم ! ! آن جناب فرمود:

چون ما اذن دهیم ترک ادب نیست،پس اندکی پیش رفتم در حالی که از شدت ترس و هیبت بر خود می لرزیدم.

باز آن جناب فرمود:پیش بیا و من پیش رفتم تا نزدیک آن حضرت رسیدم.

فرمود:بنشین.عرض کردم:می ترسم،فرمود:مترس بنشین،من هم چون غلامی که در مقابل مولایش بنشیند نشستم،آن بزرگوار فرمود:راحت باش و چهار زانو بنشین که تو زحمت کشیده ای و پیاده و پای برهنه آمده ای و بالجمله از آن جناب نسبت به این بنده الطاف عظیمه و مکالمات لطیفه واقع شد که اکثر آن را فراموش نمودم،چون از آن حالت به خود آمدم همان روز اسباب زیارت و تشرّف به سامرّا

ص:116

فراهم شد با آن که مدّتی بود که راه مسدود بود،پس من با پای برهنه و پیاده به زیارت آن جناب مشرف شدم و شبی در روضۀ مقدّسه مکرر زیارت جامعه را خواندم و در اثنای راه کرامت های عظیمه و معجزات غریبه ظاهر شد ! !

راستی،مگر بدون ادای واجبات و به خصوص ترک محرّمات و منهای تزکیه نفس و تجلیه وجود،می توان به مقام قرب رسید و شیرینی وصال را چشید ؟

دم عیسوی اولیا

فاضل تنکابنی می گوید:

در ابتدای امر که هنوز آخوند ملا محمد تقی مجلسی شهرت کافی نداشت، شخصی از ارادتمندان آن جناب نزد ایشان شکایت برد که من همسایۀ بدی دارم و از سوء خلق او به تنگ آمده ام،شب ها دوستان نااهل خود را جمع کرده و تا صبح به شراب خواری و لهو و لعب مشغول اند و آسایش مرا سلب کرده اند،اگر ممکن است در این زمینه علاجی کنید،ایشان فرمودند:امشب همۀ آنان را به خانه ات به میهمانی دعوت کن،من نیز می آیم شاید خدای تعالی بدین وسیله او را هدایت فرماید.

آن مرد ایشان را به مهمانی خواست،همسایه اش که سردستۀ اشرار و اوباش بود گفت:چه شد که تو نیز به جرگۀ ما و حلقۀ ما درآمدی ؟ گفت:فعلاً چنین پیش آمده،آنان از دعوتش به گرمی استقبال کردند،پس آن شخص،آخوند ملا محمد تقی را خبر کرد و آخوند پیش از همۀ آنان به خانۀ آن شخص رفت و در گوشه ای قرار گرفت !

همین که سردستۀ اوباش با دوستانش وارد شد و چشمش به آخوند افتاد که در گوشه ای نشسته ناراحت شد،چرا که آخوند هم مسلک آنان نبود و وجودش باعث

ص:117

منغص شدن عیش آنان می شد،اما به حکم اجبار با دوستانش نشستند و برای این که آخوند را از آن مجلس براند سر صحبت را این چنین باز کرد و گفت:راهی که شما در پیش گرفته اید بهتر است یا شیوه ای که ما داریم ؟

آخوند فرمود:برای روشن شدن این مطلب باید هر کدام خواص و لوازم کار خود را بیان کنیم تا ببینیم کدام یک از این دو بهتر و خوش تر است ؟

سردستۀ اشرار گفت:انصاف دادی و سخن به حقّی گفتی،یکی از اوصاف ما این است که چون ما نمک کسی را خوردیم به اصطلاح نمکدان نمی شکنیم و به صاحب نمک خیانت نمی نماییم،آخوند فرمود:این چنین که می گویی نیست و من حرف تو را به هیچ وجه قبول ندارم که شما این چنین هستید.آن شخص گفت:

انکار شما بی مورد است؛زیرا این امر از مسلّمات این طایفه است،آخوند فرمود:

اگر چنین است من از شما می پرسم آیا شما هرگز نمک خدا را خورده اید ؟ !

آن شخص چون این سخن بشنید سر به زیر انداخت و پس از اندکی از مجلس برخاست و با همراهانش بیرون رفت.

صاحب خانه به آخوند عرض کرد:کار بدتر شد؛زیرا اینان به قهر از خانۀ من رفتند،آن جناب فرمود:فعلاً که کار به اینجا کشید،صبر کن ببینیم در آینده چه می شود ؟

چون صبح شد رئیس اشرار به در خانۀ ملا محمّد تقی مجلسی آمد و با دنیایی عجز و التهاب و لابه و ناله عرضه داشت:سخن دیشب شما سخت در من اثر گذاشت و خواب از چشمم ربود،اکنون توبه کارم،غسل کرده و به خدمت آمده ام تا شرایع دین را به من بیاموزی و پس از آن از مخلصان حقّ و هدایت یافتگان به راه

ص:118

خدا گردید (1).

سخن عشق جز اشارت نیست***عشق در بند استعارت نیست

دل شناسد که چیست جوهر عشق*** عقل را ذره ای بصارت نیست

در عبارت همی نگنجد عشق ***عشق از عالم عبارت نیست

هرکه را دل ز عشق گشت خراب*** بعد از آن هرگزش عمارت نیست

عشق بِستان و خویشتن بفروش*** که نکوتر از این تجارت نیست

گر شود فوت لحظه ای بی عشق*** هرگز آن لحظه را کفارت نیست

دل خود را ز گور نفس برآر ***که دلت را جز این زیارت نیست

تن خود را به خون دیده بشوی*** که تنت را جز این طهارت نیست(2)

مجلسی در کلام عارفی سترگ

در سال هزار و سیصد و پنجاه شمسی در ایام ولادت مولا امام عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف در شهر همدان جهت تبلیغ دین دعوت شدم.در آن زمان بیش از بیست و شش بهار از عمرم نگذشته بود،جذبۀ مهمی که مرا به آن شهر کشاند وجود مبارک مردی چون حضرت آیت اللّه آخوند ملا علی معصومی که به حقیقت از اولیای الهی بود،او در آن شهر منشأ آثار بسیار مهمی از قبیل مسجد،کتابخانه، مدرسۀ علوم دینیه،درمانگاه،بیمارستان،صندوق قرض الحسنه و دار الایتام بود و وجودش برای مردم آن ناحیه شمعی پرفروغ در راه هدایت الهی می نمود و در

ص:119


1- 1) -اربعین حدیث:33.
2- 2)- عطار نیشابوری.

جنب مدارس علمیۀ آن جناب،صدها محصل علوم دینی به کمالات علمی و اخلاقی رسیدند که هر کدام به هر ناحیه که رفتند منشأ برکات شدند،آن مرد بزرگ به سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت به جوار رحمت حقّ شتافت و سراسر آن نواحی را از وجود مقدسش محروم کرد رحمة اللّه علیه رحمة واسعة.

در همان سال که در آن شهر منبر می رفتم برای دست بوسی و زیارتش رفتم.آن حضرت اجازۀ علمی و روایی مفصّلی کتباً و شفاهاً به من مرحمت فرمود و این مسئله برای من که فاقد هر نوع صلاحیّت بوده و هستم جز عنایت و رحمت الهی چیزی نبود.

آن مرد بزرگ در هر مجلسی که از اهل علم و غیر اهل علم در خانه اش برقرار می شد به بیان معارف الهیّه و مسائل ربانیّه و احادیث مأثوره و شرح حالات اولیا و بزرگان می پرداخت،تا نشستگان در محضرش از فیض آن مطالب به قیام روحی و قلبی اقدام کرده و خانۀ هستی خود را به نور معرفت و عمل بیارایند،در آن مجلسی که این فقیر فیض حضور آن جناب را داشت فرمودند:مولی محمّد تقی مجلسی در امر به معروف و نهی از منکر مردی شدید،دلسوز،دلسوخته و برافروخته بود.

به هرجا قدم می گذاشت،به هرکس که می رسید و هر موضوعی را می دید،از امر به معروف و نهی از منکر دست برنمی داشت و در این زمینه از هیچ کس پروا نداشت و از ملامت ملامت کنندگان ترس و اضطراب و رنجی به خود راه نمی داد.

چندین بار به سردستۀ اوباش و اشرار محلّی برخورد و عاشقانه و جانانه وی و همراهانش را نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر کرد.

آنان از برخورد مولا محمّد تقی سخت آزرده و آشفته بودند،برای ساکت نمودن وی نقشه ای طرح کردند و آن این بود که یکی از مریدان مخلص او را وادار کنند که در شب جمعه او را به مهمانی دعوت کند،ولی از افشای داستان خودداری نماید که خانه در آن شب بدون صاحب خانه باید در اختیار اوباش باشد،چنانچه افشای

ص:120

سرّ کند به بلای سخت دچار گردد،صاحب خانۀ ترسو برای شب جمعه از آن مرد بزرگ الهی دعوت کرد و خود از خانه رفت.

مجلسی به دعوت آن مرد مؤمن به آن خانه آمد،اما صاحب خانه را ندید، جلسه از اشرار و سردستۀ آنان تشکیل شده بود،مجلسی دانست که نقشه ای جهت او کشیده شده،از نقشه خبر نداشت ولی نقشه این بود که چون مجلس آراسته شد، زنی عشوه گر و مطربه با روی باز و لباس رقص وارد مجلس شود و با زدن و کوبیدن آلات موسیقی به رقص مشغول شود،آن گاه یکی از اوباش مردم محلّه را خبر کند تا بیایند وضع آن روحانی را ببینند،چون مردم بیایند آبرویش برود و زبانش از امر به معروف و نهی از منکر بسته شود ! !

مجلس آماده شد،ناگهان زن وارد گشت و با خواندن این شعر شروع به رقصیدن کرد:

در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند ***گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را (1)

چون آن مرد وارسته و آن عبد خالص و آن منور به نور معرفت آن اوضاع را مشاهده کرد با دلی سوخته و چشمی گریان به وجود مقدس حضرت روی آورد و عرضه داشت:

گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

ناگهان دیدند آن زن پردۀ اطاق را به در آورد و بر خود پیچید و به خاک افتاد و به یا رب یا رب مشغول شده و در مقام توبه و انابه برآمد و به دنبال او همۀ اوباش سر به خاک گذاشته و به درگاه دوست نالیدند و همۀ آنان به دست آن مرد الهی توبه کردند و از صلحای زمان شدند !

ص:121


1- 1) -حافظ شیرازی.

هر دیده که بر تو یک نظر داشت***از عمر تمام بهره برداشت

سرمایه عمر دیدن توست*** وان دیده تو را که یک نظر داشت

کورست کسی که هر زمانی*** در دید تو دیده دگر داشت

در شوق رخ تو بیشتر سوخت*** هر کو به تو قرب بیشتر داشت

در عشق رخ تو یک سر موی*** ننهاد قدم کسی که سر داشت

بس مرده که زنده کرد در خاک*** بادی که به کوی تو گذر داشت(1)

رابطۀ اولیا با عالم غیب

مجلسی اوّل مولا محمّد تقی می گوید:

روزی به همراه استادم شیخ بهایی به زیارت قبر بابا رکن الدین در مقبرۀ تخت فولاد اصفهان رفته بودیم که ناگاه شیخ صدایی از قبر بابا می شنود،شیخ رو به من کرد و گفت:این صدا را شنیدید ؟ گفتیم:نه،شیخ شروع به گریه و ناله کرد،پس از این که اصرار فراوانی کردیم که چه صدایی شنیدید ؟ فرمود:به من هشدار داد که مرگم نزدیک است و باید آمادۀ سفر آخرت باشم و این جریان شش ماه پیش از وفات آن بزرگوار اتفاق افتاد.

محدّث نوری می گوید:

از بعضی از افراد با اطلّاع شنیدم که گفت:آنچه شیخ شنیده بود این جمله بوده است:شیخنا ! در فکر خود باش.

به فرمودۀ فیض آن شوریده با حال:

ص:122


1- 1)- عطار نیشابوری.

عمر عزیز تا به کی صرف در آرزو کنم***های بیا که آرزو جمله فدای هوکنم

چند خجل کند مرا توبه آبروی بر ***می سزد ار ز توبه خون ریزم و آبرو کنم

چند تنم به گرد تن بخیه زنم برین بدن ***بفکنم این تن و به جان روی به جستجو کنم

قدرت معنوی اولیا

یکی از نواده های عالم بزرگ،آقا باقر بهبهانی برای این فقیر نقل کرد که:

از طرف بزرگان ایران نامه های مفصّلی برای جناب آقا باقر به نجف فرستاده شد که آن حضرت برای زندگی و به دست گرفتن تمام امور مذهبی و فکری رخت اقامت به ایران کشد،حتی برای تحقّق این امر به سلاطین و امرای زمان متوسل شدند،ولی آن مرد بزرگ از آمدن به ایران خودداری کرد.

شاگرد او،علّامۀ بحر العلوم می گوید:

چون استاد از طریق آن همه نامه تحت فشار شدید قرار گرفت،از میان شاگردان شش نفر اهل حال و مورد اعتماد را انتخاب کرد که من هم یکی از آنان بودم.

ما شش نفر را به حرم مطهر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام برد و به ما شش نفر خطاب کرد،ای یاران ! من شما را به عنوان گواه عادل به این حرم مقدس آورده ام تا در حضور شما از حضرت مولا وظیفه ام را بپرسم چنانچه مرا امر به رفتن فرمودند بروم ورنه بمانم و من می خواهم گواهی شما را در پاسخ نامه های ایران بنویسم.

آن گاه به طرف حضرت مولی الموحدین توجه کرد.عرضه داشت:ای سید من و مولای من و تکیه گاه دنیا و آخرت من ! از ایران نامه های زیادی برای من آمده

ص:123

و مصرّانه از من درخواست شده به آن ناحیه بروم و من در مسئلۀ تکلیف و وظیفۀ خود مردّد و دودل هستم،چاره ای جز رجوع به باب علم نبی ندیدم،تکلیف من چیست که سخت سرگردانم ؟

علامۀ بحر العلوم می گوید:ناگهان صدایی از قبر مطهر آمد که همۀ ما شش نفر شنیدیم که:

یا شَیْخُ لا تَخْرُجْ مِنْ بِلادِنا.

ای مرد بزرگ ! از منطقۀ ما بیرون مرو.

آقا باقر به ما شش نفر روی آورد و فرمود:شنیدید مولای من چه فرمود ؟ عرضه داشتیم:آری،فرمود:گواه باشید که طبق فرمان مولا وظیفۀ من ماندن در این منطقه است،آن گاه برای این که مردم ایران از فیض الهی محروم نباشند به فرزند ارجمند و عالمش آقا محمد علی امر کرد به طرف ایران حرکت کند و آن جناب به امر پدر به سوی ایران آمد و در شهر کرمانشاه اقامت جست و در آن ناحیه منشأ آثار و خدمات مهم علمی و اجتماعی شد.

آری،با ترک گناه و ادای فرایض به شرطی که نور خلوص در عمل تجلّی داشته باشد می توان به مقامات عالیه الهیّه رسید.

غیبت،مانع وصول به حق

گناه،مانع خطرناک و سدّ زیان بخشی است،هر یک گناهی که از انسان صادر شود یک قدم عقب نشینی از مقام قرب و وصال و یک گام دور شدن از محبوب و نزدیک شدن به ابلیس ملعون و شیطان رجیم است و از جمله گناهانی که در تاریکی درون و عقب راندن انسان از مقام قرب عجیب اثر دارد غیبت است،به

ص:124

همین خاطر حضرت صادق علیه السلام در ابتدای روایت باب غیبت می فرماید:

غیبت بر هر مسلمانی حرام است و صاحب غیبت در هر حال،اهل گناه و از طایفۀ معصیت کاران است.

غیبت آن است که سخن گویی از کسی به صفتی که آن صفت نزد حضرت حقّ عیب نباشد،اما تو آن صفت را به گونه ای ذکر کنی که بوی مذمّت بدهد،یا وصفی از کسی بگویی که آن وصف نزد آگاهان مذموم نیست،ولی نحوۀ گفتار تو به صورتی باشد که مستمع از سخنانت معنای مذمّت بفهمد.

خلاصه،نسبت دادن کسی به صفتی به عنوان ذم و بدی غیبت است،هر چند آن صفت نزد خداوند و عقلا عیب نباشد.

اما ذکر صفتی که آن صفت نزد حق مذموم است و صاحبش بین مردم به آن صفت مشهور باشد و علّت شهرتش به آن عیب آن است که خود حرمت خود را نگاه نداشته به این معنی که متظاهر به فسق و فجور و گناه علنی است و از جنایاتش باک نمی کند و شرم و حیا ندارد بی مانع است؛زیرا که این گونه سخن گفتن در حقّ این گونه مردم غیبت نیست،هرچند صاحب آن اوصاف از شنیدن آنچه پشت سرش گفته شده دلگیر شود.

امّا توجه داشته باش که خود از آن اوصاف پاک باشی و قصد و غرضت از گفتن اوصاف او بیان حقّ باشد و این که مردم،خود را از شرّ او در امان بدارند و از زیانش بر کنار به مانند و مواظب توطئه و نقشۀ او باشند که غیبت این گونه مردم و جاسوسی علیه آنان جایز بلکه لازم است که اگر مردم از وضع اینان مطّلع نشوند به آنان و به کشورشان و به اموال و به دینشان ضربۀ غیر قابل جبران وارد خواهد شد.

ولی اگر غرض و قصدت از آن گونه گفتار حقّ و حقیقت نباشد،گرچه در گفتارت

ص:125

صادقی ولی دچار اثم و گناه شده ای.

قرآن مجید در آیۀ 12 سورۀ حجرات از غیبت به عنوان خوردن گوشت میّت برادر مؤمن یاد کرده و این گونه یاد شدن از این گناه دلیل بر سنگینی بار این معصیت است.

روایات باب غیبت

اشاره

قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:کُلُّ الْمُسْلِمِ عَلَی الْمُسْلِمِ حَرامٌ دَمُهُ وَ مالُهُ وَ عِرْضُهُ (1).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:خون و مال و آبروی هر مسلمانی بر هر مسلمان دیگر حرام است.

معنای روایت این است که هیچ کس حق دست اندازی به جان و مال و آبروی مسلمان را ندارد و غیبت دست اندازی به آبروی مسلمان است و این دست اندازی را خداوند بزرگ و انبیا و ائمه علیهم السلام نمی پسندند.

وَ قالَ صلی الله علیه و آله:لا تَحاسَدوا،وَ لا تَباغَضوا،وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا وَ کونوا عِبادَ اللّهِ اخْواناً (2).

و نیز آن حضرت فرمود:به یکدیگر حسد نورزید و نسبت به هم خشمگین نشوید و از یکدیگر غیبت ننمایید و با هم در همۀ امور برادر باشید.

قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:اِیّاکُمْ وَ الْغیبَةَ فَاِنَّ الْغیبَةَ اشَدُّ مِنَ الزِّنا فَاِنَّ الرَّجُلَ قَدْ یَزْنی

ص:126


1- 1) -مجموعة ورام:115/1،باب الغیبة؛منیة المرید:327،الفصل الثانی.
2- 2) -مجموعة ورام:115/1،باب الغیبة؛مستدرک الوسائل:118/9،باب 132،حدیث 10408.

و یَتُوبُ فَیَتوبُ اللّهُ عَلَیْهِ وَ انَّ صاحِبَ الْغیبَةِ لا یُغْفَرُ لَهُ حَتّیٰ یَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ (1).

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:از غیبت برحذر باشید که غیبت از زنا شدیدتر است،مرد زنا می کند و از عملش سخت پشیمان شده به خداوند باز می گردد و خدا وی را می پذیرد،اما غیبت کننده تا غیبت شونده را راضی نکند آمرزیده نمی شود.

پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:

شب معراج گروهی را دیدم که با ناخن های خود چنگ به صورت می زنند و روی خود را خراش می دهند.به جبرائیل گفتم:اینان کیانند ؟ گفت:کسانی هستند که از مردم غیبت می کردند و عرض مردم را به باد می دادند (2).

سلیم بن جابر می گوید:

به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کردم:چیزی به من بیاموز که نفع خدایی برم،حضرت فرمود:چیزی از خوبی را کوچک مشمار گرچه ریختن جرعۀ آبی از دلوت در ظرف تشنه باشد و با برادرت با حُسن خلق روبرو شو و چون غایب شد از وی غیبت مکن (3).

روزۀ اهل غیبت

انس بن مالک می گوید:

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله امر به روزه فرمود و دستور داد کسی بدون اجازۀ من افطار

ص:127


1- 1) -مجموعة ورام:115/1،باب الغیبة؛بحار الأنوار:222/72،باب 66،حدیث 1.
2- 2) -مجموعة ورام:115/1،باب الغیبة؛بحار الأنوار:222/72،باب 66،حدیث 1.
3- 3) -مجموعة ورام:115/1،باب الغیبة؛مستدرک الوسائل:119/9،باب 132،حدیث 10411.

نکند.

مردم روزه گرفتند،چون غروب شد هر روزه داری برای اجازۀ افطار به محضر آن جناب آمد و آن حضرت اجازۀ افطار داد.

در آن وقت مردی آمد و عرضه داشت:دو دختر دارم تاکنون افطار نکرده اند و از آمدن به محضر شما حیا می کنند اجازه دهید هر دو افطار نمایند حضرت جواب نداد،آن مرد گفته اش را تکرار کرد،حضرت پاسخ نگفت،چون بار سوم گفتارش را تکرار کرد،حضرت فرمود:روزه نبودند،چگونه روزه بودند در حالی که گوشت مردم را خورده اند،به خانه برو و به هر دو بگو استفراغ کنند،آن مرد به خانه رفت و دستور استفراغ داد،آن دو استفراغ کردند در حالی که از دهان هر یک قطعه ای از خون بسته بیرون آمد،آن مرد در حال تعجب به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و داستان را گفت،حضرت فرمود:به آن کسی که جانم در دست اوست اگر این گناه غیبت بر آنان باقی مانده بود اهل آتش بودند ! (1)!

غیبت و ربا

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در یک سخنرانی از زنا سخن گفت و بزرگی آن گناه را یادآور شد سپس فرمود:یک درهم ربا گناهش پیش خدا از سی و شش زنا بالاتر است و سخت ترین ربا ریختن آبروی انسان مسلمان است (2)!

زمانی که رسول اسلام صلی الله علیه و آله زناکاری را رجم کرد مردی در آن محل نزد دوستش از کسی غیبت کرد،حضرت گوشت مردار گندیده ای را آورد و به هر دو گفت:نیش بزنید.عرضه داشتند:این جیفۀ بدبو را ؟ حضرت فرمود:کاری که شما کردید گند

ص:128


1- 1) -کشف الریبة:8.
2- 2) -مجموعة ورام:116/1،باب الغیبة؛بحار الأنوار:222/72،باب 66،حدیث 1.

و بویش از این بدتر بود ! (1)!

در تفسیر آیۀ [ وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ] (2)آمده:

هُمزه،طعنه زننده به مردم و لمزه،غیبت کننده از مردم مسلمان است.

صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله با خوش رویی با یکدیگر برخورد می کردند و در جلسۀ غیبت حاضر نمی شدند و این عدم حضور در مجلس غیبت را بالاترین عمل می دانستند و خلاف آن را عادت منافقان به حساب می آوردند.

بعضی از بزرگان گفته اند:

گذشتگان از اهل ایمان عبادت را در روزه و نماز تنها نمی دیدند،عبادت بزرگ نزد آنان خودداری از غیبت بود.

ابن عباس می گوید:

چون خواستی عیب دیگران را بگویی مسیر سخن را به گفتن عیوب خود برگردان (3).

مالک دینار می گوید:

عیسی با حواریون بر مرده سگی گذشتند،حواریون گفتند:عجب بوی بدی دارد،عیسی فرمود:عجب دندان های سفیدی در دهان اوست،انگار می خواست حواریون را از بدگویی از سگ منع کرده و به آنان تعلیم دهد که همیشه خوبی های خلق را بگویید (4).

ص:129


1- 1) -کشف الریبة:9؛مستدرک الوسائل:120/9،باب 132،حدیث 10415.
2- 2) -«وای بر هر عیب جوی بدگوی !»همزه (104):1.
3- 3) -شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید:61/9.
4- 4) -مجموعة ورام:116/1،باب الغیبة؛شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید:61/9.

معنای غیبت

علمای دین به خصوص متخصصان در مسائل عالی اخلاقی بر اساس آیات و روایات حدّ و حدود و مرز غیبت را این چنین بیان کرده اند:

غیبت،عبارت از گفتاری است که چون به برادرت برسد ناراحت شود و فرقی نمی کند که این گفتار و سخن دربارۀ نقص بدن یا نسب یا اخلاق،یا عمل،یا قول، یا دین یا دنیا یا لباس یا خانه و یا مرکب او باشد.

در نقص بدن مثل این که پشت سرش بگویی:چشم ضعیف،لوچ،کچل، قد کوتاه،قد بلند،سیاه چهره،زرد رنگ و هر صفتی که او را ناخوش آید.

در نسب مثل این که بگویی:پدرش هندی است،دهاتی است،نفهم است، فاسق و خسیس است،پینه دوز و کارگر و حمال است و از قبیل این مسائل که قصدی جز حقارت اشخاص بدین صورت نیست.

در اخلاق مثل این که گفته شود:فلانی بدخلق،بخیل،متکبّر،ریاکار،ترسو، خشمگین،عاجز و ضعیف است.

در عمل مثل این که بگویی:فلانی دزد،دروغگو،مشروب خوار،خائن،ظالم، سست نماز،بد رکوع و سجود،لا ابالی در نجاسات،عاق پدر و مادر و اهل فسق و فجور است و یا پرحرف،بی ادب،پرخواب و پرخور است.

در لباس مثل این که بگویی:آستین بلند،آستین گشاد،چرک لباس و دارای کلاه بزرگ است.

حرمت تمام این امور که مربوط به دین یا دنیا یا اخلاق است به وقتی است که عیوب مسلمان نزد کسی آشکار نیست و در بین مردم دارای احترام است و از فسق علنی دور است و قصد انسان از بیان این صفات ریختن آبروی مردم باشد.

ص:130

این را هم باید دانست که غیبت منحصر به زبان نیست،بلکه با اشاره و با فعل و با حرکات اعضای بدن هم امکان غیبت وجود دارد.

از خداوند بزرگ بخواهیم که برای همیشه ما را از افتادن در این گناه خطرناک حفظ کند و تا وقت بیرون رفتن از دنیا ما را از شرّ این معصیت در امان بدارد.

موارد جواز غیبت

در کتب روایی مواردی را از حرمت غیبت استثنا کرده اند که عبارت است از:

1-غیبت هواپرست بدعت گذار.

2-سلطان و حاکم متجاوز و ستمگر.

3-فاسقی که فسقش آشکار و علنی است.

4-کسی که در انجام امور خلاف شرم و حیا ندارد.

5-قاضی و حاکم دادگاهی که در حکم خود جایر و ستمگر است.

6-منافق.

7-فاجری که حتماً باید به مردم معرفی شود.

8-بیان اوصاف کسی که دربارۀ او از انسان مشورت می کنند،مشورت در جهت شرکت،یا رفاقت یا ازدواج.

9-شهادت در دادگاه در حق کسی که مستحق حدود الهی است.

10-جرح و تعدیل راوی روایت.

11-ذکر عیبی که شخص به آن مشهور است و با شنیدن آن عیب ناراحت نمی شود.

12-کمک گرفتن از صاحب قدرت برای جلوگیری از عمل منکر اهل منکر که

ص:131

راهی برای ردّ آن جز بازگو کردن وضع اهل منکر نزد اهل قدرت نیست (1).

در غیر این موارد پشت سر مردم مؤمن و مسلمان حرف زدن مخالف با دین و حرام و معصیت الهی و باعث عذاب جهنم در فردای قیامت است.

ص:132


1- 1) -محجة البیضاء:270/5،کتاب آفات اللسان.

[ فَاِنِ اغْتَبْتَ فَبَلَغَ الْمُغْتابَ فَاسْتَحِلَّ مِنْهُ،وَ انْ لَمْ یَبْلُغْهُ وَ لَمْ یَلْحَقْهُ عِلْمُ ذٰلِکَ فَاسْتَغْفِرِ اللّهَ [ له ].

الْغیْبَةُ تَأْکُلُ الْحَسَناتِ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ،اوْحَی اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الیٰ موسَی بْنِ عِمْرانَ علیه السلام:اَلْمُغْتابُ اذا تابَ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ انْ لَمْ یَتُبْ فَهُوَ اوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ النّارَ قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: [ أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ ] (1)]

امام صادق علیه السلام می فرماید:

هرگاه از کسی غیبت کردی و به لوث این گناه ملوّث شدی و این مسئله به گوش طرف رسید و فهمید که از او غیبت کرده ای،پس علاج تو از این درد جهنمی،این است که از او حلالیت بخواهی و لازم است آن قدر دنبال او باشی تا تو را ببخشد و اگر به گوش او نرسید پس راه خلاصی تو از آن این است که از حضرت حق طلب آمرزش و مغفرت کنی.

و این حقیقت را بدان که غیبت خوبی ها را می خورد،چنانچه آتش هیزم را خاکستر می کند.

خداوند عزّ و جل به موسی بن عمران فرمود:

ص:133


1- 1) -حجرات (49):12.

غیبت کننده اگر توبه کند آخرین کسی است که وارد بهشت می شود و اگر توبه نکند اول کسی است که به آتش جهنم می رود،خداوند در قرآن مجید فرموده:

آیا یکی از شما دوست دارد گوشت مردۀ برادرش را بخورد ؟ !

مسئلۀ غیبت چنانچه در صفحات گذشته توضیح داده شد عبارت است از عیب جویی و عیب گویی در خلقت انسان و خلق او و فعل او و معامله و مذهب و جهل او و امثال این امور.

ص:134

[ وَ اصْلُ الْغیبَةِ تَتَنَوَّعُ بِعَشْرَةِ انْواعٍ:شَفاءِ غَیْظٍ،وَ مَساءَةِ قَوْمٍ، وَ تَصْدیقِ خَبَرٍ وَ تُهْمَةٍ،وَ تَصْدیقِ خَبَرٍ بَلا کَشْفِهِ،وَ سوءِ ظَنِّ، وَ حَسَدٍ،وَ سُخْرِیَّةٍ،وَ تَعَجُّبٍ،وَ تَبَرُّمٍ،وَ تَزْیینٍ ]

ریشۀ انواع غیبت

ریشه و حقیقت غیبت یکی از ده مورد است:

1-علاج خشم و غضب به غیبت افراد.

2-رنجاندن و غمگین کردن مردم با سخن بیجا و بی مورد پشت سر آنان.

3-تصدیق مطلبی که متضمن غیبت دیگران باشد و بوی تهمت بدهد.

4-تصدیق خبری که مشتمل بر نقص کسی باشد بدون تحقیق و کشف.

5-گمان بد در حق افراد.

6-حسد بردن که مورث غیبت است.

7-سخریه و استهزا پشت سر مردم.

8-تعجب کردن از ذکر کسی و استبعاد در حق او.

9-به وقت سخن به میان آمدن از کسی،اظهار ملالت و کراهت کردن از او.

10-زینت دادن حرفی که مشتمل بر معایب غیر باشد.

ص:135

[ فَاِنْ ارَدْتَ السَّلامَةَ فَاذْکُرِ الْخالِقَ لَا الْمَخْلوقَ فَیُصیرَ لَکَ مَکانَ الْغیْبَةِ عِبْرَةً وَ مَکانَ الْاِثْمِ ثَوابًا.کَذَبَ مَنْ زَعَمَ انَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلالٍ وَ هُوَ یَأْکُلُ لُحومَ النّاسِ بِالْغیْبَةِ.اِجْتَنِبِ الْغیْبَةَ فَاِنَّها ادامُ کِلابِ النّارِ ! !]

سلامت دنیا و آخرت

امام صادق علیه السلام در پایان روایت می فرماید:

اگر علاقه داری دنیا و آخرتت سالم باشد بجای سخن از مردم بیا و سخن از حضرت حق بگو که سخن از خدا گفتن مقدمۀ بصیرت و راه یافتن به فضای با عظمت ملکوت و به دست آوردن رشد و کمال است و بجای گناه ثواب و اجر و جلب رضای دوست است.

آن کس که بنیان روح و جسمش از مال حلال پرورش یافته،گوشت مردم را با غیبت نمی خورد که آدم حلال خور جز طاعت و عبادت برنامه ای ندارد که طاعت و بندگی اقتضای حلال خوری است،از غیبت بپرهیزید که غیبت نان خورش سگان جهنم است.

در ضمن به این حقیقت هم توجّه داشته باشید که مستمع غیبت در این گناه عظیم با غیبت کننده شریک است و روایات متعدّدی به این برنامه تذکّر داده اند.

خداوندا ! با لطف و عنایت و با کرم و مرحمتت توفیق ترک هر گناه صغیره و کبیره ای را به ما ارزانی بخش و به خصوص ما را از شرّ تمام گناهان زبان در پناهت حفظ فرما.

باب 50 در ریا و تظاهر

اشاره

ص:136

ص:137

ص:138

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

لا تُراءِ بِعَمَلِکَ مَنْ لا یُحْیی وَ لا یُمیتُ وَ لا یُغْنی عَنْکَ شَیْئًا.

وَ الرِّیاءُ شَجَرَةٌ لا تُثْمِرُ الّا الشِّرْکَ الْخَفِیَّ وَ اصْلُهَا النِّفاقُ،یُقالُ لِلْمُرائی عِنْدَ الْمیزانِ:خُذْ ثَوابَکَ وَ ثَوابَ عَمَلِکَ مِمَّنْ اشْرَکْتَهُ مَعی فَانْظُرْ مَنْ تَعْبُدُ، وَ مَنْ تَدْعُو،وَ مَنْ تَرْجُو وَ مَنْ تَخافُ.

وَ اعْلَمْ انَّکَ لا تَقْدِرُ عَلیٰ اخْفاءِ شَیْءٍ مِنْ باطِنِکَ عَلَیْکَ وَ تَصیرُ مَخْدوعًا بِنَفْسِکَ،قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: [ یُخٰادِعُونَ اللّٰهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ مٰا یَخْدَعُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ ] (1).

وَ اکْثَرَ ما یَقَعُ الرّیاءُ فِی الْبَصَرِ،وَ الْاَکْلِ،وَ الْکَلامِ،وَ الْمَشْیِ،وَ الْمُجالَسَةِ، وَ اللِّباسِ،وَ الضَّحْکِ،وَ الصَّلاةِ،وَ الْحَجِّ،وَ الْجَهادِ،وَ قِراءَةِ الْقُرْانِ،وَ سائِرِ الْعِباداتِ الظّاهِرَةِ.

وَ مَنْ اخْلَصَ لِلّهِ باطِنَهُ وَ خَشَعَ لَهُ بِقَلْبِهِ وَ رَأیٰ نَفْسَهُ مُقَصِّرًا بَعْدَ بَذْلِ کُلِّ مَجْهودٍ وَجَدَ الشُّکْرَ عَلَیْهِ حاصِلاً فَیَکونُ مِمَّنْ یُرْجیٰ لَهُ الْخَلاصُ مِنَ الرِّیاءِ وَ النِّفاقِ اذَا اسْتَقامَ عَلیٰ ذٰلِکَ فی کُلِّ حالٍ.

ص:139


1- 1) -بقره (2):9.

[ لا تُراءِ بِعَمَلِکَ مَنْ لا یُحْیی وَ لا یُمیتُ وَ لا یُغْنی عَنْکَ شَیْئاً، وَ الرِّیاءُ شَجَرَةٌ لا تُثْمِرُ الّا الشِّرْکَ الْخَفِیَّ وَ اصْلُهَا النِّفاقُ ]

حقیقت ریا و تظاهر

در این فصل حضرت صادق علیه السلام به یکی از بدترین رذایل اخلاقی و آلودگی های قلبی یعنی ریا و تظاهر به عمل اشاره می کنند.

امام علیه السلام می فرمایند:

برای خوش آمد کسانی که نه حیات دست آن هاست و نه ممات و نه از دست آنان برای تو در دنیا و آخرت کاری برمی آید،عمل مکن.

عمل برای خوش آمدی مردم نه این که سودی به انسان عمل کننده برنمی گرداند،بلکه زحمت و رنج انسان را ضایع و در پایان کار،جز حسرت و ندامت چیزی برای آدمی باقی نمی گذارد.

ریا درختی است که میوۀ آن شرک خفی است و ریشه و پایۀ ریا نفاق و دورویی است.

این شرکی که روایت تذکر می دهد شرک در عبادت است و در حقیقت ریاکار، همسو و همراه و هم سفر با بت پرستان است.

ریا در واقع امر به این معناست که انسان روی زمین پر قیمتی،زحمت فوق العاده بکشد و انواع درختان و گیاهان را به عمل آورد،چون تمام درختان و گیاهان به

ص:140

مرحلۀ ثمر آوردن برسند،انسان ارّۀ تیزی را بردارد و به شخصی التماس کند که بیا هر چه درخت و گیاه در این زمین است از بیخ و بن بر کن !!

ریاکار با ارّۀ ریا که به دست مردم می دهد اصرار می کند که عملش از قبولی و رضایت حضرت حق قطع گردد و به ثمر واقعی و حقیقی نرسد.

با این معنا باید گفت:ریا کردن،کاری است احمقانه و ریاکار در حقیقت حمّال و عملۀ شیطان است.

برای دور ماندن از ریا تمرین ها و ریاضت های سخت شرعی لازم است و اگر کسی در مقام معالجۀ این مرض هولناک بر نیاید به خسران ابدی دچار خواهد شد، توجه به حقیقت اسما و صفات الهی مانند ربّ،قابل،رحمان،رحیم،خالق، ودود،غفور،کریم،اللّه،رفیع الدّرجات و توجه به این که تمام موجودات مملوک حقّند و از خود حیثیّت و هویت و اعتبار ندارند و توجه به این که روزی خواهد آمد که احدی قدرت ندارد برای نجات انسان کاری صورت بدهد و توجه به این که عبادت جز برای حضرت حق واقع نمی شود،داروهای علاج ریا هستند.

پروندۀ حرکات انسان

برای انسان در هر حرکتی سه پرونده هست.

در احادیث مرویه از اولیای الهی آمده:

«یُنْشَرُ لِلْعَبْدِ فی کُلِّ حَرَکَةٍ مِنْ حَرِکاتِهِ وَ انْ صَغُرَتْ ثَلاثَةُ دَواوینَ:الدّیوانُ الْاَوَّلُ لِمَ وَ الثّانی کَیْفَ وَ الثّالِثُ لِمَنْ»؟

برای عبد در هر حرکتی از حرکاتش هر چند کوچک و کم باشد سه پرونده تشکیل می شود:1-برای چه ؟ 2-چگونه ؟ 3-برای که ؟

معنای پروندۀ اوّل«برای چه»آن است که برای چه منظور این حرکت را انجام

ص:141

دادی ؟ آیا منظورت این بود که مولایت تو را امر کرده یا به خاطر هوای نفس و شهوت بود،پس اگر در این مرحله از رسیدگی سالم درآمد نوبت به پرونده دوم می رسد که عمل را چگونه انجام دادی که خدای را در هر عمل،شرایط و حدودی است که باید رعایت گردد و رسیدگی می شود که آیا تشخیص حدود و شرایط از روی علم و تحقیق بوده یا از روی جهل و گمان؛پس اگر از این مرحلۀ بازرسی نیز به سلامت بگذرد پرونده سوم مطرح می گردد که برای چه کسی انجام دادی،آیا در عمل اخلاص داشتی و تنها برای خدا انجام دادی و به محتوای«لا اله الّا اللّه»که بر زبان داشتی وفادار بودی ؟ تا اجر و پاداشت بر خدا باشد.یا آن که برای ریا و تزویر و نشان دادن به مخلوقی همانند خودت بود که باید اجر و پاداشت را از همان مخلوق بگیری،چنان که در روایات متعدد این مضمون آمده و یا آن که عملی که انجام دادی برای رسیدن به مزد و پاداش دنیوی بوده که بهره ات را در دنیا برده ای و یا آن که از روی سهو و غفلت بوده که اجر و پاداشی نداری.

بالجمله،اگر آدمی متوجه باشد که این چنین بازپرسی ها در پیش دارد نفس خود را رها نمی کند تا هر چه بخواهد انجام دهد و پیش از آن بازخواست شود،خودش را به دادگاه وجدان می کشد و از او بازخواست می کند تا نفس از راه حق منحرف نشود و به خسران و زیان گرفتار نگردد.

یکی از عرفای بزرگ در سخنی عمیق و با معنا می گوید:

«انَّما یَتَحَقَّقُ بِالْمُراقَبَةِ مَنْ یَخافُ عَلیٰ فَوْتِ حَظِّهِ مِنْ رَبِّهِ».

مراقبت از نفس در کسی تحقق می یابد که بر فوت بهره اش از پروردگار بترسد.

غفلت ما از مراقبه از آن روست که ندانستیم با ترک مراقبه چه از دست داده و خواهیم داد و از چه بهره های الهی محروم بوده و خواهیم بود و ندانستیم که حظّ ربّ چیست ؟ و چگونه آن حظّ با مخالفت با حضرت او منافات دارد،افسوس که

ص:142

در اثر سوء تعلیم و تربیت دل خود را با وعده های پوچ شیطانی خوش داشتیم و محکمات آیات و روایات را نادیده گرفتیم و اکنون بر ماست که در آتش حرمان و هجران بسوزیم تا فردا با ما چه رفتار کنند ؟!

چه عجیب است که گاهی اهل گناه اگر بدانند بیننده ای آنان را می بیند،گرچه آن بیننده طفل صغیر باشد به ملاحظه بر می خیزد و حتی شنیده شده و یا در کتاب ها آورده اند که گاهی بت پرستان در مقام عصیان از بت خود ملاحظه می کردند،اما عده ای از مردم که ادعای ایمان و اسلام دارند در حرکات و سکنات و در اعمال و رفتار خود از حضرت حق ملاحظه نمی کنند و این عدم ملاحظه از ذلّت و پستی و بیچارگی نفس است و از تیره روزی و سیه بختی انسان !

غزالی می گوید:

جوانی شب هنگام به دامن زنی در آویخت،زن گفت:حیا نمی کنی ؟

گفت:از که ؟ که بجز ستارگان چشمک زن آسمان کسی چشم بر ما ندوخته است.

زن گفت:پس ستاره آفرین کجا شد ؟ ! !

بیایید در هر عملی وجود مقدس خالق و مالک و حیات بخش و رزاق و خدای خود را لحاظ کنیم که همه کاره اوست و به همه جا و به همه کس ناظر اوست، و کلید بهشت و جهنم در اختیار اوست و قبولی و ردّ عمل با حضرت اوست.

نامه ای تکان دهنده

عبد اللّه قطب در بیان عذاب حرمان و هجران از حق که معلول گناه و معصیت به خصوص معاصی قلب مخصوصاً برنامه زشت ریا است در نامه ای به دوستش می نویسد:

ص:143

اما بعد:سزد که آدمی ضعیف که تاب گزیدن مورچه ندارد از عذاب خدای و گزیدن حیات و عقارب دوزخ و شکنجه و داغ آن جهان خود را نگاه دارد که عذاب حقّ است،و سطوت و بطش او از مجرمان مصروف نیست.

و اگر آدمی اندیشد که خدای کریم و رحیم است،کجا بنده را چنین عذاب کند ؟ باید بیندیشد که آنچه حال خدای با بندۀ مجرم کرده که او را محلّ معصیت آفریدگار خویش و به جفا و نافرمان برداری قیوم سماوات مبتلا کرده است از ابتلای به عذاب کمتر نیست،بلکه نزد ارباب همم و اهل معرفت،این زیادت است،چنان چه اگر یکی از ایشان را مخیّر سازند میان عذاب و یا ابتلای به معصیت،عذاب را دوست تر دارد از ابتلای به معصیت که بندگان حق شناس معصیت را برای آن که معصیت است دشمن دارند با قطع نظر از آن که سبب عذاب می شود و یا نمی شود،چنانچه رسول اللّه صلی الله علیه و آله که در شأن صهیب فرمود:

نِعْمَ الْمَرء صُهَیْبٌ لَوْ لَمْ یَخَفِ اللّهَ لَمْ یَعْصِهِ (1).

نیکو مردی است صهیب،برفرض اگر از خدای نمی ترسید باز معصیت خدا را نمی کرد.

و بندۀ مستبصر داند که اگر العیاذ باللّه به عذاب جاوید مبتلا شوند این اهون است از آن که به نافرمانی و عقوق و جفا در کار آفریدگار تبارک اسمه موصوف گردند،چون خدای عزّ و جلّ این خذلان به بنده پسندید که او به چنین موصوف گردد که نافرمانی خداست،چه عجب اگر او را به عذاب مبتلا گرداند که اهون از آن است نزد مستبصر حق شناس.

و چون در آخرت،جلال و بزرگواری خدای بر مجرمان ظاهر شود چنان که آن را

ص:144


1- 1) -شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید:150/12.

انکار نتوانند کرد و بینند که چنان نافرمانی و سوء معامله با چه کسی کرده،بینشی که از آن تعامی (1)میسّر نباشد و از زشتی کردار خود آگاه شوند آگاهی ای که تجاهل با آن نتوان ورزید،ایشان را حالتی روی نماید از خجالت که عذاب آتش با شدّت و حدّت که آن راست اهون از آن باشد و اگر ایشان را به عذاب آتش مشغول کنند و آن خجالت ایشان را فراموش شود،یا ساعتی از آن ذاهل و غافل گردند گویی بر ایشان منتی توان نهاد و وای بر کسی و بدا به حال او که عذاب آتش با آنچه اوست اهون الحالین او باشد... در آتشم بیفکن و نام گنه مبر کآتش به گرمی عرق انفعال نیست

آری،برای اهل بینش حرمان و هجران از او سخت ترین عذاب و محرومیت از قرب و وصال بدترین شکنجه است.

کلام غزالی دربارۀ ریا

اشاره

غزالی در باب مهلکات«کیمیای سعادت»بر اساس آیات و روایات دربارۀ ریا می گوید (2):

بدان که ریا کردن به طاعت های حق تعالی از کبایر است و به شرک نزدیک است و هیچ بیماری بر دل پارسایان غالب تر از این نیست که چون عبادتی کنند،خواهند که مردمان از آن خبر یابند و بر جمله ایشان را پارسا اعتقاد کنند و چون مقصود از عبادت اعتقاد مردمان بود،خود عبادت نبود که پرستیدن خلق بود و اگر آن نیز مقصود باشد با پرستیدن حق تعالی شرک بود و دیگری را با حق تعالی شریک کرده باشد اندر عبادت خویش و حق تعالی همی گوید:

ص:145


1- 1) -تعامی:چشم پوشی.
2- 2) -کیمیای سعادت:571،اصل هشتم.

[ فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ] (1).

و هر که به دیدار حق تعالی امید دارد گو اندر عبادت حق تعالی هیچ شرکت میفکن.

ریا در نماز

و خدای تعالی همی می گوید:

[ فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ* اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ* اَلَّذِینَ هُمْ یُرٰاؤُنَ* وَ یَمْنَعُونَ الْمٰاعُونَ ] (2).

پس وای بر نمازگزاران*که از نمازشان غافل و نسبت به آن سهل انگارند.* همانان که همواره ریا می کنند*و از [ دادن ] وسایل و ابزار ضروری زندگی [ و زکات،هدیه و صدقه به نیازمندان ] دریغ می ورزند.

وای بر کسانی که ایشان را نماز با شهوت و ریا کنند.

یکی پرسید از رسول خدا صلی الله علیه و آله که رستگاری چیست ؟ گفت:

اندر آن که طاعت خدای تعالی کنی و ریای مردمان نکنی و گفت:روز قیامت یکی را بیاورند و گویند:چه طاعت داری ؟ گوید:جان خود اندر راه حق تعالی فدا کرده ام تا اندر غزا مرا بکشتند،گویند:دروغ گویی برای آن کردی تا گویند:فلان مرد مردانه است،بگیرید و وی را به دوزخ برید.

ص:146


1- 1) -پس کسی که دیدار [ پاداش و مقام قرب ] پروردگارش را امید دارد،پس باید کاری شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.کهف (18):110.
2- 2) -ماعون (107):4-7.

دیگری را بیاورند و گویند:چه طاعت داری ؟ گوید:هر چه داشتم به صدقه بدادم،گوید:دروغ گویی برای آن بکردی تا بگویند:فلان مرد سخی است، بگیرید وی را به دوزخ برید (1).

دیگری را بیاورند و گویند:چه طاعت داری ؟ گوید:علم و قرآن بیاموختم و رنج بسیار بردم،گویند:دروغگویی،برای آن آموختی تا گویند:فلان مرد عالم است،بگیرید وی را به دوزخ ببرید.

و رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت:از امّت خویش از هیچ چیز چنان نترسم که از شرک کهین،گفتند:آن چیست یا رسول اللّه ؟

گفت:ریا.

و گفت:روز قیامت حق تعالی گوید با مرائیان،نزدیک آن کسانی شوید که عبادت برای ایشان کردید و جزای خود طلب کنید.

و گفت:به حق تعالی پناه کنیم از«جُبُّ الحزن»یعنی غار اندوه،گفتند:یا رسول خدا«جبّ الحزن»چیست ؟ گفت:وادیی است اندر دوزخ ساخته برای قرّاء مرائی و گفت:حقّ عزّ و جلّ همی گوید:هر که عبادتی کرد و دیگری را با من شرکت داد من از شریک بی نیازم جمله بدان همباز دادم.

رسول صلی الله علیه و آله گفت:خدای نپذیرد کرداری که اندر وی یک ذره ریا بود.معاذ همی گریست،عمر گفت:چرا همی گریی ؟ گفت:از رسول صلی الله علیه و آله شنیدم اندک ریا شرک است و گفت:مرائی را روز قیامت ندا کنند و آواز دهند یا مرائی یا نابکار یا غدّار ! کردارت ضایع شد و مزدت باطل شد برو و مزد از آن کس طلب کن که کار برای وی کردی (2).

ص:147


1- 1) -محجة البیضاء:139/6،کتاب ذم الجاه و الریاء.
2- 2) -منیة المرید:318،الفصل الثانی؛بحار الأنوار:303/69،باب 116،حدیث 50.

شداد بن اوس گوید:

رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که همی گریست.گفتم:یا رسول اللّه ! چرا همی گریی ؟ گفت:همی ترسم که امت من شرک آورند نه آن که بت پرستند یا ماه و آفتاب لیکن عبادت بر او به ریا کنند (1).

و گفت:اندر ظلّ عرض آن روز که هیچ ظلّ نباشد جز آن مردی نخواهد بودن که بدست راست صدقه بداد و خواست که از دست چپ پنهان دارد.

عبادت خالصانه

رسول صلی الله علیه و آله گفت:

چون حق تعالی زمین را بیافرید بلرزید کوه را بیافرید تا وی را فروگرفت ملایک گفتند:هیچ چیز نیافرید حق تعالی قوی تر از کوه.

پس آهن را بیافرید تا کوه را ببرید،گفتند:آهن قوی تر است،آتش را بیافرید تا آهن را بگداخت،پس آب را بیافرید تا آتش را بکشت،پس باد را بفرمود تا آب را برجای بداشت.پس ملایک خلاف کردند و گفتند:بپرسیم از حق تعالی که چیست از آفریده های تو که هیچ چیز از آن قوی تر نیست ؟ گفت:آدمی که صدقه بدهد به دست راست که دست چپ وی خبر ندارد،هیچ آفریده ای قوی تر از وی نیست و نیافریده ام (2).

عبادت ناخالص

ص:148


1- 1) -مجموعة ورام:233/2؛مستدرک الوسائل:109/1،باب 11،حدیث 113.
2- 2) -محجة البیضاء:142/6،کتاب ذم الجاه و الریاء.

معاذ همی گوید که رسول صلی الله علیه و آله گفت:

که حقّ عزّ و جلّ هفت فرشته پیش از آفریدن آسمان ها بیافرید،پس از آن آسمان ها بیافرید و هر یک را کرد موکّل بر آسمانی و دربانی آن آسمان به وی داد.

چون فرشتگان زمین که کردار خلق نویسند و آنان حفظه اند عمل بنده که از بامداد تا شب کرده باشد رفع کنند تا آسمان اول برند و بر طاعت وی ثنای بسیار گویند و چندان عبادت کرده باشد که نور وی چون نور آفتاب بود آن فرشته که موکل بود بر آسمان اول گوید:این طاعت ببرید و بر روی وی باز زنید که من نگهبان اهل غیبتم.مرا حق تعالی فرموده است که هر که غیبت کند مگذار که عمل وی بر تو بگذرد.

پس عمل دیگر رفع کنند که غیبت نکرده باشد تا به آسمان دوم آن فرشته گوید:

ببرید و بر روی وی باز زنید که این برای دنیا کرده است و اندر مجالس بر مردمان فخر کرده است و مرا فرموده اند که عمل وی را منع کنم.

پس عمل دیگری رفع کنند که اندر وی صدقه باشد و روزه و نماز و حفظه عجب بمانده باشند از نور روی و چون به آسمان سیم رسد آن فرشته گوید:من موکلّم بر کبر که من عمل متکبران را منع کنم و وی بر مردمان تکبر کردی.

پس عمل دیگری رفع کنند تا به آسمان چهارم آن فرشته گوید:من موکل عُجبم و عمل وی بر عجب نبودی نگذارم که عمل وی از من بگذرد.

پس عمل دیگری رفع کنند و آن عمل چون عروسی بود که به شوهر تسلیم خواهند کرد تا به آسمان پنجم برند آن فرشته گوید:آن عمل بر روی وی باز زنید و بر گردن وی نهید که من موکّل حسدم هر که در علم و عمل به درجۀ وی رسیدی او را حسد کردی !!

پس عمل دیگری رفع کنند و هیچ منع نبود تا به آسمان ششم آن فرشته گوید:

این عمل ببرید و بر روی وی باز زنید که وی بر هیچ کس که وی را بلایی و رنجی

ص:149

رسیدی رحمت نکردی بلکه شادی کردی و من فرشته رحمتم مرا فرموده اند تا عمل بی رحم منع کنم.

پس عمل دیگری رفع کنند که نور وی چون نور آفتاب بود و بانگ آن در آسمان ها افتاده باشد و هیچ کس منع نتواند کرد چون به آسمان هفتم رسد آن فرشته گوید:این عمل بر روی وی باز زنید که وی بدین عمل خدای را نخواست بلکه مقصود وی حشمت بود نزدیک علما و نام و بانگ بود اندر شهرها و هر چه چنین بود ریا باشد و خدای تعالی عمل مرائی نپذیرد.

پس عمل دیگری رفع کنند و از آسمان هفتم بر گذرانند و اندر وی همۀ خُلق نیکو بود و ذکر و تسبیح و همۀ فرشتگان آسمان گواهی دهند که این عمل پاک است و به اخلاص است حق تعالی گوید:شما نگهبان عملید و من نگاهبان دل،وی این عمل را نه برای من کرده است و اندر دل نیّت دیگری داشت،لعنت من که خدایم بر وی باد،فرشتگان همه لعنت گویند و گویند:لعنت تو و لعنت ما بر وی باد.

آسمان ها گویند:لعنت ما بر وی باد و هفت آسمان و هر چه اندر هفت آسمان است بر وی لعنت کنند و امثال این اندر ریا بسیار است (1).

انسان با دقت در روایات و معارف الهی به این نکته متوجه می شود که ریا عمل بسیار پلید و آتش سوزنده و سختی است که هم چون آتش جهنم تمام زحمات انسان را می سوزاند و از آدمی چیزی باقی نمی گذارد.

ریشه کنی ریا

نقل می کنند که:

ص:150


1- 1) -محجة البیضاء:142/6،کتاب ذم الجاه و الریاء؛بحار الأنوار:246/67،باب 54،حدیث 20.

علامۀ بحر العلوم بیست و پنج سال خنده نکرد و شاگردان آن بزرگوار در همه حال وی را مغموم و مهموم می دیدند،پس از بیست و پنج سال تبسّمی بر لبان مبارکشان نقش بست،یکی از شاگردان که محرم سرّ بود از سبب آن تبسّم پس از بیست و پنج سال پرسید؛آن جناب جواب داد:بیست و پنج سال برای ریشه کن کردن ریا از خانه قلب در تلاش بودم تا امروز به توفیق خدا و به کمک عنایت و رحمت او متوجه شدم که ریشۀ این رذیلت از قلبم کنده شده،بدین سبب از شدّت خوشحالی خندیدم.

راستی،وقتی وجود انسان از آلودگی های ظاهر و پنهان پاک می شود،چه دنیای عجیبی برای آدمی پیدا می شود و چه لذت روحی و معنوی که قابل مقایسه با هیچ لذّتی نیست به انسان دست می دهد،در آن وقت است که انسان جز او نمی بیند و جز او نمی خواهد و جز او نمی گوید و از غیر حضرت او لذت نمی برد.

دیده ای واکنم از تو به رویت نگرم***زان که شایسته دیدار تو نبود نظرم

چون ترا هر نفسی جلوه به حسنی دگر است*** هر نفس زان نگران در تو به چشمی دگرم

تویی از منظر چشمم نگران برزخ خویش*** که تویی مردمک دیده و نور بصرم

هر که بیرسم و اثر گشت به کویش پی برد*** من بی رسم و اثر ناشده پی می نبرم

بوی جانبخش تو همراه نسیم سحر است*** زان سبب مرده انفاس نسیم سحرم

مغربی آینه دل زغبار دو جهان*** پاک بزدای که پیوسته در او می نگرم

ص:151

[ یُقالُ لِلْمُرائی عِنْدَ الْمیزانِ:خُذْ ثَوابَکَ وَ ثَوابَ عَمَلِکَ مِمَّنْ اشْرَکْتَهُ مَعی فَانْظُرْ مَنْ تَعْبُدُ،وَ مَنْ تَدْعو،وَ مَنْ تَرْجو وَ مَنْ تَخافُ.وَ اعْلَمْ انَّکَ لا تَقْدِرُ عَلیٰ اخْفاءِ شَیْءٍ مِنْ باطِنِکَ عَلَیْکَ وَ تَصیرُ مَخْدوعًا بِنَفْسِکَ.قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: [ یُخٰادِعُونَ اللّٰهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ مٰا یَخْدَعُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ ] (1)]

مزد ریاکار

امام صادق علیه السلام در دنبالۀ روایت می فرماید:

روز قیامت به پای میزان اعمال به ریاکار می گویند:اجر و ثواب و مزد عملت را از آن کس بخواه که وی را با من در عملت شریک کردی.

پس ای بندۀ حق ! دقت کن که چه کسی را عبادت می کنی،و که را می خوانی،و به که امید داری و از که می ترسی ؟

تو قدرت پوشیده داشتن باطنت را بر خود نداری،از فریب نفس امّاره خلاصی برای تو نیست و تو گول خور نفسی،گمانت این است که می توانی چیزی را از حضرت او پنهان داری و به آن جناب که آگاه بر ظاهر و باطن تمام هستی است فریب آوری،خداوند در قرآن مجید می فرماید:

منافقان و دورویان با خدای و مؤمنان خدعه کنند نمی دانند که جز با خود خدعه نمی کنند و به این معنا شعور ندارند.

ص:152


1- 1) -بقره (2):9.

[ وَ اکْثَرَ ما یَقَعُ الرّیاءُ فِی الْبَصَرِ،وَ الْاَکْلِ،وَ الْکَلامِ،وَ الْمَشْیِ، وَ الْمُجالَسَةِ،وَ اللِّباسِ،وَ الضَّحْکِ،وَ الصَّلاةِ،وَ الْحَجِّ، وَ الْجَهادِ،وَ قِراءَةِ الْقُرْانِ،وَ سائِرِ الْعِباداتِ الظّاهِرَةِ ]

موارد ریا

اشاره

امام صادق علیه السلام می فرمایند ریا اکثراً در این امور راه پیدا می کند:

1-چشم 2-خوردن 3-حرف زدن 4-راه رفتن 5-مجالست 6-لباس 7-خنده 8-نماز 9-حج 10-جهاد 11-قرائت قرآن و سایر عبادات ظاهره

ریای چشم

ریای چشم مانند نظر به عجز و انکسار و نگاه با حالت از روی سالوسی که مردم از طریق این گونه نگاه بر خوبی باطن آدمی حکم کنند و یا بگویند فلانی کم خواب است و از اولیای خداست و دارای حالات معنوی و ملکوتی است.

ریای در اکل

ریای در اکل و خوردن مانند این که انسان در برابر مردم کمتر از حد معمول خودش بخورد تا مردمان بگویند آدم کم خوری است،خوشا به حال او که بر شکم مسلّط است و از این راه به کسب نور معرفت مشغول است.

