تاملی در روایت های علائم ظهور

مشخصات کتاب

شماره کتابشناسی ملی: ایران 83-29676

سرشناسه: صادقی ، مصطفی

عنوان و نام پديدآور: تاملی در روایت های علائم ظهور/ صادقی ، مصطفی

منشا مقاله: مجله،انتظار، ش 8، 9، (تابستان و پاییز 1382): ص 317 - 334.

توصیفگر: ظهور منجی

توصیفگر: مهدویت

توصیفگر: احادیث

توصیفگر: نشانه

توصیفگر: تشیع

توصیفگر: اهل تسنن

توصیفگر: محمد(ص )، پیامبر اسلام

توصیفگر: صدا

توصیفگر: ترس

توصیفگر: ماه رمضان

توصیفگر: شیطان

توصیفگر: جبرییل

مقدمه

از مباحث گسترده ای که دربارهِ مهدویت مطرح می شود، موضوع علمت هایی است که گفته می شود پیش از ظهور منجی موعود پدید خواهد آمد. اهمیت این موضوع به اندازه ای است که غالباً در مباحث انتظار به آن پرداخته می شود و کم تر کتابی را می توان یافت که به زندگی مهدی(عج) پرداخته باشد ولی بخشی از مطالب خود را - به اجمال یا تفصیل - به نشانه های ظهور اختصاص نداده باشد، حتی کتاب های مستقلی در این باره نگارش یافته که تقریباً هدف همهِ آن ها، جمع آوری آن نشانه ها بوده است و یا نویسندگان آن کتاب ها در صدد تبیین، توضیح و بیشتر، توجیه روایات مربوط به آن برآمده اند. در این میان تعداد کمی از نویسندگان [1] به تحلیل و بررسی روایات پرداخته و با دیدهِ نقد به آن ها نگریسته اند، ولی حتی آنان نیز، این بحث را تکمیل نکرده اند و گاه نظرهایشان قابل نقد و بررسی است.

در این جا بر آنیم تا با نگاهی تازه به روایت های علایم ظهور، به نکته هایی دربارهِ آن ها بپردازیم. البته آن چه در این جا می آید، تنها قسمتی از این مباحث است و بررسی عمیق و تفصیل بیش تر، فرصت و جایگاه دیگری می طلبد که نگارنده امیدوار است

در آینده ای نزدیک به آن دست یابد. بنابراین در نوشتار حاضر تنها به مطلب های کلی این بحث و ذکر چند نمونه اشاره می شود.

پاورقی

[1] شهید سید محمد صدر در «موسوعه الامام المهدی» و به ویژه کتاب «تاریخ الغیبه الکبری»؛ علامه جعفر مرتضی عاملی در کتاب «دراسه فی علامات الظهور» و اسماعیل اسماعیلی در مقالهِ «بررسی نشانه های ظهور»، چاپ شده در کتاب «چشم به راه مهدی»، شاید از معدود کسانی باشند که در این موضوع قلم زده اند، ولی با توجه به گستردگی روایت ها، بررسی بیش تری لازم است تا تلاش های اینان تکمیل گردد.

ضرورت و هدف بحث

مراجعه به ده ها کتابی که در آن از نشانه های ظهور، سخن به میان آمده است، نشان می دهد که متأسفانه بیش تر نویسندگان متأخر، روایت های منابع گذشته را تکرار کرده و با آن محققانه و تحلیلی برخورد نکرده اند؛ هر کس به فراخور نوشتهِ خود به چند نشانه اشاره و یکی دو روایت برای نمونه ذکر می کند و به مبحث هایی مانند این که منظور از سخن معصوم چیست و در چه شرایطی بیان شده، راوی آن از نظر جرح و تعدیل چگونه است یا آن روایت در کتب معتبر نقل شده یا نه، توجهی نشده است. بیش تر این کتاب ها در صدد قانع کردن موقت مخاطب خود هستند خواننده ای که در آن قسمت خاص از کتاب، انتظار بیان نشانه ها را دارد. از این رو جای بررسی همه اخبار دربارهِ یک نشانه، ارتباط آن با دیگر نشانه ها، بحث از صحت و سقم روایت ها و تحلیل و نقد منابع

آن ها بسیار خالی است و کتاب ها و مقاله های اندکی که به این موضوع پرداخته اند، کافی به نظر نمی رسد و قابل نقد است.

ضرورت دیگر این که امروزه این مطلب که ظهور نزدیک شده، بیش تر علایم به وقوع پیوسته و شاهد دولت حقهِ آل محمد(ص) خواهیم بود، بسیار رواج پیدا کرده و هر کس از نزدیک تر بودن ظهور خبر دهد محبوب تر است. غافل از این که:

نخست: تعیین وقت (حتی به معنای یک محدوده زمانی تقریبی)، ممنوع است و هیچ یک از معصومین هم این کار را نکرده اند [1].

دوم: ادعای نزدیک بودن ظهور، تبعات و زیان هایی مانند بدبین شدن عامه مردم نسبت به گفته های معصومین، به وجود آوردن انتظار کاذب و سست شدن اعتقاد به آن پس از گذشت زمان را در پی دارد. از مرحوم آیت ا لله مرعشی نجفی نقل کرده اند:

«از این مطالب (که مثلا ً سفیانی دیده شده یا...) نگویید؛ زیرا جوانان بعد از سالیان، وقتی که ظهور حضرت به تأخیر بیفتد، دست از دین برمی دارند و همه را دروغ می پندارند.» [2].

یکی از مراجع تقلید حاضر هم می فرماید:

«باید زمینه را مساعد کنید که اگر غیبت، صد هزار سال هم طول بکشد، عقاید مردم خراب نشود. فردی بود که هر روز می گفت: حضرت میآید و ظهور نزدیک شده است. یک بار گفت: سه ماه دیگر آقا حتماً میآید. سه ماه بعد، گفتیم چه شد؟ گفت: بدا حاصل شد! باید کاری کنیم که ایمان راسخ پیدا کنیم.» [3].

به نظر می رسد این سخنان به اندازه ای گویا است که هدف از

این بحث را روشن می کند؛ زیرا موضوع انتظار و ظهور و علایم ارتباط تنگاتنگی با هم دارند، به گونه ای که برخی در صدد هستند، نزدیک شدن ظهور را با بیان علایم محقق شده، اثبات کنند.

با آن چه گفته شد، هدف از این نوشتار نیز روشن خواهد شد؛ این که اثبات نماییم، حقیقتِ علایم آن گونه که شهرت یافته، نیست، بلکه جای بحث و بررسی بیش تری دارد، از میان علایم حتمی، هیچ کدام محقق نشده و علایم دیگر در واقع پیش گویی حوادث آینده از سوی امامان معصوم بوده است که با نشانه های ظهور قائم آمیخته یا به نفع افراد و گروه های مدعی مهدویت ساخته شده است.

پاورقی

[1] رجوع کنید به «الغیبه نعمانی»، باب 16: «ما جاء فی المنع من التوقیت والتسمیه لصاحب الامر». البته در این باب روایتی چند ذکر شده که امام فرموده است، این موضوع یعنی ظهور، زمان مشخصی داشت و چون مردم افشا کردند به تأخیر افتاد، ولی به فرض صحت این روایت ها، خواهیم گفت که این مربوط به گذشته است و امام فرموده که پس از آن هیچ وقتی تعیین نشد. (ر.ک: روایت های نهم و دهم، همان باب).

[2] آیا ظهور نزدیک است، ص 169.

[3] مجله انتظار، ش 5، ص 17.

روش بحث

لازمهِ تحقیق در موضوع هایی که به اخبار بستگی کامل دارد، بررسی دو جنبهِ متن و سند آن هاست. ممکن است روایتی از نظر متن دارای اشکال هایی باشد و در عین حال به افرادی که در سلسله سند آن قرار دارند، اعتماد شود (یعنی ثقه باشند) و یا بر عکس؛ متن گزارش، مشکلی نداشته

باشد ولی در سند آن اشخاصی باشند که نمی توان به آنان اعتماد کرد که در هر دو صورت، آن خبر را نخواهیم پذیرفت. این روش در جایی است که روایتی منحصر به فرد (خبر واحد) در موضوعی وجود داشته باشد. حال اگر ده ها روایت، یک مضمون را گزارش کنند، دیگر جمود بر سند معنا نخواهد داشت. سیرهِ علمای گذشته، این گونه بوده است که اگر مضمون حدیثی با قراینی مانند روایت های دیگر تأیید می شد، دیگر به ضعف سند توجه نمی کردند.

در موضوع مهدویت نیز همین روش جاری است؛ چون اگر قرار باشد دقت سندی در آن اعمال شود، بسیاری از روایت ها با اشکال روبرو خواهد شد؛ این امر در روایت های غیبت و مهدی(ع) که دیگر فِرق شیعه و حتی اهل سنت آن را به طور گسترده ای نقل کرده اند و گاه افراد معلوم الحالی نیز در طریق آن ها وجود دارد، نمود بیش تری پیدا می کند. از طرفی آن چه ما را از اکتفا کردن به صحّت سند، باز می دارد، احتمال جعل خبر همراه سلسله سند است.

چنان که این کار از سوی برخی غالیان انجام شده است و به دسّ حدیث شهرت دارد. امام صادق(ع) به هشام بن حکم می فرماید:

«حدیثی که موافق کتاب و سنت نیست یا شاهدی برای آن در حدیث های گذشته نمی بینید، نپذیرید؛ چون مغیره بن سعید - خداوند اورا لعنت کند - در کتاب های اصحاب پدرم احادیثی جای داد که او نفرموده بود.» [1].

در روایت دیگری، امام روش مغیره (غالی معروف) را در چگونگی دسّ حدیث چنین بیان می

فرماید:

«یاران او در میان یاران پدرم پنهان بودند و کتاب های اصحاب پدرم را گرفته، نزد مغیره می بردند و او کفرو زندقه را در آن ها جاسازی می کرد و به پدرم اِسناد می داد. آن گاه یاران او این کتاب ها را در میان شیعه رواج می دادند.» [2].

این دو روایت که در رجال کشی ذکر شده - با فرض اشکال سندی - این مطلب را می رساند که برخی افراد سخنانی را به ائمه نسبت داده اند که آن بزرگواران نفرموده اند. بنابراین احادیث دسّ، حتی در صورت جعلی بودن، مطلب را اثبات خواهد کرد، با توجه به این که گفته می شود، گروه هایی از غلات دربارهِ رهبران خود ادعای مهدویت داشته اند.[3] به هر حال در موضوع مهدی و ظهور او، علاوه بر توجه به سند روایت ها، به متن آن ها نیز باید توجه داشت و اگر خبری با روایت های دیگر یا قراینی غیر از آن تأیید نشود، به بحث و بررسی بیش تری نیاز دارد.

پاورقی

[1] رجال الکشی (اختیار معرفه الرجال)، صص 224 و 225.

[2] رجال الکشی (اختیار معرفه الرجال)، صص 224 و 225.

[3] غالیان، ص 244.

منابع و راویان علایم

روایت های مربوط به علایم ظهور، در منابع گسترده شیعه و سنّی پراکنده است که بیشتر آن ها در سه کتاب مربوط به غیبت یعنی: الغیبه نعمانی،کمال الدین شیخ صدوق و الغیبه شیخ طوسی، آمده است. تعدادی از آن ها هم در روضهِ کافی ذکر شده و شیخ مفید(ره) برخی از همان روایت ها را در زندگی امام دوازدهم از کتاب ارشاد آورده است. البته پیش از این دوره کتاب های

فراوانی دربارهِ دو موضوع غیبت و ملاحم نوشته شده است که به دست ما نرسیده، ولی به نظر می رسد روایت های آن کتاب ها در چند منبع پیش گفته جمع آوری شده است. نجاشی و شیخ طوسی در فهرست های خود، در ذیل نام تعدادی از اصحاب ائمه، به نام کتاب های آنان دربارهِ این دو موضوع اشاره می کنند که البته نام برخی از واقفه و غالیان و اصحاب دیگر مذهب های شیعه در میان آنان به چشم می خورد.

