مثالهای زیبای قرآن: (امثال القرآن)

مشخصات كتاب

سرشناسه : مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : مثالهای زیبای قرآن: (امثال القرآن)/ مکارم شیرازی؛ تهیه و تنظیم ابوالقاسم علیان نژادی.

مشخصات نشر : قم: نسل جوان، 1378 -

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : دوره 964-6275-22-2 : ؛ 14000 ریالج.1 964-6275-07-9 : ؛ 33000 ریال (ج.1، چاپ چهارم) ؛ ج.2 964-6275-21-4 :

يادداشت : ج.1 (چاپ چهارم: 1386).

يادداشت : ج.2 (چاپ دوم: 1378).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : قرآن -- امثال

شناسه افزوده : علیان نژادی، ابوالقاسم، 1343 - ، گردآورنده

رده بندی کنگره : BP84/4/م7م2 1378

رده بندی دیویی : 297/154

شماره کتابشناسی ملی : م 78-15177

پيشگفتار

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد لله رب العالمين، و الصلوة و السلام على جميع الانبياء و المرسلين، لا سيما افضلهم خاتم النبيين، و على آله الطاهرين المعصومين المنتجبين.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در خطبه معروف شعبانيّه، ماه مبارك رمضان را ماه رحمت، ماه مغفرت و ماه بركت شمرده است. «1»

ماه رحمت است، زيرا ماهى است كه اعمال عادى انسان، همچون خواب و تنفّس، ثواب عبادت را دارد تا چه رسد به عبادات و طاعات و نيكى هاى او.

ماه مغفرت و آمرزش است؛ چرا كه درياى لطف و بخشش پروردگار در اين ماه موّاج است، درهاى بهشت برين باز، و درهاى دوزخ بسته، و شياطين در غل و زنجيرند، در هر شب از شبهاى اين ماه- طبق روايتى- هفتاد هزار نفر بخشوده مى شوند، و در شب قدر به تعداد همه كسانى كه در اين ماه مورد بخشش قرار گرفته اند بخشوده خواهند شد؛ مگر كسانى كه ميان آنان و برادر دينى شان كينه و عداوتى باشد، كه تا صلح نكنند مورد عفو الهى واقع نمى شوند! «2»

______________________________

(1)- وسايل الشيعه، جلد

7، ابواب احكام شهر رمضان، باب 18، روايت 20.

(2)- وسايل الشيعه، جلد 7، ابواب احكام شهر رمضان، باب 18، روايت 21.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 8

ماه بركت است؛ چرا كه انواع نعمت ها و مواهب معنوى الهى، همچون باران رحمت بر انسانها نازل مى گردد، كه از همه مهمتر نزول قرآن مجيد- اين مائده بزرگ آسمانى- در اين ماه است، خوشا به حال آنان كه آن را با انديشه و تدبّر مى خوانند و از زلال معارفش سيراب مى شوند، از درياى بيكران تعاليم آن گوهرها بر مى گيرند و از بوستان اندرزها و حكمتهايش گلها مى چينند.

بعضى از كشورهاى اسلامى؛ به ويژه ايران اسلامى، در ماه مبارك رمضان با عطر روح افزاى تبليغ معارف الهى خوشبو مى شود. مردم با بار يافتن به ميهمانى پروردگار عالم، تشنه معرفت الهى و پذيراى مبلّغان عاشق و عارف مى شوند و در هر كوچه و خيابان جلسات آموزش، تلاوت و تفسير قرآن، بيان معارف الهى، احكام اسلامى و توسّل به اهل بيت عليهم السلام برگزار مى گردد.

از جمله اين جلسات پرفيض و بركت، جلسه تفسير قرآن مرجع عاليقدر جهان تشيع، مفسّر قرآن و ذاكر اهل بيت عليهم السلام حضرت آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى- مدّظلّه- است كه معظّم له با بيان شيوا و نافذ خويش، جرعه هايى از چشمه زلال و صاف معارف قرآن مجيد را به شيفتگان و تشنگان اين كتاب هدايت مى نوشاند.

موضوع تفسير آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى، در ماه مبارك رمضان سال 1418 و 1419 ه ق «مثل هاى قرآنى» بود كه در عين سادگى، از جمله مهم ترين و پيچيده ترين مفاهيم قرآنى محسوب مى شود.

با توجّه به تازگى موضوع و روانى بيان اين مفسّر عاليقدر و غناى مطالب تفسير،

بر آن شدم تا به تنظيم مطالب معظّم له در اين جلسات و تدوين آن بپردازم و با كسب اجازه از محضر آن بزرگوار به نشر آن بپردازم.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 9

مجموعه حاضر كه صورت تنظيم شده و مدوّن فرموده هاى معظّم له است، به شيفتگان معارف الهى و قرآنى تقديم مى گردد.

يادآورى چند نكته را لازم مى دانم:

1- شايد بعضى از خوانندگان عزيز تصوّر كنند كه آيات «امثال القرآن» در تفسير نمونه به اندازه كافى تفسير شده است؛ امّا با مطالعه اين كتاب روشن مى شود كه استاد معظّم در اين مباحث به حقايق تازه و نكات بديعى دست يافته كه اين بحث قرآنى را بسيار آموزنده تر و پربارتر ساخته است و هرگز تفسير نمونه، با تمام مزايايش، ما را از اين مباحث بى نياز نمى كند.

2- استاد بزرگوار، آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى- زيد عزّه-، نقل مى كردند:

وقتى كه به تأليف «تفسير نمونه» اقدام كرده بودند، بعضى اعتراض مى كردند كه با وجود تفسير «مجمع البيان» ضرورتى به تفسير جديد نيست؛ ولى گذشت زمان و ارائه كتابهاى جديد تفسير قرآن؛ مانند تفسير شريف «الميزان» و «نمونه»، نشان داده است كه مردم بيش از پيش به برداشتهاى تازه اى از كتاب وحى الهى محتاجند.

به مصداق اين فرموده پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله كه: «لا تَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَماءُ وَ لا يُخْلَقُ عَنْ كَثْرَةِ رَدٍّ وَ لا تُنْقَضى عَجائِبُهُ؛ علماء و دانشمندان هرگز از قرآن سير نمى شوند و قرآن هرگز بر اثر تكرار كهنه نمى گردد و مطالب تازه و نو آن تمام نمى شود». «1» در هر عصر و زمانى مفسّران فرهيخته، موظّفند با بهره گيرى از علوم و اكتشافات جديد، بهره هاى تازه اى از قرآن

بگيرند، چنانكه گفته اند: «كم ترك الّاول للآخر».

______________________________

(1)- مجمع البيان، جلد اوّل، صفحه شانزدهم، الفنّ السّادس.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 10

3- با قبول كاستيهايى در امر تنظيم مطالب، دست يارى به سوى شما خوانندگان فاضل دراز مى كنم و انتقادها و پيشنهادهاى ارزنده شما را با آغوش باز مى پذيرم.

خداوندا! ما را با قرآن زنده بدار،

با قرآن بميران،

و با قرآن محشور بفرما،

آمين يا ربّ العالمين.

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا انَّكَ انْتَ السَّميعُ الْعَليمُ

حوزه علميه قم

ابوالقاسم عليان نژادى

18/ 12/ 1376، مطابق با يازدهم ذيقعده،

روز ولادت حضرت على بن موسى الرّضا عليهما السلام.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 11

فصل اوّل تحليلى پيرامون مثالهاى قرآن

اهميّت قرآن و ماه رمضان

ماه رمضان كه ماه نزول قرآن است، پيوند مستحكمى با قرآن دارد. به منظور نشان دادن اين پيوند به بررسى اجمالى آياتى چند از كلام اللّه مجيد مى پردازيم:

خداوند در آيه 183 سوره بقره، حكم و جوب روزه را بيان مى كند و براى بيان اهميّت آن، شمول روزه را مطرح كرده، مى فرمايد: «اين حكم اختصاص به شما (مسلمانان) ندارد و بر امتّهاى قبل از شما نيز واجب بوده است.» و در پايان، نتيجه روزه را تقواى الهى و پرورش روح مى شناسد.

سپس در آيه بعد، آيه 184، سه گروه را از اين حكم مستثنى مى سازد: اوّل بيماران، دوّم مسافران و سوّم پيران. دو گروه اوّل و دوّم پس از به دست آوردن تندرستى و اتمام سفر، بايد به صورت قضا روزه بگيرند؛ ولى گروه سوّم تنها به پرداخت كفّاره روزه به ميزان 750 گرم گندم و يا مانند آن موظّف شده است. و نيز عدم توانايى جسمى روزه گيران دختر كه تازه به سنّ تكليف رسيده باشند؛ وجوب روزه را بر آنان از بين مى برد

و توجّه بدين موضوع، مى تواند مشكل واجب شدن روزه بر دختران به سنّ بلوغ رسيده، را حل كند؛ زيرا كه رسيدن به سنّ بلوغ، نه سالگى تمام، يكى از شرايط تكليف است و قدرت و توانايى جسمى، شرط ديگر آن است. بنابراين، روزه بر دختران بالغ كه ضعيف و ناتوانند، واجب نيست.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 12

به دنبال آيه فوق، آيه 185 سوره بقره، ماه رمضان را ماه روزه اعلام مى كند و در بيان اهميّت اين ماه، رمضان را ماه نزول قرآن معرّفى مى كند و مى فرمايد:

«شهرُ رَمَضانَ الَّذى انزِلَ فيهِ القُرآنْ هُدىً لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الهُدى و الفُرْقان ...» ماه رمضان، ماهى است كه قرآن در آن براى هدايت بشر و براى راهنمايى و امتياز حق از باطل نازل شده است. از اين آيه شريفه چنين استفاده مى شود كه مهمترين ويژگى ماه رمضان، نزول قرآن است كه در شب قدر بر قلب نازنين پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است.

رابطه ماه مبارك رمضان با قرآن

ماه رمضان، ماه عبادت و خودسازى، ماه ترك معصيت و انجام اطاعت است.

براى تحقّق اين مهم، هم تعليم لازم است و هم تربيت. «قرآن» انسان را تعليم مى دهد و «روزه» انسان را تربيت مى كند. تنها با اين دو است كه رسيدن به كمال ممكن مى گردد. در حقيقت «قرآن» بدون فريضه «روزه» آموزش ناتمام و بدون پرورش است و رمضان و «روزه» بدون «قرآن» تربيت فاقد دانش و آگاهى است.

بنابراين، يك مسلمان بايد با روزه گرفتن، رمضان را احيا و خود را تربيت كند و نيز با نزديكى به قرآن و مأنوس شدن با آن، هدايت شود چرا كه قرآن هم هدايت است،

هم بيّنات و هم فرقان «... هُدىً لِلنّاسِ و بيّناتٍ مِنَ الهُدى وَ الفُرقانِ ...» چنين قرآنى در ماه رمضان فرود آمد و روزه نيز در اين ماه واجب گشت. به همين جهت، بايد به اين دو هديه الهى توجّه خاص شود.

موضوع: امثال قرآن

تلاوت قرآن فضيلتى بزرگ است؛ به ويژه در ماه مبارك رمضان كه به راستى فضيلت آن بيرون از حدّ و شمار است. اين فضيلت زمانى حاصل مى شود كه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 13

تلاوت قرآن همراه با تفكّر و انديشه باشد. تفكّرى كه پاك كننده روح و زمينه ساز عمل باشد.

بدين منظور، بر آن شديم در ايّام ماه مبارك رمضان امسال «1»، درس تفسير قرآن داشته باشيم. موضوع تفسير را «امثال قرآن» انتخاب كرديم تا هم زمينه اى جديد در تفسير قرآن طرح شود و هم قابل استفاده براى همگان باشد.

چرا قرآن «مثال» زده است؟

در قرآن مجيد مثلهاى زيادى، بيش از پنجاه مَثَل، «2» ديده مى شود. تنها در سوره بقره- كه دوّمين سوره قرآن است- حدّ اقل ده مثل ذكر شده است. چه حكمتى در اين مثالها نهفته است كه خداوند تا اين ميزان مثل آورده است؟

پاسخ: مَثَل يعنى تشبيه حقايق عقلى به امور حسّى و قابل لمس. از يك سو، مسائل عقلى بسيارى وجود دارد كه اكثر مردم قابليّت فهم و جذب آن را پيدا نمى كنند. و از سوى ديگر، مردم به محسوسات و عينيّات عادت كرده اند و ضرب المثل «عقل مردم به چشمشان است» بدين معناست كه ديده ها و امور قابل لمس، آسان تر و بهتر درك مى شود. بدين خاطر است كه خداوند متعال برخى از مفاهيم بلند عقلى را در قالب مثلها بيان فرموده

است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراك خود دريابند. بنابراين، فلسفه مثلهاى قرآن، تنزّل مسايل بلند و عميق و بيان آنها در افق فكر مردم است.

______________________________

(1)- ماه مبارك رمضان، سال 1418 ه ق.

(2)- اين كه در بعضى از كتابهاى «امثال قرآن»، مثالهاى قرآن را تا يك صد و سى مثل شمرده اند، ظاهراً صحيح نمى باشد، زيرا در آنها، ضرب المثلهاى قرآن نيز مَثَل محسوب شده اند؛ مثلًا آيه شريفه 164 انعام «... و لا تزرو وازرة وزر اخرى ...» و آيه 39 سوره نجم «... ليس للانسان الّا ما سعى» كه «مثَل» به حساب آورده شده است، «ضرب المثل» هستند؛ زيرا كه در آنها، تشبيهى بيان نشده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 14

مثلهاى عملى و لسانى

اين نكته قابل توجّه است كه مثل گاهى عملى است و به زبان كردار بيان مى شود و گاهى لفظى است و به زبان گفتار.

مثلهاى قرآن مجيد از نوع دوّم است؛ ولى در سيره پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و ائمّه هدى عليهم السلام گاهى مثالهاى عملى نيز ديده مى شود كه طبعاً اثر بيشترى هم دارد. «1» به دو نمونه آن توجّه كنيد:

1- گناهان كوچك وقتى كه انبوه مى شود!

روزى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به همراه عدّه اى از ياران خود به سفر رفتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفت خطر گناهان صغيره را- كه مردم به خاطر صغيره بودنش كمتر بدان توجّه مى كنند- گوشزد كند. در بيابانى خشك و بى آب و علف به اصحابش دستور داد مقدارى هيزم جمع كنند- شايد منظور ديگرى از تهيّه آتش، مورد نظر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است-

اصحاب عرض كردند: در اين بيابان هيزمى وجود ندارد! حضرت فرمودند: جستجو كنيد؛ هر مقدار يافتيد و لو اندك كافى است. اصحاب پراكنده شدند و هر يك پس از لحظاتى هيزم مختصرى جمع كردند. حضرت دستور داد هيزم ها را يك جا بريزند، وقتى هيزم هاى كم، يك جا جمع شد؛ چشمگير و قابل ملاحظه شد. سپس حضرت آنها را آتش زد؛ هيزم ها آتش گرفت؛ آتش شعله كشيد؛ شعله ها حرارت آفريدند و حرارت سوزان، اصحاب را از دور آتش به عقب راند. حضرت در اين جا فرمودند: «هكَذا تُجْتَمَعُ الذُّنُوبُ! ثُمّ قالَ: ايّاكُمْ وَ الَمحَقَّراتِ مِن الذُّنُوبِ» گناهان نيز اين گونه- همانند اين هيزمها- جمع مى شوند! بنابراين، از گناهان صغيره نيز بپرهيزيد. «2»

______________________________

(1)- البتّه مثلهاى لفظى و به زبان گفتار نيز از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام نقل شده است كه علاقه مندان مى توانند دراين باره به ميزان الحكمة، روايت 18106 تا 18236 مراجعه كنند.

(2)- ميزان الحكمة، باب 1372، حديث 6593.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 15

آرى گناه صغيره هم مانند اين هيزمها، كم كم جمع مى شوند و ناگهان تبديل به كوهى از آتش مى شوند. خطر گناه صغيره همين بى توجّهى به آن است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اين مثل عملى، خطر آن را گوشزد كرد.

2- ترسيم آتش سوزان جهنّم

حضرت على عليه السلام در زمانى كه خليفه بر حق مسلمانان است و اختيار بيت المال با اوست، برادرش عقيل كه مردى عيال وار و محتاج است و دريافتى سرانه او از بيت المال، مخارج زندگيش را تأمين نمى كند، به خدمت برادر مى رسد و سهم بيشترى را از بيت

المال تقاضا مى كند. حضرت على عليه السلام براى نشان دادن زشتى درخواست و عذاب گناه بى عدالتى به برادر خود، آهن سرخ شده اى را به طرف دست برادر مى برد- بر خلاف گمان بعضى از مردم، به دست او نمى زند- فرياد «عقيل» بلند مى شود كه اين چه رفتارى است كه با برادر نابيناى خود مى كنى؟! حضرت على عليه السلام در جواب فرمودند: برادرم! تو نمى توانى اين آتش اندك دنيا را تحمّل كنى! چگونه مرا به آتش جهنّم كه قابل مقايسه با آتش دنيا نيست دعوت مى كنى؟ «1» تو طاقت حرارت آتش دنيا ندارى! چگونه مرا به ناخشنودى خدا براى خشنودى بنده او وا مى دارى كه سرانجامى جز دوزخ سوزان ندارد؟ تو طاقت عذاب گرماى ناچيز ندارى! چگونه مرا به نافرمانى از خدا و دورى از راه حق و عدالت فرا مى خوانى كه پيامدش عذاب الهى است؟

اين مَثَلها درك و فهم بسيارى از مفاهيم را آسان مى سازد. اگر به جاى اين مَثَل عملى، موعظه و نصيحت مى شد، اين اندازه موثّر نبود. اين مثل نه تنها براى «عقيل» و در آن عصر و زمان، بلكه در همه عصرها و زمانها قابل فهم همگان

______________________________

(1)- نهج البلاغه، خطبه 224.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 16

است. بخاطر اين آثار است كه قرآن از مثلها بهره گرفته است.

هدف از مثَلَها، از زبان قرآن

در آياتى از قرآن، هدف از مثلهاى قرآنى بيان شده است؛ به سه نمونه از آن توجّه كنيد:

1- در آيه 25 سوره ابراهيم پس از اين كه كلمه «طيّبه» را به «شجره طيّبه» تشبيه مى كند- كه بحث آن خواهد آمد- در آخر آيه مى فرمايد: «وَ يَضْرِبُ اللّهُ الامْثالَ لِلْنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» خداوند براى مردم

مَثَلها مى زند، شايد متذكّر شوند.

بنابراين آيه، هدف از «مَثَل» تذكّر و يادآورى است.

2- در آيه 21 سوره حشر بعد از تشبيه قلب انسانهاى سياه دل، به كوهها و اين كه اثر قرآن بر كوهها بيشتر از تأثير آن بر قلب بعضى از انسانها است؛ مى فرمايد:

«وَ تِلْكَ الْامْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» ما اين مَثَلها را براى مردم بيان مى كنيم، شايد تفكّر و انديشه كنند. بر اساس اين آيه شريفه، هدف از «مثل» تفكّر و انديشيدن است.

3- در آيه 43- 40 سوره عنكبوت، پس از اين كه كسانى را كه غير خدا را ولىّ خود قرار داده اند، به عنكبوتى تشبيه مى كند كه به تارهاى خود اعتماد و اتّكا دارد؛ مى فرمايد: «وَ تِلْكَ الْامْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ ما يَعقِلُهَا الّا الْعالِمُونَ» ما اين مثلها را براى مردم مى زنيم و لكن اين مَثَلها را جز عالمان و انديشمندان درك نمى كنند. طبق اين آيه شريفه، هدف از «مَثَل» تفكّر عالمانه است.

از آيات ياد شده نتيجه گرفته مى شود كه سه مرحله را در تأثيرگذارى مثلها بر انسان مى توان شناخت:

اوّل: مرحله تذكّر و يادآورى است كه حقيقت پيام الهى در خاطر مرور مى شود؛

دوّم: مرحله انديشه و تفكّر است كه به موضوع مثل و حكمت آن انديشه مى شود؛

و سوّم: مرحله ادراك است كه با تفكّر، حقايق شناخته و درك شود. «1»

______________________________

(1)- دو احتمال ديگر را نيز مى توان در نظر گرفت: اوّل تقسيم مثلها به نتيجه: مثلهايى كه موجب تذكّر مى شود، مثلهايى كه باعث تفكّر مى شود و مثلهايى كه موجب ادراك مى شود. دوّم: تقسيم مَثَلها به مخاطب: مخاطبين سه دست اند و هر كدام از اقسام مثل به گروهى از مردم مربوط مى شوند.

مثالهاى زيباى

قرآن، ج 1، ص: 17

اهمّيّت پيام مثل

مردم در بسيارى از امور، بزرگى را دليل بر عظمت و كوچكى را دليل بر كم اهمّيّت بودن آن امر تلقّى مى كنند؛ در حالى كه چنين نيست. مهم، پيامى است كه مراد گوينده مى باشد. در قرآن نيز موضوع مهم، پيامى است كه در مثال بيان مى شود نه بزرگى و كوچكى چيزى كه به آن مثال زده مى شود (مُمَثّل).

خداوند حكيم در آيه شريفه 26 سوره بقره مى فرمايد: «انَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِى انْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَهَا فَامّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ انَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ امَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا ارادَ اللّهُ بِهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إلَّاالْفاسِقِينَ.»

خداوند ابايى ندارد كه (به موجودات ظاهراً كوچكى مانند) پشه، و حتّى كمتر از آن مثال بزند. (در اين ميان) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان؛ و امّا كافران (اين موضوع را بهانه قرار داده) مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟! خدا جمع زيادى را با آن گمراه، و گروه بسيارى را هدايت مى كند؛ ولى تنها فاسقان را گمراه مى سازد!

درآمدى بر آيه شريفه

با تأمّل در اين آيه شريفه، نتايج زير به دست مى آيد:

اوّل: خداوند متعال، خود هدف از طرح مثل را هدايت و رستگارى مردم بيان فرمودند؛

دوّم: موضوع و محتواى مثل اهمّيّتى بيش از ظاهر مضمون و موجودات ياد شده در آن دارد؛

و سوّم: هر مخلوقى و لو پشه، نشانگر عظمت خالق است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 18

شرح و تفسير آيه

پيش از تفسير و به منظور آماده سازى ذهنى براى درك عميق تر آن، مختصراً به شأن نزول اين آيه شريفه اشاره مى شود.

يكى از عمده ترين

ويژگى هاى منافق بهانه جويى اوست. منافق در هر مسأله اى بهانه جويى و اشكال تراشى مى كند. او به جهت گيرى مخاطب خود كارى ندارد؛ زيرا همواره از موضع مخالف مى نگرد و عمل مى كند. به عنوان مثال: فرض كنيد شخصى يا گروهى در يك شهر، يك مركز اسلامى شامل مسجد، كتابخانه، مصلّى، بيمارستان، خانه سالمندان و ... بنا كنند، منافق در مقابل اين كار بهانه جويى مى كند، مى گويد: با وجود مردمان گرسنه در اين شهر آيا ساخت چنين بناى بزرگ و پرهزينه اى، كارى درست و پسنديده است؟ آيا بهتر نبود كه مخارج ساخت اين مركز، در راه سير كردن گرسنگان صرف مى شد؟ آيا بهتر نبود اين هزينه براى ازدواج جوانان نيازمند به كار مى رفت؟ آيا بهتر نبود كه با اين پول هنگفت، بيماران تنگدست درمان مى شدند؟ آيا بهتر نبود اين سرمايه فراوان در راه تعليم و تربيت جوانان دانش آموز و دانشجو مصرف مى شد؟!

حال اگر همان شخص يا جمعيّت خيريّه، از ابتدا آن سرمايه عظيم را در امور خيريّه؛ مانند اطعام گرسنگان، كمك به جوانان، درمان بيماران و ... صرف مى كردند، باز همان منافق به نوعى ديگر بهانه جويى مى كرد و مثلًا مى گفت: اين چه اسلام و مسلمانى است كه در اين شهر حتّى يك مسجد وجود ندارد و شما سرمايه هاى عظيمى را به آن كارهاى بى حاصل اختصاص مى دهيد! شما با اين كارها اسلام را از بين برديد! از يهود و نصارى ياد بگيريد كه چه عبادتگاههاى زيبايى مى سازند، كه انسان را ناخودآگاه به سوى خود جذب مى كند! از هندوها ياد بگيريد كه براى بتهاى بى جان خود چه معابد عظيمى بنا مى كنند و ....

خلاصه اين كه؛ كار منافق مخالف خوانى، پاشيدن تخم

نفاق و اختلاف و ناراحت كردن ديگران است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 19

با توجّه به اين مقدّمه، به تفسير و شرح آيه شريفه مذكور مى پردازيم:

وقتى كه بعضى از مثلهاى قرآن نازل شد، منافقان شروع به بهانه گيرى كردند كه «اين چه مثلهايى است كه در قرآن آمده است؟!» شأن خداوند بزرگ، بالاتر از اين است كه به موجودى ضعيف مثل عنكبوت و مگس «1» و يا به موجودى بى جان چون آتش و رعد و برق مثال بزند! «2» و منظورشان از اين گفته ها اين بود كه «اينها، آيات قرآنى، از سوى خدا نازل نشده است و وحى نيست!»

البتّه اگر اين آيات و مثلها نازل نمى شد و يا با كلامى دير فهم و كلماتى دشوار و عباراتى پيچيده بيان مى شد، منافقان قطعاً به گونه اى ديگر بهانه جويى و اشكال تراشى مى كردند كه: «اين چگونه مى تواند كلام خدا باشد در حالى كه ما چيزى از آن نمى فهميم؟ و يا چرا خداوند اين مفاهيم عالى و مطالب پيچيده را با بيانى ساده مطرح نكرده است تا براى همه قابل فهم و درك باشد؟!» همان گونه كه منافقان زمان حضرت شعيب اين مطلب را گفتند؛ خداوند در آيه شريفه 91 سوره هود مى فرمايد: «قالُوا يا شُيَعْبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمّا تَقُولُ وَ انّا لَنَرَاك فينا ضَعيفاً وَ لَوْلا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما انْتَ عَلَيْنا بِعَزيز».

گفتند: اى شيعب! بسيارى از آنچه را مى گويى، ما نمى فهميم و ما تو را در ميان خود، ضعيف مى يابيم. و اگر به خاطر قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى!

______________________________

(1)- خداوند متعال در آيه 73 سوره حج براى بيان عجز

و ناتوانى بت ها به مگس مثال زده است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئاً لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» اى مردم! مثلى زده شده است، بدان گوش فرا دهيد: كسانى كه آنها را به جاى اللّه به خدايى مى خوانيد اگر همه جمع شوند، مگسى را نمى توانند، بيافرينند و هر گاه مگسى چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آن چيز را بازستانند! طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (هم اين عابدان و هم آن معبودان)!

(2)- شرح اين مثلها در مثل اوّل و دوّم خواهد آمد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 20

با استفاده از آيه شريفه روشن مى شود كه منطق اينها بهانه جويى است؛ از طرفى مى گويند: «سخنان تو را نمى فهميم» و از طرف ديگر اظهار مى كنند «تو را به خاطر قبيله ات رها كرده ايم و گرنه مى كشتيم» حضرت شعيب در جواب آنها فرمود: «آيا خداوند عزيزتر است يا قبيله كوچك من؟!» «1»

چون منافقان لجوج از مثل زدن به موجودات بى جان يا ضعيف بهانه گيرى مى كردند، آيه 26 سوره بقره نازل شد و به اين دو رويان اشكال تراش جواب داد كه: «هيچ مانعى ندارد كه خداوند بزرگ به پشه، بلكه كوچكتر از پشه مثال بزند ...» چون فصاحت و بلاغت سخن ايجاب مى كند، گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات كوچك مثال زده شود؛ هر گاه منظور از مثل بيان عظمت چيزى باشد معمولًا به موجودات بزرگ مثال زده مى شود و اگر هدف، نمايش و بيان سستى و ناتوانى چيزى باشد به حيوانات و موجودات ضعيف.

بنابراين، همواره

مثال به موجودات و اشياى بزرگ نشانه و دليل فصاحت و بلاغت مثل و كلام نيست. در نتيجه هيچ ايرادى وجود ندارد كه خداوند به هر چيزى كه مناسب با موضوع كلام باشد مثال بزند.

مؤمنان و صالحان كه محتوا و حقيقت اين مثالها را مى فهمند، مى دانند كه از جانب خداست و منكر آن نمى شوند؛ ولى منافقان و كافران كه لجوج و متعصّب و بهانه گير هستند، اشكال تراشى مى كنند و مى گويند: «چرا خداوند چنين مثلهايى زده است كه باعث گمراهى عدّه اى و سبب هدايت عدّه ديگر شود؟!»

اشتباه منافقان

اشتباه بزرگ منافقان اين بود كه نمى خواستند به اين مهم توجّه كنند كه: «يكى

______________________________

(1)- سوره هود، آيه 91.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 21

از شاخه هاى اعجاز قرآن مجيد، معجزه پيامبر صلى الله عليه و آله، فصاحت و بلاغت آن است». «1»

فصاحت و بلاغت- كه موضوع يكى از علوم و دروس حوزه هاى علميّه است- به اختصار عبارت است از «بيان جذّاب و بيان رسا» به تعبير ديگر اگر ظاهر سخنى زيبا باشد آن سخن را فصيح گويند و اگر سخنى داراى معناى بلند و پر محتوا باشد آن را بليغ نامند.

بنابراين؛ فصاحت و بلاغت- كه از شاخه هاى اعجاز قرآن است- به معناى زيباى ظاهرى و بلندى محتوا مى باشد.

قرآن مجيد براستى فصيح و بليغ است؛ يعنى هم ظاهرى زيبا و جذّاب دارد و شنونده را به خود جذب مى كند و هم داراى معانى و مطالب بلند و پر معناست.

قرآن به ديدگاه عربها، تا آن اندازه فصيح و بليغ و جذّاب بود كه دشمنان، آن را سحر و جادو مى خواندند! زيرا كه شنونده را بى اختيار تسليم خود مى كرد و خودِ اين اتّهام

اعتراف به جذبه فوق العاده قرآن است! افراد بسيارى بودند كه با شنيدن چند آيه قرآن ايمان آوردند و دلباخته آن شدند.

جاذبه قرآن و نجات مسلمانان

عدّه اى از مسلمانان صدر اسلام بر اثر فشار زياد مشركان مكّه، به حبشه هجرت كردند. كفّار دو نماينده با هداياى فراوان به دربار نجاشى، پادشاه حبشه، فرستادند تا مسلمانان را برگردانند. آنان ابتدا اطرافيان و درباريان را با هدايا

______________________________

(1)- اعجاز قرآن مجيد شاخه هاى مختلفى دارد كه يكى از آنها فصاحت و بلاغت است و بقيّه شاخه ها عبارتند از:

1- اعجاز قرآن از نظر علوم روز و اكتشافات علمى. 2- اعجاز از نظر تاريخ. 3- اعجاز از نظر وضع قوانين. 4- اعجاز از نظر اخبار غيبى. 5- اعجاز از نظر معارف الهى. 6- اعجاز از نظر عدم تضادّ و اختلاف. براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به «پيام قرآن» جلد 8، صفحه 113 به بعد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 22

تطميع كردند و به نجاشى گفتند: «اينان جوانان فرارى و سركش شهر ما، مكّه هستند و ممكن است در اين سرزمين ايجاد اغتشاش كنند و باعث درد سرى شوند؛ بهتر است كه آنها را به ما تحويل دهيد تا به شهر خودمان بازگردانيم.»

مجلس از هر نظر به نفع كفّار و به ضرر مسلمانان بود و نمايندگان مشركان از پيش، مقدّمات دستيابى به خواسته خود را فراهم كرده بودند.

امّا از آن جا كه نجاشى، مردى باهوش و زيرك بود از نماينده مسلمانان خواست كه آنها هم مطالب خود را بيان كنند. حضرت جعفر بن ابي طالب- رضوان اللّه عليهما- شروع به سخن كرد و به معرّفى اسلام و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و قرآن پرداخت.

نجاشى از او خواست مقدارى از قرآن نازل شده بر پيامبر صلى الله عليه و آله را براى او بخواند. جعفر با در نظر گرفتن موقعيّت زمان و مكان و اين كه حاضران مسيحى بودند، آياتى از قرآن مجيد را در موضوع ولادت حضرت مسيح- على نبيّنا و آله و عليه السّلام- تلاوت كرد. مجلس كه از آغاز بر ضدّ مسلمانان آماده شده بود، منقلب شد و اشك در چشمان نجاشى و روحانيان مسيحى حلقه زد. فصاحت و بلاغت اين آيات و جاذبه كلام خدا، چنان در نجاشى تأثير گذاشت كه به نمايندگان قريش جواب منفى داد و هداياى آنها را بازگرداند و به جعفر و ساير مسلمانان اجازه داد كه تا هر زمان كه بخواهند در حبشه بمانند. «1»

نمونه ديگرى از تأثير قرآن

نمونه ديگر از تأثير فصاحت و بلاغت قرآن، داستان اسعد بن زُراره است.

چون قبيله «اسعد» با قبيله اى ديگر مدّتها در جنگ و ستيز بود، اسعد براى تهيّه اسلحه از مدينه به سوى مكّه حركت كرد. وقتى وارد مكّه شد، ابتدا به قصد زيارت

______________________________

(1)- فروغ ابديّت، جلد 1، صفحه 252 به بعد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 23

خانه خدا به طرف مسجد الحرام- كه كعبه در زمان جاهليّت على رغم وجود بتها از احترام خاصّى برخوردار بود- حركت كرد. جلوى در مسجد الحرام شخصى جلوى اسعد را گرفت و گفت: كجا مى روى؟ اسعد گفت: به زيارت مى روم. مرد گفت: عيبى ندارد؛ ولى مواظب باش! چون در كنار حِجر اسماعيل، مردى ساحر نشسته است؛ با كلامش مردم را سحر و جادو مى كند! اين پنبه را در گوشهايت فرو كن تا صدايش به گوش تو نرسد! اسعد اين

كار را انجام داد و به طواف مشغول شد. در اين هنگام چهره زيباى پيامبر صلى الله عليه و آله توجّه او را جلب كرد؛ ولى سخنان آن حضرت را نمى شنيد. با خود انديشيد كه: عجب آدم نادانى هستم! بهتر است حرفهاى او را بشنوم؛ اگر خوب بود بپذيرم و گرنه قبول نكنم. پنبه ها را از گوش درآورد و آياتى از قرآن به گوشش رسيد. «1» جذبه قرآن قلبش را تكان داد و در اعماق روحش روشنايى و درخشش عجيبى ايجاد كرد. آن گاه جلو آمد و در مقابل پيامبر زانو زد و از حضرت تلاوت چند آيه ديگر تقاضا كرد. اسعد با شنيدن اين آيات، شيفته گشت و سرانجام مسلمان شد و خود، موضوع اختلاف و ستيز قبايل خود را براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله بيان كرد و از پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت كرد كه جهت رفع اين اختلاف به مدينه بيايند. «2»

پيام هاى آيه

1- پشه حيوان كوچكى نيست!

بسيارى از مفسّران نامدار؛ از جمله مرحوم طبرسى- رضوان اللّه عليه- در

______________________________

(1)- آيه شريفه 17 و 18 سوره زمر اين منطق ريبا را تأييد كرده، مى فرمايد: «فَبَشِرْ عبادِ الّذينَ يَسْتَمِعُونَ القولَ فَيَتَّبِعُونَ احسَنَهُ اولئِكَ الّذينَ هَديهُمُ اللّهُ وَ اولئِكَ هُم اولُو الالبابِ» بشارت بده (اى محمّد) به بندگانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند، آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده و آنان خردمندانند.

(2)- فروغ ابديّت، جلد 1، صفحه 22.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 24

تفسير باارزش خود در ذيل آيه شريفه مذكور حديثى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه امام فرمودند: «علّت اين كه خداوند به پشه مثال زده است،

اين است كه پشه على رغم جسم كوچكش تمام اعضا و جوارح حيوان بزرگى چون فيل را داراست و علاوه بر آن، دو عضو ديگر دارد كه فيل فاقد آن است». «1»

در حقيقت خداوند با اين مثل مى خواهد ظرافت آفرينش را بيان كند كه تفكّر در مورد اين حيوان به ظاهر ضعيف- كه خدا آن را شبيه بزرگترين حيوانات خشكى آفريده است- انسان را متوجّه عظمت خدا مى سازد.

توضيح اين كه: در جثّه حقير يك پشه ضعيف و ناچيز، دقيقاً اندامهاى يك فيل عظيم الجثّه ديده مى شود. اندامهاى تغذيه، خرطومى ظريف با سوراخ باريك، اندامهاى حركتى، اندامهاى توليد مثل و ... علاوه بر آن، پشه دو شاخك شبيه آنتنهاى امروزى براى برقرارى تماس با اطراف دارد و نيز بالهاى ظريف كه فيل فاقد آنهاست.

2- دو حجاب بزرگ: كثرت نعمت و عادت به آن

علّت اين كه ما انسانها از اين نعمت هاى بزرگ خداوند غافليم و بر اين ظرافتهاى خلقت انديشه و تفكّر نمى كنيم دو چيز است: اوّل، حجاب كثرت نعمت. فراوانى نعمتها باعث مى شود كه هيچ نعمتى به چشم انسان نيايد و به آن نينديشد. امّا اگر به عنوان مثال همين پشه- كه همگان آن را موجود بى ارزش و مزاحمى مى دانند- به تعدادى كم و اندك وجود مى داشت و به دست دانشمندان مى افتاد، آن وقت آن را موجودى ارزشمند و شايسته مطالعات علمى مى شناختند. دوّم، حجاب عادت. مثلًا چشم يكى از نشانه هاى بزرگ خلقت و

______________________________

(1)- مجمع البيان، جلد 1، صفحه 67.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 25

آفرينش است؛ امّا هرگز به آن نمى انديشيم! يا گوش انسان گيرنده قوى و ظريف و عجيبى است؛ ولى چون به وجود آنها و استفاده از آن عادت كرده ايم قدر و

ارزش آنها را نمى دانيم. در حالى كه اگر دقّت كنيم نه تنها اين اعضا، بلكه همه چيز اين عالم عجيب است و همه، اسرار توحيد و دلايل عظمت خدا را بيان مى كنند.

3- هدايت و ضلالت در قرآن

اشاره

در انتهاى آيه مورد بحث و در جواب منافقان- كه گفتند: خداوند با اين مثلها عدّه اى را هدايت و افراد ديگرى را گمراه مى كند- خداوند مى فرمايد: «فقط فاسقان به وسيله آن (مثلها) گمراه مى شوند» در اين آيه شريفه و آياتى از اين قبيل «1» مسأله ضلالت و گمراهى به خداوند نسبت داده شده است! همان گونه كه در آيات ديگر مسأله هدايت. «2»

اگر هدايت و ضلالت به خواست خداست و ما انسانها مجبور هستيم و از خود اختيارى نداريم، پس چرا خداوند حكيم به نيكان پاداش و به بدان جزاء مى دهد؛ در صورتى كه هر دو مجبور بوده اند و به اراده خود عمل نكرده اند؟

در تفسير اين قبيل آيات و از جمله آيه مورد بحث نظرات مختلفى ارائه شده است: بعضى گفته اند: «يُضِلُّ» در اين آيه شريفه به معناى «يَمْتَحِنُ» است؛ يعنى خداوند به وسيله اين مثلها مى خواهد مردم را امتحان كند. «3»

گروه ديگر گفته اند: مراد از «هدايت و ضلالت» تهيّه مقدّمات آن است؛ ولى تصميم نهايى با خود انسان است. مثل اين كه خداوند از انسان لجوج توفيقات را

______________________________

(1)- مانند آيات 88 و 143 سوره نساء؛ آيات 178 و 186 سوره اعراف؛ آيات 23 و 36 سوره زمر؛ آيات 44 و 46 سوره شورى و آيات ديگر.

(2)- مانند سوره بقره، آيات 142 و 213 و 272؛ سوره مائده، آيه 16؛ سوره يونس، آيات 25 و 35 و آيات ديگر.

(3)- مجمع البيان، جلد 1،

صفحه 68.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 26

سلب مى كند، بنابراين؛ گمراهى به معناى سلب توفيق است. «1»

علّت اختلاف مفسّران در تفسير «هدايت و ضلالت» در قرآن مجيد ظاهراً بدين جهت است كه معناى اين دو كلمه براى آنها پيچيده و دشوار است. بنابراين؛ با توضيحى درباره اين دو واژه، بايد مشكل حلّ شود.

معناى هدايت و ضلالت

به اين مثال توجّه كنيد: دانه هاى شفّاف، سالم و حيات بخش باران از آسمان نازل مى شود و بر سراسر كره زمين مى بارد، خورشيد عالم گير نيز با نور پاك و نيروبخش خود بر همه زمينها مى تابد. اينها هر دو رحمت الهى است؛ ولى محصول زمين هايى كه از اين دو رحمت الهى بهره مند شده اند، يكسان نيست.

در زمين هاى شوره زار، خار مى رويد و در زمينهاى ديگر، گل و گياه سبز مى شود! آيا سبب اين اختلاف باران و خورشيدند يا شوره زارى زمين؟

شكّى نيست كه اشكال از زمين است. اگر به جاى تخم خار در آن زمين، تخم گل نهاده يا پاشيده مى شد، اين خارستان، گلستان مى شد؛ پس اگر گفته شود: باران در اين زمين خار رويانده است؛ معنايش اين نيست كه باران خارآفرين بوده است، بلكه ايراد از خود زمين است.

مسأله هدايت و ضلالت هم درست به همين شكل است. باران رحمت الهى به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله بر همه قلبها باريدن گرفت و همه به آواى ملكوتى قرآن گوش فرا دادند. كسانى كه قبلًا زمين دلشان را آماده كرده بودند، هدايت شدند و كسانى كه شوره زار دل را به زلال ايمان نشسته بودند و مستعد نشده بودند، گمراه شدند.

خود آيات قرآن نيز اين مدّعاً را تأييد مى كند؛ مثلًا در آيه دوّم سوره بقره

______________________________

(1)- تفسير

نمونه، جلد 1، صفحه 152.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 27

خداوند مى فرمايد: «ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» همان كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است.

يعنى هدايت شامل كسانى مى شود كه پرده هاى تعصّب و لجاجت را كنار زده باشند و نسبت به حرف حقّ، گوشى شنوا داشته باشند.

و در آيه مورد بحث، آيه 26 سوره بقره، خداوند فرمودند: «ما يُضِلُّ بِهِ الَّا الْفاسِقِينَ» تنها فاسقان گمراه مى شوند.

يعنى اينها اوّل فاسق بودند و زمين دلشان شوره زار؛ سپس خداوند، به خاطر همين فسقشان آنها را گمراه كرد و از باران رحمت و ايمان، خار و كفر روييده شد.

و در آيه 10 سوره روم نيز خداوند مى فرمايد: «ثُمَ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ اساؤُا السُّوأَى انْ كَذَّبُوا بآياتِ اللَّهِ ...» نتيجه و عاقبت آن كسانى كه مرتكب كار بد شدند، تكذيب آيات الهى و ضلالت شد.

يعنى اين تكذيب آيات الهى و ضلالت، حاصل اعمال خود آن ظالمين است «1» بنابراين؛ هدايت و ضلالت، نتيجه اعمال خود ماست و خداوند متعال- كه حكيم على الاطلاق است- مقدّراتى از روى حكمت براى بندگان وضع مى كند. اگر بنده به اميد كسب الطاف الهى به سوى خدا گام بردارد، از سرچشمه هدايتش، رستگار مى شود و اگر به بيراهه دلبستگى غير الهى رود، به مصداق آيه شريفه «انَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَ يَهْدِى الَيْهِ مَن انابَ» گمراه مى شود. و از ذيل آيه استفاده مى شود كه هدايت بى حساب نيست، بلكه هر كس به سوى خدا آيد و توبه كند هدايت شاملش مى شود؛ ولى اگر دشمنى كرد، گمراه مى شود.

خلاصه اين كه: جبرى در كار نيست و هدايت و ضلالت

نتيجه عمل خود انسان است و ضلالت سمّ كشنده است؛ اگر كسى با احتيار خود استفاده كرد، حقّ

______________________________

(1)- آيه 34 سوره غافر نيز علّت ضلالت را «اسراف» و آيه 74 همين سوره آن را «كفر» معرّفى مى كند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 28

اعتراض ندارد. اين آيات «هدايت و ضلالت چندان پيچيده نيست و به وسيله خود آيات قرآن تفسير مى گردد. در نتيجه وظيفه يك مسلمان اين است كه آنچه در توان دارد عمل كند و زمين دل را آماده باران رحمت الهى كند و از خداوند، خواستار توفيق و بخشش كاستيها شود.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 29

فصل دوّم اوّلين مثال: مثال منافقان

اشاره

اوّلين مثالى كه موضوع بحث ماست، آيه 17 و 18 سوره بقره است: خداوند متعال در اين دو آيه چنين مى فرمايد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا اضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُماتٍ لَّايُبْصِرُون صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَايَرْجِعُونَ».

مَثَل آنان (منافقان) همانند كسى است كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك، راه خود را پيدا كند)؛ ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند و در تاريكهاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آنها را رها مى سازد، آنها كران، گنگها و كورانند؛ لذا (از راه خطا) باز نمى گردند!

دور نماى بحث

در اين آيه سخن از منافقان است كه خود را در پس پرده نفاق پنهان ساخته اند؛ امّا سرانجام پرده نفاقشان دريده مى شود و آنان رسوا مى گردند.

منافقان به انسانى تشبيه شده اند كه تنها در بيابانى تاريك، سرگردان است و مى كوشد به روشنى آتشى راه نجات پيدا كند؛ امّا راه به جايى نمى يابد و همچنان در سرگردانى و

تاريكى بيابان تنها مى ماند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 30

شرح و تفسير آيه شريفه

دو تفسير براى آيه شريفه ذكر شده است:

نخست اين كه: مثَل منافقان، مثل انسانهاى گم گشته و سرگردان در بيابانى تاريك و مخوف است. فرض كنيد مسافرى شبانگاه از كاروان خود عقب مى ماند و در بيابانى تاريك، تنها گرفتار مى شود. اين مسافر نه نورى دارد نه روشنايى؛ نه دليلى دارد و نه راهنمايى؛ نه جادّه مشخّصى پيدا مى كند و نه قطب نمايى. از يك سو، ترس از دزدان و حيوانات درنده و از سوى ديگر ترس از هلاكت ناشى از گرسنگى و تشنگى او را به چاره انديشى و تلاش وا مى دارد. به جستجو مى پردازد. مقدارى هيزم فراهم مى كند و آنها را آتش مى زند، شعله آتش را بر بالاى دست مى گيرد و با شتاب به حركت در مى آورد. ناگهان وزش بادى تند شعله اش را خاموش مى كند، تا بخواهد هيزمى جمع آورى كند و شعله اى بيفروزد، اندك راهى را كه براى نجات خود طى كرده بود، هدر مى دهد و گم مى كند.

منافقان مانند اين مسافر تنها و ره گم كرده و از راه دور مانده اند. اينان در روشنايى زندگى در ظلمت و تاريكى قرار گرفته اند. از قافله انسانيّت و ايمان عقب مانده اند. هيچ نشانه راهى ندارند. خداوند نور هدايت را از آنان گرفته و آنها را در تاريكى ترك نموده است.

منافقان شخصيّت هاى دوگانه و دورويى دارند، ظاهرى مسلمان و باطنى كافر؛ ظاهرى صادق و باطنى ناراست؛ ظاهرى مخلص و باطنى رياكار؛ ظاهرى امين و باطنى خيانت پيشه؛ ظاهرى دوستانه و باطنى دشمن صفت و .... اينان از ظاهر پرفريب خود روشنايى آتشى پديد مى آورند. خود را مسلمان نشان مى دهند و

از مزاياى اسلام بهره مند مى گردند، ذبيحه آنان حلال محسوب مى شود، آبروى آنها محفوظ مى ماند، اموال آنها محترم شمرده مى شود، از حقّ ازدواج با مسلمانان

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 31

برخوردار مى شوند و .... اينها، بهره هاى اندكى است كه از روشنى آن آتش در اين زندگى كوتاه مادّى خود به دست آورده اند. با مرگ، اين آتش خاموش مى شود و روشنى آن از بين مى رود (ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ) و خداوند آنان را در تاريكى هاى قبر و برزخ رها مى كند. آن جاست كه درمى يابند آن اسلام ظاهرى و ايمان ريايى هيچ سودى برايشان ندارد.

نتيجه آن كه، اين آيه شريفه و مَثَل رسا و روشن، تشبيهى است كه در آن، «مُشَبّه» منافقانند و «مُشَبهٌ به» مسافر سرگردان در بيابان و «وجه شَبه» حيرانى و سرگردانى و بى اثر بودن سعى و تلاش هاى ظاهرى آنان است.

تفسير دوّم:

در پى تفسير اوّل، بايد خاطر نشان كرد كه روشنى ظاهرى آن آتش و تاريكى و تنهايى بعدى اش تنها مربوط به جهان معنوى و قيامت نيست، بلكه پيامدهايى در اين دنيا نيز دارد.

منافق براى هميشه نمى تواند نفاقش را پنهان كند، در نهايت رسوا مى شود؛ زيرا زمانى كه منافعش را در خطر نابودى مى بيند، باطن پليد و درون ناپاكش را آشكار مى سازد. مگر منافقان صدر اسلام نبودند كه در جنگها و حوادث مختلف باطن خود را آشكار كردند؟!

مگر به چشم خود در انقلاب اسلامى ايران مشاهده نكرديم كه در طول انقلاب و نهضت اسلامى چه تعداد از منافقان با گذشت زمان و به مناسبت هاى گوناگون چهره زشت و درون پليدشان را نشان دادند و از پس نقاب نفاق بيرون آمدند و در همين دنيا رسوا

شدند- اعاذَنَا اللّهُ مِنْ شُرُور انْفُسِنا- بنابراين، طبق اين تفسير «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ نه تنها در جهان آخرت و قيامت، كه در همين دنيا تحقّق پيدا مى كند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 32

پيام هاى آيه

1- اقسام منافقان

منافق الزاماً شخص نيست، بلكه ممكن است يك گروه و يا يك سازمان نيز منافق باشد و در بُعدى وسيع تر حتّى ممكن است حكومت يك كشور نيز منافق باشد. بعضى از كشورهاى مدّعى اسلام كه به ظاهر سنگ اسلام را به سينه مى زنند و در محافل و مجالس و كنفرانس هاى اسلامى شركت مى كنند، ديده ايم كه چگونه رسواى خاصّ و عام شده اند؛ چرا كه همدستى و همداستانى آنها با يكى از بزرگترين دشمنان اسلام و مسلمانان؛ يعنى اسرائيل غاصب آشكار شده و عهد و پيمانهاى پيدا و پنهانشان برملا گشته است و آن روشنى آتش ادعايشان به خاموشى گراييده و دورويى و رياكاريشان به اثبات رسيده است.

آرى! اين است عاقبت نفاق (فَاعْتَبِرُوا يا اوْلِى الْابْصارِ)!

2- صورت هاى نفاق

از جمله نتايجى كه از بحث اجمالى بالا گرفته مى شود، صور گوناگون نفاق است كه عبارتند از:

الف- نفاق در عقيده: مانند كسى كه به زبان مدّعى اسلام و مسلمانى است؛ ولى «مسلمان» شناخته نمى شود و يا تظاهر به ايمان مى كند؛ ولى «مؤمن» شمرده نمى شود.

ب- نفاق در گفتار: مانند كسى كه سخنى مى گويد؛ ولى خود در دل بدان اعتقاد ندارد. با اين بيان «دروغگو» منافق است؛ زيرا كه زبان و دلش يكى نيست.

ج- نفاق در كردار: مانند كسى كه «عملِ» ظاهرش با نيّت باطنى او متفاوت و متضاد است. همچون كسى كه در ظاهر خود را نمازخوان و يا امانتدار نشان مى دهد؛ ولى در واقع «بى نماز» و «خائن» است. «1»

______________________________

(1)- براى آگاهى بيشتر: ر. ك. ميزان الحكمة، باب 3966، حديث 20599.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 33

3- نشانه هاى نفاق

در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به بعضى از نشانه هاى نفاق اشاره شده است.

حضرت در اين روايت مى فرمايد: «ثلاثٌ مَن كُنَّ فِيهِ كانَ مُنافِقاً وَ انْ صامَ وَ صَلّى وَ زَعَمَ انَّهُ مُسْلِمٌ: مَنْ اذا ائْتَمَنَ خانَ، وَ اذا حَدَّثَ كَذِبَ وَ اذا وَعَدَ اخلَفَ ...»

ترجمه و توضيح: اين سه صفت در هر كسى باشد منافق است، اگر چه روزه بگيرد و نماز بگذارد و تصوّر مسلمانى داشته باشد:

اوّل- خيانتكارى. انسان خيانتكار منافق است؛ زيرا در ظاهر خود را امين نشان مى دهد، ولى در باطن خائن است. بنابراين، نمى توان اموال و بيت المال را بدو سپرد، گرچه بعضى در برابر اموال كم و اندك امين هستند؛ ولى در مقابل امانتهاى گرانبها و اموال فراوان درون خيانتكارانه خود را آشكار مى كنند.

دوّم- دروغگويى. انسان دروغگو منافق است؛ زيرا

كه با چرب زبانى كلامى، نيّتى پليد و خلاف حقّ و حقيقت دارد؛ هر چند نماز بخواند و دعاى ندبه و توسّل و ... بر زبان جارى سازد.

سوّم- خُلف وعده. كسى كه به وعده و گفته خود عمل نمى كند، منافق است؛ زيرا عمل به وعده و پايبندى به گفته از نظر اخلاقى پسنديده و ضرورى است و حتّى از نظر فقهى نيز گاهى واجب است. «1» كوتاه سخن آن كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن در شخص، نفاق شمرده مى شود.

4- تاريخچه منافقان

اشاره

در هيچ عصر و زمانى، جوامع انسانى از وجود منافقان خالى نبوده است و

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، باب 3931؛ حديث 20577. البتّه روايات ديگرى نيز در اين باب نقل شده است كه در بعضى از آنها، نشانه هاى ديگرى نيز براى نفاق ذكر شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 34

مى توان گفت از پيدايش انسان بر روى زمين، نفاق و منافقان نيز پيدا شده و دشمنى آنان با بشريّت آشكار شده است.

اين كه منافقان را خطرناك ترين دشمنان در جوامع انسانى ناميده اند، از آن جاست كه منافق به لباس دوست درمى آيد و در خفا دشمنى مى ورزد.

دشمن ستيزى كه يكى از صفات مشترك انسانهاست، درباره منافق كارايى خود را از دست مى دهد؛ زيرا كه منافق به ظاهر خود را دوست نشان مى دهد و بدين خاطر است كه از هر دشمنى، دشمن تر است و شايد به علّت همين امر باشد كه در قرآن، از منافق با شديدترين تعبيرات ياد و اشاره شده است.

چهره منافقان در قرآن

همان طور كه ذكر شد، قرآن مجيد با شديدترين تعبيرات از منافقان ياد كرده است كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود:

الف- خداوند در آيه 4 سوره منافقين مى فرمايد: «هُمُ العَدُوّ فَاحْذَرْهُمْ» منافقان دشمنان واقعى هستند، پس از آنان بر حذر باش.

قرآن مجيد دشمنان مسلمانان را معرّفى كرده است؛ «1» ولى در هيچ آيه اى چنين تعبير شديدى كه در آيه مذكور بيان شده، درباره هيچ يك از دشمنان دينى بيان نشده است. برابر قواعد زبان عربى، اين جمله دلالت بر آن مى كند كه منافقان «عدو» و دشمن حقيقى انسان محسوب مى شوند.

ب- در ادامه آيه مذكور آمده است: «قاتَلَهُمُ اللّهُ انّى يُؤْفَكُونَ» خداوند آنها را [منافقان بكشد، چگونه از

حق منحرف مى شوند؟

اين بيان تند قرآنى منحصر به فرد است. «خدا منافقان را بكشد ...» در قرآن

______________________________

(1)- در قرآن، شيطان، كافران، مجرمان و منافقان از جمله دشمنان انسان شمرده شده اند. براى توضيح بيشتر ر. ك. المعجم المفهرس قرآن مجيد، كلمه «عدو».

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 35

درباره هيچ دشمنى چنين تعبير قاطع، تند و شديد به كار برده نشده است. «1»

ج- خداوند در آيه 145 سوره نساء مى فرمايد: «انَّ المنافِقينَ فى الدَّرْكِ الاسْفَلِ مِنَ النّار وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً» منافقان در پايين ترين مكان دوزخ قرار دارند و هرگز ياورى براى آنها نخواهى يافت. [بنابراين، از طرح دوستى با دشمنان خدا، كه نشانه نفاق است، بپرهيزيد].

عرب، براى پلّه هاى رو به بالا لفظ «دَرْج» يا «دَرَجه» به كار مى برد و براى پلّه هاى رو به پايين لفظ «دَرْك» يا «دَرَك». اين دو لفظ اخير در قرآن تنها يك بار به كار رفته است. «2»

«دَرْك اسفل» قعر و پايين ترين مكان در جهنّم است و بديهى است كه شدّت عذاب در اعماق جهنّم بيشتر مى باشد. بنابراين، از اين آيه نتيجه گرفته مى شود كه خداوند رحمان، شديدترين عذاب را براى منافقان قائل مى شود و پرعذاب ترين مكانهاى جهنّم را به آنان اختصاص مى دهد. اينها، نشان دهنده حسّاسيّت موضوع نفاق و خطرآفرينى منافقان در همه دوران تاريخ، تا زمان حاضر است.

خطر منافقان از ديدگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى- رضوان اللّه تعالى عليه- در كتاب ارزشمند «سفينة البحار»، ذيل مادّه «نَفَق» حديث جالبى درباره خطر منافقان از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

«قالَ رَسُول اللّه صلى الله عليه و آله: انّى لَااخافُ عَلى امَّتى مُؤمناً وَ لا مُشْرِكاً، امّا المُؤمِنُ

______________________________

(1)-

اين تعبير در آيه 30 سوره توبه درباره يهوديان نيز به كار برده شده است؛ ولى قابل توجّه است كه يهودان نيز به نوعى از نفاق دچار بوده اند.

(2)- «دَرْك» در همين آيه (145 سوره نساء) و «دَرَك» در سوره طه آيه 77 در ضمن بيان عبور حضرت موسى عليه السلام و اسرائيليان از رود نيل و براى پلّه هاى مسيرى كه به كف رودخانه منتهى مى شده، استعمال شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 36

فَيَمنَعُهُ اللّهُ بِايمانِهِ وَ امَّا المُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللّهُ بِشركِهِ، وَ لكِنّى اخافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنافِقٍ عالِمِ اللّسانِ، يَقُولُ ما تَعرِفُونَ وَ يَفْعَلُ ما تُنْكِرونَ» حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

من از خطر آدم باايمان و انسان مشرك بر امّتم نمى ترسم؛ چون خداوند از خطر انسان مؤمن به وسيله ايمانش جلوگيرى مى كند و مشرك را خداوند به خاطر شركش نابود مى سازد؛ ولى تنها كسانى كه از شرّ آنها بر شما مى ترسم، منافقان هستند. منافقانى كه چرب زبانند و در باطن در پى هدف ديگرى هستند.

سخنانشان جذّاب است؛ امّا در عمل مبتلا به كارهاى زشتند. «1»

برابر اين روايت، پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله از شرّ و خطر منافقان براى جامعه اسلامى نگران و بيمناك بوده اند و اين نگرانى تنها منحصر به دوران اوّليّه ظهور و گسترش اسلام و سرزمين عربستان نيست، بلكه ناظر است به همه دورانها و همه كشورهاى اسلامى و حتّى امروزه و در جمهورى اسلامى ايران.

5- تعبير به «نار» در قرآن

از تعبير قرآن به «نار» و نه «نور» دو نتيجه به دست مى آيد: اوّل آن كه دود، سوزانندگى و خاكستر از الزامات آتش است و منافق نيز ديگران را دچار آسيب اين

آتش خود افروخته مى سازد و در نتيجه پراكندگى، زيان و فشارهاى ناخواسته را بر مردمان تحميل مى كند در حالى كه مؤمن، از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ايمان، بهره مى گيرد. دوّم آن كه منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، امّا باطنشان «نار» است، و اگر نورى هم باشد ضعيف است و كوتاه مدّت. «2»

6- «نور» و «ظلمات»

خداوند مى فرمايد: «وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُماتٍ لَّايُبْصِرُونَ خداوند اينها را در

______________________________

(1)- نهج البلاغه، نامه 27، و نيز ميزان الحكمة، باب 3934.

(2)- براى توضيح بيشتر ر. ك. تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 110.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 37

تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند قرار مى دهد. در قرآن مجيد كلمه ظلمت به صورت مفرد نيامده است، بلكه در تمام 23 مورد استعمالش به صورت جمع آمده است؛ امّا كلمه نور بر عكس در هيچ مورد در قرآن مجيد به صورت جمع استعمال نشده است، بلكه در تمام 43 بار كاربرد اين كلمه به صورت مفرد آمده است! آيا اين تفاوت پيامى ندارد؟

سرّ اين مطلب اين است كه قرآن مى خواهد بگويد نور يكى بيش نيست و آن نور توحيد است و همه نورها به نور خداوند باز مى گردد «اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الارْضِ» «1» نور ايمان، نور علم، نور يقين، نور اتّحاد و همبستگى و ... همه به يك نور برمى گردد و آن نور خداست؛ بنابراين يك نور بيشتر وجود ندارد به همين جهت همواره نور به صورت مفرد بيان شده است.

امّا نفاق و كفر و پراكندگى ها و اختلافها همه يك ظلمت نيستند، بلكه ظلمت هاى متفرق و جداگانه اى هستند. ظلمت جهل، ظلمت كفر، ظلمت بخل، ظلمت حسد، ظلمت عدم ترس از

خدا، ظلمت هوا و هوس، ظلمت وسوسه هاى شيطانى و ... خلاصه ظلمتهاى متعدّدى وجود دارد؛ بدين خاطر است كه ظلمت در سراسر قرآن مجيد به صورت جمع استعمال شده است.

7- تفسير آيه 18 «صُمٌ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ»

منافقين طبق اين آيه شريفه داراى سه ويژگى هستند: اوّل- «صُمّ» هستند.

«صم» جمع «اصم» به معناى كرى است. دوّم- «بُكم» هستند «بكم» جمع «ابكم» به معناى گنگ و لال است يعنى منافقان هم لال و هم گنگ هستند و معناى اين دو جمله اين است كه اينها همواره كر و لال هستند؛ چون كسانى كه كر هستند خواه

______________________________

(1)- سوره نور، آيه 35.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 38

ناخواه لال هم مى شوند، اگر چه از نظر پزشكى دستگاه تكلّم آنها سالم باشد؛ زيرا وقتى انسان چيزى نشنود نمى تواند تكلّم كردن را بياموزد و تجربه كند و شايد بدين جهت در آيه شريفه صفت كرى اوّل آورده شده است؛ يعنى اينان همواره كر و لال هستند.

سوّم- «عُمى» هستند. «عمى» جمع «اعماء» به معناى نابينايى است. يعنى منافقان نه زبان گويا دارند و نه گوش شنوا و نه چشم بينا و كسى كه كر و لال و نابينا باشد چطور مى تواند دريابد كه به راهى نادرست گام گذاشته است و اصلًا چگونه مى تواند به انحراف و خطاى خود پى ببرد؟

چون اين سه عضو ابزار شناخت انسان هستند؛ گوش وسيله تعليم و يادگيرى، زبان وسيله انتقال علوم از نسلى به نسل ديگر، و چشم هم وسيله كشف علوم جديد و يافته هاى تازه مى باشد. وقتى كسى هيچ يك از اين سه ابزار شناخت را نداشته باشد نمى تواند از مسير انحراف خارج شود يا به راه حق باز گردد؛ بنابراين پرسشى

مطرح مى شود كه منافقان كه چشم و گوش و زبان دارند پس چرا در قرآن از آنان به كر و لال و كور تعبير شده است؟ در پاسخ بايد گفت: قرآن منطق خاصّى دارد، در فرهنگ قرآن هر چيزى در دايره آثارش ديده مى شود و وجود و عدم آن از نظر قرآن به وجود و عدم آثار آن بسته است.

بنابراين، آنها كه چشم دارند و از اين نعمت الهى براى ديدن آيات پروردگار و مشاهده صحنه هاى عبرت آموز بهره نمى برند و در واقع چشم آنها چنين اثر وجودى ندارد، از نظر قرآن كورند و آنها كه گوش دارند؛ ولى پيام خدا و صداى مظلومان را نمى شنوند در منطق قرآن كر هستند و نيز كسانى كه زبان دارند؛ ولى آن را به ذكر خدا و امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد جاهل و ... به كار نمى گيرند در فرهنگ قرآن لال محسوب مى شوند. حتّى در ابعاد وسيع تر قرآن مجيد بر مبناى همين فرهنگ، عدّه اى از انسانهاى مرده را زنده مى نامد و بسيارى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 39

از مردم زنده را مرده؛ مثلًا در مورد شهداى در راه حق- كه به ظاهر مرده هستند- مى فرمايد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللّهِ امْواتاً بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون اى پيامبر! هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. «1» شهدا از نظر قرآن زنده هستند؛ چون اثر يك انسان زنده را دارند باعث تقويت دين و اسلام مى شوند و ياد و خاطره آنها يادآور معروف ها و خوبى هاست.

و در جاى ديگر مى فرمايد:

«انْ هُوَ الَّا ذِكْرٌ وَ قُرآنٌ مُبينٌ لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرينَ اين (كتاب آسمانى) تنها ذكر و قرآن مبين است! تا افرادى را كه زنده اند، بيم دهد (و بر كافران اتمام حجّت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد. «2» انسانهاى زنده از نظر قرآن و طبق اين آيه شريفه دو دسته اند:

اوّل- مؤمنان، انسانهايى كه حيات قرآنى دارند و دوّم- افراد بى ايمان و انسانهاى مرده اى كه در بين زندگان راه مى روند؛ يعنى كسانى كه گوش شنوا ندارند از نظر قرآن مرده اند. «3» نتيجه اين كه: شخص منافق اگر چه در ظاهر داراى زبان و گوش و چشم است؛ ولى چون اثر وجودى اين اعضا در او وجود ندارد از نظر قرآن چنين انسانى كر و لال محسوب مى شود. به همين جهت «هُمْ لا يَرجِعُون؛ از راه خطا بازنمى گردند» چون ابزار شناخت ندارد شما اگر يك انسان كر و كور و لال را در حال سقوط ببينيد، به هيچ وجهى نمى توانيد او را نجات دهيد؛ زيرا نه زبان دارد كه درخواست كمك كند، نه گوش دارد كه صداى هشدار شما را بشنود و نه چشم دارد كه علامت هاى هشدار دهنده را ببيند.

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 169.

(2)- سوره يس، آيات 69 و 70.

(3)- براى توضيح بيشتر مى توانيد ر. ك. تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 441 به بعد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 40

8- منشأ «نفاق»

نفاق عمدتاً سه منشأ و سرچشمه دارد:

اوّل- عجز از دشمنى و مبارزه مستقيم: دشمنانى كه شكست مى خورند و توانايى عرض اندام مستقيم را ندارند به لباس نفاق در مى آيند و به دشمنى خود ادامه مى دهند، دشمنان اسلام در ابتداى

نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله علناً دشمنى مى كردند؛ امّا وقتى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله پيروز شد و بر آنها مسلّط شد، آنها توانايى مبارزه با اسلام به صورت مستقيم را در خود نديدند و به ظاهر مسلمان شدند؛ ولى در باطن كافر ماندند و بر ضدّ اسلام توطئه كردند، ابوسفيانها، معاويه ها و ... تا آخر عمر منافق بودند. «1»

بدين جهت، عدّه اى معتقدند كه نفاق از مدينه شروع شده است؛ زيرا پيش از آن در مكّه نفاق و منافقى وجود نداشت؛ چون كسى از اسلام- كه هنوز در ابتداى كار خود بود و قدرتى نداشت- نمى ترسيد تا تظاهر به اسلام كند و در باطن كافر بماند! ولى ما معتقديم از مكّه شروع شد و در آن جا منافقانى بودند، اگر چه انگيزه آنها از نفاق ترس نبود؛ ولى بخاطر پيش بينى هايى كه براى آينده اسلام داشتند و احتمال پيروزى پيامبر صلى الله عليه و آله را مى دادند به ظاهر اسلام را پذيرفتند كه اگر اسلام پيروز شد، آنها هم به نوايى برسند و به اصطلاح «از اين نمد، براى خود كلاهى درست كنند.»

اين شيوه از نفاق را در اين زمانه و در همه انقلاب ها از جمله انقلاب اسلامى ايران مى توان يافت كه عدّه اى از منافقان همان دشمنان شكست خورده اى بودند

______________________________

(1)- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر اين مسأله واقف بود؛ ولى به جهت پيامدهاى ناخوشايند آن از برخورد با منافقان خوددارى مى كرد. حضرتش در روايتى مى فرمايند: «لو لا انى اكره ان يقال: ان محمّداً استعان بقوم حتّى اذا طفر بعدوة قتلهم، لضربت اعناق قوم كثير» اگر نبود كه مردم

مى گفتند: پيامبر به كمك مردم پيروز شد و بعد از پيروزى آنها را كشت، گردن بسيارى از منافقان را مى زدم. وسائل الشّيعه، جلد 18، ابواب حدّ المرتد، باب 5، حديث 3.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 41

كه قدرت دشمنى علنى و مستقيم را در خود نمى ديدند.

دوّم- احساس حقارت درونى: آدم هاى حقير و بى شخصيّت كه ترسو هستند و شجاعت ندارند، براى پنهان كردن ضعف و زبونى خود هميشه منافقانه عمل مى كنند و چون جرأت اعتراض به ديگران را ندارند با همه هماهنگ و همرنگ مى شوند شاعر از زبان اين نوع منافقان مى گويد:

چنان با نيك و بد خو كن كه بعد از مردنت روزى مسلمانت به زمزم شويد و هندو به آتش

يعنى منافق در مقابل مسلمانان اظهار اسلام مى كند، در مقابل آتش پرستان اظهار تمايل به عقيده آنان و در مقابل بى دين ها اظهار بى دينى؛ زيرا كه چنين شخص حقير و زبونى، به واسطه حقارت درونى خود، جرأت ابراز عقيده واقعى خود را ندارد. «1»

سوّم- دنياپرستى شديد: نفاق هاى بين المللى و جهانى كنونى از اين امر سرچشمه مى گيرد. علّت اين كه بعضى از كشورهاى استكبارى در جايى مدّعى حقوق بشر مى شوند و در جاى ديگر- كه بشريّت قربانى مى شود- ساكت مى مانند همين دنياپرستى آنان است. زمانى كه منافعشان به خطر مى افتد، يكى از حربه هاى آنان حقوق بشر است كه عليه دشمنانشان به كار مى گيرند؛ امّا در مقابل اگر دوستان آنها بديهى ترين و ابتدايى ترين حقوق بشر را نقض كنند، آنها را نديده و نشنيده مى گيرند. قرآن مجيد در سوره توبه، در آيات 75، 76 و 77 نمونه تكان دهنده و بارزى از اين دسته از منافقان را بيان كرده

است.

خداوند متعال مى فرمايد: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَيْنا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ

______________________________

(1)- در حديثى از حضرت على عليه السلام به اين ريشه نفاق اشاره شده است حضرت مى فرمايد: «نَفاقُ الْمَرءِ مِن ذِلِّ يَجِدُهُ فِى نَفْسِهِ» يكى از ريشه هاى نفاق بى شخصيّتى درونى و ذلّت و خوارى است كه منافق در خود احساس مى كند. ميزان الحكمه، باب 3929، حديث 20258.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 42

لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ فَاعْقَبَهُمْ نِفاقَاً فِى قُلُوبِهِمْ الى يَوْمِ يِلْقَونَهُ بِما اخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ بعضى از آنان (منافقان) با خدا پيمان بسته بودند كه: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعاً صدقه خواهيم داد و از صالحان (و شاكران) خواهيم بود.» امّا هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند! اين عمل (روح) نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند در دلهايشان برقرار ساخت. اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند و دروغ مى گفتند.

اين آيات در مورد شخصى به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شد او ابتدا شخص مسلمانى بود و همواره در نماز جماعت رسول خدا صلى الله عليه و آله شركت مى كرد؛ ولى از آن جايى كه فقير بود مرتّب اصرار داشت كه پيامبر برايش دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد پيغمبر فرمود: «قَليلٌ تُؤدّى شُكرَهُ خيرٌ مِنْ كثيرٍ لاتُطيقُه مقدار كمى كه حقّش را بتوانى ادا كنى بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى اداى حقّش را نداشته باشى. «1»

منظور پيامبر

صلى الله عليه و آله اين بود كه مصلحت او همين زندگى ساده است ولى ثعلبه دست بردار نبود و هر روز تقاضاى خود را تكرار مى كرد. «2» و سرانجام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: «به خدايى كه تو را به حق فرستاده است سوگند ياد مى كنم،

______________________________

(1)- تفسير نمونه، جلد 8، صفحه 48.

(2)- يكى از نتايج اين داستان عدم پافشارى در دعاها و درخواست ها از خداست؛ چه بارها تجربه شده است كه در صورت اجابت دعا از طرف خداوند چه ضرر و زيانى متوجّه شخص شده است. قرآن مجيد در سوره بقره آيه 216 چه زيبا مى فرمايد: «عَسى انْ تُحِبّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» حتّى در خواسته هاى معقول و خداپسندانه نيز اين امر صادق است؛ مثلًا شخصى كه اصرار مى ورزد توفيق نماز شب بيابد؛ ولى موفّق نمى شود، شايد به نفعش نباشد؛ چه ممكن است با اين نماز شب دچار عُجب و ريا شود.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 43

اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند، تمام حقوق آن را مى پردازم». پيامبر برايش دعا كرد چيزى نگذشت كه پسر عموى ثروتمندش از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد و با آن گوسفندانى خريد و كم كم نماز جماعت همه وقت او تبديل به يك وقت شد و گوسفندانش به قدرى زياد شد كه ديگر نگهدارى آنها در مدينه ممكن نبود، به خارج از مدينه رفت و ديگر به كلّى از نماز جماعت محروم شد و آن قدر به ماديّات دنيايى مشغول شد كه به وعده اش در مورد دادن صدقه عمل نكرد! نه تنها صدقه مستحب را نپرداخت، بلكه از پرداختن صدقه واجب

(زكاة مال) هم خوددارى كرد و در اين راه تا بدان حدّ اصرار ورزيد كه اين حكم الهى را به استهزا و تمسخر گرفت و آن را به جزيه اى كه يهود مى پردازند مقايسه كرد. «1» قرآن مجيد علّت بيچارگى «ثعلبه» و نفاق او را بخل و دنياپرستى و پيمان شكنى مى داند و شگفتا كه طبق اين آيه، شريفه، نفاق كسانى مانند ثعلبه تا روز رستاخيز ادامه دارد و از قلب آنها خارج نمى شود- اللهّم اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَيْراً-

اگر ما مى خواهيم مبتلا به اين بيمارى خطرناك نشويم، بايد مواظب اين سرچشمه هاى نفاق باشيم و از آن دورى كنيم، مخصوصاً در اين ايّام و ليالى پربركت ماه مبارك رمضان بهره بيشترى بگيريم به هنگام سحر، نماز شب- و لو مختصر و بدون انجام همه مستحبّات- بجا آوريم و سر بر سجده بگذاريم و از نفاق و تمام رذايل اخلاقى و گناهان به خداوند پناه ببريم.

______________________________

(1)- خيلى از كسانى كه خمس و زكاة به آنها تعلّق مى گيرد، براى توجيه عمل ناپسند خود؛ يعنى پرداخت نكردن اين وجوه هاى شرعى، چنين سخنانى بر زبان جارى مى كنند؛ مثلًا مى گويند: چه معنا دارد كه ما زحمت بكشيم و ديگران بخورند؟!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 45

فصل سوّم: دوّمين مثال: تشبيهى ديگر براى منافقين

اشاره

خداوند متعال در آيه 19 و 20 سوره بقره مى فرمايد: «اوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ اصابِعَهُم فِى آذانِهِمْ مِّنَ الصَّواعِقِ حَذَرَالمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ يَكادُ البَرْقُ يَخْطَفُ ابْصارَهُمْ كُلَّما اضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ اذآ اظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَابْصارِهِمْ انَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» (مثل منافقان) همچون بارانى از آسمان است كه در شب تاريك

همراه با رعد و برق و صاعقه [بر سر رهگذران ببارد آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند به كافران احاطه دارد [و آنان در قبضه قدرت او هستند]. روشنايى [خيره كننده برق نزديك است چشمانشان را بربايد، هر زمان كه [برق جستن مى كند و صفحه بيابان را] براى آنها روشن مى كند [چند گامى در پرتو آن راه مى روند و چون خاموش مى شود، توقف مى كنند و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد؛ چرا كه خداوند به همه چيز تواناست.

تنوّع مثالهاى قرآن

مثالهاى قرآن بسيار متنوّع است. خداوند براى روشن ساختن حقايق مهمّى كه در تربيت و سعادت انسان تأثير به سزايى دارد به هر گونه مثالى متوسّل شده

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 46

است. گاه به موجودات بى جان مثال مى زند؛ مانند آيه 17 سوره رعد: «انْزَلَ مِنَ السَّماءِمآءً فَسَالَتْ اوْدِيَهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَّابياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النّارِ ابْتِغآءَ حِلْيَةٍ اوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ ...» خداوند متعال در اين آيه شريفه براى روشن شدن ماهيّت حق و باطل به باران مثال مى زند كه به هنگام نزول از آسمان پاكيزه، تميز، زلال، و صاف است؛ ولى وقتى بر روى زمين جارى مى شود، زمين آلوده، آن آب زلال را مى آلايد. آب به حركت درمى آيد و در آن، آلودگى ها به كف روى آب تبديل مى شود. زمانى كه اين آب آلوده كف آلود به زمين مسطّح و جلگه مى رسد، بتدريج كف آن از بين مى رود و آبى صاف در جريانى آرام، ادامه مسير مى دهد. سپس خداوند مى فرمايد:

حقّ و باطل نيز مانند همين باران و كف است و باطل كف روى آب و حق آب زير كف است.

و گاه به نباتات و گياهان مثال مى زند، مانند آنچه در آيه 24 سوره ابراهيم آمده است: «الَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّمآءِ» آيا نديده اى كه خدا چگونه مثل زد؟ سخن پاك چون درختى پاك است كه ريشه اش در زمين استوار و شاخه هايش در آسمان است.

در اين آيه شريفه براى كلام پاك- كه بارزترين مصداق آن لااله الا اللّه است- به يك درخت مثال زده و براى آن كلمه «طيّبه» به كار برده است؛ زيرا كه سخن پاك همچون درخت، پاكيزه و سرسبز و هميشه خرّم است.

بعضى اوقات خداوند حكيم به حيوانات مثال مى زند. نمونه آن آيه شريفه 26 سوره بقره است: «انَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيِى انْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَما فَوْقَها ...»، خداوند ابايى ندارد كه به پشه و (موجودات) كمتر از آن مَثَل بزند ... در اين آيه خداوند به يك حيوان كوچك، يعنى پشه مثال زده است. همان طور كه در سوره عنكبوت آيه 41 به يك عنكبوت.

و گاه به يك انسان مثال مى زند كه يك نمونه آن آيه شريفه 171 سوره بقره

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 47

مى باشد. «وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ الّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ مثل (تو اى پيامبر در دعوت) كافران مثل كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند؛ ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت آن صدا و

مفهوم گفتار او را درك نمى كنند) اين كافران (در واقع) كر و لال و نابينا هستند از اين رو چيزى نمى فهمند.

در اين آيه، خداوند هم به انسان مثال زده است؛ آن جا كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به طور ضمنى به يك چوپان تشبيه مى كند. و هم به حيوان؛ آن جا كه كفّار را گوسفندان و يا حيوانات آن چوپان محسوب مى كند.

اصلى ترين دليل تنوّع مثل ها در قرآن، درك ساده و فهم عميق مطالب قرآنى است، به ويژه كه مخاطبان اوّليّه قرآن اعراب بى سواد دوران جاهليّت بودند و مسلمانان صدر اسلام كه جز تعداد اندكى بى بهره از سواد خواندن و نوشتن بودند، تنها به اين شيوه قرآنى امكان درك و فهم مفاهيم قرآنى داشتند و تنها به كمك مثل هاى متنوّع تر قرآن قادر به تفهيم عالى ترين مفاهيم قرآنى شدند. همه گويندگان، به ويژه علما، دانشمندان، فقها، سخنرانان، اهل منبر و ... بايد با استفاده از اين قاعده فراگير قرآنى، پيام و سخن خود را ساده و جذّاب بيان كنند تا در اعماق وجود مخاطب نفوذ كند و تأثير گذارد. قرآن كه زيباترين تجليّات زيبايى هاى حق است خود مظهر زيبايى كلامى نيز هست؛ از اين رو بايد به تبعيّت از قرآن ساده گويى زيبا و مؤثر، يك ارزش و معيار زيبايى در سخن دانسته شود.

آنان كه سخنان و نوشته هايشان معلّق و گنگ و ديرفهم است و ساده گويى را نشانه كم دانشى گوينده مى دانند، بر خلاف اين سنّت الهى و شيوه قرآنى عمل

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 48

مى كنند. «1» اميدواريم كه در نسل جوان حوزه علميّه و دانشجويان دانشگاهها، ساده گويى يك هنر و ارزش و پيچيده گويى

يك ضدّ ارزش معرّفى و شناخته شود.

شرح و تفسير آيات

در اين آيات شريفه «2» نيز سخن از منافقان و خطر نفاق به ميان آمده است و شايد اين آيه و مَثَل قبلى ناظر به حال عدّه اى از منافقان، و اين آيات ناظر بر عدّه ديگرى از اين رياكاران دو چهره باشد. طبق اين آيات شريفه حال منافقان مانند حال مسافرى است كه در دل شب تاريك در بيابانى راه را گم كرده است در حالى كه باران شديدى مى بارد. نه پناهگاهى دارد و نه رفيقى، نه راه را مى شناسد و نه روشنايى وجود دارد. پرده هاى ظلمانى ابر هم آسمان را پوشانيده است و مختصر نور ستارگان هم به او نمى رسد و اينها همه در حالى است كه رعد و برق شديد هم مى آيد، البتّه روشن است كه اين رعد و برق وحشت دو چندانى در اين شخص گمشده ايجاد مى كند؛ چون صداى رعد مخصوصاً در بيابانها شديدتر است و برق هم در اين وضع و حال خيره كننده تر است. چنان كه گويى مى خواهد چشم را كور كند. با اين خطرات مسافر گمشده بر اثر ترس از رعد انگشتانش را در گوش فرو مى برد و از بيم جان به خود مى لرزد كه مبادا صاعقه او را به كام خود كشد. وضعيّت منافق همانند موقعيّت چنين مسافر راه گم كرده است.

«... وَ اللّهُ مُحيطٌ بِالكافِرين و خداوند بر كافران احاطه دارد. محيط را در اين آيه به دو مفهوم تفسير كرده اند: اوّل- احاطه علمى خداوند. دوّم- احاطه قدرت

______________________________

(1)- خداوند در آيه 4 سوره ابراهيم مى فرمايد: «وَ ما ارسَلْنا مِنْ رَسُولٍ الّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ» هيچ پيامبرى را جز

به زبان مردمش نفرستاديم تا بتواند پيام خدا را برايشان بيان كند ... و نيز پيامبر گرامى اسلام به كرّات فرموده اند: «امِرْنا انْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» ما (پيامبران) موظّفيم به ميزان فهم مردم حرف بزنيم (بحار الانوار، جلد 1، صفحه 85).

(2)- آيات 19 و 20 سوره بقره.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 49

خداوند. اگر «محيط» در مفهوم اوّل مراد باشد، پيام آيه چنين است كه خداوند بر همه كفّار احاطه علمى دارد و اگر مفهوم دوّم مورد نظر باشد، آيه چنين معنا مى دهد كه خداوند قادر به هر كارى است و كسى نمى تواند از گستره قدرتش دور و خارج شود.

«وَ يَكادُ البَرْقُ يَخْطَفُ ابْصارَهُمْ نزديك باشد كه (تابش) برق چشمانشان را نابينا سازد. زيرا اگر در محيطى تاريك باشد و به تاريكى عادت كند هر گاه تابش تند نورى قوى بر آن بتابد در خطر كورى قرار مى گيرد.

«كُلَّما اضاءَلَهُمْ مَشَوْا فيه هر گاه كه (برق) بردمد (و آنان روشنى ببينند) چند گامى برمى دارند. اين مسافر راه گم كرده وقتى روشنى برق را مى بيند خوشحال مى شود و شروع به حركت مى كند و به جلو مى رود تا شايد راه خويش را بيابد؛ ولى اين نور موقّتى و ناپايدار است و زود از بين مى رود.

«وَ اذا اظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا» و چون (آن روشنى برق) خاموش شود (حيرت زده) از رفتن باز ايستند و مسافر به ناچار متوقّف مى شود و دوباره حيران و نااميد سر جاى خود ميخكوب مى شود.

«وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ ابْصارِهِمْ اگر خدا مى خواست گوشهايشان را (به بانگ رعد) كر و چشمانشان را (به تابش برق) كور مى ساخت.

منافق نيز همچون اين مسافر گمشده است. با

اظهار ايمان از پرتو روشنى «ايمان» بهره مند مى شود؛ امّا چون ايمانش ظاهرى است بهره او نيز اندك است بدين سبب دير يا زود رسوا مى شود و ديگر بار در تاريكى و ظلمت ايمان ريايى خود و كفر و نفاق خويش فرو مى رود.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 50

مثالهاى زيباى قرآن ج 1 106

پيامهاى آيه

1- چگونگى ايجاد برق و صاعقه

اگر دو ابر كه داراى بار الكتريكى متضادّند در آسمان با يكديگر برخورد كنند، همانند تماسّ دو سيم برق مثبت و منفى، جرقه و برق توليد مى كنند و صدايى نيز از اين برخورد ايجاد مى شود كه «رعد» نام دارد و هر قدر اين دو ابر بزرگتر و در حقيقت بارهاى الكتريكى آنها بيشتر باشد، روشنى برق شديدتر و صداى رعد گوش خراش تر است. امّا «صاعقه» بر اثر برخورد يك قطعه ابر با بار الكتريكى مثبت با يك مانع زمينى مانند كوه يا زمين؛ درخت و يا انسان بوجود مى آيد در نتيجه جسم قابل سوختن در كوه يا زمين شعله ور مى گردد و در كوتاه ترين زمان به پشته اى از خاكستر تبديل مى شود از اين روست كه صاعقه براى انسان در زمين هاى هموار خطرناك تر است.

نكته قابل توجّه اين كه بعضى از روايات، رعد و برق را نتيجه اعمال موجودات ماوراء الطبيعه دانسته اند؛ مثلًا آنچه كه علم امروز در مورد برق و صاعقه مى گويد با روايات سازگار نيست چون در بعضى از روايات رعد را به صداى فرشتگان و برق را اثر شلاقّى كه فرشتگان بر ابرها مى زنند، شناخته اند. «1» كه طبيعتاً با توجيه علمى پيدايش رعد و برق منافات دارد، اين دوگانگى مختلف و متضاد در ذهن كنجكاو مؤمن پرسشى را مطرح مى سازد. براستى كداميك دليل

حقيقى ايجاد رعد و برق است؟ در پاسخ بايد گفت: توجيه علمى پيدايش رعد و برق با تفسير دينى آن هيچ تضاد و منافاتى ندارد؛ زيرا يكى از معانى ملك و فرشته قوايى است كه خداوند در طبيعت آفريده است مثل نيروى جاذبه و ابر به عنوان مثال در روايات آمده است كه «هر قطره كه از آسمان به طرف زمين فرو مى ريزد

______________________________

(1)- من لا يحضره الفقيه، جلد اوّل، صفحه 334، حديث 9 و 10.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 51

يك ملك آن را گرفته، بر زمين مى گذارد.» «1» با اين تفسير كه مراد از ملك «نيروى جاذبه زمين» است اين روايت توجيه علمى و امروزى مى يابد؛ از اين رو روايات مربوط به رعد و برق نيز با ديدگاههاى علمى، قابل انطباق است و در حقيقت اختلاف و تضادّى ميان آنها ديده نمى شود.

2- تفاوت اين دو مَثَل

هر دوى اين مثل ها مربوط است به مسافر راه گم كرده در بيابان. در مثل اوّل، مسافر با خطرهاى گمراهى، گرسنگى و تشنگى و حيوانات درنده و گزنده روبه روست؛ ولى در مثل دوّم، خطرهاى ديگرى مانند رگبار، سيلاب، رعد، برق و صاعقه نيز اين مسافر را تهديد مى كند. بديهى است كه وضعيّت مسافر در مَثَل دوّم بسيار بدتر و مرگ آورتر است.

بعضى معتقدند كه دو مثال مزبور بيان حال يك گروه خاص؛ يعنى منافقان است؛ ولى به نظر مى رسد كه هر كدام از اين دو مثل به يك دسته معيّن از گروه منافقان مربوط و مخصوص باشد؛ چون مى توان منافقان را به دو دسته تقسيم كرد:

دسته اوّل، آنهايى هستند كه ايمانى ضعيف؛ ولى ناپايدار دارند. اينان مسلمانند؛ امّا طمع جاه و مال، آنان را

به دروغ، بخل و پيمان شكنى وا مى دارد. بنابراين، دسته اوّل منافقان را «مسلمانان ضعيف الايمان» بايد ناميد؛ مانند ثلعبة بن حاطب كه در صفحات پيشين از او نام برده شد. دسته دوّم، آنهايى هستند كه هرگز «مؤمن» نبوده اند و از آغاز تظاهر به «اسلام و مسلمانى» كرده اند. اينان كافرانى هستند كه از بيم قدرت اسلام يا طمع بهره مندى از منافع مسلمانى، به ظاهر مسلمان شده اند. بنابراين، دوسته دوّم منافقان را «كافران مسلمان نما» بايد ناميد.

______________________________

(1)- من لا يحضره الفقيه، جلد اوّل، صفحه 333، حديث 5.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 52

مانند ابوسفيان ها، معاويه ها و مروان ها و ...، آشكارا پيداست كه دسته دوّم دشمنان قسم خورده اسلام هستند و وجودشان به مراتب خطرناك تر از دسته اوّل است. از اين رو، به نظر مى رسد كه مَثَل اوّل ناظر به دسته اوّل و مثل دوّم ناظر به دسته دوّم منافقان است كه حال و وضعشان همانند خطر وجودى آنان سخت تر و خطرناك تر است.

3- جهان منافق يا نفاق جهانى

همان طور كه پيشتر ياد شد، نفاق اشكالى دارد: فردى، گروهى، كشورى و جهانى و متأسفانه اكنون جهان ما يك جهان منافق است كه در ظاهر سخنى مى گويد و ادّعايى مى كند ولى در عمل بر خلاف آن اقدام مى كند! رويداد زير يكى از ساده ترين و در عين حال آشكارترين مظاهر نفاق جهانى است.

سالها پيش زمانى كه بشر تصميم گرفت سفينه اى سرنشين دار به فضا بفرستد، براى آگاهى از تأثيرات فضا بر موجود زنده، يك «سگ» را در يك سفينه به مدّت چند روز به فضا فرستاد. در بازگشت اين سفينه به زمين سگ را مرده يافتند.

پخش اين خبر در رسانه هاى خبرى جهانى اعتراضات شديد جمعيّتهاى دفاع از حيوانات را

در پى داشت. محور اعتراضات اين بود كه چرا يك حيوان را براى يك آزمايش علمى به كشتن داده اند. اين چهره ظاهرى جهان است؛ امّا امروزه جهان شاهد جنايات بى سابقه و كشتارهاى دسته جمعى مسلمانان مظلوم در كشور اسلامى الجزاير است؛ ولى صداى اعتراضى از حلقوم هيچ يك از آن رسانه ها و جمعيّت ها و جهانيان بلند نمى شود. چه دستهايى در كار اين جنايات است؟ چه نيروهايى چنين بى رحمانه آدم كشى مى كنند كه حتّى نيروهاى نظامى و انتظامى الجزاير قدرت جلوگيرى از آنها را ندارند؟ اين چهره پنهانى و حقيقى جهان است؛ از اين رو آيا نبايد گفت: جهان امروز جهان نفاق است و منافق؟! آن

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 53

هم نفاق وقيحانه! كه براى مرگ يك سگ چنان هياهو و جنجالى راه مى اندازند و براى چنين كشتارهايى سكوت در پيش مى گيرند! اسلام و وجدان بشريّت از اين نفاق جهانى متنفّر است و مطمئناً اين منافق ها نيز رسوا خواهند شد. پروردگارا! شرّ نفاق جهانى را از سر تمام مستضعفان، مخصوصاً مسلمانان كوتاه بفرما!

4- پيدايش منافقان در اسلام

در مورد اين كه آيا «ريشه نفاق» را در مكّه بايد جست يا در مدينه، نظرات و آرا متفاوت است. براى روشن شدن موضوع و مطالعه «تاريخچه نفاق و منافقان» از قرآن مجيد كمك مى گيريم. در قرآن مجيد آيات فراوانى درباره منافقان آمده است. با يك بررسى اجمالى آياتى كه تنها كلمه نفاق و مشتقّاتش در آن استعمال شده است 37 مورد است؛ ولى روشن است آياتى كه در مورد اين انسانهاى رياكار و دورو نازل شده است به همين 37 مورد خلاصه نمى شود؛ زيرا در آيات متعدّد ديگرى بدون ذكر

كلمه نفاق يا مشتقّاتش از منافقان ياد شده است؛ مانند 13 آيه از آيات اوّليّه سوره بقره «1» كه موضوع آن منافقان است؛ ولى كلمه نفاق در آنها بكار برده نشده است، بلكه كلمات و واژه هاى مترادف ديگرى استفاده شده است.

تمام اين آيات سى و هفتگانه جزء سوره هاى مدنى؛ يعنى در مدينه نازل شده است. «2» از اين مطلب مى توان نتيجه گرفت كه عقيده قائلين به «شروع نفاق از مدينه» با ظاهر اين آيات سازگار است؛ امّا بهتر است كمى به عقب برگرديم و تاريخچه زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نبوّت و چگونگى تبليغ اسلام از سوى آن حضرت و اشكال و مراحل مبارزات دشمنان اسلام را مورد مطالعه قرار دهيم.

______________________________

(1)- از آيه 8 تا 20.

(2)- آيات سى و هفتگانه در سوره هاى آل عمران، نساء، انفاق، توبه، عنكبوت، احزاب، فتح، حديد، منافقون و تحريم آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 54

مراحل مبارزات دشمنان اسلام با اسلام

اشاره

مبارزات مشركان و سران كفر با دين مقدّس و انسان ساز اسلام، شش مرحله دارد:

اوّل- استهزا و شوخى گرفتن دين

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در غار حرا به پيامبرى برگزيده شد و اوّلين آيات قرآن بر قلب مباركشان نازل شد. به مدّت سه سال آن حضرت مخفيانه مردم را به اسلام دعوت مى كرد؛ و سپس دعوت علنى شد. بت پرستان و مشركان ظهور اسلام را براى منافع خود خطرناك ديدند؛ به همين جهت به فكر مبارزه با اين دين نوپا برآمدند و چون آن را چندان جدّى نمى گرفتند تنها در مقام تمسخر و استهزاى آن برآمدند و به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت جنون دادند. قرآن مجيد در آيه 6 سوره حجر در اين مورد مى فرمايد: «قالُوا يا ايُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ انَّكَ لمجْنُونٌ (كافران) گفتند: «اى كسى كه ذكر (قرآن) بر او نازل شده است، مسلّماً تو ديوانه اى». «1» هدفشان از «ديوانه» خواندن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه مردمان سخنان او را جدّى نگيرند و باور نكنند و كسى به او ايمان نياورد؛ امّا مى ديدند كه على رغم اين اتّهامات و استهزاها، روز به روز تعداد مسلمانان زيادتر مى شود. مردم و مخصوصاً نسل جوان «2» به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله گوش مى دهند و مجذوب او مى شوند و در نتيجه

______________________________

(1)- اين اتهام، در آيات ديگرى نيز از قول مشركان، به پيامبر نسبت داده شده است، سوره دخان: آيه 14، سوره طور: آيه 29، سوره قلم: آيه 2 و 51 و سوره تكوير: آيه 21؛ از آيات قرآن استفاده مى شود كه هر پيامبرى كه مبعوث مى شد، كفّار

مبارزه شان را با اين اتّهام به پيامبرشان شروع مى كردند. در اين مورد به سوره ذاريات: آيه 39 و 52، سوره صافات: آيه 36، سوره شعراء: آيه 27 و سوره نوح: آيه 9 مراجعه فرماييد.

(2)- نسل جوان در قدرت يافتن و پيشرفت و گسترش اسلام نفش مهمّى داشت. امروزه نيز چنين است؛ يعنى تا وقتى كه جوانان كشور در پناه اسلام باشند خطرى متوجّه اسلام نيست! بنابراين نسل جوان كشور به توجّه مخصوص نياز دارند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 55

مبارزه آنها بى تأثير بوده است. بدين سبب كافران مكّه اتّهام تازه اى به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت دادند.

دوّم- نسبت «سحر» و «شعر»

كافران چون با استهزاى اسلام و پيامبر به هدفشان؛ يعنى بى اثر كردن دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله دست نيافتند؛ اين بار پيامبر را ساحر و شاعر و كذّاب خواندند. اين انتساب بدين معناست كه اگر كلمات پيامبر جذّاب و دلرباست و در قلبها نفوذ مى كند، بخاطر آن است كه او- نعوذ باللّه- جادوگرى باهوش و شخصى مرموز است و بواسطه ساحرى مردم را «جادو» مى كند و بخاطر آگاهى هاى شعرى سخنان شاعرانه مى گويد و مردم را جذب مى كند و گرنه سخن عادى كه چنين نفوذى ندارد. قرآن مجيد دراين باره در آيه شريفه 4 سوره «ص» مى فرمايد: «وَ عَجِبُوا انْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكَافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ آنان تعجّب كردند كه پيامبر بيم دهنده اى از ميان آنان به سويشان آمده است و كافران گفتند: اين ساحر بسيار دروغگويى است. «1»

اين شيوه از مبارزه نيز نتوانست هدف و خواسته كافران را تأمين كند؛ زيرا هر روز تعداد بيشترى از مردم، زن و مرد، پير

و جوان، به پيامبر صلى الله عليه و آله روى آوردند و به دين اسلام گرويدند و بناچار اين بار نيز روش مبارزه را تغيير دادند.

سوّم- محاصره اقتصادى و قطع ارتباطات

بى اثر بودن انتساب ها و اتّهام ها بر پيامبر صلى الله عليه و آله و دعوت او، كافران را بر آن

______________________________

(1)- اين نوع اتّهام و وسيله مبارزه با پيامبر، تنها به ايشان اختصاص نداشته است؛ زيرا كه خداوند در آيه 52 سوره ذاريات مى فرمايد: «كَذلِكَ ما اتَى الَّذينَ مِنْ قَبلِهِمْ مِنْ رَسولٍ الّا قالوا ساحرٌ اوْ مَجنُونٌ» اين چنين است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد، مگر اين كه گفتند: «او ساحر يا ديوانه است!» دراين باره در قرآن آيات زيادى مربوط به هر يك از پيامبران آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 56

داشت كه به روش هاى عملى به مبارزه با پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان دست زدند و بر اين اساس مسلمانان را تحريم كردند. آنان را در مكانى به نام «شعب ابى طالب عليه السلام محبوس كردند و هرگونه رفت و آمد و خريد و فروش را با آنان ممنوع كردند.

مسلمانان صبور و ثابت قدم سه سال تمام در آن درّه خشك و بى آب و علف ماندند و با تمامى مشكلات ساختند و گرسنه و تشنه پايدارى كردند. «1» محلّى كه اكنون على رغم سرسبز بودنش انسان طاقت خواندن يك فاتحه را بر سر قبر ابو طالب عليه السلام ندارد! ولى آن مسلمانان عزيز در آن جا ماندند و پايدارى كردند و حتّى بعضى از آنان در همان جا جان باختند؛ ولى تسليم دشمن نشدند. سرانجام با تحريك عواطف مردم

مكّه بتدريج برقرارى ارتباط با مسلمانان و داد و ستد با آنان از سر گرفته شد و پس از سه سال، محاصره مسلمانان در شعب ابى طالب شكسته شد و اين شيوه عملى مبارزه با اسلام و مسلمانان نيز بى اثر و بى حاصل درآمد.

چهارم- نفشه سوء قصد به جان پيامبر صلى الله عليه و آله

كافران از يك سو در مبارزه با پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان خود را ناكام يافتند و از سوى ديگر شاهد رشد و گسترش سريع اسلام و روى آوردن مردم به اين دين تازه و روى گرداندن آنان از بُتان بودند؛ بدين سبب به اقدامات تازه، جدّى و خطرناك روى آوردند و اين بار شخص پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را هدف قرار دادند. سران قريش و مكّه سه راه حل را چاره ساز يافتند:

______________________________

(1)- اسلامى كه به اين راحتى در دست ما و شماست با اين رنج ها و مشقّت ها و مرارت ها و شهادت ها به دست آمده است؛ بنابراين بر ما واجب است كه با تمام سعى و كوشش با زبان و عمل حافظ اين دين مقدّس باشيم.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 57

اوّل، تبعيد پيامبر صلى الله عليه و آله به خارج از مكّه براى حفظ منافع كفّار مكّه.

دوّم، زندانى كردن او به منظور قطع رابطه با مردم و مسلمانان.

سوّم، قتل رسول خدا صلى الله عليه و آله.

سرانجام راه سوّم را انتخاب كردند و به قتل پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفتند و در «ليلة المبيت» «1» چهل نفر از شجاعان عرب خانه پيامبر را محاصره كردند، تا صبح هنگام آن حضرت را به قتل برسانند، پيامبر صلى الله عليه و آله به فرمان الهى

از توطئه با خبر شد و حضرت على عليه السلام را در بستر خود خواباند و خود معجزه آسا از آن جا بيرون آمد و راه يثرب (مدينه) را در پيش گرفت؛ ولى براى فريب دشمن در خلاف جهت حركت كرد. كفّار قريش پس از آگاهى از رهايى و نجات پيامبر صلى الله عليه و آله به تعقيب آن حضرت پرداختند؛ ولى به حول و قوّه الهى باز هم ناكام ماندند و سرانجام پيامبر سالم به مدينه رسيد و در آن جا «حكومت اسلامى» را بنا نهاد و اسلام و مسلمانان، قدرتمندتر از پيش شدند.

پنجم- جنگهاى متوالى با مسلمانان

دشمن وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را از دسترس خويش دور ديد، راه مبارزه مسلّحانه را در پيش گرفت تا اگر نتوانست روحيّه مسلمانان را تضعيف كند و آنان را از ايمان و عقيده شان برگرداند با نيروى شمشير از گسترش دين اسلام جلوگيرى

______________________________

(1)- «ليلة المبيت» به شبى گفته مى شود كه حضرت على عليه السلام براى حفظ جان پيامبر صلى الله عليه و آله در بستر آن حضرت خوابيد تا دشمنانى كه اطراف خانه پيامبر صلى الله عليه و آله را محاصره كرده بودند به خالى بودن رختخواب پيامبر و نبودن آن حضرت در خانه پى نبرند. حضرت على عليه السلام چون اين خطر بزرگ را بر جان خريد اين آيه شريفه در شأنش نازل شد. «وَ مِنَ النّاسِ مَن يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤفٌ بِالعِباد» بعضى از مردم (با ايمان و فداكار همچون على عليه السلام در ليلة المبيت به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله) جان خود را به

خاطر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 58

كند؛ زيرا اسلام منافع و آقايى كفّار قريش را تهديد مى كرد بدين منظور ابتدا مردان اهل مكّه و سپس جنگاوران قبايل ديگر را آماده كردند و جنگهايى را عليه مسلمانان ترتيب دادند كه ابتداى آن «جنگ بدر» و اوج آن «جنگ احزاب» بود. «1» در جنگ احزاب كفّار و مشركان از تمام امكانات و قواى خود استفاده كردند و همان گونه كه از نام اين جنگ پيداست همه قبايل و طوايف عرب را به جنگ اسلام، يكپارچه و تجهيز كردند تا پيامبر صلى الله عليه و آله و مردان مسلمان را بكشند و اموال آنها را به غارت ببرند و خانه هاى آنها را خراب كنند و زنان و دختران آنها را به اسارت بگيرند و در نتيجه دين اسلام را نابود سازند. آيات 9 و 10 سوره احزاب به اين مرحله از مبارزه اشاره دارد: «يا ايُّهَا الّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اذْجاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَارْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً اذْجاءُوكُم مِّنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ اسْفَلَ مِنْكُمْ وَ اذْ زاغَتِ الابْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَوَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از نعمتى كه خدا به شما داده است ياد كنيد، بدان هنگام كه لشكرها بر شما تاخت آوردند و ما باد را و لشكرهايى را كه نمى ديديد بر سرشان فرستاديم و خدا بدانچه مى كرديد بينا بود.

آن گاه كه سمت بالا و پايين بر شما تاختند چشمها خيره شد جان ها به گلو رسيد و به وعده خدا گمان هاى گوناگون كرديد.

اين

آيات از جهت آگاهى ما از دشواريها و سختى هاى مسلمانان صدر اسلام قابل تأمّل و توجّه است طبق اين آيات شريفه، لشكر دشمن از همه طرف مدينه را محاصره كرده بود. تعداد تجهيزات دشمن تا بدان حد بود كه مسلمانان شگفت زده شدند و به بيان قرآنى چشمانشان از شدّت تعجّب خيره شده و جانهايشان به لب رسيده بود. ازدحام سپاه دشمن و فراوانى سلاح هاى آنان در

______________________________

(1)- بعد از جنگ احزاب جنگهاى ديگرى هم واقع شد ولى به اهميّت اين جنگ نبود.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 59

برابر تعداد اندك و تجهيزات و سلاح هاى ناچيز مسلمانان، آن چنان در سپاه اسلام بيم و هراس افكنده بود كه بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان دچار شك و ترديد شده بودند كه نكند اسلام بنيان و اساس الهى نداشته باشد و آنان فريفته شده باشند! نكند وعده هاى پيامبر صلى الله عليه و آله واهى و پوچ بوده باشد! نكند دشمن چيره شود و آنان را نابود سازد! ... شايد ايمان همه مسلمانان جز پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و گروه اندكى از مسلمانان متزلزل شده بود؛ زيرا افراد سست ايمان در حوادث شديد، دچار سردرگمى و ترديد مى شوند و در برابر، انسان هاى مؤمن در اين حوادث آبديده تر و مصمّم تر مى شوند. در حقيقت جنگ احزاب عرصه آزمون ايمان مسلمانان شد و مؤمنان حقيقى را از مسلمانان ضعيف و سست جدا كرد.

سرانجام على رغم همه اين مشكلات اين جنگ به جز يك مورد برخورد بدون درگيرى و خونريزى به سود مسلمانان پايان پذيرفت؛ زيرا به فرمان خداوند سپاه دشمن گرفتار طوفان شديدى شد، چادرهاى آنان از جا كنده

شد و حتّى ديگهاى غذايشان واژگون شده بود.

ترس و بى اعتمادى عجيبى بر سپاه كفر چيره شد علاوه بر اين لشكريان نامرئى خداوند هم به جنگ با كفّار پرداختند مجموعه اين هراس و اضطراب و نااميدى ها، ابو سفيان و ديگر سران سپاه كفر را مجبور به بازگشت كرد و اين سپاه عظيم بسان يك لشكر شكست خورده بازگشتند و بار ديگر وعده خدا تحقّق يافت و اسلام و مسلمانان از خطر حتمى رهايى يافتند. اين پيروزى بزرگ مسلمانان، آن چنان بر عظمت و اقتدار اسلام افزود كه كفّار مكّه و حتّى سرزمينهاى اطراف، انديشه جنگ با مسلمانان و تجاوز به حريم اسلام را به خود راه ندادند. بدين سبب بود كه چندى بعد مكّه و مكّيان بى هيچ مقاومتى تسليم پيامبر صلى الله عليه و آله و سپاه اسلام شدند و اسلام قدرت بى منازع سرزمين عربستان گشت.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 60

ششم- توسّل به خطرناك ترين سلاح: «نفاق»

گرچه دشمن در جنگ احزاب شكست خورد و فكر حمله مسلّحانه را از سر بيرون كرد؛ ولى اين بدان معنا نبود كه مخالفت و ضدّيت با اسلام و مسلمانان را به كنارى نهاده باشد. كفّار با درك و اعتراف به بى اثر بوند روشهاى پيشين مبارزه، بار ديگر شيوه مبارزه و در حقيقت شكل و نوع جنگ با اسلام را تغيير دادند و اين بار با سلاح خطرناك و مخرّب «نفاق» به ميدان آمدند. دشمن شكست خورده و رسوا شده در برابر قدرت و عظمت اسلام سر فرود آورد و مسلمان شد؛ امّا دشمنى با اسلام را از ياد نبرد در حقيقت خود را در پناه نقاب نفاق قرار داد و منتظر و مترصّد

فرصتى ماند تا ضربه اى جانكاه بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد سازد. آيه شريفه اوّل سوره منافقون ناظر بر اين مرحله از مبارزه است: «اذا جَاءَكَ المُنافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُانَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ انَّكَ لَرَسولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ انَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ ؛ هنگامى كه منافقين نزد تو مى آيند مى گويند: ما شهادت مى دهيم كه تو پيامبر خدايى. خداوند مى داند كه تو پيامبر او هستى؛ ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ايمان ندارند).

اى پيامبر همان خدايى كه شهادت به نبوّتت مى دهد شهادت به دروغگويى منافقين مى دهد. روند نفاق در اسلام اين چنين شكل گرفت و به صورت جريانى سيّال درآمد. «1» از ظاهر اين آيه و ديگر آيات قرآن نتيجه گرفته مى شود كه نفاق در اسلام از مدينه آغاز شد؛ ولى اين امر بدان معنا نيست كه در مكّه منافق يا منافقانى نبوده اند. چه بسا افرادى با داشتن حسّ آينده نگرى و شمّ سياسى قوى خود،

______________________________

(1)- مراحل ششگانه مبارزه با اسلام را بار ديگر در روند انقلاب اسلامى ايران نيز به چشم ديديم. استهزا و توهين به حضرت امام خمينى- قدّس سرّه- تبعيد آن حضرت، محاصره اقتصادى، جنگهاى مسلحانه داخلى و خارجى و سرانجام نفاق كه نمونه بارز آن سازمان رسواى منافقين خلق است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 61

پيروزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را قطعى دانسته و بدون داشتن ايمانى واقعى و قوى، به اميد بهره مندى از مزاياى اسلام پيروز، به ظاهر مسلمان شده باشند.

نتايج مَثَل ها

از آيات چهارگانه اين دو مثل مى توان نتيجه گرفت: كه «منافق آرامش ندارد» تنهايى و ترس، اضطراب، رسوايى و تمامى خطراتى كه آن

مسافر تنهاى عقب مانده از قافله را در بيابان تاريك و بى آب و علف و بارانى و پر رعد و برق و صاعقه، تهديد مى كند براى منافق هم متصوّر است؛ امّا مسلمان مؤمن آرامش دارد؛ زيرا «آرامش در سايه ايمان خالص به خداست».

خداوند متعال چه زيبا مى فرمايد: «الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ اولئِكَ لَهُمُ الْامْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ؛ «1» (آرى) آنهايى كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند، ايمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدايت يافتگانند!»

ظلم در اين آيه به دو معنا تفسير شده است: نخست اين كه ظلم به معناى شرك است و «ايمانهم بظلمٍ» يعنى ايمان خالصى كه به شرك آلوده نشده است. ديگر اين كه ظلم به معناى ستم است و آن بخش از آيه چنين معنا مى شود: ايمانى كه همراه ظلم و ستم نباشد باعث ايمنى مؤمنان است.

در آيات ديگر مى خوانيم: «الا انَّ اوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيَوةِ الدُّنيا وَ فِى الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ» «2» آگاه باشيد (دوستان) اولياى خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند. همانهايى كه ايمان آوردند و (مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى كردند در زندگى دنيا و آخرت شاد (و مسرور) ند. وعده هاى الهى

______________________________

(1)- سوره انعام، آيه 82.

(2)- سوره يونس، آيات 64- 62.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 62

تخلّف ناپذير است! اين است آن رستگارى بزرگ!

ناامنى، پريشانى و ترس در اين دنيا و آتش و عذاب جهنّم در آخرت نصيب منافقان مى شود و آرامش و اطمينان خاطر، سعادت و رستگارى از آن مؤمنان

است. اين امر با دانش امروزى نيز به اثبات رسيده است. اخيراً در سمينارى تحت عنوان «تأثير دين در روح انسان» دانشمندان شركت كننده در آن بدين نتيجه رسيدند كه افراد مؤمن كمتر به بيماريهاى روحى و روانى دچار هستند و اين گونه بيماريها بيشتر در افراد بى ايمان بروز مى كند و ديده مى شود؛ زيرا كسى كه به خدا ايمان ندارد تنهاست؛ كمترين دگرگونى در زندگانيش او را مى لرزاند.

امّا مسلمان مؤمن تنها نيست، بلكه با توكّل بر خدا در مقابل حوادث، ثبات و شكيبايى نشان مى دهد. اگر يكى از عزيزانش را از دست بدهد آيه شريفه «انَّا لِلّهِ وَ انَّا الَيْهِ راجِعُونَ» «1» را قرائت مى كند و با اين باور عملى هم تحمّل مصيبت بر او آسان مى شود و هم الطاف و رحمت خداوند را شامل حال خود مى كند. «2» و اگر سرمايه اش را از كف دهد و در داد و ستد زندگى زيان كند خود را نمى بازد، همان گونه كه اگر سود فراوانى عايدش گردد دچار غرور نمى شود، بلكه در هر حال نغمه زيباى اين كلام الهى را زمزمه مى كند: «لِكَيْلا تَأسَوْا عَلى مَافَاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» «3» براى آنچه از دست داده ايد، تأسّف نخوريد و به آنچه به دست آورده ايد دلبسته و شادمان نباشيد و خداوند هيچ متكّبر و خودستايى را دوست ندارد.

اگر حوادث ديگرى برايش رخ دهد آنها را آزمون الهى و مايه كمال فردى و ثواب آخرت خويش مى داند و نه تنها به زمين و زمان ناسزا نمى گويد! بلكه خدا را شكر مى كند و ايمان و اتّكايش به خداوند محكمتر مى شود. اگر

در زندگى

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 156.

(2)- سوره بقره، آيه 157.

(3)- سوره حديد، آيه 23.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 63

بزرگان تأمّل كنيم و سيره آنان را مطالعه كنيم، مفهوم اين آيات و توضيحات را به صورتى عملى شاهد خواهيم بود.

سعيد بن جبير به هنگام مرگ

يكى از اين بزرگان و اولياء اللّه «سعيد بن جبير» ياور امام سجّاد عليه السلام و مؤمن خالص متوكّل به خدا و كسى است كه بر مرگ لبخند زده است. مأموران حجّاج بن يوسف ثقفى «1» سعيد بن جبير را به نزد اين سنگدل و جنايتكار بى رقيب تاريخ مى آورند. حجّاج چون نمى تواند در سخن بر او چيره شود، دستور مى دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا كنند. حاضران مى بينند كه سعيد در نهايت خونسردى رو به قبله اين آيه شريفه را تلاوت مى كند. «انِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ حَنِيفاً وَ مآ انَا مِنَ الْمُشْرِكينَ ؛ من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريد. من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم. «2»

به قصد توهين به سعيد فرمان داده بود او را همچون حيوانى رو به قبله گردن زنند. چون مى بيند قرائت آن آيه براى سعيد عزّت و سعادتى ايجاد كرده است. بار ديگر دستور مى دهد كه پشت به قبله او را بكشند و اين بار آواى ملكوتى اين آيه شريفه از حلقوم سعيد بلند شد كه: «وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ المَغْرِبُ فَايْنما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ انَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ؛ مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سود رو كنيد- حتّى پشت به قبله- خدا آن جاست! خداوند بى نياز و داناست.

«3»

______________________________

(1)- يكى از نويسندگان در مورد حجّاج مى گويد: «اگر در معرّفى جنايتكاران هر مذهب و ملّت مسابقه اى برگزار شود و ما حجّاج را به عنوان جنايتكارترين فرمانرواى مسلمانان معرّفى كنيم؛ قطعاً برنده خواهيم شد!» و انصافاً اين كلام دور از واقعيت نيست؛ چون يكى از تفريحات حجّاج بريدن سر مخالفان خود و تماشاى فوران كردن خون از رگهاى مقتول بود و مى گفت: «من از اين صحنه لذّت مى برم!».

(2)- سوره انعام، آيه 79.

(3)- سوره بقره، آيه 115.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 64

حجّاج خشمگينانه و شكست خورده دستور مى دهد سرش را بر روى زمين از تنش جدا كنند و سعيد كه مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظير اين كلام خدا را زمزمه مى كند كه: «مِنْهَا خَلَقْناكُمْ وَ فِيهَا نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اخْرَى ؛ ما شما را از زمين آفريديم و در آن باز مى گردانيم و بار ديگر (در قيامت) شما را از آن بيرون مى آوريم. «1»

حجّاج بى اختيار فرياد مى زند: «گردنش را بزنيد و ما را از شرّ او راحت كنيد».

سعيد در آخرين لحظه عمرش با خدايش سخن مى گويد و از او مى خواهد: «اللّهُمَ لَا تُسَلِّطْهُ عَلَى احَدٍ بَعْدى ؛ پروردگارا! پس از من حجّاج را بر هيچ كس مسلّط مفرما. و لحظه اى بعد به ديدار پروردگارش نايل آمد. نفرين سعيد مستجاب شد و گريبان حجّاج را گرفت تا جايى كه بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزيد آن قدر احساس سرما مى كرد كه دستهايش را داخل آتش قرار مى داد؛ ولى باز هم مى لرزيد! يكى از بزرگان به ديدنش آمد، حجّاج گفت: «برايم دعايى بكن» آن شخص گفت: «مگر نگفتم اين قدر جنايت مكن! اين

نتيجه آن جنايات توست».

حجّاج گفت: «نمى گويم دعا كن تندرست و سالم شوم، بلكه دعا كن بميرم تا از اين وضع نجات يابم». «2» براستى چنين است كه امنيّت و آسايش و آرامش در اين دنيا از آن مؤمنان است نه منافقان؛ چه دين خدا تنها براى امور مربوط به آخرت نيست، بلكه ناظر به زندگى اين دنيا نيز هست.

______________________________

(1)- سوره طه، آيه 55.

(2)- سفينة البحار، ماده سَعَدَ.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 65

فصل چهارم سوّمين مثال: قساوت قلب

اشاره

خداوند در آيه مباركه 74 سوره بقره مى فرمايد: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ اوْ اشَدُّ قَسْوَةً وَ انَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْانْهَارُ وَانَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ انَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ ؛ سپس دلهاى شما پس از اين واقعه، چون سنگ سخت شد و حتّى سخت تر از سنگ؛ چرا كه از پاره اى از سنگ ها گاه نهرها جارى مى شود و پاره اى از آنها چون شكافته شود، آب از آن بيرون مى جهد و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى افتد (امّا دلهاى شما نه از خوف خدا مى تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از اعمال شما غافل نيست.

اين آيه شريفه در مورد «بنى اسرائيل» و مثال جالب و زيبايى در مورد سنگدلى آنهاست بنى اسرائيل در طول تاريخ بشريّت كارنامه تاريك و سياهى داشته اند.

تعصّب، لجاجت، بهانه گيرى، خودبرتربينى، كينه توزى نسبت به پيامبرشان، نفوذناپذيرى در مقابل حق از جمله ويژگيهاى اين قوم سركش و ناسپاس است.

يهوديان در صدر اسلام هم بر ضدّ مسلمانان كارشكنى هاى فراوان كردند و نسبت به آنان

نفاق مى ورزيدند. از يك طرف با مسلمانان پيمان مى بستند و از طرف ديگر با زير پا نهادن آن عهد و پيمان از پشت بر پيكر اسلام خنجر مى زدند، عداوت و دشمنى اين قوم لجوج با مسلمانان هرگز تمام نشد و همچنان ادامه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 66

يافت و در عصر و زمان ما به اوج خود رسيد و مى توان گفت بيشترين ضربه را «بنى اسرائيل» يا بخش خاصّى از آن به نام «صهيونيزم» بر پيكره امّت اسلامى وارد كرده است. اينان در كشورهاى اسلامى منشأ فسادها، قتل ها، درگيرى ها، اختلافات، فحشا و بى اعتنايى به احكام اسلامى مخصوصاً رباخوارى و ... بوده و هستند، تا بدان حدّ كه اگر مظالم آنان يك جا جمع آورى شود، يك كتاب و شايد چند كتاب قطور نوشته شود، بنى اسرائيل آن قدر بى عاطفه و سنگدل بودند كه حتّى به پيامبران خودشان هم رحم نمى كردند. حضرت موسى عليه السلام از اين قوم لجوج و دل پر خونى داشت. وقتى اينها نسبت به پيامبرشان تا اين اندازه بى رحم باشند، روشن است كه نسبت به ديگران چگونه خواهند بود.

داستان گاو بنى اسرائيل

آيه شريفه مورد بحث در پى آياتى است كه داستان «گاو بنى اسرائيل» را بيان مى كند. خلاصه داستان- كه در آيات 73- 67 سوره بقره آمده است- به قرار زير است:

يكى از بنى اسرائيل به شكل مرموزى كشته شد. و اين قتل، سبب اختلاف ميان آنها گرديد. معمولًا وقتى كه حادثه اى رخ مى دهد و عامل آن مشخّص نيست، كسانى كه با هم خرده حسابى دارند، گناه را به گردن طرف ديگر مى اندازند و آنان را عامل آن حادثه معرّفى مى كنند. اصل حادثه اين بود كه

جوانى عموى ثروتمند خود را به قتل رساند. اين برادرزاده جوان و تنها وارث كه از دير مردن «عمو» ناراحت بود او را كشت تا صاحب و وارث اموال و ثروت فراوان او گردد. بعضى نيز انگيزه قتل را علاقه شديد آن جوان به دختر عموى خود مى دانند؛ زيرا كه عمو على رغم دلبستگى برادرزاده، دخترش را به ازدواج ديگرى درآورده بود. وقتى خبر قتل اين شخص در بين بنى اسرائيل پخش شد، غوغايى برپا شد و هر كس به

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 67

دنبال قاتل مى گشت از جمله برادرزاده مقتول؛ يعنى قاتل حقيقى مصرّانه خواستار شناسايى قاتل بود. فتنه عظيمى برپا شد، نزديك بود كه قبايل در مقابل همديگر صف آرايى كنند و اين حادثه به يك جنگ كامل تبديل شود. براى حلّ مشكل به خدمت حضرت موسى صلى الله عليه و آله رفتند و از او خواستند كه از خدا بخواهد تا قاتل شناخته شود. حضرتش دست به دعا شد و خداوند خواسته اش را اجابت كرد و فرمود: گاوى ذبح كنيد و خونش را به بدن مقتول بزنيد تا وى زنده شود و خود، قاتل را معرّفى كند؛ بنابراين قرار شد از طريق معجزه اين فتنه پايان پذيرد.

كلام خداوند دراين باره اطلاق دارد و در مقام بيان است و بى قيد و شرط؛ امّا اين قوم لجوج شروع به بهانه جويى كردند و گفتند: اين گاو بايد در چه سنّ و سالى باشد؟ حضرت موسى گفت: بايد وحى نازل شود. منتظر وحى شد. خداوند فرمود: نه پير باشد و نه جوان. بنى اسرائيل رفتند و برگشتند و گفتند: اين گاو چه رنگى بايد داشته باشد؟

حضرت موسى باز در انتظار وحى نشست. وحى آمد كه:

گاوى باشد زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را مسرور سازد. باز بهانه گرفتند كه: چه نوع گاوى باشد؟ باز وحى آمد كه: نه گاو شخم زن باشد و نه گاو آب يارى؛ ولى گاوى كه از هر عيبى پاك و مبرّا باشد. بالاخره بعد از زحمت هاى فراوان و خرج زياد گاو مورد نظر را يافتند و او را ذبح كردند و به اعجاز الهى مقتول زنده شد و قاتل را معرّفى كرد.

شرح و تفسير آيه شريفه

اين معجزه، طبيعتاً مى بايست ايمانشان را بيشتر و آنان را به خداوند نزديكتر مى كرد؛ امّا بر خلاف اين عمل شد. چه اين آيه پس از بيان اين داستان آمده است:

بهانه جويى، اختلاف انگيزى، فتنه گرى، تمرّد از فرمان الهى، لجاجت، بى حرمتى به پيامبران و ... باعث شد كه «قلب هاى شما مانند سنگ سخت، بلكه سخت تر از

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 68

سنگ شود.» آيات متعدّدى در قرآن مجيد وجود دارد كه كلمه «قلب» و مشتقّاتش در آن به كار برده شده است. «1» آيا منظور از قلب در اين آيات همان قلب صنوبرى شكل است كه در سينه انسانهاست؟ همان عضوى است كه كار گردش خون در بدن انسان را به عهده دارد؟ آيا منظور از قلب در قرآن مجيد همان عضوى است كه از عجايب خلقت است و در هر دقيقه بطور متوسّط 70 مرتبه مى زند و در هر دقيقه 2 بار تمام خون را در تمام بدن انسان به گردش درمى آورد و به جاى اوّل باز مى گرداند؟ اگر چه اين قلب صنوبرى شكل از عجايب خلقت خداوند است و وظايف مهمّى هم در بدن انسان

به عهده دارد؛ ولى مراد قرآن از قلب، اين قلب صنوبرى شكل نيست.

براى روشن شدن اهمّيّت قلب در بدن، اختصاراً به وظايف آن اشاره مى شود كه عبارتند از:

اوّل- تغذيه تمام سلولهاى بدن، موادّ غذايى در معده يا شيره معده آميخته و آماده مى شود و در روده ها جذب و سپس وارد گردش خون مى شود. خون، موادّ غذايى مورد نياز بدن را به تمام ذرّات و سلول هاى بدن مى رساند. بدين وسيله، غذاى تمام بدن تأمين مى شود.

دوّم- آبيارى بدن، قسمت عمده بدن انسان آب است. اگر بخشى از بدن انسان كم آب شود، پژمرده مى شود و مى خشكد و كم كم باعث مرگ انسان مى شود.

سوّم- رساندن حرارت يكسان به بدن، بدن انسان گرم است، هيچ گاه فكر كرده ايد كه بدن انسان اين حرارت را از كجا تأمين مى كند؟ اكسيژن از هوا وارد دستگاه تنفّسى انسان مى شود و از آن جا جذب بدن و گردش خون انسان مى شود و با سوخت و سوزى كه در سلول هاى بدن انجام مى شود، تبديل به حرارت

______________________________

(1)- بيش از 130 بار از قلب و مشتقّاتش در قرآن استفاده شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 69

مى گردد و اين حرارت به وسيله خون و قلب به همه سلول هاى بدن انسان مى رسد.

چهارم- جمع آورى موادّ زايد و سمّى، موادّ زايد و اكثراً سمّى حاصل از سوخت و سوز بدن به وسيله خون به گردش درمى آيد. مقدارى از آن به وسيله دستگاه تنفّسى دفع مى شود و مقدارى نيز به داخل كليه ها مى آيد و توسّط ادرار دفع مى گردد.

انصافاً اين قلب با اين ظرافت و با اين كار زياد و خستگى ناپذير، آيتى بزرگ از خداوند است. اگر اين قلب از آهن هم

باشد در حدود 70 سال عمر انسان ساييده مى شود و از بين مى رود؛ امّا قدرت بى انتهاى خالق، اندامى آفريده كه گاهى حتّى بيش از يك صد سال كار مى كند و عجيب تر اين كه قلب از جمله اندام هاى بدن است كه در خواب و بيدارى مشغول كار است اگر چه فعاليّتش در خواب كمتر است.

اين جاست كه انسان در مقابل اين فرموده خداوند «وَ فِى الْارْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ وَ فِى انْفُسِكُمْ افَلَا تُبْصِرُونَ و در زمين نشانه هايى (دال بر وجود خدا) براى جويندگان يقين پيداست و در وجود خود شما (نيز آياتى است) آيا نمى بينيد؟! «1» با تمام وجود سر تعظيم فرود مى آورد.

اگر به جز «قلب» دليل ديگرى بر عظمت خداوند وجود نمى داشت توجّه به قلب براى درك قدرت و حكمت لايزالش كافى مى بود. براى پى بردن بيشتر به عظمت اين خلقت و دانستن ارزش اين هديه خدايى، به مطلب زير توجّه كنيد:

قلب مصنوعى آينه اى براى عظمت قلب انسان

چندين سال قبل يك قلب مصنوعى به قيمت 30 ميليون دلار ساختند؛ ولى

______________________________

(1)- سوره ذاريات، آيات 20 و 21.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 70

اين قلب گران قيمت، 6 روز بيشتر عمر نكرد و در آن 6 روز هم استفاده كننده آن قدرت حركت و راه رفتن نداشت. چگونه مى توانيم تنها به خاطر نعمت قلب خود كه آن خالق منّان رايگان در اختيار ما نهاده است، شكرگزار باشيم؟ چه زيبا مى فرمايد: «وَفى انْفُسِكُمْ افَلا تُبْصِرُون .

حال كه دريافتيم مراد قرآن از قلب اين اندام صنوبرى شكل درون سينه نيست؛ گوييم منظور از قلب در قرآن عقل و عاطفه است. خداوند در آيه 179 سوره اعراف مى فرمايد: «لَهُمْ قُلُوبٌ لَّايَفْقَهُونَ بِهَا» جهنّميان قلب هايى

دارند كه با آن نمى فهمند، منظور از قلب در اين آيه و ديگر آياتى كه كلمه قلب در آن به كار رفته است، عاطفه و عقل انسان است؛ چون درك و فهم مربوط به عقل انسان است.

همان گونه كه محبّت، شعور و دانش مربوط به عاطفه و عقل است؛ به عنوان نمونه، خداوند متعال در آيه 10 سوره بقره مى فرمايد: «فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» در دلهاى آنان (منافقان) نوعى بيمارى است؛ خداوند بر بيمارى آنان افزوده است.

آيا قلب صنوبرى شكل منافق بر اثر بيمارى نفاق از كار مى افتد و باز مى ايستد؟ و يا بر اثر نفاق و فتنه گرى دريچه قلبشان گشاد مى شود؟ بديهى است، منظور از قلب و بيمارى آن، اندامى به نام «قلب» و بيمارى هاى شناخته شده عضوى آن نيست، بلكه مراد همان عقل و عاطفه است كه در اثر اعمال نفاق آميز، ضعيف و بيمار مى شود تا بدان حد كه در حرم امام رضا عليه السلام هم آدم كشى مى كند و در حقيقت مى ميرد. در روايتى مى خوانيم كه: «امر به معروف سه مرحله دارد مرحله اوّل: قلبى، مرحله دوّم: زبانى و گفتارى و مرحله سوّم: عملى و اجرايى» اگر مرحله سوّم امكان نداشت مرحله دوّم و اوّل و اگر مرحله دوّم و سوّم مقدور نبود، مرحله اوّل ضرورى مى نمايد. بدين معنا كه شخص بايد در دل از ظلم و فساد و ظالمان و مفسدان بيزار و نسبت به مصلحان و مؤمنان قلباً علاقه مند باشد؛

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 71

ولى اگر كسى امر به معروف را در هر سه مرحله ترك كند «فَمَنْ لَمْ يَعْرِفُ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِر مُنْكِراً قُلِبَ فَجُعِلَ اعْلاهُ

اسْفَلُهُ قلب او وارونه مى شود؛ يعنى پايين قلب به طرف بالا و بالاى آن به طرف پايين قرار مى گيرد. «1» آيا منظور از اين قلب همين صنوبرى است؟ اين اندام درون قفسه سينه جابه جا نمى شود و واژگون نمى گردد؛ پس منظور از قلب در اين روايت نيز عاطفه و ادراك است.

از مجموع آنچه گفته شد، نتيجه مى گيريم كه قلب در استعمالات قرآن و روايات به دو معناست:

1- عقل و خرد انسانى. 2- عواطف آدمى؛ يعنى آن دو پديده روحانى كه مركز ادراك و احساسات است. بنابراين، وقتى گفته مى شود «قلب دارند و نمى فهمند» مراد اين است كه عقل دارند؛ ولى نيروى ادراك و شعورشان از كار افتاده است و زمانى كه گفته مى شود «قلبشان سخت شد»؛ يعنى عاطفه آنها مرده است.

امّا «قلب»، در آيه شريفه 46 سوره حج «فَانَّها لا تَعْمَى الْابْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ؛ چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شوند، بلكه قلب هايى كه در سينه جاى دارند كور مى شود به قرينه «فى الصدور» به معناى «قلب هايى كه در سينه ها جاى دارند» آمده است به نظر مى رسد كه مراد از آن همان قلب صنوبرى شكل بدن باشد، آيا به راستى چنين است؟

عقل گرچه درون سينه انسان نيست؛ ولى با «مغز» ارتباط دارد. به همين دليل كسانى كه مغز آنها از كار مى افتد، ممكن است براى مدّتى قلبشان كار بكند.

بنابراين، «صدور» در اين آيه شريفه به معناى سينه ها نيست، بلكه در اين جا به معناى «جان» است و در نتيجه، قلب به معناى عقل و ادراك است، بنابراين مفهوم آيه شريفه چنين است: «عقلهايى كه در جانهاست».

______________________________

(1)- بحار الانوار، جلد 97، صفحه

89 (چاپ بيروت).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 72

احتمال ديگر اين كه: قلب صنوبرى شكل اگر چه مركز عقل و عواطف نيست؛ ولى بى ارتباط با اين دو نيز نيست. چون ارتباطى مستقيم بين قلب و روح يا عقل و عاطفه انسان وجود دارد؛ زيرا هر پديده اى براى روح انسان حادث مى شود، هنگامى كه مى خواهد به انسان منتقل شود، اوّل بر قلب اثر مى كند؛ مثلًا اگر شخصى شادى و شعفى آنى و فراوان بيابد، ضربان قلبش تندتر و در حقيقت قلبش روشن تر مى شود و بر عكس اگر ناراحتى شديدى پيدا كند، در قلبش احساس خستگى مى كند و يا اگر نسبت به كسى محبّت داشته باشد به هنگام حوادث، سنگينى و دردى در قلبش حس مى كند. رابطه مسائل داشته باشد به هنگام حوادث، سنگينى و دردى در قلبش حس مى كند. رابطه مسائل روحى و قلب، رابطه آب و چشمه و سطح زمين است؛ همان گونه كه آب از لايه هاى زير زمين حركت مى كند و در يك نقطه از زمين مى جوشد و بيرون مى ريزد، پديده هاى روحى نيز از قلب بروز مى كنند.

از تمامى تفسيرهاى ياد شده درباره «قلب» مى توان به معناى كلام الهى در «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ چنين پى برد كه روح و عاطفه و عقل و ادراك بنى اسرائيل، همانند سنگ سخت شده است.

تعبير قرآن از دلهاى بنى اسرائيل: «سخت تر از سنگ»

در بخش اوّل آيه 74 سوره بقره در مورد بنى اسرائيل: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَاْلحِجارَةِ اوْ اشَدُّ قَسْوَة» در مورد «فَهِىَ كَاْلحِجارَةِ» و «اوْ اشَدُّ قَسْوَة»، مفسران آراء مختلفى بيان كرده اند: از آن جا كه اين آيه همچون دو مثل پيشين درباره منافقان است و نيز همان طور

كه گفته شده بود نفاق درجات و مراتبى دارد «فَهِىَ كَالْحِجارَة» مربوط است به گروهى از بنى اسرائيل كه به تعبير قرآنى «سنگدل» بودند و «او اشدُّ قَسوَة» ناظر است به گروهى ديگر از بنى اسرائيل كه «سنگدل تر» بودند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 73

اين كه چگونه دلى مى تواند سخت تر از سنگ باشد قرآن مجيد در همين آيه توضيح مى دهد و در آن سه بركت از بركات سنگ را برمى شمارد:

اوّل- بعضى از سنگها در دل كوهها شكافته مى شوند و چشمه ها از آن مى جوشد و نهرهاى آب از آنها جارى مى شود و از اين آبها، كشتزارها و گياهان و جانوران سيراب مى شوند و بدان زنده مى شوند و جان مى گيرند. آرى سنگ بركتى چنين مهم دارد؛ ولى قلب بنى اسرائيل نه منبع جوشان فضيلت است و نه چشمه سار زلال علم و حكمت و نه كانون عاطفه و نه جاى مهر و محبّت! براستى كه قلب اينان سخت تر از سنگ است!

دوّم- بعضى از سنگها نيز ترك ها و شكاف هاى كوچكى پيدا مى كنند و همچون حوضچه اى اندك آبى را در خود نگه مى دارند، كه گر چه با آن نمى توان كشتزارها و درختان و جانوران را سيراب كرد، ولى ممكن است رهگذر تشنه اى را از كام مرگ برهاند؛ امّا قلب بنى اسرائيل سنگدل اين مقدار ناچيز هم اثرى از مهر و محبّت در خود ندارد.

سوّم- بعضى از اين سنگها از خوف و ترس خداوند از بالاى كوه فرو مى ريزند و در برابر عظمت آفريدگار يكتا و توانا فروتنى مى كنند و خضوع نشان مى دهند؛ همان طور كه آيه شريفه 21 سوره حشر نيز بر اين مطلب دلالت دارد، خداوند در اين آيه

مى فرمايد: «لَوْ انْزَلْنا هَذَا الْقُرآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ تِلْكَ الْامْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مى ديدى كه در برابر عظمت خدا خاشع مى شد و از خوف خدا مى شكافت، اين مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم، شايد در آن بينديشند!

تسبيح تمام موجودات جهان

خضوع و خشوع سنگها و كوهها در برابر قدرت و شكوه خداوند، بطور كلّى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 74

تسبيح تمامى موجودات جهان را از آيات متعدّد قرآن مى توان دريافت. به عنوان نمونه خداوند متعال در آيه 44 سوره اسراء مى فرمايد: «... وَ انْ مِنْ شَى ءٍ الَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لَّاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ...» تمام موجودات عالم او را به پاكى مى ستايند؛ ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد. «1» و حتى برخى از مفسّران براى همه آفريده هاى خداوند، نوعى زندگى و ادراك قائلند و عقيده دارند كه همه موجودات داراى نوعى شعور ذاتى هستند؛ ولى نه همانند ادراك و شعور انسانى.

همچون تسبيحى كه به فرموده خداوند بارى تعالى «لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ تسبيح آنها را نمى فهميد. در برابر حمد تمامى آفريدگان و ذكر تسبيح همه موجودات و به ويژه خضوع و خشوع سنگ ها در برابر عظمت و جلال آفريدگارشان، قلب هاى بنى اسرائيليان به واسطه قساوتشان سخت تر از سنگ شده است؛ زيرا كه قلبهايشان ذكر تسبيح نمى گويد و خودشان در برابر آفريدگارشان سر تسليم فرود نمى آورند.

قساوت

در هر انسانى دو نيرو وجود دارد: نيروى عقل و خرد و نيروى عواطف انسانى. دستگاهى كه انسان به وسيله آن حقايق را مى فهمد عقل ناميده مى شود.

بنابراين، فهم و شعور و ادراك به يارى عقل انسان ممكن مى گردد؛ ولى عاطفه نيرويى است كه انسان به وسيله آن مسائل اخلاقى را همچون حبّ و بغض درك مى كند؛ مثلًا ما در اين جا از كشتار بى رحمانه و گسترده مردم الجزاير به وسيله جنايتكاران بى عاطفه، متأثر و ناراحت هستيم و يا از اوضاع نابسامان كشور اسلامى افغانستان كه گرفتار حبّ و بغض بعضى از

سران خودخواهشان است،

______________________________

(1)- آيات ديگرى نيز بر اين موضوع دلالت دارد از جمله آيه 41 سوره نور، آيه 24 سوره حشر، آيه 1 سوره جمعه، تغاين، حديد، حشر و صف.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 75

رنج مى بريم. اين ناراحتى ها و رنج ها مربوط به نيروى عاطفه است؛ مادام كه عواطف انسانى زنده باشد، جوامع بشرى زنده هست و در حقيقت مرگ عاطفه ها، مرگ جوامع بشرى است. واى بر انسان آن روز كه عواطفش بر اثر دنياپرستى بميرد كه در اين صورت، انسان خطرناك تر از هر حيوان درنده وحشى مى شود! اين بمب هاى شيميايى را چه كسانى ساختند؟ دانشمندان دنياپرست بى عاطفه! كسانى كه عواطف انسانى را به دلارها فروختند و كشته شدن هزاران انسان را در حلبچه نديدند! چه كسانى شهرهاى هيروشيما و ناكازاكى ژاپن و يك صد هزار سكنه آنها را با بمب هاى اتمى و در مدّت چند لحظه نابود كردند؟ «1»

انسانهاى دانشمندى كه عواطفشان مرده و از انسانيّت بويى نبرده بودند و چون درندگان لذّتشان نابودى ديگران بود! چه كسانى نزديك به بيست ميليون مين ضدّ نفر در سراسر كره زمين كاشته اند؟ حيوان صفتانى كه تنها نام انسان بر خو نهاده اند و از عواطف انسانى بى بهره اند! به واسطه غير اخلاقى و انسانى بودن اين نوع از مين ها جهانيان تصميم گرفتند، ساخت و استفاده آنها را ممنوع كنند؛ ولى كشور پر عواطف و طرفدار جدّى حقوق بشر! يعنى آمريكا با اين تصميم جهانى مخالفت ورزيد! ديگر بار كه خواستند سلاح هاى كشتار جمعى را نابود و توليد آن را ممنوع نمايند باز اين انسان هاى به ظاهر مهربان و نوع دوستان دلسوز بودند كه مخالفت كردند! زيرا كه رهبران

آمريكا تحت فشار اسرائيليان منافق اگر چه تشكيلاتى به نام حقوق بشر را سازماندهى كردند، امّا از آن تنها به عنوان سلاحى براى سركوبى مخالفان خود بهره بردارى مى كنند. گويى رعايت حقوق بشر درباره همدستان و دوستان خود معنايى ندارد!

______________________________

(1)- خلبانى كه اين شهرها را بمباران كرده بود، مى گويد: «ديدم در عرض يك ساعت تمام شهر مانند خيمه اى آتش گرفت و شعله هاى آتش تا ارتفاع يك صد مترى زبانه مى كشيد!»

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 76

علم و عاطفه وجه تمايز انسان از حيوان

تفاوت انسان و حيوان در اين است كه آدمى داراى عقل و عاطفه و به تعبير ديگر داراى درك و احساسات است؛ ولى حيوان فاقد اين دو امتياز است. گرچه بعضى از حيوانات داراى هوش و شعور بسيار ضعيفى هستند و شايد در بعضى از حيوانات گونه اى عاطفه خام وجود داشته باشد؛ مثلًا يك مرغ به هنگام خطر از جوجه هاى خود دفاع مى كند؛ ولى اين شعور و عاطفه حيوان در مقام مقايسه با انسان ناچيز و هيچ محسوب مى شود، حتّى بسيارى از حيوانات بچّه هاى خود را مى خورند و بعضى ديگر، وقتى بچّه هايشان بزرگ مى شوند آنها را از خود مى رانند. حال اگر عقل انسان از كار افتاد، وى آدمى احمق خوانده مى شود و ديگر سزاوار نام انسان نيست؛ ولى اگر عواطفش از بين برود ديگر نه ترحّم و مرّوتى در او مى توان يافت و نه عشق و ارادتى و در اين حال چه بسا او را درّنده خوتر از حيوان هم بتوان ناميد.

دنياى بى عاطفه ها

متأسّفانه جهان امروز، جهان بى عاطفه هاست. اگرچه بشر امروزى در علم و دانش و دستاوردهاى علمى به پيشرفت هاى بى اندازه فراوانى دست يافت؛ لكن به همين ميزان از عواطف و احساسات تهى و خالى شده است. در كشورهاى صنعتى معيار و ارزش مادّه و پول است و كالاى محبّت و عاطفه هم كميات است و هم بى خريدار! حتّى عواطف خانوادگى در ميان اعضاى يك خانواده به شدّت كم و ضعيف شده است. فرزندان وقتى تا حدّى بزرگ شوند پدر و مادر ديگر مسئوليّتى در برابر آنان نمى پذيرند و پدر و مادر هم كه پير مى شوند، فرزندانشان آنان را به خانه هاى سالمندان مى سپارند و ديگر

حتّى به سراغشان هم نمى روند.

ميزان طلاق در اين كشورها بسيار زياد است تا حدّى كه در بعضى از كشورها

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 77

نيمى از ازدواج ها و گاه بيش از آن به طلاق منجر مى شود! ولى در كشور ما يك بيستم از ازدواج ها به طلاق ختم مى شود؛ اگرچه ما همين ميزان اندك را هم زياد مى دانيم. در محيط بى عاطفه ها كمك كردن به هم نوعان محتاج و فقير معنايى ندارد. از «جشن عاطفه ها» و «بياييد شاديهايمان را تقسيم كنيم.» خبرى نيست و حتّى اگر شخص از تشنگى و گرسنگى بميرد، كسى به ياريش نمى شتابد.

در خبرها آمده بود كه: در يكى از كشورهاى غرب در جادّه اى پر رفت و آمد بنزين اتومبيلى تمام شد. راننده به قصد يارى از اتومبيل هاى ديگر ظرف به دست، كنار جادّه و در زير بارش برف مى ايستد؛ ولى راننده هيچ اتومبيلى به او كمك نمى كند و به درخواست ياريش توجّه نمى كند و او يازده ساعت تمام در آن سرماى سخت ايستاد تا جان به جان آفرين تسليم كرد! در حقيقت نابودى عواطف انسانى در چنان جوامعى به مرگ و نيستى چنين انسان هايى مى انجامد.

بدين شواهد است كه اعتقاد داريم كه غربيها توان فهم و ادراك مفاهيم بلند اسلامى همچون شهادت، جهاد، ايثار، نوع دوستى، كمك به ديگران و ... را ندارند.

حتّى حقوق بشرشان نيز نشانگر عاطفه آنان نمى باشد، بلكه ابزارى براى سركوب دشمنانشان است؛ مثلًا اگر يك اسرائيلى به دست يك فلسطينى شهادت طلب كشته شود فرياد دفاع از «حقوق بشر» اين موجودات بى عاطفه، گوش جهانيان را كر مى كند؛ امّا اگر در الجزاير هر روز زن و مرد و كوچك و بزرگ و پير

و جوان به بدترين وضع كشته شوند و بدنشان قطعه قطعه گردد، مناديان منافق و رياكار «حقوق بشر» دم فرو مى بندند. گويى هيچ واقعه اى در جهان رخ نداده است!

دين و مذهب، تقويت كننده عواطف

مهم ترين عواملى كه عاطفه انسانى را تقويت مى كند، دين و مذهب است؛ زيرا كه دين در روايات به «محبّت و كينه» تفسير شده است: محبّت نسبت به مسلمانان

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 78

و كينه نسبت به كفّار؛ مثلًا در روايتى «فضيل بن يسار» مى گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا حبّ و بغض هم جزء ايمان است؟ امام صادق عليه السلام فرمود: مگر ايمان به غير از حبّ و بغض چيز ديگرى است؟» «1» و در روايت ديگرى آمده است: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهما السلام را بوسيد، مردى به نام اقرع كه اين كار را سبك مى شمرد به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد، يا رسول اللّه! خداوند به من ده فرزند داده است؛ امّا هرگز هيچ يك از آنان را نبوسيده ام. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«مَا عَلَىَّ انْ نَزَعَ اللّهُ الرَّحْمَةَ مِنْك» من چه كنم كه خداوند ريشه رحمت و شفقت را در قلب تو كنده است. «2»

دلى كه محبّت در آن نيست، ديگر نه دل، كه پاره سنگ است و نه شايسته نعمات بهشتى كه سزاوار عقوبت جهنّم است. از بركت دين اسلام و وجود عواطف انسانى مردم مسلمان و متديّن كشور ماست كه على رغم وجود مشكلات اقتصادى در هنگام بروز حوادث و مشكلات به يارى برادران و خواهران خود مى شتابند و در سراسر كشور جنب و جوش پديد

مى آيد در هر كوى و برزن چادرى برپا مى شود و هر كس به اندازه توان خود كمكهاى نقدى و جنسى تقديم مى كند. چه زيباست اين جلوه هاى عواطف انسانى!

عوامل قساوت در قرآن

خداوند متعال در قرآن در آيات زير به عوامل قساوت و سنگدلى اشاره كرده است:

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، باب 658، حديث 3096، در اين باب سه روايت ديگر نيز در اين زمينه نقل شده است.

(2)- مكارم الاخلاق (چاپ مؤسسه اعلاى كربلا»، صفحه 252، به نقل از اخلاق انبيا، صفحه 416.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 79

اوّل- در آيه 13 سوره سوره مائده مى فرمايد: «فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُم لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُم قاسِيَة» به علّت پيمان شكنى، آنان [يهود بنى اسرائيل را از خود دور كرديم و دل هاى آنان را سخت و سنگين نموديم.

در اين آيه يكى از عوامل قساوت و سنگدلى «پيمان شكنى» شناخته شده است؛ پيمان شكنى با خدا، پيمان شكنى با رسول خدا صلى الله عليه و آله، پيمان شكنى با فطرت انسانى و پيمان شكنى با بشريّت. آرى بنى اسرائيل هيچ يك از اين پيمانها را حرمت نداشتند، گويى به پشتوانه قدرت نظامى، تنها با منافع مادّى خود پيمان بستند و به آن وفادار ماندند.

دوّم- خداوند بارى تعالى در آيه 16 سوره حديد مى فرمايد:

«الَمْ يَأنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُم لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لَايَكُونُوا كَالَّذِينَ اوتُو الْكِتابَ مِن قَبلُ فَطَالَ عَلَيهِمْ الْامَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فاسِقُونَ» آيا وقت آن نرسيده است كه دل هاى مؤمنان در برابر ياد خدا و آن سخن حق كه نازل شده است خاشع گردد و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد؛ سپس زمانى طولانى بر

آنان گذشت و قلب هايشان قساوت پيدا كرد؛ بسيارى از آنها گناهكارند!

اين آيه شريفه ابتدا با نهيب سخن حق، انسان غافل را از خواب غفلت بيدار مى كند.

اى انسان، تا كى از دست رفتن عزيزانت را مى بينى و مرگ را باور نمى كنى؟

تا كى شاهد ناپايدارى مادّيّات و بى وفايى دنيا هستى و همچنان بدان دل مى بندى؟

سپس مؤمنان را بر حذر مى دارد از اين كه مثل بنى اسرائيل شوند؛ زيرا كه آنان بر اثر عمر طولانى خود و تصوّر بى مرگى و نيز تأخير بعثت پيامبر بعدى بتدريج تعاليم پيامبرشان را از ياد بردند و به خاطر نبود عذاب الهى، از خدا نيز غافل

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 80

شدند و قساوت قلب پيدا كردند و گنهكار شدند!

از اين آيه شريفه دوّمين عامل قساوت قلب شناخته مى شود «دور ماندن از تعاليم انبيا و اوليا و اديان الهى». از اين عوامل و بيان قرآن مى توان نتيجه گرفت كه:

برخى عذاب هاى الهى در زندگى دنيايى خود، نوعى الطاف خداوند است؛ زيرا كه ممكن است سبب ساز توبه و دورى از گناه و بازگشت به سوى خداوند و در حقيقت بازدارنده از ابتلا به قساوت قلبى شود. «1»

خواهران و برادران گرامى! جوانان و نوجوانان را با جلسات دينى آشنا كنيد و آنان را به مجالس مذهبى ببريد تا مبادا بر اثر دورى و جدايى از تعاليم دينى و فرهنگ و معارف اسلامى، قساوت قلب پيدا كنند و عواطف انسانى در آنان از بين برود.

قساوت در روايات اسلامى

در روايات معصومان عليهم السلام نيز عوامل متعدّدى در بيان علل مرگ عواطف و قساوت قلبى انسانها ذكر شده است كه به چند عامل اشاره مى شود:

اوّل- حضرت على عليه

السلام مى فرمايد: «ما جَفَّتِ الدُّمُوعُ الّا لِقَسْوَةِ الُقلُوبِ و مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ الّا بِكَثْرَةِ الذُّنُوبْ» چشمها خشك نمى شود و [اشك آن قطع نمى گردد] مگر به واسطه قساوت قلب، و قساوت قلب حاصل نمى شود مگر به واسطه زيادى گناه. «2»

______________________________

(1)- صراحت كلام خداوند در آيات 42 و 43 سوره مباركه انعام مؤيّد اين نتيجه گيرى است: «ما بر امّتهايى كه پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم [و چون با آنان به مخالفت و ستيز برخاستند] آنان را به سختى ها و آفتها دچار كرديم تا شايد [به درگاه خداوند] گريه و زارى كنند [و لايق عفو و رحمت شوند] پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد زارى نكردند؟ زيرا كه دلهايشان را قساوت فرا گرفته بود و شيطان كردار زشت آنان را در نظرشان آراسته بود».

(2)- علل الشّرايع، صفحه 81 و ميزان الحكمة، باب 3402، حديث 16699.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 81

اگر انسانى از مصائب زندگى متأثّر نمى شود و گريه و زارى نمى كند يا شوق عبادت و مناجات ندارد و يا عواطف و ترحّم و نوع دوستى در او پيدا نمى شود و تنها به خود مى انديشد و در پى تأمين خود است و نگران زيان و آسيب ديگران نيست، همه و همه در اثر فراوانى گناهان اوست.

در يكى از تشرفّها به خانه خدا زمانى در مسجد الحرام نشسته بودم، جوانى نزد من آمد و گفت: «اوّلين بار است كه به سفر حج آمده ام و به اين مكان مقدّس مشرّف شده ام؛ ولى هيچ احساس معنويّت در من زنده نشد، شوق راز و نياز با خدا و گريه و زارى به درگاه او را ندارم» علّت را از من

طلبيد. در پاسخ گفتم:

جوان! حتماً گناهان زيادى مرتكب شده اى! اوّل به درگاه خداوند از گناهانت توبه كن؛ سپس به زيارت و عبادت و مناجات بپرداز.

دوّم- يكى ديگر از عوامل قساوت قلب، آرزوهاى طولانى است

در روايتى آمده است: «خداوند به حضرت موسى عليه السلام فرمود: «لا تُطَوِّلْ فِى الدُّنْيا امَلُكْ فَيَقْسُوا قَلْبُكْ وَ القاسُ الْقَلْبِ مِنّى بَعيدٌ» اى موسى! در دنيا آرزوهاى طولانى نداشته باشد كه باعث سنگدلى مى شود و انسان سنگدل از من دور است. «1»

سوّم- دنياپرستى و غرق شدن در خواسته هاى مادّى، در انسان مجالى براى رشد و بروز عواطف انسانى و نزديكى به خدا نمى گذارد؛ زيرا كه اصلى ترين هدف انسان پرعاطفه، وصال حق است. بنابراين، سوّمين عامل قساوت قلب را دنياپرستى و دور شدن از خدا مى شناسد.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا تَكْثِرُو الكلامَ بِغَيْرِ ذِكرِ اللّهِ فِانَّ كَثرَة الكَلامِ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللّهِ تَقْسُو الْقَلْبَ» زياد حرف زدن در صورتى كه غير از ذكر و ياد خدا

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، باب 3402، حديث 16700.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 82

باشد، قساوت قلب مى آورد. «1»

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به روشنى، زياده گويى را از عوامل قساوت قلب دانسته است.

شايعه پراكنى، دروغ گويى، اتّهام ناروا، شوخى بيش از اندازه و دخالت در امورى كه مربوط به شخص نيست، از مظاهر پر گويى و نشانه قساوت قلب انسان پر سخن است.

چهارم- در روايت ديگرى از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است:

«ثَلاثٌ يُقِسْنَ الْقَلْبَ، اسْتِماعُ اللَّهْوِ وَ طَلَبُ الصّيدِ وَ اتْيانُ بابِ السُّلطانِ» «2» سه چيز باعث قساوت قلب مى شود: شنيدن موسيقى، شكارهاى تفريحى و رفتن به خانه فرمانرواى

ستمگر.

گوش دادن به موسيقى حرام است و باعث سنگدلى مى شود و در اين مورد بايد هوشيار بود و با استدلال هايى چون: موسيقى از بين برنده كسالت و خستگى روحى است، يا موسيقى تنها به منظور هوسرانى نيست، يا موسيقى سنّتى و محلّى رواست، نبايد به دام شيطان گرفتار شد. شكار اگر به قصد فراهم كردن معيشت و تهيّه روزى باشد اشكالى ندارد، ولى شكارى كه به قصد تفريح و سرگرمى باشد، در دين اسلام حرام است و حتّى نماز كامل و روزه بر شكارچى در چنين سفرهايى واجب است. بيشتر پادشاهان و فرمانروايان شكارگاه هاى اختصاصى داشتند و در آن به قصد سرگرمى و تفريح شكار مى كردند.

چگونه مى تواند گرفتن جان يك مخلوق جاندار، سبب تفريح گردد؟

فرمانروايان آدمهاى قسى القلب و ظالمى بودند و براى حفظ قدرت و موقعيّت خود بدترين جنايتها را مرتكب مى شدند و گاه نزديكان، پدر و برادر خود را براى حفظ مقام خود مى كشتند؛ مثلًا «مأمون» برادرش «امين» را فداى تخت و سلطنت

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، باب 3402، حديث 16702.

(2)- ميزان الحكمة، باب 3402، حديث 16703.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 83

كرد و يا در اين اواخر يكى از سران كنونى يك كشور عربى پدرش را كشت تا موقعيّت حكومتى اش مستحكم شود. اشخاصى كه با اين گونه آدمها ارتباط نزديك و مداوم پيدا مى كنند، قلبشان سخت مى شود و چون زرق و برق زندگى آنان را مى بينند از خدا دور مى شوند. از خدا مى خواهيم كه قلبى پر عاطفه به ما عنايت كند. قلبى كه چشمه جوشان عشق «او» باشد و با ذكر نامش، حلقه هاى اشك در چشمانمان ظاهر شود.

پنجم- حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «كَثْرَةُ الْمالِ

مُفْسِدَةِ لِلدّينِ وَ مَقاساةٌ لِلْقَلْبِ» ثروت و مال زياد هم دين انسان را فاسد مى كند و هم موجب قساوت و سنگدلى مى شود. «1»

شكّى نيست كه مال و ثروت ابزار خوبى براى دستيابى به نيكيها و خوبى هاست و شايد به همين دليل در قرآن مجيد در آيه 180 سوره بقره آمده است: «... انْ تَرَكَ خَيْراً الوَصيَّةُ» مفسّرين «خير» را در اين آيه به مال و ثروت تفسير كرده اند؛ ولى كسانى كه از اموال زيادشان استفاده خوبى و خير بكنند كم هستند و نادر. «2»

بيشتر مال داران و ثروتمندان مال و ثروتشان را در راه خير مصرف نمى كنند و در نتيجه اين فراوانى اموال سبب دورى آنها از خداوند و باعث قساوت قلب آنها مى شود.

ششم- امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند: «انْهاكُمْ انْ تُطْرِحُوا التّرابَ عَلى ذَوِى الارْحامِ فَانَّ ذلكَ يُورِثُ القِسْوَة وَ مَنْ قَسى قَلْبُهُ بَعُدَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ» شما را نهى مى كنم از اين كه خاك بر روى مرده هاى نزديك خود بريزيد؛ چون اين كار

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، باب 3402، حديث 16707.

(2)- همانند حضرت خديجه عليها السلام كه همه ثروت خود را براى تبليغ اسلام در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 84

باعث سنگدلى مى شود و كسى كه سنگدل شود از خدا دور مى گردد. «1»

اسلام براى تمامى امور مربوط به انسان برنامه تعيين كرده است حتّى در مسائل ظاهراً كم اهمّيّت؛ مثلًا در مورد استقبال و بدرقه ميهمان مى گويد: هنگام استقبال به ميهمان كمك كن تا اسباب و اثاثيه اش را به خانه بياورد؛ ولى هنگام بدرقه در حمل لوازمش او را كمك نكن؛ چون معناى اين كار اين است

كه صاحب خانه علاقه مند به رفتن ميهمان است و اين باعث قساوت قلب مى شود.

در اين حديث نيز يكى ديگر از اين قوانين ظريف و دقيق اسلامى بيان شده است. از آنجايى كه اقوام و بستگان عواطفشان به يكديگر زيادتر است به همين جهت دستور داده شده است كه به هنگام دفن ميّت مسلمان، نزديكان و اقوامش بر روى او خاك نريزند؛ چون اين كار به همان اندازه از عواطف آنان مى كاهد و باعث قساوت قلب مى شود و انسان سنگدل از خداوند دور است.

هفتم- حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «النَّظَرُ الى الْبَخيلِ يُقسِى الْقَلْب» نگاه كردن به چهره انسان بخيل باعث قساوت قلب و سنگدلى مى شود. «2»

انسان وقتى شخص بخيل را مى بيند به ياد بخل او مى افتد و بخل يادآور قساوت است و يادآورى قساوت كم كم در انسان اثر مى كند.

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، باب 3402، حديث 16709.

(2)- ميزان الحكمة، باب 3402، حديث 16707.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 85

فصل پنجم چهارمين مثال: مثال كفّار

اشاره

خداوند در آيه 171 سوره بقره مى فرمايد: «وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمالا يَسْمَعُ الَّا دُعَاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لايَعْقِلُونَ» مَثَل كافران [در شنيدن سخن پيامبران و عدم درك معناى آن همچون حيوانى است كه كسى او را [براى نجات از خطر] صدا زند و او [معناى آن آواز را نفهمد] جز صدايى نشنود.

اينان [كافران كران و لالان و نابينايان هستند و [از اين رو] هيچ نمى فهمند.

مانع بزرگ در دعوت پيامبران: «تقليد كوركورانه»

يكى از موانع مهّم و مستمر بر سر راه دعوت انبيا تقليد از نياكان بوده است.

پيامبران وقتى امّتهايشان را به توحيد، يكتاپرستى و پذيرفتن آيين الهى فرا مى خواندند، آنان در پاسخ مى گفتند: «بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا» «1» ما تنها از آيينى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم.

در حقيقت دليل ردّ دعوت انبيا را در بت پرستى پدران و نياكان و پيروى كوركورانه از شيوه پيشينيان خود عنوان مى كردند. و هنگامى كه پيامبر بزرگوار

______________________________

(1)- سوره لقمان: آيه 21. اين مطلب در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است، از جمله: آيه 104، سوره مائده؛ آيه 28 سوره اعراف؛ سوره يونس: آيه 78؛ سوره انبياء: آيه 53؛ سوره شعراء: آيه 74؛ سوره زخرف: آيات 22 و 23.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 86

اسلام صلى الله عليه و آله مردم را به دين «اسلام» و پرستش خداى يكتا دعوت مى كردند، واكنش آنان اظهار شگفتى از «سنّت شكنى» حضرت رسول صلى الله عليه و آله بوده و توجيه شان در ردّ دعوت آن حضرت، پيروى از آيين بت پرستى پدران و نياكان خود و تصميمشان ادامه راه آنان و تداوم پرستش خدايانى بوده كه با دست

خود مى ساختند؛ آن هم خدايانى كه اگر از خرما ساخته مى شد، گاه به هنگام گرسنگى آن را مى خوردند.

خداوند دراين باره از زبان كافران مى فرمايد: «اجَعَلَ الْالِهَةَ الهاً واحِداً انَّ هَذا لَشَىْ ءٌ عُجابٌ» آيا او (محمّد) به جاى اين همه خدايان [ما] خداى يكتا قرار داده؟! اين براستى چيز شگفتى است! «1»

در بعضى از تواريخ آمده است كه: حضرت ابو طالب بيمار شده بود، در آن هنگام برادرزاده اش محمّد صلى الله عليه و آله بيرون از خانه مشغول تبليغ و عرضه آيين مقدّس اسلام بود. سران قريش كه منتظر فرصتى بودند تا درباره محمّد صلى الله عليه و آله با سرپرست و پشتيبانش، ابو طالب گفتگو كنند، به بهانه عيادت به خانه وى رفتند و گفتند: اى ابو طالب تو بزرگ قبيله اى! كسى را دنبال محمّد بفرست تا به اين جا بيايد و در مورد مطالبى كه اين روزها به مردم مى گويد صحبت كنيم و با هم معامله و مصالحه كنيم تا نه او متعرّض خدايان ما شود و نه ما مزاحم او شويم. در نتيجه اختلاف و تفرقه در بين مردم تشديد نشود.

حضرت محمّد صلى الله عليه و آله به نزد عمو آمد. ابو طالب خطاب به ايشان عرض كرد:

اينان، بزرگان قريش هستند و براى بيان چنين موضوعى و به قصد دستيابى به سازش به اين جا آمده اند. شما چه مى فرماييد؟ حضرت در جواب عمو و خطاب به سران قريش سخنى پربار و زيبا فرمودند؛ سخنى كه سران قريش قطعاً عمق و عظمت آن را درك نكردند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «كَلِمَة واحِدَة يُعْطُونيها يَمْلِكُونَ

______________________________

(1)- سوره ص: آيه 5.

مثالهاى زيباى قرآن،

ج 1، ص: 87

بِهِ الْعَرَبُ وَ يُدينُ لَهُمْ بِهِ الْعَجَمُ» اگر تنها در يك كلمه با من موافقت كنند هم مالك عرب مى شوند و هم عجم تابع آنها خواهد شد.

يعنى بر تمام جهان فرمان خواهند داد و همه جهانيان مطيع و تابع آنان مى شوند.

ابوجهل با تعجّب گفت: «نَعَمْ وَ ابيكَ عَشَرَ كَلِماتٍ» يك جمله كه سهل است ما ده جمله مى گوييم. حضرت فرمود: شما همين يك جمله را بگوييد كافى است:

«تَقُولُونَ لا اله الّا اللّهُ وَ تَخْلَعُونَ الانْدادَ مِنْ دُونِهِ» بگوييد خدايى جز خداى يكتا نيست و عبادت بتها را از گردن خود برداريد.

يعنى زير پرچم توحيد و يكتاپرستى جمع شويد تا عزّت و عظمت پيدا كنيد.

سران قريش با نگاهى ناباورانه و پرتعجّب گفتند: «اجَعَلَ الالِهَة الهاً واحِداً انَّ هذا لَشَى ء عُجابٌ.» «1»

شرح و تفسير آيه شريفه 171 سوره بقره

در اين مثل قرآنى كافران به حيوانات تشبيه شده اند و براى توجيه و تشريح اين تشبيه بر تقليد كامل كفّار از نياكان و پيروى كوركورانه قريش از آيين پدران خويش تأكيد شده است. خداوند متعال در آيه 170 سوره بقره مى فرمايد: «وَ اذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما انْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما الْفَيْنا عَلَيْهِ آبائَنا اوَلَوْ كانَ آباءُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ» و هنگامى كه به آنان (كافران) گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است (از اسلام و قرآن) پيروى كنيد» مى گويند: «نه، ما تنها از آيينى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم» حتّى اگر پدرانشان بى خرد و گمراه بوده اند [آيا باز هم مى بايست از آنان پيروى مى كردند]؟!

______________________________

(1)- فروغ ابديّت، جلد 1، صفحه 222 به بعد و تفسير نمونه، جلد 19، صفحه 213.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 88

يعنى

اى بى خردان! آگاهانه از آن جاهلان گمراه پيروى مى كنيد. سپس مَثَل مورد نظر را بيان مى فرمايد: اى پيامبر! مَثَل تو در خواندن آيات قرآن براى اين جمعيّت بت پرست مشرك كه از پدران و نياكان خود كوركورانه تقليد مى كنند، مثل چوپانى است كه حيواناتش را صدا مى زند و آنها را به رفتن يا بازگشتن فرامى خواند؛ امّا حيوانات چيزى از سخنان چوپان را نمى فهمند و فقط آهنگ صداى صاحبش را مى شنوند و متأثّر مى شوند؛ يعنى اگر صداى قوى و پرطنين باشد، حركت مى كنند و اگر آرام باشد از حركت بازمى ايستند. كفّار و مشركان نيز چنين هستند. به اين معنا كه از سخنان پر مغز و بيانات شيوايت چيزى جز آهنگ صدايت را درك نمى كنند! اينان معنا و مفهوم آيات الهى را نمى فهمند و از گذشتگان خود تقليد مى كنند.

پيام هاى آيه

اوّل- اين آيه پاسخى شايسته بر اين پرسش است: قرآن مجيد كه وحى الهى است، بايد نافذ باشد و قلبها را تسخير كند و همه را به تسليم و خضوع در برابر خود وادارد، پس چرا در بعضى از كافران و مشركان اثر و نفوذى نداشت و دلهاى خفته آنان را بيدار نساخت؟ زيرا براى تأثير هر چيزى وجود دو عامل لازم است:

1- فاعليّت فاعل. 2- قابليّت قابل. شكّى نيست كه فاعل، قرآن مجيد، فاعليّت دارد و داراى تأثير و نفوذ است؛ ولى قابل، كافران، قابليّت ندارد؛ يعنى مشركان پذيراى موعظه و پند و نصيحت و اندرز نيستند. باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست، اگر بر سنگ خارا ببارد هيچ حاصلى به بار نمى آيد؛ زيرا سنگ خارا قابليّت رشد و نموّ دانه را ندارد. كلام خدا به لطافت

قطره هاى باران است و دل مشركان به سختى سنگ خارا و بى اثر از زندگى بخشى باران و يا دميدن در توده اى زغال، باعث هيچ اثرى و تغييرى در آن نمى شود. امّا همين كه پاره اى آتش

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 89

در ميان توده افتد، كمترين دمى، آن توده سرد و سياه زغال را به انبوهى از آتش گداخته و پرنور تبديل مى كند. با وجود فاعليّت فاعل در ابتدا قابل، قابليّت نداشت؛ ولى به محض اين كه قابليّت يافت، دگرگون گرديد. بنابراين با وجود نفوذ و تأثير آيات قرآنى، بعضى از مشركان شايستگى تأثيرپذيرى نداشتند و بدين خاطر قرآن در دل و جانشان راه نيافت و مشرك ماندند.

دوّم- بهره ورى انسانها از قرآن و معارف الهى آن، به ميزان شايستگى و توان آنان است. قرآن بوستانى است كه هر كس مى تواند تنها به قدر ذوق و توانش از گلهاى آن بهره مند شود و يا چشمه اى جوشان و زلال است كه تشنگان را سيراب مى كند و آب زندگى ساز خود را به همه مى بخشد. تنها با اين تفاوت كه قابليّت بهره مندى هر يك چه ميزان باشد و هر كس چه ظرفى با خود همراه داشته باشد.