ص:153

سعدی در گلستان می گوید:

عابدی مهمان امیر شهر شد،چون از مهمانی برگشت به فرزندش گفت:سفرۀ غذا بیاور که گرسنه ام.گفت:پدر مگر در خانۀ امیر غذا نخوردی ؟ گفت:چرا ولی به اندازه نخوردم.گفت:پدر به قضای تمام عباداتت اقدام کن که در مجلس کم خوردی تا بگویند کم خور است و زیاد عبادت کردی تا بگویند عابد است و تو در این مسیر جز زیان و خسارت سودی نبرده ای !

ریای در کلام

ریای در کلام این است که سخن کم گویی و سخن نیکوگویی و سخن با حالت از خدا و انبیا گویی تا بگویند خوشا به حالش که عجب می فهمد و چه زبان پاکی دارد که جز سخن حق بر آن جاری نمی شود !

ریای در راه رفتن

ریای در راه رفتن به این است که آهسته قدم برداری و سر به زیراندازی و مواظب حرکات بدن باشی تا بگویند مشی او مشی اولیا و حرکاتش حرکات عباد خداست.

ریای در مجالست

ریای در مجالست به این است که در یک جلسه در برابر بینندگان به خود فرو روی و از حرف زدن با این و آن بپرهیزی و از سخن گفتن مردمان با هم روی درهم کشی،یعنی من از این مجالست و رفاقت و نشست و برخاست بیزارم تا همه بر تو حسرت خورند و بر تو غبطه برند و از تو پیش دیگران تعریف کنند.

ص:154

ریای در لباس

ریای در لباس این است که کهنه بپوشی و لباس خشن بر تن کنی و خود را سخت به زحمت اندازی تا بگویند خوشا به حالش که عجب زاهدی است و در بندگی چه موجود موفقی است.

ریای در خنده

ریای در خنده این است که خنده ات تلخ باشد و یا خنده تمسخر به اهل دنیا و اهل غفلت باشد تا بگویند عجب آدم متوجه و بیداری است که حتی خنده هایش با حساب است.

ریای در نماز و حج و جهاد

ریای در نماز و حج و جهاد و قرائت قرآن و سایر عبادات ظاهره هم معلوم است و نیازی به شرح و توضیح ندارد.

راستی،ریاکار آدم بدبخت و تیره روز و سیاه نامه ای است که عمری را در مشقت و زحمت است و کم ترین سود و حاصلی از آن همه زحمت نصیب او نیست،ولی آنان که برای خدا کار می کنند دارای برگ برنده اند و در روز قیامت از بهره ابدی و منفعت همیشگی برخوردارند.

ص:155

[ وَ مَنْ اخْلَصَ لِلّهِ باطِنَهُ وَ خَشَعَ لَهُ بِقَلْبِهِ وَ رَأیٰ نَفْسَهُ مُقَصِّرًا بَعْدَ بَذْلِ کُلِّ مَجْهودٍ وَجَدَ الشُّکْرَ عَلَیْهِ حاصِلاً فَیَکونُ مِمَّنْ یُرْجیٰ لَهُ الْخَلاصُ مِنَ الرِّیاءِ وَ النِّفاقِ اذَا اسْتَقامَ عَلیٰ ذٰلِکَ فی کُلِّ حالٍ ]

اخلاص در عمل

امام علیه السلام در پایان روایت می فرمایند:

هرکس باطن خویش را برای حضرت حق خالص کند و با قدم خشوع به سوی آن جناب حرکت کند و بعد از انجام تمام عبادات بدنی و مالی و اخلاقی،خود مقصّر در پیشگاه آن حضرت بداند،از جادۀ شکر نعمت ها تجاوز نکرده و باید گفت:برای وی امید نجات از ریا و نفاق هست،اگر این واقعیت را ادامه دهد و بر این احوالات الهیه در هر حال استقامت ورزد.

یکی از دوستان اهل علم نقل می کرد:

در شهر مقدس مشهد مسجدی بنا شد و در آن مسجد نماز و جلسات مذهبی برپا ،ولی مسجد از فرش لازم و وسایل مورد نیاز جلسات خالی بود،در یک نیمه شب که تمام مردم محل،خواب بودند و خادم مسجد در آن شب در مسجد نبود،شخصی می آید و تمام مسجد را با بهترین فرش زینت کرده و به اندازۀ نیاز چهارصد نفر وسایل در آن مسجد می گذارد و می رود و عاقبت هم بر کسی معلوم

ص:156

نگشت که این عمل خیر کار کدام خیّر خالص و بندۀ مخلص بوده ؟!

یار اگر آشنا شود چه شود***بخت اگر یار ما شود چه شود

گر زخُم خانه می وصلش*** جرعه قسم ما شود چه شود

گر دل خسته مرا ای جان*** غمزهات غمزدا شود چه شود

نفسی گر برآورم با تو ***تا دل از غصه واشود چه شود

چون حجاب من از منست اگر*** این من از من جدا شود چه شود(1)

روایات باب ریا

اشاره

از رسول خدا صلی الله علیه و آله معنای آیه [ فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ ] (2)پرسیدند فرمود:انسان عملی را انجام میدهد نیت و قصدش وجه اللّه نیست بلکه برای این است که مردم از او تعریف کنند و در بین مردم پاک و خوب جلوه نماید،علاقه مند است مردم از وضع او آگاه گردند،این انسان همان است که به عبادت پروردگارش شرک ورزیده است (3).

علاء بن فضیل می گوید:از حضرت صادق علیه السلام تفسیر آیۀ «فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا» را پرسیدم.فرمودند:کسی که نماز بگزارد یا روزه بگیرد،یا بنده ای را آزاد کند یا حج بجا آورد و قصدش تعریف مردم باشد،مشرک در عمل شده اما این شرک اگر به دایرۀ توبه کشیده شود قابل آمرزش و عفو حق است (4).

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله:إِنَّ النّارَ وَ أهْلَهَا یَعِجُّونَ مِنْ أهلِ الرِّیاءِ فَقِیلَ:یَا رَسُولَ اللّهِ

ص:157


1- 1)- فیض کاشانی.
2- 2) -کهف (18):110.
3- 3) -الکافی:293/2،باب الریاء،حدیث 4؛وسائل الشیعة:71/1،باب 12،حدیث 159.
4- 4) -تفسیر العیاشی:352/2،حدیث 92؛بحار الأنوار:301/69،باب 116،حدیث 40.

وَ کَیْفَ تَعِجُّ النَّارُ ؟ قَالَ:مِن حَرِّ النَّارِ الَّتی یُعَذِّبُونَ بِهَا (1).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:آتش و اهل آن از اهل ریا به فریاد می آیند،عرضه داشتند:فریاد آتش چگونه است ؟ فرمود:حرارت و داغی آن که مردم به آن معذّبند.

قال الصادق علیه السلام:یُجٰاءُ بِعَبْدٍ یَوْمَ القِیامَةِ قد صَلّیٰ فَیَقُولُ:یا رَبِّ صَلَّیْتُ ابْتِغاءَ وَجهِکَ فَقالَ لَهُ:بَلْ صَلَّیْتَ لِیُقٰالَ ما احْسَنَ صَلٰاةَ فُلٰانٍ اذْهَبُوا بِهِ الیَ النّارِ.

امام صادق علیه السلام می فرماید:بنده ای را روز قیامت می آورند که دارای نماز است، عرضه می دارد:ای پروردگارم ! برای رضای تو نماز خواندم،به او گفته می شود:نه،تو نماز خواندی برای این که مردم بگویند فلان کس چه نماز نیکویی دارد (2).

علامت ریاکار

امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:

برای ریاکار سه علامت است:

1-چون تنها باشد از عبادت کسل و سست است.

2-چون در جمع باشد در عبادت با نشاط است.

3-اگر از او تعریف کنند بر عملش می افزاید.و اگر در معرض تعریف قرار نگیرد از عملش کم می کند (3).

ص:158


1- 1) -بحار الأنوار:305/69،باب 116،حدیث 52؛مستدرک الوسائل:107/1،باب 11،حدیث 109.
2- 2) -الزهد:62،باب 11،حدیث 166؛بحار الأنوار:301/69،باب 116،حدیث 44.
3- 3) -مجموعة ورام:187/1،بیان ذم الریاء؛محجة البیضاء:143/6،کتاب ذم الجاه و الریاء.

رضایت قلبی بعد از عمل خیر

به این نکته هم باید توجه داشت که گاهی انسان عمل خیر و کار مثبتی انجام می دهد و جز رضای حق قصدی از آن عمل ندارد،ولی وقتی مردم از عملش باخبر می شوند در قلبش شادی و سرور می ریزد،این برنامه بنا بر روایات از مسئلۀ ریا استثنا شده است،چرا که خوشحالی بعد از عمل طبیعی هر قلبی است.

زراره از حضرت باقر علیه السلام پرسید:

مردی کار خیری می کند،دیگران از آن کار آگاه می شوند،بر اثر آگاهی مردم آن مرد خوشحال می شود،این چه معنایی است ؟ حضرت فرمود:مانعی ندارد،هر کسی علاقه مند است در بین مردم به خیر و خوبی شناخته شود،وقتی اصل عمل برای خدا باشد و انسان به قصد مردم یا چهره کردن انجام نداده باشد بی مانع است (1).

به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتند:

مردی عمل خیری انجام می دهد و مردم وی را به آن خیر می ستایند،حضرت فرمودند:این خیر گویی مردم بشارت دنیایی اوست،بشارت آخرتش در این آیۀ شریفه است (2):

[ بُشْرٰاکُمُ الْیَوْمَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ] (3).

ص:159


1- 1) -الکافی:297/2،باب الریاء،حدیث 18؛وسائل الشیعة:75/1،باب 15،حدیث 168.
2- 2) -بحار الأنوار:294/69،باب 116،حدیث 18.
3- 3) -حدید (57):12.

[ به آنان می گویند:] امروز شما را مژده باد به بهشت هایی که از زیرِ [ درختانِ ] آن نهرها جاری است.

راوی می گوید:

به امام صادق علیه السلام عرضه داشتم:مردی وارد نماز می شود نمازش را عالی و نیکو بجا می آورد و قصدش این است که دیگران را به چنین نمازی وادار کند این چه نمازی است ؟ فرمود:از ریا خارج است و این یک نوع هدایت مردم به سوی خیر است (1).

دل من آینه توست مصّفا دارش***از پی عکس رخ خویش مهیّا دارش

رخ زیبای تو را آیینه ای می باید*** از برای رخ زیبای تو زیبا دارش

حیف باشد که برای نقش من و مادروی*** از پی نقش تویی نقش من و ما دارش

چو تماشای رخ خویش در او خواهی کرد*** پاک از بهر نظرگاه و تماشا دارش

مغربی مفرد و یکتا دلارام مدام*** مظهر اوست دلت مفرد و یکتا دارش(2)

ص:160


1- 1) -مستطرفات السرائر:632؛بحار الأنوار:301/69،باب 116،حدیث 39.
2- 2)- مغربی تبریزی.

ص:161

ص:162

باب 51 در مذمّت حسد

اشاره

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:اَلْحاسِدُ یَضُرُّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ انْ یَضُرَّ بِالْمَحْسودِ کَاِبْلیسَ اوْرَثَ بِحَسَدِهِ لِنَفْسِهِ اللَّعْنَةَ وَ لِآدَمَ علیه السلام الْاِجْتِباءَ وَ الْهُدیٰ وَ الرَّفْعَ الیٰ مَحَلِّ حَقائِقِ الْعَهْدِ وَ الْاِصْطِفاءِ.

فَکُنْ مَحْسودًا وَ لا تَکُنْ حاسِدًا،فَاِنَّ میزانَ الْحاسِدِ ابَدًا ضَعیفٌ بِثِقْلِ میزانِ الْمَحْسودِ وَ الرِّزْقُ مَقْسومٌ.

فَما ذا یَنْفَعُ الْحَسَدُ الْحاسِدَ وَ ما ذا یُضِرُّ الْمَحْسودَ الْحَسَدُ ؟ الْحَسَدُ اصْلُهُ مِنْ عَمَی الْقَلْبِ وَ جُحودِ فَضْلِ اللّهِ وَ هُما جَناحانِ لِلْکُفْرِ.

وَ بِالْحَسَدِ وَقَعَ ابْنُ آدَمَ فی حَسْرَةِ الْاَبَدِ وَ هَلَکَ بِذٰلِکَ مَهْلَکًا لا یَنْجو مِنْهُ ابَدًا.

وَ لا تَوْبَةَ لِلْحاسِدِ لِاَنَّهُ مُصِرٌّ عَلَیْهِ مُعْتَقِدٌ بِهِ،مَطْبوعٌ فیهِ یَبْدُو بِلا مُعارِضٍ لَهُ وَ لا سَبَبٍ.وَ الطَّبْعُ لا یَتَغَیَّرُ عَنِ الْاَصْلِ وَ انْ عُولِجَ.

ص:163

[ الْحاسِدُ یَضُرُّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ انْ یَضُرَّ بِالْمَحْسودِ کَاِبْلیسَ اوْرَثَ بِحَسَدِهِ لِنَفْسِهِ اللَّعْنَةَ وَ لِآدَمَ علیه السلام الْاِجْتِباءَ وَ الْهُدیٰ وَ الرَّفْعَ الیٰ مَحَلِّ حَقائِقِ الْعَهْدِ وَ الْاِصْطِفاءِ ]

ضرر حسادت

امام صادق علیه السلام در این بخش همانند بخش قبل به یکی دیگر از رذایل اخلاقی که ریشه در وجود ابلیس دارد و شاخه ای از شجرۀ زقوم جهنم است یعنی حسد اشاره می کنند.

بعضی مردم کم ظرفیت و پست چشم ندارند که علم و یا مال و یا جاه و یا شهرت به حق،و یا جمال و جلال الهی کسی را ببینند،و می کوشند با وسایل مختلف و خدعه و حیله و مکرر و دغل کاری،آنچه نعمت از عنایت حضرت حق به اشخاص داده شده سلب کنند و حتی حاضرند جان اشخاص را در این زمینه از بین ببرند !

حسد،گناه بسیار بزرگی است و این گناه،مولّد گناه غیبت،تهمت،قتل،غارت و از بین بردن عرض و آبروی مردم است،ولی حسود باید بداند در این راه تمام ضربه ها و زیان ها و خسارت ها متوجّه خود اوست و محسود از حسد او زیان حقیقی نمی بیند،بلکه تولید بلا به وسیلۀ حسد برای محسود،ثواب الهی و ترفیع درجه و مقام دارد.

ص:164

علمای شیعه،امثال علامه مجلسی رحمه الله حسد را برابر با آیات و روایات نوعی اعتراض به حضرت حق می دانند،و این اعتراض را متوجه حکمت و عدل خدا و نوعی کفر به حساب می آورند.

امام صادق علیه السلام در ابتدای روایت می فرماید:

ضرر حسد در مرحلۀ اول به محسود می رسد و اگر متوجه محسود شود آن ضرر برای او نردبان ترقی است،همانند حسد ابلیس به حضرت آدم،که آن حسد برای ابلیس لعنت دایمی به بار آورد و برای آدم اجتبا و هدایت و رفعت به حقایق عهد و نبوّت به بار آورد.

ص:165

[ فَکُنْ مَحْسودًا وَ لا تَکُنْ حاسِدًا،فَاِنَّ میزانَ الْحاسِدِ ابَدًا ضَعیفٌ بِثِقْلِ میزانِ الْمَحْسودِ وَ الرِّزْقُ مَقْسومٌ.فَما ذا یَنْفَعُ الْحَسَدُ الْحاسِدَ وَ ما ذا یُضِرُّ الْمَحْسودَ الْحَسَدُ ؟ الْحَسَدُ اصْلُهُ مِنْ عَمَی الْقَلْبِ وَ جُحودِ فَضْلِ اللّهِ وَ هُما جَناحانِ لِلْکُفْرِ.

وَ بِالْحَسَدِ وَقَعَ ابْنُ آدَمَ فی حَسْرَةِ الْاَبَدِ وَ هَلَکَ بِذٰلِکَ مَهْلَکًا لا یَنْجو مِنْهُ ابَدًا ]

حسد حاسد

محسود دیگران باشی بی مانع است،تمام عیب و نقص در این است که دچار حسد باشی،میزان محسود در پیشگاه حق سنگین و کفّۀ حاسد سبک و بی ارزش است،آنچه از طرف حضرت حق از امور مادی و یا معنوی باید به افراد عنایت شود عنایت می شود و حسد حاسد نمی تواند مانع لطف و مرحمت حضرت دوست باشد.

حسد چه نفعی به حاسد می دهد و کدام ضرر را متوجۀ محسود می نماید،اصل حسد از بی معرفتی و کوردلی و انکار عنایت خداست،و باید به این معنا توجه داشت که کوردلی و انکار فضل حق دو بال کفرند.

به سبب حسد،فرزند آدم دچار حسرت ابدی شد و به چاهی از هلاکت افتاد که تا ابد نجاتی برایش نیست.

ص:166

[وَ لا تَوْبَةَ لِلْحاسِدِ لِاَنَّهُ مُصِرٌّ عَلَیْهِ مُعْتَقِدٌ بِهِ،مَطْبوعٌ فیهِ یَبْدُو بِلا مُعارِضٍ لَهُ وَ لا سَبَبٍ.وَ الطَّبْعُ لا یَتَغَیَّرُ عَنِ الْاَصْلِ وَ انْ عُولِجَ ]

توبۀ حسود

حسود براثر اصرارش به حسد و اعتقادش به این حالت ابلیسی و این که بر اثر تداوم دادن به این رذیلت،جبلی و طبیعت او شده،و ایمانی که معارض آن باشد کسب و تغییر این وضع برای او مشکل است و اگر در مقام علاج برآید گاهی ریشه کن نمی شود،اکثراً موفق به توبه نمی گردد.

البته اگر عشق توبه داشته باشد می تواند توبه کند ولی حرکت در این مسیر برای او کاری طاقت فرسا و سخت است،ولی در عین سختی و مشقتش نباید از رحمت حضرت حق ناامید بود که نومیدی از رحمت عین کفر است.

این که حضرت می فرمایند:برای حسود توبه نیست معنایش نفی کلّی مسئله نیست،بلکه به این معناست که این گناه آن قدر بزرگ و عظیم و سنگین است که به دست آوردن توفیق توبه نسبت به این گناه کار مشکل و سختی است.

حسد در قرآن

قرآن مجید به شدت تمام مردم را از حسد نهی می کند و می فرماید:

ص:167

[ أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً ] (1).

بلکه آنان به مردم [ که در حقیقتْ پیامبر و اهل بیت اویند ] به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا کرده،حسد می ورزند.تحقیقاً ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم،و به آنان فرمانروایی بزرگی بخشیدیم.

حسد حسود نه چیزی به حسود اضافه می کند و نه از عنایت و فضل حق نسبت به محسود کم می نماید که حسود تا دارای حسد است در رنج است و محسود هم غرق در عنایت دوست.

الهی ! ما را از حسد مصون بدار و از شرّ حسودان پلید ما را امان بده که ما را جز حضرت تو تکیه گاهی نیست.

بارالها راستان را در حریمت بارده***جان آگاهی کرامت کن دل بیدار ده

روح پاکی را که شد آلوده لوث گنه*** باده ناب طهور از جام استغفار ده

واصلان را محوکن اندر جمال خویشتن ***سالکان را جان هشیار و دل بیدار ده

یک نظر کن در جهان آب و گل از روی لطف*** دوستان را گُل برافشان دشمنان را خار ده

فیض را چون ره نمودی سوی خود از روی لطف*** مرحمت فرما زعشقش مرکب رهوار ده

ص:168


1- 1) -بقره (2):109.

حسودان نسبت به امت اسلام مانند دولت های شرقی و غربی زمان ما آن قدر رذل و پستند و آن چنان دچار حالات کثیف ابلیسی هستند که می کوشند و می خواهند مسلمانان از اسلام دست برداشته و همانند آنان کافر جهنمی شوند در این زمینه به خبر حضرت حق از قلب حسودان به خصوص یهود و نصاری توجه کنید:

[ وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِکُمْ کُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ] 1.

بسیاری از اهل کتاب پس از آن که حق برای آنان روشن شد به سبب حسدی که از وجودشان شعله کشیده،دوست دارند که شما را پس از ایمانتان به کفر بازگردانند.هم اکنون [ از ستیز و جدال با آنان ] درگذرید،و [ از آنان ] روی بگردانید،تا خدا فرمانش را [ به جنگ یا جزیه ] اعلام کند؛یقیناً خدا بر هر کاری تواناست.

[ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ* مِنْ شَرِّ مٰا خَلَقَ* وَ مِنْ شَرِّ غٰاسِقٍ إِذٰا وَقَبَ* وَ مِنْ شَرِّ النَّفّٰاثٰاتِ فِی الْعُقَدِ* وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ ] (1).

بگو:به پروردگار سپیده دم پناه می برم،*از زیان مخلوقاتی که [ با انحرافشان از قوانین الهی به انسان ] ضرر می رسانند،*و از زیان شب هنگامی که با تاریکی اش درآید [ که در آن تاریکی انواع حیوانات موذی و انسان های فاسق و فاجر برای ضربه زدن به انسان در کمین اند ]*و از زیان زنان دمنده [ که

ص:169


1- 2) -فلق (113):1-5.

افسون و جادو ] در گره ها [ می دمند و با این کار شیطانی در زندگی فرد، خانواده و جامعه خسارت به بار می آورند ]*و از زیان حسود،زمانی که حسد می ورزد.

حسد در روایات

امیر المؤمنین امام علی علیه السلام بنا به نقل«غرر الحکم»مسائل پرارزشی دربارۀ حسد عنوان می کند که توجه به آن مسائل راه علاج این درد خطرناک است.

الْحَسَدُ مَرَضٌ لا یُؤْسیٰ (1).

حسد،مرض سخت علاجی است.

الْحَسَدُ دَأْبُ السُّفَّلِ وَ اعْداءِ الدُّوَلِ (2).

حسد،اخلاق اهل سفله و مردم پست و دشمنان نعمت هاست.

الْحَسَدُ مِقْنَصَةُ ابْلیسَ الْکُبْریٰ (3).

حسد،بزرگ ترین مرکز شکار دشمنی چون ابلیس است.

الْحَسَدُ حَبْسُ الرّوحِ (4).

ص:170


1- 1) -غرر الحکم:300،حدیث 6818؛مستدرک الوسائل:22/12،باب 55،حدیث 13401.
2- 2) -غرر الحکم:299،حدیث 6797؛مستدرک الوسائل:22/12،باب 55،حدیث 13401.
3- 3) -غرر الحکم:299،حدیث 6796؛مستدرک الوسائل:21/12،باب 55،حدیث 13401.
4- 4) -غرر الحکم:299،حدیث 6790.

حسد،باعث جلوگیری روح از پرواز به سوی ملکات اخلاقی و حسنات الهی است.

الْحَسَدُ شَرُّ الْاَمْراضِ (1).

حسد،زیانبارترین مرض است.

الْحَسَدُ عَیْبٌ فاضِحٌ وَ شُحٌّ [ شجی ] فادِحٌ لا یَشْفِی صاحِبَهُ الاّ بُلوغُ امَلِهِ فیمَنْ یَحْسُدُهُ (2).

حسد،عیب رسواکننده و اندوهی سنگین است،صاحبش راحت نمی شود مگر آرزویش که آرزوی ابلیسی است در حقّ محسودش برآورده شود !

ثَمَرَةُ الْحَسَدِ شِقاءُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ (3).

میوۀ حسد،بدبختی دنیا و آخرت است.

الْحاسِدُ یَفْرَحُ بِالشُّرُور [ بِالشَّرِّ ] وَ یَغْتَمُّ بِالسُّرورِ (4).

حسود با دیدن رنج مردم خوشحال و با مشاهدۀ سرور مردم ناراحت می گردد.

خداوند بزرگ به موسی بن عمران نصیحت می کند-که در حقیقت تمام عبادش را موعظه نموده-می فرماید:

بر آنچه از فضلم به مردم داده ام حسد مبر و چشم طمع و تعجب به آنچه در دست مردم است مدوز،در این زمینه ها دنباله رو نفس مباش که حسود بر نعمت من

ص:171


1- 1) -غرر الحکم:300،حدیث 6815.
2- 2) -غرر الحکم:300،حدیث 6799؛مستدرک الوسائل:22/12،باب 55،حدیث 13401.
3- 3) -غرر الحکم:301،حدیث 6857؛مستدرک الوسائل:23/12،باب 55،حدیث 13401.
4- 4) -غرر الحکم:301،حدیث 6838؛مستدرک الوسائل:22/12،باب 55،حدیث 13401.

خشمناک است و بر قسمت من مانع،قسمتی که به اراده ام بین بندگانم تقسیم کرده ام (1).

قالَ الْباقِرُ علیه السلام:اِنَّ الْحَسَدَ لَیَأْکُلُ الْإیمانَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ (2).

امام باقر علیه السلام می فرماید:حسد،ایمان را می خورد،چنانچه آتش هیزم را می خورد.

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:آفَةُ الدّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ (3).

امام صادق علیه السلام می فرماید:آفت دین سه چیز است:1-حسد 2-خودبینی 3-فخرفروشی به دیگران.

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:یَقولُ ابْلیسُ لِجُنودِهِ:اَلْقُوا بَیْنَهُمُ الْحَسَدَ وَ الْبَغْیَ فَاِنَّهُما یَعْدِلانِ عِند اللّهِ الشِّرْکَ (4).

امام صادق علیه السلام می فرماید:ابلیس به لشگرش می گوید:بین مردم حسد و تجاوز از حدود الهی بیندازید که این دو صفت نزد خداوند هم سنگ شرک است.

امام مجتبی علیه السلام می فرماید:

از سه خصلت بپرهیزید:

1-حرص

2-کبر

ص:172


1- 1) -الکافی:307/2،باب الحسد،حدیث 6؛بحار الأنوار:249/70،باب 131،حدیث 6.
2- 2) -الکافی:306/2،باب الحسد،حدیث 1؛وسائل الشیعة:365/15،باب 55،حدیث 20755.
3- 3) -الکافی:307/2،باب الحسد،حدیث 5؛بحار الأنوار:248/70،باب 131،حدیث 5.
4- 4) -الکافی:327/2،باب الحسد،حدیث 2؛وسائل الشیعة:38/16،باب 74،حدیث 20914.

3-حسد

به خاطر حرص بود که آدم از بهشت رانده شده،به خاطر کبر بود که ابلیس ملعون و رجیم شد،به خاطر حسد بود که قابیل برادر بی گناهش هابیل را کشت (1).

انسان وقتی حضرت را مالکی حکیم و خدایی عادل و پروردگاری عالم و کریم بداند و معتقد باشد که حضرت او در عنایات و فضلش مصلحت عبادش را لحاظ می کند و علاوه توجه داشته باشد که هر نعمت مادی به انسان داده می شود، زوال پذیر است،در قلبش برای حسد جایی نمی ماند.

حسد ناشی از ضعف ایمان،ضعف شخصیت،حقد و کینه،رذالت و پستی و به فرمودۀ حضرت صادق علیه السلام:ناشی از کوردلی و انکار عنایت خداست و چون بر قلب کسی سایه بیاندازد او را به هر گناهی و جنایتی وادار می کند و گاهی جنایتی که تا ابد قابل جبران نیست.

به حدیثی عجیب در این زمینه عنایت کنید:

هشام بن حکم می گوید:از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم،مردم زمان امام علی علیه السلام پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله تا شهادت مولا آیا آن جناب را به عنوان اعلم و اقضی و اعدل و احکم و اشجع و اعبد و ازهد نمی شناختند ؟

امام صادق علیه السلام فرمود:چرا،وجود مقدس حضرت مولا در کمالات معنوی و الهی برای تمام مردمان زمان از سقیفه تا نهروان به طور کامل شناخته شده بود، هشام می گوید:به امام صادق علیه السلام عرضه داشتم:پس چرا این همه بلا و مصیبت که در حقیقت مصیبت و بلا برای اسلام و مردم تاریخ تا روز قیامت بود به سر آن حضرت آوردند ؟ حضرت در پاسخ من گفتند:حسد (2)!

ص:173


1- 1) -کشف الغمة:571/1؛بحار الأنوار:111/75،باب 19،حدیث 6.
2- 2) -اعلام الوری:266.

باب 52 در نکوهش طمع

اشاره

ص:174

ص:175

ص:176

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

بَلَغَنی انَّهُ سُئِلَ کَعْبُ الْاَحْبارِ:ما الْاَصْلَحُ فِی الدّینِ وَ مَا الْاَفْسَدُ ؟ فَقالَ:

الْاَصْلَحُ الْوَرَعُ،وَ الْاَفْسَدُ الطَّمَعُ.فَقالَ لَهُ السّائِلُ:صَدَقْتَ یا کَعْبَ الْاَحْبارِ.

وَ الطَّمَعُ خَمْرُ الشَّیْطانِ یَسْتَقی بِیَدِهِ لِخَواصِّهِ،فَمَنْ سَکَرَ مِنْهُ لا یَضْحو الّا فی الیم عَذابِ اللّهِ و مُجاوَرَةِ ساقیهِ.

وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فی الطَّمَعِ سَخَطٌ الّا مُشاراةُ الدّینِ بِالدُّنْیا لَکانَ عَظیمًا.

قالَ اللّهُ تَعالی: [ أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ وَ الْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ ] (1).

وَ قالَ أَمیرُ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام:تَفَضَّلْ عَلیٰ مَنْ شِئْتَ فَاَنْتَ امیرُهُ،وَ اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ فَاَنْتَ نَظیرُهُ،وَ افْتَقِرْ الی مَنْ شِئْتَ فَاَنْتَ اسیرُهُ.

وَ الطّامِعُ فِی الْخَلْقِ مَنْزوعٌ عَنْهُ الْایمانُ وَ هُوَ لا یَشْعُرُ،لِاَنَّ الْایمانَ یَحْجُزُ بَیْنَ الْعَبْدِ وَ بَیْنَ الطَّمَعِ فِی الْخَلْقِ فَیَقولُ:یا صاحِبی خزائِنُ اللّهِ مَمْلُوَّةٌ مِنَ الْکِراماتِ وَ هُوَ لا یُضِیعُ اجْرَ مَنْ احْسَنُ عَمَلًا،وَ ما فِی ایْدِی النّاسِ فَاِنَّهُ مَشوبٌ بِالْعِلَلِ،وَ یَرُدُّهُ الَی التَّوَکُّلِ وَ الْقَناعَةِ وَ قَصْرِ الْاَمَلِ وَ لُزومِ الطّاعَةِ وَ الْیَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ،فَاِنْ فَعَلَ ذٰلِکَ لَزِمَهُ وَ انْ لَمْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ تَرَکَهُ مَعَ شُؤْمِ الطَّمَعِ وَ فارَقَهُ.

ص:177


1- 1) -بقره (2):175.

[ بَلَغَنی انَّهُ سُئِلَ کَعْبُ الْاَحْبارِ:ما الْاَصْلَحُ فِی الدّینِ وَ مَا الْاَفْسَدُ ؟ فَقالَ:اَلْاَصْلَحُ الْوَرَعُ،وَ الْاَفْسَدُ الطَّمَعُ.فَقالَ لَهُ السّائِلُ:صَدَقْتَ یا کَعْبَ الْاَحْبارِ ]

صلاح و فساد دین

امام صادق علیه السلام در این فصل نیز به یکی از رذایل اخلاقی و صفات ابلیسی که مخرّب دنیا و آخرت آدمی است اشاره می فرمایند و آن طمع و حرص و آزمندی است که در مقابل صفت ملکوتی قناعت است.

امام در ابتدای روایت جمله ای را از کعب الاحبار-عالم یهودی-نقل می کنند.

گرچه کعب الاحبار از نظر اسلامی مورد اطمینان و وثوق نیست و از اعتبار بهره ندارد،اما نقل قول این گونه اشخاص در حالی که قول حق و سخن صحیح باشد در روایات ما سابقۀ زیاد دارد.

بیش ترین روایات کتاب«احقاق الحق»و«الغدیر»و«عبقات الأنوار»،از قول مخالفان است و همۀ بزرگان دین جهت اثبات حق،بر آن روایات که از مهم ترین روایات اسلامی در باب ولایت است تکیه دارند،بنابراین نقل یک جملۀ صحیح از کعب الاحبار زیانی به اعتبار روایت مورد شرح نمی رساند.

حضرت صادق علیه السلام می فرمایند:

از کعب الاحبار پرسیدند:در قوانین دین جهت نجات دنیا و آخرت کدامش

ص:178

اصلح و فاسدترین برنامه در جهت خرابی دنیا و آخرت چیست ؟

پاسخ داد:صالح ترین برنامه جهت نجات،پاکدامنی و فاسدترین برنامه که مولّد خرابی دین و دنیا و آخرت است طمع می باشد،پرسش کننده گفت:راست گفتی.

آنان که نظر طمع به روی نامحرمان باز نمی کنند و به همسر قانونی و حلال خود قانع هستند و به همین خاطر از خطر شهوات محفوظند پاکدامن و اهل ورعند و در سایۀ ورع و پاکدامنی تأمین کنندۀ خیر دنیا و آخرت خویش هستند.

آنان که نظر طمع به زنان نامحرم و به اموال مردم و به حقوق جامعه دارند و نمی توانند به خاطر طمع جلوی امیال و غرایز و شهوات خود را بگیرند،به هر گناهی اعم از گناهان غریزی و مالی و خانوادگی و اجتماعی دچار می شوند و بر اثر طمع،تیشه به ریشۀ سعادت دنیا و آخرت خود می زنند.

قرآن و طمع

اشاره

طمع،حالتی است که انسان را به ورطۀ محرمات می کشد و از رحمت واسعۀ حق محروم می کند و ملکوت وجود آدمی را به ظلمت و تاریکی آلوده می نماید و از انسان منبع شرّ و خطر می سازد و شقاوت دنیا و آخرت را برای بشر به ارمغان می آورد.

قرآن مجید در آیۀ سی و دوم سورۀ مبارکۀ احزاب (1)طمع را ثمرۀ مرض قلب

ص:179


1- 1) - «یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً» .ای همسران پیامبر ! شما اگر پرهیزکاری پیشه کنید [ از نظر منزلت و موقعیت ] مانند هیچ یک از زنان نیستید،پس در گفتار خود،نرمی و طنّازی [ چنان که عادت بیشتر زنان است ] نداشته باشید تا کسی که بیمار دل است طمع کند،و سخن پسندیده و شایسته گویید.

می داند.قلبی که از نور معرفت و ایمان به خدا و انبیا و اولیا محروم است،خواهی نخواهی گرفتار حالات ابلیسی گوناگون از جمله حالات خطرناک طمع است.

قرآن مجید در سورۀ مبارکۀ مدثّر می فرماید:

این گونه افراد هرچه از نعمت های مادّی برخوردار شوند باز سیر نشده و طمع در اضافه شدنش دارند که البته این طمع باعث می شود،آدمی از حدود و مرزها و مقررات الهی تجاوز کرده و دست تعدی به حقوق حقّۀ مردم دراز کند !

طمع کار حد و مرزی برای خود نمی شناسد و قانونی را محترم نمی داند و به هر کاری که شهوت او اقتضا کند دست می زند.

[ وَ جَعَلْتُ لَهُ مٰالاً مَمْدُوداً* وَ بَنِینَ شُهُوداً* وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً* ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ* کَلاّٰ إِنَّهُ کٰانَ لِآیٰاتِنٰا عَنِیداً ] (1).

و برایش ثروت گسترده و فراوان قرار دادم،*و فرزندانی که نزدش حاضرند* و نعمت ها [ ی مادی و وسایل زندگی ] را به طور کامل برای او فراهم آوردم* باز هم طمع دارد که بیفزایم.*این چنین نیست؛زیرا او همواره به آیات ما دشمنی می ورزد،

اقسام طمع در قرآن

قرآن مجید طمع را به چند مرحله تقسیم می کند،بعضی از آن ها طمع مثبت و برخی طمع منفی هستند.

طمع به زنان نامحرم،طمع به مال مردم،طمع به حقوق اجتماعی جامعه، طمع به بیش از مقدرات حق که در رابطه با سعی و کوشش انسان است از قبیل طمع

ص:180


1- 1) -مدثّر (74):12-16.

منفی است که مورث بدبختی دنیا و آخرت است.

طمع به رحمت و عنایت حق،طمع به دخول در بهشت،طمع به آمرزش و عفو حضرت حق بدون عمل و بدون انجام واجبات و بدون ترک محرّمات و بدون توبه و استغفار حقیقی طمعی شیطانی و حالتی غلط است که قرآن کریم از این طمع ها که در حقیقت یک حالت درونی ولی متوجّه به جهات گوناگون است منع فرموده است.

[ فَمٰا لِ الَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ* عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمٰالِ عِزِینَ* أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ ] (1).

کافران را چه شده که به تو چشم دوخته به سویت شتابانند ؟*از راست و چپ،گروه گروه،*آیا هر یک از آنان طمع دارد که او را در بهشت پرنعمت درآورند ؟ !

طمع به عنایت و رحمت خدا،طمع به بهشت و مغفرت حضرت حق در جنب عمل و اجرای دستورها و پیاده کردن مقرّرات و ترک محرمّات و طمع به استجابت دعا به شرط دعای با شرایط طمع،مثبت و از بهترین حالات الهی و ملکوتی است و هم چنین طمع به بخشوده شدن گناه به شرط توبۀ حقیقی طمع مثبت و در حقیقت همان امیدی است که گنهکار تائب باید به حضرت مولا داشته باشد.

[ وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنٰا رَبُّنٰا مَعَ الْقَوْمِ الصّٰالِحِینَ ] (2).

و بر پایۀ چه عذر و بهانه ای به خدا و آنچه از حق برای ما آمده ایمان

ص:181


1- 1) -معارج (70):36-38.
2- 2) -مائده (5):84.

نیاوریم ؟ و حال آن که امید داریم که پروردگارمان ما را در زمرۀ شایستگان درآورد.

[ قٰالُوا لاٰ ضَیْرَ إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ* إِنّٰا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنٰا رَبُّنٰا خَطٰایٰانٰا أَنْ کُنّٰا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ ] (1).

گفتند:[ در این شکنجه و عذاب ] هیچ زیان و باکی [ بر ما ] نیست،یقیناً ما به سوی پروردگارمان باز می گردیم،*قطعاً ما امیدواریم که چون نخستین ایمان آورندگان [ از این قوم ] بودیم،پروردگارمان خطاهای ما را بیامرزد.

قرآن مجید از قول حضرت ابراهیم نقل می کند:

[ وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ] (2).

و آن که امید دارم روز جزا خطایم را بر من بیامرزد.

[ إِنَّمٰا یُؤْمِنُ بِآیٰاتِنَا الَّذِینَ إِذٰا ذُکِّرُوا بِهٰا خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ* تَتَجٰافیٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضٰاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ ] (3).

فقط کسانی به آیات ما ایمان می آورند که وقتی به وسیلۀ آن آیات به آنان تذکر داده شود،سجده کنان به رو در می افتند و همراه با سپاس،پروردگارشان را از هر عیب و نقصی تنزیه می کنند در حالی که [ از سجده و سپاس و تنزیه ] تکبّر و سرکشی نمی ورزند؛*[ ملازم بستر استراحت و خواب نیستند،بلکه ] پهلوهایشان از خوابگاه هایشان دور می شود در حالی که همواره پروردگارشان

ص:182


1- 1) -شعراء (26):50-51.
2- 2) -شعراء (26):82.
3- 3) -سجده (32):15-16.

را به علت بیم [ از عذاب ] و امید [ به رحمت و پاداش ] می خوانند و از آنچه آنان را روزی داده ایم،انفاق می کنند.

آری،پس از عمل و پس از تقوا و ترک محرّمات و بعد از توبۀ واقعی از گناهان طمع به رحمت و عنایت و مغفرت بستن کاری الهی و عملی عقلایی است و چه نیکوست که انسان حالت طمع خویش را که یک حالت فطری و طبیعی است به این جهات مثبت هدایت کند و تا زنده است فقط به حضرت دوست طمع بندد.

آن کس که گدای پیشگاه اوست،آن کس که نیازمندی خود را متوجۀ عنایت او کرده،آن کس که با تکیۀ بر عشق و عمل طمع به عنایت او دارد چه موجود پر ارزش و چه گوهر گرانبهایی است ؟

سریر سلطنت جاودان گدای تو باد***که سر فدای تو کردست و جان برای تو باد

تو بیگناه اگر خون یار خویش بریزی ***که راست زهره و یارا که ماجرای تو دارد

زمال و ملک ندارند خسروان زمانه*** تمتّعی که زعشق تو مبتلای تو دارد

خلاف شرط وفا باشد ار بیان کند اشکم ***شکایتی که دل خسته از جفای تو دارد

عماد سوخته در بوته محبّت و اخلاص*** مس وجود به امید کیمیای تو دارد

روایات طمع

قال أبو الحسن الثالث علیه السلام:اَلْطَّمَعُ سَجِیَّةٌ سَیِّئَةٌ (1).

حضرت هادی علیه السلام فرمود:طمع،اخلاق ناپسندی است.

قالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله:اَلْطَّمَعُ یُذْهِبُ الْحِکْمَةَ مِنْ قُلُوبِ الْعُلَمٰاءِ (2).

ص:183


1- 1) -بحار الأنوار:368/75،باب 28،حدیث 3.
2- 2) -کنز العمال:7576.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:طمع،حکمت را از دل دانشمندان می زداید.

قالَ علیٌّ علیه السلام:قَلیلُ الطَّمَعِ یُفْسِدُ کَثیرَ الْوَرَعِ (1).

علی علیه السلام فرمود:طمع اندک،ورع بسیار را فاسد می کند.

وَ قالَ علیه السلام:مٰا هَدَمَ الدّینَ مِثْلُ الْبِدَعِ وَ لا افْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَعِ (2).

و نیز آن حضرت فرمود:چیزی همانند بدعت خراب کننده دین و برنامه ای چون طمع فاسد کننده انسان نیست.

قالَ الصَّادِقُ علیه السلام:اِنْ ارَدْتَ انْ تَقَرَّ عَیْنُکَ وَ تَنالَ خَیْرَ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ فَاقْطَعِ الطَمَّعَ عَمّا فی ایْدیِ النّاسِ (3).

امام صادق علیه السلام فرمود:اگر می خواهی دیده ات روشن باشد و به خیر دنیا و آخرت برسی طمع خود را نسبت به آنچه در اختیار مردم است قطع کن.

قالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله:اِیّاکُمْ وَ اسْتِشْعٰارَ الطَّمَعِ فَاِنَّهُ یَشُوبُ الْقَلْبَ شِدَّةُ الْحِرْصِ وَ یَخْتِمُ عَلیَ الْقُلُوبِ بِطابِعِ حُبِّ الدُّنْیٰا،وَ هُوَ مِفْتاحُ کُلِّ سَیِّئَةٍ وَ رَأْسُ کُلِّ خَطیئَةٍ وَ سَبَبُ احْبٰاطِ کُلِّ حَسَنَةٍ (4).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:شما را از افتادن در بند طمع هشدار می دهم که قلب را به حرص شدید آلوده می کند و مُهر عشق به دنیا را به قلب می زند،طمع کلید

ص:184


1- 1) -غرر الحکم:297،حدیث 6707؛مستدرک الوسائل:71/12،باب 67،حدیث 13541.
2- 2) -کنز الفوائد:350/1؛بحار الأنوار:91/75،باب 16،حدیث 98.
3- 3) -بحار الأنوار:168/70،باب 129،حدیث 3.
4- 4) -أعلام الدین:339،الرابع و العشرون؛بحار الأنوار:27/100،باب 2،حدیث 40.

هر گناهی است و ریشۀ هر اشتباهی است و از بین برندۀ هر عمل خوبی است.

قَالَ علیٌّ علیه السلام:مَنْ ارادَ انْ یَعیشَ حُرّاً ایّامَ حَیٰاتِهِ فَلٰا یُسْکِنِ الطَّمَعَ قَلْبَهُ (1).

علی علیه السلام فرمود:هر کس بخواهد تمام دورۀ زندگیش آزاد زندگی کند،طمع را در قلب جای ندهد.

وَ قٰالَ علیه السلام:ثَمَرَةُ الطَّمَعِ ذُلُّ الدُّنْیٰا و شِقٰاءُ الْآخِرَةِ (2).

و نیز آن حضرت فرمود:میوۀ طمع،ذلت دنیا و بدبختی آخرت است.

وَ قالَ علیه السلام:مَنْ لَمْ یُنَزِّهْ نَفْسَهُ عَنْ دَنٰائَةِ الْمَطٰامِعِ فَقَدْ اذَلَّ نَفْسَهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ اذَلُّ وَ اخْزیٰ (3).

و نیز آن جناب فرمود:هر کس وجودش را از مراحل طمع پاک نکند نفسش را ذلیل کرده و در آخرت ذلیل تر و بدبخت تر است.

قالَ الباقر علیه السلام:بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقُودُهُ (4).

حضرت باقر علیه السلام فرمود:چه بد بنده ای است بنده ای که رهبریش بدست طمع باشد.

در حدیث قدسی آمده:

ص:185


1- 1) -مجموعة ورام:49/1،باب الطمع.
2- 2) -غرر الحکم:298،حدیث 6724.
3- 3) -غرر الحکم:298،حدیث 6729؛مستدرک الوسائل:72/12،باب 67،حدیث 13541.
4- 4) -الکافی:320/2،باب الطمع،حدیث 2؛وسائل الشیعة:24/16،باب 67،حدیث 20865.

«ما اقَلَّ حَیاءَ مَنْ یَطْمَعُ فی جَنَّتی بِغَیْرِ عَمَلٍ» (1).

چه کم حیا است آن کسی که بدون عمل،طمع در بهشت من دارد ؟

و در حدیث دیگر قدسی آمده:

«کَیْفَ اجودُ بِرَحْمَتی عَلیٰ مَنْ یَبْخُلُ بِطاعَتی ؟» (2).

چگونه رحمتم را نصیب کسی کنم که از اطاعت من بخل می ورزد ؟

ص:186


1- 1) -تفسیر الثعلبی:170/3.
2- 2) -تفسیر الثعلبی:170/3.

[ وَ الطَّمَعُ خَمْرُ الشَّیْطٰانِ یَسْتَقی بِیَدِهِ لِخَواصِّهِ فَمَنْ سَکَرَ مِنْهُ لا یَضْحُوا الّا فی الیمِ عَذابِ اللّهِ وَ مُجاوَرَةِ سٰاقیهِ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الطَّمَعِ سَخَطٌ الّا مُشٰاراة الدّینِ بِالدُّنْیٰا لَکٰانَ عَظیماً.قالَ اللّهُ تَعالی: [ أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ وَ الْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ ] (1)].

شراب شیطان

امام صادق علیه السلام می فرماید:

طمع،شراب شیطان است که به دست آن دشمن خطرناک به کام دوستان خاصّش ریخته می شود و هر کس از این شراب مست شود،به هوش نمی آید تا در جهنم و عذاب الیم حق،در کنار شیطان دیده بگشاید و به هوش آید و معلومش گردد که چه بلای غیر قابل جبرانی بسرش آمده.

در عیب طمع همین مسئله بس که طمعکاران را به خریدن دنیا و فروختن آخرت و از دست دادن دین می کشاند و این مسئله در جای خود مسئله کوچک و کمی نیست.

خداوند متعال می فرماید:

اینانند که گمراهی را به جای هدایت و عذاب را به عوض آمرزش خریده اند.

ص:187


1- 1) -بقره (2):175.

[ وَ قالَ أَمیرُ الْمُؤمِنینَ علیه السلام:تَفَضَّلْ عَلیٰ مَنْ شِئْتَ فَاَنْتَ امیرُهُ، وَ اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ فَاَنْتَ نَظیرُهُ،وَ افْتَقِرْ الیٰ مَنْ شِئْتَ فَاَنْتَ اسیرُهُ ]

امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:

به هر که خواهی احسان کن که بر اساس قاعدۀ الانسان عبید الاحسان امیر او گردی و از غیر حضرت عزّت استغنا جو تا نظیر او باشی و به هر که خواهی اظهار حاجت کن به قصد چشم داشت احسان از او تا اسیر او گشته و دچار خفّت شوی.

ریشۀ طمع

امام صادق علیه السلام در پایان روایت می فرماید:

ایمان انسان طمعکار ناقص است درحالی که از این معنی خبر ندارد و نمی داند دچار چه زیان خطرناکی است ایمان وقتی تجلّی در قلب داشته باشد بین انسان و طمع قرار می گیرد و به انسان می گوید:ای مؤمن و ای صاحب من ! خزانه های حضرت الهی از کرامت و نعمت مملوّ است و او خدایی است که مزد نیکوکار را ضایع نمی کند،آنچه در دست مردم است و طمعکاران به آن طمع می ورزند آمیخته به زحمات و رنج ها و حلال و حرام است و به دست آوردن یک قیراط از آنان بی خفت و منّت و زحمت میسّر نیست.با این هشدار روی عبد را به جانب توکّل

ص:188

و قناعت و کوتاهی آرزو و لزوم عبادت و طاعت و ناامیدی از خلق می نماید،اگر عبد به این حقایق آراسته شود،ایمان تا ابد ملازم او خواهد بود و اگر به این واقعیت ها روی نیاورد دچار شومی طمع گشته و ایمان از دلش رخت برمی بندد.

حکما فرموده اند:طمع،حالتی است که هر کجا وطن کند،سلسله و زنجیر شرک و نفاق را به حرکت آورد و اگر قوّت یابد آدمی را به کفر می کشد.

ملّا عبد الرّزاق لاهیجی مترجم کتاب شریف«مصباح الشریعة»می گوید:

باید دانست که:

اوّل: طمع که از باطن مردم سر بر زند نتیجۀ حرص باشد و آن را در کلیّات و جزئیات از عام و خاصّ مردم معلوم می توان کرد،بلکه محسوس می توان دید.

نه از حرص کودک برآرد نفیر***پس آن گه طمع دارد از دایه شیر

جوانان و پیران که ره می روند*** هم از حرص بهر طمع می روند

و چون این معنی نخست از نفس حیوانی است اثر او را در جمیع حیوانات مشاهده می توان کرد.

دوّم: طمع از ریا در وجود آید و این نوع خاص تر است؛زیرا که منبع او نفس انسانی است و سایر حیوانات را در این معنی مدخلی نیست و این طمع از این حاصل آید که شخصی مالی نفقه کند یا طاعتی بجای آرد یا به کار خیری اقدام نماید و مقصودش این نباشد که ثواب آخرت حاصل کند یا در طلب رضای حقّ جلّ و علا کوشد،بلکه نفس او را طمع قبول خلق و زیادتی شهرت و ذکر خیر و نشر محامد و امثال این باشد،چنان که اکثر خلق از خاصّ و عام و وضیع و شریف مبتلا به این معنی شده اند الی ماشاءاللّه و سرچشمۀ نفاق را نیز از اینجا مشاهده میکن و طلب منصب و جاه و رغبت ریاست و فوقیّت و امارت و حکومت که به نزد اهل معرفت هر یکی از این ها زنّاری است علی حده همه را نتیجۀ طمع میدان و اگر به

ص:189

تحقیق بنگری ریا نیز از طمع خیزد و چون این دو صفت لازمۀ یکدیگرند و از هم منفک نمی شوند حضرت حقّ جلّ و علا در شأن حضرت امیر و خلوص و پاکی و بی ریایی و بی طمعی آن جناب فرمود:

[ إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُکُوراً ] (1).

[ و می گویند:] ما شما را فقط برای خشنودی خدا اطعام می کنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسی را از شما نداریم.

طمع از عجب ظاهر می شود و آن را تعلّق به نفس انسانی است؛زیرا که این نه از روی احتیاج است،بلکه از راه فرط نخوت و کبر ناشی می شود چنان که فرعون لعین که از غلبۀ عجب خود را بدان کبری که داشت و در خلقت او متمکّن و مرکوز بود،خود را مستحق آن دانست که طاعت او بر همه واجب است تا چنان ترک ادبی از آن بی ادب صادر شد و از جهل نفس و غرور دنیا و نخوت مُلک،کلیم اللّه را بدین نوع تهدید کرد که:

[ قٰالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلٰهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ ] (2).

[ فرعون ] گفت:اگر معبودی جز من بگیری،قطعاً تو را از زندانیان [ که زیر سخت ترین شکنجه اند ] قرار خواهم داد.

و این هر سه نوع که تقریر کرده شد در اصطلاح طمع است و از جملۀ مهلکات است.

ص:190


1- 1) -انسان (76):9.
2- 2) -شعراء (26):29.

طمع و قناعت

اشاره

بدان که طمع از جملۀ اخلاق مذموم است و مذلّت اندر حال نقد بود و خجلت به آخر کار.

هر که به کسی طمع دارد با وی مداهنت کند و نفاق کند و به عبادت ریا کند و بر استخفاف و باطل وی صبر کند و آدمی را حریص آفریده اند که بدان که دارد هرگز قناعت نکند و جز به قناعت از حرص و طمع نرهد.

و رسول صلی الله علیه و آله گفت:

اگر آدمی را دو وادی پر زر بود وادی خواهد و جز خاک اندرون آدمی پُر نگرداند (1).

و فرمود:خُنک آن کس که راه اسلام به وی نمودند و قدر کفایت به وی دادند و بدان قناعت کرد (2).

عوف بن مالک گفت:

نزدیک رسول صلی الله علیه و آله بودیم هفت یا هشت کس گفت:بیعت کنید با رسول خدای، گفتیم:بر چه بیعت کنیم ؟ گفت:بیعت کنید که خدای را بپرستید و پنج نماز بپای دارید و هر چه فرماید به سمع و طاعت پیش روید و یک سخن آهسته گفت:و از هیچ کس سؤال مکنید و این قوم پس از آن چنان بودند که اگر تازیانه از دست ایشان بیفتادی فراکس نگفتندی که به من ده (3).

ص:191


1- 1) -روضة الواعظین:429/2؛محجة البیضاء:50/6،کتاب ذم المال.
2- 2) -مجموعة ورام:163/1،بیان ذم الحرص و الطمع؛محجة البیضاء:51/6،کتاب ذم المال.
3- 3) -مجموعة ورام:164/1،بیان الحرص و الطمع؛محجة البیضاء:52/6،کتاب ذم المال.

موسی علیه السلام گفت:

یا ربّ از بندگان تو که توانگرتر ؟ گفت:آن که قناعت بکند بدانچه من دهم، گفت:که عادل تر ؟ گفت:آن که انصاف از خود بدهد (1).

محمّد بن واسع رحمة اللّه علیه نان خشک در آب کردی و می خوردی و می گفتی که هر که بدین قناعت کند از همۀ خلق بی نیاز بود.

یکی از حکما می گوید:

هیچ کس به رنج صبورتر از حریص مُطمع نبود و هیچ کس را عیش خوش تر از قانع نبود و هیچ کس اندوهگین تر از حسود نبود و هیچ کس سبک بارتر از آن کس نبود که به ترک دنیا بگوید و هیچ کس پشیمان تر از عالم بدکردار نبود (2).

عبرت از طمع کار

شعبی رحمة اللّه علیه همی گوید:

صیادی گنجشکی بگرفت،گفت:مرا چه خواهی کرد ؟ گفت:بکشم و بخورم، گفت:از خوردن من چیزی نیاید،اگر مرا رها کنی سه سخن به تو آموزم که تو را بهتر از خوردن من،گفت:بگوی،مرغ گفت:یک سخن در دست تو بگویم و یکی آن وقت که مرا رها کنی و یکی آن وقت که بر کوه شوم.گفت:اوّل بگویی،گفت:هر چه از دست تو بشد بدان حسرت مخور،رها کرد و بر درخت نشست گفت:

دیگری بگوی.گفت:محال هرگز باور مکن و پرید بر سر کوه نشست و گفت:ای بدبخت ! اگر مرا بکشتی اندر شکم من دو دانه مروارید بود هر یکی بیست مثقال،

ص:192


1- 1) -مجموعة ورام:163/1،بیان ذم الحرص و الطمع؛محجة البیضاء:51/6،کتاب ذم المال.
2- 2) -محجة البیضاء:52/6،کتاب ذم المال.

توانگر می شدی که هرگز درویشی به تو راه نیافتی.

مرد انگشت در دندان گرفت و دریغ و حسرت همی خورد و گفت:باری بگوی.

گفت:تو آن دو سخن فراموش کردی چه کنی ؟ تو را گفتم:بر گذشته اندوه مخور و محال باور مکن،بدان که پر و بال و گوشت من ده مثقال نباشد اندر شکم من دو مروارید چهل مثقال چگونه صورت بندد و اگر بودی چون از دست تو بشد غم خوردن چه فایده.این بگفت و بپرید و این مَثَل برای آن گفته همی آید تا معلوم شود که چون طمع پدید آید همۀ محالات باور کند.

ابن السماک رحمة اللّه علیه گوید:

طمع،رسنی است بر گردن و بندی است بر پای.رسن از گردن خود بیرون کن تا بند از پای برخیزد (1).

در هر صورت راه علاج مرض خطرناک طمع،توجه به حضرت حقّ و بیداری نسبت به قیامت کبری و چشم پوشی از نامحرم و دیده بستن از اموال و حقوق مردم و قناعت به دادۀ حقّ و محصول کار خویش است.

چون به عنایت و کرامت او نظر داشته باشی و به دادۀ جناب او قناعت ورزی از ذلّت طمع رهایی یابی و به خیر دنیا و آخرت و عزّت امروز و فردا رسی.

به قول جناب فیض آن عارف با کرامت:

منوش ساغر دنیا که دُرد ناب نماست***درونش خون دل است از برون شراب نماست

هر آنچه در نظر آید ز زینت دنیا ***به نزد اهل بصیرت سراب آب نماست

ص:193


1- 1) -کیمیای سعادت:541.

به بر مگیر عروس جهان که غدّار است***مرو به جامه خوابش که پیر شاب نماست

مدوز کیسه نفعش که نفع او ضرر است*** مخور فریب خطایش جهان صواب نماست

در این سرا دل اشکسته بیت معمور است*** اگر چه در نظر بی بصر خراب نماست

ص:194

باب 53 در مدح جود و سخاوت

اشاره

ص:195

ص:196

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

السَّخٰاءُ مِنْ اخْلٰاقِ الْأنْبِیٰاءِ وَ هُوَ عِمٰادُ الْایمٰانِ وَ لا یَکُونُ مُؤْمِنٌ الّا سَخِیّاً وَ لا یَکُونُ سَخِیٌّ الّا ذا یَقینٍ وَ هِمَّةٍ عٰالِیَةٍ لِاَنَّ السَّخٰاءَ شُعٰاعُ (1)نُورِ الْیَقینِ،وَ مَنْ عَرَفَ مٰا قُصِدَ هٰانَ عَلَیْهِ مٰا بَذَلَ.

وَ قٰالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:ما جُبِلَ وَلِیُّ اللّهِ الّا عَلَی السَّخٰاءِ وَ السَّخٰاءُ ما یَقَعُ عَلیٰ کُلِّ مَحْبُوبٍ اقَلُّهُ الدُّنْیٰا.

وَ مِنْ عَلٰاماتِ السَّخٰاءِ أنْ لا تُبالِیَ مَنْ اکَلَ الدُّنْیٰا وَ مَنْ مَلَکَهٰا،مُؤْمِنٌ أوْ کٰافِرٌ،عٰاصٍ أوْ مُطیعٌ،شَریفٌ أوْ وَضیعٌ.

یُطْعِمُ غَیْرَهُ وَ یَجُوعُ،و یَکْسُو غَیْرَهُ وَ یَمْتَنِعُ مِنْ قَبُولِ عَطٰاءِ غَیْرِهِ،وَ یُمَنُّ بِذٰلِکَ وَ لا یَمُنُّ،وَ لَوْ مَلَکَ الدُّنْیٰا بِاَجْمَعِهٰا لَمْ یَرَ نَفْسَهُ فیهٰا الّا اجْنَبِیّاً،وَ لَوْ بَذَلهٰا فی ذاتِ اللّهِ فی سٰاعةٍ وٰاحِدَةٍ مٰا مَلَّ.

قٰالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:السَّخِیُّ قَریبٌ مِنَ اللّه،قَریبٌ مِنَ النّاسِ،قَریبٌ مِنَ الجَنَّةِ بَعیدٌ مِنَ النّارِ،وَ الْبَخیلُ بَعیدٌ مِنَ اللّهِ،بَعیدٌ مِنَ النّاسِ بَعیدٌ مِنَ الجَنَّةِ قَریبٌ مِنَ النّارِ.

وَ لا یُسَمّیٰ سَخِیّاً الّا الْبٰاذِلُ فی طاعَةِ اللّهِ لِوَجْهِهِ وَ لَوْ کٰانَ بِرَغیفٍ أوْ شَرْبَةِ ماءٍ.قٰالَ النَّبیُّ صلی الله علیه و آله:السَّخِیُّ بِمٰا یَمْلِکُ وَ ارادَ بِهِ وَجْهَ اللّهِ،وَ امَّا الْمُتَسَخّی فی

ص:197


1- 1) -در نسخۀ مصباح عبد الرزاق لاهیجی«شعار»آمده است.