در میان اهل سنت، روایت های مربوط به نشانه های ظهور، در باب های ملاحم و فتن یا در کتاب هایی به همین نام آمده است. در مسند ابن حنبل و صحاح شش گانه، در ذیل این باب به برخی از نشانه ها اشاره شده است. البته در این کتاب ها چندان اثری از آن چه شیعه در روایت های خود آورده است، به چشم نمی خورد، ولی کتاب الفتن نعیم بن حماد (م 228 ه.) که به ملاحم و فتن اختصاص دارد، از جمله معدود کتاب های اهل سنت است که امروز در دسترس ماست و روایت های آن با آن چه در منابع شیعه ذکر شده، شباهت دارد. کتاب دیگر الملاحم ابن المنادی (م 336 ه.) است که حال و هوای آن همانند الفتن ابن حماد است ولی روایت هایی در آن وجود دارد که در دیگر منابع نیست.

کتاب دیگری که مطالب آن از منابع اهل سنت گرفته شده، التشریف بالمنن یا ملاحم سید بن طاووس است. ولی کتاب خود را به چهار بخش تقسیم کرده و سه بخش آن را از

کتاب های ابن حماد، سلیلی، ابویحیی زکریا و یک بخش آن را از منابع قدیمی تر شیعه، جمعآوری کرده است. اهمیت کتاب سید، به بخش دوم و سوم است که امروز در دسترس نیست. کتاب عقدالدرر شافعی (قرن هفتم ه.) و البرهان فی علامات مهدی آخرالزمان از متقی هندی (م 975 ه.) - که روایت های آن ها شباهت زیادی به یکدیگر دارند - از مجموعه های قبلی مانند الفتن ابن حماد جمع آوری شده است.

راویان این حدیث ها بسیار گوناگونند و تلاش برای انتساب دسته ای از روایت ها به راوی واحد یا دیدگاهی خاص، بی نتیجه است. از نظر اتصال این اخبار به معصوم، نکته جالب و قابل بررسی این است که اکثر قریب به اتفاق آن ها از امام باقر و امام صادق(ع) نقل می شود. حتی برخی روایت های اهل سنت نیز به این دو امام می رسد. تعداد انگشت شماری از این احادیث به امام هفتم و هشتم و بیش تر به رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان(ع) منسوب است. بسیاری از روایت های علائم الظهور هم از معصوم صادر نشده است که این موضوع در منابع اهل سنت فراوان [1] و در غیبت شیخ طوسی به تکرار یافت می شود.[2].

پاورقی

[1] در جلد اول و دوم «معجم احادیث المهدی» که به احادیث پیامبر اختصاص دارد، احادیث زیادی از صحابه و تابعین نقل شده و به کتاب هایی مانند «الفتن ابن حماد»، ارجاع شده است. در پاورقی هر حدیث هم اشاره شده که سند به رسول خدا(ص) نمی رسد. در عین حال این پرسش باقی است که اگر این احادیث از رسول خدا

نقل نشده و به اصطلاح موقوف است، چرا روی کتاب، عنوان «قسم احادیث النبی» ذکر شده است؟!.

[2] برای نمونه رجوع کنید به روایت های شماره 435، 444، 451، 455، 472 و479 در «الغیبه» شیخ طوسی.

نشانه های قیامت یا نشانه های ظهور

در بسیاری از منابع اهل سنت و برخی جوامع حدیثی شیعه، نشانه های ظهور مهدی(عج) با علامت های نزدیک شدن و برپایی قیامت (اشراط الساعه) آمیخته و برخی نیز که به عنوان علائم ظهور شهرت دارند، نشانهِ قیامت دانسته شده است. حتی گاهی اصل ظهور مهدی(ع) به عنوان علامت قیامت یاد می شود. به طور کلی صاحبان جوامع حدیثی اهل سنت بابی با عنوان «اشراط الساعه» گشوده اند و در دوره های متأخر، کتاب های مستقلی با همین عنوان عرضه شده است. در کتاب الفتن واشراط الساعه از صحیح مسلم می خوانیم:

عن حذیفه بن اسید الغفاری قالَ: طَلَع النَّبِی(ص) عَلَینا وَ نَحن نتَذاکر فقالَ مَا تَذاکَرون قالوا: نَذَکر الساعه قال انّها لَن تَقُوم حتی تَرَونَ قبلَها عشر آیاتٍ فَذَکر الدُخان والدجّال والدّابهَ و طلوعَ الشمسِ من مغربِها و نزولَ عیسی بن مریم(ع) و یأجوجَ و مأجوجَ و ثلاثه خسوفٍ: خَسفٌ بالمشرقِ و خسفٌ بالمغرب و خَسفٌ بجزیره العرب و آخر ذلک نار تَخرُج من الیمن تَطردُ الناسَ الی مَحشَرهم.[1].

ما در حال گفت و گو بودیم که رسول خدا(ص) حاضر شد و فرمود: از چه سخن می گویید؟ گفتیم از قیامت. فرمود: قیامت آشکار نمی شود، مگر این که ده نشانه پیش از آن ببینید: دود، دجّال، جنبنده، طلوع خورشید از سمت مغرب، نزول عیسی(ع)، یأجوج و مأجوج، لرزش زمین در مشرق و مغرب و در جزیره العرب و آخرین نشانه

آتشی است که از سوی یمن آشکار شود و مردم را به سوی محشر سوق دهد.

این روایت و نمونه های آن که علایم ظهور را با نشانه های قیامت آمیخته است - به فرض صحت - به این معناست که پیش از قیامت این حوادث رخ خواهد داد ولی الزاماً به این معنا نیست که بلافاصله پس از آن قیامت روی دهد. روایت های دیگری در کتاب های اشراط الساعه آمده است که ارتباط مستقیمی با علایم ظهور ندارد. برای نمونه: از رسول خدا(ص) نقل شده است که «قیامت بر پا نمی شود تا این که مردی از اهل بیت من ظهور کند.» [2] چنان که پیداست، مراد رسول خدا(ص) این است که ظهور مهدی(ع) پیش از قیامت حتمی است؛ نه به این معنا که ظهور او نشانه ای برای رسیدن قیامت باشد.

پاورقی

[1] صحیح مسلم، ج 2، ص 666.

[2] اشراط الساعه فی مسند احمد، ص 262 به بعد.

آشفتگی و اختلاف متون

مروری بر مجموع روایت های علایم، نشان دهندهِ این است که متن آن ها با یکدیگر تفاوت زیادی دارد یا مطلب هایی در آن ها آمده که بعضی درست و برخی نادرست به نظر می رسد؛ قسمتی از یک خبر به طور قطع در گذشته اتفاق افتاده و قسمت دیگر آن قابل تردید است. نمونهِ آن روایتی از امام صادق(ع) است که در آن می خوانیم:

بینا رسول الله(ص) ذات یوم فی البقیع حتی اقبل علی(ع) فسأل عن رسول الله(ص) فقیل: انه بالبقیع فاتاه علی(ع) فسلّم علیه فقال اجلس فجلس عن یمینه. ثم جاء جعفر بن ابی طالب فسأل عن رسول الله فقیل له هو بالبقیع فأتاه فسلّم

علیه فاجلسه عن یساره. ثم جاء العباس فسأل عن رسول الله فقیل له هو بالبقیع فأتاه فسلّم علیه فاجلسه امامه. ثم التفت رسول الله الی علی(ع) فقال: الاابشرک، اَلااخبرک یا علی؟ فقال: بلی یا رسول الله! فقال(ص): کان جبرئیل عندی آنفا و اخبرنی اِن القائم الذی یخرج فی آخر الزمان فیملاالارض عدلا کما مُلئت ظلماً و جوراً من ذریتک من ولد الحسین(ع). فقال علی(ع): یا رسول الله ما اصابنا خیر قطّ من الله الا ّ علی یدیک. ثم التفت رسول الله الی جعفر بن ابی طالب فقال یا جعفر الا ّ ابشرک، الا اخبرک؟ قال: بلی یا رسول الله! فقال(ص): کان جبرئیل عندی آنفا فاخبرنی ان الذی یدفعها الی القائم هو من ذریتک اَتَدری من هو؟ قال لا. قال ذاک الذی وجهه کالدینار واسنانه کالمنشار و سیفه کحریق النار یدخل الجبل ذلیلا ً و یخرج منه عزیزاً یکتنفه جبرئیل و میکائیل. ثم التفت الی العباس فقال: یا عمّ النبی الا اخبرک بما اخبرنی به جبرئیل؟ فقال بلی یا رسول الله! قال. قال لی جبرئیل ویل لذریتک من ولد العباس فقال یا رسول الله افلا اجتنب النساء؟ فقال له قد فرغ الله مما هو کائن.[1].

روزی رسول خدا در بقیع بود که علی(ع) آمد و سمت راست آن حضرت نشست. سپس جعفر بن ابی طالب وارد شد و طرف چپ پیامبر نشست. عباس هم آمد و مقابل آن حضرت نشست. رسول خدا(ص) به امام علی(ع) فرمود: اکنون جبرئیل نزد من بود و به من خبر داد که قائم که در آخرالزمان می آید و زمین را پس از ظلم و جور، پر از عدل می کند، از

ذریهِ تو و از فرزندان حسین(ع) است. علی(ع) عرض کرد: ای رسول خدا(ص) هر خیری به ما می رسد به دست توست. آن گاه پیامبر به جعفر بن ابی طالب رو کرد و فرمود: اکنون جبرئیل نزد من بود و به من خبر داد آن که پرچم را به قائم می سپرد از فرزندان توست صورت او چون دینار، دندانهایش مانند ارّه و شمشیرش همانند شعلهِ آتش است. با ذلت وارد جبل می شود و با عزت بیرون میآید. جبرئیل و میکائیل او را همراهی می کنند. پس از آن رسول اکرم(ص) به عباس فرمود: جبرئیل به من گفت: وای بر ذریه تو از فرزندان عباس. عباس گفت آیا از زنان دوری کنم؟ آن حضرت فرمود آن چه باید بشود، شد.

چکیدهِ مطالب این روایت عبارتند از:

نخست: بشارت به امیرمؤمنان(ع) دربارهِ این که قائم(عج) از ذریهِ او و فرزندش امام حسین(ع) است؛

دوم: بشارت به جعفر که یکی از ذریهِ او پرچم مهدی را حمل می کند؛

سوم: این که بنی عباس اهل بیت پیامبر را آزار خواهند داد.

مطلب نخست قابل تردید نیست و عبارت های آن هم هیچ مشکلی ندارد و در احادیث فراوان دیگر نیز - با اسناد معتبر - به آن تصریح شده است. مطلب سوم نیز در تاریخ واقع شده و بنی عباس، فرزندان رسول خدا را بسیار آزار داده، بسیاری از آنان را به شهادت رسانده اند. ولی مطلب دوم هم از نظر عبارت و هم از نظر مضمون، قابل پذیرش نیست. اما از جهت عبارت:این که پیامبر(ص) به جعفر فرمود: «انّ الذی یدفعها الی القائم من ذریتک»، روشن نیست چه چیزی را

به قائم می دهد؟ البته در همه کتاب ها ضمیر «ها» پرچم معنا می شود، ولی به هر حال در متن روایت دلیلی بر درستی آن وجود ندارد. دو اشکال مهم دیگر در این حدیث وجود دارد:

نخست این که حضور جعفر بن ابی طالب و عباس بن عبدالمطلب در کنار یکدیگر، آن هم در بقیع نزد رسول خدا بسیار بعید و شاید نادرست باشد؛ چون جعفر تا زمان جنگ خیبر (اوایل سال هفتم هجرت) در حبشه بود و پس از نبرد خیبر نزد رسول خدا آمد و یک سال پس از آن در جنگ موته به شهادت رسید، [2] ولی عباس بن عبدالمطلب تا زمان فتح مکه در آن جا به سر می برد [3] و جز در جنگ بدر که به اسارت مسلمانان در آمد، [4] در مدینه حضور نداشته و آن زمان هم به طور قطع جعفر در حبشه بوده است. اشکال دوم این که در روایت، همراهی یکی از ذریهِ جعفر با قائم مطرح است و اتفاقاً عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر در آستانهِ زوال امویان و ظهور عباسیان - که بسیاری از مخالفان بنی امیه، روایت های ظهور مهدی را به نفع خود تأویل کرده اند - قیام کرد و چون در کوفه شکست خورد به خراسان رفت و به دست ابومسلم - داعی عباسیان - کشته شد. وی پیش از دستگیری مدتی بر شهرهای ایران حکومت کرد و حتی منصور عباسی از عاملان او بود.[5] اکنون با توجه به اشکال هایی که در بالا مطرح شده و به دلایل زیر می توان گفت: این بخش از روایت ساختگی

است. زیرا:

1. عبدالله بن معاویه دارای شخصیتی مبهم است و اتهام های بسیاری بر او و طرفدارانش وارد کرده اند؛ ابوالفرج اصفهانی در دو کتاب مقاتل الطالبین و اغانی، او را فردی لاابالی، مأنوس با افراد بی دین، آدم کش و متهم به زندقه، معرفی می کند.[6] اگر به جهت مخالفت همزمان بنی امیه و بنی عباس با عبدالله، احتمال جعل این اتهام ها را هم درست بدانیم، دست کم شاعر بودن، اُنس او با انجمن های شاعران و طرفداری اش از افراد لاابالی، شخصیت نه چندان مستقیم و محترم وی را نشان می دهد؛ پس این که گفته شده: وی به خود دعوت می کرد و بیعت می گرفت، می تواند صحت داشته باشد.