اين كافران و بت پرستان نه ظرفى با خود دارند و نه امكانى براى نوشيدن جرعه اى از اين منبع فيض و رحمت الهى! زيرا كه تقليد كوركورانه آنان از كيش پرستش بتان پدرانشان، مانع آنان از چشيدن قطره اى از آن زلال معرفت الهى شده است. و به بيان ديگر اين پيروى از آيين نياكان، همچون پرده اى ضخيم بر روى گوش و زبان و چشمانشان كشيده شده است و آنان به تعبير قرآن مجيد «كر

و لال و نابينا» شدند؛ يعنى ابزار شناخت را از دست دادند. در نتيجه هيچ نمى فهمند.

آيه شريفه مورد بحث را به گونه ديگرى نيز تفسير كرده اند: اى مشركان! شما در برابر بت هاى خود زانو مى زنيد و با آنها به راز و نياز مشغول مى شويد و آنها را عبادت مى كنيد، در حالى كه اين بتان بى جان، همچون حيواناتى هستند كه سخنان شما را نمى شنوند و اعمالتان را نمى بينند و به وقت نياز سخنى را بر زبان نمى آورند؛ زيرا اينها كر و كور و لال هستند و چيزى نمى فهمند؛ يعنى اى انسان! تو خود آگاهانه شخصيّت خود را از بين مى برى. چرا در برابر اين بتهايى كه خود ساخته اى و به هنگام حاجت آنها را مى خورى زانو مى زنى و آن را مى پرستى؟

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 90

از آن جا كه ضمير «هُم» در «فَهُم» و ضمير «لا يعقلون» به افراد عاقل اشاره مى كند، به نظر مى رسد كه تفسير اوّل منطقى تر و بهتر باشد. در هر حال، اصلى ترين پيام آيه، ردّ تقليد كوركورانه از ديگران، پدران و پيشينيان است.

تقليد در قرآن

اشاره

در قرآن مجيد آيات متعدّدى درباره تقليد آمده است. بعضى از آنها تقليد را مذمّت نموده، آن را يك ضدّ ارزش مى داند كه نمونه آن آيه 170 سوره بقره است. «1»

و بعضى ديگر از آيات قرآن نه تنها تقليد را مذمّت نكرده، بلكه مردم را بدان تشويق كرده است؛ مانند آيه شريفه كه مى فرمايد: «فَاسْئَلُوا اهْلَ الذِّكْرِ انْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» آنچه را كه نمى دانيد از كسانى كه مى دانند [و در آن امر آگاهى و تخصّص دارند] بپرسيد [و از آنها تقليد كنيد]. «2»

با توجّه به اين دو گروه

از آيات قرآن كه ظاهراً در مفاهيم، متضادّ يكديگرند، وظيفه «مسلمان مؤمن» چيست؟ آيا تقليد امرى پسنديده و رواست يا ممنوع و حرام؟ و آيا مؤمن مى تواند از آگاهان دين تقليد كند؟

اقسام تقليد

براى روشن شدن موضوع و تشريح اين تضاد بهتر است انواع و اقسام «تقليد» را مورد بررسى قرار دهيم.

1- تقليد جاهل از جاهل: يعنى نادانى از نادان ديگرى تقليد كند و به قول معروف «كورى عصاكش كور دگر شود» مانند مشركان و كافران زمان انبيا كه خود

______________________________

(1)- و نيز مانند آيات 136 و 138 سوره شعرا، 104 سوره مائده، 28 سوره اعراف، 21 سوره لقمان و 23 سوره زخرف.

(2)- سوره انبياء، آيه 7.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 91

نادان بودند و از پدران نادان خود تقليد مى كردند. اين نوع تقليد طبق موازين اسلام و عقل نادرست و ممنوع است.

2- تقليد عالم از عالم: عالم كسى است كه خود صاحب نظر است. اگر صاحب نظرى از عالم ديگرى تقليد كند، صحيح نيست؛ چون اگر او عالم و داراى نظر و رأى هست، بايد فكرش را به كار بندد و از رأى و نظر خود استفاده كند و بنابراين، مجاز نيست از صاحب نظر ديگرى تقليد كند. بدين دليل است كه در فقه گفته مى شود: «بر مجتهد تقليد حرام است».

3- تقليد عالم از جاهل: يعنى عالم و صاحب نظرى، رأى و فكر خود را رها كند و به حرف جاهل و نادان عمل كند، متأسّفانه، اين نوع تقليد- كه بدترين نوع تقليد است- در دنياى امروز فراوان ديده مى شود، نمونه بارز آن «دموكراسى غربى» است كه در آن صاحب نظران در پى آراى مردم هستند و اگر نظريّات توده

مردم بر خلاف رأى و نظر تخصّصى خودشان هم باشد از آن تبعيّت مى كنند.

4- تقليد جاهل از عالم: يعنى كسى كه درباره موضوعى آگاهى ندارد، بايد از متخصّص آن فن پرسش و تبعيّت كند؛ مثلًا بيمار بايد به پزشك مراجعه كند؛ كسى كه مى خواهد ساختمان بسازد، بايد به مهندس ساختمان مراجعه كند و از تخصّص و تجربه او استفاده كند؛ كشاورزى كه مى خواهد چاه آب حفر كند به مهندس زمين شناسى مراجعه مى كند و ... و مردم بايد در مسايل شرعى و احكام فقهى به مراجع عظام تقليد مراجعه كنند. خلاصه اين كه تقليد جاهل از عالم به معناى رجوع به متخصّص و كارشناس و خبره است و اين مطلب در همه شئون زندگى جريان دارد و امرى معقول است.

بنابراين، سه نوع اوّل تقليد ممنوع است و آياتى كه تقليد را مذمّت مى كند ناظر بر اين سه نوع تقليد است. و قسم چهارم تقليد جايز، بلكه ممدوح است و

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 92

آيات گروه دوّم، اين نوع تقليد را تشويق مى كند؛ «1» ولى بايد توجّه داشت كه تنها اهل تخصّص و خبره هر كارى حقّ اظهار نظر درباره مسايل را دارند؛ نه كسانى كه بهره اى از آن علم ندارند. متأسّفانه، در اين ايّام ملاحظه مى كنيم كه افرادى كه هيچ تخصّصى در مسايل شرعى ندارند در هر موضوعى اظهار نظر مى كنند. در مورد حجاب، قصاص، عاقله، ارث، قضاوت زنان، اجتهاد بانوان، ديات و ... در حالى كه اطّلاعى از اين امور ندارند. آيا اين افراد هنگامى كه ناراحتى جسمى پيدا مى كنند، براى خود دارو هم تجويز مى كنند؟ و يا به هنگام ابتلا به يك مرض حادّ

و خطرناك خود چاقوى جرّاحى به دست مى گيرند و به عمل جرّاحى مشغول مى شوند؟ قطعاً خير. پس اين افراد چگونه به خود جرأت مى دهند كه در مسايل شرعى بدون اطّلاع لازم اظهار نظر كنند.

***______________________________

(1)- براى اطّلاع بيشتر از اين مبحث مى توانيد به پيام قرآن، جلد 1، صفحه 342 به بعد مراجعه كنيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 93

فصل ششم: پنجمين مثال: انفاق

اشاره

خداوند در آيه 261 سوره بقره مى فرمايد: «مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ امْوالَهُمْ فى سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ انْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فى كُلِ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمُ» كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه، يك صد دانه باشد و خداوند آن را براى هر كس بخواهد [و شايستگى داشته باشد] دو يا چند برابر مى كند و خدا [از نظر قدرت و رحمت وسيع و [به همه چيز] داناست.

دورنماى بحث

اين آيه شريفه درباره «انفاق» است كه در آن براى انفاق «فى سبيل اللّه» تشبيه زيبا و مثال جالبى بيان شده است. يكى از مشكلاتى كه در طول تاريخ و در تمام جوامع بشرى وجود داشته است و اكنون نيز وجود دارد، مسأله فقر و نابرابرى در توزيع ثروت است؛ يعنى ثروت هاى دنيا در طول تاريخ عادلانه تقسيم و توزيع نشده است. به همين جهت، مردم به دو دسته غنى و فقير و دارا و ندار تقسيم شده اند.

افرادى را در طول تاريخ سراغ داريم كه مانند قارون، چنان ثروت عظيمى يافتند كه حتّى كليدهاى انبارهاى آنان را چندين مرد قدرتمند، به زحمت حمل

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 94

مى كردند. «1»

و در برابر كسانى بوده و هستند كه به حدّ اقل معيشت، نان شب، محتاجند. اين مشكل در عصر ما شديدتر هم شده است.

به عنوان مثال، آمارها حكايت از آن دارند كه: «80 خ ثروت جهان تنها در اختيار 20 خ مردم كره زمين است» يعنى اگر جمعيّت جهان، پنج ميليارد نفر باشد، يك ميليارد نفر از مردم جهان، مالك 80 خ ثروت هاى دنيا هستند به عبارت ديگر كشورهاى صنعتى، پيشرفته و استكبارى، اگر جمعيّتشان يك ميليارد نفر در نظر گرفته شود، صاحب چهارپنجم ثروت عالم هستند و چهار ميليارد از جمعيّت كره خاكى، فقط يك پنجم ثروت هاى جهان را در اختيار دارند.

شگفتا كه اين نسبت، روز به روز به نفع ثروتمندان تغيير مى كند و در حقيقت شكاف ميان فقير و ثروتمند، هر روز بيشتر و عميق تر مى شود.

راه هاى درمان فقر

براى از بين بردن مشكل نابرابرى فقر و ثروت، از ديرباز، انديشمندان راه هايى انديشيده اند و حتّى دو راه متفاوت آن را مدّت ها به مرحله اجرا و عمل درآوردند.

اوّل- سوسياليست ها و كمونيست ها اعتقاد داشتند كه مشكل اصلى بشريّت و ريشه درد فقر، مالكيّت خصوصى است. اگر اين ريشه خشكيده شود، مشكل حل مى شود. به همين منظور، هفتاد سال تجربه كردند، ميليون ها انسان را كشتند، جنايات زيادى آفريدند، مخارج فراوانى متحمّل شدند، وعده هاى دروغين بسيارى دادند، نويد يك زندگى عالى سر دادند، از بهشت دم زدند و حتّى بهشت

______________________________

(1)- داستان قارون در قرآن مجيد، در سوره قصص، آيه 76 به بعد آمده است، خود اين آيه مى فرمايد: «... وَ آتَيْناهُ مِنَ الكُنُوزِ ما انَّ مفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالعُصْبَةِ اولِى القُوَّةِ ...» ما آن قدر از گنج ها به او داديم كه

حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود. اين داستان از داستان هاى زيبا و عبرت آميز قرآن مجيد است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 95

انبيا را محصول كار خود اعلام كردند و ...؛ ولى پس از هفتاد سال به شكست خود اعتراف كردند و در نتيجه، نظامشان از هم پاشيده شد و مردم تحت سلطه آنان نفس راحتى كشيدند.

دوّم- كشورهاى سرمايه دارى و بلوك غرب، برنامه هاى ديگرى طرح ريزى كردند و براى رفع فقر، مؤسّسات و سازمانهاى مختلفى تشكيل دادند: هلال احمر، صندوق بين المللى پول، بانك جهانى، صندوق تعاون سازمان ملل و برنامه هاى كمك هاى اقتصادى و غذايى به گرسنگان طراحى كردند و بودجه هايى براى كمك به كشورهاى عقب مانده در نظر گرفتند، ولى اين سازمان ها و برنامه ها هم دو ضعف ماهيّتى مهم دارند:

نخست آن كه اين كارها و اقدامات كم و اندك است و هيچ تناسبى با جمعيّت فقير جهان ندارد و به همين دليل، تغيير چندانى در چهره فقر جهانى پديد نياورده است.

و ديگر اين كه، اين كمك ها، معمولًا آميخته با اغراض سياسى است. اگر مصالح سياسى حاميان اين مؤسّسات اقتضا كند، كمك مى كنند، در غير اين صورت از ارسال كمك خوددارى مى نمايند؛ و حتّى گاه علناً بعضى از اين كشورها كمك كننده به اين مطلب اعتراف مى كنند. «1»

بنابراين، اين راه حل هم گرهى از مشكلات جامعه فقير جهان را نگشوده است.

راه حلّ اسلام

يكى ديگر از راه هاى حلّ مشكلات فقر، توصيه ها و راه حل هاى «دين مبين

______________________________

(1)- همان گونه كه در جنگ «بوسنى» و در زمستانهاى طاقت فرساى آن سرزمين در طول جنگ، ديديم كه بعضى از سران حقوق بشر صريحاً گفتند: «ما منافعى در بوسنى نداريم كه

در آن جا دخالت نظامى كنيم».

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 96

اسلام» است كه عمل بدان ها، سبب پر شدن شكاف فقر و كم شدن فاصله هاى طبقاتى مردم مى شود.

همان گونه كه در صدر اسلام و در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله با عمل به فرمان هاى الهى و دستورات دينى، چنان شد و براى اوّلين بار در تاريخ بشر، جامعه اى بى طبقه يا دست كم با فاصله طبقاتى بسيار اندك، عملًا پديدار شد.

امروزه هم، اگر بتوانيم در جامعه خود و حتّى همه جوامع بشرى، اين دستورالعمل ها را به كار بنديم، توزيع ناعادلانه ثروت و فاصله فقير و غنى و به طور كلّى نابرابرى در جوامع بشرى از ميان خواهد رفت.

«انفاق» راهى براى فقرزدايى

يكى از اين توصيه ها و دستورالعمل هاى با ارزش در اسلام، مسأله «انفاق» است كه موضوع بحث ماست. قرآن مجيد بر موضوع انفاق تأكيد بسيارى كرده و آيات فراوانى در اين زمينه آورده است. تعداد آياتى كه كلمه «انفاق» يا مشتقّاتش در آن به كار رفته است، بيش از هفتاد آيه است؛ البتّه اگر آياتى كه مضمون آنها، دلالت بر انفاق دارد؛ ولى كلمه انفاق يا مشتقّاتش در آن ذكر نشده است را اضافه كنيم، مجموع آيات انفاق بيش از اين تعداد خواهد شد.

خداوند متعال در قرآن مجيد، انسان را به پرداخت قسمتى از آنچه نصيب او مى گردد و در اختيارش مى باشد، فرمان داده است. در آيه 19 سوره ذاريات تعبير زيبايى از اين مطلب شده است: «وَ فِى امْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الَمحْرُوم» و در اموال آنان (پرهيزگاران) حقّى براى سائل و محروم بود.

برابر اين آيه، مؤمن براى فقرا و مساكين در اموالش حقّى قائل است.

در

قرآن مجيد براى تشويق مردم به انفاق تعبيرهاى زيبا و جذّابى به كار برده شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 97

1- خداوند در آيه 96 سوره نحل مى فرمايد: «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَاللّهِ باقٍ» آنچه نزد شماست فانى مى شود، امّا آنچه نزد خداست باقى است.

چه تعبير زيبايى! چه عبارت كوتاه و پرمعنايى! يعنى اگر كسى ميليون ها تومان پول خرج كند، تماماً از بين مى رود؛ ولى اگر يك تومان براى رضاى خداوند و در راه خدا هزينه شود، نزد خداوند در خزانه غيب او باقى مى ماند؛ يعنى بر خلاف آنچه بيشتر مردم تصوّر مى كنند، انفاق نابود نمى شود.

2- در آيه 89 سوره نمل آمده است: «مَنْ جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها ...» هر كس كار نيك و خوبى انجام دهد، بهتر از آن را پاداش مى گيرد. «1»

برابر صراحت اين آيه شريفه، نه تنها انفاق و صدقه از بين نمى رود و نزد خداوند باقى مى ماند، بلكه خداوند در عوض، چيزى بهتر به انفاق كننده مى دهد.

3- آيه 160 سوره انعام ارزش انفاق را فراتر برده است و خداوند در آن آيه مى فرمايد: «مَنْ جاءَ بالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امْثالِها ...» هر كسى كار خوبى انجام دهد، خداوند ده برابر به او پاداش مى دهد.

اين آيه كه به طور كلّى درباره «حسنات» است، «انفاق» يكى از حسنات بزرگ را هم در برمى گيرد كه برابر صراحت آن، ده برابر ثواب و پاداش دارد.

و سرانجام در آيه مورد بحث (آيه 261 سوره بقره) ارزش فوق العاده اى براى صدقه و انفاق بيان مى شود در اين آيه آمده است: «مَثَل كسانى كه انفاق مى كنند و قسمتى از اموالشان را در راه خدا به فقرا و

مساكين مى دهند، همچون يك دانه است كه هر گاه در زمينى حاصلخيز و مستعد كاشته شود، رشد و نموّ مى كند، به هفت خوشه تبديل مى شود و در هر خوشه يك صد دانه جاى مى گيرد» يعنى انفاق تا هفتصد برابر اجر و پاداش دارد و حتّى بيش از اين؛ زيرا كه خداوند براى هر

______________________________

(1)- اين آيه شريفه در سوره قصص، آيه 84 نيز آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 98

كس كه بخواهد آن را مضاعف، دو برابر يا بيشتر مى كند.

سپس آيه شريفه مى فرمايد: «شما نگران آن نباشيد كه اين ثواب ها از كجا مى آيد. چون خزانه غيب الهى، وسيع و گسترده است و علاوه بر اين خداوند نسبت به همه چيز و همه كس آگاه است».

پيام هاى آيه

1- منظور از «فى سبيل اللّه»

در قرآن مجيد «فى سبيل اللّه» «1» و «عن سبيل اللّه» «2» زياد به كار رفته است.

اين كلمه؛ يعنى «سبيل اللّه» در بسيارى از موارد استعمالش در قرآن، در معناى «جهاد» آمده است؛ مانند آيه شريفه 169 سوره آل عمران كه درباره مقام والاى شهيدان نازل شده است. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ امْواتاً بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» [اى پيامبر!] هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانند، بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

در اين آيه، «فى سبيل اللّه» همانند بسيارى از آيات ديگر به معناى «جهاد» آمده است.

ولى در آيه شريفه 26 سوره «ص» آمده است: «... وَ لا تَتَّبِعِ الهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ ...» [اى داوود!] از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف مى سازد.

در اين آيه- كه درباره قضاوت داوود عليه السلام است

و آن حضرت از متابعت هوا و هوس نهى شده است- «سبيل اللّه» به معناى قضاوت عادلانه و حق را به حق دار رساندن، مى باشد.

______________________________

(1)- اين تعبير بيش از 45 بار در قرآن مجيد به كار رفته است.

(2)- اين تعبير بيش از 25 بار در قرآن مجيد به كار رفته است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 99

بنابراين، با نتيجه گيرى از اين مطلب، اين ادّعا كه بعضى گفته اند، منظور از «سبيل اللّه» در آيه انفاق، تنها براى جهاد است، سخنى درست نيست؛ زيرا منظور مطلق «راه خدا» است و در برگيرنده همه نوع انفاق فى سبيل اللّه مى شود؛ مانند جهاد نظامى، جهاد فرهنگى يا جهاد سازندگى، تأسيس كتابخانه، كمك به نيازمندان، ساخت و راه اندازى بيمارستان و درمانگاه، تأسيس صندوق قرض الحسنه و ....

البتّه رعايت اولويّتها و ضرورتها، بسيار مهّم و بجاست و دست زدن به ابتكار و نوآورى باعث جلب و جذب گسترده مردم به اين گونه كارها مى شود كه در اين جا دو نمونه آن را برمى شمريم:

اوّل: صندوق كمك به خانواده زندانيان

شخصى به هر دليل كه زندانى شود، عمدتاً نان آور خانواده اى بوده است. در مدّت زندانى- به ويژه اگر طولانى باشد- خانواده وى دچار مشكل و عذاب مى شوند.

از يك سو، فقر مالى آنان را تهديد مى كند و از سوى ديگر، مشكلات اخلاقى و اجتماعى در كمين آنان مى نشيند. حال اگر به زندگى و معيشت آنان رسيدگى نشود، از يك زندانى، چندين مجرم و زندانى بالقوّه ديگرى پديد مى آيد و متأسّفانه در جامعه، كمتر به اين موضوع انديشيده مى شود و كمتر افرادى بدانها توجّه مى كنند.

در چنين شرايطى، اگر مانند بعضى از شهرستانها، صندوقى براى اين خانواده ها تأسيس

شود، تا هم مشكلات خانواده هاى زندانيان را بررسى و حل كند و هم به مشكل خود زندانيان رسيدگى كند، بسيارى از معضلات و كج رويهاى اجتماعى پيش از شكل گيرى، از بين مى رود؛ مثلًا اگر شخصى به

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 100

خاطر بدهى مالى زندانى باشد، پولى به عنوان «قرض الحسنه» به او پرداخت شود تا با پرداخت بدهى از زندان آزاد شود و بعدها با كار شرافتمندانه قرضش را بپردازد، جلوى مشكلات مالى، اخلاقى و اجتماعى فراوانى گرفته مى شود.

دوّم: جمعيّت كمك به بيماران كليوى

افراد بسيارى از بيمارى كليه رنج مى برند و تعدادى از آنان، هر چند روز يك بار دياليز مى شوند، در هر نوبت دياليز علاوه بر تحمّل دردى جانكاه هزينه زيادى نيز بر بيمار تحميل مى شود. بيشتر اين بيماران دياليزى با پيوند كليه شفا مى يابند؛ ولى اكثر آنان قادر به پرداخت هزينه هاى سنگين عمل پيوند نيستند. در چنين وضعى اگر جمعيّتى تشكيل شود، مى تواند با كمك به چنين بيماران نيازمند به پيوند كليه، هم خود آنان را از درد كشنده نجات دهد و هم خانواده شان را از اضطراب و نگرانى رهايى بخشد.

و نيز مى توان در ديگر امور، جمعيّت ها و مؤسّساتى «خيريّه و عامّ المنفعه» تأسيس كرد و بخشى از بار مالى و اجتماعى مشكلات مردم را بر دوش گرفت و آنها را حل كرد.

2- منظور از «حبّه» در آيه شريفه

مفسّران درباره اين موضوع بحث هاى فراوانى كرده اند كه مراد از «حبّه» يا دانه در اين آيه چيست؟

بعضى گفته اند: «1» اين مثالى كه قرآن زده است- يعنى دانه اى هفت خوشه دهد و هر خوشه صد دانه داشته باشد، يعنى از يك دانه، هفت صد دانه به دست آيد- وجود خارجى

ندارد.

______________________________

(1)- الميزان، جلد 4، صفحه 331.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 101

گرچه نداشتن وجود خارجى، به مفهوم مثال آسيبى نمى رساند، همان گونه كه موضوع بعضى از مثَل هاى فارسى وجود خارجى ندارد؛ مانند اين كه شخص را به «غول بى شاخ و دم» تشبيه مى كنند، قطعاً چنين حيوانى وجود ندارد؛ ولى چون مَثَل دانه در قرآن آمده و خداوند دانا و حكيم آن را بيان كرده است، حتماً وجود خارجى دارد.

به همين منظور بعضى گفته اند: مراد از حبّه در اين آيه شريفه «دانه ارزن» است؛ چون يك دانه ارزن، هفتصد دانه مى دهد، نه گندم. ولى از آن جا كه در چند سال گذشته يك كشاورز بوشهرى از يك دانه گندم 4000 دانه به دست آورده بود، «اگر در آيه شريفه، حبّه به گندم نيز تفسير شود، مى توان براى آن وجود خارجى پيدا كرد.» «1»

3- منظور از «يُضاعفُ» در آيه شريفه

اشاره

آيا منظور از جمله «وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ» اين است كه خداوند به هر كس كه بخواهد بى حساب و ميزان چند برابر مى دهد؟ مثلًا به شخص «الف» كه انفاق كرده است، دو برابر و براى شخص «ب» كه صدقه داده است، سه برابر؟ يا اين كه اجر مضاعف حساب خاصّى دارد؟

حكمت خداوند حكيم اقتضا مى كند كه اين مطلب بى حساب و ميزان نباشد و اين تفاوت ها، به درجات اخلاص، كيفيّت و مورد انفاق، شخص انفاق كننده و انفاق شونده وابسته باشد؛ يعنى پاداش كسى كه قصدى كاملًا الهى دارد با ثواب كسى كه به اين درجه از اخلاص نرسيده است، تفاوت دارد. شخصى كه پنهانى و بدون منّت و آزار، به كسى كمك مى كند، با كسى كه آشكارا انفاق مى كند، در

يك

______________________________

(1)- تفسير نمونه، جلد 2، صفحه 235.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 102

مرتبه نيستند. مسلمانى كه از دو قرص نان خود، يك قرصش را انفاق مى كند، با مسلمانى كه ده قرص نان دارد و يك قرص انفاق مى كند، يكسان پاداش نمى گيرند. انسانى كه به يك خانواده نيازمند بدون اظهار نياز، كمك مى كند با شخصى كه به محتاج طلب كرده، كمك مى كند، به يك ميزان اجر نمى برند.

خلاصه اين كه، زمان، مكان، ويژگى ها و موضوع انفاق، كمك كننده و كمك شونده، كيفيّت كمك، همه و همه در نتيجه كار تأثير مى گذارند و شخصى كه همه اين شرايط را به خوبى دارا باشد، به درجه اى مى رسد كه ديگر اجر او بى حساب است «يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ». «1»

عالى ترين نمونه انفاق در قرآن

در قرآن مجيد سوره اى است به نام «دهر» يا «انسان» يا «ابرار»، كه در شأن يك انفاق پاك و خالص نازل شده است و در آن زيباترين نعمت هاى بهشتى براى انفاق كنندگان در نظر گرفته شده است.

عامّه و خاصّه نقل كرده اند كه «امام حسن و امام حسين عليهم السلام بيمار شدند.

حضرت على عليه السلام به منظور شفاى آنان، سه روز روزه نذر كرد. حضرت زهرا عليها السلام و فضّه هم به اين نذر پيوستند، پس از شفا يافتن آن دو بزرگوار، همگى حتّى امام حسن و امام حسين عليهما السلام روزه گرفتند. فاطمه زهرا عليها السلام براى افطارى، پنج قرص نان جو آماده كرده بود، هنگام افطار، فقيرى در خانه را زد و تقاضاى كمك كرد. تمام اعضاى خانه، با وجود گرسنگى و نيازشان به نان، نان افطارى خود را به آن فقير دادند و با آب افطار كردند. روزهاى

دوّم و سوّم نيز، يتيمى و اسيرى درخواست كمك كردند و آن عزيزان نان هاى افطارى خود را به آنان بخشيدند. روز چهارم در

______________________________

(1)- سوره مؤمن، آيه 40.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 103

حالى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر ناتوانى اين خانواده نگران بود، سوره دهر در شأن انفاق آنان نازل شد». «1» و در آن توصيف و تمجيدهاى فراوان از انفاق آنان و وعده نعمت هاى بهشتى براى آنان بيان شده است.

از اين رو، خاندان عصمت و طهارت كه در اين سه روز، تنها پانزده قرص نان به نيازمندان دادند، اين همه فضيلت به دست آوردند.

آيات 9 و 10 سوره دهر دراين باره مى فرمايد: «انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً انّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً» ما شما را [تنها] به خاطر خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم. ما از پروردگارمان مى ترسيم در آن روزى كه عبوس و سخت و هولناك است. آرى، اخلاص و نيّت پاك است كه چنين ثمرات ارزشمندى در پى دارد.

نمونه اى كه بيان شد و ديگر نمونه هاى مشابه كه در طول تاريخ از معصومان عليهم السلام و اوليا و بزرگان دين نقل شده است، الگوهايى است براى ما مسلمانان كه با الهام گرفتن از آنها به سوى جامعه اسلامى مطلوب و بدون نابرابرى اقتصادى روى آوريم.

از روايات و احاديث مى توان چنين نتيجه گرفت كه: يكى از ويژگى هاى جامعه اسلامى مطلوب، نبود فقير و نيازمند در آن است. جامعه اى كه فقر از آن برچيده و ريشه آن خشكانده شده باشد.

يعنى اگر روزى به حدّى از توانايى اقتصادى و توزيع عادلانه

ثروت برسيم كه در سراسر كشورهاى اسلامى، فقر و فقير وجود نداشته باشد، در آن صورت، از نظر اقتصادى جامعه اسلامى مطلوبى خواهيم داشت.

اين عقيده و خواسته، يك ادّعا و شعار يا سخن احساس برانگيز و يا شعر

______________________________

(1)- التبيان، جلد 9، صفحه 211.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 104

نيست، بلكه مضمون روايتى است از ششمين پيشواى شيعيان جهان، حضرت امام صادق عليه السلام؛ به اين روايت توجّه كنيد:

محمّد بن مسلم، يكى از اصحاب عاليقدر امام ششم، از آن حضرت نقل مى كند كه فرمودند: «انَّ اللّهَ عَزَّوَ جَلَّ فَرَضَ لِلْفُقَراءِ فى مالِ الاغْنياء ما يَسعُهُمْ وَ لَوْ عَلِمَ انَّ ذلِكَ لا يَسْعُهُمْ لَزادَهُمْ، انَّهُمْ لَمْ يُؤتَوا مِنْ قِبَلِ فَريضَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَلكِنْ اوتُوا مِنْ مَنْعِ مَنْ مَنَعَهُمْ حَقَّهُمْ لا مِمّا فَرَضَ اللّهُ لَهُمْ، وَ لَوْ انَّ النّاس ادّوا حُقُوقَهُمْ لَكانُوا عايِشينَ بِخَيْرِ» خداوند- عزيز و جليل- در مال ثروتمندان براى فقرا و نيازمندان مقدار حقّى قرار داده است كه براى آنان كفايت مى كند (يعنى اگر ثروتمندان حقوق واجب الهى خود را بپردازند، نيازمندان بى نياز مى شوند) و اگر آنچه را بر ثروتمندان واجب كرده است، براى رفع نياز فقرا كافى نبود، خداوند آن را بيشتر مى كرد. (يعنى اگر خمس و زكات از همه آنانى كه برايشان واجب شده است گرفته شود و در مصارفش صرف شود، فقيرى باقى نخواهد ماند). فقر فقرا از ناحيه نقصى در قانون الهى نيست، بلكه از ناحيه خوددارى ثروتمندان از پرداخت حقوق واجب شده بر آنان است و اگر ثروتمندان حقوق واجب شده خود را بپردازند، [نه تنها فقر از جامعه رخت بر مى بندد، بلكه تمام مردم در آرامش زندگى خواهند كرد.

«1»

اگر در جامعه فقر وجود داشته باشد، تنها فقير متضرّر نمى گردد، بلكه كلّ جامعه آسيب مى بيند؛ چه، فقر ريشه بسيارى از گناهان از جمله: دزدى، كارهاى خلاف عفّت و ... مى باشد.

در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام آمده است: «وَ لَوْ انّ النّاسَ ادّوُا زَكاةَ

______________________________

(1)- وسائل الشّيعه، جلد 6، ابواب ما تجب فيه الزكاة، باب 1، حديث 2 و نيز «من لا يحضره الفقيه»، جلد 2، ابواب الزكاة، باب 1 (علة وجوب الزكاة)، حديث 4 و نيز «كافى»، جلد 3، «كتاب الزكاة» باب فرض الزكاة، حديث اوّل.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 105

امْوالِهِمْ، ما بَقِى مُسْلِمٌ فَقيراً مُحْتاجاً و لَاسْتَغْنِى بِما فَرَضَ اللّهَ وَ انّ النّاسَ ما افْتَقَرُوا وَ لا احْتاجُوا وَ لا جاعُوا وَ لا عَرَوا الّا بِذُنُوبِ الاغْنيا»؛ «1» اگر مردم زكات اموالشان را پرداخت مى كردند، حتّى يك مسلمان فقير و محتاج پيدا نمى شد و فقرا با همان حقوق واجب شده [بر اغنيا] بى نياز مى شدند. مردم به واسطه گناه ثروتمندان (ندادن حقوق واجب مالى) محتاج، فقير، گرسنه و برهنه هستند.

برابر اين روايت، حقوق واجب مالى از قبيل خمس و زكات، نياز نيازمندان را تأمين مى كند و در صورت عمل به اين قوانين ريشه فقر در جامعه خشكيده مى شود.

در اين جا پرسشى مطرح مى شود كه: ديگر چه نياز به انفاق و صدقات مستحبّى است و كمك هاى تبرّعى و داوطلبانه كه موضوع بحث ما در اين آيه شريفه (آيه 261 سوره بقره) است در اين ميان چه نقشى دارد؟

با دو استدلال مى توان به اين پرسش پاسخ داد:

اوّل- اين كه ممكن است عدّه اى از ثروتمندان از وظيفه شرعى خود تخلّف كنند و زكات مال خود را

نپردازند- همان گونه كه اكنون بسيارى از ثروتمندان توفيق انجام آن را از دست مى دهند- در اين صورت صدقات مستحبّى و كمك هاى داوطلبانه و تبرّعى، اين كمبود را پر مى كند.

بنابراين، در واقع مؤمنان نيكوكار، وظيفه و تكليف ثروتمندان نافرما را بر عهده مى گيرند و علاوه بر انجام وظيفه دينى و پرداخت حقوق واجب مالى، انفاق هاى مستحبّى هم انجام مى دهند.

دوّم- زكات و ديگر پرداخت هاى دينى كه بر ثروتمندان واجب است، در صورت پرداخت، ما يحتاج ضرورى و لوازم اوّليّه زندگى فقرا را تأمين مى كند و

______________________________

(1)- وسائل الشّيعه، جلد 6، ابواب ما تجب فيه الزكاة باب اوّل، روايت ششم.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 106

حدّ اقل واجب معيشت نيازمندان را برآورده مى سازد. ولى نقش انفاق، توسعه زندگى مساكين و نيازمندان و رسانيدن آنان به سطحى از زندگى نسبتاً مرفه و آبرومند است.

نتيجه اين كه: با در نظر گرفتن ميزان و نوع فقر در جامعه خود، مى توان دريافت كه چه مقدار به جامعه مطلوب اسلامى نزديك شده ايم.

4- بررسى «مشبّه» در آيه انفاق

اشاره

در تشبيهى كه در آيه 261 سوره بقره آمده است، شناخت مشبّه، مورد بحث مفسّران بوده است. بعضى مال انفاق شده را به دانه هاى پربركت تشبيه مى كنند كه هفت صد برابر مى شود و برخى ديگر، شخص انفاق كننده را كه رشد و تكامل مى يابد.

بيشتر مفسّران معتقدند كه مشبّه، مال انفاق شده است و با اين استدلال، در آيه شريفه جمله حذف شده اى را در تقدير فرض كرده اند و معتقدند كه آيه در حقيقت چنين است: «مَثَلُ امْوالِ الَّذينَ يُنْفِقُونَ ...» و بر اين اساس، مَثَل اموال انفاق شده مانند آن دانه پربركت است.

ما معتقديم كه اين آيه شريفه، احتياج به «تقدير»، جمله

فرضى محذوب، ندارد و برابر ظاهر آيه، مشبّه شخص انفاق كننده است كه شخصيّت، كمال، ويژگى هاى معنوى و ارزش هاى انسانى او تا هفت صد برابر رشد و نموّ مى كند.

مصداق اين اعتقاد، آيات و رواياتى است كه دلالت مى كند بر اين كه انسان همچون گياه رشد و نموّ مى كند.

اوّل- خداوند متعال در آيات 17 و 18 سوره نوح مى فرمايد: «وَ اللّهُ انْبَتَكُمْ مِنْ الْارْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعيدُكُم فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ اخْراجاً» [حضرت نوح عليه السلام خطاب به قومش مى گويد:] خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد سپس شما را به

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 107

مثالهاى زيباى قرآن ج 1 153

همان زمين باز مى گرداند، و بار ديگر شما را خارج مى سازد.

در اين آيه شريفه وجود انسان به يك گياه تشبيه شده است كه پرورش مى يابد، سپس خشك مى شود و دوباره زنده مى شود و مى رويد و سپس خشك مى گردد و بار ديگر زنده مى شود و ....

دوّم- خداوند كريم در آيه 37 سوره آل عمران مى فرمايد: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ انْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا ...» همسر عمران، مادر حضرت مريم، باردار شد، نذر كرد كه اين فرزندش را در خدمت بيت المقدّس قرار دهد؛ امّا وقتى وضع حمل كرد، بر خلاف انتظارش، مولود را دختر ديد. مريم تحت نظر زكريّاى پيامبر عليه السلام پرورش يافت و خداوند او را چون يك گياه زير نظر پيامبرش رشد و نمو داد. در اين آيه نيز سخن از تشبيه انسان به گياه است.

سوّم- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه: «ايّاكُمْ وَ خَضْراءُ الدِّمَنْ، قيلَ وَ ما خَضْراءُ الدِّمَنْ؛ قالَ:

الْمَرْئَة الْحَسْناءُ فى مَنْبَتِ السُّوءِ» «1» پرهيز كنيد از گلهاى دمن. از آن حضرت پرسيده شد كه منظور از «خضراء الدمن» «2» چيست؟

حضرت فرمود: منظور از گلهاى مزبله، زنان زيبايى هستند كه در خانواده هاى آلوده اى پرورش يافته اند. در اين فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز انسان به گياه تشبيه شده است.

از سوى ديگر، اين روايت براى جوانانى كه در انديشه تشكيل خانواده هستند، پيامى روشن و توصيه اى مهم در بردارد. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله سفارش مى كند، در انتخاب همسر تنها به زيبايى ظاهرى نينديشيم، بلكه به خانواده و محيط پرورشى اش نيز توجّه كنيم؛ زيرا زيبايى ظاهرى براى مدّتى كوتاه، ارضا كننده و يك «ارزش» است. پس از دوران كوتاه اوّليّه ازدواج، معيارهاى اصلى زندگى

______________________________

(1)- وسائل الشّيعه، جلد 14، ابواب مقدّمات النكاح، باب 7، حديث 7.

(2)- دِمَن جمع دمنَه به معناى مزبله و زباله دان است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 108

خانوادگى؛ يعنى تربيت، فرهنگ، انديشه و ارزشهاى كسب شده در خانه و خانواده است كه مطرح مى شود و خود را مى نماياند و اگر خداى ناكرده، همسر زيبا، سيرت و خوى و منش زيبا نداشته باشد محيط مقدّس خانه به جهنّمى طاقت فرسا مبدّل مى شود.

همان گونه كه در موارد ياد شده بالا، آيات قرآنى و حديث نبوى، ديده مى شود، انسان به گياه تشبيه شده است. بنابراين، مى توان استدلال كرد كه در آيه انفاق هم انسان، يعنى شخص انفاق كننده، به دانه پربركت گياهى تشبيه شده است. در نتيجه مفهوم و پيام آيه مزبور چنين است كه: اى انسان! تو همانند گياهى و انفاق بسان آبى است كه گياه بدان زنده

مى ماند و رشد مى كند. به بيان ديگر انفاق در وجود تو صفات عالى انسانى، بخشش، سخاوت، مروّت، انصاف، شجاعت و ... را زنده مى سازد.

اين صفات در آغاز، «فعل» يعنى عمل تنهاست. پس از چندى بار تكرار «عادت» مى شود؛ سپس در صورت تداوم جزء «حالات» انسان مى شود و سرانجام به صورت «ملكه» «1» جزيى از وجود او مى گردد.

بنابراين، انفاق پيش از آن كه نفع مادّى براى نيازمند داشته باشد، سود معنوى براى انفاق كننده دارد و هر چه اين انفاق خالصانه تر، پاكتر و مناسب تر باشد، به همان نسبت رشد آثار آن بيشتر مى شود. شايد هر يك از ما تجربه كرده باشيم هنگامى كه به شخص نيازمندى كه على رغم احتياج شديد، هرگز دست نياز سوى ديگرى دراز نمى كند، پنهانى و با حفظ حرمت و آبرو وى را كمك مى كنيم،

______________________________

(1)- ملكه به معناى «صفت راسخ در نفس» است. توضيح آن كه هرگاه به سبب فعلى از افعال، هيأتى در نفس پيدا شود، اين هيأت را كيفيّت نفسانى نامند و اگر اين كيفيّت «سريع الزّوال» باشد، آن را «حال» گويند؛ امّا هر گاه بر اثر تكرار و ممارست، در نفس رسوخ يابد و «بطى ء الزّوال» شود، ملكه و عادت و خلق مى گردد. (از تعريفات جرحانى به نقل از لغت نامه دهخدا).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 109

لذّتى معنوى در خود حس مى كنيم و به نوعى آرامش درونى و حالتى روحانى و كيفيّتى معنوى دست مى يابيم.

اينها همان رشد و تعالى اى است كه «آيه شريفه مَثَل» بدان دلالت دارد. خداوند قادر و رحمان مى توانست به همه فقرا آن اندازه مال و ثروت بدهد كه هيچ نيازمندى در جهان وجود نداشته باشد؛

ولى آفريدگار حكيم به من و تو مسلمان دستور داد با انفاق فاصله ميان خود و نيازمند را كم كنيم و فقر مالى را از بين ببريم، تا آثار و بركات انفاق در وجودمان ظاهر شود و به سطوح بالاترى از معنويّت دست يابيم.

بنابراين، در انفاق منّتى بر خداوند و انفاق شونده نيست، بلكه اين خداست كه بر ما منّت دارد كه اين توفيق بزرگ را نصيبمان كرده است: «اللّهمَّ وَفِّقْنَا لِما تُحِبُّ وَ تَرْضى».

از مجموعه مطالب ياد شده بالا مى توان، آيه شريفه 261 سوره بقره را به صراحت ظاهر آن و بدون استفاده از جمله فرضى محذوف، تقدير، تفسير كرد.

اگرچه بر تفسير خود پاى نمى فشاريم و حتّى مى توان گفت كه هر دو تفسير توأمّاً قابل توجّه و پذيرفتنى است؛ يعنى مى توان از آيه چنين استنباط كرد كه هم مال شخص انفاق كننده رشد مى كند و هم خود شخص و شخصيّت و خصايص انسانى او. «1»

پرورش مال انفاق شده در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در مورد رشد و افزايش مال انفاق شده، سخنى زيبا و

______________________________

(1)- استاد، همانند برخى از ديگر محقّقان علم اصول، استعمال يك لفظ در بيش از يك معنا را جايز مى داند. برابر اين نظر، گوينده مى تواند از استعمال لفظى داراى چند معنا، همه يا بعضى از معانى آن را اراده كند. براى توضيح بيشتر ر. ك. انوار الاصول، جلد 1، صفحه 141 به بعد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 110

پربار بيان فرموده اند: «ما تَصَدَّقَ احَدٌ بِصَدَقَة مِنْ طَيِّبٍ- وَ لا يَقْبَلُ اللّهُ الّا الطَّيِّب- الّا اخَذَهَا اللّهُ الرَّحْمنُ بِيَمينِه وَ انْ كانَتْ تَمرةً فَتَرْبُوا فى كَفِّ الرَّحْمانِ حَتّى تَكُونَ اعْظَم مِنَ الجَبَلِ» هر

كس صدقه و انفاق و كمكى از مال حلال بنمايد- البتّه خداوند جز مال حلال و پاكيزه را نمى پذيرد- خداوند رحمان با دست راستش آن را مى گيرد، اگرچه يك دانه خرما باشد؛ سپس آن مال انفاق شده در دست خداوند رشد و نموّ مى كند و به قدرى بزرگ مى شود كه از يك كوه بيشتر مى شود. «1»

در اين روايت چند نكته مهم و قابل توجّه ديده مى شود:

اوّل- در روايت گفته شده است كه خداوند با دست راست مال انفاق شده را مى گيرد. اين گفته پرسشى را در ذهن مطرح مى سازد كه مگر خداوند جسم است كه عضو و اندام داشته باشد؟

بديهى است كه خداوند وجود مادّى و جسم نيست و اين تعبير «دست راست خداوند» كنايه از قدرت كامل خداوند است. زيرا در بدن انسان، دست راست قوى تر و صميمى تر است. بنابراين، مفهوم عبارت اين است كه: خداوند با قدرت كامل توأمم با احترام، مال انفاق شده را مى گيرد.

دوّم- آنچه در اسلام اهمّيّت دارد، كيفيّت و انگيزه عمل است نه كميّت و ظاهر آن. بنابراين اگر تنها يك دانه خرماى حلال بدون منّت و آزار به نيازمندى داده شود، در پيشگاه خداوند ارزشمندتر از انبوهى خرماى غير حلال و يا همراه با منّت و آزار است.

سوّم- برابر اين روايت مال انفاق شده، رشد و نموّ مى كند و هفت صد برابر يا بيشتر مى شود. بنابراين حديث، مال انفاق شده، نزد خدا مى ماند و رشد مى كند و در قيامت به صاحبش، شخص انفاق كننده، بازگردانده مى شود و سبب نجات و رستگارى وى مى گردد.

______________________________

(1)- صحيح مسلم، جلد 2، صفحه 702. مضمون اين روايت در منابع اهل بيت عليهم السلام

نيز آمده است، ر. ك. وسائل الشّيعه، جلد 6، ابواب الصدقه، باب 7، حديث 5 تا 8.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 111

«انفاق» در تعبيرات زيباى قرآن

به منظور بيان اهمّيّت انفاق در اسلام و نشان دادن ارزش آن در قرآن، تعبيراتى كه خداوند در آيات متعدّد قرآن از انفاق فرموده است، بسيار قابل توجّه و دقّت است. در اين جا تنها به دو نمونه آن اشاره مى شود.

اوّل- در آيه شريفه 245 سوره بقره مى فرمايد: «مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ اضْعافاً كَثيرَةً» كيست كه به خدا «قرض الحسنه اى» بدهد [و از اموالى كه خدا به او بخشيده، انفاق كند] تا آن را براى او چندين برابر كند؟

تعبير «قرض الحسنه» در مورد انفاق چه بديع و شگفت است! خدايى كه بى نياز مطلق است و وجودش غنى بالذّات و خود مالك همه چيز، چگونه ممكن است از انسان نيازمند فقير ناچيز، كه هر دم از حيات او به اراده الهى وابسته است و اگر رشته فيض الهى از او بريده شود، نيست و نابود مى شود، وام بگيرد؟ با توجّه به اين كه در شرع مقدّس اسلام «قرض ربوى» حرام است. آيا اين تعبير بديع «قرض الحسنه» چيزى جز بيان اهمّيّت انفاق و تشويق بندگان به انجام خالصانه آن است؟

ذكر اين نكته ضرورى است كه تحريم «قرض ربوى» ناظر به بندگان است؛ امّا تعبير «قرض الحسنه» در آيه شريفه بالا، به معناى «وام ربوى» است. يعنى خداوند نه تنها اصل آنچه را از بنده مى گيرد، بدو باز مى گرداند، بلكه چندين برابرش را نيز بدو مى بخشد. نكته بسيار شگفت تر آن است كه برابر اين آيه شريفه و حديث نبوى

ياد شده، دست بنده نيازمند دست خداست و خانه او، خانه خدا؛ و در حقيقت هر چه در دست فقير گذاشته مى شود، در دست خدا جاى مى گيرد و شايد بدين استدلال باشد كه در بعضى از روايات گفته شده است كه وقتى مالى به فقير مى دهى، دستت را پايين تر از دست او بگذار تا نيازمند، آن را از دست تو بردارد؛ زيرا به واقع نه دست نيازمند كه دست خدا و قدرت كامل اوست كه آن مال را از تو

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 112

تحويل مى گيرد. زنهار! كه بى حرمتى كنى و يا فقيرى را تحقير نمايى.

آيه شريفه فوق در آيه 11 سوره حديد نيز تكرار و جمله اى هم بر آن افزوده شده است. «مَنْ ذَا الَّذى يَقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ اجْرٌ كَريمٌ ...»

يعنى [اوّلًا] چند برابر به او برمى گرداند و [در مرحله بعد] اجر كريم و پاداش پرارزش در انتظار اوست.

دوّم- در آيه 92 سوره آل عمران مى خوانيم: «لَنْ تَنالُوا البِّرَ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَى ءٍ فَانَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ» هرگز به [حقيقت نيكوكارى نمى رسيد مگر اين كه از آنچه دوست داريد، [در راه خدا] انفاق كنيد، و آنچه انفاق مى كنيد، خداوند از آن آگاه است.

و نيز در آيه شريفه 267 سوره بقره آمده است: «يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا انْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا اخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الارْضِ ...» اى ايمان آورندگان از دستاوردهاى نيكوى خويش و از آنچه برايتان از زمين رويانديم انفاق كنيد.

غذاى مانده، لباس مندرس و پاره، ميوه گنديده، لوازم زايد و مانند اينها را انفاق نكنيد كه بى ارزش اند، بلكه از چيزهاى

خوب و ارزشمند خود انفاق كنيد. و حتّى در آيه مورد بحث به فراتر از اين دستور مى دهد كه نه تنها از دستاوردهاى خوب و ارزشمند خود انفاق كنيد، بلكه چيزى را در راه خداوند به نيازمندان بدهيد كه خود دوست مى داريد. همان غذايى كه خود مى خوريد در انفاقتان به نيازمندان بخورانيد. همان جامه اى كه بر تن فرزندان خود مى كنيد، بر فرزندانشان بپوشانيد و همان آسايشى كه براى خود و خانواده خود مى خواهيد، براى آنان بخواهيد و فراهم آوريد.

در نظام ارزشى اسلام، آنچه كه اهمّيّت دارد، كيفيّت و چگونگى عمل است نه كميّت و مقدار آن. گاهى يك دانه خرماى انفاق شده از هزاران دانه خرماى ديگر باارزش تر است؛ چرا كه شايد از مال حلال نبوده باشد و يا انفاق به قصد ريا

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 113

انجام شده باشد در اين مورد حكايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كنيم كه بيانگر ظرايف و دقايق انفاق است:

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مسلمانان را براى يكى از جنگهاى صدر اسلام آماده و آذوقه تهيّه مى كردند. هر كس به ميزان توانايى خود كمك مى كرد. حتّى يكى از مسلمانان چهار هزار «مَن» خرما تقديم پيامبر كرد. ابو عقيل انصارى كه يكى از مسلمانان فقير مدينه بود، علاقه مند به مشاركت در اين بسيج مالى و شركت در اين هميارى عمومى بود؛ ولى تمامى درآمد روزانه او تنها به ميزان حدّ اقل معاش خانواده او بود. بناچار تصميم گرفت، شب ها نيز كار كند و درآمد آن را به عنوان كمك به پيامبر صلى الله عليه و آله تقديم كند.

وى همچون كار روزانه اش، از

بيرون شهر مدينه آب آشاميدنى آورد و به مردم فروخت. حاصل و درآمد اين كار شبانه و تلاش خستگى ناپذير او تنها به اندازه تهيّه يك «مَن» خرماى نامرغوب شد كه آن را خالصانه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تقديم كرد. يا رسول اللّه! اين هم كمك من براى سربازان اسلام.»

جمعيّت منافق حاضر در آن جا، شروع به تمسخر اين مسلمان مخلص كردند.

«عجب خرمايى! اگر سربازها آن را بخورند، حتماً پيروز مى شوند. ابو عقيل! اين همه خرما را چطور آوردى؟»

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اين سخنان و رفتار منافقان ناراحت شد و خطاب به ابو عقيل انصارى فرمود: «ابو عقيل جلو بيا و خرماهايت را روى اين تل خرما بريز تا باعث بركت آنها شود».

در اين هنگان آيه 79 سوره توبه در شأن ابو عقيل و در مذمّت منافقان نازل شد:

«الّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِعينَ مِنَ المؤُمِنينَ فِى الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ لايَجِدُوَنَ الّا جُهْدَهُمْ فَيَسخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ» آنهايى كه از مؤمنان مطيع در صدقاتشان عيب جويى مى كنند و كسانى را كه [براى انفاق در راه خدا]

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 114

جز به مقدار [ناچيز] توانايى خود دسترسى ندارند، مسخره مى كنند، خدا آنان را مسخره مى كند [كيفر استهزا را به آنان مى دهد] و براى آنان عذاب دردناكى است! «1»

***______________________________

(1)- تفسير نمونه، جلد، 8، صفحه 55.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 115

فصل هفتم: ششمين مثال: انفاق هاى همراه با اذيّت و آزار

اشاره

خداوند متعال در آيه 264 سوره بقره مى فرمايد: «يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْاذى كَالَّذى يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لايُؤمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَاصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لايَقْدِرُونَ

عَلى شَىْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللّهُ لايَهْدِى الْقَومَ الْكافِرينَ» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل مسازيد. همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى كند و به خدا و روز رستاخيز ايمان نمى آورد. [كار او] همچون قطعه سنگى است كه بر آن [قشر نازكى از] خاك باشد [بذرهايى در آن افشانده شود] و رگبار باران بدان رسد [و همه خاكها و بذرها را بشويد] و آن را صاف [و خالى از خاك و بذر] رها كند. آنان از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى كند.

مَثَل هاى پنجم و ششم، كه هر دو درباره «انفاق» است، مثل هايى تكرارى نيستند؛ زيرا در مثل پنجم، فضيلت و ارزشمندى انفاق مطرح شده بود و سخن از تشويق به انفاق در آن بوده است؛ ولى در اين مثل، بحث درباره انفاق منفى است و اين كه افراد باايمان نبايد انفاق هاى خود را در راه خدا، بر اثر منّت گذاردن و آزار رساندن به ديگران باطل سازند.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 116

شرح و تفسير آيه

اين آيه شريفه با خطاب به مؤمنان و اهل ايمان شروع مى شود. معناى اين خطاب آن است كه آنچه در اين آيه بيان شده و بدان دستور داده شده است، شرط ايمان است و كسى كه آن را انجام ندهد، مؤمن نيست.

خداوند مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت نهادن و سخن گفتن درباره آن و اذيّت كردن گيرندگان صدقات، باطل نكنيد. از اين بخش از آيه شريفه نتيجه گرفته مى شود كه دو چيز صدقه را باطل

مى كند: نخست، منّت گذاردن و ديگر، آزار و اذيّت رساندن؛ زيرا گاه ديده مى شود كه كسى به ديگرى كمك مى كند؛ ولى تا آخر عمر او را اذيّت مى كند؛ مثلًا مى گويد: «اگر من نبودم بيچاره مى شدى و آبرويت مى رفت» يا «آبرو و سرمايه ات مرهون من است» و يا «اين پول را بگير، ولى ديگر تو را اين جا نبينم».

نه تنها آزار و منّت بر فقير، صدقه را باطل مى كند و كارى پسنديده محسوب نمى شود، حتّى قطع سخن نيازمند در شرح حال و بيان مشكلات خويش، امرى نكوهيده و ناپسنديده است.

در روايتى آمده است: «اگر فقيرى شرح حال و مشكلات و ناراحتى هايش را برايت مى گويد، اگر نمى توانى كمكش كنى، دست كم به سخنش گوش كن و كلام او را قطع نكن». «1» زيرا اگر چنين كنى و سپس به او كمك نمايى، كمكت بى فايده و از نظر اسلام بى ارزش است.

بجاست درباره «منّت» توضيح بيشترى داده شود: اصل اين كلمه «مَنْ» به معناى وزن خاص است و شايد كاربرد منّت بدين خاطر باشد كه «من» در معناى وزن، سنگينى ايجاد مى كند و بارى را بر ترازو تحميل مى كند. شخص منّت گذار

______________________________

(1)- وسائل الشّيعه، جلد 6، ابواب الصدقه، باب 22، حديث 3.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 117

نيز نوعى سنگينى بر ديگرى وارد و تحميل مى كند و در حقيقت شخص منّت پذير با اين عمل او احساس سنگينى مى كند.

از سوى ديگر، هرگاه شخصى نعمتى را به ديگرى ببخشد به آن «منّت» گويند كه خود به دو دسته تقسيم مى شود:

اوّل- منّتِ عملى كه شخص عملًا نعمتى را به ديگرى ببخشد. اين نوع منّت پسنديده و ستايش شده است.

دوّم- منّت ادّعايى و زبانى

كه شخص تنها سخن از دادن نعمت به ديگرى مى كند و عملًا دادن نعمت در ميان نيست. در قرآن مجيد اين كلمه و مشتقّاتش بيش از بيست بار به كار برده شده است.

از جمله، در آيه 17 سوره حجرات مى خوانيم: «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ انْ اسْلَمُوا قُلْ لاتَمُنُّوا عَلَىَّ اسْلامَكُمْ بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ انْ هَداكُمْ لِلْايمانِ ...» [اين عرب ها] بر تو منّت مى گذارند كه مسلمان شده اند. بگو به خاطر اسلام آوردنتان بر من منّت نگذاريد [شما منّتى بر اسلام نداريد] بلكه خداوند بر شما منّت دارد كه شما را هدايت كرده است.

در اين جا منّت اوّل، منّت ادعايى و زبانى است؛ زيرا عربها نعمتى بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نرسانده بودند؛ زيرا مثلًا اگر بيمارى نزد پزشكى برود و پزشك نسخه اى براى درمان به او بدهد و او با عمل بدان، تندرست شود، آيا بيمار منّتى بر پزشك دارد؟

منّت دوّم در آيه شريفه بالا كه از سوى خداوند است، منّت عملى است؛ زيرا خداوند نعمت اسلام آوردن را به آنان داده است.

بنابراين، منّت از ناحيه خداوند، به معناى بخشش و منّت عملى است؛ ولى منّت از سوى انسانها، مى تواند به هر دو معناى ياد شده باشد. و امّا منّت مورد نظر در آيه شريفه بالا، منّت ادعايى و زبانى است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 118

در ادامه آيه شريفه، خداوند مى فرمايد: مَثَل چنين كسانى كه اين گونه انفاق مى كنند و منّت مى گذارند، مَثَل آدم كافر يا رياكار است؛ زيرا چنين شخصى نه به خدا ايمان دارد، نه به روز رستاخيز. بنابراين، چنين انفاقى هم به درگاه خداوند، پذيرفتنى نيست؛ چه شرط قبولى انفاق، ايمان است

و اخلاص و چنين شخصى كه ايمان ندارد، مخلص نيز نمى باشد. سپس مى فرمايد: مَثَل هر دوى آنان يعنى رياكار و انفاق كننده ادعايى و زبانى، مثَل قطعه سنگى صاف است كه لايه اى خاك بر سطح آن نشسته است و بر اين خاك ظاهراً بارور، بذرى افشانده اند:

«فَاصابَهُ وابل» ناگاه دانه هاى درشت باران مى بارد و در يك آن، تمام اين خاكها و بذرها را مى شويد و از بين مى برد و سنگ بى هيچ پوششى، خود را نمايان مى سازد. «لايَقْدِرُونَ عَلى شَى ءٍ» تلاش هايى كه در اين بذرافشانى صرف شده بود، همه بى حاصل مى شود؛ زيرا اين كار تنها بر پايه توجّه به ظاهر بوده است و نه عملى متّكى بر شناخت باطن و عمق.

همان گونه كه باران نعمت زا و حيات بخش كه كشتزارها را بارور مى سازد، در اين مَثَل كشت و كاشته را نابود ساخته است، آيات الهى نيز مؤمنان و صالحان را از بركت نعمات الهى خود، بهره مند و هدايت مى كند، ولى كافران و منافقان را رسوا و گمراه.

كشاورزى كه دانه اخلاص مى كارد و شخصى كه دانه ريا كشت مى كند، هر دو زحمت كشيده اند؛ لكن دستاوردهاى متفاوتى نصيبشان مى شود. آن يكى هفت صد برابر و شايد بيشتر و اين ديگرى، هيچ و حتّى همه داشته هايش را نيز از دست مى دهد.

پيام هاى آيه

1- خطاب هاى قرآن مجيد، غالباً عام است: «يا ايُّهَا النّاسُ»، «يا بَنى آدَمُ»، «يا

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 119

ايّهَا الانْسانُ» و «يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا». يعنى به بيانى است كه عموم انسان ها از هر نژاد، رنگ و سرزمينى را در برمى گيرد و هرگز نگفته است: «يا ايُّهَا القُرَيشُ» و «يا ايُّهَا العَرَبُ» و مانند اينها.

در اين نوع خطاب ها نكته اى

ظريف و مهم نهفته است و آن، «جهانى بودن دين اسلام» است؛ يعنى اين اسلام محدود به يك سرزمين و مختص به يك قوم و قبيله و نژاد نمى باشد.

2- ريا و تظاهر، عملى بى بنيان و ناپايدار است و رياكار و متظاهر، محكوم به رسوايى است؛ زيرا هر رويداد و پديده اى ممكن است، پرده هاى رياى آنان را بدرد و حقيقت پرفريب آنان را آشكار سازد. همان گونه كه در اين آيه شريفه، قطره هاى باران، لايه خاك روى سنگ را مى شويد و حقيقت سختى سنگ را نمايان مى سازد.

3- كسانى كه انفاقهايشان توأم با آزار و اذيّت كمك شوندگان است، وجودى همچون سنگ اند و قلب هايشان به سختى سنگ. نكته قابل توجّه آن است كه اين سختى قلب و سرشت اين گونه اشخاص را باران لطيف، آشكار و نمايان مى سازد. باران كه دانه را سيراب و بارور مى كند، در اين مثَل آن را از بين مى برد و در اين مثال نمى توان بر باران و بذر خرده گرفت. باران آيات الهى نيز در قلب شخص رياكار، باعث شسته شدن لايه ريا و سبب نمايش سختى قلب و رسوايى صاحب خود مى شود.

4- رياكاران و انفاق كنندگانى كه منّت مى نهند، بهره و ثمره اى از كار خود به دست نمى آورند. همان گونه كه يك كشاورز كه بر زمين سخت و سنگى بذرافشانى مى كند، هم بذرش را از دست مى دهد و هم تلاش بى حاصل مى كند، انفاق هاى رياكارانه و پرمنّت نيز، نه تنها ثوابى عايد انفاق كننده نمى كند، بلكه مال انفاق شده را نيز از بين مى برد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 120

5- در بيشتر تفكّرات فلسفى و به باور عموم انسان ها «پول» چيزى ارزشمند و

پولدارى يك ارزش است. دين مبين اسلام با در نظر داشتن اهمّيّت و نقش پول در زندگى مادّى انسان ها، معتقد است كه مفاهيمى همچون ايمان، ايثار، شهادت و ...

ارزشى، ارزشمندتر از «پول» هستند. از جمله اين ارزش ها، احترام به انسانيّت و حرمت آبرو و حيثيّت «مؤمن» را مى توان برشمرد.

بنابراين، كسى كه به گمان خود براى كمك به يك نيازمند به شيوه آشكار مبلغى پول مى پردازد و با اين عمل خود، آبرو و حيثيّت انسانى وى را از بين مى برد، آيا مى تواند عمل خود را «كمك»، «صدقه» و يا «انفاق» بنامد؟ و در برابر از خداوند طلب پاداش كند؟

متأسّفانه نظام ارزشى مكتب هاى مادّى دنيا، پول و مظهر امروزى آن «دلار» است كه توجيه كننده اقدامات و موجّه سازنده بسيارى از جنايات فجيع انسانىِ صاحبان آن مى باشد.

از جمله اين جنايات ننگين مى توان از خريد و فروش انسانها، به ويژه دختران و پسران خردسال نام برد. دلّالان بين المللى، دختران و پسران خردسال كشورهاى جهان سوّم، بخصوص كشورهاى شرقى را به ارزان ترين قيمت مى خرند و آنان را به غرب متمدّن مى برند و به قيمت هاى گزاف به غربيان طرفدار حقوق بشر مى فروشند. اين خردسالان معامله شده، مورد سوء استفاده هاى متعدّد از جمله پيوند اعضاى بدن و آزار جنسى قرار مى گيرند.

يكى ديگر از اقدامات توجيه شده با دلار، آن است كه غربيان، حتّى «دموكراسى» را كه بنيان ادعايشان در حقوق بشر بر آن استوار است، با «دلار» معامله مى كنند. مثلًا آراى مردم ستمديده الجزاير را در انتخابات آن كشور ناديده مى گيرند و كشتارهاى بى رحمانه به راه مى اندازند. گويا مدّعيان رئوف و نازك دل حقوق بشر در الجزاير، كر و كورند.

نه خبر جنايات را مى شنوند و نه تصاوير آنها

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 121

را در رسانه هاى خبرى خود مى بينند. اينها در واقع از آثار ارزشمند دلار است؛ زيرا اين حوادث و رويدادها تأمين كننده منافع آنان است و حتّى خود با واسطه يا بى واسطه، عاملان آنها هستند!

اين امر تنها به الجزاير منحصر نيست. در سراسر جهان، هر روند و رويدادى كه در مسير تأمين منافع آنان باشد و جريان به دست آوردن و افزايش دلارهايشان را به خطر نيندازد، بدترين نوع حكومت در يك كشور، حتّى حكومت بدوى قبيله اى و استبدادى هم، «خوب» شناخته مى شود و نقش نداشتن مردم آن سرزمين در حكومت خود، «بد» تلقّى نمى گردد. ولى اگر در كشورى و حكومتى، منافع و دلارهاى آنان مورد تهديد قرار گيرد، بهترين نوع نظام حكومتى و مردمى ترين اداره سياسى آن كشور، بد و مخالف ارزش هاى والاى انسانى معرّفى و شناسانده مى شود!

امّا همان گونه كه ياد شد، نظام ارزشى اسلام مبتنى است بر ارزش هايى چون ايمان، كمال انسانى، حرمت مقام والاى انسان و حفاظت از آبرو، شرف و حيثيّت وى.

سيره امامان در انفاق و بخشش

يكى از جلوه هاى آموزنده زندگى امامان بزرگوارمان، نحوه بخشش آنان است. علامه مجلسى در شرح حال امام حسن مجتبى عليه السلام داستان زيبا و پرعبرت زير را نقل مى كند:

«امام حسن و امام حسين عليهما السلام و عبد اللّه بن جعفر رحمهما الله (شوهر حضرت زينب) همراه با كاروانى عازم زيارت بيت اللّه الحرام شدند و در يكى از منازل، از قافله باز ماندند. بى توشه راه، تشنه و گرسنه در بيابان گرم و سوزان پياده به راه خود ادامه دادند. هنگامى كه تشنگى و گرسنگى

بر آنان غلبه كرده بود، چادرى را در

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 122

بيابان ديدند. به قصد يافتن آب و خوراك، بدان سو شتافتند. پيرزنى را درون چادر ديدند و از او آب طلبيدند. پيرزن گفت: آبى ندارم، ولى مى توانيد از شير آن گوسفند براى رفع عطش خود استفاده كنيد. آن بزرگواران چنين كردند و پس از لختى استراحت گفتند: آيا خوردنى هم دارى كه به ما بدهى؟ پيرزن گفت: جز آن گوسفند چيزى ندارم. آن را سر ببريد و از گوشتش بخوريد. بازماندگان عزير از قافله نپذيرفتند كه تنها دارايى پيرزن، گوسفندش، را بكشند. پيرزن اصرار ورزيد و آنان را سوگند داد. بناچار گوسفند را سر بريدند و به قدر رفع گرسنگى از گوشتش خوردند.

پس از قدردانى از مهمان نوازى و ايثار پيرزن، بدو گفتند: ما اهل مدينه و از خاندان بنى هاشميم. هرگاه به مدينه آمدى نزد ما بيا تا اندكى از مهمان نوازى تو را جبران كنيم؛ سپس خداحافظى كردند و به راهشان ادامه دادند.

پس از چندى، شوهر آن پيرزن از صحرا برگشت و علّت نبود گوسفند را از همسرش پرسيد. وى تمامى واقعه را برايش گفت: شوهر با ناراحتى پيرزن را سرزنش كرد كه چرا تنها سرمايه ما را تنها در برابر يك نشانى مبهم از دست دادى؟

پس از مدّتى به سبب خشكسالى، پيرزن و شوهرش ناچار به مهاجرت به مدينه شدند و چون سرمايه اى نداشتند به گدايى مشغول شدند. روزى امام حسن عليه السلام آن پيرزن را ديد و شناخت و فرمود: آيا تو همان پيرزنى نيستى كه در صحرا به ما كمك كردى و از ما پذيرايى نمودى؟ عرض كرد: بلى يا

بن رسول اللّه! امام حسن عليه السلام دستور داد، هزار رأس گوسفند و هزار مثقال طلا به او بدهند. «1» و

______________________________

(1)- با توجّه به حكومت معاويه و طرفدارى ظاهرى مردم از او، به نظر مى رسد كه دلهاى بيشتر مردم با خاندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود و شايد هدايايى نيز خدمت آن بزرگواران تقديم مى شد كه اين انفاق از محل آنها بوده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 123

پس از عذرخواهى از او كه اين تنها جبران اندكى از محبّت ها و ايثار اوست، او را به خانه امام حسين عليه السلام راهنمايى كرد.

امام حسين عليه السلام از پيرزن پرسيد: برادرم چقدر كمك كرد؟ پيرزن مقدارش را عرض كرد. آن حضرت نيز همان مقدار به پيرزن بخشيد و دستور داد او را نزد عبد اللّه بن جعفر بردند و او دو هزار رأس گوسفند و دو هزار مثقال طلا به وى داد. «1»

صدقه بازدارنده مرگ هاى بد

پيشتر گفته شد كه انفاق و صدقه پيش از آن كه براى گيرنده مفيد باشد، براى دهنده آن سودمند است. اجر، پاداش هاى معنوى، بروز صفات اخلاقى نيكو و به طور كلّى، كمال انسانى شخص انفاق كننده را در سطور بالا مورد بررسى قرار داديم. و اينك گوييم كه صدقه بازدارنده بلايا و مرگ هاى بدفرجام است. روايت زير به نقل از «وسائل الشّيعه» نمونه روشنى از ظرايف انفاق در پيشگيرى از مرگ بد است.

«مردى يهودى از كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى گذشت و به عنوان سلام گفت: «السّامُ عَلَيكَ» «2» حضرت در پاسخ فرمودند: «عليك». اصحاب كه متوجّه ظرافت پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله نشدند. عرض كردند:

يهودى در ظاهر عرض سلام، براى شما آرزوى مرگ كرد. حضرت فرمودند: و من هم با پاسخ «عليك» نفرينش را به خودش برگرداندم؛ يعنى «مرگ بر تو باد» سپس فرمودند: اين يهودى با نيش مارى سياه در صحرا كشته مى شود، امّا طولى نكشيد كه يهودى با كوله بارى از هيزم از صحرا

______________________________

(1)- بحار الانوار، جلد 43، طبع بيروت، صفحه 348.

(2)- اين نوع سلام كردن كه متأسّفانه ناخواسته و از روى جهالت در بين بعضى از مسلمانان نيز رواج دارد، نوعى نفرين و طلب مرگ براى مخاطب است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 124

برگشت. اصحاب با حيرت و نگاه هاى ترديدآميز مبنى بر عدم تحقّق فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان نگريستند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يهودى گفت كه پشته هيزمش را بر زمين بگذارد و هيزم ها را پخش كند. به محض باز شدن بسته هيزم، ناگاه مار سياهى در ميان هيزم ها ديده شد كه تكّه چوبى را به دندان گرفته بود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: مرد يهودى! چه عملى در صحرا انجام دادى؟ عرض كرد: كار خاصّى نكردم. پس از جمع آورى هيزم ها و به دوش كشيدن آنها، يك تكّه از دو تكّه نان همراه خود را خوردم و چون به فقيرى برخوردم، تكّه ديگر را به او دادم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اين مار مأمور گرفتن جان اين مرد يهودى بود؛ ولى خداوند با اين انفاق او، مرگ با نيش مار را از او دور كرد. سپس اين حديث زيبا را بيان فرمودند: «انَّ الصَّدَقَةَ تَدْفَعُ ميتَةَ السُّوءِ عَنِ الانْسان» صدقه و انفاق، مرگ هاى سياه

و بد «1» را از انسان دفع مى كند. «2»

***______________________________

(1)- منظور مرگ هاى دلخراش و بد منظر است؛ مانند سوختن در آتش، تكّه تكّه شدن در تصادفات و مانند آن.

(2)- وسائل الشّيعه، جلد 6، ابواب الصدقه، باب 9، حديث 3. روايات ديگرى نيز به همين مضمون در اين باب آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 125

فصل هشتم: هفتمين مثال: «انفاق» هاى شايسته

اشاره

در هفتمين مَثَل، خداوند رازق در آيه 265 سوره بقره مى فرمايد: «وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ امْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ انْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ اصَابَها وابِلٌ فَأَتَتْ اكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ» مَثَل كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا و مشيّت [ملكات انسانى در] روح خود [يا از روى يقين و اعتقاد] انفاق مى كنند، همچون باغى است بر تپّه اى كه بارانهاى تند [و درشت بر آن بارد و دو چندان ميوه دهد. اگر بارانى تند نبارد، نم نم بارانى بر آن بارد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست.

گرچه اين مثل نيز درباره انفاق است، ولى بر خلاف مثل قبلى كه انفاق منفى يا جلوه هاى ناپسند انفاق ريايى و آزاردهنده را مطرح مى ساخت، در اين مثل، انفاق مثبت يا زيباترين مظاهر انفاق خالصانه مورد بررسى قرار مى گيرد.

شرح و تفسير آيه

خداوند مى فرمايد: كسانى كه به خاطر رضايت و خشنودى خدا و بدون منّت و آزار با اخلاص انفاق مى كنند، همچون بوستانى اند كه در بلنداى زمين حاصل خيزى واقع است. آفتاب از هر سو بر آن مى تابد و بارانى تند، آن را سيراب مى كند و طبيعتاً ميوه هاى فراوانى مى دهد. مَثَل آن انفاق كنندگان مثل چنين باغ

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 126

سرسبز و پر ميوه است. يعنى خودشان خرّم و زنده دل و انفاقشان تا اين اندازه پرثمر است.

انگيزه و قصد انفاق كنندگان را برابر اين آيه شريفه مى توان چنين برشمرد:

اوّل- «ابتغاء مرضات اللّه» يعنى تنها براى طلب رضاى حق انفاق مى كنند نه براى ريا و خودنمايى و نه قصد آزار و اذيّت و منّت و نيز نه به قصد رفتن

به بهشت و نه از ترس جهنّم.

شايد جمله «ابتغاء مرضات اللّه» اشاره اى به حديث معروف حضرت على عليه السلام باشد كه فرمود: «ما عَبَدْتُكَ خَوْفَاً مِنْ نارِكْ» [خداوندا!] از ترس آتش دوزخ تو را عبادت و پرستش نمى كنم. گرچه آتش جهنّم بسيار سوزان و تصوّر آن ترسناك است و فراتر از توان تحمّل انسان.

«وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتِكَ» و به طمع رسيدن و دست يافتن به بهشت نيز تو را نمى پرستم. هر چند نعمتهاى بهشتى بسيار ارزشمند و والا و فراتر از قدرت تصوّر و تخيّل انسانى است. «1»

«لكِنْ وَجَدْتُكَ اهْلًا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ» بلكه چون تو را سزاوار و شايسته پرستش يافتم، عبادت مى كنم. «2»

عبادت نوع اوّل را «عبادت بردگان» مى نامند؛ زيرا برده از ترس تازيانه ارباب خود، از او اطاعت مى كند.

پرستش نوع دوّم را «عبادت تجّار» مى خوانند؛ زيرا تاجر تنها در انديشه سود و آسايش خويش است. و آخرين شكل عبادت و پرستش را «عبادت احرار و آزادگان» مى گويند؛ زيرا نه به قصد رفع زيان است و نه به منظور كسب سود، بلكه تنها براى خداست. «3»

______________________________

(1)- براى توضيح بيشتر درباره نعمت هاى جسمانى و روحانى بهشت ر. ك. «تفسير پيام قرآن» جلد 6، صفحه 227 به بعد.

(2)- بحار الانوار، چاپ بيروت، جلد 67، صفحه 186.

(3)- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 237.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 127

شايد آيه شريفه فوق ناظر به اين نوع عبادت باشد؛ يعنى انگيزه انفاق در اين مثل تنها خشنودى خداوند رحمان است.

دوّم- نيّت و انگيزه ديگر انفاق كنندگان در اين آيه شريفه، رشد كمالات نفسانى و ملكات روحانى است. «تَثْبيتاً مِنْ انْفُسِهِمْ» يعنى اينان به منظور تثبيت كمالاتى چون ايثار،

فداكارى، جود، سخاء، و نوع دوستى و ... انفاق مى كنند.

در مفردات راغب، «تثبيت» به معناى تقويت آمده است؛ مثلًا معناى «اللّهُمَ ثَبِّتْ اقْدامَنا» اين نيست كه پاهايم در يك جا ثابت باشد، بلكه به معناى تقويت يا قوّت و استحكام گامهاست. «1»

پيام هاى آيه

1- در اين مثال، انفاق كننده به جنّت «2» و باغى واقع بر تپّه اى تشبيه شده است.

در يك باغ مرتفع، چند ويژگى به چشم مى خورد كه عبارت اند از:

الف- نور آفتاب، يكى از عوامل مهم رشد گياهان، از هر سو بر آن مى تابد و هيچ چيز مانع از تابش پرتو حيات بخش آفتاب نمى شود.

ب- هواى مناطق مرتفع معمولًا پاك تر و سالم تر است و اين نيز يكى از عوامل رشد و نموّ درختان است.

ج- از خطر سيلاب در امان است، در حالى كه باغ هاى واقع در درّه ها و كناره رودخانه ها، هميشه مورد تهديد سيل و گل و لاى آن هستند.

______________________________

(1)- اين آيه شريفه (265 سوره بقره) شاهد ديگرى است در بحث مربوط به مثل ششم درباره اين موضوع كه منظور از مثل (مثل ششم) مال انفاق شده نيست، بلكه شخص انفاق كننده است. چه در اين آيه شريفه به صراحت، شخص انفاق كننده به باغ و بوستان تشبيه شده است.

(2)- كلمه «جنّت» از كلمه «جنّ» گرفته شده است كه به معناى «پوشش» است. بدين جهت باغ را جنّت گفته اند كه درختان آن، زمين را مى پوشاند. بنابراين، هر باغى جنّت نيست و نيز «جِنّ» را به واسطه آن كه موجود نامرئى و مخفى و پوشيده است بدين نام مى خوانند. همچنين «مجنون» را به اعتبار پوشيده و بى كار شدن عقل، بدين نام مى نامند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 128

د-

زيبايى و شكوه يك باغ مرتفع به مراتب بيش از ديگر باغهاست.

بنابراين، چنين انفاق كنندگان اوّل اين كه: بهتر و بيشتر از پرتو انوار هدايت الهى بر دل و جانشان برخوردار مى شوند.

دوّم اين كه: بهتر و گسترده تر از نسيم دل انگيز بخشايش و توفيقات خداوندى بهره مى گيرند.

سوّم اين كه: كمتر مورد آسيب بلايا و مرگ هاى بد واقع مى گردند.

و چهارم اين كه، با معنويّتى پرشكوه در نظر ديگران، محبوب آنان مى شوند.

تنها مشكل و ايراد چنين باغى آن است كه آب جويباران در آن جارى نمى شود و آن را آبيارى نمى كند. بدين منظور خداوند، بارانى تند را مأمور سيراب كردن آن مى كند.

2- اشاره آيه شريفه به نوع باران، شايد ناظر به درجات انفاق باشد. باران تند و زياد، گياهان باغ را بطور كامل آبيارى و سيراب مى كند و در نتيجه ميوه باغ فراوان و نيكوست و باران آرام و اندك كه آب كمترى به ريشه گياهان مى رساند و در نتيجه ميوه باغ كم و نامرغوب است.

در انفاق به منظور خشنودى خدا، با وجود نيّت الهى انفاق كنندگان، فرق است ميان آن كه خود به مال انفاق شده محتاج است؛ ولى به رضايت، آن را انفاق مى كند با كسى كه مال انفاق شده او خارج از محدوده نياز وى مى باشد. و همچنين فرق است ميان انفاقى كه در حقّ نيازمند راستين بشود با انفاقى كه به نيازمند غير حقيقى يا مشكوك پرداخت شود.

ذيل آيه شريفه «وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ» هم شاهد ارزنده اى است بر اين مطلب كه خداوند مى داند كه چه كسى على رغم احتياجش انفاق كرده و چه كسى انفاقش چنين نبوده است، و يا چه كسى به

فقير حقيقى كمك كرده است و چه كسى به محتاج مشكوك؟

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 129

3- موضوع و محتوى انفاق در آيات شريفه 262، 263 و 265 سوره بقره، موضوع انفاق مال و ثروت است. خداوند در اين آيات مى فرمايد: از اموال و ثروتتان مانند لباس، خانه، خوراك، دارو، كتاب و لوازم التّحرير، ابزار كار و مانند اينها به ديگران كمك كنيد؛ ولى از آيه سوم سوره بقره مى توان استدلال كرد كه موضوع انفاق گسترده تر و در برگيرنده تمامى نعمت ها و روزيهايى است كه خداوند به انسان بخشيده است. در اين آيه كه در مقام بيان اوصاف متّقين است، خداوند در اطلاق يكى از صفت هاى افراد باتقوا مى فرمايد: «وَ مِما رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» [متّقين از [تمام آنچه كه ما به آنان روزى داده ايم، انفاق مى كنند. «1»

بنابراين، موضوع انفاق طبق اين آيه شريفه، عام است و تمامى روزيهاى خداوند را در بر مى گيرد.

مانند: الف- علم و دانش، علما و دانشمندان بايد از دانش خود به ديگران انفاق كنند و به آنان بياموزند، و گرنه همچون محتكران كالا، در دادگاه عدل الهى، مورد بازخواست واقع مى شوند.

در روايتى وارد شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «زَكاةُ الْعِلْمِ نَشْرُهُ» زكات دانش انتشار و پراكنده ساختن آن است. «2»

ب- نفوذ كلام، يكى ديگر از روزق ها و روزيهاى الهى است كه شايسته است از آن انفاق شود. وقتى شاهد اختلاف بين زن و شوهر، همسايه، يا دو شريك

______________________________

(1)- چنين تعبيرى در سوره رعد، آيه 22؛ سوره نساء، آيه 39؛ سوره فاطر، آيه 29 و آيات متعدّد ديگرى نيز آمده است.

(2)- ميزان الحكمه، باب 1587، حديث 7603. در همين باب

روايات ديگرى وارد شده است كه براى هر چيزى زكاتى معيّن كرده است، در روايتى آمده است «خداوند براى هر جزيى از اجزاى موجودات زكات واجب كرده است حتّى براى هر موى بدن و هر لحظه زندگى. و همچنين تعابير هولناكى درباره «مانع الزكاة» آمده است كه در بعضى از آنها، «مانع الزكاة» به سارق و در بعضى ديگر هم به كافر تعبير شده است. در روايات ديگر عذاب هاى وحشتناكى براى اين افراد بيان شده است. براى آگاهى بيشتر ر. ك. ميزان الحكمه، باب هاى 1580 تا 1582.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 130

مغازه، يا برادرها و خواهرها و يا اهل روستا و ... هستى، از نفوذ كلامت استفاده كن و اختلاف آنان را از بين ببر و ميانشان آشتى و دوستى پديدآور.

ج- اعتبار و حيثيت در جامعه، يكى ديگر از نعمت ها و روزيهاى خداوند است كه بايد موضوع انفاق قرار گيرد. اگر مظلومى در چنگال ظالمى گرفتار است و مى توانى با استفاده از حيثيّت و اعتبار اجتماعى خود و شفاعت نزد آن ظالم، مظلوم را نجات دهى او را از چنگال ظالم برهانى، نبايد از اين انفاق خوددارى كنى، بلكه بايد با اشتياق بدان عمل كنى.

د- فرزندان، از بزرگ ترين نعمت ها و روزيهاى خداوند هستند كه هرگاه ضرورتى پديد آيد بايد آنان را در راه خدا و براى خشنودى وى انفاق كرد. همان گونه كه مردم بزرگوار و سرفراز ايران اسلامى در طول انقلاب شكوهمند اسلامى و نيز در سالهاى جنگ تحميلى عراق، از هيچ گونه انفاقى در اين زمينه كوتاهى نكردند.

ه- انديشه و تفكّر، از جمله ارزشمندترين روزيهاى الهى است كه بايد در مقام مشورت، انفاق شود

و به ديگران كمك و يارى كرد و براى آن مشاورى محرم و دلسوز بود.

راه هاى انفاق و كمك به ديگران

كمك به ديگران راههاى گوناگونى دارد كه يكى از آنها، شيوه اى است كه معمولًا همه مردم بدان عمل مى كنند؛ يعنى پول نقد يا كمك هاى غير نقدى خود را به انسان هاى نيازمند پرداخت مى كنند كه كارى خوب و پسنديده است. ولى راه هاى بهتر و مؤثّرتر ديگرى هم براى انجام اين كار وجود دارد كه يكى از عملى ترين و مفيدترين آنها، تشكيل سازمانهاى مخصوص براى كمك به ديگران يا انفاق هاى سازمان يافته است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 131

در بعضى از شهرستانها چنين مؤسّساتى با سازمانى گسترده تشكيل شده است. اين مؤسّسات و سازمان ها از يك سو، كمك هاى مردم را جمع آورى مى كنند و از سوى ديگر با شناسايى خانواده هاى نيازمند و اطمينان از نياز حقيقى آنان، به روشهاى گوناگونى به آنان كمك مى رسانند؛ مانند تهيّه لوازم ارزان قيمت از سازمان ها، شركت ها و ادارات و عرضه آنها به نيازمندان.

بعضى از اين سازمان ها، امر آموزش و تحصيل فرزندان خانواده هاى نيازمند را زير نظر و رسيدگى دارند. حتّى بعضى از فرزندان اين خانواده ها از طريق كمك هاى مالى و آموزشى اين مؤسّسات به دانشگاه ها راه يافته و به درجات بالاى علمى رسيده اند!

بعضى از اين مؤسّسات علاوه به امور مادّى، كارهاى فرهنگى نيز انجام مى دهند و در اين راستا، كلاس هاى گوناگون آموزشى براى رده هاى متفاوت سنّى اين خانواده ها تشكيل مى دهند.

در جهان كنونى، مسلمانان بايد به اين نوع انفاق هاى سازمان يافته بيشتر توجّه كنند. وظايف و كارهاى سازمان هاى دولتى عهده دار اين امور، گرچه چشمگير و قابل تقدير است، ولى گستردگى كار و فراوانى نيازمندان، وجود اين سازمان هاى منسجم مردمى

بيشترى را ضرورى مى نماياند.

سازمان هاى كمك به زندانيان و يا بيماران خاص، يكى ديگر از راه هاى كمكهاى سازمان يافته در چارچوب انفاق است كه پيشتر بدانها اشاره شده بود.

توجّه و ابتكار و نوآورى «1» و افزايش بهره ورى مؤسّسات و جمعيّت هاى خيريّه موجود، سبب مى شود از كمترين امكانات، بيشترين كمك ها در اختيار نيازمندان قرار گيرد.

______________________________

(1)- از جمله اين ابتكارات، تشكيل و سازماندهى گروه هايى است كه در مناطق محروم و به ويژه مرزى به اقدامات دينى، فرهنگى از جمله ساخت مدرسه، مسجد، درمانگاه و ... مشغول شوند. اين گروه ها مى توانند خنثى كننده تهاجمات فرهنگى دشمنان اسلام به ويژه «وهّابّيت» باشند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 132

پيشتر در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفته شد كه صدقه از مرگ بد جلوگيرى مى كند. در روايتى ديگر آن حضرت مى فرمايد: «انَّ اللّهَ لا الهَ الّا هُوَ لَيَدْفَعُ بِالصَّدَقَةِ الدّاءِ وَ الدُّبَيْلَةِ وَ الْحَرْقِ وَ الْغَرْقِ وَ الهَدْمِ وَ الجُنُونِ؛ وَعَدَّ سَبْعينَ باباً مِنَ السُّوءِ» خداوند به وسيله صدقه و انفاق، دردهاى بيرونى و درونى، آتش سوزى، غرق شدن، ماندن زير آوار و ديوانگى را از انسان دفع مى كند. سپس راوى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله هفتاد نوع درد و بلا را برشمرد كه به وسيله صدقه دفع مى شود. «1»

قطعاً فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گزافه و مبالغه نيست. به واقع همه اينها از آثار صدقه و انفاق است و اگر اين سنّت اسلامى احيا شود، بسيارى از مشكلات اجتماعى حل مى شود.

4- در آيه شريفه مثل هفتم، در موضوع مَثَل، چهار ويژگى ديده مى شود: اوّل- زمين بلند. دوّم- درختان باغ. سوّم- بارش باران هاى تند و

ملايم و چهارم- ميوه هاى فراوان كه هر يك از آنها يك طرف تشبيهى است كه طرف ديگرش اندام ها و صفات انسانى يا نعمت هاى الهى است.

از يكى از تفسيرهاى اين آيه شريفه، مى توان دو طرف چهار تشبيه بالا؛ يعنى مشبّه و مشبّهٌ به هر يك از تشبيه ها را چنين تعبير كرد: روح و قلب انسان به زمين بلند آن باغ تپّه اى و اعمال صالح و شايسته اى كه اين انسان انجام مى دهد، همچون انفاق و بخشش در راه خدا به درختان پربار و نهال هاى ظريف كاشته شده در آن تشبيه شده است و نيز رحمت ها و نعمت هاى خداوند و هدايت هاى تكوينى و تشريعى «2» پروردگار به بارانى كه بر سرزمين دل مى بارد و نهال ها و

______________________________

(1)- وسائل الشّيعه، جلد 6، ابواب الصدقه، باب 9، حديث 1.

(2)- منظور از هدايت تشريعى به زبان ساده، آيات قرآن مجيد و وحى الهى و سخنان و سنّت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد و مراد از هدايت تكوينى، امدادهاى ناپيداى الهى است كه به طور ناخودآگاه قلب و روح انسان با ايمان را هدايت مى كند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 133

درختان، همان اعمال صالح و ملكات فاضله انسان را آبيارى مى كند و رشد و نمو مى دهد و سرانجام فضيلت هاى نفسانى و صفات برجسته روحى و اخلاقى، همچون فداكارى، ايثار، جود، سخاوت، بخشش، فروتنى، خضوع و نوع دوستى به ميوه هاى فراوان آن باغِ پربركت تشبيه شده است.

هدف از اين تشبيه ها و اين مثل، مانند ديگر مثل هاى قرآن مجيد، تكامل وجودى انسان و رسيدن به قرب الَى اللّه و به تعبير تازه تر، بنده خالص خدا شدن است كه در حقيقت هدف نهايى آفرينش انسان

و ديگر موجودات با شعور نيز مى باشد. «1» كه عبارت است از رساندن انسان به مقامى كه شايسته خطاب اين آيات لطيف و آرامش بخش شود: «يا ايَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ! ارْجِعى الى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضيَّةً فَادْخُلى فى عِبادى وَ ادْخُلى جَنَّتى» تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى كه هم تو [به نعمت هاى ابدى او] خشنودى و هم او از [اعمال نيك تو خشنود است. پس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو.» «2»

زهى سعادت كه نصيب انسان شده است!

يكى از نتايج به دست آمده از اين مَثَل آن است كه علاوه بر بهشت موعود در آخرت، بهشتى هم در اين دنيا وجود دارد و آن باغ سرسبز و پر ميوه دل و جان مؤمن؛ يعنى همان صفات و فضايل نيكوى اخلاقى و صفاى روح اوست. اين بهشت دنيايى را هنگامى مى توان درك و لمس كرد كه كارها تنها براى خشنودى خداوند باشد «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ» و هيچ شائبه ريا و نيز غير خدا در بين نباشد.

______________________________

(1)- خداوند در آيه 56 سوره ذاريات مى فرمايد: «و ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون» جنّ و انس را جز براى پرستش خود نيافريده ام.

(2)- سوره فجر، آيات 27 تا 30.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 134

جمله آخر به همين موضوع اشاره دارد «وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير» اگر ذرّه اى ناخالصى و يا اهداف و انگيزه هاى غير خدايى وجود داشته باشد، خداوند نسبت بدان آگاه است.

موضوع شرك در عمل كه اصطلاحاً «ريا» خوانده مى شود، در آيات و روايات فراوانى مطرح شده است.

بعضى از احاديثى كه در اين موضوع از معصومان عليهم السلام وارد شده است، بسيار تكان دهنده و

عبرت آموز است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايتى مى فرمايند: [شرك و [ريا] در امّت من از حركت آرام مورچه اى سياه در شبى تاريك و ظلمانى، بر روى سنگى سياه و سخت، مخفى تر است». «1»

حركت يك مورچه سياه رنگ در شبى تاريك بر روى سنگى ناهموار و تيره رنگ، قابل ديدن نيست؛ ولى ناخالصى هاى اعمال انسان برابر اين حديث از حركت اين مورچه هم پنهانى تر و ناديدنى تر است.

انسان پس از سالها عبادت به ناگاه درمى يابد كه چه ناخالصى هايى در او وجود داشته است. چنين شخصى، انسانى سعادتمند خواهد بود اگر توبه كند و در صدد جبران برآيد. واى بر انسانى كه با دريافتن ناپاكى هاى درونش، فرصتى براى جبران نداشته باشد كه خداوند مى فرمايد: «... كَلّا انَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها ...؛ ...

چنين نيست! اين سخنى است كه به او به زبان مى گويد». «2»

با خاطره اى از مرجع بزرگ جهان اسلام، حضرت آيه اللّه العظمى بروجردى- رضوان اللّه تعالى عليه- بحث ريا يا شرك در اعمال را به پايان مى بريم.

زمانى آن حضرت به منظور استراحت به روستاى «وشنوه قم» رفته بودند. در

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب 1994، حديث 9316.

(2)- سوره مؤمنون، آيه 100.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 135

يكى از روزها، در كنار جويبارى، فرشى پهن كرده بودند، آقا و همراهان مشغول استراحت بودند. اصحاب آن مرجع عاليقدر مشاهده كردند كه معظّم له در تفكّر و انديشه عميقى فرو رفته است. از ايشان علّت را جويا شدند، فرمودند: «در فكرم كه آيا عملى خالص كه موجب خشنودى و رضاى خداوند باشد و خالى از هر گونه ناخالصى ها بوده باشد، انجام داده ام يا نه؟»

گفتند: حضرت آيت اللّه! شما به حمد

اللّه خدمات فراوانى به حوزه هاى علميّه و مردم مسلمان نموده ايد، «1» چه جاى نگرانى؟ آقا سرى تكان دادند و اين حديث را خواندند: «اخْلِصِ الْعَمَلَ فَانَّ النّاقِدَ بَصيرٌ». «2»

«ناقد» كسى است كه سكّه هاى تقلّبى را از اصلى و خالص جدا مى كند. گاهى كه ميزان ناخالصى ها زياد باشد، همه مردم تقلّبى بودن آن را تشخيص مى دهند؛ ولى گاه كه ناخالصى بسيار ناچيز و اندك باشد، تنها «ناقد» قادر به تشخيص آن مى شود. برابر اين روايت، خداوندى كه «ناقد» نيّات انسانهاست و اعمال خالص و ناخالص او را به خوبى تشخيص مى دهد، بصير و بينا و آگاه است و كمترين ناخالصى هاى او را به خوبى تشخيص مى دهد. بنابراين، بايد سعى كرد كمترين ناخالصى در اعمال، گفتار و انديشه هايمان وجود نداشته باشد، تا به درگاه خداوند متعال پذيرفته شود.

آداب انفاق

برخى از آداب و اصول انفاق را مورد بررسى قرار مى دهيم:

______________________________

(1)- براستى معظّمٌ له خدمات فراوانى كرده اند مانند: احياى حوزه هاى علميّه شيعه، احداث نزديك به هزار مسجد در كشور و مرمّت بناهاى دينى، تجديد چاپ كتاب هاى ارزشمند از ياد رفته علماى گذشته، اقدام زيركانه فرستادن نماينده به دانشگاه الازهر مصر و اعلام آن مركز بزرگ اسلامى كه: «شيعه مانند ديگر مذاهب اسلامى است و مسلمانان مى توانند طبق آن عمل كنند» و خدمات مهم و فراوان ديگر.

(2)- بحار الانوار، جلد 13، صفحه 432.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 136

1- انفاق از دوست داشتنى ها

اگر شخصى، غذاهاى اضافى، لباس هاى كهنه و آنچه را كه نياز ندارد، انفاق كند اشكالى در بين نيست. اين، حدّ اقل و پايين ترين مرتبه انفاق است؛ ولى براى رسيدن به بالاترين مراتب انفاق و دست يافتن به كمال، انسان

بايد آنچه را كه دوست دارد و خود مى خواهد، انفاق كند. «لَنْ تَنالُوا البِرَّحَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ ...» «1» هرگز به مقام نيكان و خاصّان نخواهيد رسيد، مگر آن كه از آنچه كه دوست مى داريد، انفاق كنيد.

درباره حضرت زهرا عليها السلام گفته اند كه: به هنگام عروسى آن حضرت، وقتى ايشان را به خانه شوهر مى بردند، نيازمندى از آن حضرت درخواست كمك كرد، ايشان با آن كه لباس كهنه و عادى اضافه همراه خود داشت و مى توانست آن را انفاق كند، لباس عروسى خود را به نيازمند داد و خود لباس كهنه پوشيد. «2»

در تمام تاريخ بشريّت، چنين انفاق خالصانه اى را نمى توان يافت كه دختر جوان تازه عروسى، لباس عروسى اش را به نيازمندى بدهد. اين براستى مصداق روشن آيه شريفه بالاست.

در زندگانى ديگر معصومان عليهم السلام نيز چنين انفاق هايى را مى توان يافت.

حضرت على عليه السلام انگشتر قيمتى خود را به هنگام نماز و در حال ركوع به فقير نيازمندى مى دهد و آيه اى در شأن او نازل مى شود. «3»

در حالات آن حضرت نوشته اند: «هنگامى كه لباس مى خريد، دو لباس تهيّه مى كرد و هر دو را نزد قنبر، غلامش مى گذاشت و مى فرمود هر كدام را كه بهتر

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 92.

(2)- احقاق الحق، جلد 10، صفحه 401 (به نقل از كتاب «مظهر ولايت»، صفحه 269).

(3)- اين داستان بطور مفصّل، در ذيل آيه 55 سوره مائده، در تفسير نمونه، جلد ششم، صفحه 422 آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 137

است بردار، و ديگرى را براى خود برمى داشت». «1»

امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايد: «ما مِنْ شَى ءٍ الّا وُكِّلَ بِهِ مَلَكٌ الّا الصَّدَقَةَ فَانَّها تَقَعُ فى يَدِاللّهِ تَعالى»

تمام اعمال شايسته انسان موكّلى دارد (روزه، نماز، جهاد، حج و ... به وسيله فرشتگان به آسمان ها برده مى شود و به مقام قرب الهى مى رسد) تنها صدقه و انفاق است كه بدون واسطه و مستقيماً در دست خداوند قرار مى گيرد.» «2» آيا سزاوار است عملى تا اين پايه ارزشمند، يعنى انفاق، كه بدون واسطه به دست خدا مى رسد، از اموالى باشد كه خود دوست نداريم.

2- پرداخت انفاق همراه با نهايت ادب

در پرداخت انفاق و بخشش رعايت ادب و احترام لازم است و بايد در حفظ آبرو و شخصيّت نيازمند كوشيد. قرآن مجيد دراين باره مى فرمايد: «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها اذًى ...» «3» گفتار نيكو [در برابر نيازمندان و عفو [و گذشت از خشونت هاى آنان از بخششى كه آزارى به دنبال داشته باشد، بهتر است. اگر نيازمندى به شما مراجعه كند و شما بگوييد «معذرت مى خواهم يا شرمنده ام، نمى توانم كمك كنم» و با احترام او را رد كنيد، بهتر است از اين كه پولى به او بدهيد و بى حرمتى كنيد؛ مثلًا بگوييد «ديگر اين جا پيدايت نشود؟» يا «اين پول را بگير تا از شرّت راحت شوم».

رعايت اين مفهوم در حالات معصومان عليهم السلام به خوبى ديده مى شود. در حالت امام سجّاد عليه السلام نوشته اند: «اذا اعْطَى السّائِلَ قَبَّلَ يَدَهُ، فَقيلَ لَهُ لِمَ تَفْعَلْ ذلِكَ ...» وقتى حضرت به نيازمندى كمك مى كرد، دست او را مى بوسيد.

يكى از اصحاب عرض كرد: چرا اين كار را مى كنيد؟ حضرت فرمودند: چون

______________________________

(1)- بحار الانوار، چاپ بيروت، جلد 40، صفحه 324.

(2)- وسائل الشّيعه، جلد 6، صفحه 303.

(3)- سوره بقره، آيه 263.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 138

اين صدقه

قبل از آن كه در دست اين انسان نيازمند جاى گيرد، در دست خداى جاى مى گيرد. «1»

چقدر تفاوت است بين اين انفاق خالصانه و همراه با بهترين احترام و ادب، با انفاق هاى رياكارانه و تحقيرآميز.

3- تعجيل در پرداختن صدقه

به هنگام پرداخت صدقه و تقرّب به درگاه پروردگار عالم، نبايد خيلى تأمّل كرد و وسواس به خرج داد. چون در اين زمان، شيطان به شدّت در تلاش است تا شايد انسان را از كارش منصرف كند. خداوند متعال دراين باره در آيه 268 سوره بقره مى فرمايد: «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةًمِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ» شيطان، شما را [به هنگام پرداخت انفاق وعده فقر و تهيدستى مى دهد [و از بينوايى مى ترساند] و به كارهاى زشت وا مى دارد، در حالى كه خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد و خداوند قدرتش وسيع و [به همه چيز] داناست.

شيطان به راههاى گوناگون وسوسه مى كند؛ مثلًا مى گويد: «آينده نگر باش، به فرزندانت بينديش. زمان پيرى خود را در نظر داشته باش و سرمايه و دارايى ات را براى آن زمان حفظ كن» و مطالبى از اين قبيل، تا انسان را از انفاق منصرف كند. در مقابل، خداوند هم وعده مغفرت و آمرزش مى دهد و هم وعده بازگشت بيشتر اين مال انفاق شده.

اين كه در ميان مردم معروف است كه هنگام پرداخت انفاق، شيطان به دست انسان آويزان مى شود و نمى گذارد انفاق انجام شود، اشاره به همين آيه شريفه است.

______________________________

(1)- وسائل الشّيعه، جلد 6، صفحه 303.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 139

قابل توجّه است كه در سراسر قرآن، كلمه «فقر» تنها در همين آيه به كار

برده شده است «1» و در آن هم به شيطان نسبت داده شده است.

مگر زمانى كه جنينى بيش نبودى و در ظلمات سه گانه شكم مادر به سر مى بردى، جز خدا چه كسى به تو روزى مى داد؟ همان خدا به تو در زمان پيرى و ناتوانى و به فرزندان تو روزى خواهد داد.

يكى از بزرگان در اين مورد به زيبايى مى فرمايد: «براى آينده فرزندانم كارى نمى كنم؛ چون اگر آنان ولىّ و دوست خدا باشند، خداوند دوست خود را به خودش وانمى گذارد و رهايش نمى كند و اگر دشمن خدا باشند، من چرا به دشمن خدا كمك كنم؟»

4- صدقه آشكار يا پنهان

از آيات و روايات مى توان نتيجه گرفت كه صدقه، عملى پنهانى است و بهتر است كه مخفيانه انجام شود. ولى گاه به عنوان ثانوى، انفاق آشكار بهتر است. «2»

اين مطلب به خوبى در آيه شريفه 271 سوره بقره، بيان شده است: «انْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِىَ وَ انْ تُخْفُوها وَ تُؤتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُو خَيْرٌ لَّكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ» اگر آشكارا صدقه دهيد، كارى نيكوست و اگر در نهان به بينوايان انفاق كنيد، نيكوتر است و گناهان شما را مى زدايد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است.»

______________________________

(1)- ديگر مشتقات كلمه «فقر» چهارده بار در قرآن به كار رفته است.

(2)- در موارد زير انفاق آشكار رواست: براى تشويق ديگران به دادن صدقه و پرداخت انفاق، يا براى زنده نگهداشتن سنن اسلامى در حالتى كه اگر همه مسلمانان انفاق پنهانى كنند، ممكن است متّهم به ترك انفاق و صدقه شوند و يا براى تعظيم شعائر دينى و ....

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1،

ص: 140

5- اولويّت با نيازمندانى است كه اظهار نياز نمى كنند

قرآن مجيد فقرا و نيازمندانى را كه درخواست كمك نمى كنند، نيازمند حقيقى مى شناسد و آنان را در دريافت صدقات شايسته تر و اولى تر مى داند. خداوند متعال در آيه 273 سوره بقره چنين مى فرمايد: «لِلْفُقَراءِ الَّذينَ احْصِرُوا فى سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِى الْارْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النّاسَ الْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَانَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ». [انفاق و صدقات شما] از آن نيازمندانى است كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند و [به خاطر اطاعت از حق همچون شركت در جهاد و آوارگى از موطن و سرزمين خويش نمى توانند كارى در پيش بگيرند [و روزى به دست آورند] و از شدّت خويشتندارى، هر كه از حال آنان با خبر نباشد، مى پندارد كه توانگرند؛ امّا آنان را از چهره هايشان مى شناسى كه هرگز به اصرار چيزى از مردم نمى خواهند و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است.

فقرايى با اين عزّت نفس و آبرومندى، در دريافت صدقه و انفاق، سزاوارترند.

به ويژه در اين ماه مبارك كه كارهاى عادى مؤمن در آن عبادت محسوب مى شود، چنين طاعتى تا چه حد ارزشمند و والاست. بخصوص كه يكى از فلسفه هاى روزه احساس نياز نيازمندان و رسيدگى به حال و وضع فقراست. «1»

______________________________

(1)- وسائل الشّيعه، جلد 6، ابواب وجوب الصوم، باب 1، حديث 1، 3، 4 و 5.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 141

فصل نهم: هشتمين مثال: عاقبت امور

اشاره

خداوند متعال در هشتمين مَثَل از مَثَلهاى قرآن در آيه 266 سوره بقره چنين مى فرمايد: «ايَوَدُّاحَدُكُمْ انْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ اعْنابٍ تَجْرِى مِنْ

تَحْتِهَا الْانْهارُ لَهُ فيها مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ وَ اصَابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفآءُ فَاصابَها اعْصارٌ فيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ» آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از زير درختان آن، نهرها بگذرد و براى او در آن باغ، از هر گونه ميوه اى وجود داشته باشد، در حالى كه به سنّ پيرى رسيده و فرزندانى [كوچك و ضعيف دارد؛ [در اين هنگام،] گردبادى [كوبنده كه در آن آتش [سوزانى است، به آن برخورد كند و شعله ور گردد و بسوزد؟ [همين طور است حال كسانى كه انفاق هاى خود را با ريا و منّت و آزار، باطل مى كنند]. اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد؛ شايد بينديشيد [و با انديشه، راه حق را بيابيد].

دورنماى بحث

چگونه راضى مى شويد به سرنوشت انسانى مبتلا گرديد كه با تلاش فراوان باغ سرسبز و پر از ميوه اى را فراهم آورده و در سنّ پيرى فرزندان كوچك و ضعيفى را گرد خود جمع نموده است؛ آن گاه بادى از آتش همه هستى او را نابود

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 142

سازد؟! چگونه راضى مى شويد بعد از يك عمر زندگى با عزّت، ناگهان ذليل شويد و به خاك سياه بنشينيد؟!

شرح و تفسير «آيه مثل»

مفسّران در تفسير آيه مثل اقوالى دارند:

برخى معتقدند: اين مثال، سرنوشت و عاقبت انسان هايى را بيان مى كند كه با آتش «ريا» خرمن انفاق و بخشش خويش را آتش مى زنند؛ با آتش ريا اعمال صالح و عبادات خويش را از بين مى برند!

اعمال بسيارى از قبيل: حجّ، نماز، روزه، جهاد، كمك به مسجد، ساختن بيمارستان، يتيم نوازى و ... به جا

مى آورند و عمرى را در اين مسير مى گذارند؛ ولى با تندباد ريا چنان آنها را مى سوزانند و خاكسترش را بر باد مى دهند كه هيچ اثرى از آنها باقى نمى ماند. «1»

عدّه اى ديگر برآنند كه: آيه مثل اختصاص به «ريا» ندارد، بلكه همه گناهان را فرا مى گيرد. اين آيه، به مسلمانان هشدار مى دهد كه از اعمال خود مواظبت كنند و عبادات و خدمات شايسته اى را كه بجا مى آورند، حفظ كنند، كه مبادا آتش گناه همه آنها را نابود سازد!

بر اساس اين آيه شريفه، اگر از اعمال و عبادات خود مواظبت نكنند، به سرنوشت آن پيرمردى مبتلا مى گردند كه هم خود متضرّر گرديده و هم آيندگان و فرزندان خردسالش را به زحمت و رنج افكنده است. «2»

يعنى اى انسان! همواره به عاقبت امر خويش بينديش و بطور شايسته اعمال و عباداتى را كه انجام داده اى حفظ كن، كه هميشه حفظ عمل مشكل تر از اصل عمل است.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، جلد 2، صفحه 245.

(2)- تفسير مجمع البيان، جلد 2، صفحه 379.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 143

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در روايتى چنين فرموده است: «مَنْ قالَ لا الهَ الّا اللّهُ، غَرَسَ اللّهُ لَهُ بِها شَجَرَةً فِى الْجَنَّةِ» هر كس يك «لااله الّا اللّه» بگويد، خداوند در بهشت درختى براى او مى كارد.

يعنى هر بار گفتن اين «كلمه طيّبه» مساوى است با يك درخت در بهشت و هر كس بيشتر اين كلمه را بر زبان جارى سازد درختان بيشترى نصيب او خواهد شد.

آنچه از اين روايت استفاده مى گردد، اين است كه بهشت و جهنّم از اعمال ما ساخته مى شود؛ نه اين كه از پيش ساخته شده باشد! بعد

از فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله، انسان بى خبرى كه در محضر آن حضرت نشسته بود، عرض كرد: «يا رسول اللّه! در اين صورت من درختان بسيار زيادى در بهشت خواهم داشت؛ چون اين ذكر را زياد بر زبان جارى مى سازم!

حضرت فرمودند: آرى به شرط اين كه آتشى نفرستى تا آنها را بسوزاند و خاكستر كند.» «1» يعنى بدين شرط كه گناه نكنى و باعث نابودى و حبط عمل خويش نگردى.

بر تأييد اين مطلب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديث ديگرى فرمودند: «الْعُلَماءُ كُلُّهُمْ هَلْكى الّا العامِلُونَ وَ الْعامِلُونَ كُلُّهُمْ هَلْكى الّا الْمُخْلِصُونَ وَ الْمُخْلِصُونَ عَلى خَطَرٍ» علما و دانشمندان همه در معرض هلاكتند، مگر كسانى كه به علم خود عمل كرده اند؛ اين دسته نيز در معرض هلاكت هستند، مگر آنها كه عملشان از روى اخلاص بوده است و مخلصان در معرض خطر بزرگى قرار دارند. «2»

در اين حديث نيز هشدار ديگرى است كه مبادا گناهان آينده، اعمال مخلصانه گذشته را نابود سازد!

«ايَوَدُّاحَدُكُمْ انْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ اعْنابٍ» اين كه خداوند در بين همه

______________________________

(1)- بحار الانوار، چاپ بيروت، جلد 90، صفحه 168.

(2)- ميزان الحكمه، باب 1032، حديث 4768.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 144

ميوه ها و موادّ غذايى تنها از خرما و انگور نام مى برد، نشانگر اين است كه اين دو ميوه از مهمترين غذاهاى بشر است و مهمتر از اين دو، يا وجود ندارد و يا اندك است.

«تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْانْهارُ لَهُ فيها مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ» گاهى باغ از قنات يا بركه اى آبيارى مى گردد، كه در اين صورت آبيارى آن زحمت دارد؛ شب زنده دارى مى خواهد؛ كار و فعّاليّت مى طلبد و

چه بسا نياز به خريدن داشته باشد و گاهى باغ در مسير آب قرار دارد و آبيارى آن تلاش زيادى را نمى خواهد. باغى كه در آيه مثل ذكر شده به اين صورت آبيارى مى گردد، و زحمتى را براى باغبان ندارد؛ و علاوه بر آن در اين باغ ميوه ها يافت مى شود و ميوه هاى آن به خرما و انگور بسنده نمى گردد.

«وَ اصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ» باغبان چنين باغ سرسبز و پرميوه، پير و ناتوان شده است؛ علاوه بر آن سرپرستى تعدادى از فرزندان خردسالش را عهده دار است كه نه تنها اين فرزندان توان كمك به پدر را ندارند، بلكه زحمت نگهدارى اين فرزندان نيز بر دوش اوست. با اين حال، نگهدارى اين باغ سرسبز فعّاليّت زيادى را نمى طلبد و اكنون اين باغبان پير پس از عمرى رنج و زحمت، مى تواند به همراه فرزندانش با استفاده از اين باغ زندگى خوشى را بگذراند.

«فَاصابَها اعْصارٌ فيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ» در اين هنگام كه باغبان سالخورده شديداً به اين باغ نياز دارد، ناگهان گردباد كوبنده اى از آتش مى وزد و اين باغ را به آتش مى كشد و آن را تبديل به تلّى از خاكستر مى كند و سپس خاكستر آن را نيز به همراه مى برد و هيچ اثرى از باغ باقى نمى گذارد.

«اعصار» در آيه مذكور به معناى گردباد است. گردباد بر اثر برخورد دو باد كه در دو جهت مخالف مى وزند، به وجود مى آيد، گردباد داراى قدرت عجيبى است. وقتى كه اين دو باد به هم مى پيچند و به حركت درمى آيند، هر چه بر سر راه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 145

خود بيابند با خود مى برند. حتّى گاهى به قدرى شديد

است كه مى تواند انسان را از روى زمين بلند كند. بلكه گاهى گردباد با استخر آبى برخورد مى كند و تمام آب استخر و ماهى هاى آن را به جاى ديگرى منتقل مى كند؛ به گونه اى كه بعضى تصوّر مى كنند اين ماهى ها از آسمان آمده است.

سؤال: آتش كه همراه اين گردباد است و باغ را به آتش مى كشاند، چگونه به وجود مى آيد؟

در پاسخ به اين سؤال اقوال متعدّدى ذكر شده است:

الف- عدّه اى بر اين عقيده هستند كه گردباد از خود آتشى ندارد و آتش آن از صاعقه است. بنابراين، نخست صاعقه باغ را به آتش مى كشد و تبديل به خاكستر مى كند؛ سپس گردباد، خاكستر آن را پراكنده مى سازد.

ب- عدّه ديگر برآنند كه گردباد از شعله آتشى عبور مى كند و شعله اى همراه خود برمى دارد؛ سپس در هنگام برخورد با باغ، آن را به آتش كشانده، باغ را نابود مى سازد.

ج- بعضى نيز مى گويند، اين گردباد، باد طبيعى نيست، بلكه همانند «باد سموم» «1» است كه مانند آتش داراى حرارت سوزانى است؛ به گونه اى كه هر چه بر سر راه او باشد به آتش كشانده، آن را نابود مى سازد.

«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ» خداوند در پايان آيه، هدف از بيان مثل را تفكّر و تعقّل مى شناسد. براساس اين آيه شريفه، بايد انسان همواره خود را به خداى خويش بسپارد و معتقد باشد كه عبادات و طاعات او شايسته مقام پروردگار نيست و هر چه از خداوند بدو رسيده است، سراسر لطف و

______________________________

(1)- اين نوع بادها، بيشتر در سرزمين عربستان مى وزد و آن قدر خطرناك است كه به هنگام وزش، كسانى كه در مسير آن قرار دارند، سر و صورت

خود را مى پوشانند و روى زمين مى خوابند تا باد عبور كند؛ سپس به راه خود ادامه مى دهند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 146

احسان است؛ نه اين كه به خاطر انجام عمل، مستحقّ احسان بوده است. ولى متأسّفانه، اين انسان ضعيف گاهى تفكّر نمى كند و به چند ركعت نماز و به چند روز، روزه خود مغرور شده، خود را بهشتى مى داند، بلكه بهشت را بر خود واجب مى شمارد. همين انسان ناگهان چشم باز مى كند؛ مى بيند بى ايمان از دنيا رفته است!

«اللّهُمُّ اجْعَلْنا مِنَ الْمَرْحومينَ وَ لاتَجْعَلْنا مِنَ الَمحْرومين» پروردگارا! ما را مشمول رحمت خود قرار بده و از لطف و احسانت محروم مفرما».

عاقبت اين شخص ختم به شر شد!

در زمان طاغوت (حكومت پهلوى) طلبه اى بود، بسيار متديّن و باتقوا كه از اعمال و كردار خود بسيار مواظبت مى كرد و با برادرش كه اهل خمس و زكات و وجوه شرعى نبود معاشرت نمى كرد. اتّفاقاً اين طلبه بيمار شد، بيمارى سخت و شديد، و چون برادرش او را بيمار ديد، به كمك او شتافت و براى پرستارى، او را به خانه خود برد. روزى استاد ما به ملاقاتش رفت. طلبه بيمار به استاد گفت: روى اين فرش ننشينيد؛ زيرا اين فرش غصبى است! ولى وضع او بدين حالت نگذشت، بلكه گذشت روزگار او را عوض كرد و عاقبت اين مسلمان متديّن و متّقى و محتاط به جايى رسيد كه اگر بر سر سفره اى شراب نبود غذا نمى خورد!

حضرت على عليه السلام در خطبه قاصعه «1»- كه در قسمتى از آن آثار تكبّر و عُجب را بيان كرده است- مى فرمايد: «از سرنوشت شيطان عبرت بگيريد؛ چه اين كه او شش هزار سال در صف ملائكه به عبادت

مشغول بود؛ ولى عاقبت به خير نگشت و بر اثر لجاجت و تكبّر، تمام عبادات خود را نابود ساخت و به چنين سرنوشت شومى گرفتار شد».

______________________________

(1)- نهج البلاغه، خطبه 192.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 147

بنابراين، انسان هرگز نبايد به عبادات و طاعات خود مغرور گردد، بلكه همواره بايد به عفو و رحمت پروردگار چشم بدوزد.

«اللّهُمَّ اجْعَلْ عاقِبَة امْرِنا خَيراً» پروردگارا! عاقبت كار ما را به خير ختم گردان.

پيام آيه مَثَل: «احباط و تكفير»

يكى از بحث هايى كه در «علم كلام» مطرح مى شود، مسأله «احباط و تكفير» است، كه در آيه مثل بدان اشاره شده است.

«احباط» عبارت است از اعمال و گناهانى كه انجام آن باعث از بين رفتن حسنات و عبادات انسان مى گردد؛ امّا «تكفير» عبادات و اعمالى است كه انجام آنها سبب نابودى گناهان مى گردد. به عنوان مثال عمل «شيطان»- كه تكبّر، حسد و لجاجت ورزيد- سبب «حبط» و نابودى عبادتهاى شش هزار ساله اش شد (احباط). و توبه «حرّ بن يزيد رياحى» در محضر امام حسين عليه السلام كفّاره گناهان او شد (تكفير).

توبه آتش گناهان را خاموش مى گرداند و شخص مسلمان بايد همواره با دعا و راز و نياز و توسّل به ائمّه معصومين عليهم السلام در محضر خداوند انابه كند.

علاوه بر آيات، در دعاهاى دهه سوم ماه مبارك رمضان به مسأله «احباط و تكفير» اشاره شده است؛ مثلًا در شب قدر مى خوانيم: «وَ انْ كُنْتُ مِنَ الاشْقياءِ فَامْحُنى مِنَ الاشْقياءِ وَاكْتُبْنى مِنَ السُّعَداء» خداوندا! اگر در زمره اشقيا بوده ام نام مرا از دفتر آنها محو بفرما و اسم مرا در دفتر رستگاران ثبت فرما. «1» (قسمت اوّل دعا به احباط و قسمت دوّم به تكفير اشاره دارد).

______________________________

(1)- مصباح

المنير، صفحه 398، اعمال شب بيست و سوّم ماه مبارك رمضان، علاوه بر دعاى مذكور، جمله «ان تجعل اسمى فى هذه الليلة فى السعداء» در تمام دعاهاى شب هاى دهه آخر ماه مبارك رمضان تكرار شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 148

استدلالى بر وجود احباط و تكفير

اگر چه بعضى از دانشمندان اسلامى بر اين عقيده اند كه احباط و تكفير وجود ندارد و به عبارت ديگر، اعمال خوب و بد انسان بر يكديگر تأثير گذار نيستند؛ لكن قرآن مجيد در آيات متعدّدى بطور صريح بيان مى فرمايد كه احباط و تكفير وجود دارد و اعمال شايسته بر ناشايست و بالعكس، تأثير گذار است، كه به چند نمونه از آن آيات اشاره مى شود:

الف- درباره تكفير خداوند متعال در سوره هود، آيه 114 چنين مى فرمايد: «وَ اقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ الليلِ انَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرِينَ» در دو طرف روز و اوايل شب، نماز را برپادار؛ زيرا حسنات، سيّئات [و آثار آنها] را از بين مى برند؛ اين تذكّرى است براى كسانى كه اهل تذكّرند.

ب- قرآن مجيد در سوره مائده، آيه 5، درباره احباط نيز اين گونه مى فرمايد:

«وَمَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ» كسى كه آنچه را بايد به آن ايمان بياورد، انكار كند، اعمال او تباه مى گردد و در سراى ديگر از زيانكاران خواهد بود. «1»

بنابراين، اصل مسأله احباط و تكفير در آيات قرآن بطور روشن بيان شده است؛ ولى جزئيّات آن- كه چه گناهانى سبب حبط اعمال و چه عباداتى سبب تكفير گناهان مى شود- بايد از روايات استفاده گردد.

از اين رو، بايد از اعمال خود مواظبت كنيم و هزاران كار خوب و

ارزشمند را با انجام يك گناه از بين نبريم و اگر مرتكب گناهى شديم، با كمك از خدا با اشك و

______________________________

(1)- آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز بر احباط و تكفير دلالت دارد، براى توضيح بيشتر و تفسير نمونه، جلد 2، صفحات 69، 70، 72؛ جلد 6، صفحه 448؛ جلد 9، صفحه 267؛ جلد 10، صفحه 196 و 312؛ جلد 17، صفحه 81 و 237؛ جلد 19، صفحه 340 و 527؛ جلد 21، صفحات 392 و 427، 484 و جلد 27، صفحه 230 ر. ك.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 149

آه و ناله، دريايى از آب تهيّه كنيم تا با آن آتش گناه را خاموش گردانيم. وقتى امام معصومى همانند امير المؤمنين عليه السلام در مقابل حضرت حق به سجده مى افتد و خاضعانه مى گويد: «آه مِنْ قِلَّةِ الزّاد وَ طُولِ الطَّريقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ ...» «1» خدايا! از كمى زاد و توشه و طولانى بودن راه و دورى سفر به تو پناه مى برم، ديگر وظيفه من و شما خواننده محترم روشن است!

***______________________________

(1)- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 77.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 151

فصل دهم: نهمين مثال: رباخواران

اشاره

خداوند متعال در آيه 275 سوره بقره درباره «رباخواران» مى فرمايد: «الَّذينَ يَأكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ الّا كَما يَقُومُ الَّذى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ المَسِّ ذلِكَ بِانَّهُمْ قالُوا انَّما الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ احَلَ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جائَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ امْرُهُ الَى اللّهِ وَ مَنْ عادَ فَاولئِكَ اصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» كسانى كه ربا مى خورند، [در قيامت برنمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماسّ شيطان، ديوانه شده است [و نمى تواند تعادل خود را حفظ كند؛

گاهى به زمين مى خورد، گاهى به پا خيزد]. اين بدان جهت است كه گفتند: «داد و ستد هم مانند رباست [و تفاوتى ميان آن دو نيست.]» در حالى كه خدا بيع را حلال كرده است و ربا را حرام و اگر كسى اندرز الهى به او رسد، و [از رباخوارى خوددارى كند، سودهايى كه در سابق (قبل از نزول حكم تحريم) به دست آورده، مال اوست؛ و كار او به خدا واگذار مى شود؛ [و خداوند گذشته او را خواهد بخشيد.] امّا كسانى كه بازگردند [و بار ديگر مرتكب اين گناه شوند]، اهل آتشند؛ و هميشه در آن مى مانند.

دورنماى بحث

بر اساس اين آيه مَثَل، رباخواران در روز قيامت، وقتى وارد محشر مى شوند،

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 152

مانند آدم هاى مست و ديوانه و انسانهاى مبتلا به صرع هستند كه قادر بر حفظ تعادل خود نيستند؛ از اين رو به محض برداشتن چند قدم بر زمين مى خورند و دوباره برمى خيزند. اين منظره وحشتناك سبب جلب توجّه اهل محشر مى شود و همگان متوجّه مى شوند كه اينان رباخوارانند.

رابطه اين آيه با آيات قبل

در چندين آيه از مثل هاى قبل، بحث درباره صدقه و انفاق در راه خدا بود. اين آيه مثل نيز به نحوى مربوط به صدقه است؛ زيرا صدقه بر دو قسم است:

1- صدقه بدون عوض، كه همان انفاق و بخشش به نيازمندان است.

2- صدقه با عوض، كه آن را وام يا قرض الحسنه ناميده اند.

در صورتى كه وام بدون دريافت سود و اضافه باشد، قرض الحسنه است وگرنه ربا و حرام خواهد بود. در روايات اسلامى وارد شده است كه: صدقه و بخشش بدون عوض ثوابش ده برابر است و قرض الحسنه و

صدقه با عوض اجر و پاداشش هجده برابر است. «1» دليل اين امر روشن است؛ زيرا وام گيرندگان افراد آبرومند و محتاج هستند.

بنابراين، در «وام» دو كار نيك صورت مى گيرد: 1- رفع حاجت نيازمند، 2- حفظ آبرو و حيثيّت او.

______________________________

(1)- اين روايت از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در كتاب مستدرك الوسايل، جلد 2، چاپ قديم، ابواب الدين و القرض، باب 6، حديث 3، نقل شده است، طبق آن روايت حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند: «بر روى در بهشت اين جمله را ديدم «صدقه ده پاداش و قرض الحسنه هجده ثواب دارد» از جبرئيل سؤال كردم علّت اين امر چيست در حالى كه صدقه دهنده پول خود را پس نمى گيرد؛ ولى قرض دهنده پس مى گيرد؟ جبرييل عرض كرد: آرى همين طور است؛ لكن تمام صدقات به مستحقّان حقيقى نمى رسد؛ ولى آن كس كه قرض مى گيرد، واقعاً مستحق است و محتاج، از اين رو ثواب قرض الحسنه از صدقه بيشتر است».

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 153

بر اساس آيه شريفه «مَنْ جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امْثالِها» «1» هر يك از اين دو، ده حسنه دارد، كه مجموعاً بيست حسنه مى شود؛ ولى از آنجايى كه وام پس از مدّتى بازگردانده مى شود، دو حسنه از آن كم مى گردد كه در اين صورت قرض الحسنه هجده پاداش دارد.

شرح و تفسير

«الَّذينَ يَأكُلونَ الرِّبا ...» كسانى كه به گناه بزرگ رباخوارى آلوده گشته اند، در روز محشر و قيامت، همچون افراد مصروع و ديوانه حركت مى كنند و تعادلى در راه رفتن ندارند.

«ذلِكَ بِانَّهُمْ قالُوا انَّما الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا» علّت اين كه رباخواران به چنين سرنوشت شومى دچارند، بدان

جهت است كه علاوه بر رباخوارى و ارتكاب كار حرام، در صدد توجيه كار زشت خود برمى آيند و به خداوند اعتراض مى كنند كه «ربا همانند بيع است و هيچ تفاوتى بين اين دو نيست؛ پس همان گونه كه بيع حلال است ربا نيز بايد حلال باشد!»

«احَلَ اللّهُ البيعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» خداوند متعال معامله را حلال و رباخوارى را حرام شمرده است؛ زيرا در «بيع و معامله» مصلحتى وجود دارد ولى در «ربا» نه تنها مصلحتى نيست، بلكه مفاسدى نيز وجود دارد. در معامله گاهى سود وجود دارد؛ گاهى زيان، ولى در ربا اين گونه نيست. رباخوار همواره سود مى برد و هيچگاه ضرر نمى بيند. در ربا خسارت هميشه از آن وام گيرنده است. از همين رو كه رباخوار ضررى را متحمّل نمى شود، اموال او را «گنج بى رنج» خوانده اند.

علاوه بر آن، رباخوار عامل ايجاد فاصله طبقاتى در جامعه است؛ چون اگر

______________________________

(1)- سوره انعام، آيه 160.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 154

مثالهاى زيباى قرآن ج 1 199

رباخوارى در جامعه گسترده گردد، با گذشت زمان، ثروت در نزد آنان اندوخته مى شود و ديگران به خاك سياه مى نشينند.

«فَمَنْ جائَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ امْرُهُ الَى اللّه» در بيان اين حكم، نخست خداوند عدّه اى را مشمول رحمت خود قرار مى دهد و كسانى را كه قبل از حكم حرمت ربا به اين عمل زشت آلوده بودند، مورد عفو و بخشش خود قرار داده، مى فرمايد: «كسانى كه موعظه الهى را درباره حرمت ربا شنيده اند و از رباخوارى خوددارى كنند، برگذشته خود خوفى نداشته باشند زيرا خداوند گناه گذشته آنان را مى بخشد.

بنابراين، كسانى كه در هنگام نزول آيه و

بيان حكم با مردم قراردادهاى ربوى داشتند، تنها مالك سرمايه خود هستند و حقّ دريافت ربا را ندارند.

«وَ مَنْ عادَ فَاولئِكَ اصْحابُ النّارِهُمْ فيها خالِدُونَ» خداوند در اين قسمت از آيه، رباخواران را مورد تهديد قرار داده، مى فرمايد: اگر رباخواران بعد از نزول آيه باز به كار زشت خود ادامه دهند و دست از اين گناه بزرگ- كه در روايات فراوانى اين عمل همچون عمل منافى عفّت با محارم شمرده شده است «1»- برندارند، جهنّم در انتظار آنهاست و هميشه در جهنّم خواهند ماند.

سؤال: خلود و جاودانگى در جهنّم مخصوص كفّار است؛ در حالى كه برخى از رباخواران مسلمان هستند، پس خلود در مورد آنها به چه معناست؟

پاسخ، يكى از تفسيرهايى كه در اين زمينه گفته شده، اين است كه رباخواران به سبب عمل زشتشان بى ايمان از دنيا مى روند و روشن است كه شخص بى ايمان جاودانه در جهنّم خواهد ماند. «2»

______________________________

(1)- در روايات متعدّدى رباخوارى به زنا تشبيه شده است، براى آگاهى بيشتر به كتاب وسائل الشّيعه، جلد 12، روايات 1، 5، 6، 18، 19، 21، 22 باب يكم از ابواب الرّبا ر. ك.

(2)- احتمال ديگر آن است كه منظور از خلود، زمان طولانى است نه جاودانگى در جهنّم.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 155

پيام هاى آيه

1- مجازات رباخواران در دنيا و آخرت

در بين مفسّران گفتگوست كه آيا اين تشبيهى كه قرآن درباره رباخواران بيان فرموده، مربوط به سرنوشت آنها در دنياست؟ يا يك نوع مجازات و عذاب اخروى است.

از روايات اسلامى استفاده مى شود كه اين نوع سرنوشت متعلّق به هر دو جهان است. در تفسير «نور الثقلين» روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه حضرت فرمودند: «آكِلُ الرِّبا لايَخْرُجُ مِنَ

الدُّنيا حَتّى يَتَخَبَّطَهُ الشَّيْطانُ» رباخوار در همين دنيا به سرنوشت ديوانه گرفتار خواهد شد! «1»

در روايت ديگرى از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت در شبى كه به معراج «2» رفتند، عدّه اى را ديدند كه با شكمهاى بزرگ به زحمت بر مى خيزند و چند قدمى را بطور غير متعادل راه مى روند و به زمين مى خورند؛ دوباره برمى خيزند و همچنان مى افتند و اين حالت مدام تكرار مى شود. آن گاه حضرت از جبرئيل پرسيدند: اينها چه كسانى هستند؟ جبرئيل امين عرض كرد: يا رسول اللّه! اينها رباخوارانند. «3»

نسبت جنون به شيطان

چرا در آيه مَثَل جنون به شيطان نسبت داده شده است؟

آنچه از ظاهر آيه استفاده مى گردد اين است كه سبب جنون و ديوانگى، شيطان

______________________________

(1)- نور الثقلين، جلد 1، صفحه 291.

(2)- مسأله «معراج» يكى از عقايد مسلّم مسلمانان است و حضرت رسول صلى الله عليه و آله نه يك بار، بلكه بارها به معراج رفتند. براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 12، صفحات 7، 8، 11، 14، 15، 16، 17، 18؛ و جلد 22، صفحه 501 تا 570، ر. ك. ذكر اين مطلب لازم است كه بهشت و جهنّمى را كه حضرت در اين سفر مشاهده كردند، بهشت و جهنّم برزخى است.

(3)- وسائل الشّيعه، جلد 12، ابواب الرّبا، باب اوّل، حديث 16.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 156

است. در صورتى كه از نظر علمى ثابت شده است كه جنون عامل ديگرى دارد. از اين رو مفسّران در تفسير اين آيه نظرات مختلفى دارند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

الف- خداوند در اين آيه، طبق عقيده و فرهنگ

مخاطبان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله سخن گفته است؛ زيرا عرب ها در آن زمان بر اين عقيده بودند كه جنون از شيطان گرفته مى شود و به عبارت ديگر، شيطان در فرد مجنون نفوذ مى كند، به همين جهت قرآن آن را كنايه از جنون دانسته است.

ب- مراد معناى حقيقى جمله است نه كنايى آن. نسبت جنون به شيطان از اين جهت است كه خداوند مجازات اين انسان هاى گنهكار را، سلطه شيطان بر آنها قرار داده است؛ و تسلّط شيطان سبب نگرانى و جنون آنها مى گردد.

2- تناسب جرم ها و مجازات ها

بعضى از مفسّران معتقدند: مجازاتى كه در قرآن مجيد براى گناهى مشخص شده است، با آن گناه مناسبت دارد؛ مثلًا مجازاتى كه براى رباخواران بيان شده، با عمل ربا ارتباط دارد؛ زيرا همان گونه كه رباخوار با عمل زشت خود اقتصاد يك جامعه را از تعادل خارج مى سازد و چرخ اقتصاد را از حركت باز مى دارد، خود او نيز در جهان آخرت به همين سرنوشت گرفتار خواهد شد.

در روايتى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند: «الظُّلْمُ فِى الدُّنْيا هُوَ الظُّلُماتُ فِى الآخِرَةِ» ظلم در دنيا سبب تاريكى آخرت است. «1»

در اين روايت نيز گناه ظالم با مجازات آخرتش مناسبت دارد؛ چه اين كه ظالم با ظلم خود، جهان را در نظر مظلوم تيره و تار مى كند. بر همين اساس خود ظالم نيز مجازاتش تيرگى و ظلمت در آخرت است.

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب 2448، حديث 11108، روايات ديگرى نيز در همين باب وجود دارد كه بر همين منظور دلالت دارند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 157

فلسفه تحريم ربا

از اين جهت كه رباخوارى موجب مفاسد متعدّدى مى گردد، تحريم آن نيز فلسفه هاى مختلفى دارد كه به بعضى از آن اشاره مى شود:

الف- يكى از فلسفه هاى تحريم ربا، مسأله ظلم است كه در آيه 279 سوره بقره و در آيات ديگر بدان اشاره شده است.

ب- فلسفه ديگر آن، برچيده شدن سنّت حسنه «قرض الحسنه» است. اين مطلب در روايات فراوانى وارد شده است كه يكى از آنها، روايتى است كه «سماعه» از امام صادق عليه السلام سؤال مى كند: «انّى رأيتُ اللّهَ تعالى قَدْ ذَكَرَ الرِّبا فى غَيْرِ آيةٍ وَ كَررَّه؟ قال عليه السلام: اوَ تَدْرى لِمَ ذاكَ؟

قُلْتُ: لا، قال عليه السلام: لِئلّا يَمْتَنِعَ النّاسُ مِنَ اصْطِناعِ الْمَعْرُوفِ» خداوند متعال در آيات متعدّدى مسأله ربا را مطرح فرموده است. امام عليه السلام از سماعه پرسيدند: آيا علّت آن را مى دانى؟ سماعه عرض كرد:

خير. امام عليه السلام فرمودند: علّت آن، اين است كه مردم از كارهاى شايسته [و قرض الحسنه «1» باز نمانند. «2»

يعنى، وقتى رباخوارى رواج يابد، سنّت نيكوى وام و قرض الحسنه از بين مى رود؛ و عواطف انسانى مى ميرد؛ و سودپرستى و افزون طلبى جايگزين آن مى گردد. از اين رو، رباخوارى در دين مقدّس اسلام ممنوع گشته است. «3»

رابطه «اخلاق» و «اقتصاد» در اسلام

بين اقتصاد اسلامى و اقتصاد مادّى، تفاوت فراوانى وجود دارد. مهمترين فرق

______________________________

(1)- در روايت 11، باب يكم از ابواب الرّبا، جلد 6، وسائل الشّيعه، «صنايع معروف» به «قرض الحسنه» تفسير شده است.

(2)- وسائل الشّيعه، جلد 12، ابواب الرّبا، باب 1، حديث 3، و روايات 4، 9، 10، 11 باب 1 نيز بر همين مضمون دلالت دارند.

(3)- براى توضيح بيشتر به كتاب «ربا و بانكدارى اسلامى» از سلسله درس هاى حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى ر. ك.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 158

بين او دو، اين است كه اقتصاد اسلامى، با اخلاق و اصول انسانى آميخته و توأم است؛ در حالى كه اقتصاد مادّى، نه تنها از عاطفه و اخلاق خالى است، بلكه اصل حاكم بر آن منافع مادّى است. از اين جهت هر چيزى كه در تعارض و تضادّ با آن باشد، فداى منافع مادّى مى گردد. توليد موادّ مخدر و درآمد آن- در حالى كه بر خلاف اصول انسانى است- در نظر بسيارى از كشورهاى دنيا مهم شمرده شده است. حتّى دولت هايى كه به

ظاهر با آن مبارزه مى كنند و گاهى براى ريشه كن كردن آن كنفرانس ها و همايش هاى متعدّدى برگزار مى كنند، در اين تجارت پر سود سهم بسزايى دارند. براى طرفداران اين مكتب، فساد نسل جوان، تزلزل پايه هاى اخلاقى و فروپاشى خانواده ها اهميّت ندارد؛ آنچه براى آنها مطرح هست، خود دوستى با حفظ منافع شخصى است. تجارت انسان و خريد و فروش كودكان، اگرچه با هيچ يك از اصول انسانى و حقوق بشر سازگار نيست؛ ولى براى طرفداران دروغين حقوق بشر، جايز شمرده شده است و بصورت غير علنى بر آن اعتراف دارند! سلاح هاى كشتار جمعى، بمب هاى شيميايى، موشك هاى دوربرد زمين به هوا، بمب هاى خوشه اى و ميكروبى و امثال اينها را چه كسانى در اختيار دولت عراق قرار داد، تا به وسيله آن جنايت هاى شرم آورى بر ايران اسلامى بيافرينند؟ چرا در اين هنگام طرفداران حقوق بشر ساكت بودند و اعتراضى نداشتند؟! ولى به محض حمله عراق به كويت فرياد اعتراض آميز طرفداران حقوق بشر بلند مى شود و حكم به خلع سلاح عراق مى دهند.

سرّ اين رخدادها روشن است؛ زيرا زمانى منافع استكبار، اقتضا مى كند كه دولت عراق تا دندان مسلّح باشد و زمان ديگر، منافع آنان با خلع سلاح عراق تأمين مى گردد. از اين رو، ملاك در نظر آنها منافع مادّى است و اصول انسانى تحت الشّعاع آن قرار دارد.

ولى اصل حاكم بر اقتصاد اسلامى اخلاق است؛ و تحصيل منافع بايد در سايه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 159

حفظ ارزش هاى اخلاقى باشد؛ بر همين اساس اسلام معامله اى را كه منشأ فساد باشد، حرام شمرده است؛ مثلًا اگر تأسيس مراكز فحشا در اسلام ممنوع است؛ يا اگر شراب فروشى و داير

كردن قمار خانه ها در اسلام حرام اعلام شده؛ و يا اگر تأسيس بانك هاى رباخوار در اسلام جايز نيست، همه و همه بدين جهت است كه اين گونه كارها منشأ مفاسد زيادى است و با اخلاق اسلامى سازگار نيست.

ارزش هاى اخلاقى كه بر اقتصاد اسلامى حاكم است، اصل هاى فراوانى دارد كه به بعضى از آنها اشاره مى گردد:

الف- يكى از اصول حاكم بر اقتصاد اسلامى، پيام آيه شريفه (لاتَظْلِمُونَ وَ لاتُظْلَمُونَ) است، يعنى فعّاليّت هاى اقتصادى بايد به گونه اى تنظيم شود كه هيچ يك از فروشنده و خريدار مورد ستم قرار نگيرند. «1»

ب- جلب منفعت و دفع ضرر عمومى: براساس اين اصل، منفعت شخصى فداى منفعت جمعى مى گردد. از اين رو، پرداختن به شغل هاى مورد نياز جامعه، واجب است؛ مثلًا اگر جامعه به تعدادى معلّم نيازمند باشد، بر كسانى كه قدرت اين كار را دارند، واجب است كه به امر تعليم و تربيت بپردازند.

از طرف ديگر، مشاغلى كه براى جامعه ضرر دارد- اگرچه منفعت شخصى داشته باشد- حرام شمرده شده است؛ مثلًا شراب فروشى و هر نوع فعّاليّتى كه مناسب با آن باشد، ممنوع شده است. به همين جهت، بر اساس روايات متعدّدى، كاشت درخت انگور به نيّت شراب سازى، باغدارى چنين باغى، چيدن چنين انگورى، حمل و نقل آن و ... حرام است. «2»

ذكر اين مطلب لازم است كه اصول اخلاقى نه تنها در واجبات و محرّمات، بلكه در مستحبّات و مكروهات نيز حاكم است. از اين رو، در فقه اسلامى «تلقّى

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 279.

(2)- وسائل الشّيعه، جلد 12، ابواب ما يكتسب به، باب 55، حديث 3 و 4 و 5.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 160

رُكبان» كراهت دارد.

منظور از «تلقّى ركبان» اين است كه عدّه اى در خارج از شهر و روستا در كمين كاروان هاى تجارى قرار گيرند تا اگر كسى جنسى را وارد كرد، قبل از آن كه صاحب جنس از قيمت شهر مطّلع گردد. اجناس او را بخرند. اين عمل را بعضى از فقها حرام و بعضى ديگر مكروه دانسته اند. «1» و نيز شغل كفن فروشى در اسلام مكروه شمرده شده است؛ زيرا چنين كسى منتظر مرگ ديگران است و اين امر سبب قساوت قلب او مى گردد.

ج- هدايت سرمايه به سمت آخرت: اين اصل از آيه 77 سوره قصص استفاده شده است كه فرموده است: «وَابتَغِ فِيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ احْسِن كَمآ احْسَنَ اللّهُ الَيْكَ وَ لاتَبْغِ الْفَسادَ فِى الْارْضِ انَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» و در آنچه خدا به تو داده است، سراى آخرت را بطلب؛ و بهره ات را از دنيا فراموش مكن؛ و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده، نيكى كن؛ و هرگز در زمين در جستجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد.

بر اساس اين آيه، در صورتى سرمايه ارزشمند است كه در مسير آخرت هدايت شود و به تعبير ديگر، هم نياز دنيا را برآورده سازد و هم توشه اى براى آخرت باشد. در نتيجه حاكم بر اقتصاد اسلامى، ارزش هاى اخلاقى است؛ در حالى كه اقتصاد مادّى فاقد اين ارزشهاست و طرفداران اين مكتب همه چيز را فداى منافع خود مى پندارند.

اسوه اخلاق در ارزش هاى اخلاقى

جضرت على عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر «2» همه اقشار جامعه را، از جمله:

______________________________

(1)- شرح لمعه، جلد 1، صفحه 331.

(2)- نامه 53 نهج البلاغه، ذكر اين

مطلب لازم است كه اين عهدنامه از طولانى ترين و جامع ترين فرمان هاى حضرت على عليه السلام است. بى شك اين فرمان براى تمام رؤساى حكومت ها مفيد است؛ زيرا آن قدر سخنان آن حضرت با طراوت و با حكمت است كه در هر عصر و زمانى اين سخنان نوآور است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 161

افسران، قضات، علما، تجّار، كشاورزان، وزرا، مسئولان كشورى و ... مورد سفارش قرار مى دهند؛ ولى وقتى به قشر محروم جامعه مى رسند، تعبير زيبايى دارند كه آن تعبير در مورد هيچ يك از گروه هاى فوق ديده نمى شود. آن حضرت مى فرمايند: «ثُمَّ اللّهَ اللّهَ فى الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذينَ لَا حِيلَةَ لَهُمْ ...» اى مالك! خدا را خدا را درباره طبقه محروم جامعه فراموش نكن! كسانى كه گريزى براى آنها نيست؛ و نيازمند و از كار افتاده اند. مبادا اينها را به دست فراموشى بسپارى! در ميان اين گروه، عدّه اى اظهار فقر و نياز مى كنند، ولى عدّه ديگر راضى به اظهار فقر نيستند كه بايد بدون تقاضا به آنها بخشش كنى، بخشى از بيت المال را مخصوص اين افراد قرار بده. به كسانى كه در دست رسند، خود نظارت كن؛ و كسانى كه دور هستند، نمايندگان مطمئنّى را برگزين تا به امور آنان رسيدگى كنند.

با آنها به گرمى برخورد كن تا احساس شخصيّت كنند. تمام احتياجات آنها را برآورده ساز حتّى امور جزيى آنها از نظر تو مخفى نماند و گرنه مورد بازخواست خداوند قرار خواهى گرفت. در ايّام هفته ساعت يا روزى را معيّن كن تا مردم آزادانه با تو ملاقات كنند و مشكلاتشان را در ميان بگذارند؛ چه اين كه گاهى واسطه ها اخبار و

رخدادها را ناقص به تو مى رسانند و ...»

آفرين بر اين سخنان زيبا، كه چون خورشيد بعد از هزار و اندى سال مى درخشد و روز به روز بر زيبايى و درخشش آن اضافه مى گردد؛ و هزاران آفرين بر گوينده اين سخنان جاويد، كه شايسته است زمامداران عالم آن را با آب طلا بنگارند و سرلوحه كار خود قرار دهند.

عجبا! اين اسوه اخلاق، يك زمامدار و حاكم است كه اين گونه درباره مردم مستضعف و محروم سفارش مى كند! دولت مردان دنياى غرب نيز نوع ديگرى از

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 162

زمامدارانند كه براى جلب منافع خود به مرگ هزاران نفر از اين انسان هاى محروم راضى هستند. تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟!

سؤال: گاهى حفظ ارزش هاى اخلاقى، سبب كاهش رشد اقتصادى مى گردد.

بنابراين، جمع بين ارزش هاى اخلاقى و رشد اقتصادى چگونه ممكن است؟

پاسخ: نظام ما يك نظام ارزشى است و آنچه براى ما مهم شمرده شده، حفظ ارزشهاست؛ علاوه بر اين مراعات اصول اخلاقى و آميختگى اخلاق با اقتصاد سبب عقب ماندگى نمى شود، بلكه اين اقتصاد غير ارزشى است كه در همين دنيا زيان هايى مى آفريند كه قابل جبران نيست.

مگر عامل عمده جنگ جهانى دوّم، همين اقتصاد غير ارزشى نبود! جنگى كه تعدادى از كشورها را كاملًا ويران و تعداد ديگر را نيمه خراب كرد. فاجعه دردناكى كه 30 ميليون قربانى بر جاى گذاشت؛ جنگى كه 30 ميليون معلول به يادگار گذاشت. آيا اقتصاد عقب مانده- البتّه به تعبير طرفداران مكتب مادّى- بهتر است يا چنين اقتصاد پيشرفته اى؟!

بايد دانست كه عمران و آبادى جهان نيز در سايه اقتصاد ارزشى تحقّق مى يابد.

على عليه السلام و هديه شبانه

يكى از نامه هاى گرانقدر نهج البلاغه، نامه آن

حضرت به «عثمان بن حنيف» فرماندار بصره است. «1» اشعث بن قيس منافق- كه عامل بسيارى از مفاسد و اختلافات در دوران خلافت حضرت على عليه السلام بود- با كسى به نزاع برخاست.

پرونده اين نزاع به دست مبارك امير المؤمنين عليه السلام رسيد. قرار بر اين شد كه روز

______________________________

(1)- چهل و پنجمين نامه نهج البلاغه، كه حاوى بسيارى از مسايل اقتصادى است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 163

بعد حضرت درباره اين دو، قضاوت كند. شب هنگام درِ خانه آن حضرت به صدا درآمد. حضرت در را باز كردند؛ ديدند اشعث با ظرفى پر از حلوا جلوى در ايستاده است. وقتى حضرت امير عليه السلام او و كاسه حلوايش را مشاهده كردند، نگاه تندى به او افكندند و فرمودند: «آيا اين كاسه حلوا رشوه است؟ يا صدقه؟ يا زكات؟ على، نه اهل رشوه است تا به سبب رشوه بر خلاف حق قضاوت كند و نه اهل صدقه و زكات، كه اينها بر بنى هاشم حرام است.

اشعث كه از اين برخورد قاطع و تند امير زمامداران، دست و پاى خود را گم كرده بود، گفت: نه، هيچ كدام نيست، بلكه هديه است! هر مسلمانى حق دارد به مسلمان ديگر هديه دهد. [اين كار در واقع كلاه شرعى بود كه متأسّفانه در عصر ما نيز صورت مى گيرد و رشوه در لباس هاى ديگر، تحت عناوينى از قبيل: هديه، انعام، شيرينى، حق و حساب و مانند اينها تحقّق مى پذيرد.]

حضرت كه چهره هزار رنگ اشعث را مى شناخت، به نيّت واقعى او واقف گشته، فرمودند: اشعث! آيا ديوانه شده اى؟ يا عقلت را از دست داده اى؟! يا هذيان مى گويى؟! تو نيمه شب با اين

كاسه حلوا مى خواهى على را بفريبى و او را به ظلم دعوت كنى تا فردا به نفع تو حكم دهد! اشعث تو مرا با خود مقايسه كرده اى! بگذار تا خود را بشناسانم: اشعث اين حلوا كه سهل است چون اين حلوايى كه من ديدم، گويا با آب دهان مار مخلوط گشته [اگر چه ظاهرى زيبا دارد؛ ولى باطنش بسيار كثيف است.] به خدا قسم اگر آسمان هاى هفت گانه را به على دهند تا بر مورچه اى ظلم كند، چنين نخواهد كرد.

حال، آيا دنيايى با چنين زمامدارى امن و امان است يا جهانى كه حاكمانش هستى كشور خويش را در مقابل يك زن آلوده مصالحه مى كنند؟! اين كجا و آن كجا! بنابراين، بر عهده هر مسلمانى است كه ارزشهاى انسانى را فرا گيرد و چرخ اقتصاد را توأم با ارزشهاى انسانى به حركت درآورد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 164

مباحث تكميلى آيه

1- رباخوارى در عصر ما

در زمانهاى گذشته، رباخوارى محدود بود. در هر جامعه اى چند شخص ثروتمندى وجود داشت كه به انسان هاى نيازمند وام مى پرداختند؛ و پس از مدّتى اصل پول را به همراه سود آن باز مى ستاندند و اين كار را پيشه خود مى دانستند؛ ولى در عصر و زمان ما، علاوه بر گسترش رباخوارى بين افراد جامعه، متأسّفانه اين عمل زشت بين ملّت ها و كشورها نيز سرايت كرده است. اكنون چندين كشور ثروتمند با رباخوارى، كشورهاى سوّم را در دام خود گرفتار كرده اند اين مرض مُسرى و مرگ آور چنان در پيكر اقتصادى بعضى از كشورهاى مستضعف سرايت نموده است كه بايد تمام سود خالص ملّى را صرف درمان اين بيمارى كنند.

از اين رو فاصله طبقاتى بين كشورهاى ثروتمند و جهان سوّم روز به

روز بيشتر مى گردد و اگر به همين صورت ادامه يابد، بسيارى از اين كشورهاى استثمار شده، به خاك سياه خواهند نشست. به عنوان مثال، يكى از علّت هاى متزلزل و نابسامان وضع اقتصاد كشورهاى جنوب شرق آسيا، همين مسأله رباخوارى است.

رباخواران جهان بعد از جنگ تحميلى- كه ملّت شجاع ايران از اين امتحان بزرگ الهى نيز سرافراز بيرون آمد- اين دام را براى ما نيز گستردند. درِ كيسه بذل و بخشش خود را به روى ما گشودند و مقدارى ما را آلوده اين وام ها كردند؛ ولى بحمداللّه مسئولان كشور خيلى زود متوجّه اين زهر خطرناك شدند و دريافت چنين وام هايى را متوقّف ساختند؛ و اقساط آنها را تدريجاً پرداختند و كشور را از اين دام نجات دادند.

علاوه بر اين نوع رباخوارى كه ذكر شد، نوع ديگرى از رباخوارى در عصر ما وجود دارد كه از نوع پيشين زشت تر و قبيح تر خواهد بود و آن رباخوارى با

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 165

سرمايه خود مردم است. اگر در گذشته شخص رباخوار با سرمايه خود مرتكب اين عمل زشت مى شد؛ ولى اكنون بانكهاى ربا كه سرمايه شان از آن مردم است، به امر رباخوارى اشتغال دارند كه قطعاً اين عمل، مفاسد بيشتر با عذاب هاى شديدترى در پى خواهد داشت.

2- آيا فعّاليّت بانكها بدون رباخوارى ممكن است؟

برخى بر اين عقيده اند كه در اين عصر اقتصاد بدون ربا، قادر به فعّاليّت نيست.

از اين رو، منع از رباخوارى توقّف فعاليّت بانكها را در پى خواهد داشت و نتيجه اين توقّف ركود اقتصادى است. به عبارت ديگر، مسأله ربا آن چنان با اقتصاد آميخته گشته كه تفكيك ناپذيراست.

اين نوع تفكّر و باور غلط از ناحيه افرادى القا مى شود كه خود باخته

و غرب زده هستند. البتّه جا دارد كه كشورهاى ثروتمند، چنين تبليغاتى را از طريق ايادى خود داشته باشند؛ زيرا اين تفكّر مطابق با منافع آنهاست و آنها مطالب را مطابق منافع خود به ديگران القا مى كنند. در حالى كه اين تفكّر نادرست است.

بانكهاى اسلامى اگر بر اساس آيين نامه هاى مصوّب عمل كنند و مردم هم از متن قرار داد مطّلع گردند و بر آن وفادار بمانند، مشكل ربا پيش نخواهد آمد. هم سپرده گذاران بهره مند خواهند شد؛ و هم بانكها استفاده سرشارى خواهند برد؛ و هم چرخ اقتصاد كشور به حركت در خواهد آمد.

يكى از عقود اسلامى- كه در آيين نامه بانكدارى نيز وارد شده- عقد «مضاربه» است، كه تنها به تجارت اختصاص ندارد. «1» بلكه سرمايه گذارى در امر توليد، صنعت، دامدارى، كشاورزى، خدماتى و ... را نيز شامل مى شود.

______________________________

(1)- علما در اين مسأله اختلاف نظر دارند. بعضى معتقدند: مضاربه تنها در تجارت صورت مى پذيرد و برخى بر اين باورند كه امور ديگر را نيز در بر مى گيرد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 166

در عقد مضاربه، مشترى سرمايه خود را در اختيار بانك قرار مى دهد و بانك با قرارداد مضاربه سود هر يك را مشخّص مى كند. البتّه تعيين سود بايد درصدى از منفعت كار باشد؛ نه درصدى از اصل سرمايه. مشترى مى تواند به بانك وكالت دهد تا سهم او را از سود به مبلغ معيّنى مصالحه كند و هر ماه آن را دريافت نمايد؛ لكن در پايان قرار داد، سود پرداخت شده محاسبه گردد. آن گاه به بانك وكالت مطلق مى دهد تا در هر يك از امور مذكور كه مايل بود سرمايه گذارى صورت گيرد؛ و بانك هم بايد به

آن عمل نمايد.

در اين صورت بدون آن كه مشكل ربا ايجاد شود، هم صاحب پول بهره مند مى گردد و هم بانك نصيب خود را از سرمايه گذارى به دست مى آورد و هم براى اين كه چرخ اقتصاد جامعه راكد نماند، تجارت سالمى صورت مى پذيرد.

بايد توجّه داشت در اين گونه موارد عقود شرعى بايد تحقّق پذيرد و گرنه به مجرّد روى كاغذ آوردن، اين عقود شرعى، چيزى را عوض نمى كند و مشكل ربا به قوّت خود باقى مى ماند. بنابراين، قطعاً حذف ربا از بانكها امكان پذير است.

چنان كه در صدر اسلام و در عصر ظهور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مكّه و مدينه رباخوارى رواج داشت و جزء اقتصاد آن زمان محسوب مى شد؛ ولى با ظهور اسلام و حكم حرمت ربا، اين پديده شوم به دست فراموشى سپرده شد و در اقتصاد آنها هيچ وقفه اى ايجاد نشد.

3- حكم سپرده ها و وام ها

آيا سپرده هايى كه مردم در اختيار بانكها قرار مى دهند و هر ماه سود معيّنى دريافت مى كنند، مشروع و حلال است؟ و نيز وام هايى كه بانكها در اختيار مشتريان خود مى گذارند و در صدى سود از آنها دريافت مى كنند چه حكمى دارد؟

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 167

قبل از پاسخ به اين دو سؤال، مناسب است به عنوان مقدّمه، فلسفه اين نوع سپرده گذارى و پرداخت وام ذكر شود:

بسيارى از مردم داراى سرمايه اى هستند- مانند پولى كه از راه ارث به آنها رسيده، يا كارگر و كارمندى كه بازخريد شده اند، يا از طريقى پس اندازى به دست آورده است و ...- ولى توان و مديريّت به كارگيرى سرمايه خود را در امر اقتصاد ندارند. از طرف ديگر، بسيارى از مردم داراى مديريّت اقتصادى

قوى هستند؛ لكن سرمايه در دست ندارند؛ مانند بسيارى از جوانان فارغ التحصيل دانشگاهها كه هم مديريّت دارند و هم توان و نشاط كار؛ ولى فاقد سرمايه اند.

در اينجا بانكها مى توانند براى آن دو قشر جامعه كمك مؤثّرى داشته باشند.

به اين صورت كه بانكها سرمايه اى را در اختيار افراد توانمند بى سرمايه قرار دهند تا آنها بر اساس قرارداد، در امر تجارى سرمايه گذارى كنند و از سود به دست آمده درصدى به خود و درصدى به بانك تعلّق دهند؛ سپس طى اقساطى، اصل سرمايه را به بانكها بازگردانند.

از سوى ديگر، بانكها مى توانند سرمايه افراد ناتوان و فاقد مديريّت را در اختيار خود بگيرند و با مشاركت در امر سرمايه گذارى مفيد، سهمى از سود به دست آمده را به صاحبان سرمايه اختصاص دهند.

بدين ترتيب، اگر اين دو نوع مشاركت سرمايه و كار بر اساس عقد شرعى صورت پذيرد، هيچ اشكالى در شرعيّت آن ايجاد نخواهد شد.

براى تحقّق اين امر، مطالب ذيل توصيه مى گردد:

1- به كارمندان بانكها آموزش داده شود تا احكام بانكدارى اسلامى و عقود شرعى مربوط به آن را فراگيرند و در اجراى قوانين ملزم باشند.

2- افراد عالم و مطّلع به احكام شرعى بانكدارى، مسايل بانكدارى اسلامى را با بيانى ساده براى مردم تبيين و روشن سازند، مخصوصاً خطرات ربا و حكم

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 168

شديد و برخورد بسيار تند اسلام را درباره رباخواران كنند.

3- شايسته است كه بانكها بين سود سپرده ها و وامها توازن برقرار كنند و اين گونه نباشد كه سود وام، بيشتر از سود سپرده هاى مردمى باشد، و نيز در احياى هر چه بيشتر قرض الحسنه، گام هاى مؤثّرى بردارند.

4- آياتى ديگر درباره ربا

براى تكميل

بحث، به سه آيه درباره احكام و جزييات ربا اشاره مى گردد:

الف- خداوند در آيه 278 سوره بقره فرموده است: «يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوْا ما بَقِىَ مِنَ الرِّبا انْ كُنْتُمْ مُؤمِنِينَ» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از [مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد، و آنچه از [مطالبات ربا باقى مانده است، رها كنيد؛ اگر ايمان داريد.

آغاز اين آيه، خطاب به مؤمنان است و پايانش نيز مشروط به ايمان شده است.

معناى اين حُسن مطلع و حُسن ختام، اين است كه رباخوارى با روح ايمان ناسازگار است و فرد رباخوار مؤمن نيست.

شأن نزول آيه فوق

بعضى از ثروتمندان مسلمان، از وام هاى ربوى كه قبلًا پرداخته بودند، مطالبات ربوى داشتند. از جمله اين افراد، عبّاس بن عبد المطلب و خالد بن وليد بودند. وقتى آيه تحريم ربا بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد، اينها گفتند: پول ما در دست مردم است و ما قبل از تحريم ربا به آنها وام پرداختيم. اكنون تكليف ما چيست؟ بر اين اساس، آيه شريفه نازل شد و فرمود: تنها حق داريد اصل سرمايه را بازگردانيد؛ ولى چنانچه ايمان داريد، بايد سود ربوى آن را رها سازيد. آن

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 169

هنگام كه حكم تحريم ربا بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، حضرت فرمودند: «تمام رباهايى كه از زمان جاهليّت باقى مانده بود، باطل كردم و اوّلين ربايى كه باطل نمودم، رباى عمويم، عبّاس بن عبد المطلب بود». «1» از فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده مى گردد كه در اسلام، تقدّم رابطه بر ضابطه بى معناست.

ب- در آيه بعد خداوند مى فرمايد:

«فَانْ لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وِ انْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ امْوالِكُمْ لاتَظْلِمُونَ وَ لاتُظْلَمُونَ» اگر چنين نكنيد (به رباخوارى ادامه دهيد)، بدانيد كه خدا و رسولش با شما پيكار خواهند كرد. و اگر توبه كنيد، سرمايه هاى شما [اصل سرمايه، بدون سود] از آن شماست [با اين كار،] نه ستم مى كنيد و نه بر شما ستم وارد مى شود. «2»

بايد توجّه داشت كه در صدر آيه، اعلام جنگ از ناحيه خدا و رسولش است؛ نه از ناحيه رباخواران! زيرا «فَأذَنُوا» به معناى «فَاعْلَمُوا» يا «فَايْقَنُوا» است؛ يعنى بدانيد يا يقين كنيد كه خدا و رسولش با شما مى جنگند. ولى اگر جمله فوق «فَآذِنُوا» خوانده شود- چنان كه بعضى تصوّر كرده اند و اين قرائت غير معروف است- اعلام جنگ از ناحيه رباخواران است. «3»

ج- آيه 280 سوره بقره نيز مى فرمايد: «وَ انْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ الى مَيْسَرَةٍوَأَنْ تَصَدَّقُوا خيرٌلَكُمْ انْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ».

اگر بدهكار توان بازپرداخت اصل سرمايه و بدهى شما را نداشت، او را تا هنگام توانايى مهلت دهيد و چنانچه اصلًا قدرت پرداخت را نداشت، آن را به عنوان صدقه و انفاق در راه خدا به حساب آوريد. در صورتى كه بدانيد منافع اين كار براى شما بهتر است.

______________________________

(1)- مجمع البيان، جلد 2، صفحه 392.

(2)- سوره بقره، آيه 279.

(3)- از تعبير آيه معلوم مى شود كه رباخواران با ارشاد و تذكّر از رباخوارى اجتناب نمى كنند. از اين رو، حكومت اسلامى مى تواند آنها را وادار به اجتناب از رباخوارى كند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 170

از مجموع اين آيات استفاده مى گردد كه ربا در نزد خداوند، گناهى بزرگ و خطرناك شمرده شده است و تعبيراتى كه

در اين زمينه ذكر شده، درباره هيچ گناهى وارد نگشته است.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 171

فصل يازدهم دهمين مثال: خلقت شگرف حضرت عيسى بن مريم عليهما السلام

اشاره

خداوند متعال در آيه 59 سوره آل عمران مى فرمايد: «انَّ مَثَلَ عِيسى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» مثل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است كه او را از خاك آفريد؛ سپس به او فرمود: «موجود باش!» او هم فوراً موجود شد. [بنابراين، ولادت مسيح بدون پدر، هرگز دليل بر اولوهيّت او نيست.]

شرح و تفسير

خداوند مى فرمايد: آفرينش حضرت عيسى عليه السلام همانند آفرينش حضرت آدم عليه السلام است. اگر عيسى بدون پدر از مادر متولّد شد، حضرت آدم بى آن كه پدر و مادرى داشته باشد به دنيا آمد. خداوند او را از خاك آفريد و سپس فرمان داد كه موجود باش او هم در همان لحظه ايجاد شد.

قرآن مجيد از آيه 45 تا 59 سوره آل عمران درباره حضرت عيسى بن مريم عليه السلام سخن مى گويد و مراحل مختلف زندگى او را از قبيل: كيفيّت تولّد، پرورش و رشد او، رسالت و پيامبرى، معجزات و كرامات، عروج آن حضرت به آسمان و ... مورد بررسى قرار مى دهد. در اين آيه مورد بحث نيز قرآن در صدد برآمده تا شبهه اى را كه نسبت به حضرت عيسى وجود دارد، برطرف سازد.

سؤال: چگونه ممكن است انسانى بدون داشتن پدر، تنها از مادر متولّد شود؟

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 172

و چگونه تولّد انسانى بدون تركيب اسپرم و اوول (نطفه مرد و زن) ممكن است؟

آيه مثل در صدد پاسخ به اين شُبه است كه: «مگر حضرت آدم عليه السلام پدر داشت؟! آفرينش او كه سخت تر از تولّد عيسى بود؛ چون او نه پدر داشت و نه مادر؛ همان خدايى كه آدم را بدون پدر

و مادر آفريد، قادرست كه عيسى بن مريم را بدون پدر بيافريند!

اين گونه كارها در نزد خداوند دشوار نيست. خداوند همين كه اراده كند، ايجاد مى شود. «ثُمَ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» «1» فرمان همان و ايجاد شدن همان.

آفرينش مخلوقات در نزد خداوند چنان است كه بين كوچكى و بزرگى؛ راحتى و سختى، هيچ تفاوتى وجود ندارد. اگر خداوند بخواهد جهانى مانند جهان كنونى با اين همه كهكشان ها و ستارگان- كه آمار آن عجيب و وسعت آن حيرت آور است- بيافريند، به محض فرمان، ايجاد صورت مى گيرد.

اگر انسان در هنگام نماز به چنين خداوندى فكر كند و بينديشد كه در مقابل چه خداى قادرى ايستاده است؛ و احساس كند كه «هيچ» با «همه چيز» صحبت مى كند، مسلّماً حال ديگرى در نماز پيدا خواهد كرد.

قدرت خداوند در كلام امير المؤمنين عليه السلام

على عليه السلام در خطبه 185 نهج البلاغه، درباره قدرت خداوند جملات زيبايى دارد كه به چند نمونه آن اشاره مى كنيم: «لَوْ فَكَّرُوا فى عَظيمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسيمِ النِّعْمَةِ لَرَجَعُوا الَى الطَّريقِ وَ خافُوا عَذابَ الْحَريقِ ...» اگر مردم در قدرت عظيم خداوند و نعمت هاى فراوان او مى انديشيدند، حتماً هدايت مى شدند و از عذاب الهى مى ترسيدند؛ ولى افكار مردم بر اثر هوى و هوس، ناتوان شده و حجاب هاى

______________________________

(1)- مضمون اين آيه، در هشت آيه از قرآن مجيد تكرار شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 173

خودپرستى جلو ديدگان آنها را گرفته است؛ نه چشم بينا دارند و نه قلب پذيرا.

نگاهى به اين موجودات كوچك و ريز بيفكن كه چگونه خلقت اينها را شگفت انگيز آفريده است! تمام اجزاء و اندامى كه يك حيوان بزرگ آن را داراست، خداوند براى اين موجودات نيز آفريده است.

سپس حضرت

خلقت مورچه را مورد بررسى قرار داده، نكات لطيف و ظريفى را درباره آن بيان مى فرمايد.

يكى از حجاب هايى كه سبب مى شود، شگفتى هاى آفرينش مورد توجّه انسان قرار نگيرد، حجاب عادت است؛ زيرا عادت باعث مى شود كه عظمت چيزى از ياد برود؛ مثلًا همين مورچه كه معمولًا مورد ديد همگان است، براى انسان عادى شده است و اين عادت سبب شده است كه به شگفتى آن توجّه نشود. چه اين كه اگر مورچه با يكى از پيشرفته ترين صنايع بشر مقايسه گردد، آن وقت عظمت قدرت خداوند آشكار مى شود.

يكى از صنايع پيشرفته بشر هواپيماست كه اين هواپيما مسافران و بارهاى زيادى را حمل و نقل مى كند و داراى قسمت و اجزاى متفاوتى است كه همانند يك شهر كوچك مى ماند. اگر اين هواپيما- كه نهايت قدرت نمايى بشر است- با مورچه- كه يكى از صنايع كوچك قدرت بى پايان خداوند است- مقايسه گردد، خواهيم دانست كه مورچه از هواپيما عظيم تر و شگفت آورتر است؛ زيرا اين موجود كوچك با اين جثّه ريز خود، همه چيز را داراست. اجزا و دستگاههايى از قبيل: چشم، گوش، پا، نيروى جاذبه، نيروى دافعه، نيروى جذب و هضم غذا، دستگاه تخليه فضولات، دستگاه توليد مثل، قدرت خانه سازى و انبارسازى، تهيّه مواد غذايى و نگهدارى آن بطورى كه فاسد نشود و ... واقعاً اين موجود كوچك، يكى از شگفتى هاى آفرينش است كه چگونه اين همه اجزا و دستگاهها در بدن كوچك او جا گرفته است!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 174

علاوه بر آن كه هواپيما قدرت تهيّه مواد خوراكى، توليد مثل و ... را ندارد، و فاقد بسيارى از دستگاههايى است كه در درون مورچه است، خود به

تنهايى قادر بر انجام كار نيست، بلكه عدّه اى تكنسين آن را به حركت درمى آورند.

آرى! اگر انسان در قدرت عظيم و پايان ناپذير خداوند انديشه كند، هدايت مى شود و از آفرينش يك انسان فاقد پدر، تعجّب نمى كند. بايد بر چنين خداى قادرى، با تمام وجود سجده كرد و بر چنان انسان كامل (على عليه السلام) كه اين قدرت وصف ناپذير را زيبا توصيف نموده است، درود و سلام فرستاد.

داستان پيدايش انسان

درباره پيدايش انسان دو نظريّه عمده وجود دارد:

1- «تنوّع انواع». صاحبان اين نظر معتقدند: آدم داراى خلقت مستقلّى بوده است، همان گونه كه ديگر حيوانات نيز خلقت جداگانه اى داشته اند. اين نوع برداشت را «ثبوت انواع» نيز مى گويند.

2- «تبدّل انواع». اين نظر كه در بين دانشمندان علوم طبيعى مشهور است، مى گويد: در ابتداى خلقت، تنها يك موجود تك سلولى وجود داشته كه در دل درياها شناور بوده است. اين موجود با گذشت زمان رشد يافت؛ و سپس به ماهى تبديل شد. ماهى نيز شروع به توليد مثل و تكثير نسل نمود. آن گاه تعدادى از آن ماهى ها بر اثر امواج دريا به روى زمين پرتاب شدند و كم كم به ساير حيوانات تبديل گشتند كه از جمله آنها ميمون و بوزينه است، پس از آن عدّه اى از بوزينگان تكامل و رشد يافته، تبديل به انسان شدند.