مَعْصِیَةِ اللّهِ فَحَمّالٌ لِسَخَطِ اللّهِ وَ غَضَبِهِ وَ هُوَ ابْخَلُ النّاسِ لِنَفْسِهِ فَکَیْفَ لِغَیْرِهِ اتَّبَعَ هَواهُ وَ خٰالَفَ امْرَ اللّهِ.

قالَ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ: [ وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ ] (1).وَ قٰالَ النّبیُّ صلی الله علیه و آله:یَقُولُ اللّهُ:ابْنَ آدَمَ مُلْکی مُلْکی وَ مالی مالی،یا مِسْکینُ ایْنَ کُنْتَ حَیْثُ کانَ الْمُلْکُ وَ لَمْ تَکُنْ ؟ وَ هَلْ لَکَ الّا مٰا اکَلْتَ فَأَفْنَیْتَ وَ لَبِسْتَ فَاَبْلَیْتَ اوْ تَصَدَّقْتَ فَاَبْقَیْتَ امَّا مَرْحومٌ بِهِ اوْ مُعٰاقَبٌ عَلَیْهِ،فَاعْقِلْ انْ لٰا یَکونَ مالُ غَیْرِکَ احَبَّ الَیْکَ مِنْ مالِکَ.

فَقَدْ قٰالَ أَمیرُ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام:مٰا قَدَّمْتَ فَهُوَ لِلْمالِکینَ،وَ مٰا اخَّرْتَ فَهُوَ لِلْوارِثینَ،وَ ما مَعَکَ فَمَا لَکَ عَلَیْهِ سَبیلٌ سِوَی الْغُرورِ بِهِ.کَمْ تَسْعی فی طَلَبِ الدُّنْیٰا وَ کَمْ تَرْعی ؟ أَ فَتُریدُ انْ تُفْقِرَ نَفْسَکَ وَ تُغنِیَ غَیْرَکَ ؟ !

ص:198


1- 1) -عنکبوت (29):13.

[ السَّخٰاءُ مِنْ اخْلٰاقِ الْأنْبِیٰاءِ وَ هُوَ عِمٰادُ الْایمٰانِ وَ لا یَکُونُ مُؤْمِنٌ الّا سَخِیّاً وَ لا یَکُونُ سَخِیٌّ الّا ذا یَقینٍ وَ هِمَّةٍ عٰالِیَةٍ لِاَنَّ السَّخٰاءَ شُعٰاعُ نُورِ الْیَقینِ،وَ مَنْ عَرَفَ مٰا قُصِدَ هٰانَ عَلَیْهِ مٰا بَذَلَ،وَ قٰالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:ما جُبِلَ وَلِیُّ اللّهِ الّا عَلَی السَّخٰاءِ وَ السَّخٰاءُ ما یَقَعُ عَلیٰ کُلِّ مَحْبُوبٍ اقَلُّهُ الدُّنْیٰا ]

حقیقت سخاوت

امام صادق علیه السلام در این فصل به یکی از مهم ترین فضایل اخلاقی و صفات ملکوتی و حقیقتی که مصدر و منشأش حضرت ربّ الارباب است یعنی سخاوت اشاره می کنند.

امام می فرماید:

سخاوت از اخلاق انبیای الهی است و آن ستون و تکیه گاه ایمان است و چون سخاوت اقتضای ایمان است،پس مؤمنی نیست مگر این که سخی است و کسی سخاوت ندارد مگر این که صاحب یقین به حقایق الهیّه است و همّتش اعلا همّت می باشد،سخاوت و کرم لباس و شعاع نور یقین است و هر کس آگاه شود که مقصود از سخاوت،رسیدن به مقام قرب و لقای حضرت اوست امر سخاوت برای او بسیار آسان می شود.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده:

ص:199

سخاوت و کرم جبلّی و فطری و طبیعی عاشقان خداست که هر چه ربط به مبدأ بیشتر باشد رابطۀ انسان با امور مادی که ما یملک اوست کمتر است،چرا که سخی آنچه دارد از خدا می داند و به این معنی باور و یقین دارد و صرف آنچه در دست اوست برای او در راه محبوب سخت و مشکل نیست.

سخاوت بر چیزی واقع می شود که محبوب و معشوق انسان است نه بر اشیایی که انسان لازم ندارد و به آن ها دلبستگی نیست چنان در قرآن آمده:

[ لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ ] (1).

و آنچه از هر چیزی انفاق می کنید [ خوب یا بد،کم یا زیاد،به اخلاص یا ریا ] یقیناً خدا به آن داناست.

در اینجا بسیار مهّم است که حضرت صادق علیه السلام می فرماید:

اقلّ مرحلۀ سخاوت بذل مال دنیاست و این جمله به خاطر این است که اکثر مردم غرق در عشق به مال و منالند و چون چیزی در راه خدا بدهند تصوّر می کنند کار بسیار بزرگ و مهمی کرده اند در حالی که این طور نیست چون امور مادی نسبت به امور معنوی امری ناچیز است،پس عمل در امور مادی هم در مقابل امور معنوی مسئله مهمّی نیست،این است که بذل مال اقلّ سخاوت و بذل جان در راه خدا سخاوت اعظم در این عالم است.

سخاوت انبیا

نیاز انسان در تمام شؤون حیات به رسالت و نبوّت انبیای گرامی نیازی فطری و ضروری است.

ص:200


1- 1) -آل عمران (3):92.

اگر پیامبران الهی به رسالت مبعوث نمی شدند اثری از سعادت دنیا و آخرت برای احدی نبود.

اگر رسولان خدا در فضای حیات انسانی تجلّی نمی کردند،آثاری از ارزش های واقعی در عرصۀ زندگی دیده نمی شد.

خداوند مهربان از باب عنایت و لطف و عشق و محبت به انسان و برای این که این موجود زمینی تبدیل به موجود ملکوتی و آسمانی شود و از وجود او منبعی از خیر و برکت به وجود آید،پاک ترین و عاقل ترین و نیکوکارترین و دلسوزترین انسان ها را به نام پیامبر و رسول مبعوث به رسالت کرد.

این بزرگواران در بین جوامع بدون کم ترین چشم داشت برای نجات انسان از مهالک در کمال سخاوت و جود به فعالیّت پرداختند.

آنان در بین مردم به خاطر رضای محبوب و خشنودی حضرت دوست از بذل هیچ برنامه ای که در راه رشد انسان بود دریغ نکردند.

آنان از محصول کوشش مادی خود که در جهت کشاورزی یا دامداری،یا صنعت و یا تجارت بود،برای هدایت انسان مایه گذاشتند.

آنان از خرج کردن دانش خود به هر صورتی که ممکن بود دریغ نورزیدند،آنان از بذل زحمت و کوشش و فعّالیت،در حالی که برای آنان مشقّت ها و رنج های سختی از پی داشت اعراض نکردند،آنان برای هدایت انسان در آخرین برنامۀ خود به بذل جان خود که عزیزترین گوهر خزانۀ آفرینش بود اقدام کردند و در این راه به شرف نوشیدن شربت شهادت موفّق شدند.

آنان به خاطر این که منبع کمالات و آراسته به حقایق ملکی و ملکوتی بودند و دانش و علمشان متصل به علم بی نهایت بود و کم ترین سیّئه ای در عمل و اخلاق نداشتند و در جهت فکر و روح و نفس و عمل از مقام با عظمت عصمت برخوردار

ص:201

بودند،اطاعت و فرمانبرداریشان تا روز قیامت بر تمام مرد و زن واجب گشت و سرپیچی از آنان به عنوان کفر اعلام شد.

[ قُلْ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْکٰافِرِینَ ] (1).

بگو:از خدا و پیامبر اطاعت کنید.پس اگر روی گردانیدند [ بدانند که ] یقیناً خدا کافران را دوست ندارد.

[ إِنَّ أَوْلَی النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللّٰهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ ] (2).

مسلماً نزدیک ترین مردم به ابراهیم [ از جهت پیوند و انتساب معنوی ] کسانی اند که [ از روی حقیقت ] از او پیروی کردند،و این پیامبر و کسانی که [ به او ] ایمان آورده اند [ از همه به او نزدیک ترند ] و خدا یاور و سرپرست مؤمنان است.

آری،اگر کسی بخواهد محبوب خدا شود که راستی در تمام هستی مقامی بالاتر از این نیست،راهش آشنایی با انبیا و اطاعت و پیروی از آن بزرگواران است.

انبیای الهی از طرف حضرت معبود،در جهت اصلاح قلب و نفس و عمل، مسائل و معارفی ارائه کردند که هر انسانی علماً و عملاً به آن مسائل آراسته شود به خیر دنیا و آخرت می رسد و در این جهان و آن جهان محبوب حضرت حقّ می شود.

[ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ* وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاٰمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ

ص:202


1- 1) -آل عمران (3):32.
2- 2) -آل عمران (3):68.

مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخٰاسِرِینَ ] (1).

[ ای پیامبر ! از جانب خود و پیروانت به همه ] بگو:ما به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان [ دارای مقام نبوتشان ] فرود آمده،و آنچه به موسی و عیسی و پیامبران از سوی پروردگارشان داده شده ایمان آوردیم،و میان هیچ یک از آنان فرق نمی گذاریم،و ما در برابر او [ و فرمان ها و احکام او ] تسلیم هستیم.* و هرکه جز اسلام،دینی طلب کند،هرگز از او پذیرفته نمی شود و او در آخرت از زیانکاران است.

آری،اسلام همان راه انبیا و پیامبران است،راهی را که در آن راه،عقاید و اعمال و دنیا و آخرت انسان به اصلاح کشیده می شود و بهرۀ آدمی در آن راه سعادت دنیا و آخرت و خشنودی حقّ و بهشت ابدی است.

پیرو حقیقی پیامبر صلی الله علیه و آله و قرآن که در حقیقت پیرو همۀ انبیا و اولیاست،با تمام وجود به محضر آن بزرگواران باید عرضه بدارد:

دردمند غم عشق تو دوا یافته است***وان که بیمار تو بودست شفا یافته است

هر کمالی که تن از صحت جان می یابد*** دل ما از نظر لطف شما یافته است

گنج هر کام که شاهان جهان می طلبند*** همه در گوشه ویرانه گدا یافته است

[ وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً ] (2).

و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند،در زمرۀ کسانی از پیامبران

ص:203


1- 1) -آل عمران (3):84-85.
2- 2) -نساء (4):69.

و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت [ ایمان، اخلاق و عمل صالح ] داده؛و اینان نیکو رفیقانی هستند.

راستی،پیروی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله چه منفعت عجیب و چه سود کلانی دارد، غیر از این که این پیروی مزد ابدی دارد.دوستانی چون انبیا و صدیقان و شهیدان و صالحان نصیب انسان می نماید که لذت دوستی با آنان در فردای قیامت کمتر از لذّت بهشت نیست.

[ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتٰابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ الْکِتٰابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِیداً ] (1).

ای اهل ایمان ! به خدا و پیامبرش و کتابی که بر پیامبرش نازل کرده و به کتابی که پیش از این فرستاده [ از روی صدق و حقیقت ] ایمان بیاورید.و هر که به خدا و فرشتگان و کتاب های آسمانی و پیامبران او و روز قیامت کافر شود، یقیناً به گمراهیِ دور و درازی دچار شده است.

در هر صورت از قبیل این آیات دربارۀ عظمت انبیا و نیاز انسان به نبوّت و سود پیروی از آن بزرگواران که در برنامۀ نجات انسان از سخی ترین مردم روزگار بودند زیاد است،می توانید در این زمینه به سوره های قرآن مجید مراجعه کنید.

ص:204


1- 1) -نساء (4):136.

[ وَ مِنْ عَلٰاماتِ السَّخٰاءِ أنْ لا تُبالِیَ مَنْ اکَلَ الدُّنْیٰا وَ مَنْ مَلَکَهٰا، مُؤْمِنٌ أوْ کٰافِرٌ،عٰاصٍ أوْ مُطیعٌ،شَریفٌ أوْ وَضیعٌ ]

نشانه های سخاوت

از علایم صفت بسیار مهم سخاوت این است که باک نداشته باشد و به خاطرش هم نگذرد که این مقدار ناچیز دنیا لقمه و ملک کیست،طرف مؤمن است یا کافر، عاصی است یا مطیع،بزرگ است یا کوچک.

اقتضای رحمانیت حقّ این است که به موجود زنده در جهت نیازهای مادی لطف و عنایت کند به قول سعدی:

ادیم زمین سفرۀ عام اوست ***بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست

مسئلۀ خورد و خوراک و مسکن و پوشاک ضروری هر انسانی است و عنایت حقّ در این زمینه فقط مشروط به حیات موجود است و بس،نه ایمان شرط جذب است و نه کفر علّت منع.

غصۀ این مسئله که چرا این خانه در اختیار فلان است و آن لباس بر تن فلان و این مال در دست فلانی،در حالی که تمام موجودات زنده روزی خور حضرت اویند، غصه ای احمقانه و دور از کرامت روح انسان است.

سخی و کریم به خاطرش نمی گذرد که مردم در امور مادی چه دارند و به چه کیفیت زندگی می کنند،او همه را گرسنۀ این سفره می داند و از این که تمام مردم

ص:205

جدای از مشکلات مادی باشند شاد و خرّم و دلشاد است،کریم و سخی روحش از این معانی بالاتر و نفسش از این مراحل برتر و بلکه تمام دنیا را اگر در دست کسی ببیند اثری در قلبش ندارد،چرا که شخص سخی نظرش به عالم قدس و حرکت به آن جهان با عظمت ملکوتی است و در این زمینه برای خود پای بندی و بازدارنده ای نمی شناسد.

به قول عارف شیدا مرحوم رفعت:

عشق تو می کشاندم،شهر به شهر و کو به کو***مهر تو می دواندم،پهنه به پهنه سو به سو

بافته با محبتم، رشته تار و پود جان*** تار به تار نخ به نخ، رشته به رشته پو به پو

آنچه دل از فراق او، کرد به من نمی کند*** آتش هجر من به من، آب وصال او به او

سیل سرشک و خون دل، از دل و دیده شد روان***قطره به قطره شط به شط، بحر به بحر و جو به جو

ص:206

[ یُطْعِمُ غَیْرَهُ وَ یَجُوعُ،و یَکْسُو غَیْرَهُ وَ یَمْتَنِعُ مِنْ قَبُولِ عَطٰاءِ غَیْرِهِ،وَ یُمَنُّ بِذٰلِکَ وَ لا یَمُنُّ،وَ لَوْ مَلَکَ الدُّنْیٰا بِاَجْمَعِهٰا لَمْ یَرَ نَفْسَهُ فیهٰا الّا اجْنَبِیّاً،وَ لَوْ بَذَلهٰا فی ذاتِ اللّهِ فی سٰاعةٍ وٰاحِدَةٍ مٰا مَلَّ ]

سخی در عین نیازش به طعام،به دیگری می خوراند و در عین احتیاجش به لباس به دیگری می پوشاند،هدیه و احسان قبول کردن برایش بسیار مشکل،ولی هدیه و احسان به دیگران برایش بسیار آسان است،از نیکی دیگران در حق خویش ممنون ولی بر احسانش به دیگران منت ندارد،اگر مالک همۀ دنیا باشد و کلید خزائن عالم در اختیار او باشد،خود و غیر را در آن مساوی می بیند و بلکه خویش را نسبت به تمام آن اموال اجنبی می داند و اگر بر فرض زمینه ای پیش آید که تمام آنچه را دارد به یک ساعت در راه خدا بدهد،کم ترین اثری در دلش نخواهد کرد.

حکایاتی که از سخاوت و کرم انبیا و ائمه و اولیا ذکر شده بسیار است که قسمتی از آن را با خواست خدای کریم در شرح باب شصت و نه که در معرفت ائمۀ طاهرین علیهم السلام است ذکر خواهیم کرد.

ص:207

[ قال رسول الله صلی الله علیه و آله:السخی قریب من الله،قریب من الناس،قریب من الجنة بعید من النار،و البخیل بعید من الله،بعید من الناس بعید من الجنة قریب من النار ]

سخی و بخیل

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

سخی به پروردگار و به مردم و به بهشت نزدیک و از آتش جهنم دور است،در مقابل بخیل از خدا و مردم و بهشت دور و به جهنّم نزدیک است.

[ وَ لا یُسَمّیٰ سَخِیّاً الّا الْبٰاذِلُ فی طاعَةِ اللّهِ لِوَجْهِهِ وَ لَوْ کٰانَ بِرَغیفٍ أوْ شَرْبَةِ ماءٍ ]

سخی به کسی نمی گویند مگر به آن که در راه اطاعت خدا ببخشد،گر چه بخشش او گرده نان یا شربت آبی باشد.

ص:208

[قٰالَ النَّبیُّ صلی الله علیه و آله:السَّخِیُّ بِمٰا یَمْلِکُ وَ ارادَ بِهِ وَجْهَ اللّهِ،وَ امَّا الْمُتَسَخّی فی مَعْصِیَةِ اللّهِ فَحَمّالٌ لِسَخَطِ اللّهِ وَ غَضَبِهِ وَ هُوَ ابْخَلُ النّاسِ لِنَفْسِهِ فَکَیْفَ لِغَیْرِهِ اتَّبَعَ هَواهُ وَ خٰالَفَ امْرَ اللّهِ ]

سخاوت با مال حلال

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

سخاوت با مال حلال آن هم به قصد قربت تحقق پیدا می کند،اما مصرف مال نامشروع در کار خیر سخاوت نیست که چنین مصرف کننده ای حمّال سخط و غضب خداست و کسی که به سعادت خود پشت پا زند بخیل ترین مردم است به نفس خود چه رسد به غیر که چنین کسی پیرو هوای نفس و مخالف با امر خداست.

در قرآن مجید آمده:

[ وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ ] (1).

و مسلماً بارهای [ گناهان ] خود را با بارهای دیگری [ از گناهان کسانی که گمراهشان کردند ] همراه با بارهای خود حمل خواهند کرد.

ص:209


1- 1) -عنکبوت (29):13.

[ وَ قٰالَ النّبیُّ صلی الله علیه و آله:یَقُولُ اللّهُ:ابْنَ آدَمَ مُلْکی مُلْکی وَ مالی مالی،یا مِسْکینُ ایْنَ کُنْتَ حَیْثُ کانَ الْمُلْکُ وَ لَمْ تَکُنْ ؟ وَ هَلْ لَکَ الّا مٰا اکَلْتَ فأفْنَیْتَ وَ لَبِسْتَ فَاَبْلَیْتَ اوْ تَصَدَّقْتَ فَاَبْقَیْتَ امَّا مَرْحومٌ بِهِ اوْ مُعٰاقَبٌ عَلَیْهِ،فَاعْقِلْ انْ لٰا یَکونَ مالُ غَیْرِکَ احَبَّ الَیْکَ مِنْ مالِکَ ]

مالک حقیقی

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

خداوند به انسان می گوید:این همه مِلکْ ها و اموال که در تصرّف شماست و شما به حسب ظاهر مالک آنید از من است و مالک حقیقی و صاحب واقعی این ها منم،ای بیچاره ها ! فکر کنید که وقتی این امور مادی به صورت حقایق طبیعی در بستر خلقت بود شما کجا بودید ؟ و پس از سپری شدن عمرتان کجا خواهید بود، مگر نه این است که تمام حیثیت شما نسبت به مال فقط و فقط امانت داری است، امروز در اختیار شما و فردا در دست دیگران است،زیاده بر آنچه می خورید و فانی می کنید،اضافه تر از آنچه می پوشید و کهنه می کنید و یا در راه خدا می دهید و برای فردای خود ذخیره می نمایید،دیگر چه کاری از دست شما نسبت به ملک و مال برمی آید ؟ !

رابطۀ شما با مال اگر هم آهنگ با دستورهای حق باشد،در فردای قیامت غرق

ص:210

رحمت حق خواهید بود و اگر مخالف با فرمان های الهی باشد به عذاب دچار خواهید شد،به هوش باشید که مال دیگران نزد شما از مال خودتان محبوب تر نباشد،به این معنی که به داده و عنایت حق از راه حلال قناعت کنید و پس از رفع نیاز خویش از حلال،بقیه را با خدا معامله کنید،به ملک و مال خود قانع باشید و از چشم داشتن به اموال دیگران بپرهیزید.

ص:211

[ فَقَدْ قٰالَ أَمیرُ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام:مٰا قَدَّمْتَ فَهُوَ لِلْمالِکینَ،وَ مٰا اخَّرْتَ فَهُوَ لِلْوارِثینَ،وَ ما مَعَکَ فَمٰا لَکَ عَلَیْهِ سَبیلٌ سِوَی الْغُرورِ بِهِ.کَمْ تَسْعی فی طَلَبِ الدُّنْیٰا وَ کَمْ تَرْعی ؟ أَ فَتُریدُ انْ تُفْقِرَ نَفْسَکَ وَ تُغنِیَ غَیْرَکَ ؟ ! ]

ذخیرۀ مال برای وارث

امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:

آنچه از مال دنیا در راه خیر و برای حضرت حق مصرف کنی و پیش از مرگ برای آخرت ذخیره نمایی برای خود تو باقی خواهد ماند و آنچه را نگه داری و برای بعد از خود بگذاری نصیب وارثانت می شود.

اموال منقول و غیر منقول که در دست تو حبس است و آن را در راه حضرت حق قرار نمی دهی،تنها سودش برای تو ایجاد غرور و خودنمایی و فخر و تکبر است.

چه اندازه برای این دنیای دنی و مغرورکننده،خود را به زحمت و رنج می اندازی، چقدر این دنیا را به سوی خود می کشی،می خواهی با جمع ثروت خود را در پیشگاه حقّ تهیدست و بیچاره و وارث را صاحب ثروت و مال کنی ؟ وه که چه بدبختی.

برای توضیح بیشتر در این مسئله به شرح حدیث 29 و30 و31 و32 دربارۀ قناعت و حرص و زهد و دنیا در جلد هشتم مراجعه کنید.

ص:212

سخا در روایات

قٰالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:اَلسَّخاءُ خُلُقُ اللّهِ الْاَعْظَمُ (1).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:سخاوت،بزرگ ترین خُلق الهی است.

وَ قٰالَ صلی الله علیه و آله:اِنَّ السَّخٰاءَ شَجَرَةٌ مِنْ اشْجٰارِ الْجَنَّةِ لَهٰا اغصٰانٌ مُتَدَلِّیَةٌ فی الدُّنْیٰا فَمَنْ کٰانَ سَخِیّاً تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ اغْصٰانِهٰا فسٰاقَهُ ذٰلِکَ الْغُصْنُ الیَ الْجَنَّةِ (2).

و نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:سخا درختی از درختان بهشت است که برای آن شاخه هایی است آویخته در دنیا،هر کس سخی است چسبیده به شاخه ای از آن درخت بهشتی است که آن شاخه او رابه بهشت می برد.

قٰالَ الصّادِقُ علیه السلام:اِنَّ اللّهَ تَبَارَکَ وَ تَعٰالیٰ رَضِیَ لَکُمْ الْاِسْلٰامَ دیناً فَاَحْسِنُوا صُحْبَتَهُ بِالسَّخاءِ وَ حُسْنِ الْخُلْقِ (3).

امام صادق علیه السلام فرمود:خدای تبارک و تعالی اسلام را به عنوان دین برای شما پسندید،مصاحبت با این مکتب را با سخاوت و حُسن خلق نیکو بدارید.

قٰالَ عَلِیٌّ علیه السلام:اَلسَّخٰاءُ وَ الشَّجٰاعَةُ غَرائِزُ شَریفَةٌ یَضَعُهٰا اللّهُ سُبْحٰانَهُ فیمَنْ احَبَّهُ وَ امْتَحَنَهُ (4).

علی علیه السلام فرمود:سخا و شجاعت از غرایز شریف است که خداوند هر دو را در

ص:213


1- 1) -کنز العمال:15926.
2- 2) -الأمالی،شیخ طوسی:474،المجلس السابع عشر،حدیث 1036؛بحار الأنوار:352/68،باب 87،حدیث 9.
3- 3) -الأمالی،شیخ صدوق:270،المجلس السادس و الاربعون،حدیث 3؛بحار الأنوار:350/68،باب 87،حدیث 2.
4- 4) -غرر الحکم:375،حدیث 8443.

بندۀ محبوب امتحان شده اش قرار داد.

و قَالَ علیه السلام:عَلَیْکُمْ بِالسَّخٰاءِ وَ حُسْنِ الْخُلْقِ فَاِنَّهُمٰا یَزیدانِ الرِّزْقَ وَ یُوجِبٰانِ الْمَحَبَّةَ (1).

و نیز آن حضرت فرمود:بر شما باد به سخا و حُسن خلق که هر دو اضافه کنندۀ روزی و باعث جلب محبتند.

در جنگی عده ای اسیر شدند،نبی اسلام صلی الله علیه و آله فرمان اعدام اسیران را داد،چون نوبت اعدام به یکی از اسرا رسید،حضرت فرمود:او را نکشید که خدای من به خاطر پنج صفت که در اوست او را بخشید:سخا،صدق لسان،حُسن خلق، غیرت بر ناموس،شجاعت.

اسیر از این معنا تعجب کرد،به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشت:ایمان بر من تعلیم کن،حضرت وی را به عرصۀ اسلام هدایت کرد،پس از مدتی در یکی از جنگ ها در رکاب پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله به شرف شهادت نایل شد (2).

وَ قٰالَ علیه السلام:اَلْبُخْلُ جٰامِعٌ لِمَسٰاوِئِ الْعُیُوبِ وَ هُوَ زِمٰامٌ یُقٰادُ بِهِ الیٰ کُلِّ سُوءٍ (3).

و نیز علی علیه السلام فرمود:بخل،مرکز تمام عیوب و راهبر به سوی تمام بدی هاست.

از وجود مقدس امام عصر علیه السلام روایت شده که فرموده است:

ص:214


1- 1) -غرر الحکم:378،حدیث 8528.
2- 2) -الأمالی،شیخ صدوق:271،حدیث 7،المجلس السادس و الاربعون؛بحار الأنوار:384/68،باب 92؛الخصال:282/1،حدیث 28؛وسائل الشیعة:155/20،باب 77،حدیث 25291.
3- 3) -نهج البلاغة:حکمت 378؛بحار الأنوار:307/70،باب 136،حدیث 36.

از پروردگارم حیا می کنم بهشت را برای برادر دینی خود از او بخواهم ولی نسبت به دینار و درهم در حقّ او بخل ورزم،چون قیامت شود حضرت حقّ به من بگوید:اگر بهشت از تو بود هر آینه بخیل تر،بخیل تر،بخیل تر از آن درهم و دینار نسبت به برادرت بودی.

رسول اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:

مردان چهار نفرند:

1-سخی،2-کریم،3-بخیل،4-لئیم.

سخی کسی است که می خورد و می خوراند،کریم کسی است که نیاز خود را به دیگران می دهد،بخیل کسی است که می خورد و نمی خوراند،پست آن آدمی است که نمی خورد و نمی خوراند (1).

ص:215


1- 1) -جامع الأخبار:113،فصل 69؛بحار الأنوار:356/68،باب 87،حدیث 18.

باب 54 در گرفتن و عطا کردن

اشاره

ص:216

ص:217

ص:218

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

مَنْ کٰانَ الْاَخْذُ احَبَّ الَیْهِ مِنَ الْعَطٰاءِ فَهُوَ مَغْبُونٌ لِاَنَّهُ یَرَی الْعٰاجِلَ بِغَفْلَتِهِ افْضَلَ مِنَ الْآجِلِ.

وَ یَنْبَغی لِلْمُؤْمنِ اذٰا اخَذَ انْ یَأْخُذَ بِحَقٍّ وَ اذا أعْطیٰ فَفی حَقٍّ وَ بِحَقٍّ وَ مِنْ حَقٍّ.

فَکَمْ مِنْ آخِذٍ مُعْطٍ دینَهُ وَ هُوَ یَعْلَمُ،وَ کَمْ مِنْ مُعْطٍ مُورِثٍ نَفْسَهُ سَخَطَ اللّهَ،وَ لَیْسَ الشَّأْنُ فِی الْاَخْذِ وَ الْاِعْطاءِ وَ لٰکِنْ فِی النّاجی،وَ النّاجی مَنِ اتَّقَی اللّهَ فِی الْاَخْذِ وَ الْاِعْطٰاءِ وَ اعْتَصَمَ بِحَبْلِ الْوَرَعِ.

وَ النّاسُ فی هٰاتَیْنِ الْخَصْلَتَیْنِ خٰاصٌّ وَ عٰامٌّ،فَالْخاصُّ یَنْظُرُ فی دَقیقِ الْوَرَعِ فَلٰا یَتَنٰاوَلُ حَتّیٰ یَتَیَقَّنَ انَّهُ حَلالٌ وَ اذا اشْکَلَ عَلَیْهِ تَنٰاوَلَ عِنْدَ الضَّرُورةِ،وَ الْعٰامُّ یَنْظُرُ فِی الظّاهِرِ فَمٰا لَمْ یَجِدْهُ وَ لا یَعْلَمُهُ غَصْباً وَ لا سِرْقَةً تَنٰاوَلَ،وَ قٰالَ:لا بَأْسَ هُوَ لی حَلٰالٌ.

وَ الْاَمینُ فی ذٰلِکَ مَنْ یَأْخُذُ بِحُکْمِ اللّهِ وَ یُنْفِقُ فی رِضٰاهُ.

ص:219

[ مَنْ کٰانَ الْاَخْذُ احَبَّ الَیْهِ مِنَ الْعَطٰاءِ فَهُوَ مَغْبُونٌ لِاَنَّهُ یَرَی الْعٰاجِلَ بِغَفْلَتِهِ افْضَلَ مِنَ الْآجِلِ،وَ یَنْبَغی لِلْمُؤْمنِ اذٰا أَخَذَ انْ یَأْخُذَ بِحَقٍّ وَ اذا أعْطیٰ فَفی حَقٍّ وَ بِحَقٍّ وَ مِنْ حَقٍّ ]

اخذ و عطای نادرست

اشاره

مسئله مال دوستی و عشق به درهم و دینار فطری هر انسان است و اگر محبت به مال دنیا نبود،نظام زندگی بشری از هم می گسست،چیزی که هست اگر محبت به مال مقیّد به بازدارنده های الهی از قبیل ورع و تقوا و قوانین حلال و حرام خدایی نباشد آدمی را دچار مرض بسیار خطرناک استکبار،استغنا و طغیان خواهد کرد و در جوّ این امراض است که آدمی تبدیل به غول وحشت آوری شده و دچار تجاوز و یاغی گری و پایمال کردن حقوق انسان ها در همۀ شؤون حیات خواهد شد.

انسان در درجۀ اوّل باید تمام سعی و کوشش او بر این باشد که از راه مشروع:

دامداری،کشاورزی،صنعت،تجارت و شؤون این چهار اصل،به کسب مال بپردازد و در خرج مال هم قوانین الهی را مراعات کند.

دارنده مال و یا خواهندۀ مال اگر عامل بیت المال است و یا عامل شخصی به حکم آیات و روایات باید از اهلیّت کامل و امانت و حفظ و صلاحیت علمی و بصیرتی برخوردار باشد.

که اگر بیت المال دست این گونه افراد باشد و یا مال و ثروت در اختیار چنین

ص:220

انسان هایی قرار گیرد.استعدادها به کار می افتد و ارزش ها ظاهر می شود و هنر انسان بودن اوج می گیرد،تا جایی که کشور نمونۀ بهشت و ملّت نمونۀ ملایکۀ الهی می گردند.

مسئله به دست آوردن مال اگر از طریق غیر حق صورت گیرد،زیان های غیر قابل جبران برای فرد و جامعه به بار می آورد.

شهوت پول پرستی از بدترین موانع در راه رشد و تکامل و سعادت و تعالی انسان است.

مال و ثروت و عشق به پول گاهی منبع طغیان هواها و غرایز و امیال و خودخواهی هاست،به صورتی که انسان را به هلاکت انداخته و راه نجات را بر وی مسدود می کند.

در صدر اول اسلام پس از انحراف خسارت باری که در مسئلۀ خلافت به وجود آمد و دست پاک ترین و امین ترین و آگاه ترین امت،یعنی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از مقام الهی و خداییش که پیامبر صلی الله علیه و آله مأمور ابلاغ آن بود از حکومت قطع شد، ثروت بی حسابی که از فتح بلاد در اختیار مردم و بیت المال قرار گرفت و اخذ و عطاهای نابجایی که انجام گرفت بلاهایی به سر قرآن و حدیث و مملکت و ملّت و تربیت و اخلاق و عقاید آورد که بدون شک تا بر پا شدن صبح محشر قابل جبران نیست.

من ریشۀ تمام اختلافات مسلمانان و بلاها و مصایبی که در تمام شؤون زندگی، بعد از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله تاکنون به سر جامعه اسلامی آمده معلول همان اخذ و عطای غلط مال می دانم.

تحریف در تفسیر آیات کتاب حق و به خصوص تحریف در حدیث در سایۀ اخذ و عطای خلفا و به خصوص بنی امیه و بنی عباس که هر درهمش تیشه ای به ریشۀ

ص:221

حقیقت بود،پایه گذار مکتب ها و مسلک ها در برابر صراط مستقیم الهی در پوشش اسلام شد که از این رهگذر نه تعداد گمراهان تاکنون بر ما معلوم است و نه ضربه های مادی و معنوی و تربیتی که بر پیکر انسان وارد آمد بر ما روشن است.

امامان معصوم و راستین که امامتشان انتخاب خدا بود و رسول حق مأمور ابلاغ آن خانه نشین شدند،ستم پیشگان بر تمام شؤون حیات مردم حاکمیت یافتند، بازرگانان حدیث چهره های پاک را به تهمت گرفتند و ناپاکان را پاک جلوه دادند، قرآن را بر اساس میل خطرناک ترین افراد اموی و عباسی تفسیر کردند و به نفع آنان هزاران حدیث جعل نمودند،اولیای الهی هم چون ابوذرها و حجرها و رشیدها و میثم ها و کمیل ها و سعیدها تبعید شده و عاقبت بر دار شهادت رفتند و حکم بن عاص ها و مروان ها و...که تبعیدشدگان خدا بودند به مدینه بازگشته و همه کاره اسلام شدند،اطفال اموی در گهواره های بند طلا خوابانده شدند و مردان و زنان و کودکان الهی در سرزمین کربلا نشسته و گرسنه با فجیع ترین وضعی به شهادت رسیدند.

زندان های معاویه و یزید و مروان و عبد الملک و هشام و ولید اموی و مهدی و هادی و هارون و مأمون و متوکل عباسی از اهل حقیقت پر بود و آنان به جرم ایمان و آگاهی از قرآن زیر بدترین شکنجه ها بودند،ولی در رأس دستگاه های دولتی بی دینان واقعی با پول بیت المال و عطاهای بیجا مشغول کندن درخت اسلام از ریشه بودند.

قاضیان آلوده،روحانی نمایان فاسد،وعاظ السلاطین،دبیران و معلمان شکم پرست با اخذ پول کلان از بانیان فساد و تباهی، دواسبه به هدم بنیان اسلام تاختند.

پول آری ! پول،اخذ و عطا آری ! اخذ و عطا چه بلاها که بر سر پاکان و مظلومان

ص:222

و نیکان و اولیای حق و انبیا و امامان و کتب آسمانی و حدیث نیاورد.

اگر پول دست پاکان بود و یا گیرندگان مال از پاکان بودند اسلام و ملّت اسلام به این همه تفرقه و جدایی و مصیبت دچار نمی شد.

دولت های به ظاهر اسلامی امروز که ننگ تاریخ هستند با دادن و گرفتن پول، آن هم از جیب مردم و حق مردم و نفت و معادن مردم و بیت المال مردم چه می کنند،چه روابط نامشروعی که با استعمار و سازمان های جاسوسی ندارند،چه سرها که از تن جدا نمی کنند،چه پاکانی را که از صحنۀ حیات نمی رانند،چه سفره هایی که از فساد و شهوت پهن نمی کنند،چه جنایت ها که به بار نمی آورند و چه خیانت ها که مرتکب نمی شوند ؟ ! !

عمّال اینان که با اخذ ثمن نجس به دین فروشی و غیرت فروشی و از دست دادن شرف انسانی مشغولند چه ظلم ها که نمی کنند و چه جاسوسی ها که بر علیه ملت های مظلوم نمی نمایند ؟ !

دربارۀ این چنین پول که کثیف ترین پول و نجس ترین مال است در«مقامات حمیدی»آمده:

ای طلعت تو نحس تر از صورت زحل***وی خوی تو نفایه(1) ولی نیک تو بدل

احباب را ز مهر تو با یک دیگر نفاق*** زهاد را زعشق تو با یک دیگر جدل

هر مرد را تویی به هوا سایق قضا*** مر خلق را تویی به هوس رهبر اجل

ص:223


1- 1) نفایه: هر چیزکه به سبب فساد و پستی و بی قیمتی به دور انداخته شود.

دلبند بی ثباتی و دلدار شوم پی***محبوب بیوفایی و مرغوب مبتذل

مسجود احمقان شده چون نار و چون صلیب*** معبود ابلهان شده چون لات و چون هبل

در چشم اهل دانش و در دست اهل عقل*** بی وزن هم چو بادی و چون خاک بی محل(1)

در گیر و دار این اخذ و عطاهای نامشروع که هدفی جز هدم اسلام و آثار آن نداشت اگر ائمۀ معصومین علیهم السلام از علی علیه السلام تا امام عصر و یاران باوفایشان به فریاد اسلام نمی رسیدند و اگر بزرگان دین شیعه از جادۀ تبعید و شهادت و رنج و زحمت و خون نمی گذشتند،امروز و فردا از اسلام جز اسمی باقی نبود و باور کنید که همان اسم خشک هم از دین خدا باقی نمانده بود و به عمر پر برکت دین خاتمه داده می شد،از این جهت امام صادق علیه السلام در این فصل مسئله اخذ و عطا را متذکر شده و می فرماید:

هر کس گرفتن چیزی از مردم در نزدش محبوب تر از بخشش باشد مغبون است، چه او منفعت دنیا را بر اثر غفلت از بخشش و عطای در راه خدا که نفع آخرت است بهتر دانسته است.

سزاوار است انسان آنچه را می گیرد به حق و موافق شرع باشد و هرگاه می بخشد در راه حق و به حق و از حق باشد.

چه بسا که اخذ کننده در برابر اخذش دینش را معامله می کند که این بدترین معامله است و چه بسا عطاکننده که بر اثر عطایش در معرض سخط و غضب حضرت حق قرار می گیرد که مصداق اتم و اکمل این جمله همان دستگاه های ستم و عمل کثیفشان هستند و در مرحلۀ بعد آنان که بدون استحقاق از خمس و زکات

ص:224


1- 1)- حمیدالدین عمر بن محمود.

و صدقات استفاده می کنند و یا این گونه حقوق را در راه شهرت و شخصیت خود به افراد غیر مستحق می دهند.

اهل نجات در اخذ و عطا

اشاره

سپس حضرت می فرماید:

من در اصل موضوع سخن ندارم،سخنم در این است که در اخذ و عطا اهل نجات کیانند و اهل هلاکت و بدبختی کدام طایفه اند ؟

اهل نجات آنان هستند که در اخذ و عطا جانب تقوا را رعایت می کنند و به حبل ورع و پاکدامنی چنگ می زنند.

امام صادق علیه السلام در دنبالۀ روایت می فرمایند:

مراتب آدمی در تقوا و ورع منقسم به دو قسم است:خاص و عام.

جماعتی در مسئلۀ اخذ،کمال دقّت را به کار می برند و تا صد در صد یقین به حلال بودن مال و مورد نداشته باشند از گرفتن امتناع می ورزیدند و به وقت ضرورت هم به بیش از سد جوع و پوشش بدن روی نمی آورند.

و دیگر دسته ای هستند که تنها به ظاهر مسئله اکتفا می کنند و تفحّص زیادی نمی نمایند و همین که بر حسب ظاهر علم به غصب و سرقت و حرمت ندارند اکتفا کرده و دست خویش را برای گرفتن دراز می کنند.

ورع و عفت نفس

در ایّام تحصیل به وسیلۀ یکی از نیک مردان که دستش از مال دنیا تهی بود از فقر شدید خانواده محترمی باخبر شدم،به توسّط آن نیک مرد،ماه به ماه یا چند هفته به چند هفته کمک ناچیزی به آن خانواده می کردم.

ص:225

یک روز مبلغ بیست و پنج تومان که در آن روز مخارج چند روز یک خانواده را اداره می کرد برای آن خانواده به توسط آن مرد پاک فرستادم ولی پس از چند لحظه آن مقدار را برگرداند،در حالی که می دانستم با داشتن عایله سنگین به آن محتاج است،سبب برگشت دادن پول را از واسطه پرسیدم پاسخ گفت:سرپرست خانواده فقیر گفت:من مخارج امروز و فردا را دارم این مقدار پول را به کسی بدهید که خرج امروز و امشبش را ندارد.

راستی،پاکدامنی و ورع و عفت نفس و دیگر دوستی چه می کند و چه نقش پاک و ارزنده ای را در زندگی ایفا می نماید.

این گونه افراد دارای اخلاق حسنه و صفات پسندیده اند و همانانند که خدای مهربان در قرآن مجید از آن ها به عنوان اولیایش یاد فرموده است که هدفی جز حق و حقیقت و صبر در برابر پیش آمدها برای کمال نفس ندارند و همینانند که با تمام وجود به پیشگاه مقدس حضرت دوست عرضه می دارند:

الهی به مستان میخانه ات***به عقل آفرینان دیوانه ات

به میخانه وحدتم راه ده*** دل زنده و جان آگاه ده

دماغم زمیخانه بویی شنید*** حذر کن که دیوانه هویی شنید

بزن هر قدر خواهیم پا به سر*** سرمست از پا ندارد خبر

به میخانه آی و صفا را ببین ***مبین خویشتن را خدا را ببین

جهان منزل راحت اندیش نیست*** ازل تا ابد یک نفس بیش نیست(1)

عزّت نفس

دوستی داشتم که در کار خیر و گره گشایی از زبده های این روزگار بود،در بنای بسیاری از مساجد و بیمارستان ها و مدارس و خانه سازی ها برای مستحقّان

ص:226


1- 1)- آریتمانی.

و مشاهد مشرفه و حوزه های علمیه سهم به سزایی داشت،می گفت:هر شب جمعه برای رسیدگی به بناهایی که در جهت خیر داشتم به قم می رفتم،در این رفت و آمد از فقر ده ها خانواده مطلع شدم،برای هر یک به فراخور حالشان سهمی قرار دادم،عصر پنج شنبه ای نزدیک حرم نشسته بودم،پیره زنی سراغم را می گرفت، یکی از خادمان حرم وی را به سوی من هدایت کرد،یازده ریال به من داد،به او گفتم:چیست ؟ پاسخ داد:من از آن خانواده هایی هستم که از اعطای شما سهم دارد،با زحمت به شناخت شما نایل شدم،تا دیروز بی خرجی بودم،دیروز پسرم از سربازی آمد و همان دیروز سرکار رفت و شب با گرفتن مزد به خانه آمد این یازده ریال از کمک شما باقی مانده بود که من با کمک پسرم نسبت به آن بی نیاز شدم، خرج کردن آن را حرام دانستم،به این خاطر پس آوردم تا به مستحق دیگر برسد ! !

خلق را حق چو ساخت در ظلمت***نورشان ریخت بر سر از رحمت

اندر ایشان نهاد گوهرها***از صفات قدیم و علم و سخا

تا تو خود در صفات او بینی*** در صفت هایش ذات او بینی

پس تو در خود ببین صفات خدا*** گرچه اندک بود بدان زصفا

کز چه سان است آن صفات ضمیر*** سیر کن زین قلیل سوی کثیر

زین صفات قلیل رو سوی اصل ***مکن اندر میان هر دو تو فصل

ص:227

باب 55 در آداب برادری

اشاره

ص:228

ص:229

ص:230

قٰالَ الصّٰادِقُ علیه السلام:

ثَلٰاثَةُ اشْیٰاءَ فی کُلِّ زَمانٍ عَزیزَةٌ وَ هِیَ الْاِخاءُ فِی اللّه،وَ الزَّوْجَةُ الصّالِحَة الْألیفَةُ فی دینِ اللّه،وَ الْوَلَدُ الرَّشیدُ،وَ مَنْ اصٰابَ احْدَی الثَّلٰاثَةِ فَقَدْ اصٰابَ خَیْرَ الدّارَیْنِ وَ الْحَظُّ الْاَوْفَرَ مِنَ الدُّنْیٰا وَ احْذَرْ أنْ تُواخِیَ مَنْ ارٰادَکَ لِطَمَعٍ أَو خَوْفٍ اوْ اکْلٍ أوْ شُرْبٍ وَ اطْلُبْ مُؤاخاةَ الْاَتْقِیاءِ وَ لَوْ فی ظُلُمٰاتِ الْاَرْض وَ انْ افْنَیْتَ عُمْرَکَ لِطَلَبِهِمْ فَاِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَخْلُقْ عَلیٰ وَجْهِ الْاَرْضِ افْضَلَ مِنْهُمْ بَعْدَ النَّبیِّینَ صَلَوٰاتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ وَ الْاَوْلِیٰاءِ وَ مٰا انْعَمَ اللّهُ عَلَی الْعَبْدِ بِمِثْلِ مٰا انْعَمَ بِهِ مِنَ التَّوْفیق لِصُحْبَتِهِمْ قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: [ الْأَخِلاّٰءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ ] (1).

وَ اظُنُّ أنَّ مَنْ طَلَبَ فی زَمانِنٰا هٰذا صَدیقاً بِلٰا عَیْبٍ بَقِیَ بِلٰا صَدیقٍ.

أَ لٰا تَریٰ أنَّ اوَّلَ کَرامَةٍ اکْرَمَ اللّهُ تَعالی بِهٰا انْبِیٰاءَهُ عِنْدَ اظْهٰارِ دَعْوَتِهِمْ تَصْدیقُ امینٍ أوْ وَلیٍّ وَ کَذٰلِکَ مِنْ اجَلِّ مٰا اکْرَمَ اللّهُ بِهِ اصْدِقاءَهُ وَ اوْلِیاءَهُ وَ امَناءَهُ صُحْبَةُ انْبِیائِهِ وَ هُوَ دَلیلٌ عَلیٰ أنَّ ما فِی الدَارَیْنِ نِعْمَةٌ احْلیٰ وَ اطْیَبُ وَ ازْکیٰ مِنَ الصُّحْبَةِ فِی اللّهِ وَ الْمُؤاخٰاةِ لِوَجْهِهِ.

ص:231


1- 1) -زخرف (43):67.

[ ثَلٰاثَةُ اشْیٰاءَ فی کُلِّ زَمانٍ عَزیزَةٌ وَ هِیَ الْاِخاءُ فِی اللّه، وَ الزَّوْجَةُ الصّالِحَة الْألیفَةُ فی دینِ اللّه،وَ الْوَلَدُ الرَّشیدُ،وَ مَنْ اصٰابَ احْدَی الثَّلٰاثَةِ فَقَدْ اصٰابَ خَیْرَ الدّارَیْنِ وَ الْحَظُّ الْاَوْفَرَ مِنَ الدُّنْیٰا وَ احْذَرْ أنْ تُواخِیَ مَنْ ارٰادَکَ لِطَمَعٍ أَو خَوْفٍ اوْ اکْلٍ أوْ شُرْبٍ وَ اطْلُبْ مُؤاخاةَ الْاَتْقِیاءِ وَ لَوْ فی ظُلُمٰاتِ الْاَرْض وَ انْ افْنَیْتَ عُمْرَکَ لِطَلَبِهِمْ فَاِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَخْلُقْ عَلیٰ وَجْهِ الْاَرْضِ افْضَلَ مِنْهُمْ بَعْدَ النَّبیِّینَ صَلَوٰاتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ وَ الْاَوْلِیٰاءِ وَ مٰا انْعَمَ اللّهُ عَلَی الْعَبْدِ بِمِثْلِ مٰا انْعَمَ بِهِ مِنَ التَّوْفیق لِصُحْبَتِهِمْ قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: [ الْأَخِلاّٰءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ ] (1)]

نعمت برادری و اخوّت

اشاره

در این فصل حضرت صادق علیه السلام به مسئله با عظمت برادری در راه حق اشاره دارند که در اواخر جلد نهم در باب چهل و پنجم در شرح معاشرت به دقایق و لطایف این بحث اقدام شد و در این باب تنها به ذکر ترجمه تحت اللفظی روایت اکتفا می شود.

ص:232


1- 1) -زخرف (43):67.

سه چیز در هر زمان بسیار اندک و کم و عزیز الوجود است:

1-برادری و اخوّت در راه خدا.

2-همسر صالحه که الفت به شوهر داشته باشد و در فنون اطاعت تقصیر نکند و در حفظ سیرت خود و مال شوهر کوشا باشد.

3-فرزند رشید صالح.

هر کس یکی از این ها را داشته باشد،به حقیقت که به خیر دنیا و آخرت رسیده است.

از برادری با کسی که برادریش برای طمع،یا برای ترس یا برای خوردن و آشامیدن است بپرهیز که البته شناخت اینان در حین برادری و دوستی ممکن است.

برادری را انتخاب کن که اهل تقواست و در تفحص از این گونه افراد هر چند در ظلمات باشد و عمرت را بر باد دهد کوشا باش؛زیرا بعد از انبیا و اولیا بهتر از مردم با تقوا و پرهیزکار آفریده نشده و هیچ نعمتی به مانند نعمت برادری با ایشان به بندگان عطا نشده،چنانچه در قرآن مجید آمده:

برادران و مصاحبان در دنیا در آخرت دشمن یکدیگرند مگر اهل تقوا و پرهیزکاران.

اخوّت در بنی آدم

در این قسمت از روایت،ملا عبد الرزاق لاهیجی می گوید:

بدان که خلّت و دوستی در بنی آدم از چهار وجه بیرون نیست:دو وجه آن مستحسن است و مثمر سعادت سرمدی و دو وجه دیگر مذموم و منتج شقاوت ابدی.

ص:233

آن دو که مستحسن است:

یکی: خلّت حقیقی است که آن را محبّت روحانی خوانند و استناد به آن به تناسب ارواح است و تعارف آن،چون محبت انبیا و اولیا با یکدیگر.

دوم: محبت قلبی است و آن مستند است به تناسب اوصاف کامله و اخلاق فاضله چون محبت صلحا و اتقیا در حق یکدیگر و دوستی امم به انبیا و ائمۀ هدی علیهم السلام.

و اما آن دو که مذموم است:

یکی: به سبب تیسیر مصالح است چون محبت تجّار و صناع و دوستی خدّام با مخادیم و ارباب حاجات با اغنیا.

دوم: محبت نفسانیه است و استناد آن به لذّات حسّیّه و مشتهیات نفسیّه است و چون در قیامت اسباب این دو نوع محبت مفقود باشد و غرض و غایت آن به حصول نرسد آن محبت زوال پذیرد و به دشمنی مبدل گردد،پس باید که مقصود اهل ایمان از خلّت و محبت با یکدیگر محض رضای الهی باشد و مشوب به اغراض دنیوی نباشد تا در قیامت به خطاب مستطاب:

[ یٰا عِبٰادِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ ] (1).

[ خدا آن روز به آنان گوید:] ای بندگان من ! امروز نه بیمی بر شماست و نه اندوهگین می شوید.

سرافراز گردند.

ص:234


1- 1) -زخرف (43):68.

[ وَ اظُنُّ أنَّ مَنْ طَلَبَ فی زَمانِنٰا هٰذا صَدیقاً بِلٰا عَیْبٍ بَقِیَ بِلٰا صَدیقٍ.أَ لٰا تَریٰ أنَّ اوَّلَ کَرامَةٍ اکْرَمَ اللّهُ تَعالی بِهٰا انْبِیٰاءَهُ عِنْدَ اظْهٰارِ دَعْوَتِهِمْ تَصْدیقُ امینٍ أوْ وَلیٍّ وَ کَذٰلِکَ مِنْ اجَلِّ مٰا اکْرَمَ اللّهُ بِهِ اصْدِقاءَهُ وَ اوْلِیاءَهُ وَ امَناءَهُ صُحْبَةُ انْبِیائِهِ وَ هُوَ دَلیلٌ عَلیٰ أنَّ ما فِی الدَارَیْنِ نِعْمَةٌ احْلیٰ وَ اطْیَبُ وَ ازْکیٰ مِنَ الصُّحْبَةِ فِی اللّهِ وَ الْمُؤاخٰاةِ لِوَجْهِهِ ]

حضرت صادق علیه السلام در دنباله روایت می فرماید:

گمان من این است که هر کس در این زمان دنبال چنین رفیقی که از هر عیبی پاک باشد بگردد،یافتنش میسّر نباشد.

آیا نمی بینی که اوّل کرامت و عزّتی که کرامت فرمود کریم علی الاطلاق به پیامبران خود،وجود اصدقا و اولیا بوده که ایشان در وقت اظهار نبوت انبیا و وصایت اوصیا،پیش از همه تصدیق انبیا و اوصیا کردند و باعث رونق و رواج نبوت و وصایت شدند و هم چنین عظیم ترین نعمتی که خداوند کرامت فرمود به اصدقا و اولیا و امنا،صحبت و معاشرت پیامبران با آنان بود و این هر دو دلیلی هستند واضح و برهانی قاطع بر این که در دنیا و آخرت نعمتی شیرین تر و خوش تر از صحبت فی اللّه و برادری با برادران مؤمن در راه خدا نیست.

گر آسایشی خواهی از روزگار***جمال عزیزان غنیمت شمار

به جمعیت دوستان روی نه*** پراکندگی را به یک سوی نه(1)

ص:235


1- 1)- امیر خسرو دهلوی.

ص:236

باب 56 در مشورت

اشاره

ص:237

ص:238

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

شٰاوِرْ فی امُورِکَ مِمّا یَقْتَضی الدّینُ مَنْ فیهِ خَمْسُ خِصٰالٍ:عقلٌ وَ عِلْمٌ وَ تَجْرِبَةٌ وَ نُصْحٌ وَ تَقْوٰی فاِنْ لَمْ تَجِدْ فَاسْتَعْمِلِ الْخَمْسَةَ وَ اعْزِمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَاِنَّ ذٰلِکَ یُؤَدِّیکَ الیَ الصَّوابِ.

وَ مٰا کٰانَ مِنْ امُورِ الدُّنْیٰا الَّتی هِیَ غَیْرُ عائِدَةٍ الیَ الدّینِ فَارْفَضْهٰا وَ لا تَتَفَکَّرْ فیهٰا فَاِنّکَ اذا فَعَلْتَ ذٰلِکَ اصَبْتَ بَرَکَةَ الْعَیْشِ وَ حَلٰاوَةَ الطّاعَةِ.

وَفِی الْمَشْوَرَةِ اکْتِسٰابُ الْعِلْمِ،وَ الْعٰاقِلُ مَنْ یَسْتَفیدُ مِنْهٰا عِلْماً جَدیداً وَ یَسْتَدِلُّ بِهِ عَلَی الْمَحْصُولِ مِنَ الْمُرادِ.

وَ مَثَلُ الْمَشْوَرَةِ مَعَ اهْلِهٰا مَثَلُ التَّفَکُّرِ فی خَلْقِ السَّمٰاواتِ وَ الْاَرْضِ وَ فَنٰائِهِمٰا وَ هُمٰا غَنِیّانِ عَنِ الْعَمَدِ (1)لِاَنَّهُ کُلَّما تَفَکَّرَ فیها غٰاصَ فی بُحُورِ نُورِ الْمَعْرِفَةِ وَ ازْدادَ بِهِمٰا اعْتِبٰاراً وَ یَقیناً.

وَ لا تُشاوِرْ مَنْ لا یُصَدِّقُهُ عَقْلُکَ وَ انْ کٰانَ مَشْهُوراً بِالْعَقْلِ وَ الْوَرَعِ وَ اذا شٰاوَرْتَ مَنْ یُصَدِّقُهُ قَلْبُکَ فَلٰا تُخٰالِفْهُ فیما یُشیرُ بِهِ عَلَیْکَ وَ انْ کٰانَ بِخَلٰافِ مُرادِکَ فَاِنَّ النَّفْسَ تَجْمَحُ مِنْ قَبُولِ الْحَقِ،وَ خِلٰافُها عِنْدَ الْحَقٰائِقِ ابْیَنُ،قَالَ اللّهُ تَعَالیٰ:

[ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ] (2)،و قَالَ تَعَالَی: [ وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ ] (3).

ص:239


1- 1) -در نسخه عبد الرزاق«القید»آمده است.
2- 2) -آل عمران (3):159.
3- 3) -شوری (42):38.

[ شٰاوِرْ فی امُورِکَ مِمّا یَقْتَضی الدّینُ مَنْ فیهِ خَمْسُ خِصٰالٍ:

عَقْلٌ وَ عِلْمٌ وَ تَجْرِبَةٌ وَ نُصْحٌ وَ تَقْوٰی فاِنْ لَمْ تَجِدْ فَاسْتَعْمِلِ الْخَمْسَةَ وَ اعْزِمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَاِنَّ ذٰلِکَ یُؤَدِّیکَ الیَ الصَّوابِ ]

مشورت در اسلام

امام صادق علیه السلام در این باب به یکی از مسائل مهّم که گاهی خیر دنیا و آخرت انسان در آن است یعنی مسئله مشورت با صاحبان صلاحیت اشاره می فرمایند.

امام علیه السلام بیان می دارند:

در اموری که اقتضای دین و امر آخرت است،با کسی که دارای پنج خصلت است مشورت کن:

1-از عقل و اندیشۀ پاک و روشنی برخوردار باشد.

2-دارای علم و دانش باشد.

3-از عرصۀ با عظمت تجربه در تمام امور برخوردار باشد.

4-در او روح نصیحت و خیرخواهی و راهنمایی به حق قوت داشته باشد.

5-از محرمات و منهیّات در پرهیز بوده و صاحب تقوا و خویشتن داری باشد.

اگر اندیشه و عقل انسان بر همه امور و حقایقِ لازم و به خصوص عواقب کارها و برنامه ها احاطۀ کامل داشت،نیاز به مشورت نبود،ولی سازمان و ساختمان عقل

ص:240

به گونه ای نیست که بتواند عاقبت واقعی هر برنامه و کاری را درک کند،نورافکن عقل قوی نیست و محدودۀ درک و فهم و بینش انسان بسیار کم است.

انسان اگر بخواهد با تکیه بر عقل تنهای خود به هر امری وارد گردد به هر کاری دست بزند،بدون شک ضرر و خسارت انسان بیش از منفعت او خواهد بود.

تاریخ بشر روشن تر از آفتاب نشان می دهد که حرکت در مسیر زندگی به همراهی عقل تنها خسارت های غیر قابل جبران نصیب انسان کرده است.

قسمت عمده ای از بدبختی ها و تیره روزی های بشر در طول تاریخ معلول همین داستان است.

آنان که از کمک گیری از عقول بالاتر و اندیشه های الهی و تفکرات خدایی و به خصوص از کمک گیری از عقول سفیران حق و امامان معصوم علیهم السلام تکبر کردند به چاه مذلّت و هلاکت افتادند.

تشکیل سمینارها،کنفرانس ها،مجالس قانون گذاری،مجالس مشورتی،همه و همه دلیل قاطع و برهان ساطعی بر این حقیقت است که عقل و علم انسان به هر درجه ای که باشد باز نیاز به مشورت دارد.

آیات و روایات بسیار مهم اسلامی هم این معنا را تصدیق می کنند و انسان را به مشورت با عقول عالیه در امر دین و دنیا و امروز و فردا توجه می دهند.

حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به هشام فرمودند:

یٰا هِشْامُ ! انَّ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَیْنِ:حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ وَ حُجَّةٌ بٰاطِنَةٌ فَامَّا الظّاهِرَةٌ فَالرُّسُلُ وَ الْاَنْبِیٰاءُ وَ الْاَئِمَّةُ علیهم السلام وَ أمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ (1).

ص:241


1- 1) -الکافی:15/1،کتاب العقل و الجهل،حدیث 12؛وسائل الشیعة:206/15،باب 8،حدیث 20291.

ای هشام ! به حقیقت که خداوند بر مردم دو حجّت دارد،حجت عیان و حجّت نهان،حجت آشکار رسولان و پیامبران و امامانند و حجت درونی و نهان عقل است.

می توان از این روایت بدین گونه استفاده کرد که اگر در انسان عقل نباشد راه استفاده او از انبیا و امامان علیهم السلام مسدود است،اگر انسان بی رابطۀ با انبیا و امامان علیهم السلام زندگی کند از خسارت و ضرر مصون نخواهد بود؛زیرا عقل تنها نمی تواند در همه شؤون راهنمای انسان باشد،نیاز عقل به عقول عالیه یک نیاز طبیعی و ضروری است و بر انسان است که از کمک گیری از عقول الهیه تکبر نکند.