2. در روایت بالا از قول پیامبر(ص) خواندیم که «این ذریهِ جعفر با ذلت وارد جبل می شود و با عزّت خارج می شود.» و این کاملا ً با حرکت و قیام عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر تطبیق می کند. زیرا: او پس از شکست در کوفه به منطقه جبل (جبال) [7] فرار کرد، ولی در آن جا، موفقیت هایی کسب کرده و حتی به حکومت بخش هایی از ایران نایل شد.

3.صاحبان ملل و نحل می گویند: گروهی خود را به عبدالله منسوب کرده و مدعی اند که وی مهدی است و ظهور خواهد کرد.[8] این که خود عبدالله چنین ادعایی داشته یا نه، ثابت نیست، ولی همین کافی است که بدانیم؛ عده ای پس از او چنین کرده اند.

4. این بخش از روایت منسوب به پیامبر در خبر دیگری یافت نمی شود و قرینه ای نیز از احادیث

دیگر ندارد.

5. این روایت فقط در غیبت نعمانی آمده و در سند آن ابراهیم بن اسحاق نهاوندی وجود دارد که نجاشی و شیخ او را تضعیف کرده اند [9] و افراد دیگری نیز در آن مجهول و مهمل هستند.[10].

با این همه ممکن است گفته شود راوی این مطالب ابان بن عثمان الاحمر البجلی، از زبان امام صادق(ع) می باشد و عبدالله بن معاویه با فاصله زیادی پیش از صدور احتمالی این روایت، قیام کرد و کشته شد پس دلیلی بر جعل آن وجود ندارد!

به هر حال احتمال های موجود، باعث تردید دربارهِ بخشی از روایت می شود و از این نمونه ها در احادیث مربوط به علایم، کم نیست. از این جمله روایت هایی است که پنج نشانه برای ظهور معرفی می کند، ولی در میان آن ها به هلاکت یکی از بنی عباس اشاره می شود [11] که اگر برگشت دوبارهِ بنی عباس را نپذیریم، ذکر این مورد در کنار بقیه علایم حتمی، تا اندازه ای مشکل ساز خواهد بود. مگر آن که بگوییم علامت ظهور می تواند با فاصلهِ چند قرن از ظهور واقع شود!

دربارهِ ندای آسمانی که از نشانه های مهم و حتمی ظهور مهدی شمرده می شود و احادیث بسیاری دربارهِ آن وارد شده است، نیز این آشفتگی وجود دارد. از این رو در ادامه بحث به بررسی تفصیلی این نشانه می پردازیم.

پاورقی

[1] الغیبه نعمانی، ص 255 (ح اول، باب علامات الظهور) توجه به این نکته لازم است که به دلیل کثرت نقل از کتاب الغیبه نعمانی تلاش می شود به شمارهِ حدیث و شمارهِ باب در متن یا پی نوشت

اشاره شود؛ چون کتاب دارای چاپ های متعدد است و آن چه در دسترس بوده، چاپ فارس حسون است، ولی برای بررسی به چاپ تحقیق آقای غفاری هم مراجعه شده است.

[2] دربارهِ برگشت جعفر هنگام فتح خیبر و شهادت او در جنگ موته، ر.ک: السیره النبویه، ج 2، ص 35؛ تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 384.

[3] السیره النبویه، ج 2، ص400. تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 377.

[4] تاریخ الیعقوبی، ج1، ص 364؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 426.

[5] مقاتل الطالبیین، صص 156 - 158؛ انساب الاشراف 2:320.

[6] همان، ص 152.

[7] منطقه جبال به قسمت مرکزی و غربی ایران قدیم اطلاق می شده است. همدان، اصفهان و قم جزو این منطقه بوده است.

[8] مقالات الاسلامیین، صص 22 و 23؛ فرق الشیعه، ص 35.

[9] رجال النجاشی، ج1، ص 94؛ فهرست شیخ طوسی، ص 16.

[10] سند روایت چنین است: «ابوسلیمان، احمدبن هوذه الباهلی، قال: حدثنا ابواسحاق ابراهیم بن اسحاق النهاوندی قال حدثنا عبدالله بن حماد الانصاری عن ابان بن عثمان قال قال ابوعبدالله جعفر بن محمد(ع)» احمد بن هوذه باهلی شناخته شده نیست و دربارهِ عبدالله بن حماد انصاری توثیق صریحی وجود ندارد.

[11] الغیبه نعمانی، ح 21، باب 14، ص 269: «محمدبن صامت قال قلت لابی عبدالله ما من علامه بین یدی هذا الامر؟ قال بلی قلت و ماهی؟ قال هلاک العباسی و خروج السفیانی و قتل النفس الزکیه و الخسف بالبیداء والصوت من السماء.» در دیگر روایت ها، به جای هلاکت عباسی، یمانی یا خراسانی یا... ذکر شده است. ر.ک: کمال الدین، ص 677 و 678 (حدیث اول و هفتم باب علائم)؛ الغیبه نعمانی، حدیث های 9،

11، 15 و 26، باب 14؛ الغیبه طوسی، ص 436؛ البرهان، ص 114.

ندای آسمانی

گفته شد که یکی از اشکال های روایت های علایم ظهور، اختلاف متن این روایت ها است، به گونه ای که دستیابی به نتیجه ای قطعی دربارهِ علایم را با دشواری مواجه می کند. در این جا به بررسی یکی از مهم ترین علایم ظهور - که تا کنون بررسی جامعی دربارهِ آن نشده است - می پردازیم و با نقل همه تعبیرها، به چگونگی جمع میان آن ها اشاره می کنیم.

یکی از مهم ترین علامت ها که در شمار نشانه های حتمی ذکر شده و نزدیک ترین آن ها به ظهور به شمار می رود، صدایی است که از آسمان شنیده خواهد شد. کمتر روایتی است که از علایم ظهور سخن گفته، ولی به این نشانهِ مهم اشاره نکرده باشد. فقط در غیبت نعمانی از شصت و هشت روایت باب علایم، سی روایت، [1] دربارهِ این نشانه سخن می گوید و این غیر از روایت های دیگر باب ها و دیگر کتاب های غیبت است. موضوع نداء در منابع اهل سنت هم شبیه احادیث شیعه آمده است.[2] در برخی روایاتِ نداء به آیهِ «ان نشأ ننزل علیهم من السماء آیه»(شعراء: 4) استدلال و گویا ندای آسمانی، مصداقی برای این آیه شمرده شده است.[3] از این علامت بیش تر به نداء و گاه صوت و گاه صیحه تعبیر شده است. البته در مواردی، فزعه را مرادف آن ها گرفته اند که به نقد آن خواهیم پرداخت. آن چه در اینجا مورد نظر می باشد، این است که:

1. آیا هر سه تعبیر نداء

و صوت و صیحه یکی است و آیا فزعه با آن ها ارتباطی دارد؟

2. آیا این نداء - چنانکه در برخی روایت ها آمده [4] - در ماه رمضان است؟

3. صدا چند تاست و ندا کننده کیست؟

4. مضمون نداء چیست؟

با توجه به آن چه در روش بحث گفته شد و به دلیل کثرت روایت های مربوط به نداء در این جا از سند آن ها بحث نخواهیم کرد، بلکه در صدد هستیم آن ها را با یکدیگر مقایسه کرده آن چه را که با مجموع روایت ها سازگاری ندارد، رد کنیم.

پاسخ سؤال اول و دوم: از مجموع روایت ها، با مراجعه به کتاب های لغت استفاده می شود که سه واژهِ نداء، صیحه و صوت مترادفند یا دست کم در این موضوع، در یک معنا به کار رفته اند؛ ابن منظور، نداء را به صوت و صوت را به نداء معنا کرده است.[5] همچنین مصدر صیحه (صیاح) را به صوت ترجمه و صیحه را عذاب معنا کرده است.[6] با این حال راغب «صیحه» را «رفع الصوت» (فریاد)، معنا می کند [7] که تأیید کنندهِ سخن ماست. همچنین «صاح به» را «ناداه» معنا کرده و صیحه را «یکبار فریاد زدن» دانسته اند. به نظر می رسد کاربرد صیحه در قرآن - که سیزده بار تکرار شده است - الزاماً معادل عذاب نیست. بلکه مقصودِ حق تعالی، صدایی است که عذاب الهی را به دنبال دارد یا هشدار به عذاب است. به هر حال حتی اگر مترادف واژه های نداء، صوت و صیحه از کتب لغت هم استفاده نشود - که البته استفاده می شود - این

امر از حدیث های علائم الظهور به خوبی مشهود است. به عنوان مثال: در حدیث نهم باب چهارده غیبت نعمانی، پنج علامت ذکر شده که یکی از آن ها «صیحه من السماء» است. در روایت سیزده آن باب «مناد من السماء» آمده است. در روایت شانزدهم، از امام پرسیده شد: آیا صوت همان ]صدای[ منادی است؟ و امام جواب مثبت داد. دلیل دیگر این که در بیان علایم پنج گانهِ حتمی، گاه نداء، گاه صوت و گاهی صیحه تعبیر شده است.[8] شاید از این که شیخ مفید در شمارش نشانه های ظهور تنها به نداء اشاره کرده [9] و از صیحه و صوت - با وجود فراوانی آن دو در روایت ها - سخنی نگفته است، بتوان استفاده کرد که وی نیز هر سه را یک علامت می داند.

کلمهِ «فزعه» که به معنی ترس و وحشت است و در چند خبر بیش تر نیامده است، ارتباطی با نداء، صیحه یا صوت ندارد؛ زیرا این کلمه هیچ گاه به معنای نداء یا صدا (صوت) به کار نرفته است. تنها آن چه که باعث تصور ترادف آن ها می شود، برداشت نادرست از صیحه است که پیش تر این برداشت (معنای وحشت) را ردّ کرده، گفتیم مراد از صیحه در علایم، همان ندای آسمانی است. به نظر می رسد منشأ این اشتباه، شباهتی است که از روایت ها دربارهِ صیحه و فزعه استفاده می شود. به عنوان مثال: در برخی نقل ها می خوانیم: صدا در ماه رمضان خواهد بود.[10] از سویی، فزعه هم در ماه رمضان ذکر شده است.[11] از این رو صیحه و فزعه را

یکی تصور کرده اند.[12] به ویژه که در روایتی مادهِ فزع با صیحه جمع شده است.[13] ولی به نظر می رسد چنین نیست و فزعه با صیحه و نداء ارتباطی ندارد زیرا:

نخست: معنای آن ها با یکدیگر متفاوت است - همانگونه که گذشت -؛

دوم: بر اساس روایت ها، فزعه در ماه رمضان است، ولی در میان ده ها روایتِ نداء، تنها 4 روایت، وقوع نداء یا صیحه را در این ماه می داند [14] و این چهار روایت هم به دلیل وجود برخی اشکالات در متن آن ها، چندان قابل اعتماد نیست.[15].

سوم: در چند روایت، سخن از کسوف در ماه رمضان است [16] که به نظر می رسد مقصود از فزعه در رمضان همان باشد. چون: بنا به روایات، این کسوف بر خلاف حساب منجمان، بی سابقه خواهد بود.[17] از این رو، وحشت (فزع) عمومی را به همراه دارد.