آيا صاحبان اين نظريّه (تبدّل انواع) دليل قاطعى دارند؟

خير؛ چون ريشه اين تفكّر به ميليون ها سال قبل باز مى گردد و در آن زمان انسانى وجود نداشته، اطّلاعات دقيقى نرسيده است؛ تنها قرائن و شواهدى از باستان شناسان جمع آورى شده است كه آن هم يقين آور نيست.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 175

تفاوت بين «نظريّه» و «قانون»

در مباحث علمى، آن دسته از مسايلى كه در آزمايش مى گنجد،

بعد از آن كه مسير آزمايش را طى كرد، تبديل به يك قانون عملى مى شود؛ مثلًا به وسيله آزمايش ثابت شده است كه سرعت نور در هر ثانيه 300 هزار كيلومتر است. امّا آن دسته از مسايلى كه در علوم تجربى نمى گنجد و قابل آزمايش نيست و براى اثبات آن از روى عقل به قرائن و شواهد موجود تمسّك مى جويند، «فرضيّه» ناميده مى شود.

از اين رو، «تبدّل انواع» فرضيّه است، نه قانون. يكى از ويژگى هاى فرضيّه، احتمال عوض شدن و باطل شدن آن است. به عنوان نمونه، دانشمندان فرضيّه اى را مطرح كردند كه انسان هاى چهل هزار سال قبل، غير از انسان هاى امروز بودند؛ ولى باستان شناسان جمجمه هايى از دو ميليون سال پيش يافتند كه كاملًا شبيه به انسان امروزى است. بدين ترتيب فرضيّه قبل، باطل مى گردد.

نظر قرآن درباره پيدايش انسان

آنچه از ظاهر آيات قرآن استفاده مى گردد، اين است كه قرآن مجيد نظر اوّل (تنوّع انواع) را تأييد مى كند و بايد به نظر دوّم از روى مطالعه نگريست و نمى توان آن را قانون به حساب آورد.

در هر حال، چه نظر اوّل صحيح باشد و چه دوّم، در تفسير آيه مثل تغييرى ايجاد نمى شود؛ زيرا اگر به تبدّل انواع هم قائل شويم، باز خواهيم گفت:

همان خدايى كه موجودات تك سلولى را بدون پدر و مادر آفريد، قادر است حضرت عيسى بن مريم عليهما السلام را نيز خلق كند. علاوه بر اين كه دانشمندان بر حيواناتى دست يافتند كه بدون جفت گيرى بچّه دار مى شوند، كه از آن به

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 176

«بكرزايى» تعبير شده است؛ يعنى جنس ماده در اين نوع حيوانات بدون نياز به جنس نر قادر به توليد مثل است.

بنابراين،

اگر در عالم «بكرزايى» ممكن باشد، توّلد حضرت مسيح عليه السلام بدون پدر نه تنها جاى تعجّب نيست، بلكه شگفت آورتر از آن رخ داده است.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 177

فصل دوازدهم يازدهمين مثال: انفاق هاى كفّار

اشاره

خداوند متعال در آيه 117 سوره آل عمران مى فرمايد: «مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فى هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّاصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ فَاهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ انْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» آنچه آنها در اين زندگى پست دنيوى انفاق مى كنند، همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده و [در غير محل و وقت مناسب، كشت نموده اند]، بوزد و آن را نابود سازد. خدا به آنها ستم نكرده است، بلكه آنها خودشان به خويشتن ستم مى كنند.

دورنماى بحث

در اين آيه مثل، خداوند انفاق كافران را به زراعتى تشبيه كرده است كه زمين آن، آباد، سرسبز و قابل زراعت است؛ و در آن بذرى افشانده مى شود و مى رويد؛ ولى ناگهان، باد سرد و خشك كننده اى مى وزد و تمام اين زراعت را خشك و سياه مى كند.

شرح و تفسير

«مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فى هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا» بعضى از مفسّران معتقدند كه در اين قسمت از آيه شريفه براى روشن شدن معناى آن، كلمه «نيّت» يا «انگيزه» مقدّر

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 178

است. آنگاه معناى آيه اين چنين مى شود كه: انگيزه چنين انفاق هايى همانند آن باد سوزان است. به عبارت ديگر، همان گونه كه باد سوزان زراعت را نابود مى سازد، اين گونه انگيزه ها نيز انفاق ها را باطل و بى ثمر مى كند.

«كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّ اصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ فَاهْلَكَتْهُ» كلمه «صرّ» در لغت عرب به معناى باد سرد خشك مى باشد (ريحٌ شَديدُ الْبَرْد) و گاهى هم به باد پر سر و صدا (بادى كه زوزه مى كشد و فرياد مى كند) معنا شده است (شديد الصوت). «1»

در هر دو صورت منظور از اين كلمه، باد شديدى

است كه گاهى جنگلهاى بزرگى را به آتش مى كشاند. همان گونه كه در بعضى از خبرها شنيده مى شود كه عامل اين نوع آتش سوزى ها گاهى صاعقه و رعد و برق آسمانى است؛ گاهى طوفانهاى شديدى است كه بر اثر آن درختان خشكى- كه انرژى در آن ذخيره شده است- به هم برخورده، توليد جرقه اى مى نمايند و اين جرقه به يك محلّ مستعد براى آتش سوزى برخورد مى كند و آتش سوزى رخ مى دهد. بنابراين، مثَل انفاق كفّار، مانند زراعتى است كه باد شديدى به آن برخورد مى كند و آن را سياه و نابود مى سازد.

«وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ انْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» اين كفّار خود به خويشتن ستم كرده اند؛ چه اين كه در انفاق هاى خود انگيزه ها و نيّات ظالمانه اى داشته اند و خداوند هيچ گونه ظلمى به آنها روا نداشته است.

همان گونه كه اگر كشاورزى در محلّى كشت كند و مى داند زراعتش در مسير بادهاى سرد خشك است و در اين هنگام اگر بادى بوزد و تمام زراعتش را نابود كند، بديهى است كه اين كشاورز، خود بر خويشتن ستم كرده است.

______________________________

(1)- «صُرّ» نيز از همين ماده است و به معناى فرياد و ضجّه مى باشد. كلمه «صُرَّه» نيز كه از اين ماده است به معناى كيسه اى است كه در آن را محكم مى بندند. بنابراين، در تمام مشتقّات اين ماده مفهوم شدّت نهفته است، باد شديد، فرياد شديد و كيسه اى كه به شدّت در آن بسته شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 179

پيام هاى آيه

1- منظور از انفاق در آيه مَثَل

اشاره

در اين كه آيه شريفه چه نوع انفاقى را به باد سوزان تشبيه كرده است، سه احتمال وجود دارد كه به آن اشاره مى شود:

الف- نخست اين كه منظور از آن

انفاق هايى است كه در غير راه خداوند مصرف شود؛ مانند انفاق هايى كه ابو سفيان كافر و منافق- كه تا آخر عمر هم قلباً مسلمان نشد- در راه عظمت بت ها و نابودى اسلام انجام داد.

قرآن مجيد مى فرمايد چنين انفاق هايى مانند آن زراعتى است و انگيزه انفاق كنندگان نيز- كه شرك و بت پرستى بوده است- بسان آن باد سوزان است.

ب- منظور از آن، انفاق مسلمانان رياكار است كه ظاهراً مسجد، حسينيّه، بيمارستان، درمانگاه، پل، جادّه، و مانند اينها را مى سازند؛ ولى در واقع انگيزه آنها براى غير خداست. مثل اين كه هدفشان خودنمايى يا جلب رضايت مردم، براى استفاده بيشتر در آينده باشد. انفاق چنين مسلمانانى نيز مانند آن زمين حاصلخيز؛ و نيّت غير خالص آنها همانند آن با سوزان است.

ج- منظور از آن، انفاق هايى است كه توأم با منّت، ايذا و آزار باشد كه در ظاهر انفاق است؛ ولى در واقع آبروى نيازمندى را ريختن و حيثيّت او را بر باد دادن است. كه در اين صورت، انفاق مانند آن زمين زراعتى است؛ و ايذا و اذيّت و منّت نيز آن باد سرد خشك سوزان است كه نه تنها انفاق را باطل مى كند، بلكه ضرر دنيوى نيز مى رساند؛ زيرا هم مال او از كف رفته است و هم گناهى مرتكب شده كه مجازات دارد. «1»

______________________________

(1)- اگر چه هر سه احتمال با مضمون آيه شريفه سازگار است ولى با توجّه به آيه قبل به نظر مى رسد كه احتمال اوّل صحيح تر باشد؛ چون آيه قبل (آيه 116 سوره آل عمران) كه درباره كفّار صراحت دارد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 180

2- از آيه شريفه و بعضى ديگر از آيات

قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند منتقم در بسيارى از موارد كه مردم نسبت به نعمتهاى او ناسپاسند و سر از طغيان و نافرمانى درمى آورند، همان نعمتها را وسيله عذاب آنها قرار مى دهد و نعمت را به نقمت تبديل مى كند (مرگ در دل زندگى).

به عنوان نمونه خداوند قوم نوح را به وسيله باران و طوفان نابوده ساخت، در حالى كه اين باران همان دانه هاى حيات بخش و زندگى آفرين و بزرگترين نعمت براى اين قوم بود!

بارانى كه اگر نباشد و نبارد همه چيز از بين مى رود، وسيله و ابزار عذاب قوم نوح شد؛ آرى نعمت، مصيبت شد!

در سوره سبأ، داستان قوم سبأ نيز نشانگر اين واقعيّت عبرت انگيز است. كشور اين قوم در مسير باران بود، براى دفع ضرر و استفاده از سيلاب، سدّ خاكى بزرگى برپا كردند و از اين سد، كانال هاى متعدّدى را به سرزمين هاى مختلف كشيدند، بطورى كه اين آبيارى باعث شد كشور سبأ يكپارچه سرسبز و خرّم و تبديل به يك باغستان بزرگ گردد، در دو سوى رودخانه اين كشور به مسافت زيادى درختكارى شده بود، خداوند در مقابل اين همه نعمت يك چيز از آنها خواست؛ و آن شكر نعمتهاى الهى بود «1»؛ ولى از آنجايى كه انسان وقتى غرق نعمت مى شود، خدا را فراموش مى كند و مست باده غرور خود مى گردد؛ قوم سبأ نيز طغيان و ناسپاسى را وجهه همّت خود قرار داده، آنچه لازمه آدم هاى كم ظرفيّت است- كه وقتى به نوايى مى رسند همه چيز را فراموش مى كنند- انجام دادند.

قرآن طغيان آنها و سپس عذاب الهى بر آنان را اين گونه بيان مى فرمايد: «امّا آنها

______________________________

(1)- در آيه 15 سوره سبأ،

بعد از اين كه جريان شهر سبأ را نقل مى كند، مى فرمايد: «كُلُوا مِن رِزقِ رَبِّكُم وَ اشكُرُوا لَهُ بَلْدَة طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفورٌ» از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد؛ شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگارى آمرزنده (و مهربان).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 181

[از خدا] روى گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنان فرستاديم، و دو باغ [پربركت شان را به دو باغ [بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم». «1»

آرى كفران نعمت باعث شد كه خداوند همان سدّ آبى خاكى را- كه نعمت بزرگى براى آنها بود- وسيله عذاب آنها قرار دهد. مقدّمات عذاب، اين گونه فراهم مى گردد كه چند موش از طرف خدا مأمور شدند تا سد را سوراخ كنند. آب از سوراخ هاى ايجاد شده، خارج شد و با گذشت زمان دهانه سوراخ ها بزرگتر گرديد به گونه اى كه سبب شكسته شدن سد شد؛ سپس جريان آب، سبب تخريب تمام قصرها، كاخ ها و باغ ها شد و گوسفندان و چهارپايان را نابود ساخت و سرزمين سرسبز بهشتى را به ويرانه اى تبديل نمود.

در نتيجه آن سدّ آبى كه مايه نعمت آنها بود به خاطر اعراض از خدا وسيله عذاب آنان گرديد تا عبرتى باشد كه انسان در مقابل قدرت بى انتهاى خداوند طغيان نكند.

نمونه ديگر، عذاب خدا بر «قوم شعيب» «2» است كه قرآن آن را صيحه آسمانى و صاعقه مى شناساند صاعقه از دو جهت باعث عذاب مى گردد: نخست اين كه، هر چه بر سر راه او قرار گيرد به آتش كشيده مى شود؛ و ديگر اين كه امواج صوتى آن سبب ناشنوايى مى شود

و به عبارت ديگر، موج انفجار ايجاد مى كند.

بايد دانست كه همين صاعقه، قبلًا براى آنها نعمت بود؛ چه اين كه به وسيله همين صاعقه، ابرهاى باران زا شروع به باريدن مى كنند و اين نعمت بزرگ الهى (آب) باعث حيات و زندگى همه جانداران مى گردد!

بر اساس آنچه در قرآن مجيد ذكر شده است «3»، «قوم هود» نيز وقتى گستاخى

______________________________

(1)- سوره سبأ، آيه 16.

(2)- سوره هود، آيه 94.

(3)- سوره هود، آيه 16.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 182

و جسارت را از حد گذراندند، عذاب استيصال (عذاب بنيان كن) نازل شد و همان زمينى كه بستر بشر و محلّ استراحت انسان و گهواره آدمى محسوب مى شد، وسيله عذاب آنها گشت.

با لرزش زمين تمام شهرهاى آنها زير و رو شد؛ بارانى از سنگهاى آسمانى بر سر آنها باريد، به گونه اى كه حتّى از آثار آنها هم، اثرى بر جاى نماند.

همان گونه كه اشاره شد در آيه مثل نيز باد- كه يكى از نعمتهاى بزرگ الهى براى كشاورزى است؛ چه اين كه اگر نوزد، عمل لقاح صورت نمى گيرد و اكسيژن و كربن هوا جابه جا نمى گردد؛ و در نتيجه بسيارى از درختان بار نمى دهند- وسيله عذاب آنها شد و تمام زراعت آنها را خشك و نابود ساخت.

3- از دير زمان يكى از بحث هاى مهم در عدل الهى، طرح اين مسأله بوده است كه اگر خداوند عادل است؛ پس فلسفه و حكمت حوادث دردناكى از قبيل:

بيمارى ها، سيلاب ها، طوفان ها، زلزله ها، باران هاى تند، بادهاى وحشتناك و ...

چيست؟

آيا اين امور- كه باعث ناراحتى و از بين رفتن انسان ها مى شود- با عدالت خداوند سازگار است؟

تاريخ طرح اين شبه مشخص نيست و شايد قبل از ميلاد حضرت مسيح

عليه السلام هم مطرح بوده است. در اين زمينه بحث هاى فراوان و كتابهاى زيادى نگاشته شده است و ما نيز در كتاب «پنجاه درس اصول عقايد» پاسخ به آن را، وجهه همّت خود قرار داده ايم.

قرآن مجيد در اين آيه و آيات ديگر، در صدد بيان فلسفه اين حوادث برآمده است كه به چند نمونه از آن اشاره مى گردد:

1- بعضى از آيات قرآن مجيد، هدف از اين حوادث و بلاها را تنبّه و بيدارى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 183

انسانهاى غافل مى شناساند. از اين رو، خداوند در آيه 41 سوره روم مى فرمايد:

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ ايْدِى النّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» فساد، در خشكى و دريا به سبب كارهايى كه مردم انجام داده اند، آشكار شده است؛ خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد [به سوى حق بازگردند.

بر اساس اين آيه، حوادث دردناك براى انسان غافل، لطف الهى محسوب مى شود؛ چه اين كه شايد اين گونه حوادث انسان گنهكار و غافل را بيدار كرده، به سوى حضرت حق بازگرداند. مثلًا از اين جهت كه دنياى امروز مبتلا به فحشا و فساد است، خداوند هم آنها را به مرض خطرناك «ايدز» مبتلا مى كند تا شايد اين بشر ناسپاس و فراموش كار با عذاب و حوادث تلخ از خواب غفلت بيدار گردد. و يا از اين رو كه دنياى امروز مبتلا به گناه بزرگ رباخوارى شده است؛ رباخوارايى كه بعضى كشورهاى جهان سوّم را در آستانه سقوط قرار داده است، خداوند هم آنها را به فاصله طبقاتى، جنگ ها و انقلاب هايى مبتلا مى كند كه باعث از بين رفتن تمدّن هاى بشريّت

مى شود، تا شايد اين انسان بيدار شود.

پس اين بلاها كه موجب بيدارى انسان مى شود، در واقع از واهب الهى است.

براى روشن تر شدن اين فلسفه به مثال زير توجّه كنيد:

گاهى در خيابان هاى مسطّح و صاف و طولانى موانع و دست اندازهايى مشاهده مى شود كه از ظاهر حال، مسئولان عمداً آنها را ايجاد كرده اند. وقتى از علّت اين امر سؤال شود، مى گويند: در چنين خيابان هايى ممكن است راننده به خواب رود؛ براى بيدارى راننده و جلوگيرى از خطر تصادف، لازم است چنين دست اندازهايى ايجاد شود تا سبب بيدارى و هوشيارى راننده گردد.

دست اندازهاى جادّه زندگى بشر- كه در خواب غفلت فرو مى رود- نيز همين فلسفه را دارد چه اين كه اگر خواب رود و دست اندازى نباشد، در پرتگاه سقوط مى كند؛ ولى با وجود دست انداز گرچه متحمّل ناراحتى مى شود؛ ولى موجب

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 184

بيدارى و نجات او از سقوط مى گردد.

2- فلسفه دوّمى كه از آيات استفاده مى شود اين است كه بعضى از بلاها و حوادث نتيجه عمل خود انسان است و به تعبير آيه مثل، انسان خود به خويشتن ستم مى كند؛ وگرنه خداوند ستمى را بر انسان روا نمى دارد.

مثلًا پدران و مادرانى كه در صدد تربيت فرزندانشان برنمى آيند؛ آنها را با مسايل دينى آشنا نمى سازند؛ فرزندان را به اماكن مذهبى- مانند مساجد و حسينيّه ها- عادت مى دهند شايد فرزندى معتاد تحويل جامعه دهند كه باعث نابودى خود و خانواده اش گردد! چه كسى جرقه اوّليّه اين آتش را روشن ساخته است؟! چه كسى مواد سوخت اين آتش سوزى را فراهم نموده است!؟ هيچ كس، جز پدر و مادر!

عبرت بگيريد

چندى پيش، مرد محترمى براى حساب سال و پرداخت وجوهات شرعيّه اش نزد

من آمد؛ به كارش رسيدگى شد، برگشت.

پس از چندى دوباره همراه دوستش با كوله بارى از غم و اندوه بازگشت!

به شدّت گريه مى كرد، گويا تمام جهان در نظرش تيره و تار شده بود، علّت ناراحتى را جويا شدم، گفت: آقا! بچّه هايم پس از عمرى زحمت و خدمت به آنها، ثروتم را تصاحب كردند و همه داراييم را به يغما برده، مرا از خانه ام بيرون كردند! اكنون هر روز در خانه يكى از بستگان به سر مى برم. سپس به دوستش اشاره كرد و گفت: او راه درست را انتخاب كرد؛ چون از اوّل فرزندانش را خوب تربيت كرد؛ در تعليم احكام اسلامى به آنها كوشيد؛ آنها را به مسجد و حسينيّه برد. اكنون هم داراى فرزندانى مؤمن و ديندار هست كه فرزندان عصاى دست پدرند و در احترام به پدر و مادر، بسيار كوشا هستند؛ ولى من بر اثر اصرار

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 185

همسرم قبل از اين كه دين و ايمان آنها را محكم كنم، آنها را به خارج فرستادم تا علم و دانش آنها بيشتر و معرفت آنها كامل تر گردد؛ ولى اكنون برگشته اند و عاطفه و رحم را به دست فراموشى سپرده اند و تنها به پول و منافع مادّى مى انديشند. (وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لَكِنْ انْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) «1» لطف و رحمت خداوند نسبت به بندگانش، بسان باران است كه بر همه زمين ها جارى مى شود، ولى در يك زمين گل و گياه مى رويد و در زمين ديگر، خار و خاشاك. اشكالى بر باران نيست، بلكه اشكال از خود زمين است. انوار هدايت الهى نيز هيچ كاستى و نقصى ندارد، بلكه اشكال و نقص از قلوب

ما انسانهاست.

تخم گل كاشتى آخر گل شدبر سرش نغمه سرا بلبل شد

تخم خار مى كارد خار مى آيدخار بر خاركى بار مى آرد

در زمين دل خود كشتى خارخار بار آمد و دادت آزار

بنابراين، يكى ديگر از فلسفه هاى بلاها، عكس العمل افعال و كارهاى خود انسان است. البتّه فلسفه هاى ديگر نيز وجود دارد كه به همين دو مورد بسنده مى گردد.

***______________________________

(1)- آيات زيادى به اين مضمون در قرآن مجيد ذكر شده است از جمله آيات 57 سوره بقره؛ 117 سوره آل عمران؛ 9، 16، 162 و 177 سوره اعراف؛ 70 سوره توبه و 44 سوره يونس نيز به همين مضمون است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 187

فصل سيزدهم دوازدهمين مثال: مثال كفر و ايمان

اشاره

خداوند متعال در آيه 122 سوره انعام به اين مثل اشاره فرموده است: «اوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَاحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافرينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم، و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟! اين گونه براى كافران، اعمال [زشتى كه انجام مى دادند، تزيين شده [و نيكو جلوه كرده است.

دورنماى بحث

در اين آيه شريفه، دو مثال مطرح شده است كه هر دو درباره كفر و ايمان است.

قرآن مجيد در مثال اوّل، ايمان را به حيات و زندگى، و كفر را به مرگ و نيستى تشبيه كرده است؛ و در مثال دوّم، ايمان را به نور و كفر را به ظلمت.

شأن نزول آيه

درباره آيه فوق دو شأن نزول ذكر شده است:

1- اين آيه درباره حضرت حمزه، عموى بزرگوار پيامبر عظيم الشأن اسلام، و ابوجهل، دشمن سرسخت پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 188

حمزه از كسانى است كه در صدر اسلام ايمان نياورد؛ شايد مى خواست با مطالعه و تحقيق بيشتر، آيين برادرزاده اش (اسلام) را بپذيرد. از اين رو، حمزه در صدر اسلام، سكوت اختيار كرده بود و از طرف ديگر، دشمنان اسلام- مخصوصاً ابوجهل- هر روز به گونه اى مزاحم پيامبر صلى الله عليه و آله مى شدند و موانعى بر سر راه آن حضرت ايجاد مى كردند. روزى ابوجهل، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را بسيار مورد اذيّت و آزار

قرار داد و جسارت را به حدّى رساند كه مردم بت پرست نيز از مشاهده آن متأثّر شدند. حمزه- كه مردى بسيار شجاع و قدرتمند بود- آن روز به شكار رفته بود. وقتى از شكار برگشت خبر اذيّت ها و اهانتهاى ابوجهل را به او رساندند. حمزه كه از پيش ماجراجويى هاى ابوجهل را مى دانست، خشمگين شده، به سراغ ابوجهل آمد و به او پرخاش كرده، مشت محكمى بر بينى او وارد كرد؛ به گونه اى كه خون از بينى اش جارى شد، ابوجهل با اين كه نيرومند و داراى قوم و قبيله زيادى بود؛ ولى از هيبت و شجاعت حمزه ترسيد و عكس العملى از خود نشان نداد. در اين هنگام بود كه حمزه به اسلام گرويد و بر آستان خدا و رسولش، سر تسليم فرود آورد.

بر همين اساس آيه شريفه فوق نازل شد كه: «آيا كسى (حمزه) كه مرده بود و با پيوستن به اسلام او را زنده كرديم و قلب او نورى افروختيم كه مسيرش را در بين مردم انتخاب كرد، همانند كسى است (ابوجهل) كه در ظلمات و تاريكى ها گرفتار است و آن قدر متعصّب و لجوج است كه از اين ظلمات خارج نمى گردد، افراد بى ايمان بر اين عقيده اند كه عملشان شايسته است؛ در حالى كه روز به روز در لجن زار شقاوت، كفر و بدبختى فرو مى روند». «1»

2- شأن نزول ديگر اين است كه: آيه شريفه درباره عمّار ياسر و ابوجهل نازل

______________________________

(1)- تفسير نمونه، جلد 5، صفحه 424.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 189

شده است. عمّار ياسر، از جوانان شجاع، از جان گذشته و پيشگام در اسلام بود.

او از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

بود و بعد از رحلت آن حضرت از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام به شمار مى رفت. و عاقبت در جنگ صفين شهيد گشت. «1» هنگامى كه عمّار مسلمان شد، عدّه اى از دشمنان- مخصوصاً- ابوجهل- او را مذمّت كرده، مورد شكنجه قرار دادند. از اين رو، آيه شريفه درباره ايمان عمّار و كفر ابوجهل نازل شد؛ با اين تعبير كه عمّار قبل از اسلام مرده بود؛ ولى با روى آوردن به اسلام زنده شد و قلب او نورانى گشت. امّا ابوجهل بر اثر اصرار و لجاجت بر كفرش، در وادى ظلمت ماند و هيچ اميدى به رستگارى او نيست؛ زيرا او كارهاى زشت خود را شايسته مى پندارد. «2»

«حيات و زندگى» چيست؟

براى روشن شدن و درك عميق مثال اوّل، لازم است «حيات و زندگى»، مقدارى مورد بررسى قرار گيرد؛ اگر چه آثار حيات و زندگى، در همه جا ديده مى شود و به خوبى مى توان حيات را از مرگ تميز داد؛ ولى تعريف حيات و درك حقيقت آن بسيار مشكل است؛ چه اين كه تاكنون هيچ كس تعريف جامعى از حقيقت حيات و زندگى ارائه نكرده است. به همين جهت، دانشمندان معتقدند كه هيچ موجود زنده اى از موجود بى جان به وجود نمى آيد. دانشمندان دانه اتم را شكافتند؛ اختراعات و اكتشافات عجيبى از قبيل رايانه و ... از خود نشان دادند؛ امّا نتوانستند موجود زنده اى را از موجود بى جان بيافرينند.

______________________________

(1)- شهادت او در جنگ صفين غائله اى به پا كرد، زيرا حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده بودند كه عمّار به دست گروه سركش كشته مى شود. از اين رو، وقتى او شهيد شد، عدّه اى از مردم و ياران معاويه

نسبت به معاويه بدبين شدند؛ ولى با يك تفسير غلط خود را نجات داده، گفت: ما عمّار را نكشتيم، بلكه عمّار را كسى به قتل رساند كه او را به اين جنگ روانه كرده است!

(2)- تفسير نمونه، جلد 5، صفحه 425.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 190

قرآن مجيد در 1400 سال پيش انسان را عاجز دانسته، مى فرمايد: «اگر همه افراد دست به دست هم دهند، از خلق يك مگس ناتوانند.» «1» و اكنون در اين عصر نوآورى، انسان حتّى از ادّعاى چنين خلقتى عاجز است تا چه رسد به خلق آن.

اصل مسلّمى در علم تجربى وجود دارد كه موجود زنده از مرده به وجود نمى آيد. و اين كه مردم خيال مى كنند اگر مثلًا دو آجر مرطوب روى هم قرار گيرد، از بين آنها عقرب به وجود مى آيد، گمان باطلى است. حتماً بايد تخم عقرب وجود داشته باشد تا اين كار عملى گردد. و نيز تصوّر اين كه از سيب كرم توليد مى شود، غلط است. حتماً بايد تخم كرم در درون سيب وجود داشته باشد تا كرم به وجود آيد و نيز نه از حيوان، گياه توليد شود و نه از گياه حيوان.

سؤال: روزى كه كره زمين از خورشيد جدا شد و كم كم سرد گشت موجودات زنده از كجا و چگونه به وجود آمدند؟ آيا اين چنين نبوده است كه موجود جاندار از بى جان به وجود آمده باشد؟

جواب: بله، در آن زمان شرايط پيچيده اى وجود داشته است كه موجودات جاندار از موجودات بى جان به وجود آمدند؛ ولى اكنون نه آن شرايط وجود دارد؛ و نه بشر توان دستيابى به آن را دارد.

بنابراين، حيات و زندگى، عجيب ترين

پديده عالم هستى است؛ و از آن عجيب تر خالق اين زندگى و حيات است كه ميليون ها دانشمند- با همه مطالعات و تحقيقاتى كه داشته اند- نتوانستند از راز اين مخلوقِ خالقِ توانا مطّلع گردند! از اين رو، مسأله حيات يكى از مهم ترين دلايل خداشناسى به شمار رفته است.

______________________________

(1)- سوره حج، آيه 73.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 191

اقسام حيات و زندگى

حيات و زندگى بر سه قسم است:

1- حيات و زندگى گياهى و نباتى، كه علامت آن سه چيز است:

الف- رشد و نمو؛ ب- تغذيه؛ ج- توليد مثل.

2- حيات و زندگى حيوانى، كه علاوه بر داشتن ويژگى گياهان زنده، حسّ و حركت نيز دارد.

3- حيات و زندگى انسانى، كه علاوه بر پنج ويژگى كه در زندگى نباتى و حيوانى ذكر شد، از ويژگى هاى علم و دانش؛ ايمان و اخلاق، و عشق و اراده نيز برخوردار است. لذا اگر زندگى انسانى فاقد اين سه ويژگى باشد، به زندگى حيوانى تبديل مى شود!

بر همين اساس، قرآن مجيد كسانى را كه مسلمان نيستند، مرده تلقّى مى كند؛ و سپس زندگانى آنها را از رهگذر اسلام مى شناسد.

منظور از حيات در آيه مثل

بى شك منظور از حيات در اين آيه شريفه، حيات انسانى است؛ يعنى حمزه، يا عمّار، يا هر شخص ديگرى كه مسلمان شود، به وسيله ايمان به خداوند زنده مى گردد، سپس علم و دانش؛ اخلاق و ايمان؛ و عشق و اراده- كه از آثار زندگى انسانى است- در او نمايان مى شود. از اين رو، بر اساس آيه مثل عمّار ياسرها، حمزه ها و شهيدان راه خدا زنده اند و زندگى حقيقتى از آن آنهاست «1»؛ ولى ابوجهل ها مرده و فاقد حيات انسانى هستند (امْواتٌ غَيْرُ احْياءٍ). «2»

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 154.

(2)- سوره نحل، آيه 21.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 192

چرا عرب جاهلى را مرده مى پندارند؟

حضرت على عليه السلام در خطبه 26 نهج البلاغه اين مطلب را مورد بررسى قرار داده، مى فرمايد: «هنگامى كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله مبعوث شد و خداوند او را امين وحى و انذار كننده جهانيان قرار داد، شما عرب ها- كه در سايه اسلام زنده شديد و حيات انسانى يافتيد- داراى ده ويژگى بوديد كه هر يك از ديگرى شرم آورتر است:

1- پيرو بدترين كيش بوديد؛ چه اين كه بدترين خرافه، پرستش بت هاست! مگر انسان عاقل مى تواند قطعه سنگى را با دست خود بتراشد؛ سپس در مقابل او راز و نياز كند و حوائج و خواسته هايش را از او طلب كند و بدتر از آن، براى رسيدن به آرزوهايش فرزند خويش را در مقابل يك بت بى جان و بى روح قربانى كند و در هنگام گرسنگى همان بت را- كه از خرما ساخته شده است- غذاى خود قرار دهد!

2- صلح و آسايش در بين شما نبود و در بدترين سرزمين ها به سر مى برديد.

دائماً، آتش جنگ

و ستيز در بين شما شعله ور بود و آن قدر در اين موضوع مصرّ بوديد كه كينه ها را براى فرزندانتان به ارث مى گذاشتيد و هرگاه موفّق به انتقام نمى شديد و مرگ به سراغ شما مى آمد، به فرزندانتان وصيّت مى كرديد كه حتماً انتقام شما را بگيرند!

3 و 4- فقير و بدبخت بوديد. در ميان سنگهاى خشن و مارهاى خطرناكى- كه فاقد شنوايى بودند- زندگى مى كرديد. بيابان بستر شما بود و آسمان روپوشتان.

5- آب آشاميدنى شما آلوده و كثيف بود و هرگز زلال ننوشيديد؛

6- غذاهايتان ناگوار بود و از آن لذّتى نمى برديد؛

7- خون همديگر را مى ريختيد و ناامنى در بين شما حاكم بود؛

8- پيوند خويشاوندى را قطع نموديد و حتّى به فرزندان خود رحم نكرده، آنها را زنده به گور مى كرديد؛

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 193

9- بت ها در ميان شما برپا و مورد احترام بود؛

10- گناه وجودتان را فرا گرفته بود و سر تا پا غرق در گناه بوديد».

از فرمايش امير المؤمنين عليه السلام استفاده مى گردد كه فقر بر آنها حاكم بود؛ فقر دينى، فرهنگى، سياسى، اقتصادى، امنيّتى و ... خداوند مهربان در ميان چنين مردمى- كه از هر جهت مرده بودند- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را برانگيخت و علم و دانش را براى آنها به ارمغان آورد.

بدين وسيله عربهاى عصر جاهليّت و مسلمانان بعد از ظهور اسلام، با علم و دانش آشنا شدند و طولى نكشيد كه آنها پيشواى جهان دانش شدند. از اين رو، زمينه ساز جنبش و حركت اروپا، آثار دانشمندان اسلامى بود كه حدود چهار الى پنج قرن پيش سبب روى آوردن آنها به علم و دانش شد. اگرچه متأسّفانه، مسلمانانى كه

وارثان علم و امير دانش جهان بودند، از فراگيرى علوم تجربى و صنعت بازماندند و امروز دست نياز به كشورهاى اروپايى دراز كردند و آنها نيز با اعزام كارشناسان خود، حامل فساد و فحشاء شدند.

اكنون بر فرهيختگان علم و دانش لازم است تا تاريخ و آثار دانشمندان اسلامى، اعترافات دانشمندان غربى به پيشرفتهاى مسلمانان در علم، اختراعات و ابتكارات علمى مسلمانان قبل از نهضت اروپا و ... را مورد توجّه قرار داده، با تدريس اين گونه مطالب در دانشگاهها و مراكز علمى، نسل جوان را براى فعّاليّت هر چه بيشتر، با نسل پيشين پيوند دهند.

آثار و بركات نور

اشاره

در مثال دوّم، ايمان به نور و كفر به ظلمت تشبيه شده است. براى روشن شدن و درك عظمت نور ايمان، شايسته است به آثار و بركات نور مادّى اشاره شود:

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 194

لطيف ترين و سريع ترين موجود در عالم مادّه، نور است؛ چه اين كه نور در يك ثانيه 300 هزار كيلومتر را طى مى كند. به عبارت ديگر، نور با سرعت خود در يك ثانيه مى تواند، هفت و نيم بار به دور كره زمين بچرخد! زيرا قطر كره زمين در خط استوا 40 هزار كيلومتر است و حاصل تقسيم 300 هزار بر 40 هزار، هفت و نيم خواهد بود.

از اين رو، همه بركات عالم مادّه، از نور است؛ چه اين كه به بركت نور، موجودات زندگى مى كنند؛ به بركت نور، بيمارى ها و ميكروبهاى بيمارى زا نابود مى شوند؛ به بركت نور، گياهان رشد و نمو مى كنند؛ به بركت نور، ميوه ها به ثمر مى رسند؛ به بركت نور، فضا گرم مى شود؛ به بركت نور، فضاى اطراف روشن مى شود و بالاخره به بركت

نور، باران رحمت الهى مى بارد.

اسلام و ايمان نيز همچون نور، روشنايى دارد؛ چه اين كه حضرت حمزه و عمّار پيش از اسلام، همانند ساير عرب هاى جاهليّت مرده بودند؛ سپس با گرايش به خداوند به وسيله اسلام و نور ايمان زنده شدند و با همين نور حقيقت ساز، راه خود را انتخاب كردند. قطعاً، دارنده چنين نورى، همانند كسى نيست كه غرق در ظلمات است!

نور فرقان

يكى از آيات قرآن كه در اين زمينه نازل شده و بسيار پرمعنا و نويدبخش است، آيه 29 سوره انفال است: «يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا انْ تَتَّقُواللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقاناً» اى كسانى كه ايمان آورديد! اگر تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند براى شما فرقان را قرار مى دهد.

فرقان در لغت، تميز حقّ از باطل است؛ يعنى اگر انسان باتقوا شد، خداوند نور و روشنايى در دل او قرار مى دهد كه مى تواند حقّ را از باطل تميز دهد. از اين

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 195

رو، گاهى در ميان مردم عوام و درس ناخوانده، افرادى يافت مى شوند كه داراى چنين نورى هستند كه با آن از حوادث و ماجراهاى گنگ و تاريك باخبرند؛ به گونه اى كه هم منشأ حوادث را مى دانند و هم از هدف آنها آگاهند. دارندگان نور فرقان، نه آلت دست شيطان مى شوند؛ و نه گرفتار شيّادهاى گمراه؛ زيرا نور فرقان چراغ هدايت و راهنماى آنهاست و به همين جهت، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرموده است: «الْمُؤمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ» انسان مؤمن با نور خدا حركت مى كند. «1»

تقوا ثمره روزه و فرقان ميوه تقوا

ماه مبارك رمضان، ماه تقوا و نور است، انسان مسلمان با روزه دارى براى خدا، به تقواى بيشترى دست مى يابد به گونه اى كه نهال تقوا در وجود او ريشه مى دواند (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون). بنابراين، تقوا ثمره و نتيجه روزه است و بر اساس آيه شريفه، فرقان نيز ثمره تقواست. شايسته است در اين شب ها و روزهاى پربركت رمضان- مخصوصاً در هنگام سحر- دست به دعا برداريم و تقوا و فرقان را از خدا طلب كنيم (اللهمّ آمين!).

زيبا جلوه كردن اعمال زشت در نظر كفّار

در پايان آيه شريفه، خداوند مى فرمايد: «اعمال زشت كفّار در نظر آنها تزيين شده و زيبا جلوه كرده است.»؛ زيرا حُبّ ذات، هواپرستى، خودخواهى، غرور و مانند اينها، سبب مى گردد تا آنها توجّهى به اعمال زشت خود نكرده، عمل خود را تزيين شده و خدمت به ديگران بپندارند.

***______________________________

(1)- بحار الانوار، جلد 64، چاپ بيروت، صفحه 75.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 197

فصل چهاردهم: سيزدهمين مثال: شرح صدر

اشاره

خداوند متعال در سيزدهمين مثل از آيه هاى قرآن مجيد، در آيه 125 سوره انعام مى فرمايد: «فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ انْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ انْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَانَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لايُؤمِنونَ» آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى [پذيرش اسلام، گشاده مى سازد؛ و آن كس را كه [به سبب اعمال زشتش بخواهد گمراه سازد، سينه اش را آن چنان تنگ مى گرداند كه گويا مى خواهد به آسمان بالا برود؛ اين گونه خداوند پليدى را بر افرادى كه ايمان نمى آورند، قرار مى دهد!

دورنماى بحث

آيه شريفه، در صدد بيان زمينه هاى روحى مردم در پذيرش حق است، آنچه از ظاهر آيه استفاده مى گردد اين است كه: مردم در اين جهت متفاوتند؛ بعضى از مردم آن قدر روحشان پاك و قلبشان نورانى است كه با اوّلين برخورد با قرآن، با آغوش باز اسلام را پذيرايند و خداوند هم در عوض به آنان شرح صدر مى بخشايد. در مقابل، افرادى هستند كه زمينه پذيرش حق در آنان نيست و چنانچه تمام قرآن بر آنان خوانده شود، تأثيرگذار نيست؛ از اين رو، خداوند قلب آنها را تنگ و تاريك مى گرداند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 198

شرح و تفسير

«فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ انْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاسْلامِ» هر كسى را كه خداوند بخواهد هدايت كند و او را رهنمون شود، سينه اش را گشاده و فراخ مى گرداند و براى دريافت حق به او شرح صدر مى بخشايد. به عبارت ديگر، او را دريا دل و با ظرفيّت قرار مى دهد. «وَ مَنْ يُرِدْ انْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً» هر كس را كه بخواهد گمراه

كند، سينه اش را تنگ و تاريك و ظلمانى قرار مى دهد؛ به گونه اى كه طاقتش سلب مى شود و با كوچكترين مشكلى تعادل فكرى خويش را از دست مى دهد.

«كَانَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ ...» آن قدر سينه اش را تنگ و تاريك مى گرداند كه گويا مى خواهد به آسمان پرواز كند؛ يعنى همان گونه كه پرواز به آسمان براى انسان بدون وسيله محال است، تحمّل اين تاريكى و تنگى نيز براى اين عدّه مشكل و محال است و خداوند اين گونه پليدى و كفر را، در دل افراد بى ايمان قرار مى دهد.

پيام هاى آيه

1- هدايت و ضلالت به دست خداست

آنچه مطابق با ظاهر آيه است، اين است كه هدايت و ضلالت انسانها از طرف خداوند صورت مى گيرد و مفهوم آن چيزى جز جبر نيست. در اين صورت، اسلام و كفر دو امر غير اختيارى است و قبول آن به عقيده ما با عدالت خداوند سازگار است. از اين رو، براى روشن شدن مطلب، لازم است مقدّمه اى ذكر گردد:

در ميان فِرَق و گروههاى اسلامى- كه از سرچشمه زلال ولايت و امامت دور مانده اند- گروهى مذهب «جبر» را پذيرفته اند و معتقدند كه انسان در كارهاى خود اختيارى ندارد. اعتقاد به اين مذهب- كه مخالف عقيده شيعه است- مساوى با انكار اصول پنجگانه دين است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 199

اوّلين اصلى كه بر اساس اين مذهب ناديده گرفته مى شود، عدل الهى است؛ چه اين كه اگر انسان در كارهايش مجبور باشد، عذاب كافر و ثواب مؤمن بر خلاف عدالت است؛ زيرا نه كافر در كفرش اختيار داشته است؛ و نه مؤمن در ايمانش. به همين جهت، قائلين به جبر عدل الهى را نمى پذيرند.

دوّمين اصلى كه با اعتقاد به جبر ناديده گرفته مى شود،

اصل توحيد است؛ چه اين كه خدايى كه عادل نباشد و مردم مجبور را بى جهت كيفر و پاداش دهد، شايسته خدايى نيست و نمى تواند اين جهان پهناور را- كه بر اساس نظم و حكمت اداره مى شود- تدبير كند.

از اين رو، ارسال رُسُل و بعثت پيامبران نيز بى معنا خواهد بود. چه اين كه انبيا توان هدايت كفّار را ندارند؛ زيرا آنها بى اختيار كفر مى ورزند، و نيز انبيا بر ايمان مؤمنان بى تأثيرند؛ زيرا با جبرى كه وجود دارد- احتمال انحراف در آنها نمى رود، به عبارتى اوّلى محال است و دوّمى تحصيل حاصل؛ و هر دو از نظر فلسفى غير ممكن.

امامت نيز- كه تداوم بخش نبوّت است- به دليل فوق، باطل مى شود. آخرين اصلى كه با اعتقاد به جبر باطل مى گردد، اصل معاد است؛ چه اين كه معاد مبتنى بر اختيار است. بنابراين، اگر همه انسانها مجبور و بى اختيار باشند، كيفر و پاداش؛ بهشت و جهنّم؛ قيامت و رستاخيز؛ همه و همه بى معنا مى شود.

در نتيجه با اعتقاد به جبر نه مى توان مسلمان بود؛ و نه اصل اسلام را پذيرفت. «1» از اين رو شيعه بايد با تمام وجود خداوند را شاكر باشد كه به بركت وجود ائمّه و در پرتو نور ولايت معصومان عليهم السلام نه در وادى تاريك «جبر» گرفتار شده است؛ و نه به بيابان ظلمانى «تفوض» قدم گذاشته، بلكه در بين اين دو مكتب انحرافى، راه مستقيم و روشنى را انتخاب كرده است.

______________________________

(1)- اعتقاد به جبر علل و عوامل مختلفى دارد، براى مطالعه بيشتر به كتاب «پنجاه درس اصول عقايد»، صفحه 118 به بعد ر. ك.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 200

مثالهاى زيباى قرآن ج 1 250

با توجّه به اين مقدّمه، آيا آيه مذكور دليل بر «جبر» نيست؟

آنچه آيه شريفه بر آن دلالت دارد، اين است كه: گام اوّل هدايت و ضلالت را خود انسان برمى دارد آنگاه، در صورتى كه اوّلين گام را به سمت هدايت برداشت، مشمول هدايت الهى مى گردد؛ و در صورت ديگر، كه اوّلين گام را به سمت ضلالت برداشت، مشمول ضلالت الهى مى شود؛ مثلًا سلمان فارسى از ايران حركت مى كند و براى رسيدن به سرچشمه نور، سختى ها و مشكلات فراوانى را تحمّل مى كند؛ حتّى به بردگى گرفته مى شود. تا اين كه به سرچشمه نور مى رسد و مسلمان مى گردد. او چون گامهاى اوّليّه را با اختيار خود برداشته بود مشمول هدايت الهى قرار گرفت و خداوند به او شرح صدر و سينه اى گشاده عنايت كرد.

امّا ابوجهل و ابو لهب- با اين كه از اوّل در كنار چشمه هدايت بوده اند- ولى گامهاى اوّليّه لجاجت و عناد و دشمنى را به اختيار خود و به تبعيّت از شيطان برداشتند و چشم و گوش خود را در مقابل نداى حق بستند. بر اين اساس، خداوند نيز آنها را گمراه كرد و قلب آنها را تنگ و تاريك نمود؛ پس هدايت و ضلالت الهى، نتيجه و مجازات گامهاى اوّليّه خود آنهاست. بنابراين، آيه شريفه فوق و ديگر آيات، هيچ منافاتى با اختيار انسان ندارد. «1»

2- اعجاز علمى قرآن در آيه مَثَل

اگر چه مفسّران جمله «كَانَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ» را كنايه از كار غير ممكن و محال دانسته اند؛ ولى امروزه با توجّه به پيشرفت علوم بشرى و دستيابى به فضا، تفسير ديگرى نيز مى توان براى آن جمله بيان كرد كه نشانگر اعجاز علمى

قرآن مجيد است. «2»

______________________________

(1)- براى توضيح بيشتر به كتاب «پنجاه درس اصول عقايد»، صفحه 137 به بعد ر. ك.

(2)- اعجاز قرآن شاخه هاى مختلفى دارد كه يكى از آن، اعجاز علمى است؛ براى توضيح بيشتر به تفسير پيام قرآن، جلد 8، صفحه 113 به بعد ر. ك.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 201

دانشمندان كشف كرده اند كه اطراف كره زمين را هوا (اكسيژن) فرا گرفته است، و اين هوا از هر طرف تا ارتفاع 30 كيلومترى ادامه دارد؛ ولى آنچه از اين اكسيژن ها استفاده مى شود، تنها فضاى چند كيلومترى پايين آن است؛ چه اين كه هر چه اكسيژن به طرف بالا برود، استفاده از آن مشكل تر و سبب تنگى نفس مى شود.

به همين جهت، كوهنوردانى كه به ارتفاعات بلند صعود مى كنند، گاهى از اوقات دچار هواگرفتگى مى شوند؛ يعنى به همان هوايى مى رسند كه استفاده از آن مشكل است و باعث تنگى نفس آنها مى گردد و چه بسا، سبب بيهوشى و مرگ آنها مى شود!

و نيز به همين جهت، هواپيماهايى كه در ارتفاع بالا پرواز مى كنند، بايد به قدرى مجهّز باشند كه هواى داخل هواپيما را تنظيم كنند؛ در غير اين صورت، مسافران نمى توانند از هواى آن ارتفاع استفاده كنند و اگر دستگاه تنظيم هوا دچار مشكل گردد، مسافران بايد از ماسكهاى مخصوص كه براى چنين لحظاتى تهيّه شده است، استفاده كنند وگرنه هواپيما مجبور است براى حفظ جان مسافران در ارتفاع پايين به پرواز خود ادامه دهد.

در آن هنگامى كه آيه فوق نازل شد، انسان از اين مسأله علمى مهم بى اطّلاع بود؛ ولى قرآن مجيد در آن زمان (1400 سال پيش) پرده از اين راز علمى برداشت و قابل

استفاده نبودن هواى آسمانها را بيان كرد و انسانهاى گمراه را به كسانى تشبيه كرد كه در چنين هوايى تنفّس مى كنند و دچار تنگى نفس مى شوند.

3- شرح صدر

وقتى حضرت موسى عليه السلام به مقام نبوّت نائل شد، چند چيز از خداوند طلب

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 202

كرد؛ يكى از آنها شرح صدر بود (قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى ...) «1»

و نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بى آن كه تقاضا كند- اين نعمت بزرگ الهى را از خداوند متعال دريافت نمود (الَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكْ؟) «2»

خلاصه اين شرح صدر چه معنايى دارد؟

«صدر» در اينجا به معناى سينه نيست، بلكه به معناى روح و فكر است؛ بنابراين «شرح صدر» به معناى داشتن فكر و روح باز است؛ يعنى كسى شرح صدر دارد كه داراى تفكّر عميق، صبر و حوصله زياد و فكر و روحى وسيع باشد؛ به گونه اى كه در برابر سخت ترين حوادث نلغزد. به همين جهت، شرح صدر يكى از لوازم مهمّ ترقّى و تعالى به سوى خدا شناخته شده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله و همسايه يهودى

يكى از همسايگان آن حضرت- كه مردى يهودى بود- هر روز به هنگام عبور آن حضرت، از بالاى بام به بهانه ريختن خاكروبه ها در كوچه، خاكسترى همراه با آتش بر سر و صورت آن حضرت مى ريخت. اين برنامه هر روز ادامه داشت؛ تا آن كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از كوچه گذشت و متوجّه خاكستر همسايه يهودى نشد. آن حضرت كنجكاو گشته، علّت آن را جويا شد. اصحاب و ياران عرض كردند:

بحمداللّه مريض شده است و در بستر بيمارى به سر مى برد؛ پيامبر به قصد عيادت به طرف منزل يهودى حركت كرد، هنگام در زدن، همسر آن مرد يهودى از پشت در منزل گفت: كيست؟ حضرت جواب داد: پيامبر اسلام! زن گفت: كارت چيست؟ حضرت

فرمود: به عيادت شوهرت آمده ام! زن بى اختيار در را باز كرد.

حضرت داخل شد و كنار بستر يهودى قرار گرفت. پيامبر صلى الله عليه و آله با احوالپرسى به

______________________________

(1)- سوره طه، آيه 25.

(2)- سوره شرح، آيه 1 و ديگر آياتى از قبيل: سوره نحل آيه 106 و سوره زمر، آيه 22.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 203

گونه اى برخورد كرد كه گويا اين يهودى هيچگونه اذيّت و آزارى نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روا نداشته است!

وقتى يهودى اين شرح صدر و گذشت و اغماض پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد، عرض كرد:

يا رسول اللّه! آيا اين برخورد جزء برنامه دين توست، يا از اخلاق شخصى شماست؟ حضرت فرمودند: جزء برنامه دين اسلام است.

من بد كنم و تو بد مكافات كنى پس فرق ميان من و تو چيست بگو

از اين نمونه، در زندگى پيامبران، امامان و عالمان دينى فراوان است.

مثلًا شخصى در شيراز، نامه اى به يكى از علماى آن شهر مى نويسد و بى اندازه آن عالم را مورد فحّاشى و هتّاكى قرار مى دهد. آن عالم روز بعد نويسنده آن نامه را ديده، به او مى گويد: نامه اى به من نوشته بودى آن را انداختم. «1»

ظاهراً مشكل مالى داشتى؛ اين پول را بگير انشاء اللّه مشكلت با آن حل شود! نويسنده نامه خوشحال شده، با خود مى گويد: «خوب شد آقا نامه ما را مطالعه نكرده است!»

بنابراين، يك انسان مسلمان بايد با تأسّى به پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله داراى شرح صدر، سينه گشاده و دريا دل باشد. با همّت بلند ناملايمات را تحمّل كرده، با كوچكترين مشكل ناسپاسى نكند و انتقام جويى

و كينه جويى را پيشه خود قرار ندهد.

پروردگارا! به بركت اين ماه (رمضان)، شرح صدر و تحمّل ناملايمان را به همه ما ارزانى فرما.

______________________________

(1)- آن عالم نامه را خوانده بود و به پشت كتابها انداخته بود به همين جهت توريه كرد و گفت: نامه ات را انداختم. او منظورش اين بود كه نامه را به پشت كتابها انداختم؛ ولى نويسنده نامه تصوّر كرد كه آن عالم نامه را نخوانده، گم كرده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 205

فصل پانزدهم: چهاردهمين مثال: مبدأ و معاد

اشاره

خداوند در آيه 57 سوره اعراف به عنوان چهاردهمين مثل از مثلهاى زيبايى قرآن مى فرمايد: «وَهُوَ الَّذى يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَى رَحْمَتِهِ حَتّى اذآ اقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَانْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَاخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذكَّرُونَ». او كسى است كه بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش [باران رحمتش مى فرستد؛ تا ابرهاى سنگين بار را [بر دوش كشند؛ [پس ما آنها را به سوى زمينهاى مرده مى فرستيم؛ و به وسيله آنها، آب [حيات بخش را نازل مى كنيم؛ و با آن، هر گونه ميوه اى را [نيز در قيامت زنده مى كنيم؛ شايد [با توجّه به اين مثال متذكّر شويد!

دورنماى بحث

آيه شريفه، پيام آور دو مطلب سرنوشت ساز است. صدر آيه، متضّمن توحيد و خداشناسى و دليلى قانع كننده بر اثبات مبدأ است. و ذيل آن، با ارائه مثال زيبايى بر جهان آخرت، اشاره به معاد دارد.

اهميّت مبدأ و معاد: مبدأ و معاد از مسايل بسيار مهمّى است كه در قرآن مجيد بطور گسترده مطرح شده است به گونه اى كه حدود دو هزار آيه از آيات قرآن (يعنى يك سوم مجموع آيات قرآن) به معاد تعلّق گرفته است

و يك سوم آن نيز

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 206

آيات مربوط به مبدأ مى باشد. و اين مطلب نشانه اهميّت مبدأ و معاد و روز رستاخيز است. مسايلى كه آيات بدان پرداخته اند، از قبيل: دادگاه عدل الهى؛ بهشت و جهّنم؛ نامه اعمال؛ تجسّم اعمال؛ معاد جسمانى؛ و ميوه هاى بهشتى و ...

است. رمز اين همه با اهميّت شمردن معاد روشن است؛ زيرا انسان در صورتى در مسير سعادت حركت مى كند و به آن نائل مى شود كه به دو اصل مهم معتقد باشد:

نخست، اصل مبدأ و يكتاپرستى و ديگر، اعتقاد به معاد و بازگشت انسان به خدا.

اعتقاد به خدا، به انسان مى آموزد كه خداوند در همه جا و در همه حال مراقب انسان است (هُوَ مَعَكُمْ ايْنَما كُنْتُمْ) «1» اعتقاد به معاد، مى آموزد كه خداوند به تمام اسرار درونى انسان آگاه است و اعمال از نظر خدا پوشيده نيست (انَّ اللَّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور) «2»، (يَعْلَمُ خائِنَةَ الاعْيُنِ وَ ما تُخْفِى الصُّدُورُ) «3» بنابر آيات قرآن، روز رستاخيز پرونده اعمال هر انسانى در دادگاه عدل الهى مورد بررسى قرار مى گيرد؛ دادگاهى كه نه مى توان قاضى آن را فريب داد و نه شهود آن قابل انكار است. بر اساس آيه شريفه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ» «4» و نيز آيه شريفه «لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبِيرَةً الّا احْصيها» «5» كوچكترين و بزرگترين عمل هر انسانى مورد قضاوت حضرت حق قرار مى گيرد و انسان در برابر آن مسئول است.

توجّه به دو اصل مذكور سبب مى شود كه انسان در همه حال خدا را بر اعمال خود ناظر بداند و معصيت نكند و

چنانچه از ياد خدا غافل شد شيطان بر او مسلّط مى شود؛ همان گونه كه آيه شريفه مى فرمايد: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ

______________________________

(1)- سوره حديد، آيه 4 و آيه 7 سوره مجادله نيز به همين مضمون دلالت دارد.

(2)- اين جمله در آيات زيادى از قرآن مجيد از جمله آيه 119 آل عمران آمده است.

(3)- سوره غافر، آيه 19.

(4)- سوره زلزل، آيه 7 و 8.

(5)- سوره كهف، آيه 49.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 207

نُقَيِّضْ لَهُ شيطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» هر كس از ياد خدا روى گردان شود، شيطان را به سراغ او مى فرستيم؛ پس همواره قرين و همراه او خواهد بود! «1»

جسمانى و روحانى بودن معاد

معاد از نظر قرآن، جسمانى و روحانى است؛ يعنى در روز قيامت هم جسم انسان محشور مى شود و هم روح انسان. به عبارت ديگر، هم روح انسان مشمول نعمتها و عذابهاى الهى قرار مى گيرد و هم جسم؛ زيرا مقتضاى عدل الهى بر اين نهاده شده است كه اگر انسان در دنيا مرتكب ثواب يا گناهى شد چون جسم و روح به همراه يكديگر انجام داده اند، در قيامت عذاب و پاداش نصيب هر دو شود.

اساساً، در صدر اسلام آنچه موجب تعجّب منكران معاد واقع شد، معاد جسمانى بود نه روحانى؛ زيرا عقل بسيارى از مردم، در چشم آنهاست و تنها آنچه را مى بينند، باور مى كنند. از اين رو، منكران معاد مى پرسيدند: چگونه ممكن است اين انسان پس از مرگ و تبديل شدن به خاك، دوباره زنده شود و با همين جسم و بدن خاكى در قيامت مورد ثواب و عذاب قرار گيرد؟ در پاسخ به اين شبهه خداوند متعال در سوره سبأ آيه 7

و 8 مى فرمايد: «وَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ اذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ انَّكُم لَفى خَلْقٍ جَديدٍ، افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً امْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لايُؤمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فَى الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعيدِ» كافران گفتند: «آيا مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر مى دهد هنگامى كه [مرديد] سخت از هم متلاشى شديد، [بار ديگر] آفرينش تازه اى خواهيد يافت؟! آيا او بر خدا دروغ بسته يا به نوعى جنون گرفتار است؟! [چنين نيست بلكه كسانى كه به

______________________________

(1)- سوره زخرف، آيه 36.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 208

آخرت ايمان نمى آورند، در عذاب و گمراهى دورى هستند [و نشانه گمراهى آنها همين انكار شديد است . «1»

قرآن مجيد براى اثبات معاد جسمانى و روحانى به مثل تمسّك جسته است؛ همان گونه كه سيره قرآن در مورد تفهيم، استفاده از مثل است، براى اين مطلب نيز سه مثل ذكر شده است:

1- مثال به زندگى گياهان و تشبيه جهان پس از مرگ، به زنده شدن گياهان.

2- مثال به دوران جنين كه خلقت انسان از نطفه كوچكى شروع مى شود و هر روز براى جنين، يك معاد و زندگى جديدى به شمار مى رود.

3- مثال به خواب اصحاب كهف، كه خواب آنها همانند مرگ بود و خداوند پس از سالهاى طولانى آنها را زنده گردانيد.

وگرنه چطور ممكن است كسى سيصد و اندى سال بخوابد در حالى كه نه آبى بنوشد و نه غذايى بخورد و سپس سالم از خواب برخيزد؟

بنابر آيه قرآن، اصحاب كهف در حدود يك ميليون روز خواب بودند. اين افراد بى آن كه آبى بنوشند و غذايى بخورند بعد از اين مدّت طولانى، سالم از

خواب برخاستند؛ در حالى كه يك انسان بطور عادى، دو تا سه روز بيشتر بدون آب و غذا دوام نمى آورد.

يكى از شگفتيهاى خلقت، قلب انسان است؛ تعداد ضربان قلب هر انسان در هر روز در حدود 100 هزار بار است. حال اگر عمر معمولى يك انسان را هفتاد سال بدانيم، بيش از 250 ميليون بار اين قلب ضربان دارد. (عجباً لحكمة اللّه!)

اگر تنها قلب انسان براى خداشناسى وجود داشت، كافى بود كه انسان سر تسليم در مقابل خالق خود فرو آورد و در نتيجه، اگر بدن اصحاب كهف با همان

______________________________

(1)- براى آگاهى بيشتر از مسايل مربوط به معاد جسمانى، به تفسير پيام قرآن، جلد 5، صفحه 307 مراجعه كنيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 209

موادّ غذايى قبل از خوابيدن بخواهد يك ميليون روز زنده بماند و قلب به كار خود ادامه دهد، بايد ضربان قلب در هر روز، بيش از يك بار نباشد! بنابراين، اصحاب كهف انسانهاى شبيه مرده اى بودند كه خداوند بعد از سيصد و اندى سال آنها را بيدار كرد. خداوندى كه قادر است اصحاب كهف را بعد از يك خواب يك ميليون روزه بيدار كند، چگونه قادر نخواهد بود كه مردگان را زنده كند!

به همين جهت، خداوند در ذيل آيه مربوط به اصحاب كهف، مى فرمايد:

«لِيَعْلَمُوا انَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ» خداوند اينها را زنده كرد تا بدانيد وعده خدا (نسبت به قيامت) حق است.

شرح و تفسير آيه

آيه محل بحث، يكى از سه آيه اى است كه مسأله رستاخيز را به حيات مجدّد گياهان تشبيه كرده است. «هُوَ الَّذى يُرْسِلُ الرِّياحَ ...» خداوند كسى است كه بادها را به عنوان بشارت دهنده، پيش از باران مى فرستد تا

به وسيله بادها آسمانها را آماده بارش كند.

«حَتّى اذا اقَلَّت سَحاباً ثِقالًا ...» بادها تا آنجا ادامه مى يابد كه ابرهاى سنگين وزن را جمع مى كند. «1»

خداوند ابرهاى باران زا را به وسيله آن بادها به سوى شهرهاى مرده به حركت درمى آورد و سپس از اين ابرهاى سنگين وزن، باران بر شهرهاى مرده مى بارد و بدين وسيله زمين مرده زنده مى گردد.

«فَاخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ ...» خداوند با بارش باران بر سرزمين هاى مرده، انواع ميوه ها را مى روياند.

______________________________

(1)- قرآن مجيد، در 1400 سال پيش، اين راز علمى را بيان كرد كه ابرها بر دو گونه هستند: باران زا و معمولى؛ و ابرهاى باران زا سنگين تر از معمولى هستند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 210

«كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» خداوند مردگان را در روز قيامت همانند سرزمينهاى مرده، زنده مى گرداند. در پايان آيه، خداوند فلسفه مثل را، تذكّر و بيدارى انسانها مى شناسد و مى فرمايد: «ما اين مثلها را مى زنيم، شايد باعث تذكّر، تفكّر و بيدارى شما شود».

ميوه هاى مختلف از آب و هوا و زمين واحد!

همان گونه كه قبلًا اشاره شد، يكى از حجابهاى معرفت براى انسان حجاب عادت است. وقتى انسان به چيزى عادت كرد، به عمق و ماهيّت آن نمى انديشد و اين يك حجاب بزرگ است! از اين رو، رويش انواع گياهان، گلها و ميوه ها از يك زمين و يك آب و هوا، از شگفتيهاى طبيعت است! اين مهم، واقعاً از قدرت بى بديل و بى نظير خداوند است كه از يك زمين و يك آب و هوا، گلهايى را با رنگها و برگهاى متفاوت و ميوه هايى را با طعم و مزّه هاى مختلفى مى روياند و اين خلقت شگفت به انسان مى آموزد كه از حيات مجدّد در روز قيامت

تعجّب نكند؛ چه اين كه از همين در روز قيامت، انواع و اقسام انسانهاى نيك، از قبيل: پيامبران، صالحان، امامان و شهدا و انسانهاى پست از قبيل فرعونها، نمرودها، معاويه ها، صدام ها و ... مبعوث مى گردد. انسان هر ساله صحنه معاد را در روى زمين مى بيند و به تعداد سالهاى عمرش تكرار صحنه معاد را شاهد است، شگفت آن كه در روز قيامت وقتى انسانها مى خواهند از قبرها برانگيخته شوند، بارانى بر زمين مى بارد؛ سپس انسانها زنده مى شوند! «1»

قانون كلّى كه از آيه شريفه استفاده مى گردد اين است كه اصول كلّى حيات و مرگ در تمام جانداران يكسان است. بنابراين، همان گونه كه در عالم گياهان و

______________________________

(1)- بحار الانوار، چاپ بيروت، جلد 6، صفحه 329، حديث 13، و جلد 7، صفحه 39.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 211

نباتات زندگى پس از مرگ وجود دارد، درباره انسان نيز چنين است.

سؤال: در جهان نباتات و گياهان زندگى دوباره امكان پذير است؛ زيرا گياهان به وسيله بذرها و دانه ها دوباره رشد و نمو مى كنند. به خلاف انسان كه كاملًا از بين مى رود و تبديل به خاك مى شود. پس چگونه ممكن است انسان از خاك مرده دوباره به وجود آيد و زنده شود؟

جواب: اين گونه نيست كه هميشه گياهان با بذر و دانه زنده شوند، بلكه گاهى از اوقات حيات و مرگ گياهان مانند مرگ و زندگى انسان است؛ مثلًا در پاييز وقتى برگ درختان زرد مى شود و مى ريزد، همين برگها در پاى درختان كم كم تبديل به خاك مى شوند و سپس در بهار جذب ريشه درخت مى گردند و قسمتى از آنها دوباره تبديل به برگ درخت مى شود؛ يعنى برگ درختى كه كاملًا

نابود و تبديل به خاك شده بود دوباره حيات مجدّد مى گيرد. انسان نيز چنين است؛ مى ميرد و تبديل به خاك مى شود و دوباره مبعوث مى گردد.

بنابراين، انسان هر سال- بطور مكرّر- معاد را با چشم خود مى بيند، ولى غافل است از اين كه همان خدايى كه گياهان را پس از مرگ دوباره زنده مى كند، قادر است انسان را نيز پس از مرگ زنده گرداند.

آثار معاد

اعتقاد به معاد به انسان مى آموزد كه انسان سر تسليم در آستان حضرت حق فرو آورد و هرگز به كسى ظلم و خيانت نكند و اين اثر به خوبى در كلام مولاى متقيان، على عليه السلام ديده مى شود، حضرت در خطبه 224 نهج البلاغه، خطاب به برادرش، عقيل، در جمله اى بسيار زيبا مى فرمايند: «وَ اللّهُ لَأَنْ ابِيتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً، اوْ اجَرَّ فِى الْاغْلالِ مُصَفَّداً، احَبُّ الَىَّ مِنْ انْ الْقَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقيامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ العِبادِ» به خدا قسم اگر على در شب [به جاى بستر نرم و آرام

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 212

بر نوك خارهاى سعدان «1» قرار گيرد و بيدار باشد و روزها او را غل و زنجير كنند و در كوچه و بازار بگردانند، براى على گواراتر است از اين كه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات كند؛ در حالى كه به بنده اى از بندگان خدا ظلم كرده باشد!

آيا چنين زمامدارى- كه به مبدأ و معاد يقين دارد و آن را باور كرده است- هرگز ظلم و خيانت مى كند؟! آيا چنين حاكم و فرمانروايى هيچ گاه تبعيض ناروا انجام مى دهد؟! آيا چنين رييس حكومتى كمترين خطا و اشتباهى را از اطرافيانش مى پذيرد و

يا تحمّل مى كند؟!

مسلّماً جواب تمام اين سؤالات منفى است؛ چه اين كه چنين انسانى معتقد به قيامت است و با اعتقاد به معاد و قيامت، كوچكترين گناه را بزرگ شمرده، آن را مرتكب نمى شود.

آن گاه حضرت در ادامه اين خطبه، دو داستان عبرت آموز از برادرش عقيل، و اشعث بن قيس منافق، نقل مى كند كه آثار اعتقاد به معاد در اين دو داستان به خوبى نمايان است. «2»

***______________________________

(1)- خار سعدان بسيار عجيب است؛ مانند خنجر محكم و تيز است و به هر جاى بدن برخورد كند، مجروح مى سازد.

(2)- در مباحث گذشته به اين دو داستان اشاره شد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 213

فصل شانزدهم: پانزدهمين مثال: بلد طيّب

اشاره

در آيه 58 سوره اعراف، پانزدهمين مثال از مثالهاى قرآن مجيد بيان شده است؛ خداوند متعال در اين آيه شريفه مى فرمايد: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذى خَبُثَ لايَخْرُجُ الّا نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ» سرزمين پاكيزه [و شيرين ، گياهش به فرمان پروردگار مى رويد؛ امّا سرزمين هاى بدطينت [و شوره زار]، جز گياه ناچيز و بى ارزش، از آن نمى رويد؛ اين گونه، آيات [خود] را براى آنها كه شكر گذارند، بيان مى كنيم.

دورنماى بحث

اين آيه شريفه- كه بلافاصله پس از مثال چهاردهم ذكر شده- در واقع ادامه همان بحث معاد است؛ و پاسخ به سؤال مقدّرى است كه شايد در ذهن بعضى ها تداعى كند. شرح آن در صفحات بعد خواهد آمد.

اشاره اى به مثال گذشته

در مثال چهاردهم (آيه 57 سوره اعراف) خداوند متعال با يك بيان زيبا، هم دليلى بر مبدأ و اصل توحيد ارائه فرمودند و هم استدلالى به اصل معاد و جهان رستاخيز.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 214

ذكر حركت بادها،

جمع شدن ابرهاى سنگين، نزول باران، دوباره زنده شدن زمين هاى مرده، فراهم آمدن انواع ميوه ها، گلها و درختان، دليل محكمى بر توحيد و خداشناسى بود؛ دليل محكمى كه اگر هيچ دليلى جز اين نبود، براى اثبات وجود خداوند كفايت مى كرد. بى شك با آمدن فصل زمستان آثار مرگ سراسر باغ را فرا مى گيرد؛ باغى با درختان افسرده و بى روح؛ ولى پس از مدّتى به هنگام بهار حيات جديدى در باغ ديده مى شود؛ با انواع درختان سرسبز، گلهاى مختلف، بوته هاى گوناگون، گياهان متفاوت، ميوه هاى ترش و شيرين با رنگهاى متنوّع و ... كه روح انسان را طراوت مى بخشد.

اين طبيعت شگفت، دليل محكمى بر اثبات وجود خداوند قادر مطلق است، كه اگر انسان تنها به برگ سبزى از نشاط طبيعت بينديشد، براى شناخت حضرت حق كافى است.

برگى كه بر اساس گفته دانشمندان، اگر از عرض برش زده شود، داراى هفت طبقه است، كه هر طبقه آن داراى ساختمان مخصوص و وظيفه ويژه اى است. با كمى دقّت خطوط ريزى بر روى اين برگ ظريف مشاهده مى شود كه بسان شبكه لوله كشى يك شهرك مى باشد كه وظيفه آب رسانى و تغذيه قسمتهاى مختلف برگ را به عهده دارد. چه قدرتى اين طبقات هفتگانه را با ظرافت زيبا آفريده است؟! چه خالق حكيمى اين شبكه عظيم و دقيق لوله كشى را در درون اين برگ طرّاحى كرده است؟! از اين رو، نه تنها «برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است معرفت كردگار»، بلكه اگر به دقّت تمام، ساختمان و وظيفه و فوايد آن بررسى شود، بى نهايت كتاب از معرفت كردگار صورت مى گيرد. بنابراين، صدر آيه دلالت بر توحيد

و ذيل آيه (كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى) به مسأله معاد رهنمون است.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 215

شرح و تفسير مثال پانزدهم

همان گونه كه گذشت اين آيه شريفه پاسخ به سؤال مقدّرى است كه ممكن است بعد از توجّه به آيه گذشته مطرح شود كه: اگر آب باران يكى است و زمين ها هم يكسان، و همه زمين ها از آب باران استفاده مى كنند، پس چرا در بعضى از زمين ها گل و گياه و ميوه مى رويد و در بعضى ديگر خار و خاشاك پديد مى آيد؟

اگر باران وحى الهى بر همه دلها و قلبها يكسان مى بارد و همه قلبها در مسير باران رحمت الهى هستند؛ پس چگونه بعضى از قلبها هدايت و مصداق «بلد طيّب» مى گردند و بعضى از دلها گمراه و مصداق «بلد خبث» قرار مى گيرند؟

آيه شريفه در صدد پاسخ به اين پرسش برآمده، مى فرمايد: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاذْنِ رَبِّهِ» سرزمين پاكيزه و شيرين؛ بستر مناسب و لايق، به فرمان پروردگار، گياهان مناسب و خوبى را مى روياند. دلهاى پاك و قلبهاى آماده انسانها نيز بر اثر وحى الهى، ميوه هاى شيرين اخلاص و صفا را پرورش مى دهند.

«وَالَّذى خَبُثَ لايَخْرُجُ الّا نَكِداً» ولى سرزمين خشكيده و شوره زار؛ خاكهاى نالايق و غير مستعد، جز گياهان هرزه و بى ارزش، محصولى ندارد!

«نكد» در لغت عرب به معناى انسان بخيل و خسيس است؛ همان انسانى كه در اصطلاح، مى گويند «نم پس نمى دهد!» اين نوع گياهان را- كه در شوره زار مى رويد- «نكد» ناميده اند؛ زيرا همان گونه كه انسان بخيل به كسى خير و فايده اى نمى بخشد، اين نوع سرزمين ها نيز بى خاصيّت و فاقد ارزشند.

«كَذلِكَ نُصَرِّفُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ» آيات قرآن را با عبارات گوناگون حتّى با مثلهاى

بسيار ساده براى مردم بيان مى كنيم تا با استفاده از آن، مردمى سپاسگزار باشند. بنابراين، نه بر باران رحمت الهى اشكال وارد است و نه بر وحى آسمانى؛ چه اين كه اين دو رحمت الهى به گونه مساوى، زمين ها و دلها را فرا مى گيرند، بلكه اگر اشكالى وجود دارد از خود زمين و دل است؛ زيرا بعضى از

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 216

زمينها استعداد پرورش گياه را ندارند و محصول آنها خار است. به همين گونه، قلب بعضى از انسانها استعداد هدايت شدن را ندارند و خود را بى نياز از وحى مى پندارند.

اين مثل براى چه كسانى است؟

در اين مورد بين مفسّران گفتگوست؛ بسيارى از مفسّران بر اين عقيده اند كه اين آيه درباره مؤمنان و كفّار است؛ يعنى وحى الهى در اين آيه به باران تشبيه شده است و دلهاى بنى آدم به زمينهايى كه باران بر آن مى بارد. بنابراين، باران وحى الهى بر زمين هر دلى مى بارد؛ لكن آن كسانى از باران وحى الهى بهره مند مى شوند و مصداق «بلد طيب» مى گردند كه داراى دلى پاك و پاكيزه باشند. آن گاه ميوه اين سرزمينهاى پاك، اخلاق خوب، ايمان بالا، شوق به اولياء اللّه، اخلاص در عمل، عمل به وظيفه و ... مى باشد؛ ولى در مقابل، دل و قلب كفّار- كه بسان زمين آلوده و كثيفى است- از اين باران وحى بى بهره است.

پيام هاى آيه

1- فاعليّت فاعل و قابليّت هر دو لازم است!

آيه شريفه و ديگر آيات به اين مطلب مهم اشاره دارند كه: براى رسيدن به كمال دو چيز لازم است:

الف- فاعليّت فاعل؛ ب- قابليّت قابل.

يعنى براى رسيدن به كمال هم عوامل و اسباب ترقّى لازم است و هم زمينه هاى ترقّى. بنابراين، تنها فاعليّت فاعل (باران) كفايت نمى كند، بلكه قابليّت قابل (آمادگى و لياقت زمين) نيز لازم است؛ چه اين كه اگر صدها سال باران بر زمين

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 217

شوره زار ببارد، يك گل هم به بار نخواهد نشست.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همان گونه كه سلمان و ابا ذر و ديگر مسلمانان را به اسلام دعوت كرد؛ ابوجهل و ابو لهب و ديگر كفّار را نيز به اسلام فراخواند؛ ولى قلب پاك و پاكيزه سلمان و ابا ذر آماده دريافت حق و سبب رويش نهال ايمان شد. در صورتى كه همان گفتار پيامبر صلى الله عليه

و آله بر قلب شوره زار ابوجهل و ابو لهب تأثير نگذاشت و سبب رويش بخل و كينه در وجود آنها شد.

2- قرآن و وحى براى كفّار نتيجه معكوس مى دهد!

اشاره

گاهى آيات قرآن نه تنها سبب هدايت نمى شود، بلكه باعث ضلالت افراد مى گردد؛ يعنى انسانهاى بدطينت و كافران نه تنها از شنيدن آن بهره اى نمى برند، بلكه با شنيدن آن بر گمراهى و ضلالت آنها افزوده مى شود.

اين مطلب در آياتى از قرآن مجيد، از جمله در آيه 124 و 125 سوره توبه ذكر شده است «وَاذا ما انزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ايُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ ايماناً فَامَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ ايماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَ امَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً الى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرونَ».

هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، منافقين به يكديگر مى گويند: آيا اين سوره، ايمان شما را افزون ساخت؟! [به آنها بگو:] امّا كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده شده است و آنها [به فضل و رحمت الهى خوشحالند. و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده شده، از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند.

سؤال: چگونه ممكن است قرآن مجيد با آيات نورانيش، سبب گمراهى بعضى شود؟

پاسخ: قرآن مجيد همانند چراغى است كه اگر در دست دانشمندى باشد، در

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 218

پرتو نور آن به اكتشافات و اختراعات تازه اى دست مى يابد و سبب پيشرفت آن مى گردد، ولى اگر دزدى بدان دست يابد، سبب سنگين تر شدن جرم و گناهش مى شود، زيرا دزدها با چراغ، كالاى باارزش ترى را به سرقت مى برند.

«چو دزدى با چراغ آيدگزيده تر برد كالا»

در اينجا بر چراغ اشكالى نيست؛ چه اين كه استفاده از آن، بستگى به قابليّت ها و

ظرفيّت ها دارد. باران نازل مى شود، زمين شيرين و مستعد، گل مى روياند؛ ولى در زمين شوره زار نه تنها گل نمى رويد، بلكه خارهاى آن بيشتر مى گردد. در حالى كه طبيعت باران براى هر دو زمين يكسان است.

«فَزادَتْهُمْ رِجْساً الى رِجْسِهِمْ» هر آيه اى نازل مى شد با آن به مخالفت برمى خاستند و به پليدى و دشمنى آنان افزوده مى شد. بنابراين، تعجّبى ندارد اگر بگوييم آيات قرآن براى انسانهاى گمراه، سبب گمراهى بيشتر مى شود!

مردم سه دسته اند

در توضيح مطلب مذكور (گوناگونى ظرفيّت و قابليّت ها) شايسته است به كلام امير المؤمنين عليه السلام- كه خطاب به كميل بيان فرموده است- تمسّك بجوييم؛ كميل بن زياد مى گويد: حضرت على عليه السلام روزى مرا فراخوانده، به سوى قبرستان كوفه برد. هنگامى كه به صحرا رسيديم، آن حضرت آه پر دردى كشيد و فرمود:

«يا كُمَيْلُ بْنَ زيادٍ انَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اوعِيَةٌ فَخَيْرُها اوْعاها» دلها و روح انسانها همچون ظرف هستند بهترين قلبها، آن است كه با ظرفيّت تر (دريادل) باشد.

به عنوان مثال، افراد در استفاده باران متفاوتند:

يكى به اندازه درياچه اى از آب باران استفاده مى كند؛ زيرا ظرفيّتش وسيع است. ديگرى به اندازه يك استكان؛ چون بيش از اين ظرفيّت ندارد و چه بسا فرد

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 219

ديگر، اصلًا استفاده اى نبرد؛ چون ظرف خود را وارونه قرار داده است. در اين مثال، روشن است كه اشكال و تبعيضى از ناحيه فيض خدا نيست، بلكه از ناحيه ظرفيتها و قابليّتهاى انسانهاست؛ سپس حضرت امير عليه السلام خطاب به كميل فرمودند: «فَاحْفَظْعَنّى مااقُولُ لَكَ: النّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبَّانِىٌ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيل نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ»

كميل! آنچه برايت مى گويم، به خاطر بسپار و نسبت به آن محافظت كن. مردم

به سه دسته اند: [مواظب باش ببين كه از كدام گروه به شمار مى آيى!]

1- گروه اوّل، علما و دانشمندان الهى هستند كه مربّى مردمند [دانشمندانى كه هم خود راه حقيقت را طى مى كنند و هم ديگران را رهنمون هستند].

2- كسانى كه خود، فاقد دانشند، ولى در سايه نور دانش دانشمندان حركت مى كنند و در پى تحصيل علم هستند.

3- انسان هاى احمقى كه نه خود راه را مى دانند و نه از رهروان، راه را مى پرسند. آدمهاى احمق بى سر و پايى كه نه خود عالمند و نه بر علم عالم تكيه مى زنند!

حضرت عليه السلام با بيان چهار ويژگى، ماهيّت گروه سوّم را روشن مى سازد:

الف- اتْباعُ كُلِّ ناعِقٍ: به دنبال هر صدايى حركت مى كنند و پاى هر پرچمى سينه مى زنند و هدف خاصّى ندارند.

ب- يَميلُونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ: آنان نان را به نرخ روز مى خورند، و مانند آفتاب گردان به هر طرفى كه باد بوزد، همانند كسانى كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله در زير پرچم آن حضرت جنگيدند و در دوران امامت حضرت على عليه السلام به سراغ معاويه رفته، براى او شمشير زدند! و اگر عمرشان كفاف مى كرد، حتماً در سايه پرچم يزيد به سر مى بردند؛ چه اين كه در آن روز، باد بدان سو مى وزيد!

ج- لَمْ يَسْتَضيئُوا بِنُورِ العِلْمِ: آنان از نور علم بهره اى نبرده اند تا با آن راه را بيابند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 220

د- وَلَمْ يَلْجَؤُوا الى رُكْنٍ وَثِيقٍ: آنها نه تنها فاقد علم و دانشند، بلكه به ستون محكم علم دانشمندان هم تكيه نزده اند. «1»

گروه سوّم- كه انسانهاى كم ظرفيّت و خطرناكى هستند- بنابر آيه شريفه، مصداق «وَ الَّذى خَبُثَ»

شناخته شده اند؛ ولى گروه اوّل و دوّم مصداق «بلد طيّب».

قابليّت، اكتسابى يا جبرى؟

آيا قابليّت قابل- كه شرط كمال است- اكتسابى است يا جبرى؟ به عبارت ديگر، آيا خداوند بعضى از انسانها را با استعداد و پر ظرفيّت آفريده است و بعضى ديگر را نالايق و كم ظرفيّت؟

قابليّت قابل، اكتسابى و تحصيلى است نه جبرى؛ چه اين كه اگر قائل به جبر شويم، آن كسى كه زمين دل او شوره زار است و به جاى گُل، خار و به جاى ميوه اخلاص، ريا مى روياند، بر او گناهى نيست و نبايد مجازات شود و بر اين اساس، برنامه پيامبران نيز بيهوده مى گردد.

از اين رو، هر انسانى كه تلاش و كوشش بيشترى در راه كسب تقوا و معرفت الهى كند، قلب و دلش آمادگى بيشترى براى پذيرش وحى الهى و آيات قرآنى خواهد داشت.

همان گونه كه آيه قرآن اين مطلب را مورد تأكيد قرار داده، مى فرمايد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ فى احْسَنِ تَقْوِيمٍ» ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم. «2»

بنابر آيه شريفه، در خلقت انسانها هيچ تفاوتى صورت نگرفته است؛ هدايت و ضلالت بسته به خود آنهاست. و حتّى شيطان هم خبيث آفريده نشده است؛ به همين جهت او نيز در صف ملائكه قرار داشت و شش هزار سال به عبارت و

______________________________

(1)- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 147.

(2)- سوره تين، آيه 4.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 221

پرستش خداوند مشغول بود. «1»

آرى، مردم با هم تفاوت دارند؛ امّا نه تفاوت بد و خوب، بلكه در بدو خلقت گروهى خوب و گروه ديگر خوبتر آفريده شده اند. از اين رو، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: «النّاسُ معادِنُ كَمَعادِنِ

الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ» «2» مردم بسان معدن و شى ء گرانسنگ هستند؛ عدّه اى همانند طلا، باارزش تر و عدّه ديگر، همانند نقره ارزشمند هستند (يكى باارزش و ديگرى باارزش تر).

در نتيجه هيچ انسانى، شقى، پست و خبيث آفريده نشده است و قابليّت قابل اكتسابى است نه جبرى. باران به هنگام نزول بسيار شفاف و زلال است؛ ولى هنگام برخورد به زمين هاى آلوده و كثيف، آلودگى كسب مى كند. امّا هنگام برخورد با زمين هاى پاك، به همان صورت اصلى و فطريش باقى مى ماند.

لذا محيطهاى آلوده، كتابهاى منحرف، مفاهيم هاى فاسد، دوستان ناباب و خانواده ناسالم همچون زمين آلوده، قلب پاك سرشت انسان را تيره و تار مى كند.

جوانان عزيز! اميدهاى آينده اسلام و انقلاب و كشور!

خداوند شما را همچون قطره هاى زلال و شفّاف باران، پاك آفريده است.

سعى كنيد اين پاكى را حفظ كنيد و از معاشرت با دوستان بد بپرهيزيد كه گاهى رفيق بد سبب تغيير سرنوشت انسان مى گردد.

از ديد اسلام، نه تنها انجام گناه، معصيت دارد، بلكه حضور در مجلس گناه نيز گناه محسوب مى شود؛ يعنى اگر انسان در مجلس گناه حاضر شود؛ اگرچه خود مرتكب گناه نشود، ولى چنانچه ناظر بر گناه باشد، گنهكار است؛ چون محيط آلوده باعث آلودگى مى شود و كم كم زشتى گناه از نظر انسان ناپديد مى شود و آهسته آهسته انسان را به سوى گناه سوق مى دهد؛ همان گونه كه انسانهاى معتاد به

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب 2005، حديث 9365.

(2)- بحار الانوار، طبع بيروت، جلد 58، صفحه 65.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 222

موادّ مخدّر نيز بدين ترتيب به دام اعتياد گرفتار مى شوند. بنابراين، بايد در حفظ پاكى كوشا باشيم و سرزمين دل خويش را هر چه بيشتر

مهيّا كنيم تا نهايت استفاده را از باران رحمت الهى ببريم.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 223

فصل هفدهم: شانزدهمين مثال: عالم منحرف

اشاره

خداوند متعال در آيات 175، 176، 177 سوره اعراف در شانزدهمين مثل مى فرمايد: «وَاتلُ عَلَيْهِمْ نَبَا الَّذى آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ، وَلَوْ شَئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ اخْلَدَ الى الْارْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ انْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اوْ تَتْرُكُهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».

بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم؛ ولى [سرانجام خود را از آن تهى ساخت و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم، [مقام او را با اين آيات [و علوم و دانشها] بالا مى برديم؛ [امّا اجبار، بر خلاف سنّت ماست؛ پس او را به حال خود رها كرديم و او به پستى گراييد، و از هواى نفس خود پيروى كرد. مثل او همچون سگ [هار] است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز كرده، زبانش را بيرون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى كند؛ [گويى چنان تشنه دنياپرستى است، كه هرگز سيراب نمى شود] اين مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستانها را [براى آنها] بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند).

دورنماى بحث

در اين آيات سه گانه، سخن از عالم و دانشمندى است كه در مسير صحيح بوده

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 224

و به مقامات معنوى عالى دست يافته است؛ ولى تدريجاً منحرف و از درگاه خداوند رانده شده است. خداوند چنين دانشمندى را به سگ هار تشبيه

مى كند تا ديگران از او پند و عبرت گيرند.

شأن نزول آيه

در اين كه منظور از عالم و دانشمندى كه در اين آيه از او سخن به ميان رفته چه شخصى است، بين مفسّران گفتگوست: مشهور مفسّران بر اين عقيده اند كه منظور «بلعم باعورا» است. او يكى از علماى بنى اسراييل بود كه در مسير عبادت، پيشرفت چشمگيرى داشت تا آن جا كه به «اسم اعظم» دست يافته، «مستجاب الدّعوة» شد. هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام به مقام شامخ و رفيع نبوّت نايل شد، اين مسأله آتش حسادت را در دل و روح بلعم باعورا شعله ور ساخت! آتش حسادت هر روز فروزان تر شد، فضايل او را در كام خود مى سوزاند. حسادت از يك سو، و دنياپرستى از سوى ديگر، سبب شد كه بلعم باعورا به دربار فرعون پناه آورده، از «وعاظ السّلاطين» شود و تمام افتخاراتش را از دست داده، عاقبت به شر شود. قرآن مجيد داستان اين عالم منحرف را بيان فرموده، تا مايه عبرت ديگران شود. بعضى ديگر از مفسّران برآنند كه منظور از عالم در آيه شريفه، «امية بن ابى الصلت» است. اميّه از شاعران معروف زمان جاهليّت است كه نخست ايمان آورد؛ سپس بر اثر حسادت به مقام پيامبر صلى الله عليه و آله بناى مخالفت نهاد.

و برخى نيز معتقدند كه منظور از اين دانشمند منحرف «ابو عامر نصرانى» است. ابو عامر از راهبان مسيحى بود كه پس از مسلمان شدن به منافقان پيوست و براى هم پيمان شدن با سلطان روم، راهى آن كشور شد. پس از آن به مدينه بازگشت و عدّه اى از منافقان را با خود هم كيش نموده، مسجد معروف

«ضرار» را بنا نهاد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 225

در بين اين سه قول، قول اوّل صحيح تر و دو احتمال ديگر بعيد به نظر مى رسد؛ چه اين كه در صدر آيه، جمله «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الَّذى ...» قرينه است بر اين كه اين جريان مربوط به اقوام پيشين است. «1»

شرح و تفسير

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الَّذى اتَيْناهُ اياتِنا» اى پيامبر! داستان آن مرد را- كه آيات الهى به او عطا شد و مشمول رحمت الهى قرار گرفت- براى مسلمانان و ياران و اصحاب بخوان.

منظور همان احكام تورات و مواعظ آن است؛ يعنى او به احكام تورات و موعظه هاى آن كاملًا آشنا و عامل بود. عدّه اى ديگر بر اين عقيده اند كه مراد از آيات الهى، نايل شدن به اسم اعظم است؛ و از همين جهت بود كه بلعم باعورا مستجاب الدّعوة شد و در جامعه نفوذ فوق العاده اى پيدا كرد.

«فَانْسَلَخَ مِنْها فَاتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ» «انْسَلَخَ» از مادّه «سَلَخَ» به معناى «از پوست در آمدن» است. از اين رو، به كسى كه پوست گوسفند را مى كَند، سلّاخ مى گويند و امّا كلمه «اتْبَعَ» دو معنا دارد:

الف- «اتبع» به معناى «تبع» و «لحق» است؛ يعنى شيطان او را تابع خود گرداند.

ب- به معناى فعل ثلاثى مجرد خود به كار رفته است؛ يعنى شيطان از او تبعيّت كرد. به عبارت ديگر، گمراهى و ضلالتش آن قدر بالا گرفت كه از شيطان

______________________________

(1)- بى شك منظور آيه از دانشمند، هر شخصى كه باشد، همانند ساير آياتى كه در شرايط خاصّى نازل شده است، عموم را در برمى گيرد؛ مخصوصاً كه در مورد اين آيه، روايتى از امام باقر عليه السلام وارد شده است كه

اين آيه مثلى است براى همه اهل قبله. براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 16 ر. ك.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 226

گوى سبقت را گرفت! بسا آن شخصى كه كار بسيار زشتى را به سبكى تازه انجام مى داد و مرتّب بر شيطان لعن مى فرستاد. شيطان بر او ظاهر شد و گفت: لعنت بر خودت باد! من با تمام شيطنتم اين كار را نمى دانستم و از تو آموختم!

بنابراين، معناى آيه با توجّه به توضيحات فوق اين چنين مى شود كه: بلعم باعورا از آيات الهى تهى و خالى شد؛ يعنى على رغم اين بود كه در ابتدا، آيات و علوم الهى چنان بر او احاطه داشت كه چون پوستى در تن او شده بود؛ امّا ناگهان از آنها منسلخ و تهى شده، در پى شيطان رفت يا شيطان در پى او، در نتيجه، عاقبت او به شر ختم شد و در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار گرفت.

«وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ اخْلَدَ الَى الْارْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» يعنى اگر مى خواستيم كه او به اجبار در راه حق بماند، اين كار را انجام مى داديم؛ ولى اين چنين نكرديم تا ببينيم او، خود با اختيارش چه مى كند؛ زيرا دين اسلام، دين اختيار است نه اجبار «انّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ امّا شاكِراً وَ امّا كَفُوراً» ما راه را به او نشان داديم؛ خواه شاكر باشد، خواه ناسپاس! «1» خداوند عالم مى توانست نماز، روزه، حج، زكات و ساير واجبات الهى را غريزى انسان قرار دهد؛ يعنى همان گونه كه انسان آب و غذا مى خورد، اين گونه عبادات را غريزتاً بجا آورد؛ ولى اين چنين نكرد، بلكه انسان را

آزاد و مختار آفريد تا بشر هدايت، تكامل، پيشرفت، آزمايش، ثواب، عقاب و ... داشته باشد و اينها بى معنا نباشد.

در نتيجه، آيه مى فرمايد: ما بلعم باعورا را به خود واگذارديم؛ ولى اين عالم منحرف بنى اسراييلى- كه روزى مُبلّغ نيرومند حضرت موسى عليه السلام بود- بر اثر دنياپرستى، وعده هاى فرعون و حسادتى كه نسبت به مقام موسى عليه السلام داشت، به جاى آن كه پيروى از موسى و خداى خويش كند، تابع هوى و هوس خويش

______________________________

(1)- سوره انسان، آيه 3.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 227

گرديده، از درگاه خداوند رانده شد. پس بنابر آيه فوق، عامل سقوط بلعم باعورا دو چيز است: 1- دنيا پرستى و تمايل به فرعون؛ 2- هواپرستى و پيروى از شيطان.

«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ انْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ» مثل بلعم باعورا، مثل سگ هار است. سگهاى معمولى در خدمت انسان هستند و منافع معقول و قابل توجهّى دارند؛ به همين جهت، از نظر فقه اسلامى خريد و فروش چنين سگهايى مجاز شمرده شده است؛ ولى سگهاى هار (سگ هاى مبتلا به بيمارى هارى)- كه بعضى از انسان ها نيز بدان مبتلا هستند- از نظر فقه اسلامى بى ارزش شناخته شده است؛ زيرا قبل از اين بيمارى، كار او مراقبت بود و اكنون مزاحمت. از ويژگى هاى سگهاى هار اين است كه: معمولًا دهانشان باز است و زبانشان هميشه در حركت است؛ اين حالت به سبب حرارت زياد است كه بر اثر بيمارى در درون بدن آنها به وجود مى آيد و حركت زبان به حكم بادبزنى است كه مقدارى او را خنك مى كند.

سگ هار هميشه تشنه است و هيچ گاه سيراب نمى شود و در

هر صورت- چه به او كمك كنند، چه رهايش سازند- به فرد مقابل حمله مى كند.

قرآن مجيد در اين مثال زيبا، عالم منحرف را به سگ هار تشبيه كرده است؛ يعنى انسان اين چنينى نه تنها فاقد ارزش است، بلكه بسيار خطرناك است و هوا و هوس و دنياپرستى چشم او را كور كرده است؛ به گونه اى كه نه دوست را مى شناسد و نه دشمن را.

«ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» «1» اين مثال جمعيّتى است كه آيات الهى ما را تكذيب كردند؛ اى پيامبر! اين داستانها را براى عموم مردم- مخصوصاً يهود و نصارا- بخوان تا عبرت بگيرند و انديشه كنند، كه اگر آنها هم آيات الهى را تكذيب كنند، سرنوشتى چون داستان بعلم باعورا خواهند داشت.

______________________________

(1)- اين قسمت از آيه نيز بر امّت هاى پيشين دلالت دارد؛ نه بر عصر زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله؛ بنابراين، جمله مذكور دلالت مى كند كه منظور از دانشمند در آيه فوق «بلعم باعورا» است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 228

پيام آيه خطر دانشمندان منحرف

بعلم باعورا از آن مقام بسيار والاى كه داشت، بر اثر هواپرستى و تبعيّت از شيطان سقوط كرد و به حدّى تنزّل نمود كه قرآن مجيد او را به يك حيوان درّنده تشبيه مى كند كه به هيچ كس رحم نكرده، حالت جنون و هارى به او دست مى دهد. عشق به دنيا، هواپرستى و تبعيّت از شيطان عالمى را- كه به اسم اعظم دست يافته بود- ديوانه كرد؛ به گونه اى كه مانند آن سگ هار هميشه تشنه است و از عطش دنياپرستى سيراب نمى گردد. چنين عالمى خطرهاى فراوانى دارد كه به بعضى از آن

اشاره مى شود:

الف- چنين عالمى در خدمت ظالمان قرار مى گيرد (وعّاظ السلاطين) كه همواره در طول تاريخ در خدمت پادشاهان و حكمرانان ظالم بوده اند. روشن است كه خطر اين نوع دانشمندان از زمامداران ظالم كمتر نيست.

پادشاهى در زمانهاى گذشته تصميم گرفت تا برنامه خاصّى را اجرا كند. عالم و دانشمند دربارى را طلبيده، برنامه خود را به او ارائه كرد تا نظر «شرع» را درباره آن جويا شود. عالم منحرف خود فروخته، گفت: «نظر شرع وسيع است؛ تا اراده سلطان بر چه تعلّق گيرد»! يعنى هر چه اراده سلطان به آن تعلّق گيرد، به همان، صورت شرعى مى بخشيم!

آرى، اين گونه دانشمندان هستند كه ظلم ظالمان را توجيه مى كنند! اين افراد هستند كه پايه هاى ظلم را استحكام مى بخشند و مردم را از هر گونه تشيّج عليه ظلم، منصرف مى سازند؛ حتّى دانشمندان اين چنين بودند كه در دوران حكومت «بنى اميّه» و «بنى عباس» از قول پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام به جعل حديث مى پرداختند و گاهى در مدح بعضى از سلاطين ظالم روايت جعل مى كردند!

ب- چنين علما و دانشمندان منحرفى، پايه هاى اعتقادى مردم را متزلزل

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 229

مى كنند! وقتى مردم عامى، عالم بى عملى را مشاهده كنند و دريابند كه او به گفته هاى خويش جامه عمل نمى پوشاند، اعتقاد آنها نسبت به دين سست مى گردد؛ و چه بسا درباره بهشت و جهنّم و حساب و كتاب قيامت نيز ترديد كنند و با خود بگويند: «اگر از قيامت خبرى هست، گويندگان دين به عمل سزاوارترند». بنابراين، اگر حاكمان ظالم، تنها دنياى مردم را تيره و تار مى كنند، دانشمندان منحرف آخرت مردم

را تباه مى سازند.

ج- عالم منحرف مردم را به گناه مى كشاند!

كشورهاى مخالف اسلام، جهت مبارزه با دين مبين اسلام، در صد سال پيش، فرقه ضالّه اى را تأسيس كردند كه براى شدّت بخشيدن به آن، عالم منحرفى را در دامن خود پروراندند. او كتابى در تأييد اين فرقه، با سوء استفاده از آيات و روايات نوشت. اين عالم منحرف با كتابش، آن قدر گمراه كننده بود كه هيچ يك از پايه گذاران فرقه ضالّه، به اندازه اين دانشمند منحرف سبب گمراهى مردم نشدند.

از اين رو، فرهيختگان معارف الهى بايد بدانند كه سبب انحراف اين نوع دانشمندان عدم اخلاص آنهاست. آنها از ابتداى تحصيل، رضا و خشنودى حضرت حق را در نظر نداشتند و هميشه ديناپرستى و پيروى از هوى و هوس را وجهه همّت خود قرار داده اند و به همين جهت، آخرت خود را تباه ساختند.

لذا انسان به هر مقامى دست يافت، نبايد خود را وسوسه هاى شيطان در امان بداند؛ چه اين كه احساس چنين چيزى، آغاز انحراف و سقوط آن شخص محسوب مى شود، بلكه انسان همواره بايد بين خوف و رجا باشد؛ خوف و ترس از وسوسه هاى شيطان و هوى نفس، و رجا و اميدوارى به رحمت و لطف خداوند بخشنده مهربان.

عالم و دانشمند دينى از ديدگاه امام حسن عسگرى عليه السلام

عالم سترگ و فقيه توانمند، شيخ انصارى- رضوان اللّه عليه- در كتاب

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 230

ارزشمند «فرائد الاصول» حديث بسيار زيبايى را از تفسير گران سنگ امام حسن عسگرى عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت در تفسير شريفشان فرموده اند: «شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: چرا خداوند، مردم يهود را به خاطر تقليد از علمايشان مذمّت كرده است؛ ولى مسلمانان را

نه تنها مذّمت نكرده، بلكه به آنها دستور مى دهد تا از دانشمندان خود تقليد كنند؟ امام صادق عليه السلام در جواب فرمودند:

همان گونه كه علما و دانشمندان ما با دانشمندان يهودى از جهتى فرق دارند، امّت ما نيز با امّت يهود تفاوت دارند! تفاوت آنها در اين است كه مردم يهود، انحراف و فساد دانشمندان خود را مشاهده كردند؛ ولى با اين حال، در پى آنها رفتند و از آنها تبعيّت كردند! آنها ديدند كه علمايشان صريحاً دروغ مى گويند؛ رشوه خوارى مى كنند، مال حرام مى خورند و ... ولى با مشاهده چنين وضعى، از آنها پيروى كردند. از اين رو، خداوند مردم يهود را در تقليد از علماى خود مذمّت كرده است و اگر مردم ما نيز از دانشمندان منحرف تقليد كنند، يقيناً مورد مذمّت خداوند قرار خواهند گرفت. امّا چنانچه علما و دانشمندان ما داراى چهار صفت ذيل باشند، بر مردم واجب است كه از آنها پيروى كنند:

1- «صائناً لنفسه»؛ خود را در مقابل زرق و برق دنيا حفظ كنند و خويشتن دار باشند.

2- «حافظاً لدينه»؛ حافظ دين خود باشند و دينشان را به دنياى خود يا ديگران نفروشند.

3- «مُخالفاً لهواه»؛ با نفس امّاره خود مبارزه كنند و تسليم خواهشهاى نفسانى نشوند.

4- «مطيعاً لامر مَولاه»؛ تنها رضا و خشنودى خداوند را در نظر داشته باشند و كاملًا تسليم او باشند.

بنابراين، دانشمندانى كه داراى اين صفات و در پى هوى و هوس خود باشند و

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 231

دنيا را بر دين خويش مقدّم بدارند، ما از آنها بيزار هستيم و ضرر اين گونه دانشمندان از لشكر يزيد بر سپاه امام حسين عليه السلام بيشتر است».

«1»

سؤال: چرا دانشمندان منحرف از سپاهيان يزيد بدترند؟

پاسخ: زيرا لشگريان يزيد، به گونه آشكار و صريح و بى پرده دشمنى مى كردند؛ ولى اين عالمان فاسد، همچون گرگانى هستند كه در لباس چوپانى جلوه كرده اند و مرموزانه به نام دين بر دين آسيب مى رسانند. روشن است كه خطر اين دانشمندان به مراتب از دشمنى آشكار افزون تر است.

آنچه مايه مباهات شيعه است، اين است كه شيعه در طول عصرها و نسلها پيرو علما و مراجعى بوده است كه شرايط رهبرى و زعامت را بر وفق مراد ائمّه عليهم السلام مراعات كرده اند و مدام مورد لطف و عنايت آن بزرگوار قرار داشته اند.

بى شك تقليد از اين گونه عالمان زاهد و آگاه نه تنها مذموم نيست، بلكه بنابر آيات قرآن و روايات ائمّه معصومين عليهم السلام واجب شمرده شده است.

***______________________________

(1)- فرائد الاصول، چاپ يك جلدى قديمى، صفحه 85. اين روايت اگرچه از نظر سند محلّ گفتگو است؛ لكن همان طور كه شيخ انصارى- رضوان اللّه تعالى عليه- در ذيل روايت ذكر كرده است، متن آن به قدرى محكم و قوى و زيباست كه شاهد صحّت حديث است؛ همانند متن و مضمون نهج البلاغه و صحيفه سجّاديه كه بر صحّت صدق روايات مندرج در آن گواهى مى دهد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 233

فصل هجدهم: هفدهمين مثال: مسجد ضرار

اشاره

خداوند كريم در آيات (107 تا 109) سوره برائت (توبه) مى فرمايد:

«وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِراراً وَ كُفراً وَ تَفريقاً بَينَ المُؤمِنينَ وَ ارصاداً لِمَن حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحلِفُنَّ انْ ارَدْنا الَّا الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ انَّهُمْ لَكاذِبوُنَ لا تَقُمْ فيهِ ابَداً لَمَسْجِدٌ اسِّسَ عَلَى التَّقوى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ احَقُّ انْ تَقُومَ فيهِ، فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ انْ يَتَطَّهَّروُا

وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ افَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ و رِضْوانٍ خَيْرٌ امْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِه فى نارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لا يَهْدى الْقَوْمَ الظاَّلِمينَ».

[گروهى ديگر از آنها] كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان رساندن [به مسلمانان و [تقويت كفر، و تفرقه افكنى ميان مؤمنان و كمين گاه براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبرش مبارزه كرده بود؛ آنها سوگند ياد مى كنند كه:

«جز نيكى [و خدمت ، نظرى نداشته ايم!» اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند!

هرگز در آن [مسجد به عبادت نايست! آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده، شايسته تر است كه در آن [به عبادت بايستى؛ در آن، مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند؛ و خداوند پاكيزگان را دوست دارد!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 234

آيا كسى كه شالوده آن را بر تقواى الهى و خشنودى او بنا كرده بهتر است، يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد؟! و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند.

دورنماى بحث

آيات سه گانه فوق- كه به عنوان هفدهمين مَثَل از امثال قرآن تلقّى شده- درباره مسجد «ضرار» است كه دشمنان اسلام براى مبارزه با اين دين خوش آيند نو پا، در صدد بر آمدند تا از آن به عنوان سنگر محكمى استفاده كنند و با سلاح دين و مذهب با اسلام بستيزند.

شأن نزول

اكثر 0 مفسّران قرآن در ذيل آيات مذكور، به شأن نزول اين آيات اشاره داشته «1»، داستان آن را اين چنين نگاشته اند:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

در هنگام عزيمت به جنگ تبوك، در ميان راه به قبيله بنى سالم- كه در آن زمان خارج از مدينه زندگى مى كردند- برخوردند. عدّه اى از آنان- كه مردمى ظاهر الصّلاح بودند- از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اجازه خواستند تا مسجدى را در نزديكى مسجد قبا بنا كنند. و دليل خود را اين گونه بيان داشتند كه چون در قبيله ما افراد ضعيف و ناتوانى از پيرمردان، پيرزنان و كودكان وجود دارند كه نمى توانند در همه وقت براى اقامه نماز به مسجد قبا حاضر شوند، علاوه بر اين كه گرماى تابستان، سرماى زمستان، باد و باران نيز مانع از حضور آنان در مسجد مى شود، ساختن چنين مسجدى در نزديكى مسجد قبا ضرورى به شمار مى رود.

______________________________

(1)- به تفسير الميزان، جلد نهم، صفحه 391 و تفسير مجمع البيان، جلد 5، صفحه 72، مراجعه كنيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 235

به عبارتى، آنان دو هدف به ظاهر زيبا را بيان كردند: نخست ساختن مسجد و محلّ عبادت و ديگر، حمايت از ضعيفان.

از اين رو، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اجازه ساختن آن مسجد را صادر كردند و سپس به سمت جنگ تبوك حركت نمودند.

بانيان مسجد از غيبت پيامبر صلى الله عليه و آله سوء استفاده كرده، با سرعت هر چه بيشتر مسجد را ساختند. هنگامى كه آن حضرت از جنگ برگشت، خدمت حضرتش رسيدند و از او خواستند تا مسجد را افتتاح كند!

در اين هنگام «آيات سه گانه مَثَل» به وسيله جبرئيل بر آن حضرت نازل شد.

شرح و تفسير

وَ الَّذينَ اتَّخَذوُا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ ارْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ

مِنْ قَبْلُ: آرى؛ جبرئيل نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله را از اقامه نماز در مسجد ضرار بازداشت؛ زيرا آن، به ظاهر مسجد بود و در واقع براى آنان بتخانه و مركز توطئه به شمار مى رفت. اين قسمت از آيه شريفه، چهار هدف را براى اين منظور بيان مى دارد:

1- «ضِراراً»؛ بنابر آيه شريفه، اوّلين هدف بانيان اين مسجد، شكستن ابهت مسلمانان و ضرر زدن به آنها بود؛ زيرا اين مسجد به عنوان سنگرى براى دشمنان در نظر گرفته شده بود تا از اين طريق، بر پيكر مسلمانان ضربه وارد كنند.

2- «كُفْراً»؛ هدف ديگر آنان، تقويت مبانى كفر و شرك بود. آنان بدين جهت در بناى مسجد همّت گماردند تا با پايگاه قرار دادن مسجد، فعّاليّت هاى خود را در تضعيف اسلام و مسلمانان، و تقويت كفر و شرك شدّت ببخشند.

3- «تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤمِنينَ»؛ سومين هدف- كه از خطرناك ترين اهداف آنها بود- ايجاد شكاف و تفرقه بين مسلمانان و اهل ايمان بود. روشن است وقتى بين دو

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 236

گروه از مسلمانان تفرقه اى ايجاد شود، در برابر هم صف آرايى مى كنند و نيرويى را كه بايد در نابودى دشمن مشترك به كار گيرند، صرف نابودى همديگر مى كنند و به جاى آن كه دشمن آسيب زده شود، هر دو گروه از اين اختلاف آسيب مى بينند؛ همان گونه كه اين اصل در تمام اختلافات حاكم است و ثمره شوم اختلاف، دامنگير هر دو گروه مى شود!

4- «ارْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ»؛ چهارمين هدف، آماده كردن پايگاهى مستحكم در قلب كشور اسلامى، براى يكى از دشمنان اسلام بود كه دشمنى او با

خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله سابقه اى ديرينه داشت.

ابو عامر نصرانى، دشمن كينه توز اسلام

شخصى مسيحى به نام ابو عامر نصرانى- كه بشارت ظهور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را در كتاب آسمانى خويش خوانده بود- به مدينه آمد و منتظر ظهور اسلام شد. در اين مدّت او براى خود مريدان و طرفدارانى پيدا كرد. با ظهور اسلام او به دين اسلام گرويد؛ ولى با گذشت زمان تمام پيروان و طرفداران و مريدان خود را از دست داد و نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله حسادت ورزيد؛ آتش حسادت در او شعله ور گشت تا جايى كه او يكى از آتش افروزان جنگ احد گرديد. به همين جهت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را فاسق خواند و همين امر سبب شد كه او نتواند در مدينه ماندگار شود. به ناچار به پادشاه روم پناهنده شد و او را از آينده درخشان اسلام و خطرى كه براى روم خواهد داشت مطّلع ساخت و اسلام را براى ابر قدرت روم خطرى جدّى دانست بدين جهت، دولت روم را نسبت به جنگ عليه مسلمانان تشويق نمود در پى اين تقاضا پادشاه روم نيز قول مساعدت داد.

منافقان مدينه با «ابو عامر» بى ارتباط نبودند؛ ابو عامر براى منافقان مدينه نامه اى نوشت و از آنها خواست كه پايگاهى براى او در مدينه بنا كنند تا به مدينه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 237

باز گشته، زمينه را براى هجوم سپاهيان روم فراهم كند. از اين رو منافقان مدينه مسجد فوق را به عنوان پايگاهى براى اين دشمن خطرناك بنا كردند «1».

اكنون مسجد با اهداف مذكور ساخته شده است

و منافقان از پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت كرده اند كه با اقامه نماز در آن مسجد، رسماً آن را افتتاح نمايد.

امّا جبرئيل امين، پيام خداوند را در ضمن آيه زير به آن حضرت اين گونه ابلاغ كرد:

«لا تَقُمْ فيهِ ابَداً» پيامبر ما! هرگز در اين مسجد- كه به ظاهر مسجد و محل عبادت و در واقع مركزى براى توطئه است- نماز مگذار!

«لَمَسْجِدٌ اسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ احَقُّ انْ تَقُومَ فيهِ»: مسجد ضرار جاى عبادت و پرستش خداوند يكتا نيست؛ بلكه بنابر آيه شريفه مسجدى شايستگى اين عبادت بزرگ الهى را دارد كه داراى دو ويژگى باشد:

1- نخست اين كه بنيان آن بر اساس تقوا و ايمان به خدا نهاده شده باشد. اين فراز از آيه شريفه به ما مى آموزد كه اساس و بنيان تمام چيزها از قبيل مسجد، حسينيّه، مدارس دينى، سياست، آزادى، اقتصاد، مديريّت، كشوردارى و ... بايد بر اساس تقوا نهاده شود؛ زيرا تقوا، روح و محتوى اعمال تلقّى شده است.

2- خصوصيّت ديگر اين كه بايد افرادى كه در آن مساجد حاضر مى شوند، انسانهاى پاك و طاهرى باشند؛ زيرا نمازگزاران هر مسجد معرِّف آن مسجد به شمار مى آيند.

اين دو ويژگى در مسجد «قبا» ديده مى شد؛ چه اين كه هم اساس آن بر تقوا بود و هم نمازگزاران آن انسانهاى پاك و با فضيلت بودند، بر خلاف مسجد ضرار كه نه اساس آن بر تقوا بود و نه بنيان گذاران و نمازگذاران آن انسانهاى پاك و بافضيلتى به شمار مى رفتند.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، جلد 8، صفحه 135.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 238

فرمان تخريب مسجد ضرار

از اين رو، نه تنها پيامبر گرامى اسلام صلى

الله عليه و آله در آن مسجد نماز نخواند و آن را افتتاح نكرد، بلكه دستور به آتش كشيدن آن را صادر كرد؛ و پس از آن كه مسلمانان آن را به آتش كشيدند، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور فرمودند تا ديوارهاى آن را خراب كنند و زمين آن را براى انبوه سازى زباله مهيّا سازند.

«افَمَنْ اسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ امْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ»؛ يا رسول اللَّه! آيا مسجد قبايى كه بنيان و شالوده آن بر تقواى الهى و خشنودى و رضايت حضرت حق، نهاده شده بهتر است، يا مسجد ضرارى كه شالوده آن بر «شَفا جُرُفٍ هارٍ» بنا شده و در نتيجه در آتش جهنّم سقوط خواهد كرد؟

شَفا: به معنى لبه هر چيزى است و عرب لب هاى انسان را بدين جهت «شَفَه» مى گويد كه در لبه دهان قرار گرفته است.

جُرُفْ: كناره هر چيزى را جُرُف مى گويند و از اين رو، كناره رودخانه را- كه به آب منتهى مى شود- جرف ناميده اند.

هارٍ: به چيزى كه در حال سقوط است، هار گويند. آب رودخانه كناره هاى رودخانه را از درون خالى مى كند. اين لبه از بيرون سالم و بى خطر جلوه مى كند، به گونه اى كه اگر انسانى ناآگاهانه پايش را بر روى اين لبه قرار دهد ناگهان لبه رودخانه كه از درون تهى گرديده است فرو مى ريزد و آن انسان بى خبر را به داخل رودخانه و قعر آبها كشانده، او را غرق مى كند.

خداوند متعال در اين آيه شريفه، بناى مسجد ضرار را به ساختن چيزى بر روى لبه چنين رودخانه اى تشبيه كرده است؛ آن هم نه در جايى

كه مُشرِف به رودخانه باشد كه اگر آشناى به شنا باشد نجات يابد، بلكه در جايى كه مشرف بر جهنّم است. و روشن است كه در چنين جايى سقوط همان است و نابودى همان،

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 239

و احتمال نجات كاملًا منتفى است.

آيا آدم عاقل راضى است در چنين مسجدِ سست بنيانى با اين همه خطر حاضر شود؟!

آرى؛ مسجدى كه بر اساس تقوى و رضايت الهى ساخته شده است آن قدر مستحكم، قابل اطمينان و مايه نجات است؛ امّا مسجدى كه براى تفرقه، كفر، شرك و پايگاه دشمن بنا نهاده شود چنان سست، خطرناك و مايه هلاكت است كه بنابر آيه قرآن موجب سقوط انسان در آتش جهنّم مى شود!

آيا تعبيرى جالب تر و مثالى رساتر از اين براى سرچشمه هاى شرك و نفاق مى توان يافت؟!

پيامهاى آيه

1- آنچه از داستان مسجد ضرار استفاده مى شود، اين است كه مسلمانان بايد بسيار مواظب و مراقب اعمال خود باشند؛ چه اينكه گاهى دشمن در لباس مذهب و با اسلحه دين به جنگ دين و مذهب مجهّز مى شود! از اين رو، وقتى به تاريخ اسلام مراجعه مى كنيم با انبوهى از مذاهب ساختگى دشمن مواجه مى شويم كه تنها براى ضربه زدن به «اسلام ناب» نهادينه شده اند.

از جمله مذاهب ساختگى، «فرقه ضالّه بهائيّت» است كه اكنون براى همگان روشن شده است كه اين مذهب بى اساس در كجا متولّد شده است؛ چه كسانى آن را ساخته اند؛ و چه كسانى از آن استفاده مى برند. «1»

2- مسلمانان بايد زيرك و دقيق باشند و فريب ظاهر را نخورند.

در هر برنامه و فتنه اى بايد متولّيان آن را شناسايى كنند، بايد دريابند كه چه

______________________________

(1)- براى توضيح بيشتر، به كتاب

«ارمغان استعمار» و «پاى سخنان پدر» مراجعه كنيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 240

كسانى از آن بهره مى برند و چه كسانى متحمّل ضرر مى شوند. مبادا فريب كسانى را بخورند كه به نام استعمار و آبادانى وارد كشور آنها مى شوند و با اسلحه آبادانى به خرابى كشور آنها مى پردازند؛ يا به نام ترويج آزادى، آنها را به اسارت مى كشند. و يا به نام ترويج دين آنها را بى دين كنند!

آرى؛ بر اساس فرمايش پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله كه فرمودند: «كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ» «1»، انسان مؤمن بايد باهوش، زيرك و نسبت به امور مختلف مواظب و دقيق باشد.

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب 291، حديث 1449.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 241

فصل نوزدهم: هجدهمين مثال: زندگى زودگذر دنيا

اشاره

خداوند متعال در آيه 24 سوره يونس چنين فرموده است: «انَّما مَثَلُ الْحَيوةِ الدُّنْيا كَماءٍ انْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى اذا اخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ اهْلُها انَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها اتيها امْرُنا لَيْلًا اوْنَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَانْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».

مثل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم؛ كه در پى آن، گياهانِ [گوناگون زمين- كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند- مى رويد؛ تا زمانى كه زمين زيبايى خود را يافته، آراسته مى گردد و اهلِ آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند؛ [ناگهان فرمان ما، شب هنگام يا در روز، [براى نابودى آن فرا مى رسد؛ [سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم؛] و آن چنان آن را درو مى كنيم كه گويى ديروز هرگز [چنين كشتزارى نبوده است! اين گونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند،

شرح مى دهيم.

دورنماى بحث

در اين مثلِ زيبا سخن از ناپايدارى و زندگى زودگذر دنياست؛ تا مبادا انسان فريب ظاهر زيبا و جذّاب دنيا را خورده، بر آن دل ببندد كه چه بسا در آن هنگامى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 242

كه انسان به خيال خود همه چيز را مهيّاى بهره ورى مى داند، يكباره از دست بدهد و در پايان آيه خداوند انسان را به تفكّر و انديشه درباره دنيا دعوت مى كند تا شايد از اين راه نجات يابد.

شرح و تفسير

«انَّما مَثَلُ الحيوةِ الدُّنْيا» عبارت «الحياة الدنيا» در قرآن مجيد حدود هفتاد بار استعمال شده است كه كلمه «دنيا» در اين عبارت مى تواند به يكى از دو معناى زير تلقّى شود:

الف. نخست، اينكه آن را به معناى «نزديك» بدانيم؛ يعنى «دنيا» مؤنث «أدنى» است و به معناى نزديك به كار رفته است بنابراين، «حياة دنيا»؛ يعنى زندگى نزديك كه در مقابل «حياة آخرت» است؛ چه اينكه زندگى آخرت نسبت به زندگى اين دنيا دورتر است.

2- احتمال دوم، آن است كه دنيا را به معناى چيز پست و بى ارزش بدانيم؛ چه اينكه عرب انسانهاى پست و فرومايه را «دنى» مى گويد و دنيا هم از همين مادّه گرفته شده است كه اين قول قوى تر به نظر مى رسد؛ بنابراين زندگى دنيا، زندگى پست و بى ارزشى است، بر خلاف زندگى آخرت كه زندگى با ارزش و شايسته اى است.

علاوه بر اين از برخى آيات قرآن- مانند آيه شريفه «وَ انَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ» «1»- استفاده مى گردد كه زندگى، تنها زندگى آخرت است؛ در واقع زندگى دنيا، شايستگى نام زندگى را ندارد، بلكه نوعى مرگ تدريجى است!

به هر حال، زندگى دنيا يا زندگى

پست و بى ارزش است يا اصلًا زندگى نيست.

______________________________

(1)- سوره عنكبوت، آيه 64.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 243

كَماءٍ انْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِه نَباتُ الْأَرْضِ: مَثَل اين زندگانى ناپايدار و زودگذر دنيا، مَثَل آبى است كه از آسمان نازل مى شود؛ قطرات شفّاف و حياتبخش باران بر زمين مى بارد، ولى بر اثر همين آب بى رنگ و زمين واحد، گياهان، درختان و محصولات متفاوت و مختلف از زمين مى رويد.

منظور از «اختلاط» در آيه شريفه، تنوّع رويش هاست.

رويش گياهان و نباتات بر سه دسته تقسيم مى شوند:

1- قسمتى از آنها- اعمّ از ميوه ها، دانه هاى روغنى و سبزيجات- موادّ غذايى انسان را تشكيل مى دهند (مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ).

2- قسم دوم روييدنى هايى كه موادّ غذايى حيوانات به شمار مى روند (مِمَّا يَأْكُلُ .... الْأَنْعامُ) اين نوع رويش، گاهى بين حيوانات و انسان مشترك هستند؛ به گونه اى كه مثلًا، انسان از ميوه آن استفاده مى كند و حيوانات از برگ و شاخه و ريشه آن؛ گاهى- همانند علوفه- تنها براى حيوانات استفاده مى شود.

3- قسم سوم، گياهان و درختانى كه زيبايى و زينت طبيعت به شمار مى روند همانند گلها، سبزه ها، درختان با طراوت (حَتَّى اذا اخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ). وَ ظَنَّ اهْلُها انَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها: هنگامى كه باران كاملًا مى بارد و ميوه ها و گياهان ثمره مى دهد و انسان خود را در آستانه بهره بردارى از آن مى پندارد، ناگهان حادثه اى رخ مى دهد كه تمام محاسبات بر هم مى ريزد كه اين حالت براى دل شدگان دنيا، بسى رنج آور است!

اتيها امْرُنا لَيْلًا اوْ نَهاراً: آرى؛ به هنگامى كه دنيا به انسان رو آورده است و چهره زيبا و پر فريب خود را نشان مى دهد و انسان تصوّر مى كند كه همه چيز بر

وفق مراد است، ناگهان فرمان عذاب الهى، شب هنگام يا در روز، صادر مى شود و همه آرزوها و دست رنج هاى انسان را نابود مى سازد؛ به گونه اى كه گويا اصلًا

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 244

چنين چيزى در دنيا وجود نداشته است.

كلمه «امرنا» در اين قسمت از آيه شريفه بسيار قابل دقّت و تأمّل است؛ چه اينكه موارد و مصاديق فروانى دارد و هر نوع فرمان عذابى را از ناحيه حضرت حق شامل مى شود.

در اينجا به چند نمونه آن اشاره مى شود:

1- گاه ممكن است اين مأموريّت، به عدّه اى از حيوانات كوچك و به ظاهر ناتوان- مانند ملخ- داده شود؛ به اين گونه كه عدّه اى از اين ملخ ها به صورت توده اى از ابر بر مزرعه اى فرود آيند و آن زراعت را به طور كامل نابود سازند و گاه حتّى كاه و خار و خاشاكى هم از آن باقى نگذارند؛ همان گونه كه اين مسئله در بعضى از كشورها اتّفاق افتاده است.

2- ممكن است اين مأموريّت بر عهده «باد سموم» نهاده شود و او مأمور عذاب الهى و وسيله اجراى امر و فرمان پروردگار شود؛ باد سموم به گونه اى است كه وقتى حركت مى كند، بر هر چيزى بوزد آن را مسموم كرده، مى خشكاند. مثلًا، اين باد اگر بر مزرعه اى سرسبز و خرّم بوزد ابتدا آن را به زراعتى سوخته تبديل مى كند و سپس خاكستر آن را با خود به همراه مى برد.

3- گاهى موجودى خطرناك تر از باد سموم، اجراى دستور خداوند را بر عهده مى گيرد؛ موجودى همچون «صاعقه» كه به هر چيزى از كوه، درختان، گوسفندان، و انسان ها برخورد كند، آن را نيست و نابود مى سازد. «1» و همچنين موجودات ديگرى

كه در بحث هاى آينده بدان اشاره خواهد شد.

نكته قابل توجّهى كه در عبارت «ليلًا او نهاراً» نهفته است، اين است كه انسان در هر حال در مقابل فرمان و عذاب الهى چاره اى جز تسليم بر آستان حضرت

______________________________

(1)- تفسير علمى «صاعقه» و تفاوت آن با «رعد و برق» در بحثهاى پيشين گذشت.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 245

حق را ندارد و اين گونه نيست كه انسان تصوّر كند كه چون عذاب شبانه بر او نازل شده، قدرت دفاع را از دست داده است، بلكه اگر در روز هم نازل شود، هيچ انسانى قدرت دفاع از خود را ندارد؛ بدين جهت، مى فرمايد: اين عذاب ممكن است در روز نازل شود و امكان دارد كه شب هنگام دامنگير شما شود.

فَجَعَلْناها حَصيداً كَانْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ: هنگامى كه فرمان عذاب الهى صادر شود، بى درنگ تمام اموال انسان نابود مى شود و از يك مزرعه سرسبز و با طراوت چيزى جز يك تلّ خاكستر باقى نمى ماند به گونه اى كه گويا اصلًا چيزى وجود نداشته است و انسان نمى تواند باور كند كه اين تلّ خاكستر، ثانيه اى قبل همان زراعت سرسبز باطراوت بوده است.

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ: اين گونه آيات قرآن- مخصوصاً مَثَل مزبور- را براى انديشمندان و فرهيختگان شرح مى دهيم؛ يعنى تنها در سايه تفكّر و تأمّل مى توان به هدف اين مثلها و عمق اين آيات الهى دست يافت؛ تفكّرى كه بالاتر از آن عبادتى وجود ندارد. «1»

فلسفه مثل

براى دست يابى به فلسفه مثل، به سه نمونه از ويژگى زندگى دنيا اشاره مى شود:

1- زندگى دنيا زودگذر است و ثبات و دوامى ندارد.

2- زندگى دنيا تهى است؛ ظاهرى فريبنده و جذّاب دارد، ولى

باطنى بى محتوا دارد؛ همانند زندگى بعضى از انسانها كه از فاصله دور بسيار جالب و جاذب مى نماياند به گونه اى كه حسرت آور است، ولى وقتى انسان به آن نزديك

______________________________

(1)- ر. ك. به ميزان الحكمه، باب 3253، حديث 15920 (لا عبادة كالتفكر فى صنعة الله عز و جل).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 246

مى شود، خداى را هزاران بار سپاس مى گويد كه چنان زندگانى ندارد.

«برق را در خرمن مردم تماشا كرده است آنكه پندارد كه حال مردم دنيا خوش است»

3- زندگى دنيا غافل كننده است.

بر همين اساس پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در روايتى كوتاه به اين سه ويژگى اشاره داشته، مى فرمايد: «الدُّنْيا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ»؛ يعنى دنيا فريبنده، ضررآفرين و گذرا و بى ثبات است. «1»

حال، فلسفه مثل از اينجا روشن مى شود كه بدون مثال درك ماهيّت و ويژگى دنيا ناممكن به نظر مى رسد. ذكر مثل سبب مى شود تا انسان بهتر به حقيقت و ماهيّت دنيا دست يابد. بدين جهت است كه خداوند براى شناساندن دنيا تمسّك به مثل جسته است.

تفسير و تطبيق مثال مذكور

در آيه مثل، انسان و زندگى دنيوى او به باران تشبيه شده است؛ يعنى انسان نيز همچون باران استعداد فراوانى دارد. وقتى اين استعدادها فعّال شود، همانند بارانِ باطراوت شروع به بارش مى كند و ثمره آن ابتكارات مختلف و خلّاقيت هاى متنوّعى است كه از انسان سر مى زند. تمام نيرو و توان خود را در جهت زندگى بهتر به خدمت مى گيرد؛ در زمينه هاى مختلف فعّاليّت مى كند و در راه رسيدن به هدف، بسيارى از نيروهاى خود را از كف مى دهد تا اينكه به زندگى دنيوىِ خود سامان ببخشد؛ ولى ناگهان با

ايجاد حادثه اى تمام آمال و آرزوهايش نقش بر آب مى شود؛ به گونه اى كه گويا از اوّل عمر تا كنون هيچ فعّاليّتى نداشته و هيچ توشه اى برنگرفته است!

______________________________

(1)- بحار الانوار، چاپ بيروت، جلد 7، صفحه 119. اين روايت در نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 385 از حضرت على عليه السلام نيز نقل شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 247

اين حوادث كه همان «امر» و فرمان الهى است، گاهى از درون جسم انسان برمى خيزد كه در اين هنگام اين انسان مغرور با كوچك ترين حادثه اى، تسليم مى شود؛ مثلًا اگر قسمتى از خون در يكى از رگهاى بدن انسان لخته شود و اين حالت ادامه يابد تا اينكه به رگهاى ورودى قلب سرايت كرده، رگ را مسدود سازد، ناگهان ايست قلبى ايجاد مى شود و سبب سكته قلبى مى گردد، همچنين اگر اين لخته به سمت مغز حركت كند و در رگهاى منتهى به مغز متوقّف شود، باعث ايست مغز مى شود و يكباره، يا نيمى از بدن انسان فلج مى شود، يا از دنيا مى رود.

از اين آسان تر گاهى خداوند اين مأموريّت را به يك سلول از ميليونها سلولى كه در بدن انسان وجود دارد وا مى گذارد. اين سلول خارج از برنامه به توليد مثل و تكثير مى پردازد؛ به گونه اى كه يك سلول به دو عدد تبديل مى شود و دو سلول به چهار عدد و چهار سلول به هشت و هشت سلول به شانزده و ... ناگهان تبديل به يك غدّه سرطانى شده، به سرعت در بدن ريشه مى دواند و سرانجام پس از چندى، انسان را از پاى در مى آورد «فَجَعَلْناهُ حَصيداً كَانْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ» به گونه اى كه گويا سالها مرده است!

آرى؛ به همين سادگى انسان مى ميرد و تمام آرزوها و زحمت هاى خود را بر باد رفته مى بيند.

و ممكن است فرمان عذاب الهى بر عهده يك حادثه برونى از قبيل زلزله، رانش زمين، طوفان، صاعقه، شهاب هاى آسمانى و ... نهاده شود.

اين مثل و مانند آن، و اين حوادث مختلف كه بارها آنها را مشاهده كرده ايم، هر كدام زنگ خطر و بيدارباشى است براى ما كه فريب ناپايدارى دنيا را نخوريم و براى نيل به آرزوها مرتكب هر جنايتى نشويم و به دنيا دل نبنديم.

شايسته است كه در اين آيه شريفه و امثال آن با دقّت زياد تفكّر و تعمّق نمائيم و همواره آن را بسان چراغى فروزان فراسوى خويش قرار دهيم.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 248

پيام هاى آيه

1- تعليم خداشناسى.

خداوند در آيه مَثَل با تشبيه زندگى به آب باران، درس خداشناسى به ما مى آموزد و ايمان ما را به يكتا بودن خويش راسخ تر مى كند. آيه به ما مى آموزد كه خداوند از همين آب بى رنگ و زمين واحد، هزاران رنگ خلق مى كند. همه زمين ها با يك آب سيراب مى شود (يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ) «1»؛ ولى ميوه ها، درختان و سبزى هاى مختلف و رنگارنگ ميرويد؛ شيرين ترين و ترش ترين ميوه ها، تلخ ترين سم ها و زيباترين گلها، از همين آب و خاك بى رنگ توليد مى شود. واقعاً قدرت و علم پروردگار عالم عجيب است! ولى افسوس كه حجاب عادت، مانع از تفكّر در اين كتاب گوياى خداشناسى شده است.

2- در جهان هستى همه چيز بر اساس نظم آفريده شده است. خداوند آب باران را سبب بركت و آبادانى قرار داده است. اگر همين باران زيادتر از اندازه ببارد، ويرانى و نابودى به ارمغان خواهد آورد

و اگر نبارد يا كمتر از نياز ببارد، سوغاتى جز خشكسالى و قحطى نخواهد داشت.

اين نيز درسى است براى همه انسانها كه در زندگى خود برنامه و نظم داشته باشند و اعتدال را در همه چيز رعايت نموده، از إفراط و تفريط بپرهيزند.

حتّى در دشمنى ها نيز زياده روى نكنند. به همين جهت، اسلام در مورد آداب جنگ، دستورات زيبا و جالبى دارد تا مسلمانان درباره دشمنانشان هم زياده روى نكنند. بنابراين، در تمام شئون زندگى، شخص مسلمان بايد اهل نظم و برنامه باشد.

3- گاهى «نعمت» تبديل به «نقمت» مى شود؛ يعنى ممكن است آنچه

______________________________

(1)- سوره رعد، آيه 4

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 249

مايه حيات و زندگى انسان است، سبب سيه روزى انسان شود و خداوند همان را مأمور مرگ انسان قرار داد. آبِ مايه حيات، ممكن است تبديل به سيل ويرانگر شود!

4- آب اگر جريان داشته باشد، خوشبو، سالم، گوارا و مايه حيات است؛ امّا اگر راكد بماند، متعفّن، آلوده، و غير قابل استفاده مى گردد و در اين صورت نه تنها عامل حيات نيست، بلكه منشأ آلودگى هايى نيز خواهد بود. ثروتها و سرمايه ها نيز همين حكم را دارد؛ تا هنگامى كه در گردش است و باعث شكوفايى اقتصاد كشور است يك ارزش به شمار مى رود؛ ولى هنگامى كه احتكار شود و در جايى راكد بماند، سبب ركود و بيمارى دستگاه اقتصادى كشور مى گردد.

5- دورنماى برخى از گياهان، بسان گياهان و گلهاى زينتى مى مانند؛ ليكن از نزديك سمّى و كشنده هستند.

«برق را در خرمن مردم تماشا كرده است آنكه پندارد كه حال مردم دنيا خوش است»

از اين رو، نبايد فريب ظاهر زيباى آن را خورد، بلكه بايد با تفكّر

و تعمّق به ماهيّت آن پى برد؛ آنگاه آن را انتخاب كرد.

بدين جهت، در پايان آيه نسبت به تفكّر و انديشه توصيه شده و براى متفكّران و انديشمندان ارج نهاده شده است.

در روايتى رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرموده است: «اعْطُوا اعْيُنَكُمْ حَظَّها مِنَ الْعِبادَةِ؛ از عبادت چشم هايتان، بهره اى را به آنها بدهيد. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله! عبادت چشمها چيست؟ حضرت فرمود: نگاه به قرآن و تفكّر و انديشه در آن». «1»

در آيات قرآن تفكّر و انديشه كنيد؛ به سرنوشت نمرودها، فرعونها، ابولهب ها؛

______________________________

(1)- محجّة البيضاء، جلد 2، صفحه 231؛ و تفسير البرهان، جلد اوّل، صفحه 331، حديث 11.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 250

و از طرف ديگر سليمانها، موسى ها، داودها و ... بيانديشيد. در عجايب آيات قرآن توقّف و تدبّر كنيد و تنها به قرائت و تلاوت قرآن بسنده نكنيد اگرچه تلاوت و قرائت كلام وحى- مخصوصاً در ماه مبارك رمضان- اجر و ثوابى بس عظيم دارد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 251

فصل بيستم: نوزدهمين مثال: مَثَل كافر و مؤمن

اشاره

خداوند متعال در آيه 24 سوره هود مى فرمايد:

«مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَالْاعْمى وَ الْاصَمِّ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا افَلا تَذَكَّرُونَ»

حال اين دو گروه (مؤمنان و كافران)، حال نابينا و كر و بينا و شنواست؛ آيا اين دو، همانند يكديگرند؟! آيا پند نمى گيريد؟!

دورنماى بحث

خداوند بزرگ در اين مَثَل، به مقايسه حال كافران و مؤمنان پرداخته است و اين دو گروه را به انسانهاى كر و كور و بينا و شنوا تشبيه كرده است؛ زيرا ايمان و تقوا سبب بينايى و شنوايى؛ و لجاجت، تعصّب و بى ايمانى مانع اين دو موهبت الهى مى گردد.

اشاره اى به آيات قبل از آيه مَثَل

قبل

از آنكه آيه مثل مورد بررسى قرار گيرد، لازم است نگاهى اجمالى به آيات قبل- كه بيانگر حال انسانهاى مؤمن و بى ايمان است- داشته باشيم. تا با بينش بيشترى به تفسير آيه مثل بپردازيم.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 252

مثالهاى زيباى قرآن ج 1 299

شرح حال كافران

آيه 19 سوره هود شرح حال كافران را بيان كرده و مى فرمايد: «الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ». كافران كسانى هستند كه مردم را از راه خدا باز مى دارند؛ و راه حق را كج و معوج نشان مى دهند، و به سراى آخرت كافرند.

در اين آيه شريفه سه ويژگى براى كفّار بيان شده است:

1- كفّار مانع راه خدا هستند و از راه يافتن ديگران به راه حق، جلوگيرى مى كنند.

2- كافران مايل هستند راه مستقيم حق و خدا را كج و معوج بنمايند؛ در حالى كه راه خداوند بر اساس آيه شريفه سوره حمد، مستقيم است و إعوجاج و كجى و إفراط و تفريط در آن وجود ندارد؛ بلكه متعادل و ميانه است.

3- سومين ويژگى كافران، انكار معاد و جهان پس از مرگ است. و به نظر مى رسد بزرگترين عامل سيه روزى آنها همين مسئله است؛ زيرا وقتى منكر رستاخيز شدند، راه راست را نيز به ديگران كج و معوج نشان مى دهند و از هدايت ديگران به سوى حق مانع مى شوند.

سپس در آيه 22 مى فرمايد: «لا جَرَمَ انَّهُمْ فِى الْآخِرَةِ هُمُ الْاخْسَرُونَ» بناچار آنها در سراى آخرت، از همه زيانكارترند!

يعنى كفّارى كه اوّلًا مانع از هدايت مردم به راه حق هستند و سپس راه مستقيم را كج و معوج نشان مى دهند و در نهايت منكر معاد

هستند، در روز رستاخيز زيانكارترين مردم به شمار مى روند.

شرح حال مؤمنان

آيه 23 سوره هود به بررسى گروه دوم (مؤمنان) پرداخته، مى فرمايد: «انَ

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 253

الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ اخْبَتُوا الى رَبِّهِمْ اولئِكَ اصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ»

كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و در برابر پروردگارشان خضوع و خشوع كردند، آنها اهل بهشتند؛ و جاودانه در آن خواهند ماند.

آيه شريفه مذكور براى مؤمنان سه ويژگى بيان داشته:

1 و 2- ويژگى اوّل و دوم، ايمان و عمل صالح است. اين دو در بسيارى از آيات قرآن با هم ذكر شده است. بنابراين، لازم و ملزوم و از هم تفكيك ناپذيرند «1» بدين جهت، مدّعيان ايمان كه فاقد عمل صالح هستند، در واقع فاقد ايمان نيز هستند و از سوى ديگر، انسانهاى بى ادّعايى كه عمل صالح دارند، مؤمنان راستين و واقعى به شمار مى آيند؛ زيرا- همان طور كه گذشت- ايمان و عمل صالح، شاخ و برگ يك درخت هستند.

3- سومين ويژگى كه آيه بدان اشاره داشته، ويژگى «اخبات» است.

«اخبات» جمع كلمه «خبت» است؛ و «خبت» در لغت به معناى بيابان وسيع و هموار است؛ سپس به بعضى از حالات و ويژگى هاى انسان نيز اطلاق گرديده است كه به سه حالت آن اشاره مى شود:

الف- اين كلمه براى انسانهايى كه روحى متواضع دارند، استعمال گرديده است؛ زيرا همان گونه كه بيابان صاف و هموار در مقابل آب متواضع است و به راحتى آب به همه جاى آن سير مى كند، روح انسان متواضع نيز به سادگى در مقابل حضرت حق تسليم مى شود.

ب- واژه «مُخْبِتْ» علاوه بر انسانهاى متواضع، به انسانهاى تسليم درگاه

______________________________

(1)- ايمان و

عمل صالح، در نزديك به هفتاد آيه از قرآن در كنار هم آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 254

خداوند نيز اطلاق مى شود؛ يعنى همان گونه كه زمين صاف تسليم است، انسان مؤمن نيز تسليم خداوند است.

ج- اين واژه بر انسانهاى داراى اطمينان به خداوند نيز اطلاق شده است؛ يعنى همان طور كه انسان به هنگام حركت بر زمين صاف با اطمينان گام برمى دارد- بر خلاف هنگام حركت بر كوه و درّه و تپّه كه با دلهره و ترديد گام برمى دارد- انسان مؤمن نيز به خداى خويش اطمينان دارد و در راه عبوديّت و بندگى او با اطمينان حركت مى كند.

بنابراين، مؤمنان داراى اين صفات (ايمان، عمل صالح و اخبات)، جزو بهشتيان به شمار مى روند و جاودانه در بهشت خواهند ماند و از نعمت هاى آن بهره مند خواهند گشت.

شرح و تفسير آيه مثل

اشاره

مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَالْاعْمى وَ الْاصَمِّ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميعِ: خداوند متعال پس از بيان ويژگيهاى مؤمنان و كافران در آيات پيشين، مى فرمايد: مثل آن دو گروه (مؤمنان و كافران) مثلِ دو گروه نابينا و كر و شنوا و بيناست، مؤمنان بسان انسانهاى بينا و شنوا هستند و كافران به انسانهاى كر و كور مى مانند.

هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا افَلا تَذَكَّرُونَ: آيا اين دو گروه، مانند هم هستند؟! آيا كران و شنوايان با هم يكسانند؟! آيا بينايان و نابينايان مساوى هستند؟! آيا كفر و ايمان برابر است؟!

آيا از اين مثل و مقايسه بين افراد فاقدِ حسّ شنوايى و بينايى و دارندگان آنها متذكّر نمى شويد؟!

براى پى بردن به عمق اين مطلب و درك آثار ايمان و قدرت نامتناهى پروردگار عالم، نخست لازم است اهميّت چشم و گوش و نقش آن دو در بدن انسان

مورد بررسى قرار گيرد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 255

چشم، يكى از بزرگترين آيات الهى

بى شك چشم از بزرگترين آيات الهى به شمار مى رود؛ بلكه مى توان گفت عجيب ترين آيت خداوند- كه در دسترس ما انسانها قرار دارد- همين چشم است. ساختمان چشم، بسيار بسيار پيچيده است. عجيب تر آنكه اين ساختمان بسيار پيچيده، از مود اوليه بسيار ساده اى تشكيل شده است؛ مقدار كمى چربى، مختصرى گوشت و كمى مايع!

دليل بر قدرت خداوند همين بس كه با ابزار ساده، وسايل بسيار پيچيده اى همچون چشم مى آفريند. چشم انسان، هفت طبقه ممتاز و جدا از هم دارد كه هر يك بر روى ديگرى به صورت مستقل و بسيار لطيف نهاده شده و خداوند براى هر طبقه وظيفه ظريف و خاصّى قرار داده است.

هيچ دستگاه فيلم بردارى و عكس بردارى در دنيا وجود ندارد كه مانند دستگاه عظيم و حيرت آور چشم انسان، به صورت خودكار و بدون عكّاس و فيلم بردار، از محيط اطراف خود فيلم بردارى كند؛ بى آنكه كسى عدسى آن را تنظيم كند، در كمترين زمان براى دورترين و نزديك ترين نقطه عدسى آن تنظيم مى گردد، در حالى كه در دوربين هاى عكّاسى و فيلم بردارى، تنظيم عدسى براى فاصله هاى مختلف وقت زيادى مى طلبد و در فيلم برداريهاى مهم، گاهى اين كار حتّى تا يك ساعت به طول مى انجامد.

در مورد تنظيم نور نيز چنين است؛ مثلًا اگر در محيطى- كه همه چراغهاى آن روشن است و چشم ما به روشنايى عادت كرده است- ناگهان برق قطع گردد و فضا تاريك شود، در ظرف چند ثانيه چشم ما با محيط تاريك اطراف عادت كرده، به گونه اى كه مى توان با همان نور ضعيف اشياى اطراف خود را ديد؛ يعنى چشم در كمترين زمان

خود را با نور ضعيف تطبيق مى دهد و مردمك آن باندازه كافى گشاد مى گردد. خداوند قادر، براى چشم عضلاتى قرار داده است كه در

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 256

شش جهت حركت مى كند؛ كره چشم علاوه بر جهات چهارگانه (چپ، راست، بالا و پائين)، به سمت جلو و عقب نيز حركت مى كند.

از ديگر عجايب چشم، مايعى است كه از چشم تراوش مى كند كه آن را اشك ناميده اند. اشك، هم مادّه غذايى چشم است و هم ابزار شستشوى اين ساختمان دقيق و ظريف، و هم وسيله اى ضد عفونى كننده براى چشم.

از ديگر ويژگى هاى چشم، اين است كه خود به ترميم اشكالات و نقصهاى وارده، مى پردازد.

آيا هيچ يك از مصنوعات انسان چنين ويژگى دارد؟ انصافاً، اگر در عالم هستى هيچ علامت و نشانه اى براى اثبات وجود خداوند جز ساختمان عجيب و حيرت آور چشم وجود نداشت، همين كفايت مى كرد. «1» چگونه مى توان باور كرد كه طبيعت بى شعور و فاقد درك، چنين دستگاه باعظمتى را خلق كرده باشد؟

گوش آيتِ ديگر خداوند

اگرچه ساختمان گوش به پيچيدگى و ظرافت دستگاه چشم نيست؛ ولى آن نيز حكايت از قدرت نمايى ذات حضرت حق دارد. گوش بيرونى، گوش ميانه و گوش درونى، سه قسمت اصلى ساختمان گوش را تشكيل مى دهند كه در سه منطقه جدا از هم و با وظايف و مسئوليّت هاى مستقل ساخته شده اند.

استخوانهايى به صورت چكش و سندان در گوش تعبيه شده است كه عامل انتقال صدا به مغز است و عجيبت تر آنكه گوش علاوه بر اينكه صدا را درك مى كند، جهت و محلّ ايجاد صدا را نيز تشخيص مى دهد. اين دو نعمت بزرگ الهى- كه در اختيار ما انسانها قرار دارد- بسيار عجيب است

و در شرح عجايب آن كتابها

______________________________

(1)- شرح بيشتر را در تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 18 به بعد، مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 257

نوشته شده است و هر كدام متخصّصى مخصوص به خود دارند، بلكه خود چشم رشته هاى تخصّصى مختلفى دارد.

چشم و گوش دو ابزار مهمّ شناخت

مهم ترين ابزار شناخت انسان چشم و گوش اوست، آدمى در ابتداى تولّد فاقد هر گونه علم و دانش است (وَ اللَّهُ اخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ امَّهاتِكُم لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً). «1» تمام علوم و دانش هاى انسان پس از رشدِ لازم از طريق چشم و گوش به او مى رسد؛ حتّى علوم عقلى.

علوم تجربى از طريق چشم منتقل مى شود؛ انسان در آزمايشگاه مسايل مختلف را تجربه كرده، مى بيند و بدان واقف و آگاه مى شود امّا علوم نقلى كه ديگران آن را منتقل مى سازند- مخصوصاً دانش هايى كه از طريق وحى به انسان منتقل مى شود- از طريق گوش نصيب آدمى مى گردد. البتّه علوم عقلى نيز بر پايه علوم حسّى است؛ يعنى اگر چيزى ديده يا شنيده نشود، عقل نمى تواند مسايل آن را درك كند؛ زيرا بنيان علوم عقلى، بر اساس «تجريد» و «تعميمِ» محسوسات است. بدين جهت، اگر انسانى فاقد حسّ بينايى و شنوايى باشد- كه طبعاً لال نيز خواهد بود- هرچند مغزى همچون مغز بو على سينا هم داشته باشد، به اندازه بچّه پنج ساله اى نخواهد فهميد؛ زيرا چنين انسانى، دو پايه اساسى علوم عقلى؛ يعنى بينايى و شنوايى را از دست داده است.

كفّار فاقد ابزار شناخت هستند

بنابر آيه شريفه، افراد بى ايمان و كافر كر و كور هستند؛ يعنى آنها فاقد ابزار و

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 78.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 258

وسايل شناخت هستند

و منابع شناخت از آنها سلب شده است. به همين جهت از نور ايمان چيزى را درك نمى كنند. امّا مؤمنان در پرتو نور ايمان، كاملًا بينا و شنوا هستند و از تمام علوم و دانش ها و ابزار شناخت بهره مند مى گردند.

چرا كفّار كر و كور هستند؟

با توصيف هايى كه در آيات پيشين براى آنها گفته شد، كافران بدين جهت كر و كور هستند كه كفر، پرده و حجابى در مقابل چشم آنها قرار داده كه بينايى و شنوايى آنها را سلب كرده است (خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى ابْصارِهِمْ غِشاوَةٌ) «1».

لجاجت در مقابل پروردگار، تسليم نبودن در مقابل ذات حق و ديگر صفات رذيله، سبب شده است تا كافران نتوانند حقايق را درك كنند.

امام عارفان، حضرت سجاد عليه السلام، در دعاى عارفانه و عاشقانه ابوحمزه ثمالى مى فرمايد: «انَّكَ لا تَجُبُ عَنْ خَلْقِكَ الَّا انْ تَحْجُبُهُ الْاعْمالُ دُونَكَ»؛ خدايا! تو از بندگان، محجوب و پنهان نيستى، مگر اينكه اعمال مردم، خود، حجاب مى شود وگرنه تو از هر ظاهرى آشكارترى.

در بعضى از نسخه هاى دعا، به جاى كلمه «اعمال»، «آمال» ذكر شده است.

كه بنابرآن، آرزوهاى طولانى حجاب مى گردد و انسان را از حقايق و معارف الهى باز مى دارد.

اما وقتى ايمان در درون انسان جلوه كرد، حجاب هاى تعصّب، جهل، خودخواهى و كبر نابود شده، همه چيز براى انسان روشن مى شود؛ بلكه خداوند، خود، او را از تاريكى ها به نور ايمان هدايت مى كند. از اين رو، مى فرمايد: «اللَّهُ

______________________________

(1)- سوره بقره: آيه 7.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 259

وَلِىُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا اوْلِيائُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ الَى الظُّلُماتِ اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ

فيها خالِدُونَ»؛ خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى برد. [امّا] كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوت ها هستند؛ كه آنها را از نور، به سوى ظلمت ها بيرون مى برند؛ آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند. «1»

چگونه حجاب ها را از خود برهانيم؟

چگونه مى توانيم چشم و گوش قرآنى و چشم حقيقت بين داشته باشيم؟

بر اساس آيه شريفه، اگر بخواهيم حجاب ها را كنار بزنيم و پرده هاى جهالت، تعصّب و لجاجت را بدريم و ببينيم آنچه را كه اولياى خداوند مى بينند، بايد مؤمن شويم.

در روايات اهلبيت عليهم السلام براى «مؤمن» علامت هاى مختلفى ذكر شده است كه به منظور در پى گرفتن آن در اين مختصر تنها به ذكر دو نمونه از آن بسنده مى گردد.

علامتهاى مؤمن

1- در روايتى نبىّ مكرم اسلام، حضرت محمد صلى الله عليه و آله، فرموده است: «لا يُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّى يُحِبَّ لِلنَّاسِ ما يُحِبُّ لِنَفْسِهِ»؛ هيچ انسانى به حقيقت ايمان نايل نمى گردد مگر اينكه آنچه را [از نيكى ها] كه براى خود دوست مى دارد، براى ديگران نيز دوست بدارد. «2»

2- در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام ذكر شده است: «انَّ مِنْ حَقيقَةِ الْايمانَ

______________________________

(1)- سوره بقره: آيه 257.

(2)- ميزان الحكمه، جلد اوّل، صفحه 193.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 260

انْ تُؤَثِّرَ الْحَقَّ، وَ انْ ضَرَّكَ، عَلَى الْباطِلِ، وَ انْ نَفَعْتَ»؛ حقيقت ايمان اين است كه حق را، اگرچه به ضرر تو باشد، بر باطل، اگرچه به نفع تو باشد، مقدم بدارى. «1»

بنابراين روايت شريفه، پرهيز از ناراستى و حفظ راستى از حقايق ايمان شناخته شده است.

از اين رو، اين روايت پيام آور درسى است براى احزاب و جناح هاى سياسى كشور كه پيوسته جانب راستى را گرفته، از ناراستى بپرهيزند. آنان اگر به اين مرحله دست يافتند كه سخن شخص صالحِ جناح مخالف را بر سخن ناصالحِ جناحِ خود مقدّم بدارند، بى شك حقيقت ايمان را درك كرده اند؛ در غير اين صورت ادّعاى ايمان چيزى جز گزافه نيست. خداوند به

همه مسلمانان، ايمان كامل عنايت فرمايد.

***______________________________

(1)- بحار الانوار، جلد 67، صفحه 106.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 261

فصل بيست و يكم: بيستمين مثال: توسّل به ما سوى اللَّه

اشاره

خداوند در آيه 14 سوره رعد مى فرمايد: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجيبُونَ لَهُمْ بِشَىْ ءٍ الَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ الَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغَهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ الَّا فى ضَلالٍ»؛ دعوتِ حق از آنِ اوست؛ و كسانى را كه [مشركان غير از خدا مى خوانند، [هرگز] به دعوت آنان پاسخ نمى گويند. آنها همچون كسى هستند كه كف هاى [دست خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد. و دعاى كافران، جز در ضلال و گمراهى نيست.

دورنماى بحث

آيه مثل توسّل و دعا را بررسى كرده، به انسان ها مى آموزد كه دست نياز را به سوى چه كسى دراز كنند؛ سپس آيه، براى كسانى كه به درِ خانه مخلوقات- نه خالق آنان- مى روند و عرضه نياز و حاجت مى كنند مثلى بيان مى كند.

پرسش

قبل از پرداختن به شرح و تفسير آيه مَثَل، لازم است اين پرسش مطرح شود كه چرا بعضى از مَثَلها و تشبيه هايى كه در آياتى قبل از سوره رعد ذكر شده، در بحث ما مطرح نشده است؛ همانند آيه شريفه 32 سوره مائده، كه كشتن يك انسان

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 262

بى گناه را با كشتن تمام انسان ها برابر مى داند و نجات يك انسان بى گناه را به نجات تمامى انسان ها تشبيه مى كند؛ در حالى كه در اين آيه نيز تشبيه و نظيرى ذكر شده كه مى توانستيم آن را مورد بحث قرار دهيم؟

پاسخ

در قرآن مجيد مثالها و تشبيهات فراوانى وجود دارد؛ ليكن بحث ما در مثل هاى

قرآن است نه در تشبيهات آن.

تشبيه آن است كه چيزى را به چيز ديگرى ماننده سازند؛ مثل اينكه مى گويند:

حسن مانند شير است. اين يك تشبيه است نه مَثَل؛ ولى مثال يك داستان، يك سرگذشت، يك مجموعه و برنامه است كه در قرآن براى بيان مطالب عقلانى دور از دسترس مردم، بيان شده است؛ مانند اينكه قرآن براى بيان حقّ و باطل- كه يك مسئله غير حسّى است- به باران و سيلاب و كف روى سيلاب مثال مى زند و حق را به باران و باطل را به كف روى سيلاب تشبيه مى نمايد كه اگرچه كف بالانشين و پر سر و صدا است؛ ولى فروغى ندارد و زود نابود مى گردد. بنابراين، با توضيح بالا يك معيار كلّى براى جدا كردن مثال ها از تشبيهات به دست مى آيد.

برق آسمانى و ابرهاى باران زا

به منظور درك بيشتر مثل مذكور، لازم است به توضيح و شرح آيات 12 و 13 سوره رعد اشاره شود:

خداوند متعال در آيه 12 سوره رعد مى فرمايد: «هُوَ الَّذى يُريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِأُ السَّحابَ الثِّقالَ»؛ او (خداوند) كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد، كه هم مايه ترس است و هم مايه اميد؛ و ابرهاى سنگى بار ايجاد مى كند.

يكى از آثار عظمت خداوند، ارائه و نشان دادن «برقِ» آسمان است كه هم

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 263

سبب شوق و اميد انسان ها است و هم مايه خوف و ترس و نگرانى آنها.

برق آسمان، بشارت باران را به ارمغان مى آورد؛ زيرا ايجاد رعد و برق آسمان سبب مى شود تا باران هاى فراوانى نازل گردد.

چگونه «برقِ» آسمان سبب نزول باران مى شود؟

ابرهايى كه داراى دو بار الكتريكى متضاد هستند هنگامى كه با هم برخورد مى كنند، برق آسمان را به وجود مى آورند كه در نتيجه حرارت شديدى در حدود 15 هزار درجه سانتيگراد به وجود مى آيد. اين حرارت هواى اطراف خود را مى سوزاند و باعث مى شود كه فشار هوا كم شود؛ آن گاه كم شدن فشار هوا سبب نزول باران مى گردد. از طرفى، ممكن است «برق» به صورت «صاعقه اى» درآيد و باعث نابودى «جنگل ها، روستاها، انسان ها، حيوانات، مزارع و كشتزارها» گردد اين خود خوف و نگرانى را به همراه دارد.

وَ يُنْشِأُ السَّحابَ الثِّقالَ: خداوند ابرهاى سنگين باران زا نيز ايجاد مى كند.

شايد در نظر بسيارى از انسان ها ابرهاى آسمان با هم تفاوتى نداشته باشند و به يك گونه عمل كنند؛ در صورتى كه حقيقت چيز ديگرى است و نسبت به هم تفاوت هاى زيادى دارند.

از جمله تفاوت ها اينكه: ابرها به دو دسته سنگين و

سبك تقسيم مى شوند؛ ابرهاى سنگين، در فضايى نزديك تر به زمين جا گرفته اند؛ ولى ابرهاى سبك، در فضايى دورتر از زمين مستقر هستند. ابرهاى سنگين باران زا هستند و از اين رو كه داراى آب فراوانى هستند نمى توانند در مرتبه بالايى از آسمان قرار گيرند.

«رعد آسمانى» نشانه اى از عظمت خدا

در آيه 13 سوره رعد خداوند چنين مى فرمايد: «وَ يَسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِه وَ

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 264

الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِه وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِى اللَّهِ وَ هُوَ شَديدُ الِمحالِ»؛ و رعد، تسبيح و حمد او مى گويد؛ و نيز فرشتگان از ترس او! و صاعقه ها را مى فرستد؛ و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد، در حالى كه آنها [با مشاهده اين همه آيات الهى، باز هم درباره خدا به مجادله مشغولند؛ و او قدرتى بى انتها [و مجازاتى دردناك دارد!

آيه شريفه به دو موضوع اشاره دارد: يكى رعدهاى آسمانى و ديگرى صاعقه ها؛ و از آنچه كه قبلًا در مورد صاعقه بحث كرديم در اينجا فقط به بررسى مسئله «رعد» مى پردازيم.

همان گونه كه قبلًا گفته شد برخورد ابرهاى آسمانى با همديگر، در صورتى كه داراى دو بار الكتريكى مختلف (يكى مثبت و ديگرى منفى) باشد، توليد جرقه مى كند كه به نور آن «برق» و به صداى آن «رعد» گفته مى شود. روشن است كه صدا و نور همزمان توليد مى شود؛ ليكن انعكاس نور زودتر از صدا (رعد) صورت مى گيرد؛ علّت اين امر، آن است كه سرعت سير «نور» به مراتب بيشتر از سرعت سير «صدا» است.

«رعد آسمانى» اگرچه به ظاهر ساده به نظر مى رسد؛ ليكن از آيات بزرگ الهى به شمار مى رود و در زندگى تمام موجودات نقش

مهمّى ايفا مى كند.

دانشمندان براى «رعد و برق» آثار زيادى ذكر كرده اند كه به مهمترين آنها اشاره مى گردد:

1- نخستين اثرى كه رعد و برق دارد و اين فايده، تمام موجودات جهان- اعم از انسان ها، حيوانات، گياهان، نباتات و جوامد- را در بر مى گيرد، نزول باران و آب هاى آسمانى است.

2- فايده ديگر آن، «آفت كشى» گياهان است؛ يعنى «رعد و برق»، آفت گياهان را از بين مى برد. بدين گونه كه حرارت شديدى كه بر اثر رعد و برق ايجاد مى شود،

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 265

سبب مى گردد تا اكسيژنِ اضافه توليد گردد و تبديل به نوعى آب شود كه آن را «آب اكسيژنه» مى نامند، كه از دو اكسيژن و دو هيدروژن تشكيل مى گردد. «آب اكسيژنه» يكى از مواد ضد عفونى كننده است كه معمولًا در داروخانه ها يافت مى شود.

اين مادّه ضدّ عفونى وقتى همراه باران بر سطح زمين نازل مى شود، آفت گياهان را از بين مى برد. به همين جهت، اگر رعد و برق كم شود، آفت گياهان زياد مى گردد.

3- سومين خاصيّت مهم «رعد و برق»، توليد مقدار زيادى كود براى گياهان است. رعد و برق هاى آسمانى هر ساله ده ها ميليون تن كود توليد مى كنند و بر سراسر كره زمين مى پاشند؛ كودى قوى، مفيد، مؤثّر و فراگير براى تمامى گياهان.

اين كودها بدين گونه ايجاد مى شوند كه دانه هاى باران به وسيله حرارت زياد ناشى از برق با كربن تركيب مى شوند و اكسيد كربن را توليد مى كنند و هنگامى كه به همراه باران بر روى خاك مى ريزند، با خاك تركيب شده، يك نوع كود گياهى قوى، مؤثّر و مفيد به وجود مى آورند.

آرى؛ اين رعد و برق آسمانى چنين آثار مهمّى دارد و از

آيات بزرگ الهى به شمار مى آيد. جالب اينكه قرآن مجيد زمانى پرده از اين رازهاى مهمّ علمى برداشت كه عقل انسان تصوّر آن را هم نمى كرد!

بنابر آيه شريفه، رعد حمد و تسبيح خدا مى گويد؛ تسبيح به معناى تنزيه خداوند از هر گونه عيب و نقصى است، آيا آفت زدايى گياهان كره زمين به وسيله رعد و برق، تنزيه خداوند از هرگونه عيب و نقصى نيست؟ آيا آفت زدايى، نوعى تسبيح نيست؟

حمد، ستايش بر صفات جلال و جمال خداوندى است؛ آيا تغذيه گياهان نوعى حمد و ستايش در عالم ممكنات و مخلوقات محسوب نمى شود؟

بى شك، آيات 12 و 13 سوره رعد به اين مهم اشاره دارد و آنها را نشانه اى از

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 266

عظمت خدا مى داند. خلاصه اينكه آيه 12 و 13 به چندين آيت از آيات مهمّ الهى يعنى رعد و برق و باران و صاعقه، اشاره دارد.

شرح و تفسير آيه مثل

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ: در اينكه منظور از جمله «له دعوة الحق» چيست؟ بين مفسّران اختلاف است، برخى گفته اند: مراد توحيد است؛ يكتايى و توحيد مختصّ ذات خداست.

عدّه اى معتقدند: اين جمله اشاره به قرآن مجيد دارد؛ قرآن كتاب الهى است.

و تعداد زيادى از مفسّران آن را به «دعاى به حق» تفسير كرده اند؛ يعنى اگر بندگان بخواهند دعايشان مستجاب شود، بايد به درگاه حضرت حق روى آورند و درِ خانه او را بكوبند؛ يعنى ما سوى الله حلّال مشكلات نيست، بلكه تنها او قادر به استجابت دعاهاى بندگان و گره گشاى مشكلات آنان است.

شاهد تفسير سوم- كه ما نيز بدان معتقديم- ذيل همين آيه شريفه است كه مى فرمايد: «وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ الَّا فى ضَلالٍ؛ دعاى كافران جز در ضلال و

گمراهى نيست».

دعاهاى كافران بى راهه است؛ زيرا آنان درِ خانه كس يا چيزى مى روند كه حتّى قادر نيستند از خود دفاع كنند و يا براى خود منفعتى كسب كنند، تا چه رسد به ديگران.

وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجيبُونَ لَهُمْ بِشَىْ ءٍ الَّا كَباسِطِ كَفِّيْهِ الَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ: شاهد سخن در مثل بيستم، اين قسمت از آيه است.

كسانى كه غير خدا را مى خوانند و براى حلّ مشكلات خود به سراغ بت ها مى روند و دست به دامن مخلوقاتِ محتاج مى زنند، مشكلات آنها حل نمى شود.

مَثَل چنين انسان هايى، مَثَل كسى است كه دستهايش را بسوى آب دراز كرده است

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 267

تا آن را بنوشد؛ ليكن موفق به اين كار نمى شود و تشنه برمى گردد.

مفسران در تفسير «كَباسِطِ كَفَّيْهِ الَى الْماءِ ...»، گفتار مختلفى ذكر كرده اند كه به آنها اشاره مى شود:

1- منظورِ آيه، شخصى است كه براى رفع تشنگى بر سر چاه آبى برود، چاهى كه نه طناب دارد، نه چرخ آب كشى دارد و نه دلو! عمق اين چاه نيز زياد است. اين انسانِ تشنه براى خوردن آب، دو دست خود را از فاصله زياد بسوى آب دراز مى كند، دستانى كه به يك مترى چاه هم نمى رسد؛ بى شك، چنين كسى موفّق نمى شود خود را سيراب كند و ناكام برمى گردد.

2- مرادِ آيه شخصى است كه در كنار چاه ايستاده است و بدون اينكه حتى دستانش را بسوى آب دراز كند، تنها به آب اشاره مى كند كه بسوى او آيد تا از آن بنوشد، و روشن است كه آب به اشاره او بالا نمى آيد و احتياج به ابزار و وسيله دارد.

آرى؛ دعاى كافران كه

به درِ خانه بت ها مى روند و در ضلالت و گمراهى هستند، مانند چنين انسانى است.

3- «باسط»، يعنى اينكه كف دستان باز باشد نه منحنى. اين امر به گونه اى مى ماند كه شخصى كنار چشمه آبى برود تا آب بنوشد اين شخص دستش به آب مى رسد؛ ليكن دو دست خود را صاف نگه داشته و آنها را غرفه و كاسه نكرده است؛ به همين جهت، به محض اينكه دو دست خود از آب خارج كرده، به طرف دهانش مى برد، تمام آب مى ريزد و آبى به دهانش نمى رسد، و تشنه از كنار چشمه زلال آب برمى خيزد!

در ميان سه تفسير فوق، به عقيده ما تفسير اوّل از همه مناسب تر است؛ هرچند مى توان گفت هر سه تفسير صحيح است و هر سه، بيان يك مقصود را دارند؛ زيرا

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 268

به اعتقاد ما، «استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد جايز است». «1»

بنابراين، براى حلّ مشكلات خود نبايد به در خانه غير خدا رفت. بايد به درگاه با عظمت خداوند برويم؛ چه اينكه او خالق، رازق، محيى و مميت است. او مشگل گشا است و همه چيز به دست اوست. از غير او كارى ساخته نيست؛ زيرا همه نيازمنديم و او غنى؛ همه محتاج هستيم و او بى نياز؛ همه عاجز هستيم و او قوى؛ همه ضعيف هستيم و او قادرِ مطلق است از اين رو، نه تنها به در خانه بتان نبايد رفت، بلكه به در خانه هيچ يك از مخلوقات خدا نبايد روى آورد.

پيام هاى آيه

1- آيا توسل به معصومان عليهم السلام شرك نيست؟

به عبارتى، آيا اين گونه توسّلات و دعاها نيز مشمول آيه شريفه است و مورد نهى شارع مقدّس قرار گرفته و بايد از آن

پرهيز كرد؟

در جواب پرسش فوق، بايد گفت كه روى آوردن به درگاه اين بزرگواران و برگزيدگان خداوند بدان معنا نيست كه ما از خود آنها حل مشكل را مستقلًّا طلب كنيم؛ بلكه دست توسّل به سوى آنان مى گشاييم تا ما را نزد خداوند مورد شفاعت قرار داده، براى حل مشكل ما از خداوند قادر مطلق چاره جويى كنند؛ زيرا ما معتقديم كه اين بزرگواران اگر كارى مى كنند به اذن خداوند است. امّا وهابى ها كه بخاطر اين دعاها و توسّلات، نسبت شرك و كفر به ما مى دهند، سخت در اشتباهند و معناى حقيقى و واقعى شرك و كفر را نفهميده اند؛ همان گونه كه

______________________________

(1)- اين مسئله يك بحث «اصولى» است و در اصول فقه مطرح شده است؛ براى توضيح بيشتر، به كتاب انوار الاصول، جلد اوّل، صفحه 145 به بعد مراجعه كنيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 269

ماهيّت توسّل شيعه را ندانسته اند!

در سفر عمره مفرده كه به مدينه منوّره و مكّه مكرمه مشرف شدم، روز جمعه بيست و دوم شعبان سال (1419 ه ق) در مسجد الحرام به سخنان خطيب جمعه گوش مى دادم. عجيب اينكه خطيب مذكور، تمام خطبه نماز جمعه را از روى كاغذى كه قبلًا براى او تهيّه كرده بودند مى خواند. گويا او حق نداشت حتّى يك كلمه را از خود بگويد. با خود گفتم: چقدر تفاوت است بين اين خطبه ها، و خطبه هاى نمازهاى جمعه ايران اسلامى كه خطيب آن آزاد است هرگونه تحليلى داشته باشد، به هر حال، خطيب نماز جمعه مشغول قرائت خطبه گرديد. در بين خطبه به كسانى كه در كنار قبور مشرّفه دعا مى كنند و به آنها توسّل مى جويند حمله كرد و

آنها را به شرك و كفر متّهم ساخت.

البتّه ما در برابر اين هتّاكى بى كار ننشستيم، براى سران عربستان نامه اى نوشتيم و به اين كار اعتراض نموديم.