توجه به این نکته لازم است که انسان اگر طالب خیر و سعادت در امور دین و دنیا و آخرت است باید در درجۀ اوّل از کتاب خدا و درجۀ بعد از انبیا و به خصوص خاتم رسولان و آن گاه از ائمۀ طاهرین علیهم السلام و سپس از آنان که از عقل بیدار و علم و تجربه و تقوا و روح نصیحت برخوردارند مشورت کند که سیر این مسیر آدمی را به مقام قرب و عرصۀ ملکوت و رضایت حق و بهشت برین رهنمون می گردد.

مشورت با خدا به این است که به کتاب حق،علم و معرفت پیدا کند و از آیات قرآن برای زندگی دستور بگیرد.

مشورت با انبیا و ائمه علیهم السلام به این است که به روایات صحیحه مراجعه کند و راه خود را بر اساس دستورهای آن بزرگواران تنظیم نماید.

مشورت با صاحبان اوصاف پنج گانه به این است که امر خود را با آنان در میان بگذارد و از آنان بخواهد که وی را راهنمایی کنند.

اگر کسی عارف به قرآن و روایات نیست،برای بهره گیری از آیات و روایات لازم است دست در دست عالم ربّانی گذاشته و از دانش او نسبت به آیات و روایات بهره بگیرد.

ص:242

در هر صورت راه خیر و سعادت در تمام شؤون زندگی به روی هر کس که عاشق خیر و سعادت است باز است و دیدن ضربه و خسارت معلول تنها سفر کردن در جادۀ زندگی است.

اگر انسان همراه با کتاب خدا و دستورهای انبیا و ائمه علیهم السلام و محصول عقل عاقلان حقیقی،طی راه کند بدون شک به سعادت ابدی خواهد رسید.

در جهان محرم رازی نبود الا دوست***غصّه با یار توان گفت و غم دل با دوست

تا من بی سر و پا گرد جهان می گردم*** به مقامی نرسیدم که نبود آنجا دوست

جای ما در دل صاحب نظران کی باشد*** به عنایت نظری گر نکند با ما دوست

گر دل ما قدمی پیش نهد از سر صدق*** نیم گامی نبود فاصله از ما تا دوست

منم امروز در آتش زغم و درد فراق ***با من سوخته تا خود چه کند فردا دوست

دولت این است که در کُنج دل تنگ عماد*** هیچ کس رخت اقامت ننهد الّا دوست

قرآن و مشورت

قبل از قرآن مجید مسئلۀ مشورت در بین مردم اهمیتی نداشت،هر کس به هر برنامه ای علاقه داشت به دنبال آن علاقه حرکت می کرد،بدون این که بتواند نفع و ضرر مورد علاقه اش را بسنجد.

قرآن مجید این مسئله مهم را در میان مردم زنده کرد و مسلمانان را به این امر مهمّ ترغیب و تشویق نمود.

[ فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ ] (1).

ص:243


1- 1) -آل عمران (3):159.

[ ای پیامبر ! ] پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرم خوی شدی،و اگر درشت خوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده می شدند؛بنابراین از آنان گذشت کن،و برای آنان آمرزش بخواه،و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

[ وَ الَّذِینَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ ] (1).

و آنان که دعوت پروردگارشان را اجابت کردند و نماز را برپا داشتند و کارشان در میان خودشان بر پایۀ مشورت است و از آنچه روزی آنان کرده ایم،انفاق می کنند.

بعد از این آیات بود که مسئلۀ مشورت در بین مردم مسلمان زنده شد و آنان که بر این امر مهم تکیه کردند.کمتر دچار خسارت و ضرر شدند.

روایات و مشورت

قٰالَ عَلیٌّ علیه السلام:بَعَثَنی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلَی الْیَمَنِ فَقٰالَ وَ هُوَ یُوصینی:یٰا عَلِیُّ مٰا حٰارَ مَنِ اسْتَخٰارَ وَ لا نَدِمَ مَنْ اسْتَشٰارَ (2).

علی علیه السلام می فرماید:رسول خدا مرا به یمن فرستاد و به عنوان وصیّت به من فرمود:آن کس که طلب خیر کند سرگردان نمی شود و هر کس مشورت کند پشیمان نمی شود.

ص:244


1- 1) -شوری (42):38.
2- 2) -الأمالی،شیخ طوسی:136،المجلس الخامس،حدیث 220؛بحار الأنوار:100/72،باب 48،حدیث 13.

وَ قٰالَ علیه السلام:مَنْ شاوَرَ ذَوِی الْعُقُولِ اسْتَضٰاءَ بِاَنْوارِ الْعُقُولِ (1).

و نیز آن حضرت فرمود:هر کس با صاحبان عقل و بینش مشورت کند،از روشنایی های عقول بهره می گیرد.

وَ قٰالَ علیه السلام:اَلْمُسْتَشیرُ عَلیٰ طَرَفِ النَّجاحِ (2).

و آن جناب فرمود:مشورت کننده در جهت رستگاری است.

وَ قٰالَ علیه السلام:اَلْاِسْتِشٰارَةُ عَیْنُ الْهِدایَةِ وَ قَدْ خٰاطَرَ مَنِ اسْتَغْنیٰ بِرَأْیِهِ (3).

و آن حضرت فرمود:مشورت کردن عین هدایت است و هر کس مستقل به رأی باشد خود را به خطر انداخته است.

وَ قٰالَ رَسُولُ اللّٰه صلی الله علیه و آله:مَا مِنْ رَجُلٍ یُشاوِرُ احَداً الّا هُدِیَ الَی الرُّشْدِ (4).

رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:مرد با کسی مشورت نمی کند،مگر این که به رشد و عاقبت نیکو می رسد.

قٰالَ عَلیّ علیه السلام:حَقٌّ عَلَی الْعٰاقِلِ أنْ یُضیفَ الیٰ رَأیِهِ رَأیَ الْعُقَلٰاءِ وَ یَضُمَّ الیٰ عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَمٰاءِ (5).

انصاف این است که عاقل رای عقلا را به رأی خود اضافه کند و علوم حکما را به علمش بیفزاید.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:

ص:245


1- 1) -غرر الحکم:442،حدیث 10080.
2- 2) -غرر الحکم:442،حدیث 10069.
3- 3) -نهج البلاغة:حکمت 211؛بحار الأنوار:104/72،باب 48،حدیث 38.
4- 4) -نور الثقلین:584/4.
5- 5) -غرر الحکم:55،حدیث 496.

با ترسو مشورت مکن که راه خروج از مشکل را بر تو تنگ می کند با بخیل مشورت منما که تو را از رسیدن به هدف باز می دارد،با حریص مشورت مکن که شرّ و بدی را در برابرت جلوه می دهد (1).

علی علیه السلام می فرماید:

با دروغگو مشورت مکن که او مانند سراب است دور را نزدیک و نزدیک را دور می نمایاند (2).

و نیز آن حضرت فرمود:

با آنان که خدا ترسند مشورت کن تا به رشد برسی (3).

رسول اسلام صلی الله علیه و آله می فرمایند:

مشورت با عاقل ناصح،رشد و برکت و توفیق الهی است،چون عاقل ناصح راهنمایی کرد،مخالفت مکن که در آن مخالفت رنج و سختی خواهد بود (4).

حضرت زین العابدین علیه السلام می فرماید:

مشورت کننده را راهنمایی کن که این امر ادای حق نعمت است (5).

امام صادق علیه السلام می فرماید:

اگر قاتل علی مرا بر چیزی امین بخواهد،یا از من طلب نصیحت کند،یا مرا طرف مشورت خود قرار دهد و من در مقابل خواسته هایش اراده قبول داشته باشم

ص:246


1- 1) -علل الشرایع:559/2،باب 350،حدیث 1؛بحار الأنوار:99/72،باب 48،حدیث 11.
2- 2) -غرر الحکم:442،حدیث 10092.
3- 3) -المحاسن:601/2،باب 3،حدیث 19؛بحار الأنوار:98/72،باب 48،حدیث 4.
4- 4) -المحاسن:602/2،باب 3،حدیث 25؛بحار الأنوار:102/72،باب 48،حدیث 27.
5- 5) -تحف العقول:283؛بحار الأنوار:141/75،باب 21،حدیث 3.

حق امانت را نسبت به او مراعات می کنم (1).

علی علیه السلام می فرماید:

هر کس در مشورت نسبت به مسلمانان حیله کند از او بیزارم (2).

و نیز می فرماید:

زشت ترین امور و بدترین شرور،خیانت به مشورت کننده در امر مشورت است که باعث عذاب سخت الهی خواهد بود (3).

ص:247


1- 1) -الکافی:133/5،باب أداء الأمانة،حدیث 5؛وسائل الشیعة:74/19،باب 2،حدیث 24183.
2- 2) -عیون اخبار الرضا:66/2،باب 31،حدیث 296؛بحار الأنوار:99/72،باب 48،حدیث 8.
3- 3) -غرر الحکم:443،حدیث 10102.

[ وَ مٰا کٰانَ مِنْ امُورِ الدُّنْیٰا الَّتی هِیَ غَیْرُ عائِدَةٍ الیَ الدّینِ فَارْفَضْهٰا وَ لا تَتَفَکَّرْ فیهٰا فَاِنّکَ اذا فَعَلْتَ ذٰلِکَ اصَبْتَ بَرَکَةَ الْعَیْشِ وَ حَلٰاوَةَ الطّاعَةِ ]

مشورت در امور دنیایی

امام صادق علیه السلام می فرماید:

اگر در کاری که مربوط به دنیاست و در نتیجه و عاقبت آن در تردیدی،از آن بگذر و فکرت را نسبت به آن مشغول مکن که در گذشت تو از آن برنامه،برکت زندگی و شیرینی طاعت حضرت حق است.

شما تاریخ را ملاحظه کنید و ببینید در مسئله مشورت در امور مربوط به وضع دنیایی آن هم دنیایی که به قیمت از دست رفتن آخرت بود،معاویه در مشورت هایش با عمرو عاص خائن و زبیر در مشورت هایش با فرزندش عبد اللّه و عمر سعد در مشورتش با یکی از فرزندانش به کجا کشیده شدند.

معاویه از پس آن مشورت ها با عمرو عاص از نظر کردار و رفتار روی تاریخ را سیاه کرد.در این زمینه به اثر جاودانی«الغدیر»و تمام نوشته های پر قیمت علامه عسکری مراجعه کنید.

زبیر در پس مشورت با فرزندش عبد اللّه دچار جنگ جمل و هلاکت ابدی خود و بسیاری از مردم بصره شد.

ص:248

عمر سعد مرتکب جنایتی گشت که تاریخ بشر نظیر آن را به یاد ندارد،فاجعه عظیم کربلا با هیچ ترازویی و میزانی قابل سنجش نیست،بشر در آن فاجعه انواع شرور و جنایات را از خود بروز داد و کمال بی رحمی را در این صحنه از خود به یادگار گذاشت.

ص:249

[ وَفِی الْمَشْوَرَةِ اکْتِسٰابُ الْعِلْمِ،وَ الْعٰاقِلُ مَنْ یَسْتَفیدُ مِنْهٰا عِلْماً جَدیداً وَ یَسْتَدِلُّ بِهِ عَلَی الْمَحْصُولِ مِنَ الْمُرادِ.وَ مَثَلُ الْمَشْوَرَةِ مَعَ اهْلِهٰا مَثَلُ التَّفَکُّرِ فی خَلْقِ السَّمٰاواتِ وَ الْاَرْضِ وَ فَنٰائِهِمٰا وَ هُمٰا غَنِیّانِ عَنِ الْعَمَدِ لِاَنَّهُ کُلَّما تَفَکَّرَ فیها غٰاصَ فی بُحُورِ نُورِ الْمَعْرِفَةِ وَ ازْدادَ بِهِمٰا اعْتِبٰاراً وَ یَقیناً ]

نتیجۀ مشورت

و در مشورت با اهل ایمان و آنان که از نور تقوا برخوردارند،کسب دانش است و عاقل و اندیشمند کسی است که از طریق مشورت به علم جدید دست پیدا کند و از آن علم به مقصد و مقصود خود راه یابد.

مشورت کردن با مردم دانا و افراد بینا مانند اندیشه در آفرینش آسمان ها و زمین و پایان یافتن روزگار آن هاست که بدون ستون در این فضای لایتناهی به دنبال امر حضرت حق در حرکتند و اندیشه در آن ها موجب شنا در دریاهای نور معرفت و کسب یقین نسبت به حضرت حق است،به همین گونه مشورت با دانایان موجب به دست آوردن یقین به حق بودن کاری است که انسان می خواهد انجام دهد.

ص:250

[ وَ لا تُشاوِرْ مَنْ لا یُصَدِّقُهُ عَقْلُکَ وَ انْ کٰانَ مَشْهُوراً بِالْعَقْلِ وَ الْوَرَعِ وَ اذا شٰاوَرْتَ مَنْ یُصَدِّقُهُ قَلْبُکَ فَلٰا تُخٰالِفْهُ فیما یُشیرُ بِهِ عَلَیْکَ وَ انْ کٰانَ بِخَلٰافِ مُرادِکَ فَاِنَّ النَّفْسَ تَجْمَحُ مِنْ قَبُولِ الْحَقِ،وَ خِلٰافُها عِنْدَ الْحَقٰائِقِ ابْیَنُ ]

از آنجایی که دل مؤمن همانند آینه است و قدرت منعکس کردن قسمتی از حقایق را دارد،حضرت صادق علیه السلام می فرماید:

با کسی که عقلت وی را تصدیق نمی کند مشورت مکن،گرچه در بین مردم به عقل و ورع مشهور باشد و هرگاه مشورت کردی،با انسانی که قلبت او را می پذیرد و تصدیق می کند با او مخالفت مکن و خلاف گفته او را جایز مدان،چرا که نفس آدمی سرکش و چموش است و به آسانی قبول حق نمی کند،چنان که گفته اند:

حق تلخ است،ولی باید بدانی که رشد و کمال در مخالفت با نفس است و این معنی نزد دانایان راه روشن و به تجربه ثابت شده است.

ص:251

باب 57 در مدح حلم

اشاره

ص:252

ص:253

ص:254

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

الْحِلْمُ سِراجُ اللّهِ یَسْتَضیءُ بِهِ صاحِبُهُ الیٰ جِوارِهِ،وَ لا یَکونُ حَلیماً الّا الْمُؤَیَّدُ بِاَنْوارِ الْمَعْرِفَةِ وَ التَّوْحیدِ.

وَ الْحِلْمُ یَدُورُ عَلیٰ خَمْسَةِ أوْجُهٍ:

أنْ یَکُونَ عَزیراً فَیَذِلَّ،أوْ یَکُونَ صٰادِقاً فَیُتَّهَمَ،أوْ یَدْعُوَ الیَ الْحَقِّ فَیُسْتَخَفَّ بِهِ،أوْ انْ یُؤْذیٰ بِلا جُرْمٍ،أوْ أنْ یُطالِبَ بِالْحَقِّ فَیُخٰالِفُوهُ فیهِ،فَاِنْ أتَیْتَ کُلّاً مِنْها حَقَّهُ فَقَدْ اصَبْتَ.

وَ قابِلِ السَّفیهَ بِالْاِعراضِ عَنْهُ وَ تَرْکِ الْجَوابِ یَکُنِ النّاسُ انْصارَکَ لِاَنَّهُ مَنْ جٰاوَبَ السَّفیهَ فَکَأَنَّهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَی النّارِ.

قٰالَ رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله:مَثَلُ الْمُؤْمِنِ کَمَثَلِ الْاَرْضِ مَنافِعُهُمْ مِنْهٰا وَ اذٰاهُمْ عَلَیْهٰا.

و مَنْ لا یَصْبِرْ عَلیٰ جَفاءِ الْخَلْقِ لٰا یَصِلْ الیٰ رِضَی اللّه تَعالی لِاَنَّ رِضَی اللّهِ تَعالی مَشُوبٌ بِجَفاءِ الْخَلْقِ.

وَ حُکِیَ أنْ رَجُلاً قٰالَ لِلْأحْنَفِ بْنِ قَیْسٍ:ایّاکَ اعْنی،قالَ:أنَا عَنْکَ أحْلَمُ.

قالَ النّبیُّ صلی الله علیه و آله:بُعِثْتُ لِلْحِلْمِ مَرْکَزاً وَ لِلْعِلْمِ مَعْدِناً وَ لِلصَّبْرِ مَسْکَناً بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکٰارِمَ الْاَخْلٰاقِ،صَدَقَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:

ص:255

وَ حَقیقَةُ الْحِلْمِ أنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ اسٰاءَ الَیْکَ وَ خٰالَفَکَ وَ انْتَ الْقٰادِرُ عَلیَ الْاِنتِقٰامِ مِنْهُ کَما وَرَدَ فی الدُّعاء:

الٰهی انْتَ اوْسَعُ فَضْلاً وَ اوْسَعُ حِلْماً مِنْ انْ تُواخِذَنی بِعَمَلی وَ تَسْتَذِلَّنی بِخَطیئَتی (1).

ص:256


1- 1) -این فراز دعا در نسخۀ مصباح عبد الرزاق لاهیجی نمی باشد.

[ الْحِلْمُ سِراجُ اللّهِ یَسْتَضیءُ بِهِ صاحِبُهُ الیٰ جِوارِهِ،وَ لا یَکونُ حَلیماً الّا الْمُؤَیَّدُ بِاَنْوارِ الْمَعْرِفَةِ وَ التَّوْحیدِ ]

حقیقت حلم و بردباری

امام صادق علیه السلام در این فصل،از یکی از مهم ترین اوصاف پسندیده و موارد حمیده یعنی شکیبایی و بردباری و حوصله و حلم سخن می گویند.

در ابتدای روایت می فرمایند:

شکیبایی و بردباری چراغ پر فروغ الهی است که انسان در سایۀ نور آن چراغ به جوار رحمت حضرت حق راه پیدا می کند و به سبب آن از فیوضات نامتناهی حضرت دوست مستفیض می گردد.

حلم و بردباری،حوصله و شکیبایی برای کسی میسّر نیست،مگر این که مؤید به انوار معرفت و توحید باشد.

آری،حقیت این است که اگر کسی آگاه به آیات قرآن و عالم به اخلاق انبیا و ائمه و اولیا و بینای نسبت به روایات باشد و از طرفی در عرصۀ با عظمت توحید یعنی پیوند قلبی و عملی با حضرت حق باشد و از آن جناب در مسئله اوصاف و صفات نفسی کسب نور کند،بدون تردید به صفت پاک و پر ارزش بردباری و حوصله متصف می گردد و از این طریق از بسیاری از گناهان در امان مانده و به کسب بسیاری از واقعیت ها و حقایق موفق خواهد گشت.

ص:257

حلم در مرحلۀ اوّل از اوصاف حضرت حق و در مرحلۀ بعد از خصوصیات انبیا و ائمه و اولیای الهی است.

منوّر به نور حلم در حقیقت همرنگ با حضرت حق و انبیا و اولیا و ائمۀ طاهرین علیهم السلام است.

در تمام برخوردها حوصله و شکیبایی به خرج دهید.

انسان از زندگی کردن با دیگران چاره ای ندارد،چرا که از ابتدای خلقتش مدنی الطبع و اجتماعی آفریده شده و ادامۀ حیات در ظلمت تنهایی برای او میسّر نیست.

انسان در زندگی خانوادگی و اجتماعی خویش باید بداند که آنان که طرف او هستند همۀ آن ها از علم و معرفت و امانت و صداقت و ظرفیت و حقیقت و ایمان و اسلام کامل و اخلاق پسندیده و اوصاف حمیده برخوردار نیستند و به خاطر این کمبودها ممکن است در حق انسان مرتکب اشتباهاتی شوند و یا انسان اگر در برابر این حوادث که معلول بی خبری و بی معرفتی و کم ظرفیتی دیگران است از کوره در برود و بر کرسی خشم و غضب و عصبانیّت بنشیند.به ناچار دچار شر و ظلم و گناه و معصیت شده و از رحمت واسعۀ حق خود را محروم می نماید.

اما اگر حلم و حوصله و شکیبایی و بردباری پیشه سازد اوّلاً به طرف مقابل درس حق و حقیقت آموخته و ثانیاً او را از کردۀ خود پشیمان ساخته و به راه فضیلت رهنمون می گردد.

حلم در وجود انسان منبع جاذبه برای جذب مردم به سوی حق است و این واقعیتی است که در انبیا و ائمۀ طاهرین علیهم السلام تجلّی داشت و از این راه بسیاری از مردم به حقیقت گرایش پیدا کرده و به ایمان و عمل آراسته شدند.

قرآن مجید در آیۀ صد و پنجاه و نه سوره مبارکۀ آل عمران گرایش مردم صدر اسلام به دین خدا را معلول بردباری و حلم و شکیبایی و اخلاق پیامبر بزرگ

ص:258

اسلام صلی الله علیه و آله می داند.

اگر بردباری رسول خدا صلی الله علیه و آله در برابر آن همه حوادث و طوفان ها و امواج آزاردهندۀ زمان نبود کجا چرخ با عظمت اسلام به حرکت می افتاد و چگونه موج آیین الهی عالم گیر می شد ؟

اگر بردباری انبیا در برابر حادثه آفرینی امم و حوصله و شکیبایی ائمه علیهم السلام در برابر مردم کم ظرفیت زمان خود نبود،از آیین خدا و فضایل اخلاقی و حقایق ملکوتی اثری و خبری در جهان نمانده بود.

آراسته بودن مؤمن به حلم که راه به دست آوردنش تمرین حوصله در برابر حوادث و دوری وی از غضب و خشم می باشد،از واجبات اخلاق اسلامی است.

در اینجا لازم است به مسئلۀ حلم و غضب از دیدگاه آیات و روایات اشاره رود، باشد که برای تمام مطالعه کنندگان سود دنیایی و آخرتی ببار آورد.

حلم در قرآن مجید

قرآن مجید حلم را از اوصاف حضرت حق دانسته و از پیامبران الهی به عنوان انسان هایی حلیم یاد کرده و این همه برای این است که مردم از حضرت حق و انبیای الهی درس گرفته و به نور حلم و بردباری متّصف شوند که راه نجات همرنگی با خدا و انبیای الهی است.

[ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ ] (1).

و بدانید که خدا آنچه در دل دارید می داند؛بنابراین از [ مخالفت با ] او

ص:259


1- 1) -بقره (2):235.

بپرهیزید،و بدانید که خدا بسیار آمرزنده و بردبار است.

[ لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ وَ لٰکِنْ یُؤٰاخِذُکُمْ بِمٰا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ ] (1).

خدا شما را به خاطر سوگندهای لغوتان [ که جدی و حقیقی نیست و عادتاً بدون قصد قلبی بر زبان جاری می شود ] مؤاخذه نمی کند،ولی شما را به خاطر آنچه دل هایتان [ از سوگند جدی و حقیقی ] مرتکب شده مؤاخذه می کند؛ و خدا بسیار آمرزنده و بردبار است.

[ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهٰا أَذیً وَ اللّٰهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ ] (2).

گفتاری پسندیده [ در برابر تهیدستان ] و عفو [ ی کریمانه نسبت به خشم و بد زبانی مستمندان ] بهتر از بخششی است که دنبالش آزاری باشد،و خدا بی نیاز و بردبار است.

[ إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعٰانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطٰانُ بِبَعْضِ مٰا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللّٰهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ ] (3).

قطعاً کسانی از شما روزی که [ در نبرد احد ] که دو گروه [ مؤمن و مشرک ] با هم رویاروی شدند،به دشمن پشت کردند،جز این نیست که شیطان آنان را به سبب برخی از گناهانی که مرتکب شده بودند لغزانید،و یقیناً خدا از آنان در گذشت؛زیرا خدا بسیار آمرزنده و بردبار است.

ص:260


1- 1) -بقره (2):225.
2- 2) -بقره (2):263.
3- 3) -آل عمران (3):155.

[ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ ] (1).

یقیناً ابراهیم بسیار مهربان و بردبار بود.

[ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوّٰاهٌ مُنِیبٌ ] (2).

به راستی که ابراهیم بسیار بردبار و دلسوز و روی آورنده [ به سوی خدا ] بود.

[ قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ أَ صَلاٰتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوٰالِنٰا مٰا نَشٰؤُا إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ ] (3).

گفتند:ای شعیب ! آیا نمازت به تو فرمان می دهد که آنچه را پدرانمان می پرستیدند رها کنیم ؟ یا از این که در اموالمان به هر کیفیتی که می خواهیم تصرف کنیم دست برداریم ؟ به راستی که تو [ انسانی ] بردبار و راه یافته ای [ پس چرا می خواهی در برابر آزادی ما نسبت به بت پرستی و هزینه کردن اموالمان به هر کیفیتی که بخواهیم بایستی؟ ! ]

[ رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصّٰالِحِینَ* فَبَشَّرْنٰاهُ بِغُلاٰمٍ حَلِیمٍ ] (4).

پروردگارا ! مرا فرزندی که از صالحان باشد عطا کن.*پس ما او را به پسری بردبار مژده دادیم.

در این آیات دقت کردید که مسئله حلم از چه ارزش والایی برخوردار است که حلم،اخلاق حضرت حق و از اوصاف پسندیده انبیای الهی است.

اگر حلم خدا در برابر مردم عاصی و کم ظرفیت نبود،اگر انبیا از حلم و بردباری

ص:261


1- 1) -توبه (9):114.
2- 2) -هود (11):75.
3- 3) -هود (11):87.
4- 4) -صافات (37):100-101.

برخوردار نبودند،تمام گنهکاران به سرعت به عذاب دچار می شدند و از عنایتی به عنوان توبه آثاری برجای نمی ماند و بسیاری از صالحان که از نسل عاصیان گذشته بودند با معذب شدن عاصیان و از بین رفتن آنان به وجود نمی آمدند که حلم خدا و انبیا باعث شد بسیاری از عاصیان موفق به توبه شوند و صالحان روزگار هم به لباس حیات آراسته گردند.

حلم مانع از مؤاخذۀ حق و نفرین انبیا در حق عاصیان بود و این عاصیان و سرکشان بودند که از برکت حلم موفق به جلب عفو و آمرزش گشته و علّت تحقّق نسل صالح شدند.

خداوند بزرگ در برابر گناه بسیار بزرگ فرزندان یعقوب حلم ورزید و یعقوب بزرگوار از نفرین در حق فرزندانش خوددارری کرد و این حلم حق و یعقوب باعث گشت که فرزندان گنهکار یعقوب موفق به توبه شدند و با زنده ماندنشان باعث به وجود آمدن نسل صالحی چون انبیای بعد از یعقوب گشتند که تمام انبیای بنی اسرائیل تا عیسی علیه السلام از نسل فرزندان حضرت یعقوب به وجود آمدند و این همه نتیجۀ حلم و بردباری حق و حضرت یعقوب دربارۀ آن گنهکاران بود.

چه نیکوست که ما هم در مقابل برخورد نامناسب پدر و مادر و زن و فرزند و اقوام و دوستان و تمام مردمی که با آن ها سر و کار داریم همانند حضرت حق و انبیا حلم بورزیم و از خشم و غضب و عصبانیت خودداری کنیم که منافع حلم قابل ارزیابی و خسارت های غضب و خشم قابل اندازه گیری نیست.

آنان که از حلم و شکیبایی و صبر و حوصله برخوردارند،درونشان منوّر به نور امنیّت و قلبشان متصف به صفت آرامش و طمأنینه و از همه بالاتر تمام مصایب ارضی و سمایی و اجتماعی و خانوادگی برای آنان تحمّلش ساده و آسان و راحت و سهل است.

ص:262

اینان به خاطر حلم و شکیبایی از ثوابی عظیم و اجری بی نهایت از طرف حضرت حق برخوردارند و به حق که محبوب خدا و انبیا و امامان بزرگوار هستند.

صلای عشق جانان بی بلا نیست***زمانی بی بلا بودن روا نیست

اگر صد تیر بر جان تو آید*** چو تیر از شصت او آید خطا نیست

از آنجا هر چه آید راست آید ***تو کژ منگر که کژ دیدن روا نیست

سر مویی نمی دانی از این سر*** مبین خود را در آنجا و رضا نیست

بلاکش تا لقای دوست بینی*** که مرد بی بلا مرد لقا نیست

میان صد بلا خوش باش با او ***که در آن جایگه هرگز بلا نیست

ز حیرت چون دل عطار امروز*** درین گرداب خون یک مبتلا نیست(1)

حلم در روایات

ائمۀ معصومین علیهم السلام در این زمینه روایات متعددی دارند،امام علی علیه السلام می فرماید:

الْحِلْمُ سَجِیَّةٌ فٰاضِلَةُ (2).

بردباری اخلاق برتر است.

الْحِلْمُ غِطاءٌ ساتِرٌ وَ الْعَقْلُ حُسْامٌ باتِرٌ فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلْقِکَ بِحِلْمِکَ وَ قاتِلْ هَواکَ بِعَقْلِکَ (3).

بردباری پردۀ پوشاننده و عقل شمشیر برّانی است،خلل اخلاقت را به بردباری خود بپوشان و هوای نفست را با قدرت عقل از میان بردار.

ص:263


1- 1)- عطار نیشابوری.
2- 2) -کنز الفوائد:319/1؛بحار الأنوار:428/68،باب 93،حدیث 78.
3- 3) -نهج البلاغة:حکمت 424؛بحار الأنوار:428/68،باب 93،حدیث 76.

الْحِلْمُ حِجٰابٌ مِنَ الْآفاتِ (1).

بردباری و شکیبایی مانعی از آفات و بلیات است.

الْحِلْمُ رَأسُ الرِّیٰاسَةِ (2).

بردباری ریشۀ آقایی و ریاست است.

الْحِلْمُ عَشیرَةٌ (3).

بردباری برای انسان قبیله است.

الْحِلْمُ نِظامُ أمْرِ الْمُؤْمِنِ (4).

شکیبایی نظام حیات مؤمن است.

لا عِزَّ انْفَعُ مِنَ الْحِلْمِ (5).

سربلندی با منفعت تر از بردباری نیست.

قالَ علی علیه السلام:وَجَدْتُ الْحِلْمَ وَ الاِحْتِمالَ انْصَرَ لی مِنْ شُجْعٰانِ الرِّجالِ (6).

حضرت علی علیه السلام فرمود:بردباری و شکیبایی و تحمل پیش آمدها را برای خود یاری کننده تر از مردان شجاع دیدم.

سُئِلَ أمیر المؤمنین علیه السلام:أیُّ الْخَلْقِ أقوَیٰ،قالَ:الْحَلیمُ (7).

از امام علی علیه السلام قوی ترین انسان را پرسیدند فرمود:بردبار و شکیبا.

ص:264


1- 1) -غرر الحکم:64،حدیث 794.
2- 2) -غرر الحکم:342،حدیث 7814.
3- 3) -نهج البلاغة:حکمت 418.
4- 4) -غرر الحکم:285،حدیث 6382.
5- 5) -تحف العقول:92؛بحار الأنوار:428/68،باب 93،حدیث 78.
6- 6) -غرر الحکم:287،حدیث 6467.
7- 7) -بحار الأنوار:420/68،باب 93،حدیث 52.

انَّمَا الْحِلْمُ کَظْمُ الغَیْظِ وَ مِلْکُ النَّفْسِ (1).

بردباری فرو خوردن خشم و مالکیت بر نفس است.

سُئِلَ علیه السلام عَنْ احْلَمِ النّاسِ فَقالَ:الَّذی لا یَغْضَب (2).

از حضرت از بردبارترین مردم پرسیدند فرمود،کسی است که خشمگین نمی شود.

قالَ الحُسَینُ علیه السلام:اَلْحِلْمُ زینَةٌ (3).

امام حسین علیه السلام فرمود:حلم و بردباری زینت انسان است.

قالَ الصادق علیه السلام:کَفیٰ بِالْحِلْمِ ناصِراً (4).

امام صادق علیه السلام فرمود:حلم و بردباری یاوری کافی است.

قالَ الرضا علیه السلام:لٰا یَکُونُ الرَّجُلُ عابِداً حَتّیٰ یَکُونَ حَلیماً (5).

امام رضا علیه السلام فرمود:مرد بنده نیست مگر بردبار باشد.

قرآن و غضب

کتاب خدا فرو خوردن خشم را از اوصاف محسنین و مردم با ایمان و علاقه مندان به حضرت حق به حساب آورده است.

ص:265


1- 1) -غرر الحکم:286،حدیث 6407.
2- 2) -من لا یحضره الفقیه:383/4،حدیث 5833؛بحار الأنوار:420/68،باب 93،حدیث 52.
3- 3) -بحار الأنوار:122/75،باب 20،حدیث 5.
4- 4) -الکافی:112/2،باب الحلم،حدیث 6؛وسائل الشیعة:266/15،باب 26،حدیث 20469.
5- 5) -الکافی:111/2،باب الحلم،حدیث 1؛بحار الأنوار:403/68،باب 93،حدیث 12.

قرآن مجید فرو خوردن غضب را از اخلاق و اوصاف انبیا و اولیا و پاکان از عباد خدا دانسته است.

قرآن مجید رضایت ندارد،مردم مؤمن در برخورد با یکدیگر و به خصوص در برخورد با حوادث خشمگین شده و عصبانی و غضبناک شوند.

[ وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ* اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ الْکٰاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعٰافِینَ عَنِ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ] (1).

و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [ به وسعتِ ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است؛ *آنان که در گشایش و تنگ دستی انفاق می کنند،و خشم خود را فرو می برند، و از [ خطاهایِ ] مردم در می گذرند؛و خدا نیکوکاران را دوست دارد.

[ إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجٰاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْویٰ وَ کٰانُوا أَحَقَّ بِهٰا وَ أَهْلَهٰا وَ کٰانَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً ] (2).

[ یاد کن ] هنگامی را که کافران [ پس از قرارداد صلح حدیبیه ] دل هایشان را از تعصّب و خشم شدید جاهلی آکنده کردند،پس خدا هم آرامشش را بر پیامبرش و مؤمنان نازل کرد و روح تقوا را [ که حقیقت و جان توحید است ] ملازم آنان نمود،و آنان به [ روح تقوا ] سزاوارتر و شایستۀ آن بودند؛و خدا همواره به هر چیز داناست.

ص:266


1- 1) -آل عمران (3):133-134.
2- 2) -فتح (48):26.

در آیۀ شریفه بنا به تفسیر بزرگان دین،از کفار به خاطر آتش خشم بیجایشان مذمّت شده و از رسول و مؤمنان به خاطر وقار و حلم و آرامششان توصیف شده است.

روایات و غضب

قٰالَ الصّادقُ علیه السلام:اَلْغُضَبُ مِفْتٰاحُ کُلِّ شَرٍّ (1).

امام ششم علیه السلام فرمود:خشم و عصبانیت،کلید هر شرّی است.

عبد الاعلی می گوید:

به حضرت صادق علیه السلام عرضه داشتم:مرا موعظه ای کن که از آن بهره مند شوم.

فرمود:مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و همین سؤال را کرد حضرت فرمود:

برو و عصبانی مشو،برگشت و دوباره سؤالش را تکرار کرد،حضرت فرمود؛برو و عصبانی مشو،دوباره آمد همان سؤال را کرد حضرت بار سوم همان پاسخ را داد (2).

وَ قالَ علیه السلام:اَلْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَکیمِ (3).

و نیز آن حضرت فرمود:عصبانیت از بین برنده دل حکیم است.

وَ قالَ علیه السلام:مَنْ لَمْ یَمْلِکْ غَضَبَهُ لَمْ یَمْلِکْ عَقْلَهُ (4).

ص:267


1- 1) -الکافی:303/2،باب الغضب،حدیث 3؛وسائل الشیعة:358/15،باب 53،حدیث 20733.
2- 2) -الکافی:303/2،باب الغضب،حدیث 5.
3- 3) -الکافی:305/2،باب الغضب،حدیث 13؛بحار الأنوار:278/70،باب 132،حدیث 33.
4- 4) -الکافی:305/2،باب الغضب،حدیث 13؛وسائل الشیعة:360/15،باب 53،حدیث 20741.

نیز آن جناب فرمود:هر کس خود را از خشم و عصبانیت حفظ نکند نمی تواند عقلش را حفظ کند.

آری،آدم عصبانی قدرت اندیشه و تفکّرش را از دست می دهد و در فضای تاریک عصبانیت و خشم،به هر کار خطرناکی دست می زند.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

مؤمن هر گاه غضب کند،خشم و غضبش وی را از مرز حق بیرون نبرد و چون خشنود گردد،خشنودیش سبب ورودش به باطل نمی گردد و چون قدرت یابد چیزی را خارج از حدود حقّش قبول نکند (1).

قٰالَ عَلِیٌّ علیه السلام:اَلْغَضَبُ یُثیرُ کَوامِنَ الْحِقْدِ (2).

علی علیه السلام فرمود:عصبانیت برانگیزندۀ کینه های درونی و پنهانی است.

وَ قٰالَ علیه السلام:اَلْغَضَبُ شَرٌّ انْ أطَعْتَهُ دَمَّرَ (3).

و نیز آن حضرت فرمود:عصبانیت شرّی است که اگر مطیعِ او باشی هلاک می کند.

وَ قٰالَ علیه السلام:اَلْغَضَبُ مَرْکَبُ الطّیشِ (4).

و نیز آن حضرت فرمود:عصبانیت مرکب آدم کم عقل و انسان گیج است.

ص:268


1- 1) -الکافی:233/2،باب المؤمن و علاماته،حدیث 11؛وسائل الشیعة:358/15،باب 53،حدیث 20731.
2- 2) -غرر الحکم:303،حدیث 6897.
3- 3) -غرر الحکم:302،حدیث 6891؛مستدرک الوسائل:11/12،باب 53،حدیث 13376.
4- 4) -غرر الحکم:302،حدیث 6888.

وَ قٰالَ علیه السلام:بِئسَ الْقَرینُ الْغَضَبُ،یُبْدِی الْمَعٰائِبَ وَ یُدْنِی الشَّرَّ،وَ یُبٰاعِدُ الْخَیْرَ (1).

و نیز آن جناب فرمود:غضب چه دوست بدی است،آشکار کنندۀ معایب و نزدیک کنندۀ شر و دور کنندۀ خیر و خوبی است.

وَ قالَ علیه السلام:مِنْ طَبٰایعِ الْجُهّالِ التَّسَرُّعُ الیَ الْغَضَبِ فی کُلِّ حٰالٍ (2).

و آن حضرت فرمود:از سرشت نادانان زود عصبانی شدن در هر حال است.

وَ قٰالَ علیه السلام:اَلْغَضَبُ نٰارُ الْقُلُوبِ (3).

و نیز آن جناب فرمود:خشم و عصبانیت آتش دل هاست.

وَ قٰالَ علیه السلام:اِیّاکَ وَ الْغَضَبَ فَاَوَّلُهُ جُنونٌ وَ آخِرُهُ نَدَمٌ (4).

و آن حضرت فرمود:از خشم و عصبانیت بپرهیز که اولش دیوانگی و آخرش پشیمانی است.

وَ قالَ علیه السلام:شِدَّةُ الْغَضَبِ تُغَیِّرُ الْمَنْطِقَ وَ تَقْطَعُ مادَّةَ الْحُجَّةِ وَ تُفَرِّقُ الْفَهْمَ (5).

و آن حضرت فرمود:خشم زیاد:منطق صحیح را تغییر دهد و ریشۀ دلیل را قطع کند و پریشانی فهم آورد.

وَ قالَ علیه السلام:اَعْظَمُ النّاسِ سُلْطٰاناً عَلیٰ نَفْسِهِ مَنْ قَمَعَ غَضَبَهُ وَ امٰاتَ شَهْوَتَهُ (6).

ص:269


1- 1) -غرر الحکم:302،حدیث 6893؛مستدرک الوسائل:13/12،باب 53،حدیث 13376.
2- 2) -غرر الحکم:302،حدیث 6875.
3- 3) -غرر الحکم:301،حدیث 6859.
4- 4) -غرر الحکم:303،حدیث 6898؛مستدرک الوسائل:12/12،باب 53،حدیث 13376.
5- 5) -کنز الفوائد:319/1؛بحار الأنوار:428/68،حدیث 78.
6- 6) -غرر الحکم:302،حدیث 6866؛مستدرک الوسائل:12/12،باب 53،حدیث 13376.

و آن جناب فرمود:مسلّطترین مردم بر نفس،کسی است که خشم را مقهور کرده و شهوت غلط و بیجا را از بین ببرد.

قٰالَ رسول اللّه صلی الله علیه و آله:اَلْغَضَبُ جَمْرَةُ الشَّیْطٰانِ (1).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:خشم پاره آتشی از شیطان است.

وَ قالَ صلی الله علیه و آله:مِنْ احَبِّ السَّبیلِ الیَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جُرْعَتانِ:جُرعَةُ غَیْظٍ تَرُدُّها بِحِلْمٍ وَ جُرْعَةُ مُصیبَةٍ تَرُدُّها بِصَبْرٍ (2).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:محبوب ترین راه به سوی خدا دو جرعه است:جرعۀ غیظی که با بردباری کنار زده شود و جرعۀ مصیبتی که با صبر برطرف گردد.

مِنْ کِتابِ أَمیرِ الْمُؤمنینَ علیه السلام الیَ الْحٰارِثِ الْهَمْدانیِّ:وَ اکْظِمِ الْغَیْظَ وَ تَجٰاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ وَ احْلُمْ الْغَضَبَ وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَکُنْ لَکَ الْعٰاقِبَةُ (3).

علی علیه السلام در نامه ای به حارث همدانی نوشت،خشم خود را فرو خور و به وقت قدرت بر انتقام گذشت نما و در برابر عصبانیت حلم ورز و با داشتن زور چشم بپوش تا برایت عاقبت خوشی باشد.

از عیسی علیه السلام بپرسیدند:چه چیزی از هر چیز سخت تر است ؟ گفت:

شدیدترین و سخت ترین برنامه ها غضب و خشم خدای عزّ و جلّ است،گفتند:

چگونه خود را از آن حفظ کنیم ؟ فرمود:به دوری از عصبانیت و خشم (4).

ص:270


1- 1) -جامع الأخبار:160،فصل 124؛بحار الأنوار:265/70،باب 132،حدیث 15.
2- 2) -الکافی:110/2،باب کظم الغیظ،حدیث 9؛وسائل الشیعة:176/12،باب 114،حدیث 16005.
3- 3) -نهج البلاغة:نامۀ 69.
4- 4) -مشکاة الأنوار:219،فصل 11،فی الحلم؛وسائل الشیعة:362/15،باب 53،حدیث 20745.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:

عصبانی مشو،چون خشمگین شدی بنشین و در قدرت حضرت حق بر بندگانش و گذشتی که در عین قدرت از عبادتش دارد اندیشه کن و هرگاه طرف مقابل به تو بگوید از خدا بترس،غضبت را رها کن و به فضای با برکت حلم قدم بگذار (1).

سلیمان علیه السلام به فرزندش فرمود:

از بسیاری خشم بپرهیز که زیاد عصبانی شدن باعث خواری قلب است (2).

عکرمه مفسر قرآن در سورۀ آل عمران در تعریف یحیی به وصف [ سَیِّداً وَ حَصُوراً ] (3)می گوید:

سید کسی است که خشم بر او تسلّط ندارد (4).

ابو دردا به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشت:

مرا به عملی هدایت کن که عاقبتش بهشت باشد فرمود:عصبانی مشو (5).

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:

کسی غضب نمی کند مگر این که خود را بر جهنم مشرف می کند (6).

عَنْ أبی جَعْفَرٍ علیه السلام:قٰالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله:مَنْ کَفَّ نَفْسَهُ عَنْ اعْراضِ النّاسِ اقالَ اللّهُ نَفْسَهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ،وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَفَّ اللّهُ تَبارَک وَ تَعالیٰ عَنْهُ

ص:271


1- 1) -تحف العقول:13؛بحار الأنوار:68/74،باب،حدیث 6.
2- 2) -محجة البیضاء:291/5،کتاب آفة الغضب...
3- 3) -آل عمران (3):39.
4- 4) -منیة المرید:319،الفصل الثانی؛محجة البیضاء:291/5،کتاب آفة الغضب...
5- 5) -محجة البیضاء:291/5،کتاب آفة الغضب؛بحار الأنوار:267/70،باب 132،حدیث 21.
6- 6) -منیة المرید:320،الفصل الثانی؛بحار الأنوار:267/70،باب 132،حدیث 21.

عَذابَ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ (1).

امام باقر علیه السلام می فرماید:رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:هر کس خود را از ضربه زدن به آبروی مردم حفظ کند،خداوند در روز قیامت از وی چشم پوشی می کند.

و هر کس نسبت به مردم جلوی خشمش را بگیرد،خداوند وی را از عذاب قیامت حفظ می کند.

و نیز آن حضرت می فرماید:

مردی به پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت:چیزی به من یاد بده،حضرت فرمود:برو و عصبانی مشو.

آن مرد می گوید:به همان موعظه اکتفا کرده به سوی اهلم روانه شدم،مدتی گذشت برای قبیلۀ آن مرد جنگی پیش آمد،آمادۀ کارزار شدند،آن مرد هم سلاح برداشته به میان قوم آمد،ناگهان سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله به یادش آمد که فرمود:از خشم و غضب بپرهیز.سلاح را گذاشت و به میان دشمن آمد و فریاد زد،از زخم و قتل و زدن اثر و سودی برای طرفین نیست،من بر ذمه می گیرم که از مال و منالم به شما بدهم،تا دست از درگیری بردارید،دشمن گفت:آنچه تو می گویی ما به آن سزاوارتریم،آن گاه هر دو قوم با هم آشتی کرده و آتش غضب بین آنان خاموش شد (2).

ص:272


1- 1) -الکافی:305/2،باب الغضب،حدیث 14؛وسائل الشیعة:359/15،باب 53،حدیث 20736.
2- 2) -الکافی:304/2،باب الغضب،حدیث 11؛بحار الأنوار:277/70،باب 132،حدیث 31.

کلام خواجۀ طوسی در غضب

اشاره

خواجه نصیر طوسی در«اخلاق ناصری»می گوید:

غضب حرکتی بود نفس را که مبدأ آن شهوت و انتقام بود و این حرکت چون به عنف بود آتش خشم افروخته شود و خون در غلیان آید و دماغ و شریانات از دخانی مظلم ممتلی شود تا عقل محجوب گردد و فعل او ضعیف،چنان که حکما گفته اند:

بنیه انسانی مانند غار کوهی شود مملو به حریق آتش و محتنق به لهب و دخان که از آن غار جز آواز و بانگ و مشغله و غلبۀ اشتعال چیزی دیگر معلوم نشود و در این حال معالجۀ این تغیّر و اطفای این نایره در غایت تعذّر بود،هر چه در اطفای اشتعال استعمال کنند ماده قوت گیرد و سبب زیادت اشتعال شود،اگر به موعظت تمسک کنند خشم بیشتر شود و اگر در تسکین حیله نمایند لهب و مشعله زیاده گردد و در اشخاص به حسب اختلاف امزجه این حال مختلف درافتد،چه ترکیبی باشد مانند ترکیب کبریت که از کمتر شرری اشتعال یابد و ترکیبی باشد به مناسبت ترکیب روغن که اشتعال آن را سببی بیشتر باید و هم چنین ترکیبی بود مانند ترکیب چوب خشک و چوب تر،تا به ترکیبی رسد که اشتعال آن در غایت تعذّر بود و این ترتیب به اعتبار حال غضب بود در عنفوان مبدأ حرکت.

اما آن گاه که سبب متواتر شود،اصناف مراتب متساوی نمایند،چنان که از اندک آتشی که از احتکاکی ضعیف متواتر که در چوبی حادث شود،بیشه های عظیم و درختان بهم در شده،چه خشک و چه تر سوخته گردد و تأمل باید کرد در حال میغ و صاعقه که چگونه از احتکاک و بخار رطب و یابس بر یکدیگر اشتعال بروق و قذف صواعق که بر کوه های سخت و سنگ های خاره گذر یابد حادث

ص:273

می شود و همین اعتبار در حال تهیج غضب نکابت او اگر چه به سبب کمتر کلمه بود رعایت باید کرد.

و بقراطیس حکیم گوید:

من به سلامت آن کشتی که باد سخت و شدّت آشوب دریا به لجه افکند که بر کوه های عظیم مشتمل بود و بر سنگ های سخت زند،امیدوارترم از آن که به سلامت غضبان ملتهب،چه ملاحان را در تخلیص آن کشتی مجال استعمال لطایف حیل باشد و هیچ حیله در تسکین شعلۀ غضبی که زبانه می زند نافع نیاید و چندان که وعظ و تضرع و خضوع بیشتر به کار دارند مانند آتشی که هیزم خشک بر او افکند تیزی بیشتر نماید.

اسباب غضب

و اسباب غضب ده است.

اوّل: عجب، دوّم: افتخار، سوّم: مراء، چهارم: لجاج، پنجم: مزاح، ششم:

تکبّر، هفتم: استهزا، هشتم: غدر، نهم: ضیم (1)، دهم: طلب نفایسی که از عزت موجب مناقشه و محاسده شود و شوق به انتقام غایت این اسباب بود و بر سبیل اشتراک و لواحق غضب که اعراض این مرض بود،هفت صنف باشد:

اوّل: ندامت، دوّم: توقع مجازات عاجل و آجل، سوّم: مشقّت دوستان، چهارم: استهزای اراذل، پنجم: شماتت اعدا، ششم: تغییر مزاج، هفتم: تألّم ابدان هم در حال،چه غضبْ جنون یک ساعت بود،امیر المؤمنین علی کَرم اللّه وجهه فرمود:

ص:274


1- 1) -ضیم:ستم کردن،جور و جفا کردن،بیداد کردن.

الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ لِاَنَّ صٰاحِبَها یَنْدَمُ فَاِنْ لَمْ یَنْدَمْ فَجُنونُهُ مُسْتَحْکَمٌ (1).

غضب و خشم نوعی از دیوانگی است؛زیرا غضبناک پشیمان می شود و اگر پشیمان نشد،پس جنون او ریشه ای است.

و گاه بود که به اختناق،حرارت دل ادا کند و از آن امراض عظیم که مؤدی باشد به تلف تولد کند و علاج این اسباب علاج غضب بود چه ارتفاع سبب موجب ارتفاع مسبّب بود و قطع مواد مقتضی ازالۀ مرض و اگر بعد از علاج سبب به نادر چیزی از این مرض حادث شود به تدبیر عقل دفع آن سهل بود.

علاج اسباب غضب

و معالجه اسباب غضب این است:

امّا عجب، و آن ظنّی کاذب بود در نفس،چون خویشتن را استحقاق منزلتی شمرد که مستحق آن نبود و چون بر عیوب و نقصانات خویش وقوف یابد و داند که فضیلت میان خلق مشترک است،از عجب ایمن شود،چه کسی که کمال خود به دیگران یابد معجب نبود.

و اما افتخار، و آن مباهات بود به چیزهای خارجی که در معرض آفات و اصناف زوال باشد و به بقا و ثبات آن وثوقی نتواند بود چه اگر فخر به مال کنند از غضب و نهب آن ایمن نباشند و اگر به نسب کنند صادق ترین این نوع آن گاه بود که شخصی از پدران او به فضل موسوم بوده باشد،پس چون تقدیر کنند که آن پدر فاضل او حاضر آید و گوید که این شرف که تو دعوی می کنی بر سبیل استبداد مرا است نه تو را و تو را به نفس خویش چه فضیلت است که بدان مفاخرت توانی کرد از جواب او عاجز آید.

ص:275


1- 1) -غرر الحکم:301،ذم الغضب،حدیث 6861؛نهج البلاغة:حکمت 255.

و حکایت کنند که:

یکی از رؤسای یونان بر غلام حکیمی افتخار نمود،غلام گفت:اگر موجب مفاخرت تو بر من این جامه های نیکوست که خویشتن را بدان آراسته ای،حسن و زینت در جامۀ است نه در تو و اگر موجب فضل تو این اسب را است که بر او نشسته ای،چابکی و فراهت در اسب است نه در تو و اگر فضل پدران است، صاحب فضل ایشان بوده اند نه تو و چون از این فضایل هیچ کدام حق تو نیست،اگر صاحب هر یکی حظّ خویش استرداد کند بلکه خود فضیلت هیچ کدام از او به تو انتقال نکرده است تا بر او حاجت افتد پس تو که باشی ؟

و هم چنین گویند که:

حکیمی نزد صاحب ثروتی بود که به زینت و تجمل و کثرت مال و عدّت مباهات نمودی،در اثنای محاوره خواست که آب دهن بیفکند از راست و چپ نگریست موضعی نیافت که آن را شاید بزاقی که در دهن جمع کرده بود به روی صاحب خانه افکند،حاضران عتاب و ملازمت نمودند،حکیم گفت:ادب نه چنان بود که آب دهن به اخس و اقبح مواضع افکنند،من چندان که از چپ و راست نگاه کردم هیچ موضع خسیس تر و قبیح تر از روی این شخص که جهل موسوم است نیافتم.

و اما مراء و لجاج، موجب ازاله الفت و حدوث تباین و تباغض و مخاصمت باشد و قوام عالم به الفت و محبت است چنان که بعد از این شرح آن داده آید.

پس مراء و لجاج از فسادهایی بود که مقتضی رفع نظام عالم باشد و این تباه ترین اوصاف رذایل است.

و اما مزاح، اگر به قدر اعتدال استعمال کنند محمود بود،رسول خدا صلی الله علیه و آله مزاح می کرد ولی اهل هزل نبود.

ص:276

و امّا وقوف بر حد اعتدال به غایت دشوار بود و اکثر مردمان قصد اعتدال کنند و لیکن چون شروع نمایند به مجاوزت حد تعدی کنند تا سبب وحشت شود و غضب کامن (1)را ظاهر کند و چقدر در دل ها راسخ گرداند پس مزاح بر کسی که اقتصار نتواند نگاه داشت محظور بود چه گفته اند:حدیثی بود مایۀ کارزار.

و اما تکبر، به عجب نزدیک تر است و فرق آن بود که معجب با نفس خود دروغ می گوید،به گمانی که بدو دارد و متکبر با دیگران دروغ می گوید و اگر چه از آن گمان خالی بود و علاج این نزدیک بود به علاج عجب.

و امّا استهزا، و آن افعال اهل جنون و مسخرگی باشد و کسی بر آن اقدام کند که به احتمال مثل آن مبالات ننماید و مذلّت و صغار و ارتکاب رذایل دیگر که موجب ضحک اصحاب ثروت و ترفّه بود وسیلۀ معیشت خویش سازد و کسی که به حریت و فضل موسوم بود نفس و عرض خویش را گرامی تر از آن دارد که در معرض یک سفاهت سفیهی آرد و اگر چه در مقابل آنچه در خزاین پادشاهان بود بدو دهند.

و امّا غدر، را وجوه بسیاری بود،چه استعمال آن هم در مال و هم در جاه و هم در مودّت و هم در حرم اتفاق افتد و هیچ وجه از وجوه غدر نزدیک کسی که او را اندک مایۀ انسانیت بود محمود نباشد و از اینجا است که هیچ کس بدان معترف نشود.

و اما ضیم، و آن تکلیف تحمل ظلم بود غیر را بر وجه انتقام،هم قبح او به قبح ظلم و انظلام که گفته شده است معلوم شود و عاقل باید که بر انتقام اقدام ننماید تا داند که به ضرری بزرگتر از آن عاید نخواهد شد و آن بعد از مشاورت عقل و تدبیر رأی بود و حصول این حال بعد از حصول فضیلت حلم تواند بود.

ص:277


1- 1) -کامن:پنهان شونده،پوشیده شونده.

و اما طلب نفایس، که موجب مناقشه و منازعت بود مشتمل باشد بر خطای عظیم از کسانی که به سعت و قدرت موسوم باشند تا به اوساط الناس چه رسد (1).

در هر صورت از آیات قرآن مجید و روایات و اخبار و فرمایش های اولیای حق و حکیمان استفاده می شود که غضب مرضی مهلک و رذیلتی ابلیسی و صفتی شیطانی است و این رذیلت در هر کسی باشد از رحمت حق محروم و در بین خلق خدا از اعتبار عاری است.چه نیکوست که انسان در تمام برخوردهایش از حلم و بردباری بهره گرفته و از غضب و خشم به دور باشد که حلم موجب نورانیت و غضب علت تاریکی درون و ظلم و ستم بر مردمان است.

اولیای خدا که غرق در معرفت حق و منور به نور عشق حضرت دوست بودند از این رذایل راحت و از این آلودگی ها مصون بودند.

آنان جز لقای حق و وصال یار طلب نمی کردند و لقا و وصال را در پیراستگی از اوصاف ابلیسی و آراستگی به حسنات الهی می دانستند.

به قول عاشق عارف مرحوم الهی قمشه ای:

بی نور عشق نتوان رخسار یار دیدن***بی عاشقی نشاید بر وصل او رسیدن

عشق است بال انسان ای مرغ باغ سبحان*** بی بال عشق نتوان بر عرش جان پریدن

عشق ار به کوه و صحرا آواره ساخت ما را*** از این شرر توان هم بر طور دل رسیدن

گر جرعه می وصل خواهی زکوثر عشق*** باید به وجد و مستی جام بلا کشیدن

ما و هزار زاری از عشق روی آن گل*** وز گل به ناله ما صد پیرهن دریدن

گل های باغ عالم بوی وفا ندارد*** الّا گل وصالش از باغ عشق چیدن

ص:278


1- 1) -اخلاق ناصری:138.

حلم و بردباری خواجه نصیر الدین طوسی

محدّث قمی در کتاب پر ارزش«سفینة البحار»می گوید:

افضل حکما و متکلّمین،سلطان علما و محقّقان بزرگ وزیر خواجه نصیر الملّة والدین قدس اللّه روحه در اخلاق و بردباری و در حلم و حوصله اقتدای به حضرت باقر العلوم علیه السلام کرده،آنجا که یک مرد نصرانی در رهگذر به آن جناب گفت:انت بقر ؟ حضرت فرمود:نه،من بقر نیستم باقرم،گفت:تو پسر زنی هستی که شغلش نانوایی است،حضرت فرمود:اشتباه کردی.گفت:تو فرزند زن سیاه چهرۀ بد زبانی،حضرت فرمود:اگر راست می گویی خدا مادرم را رحمت کند،اگر دروغ می گویی خدا تو را بیامرزد،نصرانی از شدّت حلم و بردباری حضرت مسلمان شد (1).

خواجه به پیروی از این حلم است که وقتی در زمان قدرت و سطوت و وزارتش نامه ای برایش آمد،در آن نامه به خواجه خطاب شده بود ای سگ ! پسر سگ ! آن جناب جواب نوشت این موضوعی که برای من نوشته ای صحیح نیست؛زیرا سگ از حیوانات چهار پاست و پارس کننده و دارای ناخن های بزرگ است ولی من قامتم موزون،پوستم روشن،ناخنم کوتاه و دارای نطق و ضحکم و این از امتیازات انسان است،خواجه در جواب آن مرد یک کلمه زشت ننوشت،به همین خاطر است که علامه حلی آن بزرگ مرد جهان دانش در اجازه اش برای خواجه نوشت:

شیخ ما خواجه طوسی برترین فرد اهل زمان در علوم عقلیه و نقلیه است،در علوم فلسفی و احکام شرعی بر وفق مذهب امامیه دارای تألیفات زیادی است،

ص:279


1- 1) -المناقب:207/4؛بحار الأنوار:289/46،باب 6؛حدیث 12.

شریف ترین کسی که در این زمان در اخلاق دیده ام اوست،خداوند قبرش را نورانی کند (1).

در توفیق زن ای دل که گشاد تو از اوست***جلوه شاهد مقصود و مراد تو از اوست

عشق بر کشورت از شش جهت آورده هجوم ***بر حذر باش که تسخیر بلاد تو از اوست

شکوه و شکر تو از عشق سزد زانکه به دهر*** دل تنگ تواز او خاطر شاد تو از اوست

کارفرمای تو عشق است یقین دان طالب*** که صلاح تو از او بلکه فساد تو از اوست

حلم و بردباری آیت اللّه اصفهانی

حضرت آیت اللّه العظمی سید ابوالحسن اصفهانی از مراجع بزرگ تقلید و مقیم نجف اشرف بود،از شاگردان آن جناب سه داستان در حلم و بردباری و کرامت نفسش شنیده ام که دانستنش برای همه سودمند است.

1-از هندوستان از آن حضرت عالمی فقیه و دانشمندی بصیر جهت سرپرستی شیعیان آن سامان درخواست کردند،سید یکی از فضلای نجف را خواست،برای او اجازه مفصّلی در علم و دانش و فقه و بینش نوشت و از شیعیان آن سامان درخواست کرد که وجود آن عالم بزرگ را مغتنم بشمارند،آن عالم متن اجازه را خواند،سپس با چهره ای جدّی رو به سید کرد و گفت:بدان که من از جانب تو به

ص:280


1- 1) -سفینة البحار:422/1.

بلاد هند می روم اما اگر از من مسئله مرجع تقلید را بپرسند من دیگری را برای مرجعیت معرفی می کنم؛زیرا شما را اعلم نمی دانم !