چهارم: در یک حدیث، نداء و فزعه در کنار هم ذکر شده است [18] که نشان می دهد نداء با فزعه تفاوت دارد.

پاسخ سؤال سوم؛ از روایت های علایم استفاده می شود: ندایی که هنگام ظهور به گوش می رسد از دو ناحیه است: اول از جبرئیل که مردم را به مهدی(ع) می خواند و دوم از شیطان که در مردم تردید ایجاد می کند. برخی از این روایت ها می گوید که ندای جبرئیل از آسمان و ندای ابلیس از سوی زمین بلند می شود.[19] از امام صادق(ع) پرسیده شد: چگونه مردم با دیدن عجایبی مانند خسف بیداء و ندای آسمانی باز هم با قائم مبارزه می کنند؟ امام فرمود: چون شیطان آنان را رها نمی

کند و او هم ندایی دارد مانند این که رسول الله را در عقبه [20] ندا کرد.[21] این سخن امام دلیل خوبی بر وجود دو فریاد از سوی دو قطب مخالف الهی و شیطانی است. در روایت های دیگری از امام پرسیده اند که مردم می گویند دو ندا چگونه تشخیص داده می شود؟ که این پرسش نیز نشانگر ذهنیت عامه مردم دربارهِ تعدد نداست.

پرسش چهارم؛ گفته شد که هنگام ظهور، ندایی آسمانی از سوی جبرئیل و ندایی دیگر از سوی شیطان (ابلیس) مردم را دعوت می کند. پرسش این است که این دعوت چیست و مضمون دو نداء چه خواهد بود؟ پاسخ این که از روایات بسیاری استفاده می شود ندای جبرئیل به منظور معرفی مهدی(ع) به مردم جهان است. مضمون برخی از احادیث این گونه است: «منادی از آسمان نام قائم(ع) را می گوید و اهل شرق و غرب آن را می شنوند... جبرئیل نام صاحب الامر و نام پدرش را می گوید.» [22] و «ندا دهنده ای از آسمان می گوید فلانی امیر شماست.» [23].

به قرینهِ دیگر روایت ها، پیداست که مقصود از فلان، نام امام عصر است چنان که از امام صادق(ع) نقل شده است:

«به اسم قائم نداء می شود که ای فلان پسرم فلان قیام کن».[24].

به احتمال نزدیک به یقین عدم تصریح امام به اسم مهدی(ع) به جهت همان نهی از تسمیه او در آن زمان بوده است. در جای دیگری از امام پرسیده شد: ندای آسمانی چیست؟ فرمود:

«ندا کننده ای است که به نام و نسب قائم ندا می دهد».[25].

با این همه، حدیث هایی وجود دارد که در آن

ها می خوانیم:

«جبرئیل ندا می دهد که حق با علی(ع) و شیعیان اوست و شیطان می گوید: حق با عثمان و طرفداران اوست.» [26].

«جبرئیل می گوید: علی(ع) و شیعهِ او رستگارند و شیطان می گوید: فلانی و طرفداران او رستگارند، یعنی مردی از بنی امیه.» [27].

یا به صورت مجمل آمده است که،

«شیطان می گوید فلانی مظلوم کشته شده است.» [28].

آن چه صحیح به نظر می رسد، همان ندای جبرئیل به نام و نسب مهدی(ع) است و این که جبرئیل از علی(ع) و ابلیس از عثمان سخن بگویند قابل پذیرش نیست. دلایل این سخن چنین است:

الف) آن چه از علی(ع) و عثمان سخن می گوید فقط سه روایت است. چون هر دو مربوط به پاسخ امام ششم به مردی همدانی است.[29] دیگری، خبری است که شیخ مفید و شیخ طوسی آورده اند.[30] البته در این خبر، نام عثمان مطلق آمده لذا بعضی احتمال داده اند که مراد، «عثمان بن عنبسه» یعنی سفیانی است.[31] ولی ثبوت این نام برای سفیانی محل تردید، بلکه غیرقابل قبول است و با توجه به مقابلهِ آن با نام علی(ع) نمی تواند غیر از «عثمان بن عفان» باشد. در غیر این چند روایت - که البته اسناد مختلفی دارند ولی مضمون آن ها دو تا بیش تر نیست - به نام عثمان تصریح نشده است، بلکه در چند روایت «فلان» آمده و در دو روایت (27 و 28 باب 14 نعمانی) تعبیر «مردی از بنی امیه» اضافه شده است که به نظر می رسد تفسیر راوی است نه گفتار معصوم. در یک حدیث نیز چنین می خوانیم: «جبرئیل می گوید حق با

علی(ع) و شیعیان اوست و ابلیس می گوید حق با سفیانی و شیعهِ اوست.» [32] در حدیثی از کتاب فضل بن شاذان هم قسمت نخست که ندای جبرئیل دربارهِ علی(ع) است، آمده و حرفی از ندای ابلیس نیست.[33] این حدیث به خاطر نام بردن از نفس زکیه و تطبیق او بر محمدبن ]عبدالله بن[ الحسن قابل تردید است.

در مجموع به نظر می رسد یا کلمهِ علی(ع) و عثمان از اضافه ها یا اشتباه های راویان باشد و یا مراد از «کسی که مظلوم کشته شده» یا «مردی از بنی امیه» همان سفیانی است - که در نقل شیخ صدوق به آن تصریح شده است - نه عثمان بن عفان. زیرا: شیخ صدوق، ندای ابلیس را این گونه نقل کرده که می گوید:

«حق با سفیانی و طرفداران اوست.» [34].

ب) امروز - که نزدیک به چهارده قرن از نزاع طرفداران امیرمؤمنان(شیعه علی=الشیعه) و هواداران عثمان (شیعه عثمان =العثمانیه) گذشته است - تقریباً بیش تر مردم جهان از این دو گروه اطلاع لازم و کافی را ندارند چه رسد به هنگام ظهور که معلوم نیست با وجود ظلم و فساد فراوان چه اندازه مسلمان وجود داشته باشد تا علی(ع) و عثمان بن عفان را بشناسند. پس چگونه ممکن است جبرئیل و ابلیس فریادی بزنند که اکثریت مخاطبان آن را نمی فهمند و به منظور آنان پی نمی برند؟! به علاوه چرا معاویه در مقابل علی(ع) قرار داده نشده یا دو نفر دیگر که مدار حق و باطلند، معرفی نشده اند؟ قاعده این است: آن زمان که جبرئیل مردم را به مهدی(ع) هدایت می کند، ابلیس، دشمن او را

معرفی کند، چنان که در نقل صدوق آمده است که ابلیس به سفیانی دعوت می کند. پس به نظر می رسد این چند روایت که از علی(ع) و عثمان سخن می گوید، متأثر از موقعیت آن زمان و حزب بندی های صدر اسلام و تاریخ ائمه است؛ توضیح این که پس از قتل عثمان دو گروه (حزب) با نام های «شیعه علی(ع)» و «شیعه عثمان» به وجود آمدند و با «الشیعه» و «العثمانیه» تشخص یافتند.[35] این ذهنیت عام در دوره های بعدی نیز وجود داشته و بر اساس آن در این احادیث تغییراتی ایجاد شده است. به ویژه که در ادامهِ روایت می گوید: «عثمان مظلوم کشته شد، پس انتقامش را بگیرید.» و این مطلب مربوط به دورهِ بنی امیه است که عثمانیه در مقابل شیعیان سیاسی امیرالمؤمنین(ع) قرار داشتند، ولی هنگام ظهور، این امر موضوعیتی نخواهد داشت.

ج) به طور کلی روایت هایی که ندای جبرئیل را مربوط به علی(ع) و ندای ابلیس را مربوط به عثمان می داند، با حدیث هایی که ندای جبرئیل را دربارهِ معرفی قائم و ندای ابلیس را انحراف مردم از او می داند، توان مقابله ندارد چون این روایت ها انسجام ندارد. نیز، تعدادی از خبرها، مضمون ندای ابلیس را بیان نکرده و آن را برای ایجاد تردید میان مردم و انحراف از ندای جبرئیل - یعنی یک عنوان کلی - می داند.

در ادامهِ بحث از مضمون ندای آسمانی لازم است به خبرهای واحد دیگری اشاره شود که مضمون صدا را مطالب دیگری غیر از آن چه گفته شد، می داند. در این احادیث می خوانیم:

1 - «از شدت

جنگ، منادی راستگویی ندا می کند که جنگ و کشتار برای چیست؟ صاحب شما فلانی است.» [36].

2 - «وقتی سفیانی به بیداء رسید، ندا کننده ای از آسمان فریاد برمی آورد که: ای بیداء، این قوم را نابود کن.» [37].

3 - «جبرئیل پیشاپیش قائم ندا می کند که بیعت از آن خداست.» [38].

4 - «ندای آسمانی می گوید: ای پرندگان آسمان و درندگان زمین از گوشت بدن جباران سیر شوید.» [39].

مورد اولی مطابق مجموع روایت های نداء است مگر آن که جملهِ «جنگ و کشتار برای چیست» را اضافه دارد، ولی اصل این که ندای جبرئیل دربارهِ معرفی قائم است، مطابق دیگر احادیث و اضافه احتمالا ً از روات است؛ چون در اخبار دیگری این اضافه وجود ندارد. بقیه موارد نیز همین گونه است؛ یعنی منفرد است و روایت دیگری در تایید آن ها به چشم نمی خورد. علاوه بر این چند مورد، اخباری هست که می گوید:

«ندایی از سوی دمشق خواهد آمد»، [40].

ولی این روایت ها یا مربوط به علایم ظهور نیست [41] و دربارهِ فَرَج به معنی عام آن وارد شده است و یا هرگز از زبان معصوم صادر نشده است.

در خاتمه، ذکر این نکته هم لازم است که اخبار مربوط به ندای آسمانی آن گونه که برخی گفته اند، اختصاص به شیعه ندارد، [42] بلکه در منابع کهن و متأخر اهل سنت نیز فراوان نقل شده است.[43].

پاورقی

[1] ر.ک: روایت های شماره 9 - 11، 13 - 17، 19 - 23، 25 - 29، 31 - 35، 54 و 63 - 67 از باب 14، الغیبه نعمانی و همچنین صص 301، 146 و

187، همان.

[2] ر.ک: الفتن، صص 235 - 237.

[3] الغیبه نعمانی، ح 19 و 23، باب 14، صص 268 و 271.

[4] همان، ح 17 و 13، باب 14، صص 267 و 262.

[5] لسان العرب، ج 15، ص 315 و ج 2، ص 57.

[6] همان، ج 2، ص 521.

[7] مفردات الفاظ القرآن، ص 298.

[8] مقایسه کنید روایت های اول و هفتم از باب علائم کمال الدین(ص 677 و 678) و روایت 21، باب 14 الغیبه نعمانی (ص 270) را با یکدیگر.

[9] الارشاد، ج 2، ص 369.

[10] مختصر اثبات الرجعه، چاپ شده در مجله تراثنا، ص 217؛ الغیبه نعمانی، ص 262، 267 و 301.

[11] الغیبه نعمانی، ح 8 و 11، باب 14، ص 260 و 262.

[12] تاریخ الغیبه الکبری، ص 597؛ مقاله بررسی نشانه ها، چشم به راه مهدی، ص284.

[13] الغیبه نعمانی، ح 17، باب 14، ص 267 و به نقل از آن بحار، ج 52، ص 234؛ در این روایت از امیرمؤمنان پرسیده شده است: «هل قَبل هذا او بعده مِن شی؟ فقال(ع): صیحه فی شهر رمضان تفزع» البته در این روایت از انتهای حکومت یک گروه سخن گفته می شود و «هذا» به همان برمی گردد.

[14] کمال الدین، ص 678؛ الغیبه نعمانی، ص 262، 267 و 301.