به هر حال معتقدان به دعا و توسّل، بزرگان و اوليا را شريك خدا نمى دانند، بلكه آنها را به درگاه خداوند شفيع قرار مى دهند و به عبارت ديگر، ما همان اعتقادى را داريم كه در آيه 110 سوره مائده، درباره حضرت مسيح- على نبيّنا و آله و عليه السلام- آمده است: «وَ اذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِاذْنى فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونَ طَيْراً بِاذْنى وَ تُبْرِئُ الْاكْمَهَ وَ الْابْرَصَ بِاذْنى وَ اذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِاذْنى ...»؛ هنگامى كه به فرمان من، از گل چيزى به صورت پرنده مى ساختى، و در آن مى دميدى، و به فرمان من پرنده اى مى شد؛ و به فرمان من كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را شفا مى دادى؛ و نيز مردگان را به فرمان من زنده مى كردى ....

در اين آيه شريفه زنده كردن مردگان، شفاى بيماران، آفرينش پرندگان، همه به حضرت مسيح نسبت داده شده است؛ ليكن همه آنها با اذن و دستور خداوند متعال بوده است. «1»

______________________________

(1)- اين مطلب در آيه 49 سوره آل عمران از زبان خود حضرت عيسى عليه السلام نيز نقل شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 270

شيعه نيز جز اين نمى گويد. او معتقد است كه بزرگان و اولياى دين، مى توانند به اذن و دستور خداوند كارهايى را كه ديگران از انجام آن عاجزند، انجام دهند و يا شفيع و واسطه بين بندگان و خدا بشوند تا حضرت حق مشكلات بندگان را حل كند؛ بنابراين دعا و توسّل شيعه، نه شرك است

و نه كفر.

با توضيحاتى كه گفته شد، اگر كسى عقيده شيعه را در دعا و توسّل شرك بداند، بايد- نعوذ بالله- حضرت مسيح را نيز مشرك بپندارد!

ضمناً، از اين بحث برمى آيد كه معجزات پيامبران نيز به اين شكل نبوده است كه فقط آنها دعا كنند و خداوند انجام دهد، بلكه امكان داشته است پيامبران با اذن خداوند، خود، آن معجزه را انجام دهند؛ يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عنوان مثال با اذن خداوند شقّ القمر را خود انجام دهد. «1» و اين هيچ استبعادى ندارد.

2- أشكال مختلف بت پرستى.

بت پرستى در تاريخ بشريّت، تاريخچه مفصّل و اشكال مختلفى دارد.

گاهى انسان هاى جاهل بت هاى ساختگى خود را از سنگ، چوب، فلز و حتّى از مواد خوراكى مى ساختند و در برابر آن به زانو درآمده، به سجده مى افتادند و آن را مى پرستيدند.

در برهه اى از زمان بت پرستان، براى پرستش خود بت هايى از موجودات بى جان و بى شعور عالم طبيعت، انتخاب مى كردند. به همين جهت، عدّه اى خورشيدپرست شدند، و برخى به عبادت ستاره ها پرداختند، و گروهى ديگر ماه را عبادت نمودند «2» و حتّى برخى، بعضى از رودخانه ها و درياچه هاى مهم- مانند رودخانه نيل و درياچه ساوه- را مى پرستيدند و شايد خشك شدن درياچه ساوه و خاموش گشتن آتشكده فارس در هنگام ولادت حضرت

______________________________

(1)- شرح اين معجزه را در كتاب «معراج، شقّ القمر، عبادت در قطبين» مطالعه فرمائيد.

(2)- در آيات 76 تا 78 سوره انعام اشاره اى به پرستش خورشيد و ماه و ستارگان شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 271

رسول اكرم صلى الله عليه و آله «1»، از اين جهت بوده است كه اين دو، مورد پرستش انسان ها قرار داشتند.

همچنين

بت پرستان در برخى از مناطق دنيا درختان را مى پرستيدند، مخصوصاً درخت صنوبر را كه از ديرزمان مسجود برخى از انسان هاى بت پرست گمراه بوده است.

از اين رو، بعضى از مفسّران «اصحاب الايكه» را همين «صنوبرپرستان» دانسته اند؛ همان كسانى كه منشأ رسم خرافى سيزده به در بوده اند و آن را اختراع كرده اند.

زمانى نيز حيوانات خدايان برخى انسان ها شدند كه متأسّفانه اين نوع بت پرستى هنوز در بسيارى از مناطق هندوستان رواج دارد.

عدّه اى نيز به برخى انسان ها روى آوردند و آنها را مى پرستيدند؛ مثلًا در زمان فرعون گروهى از مردم او را مى پرستيدند كه قرآن مجيد از زبان خود فرعون، چنين مى گويد: «وَ قالَ فِرْعُونُ يا ايُّهَا الْمَلأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ الهٍ غَيْرى ؛ فرعون گفت: «اى جمعيّت اشراف! من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم». «2» گاهى نيز فرشتگان مورد پرستش قرار مى گرفتند.

يكى از مورّخان معروف گفته است: «هر چيزى در عالم روزى بت بوده و مورد پرستش قرار گرفته است؛ چيزى را سراغ نداريم كه مورد پرستش قرار نگرفته باشد». به هر حال، تمام بت پرستى ها در يك عنوان جمع شده است و آن توجه به ما سوى اللَّه و غفلت از خداوند عالم است؛ همان گونه كه در كلام بعضى از بزرگان آمده است: «كُلَّما شَغَلَكَ عَن اللَّه فَهُوَ صَنَمُكَ»؛ هر چيزى كه تو را از

______________________________

(1)- به هنگام ولادت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله معجزات مختلفى روى داد؛ كه خاموش شدن آتشكده فارس و خشكيدن درياچه ساوه دو نمونه آن است. توضيح بيشتر را در منتهى الآمال، جلد اوّل، صفحه 44 مطالعه فرمائيد.

(2)- سوره قصص آيه 38.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 272

خداوند

غافل نمايد و به خود مشغول كند، همان بت توست.

از اين رو، زن و فرزند، مال و ثروت، پست و مقام، رفيق و دوست و هر چيزى كه انسان را از خداوند غافل كند بت محسوب مى گردد. قرآن مجيد، بر تمام ما سوى الله خطّ بطلان كشيده است و جز ذات حضرت حق هيچ موجودى را شايسته عبادت و پرستش نمى داند؛ چه اينكه مخلوقات همه فقير و محتاجند و لحظه به لحظه مشمول فيض الهى قرار مى گيرند، نه اينكه آنها فقط در ابتداى آفرينش، به خدا نيازمند بودند و پس از آفرينش در ادامه حيات، ديگر نيازى به خدا نداشته باشند.

مَثَل نياز انسان به خداوند، مَثَل نياز لامپ روشن به نيروگاه مولّد برق است؛ همان گونه كه لامپ در نورافشانى خود پيوسته محتاج و وابسته به نيروگاه است، انسان نيز هميشه به فيض الهى نيازمند است. به عبارتى، لحظه به لحظه خلقت تازه اى صورت مى گيرد (كُلُّ يَوْمٍ هُوَ فى شَأْنٍ) «1»، مخصوصاً اگر اين مطلب طبق «حركت جوهرى» محاسبه شود، بسيار واضح تر است. «2»

دعا از ديدگاه قرآن و روايات

دعا مسئله بسيار مهمّى است كه در آيات قرآن و روايات معصومان عليهم السلام به گونه گسترده اى مطرح شده است. دراين باره، مباحث مختلف و سؤالات گوناگونى مطرح شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

1- فلسفه دعا چيست؟ اگر ما مستحق اجابت هستيم، خداوندى كه از آشكار و نهان ما و از برون و درون ما آگاهى دارد، بدون دعا نيز خواسته ما را برآورده مى سازد و اگر استحقاق آن را نداشته باشيم، هر قدر دعا بكنيم تأثيرى نخواهد داشت!.

______________________________

(1)- سوره الرحمن: آيه 29.

(2)- براى آگاهى بيشتر، به تفسير نمونه،

جلد 23، صفحه 138 به بعد مراجعه كنيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 273

به تعبير ديگر، اگر شى ء مورد درخواست به مصلحت ما باشد، خداوند بدون دعا نيز عنايت مى كند و اگر به مصحلت ما نباشد، خداوند حكيم با اصرار هم مستجاب نخواهد كرد. پس فلسفه دعا كردن چيست؟ و دعا چه نقشى دارد؟

2- شرايط اجابت دعا چيست؟ چه كنيم تا دعاهايمان در درگاه ذات حق به هدف اجابت برسد؟

3- موانع استجابت دعاها چيست؟ چرا برخى از دعاها- على رغم اصرار فراوان- به هدف اجابت مقرون نمى گردد؟

4- برترين دعا، چه دعايى است؟

دعا برترين عبادت

از آيات و روايات استفاده مى شود كه دعا نه تنها عبادت است، بلكه از برترين عبادتها به شمار رفته است.

به منظور روشن تر شدن اهميّت دعا، به سه آيه از قرآن مجيد و شش روايت از معصومان عليهم السلام اشاره مى شود:

1- خداوند متعال در آيه 60 سوره غافر (مؤمن) مى فرمايد: «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعونى اسْتَجِبْ لَكُمْ انَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ»؛ پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا دعاى شما را بپذيرم! كسانى كه از عبادت من تكبّر مى ورزند به زودى با ذلّت وارد دوزخ مى شوند!

آيه شريفه، نخست به «دعا» تعبير مى كند؛ سپس در ادامه تعبير را عوض كرده، از آن به «عبادت» ياد مى كند.

چرا از «دعا» به «عبادت» تعبير شده است؟

برخى گفته اند: براى اينكه عبادت به معناى مطلق دعاست و شايد تعبير

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 274

برخى از روايات: «الدُّعا مُخُّ الْعِبادَةِ؛ دعا روح و جان عبادت است» «1» بدين جهت بوده است.

2- خداوند متعال در آيه 77 (آخرين آيه) سوره فرقان مى فرمايد: «قُلْ ما يَعْبَؤُ بِكُمْ رَبّى لَوْ لا دُعاؤكُمْ فَقَدْ

كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً»؛ بگو: «اگر دعاى شما نباشد، پروردگارم براى شما ارجى قائل نيست؛ شما [آيات خدا و پيامبران را] تكذيب كرديد، و [اين عمل دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد».

اين تعبير- كه خداوند بخاطر دعاهايتان به شما اعتنا مى كند و براى شما ارزش قايل است- در ساير عبادت ها؛ مانند حج، روزه، جهاد و ... به كار نرفته است. و تنها درباره دعا ذكر شده است؛ يعنى على رغم گناهان فراوانى كه انجام مى دهيد و فسادهايى كه مرتكب مى شويد، تنها چيزى كه سبب ارج نهادن خداوند به شما مى شود، دعاهاى شماست؛ قدر و ارزش آن را بدانيد.

3- خداوند متعال در آيه 186 سوره بقره، پس از بيان آياتى درباره فضيلت و احكام ماه مبارك رمضان، مى فرمايد: «وَ اذا سَأَلَكَ عِبادى عَنّى فَانّى قَريبٌ اجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ اذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لى وَلْيُؤْمِنُوا بى لَعَلَّهُمْ يُرْشِدُونَ»؛ و هنگامى كه بندگان من، از تو درباره من سؤال كنند، [بگو:] من نزديكم؛ دعاى دعاكننده را، به هنگامى كه مرا مى خواند، پاسخ مى گويم! پس بايد دعوت مرا بپذيرند، و به من ايمان بياورند، تا راه يابند و به مقصد برسند.

بنابر آيه شريفه: «نَحْنُ اقْرَبُ الَيْكُمْ مِنْ حَبْلِ الْوَريد»، خداوند، نزديك ترين كس به انسان است و حتّى از رگ گردن يا رگ قلب نيز به انسان نزديك تر است. «2»

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، باب 1189، حديث 5519.

(2)- سوره ق: آيه 16.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 275

بى شك تعبيرى ظريف و زيباتر از اين براى قرب و نزديكى بين خالق و مخلوق، عابد و معبود و بنده و مولا وجود ندارد.

بنابراين، با تفكّر در آيات سه گانه درمى يابيم كه دعا از

نظر اسلام چقدر مهم شمرده شده است؛ به گونه اى كه هم عبادت است؛ و هم باعث اعتناى خدا به انسان؛ و هم وسيله تقرب بنده به مولاست.

دعا در آئينه روايات

همان گونه كه قبلًا ذكر شد، روايات فراوانى مسائل دعا را بررسى نموده كه در اين مختصر تنها به ذكر شش روايت بسنده مى گردد:

1- در روايتى وجود نازنين پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرموده است:

«الدُّعا سِلاحُ الْمُؤْمِنِ وَ عَمُودُ الدّينِ وَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْارْضِ»؛ دعا و راز و نياز به درگاه خداوند، اسلحه انسان با ايمان و ستون (خيمه) دين و نور آسمان ها و زمين است «1»

آرى؛ دعا در درگاه خداوند هرچند عبادتى است بى رنج و زحمت؛ ليكن از كلمات گهربار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درمى يابيم كه در نزد خداوند جايگاهى بس عظيم دارد كه متأسّفانه، انسان ها به جهت سهل و آسانى آن كمتر بدان توجّه دارند.

2- مولاى متّقيان، حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «الدُّعا مِفْتاحُ الرَّحْمَةِ وَ مِصْباحُ الظُّلْمَةِ»؛ دعا كليد رحمت خداوند و چراغ روشنى براى تاريكى هاى دنيا و آخرت است. «2» دعا نه تنها دنيا، بلكه آخرت انسان را نيز روشن مى كند.

3- در روايت ديگرى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرموده است: «عَمَلَ الْبِرِّ كُلُّهُ نِصْفُ الْعِبادَةِ وَ الدُّعا نِصْفٌ»؛ تمام اعمال نيك انسان، تنها نيمى از عبادت است و نيم ديگر آن، دعا و راز و نياز با معبود است. «3»

4- امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايد: «اكْثِرْ مِنَ الدُّعا فَانَّهُ مِفْتاحُ كُلِّ رَحْمَةٍ وَ

______________________________

(1)- كافى، جلد 2، ص 468.

(2)- بحار الانوار، جلد 90، ص 30.

(3)- ميزان الحكمه، باب 1189، حديث 5533.

مثالهاى زيباى

قرآن، ج 1، ص: 276

نَجاحُ كُلِّ حاجَةٍ وَ لا يَنالُ ما عِنْدَ اللَّهِ الَّا بِالدُّعا وَ لَيْسَ بابٌ يُكْثَرُ قَرْعُهُ الَّا يُوشَكَ انْ يُفْتَحَ لِصاحِبِهِ»؛ زياد دعا كنيد و در خواندن خدا اصرار كنيد؛ زيرا كليد تمام رحمت ها و عامل پيروزى در هر حاجتى دعاست؛ نعمت ها و بركاتى كه نزد خداوند است، بدون دعا به كسى نمى رسد، و هيچ درى وجود ندارد مگر اينكه با اصرار و سماجت و پافشارى گشوده مى شود. «1»

بنابراين چنانچه دعا مستجاب نگردد، نبايد سبب نااميدى انسان شود؛ زيرا چه بسا خداوند مى خواهد با دعا انسان را تربيت كرده، قلب و دل او را شستشو بدهد.

5- امام صادق عليه السلام در روايت ديگرى دعا را چنين توصيف مى فرمايد: «افْضَلُ الْعِبادَةِ الدُّعا»؛ هيچ عبادتى بالاتر از دعا نيست. «2»

6- حضرت على بن موسى الرضا- عليهما السلام- مى فرمايد: «عَلَيْكُمْ بِسِلاحِ الْانْبياءِ، قيلَ ما سِلاحُ الْانْبياءِ؟ قالَ: الدُّعاء»؛ شيعيان و پيروان اسلام! همواره به اسلحه پيامبران- كه در كارها و برنامه هاى سخت تبليغى بدان مسلّح بودند- مسلّح شويد. شخصى از آن حضرت پرسيد: اسلحه پيامبران چيست؟

حضرت فرمود: دعا. «3»

از مجموعه آيات قرآن و روايات معصومان عليهم السلام روشن مى گردد كه دعا در اسلام جايگاهى بس عظيم دارد و از اهميّت بسيار زيادى برخوردار است.

راز اهميّت دعا در اسلام

چرا دعا از نظر دين داراى چنين ارزش و اهميّتى است كه بنا بر آيات و

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب 1196، حديث 5585.

(2)- ميزان الحكمه، باب 1189، حديث 5516 و 5532.

(3)- كافى، جلد 2، ص 468.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 277

روايات، برترين عبادت، اسلحه مؤمن، ستون دين، نور آسمان ها و زمين، كليد رحمت، چراغ هدايت، نيمى از عبادات، رمز پيروزى، اسلحه انبيا،

مايه ارج انسان در پيشگاه خدا و ... به شمار مى رود؟

اگر اين تحفه و هديه الهى را مورد دقّت و بررسى قرار دهيم و آن را موشكافى كنيم، درمى يابيم كه حقيقتاً، تمام اين فضايل براى دعا سزاوار و شايسته است.

دعا آثار مهمّى در وجود انسان به ارمغان مى آورد كه مهم ترين اثر آن اين است كه انسان را تربيت مى كند؛ و عامل خودسازى و تربيت انسان است.

تعليم و تربيتى كه بعثت انبيا بر آن نهاده شده و از مهم ترين اهداف بعثت به شمار رفته است. «1» بى شك تعليم مقدمه تربيت است. از اين رو، هدف نهايى، تربيت شناخته شده است.

رابطه «دعا» و «تربيت»

دعا آثار تربيتى فراوانى دارد كه به سه نمونه آن اشاره مى شود:

1- اوّلين اثر دعا، ايجاد نور امّيد در دل انسان ها است. انسان نااميد در دريف مرده ها قرار دارد؛ انسان بيمار اگر به سلامت خود امّيدوار باشد، بهبود مى يابد و اگر مأيوس شود و چراغ امّيد در دلش خاموش گردد، ديگر اميدى به بهبودى او نيست. همان گونه كه عامل اصلى پيروزى جنگجويان در ميدان جنگ، اميد و روحيه است. از اين رو، سربازان نااميد اگر پيشرفته ترين سلاح هاى جنگى را نيز داشته باشند، بازنده ميدان جنگ خواهند بود.

دعا در دل انسان نور اميد مى تاباند، انسانى كه اهل دعا و متّكى به خداوند است- على رغم مشكلات زياد؛ دشمنان جسور، فقر مالى و ...- اگر به درگاه

______________________________

(1)- سوره جمعه: آيه 2.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 278

خداوند روى آورد و به او اميد ورزد و با او راز و نياز كند، نور اميد در دلش زنده مى شود و به زندگى اميدوار مى گردد و گويى حيات دوباره اى مى يابد؛ چه

اينكه اين انسان دست نياز به سوى كسى دراز نموده كه مشكل ترين كارها در نزد او آسان ترين است. خدايى كه اصلًا مشكل و آسان براى او معنا ندارد؛ زيرا مشكل يعنى چيزى كه بالاتر از مقدار قدرت و آسان، يعنى چيزى كه كمتر از آن است. آيا چيزى را مى يابيد كه فوق قدرت خداوند باشد؟! بنابراين، براى خداوند مشكل و آسان تفاوتى ندارد او هرچه را اراده كند، در يك لحظه مى آفريند اگرچه ميليون ها خورشيد همانند خورشيد خاكيان باشد! وقتى انسان به درگاه چنين قادر و عالمى روى مى آورد و با او درد دل مى كند و در مقابلش به سجده مى افتد و برايش اشك مى ريزد و مشكلاتش را به او عرضه مى دارد، بى شك خداوند نور اميد را در دل او تجلّى مى دهد.

2- دومين اثر دعا ايجاد نور تقوا در وجود انسان است.

تقوا؛ سبب تقرّب انسان به درگاه الهى است. «1»

تقوا؛ زاد و توشه اى است كه سبب نجات انسان در جهان آخرت مى گردد. «2»

تقوا؛ برات و گذرنامه بهشت است. «3»

آن گاه دعا، نور چنين گوهر ارزشمندى را در دل انسان زنده مى كند. وقتى انسان دست به دعا برداشته، به درگاه خداوند توسّل مى جويد و خدا را با أسماى حسنى و صفات جلال و جمالش مى خواند، آن صفات بازتابى در وجود انسان خواهد داشت و طبعاً انسان را به سمت خداوند سوق مى دهد؛ به گونه اى كه انسان احساس مى كند كه اگر بخواهد دعايش مقرون به اجابت شود، بايد توبه كند. دعا انسان را به توبه فرامى خواند و توبه او را به تجديد نظر در زندگى، و در

______________________________

(1)- سوره حجرات: آيه 13.

(2)- سوره بقره: آيه 197.

(3)- سوره مريم: آيه

63.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 279

نتيجه سير اين حركت نور تقوا را در زندگى انسان زنده مى گرداند.

در حديث جالبى آمده است: «آن دسته از افرادى كه پيوسته- چه در حال گرفتارى و چه در حال آسايش و آرامش- با خداوند راز و نياز دارند، در هنگام مكشلات و گرفتارى ها وقتى خداوند را مى خوانند فرشتگان مى گويند: «اين صدا آشنا است مشكل او را حل كنيم»؛ ولى وقتى صداى انسان هايى را مى شنوند كه تنها به هنگام گرفتارى ها و سختى ها و ناراحتى ها دعا مى كنند، آن صدا براى فرشتگان ناآشناست». «1»

حضرت على عليه السلام در خطبه ارزشمندِ همّام، در شرح حال متّقين مى فرمايد:

«نُزِّلَتْ انْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِى الْبَلاءِ كَالَّتى نُزِّلَتْ فِى الرَّخاءِ»؛ پرهيزكاران كسانى هستند كه در حال رخا و آسايش و آرامش همان گونه هستند كه در حال بلا و سختى و گرفتارى هستند. «2»

خداپرستى و راز و نياز فرعونى كه در حال غرق شدن «يا الله» مى گويد، هيچ فايده اى ندارد. به همين جهت، در آن هنگام جبرئيل در پاسخ فرعون مشتى از لجنِ تهِ رودخانه را به دهانش مى كوبد. «3»

3- سومين اثر تربيتى دعا، تقويت نور معرفت است. وقتى انسان به درگاه خداوند روى مى آورد، در اين فكر فرو مى رود كه او بر همه چيز توانا و قادر است و اسرار درون و برون ما را مى داند. اين مطلب سبب مى شود كه سطح معرفت انسان بالا برود؛ مخصوصاً اگر دعاهايى همچون: صحيفه سجّاديه، مناجات شعبانيّه، صباح، كميل و ندبه خوانده شود كه اينها بالاترين درس هاى عرفان اسلامى است و با وجود اين منابع معتبر شايسته نيست طالب عرفان در پى كتاب هاى مشكوك برود.

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب 1194، حديث

5563.

(2)- نهج البلاغه، خطبه 193.

(3)- تفسير مجمع البيان، جلد 5، صفحه 131، ذيل آيه شريفه 92 سوره يونس.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 280

بنابراين، دعا نور اميد، نور تقوا و نور معرفت را در دل انسان زنده مى كند.

پرسش: در دعاى ماه رجب- كه خواندن آن پس از هر نمازى مستحب است-، مى خوانيم: «يا مَنْ يُعْطى مَنْ سَئَلَهُ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ لَمْ يَسْئَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ»؛ اى خدايى كه به دعاكنندگان و به كسانى كه دعا نمى كنند، به عارفان و به كسانى كه تو را نمى شناسند، عطا مى كنى و نعمت مى دهى.

بر اساس اين قسمت از دعاى ماه رجب، خداوند به همه انسان ها- چه كسانى كه خداشناس باشند و چه نباشند، چه كسانى كه دعا كنند و چه نكنند- نعمت عطا مى كند. بنابراين، چه نيازى به دعا و توسّل است؟.

پاسخ: فيض بركات خداوند اقسام و انواعى دارد: بخشى از آن را خداوند به همه انسان ها عطا مى كند، همانند باران كه در هنگام نزول كافر و مؤمن، عارف و غير عارف و ... همه از آن بهره مند مى شوند.

بخش ديگر آن، بركاتى است كه تنها به اهل معرفت عطا مى شود و غير مؤمن مشمول آن نمى گردد. و بخش سوم، نعمت هايى است كه تنها دعاكنندگان از آن بهره مى برند.

در روايتى آمده است: «در نزد خداوند كراماتى است كه جز به دعا به كسى نمى دهند». «1»

بنابراين، تنها بخش اوّل است كه شامل همه مى شود؛ ولى بخش دوم و سوم، ايمان و دعا در آن مؤثر است.

موانع و شرايط استجابت دعا

چرا برخى از دعاها مستجاب نمى شود؟ چرا وعده خداوند در مورد

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب 1189، حديث 5521.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 281

استجابت دعا تحقّق

نمى يابد؟ آيا اشكال- نعوذ بالله- از جانب خداوند است يا از جانب دعاكنندگان؟

اين شبهات در عصر ائمّه عليهم السلام نيز براى اصحاب و مسلمانان مطرح بوده است.

آنها نيز اين گونه شبهات را در روايات متعدّدى در محضر آن بزرگواران مطرح مى كردند و ائمّه عليهم السلام نيز به آنها پاسخ مى گفتند.

از مجموعه اين روايات و روايات ديگرى كه در اين زمينه، بدون طرح سؤال، وارد شده است، به دست مى آيد كه وعده الهى در مورد مستجاب شدن دعاها بى قيد و شرط نبوده است، بلكه دعا داراى شرايطى است كه دعاكنندگان بايد شرايط دعا را تحصيل، و موانع آن را از سر راه خود بردارند.

بنابراين، اگر دعاكننده بدون برطرف كردن موانع و به دست آوردن شرايط، دعايى كرد و به هدف اجابت نرسيد، نبايد جز خود، كسى ديگر را ملامت كند.

دعاكننده اى كه واجد شرايط نيست به بيمارى مى ماند كه نزد پزشكى مى رود و بيمارى خويش را براى او شرح مى دهد، سپس پزشك نسخه اى برايش مى نويسد و به او مى گويد: «اگر به اين نسخه عمل نمايى سلامت خود را باز مى يابى». بيمار پس از چندى به پزشك مراجعه مى كند و با عصبانيّت و ناراحتى به او اعتراض مى كند كه: «اين نسخه شما سر سوزنى در مداواى بيمارى من تأثير نداشت! اين چه نسخه اى است و شما چه پزشكى هستيد»؟! پزشك مى پرسد: «آمپول هايى كه تجويز كردم، يك روز در ميان تزريق نمودى»؟ بيمار مى گويد: «آرى؛ ليكن با فاصله دو روز در ميان تزريق نمودم»!

پزشك مى گويد: «آيا از كپسول هاى «آنتى بيوتيك» كه قرار بود هر 8 ساعت يك بار بخورى، استفاده كردى»؟ مريض جواب مى دهد كه: «فقط روزى يك كپسول خوردم»!

پزشك مى پرسد: «آيا چهار روز استراحت كه برايت نوشته بودم، انجام دادى»؟ مريض: «نه آقا! با اين وضع گرانى مگر مى شود استراحت كرد، از همان روز اول مشغول كار شدم».

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 282

پس از اين سؤال و جواب ها، پزشك سرى تكان مى دهد و به مريض مى گويد:

«نسخه من اشكالى نداشته است، بلكه شما مريض محترم طبق شرايط به آن نسخه عمل ننمودى؛ در نتيجه سلامت خود را نيافتى و جز خود، هيچ كس ديگر را نبايد سرزنش كنى».

همچنين اگر متخصّص اصلاح بذر به يك كشاورز، بذرى بدهد و به او بگويد:

«اگر با شرايط خاصّى بذرافشانى كنى، محصول قابل توجّهى به دست خواهى آورد» و كشاورز بذرها را بپاشد و حتّى يك دانه هم سبز نشود، بى شك شرايطى كه متخصّص بذر گفته بود، او عمل نكرده است؛ مثل اينكه به موقع آبيارى، دفع آفات، كودپاشى و ... را انجام نداده باشد. در اينجا نيز جز كشاورز كس ديگرى مقصّر نيست.

عزيزان! روزه داران محترم! خواهران و برادران گرامى! دعاهاى ما نيز مانند بذرى است كه تنها افشاندن آن در زمين كافى نيست، بلكه به آبيارى، مراقبت و محافظت و برطرف كردن آفات و موانع نيز نيازمند است. بر اساس آنچه در روايات آمده بايد شرايط دعاها را فراهم كرد و موانع آن را برطرف ساخت؛ ولى متأسّفانه، انتظار داريم بدون رعايت شرايط و برطرف كردن موانع، دعاهاى ما اجابت شود كه اين انتظار امرى است غير معقول.

در اين نوشتار به برخى از شرايط و موانع استجابت دعا اشاره مى شود:

1- عدم معرفت خدا مهم ترين مانع اجابت دعا

يكى از مهم ترين موانع اجابت دعا، عدم معرفت خداوند است، به عبارت

ديگر، يكى از شرايط اساسى استجابت دعاها، شناخت خداوندى است كه خوانده ماست و از او مى خواهيم كه دعاى ما را اجابت كند. مگر مى شود انسان از كسى چيزى بخواهد كه او را نشناسد؟!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 283

در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه: عدّه اى از نزديكان و اقوام آن حضرت علّت مستجاب نشدن دعاها را از حضرتش پرسيدند. حضرت در جواب فرمودند: «لِانَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لا تَعْرِفُونَهُ؛ علّت اينكه دعاها به اجابت نمى رسد، اين است كه شما كسى را مى خوانيد كه نسبت به او معرفت نداريد». «1»

بنابراين، همان طور كه قبلًا گذشت، دعا نور معرفت را به ارمغان مى آورد و معرفت پايه اساسى دعاست؛ يعنى اين دو تأثير متقابل در يكديگر مى گذارند.

همان گونه كه خداوند در قرآن مجيد درباره نماز مى فرمايد: «انَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشآءِ وَ الْمُنْكَرِ؛ نماز انسان را از زشتيها و گناه باز مى دارد» «2»؛ يعنى جامعه نمازخوان، آلوده به معصيت و گناه نمى شود؛ خانواده معتقد به نماز، از آلودگى ها بدور است، فرد نمازخوان گناه مرتكب نمى شود. و خلاصه، نماز بيمه از گناهان است.

با ملاحظه آيه شريفه، چرا بعضى از نمازگزاران مرتكب گناه مى شوند؟. آيا اشكال- نعوذ بالله- از آيه شريفه است؟ خير! اشكال از نمازگزار است، اگر نمازگزار نداند براى چه نماز مى خواند و در مقابل چه كسى سر به سجده مى نهد، نماز او نمى تواند او را از انجام گناه باز دارد؛ زيرا بازداشت از گناه، نياز به معرفت الهى دارد. شناخت خداوند گوهر گرانبهايى است كه شرط بسيارى از عبادت ها است، بلكه شرط زيارات نيز مى باشد؛ چه اينكه آثار و ثواب زيارت ها براى كسى در نظر

گرفته شده است كه زيارت بامعرفت انجام دهد. «3»

بنابراين، شرط اوّل اجابت دعا، شناخت صفات جلال و جمال و فعل و اسماء الله الحسنى است كه هر كس بايد به اندازه توان خود اين شناخت را به دست آورد.

______________________________

(1)- بحار الانوار، جلد 90، صفحه 368.

(2)- سوره عنكبوت، آيه 45.

(3)- نمونه اى از اين روايات، در كتاب وسايل الشيعه، ج 10، ابواب المزار، باب 82 آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 284

2- نيّت صادق و قلب مخلف

دومين شرط اجابت دعا، نيّت صادق و پاك؛ و قلب با اخلاص و بدون ريا است.

به اين مناسبت امام صادق عليه السلام در حديثى فرموده است: «انَّ الْعَبْدَ اذا دَعا اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى بِنِيَّنَةٍ صادِقَةٍ وَ قَلْبٍ مُخْلِصٍ اسْتُجيبَ لَهُ بَعْدَ وَفائِهِ بِعَهْدِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ»؛ هنگامى كه بنده خدا، با نيّت صادق و پاك و قلبى پر از اخلاص و صفا به درگاه خداوند روى آورد بعد از آن كه به عهد و پيمانى كه با خداوند منّان داشته، عمل نمايد، خداوند دعاى او را مستجاب مى گرداند. «1»

عمل به عهد و پيمان خداوند- كه همان صفاى دل و اخلاص نيّت است- شرط قبولى دعاست.

بايد توجّه داشت كه چگونه دعا انسان را تربيت مى كند. براى قضاى حاجت و حل مشكل به در خانه خدا مى رويم، ولى مى دانيم بدون اخلاص نيّت و صفاى قلب اين امر امكان پذير نيست به همين جهت بايد در پى خودسازى و تربيت خود باشيم.

3- غذاى حلال شرط مهم و سخت اجابت دعا

دراين باره پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در روايت بسيار زيبا و هشدارباشى مى فرمايد: «اطِبْ كَسْبَكَ تُسْتَجابُ دَعْوَتُكَ؛ فَانَّ الرَّجُلَ يَرْفَعُ الى فيهِ

حَراماً فَما تُسْتَجابُ لَهُ دَعْوَةٌ ارْبَعينَ يَوْماً»؛ كسب و درآمدت را پاك كن تا دعاهايت مستجاب شود؛ زيرا يك لقمه حرام باعث مى شود كه دعا تا چهل روز مستجاب نشود. «2»

برخى از مردم كسب و كارشان آلوده به حرام، كم فروشى، ربا، ظلم به ديگران،

______________________________

(1)- مكارم الاخلاق، جلد دوم، صفحه 874.

(2)- مكارم الاخلاق، ج 2، صفحه 20.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 285

و عدم رسيدگى به وجوهات شرعى است. با اين وضعيّت دعا مى كنند و توقّع دارند دعاهايشان مستجاب شود.

از كلام گهربار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز برمى آيد كه دعا عامل مهم تربيت به شمار مى رود و انسان را وادار به رعايت حرام و حلال مى كند.

انصافاً، رعايت حرام و حلال در زندگى نقش بسزايى دارد. اگر اين مهم رعايت شود اين همه دعوا و پرونده در دادگسترى ها نخواهد بود. اگر مردم حرام و حلال را مراعات كنند، اين همه فقير و نيازمند در جامعه نخواهيم داشت. ولى افسوس كه برخى به بهانه هاى واهى از اين مهم غفلت مى كنند و مى گويند:

«كجاست حلال و حرام؛ حلالى يافت نمى شود تا آن را بيابيم!»

يكى از همين انسان هاى توجيه گر مى گفت: «اگر چيز حلالى مى خواهى، آن فقط آب باران است آن هم در وسط رودخانه هنگامى كه باران باريدن گرفت دهانت را باز كنى تا قطرات باران مستقيم وارد دهانت شود؛ چون هم باران حلال است و هم كف رودخانه كه ايستاده اى ملك غصبى نيست!».

در واقع اين گونه انسان ها با اين بهانه ها، سر خود را كلاه مى گذارند (يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ الَّا انْفُسَهُم وَ ما يَشْعُرُونَ) «1» به عبارت ديگر، آنها نوعى مغالطه كرده اند؛ زيرا

سخن در حلال و حرام ظاهرى است و آنها از حلال و حرام واقعى سخن مى گويند، در حالى كه ما مأموريم به ظاهر عمل كنيم.

مگر ائمّه ما از همين بازار مسلمانان نوشيدنى ها و خوردنى هاى خويش را تهيّه نمى كردند؟! در عين اين كه ظاهر احكام شرع را پايبند بودند و عمل مى كردند؛ ولى از مسائلى كه احتياط در آن سزاوار بود، پرهيز مى كردند؛ مثلًا از نان و گوشت بازار، بدون پرداخت زكات استفاده نمى كردند. شايسته است ما نيز

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 9.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 286

مقدار نان و گوشتى را كه در يك سال استفاده مى كنيم، محاسبه كرده زكات آن را به فقرا بپردازيم؛ چه اينكه بسيارى از كشاورزنان و دامداران- متأسّفانه- زكات اموال خود را نمى پردازند و ما نيز در استفاده از اجناس آنها مبتلاييم. اگرچه به سبب ندانستن، معذوريم؛ ليكن اثر وضعى خود را خواهد گذاشت. پس محاسبه زكات آن امرى نيكو شمرده شده است و سبب پاكى قلب و نورانيّت دل مى شود.

نتيجه اين كه، تغذيه حلال نه تنها در دعا مؤثّر است، بلكه در تمام عبادت هاى انسان نيز تأثير دارد؛ در نماز، روزه، حج، زيارت هاى واجب و مستحب و مانند آن نيز قطعاً اثر مى گذارد و از طرفى، غذاى حرام نه تنها مانع استجابت دعا مى شود، بلكه نشاط و روحانيّت عبادت و زيارت را نيز سلب مى كند و انسان ديگر از قرائت قران و اقامه نماز و مانند آن، لذّت نمى برد.

4- حضور قلب

چهارمين شرط اجابت دعا، حضور قلب است، روشن است كه اين شرط بسيار با ارزش است؛ چه اين كه در روايتى آمده است: «سُئِلَ النَّبِىُ صلى الله عليه و

آله عَنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ فَقالَ: كُلُ اسْمٍ مِنْ اسْماءِ اللَّهِ اعْظَمْ فَفَرِّغْ قَلْبَكَ مِنْ كُلِّ ما سِواهُ وَ ادْعُهُ بِاىِّ اسْمٍ شِئْتَ»؛ از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد اسم اعظم سؤال شد. حضرت فرمودند: «تمام اسم هاى خداوند اعظم است، قلبت را از ما سوى الله خالى كن، سپس به هر نامى از اسماء الله كه مى خواهى خدا را بخوان، همان اسم اعظم است». «1»

از اين روايت استفاده مى شود كه اسم اعظم- آن گونه كه بعضى ها تصوّر مى كنند- يك لفظ نيست كه انسان آن را بر زبان جارى سازد و مشكلاتش حل

______________________________

(1)- بحار الانوار، ج 90، صفحه 322.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 287

شود، بلكه اسم اعظم حالت و صفت خاصّى است كه بايد در درون انسان ايجاد شود و آن، پاك كردن خانه دل است. «1»

وقتى قلبى كانون بت هاست؛ بت مال، بت مقام، بت شهرت، بت زن و فرزند و مانند آن؛ و از درون اين بت خانه دعا صورت گيرد، روشن است كه اين دعا مستجاب نمى شود. نخست بايد همچون ابراهيم و على بت شكن برخيزيم و تمام اين بت ها را از خانه دل بيرون كنيم. آن گاه با هر يك از نام هاى خدا كه او را بخوانيم، دعايمان مستجاب خواهد شد.

با توجه به شرايط چهارگانه دعا، آيا ما اين شرايط را فراهم كرده ايم؟ آيا غذاى پاك، قلب خالى از اغيار، صفا و اخلاص نيّت و معرفت و شناخت خداوند را تحصيل كرده ايم؟

اگر فاقد اين شرايط هستيم، بايد در راه تحصيل آن بكوشيم. مخصوصاً، در ماه مبارك رمضان- كه ماه رحمت و لطف الهى است و روح انسان آمادگى بيشترى دارد- فرصت

بسيار مناسبى براى دعا و تحصيل شرايط وجود دارد.

اجابت برخى از دعاها به مصلحت انسان نيست!

اگرچه ما موظّف به دعا هستيم و بايد نسبت به اجابت آن هم اميدوار باشيم؛ ولى بايد توجّه داشت كه برخى اوقات اجابت بعضى از دعاها به مصلحت انسان نيست، گاهى از اوقات انسان خيال مى كند كه سعادت او در اجابت دعاست، در حالى كه خداوند از روى آگاهى مى داند كه شقاوت و هلاكت و نابودى او در آن است، اينجاست كه چنين دعاهايى اجابت نمى شود.

در اين زمينه، داستان عبرت آميز و تكان دهنده ثعلبه انصارى كه با اصرار

______________________________

(1)- توضيح بيشتر پيرامون «اسم اعظم» را در تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 30 و جلد 23، صفحه 310 و جلد 15، صفحه 470، مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 288

فراوان بر خواسته اش- كه به مصلحت او نبود- پافشارى كرد و اجابت آن باعث بى ايمانى و اعتراض به برخى قوانين الهى شد، درس بزرگى براى همگان است. «1»

گاهى جوانى به خواستگارى دخترى مى رود و جواب منفى مى شنود، او التماس و درخواست زيادى مى كند؛ ليكن با دعاهاى فراوان هم ازدواج او صورت نمى گيرد. دلشكسته و ناراحت به زندگى ادامه مى دهد. بعد از مدّتى متوجّه مى شود كه خداوند چه لطف بزرگى به او كرده كه دعايش را اجابت نكرده است، زيرا شايد ثمره آن ازدواج چيزى جز فرزندان فلج نبوده است.

بنابراين، از اجابت نشدن برخى از دعاهايمان نگران نباشيم، زيرا امكان دارد دعاى مورد نظر از همين قبيل باشد و علاوه بر آن، بنابر روايات معصومان عليهم السلام:

«دعاهايى كه در دنيا مستجاب نمى شود، خداوند در آخرت معادل آن را به دعاكننده عطا مى كند». «2»

دو سؤال مهم درباره دعا

سؤال اول: در دعاهايى كه از ائمّه معصومان عليهم السلام به ما رسيده است، دعاهايى مى بينيم كه

هرگز مستجاب نخواهد شد. چرا ائمه عليهم السلام دستور داده اند كه چنين دعاهايى را بخوانيم؟ مثلًا در دعاهاى ماه رمضان- كه به عنوان تعقيب نماز خوانده مى شود- آمده است: «اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدْينٍ؛ پروردگارا! بدهى تمام بدهكاران و وام تمام وام گيرندگان را عطا بفرما» در حالى كه اين خواسته تحقق نمى يابد مخصوصاً، در عصر و زمانى كه ما زندگى مى كنيم؛ زيرا زندگى دنياى

______________________________

(1)- شرح اين داستان در بحث هاى گذشته به طور مفصّل مطرح شد.

(2)- در اين مورد روايات فراوانى وارد شده است كه دعا بدون اثر نيست، به ميزان الحكمه، باب 1209 مراجعه كنيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 289

فعلى به گونه اى است كه همه مردم براى خود وام و بدهكارى فراهم مى كنند و اساساً، دنياى بدون بدهكارى و وام خيالى بيش نيست. بنابراين، هدف از اين گونه دعاها چيست؟

پاسخ: وام و بدهكارى بر دو قسم است؛ نخست وام ها و بدهكارى هايى كه زمينه پرداخت آن فراهم است؛ مثل وام هايى كه تجّار و كسبه مى گيرند و معاملاتى انجام مى دهند و تا زمان قسط آن نيز مال مورد نظر را مى فروشند و بدهكارى را مى پردازند، يا وام هايى كه افراد حقوق بگير دريافت مى كنند و از محل حقوق خود آن را مى پردازند.

قسم دوم وام هايى است كه زمينه پرداخت ندارد و در عين حال، انسان مجبور به گرفتن آن است و در پرداخت آن عاجز و ناتوان مى شود. ظاهراً منظور از دعاى فوق وام هاى قسم دوم است نه اوّل.

در وام هاى قسم دوم، نه تنها دعا براى اجابت آن پسنديده و اجابت آن امكان پذير است، بلكه بنابر دستورات اسلام، بايد براى تحقّق آن گام هاى عملى نيز برداشته شود؛ چه

اينكه در يك جامعه اسلامى كامل- كه همان جامعه امام زمانى است- حتّى يك گرسنه هم نبايد وجود داشته باشد. «اللَّهُمَّ اشْبِعْ كُلَّ جايِعْ». يك برهنه نبايد باشد، «اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيانٍ». يك فقير و نيازمند نبايد باشد؛ «اللَّهُمَّ اغْنِ كُلَّ فقيرٍ». و نهايتاً يك بدهكار نيز نبايد باشد.

شاهد اين مطلب روايت مفصّلى است به اين مضمون كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه «خداوند دقيقاً نيازِ نيازمندان را محاسبه كرده و به مقدار نياز آنها در اموال ثروتمندان زكات قرار داده است. اگر نياز فقرا بيشتر بود، خداوند مقدار زكات را بيشتر مى كرد. «1»

______________________________

(1)- وسايل الشيعه، جلد 6، ابواب الزكاة، باب 1، حديث 2 و 3 و 6 و 9؛ شرح برخى از روايات مذكور، در بحثهاى گذشته از نظر شما گذشت.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 290

يعنى اگر همه مردم به قوانين الهى عمل كنند و وجوهات شرعى خود را بپردازند، گرسنه اى يافت نخواهد شد. و اگر اكنون گرسنگان و برهنگان و فقرايى در سطح جامعه ديده مى شوند، به خاطر نافرمانى و سرپيچى ثروتمندان از دستورات الهى و نپرداختن وجوه شرعيّه است بنابراين، در جامعه امام زمانى، نه گرسنه اى يافت مى شود؛ نه برهنه اى وجود دارد؛ نه فقير و نيازمندى خواهد بود، و نه بدهكارِ وامانده اى مى يابيد و دعا در رفع اين گرفتارى ها دور از اجابت نيست.

سؤال دوم: يكى از اعمال شبهاى پرفضيلت و با ارزش «قدر» مراسم قرآن بر سر نهادن است مگر نه اينكه قرآن بسان نسخه طبيب پيام آور شفاى مرض هاست؛ همان گونه كه در آيه 82 سوره اسراء نيز مى خوانيم: «و نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ

لِلْمُؤْمِنينَ»؛ و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم.

بنابراين قرآن همچون نسخه طبيب، در صورتى شفابخش است كه به آن عمل شود، پس چرا به ما دستور داده اند تا در شب هاى قدر به هنگام دعا كردن قران را بر سر بگذاريم؟

پاسخ: قرآن دو جنبه دارد و نسخه طبيب يك جنبه. از آن جا كه قرآن مجيد كلام خداوند است، از طرفى، الفاظ آن نيز ذاتاً مقدّس است. به همين جهت، مسلمانان معتقدند كه بدون وضو نبايد الفاظ قرآن را لمس كرد؛ و از طرف ديگر، محتوا و مضمون آن نيز مقدّس مى باشد. از اين رو، قرآن را «ثقل اكبر» و اهل بيت عليهم السلام را «ثقل اصغر» معرّفى كرده اند. بنابراين، مقايسه قرآن مجيد با نسخه طبيب نادرست است. البته خود اين عمل (قرآن بر سر نهادن) پيام هايى دارد: از جهت ظاهر، بايد بياموزيم كه نبايد قرآن را زير دست و پا قرار دهيم و از جهت باطن و محتوا، به ما مى آموزد كه بايد اين كتاب آسمانى را سرلوحه اعمال خود قرار دهيم و به قوانين و دستورات آن پيوسته عمل نماييم و احكام آن را به فراموشى نسپاريم.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 291

فصل بيست و دوم: بيست و يكمين مثال: مثال حقّ و باطل

اشاره

يكى از جالب ترين و جاذب ترين مَثَل هاى قرآنى، مثل حق و باطل است.

خداوند متعال در بيان اين مثال پرمحتوا در آيه 17 سوره رعد چنين مى فرمايد:

«انْزَلَ مِنَ السَّماءِ مآءً فَسالَتْ اوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ اوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الحَقَّ وَ الْباطِلَ فَامَّا الزَّبْدُ فَيَذْهَبُ جُفآءً وَ امَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ

اللَّهُ الْأَمْثالَ»؛ خداوند از آسمان آبى فرستاد؛ و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد؛ پس سيل بر روى خود كفى حمل كرد؛ و نيز از آنچه [در كوره ها] براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش روى آن روشن مى كنند كف هايى مانند آن به وجود مى آيد. خداوند، حقّ و باطل را چنين مثل مى زند! اما كف ها به بيرون پرتاب مى شوند؛ ولى آنچه به مردم سود مى رساند [آب يا فلز خالص در زمين مى ماند؛ خداوند اين چنين مثال مى زند.

دورنماى بحث

در اين مَثَل زيبا، سخن از حق و باطل است؛ آيه شريفه به بيان وسعت و مجال حقّ و باطل، نشانه ها و آثار اين دو، تعريف حقّ و باطل و سرانجام اين مبارزه طولانى و مستمر- كه به درازاى تاريخ انسان است- اشاره دارد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 292

شرح و تفسير

انْزَلَ مِنَ السَّماءِ مآءً فَسالَتْ اوْدِيَةٌ بِقَدَرِها: خداوند از اسمان آب نازل كرده است؛ دانه هاى شفّاف باران نازل مى شود؛ از كوه ها سرازير مى گردد و وارد درّه ها و وادى ها مى شود؛ هر كدام از اين درّه ها به اندازه ظرفيّت و گنجايش خود آب مى گيرد؛ آب در رودهاى كوچك به حركت خود ادامه مى دهد و با پيوستن آبِ چندين رودخانه كوچك، رودخانه بزرگى به وجود مى آيد؛ و نتيجه آبِ چندين رودخانه بزرگ، سيلاب عظيمى خواهد شد.

فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً: سيلابى كه از آب باران، نهرها و جويبارها به وجود آمده است، امواج خروشانى دارد. اين آب ها هنگامى كه با سنگ ها و موانع ته رودخانه برخورد مى كند كف هايى بر روى آن ظاهر مى شود. اين كف ها بر روى آب قرار مى گيرد و آب در زير كف ها

به حركت خود ادامه مى دهد.

وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ اوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كف هاى رونشين و متكبّر و توخالى مخصوص آب نيست، بلكه بر روى فلزّات نيز به هنگام ذوب شدن كفى مى نشيند؛ سنگ آهن، سنگ مس و مانند آن، وقتى كه ذوب مى شود فلز آن ته نشين مى شود و كف هايى بر روى آن قرار مى گيرد.

نكته جالبى كه در اين قسمت از آيه به چشم مى خورد (مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ)، اين است كه به تعبير آيه، آتش را بر روى فلزّات قرار مى دهند تا آب شود، در حالى كه معمولًا در كارخانه ها آتش را زير فلزّات و كوره هاى آن قرار مى دهند. امّا اخيراً، كارخانه هاى پيشرفته، هم از زير آنها حرارت وارد مى كنند، و هم بر روى آنها آتش قرار مى دهند؛ يعنى از همه اطراف حرارت وارد مى كنند. و اين مطلب جالبى است كه قرآن قرنها پيش، بدان اشاره كرده است.

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الحَقَّ وَ الْباطِلَ خداوند متعال براى روشن شدن حق و باطل- كه سابقه اى به درازاى تاريخ بشريّت دارد- اين چنين مثال مى زند؛ يعنى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 293

حق را به آب و باطل را به كف آن تشبيه مى كند.

فَامَّا الزَّبْدُ فَيَذْهَبُ جُفآءً: آرى؛ مثال حقّ و باطل، مثال آب و كف هاى روى آب است. كف هاى روى سيلاب اگرچه تفوّق طلب و پر سر و صدا هستند؛ ليكن به زودى از بين مى روند. سيلاب خروشان از دامنه كوه حركت مى كند بر اثر جوش و خروش و برخورد با سنگ ها، كف هايى بر روى آن نمايان مى گردد؛ اما وقتى كه آب به جلگه ها و زمين هاى هموار رسيد و جوش و خروش آب فرو نشست

ناخالصى ها كم كم ته نشيسن مى شود؛ كف ها از بين مى رود؛ و آب خالص باقى مى ماند. آرى عمرِ باطل، كوتاه و سرانجامش نابودى است.

وَ امَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ آب و فلزّات خالص كه براى مردم سودمند است، باقى مى ماند. به هر حال، آب يا روى زمين باقى مى ماند و از آن در نوشيدن و آبيارى و امثال آن استفاده مى كنند و يا به صورت آب هاى زيرزمينى ذخيره مى شود كه در آينده با حفر چاه ها و يا خود به صورت چشمه هاى خودجوش مورد استفاده قرار مى گيرند.

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ خداوند بدين گونه مثل ها را بيان مى كند تا مردم با اين مثل ها امور عقلى را بهتر بفهمند و درك كنند.

پيام هاى آيه

اشاره

در آيه شريفه مَثَل، مسائل مختلف حق و باطل به گونه دقيق و مختصر مورد بررسى قرار گرفته است كه در اين نوشتار به تشريح آنها مى پردازيم:

1- تعريف حق و باطل

بر اساس آيه شريفه، حق يعنى واقعيّتها و باطل يعنى پندارها و خيال هاى خام و بى اساس.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 294

آب يك واقعيّت است، ظاهر و باطن آن مطابق با واقع است و آثارى واقعى دارد؛ اما كف ها بى آنكه باطنى داشته باشند، ظاهرشان فريبنده است؛ همان طور كه خيال و پندار چنين است.

در سوره اعراف آيه 117 و 118 درباره داستان حضرت موسى عليه السلام و جادوگران فرعون آمده است: «وَ اوْحَيْنا الى مُوسى انْ الْقِ عَصاكَ فَاذا هِىَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛ ما به موسى وحى كرديم كه: «عصاى خود را بيفكن» ناگهان [به صورت مار عظيمى درآمد كه وسايل دروغين آنها را به سرعت برگرفت. [در اين هنگام حق آشكار شد؛ و آنچه آنها ساخته بودند، باطل گشت.

حق، يعنى معجزه حضرت موسى عليه السلام و باطل، يعنى جادوى جادوگران فرعونى، معجزه يك حقيقت و واقعيّت است؛ يعنى در آن داستان، حقيقتاً عصاى حضرت موسى عليه السلام تبديل به مار شد و جنبه تردستى و چشم بندى و فريب كارى- نعوذ بالله- نداشت؛ اما جادوى ساحران فرعون اين گونه نبود، بلكه به تعبير صريح قرآن، مردم خيال مى كردند آن طناب ها، حركت و جنبش دارد «1»

ساحران طناب ها و عصاهايى ساخته بودند كه درون آنها خالى بود. در درون طناب ها و عصاها جيوه ريخته بودند مردم به تماشا نشسته بودند فرعون نيز در گوشه اى مشغول تماشا بود موسى عليه السلام و ساحران نيز در سوى ديگر به

تماشا پرداخته بودند. با تابيدن آفتاب جيوه هاى داخل طناب ها و عصاها بخار شد و سبب به حركت در آمدن طناب ها و عصاها شد. مردم خيال كردند كه اين طناب ها مار و آن عصاها اژدها است، درحالى كه يك حقّه بازى و خيال و پندار بود و واقعيّت نداشت؛ همان طور كه كف روى آب واقعيّت ندارد.

______________________________

(1)- سوره طه، آيه 66.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 295

2- نشانه هاى حق و باطل

بنابر آيه مَثَل، يكى از نشانه هاى حق و باطل آن است كه حق براى مردم سودمند است؛ ليكن باطل بى فايده و مضر است. همان گونه كه آب مفيد و مؤثّر است و كف ها بى فايده و گاهى مضر؛ زيرا كف نه رفع تشنگى مى كند؛ نه گياهانى مى روياند؛ نه توليد برق و انرژى مى كند؛ و نه چرخ هاى آسيايى را به حركت در مى آورد.

نشانه ديگر حق و باطل، اين است كه حق متواضع و فروتن، و باطل متكبّر و بالانشين است. حق، همان آبِ متواضعِ زيرِ كف و باطل، كفِ متكبّرِ روى آب است.

سومين نشانه حق و باطل، اين است كه باطل پر سر و صدا و جنجالى است؛ ولى حق آرام و بى سر و صداست. آب آرام و خاموش حركت مى كند؛ ولى كف با جوش و خروش حركت مى كند، بلكه اگر جار و جنجال نباشد، نمى تواند به زندگى خود ادامه دهد.

به تعبير آن نويسنده نكته سنج: «دانا چو طبله عطّار است و نادان چو طبل غازى»؛ يعنى همان طور كه طبله عطّار (جعبه پر از شيشه هاى مختلف عطريّات) بى سر و صدا، اما پرمحتوى و خوش بو است، انسان دانا نيز چنين است. ولى نادان بسان طبل جنگ مى ماند كه سر و صداى فراوان دارد، ولى

توخالى است.

3- وسعت حق و باطل

گستردگى حق و باطل به گستردگى مفاهيم زندگى است. حق و باطل منحصر در يك شاخه زندگى نمى شود، بلكه در تمام شئون زندگى جارى است. در سياست، در فرهنگ، در روزنامه ها و جرايد و خلاصه در تمام شاخه هاى زندگى مادّى و معنوى بشر جارى مى شود. اين معنى از قرآن مجيد و از همين آيه شريفه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 296

استفاده گرديده است؛ زيرا همان طور كه كف اختصاص به آب ندارد، باطل هم مختصّ به يك چيز نيست.

4- سرانجام مبارزه حق و باطل

مبارزه حقّ و باطل از روز اوّل خلقت، با جنگ و مبارزه حضرت آدم و شيطان آغاز شد و با مبارزه هابيل و قابيل، ابراهيم و نمرود، موسى و فرعون، حضرت على و معاويه و امام حسين با يزيد ادامه پيدا كرد و تا كنون ادامه دارد و اين مبارزه تا قيام قيامت نيز ادامه خواهد داشت حال، سرانجام اين مبارزه چه خواهد شد؟

در اين مبارزه، حق مى ماند و باطل محو مى گردد؛ ليكن پيروزى حق بر دو گونه است: يكى مقطعى و ديگرى نهايى است. اگر طرفداران حق استقامت داشته باشند و منحرف نشوند، پيروز خواهند شد و در مقاطع مختلف غالب هستند. و پيروزى نهايى با ظهور حضرت بقيةالله الاعظم، امام زمان «عج الله تعالى فرجه الشريف»، حاصل مى شود و چهره دنيا عوض مى شود و حكومت جهان، حكومت حق مى گردد.

از آياتى كه به وجود شريف حضرت حجة ابن الحسن العسكرى «عجل الله تعالى فرجه الشريف» تفسير شده است، همين آيه شريفه مَثَل است؛ آب به وجود آن حضرت تفسير گرديده است و كف روى آب به ظلم و جور و بى دادگرى و استثمار و استعمار تفسير

شده است كه اين ظلم از بين خواهد رفت.

5- مبارزه حق و باطل هميشگى است

همان گونه كه اشاره شد، مبارزه حق و باطل از ابتداى آفرينش انسان شروع شده و در تمامى عصرها و نسل ها ادامه داشته است و تا پايان جهان نيز ادامه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 297

خواهد داشت. در برابر تمام انبيا شياطينى «1» بوده اند؛ در مقابل حضرت آدم عليه السلام ابليس و در مقابل ديگر پيامبران شياطين ديگر همان گونه كه در آيه 112 سوره انعام آمده است: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطينَ الْانْسِ وَ الْجِنِّ»؛ اين چنين در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم.

از آيه شريفه درمى يابيم كه شيطان ها هميشه موجودات پنهانى و مخفى نيستند، بلكه ممكن است از بين انسان ها نيز باشند، شايد آيه شريفه بدين جهت شيطان هاى انسى را مقدّم داشته است.

بنابراين، مبارزه حق و باطل همچنان ادامه دارد، و تا زمانى كه حكومت حق سراسر جهان را در برگيرد و باطل نابود گردد و آيه شريفه «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ انَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً؛ و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد، يقيناً باطل نابودشدنى است» «2» در سايه ظهور حضرت مهدى «عجل الله تعالى فرجه الشريف» تحقق يابد، اين مبارزه ادامه خواهد داشت.

6- چگونگى پيدايش باطل

منشأ پيدايش باطل چيست؟ آيا خداوند متعال موجودات باطل را آفريده است، در حالى كه خداوند خود حق، بلكه بارزترين و بالاترين حق است؟

______________________________

(1)- «شيطان» از نظر لغت دو تفسير دارد: الف: نخست اينكه از ماده «شَطَنَ» به معناى «بَعُدَ» گرفته شده است از اين رو، «بئر شطون» به معناى چاه عميق است؛ يعنى آب آن، دور از ديدگاه انسان است. بنابراين، شيطان طبق اين تفسير به

معناى موجودى است كه دور از رحمت خدا است. ب: ممكن است از مادّه «شاط» به معناى «احترق» و «هلك» گرفته شده باشد بنابراين معنا، شيطان موجودى است كه هم خود و هم پيروانش مى سوزند و هلاك مى شوند.

(2)- سوره اسراء: آيه 81.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 298

باطل يك موجود عدمى است؛ يك پندار و خيال است؛ ليكن لباس حق را مى پوشد همانند كف هاى روى آب ظاهر پرفريب و باطن توخالى دارد.

جالب اينكه باطل هم اگر كارى در راه بطلان خويش انجام دهد، از بركت حق است. افراد متقلّب- كه كارشان تقلّب است- تا خود را در لباس و شكل انسان هاى معتبر جلوه ندهند، موفّق به انجام كار باطل خود نمى شوند، همچنين انسان هاى دروغگو، اگر قيافه حق به جانب نگيرند و خود را راستگو معرّفى نكنند، كسى حرف آنها را نمى پذيرد. شخص منافق تا لباس انسان صالح را نپوشد، دشمن تا در لباس دوست درنيايد، كف تا بر روى آب قرار نگيرد و خلاصه همه باطل ها تا در كنار حق قرار نگيرند، جولانى نخواهند داشت.

بنابراين، باطل يك امر عدمى است و وجودش وابسته به حق؛ ولى حق يك امر وجودى است و منبع بركات و منافع و آثار فراوانى براى انسان است.

حق و باطل از نگاه آيات و روايات

از آنجا كه مهمترين بحث زندگى انسان، مسئله «حقّ و باطل» است و اين مقوله در زندگى همه انسان ها با هر نوع گرايش فكرى جايگاه ويژه اى دارد، شايسته است از نگاه آيات و روايات به بررسى اين دو بپردازيم.

در قرآن مجيد از حق و باطل زياد سخن به ميان رفته است. كلمه حق 244 بار تكرار شده است؛ در حالى كه كلمه باطل تنها

26 بار استعمال گرديده است. اين نسبت نشانگر اين است كه قرآن مجيد خود يكى از مصاديق مهم حق است.

مصاديق حق چيست و كيست؟

در قرآن و روايات مصاديق مختلفى براى حق بيان شده است كه تنها به چند نمونه از آن اشاره مى شود:

1- بالاترين و والاترين مصداق حق- كه در واقع جامع تمام مصاديق حق است- ذات مقدّس خداوند عالم است كه او عين واقعيّت و هستى مطلق است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 299

از اين رو، خداوند در آيه كريمه 62 سوره انعام، چنين مى فرمايد: «ثُمَّ رُدُّوا الَى اللَّهِ مَوْليهُمُ الْحَقُّ الا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ اسْرَعُ الْحاسِبينَ»؛ سپس [تمام بندگان به سوى خدا كه مولاى حقيقى آنهاست- باز مى گردند. بدانيد كه حكم و داورى، مخصوص اوست؛ و او سريع ترين حسابگران است.

بنابر آيه شريفه فوق، ذات بى مثال خداوند، حق شناخته شده است.

2- نمونه بارز ديگر از مصاديق حق، آفرينش زمين و آسمان و به عبارت ديگر، سراسر جهان هستى است.

بر همين اساس آيه شريفه 22 سوره جاثيه مى فرمايد: «وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَ الْارْضَ بِالْحَقِّ»؛ و خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريده است.

3- سومين مصداق براى حق خود قرآن است؛ زيرا آيه 48 سوره مائده در مقام بيان اين مطلب برآمده، مى فرمايد: «وَ انْزَلْنا الَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ» و اين كتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل كرديم.

4- دين مبين، مقدّس و نجات بخش اسلام، مصداق روشن ديگرى از مصاديق حق است. از اين رو، خداوند متعال در آيه 28 سوره فتح مى فرمايد: «هُوَ الَّذى ارْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ»؛ او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاده

تا آن را بر همه اديان پيروز كند. «1»

به طور خلاصه، هر وجودى كه منبع خير و سعادت بشر باشد، حق شناخته شده است. بنابراين، خداوند حق مطلق است؛ چه اينكه منبع تمام سعادتها و بركات است. همچنين آسمان و زمين، قرآن مجيد، دين اسلام و توحيد و يكتاپرستى از اين جهت كه منشأ هدايت و بركت هستند، حق معرفى شده اند.

اما آنچه منبع نفاق، شقاوت و بدبختى است، باطل شناخته شده است؛ مثل شيطان، بت و بت پرستى، ريا و تظاهر، نفاق و دورويى و مانند آن.

______________________________

(1)- اين آيه در سوره صف، آيه 9 نيز تكرار شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 300

مثالهاى زيباى قرآن ج 1 349

عمر كوتاه «باطل» و دولت پايدار «حق»

از روايات معصومان عليهم السلام درمى يابيم كه چه بسا باطل خودنمايى كند و جولانى داشته باشد؛ لكن اين جولان و جوش و خروش موقّت است. از اين رو، در روايتى آمده است: «لِلْباطِلِ جَوْلَةٌ وَ لِلْحَقِّ دَوْلَةٌ»؛ «1» باطل تنها جولان دارد و چهره نفاق و فريب او پس از مدّتى آشكار مى گردد؛ امّا دولت پايدار از آنِ حق است و حق جاودانه مى ماند.

پيوسته با «حق» باشيد

بنابر روايات اسلامى، هر فرد مسلمان بايد در هر شرايطى طرفدار حق و حقيقت باشد. اگر مى خواهيد مسلّح به سلاح پيروزى در مقابل دشمن باشيد، بايد به شمشير برّنده حق تمسّك كنيد.

همان گونه كه على عليه السلام مى فرمايند: «الْحَقُّ سَيْفٌ قاطِعٌ؛ حق، شمشير برّنده اى است». «2»

اگر مى خواهيد در مقام عمل، اهل نجات و در مقام سخن، داراى حجّت و برهان باشيد، به سوى حق برويد؛ چه اينكه حضرت على عليه السلام فرمودند: «الْحَقُّ مِنْجاةٌ لِكُلِّ عامِلٍ وَ حُجَّةٌ لِكُلِّ قايِلٍ»؛ حق

وسيله نجات هر انسانى است كه طالب عمل باشد و حجّت و برهانى است براى گوينده. «3»

اگر مى خواهى سخن تو را بپذيرند، اگر مى خواهى پيروز شوى، حق را بگو و آن را پيشه خود كن. و اگر مى خواهيد مركب آرام و راهوارى داشته باشيد تا شما را به سر منزل مقصود برساند، حق را پيشه خود كنيد كه حضرت على عليه السلام در اين

______________________________

(1)- غرر الحكم، جلد 5، صفحه 25، حديث 7317 و 7318 و مجمع البحرين، جلد 5، صفحه 345.

(2)- ميزان الحكمه، باب 885، حديث 4082.

(3)- ميزان الحكمه، باب 885، حديث 4084.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 301

باره مى فرمايند: «الا وَ انَّ الْحَقَّ مَطايا ذُلَلْ، رَكِبَها اهْلُها، وَ اعْطُوا ازِمَتَّها، فَصارَتْ بِهِمْ الهُوينا حَتَّى أتَتْ ضِلًّا ظَليلًا» حق مركب آرام و راهوارى است، اهل حق سوار بر اين مركب رام مى شوند و زمام اين مركب به دست آنان داده مى شود. به هر سو كه بخواهند مى رود و راحت و آسوده اين مركب شما را به پيش مى برد، تا اينكه در سايه اى آرام بخش- كه مى تواند سايه رحمت الهى يا سايه درختان بهشتى يا سايه عرش و قرب خدا باشد- شما را به منزل مقصود مى رساند. «1»

حق تلخ و باطل شيرين است!

حق و طرفدارى از آن، مشكلاتى به همراه دارد؛ زيرا حق تلخ و باطل شيرين است. حقِّ تلخ، بسان داروى تلخ نجاتبخش است؛ اما باطلِ شيرين، مانند سمّ مهلك و كشنده است. از اين رو، پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در روايتى مى فرمايند:

«الْحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ، وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ تُورِثُ حُزْناً طَويلًا»؛ حق سنگين و تلخ است، و باطل سبك و شيرين؛

ليكن چه بسا يك لحظه شهوت پرستى، نگرانى و حزن طولانى در پى داشته باشد. «2»

آرى؛ حق سنگين و تلخ است؛ زيرا گاهى به ضرر و زيان انسان تمام مى شود و بسيارى از اوقات حق بر خلاف خواسته هاى درونى و شهوات انسان است و گاهى نيز انجام حق سرزنش ديگران و ناملايمات و مشكلاتى را به همراه دارد كه بر انسان گران و سنگين تمام مى شود. اما باطل، سبك و شيرين است؛ ولى همچون سمّ، مهلك و كشنده است؛ به همين جهت، چه بسا سبب يك عمر پشيمانى و ندامت و ناراحتى بشود؛ مثلًا كسى كه از روى خواسته نفس براى

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، باب 885 حديث 4089، (ج 1، ص 655).

(2)- ميزان الحكمه، باب 888، حديث 4100. روايات ديگرى نيز به همين مضمون، در همين باب آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 302

مدّت كوتاه گناهى را انجام مى دهد كه مجازات آن زندان ابد است پس از دست گيرى و بازداشت، كفّاره يك ساعت گناه را بايد يك عمر بپردازد.

باطل همواره در لباس حق جلوه مى كند

نكته مهم و قابل توجّه اينكه، باطل هيچ گاه به لباس واقعى خود جلوه نمى كند؛ زيرا در اين صورت كسى فريب او را نمى خورد، بلكه همواره با قيافه حق به جانب و در لباس حق ظاهر مى شود و در اين لباس بسيارى را مى فريبد.

بر همين اساس، حضرت على عليه السلام در خطبه پنجاهم نهج البلاغه مى فرمايد:

«يُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَيُمْزَجانِ! فَهُناكَ يَسْتَوْلىِ الشَّيْطانُ عَلى اوْلِيائِهِ»

باطل اگر در لباس اصلى خود ظاهر شود، خريدارى نخواهد داشت. از اين رو، طرفداران باطل اين دو را با هم مخلوط مى كنند و معجونى از حق و باطل را

عرضه مى دارند و بدين وسيله بازار شيطان داغ مى شود و شيطان بر اولياء و دوستان خويش غالب مى گردد.

بنابراين، نبايد فريب ظواهر را خورد. اگر كتابى مى خريم، فريب جلد زيبا، عنوان جذّاب و تيترهاى آرمانى آن را نخوريم؛ زيرا ممكن است اهل باطل براى تغذيه يك صفحه مطالب مسموم، يك كتاب حق نما بنويسند. اين مطلب در مورد فيلم ها، نمايشنامه ها، روزنامه ها، مجلّه ها، دوستان، اساتيد، معلّم ها، همسايگان، احزاب و مانند آن نيز صادق است.

آگاهان و هوشياران كسانى هستند كه در لابلاى حق، باطل را مى بينند و با «فرقانى» كه خداوند بر اثر تقواپيشگى به آنها عطا كرده است، حق را از باطل تميز مى دهند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 303

على عليه السلام محور حق

درباره فضيلت و شخصيّت حضرت على عليه السلام در كتاب هاى علماى اهل سنّت و شيعه احاديث و مطالب فراوانى آمده است، از جمله رواياتى كه مورد اتّفاق هر دو گروه است و حديث بسيار عجيبى است، روايتى است كه در موضوع «حق» از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله درباره آن حضرت بدين مضمون وارد شده است كه:

«عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ عَلى لِسانِهِ وَ الْحَقُّ يَدُورُ حَيْثما دارَ عَلِىٌّ»؛ على با حق است و حق با على و همواره حق بر زبان او جارى است، بلكه حق بر محور وجود حضرت على عليه السلام دور مى زند. «1»

اين حديث معيار و ميزان معتبرى است براى تشخيص حق از باطل، به همين جهت از برخى روايات استفاده مى شود كه در صدر اسلام، وقتى مسلمانان واقعى با مسلمان نماها و منافقان مخلوط شده بودند و تشخيص آنها از همديگر مشكل بود، مسلمانان از همين ميزان و معيار

استفاده مى كردند. هر كس علاقمند به على بود، در زمره مسلمانان واقعى محسوب مى شد و كسانى كه نسبت به آن حضرت كينه و عداوت داشتند، منافق به شمار مى رفتند. «2»

شيعه افتخارِ داشتنِ چنين رهبر بزرگ و حق طلبى را دارد كه در راه حق و إحقاق حقوق آن هيچ چيز مانع او نمى شد. حتى اگر صحابه يا نزديكان آن حضرت ناخواسته از جادّه حق منحرف مى شدند، امير حق آن را تحمل نمى كرد و دستور به جبران آن مى داد.

از جمله اين موارد، داستان قنبر، غلام وفادار و بازوى اجرايى حكومت على عليه السلام است. او از جانب على عليه السلام مأمور اجراى حدّى از حدود الهى شد. وى در

______________________________

(1)- بحار الانوار، ج 38، صفحه 28؛ قابل توجّه اينكه مضمون اين روايت عنوان باب مفصّلى است كه شامل روايات زيادى است و روايت مذكور يك نمونه آن است.

(2)- حديثى بدين مضمون در كتاب ميزان الحكمه، باب 3932، شماره 20292 ذكر شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 304

هنگام اجراى حد، اشتباهاً سه ضربه تازيانه بيشتر بر مجرم جارى ساخت.

حضرت على عليه السلام كه محور حق است و جز حق به چيز ديگرى نمى انديشد، دستور داد كه قنبر بخوابد و مجرم سه شلاق- اضافى را كه با ناحق خورده است- بر قنبر قصاص كند. «1»

يا در داستان حضرت عقيل مى خوانيم كه على عليه السلام راضى نشد چيز اضافه اى به او بدهد، بلكه آهن گداخته اى را نزيك دست او قرار داد به گونه اى كه از حرارت آن، فرياد عقيل بلند شد. «2»

______________________________

(1)- وسايل الشيعه، جلد 18، ابواب مقدمات الحدود، باب 3، حديث 3.

(2)- شرح اين داستان قبلًا گذشت.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1،

ص: 305

فصل بيست و سوم: بيست و دومين مثال: تقوا برات بهشت

اشاره

خداوند متعال در آيه شريفه 35 سوره «رعد» مى فرمايد: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْانْهارُ اكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذينَ اتَّقَوا وَ عُقْبَى الْكافِرينَ النَّارُ»؛ توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده، [اين است كه نهرهاى آب از زير درختانش جارى است، ميوه آن هميشگى، و سايه اش دائمى است؛ اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى پيشه كردند؛ و سرانجام كافران، آتش است.

دورنماى بحث

آيه فوق- على رغم ظاهرى ساده- از پيچيده ترين مثل هاى قرآن مجيد است.

در اين آيه شريفه به تشبيه بهشت- كه جايگاه و سرانجام افراد متّقى است- پرداخته شده و سه ويژگى مهم براى آن بيان شده است.

شرح و تفسير آيه

تشبيهى كه در اين آيه صورت گرفته، در نگاه نخست تشبيه ساده اى است؛ ليكن- همان طور كه گفته شد- از پيچيده ترين تشبيه ها و امثال قرآن مجيد به شمار رفته است.

مفسّران معتقدند: در اين آيه محذوفى وجود دارد و جمله اى حذف گرديده

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 306

است، يا در ابتداى آيه جمله اى بايد در تقدير گرفت تا آيه فوق خبر آن تلقّى شود.

و يا اينكه صدر آيه مبتداست و خبر آن حذف گرديده است.

به عقيده ما «خبر» آيه فوق، حذف شده است. به منظور روشن شدن اين مطلب نخست ذكر مقدّمه اى لازم است.

مراحل چهارگانه قبل از ولادت

آدمى چهار مرحله را طى مى كند تا انسان مى شود:

در مرحله نخست، انسان خاك بوده است، سپس اين خاك در پاى بوته يا درختى ريخته مى شود و جزء آن گياه و درخت مى گردد. اين درخت و گياه طعمه حيوانى مى گردد و جزء بدن آن حيوان محسوب مى شود. انسان از گوشت اين حيوان تغذيه مى كند و آن گوشت تبديل به بدن انسان مى گردد.

اين چهار مرحله را به صورت ديگر نيز مى توان بيان كرد كه: انسان روزى خاك بوده است (مرحله اوّل)، طبيعتاً خاك قابل تغذيه انسان نيست، بايد تبديل به گياه يا حيوانى گردد (مرحله دوم)، در مرحله سوم، گياه يا حيوان به نطفه انسان تبديل مى شود؛ نطفه در مراحل ابتدايى جنين، رشد نباتى دارد؛ زيرا حسّ و حركت ندارد، بلكه فقط رشد مى كند. پس از چهار ماهگى كه داراى حسّ و حركت مى شود، مرحله چهارم آغاز مى گردد و تا قبل از تعلّق روح انسانى اين مرحله، ادامه مى يابد.

شاعر معروف نيز اين چهار مرحله را در چهار مصرع خلاصه كرده، مى گويد:

از «جمادى» مردم و «نامى»

شدم وز «نما» مردم ز «حيوان» سر زدم

مُردم از حيوانى و «آدم» شدم از چه ترسم كِى ز مردن كم شدم

اين چهار مرحله عجايب فراوانى دارد كه مرحله جنين از عجيب ترين آن ها است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 307

عجايبى از عالم جنين

دانشمندان امروز موفّق شده اند از عالم جنين عكس هاى زنده اى تهيّه كنند و از آن يك فيلم نيم ساعته اى بسازند كه تمام مراحل جنين را نمايش دهد. اين فيلم عجايب خيره كننده اى را براى انسان به ارمغان مى آورد.

چگونه خداوند اين همه عجايب را آفريده است؟ به دو نمونه از اين شگفتى ها توجّه كنيد:

1- نطفه انسان در ابتدا يك سلول تك و تنها است؛ سپس اين سلول به دو نصف تقسيم شده، تبديل به دو سلول مى شود. هر يك از اين دو سلول نيز به دو نيمه تقسيم مى شوند. چهار سلولِ به دست آمده نيز هر يك دو نيمه مى شوند و به همين گونه به صورت تصاعدى بالا مى رود. تكثير سلول ها ادامه مى يابد تا اينكه سلول هاى هم شكل و كاملًا مشابه، به گروه هايى تقسيم مى شوند. تعدادى از آنها مأمور تشكيل سر انسان مى شوند؛ برخى ديگر مأمور ساخت چشم انسان مى شوند، و تعدادى نيز براى تشكيل دست انسان مأموريت مى يابند. و همين طور ديگر سلول ها براى تشكيل ديگر اعضاى بدن حركت مى كنند.

واقعاً چه كسى به اين سلول هاى هم شكل مأموريت مى دهد كه هر تعداد، براى تشكيل عضو خاصّى حركت كنند؟! اينها از چه كسى و به چه طريقى الهام مى گيرند و حركت منظّم خود را آغاز مى كنند؟! هيچ كس نتوانسته است تا كنون راز اين شگفتى را كشف كند.

2- «بچّه» در شكم مادر، در كيسه اى مخصوصِ پر از آب غليظ شناور

است مقدار آب موجود در اين كيسه، تقريباً هم وزن خود بچّه است.

بنابراين، جنين تكيه بر بدن مادر ندارد و مادر هم در حالات مختلف فشارِ مستقيم، بر او وارد نمى كند. اگر اين كيسه آب نبود چه مى شد؟!

چگونه ممكن بود جنين به پرورش و حيات خود ادامه دهد، بچّه با آن لطافت و نرمى در حالات مختلف مادر؛ نشستن، خوابيدن، و ضرباتى كه بر او وارد مى شود، چگونه حفظ شود؟!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 308

از اين رو، خداوند عالم قادر، محيطى براى جنين تهيّه كرده است كه از هيچ سو فشارى بر او وارد نشود؛ يعنى يك حالت بى وزنى دارد و بشر براى اوّلين بار در اينجا بى وزنى را تجربه مى كند، به همين دليل، وقتى متولّد مى شود داد و فرياد مى كند؛ زيرا احساس وزن مى كند و اين برايش دردآور است.

كيسه آب براى «جنين» مطمئن ترين مكان است. اين كيسه آب هم ضربه گير است؛ يعنى جلوى فشارها و ضربه هاى متفاوت را مى گيرد و هم حرارت را تعديل مى كند؛ يعنى اگر مادر در گرما يا در سرماى شديد به سر ببرد، حرارت سريع به بچّه منتقل نمى شود، بلكه بايد از ناحيه آن آب منتقل شود از اين رو، آب مذكور حرارت را تعديل نموده، به بچّه منتقل مى كند.

بر همين اساس، خداوند در آيه ششم سوره زمر مى فرمايد: «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ انْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْانْعامِ ثَمانِيَةَ ازْواجٍ يَخْلُقُكُمْ فى بُطُونِ امَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا الهَ الَّا هُوَ فَانَّى تُعْرَفُونَ»؛ او شما را از يك نَفْس آفريد، و همسرش را از

[باقى مانده گلِ او خلق كرد؛ و براى شما هشت زوج از چهارپايان ايجاد كرد. او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر، در ميان تاريكى هاى سه گانه، مى بخشد.

اين است خداوند، پروردگار شما كه حكومت [عالَم هستى از آنِ اوست؛ هيچ معبودى جز او نيست؛ پس چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟! «1»

مراحل چهارگانه كمال انسان

انسان براى رسيدن به كمال بايد چهار مرحله و به عبارتى، عوالم چهارگانه را طى كند.

______________________________

(1)- در آيه 14 سوره مؤمنون نيز به مضمون اين آيه اشاره شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 309

1- عالم رحم مادر؛ 2- عالم دنيا؛ 3- عالم برزخ؛ 4- عالم قيامت.

و عجيب اينكه انسان در هر يك از اين مراحل چهارگانه، از عالم بعدى خبر دقيق و درستى ندارد. بچّه در شكم مادر نمى تواند مفاهيم دنيا را تصوّر كند؛ حتّى اگر عقل و هوشى همچون درك و فهم بو على سينا داشته باشد و بتواند با مادرش ارتباط برقرار كند و با او سخن بگويد و مادر از ماه و خورشيد و شب و روز و ستاره و درختان و گل و گياه و ... برايش تعريف كند و رساترين بيان و ساده ترين كلام ها را بگويد، آن بچّه چيزى نمى فهمد. مَثَل ما انسان ها در دنيا نسبت به برزخ نيز مَثَل آن بچّه نسبت به دنياست. ما تنها شنيده ايم كه برزخى قطعاً وجود دارد؛ اما الفباى آنجا چيست؟ اين كه شهداء در آنجا زنده اند يعنى چه؟ چگونه نزد خداوند روزى مى خورند؟ چگونه روح انسان عذاب مى شود يا مورد إنعام خداوند قرار مى گيرد؟ هيچ يك از اينها براى ما قابل درك و فهم نيست. بعضى از اولياى

خداوند با عالم برزخ تماس گرفته اند. از برزخيان پرسيدند چه خبر؟

برزخيان گفتند: با الفاظى كه شما مى فهميد، نمى توانيم مفاهيم اينجا را بيان كنيم.

مَثَل مفاهيم برزخ و الفاظ دنيا، مَثَل غربال و آب است. آيا آب در غربال متوقّف مى شود و باقى مى ماند؟!

برزخيان نيز نسبت به مفاهيم قيامت اين گونه اند و نمى توانند آن مفاهيم را درك كنند.

نه نعمت هاى بهشت براى آنان قابل درك و توصيف است؛ و نه انواع عذاب هاى جهنّم.

بر همين اساس، آيه شريفه 17 سوره سجده مى فرمايد: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اخْفِىْ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛ هيچ كس نمى داند چه پاداش هاى مهمّى- كه مايه روشنى چشمهاست- براى آنها نهفته شده، اين پاداش كارهايى است كه انجام مى دادند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 310

اگر كلمه «نَفْسٌ» را مطلق بدانيم، شامل پيامبران و امامان- صلوات الله عليهم اجمعين- نيز مى شود؛ يعنى حتّى آن بزرگواران هم نمى دانند چه نعمت هايى در بهشت براى بهشتيان در نظر گرفته شده است.

در حديث قدسى آمده است كه خداوند فرمود: «اعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصَّالِحينَ مالا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لا اذُنٌ سَمِعَتْ؛ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ»؛ براى بندگان صالح و شايسته ام در بهشت نعمت هايى آماده كرده ام كه نه چشمى آن را ديده؛ و نه گوشى آن را شنيده؛ و حتّى بر قلب انسانى خطور نكرده است. «1»

يعنى اصلًا، اين نعمت ها را نه در خواب، نه در بيدارى، نه در عالم خيال و نه در عالم تصوّر، كسى نديده است؛ زيرا نعمت هاى آن عالمِ قيامت براى ما قابل درك و فهم نيست بنابراين، از يك سو مفاهيم بلند عالم قيامت براى انسان هاى دنيوى قابل فهم و درك نيست و از

سوى ديگر، بايد نعمت هاى اخروى و عذاب هاى جهنّم براى مردم به شكلى بيان شود كه آنها را به سوى كارهاى خير تشويق و از كارهاى زشت باز دارد.

از اين رو، انجام اين عمل با الفاظ دنيوى به درستى و به صورت كامل امكان پذير نيست. بناچار بايد با الفاظ همين دنيا، شبهى از مفاهيم اخروى براى ما ترسيم شود؛ پس آنچه از عذاب هاى جهنّم و نعمت هاى بهشت براى ما گفته شده است، شبهى از مفاهيم آن دنياست.

مثلًا مى گويد بهشت داراى درختانى است؛ ولى وقتى به آثار و فوايد آن توجّه مى كنيم قابل قياس به درختان دنيا نيست و نيز در تفسير آيه شريفه 54 سوره الرحمن «وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ؛ و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است» مى گويند: ميوه هاى بهشتى نزديك بهشتيان است؛ يعنى مطابق ميل

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب 546، حديث 2529.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 311

بهشتيان درخت ميوه حركت مى كند و ميوه در دسترس بهشتيان قرار مى گيرد. و يا در تفسير آيه شريفه 48 سوره مذكور «ذَواتا افْنانٍ؛ آن دو باغ بهشتى داراى انواع نعمت ها و درختان پر طراوت است»، مى گويند: يك شاخه درخت بهشتى انواع ميوه ها را داراست، آن هم معلوم نيست مثل ميوه هاى دنيا باشد.

يا هنگامى كه بهشتيان مى خواهند نغمه هاى عرفانى را بشنوند، شاخه هاى درختان شروع به نواختن آهنگ مى كنند.

بنابراين، ما يك شبهى از درختان بهشتى را مى فهميم اما چگونگى درك و حسّ و شعور و حركت و نغمه خوانى و انواع مختلف ميوه هاى آن را درك نمى كنيم.

شرح و تفسير آيه مثل

با توجّه به مقدّمه فوق، آيه مَثَل نيز از جمله آياتى است كه در صدد ارائه شبهى از اوصاف بهشت است و با

بيان و مثال به ترسيم جايگاه پرهيزكاران همّت گماشته است. از اين رو، خبر آيه محذوف است. يعنى آيه بدين شكل بوده است:

«مثل الجنة التى وعد المتقون كجنة تجرى ....»؛ باغهايى در بهشت است، نه مثل باغهاى دنياى ما؛ زيرا اوّلًا، آب آن باغ ها خودجوش است و در پاى هر درختى چشمه اى است و نيازى نيست كه از خارج تأمين گردد و دوم اينكه ميوه هاى آن چهار فصل و هميشگى است. سوم اينكه، سايه درختانش هميشگى و جاودانه است؛ يعنى برگ هاى آن هرگز نمى ريزد.

پيام مهم آيه

از آيات متعددى درمى يابيم كه ميزان پاداش الهى در آخرت، تقوا است.

درباره تقوا، بحث هاى فراوانى شده است. در اين نوشتار به منظور درك بيشتر

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 312

ارزش تقوا- كه گذرنامه و برات بهشت، ميزان ارزش انسان و زاد و توشه آخرت است- به دو روايت اشاره مى شود.

1- پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در روايت كوتاه و پرمعنايى مى فرمايد: «تَمامُ التَّقْوى انْ تَتَعَلَّمَ ما جَهِلْتَ وَ تَعْمَلَ بِما عَمِلْتَ»؛ تقواى كامل به دو چيز تحقّق مى يابد: نخست اينكه، آنچه نمى دانى و بدان ناآگاهى فراگيرى؛ و ديگر اينكه، به آنچه مى دانى جامه عمل بپوشانى. «1»

بر اساس اين روايت، ندانستن عذر تلقّى نمى شود، بلكه انسان موظّف است آنچه را نمى داند بياموزد و سپس به آن عمل كند. در روز قيامت به كسانى كه مى گويند نمى دانيم، خطاب و عتاب مى شود كه چرا ياد نگرفتيد؟! «2»

2- حضرت على عليه السلام نيز در روايت كوتاه و جالبى مى فرمايد: «مَنْ مَلِكَ شَهْوَتَهُ كانَ تَقِيّاً»؛ كسى كه مالك شهواتش باشد با تقوا است. «3»

انسان با تقوا مالك غضب، شهوت، حبّ جاه و مقام، حبّ

شهرت جناح گرايى و ... است و بر همه اين امور تسلّط دارد.

اين دو روايت تعريف زيبا، جامع و قابل فهمى از تقوا را به ما ارائه مى دهد و بايد سعى كنيم با رعايت و تحقق بخشيدن به اين دو روايت شريف- مخصوصاً در ماه مبارك رمضان كه ماه تقوا و خودسازى است- برات بهشت و بهترين زاد و توشه سفر آخرت را كسب كنيم و خود را به تقواى الهى زينت ببخشيم.

***______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب 4173، حديث 22179.

(2)- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 29 و 180 و جلد 7، صفحه 285.

(3)- ميزان الحكمة، باب 4173، حديث 22174.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 313

فصل بيست و چهارم: بيست و سومين مثال: اعمال كافران

اشاره

قرآن در آيه شريفه 18 سوره ابراهيم مى فرمايد:

«مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ اعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرّيحُ فى يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَىْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ»؛ اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى؛ آنها توانايى ندارند تا كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند، به دست آورند؛ و اين همان گمراهى دور و دراز است.

دورنماى بحث

آيه شريفه مَثَل در صدد بيان اعمال نيك كفار برآمده، مى فرمايد: آنها چون فاقد ايمان به خدا هستند، اعمالشان پذيرفته نمى شود. از اين رو، بر اساس آيه شريفه احتمال اين كه اعمال نيك آنها جدا از كفر و بى ايمانى آنها محاسبه شود، مردود شمرده شده است.

ارتباط آيه مَثَل با آيات قبل

آيات قبل «جَبَّارٍ عَنيدٍ» را مورد بررسى قرار داده است. «جَبَّارٍ عَنيدٍ» كسانى هستند كه هم گردنكش هستند و هم نااميد از الطاف خداوند؛ جهنّم در انتظار آنها

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 314

خواهد بود و از آب بدبوى متعفّنى نوشانده مى شوند. در پى آيات فوق اين سؤال مطرح مى شود كه آيا اعمال نيك آنها ناديده گرفته مى شود؟ چه اين كه افراد ظالم گردنكش نيز در طول عمر خود اعمال و كارهاى خيرى انجام مى دهند؛ مثلًا درباره فرعون گفته مى شود كه: آشپزخانه بسيار وسيع و گسترده اى داشت كه به تمام خانه ها غذا مى داد، نيازمندان، فقرا، بيماران، زنان حامله و ديگران از اين آشپزخانه بى بهره نبودند.

گاهى حاكمان ظالم هم كارهاى خير مهمّى انجام مى دادند؛ مساجد بزرگ و تاريخى وجود دارد كه به دست اين حاكمان ظالم ساخته شده است؛ عتبات مقدّسه و بارگاه ائمّه معصومان عليهم السلام غالباً به دست همين

ظالمان تعمير و توسعه داده شده است؛ به عنوان مثال قسمت زيادى از مسجد الحرام و مسجد النبى صلى الله عليه و آله به وسيله حكّام ظالم آل سعود توسعه داده شده است. همچنين بعضى از بيمارستان هاى مهم، دانشگاه هاى عظيم، درمانگاه ها، مدارس علميّه و مانند آن به دستور اين گونه افراد بنا شده است. آيا اين همه كارهاى خير، همه بى اثر است و هيچ اثر و فايده اى براى صاحبان آنها ندارد؟ و انجام دهندگان آن مشمول الطاف الهى نخواهند بود؟

آيه شريفه مَثَل- كه شرح و تفسير آن خواهد آمد- در صدد پاسخ گويى به اين سؤال مقدّر است كه ممكن است در ذهن خواننده اين آيات الهى خطور كند.

شرح و تفسير:

مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ: مثل هاى قرآن مجيد از جهتى بر دو دسته تقسيم مى شود:

يك دسته مثل هايى است كه براى اعمال انسان ها زده مى شود. آيه شريفه از زمره اين مثال هاست كه درباره اعمال كفّار بحث مى كند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 315

دسته ديگر مثل هايى است كه براى اشخاص زده مى شود و خود اشخاص را به چيزى تشبيه مى كند؛ مثلًا آيه شريفه 261 سوره بقره- كه شرح آن گذشت- انسان انفاق كننده را به دانه گندمى تشبيه مى كند كه هفتصد دانه بلكه بيشتر محصول مى دهد.

به هر حال، آيه شريفه مَثَل را براى كسانى مى زند كه نسبت به پروردگارشان كافر شده اند. نكته جالب توجّه اين كه در اينجا به جاى كلمه «اللّه» كلمه «ربّ» به كار برده شده است؛ يعنى اى انسان! آثار پروردگارت را در همه جا مى بينى! لطف و رحمت حضرت حق را در تمام اعضاى بدنت و در تمام لحظات زندگيت شاهد هستى! از نعمت هايى كه به تو

داده است- كه تنها يكى از آنها براى يك عمر شكرگزارى كافى است- هر روز استفاده مى كنى و خلاصه در تمام عمر تحت تربيت و نظر او هستى، ولى باز كفر مى ورزى و از او روى گردان مى شوى! در حالى كه انسان بايد هميشه از ولى نعمت و مربّى و كسى كه به او نعمت مى بخشايد سپاس گزار باشد.

اعْمالُهُمْ كَرَمادٍ: آيه شريفه، اعمال نيك كفّار را به خاكستر تشبيه مى كند و در آيه از اعمال زشت آنها بحثى به ميان نيامده است؛ زيرا اعمال زشت آنها آن قدر بى ارزش است كه جاى گفتگو و بحث ندارد و آيه تنها به بررسى اعمال نيك آنها برآمده است.

فوايد خاكستر

خاكستر فوايد و آثارى دارد كه به برخى از آن اشاره مى شود:

1- اگر خاكستر با خاك زمين مخلوط شود، از آن كود بسيار خوبى به وجود مى آيد و شايد بدين جهت باشد كه باقيمانده علفزارها و مزارع را آتش مى زنند تا خار و خاشاك موجود تبديل به خاكستر گردد و كود مناسبى براى آن زمين به وجود آيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 316

2- خاكستر اشياى كثيف و زنگ زده را تميز مى كند و صيقل مى دهد. به همين جهت در قديم آينه هاى فلزى را با خاكستر صيقل و شفاف مى كردند. «روزگار آيينه را محتاج خاكستر كند».

3- فايده ديگر خاكستر، حفظ آتش و گرماى آن است. ضرب المثل «آتش زير خاكستر» اشاره به همين مطلب دارد. اگر آتشى داشته باشيم و بر روى آن خاك بريزيم خاموش و نابود مى گردد؛ ولى اگر خاكستر بر روى آن ريخته شود، نه تنها خاموش نمى شود بلكه گرماى آن حفظ مى شود. از اين رو، در زمان قديم بر روى

آتش داخل منقل كه در زير كرسى قرار مى دادند خاكستر مى ريختند تا حرارت آن ديرتر از بين برود.

اشْتَدَّتْ بِهِ الرّيحُ فى يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَىْ ءٍ: اعمال كافران و انسان هاى بى ايمان، به خاكسترى مى ماند كه در روزهاى طوفانى، تندباد شديدى آن را به آسمان مى برد و پراكنده مى سازد به گونه اى كه هيچ كس قدرت به دست آوردن هيچ چيز از آن را ندارد.

ذرّات خاكستر بسيار ريز و كوچك است. وقتى پراكنده شود همرنگ محيط مى گردد؛ به گونه اى كه نه تنها صاحب آن، بلكه اگر همه اهالى يك شهر جمع شوند قدرت نخواهند داشت حتّى يك مثقال آن را جمع آورى كنند تا چه رسد به اينكه روز، روز طوفانى باشد و تندباد شديد و قوى نيز در جريان باشد كه در اين صورت حقيقتاً هيچ قدرتى توانايى بر كسب هيچ مقدار آن را نخواهد داشت!

تندباد بى ايمانى و كفر نيز اعمال خير و نيك كافران را چنين مورد هدف قرار داده، آن را نابود مى سازد؛ به طورى كه هيچ چيزى از آن نصيب كافر نمى شود و كافر از آن بهره اى نمى برد.

ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ: اين انحراف كفّار بى ايمان، يك گمراهى دور است كه صاحبان آن به راحتى و به سهولت به راه حق باز نمى گردند و هدايت آنها به راه راست كارى بس مشكل است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 317

پيام هاى آيه

1- ايمان شرط صحّت اعمال:

اشاره

پشتوانه اعمال نيك و شايسته، ايمان است؛ اگر ايمان نباشد عمل فاقد ارزش است.

فقها يكى از شرايط قبولى عبادات، بلكه يكى از شرايط صحّت آن را ايمان ذكر نموده اند؛ يعنى اعمالى از قبيل حج، نماز، روزه، انفاق، كمك به ديگران، دست گيرى از مستمندان

و مانند آنها، بدون ايمان به خدا و رسولش هيچ ارزشى ندارد.

درباره «ولايت» نيز چنين بحثى مطرح شده است. برخى آن را فقط شرط قبولى طاعات و عبادات شمرده اند. بدين جهت، اعمال عبادى منكران ولايت از نظر فقه شيعه صحيح محسوب مى گردد (يعنى تكليف از عهده آنها ساقط است)، اگرچه مقبول درگاه الهى نيست و اجر و پاداشى به او تعلّق نمى گيرد؛ ولى عدّه اى توسعه نظر داده، آن را همچون ايمان، شرط صحّت تكاليف دانسته اند.

دراين باره روايات زيادى در كتاب هاى روايى شيعه به چشم مى خورد كه به يك نمونه از آن بسنده مى شود.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «لَوْ انَّ رَجُلًا قامَ لَيْلُهُ وَ صامَ نَهارُهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَميعِ مالِهِ وَ حَجَّ جَميعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وِلايَةَ وَلِىِّ اللَّهِ فَيُواليهِ وَ يَكُونَ جَميعُ اعْمالِهِ بِدِلالَتِهِ الَيْهِ ما كانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ حَقٌّ فى ثَوابِهِ ابَداً؛ اگر مسلمانى تمام شب ها شب زنده دارى كند و تمام روزها (غير از عيد فطر و قربان كه روزه آن حرام است) روزه دارى نمايد و تنها به پرداخت وجوه شرعيّه واجب اكتفا نكند، بلكه تمام اموال و سرمايه اش را در راه خدا صدقه بدهد و در تمام طول عمرش هر ساله به حج برود، ولى اهل ولايت نباشد و «ولىُّ الله» را نشناسد تا ولايتش را به گردن نهد و اعمالش را طبق دستور او انجام دهد، چنين مسلمانى هرگز انتظار ثواب و پاداش الهى را نداشته باشد. «1»

______________________________

(1)- وسايل الشيعه، جلد اوّل، صفحه 91.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 318

آيه مورد بحث نيز همين مطلب را در مورد اصل ايمان به خداوند مطرح كرده، مى فرمايد: كسانى كه ايمان به خداوند ندارند، هيچ پاداشى

نخواهند داشت هرچند بهترين اعمال را انجام دهند. قرآن مجيد در آيات متعدّدى اين مطلب را مورد بررسى قرار داده است كه به برخى از آن اشاره مى شود:

الف- در آيه 264 سوره بقره- كه شرح آن در بحث هاى قبل گذشت- آمده است:

«اعمال كسانى كه به خداوند و روز رستاخيز ايمان ندارند همچون قطعه سنگى است كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد؛ و بذرهايى در آن افشانده شود؛ و رگبار باران بر آن برسد؛ و همه خاكها و بذرها را بشويد؛ و آن را صاف و خالى از خاك و بذر رها كند. آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى كند».

ب- در آيه 39 سوره نور آمده است: «كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مى پندارد؛ اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد، چيزى نمى يابد، و خدا را نزد آن مى يابد كه حساب او را به طور كامل مى دهد».

ج- خداوند در آيه 23 سوره فرقان مى فرمايد: «وَ قَدِمْنا الى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»؛ و ما به سراغ اعمالى كه كافران بى ايمان انجام داده اند مى رويم، و همه را همچون ذرّات غبار پراكنده در هوا قرار مى دهيم.

بنابر آيه مَثَل و ديگر آيات قرآن مجيد، اعمال خوب انسان در صورتى كه ناشى از ايمان و اعتقاد درونى او به خداوند متعال نباشد اثرى ندارد و سودى به او نمى بخشد.

ه- در آيه 54 سوره توبه آمده است: «وَ ما مَنَعَهُمْ انْ تُقْبَلَ نَفَفاتُهُمْ الَّا انَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلوةَ

الَّا وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ الَّا وَ هُمْ كارِهُونَ»؛

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 319

هيچ چيز مانع قبول انفاقهاى آنها نشد، جز اينكه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند، و نماز بجا نمى آورند جز با كسالت، و انفاق نمى كنند مگر با كراهت.

اين آيه نيز ايمان را شرط قبولى اعمال مى داند. بنابراين، آيات مذكور و ديگر آيات و روايات فراوانى- كه از معصومان عليهم السلام به ما رسيده است- ايمان را شرط صحّت و كمال اعمال مى دانند همچنين بنابر آيات و روايات، ولايت نيز شرط كمال، بلكه شرط صحّت اعمال شمرده شده است.

چرا ايمان و ولايت شرط صحّت اعمال است؟

به عبارتى، چرا خداوند كارهاى خوب و بد كفّار را جداگانه محاسبه نمى كند؟

يعنى بدين ترتيب كه پرونده كارهاى زشت و ناشايست آنها جدا محاسبه شود و بر اساس آن مجازات صورت گيرد و پرونده كارهاى خوب و شايسته آنها نيز جدا محاسبه شود و بر اساس آن جزاى نيك داده شوند.

پاسخ: در روايات و آياتى كه ايمان و ولايت را شرط صحّت اعمال دانسته اند، جواب اين سؤال آمده است.

در روايتى كه قبلًا دراين باره گذشت امام عليه السلام چنين فرمودند: «وَ لَمْ يَعْرِفْ وِلايَةَ وَلِىِّ اللَّهِ فَيُواليهِ وَ يَكُونَ جَميعُ اعْمالِهِ بِدِلالَتِهِ الَيْهِ» بر اساس اين روايت، راز و رمز اشتراط ايمان و ولايت اين است كه انسان كارها و اعمال شايسته را به راهنمايى و هدايت بزرگان دين انجام دهد و از مسير خاصّى كه آنها بيان مى كنند حركت كند.

وقتى انسان ولايت خداوند و رسولش را پذيرفت، ديگر خودسرانه و با هوى و هوس كار نمى كند، بلكه سعى مى كند در خط ولايت حركت كند؛ زيرا اعمال نيك داراى شرايط، موانع، مقدّمات

و مقارناتى است كه اگر طبق نظر امامان معصوم عليهم السلام انجام نشود عمل نيك منظور نخواهد شد.

مَثَل انسانهاى بى ايمان كه كارهاى نيك انجام مى دهند، مَثَل انسانهاى بيمارى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 320

است كه بدون مراجعه به طبيب، خود به معالجه خويشتن اقدام مى كنند كه در برخى موارد چنين طبابت هايى موجب ضررهاى فراوان و حتى مرگ مى گردد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه معصوم عليهم السلام پزشكان معنوى هستند كه انسان ها براى مداواى دردهاى خويش بايد طبق دستور آن بزرگواران به معالجه خويشتن بپردازند.

از اين رو، حضرت على عليه السلام در كلام زيبا و جامع خود به كميل بن زياد مردم را بر سه دسته تقسيم مى كند:

1- علماء و دانشمندان ربّانى كه خود راه هدايت را يافته اند و در جادّه مستقيم الهى حركت مى كنند.

2- شاگردان آن علماء كه هرچند خود استاد نيستند، ولى در پيمودن طريق حق از اساتيد و علماء پيروى مى كنند و به راه نجات دست مى يابند.

اين دو گروه شبيه خورشيد و ماه هستند كه يكى از خود نور دارد و ذات او منبع نور و روشنايى است و ديگرى اگرچه نورى از خود ندارد، ولى از ديگرى- كه منبع نور است- كسب نور مى كند و در شبهاى تاريك و ظلمانى چراغ هدايت ديگران مى شود.

3- گروه سوم، كسانى هستند كه نه خود استادند و نه زانوى شاگردى در مقابل استاد زده اند؛ نه خود منبع نور و روشنايى هستند و نه از نور كسانى كه منبع نور هستند استفاده مى كنند، بلكه آدم هاى بى هدف، بى برنامه و بى تكيه گاهى هستند كه نادانسته و جاهلانه سير مى كنند؛ مانند پشه هايى كه در مقابل كوچكترين نسيمى

به اين سو و آن سو مى روند.

افرادى كه از خط معصومان عليهم السلام جدا مى شوند و بدون پذيرش ولايت اعمالى را انجام مى دهند، از گروه سوم به شمار مى روند. زندگى آنها سراسر اضطراب و پر پيچ و خم است. و همچون بيد با هر بادى مى لرزند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 321

بنابراين، يكى از فلسفه هاى اشتراط ايمان و ولايت اين است كه اعمال انسانها از مسير صحيح هدايت گردد و همانند مريضى باشد كه زير نظر طبيب آگاه معالجه مى شود.

2- دومين پيام اين است كه آدم هاى بى ايمان، انگيزه هاى معنوى ندارند؛

بلكه غالباً انگيزه آنان مادّى است. به عنوان نمونه، يكى از كارهاى مهم اين انسان ها، خدمات انسانى و بشردوستانه است كه از طريق سازمان هاى بين المللى به كشورهاى ضعيف انجام مى گردد از يك سو خدمت، يك خدمت انسانى است و از سوى ديگر كسانى كه از آن بهره مند مى شوند محتاج هستند؛ ولى همين خدمت ها پوششى است براى جاسوسى؛ زيرا بسيارى از اوقات سرويس هاى جاسوسى در همين پوشش كارهاى خود را انجام مى دهند.

و گاهى هدف از اين كمك ها زنده نگه داشتن آن مستضعفان و بهره گيرى هرچه بيشتر از آنان است. همان گونه كه برده داران نيز براى بهره بردارى بيشتر از بردگان خود، لقمه نانى به آنها مى دادند. بنابراين، گاهى خدمات به ظاهر انسانى، اهداف مادّى و غير انسانى به همراه دارد.

آيه 54 سوره توبه- كه شرح آن گذشت- نيز به اين مطلب اشاره دارد.

خداوند در آن آيه فرمود: «انسان هاى بى ايمان و منافق چون انگيزه الهى ندارند و از طرفى مى خواهند ظاهر خود را حفظ كنند تا از امتيازات مسلمانان برخوردار باشند، نماز و عبادات خود را با حالت كسالت و بى حالى انجام مى دهند و بدترين وقت را براى

نماز انتخاب مى كنند».

از اين رو، حضرت على عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر، خطاب به مالك مى فرمايد: «بهترين وقت را براى نماز انتخاب كن»؛ «1» زيرا اگر پيوند خود را با

______________________________

(1)- نهج البلاغه، نامه 53.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 322

خالقت مستحكم كردى، خداوند پيوند تو را با مخلوقات و انسان هاى ديگر محكم خواهد نمود.

بر اساس آيه شريفه، انسان هاى منافق و بى ايمان كمك هاى مادّى و انفاق هايشان نيز بدون نيّت خالص است، بلكه از روى بى ميلى و با كراهت اعمال را انجام مى دهند.

آنها اگر بهترين اموالشان را نيز انفاق كنند؛ چون فاقد ايمان و ولايت هستند و كارشان از صميم دل نيست، ارزش ندارد؛ مثلًا اگر شخص مؤمن مدرسه اى بسازد و شخص بى ايمانى نيز مدرسه اى بنا كند، مؤمن چون هدفش رفع نياز مردم محروم است مناطق محروم و دورافتاده را انتخاب مى كند و در صرف مخارج جهت استحكام آن مدرسه كوتاهى نمى كند؛ ولى شخص منافق و بى ايمان، نه به فكر استحكام و تقويت بنا است و نه مناطق محروم و نيازمند را در نظر مى گيرد، بلكه چون هدفش خودنمايى و تظاهر است، مكانى را انتخاب مى كند كه در ديدگان مردم قرار گيرد اگرچه آن منطقه نيازى به مدرسه نداشته باشد. و به استحكام بناى آن نيز نمى انديشد؛ زيرا يك ساختمان به ظاهر خوب نيز هدف او را تأمين مى كند.

كارها و اعمال انسان هاى بى ايمان غالباً از روى هوى و هوس، كسب شهرت، كسب وجاهت و درآمد است و آنها را با نيّت پاك كارى نيست علاوه بر اين ما معتقديم كه انسان هاى فاقد ايمان نمى توانند داراى ارزشهاى اخلاقى باشند.

إحباط در قرآن

ايمان و ولايت همان گونه كه در آغاز

راه شرط است و بدون آن هيچ عملى ارزشمند نخواهد بود، در ادامه راه نيز لازم و ضرورى شمرده شده است بدين

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 323

جهت گفته مى شود كه: «شرط قبولى اعمال موافات بر ايمان است» «1»؛ يعنى اين كه انسان اين ايمان را حفظ و با ايمان از جهان مادّى سفر كند.

بنابراين، اگر شخصى تمام كارهاى نيك را انجام بدهد و تمام اعمال او شايسته باشد؛ ولى در دقايق و لحظات حسّاس پايانى بى ايمان از جهان رخت بربندد، تمام اعمالش از بين مى رود و در آخرت هيچ سودى براى او نخواهد داشت!.

اين مسئله يكى از مصاديق «احباط» است كه در قرآن مجيد به صورت گسترده مطرح شده است. شانزده آيه از آيات قرآن مجيد درباره «حبط اعمال» سخن مى گويد كه به دو مورد از آن اشاره مى شود:

1- در آيه 88 سوره انعام آمده است: «وَ لَوْ اشْرَكُوا لَحَبِطَ لَهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛ اگر آنها مشرك شوند، اعمال نيكى كه انجام داده اند، نابود مى گردد و نتيجه اى از آن نمى گيرند.

آيه شريفه فوق شرك به خداوند را يكى از عوامل نابودى و حبط اعمال نيك شمرده است.

2- در آيه 65 سوره زمر آمده است: «وَ لَقَدْ اوحِىَ الَيْكَ وَ الَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ اشْرَكْتَ لَيَحْبِطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ»؛ به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود.

اين آيه اگرچه خطاب به پيامبر است، ولى روشن است كه او- كه خود كانون

______________________________

(1)- بحار الانوار، جلد 92، صفحه 642.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 324

توحيد و يكتا پرستى است- هرگز مشرك

نخواهد شد. بنابراين، آيه هشدارى است براى ديگران.

حبط در جهان طبيعت

آيا حبط و نابودى اعمال نيك فراوان، با يك گناه و لغزش عادلانه است؟ به ديگر عبارت، آيا اين كار موافق با قوانين جهان طبيعت است؟

در پاسخ بايد گفت: مسئله حبط هم در جهان طبيعت و عالم تكوين وجود دارد و هم در عالم تشريع و قوانين دينى، و هم در كارهاى عادى روزمره انسان ها.

باغبانى كه ساليان درازى زحمت كشيده و با تلاش و كوشش فراوان و شب زنده دارى هاى بسيار باغى بزرگ و پرميوه آماده كرده است، بر اثر غفلت و سهل انگارى در گوشه اى از باغ آتشى روشن مى كند؛ اين آتش به باغ سرايت نموده، ظرف مدّت كوتاهى تمام دست رنج باغبان بيچاره را طعمه حريق قرار مى دهد.

انسان سالم و نيرومندى كه سلامت او مرهون دهها سال زندگى صحيح با رعايت اصول بهداشتى است، با روى آوردن به موادّ مخدّر، پس از چند صباحى تمام قدرت، نيرو، شادابى، صبر، حوصله، همه و همه را از دست مى دهد؛ بنابراين آن آتش، باغ باغبان و اين موادّ مخدّر، سلامت اين انسان را حبط و نابود مى كند.

مثال سومى نيز مى توان زد و آن اين كه تعدادى از مهندسين و كارگران ساليان درازى با زحمت فراوان سدّى عظيم بنا مى كنند. با بارش باران سيلاب پشت سد جمع مى شود؛ ولى بر اثر يك غفلت و باز نكردن پنجره هاى مخصوص به هنگام زياد شدن آب پشت سد، فشار زياد سيلاب، زحمات چندين ساله آنها را از بين مى برد و سدّ عظيم را مى شكند!

بنابراين، مسئله حبط اختصاص به مسايل دينى و اعتقادى ندارد، بلكه در جهات تكوين و كارهاى روزمره انسان نيز جريان دارد و هيچ

منافاتى با عدالت الهى ندارد. بايد دانست كه علّت و عامل اصلى حبط كارهاى خود انسان است؛

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 325

همان گونه كه عامل اصلى آتش گرفتن باغ، خود باغبان و عامل از بين رفتن سلامت معتاد خود او، و عامل شكستن سد نيز نگهبان سد است. پس، مسلمانان و مؤمنان نبايد تنها به فكر انجام كارهاى نيك باشند، بلكه بايد در حفظ و نگهدارى آن نيز تلاش و كوشش كنند كه نگهدارى اعمال، به مراتب سخت تر از انجام آن است گاهى از اوقات، انسان با مسايل بسيار ساده اى آتش به باغ زندگى خود مى زند به عنوان نمونه طبق آيات قرآن، منّت و آزار از عواملى است كه مايه حبط انفاق و صدقه مى گردد «1».

اگر شخصى بچه يتيم و بى سرپرستى را از سن طفوليّت تحت سرپرستى قرار دهد و او را با مخارج خود بزرگ كند؛ به مدرسه و دبيرستان و دانشگاه بفرستد و سپس برايش خانه اى تهيّه نموده، دخترى را به همسرى او درآورد و عمرى به او خدمت كند؛ امّا در يك مجلس عمومى در حضور عده زيادى شخص يتيم را مورد خطاب قرار داده، با غرور و منّت گذارى بگويد: «تو يك بچّه يتيم و بى سرپرستى بيش نبودى؛ من به تو آبرو دادم! من تو را به مدرسه و دانشگاه فرستادم! من به تو شخصيّت دادم و ...» با استفاده از آيات قرآن در مى يابيم كه اين شخص، با اين عمل ناشايست خود تمام انفاق ها و كمك هاى ساليان طولانى را باطل مى سازد.

همچنين بر اساس برخى از آيات قرآن، مسلمانان حق نداشتند در مقابل پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بى ادبى نموده،

صداهايشان را بلندتر از صداى آن حضرت كنند وگرنه اعمالشان حبط و نابود مى گرديد «يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا اصْواتَكُم فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهْ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ انْ تَحْبَطَ اعْمالُكُمْ وَ انْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» «2».

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 264.

(2)- سوره حجرات، آيه 2.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 326

و نيز در برخى از احاديث، بيمارى روحى حسد يكى از عوامل حبط معرّفى گرديده است. از اين رو، در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «ايَّاكُمْ وَ الْحَسَدِ فَانَّهُ يَاْكُلُ الْحَسَناتِ كَما تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»؛ از حسدورزى بپرهيزيد؛ زيرا همان گونه كه آتش چوبها را مى سوزاند و نابود مى كند حسد نيز اعمال نيك انسان را نابود مى كند». «1»

در نتيجه ايمان و ولايت- چه در ابتدا و چه در ادامه مسير- شرط صحّت اعمال، و بى ايمانى از عوامل حبط و نابودى اعمال به شمار مى رود.

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب: 850، حديث 3941؛ حديث 3938 اين باب نيز به همين مضمون است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 327

فصل بيست و پنجم: بيست و چهارمين و بيست و پنجمين مثال: كلمه «طيّبه» و «خبيثه»

اشاره

در آيات شريفه (24 و 25 و 26) سوره ابراهيم كه بيست و چهارمين و بيست و پنجمين مثل را مورد بررسى قرار مى دهد، چنين آمده است:

«الَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ تُؤْتِى اكُلَها كُلَّ حينٍ بِاذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَررٍ»؛ آيا نديدى چگونه خداوند «كلمه طيّبه» [و گفتار پاكيزه را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن [در زمين ثابت، و شاخه آن در

آسمان است؟! هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مى دهد. و خداوند براى مردم مثلها مى زند، شايد متذكّر شوند [و پند گيرند]. [همچنين كلمه «خبيثه» [و سخن آلوده را به درخت ناپاكى تشبيه كرده است كه از روى زمين بركنده شده، قرار و ثباتى ندارد.

دورنماى بحث

آيات شريفه فوق، از جمله زيباترين آيات و شيواترين مثل هاى قرآن است. در اين سه آيه تمثيلى جالب و رسا براى كلمه طيّبه از يك سو و گفتار و سخن آلوده از سوى ديگر بيان شده است و سپس خداوند فوايد و آثار هر يك را برشمرده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 328

ارتباط آيات مَثَل با آيات پيشين

شايد ذكر اين دو مَثَل به تناسب آيات قبلى است كه در آنها كلمه طيّبه اى از خداوند و كلمه خبيثه اى از شيطان نقل شده و مضامين و مفاهيم بلندى در آن مطرح گرديده است؛ چه اينكه خداوند در آيه 22 سوره ابراهيم فرموده است: «وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِىَ الْأمْرُ انَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعَدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَاخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ الَّا انْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُونى وَ لُومُوا انْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما انْتُمْ بِمُصْرِخِىّ انّى كَفَرْتُ بِما اشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ انَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ»؛

و شيطان، [در روز قيامت هنگامى كه كار تمام مى شود، [و بهشتيان و جهنّميان مشخّص مى شوند] مى گويد: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده [باطل دادم. و تخلّف كردم. من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد؛ بنابراين، مرا سرزنش نكنيد؛ خود را سرزنش كنيد. نه من فريادرس شما هستم و نه شما

فريادرس من، من نسبت به شرك شما درباره خود- كه از قبل داشتيد و اطاعت مرا هم رديف اطاعت خدا قرار داديد- بيزار و كافرم!» مسلّماً ستمكاران عذابى دردناك دارند!

بايد توجّه داشت كه در آيه شريفه فوق دو كلام نقل شده است: يكى كلام و گفتار و وعده خداوند كه بدان عمل شده است و اين نمونه اى از كلمه طيبه است و ديگرى وعده باطل شيطان كه از آن تخلّف شده و آن كلمه خبيثه است.

بنابر آيه شريفه و به مقتضاى عدالت الهى، پيروان شيطان در پذيرش دعوت او مجبور نيستند، بلكه مختارند و با ميل و اراده خود در پى شيطان حركت مى كنند.

به همين جهت، شيطان خود آنها را سزاوار سرزنش مى داند؛ زيرا انسان ها با علم به پليدى شيطان پيرو او مى شوند.

مگر انسان سابقه شيطان را در برخورد با پدر خويش، آدم، نمى دانست كه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 329

باعث خروج آدم و نسل او از بهشت شده بود؟ «1» مگر انسان نشنيده بود كه اين شيطان قسم ياد كرده است كه تمام سعى خود را در انحراف انسان انجام دهد؟ «2» پس چرا آدمى با شناخت كافى از شيطان همچنان فريب وعده هاى باطل و دروغين او را خورده، كلام خدا را رها مى سازد؟!

شرح و تفسير

«الَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ: اى پيامبر و اى انسانى كه اين آيات الهى را مى شنوى! مگر مشاهده نكردى كه خداوند چگونه براى كلمه «طيّبه» به درختى مثال زده است؟ اين درخت داراى پنج ويژگى مهم است:

1- «طَيِّبَةٍ»؛ نخستين ويژگى اين درخت اين است كه پاك و پاكيزه و خوشبو است. برخى از درختان همه قسمت هاى

آن قابل استفاده و خوش منظر و خوش بو است. شاخه ها، برگ ها، ساقه ها، ريشه ها، ميوه ها، و حتّى شيره آن؛ ولى برخى از درختان ميوه اى تلخ، ريشه اى گنديده، منظره اى زشت و ناخوشايند، برگهايى بى رمق، شاخه هايى ناموزون و شيره اى تلخ دارند.

درختى كه آيه شريفه به آن مثال زده است از جمله درختان پاك و پاكيزه است.

2- «اصْلُها ثابِتٌ»؛ ويژگى ديگر اين درخت اين است كه ريشه آن در زمين مستحكم است. يكى از قدرت نمايى هاى پروردگار اين است كه تناسبى بين شاخه ها و ريشه هاى هر درختى برقرار كرده است. درخت هر مقدار داراى شاخه هاى بلندتر و سنگين تر باشد، ريشه هاى آن فراوان تر و در اعماق زمين بيشتر نفوذ مى كند؛ به گونه اى كه اين ريشه بسان طناب هاى مختلف آن درخت را در مقابل طوفان حفظ مى كند.

______________________________

(1)- ر. ك. به آيه 36 سوره بقره.

(2)- آيه 16 و 17 سوره اعراف به اين مسئله اشاره دارد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 330

3- «وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ»؛ سومين ويژگى اين درخت رشد صعودى آن است؛ يعنى شاخه هاى اين درخت به طرف آسمان رشد مى كند.

بى شك مأموريّت و نقش ريشه هاى فرو رفته در زمين استحكام درخت و تغذيه رسانى به تنه و شاخ و برگ آن است؛ امّا آنچه جاى پرسش دارد اين است كه شاخه هاى سر به فلك كشيده آن چه نقشى دارد؟

وجود شاخه هاى رو به بالا و سر به آسمان كشيده، آثار و فوايد مختلفى دارد كه به برخى از آن اشاره مى شود:

الف: شاخه هاى سر به فلك كشيده از هوا بهتر استفاده مى كنند و جريان تنفّس را شايسته تر انجام مى دهند؛ چه اينكه برگ درختان نيز تنفّس مى كنند و عجيب اينكه بازدهى تنفّس

درختان درست بر عكس بازدهى تنفّس انسان است؛ يعنى درختان در جريان تنفّس خود، كربُن هوا را مى گيرند و اكسيژن موجود در درخت را پس مى دهند؛ بر عكس دستگاه تنفّسى انسان كه اكسيژن موجود در هوا را مى گيرد و كربن موجود در بدن انسان را به هوا انتقال مى دهد.

فلسفه اين جريان معكوس آن است كه اگر جريان تنفّس انسان به عكس تنفّس درختان عمل نكند، در مدّت زمانى كوتاه در سراسر كره زمين زندگى براى نوع بشر غير ممكن مى شود؛ زيرا اكسيژن هاى موجود در هوا به تدريج مصرف مى شود و در هوا جز كربن چيزى براى تنفّس نمى ماند و اين امر سبب نابودى انسان مى گردد.

به همين جهت در شهرها، مخصوصاً شهرهاى بزرگ كه به دود ماشين ها و كارخانه ها آلوده هستند، توصيه مى شود كه درختان و فضاهاى سبز بيشترى ايجاد شود تا در رفع آلودگى هوا و تأمين اكسيژن لازم مؤثّر باشد.

يكى از فوايد بادها جابه جايى هواهاى آلوده و فاقد اكسيژن با هواى سالم است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 331

خداوند به وسيله بادهاى رحمت، هواهاى آلوده شهرها را خارج مى كند و به جاى آن هواى سالم و تميز مى آورد و اين امر خود در بهبود هوا تأثير بسزايى دارد.

ب: شاخه هاى سر به فلك كشيده از نور خورشيد بهتر استفاده مى كند. نور آفتاب سبب مى شود كه عمليّات تنفّس درختان و كربن گيرى و آزاد كردن اكسيژن بهتر انجام گردد؛ به همين جهت فضاى باغ در روزها فرح بخش و در شبها هوا سنگين و براى مدّت زياد غير قابل تحمّل است.

ج: شاخه هاى رو به بالا از گرد و غبار و آلودگى هاى زمين- كه با عدم رعايت برخى از

اصول بهداشتى توسّط انسان ها ايجاد مى شود- در امان هستند و اين آلودگى ها كمتر به چنين درختانى سرايت مى كند.

نكته مهم خداشناسى

يكى از درس هاى خداشناسى كه شاخه هاى درختان به ما مى آموزد اين است كه: جاذبه زمين آب را در دل زمين فرو مى برد و اين جذب ادامه دارد تا جايى كه قشر زمين نفوذناپذير مى باشد و اين يك قانون كلّى است. ولى شگفتى درباره آب مورد نياز درختان است كه از جذب آب به اعماق زمين جلوگيرى مى كند و آن را از طريق ريشه هاى درختان به سمت خلاف جاذبه زمين و به سوى شاخه هاى سر به فلك كشيده هدايت مى كند و به آخرين شاخه ها و برگ ها مى رساند! اين عمل خود، حكايت از قدرت الهى دارد كه روزانه در يك جنگل پر از درخت بى آنكه همانند پمپ سر و صدايى ايجاد كند، هزاران تُن آب را در مسير مخالف قانون جاذبه به سوى آسمان هدايت مى كند.

آيا جز قدرت بى پايان خداوندِ عالِم قادر، كسى توانايى چنين كارى را دارد؟!

در نتيجه سومين ويژگى اين درخت- كه كلمه طيّبه بدان تشبيه شده است-

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 332

اين است كه شاخه هاى آن سر به فلك كشيده است؛ زيرا چنين شاخه هايى هم بهتر تنفّس مى كنند و هم از نور خورشيد بيشتر و بهتر بهره بردارى مى نمايند و هم از آلودگى هاى زمين كمتر رنج مى برند.

4- «تُؤْتى اكُلَها كُلَّ حينٍ»؛ ويژگى چهارم اين درخت دائمى بودن ميوه هاى آن است. «شجره طيّبه» درختى است كه در چهار فصل سال ميوه دارد و هر زمان انسان دست به سوى آن دراز كند، نااميد و دست خالى باز نمى گردد.

5- «بِاذْنِ رَبِّها»؛ آخرين ويژگى درخت «طيّبه» اين است كه-

على رغم ويژگى ها و ميوه چهار فصل آن- به فرمان خداوند بر اساس طبيعت و نظام آفرينش سير مى كند بنابراين، همگى تسليم فرمان خداوند هستند، نه تنها چنين درختانى، بلكه تمام موجودات جهان آفرينش تسليم اويند «وَ لَهُ اسْلَمَ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأْرضِ» «1».

«وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ»: و امّا مَثَل كلمه «خبيثه» و گفتار بد و آلوده و زشت، همانند درخت خبيث و بدبو و بدطعم و بدمنظره است.

اين درخت خبيث داراى دو ويژگى است:

1- «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ»؛ نخستين ويژگى اين درختِ خبيثِ آلوده كثيف اين است كه از ريشه درآمده است و بر خلاف درخت طيّبه كه ريشه هاى آن همچون طناب هاى محكم و متعدّدى آن را در برابر طوفانها و بادهاى سهمگين محافظت مى كرد، اين درخت ريشه هايش قطع گرديده و از لابلاى زمين خارج گرديده است.

2- «ما لَها مِنْ قَرارٍ»؛ چنين درختى كه ريشه هايش از زمين درآمده است، هيچ قرار و ثباتى ندارد و با كوچكترين حادثه و با كمترين وزش بادى جابه جا مى شود.

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 83.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 333

چنين درختى، كه نه ميوه اى دارد، و نه عطر و بوى خوشى، و نه سايه مناسبى ايجاد مى كند تنها و تنها بدرد سوختن مى خورد.

بسوزند چوب درختان بى برسزا خود همين است مر بى برى را

«كلمه طيّبه» چيست؟

مفسّران در معنا و تفسير «كلمه طيّبه» بحث و گفتگو دارند كه به برخى از نظريّات آنها اشاره مى شود:

1- برخى معتقدند كه مراد از «كلمه طيّبه»، كلمه طيّبه «لا اله الا الله» است. «1» اين كلمه مبارك بسان شجره طيّبه اى است كه ريشه هايش مستحكم و استوار، و شاخه هايش سر

به آسمان كشيده است، و در واقع درخت سعادت انسان محسوب مى گردد. اين درخت كه همان حقيقت توحيد است قلب انسان را زنده مى كند و همه بت ها را مى شكند. در مقابل بت پول، رشوه، ربا، دزدى و تجاوز سجده نمى كند؛ براى حفظ مقام هزاران دروغ نمى گويد، و براى حفظ مال دنيا دست به جنايت نمى زند؛ زيرا اين گونه اعمال شرك و بت پرستى است و بدين جهت است كه انسان رياكار را در آخرت به اسم منافق و فاجر مى خوانند. «2»

وقتى توحيد در دل انسان زنده شد، هواپرستى- كه عامل اصلى تمام انحرافات است- نابود مى شود.

از اين رو، در روايت زيبايى آمده است: «ابْغَضُ الهٍ عُبِدَ عَلى وَجْهِ الْأرْضِ الْهَوى»؛ بدترين بت ها كه در روى زمين هميشه مورد پرستش قرار مى گرفته است، بت هوى و هوس است. «3»

«مادرِ بت ها بت نفس شماست زانكه آن بت مار و اين بت اژدهاست»

اگر شجره طيّبه توحيد در قلب انسان كاشته شد اين بت ها كنار مى رود.

2- برخى از مفسّران بر اين اعتقادند كه مراد از كلمه طيّبه «شخص مؤمن» است. در قرآن مجيد، بر موجودات «كلمة الله» اطلاق شده است؛ مؤمن هم كلام الهى است. خورشيد، ماه، ستارگان، زمين و آسمان همه كلمة الله هستند؛ يعنى اينها در كتاب آفرينش و تكوين جزء كلمات الله به شمار مى آيند؛ همان گونه كه در مورد حضرت مسيح عليه السلام كلمة الله استعمال شده است. «1»

درخت وجود مؤمن- مانند شجره طيّبه- داراى ميووه هاى مختلفِ تمام فصل از قبيل سخاوت، شجاعت، جود، مهر، محبّت، احسان، ايمان، و مانند آن است. «2»

3- برخى نيز «كلمه طيّبه» را به امامان معصوم عليهم السلام تفسير كرده اند. اين

بزرگواران شجره طيّبه اى هستند كه شاخسار وجودى آنها سرشار از ميوه هاست كه هر كس به تاريخ زندگى شان، به مزار و حرمشان و به كلمات و سخنانشان، نزديك شود و دست نياز بسوى آنها دراز كند، بى بهره نخواهد ماند. «3»

4- «علماء» تفسير ديگرى براى كلمه طيبه هستند؛ زيرا مردم از ميوه هاى وجود آنها بهره مى برند.

5- «فكر پاك» پنجمين تفسيرى است كه براى كلمه طيّبه بيان شده است. افكار پاك، شجره طيّبه اى هستند كه در طول تاريخ ثابت و برقرار مى مانند.

6- ششمين تفسيرى كه براى كلمه طيّبه گفته اند، «سخن خوب» است. گاهى يك سخن خوب ماندگار مى شود و افراد زيادى در جامعه از آن استفاده مى كنند. «4»

______________________________

(1)- سوره آل عمران: آيه 39.

(2)- التبيان، جلد 6، صفحه 292.

(3)- تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 340.

(4)- تفاسير ديگرى نيز براى «كلمه طيّبه» ذكر شده است. به تفسير الميزان، جلد 23 (فارسى)، صفحه 78 و 79 و تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 331 مراجعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 335

از اين رو، از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در كتاب ارشاد ديلمى روايت معروفى نقل شده است كه آن حضرت فرمودند: «ما اهْدَىَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ عَلى اخيهِ الْمُسْلِمِ هَدِيَّةً افْضَلَ مِنْ كَلِمَةِ حِكْمَةٍ يَزيدُهُ اللَّهُ بِها هُدىً وَ يَرُدُّهُ عَنْ رِدىً؛ هيچ مسلمانى براى مسلمان ديگر هديه اى بهتر از كلمه حكمت آميزى كه نور هدايت را در قلب او زياد و ظلمت و تاريكى را كم كند، هديه نكرده است». «1»

در داستان حضرت خضر و موسى عليهما السلام آمده است كه وقتى آنها به شهر إنطاكيّه رسيدند. و با بى مهرى شديد مردم مواجه شدند، به ناچار به سوى خارج

شهر حركت كردند. در خارج از شهر به ديوار خرابه اى برخوردند. حضرت خضر عليه السلام به حضرت موسى عليه السلام گفت: «اين ديوار خراب را بايد بسازيم». سخن خضر براى موسى ناخوشايند آمد. حضرت خضر فرمود: «اين ديوار از آنِ دو بچّه يتيم است و گنجى در اينجا پنهان گشته، پدر آنها انسان خوبى بوده است، اميد مى رود بچّه هايش از آن استفاده كنند».

در روايات آمده است كه آن گنج پول و طلا نبوده است، بلكه كلمات حكمت آميزى بوده كه پدر براى فرزندان خود به يادگار گذاشته بود. «2» همان گونه كه سخنان گهربار امير المؤمنين عليه السلام ارزشمندتر از هر گنجى است كه براى همه عصرها و نسل ها به يادگار مانده است.

كلمه طيّبه اى از امام حسن مجتبى عليه السلام

جُنادة بن ابى سفيان، از اصحاب باوفاى امام مجتبى عليه السلام، در آخرين ساعات عمر با بركت سبط اكبر پيامبر صلى الله عليه و آله به خدمت آن حضرت شرفياب گشت. وى به

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، باب 4011، حديث 21208.

(2)- مجمع البيان، جلد 6، صفحه 488.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 336

سوى اين درخت پاكيزه دست تمنّا دراز كرد تا ميوه اى بچيند. على رغم اينكه امام بر اثر زهر حال مناسبى نداشت؛ ليكن شروع به موعظه جناده نمود. از جمله مواعظ آن حضرت اين جمله بسيار زيبا و پرمعنا است: «انْ ارَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرِةٍ وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطانٍ فَاخْرُجْ عَنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ الى عِزِّ طاعَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ»؛ اى جنادة! اگر مى خواهى قوى باشى، بى آنكه قبيله و عشيره اى داشته باشى و اگر مى خواهى ابهت و شكوه و عظمت داشته باشى، بى آنكه تاج و تخت پادشاهى داشته باشى، از سايه شوم معصيت

و نافرمانى خداوند خارج شو و در سايه اطاعت و فرمان بردارى خداوند قرار گير». «1»

آرى؛ بندگى كن تا كه سلطانت كنند، سلطنت در بندگى خداست، عزّت و آبرو و قدرت در بندگى پروردگار عالم است. «فَانَّ الْعِزَّةِ لِلَّهِ جَميعاً» «2»

خوى حيوانى سزاوار تو نيست ترك اين خو كن كه انسانت كنند

چون على در عالم مردانگى فرد شو تا شاه مردانت كنند

همچو سلمان در مسلمانى بكوش اى مسلمان تا كه سلمانت كنند

***______________________________

(1)- مسند الامام المجتبى عليه السلام، صفحه 556.

(2)- سوره نساء، آيه 139.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 337

فصل بيست و ششم: بيست و ششمين مثال: مثال والايى براى خداوند

اشاره

خداوند در آيه شريفه 60 سوره نحل مى فرمايد: «لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»؛ براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفات زشت است؛ و براى خدا، صفات عالى و او قدرتمند و حكيم است.

دورنماى بحث

همان گونه كه در بحث هاى قبل گذشت هدف از «امثال القرآن»، بيان مسايل عقلى و پيچيده در قالب مسايل حسّى و قابل درك همگان است؛ زيرا قرآن مجيد براى همه است؛ يعنى همان طور كه آگاه ترين دانشمندان، مخاطب آيه هاى قرآن هستند، بى سوادترين مسلمانان نيز مخاطب آن هستند.

در مورد آيه مذكور در بين مفسّران اختلاف است كه آيا از مثل هاى قرآن است يا خير؟

علّت اين اختلاف آن است كه مفسّران براى آيه شريفه دو تفسير بيان كرده اند بنابر يكى از آن دو، آيه شريفه از امثال القرآن به شمار مى رود كه به منظور نشان دادن آن به ذكر هر دو تفسير مى پردازيم.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 338

تفسير اوّل

طبق تفسير اوّل كلمه «مَثَل» به معناى صفت آمده است؛ يعنى كسانى كه ايمان به قيامت ندارند،

صفات زشت و بد و ناپسندى دارند و حقيقت هم همين است؛ زيرا كسانى كه ظلم مى كنند، رشوه مى گيرند، دروغ مى گويند، مرتكب قتل نفس مى شوند و ... بى شك به روز قيامت اعتقادى ندارند وگرنه مرتكب چنين گناهانى نمى شوند.

قرآن مجيد در آيه 4 سوره مطفّفين، درباره كم فروشان مى فرمايد: «الا يَظُنُّ اولئِكَ انَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظيمٍ»؛ آيا آنها (كم فروشان) گمان نمى كنند كه در روزى بزرگ برانگيخته مى شوند؟!

بنابر آيه، علّت كم فروشى كم فروشان بى اعتقادى آنها به روز قيامت است وگرنه كم فروشى نمى كنند!.

آرى؛ كسانى كه اعتقاد و ايمان به روز آخرت ندارند، صفات بد و زشتى دارند.

از اين رو، انسان بايد تحت كنترل و برنامه اى باشد وگرنه بسيارند كسانى كه دست به هر جنايتى مى زنند و براى به دست آوردن كمترين سودى، بزرگترين جنايت را مرتكب مى شوند.

وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى: و براى خداوند صفات والا و عالى است؛ چون او هم قدرتمند و شكست ناپذير است و هم حكيم و با برنامه.

انسان هاى به ظاهر قدرتمند، معمولًا انسان هاى حكيمى نيستند و از قدرت خود استفاده ناشايست مى كنند.

قدرت، آفت هاى فراوانى دارد كه از جمله آنها، بى توجّهى به حساب و كتاب و كارهاى حكيمانه است؛ ولى خداوند قدرتمند- كه بالاترين قدرت را داراست- حكيمى مطلق است.

در نتيجه بر اساس اين تفسير، آيه شريفه از امثال القرآن به شمار نمى رود.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 339

تفسير دوم

طبق تفسير دوم كلمه «مَثَل» در آيه شريفه همان معناى لغوى خود را داراست.

كسانى كه به روز قيامت ايمان ندارند و معاد را- چه در عقيده و چه در عمل- نپذيرفته اند مثل هاى بدى دارند؛ مانند همان مثال هايى كه در قرآن مجيد براى 99 آنها ذكر شده است.

مثالى كه در

آيه 17 سوره بقره درباره منافقان بيان شده است از اين جمله است؛ در اين مثال خداوند مى فرمايد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا اضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فى ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ»؛ مثل آنان [منافقان همانند كسى است كه آتش افروخته اند [تا در بيابان تاريك، راه خود را بيابند]؛ ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند [طوفانى مى فرستد] و آن را خاموش مى كند؛ و در تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آنها را رها مى سازد. «1»

و نيز همانند مثلى كه در آيه 176 سوره اعراف آمده است كه در آن آيه، خداوند انسانهاى مشرك را به سگ هارى تشبيه كرده است كه نه به دوستان خود احترام مى گذارد و نه به دشمنانش «2».

وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْاعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ: ولى خداوند مثال هاى اعلى و والايى دارد اگرچه هر مثالى براى خداوند در نظر گرفته شود ناقص است؛ زيرا مثال هاى ما از موجودات عالم امكان است و آنها همه محدود و ناقص هستند و روشن است كه نمى توان ذات نامحدود كاملى را با موجودات محدود و ناقص به تصوير كشيد و شايد آيه شريفه «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْامْثالَ» «3» به همين مسئله اشاره دارد.

على رغم مطلب فوق، اگر بخواهيم مثالى براى خداوند بيان كنيم، آيه شريفه

______________________________

(1)- شرح و تفسير اين مثل در اوايل كتاب به صورت مشروح گذشت.

(2) شرح و تفسير اين مثل در اوايل كتاب به صورت مشروح گذشت.

(3)- سوره نحل، آيه 74.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 340

35 سوره نور براى اين امر شايسته تر است؛ چه اينكه در آن آيه خداوند به نور تشبيه شده است؛

زيرا در عالم آفرينش هيچ موجودى مفيدتر، بابركت تر، لطيف تر و سريع تر از نور نيست. از اين رو، براى خداوند مثل هاى زيبا و والا و اعلى است.

پرسش: برخى اين سؤال در ذهنشان خطور مى كند كه همه چيز را خداوند آفريده است، پس چه كسى خداوند را آفريده است؟

پاسخ: آرى؛ همه چيز را خداوند آفريده است، ولى هيچ كس خدا را نيافريده است؛ زيرا خداوند موجودى ازلى و ابدى است؛ يعنى هميشه بوده و خواهد بود.

اصلًا، آفريده نشده تا در پى آفريننده او باشيم. به منظور روشن شدن مطلب به مثال زير- كه امور معقول را در لباس محسوسات مى آورد- توجّه كنيد:

دانشمندان مى گويند مبدأ تمام انرژى ها خورشيد است؛ چه اينكه درخت هايى كه منبع نور و گرما هستند، انرژى خود را از خورشيد مى گيرند.

ذعال سنگها- كه باقيمانده جنگلهاى دوران گذشته هستند- نيز معلول انرژى خورشيد هستند. حتّى نفت- كه اكنون از منابع مهم انرژى جهان است- منبع اصلى انرژى آن، خورشيد است؛ زيرا مى گويند: نفت باقيمانده حيوان هاى گذشته است كه در دل خاكها دفن شده اند و روشن است كه حيوانات از گياهان تغديه مى شوند و گياهان هم از نور آفتاب استفاده مى كنند.

توربينهاى بزرگ نيز كه بر آبشارها نصب مى شوند و توليد انرژى برق مى كنند، انرژى خود را از خورشيد مى گيرند بدين گونه كه خورشيد به درياها مى تابد، آبها بخار مى شود، بخارها تبديل به ابر مى گردد، ابرها بارانهاى بابركت را نازل مى كنند، بارانها سيلابهايى به وجود مى آورند و سيلابها بر توربينها جارى مى شوند و در نتيجه توليد برق مى نمايند.

اما نيرو و انرژى آفتاب از خود اوست؛ يعنى از خارج انرژى به خورشيد

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 341

نمى رسد، بلكه انرژى

از ذات خود خورشيد مى جوشد.

حال، با اينكه خورشيد يك مخلوق خدا است، اما منبع انرژى است و لازم نيست از جاى ديگرى انرژى او تأمين شود (با اين مثال) روشن مى شود كه خداوند متعال نيز ازلى و ابدى است و نيازى نيست كه آفريننده اى داشته باشد و يا قدرت او از جايى تأمين شود.

در نتيجه بنابر تفسير دوم آيه شريفه جزء «امثال القرآن» محسوب مى گردد.

ارتباط آيه مَثَل با آيات قبل

در آيات قبل، يعنى آيات (57 و 58 و 59)، سخن از يكى از عادات و عقايد زشت اعراب جاهلى- كه زنده به گور كردن دختران است- به ميان رفته است.

در آيه (58 و 59) آمده است: «وَ اذا بُشِّرَ احَدُهُمْ بِالْانْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظيمٌ يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ ايُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ امْ يَدُسُّهُ فِى التُّرابِ أَلاسآءَ ما يَحْكُمُونَ»؛ در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده است، صورتش [از فرط ناراحتى سياه مى شود؛ و به شدّت خشمگين مى گردد. به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد؛ [و نمى داند] آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! آگاه باشيد كه بد حكم مى كنند!.

با استفاده از دو آيه فوق درمى يابيم كه عرب جاهلى از اينكه خداوند به آنها دخترى عطا مى كرد به شدّت ناراحت مى شدند. و اين عمل براى همگان جاى بسى سؤال دارد.

چرا عرب جاهليّت دختران خود را مى كشت؟

مطالعات نشان مى دهد كه منشأ امر فوق يكى از دو علّت زير است:

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 342

1- آنها پسران را توليدكننده ثروت و دختران را فقط مصرف كننده ثروت مى پنداشتند؛ چه اينكه در آن زمان دختران فعّاليت اقتصادى نداشتند و توليد كار نمى كردند، ولى پسران از راههاى مختلف نان آور خانواده بودند، از راه كار و تلاش هاى اقتصادى و يا از طريق راهزنى ها و سرقت ها و غارت ها و راههاى ديگر. به همين جهت، مى گفتند: دختر حقّ حيات و زندگى ندارد؛ ولى پسر چنين حقّى را داراست!.

2- تعصّب كر و كور؛ مى گويند بين اعراب جنگى رخ داد. قبيله پيروز،

مردان، زنان و دختران قبيله شكست خورده را به اسارت گرفتند. در مدّتى كه دختران در بند اسارت بودند، كم كم با جوانان قبيله فاتح ازدواج و عروسى كردند. مدّتى گذشت و جنگ به صلح انجاميد. كار مبادله اسرا آغاز شد؛ اما دخترانى كه ازدواج كرده بودند، حاضر نشدند به قبيله خود بازگردند. اين مسئله سبب شد تا خانواده هايى كه دخترانشان به دامان آنها بازنگشتند و نزد شوهرانشان ماندند، مورد سرزنش ديگران قرار گيرند. يك نفر از اين خانواده ها از فرط عصبانيّت به بتها قسم خورد كه از اين پس اگر خداوند دخترى به او بدهد، او را بكشد و زنده در گور بنهد تا شاهد چنين رسوايى نگردد! «1»

كم كم اين بيمارى به ديگران نيز سرايت كرد و اين گناه بزرگ تحت يك عنوان مقدّس رايج گرديد؛ عنوان مقدّسى چون: «دفاع از ناموس»، يا «حفظ غيرت و حميّت»، و مانند آن. همان گونه كه امروزه نيز مرسوم است كه جنايات بزرگ را با عنوان هاى مقدّس و مورد احترام انجام مى دهند؛ از جمله آنها اينكه غربى ها با تمسّك به شعار «حقوق بشر»، حقوق ديگران را پايمال مى كنند و يا تحت لواى «آزادى» انسان ها را به اسارت مى كشند و يا به نام «تمدّن» جناياتى مرتكب

______________________________

(1)- تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 270.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 343

مى شوند كه انسانهاى ما قبل تاريخ هم نمى كردند!

خلاصه، به هر علّتى عرب عصر جاهليّت به اين گناه بزرگ آلوده بود؛ ولى با آمدن اسلام حيات بخش پرونده اين جنايت بزرگ بسته شد و اين دين نوپا به انسانيّت ارج نهاد و خدمت بزرگى به زنان كرد.

از سوى ديگر، همين عرب ها- كه دختران را موجوداتى

شوم مى دانستند و آنها را زنده به گور مى كردند- معتقد بودند كه ملائكه و فرشتگان دختران خدا هستند و آنها را ميپرستيدند تا رضايت الهى را جلب نمايند.

از اين رو، در آيه 57 سوره نحل چنين آمده است: «وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ»؛ آنها [در پندار خود] براى خداوند دختران قرار مى دهند؛- منزّه است خداوند [از اينكه فرزندى داشته باشد]- ولى براى خودشان، آنچه را ميل دارند قائل مى شوند.

در اين آيه خداوند با منطق خودشان با آنها سخن گفته است: كه اگر دختران خوب هستند و آنها را فرزندان خدا مى پنداريد؛ پس چرا وقتى خداوند دخترى به شما عنايت مى كند او را زنده به گور مى كنيد؛ و اگر دختران بد هستند و بدين جهت آنها را مى كشيد، پس چرا اين موجودات بد را دختران خدا مى دانيد!

البتّه اين فكر جاهلى- كه ملائكه زن هستند- اكنون هم كم و بيش در ذهن برخى از مردم وجود دارد. به همين جهت، به هنگام ترسيم ملائكه آنها را به شكل دختران مى كشند!

دختر دسته گل است

متأسّفانه، هنوز در برخى از خانواده ها اين تفكّرِ غلطِ جاهلى پس از قرنها وجود دارد و براى دختران ارزش را به مساوات پسران قائل نيستند و از شنيدن خبر تولّد دختر ناراحت مى شوند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 344

به منظور ردّ اين گونه تفكّرات روايات فراوانى در منابع اسلامى وجود دارد كه به دو نمونه از آن اشاره مى شود؛ باشد كه به بركت اين آيات و روايات باقيمانده اين انديشه هاى شوم برچيده شود.

1- رسول خدا صلى الله عليه و آله با جمعى از اصحاب و ياران تازه مسلمان نشسته بودند، شخصى براى پيامبر صلى الله

عليه و آله خبر آورد كه خداوند به آن حضرت فرزند دخترى عنايت كرده است. حضرت محمد صلى الله عليه و آله از اين خبر بسيار خوشحال گشت؛ ولى اصحاب تازه مسلمان- كه هنوز رسوبات افكار جاهلى در اذهان آنها بود- از اين خبر ناراحت گشته و چهره در هم كشيدند. پيام آور وحى صلى الله عليه و آله از اين برخورد اصحاب ناراحت شد و خطاب به آنها فرمود: «ما بِكُمْ! رَيْحانَةٌ اشُمُّها وَ رِزْقُها عَلَى اللَّهِ»؛ شما را چه شده است كه اين گونه چهره در هم كشيده ايد؟! دختر دسته گلى است كه خداوند عنايت كرده است. من آن را مى بويم [اگر كسى دسته گلى به شما بدهد، ناراحت و افسرده مى شويد؟] رزق و روزى او هم بر خداوند است [و از اين جهت هم جاى نگرانى نيست . «1»

چه بسا پسرانى كه باعث سيه روزى پدران خود شدند و چه بسا دخترانى كه باعث سرافرازى پدرانشان گرديدند. حضرت فاطمه زهرا عليها السلام تنها دختر حضرت رسول صلى الله عليه و آله باعث فخر و مباهات پدر بود و نسل آن حضرت از اوست.

2- در ذيل آيه شريفه: «وَ امَّا الْغُلامُ فَكانَ ابَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا انْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً فَارَدْنا انْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اقْرَبُ رُحْماً؛ و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند؛ و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وادارد. از اين رو خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاكتر و با محبّت تر به آن دو بدهد» «2» آمده است كه خداوند به آن پدر و مادر به جاى اين

______________________________

(1)- وسايل الشيعه، جلد

15، صفحه 102.

(2)- سوره كهف، آيه 80 و 81.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 345

پسر ناصالح- كه نزديك بود والدين خود را از راه حق منحرف كند- دخترى عنايت كرد. دسته گلى كه نه تنها باعث گمراهى والدين خود نگرديد بلكه باعث فخر و مباهات آنان گشت؛ زيرا از نسل آن دختر مبارك 70 پيامبر به وجود آمد «1».

آيا اين دختر شوم و آن پسر خوب است؟

بنابراين، طبق آيه مَثَل، كافران به خدا و روز قيامت مثالهاى بدى دارند و سخنان زشتى مى گويند و معتقدند كه خداوند فرزند دختر دارد، در حالى كه چنين نيست، او نه فرزندى دارد و نه خود زاده شده است «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد».

انسانها به دو جهت نيازمند فرزند هستند:

نخست اينكه، عمر انسان محدود است و براى بقاء نسل نيازمند فرزندانى است كه نسل او را ادامه دهند.

ديگر اينكه، انسان همواره قوى و نيرومند نيست، بلكه زمان پيرى و ضعف فرا مى رسد و او نيازمند فرزندانى است كه به هنگام ضعف و ناتوانى ياور او باشند.

ولى خداوندى كه ازلى و ابدى است و مرگ براى ذات او بى معناست و همواره قوى و قادر مطلق است، هيچ نيازى به فرزند- چه پسر و چه دختر- ندارد.

علاوه بر همه اينها فرزند داشتن لازمه جسمانيّت است و بديهى است كه ذات حق، جسم نيست «تَعالَى اللَّهُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبيراً».

***______________________________

(1)- نور الثقلين، جلد 3، صفحه 286 و 287 (به نقل از تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 504).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 347

فصل بيست و هفتم: بيست و هفتمين مثال: بت پرستان و خداپرستان

اشاره

خداوند در آيه شريفه 75 سوره نحل در بيست و هفتمين مثل مى فرمايد:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَىْ ءٍ

وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَووُنَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ اكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ»؛ خداوند مثالى زده است: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست؛ و انسان [با ايمانى را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده، انفاق مى كند؛ آيا اين دو نفر يكسانند؟! ستايش مخصوص خداست ولى اكثر آنها نمى دانند.

دورنماى بحث

آيه مَثَل به گفتگو از بت پرستان و مؤمنان پرداخته است. خداوند بت پرستان را به بردگانى تشبيه كرده است كه هيچ مال و سرمايه اى ندارند و در تصميم گيرى خود آزاد نيستند؛ ولى مؤمنان علاوه بر آنكه داراى سرمايه اى از ناحيه خداوند هستند، ديگران را نيز در سرمايه خود سهيم مى دانند.

ارتباط آيه مثل با آيات قبل

در آيات قبل از بت پرستى سخن به ميان رفته است و اينكه چرا بت پرستان به

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 348

پرستش موجوداتى پرداخته اند كه هيچ مشكلى را از آنها حل نمى كنند، در حالى كه انسان عاقل بايد كارهايش هدفدار باشد.

از اين رو، در آيه 73 همين سوره آمده است: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْارْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطيعُونَ»؛ آنها (بت پرستان) غير از خدا، موجوداتى را مى پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسمانها و زمين در اختيار ندارند؛ و توان اين كار را نيز ندارند.

انگيزه پرستش

عبادت و پرستش بايد بر اساس انگيزه اى باشد. يكى از انگيزه هاى پرستش خداوند قادر متعال، مسئله «شُكر مُنعِم» است؛ يعنى انسان وقتى به خود و اطرافش مى نگرد، خود را غرق در نعمتهاى متعدّد مى بيند؛ نعمت چشم، گوش، دست، پا، تفكّر و انديشه، آسمان، زمين، خورشيد، هوا، درختان، جنگل ها، و مانند آنها، و در مى يابد كه اين نعمت ها را خود به خويشتن نداده، بلكه از ناحيه ديگرى است. از اين رو، وجدان انسانى به او حكم مى كند تا از مُنعِم (شخصى كه اين نعمت ها را در اختيار انسان نهاده است) تقدير و تشكّر كند.

آيا تشكّر از مُنعم بدون معرفت و شناخت او ممكن است؟ اينجاست كه شكر منعم سبب معرفة الله مى شود.

بنابراين، يكى از انگيزه هاى پرستش، شكر نعمت هايى است كه خالق به مخلوقات داده است.

حال، اگر معبودى در زندگى انسان هيچ اثرى نداشته باشد و نه تنها فايده اى به عابد خود نرساند، بلكه از خويشتن نيز نتواند دفاع كند و نيازمند حمايت ديگران باشد، آيا چنين معبودى سزاوار پرستش است؟! بى شك

عقل انسان اين پرستش را نمى پذيرد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 349

البتّه بت پرستان، بتان خويش را خالق موجودات نمى دانستند، بلكه بنا بر نصّ قرآن اگر در مورد خالق آسمانها و زمين از آنها سؤال مى شد، در پاسخ خداوند را به عنوان خالق معرّفى مى كردند «1» نه بتان ناتوان خود را. بنابراين آنها در توحيد خالقيّت مشرك نبودند؛ همان گونه كه خداوند را نيز تنها رازق مى دانستند. «2»

ليكن آنها معتقد بودند كه بتها مستقلًّا يا به عنوان شفيع در درگاه الهى براى حلّ مشكلات اقدام مى كنند. به همين منظور آيه 6 سوره زمر چنين مى فرمايد: «الا لِلَّهِ الدّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اوْلِيآءَ ما نَعْبُدُهُمْ الَّا لِيُقَرِّبُونا الَى اللَّهِ زُلْفى»؛ آگاه باشيد كه دين خالص از آنِ خداست، و آنها كه غير خدا را اولياى خود قرار دادند، [دليلشان اين بود كه:] اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند.

بى شك سخن بت پرستان باطل است و عدم صحت آن بسيار روشن است.

بتهايى كه توان حل مشكل خويش را ندارند، چگونه مى توانند مشكلات ديگران را برطرف كنند؟

بنابر نصّ قرآن كريم، حضرت ابراهيم بت شكن پس از داستان شيرين و آموزنده شكستن بتها، به بت پرستان فرمود: «افَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ افٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ افَلا تَعْقِلُونَ»؛ آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مى رساند؟! اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد! آيا انديشه نمى كنيد [و عقل نداريد]؟! «3»

______________________________

(1)- اين مطلب در آيات متعدّدى از قرآن مجيد آمده است؛ آيه

61، سوره عنكبوت، آيه 25، سوره لقمان؛ آيه 38، سوره زمر؛ آيه 9 و 87، سوره زخرف از جمله اين آيات است.

(2)- از جمله آيه 24 سوره سبأ دلالت بر اين امر دارد.

(3)- سوره انبياء، آيه 66 و 67.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 350

مثالهاى زيباى قرآن ج 2 15

پس انسان عاقل در مقابل چنين بت هايى سر تسليم فرو نمى آورد و آنها را عبادت نمى كند.

در پى اين آيه كه خداوند انسان را از پرستش بتان نهى كرده، آيه مَثَل مطرح شده است.

شرح و تفسير آيه مثل

آيه شريفه مَثَل در صدد است تا بين يك مؤمنِ خداپرست و يك مشركِ بت پرست تميز دهد. بت پرستان به برده ها و غلامان و كنيزانى تشبيه شده اند كه از خود هيچ اختيارى نداشته و همواره در اختيار مولاى خود هستند؛ نه مالك مال و سرمايه اى هستند و نه قدرت تصميم گيرى دارند، بلكه حتّى بعضى از مالكان به خود اجازه مى دادند كه به هنگام غضب و ناراحتى برده هاى خود را بكشند.

آنها معتقد بودند كه مى توانند هرگونه تصرّفى در اموال خويش بنمايند. انسانِ بت پرستِ مشرك همانند چنين برده مملوك، فاقد اختيار و اراده است.

امّا انسانِ مؤمنِ خداپرست، بسان انسان آزادى است كه خداوند به او روزى داده است؛ روزى نيك و خوش، و نه تنها خود از آن بهره مى گيرد، بلكه در آشكار و پنهان از آن انفاق مى كند و ديگران را نيز از آن بهره مند مى سازد.

آيا اين دو مساوى هستند؟ بى شك مساوى نيستند. آنچه كه بت پرستان را به اين كار كشانده است، جهل و نادانى آنهاست.

پيام هاى آيه

1- برده دارى در اسلام

آيا برده دارى كار شايسته اى است؟

آيا وجدان بشرى اجازه برده دارى را مى دهد؟

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص:

351

چرا اسلام به هنگام ظهورش همه بردگان را آزاد نكرد و برده دارى را لغو ننمود؟

چرا در فقه اسلامى احكام مخصوصى درباره بردگان به چشم مى خورد؟

چرا بردگان و انسان هاى آزاد از حقوق انسانى برخوردار نيستند؟

در آخرين سؤال آيا برده دارى با روح اسلام- كه دين فطرى است- سازگار است؟

پاسخ: نگارنده جواب سؤالات فوق را در كتاب مستقلّى به نام «اسلام و آزادى بردگان» و همچنين در «تفسير نمونه» «1» به طور مشروح بيان كرده است؛ ليكن به مجال بحث اجمالًا به آن مى پردازيم.

آزادى بردگان يكى از اهداف مهم دين نجاتبخش اسلام بود و اين كار به تدريج و با گذشت زمان محقّق شد؛ ولى بايد توجّه داشت كه اگر مسئله ناهنجارى در يك جامعه ريشه بدواند و مدّتها بدان عمل شود، نمى توان در مدّت كوتاه آن را ريشه كن نمود، بلكه براى از بين بردن آن بايد تدريجاً اقداماتى نمود، در غير اين صورت مشكلات عظيمى را به بار خواهد آورد.

اگر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله، در ابتداى ظهور اسلام، برده دارى را به يكباره لغو مى كرد و مسلمانان برده هاى فاقد ثروت و سرمايه را آزاد كرده، از خانه هاى خود مى راندند، مشكلات مختلفى پديد مى آمد؛ به گونه اى كه بسيارى از آنان از گرسنگى مى مردند و يا برخى از آنها مرتكب گناهان مهم اجتماعى همچون سرقت، زنا، لواط و مانند آن مى شدند و خلاصه شيرازه جامعه را بر هم مى زدند؛ بنابراين آزادى يك باره بردگان، كار صحيحى نبوده است.

بدين جهت، اسلام برنامه آزادى تدريجى آنها را پايه گذارى كرده تا بردگان به

______________________________

(1)- اين بحث در مجلدهاى مختلف تفسير نمونه مطرح شده است؛ ولى عمده آن در جلد 21،

صفحه 412 به بعد آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 352

تدريج آزاد گرديده، جذب جامعه اسلامى شوند.

از اين رو، اسلام ابتدا سرچشمه هاى بردگى را در آينده بست تا از آن به بعد برده هاى جديدى گرفته نشوند. تنها يك راه برده گيرى باقى ماند كه آن هم اسراى جنگى بودند. در اين مورد نيز اسلام آن را قابل تبديل با چيزهاى ديگرى دانست؛ يعنى به مسلمانان اجازه داده شد كه اسيران جنگى را- مجّانى يا غير مجّانى- آزاد كنند. از سوى ديگر، بر آزادى بردگان تأكيد و سفارش كرد و براى آن ثواب و اجرهاى فراوانى بيان كرد. «1» بدين صورت بود كه مسلمانان به آزادى بردگان تشويق شدند.

به همين منظور، در برخى از روايات آمده است كه حضرت على عليه السلام از راه درآمدهايى كه از دست رنج خويش به دست مى آورد، يك هزار برده را آزاد كرد «اعْتَقَ الْفَ عَبْدٍ مِنْ كَدِّ يَدِه» «2».

در روايت ديگرى آمده است كه: يكى از كنيزان امام حسن عليه السلام شاخه گلى به آن حضرت داد حضرت آن گل را بوئيد و فرمود: «انْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللَّه؛ تو را در راه خدا آزاد كردم». شخصى گفت: آقا! به خاطر يك گل برده اى را آزاد كرديد! حضرت فرمود: «ادَّبَنَا اللَّهُ تَعالى خداوند ما را چنين تعليم داده است». «3»

همچنين اسلام براى آزادى مطلق بردگان، كفّاره بسيارى از گناهان را آزادى آنها اعلام كرده است.

مثل اينكه اگر شخصى عمداً روزه خود را باطل كند، علاوه بر قضا بايد كفّاره اى نيز بپردازد. يكى از چيزهايى كه به عنوان كفّاره مطرح شده است، آزادى يك برده در راه خداوند است و يا در مورد

تخلّف از قسم، عهد و نذر نيز آزادى برده يكى از كفّارات معيّن شده است.

______________________________

(1)- به كتاب وسايل الشيعه، جلد 16، ابواب العتق، باب اوّل مراجعه كنيد.

(2)- بحار الانوار، جلد 41، صفحه 43.

(3)- مسند الامام المجتبى عليه السلام صفحه 702.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 353

بدين ترتيب با برنامه دقيق اسلام، آزادى تدريجى بردگان تحقّق يافت؛ يعنى صدها سال قبل اين اينكه دنيا اعلاميه آزادى بردگان را صادر كند، اسلام برنامه آزادى تدريجى آنها را طرّاحى و عملى ساخت.

2- بردگى هاى مدرن

قرآن مجيد انسانهاى مؤمن را آزاد و مشركان بت پرست را اسير و برده مى شناسد. از اين تعبير درمى يابيم كه بردگى و اسارت منحصر در معناى معروف آن نيست، بلكه انواع و اقسام ديگرى نيز دارد؛ بردگى شهوات، بردگى هوى و هوس، بردگى پول و ثروت، بردگى جاه و مقام و ديگر اقسام بردگى هاى مدرن.

ابن عبّاس مى گويد: «اوّلين درهم و دينارى كه بر روى زمين سكّه زده شد، شيطان به آن نگاهى كرد، سپس آن دو را لمس نموده و بوسيد، سپس روى چشمانش گذاشت و بعد روى سينه اش قرار داد و گفت: «أنْتَما قُرَّةُ عَيْنى وَ ثَمَرَةُ فُؤدى ما ابالى مِنْ بَنى آدَمْ اذا احَبُّوكُما انْ لا يَعْبُدُوا وَثَناً»؛ اى نور چشم من و اى ميوه دل من، اگر فرزندان آدم شما را پرستش كنند باكى نيست كه ديگر بتها را نپرستند. «1»

يعنى بتِ پول و ثروت و بردگىِ مال و منال دنيا، به مراتب خطرناك تر از بردگى مرسوم است.

دنياى امروز كه اعلان آزادى بردگان و الغاى برده دارى نمود، در واقع شكل برده دارى را عوض كرده است، ولى بردگى هنوز به گونه اى ديگر وجود دارد.

قدرت هاى بزرگ جهان

در توجيه جنايات خود صريحاً مى گويند: اين جنايات مقتضى منافع ماست؛ اگر جنگ و خونريزى و كشت و كشتار و اختلاف

______________________________

(1)- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 137.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 354

و تفرقه نباشد، كارخانه هاى اسلحه سازى ما تعطيل مى شود. آيا اين بت پرستى نيست؟

آيا اينان اسير و برده پول و ثروت نيستند؟!

اشخاصى هستند كه اگر تجمّلات زندگى آنها مهيّا نباشد، عزا مى گيرند! اينها اسير واقعى هستند.

حضرت يوسف عليه السلام انسانى آزاده

از قرآن مجيد استفاده مى شود كه نه تنها همسر عزيز مصر، زليخا، بلكه تمام زنان اشراف و بزرگان آن ديار، حضرت يوسف عليه السلام را به اطاعت از زليخا و برآورده كردن خواسته هاى شيطانى اش تشويق مى كردند؛ از اين رو، در كلام يوسف عليه السلام آمده است: «رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى الَيْهِ؛ پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند». «1»

امّا در اينكه آنها چه مى گفتند، احتمالات مختلفى وجود دارد. شايد يكى مى گفت: «يوسف! تو جوانى، و زليخا هم زن زيبايى است؛ چرا تسليم او نمى شوى؟!» و ديگرى مى گفت: «اگر جمال و زيبايى زليخا را نمى خواهى، دست كم به خاطر نفوذ و مقامى كه دارد، تسليم او شو تا تو هم صاحب مقام گردى»! و سومى مى گفت: «اگر به فكر هيچ يك از اين دو نيستى، از كينه و حسّ انتقام جويى زليخا بترس كه او زن كينه توزى است»!.

اما يوسف آزاده در مقابل تمام اين وسوسه ها كه در لباس هاى به ظاهر زيبا و جذّابى مطرح مى شد، ايستادگى و مقاومت كرد و خطاب به خداى خويش، كه تنها و تنها عبادت و بندگى او را مى كرد عرض كرد: «زندان نزد من محبوب تر

______________________________

(1)- سوره يوسف:

آيه 33.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 355

است از آنچه اينان مرا به سوى آن مى خوانند».

خدايا! اين زنان آلوده مرا به اسارت هوى و هوس دعوت مى كنند؛ ولى من دوست دارم كه آزاد باشم اگرچه اين آزادى از شهوات در پشت ميله هاى زندان به دست آيد. پشت ميله هاى زندان نزد من خوشايندتر است از اسارت نفس سركش! ولى اى خداى بزرگ از اين امتحان سخت به تنهايى برنمى آيم و محتاج كمك و عنايت تو هستم؛ كمكم كن! اگر دستم را نگيرى در دام آنان گرفتار خواهم شد.

خداوند به يوسف آزاده كمك كرد و آزادى را در پشت ميله هاى زندان به او عنايت كرد اين آزادمرد، به زندان رفت؛ ولى زندانى توأم با سربلندى و افتخار، زندانى كه مقدّمه حكومت و سلطنت و اثبات پاكدامنى آن حضرت گرديد.

اگر حضرت يوسف عليه السلام به زندان نمى رفت، تعبير خواب پيش نمى آمد؛ اگر تعبير خواب پيش نمى آمد، از اتّهامات مبرّى نمى گشت و مقرّب درگاه سلطان نمى شد و عاقبت به حكومت دست نمى يافت.

پروردگارا! ما همه به نوعى اسير هوى و هوس و شهوات هستيم؛ ولى دوست داريم از اين بردگى نجات يابيم. تو خود به ما كمك كن تا رهايى يابيم!

على عليه السلام آزادمردى ديگر

يكى از تفسيرهايى كه مفسّران در آيه مثل براى مؤمن آزاده بيان كرده اند، وجود مبارك آزادمرد جهان اسلام، حضرت على عليه السلام است. «1» آرى؛ او از بردگى هوى و هوس و پول و ثروت آزاد بود. هرچه داشت در راه خدا انفاق مى كرد، حتّى در حال نماز نيز از انفاق باز نمى ماند.

______________________________

(1)- منهج الصادقين، جلد 5، صفحه 212.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 356

وى كه از پسِ مظلوميتّ، پس از

ساليانى سكوت و خانه نشينى به حكومت ظاهرى رسيده است. اكنون زمامدار پرقدرت مسلمانان است. برادرش عقيل- كه فردى عائله مند و فقير است- از مدينه به سوى مركز حكومت، كوفه، حركت مى كند تا سهم بيشترى از بيت المال نصيبش گردد حضرت سفره غذا را بر روى پشت بام مى اندازد؛ اما اين سفره مانند ساير سفره هاست و هيچ شباهتى با سفره هاى رنگين پادشاهان و اميران ندارد. بدين جهت، عقيل غذائى نمى خورد و به برادر خود مى گويد: «اين غذاها با معده من سازگار نيست»! مشكل مرا حل كن تا به مدينه برگردم.

حضرت على عليه السلام فرمود: «برادر بازار كوفه از اينجا پيداست. درون مغازه ها اشياى قيمتى و ارزشمند فراوانى است. بيا هر دو به بازار برويم و مغازه اى را سرقت كنيم و شما هر چقدر مى خواهى بردار!

عقيل گفت: «برادرجان مگر ما دزد و سارق هستيم كه دست به چنين كارى بزنيم»؟!

على عليه السلام فرمود: «مگر پرداختن وجه اضافى از بيت المال به تو دزدى نيست»؟!

على آزاده به برادرش پيشنهاد ديگرى مى دهد و مى فرمايد: «شنيدم قافله اى به سوى كوفه مى آيد. هر دو با شمشيرهاى برهنه در كمين كاروان مى مانيم و ناگهان بر آنان يورش مى بريم؛ تو آنچه نياز دارى از كاروان بردار»!

عقيل گفت: «برادرجان مگر ما راهزن هستيم كه دست به چنين كارى بزنيم»!

على عليه السلام فرمود: «پرداخت از بيت المال نيز نوعى دزدى و سرقت است، پس چرا مرا به آن مى خوانى»؟! «1»

سپس على عليه السلام آهن گداخته اى را نزديك دست برادر برد- كه شرح آن در

______________________________

(1)- بحار الانوار؛ جلد 9 (چاپ تبريز)، صفحه 613، (به نقل از داستان راستان، جلد اوّل، صفحه 130، داستان 38).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 357

مباحث گذشته

بيان شد- عقيل كه ديد اين فرمانرواى آزاده راضى نيست لحظه اى از خطّ عدالت خارج شود. برخاست و رفت.

در طول تاريخ عالم بشريت كجا سراغ داريد كه برادرى قدرتمند و اختياردار خزانه كشور، براى حفظ عدالت اين گونه با برادرش رفتار كند!

خدايا به مسئولين ما توفيق ده كه همانند امير آزادگان، آزاده باشند و همواره «ضوابط» را بر «روابط» مقدّم بدارند.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 359

فصل بيست و هشتم: بيست و هشتمين مثال: مشرك و مؤمن

اشاره

خداوند در آيه شريفه 76 سوره نحل در بيست و هشتمين مثل با مقايسه بين مشرك و مؤمن مى فرمايد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ احَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَىْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ ايْنَما يُوَجِّهْهُ لَايأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»؛ خداوند مثالى زده است: دو نفر كه يكى از آن دو، گنگ مادرزاد است؛ و قادر بر هيچ كارى نيست؛ و سربار صاحبش مى باشد؛ او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد؛ آيا چنين انسانى، با كسى كه امر به عدل و داد مى كند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟!