سید با کمال متانت و بردباری فرمودند،من شما را جهت تبلیغ اسلام و حلال و حرام خدا به هندوستان می فرستم نه برای تبلیغ شخصیت و مرجعیت خودم.

ای خوش آن سر که در او نشئه سودایی هست***داغ آشوب از او بر دل شیدایی هست

نیکبخت آن دل آشفته که از روزن داغ*** بر گلستان غمش چشم تمنّایی هست

مژده ای خار ره عشق که این شیفته را*** طرف دامانی اگر نیست کف پایی هست

اجل اینک بسرم تاخته جان می طلبد*** نا امیدش نکنم گر زتو ایمایی هست

عشق بی جلوه حسنی نکشد ناز وجود*** یوسفی هست به هر جا که زلیخایی هست

2-طلبه ای فقیر برای رفع نیازمندی خود به آن جناب رجوع کرد،آن حضرت به او وعدۀ کمک داد،در بین نماز عشای آن شب،ستمگری بی رحم با خنجری تیز به فرزند جوان سید حمله ور شد و سر او را از بدن جدا کرد،فردای آن روز برای تشییع جنازه تمام شهر نجف تعطیل شد،سید بزرگوار به دنبال جنازۀ فرزندش حرکت کرد،آن طلبه می گوید:من هم در تشییع شرکت داشته و درد خود را فراموش کرده بودم عبور جنازه به رهگذری تنگ افتاد که جای عبور دو سه نفر بیشتر نبود،ناگهان با سیّد بزرگوار که داغی سنگین بر جگرش نشسته بود مواجه شدم،بدون این که کسی بفهمد کمک لازم را نسبت به من رعایت فرمود،از قدرت صبر و حوصله

ص:281

و مقاومت و بردباری آن حضرت تعجب کردم که با چنین مصیبت سنگینی چگونه آرامش و حلم خود را حفظ کرده است ؟ ! !

آری،تجلّی ایمان و قدرت معرفت و اوصاف حسنه در اولیای الهی چنان قوی است که هیچ حادثه ای نمی تواند بین آنان و بین حقایق حجاب شود !

با مهرش از دام علایق دل گسستم***وز شهپر جان این قفس درهم شکستم

در عرصه باغ ابد پرواز کردم*** وز دام پر پیچ و خم گردون بجستم

دیدی درآمد یوسف جانم از این چاه*** وز مکر اخوان حسود تن برستم

دیدی که چون رنج خمارم دید ساقی ***داد از کرم جامی زصهبای الستم

دیدی که لطفش حاجت ما را روا کرد*** داد اختیار نفس سرکش را بدستم

3-عربی خشن و بی سواد به محضر مقدس سید آمد و با تندی از آن حضرت طلب کمک کرد،آن جناب با کمال متانت به او فرمود:اکنون چیزی در بساط من برای کمک به تو نیست،عرب به آن حضرت پرخاش کرد و ناسزا گفت و در عین خشم و غضب خانه سید را ترک کرد.

چند روزی از این ماجرا گذشت،سید در شب تاریک و در حال تنهایی به در خانۀ عرب رفته و دق الباب کرد،همسر عرب به پشت درآمد و گفت:کیست ؟ سید فرمود:ابوالحسنم،اگر آقای شما در خانه هست به او بگویید چند لحظه ای با او کار دارم،زن پیغام آن مرد بزرگ را رساند،عرب به در خانه آمد و با سید با تندخویی برخورد کرد،سید اجازه ورود خواست،به تلخی به سید اجازه ورود داد،سید پس از چند لحظه،کمک قابل توجهی به او نمود و از نداشتن آن روز عذرخواهی کرد،عرب از خواب غفلت بیدار شد،خنجری آورد و به سید گفت:یا با پای کفشدار بر صورتم بگذار یا با این خنجر سینه ام را می شکافم،سید آنچه اصرار کرد،عرب نپذیرفت برای حفظ جان عرب آهسته به صورتش پای گذاشت

ص:282

آن گاه از خانۀ او رفت ! !

آری،مردان خدا جز به یاد خدا و برای خدا و به دستور خدا زندگی نمی کنند و هیچ علتی بین آنان و محبوبشان نمی تواند حایل گردد.

بردباری علامۀ کاشف الغطا

کاشف الغطا از بزرگ ترین فقهای شیعه و از علمای به نام مکتب اسلام است،او در دانش فقه مردی کم نظیر و دانشمندی بی بدیل بود.بسیاری از فقها و دانشمندان از شاگردان و تربیت شدگان آن فقیه بزرگ و عالم سترگ هستند.

روز عید فطر با هزاران نفر نماز عید را در صحن مطهر حضرت مولی الموحدین بجای آورد،فقیری دل شکسته که از شدّت فقر و نداری کارد به استخوانش رسیده بود به محضر او آمد و اظهار حاجت کرد و گفت:از فطریه ای که مردم نزد شما آورده اند به من کمک کن که سخت محتاجم.

آن جناب فرمود:من تمام فطریه ها را به محلّ خودش رساندم و اکنون از آن پول چیزی نزد من نیست،نیازمند دچار عصبانیت شد،آب دهن به روی آن مرجع بزرگ انداخت و گفت:تو که از کمک به هم چون منی عاجزی چرا بر این مسند نشسته ای ؟ !

کاشف الغطا آب دهان آن مرد را به روی و به محاسن خود کشید،آن گاه برخاست و عبا از دوش خویش برداشت و روی به جانب نمازگزاران کرد و گفت:

هر کس مرا دوست دارد به اندازۀ وسعش در این عبا پول بریزد،آن گاه خود آن جناب در صف نمازگزاران گشت و برای آن فقیر کمک قابل توجهی از مردم گرفت ! ! راستی،بجای این که این موارد را حلم بنامیم بهتر است معجزۀ اخلاقی بگوییم که این گونه اخلاق هم سویی با اولیا و انبیای الهی است.

ص:283

من الهی بندۀ عشقم که آزاد از جهانم***در گلستان طبیعت بلبلی بی آشیانم

عاشقی آواره کوی حبیبی دلفریبم ***عاقلی دیوانه وصل نگاری دلستانم

روز و شب در خلوت دل با خیالش هم نشینم*** آفرین بر دل که بنمودی نشان زان بی نشانم

کرده لطفش ایمن از جور سپهر کج مدارم ***داده مهرش پرتوی افزون زماه آسمانم

حلم و بردباری ملا مهدی نراقی

پس از آن که ملا مهدی کتاب با ارزش«جامع السعادات»را در اخلاق نوشت و نسخه های آن در مناطق مسلمان نشین پخش شد،نسخه ای از آن کتاب به دست بزرگ مرد شیعه،جامع فضایل و کمالات سید مهدی بحر العلوم که در نجف اشرف محور علم و تقوا و زهد و عبادت و کیاست و مرجعیت بود رسید.

سید از دیدن آن کتاب در شگفت شد و آرزو کرد روزی به دیدار مؤلف آن گنجینۀ پرقیمت موفق گردد.

ملا مهدی نراقی در آتش اشتیاق زیارت ائمۀ طاهرین علیهم السلام می سوخت،از خدای بزرگ می خواست که به اعتاب مقدسه مشرف شود،حضرت حق توفیق زیارت عتبات عالیات را نصیب آن عبد صالح کرد.

آن انسان والا و وارسته وارد نجف شد،بر اساس رسوم دیرینۀ تمام مراجع و علما و دانشمندان و طلّاب،از آن حضرت دیدن کردند و آن جناب به بازدید همه شتافت،تنها کسی که از آن مجسّمه اخلاق دیدن نکرد سید مهدی بحر العلوم بود ! !

ص:284

نجف از این واقعه شگفت زده شده بود،همه از هم می پرسیدند که علّت این که بحر العلوم به دیدن نراقی نرفت چه بود ؟ !

نراقی بزرگوار احوال سید را پرسید و از خانه او نشانی خواست و سپس فرمود:

بر ما لازم است از این بزرگ مرد علم و عمل دیدن کنیم.

از این که نراقی می خواست به دیدن بحر العلوم برود همه تعجب کردند،آن جناب به منزل سید رفت،در آنجا جمعی از علما و طلّاب حضور داشتند،نراقی وارد مجلس شد همه ورود او را گرامی داشتند ولی بحر العلوم به نراقی توجهی نکرد و حتی از جهت احترام در برابر او از جای خود برنخاست و تا پایان مجلس نسبت به نراقی از رعایت احترام و ادب خودداری کرد ! !

نراقی با رعایت دقت و موقعیت مجلس بدون این که خم به ابرو بیاورد از سید خداحافظی کرد و به خانۀ خود رفت،قضیه برخورد بحر العلوم با نراقی در نجف اشرف با اعجاب بسیار شدید علما و طلاب روبرو شد،آری،برای همگان این موضوع بی سابقه بسیار سنگین بود،تنها کسی که از آن مجلس کم ترین اثری برنداشت نراقی بزرگ بود.

پس از چند روز که از بازدید بحر العلوم خبری نشد،باز وجود مبارک نراقی به دیدار او شتافت و سید به گونه مجلس اوّل و شاید کمی سردتر با نراقی برخورد کرد،مجلس دوم هم بدون این که در نراقی اثر سوء بگذارد تمام شد،باز هم سید به بازدید نراقی نرفت.

سفر نراقی رو به پایان بود،نجف از آن پیش آمد در بهت و حیرت بود،نراقی در روزهای آخر سفر باز هم به دیدار سید میل کرد و برای بار سوم به زیارت آن مرد الهی شتافت،چون وارد منزل شد علما و طلاب دیدند سید بحر العلوم با حالی عجیب تا درب منزل به استقبال نراقی شتافت و آن جناب را چون بنده ای در برابر

ص:285

مولا در آغوش گرفت و عجیب و غریب نسبت به آن حضرت رعایت ادب و احترام کرد و وی را تا داخل منزل برد و چون شاگردی در برابر استاد مقابل نراقی نشست و در کمال خضوع و تواضع از آن حضرت پذیرایی کرد.

پس از پایان مجلس سبب برخوردهای اول و برخورد اخیر را از علّامه بحر العلوم پرسیدند،آن جناب جواب داد:من کتاب«جامع السعادات»را مطالعه کردم و آن را در نوع خود بی نظیر دیدم،آرزو داشتم مؤلف آن را ببینم و وی را آزمایش کنم که آیا آنچه در آن کتاب در باب فضایل اخلاقی نوشته در خود او هست یا نه که وی را در آن دو مجلس امتحان کردم و دیدم از ایمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر و عاقبت بینی بالایی برخوردار است و از این جهت در مجلس سوّم کمال احترام و ادب و خشوع و خضوع را نسبت به وی مراعات کردم که او مرد دین و پیکرۀ اخلاق و مجسمۀ عمل صالح است.

به قول الهی آن مجسّمۀ عرفان و اخلاق:

پرسند الهی کیستی دیوانه عشق***مستی خرابی ساکن میخانه عشق

بر ما فقیران غیر آن سلطان که بخشید*** گنج شهود و افسر شاهانه عشق

بر ما گدایان سر کویش عطا کرد*** آن شاه شاهان گوهر یک دانه عشق

گنجی است عشقت ای جمال آرای عالم*** پنهان به کنج این دل ویرانه عشق

عین است و شین و قاف و بس درس و کتابم ***ناموختم درس دیگر فرزانه عشق

گیتی مسافرخانه عشق است و خوش باش*** این یک دو روز اندر مسافرخانه عشق

وقف گدایان سر کوی تو کردند*** ملک رضا و شادی شاهانه عشق

ص:286

[ وَ الْحِلْمُ یَدُورُ عَلیٰ خَمْسَةِ أوْجُهٍ:أنْ یَکُونَ عَزیراً فَیَذِلَّ،أوْ یَکُونَ صٰادِقاً فَیُتَّهَمَ،أوْ یَدْعُوَ الیَ الْحَقِّ فَیُسْتَخَفَّ بِهِ،أوْ انْ یُؤْذیٰ بِلا جُرْمٍ،أوْ أنْ یُطالِبَ بِالْحَقِّ فَیُخٰالِفُوهُ فیهِ،فَاِنْ أتَیْتَ کُلّاً مِنْها حَقَّهُ فَقَدْ اصَبْتَ.وَ قابِلِ السَّفیهَ بِالْاِعراضِ عَنْهُ وَ تَرْکِ الْجَوابِ یَکُنِ النّاسُ انْصارَکَ لِاَنَّهُ مَنْ جٰاوَبَ السَّفیهَ فَکَأَنَّهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَی النّارِ.قٰالَ رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله:مَثَلُ الْمُؤْمِنِ کَمَثَلِ الْاَرْضِ مَنافِعُهُمْ مِنْهٰا وَ اذٰاهُمْ عَلَیْهٰا.]

موقعیت های حلم

اشاره

امام به حق ناطق حضرت صادق علیه السلام در دنبالۀ روایت باب حلم می فرماید:

حلم و بردباری در پنج موقعیت صورت می گیرد:در موقعی که بزرگی و عزت داشته و اکنون خوار و کوچک شده،در حالی که راست می گفته و اکنون متهم به دروغ گشته،در مرحله ای که دعوت به سوی حق می کرده اهانت شده و در وقتی که جرم و گناهی نداشته از سوی مردم آزار و اذیت دیده،در زمانی که مطالبۀ حق نموده ولی با او مخالفت شده،در این پنج مورد که نقطۀ جوشیدن غضب است جای حلم ورزیدن و نشان دادن بردباری است.

شخص حلیم در این پنج صورت با کمال حوصله و وقار بردباری ورزیده و کم ترین تزلزل و حالت ناراحتی پیدا نمی کند و بردبار بودن انسان از این موارد

ص:287

معلوم می گردد.

و سزاوار است که انسان حلیم با شخص سفیه به سؤال و جواب نپردازد،بلکه از او اعراض نماید و چون اعتراض به اهل جاهل را پاسخ نگوید از دیگران یاری و موافقت بیند،اما جواب دادن و بحث کردن با نادان مانند هیزم گذاردن در آتش است که شعلۀ آتش را بیشتر و برافروخته تر خواهد کرد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

مؤمن مانند زمین است که همه از آن استفاده می برند و آزار و اذیت و مزاحمت آنان نیز در روی همین زمین صورت می گیرد.

تقابل حلم و غضب

در«شرح مصطفوی»آمده:

صفت حلم در مقابل غضب است و در اثر صبر تواضع و خضوع حاصل می شود و خضوع و فروتنی حاصل نمی گردد مگر پس از تحقق حقیقت توحید و معرفت به عظمت و جلال و قدرت پروردگار متعال و چون انسان،خداوند توانا را مؤثر و محیط و حاکم مطلق و سلطان حقیقی بر همه موجودات دید،قهراً از خودبینی و خودپسندی و خودخواهی دور گشته و پیوسته با حالت بندگی و خضوع و خشوع و اطاعت و ذلت و تسلیم و تفویض و رضا و صبر زندگی خواهد کرد،این است که در روایات شریفه علم توام با حلم ذکر می شود،یعنی علمی که توام با خضوع و خشوع بوده و از خودپسندی و خودخواهی و خودبینی دور باشد.

ص:288

[ و مَنْ لا یَصْبِرْ عَلیٰ جَفاءِ الْخَلْقِ لٰا یَصِلْ الیٰ رِضَی اللّه تَعالی لِاَنَّ رِضَی اللّهِ تَعالی مَشُوبٌ بِجَفاءِ الْخَلْقِ.وَ حُکِیَ أنْ رَجُلاً قٰالَ لِلْأحْنَفِ بْنِ قَیْسٍ:ایّاکَ اعْنی،قالَ:أنَا عَنْکَ أحْلَمُ.قالَ النّبیُّ صلی الله علیه و آله:بُعِثْتُ لِلْحِلْمِ مَرْکَزاً وَ لِلْعِلْمِ مَعْدِناً وَ لِلصَّبْرِ مَسْکَناً بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکٰارِمَ الْاَخْلٰاقِ،صَدَقَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:وَ حَقیقَةُ الْحِلْمِ أنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ اسٰاءَ الَیْکَ وَ خٰالَفَکَ وَ انْتَ الْقٰادِرُ عَلیَ الْاِنتِقٰامِ مِنْهُ کَما وَرَدَ فی الدُّعاء:اِلٰهی انْتَ اوْسَعُ فَضْلاً وَ اوْسَعُ حِلْماً مِنْ انْ تُواخِذَنی بِعَمَلی وَ تَسْتَذِلَّنی بِخَطیئَتی ]

حضرت صادق علیه السلام در پایان روایت می فرماید:

آن کس که صبر و تحمل بر جفا و آزار مردم نکند،به رضای پروردگار نایل نشود؛ زیرا خشنودی حق آمیخته و توام با جفای خلق است.

حکایت شده که:

مردی با احنف بن قیس درشتی کرد و گفت:منظورم تویی،احنف در پاسخ گفت:من در برابر تو و حرف های زشت بردباری نشان می دهم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

برانگیخته شده ام و برای بردباری مرکز و مرکبم و برای دانش معدنم و مسکن و محل صبرم.

ص:289

و حقیقت حلم این است که از کسی که در حق تو بدی کرده درگذری در حالی که قدرت بر انتقام داری،چنان که در دعا وارد شده:

خدایا ! فضل تو وسیع تر و حلم تو برتر از آن است که به سبب سوء عمل مرا مؤاخذه کنی و به خطای من مرا خوار و ذلیل نمایی.

باب 58 در تواضع

اشاره

ص:290

ص:291

ص:292

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

التَّواضُعُ اصْلُ کُلِّ شَرَفٍ نَفیسٍ وَ مَرْتَبَةٍ رَفیقَةٍ وَ لَوْ کٰانَ لِلتَّواضُعِ لُغَةٌ یَفْهَمُهَا الْخَلقُ لَنَطَقَ عَنْ حَقائِقِ ما فی مَخْفِیّاتِ الْعَواقِبِ.

وَ التَّواضُعُ مٰا یَکُونُ فِی اللّٰهِ وَ للّٰهِ،وَ مَا سِوٰاهُ فَکِبْرٌ،وَ مَنْ تَوٰاضَعَ للّٰهِ ِ شَرَّفَهُ اللّٰهُ عَلیٰ کَثیرٍ مِنْ عِبٰادِهِ،وَ لاَِهْلِ التَّوٰاضُعِ سیمٰآءٌ یَعْرِفُهٰا اهْلُ السَّمٰآءِ مِنَ الْمَلٰائِکَةِ،وَ اهْلُ الْاَرْضِ مِنَ العٰارِفینَ،قٰالَ اللّٰهُ تَعٰالیٰ: [ وَ عَلَی الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمٰاهُمْ ] .

قٰالَ رَسُولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و آله:اِنّ اللّٰه اوْحیٰ الَیَّ انْ تَوٰاضَعُوا حَتَّیٰ لٰا یَفْخَرَ احَدٌ عَلیٰ احَدٍ،وَ لا یَبْغیٰ احَدٌ عَلیٰ احَدٍ،وَ مٰا تَوٰاضَعَ احَدٌ للّٰهِ ِ الّا رَفَعَهُ اللّٰهُ،وَ کٰانَ رَسُولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و آله اذٰا مَرَّ عَلَی الصِّبْیٰانِ سَلَّمَ عَلَیْهِمْ لِکَمٰالِ تَوٰاضُعِهِ،وَ اصْلُ التَّوٰاضُعِ مِنْ اجْلٰالِ اللّٰهِ تَعٰالیٰ وَ هَیْبَتِهِ وَ عَظَمَتِهِ،وَ لَیْسَ للّٰهِ ِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبٰادَةٌ یَقْبَلُهٰا وَ یَرْضٰاهٰا الّا وَ بٰابُهَا التَّوٰاضُعُ،وَ لا یَعْرِفُ مٰا فی حَقیقَةِ التَّوٰاضُعِ الّا المُقَرَّبُونَ مِنْ عِبٰادِهِ، الْمُتَّصِلُونَ بِوَحْدٰانِیَّتِهِ،قٰالَ اللّٰهُ تَعٰالیٰ: [ وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً ] .

وَ قَدْ امَرَ اللّٰهُ عَزَّ وَ جَلَّ اعَزَّ خَلْقِهِ وَ سَیِّدَ بَرِیَّتِهِ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالتَّوٰاضُعِ،فَقٰالَ عَزَّ وَ جَلَّ: [ وَ اخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ] .

وَ التَّوٰاضُعُ مَزْرَعَةُ الْخُشُوعِ وَ الْخُضُوعِ وَ الْخَشْیَةِ وَ الْحَیاءِ؛وَ انَّهُنَّ لٰا یَنْبُتْنَ الّا مِنْهٰا وَ فیهٰا،وَ لا یَسْلَمُ الشَّرَفُ التّامُّ الحقیقیُّ الّا بِالتَّوٰاضُعِ فی ذاتِ اللّٰهِ تَعٰالیٰ.

ص:293

[ التَّواضُعُ اصْلُ کُلِّ شَرَفٍ نَفیسٍ وَ مَرْتَبَةٍ رَفیقَةٍ وَ لَوْ کٰانَ لِلتَّواضُعِ لُغَةٌ یَفْهَمُهَا الْخَلقُ لَنَطَقَ عَنْ حَقائِقِ ما فی مَخْفِیّاتِ الْعَواقِبِ ]

حقیقت تواضع و فروتنی

اشاره

در این فصل وجود مقدس حضرت صادق علیه السلام به مسئلۀ بسیار مهم و سودبخش تواضع و فروتنی توجه می دهند،مسئله ای که ریشۀ هر شرف نفیس و در پیشگاه حضرت حق دارای مرتبه ای بس بلند و رفیع است،این صفت نیکو که عامل سعادت دنیا و آخرت است اگر زبان داشت هر آینه تمام مردم را از فواید عظیمه و منافع کثیرۀ خود خبر می داد که ای مردم ! من در وجود هر کس باشم باعث جلب خشنودی حق و استکمال نفس و رشد انسان در همه امورم و به خاطر من است که عاقبت خوشی در دنیا و آخرت نصیب مردم می شود !

تواضع و فروتنی یک حالت عالی و روحی و روانی است که از برکت معرفت انسان به حقّ و به خود و به خلق و به دنیا به دست می آید.

آری،وقتی به این حقیقت آشنا شویم که وجود مقدس حضرت حق خالق کل شیء و ربّ عالم و روزی بخش تمام موجودات و حافظ همه هستی و بصیر خبیر به تمام امور و سمیع به تمام اصوات و قادر بر هر چیز است،بدون شک در برابر عظمت و هیبت و جلال و کمال او به تواضع برخاسته و از برکت آن تواضع مطیع

ص:294

و فرمانبر او خواهیم شد و به دایرۀ با عظمت بندگی و به میدان پر منفعت عبودیت قدم گذاشته و مجذوب و شیدای آن کمال مطلق خواهیم شد که تواضع در برابر حق جز فانی شدن در عظمت او و در تمام امور بنده و مطیع و فرمانبر او بودن،معنای دیگر ندارد.

تنها به این که بگویم به وجود او معتقدم و او را دوست دارم تواضع حاصل نمی شود،تواضع حقیقی در برابر حضرت او معرفت واقعی به او و پیروی از دستورهای اوست.

عبادت و عبودیت معنایی جز این ندارد،عبد یعنی آشنای با مولا و مطیع و سر به فرمان ارباب.

آنان که ادعای خدا دوستی و خدا اعتقادی دارند،ولی عامل به قرآن و دستورهای حضرت دوست که از جانب انبیا و ائمه و اولیا اعلام شده نیستند متکبّرند و خدای عزیز متکبران را دوست ندارد.

تواضع،روزنۀ سعادت دنیا و آخرت و عامل دور شدن آتش عذاب از انسان و نزدیک کنندۀ بهشت برین به آدمی است.

تواضع،باعث آراسته شدن انسان به حسنات و دور ماندن آدمی از سیّئات و بدی ها و پستی هاست.

تواضع،خورشید جان و حیات روان و چشمه جاودان و روح بخش به انسان و کامل کنندۀ آدم در راه خداوند منّان است.

تواضع،مقدمۀ معرفت،علاج کسالت،دور کنندۀ شقاوت،آورندۀ سعادت و آراسته کنندۀ انسان به کرامت است.

تواضع،ریشۀ حقایق،چراغ قلب صادق،امید دل شایق،راه گشای عاشق، کوبندۀ منافق و جلب کنندۀ خشنودی خالق است.

ص:295

تکبر در برابر هوای نفس

کبر در برابر حضرت حق از اعظم گناهان و از بدترین مفاسد و علّت خزی دنیا و عذاب آخرت است.

در هر صورت،چون از طریق آیات الهی چه آیات آفاقی و چه آیات انفسی و چه آیات قرآنی،دارای معرفت به اللّه شوی و ربّ و خالق خود را بشناسی و به موقعیت و موقف خود و جهانی که در آن هستی واقف گردی و به این نتیجه برسی که تنها راه سعادت و کسب رشد و کمال معرفت است،به حالت عالی تواضع دست یابی و از پی آن به اجرای دستورهای حضرت رب الارباب اقدام کنی و به تدریج قدرت خطرناک هوای نفس را که دشمن ترین دشمنان توست در مملکت وجودت به ضعف کشانی و حکومت باطل او را از دستش گرفته به دست حق بسپاری و وجود خویش را در این مرحله آیینه تجلی اسما و صفات کنی و به معنای حقیقی عبد و بندۀ او گشته و از هر قیدی رهایی یابی و از بند هر اسارتی برهی و به جلب رضای دوست نایل شوی و نفس و حواسش را بارکش بندگی و عبادت حضرت حق نمایی و به مفهوم عالی تواضع تحقّق عینی بخشی.

اگر موفق به کبر ورزی در برابر هوای نفس شویم و سرکشی غرایز و شهوات و امیال و خیالات و آرزوها را با توجّه به حضرت حق و عمل به دستورهای جناب او مهار کنیم به عرصۀ با عظمت تواضع راه یابیم که حقیقت تواضع تکبر کردن با شیاطین و هوای نفس است،چنانچه تکبر در برابر حق محصول تواضع و فروتنی در برابر هوا و شیاطین است و این تواضع در برابر هوا و تکبر در برابر حق فقط به ضرر خود انسان است.

ص:296

شارح«مثنوی»می گوید (1):

پس از آن که جلال الدین این مطلب را بیان می کند که در دنیا اغلب پیکارها و ستیزه جویی ها ناشی از خود دوستی افراطی و نفس پرستی است و اگر انسان بتواند نفس خود را مهار کند نه با کسی دشمنی خواهد داشت و نه کسی به او خصومت خواهد ورزید،این اعتراض را متذکر می شود که اگر این اصل صحیح بود،چرا پیامبران الهی دشمنان فراوان داشتند،با این که آنان بدون تردید نفس خویش را به کلّی از پا در آورده بودند.

جلال الدین به این اعتراض پاسخ بسیار عالی می دهد و می گوید:شما گمان مبرید که خصومت با پیامبران دشمنی با آن ها بوده است،مثلاً برای آن بوده است که پیامبران مانع زندگی آن ها بودند،یا پیامبران لذایذ آن ها را از دستشان می گرفتند، یا پیامبران خون ناحقی می ریختند،یا پیامبران قیافۀ زشتی داشتند،هیچ یک از این ها علت دشمنی با پیامبران نبوده است،بلکه باید ببینیم که پیامبران مطابق دستورهای الهی چه می گفتند ؟

آنان می گفتند:موجودیّت انسانی در خور و خواب و خشم و شهوت خلاصه نمی شود.

آنان می گفتند:موجودیّت انسانی در تنفس و جنبش حیوانی پایان نمی پذیرد.

آنان می گفتند:این موجود بزرگ دارای گوهر روحانی است که او را می تواند از تمام طبیعت بالاتر برده و به مقامی برساند که جزئی از ابدیت گردد و در بارگاه الهی از هر گونه مادّه و مادیات گام فراتر نهد.

برای به ثمر رسیدن چنین موجودیّت بایستی نفس و خواسته های آن را محدود

ص:297


1- 1) -شرح مثنوی:401/3.

کرد و بایستی در روابط افراد با یکدیگر عدالت ورزید،بایستی رابطۀ بندگی را میان خود و خدا برقرار ساخت.

چون این مقررات مخالف هوا و هوس های حیوانی بوده و از زندگانی بی خیال و ناخود آگاه آنان جلوگیری می کرد،لذا مردم به دشمنی با پیامبران برمی خاستند، این دشمنی در حقیقت با شخص پیامبران نبوده است،بلکه آنان نمی خواستند شهوات چند روزۀ خود را رها کنند و به اصطلاح، ساده لوحان بی خبر نمی خواستند نقد را به نسیه بفروشند،در نتیجه آنان با تکامل و رهسپار شدن به ابدیت و سعادت مطلق خویش در نبرد بودند،به همین جهت است که جلال الدین می گوید:

دشمن خود بوده اند آن منکران*** زخم بر خود می زدند ایشان چنان

نظیر این مطلب همان است که امیر المؤمنین علیه السلام روزی به نزد علاء الدین زیاد حارثی رفت و خانۀ وسیع او را دید و گفت:

ای علاء ! با این خانه وسیع در این دنیا چه می کنی ؟ مگر تو در آخرت به خانۀ وسیع تر احتیاج نداری ؟ بلی می توانی با این خانه برای آخرت خود نیز توشه برگیری،مهمانان را پذیرایی کنی،خویشاوندان را رسیدگی کنی و حقوق آنان را بپردازی،در این صورت تو با این خانه به آخرت خواهی رسید.

علاء می گوید:یا امیر المؤمنین ! از دست برادرم عاصم بن زیاد به تو شکایت می کنم.امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:عاصم چه کرده است ؟ عرض کرد:عبایی پوشیده و از دنیا کناره گرفته است.فرمود:او را نزد من بیاورید،هنگامی که عاصم به نزد امیر المؤمنین علیه السلام آمد حضرت فرمود:ای دشمن جان خود ! آیا به خانوادۀ

ص:298

خود رحم نکردی از خدمت آن ها سرباز زدی،شیطان تو را گیج کرده (1).

ملاحظه می شود که امیر المؤمنین علیه السلام تخلّف عاصم را از دستورهای خداوندی موجب دشمنی با خویشتن معرفی می کند،بدین مضمون آیات و روایات فراوانی وجود دارد.

از همین اصل روشن می شود که مسئلۀ توجه به خدا و عمل به اوامر او تنها و تنها به سود خود انسان هاست،چنان که تخلّف از اوامر او به ضرر خود انسان می باشد.

اگر انسان به جهت مسامحه کاری یا به جهت اشباع هوا و هوس مخالف احکام عقلی و وجدانی خود عمل کند این تخلّف نه سودی به دیگران می رساند و نه ضرری،بلکه ضرر آن به خود انسان متخلّف از قانون برمی گردد.

فیض آن حکیم بزرگ در شکایت از هوای نفس می گوید:

خویشتن را در هوا کردیم گم***جاده در راه خدا کردیم گم

از عدم ما تا به اقلیم وجود*** آمدیم و راه را کردیم گم

منزل و مقصود و راه و راه رو ***جمله را در ابتدا کردیم گم

سالک مسلوک و مسلوکٌ الیه ***جمله ما بودیم و ما کردیم گم

هر چه ما را بود زاجناس و نقود*** جمله را در راهها کردیم گم

زابتدا کردم چون آهنگ راه*** گام اول خویشتن را کردیم گم

بر در شه چون عطا جویان شدیم*** شاه را اندر عطا کردیم گم

یافتیم آخر درون خویشتن ***هر چه را در هر کجا کردیم گم

ص:299


1- 1) -نهج البلاغة:خطبۀ 200.

عبودیت نفس

اگر حالت عالی تواضع در نفس ما تجلی کند،نفس بدون تردید علاوه بر عشق به حق،بارکش عبودیت تمام وجود ما می گردد و بر این بارکشی افتخار کرده و رو به سوی رضایت دوست به حرکت خواهد آمد تا جایی که جز دوست را نشناسد و جز او را نبیند و غیر او را نخواهد و فرمان غیر او را نبرد.

ساختمان طبیعی ما به طوری است که وسیلۀ آشنایی ما با جهان طبیعی همین حواس ظاهری است که به اندازۀ محدودی به ما داده شده است.

باز برای همین وضع طبیعی است که لذایذ ما منحصر به همان مقدار است که غرایز محدود ما اجازه می دهد.

پس نتیجۀ این اصل بدیهی این است که ما تابع و پیرو حواس خویشتن می باشیم،یعنی هر چه که آن ها برای ما امکان پذیر بسازند بهره برداری خواهیم کرد،ولی آن گاه که شخصیت ما اعتلا پیدا می کند و فعالیت روحی ما وسعت و عمق خود را در می یابد حواس تابع می شود.

حواسّ تابع ما می شود یعنی چه ؟

ممکن است برای اشخاص سطحی این مطلب تا حدودی غیر قابل قبول جلوه کند ولی ما می توانیم برای اثبات این حقیقت از آشکارترین پدیده ها استفاده کنیم.

آن احتیاجی که کودک برای تماس به نمودهای زندگانی دارد می بینیم،آن احتیاج در اشخاص رشد یافته وجود ندارد؛زیرا جهان برای کودک تدریجاً مطرح می شود وانگهی شخصیت و حافظه و اندیشۀ او آن چنان رشد نیافته تا با نبودن حوادث در پیش رو،آن ها را به محاسبه درآورده و نتایج منطقی را اتخاذ نماید.

هنگامی که مغز انسانی به رشد طبیعی خویش می رسد و توانایی تجرید و انتزاع

ص:300

کلی و غیر ذلک را به دست می آورد،در این موقع بدیهی است که به دیدن تمام حوادث و موضوعات که می خواهد دربارۀ آن ها حکم کند نیازی نخواهد داشت، این رشد مغزی تا جایی می رسد که گویی انسان و جهان را در خود می بیند،ولی چون فعالیت روح بی نهایت است و عرصۀ هستی بیکران،لذا به یافتن انسان و جهان در خویشتن قناعت نمی ورزد؛زیرا نه جهان محدود است و نه انسان هایی که در آن به وجود می آیند مشخص می باشند،این است که رو به بی نهایت کوشش خود را آغاز می کند.

در اینجاست که از خود و حوادث بی خبر شده و تنها متوجه حضرت حق گشته به طوری که حس می کند«لیس فی الدّار غیره دیّار» (1).

همۀ ما ملاحظه کرده ایم که در هنگام تمرکز قوای مغز از حوادثی که در پیرامون ما صورت می گیرد غفلت می ورزیم،گویی اصلاً آن حوادث پیرامون ما اتفاق نیفتاده است.

گاهی همین حالت تمرکز به حدّی از شدت می رسد که انسان حوادثی را که در بدن او تأثیر می گذارند احساس نمی کند.

در حال چشیدن عالی ترین لذت،نقطه ای توجه ما را جلب می کند شدت این جلب توجه به جایی می رسد که لذت تدریجاً از درک ما برکنار می شود و هم چنین گاهی تمام وجود ما را درد فرا می گیرد ولی یک حادثه یا یک مسئله ناگهان چنان ما را به خود مشغول می دارد که درد به کلّی فراموش می شود.

در حالات عشق،هنگامی که درون عاشق از معشوق بهره مند است گاهی این مشغولیت به حدی است که هیچ حادثه ای اگر چه با تمام موجودیّت او سر و کار

ص:301


1- 1) - غیر از او در خانه صاحب خانه ای نیست.

داشته باشد نمی تواند او را از آن حالت منصرف کند.

به همین قیاس می توان حالت تسلیم به خدا را مجسم کرد،هنگامی که این عشق حقیقی پیدا می شود،دیگر برای انسان عاشق احساسی دربارۀ موجودیّت خود نمی ماند،او به قول عارف رومی مانند کوهی است که هزاران صدا در او می پیچد و او آن ها را منعکس می سازد ولی کوچک ترین آگاهی به این عمل ها و عکس العمل ها ندارد.

حکیم صفای اصفهانی در این زمینه چه خوش می گوید:

سلطان سریر عشق ماییم***هم پادشهیم و هم گداییم

بر خسروگاه افسر سر*** بر سالک راه خاک پاییم

بر دست سکندر ولایت*** آیینه قطب حق نماییم

ما مالک ملک و گنج فقریم*** ما صاحب افسر فناییم

دریای وجود را لآلی ***در بحر عدم نهنگ لاییم

در فلک نجات ناخدا کیست*** ما بر سر ناخدا خداییم

مابنده مصطفای مطلق*** سلطان سریر اصطفاییم

در سطور گذشته به این نکات بسیار عظیم قرآنی و عینی واقف شدید که وجود مقدس او خالق،ربّ،رزّاق،حافظ،قادر،بصیر،خبیر و سمیع است و ذات مقدسش نسبت به همۀ امور هستی از ظاهر و باطن و غیب و شهادت احاطه دارد و هیچ چیزی از دایرۀ حکومت و عنایت او بیرون نیست و وقوف و معرفت به این حقایق از طریق قرآن و انبیا و اولیا و ائمه علیهم السلام بدون تردید پدیدآورندۀ تواضع به معنای تسلیم در برابر او و اطاعت از قوانین و امر و نهی آن جناب است و در حقیقت ریشۀ تواضع حالی و عملی،یا قلبی و عینی در معرفت نسبت به آن وجود مقدس و ذات بی نهایت در بی نهایت است در این جا لازم است به آیاتی از قرآن مجید در آن زمینه ها توجه کنید.

ص:302

تواضع در برابر خدا

اشاره

قرآن کریم منبع حقایق و سرچشمۀ معارف و کتاب حسنات و بازگو کنندۀ واقعیت ها است.

بی توجهی به کتاب خدا،در حقیقت بی توجهی به خدا و غفلت از عوامل رشد و کمال است.

قرآن مجید مبیّن واقعیت هایی است که اگر انسان به آن ها توجه کند،از بهترین حالات ملکوتی در دنیای نفس و قلبش برخوردار شده و به تمام اعمال صالحه و صفات حمیده و اوصاف پسندیده آراسته می گردد.

یک قسمت از قرآن مجید نمایشگر اوصاف و اسمای الهی است که راه شناخت حضرت او بسته به معرفت این اوصاف و اسما است که چون با دقت در آن آیات معرفت حاصل شود به دنبال آن معرفت تواضع قلبی که همان تسلیم در برابر اوست می آید و به دنبال تواضع قلبی فروتنی تن که همان عبودیت و بندگی است تجلی می کند،به این صورت که چون قلب و یا نفس به حالت تواضع آراسته شود، چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و شهوت در مدار اطاعت قرار گرفته و به تمام احکام عبادی و فقهی و اخلاقی و اجتماعی و آخرتی و معنوی سر می نهد.

گر کسی یابد در این کو خانه ای***هر دمش واجب شود شکرانه ای

هر که او بویی ندارد زین حدیث ***هر بن مویش بود بت خانه ای

هر که در عقل لجوج خویش ماند*** زین سخن خواند مرا دیوانه ای

هر که اینجا آشنای او نشد*** او بماند تا ابد بیگانه ای(1)

ص:303


1- 1- عطار نیشابوری

[ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ ] (1).

همۀ ستایش ها ویژۀ خداست که آسمان ها و زمین را آفرید و تاریکی ها و روشنی را پدید آورد.[ با این همه نشانه ها که گواهی بر یکتایی و قدرت اوست ] باز کافران برای پروردگارشان [ بت ها و معبودهای باطل را ] شریک و همتا قرار می دهند.

آنان که به انکار حضرت او برخاسته اند و بر حقیقتی که از هر چیز روشن تر است پرده می پوشند و هزاران سال است قلوب و مغزهای عادی را جولانگاه اباطیل و مزخرفات خود کرده،چرا تاکنون دلیل و برهان قانع کننده ای بر ادعایشان اقامه نکرده اند و اگر اقامه نموده اند در کدام کتاب و مجلۀ علمی است ؟ من خود کتاب های اصلی منکران حق را چه آن کتاب هایی که در داخل ممالک اسلامی نوشته اند و چه در خارج مطالعه کرده ام،آنچه آنان دربارۀ مبدأ عزیز عالم نوشته اند فقط ادعای محض است و تاکنون استطاعت و قدرت اثبات آن ادّعا را حتی با یک دلیل نداشته اند و بسیاری از آنان در نوشته های خود جز عصبیت و لج بازی چیزی ندارند و سخنی که عقل و وجدان را آرام و راحت نماید و به قلب اطمینان دهد نیاورده اند،بافتۀ مغز علیل را یافته حساب کرده و مرض را سلامت و ظلمت را نور و مرگ را حیات قلمداد نموده اند و از این راه به خود و مریدانشان خسارت سنگین زده اند،آنان می گویند:مبدأ ماده ازلی و یا طبیعت و یا تصادف است و بر این مدّعا حکمت و برهان و استدلال منطقی تاکنون اقامه نکرده و بعد هم نمی کنند،باید به اینان گفت:شما که بالاخره قائل به مبدأ هستید،چرا اسم حقیقی او را که اللّه است

ص:304


1- 1) -انعام (6):1.

در نوشته ها نمی نویسید،این که او را بگویید ماده ازلی یا طبیعت و یا تصادف،چه دردی از شما و جهان دوا می کند و کدام مشکل را حل می کند ؟

فرار شما از آن حضرت،علّتی جز هوای نفس و امیال و غرایز و شهوات آزاد ندارد،شما می خواهید در بی خیالی و بی بند و باری و بی قیدی زندگی کنید و از مقیّد کردن آزادی شیطانی خود وحشت دارید،شما از ممنوعیت زنا و حرمت ربا و ظلم و تجاوز و سلطه گری و شهوات غلط می ترسید و می دانید اگر به حوزۀ توحید و ایمان روی آورید به بی بندوباری ها و کثافت کاری ها و غارتگری ها و دزدی ها و تمام شهوات غلط جنسی باید خاتمه بدهید و مردم جهان را از شر خود آسوده کنید،از این جهت از این حوزۀ پاک فراری هستید و برای سرپوش گذاشتن بر فرار خود مارک انکار حق به خود زده و زیر پوشش کفر و شرک رفته و نام آن را با کمال بی شرمی و بی حیایی آزادی از خرافات گذاشته و محصول مغز مریض خود را به عنوان ماتریالیسم یا کمونیسم و یا با کلمات بی محتوای دیگر خوانده و تبلیغ کرده اید و با شرکت یهودیت صهیونیسم و مسیحیت غربی تمام روی زمین را به فساد و ناپاکی و آلودگی و بدبختی دچار کرده اید،چرا ؟ چون به خاطر پیروی از شهوات نخواسته اید در برابر حضرت حق که آشکارترین آشکارهاست تواضع کنید،در حالی که با آن علم و دانش سرشارتان از حق خبر داشته و بودن او هم چون روز برایتان روشن است.

چون به این معنا توجه کردی که وجود مقدس او خالق سماوات و ارض و قرار دهندۀ نور و ظلمات است و محصول ارادۀ او که جهان هستی است دنیایی بی نهایت از نظم و عدل و علم و حکمت است و هر ذره ای از ذراتش از حیث نظم و دقت و موقعیت و موقف متحیر کنندۀ عقول و مست کنندۀ درون است،آیا اقتضا ندارد که در برابر عظمت و کمالش به تواضع آیی و سر عبادت بر خاک پیشگاهش

ص:305

نهی و به عجز و تقصیر و ذلت و کوچکی خود در برابر کبریاییش اعتراف کنی و از در تواضع به بستان سعادت وارد شده و خیر دنیا و آخرت خود را تأمین نمایی ؟ !

خدایا ! دست ما را بگیر و از چاه جهل و غرور و عجب و خودبینی بدر آر و ما را از بند اسارت هوای نفس نجات ده و در سعادت دارین را به روی ما بگشا.

نگارا نگاهی ز مهر و وفا***که درد من خسته سازی شفا

تو دانی که در کویت آواره ام*** کرم کن که مسکین و بیچاره ام

صف آراسته دنیی و نفس دون*** که ریزد بخاک از دامن زار خون

مرا دوزخی خواهد این نفس زشت*** نگارا زروی تو خواهم بهشت

کریما غفورا رحیما شها ***بهر زشت و زیبای خلق آگها

همه عمر اگر در گنه زیستم ***در آن عفو نامنتها چیستم

مرا جرم اگر قطره بی شمار*** ترا بحر بخشش ندارد کنار

بیاموز ما را ره بندگی*** زعشقت به جان بخش فرخندگی

ربوبیّت در قرآن

در قرآن کریم و روایات و دعاهای اسلامی،به اندازه ای که با نام حضرت حق تحت عنوان ربّ برخورد می کنیم با نام دیگر برخورد نداریم.

ربّ به معنای مالک است و در جهت حضرت حق جلّ و علا به مفهوم مالک عادل و عالم و حکیم و متصرف در تمام موجودات به مصلحت واقعی موجودات است،تصرّفی که باعث بروز استعداد موجودات و علّت ظهور کمالات در تمام اجزای هستی است.

مقام ربوبیت آن جناب اقتضا دارد که پس از خلق موجود و آفرینش شیئی او را در مسیر تربیت لازم قرار دهد تا به جایگاهی که در خانۀ هستی دارد رسیده

ص:306

و منفعتی که باید از خود به ظهور برساند آشکار نماید.

[ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطیٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدیٰ ] (1).

گفت:پروردگار ما کسی است که به هر موجودی،آفرینش [ ویژۀ ] او را [ آن گونه که سزاوارش بود ] به وی عطا کرده،سپس هدایت نمود.

[ اللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ] (2).

خدای یکتا که معبودی جز او نیست،پروردگار عرش بزرگ است.

[ یٰا مُوسیٰ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ ] (3).

ای موسی ! یقیناً منم خدا پروردگار جهانیان.

[ وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبٰارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ ] (4).

و بگو:پروردگارا ! مرا در جایگاهی پرخیر و برکت فرود آور که تو بهترین فرودآورندگانی.

[ قُلْ أَ غَیْرَ اللّٰهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ ] (5).

بگو:آیا جز خدا پروردگاری بجویم در حالی که او پروردگار هر چیزی است ؟ !

آری،وجود مقدس او مالک تمام هستی و مربّی همۀ موجودات است و عنایت و لطف و کرمش به طور متصل به تمام موجودات غیبی و شهودی می رسد و هیچ

ص:307


1- 1) -طه (20):50.
2- 2) -نمل (27):26.
3- 3) -قصص (28):30.
4- 4) -مؤمنون (23):29.
5- 5) -انعام (6):164.

شیئی بی نیاز از ربوبیت حضرت او نیست.

او به فرمودۀ قرآن:«رب العالمین،رب سماوات و ارض،رب عرش عظیم،رب بلد حرام،رب آباءِ اولین،رب مشرق و مغرب و رب کل شیء»است.

شما بگویید و با فکر و اندیشه و دقت هم بگویید،آیا کبر و روگردانی از وجودی که همه کارۀ همۀ موجودات و حاکم علی الاطلاق و مربّی هستی و مالک همه آفرینش است جایز است ؟

آیا جز تواضع و فروتنی در برابر حضرت او و اطاعت از دستورهایش راه بهتری برای کسب کمال و رشد وجود دارد ؟

بیچاره آنان که از حقیقت غافل شده و به راه جهل و بی خبری افتاده و از پی این خواب سنگین مشغول تیشه زدن به ریشۀ خود هستند !

ربوبیّت در دعای عرفه

اشاره

آیا این جملات نورانی و بیدار کننده و بینایی بخش را در دعای عرفۀ حضرت سیّدالشّهدا،ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام،دیده اید که در صحرای عرفات می خواند و مانند دو چشمۀ آب اشک از دیدگان مبارکش بر چهرۀ نورانیش جاری بود.

رَبِّ بِمٰا بَرَأْتَنی فَعَدَّلْتَ فِطْرَتی،رَبِّ بِمٰا أنْشأْتَنی فَاَحْسَنْتَ صورَتی،رَبِّ بِمٰا احْسَنْتَ الَیَّ وَ فی نَفْسی عٰافَیْتَنی،رَبِّ بِما کَلَأْتَنی وَ وَفَّقْتَنی،رَبِّ بِمٰا انْعَمْتَ عَلَیِّ فَهَدَیْتَنی،رَبِّ بِمٰا اوْلَیْتَنی وَ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ اعْطَیْتَنی،رَبِّ بِما اطْعَمْتَنی وَ سَقَیْتَنی، رَبِّ بِمٰا اغْنَیْتَنی وَ اقْنَیْتَنی،رَبِّ بِما اعَنْتَنی وَ اعْزَرْتَنی،رَبِّ بِما الْبَسْتَنی مِن سِتْرِکَ الصّافی وَ یَسَّرْتَ لی مِنْ صُنْعِکَ الْکافی.. (1).

ص:308


1- 1) -مفاتیح الجنان:دعای عرفه.

پروردگارا ! به این که مرا پدید آوردی،پس در خلقتم تناسب نهادی، پروردگارا ! به این که آفرینشم را آغاز نمودی،و صورتم را نیکو نمودی، پروردگارا ! به این که به من احسان کردی،و در خویشتنم عافیت نهادی، پروردگارا ! به این که محافظتم نمودی و موفقم داشتی،پروردگارا ! به این که بر من نعمت بخشیدی و راهنمایی ام نمودی،پروردگارا ! به این که سزاوار احسانم کردی و از هر چیزی عطایم کردی،پروردگارا ! به این که مرا خوراندی و نوشاندی،پروردگارا ! به این که بی نیازم ساختی و اندوخته ام بخشیدی، پروردگارا ! به این که یاری ام نمودی و عِزَّتم بخشیدی،پروردگارا ! به این که به من پوشاندی،از پوشش با صفایت،و بر من آسان نمودی از رفتار کفایت کننده ات.

پس بعد از توجه به این حقایق که از قول پاک ترین و راستگوترین انسان نقل شده چه جای تکبر نسبت به آن جناب است که ربوبیّتش در همۀ احوال دستگیر تمام ذرّات پیدا و ناپیدای هستی است ؟ !

در اینجا چه بجاست که دست حاجت به سوی حضرت او دراز کرده و در کمال فقر و ذلت و زاری و نیازمندی،از جنابش بخواهیم از ما دستگیری کن و امراض باطنی ما را که بدترین برنامه در وجود انسان است علاج فرما و ما را به سوی خشوع و خضوع و تواضع و فروتنی در همه زمینه های زندگی رهنمون شو.

آری،اوست خالق و رب تمام موجودات و منبع روزی بخش به جز او وجود ندارد،اوست که همیشه با قدرت کامله اش و با لطف و عنایت و محبّتش به موجودات،سفرۀ روزی همه را پر نگاه داشته و به هر کس هر چه لازم دارد از خزانۀ رحمتش عنایت می کند،به عبارت دیگر تمام موجودات عالم روزی خوار حضرت

ص:309

اویند و نمک خور آن وجود مبارک،اما چه جای تأسف است که در میان آدمیان، گروهی نمک او را می خورند ولی نمکدان می شکنند،اینان از سفرۀ حضرت او کسب قدرت و نیرو می کنند و آن قدرت را علیه حضرت او به کار می گیرند و به تعبیر دیگر از منابع روزی در هر حدی که می خواهند می خورند و چون سیر و سیراب شدند سر به طغیان و عصیان برمی دارند و در کنار هر گناهی صدای قهقهۀ خندۀ آنان به فلک می رسد،نمی دانم مست اند یا بر گناه و عصیان و آلودگی خود افتخار کرده،سینه سپر می نمایند ؟

اندیشه در آیات توحید،بهترین راه تواضع

اشاره

[ قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّٰهُ فَقُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ* فَذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاٰلُ فَأَنّٰی تُصْرَفُونَ ] (1).

بگو:کیست که شما را از آسمان و زمین روزی می دهد ؟ یا کیست که بر گوش ها و چشم ها مالکیّت و حکومت دارد ؟ و کیست که زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می آورد ؟ و کیست که همواره امور [ جهان هستی ] را تدبیر می کند ؟ به زودی خواهند گفت:خدا ! پس بگو:آیا [ از پرستش غیر او ] نمی پرهیزید ؟ !*این است خدا،پروردگار حقیقی شما،بنابراین بعد از حق چیزی جز گمراهی و ضلالت وجود دارد ؟ پس چگونه شما را از حق بازمی گردانند ؟

ص:310


1- 1) -یونس (10):31-32.

از آیات عجیب قرآن مجید است،کمال بی انصافی و ناجوانمردی است که انسان عاقل این گونه آیات را در قرآن کریم ببیند و در برابر حق به تواضع برنخیزد، من در طول مطالعاتم،بهترین راه را برای به دست آوردن تواضع جز اندیشه در آیات توحید قرآن و دقت در روایات و دعاهایی که معارف الهیه را توضیح داده اند ندیده ام.

منبع روزی

[ قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ ] (1).

منبع روزی موجودات زنده به خصوص انسان از آسمان عبارت است از:باران، برف،نور خورشید،مهتاب و بسیاری امور دیگر که در کتب علمی ضبط شده و اموری که در آیندۀ نزدیک یا دور به وسیلۀ دانشمندان محقق کشف می شود.

منبع روزی از زمین عبارت است از:معادن،نباتات،حیوانات بحری و بری و هوایی که برای توضیح این امور تاکنون هزاران کتاب پر ارزش علمی نوشته شده است.

اندیشه در گوش و چشم

[ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ ] (2).

دربارۀ گوش و چشم،در توضیح این آیه به چهار مطلب بسیار مهم می توان اشاره کرد:

ص:311


1- 1) -بگو:کیست که شما را از آسمان و زمین روزی می دهد ؟؛یونس (10):31.
2- 2) -یا کیست که بر گوش ها و چشم ها مالکیّت و حکومت دارد ؟؛یونس (10):31.

1-چه نیرویی است که روزی شما و خوراکی ها و آشامیدنی ها را در وجود شما از هزاران کانال و مرحله عبور می دهد تا به کمالش که شنوایی و بینایی است برساند ؟ آیا در سایۀ قدرتی جز قدرت حق این حرکات عظیم و این مسائل عجیب انجام می گیرد ؟ راستی چه اعجاب انگیز است که محصول آب و نان و میوه و سبزی و حبّه و دانه پس از عبور از مری و معده و روده و...تبدیل به شنوایی و بینایی می شود.

2-گوش و چشم دو عضو بسیار لطیف و ظریف هستند که هستی و هویت گوش عبارت از یک پردۀ نازک و هستی و هویت چشم عبارت از یک مردمک بسیار ریز است که این پرده و مردمک عجیب آسیب پذیر هستند و در برابر کم ترین حادثه از کار می افتد و عمری انسان را به کری و کوری مبتلا می کنند،کیست که در برابر این همه حادثه و فعل و انفعال در کرۀ زمین و این همه حشرات موذی و سر و صداها و مناظر عجیب و غریب و نور شدید و ضعیف و سرما و گرمای سخت،گوش و چشم شما را از آسیب حفظ می کند ؟ آیا سزاوار نیست در برابر این همه عنایت او سر تعظیم فرود آورده به حضرتش عشق بورزید و از دستورهای سعادت بخش آن جناب پیروی کنید ؟

3-گوش و چشم دو وسیلۀ بسیار مهم برای کسب علم و دانش و معرفت و بینش،چرا از این دو عضو برای شنیدن حقایق و دیدن عجایب بهره نمی گیرید و یا چرا با بازبودن گوش،خود را به کری زده و با باز بودن چشم،خویش را به کوری زده اید،می شنوید و می بینید ولی از این شنوایی و بینایی برای درک حق استفاده نمی کنید ؟

شما می توانید از کمک گرفتن از گوش و چشم به صراط مستقیم حق راه یابید و به مقام قرب و لقا و وصال محبوب برسید،کدام قدرت بود که گوش شنوا به شما

ص:312

عنایت کرده،چرا در برابر او تواضع نمی کنید و سر فقر و ذلت در پیشگاه او به عبادت نمی گذارید ؟

4-انسان در برابر تمام شنیدنی ها و دیدنی ها مسئول است و برای آنچه شنیده و آنچه دیده بازپرسی می شود و در قیامت دادگاه های بس عجیب برایش برپا می شود،انسان حق ندارد هر چه را می خواهد و نفسش اقتضا می کند بشنود یا ببیند،شنیدن و دیدن باید بر اساس مقررات حق باشد و هماهنگ با رضایت حضرت رب الارباب،گوش را برای شنیدن حق و چشم را برای دیدن آثار حق عنایت کرده اند،اگر حق بشنوید حق می شوید از طریق دیدۀ قلب که حق شنیدن گوش قلب را باز می کند و حق دیدن چشم دل را،اگر ناصحیح بشنوید از شنیدن حق کر می شوید و اگر ناصحیح ببینید از دیدن حق کور می گردید،راه باز شدن گوش دل و چشم قلب،حق شنیدن و حق دیدن است.

شما چند روزی از شنیدن غیبت و تهمت و دروغ و باطل و لغو و موسیقی بپرهیزید و چند روزی از چشم چرانی و نظر به نامحرم خودداری کنید تا ببینید چگونه گوش جان و چشم دل باز می شود.

منبع حیات

[ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ ] (1).

و کدام قدرت موجود زنده را از نطفه و تخم و بذر بیرون می آورد و یا نطفۀ مرده و تخم و بذر را از زنده بیرون می کشد و به تعبیر دیگر کدام قدرت انسان عاقل متدین و زنده به معنا را از پدر و مادری کافر و مشرک به وجود می آورد و کدام ارادۀ انسان

ص:313


1- 1) -و کیست که زنده را از مرده بیرون آورد ؟؛یونس (10):31.

مشرک و کافر را از انسان مؤمن و زنده به حیات الهی بیرون می آورد ! و کیست که تدبیر تمام جهان به دست اوست،همۀ شما اقرار دارید که اوست پس چرا تقوای او را مراعات نمی کنید و در برابرش تعظیم نکرده و تواضع روا نمی دارید ؟

او که تمام این امور به ید اوست خدای بر حق شماست آیا بعد از حق غیر گمراهی و ضلال چیزی هست،کجا رو می کنید و چرا پس از این که حق برای شما معلوم شد به باطل تکیه زدید ؟

دوران عمر ما به هجر یار بگذشت***نادیده روی حضرت دلدار بگذشت

فریاد اگر روز لقا دستم نگیرد*** اکنون که بنمودم جمال آن یار بگذشت

هر گه زدم دستی به دامان نیازش*** با ناز و قهر آن دلبر عیّار بگذشت

گفتم صبا روزی به سلطان حقیقت*** عرضم رساند آن هم از دلدار بگذشت

[ أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ ] (1).

[ آیا آن شریکان انتخابی شما بهترند ] یا آن که مخلوقات را می آفریند،آن گاه آنان را [ پس از مرگشان ] بازمی گرداند ؟ ! و کیست آن که از آسمان و زمین شما را روزی می دهد ؟ آیا با خدا معبودی دیگر هست [ که شریک در قدرت و ربوبیت او باشد ؟ ] بگو:اگر راستگویید دلیل خود را بیاورید.

در زمینۀ مسئله روزی به سورۀ سبا آیه 24 و فاطر آیه 3 و ملک آیه 21 و اسراء آیه 70 و جاثیه آیه 16 و آل عمران آیه 27 و طلاق آیه 3 و روم آیه 40 مراجعه کنید که عجیب آیاتی است و دقت در آن آیات بدون شک آفرینندۀ روح تواضع و فروتنی در انسان است.

ص:314


1- 1) -نمل (27):64.

تواضع در برابر خلق خدا

پس از ادای تواضع و فروتنی نسبت به جناب او نوبت تواضع کردن در برابر بندگان و عباد اوست و راه به دست آوردن این تواضع هم مشکل نیست،شما می توانید با دقت در یک روایت که از قول حضرت سجاد علیه السلام نقل شده آراسته به تواضع در برابر خلق حق شوید.

چون به بندگان خدا برسی به کوچک و بزرگشان احترام کن و در برابر کسی که عمرش از تو کمتر و کسی که عمرش از تو بیشتر است تواضع کن؛زیرا آن که عمرش از تو کمتر است،به احتمال قوی گناه و معصیتش از تو کمتر است،چرا که وقت کمتری در اختیار او بوده پس او از تو بهتر است و لازم است به خاطر بهتر بودنش در برابرش فروتن باشی و آن که عمرش از تو بیشتر است طاعتش از تو افزون تر است، چرا که وقت بیشتری در اختیار او بوده و به احتمال قوی یک«لا اله الّا اللّه»از تو بیشتر گفته پس از تو بهتر است و تو لازم است در برابر بهتر از خود احترام و تواضع کنی.

این جاست که لزوم رعایت حق پدر و مادر و اقوام و دوستان و زن و فرزند و همۀ مردم بر انسان آشکار می گردد و آدم با انصاف خود را از جانب حضرت حق ملزم می بیند که در برابر همه از خدا تا خلق خدا تواضع کند.

ما که مالک حیات و موت و بود و نبود و نفع و ضرر خود نیستیم،چرا در برابر خدا و بندگانش تکبر کنیم،علت کبر در ظاهر و باطن ما وجود ندارد،بلکه هر چه علت میدان حیات ما را محاصره کرده،علت تواضع است و بس.