[15] همچنین است خبری که نعمانی و طوسی از حسن بن محبوب از امام رضا(ع) آورده اند که فرمود: «سه فریاد در ماه رجب خواهد بود.» (الغیبه طوسی، ص 439؛ الغیبه نعمانی، ص 186) این روایت علاوه بر این که در میان اخبار دیگر مؤید و قرینه ای ندارد، مضطرب است؛ چون در غیبت نعمانی به نقل از امام رضا(ع)

آمده است: «عند فقدان الشیعه الرابع من ولدی»، ولی در نقل شیخ طوسی «الثالث من ولدی» است که احتمال جعل آن از سوی مدعیان مهدویت امام حسن عسکری(ع) وجود دارد. دربارهِ مدعیان مهدویت امام یازدهم، ر.ک: الغیبه طوسی، ص 218 به بعد.

[16] الغیبه نعمانی، روایت های 45 - 47، باب 14، ص 280؛ الغیبه طوسی، ص 444؛ کمال الدین، ص 684.

[17] الغیبه نعمانی، روایت های 45 - 47، باب 14، ص 280؛ الغیبه طوسی، ص 444؛ کمال الدین، ص 684.

[18] همان.

[19] معجم احادیث المهدی، ج 3،ص 464 (به نقل از نعمانی)؛ بحار، ج 52،ص 233 (به نقل از همان).

[20] در منابع معتبر سیره می خوانیم: وقتی انصار در عقبه دوم با رسول خدا بیعت کردند، صدایی شنیده شد که خطاب به مشرکان گفت: ای گروه عرب و قریش! این محمد(ص) و صابئی ها ]کنایه از تازه مسلمانان[ در جمره عقبه بر جنگ با شما بیعت می کنند. پیامبر فرمود: این صدای شیطان است. وقتی قریش سلاح برداشتند، پیامبر به انصار فرمود متفرق شوید. ر.ک: السیره النبویه 1:447؛ اعلام الوری 1:143؛ تاریخ الطبری 2:364).

[21] برای نمونه ر.ک به روایات 27 تا 32، باب 14، کتاب نعمانی و روایت هشتم، باب علایم، کمال الدین.

[22] کمال الدین، ح 4 باب علایم، ص 678؛ الغیبه نعمانی، ح 29، باب 4، ص 273.

[23] الغیبه نعمانی، باب 14، ح 13، ص 263.

[24] همان، ح 28 و 33، ص 272 و 275.

[25] همان، ح 64.

[26] همان، ح 15.

[27] کمال الدین، ح 4، باب علایم، ص 678؛ الغیبه نعمانی، ح 29، باب 4، ص 273.

[28] الارشاد، ج 2، ص 371؛ الغیبه طوسی، ص

435.

[29] الغیبه نعمانی، باب 14، ح 13، ص 263.

[30] همان، ح 19 و 20، ص 268 و 269.

[31] بحار، ج 52، ص 294؛ معجم احادیث المهدی، ج 3، ص 457 (به نقل از نعمانی).

[32] الارشاد، ج 2، ص 371؛ الغیبه طوسی، ص 435 و 454: «ینادی مناد من السماء اول النهار اَلا انّ الحق مع علی و شیعته ثم ینادی ابلیس فی آخر النهار من الارض الا انّ الحق مع عثمان و شیعته...».

[33] همان.

[34] کمال الدین، ح 14، باب علایم،ص 680.

[35] مختصراثبات الرجعه، چاپ شده در مجله تراثنا، ص 217.

[36] کمال الدین، ص 680.

[37] در واقع عثمانیه همان اهل سنت هستند و شیعه عموم شیعه اند نه خصوص امامیه.

[38] این مضمون در روایت 34 و 35، باب 14، الغیبه نعمانی آمده است، ولی با توجه به آن که راوی و مضمون هر دو یکی است، آن را خبر واحد به شمار میآوریم. ضمناً روایت شماره 34، در چاپ اخیر غیبت نعمانی وجود ندارد!.

[39] الغیبه نعمانی، ح 67، باب 14، ص 290؛ ر.ک: الفتن، ص 229.

[40] الغیبه طوسی، ص 453 و به نقل از آن؛ بحار، ج 52، ص 290.

[41] عقدالدرر، ص 87: «عن ابی عبدالله الحسین بن علی علیهما السلام انه قال: ان لله مائده - و فی روایه مأدبه - بقرقیسیاء یطلع مطلع من السماء فینادی: یا طیر السماء و یا سباع الارض هلموا الی الشبع من لحوم الجبارین.» باید توجه داشت که این روایت در منابع دیگر از امام صادق(ع) نقل شده است و به نظر می رسد صاحب عقدالدرر به جهت تشابه کنیه، آن را به امام حسین نسبت داده است. مقایسه

کنید با، بحار، ج 52، ص 246.

[42] الغیبه نعمانی، ص 288؛ الغیبه طوسی، صص 441، 442 و 463.

[43] البته در یکی از این روایت ها (الغیبه طوسی، ص 442) صدای دمشقی در کنار ندای آسمانی آمده است؛ یعنی همراه یکی از علایم حتمی ظهور، ولی در این حدیث تنها این ندای آسمانی به نشانه های حقیقی ظهور شباهت دارد و بقیه موارد مذکور، به ظهور مهدی ارتباطی ندارد و به ظاهر پیش گویی است. همین که ندای آسمانی و صدای دمشقی در کنار هم آمده است، این مطلب را می رساند که صدای دمشقی به ندای آسمانی ربطی ندارد و از آن جداست.

پیش گویی یا نشانه های ظهور

نگاهی به اخبار علایم، نشان می دهد: بسیاری از آن ها ارتباطی با موضوع ظهور حجت خدا ندارد. این گونه روایت ها را می توان به سه دسته تقسیم کرد. دسته نخست: بر فرض صحت، پیش بینی حوادث آینده است که البته در مواردی کلمه مهدی را به آن افزوده اند. دسته دوم: تعبیر قائم به کار رفته که الزاماً به معنی مهدی موعود نیست و دسته سوم: در آن ها سخن از فَرَج است که آن هم الزاماً به معنای ظهور موعود نیست.

اکنون دربارهِ هر یک از این سه دسته روایت ها، بیش تر توضیح می دهیم.

اخباری که پیش گویی حوادث آینده است

الف) نعمانی در حدیث 51 باب 14 از معروف بن خربوذ نقل می کند که:

«هرگاه بر امام باقر(ع) وارد شدیم، می فرمود: خراسان، خراسان، سیستان، سیستان. گویا ما را به آن بشارت می داد.»

در این روایت، توجه دادن به خراسان، به احتمال زیاد به دلیل ظهور عباسیان از این منطقه است؛ زیرا دعوت فرزندان عباس از دوران امام باقر(ع) آغاز شد و سال ها پس از آن حضرت (در سال 132) به ثمر رسید و نقطهِ مرکزی دعوت و قیام آنان، خراسان قدیم بود. اما هدف از اشاره به سیستان می تواند: ظهور و شورش خوارج ازارقه علیه امویان باشد که مدت ها در سیستان برقرار بود، ولی به نظر می رسد کلمه سیستان به دلیل همسایگی خراسان و این که آن جا نیز محل دعوت و حرکت عباسیان بود، ذکر شده باشد. با توجه به ستم بیش از حد بنی امیه، مقصود امام این است که سقوط این حکومت و حوادث مهم تاریخ اسلام در آن

ناحیه صورت خواهد گرفت.

ب) شیخ طوسی از رسول خدا(ص) روایت می کند:

«در قزوین مردی هم نام یکی از پیامبران قیام می کند و مؤمن و کافر به او می گروند. او منطقهِ جبال را از ترس پر می کند.» [1].

چنان که پیداست، در این روایت هیچ تصریح یا حتی اشاره ای به موضوع ظهور یا آخرالزمان نشده است.

ج) شیخ طوسی از امام ششم روایت کرده که:

«فساد حکومت بنی فلان بسته به شمشیرهای بنی فلان است.» [2].

آیا معنای این سخن این نیست که سقوط بنی امیه با شمشیرهای بنی عباس است؟ و امام به لحاظ موقعیت زمانی از تصریح به این دو گروه خودداری فرموده است. شیخ طوسی در ادامه، اخبار دیگری آورده که آن ها هم پیش گویی ائمه است؛ نه علایم ظهور حجت حق.

د) در منابع عامه و گاه در کتب حدیثی شیعه، احادیث فراوانی دربارهِ پرچم های سیاه وجود دارد که در مواردی به ظهور مهدی(ع) مرتبط می شود، به گونه ای که در کتاب های متأخر، به عنوان یکی از نشانه ها شهرت یافته است. باید توجه داشت؛ نخست: منشأ این روایت ها، منابع اهل سنت است. دوم: بیشتر آن ها به ظهور، ربطی ندارد و موردهایی که نام مهدی در آن ها آمده، در واقع همان روایت هایی است که مضمون آن ها در جاهای دیگر و بی ارتباط با مهدی، ذکر شده است. برای آشنایی با این احادیث به نمونه های زیر توجه می کنیم:

1. تبیع عن کعب قال: لاتذهب الایام حتی یخرج لبنی العباس رایات سود من قبل المشرق [3].

کعب الاحبار گفت: روزگار به پایان نخواهد رسید مگر آن

که برای بنی عباس پرچم های سیاهی از سوی مشرق بیرون می آیند.

2. ابوهریره عن علی بن ابی طلحه قال: یدخلون دمشق برایات سود عظام فیقتتلون فیها مقتله عظیمه شعارهم بُکش بُکش.[4].

گروهی با پرچم های سیاه بزرگی وارد دمشق می شوند و در آن جا کشتاری عظیم به راه می اندازند. شعار آنان بکش بکش خواهد بود.

در روایت اول به بنی عباس تصریح شده و در روایت دوم سخن از کسانی است که با شعارهای فارسی وارد دمشق می شوند. باید توجه داشت ایرانیانی که از منطقهِ خراسان (مشرق زمین) به عراق رفته و دولت بنی عباس را تأسیس کردند، همراه عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس تا دمشق پیش رفتند و در آن جا کشتاری عظیم نسبت به بنی امیه به راه انداختند.[5].

3. نعیم بن حماد از جابر جعفی از امام باقر(ع) روایت می کند: «پرچم های سیاه در سال 129 ظهور خواهد کرد و آن زمانی است که بنی امیه بین خود اختلاف پیدا کرده اند.» [6].

4. در غیبت نعمانی از امیرمؤمنان(ع) نقل شده است:

«خداوند مقدّر کرده که بنی امیه ناگهانی از بین بروند.»

و در ادامه روایت آمده است:

«بندهِ خشنی راه می افتد که پیروزی با اوست و یارانش با موها و شارب های بلند و با لباس های سیاه و پرچم های سیاه آنان (بنی امیه) را می کشند.[7].

این ها نمونه های کوچکی از روایت های متعدد مربوط به پرچم های سیاه (رایات سود) و ظهور آنان از سمت مشرق یا خراسان است [8] و چنان که گفته شد؛ بیش تر آن ها موقوف است، ضمن اینکه ربطی به ظهور حجت

حق ندارد. با توجه به این که قیام عباسیان با پرچم های سیاه آغاز شده و به طور کلی شعار آنان لباس سیاه و پرچم سیاه بوده است و نیز مجموع روایت ها که به طور کلی، با حال و هوای دعوت و قیام بنی عباس مشابهت و تطبیق دارد، باید گفت: این احادیث یا پیش گویی دربارهِ آنان است [9] و یا به دست خود آنان جعل شده تا قیام و دولت خود را موجّه، مشروع و مقدس جلوه دهند، به ویژه که شیعیان مخالف ایشان بودند. از این رو؛ گاه مطالبی از زبان امامان شیعه نقل کرده اند.

گواه این مطالب، خبری است که از ابن عباس این گونه نقل شده است:

«والله ان منّا بعد ذلک السفاح والمنصور والمهدی یدفعها الی عیسی بن مریم(س)» [10].

این خبر را سید بن طاووس نیز در کتاب ملاحم خود آورده است.[11] وی همچنین به نقل از ابن حماد آورده است که ابن عباس گفت:

«وقتی پرچم های سیاه را دیدید که از سوی مشرق می آیند، ایرانیان را احترام کنید که دولت ما را آنان تشکیل می دهند.» [12].

البته آن چه برخی را به تردید انداخته، روایت هایی است که از مهدی در کنار رایات سود نام می برد. برای مثال: شیخ طوسی از جابر جعفی از امام باقر(ع) روایت می کند:

«تنزل الرایات السود التی تخرج من خراسان الی الکوفه فاذا ظهرالمهدی بعث الیه بالبیعه [13].