دورنماى بحث

اين آيه شريفه مَثَل نيز در صدد مقايسه انسان مؤمن با افراد مشرك است. آيه در مثالى جالب و زيبا و دقيق اين دو را به گونه اى مقايسه مى كند كه هيچ كس نمى تواند انكار كند كه آن دو مساوى نيستند، مخصوصاً، با توجه به صفاتى كه در آيه فوق براى مشرك بيان گرديده است، مؤمن اصلًا قابل مقايسه با مشرك نيست.

شرح و تفسير

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ: در اين مثال كه مشركان و مؤمنان با يكديگر مقايسه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 360

شده است، خداوند دو نفر را در نظر گرفته است؛ نفر اوّل- كه مثال مشرك است- داراى پنج ويژگى است كه بدان اشاره مى شود:

1- «احَدُهُما ابْكَمُ»؛ اوّلين ويژگى اين انسان اين است كه «ابكم: گنگ» است.

عرب براى انسان «لال و گنگ» دو واژه دارد، نخست «اخْرَص» و ديگرى «ابْكَم».

اخرص به گنگى اطلاق مى شود كه در بدو تولّد لال نبوده است، بلكه در طول زندگى بخاطر حادثه اى قدرت سخن

گفتن را از دست داده است؛ ولى به كسانى كه از بدوِ تولّد از اين نعمت بزرگ الهى محروم بوده اند، «ابكم» مى گويند.

برخى از اهل لغت نيز علاوه بر مطلب مذكور گفته اند: «ابكم به انسان گنگ مادرزادى گفته مى شود كه گنگى او سرچشمه اش ضعف قواى عقلانى و عقب ماندگى ذهنى او باشد». بنابراين، «ابكم» كسى است كه مغز ناتوانى دارد و بر اثر آن گنگ و لال به دنيا آمده است، كه قرآن شخص مشرك را گنگ مادرزاد مى شناساند.

2- «لا يَقْدِرُ عَلى شَىْ ءٍ»؛ دومين ويژگى اين انسان، اين است كه توانايى بر هيچ چيز ندارد؛ هم از نظر جسمى و هم از نظر روحى ضعيف و ناتوان است.

3- «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ»؛ ويژگى ديگر چنين انسانى، عدم استقلال و سربار بودن اوست؛ يعنى اين برده سربار مولايش است. معمولًا، برده داران بردگان خود را براى حل مشكلات خود نگهدارى مى كنند؛ ولى برده مورد مثال نه تنها كار توليدى و خدماتى انجام نمى دهد، بلكه تنها مصرف كننده و سربار مولاى خويش است.

4- از عبارت بالا درمى يابيم كه چنين شخصى برده است و انسان آزاد نيست.

به عبارتى، او تعلّق به ديگرى دارد و از خود هيچ گونه اختيارى ندارد.

5- «ايْنَما يُوَجِّهْهُ لَايأتِ بِخَيْرٍ»؛ آخرين ويژگى او، اين است كه در پى هر كارى برود شكست خورده و ناكام برمى گردد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 361

بنابراين، شخص مشرك به فردى مى ماند كه:

1- برده است و فاقد اختيار؛

2- گنگ و لال است آن هم گنگ مادرزاد؛

3- قدرت بر انجام هيچ كارى ندارد؛

4- سربار مولاى خويش است؛

5- در همه كارهاى خود شكست خورده و ناكام است.

هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ ...: آيا چنان انسانى با ويژگى هاى

پنجگانه اى كه ذكر شد، با انسانى كه شرح صفات او خواهد آمد، مساوى است؟

انسان ديگر (مؤمن) كه به توصيف آن خواهيم پرداخت داراى دو ويژگى ممتاز و بارز است:

1- «يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»؛ نخستين ويژگى انسان دوم اين است كه همواره به عدالت و قِسط امر مى كند؛ اين انسان نه تنها خود عادل است و به عدالت عمل مى كند، بلكه ديگران و جامعه را نيز به عدالت فرامى خواند؛ يعنى شخصيّتى است داراى مديريّت و فرماندهى. بدين جهت، مردم را با امر و نهى به عدالت دعوت مى كند.

2- «وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»؛ اين انسان علاوه بر آن كه عادل است و ديگران را نيز بدين كيش مى خواند، بر جادّه مستقيم و صاف قدم مى گذارد.

عدّه اى خواهان تحقّق عدالت در جامعه هستند؛ امّا چون از راه صحيح و راست وارد نمى شوند، تئورى عدالت خواهانه آنها سر از ظلم و بيداد درمى آورد.

شايد بتوان در ميان كمونيست ها چنين افرادى را يافت كه واقعاً خواهان اجراى عدالت باشند؛ ليكن چون راه كج و ناصحيحى را براى تحقّق اين امر انتخاب كرده اند، پس از هفتاد سال تبليغِ كمونيست، سر از ظلم ها و جنايات زياد و بى سابقه اى درآوردند.

بنابراين، مثل مؤمن، مَثَل انسان عادل و عدالت خواه است كه بر راه راست مى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 362

رود و مثل كافر و مشرك، مثل برده گنگِ فاقد اختيار و ... است.

آيا مؤمن و مشرك مساوى هستند؟ بى شك احدى عدم مساوات اين دو را انكار نكرده است.

پيام آيه: شرك و بت پرستى در قرن بيستم.

برخى تصوّر مى كنند كه دوران شرك و بت پرستى گذشته است و ديگر مشرك و بت پرستى وجود ندارد، در حالى كه چنين نيست؛ اكنون نيز مشرك و بت پرست وجود دارد؛ زيرا

شرك، اين بلاى خانمان سوز، شاخه هاى فراوان و اقسام مختلفى دارد.

از اين رو، قرآن مجيد مى فرمايد: «وَ ما يُؤْمِنُ اكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ الَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ؛ و بيشتر آنها كه مدّعى ايمان به خدا هستند، مشركند» «1».

آرى؛ اكثر كسانى كه از ايمان سخن مى گويند، رگه هايى از شرك در اعتقادات آنها يافت مى شود.

كسى كه ثروتى مى اندوزد و سرمايه بزرگى براى خود تهيّه مى كند، هنگامى كه به او گفته مى شود: تمام اين ثروت از آن تو نيست؛ زيرا تو امانتدار اين مال هستى، پس بنا بر نصّ قرآن نصيب مستمندان را بپرداز. «وَ انْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلِفينَ

______________________________

(1)- سوره يوسف، آيه 106. در ذيل اين آيه شريفه روايت زيبايى از امام باقر- عليه السلام- وارد شده است. آن حضرت در اين روايت مى فرمايند: «شركى كه در اين آيه به آن اشاره شده است، مثل اين است كه شخصى بگويد: «اگر فلان كس نبود، من نابود مى شدم» يا بگويد: «اگر فلانى به دادم نمى رسيد، فلان مصيبت و گرفتارى دامن گيرم مى شد» يا بگويد: «اگر فلان كس نبود، خانواده ام را از دست مى دادم»؛ چون چنين اشخاصى براى خداوند در روزى دادن و دفاع و نگهدارى بندگان در ملك و حكومت او شريك قرار داده است. به ميزان الحكمه، باب 1992، حديث 9308 رجوع كنيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 363

فيهِ؛ از آنچه شما را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد» «1».

او در جواب مى گويد: بچه هاى كوچك دارم، دخترانى دارم كه در شُرف ازدواجند، بايد براى آنها جهيزيّه تهيه كنم؛ پسران دانشگاهى دارم، مخارج آنها سنگين است و ... اين فرد مسلمان در واقع مشرك است؛ زيرا او رازقيّت

خداوند را به طور كامل قبول ندارد و توحيد رازقيّت او ناقص است وگرنه همان خدايى كه اين بچّه ها را در رحم مادر حفظ كرد و نيازهاى آنها را برآورده نمود، قدرت دارد در اين دنيا نيز آنها را كمك كند.

يا افراد رياكارى كه دست به تظاهر مى زنند و براى كسب آبرو و اعتبار و عزّت اعمال عبادى خود را براى مردم انجام مى دهند، در حقيقت به نوعى از شرك گرفتار هستند وگرنه طبق صريح آيه قرآن عزّت و ذلّت به دست خداست «2» نه مردمى كه خود سراسر محتاج و نيازمند هستند.

انسان مشرك، پيوسته درمانده، ناتوان، ضعيف، شكست خورده و تنهاست؛ امّا مؤمنِ موحّد و خداپرستى كه عدالت خواه است و در راه مستقيم حركت مى كند همواره خداوند با اوست.

از اين رو، خداوند در سوره غافر آيه 51 مى فرمايد: «انَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْاشْهادْ»؛ ما به يقين پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و [در آخرت ، روزى كه گواهان به پا مى خيزند يارى مى دهيم.

همچنين در آيه 30 سوره مباركه فصّلت نيز مى فرمايد: «انَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلآئِكَةُ الَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ ابْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»؛ به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است»،

______________________________

(1)- سوره حديد، آيه 7.

(2)- سوره آل عمران، آيه 26.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 364

سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!

بر اساس اين آيه شريفه خداوند به وسيله

فرشتگان به مؤمنان كمك مى رساند.

بنابراين، در دنياى امروز نيز شرك و بت پرستى- كه منشأ مفاسد فراوانى است- وجود دارد و داراى شاخه هاى فراوانى است كه مؤمنان بايد خود را از آن مبرّا كنند.

از جمله آياتى، كه مفسّران آن را درباره على عليه السلام بيان كرده اند، آيه مثل است؛ بنابر روايتى كه از طرق اهلبيت عليهم السلام نقل شده است منظور از «مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» حضرت على بن ابي طالب و امامان معصوم عليهم السلام هستند «1».

البتّه اين بدان معنا نيست كه ديگران مشمول آيه نيستند، بلكه مفهوم آن اين است كه حضرت امير و ديگر ائمه عليهم السلام بارزترين مصاديق آن هستند. «2» آرى؛ عدالت على عليه السلام آن چنان عالم گير شد كه نه تنها على عليه السلام در قلب و دل مسلمانان بلكه بر قلب همه انسان هاى آزاده حكومت كرد.

از اين رو، يكى از نويسندگان مسيحى به نام «ميخائيل نعيمه» مى گويد: «على تنها متعلّق به مسلمانان نيست؛ بلكه ما مسيحيان نيز على را دوست داريم».

اگر على تنها متعلّق به مسلمانان بود، چرا نويسنده معروف مسيحى «جرج جرداق» كتاب عاشقانه «صوت العدالة الانسانيّة؛ بانك عدالت جهان بشريّت» را درباره حضرت على نوشت؟ او همچون عاشقى با على رفتار مى كند؛ عاشق فكر على؛ عاشق عدالت على؛ عاشق قلم على؛ عاشق رفتار و كردار على؛ عاشق تقواى على و گويا همين شخص است كه درباره حضرت امير عليه السلام مى گويد: «اى

______________________________

(1)- تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 332.

(2)- بدين جهت در تفسير مجمع البيان، جلد 6، صفحه 375 نقل شده است كه مراد، حمزه و عثمان بن مظعون مى باشند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1،

ص: 365

دنيا! چه مى شد كه تمام قدرت و توانت را جمع مى كردى تا در هر قرنى، مردى همچون على را به جامعه بشريّت به ارمغان مى آوردى؛ ولى افسوس كه توانايى اين كار را ندارى».

درباره عدالت آن حضرت مطالب فراوانى وجود دارد كه برخى از آنها بخاطر مشهور بودنش مورد توجه دقيق قرار نمى گيرد.

در نهج البلاغه آن حضرت، بسيارى از خطبه ها و نامه هاى آن حكايت از عدالت على عليه السلام دارند. از جمله آنها، داستان معروف و مشهور عقيل است كه در اين مباحث اشاره شده و گفته شده است كه در طول تاريخ بشريّت سابقه ندارد چنين حاكم متقدرى با برادر خويش اين گونه به عدالت رفتار كند.

در همين خطبه، داستان اشعث بن قيس منافق آمده است؛ فردى كه منشأ بسيارى از اختلافات، تحريكات، خرابكارى ها و توطئه ها در عصر حكومت على عليه السلام است. اين انسانِ منافقِ مطرود، در مورد قطعه زمينى با مسلمانى به مخاصمه نشست؛ پرونده آنان به دست اسوه عدالت، على عليه السلام، قرار گرفت.

على عليه السلام مى گويد: شب هنگام صداى در منزل را شنيدم. در را باز كردم. اشعث بن قيس منافق را در حالى ديدم كه ظرفى از حلوا- كه روى آن را با پارچه اى پوشيده بود- در دست داشت. نگاهى به قيافه او كردم و گفتم: «اين چيست؟ آيا رشوه است؟ يا صدقه است؟ و يا زكات؟ هر سه بر ما حرام است؛ اما رشوه كه بر همه قضات حرام است و اما زكات و صدقه كه بر فرزندان پيامبر و خاندان او حرام است». «1»

اشعثِ منافقِ هزار رنگ، چهره حق به جانبى گرفت و باطل خود را- همان گونه

كه شيوه همه اهل باطل است- در لباس حق پوشانيد و گفت:

______________________________

(1)- لازم به تذكّر است كه صدقات واجب (يعنى زكات مال و فطره) بر سادات گرامى حرام است، امّا مصرف صدقات مستحبّى براى آن بزرگواران ممنوع و حرام نيست.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 366

«هيچكدام يا على! بلكه هديه است كه هر مسلمانى حق دارد براى مسلمانى ديگر ببرد و ردّ آن صحيح نيست» «1».

حضرت امير نگاه پرمعنا و پر اسرارى به او كرد و از پشت چهره حق به جانب، ماهيّت و قيافه حقيقى او را ديد و فرمود: «عزاداران بر مرگ تو اشك بريزند! تو آمدى در اين دل شب، مرا به وسيله دين و در لباس دين فريب دهى! لباس حق بر بدن باطل پوشانده اى تا حق را بر من مشتبه نمايى! اشعث تو مرا مى شناسى؟ بگذار خودم را معرفى كنم!

«وَ اللَّهِ لَوْ اعْطَيْتُ الْاقاليمَ السَّبْعِ بِما تَحْتَ افْلاكِها عَلى انْ اعْصَى اللَّهَ فى نَمْلَةٍ اسْلُبْها جَذَبَ شَعيرَةٍ ما فَعَلْتُهُ». به خدا قسم اگر تمام آسمان و زمين (تمام جهان هستى) را به من بدهند (يعنى بزرگترين رشوه كه تا كنون به هيچ كس داده نشده است) تا بر مورچه اى ظلم كنم و پوست جويى را به ظلم از دهانش بگيرم، به خدا قسم چنين كارى را نخواهم كرد؛ زيرا من مى دانم همه اينها نابود مى شود و على را با اين نعمت هاى فانى و ناپايدار چه كار! اشعث مى خواهى بدانى دنيا در نظر على چقدر ارزش دارد؟! به خدا قسم اين دنيا در نظر على مانند برگ نيم جويده اى در دهان ملخ است»! «2».

آرى؛ تمام دنيا كه اين همه جنايات براى رسيدن به

جزئى از مال و منال آن صورت مى گيرد، در نظر على از برگ جويده شده اى بى ارزش تر است!

«تو به تاريكى على را ديده اى زين سبب غيرى بر او بگزيده اى»

ما شيعيان و پيروان على بايد به خود بنگريم كه از عدالت على چه مقدار درس گرفته ايم. آيا قدمى در اين راه برداشته ايم يا تنها به زبان شيعه او هستيم؟ بى شك

______________________________

(1)- اين سخن اشاره به روايات فراوانى است كه مى گويد: هديه را هرچند بى ارزش و از ناحيه شخص بى بضاعتى باشد بپذيريد، براى آگاهى بيشتر به ميزان الحكمه، باب 4009 رجوع كنيد.

(2)- نهج البلاغه، خطبه 224.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 367

اگر در پى سعادت و رستگارى هستيم، بايد آن را از گذر عدالت على عليه السلام جستجو كنيم و پيوسته مهر او را در دل داشته باشيم كه شاعر چه زيبا سروده است:

گر منزل افلاك شود منزل تواز كوثر اگر سرشته باشد گل تو

چون مهر على نباشد اندر دل تومسكين تو و سعى هاى بى حاصل تو

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 369

فصل بيست و نهم: بيست و نهمين مثال: تازه مسلمانان سست ايمان

اشاره

خداوند در آيه 92 سوره نحل در بيست و نهمين مثل مى فرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ انْكاثاً تَتَّخِذُونَ ايْمانُكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ انْ تَكُونَ امَّةٌ هَى ارْبى مِنْ امَّةٍ انَّما يَبْلُوكُمْ اللَّهُ بِه وَ لَيُبَيِّنُنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ»؛ همانند آن زن [سبك مغز] نباشيد كه پشم هاى تابيده خود را پس از استحكام، وامى تابيد! در حالى كه سوگند [و پيمان خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى دهيد؛ بخاطر اينكه گروهى، جمعيّتشان از گروه ديگر بيشتر است [و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى شمريد]! خدا فقط شما

را با اين وسيله آزمايش مى كند؛ و به يقين روز قيامت، آنچه را در آن اختلاف داشتيد، براى شما روشن مى سازد!

دورنماى بحث

در آغاز اسلام كه مسلمانان در اقليّت و دشمنان و مشركان در اكثريّت بودند، برخى از جوانان شيفته پيامبر شده، به آن حضرت ايمان مى آوردند؛ ولى آنها تحت فشار خانواده، دوستان، آشنايان و جامعه مشرك قرار مى گرفتند «1»، در اين

______________________________

(1)- ما كه اكنون از نعمت بزرگ و بى بديل اسلام برخورداريم، بايد قدردان پدران و مادران خود باشيم كه در آغاز اسلام را پذيرفتند و ما در جامعه و خانواده اى مسلمان متولّد شديم و اسلام را پذيرفتيم.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 370

مرحله برخى همانند ابوذرها، بلال ها و عمّارها مستحكم و پايدار بودند و حتّى در راه عقيده خود جان مى باختند. ولى برخى از تازه مسلمانان سست بودند و طاقت تحقيرها، سرزنش ها و اعتراضات اطرافيان را- كه اكثريّت جامعه را تشكيل مى دادند نداشتند و پس از پشت سر گذاشتن مراحل سخت اسلام و ايمان مرتد گشته، دوباره به صف مشركان مى پيوستند. آيه فوق درباره اين دسته از تازه مسلمانان سست ايمان نازل شده است.

شرح و تفسير

وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ انْكاثاً: اى تازه مسلمانان، اى كسانى كه با زحمت و تحمّل مشكلات، مراحل اسلام و ايمان را پشت سر گذاشتيد و مفتخر به قبولى پاك ترين و بهترين دين آسمانى شديد، مانند آن زن نادان سبك مغزى كه ريسمانى مى تابيد و بعد از تمام شدن كار آن را وامى تابيد، نباشيد و پس از گرويدن به اسلام و ايمان، زحمت هاى خود را هدر ندهيد و به كفر و شرك بازنگرديد.

در اينكه نام اين زن

سفيه و أبله چه بوده است، اختلاف است. برخى او را «رايطه» ناميده اند. بعضى معتقدند كه نامش «ربطه» بوده است و عدّه اى نيز بر اين عقيده اند كه او را «رابطه» مى خواندند؛ ولى به هر حال، اين زن در زمان جاهليّت زندگى مى كرد و بسيار ابله و نادان بود. به همين جهت، عرب او را «حمقاء» نيز ناميده است.

كار احمقانه اين زن متمكّن ابله، اين بود كه هر روز صبح مقدارى پشم آماده مى كرد؛ سپس كنيزهايش را مى خواند تا اين پشم ها را بتابند و با آن طنابى بسازند.

آنها با زحمت فراوان اين كار را انجام مى دادند. به هنگام ظهر ناهار مى خوردند؛ پس از صرف ناهار دوباره آن زن، كنيزان خود را فرامى خواند تا اين ريسمان

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 371

تابيده شده را واتابند و دوباره تبديل به پشم كنند، آنها نيز چنين مى كردند. روز بعد دوباره صبح هنگام پشم ها را طناب و عصرگاهان طناب تابيده را تبديل به پشم مى كردند و اين داستان احمقانه هر روز تكرار مى شد.

قرآن مجيد در اين آيه شريفه به تازه مسلمانان سست ايمان هشدار مى دهد كه مانند آن زن احمق عمل نكنند و از دين و ايمان خود باز نگردند.

تَتَّخِذُونَ ايْمانُكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ اى تازه مسلمانان! اى سست ايمانان! سوگند و پيمان خود را وسيله خيانت و فساد قرار ندهيد و در بيعت با خداى خويش تقلّب نكنيد.

انْ تَكُونَ امَّةٌ هِىَ ارْبى مِنْ امَّةٍ: شما تنها به اين دليل كه مشركان در اكثريّت هستند و مسلمانان در اقليّت، براى پيمان شكنى با پيامبر خدا اين را بهانه قرار ندهيد كه اين عذر و بهانه شما پذيرفته نيست، بلكه بايد به پيمانتان وفادار باشيد.

انَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ

بِه: كثرت دشمن و قلّت مسلمانان، عذر بازگشت به كفر نيست، بلكه اين خود نوعى امتحان الهى براى مسلمانان و مؤمنان است. سعى كنيد در اين امتحان پيروز و سربلند باشيد.

وَ لَيُبَيِّنُنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ: بى شك در روز قيامت خداوند تمام اختلافات را برطرف مى سازد و حقايق ظاهر مى شود، و حتّى كافران و مشركان افسوس مى خورند كه چرا ايمان نياوردند.

اين مثل، مثل بسيار زيبا، رسا، جالب و جاذبى است و هشدارباشى است براى مسلمانانى كه طناب ايمان خود را محكم تابيده اند و با زحمت فراوان آن را به اتمام رسانيده اند تا مبادا پس از اين همه زحمت با روى آوردن به شرك آن را هدر دهند.

پيام هاى آيه شريفه

1- پشم در حالت عادى براى هيچ كارى قابل استفاده نيست؛ نه فرش، نه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 372

لباس، نه ابزار زندگى، و نه چيز ديگر؛ امّا وقتى همين پشم تابيده مى شود، اگر باريك باشد و به صورت نخ درآيد، با آن پارچه و فرش و مانند آن مى بافند. و اگر ضخيم تر باشد با آن طناب و حتّى خانه هاى بيابانى و چادر مى سازند.

جامعه متفرّق و از هم گسيخته نيز مانند پشم بى خاصيّت است؛ اما به هنگام اتّحاد منشأ اثرات فراوانى مى گردد.

2- پشم در حالت عادى بسيار سست و آسيب پذير است؛ وزش باد ملايمى آن را مى برد و قدرت مقاومت در مقابل نسيم را ندارد؛ اما اگر همين پشم تابيده شود و محكم گردد، گاهى از اوقات سنگين ترين وزنه ها را با آن حمل و نقل مى كنند و حتّى كشتى هاى بزرگ را به وسيله آن مهار مى كنند و با آن لنگر مى اندازند.

3- تنها عاملى كه اين

پشمِ بى مصرفِ سست را مقاوم مى كند، اتّحاد رشته هاى پشم است. آرى؛ پس از اينكه اين رشته ها دست به دست هم دادند و همديگر را در آغوش گرفتند و پيمان اتّحاد و هماهنگى بستند و دست از تشتّت و اختلاف برداشتند، منشأ خيرات فراوانى مى گردند. و اين به انسان مى آموزد كه وجود تو هم استعدادهاى بالقوّه فراوانى دارد، اگر تابيده شود محكم مى شود و پيام آور محصولات تازه و مفيدى؛ چون تصميم، اراده، وحدت كلمه، ايمان، توكّل به خدا و مانند آن خواهد شد.

از اين رو، قرآن مجيد مى فرمايد: شما به وسيله ايمان تابيده شده ايد، انسان عاقل دوباره طناب ايمان خود را وانمى تابد!

اين تشبيه بسيار زيبا، جالب و پرمعنا در كلام حضرت زينب عليها السلام نيز آمده است در آن هنگام كه حضرت زينب به دروازه كوفه رسيد در يك سخنرانى آتشين مردم را مورد خطاب قرار داده، فرمود: «انَّما مَثَلُكمْ كَمَثَلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ...»؛ مَثَل شما مردم بى وفا و پيمان شكن كوفه، مثل آن زن احمق و أبله و نادانى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 373

است كه ريسمان تابيده محكم خود را از هم گسيخته مى سازد. «1» شما، هم با على عليه السلام بيعت كرديد و هم با نماينده امام حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل، رشته پيمان را محكم كرديد؛ ولى هنگامى كه ابن زياد آمد، با چند وعده و وعيد و ايجاد رعب و وحشت، پيمان خود را شكستيد و معلوم شد كه تمام آن دعوت ها و بيعت ها و اعلان وفادارى ها جز حقّه بازى چيزى نبوده است، و اكنون هم با ديدن سر حسين بن على عليهما السلام گريه مى كنيد؛ هم مى كشيد

و هم عزادارى مى كنيد!

كسانى كه با ادبيّات عرب آشنا هستند، درمى يابند كه اين خطبه چقدر ارزشمند است. به عقيده ما حضرت زينب عليها السلام از بازار آشفته كوفه دست گشود و پايه هاى تخت و تاج حكومت يزيد را در شام به لرزه درآورد و مقدّمه سرنگونى بنى اميّه و انقلاب ها و شورش هاى بعدى را فراهم كرد.

اهميّت وفاى به عهد و پيمان

در مورد اهميت وفاى به عهد و پيمان روايات فراوانى وارد شده است كه به سه نمونه آن اشاره مى شود:

1- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايت كوتاه و پرمعنايى مى فرمايد: «لا دينَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ؛ كسى كه عهد و پيمان ندارد و به آن وفا نمى كند، دين ندارد». «2»

اين سخن بسيار مهم بدين معنا است كه وفاى به عهد مساوى با دين دارى است و انسان عهدشكن كه امروز قول مى دهد و فردا تخلّف مى كند، انسان بى دينى است؛ چه اينكه وقتى انسان در مقابل بندگان خدا وفادار نباشد، در مقابل خداوند هم وفادار نخواهد بود.

______________________________

(1)- به نقل از كتاب «امام حسن و امام حسين عليهما السلام» تأليف علّامه سيّد محسن امين عاملى، صفحه 256.

(2)- ميزان الحكمه، باب 2964، حديث 14124.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 374

2- حضرت على عليه السلام در نامه 53 نهج البلاغه (عهدنامه مالك اشتر) «1» مى فرمايد:

اى مالك! در عهدى كه مى بندى پايدار و وفادار باش چه طرف پيمان تو مسلمان باشد، چه كافِر؛ زيرا در ميان تمام دستوراتى كه خداوند برشمرده است، هيچ دستورى به اهميّت عهد و پيمان نيست؛ چه اينكه عهد و پيمان در ميان تمام امّت ها و ملّت ها محترم است.

دنياى كنونى نيز چنين است و غالب كشورها به عهد و

پيمان ها پايبند هستند و حتّى در زمان جاهليّت نيز چنين بوده است و بت پرستان نيز به پيمان هاى خود وفادار مى ماندند. بنابراين، لازم است مسلمانان در پيمانهاى خود با خدا و مردم وفادار بمانند.

3- امام باقر عليه السلام در روايت زيبايى مى فرمايد: «ثَلاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِاحَدٍ فيهِنَّ رُخْصَةٌ: اداءُ الْأَمانَةِ الَى الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفاجِرِ وَ بَرُّ الْوالِدَيْنِ بَرَّيْنِ كانا اوْ فاجِرَيْنِ»؛ سه چيز است كه خداوند- عزّ و جلّ- به هيچ شخصى اجازه تخلّف از آن را نداده است:

1- اداى امانت به صاحبش چه صاحب آن نيكوكار باشد و چه فاسق.

2- وفاى به عهد و پيمان نسبت به فاسق و مؤمن.

3- نيكى به پدر و مادر چه صالح باشند و چه فاجر. «2»

بنابراين، بر اساس آيات و روايات وفاى به عهد در سرلوحه همه امور قرار

______________________________

(1)- پس از گذشت بيش از هزار سال از اين عهدنامه، هنوز بويى از كهنگى در آن ديده نمى شود. گويى اين نامه ديروز نوشته شده است! در حالى كه بهترين آثار فكرى بشر با گذشت زمان كهنه مى شود، حتّى اگر تراوش مغزهاى استثنايى چون مغز سعدى و بو على سينا باشد و ظاهراً علّت اين امر اين است كه، سخنان على «عليه السلام» از قلبى سرچشمه گرفته است كه با علم خدا پيوند دارد و از آنجا كه علم خداوند كهنه نمى شود، اين سخنان نيز كهنه نمى گردد.

(2)- اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب البر بالوالدين، حديث 15.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 375

دارد، و چنانچه بنده اى بخواهد خداوند خواسته هايش را مورد اجابت قرار دهد، بايد به پيمان با خداى خويش وفادار باشد.

گرت هواست

كه معشوق نگسلد پيوندنگاهدار سر رشته تا نگهدارد

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 377

فصل سى ام: سى امين مثال: كفران نعمت

اشاره

خداوند متعال در سى امين مثل، در آيه شريفه (112 و 113) سوره نحل مى فرمايد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِانْعُمِ اللَّهِ فَاذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ وَ لَقَدْ جائَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَاخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ»؛ خداوند [براى آنان كه كفران نعمت مى كنند،] مَثَلى زده است: منطقه آبادى كه امن و آرام و مطمئن بود؛ و همواره روزيش از هرجا مى رسيد؛ اما نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند؛ و خداوند بخاطر اعمالى كه انجام مى دادند، لباس گرسنگى و ترس بر اندامشان پوشانيد. پيامبرى از خودشان به سراغ آنها آمد، او را تكذيب كردند؛ از اين رو عذاب الهى آنها را فرا گرفت، در حالى كه ظالم بودند.

دورنماى بحث

آيه شريفه مثل، سرنوشت كسانى را بررسى مى كند كه در مقابل نعمت هاى فراوان و بى شمار خداوند سپاس نمى گويند. خداوند به سبب ناسپاسى، آنها را مستحق عذابى دردناك دانسته است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 378

شرح و تفسير

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً: قرآن مجيد انسان هاى ناسپاس را به «قريه» «1» و آبادى مثال زده كه اين منطقه آباد به سبب نعمت هاى مادّى و معنوى داراى چهار ويژگى بوده است كه آن نعمت ها بر اثر كفران و ناسپاسى نابود گرديدند.

1- «آمِنَةً»؛ اوّلين ويژگى اين آبادى، امنيّت آن است؛ امنيّتى كه مهم ترين نعمت خداوند بر بشر است و شايد به همين جهت خداوند اين نعمت را بر نعمت هاى ديگر مقدّم داشته است.

حقيقتاً، اگر امنيّت نباشد، اقتصاد خوب و سالم محقّق نخواهد شد؛ فراگيرى علم و دانش امكان پذير نخواهد بود؛ صنعت و تكنيك ممتاز به وجود نخواهد آمد؛ عبادت صحيح

انجام نخواهد شد و خلاصه، هيچ چيز در يك محيط ناامن به درستى انجام نمى گيرد.

ملّت بزرگوار ايران زمان دفاع مقدّس «2» را فراموش نخواهند كرد كه به هنگام جنگ، وقتى كه تجاوز دشمن بعثى به شهرها كشيده شد، گاهى به هنگام نماز صداى آژير خطر كشيده مى شد يا به هنگام خوردن سحرى يا افطارى آژير خطر پيام ناامنى مى داد، در اين وضعيّت ناامن انسان حالى براى عبادت پيدا نمى كرد و متوجّه نمى شد كه چگونه تكاليفش را انجام مى دهد. بنابراين، مسئله امنيّت ارزش ويژه اى دارد كه همه چيز حتّى عبادت در سايه آن امكان پذير است.

هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام به سرزمين خشك و سوزان مكّه قدم نهاد و در ميان آن كوههاى خشن، خانه خدا را بنا نمود، براى آن شهر و اهل آن، دست به

______________________________

(1)- «قريه» در استعمالات قرآن مجيد به معناى روستا نيست، بلكه مطلق جاى آباد است؛ اعم از اين كه روستا باشد، يا شهر كوچك، و يا شهر بزرگ. بدين جهت، در زمان حضرت يوسف عليه السلام به پايتخت مصر نيز قريه گفته شده است.

(2)- جنگ ناخواسته حكومت بعثى عراق عليه ايران و دفاع مقدّس شيرمردان ايران اسلامى از سال 1359، دو سال پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى، شروع شد و هشت سال طول كشيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 379

دعا بلند كرد كه خداوند در آيه 126 سوره بقره، دعاى خليل خود را چنين نقل مى كند: «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ اهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»؛ پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده؛ و اهل آن را- كه به خدا و

روز قيامت، ايمان آورده اند- از ثمرات گوناگون، روزى ده.

در اين جملات نورانى نيز ابراهيم خليل اوّلين دعايى كه براى اهل مكّه دارد تقاضاى امنيّت آن است. در دين مقدّس اسلام بزرگترين و شديدترين مجازات ها براى كسانى است كه امنيّت جامعه را بر هم مى زنند. از اين رو، براى «محارب»، يعنى كسى كه سلب امنيّت عمومى مى كند، مجازات شديدى در نظر گرفته شده است كه گاهى به اعدام مى رسد.

دزدان مسلّح- چه با اسلحه گرم و چه با اسلحه سرد- محارب هستند و بايد به أشدّ مجازات برسند؛ همان گونه كه كسانى كه منطقه وسيعى را ناامن مى كنند «مفسد فى الارض» هستند و مجازات آنها اعدام است. «1»

2- «مُطْمَئِنَّةً»؛ ممكن است يك شهر آباد امنيّت داشته باشد؛ ليكن امنيّت آن متزلزل و ناپايدار باشد، و نيز ممكن است امنيّت پيوسته با ثبات و دوام است؛ آبادى امنى كه در اين آيه شريفه بدان اشاره شده است، امنيّت آن پايدار و با ثبات است.

3- «يَاْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانً»؛ همان گونه كه گذشت همه چيز در سايه امنيّت امكان پذير است؛ حتّى يك اقتصاد سالم و قوى. در اين آبادى كه امنيّت آن پايدار است، اقتصاد سالم و مفيدى وجود دارد كه از هر سوى روزى مردم آن فرامى رسد.

4- «وَ لَقَدْ جائَتْ رَسُولٌ مِنْهُمْ»؛ خداوند حكيم در كنار نعمت هاى مادّى

______________________________

(1)- مشروح حدّ شرعى محارب و مفسد فى الارض را در كتاب جواهر الكلام، جلد 41، صفحه 564 به بعد مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 380

(امنيّت پايدار و اقتصاد سالم و قوى) نعمت معنوى نيز به آنان عنايت كرده است و آن پيامبرى معصوم و آگاه از

خود آنهاست تا تعليمات و دانش آنها را تكميل گرداند.

مردم اين آبادى- كه اين چهار ويژگى را دارند- در آسايش زندگى مى كنند؛ ليكن سپاس اين همه نعمت الهى را نمى گويند.

فَكَفَرْتَ بِانْعُمِ اللَّهِ فَاذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ: آرى؛ مردم چنين قريه اى به جاى شكرگزارى، كفران نعمت كردند؛ نعمت هاى الهى سبب تكبّر، غرور و خودخواهى آنها گرديد. آنان به جاى استفاده صحيح از نِعَم الهى ظلم و ستم كردند و نتيجه اين ناسپاسى عذاب الهى بود، خداوند طعم تلخ ناامنى و گرسنگى را به آنها چشاند، به گونه اى كه امنيّت رفت و ناامنى آمد و دزدان، غارتگران، اراذل و اوباش بر مردم مسلّط شدند و در پى تزلزل امنيّت، اقتصاد آنها نيز متزلزل شد.

پرسش: چرا در آيه تعبير به «اذاقها: به آنها چشانيد» شده است، در حالى كه اين تعبير مناسب لباس نيست، بلكه شايسته تر اين است كه بگويد: «لباس گرسنگى را بر آنها پوشانيد» نه «چشانيد». سرّ اين تعبير چيست؟

پاسخ: اينكه در آيه مثل كلمه «لباس» همراه با «اذاقها» به كار رفته است، دو نكته ظريف وجود دارد كه بدان اشاره مى شود:

الف: همان طور كه لباس سراسر بدن انسان را فرامى گيرد، در آيه مثل عذاب الهى نيز فراگير بوده، تمام آن آبادى را در بر گرفته است.

ب: درباره جمله «اذاقها» بايد توجّه داشت كه براى انسان احساس و درك چيزها مراتبى دارد:

گاهى انسان آن را از ناحيه گوش درك مى كند؛ مثل اينكه صداى آتش را مى شنود و با شنيدن صداى آتش درك مى كند كه آتش سوزى رخ داده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 381

و گاهى آتش را مى بيند و آن را با چشم درك مى كند كه

اين نوع درك نسبت به قبلى در مرتبه بالاترى است.

و گاهى آتش را لمس مى كند كه اين نيز نسبت به دو نوع بالا در مرحله بالاترى قرار دارد.

و گاهى انسان آن را مى چشد كه اين بالاترين درجه احساس است. علّت اينكه در آيه شريفه تعبير به «اذاقها» شده است، بدين جهت است كه بفهماند اين مردم ناسپاس، با تمام وجود طعمِ تلخِ عذابِ الهى را درك كردند.

بِما كانُوا يَصْنَعُونَ: عامل اين عذاب الهى در هر دو آيه شريفه، عمل خود مردم بيان شده است. بشر مرتكب اعمال ناهنجارى مى گردد كه عكس العمل آن اعمال دامنگير خود او مى شود اگرچه تحمّل پذيرش اين موضوع تلخ براى او مشكل است.

به عنوان مثال، اگر نظام طبقاتى در كشورى تحقّق پذيرد و فقرا و گرسنگانى در آن جامعه يافت شوند كه اغنيا و ثروتمندان به نياز آنها توجّهى نكنند، امنيّت اقتصادى اغنيا از بين مى رود و اين نيست مگر بخاطر بخل و خوددارى اغنيا از إنفاق و كمك به فقرا و نيازمندان.

از اين رو، در روايتى آمده است: «اذا بَخِلَ الْغَنِىُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ»؛ هرگاه ثروتمند در كارهاى شايسته (انفاق و مانند آن) بخل ورزد، فقير آخرت خويش را به دنيايش مى فروشد. «1»

يعنى فقر، سبب دزدى و سرقت مى شود و در نتيجه موجب ناامنى جامعه مى گردد.

همچنين در روايت ديگرى آمده است: «سُوسُوا امْوالَكُمْ بِالصَّدَقَةِ؛ اموال و

______________________________

(1)- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 417 و نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 364.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 382

سرمايه خود را با صدقه در راه خدا حفظ كنيد»؛ «1» يعنى راه حفظ اموال، نگهدارى همه آن نيست، بلكه بايد قسمتى از آن

را صدقه داد تا محفوظ بماند و آتش فقر باعث نشود كه فقير دست به ناامنى جامعه بزند.

پيام هاى آيه

1- عذابها و ناملايمات نتيجه كار خود ماست

از آيات مختلف قرآن مجيد- مخصوصاً از دو آيه مذكور- درمى يابيم كه عذاب هاى الهى و ناملايمات و گرفتارى هاى اجتماعى، نتيجه اعمال و كارهاى خود ماست و خداوند بخشنده مهربان، به هيچ كس ظلم و ستم روا نمى دارد.

در جامعه اى كه عدّه زيادى از جوانان آن، وسايل ابتدايى و ساده زندگى و ازدواج را ندارند و از طرفى، عدّه اى بالاترين مهريّه و سنگين ترين جهيزيّه ها را براى ازدواج فرزندان خود در نظر مى گيرند و در عروسى هاى خود ميليونها تومان خرج مى كنند، در چنين جامعه اى اگر ناامنى ايجاد شود و فساد و فحشاء شايع گردد چه كسى عامل آن است؟ آيا جز خود افراد اين اجتماع، مى توان ديگران را سرزنش كرد؟!

از اين رو، قران مجيد در آيه 41 سوره روم مى فرمايد: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحرِ بِما كَسَبَتْ ايْدِى النَّاسِ لِيُذْيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»؛ فساد، در خشكى و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است؛ خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد [به سوى حق بازگرداند.

آرى؛ عامل تمام اين گرفتارى ها و ناملايمات خود ما هستيم؛ پدرى كه مرتّب

______________________________

(1)- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 146.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 383

در پى اندوختن مال و ثروت خويش است و به تربيت فرزندان و خانواده خويش نمى انديشد، هنگامى كه با فساد اخلاقى و ابتلاى فرزندانش به مواد مخدّر مواجه مى شود، جز خود چه كسى را مقصّر مى داند؟!

در زندان شهربانى تهران (سال 1342) كه به همراه عدّه اى از شخصيّت هاى سياسى و مذهبى دستگير شده

بوديم، از سلول هاى همجوار فريادهاى جگرخراشى به گوش مى رسيد، ابتدا تصوّر مى شد كه اين، نوعى شكنجه روحى جهت از بين بردن مقاومت زندانيان است؛ ولى بعداً مشخّص شد كه آن فريادهاى جگرخراش طبيعى بوده و از آنِ معتادانى است كه زندانى شده اند و زمان استعمال موادّ مخدر آنها فرارسيده است و چون دسترسى به موادّ مخدّر ندارند، اين گونه به خود مى پيچند! روشن است كه اين درد جانكاه نتيجه عمل خود آنهاست.

و اى كاش نتيجه همين بود و بس! افسوس كه گاهى نتيجه هاى بسيار وحشتناك ترى دارد، به حدّى كه گاهى از اوقات به ناموس فروشى مى رسد!

انسان هوس بازى عاشق دخترى مى شود، از هر راهى كه وارد مى شود، موفّق نمى گردد تا اينكه برادرِ آن دختر را به اعتياد مى كشاند. وقتى كه كاملًا او معتاد مى شود، جيره او را قطع مى كند. اين معتاد بى اراده كه طاقت تحمّل درد اعتياد را ندارد به دست و پاى آن انسان نما مى افتد و او مى گويد: «تنها راه رساندن مواد مخدّر به شما اين است كه خواهرت را همراهت بياورى». بدين وسيله آن انسان هوسباز به مقصود شيطانى خود مى رسد! از ماست كه بر ماست.

دشمن براى به دام انداختن جوانان كشور اسلامى ما از راههاى گوناگون، از جمله همين راه، استفاده مى كند؛ زيرا دشمن به خوبى مى داند جوانى كه مبتلا به اين مادّه خانمان سوز شود، ديگر از خود هيچ اراده و اختيارى ندارد و مى توان او را به هر كارى كشانيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 384

2- آيا «قريه» در مَثَل وجود خارجى داشته است؟

از آيه شريفه استفاده مى شود كه اين «آبادى» با ويژگى هاى چهارگانه اش وجود خارجى داشته است. بدين جهت، مفسّران به گفتگو پرداخته اند كه اين آبادى كجا بوده است؟

احتمالات مختلفى وجود

دارد كه در اين نوشتار تنها به دو نمونه از آن بسنده مى شود:

1- برخى از مفسّران معتقدند: منظور از آن «منطقه آباد»، «شهر مكّه» بوده است «1». اين شهر هم مصداق بارز امنيّت است و هم حقيقتاً، تمام نعمت ها و ميوه ها در اين شهر يافت مى شود، اگرچه خود بعضى از نعمت ها را دارا نيست؛ ليكن از هر مكان و شهر و كشورى نعمت هاى مادّى به سوى اين شهر سرازير مى گردد؛ نعمت هايى كه در جاهاى ديگر كمتر يافت مى شود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگامى كه از مكّه هجرت كرده، به مدينه آمدند، مكّه دچار خشكسالى و قحطى شد. شهرى كه داراى امنيت پايدار و نعمت هاى مختلف و دربردارنده بزرگترين نعمت، وجود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، بود بر اثر كفران نعمت و ناسپاسى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هفت سال دچار قحطى، خشكسالى، گرسنگى و ناامنى گرديد. وضعيّت نامطلوب و سخت آنها به جايى رسيد كه پيامبر رحمت براى آنها از مدينه آذوقه فرستاد.

آرى؛ كفران نعمت و ناسپاسى در مقابل نعمت هاى الهى، عذاب الهى را در پى دارد و اين از سنّت هاى خداوند به شمار مى آيد. ناسپاسى در هر زمان و مكانى تكرار گردد، عذاب الهى نيز تكرار مى شود.

2- عدّه اى ديگر از اهل تفسير بر اين عقيده اند كه منظور از آن «منطقه آباد»،

______________________________

(1)- تفسير مجمع البيان، جلد 6، صفحه 390. و التبيان، جلد 6، صفحه 432.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص: 385

«شهر سبأ» بوده است. «1» اين شهر بنابر آنچه كه در سوره سبأ آمده است، سرزمين بسيار آبادى بوده است. مردم اين شهر سدّى به نام «مأرب» ساختند كه

به بركت آن، تمام شهر به يك باغ سرسبز تبديل گشت. نعمت در اين شهر آن قدر زياد بود كه هيچ مسافرى در سفرهاى خود نيازى به آذوقه نداشت؛ زيرا كافى بود كه سبدى را روى سر بگيرد و در جادّه حركت كند كه در مدّت كوتاهى سبد او از ميوه هاى درختانى كه دو طرف جادّه قرار داشت پر مى شد. اين شهر هم امنيّت پايدار داشت و هم نعمت فراوان؛ ولى مردم، راه كفران و ناسپاسى را انتخاب كردند و در مقابل اين همه نعمت ناسپاسى كردند. خداوند به چند موش صحرايى فرمان نابودى آن شهر را صادر كرد. موش ها سدّ «مأرب» را- كه يك سدّ خاكى بود- سوراخ كردند. آب كم كم از سوراخ ها بيرون آمد سوراخ ها رفته رفته بزرگتر مى شد تا اينكه در دل شب ناگهان سد شكست و تمام شهر را آب فرا گرفت، سيلاب عظيمى خروشيد و تمام قصرها، زراعت ها، خانه ها، درختان، باغ ها را نابود گردانيد. اين شهر آباد به قدرى ويران شده كه باقيمانده جمعيّت آن از شهر هجرت كردند!

در عصر و زمان ما نيز ثمره اين كفران نعمت ها و ناسپاسى ها ديده شده است.

اروپا قبل از جنگ جهانى دوم غرق در نعمت هاى فراوان بود، شهرهاى آباد، تمدّن پيشرفته، تكنيك قوى و ... همه چيز در آن وجود داشت؛ ولى بر اثر كفران نعمت و ناسپاسى، دنيا مبتلا به جنگ جهانى دوم شد، تمام اين نعمت ها از بين رفت؛ 30 ميليون قربانى و به همين تعداد مجروح و معلول به جاى ماند و قسمت عمده اى از اروپا طعمه آتش اين جنگ گرديد.

نتيجه اينكه كفران نعمت عذاب الهى را بدنبال دارد.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 431.

مثالهاى

زيباى قرآن، ج 1، ص: 386

بنابراين، اين آيات و مثل هاى قرآنى براى ما انسان ها هشدارباشى است كه خداوند و نعمت هاى مادّى و معنوى او را سپاس بگوئيم كه بى شك:

شكر نمت نعمتت افزون كندكفر نعمت از كفت بيرون كند

*** «پايان جلد اوّل»

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 15

پيشگفتار

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

سخن گفتن پيرامون زواياى مختلف قرآن- تنها نسخه شفابخش دردها و آلام بشر و تنها كتاب آسمانى محفوظ از تحريف و دستكارى- كارى بس دشوار است. به اين جهت، دست به دامان معصومين عليهم السلام مى زنيم كه طبق حديث ثقلين هميشه با قرآن بوده و خواهند بود و چنگ زدن به دامان آنها در سايه قرآن موجب نجات و رستگارى است.

از ميان احاديث و روايات بسيار فراوانى كه در اين زمينه وجود دارد، در اين جا تنها به يك حديث از امام رضا عليه السلام- كه از جاودانگى و طراوت هميشگى كتاب خدا سخن مى گويد- قناعت مى كنيم؛ فرمود:

هُو حَبلُ اللّه المَتينُ ... الْمُؤدِّى إِلَى الْجَنَّةِ، وَ المُنجى مِن النّارِ، لا يَخلُقُ عَلَى الأزمِنَةِ وَ لا يَغِثُّ علَى الألسِنَةِ، لأنّه لم يُجْعَلْ لزَمانٍ دونَ زَمانٍ، بل جُعِلَ دليلَ البُرهانِ وَ الحُجّة على كُلِّ إنسانٍ «1»؛ قرآن ريسمان محكم (ارتباط) خداوند (با خلق او) است ...؛ قرآن هدايت كننده به سوى بهشت و نجات دهنده از آتش (دوزخ) است و بر اثر گذر زمانها، كهنه نمى شود و زبانهاى گوناگون، آن را به انحطاط نمى كشاند؛ چرا كه قرآن براى زمان خاصّى قرار داده نشد بلكه راهنماى برهان و حجّت بر كلّ انسان گرديد.

قرآن مجيد دارويى است شفابخش براى تمام انسان ها در تمام دورانها.

قرآن هميشه و براى همه كس،

مطالب تازه و نو دارد و هيچگاه نبايد به آنچه

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 3294، حديث 16436.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 16

مثالهاى زيباى قرآن ج 2 49

مفسّران عاليقدر تاكنون گفته و نوشته اند، بسنده كرد كه اين خود قدر نشناسى از قرآن و عدم معرفت كافى نسبت به اين عطيّه بزرگ و بى بديل الهى است.

به اين جهت كتاب هاى تفسيرى جديد اغلب مطالب تازه تر و كامل ترى نسبت به تفاسير پيشينيان دارد؛ هرچند زحمات و تلاش هاى پر ارزش گذشتگان نبايد فراموش شود.

كتاب حاضر

اين كتاب، حاصل سه دوره از جلسات تفسير قرآن در ماه مبارك رمضان است كه توسّط مرجع عاليقدر جهان تشيّع، مفسّر قرآن كريم، حضرت آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى «مدّ ظلّه العالى» بيان شده است.

اين مجموعه كه حاصل مطالب تنظيم شده و مدوّن فرموده هاى معظّم له است، پس از تحقيق لازم پيرامون مدارك و منابع آن، به عنوان جلد دوم «امثال القرآن» و مشتمل بر سى مثال قرآنى ديگر به شيفتگان معارف الهى و قرآنى تقديم مى گردد.

در پايان لازم مى دانم از تمامى عزيزانى كه به نوعى در تهيّه و نشر اين اثر ارزشمند مساعدت داشته اند، مخصوصاً از حجّة الاسلام آقاى دهقانى كه زحمت مقابله قسمت عمده آن را متقبّل شدند، تقدير و تشكّر كنم.

پيشاپيش از پيشنهادها و انتقادهاى شما خوانندگان فاضل، كه در تكميل اين اثر در چاپ هاى بعد مؤثّر خواهد بود، قدردانى مى كنم.

خداوندا! ما را با قرآن زنده بدار!

با قرآن بميران!

و با قرآن محشور فرما!

آمين يا ربّ العالمين.

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا انَّكَ انْتَ السَّمِيعُ الْعَليمُ

حوزه علميّه قم- ابوالقاسم عليان نژادى

بهار 80

مثال سى و يكم: مثال هاى كافران

اشاره

خداوند متعال، در آيه 48 سوره إسراء، مى فرمايد:

انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ

فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلًا

ببين چگونه (كفّار) براى تو مَثَل ها زدند؛ در نتيجه گمراه شدند، و نمى توانند راه حق را پيدا كنند.

دورنماى بحث

اين مثال بر خلاف مثال هاى گذشته و آينده است؛ زيرا مثل هايى كه خداوند مطرح كرده است، براى روشن شدن مطالب پيچيده عقلى و دور از حسّ است؛ ولى آيه مَثَل اشاره به مثل هايى دارد كه از زبان كفّار درباره وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيان شده است؛ از اين رو، هدف خداوند از بيان مثل ها، هدايت مردم و هدف كفّار از بيان مَثَل ها، گمراهى آنان است.

شرح و تفسير

اشاره

براى روشن شدن اين كه كفّار چه مثل هايى براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله بيان كرده اند، بايد به آيات قبل از آيه مثل رجوع كرد؛ خداوند در آيه 45 سوره إسراء

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 18

چنين مى فرمايد:

وَ اذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتوراً

اى پيامبر! هنگامى كه به تلاوت و قرائت قرآن (مجيد) مى پردازى، بين تو و كسانى كه ايمان به جهان آخرت ندارند، حجاب مستورى قرار مى دهيم.

حجاب مستور چيست؟

مفسّران در معنا و تفسير «حجاب مستور» ديدگاه هاى مختلف دارند:

برخى معتقدند كه منظور پرده واقعى و حقيقى است كه مانع از ديدن افراد يا اشياء پشت پرده مى شود. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول تلاوت قرآن مى شد، بين آن حضرت و كفّار پرده اى حايل مى شد كه آنها صداى آن حضرت را مى شنيدند ولى خود آن حضرت را نمى ديدند. «مستور» در اينجا به معناى «نامرئى» است؛ يعنى، بين كفّار و پيامبر، پرده نامرئى وجود داشت كه با چشم ديده نمى شد.

فلسفه اين پرده نامرئى، اين بود كه به هنگام تلاوت قرآن، پيامبر آياتى را قرائت مى كرد كه باعث خشم و غضب كفّار مى شد؛ مثل آياتى كه در مذمّت بت ها و مشركان و يا آياتى كه درباره پيروزى آينده اسلام و مانند آن نازل مى شد ممكن بود كفّار با شنيدن اين آيات، در حال خشم و غضب بر پيامبر هجوم آورند و صدمه اى بر آن حضرت وارد سازند. به اين جهت، هنگام تلاوت آيات قرآن، خداوند آن پرده نامرئى را حايل مى كرد. «1»

برخى ديگر از مفسّران بر اين اعتقادند كه جمله «حجاباً مستوراً» كنايه از حجاب معنوى، لجاجت، تعصّب،

جهل و عداوت است. اين صفات زشت كه در مشركان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشت، براى آنان به صورت حجابى درمى آمد كه مانع از فهم

______________________________

(1) مجمع البيان، جلد 6، صفحه 418.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 19

آيات قرآن مى شد. قرآنى كه براى همه مايه هدايت و روشنى قلب هاست، در اين افراد به خاطر وجود اين حجاب هاى پنهانى اثر نمى كرد. «1»

بنابر هر يك از دو تفسير، آيه در مقام بيان اين مفهوم است كه چنين حجابى در بين پيامبر صلى الله عليه و آله و كفّار وجود داشته كه مانع از نفوذ آيات قرآن در آنان مى شده است.

در آيه 46 همان سوره مى فرمايد:

وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اكِنَّةً انْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً و اذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى ادْبارِهِمْ نُفُوراً

و بر دل اين كفّار پرده هايى مى افكنيم كه اين پرده ها مانع فهم آنها مى شود و در گوش هايشان سنگينى قرار مى دهيم تا حرف حق را نفهمند و قرآن را نشنوند و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى، آنها پشت مى كنند و از تو روى برمى گردانند.

لجاجت و تعصّب كار را به آنجا مى رساند كه به جاى آن كه از باطل روى گردان شوند، از حرف حق روى مى گردانند، و بدترين بلا براى كفّار لجوج همين است.

از اين رو قرآن در آيه 7 سوره نوح عليه السلام از زبان آن حضرت تعبير عجيب و تكان دهنده اى دارد، مى فرمايد:

وَ انِى كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اصابِعَهُمْ فى اذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ اصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً

و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه [ايمان بياورند و] تو آنها را بيامرزى،

انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند.

آن قدر مردم زمان حضرت نوح عليه السلام لجوج و نادان بودند كه نه تنها انگشتان را در گوش خود فرو مى كردند، بلكه از جهت محكم كارى، لباس ها را نيز بر سر مى كشيدند

______________________________

(1) تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 147.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 20

تا حرف حق را نشنوند.

خداوندا همه ما را از بلاى خانمان سوز لجاجت و تعصّب بد حفظ فرما!

در آيه 47 همان سوره نيز مى فرمايد: «نَحْنُ اعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ اذْ يَسْتَمِعُونَ الَيْكَ وَ اذْهُمْ نَجْوى اذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ انْ تَتَّبِعُونَ الَّا رَجُلًا مَسْحُوراً» آيه به اين مطلب اشاره دارد كه برخى از مشركان از قرآن فرار مى كنند و برخى ديگر به آن گوش مى سپارند؛ ولى هدف آنها از اين استماع، شيطنت است و مى خواهند به اين وسيله عيب جويى كرده، مانع هدايت مردم شوند. به اين جهت، با هم نجوا و گفتگو مى كردند و مى گفتند:

«اين مرد (پيامبر) كه اين آيات قرآن را مى خواند «مسحور» است و شما (مسلمانان) جز از انسان مسحور، پيروى نمى كنيد!»

بنابراين، يكى از مثل هايى كه براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى زدند، مَثَل «مسحور» بود.

مسحور يعنى چه؟

عرب جاهليّت فكر مى كرد كه بعضى از افراد بر اثر جن زدگى ديوانه شده اند؛ يعنى جن در آنها حلول كرده «1» و آنها را «مجنون» مى خواندند و فكر مى كردند كه ديوانگى بعضى ديگر بر اثر سحر ساحران است و آنها را مسحور مى دانستند.

بنابراين، مشركان در مَثَل خود پيامبر را به انسان مسحور تشبيه مى كردند تا شايد بتوانند با اين كار از اثرات سخنان

جذّاب و گوياى پيامبر جلوگيرى نمايند.

*** از آيه شريفه مَثَل استفاده مى شود كه مشركان بيش از يك مثل- كه بدان اشاره شد- براى پيامبر مطرح مى كردند كه برخى از آنها: مسحور؛ مجنون؛ كاهن «2»؛ ساحر و شاعر است.

______________________________

(1) به همين جهت گاهى ديوانگان را كتك مى زدند تا جن از بدن آنها خارج شود.

(2) كاهن به كسى گفته مى شود كه از آينده خبر مى دهد و غيب گويى مى نمايد و معروف است كه كاهنان با شيطان ها و جن ها ارتباط دارند و خبرها را از آنها كسب مى كنند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 21

اسلحه منكران خدا

در طول تاريخ بشر، پيامبران و جانشينان آنان، امامان معصوم و جانشينان خاصّ و عامّ آنها، علما، فقها و تمامى كسانى كه در خطّ آنها بوده اند، مورد اتّهام منكران خدا قرار گرفته و مى گيرند و آنان انواع تهمت و برچسب را بر اين پويندگان راه حقّ و حقيقت مى زدند تا با اين نسبت هاى دروغين و زشت، مردم حق جو و تشنه معارف الهى را از اطراف آنها پراكنده سازند؛ همان گونه كه در انقلاب اسلامى ايران، همگان شاهد بودند كه دشمن ناتوان پيوسته چه تهمت ها و برچسب هايى را به انقلابيّون، حضرت امام (رحمه اللّه) و ياران باوفاى او مى زدند؛ ولى مى دانيم كه دروغ فروغى ندارد و خورشيد حقيقت، هيچ گاه در پشت ابر پنهان نمى ماند.

در ميان تهمت ها و برچسب هايى كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله زده اند، دو برچسب آن، كه حتّى به ساير پيامبران نيز نسبت داده اند، بسيار شايع بوده است؛ آن دو عبارتند از:

«ساحر» و «مجنون». از اين رو، قرآن مجيد مى فرمايد:

كَذلِكَ ما أَتَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ الّا قالُوا ساحِرٌ اوْ

مَجْنُونٌ «1» اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد، مگر اين كه آنها گفتند: او ساحر يا ديوانه است!

ولى همان طور كه گذشت اين برچسب ها و مثل ها براى اغفال مردم، مؤثّر واقع نشد؛ به همين جهت، مرتّب برچسب ها و تهمت ها را عوض مى كردند و گاهى هم ضدّ و نقيض مى گفتند؛ مانند برچسب ساحر و كاهن و مجنون كه با هم متناقضند؛ زيرا سحر و غيب گويى، هوش و حافظه فراوانى مى خواهد و يك شخص مجنون و ديوانه هرگز نمى تواند ساحر يا كاهن شود.

______________________________

(1) سوره ذاريات، آيه 52.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 22

واقعيّت هاى نهفته در برچسب ها

در اين برچسب ها و تهمت هاى دشمن، واقعيّت هايى نيز وجود دارد كه دشمن آن را ناخواسته منتشر مى سازد؛ مثلًا، آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند: «تو مجنون و مسحور هستى!» فلسفه اين نسبت ناروا اين بود كه آن ها مى گفتند: «ما به نزد پيامبر رفتيم و گفتيم چرا شما آئين جديدى آورده اى؟ اگر هدف از اين كار اندوختن مال و ثروت است، ما تو را ثروتمندترين مرد مكّه خواهيم كرد و اگر زن و همسر مى خواهى، بهترين و زيباترين زنان مكّه را به ازدواج تو درمى آوريم و اگر طالب رياست و مقامى، ما تو را رئيس خود قرار مى دهيم!»

امّا پيامبر صلى الله عليه و آله در جواب همه آنها مى گويد: «اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهيد، هرگز از دين و آئين خود دست نمى كشم! «1»»

با اين جواب صريح پيامبر صلى الله عليه و آله، كفّار مكّه مى گفتند: آيا چنين انسانى كه زيباترين زنان و بهترين پست

و مقام و بيشترين مال و ثروت را رها كرده و دعوت به توحيد مى كند، ديوانه نيست؟!

آرى! همواره خداپرستان از ديد دنياپرستان ديوانه هستند! خداپرست وقتى كه در كوچه و خيابان مال گمشده اى را بيابد، با سعى فراوان در پى صاحبش مى گردد؛ اين كار از ديدگاه دنياپرستان ديوانگى است؛ زيرا عقل در ديدگاه دنياپرستان، دنياپرستى است و پاكى و تقوا از نظر آنها جنون و ديوانگى است!

بنابراين، از اين برچسب دشمنان درمى يابيم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شخصى بوده كه اصول اسلام را با هيچ چيز معامله و معاوضه نمى كرده است و به همين جهت او را مجنون و مسحور مى خواندند.

از اينكه او را كاهن مى خواندند، معلوم مى شود كه آن حضرت از اخبار غيبى به گونه اى خبر مى داد كه خطايى در آن نبود و به واقعيّت مى پيوست؛ از اين رو، در

______________________________

(1) سيره ابن هشام، جلد اوّل، صفحه 265 (به نقل از «فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام» صفحه 109).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 23

آيات اوّليّه سوره روم آمده است:

غُلِبَتِ الرُّومُ فى ادْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فى بِضْعِ سِنينَ لِلَّهِ الْامْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشآءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ

روميان مغلوب شدند [و اين شكست در سرزمين نزديكى رخ داد؛ امّا آنان پس از [اين مغلوبيّت بزودى غلبه خواهند كرد در چند سال؛ همه كارها از آنِ خداست؛ چه قبل و چه بعد [از اين شكست و پيروزى و در آن روز، مؤمنان [به خاطر پيروزى ديگرى خوشحال خواهند شد به سبب يارى خداوند؛ و او هر كس را بخواهد يارى

مى دهد؛ و او صاحب قدرت و رحيم است.

روم از ايران شكست خورد و بنابر اشاره آيه، طولى نكشيد كه روم دوباره بر ايران غلبه پيدا كرد و همزمان با پيروزى روم، مسلمانان نيز به پيروزى دست يافتند؛ وقتى كفّار به اين خبر غيبى مقرون به واقعيّت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله واقف شدند، چاره اى نيافتند جز اين كه نسبت «كهانت» به حضرت دهند؛ ولى همان طور كه گذشت، اين برچسب نيز از اخبار غيبى مقرون به واقعيّت آن حضرت حكايت دارد.

چرا حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را شاعر مى خواندند؟

زيرا آيات قرآن به قدرى فصيح و بليغ و موزون بود و مردم را به سوى خود جذب مى كرد كه كفّار چاره اى نداشتند، جز اين كه بگويند: «پيامبر شاعر است» در حالى كه قرآن مجيد در آيه 69 سوره ياسين، در پاسخ به آنها مى فرمايد:

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغى لَهُ انْ هُوَ الّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ

ما هرگز شعر به او (پيامبر) نياموختيم، و شايسته او نيست [كه شاعر باشد]؛ اين [كتاب آسمانى فقط ذكر و قرآن مبين است.

نسبت شاعرى به پيامبر صلى الله عليه و آله نيز حكايت از جذّابيّت، لطافت و ظرافت قرآن دارد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 24

نسبت «جادوگرى و ساحرى» به پيامبر نيز كاشف از اثرات مهمّ معجزات آن حضرت است؛ آنها كه در مقابل معجزات بحق و واقعيّت دار آن حضرت، عاجز شدند، به تهمت و برچسب جادوگرى تمسّك جستند.

داستان زيباى «اسعد بن زراره»- كه مشروح آن در جلد اوّل اين كتاب گذشت- دراين باره گواه و شاهد خوبى است.

پيام تربيتى آيات مذكور

آيات مذكور به ما مى آموزد كه اگر بخواهيم به حقيقت دست يابيم، بايد حجاب هاى درون را كنار بزنيم؛ مخصوصاً حجاب تكبّر، تعصّب، خودخواهى، لجاجت و مانند آن؛ اگر اين حجاب ها دريده نشود، باطل در درون انسان، حق جلوه مى كند؛ اين حجاب ها در هر بخشى از زندگى انسان امكان دارد به وجود آيد، در اين لحظه است كه آدمى از راه حق گريزان مى شود.

از اين رو، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايتى مى فرمايد:

منْ كانَ فى قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ عَصَبِيَّةٍ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَعَ اعْرابِ الْجاهِلِيَّةِ «1»

كسى كه به اندازه سر سوزنى تعصّب بى جا

در قلبش باشد، خداوند در روز قيامت او را در زمره اعراب جاهليّت محشور مى كند.

بنابراين، براى ديدن حق بايد حجاب تعصّب را كنار زد.

***______________________________

(1) ميزان الحكمه، باب 2743، حديث 12733.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 25

مثال سى و دوم: مستكبران و مستضعفان

اشاره

آيات دوازده گانه سوره كهف (32- 43)، سى و دومين مثل قرآنى مورد بحث را تشكيل مى دهد؛ خداوند متعال در اين آيات مى فرمايد:

وَ اضْرِبْ لَهُم مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أعْنابٍ و حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ ءَاتَتْ أُكُلَهَا وَ لَمْ تَظْلِم مِّنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنَا خِلَلَهُمَا نَهَراً وَ كَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصاحِبِه وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَاْ أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَآ أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً وَ مَآ أَظُنُّ السّاعَةَ قَآئِمَةً وَ لَئِن رُّدِدْتُّ إِلَى رَبِّى لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِّنْهَا مُنْقَلَباً قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّكَ رَجُلًا لَ كِنَّاْ هُوَ اللَّهُ رَبِّى وَ لَآأُشْرِكُ بِرَبِّى أَحَداً وَ لَوْ لَآإِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَآءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إلَّابِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَاْ أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَ وَلَداً فَعَسَى رَبِّى أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِّنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسبَاناً مِّنَ السَّمَآءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً أَوْ يُصْبِحَ مَآؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 26

يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَآ أَنْفَقَ فِيهَا وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِى لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّى أَحَدَاً وَ لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كَانَ مُنْتَصِراً هُنَالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً؛

[اى پيامبر!] براى آنان مثالى بزن:

آن دو مرد، كه براى يكى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم و گرداگرد آن دو [باغ را با درختان نخل پوشانديم و در ميانشان زراعت پربركتى قرار داديم؛ هر دو باغ، ميوه آورده بود، [ميوه هاى فراوان ، و چيزى فروگذار نكرده بود؛ و ميان آن دو، نهر بزرگى جارى ساخته بوديم.

صاحب اين باغ، درآمد فراوانى داشت؛ به همين جهت، به دوستش- در حالى كه با او گفتگو مى كرد- چنين گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات نيرومندترم!» و در حالى كه نسبت به خود ستمكار بود، در باغ خويش گام نهاد و گفت: «من گمان نمى كنم هرگز اين باغ نابود شود! و باور نمى كنم قيامت برپا گردد! و اگر به سوى پروردگارم بازگردانده شوم [و قيامتى در كار باشد]، جايگاهى بهتر از اين جا خواهم يافت.

دوستِ [با ايمانِ وى- در حال گفتگو با او- گفت: «آيا به خدايى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد و پس از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى؟! ولى من كسى هستم كه «اللَّه» پروردگار من است و هيچ كس را شريك پروردگارم قرار نمى دهم.

چرا هنگامى كه وارد باغت شدى، نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته است؟! قوّت [و نيرويى جز از ناحيه خدا نيست. و اگر مى بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم [مطلب مهمّى نيست .

شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد؛ و مجازات حساب شده اى از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، به گونه اى كه آن را به زمين بى گياه لغزنده اى مبدّل كند.

و يا آب

آن در اعماق زمين فرو رود، آن گونه كه هرگز نتوانى آن را به دست آورى.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 27

[به هر حال عذاب الهى فرا رسيد،] و تمام ميوه هاى آن نابود شد؛ و او به خاطر هزينه هايى كه در آن صرف كرده بود، پيوسته دست هاى خود را به هم مى ماليد- در حالى كه تمام باغ بر داربست هايش فرو ريخته بود- و مى گفت: «اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم!

و گروهى نداشت كه او را در برابر [عذاب خداوند يارى دهند و از خودش [نيز] نمى توانست يارى گيرد.

در آنجا ثابت شد كه ولايت [و قدرت از آنِ خداوندِ بر حق است. اوست كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را [براى مطيعان دارد!

دورنماى بحث

مثالى كه در اين دوازده آيه- كه از طولانى ترين مثل هاى قرآن است- بيان شده، مَثَل افراد مؤمن و كافر يا مَثَل افراد مستكبر و مستضعف است كه قرآن اين دو گروه را به دو نفرى تشبيه كرده است كه يكى بسيار ثروتمند و مغرور به مال و ثروت خويش و ديگرى انسانى مستضعف، ولى مؤمن و خداشناس است، كه سرانجام به سبب ناسپاسى، تمام ثروت آن مرد مغرور نابود شد و اين امر موجب بيدارى او از خواب غفلت گشت. در اين مَثَل نكات ظريف و لطيفى نهفته است كه بدان خواهيم پرداخت.

ارتباط آيات مثل با آيات پيشين

چرا خداوند متعال، آيات دوازده گانه مَثَل را در اين سوره در ضمن آيات (32- 44) مطرح نموده است؟ آيا ارتباطى بين اين آيات، و آيات گذشته وجود دارد؟

پاسخ: اگر به آيات قبل مراجعه كنيم، درمى يابيم كه آيات مذكور به هم مرتبط هستند و به همين سبب، بيان مثل فوق در اين سوره لازم به نظر رسيده است.

از اين رو، خداوند در آيه 28 همين سوره مى فرمايد:

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 28

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لْا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ اغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَوَيهُ وَ كانَ امْرُهُ فُرُطاً

[پيامبر ما!] با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند و تنها رضاى او را مى طلبند و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن، همانها كه از هواى نفس پيروى كردند و كارهايشان افراطى است!

در شأن نزول آيه

شريفه بالا آمده است كه عدّه اى از ثروتمندان مشرك عرب به خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شرفياب گشته، عرض كردند: «ما مايل هستيم كه جزء اصحاب و ياران شما به شمار آييم و به جرگه مسلمانان بپيونديم و توحيد و رسالت را بپذيريم؛ ولى در اطراف شما انسان هاى فقير و نيازمندى وجود دارد كه براى ما ناخوشايند است در كنار آنها بنشينيم؛ زيرا آنها با ما تناسبى ندارند؛ سلمان ها، ابوذرها، صهيب ها، خبّاب ها و مانند آنان را از خود دور كن! اين افرادِ پا برهنه آستين پاره را از گرد خود پراكنده ساز تا ما ثروتمندان بر گرد تو حلقه بزنيم! «1»»

بر همين اساس، آيه شريفه فوق- كه معيار و منطق اصلى اسلام را با خود به ارمغان آورده است- نازل شد و خداوند وظيفه پيامبر صلى الله عليه و آله را در اين مسأله روشن ساخت.

شكستن ارزش هاى كاذب از اهداف انبياست

از اهداف مهم پيامبران و اولياى خداوند- مخصوصاً پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله- شكستن ارزش هاى كاذب بوده است؛ براى اين كه در نظر مردم بت پرست عصر جاهليّت، «ثروت و مال» بالاترين ارزش ها به شمار مى رفته و اكنون نيز در دنياى ما، اين ارزش كاذب حاكم است و تا زمانى كه اين نوع ارزش ها بر جوامع حكومت كند،

______________________________

(1) تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 414.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 29

دنيا به سامان نخواهد نشست.

آن هنگام كه حضرت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مبعوث گشت و از دين نوپاى اسلام خبر داد، برخى از مشركان مكّه به يكديگر گفتند:

بياييد خبر جديدى برايتان داريم! كودكى يتيم و بى مال و ثروت ادّعاى نبوّت و رسالت

از سوى خداوند مى كند! مگر اين مسأله امكان دارد! اگر قرار بود خداوند كسى را به سوى ما بفرستد، چرا از ميان اين همه ثروتمندان مكّه و طائف كسى را انتخاب نكرد! (وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ «1»)

علّت اين كه مشركان مكّه اين سخن را مى گفتند، اين بود كه بالاترين ارزش در نزد آنها مال و ثروت بود. هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام فرعون را به دين الهى دعوت كرد، فرعون در حالى كه به وضع ظاهرى موسى عليه السلام مى نگريست، با خنده گفت: «مگر چوپان هم پيامبر مى شود! من با اين همه ثروت و قدرت، تسليم يك چوپان بشوم!»

آرى! قدرت و ثروت، ارزش والاى آن مردم به شمار مى رفت و پيامبران براى شكستن اين ارزش هاى نادرست مبعوث شدند. قرآن مجيد در آيات متعدّدى از يك سو، دنيا و ارزش هاى دنيايى، همچون مال و ثروت و فرزند را، بازيچه مى شناسد «2» و از سوى ديگر، ارزش حقيقى و واقعى را تقوا معرّفى مى كند. «3»

از اين رو، خداوند در سوره زخرف آيه 33 مى فرمايد:

«اگر مردم گمراه نمى گشتند، ما به كفّار آن قدر پول و ثروت مى داديم كه سقف هاى خانه هاشان را از نقره بسازند و نردبان هاى نقره اى درست كنند، تا بدانيد پول و ثروت ارزش واقعى نيست!»

در آيه 53 همين سوره نيز آمده است كه فرعون درباره نبوّت حضرت موسى عليه السلام به

______________________________

(1) سوره زخرف، آيه 31.

(2) اين مضمون در آيات متعدّدى، از جمله آيه 32 سوره انعام، 64 سوره عنكبوت، و 36 سوره محمّد، آمده است.

(3) سوره حجرات، آيه 13.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 30

اطرافيان و دربارى ها

و مردم مصر گفت: «اگر موسى راست مى گويد چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده است!» يعنى پيامبر بايد ثروتمند باشد!

پيامبران مبعوث گشتند تا اين توهّمات باطل را از بين ببرند و اين ارزش هاى دروغين را بشكنند؛ آيه شريفه مَثَل نيز براى شكستن اين ارزش هاى كاذب نازل شده است.

«وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ»

پيامبر ما! تو بايد با سلمان ها، ابوذرها، بلال ها، صهيب ها و مانند آنها بسازى! زيرا اين گونه افراد، كسانى هستند كه صبح و شام به درگاه خداوند روى مى آورند و در مقابل خداوند به خاك مى افتند. اگرچه اين افراد، پاهايشان برهنه و انسان هاى فقير و بى چيزى هستند؛ ولى قلب آنها مملوّ از نور ايمان و معرفت خداوند بزرگ است.

«وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ اغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا.»

از اين مسلمانان پاك باخته چشم بر مدار! مبادا زينت حيات دنيا، ثروت و اموال ثروتمندان، زرق و برق دنياى آنان، تو را بفريبد! از اين گونه افراد كه قلبشان از ياد ما غافل است، اطاعت و پيروى مكن!

«وَ اتَّبَعَ هَوَيهُ وَ كانَ امْرُهُ فُرُطاً»

اين ثروتمندان تابع هوى و هوس خويش هستند و تمام كارهايشان افراط و تفريط است!

از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه اسلام از آنِ مستضعفان و زجركشيدگان است، نه ثروتمندان و خودبرتربينان!

اين منطق براى برخى تعجّب آور بود؛ به همين جهت براى رفع اين تعجّب و حيرت، خداوند براى افراد مستكبر و مستضعف مثالى زد تا مسأله براى همگان كاملًا روشن شود.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 31

شرح و تفسير آيه مثل

اشاره

«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ [پيامبر ما!] براى آنان مثال آن دو مرد

را بزن!»

در اين كه آيا آن دو نفر، دو برادر بوده اند و يا دو دوست، بين مفسّران اختلاف است:

برخى معتقدند كه آن دو، برادر بودند كه هشت هزار درهم از پدر به آنها ارث رسيده بود. يكى از آنان مقدار كمى از آن چهار هزار درهم (سهم الارث) خويش را براى مخارج خود نگه داشت و با آن وسايل ساده اى براى زندگى تهيّه كرد و بقيّه را انفاق نمود؛ ولى ديگرى تمام سهم الارث را به مصرف خود رسانيد و درهمى از آن را در راه خدا انفاق نكرد و صاحب سرمايه و باغ و زندگى مرفّهى گشت كه آيات مذكور اشاره به داستان اين دو برادر دارد.

برخى ديگر بر اين اعتقادند كه آن دو، دوست بودند و نسبتى با يكديگر نداشتند. «1»

از مفادّ آيات قرآن استفاده مى شود كه نظريّه دوم صحيح است؛ بنابراين، مراد از «رجلين» در آيه شريفه، دو دوست است، نه دو برادر.

مطلب ديگرى كه از مفادّ آيات مى توان استفاده كرد، اين است كه- على رغم تصوّر بعضى- آيات صِرفاً به عنوان مَثَل بيان نشده، بلكه داستان حقيقى و واقعى است كه در تاريخ گذشته رخ داده و خداوند آن را در قالب مثل بيان داشته است.

جَعَلْنا لِاحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ اعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً؛

ما براى يكى از آن دو دوست، دو باغ مملوّ از انگور كه گرداگردش را درختان خرما احاطه كرده بود و در ميان اين دو باغ، زراعت مفصّلى وجود داشت، قرار داديم.

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ اكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجِّرنا خِلالَهُما نَهَراً وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ

هر دو باغ ميوه هاى فراوانى داشت؛ به گونه اى كه

از چيزى فروگذار نكرده بود

______________________________

(1) مرحوم طبرسى قدس سره در مجمع البيان، جلد 6، صفحه 468، به هر دو نظريّه اشاره كرده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 32

و چشمه اى جوشان نيز از ميان اين باغ ها جوشيدن گرفت و باغ از نظر آب خودكفا شده بود.

از عبارت «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً» در مى يابيم كه آب باغ مذكور قبلًا از خارج تأمين مى شده است؛ ولى اكنون خودكفا شده، آب آن از داخل تأمين مى گردد.

«فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ انَا اكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ اعَزُّ نَفَراً»- انسان هاى كم ظرفيّت و مغرور وقتى به نوايى مى رسند خود را گم مى كنند و گويا از زمين و زمان طلبكارند! برخى از آنان اگر به مقامى برسند دوستان قديمى و ديرينه خويش را كه سال ها در كنار هم بوده اند، به فراموشى مى سپارند و هنگام برخورد با آنها، به گونه اى رفتار مى كنند كه گويا اوّلين بارى است كه او را مى بيند. اين باغدار ثروتمند مغرور نيز انسان كم ظرفيّتى است؛ وقتى باغ سرسبز و پرميوه اش را- كه چشمه هايى در ميان آن روان است- مى بيند، مغرور مى شود و به ديگران فخر مى فروشد و نگاهى فخرآميز به دوست قديمى و مؤمن فقير خود مى كند و مى گويد: «دارايى و ثروت و سرمايه من از تو بيشتر و كارگران و كشاورزان من از تو افزون تر هستند!

«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما اظُنُّ انْ تَبيدَ هذِه ابَداً» اين باغدارِ ثروتمندِ كم ظرفيّتِ مغرور، در حالى كه نسبت به خويشتن ظلم مى كرد وارد باغ خويش شد و گفت: فكر نمى كنم اين باغ من نابود شدنى باشد! اين باغ هميشه آباد و سرسبز خواهد ماند! نه خزانى خواهد

داشت، نه آفتى خواهد گرفت و خلاصه از بين نخواهد رفت!

جمله «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» به اين نكته اشاره دارد كه هر ظالمى ابتدا بر خود ظلم مى كند، سپس بر ديگران؛ همان گونه كه انسان هاى نيكوكار، نخست خود از كار نيك خويش بهره مند مى گردند و سپس ديگران.

به هر حال، اين ثروتمند مغرور خدا را فراموش كرد، و از ياد برد كه همان خدايى كه اين باغ را آباد كرده است، مى تواند در يك لحظه آن را نابود سازد؛ به گونه اى كه هيچ اثرى از آن نماند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 33

«وَ ما اظَنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ الى رَبِّى لَاجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً»- سرانجام به خاطر فخرفروشى، غرور و فراموشى خدا، منكر قيامت و روز جزا شد تا به آنجا كه به دوست خود گفت: فكر نمى كنم قيامتى در كار باشد! آنچه درباره روز قيامت و جهان پس از مرگ مى گويند صحيح نيست؛ زيرا اگر قيامتى در كار باشد، بايد بميريم و اگر بميريم بايد از اموال و باغ ها و زراعتمان جدا شويم و من هم كه نمى خواهم از دنيايم جدا شوم پس مرگ و قيامت را انكار مى كنم!

سپس گفت: بر فرض كه قيامتى در كار باشد، در آن سرا نيز من مقرّب تر خواهم بود؛ چون اگر مقرّب نبودم، خداوند اين قدر مال و ثروت به من نمى داد؛ اين ثروت فراوان دليل بر تقرّب بيشتر من است پس من در جهان آخرت نيز- اگر وجود داشته باشد- از تو در درگاه الهى مقرّب ترم!

بسيارى از ثروتمندان اين گونه تصوّر مى كنند در حالى كه نمى دانند اين ها امتحان الهى است و چه بسا بلاى جان آنها گردد!

«قالَ لَهُ

صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ اكَفَرْتَ بِالَّذى خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ»- رفيقِ مؤمنِ دريادلِ فقيرش، كه دوست خود را از نظر روحى مريض ديد، به فكر معالجه او برآمد، و با يك روانشناسى جالب به مداواى بيمارى غرور او پرداخت؛ زيرا بيمارى اصلى او غرور بود كه آن هم از فراوانى نعمت نشأت گرفته بود. اگر غرورش درمان مى شد، بقيّه امراض روحى اش نيز معالجه مى شد.

مرض غرور را از دو راه مى توان درمان كرد:

1- انسان مغرور را به گذشته اش بازگردانيم؛ به زمان كودكى اش كه حتّى قدرت حفظ آب دهانش را نداشت؛ به زمانى كه در رحم، به صورت جنينى بود كه تمام وجودش از خون تغذيه مى شد و هيچ كس جز خدا قادر به كمك كردن به او نبود؛ به قبل از عالم جنين، زمانى كه نطفه گنديده اى بيش نبود كه هر انسانى از ديدن آن متنفّر

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 34

است و به قبل از آن كه خاك بى ارزشى بيش نبوده است.

2- ديگر اين كه آينده را براى او تداعى دهيم؛ دست او را گرفته به همراه خود به قبرستان ببريم و به او بگوييم: در اين قبرها كه مى بينى انسان هايى خفته است كه روزى چون من و تو، انسان هاى قوى و پولدارى بودند ولى با تمام ثروت و دارايى خود مُردند؛ جسد آنها كم كم متلاشى شد و جز استخوان، چيزى باقى نماند؛ استخوان ها هم با گذشت زمان، نابود مى شود و تنها سنگ قبرى باقى مى ماند، پس از مدّتى سنگ قبر هم از بين مى رود و جز نامى در تاريخ، هيچ چيز از او باقى نمى ماند و تاريخ نيز پس از مدّتى او را به فراموشى مى سپارد، گويى چنين انسانى اصلًا

به دنيا نيامده است!

خواجه در ابريشم و ما در گليم عاقبت اى دل همه ما در گليم

عاقبت انسان مغرور

انسان هاى مغرور در گذشته و حال، عاقبت خوشى نداشته اند و سرانجام سقوط كرده اند.

در زمان حكومت رضا خان قُلدر، شخصى به نام «تيمور تاش» وزير دربار شد. او انسانى قُلدر، مغرور و خطرناك بود. قدرت زيادى داشت، به گونه اى كه چرخاننده اصلى دستگاه سلطنت شمرده مى شد.

روزى، كه علماى تهران در مجلسى جمع شده بودند، خبر دادند وزير دربار مى آيد. اين انسان سرمست از باده غرور به مجلس علما وارد شد و نشست، او كه از شراب غرور بى هوش و مست بود، گفت: «شما مى گوييد اين جهان خدايى دارد! من مى توانم هزار دليل ارائه دهم كه خدايى وجود ندارد!» جمعيّت علما نگاهى به اين انسان مغرور كردند و علاوه بر اين كه كسى در مقابل اين آدم قُلدر جرأت حرف زدن نداشت و حرف در او تأثيرى نداشت، او را لايق پاسخ ندانستند. به هر حال اين

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 35

مجلس تمام شد و تيمور تاش رفت.

امّا روزگار، هميشه بر وفق مراد نمى چرخد؛ چيزى نگذشت كه تيمورِ قلدرِ مغرور- كه همه كاره سلطنت بود- مورد غضب شاه قرار گرفت و به زندان افتاد؛ مدّتى را در زندان انفرادى به سر برد و سرانجام نيز محكوم به اعدام شد.

در روزهايى كه در زندان بود، يكى از علما با خود گفت: اكنون به ملاقاتش بروم، ببينم در چه وضع و حالى به سر مى برد؛ ايشان مى گويد: به زندان رفتم، ديدم در اتاقى قدم مى زند و اين اشعار مولوى را مى خواند:

ما همه شيران، ولى شير عَلَم حمله مان از باد باشد دم به دم

حمله مان پيدا و ناپيداست بادجان فداى آن كه ناپيداست باد

عجب! اين همان تيمور تاش مغرورى است كه روزى مى خواست با هزار دليل ثابت كند كه جهان خدايى ندارد! نزديك رفتم، گفتم: مرا مى شناسى؟ گفت: آرى! گفتم: آمده ام تمام هزار دليلت را با يك دليل باطل كنم! خداوند جهان كسى است كه تيمورِ مغرورِ قلدر را از اوج قدرت به پشت ميله هاى زندان انداخت! او سرى تكان داد و اظهار تأسّف كرد.

نردبان اين جهان ما و منى است عاقبت اين نردبان افتادنى است

لاجرم آن كس كه بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شكست

آرى! انسان هاى كم ظرفيّت و مغرور اين گونه اند؛ ولى آدم هاى پر ظرفيّت و متواضع، همانند على عليه السلام دوران 25 ساله سكوتشان با دوره 5 ساله حكومتشان هيچ تفاوتى ندارد!

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «سُكْرُ الْغَفْلَةِ وَ الْغُرُورِ ابْعَدُ افاقَةً مِنْ سُكْرِ الْخُمُورِ «1»؛ مستى ناشى از غفلت و غرور عميق تر از مستى شراب است!» زيرا انسانى كه مست شراب است، بعد از لحظاتى از مستى خارج مى شود امّا انسان مست غرور، گاهى تا دم

______________________________

(1) ميزان الحكمه، باب 3039، حديث 14531.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 36

مرگ از مستى غرور برنمى خيزد و تنها سيلى اجل او را هشيار مى كند كه آن زمان، ديگر وقت گذشته است!

در روايت ديگرى از وجود نازنين حضرت امير عليه السلام آمده است: «بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَوعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغِرَّةِ «1»؛ ميان شما و علم و دانش حجابى از غرور فاصله شده است!»

بنابراين، بايد سعى كنيم با يادآورى گذشته و تفكّر در آينده- مخصوصاً نسبت به پس از مرگ- دچار غرور و خودبرتربينى نشويم.

«ثُمَّ سَوَّيكَ رَجُلًا»- خداوند پس از گذراندن

مراحل مختلف جنين- كه هر كدام شگفتى هاى خيره كننده اى دارد- او را تنظيم كرد؛ اگر تنظيم برنامه دقيق الهى نبود و كمترين كم و زيادى رخ مى داد، نوزاد ناقص و معلول به دنيا مى آمد؛ كور، كَر، شش انگشت، بدون دست، بدون پا، خنثى، دوقلوى به هم چسبيده و مانند آنها! شايد يكى از فلسفه هاى تولّد نوزادان ناقص الخلقه، پى بردن به اين مرحله مهمّ آفرينش انسان باشد تا پس از قدرت و قوّت يافتن و صاحب مال و ثروت و زن و فرزند شدن، خود را گم نكند و به خود مغرور نگردد و همواره شاكر ولى نعمت خويش باشد.

به اين جهت، انسان هاى وارسته به هنگام تولّد نوزادشان، از جنس آن سؤال نمى كنند كه آيا دختر است يا پسر؟ بلكه از سلامت او مى پرسند؛ زيرا دختر و پسر هر دو نعمت خداوند هستند؛ آنچه مهمّ است، سلامت آنهاست.

«لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبّى وَ لا اشْرِكْ بِرَبِى احَداً»- پس از اين كه منطق دوستِ ثروتمندِ غافل از خدا، بيان شد و دوست مؤمنِ فقير، او را نصيحت كرد- اگرچه تأثيرى نگذاشت- رفيق مؤمن، منطق و عقيده خويش را چنين بيان كرد: «عقيده من اين است كه خداوند، پروردگار من است و من براى او هيچ كس را به عنوان شريك قبول نمى كنم!»

______________________________

(1) نهج البلاغه، كلمات قصار، حديث 282.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 37

در آيه شريفه ذكر كلمه «ربّ» از بين اسماء مختلف خداوند، بسيار مهم و دقيق است و به اين معناست كه او مرا از زمانى كه نطفه اى بيش نبودم تا كنون، بلكه تا آخر عمر، تحت تربيت خود قرار داده است. اگر تربيت ربّ قادر نبود، من

چيزى نبودم؛ او ولى نعمت و صاحب و مالك من است. مگر مى شود براى چنين پروردگارى كه همه چيز من از اوست، شريك قائل شوم؟!

«وَ لَوْلا اذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّة الّا بِاللَّهِ - سپس رفيق مؤمن- بعد از بيان منطق و عقيده خويش- رو به رفيق خود كرد و گفت:

چرا هنگامى كه وارد باغ بزرگت مى شوى و درختان پرميوه سر به فلك كشيده، زراعت هاى وسيع، فضاى معطّر باغ، سايه هاى خنك و نشاطآور و ... را مى بينى، نمى گويى: اين، نعمتى است كه خداوند عطا كرده است و قوّت و قدرتى جز از ناحيه او نيست!

تمام قدرت ها و نيروها با عنايت اوست! رفيق من! تو بايد تمام اين نعمت ها را از ناحيه او بدانى و در مقابلِ اين همه لطف و رحمت و نعمت، او را سپاس بگويى، نه اين كه مغرور شوى! هم خود از آن بخوبى استفاده كن و هم حقّ يتيمان و فقرا و نيازمندان را بپرداز!

«انْ تَرَنِ انَا اقَلُّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً فَعَسى رَبّى انْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ»- دوست من! تو فقط به وضع موجود فكر مى كنى كه ثروتمند و پرقدرت هستى و من از نظر مال و ثروت و نفرات از تو ضعيف ترم ولى آيا هيچ به آينده فكر كرده اى كه خداوند قادر است در يك لحظه همه چيز را وارونه كند و بهتر از باغ تو به من بدهد! «1»

رواياتى كه در ذيل اين آيه شريفه آمده است، حكايت از اين دارد كه وضع آن مرد مؤمن فقير بسيار خوب شد. «2»

______________________________

(1) به قول شاعر:

در اين دُنيه كه گه گه كَه كُه و كُهْ كَه

شود ناگه به امروزت مشو غرّه، ز فردايت نِه اى آگه

(2) تفسير البرهان، جلد 2، صفحه 469.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 38

«وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعيداً زَلَقاً»- كلمه «حُسبان» به معناى تيرى است كه به هدف مى خورد؛ از اين جهت كه با حساب پرتاب شده است به آن حسبان گفته اند؛ صاعقه اى كه به هدف مى خورد نيز حسبان ناميده مى شود، به زلزله اى كه هدف را نابود كند نيز حسبان گويند؛ خلاصه، هر بلاى حساب شده مؤثّر «حسبان» است.

اين آيه، ادامه گفتار دوستِ مؤمنِ فقير است كه خطاب به دوستش مى گفت: ممكن است، خداوند در يك لحظه همه چيز را تغيير دهد و بلاى آسمانى و مجازات حساب شده اى از آسمان به باغ و مزرعه تو وارد شود و اين باغى كه اكنون زير پوشش درختان پنهان است، با يك صاعقه تبديل به بيابان شود.

«اوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطيعَ لَهُ طَلَباً»- يا اين كه باغ و مزرعه تو با تمام ميوه ها و درختانش در زمين فرو رود و هيچ اثرى از آن باقى نماند و تو توانايى انجام هيچ كارى را نداشته باشى؛ همان گونه كه اين مسأله در برخى از زلزله ها و رانش هاى زمين اتّفاق افتاده است تا جايى كه حتّى يك روستا به طور كامل در دل زمين فرو رفته است.

بنابراين، نبايد به وضع موجود دل بست و مغرور شد؛ بلكه پيوسته بايد در انديشه تحوّلاتى باشيم كه شايد در آينده رخ دهد.

«وَ احيطَ بِثَمَرِه فَاصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما انْفَقَ فيها»- همان طور كه دوست مؤمن فقير گفته بود، بلاى آسمانى نازل شد؛ صاعقه اى تمام درختان، ميوه ها و زراعت را از

بين برد؛ وقتى مرد مغرور وارد باغ و زراعت خود شد، بهت زده تمام آن را از بين رفته ديد؛ ميوه ها سوخته بودند، درختان نيم سوخته روى هم افتاده بودند و خلاصه، تمام آمال و آرزوهايش را بر باد رفته ديد و به سبب هزينه هايى كه در آن صرف كرده بود، پيوسته دست هاى خود را از روى افسوس و حسرت به هم مى ماليد.

«وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها»- اين جمله بسيار عجيب، به اين معناست كه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 39

سقف هاى عمارات بر زمين ريخت و سپس ديوارها و ستون ها بر روى سقف ها خراب شد، در حالى كه معمولًا در صورت خرابى ساختمان، سقف ها بر روى ديوارهاى خراب شده مى ريزد.

شايد علّت اين حادثه اين بوده است كه ابتدا صاعقه سقف ها را خراب كرده است و سپس ستون ها و ديوارها بر روى سقف ها ريخته شدند. «1»

«وَ يَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ اشْرِكْ بِرَبِّى احَداً»- پس از عذاب الهى و نابود شدن باغ و زراعت و از دست دادن تمام ثروت و سرمايه، اين دوست ثروتمند مغرور از مستى غرور خارج شده و مى گويد: اى كاش هرگز نسبت به پروردگارم مشرك نمى شدم و به واسطه شرك، منكر قيامت نمى گشتم و به سبب انكار قيامت، مبتلا به مجازات الهى نمى گرديدم!

«وَ لَمْ تَكُنْ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً» از دوستان و اطرافيان- كه به هنگام وفور نعمت و سرمايه به گرد او مى چرخيدند- در هنگام مصيبت و فقر خبرى نبود؛ گروهى نداشت كه او را در مقابل عذاب خداوند، يارى دهند و از خويشتن نيز نمى توانست يارى بگيرد.

عبرت بگيريد!

شخصى به نام «آقا صادق» در قم زندگى مى كرد.

اين مرد كه از يك چشم نابينا بود، باغ انگورى داشت، هنگام فرارسيدن فصل انگور، دوستان و رفقا گرداگردش جمع مى شدند و با احترام و تمجيد از او به نام «حاج آقا صادق، حاج آقا صادق» ياد مى كردند و از انگورها تناول مى كردند. آن هنگام كه فصل انگور مى گذشت و درِ باغ بسته مى شد، ديگر دور آقا صادق خلوت مى گشت و از آن دوستان خبرى نبود؛ بلكه

______________________________

(1) شايد اين تعبير كنايه از شدّت عذاب الهى باشد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 40

اگر يادى از آقا صادق مى شد و سخنى از او به ميان مى آمد، ديگر به نام «حاج آقا صادق» خوانده نمى شد، بلكه «صادق كوره» لقب مى گرفت.

آقا صادق در مورد اين احوال و دوستان مگس صفت، شعر زيبايى سرود:

تا كه باغم داشت انگور عسگرى نام من هم بود آصادق قمى

چون كه باغم خالى از انگور شدنام من برگشت و صادق كور شد

«هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً و خَيْرٌ عُقْباً»- دوستى حقيقى و ولايت واقعى از آنِ خداست و به غير از خداوند نمى توان اعتماد كرد.

در اين كه كلمه «هنالك» اشاره به اين جهان است يا جهان آخرت، بين مفسّران اختلاف است. آنچه به نظر مى رسد، اين است كه «هنالِك» اشاره به هر دو جهان دارد و آيه، ولايت خداوند را در هر دو جهان بررسى مى كند.

«ولايت» مسأله بسيار مهمّى است، اين كلمه از مادّه «توالى» به معناى دو چيزى است كه پشت سر هم مى آيد. ماه شعبان و رمضان را- كه بدون فاصله در پى يكديگر مى آيند- دو ماه متوالى مى گويند.

اگر دو طبيب در درمانگاهى به صورت كشيك طبابت كنند و يكى

بعد از ديگرى مشغول به كار شود، در اينجا نيز مى گويند: طبابت اين دو طبيب متوالى است و از آنجا كه دو دوست نيز هميشه همراه يكديگرند، هر كدام ولىّ ديگرى است و نيز از آنجا كه ولىّ و سرپرست و يار و ياور انسان هاى مؤمن (خداوند)، از آنها جدا نيست، به او ولىّ گفته مى شود.

بنابراين، «ولىّ» به معناى سرپرست، دوست، يار و ياور است.

برخى گفته اند وِلاء با وَلاء فرق دارد: وِلاء (به كسر واو) به معناى نصرت و يارى است و وَلاء (به فتح واو) به معناى سرپرستى است.

در مقابل، برخى معتقدند كه هر دو به يك معنا است و تفاوتى با هم ندارند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 41

پيام هاى آيه:

1 زمان تأثير توبه

يكى از مطالبى كه از آيات دوازده گانه مَثَل استفاده مى شود، اين است كه توبه زمان خاصّى دارد كه اگر آن زمان بگذرد، پذيرفته نخواهد شد.

اگرچه طبق روايات فراوانى، درِ توبه آن قدر وسيع است كه انسان هاى آلوده، مجرم و گنه كار مى توانند وارد آن بشوند؛ ولى همين درِ وسيع در سه نوبت بسته مى شود:

الف: توبه در زمان نزول بلا

انسانى كه گرفتار چنگال بلا شده است، اگر در آن حال توبه كند، چنين توبه اى بى اثر است.

از اين رو، خداوند در آيه 65 سوره عنكبوت مى فرمايد:

«فَاذا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمَّا نَجّيهُمْ الَى الْبَرِّ اذا هُمْ يُشْرِكُونَ»- اين مشركان و بت پرستان، هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند و در امواج خروشان آن گرفتار گشته، و اسير گرداب هاى خطرناك مى گردند، از روى اخلاص، خدا را مى خوانند؛ ولى نه اين دعا ارزش دارد و نه آن اخلاص سودى خواهد داشت و اين توبه مؤثّر نخواهد افتاد؛ زيرا

اين توبه اضطرارى و به نوعى اجبارى است؛ مانند شخصى كه زير ضربه هاى تازيانه استغفار و توبه كند، همان گونه كه چنين استغفار و توبه اى پذيرفته نيست، چنان توبه و دعايى نيز پذيرفته نخواهد شد.

همين مشركان- كه به هنگام بلا توبه مى كنند و خداى واحد را مى خوانند- وقتى طوفان حوادث فرو مى نشيند و به خشكى برمى گردند، خداى واحد را فراموش مى كنند و دوباره به بت پرستى و شرك روى مى آورند.

بنابراين، چنين توبه اى پذيرفته نمى شود؛ زيرا توبه آن است كه با آن مسير زندگى انسان عوض شود، در حالى كه چنين توبه اى مسير زندگانى مشركان را تغيير نمى دهد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 42

توبه اى كه در پشت ميله هاى زندان انجام شود و پس از آزادى فراموش شود، يا در بستر بيمارى صورت گيرد و پس از بهبود و سلامت به نسيان سپرده شود، يا در گرداب حوادث انجام شود و پس از فروكش كردن آن شكسته شود، اين گونه توبه ها پذيرفته نيست زيرا اين گونه توبه ها عكس العمل هاى موقّت است كه بر اثر شلّاق هاى حوادث الهى پديد مى آيد.

ب- توبه گنه كاران در هنگام مرگ

وقتى سيلى اجل به گوش انسان نواخته و چشم برزخى او باز شد و يقين به مرگ و وداع با دنيا ايجاد شد، ديگر توبه انسان پذيرفته نخواهد شد چه اين كه خداوند متعال در آيه 18 سوره نساء مى فرمايد:

وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى اذا حَضَرَ احَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ انّى تُبْتُ الْآنَ وَ لَاالَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ اولئِكَ اعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً اليماً

براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا مى رسد، مى گويد الان توبه كردم، توبه

نيست؛ و نه براى كسانى كه در حالِ كفر از دنيا مى روند؛ اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم كرده ايم.

از جمله اين افراد، فرعون، طغيانگر بزرگ عصر حضرت موسى عليه السلام است كه وقتى چنگال مرگ ديد و خود را در آستانه غرق شدن مشاهده كرد، گفت: «آمَنْتُ انَّهُ لا الهَ الَّا الَّذى آمَنَتْ بِه بَنُو اسْرائيلُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ «1»؛ خدايا ايمان آوردم كه هيچ معبودى، جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد، و من از مسلمانان هستم!» ولى اين توبه قبول نشد و طبق برخى روايات، جبرئيل مشتى از

______________________________

(1) سوره يونس، آيه 90.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 43

لجن هاى كف رودخانه نيل را بر دهانش زد «1» و گفت: «الآن؟! در حالى كه قبلًا عصيان كردى و از مفسدان بودى! «2»»

آيا بعد از آن همه جنايات، پاره كردن شكم هاى مادران، كشتن نوزادان پسر، ظلم و ستم هاى بى اندازه، آواره كردن بنى اسرائيل، شكنجه نمودن مؤمنان و مانند آن، سزاوار است توبه فرعون پذيرفته شود؟!

بنابراين، توبه در آستانه مرگ و هنگامى كه چشم برزخى انسان باز شد، پذيرفته نمى شود.

ج- توبه به هنگام مشاهده عذاب الهى

بسيارى از مردم با مشاهده عذاب الهى، توبه مى كنند؛ چنين توبه اى نيز بى اثر است. خداوند متعال در اين رابطه در آيات 84 و 85 سوره مؤمن (غافر) مى فرمايد:

فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ ايمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتى قَدْ خَلَتْ فى عِبادِه وَ خَسِرَهُنالِكَ الْكافِرُونَ

هنگامى كه عذاب شديد ما را ديدند، گفتند:" هم اكنون به خداوند يگانه، ايمان آورديم و به معبودهايى

كه همتاى او مى شمرديم كافر شديم." امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمانشان براى آنها سودى نداشت. اين سنّت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده، و آنجا كافران زيانكار شدند.

توبه به هنگام ديدن عذاب اثرى ندارد. توبه قوم حضرت نوح عليه السلام به هنگام طوفان، توبه قوم حضرت لوط عليه السلام به هنگام بارش سنگ هاى آسمانى و عذاب هاى ديگر پذيرفته نشد.

______________________________

(1) تفسير صافى، مجلّد اوّل، صفحه 763.

(2) سوره يونس، آيه 91.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 44

عزيزان! مرگ خبر نمى دهد و هر لحظه در كمين است؛ عوامل و علل مرگ بسيار ساده است و براى هر انسانى به راحتى امكان تحقّق دارد؛ بنابراين انسان بايد در هر لحظه اى به درگاه الهى روى آورد و توبه حقيقى كند. مبادا زمانى به خود آييم كه درهاى توبه بسته شده باشد!

آنچه از آيات فوق برمى آيد، اين است كه عدم پذيرش توبه با شرايط مذكور اختصاصى به يك قوم و ملّت ندارد، بلكه آن، يك سنّت الهى است كه در مورد همه اقوام و ملّتها جارى مى شود.

2 بى اعتبارى دنيا

از آيه مثل استفاده مى شود كه اعتبارى به اموال، مقامها، ثروتها و نيروى جسمانى نيست. و تكيه زدن بر امور دنيوى غير خدايى، همانند تكيه زدن بر تار عنكبوت است، بلكه سست تر از آن. «1»

قدرت جوانى و زورِ بازو و نشاط، هميشگى نيست و نبايد به آنها مغرور شد.

قهرمانانى بودند كه بر اثر يك بيمارى، ضعيف ترين انسان ها شدند، پهلوانانى بودند كه در آخر عمر قدرت راه رفتن و حركت كردن نداشتند و نياز به كمك ديگران داشتند.

پهلوان قدرتمند قمى

پهلوان بسيار نيرومندى در قم بود كه از

خدمت كاران آستان مقدّس حضرت فاطمه معصومه عليها السلام به شمار مى رفت. «2» هنگامى كه لباس خدمه گرى حضرت را مى پوشيد، بسيار خوش منظر و رعنا بود، با قامتى بلند و پيكرى قوى كه به هنگام راه رفتن، ابّهت و شكوه خاصّى داشت. تمام افراد شرور قم از او وحشت داشتند و به

______________________________

(1) اين مطلب در آيه شريفه 41 سوره عنكبوت- كه خود يكى از مثل هاى زيباى قرآنى است- آمده است.

(2) خدمت به اين بزرگان از افتخارات بزرگ شيعيان است، استاد معظّم (آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى «مدّظلّه») نيز از خادمين افتخارى آن حضرت است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 45

هنگام ديدنش از او فاصله مى گرفتند؛ اما همين پهلوان را روزى بر روى ويلچر ديدم كه بچّه اى او را به سوى حرم مطهّر جهت زيارت مى آورد.

آرى! محتاج كمك بچّه اى بود! در آن لحظه به ياد ايّام پهلوانى و قدرتمندى اش افتادم، گفتم: آن كجا و اين كجا! چه دنياى بى اعتبارى! تنها ثروت آن ثروتمند باغدار مغرور، در معرض نابودى و هلاكت نيست؛ بلكه تمام امور دنيوى غير قابل اعتماد است.

آشپزخانه سلطنتى

يكى از اميران و فرمانروايان خراسان، با يكى ديگر از فرمانروايان آن خطّه، اختلاف پيدا كرد و اين كشمكش زبانى، تبديل به جنگ شد. در اين جنگ، يكى از اين دو امير شكست خورد و اسير ديگرى شد. روزى در زندان برايش غذا آوردند؛ در آن زمان غذاها را در ظرف هاى دسته دار كه شبيه سطل بود مى ريختند، او غذاى داغ را كنارى گذاشت تا سرد شود. سگى آمد سرش را داخل سطل كرد؛ چون غذا داغ بود، بى اختيار سرش را بلند كرد. دسته سطل به گردن سگ افتاد؛ آن

حيوان وحشت نمود و با سطل فرار كرد، اميرِ اسيرِ شكست خورده از ديدن اين صحنه با خنده بلندى گفت:

ديروز آشپزخانه سلطنتى امير را چهارصد مركب حمل مى كردند و امروز سگى آش و آشپزخانه امير را به يغما مى برد! «1»

3 دقّت در انتخاب دوست

همان گونه كه گذشت، شخص ثروتمند باغدار، در زمان ثروت و قدرت خويش، دوستان و افراد فراوانى داشت و به آنها فخر مى فروخت، امّا هنگام فقر و ورشكستگى و بدهكارى از آن دوستان خبرى نبود. نه آنها به اين انسان مغرور

______________________________

(1) مشروح اين داستان را در كتاب چهل حديث [به شرح رسولى محلّاتى ، جلد دوم، صفحه 508 مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 46

شكست خورده كمك كردند و نه خود توانست اين همه ناكامى و شكست را جبران كند؛ راستى چرا دوستانش به او كمك نكردند؟

دليل اين مسأله روشن است؛ زيرا آنها دوستان خود او نبودند؛ بلكه دوستان ثروت و قدرت او بودند!

اين دغل دوستان كه مى بينى مگسانند گرد شيرينى

اين گونه دوستان، هنگامى كه ثروت و قدرت از بين مى رود، دوستى و رفاقت آنها نيز به اتمام مى رسد. برخى، دوست قدرت انسانند؛ قدرت كه رفت، دوستى آنها نيز قطع مى گردد؛ برخى ديگر، دوست جمال انسانند؛ جمال كه رفت، دوستى نيز به پايان مى رسد؛ برخى، دوست ثروت انسانند؛ ثروت كه رفت، دوستى هم مى رود؛ برخى، دوست مقام انسانند؛ با رفتن مقام، دوستى نيز به آخر خط مى رسد.

در آيات مَثَل، دوستان ثروتمند باغدار نيز در حقيقت دوستان ثروت و قدرت او بودند، نه دوستان خود او؛ علاوه بر اين كه چنين دوستانى در زمان ثروت و قدرت نيز دوست حقيقى نيستند، بلكه بلا هستند؛ زيرا اين گونه

افراد با چنين هدفى، متملّقانه و چاپلوسگرانه، خوب را بد و بد را خوب جلوه مى دهند؛ بنابراين، چنين دوستانى هيچ گاه دوستان واقعى نيستند و بايد از آنها حذر كرد.

پرسش: دوستان واقعى چه كسانى هستند؟ چه افرادى را بايد به عنوان دوست حقيقى انتخاب كرد؟

پاسخ: بايد در انتخاب دوست، معيارهايى را در نظر گرفت كه جاويدان باشد تا دوستى پايدار بماند. كسانى را دوست خود بدانيم كه دوستدار علم، ايمان، تقوا و مانند آن باشند؛ زيرا چنين دوستانى با دگرگونى ها و حوادث، محبّت آنها متزلزل نمى شود و تا زمانى كه تقوا، ايمان، علم، آخرت و اعتقاد انسان برقرار باشد، دوستى آنها نيز برقرار خواهد بود. چنان كه در روايات نيز به اين معيارها اشاره شده است كه در اين نوشتار به ذكر دو روايت بسنده مى شود:

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 47

1- حضرت على عليه السلام در روايت زيبايى مى فرمايد:

مَوَدَّةُ ابْناءِ الدُّنْيا تَزُولُ لِادْنى عَرَضٍ يُعْرَضُ «1»

دوستى دنياپرستان و فرزندان دنيا، به كمترين دگرگونى زايل مى گردد.

چنين دوستانى در اين حوادث، آن چنان رنگ عوض مى كنند كه ديگر انسان را نمى شناسند؛ به گونه اى كه گويا انسان را هرگز نديده اند.

2- در روايت جالب ديگرى آن حضرت عليه السلام مى فرمايد:

وُدُّ أَبْناءِ الْآخِرَةِ يَدُومُ لِدَوامِ سَبَبِه «2»

دوستى آخرت جويان و فرزندان آخرت تا زمانى كه سبب و علّت آن (ايمان و ولايت) وجود داشته باشد، ادامه خواهد يافت.

چنين دوستانى پيوسته- چه در حال اقبال و ادبار دنيا، چه در حال آزادى و اسارت، چه در حال بيمارى و سلامت و ...- دوستى شان پايدار است.

اين دوستان اندك و كمياب هستند، مخصوصاً در دوره آخرالزّمان. از اين رو، در روايتى از پيامبر اكرم صلى

الله عليه و آله آمده است:

اقَلُّ ما يَكُونُ فى آخِرِ الزَّمانِ اخٌ يُوثَقُ بِه اوْ دِرْهَمٌ مِنْ حَلالٍ «3»

در دوره آخرالزّمان، دو چيز بسيار كمياب است؛ نخست دوست قابل اطمينان و مورد اعتماد و ديگرى رزق و روزى و پول حلال.

حقيقتاً هر دوى آن كمياب است. فرض كنيد با زحمت فراوان پول حلالى به دست آورده ايد و آن را به حساب بانكى خود واريز كرده ايد؛ گرچه پول شما حلال است؛ ولى در بانك پول انسان هاى رباخوار، غير معتقد به خمس و زكات- كه به پول آنها وجوه شرعيّه تعلّق گرفته است-، انسان هاى دزد كه از راه دزدى ارتزاق مى كنند،

______________________________

(1) غرر الحكم، حديث شماره 6828.

(2) غرر الحكم، حديث شماره 10118.

(3) تحف العقول، صفحه 44.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 48

انسان هاى محتكر، قاچاقچيان موادّ مخدّر، كم فروشان و خلاصه تمام كسانى كه به نوعى پول حرام به دست مى آورند نيز به بانك مى آيد و با پول حلال شما مخلوط مى شود؛ در اين صورت اگرچه به ظاهر تكليفى بر عهده شما نيست و پول براى شما حلال است، لكن پول هاى مخلوط شده به حرام، اثر وضعى خود را خواهد گذاشت.

و شايد به اين جهت باشد كه در روايتى مى خوانيم: «در دروه آخرالزّمان همه مردم مبتلا به رباخوارى مى شوند و كسانى هم كه رباخوار نيستند، گرد و خاك ربا به آنها نيز سرايت مى كند. «1»»

به اميد روزى كه همه مردم در پى كسب روزى حلال باشند و رباخواران از رباخوارى، كم فروشان از كم فروشى، سارقان از سرقت، محتكران از احتكار، گرانفروشان از گرانفروشى، قاچاقچيان از قاچاق موادّ مخدّر دست بكشند و همه به رزق و روزى حلال روى آورند.

4 ولىّ مؤمنان كيست؟

ولىّ و سرپرست

و يار و ياور مؤمنان در دنيا و آخرت، خداوند عالم قادر است؛ چنان كه آيه شريفه 257 سوره بقره دراين باره مى فرمايد:

اللَّهُ وَلِىُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا اوْلِيائُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ الَى الظُّلُماتِ اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ

خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمت ها به سوى نور مى برد. از ظلمت كفر به نور ايمان، از ظلمت گمراهى به نور هدايت، از ظلمت اختلاف به نور وحدت، از ظلمت عذاب الهى به نور رحمت خداوند و از ظلمت جهل و نادانى به نور علم و آگاهى هدايت مى كند.

______________________________

(1) مجمع البيان، جلد اوّل، صفحه 391.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 49

امّا كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوت ها هستند؛ كسانى كه آنها را از نور، به سوى ظلمت ها مى رانند؛ از نور ايمان و هدايت و وحدت و رحمت خداوند و علم و آگاهى، به ظلمت كفر و گمراهى و اختلاف و عذاب الهى و جهل و نادانى هدايت مى كنند. و نتيجه كار اين انسان ها نيز آتش جهنّم است و هميشه در آن خواهند ماند.

علاوه بر خداوند، اولياء اللّه نيز ولىّ مؤمنان به شمار مى روند؛ چه اين كه خداوند در آيه شريفه 55 سوره مائده مى فرمايد:

انَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ

سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند؛ همان ها كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع، زكات مى دهند.

بر اساس اين آيه، علاوه بر خداوند، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و حضرت على

«1» عليه السلام نيز ولىّ مؤمنان هستند.

همچنين بنابر آيات (30 و 31) سوره فصّلت، فرشتگان نيز ولىّ مؤمنان هستند:

انَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ الّا تَخافُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ ابْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ اوْلِياؤُكُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِى الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهِى انْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تُوعَدُونَ

به يقين كسانى كه گفتند:" پروردگار ما خداوند يگانه است" سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است! ما [ولىّ و سرپرست و] ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و آخرت هستيم و براى شما هرچه بخواهيد در بهشت فراهم است و هرچه طلب كنيد به شما داده مى شود.

______________________________

(1) علماى شيعه و اهل سنّت همگى معترفند كه اين آيه شريفه در مورد حضرت على عليه السلام نازل شده است، شرح اين مسأله را در تفسير نمونه، جلد چهارم، صفحه 424 به بعد مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 50

مثالهاى زيباى قرآن ج 2 99

از اين رو كه انسان ها معصوم نيستند، فرشتگان در دنيا، انسان هاى مؤمن را از حوادث، خطرات و گمراهى ها حفظ مى كنند و اين همان «ولايت تكوينى» است.

وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام و اولياء اللّه براى مؤمان مايه بركت و آثار معنوى است؛ به اين جهت، وقتى از معصوم عليه السلام درباره غيبت امام عصر «عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف» سؤال مى شود كه چنين امام غايبى چه فايده اى دارد؟ امام در جواب مى فرمايد:

«همان فايده و اثرى كه خورشيد پنهان

در پشت ابر، براى طبيعت دارد، امام غايب نيز براى مؤمنان دارد؛ امام غايب نيز، از پس پرده غيبت، در قلبها اثر مى گذارد و ولايت تكوينى دارد. «1»

بنابراين، ولىّ مؤمنان، خداوند، پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام و فرشتگان هستند. البتّه به شرط آن كه انسان در مسير حضرت حق گام بردارد. اگر ما يك گام به سوى او برداريم، او گام هاى زيادى به سوى ما برخواهد داشت؛ اگر ما «رَبُّنَا اللَّه» گفتيم و در پى آن استقامت كرديم، الطاف حضرت امام زمان «عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف» شامل حال ما مى گردد، همان گونه كه شامل حال برخى گرديده است.

بايد دست نياز به سوى آن حضرت بگشاييم تا با عنايات خاصّش مشكلات فردى، اجتماعى و سياسى ما را حل نمايد.

***______________________________

(1) منتخب الاثر، صفحه 270، حديث 3 و 4.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 51

مثال سى و سوم: زندگى دنيا

اشاره

خداوند متعال در آيات 45 و 46 سوره كهف مى فرمايد:

وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنيا كَمآءٍ أنْزَلْناهُ مِنَ السَّمآءِ فَآخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الارْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ مُقْتَدِراً أَلْمالُ وَ البَنُونُ زينَةُ الْحَيوةِ الدُّنيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيرٌ امَلًا

(اى پيامبر!) زندگى دنيا را براى آنان به آبى كه از آسمان فرو مى فرستيم تشبيه كن. همان آبى كه به وسيله آن، گياهان زمين (سرسبز مى شوند و) درهم فرو مى روند؛ امّا بعد از مدّتى مى خشكند و بادها آنان را به هر سو پراكنده مى كنند و خداوند بر همه چيز تواناست. مال و فرزند، زينت زندگى دنياست و باقيات صالحات [ارزش هاى پايدار و شايسته ثوابش نزد پروردگارت، بهتر و اميد بخش تر

است.

دورنماى بحث

خداوند متعال در اين مثال زيباى قرآنى، زندگى دنيا را به آب باران تشبيه كرده است. خصوصيّت بارز آب باران آن است كه چند صباحى مايه طراوت و نشاط

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 52

گياهان و درختان است؛ ولى اين طروات و سرسبزى با فرا رسيدن فصل پائيز كه آغاز ايّام مرگ موقّت گياهان است به پايان مى رسد و به اين ترتيب يك دوره كوتاه و گذرا از عمر گياهان سپرى مى شود و اين در واقع هشدارى است به انسان هاى غوطه ور در زندگى دنيا تا دريابند كه زندگى آنها نيز روزى به فصل پائيز خود خواهد رسيد.

شرح و تفسير

اشاره

«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنيا»- اى پيامبر ما! براى مسلمانان در مورد زندگانى دنيا كه در آن غوطه ور شده اند، مثالى بزن!

خداوند چرا اين مثال را در اينجا مطرح كرده است؟ شايد علّت آن آيات دوازدهگانه قبل از آن باشد كه در آن آيات عاقبت دنيا پرستان و كسانى كه غرق در زندگى مادّى گشته اند، بيان شده است و به دنبال آن، براى روشن شدن حقيقت زندگى دنيا اين مثال مطرح شده است.

«كَمآءٍ أنْزَلْناهُ مِنَ السَّمآءِ»- اين آب از آسمان نازل مى شود و بر سراسر زمين- هم بر زمين هاى نمكزار و هم بر زمين هاى شيرين و آماده- مى بارد؛ ولى بهره همه زمين ها يكسان نيست؛ بلكه اين نعمت الهى در برخى از زمين ها مايه عذاب الهى و در برخى ديگر عامل حيات مى شود!

«فَآخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الارْضِ»- آبى كه از آسمان نازل مى شود و بر زمين هاى شيرين و آماده مى بارد؛ گياهان زيبا و پر طراوت و با نشاط فراوانى را مى روياند. گياهان مختلف و متفاوتى كه هركدام از آنها، نشانه اى از

قدرت بى انتهاى پرودگار است. آب زلال و صاف باران و زمين آماده رويش كه مايه سرسبزى درختان و گياهان است، منظره دل انگيز و خيره كننده اى را در فصل بهار و تابستان به نمايش مى گذارد كه چشم حقيقت بين هر بيننده اى را به تحسين وا مى دارد.

«فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ»- امّا اين طراوت و سرسبزى و نشاط، كه چهره

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 53

زمين خاكى را زيبا كرده است، عمرى كوتاه دارد؛ زيرا پس از چند صباحى كه فصل بهار و تابستان سپرى شود، كم كم سرسبزى و نشاط جايشان را به زردى و مرگ مى دهند و با وزش بادهاى سرد پائيزى كه پيام آور مرگ ظاهرى طبيعت است، برگ هاى زرد درختان كه روزى زيبايى و سرسبزيشان را به رُخ طبيعت مى كشيدند، با كوچكترين حركتى از شاخه جدا گشته و با چندين چرخش بر زمين رها مى شوند تا در دل خاك مدفون گردند.

«وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ مُقْتَدِراً»- البتّه اين تغيير و تحوّلات و دگرگونى ها در مورد موجودات جهان و انسان است كه از حيث وجود و بقا، فقير و محتاج به قدرت خداوند هستند؛ ولى ذات حق تعالى، در هر حال مقتدر و توانا است و گذر زمان و تحوّلات فصلى و جوّى، هيچ تأثيرى در وجودش ندارد و در واقع اين خداوند است كه در اوج اقتدار و قدرت باعث تحوّلات عالم هستى مى شود و همه چيز جز ذات پاكش در تغيير است.

آرى! خداوند بر همه چيز قادر و تواناست!

«أَلْمالُ وَ البَنُونَ زينَةُ الْحَيوةِ الدُّنيا»- مال و فرزند، كه سرمايه زندگى انسان است، نيز همانند گياهان است كه در دوره اى از زندگى

شايد مايه زيبايى و مباهات گردد؛ ولى اينها، چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه و اعتماد كرد تا در دنيا و آخرت موجب نجات انسان باشند.

«وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيرٌ امَلًا»- آنچه را كه مى توان به عنوان پشتوانه مورد استفاده قرار داد و به آن اميد بست و ذخيره خوبى در نزد خداوند متعال دانست، كارهاى شايسته ماندگارى است كه در اين آيه شريفه به عنوان «باقيات صالحات» مطرح شده است.

آرى! اعمال نيك و ارزش هاى پايدار و شايسته، پشتوانه معتبر و قابل اعتمادى براى انسان است كه رنگ جاودانگى دارد و پائيز و مرگ ندارد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 54

زندگى دنيا به چه چيز تشبيه شده است؟

سؤال: آيا زندگى دنيا در آيه شريفه به گياهان و درختان با طراوتى كه عمر كوتاه آن با آمدن پائيز به پايان مى رسد، تشبيه شده است- همان گونه كه شرح آن گذشت- يا به بارانى كه از آسمان به صورت صاف و شفّاف نازل مى شود تشبيه شده است؟

اگر مراد صورت دوم باشد، بايد ببينيم كه چه وجه شباهتى بين زندگى دنيا و باران وجود دارد؟

پاسخ: انصاف اين است كه هر دو معنى صحيح و هر دو تشبيه درست مى باشد كه شرح تشبيه زندگى دنيا به گياهان به طور مفصّل گذشت؛ امّا وجه تشبيه به باران اين است كه باران از آسمان فرو مى ريزد و در درون كالبد گياهان و درختان قرار مى گيرد و به آنها جان و نيرو و نشاط مى بخشد و گل و گياهان زيبا و سرسبزى مى روياند؛ ولى پس از مدّت كوتاهى كه عمر گياهان به پايان مى رسد، آب موجود در آن نيز تبخير گشته و كالبد بى

جان و زرد و بى طراوت گياهان را ترك مى كند و دوباره به آسمان باز مى گردد و همين امر باعث نابودى و از بين رفتن گياهان مى شود.

آرى! باران از آسمان مى آيد تا ضمن رسوخ در جان موجودات به آنها حيات بخشد. و پس از چندى به آسمان باز مى گردد «إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ «1»» تا سنّت بازگشت به اصل خويش را حفظ كند.

هدف از تشبيه زندگى دنيا به آب باران اين است كه به انسان بفهماند كه اى انسان! روح تو نيز همانند آب باران از عالم بالا آمده و در درون جسم و كالبد مادّى ات قرار گرفته است؛ پس اى انسان! از لحظات زندگى ات بهترين استفاده را بكن و تلاش نما كه در طول عمر كوتاهى كه دارى با انجام اعمال نيك و صالح و اطاعت و بندگى محض در برابر ذات حق تعالى توشه اى برگيرى كه ذخيره سفر آخرت و پرواز به سوى سراى عقبى و عالم عليا باشد. پس قدر لحظات زندگى زود گذر دنيا را بدان و از

______________________________

(1) سوره بقره، آيه 156.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 55

آن نهايت استفاده را ببر!

يكى از دانشمندان، روح انسان ها را به غوّاصانى تشبيه مى كند كه براى يافتن جواهرات و لؤلؤ و مرجان ها ناچارند كه به اعماق درياها فرو روند و اين امر ممكن نيست مگر اين كه وزنه سنگينى را به پايشان ببندند و به اعماق درياها فرو روند و پس از يافتن جواهرات و لؤلؤ و مرجان ها، آن وزنه ها را از پايشان جدا نمايند تا بتوانند دوباره به سطح آب بازگردند. انسان نيز در اين عالم مانند همان غوّاصان درياست كه به

دنبال جواهرات معنوى كه همانا كسب مقامات انسانى و كمالات اخلاقى و طاعت و بندگى در برابر يكتاى بى همتاست، در درياى موّاج هستى غوطه ورند تا ايّامى را در بند و اسارت تن خاكى و زخارف دنيوى سپرى نمايند؛ امّا در اين مسير، آن انسانى موفّق و پيروز خواهد بود كه هم صيد خوبى كرده باشد و هم به آسانى خويشتن خويش را از قيد و بند تن خاكى رها نموده و به سوى سراى باقى آزادانه پر و بال گشايد.

تفاوت اين آيه و آيه 24 سوره يونس

در آيه 24 سوره يونس- كه پيرامون آن در جلد اوّل اين كتاب مفصّلًا بحث شد «1»- مى خوانيم:

انَّما مَثَلُ الحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ انْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الارْضِ مِمَّايَأْكُلُ النَّاسُ وَ الانْعامُ حَتّى اذا أخَذَتِ الارْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ اهْلُها أنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا اوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأنْ لَمْ تَغْنَ بِالْامْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآياتِ لِقَومٍ يَتَفَكَّرُونَ

مَثَل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم كه (از ثمرات آن، رويش) گياهان (گوناگون) زمين است كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند؛ تا

______________________________

(1) مثالهاى زيباى قرآن، جلد اوّل، صفحه 241 به بعد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 56

زمانى كه زمين، زيبا و آراسته مى گردد و آن گاه كه اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند؛ (ناگهان) فرمان ما، چه در شب يا در روز، (براى نابودى آن) فرا مى رسد؛ (سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم) و آن چنان آن را از بين مى بريم كه گويا ديروز هرگز (چنين كشتزارى) نبوده است! اين گونه، آيات خود را براى انديشمندان، شرح مى دهيم!

سؤال: آيا مثال در

آيه 45 سوره كهف، به جهت يكسانى در نوع تشبيه، تكرار مثال آيه 24 سوره يونس نيست؟

پاسخ: اين دو مثال متفاوتند و تكرارى نمى باشند؛ زيرا در مثال مطرح شده در سوره يونس، سخن از حادثه اى است كه ناگهان قبل از پايان عمر طبيعى، تمام گياهان و درختان با طراوت و سرسبز را نابود نموده و آثار حيات را محو مى نمايد؛ ولى در مثال مورد بحث در آيه 45 سوره كهف سخن از حادثه خاصّى نيست كه ناگهان فرا رسد، بلكه خبر از حادثه اى است كه به صورت تدريجى در فصل پائيز، آن نشاط و خرّمى و سرسبزى و طراوت را از گياهان سلب نموده و كم كم اثر حيات و زندگى را از آن گياهان خشكيده باز مى ستاند؛

اين سنّت الهى در مورد انسان ها نيز صادق است؛ زيرا انسانها هم به صورت تدريجى مراحل نوجوانى و جوانى را مى گذرانند و خزان زندگى فرا مى رسد.

در هر حال اين زندگى دنيا، گذرا و موّقت است و بايد براى جهان باقى و آخرت كه دائمى و با ارزش است، توشه اى برگرفت.

پيام هاى آيه:

1 تنوّع گياهان نشانه قدرت الهى

جمله «فَاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الْارْضِ» اشاره به تنوّع و گوناگونى گياهان دارد. آمار گياهانى كه تاكنون توسّط دانشمندان كشف شده است، بيش از صدها هزار نوع

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 57

مى باشد؛ كه اين آمار فقط در خصوص جاهايى است كه بشر به آن دست يافته است؛ طبق گفته دانشمندان ممكن است معادل اين مقدار و شايد بيشتر در اعماق درياها و جنگل هاى فتح نشده وجود داشته باشد كه هنوز كشف نشده است. بنابراين، تنوّع و گوناگونى گياهان، شايد در سطح زمين به يك ميليون نوع برسد «1» كه

هر كدام براى خود، برنامه و ساختمان و تشكيلات خاصّى دارند و عجائب اين گياهان بسيار فراوان است.

گياهانى هستند كه تمام وجود آن را يك گل مى بينيم؛ يعنى شاخ و برگ و ساقه ندارند، بلكه يك گل زيباست كه از زمين روئيده است. و از اين عجيب تر گياهانى گوشتخوار هستند كه حسّ و حركت دارند و هنگامى كه جنبنده اى به آنها نزديك شود، شاخه هايش آن جنبنده را در برمى گيرند و مى بلعند. هر كدام از اين گياهان، نشانه اى از قدرت خداوند است كه منكران توحيد اگر چشم باز كنند، تسليم خواهند شد.

آثار خداوند همه جا هست؛ فقط چشم بينايى نياز دارد كه آنها را ببيند.

يار بى پرده از در و ديواردر تجلّى است يا اولى الابصار

چشم بگشا به گلستان و ببين جلوه آب صاف در گل و خار

ز آب بى رنگ صد هزاران رنگ لاله و گل نگر در آن گلزار

پى برى گر به رازشان دانى كه همين است سرّ آن اسرار

كه يكى هست و هيچ نيست جز اووحده لا اله الّا هو.

2 «باقيات صالحات» چيست؟

مفسّران قرآن مجيد در تفسير باقيات صالحات، احتمالات متعددّى ذكر كرده اند كه به پنج نمونه از آنها اشاره مى كنيم:

الف: منظور، نمازهاى پنجگانه روزانه است «1»؛ زيرا هم عملى صالح و شايسته است و هم ماندگار. نماز در هر خانه و اداره و جامعه و كشورى اقامه شود، آن را آباد مى كند و از هر كجا رخت بر بندد، آنجا ويران خواهد شد. نمازى كه قلب انسان- اين كانون نگرانى ها و اضطرابها- را متوجّه خداوند مى كند، موجب اطمينان و آرامش و تسكين قلب مضطرب است «2» و خلاصه، نماز معيار و ميزان

قبولى و يا عدم پذيرش ساير عبادات است. «3»

ب: مراد از «باقيات صالحات» ذكر شريف «سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُلِلَّهِ وَ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اكْبَر» است «4».

خداوند پاك و منزّه از هر عيب و نقصى و متّصف به هر صفت كمال است؛ چنين خداوندى شايسته حمد و ستايش است. حال كه او هيچ عيب و نقصى ندارد و تمام صفات كماليّه را واجد است، تنها او شايسته پرستش است و هيچ معبودى جز او، شايسته عبادت نيست. خداوندى كه بالاتر از توصيف ما و بالاتر از فكر و انديشه ماست.

ج: «نماز شب» احتمال ديگرى است كه در تفسير جمله «باقيات صالحات» ذكرشده است. «5» نماز شب از اهمّيّت زيادى برخوردار است كه هر چه پيرامون اهمّيّتش بيان شود، كم است؛ قرآن مجيد دراين باره مى فرمايد:

______________________________

(1) تفسير جوامع الجامع، جلد دوم، صفحه 367.

(2) سوره رعد، آيه 28.

(3) ميزان الحكمة، باب 2265، حديث 10233 و باب 2273.

(4) ترجمه تفسير الميزان، جلد 26، صفحه 187.

(5) البيان فى تفسير القرآن، جلد 7، صفحه 52.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 59

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِه نافِلَةً لَكَ عَسى انْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْموُداً «1» و پاسى از شب را (از خواب برخيز، و) قرآن (و نماز) بخوان. اين يك وظيفه ويژه اى براى توست؛ اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خورِ ستايش بر انگيزد!

رسيدن به مقام «محمود»، حتّى براى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در سايه نماز شب ممكن است. البتّه، لازم نيست كه انسان تمام آداب نماز شب را انجام دهد، مخصوصاً براى كسانى كه تازه قصد نيل به اين سعادت بزرگ را دارند؛ بلكه بجا

آوردن همان يازده ركعت نماز به صورت عادى و بدون آداب، كافى است؛ هر چند كسانى كه سعادت بجا آوردن تمام آداب و دعاها را دارند، به طور قطع ثواب افزونترى در پيشگاه خداوند متعال دارند.

اميد آن كه با توفيق انجام اين عبادت بزرگ، به تدريج لذّت رسيدن به «مقام محمود» را احساس كنيم.

د: برخى از مفسّران «باقيات صالحات» را به دخترانى تفسير كرده اند كه با آداب اسلامى تربيت يافته و مادران نمونه اى براى فرزندان خود شده اند «2» چنين دخترانى «باقيات صالحات» هستند؛ زيرا اينان مايه اميدوارى پدر و مادر در جهان آخرتند.

ه: در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه مودّت و دوستى و ولايت اهلبيت عليهم السلام را از جمله مصاديق «باقيات صالحات» شمرده اند.

«3»

بنابراين طبق اين حديث مودّت و دوستى اهلبيت (ع) نيز از مصاديق باقيات صالحات است.

اين پنج مورد، پنج تفسير مختلف از «باقيات صالحات» است؛ ولى همان گونه كه مكرّر گفته ايم اين تفاسير به ظاهر مختلف، هيچ تضادّ و تنافى با يكديگر ندارند و

______________________________

(1) سوره اسراء، آيه 79.

(2) مجمع البيان، جلد 5، صفحه 474.

(3) تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 446.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 60

مى توان همه آنها را در مضمون «باقيات صالحات» گنجاند؛ به اين صورت كه هريك از تفاسير ذكر شده و تفاسير ديگرى كه ذكر نكرديم «1»، هر كدام از اينها مصداقى از مصاديق «باقيات صالحات» باشد؛ «2» زيرا «باقيات صالحات» مصاديق فراوانى دارد.

*** نتيجه اين كه انسان نبايد به زندگى زود گذر دنيا، دل ببندد؛ بلكه بايد به دنبال «باقيات صالحات» باشد.

شاعر مى گويد:

بشكاف خاك و ببين يكدم بى مهرى زمانه رسوا را

اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار

وقت تماشا را

از عمر رفته نيز حسابى كن مشمار جدى و عقرب و جوزا را

مباحث تكميلى:

1 زندگى دنيا چيست؟

«دنيا» مؤنّث «أدنى» است؛ كلمه «حيات» در جمله «الحياة الدنيا» (زندگى دنيا) موصوف و مؤنّث و «دنيا» صفت آن است.

«دنيا» و «أدنى» به معناى نزديك است و گاهى هم به معناى پستى و دنائت است.

بنابراين حيات دنيا يا به معنى زندگى نزديك است كه در مقابل زندگى آخرت كه زندگى دور است، مى باشد و يا به معناى زندگى پست است كه در مقابل زندگى عالى و والاى آخرت است.

دنيا مجموعه اى از امكانات مادّى از قبيل مال، ثروت، مقام، همسر، فرزند، خانه،

______________________________

(1) به تفسير مجمع البيان، جلد 6، صفحه 473 و 474 مراجعه كنيد.

(2) مرحوم طبرسى در آدرس فوق و علّامه طباطبائى «رضوان اللّه عليهما» در ترجمه الميزان، جلد 26، صفحه 187 نيز همين عقيده را دارند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 61

ماشين و ديگر امكانات مادّى است كه داراى چهار ويژگى اساسى است:

1- گذرا و ناپايدار است كه بسيارى از آيات و روايات به آن اشاره دارد.

2- فريبنده است و ظاهرى پرجاذبه دارد؛ از دور بسيار زيبا و جذّاب است.

3- توخالى است؛ يعنى ظاهرى جالب و فريبنده دارد، امّا نزديك كه مى شوى، ميان تهى و خالى است؛ همانند سرابى كه از دور، آب مى نماياند، ولى هنگامى كه نزديك آن شوى چيزى نيست.

4- آميخته با انواع مشكلات و مصائب است؛ زندگى دنيا خالى از مصائب و سختى ها نيست.

مجموعه آنچه گفته شد، با اين ويژگى هاى چهار گانه زندگانى دنياست؛ امّا اگر همه اينها به خاطر اهداف و الا، رنگ خدايى بگيرد، ديگر دنيا نيست، بلكه آخرت است.

«ابن ابى يعفور» مى گويد:

به امام صادق

عليه السلام عرض كردم: من دنيا را دوست دارم.

امام فرمودند: براى چه دنيا را دوست دارى (و اين همه تلاش و زحمت براى مال دنيا مى كشى)؟

عرض كردم: مى خواهم با مال دنيا، مقدّمات ازدواجم را فراهم كنم و با آن فريضه حج به جا آورم و مخارج خانواده ام را تأمين كنم و صله رحم انجام دهم و در راه خدا انفاق نمايم.

امام صادق عليه السلام فرمودند: اين دنيا پرستى نيست؛ بلكه در مسير آخرت است» «1»

بنابراين اگر زندگانى دنيا را براى لذايذ مادّى و شهوترانى و شهوت پرستى بخواهيم، دنيا پرستى است؛ امّا اگر به عنوان پلى براى رسيدن به ارزش هاى معنوى باشد، آخرت است.

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 1222، حديث 5825 (جلد 2، صفحه 896).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 62

2 دنيا از ديدگاه روايات

در روايات اسلامى مباحث گسترده اى پيرامون دنيا مطرح شده است؛ بلكه مى توان گفت كه يكى از وسيعترين مباحث روايى، پيرامون دنياست.

از جمله مباحثى كه در روايات در مورد دنيا به چشم مى خورد بيان مثال دنيا است كه در اينجا چند روايت را ذكر مى كنيم.

1- امام كاظم عليه السلام مى فرمايد:

مَثَلُ الدُّنْيا مَثَلُ ماءِ الْبَحْرِ، كُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشانُ ازْدادَ عَطَشاً حتَّى يَقْتُلَهُ

مثل دنيا، مثل آب درياست كه هرچه انسان تشنه از آن بنوشد، عطش او بيشتر مى شود، به حدّى كه او را مى كشد. «1»

طبق اين روايت، دنيا عطش هيچ دنيا پرستى را فروكش نمى كند و اگر كسى خيال كند كه به يك درجه اى از دنيا برسد، راضى و قانع مى شود و ديگر بيشتر طلب نمى كند، اين خيالى بيش نيست و از محالات است؛ بلكه عكس آن صادق است و «بيش داران»، «بيش خواهان» هستند.

ثروتمندان بزرگ دنيا،

جنايات بزرگى را براى رسيدن به اين دنياى بى ارزش انجام داده اند كه بيان آن تكان دهنده است، تا چه رسد به انجام آن! آنان اين جنايات را براى رسيدن به زندگانى دنيا انجام داده اند و گاهى نيز زندگى تجمّلى افسانه اى براى خود فراهم ساخته اند كه باور و تصوّرش براى ديگران مشكل است. گفته مى شود كه برخى از اين ثروتمندان دنياپرست حتّى در هواپيماى اختصاصى خود، استخر شنا دارند! ولى آيا سير مى شوند؟ خير! هرگز سير نمى شوند؛ بلكه براى درآمد بيشتر به هر تجارتى روى مى آورند. براى افزون طلبى شان حاضرند به تجارت اسلحه و جنگ افزارهايى مبادرت ورزند كه به وسيله آنها گناهكار و بى گناه از بين مى رود و گاهى يك بمب شيميايى آن يك شهر چند هزار نفرى را با وضعى بسيار فجيع و دردناك نابود

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 1253، حديث 6009.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 63

مى سازد كه در اين حال نه تنها زندگى را بر انسان ها تنگ مى كند كه حيات ساير جانداران را نيز به خطر مى اندازد؛ ولى عواقب وحشيانه اين عملكردهاى وحشيانه براى آنها مهم نيست؛ زيرا اين كارها درآمد و سود سرشارى دارد. آنها حاضرند براى كاميابى خويش در اين دنيا دست به تجارت موادّ مخدّر بزنند، كه بنيان خانواده ها را متلاشى، جوانان را بى اراده و كشورى را نابود مى كند، تا زندگى دنيوى خود را پر زرق وبرق تر كنند.

اين گونه انسان ها حتّى حاضرند به تجارت كثيف و زشت و مشمئز كننده «انسان» خود را آلوده كنند و بچّه هاى خرد سال، اعم از دختر و پسر را از كشورهاى فقير به قيمت ناچيزى خريدارى نموده و به قيمت گزافى در اختيار

انسان هاى هوسبازى همانند خودشان قرار دهند؛ هرچند در اين راه، فجايع مختلفى به وقوع پيوندد و پدر و مادرهايى تا آخر عمر، در حسرت يك لحظه ديدن فرزندان خود بسوزند و بسازند؛ امّا آنان فقط به فكر درآمد و دنياطلبى خويشند!

راستى چرا اينها اين قدر پست و غرق در دنيا هستند؟ در پاسخ بايد گفت: چون جز به دنيا و زندگى آن و لذّت هاى گوناگونش نمى انديشند و دين و آئين و مذهب و شرف و انسانيّت براى آنها مطرح نيست؛ و وجدان بشرى شان نيز در قفس حرص و طمع و افزون طلبى محبوس و زندانى است و فطرت انسانى شان در ميان توده هايى از رذالت و پستى مدفون گشته است.

2- امام هفتم شيعيان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در روايت ديگرى دنيا را چنين توصيف مى كند:

مَثَلُ الدُّنْيا مَثَلُ الْحَيَّة، مَسُّها لَيِّنٌ وَ فى جَوفِها السَّمُ الْقاتِل «1»

مثل دنيا، مثل مار (خوش خطّ و خالى) است كه ظاهرى فريبنده و پر جاذبه دارد، امّا در درون آن، سمّ كشنده «2» و خطرناكى وجود دارد.

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 1253، حديث 6005.

(2) اين سم از عجايب قدرت خداوند است كه قطره اى از آن حيوان قوى را مى كشد يا انسانى را از پاى در مى آورد. واقعاً تركيب اين سم از چيست و چطور ساخته شده كه در درون مار است، ولى خود او را نمى كشد!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 64

اين روايت اشاره به فريبندگى دنيا نموده و دنيا را به مار خوش منظر و زيبايى تشبيه مى كند كه ظاهرى دلفريب و قشنگ دارد؛ ولى در درون او سمّ كشنده اى وجود دارد.

3- حضرت على عليه السلام دنيا را چنين تشبيه

مى كند:

انَّما الدُّنْيا شَرَكٌ وَقَعَ فيه منْ لا يَعْرِفُهُ «1»

همانا دنيا دامى است كه بى خبران در آن مى افتند.

دنيا دام گسترده و وسيعى است، و به همين جهت شكارهاى فراوانى نموده و قربانيان زيادى گرفته است.

4- امام اوّل شيعيان جهان در روايتى ديگر مى فرمايند:

الدُّنْيا ظِلُّ الْغَمامِ وَ حُلْمُ الْمَنامِ «2»

مثل دنيا، مثل سايه ابر و رؤياى انسان خفته است.

اين حديث شريف، گذرا بودن و ناپايدارى دنيا را بيان مى كند. دنيا همانند سايه ابر است. ابرها سايه دارند؛ ولى اين سايه ها در حال حركت و ناپايدارند. كه نمى توان از سوزش آفتاب به آن پناه برد. دنيا رؤيايى است كه انسان خفته در خواب مى بيند. خواب يك تخيّل است و توخالى؛ در خواب گنج هاى بسيارى را مالك مى شود؛ ولى هنگامى كه بيدار مى شود هيچ ندارد! بنابراين دنيا هم گذرا و ناپايدار است و هم توخالى و بى محتوا.

5- در پنجمين روايت «لقمان حكيم» دنيا را براى فرزندش چنين توصيف مى كند:

انَّ الدُّنْيا بَحْرٌ عَميقٌ قَدْ غَرِقَ فيها عالَمٌ كَثيرٌ «3»

دنيا همانند درياى بيكران عميقى است كه اقوام مختلفى در آن غرق شده اند.

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 1253، حديث 6012.

(2) ميزان الحكمة، باب 1262، حديث 6054 (جلد 3، صفحه 340).

(3) ميزان الحكمة، باب 1263، حديث 6056 (جلد 3، صفحه 341).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 65

كسانى كه در دريا غرق مى شوند، يا طعمه حيوانات دريايى مى شوند، يا امواج پر تلاطم دريا آنها را به نقاط دور دست مى برد به گونه اى كه هيچ اثر و نشانه اى از آنها باقى نمى ماند؛ دنيا نيز مانند دريا چنين بى رحم و بى وفاست. اقوام و ملّت هاى بسيارى در اين دنيا زندگى مى كردند كه اكنون هيچ اثرى از آنها

نيست و به طور كامل در درياى دنيا غرق شده اند؛ بنابراين بايد براى نجات از غرقاب دنيا به دنبال وسيله نجات مطمئنّى باشيم تا با تكيه و اعتماد بر آن خود را از غرق شدن برهانيم.

6- حضرت على عليه السلام در جاى ديگر، اهل دنيا را چنين توصيف مى نمايد:

اهْلُ الدُّنْيا كَرَكْبٍ يُسارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيامٌ «1»

مثل اهل دنيا، مثل كاروانى است كه آن را حركت داده اند و به سوى مقصد مى برند؛ در حالى كه اهل كاروان در خواب غفلت به سر مى برند.

دنياپرستان قبل از فرارسيدن مرگ، در خواب غفلت به سر مى برند و لذّات و شهوات دنيا، آنها را مدهوش و بى هوش ساخته است؛ بنابراين توشه اى براى سفر آخرت خود بر نمى دارند و با دست خالى و بدون زاد و توشه به سوى جهان آخرت حركت مى كنند؛ هنگامى كه سيلى اجل بر گونه هايشان نواخته مى شود، تازه از خواب غفلت، بيدار مى شوند نادم و پشيمان، كه متأسّفانه ديگر سودى برايشان ندارد؛ زيرا زمان تدارك و برگرفتن زاد و توشه گذشته است.

7- پيامبر گرامى اسلام، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مثال زيبايى دنيا را چنين توصيف مى نمايد:

الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وَ جَنَّةُ الْكافِرِ «2»

دنيا زندان انسان هاى با ايمان و بهشت انسان هاى بى ايمان است.

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 1254، حديث 6017 (جلد 3، صفحه 334).

(2) ميزان الحكمة، باب 1241، حديث 5933.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 66

مؤمنان در دنيا در محدوديّت هاى زيادى به سر مى برند؛ حلال و حرام، رضاى خدا و خشم خدا، محرّمات و واجبات و مانند آن، محدوديّت هاى فراوانى براى افراد با ايمان ايجاد مى كند؛ ولى اشخاص كافر چنين محدوديّت هايى ندارند و هوا

و هوس آنها آزاد است؛ به اين دليل مؤمن در اين دنيا همانند شخصى زندانى است كه هنگام مرگ گويى ميله هاى زندان وجودش مى شكند و مرغ روحش از اين قفس رها مى گردد و به سوى آزادى پرواز مى كند؛ و به همين جهت است كه بزرگان و اولياء اللّه از مرگ استقبال مى كنند و آن را رستگارى مى شمرند (فُزْتُ وَ ربِّ الْكَعْبَةِ) و يا آن را آرزو مى كنند (اللَّهُمَّ عَجِّلْ وَفاتى سَريعاً). آنان با شناخت كامل از زندگى دنيا و جهان آخرت، در هنگام فرارسيدن مرگ، هيچ هراس و نگرانى به خود راه نمى دادند.

اگر پرونده انسان، پرونده پاك و صافى باشد، مرگ براى او نعمت است؛ زيرا رهايى از اين دنيايى كه در آن دام هاى شيطان گسترده است و تنگناهاى بسيار دارد، نعمتى است كه نصيب انسان مؤمن مى شود.

8- حضرت عيسى مسيح عليه السلام در روايتى، دنيا را چنين توصيف مى نمايد: انَّما الدُّنْيا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوها وَ لا تُعْمِرُوها «1»

دنيا، پلى بيش نيست؛ از آن عبور كنيد و سرگرم آن نشويد.

دنيا جنبه ابزارى و وسيله اى دارد و هدف نيست؛ بنابراين اگر به دنيا به عنوان وسيله اى كه براى رسيدن به هدف بايد از آن استفاده شود، نگاه كنيم، بسيار خوب است؛ ولى اگر آن را هدف بپنداريم، اشتباه بزرگى كرده ايم؛ به همين خاطر حضرت عيسى عليه السلام دنيا را تشبيه به پلى نموده كه وسيله عبور انسان است و هيچ انسان عاقلى بر روى آن خانه بنا نمى كند و در آنجا توقّف نمى نمايد؛ اگر انسانى چنين كارى كند، مورد تعجّب است؛ به اين جهت حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «از انسانى كه به عمران و

______________________________

(1) ميزان الحكمة،

باب 1259، حديث 6033.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 67

آبادى دنيا كه دار فانى است مى پردازد، تعجّب مى كنم؛ در حالى كه منزلگه او دار بقا و عالم آخرت است! «1»»

9- حضرت علىّ بن الحسين عليه السلام از پدر بزرگوارشان مكاشفه اى را در مورد بى اعتبارى و بى ارزشى دنيا از زبان امير المؤمنين عليه السلام نقل مى كند؛ طبق اين روايت حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

در باغ فدك مشغول كار و كشاورزى بودم، ناگهان زن بسيار زيبايى در مقابل خود ديدم! (تعجّب كردم كه چگونه بدون اجازه وارد باغ شده است)، آن زن زيبا به من گفت: اى پسر ابى طالب آيا دوست دارى با من ازدواج كنى تا تو را از اين كار پر زحمت كشاورزى و باغدارى راحت كنم و گنج هاى زمين را به تو نشان دهم تا آنها را در اختيار گيرى و خود و نسل تو بى نياز گردند؟

حضرت على عليه السلام به آن زن زيبا فرمود: تو كيستى تا من از خانواده ات خواستگارى كنم.

آن زن گفت: «من دنيا هستم»

حضرت مى فرمايد به او گفتم: برگرد و شوهرى ديگر بطلب (برو اين دام بر مرغ دگر نِه)، على عليه السلام گرفتار تو نمى شود. سپس حضرت اشعار بسيار زيبا و جالبى در مذمّت دنيا سرود. «2»

*** مثال هاى نُه گانه فوق از روايات معصومين عليهم السلام به ضميمه آيه مثل، مجموعاً ده مثل زيبا مى باشد كه ويژگى هاى چهارگانه اى را كه در مورد دنيا نگاشتيم، كاملًا بيان مى كند. نكته جالب اين كه ائمّه معصومين عليهم السلام در هر موضوعى كه وارد شده اند، آن را به طور كامل و دقيق بيان كرده اند و چيز ناگفته اى باقى نگذارده اند و اين

اتمام حجّتى است براى همگان كه كسى نتواند بگويد: «نمى دانستم و اطّلاع نداشتم!»

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 1259، حديث 6035.

(2) ميزان الحكمة، باب 1253، حديث 6015.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 68

3 اين همه روايات در مذمّت دنيا چرا؟

چرا اين همه روايت در مذمّت دنيا وارد شده است؟ چه نكته مهمّى در اينجاست كه اين روايات فراوان در صدد بيان آن است؟ فلسفه اين تأكيد و تكرارها چيست؟

جواب اين سؤال در خود روايات آمده است، به عنوان مثال در روايتى از وجود مقدّس امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

رَأسُ كُلِّ خَطيئَةٍ حُبُّ الدُّنْيا «1»

منشأ تمامى گناهان و معصيت ها دنيا پرستى است.

طبق اين روايت، تمامى گناهان (سرقت، تهمت، غيبت، تمسخر ديگران، ايذاء مؤمن، زنا، لواط، تجاوز به حقوق ديگران، ترك واجبات، انجام محرّمات و ...) به حبّ دنيا و دنيا پرستى باز مى گردد.

در روايت جالب و تكان دهنده ديگرى از حضرت امام كاظم عليه السلام آمده است:

إعْلَمْ انَّ كُلَّ فِتْنَةٍ بَذْرُها حُبُّ الدُّنْيا «2»

بذر و سرنخ هر فتنه و گناهى، دنيا پرستى و حبّ دنياست.

اين روايت ريشه تمامى فتنه ها را دنيا پرستى مى شمرد.

و در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است:

اكْبَرُ الْكَبائِرِ حُبُّ الدُّنْيا «3»

دنيا پرستى و حبّ دنيا از بزرگترين گناهان و معاصى محسوب مى شود.

تحليل روايات

دنيا محلّ تزاحم است؛ بر خلاف جهان آخرت كه در آنجا هيچ گونه تزاحمى

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 1221، حديث 5815.

(2) ميزان الحكمة، باب 1221، حديث 5813.

(3) ميزان الحكمة، باب 1221، حديث 5814.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 69

وجود ندارد؛ به عبارت ديگر، تزاحم در امور مادّى راه دارد؛ ولى در معنويات تزاحمى متصوّر نيست؛ مثلًا اگر شما حافظ قرآن باشيد، هيچ مزاحمتى ندارد كه اشخاص ديگرى نيز در كنار شما حافظ قرآن باشند، يا اگر همه مردم، عالِم و دانشمند باشند، هيچ تزاحمى در ميان آنها به وجود نخواهد آمد؛ ولى در امور مادّى اين

گونه نيست، اگر شما مالك قطعه زمينى شويد ديگرى نمى تواند در كنار ثبوت حقّ ملكيت شما، مالك آن زمين باشد؛ يعنى بين مالكيّت شما بر شش دانگ اين زمين با مالكيّت ديگرى بر شش دانگ همان زمين تزاحم وجود دارد.، يا اگر آقاى «زيد» رئيس جمهور شود، آقاى «عمرو» نمى تواند در كنار زيد رئيس جمهور همان كشور گردد.

و از آنجا كه دنيادارِ تزاحم است موجب اين گناهان مى شود؛ امكانات دنياى فعلى در حدّى است كه اگر فرضاً به صورت عادلانه بين همه مردم تقسيم شود همه مردم از نظر بهره بردارى از امكانات مادّى در يك سطح قرار خواهند داشت؛ امّا افزون طلبى و زياده خواهى دنيا پرستان اين تعادل را بر هم مى زند و كم كم زمينه را براى تعدّى و تجاوز به حريم ديگران فراهم مى سازد و به اين ترتيب حقوق مسلّم انسان هاى ضعيف پايمال مى گردد. با اين بيان روشن مى شود كه چگونه دنيا منشأ گناهان است.

بنابراين اگر انسان بتواند در زندگى خود قانع باشد و به آنچه دارد قناعت كند، آلوده بسيارى از گناهان نمى شود.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 71

مثال سى و چهارم: تنوّع مثال هاى قرآن

اشاره

وَلَقَدْ صَرَّفْنا فى هذَالْقُرْآنِ للِنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَكانَ الانْسانُ اكْثَرُ شَىْ ءٍ جَدَلًا «1»

و در اين قرآن، از هرگونه مثلى براى مردم، بيان كرده ايم؛ ولى انسان بيش از هر چيز، به مجادله مى پردازد.

دور نماى بحث

در اين آيه شريفه، برخلاف ساير امثال القرآن، سخن از يك عينيّت خارجى نيست، بلكه از مسايل كلّى امثال القرآن و تنوّع مثال هاى قرآنى بحث مى كند تا شايد بيان اين مثال هاى مختلف و متعدّد، انسان ستيزه جو و مجادله گر را قانع و هدايت كند.

آيا آيه فوق از امثال القرآن است؟

در اين مورد بين مفسّران اختلاف است؛ برخى آن را جزء امثال القرآن شمرده اند و برخى ديگر آن را به عنوان امثال القرآن نپذيرفته اند. به اعتقاد ما، جواب اين پرسش، بستگى به تفسير و برداشت افراد و مفسّرين از امثال القرآن دارد؛ اگر منظور از

______________________________

(1) سوره كهف، آيه 54.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 72

مثال هاى قرآنى، مثال بريك شى ء مشخّص و معيّن كه داراى وجود خارجى است، باشد- كه بسيارى از مثال هاى قرآن چنين است- آيه فوق از امثال القرآن محسوب نمى شود؛ ولى اگر اشاره كلّى به مثال هاى قرآن باشد، در اين صورت آيه فوق جزء امثال القرآن است؛ زيرا در اين آيه شريفه تنوّع مثال هاى قرآن بيان شده است.

لازم به تذكّر است كه برخى از مؤلّفين امثال القرآن، در اين راه اشتباه كرده اند. با نهايت احترام كه براى اين عزيزان قائل هستيم، بايد ياد آور شويم كه هر آيه اى كه در آن كلمه «مثل» آمده است، نمى توان آن را جزء امثال القرآن دانست؛ مثلًا در آيه شريفه «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ «1»» كلمه مثل آمده است؛ ولى آيه شريفه ارتباطى با مثل هاى قرآنى ندارد، بلكه در مورد اعجاز قرآن مجيد است. يا در آيه شريفه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الانْثَيَيْنِ «2»» نيز كلمه مثل آمده است؛ در حالى كه اين آيه نيز هيچ ارتباطى با امثال القرآن ندارد و در آن پيرامون

ارث بحث مى شود. همان گونه كه در برخى از امثال القرآن كلمه مثل به كار نرفته است، ولى همه آن را جزء مثل هاى قرآنى شمرده اند.

نتيجه اين كه: بودن يا نبودن كلمه مثل دليل بر شمردن آن آيه از امثال القرآن نيست؛ بلكه هر آيه اى از آيات قرآن مجيد (چه كلمه مثل در آن باشد يا نباشد) كه يك مطلب عقلى پيچيده را در قالب يك امر محسوس و قابل فهم، براى همگان مطرح كند، جزء امثال القرآن محسوب مى شود.

شرح و تفسير

«وَلَقَدْ صَرَّفْنا فى هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ»- كلمه «صَرَّفنا» از مادّه تصريف است؛ «تصريف» به معنى «تبديل كردن، جابه جا نمودن و تغيير دادن» است. به «صرّاف» از اين جهت «صرّاف» مى گويند كه دائماً ارزهاى مختلف را به يكديگر تبديل مى كند؛

______________________________

(1) سوره بقره، آيه 23.

(2) سوره نساء، آيه 11.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 73

ريال را به دلار و دلار را به دينار تبديل مى كند و همچنين ساير ارزها.

«علم صرف» را نيز به اين جهت «علم صرف» ناميده اند كه كلمه واحدى را به اشكال مختلف و گوناگون در مى آورد و به الفاظ متفاوت تغيير مى دهد: ماضى، مضارع، اسم فاعل، اسم مفعول و مانند آن، جمع و تثنيه، مذكرّ و مؤنث، مخاطب و مغايب و متكلّم و ....

خداوند متعال، در اين آيه شريفه مى فرمايد كه ما در اين قرآن، مثال هاى مختلف و گوناگونى بيان كرديم و براى مردم، يك موضوع را در لباس هاى متفاوت و مختلف در آورديم و خلاصه مثال هاى متنوّعى بيان كرديم تا انسان هدايت شود.

«وَ كانَ الانْسانُ اكْثَرُ شَىْ ءٍ جَدَلًا»- «جَدَل» يعنى چه؟

جدل به معناى «تابيدن طناب» است؛ اگر طناب خوب پيچيده و

تابيده شود، عرب مى گويد: «جدلت الحبل»- اين لفظ در مورد دو نفر كه با هم كشتى مى گيرند و به يكديگر مى پيچيدند نيز اطلاق مى شود؛ همان طور كه در مسائل فكرى و منطقى نيز اگر دو نفر باهم به بحث بپردازند و در مباحثه، افكار آنها به همديگر بپيچد نيز اين لفظ استعمال مى شود.

نتيجه اين كه: «جدل» در ابتدا به پيچ و تاب طناب اطلاق شده است، سپس اين مفهوم توسعه يافته و به هر نوع پيچ و تاب مادّى، هرچند به صورت گلاويز شدن دو انسان به يكديگر باشد، نيز اطلاق گرديده و سپس در يك مفهوم وسيع تر، بر گلاويزى فكرى و منطقى نيز استعمال شده است. با توجّه به توضيح بالا معناى آيه شريفه روشن مى شود.

خداوند در قرآن مجيد، براى هدايت انسان، از مثال هاى متنوّع و مختلف استفاده كرده است؛ ولى اين انسان، در مقابل حق به جدال بر مى خيزد و بيش از هر موجود با شعور ديگرى، جدل و ستيزه مى كند. انسان موجودى مجادله گر است و اين سبب مى شود كه در مقابل حق تسليم نشود؛ به همين جهت در صدر اسلام، افرادى بودند كه همه روز پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را مى ديدند و آيات الهى را از زبان مبارك آن

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 74

حضرت صلى الله عليه و آله مى شنيدند؛ ولى ايمان نمى آوردند و بى ايمان از دنيا مى رفتند. در مقابل، افرادى هم بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را نديدند و با شنيدن يك آيه از آيات دلنشين قرآن، ايمان آوردند. علّت اين امر روشن است؛ آن افراد انسان هاى مجادله گر و ستيزه جويى بودند كه

تمام حقايق را با مجادله منقلب مى كردند؛ امّا آنهايى كه از دور جرعه هدايت را چشيدند و به حقّانيّت دين پيامبر ايمان آوردند، انسان هاى حقيقت طلب و هدايت جويى بوده اند، كه اين شرط اصلى هدايت است.

خداوند متعال در آغاز سوره بقره، در يك جمله كوتاه به اين مطلب مهم اشاره كرده است: «ذلِكَ الكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ؛ اين قرآن هدايتگر پرهيزكاران است». زيرا منظور از پرهيزكارى و تقوا در اين آيه شريفه تقواىِ مصطلح و معروف نيست؛ بلكه مراد از كلمه «متّقين» انسان هايى است كه تعصّب و لجاجت و عناد بى جا در برابر حق ندارند؛ قرآن نيز براى چنين انسان هايى مايه هدايت است؛ امّا كسانى كه اهل تعصّب و لجاجت و عناد در برابر حق مى باشند، قرآن نه تنها آنها را هدايت نمى كند، بلكه باعث گمراهى بيشتر آنان مى گردد!

ابولهب ها و ابو جهل ها كه از قرآن بهره اى نبردند، فاقد شرط حق پذيرى بودند و بديهى است كه براى بهره مندى از بركات نعمت هدايت، علاوه بر لزوم فاعليّت فاعل، قابليّت قابل نيز لازم است؛ مثلًا همان گونه كه بارانِ زلالِ شفّاف براى روييدن گياهان لازم است، زمين مساعد و آماده رويش را نيز مى طلبد.

پيام هاى آيه

1 تنوّع مثال هاى قرآن

سؤال: چرا قرآن مجيد از مثال هاى متنوّع استفاده كرده است؟ چرا مطلب و مضمون واحد را در قالب هاى مختلف بيان كرده است؟ گاهى به حيوانات مثال مى زند؛ زمانى به انسان هاى صالح يا فاسد مثال مى زند؛ برخى اوقات از گياهان در

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 75

مثال ها استفاده مى نمايد؛ در جايى نيز نور آفتاب را مورد مثال خود قرار مى دهد و خلاصه، مثال هاى متنوّع و مختلفى بيان مى كند، دليل آن چيست؟

پاسخ: ساختمان فكرى افراد، همانند شكل ظاهرى آنها، متفاوت است؛ شخصيّت، ظرفيّت، قدرت تفكرّ و تحليل مسائل، ذوق و سليقه، فرهنگ افراد و مخاطبين، مختلف است. اگر گوينده اى بخواهد موفّق باشد و سخنانش در مخاطبين و شنوندگان كه از طيف مختلف هستند نافذ و مؤثّر باشد، بايد كلماتش را در قالب بيان هاى گوناگون و متنوّع بيان كند؛ زيرا برخى از مطالب با يك شيوه بيان خاص ممكن است در انسان پير مؤثّر باشد، امّا هيچ تأثيرى براى يك جوان نداشته باشد، يا جمله اى در شخص بى سواد نفوذ كند، ولى براى اشخاصى تحصيل كرده، نافذ نباشد؛ يا مطالبى براى زنان جنبه اثر پذيرى بيشترى دارد، در حالى كه براى مردان فاقد تأثير است و ...

بنابراين، گوينده بايد با آگاهى از اين نكته مهم، مطلب خود را در عبارت هاى مختلف بيان كند تا در همه مخاطبين تأثير كند.

قرآن مجيد كه مخاطبين آن تمام انسان ها، از بعثت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله تا قيام قيامت هستند و اين انسان ها در نقاط مختلف جهان، با سليقه ها و افكار و معلومات متفاوتى هستند، از مثال هاى متنوّع استفاده كرده است تا براى تمام مخاطبينش، در طول تاريخ مؤثّر باشد؛ به عبارت ديگر، چنين كتابى با وجود كثرت و تنوّع مخاطبين، نمى تواند با ادبيّات واحدى با همه سخن بگويد؛ بلكه مطالب خود را بايد با ادبيّات و شيوه هاى مختلف به مردم ارائه كند تا براى همگان قابل فهم باشد؛ به عنوان مثال، قرآن هنگامى كه در باره خودش بحث كرده است، اين مطالب را در قالب ها و مثال هاى مختلف و متنوّعى بيان كرده است؛ مثلًا در يك جا

مى فرمايد:

قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ «1»

(آرى) از طرف خدا، نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد.

______________________________

(1) سوره مائده، آيه 15.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 76

در اين آيه شريفه، قرآن رابه نور تشبيه مى كند؛ نور آفتاب در همه چيز نفوذ مى كند و تأثير مى گذارد؛ تأثير و نفوذ قرآن مجيد در اين آيه شريفه به نور آفتاب تشبيه شده است؛ امّا در جاى ديگر- آيه 24 و 25 سوره ابراهيم-، قرآن مجيد را به درختى هميشه بهار تشبيه مى كند كه در تمام فصلهاى سال ميوه دارد:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيَّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيّبَةٍ اصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ تُؤتى اكُلَها كُلَّ حينٍ بِاذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الامْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ؛ آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيّبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه هاى آن در آسمان است كه هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مى دهد؟! و خداوند براى مردم، مثل ها مى زند؛ شايد متذكّر شوند (و پند گيرند).

يكى از تفسيرهاى «كلمه طيّبه»، قرآن كريم است. «1» قرآن كريم همانند درخت پربار و پاكيزه اى است كه بركات آن هميشگى و همگانى است و هركس در حدّ ظرفيّت و توان خود مى تواند از ميوه هاى آن بهره بردارى كند.

در آيه ديگرى، وسعت «كلام حق» را مورد بحث قرار داده و مى فرمايد:

«قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ انْ تَنْفِدَ كَلِماتُ رَبّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً «2»؛ بگو اگر درياها براى (نوشتن) كلمات پروردگارم مركّب شود، درياها پايان مى گيرد، پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان يابد؛

هر چند همانند آن (درياها) را كمك آن قرار دهيم!

يكى از تفسيرهاى اين آيه شريفه نيز قرآن مجيد است. «3» بطون و مفاهيم و تفسير و مصاديق جديد قرآن مجيد آن قدر گسترده و وسيع است كه اگر تمام درياها براى

______________________________

(1) ترجمه، تفسير الميزان، جلد 23، صفحه 78.

(2) سوره كهف، آيه 109.

(3) مجمع البيان، جلد 6، صفحه 498.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 77

نوشتن آن مركّب شود، كفايت نمى كند و جوابگو نيست.

هنگامى كه به سخنان زيبا و پرمحتواى ائمّه معصومين عليهم السلام مراجعه كنيم، خواهيم ديد كه آنان نيز با مخاطبان مختلف، به عبارت هاى گوناگون و متفاوتى سخن گفته اند؛ مثلًا در پاسخ به سؤالاتى كه در مورد قدرت خداوند مطرح مى شد به هر فردى به تناسب شناخت و معرفت و ظرفيّت و نيروى ادراكشان جواب هاى متفاوتى مى دادند. به نمونه هايى از اين گونه پرسش و پاسخ ها توجّه كنيد:

سؤال: آيا خداوند قدرت دارد تمام جهان هستى را داخل يك تخم مرغ جاى دهد، به گونه اى كه نه تخم مرغ ذرّه اى بزرگ شود، و نه جهان هستى ذرّه اى كوچك شود؟

پاسخ: پاسخ امام على عليه السلام چنين است: «إِنّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لا يُنْسَبُ الى الْعَجْزِ وَ الَّذِى سَأَلْتَنى لا يَكُون «1»؛ خداوند قادر، هرگز توصيف به عجز نمى شود؛ ولى انجام آنچه را كه تو سؤال مى كنى (ذاتاً) غير ممكن است.»

اگر اين سؤال شكافته شود، اساساً سؤال غلطى است؛ به تعبير ديگر، صورت مسأله اشتباه است؛ زيرا مفهوم اين سؤال اين است كه با فرض تحقّق اين امر، بايد جهان هستى ضمن بزرگ بودن، كوچك هم باشد؛ مثل اين كه گفته شود موجودى در عين اين كه ده

متر است در همان لحظه 20 متر باشد، اين، تناقض و محال است و صورت مسأله غلط است. اگر شما از دانش آموزى بخواهيد كه 20 عدد گردو را بين 30 نفر تقسيم كند به صورتى كه به هر يك از آنان يك گردوى كامل و درست برسد و او اين كار را نتواند انجام دهد در اين حال، آيا اشكال از دانش آموز است يا از تقاضاى غير ممكن شما؟ قطعاً اين امر نشانگر عدم توانايى دانش آموز در انجام اين كار نيست، بلكه صورت سؤال و تقاضاى شما غلط است.