تا چند از این خاک بمیرید و بزایید*** گامی بگذارید و بر افلاک برآیید

ص:315

یک بار بمیرید و دوم بار نمیرید***یک بار بزایید و دوم بار بزایید

باز آمدن و رفتن از این خانه شما را*** از چیست بپرسید که چونید و چرایید

بر دولت و بر مال فزایش نکند سود ***آن سود بود سود که بر خود بفزایید

روایات تواضع

اشاره

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:لا حَسَبَ الّا بِتَواضُعٍ (1).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:اصل و تباری نیست مگر به فروتنی.

وَ قٰالَ:مٰا لی لاٰ اریٰ عَلَیْکُمْ حَلٰاوَةَ الْعِبادَةِ ؟ قالُوا:وَ مٰا حَلٰاوَةُ الْعِبٰادَةِ ؟ قالَ التَّواضُعُ (2):

و نیز آن حضرت به یاران و اصحاب فرمود:چرا لذت و شیرینی عبادت را در شما نمی یابم ؟

عرضه داشتند:شیرینی عبادت چیست ؟ فرمود:فروتنی.

قٰالَ علیٌّ علیه السلام:عَلَیْکَ بِالْتَّواضُعِ فَاِنَّهُ مِنْ اعْظَمِ الْعِبٰادَةِ (3).

علی علیه السلام:فرمود:بر تو باد به فروتنی که تواضع و فروتنی از بزرگ ترین عبادات است.

ص:316


1- 2) -الأمالی،شیخ طوسی:590،المجلس السادس عشر،حدیث 1223؛وسائل الشیعة:48/1،باب 5،حدیث 91.
2- 3) -مجموعة ورام:201/1،بیان فضیلة التواضع.
3- 4) -مستدرک الوسائل:296/11،باب 28،حدیث 13079.

آن حضرت در وصف انبیا می فرماید:

آنان از پرتو عنایت حق از کبر و منیّت متنفّر بوده و سخت گریزان بودند که حضرت حق فروتنی را بر آنان رضایت داده بود،به خاطر این حالت عالی روانی بود که چهره در پیشگاه حضرتش به خاک می ساییدند و صورت ذلت بر خاک درگاهش به خاک می نهادند و در برابر مردم مؤمن کمال فروتنی و تواضع داشتند (1).

در حدیث آمده:

دو برادر مؤمن یک پدر و یک پسر به عنوان مهمان وارد بر امیر المؤمنین علیه السلام شدند،با آنان غذا خورد و این برنامه در عصر ریاست حضرت بود.چون از غذا فارغ شدند،قنبر طشت و ابریق و حوله ای آورد،تا مهمانان دست خود را بشویند، حضرت از جا برخاست و ظرف آب را از قنبر گرفت و به طرف پدر آمد و فرمود:

دستت را بشوی،آن مرد سر به زیر انداخت و عرضه داشت:یا علی ! تو با این عظمت و من با این مسکنت،چگونه دستم را بگیرم و تو آب بریزی (2)؟

حضرت فرمود:بنشین و دستت را بشوی که خداوند ناظر این معناست که برادری به خدمت برادرش برخاسته و به این خاطر در بهشت ده برابر مزد برایش معین فرموده که کارگران بهشت به خدمتش برخیزند.

سپس فرمود:تو را به عظمت حقی که دارم قسم می دهم به آن حقی که می شناسی و بزرگ می دانی که آن چنان دست بشوی که انگار قنبر بر دستت آب می ریزد،بالاخره آن مرد با کمک حضرت مولا دست خود را شست،سپس ابریق و طشت را به محمّد حنفیه داد و فرمود:اگر پسر به تنهایی مهمانم بود دستش را

ص:317


1- 1) -نهج البلاغة:خطبۀ 192.
2- 2) -بحار الأنوار:119/72،باب 51،حدیث 5؛مستدرک الوسائل:296/11،باب 28،حدیث 13079.

می شستم اما خداوند دوست ندارد بین پسر و پدر فرقی نگذارم،پدرت دست آن پدر را آب ریخت،تو دست پسر را آب بریز.

امام عسکری علیه السلام که این داستان را نقل می کند می فرماید:

هر کسی در تواضع و فروتنی از علی پیروی کند به حق که شیعه واقعی است (1).

عَنْ ابْنِ الْجَهْمِ قالَ:سَأَلْتُ الرِّضٰا علیه السلام فَقُلْتُ لَهُ:مٰا حَدُّ التَّواضُعِ ؟

قالَ:اَنْ تُعطِیَ النّاسَ مِنْ نَفْسِکَ ما تُحِبُّ انْ یُعْطُوکَ مِثْلَهُ (2).

ابن جهم می گوید:از حضرت رضا علیه السلام پرسیدم:حدّ تواضع چیست ؟ فرمود:

آن را در حق مردم داشته باشی که دوست داری مردم در حقت داشته باشند.

و نیز ابن جهم می گوید:

از حضرت پرسیدم:حد تواضع چه اندازه است که وقتی انسان انجام می دهد در زمرۀ متواضعان باشد ؟

حضرت فرمود:برای تواضع درجاتی است:

1-انسان قدر خود را در همۀ جهات بشناسد و به قلب سلیم و دل پاک،خود را در جایی که اندازۀ اوست قرار دهد.

2-آن را برای همه دوست داشته باشد که دوست دارد از همه به او برسد.

3-اگر از مردم بدی دید به خوبی دفع کند،غیظ خود را فرو خورد،از مردم گذشت نماید که خدا عاشق نیکوکاران است (3).

ص:318


1- 1) -تفسیر الامام العسکری علیه السلام:325،حدیث 173؛بحار الأنوار:117/72،باب 51،حدیث 1.
2- 2) -روضة الواعظین:382/2؛مشکاة الأنوار:226،الفصل الثانی،فی التواضع.
3- 3) -الکافی:124/2،باب التواضع،حدیث 13؛بحار الأنوار:135/72،باب 51،حدیث 36.

قٰالَ الصّادِقُ علیه السلام:اَلْتَّواضُعُ انْ تَرْضیٰ مِنَ الْمَجْلِسِ بِدُونِ شَرَفِکَ وَ انْ تُسَلِّمَ عَلیٰ مَنْ لاقَیْتَ وَ انْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَ انْ کُنْتَ مُحِقّاً،وَ رَأْسُ الْخَیْرِ التَّواضُعُ (1).

امام صادق علیه السلام فرمود:تواضع به این است که در هر جلسه ای از مجالس عمومی بدون لحاظ کردن موقعیت قرار بگیری و هر جا در آن جلسه جای خالی بود بنشینی و حساب نکنی که بالای مجلس و یا جای خاص آن در خور شأن من است،من نباید در بین مردم و یا در آخر مجلس و یا نزدیک درب بنشینم و این که به هر کس برخوردی،سلام کنی و از لج بازی و داد و فریاد و جدال در بحث بپرهیزی گرچه حق با تو باشد،رأس خیر فروتنی و تواضع است.

قالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله:اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَةٍ (2).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:برترین مردم کسی است که در عین رفعت و مقام و والایی و شخصیت فروتن باشد.

امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید:

جای روییدن گیاه در زمین مستعد است،زمینی که واجد شرایط نیست ضایع کنندۀ دانه و حبه است و چیزی در آن نمی روید،حکمت هم همین طور است در قلب انسان متواضع رشد می کند ولی در دل متکبر جبار تجلّی نمی نماید؛زیرا خداوند تواضع را نیروی عقل و تکبّر را ابزار جهل و بی خبری قرار داده است (3).

در این فصل باید به این نکته توجه داشت که همه جا تواضع جایز نیست،

ص:319


1- 1) -بحار الأنوار:123/72،باب 51،حدیث 20.
2- 2) -أعلام الدین:337،حدیث 15؛مجموعة ورام:17/2.
3- 3) -مستدرک الوسائل:299/11،باب 28؛ذیل حدیث 13088.

تواضع در برابر حضرت حق و مردم مؤمن لازم،ولی تواضع در مقابل متکبران و جباران و آنان که در خط خدا نیستند و یا تواضع برای ثروت ثروتمندان حرام و باعث خرابی دین و نابودی شخصیت است.

راستی،خوش ترین فضا و باصفاترین صحنه،فضای تواضع و صحنۀ فروتنی در برابر عظمت حق و مردان خداست که تواضع نردبان شرف و وسیلۀ کمال و راهبر انسان به سوی خیر دنیا و آخرت است.

خاکی بودن و خاک نشین بودن،خود را به حساب نیاوردن،همنشینی با مسکینان و فقیران،تفقد از حال درویشان،همه را از خود بهتر دیدن،سر به خاک ذلت بر آستان دوست نهادن،آواره کوی یار شدن،امید به او بستن،در برابر اولیا کمال ادب را رعایت کردن،باعث ارزش انسان و علّت جذب محبت و رحمت حضرت حق است.

***

سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ:اَیُّ حَسَنَةٍ افْضَلُ عِنْدَ اللّهِ ؟

قٰالَ:حُسْنُ الْخُلْقِ وَ التَّواضُعُ وَ الصَّبْرُ عَلَی البَلِیَّةِ وَ الرِّضٰاء بِالْقَضٰاءِ.قٰالَ:أیُّ سَیِّئَةٍ اعْظَمُ عِنْدَ اللّهِ ؟ قٰالَ:سُوءُ الْخُلْقِ وَ الشُّحُّ الْمُطٰاعُ (1).

مردی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید:کدام حسنه نزد خدا بهتر و برتر است ؟ فرمود:حسن خلق،فروتنی و صبر بر بلا و رضایت به حکم حق.

عرضه داشت:کدام بدی نزد خدا بزرگ تر است ؟ فرمود:بد اخلاقی و بخلی که انسان به دنبالش باشد.

ص:320


1- 1) -کنز العمال:129/16.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و تواضع

اشاره

رهبر بزرگوار اسلام،پیامبر عزیز صلی الله علیه و آله به فرمودۀ قرآن مجید،واجد تمام حسنات اخلاقی بود و تمام آن حسنات را در تمام برخوردها به کار می گرفت،به چند نمونه از تواضع حضرت عنایت کنید.

پیرزن و مشک آب

ملا فتح اللّه کاشانی در«تفسیر منهج»در ذیل آیه شریفۀ (1):

[ وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ ] (2).

و یقیناً تو بر بلندای سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری.

نقل می کند:

پیرزنی چادرنشین که راهش به مدینۀ منوره دور بود علاقه عجیبی به اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله داشت.

چند بار به فرزندانش گفته بود مرا به مدینه ببرید تا به شرف زیارت محبوب خدا،رسول اسلام صلی الله علیه و آله مشرّف شوم،ولی فرزندان او موفّق به این سفر نشده بودند،پیرزن در آتش فراق رسول خدا صلی الله علیه و آله می سوخت و در اشتیاق دیدار پیامبر صلی الله علیه و آله در حسرت و اندوه و غم و غصه به سر می برد.

دیدار رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای خود بهشت برین می دانست و زیارت حضرتش را بهترین عبادت به حساب می آورد.

ص:321


1- 1) -منهج الصادقین:370/9.
2- 2) -قلم (68):4.

دلش آرام نداشت،قلبش مضطرب بود،آتش عشقش هر لحظه زبانۀ بیشتر می کشید،ولی راه بجایی نداشت.

فرزندانش هر روز به صحرا می رفتند و او در تهیۀ وسایل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا می کوشید و در قلب خود هم با خدای مهربان برای پیدا کردن توفیق زیارت حبیب خدا مناجات می کرد.

روزی برای آوردن آب همراه با یک مشک به سر چاهی که در بیابان بود آمد،از عنایت خدا،رسول اکرم صلی الله علیه و آله با دو سه نفر از یاران و اصحاب از آن منطقه عبور می کرد چون به سر چاه رسید و پیر زن را دید که بند مشک به دست دارد و برای آب کشیدن از چاه آماده می شود،به او فرمود:این کار برای تو زحمت دارد،مشک را به من بده تا از چاه به کمک تو آب بیرون بیاورم،پیرزن در پاسخ گفت:اگر این زحمت را از دوش من برداری برایت دعا می کنم.

پیامبر صلی الله علیه و آله مشک را پر از آب کرد،سپس به دوش مبارک قرار داد و راهی به سوی خیمه و چادر آن زن شد،هوا در گرما بیداد می کرد،بار سنگین بود،عرق بر پیشانی رسول خدا صلی الله علیه و آله جاری شده بود،یاران به آن جناب عرضه داشتند:مشک را به ما بده تا به در خیمه این پیرزن برسانیم،در پاسخ آنان با یک دنیا عاطفه و محبت فرمودند:دوست دارم بار امتم را خود به دوش بکشم ! !

به خیمه رسیدند،مشک را بر زمین نهادند،از صاحب خیمه خداحافظی کرده و به سوی مقصد به حرکت آمدند،فرزندان پیرزن از راه رسیدند،به آنان گفت:آن مردی که به این علامت در بین آن چند نفر است به من کمک کرد و آب از چاه کشید و تا درون خیمه آورد،بروید و از وی سپاس گزاری کنید،بچه ها دویدند، چشمشان به دیدار جمال الهی رسول خدا صلی الله علیه و آله روشن شد،به آن جناب عرضه داشتند:مادر ما در آتش شوق دیدار شما می سوزد،برگردید تا وجود مبارکتان را

ص:322

زیارت کند،او شما را نشناخته،حضرت برگشتند،فرزندان آن زن به سوی وی دویدند و فریاد زدند:مادر ! آن که برای آب کشیدن از چاه و آوردن به خیمه به تو کمک کرد محبوب تو رسول خدا صلی الله علیه و آله بود،پیرزن نزدیک بود از شوق این خبر قالب تهی کند،به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و خدای را بر این نعمت آسمانی و معنوی و ملکوتی شکر کرد !

بکوشید تا رنج ها کم کنید***دل غمگنان شاد و بی غم کنید

که گیتی فراوان نماند به کس*** بی آزاری و داد جویید و بس

براین گفتهها بر نشانه منم ***سر راستی را بهانه منم

جز از بندگی پیشه من مباد*** جز از راست اندیشه من مباد

همی خواهم از کردگار جهان ***که نیرو دهد آشکار و نهان

که با زیردستان مدارا کنم*** زخاک سیه مشک سارا کنم

که با خاک چون جفت گردد تنم*** نگیرد ستمدیده ای دامن

توبۀ جوان یهودی

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

جوانی بود یهودی که بسیاری از اوقات خدمت رسول خدا می رسید،رسول الهی رفت و آمد زیادش را مشکل نمی گرفت و چه بسا او را دنبال کاری می فرستاد یا به وسیلۀ او نامه ای را به جانب قوم یهود می فرستاد.

چند روزی از جوان خبری نشد،پیامبر عزیز سراغ او را گرفت،مردی به حضرت عرضه داشت:امروز او را دیدم در حالی که از شدّت بیماری باید روز آخر

ص:323

عمرش باشد.پیامبر با عدّه ای از یارانش به عیادت جوان آمد،از برکات وجود نازنین پیامبر این بود که با کسی سخن نمی گفت مگر اینکه جواب حضرت را می داد،پیامبر جوان را صدا زد،جوان دو دیده اش را گشود و گفت:لبیک یا ابا القاسم،فرمودند بگو:«اشهد ان لا اله الَّا اللّٰه و انی رسول اللّٰه».

جوان نظری به چهرۀ عبوس پدرش انداخت و چیزی نگفت،پیامبر دوباره او را دعوت به شهادتین کرد،باز هم به چهرۀ پدرش نگریست و سکوت کرد،رسول خدا برای مرتبۀ سوم او را دعوت به توبه از یهودیّت و قبول شهادتین کرد،جوان باز هم به چهرۀ پدرش نظر انداخت،پیامبر فرمودند:اگر میل داری بگو و اگر علاقه نداری سکوت کن.جوان با کمال میل و بدون ملاحظه کردن وضع پدر،شهادتین گفت و از دنیا رفت ! پیامبر به پدر آن جوان فرمودند:او را به ما واگذار.سپس به اصحاب دستور داد او را غسل دهید و کفن کنید و نزد من آورید تا بر او نماز بخوانم،آنگاه از خانۀ یهودی خارج شد در حالی که می گفت:خدا را سپاس می گویم که امروز انسانی را به وسیلۀ من از آتش جهنم نجات داد (1)!

کنیز گریان

حبیب خدا پولی در اختیار یکی از اصحاب گذاشت که برای آن حضرت پیراهنی بخرد،او به بازار رفت و برای پیامبر صلی الله علیه و آله یک پیراهن به دوازده درهم بخرید،حضرت فرمودند:پیراهن دوازده درهمی لازم نیست،بدن را با پارچه ارزان تر هم می توان پوشاند !

خود به بازار رفتند و پیراهن را با یک پیراهن چهار درهمی عوض کرده و هشت

ص:324


1- 1) -الأمالی،صدوق:397،المجلس الثانی و الستون،حدیث 10؛بحار الأنوار:26/6،باب 20،حدیث 27.

درهم بقیّه را پس گرفتند،در مسیر راه به نیازمندی رسیدند که لباس نداشت چهار درهم برای خرید یک پیراهن به او مرحمت فرمودند و گذشتند،در اثنای حرکت به کنیزی برخوردند که در گوشه ای نشسته و گریه می کند،سبب اندوه و نالۀ او را پرسیدند،پاسخ داد:خانم خانه چهار درهم در اختیارم گذاشت که برای خانه خرید کنم گم کرده ام،حضرت جهت خرید چهار درهم باقی مانده را به او عنایت کرد،عرضه داشت:احسان خود را دربارۀ من کامل کنید،فرمود:چه کنم ؟ گفت:با من تا درب منزل اربابم بیا و برای من به خاطر دیر کردن شفاعت کن،حضرت در کمالِ فروتنی با او همراه شد تا به درب خانۀ ارباب کنیز رسید،زن خانه در به روی رسول خدا صلی الله علیه و آله گشود و عرضه داشت:من کجا و شما،چه شد که به درب این خانه قدم رنجه کردید،حضرت فرمود:کنیزت دیر کرده وی را ببخش،عرضه داشت:او را به شما بخشیدم،حضرت رو به کنیز فرمود:من هم تو را در راه خدا آزاد کردم، سپس در حال برگشتن فرمود:چه پول با برکتی بود،بدن من و یک مستحق را پوشاند و برده ای را در راه خدا آزاد کرد (1).

اخلاق جامع و کامل رسول خدا صلی الله علیه و آله به عینه به ائمۀ طاهرین علیهم السلام منتقل شد و آنان نیز همانند جدّ بزرگوارشان با مردم رفتار کردند که به قسمتی از رفتار ائمۀ بزرگوار علیهم السلام در فصل معرفت ائمه علیهم السلام در شرح باب شصت و نهم«مصباح الشریعة»به خواست حضرت دوست اشاره خواهد شد.

تواضع حضرت آیت اللّه بروجردی رحمه الله

آیت اللّه العظمی بروجردی از بزرگ ترین علما و مراجع دینی عصر اخیر است.

ص:325


1- 1) -الخصال:490/2،حدیث 69؛مستدرک الوسائل:255/3،باب 16،حدیث 3522؛بحار الأنوار:214/16،باب 9،حدیث 1.

آن جناب در زمان خود از اعلمیت در فقه و اصول و رجال و فلسفه برخوردار بود و آثار با منفعت زیادی از تألیف و چاپ کتب بزرگان و بیمارستان و مسجد و مدرسه از آن حضرت باقی ماند.

در هر صورت آیت اللّه بروجردی در عین قدرت و سطوت و در عین تکیه داشتن به مقام مرجعیت از حالات اخلاقی برخوردار و در کمال تواضع و فروتنی بود.

روزی در مسیر حرکت آن جناب به سوی درس،طلبه ای از طلّاب به آن حضرت عرضه داشت که مشکلات اقتصادی مرا در فشار قرار داده و کارد به استخوانم رسیده،آن جناب فرمودند:پس از درس به من مراجعه کن،باشد که گره از کارت به خواست خدا گشوده شود.

آن مرجع دوران وقتی به کرسی درس نشست و درس و مباحثه را شروع کرد،بر اساس جوّ آزادی که بر درس شیعه حکم فرماست شاگردان در مقام ردّ و ایراد درس برآمدند و آن جناب به هر کدام پاسخ مناسبی عنایت می فرمود،آن طلبه ای هم که اظهار حاجت کرده بود،اشکالی به درس کرد،از آنجا که قوه شنوایی آیت اللّه بروجردی ضعیف بود،به خیال این که آن طلبه یادآوری حاجتش را نمود با کمی تلخی فرمود:گفتم بعد از درس،طلاب تعجب کردند،یکی از آنان که جلوی کرسی درس بود عرضه داشت:ایشان اشکال علمی کردند و پاسخ اشکال جایش همین جاست نه بعد از درس،ایشان متوجه شدند که برداشتشان صحیح نبوده درس را خاتمه داده و پس از درس به میان جمعیت طلاب رفتند تا به آن طلبه رسیدند و دست مبارک خود را به عنوان مصافحه به سوی او دراز کردند،او هم به آن جناب دست داد،ناگهان طلاب دیدند وجود مبارک آیت اللّه بروجردی خم شد و دست آن طلبه را بوسید و از وی عذرخواهی کرده و او را همراه خود به خانه برد و به دور

ص:326

از چشم دیگران مشکل او را حل کرد و حاجت وی را روا فرمود ! !

به فرمودۀ بلبل گلستان عشق،الهی قمشه ای:

مرحبا بر صفای عالم عشق***آفرین بر روان آدم عشق

بارک اللّه به دفتر توحید*** که بود نقش سر خاتم عشق

سرّ جام جهان نمای شهود*** کس نگیرد به دست جز خم عشق

روح قدسی اگر شود نشود*** جلوه گر جز به قلب مریم عشق

دیده بستم الهی از همه خلق*** تا که دل شد ندیم و محرم عشق

ص:327

[ وَ التَّواضُعُ مٰا یَکُونُ فِی اللّٰهِ وَ للّٰهِ،وَ مَا سِوٰاهُ فَکِبْرٌ،وَ مَنْ تَوٰاضَعَ للّٰهِ ِ شَرَّفَهُ اللّٰهُ عَلیٰ کَثیرٍ مِنْ عِبٰادِهِ،وَ لاَِهْلِ التَّوٰاضُعِ سیمٰاءٌ یَعْرِفُهٰا اهْلُ السَّمٰآءِ مِنَ الْمَلٰائِکَةِ،وَ اهْلُ الْاَرْضِ مِنَ العٰارِفینَ،قٰالَ اللّٰهُ تَعٰالیٰ: [ وَ عَلَی الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمٰاهُمْ ] (1)]

امام صادق علیه السلام در دنباله روایت باب تواضع می فرمایند:

اگر برای تواضع،این صفت عالی ملکوتی و این حالت پر قیمت روانی زبانی بود که خلق خدا حرف آن زبان را می فهمیدند،هر آینه از بسیاری از حقایق و مخفیات عواقب که در کمون تواضع نهفته است خبر می داد و می گفت:در تواضع چه فواید عظیم و منافع کثیری است و چگونه می توان با این صفت نورانی به تحصیل رضای خدا برخاست و نفس را به کمال و رشد کشید و ابواب جنت را به روی انسان گشود و درهای دوزخ را به روی آدمی بست !

سیمای مؤمنان و متواضعان

اشاره

تواضع آن است که برای خدا و در راه خدا باشد و هر چه غیر این است عین کبر و سرگردانی است.

برای اهل تواضع سیما و نورانیّتی است که اهل آسمان از فرشتگان و اهل زمین

ص:328


1- 1) -اعراف (7):46.

از عرفا و حکما و اولیا و بیداران به وسیلۀ آن نور و سیما آنان را می شناسند.

حقیقت این است که صفات حمیده و اوصاف پسندیده و ملکات فاضله چون ریشه در ملکوت عالم دارد و سایه ای از درخت طوبی و اسما و صفات الهی است جز نور و روشنایی و جز حق و واقعیت چیزی نیست که این معنا به وسیلۀ آیات الهی و معارف ملکوتی اعلام شده و توسّط فلاسفه موحّد و عرفای عاشق و اولیای الهی و کاملان از اصفیا به اثبات رسیده،در سورۀ مبارکه انعام می خوانیم:

[ أَ وَ مَنْ کٰانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّٰاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمٰاتِ لَیْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکٰافِرِینَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ ] (1).

آیا کسی که [ از نظر عقلی و روحی ] مرده بود و ما او را [ به وسیلۀ هدایت و ایمان ] زنده کردیم،و برای وی نوری قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [ به درستی و سلامت ] حرکت کند،مانند کسی است که در تاریکی ها [ یِ جهل و گمراهی ] است و از آن بیرون شدنی نیست ؟ ! این گونه برای کافران [ به خاطر لجاجت و عنادشان ] آنچه انجام می دادند،آراسته شد [ تا گمان کنند اعمالی را که انجام می دهند نیکوست.]

البته این نوری که در آیۀ شریفه است به توضیح روایات و تفسیر اهل حال عبارت از ایمان و معرفت و اخلاق حسنه و عمل صالح است که همه به انسان حیات معنوی می دهد و آدمی را از سیاه چال مرگ روحی و موت نفسی و قلبی در می آورد و چون در باطن انسان تابیدن گرفت از شدّت تابش سر از ظاهر آدمی درآورده و خود را در چهره و حرکات انسان می نمایاند،آن وقت است که فرشتگان در آسمان و اولیا در زمین توسّط این نور،آدمی را شناخته و باطن و ظاهر انسان را به

ص:329


1- 1) -انعام (6):122.

رنگ ملکوت مشاهده می کنند،این نور بنا به فرمودۀ قرآن و روایات،پس از مرگ تجلّی فوق العاده تر پیدا می کند و در برزخ و قیامت مونس و معرف انسان می گردد، تا جایی که ملائکه و جن و انس در روز قیامت آدمی را غرق در این نور مشاهده می کنند.

[ یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ یَسْعیٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمٰانِهِمْ بُشْرٰاکُمُ الْیَوْمَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ] (1).

[ این پاداش نیکو و با ارزش در ] روزی [ است ] که مردان و زنان با ایمان را می بینی که نورشان پیش رو و از جانب راستشان شتابان حرکت می کند،[ به آنان می گویند:] امروز شما را مژده باد به بهشت هایی که از زیرِ [ درختانِ ] آن نهرها جاری است،در آن ها جاودانه اید،این است آن کامیابی بزرگ.

[ وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ أُولٰئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدٰاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ] (2).

و کسانی که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند،آنانند که صدّیقان و گواهان [اعمال ] نزد پروردگارشان هستند،[ و ] برای آنان است پاداش [ اعمال ] شان و نور [ ایمان ] شان.

در قرآن مجید می فرماید:

[ وَ عَلَی الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمٰاهُمْ ] (3).

ص:330


1- 1) -حدید (57):12.
2- 2) -حدید (57):19.
3- 3) -اعراف (7):46.

و بر اعراف،مردانی [ با مقام و منزلت اند ] که هر کدام از دو گروه را به نشانه هایشان می شناسند.

بر اعراف مردانی باشند مشرف بر بهشت و دوزخ که ببینند و بشناسند هر یک از اهل بهشت و دوزخ را به علامت های ایشان،چه بهشتی های سپید روی و چه دوزخیان سیاه روی.

آن موضع را از آن جهت اعراف گفتند که ساکنانش عارف به تمام اوضاع قیامتند و آن ساکنان انبیا و شهدا و افاضل از مؤمنان هستند،در آنجا منازل و مقامات خود را در بهشت می بینند و از آن لذت می برند و عذاب دوزخ را مشاهده می کنند و از خلاصی آن مسرور می گردند.

مؤمنان و محبّان امیر مؤمنان

در روایت آمده:

حارث همدانی که از محبان و عاشقان امیر مؤمنان است و اکثر اوقات در ملازمت آن منبع سعادت بود،به آن جناب عرضه داشت:من از دو حالت ترسان و هراسانم،یکی حالت نزع و جان دادن،دیگر حالت گذشتن از صراط.

آن حضرت فرمود:ای حارث ! بشارت باد تو را که من دوستان خود را در این دو حالت فرو نگذارم و در این دو وقت خود را به ایشان رسانم که من ایشان را می شناسم و آنان نیز مرا می شناسند و من شفیع آنان باشم و به آتش دوزخ گویم که ایشان را بگذار که از محبان و مخلصان منند و آنان را به مقصدشان که بهشت است رسانم (1).

ص:331


1- 1) -بحار الأنوار:181/6،باب 7،حدیث 9 (مضمون روایت).

آن ز فضل آفت سرای فضول***آن علمدار و عِلْم دار رسول

آن فدا کرده از ره تسلیم*** هم پدر هم پسر چو ابراهیم

مصطفی چشم روشن از رویش*** شاد زهرا چو گشت وی شویش

نامش از نام یار مشتق بود*** هر کجا رفت همرهش حق بود

بود تیغی زبان گوهرپاش*** که بدو کرده علم و عالم فاش

هر که ناطق نبود قایل او ***وان که قایل نبود قاتل او

زور او بت شکن ز روز ازل ***دست او تیغ زن بر اوج زحل

آل یاسین شرف بدو دیده*** ایزد او را به علم بگزیده

سرّ قرآن بخوانده بود به دل*** علم هر دو جهان ورا حاصل(1)

ص:332


1- 1)- سنایی غزنوی.

[ قٰالَ رَسُولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و آله:اِنّ اللّٰه اوْحیٰ الَیَّ انْ تَوٰاضَعُوا حَتَّیٰ لٰا یَفْخَرَ احَدٌ عَلیٰ احَدٍ،وَ لا یَبْغیٰ احَدٌ عَلیٰ احَدٍ،وَ مٰا تَوٰاضَعَ احَدٌ للّٰهِ ِ الّا رَفَعَهُ اللّٰهُ،وَ کٰانَ رَسُولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و آله اذٰا مَرَّ عَلَی الصِّبْیٰانِ سَلَّمَ عَلَیْهِمْ لِکَمٰالِ تَوٰاضُعِهِ،وَ اصْلُ التَّوٰاضُعِ مِنْ اجْلٰالِ اللّٰهِ تَعٰالیٰ وَ هَیْبَتِهِ وَ عَظَمَتِهِ،وَ لَیْسَ للّٰهِ ِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبٰادَةٌ یَقْبَلُهٰا وَ یَرْضٰاهٰا الّا وَ بٰابُهَا التَّوٰاضُعُ،وَ لا یَعْرِفُ مٰا فی حَقیقَةِ التَّوٰاضُعِ الّا المُقَرَّبُونَ مِنْ عِبٰادِهِ،الْمُتَّصِلُونَ بِوَحْدٰانِیَّتِهِ،قٰالَ اللّٰهُ تَعٰالیٰ: [ وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً ] (1).وَ قَدْ امَرَ اللّٰهُ عَزَّ وَ جَلَّ اعَزَّ خَلْقِهِ وَ سَیِّدَ بَرِیَّتِهِ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالتَّوٰاضُعِ،فَقٰالَ عَزَّ وَ جَلَّ: [ وَ اخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ] (2).]

تواضع برای خدا

امام صادق علیه السلام در دنباله روایت می فرماید:

حضرت خیر البشر فرمود:وحی کرد خداوند عالم به من که تواضع کنید با یکدیگر و هیچ کدام شما فخر مکنید به دیگری و زیادتی در اصل و نسب و حسب

ص:333


1- 1) -فرقان (25):63.
2- 2) -شعراء (26):215.

را مناط اعتبار مدانید و مگویید بعض شما به دیگری که من زیادتی به تو دارم،چرا که من از فلان قبیله ام و پسر فلانی ام و استعدادم چنین و چنان است و تو چنین و چنانی،چرا که این ها نزد خداوند ارزش ندارد و غیر تواضع و بندگی و اطاعت و عبادت نزد آن جناب مناط اعتبار نیست و نیز باید هیچ کدام از شما با دیگری در مقام بغی و ظلم نباشد،چرا که بغی و ظلم منافی تواضع است و تواضع نمی کند کسی برای خدا مگر این که حضرت حق مرتبه او را در دنیا و آخرت بلند می گرداند.

حضرت رسالت پناه آن چنان متواضع بود که هرگاه به اطفال می رسید بر آنان سبقت سلام می گرفت.

اصل و ریشۀ تواضع از درک جلال و هیبت و عظمت خداست که هر کس موفق به فهم این واقعیت ها شود سر تواضع به زیر اندازد و خود را تسلیم آن جناب نماید،عبادتی در پیشگاه حضرت او به مرحله قبولی نمی رسد مگر از روی تواضع و فروتنی باشد،کسی به حقیقت تواضع راه نبرده مگر مقربان و آنان که متصل به آن حضرتند و دل به عشق او خالص کرده اند که راه به دست آوردن این اتصال و خلوص،معرفت است و معرفت نتیجۀ انس با قرآن و دقّت در معارف الهیّه است.

خداوند متعال در قرآن مجید در مقام بیان تواضع فرموده:

[ وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً ] (1).

و بندگان رحمان کسانی اند که روی زمین با آرامش و فروتنی راه می روند،

ص:334


1- 1) -فرقان (25):63.

و هنگامی که نادانان آنان را طرف خطاب قرار می دهند [ در پاسخشان ] سخنانی مسالمت آمیز می گویند.

جناب احدیت عزیزترین خلق خود حضرت محمد صلی الله علیه و آله را امر به تواضع فرموده و به آن جناب چنین دستور می دهد:

[ وَ اخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ] (1).

و پر و بال [ فروتنی و تواضع ] خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی می کنند بگستر.

ص:335


1- 1) -شعرا (26):215.

[ وَ التَّوٰاضُعُ مَزْرَعَةُ الْخُشُوعِ وَ الْخُضُوعِ وَ الْخَشْیَةِ وَ الْحَیاءِ؛ وَ انَّهُنَّ لٰا یَنْبُتْنَ الّا مِنْهٰا وَ فیهٰا،وَ لا یَسْلَمُ الشَّرَفُ التّامُّ الحقیقیُّ الّا بِالتَّوٰاضُعِ فی ذاتِ اللّٰهِ تَعٰالیٰ ]

تواضع منشأ خشوع

امام صادق علیه السلام در پایان روایت می فرماید:

تواضع و فروتنی سرزمین روییدن گل خشوع و خضوع است و محل نشو و نمای حیا و خوف و این خضوع و خشوع و خوف و حیا در وجود انسان آشکار نمی شود مگر به تواضع در برابر حق و فروتنی در برابر خلق.

و شرافت و عزت کامل و حقیقی به دست نمی آید مگر از تواضع و فروتنی در جنب ذات او که باید به حقیقت خود را ناچیز و بی اعتبار و لا شیء دانست و آن جناب را مستجمع جمیع صفات کمالیه.

هر که را ذره ای وجود بود***پیش هر ذره ای سجود بود

نه همه بت ز زر و سیم بود*** که بت رهروان وجود بود

هر که یک ذرّه می کند اثبات*** نفس او گبر یا جهود بود

در حقیقت چو جمله یک بودست*** پس همه بودها نبود بود

نقطه آتش است در باطن ***دود دیدن از او چه سود بود

هر که این نقطه دید هر دو جهانش*** محو گشته ز چشم سود بود

ص:336

زانک دو کون پیش دیده دل***چون سرابی همه نمود بود

هر که یک ذرّه غیر می بیند*** هم چو کوری میان دود بود

هم چو عطار در فنا می سوز ***تا دمی گر زنی چو عود بود

ص:337

باب 59 در اقتدا

اشاره

ص:338

ص:339

ص:340

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

لٰا یَصِحُّ الْاِقْتِداءُ الّا بِصِحَّةِ قِسْمَةِ الْاَرْواحِ فِی الْاَزَلِ وَ امْتِزاجِ نُورِ الْوَقْتِ بِنُورِ الْاَوَّلِ.وَ لَیْسَ الْاِقْتِداءُ بِالتَّرَسُّمِ بِحَرَکٰاتِ الظّاهِرِ وَ التَّنَسُّبِ الی اوْلِیٰاءِ الدّینِ مِنَ الْحُکَمٰاءِ وَ الْائِمَّةِ.

قالَ اللّهُ تَعالی: [ یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ ] (1)،أیْ مَنْ کانَ اقْتَدیٰ بِمُحِقٍّ قُبِلَ وَ زُکِّیَ.

قٰال اللّهُ تَعالی: [ فَإِذٰا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ ] (2).

وَ قالَ أَمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام:اَلْاَرْواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمٰا تَعٰارَفَ مِنْهٰا ائْتَلَفَ وَ مٰا تَنٰاکَرَ مِنْهٰا اخْتَلَفَ.

وَ قیلَ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ رضی الله عنه:مَنْ ادَّبَکَ ؟ قٰالَ ادَّبَنی رَبّی فی نَفْسی فَمَا اسْتَحْسَنْتُهُ مِنْ اوُلِی الْاَلْبٰابِ وَ الْبَصیرَةِ تَبِعْتُهُمْ بِهِ وَ اسْتَعْمَلْتُهُ وَ مَا اسْتَقْبَحْتُهُ مِنَ الْجُهّالِ اجْتَنَبْتُهُ وَ تَرَکْتُهُ مُسْتَنْفِراً فَاَوْصَلَنی ذلِکَ الیٰ کُنُوزِ الْعِلْمِ.

وَ لا طَریقَ لِلْاَکْیٰاسِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اسْلَمَ مِنَ الْاِقْتِداءِ لِاَنَّهُ الْمَنْهَجُ الْاَوْضَحُ وَ الْمَقْصَدُ الْاَصَحُّ.

ص:341


1- 1) -اسراء (17):71.
2- 2) -مؤمنون (23):101.

قالَ اللّهُ عَزَّ و جَلَّ لِاَعَزِّ خَلْقِهِ مُحمَّدٍ صلی الله علیه و آله: [ أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ ] (1).

وَ قٰالَ عَزَّ و جَلَّ: [ ثُمَّ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً ] (2).

فَلَوْ کٰانَ لِدین اللّهِ تَعالی مَسْلَکٌ اقْوَمَ مِنَ الْاِقْتِداءِ لَنَدَبَ اوْلیاءَهُ وَ انْبِیٰاءَهُ الَیْهِ.

قَالَ النَّبیُّ صلی الله علیه و آله:فی الْقَلْبِ نورٌ لا یُضیءُ الّا فی اتِّباعِ الْحَقِّ وَ قَصْدِ السَّبیلِ وَ هُوَ مِنْ نُورِ الْاَنْبِیٰاءِ مُودَعٌ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ.

ص:342


1- 1) -انعام (6):90.
2- 2) -نحل (16):123.

[ لٰا یَصِحُّ الْاِقْتِداءُ الّا بِصِحَّةِ قِسْمَةِ الْاَرْواحِ فِی الْاَزَلِ وَ امْتِزاجِ نُورِ الْوَقْتِ بِنُورِ الْاَوَّلِ.وَ لَیْسَ الْاِقْتِداءُ بِالتَّرَسُّمِ بِحَرَکٰاتِ الظّاهِرِ وَ التَّنَسُّبِ الی اوْلِیٰاءِ الدّینِ مِنَ الْحُکَمٰاءِ وَ الْائِمَّةِ.قالَ اللّهُ تَعالی: [ یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ ] ،أیْ مَنْ کانَ اقْتَدیٰ بِمُحِقٍّ قُبِلَ وَ زُکِّیَ ]

حقیقت اقتدا

در این روایت بسیار مهم که توجه به آن ضامن خیر دنیا و آخرت است و نادیده گرفتن حقیقت آن بازکنندۀ تمام درهای شر دنیا و آخرت به روی انسان است، حضرت صادق علیه السلام به حقیقت اقتدا و این که باید از چه کسی پیروی کرد و به چه مقامی اقتدا نمود و از که نباید پیروی کرد و به که نباید اقتدا نمود اشاره می نمایند.

امام علیه السلام می فرماید:

اقتدای به هر کس و به هر کیفیت صحیح نیست،بلکه اقتدا و پیروی صحیح باید هماهنگ با قسمت الهی در ازل باشد و موافق قانونی که حضرت حق از آدم تا خاتم در علم ازلیش اراده کرده صورت گیرد،اقتدا اگر بدین نوع باشد صحیح ورنه باطل و باعث خسارت است.

واضح تر این که خداوند حکیم برای رشد و کمال بندگانش و برای تأمین سلامت دنیا و آخرت عبادش از ازل مقتداهایی کامل و جامع و آراسته و پیراسته در نظر

ص:343

گرفته و با خلقت انسان و ظهور بشر،وجود آنان را به تدریج لباس عینیت پوشانده که آن بزرگواران عبارتند از:انبیا و ائمه و اولیا و صاحبان دانش و بینش که از سرمایه های کلان ایمانی و حالی و اعمال صالح برخوردارند.

چنانچه انسان در همۀ امور زندگی از آنان پیروی کرد،تمام استعدادهایش رو به کمال و رشد و رو به حق و حقیقت و رو به لقا و وصال و قرب و شرف رشد می کند و به بی نهایت عظمت و بزرگی متصل می گردد و اگر به آن بزرگواران پشت کرده و از رهبریت و راهنمایی های آنان غافل گردد به ریشۀ خود تیشه زده و خانۀ سعادت و کمال خود را به دست خود خراب کرده است !

انسان موجود عجیبی است،این موجود متحمّل بار امانت الهی است،این موجود به ارادۀ ازلیه خلیفۀ حضرت حق است،این موجود منبع و کانون علّم الاسمایی است،این موجود ظرف هدایت و گیرندۀ الهام و لایق وحی و صاحب کرامت و محقق به حقیقت شرافت است،این موجود خزانۀ بی پایان الهی و دارندۀ گوهرهای نفیس ربانی چون عقل و فطرت و وجدان و نفس ملهمه است،این موجود در روی زمین موجود برتر و مقام افضل و گیرندۀ فیض و بلکه خود او فیض مقدس است که ظهور عینی فیض اقدسش می گویند.

انسان را از نظر استعداد مایۀ قدرتی بیش از قدرت جن و ملک و حیثیتی ما فوق تمام حیثیت هاست.

او در تمام عالم وجود نمونه ندارد و راهی که برای کمال به روی او باز است، برای هیچ یک از موجودات عالم باز نیست.

ولی انسان این هدف استعدادها و مایه های درونی و برونی را به تنهایی نمی تواند پرورش دهد،بلکه به ارادۀ حضرت حق محتاج به راهنمایانی است که او را در راه رسیدن به رشد و کمال و خیر دنیا و آخرت رهنمون شوند،راهنمایانی که

ص:344

شناختشان از خدا و جهان و انسان کامل است و قدرت دارند،انسان را در استفاده کردن از مواهب الهی چه مواهب مادی و چه معنوی به راه صحیح هدایت کرده و وی را تا مقام قرب و لقا و وصال حضرت دوست برسانند و این راهنمایان جز انبیا و ائمه علیهم السلام و شاگردان واقعی آنان که فقها و حکما و عارفانند و از این سه طایفه تعبیر به اولیاء اللّه شده نیستند که اگر انسان به آنان اقتدا کند بر اقتدای صحیح تکیه کرده و اگر از آنان روی گردان شود بدون شک دچار اقتدای به هوای نفس و شیاطین داخلی و خارجی می گردد و از این راه ضربۀ هولناک غیر قابل جبرانی به خویش و به دیگران می زند !

حقیقت انسان و انسانیت در روایات

برای یافتن مقام انسان در درجۀ اوّل باید به کتاب خدا به خصوص آیات خلقت انسان و آیات نمایشگر کرامت انسان مراجعه کرد و سپس به روایات و معارف الهیه در کتب معتبره رجوع نمود از آنجایی که قرآن در دسترس همگان است و قسمتی از آیات مربوط به انسان از محکمات کتاب است از آوردن صدها آیه در این زمینه خودداری کرده و باید با طهارت و دقت و عشق و علاقه به کتاب خدا انس گرفته و مقام انسان و انسانیت را در این منبع بزرگ الهی مشاهده نمود،ولی چون تمام کتب حدیث و به خصوص کتاب های اصیل و مصدری در اختیار همه نیست و از طرفی تمام عزیزان از زبان عربی آن هم زبان روایت که والاترین زبان بعد از قرآن است بهره ندارند به چند روایت در این زمینه اشاره می کنیم.

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:اَلْصُّورَةُ الْاِنْسٰانِیَّةُ هِیَ اکْبَرُ حُجَّةِ اللّهِ عَلیٰ خَلْقِهِ وَ هِیَ الْکِتٰابُ

ص:345

الَّذی کَتَبَهُ اللّهُ بِیَدِهِ (1).

امام صادق علیه السلام می فرماید:حقیقت انسانی بزرگ ترین حجت خدا بر خلق است و این حقیقت واقعیتی است که به دست قدرت و عنایت خود حق بر تابلوی آفرینش نوشته شده است.

عَنِ الصّادِقِ علیه السلام:اِنَّ الصُّورَةَ الْاِنْسٰانِیَّةَ هِیَ الطَّریقُ الْمُسْتَقیمُ الیٰ کُلِّ خَیْرٍ وَ الْجِسْرُ الْمَمدودُ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النّارِ (2).

حضرت صادق علیه السلام می فرماید:حقیقت و واقعیت انسانیت همان راه مستقیم الهی به سوی هر خیری در دنیا و آخرت است و پلی است که بین جهنم و بهشت کشیده شده است.

آری،طبیعت و فطرت و نفس و روح و عقل و وجدان و تمام اعضا و جوارح انسان فریاد می زنند که ما برای خیر و به سوی خیر آفریده شده ایم و موجودیت، دفع کنندۀ جهنم و جذب کنندۀ بهشت الهی است،ولی این دفع و جذب جز در سایه هدایت رهبران الهی و اقتدای به آن بزرگواران میسّر نیست.

امام صادق علیه السلام در توضیح [ اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ ] می فرماید:

یَعْنی ارْشِدْنٰا لِلُزُومِ الطَّریقِ الْمُؤَدّی الیٰ مَحَبَّتِکَ وَ الْمُبَلِّغِ الیٰ جَنَّتِکَ وَ الْمٰانِعِ مِنْ انْ نَتَّبِعَ اهْواءَنٰا فَنَعْطَبَ أوْ انْ نَأْخُذَ بِآرائِنا فَنَهْلِکَ (3).

ص:346


1- 1) -شرح الاسماء الحسنی:12/1.
2- 2) -تفسیر الصافی:73/1.
3- 3) -عیون اخبار الرضا:305/1،باب 28،حدیث 65؛تفسیر الصافی:85/1؛وسائل الشیعة:49/27،باب 6،حدیث 33179.

یعنی خدایا ! برای ملزم شدن به راهی که عاقبتش عشق توست و نهایتش جنت و بهشت است ما را هدایت فرما،آن راهی که مانع پیروی ما از هوای نفس است،هوایی که محصولی جز نابودی ندارد و مانع از دچار شدن به خود رأیی است که غیر هلاکت ثمری بر او نیست.

برای انسان در صورت مصرف کردن قوایش هماهنگ با خواسته های حق، مقامی است که معارف الهیه از آن مقام تعبیر به قرب و جذب کرده اند و این مقام بدین کیفیت برای احدی از موجودات نیست دو مقامی که حضرت سیدالشهدا با اشک دو دیدۀ پاک و خدا بینش از حضرت حق در دعای عرفه در صحرای عرفات تقاضا کرد:

الٰهی حَقِّقْنی بِحَقٰایِقِ اهْلِ الْقُرْبِ وَ اسْلُکَ بی مَسْلَکَ اهْلِ الْجَذْبِ (1).

بار خدایا! مرا به حقایق اهل قرب ثابت قدم کن و به راه و روش اهل جذب ببر.

شما می دانید که تمام انسان های مؤمن،عاشق رسیدن به اجر و مزد عبادت یعنی بهشت حقّند ولی کار عظمت و بزرگی انسان در این جهان هستی بجایی می رسد که از بهشت غافل گشته و غرق در عشق دوست می شود در این صورت که عشق بهشت متوجه انسان گشته و برای ورود و دیدار انسان در التهاب و اضطراب قرار می گیرد.

انَّ الْجَنَّةَ لَاَعْشَقُ لِسَلْمٰانَ مِنْ سَلْمٰانَ لِلْجَنَّةِ (2).

اشتیاق بهشت برای سلمان بیشتر است از شوق سلمان به بهشت.

صدوق بزرگوار نقل می کند:

ص:347


1- 1) -الاقبال:349؛مفاتیح الجنان (دعای عرفه).
2- 2) -روضة الواعظین:282/2؛بحار الأنوار:341/22،باب 10،حدیث 52.

انَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قالَ:اشْتٰاقَتِ الْجَنَّةُ الیٰ أرْبَعٍ مِنَ النِّسٰاءِ:مَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرانَ،وَ آسِیَةَ بِنْتِ مُزٰاحِمٍ زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ وَ خَدیجَةَ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ زَوْجَةِ النَّبِیِّ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ فاطَمِةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ (1).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:بهشت الهی عاشق چهار زن است:

مریم دختر عمران،آسیه دختر مزاحم همسر فرعون،خدیجه دختر خویلد همسر رسول خدا در دنیا و آخرت و فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله.

کار عظمت و مقام انسان و رفعت کرامت فرزند آدم و اصالت و شرافت این موجود به جایی می رسد که حضرت یعسوب الدین،مولی الموحدین،امام عارفان،اسوه عاشقان حضرت اسد اللّه الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام می فرماید:

الْعٰارِفُ اذا خَرَجَ مِنَ الدُّنْیٰا لَمْ یَجِدْهُ السّائِقُ وَ الشَّهیدُ فِی الْقِیامَةِ وَ لا رِضْوانُ الْجَنَّةِ فِی الْجَنَّةِ وَ لا مالِکُ النّارِ فِی النّارِ.قیلَ:وَ ایْنَ یَقْعُدُ الْعٰارِفُ قالَ علیه السلام:فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ (2).

به هنگامی که عارف از دنیا می رود،ملک حامل مردگان به قیامت و شهید او را ملاقات نمی نمایند و حتی رضوان بهشت وی را در بهشت نمی بیند و مالک جهنم از او اثری نمی یابد.پرسیدند:پس عارف در کجای جای می گیرد ؟ فرمود:

[ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ ] (3).

در جایگاهی حق و پسندیده نزد پادشاهی توانا.

ص:348


1- 1) -کشف الغمة:466/1؛بحار الأنوار:53/43،باب 3،حدیث 48.
2- 2) -بحر المعارف:4.
3- 3) -قمر (54):55.

حضرت زین العابدین علیه السلام در صحیفۀ ثانیه در مناجات عارفان تقاضاهای عجیبی از حضرت حق برای قرار گرفتن در اهل لقا و قرب و وصال و اتصال دارند:

الٰهی فَاجْعَلْنٰا مِنَ الَّذینَ تَوَشَّحَتْ اشْجٰارُ الشَّوْقِ الَیْکَ فی حَدائِقِ صُدُورِهِمْ، وَ اخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِکَ بِمجامِعِ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ الیٰ اوْکٰارِ الْاَفْکٰارِ یَأْوُونَ وَ فی رِیٰاضِ الْقُرْبِ وَ الْمُکٰاشَفَةِ یَرْتَعُونَ وَ مِنْ حِیاضِ الْمَحَبَّةِ بِکَأْسِ الْمُلٰاطَفَةِ یَکْرَعُونَ (1).

بار خدایا ! ای معبود من وای مقصد و مقصود من ! مرا از آن بندگانی قرار ده که درختان شوق به تو در باغ های سینه آنان به هم پیچیده و آتش عشق به حضرتت در مجامع دل هاشان شعله کشیده،آنان که به لانۀ اندیشه در حقّت پناه برده و فکری در این جهان هستی جز تو ندارند و در باغ قرب و مکاشفه، در چرا هستند و از حوض عشق و محبت تو به جام لطفت شراب دوستی و قرب می نوشند.

آری،این است انسان،آن موجودی که لایق خلافت،هدایت،اصالت، شرافت،کرامت،قربت،محبت،عنایت،عافیت،سلامت،سعادت،رشادت، شهادت و جنّت است،ولی این همه به دست آوردنش فقط در سایۀ اتصال به انبیا و قرآن و ائمه علیهم السلام و معارف الهیه میسّر است و بس و این که ای خواننده عزیز ! خود را بشناس و از رهبران الهی خبر بگیر و دست به دامان آنان زن و با آن بزرگواران همراه شو،با اقتدای به ایشان راه رسیدن به کمالات انسان و درجات الهی و مقام با عظمت قرب و وصال حضرت دوست را طی کن و از این عالم به عالم دیگر شو و به موت اختیاری بمیر که ارزش این مردن به گفتۀ رسول الهی از شهادت در میدان جنگ بالاتر است.

ص:349


1- 1) -بحار الأنوار:150/91،باب 32.

حکیم صفای اصفهانی در مقام با عظمت انسان می گوید:

وحدت جمعم نه لامکان نه مکانم***برتر از این هر دوام نه این و نه آنم

رسته ام از این مکان و کون مرکب*** فرد بسیطم محیط کون و مکانم

کی نهم اندر قفای کام جهان گام*** من که سراپای صد هزار جهانم

پیشتر از آن که طور زاید و موسی*** بر گله عقل و نفس و وهم شبانم

آن بری از حدّ و نقطه سیّال*** دائره و مرکز و مدیر زمانم

فانیم و باقیم به مأمن سرمد*** دهر و زمان در پناه امن و امانم

صرف وجودم نه صورتم نه هیولا*** وحدت بی صورتم نه جسم و نه جانم

در ره عشق امتیاز پیر و جوان نیست*** تا چه کند عقل پیر و بخت جوانم

شمس کمالم نه آفت و نه افولم*** باغ بهشت نه بهمن و نه خزانم

شگفتا ! دست قدرت حق و ارادۀ حضرت رب در این ظرف خاکی که از او به نام انسان یاد می کنند،چه استعدادها و چه مایه هایی قرار داده که اگر مایه ها و استعدادها هماهنگ با راهنمایی انبیا و ائمه علیهم السلام و اولیای قرآن به کار گرفته شود از انسان موجودی عرشی و عنصری ملکوتی و شاهبازی بهشتی و نوری ابدی، و فروغی الهی و جانی زنده و حیاتی پاینده خواهند ساخت.

اگر در این معرکه کسی غفلت ورزد و عَلَم جهل و بی خبری و پرچم سفاهت و بی خردی برافراشته دارد و بگوید:ما را به راهنمایان آسمانی و هدایت مردان الهی نیازی نیست،با ارّه ای تیز به قطع درخت کمال خویش اقدام کرده و با تیشه ای بنیان کن به جان ریشۀ هستی خود افتاده و درب هر گونه بدبختی را به روی خود باز کرده است.

ص:350

هدف و مواد رسالت در قرآن

اشاره

به فرمودۀ شارح«نهج البلاغة»آیۀ 157 سورۀ مبارکۀ اعراف هدف و مواد رسالت را بیان می کند که دقت در آن مواد و اهداف هر صاحب عقل و انصافی را به این نتیجه روشن می رساند که نیاز به انبیا و اولیا یک نیاز زیر بنایی و ضروری و طبیعی و عقلی است و انکار این نیاز مساوی با انکار نیاز انسان به آب و هوا و نور است.

[ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبٰاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبٰائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ] (1).

همان کسانی که از این رسول و پیامبر«ناخوانده درس»که او را نزد خود [ با همۀ نشانه ها و اوصافش ] در تورات و انجیل نگاشته می یابند،پیروی می کنند؛ پیامبری که آنان را به کارهای شایسته فرمان می دهد،و از اعمال زشت بازمی دارد،و پاکیزه ها را بر آنان حلال می نماید،و ناپاک ها را بر آنان حرام می کند،و بارهای تکالیف سنگین و زنجیره ها [ یِ جهل،بی خبری و بدعت را ] که بر دوش عقل و جان آنان است برمی دارد؛پس کسانی که به او ایمان آوردند و او را [ در برابر دشمنان ] حمایت کردند و یاریش دادند و از نوری که بر او نازل شده پیروی نمودند،فقط آنان رستگارانند.

ص:351


1- 1) -اعراف (7):157.

هدف و مواد رسالت در قرآن عبارت است از:

1-قیام انسان ها به عدالت

2-نشان دادن آیات و نشانه های الهی

3-تعلیم کتاب که واقعیت های هستی و حیات انسانی را در بر دارد.

4-تعلیم حکمت که دانستی ها را در راه انجام گرفتنی ها (از هر شائبه و اختلاط با مسائل غیر منطقی) تصفیه می نماید.

5-امر به نیکی ها و نهی از پلیدی ها.

6-برداشتن بارها و زنجیرهای سنگینی که از عوامل گوناگون،انسان ها را در خود می فشارند.

7-روشنایی در حیات که آرمان اعلای حیات انسان ها را معرفی و قابل وصول می سازد.

مقتدای حقیقی انسان

حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام می فرماید:

فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ وَ وٰاتَرَ الَیْهِمْ انْبِیاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّروهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلیغِ وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ وَ یُرُوهُمُ الْآیٰاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهٰادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضوعٍ وَ مَعایِشَ تُحْییهِمْ (1).

خداوند رسولانی را در میان آنان برانگیخت و پیامبرانش را پیاپی به سوی آنان فرستاد،تا مردم را به ادای پیمان فطری که با آفریدگارشان بسته بودند وادار

ص:352


1- 1) -نهج البلاغة:43،خطبۀ اول؛بحار الأنوار:60/11،باب 1،حدیث 70.

نمایند و نعمت فراموش شدۀ او را به یادشان بیاورند و با تبلیغ دلایل روشن وظیفۀ رسالت را بجای آورند و نیروی مخفی عقول مردم را برانگیزانند و بارور سازند و آیات با عظمت الهی را که در هندسۀ کلی هستی نقش بسته است به آنان بنمایانند.آسمان هایی برافراشته بالای سرشان و گهوارۀ گستردۀ زمین زیر پایشان و معیشت هایی که حیاتشان را تأمین نماید.

با توجه به لطایفی که در گفتار شاه اولیا حضرت علی علیه السلام هست،آیا کسی به خود جرأت و جسارت می دهد که بگوید:نهال وجود انسان بدون باغبانی انبیا و اولیا قابلیت رشد دارد ؟

باید به دامن کرامت و حقیقت حضرت ختمی مرتبت که خلاصۀ همۀ انبیا و عصارۀ همه کتب آسمانی و تجلّی تمام ملکوت الهی و ما حصل کلّ معارف آسمانی است دست توسّل زده و آن حضرت را به حقیقت شناخته و به طور کامل از آن جناب در همۀ شؤون پیروی کرد و وی را مقتدای خود قرار داده و بر اساس دستور واجب حضرت حق به او اقتدا نمود که علم ازلی آن وجود مبارک را تا قیامت،مقتدای خلق و بر تمام انسان ها پیروی از آن حضرت را واجب عینی قرار داده است که پیروی از او پیروی از خدا و همۀ انبیا و قرآن مجید است و نیز پیروی حقیقی از او ما را به سوی ائمه علیهم السلام اثنا عشر که اوّل آنان علی علیه السلام و آخر آنان مهدی صاحب زمان علیه السلام است رهنمون شده و درهای سعادت دنیا و آخرت را به روی ما باز می کند.

با توجه به تمام مقدماتی که در این فصل گذشت به این نتیجه می رسیم که ما را مقتدایی جز خدا و انبیا و قرآن و ائمۀ طاهرین علیهم السلام و شاگردان حقیقی آنان که فقهای جامع الشرایطند نیست و صراط مستقیمی که قرآن بر آن پافشاری دارد،همین

ص:353

است و بس و این همه در سایۀ رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله متجلّی است که پیروی از رسول، ما را به پیروی از خدا و انبیا و قرآن و ائمه علیهم السلام و فقهای واجد شرایط هدایت کرده و باعث جلب خشنودی حق و به دست آوردن خیر دنیا و آخرت و آبادی امروز و فردا و رشد و کمال معنوی و روحی است.

اقتدای به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

اشاره

پیروی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله محور و قطب تمام مسائل مادی و معنوی و دنیایی و آخرتی و ظاهری و باطنی و قلبی و قالبی است و راهی برای شناخت خدا و اقتدای به او و شناخت انبیا و اقتدای به آنان و شناخت قرآن و اقتدای به این کتاب آسمانی و شناخت ائمه علیهم السلام و اقتدای به آنان جز معرفت به پیامبر صلی الله علیه و آله و پیروی از وی و اقتدای به او نیست.

[ قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ] (1).

بگو:اگر خدا را دوست دارید،پس مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد،و گناهانتان را بیامرزد؛و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

مگر بدون شاگردی در مکتب رسول صلی الله علیه و آله می توان خدا را شناخت،مگر بدون اقتدای به او می توان از خواسته های حضرت حق مطلع شد،مگر بدون توسّل قلبی به حضرت او و فراگیری دستورهایش و عمل به فرمان هایش می توان با خدا و دستورهای خدا آشنا شد؛راه خداشناسی و عبادت حقیقی،شناخت رسول خدا صلی الله علیه و آله و اطاعت از دستورهای اوست.

ص:354


1- 1) -آل عمران (3):31.

پس راه خداشناسی و طریق عشق واقعی به حضرت حق و راه اقتدای به خدای علیم،پیروی از رسول خداست.