پرچم های سیاه از خراسان بیرون و در کوفه فرود می آیند و آن گاه که مهدی آشکار شود، با او بیعت می کنند.»

باید توجه داشت که

نخست: این روایت پیش از غیبت شیخ، در

فتن ابن حماد آمده و شیخ نیز در سند روایت به نام وی تصریح کرده است.

دوم: آن چه در روایت آمده است، به طور کامل با تاریخ اسلام و ظهور عباسیان موافقت دارد؛ زیرا بنا به نقل مورخان، پرچم های سیاه به دست ابومسلم از خراسان به کوفه آورده شد و زیر این پرچم، شهرهای بین راه فتح شد. در این هنگام، سفاح - که به گفتهِ مسعودی ابتدا مهدی لقب داشت - [14] از ترس بنی امیه در کوفه مخفی بود که با استقرار پرچم های سیاه در کوفه عده ای به سراغ او رفتند، با او بیعت کردند و به این ترتیب، وی به عنوان اولین خلیفه عباسی مطرح شد.[15].

با این همه ممکن است گفته شود، پرچم های سیاه نشانه ظهور مهدی(ع) است و عباسیان از آن سوء استفاده کرده اند، ولی با مطالعهِ مجموع روایت ها و آگاهی از تاریخ عباسیان، چنین احتمالی بسیار بعید می نماید. حتی اگر همهِ این حدیث ها را ساخته عباسیان ندانیم، بخشی از آن ها را به عنوان پیش گویی معصومین دربارهِ نهضت و به حکومت رسیدن آنان خواهیم پذیرفت.

اما پرسش این است که چگونه محدثان این گونه روایت ها را در کتاب های خود، آن هم در ابواب مربوط به نشانه های ظهور آورده اند؟

به نظر می رسد فضای حاکم بر زمان نقل این اخبار باعث شده است، عالمان شیعه و سنی بر آن ها اعتماد کرده و آن خبرها را در کتاب های خود ذکر نمایند. بیشتر راویان و همهِ صاحبان منابع اصلی مربوط به غیبت، در عهد عباسیان می زیستند. نعیم بن حماد

پیش از غیبت صغری، نعمانی و شیخ صدوق 30 و 50 سال پس از غیبت صغری، شیخ مفید حدود 90 سال و شیخ طوسی 130 سال پس از آغاز غیبت کبری زندگی می کردند. نزدیکی آنان به دورهِ امامت و عدم طولانی بودن غیبت نسبت به آنان، بی تردید در دیدگاه ایشان دربارهِ غیبت، ظهور و نقل روایت های علایم، تأثیر داشته است. این که گروه دیگری به نام بنی امیه به حکومت برسند و پرچم های سیاهی آنان را ساقط کند، دولت بنی عباس به دست مهدی ساقط شود و یا خراسان، کوفه و قسطنطنیه - که در روایت های علایم نام آن ها فراوان به چشم می خورد - مرکزهای اصلی دوران ظهور باشند، برای آن بزرگان هیچ دور از ذهن نبوده است. ضمن این که آنان انتظار غیبتی چندان طولانی را نداشتند [16] فتوای قدمای امامیه دربارهِ دفن خُمس می تواند نشانه ای بر این مدعا باشد، ولی این که متأخران و معاصران، این روایت ها را در کتب خود نقل کرده اند، دلیلی بر صحّت همهِ آن ها و وقوع آن ها در هنگام ظهور حجت حق نیست. بلکه لازم است با بررسی همه جانبهِ آن ها، آن چه پیش گویی بوده و محقق شده است یا آن چه به نفع گروه هایی جعل یا تحریف شده از آن چه به طور واقعی، نشانهِ ظهور مهدی(ع) است، جدا شود.

پاورقی

[1] الغیبه طوسی، ص 444؛ بحار، ج 52، ص 213 (به نقل از همان).

[2] الغیبه طوسی، ص 448.

[3] الفتن، ح 549، ص 133.

[4] همان، ح 551، ص 134.

[5] تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص

290.

[6] الفتن، ح 552، ص 134: «حدثنا سعید ابوعثمان حدثنا جابرالجعفی عن ابی جعفر قال اذا بلغت سنه تسع و عشرین و مائه واختلفت سیوف بنی امیه و وثب حمار الجزیره فغلب علی الشام ظهرت الرایات السود...»؛ (دیگر روایات مربوط به پرچم های سیاه را در معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 375 به بعد مطالعه کنید).

[7] الغیبه نعمانی، ص 265.

[8] دربارهِ دیگر روایت ها، نک: الفتن، صص 127، 130، 135 و 139؛ الغیبه نعمانی، ص 360.

[9] موضوع پرچم های سیاه و پیش گویی دربارهِ صاحبان رایات سود، پیش از ظهور عباسیان شهرت داشته و گویا به همین دلیل امام عباسی دستور داد چند پرچم سیاه به عنوان پیروی از پیامبر - که در جنگ های صدر اسلام پرچم سیاه حمل می کرد - برافراشته شود و قیام آغاز گردد. نک: اخبار الدوله العباسیه، صص 199 و 245 - 247.

[10] الفتن، ح 224، ص 61.

[11] التشریف بالمنن (معروف به ملاحم)، ص 86 (به نقل از کتاب الفتن).

[12] همان، ص 87.

[13] الغیبه طوسی، ص 452؛ عقدالدرر، ص 129.

[14] التنبیه و الاشراف، ص 292.

[15] تفصیل این مطالب و رویدادها را در تاریخ طبری، ج 7، ص 421 به بعد مطالعه کنید.

[16] دربارهِ این مطلب نک: تاریخ سیاسی امام دوازدهم، صص 86 و 222؛ مکتب در فرایند تکامل ص 122 و پاورقی، ص131.

اخباری که در آن ها تعبیر قائم به کار رفته است

در روایت های زیادی از این کلمه استفاده شده که در برخی، مضاف الیه آن آمده، ولی در بیشتر آن ها به طور مطلق به کار رفته است. از گروه اول می توان روایت 55 باب 14 کتاب الغیبه نعمانی را مثال زد که

در آن «القائم بخراسان و قائمٌ بجیلان» ذکر شده است، ولی آن جا که کلمهِ قائم را مطلق به کار برده نیز الزاماً به معنای قائم آل محمد(ص) و به ویژه، امام دوازدهم(عج) نیست؛ چنان که لفظ «القائم المهدی»، دربارهِ سفاح خلیفهِ عباسی استفاده شده است.[1] مرحوم کلینی در کتاب کافی بابی گشوده و دربارهِ این که همهِ ائمه(ع) «قائم» محسوب می شوند، روایت هایی آورده است.[2] شیخ مفید در کتاب ارشاد، هنگام پرداختن به شرح حال بعضی از امامان، از واژهِ «قائم» استفاده می کند.[3] شیخ طوسی نیز در پاسخ به فرقه های انحرافی شیعه، این مطلب را تکرار کرده است که «هر امامی قائم به شمار می آید.» [4] بنابراین نباید هر خبری که در آن کلمهِ قائم به کار رفته و علامتی در آن یاد شده، بر امام دوازدهم تطبیق شود؛ چه بسا مراد معصومین(ع) از قائم، امام پس از خود است. کلینی روایتی نقل می کند که در آن وقتی از امام باقر(ع) دربارهِ قائم پرسیده اند، آن حضرت فرزندش، امام صادق(ع) را نشان داد و فرمود:

«به خدا قسم این قائم آل محمد(ص) است...» [5].

زیدیه هم از این موضوع سوء استفاده کرده و ائمه خود را «القائم بالسیف» نامیده اند. در عین حال این نکته قابل توجه است؛ بر خلاف شیعه که بیش تر، لفظ قائم را دربارهِ مهدی موعود به کار می برد، اهل سنت به ندرت چنین کرده و در روایت های خود این تعبیر را به کار نبرده است.[6].

پاورقی

[1] اخبار الدوله العباسیه، ص 238.

[2] الکافی، ج 1، ص 536؛ همچنین نک: ج 1، ص 307.

[3] الارشاد، ج 2،

صص 179، 215 و 247؛ همچنین نک: ص 220.

[4] الغیبه طوسی، صص 44 و 46.

[5] الکافی، ج 1، ص 307: «محمدبن یحیی عن احمدبن محمد عن ابن محبوب عن هشام بن سالم عن جابر الجعفی عن ابی جعفر(ع) قال سئل عن القائم فضرب بیده علی ابی عبدالله(ع) فقال هذا والله قائم آل محمد...».

[6] برای اطلاع بیشتر، نک: مکتب در فرایند تکامل، ص 126.

روایت هایی که در آن ها تعبیر فَرج به کار رفته ولی...

با این وجود، مؤلفان کتاب های حدیث و به تبع آنان نویسندگان متأخر، آن روایت ها را در باب علایم ظهور ذکر کرده اند. از این نمونه روایتی از امام باقر(ع) است که نعمانی آن را در باب علایم این گونه ذکر می کند:

«تَوقّعُوا الصَوت بَغتهً مِن قِبَل دَمشق فیه لکم فَرَجٌ عظیم [1].

منتظر صدایی باشید که ناگهان از سوی دمشق میآید و در آن گشایش بزرگی برای شماست.»

ما اکنون در صدد بررسی این که مراد از این صدا چیست و آن فرَج و گشایش چگونه حاصل شده یا خواهد شد، نیستیم، ولی آن چه مسلّم می باشد، این است که؛

نخست: این صدا با ندای آسمانی - که از آن به تفصیل سخن گفته شد - ربطی ندارد. به ویژه که تصریح شده این صدا از طرف دمشق است.

دوم: در روایت هیچ اشاره ای به این که این صدا در ارتباط با ظهور مهدی(عج) باشد، نشده است.

نمونه دیگر حدیثی است که شیخ مفید در باب نشانه های ظهور از امام هشتم(ع) چنین نقل می کند:

«انّ من علامات الفرج حدثاً یکون بین المسجدین و یقتل فلان من ولد فلان خمسه عشر کبشاً من العرب.[2].

از نشانه های فرج، نزاعی قبیله ای است که بین

دو حرم رخ می دهد و فلانی از فرزندان فلانی پانزده قوچ را می کشد.»،

گویا قوچ کنایه از افراد قدرتمند است.

در این روایت نیز تصریح یا حتی اشاره ای به ظهور نشده است، بلکه ابهام در نام فلان این احتمال را تقویت می کند که امام نخواسته است نام آنان را بیاورد؛ چون آن ها در آن زمان وجود داشته اند و امام از آنان تقیه می کرده است و اگر مطلب، مربوط به قرن های آینده بود، دلیلی بر پنهان کردن آن وجود نداشت.

نمونه سوم روایتی است که در آن از امیرمؤمنان چنین نقل شده است:

«اُنظروا الفرج من ثلاث اختلاف اهل الشام بینهم و الرایات السود من خراسان والفزعه فی شهر رمضان» [3].

مراد از این روایت - به فرض صحت - این است که با اختلاف اهل شام؛ یعنی اختلاف های داخلی بنی مروان و شورش برخی از آنان در شام، نیز بر آمدن پرچم های سیاه بنی عباس از سوی خراسان (که هر دو حادثه هم زمان بود) [4]، فرج و گشایشی بوجود خواهد آمد. آن چه باعث شده که این روایت از علایم مهدی و ظهور او دانسته شود، تعبیر «الفزعه فی شهر رمضان» است که تصور می شود همان ندای آسمانی باشد، ولی پیش از این گفتیم که فزعه غیر از ندا و به معنای وحشت و ترس عمومی است که ممکن است ناشی از حوادث زمینی یا آسمانی باشد.

روایت های دیگری نیز با تعبیر «فرج» وارد شده [5] که نمی توان آن ها را جزو نشانه های ظهور مهدی(عج) دانست و هدف امامان شیعه از فرج در این روایت ها،

گشایشی موقت برای شیعه بوده که با اختلاف میان حاکمان ستمگر، برای آنان حاصل شده است. حتی اگر این حوادث تا کنون رخ نداده باشد، به این معنا نیست که در زمان ظهور حضرت بقیه اللّه، رخ خواهد داد.

پاورقی

[1] الغیبه نعمانی، ح 66، باب 14، ص 288؛ معجم احادیث المهدی، ج 3، ص281.