خلاصه اين كه چون امام مى دانست كه سؤال كننده از هوش و استعداد بالايى برخوردار است و با مسائلى چون «تناقض» و «محال» و مانند آن ها آشنايى دارد

______________________________

(1) بحار الانوار، جلد 4، صفحه 143، حديث 10 (به نقل از پيام قرآن، جلد 4، صفحه 185).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 78

چنين پاسخ مى دهد؛ ولى امام رضا عليه السلام در پاسخ شخص ديگرى كه همين سؤال را مى پرسد، مى فرمايند: «آرى، خداوند اين كار را كرده است؛ با چشمت به جهان بنگر، جهان درون جشم تو جاى مى گيرد، بدون اين كه جهان كوچك شود! «1»» يعنى چون اين فرد قدرت درك و فهم نفر قبل را نداشت؛ امام به شكل ديگرى پاسخش را داد.

نتيجه اين كه با هر مخاطبى بايد به اندازه توان و فهم و دركش صحبت كنيم «2» و اين نه تنها عيب و نقصى محسوب نمى شود و حمل بر كم سوادى يا بى سوادى نمى گردد بلكه هنر بزرگى است و در واقع نشانگر قدرتِ بيان گوينده مى باشد؛ به همين جهت، بايد مبلغّين و گويندگان ما به زبان تمام

مخاطبين آشنا باشند تا بتوانند در دل همه آنها نفوذ كرده و بر قلب همه تأثير گذار باشند و گرنه موفّقيتّى نخواهند داشت.

2 ممنوعيّت جدال

جدال و مراءِ ناحق در اسلام حرام و از گناهان كبيره است. به همين جهت مناظره هايى مطلوب اسلام است كه قصد دو طرف روشن شدن حق و حقيقت باشد و هر دو، در جستجوى حق باشند؛ امّا اگر نيّت هر كدام فقط غلبه بر ديگرى باشد، در اين صورت جدال حرام مى باشد. در مناظرات اسلامى، هر يك از طرفين بايد شجاعت پذيرش حق را داشته باشند.

در باره «جدال و مراء» به يك آيه و دو روايت توجّه كنيد:

1- در آيه شريفه 3 سوره حج مى خوانيم:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ

گروهى از مردم، بدون هيچ علم و دانشى، به مجادله در باره خدا بر مى خيزند و از هر شيطان سركشى پيروى مى كنند.

______________________________

(1) همان مدرك.

(2) شرح بيشتر را در پيام قرآن، جلد 4، صفحه 183 به بعد مطالعه كنيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 79

برخى انسان ها بدون علم و اطّلاع كافى و از روى هوى و هوس در باره خدا و توحيد بحث و مجادله مى كنند؛ چنين انسان هاى جدال گر، پيرو شيطان گردنكش هستند؛ زيرا شيطان نيز از راه «جدال» به انحراف كشيده شد او هنگامى كه خداوند به فرشتگان دستور سجده بر آدم را داد، جدال توأم با قياس كرد و گفت: «من سجده نمى كنم؛ چون آدم از خاك آفريده شده است و من از آتش و آتش برتر از خاك است! «1»» در حالى كه سجده بر آدم به خاطر روح خدايى بود كه در آن

گِل دميده شده بود. و اين جدال باعث شقاوت و بدبختى شيطان شد.

نتيجه اين كه، انسان هاى جدال گر، پيروان شيطان هاى گردنكش هستند.

2- حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در روايتى فرمودند:

ما ضَلَّ قَوْمٌ الّا اوْثَقُوا الْجَدَلَ «2»؛ هيچ قوم و ملّتى گمراه نشد، مگر به خاطر جدال و مجادله.

طبق اين روايت جدال همواره سبب گمراهى مى گردد.

3- حضرت على عليه السلام در روايت كوتاهى مى فرمايند:

الْجَدَلُ فِى الدّينِ يُفْسِدُ الْيَقينَ «3»؛ جدال و ستيزه جويى غير منطقى در مسائل دينى، يقين و ايمان انسان را فاسد مى كند.

نتيجه اين كه، جدال غير منطقى سبب گمراهى و نابود كننده يقين است و جدال گران پيروان شيطان هاى سركشند؛ بنابراين بايد سعى كنيم در مقابل حق تسليم باشيم.

***______________________________

(1) سوره اعراف، آيه 12.

(2) بحار الانوار، جلد 2، صفحه 138.

(3) ميزان الحكمة، باب 492، حديث 2285.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 81

مثال سى و پنجم: توحيد و شرك

اشاره

در آيه 31 سوره حج، سى و پنجمين مثال از امثال القرآن چنين مطرح شده است:

وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَانَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ اوْ تَهْوى بِهِ الرّيحُ فى مَكانٍ سَحيقٍ

و هركس براى خداوند همتايى قرار دهد، گويى از آسمان سقوط كرده و پرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند، و يا تندباد او را به جاى دور دستى پرتاب مى كند.

دور نماى بحث

اين مثال پيرامون يكى از مهمترين مسائل و مباحث دينى كه مورد تأكيد و اهتمام تمام اديان است؛ يعنى شرك و توحيد، بحث مى كند. توحيد و شرك در اين آيه شريفه به آسمان و سقوط از آن تشبيه شده است كه شرح آن خواهد آمد.

شرح و تفسير

«وَ مَنْ يُشْرِكَ بِاللَّهِ فَكَانَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ»- در اين آيه شريفه، توحيد تشبيه به آسمان و شرك تشبيه به سقوط از آسمان داراى خورشيد، ماه و ستارگان شده است و

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 82

اينها منبع نور و روشنايى و بركت هستند علاوه بر اين كه خود آسمان از زيبايى خاص و عظمت خيره كننده اى برخوردار است. بنابراين «توحيد» مركز نور و عظمت خداست و براى موحدّين بركت و روشنايى به ارمغان مى آورد و شرك همانند سقوط از آسمان توحيد است.

با توجّه به اين مقدمّه، آيه شريفه مى فرمايد: كسانى كه يكتايى و بى همتايى خداوند يگانه را نپذيرند و براى خداوند شريك بگيرند و از صفّ موحدّين خارج شوند، گويا از آسمان به سوى زمين سقوط كرده اند و مسلّم و طبيعى است كه چنين انسانى، از چنگال مرگ نجات نخواهد يافت.

«فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ اوْ تَهْوى بِهِ الرِيْحُ فى مَكانٍ سَحيقٍ»- چنين انسان مشركى كه از آسمان سقوط كرده است، هرگز نجات پيدا نمى كند؛ زيرا در وسط زمين و آسمان به يكى از دو بلاى زير گرفتار مى شود كه نتيجه هر دو مرگ و نابودى است:

1- گرفتار پرندگان گوشتخوار آسمان مى شود، در اين صورت هر قطعه از گوشت بدنش خوراك يكى از لاشخورها مى شود و در نهايت تنها استخوان هايش به زمين مى رسد.

2- اگر چنين گرفتار نشود و از شرّ لاشخوران، جان

سالم به در برد، در وسط زمين و آسمان گرفتار طوفانى مى شود كه او را به نقطه دور دست پرتاب مى كند؛ جايى كه دسترسى به هيچ انسانى ممكن نيست تا او را از اين گرفتارى برهاند.

خلاصه اين كه، طبق اين آيه شريفه، انسان مشرك به كسى تشبيه شده است كه از آسمان سقوط كند و در وسط راه، يا گرفتار لاشخورها شود و يا به وسيله طوفان به مكان دور دست كه از دسترسى انسان ها خارج است پرتاب گردد.

پيام هاى آيه

1 منظور از پرندگان گوشتخوار، هوى و هوس است.

همان گونه كه گذشت، انسان مشرك كه از آسمان سقوط مى كند، يا گرفتار پرندگان

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 83

گوشتخوار مى شود و يا در چنگال طوفانى سهمگين اسير مى گردد. بعيد نيست منظور از پرندگان گوشتخوار و لاشخورها، «هوى و هوس» باشد. «1»

انسان مشرك گرفتار هوى و هوس مى باشد، بعضى از هوى و هوس ها، آبروى انسان را مى ريزد؛ بعضى از آنها، انسانيّت انسان را لكّه دار مى كند؛ قسمتى از آن، شجاعت انسان را از بين مى برد؛ برخى نيز جوانمردى را از انسان سلب مى كنند و ...

در نتيجه چيزى از انسان مشرك باقى نمى ماند و لاشخور هوى و هوس، تمام شخصيّت و انسانيّت او را بر باد مى دهد.

2 منظور از «ريح» در آيه، شيطان سركش است.

منظور از طوفانى كه انسان مشرك را از وسط زمين و آسمان گرفته و او را به نقطه اى دور از دسترس برده و در آنجا متلاشى مى كند، ممكن است اشاره به شيطان طغيانگر باشد «2»؛ يعنى اگر شخص مشرك از چنگال هوى و هوس نجات پيدا كند و شخصيّت او توسّط هوى و هوس قربانى نگردد، اسير شيطان سركش مى گردد و شيطان او را در نقطه اى كه هيچ يار و ياورى نباشد، مى برد و گمراه و بدبخت مى نمايد.

3 مشرك آرامش ندارد.

جاذبه زمين- كه يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند است- سبب مى شود كه اشياء وزن داشته باشند. اگر جاذبه زمين و وزن اشياء نبود، هيچ چيز در اين جهان استقرار نداشت. خانه ها، مزرعه ها، كارخانه ها، مدرسه ها، بيمارستان ها و تمام اشياء بر اثر جاذبه زمين و وزن اشياء در جاى خود مستقرند. اين جاذبه فقط در كره زمين باعث جذب اشياء به سوى مركز زمين و در نتيجه باعث وزن اشياء مى شود؛ امّا هرچه از

______________________________

(1) تفسير نمونه، جلد 14، صفحه 95.

(2) تفسير نمونه، جلد 14، صفحه 96.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 84

ميدان جاذبه زمين دور شويم، تأثير جذب آن نيز كمتر مى شود و در واقع خارج از ميدان جاذبه زمين، اشياء فاقد وزن هستند؛ به همين خاطر دانشمندان علوم فضايى، افرادى را كه قصد فضانوردى دارند، مدّتى با فراهم كردن فضاى مناسب با بى وزنى اشياء، تحت تعليم و تمرين قرار مى دهند تا آمادگى لازم را براى ورود به فضاى بى وزن داشته باشند.

يكى از راه هاى تجربه بى وزنى سقوطهاى آزاد از نقاط بلند است كه در آن انسان هنگامى كه در وسط زمين و آسمان قرار مى گيرد، بى وزنى را تجربه مى نمايد؛

آن هنگام كه به اصطلاح دل انسان خالى مى شود و حالت خاصّى به او دست مى دهد.

به اين جهت، پزشكان معتقدند كه بسيارى از افرادى كه سقوط مى كنند، قبل از رسيدن به زمين سكته مى كنند و مى ميرند.

بنابراين، وقتى كه مشرك از آسمان سقوط مى كند، در وسط راه بى وزنى و خلأ را در خود احساس مى كند و بر اثر اين بى وزنى، اضطراب سراسر وجود او را مى گيرد.

پس انسان هرگاه از توحيد جدا شود و به شرك روى آورد، گويى با آرامش خداحافظى كرده و با اضطراب و نگرانى هم آغوش گشته است كه «الا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ «1»» تنها در سايه توحيد آرامش وجود دارد و شرك و بت پرستى مايه اضطراب است.

اين مطلبى است كه خود مشركين هم بدان اعتراف دارند؛ در آيه شريفه 65 سوره عنكبوت آمده است: «فَإِذا رَكِبُوا فِى الْفُلكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لهُ الدّينَ» هنگامى كه بت پرستان و مشركان، سوار بر كشتى در وسط دريا اسير موج هاى خروشان گشته و خود را در چند قدمى مرگ مى بينند، اضطراب و نگرانى بزرگى آنها را فرامى گيرد، در اين حال ديگر شرك و بت پرستى به آنها آرامش نمى دهد؛ بلكه براى رسيدن به آرامش، سراغ توحيد رفته و از روى اخلاص، خداوند يكتا را مى خوانند؛ چون

______________________________

(1) سوره رعد، آيه 28.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 85

مى دانند بت وسيله نجات و مايه آرامش آنها نيست؛ هر چند، توحيد آنها موقّتى است و هنگامى كه از خطر رهايى يابند و پاى سلامت به ساحل بگذارند، دوباره راه شرك و بت پرستى را پيش مى گيرند.

خلاصه اين كه: شرك و بت پرستى، مايه اضطراب و نگرانى و

توحيد و يكتاپرستى، مايه آرامش است.

4 مشرك از خود اراده اى ندارد.

انسان قبل از سقوط قادر به تصميم گيرى است؛ اما وقتى سقوط كرد و در بين زمين و آسمان به صورت معلّق درآمد، ديگر توانايى و اراده بر تصميم گيرى ندارد. انسان مشرك نيز هنگامى كه از آسمان توحيد سقوط كند، فاقد اراده و قدرت تصميم گيرى است.

اهمّيّت توحيد

«توحيد» مهمترين مبحث قرآن مجيد و ساير كتب آسمانى است. انبياء و پيامبران و جانشينان آنان، همگى مردم را به توحيد دعوت نموده و از شرك و بت پرستى باز مى داشتند.

خلاصه اين كه، در تعليمات دينى مسأله اى مهمتر از توحيد و شرك وجود ندارد.

شاهد اين سخن، دو آيه از قرآن است كه در دو جاى سوره نساء عيناً تكرار شده است؛ خداوند متعال در آيه 48 و 116 اين سوره مى فرمايد:

انَّ اللَّهَ لايَغْفِرُ انْ يُشْرَكَ بِه وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ

گناهى كه هرگز بخشيده نمى شود، شرك است؛ امّا غير از شرك، ساير گناهان، قابل بخشش است. و خداوند هركس را بخواهد مى بخشد.

اين نكته قابل توجّه است كه منظور از بخشش ساير گناهان بجز شرك، بخشيدن

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 86

گناهان بدون توبه است و گرنه، با توبه، حتّى شرك هم قابل بخشش است. قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله اكثر اصحاب آن حضرت صلى الله عليه و آله بجز افراد اندكى همانند حضرت على عليه السلام بقيّه همه مشرك بودند و هنگامى كه اسلام آوردند و توبه كردند؛ بخشوده شدند.

بنابراين، اگر گناهكارى بدون توبه از دنيا برود و گناه او شرك باشد، اميدى به نجات او نيست و محال است بخشيده شود؛ امّا اگر گناهان ديگرى داشته باشد، هرچند توبه نكرده باشد، امكان بخشش

از سوى خداوند يا شفاعت اولياء اللَّه هست، ولى شرك نه قابل بخشش است و نه مورد شفاعت. اين مطلب، اهمّيّت فوق العاده توحيد و خطر عظيم شرك را در زندگى دنيا و آخرت مى رساند. توحيد سرچشمه تمام سعادت ها و شرك نابود كننده همه خوبيهاست.

سؤال: چرا توحيد اين قدر اهمّيّت دارد و شرك تا اين حد نكوهش شده است؟

پاسخ: فلسفه اهمّيّت فوق العاده توحيد و نكوهش شديد شرك و بت پرستى امور مختلفى است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1- اوّلين اثر توحيد و پرستش خداى يكتا اتّحاد و يكپارچگى جوامع انسانى است. انسان ها از حيث زبان، رنگ، نژاد، عقايد، تفكّر، آداب رسوم، فرهنگ و مانند آن باهم متفاوتند؛ مثلًا در كشور خود ما ايران كه قسمت كوچكى از جهان را تشكيل مى دهد، انواع زبان، آداب و رسوم و فرهنگ ديده مى شود؛ حال در دنياى به اين وسعت با وجود صدها قوم و نژاد و هزاران زبان و گويش محلّى و فرهنگ هاى متفاوت چه چيز حلقه اتّصال بين آنهاست؟ نقطه مشترك آنها چيست؟ اگر قرار باشد كه روزى همه مردم جهان تحت لواى حكومت واحد جهانى ادامه زندگى دهند، قدر مشترك آنها چيست؟

بى شك مهم ترين عامل وحدت و يكپارچگى مردم جهان كه نشأت يافته از اساسى ترين ريشه هاى اعتقادى شان باشد، مسأله توحيد و يكتا پرستى است. اين،

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 87

محور بسيار خوب و ريسمان محكمى است كه همه مى توانند به آن چنگ بزنند.

خداوند متعال در آيه 64 سوره آل عمران، با اشاره به همين مطلب مى فرمايد:

يا اهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا الى كَلِمةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ الَّا نَعْبُدُ الّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِه شَيْئاً

وَ لا يَتّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً ارْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ

اى اهل كتاب بياييد به يك حلقه اتّصال كه مشترك بين ما و شماست چنگ بزنيم؛ بنده يك خدا و مطيع فرمان و تصيمم و اراده او باشيم.

تجلّى اين اتّحاد و يكپارچگى را مى توان در موسم حج در سرزمين حجاز مشاهده كرد كه چگونه چند ميليون مسلمان از كشورهاى مختلف جهان، با رنگها، زبانها، فرهنگها و آداب رسوم مختلف، سوى كعبه معبود يكتا، همچون جويبارهاى زلالى كه به قصد پيوستن به درياى بيكران وحدت، از قلّه هاى بلند انسانيّت سرازير مى شوند و همه باهم چون رودى يكپارچه بر گِرد يك خانه مى چرخند و پيشانى بندگى را بر آستان خداى واحد مى سايند. در نماز جمعه اى كه در مكّه معظمه در جمعه قبل از عرفه، برگزار مى شود، بيش از يك ميليون نمازگزار در بزرگترين نماز جمعه مسلمانان در طول سال شركت مى كنند. تمام آنان در صفّ واحد بندگى در يك لحظه، دست به دعا بلند مى كنند و سپس در برابر خداى بى همتا تعظيم نموده به ركوع مى روند و با حفظ يكپارچگى و اتّحادشان سر از ركوع بر مى دارند و بعد يكدل و يك جان در برابر ذات احديّت به سجده مى افتند. وه كه چه باشكوه و زيباست اين يكپارچگى و اتّحاد! «1» حال اگر اين اتّحاد جهانى شود و تمام مردم جهان روبه خدا آورند و همه انسان ها به «حبل اللّه» تمسّك بجويند، چه صحنه زيبايى به وجود مى آيد.

______________________________

(1) هر چند كه متأسّفانه از اين نماز جمعه استثنائى و از اين فرصت طلائى استفاده اى در جهت حلّ مشكلات جهان اسلام نمى شود؛ گويى مطالبى كه صدها سال قبل در

چنين نماز جمعه اى ايراد مى شده، اكنون بدون كم و كاست تكرار مى شود!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 88

خلاصه اين كه، يكى از آثار مهمّ توحيد و يكتا پرستى، وحدت و يكپارچگى است.

در مقابل، شرك عامل پراكندگى و اختلاف است. عرب جاهليّت كه سيصد و شصت عدد بت را پرستش مى كرد در واقع سيصد و شصت شكاف و تفرقه در جامعه كوچك خود ايجاد كرده بود و روشن است كه چنين جامعه اى دائماً درگير جنگ و جدال و آدمكشى بوده و از آرامش و سعادت بى بهره است؛ امّا همين مردم، وقتى كه يكتاپرست شدند و توحيد را پذيرفتند و در پناه هدايت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله متّحد و يكپارچه گشتند، توانستند بر ساير ملل هم فائق آيند.

2- اثر ديگر توحيد، قوّت و قدرت موحّدين است، همان گونه كه شرك و بت پرستى سبب عجز و ناتوانى مشركين است. زمانى كه اسلام گسترش نيافته بود و در اقلّيّت قرار داشت، هر روز توطئه جديدى از سوى كفّار و مشركين عليه مسلمين و شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله طرّاحى مى شد؛ روزى سران مشرك مكّه خدمت ابو طالب- بزرگ قريش- رسيدند و از او خواستند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را راضى نمايد تا با آنها به توافق برسد و به اصطلاح آتش بس اعلام كنند؛ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: «شما در بيان يك كلمه با من موافقت كنيد، آن چنان قدرت و قوّتى خواهيد يافت كه بر تمام عرب مسلّط شويد و غير عرب ها هم به دين شما در آيند! گفتند: يك كلمه كه سهل است، حاضريم در

ده كلمه با شما همراه شويم؛ حضرت فرمودند: «تَقُولُونَ لا اله الّا اللَّهُ وَ تَخْلَعُونَ الانْدادَ مِنْ دُونِه به ريسمان توحيد چنگ زنيد و از شرك و بت پرستى دست برداريد؛ يعنى زير چتر توحيد درآييد تا قدرتمند گرديد. «1»»

اين جمله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنوز هم براى جهانيان كه از جنگ ها و اختلافات خسته شده اند راهگشاست؛ زيرا تنها راه براى ختم اين مسائل و دستيابى به قدرت و عزّت توأم با امنيّت و آسايش و گسترش عدالت حقيقى، بازگشتن به سوى شجره طيّبه توحيد است.

______________________________

(1) فروغ ابديّت، جلد 1، صفحه 222. مشروح اين روايت در جلد اوّل همين كتاب صفحه 86 و 87 گذشت.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 89

بياييد قدرى بينديشيم كه چگونه اسلام عرب هاى جاهليّت مكّه و مدينه را كه غرق در اختلاف و خونريزى بودند تبديل به انسان هاى مقتدر و باعزّتى كرد كه در سايه اتّحاد و برادرى توانستند در كمتر از نيم قرن، شرق و غرب عالم را فتح نمايند؟

آيا اين عظمت و شكوه، ثمره توحيد و يكتا پرستى و تمسّك آنان به حبل اللّه نبوده است!؟

3- «توحيد» سبب آرامش جامعه انسانى است. عامل اصلى جنايات و گناهانى كه در دنيا انجام مى گيرد شرك و بت پرستى است. بت پرستى فقط پرستش چوب و سنگ نيست؛ پول پرستى، مقام پرستى، هوى پرستى و مانند آن، همه به نوعى بت پرستى است. هنگامى كه انسان اينها را بپرستد، از خداوند غافل مى شود؛ در اين صورت است كه مرتكب هر جنايتى مى شود.

همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شد در بعضى روايات آمده است كه پس از ضرب اوّلين سكّه پول، شيطان

آن را بوسيد و بر چشمانش كشيد و بر روى قلبش گذاشت؛ سپس گفت: «اگر انسان ها شما را پرستش كنند، ديگر باكى نيست كه بت پرستى نكنند. «1»» بنابراين بت پرستى در عصر حاضر، كه تفكّر و انديشه، جايگزين جهل گشته است، نيز رواج دارد و روشن است كه چه جناياتى براى دستيابى به اين پول انجام مى شود. در چنين جوامعى، آرامش و امنيّت رخت بر مى بندد و درگيرى و نزاع جايگزين آن مى شود؛ امّا اگر جامعه، موحدّ و يكتاپرست باشد، آرامش خاصّى خواهند داشت.

براى رسيدن به جامعه توحيدى، گام نخست را بايد از بتخانه وجود خودمان برداريم و هر لحظه سرى به بتخانه دلمان بزنيم و بت هايى را كه در گوشه و كنار آن جاى گرفته اند، بشكنيم. بعضى از دلها همانند خانه كعبه بعد از اسلام است كه بت هاى

______________________________

(1) اين روايت به صورت كامل و به نقل از بحار الانوار، جلد 70، صفحه 137، در جلد اوّل اين كتاب، صفحه 355 ذكر شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 90

آن را شكسته و خانه دل را از لوث وجود بت ها پاك و تطهير نموده اند؛ خوشا به حال صاحبان اين دلها!

ولى برخى ديگر از دلها، همانند خانه كعبه قبل از اسلام است كه در آن بتهاى فراوانى به چشم مى خورد؛ بت مال، بت ثروت، بت زن، بت فرزند، بت مقام، بت منيّت و ... دل خانه خداست، بايد آن را از بت ها پاكسازى كنيم؛ آينه دل را از زنگار شرك و بت پرستى بشوييم تا تصوير زيباى صاحب اصلى خانه را مشاهده نماييم.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 91

مثال سى و ششم: بت پرستى

اشاره

در آيه 73 سوره حج چنين آمده

است:

يا ايُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ انَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّه لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ انْ يَسْلُبُهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ

اى مردم! مَثَلى زده شده است، به آن گوش فرادهيد؛ كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هرچند براى اين كار دست به دست هم دهند؛ و هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آن را باز پس گيرند، هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان، و هم آن معبودان).

دور نماى بحث

اين مثال نيز در مورد شرك و توحيد است و همان گونه كه گذشت، قرآن مجيد مفهوم واحدى را در قالب هاى مختلف و مثال هاى متنوّع مى ريزد تا براى همگان قابل فهم باشد. خداوند در اين آيه شريفه با ارائه مثالى، ضعف و عجز بتان و بت پرستان را ترسيم نموده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 92

ماهيّت بت پرستى

مسأله بت پرستى از مسائل پيچيده و بغرنج است كه در اين بحث مى توان به سؤالاتى از اين قبيل پرداخت:

بت پرستان براى بتان چه اهمّيّت و امتيازى قائل بودند؟ آيا بت ها را خالق و آفريدگار خود مى دانستند؟ اگر جواب مثبت باشد، بايد دانست كه چگونه انسان عاقلى، چيزى كه خود با دستان خويش به عنوان بت تراشيده است، آن را خالق خويش بداند؟ اگر جواب منفى است، پس بت پرستان چه توجيهى در برابر اين عمل جاهلانه خويش داشتند؟

قرآن مجيد ضمن طرح اين سؤال، جواب آن را نيز بيان كرده است.

در آيه سوم سوره زمر آمده است:

ألا لِلَّهِ الدّينُ الْخالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه اوْلي اءَ ما نَعْبُدُهُمْ الّا لِيُقَرِّبُونا الَى اللَّهَ زُلْفى انَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فى ماهُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ

آگاه باشيد كه دين خالص از آنِ خداست و آنها كه غير خدا را اولياى خود قرار داده بودند، (دليلشان اين بود كه:) اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اين كه مارا به خداوند نزديك كنند. خداوند روز قيامت ميان آنان، در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند.

در آيه 18 سوره يونس نيز آمده است:

وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّ هُم وَلا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدَ اللَّهِ

آنها (بت پرستان) غير از خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به

آنان زيان مى رساند و نه سودى مى بخشد و مى گويند: «اينها شفيعان ما نزد خدايند.

بنابراين، طبق دو آيه شريفه فوق، آنها بتان را آفريدگار خود نمى دانستند و معتقد به خالقيّت خداوند يگانه بودند؛ ولى براى بتها قداست ويژه اى قائل بودند و آنها را

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 93

واسطه هاى خوبى براى تقرّب و شفاعت بين خود و خداوند خالق مى دانستند، هرچند ممكن است تعدادى كمى از مشركان بتان را خالق بپندارند؛ ولى غالباً همان گونه كه گفته شد، بت ها را براى شفاعت در درگاه خداوند مى پرستيدند؛ به همين خاطر، سعادت، سلامت، وسعت، بركت و مانند آن را، از پيشگاه بت ها تقاضا مى كردند؛ البتّه كم كم خداوند فراموش شد و بت ها به صورت مستقل مورد عبادت و پرستش و راز و نياز بت پرستان قرار گرفت. سؤال: توضيحات گذشته تا اندازه اى پيچيدگى كار بت پرست ها را روشن كرد؛ ولى هنوز اين سؤال باقى است كه چگونه انسان عاقل بتى را كه با دست خويش ساخته است، سجده مى كند و آن را واسطه فيض خداوند مى داند و بقدرى برايش ارزش قائل مى شود كه گاهى انسان ديگرى را در برابر آن قربانى مى كند؟

پاسخ: روزهاى اوّل بت پرستى و در آغاز اين انحراف بزرگ، بت ها اصالت نداشتند، بلكه جنبه مظهريّت و به اصطلاح امروز، سمبل مقدّسات بودند؛ مثلًا هرگاه پيامبرى يا يكى از اولياء اللّه كه نزد خداوند مقام والايى داشت و واسطه بين خدا و مردم محسوب مى شد، از دنيا مى رفت و دست مردم از دامان آنها كوتاه مى شود، مردم به ياد او، مجسّمه اى مى ساختند و اين مجسّمه پيامبر يا ولىّ اللّه را به اعتبار آن پيامبر يا ولىّ اللّه مورد احترام

و واسطه قرار مى دادند؛ ولى بر اثر مرور زمان اين ارتباط به فراموشى سپرده شد و خود اين مجسّمه ها به صورت مستقل مورد توجّه و پرستش مردم قرار گرفت؛ يا مجسّه هاى ماه و خورشيد و امثال آن را كه منبع بركت و نور هستند، مى ساختند و به خاطر ماه و خورشيد، آنها را مورد توجّه قرار مى دادند؛ ولى بر اثر گذشت زمان كم كم رابطه فراموش و خود اين مجسّمه ها و بت ها به صورت مستقل مورد پرستش قرار مى گرفت؛ يا قطعه سنگى را از سرزمين مقدّسى، همچون كعبه، به همراه خود به يادگار مى بردند و در جاى مناسبى قرار مى دادند تا با ديدن آن، خاطره هاى آن سفر روحانى تجديد شود، ولى پس از مدّتى رابطه فراموش و آن سنگ

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 94

بت مى شد. و يا اين كه برخى معتقد بودند، خداى ناديده بقدرى مقامش والاست كه از دسترس فكر بشر بيرون است و امكان ندارد كه انديشه بشر به مقام والاى او برسد و چنين خدايى فايده اى (نعوذ باللّه) براى ما ندارد؛ پس برخى از مخلوقات او را كه در دسترس ماهستند، به خاطر خداوند مى پرستيم. شبيه اين نوع تفكرّ را در تفكرّات برخى از فِرقَ منحرف صوفيّه مى بينيم؛ مُرشِد صوفيّه به مريدان خود مى گويد: در نماز وقتى كه به ذكر «ايَّاكَ نَعْبُدُ وَايَّاكَ نَسْتَعين» مى رسيد، با توجّه به اين كه نمى توانيد تصويرى از خداوند داشته باشيد، تصوير «شيخ و پير» را در ذهن بگذرانيد! و اين، نقطه آغاز انحراف مردم به سوى شرك است.

به هر حال، همان گونه كه گذشت، انبياء و پيامبران دامنه دارترين و طولانى ترين مبارزات را با بت پرستى

و بت پرستان داشته اند؛ زيرا بايد با شرك و بت پرستى كه بلاى بزرگ انسانيّت در گذشته و حال است مبارزه شود.

روش هاى مبارزه با بت پرستى

سؤال: لزوم مبارزه با بت پرستى و شرك، امرى بديهى و روشن است؛ ولى روش آن چگونه بايد باشد؟ پيامبران و اولياء اللّه با چه روش هايى به مبارزه با بت پرستى و بت پرستان مى رفتند؟ چگونه با اين انحراف خطر ناك، بزرگ و پيچيده برخورد مى كردند؟

پاسخ: طبق آنچه از قرآن مجيد استفاده مى شود، انبياء و پيامبران با روش هاى مختلفى به مبارزه با شرك و بت پرستى مى پرداختند كه به چند نمونه آن اشاره مى شود:

1- شناساندن خالق اصلى جهان هستى به مردم، مخصوصاً بت پرستان.

قرآن مجيد در آيه 61 سوره عنكبوت با طرح يك پرسش و پاسخ به اين مطلب اشاره دارد:

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 95

وَ لَئِنْ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الارضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأنَّى تُؤْفَكُونَ

و هرگاه از آنان بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را مسخّر كرده است؟ مى گويند: اللّه! پس با اين حال، چگونه آنان را (از عبادت خدا) منحرف مى سازند!

يعنى اى كسانى كه بت مى پرستيد! خالق، ولى نعمت، بخشنده، رازق و خلاصه همه چيز و ملجأ همه كس، خداوند بزرگ است؛ اگر او «خالق» و «رازق» و «محيى» و «مميت» است، پس چرا غير او را مى پرستيد؟! انسان بايد در مقابل نعمت دهنده خود سر تسليم فرود آورد.

خلاصه اين كه، پيامبران با بيدارى فطرت بت پرستان و زدودن گرد و غبارهاى آن، چشمه فطرت شان را جوشان مى كردند تا به سوى خالق اصلى بازگردند.

2- تحقير و بيان ناتوانى

بت ها و معبودان دروغين در برابر قدرت خداوند باعث كاستن ارزش و قداست بت ها در نظر بت پرستان مى گشت. طرح سؤالاتى از اين قبيل كه: آيا بت هاى شما شعور درك مسائلى را كه در اطرافشان مى گذرد، دارند؟ آيا توانايى بر پاسخ به سؤالهاى شما دارند؟ آيا قادر به حلّ مشكلات شما هستند؟

روشن است كه جواب همه اين پرسش ها منفى است؛ بنابراين بتِ كرِ كورِ فاقدِ شعور و درك و بى اراده، چگونه حلّال مشكلات شما است؟

همان گونه كه حضرت ابراهيم عليه السلام در داستان معروف شكستن بت ها در پاسخ اين سؤال كه چه كسى بت ها را شكسته است؟ فرمودند:

بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئلُوهُمْ انْ كانُوا يَنْطِقُونَ «1»

بلكه اين كار را بزرگشان (بت بزرگ) كرده است، از آنها بپرسيد، اگر سخن مى گويند.

______________________________

(1) سوره انبياء، آيه 63.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 96

قرآن مجيد در ادامه، پاسخ بت پرستان را چنين بيان مى كند:

فَرَجَعُوا الى انْفُسِهِمْ فَقالُوا انَّكُمْ أنْتُمُ الظَّالِمُونَ ثُمَّ نَكَسُوا عَلى رُئُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ماهؤُلاءِ يَنْطِقُونَ «1»

آنها (بت پرستان) به وجدان خويش باز گشتند؛ و (به خود) گفتند: حقّاً كه شما ستمگريد! سپس بر سرهايشان واژگون شدند؛ و حكم وجدان را بكلّى فراموش كردند و (خطاب به ابراهيم) گفتند: تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند!

وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام از بت پرستان اقرار گرفت كه بت ها حتّى قدرت سخن گفتن ندارند، چه رسد به اين كه از خود دفاع كنند، شروع به مذمّت و تحقير بت ها و بت پرستان كرد. قرآن مجيد در ادامه داستان، سخنان حضرت ابراهيم عليه السلام را چنين نقل مى كند:

قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ

افٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدوُنَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ «2»

(ابراهيم عليه السلام) گفت: آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟! (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان!) اف بر شما (بت پرستان) و بر آنچه (بت ها) جز خدا مى پرستيد! آيا نمى انديشيد (و عقل نداريد)؟!

حضرت ابراهيم عليه السلام در اين داستان با تحقير و كوچك شمردن بت ها و بيان ضعف آنها و اين كه آنها منشأ هيچ خير و شرّى نيستند، مشركان را متوجّه كار زشت شان كرد.

بنابراين يكى از راه هاى مبارزه بابت پرستى، تحقير و بيان ناتوانى بتهاست.

3- بيدار كردن وجدان خفته بت پرست ها و استفاده از وجدان بيدار شده آنان، روش ديگرى براى مبارزه با بت پرستى است؛ به عنوان مثال، در آيه 65 سوره

______________________________

(1) سوره انبياء، آيات 64 و 65.

(2) سوره انبياء، آيات 66 و 67.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 97

عنكبوت آمده است كه هنگامى كه بت پرستان سوار بر كشتى در وسط دريا گرفتار موج هاى سهمگين و خروشان مى شدند و خطر مرگ را احساس مى كردند، ناخودآگاه و از سر اخلاص، خداوند را به كمك مى خواندند؛ يعنى شما در مشكلات مهم به چه كسى پناه مى بريد؟ هنگامى كه همه اميدها قطع گردد اميد شما به چه كسى است؟ زمانى كه تمام روزنه ها بسته شود، چه روزنه اى به سوى قلب و دل شما باز است؟

چنين خداوندى شايسته پرستش و عبادت است!

آيه مورد بحث هم بيانى از ضعف و ناتوانى بتهاست.

براى توضيح بيشتر به شرح و تفسير اين آيه مى پردازيم.

شرح و تفسير آيه مثل

اشاره

«يا ايُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ»-

تعبير به «ضُرِبَ مَثَلٌ» شايد براى اين باشد كه اين ضرب المثل شيرين و پر محتوا، بين موحّدان و يكتاپرستان از گذشته مرسوم و متداول بوده و مَثَل جديدى نبوده است؛ ولى از آنجا كه اين مثل، بسيار آموزنده و عبرت آموز است، خداوند نيز آن را مطرح نموده است.

«انَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ»- بت هايى كه بت پرستان آنها را عبادت و پرستش مى كنند و در مقابل شان سر بر خاك مى سايند، آن قدر ضعيف و ناتوانند كه قدرت آفرينش يك مگس را هم ندارند؛ نه تنها، به تنهايى نمى توانند چنين حشره كوچكى را خلق كنند؛ بلكه اگر تمام بت هاى جهان دست به دست هم دهند و به كمك و يارى هم بيايند، باز هم از اين كار عاجزند!

«وَانْ يَسْلُبُهُمُ الذُّبابُ شَيئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»- ضعف و ناتوانى بت ها فراتر از آنچه گفته شد، مى باشد؛ زيرا آنان نه تنها قدرت آفرينش مگسى را ندارند، بلكه اگر مگسى، چيزى از آنها بربايد، اين بت هاى بى اراده و ناتوان، حتّى قدرت بازپس گيرى شى ء مسروقه را ندارند؛ يعنى آنها نه تنها توانايى سود رساندن و دفع شرّ از بت پرستان را

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 98

ندارند، بلكه توانايى محافظت از خودشان را نيز ندارند.

در توضيح اين قسمت از آيه گفته مى شود كه بت پرستان در ايّام مخصوصى از سال؛ مثلًا ايّام عيد، بت ها را با زعفران و عسل يا چيزهاى مشابه آغشته مى كردند كه باعث جذب مگس ها مى شد. مگس ها تا تمام شدن عسل ها از آن استفاده مى كردند.

هر مگسى، روى يكى از اين بت ها نشسته و مقدار اندكى عسل بر مى داشت «1»؛ در

اين رابطه، خداوند مى فرمايد: بت ها آن قدر ضعيف و ناتوان بودند كه حتّى توانايى بازپس گيرى اين مقدار عسل را هم نداشتند؛ بنابراين بت ها با اين همه ضعف و ناتوانى، چگونه مى توانند به انسان كمك كنند!؟

«ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ»- در تفسير اين جمله احتمالات مختلفى نقل شده است كه دو احتمال آن قوى تر به نظر مى رسد:

1- منظور از «طالب»، «مگس» و مراد از «مطلوب»، «بت» است؛ بنابراين، هم مگس حيوان ضعيفى است و هم بت موجودى ناتوان. بت ها ضعيفند همان گونه كه مگس ها ضعيفند.

2- «طالب» در آيه شريفه «بت پرستان و عابدان» هستند و منظور از «مطلوب»، «بت ها» است؛ بنابراين هم بت ها ضعيف و ناتوانند و هم بت پرستان؛ ضعف و ناتوانى بت ها روشن است؛ امّا منظور از ضعف و ناتوانى بت پرستان، شايد ضعف فكرى و عقيدتى آنها باشد.

در هر حال، خداوند مى خواهد اين نكته را متذكرّ شود كه مشكلات انسان به دست خداوندى حل مى شود كه قادر بر همه چيز است، نه به وسيله موجودى ضعيف و ناتوان كه قدرت دفاع از خويشتن را هم ندارد.

***______________________________

(1) تفسير نمونه، جلد 14، صفحه 172.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 99

در اين جا چند سؤال پيش مى آيد كه:

1- آيا در آيه مثل تشبيهى وجود دارد؟

مفسران در مورد اين كه در اين آيه شريفه، ضعف تنها به چه چيزى تشبيه شده، بحث كرده اند؛ برخى گفته اند: اينجا تشبيهى وجود ندارد؛ بلكه سخن از ضعف و ناتوانى بت ها بر آفرينش موجودى كوچك همانند مگس است؛ امّا چيزى را تشبيه به آن نكرده اند، به اين دليل در توجيه اين مسأله گرفتار مشكلاتى شده اند؛ ولى به عقيده ما كلمه «مثل» داراى دو معنى است:

1- «مَثَل» به معنى شبيه و

مِثل و مانند است كه امرى معقول و دور از حسّ و تجربه را به امرى محسوس تشبيه مى كنند.

2- «مثل» بيان مصداق روشن و واضح چيزى است.

در اينجا، «مثل» به معناى دوم است؛ زيرا خداوند متعال، مى خواهد ضعف بت پرستى و انديشه بت پرستان را بيان نمايد؛ بدين جهت مصداق روشنى از اين ضعف و ناتوانى را در قالب مثال مزبور بيان مى كند

2- آيا مگس موجود كوچكى است؟

«مگس» در سراسر قرآن مجيد تنها در اين آيه شريفه مورد اشاره قرار گرفته است و در نظر ما انسان ها، موجودى پست و بى ارزش است؛ آيا واقعاً مگس موجودى بى ارزشى است؟

در پاسخ به اين پرسش، بايد گفت كه مگس نه تنها موجود بى ارزشى نيست؛ بلكه از عجايب مخلوقات خداوند و از آيات الهى است. اين موجود ريز و كوچك اندام، على رغم جثّه كوچكش، داراى دستگاه تنفّس، دستگاه تغذيه، دهان، زبان، معده، روده، سلسله اعصاب فهم و ادراك، چشم، گوش، ماهيچه هاى بسيار قوى- كه به وسيله آن مى تواند بالهايش را با سرعت زياد به حركت در آورد- و ساير اعضا

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 100

مثالهاى زيباى قرآن ج 2 149

مى باشد. جالب اين كه ساختمان بدن اين موجود كوچك به مراتب پيچيده تر و دقيق تر از ساختمان يك هواپيماى بزرگ است؛ و ساختن چنين هواپيمايى آسان تر از خلقت يك مگس است! زيرا هواپيما توليد مثل نمى كند، ادراك و شعور و اراده اى ندارد، قادر به تهيّه غذاى خويش نيست، قدرت دفاع ندارد و ...؛ ولى مگس توانايى انجام تمام اين كارها را دارد!

بنابراين مگس واقعاً از عجايب مخلوقات خداوند است و هيچ كسى توانايى آفرينش چنين موجودى را ندارد. امروز على

رغم پيشرفت خارق العاده اى كه بشر در زمينه هاى مختلف علمى به دست آورده است، باز هم قدرت آفرينش يك مگس را ندارد. در اينجا سؤال ديگرى مطرح مى شود كه:

شنيده شده است كه در آستانه قرن بيستم بشر قدرت «شبيه سازى» پيدا كرده است؛ يعنى قسمتى از بدن يك حيوان، مثل گوسفند، را در شرايط خاصّى پرورش مى دهد تا تبديل به يك گوسفند كامل مى شود و اين مطلب، حتّى در مورد انسان نيز امكان پذير است كه حاصل آن انسانى است كه نه پدر دارد و نه مادر! با توجّه به اين موضوع در مى يابيم كه بشر امروزى توانايى بر آفرينش چيزهاى بزرگتر و مهم تر از مگس را دارد. پس چگونه انسان را موجودى ناتوان در آفرينش مگس مى پنداريم؟

در جواب اين سؤال مى گوئيم كه اين عمل، آفرينش محسوب نمى شود؛ بلكه نوعى قلمه زنى است كه قبل از اين در مورد درختان با پيوند قسمت كوچكى از پوست شاخه يك درخت، درخت تنومندى پرورش مى يافت و ميوه مى داد. بدن انسان و حيوانات نيز همانند درختان اگر قطعه اى از آن به جاى ديگر پيوند زده شود، در شرايط ويژه اى رشد و نمو مى كند و تبديل به انسان كامل مى شود؛ زيرا ما معتقديم كه هر سلول انسان، واجد تمام ويژگى ها و خصوصيّات انسان است.

بنابراين، شبيه سازى همان قلمه زدن و پيوند زدن است و مسأله حيات و آفرينش هنوز هم از معمّاهاست!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 101

پلى به سوى توحيد در ماه توحيد

ما هر كسى باشيم و هر چيزى داشته باشيم، در مقابل «قادر مطلق» و «خداوند عالم»، بسيار ضعيف و ناتوانيم؛ يكى از نمونه هاى ضعف و ناتوانى انسان، در برابر بيمارى مهلك «سرطان» آشكار

شده است. سلول هاى انسان روى حساب و نظم خاصّى رشد و نمو مى كنند؛ حال اگر يك سلول حساب و نظمش بهم بخورد و رشد بى رويه اى كند، سلول هاى اضافه اى رشد نموده و تشكيل يك «غدّه سرطانى» مى دهد و كم كم ريشه مى دواند و تمام عضلات بدن انسان را از كار مى اندازد. تمام انسان ها با وجود علم و امكانات فراوانى كه در اختيار دارند تاكنون نتوانسته اند راهى براى جلوگيرى طغيان يك سلول بيابند و بر اين بيمارى كه هر روز افراد زيادى را به دام مرگ مى برد، غلبه كنند. علاوه بر اين كه شيوع بيمارى خطرناك ترى به نام «ايدز» نيز انسان را ناتوان كرده است «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ».

پس بياييد، همه باهم، اقرار كنيم كه: خدايا! عزّت، قدرت، علم، زندگى، مرگ، روزى، آفرينش و پرستش و همه چيز از آنِ توست و در يك جمله، تمام خيرات و كليد سعادت در دست توست و تو بر همه چيز قادر و توانايى!. ما تو را مى پرستيم و از تو كمك مى جوييم «إِنَّكَ عَلى كُلِّ شى ءٍ قَديرٍ «1»».

***______________________________

(1) سوره آل عمران، آيه 26.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 103

مثال سى و هفتم: ذات بى مانند خدا

اشاره

سى و هفتمين مثال از مثال هاى شيرين قرآن، آيه 35 سوره نور است، خداوند در اين آيه كه از زيباترين مثال هاى قرآنى است. مى فرمايد:

اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالارضِ مَثَلُ نُورِه كَمِشْكوةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فى زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَانَّها كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضى ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِه مَنْ يَشاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الامْثالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَليمٌ

خداوند نور آسمان ها و زمين است؛ مثل نور

خداوند، همانند چراغدانى است كه در آن چراغى (پر فروغ) باشد؛ آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفّاف و درخشنده همانند يك ستاره فروزان، اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى؛ (روغنش آن چنان صاف و خالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود؛ نورى است بر فراز نورى؛ و خدا هركس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند، و خدا براى مردم مثلها مى زند و خداوند به هر چيزى داناست.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 104

دورنماى بحث

اين مثال از مهمترين مثال هاى قرآن مجيد است كه مفسّران، فلاسفه و عرفا هر كدام تفسيرى خاص بر آن نموده اند. اين آيه، مثال زيبا و رسايى براى ذات بى مانند خداوند متعال زده و خداوند را به نور تشبيه كرده است كه شرح آن خواهد آمد.

اين آيه مشتمل بر دو مثال است

مثال اوّل جمله «اللَّهُ نُورُ السّمواتِ وَ الارضِ» است و بقيّه آيه مثال دوم را تشكيل مى دهد؛ به اين دليل كه ما يقين داريم خداوند، مانند نور و روشنايى محسوس و ملموس نيست، بنابراين بايد گفت: «كافِ» تشبيه در آيه شريفه در تقدير است: اللَّهُ كَنُورِ السَّمواتِ وَ الْارْضِ؛ خداوند، مانند نور آسمان ها و زمين است.

بنابراين، در جمله اوّل آيه شريفه، هرچند كلمه «مثلِ» يا «كافِ» تشبيه وجود ندارد، ولى چون جسميّت خداوند محال ذاتى است، پس بناچار كاف تشبيه را در تقدير مى گيريم و مى گوئيم: خداوند، مانند نور آسمان ها و زمين است؛ و جمله اوّل خود يك مثال است كه در آن، خداوند به نور تشبيه شده است و ادامه آيه، مثال ديگرى براى ذات مقدّس خداست.

آيا مثال زدن براى ذات خداوند جايز است؟

آيا ما حق داريم براى خالق و آفريدگار خود مثال بزنيم و آن موجود معنوى واجب الوجود را با موجودات مادّى ممكن الوجود مقايسه كنيم؟

پاسخ اين سؤال، هم مثبت است و هم منفى؛ با توجّه به آنچه در آيه شريفه فوق آمده است، بيان مثال براى خداوند ذات اشكالى ندارد؛ چون خداوند خود، براى خويش مثال زده است؛ ولى طبق آيه شريفه 74 سوره نحل، بيان مثال براى خداوند ممنوع است؛ خداوند در اين آيه مى فرمايد: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الامْثالَ انَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 105

لا تَعْلَمُونَ؛ پس، براى خدا مثال نزنيد، خدا مى داند، و شما نمى دانيد.» طبق اين آيه شريفه، مثال زدن براى ذات پاك خداوند ممنوع است. اينك اين سؤال مطرح مى شود كه با توجّه به ممنوعيّت مثال براى آن ذات بى مثال، چرا در آيه شريفه 35 سوره نور

براى خداوند مثال زده شده است؟

پاسخ اين سؤال در ذيل آيه شريفه 74 سوره نحل آمده است. در ذيل آن آيه مى خوانيم: «خداوند مى داند و شما نمى دانيد»؛ يعنى بيان مثال براى خداوند، از جانب خود خداوند مانعى ندارد و بى اشكال است؛ ولى مثال زدن براى آن ذات بى مانند از جانب بندگان جايز نيست؛ زيرا خداوند اگر مثالى براى خود ذكر كند، مثالى خالى از نواقص ممكنات بيان مى كند و مى داند چگونه چنين مثالى بيان كند؛ اما انسان ها نمى دانند كه چگونه مثالى شايسته وجود او بزنند؛ بنابراين نبايد براى او مثال بزنند.

شأن نزول آيه شريفه 74 سوره نحل اشاره به يكى از كارهاى كفّار است؛ آنها براى توجيه بت پرستى خويش مى گفتند: «مَثَل خداوند»، «مَثَل شاه» است و «بت ها» مانند «وزيرانِ» شاه و چون ما دستمان از دامان شاه كوتاه است و به او دسترسى نداريم، به وزيران او كه با شاه تماس دارند و به او دسترسى دارند، متمسّك مى شويم و آن ها را عبادت و پرستش مى كنيم، نه خداوند را. «1»

آيه شريفه در ردّ اين توجيه و مانند آن نازل شد و بيان هر گونه مثلى را از انسان ها براى ذات بى مانند خداوند، غير مجاز اعلام كرده و چنين تشبيه و مثالى را براى خداوند متعال، اشتباه بزرگ و آشكارى مى داند؛ زيرا علّت عدم دسترسى مردم به شاه اين است كه شاه، و به طور كلّى، هر انسانى، از حيث زمان و مكان موجودى ناتوان و محدود است؛ پس امكان دستيابى همه به او نيست؛ امّا خداوندى كه قادر و عالم و حاضر مطلق است و در همه زمان ها و مكانها حاضر

است و در قلب همه انسان ها جاى دارد و از رگ گردن انسان به او نزديكتر است، ارتباط و دستيابى به او كار آسانى

______________________________

(1) تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 323.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 106

است. ارتباط با خداوند، نه تنها براى همگان امكان پذير است؛ بلكه از ارتباط با پدر، مادر، همسر، خواهر، برادر و فرزند هم آسانتر است؛ زيرا به خاطر عدم محدوديّت ذات حق تعالى، انسان در هر لحظه اى مى تواند با او به گفتگو بنشيند؛ در حال خواب يا بيدارى، در حال ايستاده يا نشسته، در بيابان يا خيابان و خلاصه در هر زمان و مكان و تحت هر گونه شرايطى، امكان ار تباط با او وجود دارد.

خداوند متعال در آيه 191 سوره آل عمران، هنگام توصيف خردمندان مى فرمايد:

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ؛

همان ها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو خوابيده اند، ياد مى كنند و در اسرار آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند؛ (و مى گويند:) بار الها! اينها را بيهوده نيافريده اى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش نگاه دار!

بنابراين ار تباط با خداوند، كار مشكلى نيست تا نياز به واسطه قراردادن بت ها باشد؛ پس نبايد خداوند را به موجودى ضعيف و ناتوان تشبيه كرد؛ خداوندى كه در تمام نمازها با او صحبت مى كنيم و در هر نماز لااقل دو بار او را مخاطب قرار داده و مى گوييم: «ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَسْتَعينُ» قابل مقايسه با ممكن الوجود نيست.

نتيجه اين كه، مثال براى خداوند، تنها از جانب خود او

مجاز است.

البتَّه روشن است كه مثال هايى كه زده مى شود، تنها از جهاتى ما را در شناخت خداوند كمك مى كند؛ ولى هيچ مثالى بيانگر تمام جهات ذات خداوند نيست، «لَيْسَ كَمِثْلهِ شَىْ ءٌ «1»؛ هيچ چيزى مانند خداوند نيست» چون همه مخلوقات فانى هستند و خدا باقى؛ همه مخلوقات متناهى مى باشند و خداوند خالق نامتناهى؛ تمام مخلوقات ضعيف و جاهلند و خداوند دانا و قدرتمند است.

______________________________

(1) سوره شورى، آيه 11.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 107

شرح و تفسير

اشاره

«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الارْضِ»- براى روشن شدن اين مثال كه در آن، وجود مقدّس خداوند آسمان ها و زمين را به نور تشبيه نموده است، بايد ويژگى ها و خواصّ نور را بررسى كنيم.

نور آفتاب، كه مصداق بارز و كامل نور است، داراى آثار و ويژگى هاى متعددّى است كه چهار اثر آن از بقيّه مهمتر است:

1- اثر هدايت

هدايت در پرتو نور و روشنايى امكان پذير است حتّى در شب ها نيز از نور ماه و ستارگان استفاده مى كنيم. به همين جهت در شب هاى تاريك، آدم راه به جايى نمى برد. بنابراين اوّلين اثر مهمّ نور، هدايت و راهنمايى است.

2- اثر تربيت

اثر مهمّ ديگر نور خورشيد تربيت است؛ درختان، گياهان، حيوانات، انسان ها و خلاصه تمام موجودات، بدون نور آفتاب پرورش نمى يابند، بنابراين هر جا كه نور نباشد، حيات و زندگى هم نيست. نور آفتاب تا عمق ششصد تا هفتصد مترى اعماق دريا هم نفوذ مى كند و پس از آن ظلمت و تاريكى محض است؛ دانشمندان پيش از اين تصوّر مى كردند كه در ماوراء اين فاصله كه ظلمت و تاريكى است، موجود دريايى زنده اى وجود ندارد؛ ولى پس از مطالعات در اعماق ظلمانى دريا به موجودات زنده ديگرى نيز دست يافتند.

سؤالى كه مى توان در اينجا مطرح كرد اين است كه چگونه اين موجودات بدون نور آفتاب رشد و نمو نموده اند؟

حقيقت اين است كه اين موجودات نيز از نور آفتاب بى نصيب نبوده اند؛ زيرا

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 108

قسمتى از موادّ غذايى كه در سطح دريا، بر اثر نور آفتاب آماده بهره بردارى مى شود، به اعماق دريا مى رود و موجودات اعماق دريا نيز از آن استفاده مى كنند؛ يعنى خداوند آشپزخانه بزرگى به وسعت سطح درياها براى حيوانات و موجودات در يايى آماده كرده است.

نتيجه اين كه، اثر مهمّ ديگر نور، تربيت و حيات است.

3- ايجاد قدرت و حركت

اثر مهمّ ديگر نور خورشيد، به عنوان كامل ترين مصداق نور، ايجاد قدرت، حركت و انرژى است؛ دانشمندان معتقدند منشأ تمام نيروها و انرژى هاى موجود در جهان، خورشيد و نور آفتاب است. حرارتى كه به وسيله آتش زدن هيزم به دست مى آيد، در واقع نتيجه ذخيره نور آفتاب در جريان رشد و نموّ درختان است كه در هنگام سوختن، اين انرژى آزاد شده و تبديل به نيروى محرّك مى گردد.

ذغال سنگ كه از منابع ديگر انرژى

است، انرژى خود را نيز از خورشيد گرفته است؛ زيرا بر اساس كشفيّات دانشمندان، ذغال سنگ، بقاياى بجاى مانده درختانى است كه بر اثر مرور زمان، در دل خاك پنهان گشته و كم كم تبديل به ذغال سنگ شده است.

نفت كه در زمان ما از منابع مهمّ انرژى به حساب مى آيد، انرژى خود را از نور آفتاب مى گيرد؛ زيرا نفت بقاياى به جاى مانده حيواناتى است كه در درياها پرورش يافته اند و سپس اين درياها، بر اثر چين خوردگى هاى زمين از بين رفته و حيوانات آن در زمين دفن شده اند و با گذشت زمان تبديل به نفت شده اند؛ روشن است كه حيوانات از گياهان تغذيه مى شوند و گياهان نيز در پرتو نور آفتاب رشد و نمو مى كنند.

برق، يكى ديگر از منابع مهمّ انرژى نيز انرژى خود را از خورشيد مى گيرد. آب

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 109

دريا به وسيله نور خورشيد تبخير شده و به آسمان مى رود، سپس اين بخارها تبديل به باران شده و بر سطح زمين مى بارد؛ قطرات باران تبديل به جويبار و رودخانه گشته و در پشت سدهاى دست ساخت انسان ها جمع مى شود و سپس از دريچه هاى مخصوصى خارج گشته و با به حركت در آوردن توربين هاى برق، توليد انرژى الكتريكى مى كند.

بادها، يكى ديگر از منابع انرژى نيز بر اثر نور آفتاب ايجاد مى شوند.

نتيجه اين كه، تمام نيروها و قدرت ها و انرژى ها در عالم مادّه، از نور آفتاب نشأت مى گيرد.

4- رفع موانع حيات

اشاره

اثر مهمّ ديگر نور آفتاب، ميكروب زدايى در سراسر زمين است. نور خورشيد تمام كره زمين را ضدّ عفونى مى كند و آنچه دشمن حيات موجودات زنده جهان است، با تابش نور آفتاب از بين مى ورد.

اگر نور آفتاب نبود، زمين تبديل به يك بيمارستان و سپس قبرستان بزرگ مى شد.

نتيجه اين كه، هدايت، تربيت، ايجاد قدرت و انرژى و رفع موانع حيات و زندگى، از آثار مهمّ نور آفتاب است.

با توجّه به آثار چهار گانه نور، اينك به شرح آيه شريفه مى پردازيم تا روشن شود كه چرا و چگونه خداوند عالم، مانند نور آسمان ها و زمين است.

همان گونه كه نور مايه هدايت است، خداوند نيز هدايت و راهنمايى تمام موجودات مادّى و معنوى جهان هستى را به عهده دارد؛ در آيه 50 سوره طه آمده است:

رَبُّنَا الَّذى اعْطى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى

پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى آنچه را كه لازمه آفرينش او بوده، داده؛ سپس هدايت كرده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 110

خداوند هر موجودى را به شكلى هدايت مى كند، برخى را غريزى، برخى را الهامى و بر خى ديگر را در پرتو تعليمات پيامبران و اوصياء آنان هدايت مى كند و به هر حال همه موجودات عالم مشمول هدايت پروردگارند. اگر هدايت او نباشد، هيچ كس راه به جايى نمى برد؛ به عنوان مثال، پرندگانى وجود دارند كه هرگز پدر و ماد رخود را نمى بينند، چون مادران آنها، قبل از آن كه جوجه ها سر از تخم بيرون آورند، مى ميرند؛ ولى اين جوجه تازه به دنيا آمده كه مادر خود را حتّى براى يك لحظه نديده است، تمام برنامه هاى زندگى خود را مى داند؛ چگونگى پرواز، نحوه تهيّه غذا، ساختن آشيانه، كيفيّت تخم گذارى و حفظ آن و حتّى تهيّه آذوقه براى فرزند خود كه پس از مرگ او سر از تخم در مى آورد را به خوبى مى داند.

اين جوجه كه هرگز پدر و مادرش را نديده است، چگونه اين برنامه ها را مى داند و به آنها عمل مى كند؟ آيا اين همان هدايت غريزى و تكوينى موجودات از سوى خداوند عالم نيست؟ «الَّذىِ أعْطى كُّلَ شَى ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى !

ما انسان ها نيز هم مشمول هدايت تكوينى و هم مشمول هدايت تشريعى خداوند عالم هستيم. چه كسى به نوزاد انسان ياد داده است كه پستان مادر را بگيرد و بمكد؟ و يا در هنگام گرسنگى و احساس نياز به كمك مادر، گريه كند؟ اينها هدايت تكوينى است. و هدايت تشريعى انسان ها نيز به وسيله پيامبران و امامان انجام مى شود.

بنابراين، همان گونه كه خورشيد، موجودات را پرورش داده و تربيت مى كند، خداوند عالم نيز تمام موجودات را پرورش داده و تربيت مى كند؛ بدين جهت او را «ربّ العالمين» مى خوانيم و در هر نماز دو بار اين جمله زيبا را تكرار مى كنيم.

در مورد انسان، تربيت الهى از لحظه انعقاد نطفه، شروع مى شود و تا پايان عمر او ادامه مى يابد و اگر يك لحظه، عنايت الهى از ما قطع گردد، همگى نابود مى شويم؛ به اين جهت، زندگى تمام موجودات جهان هستى به دست با كفايت خداوند متعال است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 111

اثر ديگر نور خورشيد، قدرت و قوت و انرژى آن بود؛ خداوند عالم نيز منشأ و عامل تمام انرژى هاى جهان است؛ حتّى خورشيد هم با تمام عظمت و بزرگى اش، مخلوق خداوند است و انرژى خود را از ناحيه خداوند مى گيرد و اگر يك لحظه فيض خداوند، قطع گردد، چيزى از خورشيد باقى نخواهد ماند؛ پس «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللّهِ العَلِىّ العَظِيمِ». خداوند بزرگ است

كه توان حركت و تكاپو را به مخلوقات داده است و تنها اوست كه قادر بر رفع يا ايجاد موانع مادّى در انجام كارها و حوادث است؛ اگر او اراده كند، تمام قدرت ها از بين مى رود؛ امّا در مقابل قدرت خداوند، اين بشر آن قدر ضعيف و ناتوان است كه گاهى يك ميكروب، كه با چشم قابل ديدن نيست، او را از پاى در مى آورد. امّا خداوند تمام موانع حيات را براى زندگى انسان برطرف مى كند.

بنابراين، دقّت در جملاتى مانند، «لا حَوْلَ وَلا قُوّةَ الّا بِاللَّه» يا «بِحَولِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ قُومُ وَ اقْعُد» ما را به اين باور مى رساند كه اگر يارى خداوند برداشته شود، انسان بيچاره است؛ انسان آن قدر ضعيف و ناتوان است كه با كوچكترين بيمارى، گاهى حتّى توانائى حفظ آب دهانش را نيز از دست مى دهد.

اثر ديگر خورشيد از بين بردن آفات و موانع حيات است؛ خداوند متعال نيز موانع حيات را از بستر زمين جمع و نابود مى كند تا بشر و ساير حيوانات، قادر به ادامه زندگى باشند؛ به عنوان مثال، يكى از منابع تغذيه انسان، ماهيان درياست، اين ماهيان آن قدر تخم گذارى مى كنند كه اگر تخم هاى اضافى نابود نشود، تمام سطح درياها را مى گيرد و امكان حركت در درياها سلب مى گردد، ولى خداوند براى برطرف كردن اين مانع بزرگ، موجودات ديگرى در درياها آفريده است تا اين تخمهاى اضافى را كه مانع حياتند، بخورند؛ يا بعضى از گياهان آن قدر سريع رشد مى كند كه در مدّت زمان كوتاهى مى تواند سطح يك شهر را بپوشانند. يا برخى حيوانات هستند كه فوق العاده تكثير و توليد مثل مى كنند و جاى

براى زندگى انسان نمى گذارند؛ ولى خداوند اين موانع را برطرف مى كند. ميكروب هاى كشنده اى كه در اثر هواى آلوده و

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 112

كثيف شهرها در طول شبانه روز بر چشمان انسان ها مى نشيند قادرند كه خيلى زود او را نابينا كنند؛ ولى خداوند اشك را به عنوان يك مادّه ضدّ عفونى آفريده است تا چشم انسان را همواره ضدّ عفونى كند. آب دهان نيز خاصيّت ميكروب كشى و دفع آفات دارد.

نتيجه اين كه، خداوند همانند نور منشأ هدايت، تربيت، نيرو، قدرت و از بين برنده موانع است بدين جهت «اللَّهُ نُورُ السّماواتِ وَالارْضِ».

چيزهايى كه به نور تشبيه شده است

در آيات و روايات چيزهاى زيادى به نور تشبيه شده است كه به پنج نمونه آن، اكتفا مى كنيم:

1- ذات پاك خداوند؛ «اللَّهُ نُورُالسّماواتِ وَالارْضِ» كه شرح آن در مباحث قبل گذشت.

2- قرآن مجيد؛ در آيه 15 سوره مائده آمده است: «قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ؛ از سوى خداوند براى شما قرآن، كه نور و روشنايى معنوى است، آمده است».

قرآن در اين آيه به نور تعبير شده است.

3- پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نيز در آيه 46 سوره احزاب به نور تشبيه شده است.

«وَ داعِياً الَى اللَّه بِاذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيِراً؛ (اى پيامبر ...) و تورا دعوت كننده به سوى خدا، و چراغى روشنى بخش به فرمان او قرار داديم.»

4- ائمّه هدى عليهم السلام نيز نور هستند و پرتو افشان ظلمت ها و تاريكى ها مى باشند؛ در زيارت جامعه كبيره آمده است: «خَلَقَكُمُ اللَّهُ انْواراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينِ؛ اى امامان بزرگوار! خداوند شما را نورهايى در اطراف عرش خويش آفريده است.»

5- علم نيز نورى است كه خداوند آن را

در قلب هركس كه بخواهد مى تاباند «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِى قَلْبِ مَنْ يَشاءُ؛ علم نورى است كه خداوند در قلب هركسى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 113

كه بخواهد (و حكمتش اقتضاء كند) بسرعت وارد مى كند «1»».

لازم به ذكر است كه علم از نظر حصول، دو گونه است:

الف- علم اكتسابى و تحصيلى، همان علومى كه در حوزه ها و دانشگاه ها در سايه تلاش و كوشش به دست مى آيد.

ب- علم الهى و اعطايى كه خداوند آن را تنها در قلب هاى آماده كه مملو از عشق خدا و پاك و پاكيزه است، قرار مى دهد كه اين علم، اكتسابى نيست.

آنچه گذشت، پنج نمونه از چيزهايى بود كه تشبيه به نور شده بود؛ ولى وقتى دقّت مى كنيم، همه آن به يك نقطه مشترك بر مى گردد؛ قرآن كه كلام خداوند است، به ذات خدا باز مى گردد؛ پيامبر، رسول و فرستاده خدا نيز به خداوند برمى گردد. ائمّه نيز جانشينان رسول خدا هستند؛ پس آنها هم به خدا باز مى گردند، علم هم نورى است كه توسّط خداوند در قلب هاى آماده جاى مى گيرد؛ بنابراين، همه اين ها به انوار الهى بازگشت مى كنند.

«مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ فيِها مُصْباحٌ ...»- همان گونه كه گذشت آيه شريفه 35 سوره نور، در واقع دو مثال است؛ مثال اوّل، جمله اوّل آيه است: «اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الارْضِ» كه بحث آن به طور مفصّل گذشت و امّا مثال دوم از «مَثَلُ نُورِهِ ...» شروع مى شود و تا پايان آيه ادامه دارد.

در باره مثال دوم بحث هاى زيادى شده است و هركسى از ديدگاه تخصّصى خويش به آيه نگريسته است؛ علماء علم كلام از ديدگاه كلام؛ فلاسفه از ديدگاه فلسفه؛ عرفا

از ديدگاه عرفان؛ مفسّران از ديدگاه علوم قرآن و ... آن را تفسير و تحليل نموده اند كه به برخى از ديدگاه ها اشاره خواهيم نمود، ولى قبل از تفسير آيه شريفه، توضيحى پيرامون «چراغ» لازم است.

______________________________

(1) اين روايت به نقل از امام صادق عليه السلام در مصباح الشّريعه، صفحه 16، آمده است؛ ولى با اندكى تغيير- يعنى به جاى «من يشاء»، جمله «مَنْ يُريدْ»- در «الوافى»، جلد اوّل، صفحه 10، نيز آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 114

چراغ در طول تاريخ

بشر قبل از اختراع آتش در تاريكى و ظلمت به سر مى برد و تنها از نورهاى طبيعى همانند خورشيد و ماه و ستارگان و ... استفاده مى كرد؛ ولى كم كم انسان با مشاهده جرقه هايى كه بر اثر اصطكاك دو شى ء ايجاد گشته و گاهى نيز با شعله ور شدن موادّ خشك كه قابليّت سوختن را داشتند سبب افروختن آتش مى شد، بزرگترين و مهم ترين نعمت الهى را كشف كرد كه حاصل آن دگرگونى عظيم در روند حيات بشرى در ابعاد مختلف بوده است تا جايى كه امروز مى توان ادّعا كرد كه مهم ترين عامل پيشرفت صنعتى بشر و تسهيل در زندگى اجتماعى انسان ها، كشف آتش بوده است؛ انسان به دنبال دستيابى به آتش توانست علاوه بر استفاده از گرماى آتش، از نور آن نيز براى روشنايى شب هاى تاريك خويش استفاده نمايد. استفاده از وسايلى كه بشر براى روشنايى محيط اطراف خويش از آنها بهره مى جست كم كم تكامل يافت تا اين كه عصر جاهليّت و پس از آن، عصر ظهور و بروز اسلام- كه مورد بحث آيه شريفه است- فرا رسيد. چراغ هايى كه در عصر نزول اين آيه شريفه وجود داشته است

از پنج بخش تشكيل مى شد:

1- فتيله چراغ: كه باعث جذب موادّ سوختنى و افروختن شعله چراغ مى شد كه در آيه شريفه از آن به «مصباح» تعبير شده است؛

2- حباب و شيشه چراغ: كه روى فتيله قرار مى گرفت تا هوا را تنظيم كند؛ چون فتيله در شرايط عادى و بدون حباب دود مى كند و به درستى نمى سوزد و باعث آلودگى فضاى اتاق و سياه شدن در و ديوار مى شود؛ از سوى ديگر، روشنايى كافى و مناسبى نيز ندارد؛ ولى با گذاشتن حباب روى آن، هوا تنظيم شده و نور بيشترى مى دهد و علاوه بر اين كه باعث آلودگى فضاى اتاق و كثيفى در و ديوار نمى شود، مادّه سوختنى آن نيز به طور كامل مى سوزد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 115

3- چراغدان: كه در آيه شريفه از آن به «مشكوة» تعبير شده است.

چراغ مذكور در شرايط عادى خوب است؛ ولى هنگامى كه هوا نامساعد و طوفانى باشد خاموش مى شود و يا اگر چيزى با شيشه اش برخورد كند، مى شكند؛ پس، نياز به مكانى دارد تا در آن محفوظ بماند؛ بدين جهت چراغدان براى چراغ ساخته شد؛ اين چراغدان ها دو رقم بوده اند:

الف: چراغدان هاى سيّار؛ اين چراغدان ها داراى محفظه مكعب مستطيل شكلى بودند كه تمام اطراف آن را شيشه احاطه كرده بود و پنجره اى داشت كه چراغ را از آنجا، داخل چراغدان مى گذاشتند؛ اين نوع چراغدان ها قابل حمل و نقل بود.

ب: چراغدان هاى ثابت كه قابل حمل و نقل نبود؛ اين چراغدان ها اغلب در جايى كه طاقچه يا پنجره اى بود، ساخته مى شد، بدين شكل كه دو سوى پنجره، كه يك طرف آن به سمت حياط و سمت ديگر آن به طرف خانه

بود، شيشه اى نصب مى شد و از بالاى آن محفظه اى براى ورود و خروج اكسيژن و دريچه اى نيز براى نهادن چراغ در چراغدان تعبيه مى شد. گاهى هم فقط در قسمت بيرونى پنجره كه به سمت حياط بود، شيشه اى نصب مى شد؛ ولى قسمت داخلى كه به طرف اتاق بود، باز مى ماند. در هر حال چراغدان مانع خاموش شدن چراغ و نيز مانع برخورد چيزى با شيشه چراغ مى باشد.

4- مادّه سوخت: علاوه بر فتيله و شيشه و چراغدان، چيزى ديگرى نيز براى يك چراغ لازم است و آن مادّه سوختنى است كه از طريق فتيله جذب مى شود و در انتهاى آن به وسيله جرقّه اى روشن مى شود. «1»

5- منبع سوخت و انرژى: روغن زيتون مادّه سوخت چراغ و انرژى آن بود؛ ولى هر انرژى يك منبع و مولّدى لازم دارد و منبع روغن زيتون درخت زيتون است. در

______________________________

(1) در قديم روغن هاى مختلفى به عنوان مادّه سوخت استفاده مى شد؛ ولى بهترين مادّه سوخت روغن زيتون بود كه هم خوب مى سوخت و دود نمى كرد و هم بوى مطبوع و دوام مناسبى داشت و زود تمام نمى شد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 116

نتيجه، درخت زيتون، چراغدان، شيشه، و چراغ، پنج عاملى است كه دست به دست هم مى دهند تا توليد نور و روشنايى نمايند و در آيه شريفه به آنها اشاره شده است.

شرح و تفسير

«مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِى زُجاجةٍ»- مثل نور الهى، مثل چراغدانى است كه در آن، چراغى وجود دارد و آن چراغ داخل حباب و شيشه اى است.

«الزُّجاجَةُ كَانَّها كَوْكَبٌ دُرِّىُّ»- شيشه و حباب اين چراغ بسيار نورانى، درخشان، صاف و تمييز است و مانند ستاره درخشان آسمان، درخشنده و

نورانى است.

«يُوْقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيِّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ»- منبع انرژى و سوخت اين چراغ، درخت پربركت زيتون است؛ درختى كه نه در سمت شرق باغ است كه به هنگام طلوع آفتاب در سايه قرار گيرد و نه در سمت غرب باغ است كه به هنگام مغرب از نور آفتاب محروم شود؛ بلكه در وسط باغ قرار دارد و كاملًا از نور آفتاب و هواى آزاد استفاده مى كند.

«يَكادُ زَيْتُها يُضِى ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ»- مادّه سوخت اين چراغ و انرژى آن روغن زيتون بسيار خوبى است كه از همان درخت مذكور گرفته مى شود، اين روغن بقدرى صاف و زلال و خوب است كه گويا بدون كبريت نيز شعله ور گشته و روشنايى مى بخشد؛ يعنى مادّه سوخت اين چراغ، كه از آن درخت مبارك است، در نهايت خلوص است.

«نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ»- نور فتيله، نور حباب، نور چراغدان هركدام نورى است و هنگامى كه داخل هم مى شوند نورى روى نور ديگر نهاده مى شود و خداوند هركس را كه بخواهد به سوى نور خودش هدايت مى كند. «وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْامْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ»- خداوند اين مثال ها را براى مردم بيان مى كند تا مفاهيم عالى و معقول را بخوبى درك كنند و خداوند بر همه چيز آگاهى دارد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 117

پيام هاى آيه

منظور از نور خدا چيست؟

همان گونه كه گذشت «نور خدا» در آيه شريفه به چراغى با خصوصيّات پنجگانه فوق تشبيه شده است، منظور از «نور خدا» در اين مَثَل چيست؟

مفسّران نظرات مختلفى ابراز داشته اند؛ امّا نظريّه معروفى كه با عقيده متكلّمان نيز سازگار است، اين است كه منظور «نور ايمان»

است.

نور ايمان، شعله فروزنده و مصباحى است كه در «زجاجه» و «حباب» قلب انسان قرار دارد و قلب و نور ايمان در چراغدانى به نام استخوان هاى محكم سينه قرار دارند. «مشكوة» سينه مؤمن است و «زجاجه» قلب او و «مصباح» نور ايمان شعله ور و فروزان در قلب مؤمن. شعله نور ايمان در قلب مؤمن از درخت پر بركتى، مواد سوختى خود را تأمين مى كند. مادّه انرژى زاى نور ايمان، كلمات نورانى قرآن مجيد و روايات معصومين عليهم السلام است؛ يعنى آيات و روايات همانند روغن زيتون براى چراغ است كه چراغ ايمان را در درون قلب انسان شعله ور مى سازد و بدين وسيله نورانيّتش روز به روز تقويت مى شود؛ بنابراين، مؤمن هرچه به آيات و روايات نزديكتر شود، نورانيّت او بيشتر مى شود.

مادّه انرژى زاى چراغ ايمان (آيات و روايات) از شجره مباركه وحى نشأت گرفته است كه نه شرقى است و نه غربى، نه جنبه مادّه محض دارد و نه معنوى محض است، و همه چيز را تحت پوشش خود قرار مى دهد؛ اين مادّه انرژى زا بسيار زلال و صاف و خالص است، خطايى در آيات قرآن و كلمات معصومين نيست، فروزان و روشن است. نيازى به مادّه ديگرى ندارد كه آن را بر افروخته كند. آيات و روايات، هر كدام نورى است روى نور، آيات الهى در قرآن مجيد نور است، كلمات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نورى بر نور آيات الهى و كلمات معصومين «نُورٌ عَلى نُورٍ» است. خداوند هركس را كه بخواهد به وسيله وحى الهى و آيات و روايات هدايت مى كند. خداوند مثل هاى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 118

زيبايى براى

مردم مى زند و او مى داند چه مثل هاى بزند.

خلاصه اين كه، مطابق اين تفسير، منظور از «نور خدا» در آيه مثل «نور ايمان» است. شاهد بر اين تفسير اين كه در برخى از آيات قرآن، از نور ايمان به نور تعبير شده است؛ مثلًا، در آية الكرسى آمده است:

اللَّهُ وَلِىُّ الِّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ وَالَّذيِنَ كَفَروُا اوْلِيائُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ الىَ الظُّلُماتِ «1»

خداوند سرپرست مؤمنان است، آنها را از ظلمت و تاريكى به نور ايمان مى برد؛ ولى كسانى كه كفر ورزيدند، اولياء و سرپرست هاى آنها طاغوت است كه آنها را از نور ايمان به سمت ظلمات مى برند.

علاوه بر اين، روايات هم دلالت بر نور بودن كلمات معصومين دارد؛ بنابراين، مقصود از نور الهى، نور ايمان است.

2 منظور از «يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ» چيست؟

اشاره

سؤال: آيا خداوند هركس را كه بخواهد، بدون حساب و كتاب هدايت مى كند؟ يا هدايت الهى براساس حكمت و حساب و كتاب، شامل افرادى مى شود كه مشيّت الهى به آن تعلّق بگيرد؟

پاسخ: مشيّت الهى همواره تابع حكمت الهيّه است؛ و حكيم روى حساب و كتاب هدايت مى كند. سلمان فارسى كه راه طولانى بين ايران و مدينه را با هزاران زحمت و مشكلات فراوان براى ديدار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و پذيرش دين مقدّس اسلام طى مى كند و در مدينه در انتظار ديدار حضرت مى نشيند و از اوّلين كسانى است كه دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را لبّيك مى گويد و تا آخرين لحظات عمرش در دفاع از عقيده اش كوشا و جدّى بوده است، مشمول هدايت الهى است؛ امّا ابولهب ها

______________________________

(1) سوره بقره، آيه 257.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 119

و ابوسفيان ها كه در كنار

پيامبر صلى الله عليه و آله بوده اند و همه روز او را مى ديدند و مكررّ آيات الهى را مى شنيدند و باز در برابر حضرت مقاومت و لجاجت مى كردند، مشمول هدايت الهى نمى شوند و روشن است كه هيچ كدام بى حكمت نيست. سلمان در مسير ايران تا مدينه كه براى پذيرش آئين اسلام آن را طى مى كند زحمات طاقت فرسائى را متحمّل مى شود، به گونه اى كه چندين بار در اين مسير به بردگى گرفته مى شود و شكنجه هاى فراوانى را تحمّل مى كند ولى باز با تلاش و كار فراوان، خود را آزاد مى كند؛ پس او لياقت هدايت الهى را دارد؛ امّا آن متعصّبان هوى پرست لجوجى كه تعصّب و لجاجت و خود برتربينى، بين آنها و حق، پرده اى افكنده كه مانع رسيدن نور ايمان به قلوبشان است به همين خاطر از هدايت الهى بى بهره اند.

نور آفتاب هر قدر قوى باشد، نابينا از روشنايى آن بهره اى نمى برد و اين نقص نور آفتاب نيست، بلكه اشكالى بر چشم نابينا است، خفّاش ها كه از آفتاب و نور گريزانند و هنگام روشنايى نور آفتاب، به گوشه اى تاريك مى خزند و در تاريكى شب به پرواز در مى آيند، خود لياقت نور را ندارند؛ حال اگر شبپره، وصف آفتاب نخواهد، آيا از رونق بازار آفتاب مى كاهد؟

نور به هر حال نور است، ما بايد خود را مهيّاى بهره بردارى از آن كنيم؛ رذايل اخلاقى را از خود دور كنيم تا لياقت هدايت الهى را پيدا نماييم؛ بنابراين «يَهْدى اللَّه لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ» يعنى خداوند هر كس را كه لياقت داشته باشد به سوى نور خود هدايت مى كند. «وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» يعنى خداوند عالِم مى داند چه كسى

لياقت دارد تا او را مشمول هدايت خويش گرداند و چه كسى لياقت ندارد تا از هدايت الهى محروم بماند؛ و به تعبير ديگر، در هر كارى كه انسان بخواهد موفّق شود، بايد عاشق آن كار باشد؛ كسى كه خواهان هدايت الهى است بايد عاشق خدا باشد و دست از هوى و هوس و پيروى شيطان بردارد.

شخصى به خدمت يكى از بزرگان رسيد و از اين كه توفيق ديدار حضرت حجّة

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 120

ابن الحسن- روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه- را نداشت گله كرد و گفت: چرا من كه عاشق امام زمان «عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف» هستم، حتّى در عالم رؤيا و خواب، چهره پر نور آن حضرت را نمى بينم؟

آن مرد بزرگ گفت: راهى به تو نشان مى دهم تا موفّق شوى! امشب غذاى بسيار شورى تهيّه كن و آن را بخور و بعد از غذاهم اصلًا آب نخور و با همين حالت بخواب!

اين شخص طبق دستور آن مرد بزرگ عمل كرد و در حالى كه بسيار تشنه بود، به رختخواب رفت؛ تشنگى خواب را از او ربوده بود، ولى به هر حال به خواب رفت، در عالم خواب نهرهاى فراوان، جويبارهاى مختلف، چشمه هاى جوشان و خلاصه درياهايى از آب ديد، هرچه در خواب مى ديد آب بود و آب! صبح كه از خواب برخواست، با خود گفت: به دستور اين آقا عمل كردم، جز آب چيزى در خواب نديدم. جريان را به آن مرد بزرگ گفت، او در جواب گفت: تو ديشب واقعاً تشنه و مشتاق آب بودى، بدين جهت در تمام خواب، رؤياى آب مى ديدى، اگر واقعاً مشتاق رؤيت

جمال مبارك امام زمان «عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف» هم باشى و تشنه ديدارش، ايشان را هم خواهى ديد.

اين بحث را با روايت زيبايى از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به پايان مى بريم: حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مورد طعم ايمان مى فرمايد: «ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فِيه ذاقَ طَعْمَ الايمانِ: مَنْ كانَ لا شَىْ ءَ احَبُّ الَيْهِ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ مَنْ كانَ لَإِنْ يُحْرَقَ بِالنَّارِ احَبُّ اليْهِ مِنْ انْ يُرتَدَّ عَنْ دِينِهِ، وَ مَنْ كانَ يُحِبُّ لِلَّهِ وَ يُبْغِضُ لِلّهِ «1»»

كسى كه داراى سه خصلت باشد، طعم ايمان را مى چشد (از اين تعبير استفاده مى شود كه ايمان طعمى دارد، طعمى كه حلاوتش با هيچ چيز قابل مقايسه نيست):

1- كسى كه هيچ چيز نزد او محبوب تر از خدا و پيامبر نيست؛ سرِ چندراهى هاى

______________________________

(1) تنبيه الخواطر (مجموعه ورّام) جلد 2، صفحه 116.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 121

حيرت و تحيّر فقط به آنچه خدا مى خواهد توجّه مى كند؛ نه آنچه زن و فرزند و هوى و هوس و همسايه و دوست و آشنا و فاميل و مانند آن مى گويند!

2- كسى كه اگر دريايى از آتش برايش فراهم كنند و او را مخيّر كنند كه يا از دين و آئينش دست بردارد و يا در در اين آتش گام نهد، آتش را انتخاب كند و لحظه اى مرتد نشود!

3- كسى كه دوستى هايش براى خدا و دشمنى هايش نيز براى رضاى خداست؛ پيوندش با خلق خدا، بر اساس ارتباطش با خدا پى ريزى مى شود؛ دوستان خدا را دوست مى دارد و دشمنانش را دشمن.

كسى كه اين سه چيز را داشته باشد طعم ايمان را مى چشد.

در مقابل،

روايت ديگرى از نبىّ مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است:

مَنْ كانَ اكْثَرُ هَمِّهِ نَيْلُ الشَّهَواتِ نَزَعَ مِنْ قَلْبِهِ حَلاوَةَ الايمانِ «1»

كسى كه بيشترين همّتش رسيدن به شهوات و هوى و هوس باشد، خداوند حلاوت و لذّت ايمان را از قلب او مى گيرد.

راه هست و چاه و ديده و دنيا و آفتاب تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش

چندين چراغ دارد و بيراه مى رودبگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش

چگونه ايمان خود را تقويت كنيم؟
اشاره

سؤال: با توجّه به اهمّيّت فوق العاده ايمان، چه كنيم تا ايمانمان تقويت شود يا چگونه نور ايمان را در قلب و دلمان شعله ورتر كنيم؟

پاسخ: راه هاى متعدّدى براى تقويت ايمان وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

______________________________

(1) ميزان الحكمه، باب 282، حديث 1374.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 122

1- آشنايى با قرآن

هر چه بيشتر با قرآن آشنا شويم، ايمانمان قوى تر مى شود و هرچه از اين منبع نور و سعادت فاصله بگيريم شعله ايمان ضعيف تر مى گردد. اين مطلب با صراحت در آيه شريفه دوم سوره انفال آمده است:

انَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِ ينَ اذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ ايماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكّلُونَ

مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مى گردد؛ و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده شود، ايمانشان فزون تر مى گردد؛ و تنها بر پروردگار شان توكّل دارند.

خوانندگان محترم سعى كنيد روز به روز با قرآن مجيد بيشتر آشنا شويد، قرآن را تلاوت كنيد، ترجمه آن را مطالعه نماييد، به سراغ تفسير قرآن برويد، مخصوصاً در زمان ما كه ترجمه ها و تفسيرهاى خوبى از قرآن مجيد به زبان فارسى منتشر شده است. برخى از مسلمانان با وجود اين كه در ميان كفّار زندگى مى كنند امّا به همين وسيله، شعله نورانى ايمان خود را حفظ كرده اند و بلكه آن را شعله ورتر ساخته اند.

2- دقّت در اسرار آفرينش

دنيايى كه ما در آن زندگى مى كنيم مملوّ از آيات و نشانه هاى خداست، اگر در گذشته مى گفتند:

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

امروز بايد گفت: هر ورقش كتابخانه اى است در نظر هوشيار! يعنى اگر انسان تنها روى همين «برگى» كه هر روز در كوچه و خيابان پا بر آن مى نهد و بى توجّه از كنار آن عبور مى كند، مطالعه و دقّت كند، براى شناخت خداوند كافى است.

دانشمندان مى گويند: اگر برگ درختى را زير ميكروسكوپ قرار دهيد، در

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 123

مى يابيد كه اين برگ داراى چند طبقه است،

كه هر طبقه آن ساختمانى مخصوص به خود و وظايف و مسؤوليّت هاى خاصّ خود را دارد؛ در اين برگ كوچك، يك شبكه لوله كشى بزرگ و پيچيده و منظّمى وجود دارد كه مهندسان يك شهر بزرگ نمى توانند چنين شبكه آبرسانى را طرّاحى كنند. هر ورقش كتابخانه اى است معرفت كردگار!

براى رسيدن به اين منظور جوانان مى توانند از كتاب هاى انسان شناسى، زيست شناسى، حيوان شناسى و مانند آن كه در دوره دبيرستان و مانند آن تدريس مى شود استفاده كنند. هرچه در اسرار آفرينش دقّت بيشترى شود، شناخت زيادتر مى گردد و ثمره اين شناخت، عشق به خداست و ميوه عشق به خدا، مصونيّت از خطا و گناه است.

3- تقوى و پرهيز كارى

اجتناب از گناهان و حركت در مسير مستقيم اسلام، از عوامل ديگر تقويت ايمان است؛ هرچه تقوى و پرهيزكارى شخص مؤمن بيشتر شود، قلب او نورانى تر مى گردد و شعله ايمانش فروزان تر مى شود؛ و برعكس، بى تقوايى موجب تضعيف نور ايمان مى شود و همان گونه كه تقوى باعث تقويت ايمان مى شود، ايمان نيز تقوى را تقويت مى كند؛ و به عبارت ديگر، اين دو، اثر متقابل روى يكديگر دارند.

4- توسّلات و دعا

دست زدن به دامان لطف خداوند و معصومين عليهم السلام يكى ديگر از عوامل مهمّ تقويت ايمان است كه نبايد از اين مهم غافل شويم. در اين مسير بايد با حضور قلب و از روى واقعيّت و در حالى كه خود را واقعاً فقير و دست خالى بدانيم به سوى حق تعالى حركت نماييم و خطاب به خداوند بگوييم: «ما از تو به غير تو تمنّايى نداريم!» زيرا اگر رابطه ما و خداى مهربان محكم باشد، خداوند بزرگ نيز رابطه ما را با ساير

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 124

مخلوقات، اصلاح خواهد كرد. ان شاء اللّه اميد است با به كار بستن اين دستورات، بتوانيم به مراحل بالايى از ايمان دست يابيم.

در پايان اين بحث به روايت زيبايى از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله توجّه كنيد:

انَّ اعْلى مَنازِلِ الإِيمانِ دَرَجَةٌ واحِدَةٌ مَنْ بَلَغَ الَيْها فَقَدْ فازَ وَ ظَفَرَ؛ وَ هُوَ انْ يَنْتَهِىَ بسَرَيِرَيةِ فِىِ الصَّلاحِ الى انْ لا يُبالِىَ لَها اذا ظَهَرَتْ وَ انْ لا يُخافُ عِقابُها اذا اسْتَتَرَتْ «1»

بالاترين منزلگاه ايمان، پلّه اى است كه هركس به آنجا برسد، سعادتمند و پيروز مى شود؛ و آن درجه و منزلگاه اين است كه انسان به گونه اى درونش را

(از رذايل و ناپاكيها و دوروئيها) پاك كند كه اگر قلبش را در نزد مردم بشكافند و اسرارش را فاش كنند، هيچ باكى نداشته باشد و ناراحت نشود و اگر اسرارش فاش نشود و به روز قيامت موكول شود ترسى از عقاب نداشته باشد!

مباحث تكميلى

تفسيرهاى مختلف براى يك آيه!

اشاره

همان طور كه گذشت براى آيه مثل، تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است كه يك نمونه آن گذشت و دو تفسير ديگر نيز خواهد آمد؛ امّا قبل از بيان دو تفسير ديگر (تفسير فلسفى و روايى) لازم است به اين سؤال، پاسخ داده شود:

آيا ممكن است يك آيه تفسيرهاى مختلفى داشته باشد؟ آيا امكان دارد كه يك جمله در يك لحظه داراى معانى متعدّدى باشد؟ آيا استعمال يك لفظ در بيش از يك معنى جايز است؟

پاسخ: به اعتقاد ما، نه تنها مانعى ندارد كه يك جمله تفسيرهاى متعدّدى داشته باشد، بلكه اين كار نوعى هنر، فصاحت، بلاغت، زيبايى و عمق كلام را مى رساند؛

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 273، حديث 1338.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 125

زيرا يكى از محاسن و زيبائيهاى كلام، استعمال لفظ در بيش از يك معنى است.

«1» بنابراين چه مانعى دارد كه يك آيه، مثلًا هفتاد تفسير داشته باشد و گوينده همه آنها را قصد كرده باشد. نمونه آنچه گفته شد هم در اشعار فارسى يافت مى شود و هم در اشعار عربى؛ از هركدام به يك نمونه بسنده مى كنيم:

سعدى شاعر چيره دست و كم نظير شيرازى كه هنوز هم اشعارش طراوت خاصّى دارد، چنين سروده است:

از در بخشندگى و بنده نوازى مرغ هوا را نصيب ماهى دريا

اين شعر چندين معنى دارد:

1- اگر بعد از كلمه «را» در مصرع دوم وقف كنيم

و آنجا ويرگولى نهاده شود، در اين صورت معنى شعر اين است كه خداوند مرغ هوا را، طعمه ماهى دريا مى كند؛ بدين شكل كه در دريا ماهيانى وجود داد كه به قدرت پرودگار، خود را به شكل سفره اى بر سطح آب قرار مى دهند پرنده بى خبر روى آن مى نشيند، ناگهان ماهى مذكور، پرنده را صيد نموده و او را مى بلعد و بدين وسيله مرغ هوا، نصيب ماهى دريا مى شود.

2- دومين تفسير شعر مذكور، عكس معنى اوّل است؛ يعنى ماهى دريا، شكار مرغ هوا مى شود؛ به اين شكل كه پس از كلمه «نصيب» توقّف شود و ويرگولى پس از آن نهاده شود. اين نيز از عجايب قدرت خداست كه برخى پرندگان، شكار خود را از آسمان تحت نظر مى گيرند و از آنجا براى صيد طعمه شيرجه مى زنند و گاهى ماهيانى را در عمق ده مترى آب صيد مى كنند و از سوى ديگر آب خارج مى شوند.

3- معناى سوم شعر اين است كه خداوند، هوا را نصيب مرغ آسمان و دريا را نصيب ماهيان كرده است؛ پرندگان در هوا پرواز و زندگى مى كنند و ماهيان در دريا زندگى و شِنا مى كنند. آرى خداوند به هر كدام، هرچه را لازم داشته اند، عنايت كرده

______________________________

(1) علماء علم اصول اين بحث را بطور مفصّل در علم اصول مطرح كرده اند، استاد معظّم نيز در كتاب «انوار الاصول» جلد اوّل، صفحه 141 بحث فوق را به تفصيل مطرح نموده اند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 126

است «الَّذِى اعْطى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ «1»».

4- اگر كلمه نصيب را به صورت مضموم و مرفوع بخوانيم، اين شعر معناى ديگرى نيز پيدا مى كند؛ خداوند ماهى دريا و مرغ هوا

را قسمت و روزى انسان قرار داده است.

بنابراين اگر سعدى تمام اين چهار معنى را قصد كرده باشد، نه تنها اشكالى ندارد؛ بلكه آن را علامت تبحّر و چيره دستى او مى دانند.

در بين اشعار عربى نيز چنين اشعارى به چشم مى خورد كه مانند شعر فوق چند تفسير دارد.

برخى از دانشمندان متخصّص در لغت مى گويند كه كلمه «عين» در زبان عرب نزديك به «70» معنى دارد كه از جمله معانى آن «چشم»، «چشمه»، «طلا» و «خورشيد» است. شاعر عرب در وصف پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله سروده است:

المرتجى فى الدجى و المبتلى بعمى و المشتكى ظمئاً و المبتغى ديناً

يأتون سدّته من كل ناحيةو يستفيدون من نعمائه عيناً

يا رسول اللّه چهار گروه به در خانه تو مى آيند و هركدام چيزى طلب مى كنند:

1- آنها كه گرفتار تاريكى و ظلمت شده اند، سراغ «عين» و آفتاب و جودت مى آيند.

2- كسانى كه چشم بينايى ندارند، براى نعمت «عين» و چشم به سويت مى آيند.

3- افرادى كه بدهكار و فقيرند، درخواست «عين» و طلا دارند.

4- و مسلمانان تشنه و جوياى آب، درخواست «عين» و چشمه آب دارند.

اين شاعر چيره دست عرب تمام معانى چهار گانه بالا را از كلمه «عين» كه در شعرش آمده اراده كرده است.

نتيجه اين كه، استعمال لفظ در بيش از يك معنى مانعى ندارد؛ بنابراين يك آيه قرآن مى تواند معانى مختلفى داشته باشد، البتّه با شاهد و قرينه كافى؛ نه اين كه هر كس به رأى و سليقه خويش، قرآن را تفسير كند، و اين همان «تفسير به رأى» مى باشد كه ممنوع است.

______________________________

(1) سوره طه، آيه 50.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 127

با توجّه به اين

مقدّمه، دو تفسير ديگر از تفاسير مختلفى كه براى آيه شده است، بيان مى كنيم:

الف- تفسير فلسفى آيه نور

فلاسفه نيز تفسيرهاى متعدّدى براى آيه نور ارائه كرده اند كه به يك نمونه آن اشاره مى كنيم: آنها معتقدند كه سه عالم و جود دارد:

1- عالم معقولات؛ يعنى عالم عقول و مجرّدات كه عالمى است ماوراء عالم مادّه، در آنجا نه زمان، نه مكان، نه جسميّت و نه اجزاء و جود دارد.

2- عالم نفوس؛ عالمى كه در آن برخى از مجرّدات با مادّه پيوند مى خورند. مثل روح انسانى كه از مجرّدات است با جسم انسان كه از مادّه است پيوند مى خورد.

3- عالم اجسام؛ در آيه شريفه مثل، «مَثَلُ نُورِهِ» به معناى نور وجود است؛ فلاسفه در خيلى از مباحث خود، وجود را تشبيه به نور مى كنند، اينجا نيز مى گويند مراد از نور، نور وجود است؛ اين نور وجود در سه مرحله قرار مى گيرد: در عالم مجرّدات در ملائكه و فرشتگان، در عالم نفوس در انسانها و در عالم اجسام، در بقيّه اجسام عينيّت مى يابد. پس منظور از مصباح و چراغى كه در آيه آمده «عقول» است؛ اين «عقول» در زجاجه اى كه «نفوس» باشد قرار مى گيرند و سپس اين «عقول» نهاده شده در «نفوس» در مشكاتى به نام «اجسام» جا سازى مى گردد. خداوند نور وجود را پخش و منتشر كرد، اوّل عقول و مجرّدات را آفريد، سپس زجاجه و حباب، كه همان نفوس باشد، را خلق كرد و پس از آن چراغدان و مشكوة- كه در اينجا عالم اجسام است- آفريد؛ امّا منظور از شجره مباركه زيتونه ذات پاك خداوند عالم است، كه منبع تمام موجودات عالم است و منظور از روغن زيتون،

فيض وجودى است كه از ناحيه خداوند است.

نتيجه اين كه، فلاسفه، نور الهى را به وجود تفسير كرده اند و مصباح و زجاجه و مشكوة را بر عوالم سه گانه تطبيق نموده اند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 128

ب- تفسير روايى آيه نور

از برخى روايات كه در تفسير آيه مورد بحث وارد شده است، استفاده مى شود كه منظور از «مصباح» در آيه شريفه «علم» است؛ «علم» چراغى روشن و فروزان است كه بشر را به روشنايى ها هدايت مى كند و مراد از «مشكوة» قلب پاك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است. و «زجاجه» در اين روايات به وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت على عليه السلام تفسير شده است كه همواره در جنگ ها و مكان هاى خطر ناك، هر جا كه خطرى جان عزيز پيامبر صلى الله عليه و آله را تهديد مى كرد حافظ و جود نازنين و مبارك آن حضرت صلى الله عليه و آله بوده است كه نمونه بارز آن در جنگ احد متبلور شد؛ شيعه و سنّى نوشته اند كه همه كسانى كه زنده ماندند، فرار كردند؛ تنها على بود كه همچون پروانه برگرد شمع و جود پيامبر صلى الله عليه و آله مى چرخيد و از آن حضرت صلى الله عليه و آله دفاع مى كرد. دشمن از هر سمت حمله مى كرد على عليه السلام با اشاره پيامبر صلى الله عليه و آله به آن سمت مى رفت و دشمن را دفع مى كرد.

جنگ احد پايان يافت، حضرت على عليه السلام در حالى كه 90 زخم بر تن داشت خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول اللّه: در بين اين ضربات زياد، 16

ضربه بسيار سنگين بود كه بر اثر 4 ضربه آن بر زمين افتادم كه هر بار مردى خوش رو و خوش بو كمكم مى كرد و مى گفت: «برخيز و به يارى پيامبر صلى الله عليه و آله بشتاب!» يا رسول اللَّه او چه كسى بود؟ حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: چشمت روشن و خوشا به حالت! او جبرئيل امين بوده است.

آرى! حضرت على عليه السلام طبق اين روايت حافظ حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است.

جمله «نور على نور» اشاره به ائمّه دوازدهگانه يكى پس از ديگرى است كه هركدام نورى بر نور است و امّا منظور از شجره مباركه، شجره مباركه ابراهيميّه است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آن دودمان است و جمله «لا شرقيّه و لا غربيّه» به نفى گرايش هاى يهود و نصارى تفسير شده است. «1»

______________________________

(1) تفسير نمونه، جلد 14، صفحه 480.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 129

مثال سى و هشتم: سراب زندگى

اشاره

در آيه 39 سوره نور چنين آمده است:

وَالَّذِينَ كَفَرُوا اعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْئَانُ ماءً حَتَّى اذا جائَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَاللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ

كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى در يك كوير است كه انسان تشنه، از دور آن را آب مى پندارد؛ امّا هنگامى كه به سراغ آن مى آيد، چيزى نمى يابد و خدا را نزد آن مى يابد كه حساب او را بطور كامل مى دهد و خداوند سريع الحساب است.

دور نماى بحث

اين آيه برعكس مثل سابق- كه طبق يكى از تفاسير در مورد افراد با ايمان بود- در مورد كفّار بى ايمان است؛ آنها كه نور ايمان در دلشان خاموش گشته و بدون ايمان به خداى يكتا و خالق زمين و آسمان اعمالى را انجام مى دهند؛ در اين حال، آيا اعمال اين افراد پذيرفته مى شود، يا چون بى ايمان هستند هيچ عملى، حتّى اعمال نيك آنها نيز

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 130

پذيرفته نيست؟ آيه شريفه در پاسخ به اين پرسش مثلى زده است كه شرح آن خواهد آمد.

شرح و تفسير

«وَالَّذيِنَ كَفَروُ اعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ»- براى روشن شدن معناى آيه شريفه لازم است دو كلمه «سراب» و «قيعة» روشن شود.

«سَرابْ» از ماده «سَرْب» به معناى حركت در سراشيبى است؛ عرب، لغات بسيار دقيقى دارد؛ مثلًا، براى حركت در سراشيبى، لغت خاصّى و براى حركت در سربالايى، لغت ديگر و براى حركت در زمين هموار، لغت سومى وضع كرده است؛ يعنى، براى حالت مختلف يك عمل، لغات ويژه اى وضع مى كند. به اين جهت براى حركت در سراشيبى كلمه «سَرابْ» وضع شده است و به كسى كه گرفتار سراب مى شود «سَرَبْ» مى گويند. گاهى به حركت آب جارى هم «سَرْب» مى گويند؛ چون آب هميشه در سراشيبى حركت مى كند؛ امّا از نظر علمى سراب شبيه آب است؛ ولى آب نيست.

سراب از نظر علمى، نتيجه شكست نور «1» است.

گرماى زياد سطح زمين سبب رقيق شدن لايه هاى هواى نزديك به زمين مى گردد؛ نورى كه از آسمان از لايه هاى غليظتر به رقيق تر مى رسد شكسته مى شود تا به حدّى كه بازتاب كلّى مى يابد و رنگ آبى آسمان را منعكس مى كند و در اين صورت لايه هاى نزديك

به سطح زمين كه نور را باز مى تابانند مانند سطح آب به نظر مى رسند كه به آن سراب مى گويند.

بعضى از دانشمندان داستان سعى صفا و مروه حضرت هاجر را نيز از همين باب دانسته اند. خلاصه داستان چنين است:

______________________________

(1) به عنوان مثال، اگر قاشقى به صورت مايل در ليوان آبى قرار گيرد، كج يا شكسته به نظر مى رسد كه بر اثر شكست نور است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 131

هنگامى كه حضرت هاجر در سرزمين حجاز براى يافتن آب روى كوه صفا رفت، سرابى را روى كوه مروه مشاهده نمود، به همين خاطر دوان دوان به سوى آن حركت كرد؛ امّا آبى نيافت، دوباره به كوه صفا نگاه كرد، سرابى را در آنجا نيز ديد، باز دوان دوان سوى كوه صفا حركت كرد؛ امّا در آنجا نيز آبى نيافت؛ اين رفت و آمد را با تصوّر يافتن آب و مشاهده سراب، هفت بار انجام داد تا اين كه به قدرت خداوند متعال از پائين پاى حضرت اسماعيل چشمه زمزم جوشيدن گرفت و آنها نجات يافتند! «1»

به هر حال، معناى سراب از نظر لغت و علم امروز روشن شد؛ ولى هيچ كدام مورد نظر آيه نيست؛ بلكه مراد از سراب در اينجا، معناى كنايى آن مى باشد كه عبارت است از هر چيزى كه دور نماى جالب و زيبايى دارد؛ ولى توخالى است. كلمه «قيعه» به معناى بيابان و كوير و جاى بى آب و علف است. در بيان اين كه كلمه «قيعه» جمع است يا مفرد، برخى آن را مفرد مى دانند و برخى جمع؛ ولى انصاف اين است كه اين كلمه مفرد است؛ همان گونه كه «سراب» مفرد

است.

كسانى كه نور ايمان در دل آنها خاموش شده است و بى ايمانند، اعمال خيرشان، عباداتشان، سجده هايشان، انفاق هايشان، كمك هاى مردمى آنها و ... همانند سرابى است كه در بيابانى خشك و سوزان و بى آب و علف خود نمايى مى كند.

«يَحْسَبُهُ الظَّمْئانُ ماءً»- «ظَمَأ» به معناى تشنگى است و «ظَمْئَان» انسان تشنه را مى گويند.

سراب به گونه اى جاذب است كه شخص تشنه در بيابان، آن را آب مى پندارد و به سوى آن حركت مى كند.

«حَتَّى اذا جائَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً»- انسان تشنه به سوى آب خيالى حركت مى كند تا اين كه به آن محل مى رسد؛ ولى آبى نمى يابد، باز به نقطه اى كه از آنجا حركت كرده بود، مى نگرد، سرابى مى بيند، به آنجا باز مى گردد؛ ولى بازهم آبى نمى يابد و همچنان تشنه

______________________________

(1) شرح اين داستان را در تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 539 مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 132

باقى مى ماند، بلكه تشنگى او بر اثر اين رفت و آمدها بيشتر مى شود. كفّار هم مانند اين انسان هاى تشنه اند كه به سوى اعمال خود حركت مى كنند تا در صحنه قيامت از اندوخته هاى خود بهره اى ببرند؛ ولى چيزى نمى يابند و تشنه و دست خالى مى مانند!

«فَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ»- كفّار پس از مرگ، تشنه اعمال صالح مى شوند؛ از دور، كوهى از اعمال و رفتار خويش را مى بينند، به سوى آن حركت مى كنند؛ امّا هنگامى كه نزديك مى شوند، چيزى نمى يابند؛ بلكه خداوند را آنجا مى يابند (عظمت خداوند، يا عذاب او را)؛ خداوند حسابشان را تصفيه مى كند و جزاى اعمال زشتشان رابه آنها مى دهد.

«وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ»- و خداوند در قيامت، بى درنگ به حساب بندگان مى رسد. حساب روز قيامت با محاسبه هاى

عادى، خيلى پيچيده به نظر مى رسد كه براى رسيدگى به تك تك آنها نياز به زمان بسيار طولانى است؛ زيرا بررسى رفتارهاى آشكار و پنهان تمام انسان ها از ابتداى خلقت تا قيام قيامت كه با دست، زبان، پا، چشم، قلب، دل، گوش و ساير اعضاى بدن انجام داده اند كار بسيار مشكلى است و زمان زيادى نياز دارد.

ولى در روايتى مى خوانيم كه: «انّهُ تَعالى يُحاسِبُ الْخَلائِقَ كُلَّهُمْ فِى مِقْدارِ لَمْحِ الْبَصَرِ؛ خداوند حساب تمام مخلوقات (اوّلين و آخرين را) در يك چشم برهم زدن رسيدگى مى كند. «1» آرى «وَ اللَّهُ سِرِيعُ الْحِسابِ.

امّا چگونه چنين چيزى ممكن است؟

براى دستيابى به پاسخ اين پرسش لازم است كه به برخى از پديده هاى ساخت بشر توجّه كنيم:

مثلًا، جعبه سياهى كه در سيستم هاى حفاظتى هواپيماها جا سازى مى كنند، اين جعبه سياه در واقع يك سيستم نظارتى است كه تمام حركات و دستورات خلبان را با

______________________________

(1) مجمع البيان، جلد اوّل، صفحه 298.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 133

دقّت زير نظر دارد كه در صورت بروز كوچكترين اخلال يا نقص فنّى هواپيما، علت را بى درنگ مشخّص مى نمايد؛ حتّى اگر هواپيما سقوط نمايد و تمام خلبانان آن نيز از بين بروند، اين جعبه سياه علّت سقوط را معلوم مى سازد.

نمونه ديگر، رايانه هاى اطّلاعاتى است، مثلًا رايانه هايى كه براى سازمانهاى مختلف جاسوسى با برنامه هاى پيشرفته طرّاحى مى شود، قادرند در مدّت زمان كوتاهى، اطلاعات دقيقى را در اطراف يك حادثه ارائه دهند.

و يا نمونه ساده تر آن، همين دستگاه هاى كامپيوترى كنترل ورود و خروج كارمندان يك اداره است كه با دقّت زيادى زمان ورود، زمان خروج، تأخير ورود و يا غيبت كارمند را با تعيين دقيق روز و ساعت

آن معيّن مى نمايد و بر اساس محاسبه دقيق، ميزان حقوق هر كارمند را مشخّص مى سازد.

اعمال انسانى نيز زير نظر دستگاه هاى نظارتى خداوند ضبط و ثبت مى شود، به همين خاطر خداوند متعال با يك نگاه به روح هر انسان، حاصل عمر كوتاه يا طولانى او را به دست مى آورد «وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِسابِ».

معمولًا در كارهاى سرعتى دقّت كافى وجود ندارد؛ ولى در اينجا، على رغم سرعت كار، دقّت كافى نيز هست و هيچ چيزى از قلم نمى افتد؛ حتّى سخنان انسان نيز محاسبه مى شود. معاذ بن جبل از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: «يا نَبِىَّ اللَّهِ وَ انّا لَمُؤاخَذُونَ بِما نَتَكَلَّمُ بِه يا رسول اللّه! آيا سخنان و حرف هاى ما نيز در روز قيامت مورد محاسبه قرار مى گيرد؟ حضرت رسول صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمودند: فَهَلْ يَكُبُّ النَّاسُ فى النَّارِ عَلى مَناخِرِهِمْ الّا حَصائِدُ الْسِنَتِهِمْ «1»؛ مگر چيزى غير از سخنان انسان است كه او را با رو به آتش جهنّم مى اندازد؟»

يعنى نه تنها سخنان انسان محاسبه مى شود، بلكه خطرش از ساير اعمال بيشتر است و اگر ساير اعمال، انسان را به صورت طبيعى وارد آتش كند، سخنان، انسان را با

______________________________

(1) ميزان الحكمه، باب 3568، حديث 17914

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 134

رو در آتش مى افكند! مخصوصاً كه بيشترين گناهان كبيره با زبان انجام مى شود؛ بنابراين بايد مواظب تمام اعمالمان باشيم كه در قيامت تك تك آنها مورد حساب و كتاب الهى قرار مى گيرد، مخصوصاً زبان كه خطرش بيشتر است.

نتيجه اين كه، طبق اين آيه شريفه، اعمال كفّار به سرابى تشبيه شده است كه از دور، نمايى دارد؛ ولى وقتى كه به آن

نزديك مى شوند، واقعيتّى ندارد و دردى از صاحبش درمان نمى كند.

پيام هاى آيه

1 آيا اين مثل براى دنياى كفّار است، يا براى آخرت آنها؟

سؤال: آيا اعمال كفّار در جهان آخرت همچون سراب است و هيچ فايده اى براى آنها ندارد و يا در دنيا نيز چنين است؟ به تعبيرى ديگر، آيا كارهاى افراد بى ايمان در دنيا و آخرت برايشان بى ثمر است؟

پاسخ: ما معتقديم كه آيه شريفه هم اشاره به دنياى كفّار دارد و هم به جهان آخرت آنها. افراد بى ايمان، اعمالشان در دنيا نيز سرابى بيش نيست.

بشر امروز گرفتار سراب هاى مختلفى است؛ يكى از چيزهايى كه انسان امروز تشنه آن است و مانند آب به سراغ آن مى رود و هنگامى كه به آن مى رسد آن را سرابى بيش نمى يابد، مسأله «آزادى در جهان غرب» است.

اگر جهان غرب را از دور نگاه كنيم، سراب زيبايى به نام آزادى در آن موج مى زند و انسان را به سوى خود مى كشاند؛ ولى هنگامى كه به درون جوامع غربى مى رويم، اثرى از آزادى حقيقى نمى يابيم؛ بلكه آنها را اسير امور مختلف چون هوى و هوس، مُد، مواد مخدّر، انواع بيمارى هاى جنسى، تبعيض نژادى و مانند آن مى بينيم. اعتياد، چنان انسان را گرفتار مى سازد كه ديگر نه دين برايش مهم است و نه شرف و نه توجّهى به ناموس خواهد داشت. مُد كه با هيچ عقل سليمى سازگار نيست؛ زيرا از

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 135

لباس و كفش نو فقط به بهانه اين كه از مُد افتاده است، استفاده نكردن و به سراغ كفش و لباس مُد جديد رفتن، نوعى اسراف است كه مورد مذمّت است. هوى و هوس كه چون اختاپوسى هزار پا، تمام جان او را تسخير كرده و

هر گونه حركت معقولى را از او سلب نموده است و ...

آرى! آزادى غربى سرابى بيش نيست كه ظاهرى زيبا و باطنى توخالى دارد.

زندگى دنياى افراد بى ايمان در همه جهات، بسان سراب است؛ زمانى كه از دور، زندگى اين افراد را مى بينيم، آنها را غرق در سعادت و رفاه مى پنداريم؛ ولى هنگامى كه از نزديك به زندگى آنها نگاه مى كنيم، آنها را غرق در انواع غم ها، غصّه ها، ناراحتى ها و مريضى ها مى يابيم، به گونه اى كه سهم بعضى از آنها از تمام اين مال و ثروت به هنگام شام و ناهار تكّه نان نيم سوخته اى بيش نيست!

در يكى از مطبوعات نوشته بود كه در آمريكا جنگلى وجود دارد به نام «جنگل خودكشى ثروتمندان!» بسيارى از ثروتمندان، در نهايت از سراب هاى مختلف زندگى خسته مى شوند و در آنجا اقدام به خودكشى مى كنند. آيا چنين زندگى هايى جز سراب چيز ديگرى است؟ از دور، خانه و زندگى و بهترين اتومبيل و مناسب ترين شغل و بيشترين امكانات و كارخانه ها و سهام ها و ... و از نزديك، بيمارى، اضطراب، نااميدى، پوچى و مانند آن، پس زندگى دنيايى كفّار نيز سرابى بيش نيست.

قرآن مجيد در آيه 7 سوره روم مى فرمايد:

يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْاخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ

آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت (و پايان كار) غافلند.

اينها به ظاهر پر فريب زندگى سراب گونه دنيا خيره شده اند و خبر از باطن پوچ و تهى آن ندارند.

پس زندگى كفّار در دنيا و آخرت همانند سراب توخالى است كه نمونه ديگر آن مسأله وحشتناك بيمارى هاى روانى در غرب است. دنياى امروز علم پزشكى بر

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2،

ص: 136

بسيارى از بيمارى هاى جسمى فائق آمده است؛ بلكه شايد از برخى بيمارى هاى زمان هاى گذشته يك نمونه نتوان يافت؛ ولى امراض روحى و روانى در حال گسترش است و شايد روزى فرا رسد كه يك آدم سالم در سراسر جهان يافت نشود! اين بشر مبتلا به امراض مختلف و گرفتار در سراب دنيا، به جايى خواهد رسيد كه بايد با كمك قرص و آمپول، روزى چند ساعت به خواب برود.

براى گذر از اين دنياى پر فريب و رسيدن به سر منزل مقصود، بايد به نسخه ارزشمند و دقيق طبيب بزرگ اين بيمارى ها حضرت على عليه السلام عمل كرد كه فرمودند:

«تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا «1»؛ سبكبال باشيد تا به قافله سعادت برسيد.» در زمان قديم، مسافرين كاروان ها، مخصوصاً در سفرهاى طولانى، در صورتى موّفق مى شدند كه بارى سبك داشته باشند؛ امّا كسانى كه كوله بارى سنگين داشتند و از آن دل نمى كندند در همان مراحل اوّليّه و گذرگاه هاى ابتدايى از قافله عقب مى ماندند ولى كسانى كه سبكبال بودند، براحتى همراه كاروان به سفر ادامه مى دادند و به مقصد مى رسيدند. زندگى دنيا نيز همانند كاروانى است كه به سوى آخرت در حركت است كه در اين مسير فقط كسانى مى توانند به سلامت به منزل مقصود برسند كه سبكبال باشند.

2 اسلام، دين كيفيّت است نه كمّيّت

دين اسلام از مسلمانان، اعمال زياد نخواسته است، بلكه اعمال خالص خواسته است؛ بدين جهت در روز قيامت، گاهى كوهى از اعمال را در ترازوى سنجش اعمال مى نهند، ولى هيچ وزنى ندارد؛ حتّى خود اشخاص هم از نظر خلوص نيّت وزن مى شوند. طبق برخى از روايات، در روز قيامت مردان بزرگ جثّه اى در دادگاه خدا حاضر مى شوند كه وزنشان حتّى

به اندازه بال مگسى نيست «انَّهُ لَيَاْتِى الرَّجُلُ الْعَظِيمُ

______________________________

(1) نهج البلاغه، خطبه 21.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 137

السَّمِينُ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يَزِنُ جَناحَ بَعُوضَةٍ «1»»

بنابراين، آنچه دين مقدّس اسلام به آن اهمّيّت مى دهد، عمق عمل است؛ به همين لحاظ اسلام هيچ گاه توصيه به كثرت و كمّيّت عمل نمى كند، بلكه پيوسته توصيه به كيفيّت و چگونگى آن مى نمايد؛ قرآن مجيد در آيه 7 سوره هود و آيه دوم سوره ملك در اين رابطه مى فرمايد:

«لِيَبْلُوَكُمْ ايُّكُمْ احْسَنُ عَمَلًا»- «احسن عملًا» يعنى، به كيفيّت عمل توجّه كنيد.

***______________________________

(1) مجمع البيان، جلد 6، صفحه 497 (به نقل از پيام قرآن، جلد 6، صفحه 175).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 139

مثال سى و نهم: اعمال مشركان

اشاره

در آيه 40 سوره نور خداوند متعال مى فرمايد:

اوْ كَظُلُماتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّىٍّ يَغْشيهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ اذا اخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَريها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمالَهُ مِنْ نُورٍ

يا همچون ظلماتى در يك درياى عميق و پهناور كه موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج ديگرى و بر بلنداى آن ابرى تاريك است؛ ظلمت هايى است يكى بر فراز ديگرى، آن گونه كه هرگاه دست خود را خارج كند، ممكن نيست آن را ببيند! و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست.

دور نماى بحث

در سوره نور، سه مثال مطرح شده است كه يكى از آنها (آيه 35) در مورد نور ايمان و مؤمنان است و دو مثال ديگر (آيات 39 و 40) در مورد كفّار و اعمال آنان است. در مثال گذشته اعمال كفّار به سراب يا نورى كاذب تشبيه شد؛ ولى در مثال محلّ بحث- كه شرح آن خواهد آمد- اعمال كفّار را حتّى نور كاذب نمى داند؛ بلكه آن را ظلمت مطلق معرفّى مى كند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 140

شرح و تفسير

«اوْ كَظُلُماتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّىٍّ»- كلمه «لُجِّىٍ» در لغت عرب به معنى «لجاجت» است و «لجاجت»، سماجت بر انجام كارى است؛ مثلًا، به شخصى مراجعه مى كنيد تا كارى براى شما انجام دهد؛ امّا او جواب مثبتى نمى دهد، دوباره مراجعه مى كنيد، جوابى نمى گيريد؛ بار سوم، چهارم و ... اين پى گيرى را سماجت و لجاجت مى گويند. دريا را نيز از آن جهت كه امواجش پشت سرهم مى آيد اصطلاح «بَحْرِ لُجِّى» مى گويند؛ بدين معنا كه گويى اين امواج لجاجت مى كنند. خداوند متعال، در اين آيه شريفه، اعمال كفّار رابه تار يكى ها و ظلمت هاى موجود در درياهاى طوفانى تشبيه كرده است.

«يَغْشيهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ»- اعمال كفّار مانند ظلماتى است كه در درون درياى موّاج و جود دارد، آن هم درياى مواجّى كه موج هاى فراوان و خروشانش يكى پس از ديگرى به وجود مى آيد؛ علاوه بر همه اينها، شب است، و هواى آسمان نيز ابرى است و بر تاريكى دريا مى افزايد. درياها هرچه عميقتر باشد، امواج آن بيشتر است، موجى كه در يك حوض يا استخر ايجاد مى شود بسيار محدود و كوچك است؛ امّا امواج به وجود آمده در دريا،

مخصوصاً درياهاى عميق، بسيار فراوان و بزرگ است؛ بنابراين، از بيان قرآن كريم كه مى فرمايد: امواج اين دريا بر روى هم سوار است، معلوم مى شود كه درياى مورد بحث، درياى عميقى است، به اين جهت طبق گفته دانشمندان كه در عمق بيش از هفتصد مترى دريا نورى وجود ندارد در مى يابيم كه اعماق دريا را تاريكى و ظلمت هميشگى فرا گرفته است و عجيب اين كه در آن اعماق تاريك و ظلمانى، گياهان و جاندارانى وجود دارد كه از خود نور توليد مى كنند و محيط خود را روشن مى كنند. جاى پرسش است كه اين جانداران، اين نور را از كجا آورده اند؟ چه دستگاهى در بدن آنها وجود دارد كه توليد

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 141

نور مى كند؟ و ... «يا مَنْ فِى الْبِحارِ عَجائِبُهُ! «1»»

خلاصه اين كه، چرا اعمال كفّار مانند ظلماتى است كه درون درياى موّاج وجود دارد، آن هم در اعماق تاريك درياهايى كه نور طبيعى به آن نمى رسد؟

اين امر دو علّت دارد؛ يكى عمق زياد دريا و ديگرى موج هاى دريا. موج ها باعث شكست نور و مانع عبور نور به عمق دريا مى شود؛ بنابراين، هم عمق دريا و هم موج هاى متعدّدى كه بر سطح درياست مانع نفوذ نور به عمق دريا مى شود؛ علاوه بر همه اين ظلمت ها، ابرهاى بارانى نيز آسمان را تاريك كرده است؛ ابرهاى باران زا معمولًا متراكم هستند «2»، برخلاف ابرهاى ديگر كه تراكم آن كمتر و نفوذ نور در آن راحت تر است.

«ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ اذا اخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَريها»- خلاصه اين كه، در اين دريايى كه اعمال كفّار به آن تشبيه شده است، تمام عوامل ظلمت و تاريكى جمع

شده است و تاريكى در آن موج مى زند. شب تاريك و ابرهاى متراكم باران زا كه مانع عبور نور است و ظلمت اعماق دريا و امواج سهمگين و متعّدد كه باعث شكستن نور مى باشد، ظلمت و تاريكى وحشتناكى را ايجاد مى كند. ظلمت بر ظلمت و تاريكى بر تاريكى، به گونه اى كه اگر انسانى در اين تاريكى دست خود را جلوى چشمش بياورد؛ حتّى در فاصله نزديك نيز قادر به ديدن آن نيست! در حالى كه انسان در تاريكى شب معمولًا دست خود را مى بيند. «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»- منشأ و منبع همه نورها خداوند است و طبعاً هركسى خواهان نور باشد بايد از آن منبع نور استفاده كند، به اين جهت در پايان آيه مى فرمايد: «كسى كه خداوند براى او نورى قرار ندهد، نورى نخواهد داشت».

______________________________

(1) اين جمله زيبا، قسمتى از دعاى پر عظمت جوشن كبير است، كه حاوى هزار اسم از اسماء الهى است!

(2) اين مطلب اشاره به روايتى از امير المؤمنين، على بن ابي طالب عليه السلام است كه ابرها را دو قسم مى شمرد؛ حضرت در اين روايت، كه كلمه 472 از كلمات قصار نهج البلاغه است، مى فرمايد: «الّلهمّ اسقنا ذلل السحاب دون صعابها؛ بار خدايا! به وسيله ابرهاى رام به ما باران عنايت كن، نه به وسيله ابرهاى سركش!»

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 142

پس نورِ معنويّت و علم و آگاهى و ايمان را بايد از آن منبع نورانى گرفت.

خلاصه اين كه، اعمال كفّار مثل چنين شخصى است كه در قعر چنان دريايى تاريك و ظلمانى به سر مى برد كه ظلمتها پشت سرهم و روى همديگر

است به گونه اى كه دست خود را نمى بيند، بر خلاف مؤمنان كه نور ايمان آنها «نُورٌ عَلى نُورٍ» است و نه تنها خود از آن بهره مى برند كه چراغى فراسوى ديگران نيز مى باشند.

پيام هاى آيه

1 چرا اعمال كافران؟

سؤال: مهمترين عامل شخصيّتى انسان عقيده و ايمان اوست، چرا در اين آيه شريفه اعمال كفّار را چنين تشبيه نموده است، آيا عقايد و گفتار آنها ظلمانى نيست؟

پاسخ: عمل ترجمان عقيده و طرز تفكّر انسان است و به طور كلّى، آنچه حقيقت و ماهيّت يك انسان را روشن مى كند و براى مدّت طولانى نفاق و دوريى در آن امكان ندارد، عمل است؛ ولى چه بسا افراد مى توانند عقايد فاسد خود را پنهان دارند و به دروغ در مقام سخن خود را انسان شايسته اى نشان دهند. ايمان قوى آن است كه اثرش در عمل ظاهر شود و در تعريف ايمان آمده است كه: «الإِيمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِحِ «1»؛ ايمان پيمانى قلبى است و تلفّظ زبانى و عمل با اعضا و جوارح.»

بنابراين، گرچه عقيده و ايمان مهمترين عامل سازنده شخصيّت فرد است ولى نمود اين عقيده در گفتار و عمل است و امكان نفاق در گفتار زياد است، پس عمل شخص معرّف ماهيّت اوست و در آيه شريفه هم روى اعمال كفّار تكيه شده است؛ هر چند اعتقاد و سخنان آنان نيز ظلمانى است.

______________________________

(1) ميزان الحكمه، حديث شماره 1263.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 143

21

2 «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» اشاره به چيست؟

برخى، اين تاريكى هاى سه گانه را ناظر بر عقايد، گفتار و كردار كفّار مى دانند؛ برخى ديگر معتقدند كه ظلمت اوّل اشاره به ظلمت جهل و نادانى انسان است؛ انسان جاهل، بى ايمان است؛ ولى اگر در مسير علم بيفتد، نور علم او را راهنمايى مى كند.

ظلمت دوم، اشاره به جهل از جهل است؛ يعنى، اين انسان جاهل نمى داند كه جاهل و نادان است و اين خطر بزرگى است، چون

آن كه بداند كه نمى داند بالاخره به فكر اصلاح و هدايت خود مى افتد؛ ولى آن كه نداند كه نمى داند، هرگز در فكر هدايت نمى افتد؛ «1» و ظلمت و تاريكى سوم اشاره به كسى است كه نه تنها جاهل است و نمى داند كه جاهل است بلكه خيال مى كند انسان دانايى است! «2»

قرآن مجيد در آيه 104 سوره كهف در تعبير بسيار زيبايى در مورد اين گونه افراد مى فرمايد:

الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ انَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنعاً

آنها كه تلاش هايشان در زندگى دنياگم (و نابود) شده است؛ با اين حال، مى پندارند كار نيك انجام مى دهند!

چنين انسان هايى خيانت مى كنند و آن را خدمت مى پندارند، معصيت و نافرمانى خداوند را انجام مى دهند و آن را طاعت و بندگى خدا تصّور مى كنند. اين ظلمت هاى سه گانه جهالت و نادانى، ظلماتى است كه روى هم متراكم است (بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ).

______________________________

(1) جهل اوّل را جهل بسيط و جهل دوم را جهل مركّب ناميده اند؛ شاعر در وصف اين دو گروه جاهل مى گويد:

آن كس كه نداند و نداند كه ندانددر جهل مركّب ابد الدّهر بماند

وان كس كه نداند و بداند كه نداندلنگ لنگان خرك خويش به مقصد برساند

(2) تفسير نمونه، جلد 14، صفحه 493.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 144

3 جبر يا اختيار؟

سؤال: در قسمت پايانى آيه مثل آمده است: «كسانى كه خداوند نور ايمان به آنها ندهد، نورى نخواهند يافت!»

آيا معنى اين سخن اين نيست كه خداوند به برخى نور ايمان مى دهد و طبيعتاً هدايت مى شوند، امّا به برخى ديگر نمى دهد و آنها طبيعتاً گمراه مى شوند، آيا اين جبر نيست؟

پاسخ: سنّت خداوند بر اين جارى شده است كه هميشه زمينه ها از ناحيه

ما انسان ها فراهم شود و افاضه ها از ناحيه او، قابليّت ها را ما انسان ها خود به وجود آوريم، امّا فاعليّت ها از ناحيه خداوند. بنابراين نور ايمان را خداوند به كسانى مى دهد كه زمينه ها و قابليّت ها را در خود فراهم سازند؛ نه اين كه بدون حساب و كتاب، به هركس كه بخواهد، نور ايمان مى دهد به هركس نخواهد، نمى دهد. نور ايمان در قلب انسان لجوج متعصّب، دشمن حق، زشت سيرت و هوسباز فرو نمى رود؛ چون او خود، زمينه را آماده نساخته است. تو خود آئينه دل را پاك و صاف كن تا نور الهى در آن منعكس شود؛ اگر آئينه دل تو زنگار گرفته است، قطعاً نور الهى در آن انعكاس نخواهد داشت و اينجا تو خود مقصّرى!

نتيجه اين كه ما بايد همواره زمينه ها را ايجاد كنيم تا فيض الهى لحظه به لحظه به ما برسد.

از اينجا پاسخ اين پرسش هم روشن مى شود كه: چرا در نماز «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمْ» مى گوييم، اگر در راه راست نيستيم چرا نماز مى خوانيم و اگر در راه راست هستيم، چرا براى عمل انجام شده دعا مى كنيم و تحصيل حاصل مى طلبيم!؟ زيرا ما هر لحظه نيازمند نور ايمان و هدايت از سوى پروردگار عالم هستيم به اين جهت بايد همواره زمينه و قابليّت را در خودمان حفظ كنيم تا شايسته نور ايمان باشيم؛ همان گونه كه لامپ برق همواره نيازمند برق توليد شده در نيروگاه است و اگر لحظه اى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 145

ارتباط او با نيروگاه قطع شود خاموش مى گردد.

در همين رابطه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت پيوسته مى فرمود:

«الهِى لا تَكِلْنى

الى نَفْسِى طَرْفَةَ عَيْنٍ ابَداً؛ خدايا! يك لحظه (حتّى به اندازه يك چشم برهم زدن) مرا به خودم وا مگذار! «1»» اين حديث اشاره به اين حقيقت دارد كه فقط با بذل عنايت از سوى خداوند، انسان آمادگى هدايت را پيدا مى كند و بذل اين عنايت نيز فقط با تلاش خود انسان براى بندگى فراهم مى شود.

مباحث تكميلى

1 جلوه هايى از نور ايمان

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از مهاجرت از مكّه به مدينه در اوّلين اقدام عملى خويش دستور ساختن يك مسجد و تشكيل حكومت اسلامى را داد. چگونه مى توان گفت دين از سياست جداست درحالى كه با تأمّل و مطالعه كوتاهى در اطراف زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله در مى يابيم كه اين مسجد در مدينه پايگاه همه چيز بود؛ امّا بسيار ساده. طبق آنچه در كتب تاريخ آمده است مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در ابتدا يك چهار ديوارى گِلى بدون سقف و به بلندى قامت يك انسان بود. اين مسجد سقف، شبستان، فرش و ساير امكانات نداشت، با فرا رسيدن زمستان اصحاب به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند كه يا رسول اللّه زمستان فرا مى رسد و با شروع باران ها امكان استفاده از مسجد نيست، اجازه دهيد سقفى براى مسجد بزنيم. مسلمانان شروع به ساختن سقف مسجد كردند، ستون هاى آن را از تنه هاى درخت خرما و سقف آن را از شاخ و برگ درخت خرما بنا كردند.

______________________________

(1) اين دعابه الفاظ مختلف از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ساير معصومين عليهم السلام نقل شده است كه به سه نمونه آن اشاره مى شود. الف: بحار الانور، جلد 14 صفحه 384

ب: بحار الانوار، جلد 16، صفحه 218 ج: بحار الانوار، جلد 18، صفحه 204. امّا به روايتى كه دلالت كند كه آن حضرت هر روز اين دعا را مى خوانده، دست نيافتيم.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 146

اين مسجد با همه سادگى تا آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله به همين شكل باقى ماند، ولى از آنجا كه اين كار را افراد باايمان، آنها كه قلبشان منبعى از نور ايمان بود، به انجام رساندند. با گذشت زمان نورانى تر و درخشان تر شد تا جايى كه آن مسجد كوچك ساده، اكنون تبديل به عظيم ترين و ديدنى ترين و باصفاترين مساجد جهان اسلام شده است و شامل تمام مدينه زمان پيامبر صلى الله عليه و آله گشته است، به گونه اى كه هر گاه كسى تمام مخارج و سختى هاى اين سفر را فقط براى ديدن اين مسجد با عظمت تحمّل كند، بجاست.

آرى! كارهاى نورانى مؤمنان باگذشت زمان چنين رشد و جلوه مى كند.

هنگامى كه اسراى كربلا در كنار كاخ با عظمت و خيره كننده يزيد در خرابه اى مأوى داده شدند، آنجا خرابه اى بيش نبود و كاخ يزيد سربه فلك كشيده بود و نظر هر رهگذرى را جلب مى كرد؛ ولى اكنون همان خرابه قبله گاه عاشقان دلسوخته و زيارتگاه شيعيان پاك گشته و مركز دلها شده است و هيچ اثرى از آن كاخ بزرگ نيست؛ نه تنها از كاخ يزيد و قبر او خبرى نيست، بلكه از قبر معاويه كه زمانى حاكم مطلق العنان شام بود و مدّت طولانى در آن حكومت كرد نيز هيچ اثرى نيست و هر چه پرس و جو كنيم، اثر كمترى مى يابيم. در باب الصّغير قبر آن

مرد متكبّر ظالم هوسباز را يافتيم؛ اما جز چهار ديوارى خرابه اى كه قبر مخروبه اى در آن بود، چيز جالب توجّهى وجود نداشت؛ امّا قبر آن دختر كوچك امام حسين عليه السلام چه شور و حالى دارد.

آرى! اين خاصيّت ايمان است كه هر چه بر عمرش اضافه شود پر فروغ تر مى شود، ولى كفر و بى ايمانى هر چه زمان برآن بگذرد، بيشتر در ظلمات و تاريكى ها فرو مى رود.

نمونه ديگر اين مدّعا داستان جنگ خندق است؛ مسلمانان مدينه مأموريّت يافتند تا در فرصت كوتاهى كار بزرگى انجام دهند و در اطراف شهر مدينه خندق گود و عريضى حفر كنند كه نه اسب توان پريدن از آن را داشته باشد و نه جنگجويان بتوانند

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 147

داخل و خارج شوند. مسلمانان سخت كوش با تمام قدرت و توان به اين كار پرداختند، در موقع حفر خندق به سنگ بزرگى برخوردند كه توان جابه جايى يا شكستن آن را نداشتند، به ناچار متوسّل به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شدند، حضرت كلنگى در دست گرفت و با تمام قدرت بر آن سنگ زد، جرقّه اى از برخورد كلنگ با سنگ به وجود آمد و يك سوم سنگ متلاشى شد، حضرت فرمود: «در اين جرقّه منظره كاخهاى روم (يكى از دو ابر قدرت آن زمان) را ديدم كه درهايش بر روى امّت من باز مى شود!» مسلمانان از اين سخن تعجّب كردند و منافقان آن را به استهزاء گرفتند و گفتند: «شما كه در چنگال مشركان مكّه گرفتار هستيد، چه ادّعاهاى بزرگى داريد!» حضرت كلنگ دوم را زد، جرقّه اى ديگر توليد شد و يك سوم ديگر سنگ متلاشى

گرديد، حضرت فرمود: «در اين جرقّه كاخ هاى سلاطين ساسانى (ابرقدرت ديگر آن روز جهان) را ديدم كه بر روى اصحاب من گشوده مى شود!»، باز تعجّب مسلمانان و استهزاء منافقان تكرار شد. در ضربه سوم جرقّه ديگرى حاصل شد و ثلث ديگر سنگ متلاشى گشت؛ حضرت فرمود: «كاخ هاى يمن را ديدم كه بر روى مسلمانان باز مى شود!» «1» براى بار سوم تعجّب مسلمانان و استهزاء منافقان تكرار شد.

جنگ خندق با موفقّيت و سر بلندى مسلمانان تمام شد و چيزى نگذشت كه پيش بينى هاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله يكى پس از ديگرى تحقّق يافت و در كمتر از پنجاه سال، قسمت زيادى از جهان به تصرّف مسلمانان درآمد.

آرى! اين خاصّيت نور ايمان است كه هر چه زمان بر آن بگذرد نورانى تر مى شود و بهتر جلوه مى كند و اعمال سياه و تاريك افراد بى ايمان هرچه زمان آن بگذرد تاريك تر مى شود.

بنابراين هرچه هست در سايه ايمان است و براى مؤمن همين بس كه خداوند

______________________________

(1) بحار الانوار، جلد 20 صفحه 219. البته طبق آنچه در بحار الانوار آمده و جابر بن عبد اللَّه انصارى آن را روايت كرده است در هر سه ضربه، هم پيامبر صلى الله عليه و آله و هم ساير مسلمانان قصرهاى شام و مدائن و يمن را ديدند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 148

بزرگ، ولى و سرپرست اوست و او را از تاريكيها به سوى نور هدايت مى كند و واى به حال كفّار كه ولىّ آنها شياطين هستند و آنها را از وادى نور به برهوت ظلمت ها رهنمون مى شوند!

2 نشانه ايمان

در پايان اين بحث، روايتى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله، كه

يكى از نشانه هاى ايمان در آن مطرح شده است، نقل مى كنيم:

لا يَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ الْإِيمانَ حَتَّى يُحِبُّ لِلْغَيْرِ ما يُحبُّ لِنْفسِه «1»

ايمان بنده كامل نمى گردد تا اين كه براى ديگران همان پسندد كه براى خود مى پسندد.

اين نشانه اى است كه گفتن آن آسان و عمل كردن به آن مشكل است!

***______________________________

(1) كنز العمّال، حديث 106.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 149

مثال چهلم: پست ترين انسان ها

اشاره

خداوند متعال در آيه 44 سوره فرقان مى فرمايد:

امْ تَحْسَبُ انَّ اكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ اوْ يَعْقِلُونَ انْ هُمْ الَّا كَالْانْعامِ بَلْ هُمْ اضَلُّ سَبِيلًا

آيا گمان مى برى بيشتر آنان مى شنوند يا مى فهمند! آنان فقط همچون چهارپايانند، بلكه گمراه ترند!

دورنماى بحث

اين مثال نيز در مورد كفّار و مشركانى است كه در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله لجاجت و عناد مى كردند و آن قدر بر عقيده باطل خود پافشارى مى كردند و به دنبال هوى و هوس خود بودند تا نيروى درك و عقل آنها از بين مى رفت؛ به اين جهت، خداوند آنها را به چهار پايان و بلكه بدتر از چهار پايان تشبيه كرده است.

شرح و تفسير

براى روشن شدن پيام آيه كه از جهتى، مَثَل منحصر به فردى است، لازم است از

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 150

مثالهاى زيباى قرآن ج 2 199

چند آيه قبل مورد بررسى قرار گيرد.

آيات قبل از آيه مثل، در باره انتقادات و ايرادهاى واهى كفّار نسبت به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است كه در ادامه به آن اشاره مى شود:

«وَ اذا رَأَوْكَ انْ يَتَّخِذُونَكَ الّا هُزُواً؛ اى پيامبر! هنگامى كه اين كفّار و مشركين تو را مى بينند، تو را به باد استهزاء مى گيرند.»

يكى از عكس العمل هاى مستكبران و هوى پرستان در مقابل پيامبران و رسولان، استهزاء و تمسخر پيام آوران وحى الهى بوده، كه اين مطلب با نسبت هاى گوناگونى همراه بوده است؛ مثلًا فرعون مستكبر كه لاف خدايى مى زد و «انَا رَبُّكُمُ الْاعْلى «1»» مى گفت، در مقام استهزاء حضرت موسى عليه السلام مى گويد: «انَّ رَسُولَكُمُ الَّذى ارْسِلَ الَيْكُمْ لمجْنُونٌ «2»؛ پيامبرى كه به سوى شما فرستاده شده، مسلّماً ديوانه است!»

«أَ هَذَا الَّذى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا»- استهزاء و تمسخرّ كفّار اين بود كه مى گفتند: «آيا اين (حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله)، همان كسى است كه خداوند او را به عنوان پيامبر صلى الله عليه و آله برانگيخته است؟!»

يعنى او اگر رسول خداست، پس چرا مثل بقّيه انسان ها، غذا مى خورد، راه مى رود، سخن مى گويد، لباس مى پوشد و خلاصه تفاوتى با بقيهّ مردم ندارد؛ «ما لِهذا الرَّسُولُ يَأكُلُ الطَّعامَ وَ يمْشى فِى الْاسْواقِ «3»» در حالى كه رسول خدا بايد از جنس فرشتگان باشد.

بطلان اين سخن روشن است و حق اين است كه رسول خدا بايد از جنس همان قوم و جمعيّت باشد «4» تا بتواند در دهاى آنها را بفهمد، مشكلات آنان را احساس كند و در نتيجه، درمان مناسبى براى آن بيابد؛ در حالى كه اگر از فرشتگان باشد، دردها و

______________________________

(1) سوره نازعات، آيه 24.

(2) اين اتّهام اختصاص به برخى از پيامبران ندارد؛ بلكه طبق آيه 52، سوره ذاريات، اتّهام جنون و سحر به تمام پيامبران نسبت داده شده است!

(3) سوره فرقان، آيه 7.

(4) به همين جهت خداوند متعال در آيه 164، سوره آل عمران، بشر بودن رسول خدا صلى الله عليه و آله را يكى از منّت هاى الهى بر بشر مى داند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 151

مشكلات را احساس نمى كند، علاوه بر اين كه هيچ انسانى به حرف فرشتگان گوش نمى دهد زيرا مى گويد: فرشته كه اين حرف ها را مى زند، براى امثال خودش خوب است كه شهوت ندارد و عصمت دارد؛ امّا ما، كه عصمت نداريم و گرفتار شهوت هستيم، نمى توانيم همانند او عمل كنيم؛ ولى اگر رسول خدا از جنس انسان باشد اين بهانه ها مرتفع است.

«انْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَولا انْ صَبَرْنا عَلَيْها»- مشركان پس از اين تمسخر و استهزاء به يكديگر مى گويند: «اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نمى كرديم، بيم آن مى رفت كه ما را گمراه سازد! و اين تحفه ها و

بت هارا از ما بگيرد.»

البتّه در اين دو گفتار مشركان كه در يك جا، نسبت جنون به حضرت مى دهند و در اينجا، آن قدر احساس خطر مى كنند كه مبادا سخنان پيامبر در آنها اثر كند و دست از بت پرستى بردارند، تناقض روشنى وجود دارد؛ زيرا هيچ كس از تأثير سخنان يك مجنون بيمناك نيست، پس اگر مجنون است نبايد از سخنان او ترسيد و اگر مجنون نيست و سخنان درستى مى گويد، چرا سخنانش را نمى پذيريد! در واقع بى اساس بودن عقايد كفّار از سخنان خود آنان هويدا است.

خداوند نيز سه جواب به اين گفتار باطل و متناقض داده است:

1- «وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ اضَلُّ سَبِيلًا»- هنگامى كه عذاب الهى نازل شود و آنها مشمول غضب و عذاب خداوند شوند، آن گاه معلوم مى شود كه چه كسى گمراه و در غير مسير حق است، آن زمان روشن مى شود كه آيا شما كفّار و مشركان مكّه بر حق بوده ايد يا پيامبر صلى الله عليه و آله و فرستاده خداوند!

سؤال: چرا كفّار قبل از نزول عذاب الهى نمى فهمند كه حق با چه كسى بوده است؟

پاسخ: هوى و هوس، پرده اى بر قلب كفّار انداخته است، به گونه اى كه اجازه نمى دهد حقايق را درك كنند. هوى پرستى، بت پرستى، پول پرستى، مقام پرستى دنيا پرستى و مانند آن، حجاب هايى هستند كه مانع درك كفّار مى شود و اين موانع

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 152

به گونه اى هستند كه فقط با عذاب الهى برطرف مى شوند. به اين جهت، فرعون طغيانگر هنگامى كه اسير چنگال رودخانه خروشان نيل شد و خود را در آستانه مرگ ديد- همان كسى كه

به بنى اسرائيل مى گفت: «ما عَلِمْتُ مِنْ الهٍ غَيْرِى «1»»- و پرده هاى غفلت و تكبّر از ديدگانش كنار رفت؛ به اين حقيقت اعتراف كرد: «انَّهُ لا الهَ الَّا الَّذِى آمَنَتْ بِهِ بَنُوا اسْرائِيلُ وَ انَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ «2»» هرچند اين ايمان فايده اى برايش نداشت.

به هر حال، هنگامى كه عذاب خداوند نازل شود، پرده هاى غرور و غفلت و جهل كنار مى رود و آن گاه كفّار مى فهمند كه چه كسى گمراه تر است.

سؤال: آيه شريفه در مقام پاسخ به كفّار است، آيا تهديد به عذاب الهى پاسخ محسوب شود؟

پاسخ: آرى! گاهى تهديد به عذاب، آخرين جواب است و هيچ جوابى جز آن و جود ندارد. جمعى از سوفسطايى ها هستند كه منكر همه چيزند و در تمام امور، حتّى در وجود خود و در شك هاى خود شك مى كنند! فلاسفه بزرگ مى گويند: در مقابل سوفسطايى هيچ استدلالى كاربرد ندارد؛ چون هر دليلى براى او اقامه شود مورد شكّ و ترديد قرار مى گيرد، به اين جهت، تنها پاسخ سوفسطايى اين است كه او را نزديك خرمنى از آتش ببريم و به او بگوييم: آتش و جود ندارد و حرارت، خيالى بيش نيست! سوختن مشكوك است! در سوزانيدن شك داريم! سپس اين سوفسطايى را به طرف آتش ببريم، سوفسطايى عقب مى آيد و كم كم اعتراف مى كند كه آتشى و جود دارد و حرارتى هست و آتش مى سوزاند. و به تدريج اين سوفسطايى تبديل به يك فرد واقع گرا مى شود.

بنابراين براى انسان هاى لجوج متعصّب، جز عذاب الهى راه ديگرى، كه افكار آنها را بيدار كند و پرده هاى غفلت را كنار بزند، وجود ندارد.

______________________________

(1) سوره قصص، آيه 38.

(2) سوره يونس، آيه 90.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2،

ص: 153

2- «ارَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواهُ افَانْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا»- اى پيامبر! خداى اين ها هوى و هوس آنهاست، كسى كه خدايش هواى نفس اوست، چگونه قابل هدايت است! يعنى اى مشركان و بت پرستان! اين برخوردهاى بى ادبانه شما با پيامبر صلى الله عليه و آله و سخنان زشت شما در مورد آن حضرت، همه بر اثر هوى پرستى است و گرنه بطلان بت پرستى مطلب روشنى است.

اساساً حق بر كسى مخفى نمى ماند؛ بلكه اين هوى و هوس هاست كه نمى گذارد حق آشكار شود.

آيا در زمان حضرت على عليه السلام و معاويه «لعنة اللَّه عليه» حقّ و باطل قابل تشخيص نبود!

در يك سو، حضرت على عليه السلام، كانون عدالت و عبادت و يارانش، مسلمانانى مخلص از اصحاب پيامبر خدا كه تنها هدفشان جلب رضايت الهى بود و در سوى ديگر معاويه، كانون ظلم و تبعيض و عامل اضطراب و ناپايدارى در كشور اسلامى كه اطرافيانش را با سفره هاى چرب و رشوه و مانند آن نگه داشته است، آيا تشخيص حق از بين اين دو دسته مشكل است! نه، ولى هوى و هوس ها، سفره هاى رنگين، رشوه ها و سكّه ها، مانع تشخيص حق مى شود.

اى پيامبر! تون نمى توانى اين ها را نجات بدهى چون خداى آنها هواى نفس آنها است و واى به حال انسانى كه خداى او هوى نفس او شود كه اين خطرناكترين لحظه زندگى اوست.

مورّخ مشهور «ويل دورانت» مى نويسد: «عدد اشياى پرستيدنى نامحدود است ...

تقريباً مى توان گفت كه هر حيوانى ... در يك گوشه زمين روزى به عنوان خدا مورد پرستش بوده است. «1»» ولى در روايتى آمده است: «ابْغَضُ الهٍ عُبِدَ عَلى وَجْهِ الارْضِ الْهَوى «2»»-

طبق اين روايت، بدترين و منفورترين بت پرستى ها، هوى پرستى است.

______________________________

(1) تاريخ تمدّن، جلد اوّل، صفحه 72 به بعد.

(2) المحجّة البيضاء، جلد 8، صفحه 44.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 154

اين بت، انسان را آلوده بسيارى از گناهان مى كند: شرابخوارى؛ اعتياد؛ دزدى؛ قاچاق؛ آدم كشى؛ غارت و .... در عصر حاضر نيز بسيارى از كشتارهاى دست جمعى، نشأت يافته از پيروى انسان ها از هواى نفس است: قتل عام مردم هيروشيما توسّط آمريكا؛ بمباران شيميايى مردم بى دفاع حلبچه توسّط رژيم بعثى عراق؛ زنده به گور كردن زنان و كودكان بوسنيايى؛ همه اثرات مخرّب حاكميّت هواى نفس بر زندگى بشر است.

خلاصه اين كه، تشخيص حقّ و باطل امر مشكلى نيست مشروط بر اين كه انسان تابع هواى نفس نباشد.

3- سومين پاسخ خداوند به سخنان مشركان آيه مثل است، در اين آيه خطاب به پيامبر اسلام و در پاسخ به سخنان مشركان آمده است: «امْ تَحْسَبُ انَّ اكثْرَهُمْ يَسْمَعُونَ اوْ يَعْقِلُونَ؛ آيا خيال مى كنى كه اين ها گوش شنوا و عقل دانا دارند! نه، اين ها همانند حيوانات از درك و فهم مسائل عاجزند؛ بلكه از چهار پايان گمراه ترند!» يعنى صداى حق و نشانه هاى خداوند سراسر جهان هستى را پر كرده است و آثار خداوند فراوان است، امّا شنيدن صداى حق، گوش شنوا و ديدن آثار حق، چشم بينا و عقل دانا نياز دارد كه كفّار ندارند. اگر تمامى جهان را نور آفتاب فرا گيرد، انسان نابينا قادر به ديدن آفتاب نيست! همچنين اگر انسان ناشنوايى در كنار ساحل دريا ايستاده باشد و امواج سهمگين دريا را نگاه كند، هرگز قادر به شنيدن صداى امواج نيست؛ كفّار نيز چنين اند كه نه

حق را مى بينند و نه سخن حق را مى شنوند و مانند حيوانات، بلكه پست تر از آنها هستند.

مشركان كه از شنيدن صداى حق عاجز و از درك آن ناتوانند؛ همانند حيوانات و چهارپايانند؛ چرا؟

زيرا حيوانات و كفّار از جهاتى مثل هم هستند:

1- حيوان مسائل را درك نمى كند؛ زيرا فهم و شعور ندارد و حركت و كارهايش

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 155

غريزى است؛ كفّار نيز فهم و شعور ندارند؛ به اين جهت آفتاب حقيقت را نمى بينند.

2- حيوانات احساس مسؤوليّت نمى كنند؛ حيوان مزرعه يتيم، موقوفه، ملك غير و مانند آن نمى شناسد و حساب حلال و حرام را نمى كند و خود را در برابر اين امور مسؤول نمى داند؛ چون درك نمى كند، بنابراين عدم احساس مسؤوليّت، ناشى از عدم درك است؛ كفّار نيز همانند حيوانات، احساس مسؤوليّت ندارند.

3- حيوانات فرمانبردار غريزه اند- او نداند غير اصطبل و علف- بت پرستان نيز همانند حيوانات تابع هوى و هوسند.

4- حيوانات تا بع منطق نيستند و استدلال نمى فهمند، كفّار نيز از درك استدلال هاى قوى و محكم و در عين حال ساده قرآن مجيد در امور مختلف، مخصوصاً در توحيد و معاد، عاجزند و تنها بر سخن خود پا فشارى مى كنند و آن را تكرار مى كنند.

5- حيوانات سود و زيان خويش را تشخيص نمى دهند، به اين جهت، گاهى به سوى پرتگاه هاى خطرناك مى روند و گاهى به آب و آتش مى زنند و كارهايى از اين قبيل انجام مى دهند؛ زيرا سود و زيان خويش را درك نمى كنند؛ كفّار و مشركين نيز چنين اند؛ آنها نمى فهمند كه عبادت بت ها و پيروى از هوى و هوس براى آنها فايده اى ندارد، و عزّت و سعادت و رستگارى در سايه توحيد

است؛ مشركان اين امور را نمى فهمند. به همين لحاظ مشركان و كفّار در امور پنجگانه گذشته به حيوانات تشبيه شده اند.

«بَلْ هُمْ اضَلُّ سَبِيِلًا»- كفّار و مشركان نه تنها همانند حيوانات فهم و شعور ندارند و احساس مسؤوليّت نمى كنند و بنده هوى و هوسند و تابع منطق نيستند و سود و زيان خود را نمى فهمند؛ بلكه از حيوانات گمراه تر و بدترند؛ زيرا حيوانات از جهات مختلف نسبت به كفّار و مشركين برترى دارند:

1- اگر حيوان در مرحله حيوانيّت مى ماند و ترقّى نمى كند، به دليل آن است كه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 156

استعدادش بيش از اين نيست؛ امّا انسان داراى استعدادى است كه مى تواند از فرشتگان نيز سبقت بگيرد و به قول شاعر:

رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيندبنگر كه تا چه حدّ است مقام آدميّت

ولى بر اثر لجاجت و تعصّب، در مرحله حيوانيّت باقى مانده است؛ بنابراين مشركين از حيوانات بدترند.

اگر شخص بى سرمايه اى وارد بازار شود و سودى نبرد، مورد ملامت ديگران نخواهد بود؛ امّا شخص سرمايه دارى كه وارد بازار مى شود و هيچ سودى نمى برد، مورد سرزنش است؛ انسانى كه ملائكه بر او سجده كرده اند، انسانى كه خداوند به خاطر آفرينش او به خود آفرين گفت، انسانى كه گل سرسبد موجودات و مخلوقات جهان آفرينش است، اگر سقوط كند، بدون شك بدتر از حيوان است!

2- حيوانات به انسان خدمات زيادى مى كنند: برخى از آنان شيره جان خود را تبديل به شير نموده و تحويل انسان مى دهند شيرى كه به تعبير قرآن در آيه 66 سوره نحل، به قدرت خداوند، از ميان غذاهاى هضم شده و خون، و به صورت خالص

و گوارا تقديم انسان مى شود! علاوه بر اين بازدهى، گوشت و استخوان و پشم و پوست و حتّى خون اين حيوانات نيز براى انسان ها يا حيوانات ديگر قابل استفاده است.

علاوه بر همه اينها، حيوانات در امر حمل و نقل نيز مؤثّرند و اضافه بر همه اين ها تسليم انسان هستند «1».

امّا اين مشركان هوى پرست، نه تنها فايده اى براى جهان بشريّت ندارند، بلكه ضررهاى فراوانى نيز دارند؛ ظلم و گناه، فساد، جنگ و خون ريزى از جمله ضررهاى انسان هوى پرست است، پس چنين انسانى از حيوان بدتر است.

3- حيوانات بر اساس يك برنامه ريزى غريزى حركت مى كنند؛ به عبارت ديگر فرمان خلقت، آنها را به سوى اهدافشان هدايت مى كند؛ اما مشركانِ هوى پرست كه

______________________________

(1) در آيات 5 تا 8 سوره نحل به منافع مختلف حيوانات براى انسان اشاره شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 157

هوى پرستى، هم پرده اى بر عقل آنها كشيده و هم فطرت آنها را پنهان نموده است، به اين جهت، كفّار و مشركان خطر گمراهى شان بيشتر است.

4- حيوان هر چه خطرناك باشد، خطر و ضررش محدود است؛ مثلًا گرگ به عنوان يكى از خطرناكترين حيوانات اگر به گلّه اى حمله كند، در نهايت ممكن است چند گوسفند را از بين ببرد؛ امّا هنگامى كه اين انسان هوى پرست سر از فرمان عقل برتافت و به دستور هواى نفس عمل كرد، در هيروشيماى ژاپن يك بمب اتمى مى اندازد و 85000 انسان را در يك لحظه از بين مى برد و تعداد زيادى را مجروح مى كند كه پس از سال ها هنوز آثار آن جنايات از بين نرفته است.

آيا چنين انسان هايى پست تر از حيوانات نيستند!؟

5- حيوانات كار خلاف و زشت

خود را توجيه نمى كنند و آن را خوب جلوه نمى دهند، ولى اين بشر دور افتاده از نور هدايت، جناياتش را توجيه مى كند؛ به عنوان نمونه، آمريكاى جنايت كار، پس از ارتكاب جنايت بزرگ خود با بمب اتمى در دو شهر ژاپن، در توجيه جنايتش مى گويد: «اگر ما دست به اين بمباران نمى زديم، جنگ طولانى تر مى شد و انسان هاى بيشترى كشته مى شدند!»

نتيجه: طبق آنچه گفته شد، انسان هوى پرست از حيوان گمراه تر است.

يكى از بزرگان مى گفت: اگر آيه شريفه مذكور نازل مى شد ولى جمله اخير آن (يعنى، بَلْ هُمْ اضَلُّ سَبِيلًا) نازل نمى شد من دِق مى كردم! چون حيوانات بمراتب بهتر از برخى انسان هايند؛ امّا ذيل آيه به من آرامش مى دهد.

پيام آيه

عزّت در سايه ايمان

از مجموع آنچه در تفسير اين آيه شريفه گفته شد، استفاده مى شود كه انسان اگر طالب رسيدن به مقام واقعى خويش است و مى خواهد استعدادهاى خويش را بارور

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 158

كند و از خطر سقوط برهد، بايد در سايه ايمان و اطاعت پروردگار حركت كند، و به فرموده امام على عليه السلام: «اگر عزّت و شكوه مى خواهد، از سايه تاريك گناه به سوى مقام عزّتبخش طاعت الهى گام بردارد. «1»»

***______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 2710، حديث 12540، مضمون اين روايت از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و امام حسن مجتبى و حضرت صادق عليهما السلام نيز نقل شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 159

مثال چهل و يكم: تكيه بر غير خدا

اشاره

چهل و يكمين مثال مورد بحث، آيه 41 سوره عنكبوت مى باشد؛ خداوند كريم در اين آيه شريفه مى فرمايد:

مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ اوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ انَّ اوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ

مثل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند، مثل عنكبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده، در حالى كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است، اگر مى دانستند.

دورنماى بحث

از آنجا كه بحث شرك و توحيد از مهم ترين مباحث قرآنى است و در سعادت و شقاوت انسان ها نقش فراوانى دارد، قسمتى از مثال هاى قرآنى با شيوه هاى مختلف به آن اختصاص يافته است؛ مثال مذكور نيز در مورد شرك و بت پرستى است و با تشبيه بت پرست و بت به عنكبوت و خانه اش، ضعف و ناتوانى بت ها را بيان مى نمايد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 160

اهمّيّت توحيد

همان گونه كه در مباحث قبل بيان شد، مهم ترين چيزى كه انبياء و پيامبران با آن به مبارزه پرداختند، بت و بت پرستى و اساسى ترين چيزى كه به آن دعوت كرده اند، توحيد و يكتا پرستى بوده است؛ زيرا ريشه تمام گناهان و بدبختى ها و گرفتارى هاى انسان، انحراف از توحيد و گرايش به بت پرستى است و منشأ تمامى سعادت ها و خوشبختى ها و رستگارى ها، گرايش به يكتاپرستى است.

توحيد، فكر را روشن و قلب را نورانى مى كند و پيام آور وحدت و يكدلى براى جامعه موحّد است و بت پرستى ظلمت و تاريكى به ارمغان مى آورد و ثمره اى جز تشتّت و تفرقه و از هم گسيختگى براى جامعه مشرك ندارد؛ به اين جهت حدود يك سوم آيات قرآن مجيد، پيرامون توحيد و مسائل مختلف آن بحث مى كند.

شرح و تفسير

«مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ اوْلِياءَ»- خداوند در اين آيه شريفه بت پرستان رابه عنكبوت و بتهاى آنها را به تار عنكبوت تشبيه كرده است. نه تنها بت پرستان، بلكه هر كسى كه به غير خداوند تكيه كند و او را ولىّ خود قرار دهد، مشمول اين مَثَل مى شود؛ زيرا مى فرمايد: «الَّذينَ اَّتخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ اوْلياءَ؛ كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند» و اين جمله عام است و اختصاص به بت و بت پرستى ندارد.

بنابراين، مثل مذكور شامل بتِ مقام، بتِ سلطنت و قدرت، بتِ شهوت، بتِ هواى نفس، بتِ ثروت و هر آنچه به وسيله آن معصيت الهى انجام گيرد، مى شود.

«كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخذَتْ بَيْتاً»- مثل بت پرستان و متّكيان به غير خداوند، مثل عنكبوتى است كه خانه اى براى خود ساخته است و به آن پناه مى برد. در

اين آيه شريفه بت پرست به عنكبوت و بت به خانه عنكبوت تشبيه شده است، و همان طور كه گذشت اين بت مى تواند در قالب هاى مختلف؛ مثل مقام، ثروت، شهوت و مانند آن

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 161

ظهور كند. خلاصه، تمام كسانى كه به غير خداوند تكيه كرده اند، به عنكبوت و تكيه گاه هاى شان به تار عنكبوت تشبيه شده است.

«وَانَّ اوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ»- آيا تكيه گاه هاى غير خدايى قابل اطمينانند؟

آيا مى توان به تكيه گاه هايى كه همانند تار عنكبوت است تكيه كرد؟

در پاسخ بايد گفت كه هرگز چنين تكيه گاههايى قابل اطمينان نيستند؛ زيرا خانه عنكبوت از سست ترين خانه ها و تكيه گاه ها است؛ زيرا:

اين خانه از مصالحى ساخته شده است كه در مقابل حوادث مختلف مقاومتى ندارد؛ قطراتى از باران آن را متلاشى مى كند، نيازى به سيلاب نيست! يك شعله ضعيف آتش همانند شعله شمع كه نزديك آن قرار گيرد آن را مى سوزاند؛ نيازى به آتش نيست! يك نسيم ملايم كافى است تا خانه عنكبوت را درهم بپيچد، نيازى به بادهاى سهمگين نيست! اين خانه آن قدر ضعيف و سُست است كه با مختصرى گرد و غبار از هم مى گسلد، همچنان كه شايد بارها اين صحنه را ملاحظه كرده باشيد.

«لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»- تكيه بر بتها، همچون اعتماد بر تار عنكبوت است؛ اگر بت پرستان بدانند كه بت ها همانند تارهاى عنكبوت غير قابل اعتماد و اتّكايند، وگرنه همه مى دانند كه تار عنكبوت خانه سست و غير قابل اعتماد است.

بنابراين، آيه شريفه اعلام مى دارد: «اى بت پرستان! اى كسانى كه به غير خدا اعتماد مى كنيد! اى كسانى كه در مشكلات به غير خدا متوسّل مى شويد! اين تكيه گاه هاى شما همانند تار عنكبوت بى اعتبار است.»

پيام هاى آيه:

1 بت پرستى هاى جديد!

همان گونه كه گذشت، بت پرستى تنها پرستش بت سنگى و چوبى نيست؛ بلكه هرگونه پرستش غير خدا، بت پرستى است؛ بنابراين در عصر حاضر نيز انواع و اقسام

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 162

بت پرستى رواج دارد؛ بت مقام، بت شهوت، بت مال و ثروت، بت هواى نفس و بت شيطان و خلاصه هر چيزى كه نسان را از خداوند غافل كند.

در آيه شريفه 60 سوره يس، در مورد يكى از أشكال بت پرستى آمده است: «الَمْ اعْهَدْ الَيْكُمْ يا بَنِى آدَمَ انْ لا تَعْبُدوُا الشَّيْطانَ».

بنابراين عبادت و اطاعت شيطان، نوعى بت پرستى است.

آيا مى دانيد عبادت شيطان چگونه است؟

آيا عبادت شيطان به معناى نماز خواندن و روزه گرفتن براى شيطان است؟

در پاسخ بايد گفت: خير! هيچ كس اين كار را نمى كند؛ بلكه عبادت به معنى تبعيّت از دستورات و سخنان هر شخصى است. «1»

بنابراين، دنباله روى از فرامين شيطان، عبادت اوست. و هركسى دستورى غير از دستور خدا بدهد و انسان از آن تبعيّت كند، نوعى شرك و بت پرستى است.

2 تار عنكبوت يكى از آيات بزرگ الهى

تار عنكبوت از عجايب خلقت و آفرينش است؛ همان گونه كه عنكبوت- كه در نظر همه ما موجودى كم ارزش جلوه مى كند- نيز از عجايب آفرينش است.

دانشمندان بيست هزار نوع عنكبوت را تا اكنون كشف كرده اند كه داراى شكل هاى گوناگون، كارهاى متفاوت و زندگى هاى مختلفى هستند.

در زير شكم عنكبوت گودى بسيار كوچكى به اندازه سر سوزن وجود دارد كه مادّه چسبنده اى همانند بعضى از چسبهاى مايع از آن تراوش مى كند. هنگامى كه اين مايع در معرض هوا قرار مى گيرد، محكم مى شود. عنكبوت با پنجه هاى مخصوصى كه دارد به اين گودى مى زند و مايع

مذكور تبديل به تار مى شود و بيرون مى آيد.

عنكبوت با اين تار، خانه يا دام مى سازد. عنكبوت ضعيف و ناتوان، خوراكش

______________________________

(1) اين معنى در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است. ر. ك. به ميزان الحكمة، باب 2496، حديث 11352.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 163

حشرات است؛ يعنى او يك حيوان گوشتخوار است، حشراتى كه در مسير تار عنكبوت پرواز مى كنند، به اين تار برخورد مى كنند و به دام مى افتند؛ عنكبوت كه در كمين است، همين كه حشره اى به دامش افتاد، با سرعت به دور او تار مى تند و او را در ميان تارهايش گرفتار مى سازد. اين زندانى به همين شكل مى ماند تا مى ميرد؛ سپس طعمه و غذاى عنكبوت مى شود.

اين تارها داراى ويژگيهاى منحصر به فردى است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1- تار عنكبوت از فولاد محكم تر است! يعنى اگر فولاد را به اندازه تار عنكبوت نازك كنيم، چنين فولادى سست تر از تار عنكبوت است و اگر تار عنكبوت را به قطر لوله فولاد بتابانيم به مراتب محكم تر از فولاد خواهد شد!

2- عنكبوت با اين مايع چسبنده گودى شكم خود، چيزى در حدود 500 تار مى تند و اين واقعاً عجيب است!

3- عجيب تر از همه اين ها، اين كه برخى از تارهاى عنكبوت متشكل از چهار تار است كه هر كدام، از هزار تار ساخته شده است! آيا اين ها نشانه خدا نيست؟ «وَ كَايِّنْ مِنْ آيَةٍ فِى السّمواتِ وَالارْضِ يَمُرُّون عَلَيْها وَهُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ «1»؛ و چه بسيار نشانه اى (از خدا) در آسمانها و زمين كه از كنارش مى گذرند و به آن اعتنا ندارند.»

4- توان مهندسى عنكبوت نيز از امور اعجاب آور است؛ اين حيوان

به ظاهر ضعيف تار خود را همچون شعاع خورشيد به صورت مساوى و منظّم مى تند. تمام فاصله ها و زاويه ها بسيار دقيق است.

خلاصه اين كه خداوند عالم در خلقت اين حشره ضعيف چنان دستور و برنامه اى را نهاده است كه بسيار دقيق كار خود را انجام مى دهد.

آرى هر يك از اين عجايب براى شناسايى خداوند كافى است، در حالى كه سراسر

______________________________

(1) سوره يوسف، آيه 105.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 164

جهان هستى مملوّ از نشانه هاى خداوند است؛ يعنى هيچ مسأله اى به اندازه توحيد خداوند، دليل و برهان ندارد؛ توحيد ميليون ها ميليون دليل دارد؛ تمام ستارگان آسمان؛ اتم هاى موجود در جهان؛ گياهان؛ حتى برگ درختان؛ حيوانات؛ انسان ها، همه و همه دليل هاى خداوندند.

«او» چيزى نيست كه مخفى باشد.

سؤال: اگر وجود خداوند اين قدر دليل روشن دارد، پس چگونه مادّيّون منكر خداوند هستند؟

جواب: آنها خدا را قبول دارند؛ ولى نامش را عوض كرده اند؛ آنها مثلًا هنگامى كه نشانه قدرت و عظمت خداوند را در مورد معده انسان مى بينند كه انسان با يك سوم معده هم قادر به ادامه حيات است مى گويند: «طبيعت، پيش بينى آن را كرده است كه اگر روزى بخشى از معده انسان از فعّاليّت باز ايستد، بخش ديگر به تنهايى عمل گوارش و هضم غذا را انجام دهد و به اين جهت بيش از نياز انسان، معده خلق كرده است». منظور از اين طبيعت در زبان آن ها همان خدايى است كه ما به آن قائليم با اين تفاوت كه آنها آن را طبيعت خطاب مى كنند، در حالى كه طبيعت بى شعور، شايسته اين سخنان نيست.

به هر حال، تار عنكبوت از نشانه هاى بزرگ خداوند است.

3 فلسفه مثال به حيوانى ضعيف

هنگامى كه مشركان

مثال به عنكبوت را شنيدند كه در آن بت پرستان به عنكبوت و بتان به تار آن حيوان تشبيه شده است، اعتراض كردند كه چرا خداوند بزرگ به چنين حيوانات ضعيف و ناتوانى مثال مى زند؟ آيا چنين مثال هايى شايسته عظمت پروردگار مى باشد؟

قرآن در مقام پاسخ به اين سؤال و اعتراض، در آيه 43 همين سوره مى فرمايد:

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 165

«وَ تِلْكَ اْلَامْثالُ نَضْرِبُها لِلَّناسِ وَ ما يَعْقِلُها الَّا اْلعالِمُونَ؛ اين ها مثال هايى است كه ما براى مردم مى زنيم، و جز دانايان آن را درك نمى كنند.»