قرآن مجید پیروی از رسول اسلام صلی الله علیه و آله را پیروی از همه انبیا و فرستادگان حق می داند به متنی از آیات 29 تا 32 سوره توبه توجه کنید (1):

با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و آنچه را خدا و پیامبرش حرام کرده اند،حرام نمی شمارند و دین حق را نمی پذیرند،بجنگید تا با دست خود در حالی که [ نسبت به احکام دولت اسلامی ] متواضع و فروتن اند، جزیه بپردازند و یهود گفتند:عُزیر،پسر خداست و نصاری گفتند:مسیح،پسر خداست.این گفتاری [ بی دلیل و برهان ] است که به زبان می آورند و به گفتار کسانی که پیش از این [به حقایق ] کفر ورزیدند،شباهت دارد؛خدا آنان را نابود کند،چگونه [ از حق به باطل ] منحرف می شوند.آنان دانشمندان و راهبانشان و مسیح پسر مریم را به جای خدا به خدایی گرفتند؛در حالی که مأمور نبودند مگر این که معبود یگانه را که هیچ معبودی جز او نیست بپرستند؛منزّه و پاک است از آنچه شریک او قرار می دهند.

همواره می خواهند نور خدا را با سخنان باطل [ و تبلیغاتِ بی پایۀ ] خود خاموش کنند؛ولی خدا جز این که نور خود را کامل کند،نمی خواهد،هر چند کافران خوش نداشته باشند.

ص:355


1- 1) - «قٰاتِلُوا الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لاٰ یُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ لاٰ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ حَتّٰی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ* وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّٰهِ وَ قٰالَتِ النَّصٰاریٰ الْمَسِیحُ ابْنُ اللّٰهِ ذٰلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ یُضٰاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ* اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا إِلٰهاً وٰاحِداً لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ سُبْحٰانَهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ* یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ» .

پس از این مقدمات که در این آیات بیان می کند می فرماید:

[ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ ] (1).

اوست که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد،تا آن را بر همۀ ادیان پیروز گرداند،هر چند مشرکان خوش نداشته باشند.

روی سخن در این آیات در مرحلۀ اوّل با مسلمانان و مؤمنان است که نسبت به مشرکان به خصوص یهود و نصاری چه وظایفی دارند و سپس با یهود و نصاری است که راه شما غلط و مکتب شما ناقص و ناصحیح و رهبری شما رهبری ضلالت و گمراهی است که عالمان و راهبان شما در ضلالت و تاریکی اند و پیروی شما از آنان غلط و آنان هم در حقیقت پیرو موسی و عیسی و عزیر و سایر انبیا گذشته نیستند،اکنون دین حق و دین هدایت دین محمد مصطفی صلی الله علیه و آله است و شما اگر می خواهید به حقیقت پیرو موسی و عیسی باشید از دین رسول خدا پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله پیروی کنید که برترین دین و ناسخ تمام مکتب های گذشته است و در حقیقت پیروی از حضرت او پیروی حقیقی از موسی و عیسی و همه انبیای خداست و به فرمودۀ قرآن که از قول مؤمنان واقعی نقل می کند:

[ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ] (2).

ما میان هیچ یک از پیامبران او فرق نمی گذاریم.

آری،حقیقت فرق نگذاشتن بین انبیا تجلی در شناخت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و اطاعت از آن حضرت دارد که در معارف الهی چه در قرآن و چه در روایات و چه در مباحث

ص:356


1- 1) -توبه (9):33.
2- 2) -بقره (2):285.

عقلی و فلسفی ثابت شده که آن حضرت دارای مقام جمع الجمع اند و آنچه همه خوبان دارند او به تنهایی دارد،بر این اساس اطاعت از او اطاعت از صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است.

حقیقت محمدیه

تمام ائمه و اولیا و حکما و عرفا بر اساس آیات قرآن مجید در این حقیقت اتفاق نظر دارند که:

حقیقت محمدیه که از آن به برزخ البرازخ الازلیه و حقیقة الانسانیة الازلیه الابدیّه تعبیر نموده اند متجلّی در مظاهر و اعیان جمیع انبیا و اولیاست و اولین ظهور او در صورت و هیکل بشری و جلبات انسانی در آدم ابو البشر است و کمال آن حقیقت در مقام ظهور در مشکات انبیا در صورت شخصی حقیقت کمالی جمعی محمّدی ظاهر می شود و بعد از ختم دایره نبوت در اولیای محمدیّین دور می زند و تمام جلوۀ او در عالم بشری به اسم عدل الهی در خاتم الاولیا مهدی موعود علیه السلام ظاهر می گردد و به وجود مهدی ولایت به حدّ کمال می رسد (1).

اقتدای به ائمۀ معصومین علیهم السلام

مرحلۀ وجوب متابعت از ولایت هم از این مقاله به دست می آید که هر کس به حقیقت می خواهد پیرو رسول اکرم اسلام صلی الله علیه و آله باشد و به حکم خدا آن جناب را مقتدای خود قرار دهد بر او حتم و واجب است که پس از او بدون چون و چرا از علی عالی و یازده فرزندش اطاعت کند که رسول اسلام صلی الله علیه و آله به شهادت روایات

ص:357


1- 1) -مقدمه شامل قیصری:143.

بسیار زیادی که کتب فریقین آورده اند،در طول بیست و سه سال نبوت خود به حکم حضرت حق،وجوب پیروی از ائمه علیهم السلام بعد از خود را با تصریح حتمی به نام و اسامی آنان به امت تذکر می داد که این پیروی و مقتدا قرار دادن علی علیه السلام تا مهدی ارواحنا فداه مزد رسالت است چنان که صریح قرآن به آن ناطق است.

[ قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ ] (1).

بگو:از شما [ در برابر ابلاغ رسالتم ] هیچ پاداشی جز مودّت نزدیکان را [ که بنابر روایات بسیار اهل بیت-علیهم السلام-هستند ] را نمی خواهم.

و احدی هم در ترجمه و توضیح کلمه قربی به علی و فاطمه و حسن و حسین و ائمۀ بعد از او شک نکرده است.

و به تصریح شیخ اکبر و دیگر از اکابر از عرفا جمیع مقامات رسول اسلام صلی الله علیه و آله بالوراثه برای عترت و اهل بیت علیهم السلام او ثابت و متحقق است و آن بزرگواران وارث حال و مقام و علوم و اسرار او هستند و ولایت خاصّه او به حضرت مهدی ختم و از ناحیۀ آن جناب به صورت ولایت عامه در فقهای عظام متجلی است و این معانی در جای خود با براهین محکم و استدلالات متین آن چنان اثبات شده که صاحب انصافی نمی تواند به اندازۀ یک ذره در این مقام شک و تردید کند و از همین طریق روشن می شود که فهم حقیقت قرآن هم چون توحید و معاد و ولایت بستگی به همبستگی قلبی و عملی با رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله دارد و خلاصه مقتدای حقیقی ناس که در علم ازلی معین گشته،خدا و انبیا و ائمه و قرآن و فقهای واجد شرایطند که این همه وقتی برای انسان حاصل می گردد که انسان از پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله شناخت داشته و از آن مقام ملکوتی پیروی کند.

ص:358


1- 1) -شوری (42):23.

[ قالَ اللّهُ تَعالی: [ یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ ] (1)،أیْ مَنْ کانَ اقْتَدیٰ بِمُحِقٍّ قُبِلَ وَ زُکِّیَ.قٰال اللّهُ تَعالی: [ فَإِذٰا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ ] (2)]

مقتدا در دنیا و آخرت

قرآن مجید به این نکتۀ مهم هم اشاره دارد که مقتدا و امام شما در قیامت همان مقتدا و امام شما در دنیاست،اگر در دنیا مقتدای شما امام هدایت بود،در آخرت هم تا ورود به بهشت و رسیدن به رضوان الهی با او خواهی بود و اگر مقتدایت امام ضلالت و امام کفر است در آخرت هم با او خواهی بود و همراه او به عذاب ابدی دچار خواهی شد !

احمد مرسل شه دنیا و دین***گنج ازل مهبط روح الامین

صورت آدم زصفات رخش ***عصمت حوا زدل فرخش

هم خط سبزش نمک خوان حسن*** هم عرقش موجب طوفان حسن

نوح نبود ار چه به دوران او ***بود ولی غرقه طوفان او

گرچه نبودست چو یوسف کسی*** بود زیوسف نمکینتر بسی

نار براهیم که گلزار شد*** از اثر آن گل رخسار شد

ص:359


1- 1) -اسراء (17):71.
2- 2) -مؤمنون (23):101.

شد به سلیمان ز لب گوهری***لعل ده خاتم پیغمبری

یونس اگر رفت به کام سمک*** او علم افراشت به اوج فلک

عیسی اگر پای به گردون نهاد***سایه او نور به خورشید داد

بحر ازل در دل دانای اوست*** آب خضر خاک کف پای اوست

ختم نبوت چو علم بر کشید ***دامن معراج بر اختر کشید

***

در پایان قسمت اوّل روایت حضرت صادق علیه السلام به این نکته بسیار مهم اشاره دارند:

اقتدا خود بستن ظاهری به مقتدا و تبعیت از یک سلسله حرکات محدود نیست،بلکه اقتدا پیروی کامل در اعمال و اخلاق و عقاید از مقتدای الهی است.

طریحی در کتاب«مجمع البحرین»در این زمینه به پیروی از آیات قرآن مجید و روایات وارده از اهل بیت عصمت علیهم السلام می گوید:

«الْوَلایَةُ مَحَبَّةُ اهْلِ الْبَیْتِ وَ اتِّباعُهُمْ فِی الدِّینِ وَ امْتِثالُ اوامِرِهِمْ وَ نَواهیهِمْ وَ التَّأَسّی بِهِمْ فِی الْاَعْمالِ وَ الْاَخْلٰاقِ» (1).

ولایت در حقیقت عشق به اهل بیت و پیروی از آنان در دین و اطاعت از اوامر و نواهی آنان و شکل گرفتن از ایشان در اخلاق و اعمال است.

در هر صورت،اقتدای بدین صورت اقتدایی عقلانی و وجدانی و طبیعی و شرعی است و باعث سعادت انسان در دنیا و آخرت است و زندگی و حیات و حرکت و عمل در غیر این راه مورّث ندامت و علّت حسرت و موجب شقاوت و هلاکت ابدی است،چرا که خداوند اعلام فرموده:

ص:360


1- 1) -مجمع البحرین:462/1.

اقتدای به مقتدای بر حق را در همه زمینه ها از اقتدا کننده می پذیرم و اقتدای به غیر آنان را مردود و باطل می شمارم.

و خداوند در آیۀ شریفۀ قرآنیه-که حضرت صادق علیه السلام در دنبالۀ روایت آورده اند - می فرماید:

زمانی که در نفخ صور دمیده شود نسب برای کسی مطرح نیست و از احدی نمی پرسند پسر کیستی،پدر کیستی و به که منسوبی،بلکه آنچه محور و واقعیت است ایمان و اخلاق و عمل صالح است که آن سه حقیقت هم در سایه اقتدای صحیح قابل کسب است.

ص:361

[ و قال امیر المؤمنین علیه السلام:الارواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف.و قیل لمحمد بن الحنفیة رضی الله عنه:من ادبک ؟ قال ادبنی ربی فی نفسی فما استحسنته من اولی الالباب و البصیرة تبعتهم به و استعملته و ما استقبحته من الجهال اجتنبته و ترکته مستنفرا فاوصلنی ذلک الی کنوز العلم ]

اقتدا به اولیا

امام صادق علیه السلام روایت باب اقتدا را بدین گونه دنبال می کنند:

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:ارواح قبل از اجساد جنودی جمع و لشگری متفقند.

چون در عالم شهود ظهور کنند بر حول محور حق نیز اجتماع کنند و آن ارواحی که از حق روی گردان گردند به اختلاف دچار شوند.

از محمد حنفیه پرسیدند:

ادب از که آموختی ؟ گفت:از پروردگارم فرا گرفتم،به این صورت که مولایم به من قوتی در عقل و روح کرامت کرد که با آن قوت بین حق و باطل و خوب و بد را تمیز می دهم،به همین خاطر هر چه از صاحبان بینش و بصیرت می بینم همان را درس عمل برای خود قرار می دهم و به روش پاک و پسندیدۀ آنان اقتدا می کنم و هر چه از جاهلان و بی خبران مشاهده می کنم به نظرم ناپسند و قبیح می آید به همین

ص:362

خاطر از وضع آنان در عین نفرت دوری می نمایم و من به لطف حضرت حق از این راه به خزانه های دانش رسیده ام.

ما و دل سودا زده سر مست الستیم***برگشته زمیخانه دو آشفته مستیم

با افسر سلطانی کونین بلندیم*** با خاک در خاک نشینان تو پستیم

موهوم بود هستی ما سرّ تو موجود*** المنة للّه کز این واهمه رستیم

ما شیشه شکستیم و کف پای ملک را*** زین شیشه بشکسته در این بادیه خستیم

با عشق تو دیوانه و با جام تو سرمست***چون نیست شدیم از همه با عشق تو هستیم(1)

ص:363


1- 1)- صفا اصفهانی.

[ وَ لا طَریقَ لِلْاَکْیٰاسِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اسْلَمَ مِنَ الْاِقْتِداءِ لِاَنَّهُ الْمَنْهَجُ الْاَوْضَحُ وَ الْمَقْصَدُ الْاَصَحُّ.قالَ اللّهُ عَزَّ و جَلَّ لِاَعَزِّ خَلْقِهِ مُحمَّدٍ صلی الله علیه و آله: [ أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ ] (1)]

اقتدای صحیح بهترین راه هدایت

حضرت امام صادق علیه السلام در دنبالۀ روایت می فرماید:

هیچ راهی برای مؤمن زیرک سالم تر از اقتدای صحیح و پیروی الهی نیست؛چرا که اقتدا به حق و انبیا و ائمه و قرآن و عالمان ربانی راهی است واضح و مقصدی است صحیح و از هر راهی درست تر و بهتر و با منفعت تر،چرا که راه عقل به جمیع حقایق وفا نمی کند؛زیرا عقل در وجود هر انسان عقل جزیی است و عقل جزیی احاطه به تمام احکام و واقعیت ها برایش محال است و راه های دیگر به طریق اولی ضعیف تر،اما پیروی از حضرت حق پیروی از وجودی است که به تمام حقایق خبیر است و پیروی از انبیا و ائمه علیهم السلام پیروی از عقل متصل به عقل کُل است و پیروی از قرآن،گرفتن نور از منبع لایزالی است و پیروی از عالمان واجد شرایط پیروی از راهنمای آگاه به سوی توحید و نبوت و امامت است.

ص:364


1- 1) -انعام (6):90.

خداوند عزیز در قرآن مجید می فرماید:

[ أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ ] (1).

آنان [ که در آیات گذشته به عنوان پیامبران از ایشان یاد شد] کسانی هستند که خدا هدایتشان کرد،پس به هدایت آنان اقتدا کن.

ملاحظه می کنید آیۀ شریفه راه اقتدای صحیح را نشان می دهد.

انبیای الهی در جامعه بشری بنا به نقل«نهج البلاغة»طبیبانند و خلق از نظر عقل و روح و نفس مریض و تنها راه علاج این مرض به دست آن طبیبان است.

ما طبیبانیم شاگردان حق***بحر قلزم دید ما را فانفلق

آن طبیبان طبیعت دیگرند ***که بدل از راه نبضی بنگرند

ما به دل بی واسطه خوش بنگریم*** کز فراست ما به عالی منظریم

ما طبیبان فعالیم و مقال*** ملهم ما پرتو نور جلال

ص:365


1- 1) -انعام (6):90.

[ وَ قٰالَ عَزَّ و جَلَّ: [ ثُمَّ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً ] (1).فَلَوْ کٰانَ لِدین اللّهِ تَعالی مَسْلَکٌ اقْوَمَ مِنَ الْاِقْتِداءِ لَنَدَبَ اوْلیاءَهُ وَ انْبِیٰاءَهُ الَیْهِ قَالَ النَّبیُّ صلی الله علیه و آله:فی الْقَلْبِ نورٌ لا یُضیءُ الّا فی اتِّباعِ الْحَقِّ وَ قَصْدِ السَّبیلِ وَ هُوَ مِنْ نُورِ الْاَنْبِیٰاءِ مُودَعٌ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ ]

اقتدا به آیین حنیف

و نیز خداوند عزّ و جلّ در قرآن مجید می فرماید:

ای حبیب من ! به تو وحی کردم که به آیین حنیف ابراهیم اقتدا کن.

پس از ذکر این آیه حضرت صادق علیه السلام می فرمایند:

اگر از برای دین الهی مسلکی و راهی محکم تر و استوارتر از اقتدای به حق و پیروی صحیح بود عاشقان و انبیای خود را به آن دعوت می فرمود:

و نیز از حضرت رسالت پناه نقل می کنند:

در قلب مؤمن نوری است که نمی درخشد مگر در سایۀ اقتدای به حق و اجتناب از باطل و اختیار کردن راه وسط و دوری از افراط و تفریط و این نور در حقیقت نور انبیاست که خداوند مهربان در قلوب مردم مؤمن به امانت گذاشته است.

ص:366


1- 1) -نحل (16):123.

در پایان روایت باید به این نکته متذکّر شد که:

دوری از اقتدای صحیح باعث خاموش شدن چراغ فطرت و افتادن در چاه ضلالت و از دست دادن سعادت دنیا و آخرت است و این دوری آدمی را مصداق آیات زیر می نماید:

[ سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ ] (1).

بی تردید برای کسانی که [ به خدا و آیاتش ] کافرند مساوی است چه [ از عذاب ] بیمشان دهی یا بیمشان ندهی،ایمان نمی آورند.

[ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً ] (2).

کسی را که [ به خاطر لجاجت و عنادش ] بخواهد گمراه نماید،سینه اش را چنان تنگ می کند که گویی به زحمت در آسمان بالا می رود.

[ أُولٰئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ ] (3).

آنان کسانی اند که اعمالشان در دنیا و آخرت تباه و بی اثر شده،و برای آنان هیچ یاوری نخواهد بود.

ص:367


1- 1) -بقره (2):6.
2- 2) -انعام (6):125.
3- 3) -آل عمران (3):22.

باب 60 در مدح عفو

اشاره

ص:368

ص:369

ص:370

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

الْعَفْوُ عِنْدَ الْقُدْرَةِ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلینَ وَ الْمُتَّقینَ.

وَ تَفْسیرُ الْعَفْوِ انْ لا تُلْزِمَ صٰاحِبَکَ فیمٰا اجْرَمَ ظاهِراً وَ تنْسیٰ مِنَ الْأصْلِ مٰا اصَبْتَ مِنْهُ باطِناً وَ تَزیدَ عَلَی الْاِخْتیاراتِ احْسٰاناً.

وَ لَنْ یَجِدَ الیٰ ذٰلِکَ سَبیلاً الّا مَنْ قَدْ عَفَی اللّهُ تَعالی عَنْهُ وَ غَفَرَ لَهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ وَ زَیَّنَهُ وَ الْبَسَهُ مِنْ نورِ بَهٰائِهِ لِاَنَّ الْعَفْوَ وَ الْغُفْرانَ صِفَتانِ مِنْ صِفٰاتِ اللّهِ تَعالی اوْدَعَهُمٰا فی اسْرارِ اصْفِیائِهِ لِیَتَخَلَّقُوا مَعَ الْخَلْقِ بِاَخْلٰاقِ خٰالِقِهِمْ وَ جٰاعِلِهِمْ کَذٰلِکَ.

قالَ اللّهُ تَعالی: [ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ] (1).

وَ مَن لا یَعْفُوْ عَنْ بَشَرٍ مِثْلِهِ کَیْفَ یَرْجُوا عَفْوَ مَلِکٍ جَبّارٍ ؟ و قال النبیُّ صلی الله علیه و آله حاکیاً عَنْ رَبِّهِ یَأْمُرُهُ بِهٰذهِ الْخِصٰالِ قالَ:صِلْ مَنْ قَطَعَکَ،وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ اعْطِ مَنْ حَرَمَکَ وَ احْسِنْ الیٰ مَنْ اسٰاءَ الَیْکَ.

وَ قَدْ امَرَنٰا بِمُتابَعَتِهِ بِقَولِهِ تَعالی: [ وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ] (2).

وَ الْعَفوُ سِرُّ اللّهِ فی قُلُوبِ خَواصِّهِ فَمَنْ بَشَّرَ اللّهُ لَهُ یَسَّرَ لَهُ.

ص:371


1- 1) -نور (24):22.
2- 2) -حشر (59):7.

وَ کٰانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ:أَ یَعْجِزُ احَدَکُمْ انْ یَکُونَ کَأبی ضَمْضَمٍ ؟ قالُوا:

یا رَسُولَ اللّه مٰا ابُو ضَمْضَمٍ ؟ قالَ:رَجُلٌ مِمَّنْ قَبْلَکُمْ کٰانَ اذا اصْبَحَ یَقولُ:

اللَّهُمَّ انّی قَدْ تَصدَّقْتُ بِعِرْضی عَلَی النّاسِ عامَّةً.

ص:372

[ العفو عند القدرة من سنن المرسلین و المتقین ]

عفو و گذشت

در این فصل وجود مقدس حضرت صادق علیه السلام به یکی از مهم ترین اوصاف حمیده و صفات پسندیده که روش انبیا و متقیان بوده،یعنی صفت با عظمت عفو و گذشت اشاره می نماید.

عفو و گذشت در جایی است که انسان از پدر و مادر،از زن و فرزند،از اقربا و خویشان و از دوست و آشنا و از مردم،آزاری و اذیتی ببیند که آن آزار و اذیت معلول بی خبری،غفلت،جهل،حسد،کم ظرفیّتی و اشتباه و خطای آزارکننده باشد،در تمام این موارد خداوند مهربان و انبیای الهی و ائمۀ طاهرین علیهم السلام و عرفای شامخ و اولیای کامل،دستور گذشت و عفو می دهند و پس از عفو دستور به احسان و نیکی دربارۀ آزار دهنده صادر می کنند.

اما اگر انسان در میدان جنگ با کفار و مشرکان روبرو شد،کفار و مشرکانی که به مملکت اسلام و ملّت قرآن هجوم آورده اند،جای عفو و گذشت نیست،بلکه جای جنگ و جهاد و زمینۀ نابود کردن دشمن و از بین بردن اعدای دین است،مگر این که دشمن به طور واقع از نقشۀ شومش برگردد و به خواسته های مردم مؤمن گردن نهد و خسارات وارده را جبران نماید و از مردم مسلمان طلب صلح کرده و از کردارش به طور مسلّم پشیمان شده باشد و یا در ضمن جنگ،با اسلام عزیز آشنا

ص:373

شده و بخواهد به نحو حقیقت به آغوش اسلام آید،در این مرحله جای صلح و عفو و گذشت و بردباری است.

قرآن مجید می فرماید:

نیکوترین رنگ در بزم وجود رنگ خداست و منظور قرآن از این رنگ صفات حضرت حق است و عفو و گذشت از خطاکار و اشتباه کننده در حالی که خطاکار به اشتباهش پی برده و پشیمان شده از اوصاف حضرت اوست.

[ صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ ] (1).

[ به یهود و نصاری بگویید:] رنگ خدا را [ که اسلام است،انتخاب کنید ] و چه کسی رنگش نیکوتر از رنگ خداست ؟ و ما فقط پرستش کنندگان اوییم.

عفو کلید گشایش و زمینۀ فرج و راه حلّ مشکلات و جذب کنندۀ افراد و پشیمان کنندۀ خطاکار و عامل دوستی و محبت بین آزار کشیده و آزار دهنده است.

غضب و خشم شرّ است و عفو و گذشت نیکی و خیر،غضب از اوصاف ابلیس و عفو از صفات حضرت باری تعالی است.

در برابر آزار و خطای هم نوعان و مردم مؤمن و مسلمان و اقوام و اقربا،مسئلۀ گذشت و عفو و حلم و بردباری و صبر و حوصله را به تمرین بگذارید،تا به تدریج به این حسنۀ الهیه آراسته شده و وجودتان تبدیل به منبع خیر و ظرف کرامت گردد.

عفو در معارف الهی به عنوان عبادت شناخته شده و ثواب های مهمّی بر صاحب عفو مترتّب است.

گذشت،طرف مقابل را از انسان شرمنده می کند و او را در سنگر انفعال می برد و چه بسا که حلم و صبر و عفو و گذشت انسان،چراغ پر فروغ هدایت برای دیگران می گردد.

ص:374


1- 1) -بقره (2):138.

به هنگام آزار دیدن از مردم و هجوم طوفان غضب و خشم که می خواهد انسان را از مدار حق و حقیقت جدا کند،به یاد خدا افتید و به جناب حق پناه ببرید و به لطف و مرحمت او تکیه بزنید و به خصوص به یاد این حقیقت بیفتید که در این دورۀ عمر از چه گناهان زیاد و بزرگی که شما مرتکب شدید او درگذشت و عفو کرد و شما را بخشید،پس به شکرانۀ عفو او از شما،از مردم بگذرید و از خطا و آزارشان چشم بپوشید و از آنان گذشت کنید و برای ایشان از حضرت حق جلّ و علا طلب مغفرت نمایید و اگر لازم باشد به آنان نیکی و احسان کنید تا با خدای مهربان هم سو گشته و هم اخلاق جناب او گردید و قلب و روحتان هم رنگ آن حضرت شود.

عفو در قرآن مجید

اشاره

قرآن مجید در دو جهت در مسئله عفو سخن دارد،در یک جهت خبر از عفو الهی نسبت به خطاکاران توبه کار می دهد و در جهت دیگر از مردم می خواهد نسبت به یکدیگر اهل گذشت و عفو باشند تا در این زمینه با حضرت حق هماهنگ شوند.

عفو خداوند از بندگان

[ وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ * ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ] (1).

و [ یاد کنید ] زمانی که [ برای نازل کردن تورات ] چهل شب با موسی وعده

ص:375


1- 1) -بقره (2):51-52.

گذاشتیم،سپس شما بعد از [ غایب شدن ] او گوساله را معبود خود گرفتید،در حالی که [ به سبب این کار بسیار زشت ] ستمکار بودید.*سپس بعد از آن [ کار زشت ] از [ گناه ] شما درگذشتیم،تا سپاس گزاری کنید.

عنایت کنید که خداوند مهربان از چنان گناه سنگینی از گناهکاران بنی اسرائیل، پس از تنبّه و بیداری و توبه از زشتی عمل گذشت کرد و آنان را بخشید،بر ما بندگان لازم و فرض است که از حضرت دوست متابعت کرده و از خطای برادران و آشنایان و هر کس به ما آزار دهد به خاطر خدا گذشت کنیم و طرف خود را ببخشیم.

[ وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّٰهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّٰی إِذٰا فَشِلْتُمْ وَ تَنٰازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا أَرٰاکُمْ مٰا تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیٰا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفٰا عَنْکُمْ وَ اللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ ] (1).

و یقیناً خدا وعده اش را [ در جنگ احد ] برای شما تحقّق داد،آن گاه که دشمنان را به فرمان او تا مرز ریشه کن شدنشان می کشتید،تا زمانی که سست شدید و در کارِ [ جنگ و غنیمت و حفظ سنگری که محل رخنۀ دشمن بود ] به نزاع و ستیز برخاستید،و پس از آن که [ در شروع جنگ ] آنچه را از پیروزی و غنیمت دوست داشتید،به شما نشان داد [ از فرمان پیامبر در رابطۀ با حفظ سنگر ] سر پیچی کردید،برخی از شما دنیا را می خواست و برخی از شما خواهان آخرت بود،سپس برای آن که شما را امتحان کند از [ پیروزی بر ] آنان بازداشت و از شما درگذشت؛و خدا بر مؤمنان دارای فضل است.

ص:376


1- 1) -آل عمران (3):152.

[ فَأُولٰئِکَ عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَفُوًّا غَفُوراً ] (1).

پس اینانند که امید است خدا از آنان درگذرد؛و خدا همواره گذشت کننده و بسیار آمرزنده است.

[ إِنْ تُبْدُوا خَیْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَفُوًّا قَدِیراً ] (2).

اگر کار خیری را آشکار کنید،یا آن را پنهان دارید،یا از بدیِ [ دیگران ] گذشت کنید،[ کاری مورد پسند خدا انجام داده اید ]؛یقیناً خدا [ با قدرت داشتن بر انتقام ] همواره گذشت کننده و تواناست.

[ وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئٰاتِ وَ یَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ ] (3).

و اوست که توبه را از بندگانش می پذیرد و از گناهان درمی گذرد و آنچه را انجام می دهید،می داند.

عفو بندگان از خطاکاران

آیات گذشته نمایشگر عفو و گذشت حضرت حق از عاصیان متجاوز و تبهکاران خودکامه بود که بر اثر بیداری و توبه باعث جذب و عفو و گذشت خدا شدند و اما آیاتی که از بندگانش می خواهد خطاکاران و آزاردهندگان نسبت به خود را که خطا و آزارشان معلول کم ظرفیتی و جهل و خشم است ببخشند و عفو کنند،عبارت است از:

ص:377


1- 1) -نساء (4):99.
2- 2) -نساء (4):149.
3- 3) -شوری (42):25.

[ وَ لاٰ یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبیٰ وَ الْمَسٰاکِینَ وَ الْمُهٰاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ] (1).

و از میان شما کسانی که دارندگان ثروت و گشایش مالی هستند،نباید سوگند یاد کنند که از انفاق مال به خویشاوندان و تهی دستان و مهاجرانِ در راه خدا دریغ ورزند،و باید [ بدی آنان را که برای شما مؤمنان توانگر سبب خودداری از انفاق شده ] عفو کنند و از مجازات درگذرند؛آیا دوست نمی دارید خدا شما را بیامرزد ؟ [ اگر دوست دارید،پس شما هم دیگران را مورد عفو و گذشت قرار دهید ]؛و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

[ فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ ] (2).

[ ای پیامبر ! ] پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرم خوی شدی،و اگر درشت خوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده می شدند؛بنابراین از آنان گذشت کن،و برای آنان آمرزش بخواه،و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

[ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ] (3).

پس [ تا نزول حکم جهاد ] از آنان درگذر و [ از مجازاتشان ] روی گردان؛

ص:378


1- 1) -نور (24):22.
2- 2) -آل عمران (3):159.
3- 3) -مائده (5):13.

زیرا خدا نیکوکاران را دوست دارد.

[ خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِینَ ] (1).

عفو و گذشت را پیشه کن،و به کار پسندیده فرمان ده،و از نادانان روی بگردان.

عفو در روایات

قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام:اَلْعَفْوُ تٰاجُ الْمَکٰارِمِ (2).

علی علیه السلام فرمود:گذشت،تاجی بر تارک مکارم است.

و قالَ علیه السلام:شیئانِ لا یُوزَنُ ثوابُهُمٰا:اَلْعَفْوُ وَ الْعَدْلُ (3).

و نیز آن حضرت فرمود:دو چیز است که ثواب آن ها به اندازه نمی آید.

گذشت و عدالت.

وَ قٰالَ علیه السلام:قِلَّةُ الْعَفْوِ اقْبَحُ الْعُیُوبِ،وَ التَّسَرُّعُ الَی الْاِنْتِقامِ اعْظَمُ الذُّنُوبِ (4).

و نیز آن حضرت فرمود:کم گذشتی قبیح ترین عیب و عجله در انتقام از بزرگ ترین گناهان است.

وَ قٰالَ:شَرُّ النّاسِ مَنْ لٰا یَعْفُو عَنِ الزَّلَّةِ وَ لا یَسْتُرُ الْعَوْرَةَ (5).

و نیز آن جناب فرمود:بدترین مردم کسی است که از لغزش مردم گذشت نکند و عیب مردم را نپوشاند.

ص:379


1- 1) -اعراف (7):199.
2- 2) -غرر الحکم:245،حدیث 5001.
3- 3) -غرر الحکم:446،حدیث 10214؛مستدرک الوسائل:320/11،باب 37.
4- 4) -غرر الحکم:465،حدیث 10692.
5- 5) -غرر الحکم:245،حدیث 5016.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

شب معراج قصری مستولی و مشرف بر بهشت را دیدم.از امین وحی پرسیدم:

از کیست ؟ گفت:آنان که خشم خود فرو خورند و از مردم گذشت کنند و خدا نیکوکاران را دوست دارد (1).

قالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله:مَنْ عَفٰا عِنْدَ قُدْرَةٍ عَفَا اللّهُ عَنْهُ یَوْمَ الْعَثْرَةِ (2).

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:هر کس به وقت قدرت عفو کند خداوند روز لغزش از وی گذشت کند.

مردی از آزار خدمه اش به رسول خدا صلی الله علیه و آله شکایت برد،حضرت فرمود:از آنان گذشت کن که گذشت باعث اصلاح دل آنان است،عرض کرد:در بی ادبی متفاوتند.فرمود:برو از آنان بگذر (3).

عَنْ النَّبیِّ صلی الله علیه و آله:اِنَّهُ یُنادِی مُنٰادٍ یَوْمَ الْقِیامَةِ مَنْ کانَ لَهُ عَلَی اللّهِ اجْرٌ فَلْیَقُمْ.فَلٰا یقُومُ الّا الْعٰافُونَ،أَ لَمْ تَسْمَعُوا (4)قَوْلَهُ تَعالی: [ فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللّٰهِ ] (5).

نبی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:روز قیامت منادی فریاد می کند،هر کس بر خدا حقی از اجر دارد برخیزد،برنمی خیزد مگر آنان که در دنیا از دیگران گذشت کرده و جانب عفو را گرفتند،آیا نشنیدید قول خدا را،هر کس عفو کند و اصلاح نماید پس اجرش با خداست.

ص:380


1- 1) -کنز العمال:7016.
2- 2) -کنز العمال:7023.
3- 3) -مستدرک الوسائل:7/9،باب 95،حدیث 10041.
4- 4) -أعلام الدین:337،حدیث 16؛بحار الأنوار:182/74،باب 7،حدیث 16.
5- 5) -شوری (42):40.

مالک اشتر و عفو

او انسانی والا و موجودی الهی و وجودی ملکوتی و مجسّمۀ اعتقاد و اخلاق و عمل صالح بود و آنچه امیر المؤمنین علیه السلام در کرامت و بزرگواری آن جناب فرموده دربارۀ کمتر کسی گفته شده است.

به هنگامی که در اوج قدرت و اقتدار و عظمت بود و فرماندهی لشگر عراق را به عهده داشت و نام مبارکش لرزه به تن مخالفان می انداخت وارد بازار کوفه شد، چون همیشه در لباس مساکین و فقرا بود و نشانی برای شناخته شدن نداشت در جمع کسانی که او را نمی شناختند مورد توجه قرار نمی گرفت.

شخصی برای بازیگری و خنداندن دیگران آن جناب را مورد اذیت و آزار و توهین قرار داد،آن مرد با کرامت و صاحب دل بدون این که به شوخی کننده توجه کند راهش را ادامه داد.مردی که ناظر بی تربیتی آن شخص بود جلو آمد و وی را گفت:این شخص را شناختی ؟ گفت:نه،گفت:این انسان بی نظیر و گوهر گرانبهای صدف دین مالک اشتر نخعی بود،آزارکننده از پی مالک روان شد و از هر کس که امکان داشت خط سیر مالک را پرسید تا آن منبع فیض را در مسجد یافت که مشغول نماز است،صبر کرد تا مالک به نمازش خاتمه داد،به محضرش عرضه داشت:اسائۀ ادب مرا ببخش و بر من کرم نموده از من گذشت کن،مالک در برابر اصرار او فرمود:من از تو نگرانی ندارم چون آن عمل تحقیر کننده را انجام دادی و بر تو گناه بود،من به این مسجد آمدم و این دو رکعت نماز را محض جلب رضای حق و غفران الهی به سوی تو بجا آوردم ! (1)!

ص:381


1- 1) -داستان راستان:91/1.

بهشت است آنجا که آزار نیست***گل است آن که بر پای کس خار نیست

فرشته سرشت و بهشتی وشی***اگر با کست جور و پیکار نیست

بجز دانش و دین دل هوشمند*** به بازار گیتی خریدار نیست

بر آنان که بد کیش و تیره دلند*** نصیبی بجز قهر دادار نیست

به بازیچه عالم بی ثبات*** دل هوشمندان گرفتار نیست

شد آزاد جان هر که با یاد دوست*** بصیدی و قیدی گرفتار نیست

الهی بر آن پاک دل مرحبا ***که دامش به جز زلف دلدار نیست(1)

***

ص:382


1- 1)- الهی قمشهای.

[ وَ تَفْسیرُ الْعَفْوِ انْ لا تُلْزِمَ صٰاحِبَکَ فیمٰا اجْرَمَ ظاهِراً وَ تنْسیٰ مِنَ الْأصْلِ مٰا اصَبْتَ مِنْهُ باطِناً وَ تَزیدَ عَلَی الْاِخْتیاراتِ احْسٰاناً.وَ لَنْ یَجِدَ الیٰ ذٰلِکَ سَبیلاً الّا مَنْ قَدْ عَفَی اللّهُ تَعالی عَنْهُ وَ غَفَرَ لَهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ وَ زَیَّنَهُ وَ الْبَسَهُ مِنْ نورِ بَهٰائِهِ لِاَنَّ الْعَفْوَ وَ الْغُفْرانَ صِفَتانِ مِنْ صِفٰاتِ اللّهِ تَعالی اوْدَعَهُمٰا فی اسْرارِ اصْفِیائِهِ لِیَتَخَلَّقُوا مَعَ الْخَلْقِ بِاَخْلٰاقِ خٰالِقِهِمْ وَ جٰاعِلِهِمْ کَذٰلِکَ.قالَ اللّهُ تَعالی: [ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ] (1).وَ مَن لا یَعْفُوْ عَنْ بَشَرٍ مِثْلِهِ کَیْفَ یَرْجُوا عَفْوَ مَلِکٍ جَبّارٍ ؟ و قال النبیُّ صلی الله علیه و آله حاکیاً عَنْ رَبِّهِ یَأْمُرُهُ بِهٰذهِ الْخِصٰالِ قالَ:صِلْ مَنْ قَطَعَکَ،وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ اعْطِ مَنْ حَرَمَکَ وَ احْسِنْ الیٰ مَنْ اسٰاءَ الَیْکَ.وَ قَدْ امَرَنٰا بِمُتابَعَتِهِ بِقَولِهِ تَعالی:

[ وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ] (2).وَ الْعَفوُ سِرُّ اللّهِ فی قُلُوبِ خَواصِّهِ فَمَنْ بَشَّرَ اللّهُ لَهُ یَسَّرَ لَهُ ]

ص:383


1- 1) -نور (24):22.
2- 2) -حشر (59):7.

لذت عفو

در حدیث پنجاه و هفتم در رابطه با حلم و بردباری که بی ارتباط به مسئله عفو نیست،چرا که عفو میوۀ شیرین حلم است،مسائلی گذشت از این جهت توضیح و تفسیر بیشتری را در این فصل لازم نمی بینم و به ترجمۀ آن اکتفا می کنم.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

معنی عفو این است که هرگاه از کسی جرمی و تقصیری به تو واقع شد از پی او برای انتقام گرفتن نروی و حتی آن جرم و اذیت را به او اظهار نکنی و به رخ او نکشی و از زبان و دل و ظاهر و باطنت او را در این زمینه فراموش کنی و بیش از پیش به وی احسان و نیکی کنی !

به این صفت کمال و گوهر گرانبها کسی راه نمی برد مگر این که لذّت عفو حضرت حق را نسبت به گناهانش چشیده باشد و پروردگار مهربان وی را به صفات ستوده و اطوار محموده مزین نموده و به نور بهای خود او را غرق کرده باشد که عفو و گذشت کار مردان خداست و این صفت الهی در خور هر ظرفی و هر موجودی نیست.

عفو و مغفرت و گذشت و بخشش نسبت به تقصیر و عصیان مردم از صفات الهی است که در قلب بندگان برگزیده جنبۀ امانت دارد،این گوهر تابناک معنوی در قلوب اولیا برای آن است که با عباد خدا چون خدا رفتار کنند،چه این که بنده ضعیف هر چند مستغرق در عبادت و بندگی باشد،باز محتاج به عفو و فضل خداست و به عبادت تنها نمی توان مستحق درجات عالیه شد.

خداوند دستور داده که عفو کنید و پرده پوشی نمایید،مگر دوست ندارید مورد عفو حق قرار بگیرید،کسی که از دیگران گذشت ندارد چه توقعی از گذشت

ص:384

حضرت الهی دارد ؟

پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:

خداوند به من سه خصلت امر کرد:

1-حق صله رحم را بجای آر گرچه آنان از تو رمیده باشند.

2-از هر که به تو ظلم کرده عفو کن.

3-به هر که به تو بدی کرده احسان و نیکی آور.

و خود حضرت رسالت پناهی بارها مردم را به رعایت این سه خصلت امر فرمود و از پیروی از حالات شیطانی نهی کرد و ما بر اساس آیات قرآن مجید ملزم هستیم به آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله دعوت می کند عاشقانه گردن نهیم و از آنچه نهی می فرماید بپرهیزیم.

عفو کردن و گذشت از تقصیر دیگران،سرّی است از اسرار الهی که مخصوص قلب خواصّ از عباد است و بشارتی از جانب حق به سوی بندگان آراسته،به این معنی که ای بندگان ! هرگاه شما را که بنده و مخلوقید امر به عفو کنم،پس من که خالق شمایم به این حقیقت و خرج کردنش اولی ترم،هر کس به این صفت موصوف باشد خداوند مشکلاتش را حل و کار دنیا و آخرتش را آسان می کند.

ص:385

[ وَ کٰانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ:أَ یَعْجِزُ احَدَکُمْ انْ یَکُونَ کَأبی ضَمْضَمٍ ؟ قالُوا:یا رَسُولَ اللّه مٰا ابُو ضَمْضَمٍ ؟ قالَ:رَجُلٌ مِمَّنْ قَبْلَکُمْ کٰانَ اذا اصْبَحَ یَقولُ:اَللَّهُمَّ انّی قَدْ تَصدَّقْتُ بِعِرْضی عَلَی النّاسِ عامَّةً ]

ابو ضمضم و عفو

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به یارانش می فرمود:

شما از این که مانند ابو ضمضم باشید عاجز و ناتوانید ؟

عرضه داشتند:ابو ضمضم چگونه بوده ؟ فرمود:او انسانی بود که هر وقت صبح می کرد می گفت:

خداوندا ! من بدی و تقصیر هر کس را نسبت به خود گذشتم و بندگانت را در این زمینه حلال کرده و بخشیدم.

خداوندا ! توفیق آراسته شدن به مکارم و محامد اخلاقی و پاک شدن از رذایل و پلیدی های نفسانی را به همۀ ما مرحمت فرما که آنچه باید بیابیم،تنها از خزانۀ عنایت تو باید یافت که نزد غیر تو به حق تو چیزی یافت نمی شود و برای انسان غیر تو یار و یاوری وجود ندارد.

ما سریر سلطنت در بینوایی یافتیم*** لذّت رندی ز ترک پارسایی یافتیم

ص:386

سال ها در یوزه کردیم از در صاحبدلان***مایه این پادشاهی زان گدایی یافتیم

همت ما از سر صورت پرستی درگذشت*** لاجرم در ملک معنی پادشایی یافتیم

پرتو شمع تجلّی بر دل ما شعله زد*** این همه نور و ضیا زان روشنایی یافتیم

صحبت می خوارگان از خاطر ما محو کرد*** آن کدورت ها که از زهد ریایی یافتیم

بیش از این در سر غرور و سرفرازی داشتیم ***ترک سر کردیم و زان زحمت رهایی یافتیم

گر چه آسیب فلک بشکسته ما را چون عبید*** از درون های بزرگان مومیایی یافتیم(1)

***

ص:387


1- 1)- عبید زاکانی.

باب 61 در حسن خلق

اشاره

ص:388

ص:389

ص:390

قال الصادق علیه السلام:

الْخُلْقُ الْحَسَنُ جَمٰالٌ فِی الدُّنْیا وَ نُزْهَةٌ فِی الْآخِرَةِ وَ بِهِ کَمالُ الدّینِ وَ قُرْبَةٌ الَی اللّهِ تَعالی.

وَ لا یَکُونُ حُسْنُ الْخُلْقِ الّا فی کُلِّ وَلیٍّ وَ صَفِیٍّ لِاَنَّ اللّهَ تَعٰالیٰ ابیٰ أنْ یَتْرُکِ الْطٰافَهُ وَ حُسْنَ الْخُلْقِ الّا فی مَطٰایا نُورِهِ الْاَعْلیٰ وَ جَمٰالِهِ الْاَزْکیٰ،لِاَنَّهٰا خَصْلَةٌ یَخْتَصُّ بِهَا الْاَعْرَفُ بِرَبِّهِ،وَ لا یَعْلَمُ مٰا فی حَقیقَةِ حُسْنِ الْخُلْقِ الّا اللّهُ تَعالی.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:خاتَمُ زَمانِنَا حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الْخُلْقُ الْحَسَنُ الْطَفُ شَیْءٍ فِی الدّینِ وَ اثْقَلُ شَیْءٍ فِی الْمیزٰانِ،وَ سُوءُ الْخَلْقِ یُفْسِدُ الْعَمَلَ کَمٰا یُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ،وَ انِ ارْتَقیٰ فِی الدَّرَجاتِ فَمَصیرُهُ الَی الْهَوانِ.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:حُسْنُ الْخُلْقِ شَجَرَةٌ فِی الْجَنَّةِ وَ صٰاحِبُهُ مُتَعَلِّقٌ بِغُصْنِهٰا یَجْذِبُهُ الَیْهٰا،وَ سُوءُ الْخُلْقِ شَجَرَةٌ فِی النّار فَصٰاحِبُها مُتَعَلِّقٌ بِغُصْنِهٰا یَجْذِبُهُ الَیْهٰا.

ص:391

[ الْخُلْقُ الْحَسَنُ جَمٰالٌ فِی الدُّنْیا وَ نُزْهَةٌ فِی الْآخِرَةِ وَ بِهِ کَمالُ الدّینِ وَ قُرْبَةٌ الَی اللّهِ تَعالی ]

حقیقت خلق حسن

امام صادق علیه السلام می فرماید:

خُلق نیکو،حسن و زیبایی در دنیا و پاکی و طهارت در آخرت است،تمام دین به اوست و عامل قرب انسان به حضرت حق است.

خلق حسن از اعظم نعم الهی و موجب بسط رزق و محبوبیت نزد خالق و مخلوق و راحت انسان در زندگی و علّت ارتقای آدمی در درجات عالی کمال و رشد است.

خلق حسن مجموعه ای از صفات حمیده و اوصاف پسندیده،از قبیل خوش رویی،مهربانی،مودت،محبت،تواضع،خضوع،خشوع،عفو،احسان به پدر و مادر و جود و سخا و کرم و مروّت است.

قسمتی از این موضوعات را در روایات گذشتۀ«مصباح الشریعة»مانند سخا در باب 53،مواخات باب 55،حلم باب 57،تواضع باب 58،عفو باب 60،به نحو مفصّل شرح دادم و توضیح موضوعات دیگر از قبیل احسان به والدین در باب 71 و صبر در قسمت 91 و حیا در باب 93 با خواست خداوند خواهد آمد،به همین خاطر روایت این باب را که نسبت به صفات پسندیده،جنبۀ عنوان دارد فقط ترجمه کرده و از وجود مقدس حضرت حق عاجزانه می خواهم که همۀ ما را متخلّق به اخلاق حسنه بنماید.

ص:392

[ وَ لا یَکُونُ حُسْنُ الْخُلْقِ الّا فی کُلِّ وَلیٍّ وَ صَفِیٍّ لِاَنَّ اللّهَ تَعٰالیٰ ابیٰ أنْ یَتْرُکِ الْطٰافَهُ وَ حُسْنَ الْخُلْقِ الّا فی مَطٰایا نُورِهِ الْاَعْلیٰ وَ جَمٰالِهِ الْاَزْکیٰ،لِاَنَّهٰا خَصْلَةٌ یَخْتَصُّ بِهَا الْاَعْرَفُ بِرَبِّهِ،وَ لا یَعْلَمُ مٰا فی حَقیقَةِ حُسْنِ الْخُلْقِ الّا اللّهُ تَعالی ]

حسن خلق،حقیقتی است که باید آن را در نفس و جان پاک اولیا و اصفیای حق یافت که هر ظرفی خزینۀ این گنج و هر صدفی جای تجلّی این گوهر نیست.

او نخواسته الطاف و عنایاتش و حسن خلق را،مگر برای کسانی که متحمل نور اویند و متصف به پاکی و پاکیزگی دل و جان،حسن خلق مخصوص عارف به حق است و قدر آن را فقط خدا می داند.

ص:393

[ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:خاتَمُ زَمانِنَا حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الْخُلْقُ الْحَسَنُ الْطَفُ شَیْءٍ فِی الدّینِ وَ اثْقَلُ شَیْءٍ فِی الْمیزٰانِ، وَ سُوءُ الْخَلْقِ یُفْسِدُ الْعَمَلَ کَمٰا یُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ،وَ انِ ارْتَقیٰ فِی الدَّرَجاتِ فَمَصیرُهُ الَی الْهَوانِ (1)]

حضرت ختمی مرتبت،رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

نیکویی خلق و خلق نیکو لطیف ترین حقیقت در آیینۀ دین و سنگین ترین و پرارزش ترین گوهر در ترازوی عمل است و چون انگشتری که زینت دست است، زینت انسان است.

خلق بد عامل فساد عمل انسان است چنان که سرکه عامل نابودی و از بین رفتن عسل است.

آلوده به سوء خلق هرچند در کمالات دیگر ترقی کند،باید بداند که به خاطر سوء خلقش اهل عذاب و مستحق نار نیران و هوان و خواری و ذلّت و پستی است.

ص:394


1- 1) -بحار الأنوار:393/68.

[ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:حُسْنُ الْخُلْقِ شَجَرَةٌ فِی الْجَنَّةِ وَ صٰاحِبُهُ مُتَعِلِّقٌ بِغُصْنِهٰا یَجْذِبُهُ الَیْهٰا،وَ سُوءُ الْخُلْقِ شَجَرَةٌ فِی النّار فَصٰاحِبُها مُتَعَلِّقٌ بِغُصْنِهٰا یَجْذِبُهُ الَیْهٰا ]

و باز رسول الهی صلی الله علیه و آله فرمود:

خلق نیکو درختی است در بهشت که دارندۀ اخلاق حمیده متعلّق به شاخۀ آن است،چنانچه بدخلقی شجره ای است در جهنم که صاحبش متعلق به شاخۀ آن و مجذوب به جاذبۀ آن درخت جهنّمی است.

[ إِنَّهٰا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ ] (1).

آن درختی است که در قعر دوزخ می روید.

بکوشید که در مرحلۀ اول،مراحل حسن خلق و سوء خلق را بشناسید و چون از طریق قرآن و کتب حدیث و نوشته های اخلاقی،به خصوص«جامع السعادات» و«محجة البیضاء»به موارد هر دو معرفت پیدا کردید،به صفات حمیده و خلق حسن آراسته شوید و از اوصاف شیطانی و سوء خلق بپرهیزید که راهی برای تحصیل سعادت دارین جز آراستگی به حسنات و پیراستگی از سیّئات نیست.

باز آی که از غیر تو پرداخته ام دل ***ای سرّ تو را سینه سودا زده منزل

ص:395


1- 1) -صافات (37):64.

قربان تو می کردم اگر یافتمی جان***بر زلف تو می بستم اگر داشتمی دل

جز نقش خط از روی نکویت خط هستی*** نقشی است که گردون زده بر آب به باطل

من روی چو زر کردهام از عشق تو بنمای*** بر گردنم آن ساعد چون سیم حمایل

ما زنده به عشقیم که بی فاصله ما را ***جاری است چو خون در کبد و عرق و مفاصل

بردار ز گلِ ذرّه محجوب صفا را ***ای بر همگی پرتو خورشید تو شامل(1)

***

ص:396


1- 1)- صفا اصفهانی.

باب 62 در علم و دانش

اشاره

ص:397

ص:398

قالَ الصّادِقُ علیه السلام:

الْعِلْمُ اصْلُ کُلِّ حالٍ سَنِیٍّ وَ مُنْتَهیٰ کُلِّ مَنْزِلَةٍ رَفیعَةٍ،لِذٰلِکَ قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ عَلیٰ کُلِّ مُسْلِمٍ ایْ عِلْمِ التَّقْویٰ وَ الْیَقینِ.

وَ قٰالَ صلی الله علیه و آله:اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصّینِ وَ هُوَ عِلْمُ مَعْرِفَةِ النَّفْسِ وَ فیهِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ.

قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ.

ثُمَّ عَلَیْکَ مِنَ الْعِلْمِ بِمٰا لٰا یَصِحُّ الْعَمَلُ الّا بِهِ وَ هُوَ الْاِخْلٰاصُ،قالَ النَّبیُّ صلی الله علیه و آله:نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ عِلْمٍ لٰا یَنْفَعُ وَ هُوَ الْعِلْمُ الَّذی یُضادُّ الْعَمَلَ بِالْاِخْلاصِ.

وَ اعْلَمْ انَّ قَلیلَ الْعِلْمِ یَحْتاجُ الیٰ کَثیرِ الْعَمَلِ،لِاَنَّ عِلْمَ سٰاعَةٍ یُلْزِمُ صاحِبَهُ اسْتِعْمٰالَ طولِ الْعُمْرِ.

قالَ عیسیَ بْنُ مَرْیَمَ علیه السلام:رَأَیْتُ حَجَراً مَکْتُوباً عَلَیْهِ:اِقْلِبْنی فَقَلَبْتُهُ فَاِذا عَلَیْهِ مِنْ باطِنِهِ مَکْتُوب:مَنْ لٰا یَعْمَلُ بِمٰا یَعْلَمُ مَشُومٌ عَلَیْهِ طَلَبُ مٰا لٰا یَعْلَمُ وَ مَرْدودٌ عَلَیْهِ مٰا عَمِلَ.

اوْحَی اللّهُ الیٰ داوُدَ علیه السلام:اِنَّ اهْوَنَ مٰا انَا صٰانِعٌ بِعٰالِمٍ غَیْرِ عامِلٍ بِعِلْمِهِ اشَدُّ مِنْ سَبْعینَ عُقُوبَةً باطِنیَّةً انْ اخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلاوَةَ ذِکْری.

وَ لَیْسَ الَی اللّهِ تَعالی طَریقٌ یُسْلَکُ الّا بِالْعِلْمُ،وَ الْعِلْمُ زَیْنُ الْمَرءِ فِی الدُّنْیا وَ سِیٰاقُهُ الَی الجَنَّةِ وَ بِهِ یَصِلُ الیٰ رِضْوانِ اللّهِ تَعالی.

ص:399

وَ الْعٰالِمُ حَقَّاً هُوَ الَّذی یَنْطِقُ عَنْهُ اعْمٰالُهُ الصّالِحَةُ وَ اوْرادُهُ الزّاکِیَةُ وَ صَدَّقَهُ تَقْواهُ،لا لِسٰانُهُ وَ مُنٰاظَرَتُهُ وَ مُعٰادَلَتُهُ وَ تَصٰاوُلُهُ وَ دَعْواهُ.

وَ لَقَدْ کانَ یَطْلُبُ هٰذَا الْعِلْمَ فی غَیْرِ هٰذَا الزَّمانِ مَنْ کٰانَ فیهِ عَقْلٌ وَ نُسُکٌ وَ حَیٰاءٌ وَ خَشْیَةٌ وَ انَا اریٰ طالِبَهُ الْیَوْمَ مَنْ لَیْسَ فیهِ مِنْ ذٰلِکَ شَیْءٌ.

وَ الْمُعَلِّمُ یَحْتاجُ الیٰ عَقْلٍ وَ رِفْقٍ وَ شَفَقَةٍ وَ نُصْحٍ وَ حِلْمٍ وَ صَبْرٍ وَ بَذْلٍ.

وَ الْمُتَّعَلِّمُ یَحْتاجُ الیٰ رَغْبَةٍ وَ ارادَةٍ وَ فَراغٍ وَ نُسُکٍ وَ خَشْیَةٍ وَ حِفْظٍ وَ حَزْمٍ.

ص:400

[ العلم اصل کل حال سنی و منتهی کل منزلة رفیعة،لذلک قال النبی صلی الله علیه و آله:طلب العلم فریضة علی کل مسلم ای علم التقوی و الیقین ]

علم دین

اشاره

در این قسمت از دعا راهنمایی های سودمند و با منفعتی قرار دارد.

از متن روایت و جمله به جمله آن استفاده می شود که منظور از علم در این روایت علم خاص است و آن علم دین و علم تقوا و یقین می باشد که بر تمام عباد حق به طور حتم واجب عینی است.

گرچه اسلام عزیز به هر عملی که در جهت خدمت به انسان است اهمیت داده، ولی اهتمام اسلام به علم دین که در حقیقت علم تربیت است فوق العاده می باشد.

در جلد اوّل این کتاب به قسمتی از آیات و روایات باب علم و ارزش این حقیقت که نور خدا در قلوب بندگان است اشاره شد،تفصیل آیات باب علم و روایات فصل دانش را اگر خواستید به کتاب پرقیمت«بحار الأنوار»جلد اول و«الکافی» جلد اوّل و«محجة البیضاء»جلد اوّل و«دانش مسلمین»نوشتۀ محمد رضا حکیمی مراجعه کنید و رنج و زحمات طالبان علم در اسلام و خدمات آنان را در کتب«اعیان الشیعة»و«الذریعة»شیخ آقا بزرگ و«شیعه و فنون اسلام»علّامۀ صدر ملاحظه کنید.

ص:401

من اگر بخواهم به تمام این واقعیت ها در پرتو این روایت اشاره کنم مثنوی هفتاد من کاغذ شود،از این جهت به ترجمۀ مختصر روایت اکتفا کرده و می گذرم و چون منظور علم در روایت علم دین است به محضر عزیزان عرضه می دارم که کلیۀ مجلّدات«عرفان اسلامی»توضیح همین روایت شریفه است؛چرا که در صد باب کتاب«مصباح الشریعة»وجود مقدّس حضرت صادق علیه السلام به بسیاری از شؤون اخلاقی و عرفانی و عملی و تکالیف الهیه اشاره فرموده اند که اگر کسی موفق به خواندن آن صد روایت و توضیحات این فقیر الی اللّه شود،در حقیقت در حدّی عالم به دین شده و از پی آن لازم و واجب است به عمل خالصانه نسبت به آن علم اقدام نماید.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

دانش،ریشۀ همۀ اوصاف پسندیده و مبدأ و منشأ هر کار خیر و منتهای هر درجۀ بلند و مقام عالی است.

هر کس علم ندارد نور و روشنایی ندارد و آن کس که از دانش بی بهره است از علم خداپسندانه محروم است،جاهل را قیمتی نیست که جاهل از درجۀ اعتبار ساقط و از نظر عمر و عمل بدون شک مغبون و مردود و از رحمت حضرت الهی در دو جهان محروم است.

علم به تقوا و یقین

حضرت رسالت پناه فرموده اند:

طلب دانش بر تمام مسلمانان خواه مرد و یا زن واجب است،مراد از این علم، معرفت به تقوا و یقین است.

علّامۀ مجلسی در توضیح این جمله می گوید:

ص:402

علم تقوا علم به اوامر و نواهی و تکالیف و مسؤولیّت هایی است که دانستن و علم به آن،آدمی را از عذاب الهی مصون می نماید و علم یقین منظور علم به صفات حق و علم به آخرت و علم به تمام اصول دین و معارف محکم الهیه است (1).

ص:403


1- 1) -بحار الأنوار:32/2-33،باب 9.

[ وَ قٰالَ صلی الله علیه و آله:اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصّینِ وَ هُوَ عِلْمُ مَعْرِفَةِ النَّفْسِ وَ فیهِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ ]

طلب علم

در زمینۀ اهمیت طلب علم،رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

علم را بخواهید گرچه در چین باشد.

و این کنایه از این است که در تحصیل علم دین عذر احدی در پیشگاه حضرت ربوبی مسموع نیست و دور بودن راه معلّم یا متعلّم به عنوان عذر پذیرفته نمی شود آن گاه حضرت می فرماید:

مراد از علم،معرفت خود است که مقدّمۀ معرفت ربّ است.

[ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ ] (1).

و [ نیز ] در وجود شما [ نشانه هایی است ] آیا نمی بینید ؟

تمام علوم در کلام امام صادق علیه السلام

سَمِعْتُ ابا عبد اللّه یقول:وَجَدْتُ عِلْمَ النّٰاسِ کُلَّهُ فِی أرْبَعٍ:اَوَّلُهٰا:اَنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ، وَ الثّانِی انْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِک،وَ الثّالِثُ انْ تَعْرِفَ ما ارادَ مِنْکَ،وَ الرّابِعُ انْ تَعْرِفَ

ص:404


1- 1) -ذاریات (51):21.

ما یُخْرِجُکَ مِنْ دینِکَ (1).

شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود:

تمام علوم مردم در چهار چیز است:

1-خداشناسی

2-خودشناسی

3-وظیفه شناسی

4-خطرشناسی

آری،چون خود را از نظر جسمی و روحی و عقلی و قلبی و ظاهری و باطنی با کمک قرآن و روایات باب خلقت بشناسی،راه به خداشناسی پیدا کرده و حضرت دوست را از طریق معرفت به خود،خواهی یافت،آن گاه به پیشگاه مقدس آن جناب با کمال ذلّت و زاری مترنّم به این غزل فیض خواهی شد.

به هر گلی اگرم ناله و نوایی هست***به جان تو اگرم جز تو مدّعایی هست

مگو مگو ز کجا آمدی کجا رفتی*** ببین ببین که به جز سایه تو جایی هست

مگو مگو به جهان آشنا کرا داری*** ببین ببین به جهان جز تو آشنایی هست

مرا به غیر هوای تو و رضای تو نیست ***هوای دیگر اگر هست و مدعایی هست

ز خاک درگه تو گر روم به جای دیگر*** کجا روم به جز این آستانه جایی هست

ص:405


1- 1) -الکافی:50/1،باب النوادر؛الخصال:239/1.

[ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ (1)]

شناخت نفس

امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

هرکس خود را شناخت،خدای خود را شناخته است.

چرا که هرگاه دانست که بدن انسان با وجود ضعف و حقارتی که دارد،محتاج به مدبّر و متصرّف است و بی وجود مدبّر و متصرّف کارهای بدن صورت نمی گیرد، پس به این واقعیت اقرار می کند که جهان هستی با وجود عظمت و جبروت که مشتمل است بر مجردات و مادیات و مرکبات و بسایط و علویات و سفلیات و هرکدام از این ها مشتمل است بر اجناس متعدّده و انواع متشتّته و افراد مختلفه و هر شخصی از آن ها مشتمل بر لطایف صنع و عجایب فطرت،چگونه بی مدبّر و متصرف می تواند باشد که مدبّر و متصرّفی ندارد مگر ذات اقدس باری تعالی که جز او هم احاطه به کثرت موجودات و ظاهر و باطن عالم هستی ندارد.

[ قُلْ لَوْ کٰانَ الْبَحْرُ مِدٰاداً لِکَلِمٰاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمٰاتُ رَبِّی

وَ لَوْ جِئْنٰا بِمِثْلِهِ مَدَداً ] (2).

ص:406


1- 1) -بحار الأنوار:32/2،باب 9،حدیث 22.
2- 2) -کهف (18):109.

بگو:اگر دریا برای [ نوشتن ] کلمات پروردگارم [ که مخلوقات او هستند ] مرکب شود،پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان یابد،یقیناً دریا پایان می یابد،و اگرچه مانند آن دریا را به کمک بیاوریم.

و چنان که شخص واحد و بدن واحد،زیاده از یک نَفْس نمی تواند داشت و تعدّد نفس در بدنِ واحد موجب اختلال بدن است،عالم نیز دو مدبّر و بیشتر نمی تواند داشت و گرنه به حکم:

[ لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا ] (1).

اگر در آسمان و زمین معبودانی جز خدا بود بی تردید آن دو تباه می شد.

فساد در نظام عالم علوی و سفلی راه می یافت و از این نظام عالی از نظم به در می رفت و خیمۀ حیات ویران می شد.

ص:407


1- 1) -انبیاء (21):22.

[ ثُمَّ عَلَیْکَ مِنَ الْعِلْمِ بِمٰا لٰا یَصِحُّ الْعَمَلُ الّا بِهِ وَ هُوَ الْاِخْلٰاصُ، قالَ النَّبیُّ صلی الله علیه و آله:نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ عِلْمٍ لٰا یَنْفَعُ وَ هُوَ الْعِلْمُ الَّذی یُضادُّ الْعَمَلَ بِالْاِخْلاصِ.وَ اعْلَمْ انَّ قَلیلَ الْعِلْمِ یَحْتاجُ الیٰ کَثیرِ الْعَمَلِ،لِاَنَّ عِلْمَ سٰاعَةٍ یُلْزِمُ صاحِبَهُ اسْتِعْمٰالَ طولِ الْعُمْرِ ]

علم بی منفعت

امام صادق علیه السلام در دنبالۀ روایت می فرماید:

چون علم به احکام شرع و معرفت نفس و معرفت حق پیدا کردی،لازم است بدانی که هیچ عمل خواه واجب و خواه مستحب،بدون اخلاص به درجۀ سلامت نمی رسد و به حلیۀ قبول در نمی آید،رسول خدا صلی الله علیه و آله به پیشگاه حضرت باری عرضه می داشت:پناه به خدا می برم از دانش بی منفعت،یعنی دانشی که در آن عمل نباشد،یا عمل باشد ولی از اخلاص بهره ای نداشته و برای آن عمل از خلوص اثری دیده نشود.

علم اندک مستلزم عمل بسیار است،چرا که تحصیل یک مسئله یا بیشتر زیاده از یک ساعت یا نیم ساعت نیست،ولی عملش مربوط به تمام عمر است؛زیرا دانستن موجب تکلیف و مکلّف تا آخر عمر مسئول عمل است.

ص:408

[ قالَ عیسیَ بْنُ مَرْیَمَ علیه السلام:رَأَیْتُ حَجَراً مَکْتُوباً عَلَیْهِ:اِقْلِبْنی فَقَلَبْتُهُ فَاِذا عَلَیْهِ مِنْ باطِنِهِ مَکْتُوب:مَنْ لٰا یَعْمَلُ بِمٰا یَعْلَمُ مَشُومٌ عَلَیْهِ طَلَبُ مٰا لٰا یَعْلَمُ وَ مَرْدودٌ عَلَیْهِ مٰا عَمِلَ.اَوْحَی اللّهُ الیٰ داوُدَ علیه السلام:اِنَّ اهْوَنَ مٰا انَا صٰانِعٌ بِعٰالِمٍ غَیْرِ عامِلٍ بِعِلْمِهِ اشَدُّ مِنْ سَبْعینَ عُقُوبَةً باطِنیَّةً انْ اخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلاوَةَ ذِکْری ]

عیسی علیه السلام فرمود:

سنگی را دیدم که روی آن نوشته بود:مرا برگردان،چون برگرداندم در باطن سنگ نوشته بود:هرکه بر آنچه دانسته عمل نکرد،طلب آنچه را نمی داند برای او شوم است و دنبال کردن علم برای او سودی ندارد که زحمت تحصیل علم بی عمل مردود و بدون اجر و مزد است.

به داود خطاب شد:

آسان ترین عذابی که بر عالم بی عمل روا می دارم از هفتاد شکل عذاب باطنی سخت تر است و آن این است که شیرینی یاد خود را از او می گیرم.

ص:409

[ وَ لَیْسَ الَی اللّهِ تَعالی طَریقٌ یُسْلَکُ الّا بِالْعِلْمُ،وَ الْعِلْمُ زَیْنُ الْمَرءِ فِی الدُّنْیا وَ سِیٰاقُهُ الَی الجَنَّةِ وَ بِهِ یَصِلُ الیٰ رِضْوانِ اللّهِ تَعالی ]

تنها راه رسیدن به خدا علم و معرفت است،وقتی انسان با انبیا و ائمۀ و قرآن و معارف الهیه آشنا شود،این آشنایی مورّث آشنایی با خدا و محرک عشق در قلب انسان نسبت به کمال مطلق است،علم زینت مرد در دنیا و رسانندۀ عالم به بهشت و موجب تحصیل رضا و خشنودی خداست،البته همۀ این محصولات نتیجۀ عمل به علم است.

ز قرص ماه رخشیدن بیاموز***ز دست ابر بخشیدن بیاموز

صفا از قطره های پاک شبنم*** ز جام لاله خندیدن بیاموز

بخوان در چهر گل آیات پاکی*** ز بلبل عشق ورزیدن بیاموز

سرافرازی ز کوهستان فراگیر*** ز موج بحر جنبیدن بیاموز

ز چشم اختران شب زنده داری*** ز دور چرخ گردیدن بیاموز

سکوت از تیره شب های دل انگیز*** ز ظلمت راز پوشیدن بیاموز

امید زندگانی از بهاران***ز چشمه سار جوشیدن بیاموز

ز مرغان نغمه تسبیح بشنو ***ز دریا آسمان دیدن بیاموز

جمال آفرینش را ز صد شوق ***چو شهنازی پرستیدن بیاموز

ص:410

[ وَ الْعٰالِمُ حَقَّاً هُوَ الَّذی یَنْطِقُ عَنْهُ اعْمٰالُهُ الصّالِحَةُ وَ اوْرادُهُ الزّاکِیَةُ وَ صَدَّقَهُ تَقْواهُ،لا لِسٰانُهُ وَ مُنٰاظَرَتُهُ وَ مُعٰادَلَتُهُ وَ تَصٰاوُلُهُ وَ دَعْواهُ.وَ لَقَدْ کانَ یَطْلُبُ هٰذَا الْعِلْمَ فی غَیْرِ هٰذَا الزَّمانِ مَنْ کٰانَ فیهِ عَقْلٌ وَ نُسُکٌ وَ حَیٰاءٌ وَ خَشْیَةٌ وَ انَا اریٰ طالِبَهُ الْیَوْمَ مَنْ لَیْسَ فیهِ مِنْ ذٰلِکَ شَیْءٌ ]

علم و عمل

عالم حقیقی و دانشمند واقعی کسی است که کردارش به علم او گواهی دهد، عملش نیکو و شغلش پسندیده و محمود باشد،تقوا و پرهیزش از حرام و گناه باطنی و ظاهری مصدِّق علم و معرفتش گردد.

نه این که زبان و گفتارش و مناظره و بحثش و در مناقشات علمی دیگران پریدنش و ادعای ناخالصش گواه علم او گردد که این امور گواه ظلمت و تاریکی است نه شاهد نور و روشنایی !

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

در گذشته از زمان،آنان که آراسته به عقل و عبادت و حیا و خشیت بودند به دنبال علم دین می رفتند،ولی در این زمان طالبان علم از این اوصاف حمیده و صفات پسندیده خالی و عاری هستند.

ص:411

[ وَ الْمُعَلِّمُ یَحْتاجُ الیٰ عَقْلٍ وَ رِفْقٍ وَ شَفَقَةٍ وَ نُصْحٍ وَ حِلْمٍ وَ صَبْرٍ وَ بَذْلٍ.وَ الْمُتَّعَلِّمُ یَحْتاجُ الیٰ رَغْبَةٍ وَ ارادَةٍ وَ فَراغٍ وَ نُسُکٍ وَ خَشْیَةٍ وَ حِفْظٍ وَ حَزْمٍ ]

اوصاف معلّم و متعلّم

اشاره

در دنبالۀ روایت حضرت صادق علیه السلام به اوصاف معلّم و شاگرد اشاره می کنند و می فرمایند:

اوصاف معلّم

معلم باید دارای اوصاف و امتیازاتی باشد که استفادۀ از دانش او به وجه اکمل و به نحو اتم میسّر گردد:

دارای عقل ورزیده و فکر پسندیده و اندیشۀ سالم باشد و یقین عقلی بر علمش سایه داشته تا بتواند آنچه را به شاگرد منتقل می کند،از شک و وهم و ظنّ و گمان پاک باشد.

همراه با ملاطفت و رفق و مدارا و نرمی و شفقت و ملایمت و بردباری بوده،تا اگر متعلّم در تحقیق مسئله پافشاری ورزد از غیظ و خشم در امان باشد.

تعلیمش از اغراض فاسده و ریا و خودنمایی دور بوده،اخلاص در عمل را مراعات نماید.

ص:412

کمال بردباری و صبر را در درس دادن و برخورد به شاگرد مراعات کند.

از بذل و بخشش دانش به آنان که مستعد آموزش واقعیت ها هستند دریغ نکند و سعی نماید بخل به او راه پیدا نکند و پنجه در دینش نیندازد.

اوصاف متعلّم

متعلّم نیز باید دارای اوصاف زیر باشد،تا به درجات عالیه نایل گردد و از فیوضات ربانیه سرمست شود:

ارادۀ قوی داشتن،به طوری که اگر از آسمان سنگ ببارد سر از درس خواندن و مطالعه و مباحثه برندارد و کاری و شغلی مانع از تحصیل او نگردد.

خود را فارغ و یک جهته کردن برای تحصیل.

خود را به عبادت و تقوا آراستن که علم صفتی است شریف و کمالی است منیف و در محلّ پست و خسیس جا نمی کند.

ملازم خوف الهی بودن که خوف مانع از افتادن انسان در ورطۀ هلاکت و ضلالت است.

از آنچه منافی قدرت حفظ است اجتناب کردن،تا قوّت حافظه ضعیف نشود.

مقوّیات تعقّل و فکر و اندیشه به کار بردن و از منافیات آن احتراز نمودن و بیداری و سحرخیزی را ملازمت داشتن که با سحرخیزی درِ فیوضات و برکات و توفیقات به روی انسان باز شود.

حاصل آن که:

از برای تحصیل علم دین و دانش خداشناسی و خودشناسی و وظیفه شناسی و خطرشناسی،هرکس هر زحمتی به خود دهد و هر رنج و مشقتی هموار نماید جا دارد و به خاطر علم دین باید از هر چیز دیگر گذشت که گوهری در خزانۀ خلقت

ص:413

هم چون علم دین و دانش حق شناسی وجود ندارد.

علم در نزد انبیا

اشاره

در حدیث است:

اوَّلُ ما یُوضَعُ فِی الْمیزانِ العِلْمُ و الْخُلْقُ الْحَسَنُ (1):

اول برنامه ای که در قیامت در ترازوی عمل نهند،دانش و خلق نیکو است.

و اول خلعتی که بر دوش حضرت آدم پس از لباس وجود پوشاندند علم بود:

[ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ] (2).

و خدا همۀ نام ها [ یِ موجودات ] را به آدم آموخت.

و بعد از او میراث جمله انبیا گشت و سر دفتر مقامات و احوال همۀ اولیا آمد و این همان علم است که خلیل جلیل فرمود:

[ یٰا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جٰاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرٰاطاً سَوِیًّا ] (3).

پدرم ! همانا برای من [ از طریق وحی ] دانشی آمده که تو را نیامده؛بنابراین از من پیروی کن تا تو را به راهی راست راهنمایی کنم.

و یعقوب علیه السلام گفت:

ص:414


1- 1) -شرح نهج البلاغة:339/6.
2- 2) -بقره (2):31.
3- 3) -مریم (19):43.

[ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ] (1).

و از خدا می دانم آنچه را که شما نمی دانید.

و از حال خضر خبر دادند:

[ وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً ] (2).

و از پیشگاه خود دانشی ویژه به او آموخته بودیم.

و جای دیگر فرمود:

[ وَ لُوطاً آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً ] (3).

و به لوط،حکمت و دانش دادیم.

و گفت:

[ وَ لَقَدْ آتَیْنٰا دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ عِلْماً ] (4).

و یقیناً ما به داود و سلیمان،دانش [ ویژه ] دادیم.

و در حق بهتر و مهتر عالم فرمود:

[ وَ عَلَّمَکَ مٰا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ ] (5).

و خدا کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد.

و این علم قطره ای است از بحر محیط علم قدیم که آن صفت پاک خداوندی

ص:415


1- 1) -یوسف (12):86.
2- 2) -کهف (18):65.
3- 3) -انبیاء (21):74.
4- 4) -نمل (27):15.
5- 5) -نساء (4):113.

است جلّ جلاله،هم چون صفت های دیگر چون حیات و قدرت و سمع و بصر و کلام و امثال آن.

علم کسبی و قدرتی

و هم چنان که روح و جسم آدم صفی علیه السلام از قدرت و حکمت در وجود آمد این علم که منبع اخلاق او بود،هم برآن ترتیب به دو قسم نازل شد:

1-کسبی.

2-قدرتی.

آنچه قدرتی بود بر عطای محض بی علّت تعلّق گرفت و آنچه حکمتی بود به جهد و کسب مردم حواله گشت.

قسم عطایی انبیا را آمد و بس.

این قسم که کسبی بود بر جملۀ ذریت بنی آدم به نسبت مراتبی که در اصل خلقت با سرشت هر یکی همراه است منقسم گشت و اگرچه همۀ اولیا را به قدر متابعت انبیا از قسم عطایی نیز حظّی بود،اما قاعدۀ سلوک از برای ایشان اقوی است که:

مَا اتَّخَذَ اللّهُ وَلِیًّا جاهِلاً قَطُّ.

خداوند هرگز مقام ولایت را به انسان جاهل نمی سپارد.

و این از آن است که سلوک روش نفس است که علم کسبی تعلّق بدو دارد.

هم چنان که علم عطایی تعلّق به روح دارد و چون نفس از عالم حکمت در وجود آمده است به واسطۀ احتیاج،لاجرم تحصیل علم کسبی او را بی سبب میسّر نگردد و روح چون از عالم قدرت آمد از سبب مستغنی است و همیشه فیض از علم ازل

ص:416

می پذیرد و بی واسطه و:

[ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ ] (1).

یقیناً تو قرآن را از نزد حکیمی دانا فرا می گیری.

اشاره بدین معناست.

علم دین،اشرف تمام علوم و ما فوق همۀ دانش هاست،این علم علّت خیر دنیا و آخرت برای متعلّم آن است و متعلّم علم دین در پیشگاه حضرت ربوبی از ارزشی ما فوق تمام ارزش ها برخوردار است،تا جایی که در کتاب علم«الکافی»آمده:

موجودات برّی و بحری برای طالب علم دین استغفار می کنند (2)و اگر این چنین دانش آموزی در مسیر طلب علم بمیرد شهید از دنیا رفته است (3)!

الهی ! در مرحلۀ اوّل قلب ما را از تمام آلودگی ها پاک کن و نفس ما را به راه تزکیه هدایت فرما و روح ما را از حجاب های ظلمانی نجات بخش،آن گاه توفیق فهم علم دین و عمل به آن به ما مرحمت فرما که راهی برای درک فیض و تحصیل سعادت دارین و جلب رضا و خشنودی تو جز این راه وجود ندارد.

ص:417


1- 1) -نمل (27):6.
2- 2) -الکافی:34/1،باب ثواب العالم و المتعلم،حدیث 1؛ثواب الأعمال:131.
3- 3) -منیة المرید:121،فصل فی فصل العلم؛بحار الأنوار:186/1،باب 1،حدیث 111.

ص:418

باب 63 در آداب فتوا دادن

اشاره

ص:419

ص:420

قال الصادق علیه السلام:

لٰا تَحِلُّ الْفُتْیا لِمَنْ لٰا یَسْتَفْتی مِنَ اللّهِ تَعالی بِصَفٰاءِ سِرِّهِ وَ اخْلٰاصِ عِلْمِهِ وَ عَلٰانِیَتِهِ وَ بُرْهٰانٍ مِنْ رَبِّهِ فی کُلِّ حالٍ لِأنَّ مَنْ أفْتیٰ فَقَدْ حَکَمَ.وَ الحُکْمُ لا یَصِحُّ إلّا بإذنٍ مِنَ اللّهِ وَ بُرْهانِهِ وَ مَنْ حَکمَ بِخَبَرٍ بِلا مُعایَنَةٍ فَهُوَ جاهِلٌ مَأْخُوذٌ بِجَهْلِهِ وَ مَأثُومٌ بِحُکْمِهِ.قال النبیُّ صلی الله علیه و آله:أجرَأُکُمْ بِالفُتیا أجْرَأکُمْ علی اللّهِ تعالی أوَ لا یعلم المُفتی أنَّهُ هُوَ الذی یَدْخُلُ بَیْنَ اللّهِ وَ بَیْنَ عِبادِهِ وَ هُوَ الحائِلُ بَیْنَ الجنَّةِ وَ النّارِ ؟ قال سُفیانُ بن عُیَیْنَةَ:کَیْفَ یَنْتَفِعُ بِعِلْمی غَیری وَ أنا حَرَمْتُ نَفسی نَفْعَها.

وَ لا تَحِلُّ الفُتْیٰا فی الحلالِ وَ الحَرامِ بَیْنَ الخَلْقِ إلّا لِمَن کانَ أَتْبَعَ الخَلْقِ مِنْ أهلِ زمانِهِ و ناحیَتِهِ وَ بَلدِهِ بالحقِّ.

قال النبی صلی الله علیه و آله:و ذلک لَرُبَّمٰا وَ لَعَلَّ وَ لَعَسیٰ،لِأنَّ الفُتیٰا عَظی مَةٌ.وَ قٰالَ أَمیرُ المُؤمنین علیه السلام لِقٰاضٍ:هَلْ تَعْرِفُ النٰاسِخَ وَ الْمَنسُوخَ ؟ قٰالَ:لٰا.قٰالَ:إذاً هَلَکْتَ و أَهْلَکْتَ.

و المُفتی یَحْتٰاجُ إلیٰ مَعرِفَةِ مَعانِی القُرآنِ وَ حَقٰائِقِ السُّنَنِ وَ بَوٰاطِنِ الاِشٰارٰاتِ وَ الآدٰابِ وَ الاِجْماعِ وَ الْاِختلٰافِ و الاِطِّلٰاعِ عَلیٰ اصولِ مٰا أَجْمَعُوا عَلَیْهِ وَ مَا اخْتَلَفُوا فیهِ ثُمَّ إِلیٰ حُسْنِ الاخْتِیٰارِ ثُمَّ العَمَلِ الصَّالِحِ ثُمَّ الحِکْمَةِ ثُمَّ التَّقْویٰ ثمَّ حی نَئِذٍ إنْ قَدَرَ.

ص:421

[ لٰا تَحِلُّ الْفُتْیا لِمَنْ لٰا یَسْتَفْتی مِنَ اللّهِ تَعالی بِصَفٰاءِ سِرِّه وَ اخْلٰاصِ عِلْمِهِ وَ عَلٰانِیَتِهِ وَ بُرْهٰانٍ مِنْ رَبِّهِ فی کُلِّ حالٍ لٰا تَحِلُّ الْفُتْیا لِمَنْ لٰا یَسْتَفْتی مِنَ اللّهِ تَعالی بِصَفٰاءِ سِرِّهِ وَ اخْلٰاصِ عِلْمِهِ وَ عَلٰانِیَتِهِ وَ بُرْهٰانٍ مِنْ رَبِّهِ فی کُلِّ حالٍ لِأنَّ مَنْ أفْتیٰ فَقَدْ حَکَمَ.وَ الحُکْمُ لا یَصِحُّ إلّا بإذنٍ مِنَ اللّهِ وَ بُرْهانِهِ وَ مَنْ حَکمَ بِخَبَرٍ بِلا مُعاینة فَهُوَ جاهِلٌ مأخوذٌ بِجَهْلِهِ وَ مَأثُومٌ بِحُکْمِهِ.قال النبیُّ صلی الله علیه و آله:أجرَأُکُمْ بِالفُتیا أجْرَأُکُمْ علی اللّهِ تعالی ]

حقیقت فتوا

اشاره

در این فصل حضرت صادق علیه السلام به مسئله مهم فتوا که اگر دارای جهت الهی و مثبت باشد باعث نجات مردم و ملّت و بلکه ملّت هاست و اگر دارای جهت منفی باشد،علّت گمراهی مردم و سرافکندگی و سرنگونی ملّت هاست،اشاره می کنند.

مردم دیندار از روزگاران قدیم به انبیا و ائمه و علمای ربّانی دل بسته بودند و امر آنان را در حد قدرت و استطاعت خود اطاعت می کردند.

تا زمانی که انبیا و ائمه طاهرین علیهم السلام در بین مردم بودند،مشکلی نبود،مردم با رجوع به انبیا و ائمه علیهم السلام به حکم حقیقی حق دست می یافتند و به اجرا گذاشته و عمل می کردند،اما در نبود انبیا و ائمه علیهم السلام نیاز شدید به فتوی احساس شد و بزرگان از فقها و علما با شرایطی که اسلام معین نموده بود به جای پیامبران

ص:422

و ائمه علیهم السلام نشسته و زمام کشتی زندگی جامعه را به دست گرفتند.

در تمام ادوار پس از غیبت حجّت ثانی عشر،فقهای بزرگ شیعه در مسئلۀ فتوی جانب الهی آن را پیش گرفته و در تمام حوادث به داد اسلام و مسلمانان واقعی رسیدند و گاهی در این راه جان عزیز خود را نثار حضرت حق کردند.

اما فقها و قضات مسلک های دیگر به ظاهر اسلامی،همانند فقهای بزرگ شیعه به میدان نیامده و بلکه بعضی از آنان در جهت استحکام حکومت های جور دست به فتوا زده و تودۀ عوام را به دنبال فتوای خود تبدیل به پیچ و مهرۀ دستگاه اموی و عباسی و حکومت های مانند آنان کرده و خلاصه دین خود را به دنیا فروخته و میلیون ها نفر را گمراه نموده،از راه خدا بازداشتند !

دینداران هر یک از مسلک های اسلامی،شیعی،زیدی،حنفی،مالکی، حنبلی،شافعی،همیشه متوجه فتوای فقیه و مرجع مربوط به آیین خود بودند،در این زمینه فقهای بزرگ شیعه،همیشه شیعه را در جهت برنامه های الهی و به خصوص حفظ مکتب و بالاخص مبارزه با ستمگران دوران تا ریشه کن شدن آنان هدایت کرده و در این راه خدمات بس ارزنده ای انجام دادند.

ولی با کمال تأسف بعضی از فقهای بعضی از مسالک به فتواهای عجیبی دست زده که تودۀ مؤمن به آن مسلک،یا نوکر ظلم و ظالم شده و به بند استعمار و استثمار دچار گشته و یا برای نابودی مریدان اهل بیت پیغمبر علیهم السلام و پیروان دوازده امام معصوم علیهم السلام کمر همت بستند و از این راه هزاران مؤمن خالص را دچار زندان های وحشتناک بنی امیه و بنی عباس و حکومت های بعد از آنان کرده و وسیلۀ هلاک آن رادمردان الهی شدند و یا در این زمینه علت تبعید آزادگان گشته و یا مریدان خود را برای جنگ با شیعۀ مظلوم بسیج کرده و از این راه ضربه های غیر قابل جبرانی به انسانیت زدند.

ص:423

فتوای علامه شلتوت

این را هم نباید ناگفته گذاشت که در میان فقهای مسالک دیگر آزادگانی بی نظیر و منصفانی بزرگوار چون علّامه شلتوت وجود داشت که با تمام وجود برای رفع کینه ها و دشمنی ها و تعصّب های بیجا و اختلافات ابلیسی فقهای مسالک دیگر علیه شیعه در کمال قدرت و تا حد از جان گذشتگی کوشید تا پس از ده قرن که بر اسلام و مسلمانان گذشته بود-در حالی که با شیعۀ اهل بیت علیهم السلام براساس جهت گیری فقهای بی انصاف مسالک،عداوت سخت داشتند و حتی حاضر نبودند کتاب های اصولی و فقهی و استدلالی و علمی شیعه را بخوانند تا راه صحیح را از ناصحیح تشخیص دهند،در میان انبوه مشکلات و سختی ها و تهمت ها و افتراها-جواز تقلید از مذهب امامیه را در تمام شؤون در دانشگاه الازهر صادر و به همه جهان فرستاد و از این راه نام پاک و نیکی را در کتاب روزگار از خود به یادگار گذاشت و رضا و خشنودی حق را با آن فتوا به سوی خود جلب کرد.

آری،فقیه بزرگ شیخ محمود شلتوت رحمه الله راه انصاف پیش گرفت و برتری تمام شؤون شیعه را از مطالعۀ کتب شیعه یافت و با کمال جرأت به آن فتوای تاریخی دست زد و خویش را اسوۀ الهی برای تمام عالمان و فقیهان مسلک حنفی و شافعی و حنبلی و مالکی قرار داد.

خوشا به حال فقیه و قاضی و عالمی که از اعتماد و اطمینان مردم به خود سوء استفاده نکند و در مسیر فتوا دادن فقط و فقط رضای دوست را در نظر گرفته و تابع خشنودی حق و صلاح دین و ملّت باشد و حاضر نشود دین خود را با تمام هستی در برابر فتوای نابجایی که از او می خواهند معامله کند که در این معامله ضرر و خسارت با مفتی و قاضی است.

ص:424

فتواهای فقهای عظیم الشأنی که در زهد و عبادت و دلسوزی نسبت به اسلام و مسلمانان کم نظیر بودند،در سخت ترین شرایط اسلام و مسلمانان را نجات داده است.

فتوای میرزا حسن شیرازی

فتوای تحریم تنباکو از طرف عالم کم نظیر،حاج میرزا حسن شیرازی،ایران و ملت شیعه را از افتادن به دام استعمار که به دست ناصر قاجار فراهم شده بود نجات داد.اگر آن فتوا نبود بدون شک به عمر اسلام و استقلال ایران خاتمه داده می شد و نسل امروز ایران بدون تردید یک نسل صددرصد مسیحی یا بی دین محض بود.

فتواهایی دیگر از علماء

فتوای شهید بزرگ شیخ فضل اللّه نوری علیه مشروطۀ انگلیسی در ایران،به بیداری تشیع سرخ کمک بسزا کرد و خط امامت و رهبری صحیح را از دستبرد حادثه مصون داشت.

فریاد شهید سید حسن مدرس که از مجتهدان بزرگ روزگار بود و نیز فتوای حاج میرزا صادق تبریزی و علامه شاه آبادی،حاج آقا جمال اصفهانی و مرحوم بافقی یزدی دایر بر این که حکومت رضا خان غیر قانونی و غیر شرعی و استعماری است،جلوی بسیاری از خواسته ها و نیّت های کثیف و پلید رضا خان را گرفت ! !

فتواهای امام خمینی به حکومت مستشاران آمریکایی و روسی و انگلیسی و فرانسوی در ایران خاتمه داد.

فتوای او بود که بنای حزب اللّه را در لبنان مظلوم گذاشت و حزب اللّه در جنگ

ص:425

با آمریکا و اسراییل و انگلیس و روس وارد گشته پشت دشمنان خدا را لرزاند.

فتوای شیخ الشریعه و آیت اللّه سید مصطفی کاشانی و آیت اللّه سید محمد تقی خوانساری بود که اسلام را در عراق از شر اجانب حفظ نمود.

خلاصه بعد از نبوت و امامت،این فقیهان بزرگ شیعه و بعضی از فقهای دیگر مسالک اسلامی بودند که با فتوای الهی خود مکتب الهی را از خطر نابودی حفظ کرده و اسلام و قرآن را در مدار تداوم در بستر تاریخ قرار دادند.

فقیهان از جانب ائمه معصومین علیهم السلام دارای نیابت عامّه اند و روی گردانی از دستورهای ایشان به فرمودۀ حضرت باقر علیه السلام مساوی با گناه شرک است !

نظر شهید ثانی به مفتی و فتوا

در زمینۀ وجود مفتی و فتوا در کتب روایی و فقهی و تفاسیر قرآن مطالب فراوان و ارزنده ای آمده که بازگو کردن همۀ آن ها و توضیح و تفسیر جوانب آن مطالب کتاب مستقلی را اقتضا می کند،به اندازه ای که به شرح روایت اقدام شده باشد مطالبی را در این مسئله از«آداب تعلیم و تعلّم در اسلام»که توضیحی بر«مُنْیَةُ الْمُرید»شهید ثانی است نقل می کنیم.

مسئله افتا-صادر کردن حکم و فتوی-از مسائل بسیار مهم و در عین حال دارای پاداش بزرگ و فضیلت فراوان و موقعیت شکوهمند و گران قدری است؛زیرا مفتی و مجتهدی که حکم و فتوا صادر می کند وارث انبیا و پیغمبران است و می خواهد به ادای یک واجب کفایی قیام کند.

الْمُفْتی مَوْقِعُ نائِبٍ مِنَ اللّهِ تَعالی (1).

صادر کنندۀ فتوا دارای مقام نیابت الهی است.

ص:426


1- 1) -منیة المرید:279.

فتوا در قرآن

اشاره

در قرآن مجید آیات متعددی است که موضوع فتوا در آن ها به چشم می خورد.

[ یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّٰهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاٰلَةِ ] (1).

از تو دربارۀ کلاله [ یعنی میراث برادران و خواهران ] فتوا می خواهند،بگو:

خدا دربارۀ کلاله به شما فتوا می دهد.

[ وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ ] (2).

و از تو خبر می گیرند:آیا [ عذاب جاودانه ای که به آن تهدید می شویم ] حق است ؟ بگو:آری،سوگند به پروردگارم یقیناً حق است،و شما عاجز کننده [ خدا ] نیستید [ تا بتوانید از دسترس قدرت او بیرون روید.].

[ یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنٰا فِی سَبْعِ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ ] (3).

[ سپس به زندان نزد یوسف رفت و گفت:] تو ای یوسف ! ای راستگویِ [ راست کردار ! ] دربارۀ هفت گاو فربه که هفت [ گاو ] لاغر آنان را می خورند، و هفت خوشه سبز و [ هفت خوشه ] خشک دیگر،نظرت را برای ما بیان کن.

از این آیات استفاده می شود که مقام فتوا در درجۀ اول حق خدا و در مرحلۀ بعد حق انبیا و ائمۀ طاهرین علیهم السلام و سپس حق آن کسانی است که از جانب خدا و انبیا و ائمه علیهم السلام برای مقام فتوا معین شده اند.

ص:427


1- 1) -نساء (4):176.
2- 2) -یونس (10):53.
3- 3) -یوسف (12):46.

فاقدان شرایط فتوا

خداوند متعال در تهدید افراد فاقد شرایط فتوی نسبت به صدور حکم و فتوا می فرماید:

[ وَ لاٰ تَقُولُوا لِمٰا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هٰذٰا حَلاٰلٌ وَ هٰذٰا حَرٰامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ لاٰ یُفْلِحُونَ ] (1):

و به سبب دروغی که زبانتان گویای به آن است،نگویید:این حلال است و این حرام،تا به دروغ به خدا افترا بزنید [ که این حلال و حرام حکم خداست ]؛ مسلماً کسانی که به خدا دروغ می بندند،رستگار نخواهند شد.

[ قُلْ أَ رَأَیْتُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرٰاماً وَ حَلاٰلاً قُلْ آللّٰهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّٰهِ تَفْتَرُونَ ] (2):

بگو:به من خبر دهید که آنچه خدا از رزق و روزی برای شما نازل کرده و شما بخشی از آن را حرام و بخشی را حلال کردید.بگو:آیا خدا این حرام و حلال کردن را به شما اجازه داده یا بر خدا دروغ می بندید ؟ !

ملاحظه می کنید که خداوند متعال مأخذ حکم و فتوا را به دو نوع تقسیم فرموده:

1-نوعی از آن به گونه ای است که انسان در صدور فتوا و اظهار رأی و نظر از طرف خداوند مأذون و مجاز می باشد.

2-نوعی دیگر که در اظهار نظر دربارۀ آن ها مجاز نیست.

ص:428


1- 1) -نحل (16):116.
2- 2) -یونس (10):59.

بنابراین اگر اذن الهی دربارۀ رأی و نظری تحقق نیابد و شخصاً به آن ها اظهار نظر شود و فتوا داده شود،بر خداوند متعال دروغ و افترا بسته شده است.

به گفتار الهی-که به عنوان حکایت از رسول و فرستاده اش که گرامی ترین خلق اوست-توجه نماییم که چگونه سخن می فرماید:

[ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِیلِ* لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْیَمِینِ* ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ الْوَتِینَ ] (1):

و اگر [ او ] پاره ای از گفته ها را به دروغ بر ما می بست،*ما او را به شدت می گرفتیم،*سپس رگ قلبش را پاره می کردیم.

با توجه به این که خداوند متعال،عزیزترین خلق خود را این گونه ارعاب و تهدید می فرماید،انذار و تهدید او نسبت به دیگران چگونه خواهد بود،آن گاه که آنان در حضور خداوند و در برابر او سخنی را به دروغ و به نام او بر زبان آرند ؟ !

فتوا در روایات

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

اجْرَؤُکُمْ عَلَی الْفَتْویٰ اجْرَؤُکُمْ عَلَی النّارِ (2).

آن کس که در میان شما از لحاظ فتوی و صدور حکم جرأت و جسارت فزون تری دارد،بدانید که هم او نسبت به آتش جهنم دارای جسارت بیشتری است.

وَ قالَ صلی الله علیه و آله:اَشَدُّ النّاسِ عَذاباً یَوْمَ الْقیامَةِ رَجُلٌ قَتَلَ نَبِیّاً اوْ قَتَلَهُ نَبِیٌّ اوْ رَجُلٌ یُضِلُّ

ص:429


1- 1) -الحاقه (69):44-46.
2- 2) -منیة المرید:281؛بحار الأنوار:123/2،باب 16،حدیث 48.

النّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ اوْ مُصَوِّرٌ یُصَوِّرُ التماثیلَ (1).

و نیز رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:پرشکنجه ترین و معذّب ترین مردم روز قیامت این افراد هستند:

1 -کسی که پیامبری را کشته باشد.

2 -کسی که به دست پیامبری کشته شده باشد.

3 -کسی که بدون علم و آگاهی فتوا دهد و مردم را گمراه کند.

4 -آن کس که به کار مجسمه و پیکره سازی سرگرم گردد.

حضرت علی علیه السلام فرمود:

دو فرد،مبغوض ترین خلق نزد خداوند هستند:

1 -فردی که خداوند متعال او را به خود واگذاشته و مآلاً از راه راست منحرف گشته و شیفته و مغرور رأی و گفتار بدعت آمیز شده و دم از نماز و روزه می زند، چنین فردی عامل و انگیزه ای برای فتنه و شیفتگی و فریب مردم است.

راه هدایت و رشد پیشینیان را گم کرده است،آری،او عامل و موجب گمراهی پیروانش چه در زمان حیات و چه پس از مرگ خود می باشد و بار گران اشتباهات و لغزش های دیگران را به دوش می کشد !

2 -کسی که جهل و نادانی خویش را هم چون قماش و کالایی در میان مردم ناآگاه و فاقد علم رواج می دهد و اسیر و گرفتار تیرگی ها و تاریکی های فتنۀ شیفتگی به دنیاست و او را انسان نماها عالم و دانشمند می نامند،در حالی که چنین فردی هیچ روز کاملی را صرف علم و دانش نکرده است.

آن گاه که بامدادان از بستر خواب برمی خیزد،خواسته ها و تمایلات او در مورد

ص:430


1- 1) -منیة المرید:281؛بحار الأنوار:123/2،باب 16،حدیث 49.

چیزهایی فزاینده است که اندک آن از فزونی آن بهتر می باشد«یعنی دنبال دنیا یا معارف و معلومات کم ارزش است».

آن گاه نیز که از آب گندیده و لجن زار دنیا سیراب گشت و مطالب بی فایده ای را اندوخت و در میان مردم بر کرسی قضا و داوری نشست تا به اصطلاح به حل و فصل مشکلات بپردازد و درصدد جبران لغزش های دیگران برآید،اگر با مطالب پیچیده و مهمّی مواجه گردد،اراجیفی را با استمداد از رأی و نظر شخصی می پردازد و سپس براساس آن حکم و فرمان قطعی صادر می کند !

پس بنابراین چنین فردی در امر شبهه بافی و لغزش پردازی و یاوه سرایی هم چون عنکبوتی است که تاروپودی سست می تند و نمی داند که آیا طریق صواب و راه حق را می پیماید و یا دچار اشتباه می باشد.

او نباید چنین تصور کند که نسبت به آنچه دربارۀ آن ها حسّ پذیرش ندارد،از علم و آگاهی برخوردار نیست،لذا چنین شخصی جز معتقدات خویش روش و شیوه ای به رسمیّت نمی شناسد.

اگر او چیزی را با چیزی قیاس کند و آن ها را با معیارهای سلیقۀ شخصی با هم بسنجد و نتیجۀ باطلی از رهگذر آن به دست آرد،در عین حال از رأی و نظر شخصی خود هراسی ندارد و آن را تکذیب نمی کند.

و چنانچه مطلبی از نظر او تاریک و مبهم باشد،به خاطر جهل و ناآگاهی نسبت به آن در اخفا و کتمان آن می کوشد تا به وی نگویند نمی داند و با وجود این اظهار نظر کرده،حکم و فتوا صادر می کند.

او را باید کلید تمام تیرگی ها و نادانی ها دانست و ابواب جهل و بی اطلاعی را در برابر دیدگان جامعه می گشاید و سخت مرتکب اشتباه می گردد و در وادی بی خبری ها کورکورانه گام برمی دارد و از آنچه که بدان آگاهی ندارد پوزش خواهی

ص:431

نمی کند تا از دست و زبان مردم سالم بماند و بی نقص و عیب تلقی گردد ! !

او نمی تواند در علم و دانش قاطعیتی کسب کند تا بهره و نصیبی برای خویش فراهم آورد،روایات و منقولات را درهم می ریزد و آن ها را از هم متلاشی می سازد، آن چنان که باد و طوفان،گیاهان خشکیده و خس و خاشاک را از هم می پراکند.

میراث های به ناحق از دست رفته از او گریان و خون های به ناحق ریخته از او نالان می باشند،به حکم او ناموس حرام،حلال تلقی می شود.

برای پاسخ به پرسش هایی که به دست او می رسد،احساس خلأ و تهیدستی می نماید و بالاخره فاقد شایستگی ریاستی است که خود مدّعی آن می باشد به ناحق مدّعی علم به حق است (1).

فیض آن عارف بیدار می گوید:

هشدار که هر ذره حساب است در اینجا***دیوان حساب است و کتاب است اینجا

حشراست و نشور است و صراط است و قیامت*** میزان ثواب است و عقاب است اینجا

فردوس برین است یکی را و یکی را*** آزار و جحیم است و عذاب است اینجا

آن را که حساب عملش لحظه به لحظه است*** با دوست خطاب است و عتاب است در اینجا

ص:432


1- 1) -الکافی:54/1،باب البدع و الرأی...،حدیث 6؛وسائل الشیعة:39/27،باب 6،حدیث 33155.

بیدار نگردد مگر از صور سرافیل***مستغرق غفلت که به خواب است در اینجا

هشدار که سنجد عمل خویشتن ای فیض ***سر سوی حق و پا به رکاب است در اینجا

زرارة بن اعین از حضرت امام باقر علیه السلام چنین روایت کرده است:

از آن حضرت پرسیدم:حق خداوند متعال بر بندگانش چیست ؟

فرمود:آنچه را که می دانند بگویند و بر زبان آرند و راجع به چیزی که نمی دانند توقف و درنگ نموده و سخنی دربارۀ آن به میان نیاورند (1).

از ابی عبیدۀ حذّا از امام باقر علیه السلام است:

مَنْ افْتیٰ بِغَیْرِ عَلْمٍ وَ لا هُدیً لَعَنَتْهُ مَلائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلائِکَةُ الْعَذابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْیاهُ (2).

کسی که بدون آگاهی و علم کافی و در عین فقدان هدایت به حق به صدور فتوا برای مردم دست یازد،فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت کرده و بار سنگین گناه کسانی که به فتوای او عمل کردند بدو می پیوندد.

مفضّل می گوید:

حضرت صادق علیه السلام به من فرمود:تو را از دو خصلت و دو شیوه نهی می کنم،دو شیوه ای که مردم به علّت دچار شدن به آن دو گرفتار هلاک و نابودی گشتند:

1 -با شیوه ای باطل و نادرست دینداری کنی.

ص:433


1- 1) -الکافی:43/1،باب النهی عن القول بغیر علم،حدیث 7؛منیة المرید:282.
2- 2) -الکافی:42/1،باب النهی عن القول بغیر علم،حدیث 3؛منیة المرید:283.

2 -ندانسته و نسنجیده به مردم فتوا دهی (1).

ابی شبرمه فقیه بزرگ اهل سنت می گوید:

هر زمان حدیثی را که از جعفر بن محمد می شنیدم به یاد می آورم می خواهد قلبم از هم بشکافد که آن حضرت فرمود:

پدرم از جدم و او از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است-و سوگند به خداوند متعال که پدرش بر جدش و جدش بر رسول خدا دروغ نبسته است (2)-که آن حضرت فرمود:

هر کس به قیاس و معیارهای شخصی عمل کند،خود دچار نابودی گشته و دیگران را به نابودی کشانده و آن که ندانسته به مردم فتوا دهد و با آن که احکام ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه را شناسایی نکرده،دست به صدور فتوا زند، موجبات هلاکت و نابودی خود و دیگران را فراهم می آورد (3).

فتوا از نگاه بزرگان

از یکی تابعین چنین آورده اند که گفت:

من محضر صد و بیست نفر از انصار را درک کردم که همگی آن ها از اصحاب و یاران رسول خدا بودند،اگر یکی از آنان از دیگری دربارۀ مسئله ای پرسش می کرد این یکی به آن دیگری و آن دیگر به شخص دیگر پاسخ این پرسش را ارجاع می داد،تا آن گاه که ادای پاسخ به همان فرد اول باز می گشت.

ص:434


1- 1) -الکافی:42/1،باب النهی عن القول بغیر علم،حدیث 1؛بحار الأنوار:114/2،باب 16،حدیث 5.
2- 2) -جملۀ بین دو خط مربوط به ابی شبرمه می باشد.
3- 3) -الکافی:43/1،باب النهی عن القول بغیر علم،حدیث 9؛منیة المرید:283.

هم او اضافه می کند:

من در همین مسجد صد و بیست نفر از اصحاب رسول خدا را درک نمودم،هیچ یک از آن ها حدیثی را بازگو نمی کرد مگر آن که علاقه مند بود برادر دینی او بجای او سخن بگوید و هیچ کسی نیز راجع به فتوایی پرسش نمی کرد مگر آن که می خواست برادر ایمانی او پاسخ آن فتوا را بیان کند.

براء می گوید:

من سیصد نفر از یاران پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را در جنگ بدر دیدم،همۀ آن ها به گونه ای به سر می بردند که مایل بودند یار و رفیقش به جای آن ها فتوا صادر کند (1).

ابن عباس می گفت:

اگر کسی در هر مسئله ای بدون مطالعه به مردم فتوا دهد دیوانه ای بیش نیست (2).

پیشینیان فرموده اند:

عالم و دانشمند دینی در فضایی خالی میان خدا و خلق او قرار دارد،باید بنگرد با چه کیفیتی در میان آن ها قرار می گیرد و این خلأ را جبران می کند.

یکی از بزرگان به یکی از اصحاب فتوا گفت:

چنان می بینم که به مردم فتوا می دهی،آن گاه که شخصی نزد تو می آید و دربارۀ مسئله ای از تو سؤال می کند،اهتمام و کوشش تو نباید در این جهت محدود و مصروف گردد که او را صرفاً از آن حالتی که دچار آن است رهایی بخشی،بلکه باید سعی و همت تو در آن جهت صرف گردد که خویشتن را نیز از آنچه راجع به آن

ص:435


1- 1) -منیة المرید:283.
2- 2) -منیة المرید:284.

سؤال شده نجات دهی !

عطاء بن سائب تابعی گفته است:

من گروهی از بزرگان دین را چنین یافته بودم که اگر از آن ها راجع به موضوعی سؤال می کردند اندامشان به لرزه می افتاد (1).

از عبد اللّه بن مسعود است که می گفت:

ممکن است کسی بگوید خداوند چنین دستور داده است ولی خدا به او بگوید:

دروغ می گویی !

از یحیی بن سعید نقل شده است که می گفت:

سعید بن مسیب هرگز فتوایی صادر نمی کرد مگر آن که می گفت:بار خدایا ! مرا سالم نگهدار و حفظ کن،دیگران را نیز از لغزش و نادرستی رأیم و نظرم حفظ بفرما (2).

از مالک بن انس دربارۀ چهل و هشت مسئله سؤال شد در پاسخ آن ها گفته بود:

جواب سی و دو مسئله را نمی دانم.

و در روایت دیگری آمده است که:

از او راجع به پنجاه مسئله و موضوع پرسش شد ولی دربارۀ هیچ یک از آن ها پاسخ نگفت و چنین اظهار کرد:هر که می خواهد دربارۀ مسئله ای پاسخ ایراد کند شایسته است پیش از ایراد جواب،خویشتن را بر بهشت و دوزخ عرضه کرده و کیفیت رهایی خود را از دوزخ در نظر بگیرد و سپس به آن مسئله پاسخ گوید (3).

روزی از مالک بن انس دربارۀ مسئله ای سؤال کردند؛او در پاسخ گفت:

ص:436


1- 1) -منیة المرید:284.
2- 2) -منیة المرید:285.
3- 3) -منیة المرید:285.

نمی دانم.به وی گفتند:مسئله ساده و آسانی است،چرا پاسخ نمی دهی ؟ انس خشمگین شد و گفت:در محدوده و حوزۀ علم و دانش هیچ مسئلۀ ساده و آسانی وجود ندارد،مگر گفتار خداوند به گوش تو نرسیده که فرمود:

[ إِنّٰا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً ] (1).

به یقین ما به زودی گفتاری سنگین [ چون آیات قرآن ] به تو القا خواهیم کرد.

بنابراین علم و دانش و دین اصولاً سنگین و تمام قسمت آن مشکل و دشوار می باشد.

از قاسم بن محمد بن ابی بکر-که یکی از فقهای مدینه بوده-دربارۀ مطلبی سؤال کردند،وی گفت:

جواب صحیح این مسئله را نمی دانم،سائل گفت:من بدین منظور به سوی تو شتافتم که غیر از تو شخص دیگری را به شایستگی نمی شناسم.

قاسم گفت:به طول لحیه و بلندی محاسن و کثرت مردم در پیرامون من منگر.

به خداوند متعال قسم ! که من پاسخ پرسش تو را نمی دانم.

در این اثنا یکی از بزرگان افراد سالمند قریش به او گفت:برادرزاده در کنار این شخص بنشین و جواب مسئله را برای او بیان کن،سوگند به خداوند در هر مجلسی که تو را در جمع دیگران مشاهده کردم،کسی را فاضل تر و دانشورتر از تو باشد تاکنون ندیده ام.

قاسم گفت:به خدا قسم ! اگر زبانم را از بیخ و بن برکنند برای من محبوب تر از آن است که دربارۀ چیزی سخن بگویم که بدان علم و آگاهی ندارم (2).

ص:437


1- 1) -مزمل (73):5.
2- 2) -منیة المرید:286.

دربارۀ حسن بن محمد بن شرف شاه استرآبادی چنین آورده اند که:

روزی زنی بر او وارد شد و راجع به مسائل مشکل و پیچیده حیض و عادت ماهانه سؤالاتی مطرح ساخت ولی او نتوانست پاسخ دهد،آن زن به حسن گفت:

پته های عمامه تو به کمرت رسیده،لکن از ایراد پاسخ به سؤال یک زن عاجز هستی ؟ حسن به او گفت:ای خاله ! اگر من پاسخ هر مسئله ای را می دانستم پته های عمامۀ من قعر زمین را نیز درمی نوردید و به ژرفای آن راه می یافت (1)! !

جان در مقام عشق به جانان نمی رسد***دل در بلای درد به درمان نمی رسد

درمان دل وصال و جمالست وین دو چیز*** دشوار می نماید و آسان نمی رسد

ذوقی که هست جمله درآن حضرتست نقد*** وز صد یکی به عالم عرفان نمی رسد

وز هر چه نقد عالم عرفانست از هزار*** جز وی به کلّ گنبد گردان نمی رسد

وز صد هزار چیز که در چرخ می رود*** صد یک به سوی جوهر انسان نمی رسد

وز هر چه یافت جوهر انسان ز شوق و ذوق*** بویی به جنس جمله حیوان نمی رسد(2)

ص:438


1- 1) -منیة المرید:286.
2- 2)- عطار نیشابوری.

شرایط مفتی

باید دانست که لازم است مفتی،مسلمان و مکلّف و فقیه و عادل باشد.

شرائط فقاهت آن گاه در مفتی فراهم می آید که او به شناخت احکام از طریق استنباط آن ها از ادلّه تفصیلی آن یعنی کتاب و سنت و اجماع و ادلّۀ عقل و امثال آن ها قیام کند،ادله ای که در جای خود مورد بحث و تحقیق قرار گرفته است.

شناخت احکام شرعی با چنین شرایط در صورتی کامل می گردد که مسائل مطالب زیربنایی آن از قبیل:اثبات صانع و صفات او شناخته شود،شناختی که حصول ایمان انسان بر آن متوقف است،باید پیش از استنباط احکام شرعی، مسائل مربوط به نبوت،امامت،معاد که از مسائل کلامی است شناسایی شود، چنان که باید علوم زیربنایی شناخت ادله از قبیل:صرف،نحو،لغت،در محدودۀ ادبیّات عرب و شرایط حدود برهان در علم منطق و اصول فقه و حقایق مربوط به احکام شرعی از آیات قرآنی و احادیث مربوط به احکام شرعی و علوم حدیث، چه از لحاظ متن و چه از لحاظ سند را تحصیل کند و آن که این تحصیل براساس اطلاع از اصل صحیحی انجام گیرد،اصلی که بتواند به هنگام نیاز بدان مراجعه نماید.

مفتی باید موارد اختلاف و اتفاق علما و فقها را در مسائل شرعی بشناسد به این معنی که باید بداند مسئله ای را که دربارۀ آن فتوا می دهد مخالف اجماع علما نباشد.

بلکه باید بداند که رأی او با رأی و نظر عده ای از فقهای پیشین موافقت دارد،یا رأی او به ظنّ قوی دربارۀ مسئله ای است که فقهای پیشین دربارۀ آن سخنی به میان نیاورده اند،بلکه آن مسئله از مستحدثات بوده که در عصر او و یا عصری نزدیک به

ص:439

زمان او پدید آمده است و یا آن که خود دارای ملکۀ نفسانی و قوه و نیرویی قدسی و ملکوتی باشد که بتواند فروع و جزئیات احکام را از اصول و کلیات آن به دست آورده و هر قضیه ای را به ادلّۀ مناسب آن ارجاع دهد.

مطالب فوق مجموعۀ شرایط و اموری است که دربارۀ مفتی مطلق و مستقل معتبر و لازم می باشد،تا بتواند در مورد تمام احکام فرعی و ابواب مختلف فقهی اظهار نظر نموده و مستقلاً فتوا صادر کند.

اگر شرایط و اوصاف مذکور در فردی فراهم آید بر او واجب است که در مورد هر مسئلۀ فقهی و احکام فرعی مورد نیاز خود و دیگران تمام وسع و طاقت و کوشش خود را به کار گیرد تا به توضیح و بررسی آن از طریق ادله تفصیلی بپردازد.

با توجه به مقدماتی که گذشت و تا اندازه ای عظمت و اهمیت مسئله فتوا روشن شد اکنون وقت آن است که به توضیح روایت حضرت صادق علیه السلام در کتاب«مصباح الشریعة»توجه کنید.

کسی که با باطن پاکش و خلوص علم و نیّتش و طهارت ظاهر و باطنش و برهان و مستمسکی از خدایش،دنبال پیدا کردن احکام شرعی از ادله تفصیلیه اش نباشد حق فتوا ندارد و حکم دادن بر او حلال نیست که فتوا حق نفس زکیّه و باطن پاک از آلودگی ها و عقل سالم و نیت خالص و صفای درون و دارندۀ حکمت الهی است.

فتوا دادن،حکم کردن در مسائل شرعی است و حکم جازم و قاطع در دین الهی جایز نیست مگر به اذن حق و به دلیل و برهان قائم از کتاب و سنت.

در صورتی که مفتی فتوا دهد به تکیه بر حدیث یا خبری از رسول خدا و ائمه علیهم السلام و خود آن خبر و حدیث را ندیده باشد و جزم و قطع به آن برایش حاصل نشده باشد،آن مفتی جاهل است و در آن فتوا اهل گناه و معصیت.که رسول اسلام فرمود:جسورترین شما بر فتوا جسورترین شما بر خداست ! !

ص:440

یکی از فقهای بزرگ را به خواب دیدند و از کیفیت حالش پرسیدند:

جواب داد:دو چیز برای سرعت نجات من کمک کرد و گرنه مسئله فتواها مرا معطّل می کرد:یکی نوشتن کتابی در دو هزار دلیل بر حقانیت ولایت و خلافت بلافصل حضرت مولی الموحّدین و دوم زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام.

ص:441

[ أوَ لا یعلم المُفتی أنَّهُ هُوَ الذی یَدْخُلُ بَیْنَ اللّهِ وَ بَیْنَ عِبادِهِ وَ هُوَ الحائِلُ بَیْنَ الجنَّةِ وَ النّارِ ]

آیا نمی دانید مفتی در وقت فتوا دادن میان جناب عزت و بنده قرار دارد تا حکم خدا را به او برساند و در حقیقت مفتی کار پیامبر را انجام می دهد و این چنین شخصی بر سر دو راهی بهشت و جهنم است.اگر در آنچه می گوید و فتوا می دهد صادق باشد و گفته اش موافق با اصول شرعی،اهل نجات ورنه اهل هلاک است و عذاب !

ص:442

[ قال سُفیانُ بن عُیَیْنَةَ:کَیْفَ یَنْتَفِعُ بِعِلْمی غَیری وَ أنا حَرَمْتُ نَفسی نَفْعَها.

وَ لا تَحِلُّ الفُتْیٰا فی الحلالِ وَ الحَرامِ بَیْنَ الخَلْقِ إلّا لِمَن کانَ أَتْبَعَ الخَلْقِ مِنْ أهلِ زمانِهِ و ناحیَتِهِ وَ بَلدِهِ بالحقِّ.قال النبی صلی الله علیه و آله:و ذلک لَرُبَّمٰا وَ لَعَلَّ وَ لَعَسیٰ،لِأنَّ الفُتیٰا عَظی مَةٌ ]

سفیان بن عُیَیْنَه گفت:

از دانش من دیگران چگونه بهره مند شوند در حالی که نفس من از آن منتفع نباشد و به آنچه می گویم عمل نمی کنم (1)؟

فتوا دادن حق کسی است که در میان اهل زمان و بین مردم منطقه افضل و اتقی و اصلح باشد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

بهتر است مفتی کمال احتیاط را در فتوا رعایت کرده و بگوید آنچه را من فتوا داده ام شاید حکم الهی باشد و یا نزدیک به خواسته حضرت حق (2).

ص:443


1- 1) -بحار الأنوار:121/2،باب 16،در ضمن حدیث 34؛مستدرک الوسائل:343/17،باب 15،حدیث 21530.
2- 2) -مستدرک الوسائل:343/17،باب 15،حدیث 21530.

[وَ قٰالَ أَمیرُ المُؤمنین علیه السلام لِقٰاضٍ:هَلْ تَعْرِفُ النٰاسِخَ وَ الْمَنسُوخَ ؟ قٰالَ:لٰا.قٰالَ:إذاً هَلَکْتَ و أَهْلَکْتَ.

و المُفتیٰ یَحْتٰاجُ إلیٰ مَعرِفَةِ مَعانِی القُرآنِ وَ حَقٰائِقِ السُّنَنِ وَ بَوٰاطِنِ الاِشٰارٰاتِ وَ الآدٰابِ وَ الاِجْماعِ وَ الْاِختلٰافِ و الاِطِّلٰاعِ عَلیٰ اصولِ مٰا أَجْمَعُوا عَلَیْهِ وَ مَا اخْتَلَفُوا فیهِ ثُمَّ إِلیٰ حُسْنِ الاخْتِیٰارِ ثُمَّ العَمَلِ الصَّالِحِ ثُمَّ الحِکْمَةِ ثُمَّ التَّقْویٰ ثمَّ حی نَئِذٍ إنْ قَدَرَ ]

معرفت ناسخ و منسوخ

امیر المؤمنین علیه السلام از یک قاضی پرسید:

ناسخ و منسوخ قرآن و حدیث را می شناسی ؟ قاضی گفت:نه،حضرت هم فرمود:هم خود را هلاک کرده ای،هم آنان را که به فتوایت عمل می کنند (1).

مفتی نیاز به فهم چند حقیقت دارد:

1 -شناختن معانی قرآن، به خصوص آیاتی که محور استنباط احکام شرعی است.

2 -شناخت حقایق سنن و اخبار و روایات معصومین و راه بردن به

ص:444


1- 1) -بحار الأنوار:121/2،باب 16،در ضمن حدیث 34؛مستدرک الوسائل:343/17،باب 15،حدیث 21530.

ظواهر بواطن اشارات و تأویلات و صحت و فساد اسناد روایات و روات اخبار.

3 -تمیز دادن مسائل اجماعی از اختلافی و اطلاع یافتن بر اصول اجماعیات و اختلافیات.

4 -قدرت بر ترجیح آنچه قابل ترجیح است.

5 -داشتن ملکۀ عدالت که عامل اتیان واجبات و ترک محرمات است.

6 -ملازمت بر حکمت و حمیّت که وی را از افراط و تفریط در همه امور باز دارد.

7 -تقوا و پرهیزکاری.

پایان

غروب 16 شوال 1407 برابر با 1366/3/23 شمسی

اصفهان

ص:445

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109