[2] الارشاد، ج 2، ص 375.

[3] عقدالدرر، ص 104؛ بحار، ج 52، ص 233.

[4] برای اطلاع از این رویدادها، نک: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 264 به بعد.

[5] الغیبه طوسی، ص 448؛ الارشاد، ج 2، ص 376؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 418؛ بحار، ج 52، ص 183.

احتمال بداء در نشانه های ظهور

یکی از باورهای شیعهِ امامیه که به غلط مورد اعتراض دیگر فرقه ها قرار می گیرد، بداء است؛ چرا که تصور می شود، مقصود از آن «ظهور بعد الخفاء» است، در حالی که شیعه بداء را به معنی «ابداء» می داند؛ نه آشکار شدن امری بر خداوند، [1] به این معنا که خداوند مقصود حقیقی خود را آشکار کرد، ولی مردم تصور دیگری داشتند. مانند تغییر قبله، ذبح اسماعیل (ع) و رفع عذاب از قوم یونس(ع) که خداوند متعال ابتدا از موضوع تغییر قبله، امتحانی بودن ذبح و رفع عذاب به دلیل توبهِ قوم یونس(ع) خبر نداد، بلکه به جهت برخی مصلحت ها، پس از مدتی حقیقت را آشکار کرد. بنابراین «بداء» نزد غیر شیعه نیز مورد قبول است و سوء استفادهِ برخی غلات از آن، باعث شده است که شیعه نیز متهم شود.[2].

بر اساس برخی روایت ها، در موضوع علایم ظهور نیز احتمال بداء وجود دارد. کلینی در باب البداء از امام صادق(ع) نقل

می کند:

«خداوند دو گونه علم دارد؛ یکی علم پنهان و مخزون که غیر او کسی نمی داند و از آن بداء به وجود میآید و دوم علمی که به فرشتگان و پیامبران خود داده و ما از آن آگاهیم.» [3].

آیا ممکن است که دانش امامان دربارهِ نشانه های ظهور، از این نوع باشد؟ یعنی از نوعی که بداء در آن روشن نشده است. در تفسیر آیهِ «قضی اجلا ً و اجل مسمی عنده»(انعام: 2) به نقل از امام باقر(ع) آمده است که مراد اجل حتمی و اجل موقوف است.[4] در روایت های علایم ظهور نیز به این دو گونه اشاره شده و از آن ها استفاده می شود که نشانه های حتمی - چنان که از نامش پیداست - به طور حتم، رخ خواهد داد، ولی علایم موقوفه، ممکن است تغییر کند.[5] چنان که امام باقر(ع) در ادامهِ همان حدیث کافی که نعمانی آورده است، دربارهِ موقوف فرمود:

«آن چیزی است که در آن خواست الهی دخالت دارد.» [6].

یعنی ممکن است به مشیت خداوند تغییر کند. باید توجه داشت بیشتر علامت های ظهور که در روایت ها از جمله نمونه های حتمی، شمرده نشده اند، به قرینهِ مقابله، جزو موقوفاتند و در آن ها احتمال بداء وجود دارد.

با این همه، در روایتی از امام نهم(ع)، در نشانه های حتمی نیز، وجود بداء احتمال داده شده است. نعمانی به نقل از ابوهاشم جعفری می گوید:

«در حضور ابوجعفر الجواد(ع) از سفیانی و حتمی بودن آن در روایت ها، سخن به میان آمد. پرسیدم: آیا در امر حتمی هم بداء پیش می آید؟ فرمود: آری، گفتم که می ترسم

دربارهِ قائم(ع) هم بداء پیش می آید. فرمود: قائم وعدهِ الهی است و در آن تخلف نمی شود».[7].

پاورقی

[1] دربارهِ جایگاه و اهمیت بداء و این که بداء با علم الهی منافاتی ندارد، نک: الکافی، ج 1، صص 146 - 149.

[2] برای اطلاع بیش تر نک: غالیان، ص 277.

[3] الکافی، ج 1، ص 147.

[4] همان.

[5] دربارهِ این روایت ها، نک: بحار، ج 52، ص 249.

[6] الغیبه نعمانی، ح 5، باب 18، ص 312.

[7] همان، ح 10، باب 18، ص 315.

زمینه های جعل در موضوع مهدویت و نشانه های ظهور

پیش تر، گفته شد که ظلم و ستم حاکمان بنی امیه و پس از آنان، بنی عباس به عموم مسلمانان - به ویژه شیعیان - موجب شد که مردم، ظهور منجی ای که رسول خدا، امامان (ع) و اصحاب ایشان وعده داده بودند را نزدیک بدانند. در این میان افرادی صالح یا ناصالح برای رفع این ستم ها به مقابله با دستگاه حاکم برخاسته و تا پای جان پیش رفتند که گاه خود آنان و گاه هواداران و دوستدارانشان، آنان را منجی موعود تصور کرده و لقب مهدی به او دادند و برای اثبات مدعای خود علایمی را ساخته یا علایم حقیقی را تحریف و بر خود تطبیق نمودند. کیسانیه، محمد بن حنفیه را مهدی دانستند، ناووسیه معتقد به مهدویت امام ششم شیعیان شدند، واقفیه بر امام کاظم(ع) و گروهی دیگر بر امام یازدهم متوقف شدند و آنان را مهدی و قائم تصور کردند.[1] عبدالله محض و عبدالله منصور، فرزندان خود را محمد نام نهادند و با افزودن «اسم ابیه اسم ابی» [2] به این حدیث رسول خدا که دربارهِ قائم(ع) فرموده بود: «اسمه اسمی و

کنیته کنیتی» [3] و ملقب کردن فرزندانشان به مهدی، زمینه های ادعای دیگری دربارهِ مهدویت را فراهم کردند. با توجه به این که این دو نفر: محمد بن عبدالله، نفس زکیه و محمدبن عبدالله، مهدی عباسی، در ابتدای دولت عباسیان ظهور و بروز داشته اند و نیز با توجه به نزاع بنی الحسن و بنی عباس و بحران مشروعیت عباسیان در ابتدای امر، بازار نقل و جعل حدیث رواج داشته است.

مهم تر و مؤثرتر از همهِ این گروه ها اسماعیلیه و حکومت آنان؛ یعنی فاطمیان مصر است که گوی سبقت را از همگان ربود. مطالعه تاریخ اسلام و در کنار آن مروری بر روایت های نشانه های ظهور، به خوبی نشان می دهد که بسیاری از آن چه به نام نشانهِ ظهور مهدی مشهور شده، در طول تاریخ نیز مطابق یا مشابه آن رخ داده است. کسی که با این گزارش های تاریخی برخورد می کند، ممکن است چند راه را در پیش گیرد:

نخست: گزارش های مورخان را نادرست بداند.

دوم: بگوید که برخی از نشانه ها برای آن افراد یا گروه ها یا از سوی آنان جعل یا دست کم تحریف شده است تا به مردم و هواداران خود بقبولانند که آنان مهدی موعود یا دولت حقهِ آل محمد هستند.

سوم: بگوید که آن نشانه ها مربوط به مهدی واقعی است که مدعیان مهدویت از آن سوء استفاده و برخود تطبیق کرده اند.

چهارم: آن روایت ها، پیش گویی قیام آن افراد دانسته شود و این در صورتی قابل پذیرش است که در آن خبرها، سخن از مهدی و ظهور او به چشم نخورد، در حالی که

بسیاری از حدیث های مربوط به ملاحم و فتن چنین است.

انتخاب یکی از این فرضیه ها مستلزم بررسی دقیق و ژرف روایت ها و هم زمان، بررسی گزارش های تاریخی است. به نظر می رسد تا کنون بی توجهی شیعه به تاریخ اسلام، به ویژه تاریخ خلفا و بررسی نکردن زندگی مدعیان مهدویت، مانعی برای رسیدن به نتیجه در این موضوع بوده است. در حدیثی از امام باقر(ع) چنین می خوانیم:

«لابد ان یملک بنو العباس فاذا ملکوا واختلفوا و تشتت امرهم خرج علیهم الخراسانی و السفیانی هذا من المشرق و هذا من المغرب یستبقان الی الکوفه کَفَرسی رهان هذا من ها هنا و هذا من ها هنا حتی یکون هلاکهم علی ایدیهما. اما انهما لایبقون منهم احداً ابداً.» [4].

خلاصهِ مضمون روایت این است که وقتی بنی عباس اختلاف پیدا کنند خراسانی از مشرق و سفیانی از مغرب بر آن ها خروج می کنند و هر دو به سوی کوفه می آیند و نابودی آنان (بنی عباس) به دست این دو نفر است.

این روایت را با این مضمون فقط نعمانی نقل کرده و در سند آن حسن بن علی بن ابی حمزه واقفی قرار دارد که تضعیف شده است.[5] از نظر متن نیز هیچ تصریحی به ظهور مهدی(ع) در آن وجود ندارد. ضمن این که می تواند با برخی رویدادهای تاریخی مطابقت کند؛ چون اگر اختلاف بنی عباس را جنگ امین و مأمون بدانیم، در این زمان شخصی به نام سفیانی در شام ظهور کرد و در خراسان نیز شورش هایی رخ داد.[6] اگر روایت را پیش گویی امام باقر(ع) دربارهِ این حوادث ندانیم، احتمال جعل

آن از سوی واقفی ها وجود خواهد داشت؛ زیرا دورانی که این روایت دربارهِ آن سخن می گوید، پس از شهادت امام کاظم(ع) است و در آن دوره، واقفه چنین تبلیغ می کردند که امام زنده است و برخواهد گشت.

پاورقی

[1] دربارهِ این فرقه هانک: ابواب مختلف کتاب الغیبه شیخ طوسی و همچنین مکتب در فرآیند تکامل، صص 75 - 107.

[2] بحار، ج 52، ص 86.

[3] همان، ج 51، ص 71 - 73 (این احتمال هم هست که اصل حدیث «اسم ابیه اسم ابنی» بوده و تحریف و تصحیف در آن صورت گرفته است).

[4] الغیبه نعمانی، ح 18، باب 14، ص 267.

[5] رجال النجاشی، ج 1، ص 132.

[6] تاریخ الطبری، ج 8، صص 415، 273 و 373 به بعد (قیام رافع بن لیث و حمزه آذرک).

تطبیق نشانه های ظهور

در این جا به منظور آشنایی با برخی از تطبیق ها یا آن چه که امکان تطبیق بر نشانه های ظهور را دارد، مواردی را از منابع کهن و متأخر روایی بیان می کنیم. البته این مطلب روشن است که تطبیق نشانه ها بر افراد یا رویدادهای تاریخی، دلیل آن نیست که این ها همان حوادث پیش از ظهور باشند یا احادیث برای آنان جعل شده باشد.

مورد اول: یکی از نشانه هایی که برای برپایی قیامت و گاه ظهور مهدی(ع) بیان می شود، «طلوع خورشید از سمت مغرب» است. در منابع اهل سنت این موضوع نشانه ای برای برپایی قیامت ذکر شده [1] و کتب شیعه به ندرت از آن سخن گفته اند. شیخ طوسی در یک روایت که امور حتمی را بر شمرده است، «سفیانی، نداء، طلوع خورشید از

مغرب، اختلاف بنی فلان و خروج قائم» را ذکر می کند.[2] قاضی نعمان که گرایش اسماعیلی او روشن است - اگر او را اسماعیلی مذهب ندانیم - از پیامبر روایت می کند که «در راس سیصد سال از هجرت ِ من خورشید از مغرب طلوع خواهد کرد.» سپس می گوید: «مراد از آن مهدی فاطمی است که در سال 297 ظهور کرد.» [3] وی نمونه های دیگری از نشانه ها را بر فاطمیان و مهدی آنان تطبیق کرده است.[4].

مورد دوم؛ برخی معتقدند نفس زکیه - که کشته شدن او یکی از نشانه های ظهور است - همان محمدبن عبدالله بن حسن مثنی است که در ابتدای حکومت عباسیان قیام کرد و در مدینه به شهادت رسید. از جمله مرحوم صدر بر این نظریه پافشاری و دلایلی را ذکر کرده است که به نظر می رسد در اثبات این مطلب کافی نیست.[5].