يعنى شخص فصيح و بليغ بايد سخنانش را به مقتضاى حال بگويد، اگر سخن از سستى و ضعف يك موجودى چون معبود بت پرستهاست، بايد مثالى بزند كه نشانگر ضعف و سستى است و چه مثالى بهتر از مثال به تار عنكبوت مى تواند ضعف و سستى بت ها را نشان دهد؟!

4 ارزش علم و دانش

در دو جاى آيات گذشته بر علم و دانش تكيه شده است:

نخست در متن مثال، درك شباهت بت ها به تار عنكبوت و بت پرستان به خود عنكبوت را منوط به علم و آگاهى كرده است (لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ).

و ديگر در پاسخ به اعتراض مشركان كه چرا خداوند بزرگ به حيوانات ضعيف و ناتوانى چون پشه و عنكبوت مثال مى زند، آمده است: تنها دانشمندان و اهل علم علّت آن را درك مى كنند (وَ ما يَعْقِلُها الَّا الْعالِمُونَ).

مفهوم اين دو جمله اين است كه قرآن مجيد همه جا تكيه بر علم و دانش مى كند و مخاطبان اصلى قرآن، عالمان و آگاهان و متفكّران هستند، هر چند اين كتاب عزيز براى همه انسان ها مفيد و قابل استفاده است.

بنابراين، هرچه ظرفيّت علمى انسان بالاتر رود،

بهره او از قرآن بيشتر خواهد شد.

علم و دانش آن قدر در دين ما اهمّيّت دارد كه سرآمد و غايت تمام فضائل شمرده شده است «1» و به عنوان يكى از اعمال شب قدر- كه شب دعا و دنيايش و راز و نياز و توبه مى باشد- سفارش شده است. «2»

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 2831، حديث 13330.

(2) مصباح المنير، صفحه 395.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 166

مباحث تكميلى

از تاريخ عبرت بگيريم

هنگامى كه تاريخ را ورق مى زنيم، نمونه هاى فراوانى را مشاهده مى كنيم كه حكايت از سستى و بى اعتبارى قدرت هاى غير خدايى و ضعف و ناتوانى آن است.

قرآن مجيد، داستان قوم سبأ را در آيات 15 تا 21 اين سوره آورده است كه نمونه كامل اين مثال است.

خلاصه داستان قوم سبأ:

در آن سرزمين كوه هايى وجود داشت كه به هنگام بارندگى سيلاب هايى از آن جارى مى شد؛ اين سيلاب ها از درّه ها عبور مى كرد و بر سطح زمين جارى مى گشت و باعث ويرانى و خرابى مزارع و خانه ها مى شد؛ به اين جهت مردم به فكر ساختن سدّى در مقابل اين سيلاب هاى ويرانگر افتادند، و بشر احتمالًا نخستين سدّ خاكى را در اين جا آزمايش كرد؛ سدّ خاكى بزرگى زده شد، سيلاب هاى خطرناك مهار گشت و دررياچه عظيمى در پشت سد به وجود آمد. آب هاى پشت سد را با روزنه هاى مخصوص به كانال ها و جوى هاى مخصوص و از آنجا به سوى مزارع و باغ ها هدايت كردند.

به بركت آب سد، تمام كشور به يك باغ سرسبز تبديل شد؛ باغى كه سراسر درخت و گل و ميوه بود. شكوفايى اقتصادى عجيبى بر اثر اين سدّ به وجود آمد كه منشأ تمدّنى به نام تمدّن قوم سبأ گشت.

وفور نعمت و آسايش در اين مملكت به حدّى رسيد كه مسافران در تمام سفرها زير سايه درختان بلندى كه دو طرف جادّه ها روئيده بود، حركت مى كردند و ميوه درختان بقدرى فراوان بود كه آنها نيازى به همراه بردن آذوقه سفر نداشتند، كافى بود كه سبدى بر روى سر بگذارند تا در مدّت كوتاهى پر از ميوه شود!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 167

ولى از آنجا كه نعمت زياد نيز باعث غرور و غفلت انسان مى گردد، جمعى از قوم سبأ سرمست باده غرور گشته، شروع به ناشكرى كردند؛ مثلًا مى گفتند «اين چه وضعى است كه همه مردم قدرت مسافرت دارند!- مسافرت درگذشته، مخصوص ثروتمندان بود!»- يا مى گفتند: «اين چه شهر و مملكتى است كه تمام روستاهاى آن به هم متصّل شده است و همه جا سر سبز است، خدايا بين اين روستاها فاصله بينداز!» و سخنانى از اين قبيل كه ناشى از غفلت بود.

بالاخره اين ناسپاسى ها، سبب فرود آمدن عذاب الهى شد و آن كشور ويران گشت.

آيا مى دانيد كه خداوند اين مملكت سرسبز و آباد را چگونه نابود كرد؟ آيا با بمب هاى اتمى آن را ويران كرد؟

نه! اين ها همانند تار عنكبوت سست و بى اعتبار است، نابودى تار عنكبوت نيازى به بمب اتم ندارد. خداوند اين مأموريت بزرگ را به چند موش صحرايى داد تا به همه انسان ها بفهماند كه هر آنچه غير خداست همانند تار عنكبوت است. موش ها سوراخ هايى در سد ايجاد كردند، آب از اين سوراخ ها نفوذ كرد و كم كم بر اثر نفوذ آب سوراخ ها بزرگ شد، تا اين كه شب هنگام صداى مهيب و دلخراشى، شكستن سد را اعلام كرد! با شكستن آن

سدّ بزرگ، آب تمام كشور را فراگرفت و آن منطقه مملوّ از گل و گياه را در مدّت كوتاهى به خرابه اى تبديل ساخت تا آنجا كه ديگر آن سامان محلّ مناسبى براى زندگى نبود؛ به همين خاطر مردم به شهرها و كشورهاى مجاور هجرت كردند!

آيا تكيه بر غير خدا، تكيه بر تار عنكبوت نيست؟

نمونه ديگر قدرت هاى تار عنكبوتى «قدرتِ نادر قلى افشار» است. او پادشاهى بسيار قوى بود؛ ابتدا افغان ها را، كه با ظلم و ستم هاى فراوان بر ايران مسلّط شده بودند، از ايران بيرون راند و سپس دست به كشورگشايى و فتح ديگر كشورها زد و تا

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 168

هندوستان پيش رفت؛ ولى اين شخصيّت افسانه اى به طرز ساده اى از دنيا رفت. شبى بر يكى از آشپزهاى خود غضب كرد، آشپز براى اين كه مبادا فردا حكم مرگ او توسط نادر شاه امضا شود، پيش دستى كرد و با كارد آشپزخانه سراغ نادر شاه كه در بستر آرميده بود، رفت و سر از بدنش جدا كرد!

شبانگاه به دل قصد تاراج داشت سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت

به يك گردش چرخ نيلوفرى نه نادر به جاى ماند و نه نادرى

آرى! مثل اين قدرت ها مثل تار عنكبوت است و اگر مردم دقّت كنند، خواهند فهميد كه هر آنچه غير خداست، قابل اعتنا و اتّكا نيست و فقط بايد بر خداوند تكيه كرد.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 169

مثال چهل و دوم: توحيد مالكيّت

اشاره

خداوند متعال در آيه 28 سوره روم مى فرمايد:

ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ انْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ ايْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِى ما رَزَقْناكُمْ فَانْتُمْ فيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخيفَتِكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلْاءَياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

خداوند مثالى از خودتان، براى شما زده است: آيا (اگر مملوك و برده اى داشته باشيد،) اين برده هاى شما هرگز در روزى هايى كه به شما داده ايم، شريك شما مى باشند، آن چنان كه هر دو مساوى بوده و از تصرّف مستقل و بدون اجازه آنان بيم داشته باشيد، آن گونه كه در مورد (شركاى آزاد) خود بيم داريد؟!

اين چنين آيات خود را براى كسانى كه تعقّل مى كنند شرح مى دهيم.

دورنماى بحث

نظر به اهمّيّت فوق العاده توحيد و شاخه هاى مختلف آن، اين مثال قرآنى نيز پيرامون يكى از شاخه هاى شرك و توحيد بحث نموده است و با استفاده از اعتقادات مشركان و بيدار كردن وجدان خفته و فطرت گرد و غبار گرفته آنان، اعتقاد و عقيده

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 170

آنها را زير سؤال برده و آنها را وادار به تفكّر پيرامون بت پرستى و مسائل مختلف آن نموده است.

شاخه هاى توحيد

اشاره

توحيد شاخه هاى مختلفى دارد كه برخى از آنها را به صورت كوتاه توضيح مى دهيم:

1 توحيد ذات

توحيد ذاتى يعنى، يكتايى ذات پاك خداوند به عنوان خالق تمام جهان هستى كه مبدأ تمام امور است؛ در مقابل دو گانه پرستان و ثنويين كه براى عالم هستى دو مبدأ قائل بودند: «يزدان» و «اهريمن». آنها مى گفتند: انسان از خير و شر آفريده شده است و آفريننده خير نمى تواند آفريننده شر باشد همان گونه كه آفريننده شر نمى تواند خالق خير باشد؛ در نتيجه قائل به وجود دو مبدأ بودند، «يزدان» مبدأ تمام امور خير و «اهريمن» مبدأ تمام امور شر.

اديان توحيدى، بويژه دين اسلام، با اين عقيده به مبارزه برخاست. از ديدگاه يك مسلمان، شرّى در عالم و جود ندارد؛ بلكه هرچه هست خير است. اين انسان هاى بد هستند كه از آن سوء استفاده مى كنند؛ مثلًا قدرت، مال و ثروت، مقام و حتّى شهوات خير هستند؛ ولى انسان بد از اين ها استفاده نامشرع مى كند و به وسيله آن شر مى آفريند؛ پس سوء استفاده از چيزى دليل بر شر بودن آن نيست.

در ميان ساير جانداران نيز اين قاعده جارى است؛ مثلًا سمومى كه حيوانات سم دار دارند نيز شرّ نيست؛ چون از يك سو وسيله دفاعى آن حيوان در مقابل خطرات مختلف است و از سوى ديگر، با اين سموم، بسيارى از داروهاى حياتبخش ساخته مى شود. بسيارى از شركت هاى داروسازى در دنيا، انواع حيوانات سمّى را پرورش مى هند و از سموم آنها دارو تهيّه مى كنند.

نتيجه اين كه در جهان شرّى وجود ندارد تا نياز به دو مبدأ باشد؛ بلكه هرچه هست

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 171

خير است و مبدأ جهان

نيز واحد است، بنابراين منشأ و مبدأ تمام امور در جهان هستى فقط ذات پاك خداوند يكتا است. اين را توحيد ذاتى گويند.

2 توحيد صفات

مراد از توحيد صفاتى اين است كه هر يك از صفات خداوند عين ديگرى است؛ بر خلاف صفات انسان كه هر يك از صفات او غير از ديگرى است؛ مثلًا، بازوان مظهرى از قدرت او، و ابزار عقل و علم او مغز اوست؛ امّا خداوند تمام ذاتش قدرت است، تمام ذاتش علم است؛ قدرتش عين علمش و علمش عين قدرتش است.

تفسير ديگرى نيز براى توحيد صفاتى و جود دارد و آن اين كه صفات خداوند را هيچ موجود ديگرى ندارد و او در صفاتش يكتا و بى همتاست! زيرا علم و قدرت و رحم و حكمت و مانند آن در خداوند بطور استقلالى وجود دارد و خداوند اين ها را از ديگرى نگرفته است؛ ولى علم انسان، علم استقلالى نيست؛ بلكه از ناحيه خداوند است؛ همان گونه كه قدرت او، قدرت استقلالى نيست؛ و خداوند به او عنايت نموده است؛ همچنين در ساير صفات.

3 توحيد افعالى

اين قسم از توحيد به اين معنى است كه همه افعال و حركات و فعّاليّت ها به او بر مى گردد. هرچه همه دارند، از ناحيه خداوند است؛ حتّى پيامبران و اولياء اللّه و ائمّه عليهم السلام هم با اذن خداوند حيات و تحرّك و فعّاليّت دارند؛ بنابراين شيعه كه قائل به توسّل به بزرگان دين است، معنايش اين نيست كه آن بزرگان، به صورت مستقل كارى مى كنند و در عرض قدرت خداوند، قدرتى هستند؛ بلكه ما از آنها مى خواهيم كه به اذن پرودگار كارى انجام دهند و يا از خداوند بخواهند كه حاجات ما را برآورده كند.

اگر عيساى پيامبر عليه السلام كورى را شفا مى دهد و يا مرده اى زنده مى كند يا مجسّمه اى

مثالهاى

زيباى قرآن، ج 2، ص: 172

از پرنده اى مى سازد و در آن مى دمد تا به پرواز درآيد، و يا مريض هاى صعب العلاج را شفا مى دهد، همه اين ها به اذن خداوند است؛ نه اين كه حضرت مسيح عليه السلام خود به صورت مستقل قادر به انجام اين امور است؛ همان گونه كه در آيه 49 آل عمران و آيه 11 سوره مائده نيز به اين مطلب تصريح شده است.

اشتباه وهابيّت در اتّهام شيعه و برخى از مذاهب اهل سنّت به شرك، از همين جا نشأت مى گيرد؛ آنها تصوّر مى كنند كه ما براى اولياء اللّه نقش مستقل از خداوند قائليم و آنها را در عرض خداوند مى دانيم؛ در حالى كه ما در مورد اولياء اللّه و ائمّه معصومين عليهم السلام همان اعتقادى را داريم كه خداوند در مورد حضرت عيساى مسيح عليه السلام بيان كرده است؛ كه به آن اشاره شد.

خوشبختانه برخى از دانشمندان روشنفكر و نقّاد اخيراً متوجّه اين خطاها و اشتباهات شده و كتاب هايى در اين زمينه منتشر كرده و دست به اصلاح اعتقادات خود زده اند. «1»

4 توحيد حاكميّت

حاكم در عالم فقط خداست و هر كسى هم بخواهد حكومت كند، بايد به فرمان و اذن الهى باشد؛ اين را توحيد حاكميّت كه يكى ديگر از شاخه هاى توحيد است مى نامند.

بنابراين مشروعيّت تمام حكومت ها، حتّى حكومت پيامبران، بايد از سوى خداوند تأييد شود. اگر پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه حكومتى تشكيل مى دهد، به اذن و فرمان خداوند است. اگر على عليهما السلام در كوفه دست به تشكيل حكومت مى زند، به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و به اذن الهى است. حكومت ائمّه عليهم السلام

نيز چنين بوده است.

______________________________

(1) از جمله اين كتب مى توان به كتاب «مفاهيم يجب ان تصحح» تأليفِ «السيّد محمّد بن علوى المالكى الحسينى» اشاره كرد، كه اخيراً چاپ و منتشر شده و با استقبال فراوان جهان اسلام روبه رو شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 173

حكومت ولىّ فقيه در زمان ما نيز مشمول همين حكم است. طبق روايت امام زمان «عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف» و ساير معصومان عليهم السلام ولىّ فقيه در عصر غيبت حكومت را به دست مى گيرد؛ بنابراين مشروعيّت حكومت ولىّ فقيه از ناحيه خداوند است، هرچند پذيرش آن از سوى مردم عامل اجرايى خوبى است. آيه شريفه 189 سوره بقره «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْارْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٍ» اشاره به همين شاخه از توحيد دارد.

5 توحيد مالكيّت

توحيد مالكيّت به اين معنى است كه مالك همه چيز در آسمان و زمين خداست؛ به تعبير ديگر ملكيّت حقيقى فقط و فقط از آن اوست، آنچه در اختيار ديگران است به اذن خداوند و از ناحيه اوست. مالكيّت خداوند بر جهان هستى، مالكيّت تكوينى است؛ او تمام جهان هستى را آفريده و همواره نگهدارنده آن است، همان گونه كه در ابتداى «آية الكرسى» آمده است: «اللَّهُ لا الهَ الّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ «1»» قيّوم به معناى قائم بالذّات و مقُوِّم غير است؛ يعنى خداوند با تكيه بر ذاتش باقى است و بقاء تمام موجودات عالم وابسته به اوست، پس او جهان را آفريده و همواره نگهدارنده آن است؛ از اين جهت، مالك حقيقى جهان است؛ امّا مالكيّت انسان ها بر خانه و ماشين و زمين و مانند آن مالكيّت اعتبارى است، نه حقيقى. هرچند،

مالكيّت حقيقى در مورد انسان نيز تصورّ مى شود؛ زيرا مالكيّت او بر دست، پا، چشم، گوش و ساير اعضاى بدنش، مالكيّت اعتبارى نيست كه قابل خريد و فروش و نقل و انتقال باشد؛ بلكه مالكيّت حقيقى است؛ البتّه در طول مالكيّت خداوند، نه در عرض آن.

بنابراين، خداوند تنها مالك حقيقى تمام جهان هستى است؛ پس اگر كسى، غير خداوند را مالك حقيقى بداند مشرك است؛ و بت پرستان، بت ها را مالك نفع و ضرر

______________________________

(1) سوره بقره، آيه 255.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 174

خود مى دانستند و مى گفتند: «بت ها در سرنوشت ما مؤثّرند، نه به اذن خداوند، بلكه مستقلًاّ» و اين شرك است.

خداوند در آيه مثل، به اين شاخه از شرك پرداخته است. با توجّه به اين مقدّمه به شرح آيه مثل توجّه فرمائيد:

شرح و تفسير

«ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ انْفُسِكُمْ؛ خداوند مثالى براى شما از خودتان زده است.»

جمله «مِنْ انْفُسِكُمْ» اشاره به نكته خوبى دارد و آن، اين است كه خداوند براى احتجاج و استدلال بر بطلان اعتقادات بت پرستان، از اعتقادات خود آن ها استفاده كرده است و اين نكته مهمّى در مناظرات و مباحثات است ولى به معنى درست بودن اعتقاد مورد استدلال نمى باشد.

«هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ ايْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ مِنْ ما رَزَ قْناكُمْ»- خلاصه اين مثال چنين است: شما اگر غلام و كنيزى داشته باشيد كه متعلّق به شما و ملك شماست و از خود هيچ اختيارى ندارد؛ نه مال دارد، نه ثروت؛ آيا حاضريد چنين برده اى را در هر آنچه كه خداوند روزى شما كرده و جزء سرمايه زندگى شماست شريك نمائيد!

«فَانْتُمْ فِيهِ سَواءٌ»- در تمام دارايى ها، مساوى برده خود باشيد؛ حتّى در تصميم گيرى ها

و اظهار نظرها.

«تَخافُونَ كَخِيْفَتِكُمْ انْفُسَكُمْ»- براى اين جمله، تفسيرهاى مختلفى بيان شده است كه به شرح يكى از آنها مى پردازيم:

شما و برده شما، چنان در تمام اموال و دارائى ها شريك باشيد كه بترسيد او بتواند مستقلًاّ در اموال مشترك تصرّف كند؛ «1» به هر حال آيا شما حاضريد كه برده شما

______________________________

(1) لازم به ذكر است كه در ملك مشترك، بدون اجازه و رضايت همه شركا نمى توان تصرّف كرد؛ خانه اى كه از پدرى به ارث مى رسد متعلّق به تمامى ورثه است، يكى از ورثه نمى تواند بدون رضايت ساير ورثه، حتّى در آن نماز بخواند؛ زيرا اجازه تمام شركا در مال مشترك شرط است؛ بنابراين، اين كه برخى از اولادهاى ارشد به خود اجازه هرگونه تصرّف را در چنين اموال مشتركى مى دهند، صحيح و مشروع نيست؛ مخصوصاً اگر صغيرى در كار باشد، همچنان كه محروم كردن خواهرها از ارث نامشروع است!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 175

شريك شما در تمام دارايى هاى تان باشد؟ قطعاً حاضر به چنين كارى نيستيد؛ پس چرا براى خداوند، چنين شركايى از بتان قائليد؛ در حالى كه تمام موجودات عالم، مخلوق خدايند؛ آيا مملوك و مخلوق خداوند، شريك اوست؟

برده و بنده تو شريك تو نيست، چگونه مملوك خدا را شريك او قرار مى دهيد! تو كه نسبت به برده ات مالكيّت اعتبارى دارى، نه حقيقى، حاضر نيستى با برده ات شريك باشى، پس چگونه نسبت شراكت خدا و مخلوقاتش را مى دهى، در حالى كه مالكيّت خداوند بر مخلوقاتش مالكيّت حقيقى است!

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْأَياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

ما اين آيات را براى كسانى كه عقل و تفكّر دارند، شرح مى دهيم.

همه جا مخاطبين قرآن، عقلاء، علماء و انديشمندان هستند. چنين دينى

كه دعوت به تفكّر و تعقّل و انديشه مى كند دين خدايى است؛ زيرا اديان باطله و غير خدايى دعوت به جهل و نادانى مى كنند و پيروان خود را در جهالت نگه مى دارند تا به اين وسيله بتوانند آنها را استعمار كنند.

در روايتى از حضرت صادق عليه السلام آمده است: «انَّ الثَّوابَ بِقَدْرِ الْعَقْلِ؛ پاداش اعمال، رابطه مستقيمى با ميزان عقل انسان دارد. «1»» مثلًا، افراد متعدّدى دو ركعت نماز مى خوانند، امّا ثواب همه يكسان نيست؛ ممكن است نماز دو ركعتى يك نفر صد هزار برابر ثواب داشته باشد! ولى همين دو ركعت نماز از ديگرى به اندازه دو ركعت هم ثواب نداشته باشد! بنابراين ضريب ثواب اعمال انسان ها مقدار عقل آنهاست.

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 2786، حديث 13042.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 176

پيام هاى آيه

مالك تمام سود و زيان ها خداست و هيچ چيز بدون اذن خداوند مؤثّر نيست؛ حتّى آتش، بدون اذن الهى نمى سوزاند؛ به اين جهت درياى آتش نمرود براى حضرت ابراهيم عليه السلام گلستان مى شود و كمترين ضررى به آن حضرت نمى زند؛ زيرا مأذون به سوزاندن از سوى خداوند نبود.

كارد بدون اذن الهى نمى برد؛ به اين جهت وقتى كه بر روى گلوى نازك حضرت اسماعيل عليه السلام كشيده مى شود و حضرت ابراهيم عليه السلام با تمام قوّت اين كار را مى كند، نمى برد، زيرا هرچند خليلِ خداوند به كارد دستور برش مى دهد؛ امّا خداوندِ جليل به آن اجازه اين كار را نمى دهد. اين همان توحيد افعالى است كه به آن اشاره شد.

همان طور كه گذشت، خداوند در بعضى موارد براى ابطال عقايد بت پرستان، از عقايد خود آنها استفاده مى كند؛ هر چند آن عقيده صحيح نباشد؛

در آيه مورد بحث، از همين شيوه استفاده كرده است و با آوردن باورهاى خودشان، باطل بودن عقايدشان را نشان داده است: [شما كه حاضر به شراكت با برده خود نيستيد چگونه مخلوقات خداوند را شريك او مى دانيد!] البتّه اين به آن معنى نيست كه اگر آنها حاضر به چنين شراكتى باشند، پس مخلوقات خداوند هم با او در برخى امور شريكند.

اين شيوه استدلال در موارد ديگر هم به چشم مى خورد. مثلًا مشركان معتقد بودند كه ملائكه دختران خدا هستند، در حالى كه خود از داشتن دختر خجل و سر افكنده مى شدند. در آيه شريفه 56 تا 59 سوره نحل در اين مورد آمده است وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ وَ اذا بُشِّرَ احَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ ايُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ امْ يَدُسُّهُ فِى التُّرابِ الاساءَ ما يَحْكُمُوُنَ

آنها (در پندار خود،) براى خداوند دختران قرار مى دهند؛ منزّه است خداوند (از اين كه فرزندى داشته باشد)؛ ولى براى خودشان آنچه ميل دارند قائل

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 177

مى شوند؛ در حالى كه هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند كه دخترى نصيبش شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى شود و بشدّت خشمگين مى گردد؛ به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده (تولّد فرزند دختر)، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد؛ (و نمى داند) آيا او را (نوزاد دختر) با قبول ننگ نگه دارد، يا در خاك پنهانش كند!- چه بد حكم مى كنند!

اگر شما دختر را بد مى دانيد پس چرا براى خداوند به تعداد ملائكه، دختر تصوّر مى كنيد!- البتّه اين بدان

معنانيست كه دختر موجود بدى است، بلكه در اين آيه شريفه توجّه دادنى است به ناهمآهنگى عقايد مشركان و اين خود دليلى است بر بطلان عقايدشان، چون آنچه حقّ است در آن ناهمآهنگى نيست!

بحث تكميلى

برده دارى از ديدگاه اسلام

بردگى از مسائلى است كه هيچ وجدان سالمى آن را نمى پذيرد، به همين جهت بشريّت يك قرن قبل عليه اين موضوع قيام كرد و كار نامه بردگى را درهم پيچيد و آن را مختومه اعلام كرد. بنابراين، هيچ انسانى حق ندارد مالك انسان ديگرى گردد و او را برده خود كند؛ هر چند در عصر و زمان ما هنوز هم طرفداران (به اصطلاح) حقوق بشر به اين معامله پر سود مى پردازند و بچّه هاى خرد سالى را از كشورهاى فقير مى خرند و در كشورهاى غربى به فروش مى رسانند!

سؤال: راستى موضع اسلام در مورد بردگى چيست؟ آيا دينى كه بشارت دهنده آزادى است، در مسير آزادى بردگان برنامه اى داشته است؟

پاسخ: توضيح سه مطلب در پاسخ به اين سؤال لازم است:

1- اسلام مخترع برده دارى نبوده است؛ بلكه نظام برده دارى هزاران سال قبل از اسلام وجود داشته است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 178

2- اسلام برنامه آزادى بردگان را طرّاحى و اجرا كرد و اين كار بزرگ را در چند مرحله انجام داد:

الف- ترغيب و تشويق مردم به آزادى بردگان از طريق پيشوايان دين در قول و عمل؛ به عنوان مثال، در روايتى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمده است: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ باعَ النَّاس؛ بدترين مردم كسانى هستند كه بردگان را خريد و فروش مى كنند. «1»»

طبق اين حديث بدترين معاملات معامله انسان است؛ روايات ديگرى نيز در اين زمينه آمده است

كه به همين روايت اكتفا مى كنيم.

بزرگان دين نيز در عمل مشوّق مردم در آزادى بردگان بودند، يكى از افتخارات حضرت على عليه السلام اين است كه هزار برده با پولى كه از زحمت بازوى خويش به دست آورد، آزاد نمود «2». امام حسن مجتبى عليه السلام به بهانه شاخه گلى كه يكى از كنيزانش به او هديه مى كند، كنيز خود را آزاد مى كند «3».

ب- جلوگيرى از برخى منابع بردگى:

اسلام از برخى سرچشمه هاى برده دارى نيز جلوگيرى كرد؛ از جمله اين كه برده گرفتن بدهكاران يا سارقان را در مقابل بدهكارى يا سرقت ممنوع كرد و همچنين از فروختن افراد آزاده بوسيله غاصبان و فروختن فرزندان از سوى پدران و مادران فقير شديداً نهى فرمود.

ج- اقدامات عملى براى آزادى بردگان: اسلام اقدامات عملى فراوانى براى آزادى بردگان انجام داد، از جمله اين كه، بخشى از زكات را براى اين امر اختصاص داد؛ كفارّه برخى از گناهان را آزادى بردگان معيّن نمود؛ خريد و فروش كنيزى را كه از مولايش بچّه دار شود، ممنوع اعلام كرد تا پس از مرگ مولى آن كنيز به واسطه ارث به فرزندش برسد و آزاد گردد؛ به بردگان اجازه داده شد كه با كار و زحمت، با توافق با

______________________________

(1) مستدرك الوسائل، جلد 13، ابواب ما يكتسب به، باب 19، حديث 1.

(2) وسائل الشّيعه، جلد 16، ابواب العتق، باب 1، حديث 6.

(3) مستند الامام المجتبى عليه السلام، صفحه 702.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 179

مولاى خويش، قيمت خويش را درآورند و به آقاى خود دهند تا آزاد گردند.

سؤال: چرا اسلام يكباره تمام بردگان را آزاد نكرد؟

جواب: اين كار به نفع بردگان نبود؛ زيرا آنها

از كشورهاى دور دست به عربستان آمده بودند و در آنجا كس و كارى نداشتند؛ علاوه بر اين، هيچ سرمايه و ثروتى هم نداشتند، حال تصوّر كنيد كه اگر يكباره تمام بردگان در جامعه اسلامى آزاد مى شدند و در كوچه ها و خيابان ها رها مى شدند، چه فاجعه اى رخ مى داد! بدون شك اين كار به نفع آنها نبود و عده اى از آنها از گرسنگى مى مردند، به اين جهت تدريجاً آزاد مى شدند تا به راحتى جذب جامعه گردند.

3- اسلام مفهوم بردگى را عوض كرد؛ و كشتن، شكنجه، آزار و اذيّت آنها را نهى كرد و براى آنها شخصيتّى همانند ساير انسان ها قائل شد؛ به اين جهت، على عليه السلام هنگام خريد لباس براى خود و قنبر دو دست لباس تهيّه مى كند و به قنبر مى گويد: «اوّل شما انتخاب كن، لباس ديگر را من مى پوشم (و به او پيشنهاد مى كند لباس بهتر را بردارد!) «1»» اين ديگر بردگى نيست؛ بلكه آقايى است. اسلام اعلام كرد بردگان مى توانند امام جماعت، قاضى، فرمانده لشكر شوند.

در حالات امام سّجاد آمده است كه آن حضرت برده تنبلى داشت كه خيلى مى خوابيد، روزى حضرت وارد منزل شد، ديد او خوابيده در حالى كه عرق نموده است، بالاى سر او نشست و باد بزن به دست گرفت و او را باد زد، پس از مدّتى كه از خواب برخواست، حضرت به او فرمود: استراحت كن ولى كارهاى ما را انجام بده! شرح بيشتر اين مسأله را در تفسير نمونه، ذيل تفسير سوره محمد صلى الله عليه و آله مطالعه فرمائيد. «2»

***______________________________

(1) بحار الانوار، جلد 40، صفحه 324، حديث 20.

(2) تفسير نمونه، جلد 21، صفحه 412

به بعد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 181

مثال چهل و سوم: پيروزى اقلّيّت و شكست اكثريّت

اشاره

خداوند متعال در آيات هيجده گانه سوره يس مى فرمايد:

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحبَ القَرْيَةِ إذْ جَآءَهَا الْمُرْسَلُونَ* إِذْ أَرْسَلْنَآ إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُّرْسَلُونَ* قَالُوا مَآ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَآ أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَىْ ءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ قَالُواْ رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ* وَ مَآ عَلَيْنَآ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ قَالُواْ إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُواْ لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ* قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُم بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُوْنَ* وَ جَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ* اتَّبِعُواْ مَن لَّايَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُم مُّهْتَدُونَ وَ مَالِىَ لَآأَعْبُدُ الَّذِى فَطَرَنِى وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ* ءَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ ءَالِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرٍّ لَّاتُغْنِ عَنِّى شَفَعَتُهُمْ شَيْئاً وَلَا يُنقِذُونِ* إِنِّى إِذاً لَّفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ* إِنِّى ءَامَنْتُ بِرِبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ* قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يالَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَلِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ* وَ مَآ أَنْزَلْنَا عَلى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُنْدٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَ مَا كُنَّا مُنزِلِينَ* إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذَا هُمْ خامِدُونَ

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 182

ياحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «1»

و براى آنها، اصحاب قريه (انطاكيه) را مثال بزن، هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند؛ هنگامى كه دو نفر از رسولان را به سوى آن ها فرستاديم امّا آنان رسولان (ما) را تكذيب كردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سوّمى فرستاديم؛ آنها همگى گفتند:" ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم!" امّا آنان (در جواب) گفتند:" شما جز بشرى همانند ما نيستيد، و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده،

شما فقط دروغ مى گوييد!" (رسولان ما) گفتند:" پروردگار ما آگاه است كه ما قطعاً فرستادگان (او) به سوى شما هستيم، و بر عهده ما چيزى جز ابلاغ آشكار نيست!" آنان گفتند:" ما شما را به فال بد گرفته ايم (و وجود شما را شوم مى دانيم)، و اگر (از اين سخنان) دست برنداريد شما را سنگسار خواهيم كرد و شكنجه دردناكى از ما به شما خواهد رسيد!" (رسولان) گفتند:" شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد، بلكه شما گروهى اسراف كاريد!" و مردى (باايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت:" اى قوم من! از فرستادگان (خدا) پيروى كنيد! از كسانى پيروى كنيد كه از شما مزدى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند. من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده، و همگى به سوى او بازگشت داده مى شويد! آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند، شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد! اگر چنين كنم، من در گمراهى آشكارى خواهم بود! (به همين دليل) من به پرورگارتان ايمان آوردم؛ پس به سخنان من گوش فرا دهيد!" (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد:" وارد بهشت شو." گفت:" اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است!" و ما بعد از او بر قومش هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم، و هرگز سنّت ما بر اين نبود؛ (بلكه) فقط يك صيحه آسمانى بود، ناگهان همگى خاموش شدند! افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنان نيامد

مگر اين كه او را استهزا مى كردند!

______________________________

(1) سوره يس، آيات 13 تا 30.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 183

دورنماى بحث

مثال مزبور مربوط به وضع مسلمانان در مكّه است؛ مسلمانان در مكّه در اقلّيّت بودند و دشمنان در اكثريّت؛ قرآن مجيد با بيان اين مثال، از يك سو با دادن وعده پيروزى و نقل داستان هايى به اقلّيّت مسلمانان دلدارى داده و از سوى ديگر، جمعيّت اكثريّت مشركان مكّه را تهديد مى كند كه به نيرو و جمعيّت خود مغرور نباشيد كه چه بسيار اكثريّتى كه شكست خوردند.

مثال مورد بحث از دو منظر قابل تفسير است؛ طبق يك تفسير مايه دلگرمى اقلّيّت مسلمانان و طبق تفسير ديگر، مايه ارعاب و تهديد دشمنان اسلام و مشركان مكّه است.

شرح و تفسير

در مورد تفسير آيات مذكور، در روايات ائمّه دين و نوشتار مفسّران، مطالب مختلف و متنوّعى مطرح شده است كه خلاصه آن را در اين جا مى آوريم؛ امّا قبل از شرح آيات لازم است توضيحى پيرامون دو واژه «قريه» و «اصحاب القريه» داده شود.

قريه در لغت عرب، آن گونه كه در زبان فارسى به ذهن خطور مى كند، به معناى روستا نيست؛ بلكه به معناى «محلّ اجتماع» است، چه مجتمع مسكونى يا مجتمع انسانى. به اين جهت خداوند در قرآن مجيد به مكّه كه شهر بزرگى بوده است، قريه اطلاق نموده است «1»؛ همان گونه كه در باره كشور مصر نيز اين كلمه استعمال شده است «2»؛ بنابراين، هر مجتمع مسكونى مصداق قريه است، چه روستا باشد، چه شهر كوچك، چه شهر بزرگ و چه يك كشور؛ همچنان كه كلمه قريه بر مجتمع هاى انسانى نيز صادق است. ولى در اينجا معنى اوّل مراد است.

______________________________

(1) سوره نحل، آيه 112.

(2) سوره يوسف، آيه 82.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 184

منظور از «اصحاب القريه» مردم

«انطاكيه» است؛ انطاكيه در جنوب شرقى تركيه و در كنار درياى مديترانه قرار دارد. اين شهر در گذشته جزء «شامات»؛ يعنى «روم شرقى» بوده است و در جنگ جهانى اوّل به دست فرانسوى ها افتاد. آنها تصميم گرفتند كه اين شهر را به مسلمانان پس بدهند؛ ولى هنگامى كه ديدند بيشتر مردم آن مسيحى هستند و ممكن است كه مورد اذيّت مسلمانان قرار گيرند، آن را به تركيه تحويل دادند.

«انطاكيه» قبل از ظهور حضرت مسيح، كشورى آباد و مركز تجمّع بت پرستان بود؛ حضرت مسيح عليه السلام پس از بعثت خويش، تصميم گرفت مبلّغينى به اين كشور اعزام نمايد، آن حضرت دو تن از حواريين خود به نام «پولس» و «برنابا» «1» را به سرزمين انطاكيه روانه كرد.

دو فرستاده حضرت عيسى عليه السلام در نزديكى انطاكيه به پير مردى چوپان به نام «حبيب نّجار» برخورد كردند، با او به گفتگو پرداختند، پيرمرد پرسيد: شما كى هستيد و از كجا آمده ايد؟ «پولس» و «برنابا» گفتند: ما فرستادگان پيامبر خدا حضرت عيسى عليه السلام هستيم كه به تازگى ظهور كرده است و آمده ايم تا مردم «انطاكيه» را به پرستش خدا و دين عيسى عليه السلام دعوت كنيم. پيرمرد گفت: اين، ادّعايى بزرگ است و هركس مى تواند مدّعى آن باشد، آيا شما دليل و معجزه اى براى اثبات گفتار و سخنان خود داريد؟ رسولان عيسى عليه السلام گفتند: آرى! معجزه ما اين است كه بيماران غير قابل علاج را شفا مى دهيم و معالجه مى كنيم! پير مرد گفت: مريضى دارم كه سال ها در بستر بيمارى افتاده است و از اين مرض رنج مى برد اگر شما او را شفا دهيد، من اوّلين

كسى خواهم بود كه به شما ايمان مى آورم. مبلّغين دين مسيح فرزند آن پيرمرد را شفا دادند

______________________________

(1) «پولس» نام يكى از انجيل هايى است كه اكنون بين مسيحيان رايج است و «برنابا» نيز نام انجيل ديگرى است كه خيلى رايج نيست؛ ولى مطالب صريحى در مورد پيامبر اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله دارد؛ به اين جهت اين انجيل بسيار به نفع مسلمانان است و شايد به همين لحاظ آن را زياد منتشر نكرده اند!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 185

و او موحّد شد. سپس وارد شهر شدند و مردم را به دين جديد دعوت كردند؛ بت پرستان با ديدن معجزات فوق العاده آن دو رسول، به دين عيسى عليه السلام گرويدند. اين داستان در سراسر «انطاكيه» پخش شد و مردم گروه گروه به نزد «پلوس» و «برنابا» مى آمدند و ايمان مى آوردند.

وسعت استقبال مردم از آئين جديد، كسانى را كه منافعشان در بت پرستى و حماقت مردم بود، عصبانى كرد. مستكبران و هوى پرستان به فرستادگان عيسى حمله ور شدند و آنها را بشدّت مضروب نمودند، «پلوس» و «برنابا» كه جان خود را در خطر ديدند، براى شكايت از اين حادثه به كاخ شاه انطاكيه رفتند؛ امّا همان هوى پرستان، اجازه ملاقات ندادند. آنها پس از مشورت و تفكّر به اين نتيجه رسيدند كه در كنار ديوار كاخ منتظر بمانند، تا هر زمان كه حاكم انطاكيه از كاخ بيرون آمد، با صداى تكبير «اللّه اكبر» كه جمله اى جديد و تازه بود، توجّه او را به خود جلب نموده و شكايت خود را مطرح كنند.

پس از مدّتى پادشاه از كاخ بيرون آمد، آنها تكبير گفتند. اين نغمه جديد

توجّه حاكم را جلب كرد، آنها را خواست و از اطرافيان خويش پرسيد: اينها كيستند؟

اطرفيان پادشاه گفتند: اينها كسانى هستند كه عليه بت پرستى قيام كرده و به بت ها توهين نموده اند. شاه بدون اين كه تحقيق و جستجو كند و سخن آن دو فرستاده مسيح را بشنود، دستور زندانى كردن آنان را صادر كرد.

خبر ناگوار گرفتارى مبلّغان دينى حضرت عيسى عليه السلام به ايشان رسيد

آيا آن حضرت عقب نشينى كرد و دست از تبليغ برداشت و دعوت به توحيد را متوقّف نمود؟ هرگز! تبليغ دين، مشكلات، گرفتارى و مخارج فراوانى دارد؛ شهيد و جانباز و اسير دارد؛ براى تقويت و ترويج دين بايد همه اين ها را تحمّل كرد؛ به همين خاطر، حضرت عيسى عليه السلام تصميم گرفت مبلّغ ديگرى را به انطاكيه اعزام كند تا برنامه تبليغى دو مبلّغ زندانى را ادامه دهد. مبلّغ جديد تازه نفس كسى جز «شمعون الصّفا»

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 186

رئيس حوارييون نبود. او در «انطاكيه» وِلوله و غوغاى دين جديد و ترس و دلهره بت پرستان را مشاهده كرد؛ ولى مصلحت نديد كه به طور مستقيم به تبلغ دين جديد بپردازد؛ بلكه با توجّه به وضعيّت شهر و مردم و حكومت، مصلحت را در اين ديد كه به پادشاه نزديك شود و نقطه اصلى خطر را نشانه بگيرد. با اين طرح و انگيزه، كم كم با برخى از درباريان رابطه دوستى و رفاقت برقرار كرد. شمعون كه مردى خوش فكر و خوش بيان و خوش كلام و گرم و صميمى بود، بزودى اعتماد درباريان را جلب كرد.

درباريان نيز او را به پادشاه معرّفى كردند و در مدّت كوتاهى شمعون محبّت

خويش را در دل پادشاه نيز كاشت. جايگاه «شمعون الصّفا» در دربار شاه روز به روز بيشتر و مستحكم تر مى شد.

روزها سپرى مى شد و شمعون در انتظار فرصت مناسب براى نجات دوستان خود و تبليغ دين حق بود، تا اين كه روزى سخن از دو زندانى پادشاه، «پلوس» و «برنابا» به ميان آمد؛ «شمعون الصّفا» گفت: پادشاها! جرم اين دو نفر چيست؟ پادشاه جريان آنها را بطور مفصّل براى «شمعون» بيان كرد؛ شمعون با بيان گرم خود از پادشاه پرسيد: آيا شما در مورد جرم اين دو، تحقيق هم كرده ايد، يا بدون تحقيق، حكم زندانى شدن آنها را امضاء نموديد؟ پادشاه گفت: ما وقتى فعّاليّت آنها را ديديم، عصبانى شديم و بدون تحقيق و تفحّص، آنها را راهى زندان نموديم!

شمعون الصّفا گفت: خوب بود تحقيق مى كرديد، اگر اجازه بفرماييد آنها را بياورند تا از آنها تحقيق بنماييم؛ پادشاه از پيشنهاد «شمعون الصّفا» استقبال كرد و آنها را جهت تحقيق حاضر كرد.

«شمعون الصّفا» بدون اين كه خود را معرّفى كند، از آن دو زندانى پرسيد: شما را چرا زندانى كرده اند، جرم شما چه بوده است؟ گفتند: ما فرستادگان عيساى پيامبر عليه السلام هستيم و مأموريم مردم را به يكتا پرستى و توحيد دعوت كنيم. شمعون گفت: شما چه دليلى بر اين سخن خود داريد، آيا معجزه اى داريد كه ادّعاى شما را ثابت كند؟ آنها

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 187

گفتند: آرى! بيماران صعب العلاج و غير قابل علاج را به اذن خداوند شفا مى دهيم.

پادشاه دستور داد مريض غير قابل علاجى را آوردند، آن دو، او را شفا دادند! اين كار اعجاب پادشاه و ديگران را بر انگيخت.

شمعون گفت:

معجزه ديگرى هم داريد؟

گفتند: مردگان را نيز به اذن خداوند زنده مى كنيم و اين كار را كردند!

شمعون در اينجا پادشاه را تهديد نمود كه اگر تسليم رسولان عيسى عليه السلام نشود تاج و تخت و حكومتش را از دست خواهد داد؛ چون نشانه هاى آنها درست است و حقيقتاً آنها نمايندگان پيامبر خدايند. پادشاه كه بر اثر يك برنامه ريزى دقيق و حساب شده از سوى شمعون الصّفا حقيقت برايش روشن شده بود، تسليم شد و دين حضرت مسيح عليه السلام را پذيرفت.

وقتى خبر تشرّف پادشاه به دين حضرت عيسى عليه السلام به گوش مردم رسيد، مردم نيز گروه گروه به آئين خدايى پيوستند و موحّد گشتند.

خلاصه، تمام كشور انطاكيه بر اثر سعى و تلاش اين سه مبلّغ بزرگ آيين خدا، و مجاهدت ها و تحمّل مشكلات و رفتن زندان و صبر و شكيبايى و برنامه ريزى صحيح و تغيير بموقع روش تبليغاتى، دست از بت پرستى بر داشته و يكتاپرست شدند.

آيات هيجده گانه مثل، طبق اين تفسير، دلدارى و نويدى است براى اقلّيّت مسلمان مكّه مبنى بر اين كه: اى مسلمانان تحت فشار و مورد شكنجه دشمن! از كمبود نفرات خود بيم و هراسى نداشته باشيد. شما هم اگر با تحمّل و استقامت در برابر مشكلات و مصائب، و برنامه ريزى صحيح به تبليغ آئين خود بپردازيد، بر دشمن فائق خواهيد آمد و كثرت دشمن موجب شكست شما نمى شود.

طبق نقل ديگرى كه در مورد اين داستان شده است و برخى از آيات فوق هم مى تواند اشاره به آن باشد، اين است كه پادشاه و اطرفيانش و برخى مردم ايمان

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 188

نياوردند و سرانجام رسولان حضرت مسيح

عليه السلام را به قتل رساندند؛ ولى مبتلابه عذاب الهى گشتند و صاعقه مرگبار آسمانى بر آنان نازل شد و آنها را نابود كرد كه آيه 29 سوره يس «انْ كانَتْ الّا صَيْحَةً واحِدَةً فَاذا هُمْ خامِدُونَ» اشاره به همين مطلب دارد.

طبق اين نقل، آيات فوق تهديدى است براى اكثريّت مشركان مكّه كه اى بت پرستان و مشركان، به زيادى جمعيّت و قدرت بالاى خود مغرور نشويد، براى نابودى شما نيازى به لشكر و جنگ و درگيرى نيست، كافى است خداوند صيحيه اى آسمانى بفرستد كه هم زلزله اى ايجاد كند و هم تمام هستى شما را به آتش بكشد!

نتيجه اين كه، آيات فوق تاب دو تفسير دارد، طبق يك تفسير دلدارى براى مؤمنان است و مطابق تفسير ديگر تهديدى براى مشركان محسوب مى شود.

پيام هاى آيات هيجده گانه

اشاره

آيات فوق پيام هاى زيادى دارد كه به سه نمونه آن قناعت مى كنيم:

1 از كمى نفرات نترسيد

مردم با ايمان هيچگاه نبايد از كمى نفرات خود ترسان باشند. حضرت على عليه السلام دراين باره مى فرمايد: «لا تَسْتَوْحِشُوا فى طَريق الْهُدَى لِقِلَّةِ اهْلِه «1»» اگر در راه هدايت هستيد و همراهان و همسفرانتان كم هستند، وحشت نكنيد، زيرا اين كم، در پيشگاه خداوند زياد است! و خداوند پشتيبان شما است: «وَ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئةً كَثيرَةً بِاذْنِ اللَّهِ «2»»

جوانان عزيزى كه به كشورهاى خارج جهت تحصيل و غير آن سفر مى كنند و خود را در ميان خيل عظيم هوى پرستان و شهوت پرستان تنها مى يابند و در راه

______________________________

(1) نهج البلاغه، خطبه 201.

(2) سوره بقره، آيه 249.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 189

عبادت و طاعت و بندگى خدا همراهى نمى يابند، از اين تنهايى نترسند، مبادا كه اين وضعيّت شما را نااميد كند و به رنگ آن جماعت در آييد، كه آن شاعر گفته است:

«همرنگ جماعت شدنت رسوايى است!»

اى كارمند متديّن اداره اى كه همه همكارانت رشوه مى گيرند و دين تو، به تو اجازه اين كار ناشايست را نمى دهد، از تنها بودنت نترس و سعى كن ديگران را نيز امر به معروف و نهى از منكر نمايى! كه با صبر و استقامت تو، ديگران نيز به تو خواهند پيوست.

2 اتّحاد رمز پيروزى

پيام ديگر آيه شريفه، اتّحاد و اتّفاق است. رسولان حضرت عيسى عليه السلام وقتى دست به دست همديگر دادند، موفّق و پيروز شدند. اتّحاد رمز موفّقيّت در تمام زمانها و مكان هاست، مخصوصاً در عصر ما نياز به اين مسأله بيش از هر زمان ديگرى احساس مى شود؛ پس هر نغمه اى به منظور ايجاد تفرقه و از بين بردن وحدت، نغمه شيطانى است؛ زيرا تفرقه، كار شيطان است.

3 برنامه ريزى در كارهاى تبليغى

كارهاى تبليغى بايد روى برنامه ريزى دقيق و حساب شده انجام شود، اوّلين رسولان حضرت عيسى عليه السلام بايد دعوت علنى مى كردند؛ امّا هنگامى كه آنها گرفتار شدند، «شمعون» روش غير مستقيم را انتخاب مى كند تا به نتيجه برسند.

ما نيز كه در مقابل سيل دشمنان مكّار و حيله گر قرار گرفته ايم؛ بدون نقشه، نمى توانيم بر دشمن فائق آييم. آيا با دشمنى كه گاهى برنامه استعمارى ده ها سال آينده خود را نيز پيش بينى كرده است، مى توان بدون طرح و برنامه مقابله كرد!

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 191

مثال چهل و چهارم: شرك و توحيد

اشاره

خداوند متعال در آيه 29 سوره زمر، مى فرمايد:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسوُنَ وَرَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُلِلَّهِ بَلْ اكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ

خداوند مثالى زده است: مردى را كه مملوك شريكانى است كه در باره او پيوسته باهم به مشاجره مشغولند، و مردى كه تنها تسليم يك نفراست؛ آيا اين دو يكسانند! حمد، مخصوص خدا ست؛ ولى بيشتر آنان نمى دانند.

دور نماى بحث

اين مثال همچون بسيارى ديگر از مثال هاى قرآنى پيرامون شرك و توحيد است.

در اين آيه شريفه، شخص مشرك به برده اى تشبيه شده است كه ارباب هاى مختلفى دارد كه آنها با هم اختلاف زيادى دارند و هر كدام دستورى مى دهند و اين امر باعث سرگردانى و بلاتكليفى او شده است؛ ولى انسان موحّد و يكتاپرست، به برده اى تشبيه شده است كه داراى يك مولى و ارباب است و تمام برنامه اش روشن و مشخّص است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 192

توحيد خميرمايه اصول و فروع دين

تصوّر بسيارى از مسلمانان اين است كه توحيد يكى از اصول دين، در كنار ساير اصول دين است؛ به همين خاطر آن را در كنار اصل عدالت و نبوّت و امامت و معاد به عنوان پنج اصل دين مى شمرند، همان گونه كه فروع دين را ده چيز بيان مى كنند. در حالى كه اصل توحيد، خميرمايه تمام اصول و فروع اسلام است؛ نه اصلى در كنار آنها! اسلام توحيد را در زمينه هاى مختلف مطرح كرده است كه چند نمونه آن را يادآور مى شويم:

1- ما متقديم خداوند و آفريدگار جهان يكى است؛ «اللَّهُ لا الهَ الّا هُوَ اْلحَىُّ الْقَيُّومُ «1»»

2- اسلام در باره پيامبران و فرستادگان الهى نيز به نوعى قائل به توحيد است و فرقى بين آنها نمى گذارد و به همه آن عزيزان احترام مى گذارد؛ «لا نُفَرِّقُ بَيِنَ احَدٍ مِنْ رُسُلِه «2»» ولى آيين هر پيامبرى براى زمان خودش كاربرد داشته و در آن زمان آيين بر حق بوده است؛ آيين موسى عليه السلام در عصر خودش و آيين عيسى عليه السلام نيز در زمان خودش آيين برحق و الهى بوده است و ...؛ ولى آيين اسلام تا

آخرالزّمان و قيام قيامت قابل اجراست؛ زيرا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خاتم الانبياست. شبيه مراحل مختلف تحصيلات يك دانش آموز: مرحله ابتدايى؛ راهنمايى؛ دبيرستان؛ پيش دانشگاهى؛ دانشگاهى و فوق دانشگاهى؛ همه اين مراحل در زمان خود لازم است.

مسلمانان طبق آنچه در آيه فوق آمده است، معتقد به نوعى توحيد در مورد پيامبرانند.

3- در مورد قيامت نيز توحيد متصوّر است؛ به اين معنى كه روزى تمام انسان ها از ابتداى آفرينش تا قيام قيامت، حسابرسى مى شوند. قرآن مجيد در آيه شريفه 50 سوره

______________________________

(1) سوره بقره، آيه 255.

(2) سوره بقره، آيه 285.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 193

واقعه مى فرمايد:

«انَّ الاوَّلينَ وَاْلآخِرينَ لَمَجْمُوعُونَ الى ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ» بنابراين در صحنه قيامت نيز نوعى وحدت و يكپارچگى و توحيد مشاهده مى شود. 4- جهان انسانيّت و تمام بشر نيز مشمول نوعى توحيد و يگانگى است؛ زيرا همه انسان ها از يك پدر و مادر به وجود آمده اند و همگى در پيشگاه باعظمت خداوند متعال، يكسان و برابرند و هيچ كس بر ديگرى برترى ندارد؛ مگر بر اثر تقوى و پرهيزگارى. در باره اين نوع از توحيد در آيه 13 سوره حجرات چنين آمده است «يا ايُّهَاالنَّاسُ انَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ انْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقاكُمْ انَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبيرٌ»؛ طبق اين آيه هيچ قومى بر قوم ديگر به خاطر رنگ، نژاد و زبان و مانند آن برترى ندارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «الْمُؤْمِنُونَ تَتَكافى دِمائُهُمْ؛ خون تمام مسلمانان يكسان است. «1»» به همين خاطر ديه و خونبهاى بچّه يك ساله با فرد بزرگسالى كه تمام مراحل تحصيلات را طى كرده، يكسان

مى باشد.

5- قانون و دين الهى يكى است، و تنها دين اسلام پذيرفته مى شود. «انَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الِاسْلامُ «2»»

6- تمام مسلمانان در قبله و سمتى كه بايد به سوى آن نماز بخوانند يكسان و موحّدند و به سوى يك قبله مى ايستند.

7- كتاب آسمانى تمامى مسلمانان يكى است و همگى از يك قرآن تبعيّت و پيروى مى كنند.

8- جامعه اسلامى نيز بايد يكى باشد و تمام مسلمانان لازم است امّت واحده اى تشكيل دهند.

اكنون بيش از پنجاه كشور اسلامى وجود دارد كه مرزهاى جغرافيايى و سياسى،

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب. 29، حديث 1405.

(2) سوره آل عمران، آيه 19.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 194

آنها را از هم جدا نموده است؛ ولى به اعتقاد دين اسلام اين مرزبندى ها اعتبارى ندارد و تمام مسلمانان در يك صف و باهم برادر و برابرند؛ بدين جهت در روايتى آمده است: «الْمُؤْمِنُ اخُو الْمُؤْمِنُ «1»؛ مؤمن برادر مؤمن است.»

خلاصه اين كه، همه جا دعوت به توحيد و يگانگى است؛ بنابراين توحيد يكى از اصول دين نيست، بلكه ريشه و خمير مايه تمام اصول و فروع دين است و به اين علّت است كه بسيار ى از مثال هاى قرآن، از جمله مثال مورد بحث، به توحيد مى پردازد.

شرح و تفسير

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فيه شُرَكاءُ مُتَشاكِسوُنَ»- خداوند مشركان را به برده اى تشبيه كرده است كه داراى چند ارباب و مولى است كه پيوسته با يكديگر اختلاف و كشمكش دارند.

متشاكسون از مادّه «شَكَسَ» به معناى اختلاف، نزاع، كج خلقى، بد رفتارى و جرّ و بحث است. ارباب هاى مختلف و متعدّد اين برده، دائماً با يكديگر اختلاف و نزاع و جرّوبحث دارند و به اين برده هر كدام دستورى مى دهند؛

چنين برده اى متحيّر و سرگردان است؛ زيرا يكى مى گويد به فلان مكان برو! ديگرى مى گويد نرو! يكى مى گويد امروز استراحت كن! و ديگرى مى گويد امروز بايد تمام وقت كار كنى! يكى مى گويد به سفر برو! ديگرى مى گويد به سفر نرو! و ... اين از يك سو؛ از سوى ديگر به هنگام رفع حاجات و نيازمندى هاى روزانه اش نير دچار سرگردانى است؛ چون هريك از اربابها مخارج اين برده را به عهده ديگرى مى گذارد. خلاصه اين كه، زندگى چنين برده اى، كه اربابهاى مختلفى دارد، مختل و تكليفش نامعلوم است.

مَثَل مشركان، مثل چنين غلام و برده اى است؛ زيرا بت پرستان دل در گرو بت هاى

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 291، حديث 1413.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 195

گوناگون داده اند و هدفشان در زندگى نامشخّص است؛ معلوم نيست كه خود را در سايه چه كسى بايد قرار دهند، مشركان هر روز دلشان در گرو يك چيز است، همانند انسان هاى ناموفقى كه هر روز دوستى انتخاب مى كنند و روز ديگر ارتباط دوستى را با او مى گسلند و با ديگرى دوست مى شوند و زندگى را به همين صورت ادامه مى دهند.

امروز پاى اين پرچم سينه مى زنند؛ فردا از آن جدا مى شوند و پاى پرچم ديگرى سينه مى زنند؛ امروز دل در گرو مقام دارد و فردا به ثروت خود وابسته است، روز ديگر از هر دو مى بُرد و به شهرت روى مى آورد، يك وقت چشم باز مى كند كه عمرش تمام شده است.

«وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ»- امّا مثل موحّدان و انسان هاى خدا پرست، مَثَل غلام و برده اى است كه تسليم يك ارباب و آقاست؛ چنين برده اى تكليفش مشخّص و معلوم است و دچار تحيّر و سرگردانى

نيست. هرآنچه آقايش بگويد، اطاعت مى كند. در مورد احتياجات و نيازمنديهايش نيز تكليفش مشخّص و روشن است.

آرى! موحّدان دل به يك معبود، مقصود، پناهگاه، يار و ياور بسته اند و در مشكلات به خداوند يكتا پناه مى برند و حوايج و نيازمنديهاى خود را فقط از او طلب مى كنند؛ اميدشان به اوست و سر بر فرمان او نهاده اند و تكليفشان روشن و مشخّص است و تنها به وظيفه الهى مى انديشند!

اى انسانها! در سايه چنين خدايى قرار بگيريد و از نور الهى بهره مند گرديد و مسير زندگى خود را با آن روشن سازيد؛ چرا كه تمام قدرت ها و عزّت ها و ذلّت ها به دست اوست؛ اگر تمام دنيا چيزى را اراده كنند و او چيز ديگرى، اراده او محقّق مى شود.

فرعون تصميم گرفت حضرت موسى عليه السلام را در شكم مادر از بين ببرد، تمام امكاناتش را بسيج كرد؛ شكم بسيارى از زنان حامله را پاره كرد؛ نوزادان زيادى را به قتل رسانيد؛ جنايات بى شمارى مرتكب شد؛ ولى از آنجا كه خداوند چيز ديگرى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 196

اراده كرده بود، فرعون موفّق نشد و خداوند حضرت موسى عليه السلام را در دامان خود فرعون پرورش داد. پس ما بايد دل به چنين خداوند قادرى ببنديم.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ؛ هر گونه ستايش مخصوص خداوند است!»- چرا كه او خالق و او رازق و او حافظ و او هادى است و همه چيزها از ذات پاك اوست!

«بَلْ اكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ؛ ولى اكثر آنها [مشركان نمى دانند!»- چرا كه طغيان شهوات آنها را از درك حقايق باز مى دارد!

پيام هاى آيه

1 وحدت مبدأ تصميم گيرى ها

اشاره

نخستين پيام آيه مثل اين است كه در خط مشى هاى اجتماعى كه دچار مشكلات

زيادى هستيم، مبدأ تصميم گيرى بايد واحد باشد. اگر جامعه اى، مبادى تصميم گيرى مختلفى داشته باشد و شخصى واحد يا ارگان واحدى تصميمات لازم را اتخاذ نكند، بدون شك چنين جامعه اى، همانند برده اى كه داراى اربابهاى مختلفى است، بلاتكليف و سرگردان خواهد بود و نيروهايش را از دست خواهد داد، قواى چنين جامعه اى در درگيرى هاى جناحى از بين مى رود و در نتيجه مسائل اصلى و مورد نياز جامعه فراموش مى شود.

على عليه السلام مصداق كامل آيه مثل

مصداق كامل و أتمّ آيه مثل در مورد مردى كه مولاى واحدى دارد و تنها از او تبعّيت مى كند و بر او اعتماد و تكيه مى كند، حضرت مولى الموحّدين، امير المؤمنين عليه السلام است.

در اين زمينه دو روايت، يكى از منابع اهل سنّت و ديگرى از منابع شيعه، نقل مى كنيم:

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 197

1- ابوالقاسم حسكانى در كتاب «شواهد التّنزيل»، كه شأن نزول آيات قرآن مجيد را جمع آورى نموده است، در ذيل آيه فوق از وجود مقدّس حضرت على عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:

«أَنَا ذاكَ الرَّجُلُ السَّلَمُ لِرَسُولِ اللَّهِ»- آن مرد موحّدى كه در مقابل يك مولى تسليم است و از روى آوردن به موالى متعدّد پرهيز مى كند، من هستم، من تسليم پيشگاه رسول خداوند هستم.- و اين، تنها يك ادّعا نيست؛ بلكه تاريخ زندگى على عليه السلام اين فرمايش حضرت را تأييد مى كند، او سراپا عاشق پيامبر و گوش به فرمان او، و هنگام خطرات، حافظ جان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود.

2- عيّاشى، مفسرّ عاليقدر شيعه در كتاب خود در تفسير آيه مثل، مى گويد: «الرَّجُلُ السَّلَمُ لِلرَّجُلِ حَقّاً عَلِىٌّ وَ شَيعَتُهُ»- طبق اين روايت على و شيعيانش مصداق

بارز آن مرد تسليم در پيشگاه حقّند. على تمام عشقش پيامبر بود، شيعه نيز تمام عشقش على است؛ على از زندگى پيامبر الهام مى گرفت، شيعه نيز از زندگى على عليه السلام الهام مى گيرد؛ على پا جاى پاى رسول خدا مى گذاشت، شيعه پا جاى پاى علىّ مرتضى مى نهد.

براى تكميل بحث تنها به دو نمونه از فداكارى ها و جانبازى هاى على عليه السلام نسبت به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بسنده مى كنيم:

الف: در آيه 207 سوره بقره آمده است:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ

بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على عليه السلام در «ليلة المبيت» با خفتن در جايگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله) جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

علّامه امينى رحمة اللَّه عليه- كه از جمله شيعيان عاشق امير المؤمنين بود، در جلد دوم كتاب ارزشمند الغدير، در ذيل آيه فوق، حدود ده منبع معروف اهل سنّت را نقل مى كند كه همه آنها اعتراف كرده اند كه آيه فوق در شأن حضرت على عليه السلام نازل شده

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 198

است. سپس ادّعا مى كند كه رواياتى كه در اين زمينه نقل شده است متواتر است.

طبق روايات «1»، حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطاب به حضرت امير عليه السلام مى فرمايند: من مأمورم از مكّه به مدينه بروم؛ امّا دور خانه ام را چهل مرد شمشير به دست به نمايندگى از چهل قبيله عرب محاصره كرده اند تا صبح هنگام به منزل حمله كنند و مرا در بستر به قتل برسانند؛ على جان! آيا آماده اى در بستر من

بخوابى تا من به سوى مدينه حركت كنم؟

على عليه السلام، كه سراسر وجودش عشق به پيامبر خدا بود، پرسيد: يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله! اگر من در بستر شما بخوابم، شما سالم به مقصد خود مى رسيد؟ اين سؤال بسيار مهم است، زيرا على عليه السلام از جان خود نمى پرسد، از سرنوشت خود نمى گويد، از خطرات و بلاهايى كه ممكن است در اين شب پر مخاطره دامنگير او شود، سؤال نمى كند؛ بلكه تنها به فكر سلامت معشوق خود، پيامبر خداست.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: آرى! در اين صورت من به سلامت خواهم رفت. على به عنوان پاسخ مثبت در مقابل خداوند و به نشانه شكرانه سلامتى وجود پيامبر به سجده افتاد و اين شايد اوّلين سجده شكر در اسلام باشد. راستى چه كسى را در بين مسلمانان سراغ داريد كه اين قدر عاشق پيامبر باشد؟ ما عاشق اين على هستيم و تسليم مكتب چنين امامى مى باشيم.

على عليه السلام در بستر پيامبر آرميد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله به سلامت به سوى مدينه حركت كرد، صبحگاهان دشمن مسلّح وارد خانه پيامبر شد؛ على عليه السلام با شنيدن صداى همهمه از رختخواب بيرون آمد؛ آنان وقتى پيامبر را نيافتند از على عليه السلام پرسيدند: محمد صلى الله عليه و آله كجاست؟ على عليه السلام بدون اين كه ذرّه اى ترس به خود راه دهد، فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من سراغ او را مى گيريد! آنها كه از جواب دندان شكن

______________________________

(1) مشروح اين داستان را مرحوم محدّث قمّى- رحمة اللَّه عليه- در كتاب منتهى

الآمال، جلد اوّل، صفحه 110 به بعد ذكر كرده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 199

اين نوجوان پر جرأت، سرافكنده شده بودند، گفتند: او جوانى است ساده لوح كه فريب محمد صلى الله عليه و آله را خورده است! على وقتى اين جمله را شنيد، كه هم توهين به معشوقش بود و هم جسارت و توهين به خودش؛ جملات بسيار زيبايى فرمود كه هيچ كس نمى تواند چنين جملاتى در حقّ خودش بگويد! على جوان فرمود:

«اللَّهُ قَدْ اعْطانى مِنَ الْعَقْلِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمِيعِ حُمَقاءِ الدُّنْيا وَ مَجانِيِنها لَصارُوا بِهِ عُقَلاءَ وَ مِنَ الْقُوَّةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمِيعِ ضُعَفاءِ الدُّنْيا لَصارُوا بِهِ اقْوياءَ، وَ مِنَ الشُّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمِيعِ جُبَناءِ الدُّنْيا لَصارُوا بِهِ شَجْعاناً «1»؛ (شما مرا ساده لوح مى خوانيد، نه چنين نيست، زيرا) خداوند عالم به من آن قدر عقل داده كه اگر آن را بين تمام ديوانه ها و نادان هاى عالم تقسيم كنند، همگى عاقل مى شوند و آن قدر به من قوت و قدرت داده است كه اگر آن را بين تمام ناتوانان جهان تقسيم كنند، همه توانا مى گردند و آن قدر شجاعت و دلاورى داده است كه اگر بين تمام ترسوهاى عالم تقسيم شود، همگى شجاع مى شوند.» شما على را نشناخته ايد وگرنه اين گونه سخن نمى گوئيد؛ سپس آنان با سر افكندگى بيشتر و نااميدى از دست يافتن به پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه آن حضرت بيرون رفتند.

شاعر شيرين زبان چه خوب در وصف محبّت و دوستى على گفته است:

گر منزل افلاك شود منزل تواز كوثر اگر سرشته باشد گل تو

چون مهر على نباشد اندر دل تومسكين تو و

سعى هاى بى حاصل تو

ب: در كوران جنگ احد، غالب مسلمانان فرار كردند و از معدود افرادى كه پروانه وار بر گرد شمع وجود پيامبر مى گشت و سپر بلاى او مى شد، حضرت على عليه السلام بود. پس از خاتمه جنگ، پيامبر صلى الله عليه و آله دو جرّاح و طبيب به سراغ على عليه السلام فرستاد تا شايد مقدارى از 90 زخم على را معالجه كنند، جرّاحان نااميد به سوى پيامبر بازگشتند و عرض كردند: يا رسول اللّه! اين زخم هاى فراوان به قدرى به هم نزديك است كه اقدام

______________________________

(1) بحار الانوار، جلد 19، صفحه 83.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 200

مثالهاى زيباى قرآن ج 2 249

به دوختن هر كدام آنها كرديم زخم ديگر سر باز كرد، به اين جهت امكان بستن زخم ها نبود.

لحظاتى پس از جنگ، على عليه السلام به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد، عرض كرد:

يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله عمويم حمزه و برخى ديگر شربت شهادت نوشيدند، چرا من توفيق شهادت نيافتم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ابْشِرْ فَانَّ الَّشهادَةَ مِن وَرائِكَ «1»»- على جان! به تو بشارت مى دهم كه در بستر نخواهى مرد (به مرگ طبيعى نمى ميرى) بلكه توهم در آينده شهيد مى شوى.- گويا على عليه السلام كه شهادت را رستگارى مى دانست، هنگامى كه فرقش شكافته شد، به ياد وعده پيامبر بود؛ بنابراين فرياد زد: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ «2»؛ به خداى كعبه رستگار شدم!»

نتيجه اين كه، على عليه السلام در عمل ثابت كرد كه عاشق پيامبر صلى الله عليه و آله و جان فداى اوست و نيز روشن شد كه اسلام- اين برترين

و كامل ترين اديان- ساده و آسان به دست ما نرسيده است كه ارزان از دست دهيم؛ بلكه بايد با تمام نيرو و توان از آن محافظت كنيم.

***______________________________

(1) بحارا لانوار، جلد 32، صفحه 241 و جلد 41، صفحه 7.

(2) بحار الانوار، جلد 41، صفحه 2.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 201

مثال چهل و پنجم: عيساى مسيح عليه السلام

اشاره

آيات 57 تا 59 سوره زخرف چهل و پنجمين مثال قرآنى مورد بحث ما را تشكيل مى دهد. خداوند متعال در اين آيات سه گانه مى فرمايد:

وَ لَمَّا ضُرِبَ بْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا اذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصُدُّونَ وَ قالُوا ءَالِهَتُنا خَيْرٌ امْ هُوَ ما ضَرَبوُهُ لَكَ الَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ انْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ انْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنى اسْرائيلَ

و هنگامى كه در باره فرزند مريم مثلى زده شد، ناگهان قوم تو بخاطر آن داد و فرياد راه انداختند و گفتند:" آيا خدايان ما بهترند يا او [/ مسيح ؟! (اگر معبودان ما در دوزخند، مسيح نيز در دوزخ است، چرا كه معبود واقع شده)!" ولى آنها اين مثل را جز از طريق جدال (و لجاج) براى تو نزدند؛ آنان گروهى كينه توز و پرخاشگرند! مسيح فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و او را نمونه و الگويى براى بنى اسرائيل قرار داديم.

دور نماى بحث

در اين آيه شريفه، برخلاف ساير مثل هاى زيباى قرآنى، خداوند مثال نزده است بلكه مثالى از سوى مشركان و كفّار در مورد حضرت مسيح عليه السلام مطرح شده است. البتّه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 202

اين آيه شريفه مورد گفت و گو است، برخى آن را به عنوان «امثال القرآن» پذيرفته اند و برخى ديگر نپذيرفته اند.

معناى «مثال» در استعمالات قرآن

براى روشن شدن اين مطلب، لازم است ابتدا با معناى كلمه «مثال» در استعمالات قرآن مجيد آشنا شويم:

قرآن مجيد كلمه «مثل» و «مثال» را در معانى مختلف استعمال كرده است:

1- نخستين مورد استعمال آن همان چيزى است كه موضوع بحث امثال القرآن مى باشد؛ يعنى تشبيه يك مطلب پيچيده معنوى به يك مطلب حسّى ساده روشن كه قابل فهم همگان باشد، مثل اين كه ثواب صدقه را به دانه گندم تشبيه مى كند كه هفت خوشه مى روياند و در هر خوشه اى يك صد دانه گندم است. «1» امثال القرآن پيرامون چنين مثال هايى بحث مى كند؛ هر چند كلمه مثال در آن نباشد.

2- دومين معناى كلمه «مثال» در قرآن مجيد تشبيهاتى است كه مردم در مقابل انبياء مى كردند؛ يعنى مثال هايى كه مردم مى زدند نه خداوند. مثل در آيه 78 سوره ياسين از همين قبيل است:

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْىِ الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ

و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟!»

شخصى از مشركان به نام «ابىّ بن خلف» يا «اميّة بن خلف» و يا «عاص بن وائل» و يا «عبد اللَّه بن ابىّ» قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت كه

با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد [صلى الله عليه و آله و سلم بر مى خيزم و سخن او را در باره معاد ابطال مى كنم؛ آن را برداشت و نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمد (و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله

______________________________

(1) اين مثال در آيه 261 سوره بقره آمده است و شرح آن بطور مفصّل در جلد اوّل اين كتاب گذشت.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 203

خرد كرد و به روى زمين ريخت) و گفت: «چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند (و كدام عقل آن را باور مى كند)!؟»

خداوند در يك جمله كوتاه، جواب دندان شكنى به آن مرد مشرك داد: «همان خدايى كه انسان را از خاك آفريد قدرت دارد دوباره استخوانى كه مبدّل به خاك شده را تبديل به يك انسان زنده كند. «1»»

به هر حال، كلمه «مثال» در اين آيه، در مورد مثال هايى است كه مردم مى زنند، نه خداوند؛ و اين گونه مثال ها از بحث ما خارج است؛ زيرا موضوع امثال القرآن مثال هاى است كه خداوند مى زند، نه مردم.

3- معنى ديگر مثال، حوادث تلخ و دردناكى است كه در زندگى بشر رخ مى دهد، به چنين چيزى نيز در قرآن مجيد «مثال» اطلاق شده است. در آيه 214 سوره بقره آمده است:

امْ حَسِبْتُمْ انْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَاْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَالضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُاللَّهِ أَلَآ انَّ نَصرُ اللَّهِ قَريبٌ

آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آن كه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟!

همانان كه گرفتارى ها و ناراحتى ها به آنها رسيد و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و افرادى كه ايمان آورده بودند، گفتند:" پس يارى خدا كى خواهد آمد؟!" (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او كردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است!

مثل در اين آيه شريفه به سرگذشت دردناك پيشينيان تفسير شده است.

امثال القرآن از اين نوع مثال ها نيز بحث نمى كند.

4- چهارمين معناى مثال در قرآن مجيد، «عبرت» است. اين معنى در آيه 55 و 56 سوره زخرف ديده مى شود:

______________________________

(1) التّبيان فى تفسير القرآن، جلد 8، صفحه 478.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 204

فَلَمَّآ آسَفُونَا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاغْرَقْناهُمْ اجْمَعينَ فَجَعَلْنا هُمْ سَلَفاً وَ مَثَلًا لّلْأَخِرِينَ

امّا هنگامى كه (فرعون و پيروانش) ما را به خشم آوردند، از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم و آنها را پيشگامان (در عذاب) و عبرتى براى ديگران قرار داديم.

مثال در اين آيه شريفه به معناى عبرت است. اين نوع آيات نيز موضوع امثال القرآن نيست.

5- يكى ديگر از معانى مثل در قرآن، به معنى «نمونه و الگو» است (همان طور كه در ترجمه آيه 59 سوره زخرف در آغاز همين فصل آمد).

خلاصه اين كه، از اين پنج نوع استعمال مثل در قرآن، فقط معناى اوّل موضوع امثال القرآن است و چهار معنى ديگر خارج از مثل هاى قرآنى است، هرچند متأسّفانه بعضى از مؤلّفان امثال القرآن اين ها را مخلوط نموده و هر آيه اى كه كلمه «مثل» در آن به كار رفته است را جزء امثال القرآن شمرده اند. و اين اشتباه است.

آيا آيه مورد بحث جزء امثال القرآن است؟

آيه موضوع بحث، تفسيرهاى متفاوتى دارد؛ طبق برخى از تفسيرها،

داخل در آيات امثال القرآن است؛ و طبق برخى ديگر از تفاسير، خارج از موضوع مثل هاى قرآنى است. به برخى از اين تفاسير توجّه كنيد:

تفسير اوّل:

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله طبق آيه 98 سوره انبياء به بت پرستان فرمودند: شما بت پرستان و بتان، هر دو هيزم جهنّم هستيد و وارد دوزخ مى شويد»؛ يعنى هم بت به جهنّم مى رود و هم بت پرست، هم عابد جهنّمى است و هم معبود.

بت پرستان سر و صدا راه انداختند كه طبق اين گفته، حضرت مسيح نيز (نعوذ باللَّه) به جهنّم مى رود؛ چون او هم معبود برخى از مسيحيان بوده است، فرشته و ملائكه هم

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 205

(نعوذ باللَّه) وارد جهنّم مى شوند؛ زيرا برخى، آنها را پرستيده اند و ملائكه معبود آنها بوده اند، بت پرستان با اين جدل به جار و جنجال پرداختند و شروع به تمسخر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كردند و گفتند: جهنّمى كه ملائكه و پيامبرى چون عيسى در آن است، جاى بدى نيست؛ ما هم حاضريم با پرستش بتان به چنين جهنّمى برويم!

خداوند در پاسخ اين غوغاسالاران فرمود: «عيسى مسيح بنده اى از بندگان ماست!» و او هرگز ادّعاى خدايى نداشته است. معبودانى به همراه عابدانشان به جهنّم مى روند كه راضى به عبادت عابدانشان باشند؛ امّا حضرت مسيح و فرشتگان نه تنها راضى به اين نوع عبادات نبوده اند؛ بلكه از آن بيزار بوده اند. بنابراين، جاروجنجال و غوغاسالارى بت پرستان، مغالطه و جدلى بيش نيست و همانند حباب روى آب توخالى است.

طبق اين تفسير، آيه شريفه خارج از موضوع امثال القرآن است.

تفسير دوم:

قرآن مجيد در آيه 59 سوره آل عمران

حضرت مسيح را به حضرت آدم تشبيه كرده و فرموده است: «مثل عيسى در نزد خداوند همانند مثل آدم است»؛ يعنى همان گونه كه خداوند آدم را بدون پدر و مادر از خاك آفريد، حضرت عيسى را نيز بدون پدر آفريد، بنابراين خدايى كه مى تواند از خاك انسانى بيافريند، قدرت خواهد داشت كه از زنى تنها، بدون هم بستر شدن با مردى، فرزندى بيافريند.

اگر مثل مطرح شده در آيه 57 سوره زخرف را اشاره به اين مثال بدانيم كه بت پرستان پيرامون آن جاروجنجال كردند، آيه فوق جزء مثل هاى قرآنى محسوب مى شود؛ زيرا در اين صورت مثال از ناحيه خداوند مطرح شده است و در آن تشبيهى زيبا به كار رفته است.

تفسير سوم:

هنگامى كه مثل عيسى بن مريم مطرح شد، بت پرستان شروع به جاروجنجال كردند و گفتند: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قصد دارد مردم را به پرستش خويش دعوت كند،

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 206

براى عملى كردن اين هدف، مثال حضرت مسيح عليه السلام را مطرح كرده است كه مسيحيان او را مى پرستيدند؛ بنابراين هدف او از طرح اين مثال، دعوت به پرستش خويش است. خداوند در ردّ اين ادعاى باطل، عيساى مسيح را بنده اى از بندگان خود معرّفى مى كند كه به عنوان يكى از نعمت هاى الهى به سوى بنى اسرائيل فرستاده شد. طبق اين تفسير نيز آيه فوق جزء امثال القرآن محسوب مى شود.

پيام آيه

غوغاسالارى نشانه جاهليّت

جاهل، متعصّب است و انسان متعصّب، اهل هياهو و جنجال و غوغاسالارى است نه اهل منطق. حضرت امير مؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه خطبه اى به نام قاصعه دارد.

اين خطبه- كه به تنهايى

نشانگر عظمت و منطق و علم و دانش و حكومت والاى امير مؤمنان است- پيرامون غوغا سالارى، بلاى بزرگ جوامع بشرى در گذشته و حال، بحث مى كند.

امير سخن در قسمتى از اين خطبه مى فرمايد: «فَاللَّهَ اللَّهَ فِى كِبْرِ الْحَمِيَّةِ وَ فَخْرِ الجاهِلِيَّةِ! فَانَّهُ مَلَاقِحُ الشَّنَآنِ وَ مَنافِخُ الشَّيْطَانِ الَّتِى خَدَعَ بِها الْامَمَ الماضِيَةَ وَ الْقُرُونَ الخالِيَةَ حَتَّى أَعْنَقُوا فى حَنادِسِ جَهالَتِهِ و مَهَاوِي ضَلَالَتِهِ «1»؛ مردم! خدا را خدا را! از كبر و نخوت تعصّب آميز و تفاخر جاهلى برحذر باشيد كه زادگاه كينه و جايگاه وسوسه هاى شيطان است؛ همان كه ملّتهاى پيشين و امّتهاى قرون گذشته را فريفته است تا آنجا كه در تاريكيهاى جهالت فرو رفتند و در گودالهاى هلاكت سقوط كردند.»

اين سخن حضرت آن قدر زيبا و جالب است كه گويى هم اكنون براى دردهاى جامعه ما بيان شده است. غوغا سالاران جامعه ما نيز بايد با درك اين پيام، از تعصّبهاى بى جا دست بردارند و به جاى غوغا سالارى، تسليم حق و حقيقت باشند.

______________________________

(1) نهج البلاغه، خطبه 192.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 207

مثال چهل و ششم: اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

اشاره

آخرين آيه سوره فتح، چهل و ششمين مثال مارا تشكيل مى دهد، خداوند كريم در اين مثال زيبا مى فرمايد:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه وَالَّذِينَ مَعَهُ اشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَرهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضواناً سيماهُمْ فىِ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فىِ التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فىِ الانْجِيلِ كَزَرْعٍ اخْرَجَ شَطْئَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّراعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَاللَّهُ الَّذِينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ اجْراً عَظِيماً

محمد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند، در

برابر كفّار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى درحالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است؛ اين توصيف آنها در تورات است و مثل آنان در انجيل اين است: همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و به قدرى رشد و نمو كرده كه زارعان را به شگفتى وامى دارد؛ اين براى آن است كه كافران را به خشم آورده!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 208

(ولى) كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است.

دور نماى بحث

اين مثال جالب و زيبا كه متشكّل از يك توصيف در تورات و يك مثال در انجيل است، در باره ياران واقعى پيامبر است. اين مثال از يك سو، از آنچه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله متّصف به آن بوده اند، حكايت مى كند و از سوى ديگر به تمام كسانى كه مى خواهند، مسلمان حقيقى و ياور واقعى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهلبيت عليهم السلام باشند، مى آموزد كه بايد داراى چه صفات و ويژگى هايى باشند.

شأن نزول آيه مثل

سوره فتح پس از صلح حديبيّه نازل شد. در سال ششم از هجرت، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مسلمان اعلام كرد كه آماده حجّ عمره و زيارت كعبه معظّمه و بيت اللّه الحرام شوند. هزار و چهار صد نفر از مسلمانان به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد شجره لباس احرام پوشيدند و به قصد زيارت قبله گاه مسلمين به سوى مكّه حركت كردند.

اسلحه اى به جز شمشير، كه هر مسافرى براى دفع خطرهاى احتمالى همراه خود مى برد، همراه نداشتند؛ بنا بر اين شكل ظاهرى مسلمانان كه لباس آنها دو حوله احرام و سلاح آنان يك شمشير بود، هيچ شباهتى به كسانى كه قصد جنگ دارند، نداشت؛ بلكه ظاهر آنان، همانند قصد و نيّت حقيقى شان، تجلّى يك زائر را داشت. پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب، بنابر علل خاصّى به سمت حديبيّه «1» حركت نموده و در آنجا توقّف كردند.

______________________________

(1) «حُديبيّه» در غرب مكّه و بين جدّه و مكّه قرار گرفته است. امروزه تا مكّه شانزده كيلومتر فاصله دارد. حديبيّه ميقات عمره مفرده است؛ يعنى براى عمره مفرده

مى توان از آنجا احرام بست؛ بنابراين كسانى كه مستقيماً از جدّه به سمت مكّه حركت مى كنند، و به مدينه نمى روند، نزديكترين و بهترين ميقات براى احرام آنان، حديبيّه است؛ ولى اين ميقات در جادّه قديم جدّه- مكّه، واقع شده است. امّا به محاذات آن در جادّه جديد مسجدى احداث كرده اند كه از آنجا نيز مى توان محرم شد. حديبيّه تقريباً مرز پايانى حرم است؛ يعنى فاصله حديبيّه با تابلوهاى نشانه هاى حرم اندك است. عدّه اى از سادات در اين مكان زندگى مى كنند و شايد به همين جهت اين مكان را «وادى فاطمه» نيز مى خوانند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 209

مشركان مكّه از آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان نگران و مضطرب شدند. نگرانى آنها به اين جهت بود كه اگر مسلمانان وارد مكّه شوند و به شكل و شيوه خود به زيارت خانه خدا بپردازند، باعث جلب توجّه مردم مى شوند و چه بسا مردم را تحت تأثير خود قرار دهند و آنها اسلام را بپذيرند؛ بدين جهت تصميم گرفتند، به شكلى مانع ورود مسلمانان به مكّه گردند. كفّار مكّه شخصى را به نام «عروة بن مسعود» كه فردى زيرك و دانا بود به سوى مسلمانان فرستادند. «عروه» خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رسيد و از علّت سفر مسلمانان به مكّه سؤال كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مسلمانان براى زيارت آمده اند و قصد انجام عمره مفرده دارند، به همين خاطر لباس جنگ نپوشيده اند و سلاح جنگى (همچون نيزه، سپر، خنجَر و مانند آن) همراه ندارند بلكه دو حوله احرام پوشيده اند و تنها شمشيرى حمايل كرده اند.

پس از گفت و

گو و مذاكره، قرار شد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و مسلمانان در حديبيّه بمانند تا «عروه» نتيجه مذاكراتش با رسول خدا صلى الله عليه و آله را به اطّلاع سران قريش برساند.

«عروه» در اين بين صحنه اى را مشاهده كرد كه در سرنوشت صلح حديبيّه مؤثر بود؛ او پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را كه مشغول وضو ساختن بود، ديد در حالى كه مسلمانان اجازه نمى دادند حتّى يك قطره آب وضوى آن حضرت بر زمين بريزد و براى دريافت قطره هاى وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله، جهت تبّرك، از همديگر سبقت مى گرفتند!

به هر حال «عروه» به مكّه بازگشت و نتيجه مذاكراتش با پيامبر صلى الله عليه و آله را به اطّلاع مشركان مكّه رساند، و به آنها توصيه كرد كه با مسلمانان به جنگ برنخيزند؛ زيرا مسلمانان بى اندازه عاشق پيامبرند و در راه او هر كارى مى كنند؛ سپس جريان وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله را براى آنها شرح داد. مشركان مكّه به اين نتيجه رسيدند كه با پيامبر صلى الله عليه و آله

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 210

صلح كنند، مشروط بر اينكه مسلمانان در اين سال براى زيارت به مكّه نيايند.

«عروه» و «سهيل بن عمرو» را با شرايط فوق براى بستن قرار داد صلح به حديبيّه روانه كردند. پس از ديدار نمايندگان قريش با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و توافق بر صلح، آن حضرت به على عليه السلام دستور داد صلحنامه را بنويسد.

على جان بنويس: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم». «سهيل» اعتراض كرد و گفت: اگر ما شعار شما مسلمانان

را قبول داشتيم كه ديگر با هم مخاصمه و جنگ نداشتيم؛ بايد بنويسيد «بِسْمِكَ اللَّهُمَّ». «1»

اين سخن «سهيل» بر مسلمانان سنگين آمد؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آن را پذيرفت و به على عليه السلام فرمود همان طور كه آنها مى گويند بنويسد، سپس فرمود: على جان بنويس:

«اين صلحنامه اى است كه ميان محمّد رسول اللّه از سوى مسلمانان و سهيل بن عمرو از سوى سران قريش نوشته شده است.»

بار ديگر سهيل لب به اعتراض گشوده و گفت: «اگر ما تورا به عنوان رسول خدا قبول داشتيم، احتياجى به صلحنامه نبود؛ به جاى رسول اللّه، نام پدرت را بنويس!» اين اعتراض سهيل بار ديگر خشم مسلمانان را برافروخت؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطلب را نيز پذيرفت و بالاخره صلحنامه نوشته شد و قرار شد مسلمانان سال آينده، فقط به مدّت سه روز براى زيارت بيت اللّه الحرام و انجام عمره مفرده به مكّه مشرّف شوند. «2»

صلح حديبيّه آثار فراوانى داشت و «فتح المبين» كه در آغاز سوره فتح به آن اشاره شده، همين صلح است. صلح حديبيّه حقيقتاً فتح مبينى بود؛ زيرا آثار و بركات زيادى براى مسلمانان داشت هرچند برخى از مسلمان هاى داغ افراطى كوتاه فكر، از اين صلح ناراحت شدند و گفتند: «از مدينه تا مكّه دوازده روز پياده بياييم، آنگاه، بدون تشرف به مكّه و زيارت خانه خدا باز گرديم؛ اين كار درستى نيست، بايد با مشركان

______________________________

(1) اين تعبيرى بود كه مشركان مكّه معمولًا در ابتداى نامه هاى خود مى نوشتند.

(2) فروغ ابديّت، جلد 2، صفحه 580 به بعد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 211

بجنگيم!»

پيامبر صلى الله عليه و

آله فرمود: «عجله نكنيد، ان شاءاللّه به زودى با قوّت و قدرت وارد مكّه خواهيم شد!»

حضرت سپس دستور داد شتران و گوسفندان و گاوهايى را كه براى قربانى آورده بودند همان جا قربانى كنند و از احرام خارج شوند و به مدينه بازگردند.

در اينجا آياتى از قران مجيد نازل شد و به مسلمانان دلدارى داد؛ آيات مذكور حاوى مطالب ذيل بود:

اوّل اين كه وعده فتح مكّه و دخول با عزّت و عظمت مسلمانان را به مكّه خبر داد «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ انْ شاءَاللَّهُ «1»» و اين از آيات غيبى و معجزات قرآن مجيد محسوب مى شود.

دوم اين كه وعده پيروزى و غلبه پيامبر و مسلمانان بر تمام اديان و مذاهب جهان داده شد «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ «2»» و صفات شايسته و نيك مؤمنان و اصحاب رسول خدا را بيان كرد.

پس از روشن شدن شأن نزول به شرح و تفسير آيه مثل باز مى گرديم.

توصيف اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در تورات

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»- اگر انسان متعصّب و نادانى همانند سهيل بن عمرو، نبوّت و رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله را انكار كند و نپذيرد، واقعيّت عوض نمى شود، شما مسلمانان از اين سخن نابخردانه آزرده خاطر نشويد؛ زيرا خداوند زمين و آسمان و خالق جهان هستى، پيامبر شما را به عنوان «رسول اللَّه» قبول دارد.

«وَ الَّذِيِنَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»- كسانى كه همراه و همگام با رسول خدايند،

______________________________

(1) سوره فتح، آيه 27.

(2) سوره فتح، آيه 28.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 212

كسانى كه نه فقط مدّعى مسلمانى، بلكه در ميدان عمل نيز عقيده خود را به اسلام نشان مى دهند، و خلاصه كسانى كه يار و ياور حقيقى پيامبر خدا

صلى الله عليه و آله مى باشند، داراى پنج صفت عالى و زيبا هستند.

يعنى شما هم اگر مى خواهيد ياور حقيقى امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) باشيد، بايد واجد اين صفات پنجگانه شويد:

نخستين صفت آنها اين است كه در مقابل دشمنان شديد و قوى و محكم هستند و ترس و هراسى ندارند و همچون سدّى قوى و نفوذ ناپذير دافعه اى قوى و نيرومند دارند.

طبق اين آيه شريفه، خشونت در مقابل دشمن نه تنها عيب نيست، بلكه خوب و گاهى لازم است. كسانى كه در عصر حاضر خشونت را بطور كلّى مردود مى دانند معناى خشونت را نمى فهمند و با آيات قرآن و تاريخ اسلام آشنايى ندارند. در مقابل دشمن بايد محكم ايستاد؛ گرگ، زبان نرم و منطق و استدلال نمى فهمد؛ بلكه بايد با هر سلاحى كه داريم او را از خود دور كنيم.

بسيارى از انسان هاى عصر حاضر از گرگ بدترند؛ انسان نماهايى كه در فلسطين اشغالى شكم زن مسلمان حامله را پاره مى كنند و كودك درون رحم او را با گلوله مى كشند، منطق و نرمى نمى فهمند! در مقابل چنين انسانى نماهايى بايد ايستاد و دفاع كرد و اين عين عدالت است. اين كارى است كه طبيعت نيز با آن همراه است؛ گلبول هاى سفيد بدن ما، هنگامى كه متوجّه ورود دشمن خطرناك، يعنى ميكروب ها، به بدن مى شوند با شدّت و قاطعّيت با آن برخورد نموده و آنها را نابود مى كنند!

بنابراين اوّلين ويژگى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله برخورد سخت و شديد آنان با دشمنان است.

«رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»- دومين صفت مسلمان واقعى آن است كه همان اندازه كه در برابر دشمن، شديد و

سخت است، با دوستان خود و ساير مسلمانان مهربان و صميمى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 213

است؛ مهر با دوستان و قهر با دشمنان، جاذبه در مقابل مسلمانان و دافعه در مقابل كفّار از ويژگى هاى اصحاب پيامبر است. مسلمان واقعى مجموعه اى است از قهر و لطف!

اگر رزمندگان شيعه جنوب لبنان نبودند، آن دليرمردانى كه مظهر «اشِدّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ وَ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» هستند، اسرائيل به بسيارى از كشورهاى همسايه اش تجاوز مى كرد؛ چون اسرائيل گرگ است و گرگ جز زبان زور نمى فهمد. اين جوانان چه دليرانه درخشيدند! سيّد حسن نصر اللّه، رئيس حزب اللّه لبنان مى گفت: اينها (رزمندگان شيعه) كارى كردند كه تمام ارتش هاى كشورهاى عربى نتوانست انجام دهد!

«تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً»- سومين ويژگى مسلمانان حقيقى اين است كه پيوندشان با خداوند برقرار است و آنها را (پيوسته) در حال ركوع و سجود مى بينيد؛ معناى اين جمله اين است كه آنها همواره در حال عبادت و پرستش پروردگارند، كسب و كار آنها، رفت و آمد آنها، استراحت و تفريح آنها، دوستى و دشمنى آنها، خلاصه تمام رفتارهايشان عبادت است؛ چون تمام كارهايشان به قصد قربت و به نيّت رضاى الهى است و به وسيله همين عبادت و ركوع و سجود است كه قوّت و قدرت مى گيرند و در مقابل دشمن، شّدت و سختى و در مقابل دوست، نرمى و لطافت نشان مى دهند.

«يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً»- ويژگى ديگر مسلمانانى كه گام جاى گام پيامبر صلى الله عليه و آله مى گذارند، خلوص نيّت آنها است، آنها در تمام كارها رضايت و خشنودى پروردگار را طالبند و به دنبال فضل و رضوان الهى اند. ريا و خودنمايى و

خود فروشى و مانند آن در كار آنها راه ندارد.

خوانندگان محترم! خلوص نيّت اكسير عجيبى است، هر قدر اخلاص انسان بيشتر باشد توفيقش بيشتر خواهد بود؛ اخلاص، اخلاص، اخلاص!

«سيماهُمْ فىِ وُجُوهِهِمْ مِنْ اثَرِ السُّجُودِ»- صفت ديگر پيروان راستين پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله اين است كه آثار عبادت و سجده در صورت آنها پيدا و نمايان است؛ «از كوزه برون همان تراود كه در اوست.»

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 214

«سيما» در لغت عرب به معناى «علامت» است، برخلاف فارسى كه به معناى صورت مى باشد. علامت مسلمانان واقعى اين است كه اعتقاد درونى و عبادات پنهانى شان به چهره آنها نيز سرايت كند و نور ايمانى كه در قلب شان روشن است، از چهره هايشان متبلور گردد. اگر آيه را توسعه دهيم، معنايش اين است كه آثار ايمان در تمام صحنه هاى زندگى آنها قابل رؤيت است؛ يعنى هم در رفتار فردى شان هم در رفتارهاى اجتماعى شان؛ و خلاصه آثار ايمان در تمام حركات و سكناتشان ديده مى شود.

«ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْراةِ»- اين ويژگيهاى پنجگانه كه ذكر شد، صفات مسلمانان و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در كتاب آسمانى تورات آمده است.

خوانندگان عزيز! راه روشن است، فقط همّتى بلند و اراده اى محكم لازم است.

متّصف به اين صفات پنجگانه شو و خود را در جمع ياران امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) ببين! اى كسانى كه عمرى «يا لَيْتَنا كُنَّا مَعَكُمْ فَنَفُوْزَ فَوْزاً عَظيْماً» گفته ايد، فوز عظيم با اتّصاف به اين صفات پنجگانه حاصل مى شود.

على عليه السلام نمونه كامل ويژگى هاى پنجگانه

على عليه السلام در باره مقاومت و ايستادگى خويش در برابر دشمن مى گويد: «وَ اللَّهِ لَوْ تَظاهَرَتِ

الْعَرَبُ عَلى قِتالِى لَما وَلَّيْتُ «1»؛ به خدا قسم! اگر تمام عرب در مقابلم بايستند فرار نمى كنم!» امير مؤمنان عليه السلام كه در برابر دشمن كانون خشم و قهر و غضب است، هنگامى كه در مقابل دوستان و مسلمانان قرار مى گيرد، دريايى از لطف و عاطفه است، وقتى يتيم مسلمانى را مى بيند، او را بر زانو مى نشاند و دست نوازش بر سرش مى كشد و سيلاب اشكش جارى مى شود، به گونه اى كه انسان باور نمى كند اين على، همان على است كه در مقابل دشمن كانون خشم است. على وقتى كه براى كمك به يك

______________________________

(1) بحار الانوار، جلد 21، صفحه 26.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 215

همسر شهيد به كنار تنور آتش مى رود، صورت خود را به آتش نزديك مى كند تا با چشيدن حرارت آتش از يتيمان غافل نشود.

على عليه السلام همواره در حال بندگى و عبوديّت خداوند بوده است. آن اسوه عبادت در برخى از اوقات، شبانه روز هزار ركعت نماز مى خوانده است. «1»

اخلاص على عليه السلام بى نظير است، تمام وجود على عليه السلام اخلاص است. در جنگ خندق، وقتى عمرو بن عبد ود مغلوب مى شود و على عليه السلام بر سينه او مى نشيند، «ابن عبد ود» آب دهان بر صورت «على» عليه السلام مى اندازد و به او ناسزا مى گويد. على عليه السلام برمى خيزد و در ميدان جنگ چند قدمى حركت مى كند، سپس بر مى گردد تا سر دشمن خدا را قطع كند. مسلمانان كه از دور نظاره گر اين صحنه بودند وقتى از سرّ اين مسئله سؤال مى كنند؛ حضرت مى فرمايد: «قَدْ كانَ لَشَتَمَ امّىِ وَ تَفَلَ فِى وَجْهِى فَخَشِيتُ انْ اضْرِبَهُ لَحِظِّ نَفْسِى فَتَرَكْتُهُ

حَتّى سَكَنَ مابِى ثُمَّ قَتَلْتُهُ فِى اللَّهِ «2»؛ او به مادرم جسارت كرد و در صورتم آب دهان انداخت، ترسيدم اگر او را بكشم، به خاطر تسكين دل خود باشد (و از روى اخلاص نباشد)؛ بدين جهت در آن لحظه او را رها كردم، تا دلم آرام شود و خشمم فرو نشيند؛ سپس او را (از روى اخلاص و) براى رضاى خدا كشتم.»

شاعر زبر دست فارسى زبان، مولانا جلال الدّين بلخى، درباره داستان فوق چنين سروده است:

از على آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزّه از دغل

در غزا بر پهلوانى دست يافت زود شمشيرى بر آورد و شتافت

او خدو انداخت بر روى على افتخار هر نبىّ و هر ولىّ

او خدو انداخت بر رويى كه ماه سجده آرد پيش او در سجده گاه

______________________________

(1) بحار الانوار، جلد 41، صفحه 24. علّامه امينى مى گويد: در نجف اشرف سراغ داريم افرادى را كه در 8 ساعت هزار ركعت نماز مى خواندند؛ بنا بر اين مطلب فوق غير ممكن نيست.

(2) بحار الانوار، جلد 41، صفحه 51 (به نقل از مظهر ولايت، صفحه 365).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 216 در زمان شمشير انداخت آن على كرد او اندر عزايش كاهلى

گشت حيران آن مبارز زين عمل از نمودن عفو و رحم بى محل

گفت: بر من تيغ تيز افراشتى از چه افكندى مرا بگذاشتى

سپس از زبان حضرت على عليه السلام مى گويد:

گفت من تيغ از پى حق مى زنم بنده حقّم نه مأمور تنم

شير حقّم نيستم شير هوافعل من بر دين من باشد گوا «1»

بنابراين نشانه هاى ايمان در سراسر زندگى على عليه السلام نمايان است و آثار عبادت و بندگى در چهره نورانى اش آشكار

است.

مثل اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در انجيل

در قسمت اوّل آيه مثل، توصيف ويژگيهاى اصحاب راستين پيامبر صلى الله عليه و آله را در تورات مطالعه كرديم و ضمناً معلوم شد كه تورات و انجيل نه تنها از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سخن گفته و نشانه هاى او را بيان نموده، بلكه ويژگيها و صفات شايسته ياران حقيقى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را نيز شرح داده است.

در ادامه آيه شريفه، خداوند مثل پيروان حقيقى خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله را در انجيل بيان مى كند كه به شرح آن مى پردازيم:

«وَ مَثَلُهُمْ فِى الانْجِيِلِ كَزَرْعٍ»- مثل پيروان صادق و مخلص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، در كتاب آسمانى مسيحيان؛ يعنى انجيل، مثل مزرعه و زراعتى است كه داراى ويژگى هاى پنجگانه است.

1- «اخْرَجَ شَطْلئَهُ»- «شَطَأَ» در لغت عرب دو معنى دارد: نخست به جوانه هايى اطلاق مى شود كه در كناره گياهان يا درختان مى رويد و كم كم رشد و نمو كرده و مستقل مى شود.

______________________________

(1) اين قصيده بسيار طولانى است، مشروح آن را در كتاب مظهر ولايت، صفحه 365 مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 217

ديگر اين كه به نوزادان حيوانات كه بر اثر زاد و ولد، زياد مى شوند اطلاق مى شود؛ بنابراين شَطَأَ به معناى زايندگى، بالندگى، فزايندگى، گستردگى و مانند آن است.

زراعتِ مورد مثل، اوّلين ويژگى اش اين است كه تنها و محدود نيست؛ بلكه جوانه مى زند و زاينده است؛ به عبارت ديگر، عقيم و نازا نسيت؛ بلكه همواره در حال توليد و تكثير است.

2- «فَآزَرَهُ»- «آزر و موازرت» به معناى حمايت و تقويت است؛ «وزير» را از آن جهت وزير مى گويند كه از «شاه» حمايت مى كند

و او را تقويت مى نمايد. على عليه السلام از آن جهت و زير پيامبر صلى الله عليه و آله ناميده شد كه حامى آن حضرت بود و در راه تقويت دين او تلاش كرد.

زراعت مورد مثل، نه تنها رشد و بالندگى و زايندگى دارد و جوانه هايى مى زند؛ بلكه همواره آن جوانه ها را مورد حمايت خود قرار مى دهد، موانع آن را از سر راهش بر مى دارد و نيازهايش را به او مى رساند، هم حمايتش مى كند و هم او را مورد تقويت قرار مى دهد.

3- «فَاسْتَغْلَظَ»- ويژگى سوم آن مزرعه اين است كه جوانه هايى كه مورد حمايت باغ قرار گرفته، كم كم محكم مى شوند و در سايه حمايت و تقويت مزرعه، استحكام مى يابند.

4- «فاسْتوى عَلى سُوقِهِ»- حمايت و تقويت از اين جوانه ها تا آنجا ادامه مى يابد كه كم كم اينها احساس استقلال مى كنند و روى پاى خود مى ايستند و دوران وابستگى آنها به سر آمده و خود اينها شروع به جوانه زدن مى كنند و جوانه هاى آنها نيز به همان شكل سابق مراحل سه گانه «حمايت» و «استحكام» و «استقلال» را سپرى مى كنند.

5- «يُعْجِبُ الزُّراعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ»- رشد و نمو و توليد و تكثير اين مزرعه با بركت، بقدرى زياد و چشمگير است كه زراعت كاران و كشاورزان را در حيرت و شگفتى فرو مى برد، به گونه اى كه آنها از تعجّب انگشت بر دهان مى گذارند؛ زيرا كه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 218

برخى از اين درختان و گياهان در مدّت كوتاهى سراسر باغ را مى پوشاند ولى در مقابل، كافران در خشم فرو مى روند.

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مْنهُمْ مَغْفِرَةً وَ اجْراً عَظِيماً»- خداوند متعال فقط به

ياران و اصحابى از پيامبر كه اوّلًا، ايمان آورده و اعتقادات، خود را اصلاح كرده باشند و ثانياً، اعمال و كردار شايسته داشته باشند و آن اعتقادات، افعال آنها را به سمت صلاح حركت دهد، وعده غفران و بخشش و اجر عظيم و بزرگ داده است؛ نه به تمام ياران و اصحاب پيامبر!

به عبارت ديگر، كلمه «منهم»- به اصطلاح ادباى عرب- «تبعيضيه» است و شامل برخى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه صفات آنها در ذيل آيه آمده است، مى گردد؛ نه همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله.

خلاصه اين كه، طبق اين آيه شريفه برخى از اصحاب پيامبر به مزرعه اى زاينده و باالنده تشبيه شده اند و بخاطر ايمان و عمل صالح شان، بشارت «مغفرت» و «اجر عظيم» داده شده اند.

پيام هاى آيه:

1 اسلام دين جهانى است.

آيه شريفه فوق از مثال هاى عجيب قرآنى است و پيام مهم و بزرگى براى مسلمانان دارد. طبق اين آيه، مسلمان واقعى نبايد تنها به فكر اصلاح و حفظ عقيده و دين خود باشد، بلكه بايد به فكر گسترش اسلام و هدايت بقيّه مردم نيز باشد. حفظ دين كارى شايسته و خوب است؛ ولى كافى نيست. يك مسلمان بايد دائماً جوانه بزند، شاگرد تربيت كند، فرزندان خوب پرورش دهد، دوستان شايسته انتخاب و اصلاح نمايد، خانواده اى نمونه پرورش دهد و از آنها حمايت كند تا كم كم استحكام يابند و مستقل شوند و خود آنها هر كدام روى خطّ توليد و رشد و حمايت و استحكام و استقلال قرار گيرند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 219

جامعه اسلامى به معناى واقعى كلمه، جامعه اى فزاينده، گسترش يابنده، زاينده و مولّد است، نه جامعه اى محدود كه فقط

در چهار چوب خود قرار گرفته و هيچ پيشرفت و ترقّى ندارد. اين آيه به مسلمانان دستور مى دهد كه به آنچه دارند، قناعت نكنند؛ بلكه در راه جهانى كردن اسلام- كه تنها دين برحق است- سعى و تلاش كنند.

قرآن چه مى گويد! ما چه كرده و چه مى كنيم! و ديگران چه كرده اند! قرآن طبق اين آيه سفارش مى كند كه از تمام ابزار و آلات روز استفاده كنيد، از فرستنده ها، ماهواره ها، كامپيوتر و اينتِرنت، مطبوعات و كتابها، مبلّغين، سينما و خلاصه از تمام امكانات جديد بهره گيريد و پيام اسلام را به تمام جهان برسانيد.

آيا ما قرآن مجيد را كه نسخه اصلى سعادت بشر و حاوى بهترين معارف دينى است، تا كنون به وسيله ترجمه به زبان هاى مختلف دنيا عرضه كرده ايم؟ در حالى كه انجيل تحريف شده و خالى از معارف مسيحيّت، به بيش از هزار زبان ترجمه شده و به تمام مردم جهان عرضه شده است!

آيا اين استفاده كامل و بهينه از وسايل مدرن و پيشرفته روز است؟!

آيه مثل به حوزه هاى علميّه پيام مى دهد كه بايد مبلّغين مبرّز و آماده و آشنا به زبان هاى مختلف دنيا داشته باشند كه پاسخگوى در خواست هاى مكرّر داخل و خارج از كشور، در سراسر جهان باشند.

پس از فروپاشى شوروى، خلأ مذهبى عجيبى در اروپاى شرقى احساس شد و از آنجا كه مسلمانانى در اين كشورها بودند، زمينه پذيرش اسلام در ساير مردم اين منطقه نيز وجود داشت؛ ولى متأسّفانه مبلّغين آشنا به زبان هاى آن منطقه به اندازه كافى نداشتيم تا از اين فرصت طلايى استفاده كنيم؛ در حالى كه «پاپ» دستور داد يك صد هزار روحانى مسيحى با هزينه نمودن

يك صد ميليو ن دلار روانه اروپاى شرقى شوند و از اين فرصت استثنايى بخوبى استفاده كردند و مردم را به مسيحيّت فرا خواندند!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 220

حوزه هاى علميّه، دانشگاه ها، حكومت هاى اسلامى، پدران، مادران، مربّيان، معلّم ها و ... در اين راستا مسؤوليّتى بس سنگين دارند.

بزرگان دين، در اين زمينه، همانند ساير عرصه هاى اجتماعى و دينى موفّق بوده اند؛ به عنوان نمونه، حضرت على عليه السلام در عصر و زمان خود چه قدر سخنرانى كرد! چه قدر كلمات حكمت آميز بيان فرمود! چه قدر نامه هاى سراسر حكمت و مملو از معارف نوشت! كه نهج البلاغه گلچينى از آن است، و اى كاش سيّد رضىّ تمام آنچه از سخنان مولى را ديده بود جمع آورى مى كرد و به ما مى رساند!

على عليه السلام مردى است كه همانند اين مزرعه زاينده است، همواره به هدايت مردم و كارهاى عبادى و اجتماعى مشغول است. عدد هزار را در زندگانى على عليه السلام زياد مى بينيم، آن حضرت از دسترنج شخصى خود هزار برده مى خرد و آزاد مى كند! «1» بعضى از شب ها هزار ركعت نماز مى خواند! «2» در يكى از شب هاى جنگ صفيّن، حضرت بيش از پانصد و بنا به قولى نزديك به هزار نفر از ياران معاويه را كشت و با هر ضربتى تكبير مى گفت! «3»

شيعيان على عليه السلام نيز بايد در همه امور، مخصوصاً در اين مسايل، از على عليه السلام پيروى كنند.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در صدر اسلام چه كرد؟ اسلامى كه در مهد جاهليّت و سرزمين خشك و سوزان؛ يعنى مكّه ظهور كرد چگونه بالنده و زاينده بود و جوانه هاى مختلفى زد كه در مدّت كمتر

از صدسال، اكثر نقاط دنيا را فتح كرد!

______________________________

(1) وسائل الشّيعه، جلد 16، ابواب العتق، باب ا، ح 3 و 6.

(2) در روايتى كه ابو بصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند مى خوانيم كه: حضرت على عليه السلام در اواخر عمرش در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند! (بحار الانوار، جلد 41، صفحه 24.)

(3) آن شب را «ليلة الهرير» يا «شب فرار» ناميدند چون بر اثر شدّت جنگ، افراد زيادى از دشمن گريختند. در اين شب يك هزار و هفتاد نفر از ياران امام عليه السلام از جمله «اويس قرنى» و «خزيمة بن ثابت ذو الشّهادتين» به شهادت رسيدند و دهها هزار نفر از سپاهيان معاويه كشته شدند. (ترجمه و شرح مناقب خوارزمى، صفحه 248 و منتهى الامال، جلد اوّل، صفحه 293.)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 221

در آن زمان پنج تمدّن در گرداگرد مكّه وجود داشت؛ در قسمت شمال، تمدّن روم؛ در شرق، تمدّن ايران و در كنار آن تمدّن بابل؛ در عراق و در جنوب مكّه، تمدّن يمن و در غرب آن تمدّن مصر باستان بود؛ هنگامى كه نهال نو پاى اسلام روئيد و استحكام يافت و استقلال پيدا كرد، شروع به جوانه زدن نمود. در مدّت كمتر از صد سال، ايران، يمن، مصر و بابل را فتح كرد و آن جوانه ها سراسر اين چهار تمدّن را پوشاند.

مسلمانان نيز بايد چنين باشند؛ در حالى كه متأسّفانه برخى از ما حتّى به تربيت فرزندانمان نمى پردازيم. برخى از انسان ها، صبح هنگام، زمانى كه هنوز بچّه هايش از خواب بر نخواسته اند، از خانه بيرون مى روند؛ شب هنگام، زمانى كه بچّه ها دوباره به خواب رفته اند، به خانه

باز مى گردند و فرزندان خود را در خواب ملاقات مى كنند و هيچ اقدامى براى تربيت آنها نمى كنند.

آخرين نكته اين كه مسلمانان امروز، اگر بخواهند همچون مسلمانان صدر اسلام، ديگر كشورها را فتح كنند، اوّل بايد خودشان را اصلاح كنند و اختلاف و تفرقه داخلى را تبديل به وحدت و اتّحاد كنند؛ كتاب ها و روزنامه هايى كه عليه يكديگر مى نويسند، تبديل به كتاب واحد كنند و به خارج ارسال دارند.

2 مثال مذكور شامل همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله نمى شود!

به تمام كسانى كه توفيق تشرّف خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله را داشته اند و آن حضرت را از نزديك زيارت كرده اند اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويند. آيا مثل زيباى فوق كه قرآن مجيد از انجيل نقل كرده است، شامل تمام اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مى شود، يا اختصاص به برخى از آنان دارد؟

پاسخ: با دقّت در خود آيه شريفه، پاسخ اين سؤال روشن مى شود. در ذيل آيه مثل آمده است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَاجْراً عَظيماً»؛ يعنى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله دو دسته بودند:

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 222

1- كسانى كه ايمان آورده بودند و عمل صالح انجام مى دادند؛ مغفرت و اجر عظيم از آن اينان است.

2- كسانى كه ايمان حقيقى نياورده و عمل صالح انجام نمى دادند؛ اينان محروم از غفران الهى و اجر او هستند.

بنابراين، اگر تمام اصحاب رسول اللّه را تنزيه كنيم و همه آنها را خوب بدانيم همان گونه كه برخى از اهل سنّت گفته اند- با قرآن مجيد سازگارى ندارد؛ «1» زيرا آيات فراوانى در سراسر قرآن مجيد، مخصوصاً در سوره توبه در مذمّت برخى از اصحاب پيامبر آمده

است. در ضمن اگر همه اصحاب حضرت رسول عليه السلام خوب بودند، چرا برخى از آنان با برخى ديگر جنگيدند! آيا اين تناقض نيست!

در يكى از سفرهاى مكّه، پس از نماز مغرب در مسجد الحرام با چند تن از برادران اهل سنّت به گفت وگو نشستيم، اتّفاقاً سخن از تنزيه اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله به ميان آمد. آنان گفتند: همه اصحاب آن حضرت خوبند، سؤال كردم: اگر شما جنگ صفيّن حاضر بوديد، در سپاه على عليه السلام قرار مى گرفتيد يا معاويه؟ گفتند: در سپاه على عليه السلام؛ ولى به معاويه نيز توهين نمى كرديم. گفتم: اگر حضرت على عليه السلام شمشيرى به دست شما مى داد و مى فرمود: به معاويه حمله كنيد و او را بكشيد، چه مى كرديد؟

گفتند: دستور على عليه السلام را اجرا مى كرديم و معاويه را مى كشتيم؛ ولى كمتر از گل به او نمى گفتيم؟! اين طرز تفكّر بيشتر شبيه شوخى است.

برخى از آنان اين گونه توجيه مى كنند كه معاويه و على عليه السلام هر دو بر اساس اجتهاد و استنباط شخصى خود اين كار را كردند؛ پس هيچ كدام مقصّر نيستند. طلحه و زبير و عايشه هم طبق اجتهاد شان با على عليه السلام جنگيدند و هيچ كدام در پيشگاه خداوند مقصّر نيستند. بنابراين هر كدام به وظيفه شرعى خود عمل كرده اند!

بطلان اين توجيه بسيار روشن است، اگر اين سخن را بپذيريم، ديگر گناهكارى

______________________________

(1) شرح اين مطلب را در كتاب «نظرية عدالة الصّحابة» نوشته استاد احمد حسين يعقوب مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 223

روى زمين نمى ماند؛ هابيل و قابيل هر دو بر اساس اجتهاد و استنباطشان با هم

درگير شدند و هر كدام به وظيفه خود عمل كردند؛ پس هيچ كدام محكوم نيستند! موسى و فرعون؛ ابراهيم و نمرود؛ عيسى و بت پرستان؛ شعيب و قومش و ...؛ هر كدام بر اساس استنباط و اجتهاد خود عمل كردند؛ پس هيچ يك مقصّر نيستند! چرا انسان شعرى بگويد كه در قافيه اش بماند!

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 224

مثال چهل و هفتم: غيبت

اشاره

خداوند متعال در آيه دوازدهم سوره حجرات مى فرمايد:

ياا يُّها الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ انَّ بَعْضَ الظَّنِّ اثْمَ وَ لا تَجَسَّسُو اوَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ايُحِبُّ احَدُكُمْ انْ يَأْكُلَ لَحْمَ اخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوُهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ انَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ زيرا بعضى از گمانها گناه است؛ و هر گز (در كار ديگران) تجسّس نكنيد؛ و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد؛ تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است!

دور نماى بحث

در اين آيه شريفه، هر چند كلمه «مثل» مطرح نشده است؛ ولى از آنجا كه يك امر معنوى و غير مادّى را به امرى محسوس و مادّى تشبيه مى كند، از امثال القرآن محسوب مى شود. در اين مثل «غيبت» كه از گناهان كبيره خطرناك و عامّ البلوى است،

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 226

به خوردن گوشت برادر مرده تشبيه شده است؛ يعنى همان طور كه هيچ انسانى گوشت برادر مرده خود را نمى خورد، غيبت نيز نبايد بكند.

معرّفى اجمالى سوره حجرات

سوره حجرات، چهل و نهمين سوره قرآن، داراى هيجده آيه مى باشد كه در مدينه نازل شده است. اين سوره مباركه حاوى يك سلسله دستورات مهمّ اسلامى است و آدابى در مورد برخورد با پيامبر صلى الله عليه و آله و اولياء اللّه در آن بيان شده است، نام «سوره اخلاق» براى اين سوره به خاطر دستورالعمل هاى اخلاقى متعدّدى كه دارد، نام مناسبى است.

در فضليت تلاوت اين سوره از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روايت شده است:

مَنْ قَرَأَ سُوَرَةَ الْحُجُراتِ اعْطِىَ مِنَ الاجْرِ عَشْرَ حَسَناتٍ بِعَدَدِ مَنْ اطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصاهُ

هر كسى سوره حجرات را تلاوت كند، خداوند ده برابر مردم كره زمين به او اجر و ثواب مى هد. «1»

گاه تصوّر مى شود كه ذكر چنين فضيلت هايى براى قرائت يك سوره كوچك نوعى مبالغه است؛ ولى بطلان اين تصّور روشن است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و معصومين عليهم السلام هرگز مبالغه نمى كنند و واضح است كه منظور اين روايت (و مانند آن) تلاوت تنها نيست؛ بلكه اين ثواب هاى عظيم براى كسى است كه علاوه بر تلاوت و تفكّر پيرامون معناى اين آيات الهى، به مضامين

آن نيز عمل كند.

شرح و تفسير

«يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»- مخاطب اين آيه شريفه، مؤمنين هستند. در اين آيه، خداوند

______________________________

(1) مجمع البيان، جلد 9، صفحه 128.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 227

متعال تمام مؤمنين را از سه كار بر حذر داشته است:

1- «اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ انَّ بَعْضَ الظَّنِّ اثْمٌ»- اى مؤمنان! از بسيارى از گمان ها پرهيز كنيد و گمان و انديشه بد نسبت به ديگران نداشته باشيد؛ زيرا برخى از گمان ها گناه و معصيت است؛ زيرا ممكن است گمان تو اشتباه باشد، اگر اشتباه باشد، گناه بزرگى كرده اى.

خداوند مى خواهد همه مؤمنان در محيطى امن و امان زندگى كنند. جانشان، مالشان، آبروى شان محفوظ باشد؛ نه تنها در جامعه و محيط خارجى اين امنيّت وجود داشته باشد، بلكه در محيط افكار و انديشه ها نيز بايد اين امنيّت حاكم باشد. و كه اين چه دين والايى است!

مرحوم فيض كاشانى حديث پر محتواى زير را از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند: «انَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُسْلِمِ دَمَهُ وَ مالَهُ وَ عِرْضَهُ وَ انْ يَظُنَّ بِه السُّوء «1»؛ خداوند تعدّى و تجاوز بر چهار چيز از مؤمنان را حرام كرده است: خون و مال و آبرو و اين كه گمان بد درباره او برند.»

اگر واقعاً همين يك دستور العمل اخلاقى عملى شود، بسيارى از كينه ها، عداوت ها و حسادت ها از بين مى رود؛ زيرا سرچشمه بسيارى از گناهان سوء ظن است.

سؤال: گمان بد بردن اختيارى نيست تا از آن اجتناب كنيم؛ مثلًا وقتى صحنه اى را مى بينيم ناخودآگاه گمانى در ذهن ما ايجاد مى شود، بنابراين چگونه مى توانيم كارى را كه اختيارى نيست ترك كنيم؟

پاسخ: اوّلًا بايد سعى نمود كه

اعمال و رفتار ديگران را حمل بر صحّت نموده و آن را توجيه نماييم؛ يعنى مثلًا اگر در ماه رمضان كسى را ديدى كه چيزى مى خورد، بگو شايد مريض است يا عذر ديگرى دارد! اگر جوانى را به همراه خانمى در كوچه و

______________________________

(1) المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 368.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 228

خيابان ديدى، بگو شايد از محارم و بستگان اوست! اگر رفتار ناشايستى از شخصى ديدى، بگو شايد بر اثر خستگى و يا ناچارى مرتكب شده است و ...

در برخى از روايات آمده است كه تا هفتاد مَحْمِل و شايد و احتمال و توجيه براى آن تصوّر كن «1»، وقتى اين شايدها را گفتى، آن گمان بد در ذهنت كم رنگ مى شود.

ثانياً: اگر گمان بد در ذهن تو مستحكم و پابرجا شد، طبق آن عمل نكن و آن را از محيط فكر و ذهنت به خارج سرايت مده! و همانند گذشته با آن دوستت رفتار كن و از ابراز علاقه ات نسبت به او مكاه.

خلاصه اين كه اجازه نده گمان بد، در افعال و كردار و برخورد تو تأثير بگذارد. پس اوّلين صفت رذيله اى كه در اين آيه شريفه از آن نهى شده است، گمان بد و سوءِظن است.

2- «وَ لا تَجَسَّسُوا»- دومين دستورالعمل اخلاقى كه در اين آيه شريفه آمده، «ترك تجسّس» در كار مردم است.

در لغت عرب هم «تجسّس» داريم و هم «تحسّس» و هر دو به معناى جستجو كردن است؛ با اين تفاوت كه تجسّس، جستجو كردن در موارد غير مجاز و نامشروع، و «تحسّس» به معناى جستجو نمودن در امور مشروع و مجاز است. حضرت

______________________________

(1) به چنين روايتى از

معصومين عليهم السلام دست نيافتيم؛ ولى روايتى بدين مضمون در بحار الانوار، جلد 72، صفحه 196 به نقل از «ابىّ بن كعب» نقل شده است؛ قال ابى بن كعب: «اذا رأيتم احد اخوانكم فى خصلة تستنكرونها منه فتأوّلوا لها سبعين تأويلًا فان اطمأنّت قلوبكم على احدها و الا فلوموا أنفسكم حيث لم تعذروه فى خصلة سترها عليه سبعون تأويلًا و انتم اولى بالانكار على انفسكم منه؛ هرگاه صفت زشتى از يكى از برادران دينى خود ديديد، براى آن هفتاد توجيه درست كنيد. اگر دلتان به يكى از اين توجيه ها آرام گرفت كه هيچ و گرنه خودتان را ملامت كنيد كه با هفتاد توجيه هنوز بدبينى شما از بين نرفته است؛ پس شما سزاوارتر به عتاب و انكار هستيد». هرچند بعيد نيست كه ابىّ بن كعب اين روايت را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده باشد، مخصوصاً كه مضمون بسيار جالبى دارد كه عادتاً از غير معصوم صادر نمى شود. البته روايات فراوانى داريم كه دلالت بر توجيه و حمل بر صحت نمودن كارها و گفتار مؤمنان دارد؛ امّا كلمه «هفتاد بار» در آنها نيامده است. به عنوان نمونه، به بحار الانوار، جلد 71، صفحه 187 و جلد 72، صفحه 196 و جلد 75 صفحه 33 و 251، رجوع كنيد؛ اين روايات عمدتاً از حضرت امير المؤمنين عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 229

يعقوب عليه السلام به برادران يوسف عليه السلام فرمود: «يا بُنَىَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أخِيهِ؛ پسرانم! برويد، و از يوسف و برادرش جستجو كنيد! «1»»

بنابراين از نظر اسلام تحسّس جايز و مشروع،

امّا تجسّس غير مجاز است.

مردم اسرار و رازهاى پنهانى مختلفى دارند كه نمى خواهند ديگران از آن آگاه شوند؛ جستجو كردن براى كشف امور پنهانى مردم تجسّس غير مجاز است.

در روايتى آمده است: «اگر كسى با ديگرى صحبت مى كند و در هنگام سخن گفتن، او به چپ و راست خود نگاه مى كند، اين سخن سرّ اوست و شنونده حق ندارد آن را افشاء كند! «2»» زيرا افشاء اسرار مردم از بزرگترين گناهان است. اگر اسرار مردم افشاء شود، زندگى دنيا طاقت فرسا و مبدّل به جهنمّى سوزان خواهد شد.

مردم بدون اعتماد به يكديگر نمى توانند زندگى كنند؛ تجسّس پايه هاى اعتماد را متزلزل مى كند.

البتّه در برخى موارد، مخصوصاً در كارهاى اطّلاعاتى كه اهداف مهم و مشروعى در نظر است- مثل اين كه شخصى مظنون به جاسوسى براى بيگانگان است، يا مظنون به قاچاق موادّ مخدر و مانند آن باشد- تجسّس اشكالى ندارد؛ زيرا اينها تجسّس نيست، بلكه تحسّس محسوب مى شود؛ ولى اين استثناءها هم بايد روى حساب و كتاب باشد، نه اين كه بى جهت تمام مكالمات تلفنى و گفت و گوهاى مردم را بشنوند و تمام مكاتبات را كنترل كنند.

خلاصه اين كه، دومين سفارش اخلاقى در آيه مثل، ترك تجسّس است.

3- «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»- سومين سفارش اخلاقى مطرح شده در اين آيه، پرهيز از «غيبت» است. هيچ يك از شما پشت سر ديگرى غيبت نكند و پرده از روى اسرار او بر ندارد.

______________________________

(1) سوره يوسف، آيه 87.

(2) المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 237

.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 230

سؤال: اين سه گناه چه پيوندى باهم دارند؟ آيا بطور تصادفى در كنار هم ذكر شده اند، يا ارتباطى

با يكديگر دارند؟

پاسخ: انصاف اين است كه اين سه، باهم مرتبطند و هر يك معلول ديگرى است.

در برخوردها و معاشرت ها، ابتداء سوءظن حاصل مى شود، اگر بتواند با آن مبارزه نموده و آن را برطرف سازد، بايد خدا را شكر نمايد و گرنه، آن سوءظن باعث تجسّس در كار ديگران مى شود؛ در اين مرحله نيز اگر با هواى نفس جهاد كرد و بر آن فائق شد، خوشا به حالش و گرنه تجسّس ثمره ناميمونى به نام غيبت خواهد داشت و غيبت معلول تجسّس خواهد بود. بنابراين سوءظن منشأ و علّت تجسّس و تجسّس نيز علّت غيبت مى باشد؛ و به تعبير ديگر، غيبت معلول تجسّس و تجسّس معلول سوءظن است.

«أَ يُحِبُّ احَدُكُمْ انْ يَأكُلَ لَحْمَ اخيِهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ»- خداوند متعال پس از اين كه سه گناه بزرگ اخلاقى گذشته را بيان مى كند و مؤمنان را از آن نهى مى نمايد، مثالى براى غيبت- كه متأسّفانه نقل مجلس غالب مردم است- مى زند و مى فرمايد كه غيبت كردن پشت سر يك مسلمان، و پرده برداشتن از سرّ و رازى كه ديگران از آن اطّلاعى ندارند، همانند خوردن گوشت مرده برادر است؛ آيا كسى حاضر است قطعه اى از گوشت بدن برادر مرده اش را جدا كند و بخورد! غيبت نيز شبيه اين كار است. علّت اين تشبيه آن است كه وقتى غيبت ديگرى را مى كند، آبرويش را مى ريزد، ريختن آبروى ديگران همانند بريدن گوشت بدنشان، بلكه گاهى سخت تر از آن است. و از آنجايى كه مسلمانان همه برادر يكديگرند؛ غيبت هر مسلمانى همانند خوردن گوشت برادر انسان است. تشبيه به انسان مرده نيز از اين جهت است كه همان طور كه چنين

انسانى قادر به دفاع از خويش نيست، شخصى كه غيبت او مى شود نيز قادر به دفاع از خود نيست؛ چون در مجلس غيبت حضور ندارد.

عجب مثال گويايى! آيا زشت تر از اين- خوردن گوشت برادر مرده- كار ديگرى تصّور مى شود! آيا يك انسان، حتّى اگر ديوانه باشد، حاضر به انجام چنين كارى مى شود!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 231

قرآن خود پاسخ سؤالات بالا را مى دهد:

«فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ انَّ اللَّهَ تَوّابٌ رَحِيمٌ»- هرگز كسى حاضر به خوردن گوشت برادر مرده خود نمى شود! پس سزاوار است تقواى الهى پيشه كنيد و به سراغ غيبت نرويد؛ بلكه فكر آن را هم نكنيد، همان گونه كه فكر خوردن گوشت انسان مرده را نمى كنيد. تقواى الهى داشته و به ديگران سوء ظن نداشته باشيد، تا وادار به تجسّس و كشف رازهاى پنهانى نشويد؛ تا در نتيجه به افشاء اسرار مردم دست نزنيد. اگر قبلًا مرتكب اين گناهان يا گناهان ديگر شده ايد و اكنون به قبح و زشتى آن پى برده ايد، به سوى خدا بازگرديد و از كارهاى گذشته توبه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است و از گناهان و خطاهاى انسان مى گذرد.

پيام آيه

قبح و زشتى فوق العاده غيبت

پيام روشنى كه اين آيه شريفه براى همگان دارد اين است كه بازى كردن با آبرو و حيثيّت مردم و غيبت و عيب جوئى، همچون آدمخوارى مى باشد! بلكه بسان خوردن گوشت اموات است، نه مرده دشمن، كه ميّت برادر! و اين، كارِ وحشى ترين حيوانات است. به يقين كسى كه ذرّه اى از عواطف انسانى در وجود او باشد از انجام چنين كارى شرم دارد، پس چرا در حفظ حرمت و آبروى او آن قدر سهل انگار است كه غيبت را

نقل محافل خود مى سازد!

مباحث تكميلى

1 سرانجام غيبت كننده

خوانندگان محترم! غيبت عواقب و اثرات نامطلوبى دارد كه در روايات نيز به آن اشاره شده است. در اينجا فقط به ذكر دو روايت بسنده مى كنيم:

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 232

الف: غيبت كننده اگر توبه كند و توبه اش پذيرفته شود، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى گردد و اگر موّفق به توبه و جبران گذشته اش با اعمال صالح نشود و بميرد، اوّلين كسى است كه وارد جهنّم مى شود.

«1» اين روايت پشت انسان را مى لرزاند! چرا مردم اهميّت نمى دهند و به اين امور توجهّى نمى كنند!

ب: در روايت ديگرى آمده است: «غيبت كننده بايد در روز قيامت جريمه غيبت هايش را بپردازد؛ پرونده آنها مطالعه مى شود، اگر غيبت شونده گناهانى دارد، آن را به پرونده غيبت كننده منتقل مى كنند و اگر گناهى ندارد، ثواب هاى موجود در پرونده غيبت كننده را به پرونده غيبت شونده منتقل مى كنند. «2»» آبروى مردم را بردى، بايد مجازات آن را به اين وسيله تحمّل كنى.

روز قيامت هنگامى كه نامه اعمال را مى دهند، بعضى از انسان ها به نامه اعمال خود نگاه مى كنند، با كمال تعجّب مى بينند، قسمتى از كارهاى خيرى كه انجام داده اند، در نامه عملش ثبت نشده است و از سوى ديگر، برخى گناهانى كه انجام نداده، در پرونده اش ثبت شده است؛ فرياد مى زند: اين نامه عمل من نيست، اشتباهى رخ داده است! خطاب مى آيد كه اشتباهى رخ نداده و اين پرونده، نامه عمل خود توست و آنچه مى بينى مجازات غيبت هايى است كه مرتكب شده اى! «3» روايات فوق بيانگر آن است كه غيبت حقّ النّاس است و سخت تر از حق اللَّه مى باشد؛ به همين

دليل احتياط واجب آن است كه از غيبت شونده حليّت طلبيده شود و اگر حليّت، مفسده اى دارد، آن قدر كار خير و صالح براى غيبت شونده انجام شود تا جبران گردد.

واى به حال كسى كه غيبت شخصى را كرده باشد و غيبت شونده از دنيا رفته باشد و دسترسى به او نداشته باشد! در اين صورت نيز بايد آن قدر كار خير برايش انجام دهد تا روحش از او راضى شود.

______________________________

(1) بحار الانوار، جلد 72، صفحه 222.

(2) المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 125 (به نقل از انوار الفقاهة، المكاسب المحرّمه، صفحه 364).

(3) ميزان الحكمة، باب 3133، حديث 15197.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 233

2 خود مان را فريب ندهيم!

خيلى ها در بحث غيبت، كلاه سرخود مى گذارند و كار زشت خود را توجيه مى كنند؛ مثلًا وقتى كه به كار زشت آنها اعتراض شود، مى گويند: «غيبتش نيست، جلوى خودش هم مى گويم!» يا «غيبتش نيست، صفتش هست!» در حالى كه اين سخنان، توجيه غلطى است؛ زيرا اگر صفتش نباشد كه تهمت و بهتان است؛ و چون صفتى است كه ديگران اطّلاع ندارند، غيبت محسوب مى شود همان طور كه بيان آن صفت در حضور غيبت كننده، نه تنها مشكل را حل نمى كند؛ بلكه گناه مضاعف دارد؛ زيرا ايذاء مؤمن است و ايذاء مؤمن نيز از گناهان بزرگ است. «1»

برخى عذر ديگرى آورده و مى گويند: «او به من بدى كرد، من هم غيبتش مى كنم!» در حالى كه اين مجّوز غيبت نيست. آيا اگر كسى مزاحم ناموس شخصى شود، آيا او هم مى تواند مزاحم ناموس شخص اوّل شود؟ خير، فقط حاكم شرع مى تواند او را تعزير كند. بنابراين، با اين عذر

و بهانه ها نمى توان غيبت كرد.

3 غيبت در لباس تقدّس!

برخى از مردم دانسته يا ندانسته در لباس تقدّس و شرع غيبت مى كنند؛ مثلًا هنگامى كه از او مى پرسند: فلانى چطور آدمى است؟ مى گويد: افسوس كه اسلام دهان مرا بسته است! اين سخن بدتر از غيبت است. اگر عيب و ايراد او را بگويد، به مراتب بهتر از اين گونه سخنان است كه شنونده هزاران فكر بد در مورد او مى نمايد؛ زيرا اين سخن، به گفته برخى از علما دو گناه محسوب مى شود، هم غيبت است و هم ريا.

خداوند ان شاءاللّه توفيق ترك اين سه گناه بزرگ، مخصوصاً گناه بزرگ غيبت، را به همگان عنايت فرمايد!

______________________________

(1) روايات فراوانى دلالت بر اين مطلب دارد. علاقه مندان مى توانند به كتاب وسائل الشّيعه، جلد 8، ابواب احكام العشره، باب هاى 145، 146، 147 و 148، كه مجموعاً 24 روايت در اين ابواب وجود دارد، مراجعه كنند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 235

مثال چهل و هشتم: نزديكى خدا به انسان

اشاره

خداوند متعال در آيه 16 سوره «ق» مى فرمايد:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَاالانْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِه نَفْسَهُ وَ نَحْنُ اقرَبُ الَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريِدِ

ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم.

دور نماى بحث

در اين آيه شريفه نيز كلمه «مثال» يا «كاف» تشبيه به كار نرفته است؛ ولى از آنجا كه تشبيهى وجود دارد و امرى معقول و معنوى، به امر محسوسى تشبيه شده است، آن را به عنوان يكى از مثال هاى قرآنى مطرح كرديم.

در اين مثال، خداوند نزديكى خود را به انسان تشبيه به نزديكى رگ قلب به انسان نموده است؛ بلكه مى فرمايد ما از رگ قلب انسان به او نزديكتريم.

سيرى در آيات قبل از آيه مثل

آيات قرآن به طور كلّى داراى پيوند خاصّى است؛ اين پيوند گاهى آشكار و روشن

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 236

است؛ مانند آيات سوره يوسف كه همه يك داستان را دنبال مى كند و گاهى اين پيوند صريح و روشن نيست و در ابتدا معلوم نمى شود، امّا با كمى تأمّل و دقّت روشن مى شود.

پيوند آيه مثل با آيات قبل از آن، از نوع دوم است كه با كمى دقّت و تفكّر روشن مى گردد. با اين توضيح، نگاهى گذرا به آيات قبل از آيه مثل مى كنيم.

سوره «ق» «سوره مكّى» است، سوره هاى مكّى غالباً پيرامون خداشناسى و معاد سخن مى گويد؛ به عبارتى ديگر، خداوند در مدّت سيزده سالى كه پيامبرش صلى الله عليه و آله در مكّه بود مسلمانان را چنان تربيت كرد كه عقيده آنان به خداوند و قيامت كه عامل تمام حركتهاست، محكم شود. اگر انسان به اين دو اصل اساسى و مهم ايمان داشته باشد، عمده مسائل عقيدتى اش سروسامان مى گيرد و در واقع راه سعادتش هموار مى گردد.

اشكال بسيارى از مردم از ضعف اعتقاد آنها نسبت به مبدأ و معاد است. اين نوع انسان ها يا خداوند را حاضر و ناظر نمى دانند كه در نتيجه دست به گناهان

و جنايات فراوان مى زنند و يا اگر خدا را حاضر و ناظر مى دانند، به قيامت و جهان پس از مرگ اعتقادى ندارند.

هنگامى كه به ابن سعد- لعنة اللّه عليه- دستور دادند كه: به جنگ امام حسين عليه السلام برود، بسيار ناراحت شد؛ زيرا از طرفى جنگ با فرزند دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله كار بسيار سختى بود و از سوى ديگر دست كشيدن از مقام و حكومت و امارت سرزمين حاصلخيز «رى» سخت تر. جنگ بين «عقل» و «هوى» شروع شد و بالاخره هوى و هوس بر «ابن سعد» غلبه كرد و جنگ با امام حسين عليه السلام را انتخاب كرد تا به ملك رى برسد. او در پاسخ به نداىِ عقلِ مغلوب شده مى گفت:

يقولون انّ اللَّه خالق جنّةو نار و تعذيب و غل يدين

فان صدقوا فيما يقولون اننّى اتوب الى الرّحمن من سنتيتن

و ان كذبوا فزنا بدنيا عظيمةو ملك عقيم دائم الحجلين

ترجمه: مى گويند: خداوندى وجود دارد و بهشت و جهنمّى در انتظار است ... اگر راست باشد كه پس از جنگ توبه مى كنم! «1» و اگر دروغ باشد، ملك رى را از دست نداده ام! «2»

*** بنابراين، اعتقاد به دو اصل توحيد و معاد، بسيار كار ساز است؛ حتّى در زندگى دنيا! به گونه اى كه اگر انسان ها به اين دو اصل اعتقاد كامل پيدا كنند و طبق آن عمل نمايند، ديگر نيازى به دادگاه و زندان نيست. به اين جهت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در طول سيزده سال تبليغ در مكّه، روى اين دو اصل كار كرد و آياتى از قرآن كه در مكّه نازل شد نيز غالباً

بر همين محور دور مى زد. برخلاف آيات «مدنى» كه پيرامون مسائل فقهى، اخلاقى، تاريخى، جنگ ها و مانند آن است و كمتر از مبدأ و معاد سخن گفته شده است؛ زيرا مبانى اعتقادى مسلمانان در مكّه پى ريزى و محكم شده بود.

خداوند متعال در آيات 6 تا 8 سوره «ق»، مسأله خداشناسى و توحيد را مطرح مى فرمايد: در اين آيات مى خوانيم:

افَلَمْ يَنْظُرُوا الَى السَّماءِ فْوَقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّناها وَ مالَهُمْ مِنْ فُرُوجٍ

آيا آنان به آسمان بالاى سرشان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم و چگونه آن را (به وسيله ستارگان) زينت بخشيده ايم و هيچ شكاف و سستى در آن نيست؟!

سؤال: برخى تصوّر مى كنند كه اصلًا آسمان سقفى ندارد تا شكاف و سستى در آن تصوّر شود و آنچه مى بينيم چيزى شبيه به سقف است، نه يك سقف واقعى؛ پس

______________________________

(1) راستى چه تضمينى براى ابن سعد وجود داشت كه تا پس از جنگ زنده بماند و توفيق توبه پيدا كند! تاريخ نشان مى دهد كه او نه تنها موفق به توبه نشد بلكه به ملك رى هم نرسيد! و عاقبت، همان گونه كه امام حسين عليه السلام پيش بينى كرده بود، با وضع ذليلانه اى به دست مختار كشته شد. شرح اين داستان را در كتاب «سخنان حسين بن على عليه السلام» صفحه 263 به بعد مطالعه فرماييد.

(2) منهاج الدّموع، صفحه 291.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 238

چگونه قرآن مجيد از آن، تعبير به سقف نموده است؟ آيا اين تعبير با كشفيّات علم امروز سازگار است؟

پاسخ: يكى از معانى آسمان، جوّ كره زمين است كه دور تا دور كره زمين را گرفته و هيچ شكاف

و سستى در آن راه ندارد، اين جوّ بسيار لطيف از سقف فولادى كه داراى چندين متر قطر باشد، محكم تر است؛ شهاب هاى آسمانى را همين جو دفع مى كند. اين سنگ ها به قدرى بزرگ و خطرناك است كه اگر به زمين برسد، خانه ها، شهرها، مزرعه ها، كارخانه ها و ... را سنگباران و نابود مى كند؛ ولى خداوند، اين سقف محفوظ را قرار داده است و هنگامى كه سنگ ها به آن برخورد مى كند، بر اثر حرارت زياد، آتش مى گيرد و خاكستر مى شود

علاوه بر سنگ هاى آسمانى، اشعّه خطر ناكى از كيهان به سوى زمين سرازير مى شود كه اگر جوّ كره زمين نبود، مستقيماً به سوى انسان ها مى آمد و حيات انسانى را به خطر مى انداخت.

نور خورشيد نيز مضرّاتى دارد كه جوّ زمين آن را تصفيه مى كند و نور تصفيه شده به ما مى رسد. بنابراين، اگر سقف آسمان شكافته شود و قسمتى از جوّ زمين آسيب ببيند و از آن قسمت سنگ هاى آسمانى و اشعّه كيهانى و قسمت مضرّ نور خورشيد به كره زمين برسد، زندگى انسان ها به خطر مى افتد. آيا اين انسان ناسپاس، در اين آيات تفكّر و انديشه نمى كند تا به عظمت خداوند پى ببرد!

وَالارْضَ مَدَدْناها وَ الْقَينا فْيِها رَواسِىَ وَ انْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ

زمين را گسترش داديم و در آن كوه هايى عظيم و استوار افكنديم و از هر نوع گياه بهجت انگيز در آن رويانديم.

ابتدا سراسر كره زمين زير آب بود، بتدريج خشكى هاى زمين نمايان شد و به اين ترتيب خداوند، زمين (خشكى هاى زمين) را گسترش داد؛ بنابراين آفرينش زمين و پيدايش خشكيهاى آن از نشانه هاى بزرگ توحيد است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 239

كوههايى كه همانند ميخ

در زمين فرو رفته است و جلوى طوفان هاى سهمگين را مى گيرد و از زلزله هاى شديد و خطرناك جلوگيرى مى نمايد نيز از آثار قدرت پروردگار است.

مسأله زوجيّت، در تمام جانوران و گياهان نشانه ديگر عظمت خدا است.

در قرن هفدهم ميلادى كشف كردند كه زوجيّت اختصاص به انسان ها و حيوانات ندارد «1» بلكه در جهان گياهان نيز زوجيّت وجود دارد، گياهان هم بخشهاى نر و ماده دارند و گرنه ميوه و دانه توليد نمى شود؛

قرآن مجيد 14 قرن قبل، پرده از اين راز مهمّ علمى بر داشته و همسردارى گياهان را اعلام كرده است.

تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ

[آسمان بدون شكاف، ستارگان زينت بخش آسمان، زمين و خشكى هاى آن، كوه هاى سر به فلك كشيده، همه آيات الهى هستند، آنها را براى شما بيان كرديم تا مايه بينايى و ياد آورى براى هر بنده توبه كار باشد.

خداوند متعال پس از بيان مسائل خداشناسى در سه آيه فوق، در آيه 15 همين سوره به سراغ مسأله معاد و جهان پس از مرگ مى رود و مى فرمايد:

أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الاوَّلِ بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ

آيا ما از آفرينش اوّل عاجز مانديم (كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم)؟! ولى آنها (با اين همه دلايل روشن) باز در آفرينش جديد ترديد دارند!

نتيجه اين كه خداوند متعال در آيات قبل از آيه مثل، از توحيد و معارف بحث كرده است و آيه مثل هم در پيوند با همان آيات است؛ زيرا يكى از آثار معاد، محاسبه اعمال انسان هاست.

______________________________

(1) همسرى، صفحه 18.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 240

معاد براى پس دادن حساب و كتاب هاست و حساب و كتاب منوط به اين است كه كسى اين

حساب و كتاب ها را ثبت كرده باشد. چه كسى اين همه حساب و كتاب ها را ثبت كرده است؟ آيه مثل به اين پرسش پاسخ مى دهد.

شرح و تفسير آيه مثل

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانْسانَ وَ نْعَلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِه نَفْسَهُ»- ما انسان را آفريديم و از تمام اسرار درون او اطّلاع داريم، نه تنها از اعمال و سخنانش؛ بلكه از افكار و اعتقادات و نيّاتش نيز آگاهيم.

«وسوسه» در اصل به معناى صداى به هم خوردن زينت آلات است؛ زنى كه النگوهاى متعدّدى به دست دارد و از برخورد آنها با يكديگر صدايى توليد مى شود، آن را وسوسه مى گويند. سپس اين كلمه به هر چيزى كه باعث فريب انسان شود، اطلاق گرديد. به اين جهت خيالات نامطلوب در ذهن انسان را وسوسه گفته اند.

بنابراين خدا از همه چيز، حتّى خيالات نامطلوب درونى شما، اطّلاع دارد. پس در چه چيز شك داريد؟

«وَ نَحْنُ اقْرَبُ الَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد»- ما از اين انسان دور نيستيم تا ندانيم چه مى كند بلكه به او نزديك هستيم، نزديكتر از رگ قلبش!

حبل الوريد به دو معنى تفسير شده است:

1- شاهرگى كه در دوطرف گردن انسان است.

2- شاهرگ هايى كه متّصل به قلب است.

اين قلب از عجايب پروردگار است! تنها دستگاهى است كه به طور مستمر در طول شبانه روز تا 80 سال يا كمتر يا بيشتر فعّاليّت مى كند.

بنابراين، خداوند از رگ قلب انسان به او نزديكتر است. آيا با اين نزديكى، انسان از خداوند پنهان مى ماند؟ خيالاتش بر خداوند مخفى مى ماند؟ هرگز! بلكه همه چيز را مى داند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 241

پيام آيه

آثار ايمان به نزديكى خداوند

هرگاه نزديكى خدا را به خود همچون رگ قلب يا گردن بدانيم- بلكه از آن هم نزديكتر- حضور دائم خويش را در پيشگاه مقدسش احساس مى كنيم و شرم اين حضور براى بازداشتن از انواع گناهان و خطاها كافى است.

نه تنها عالم برون

محضر اوست، كه درون جسم و جان ما نيز محضر خداست. و در محضر خداى بخشنده، مهربان، كريم و غفور، گستاخى و بى ادبى و نافرمانى چقدر زشت و ناپسند است.

مباحث تكميلى

1 مثال هاى ديگرى در مورد نزديكى خدا به انسان

در مورد نزديكى پرورد گار عالم به انسان، مثال هاى ديگرى نيز زده شده است؛ از جمله اين كه گفته اند: مثل خدا و انسان، مثل روح است نسبت به بدن و يا اين كه مثل آفتاب و جهان هستى است يا مثل منبع توليد كننده انرژى و لامپ ها و ديگر وسايل مصرف كننده انرژى كه اگر لحظه اى انرژى قطع شود، تمام لامپ ها خاموش گشته و ساير وسائل برقى نيز از كار مى افتند.

ولى هيچ يك از اين مثال ها مانند آنچه در آيه شريفه مثل آمده، نزديكى خدا را به انسان بيان نمى كند.

خداوند متعال از هر نزديكى، نزديكتر و از ما جدا نيست؛ ولى اى كاش اين مطلب را باور كنيم! اگر بشر همين يك آيه را باور كند، محال است كه ديگر خود را به ظلم و ستم و گناه آلوده كند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 242

2 سخنى از امام كاظم عليه السلام

روزى ابو حنفيه- يكى از پيشوايان چهار گانه اهل سنّت و امام و رهبر حنفى ها- به خدمت امام صادق عليه السلام مى رسد و بر كار فرزند آن امام- حضرت كاظم عليه السلام خرده گيرى مى كند! كه فرزند شما در مسجد نماز مى خواند و مردم از جلوى او (بين او و جاى سجّاده اش) عبور مى كردند و او هيچ عكس العملى نشان نمى داد «1».

امام صادق عليه السلام فرمودند: سّر اين مطلب را از خود ايشان بپرسيد. ابو حنيفه همان اعتراض را خدمت امام كاظم عليه السلام مطرح كرد. حضرت در جواب فرمودند: «انَّ اللَّهَ الَّذى أُصَلّي لَهُ اقْرَبُ الَىَّ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ، انَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ نَحْنُ اقْربُ الَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ؛ خداوندى كه [عبادت او را به جا مى آورم و او

را پرستش مى كنم و برايش نماز مى گزارم، از رگ قلب به من نزديكتر است همان گونه كه در قرآن فرموده است: ما به انسان از رگ قلبش نزديكتريم!» «2» وقتى با چنين خدايى كه اين قدر به من نزديك است، راز و نياز مى كنم اگر مردم از جلوى من رفت و آمد كنند، چه اشكالى دارد!

واقعاً خداوند به انسان بسيار نزديك است؛ پس چرا شرم و حيا نمى كنيم؟! معلوم مى شود كه معناى اين آيه را نفهميده ايم يا آن را باور نكرده ايم؛ بنابراين بايد صبح و شام اين آيه شريفه را زمزمه كنيم و همواره به ياد آن باشيم تا باور كنيم!

***______________________________

(1) اهل سنّت نسبت به اين مسأله بسيار حسّاسند. كسانى كه به مكّه معظّمه و مدينه منوّره مشرف شده اند، مى دانند كه اگر از جلوى يكى از نمازگزاران اهل سنّت عبور كنيد با شدّت برخورد مى كنند و با دست عابر را به سمتى پرت مى كنند و كسانى كه حساسيّت كمترى دارند، با دست مانع عبور عابر مى شوند و از اين كار تنفّر زيادى دارند! ابو حنيفه اشاره به همين مطلب مى كند.

(2) نور الثّقلين، جلد 5، صفحه 108 (به نقل از تفسير نمونه، جلد 22، صفحه 246).

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 243

مثال چهل و نهم: مثالى ديگر براى زندگى دنيا

اشاره

آيه شريفه 20 سوره حديد، مثالى ديگر براى زندگى دنياست. خداوند متعال در اين آيه مى فرمايد:

اعْلَمُوا انَّمَاالْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَينَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِى الامْوالِ وَالاوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ اعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِى الاخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا الّامَتاعُ الْغُروُرِ

بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و

سرگرمى و تجمّل پرستى و فخر فروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشك مى شود، به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى؛ سپس تبديل به كاه مى شود. و در آخرت، عذاب شديد است يا مغفرت و رضاى الهى؛ و (به هر حال) زندگى دنيا چيزى جز متاع فريب نيست.

دور نماى بحث

اين مثال نيز در مورد زندگى دنياست؛ ولى تفاوت هايى با مثال هاى گذشته، كه در

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 244

اين مورد زده شده، دارد. در اين مثال زندگى دنيا به بارانى تشبيه شده است كه بر سرزمينى مى بارد و آنجا را خرّم و سرسبز مى كند؛ امّا عمر اين طراوت و خرّمى طولانى نيست و به زودى از بين مى رود.

شرح و تفسير

«اعْلَمُوا انَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِى الامْوالِ وَ الاوْلادِ»- مخاطب اين آيه شريفه، فقط مسلمانان نيستند؛ بلكه همه انسان ها مخاطب آيه اند. اى انسان ها! اى مردم سراسر كره زمين، در تمام زمان ها، بدانيد كه زندگى دنيا از پنج حالت خارج نيست:

1- «لَعِبٌ»- حالت اوّل زندگى دنيا، لعب و بازى است. جمعى از دنيا پرستان سرگرم بازى و سرگرمى هاى بچّگانه هستند، هر چند سن و سال زيادى دارند؛ امّا عقل و كارهاى آنها كودكانه است.

2- «لَهْوٌ»- گروهى ديگر خوشگذران هستند؛ در زندگى خود جز به خوشگذرانى فكر نمى كنند. تا قدرت و توان دارند مشغول لهو و خوشگذرانى هستند.

3- «زينَةٌ»- صورت سوم زندگى دنيا، زينت و خود آرايى و آرايش است، برخى دائماً مى خواهند خود آرايى كنند، آرايش جديد، لباس جديد، خانه نو و جديد، حركات تازه و جديد و خلاصه كار اين گروه خود آرايى و زينت است.

4- «تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ»- فخر فروشى حالت ديگر دنياست. شايد منظور از فخر فروشى در اينجا فخر به مقام و موقعيّت اجتماعى باشد، چنين اشخاصى به دنبال پست و مقام هستند تا به ديگران فخر بفروشند.

5- «وَ تَكاثُرٌ فِى الامْوالِ وَ الاوْلادِ»- «تكاثر» به معنى فزون طلبى است؛ فزون طلبى در اموال و ثروت اندوزى

و فزون طلبى در اولاد و نيروى اقتصادى.

حالت ديگر دنيا، مال اندوزى و فزون طلبى در مال دنياست.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 245

خلاصه اين كه حيات دنيا منحصر در اين 5 حالت است.

سؤال: مراد از اين پنج حالت زندگى دنيا چيست؟ آيا منظور اين است كه مردم دنيا پنج گروه هستند؛ زندگى جمعى سراسر «لعب» و زندگى جمعى ديگر، سراسر «لهو» و زندگى گروه سوم، سراسر «زينت» و زندگى برخى ديگر، سراسر «فخر فروشى» و بالاخره زندگى عده اى نيز سراسر «فزون طلبى» است، يا منظور اين است كه زندگى هر انسانى اين پنج مرحله را طى مى كند؟

پاسخ: برخى از مفسّران معتقدند كه هر انسانى اين پنج مرحله را پشت سر مى گذراند، تا به سنّ چهل سالگى مى رسد و پس از آن كامل مى شود، اينان متعقدند چهل سال اوّل عمر انسان به پنج قسمت هشت ساله تقسيم مى شود: آدمى در هشت ساله نخست كه مرحله كودكى است، به لعب و بازى مشغول است؛ هشت ساله دوم كه دوران نوجوانى است، به لهو و خوشگذرانى طى مى شود؛ با پا گذاشتن به هشت ساله سوم كه دوران جوانى است، آدمى به زينت و خود آرايى روى مى آورد؛ هشت ساله چهارم به دنبال مقام و فخر فروشى است و بالاخره پس از تكميل سى و دو سالگى تا چهل سالگى كه هشت ساله پنجم را طى مى كند به زر اندوزى و ثروت اندوزى مى پردازد و با پا نهادن به چهل سالگى شخصّيت او كامل مى شود و ثبات شخصيّت مى يابد. «1»

«كَمَثَلِ غَيْثٍ اعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ»- خداوند متعال پس از اين كه ماهيّت دنيا را به خوبى روشن مى كند و حقيقت آن

را كاملًا آشكار مى كند، مثال زيبايى براى زندگى دنيا مى زند: مثل دنيا، مثل باران با بركتى است كه بر زمين هاى خشك و تشنه نازل مى شود و بر اثر باران، انواع گياهان، درختان، گل ها و سبزه ها مى رويد و به قدرى رشد و نمو مى كند كه باعث حيرت و تعجّب كشاورز مى شود.

______________________________

(1) مرحوم علّامه طباطبائى «رضوان اللّه عليه» در «الميزان» (مترجم، جلد 37، صفحه 343). مراحل پنجگانه فوق را به نقل از شيخ بهائى «رحمة اللّه عليه» بيان كرده است، ولى مدّت هر يك از دوره هاى پنجگانه را بيان نكرده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 246

«كفّار» در اين آيه به معناى كشاورزان است؛ «كفر» به معناى پوشانيدن است و كافر را از اين جهت كافر مى گويند كه حقيقت و فطرت خود را مى پوشاند و كشاورز را نيز بدين جهت كافر مى گويند كه دانه را در خاك پنهان مى كند؛ همان گونه كه به «قبر» و «شب» نيز اين لفظ اطلاق مى شود؛ زيرا قبر جسد را در خود پنهان مى كند و شب تاريك هر چيزى كه در آن قرار گيرد. به هر حال، گياهان و درختان به وجود آمده از باران به قدرى زياد و فراوان و باطراوت و نشاط است كه باعث تعجّب و حيرت هر كشاورزى مى شود.

«ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً»- امّا عمر طراوت و نشاط اين گياهان و درختان، كه موجب تحيّر و تعجّب كشاورزان مى گردد، زياد نيست و با آمدن فصل پائيز همه آن طراوت و نشاط از بين مى رود، كم كم زرد و سپس خشك مى شود.

«ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً»- سپس اين گياهان خشكيده زرد شده تبديل به كاه مى شود و نسيمى آن را متلاشى كرده،

هر قسمتى از آن را به گوشه اى مى برد. گياهى كه در زمان طراوت و شادابى در مقابل طوفان مقاوم بود، اكنون نسيم ملايمى، شيرازه زندگى اش را از هم مى پاشد.

آرى! زندگى دنيا با آن زينت و پول و مقامش، همانند اين مزرعه است؛ اوّلش زرق و برق و رونق و جذّابيّت؛ ولى طولى نمى كشد كه همه اينها از بين مى رود و درهم مى شكند. اگر شك داريم كافى است كه نگاهى گذرا به عمر كوتاه و شش ماهه گياهان از بدو تولّد تا لحظه مرگ بيندازيم. زندگى اين گياهان دورنماى زندگى مادّى ماست.

آن 6 ماه عمر مى كند و انسان مثلًا 60 سال؛ امّا بالاخره همه مى ميرند. انسان همانند گياهان بقدرى ضعيف است كه در بدو تولّد؛ حتى قدرت حفظ و كنترل آب دهان خود را ندارد و در انتهاى عمر و زمان پيرى نيز به همين وضع دچار مى شود!

«وَ فِى الاخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ»- انسان ها در جهان آخرت يكى از اين دو سرنوشت را خواهند داشت: يا مبتلا به عذاب شديد مى شوند و يا

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 247

مغفرت و خشنودى پروردگار نصيب آنها مى شود.

«وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»- زندگى دنيا چيزى جز كالايى فريبنده نيست؛ يعنى ظاهرى پر جاذبه و فريبنده دارد، ولى باطنى ندارد.

پيام هاى آيه

1 دنيا فريبنده، گذرا و ناپايدار است.

پيام آيه شريفه اين است كه ظاهر دنيا شما را فريب ندهد و از مقصد اصلى باز ندارد، دنيا چيزى نيست كه بتوان بر آن اعتماد و تكيه كرد؛ زيرا دنيا فريبنده و گذرا و ناپايدار است.

حضرت على عليه السلام دنيا را چنين توصيف مى كند: «تَغُرُّ وَ تَضُّر وَ تَمُرُّ» دنيا سه كار

مى كند:

1- فريبنده است و انسان ها را فريب مى دهد.

2- به بشر ضرر و زيان وارد مى كند و او را از جهان آخرت باز مى دارد.

3- گذرا و ناپايدار است.

سپس مى فرمايد: «انَّ اللَّهَ تَعالى لَمْ يَرْضَها ثَواباً لِاوْليائه وَ لا عِقاباً لِاعدائه - دنيا آن قدر بى ارزش است كه خداوند، نه دادن آن را به عنوان پاداش دوستانش پذيرفته و نه گرفتن آن را به عنوان كيفر دشمنانش!

سپس مثال زيبايى براى دنيا مى زند:

وَ انَّ اهْلَ الدُّنيا كَرَكْبٍ بَيْنا هُمْ حَلُّوا اذْ صاحَ بِهِمْ سائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا «1» اهل دنيا همچون كاروانى هستند كه هنوز رحل اقامت نيفكنده اند، قافله سالار فرياد مى زند (كوچ كنيد) و آنها كوچ مى كنند!

______________________________

(1) نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 415.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 248

ضمناً در هر تشبيهى سه ركن اساسى وجود دارد؛ «مُشَبَّه»، «مُشَبَّهٌ به و «وَجْهِ شَبَهْ»؛ مثلًا وقتى انسانى را به شير تشبيه مى كنيم، انسان «مشبّه» و شير «مشبّهٌ به» و شجاعت «وجه شبه» است؛ يعنى انسان را در شجاعت به شير تشبيه نموده ايم.

در مثال مورد بحث نيز زندگى دنيا «مشبّه» است و باران و گياهان «مشبه به» است؛ امّا وجه شبه چيست؟ يعنى دنيا در چه چيزى به گياهان و گل ها تشبيه شده است؟

مفسّران در پاسخ اين سؤال احتمالات مختلفى داده اند:

1- دنيا از جهت ناپايدارى و گذرا بودن به گياهان تشبيه شده است؛ يعنى همان گونه كه طراوت و شادابى و سر سبزى گياهان ماندگار نيست و در مدّت كوتاهى زرد و خشك مى شود، زندگى دنيا نيز ناپايدار و گذرا مى باشد و به هيچ كس وفا نمى كند. «1»

2- وجه شبه، تحوّلات سريع دنياست. دنيا زود به زود دگرگون مى شود، پادشاهى

ممكن است بر اثر حادثه اى، كاسه گدايى به دست گيرد و يا پشت ميله هاى زندان قرار گيرد. رئيس بلندمرتبه اى ممكن است از كار بركنار شود؛ خلاصه، تحوّلات دنيا زياد است و نبايد به چيزى دل بست. دنيا همانند تار عنكبوت بى اعتبار است. اگر جوانى، به جوانى خويش مغرور مباش! اگر ثروتمندى، ثروتت فريبت ندهد! اگر داراى مقامى فريب آن را مخور!

خلاصه اين كه، به وضع فعلى خود مغرور مباش كه آن وضع ثابت نيست و ممكن است در يك حادثه همه چيز عوض شود. «2»

3- برخى نيز وجه شبه را فريبندگى دنيا شمرده اند؛ همان گونه كه اين گياهان جذّاب و فريبنده و پر زرق و برق هستند، دنيا نيز همچون مار خوش خط و خال، فريبنده و پر جاذبه است؛ امّا انسان عاقل فقط به آن لحظه طراوت گياه نمى انديشد، بلكه فصل پائيز و زردى و خشكى آن را هم در نظر دارد و فريب آن را نمى خورد،

______________________________

(1) مجمع البيان، جلد 9، صفحه 239.

(2) چه زيبا گفته است شاعر شيرين سخن: در اين دنيه كه گه گه كَه كهُ و كُه كهَ شود ناگه به امروزت مشو غرّه ز فردايت نه اى آگه! مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 249

همان گونه كه فريب ظاهر پرجاذبه آن را نمى خورد و به ماهيّت توخالى آن نيز مى انديشد. «1»

2 هدف از آفرينش

آيا كشاورز بدون هدف دانه مى افشاند! آيا كشاورز بدون انگيزه دست به تربيت گل و گياه و درختان مى زند! اگر كشاورز هدفى ندارد، چرا به جاى گل خار و به جاى گياهان مفيد علف هاى هرزه نمى كارد!

بدون شك كشاورز هدفى دارد؛ پس چگونه ممكن است، خداوند حكيم كه از هر عاقلى عاقلتر

و از هر عالمى داناترست، انسان و جهان را بدون هدف آفريده باشد! آيا امكان دارد انسان را خلق كرده باشد و تمام موجودات جهان را نيز به خاطر خدمت به انسان آفريده باشد تا اين انسان زندگى را فقط به لهو و لعب و زينت و تفاخر و فزون طلبى بگذارند و پس از چند صباحى به جهان آخرت برود!

اى انسان! باغبان عالم هستى تو را براى هدف مهم ترى آفريده است، زندگانى جاويدان تو پس از اين دنياست. اين دنيا همانند عالم جنين است كه مرگ تو توّلد توست. «وَ انَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِىَ اْلحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ «2»»- براى آن زندگى جاويد سعى و تلاش كن و خود را در گرداب هاى لهو و لعب و تفاخر و زينت و فزون طلبى گرفتار و غرق نكن!

مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم

______________________________

(1) الميزان مترجم، جلد 37، صفحه 344.

(2) سوره عنكبوت، آيه 64.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 251

مثال پنجاهم و پنجاه و يكم: يهود

اشاره

مثالهاى زيباى قرآن ج 2 299

آيات 14 تا 17 سوره حشر مشتمل بر دو مثال قرآنى است؛ خداوند متعال مى فرمايد:

لا يُقاتِلُونَكُم جَميعاً الَّا فِى قُرًى مُحْصَنَةٍ اوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِانَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْقِلُونَ كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريباً ذاقُوا وَبالَ امْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اذْ قالَ لِلْانسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ انّى بَرَى ءٌ مِنْكَ انّى اخافُ اللَّهَ رَبَ الْعالَمينَ فَكانَ عاقِبَتَهُما انَّهُما فِى النَّارِ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمينَ

آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند، جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها. پيكار شان در ميان خودشان شديد

است (امّا در برابر شما ضعيف)؛ آنها را متّحد مى پندارى، در حالى كه دلهايشان پراكنده است؛ اين به خاطر آن است كه آنها قومى هستند كه تعقّل نمى كنند. (كار اين گروه از يهود) همانند كسانى است كه كمى قبل از آنان بودند، طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آنها عذابى دردناك است! كار آنها همچون شيطان است كه به انسان گفت:" كافر

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 252

شو تا مشكلات تو را حل كنم" امّا هنگامى كه كافر شد گفت:" من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم؛ سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مى مانند؛ و اين است كيفر ستمكاران!

دور نماى بحث

آيات چهار گانه فوق كه حاوى دو مثال زيباست، در مورد طايفه يهود بنى النّضير است كه به تحريك منافقان مدينه، قصد جنگ با اسلام و مسلمين را داشتند. اين آيات آن ها را از جنگ با مسلمانان و عواقب آن بر حذر مى دارد و دو مثال زيبا براى آنان مى زند كه شرح آن خواهد آمد.

تاريخ يهود در مدينه

براى روشن شدن تفسير آيات چهار گانه، لازم است سيرى گذرا پيرامون يهوديان ساكن مدينه داشته باشيم.

سه طايفه از يهود، بنام هاى «بنى النّضير»، «بنى قينقاع» و «بنى قريظه» در مدينه زندگى مى كردند؛ آنها قلعه هاى محكمى براى خود ساخته بودند و در وضعيّت مناسب اقتصادى به كار تجارت مشغول بودند. آنها از خارج شبه جزيره عربستان به قصد ديدار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مدينه مهاجرت كرده بودند؛ زيرا در كتاب هاى مذهبى خود خوانده و از علماى خويش شنيده بودند كه پيامبرى در حجاز ظهور مى كند؛ به اين جهت براى ديدن آن پيامبر به مدينه آمده بوند. آنها علاوه بر اين كه خود در انتظار ديدار جمال پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله بودند، براى مردم مدينه نيز بشارت ظهور ايشان را باز گو مى كردند و به آنها مژده ظهور دين جديد را مى دادند.

امّا هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ظهور كرد و دينى جديد و نورانى را در ظلمتكده

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 253

شبه جزيره عربستان به ارمغان آورد، يهوديان متعصّب چون اسلام را با برخى از منافع نامشروع خود در تضاد ديدند به پيروى از هوى و هوس شيطانى، نغمه مخالفت ساز كردند!

امان از هواى نفس كه چه مى كند! جمعيّتى به

عشق ديدن پيامبرى از شهر و ديار خود هجرت مى كنند و در محل موعود سُكنى مى گزينند و مدّتى در انتظار او مى مانند و لحظات سخت انتظار را سپرى مى كنند؛ امّا وقتى كه او را مى يابند، نه تنها از او استقبال نمى كنند؛ بلكه نقشه از بين بردن او را مى كشند و با دشمنان او هم پيمان مى شوند و در يك صف قرار مى گيرند!

امّا اسلام در اين مبارزه پيروز شد و قلعه هاى سه گانه به تصرّف مسلمانان در آمد و يهوديان تار و مار شدند، عدّه اى كشته شدند و عدّه اى با سر افكندگى و فلاكت مجبور به ترك مدينه شدند.

شأن نزول آيات فوق

پس از اين كه «طايفه بنى قينقاع» در درگيرى با مسلمانان نابود گشتند، منافقان مدينه سراغ «طايفه بنى النّضير» آمدند و آنها را جهت جنگ با مسلمانان تحريك كردند، گفتند: برخيزيد و تا مسلمانان سازمان و حكومت مستحكمى تشكيل نداده اند به كمك همديگر آنها را از مدينه بيرون نموده و ريشه اسلام را بخشكانيم؛ پس در جنگ با مسلمان درنگ نكنيد!

در اينجا آيات را فوق نازل شد و به يهود هشدار داد كه با طناب پوسيده منافقان به چاه نروند كه بد بخت مى شوند؛ زيرا منافقان به شما كمك نخواهند كرد و شما هم به تنهايى تاب مقاومت در برابر مسلمانان را نداريد، بنابراين عاقبتتان مثل عاقبت «بنى قينقاع» مى شود. سپس براى آنها دو مثال مى زند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 254

شرح و تفسير

«لا يُقاتِلُونَكُمْ جَميعاً الَّا فى قُرىً مُحْصَنَةٍ اوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ»- اى مسلمانان! از اين يهوديان نترسيد. آنها جرأت جنگ و رويارويى با شما را ندارند، آنها در ميدان جنگ به مبارزه با شما نمى پردازند؛ بلكه يا در قلعه هاى دربسته و از روى پشت بام قلعه به پيكار مى پردازند و يا از پشت ديوارها به مقابله با شما بر مى خيزند و اين نشانه قوّت و قدرت شما و ضعف و ناتوانى آنهاست.

«بأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى»- آنها در بين خود خوب مى جنگند و هنگامى كه با غير مسلمانان رو به رو مى شوند، با شدّت و قوّت به مبارزه مى پردازند. به اين جهت تصوّر مى كنيد كه آنها نيرومند و متّحدند؛ در حالى كه قلب آنها از هم جداست، اتّحاد شان ظاهرى است و در واقع تخم اختلاف و تفرقه در قلب آنها كاشته

شده است.

يهود امروز، اسرائيل، نيز در مقابل ديگران خوب مى جنگد و ظاهرى متّحد و يكپارچه دارد؛ امّا در مقابل مسلمانان حزب اللّه لبنان درمانده و بيچاره مى شود. «1» و تخم اختلاف در درون آنها كاشته شده است؛ زيرا دنيا پرستان به دنبال منافع شخصى خود هستند، هر جا منافعشان چيز ديگرى اقتضا كند، از يكديگر جدا مى شوند.

«ذلِكَ بِانَّهُمْ قَوْمٌ لايعْقِلُونَ»- علّت اختلاف آنان، جهل و نادانى است، آنها چون اهل تعقّل و تفكّر نسيتند، اختلاف دارند. عقل، عامل اتحّاد و جهل علّت اختلاف است؛ پس شما مسلمانان از يهوديان نهراسيد!

بعد از بيان اختلاف درونى يهود دو مثال براى آنها بيان مى كند:

مثال اوّل: «كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريباً ذاقُوا وَ بالَ امْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ» مثل يهود بنى النّضير.

______________________________

(1) ديديم كه قدرت ايمان و جهاد مردان حزب اللّه لبنان چگونه ارتش تا دندان مسلّح اسرائيل را با ذلّت از خاك جنوب لبنان بيرون راند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 255

مثل كسانى است كه قبل از آنها بودند و كفّاره اعمالشان را پرداختند و اكنون نيز در عذابى دردناك به سر مى برند. خلاصه اين كه، يهود بنى النّضير را به قومى كه قبل از آنها وجود داشتند و به كيفر اعمالشان رسيدند تشبيه مى كند.

مفسّران در اين كه اين قوم چه كسانى بوده اند دو احتمال داده اند:

1- منظور همان مشركان مكّه است كه در جنگ بدر به كفير اعمالشان رسيدند.

منافقين، مشركان مكّه را تحريك به جنگ كردند، آنها به ميدان جنگ بدر آمدند و شكست خوردند و مجبور به عقب نشينى شدند. يهود بنى النّضير نيز به سرنوشت آنها دچار خواهد شد.

2- منظور طايفه يهود بنى قينقاع است كه

به تحريك منافقين بر عليه مسلمانان جنگيدند و از مسلمانان شكست خوردند و محبور شدند مدينه را ترك كنند.

اى يهود بنى النّضير! سرنوشت بنى قينقاع در انتظار شماست.

مثال دوم: «كَمَثَلِ الشّيْطانِ اذْ قالَ لِلِانْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ انِى بَرِى ءٌ مِنْكَ انِى اخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمينَ»- مثال اوّل براى يهوديانى بود كه به تحريك منافقان تحريك مى شدند؛ و اين مثال، براى خود منافقان است كه يهود را تحريك مى كنند؛ به عبارت ديگر، اين مثال براى محرّك است و مثال قبل براى تحريك شدگان. به هر حال خداوند مى فرمايد: مثل منافقين- كه يهوديان را تحريك مى كنند- مثل شيطان است كه انسان را تحريك مى كند و او را به كفر و بى دينى دعوت مى كند؛ امّا همين كه اوضاع را نامناسب مى بيند، انسان تحريك شده را در وسط ميدان رها نموده و فرار مى كند!

شيطان گاهى از اوقات به شكل انسان در مى آيد و او را مى فريبد «1» كه به چند نمونه آن اشاره مى شود:

الف: در جنگ بدر شيطان به شكل انسان در آمده بود و مشركان را تحريك

______________________________

(1) مرحوم علّامه مجلسى بحث مفصّلى در اين زمينه دارد، علاقه مندان به بحار الانوار، جلد 60، صفحه 283 به بعد مراجعه كنند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 256

مى كرد؛ امّا وقتى برترى مسلمانان احساس شد و فرشتگان و ملائكه به كمك آنها آمدند، شيطان عقب نشينى نموده و فرار كرد. وقتى از او پرسيدند: تو كه همه را به جنگ تشويق مى كنى، كجا مى روى؟ گفت: من چيزى هايى مى بينم كه شما نمى بينيد! «1»

ب: در جلسه مشورتى سران قريش براى بررسى راه هاى مبارزه با پيامبر صلى الله عليه و آله، شيطان به شكل

پيرمردى از اهل نجد درآمد و گفت: بهترين راه اين است كه از تك تك قبايل عرب يك نماينده انتخاب شود كه آنها با هم به خانه محمّد صلى الله عليه و آله هجوم آورند و او را بكشند تا خون محمّد صلى الله عليه و آله بين تمام قبايل عرب تقسيم شود تا قريش توان انتقام از آنها را نداشته باشد. و همين نظريّه تصويب شد. «2»

ج: بعد از رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و در ماجراى بيعت با ابو بكر نيز مى گويند كه شيطان به صورت پيرمرد سالخورده اى در مسجد مجسّم شد و به عنوان اوّلين شخص با ابو بكر بيعت كرد. «3»

به هر حال، خداوند به منافقان مدينه مى فرمايد كه: مثل شما، مثل شيطان است كه انسان را به كفر تحريك مى كند؛ ولى هنگام خطر، از او دست بر مى دارد. به او پيشنهاد كفر و بى دينى مى دهد؛ امّا وقتى انسان كافر گرديد به او مى گويد: من از كفّار بيزارم و از پروردگار جهانيان مى ترسم!

هنگامى كه شيطان عذاب الهى را در چند قدمى خود مى بيند، چنين سخنانى مى گويد و توبه مى كند و روشن است كه توبه به هنگام نزول بلا و عذاب پذيرفته نيست؛ همان گونه كه توبه در آستانه مرگ و هنگامى كه پرده ها كنار رفته است، قابل پذيرش نيست.

______________________________

(1) شيطان دشمن ديرينه انسان، ص 85؛ و تاريخ انبياء، صفحه 617.

(2) «شيطان كيست؟» صفحه 123؛ و شيطان دشمن ديرينه انسان، صفحه 83.

(3) شرح اين مطلب را به نقل از حضرت على عليه السلام در كتاب با ارزش «اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله» صفحه 219 به بعد،

مطالعه فرمائيد. نمونه هاى ديگرى از ممثّل شدن شيطان به صورت انسان وجود دارد كه علاقه مندان مى توانند آن را در كتاب «شيطان دشمن ديرينه انسان» صفحه 80 به بعد، مطالعه كنند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 257

در اينجاست كه هر دو گرفتار مى شوند؛ هم شيطانِ محرّك و هم انسانِ تحريك شده، هم منافقان محرّك و هم يهوديان تحريك شده و عاقبت هر دو، آتش جهنّم است.

اين دو مثال براى يهوديان و منافقان صدر اسلام مطرح شده است؛ امّا آيا اختصاص به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله دارد؟ انصاف اين است كه بگوييم: اين مثال ها در تمام زمان ها و مكان ها جريان دارد و شامل حال تمام كسانى مى شود كه به تحريك منافقان عليه مسلمانان دست به مبارزه مى زنند و هنگامى كه گرفتار مى شوند، دست از حمايت آنها بر مى دارند، بلكه گاهى از اوقات به حمايت دشمنان آنان بر مى خيزند؛ زيرا منافق و شيطان چيزى به نام وفا و عهد و پيمان نمى فهمد!

پيام هاى آيه

1 دشمنان اسلام قدرتمند نيستند!

طبق آنچه از آيه شريفه استفاده شد، دشمنان اسلام آن چنان كه ما خيال مى كنيم متّحد و يكپارچه و قوى نيستند؛ آنها هنگام به خطر افتادن منافع خويش با هم پيمانان خود به جنگ و مبارزه بر مى خيزند، قلب هايشان متفرّق است. بهترين دليل بر تفرقه آنها اين كه منافع واحدى ندارند، بلكه هر كدام به دنبال منافع خويشند.

2 سرچشمه اختلاف جهل و نادانى است.

همان گونه كه در ذيل آيه مثل آمد، علّت تفرقه و اختلاف كفّار و مشركان جهل و نادانى آنها ذكر شد (ذلِكَ بِانَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ)؛ بنابراين، ريشه اختلافات، نادانى و جهل است و هر جا كه اتّحاد و يكپارچگى و وحدت است، نشانگر عقل و درايت و هوشيارى آن ملّت مى باشد.

يك جامعه آگاه بايد به فكر منافع جمعى و مجموعه جامعه باشد و براى سلامت

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 258

افراد بايد تمام مجموعه سالم باشد.

آيا امروز ما اين پيام مهمّ عقل و وحى را شنيده و درك كرده ايم؟ آيا به عنوان پاسخ به نداى عقل و شرع، حاضريم دست از اختلافات و جناح بندى ها و حزب بازى ها برداريم؟ چه قدر نيروها و توانمندى هاى جامعه در دعواها و منازعات بى حاصل داخلى هدر مى رود؟ نيروهاى مالى، فكرى، فرهنگى كه بايد در راه آبادانى كشور و دين مصرف شود، چگونه در راه ايجاد و رفع اختلافات از بين مى رود!

آرى! اتّحاد نشانه عقل و اختلاف علامت نادانى است!

3 تكيه بر منافقان خطاست!

از آيات شريفه مَثَل آموختيم كه با طناب پوسيده منافقان داخلى و خارجى نمى توان به چاه رفت! بنابراين طرفداران نظام اسلامى و پيروان مكتب قرآن نبايد فريب منافقان را بخورند كه آنها تكيه گاه هاى مناسبى نيستند و به هنگام خطر، انسان را تنها مى گذارند؛ بلكه اگر دشمن، قوى تر باشد با او همدست مى شوند! منافقان همواره براى اسلام و مسلمين خطر جدّى بوده و هستند و خواهند بود؛ بايد بسيار مواظب آنها بود!

4 تاريخ گذشتگان چراغ راه آيندگان

اگر مى خواهيد راه صحيحى در زندگى خود انتخاب كنيد و به بيراهه نرويد، تاريخ گذشتگان را مطالعه كنيد و از تجارب آنها كمك بگيريد؛ زيرا تاريخ در حال تكرار شدن است.

حضرت امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «انَّ الدَّهْرَ يَجْرى بِالْباقينَ كَجَرْيِهِ بِالْماضينَ؛ روزگار بر باقيماندگان چنان مى گذرد كه بر پيشينان گذشت! «1»»

______________________________

(1) نهج البلاغه، خطبه 157.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 259

و اين همان تكرار تاريخ است.

با نگاهى به تاريخ گذشته و پى بردن به عوامل پيروزى و شكست آنها، بهتر مى توان در آينده، گام نهاد.

5 شيطان و منافقين در يك مسير حركت مى كنند!

از آنجا كه قرآن مجيد در مثال دوم، منافقين را به شيطان تشبيه كرد، نتيجه مى گيريم كه شيطان و منافقين در يك مسير حركت مى كنند؛ همان گونه كه يهود و مشركان در يك مسيرند؛ زيرا يهوديان به كفّار و مشركان تشبيه شدند. تنها تفاوت شيطان و منافقين اين است كه آنها «شياطين الجن» هستند و اينان «شياطين الانس» مى باشند؛ امّا هدف و برنامه هر دو يكى است و بايد مراقب هر دو بود.

پروردگارا! همواره از شرّ شيطان به تو پناه مى بريم.

ما را از شرّ شيطان حفظ فرما!

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 261

مثال پنجاه و دوم: جاذبه فوق العاده قرآن

اشاره

خداوند متعال در آيه 21 سوره حشر مى فرمايد:

لَوْ انْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِاللَّهِ وَتِلْكَ الامْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، مى ديدى كه در برابر آن خاشع مى شود و از خوف خدا مى شكافد! اينها مثال هايى است كه براى مردم مى زنيم، شايد در آن بينديشند.

دورنماى بحث

اين مثل پيرامون جاذبه فوق العاده قرآن مجيد سخن مى گويد، خداوند متعال در اين آيه شريفه، نفوذ معنوى قرآن را در انسان بر خشوع و خضوع كوه ها در برابر قرآن تشبيه كرده است كه اگر قرآن بر كوه ها نازل مى شد، كوه در برابر قرآن خاشع گشته و از خوف خدا مى شكافت. سپس هدف از امثال القرآن را تعقّل و تفكّر در آيات الهى بيان مى كند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 262

جاذبه شگفت انگيز قرآن

زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نشانگر آن است كه دشمنان اسلام از جاذبه قوىّ قرآن مجيد مى هراسيدند. قرآن مجيد هراس آنان را در آيه شريفه 26 سوره فصّلت چنين بيان مى كند:

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْ فيهِ لَعَلّكُمْ تَغْلِبُونَ كافران گفتند: گوش به اين قرآن ندهيد و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، شايد پيروز شويد!

آرى! آنان آن قدر از جاذبه قرآن مى ترسيدند كه هنگام تلاوت آيات حق توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله شروع به هياهو و جنجال مى كردند تا صداى زيباى تلاوت قرآن پيامبر صلى الله عليه و آله به گوش مردم نرسد. اوج هراس كفّار و مشركان از اين مسأله، كه نشانه جاذبه شگفت انگيز قرآن مجيد است، آنجا بود كه به كسانى كه قصد تشرّف به مسجد الحرام و زيارت بيت اللّه الحرام را داشتند، مى گفتند: در داخل مسجد پنبه اى در گوش هاى خود فرو كنيد تا صداى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را نشنويد؛ مبادا مسحور شويد! «1»

متأسّفانه امروز هم اين شيوه جلوگيرى از رسيدن صداى حق به مردم، به روش هاى مدرن انجام مى شود!

برخى از اتّهام ها و بر چسب ها و تهمت هايى كه

مشركان به حضرت رسول صلى الله عليه و آله نسبت مى دادند نيز نشانگر همين معنى است. يكى از اين اتّهامات، نسبت سحر و جادوگرى است؛ در آيه دوم سوره يونس مى خوانيم:

قالَ الكافِرُونَ انَّ هذ لَساحِرٌ مُبينٌ

كافران گفتند: اين مرد (حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله) ساحر (و جادوگرى) آشكار است.

______________________________

(1) داستانهاى جالبى در اين زمينه وجود دارد كه به برخى از آنها در جلد اوّل اين كتاب اشاره شد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 263

شرح و تفسير

لَوْ انْزَلْنا هذَا الْقُرْآنِ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِاللَّهِ

اگر اين قرآن را بر كوه ها نازل مى كرديم، كوه ها در مقابل جاذبه قوى قرآن سر تعظيم فرود مى آوردند و از خشيت و ترس خداوند متلاشى مى شدند!

آرى! اگر قرآن بر كوهها نازل مى شد، كوهها را متلاشى مى كرد امّا اين انسان ناآگاه كه از دو لب مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله تلاوت قرآن را مى شنود، و به آواى روح بخش وحى الهى نه يك بار و دو بار، بلكه بيست و سه سال گوش مى كند؛ ولى در قلب سخت تر از سنگ او اثر نمى كند!

در تفسير اين آيه شريفه، دو نظريّه وجود دارد:

1- نخست اين كه اگر كوه ها عقل و هوش داشتند و قابليّت درك و فهم مى داشتند آنگاه قرآن را بر آنها نازل مى كرديم، در مقابل قرآن خاشع مى شدند؛ بنابراين، آيه مذكور يك قضيّه شرطيّه براى تنبّه و بيدارى انسان است، مبنى بر اين كه تو كه عقل و هوش دارى، چرا در مقابل قرآن سر تعظيم فرود نمى آورى! «1»

2- ديگر اين كه آيه شريفه قضيّه شرطيّه نيست بلكه يك حقيقت است؛ زيرا تمام موجودات عالم (هر موجودى

به تناسب ظرفيّت خويش) درك و احساس دارد. «2» اين معنى در آيات متعدّدى از قرآن مجيد، از جمله آيه اوّل سوره تغابن، آمده است؛ خداوند در اين آيه شريفه مى فرمايد:

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الارْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ

آنچه در آسمان ها و زمين است، براى خدا تسبيح مى گويند؛ مالكيّت و حكومت از آن اوست و ستايش از آنِ او و او بر همه چيز تواناست!

اگر موجودات، عقل و درك متناسب خودشان نداشته باشند كه تسبيح خدا معنى

______________________________

(1) مجمع البيان، جلد 9، صفحه 266.

(2) مجمع البيان، جلد 9، صفحه 266

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 264

ندارد. به قول شاعر:

ما سميعيم و بصير و باهُشيم با شما نامحرمان ما خامُشيم

پس آنها درك و شعور دارند و تسبيح و تقديس مى كنند؛ ولى ما تسبيح آنها را نمى فهميم، به اين جهت كسانى كه حالت شهود عالم باطن را دارند، صداى زمزمه موجودات را مى فهمند!

طبق تفسير اوّل، آيه، جزء امثال القرآن محسوب مى شود؛ ولى طبق تفسير دوم، مثل به معناى توصيف است و از محلّ بحث خارج است.

آيه 31 سوره رعد، كه در مورد تأثير عجيب قرآن مجيد است، شاهد بر تفسير اوّل است. خداوند متعال در اين آيه شريفه مى فرمايد:

وَلَوْ انَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ اوْ قُطِّعَتْ بِهِ الارْضُ اوْ كُلِّمَ بِه الْمَوْتى بَلِ لِلَّهِ الامْرُ جَميعاً

اگر به وسيله قرآن، كوه ها به حركت در آيند يا زمين ها قطعه قطعه شوند يا به وسيله آن با مردگان سخن گفته شود، (بازهم ايمان نخواهند آورد) ولى همه كارها در اختيار خداست.

در مورد شأن نزول اين آيه، بعضى از مفسّران بزرگ

گفته اند كه در پاسخ جمعى از مشركان مكّه نازل شده است كه در پشت خانه كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرستادند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم (به اميد هدايت آنها) نزد آنها آمد؛ عرض كردند:

اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوههاى مكّه را به وسيله قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد! و زمين را بشكاف و چشمه ها و نهرهائى در اينجا پديد آور تا درختان غرس كنيم و زراعت نمائيم! تو به گمان خود كمتر از داوود نيستى كه خداوند كوهها را براى او مسخّر كرده بود كه با او همصدا

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 265

شده، تسبيح خدا مى گفتند؛ «1» يا اين كه باد را مسخّر ما گردان كه بر آن سوار شويم و به شام رويم و مشكلات خود را حل كنيم و ما يحتاج را تهيه نمائيم و همان روز بازگرديم- همان گونه كه مسخّر سليمان بود؛ تو به گمان خود از سليمان كمتر نيستى! و نيز جدّت «قصى» (جدّ طايفه قريش) يا هر كس ديگر از مردگان ما را مى خواهى زنده كن تا از او سؤال كنيم آيا آنچه تو مى گوئى حق است يا باطل زيرا عيسى عليه السلام مردگان را زنده مى كرد و تو كمتر از عيسى نيستى!

در اين هنگام اين آيه نازل شد و به آنها گوشزد كرد كه همه آنچه را مى گوئيد از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن، وگرنه معجزه كافى براى ايمان آوردن ارائه شده است! «2»

پيام آيه

هيبت و عظمت قرآن

هيبت و عظمت قرآن آن گونه است كه،

طبق آيه بالا، اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را تكان مى داد و از هم مى شكافت، حال چگونه است حال كسانى كه قرآن پيوسته بر آنها خوانده مى شود و كمترين تغييرى در روح و جان آنها پيدا نمى شود، قلب آنها به راستى از سنگ خارا سخت تر است!

پروردگارا! روز به روز ما را با قرآن آشناتر بگردان و آيه آيه آن را سبب فزونى ايمانمان قرار ده!

______________________________

(1) اين مطلب در آيه 79 سوره انبيا آمده است؛ در اين آيه مى خوانيم: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلينَ؛ كوهها و پرندگان را با داوود مسخر ساختيم، كه (همراهِ او) تسبيح (خدا) مى گفتند، و ما اين كار را انجام داديم.»- مطلب فوق در آيه 18 و 19 سوره «ص» نيز آمده است.

(2) تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 220.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 267

مثال پنجاه و سوم: عالمان بى عمل

اشاره

آيه پنجم سوره جمعه، مثالى ديگر از مثال هاى زيباى قرآن مجيد است. خداوند متعال در اين آيه شريفه مى فرمايد:

مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ اسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا باياتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ

كسانى كه مكلّف به تورات شدند، ولى حقّ آن را ادا نكردند، مانند دراز گوشى هستند كه كتاب هايى حمل مى كند (آن را بر دوش مى كشد، امّا چيزى از آن نمى فهمد). گروهى كه آيات خدا را انكار كردند، مثال بدى دارند و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند.

دور نماى بحث

اين آيه شريفه، پيرامون يهوديانى سخن مى گويد كه على رغم تصريح كتاب آسمانى خودشان به نبوّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، به اسلام ايمان نياوردند و اين بشارت تورات را ناديده انگاشتند و به تعبير دقيق تر، آيه مثل، مثالى براى همه عالمان بى عمل

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 268

مى زند و كسانى كه از اندوخته هاى خويش بهره نمى گيرند را به «حمارى» تشبيه مى كند كه نمى تواند از كتاب هايى كه بار او كرده اند استفاده كند.

شأن نزول

هنگامى كه آيه دوم سوره جمعه نازل شد و خداوند از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان پيامبرى كه در ميان جمعيّتى درس نخوانده مبعوث شده، از آن حضرت ياد كرد؛ يهوديان لجاجت كردند و گفتند: اين كه ما ايمان نمى آوريم و مسلمان نمى شويم، به خاطر اين است كه اسلام دين جهانى و همگانى نيست و طبق اين [آيه شريفه و به اعتراف خودتان اختصاص به همان منطقه حجاز، كه مردمى بى سواد هستند، دارد. «1»

معمولًا افراد لجوج، ماجراجو، خود خواه و مانند آن، همواره به دنبال بهانه هستند و يهوديان لجوج نيز از اين قاعده مستثنى نيستند. آيه شريفه در واقع پاسخى است به اين بهانه يهوديان.

شرح و تفسير

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْرةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ اسْفاراً»- مثل يهوديانى كه كتاب آسمانى تورات به آنها داده شد و اين موهبت بزرگ الهى و نعمت بى بديل خداوندى بدون اختيار، در اختيار آنها قرار داده شد؛ ولى حقّ اين كتاب آسمانى را ادا نكردند، به گونه اى كه گويا موهبتى به آنها نشده است؛ مثل چنين كسانى، مثل الاغى است كه كتاب هايى بر پشت او بار كنند، در حالى كه از محتوى و مضمون آن كتاب ها، هيچ بهره اى نبرد؛ يعنى اى گروه يهود! مگر در كتاب آسمانى شما- تورات- بشارت ظهور حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيامده است؟! مگر به تعبير قرآن مجيد ويژگى ها و صفات و علائم آن حضرت در كتاب آسمانى شما به گونه اى دقيق مطرح

______________________________

(1) تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 106.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 269

نشده كه همانند فرزندانتان پيامبر آخرالزّمان را مى شناسيد؟! «1» مگر شما

به عشق زيارت پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله از خانه و كاشانه خود به سوى سر زمين حجاز كوچ نكرده ايد و در مدينه در انتظار ظهور اسلام و سپس تشرّف به آن نيستيد؟! پس چه شد كه على رغم همه اين مسائل به بشارت هاى تورات پشت پا زديد و اسلام را نپذيرفتيد؛ بلكه با آن به جنگ بر خواستيد!

مثل شما عالمان بى عمل، مثل دراز گوشى است كه هيچ بهره اى از بار كتاب خود نمى برد و تنها سنگينى آن را بر دوش خود احساس مى نمايد.

«بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ»- مثال عالمان بى عمل كه آيات الهى را تكذيب كنند مسلّماً مثال بدى است.

چگونه اين يهوديان لجوج و عنود به «حمار حامل اسفار» تشبيه نشوند درحالى كه نه تنها با عمل كه با زبان نيز آيات الهى را انكار كردند! اين موضع گيرى زشت يهوديان لجوج مخصوص يهوديان صدر اسلام نبوده است؛ بلكه طبق آيه شريفه 87 سوره بقره آنها هر زمان پيامبرى برخلاف هواى نفسشان مى آمد، در برابر او تكبّر مى كردند.

گروهى را تكذيب مى نمودند و گروهى را به قتل مى رساندند!

«وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»- درست است كه هدايت كار خداست و همه هدايت ها از ذات بى همتاى او سرچشمه مى گيرد؛ امّا قابليّت انسان ها نيز شرط است.

خداوند تنها كسانى را كه زمينه هدايت دارند، هدايت مى كند و هدايتش شامل كسانى كه با لجاجت و عناد بر خويشتن ظلم و ستم مى كنند، نمى شود.

پيام هاى آيه

1 «حُمِّلُوا ... ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوا» ضرب المثلى عام و فراگير!

معناى اين جمله- همان گونه كه گذشت- اين است كه خداوند به يهود، بدون

______________________________

(1) سوره بقره، آيه 146- و سوره انعام، آيه 20.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 270

اختيار آنها، نعمتى بزرگ

به نام تورات داد؛ ولى آنها بهره اى از آن نگرفتند. اين مطلب اختصاصى به يهود ندارد؛ بلكه شامل هر نعمتى كه خداوند در اختيار انسان قرار دهد و انسان از آن بهره نگيرد مى شود.

«عقل»- نعمت بى بديل غير اختيارى است كه در اختيار هر انسانى قرار داده شده است؛ امّا بسيارى از انسان ها از اين نعمت بزرگ، بهره بردارى صحيح و شايسته اى نكرده اند.

«سلامتى»- نعمت بزرگ و ناشناخته اى است «1» كه بى اختيار در اختيار ما نهاده شده است، آيا به طور شايسته از آن استفاده كرده ايم، يا مصداق «حُمِّلُوا ... وَ لَمْ يَحْمِلُوا» مى باشد؟

آيا توانسته ايم از معارف دينى، پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله، قرآن مجيد، ائمّه بزرگوار دين، علماء و مراجع و ديگر نعمت هايى كه خداوند بى اختيار به ما انسان ها ارزانى داشته است براى هدايت خود و جامعه بهره بردارى كنيم؟!

2 چرا «حمار»؟

حيوانات باركش فراوانند؛ امّا چرا خداوند متعال در اين آيه شريفه، عالمان بى عمل و يهوديان لجوج را به «دراز گوش» تشبيه كرده است؟

پاسخ: ظاهراً علّت آن اين است كه «دراز گوش» شهرت فراوانى در حماقت و نادانى دارد به اين جهت، هر گاه مى خواهند ضرب المثلى براى حماقت شخصى بزنند، او رابه «حمار» تشبيه مى كنند؛ در حماقت «الاغ» همين بس كه اگر ده بار از جادّه اى خطرناك عبور كند و با خطرات زيادى روبه رو شود، بازهم از آن مسير مى رود و مسير خود را عوض نمى كند!

______________________________

(1) در روايتى از امام رضا عليه السلام آمده است: «الصّحة و الامان نعمتان مجهولتان لا يعرفهما الّا من فقد هما؛ سلامتى و امنيّت دو نعمت ناشناخته هستند، كسى قدر اين دو نعمت (بزرگ)

را مى داند كه آنها را از دست داده باشد.» (مسند الرّضا، صفحه 120.)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 271

خداوند متعال براى اين كه نهايت حماقت عالمان بى عمل و يهوديان لجوج را نشان دهد، آنها را به «حمارى» تشبيه مى كند كه بهره اش از يك بارِ كتاب، تنها احساس سنگينى و خستگى است. آيا حماقتى بالاتر از اين تصوّر مى شود كه انسانى در تمام مدّت عمر خود علومى را با خود حمل كند و هرگز از آن استفاده نكند!

3 نكته تعبير به «اسفار» نه «كتاب»

«اسفار» از مادّه «سِفر» به معناى كتاب است. «سفر» به معناى پرده بردارى از چيزى است. عرب ها به زن هاى بى حجاب به اين جهت «نساء سافرات» مى گويند كه حجاب خود را كنار نهاده اند؛ همان گونه كه «سَفَر» را بدين علّت سفر مى گويند كه انسان در بيابان ها به هنگام سفر آشكار و هويد است؛ بر خلاف زمانى كه در شهر و ديار خود مى باشد كه در لابه لاى كوچه ها و خيابان ها و ساختمان ها و اتومبيل ها و ديگر اشياء پنهان است.

كتاب را نيز به اين جهت «اسفار» گفته اند كه پرده از روى حقايق بر مى دارد و واقعيّت ها و حقايق و معارف را براى انسان ها روشن مى كند.

كتاب آسمانى كه بايد باعث هدايت انسانها به سوى حقيقت شود و واقعيّت را براى آنها نمايان كند، چه بسيارند كسانى كه تنها زحمت حمل و نقل آن را مى كشند و بهره اى از آن نمى برند.

4 هدايت، قابليّت لازم دارد.

همان گونه كه قبلًا ذكر شد، همواره انوار هدايت از ناحيه خداوند است؛ امّا قابليّت ها را ما خود بايد به وجود آوريم. باران در طبع لطيفش خلاف نيست، امّا چنين نيست كه بر هر زمينى ببارد، گل برويد؛ بلكه بستگى به نوع زمين دارد. اگر زمين شوره زار باشد، جز خس و خار نمى رويد؛ ولى اگر زمينِ آماده اى باشد، قطعاً گل مى رويد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 272

بدين جهت يك انسان نيز كه بعد از هزار و اندى سال، يك جمله از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى شنود و هدايت مى گردد و به قلّه كمال مى رسد، در واقع قابليّت هدايت را داشته است؛ اما اشخاصى همانند ابو سفيان و ابوجهل كه عمرى را در كنار حضرت رسول

صلى الله عليه و آله سپرى مى كنند و آيات فراوانى از قرآن را مى شنوند و موعظه هاى متعدّد پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها مى رسد، چون زمينه هدايت ندارند نه تنها يك گام به سوى انسانيّت بر نمى دارند؛ بلكه روز به روز از انسانيّت فاصله مى گيرند و همانند چهار پايان، بلكه گمراه تر از آنها مى شوند. «1»

5 آيه مثل شامل هر عالم بى عملى مى گردد!

همان گونه كه قبلًا اشاره شده آيه شريفه هرچند در مورد يهوديان نازل شده است، ولى بدون شك شامل هر عالمى كه به اندوخته هاى علمى خود عمل نكند مى شود.

مرحوم علّامه طبرسى مفسّر بزرگ قرآن در ذيل آيه فوق مى گويد: از ابن عبّاس چنين نقل شده است: كسانى كه كتاب هدايت را انكار كنند نيز در حكم حمارى هستند كه كتابهايى بر دوش گرفته اند؛ بنابراين كسى كه قرآن مجيد تلاوت مى كند و معناى آن را درك نمى كند و از قرآن همچون كسى كه نيازى بدان ندارد اعراض كرده است مشمول اين مثل مى شود «2» و مثل چنين فردى نيز مثل آن دراز گوش است؛ بنابراين آيه شريفه هشدارى است به همه مسلمانان كه مراقب باشند سرنوشتى همچون يهود پيدا نكنند، اين فضل عظيم الهى كه شامل حال آنها شده و اين قرآن مجيد كه بر آنها نازل گرديده، براى اين نيست كه تنها در خانه ها خاك بخورد، و يا به عنوان «تعويذ چشم زخم» حمايل كنند، و يا ضميمه «آئينه» و «شمعدان» مهريه عروسان نمايند و يا مخصوص مجالس فاتحه و اموات گردد و تا اين حد آن را تنزّل دهند و يا آخرين همّت آنها تلاش و

______________________________

(1) سوره فرقان، آيه 44.

(2) مجمع البيان، جلد 10، صفحه 285.

مثالهاى زيباى

قرآن، ج 2، ص: 273

كوشش براى تجويد و تلاوت زيبا و ترتيل و حفظ آن باشد، ولى در زندگى فردى و اجتماعى كمترين انعكاس نداشته باشد و در عقيده و عمل از آن اثرى به چشم نخورد!

ترسيم چهره عالمان بى عمل در روايات

«علم» و «عالم» در فرهنگ اسلامى ارزش فراوانى دارد، به گونه اى كه در روايات از علم به «سرچشمه فضائل»، «بهترين ميراث»، «چراغ عقل»، «گمشده مؤمن»، «بهترين گنج»، «بهترين دليل»، «برترين هدايت»، «زيبايى آشكار»، «بهترين انيس»، «بالاترين شرف» «1» و مانند آن ياد شده است؛ همان گونه كه از «دانشمند» و «عالم» به «وارث پيامبران»، «چراغ هاى روى زمين»، «جانشينان انبياء» «2» و مانند آن تعبير شده است.

روشن است كه تمام اين فضائل و ارزش ها براى علمى است كه عملى گردد و عالمى را شامل مى گردد كه به علمش عمل كند و گرنه چنين علمى نه تنها مايه هدايت نخواهد بود و چراغى فراسوى ديگران نمى شود؛ بلكه حتّى خود آن عالم را نيز هدايت نمى كند.

در روايت تكاندهنده اى از و جود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است:

مَنْ ازْدادَ عِلْماً وَ لَمْ يَزْدَدْ هُدًى، لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ الّا بُعْداً «3»

عالمى كه هر روز بر علم و دانش خود مى افزايد، ولى (بر اثر عمل نكردن به علم و دانش خويش) چيزى بر هدايتش افزوده نمى شود، دورى اش از خداوند زيادتر مى شود!

نكته قابل تأملّ اين كه آن حضرت صلى الله عليه و آله نمى فرمايد: عالم بى عمل، متوقّف مى شود و در جا مى زند؛ بلكه مى گويد چنين انسانى عقب گرد مى كند! چون تا زمانى كه

______________________________

(1) تعابير دهگانه فوق در روايات مختلف آمده است؛ به ميزان الحكمة، باب 2830 مراجعه كنيد.

(2) تعبيرهاى

سه گانه در ميزان الحكمة، باب 2838 آمده است.

(3) محجّة البيضاء، جلد اوّل، صفحه 126.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 274

نمى دانست و عذر مقبولى در ندانستن داشت، خداوند عذرش را مى پذيرد؛ امّا وقتى كه دانست و آگاه شد و به علم خود عمل نكرد، عقب گرد شروع مى شود.

نتيجه اين كه، بايد هم به سراغ علم و دانش برويم و سختى ها و مشكلات تحصيل دانش را تحمّل كنيم و هم به علم خود عمل كنيم و آن را وسيله هدايت خود و ديگران قرار دهيم تا مشمول روايت فوق و آيه مثل قرار نگيريم.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 275

مثال پنجاه و چهارم: ويژگى هاى منافقان

اشاره

در آيه چهارم سوره منافقون آمده است:

وَ اذ رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ اجْسامُهُمْ وَ انْ يَقُولُواتَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَانَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ انَّى يُؤْفَكُونَ

هنگامى كه آنها را مى بينى، جسم و قيافه آنان تورا در شگفتى فرو مى برد و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا مى دهى؛ امّا گويى چوب هاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند! هر فريادى از هرجا بلند شود، بر ضدّ خود مى پندارند؛ آنها دشمنان واقعى تو هستند؛ پس، از آنان بر حذر باش! خداوند آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند!

دور نماى بحث

از آنجا كه منافقين خطرناكترين دشمنان اسلام و مسلمين هستند، شناسايى و افشاء چهره واقعى آنها لازم و ضرورى است؛ بدين جهت قرآن مجيد در آيات مختلفى، از جمله آيه فوق، به بررسى ويژگى هاى آنان پرداخته است. در آيه مورد بحث، به

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 276

سه ويژگى منافقان اشاره شده است كه بخوبى چهره واقعى آنان را برملا مى كند.

اوصاف منافقين

براى شناخت انسان هاى دو چهره و مبارزه با آنها، آشنايى با صفات و ويژگى هاى آنان لازم است. بدين منظور قرآن مجيد در آيات مختلف به معرّفى اين دشمنان خطرناك و بيان خصوصيّات و صفات آنان پرداخته است. در سوره منافقين، ده ويژگى ممتاز آنان بيان شده است «1» كه سه ويژگى آن در آيه مثل آمده است. در اينجا به بحث و بررسى همين سه صفت اكتفاء مى كنيم، اميد است كه از روى اين آثار و نشانه ها، چهره واقعى منافقان را بشناسيم؛ همان گونه كه يك طبيب آگاه از روى علائم و نشانه هاى ظاهرى به وجود بيمارى هاى مزمن و خطرناك پى مى برد.

شرح و تفسير

1- «وَ اذ رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ اجْسامُهُمْ»- اوّلين ويژگى منافقان- كه در اين آيه مطرح شده است- اين است كه آنها ظاهرى جذّاب و فريبنده دارند. منافقان چون ضعف درونى دارند و شخصيّت ثابتى ندارند، به ظاهرشان رسيدگى زيادى مى كنند؛ ظاهرى

______________________________

(1) در سوره منافقون ده ويژگى آنان بيان شده كه سه ويژگى آن در آيه مثل آمده است. نشانه هاى دهگانه منافقين كه در اين سوره مطرح شده به شرح زير است: 1- دروغگوئى صريح و آشكار (و اللَّه يشهد انّ المنافقين لكاذبون) 2- استفاده از سوگندهاى دروغين براى گمراه ساختن مردم (اتّخذوا ايمانهم جنّة) 3- عدم درك واقعيّات بر اثر رها كردن آئين حق بعد از شناخت آن (لا يفقهون) 4- داشتن ظاهرى آراسته و زبانى چرب، على رغم تهى بودن درون و باطن (و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم) 5- بيهودگى در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق همچون يك قطعه چوب خشك (كانّهم خشب مسنّدة) 6- بدگمانى و ترس و وحشت از

حادثه و هر چيز به خاطر خائن بودن (يحسبون كلّ صيحة عليهم) 7- حق را به باد سخرّيه و استهزاء گرفتن (لوّا رؤوسهم) 8- فسق و گناه (انّ اللَّه لا يهدى القوم الفاسقين) 9- خود را مالك همه چيز دانستن و ديگران را محتاج به خود پنداشتن (هم الّذين يقولون لا تَنفقوا على من عند رسول اللَّه حتّى ينفضّوا) 10- خود را عزيز و ديگران را ذليل تصوّر كردن (ليخرجنّ الاعزّ منها الاذلّ). (تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 164.)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 277

قوى، زيبا، آراسته و منّظم دارند؛ امّا حقيقت و واقعيّت آنها چيزى ديگر است! آرى! اى پيامبر! هنگامى كه آنها را مى بينى، ظاهرشان تو را در شگفتى فرو نبرد. بر خلاف منافقان، ممكن است يك مؤمن ظاهرى بسيار ساده داشته باشد و اهميّتى به سرو وضع خود ندهد؛ اما شخصيّت ثابت و حقيقى داشته باشد.

به هر حال، اوّلين ويژگى منافقين آراستگى جالب و فريبنده و اعجاب آور ظاهرى آنهاست.

بعضى از مفسّران روايت كرده اند كه «عبد اللَّه بن ابى» سركرده منافقان، مردى درشت اندام، خوش قيافه، فصيح و چرب زبان بود. هنگامى كه با گروهى از يارانش وارد مجلس رسول خدا صلى الله عليه و آله مى شد، اصحاب از ظاهر آنها تعجّب مى كردند و به سخنانشان گوش فرا مى دادند؛ ولى آنها (به خاطر غرور و تكبُّر و نخوتى كه داشتند) كنار ديوار رفته و به آن تكيه كرده و مجلس را تحت تأثير قيافه و سخنان خود قرار مى دادند. «1»

2- «وَ انْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَانَّهُمْ خُشُبٌ مُسنَّدَةٌ»- در دومين ويژگى مطرح شده در اين آيه، خداوند منافقان را به چوب هاى خشك كه بر ديگرى

تكيه مى زند، تشبيه مى كند. «خُشُبْ» جمع «خَشَبْ» به معناى چوب خشك است و «مُسَنَّدَة» به معناى چوب خشكى است كه روى پاى خودش نمى ايستد و همواره بر ديگرى تكيه مى زند. «2» در اين تشبيه، نكات مختلفى وجود دارد و به تعبير ديگر، از جهات مختلف، منافقان به چوبهاى خشكيده تشبيه شده اند:

الف: همان گونه كه گذشت، «مسنّدة» چوب هاى خشك بى ريشه هستند. منافقان نيز ريشه و اساسى ندارند و همواره وابسته به ديگران هستند. آنها هيچ گاه روى پاى

______________________________

(1) كشّاف، جلد 4، صفحه 540 (به نقل از تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 153).

(2) گاهى درختى كه داراى ريشه است، خشك مى شود؛ اين درخت خشكيده متّكى بر ديگرى نيست، بلكه بر ريشه هاى خود استوار است؛ قطعه چوب خشكيده اى را كه ريشه اى ندارد تصوّر كنيم كه همواره نيازمند است و بايد به چيزى ديگرى تكيه كند. «مسنّده» چوب خشك قسم دوم است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 278

خويش نمى ايستند؛ بلكه نمى توانند بايستند و هيچ استقلالى ندارند. آنها هميشه وابسته به بيگانگان و كفّار هستند، همان گونه كه تاريخ صدر اسلام نيز اين مسأله را تصديق مى كند؛ مثلًا در داستان مسجد ضرار- كه شرح آن در جلد اوّل اين كتاب، صفحه 235 به بعد گذشت- سردسته منافقان ابو عامر نصرانى بود كه با روميان زد و بندهايى داشت و به تحريك آنان و با تكيه و اتّكاء بر مسيحيان روم قصد توطئه داشتند. با توجّه به اين تشبيه ويژگى ديگر منافقان كه همان تكيه بر بيگانگان و ايجاد آشوب در دل مسلمانان مى باشد نيز روشن مى گردد.

ب: ويژگى ديگر چوب خشك اين است كه معمولًا فايده اى جز سوختن ندارد، نه

ميوه اى دارد، نه برگى، نه سايه اى منافقين هم به همين اندازه بى خاصيّت هستند.

ج: چوب خشك قابل انعطاف نيست. منافق هم متعصّب، لجوج، يك دنده و غير قابل انعطاف است، اگر بهترين دليل ها و متين ترين برهان ها و روشن ترين استدلال ها را بشنود، بازهم به راه خود ادامه مى دهد و انعطافى در مقابل آن نشان نمى دهد. بر خلاف مؤمنين كه انعطاف پذيرند و بدين جهت، بهتر طوفان ها را پشت سر مى گذارند.

به روايت زيبايى كه از وجود مبارك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در اين زمينه نقل شده است، توجّه كنيد:

مَثَلِ اْلمُؤمِنِ كَمَثَلِ الزَّرْعِ؛ لا تَزالُ الرِّياحُ تُفيؤهُ وَ لا يَزَالُ الُمْؤمِنُ يُصِيبُهُ بَلاءٌ، وَ مَثَلُ الْمُنافِقِ مَثَلُ الشَّجَرَةِ الْأرِزَةِ لا تَهْتزُّ حَتَّى تُسْتَحْصَدُ «1»»- مثل مؤمن، مثل گياه است، در مقابل باد خم مى شود، ولى نمى شكند و دوباره بلند مى شود. مؤمن گرفتار بلا مى شود؛ امّا در مقابل بلايا، شكست نمى خورد و دوباره راست قامت برمى خيزد. گياه ممكن است در مقابل هجمه سيلاب موقتاً شكل ظاهرى اش تغيير كند ولى دوباره روى پا مى ايستد، سيلاب كه از سر او گذشت دوباره برمى خيزد؛ ولى مثل منافق مثل

______________________________

(1) ميزان الحكمه، باب 3608، حديث 18468.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 279

درخت صنوبر است كه ظاهرى آراسته و قامتى بلند و جالب دارد؛ امّا همچون چوب خشك غير قابل انعطاف است. اگر باد شديدى بوزد مقاومتى در مقابل آن ندارد و مى شكند. آرى! منافق همچون «خشب مسنده» غير قابل انعطاف است.

خلاصه اين كه، منافقان دو چهره همانند چوب هاى خشك بى ريشه، همواره متّكى به بيگانگانند و هيچ فايده و ثمره اى براى جامعه ندارند و به هيچ وجه قابل انعطاف نمى باشند.

3- «يَحْسَبُونَ

كُلَ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ»- ويژگى سوم منافقين طبق اين آيه شريفه اين است كه آنها نسبت به همه سوءظن دارند. هر سرو صدا و فريادى، از هر كسى و از هر كجا برخيزد، تصوّر مى كنند كه بر ضدّ آنهاست. آنها در واقع مصداق ضرب المثل معروف «الْخائِنُ خائِفٌ «1»؛ خيانتكار همواره ترسان است.» مى باشند.

دزد هر نگاهى را نگاه معنى دار تلقّى مى كند و با خود مى گويد: «نكند او متوجّه سرقت من شده است!»، «مبادا مرا لو دهد!»، «نكند او يك مأمور مخفى پليس است كه با لباس شخصى مرا تعقيب مى كند!» و مانند اين تصوّرات. در حالى كه ممكن است نگاه كننده براى اوّلين بار او را ديده باشد، ولى چون او خائن است و به ديگران خيانت كرده، همواره ترسان و لرزان و مضطرب است؛ امّا انسانى كه خيانت نكرده و حسابش پاك است، از محاسبه او را چه باك است. اگر هزاران چشم به او نگاه كنند، ذرّه اى اضطراب او را فرا نمى گيرد. اگر در مركز ساختمان پليس قرار گيرد، هر گز نمى ترسد؛ بلكه مطمئن تر مى شود و در كنار مأموران احساس امنيّت بيشترى مى كند.

خلاصه اين كه، سوءظن «2» از ديگر ويژگى هاى منافقين است.

______________________________

(1) اين جمله كه به شكل ضرب المثلى معروف درآمده از امام حسين عليه السلام است. «حلوانى، متوفّاى قرن پنجم» در «نزهة النّاظر»، صفحه 84، حديث شماره 13، جمله فوق را به عنوان روايتى از امام سوم نقل مى كند.

(2) «سوءظن» از صفات بسيار زشت اخلاقى است كه نتايج شوم و ناگوارى دارد. در مثال چهل و هفتم پيرامون اين رذيله قبيح اخلاقى مطالبى مطرح شد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 280

«هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ»-

منافقان با ويژگى هايى كه گفته شد، دشمنان اصلى شما هستند؛ هر چند شما دشمنان ديگرى نيز داريد، ولى خطر آنها به اندازه خطر منافقين نيست. پس بيشتر مواظب اعمال و رفتار و كردار آنها باشيد و از آنها اجتناب كنيد.

جلمه فوق به شكل ديگرى در كلام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز منعكس شده است: «انِى لا اتَخَوَّفُ عَلى امَّتى مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِكاً، امَّا الْمُؤْمِنُ فَيَحْجُرُهُ إيِمانُهُ، وَ امَّا اْلمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ كُفْرُهُ، وَ لكِنْ اتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ مُنافِقاً عالِمَ اللِّسانِ، يَقُولُ ما تَعْرِفُونَ وَ يَعْمَلُ ما تُنْكِرُونَ «1»؛ من (رسول اللَّه) نسبت به سرنوشت امّتم (مسلمانان) از انسان هاى مؤمن و مشرك بيم ندارم؛ زيرا ايمان مؤمن مانع مى شود كه ضربه اى بر اسلام و مسلمين وارد سازد و مشرك (كه همه او را به شرك و كفر مى شناسند به همين جهت) شرك و كفر علنى اش او را رسوا و ذليل مى كند. (به اين جهت مسلمانان نسبت به آنها حواسشان جمع است؛ آنها را در مجالس و مراكز حسّاس راه نمى دهند)؛ ولى از انسان هاى منافق چرب زبان و خوش سخن مى ترسم؛ منافقينى كه در سخن هماهنگ با ارزش هاى اسلامى هستند، ولى در عمل بر خلاف ارزش هاى اسلامى گام برمى دارند.»

با توجّه به حديث فوق بخوبى روشن شد كه چرا منافقان طبق بيان صريح قرآن، دشمنان اصلى هستند.

«قاتَلَهُمُ اللَّهُ انَّى يُؤْفَكُونَ»- خداوند پس از اين كه صفات سه گانه منافقان را در آيه مثل بيان مى كند و سپس به خطر فوق العاده آنان اشاره مى كند و آنها را دشمن اصلى مسلمانان معرفى مى نمايد، آنها را به اين شكل نفرين مى كند: خداوند آنها (منافقين) را بكشد، آنها چگونه از

حق منحرف مى شوند (و ديگران را نيز گمراه مى كنند)! «2»

______________________________

(1) ميزان الحكمه، باب 3934، حديث 20295؛ شبيه اين روايت را نيز حضرت على عليه السلام در نامه 27 نهج البلاغه از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند.

(2) قابل توجه اين كه اين تعبير تند «قاتلهم اللَّه انَّى يؤفكون» تنها در دو جاى قرآن مجيد آمده است. يك مورد همين سوره منافقين است و مورد ديگر در آيه شريفه 30 سوره توبه است. در اين جا منافقين مورد لعن خداوند و نفرين حضرت حق قرار گرفته اند و در آنجا يهود و نصارى مشمول اين تعبير تند شده اند. راستى چه رابطه اى بين منافقين مسلمان و يهوديان و مسيحيان منحرف است؟!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 281

خلاصه اين كه، بايد منافقين را با استفاده از نشانه ها و علائمى كه در آيه فوق و ديگر آيات قرآن آمده است، شناخت و از آنها اجتناب كرد. مخصوصاً در عصر و زمان ما كه خطر آنها بيشتر و فعّاليّت آنها گسترده تر و پيچيده تر شده است.

پيام آيه

معيار سنجش نفاق

اگر مى بينم شنيدن آيات قرآن قلب مرا تكان نمى دهد.

اگر مى بينم بررسى آيات ثواب و عقاب الهى در من سبب حركت به سوى خوبيها و گريز از بديها نمى شود.

و اگر مى بينم حرف حق در من اثر نمى گذارد و همچنان به راه باطل ادامه مى دهم؛ بايد بدانم رگه هاى نفاق در قلب من نفوذ كرده و در مسير منافقان قرار گرفته ام!

آرى! آنها همچون «خشب مسنّدة» (چوبهاى خشك ...) هستند و هركس شباهتى به آنان يابد در طريق آنان گام بر مى دارد.

مباحث تكميلى

1 منافق كيست؟

منافقين داراى دو چهره و گاهى دو شخصيّت هستند؛ ظاهر آنها چيزى، و باطنشان چيزى ديگر است؛ در ظاهر ادّعاى ايمان مى كنند و در صف مؤمنان قرار مى گيرند و شكل ظاهرى عبادات را انجام مى دهند، ولى در قلب و درون، ايمانى ندارند و يا ايمان درست و صحيحى ندارند. «1»

______________________________

(1) البتّه نفاق، همانند ايمان، درجاتى دارد. در بعضى مراتب بسيار شديد و براى همگان قابل تشخيص است؛ ولى بعضى درجات آن خفيف است، به گونه اى كه خود شخص هم شايد متوجّه آن نشود. روايات مختلفى در اين زمينه وجود دارد كه به دو نمونه آن قناعت مى كنيم:

الف: در روايت تكان دهنده اى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است: «من خالفت سريرته علانيته فهو منافق كائناً من كان؛ هر كسى، در هر مرحله اى از ايمان باشد؛ ولى ظاهرش با درونش مخالفت داشته باشد منافق است» (ميزان الحكمة، باب 3932، حديث 20290) عمومّيت اين روايت كه شامل هر انسانى مى شود، قابل تأمّل است.

ب: در روايت تكان دهنده ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است كه: «اشدّ النّاس نفاقاً من امر بالطّاعة و لم يعمل

بها و نهى عن المعصية و لم ينته عنها؛ منافق ترين مردم كسى است كه ديگران را دعوت به اطاعت و بندگى كند؛ ولى خود بنده نباشد و ديگران را از گناه برحذر دارد، امّا خود مرتكب آن شود. (ميزان الحكمة، باب 3933، حديث 20294) اين روايت، مخصوصاً براى گويندگان و نويسندگان و متولّيان تبليغات اسلامى هشدار بزرگى است!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 282

اين معنى در روايات اسلامى نيز آمده است؛ در روايتى آمده است كه خداوند به عيسى بن مريم عليه السلام فرمود:

ياعيسى لَيَكُنْ لِسانَكَ فِى السَّرِّ وَ اْلعَلانِيَةِ لِساناً واحِداً وَ كَذلِكَ قَلْبُكَ، انِى احَذِّرُكَ نَفْسَكَ، وَكَفى بى خَبيراً، لا يَصْلَحُ لِسانانِ فِى فَمٍ واحِدٍ، وَ لا سَيْفانِ فى غَمَدٍ واحِدٍ وَ لا قَلْبانِ فى صَدْرٍ واحِدٍ «1»

اى عيسى زبان و قلب تو در سّر و آشكار بايد يكى باشد؛ (نه اين كه در رو به روى اشخاص به گونه اى سخن بگويى و در غياب آنها به گونه اى ديگر.) تو را (از دوچهره بودن) بر حذر مى دارم و همين كه من از همه احوالات تو آگاهم، كافى است (هر چند مردم، آگاه به باطن تو نباشند) شايسته نيست دو زبان در يك دهان باشد؛ همان گونه كه شايسته نيست دو شمشير در يك غلاف و دو قلب در يك سينه باشد!

به هر حال، نفاق به معناى دو چهره اى و تضادّ ظاهر و باطن انسان است و زمانى انسان بطور كامل از نفاق مبرّى و پاك مى شود كه بتواند درونش را دقيقاً با ظاهرش يكسان و يكنواخت كند.

خداوندا ما را در اين امر بسيار مهم يارى فرما!

______________________________

(1) ميزان الحكمة، باب 3936، حديث 20299.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2،

ص: 283

2 خطرات منافقين

اشاره

خطر منافقين در هر جامعه اى، از هر دشمنى بيشتر است. دشمنانى كه علناً اعلان جنگ مى دهند و به اصطلاح شمشير را از رو مى كشند، خطر آنها به مراتب كمتر از اهل نفاق و دو چهرگان است؛ زيرا هنگامى كه انسان دشمن را بشناسد، خود را در مقابل او آماده مى كند و با تجهيزات كامل و آمادگى تمام به استقبال او مى رود؛ ولى دشمنان ناشناخته، دشمنان دوست نما، دشمنانى كه در لابه لاى دوستان پنهان شده و سنگر گرفته اند، ناگهان انسان را غافلگير مى كنند؛ در حالى كه آمادگى مقابله به هيچ وجه نيست.

به اين جهت، همواره منافقين در هر جامعه اى خطرناكترين دشمنان آن جامعه بوده اند. اگر تاريخ اسلام را ورق بزنيم و بررسى مختصرى بنمايم، خواهيم ديد كه اسلام بيشترين ضربه ها را از منافقين تحمّل كرده است. در تاريخ اسلام حوادث دردناك فراوانى يافت مى شود كه منشأ آن منافقان بوده اند و اگر همه آنها جمع آورى گردد، كتاب آموزنده خوبى خواهد شد. در اينجا به چند نمونه آن اشاره مى كنيم:

الف: داستان إفك!

از مجموع آيات يازدهم تا شانزدهم سوره نور استفاده مى شود كه در زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله زن بى گناهى كه از اهمّيّت ويژه اى در جامعه آن روز برخوردار بود توسّط يكى از منافقان مورد اتّهام عمل منافى عفّت قرار گرفت و اين شايعه به منظور لكّه دار كردن حيثيّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، توسّط ساير منافقين در جامعه پخش شد.

گروهى از منافقان به ظاهر مسلمان، قصد داشتند از اين حادثه بهره بردارى غرض آلودى به نفع خويش و ضرر جامعه اسلامى كنند كه آيات فوق نازل شد و توطئه آنها

را افشا كرد. «1»

______________________________

(1) در مورد اين كه زن مورد اتّهام چه كسى بود و تهمت از سوى كداميك از منافقين بود؟ مباحث مختلفى مطرح شده است كه نمى توان دقيقاً نام شخص خاصّى را مطرح كرد. توضيح بيشتر را در تفسير نمونه، جلد 14، صفحه 387 تا 394 مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 284

ب: كار شكنى منافقين در حديبيّه

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در سال ششم هجرت تصميم گرفت كه به اتّفاق مهاجرين و انصار و ساير مسلمانان به عنوان مراسم «عمره» «1» به سوى مكّه حركت كند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله به مسلمانان اطّلاح داده بود كه من در خواب ديده ام كه همراه يارانم وارد «مسجد الحرام» شده ايم و مشغول مناسك عمره هستيم. مسلمانان به سوى مكّه حركت كرده و در «ذو الحليفه» «2» نزديك مدينه احرام بستند و با تعداد زيادى شتر براى قربانى حركت كردند. «3» وضع حركت پيامبر صلى الله عليه و آله بخوبى نشان مى داد كه هدفى جز انجام اين عبادت بزرگ ندارند. به اين جهت اسلحه اى جز شمشير، كه سلاح هر مسافرى بود، همراه نداشتند. مسلمانان حركت خود را ادامه دادند تا اين كه وارد سر زمين حديبيّه شدند. «4»

قريش از حركت مسلمان ها به سوى مكّه با خبر شد و راه را بر پيامبر صلى الله عليه و آله بست و مانع انجام مناسك عمره مسلمانان شد. پس از حوادث مختلفى، صلح حديبيّه بين پيامبر صلى الله عليه و آله و قريش بسته شد.

در هنگام تنظيم قرار داد «سهيل بن عمرو» نماينده قريش با نوشتن

______________________________

(1) مراسم «عمره مفرده» را در هر ماهى از سال مى توان انجام

داد؛ برخلاف «حجّ تمتّع» كه فقط در ماه ذى الحجّه انجام مى شود. شرح بيشتر پيرامون عمره مفرده را در مناسك حجّ حضرت آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى، مسئله 353 به بعد مطالعه فرمائيد.

(2) «ذُو الْحُلَيْفَه» به دو مكان از سر زمين حجاز گفته مى شود:

الف: روستايى نزديك مدينه كه مسجد شجره در آن قرار دارد و آن ميقات كسانى است كه از مدينه منوّره عازم حج هستند.

ب: نام مكانى بين «حاذة» و «ذات عرق» از اراضى «تهامه» نيز مى باشد؛ ولى منظور از آن، در اينجا همان مكان اوّل است. (مجمع البحرين، جلد 5، صفحه 40)

(3) يكى از اعمال واجب حجّ تمتّع قربانى است كه بهتر از همه شتر و متوسّط آن گاو و كمترين آن گوسفند است. شرح بيشتر را در مناسك حج حضرت آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى (مدّ ظلّه) مسئله 287 به بعد مطالعه فرمائيد.

(4) حديبيّه در عصر و زمان ما حدود 17 كيلومتر با مكّه فاصله دارد و دورترين حدّ حرم است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 285

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرِّحيمِ» و «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» در ابتداى قرار داد مخالفت كرد.

اين مسائل باعث نغمه هاى شومى از سوى منافقين شد. آنها با اين بهانه شروع به جنجال آفرينى كردند؛ مثلًا گفتند: يا رسول اللَّه! اين چه خوابى بود كه شما ديديد!

اين چه زيارتى بود كه به ما وعده داديد!

اين چه امتيازى است كه به كفّار مى دهيد!

اين اعتراضات و غوغاها و جنجال ها به جايى رسيد كه حتّى به كلام الهى كه از صلح حديبيّه به فتح المبين تعبير كرده است «1» اعتراض شد. يكى از اصحاب خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: «اين چه فتحى است

كه ما را از زيارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند! «2»» تا جايى كه بعضى از منافقين گفتند: هيچ روزى به اندازه امروز در پيامبرى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شك نكرديم!

در حالى كه صلح حديبيّه يكى از بزرگترين پيروزى هاى مسلمانان بود و آثار مثبت فراوانى به دنبال داشت. «3»

ج: ترور نافرجام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله توسّط منافقان!

در راه باز گشت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از تبوك به سوى مدينه، تعدادى از منافقان تصميم گرفتند كه شتر پيامبر صلى الله عليه و آله را از فراز گردنه اى كه در ميان راه مدينه و شام قرار داشت، رم دهند و حضرت را در دل درّه اى بيفكنند.

هنگامى كه سپاه اسلام به نخستين نقطه گردنه رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كسى مايل است، مى تواند مسير خود را از وسط بيابان قرار دهد؛ زيرا بيابان وسيع است، ولى خود پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه «حذيفه» شتر او را مى راند، و «عمّار» مهار آن را مى كشيد، از گردنه بالا رفت. هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله مقدار زيادى از گردنه بالا نرفته بود كه به

______________________________

(1) اين تعبير در اوّلين آيه سوره فتح (سوره 48) ديده مى شود.

(2) تفسير نمونه، جلد 22، صفحه 16.

(3) مشروح اين داستان و آثار و پيامدهاى آن را در تفسير نمونه، جلد 22، صفحه 9 به بعد مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 286

پشت سر خود نگاه كرد. در نيمه شب مهتابى، سوارانى را ديد كه از پشت سر، او را تعقيب مى كنند و براى اين كه شناخته نشوند، صورت خود را پوشانيده و

آهسته آهسته مشغول سخن گفتن هستند، پيامبر صلى الله عليه و آله عصبانى شد، نهيبى بر آنها زد و به «حذيفه» دستور داد با عصاى خود شتران آنها را بر گرداند.

نهيب رسول خدا صلى الله عليه و آله رعب شديدى در دل آنها افكند و فهميدند كه پيامبر از نقشه آنها با خبر شده است، به اين جهت فوراً از راهى كه آمده بودند، بازگشتند و بدينسان توطئه آنها ناكام ماند. «1»

د: اجتماع منافقان در سقيفه!

خبر رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قلب مسلمانان را جريحه دار و ديدگانشان را اشكبار كرد. هنوز مراسم تكفين و تدفين و نماز بر جسد پاك و مطهّر برترين پيامبران الهى انجام نشده بود كه عدّه اى از فريب خوردگان دنيا و منافقان دو چهره، على رغم تصريح حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر وصايت حضرت على عليه السلام، در سقيفه بنى ساعده جمع شدند و در پاسخ به نداى شيطان، توطئه خطرناكى براى انحراف اسلام و مسلمين چيدند و متأسّفانه اين بار موفّق شدند و بزرگترين ضربه را بر پيكره اسلام وارد كردند. «2» اللّهُمَّ الْعَنْ اوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ.

كار شكنى ها و توطئه ها و ضربات منافقان، بيش از آن است كه قابل شمارش باشد.

همين منافقين معاويه ها را بر سر كار آوردند و آن همه جنايات را توسّط امثال او آفريدند! همين منافقين امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام را خانه نشين كردند! منافقين فاجعه كربلا را آفريدند و بهترين انسان ها را در كربلا به مسلخ بردند. و ...

خلاصه اين كه منافقان براى هر جامعه اى و از جمله اسلام،

خطرناكترين دشمن

______________________________

(1) فروغ ابديّت، جلد دوم، صفحه 404.

(2) مشروح اين ماجراى غم انگيز را در كتاب «اسرار آل محمّد» مطالعه فرماييد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 287

محسوب مى شوند؛ به همين جهت، در آيات قرآن مجيد، بيشترين حملات به اين دو چهره گان شده است و خداوند متعال در سوره هاى مختلف از جمله سوره منافقين، توبه، بقره، احزاب و برخى سوره هاى ديگر قرآن به افشاى چهره واقعى آنها پرداخته است.

پروردگارا! اسلام و مسلمانان را از شرّ منافقان حفظ فرما و آنان را رسوا گردان!

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 289

مثال پنجاه و پنجم: ميزان، ضابطه است نه رابطه!

اشاره

خداوند متعال در آيه شريفه 10 سوره تحريم، مى فرمايد:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذيِنَ كَفَروُا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتا هُما فَلَمْ يُغْنيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلينَ

خداوند براى كسانى كه كافر شده اند، به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سر پرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان در برابر عذاب الهى نداشت، و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند!

دور نماى بحث

بدون شك هر چيزى براى خود معيارى دارد؛ معيار و ميزان نجات انسان در دنياى ديگر چيست؟ آيا ملاك رابطه هاى خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام و اولياى دين است يا ملاك اصلى ايمان و تقوى و عمل صالح است؟ در اين آيه شريفه پيرامون اين مسأله سخن گفته خواهد شد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 290

بررسى اجمالى سوره تحريم

اشاره

براى روشن شدن ارتباط آيه مثل با كلّ سوره، لازم است سيرى اجمالى و كوتاه در سراسر آيات اين سوره داشته باشيم.

اين سوره، كه يك سوره مدنى و داراى دوازده آيه است، همان گونه كه از اسمش نمايان است اشاره به چيزى دارد كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بر خويش حرام كرد. و نيز اشاره به جريانى دارد كه منتهى به تحريم شى ء مورد نظر توسّط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر خويشتن شد.

خداوند در اين سوره هم پيامبر صلى الله عليه و آله را از كارى كه كرده است باز داشته و به او دستور مى دهد كه «تحريم» را بر خودش بشكند و هم توطئه كنندگان را شديداً تهديد مى كند و به آنها وعده مجازات الهى (در صورت عدم توبه) مى دهد؛ سپس براى روشن تر شدن مطلب و اين كه «رابطه» به تنهايى باعث نجات انسان نمى شود و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بدون انجام اعمال صالح، خود را به اين گونه نسبت ها دلخوش نكنند، دو مثال زيبا مى زند مبنى براى كه همسر حضرت نوح عليه السلام و همسر لوط عليه السلام نيز همسران پيامبر خدا بودند؛ ولى چون عمل صالحى نداشتند، رابطه همسرى نفعى براى

آنها نداشت و سر انجام همراه ساير جهنّميان وارد جهنّم شدند.

داستان تحريم

در مورد قصّه تحريم، اقوال مختلفى ذكر شده است؛ ولى مناسب ترين آنها به شرح زير است:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همسران متعدّدى داشت؛ يكى از آنها «زينب بنت جحش» بود كه علاقه زيادى به پيامبر صلى الله عليه و آله داشت، به اين جهت مقدارى عسل ذخيره كرده بود، تا هر زمان حضرت به خانه او مى آيد، آن عسل را خدمت حضرت بياورد تا حضرت از آن تناول كند.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 291

«عايشه» دختر ابو بكر، همسر ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله، از اين جريان و محبّت زينب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با خبر شد و حسّ حسادت او تحريك شد كه مبادا زينب با اين كارش در دل پيامبر صلى الله عليه و آله جاى بيشترى باز كند و محبّت حضرتش به او بيشتر شود؛ بدين جهت تصميم گرفت كارى كند كه ديگر پيامبر از آن عسل نخورد؛ تصميم زشت خود را با «حفصه»، دختر عمر، همسر ديگر پيامبر، در ميان گذاشت. قرار شد هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به منزل آنان مى رود، بگويند: از دهان شما بوى بدى مى آيد؟! نكند غذاى نامناسبى خورده ايد، سپس بوى بد را به عسل ارتباط بدهند تا حضرت از آن عسل نخورد.

پيامبر صلى الله عليه و آله روزى به منزل حفصه وارد شد. حفصه، طبق نقشه قبلى، جلوى بينى خود را گرفت و گفت: يا رسول اللَّه! چه بوى بدى از بدن شما به مشامم مى رسد! چه خورده اى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

در منزل زينب مقدارى عسل خورده ام! حفصه عرض كرد: شايد اين بوى بد از همان عسل است و ممكن است زنبور عسل بر روى «معافير» «1» نشسته و اين بوى بد از معافير به عسل منتقل شده است! پيامبر صلى الله عليه و آله، كه به بوى خوش اهميّت فراوانى مى داد و قسمتى از درآمد خود را صرف بوى خوش و عطرها مى كرد «2» در پاسخ فرمود: بسيار خوب، من ديگر از آن عسل نمى خورم و آن را بر خود حرام مى كنم. ولى شما اين مسأله را در همين جا خاتمه دهيد و در بين ديگران از اين مطلب سخن نگوييد. اين راز و سرّ همين جا دفن شود! آنها كه به مقصود خود رسيده بودند، متعهّد شدند با كسى دراين باره سخن نگويند.

آنها به اين تعهّد خود وفا نكردند و راز پيامبر صلى الله عليه و آله را فاش كردند و آن خبر را در بين مردم پخش نمودند. خداوند به وسيله جبرئيل پيمان شكنى آنها را به پيامبر صلى الله عليه و آله اطّلاع داد و آنها را تهديد به مجازات نمود و به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود كه آنچه را بر خود حرام

______________________________

(1) «معافير» صمغ و شيره يكى از درختان حجاز به نام «عُرْفُطْ» است كه بوى نامناسبى دارد، به گونه اى كه اگر زنبور عسل از آن بخورد، بوى بد آن به عسل آن زنبور نيز منتقل مى گردد.

(2) استعمال عطر و معطّر بودن امرى پسنديده اى است كه براى رهبر يك جامعه بسيار پسنديده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 292

كرده اى حلال است و مى توانى از آن استفاده كنى!

«عايشه» و «حفصه»،

در اين داستان مرتكب سه گناه زشت شدند:

يكى حسادت به محبّت فراوان زينب به پيامبر صلى الله عليه و آله.

ديگرى گفتن دروغ به پيامبر صلى الله عليه و آله كه از بدن شما بوى ناخوشايند مى آيد.

سوم افشاء راز پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله كه هر سه از گناهان بزرگ است. «1»

شرح و تفسير

پس از روشن شدن ارتباط آيه مثل با بقيّه آيات سوره تحريم به شرح آيه مثل مى پردازيم:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ»- هر چند مثالى كه در اين آيه شريفه زده شد است مربوط به دو زن است كه سبب طرح اين مثال بوده اند؛ ولى خداوند آن را براى همه مطرح كرده است. به اين جهت تعبير به «الّذين» شده است.

خداوند به همسر نوح پيامبر عليه السلام و همسر لوط پيامبر عليه السلام مثال زده است كه اين دو انسان كافر چون عمل صالحى نداشتند، نسبت آنها با پيامبران خداوند سودى به حال آنها نداشت.

برخى از مفسّران، اسم همسر حضرت نوح را «والهة» و نام همسر حضرت لوط را «والعة» بيان كرده اند «2» و بعضى عكس اين را نوشته اند؛ يعنى نام همسر نوح پيامبر را «والعة» و اسم همسر لوط پيامبر را «والهه» يا «و اهله» گفته اند. «3»

«كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما»- اين دو زن كافر تحت سرپرستى دو بنده صالح ما، يعنى حضرت نوح و حضرت لوط عليهما السلام قرار داشتند كه نه تنها از اين

______________________________

(1) تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 271. جالب اين كه اصل اين حديث را «بخارى» در جلد ششم «صحيح» خود، صفحه 194، نقل كرده است.

(2) قرطبى، جلد 10، صفحه

6680 (به نقل از تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 301).

(3) روح المعانى، جلد 28، صفحه 142 (به نقل از تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 301)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 293

نعمت بزرگ استفاده نكردند و از نور چراغ نبوّت و اعمال صالح آن بندگان صالح خداوند پرتو نگرفتند و هدايت نشدند؛ بلكه مانع هدايت ديگران نيز گشتند و به همسران خود خيانت ورزيدند.

البتّه لازم به ذكر است كه خيانت آنها انحراف از جادّه عفّت نبود؛ زيرا همسر هيچ پيامبرى آلوده به بى عفتى نشده است. همان گونه كه در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «ما بَغَتْ امْرَأَةُ نَبِىٍ قَطُّ؛ «1» همسر هيچ پيامبرى آلوده عمل منافى عفّت نشده است»- بنابراين، خيانت آنها انحرافات جنسى نبوده، بلكه انحرافشان، افشاء اسرار شوهرانشان بوده است.

همسر نوح مى ديد افرادى مخفيانه به حضرت نوح عليه السلام ايمان آورده و به دور از چشم بت پرستان به صف موحّدان مى پيوندند، راز آنها را برملا مى كرد و اين خبر را به بت پرستان مى رساند و بدين شكل باعث آزار نوح و ايمان آورندگان مى شد.

همسر حضرت لوط نيز هنگامى كه فرستادگان خداوند را در شكل جوانان زيبايى در خانه خود ديد، مردم منحرف همجنس باز را خبر داد كه عده اى از جوانان زيبا در خانه شوهرش، حضرت لوط، به سر مى برند و بدين شكل آنها را تحريك به همجنس بازى مى كرد. به هر حال خيانت اين دو زن، افشاء اسرار منزل بود. و اين مسأله مايه مشكلات بزرگى براى آن پيامبران بزرگوار بود.

اگر همسرى كه بايد در خانه، محرم اسرار شوهر خويش باشد و به تعبير قرآن مجيد،

مايه آرامش شوهر «2»، اسرار همسرش را فاش كند و به اين وسيله آرامش شوهر خود را بر هم زند، حقيقتاً تحمّل چنين زنى بسيار مشكل است!

«فَلَمْ يُغْنيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلينَ»- از آنجا كه معيار نجات انسان همان گونه كه گذشت عمل صالح است، نه ارتباطهاى فاميلى و

______________________________

(1) درّ المنثور، جلد 6، صفحه 245.

(2) در آيه 21 سوره روم مسأله همسرى از آيات الهى شمرده شده و هدف از آن سكون و آرامش هريك از دو همسر به وسيله ديگرى بيان شده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 294

خانوادگى؛ ارتباط اين دو زن بى ايمان با آن دو پيامبر بزرگ الهى سودى به حالشان، در برابر عذاب الهى نداشت؛ به اين جهت به آنها گفته شد كه همراه بقيّه جهنّميان، كه ارتباطى با پيامبران نداشتند، داخل آتش جهنّم شويد تا همگان بدانند كه تنها و تنها اعمال صالح و شايسته موجب رستگارى انسان مى شود؛ نه چيز ديگر.

پيام آيه

معيارِ نجات، عمل صالح است.

همان گونه كه گذشت ملاك اصلى نجات انسان در روز قيامت، تنها اعمال و كردارهاى خود اوست، نه روابط قومى و قبيلگى و فاميلى؛ پس اگر انسانى فاقد طاعات و عبادات و اعمال صالح باشد؛ حتّى اگر همسر يا فرزند پيامبر خدا باشد اهل نجات نخواهد بود و به قهر الهى در دنيا و آخرت گرفتار مى شود.

همسر و فرزند حضرت نوح، شيخ الانبياء، نمونه كامل اين مطلب است. حضرت نوح عليه السلام هنگامى كه كشتى اش آماده حركت شد و فرزندش در آستانه غرق شدن قرار گرفت، خطاب به پروردگار عرض كرد:

«رَبِّ انَّ ابْنى مِنْ اهْلى وَ انِّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَانْتَ احْكَمُ الْحاكِمينَ

«1»؛ پروردگارا! پسرم از خاندان من است، و وعده تو (در مورد نجات خاندانم كه در آيه 40 سوره هود آمده است) حقّ است و تو از همه حكم كنندگان برترى!»

خداوند در آيه 46 سوره هود در جواب حضرت نوح با اشاره به همين معيار و بى اثر بودن روابط نسبى مى فرمايد:

«قالَ يانُوحُ انِّهُ لَيْسَ مِنْ اهْلِكَ انَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنَ مالَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ انِى اعِظُكَ انْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ؛ اى نوح! او از اهل تو نيست، او عمل غير صالحى است [فرد ناشايستى است ؛ پس، آنچه را از آن آگاه نيستى، از من مخواه، من به تو

______________________________

(1) سوره هود، آيه 45.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 295

اندرز مى دهم كه از جاهلان نباشى!»- آرى! رابطه و نسبت هر چقدر كه قوى باشد، حتّى اگر فرزند پيامبر باشد، ولى ناصالح باشد، هيچ سودى برايش نخواهد داشت بدين جهت فرزند نوح عليه السلام عاقبت همراه بقيّه كفّار غرق شد.

داستان امام سجّاد و طاووس الفقيه نيز در اين رابطه عبرت آميز است: مى گويد: امام سجّاد عليه السلام را مشاهده كردم در حالى كه از هنگام عشاء تا سحر مشغول طواف خانه خدا و عبادت و راز و نياز بود و با اشعار جالب و مناجات هاى زيبا كه همراه اشك و آه و ناله بود، با پروردگار خويش زمزمه هاى جانسوزى داشت. مناجات آن حضرت بقدرى طول كشيد كه از حال رفت و بر روى زمين افتاد. نزديك حضرتش رفتم و سرش را بر دامن گرفتم؛ از حال او گريه ام گرفت و اشك چشمانم بر صورتش ريخت، حضرت به هوش آمد و فرمود: چه كسى مرا از

مناجات با پروردگارم باز داشته است؟

خود را معرّفى كردم و گفتم: اى فرزند پيامبر! اين همه جزع و فزع شما براى چيست؟ ما انسانهاى گناهكار، سزاوارتر براى اين جزع و فزع هستيم. شما كه پدرى چون حسين ابن على عليه السلام و مادرى چون فاطمه زهرا عليها السلام و جدّى چون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله داريد، نبايد اين قدر ناراحت باشيد؟

حضرت فرمود: طاووس، اين سخنان را رها كن! خداوند بهشت را براى اطاعت كنندگان و نيكان آفريده است؛ هرچند برده اى حبشى باشد و هيچ نسبتى با پيامبر و آلش نداشته باشد و جهّنم را براى عاصيان و گنهكاران خلق نموده است؛ هر چند از قبيله قريش (و از نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله) باشد. «1»

______________________________

(1) سؤال: در روايات مختلفى از بى حرمتى به فرزندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سادات نهى شده است؛ حتّى نسبت به ساداتى كه خداى ناكرده مرتكب گناهان كبيره، مثل گناه زشت شرابخوارى، شده اند. كه نمونه آن را مرحوم حاج شيخ عباسى قمى رحمة اللَّه عليه در جلد دوم منتهى الآمال صفحه 708، در ذيل شرح زندگانى امام حسن عسكرى عليه السلام آورده است. اين گروه از روايات با آنچه در متن آمده است چگونه سازگار است؟

پاسخ: اين دو هيچ منافاتى با يكديگر ندارند؛ زيرا يكى مربوط به دنياست و ديگرى مربوط به جهان آخرت. به عبارت ديگر احترام پيامبر صلى الله عليه و آله و اهلبيت آن حضرت عليه السلام و فرزندان و فرزندزادگان آن حضرت در بين مسلمانان بايد محفوظ بماند. براى رعايت اين مطلب لازم است كه استثنائى وجود نداشته

باشد تا افراد بى ايمان و منافق نتوانند با سوء استفاده از استثناءها، اصل اين قانون را خدشه دار كنند؛ ولى اين، بدين معنى نيست كه اين نسبت در جهان آخرت نيز به تنهايى كافى است، بلكه همان طور كه در متن آمد، در آخرت تنها و تنها اعمال صالح و كردارهاى نيك باعث نجات انسان مى شود و حتّى شفاعت شفاعت كنندگان، شامل كسانى مى شود كه مقدارى عمل صالح داشته باشند تا كمبود آن را با شفاعت جبران كنند و گر نه كسى كه هيچ عمل صالحى در طول مدّت عمر خود انجام نداده است، مشمول شفاعت هم نخواهد شد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 296

طاووس! مگر اين آيه شريفه را نشنيده اى: «فَاذا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلا انْسابَ بَيْنَهُمْ يَؤمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ؛ «1» هنگامى كه در صور دميده شود، هيچ يك از پيوندهاى خويشاوندى ميان آنها در آن روز نخواهد بود و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند (چون كارى از كسى ساخته نيست!)» به خدا قسم فرداى قيامت هيچ چيزى به تو سود نمى رساند؛ مگر عمل صالحى كه پيش فرستاده اى! «2»

حقيقتاً اگر عمل صالح نباشد، هيچ چيزى فرداى قيامت باعث نجات انسان نمى شود؛ زيرا به تعبير قرآن مجيد قيامت روزى است كه: «لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ الَّا مَنْ اتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ «3»؛ در آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.»

نتيجه اين كه حسادت ها، دروغگويى ها، افشاء اسرار ديگران، باعث دورى از خداوند است و تنها معيار و ملاك براى نجات انسان در آن روز اعمال صالح اوست؛ نه روابط فاميلى.

***______________________________

(1) سوره مؤمنون، آيه 101.

(2)

بحار الانوار، جلد 46، صفحه 81.

(3) سوره شعراء، آيه 88 و 89.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 297

مثال پنجاه و ششم: استقامت همسر فرعون

اشاره

خداوند متعال در آيه يازدهم سوره تحريم، مى فرمايد:

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ اذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لى عِندَكَ بَيْتاً فِى الْجَنّةِ وَ نَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِه وَ نَجِّنى مِن الْقَوْمِ الظَّالِمينَ

و خداوند براى مؤمنان، همسر فرعون را مثل زده است؛ در آن هنگام كه گفت:

پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!

دور نماى بحث

همان گونه كه در مثال قبل گذشت، سوره تحريم پيرامون زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و مشكلات آن حضرت سخن مى گويد. در اين سوره اشاراتى به فشارهاى مختلف دشمنان بر پيامبر صلى الله عليه و آله ديده مى شود. دشمن بقدرى بر پيامبر صلى الله عليه و آله فشار آورد كه حتّى در خانه خويش امنيّت كافى نداشت و از سوى دو تن از همسرانش توطئه اى عليه او طرح شد كه منجر به افشاء اسرار آن حضرت گرديد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 298

توطئه برخى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سپس افشاء اسرار حضرتش، سبب نزول اين سوره گشت. سپس براى اين كه هم همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و هم ساير مردم بدانند كه رابطه تنها ملاك عمل نيست و آنچه باعث نجات انسان مى باشد عمل صالح و ايمان است، دو مثال مطرح شد؛ در يكى، از زنان بدى كه رابطه آنها با پيامبران خدا سودى به حال آنها نداشت سخن گفت و در مثال ديگر، زن با ايمانى را مطرح كرد كه رابطه او با ستمگرى چون فرعون، اثر منفى بر درجات او

نگذاشت.

شرح و تفسير

«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ»- خداوند براى مؤمنان و اهل ايمان مثلى به همسر فرعون زده است. او كه در دستگاه يكى از ستمكارترين پادشاهان جهان بود و در آن كاخ سر به فلك كشيده، در ميان ناز و نعمت زندگى مى كرد؛ ناگهان خود را بر سر دو راهى دنيا و آخرت ديد؛ از يك طرف زندگى مرفّه غرق در شادى و ناز و نعمت، و از سوى ديگر آسودگى در جهان آخرت با قرار گرفتن در قرب الهى و وارد شدن در بهشت.

او بالاخره قرب الهى را انتخاب كرد و خداوند هم او را در بهترين جاهاى بهشت در نزد خودش جاى داد و زندگى او را به عنوان يك مَثَل و الگو براى همه زنان؛ بلكه مردان با ايمان، معرفّى كرد.

«آسيه بنت مزاحم»، هر چند همسر فرعون ستمگر بود و با او رابطه داشت؛ امّا ضابطه اش ايمان به پروردگار بود. به اين جهت همسر مرد جبّارى چون فرعون بودن او را بد بخت نكرد؛ همان گونه كه همسر بهترين انسان ها بودن، براى همسر حضرت نوح عليه السلام و حضرت لوط عليه السلام، اثر و فايده اى نداشت و باعث نجات آنها نشد؛ بلكه يكى از آنها همچون فرزندش در آب غرق شد و ديگرى در زير سنگباران الهى مدفون گشت؛ زيرا رابطه ها در پيشگاه خداوند مقدّم بر ضوابط نيستند. آنچه حاكم بر دستگاه

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 299

حكمت است ضابطه هاست.

«اذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَكَ بَيْتاً فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِنّى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِه وَ نَجِنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ»- هر چند زندگى آسيه پس از ايمان آوردن به خداى موسى،

سراسر الگوست؛ ولى در اين آيه شريفه به لحظات سخت و طاقت فرساى زندگى آن بزرگ زن؛ يعنى، همان زمانى كه در زير شديدترين شكنجه ها به سر مى برد، مثال زده شده است.

آسيه؛ اين اسطوره صبر و مقاومت، به هنگام شديدترين شكنجه ها و آزارها و در آخرين لحظات زندگى اش دست به دعا بر مى دارد و از خداوند سه حاجت مى طلبد:

1- «رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَيْتاً فِى الْجَنَّةِ»- اوّلين خواهش و دعاى قهرمان صبر و مقاومت، وصول به «قرب الهى» است: «خدايا نزد خودت خانه اى بهشتى برايم مهّيا كن!»

او، اوّل قرب الهى را مى طلبد و سپس بهشت؛ يعنى آنچه از بهشت بالاتر و والاتر است، قرب الهى است؛ زيرا نزديكى به ساحت مقدّس پروردگار قابل مقايسه با بهشت نيست.

اين تعبير در مورد شهداء نيز به كار رفته است: «عِنْدَ رَبَّهِمْ يُرْزَقُونَ «1»؛ در جوار قرب الهى روزى داده مى شوند» بدين جهت آسيه در آستانه شهادت همان چيزى را مى طلبد كه شايسته شهادت است.

2- «نَجِّنِى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ»- پروردگارا! آنچه آسيه را آزار مى دهد، اين شكنجه ها و آزار و اذيّت ها نيست؛ چون در راه رضاى توست؛ بلكه آنچه كه مرا مى آزارد، افكار و عقايد و اعمال و كردار فرعون است، من تحّمل اين عقايد پست و كوتاه را ندارم. به همين خاطر در كنار فرعون بودن، برايم شيرين نيست؛ پس مرا از فرعون و عقايدش نجات بده!

آسيه با اين دعا، بيزارى خود را، حتّى در سخت ترين لحظات شكنجه و درد، هم از

______________________________

(1) سوره آل عمران، آيه 169.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 300

فرعون و هم از مظالم و جناياتش اعلام مى دارد.

3- «وَ نَجِّنى مِنَ الْقَومِ الظَّالِمينَ»- سومين خواسته اين

انسان صالح، نجات از محيط و جامعه فاسد است؛ يعنى او نه تنها تسليم محيط فاسد نمى شود و خود را همرنگ جماعت نمى كند؛ بلكه معتقد است كه همرنگ جماعت شدنش رسوايى است! به اين جهت بيزارى و بيگانگى خويش را در گفتار و كردار از اين اجتماع آلوده، به معرض نمايش مى گذارد.

جملات و دعاهاى سه گانه اين زن با معرفت و ايثارگر در واپسين لحظه هاى زندگى، جملاتى بسيار حساب شده و دقيق است. جمله هايى كه مى تواند براى همه زنان و مردان مؤمن جهان الهامبخش باشد؛ جمله هايى كه بهانه هاى واهى را از دست تمام كسانى كه فشار محيط يا همسر را مجوّز براى ترك اطاعت خدا و تقوا مى شمارند، مى گيرد.

پيام هاى آيه

1 استقلال فكرى

مثالهاى زيباى قرآن ج 2 342

چرا آسيه در قلب كفر و شرك و در كنار بزرگترين دشمن حضرت موسى عليه السلام به خداى موسى ايمان آورد؟

چگونه اين زن صبور و انقلابى همه حجاب ها را دريد و به آئين حق دست يافت؟

*** رمز موفقيّت او اين بود كه استقلال فكرى داشت و نگذاشت كه عوارض و مسائل حاشيه اى، فكر او را منحرف سازد و قدرت تفكّر را از او سلب كند. وقتى به روشنى معجزه حضرت موسى عليه السلام و تسليم شدن جادوگران و اضطراب و ترس فرعون- كه مدّعى خدايى بود- را مى بيند؛ نور ايمان در قلب و جانش روشن مى شود و با تفكّر و انديشه و تأثير نپذيرفتن از محيط و خانواده و جامعه، شعله ايمانش را روز به روز

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 301

شعله ورتر مى كند. «1»

چرا آسيه تقيّه نكرد؟

تقيّه، در واقع تغيير شكل مبارزه است و در صورتى واجب است كه بدون فايده مهمّى، اظهار عقيده جان انسان را به خطر بيندازد؛ ولى چرا همسر مؤمن و ايثارگر فرعون در مقابل اين جبّار ستمگر، تقيّه نكرد و جان خود را حفظ ننمود و شكل مبارزه اش را عوض نكرد؟

پاسخ: اوّل اين كه «تقيّه» در جايى است كه انسان قدرت و طاقت كتمان و پنهان كردن عقيده خويش را داشته باشد؛ ولى گاهى عشق انسان به خداوند چنان شعله ور مى شود كه رفتار و كردار و حركات و سكنات او به روشنى نشانگر آن است، هر چند در گفتار آن را پنهان كند.

عشق به خداوند چنان در قلب پاك آسيه شعله ور گرديده و سوداى رسيدن به حق به گونه اى در جان و دل او شور افكنده

كه هيچ چيز نمى توانست آن را پنهان كند؛ به اين جهت «آسيه» در مقابل شوهرش تقيّه نمى كند و ايمان خويش را آشكارا اعلام مى كند و تا پاى جاى در برابر آن مى ايستد.

دوم اين كه گاهى اظهار ايمان و سپس شهادت در راه آن از زنده ماندن و كتمان ايمان، آثار بيشترى دارد. اظهار ايمان «آسيه» و نقل و پخش اين خبر، در سرزمين مصر و سپس افشاء شكنجه هاى فرعون براى پشيمان كردن آسيه از هدف و ايمانش و پايدارى او تا مرز شهادت چنين است. علاوه بر اين كه اين مسأله خود سند محكمى بر حقانيّت موسى عليه السلام و باطل بودن ادّعاى فرعون و باعث دلگرمى و روشن شدن چراغ اميد در قلب و جان مؤمنان است كه ايمان به خداى يگانه حتّى در قلب دشمن

______________________________

(1) اينجاست كه راز اهمّيّت فراوان تفكّر و انديشه در قرآن مجيد و روايات اسلامى روشن مى شود و براستى مى توان اديان الهى كه دستخوش تحريف نشده اند را آئين تفكّر و تعقّل دانست.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 302

امكان پذير است و هيچ عذر و بهانه اى براى ترك يكتاپرستى قابل قبول نيست. در طول تاريخ نيز علما و دانشمندانى را مى بينم كه با ترك تقيّه، چراغ اميد را در دل رهروان زنده نگاه داشتند. «1»

3 شكنجه عامل تكامل يا وسيله شكست!

اشاره

جبّاران و ستمكاران براى جلوگيرى از حقيقت طلبى و حق پرستى به ابزارهاى مختلفى متوسّل مى شوند كه يكى از شايع ترين اين ابزار، شكنجه است. فرعون «آسيه» را به روش هاى مختلف و بسيار جانكاه شكنجه كرد تا عزم آهنين و اراده پولادين او را شكست داده و او را از آئين الهى باز دارد؛ همان گونه كه

برخى از سست ايمان ها با شكنجه اى مختصر تسليم مى شوند؛ امّا اين زن به ظاهر ضعيف تا آخرين لحظه صبر كرد و در مقابل تمام ترفندهاى فرعون مقاومت كرد و هرگز تسليم او نشد!

قطعاً زرق و برق و جلال و جبورتى بر تراز دستگاه فرعون وجود نداشت؛ همان گونه كه فشار و شكنجه اى فراتر از شكنجه هاى فرعون جنايتكار نبود؛ ولى نه زرق و برق، و نه فشار و شكنجه هيچ كدام نتوانست آن زن مؤمن را به زانو درآورد و او با اين صبر و استقامت، شكنجه اى كه ابزار شكست محسوب مى شود را وسيله تكامل خود قرار داد و جان خويش را در راه معشوق حقيقى فدا كرد.

قصّه ايمان آوردن آسيه

«آسيه» ملكه مصر به همراه همسرش فرعون براى تماشاى سحر ساحران و معجزه حضرت موسى عليه السلام به ميدان شهر آمده بود. ساحران طناب ها و عصاهايى كه درون آن خالى شده بود و جيوه در درون آن ريخته شده بود را در ميدان بر روى هم انباشته كرده بودند تا بر اثر حرارت خورشيد جيوه ها تبخير شود و به اين وسيله

______________________________

(1) شرح مسائل مربوط به تقيّه را در كتاب «تقيّه سپرى براى مبارزه عميق تر» مطالعه فرماييد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 303

طناب ها و عصاها به حركت درآيد، آفتاب بالا آمد و همان گونه كه جادوگران پيش بينى مى كردند طناب ها و عصاها همانند مار و اژدها به حركت در آمد به گونه اى كه به تعبير قرآن مجيد مردم خيال كردند كه اين ها مارهاى واقعى است «1»، خوشحال شدند و شروع به زدن كف و سوت كردند و به نفع فرعون و فرعونيان شعار دادند!

امّا اين خوشحالى و گمراه كردن مردم

طولى نكشيد؛ نوبت به حضرت موسى عليه السلام رسيد؛ او به دستور الهى عصاى خويش را بر زمين افكند؛ عصا به فرمان پروردگار- در ميان حيرت و تعجّب مردم- به شكل مار عظيمى درآمد و تمامى طناب ها و عصاهاى ساحران را بلعيد و سپس به سمت فرعون به حركت خود ادامه داد.

با ديدن اين نمايش قدرت، از سوى حضرت موسى عليه السلام، صحنه عوض شد و تمام آن شادى ها و هلهله ها و كف و سوت ها تبديل به غم و اندوه و ناراحتى شد. رعب و وحشت تا استخوان هاى فرعون نفوذ كرد! دهان ها از تعجّب باز ماند، حدقه چشم ها از حركت ايستاد، نفس ها در سينه حبس شد و خاموشى عجيبى تمام جمعيّت را فراگرفت!

فرعون با خود مى گفت: «نكند اين مار مرا ببلعد!» اين تفكّر و اضطراب در چهره او ظاهر شد. و با افتادن تاج از سرش كاملًا نمايان گشت. جادوگران همه تسليم شدند و در مقابل خداوند به سجده افتادند و تهديدهاى فرعون هيچ تأثيرى در عزم و اراده آنها نگذاشت.

آسيه تمام اين صحنه ها را ديد و به فكر فرورفت و بالاخره بر اثر تفكّر و انديشه، نور ايمان در قلب و جانش روشن شد. به مرور زمان و با تفكّر بيشتر شعله ايمانش شعله ورتر گرديد تا جايى كه تمام وجودش را فراگرفت؛ بلكه شعاع آن به خارج از وجودش نيز پرتو افشانى كرد.

آسيه در تنهايى به راز و نياز با خداى خويش پرداخت و به انجام اعمال صالح

______________________________

(1) اين مطلب در آيه 66 سوره طه آمده است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 304

مبادرت نمود؛ امّا فرعون كه آثار ايمان را در همسرش مشاهده كرد؛

حقيقت را جويا شد. آسيه كه عشق به معبود سراسر وجودش را فرا گرفته بود نتوانست اين عشق مقدّس و شيرين را كتمان كند و به همسرش دروغ بگويد؛ بناچار حقيقت را بر ملا ساخت.

فرعون جبّار سخت عصبانى شد و او را تهديد كرد؛ امّا تهديدها در او هيچ اثرى نداشت. به تعبير حضرت صادق عليه السلام: «مؤمن از كوه محكم تر و پرصلابت تر است. «1»» كه نه تنها بادها او را حركت نمى دهند، بلكه او مسير حركت بادها را تغيير مى دهد.

اطرافيان شروع به نصيحت و سرزنش آسيه كردند: آسيه تو را چه مى شود؟! تو ملكه مصر هستى! غرق در ناز و نعمت مى باشى! اين همه كنيز و نوكر و كلفت دارى! بهترين و زيباترين زندگى را در اختيار دارى! چرا به همه اينها پشت پا مى زنى؟!

امّا جواب آسيه در مقابل همه اين سرزنش ها و اعتراض ها و نصيحت ها يك چيز بود و آن اين كه: «دست از ايمان به خدا بر نمى دارم.»

فرعون نمى توانست تحمّل كند كه موسى در درون خانه اش نفوذ كرده و شريك زندگى اش را نيز از آئين فرعونى برگردانده است! اگر آسيه بر اعتقاد جديد خود باقى بماند، آبروى فرعون مى رود؛ به اين جهت دستور نابودى آسيه را صادر كرد.

بدين منظور آسيه را به وسط بيابان خشك و سوزانى بردند، دست و پاهايش را با ميخ بر زمين كوبيدند؛ سنگ سنگينى بر روى سينه اش نهادند. از آب و غذا محرومش كردند تا يا به آئين فرعون برگردد و يا جان ببازد! ولى آن بانوى قهرمان راه دوم را انتخاب نمود.

هنگامى كه نفس هايش به شمارش افتاد و آخرين لحظات عمرش را سپرى مى كرد، دست به دعا

برداشت: «پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا كن و مرا از دست فرعون و اعمالش رهايى بخش و مرا از اين قوم ظالم نجات ده!»

______________________________

(1) كافى، جلد 5، صفحه 336. (به نقل از تفسير نمونه، جلد 24، ص 169)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 305

خداوند، دعايش را اجابت نمود و نه تنها تقاضاهاى سه گانه اش را انجام داد؛ بلكه او را به عنوان الگوى زنان و مردان با ايمان معرّفى كرد و در كنار برترين زنان جهان قرار داد. در روايتى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است:

افْضَلُ نِساءِ اهْلِ الْجَنَّةِ خَديجَةُ بِنْتُ خُوْيلَد، وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد، وَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْران، و آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِم امْرَأَةُ فِرْعَوْن

برترين زنان اهل بهشت چهار نفرند: «خديجه» دختر خويلد- همسر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله- و «فاطمه» دختر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و «مريم» دختر عمران- مادر حضرت عيسى عليه السلام- و «آسيه» دختر مزاحم و همسر فرعون. «1»

نكته جالب توجّه اين كه همسر فرعون با تقاضاهاى سه گانه خويش به هنگام شهادت، كاخ عظيم فرعون را تحقير كرد و آن را در برابر خانه اى در جوار رحمت خدا، هيچ شمرد و به اين وسيله به آنها كه او را نصيحت مى كردند كه اين همه امكانات چشمگيرى كه از طريق «ملكه مصر بودن» در اختيار توست، با ايمان به مرد شبانى همانند موسى از دست نده! پاسخ مى گويد و اين درس عبرتى است براى همه!

پروردگارا! توفيق تحصيل و حفظ ايمان را تا لحظه آخر به همه ما عنايت فرما!

خدايا! ما در برابر وسوسه هاى شيطان ضعيفيم و

اگر كمك هاى تو نباشد، ناتوان، ما را همواره يارى فرما! آمين يا ربّ العالمين.

***______________________________

(1) درّ المنثور، جلد 6 صفحه 246 (به نقل از تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 303)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 307

مثال پنجاه و هفتم: مريم بنت عمران

اشاره

خداوند متعال در آيه 12 سوره تحريم، مى فرمايد:

وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتى احْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيه مِنْ رُوحِنا وَصَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتينَ

و همچنين (خداوند براى مؤمنان مثال زده است) به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت و ما از روح خود در آن دميديم؛ او كلمات پروردگار و كتاب هايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود!

دور نماى بحث

اين مثال- در راستاى دو مثال گذشته- تأكيد مى كند كه معيار اساسى و اصلى قرب الهى و بار يافتن به ضيافت پروردگار، تنها و تنها اعمال صالح و شايسته و حفظ ضوابط الهى است و بدون آن، رابطه ها- هر چند قوى و در سطح عالى باشد- هيچ تأثيرى نخواهد داشت.

البتّه اين مثال تفاوت هايى با دو مثال گذشته دارد كه به آن اشاره خواهيم كرد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 308

شرح و تفسير

«وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتى احْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا»- خداوند به حضرت مريم دختر عمران مثال زده است؛ امّا آن چيزى كه از مريم مثال زده شده، غير از چيزى است كه از زندگى آسيه مثال زده شده است. در آنجا «صبر و استقامت آسيه» مورد مثال بود و در اينجا «عفّت و پاكدامنى مريم».

خداوند متعال در اين مثال سه امتياز براى حضرت مريم بيان مى كند:

الف: امتياز نخست، همان عفّت و پاكدامنى است. مريم آن قدر پاكدامن بود كه حتّى وقتى در خلوتگاه مشغول شست وشوى بدن خويش بود و ناگهان جبرئيل را در شكل يك جوان زيبا ديد، سخت ترسيد و گفت:

«انّى اعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ انْ كُنْتَ تَقِيّاً «1»؛ من از شرّ تو، به خداى رحمان پناه مى برم اگر پرهيزگارى!»- وحشت فراوان مريم در اين صحنه كه با جوانى تنها مى شود، نشانگر عفّت بالا و پاكدامنى فوق العاده او مى باشد، به گونه اى كه حتّى وقتى جبرئيل خود را معرّفى كرد و گفت: «انَّما انَا رَسُولُ رَبِّكِ لِاهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيّاً «2»؛ من فرستاده پروردگار توام؛ (آمده ام) تا پسر پاكيزه اى به تو ببخشم!»- بازهم اضطراب او از بين نرفت و در جواب گفت: «انَّى يَكُونُ

لى غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنى بَشَرٌ وَ لَمْ اكُ بَغِّياً «3»؛ چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه تاكنون انسانى با من تماس نداشته، و زن آلوده اى هم نبوده ام!» همه اين ها نشانگر پاكدامنى و عفّت مثال زدنى حضرت مريم عليها السلام است.

ب: «وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِه - دومين امتيازى كه براى حضرت مريم- در اين آيه شريفه- بيان شده است عبوديّت و بندگى اوست كه تسليم مطلق و محض پروردگار خويش بود.

______________________________

(1) سوره مريم، آيه 18.

(2) سوره مريم، آيه 19.

(3) سوره مريم، آيه 20.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 309

مريم هم كتب آسمانى را تصديق كرد و هم كلمات پروردگارش را بر ديده منّت نهاد.

در اين كه «كُتُبِه عطف تفسيرى بر «بِكَلِماتِ رَبِّها» است، يا معناى ديگرى دارد، اختلاف است؛ ولى به اعتقاد ما، در قرآن عطف تفسيرى، يا نيست و يا كمتر به چشم مى خورد؛ بنابراين، منظور از «كُتُبِه كتاب هاى آسمانى، مانند «تورات» و «انجيل» و «قرآن» است و مقصود از كلمات پروردگار، احاديث قدسى است، كه از سخنان پروردگار است؛ ولى در كتب آسمانى نيامده است «1».

ج: «وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتينَ»- امتياز سوم حضرت مريم- كه در اين آيه شريفه بدان اشاره شده است- «قنوت» آن حضرت است؛ «قنوت» به معناى عبادت و اطاعت است و از آنجا كه اين جمله مطلق است، معنايش اين است كه او سر شار از عبادت و اطاعت بود و سرتاپا مطيع پروردگار عالم بود.

اطاعت بى قيد و شرط و تسليم محض بودن كار آسانى نيست. بسيارى از بندگان خدا، گزينشى عمل مى كنند و از دين، آنچه را كه به نفعشان است، مى پذيرند؛

در حالى كه بندگان خاصّ و خالص خداوند، آنچه را كه جانان بپسندد مى پسندند و بس!

نتيجه آن عفّت و پاكدامنى مثال زدنى و آن ايمان و اعتقاد راسخ به تمام «ما انْزَلَ اللَّه» و آن اطاعت و عبادت بى نظير، اين شد كه خداوند از روح خويش در او دميد و فرزند پاكيزه اى همانند حضرت عيسى عليه السلام به او عنايت كرد.

تفاوت اين مثال با مثال هاى قبل

همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شد، هر چند مثال هاى سه گانه مطرح شده در سوره تحريم، يك هدف كلّى را دنبال مى كند، و آن بيان اين نكته است كه معيار اصلى نجات انسان، ضابطه هاى الهى است، نه صرفاً رابطه با اولياء خداوند؛ ولى تفاوت هايى نيز با

______________________________

(1) تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 305.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 310

يكديگر دارند كه به آنها اشاره مى شود:

در مثال اوّل، سخن از دو زن مشرك و كافر است كه چون ضابطه هاى الهى را ناديده گرفتند، همراه ساير جهنّمى ها، وارد دوزخ شدند و رابطه قوى آنها با دو پيامبر بزرگ خداوند سودى برايشان نداشت. اين مثال براى افراد ضعيف الايمانى است كه دل به رابطه ها خوش كرده اند و خداوند به اين وسيله به آنها هشدار مى دهد.

در مثال دوم؛ سخن از زن با ايمان و صبور و مقاومى است كه ضابطه هاى الهى را مدّ نظر دارد و به چيزى جز رضايت پروردگار نمى انديشد؛ ولى رابطه اى با اولياء اللّه ندارد، بلكه با طاغوتيان رابطه دارد؛ زيرا همسر ستمكارترين و ظالم ترين انسان هاست؛ ولى اين رابطه به او هيچ ضررى نمى زند و با عزم و اراده و تصميم قاطع على رغم تمام موانع، ايمان خود را حفظ مى كند.

اين مثال براى افرادى است كه

در خانواده ها و محيطهاى نامنابسى قرار دارند و موانع بى شمارى بر سر راه ايمان آنها قرار دارد؛ پيام اين مثال به آنها اين است كه با تصميم و اراده مى توان همه موانع را پشت سر گذاشت و پيروز شد و اينها نمى تواند عذر و بهانه باشد.

در مثال سوم؛ سخن از زن عفيف و پاكدامنى است كه هم از امتياز رابطه والا برخوردار است و هم ضوابط الهى را در سر حدّ كمال محترم مى شمارد و به اين جهت، به عنوان الگو معرّفى مى شود.

توضيح بيشتر: محيط زندگى آسيه از هر نظر نامساعد بود؛ دربار فرعون كه جايگاه ظلم و ستم و مركز كفر و عناد و شرك و بت پرستى بود و هيچ صداى توحيدى به گوش نمى رسيد، تا جايى كه فرعون خود را خداى برتر و خداى خدايان معرفى مى كند! «1» ولى كانون زندگى مريم عليها السلام كانونى پاك و سراسر ايمان بود؛ از زمانى كه در عالم جنين است، زمزمه خدا خدا مى شنود.

______________________________

(1) سوره نازعات، آيه 24

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 311

قرآن مجيد گفت و گوى مادر مريم با خداى خويش را در آيه 35 آل عمران چنين نقل مى كند:

رَبِّ انّى نَذَرْتُ لَكَ ما في بَطْنى مُحَرَّراً فَتَقَّبَلْ مِنّى انَّكَ انْتَ السَّميعُ الْعَليم؛

خداوندا! آنچه را در رحم دارم براى تو نذر كردم، كه محرّر (و آزاد، براى خدمت خانه تو) باشد. از من بپذير كه تو شنوا و دانا هستى!

پس از تولّد نيز در محيطى سالم و پاك زندگى كرد. او هر چند پدر خود را از دست داده بود؛ ولى كفالت او را طىّ ماجراى جالبى، پيامبر زمانش، حضرت زكريّا عليه السلام،

به عهده گرفت قداست او باعث شد كه وارد بيت المقدّس شود و در مسجد الاقصى به عبادت خداوند بپردازد. عوامل تقرّب او به حدّى رسيد كه حتّى غذايش نيز از سوى خداوند فرستاده مى شد. در آيه 37 آل عمران آمده است:

فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَانْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَكَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَريَّا الِمحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ انَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِاللَّهِ انَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ خداوند، او [/ مريم را به طرز نيكويى پذيرفت؛ و به طرز شايسته اى، (نهالِ وجودِ) او را رويانيد (و پرورش داد) و كفالت او را به «زكريّا» سپرده هر زمان زكريّا وارد محراب او مى شد، غذاى مخصوصى در آن جا مى ديد. از او پرسيد. «اى مريم! اين را از كجا آورده اى؟!» گفت: «اين از سوى خداست. خداوند به هركس بخواهد بى حساب روزى مى دهد.»

خلاصه اين كه مريم عليها السلام بر عكس آسيه در محيطى بسيار مناسب و سالم زندگى مى كرد؛ ولى در نهايت، مريم و آسيه هر دو به كمال رسيدند.

در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است: «كَمُلَ مِنَ الرِّجالِ كَثيرٌ، وَ لَمْ يَكْمُل مِنَ الِنّساءِ الّا ارْبَعٌ، آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِمِ امْرَأةُ فِرْعَونِ، وَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانِ، وَ خَديجَةُ بَنْتُ خُوْيْلَد، وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؛ بسيارى از مردان به قلّه كمال صعود كردند، ولى از بين زنان

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 312

جهان، تنها چهار نفر به كمال رسيدند: 1- آسيه، دختر مزاحم، همسر فرعون 2- مريم، دختر عمران 3- خديجه، دختر خويلد 4- فاطمه، دختر محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر اسلام «1»»

اين

مطلب كه مريم و آسيه در دو محيط كاملًا متضاد، زندگى مى كنند؛ ولى در نهايت هر دو به كمال مى رسند، درس بزرگى براى همگان است كه معيار اصلى، اراده و تصميم انسان است. عذر فساد خانواده، فساد جامعه و محيط و مانند آن، عذر محسوب نمى شود. اينها هرچند رسيدن به مقصود را سخت و دشوار مى كند؛ ولى آن را غير ممكن نمى نمايد و مى توان با تصميم محكمى همانند تصميم «آسيه» بر تمام اين موانع غلبه كرد و آرزوى جاى گرفتن در جوار قرب الهى را نمود؛ بنابراين، اراده، عزم، تصميم، خواست و گوهر ذاتى خود انسان است كه تعيين كننده اصلى است.

پيام هاى آيه

1 عفّت سرمايه اى بس بزرگ

آيه شريفه مثل بر صفت فضيلت عفّت حضرت مريم تكيه دارد. صفتى كه هركس- چه زن و چه مرد- داشته باشد، همه چيز دارد و اگر فاقد آن باشد هيچ چيز نخواهد داشت. اگر يك زن عفّت داشته باشد تمام عوامل و زمينه هاى گناه نمى تواند او را به گناه بكشاند، همچنان كه آسيه على رغم فراهم بودن تمام زمينه ها، آلوده به گناه نشد. و اگر وجود نداشته باشد؛ انسان، حتّى در كنار بهترين انسان ها امكان آلودگى به گناه را دارد!

عفّت، نقطه مقابل شكم پرستى و شهوت پرستى است و از مهم ترين فضايل انسانى محسوب مى شود. علماى اخلاق آن را صفتى بين شهوت پرستى و خمودى دانسته اند. در آيات قرآن و روايات اسلامى، مباحث مهم و مختلفى در اين زمينه مطرح شده است. «2»

______________________________

(1) مجمع البيان، جلد 10، صفحه 320 (به نقل از ميزان الحكمة، جلد 8 باب 3535، حديث 17674).

(2) شرح اين مطلب را در كتاب اخلاق در قرآن، جلد دوم، صفحه 307

به بعد مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 313

اراده، عامل اصلى افعال و كردار!

بدون شك عوامل و زمينه هايى، مثل خانواده، جامعه و محيط، نوع حكومت ها و فراهم بودن زمينه هاى اطاعت يا گناه، همه در سعادت يا شقاوت انسان نقش دارند؛ امّا هيچ يك از عوامل مذكور انسان را مجبور به انتخاب راهى برخلاف اراده اش نمى كند.

از مثال هاى سه گانه اى كه در اين سوره آمده است- مخصوصاً مثال مربوط به حضرت آسيه و مريم عليها السلام- مى فهميم كه اراده عامل اصلى افعال و كردار و اعتقادات است.

آسيه ثابت كرد كه اگر انسان در سخت ترين شرايط و نامساعدترين زمينه ها قرار گيرد؛ ولى اراده اش بر تقوا و ايمان به خداوند محكم باشد، موفّق خواهد شد؛ همان گونه كه از سرگذشت همسر حضرت لوط و نوح عليهما السلام نيز فهميديم كه اگر انسان اراده اى محكم و استوار نداشته باشد، با بهترين و مناسب ترين زمينه ها نيز عاقبت به خير نمى شود.

بنابراين، آيات فوق جواب محكمى است به كسانى كه معتقد به جبر هستند و به روشنى دلالت دارد بر اين كه علّت اصلى و نهايى تمامى سعادت ها و شقاوت ها، اراده خود انسان است.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 315

مثال پنجاه و هشتم: تصويرى از مؤمنان و كافران

اشاره

خداوند متعال در آيه شريفه 22 سوره مُلك مى فرمايد:

افَمَنْ يَمْشى مُكِبّاً عَلى وَجْهِهِ اهْدى امَّنْ يَمْشى سَوِيّاً عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ

آيا كسى كه به رو افتاده (و به صورت سينه خيز همچون خزندگان) حركت مى كند، به هدايت نزديك تر است يا كسى كه راست قامت، در صراط مستقيم گام بر مى دارد؟!

دور نماى بحث

اين آيه شريفه- به قرينه آيات قبل و بعد از آن- تصويرى از حال مؤمنان و كافران ارائه مى دهد «1» و مثالى زيبا براى اين قافله كه از نقطه عدم حركت كرده و سپس جامه وجود پوشيده و از آنجا به سوى نقطه بى پايان هستى؛ يعنى، ذات پروردگار در

______________________________

(1) همان گونه كه شاگرد توانمند حضرت على عليه السلام يعنى ابن عبّاس نيز همين برداشت را از اين آيه داشته و ضمن اينكه آيه فوق را از مثال هاى قرآن شمرده، آن را در توصيف مؤمنان و كفّار دانسته است. توضيح بيشتر را در «التّبيان، جلد 10، صفحه 68» مطالعه فرماييد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 316

حركت است، بيان مى كند. قافله اى كه برخى از آنها در ابتدا يا وسط راه منحرف مى شوند و به جايى نمى رسند و برخى در راه راست حركت مى كنند.

رهرو منزل حقيّم ز سر حدّ عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم

نگاهى به آيات قبل از آيه مثل

آيات اوليّه اين سوره پيرامون «مبدأ» و صفات خداوند متعال سخن مى گويد و انسان را به تفكّر و انديشه پيرامون صفات و آيات الهى تشويق مى كند؛ سپس به بيان حال كفّار و مؤمنان مى پردازد و در مرحله سوم برخى از آيات الهى را گوشزد مى كند.

آياتى همانند نظام شگفت انگيز خلقت، مخصوصاً آفرينش آسمان ها و ستارگان، آفرينش زمين و مواهب آن و آفرينش پرندگان.

در اينجا يكى از اين آيات الهى كه مربوط به آيه مثل مى شود، مورد بررسى قرار مى دهيم:

«أَ وَ لَمْ يَرَوْا الَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ؛ آيا نگاه نمى كردند به پرندگانى كه بالاى سر آنها در حركت است.»

خلقت پرندگان و پرواز آنها بر فراز آسمان و انواع پرواز اين بال زنندگان از

آيات و نشانه هاى خداوند منّان محسوب مى شود. انسان با دقّت در آفرينش حيرت آور پرندگان و پرواز اعجاب آور آنان، به خالق توانا و قدرتمندى پى مى برد كه تمام قدرت هاى جهان هستى، در برابر آن هيچ است و مى توان به عنوان بهترين تكيه گاه بر آن تكيه كرد و با تأمّل در ظرائف خلقت پرندگان، انسان مى تواند قدرت پرواز پيدا كند و ابزار و وسايلى اختراع كند كه آسمان ها را فتح نموده؛ بلكه به نقاطى از آسمان پرواز كند كه حتّى پرندگان نيز نمى توانند.

دانشمندان هر مقدار بيشتر روى پرندگان مطالعه كردند، بهتر توانستند كاستى ها و نقص هاى هواپيماها را بر طرف كنند؛ به عنوان نمونه، در ابتداى اختراع هواپيماها،

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 317

چرخ هاى آن باز بود و اين، مشكلاتى را در پرواز ايجاد مى كرد؛ امّا با دقّت در پرواز پرندگان مشاهده كردند كه آنها به هنگام پرواز، پاهاى خود جمع مى كنند و به اين جهت، بهتر پرواز مى كنند؛ دانشمندان نيز هواپيماهاى بعدى را به گونه اى ساختند كه پس از برخاستن از زمين چرخهاى آن جمع شود. حقيقتاً بايد در برابر چنين خالقى سر بر خاك ساييد!

«صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ»- خداوند متعال با اين دو جمله كوتاه، به شرح دو نوع از پرواز پرندگان مى پردازد. ابتدا نوع مرموزى از پرواز آن ها را شرح مى دهد؛ به اين شكل كه آنها بر فراز آسمانها غالباً بدون بال زدن و با بال هاى صاف، پرواز مى كنند.

نوع ديگر، پرواز آنها غالباً با حركت بال هاست، پروازى كه بيشتر با آن آشنا هستيم.

قسم سوم پرواز را مخلوطى از دو نوع بالا مى بينيم؛ يعنى، مقدارى بال مى زنند و پرواز مى كنند و مقدارى هم با بال هاى صاف

و بدون حركت بالها به پرواز خود ادامه مى دهند.

گروه چهارمى از پرندگان، مدّتى بال مى زنند و سپس بال هاى خود را جمع مى كنند و به صورت شيرجه در هوا حركت مى كنند (مانند گنجشك ها).

خلاصه اين كه همه پرندگان در اصل پرواز مشتركند؛ ولى هر گروهى به تناسب اندام و جسمشان و به مقتضاى فضايى كه در آن پرواز مى كنند، به نوع خاصّى در آسمان حركت مى كنند كه توجّه در انواع پروازها، ايمان انسان را به خداوند قادر متعال بيشتر مى كند.

«ما يُمْسِكُهُنَّ الَّا الرَّحْمنُ انَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ بَصيرٍ»- باتوجّه به نيروى قوى جاذبه زمين كه حتّى گرد و غبار بسيار سبك را به سوى خود جذب مى كند، چه كسى اين پرندگان را از چنگال جاذبه زمين خارج مى كند و مانع سقوط آنها به زمين مى شود؟

راستى، چه قدرت عظيمى به اين پرندگان زيبا كمك مى كند كه در سراسر روز

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 318

پرواز كنند و بر نيروى جاذبه غلبه كنند؟! پرندگان مهاجرى را مى شناسيم كه در سال 18000 كيلومتر پرواز مى كنند! چه كسى در اين پرواز طولانى و اعجاب آور، آنها را از اسارت در جاذبه زمين حفظ مى كند؟ چگونه در اين سفر بزرگ، غذاى خود را تهيّه مى كنند؟ چگونه مسير خود را مى يابند؟ «1» آيا هيچ قدرتى جز قدرت بى نظير پروردگار عالم كه به همه چيز آگاه است، قادر بر اين كار مى باشد؟

اينك با توجّه و نگاهى كه به آيات قبل از آيه مثل- مخصوصاً مطالعه در آفرينش پرندگان- داشتيم، به آيه مثل باز مى گرديم و به شرح و تفسير آن مى پردازيم.

شرح و تفسير

اشاره

«أَ فَمَنْ يَمْشى مُكِبّاً عَلى وَجْهِه اهْدى - موجوداتى كه بر روى زمين حركت مى كنند

به سه شكل راه مى روند؛ برخى همانند انسان به صورت راست قامت، روى دو پا حركت مى كنند؛ برخى ديگر همانند چهار پايان با چهار دست و پا حركت مى كنند و گروه سوم، يعنى خزندگان، روى سينه، به صورت سينه خيز حركت مى نمايند. در اين آيه شريفه، خداوند كفّار و افراد بى ايمان را به خزندگان تشبيه كرده است كه روى سينه حركت مى كنند.

«امَّنْ يَمْشى سَوِيّاً عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»- افراد با ايمان و مؤمن را به انسان هاى راست قامت كه با سرى بالا و قدّى افراشته و روى دو پا حركت مى كنند، تشبيه مى كند و سپس به مقايسه اين دو مى پردازد.

آيا كسانى كه همانند خزندگان، روى سينه حركت مى كنند، هدايت يافته ترند يا كسانى كه روى دو پا و با قدّى افراشته و در راه راست حركت مى كنند؟

براى يافتن پاسخ اين سؤال- كه خداوند قضاوت آن را به مخاطبان قرآن واگذار

______________________________

(1) شگفتى هاى جهان پرندگان و عجائب مسأله پرواز آنها را در جلد يازدهم تفسير نمونه، صفحات 338 تا 341، ذيل آيه 79 سوره نحل مطالعه فرماييد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 319

كرده- بايد تفاوت هاى اين دو نوع حركت، روشن شود.

مشكلات و معايب حركت خزندگان

راه رفتن به صورت سينه خيز و به شكل خزندگان، مشكلات متعدّدى دارد:

1- چنين شخصى قدرت ديد كافى ندارد و خطر از اين جهت هر لحظه در كمين او است. چنين شخصى كاملًا ممكن است از راه منحرف شود و يا در درّه و گودال ها سقوط كند؛ زيرا بموقع نمى تواند لغزشگاه ها را تشخيص دهد.

2- سرعت چنين حركتى بسيار كند است. اگر مقايسه اى بين حركت سينه خيز با حركت معمولى يك انسان نماييم، شايد از نظر پيمودن مسافت

در يك زمان مشخّص ده برابر تفاوت داشته باشد.

3- شخصى كه به اين صورت حركت مى كند، زود خسته مى شود و از ادامه حركت باز مى ماند و متوقّف مى گردد؛ يعنى بر فرض كه در مسير حركت خود با مانعى بر خورد نكند و از راه منحرف نشود و در پرتگاهى سقوط نكند؛ نوع حركت به گونه اى است كه بزودى وامانده مى شود و قدرت ادامه حركت را از دست مى دهد.

بنابراين، خطاى در تشخيص؛ عدم ديد كافى؛ كندى سرعت؛ خستگى زودرس و بالاخره بازماندن از ادامه مسير، از معايب و مشكلات اين نوع حركت و راه رفتن است؛ امّا كسى كه روى دو پا حركت مى كند و همانند ديده بانى، همه اطراف را مى بيند- مخصوصاً كه قسمت اعظم حواسّ انسان در قسمت سر اوست- خطر را به موقع تشخيص مى دهد و تصميم لازم را براى گذر از كنار خطرات مى گيرد؛ نه از مسير اصلى منحرف مى شود و نه در پرتگاه ها سقوط مى كند؛ بلكه راه مستقيم را در پيش مى گيرد و به حركت خود ادامه مى دهد؛ علاوه بر اين كه سرعت مناسبى دارد و زود خسته نمى گردد و هرگز متوقّف نمى شود.

آيا اين دو مساويند؟ هرگز! قطعاً اشخاصى كه به گونه انسان ها حركت مى كنند،

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 320

هدايت يافته تر از كسانى هستند كه همانند خزندگان روى سينه حركت مى نمايند.

بنابراين، مؤمنى كه در اين آيه شريفه به انسان راست قامت تشبيه شده است و در مسير مستقيم حركت مى كند و نور ايمان او همانند چراغى پر نور، فراسوى او را روشن مى كند، هدايت يافته تر از شخص كافرى است كه بسان خزندگان روى سينه حركت مى كند كه نه نورى دارد و

نه حركت سريعى و نه لغزشگاه ها را تشخيص مى دهد و نه توان حركت طولانى دارد.

علاوه بر همه اين ها، شخصى كه روى سينه حركت مى كند، قدرت ديدن آيات و نشانه هاى پروردگار- كه در آيات قبل به آن اشاره شد، مخصوصاً آيات الهى كه در خلقت آسمان و مخلوقات فراوان، به ويژه خلقت عجيب پرندگان، كه شرح آن گذشت- را ندارد؛ امّا كسى كه بسان انسان راست قامت حركت مى كند، تمام اين آيات الهى را بخوبى مى بيند و در آنها تفكّر و تأمّل و تدبّر و انديشه مى كند و به عظمت هرچه بيشتر خالق قادر و توانمند آن پى مى برد و در طى كردن مسير هدايت و صراط مستقيم گام هايش را محكمتر و استوارتر بر مى دارد.

پيام آيه

ايمان سرچشمه همه خوبى ها

همان گونه كه گذشت، آيه شريفه در توصيف مؤمنان و كفّار نازل شده است. در مثال هاى گذشته نيز آياتى در توصيف اين دو گروه وجود داشت، آيات و روايات ديگرى نيز در اين زمينه به چشم مى خورد.

چرا اين قدر از «ايمان» و نقطه مقابل آن «كفر» سخن گفته و بر آن تأكيد مى شود؟

حقيقت اين است كه ايمان و تقوا سر چشمه همه خيرات و بركات است و بدون اغراق و مبالغه بايد گفت كه همه چيز در سايه «ايمان» و «تقوا» است.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 321

مؤمن كيست؟

حال كه ايمان قلّه اى چنين رفيع است و فتح آن، منشأ تمام خوبى هاست؛ بايد ديد كه چه كسانى شايسته پوشيدن اين لباس با ارزش و صعود به اين قلّه پر افتخارند؟

در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، «مؤمن» را در سه جمله كوتاه- امّا بسيار پر معنى- چنين توصيف مى كند: «الْمُؤْمِنُ كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ «1»»- مؤمن باهوش و زيرك است و با استفاده از همين هوش و زكاوت، از موانع و خطرات آگاه مى شود و خويش را از خطرات بر حذر مى دارد؛ امّا انسان بى ايمان، همچون كسى كه بسان خزندگان حركت مى كند، از هوش و زكاوت بى بهره است و به راحتى در دام حوادث و بلاها گرفتار مى شود؛ چنين انسانى خيال مى كند باهوش است؛ ولى با پيمودن راه كفر و بى ايمانى، تيشه بر ريشه خويش مى زند و سرمايه بزرگ عمر خويش را از دست مى دهد و در نهايت هم به جايى نمى رسد و هلاك مى شود.

مراتب ايمان!

شخصى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: يا ابن رسول اللّه! مى ترسم، در صفّ مؤمنان نباشم! امام فرمودند: چرا؟ آن شخص گفت: زيرا هنگامى كه بر سر دوراهى انتخاب برادر مؤمن و پول و ثروت قرار مى گيرم، منافع شخصى خود را ترجيح مى دهم. امام فرمود: شما مؤمن هستيد؛ ولى ايمان شما كامل نيست! ... به خدا قسم در اطراف و اكناف زمين مؤمنينى وجود دارند كه تمام دنيا در نظر آنها به اندازه بال مگس ارزش ندارد! «2»

آرى! مؤمنانى كه مراحل تكامل ايمان را پيموده اند، و به قلّه ايمان رسيده اند، به گونه اى كه امام صادق عليه السلام در روايتى آرزوى ديدار آنها

را مى كند و به كسانى كه توفيق

______________________________

(1) ميزان الحكمة، جلد اوّل، صفحه 336 (باب 291، حديث 1450).

(2) سفينة البحار، جلد اوّل، صفحه 147.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 322

درك آنها را پيدا مى كنند سفارش مى كند كه از نور آنها استفاده نمايند، تمام دنياى حرام براى چنين مؤمنانى به اندازه بال مگس نمى ارزد. هر چند از حلال دنيا استفاده مى كنند و اين مطلب نبايد اشتباه شود!

خداوندا! ما را در پيمودن مدارج ايمان و رسيدن به اوج قلّه اين كوه با عظمت موفّق بدار!

پروردگارا! هوش و زكاوت و زيركى مؤمنان واقعى را به ما عنايت فرما تا بتوانيم موانع ترقّى و صعود به بالاترين پلّه هاى ايمان را به راحتى از سر راه برداريم.

***

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 323

مثال پنجاه و نهم: افراد بخيل

اشاره

خداوند متعال در آيات 17 تا 33 سوره قلم مى فرمايد:

انَّا بَلَوْنا هُمْ كَما بَلَوْنا اصْحابَ الْجَنَّةِ اذْ اقْسَمُوا لَيَصْرِ مُنَّهَا مُصْبِحِينَ وَلَا يَسْتَثْنُونَ* فَطَافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَّبِّكَ وَ هُمْ نَآئِمُون فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيِم* فَتَنَادَوْا مُصْبِحِينَ* انِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِكُمْ إنْ كُنْتُمْ صَارِمِينَ* فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخفَتُونَ* أَنْ لَايَدْخُلَنَّها اليَومَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ* وَ غَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قدِرِينَ* فَلَمَّا رَأوهَا قالُوا إِنَّا لَضالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ* قَالَ اوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ قَالُوا سُبْحنَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ* فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَلَوَمُونَ قَالُوا يا وَيْلَنا إنّا كُنَّا طاغينَ* عَسَى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنَا خَيْرَاً مِّنْها انَّا إلِى رَبِّنا راغِبُونَ* كَذلِكَ العَذابُ وَ لَعَذابُ الْاخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْمَلُونَ

ما آنها را آزموديم، همان گونه كه «صاحبان باغ» را آزمايش كرديم، هنگامى كه سوگند ياد كردند كه ميوه هاى باغ را صبحگاهان (دور از چشم مستمندان) بچينند. و هيچ از آن استثنا نكنند؛

امّا عذابى فراگير (شب هنگام) بر (تمام) باغ آنها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند، و آن باغ سرسبز همچون شب

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 324

سياه و ظلمانى شد! صبحگاهان يكديگر را صدا زدند، كه به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد! آنها حركت كردند در حالى كه آهسته باهم مى گفتند: «مواظب باشيد امروز حتّى يك فقير وارد بر شما نشود!» (آرى) آنها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند.

هنگامى كه (وارد باغ شدند و) آن را ديدند گفتند: «حقّاً ما گمراهيم!» (آرى، همه چيز از دست ما رفته) «بلكه ما محروميم!» يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت:

«آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوييد؟!» گفتند: «منزّه است پروردگار ما، مسلّماً ما ظالم بوديم!» سپس رو به يكديگر كرده به ملامت هم پرداختند* (و فرياد شان بلند شد) گفتند: «واى بر ما كه طغيانگر بوديم!»* «اميدواريم پروردگارمان (ما را ببخشد و) بهتر از آن به جاى آن به ما بدهد، چرا كه ما به او علاقه منديم!» اين گونه است عذاب (خداوند در دنيا)، و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند!

دور نماى بحث

مثال هايى كه در قرآن مجيد، براى مجسّم ساختن حقايق تربيتى بسيار مهم بيان شده گاه فقط يك تشبيه است و گاه بيان يك داستان و حقيقتى است كه در خارج رخ داده كه قرآن مجيد آن داستان را به منظور تربيت و تعليم در قالب يك مثال بيان مى كند؛ آيات هفدهگانه فوق از قبيل قسم دوم است.

شرح و تفسير

در آيات قبل سخن از «مَنَّاعٌ لِلْخَيْر «1»» به ميان آمده است. و به دنبال آن، داستان «أَصْحَابُ الْجَنّة؛ صاحبان باغ» در قالب يك مثال زيباى قرآنى مطرح مى شود.

______________________________

(1) اين ها (مَنَّاعٌ لِلْخَيْرِ) كسانى هستند كه نه تنها بخيل هستند و از اموال خود به نياز مندان كمك نمى كنند؛ بلكه مانع انفاق و كمك هاى ديگران نيز مى شوند!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 325

از تعبيرات اين آيات شايد بتوان استفاده كرد كه اين داستان، بطور اجمالى، قبل از نزول قرآن در ميان عرب مشهور بوده است- البتّه نه با اين شرح و تفصيل- و قرآن مجيد بابيان برخى از ظرايف و نكته هاى ريز اين قصّه، سرنوشت و عاقبت افراد بخيل و «مَنَّاعٌ لِلْخَيْر» را بيان مى كند.

داستان «صاحبان باغ» در قرآن به اين شكل آمده است:

«انَّا بَلَوْنا هُمْ كَما بَلَوْنا اصْحابَ الْجَنّةِ»- اى پيامبر ما! ما افراد امّت تو را آزمايش مى كنيم، همان گونه كه اصحاب الجنّة «1» و صاحبان باغ را در بوته آزمايش قرار داديم.

در امّت هاى گذشته پدرى خير خواه و نيكوكار بود كه باغ بسيار وسيع و گسترده و خرّم و سر سبزى داشت. اين انسان سخاوتمند به هنگام چيدن ميوه هاى باغش فقراء و مستمندان را خبر مى كرد تا به باغ او بيايند و از آن استفاده كنند و

سهم خود را ببرند.

به واسطه همين نيكوكارى، باغ مذكور سال به سال آبادتر و پر ثمرتر مى شد.

پدر سخاوتمند از دار دنيا رفت فرزندان به جاى مانده از پدر- برخلاف او- انسان هاى بخيل و كوته نظرى بودند؛ آنها معتقد بودند كه تمام باغ و ميوه هاى آن حقّ خود آنهاست و هيچ كس در آن سهمى ندارد. زبان حال اين جوان هاى ناپخته دنياطلب اين بود كه راه و روش پدر ما اشتباه بوده است! چرا نيازمندان كه هيچ زحمتى براى به ثمر نشستن اين محصولات نكشيده اند و هيچ سرمايه اى براى اين باغ هزينه نكرده اند، از ميوه هاى باغ ما استفاده كنند؟!

آيا آنها از ما طلبى دارند؟! آيا ارث پدرشان را از ما مى طلبند!؟ ما بايد راهى را در پيش بگيريم كه حق را به صاحب حق- كه همانا خودمان هستيم- برسانيم! اصلًا به ما چه ربطى دارد كه عدّه اى نيازمند و گرسنه اند! چرا انسان هاى نيازمند زنده اند؛ بروند و بميرند!

______________________________

(1) در مورد اين كه اين باغ كجا بوده، در ميان مفسّران اختلاف است؛ برخى محلّ آن را «يمن» مى دانند؛ عدّه اى شهر بزرگ «صنعا» را احتمال داده اند؛ گروه سوم، محلّ آن را «حبشه» معرّفى كرده اند و گروه چهارم «شام» را انتخاب كرده اند و پنجمين نظريّه «طائف» را برگزيده است؛ ولى مشهور همان احتمال اوّل است. (تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 393)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 326

آنها براى تحقّق بخشيدن به اين افكار شيطانى، نقشه اى كشيدند:

«اذْ اقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحينَ وَ لا يَسْتَثْنَوْنَ»- نقشه شيطانى آنها اين بود كه با يكديگر هم قسم شدند كه صبح هنگام، زمانى كه همه مردم در خوابند؛ يعنى قبل از طلوع آفتاب و اوّل طلوع

فجر، به همراه كارگران و غلامان خود به باغ بروند و بدون استثناء تمام ميوه هاى باغ را «1» بچينند و بسته بندى كنند تا وقتى كه فقراء و مستمندان خبردار مى شوند و براى گرفتن كمك به باغ مى آيند، كار تمام شده باشد و آنها بى نصيب شوند! اين نقشه را كشيدند و به اميد اجراى آن در صبحدم فردا به خواب فرو رفتند.

«فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ»- «طائف» به معناى طواف كننده است، طواف كنندگان خانه خدا را به همين جهت «طائف» مى گويند. در ادبّيات عرب اين لفظ بر «بلاى شبانه» نيز اطلاق مى شود. يكى از بلاهاى شبانه، سرقت ها و دزدى هاست كه معمولًا در شب رخ مى دهد و به اين جهت به آن طائف گفته مى شود كه دزد به هنگام شب در اطراف خانه مورد نظر مى چرخد و طواف مى كند تا نقطه آسيب پذير را بيابد و از آنجا وارد شود. به هر حال، «طائف» در اينجا به معناى بلاى شبانه است.

صاحبان باغ به خواب فرو رفتند. آه مظلومان دامن آنها را گرفت و شبانگاه بلاى الهى بر باغ محبوب آنها نازل شد و تمام هستى آنها را نابود كرد.

«فَاصْبَحَتْ كَالصَّريمِ»- صبح هنگام از آن همه ميوه و طراوت و زيبايى و گل و بوته، هيچ خبرى نبود و بر اثر بلاى شبانه الهى، تمام آن باغ، همانند قطعه اى ذغال شده بود.

راستى چه بلايى نازل شده بود؟ شايد صاعقه بود. صاعقه اى از آسمان مأموريّت

______________________________

(1) اين تصميم آنها نشانگر آن است كه كار آنها ناشى از نياز نبود؛ بلكه ناشى از بخل و ضعف ايمان بود؛ زيرا انسان هر مقدار نياز داشته باشد،

مى تواند مقدار كمى از محصول يك باغ پر در آمد را به نياز مندان اختصاص دهد. البتّه برخى از مفسّرين جمله «و لَا يستثنون» را به گونه اى ديگر تفسير كرده اند و آن اينكه «اصحاب الجنّة» به هنگام اين تصميم «الّا ان يشاء اللَّه» و به تعبير فارسى امروز «ان شاء اللَّه» نگفتند، يعنى آن قدر مغرور بودند كه خود را از گفتن اين جمله بى نياز ديدند؛ ولى تفسيّر اوّل صحيح تر است؛ زيرا با اصل ماجرا تناسب بهترى دارد. (تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 394)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 327

پيدا مى كند كه در يك لحظه آن باغ سرسبز را باتمام ميوه هايش تبديل به خاك و خاكستر كند و اين كار را انجام داد.

صد درجه حرارت براى از بين بردن آن باغ كافى بود؛ ولى صاعقه اى با پانزده هزار درجه حرارت چه مى كند! اين مقدار حرارت هر فلزّى را ذوب نموده و آن را از بين مى برد تا چه رسد به درخت و ميوه و مانند آن!

«فَتَنادَوْا مُصْبِحينَ انِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ انْ كُنْتُمْ صارِمينَ»- صاحبان باغ، صبح هنگام بى خبر از بلاى نازل شده شب گذشته از خواب برخاستند و يكديگر را صدا كردند كه: اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد، «عجله كنيد!»، «زودتر بيدار شويد!» برخيزيد و به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد. به هر حال همگى از خواب برخاستند و با تمام امكانات و لوازم از خانه خارج شدند.

«فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ انْ لا يَدْخُلَنَّها الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكينٌ وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرينَ»- آنها با سرو صدا يكديگر را از خواب بيدار كردند و هنگام خروج از منزل، بسيار آهسته با يكديگر

سخن مى گفتند. سخنان آهسته و در گوشى آنها به يكديگر اين بود كه: «مواظب باشيد، امروز نبايد حتّى يك فقير و نيازمند با خبر شود!»

آرى! آنها تصميم داشتند كه صبحگاهان با قدرت از آمدن مستمندان جلوگيرى كنند و شايد چند نفر قدرتمند را هم مأمور كردند كه اگر فقيرى على رغم همه احتياطهايى كه آنها كرده بودند، خبر دار شود و به سوى باغ آنها آيد، جلويش را بگيرند و مانع از ورودش به باغ شوند.

«فَلَمَّا رَأوْها قالُوا انَّا لَضالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ»- آنها با كمال احتياط به حركت خود به سوى باغ ادامه دادند و همه چيز را مطابق نقشه خود اجرا شده مى ديدند؛ ولى هنگامى كه نزديك باغ شدند، با كمال تعجّب و حيرت، اثرى از آن طراوت و سرسبزى نديدند! نه نسيمى مى وزيد! نه مرغى صدا مى كرد! نه صداى جويبارى مى آمد! نه ميوه اى وجود داشت! نه از درختان خبرى بود! خلاصه از آن باغ سرسبز،

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 328

جز مشتى ذغال و خاكستر اثرى نبود! اينجا بود كه به اشتباه خود اعتراف كردند و خود را گمراه ناميدند و راه و روش پدر را تأييد كردند.

«قالَ اوْسَطُهُمْ الَمْ اقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ»- ظاهراً يكى از برادران، كه عاقل تر از بقيّه بود، از ابتدا با اين تصميم و حركت مخالف بود و اصرار داشت كه بر طبق سنّت پدر عمل شود؛ ولى چون در اقلّيّت بود، كسى به حرفش گوش نداد.

به اين جهت وقتى كه اين صحنه وحشتناك و عبرت آميز را مشاهده كرد، به آنها گفت:

«مگر به شما نگفته بودم كه چرا خدا را تسبيح نمى كنيد و از قدرت و

عظمت خداوند غافليد، جلوى اين نيازمندان را نگيريد، اين كار صحيحى نيست، آهِ آنها خرمن زندگى شما را آتش مى زند.»

«قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا انَّا كُنَّا ظالِمينَ فَاقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ»- آنها كه همه چيز را از دست رفته ديدند و سخنان برادر نيز همانند شلّاقى بر وجدان به خواب رفته آنان فرود آمد؛ ناگهان از خواب غفلت بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند؛ هم زبان به تقديس و تسبيح پروردگار گشودند و هم اعتراف به ظالم بودن خود كردند.

آنها هم بر خويشتن ظلم نمودند و هم بر فقراء و نيازمندان ستم كردند. سپس به ملامت و سرزنش يكديگر پرداختند و هر كدام سعى مى كرد گناه را بر گردن ديگرى بيندازد؛ همان گونه كه اين عمل، راه و رسم همه گناهكاران است كه گناه خود را به ديگرى نسبت مى دهند.

آرى! آنان كه در ابتداى صبح همديگر را با صداى بلند از خواب بيدار مى كردند و به هنگام حركت به سوى باغ يكديگر را سفارش به احتياط و سكوت مى نمودند؛ اكنون يكديگر را متّهم مى كنند!

نكته جالب آيه «قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا انّا كُنَّا ظالِمينَ» اين است كه بلا و عذاب نازل شده را ظلمى از ناحيه خداوند تلقّى نكردند؛ بلكه خداوند را از هر گونه ظلم و تعدّى

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 329

مبرّى دانستند و خود را عامل اين عذاب معرّفى نمودند. آنها با اين جمله اعلان كردند كه چون ظلم به ديگران كردند، مستحقّ اين عذاب بودند و از ناحيه خداوند هيچ ظلمى بر آنها نشده است و كار خداوند عين عدالت و حكمت بود؛ بلكه نوعى لطف در حقّ آنها محسوب مى شد. زيرا

با اين عذاب، وجدان خفته آنها بيدار شد و به سوى خدا بازگشتند.

«قالُوا يا وَيْلَنا انَّا كُنَّا طاغينَ (و فريادشان بلند شد) گفتند: واى بر ما كه طغيانگر بوديم!» خدايا! نعمت هاى تو، ما انسان هاى كم ظرفيّت را مست كرد! و اين مستى و غفلت از صاحب نعمت باعث شد كه از راه تو منحرف شويم! خدايا ما نمى دانستيم كه آنچه به ما لطف كرده اى همه اش مال ما نيست؛ بلكه ما امانتدار توايم و سهم نيازمندان در اموال ما تأمين شده است و اين خود يك آزمايش الهى است. پس از اين توبه و ندامت و پذيريش گناه و اقرار به آن، دست به دعا برداشتند و چنين گفتند:

«عَسى رَبُّنا انْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها انَّا الى رَبِّنا راغِبُونَ»- اصحاب الجنّة كه بر اثر سيلى عذاب الهى از خواب غفلت بيدار شده بودند و از آنچه اتّفاق افتاده بود، عبرت گرفتند؛ پس از توبه و باز گشت به خدا چنين گفتند: «اميد واريم پروردگارمان (مارا ببخشد و) بهتر از آن (باغى كه گرفتار عذاب الهى شد) به جاى آن به ما بدهد، چرا كه ما به او علاقه منديم!» ما تصميم مى گيريم از اين پس بخيل نباشيم و سهمى براى فقرا و نيازمندان در اموال خود قرار دهيم. آنها با اين توبه و دعا، عزمشان را جزم كردند و با جدّيت مشغول كار بر روى زمينى شدند. طبق روايتى، ابن مسعود نقل كرده است زمانى نگذشت كه به لطف خداوند باغى بهتر و سرسبزتر از باغ قبلى نصيب آنها شد. «1» البتّه برخى از مفسّران هم معتقدند كه چون شرائط توبه جمع نبود، توبه آنها پذيرفته نشد. «2»

______________________________

(1)

مجمع البيان، جلد 10، صفحه 237.

(2) تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 403.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 330

«كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الآخِرَةِ اكْبَرُ لَوْكانُوا يَعْلَمُونَ»- در اين آيه شريفه كه به عنوان نتيجه گيرى كلّى از اين داستان است و در واقع هشدارى است به تمام كسانى كه به نوعى قصّه زندگى آنها مشابه داستان «اصحاب الجنّه» مى باشد، مى فرمايد: «اين گونه است عذاب (خداوند در دنيا)، و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است، اگر مى دانستند!»؛ يعنى، هر كسى كه داراى امكانات و اموال و ثروتى است و به شكلى مى تواند به نيازمندان كمك كند؛ ولى بخل بورزد و نه خود قدمى در اين راه بردارد و نه اجازه دهد ديگران چنين كارهاى خدا پسندانه اى انجام دهند، مطمئن باشند كه عذاب دنيا و آخرت در انتظار آنهاست؛ البتّه لازم نيست همواره صاعقه آسمانى، هستى بخيلان را بر باد دهد؛ بلكه خداوند در هر زمانى مأموران ويژه اى براى اين كار در نظر مى گيرد؛ آفت ها، جنگ ها، سيلاب ها، بيمارى هاى لاعلاج، خشك سالى ها، بى بركت شدن ها و مانند آن، همه مأموران الهى در اين زمينه اند.

پيام هاى آيات فوق

1 انحصار طلبى بلايى خطرناك!

هرگاه علاقه به مال و ثروت دنيا در مسير اعتدال و به عنوان يك وسيله و پلى براى رسيدن به مقصود مطرح باشد، چيز مذمومى نخواهد بود؛ امّا اگر به عنوان يك هدف باشد، بدون شك مورد مذمّت است، همان گونه كه علاقه افراطى به مال دنيا- كه ميوه هاى شوم و زشتى چون انحصارطلبى توليد مى كند- بسيار زشت و ناپسند است.

به اين جهت، اسلام، نه تنها حقوق واجب مالى را وضع مى كند و مسلمانان را مكلّف به پرداخت آن مى نمايد، بلكه به انفاق هاى مستحب نيز سفارش مى كند

تا بدين وسيله از تولّد يا رشد درخت زشت «انحصارطلبى» جلوگيرى كند.

خطر «انحصارطلبى» آن گاه روشن ترمى شود كه دريابيم كه دود آن فقط به چشم «انحصار طلبان» نمى رود؛ بلكه مانند برخى ديگر از گناهان، كلّ جامعه را در بر

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 331

مى گيرد؛ زيرا گاه آهِ مظلومان و نيازمندان و مساكين تبديل به طوفانى مى شود و سراسر جامعه را فرا مى گيرد.

بنابراين بايد خود را از اين صفت زشت پاك كنيم و قسمتى از اموالمان را- در حدّ وُسع و امكانات- در اختيار نيازمندان و محرومان جامعه قرار دهيم و در اين امور به پيشوايان بزرگوارمان، امامان معصوم عليهم السلام اقتدا كنيم.

در حالات امام صادق عليه السلام آمده است كه آن حضرت باغى داشتند، كه هنگام رسيدن ميوه ها، دستور مى داد كه از چهار طرف باغ، ديوارها را سوراخ كنند تا فقرا و نيازمندان براحتى از ميوه هاى آن باغ استفاده كنند. ظاهراً علّت اين عمل امام آن بود كه گرچه باغ در داشته، ولى كسانى كه از قسمتى از باغ عبور مى كردند كه در باغ آنجا نبود، لازم نباشد دور بزنند و از در باغ وارد شوند؛ بلكه از همان قسمت، جايى كه ديوار خراب شده بود، وارد شوند و از ميوه ها استفاده كنند. «1»

2 هدف از بلاها و عذابها

بلاها، عذاب ها، گرفتارى ها، بيمارى ها، مشكلات اجتماعى و فردى، گرانى ها، تورّم و مانند آن، هميشه به منظور مجازات نيست؛ بلكه گاهى همانند شوكى كه طبيب براى به هوش آوردن مريض خود بر او وارد مى كند، براى بيدارى و تربيت انسان هاى غافل است.

عذابى كه بر «اصحاب الجنّه» وارد شد- طبق نظريّه كسانى كه معتقدند سرانجام آنها توبه كردند- به همين منظور بود

و بدين جهت آنها از كرده خود پشيمان شدند و به درگاه الهى باز گشتند و توبه كردند و خداوند هم توبه آنها را پذيرفت و باغى بهتر از آنچه داشتند به آنها عنايت كرد تا همانند پدرشان به كمك نيازمندان و فقرا بشتابند.

______________________________

(1) وسائل الشّيعه، جلد 6، ابواب زكات الغلات، باب 18، حديث 2.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 332

3 رابطه «گناه» و «قطع روزى»

«گناه»، «عصيان»، «نافرمانى» و «تخلّف از دستورات الهى» نه تنها در جهان آخرت گريبانگير انسان مى شود و او را بيچاره مى كند، بلكه آثار آن در دنيا نيز مشهود است.

اين بحث شيرين- كه نشانگر دو بعدى بودن دين مى باشد؛ نه تك بعدى بودن آن- در آيات قرآن و روايات معصومان عليهم السلام انعكاس گسترده اى دارد. «1» آيات فوق نيز اشاره به همين مطلب دارد كه «بُخل» و بدتر از آن «جلوگيرى از انفاق ديگران»، نه تنها باعث زيادتر شدن ثروت و اموال انسان نمى شود؛ بلكه همانند آتشى است كه خرمن دارايى انسان را تهديد مى كند و چه بسا آن را به آتش بكشد و انسان را در همين دنيا بيچاره كند!

در روايتى از امام باقر عليه السلام- كه نمونه اى از روايات فراوانى است كه در اين زمينه وارد شده- آمده است: «انَّ الرَّجُلَ لَيَذْنِبُ الذَّنْبُ فَيُدْرَأُ عَنْهُ الرِّزْقُ وَ تَلا هذِهِ الآيَةَ: إِذْ أَقْسَمُوا لَيُصْرِمُنَّها مُصْبِحينَ ...»- گاه انسان گناهى مى كند كه سبب قطع روزى او مى شود. امام سپس به آيات مورد بحث استدلال كردند. «2»

از ابن عبّاس نقل شده كه: رابطه گناه و قطع روزى از آفتاب هم روشن تر است؛ همان گونه كه خداوند آن را در سوره «ن و القلم» بيان فرموده است. «3»

نتيجه

اين كه «گناه» رابطه روشنى با «قطع روزى» دارد و اگر كسى طالب دنياهم باشد، بايد گناه را ترك كند.

4 لجاجت يا باز گشت؟

معمولًا وقتى انسان ها نتيجه اعمال زشت خود را در اين دنيا مشاهده مى كنند، دو راه در پيش دارند؛ «لجاجت» يا «باز گشت». برخى كه اين حوادث همانند زنگ

______________________________

(1) اين بحث را بصورت مشروح در كتاب «تحقيقى پيرامون نماز باران» آورده ايم.

(2) تفسير نور الثقلين، جلد 5، صفحه 395. (به نقل از تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 406)

(3) تفسير الميزان، جلد 20، صفحه 37. (به نقل از تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 406)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 333

خطر، آنها را از خواب غفلت بيدار مى كند، اين بلاها را لطفى از ناحيه پروردگار تلقّى مى كنند و از خطاها و اشتباهات گذشته شرمنده و خجل مى شوند و به درگاه خداوند باز مى گردند و توبه مى كنند و خداوند هم بدون شك الطافش را شامل چنين انسان هايى خواهد كرد.

عدّه اى ديگر كه خواب آنها بسيار عميق است و هيچ چيز جز مرگ آنها را از اين خواب غفلت بيدار نمى كند؛ نه تنها اين حوادث آنها را بيدار نمى كند و در ادامه راه خطا و اشتباه خود متوقفّ نمى شوند، بلكه بر سرعت خود در راه معصيت الهى مى افزايند و راه لجاجت را مى پيمايند، اينها در حقيقت با سعادت خود لجاجت نموده و هر چه به پيش مى روند، اميد به نجات آنها كمتر مى شود و از رحمت حق دورتر مى شوند.

لجاجت، ناشى از رذائل اخلاقى است كه سرچشمه اصلى آن جهل و نادانى انسان است و ثمرات شوم و ناميمونى را در طول تاريخ براى افراد و جوامع به بار آورده است. «1»

طبق

برخى از روايات، «اصحاب الجنّه» راه اوّل را انتخاب كردند و دست به دامان لطف الهى زده و از گذشته خود توبه كردند و خداوند هم به آنها الطاف فراوانى كرد.

افرادى مانند ابولهب ها، ابوسفيان ها و معاويه ها، راه لجاجت را در پيش گرفتند و ملعون تمام خوبان تا روز قيامت گشتند.

رابطه «تسبيح» و «توبه»

در آيات فوق، هنگامى كه «اصحاب الجنّه» متوجّه اشتباه و گناه خود مى شوند و به درگاه الهى باز مى گردند، توبه خود را با تسبيح خداوند آغاز مى كنند: «قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنّا كُنَّا ظالِمينَ»

______________________________

(1) شرح مباحث مربوط به «لجاجت» را در كتاب «اخلاق در قرآن»، جلد دوم، صفحه 211 به بعد مطالعه فرمائيد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 334

در داستان حضرت يونس عليه السلام- در آيه 87 سوره انبياء- نيز همين معنى به چشم مى خورد. آن حضرت پس از اين كه متوجّه ترك اولى از جانب خودش شد، در مقام توبه به خداوند عرض كرد: «لا الهَ الّا انْتَ سُبْحانَكَ انِى كُنْتُ مِنَ الظَّالمِينَ»- در اين آيه شريفه نيز ابتدا تسبيح خداوند سبحان مطرح شده است و سپس توبه.

در داستان حضرت موسى عليه السلام، در آيه 143 سوره اعراف نيز همين مطلب آمده است.

سؤال: راستى رابطه بين «تسبيح» پروردگار و «توبه و ندامت» چيست؟

پاسخ: شخصى كه مرتكب گناه و اشتباه مى شود، در حقيقت برخى از صفات خداوند را كه به اين عمل او ارتباط دارد، به خوبى نشناخته و يا در عمل انكار كرده است؛ مثلًا شخصى كه دست به دزدى مى زند، صفت رازقيّت خداوند را نشناخته و يا در عمل انكار كرده است، و هنگامى كه به اشتباه خود پى مى برد، اوّل اعتقاد خويش را اصلاح

و پروردگار را تسبيح و تنزيه نموده و او را از هر عيب و نقصى مبّرى مى كند و سپس به اصلاح كردار اشتباه خود مى پردازد و با توبه و اعمال شايسته، گذشته خويش را جبران مى نمايد.

نتيجه اين كه گناه از دو عامل نشأت مى گيرد؛ نخست عامل اعتقادى و ديگر عامل رفتارى و كردارى. بنابراين توبه هم بايد هم اعتقادى باشد و هم رفتارى.

اكنون «1» مابه بلاهاى مختلفى گرفتار شده ايم كه نتيجه اعمال و كردار و اعتقادات خود ماست؛ از يك سو خشكسالى بيداد مى كند و در همه جا ملموس و محسوس است؛ حتّى در برخى شهرستان ها، مانند اصفهان كه در كنار زاينده رود قرار دارد، آب جيره بندى شده است و در آبادان كه در محاصره دو رودخانه خروشان كارون و اروند رود قرار دارد، تهيّه آب آشاميدنى مشكل ساز مى شود؛ ساير مناطق نيز وضعيّت مناسبى ندارند؛ از سوى ديگر «جنگ مطبوعات» و تهمت ها و افتراها و شايعات آنها

______________________________

(1) منظور تابستان سال 1379 مى باشد.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 335

پايانى ندارد و برخى از آنها با جسارت تمام مقدسّات را نشانه گرفته اند كه قلم از ذكر نمونه هاى آن شرم مى كند. «1»

از سويى، توطئه هاى دشمن روز به روز گسترده تر، پيچيده تر و خطرناك تر مى شود و بدتر از همه، اختلافات و درگيرى هاى لفظى گروه ها و احزاب سياسى، مشكلات مردم را به فراموش سپرده است و ...

آيا اين بلاها نبايد مارا وادار به بازگشت به سوى خداوند كند؟ آيا اين مشكلات و گرفتارى ها نبايد مارا به سمت تسبيح و تنزيه پروردگار و سپس توبه و انابه به درگاه پرفيض و رحمت بى انتهايش سوق دهد؟

پروردگارا! بلاها و عذاب هايى كه خود موجب

آن هستيم را مايه بيدارى ما قرار ده.

بار الها! راه توبه و انابه و بازگشت به سوى خودت را به ما نشان ده و توفيق توبه را به ما ارزانى فرما.

***______________________________

(1) قسمتى از اين هجمه ها در نامه اعتراضيّه اى كه جمعى از فضلا و مدرّسين حوزه علميّه قم به وزارت ارشاد نوشته اند در شماره 3561 روزنامه وزين قدس، به تاريخ 17/ 2/ 1379 درج شده است. و قسمتى ديگر از آن، در مقاله اى تحت عنوان «كاملًا پهلو به پهلو» در كيهان روز 18/ 4/ 79 به چاپ رسيده است. كتاب «آزادى يا توطئه!» نيز بطور جامع و مفصّل كارنامه مطبوعات شبهه افكن را به نقد كشيده است. پروردگارا! ما از اين گونه سخنان و تفكّرات بيزارى مى جوئيم، جامعه مارا از اثرات آن حفظ فرما!

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 337

مثال شصتم: موضع گيرى در مقابل سخن حق

اشاره

خداوند در آيات 49، 50 و 51 سوره مدّثّر مى فرمايد:

فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضينَ* كَانَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ* فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ؛

چرا آنها از تذكّر رويگردانند؟! همانند گورخرانى كه از (مقابل) شيرى رميده و فرار كرده اند!

دورنماى بحث

خداوند در اين آيات سه گانه- كه در بحث ما آخرين مثال از مثال هاى شيرين و زيباى قرآن مجيد را تشكيل مى دهد- جمعيّت متعصّب و لجوج بت پرستان را، كه از تذكّرات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و آيات قرآن فرار مى كنند، به گورخرانى رميده تشبيه كرده است كه از صداى شير فرار مى كنند.

شرح و تفسير

«فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضينَ»- قرآن مجيد پس از نقل گفت و گوى بهشتيان و

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 338

جهنّميان، اين سؤال را مطرح مى نمايد كه چرا جهنّميان (در دنيا) از تذكّر و ياد آورى رويگردانند؟

كلمه «تذكره»، كه در اين آيه شريفه آمده است، نُه بار در قرآن مجيد تكرار شده است و اتّفاقاً در تمام اين موارد نُه گانه، منظور از آن «قرآن مجيد» است. كلمه «ذكر» كه هم خانواده اين كلمه است، پنجاه مورد در قرآن آمده است و در بسيارى از موارد، مراد از آن «قرآن مجيد» است؛ مثلًا در آيه 6 سوره حجر آمده است: «ياايُّهَا الَّذى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ انَّكَ لَمجْنُونٌ» كه منظور از نزول ذكر بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله همان نزول قرآن است.

به اين جهت به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه آورنده «تذكره»، «ذكر» و «قرآن مجيد» است، «مُذكّر» اطلاق شده است. در آيات 21 و 22 سوره غاشيه آمده است: «فَذَكِّرْ انَّما انْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ؛ پس (اى پيامبر ما! شما) تذكّر ده كه تو فقط تذكّر دهنده اى.

تو سلطه گر (و مسلّط) بر آنها نيستى كه (بر ايمان) مجبورشان كنى!»

بنابراين، قرآن مجيد «ذكر» است و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله «مذكّر» و يادآورى

كننده. ولى افسوس كه برخى از انسان هاى لجوج حاضر نيستند حتّى به تذكّرها و يادآورى ها گوش بدهند، بلكه از آن فرار مى كنند.

«كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ»- «حُمُر» جمع «حمار» است و چون مطلق است و قيدى ندارد شامل همه اقسام درازگوش مى شود؛ ولى منظور از «حمار» در اينجا «دراز گوش اهلى» تربيت يافته انسان نمى باشد؛ بلكه مراد «حمار وحشى» يا «گور خر» است «1»، زيرا اوّلًا گورخر نسبت به «درازگوش اهلى» فرارى تر است؛ بنابراين از قيدِ «مستنفرة» (رميده) كه براى «حُمُر» آورده شده، معلوم مى شود گورخر مراد است.

______________________________

(1) «گورخر» مركّب از «گور» به معنى «صحرا» و «خر» است و لذا به آن، خر وحشى» و «خر صحرائى» نيز مى گويند. (تفسير نمونه، جلد 25، صفحه 263)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 339

ثانياً: در آيه شريفه سخن از «حمار» و «شير» است «1» و روشن است كه «گورخر» با «شير درنده» مناسب تر از «حمار اهلى» است؛ مخصوصاً كه شير علاقه خاصّى به شكار گورخر دارد و گورخرها در مقابل شير خيلى وحشت مى كنند، به گونه اى كه هرگاه از دور صداى شير را بشنوند گيج مى شوند و عنان و اختيار از كف مى دهند و حتّى اگر به صورت يك گلّه هم باشند، پراكنده شده و فرار مى كنند.

حقيقتاً قرآن همه چيز را در سطح عالى بيان مى كند؛ مثال هاى قرآن هم در سطح بسيار بالايى است؛ يعنى كامل ترين نوع فرار در اين مثال زيبا ترسيم شده است و اين از شاخه هاى فصاحت قرآن مجيد است.

راستى چرا بت پرستان از تذكّرات انبياء فرار مى كنند؟ چرا از درهاى باز شده بهشت، كه به سوى آن خوانده شده اند، به سوى جهنّم فرار مى كنند؟ چرا

از نور به طرف ظلمت مى روند؟ چرا از مكان امن و امان به سمت پرتگاه ها و لغزشگاه ها مى روند؟

وقتى انسان به اين آيات و امثال آن فكر مى كند و برخى رواياتى را كه در اين زمينه آمده است مورد مطالعه قرار مى دهد، اعجابش افزون تر مى شود.

بت پرستان لجوج به شكل هاى مختلف و بهانه هاى گوناگون از نداى حق فرار مى كردند؛ برخى از آنها براى جلوگيرى از نداى حق پنبه در گوش خود فرو مى كردند.

در يكى از روزهايى كه «اسعد بن زرارة»- يكى از كفّار مدينه- براى تهيّه ساز و برگ جنگى و ساير ما يحتاج خود، به مكّه آمده بود، عزم زيارت كعبه نمود، هنگام ورود در كنار در مسجد الحرام يكى از كفّار مكّه را مشاهده نمود كه با كيسه اى پر از پنبه آنجا نشسته و به هركس وارد مسجد مى شود سفارش مى كند كه از اين پنبه ها در گوش خود فروكند!

______________________________

(1) «قسوره» از مادّه «قسر» (به معنى قهر و غلبه) گرفته شده و يكى از نامهاى «شير» است و بعضى آن را به معنى «تير انداز» و يا «صيّاد» نيز تفسير كرده اند؛ ولى معنى اوّل در اينجا مناسبتر است. (تفسير نمونه، جلد 25، صفحه 263)

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 340

«اسعد» علّت اين كار را جويا مى شود، به او مى گويند: در كنار خانه خدا «ساحر» و جادوگرى به نام «محمّد» نشسته كه با سخنانش مردم را جادو مى كند. براى جلوگيرى از تأثير سخنان او بايد پنبه در گوش خود بنهيد تا سخنانش را نشنويد و ... «1»

عدّه اى ديگر به هنگام شنيدن سخنان مناديان حق انگشتان خويش را در گوش فرو مى كردند تا مبادا سخنان جذّاب پيامبران خداوند را

بشنوند؛ بلكه گاهى به اين هم اكتفاء نمى كردند و لباس هايشان را نيز بر سر مى كشيدند تا به هيچ وجه سخن حق را نشنوند. حضرت نوح پيامبر عليه السلام در اين مورد خطاب به خداوند چنين مى گويد:

وَ انّى كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَلَهُمْ جَعَلُوا اصابِعَهُمْ فى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَاصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً «2»

و من هر زمان آنها (مشركان و بت پرستان) را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند.

عدّه اى ديگر به هنگام تلاوت قرآن به ايادى خود دستور مى دادند كه جنجال آفرينى كنند و با سوت و كف و داد و فرياد مانع شنيدن نواى زيباى قرآن شوند.

خداوند كريم در آيه 26 سوره فصّلت دراين باره مى فرمايد:

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَالْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ

كافران گفتند: به اين قرآن گوش ندهيد؛ و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، شايد پيروز شويد!

خلاصه اين كه بت پرستان و مشركان به روش هاى گوناگون مردم را از شنيدن صداى حق فرارى مى دادند و مانع رسيدن نداى مناديان حق به گوش آنها مى شدند.

______________________________

(1) مشروح داستان «اسعد بن زرارة» را در جلد اوّل اين كتاب، صفحه 23، مطالعه فرمائيد.

(2) سوره نوح، آيه 7.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 341

دوباره مى پرسيم:

چرا اينها از تذكّرات پيام آوران الهى فرار مى كردند؟

چرا دشمن نجات و هدايت و سعادت خويش بودند؟

جواب همه اين سؤالات چهار جمله است: «لجاجت»، «حماقت»، «تعصّب بيجا» و «جهالت».

آرى! اين امور است كه مانع شنيدن سخن حق و باعث فرار انسان از حق مى شود.

خداوندا! به ما توفيق

ترك اين رذائل چهار گانه را عنايت فرما تا بتوانيم نداى حق را با دل و جان پذيرا باشيم!

پيامهاى آيه

1 قرآن «ذكر» و پيامبر «تذكّر دهنده» است

سؤال: چرا از قرآن به «ذكر» و «تذكرة» و از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به «مذكّر» تعبير شده است؟ چه رازى در اين تعابير است؟

پاسخ: دو نكته بسيار مهم، كه سر چشمه معارف بلندى است، در اين تعبيرات به چشم مى خورد:

1- از آيه مورد بحث و برخى ديگر از آيات و روايات مى توان استفاده كرد كه وظيفه پيامبران «يادآورى» است؛ يعنى در ذات و فطرت پاك بشر، روح ايمان و حقيقت تعليمات انبياء به مقتضاى «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها «1»» وجود دارد؛ نه تنها اصول دين، بلكه فروع دين نيز در اعماق فطرت بشر ريشه دارد.

بنابراين، كار انبياء و اولياء يادآورى مسائل فطرى است، تا فطرت فراموش شده هر انسان را بيدار نموده و توحيد و يكتا پرستى و معاد و جهان پس از مرگ را كه در

______________________________

(1) سوره روم، آيه 30.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 342

اعماق جان انسان شناخته شده است دوباره براى بشر بشناساند. روح عدالت خواهى و تقوا را كه در درون جان انسان است به خاطر او بياورند.

حضرت على عليه السلام در خطبه اوّل نهج البلاغه اين وظيفه انبياء را بسيار زيبا توضيح داده است. آن حضرت در پاسخ اين سؤال كه چرا خداوند پيامبران را برانگيخت؟

مى فرمايد:

«لِيَسْتأْدُوهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِه وَ يُذَكِّروُهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْليغِ، وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ ...»- بعثت پيامبران اهداف مختلفى دارد. از جمله:

1- پيمان فطرت را از مردم بخواهند تا ادا كنند. از اين جمله معلوم مى شود كه خداوند در

درون جان انسان پيمانى را با بندگانش بسته است كه انسان موظّف است آن را ادا كند. و شايد پيمان «الست» كه در آيه 172 سوره اعراف به آن اشاره شده است، همين پيمان فطرت باشد.

2- نعمت هاى فراموش شده را به ياد انسان آورند. اين هم نوعى تذكّر و ياد آورى است كه انسان اگر اعماق وجودش را بكاود، اين نعمت ها را در درون جان خود مى يابد، ولى آنها را فراموش نموده است؛ زيرا غرق در مادّيات شده و خاصيّت عالم مادّه غفلت است. آرى! دنيا غافل كننده است.

3- از طريق استدلالات عقلى (علاوه بر مسائل فطرى) بر آنها اتمام حجّت كنند و تعليمات آسمانى و فرمان هاى الهى را به بشر برسانند.

4- چهارمين هدف از بعثت پيامبران اين است كه زمينه ها و گوهرهاى درون فطرت و عقل انسان ها را كشف و استخراج كنند.

پيامبران همانند باغبانانى هستند كه دانه ها را خلق نمى كنند، بلكه آنها را در زمين آماده قلب و جان انسان پرورش مى دهند تا بخوبى برويند و رشد كنند. انبياء «مذكّر» هستند، يعنى معلومات درون جان انسان را به او ياد آورى مى كنند. اين مطلب را شاعر چه زيبا به شعر در آورده است:

گوهر خود را هويدا كن، كمال اين است و بس!خويش را در خويش پيدا كن، كمال اين است و بس!

و در آيات و روايات نيز شواهدى دارد؛ از جمله در روايتى از وجود مقدّس پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است: «النَّاسُ مَعادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ «1»» يعنى مردم با تمام تفاوتهايى كه دارند، همه داراى وجود با ارزشى هستند يعنى وجود آنها همچون معادل گرانبهاست كه بايد

زير نظر معدن شناس استخراج شود.

بنابراين، اوّلين نكته اين تعبيرات اين است كه اصول دين و اصول فروع دين در فطرت ما ريشه دارد و كار انبياء يادآورى همان فطرت انسان است.

نكته دوم، مطلبى است كه در آيه 26 سوره غاشيه آمده است. مبنى بر اين كه وظيفه پيامبر فقط تذكّر و يادآورى است و هيچ گونه تسلّط و سلطه اى بر آنها ندارد؛ يعنى دين اجبارى نيست بلكه پيامبر فقط معارف را به مردم يادآورى مى كند، ولى نمى تواند آنها را مجبور به قبول آن كند، بلكه مردم بايد خود حركت كنند و دين را بپذيرند و به آن عمل كنند.

رسول خدا نيز بت پرستان را مجبور به پذيرش دين نمى كرد، بلكه از آنها مى خواست كه به دعوت او گوش فرادهند و سپس هر گونه خواستند تصميم بگيرند كه متأسّفانه برخى از آنان حتّى راضى نبودند گوش كنند!

2 نداى حق را بايد گوش داد!

دومين پيام آيه اين است كه انسان بايد نداى حق را از هركس كه باشد بشنود؛ حتّى بچّه اى كه كوچكتر از اوست اگر حرف حقّى زد بپذيرد، دشمن اگر سخن حق گفت قبول كند. خلاصه، سخن حق را از هركس كه با شد بايد بپذيريد.

______________________________

(1) بحار الانوار، جلد 58، صفحه 65، حديث 51.

مثالهاى زيباى قرآن، ج 2، ص: 344

3 اسباب تذكّر

عوامل تذكّر تنها سخنان پيامبران و آيات قرآن نيست، بلكه تمام حوادثى كه در اطراف انسان رخ مى دهد عامل تذكّر است؛ خشك سالى ها، بيمارى ها، جنگ ها، سيلاب ها، زلزله ها، حوادث وحشتناك و ...

هر حادثه اى معلول علّتى است كه بايد آن را يافت و عبرت گرفت. تجربه نشان داده است كه براى هركس وقتى حادثه اى هرچند كوچك، مثل زخم شدن دست، رخ دهد، بايد سراغ علّت آن رود. شايد حرف تندى زده، يا بد خلقى كرده است.

خلاصه، تا چيزى نباشد چيزى نمى شود، البتّه خود اين حوادث هم از الطاف خداست. چون اگر شلاق نزند، بيدار نمى شويم، جريمه نكند هوشيار نمى گرديم.

خدايا! به عظمت قرآن مجيد، اين تذكره بزرگ تو، و به حرمت مذكّر آن، ما را در مقابل اسباب مختلف تذكّر هوشيار و بيدار فرما!

«وَ آخِرُ دَعْوانا انِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109