یکی از معاصران نیز احتمال داده است نفس زکیه بر شهید آیت الله صدر تطبیق شود، [6] ولی به نظر می رسد این نشانه از نمونه هایی است که زیدیه از آن سوء استفاده و بر محمدبن عبدالله تطبیق کرده اند؛ چون وی در آن زمان به نفس زکیه شهرت داشت.[7].

مورد سوم، تطبیق های علامه مجلسی در بحارالانوار است. وی ضمن بیان روایت های نشانه های ظهور، آن ها را توضیح داده و گاه تطبیق کرده است. برای مثال: در روایتی از عمار یاسر چنین نقل شده است:

«یأتی هلاک ملکهم من حیث بدا؛

نابودی حکومت آنان از جایی که آغاز شده، خواهد بود.»

گویا مرحوم مجلسی ضمیر «ملکهم» را به عباسیان برگردانده که می فرماید: «من حیث

بدا» یعنی از سوی خراسان؛ چون هلاکو از آن جا وارد شد، همان گونه که شروع حکومتشان از خراسان و به دست ابومسلم بود.[8] (البته در روایت به عباسیان تصریح نشده است.) یا در جای دیگری از غیبت نعمانی روایتی آورده که در آن آمده است:

«اذا قام القائم بخراسان... و قام منّا قائم ٌبجیلان... و قتل الکبش...»

سپس می گوید:

«قیام کننده در خراسان، هلاکو خان یا چنگیز خان است و قیام کننده در گیلان، شاه اسماعیل و شاید مراد از کبش، شاه عباس اول باشد.[9] هم چنین در جای دیگر، روایتی را بر دولت صفویه تطبیق کرده و می گوید: بعید نیست ]که این حکومت[ متصل به دولت قائم شود.» [10].

امروزه موضوع تطبیق نشانه های ظهور بر افراد و گروه ها رواج بیشتری یافته است.

مورد چهارم، سید بن طاوس در کتاب ملاحم خود به نقل از کتاب الفتن سلیلی خطبه ای از امیرمؤمنان آورده که در آن به سفیانی اشاره دارد. این خطبه که سند آن ذکر نشده، چنین است:

«فقال(ع) بعد التحمید العظیم و الثناء علی الرسول الکریم، سلونی سلونی فی العشر الاواخر من شهر رمضان قبل ان تفقدونی ثم ذکر الحوادث بعده و قتل الحسین صلوات الله علیه و قتل زید بن علی رضوان الله علیه و احراقه و تذریته فی الریاح ثم بکی(ع) و ذکر زوال ملک بنی امیه و ملک بنی العباس ثم ذکر ما یحدث بعدهم من الفتن و قال اولها السفیانی و آخرها السفیانی فقیل له و ما السفیانی و السفیانی؟ فقال السفیانی صاحب هجر والسفیانی صاحب الشام و ذکر السلیلی ان السفیانی الاول ابوطاهر سلیمان بن الحسن القرمطی ثم ذکر

ملوک بنی العباس» [11].

گویا سلیلی از کلمه «هجر» چنین استنباط کرده که سفیانی، همان ابوطاهر قرمطی است؛ چون وی اهل «هجر» بود که در منابع تاریخی گاه با نام «هجری» یاد می شود، ولی نه تنها دلیلی بر این تطبیق وجود ندارد، بلکه اصل روایت هم جای بحث و تأمل دارد؛ چون گذشته از نداشتن سند، بر خلاف دیگر اخبار، سفیانی متعدد دانسته شده است. گرچه در روایت های معدود دیگری این مطلب وجود دارد [12] ولی آنها هم از نظر سند و متن قابل پذیرش نیست؛ زیرا سند هیچ کدام به معصوم نمی رسد و متن آن ها نیز بر خلاف مجموع حدیث های مربوط به سفیانی است. اکنون به مناسبت بحث از سفیانی و به دلیل اهمیت، شهرت و کثرت روایت های آن، به نکته هایی دربارهِ این نشانه می پردازیم.

1. در میان نشانه های ظهور، سفیانی بیش ترین روایت را دارد و در حدیث های شیعه به عنوان یکی از نشانه های حتمی یاد می شود، ولی در کتاب های اهل سنت، تعارض و تناقض جدی میان این اخبار وجود دارد که برخی از آن ها به منابع شیعه هم راه یافته است. از جملهِ این تناقض ها، موضوع نام و نسب سفیانی است. در کمال الدین به نقل از امیرمؤمنان (ع)، نام او عثمان بن عنبسه ذکر شده [13] و در منابع اهل سنت نام او را عبدالله بن یزید [14]، معاویه بن عتبه یا حرب بن عنبسه [15] دانسته اند. هم چنین دربارهِ مدت حکومت او روایت های بسیاری نقل شده است.[16] در برخی روایت ها هم سفیانی مورد ستایش

قرار گرفته است.[17].

2. در بسیاری از احادیث سفیانی، سخن از بنی عباس و گاه بنی امیه و بنی مروان به میان آمده است [18] پرسش این است که آیا این گروه ها با همین نام، بار دیگر در آخرالزمان به حکومت خواهند رسید؟! یا این روایت ها با توجه به فضای آن زمان نقل شده است؟

3. برخی سفیانی را فرد خاصی نمی دانند، بلکه احتمال می دهند او سمبل انحرافاتی است که در آخرالزمان به وجود میآید و یا از آن جا که ابوسفیان دشمن اصلی پیامبر اکرم بود، دشمن اصلی مهدی(ع) را هم سفیانی نام گذاشته اند.[19].

4. در طول تاریخ اسلام افراد بسیاری با نام سفیانی ظهور کرده اند. نخستین آن ها ابومحمد سفیانی است که یک بار در پایان حکومت بنی امیه و بار دیگر در ابتدای حکومت بنی عباس در شام قیام کرد.[20] گفته اند وی سرانجام به سوی مدینه گریخت و مدتی در اطراف آن مخفی! و سپس به دست والی عباسیان کشته شد.[21].

دومین سفیانی در سال 195 و هنگام اختلاف امین و مأمون عباسی در شام ظهور کرد.[22] در منابع اهل سنت خبرهایی مبنی بر پیش گویی ظهور این سفیانی در همین سال وجود دارد.[23] علاوه بر این دو نفر سفیانی های دیگری در تاریخ ظهور کرده اند.[24] گویا به دلیل همین ادعاهاست که برخی نویسندگان اهل سنت اصل حدیث های سفیانی را جعلی دانسته و معتقدند: امویان آن را در برابر حدیث های مهدی ساختند تا مردم را به برگشت سلطنت بنی امیه و آل ابی سفیان امیدوار کنند.[25] گرچه این سخن در منابع قدیمی نیز نقل شده و

خالد بن یزید بن معاویه جاعل حدیث های سفیانی دانسته شده است، [26] ولی «به صرف احتمال و وجود یک مدعی باطل نمی شود حکم به مجعولیت و بطلان کرد، بلکه باید چنین گفت: چون حدیث سفیانی در بین مردم شایع بود و مردم در انتظارش بودند، بعضی ها از این موضوع سوء استفاده و خروج می کردند و می گفتند که ما همان سفیانی منتظر هستیم.» [27].

خلاصهِ مطلب این که با توجه به کثرت روایت های علایم، به نظر می رسد از زمان رسول خدا (ص) اجمالا ً پیش گویی هایی دربارهِ حوادث آینده و ظهور مهدی(ع) بیان شده است، ولی این خبرها در طول چند صدسال، دچار تحریف و با انگیزه های گوناگون مطالبی بر آن ها افزوده شد. به گونه ای که پیش گویی دربارهِ ملاحم و فتن و نشانه های ظهور مهدی(ع) و حتی نشانه های برپایی قیامت خلط شده است. موضوع هایی مانند: پرچم های سیاه، اختلاف بنی امیه یا بنی عباس و ظهور خراسانی - که با آن همه شهرت تنها چند روایت ضعیف دربارهِ آن وجود دارد [28] - نمونه هایی است که هیچ ارتباطی به ظهور ندارد. چنان که دربارهِ نشانه های حتمی هم نمی توان با اعتماد کامل به همه احادیث آن نگریست. بنابراین لازم است موضوع نشانه های ظهور به جای آن که پیوسته به افراد و گروه ها و حادثه ها تطبیق شود، مورد نقد و بررسی دقیق قرار گیرد و ضمن پذیرش اجمالی آن از رواج بی رویهِ آن ها به ویژه آن چه در منابع اهل سنت مانند الفتن ابن حماد وجود

دارد پرهیز شود.

پاورقی

[1] صحیح مسلم، ج 2، صص 667 و 690؛ همچنین نک: الملاحم، ابن منادی، ص 343؛ الفتن، ص 230.

[2] الغیبه، طوسی، ص 435.

[3] شرح الاخبار، ج 3، صص 418 و 419؛ همچنین نک: الملاحم، ابن منادی، ص 343؛ الفتن، ص 230.

[4] همان، ص 359 - 368.

[5] تاریخ الغیبه الکبری، ص 608.

[6] عصر الظهور، ص 165.

[7] مقاتل الطالبین، صص 207 و 210 - 213.

[8] بحار، ج 52، ص 208.

[9] همان، ج 52، ص 236.

[10] همان، ج 52، ص 243.

[11] التشریف بالمنن، ص 271.

[12] ملاحم، ابن المنادی، ص 185؛ الفتن، صص 153، 230؛ التشریف بالمنن،ص114.

[13] کمال الدین، ح 9، باب علائم، ص 679.

[14] الفتن، ح 773، ص 189.

[15] عقدالدرر، صص 80 و 91.

[16] برای نمونه مقایسه کنید: الغیبه نعمانی، صص 310، 316 و الغیبه طوسی، ص 449 و الفتن، صص 188 و 467.

[17] عقدالدرر، ص 91؛ التشریف بالمتن، ص 141.

[18] نک: الفتن، ص 210 به بعد؛ الغیبه نعمانی، صص 270، 315؛ التشریف بالمنن، ص 67.

[19] تاریخ الغیبه الکبری، ص 647؛ چشم به راه مهدی، ص (مقالهِ بررسی نشانه های ظهور).

[20] انساب الاشراف، ج 9، ص 222 و ج 4، ص 223؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 289؛ تاریخ الطبری، ج 7، ص 444.

[21] تاریخ الطبری، ج 7، ص 445؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 394.

[22] تاریخ الطبری، ج 8، ص 415؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 43، ص 24؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 284.

[23] تاریخ مدینه دمشق، ج 14؛ ص 8 و ح 37، ص 199؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 285: «الولید بن مسلم غیر مره یقول لو لم یبق من سنه

195 الا ّ یومٌ لخرج السفیانی.» ولید بن مسلم راوی بسیاری از اخبار ملاحم و فتن است که نعیم بن حماد در کتاب الفتن فراوان از او روایت کرده است.

[24] نک: تاریخ الطبری، ج 10، ص 135 و ج 9، ص 118.

[25] ضحی الاسلام، ج 3، ص 238.

[26] نسب قریش، ص 129؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 43، ص 39 و ج 16، ص 33.

[27] دادگستر جهان، ص 222.

[28] آن چه دربارهِ خراسانی در منابع معتبر حدیثی یافت می شود، از آن جمله روایتی است در کتاب الغیبه نعمانی (ص 264) که به نقل از امام باقر(ع) می گوید: خروج سفیانی و یمانی و خراسانی در یک سال در یک ماه و در یک روز اتفاق می افتد. در سند این روایت افرادی مجهول، مهمل و واقفی مذهب قرار دارند که وجود حسن بن علی بن ابی حمزه در آن برای ضعف روایت کافی است. بخشی از همین روایت در (ص 267) این کتاب هم آمده که در سند آن هم حسن وجود دارد. این روایت پیش از این، ذیل عنوان «زمینه های جعل در موضوع مهدویت» مورد بررسی قرار گرفت. دومین روایت خراسانی را هم نعمانی در (باب 16) کتاب الغیبه حدیث ششم آورده است که خراسانی به جای یکی از نشانه های حتمی پنج گانه ذکر شده است، ولی سند آن هم به دلیل آمدن نام محمدبن حسان رازی، علی بن ابی حمزه واقفی و محمد بن علی کوفی (ضعیف جداً فاسد الاعتقاد: رجال النجاشی، ج 2، ص 216) ضعیف است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109