مبانى فقهى حكومت اسلامى جلد 6

مشخصات كتاب

سرشناسه : منتظری، حسینعلی، 1301 - 1388.

عنوان قراردادی : دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه. فارسی

عنوان و نام پديدآور : مبانی فقهی حکومت اسلامی/ منتظری؛ ترجمه و تقریر محمود صلواتی.

مشخصات نشر : تهران : کیهان ،1367 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : انتشارات کیهان؛66. معارف اسلامی ؛7.

شابک : 12000ریال(ج.1) ؛ 3200 ریال( ج.2،چاپ دوم) ؛ 3700 ریال ( ج.4)

يادداشت : ج. 2 (چاپ دوم: 1371).

يادداشت : ج.4( چاپ اول: 1371).

يادداشت : جلد دوم و چهارم ترجمه ابوالفضل شکوری و توسط نشر تفکر منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : ج.1. دولت و حکومت .-- ج. 2. امامت و رهبری.-- ج. 4 احکام و آداب زندانها و استخبارات.-

موضوع : ولایت فقیه

موضوع : اسلام و دولت

شناسه افزوده : صلواتی، محمود، 1332 -، مترجم

شناسه افزوده : شکوری، ابوالفضل، 1334 - ، مترجم

شناسه افزوده : سازمان انتشارات کیهان

رده بندی کنگره : BP223/8 /م78د4041 1367

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : م 68-376

اجازه نامه مؤلف محترم دامت بركاته، براى چاپ:

باسمه تعالى محضر مبارك استاد بزرگوار فقيه عاليقدر آية اللّه العظمى منتظرى دام عزه پس از سلام و آرزوى توفيق و عمر پربركت براى حضرتعالى.

ترجمه كتاب پرارزش و ماندگار «دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدوله الاسلاميه» كه توسط حضرتعالى نگارش يافته و تدريس شده است و از مدتى پيش با اجازه و زير نظر حضرتعالى كار ترجمه آن آغاز گرديده بود، اكنون تحت عنوان «مبانى فقهى حكومت اسلامى» آماده چاپ و نشر گرديده كه مستدعى است در صورت صلاحديد اجازه چاپ و نشر آن را صادر فرماييد.

در تنظيم اين مجموعه همواره تلاش بر اين بوده كه با توجه به فنى بودن مباحث، مطالب كتاب روان و قابل استفاده براى عموم، ترجمه

و تقرير شود و براى حصول اطمينان بيشتر از چند نفر فضلا، درخواست شد مجددا متن آن را با متن عربى مورد تطبيق قرار دهند، و نيز طبق راهنمايى حضرتعالى، مطالب افاضه شده در جلسات درس كه در متن عربى كتاب نيامده و توضيح برخى اصطلاحات، و يادآورى برخى نكات در پاورقى درج گرديده تا ضمن جامعيت كتاب از متن متمايز باشد.

ادام اللّه ظلكم الوارف

أبو الفضل شكورى- محمود صلواتى

بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحيم حجج اسلام آقايان صلواتى و شكورى دامت افاضاتهما ضمن تقدير از خدمات علمى و فرهنگى شما انتشار و ترجمه كتاب مانعى ندارد. خداوند به من و شما توفيق خدمت به اسلام و مسلمين عنايت فرمايد. و السلام عليكم و رحمة اللّه.

28/ 9/ 1367 حسين على منتظرى نجف آبادى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 15

يادداشت مترجم

[مسائل حكومتى اسلام را چگونه بايد تبيين نمود؟]

اسلام به عنوان مكتبى كه عدالت اجتماعى را به پيروان خود نويد داده و اقامۀ قسط را يكى از اهداف عمدۀ بعثت پيامبران اعلام فرموده، در مجموعه به هم پيوستۀ قوانين حكومتى اسلام جايگاه ويژه اى را به منابع مالى حكومت اسلامى اختصاص داده و هماهنگ با ساير مسائل سياسى اجتماعى، شالوده استوارى را براى آن پى ريخته است.

اما در شرايطى كه در مرحلۀ عمل، حكومتهاى مدعى اسلام از ارزشها و ضوابط اسلامى تهى گردند و كارگردانان حكومت، پوستين اسلام را وارونه به تن كنند و دين را دست آويزى براى حاكميت خود قرار دهند، تبيين مجموعۀ مبانى فقهى حكومت اسلامى، از جمله منابع مالى آن، با مشكل اساسى روبرو مى گردد.

به راستى در چنين شرايطى چه بايد كرد و مسائل حكومتى اسلام را چگونه بايد تبيين نمود؟!

از

يك سو وظيفه ايجاب مى كند كه پايه هاى فقهى حكومت اسلامى تحكيم و تبيين شود؛ امّا از ديگر سو، تفكيك عمل حكومتهاى مدعى اسلام از اسلام كارى است كه به آسانى امكان پذير نيست.

در رويارويى با اين پرسش مهم و مشكل اساسى، سه ديدگاه متفاوت قابل بررسى است:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 16

1- تأييد مطلق حاكميت، تحت عنوان «اولى الامر»:

در اين ديدگاه، خلفاى اسلامى به هر شكل كه عمل كنند، از سوى خداوند صاحب فرمان و اولى الأمر هستند و مردم، همۀ وظايفى كه در حكومت به حق دارند و همان اطاعتى را كه از حاكمان بر حق دارند، از اينان نيز بايد داشته باشند.

2- تفكيك مسائل حكومتى از پيكره اسلام:

در اين ديدگاه مسائل حكومتى از پيكرۀ اسلام جدا گرديده و اسلام در مسائل اخلاقى و احكام فردى، عبادى و روابط انسان با خدا و قيامت محدود مى شود؛ اين ديدگاه مى كوشد بدين وسيله از زير بار حكومتى كه به نام دين تشكيل شده بيرون رود و پشتيبانى دينى را از حكومت بردارد.

3- حفظ جامعيت مكتب و تفكيك عمل حاكمان از اسلام:

اين ديدگاه پايدارى بر اصول و ارزشهاى عدالت طلبانۀ اسلامى و تفكيك عمل خلفا از اسلام را پى مى گيرد و مى كوشد با كناره گيرى از حاكميت ستم، با نوعى خودگردانى در حقيقت يك نوع حكومت اعلام نشده را براى پيروان خود، زير نظر امام به حق تا بازگشتن حكومت به جايگاه اصلى خود ارائه دهد.

چنانكه روشن است ديدگاه نخست با تابع سياست قرار دادن ديانت، و ديدگاه دوم با تفكيك سياست از ديانت، رسالتى را براى خود در تبيين مسائل حكومتى اسلام نمى يابند؛ اما ديدگاه سوم

با توجه به ضرورت پايبندى به لوازم آن، راهى ارائه مى دهد بسيار مشكل، كه هم موجوديت آن همواره از سوى حاكميت ستم مورد تهديد قرار مى گيرد و هم بايد هر چند در پوشش تقيّه- بار تبيين مسائل حكومتى اسلام را به دوش بكشد و در حوادث و مسائل نو پديد جامعه وظايف پيروان خود را مشخص نمايد.

در حقيقت ديدگاه سوم راهى بود كه شيعه پس از وفات پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و سلّم برگزيد و امامان شيعه پايه گذاران و پرچمداران اين نهضت مقدس بودند و درست در چنين جوّ و شرايط و با چنين جهت گيرى و گرايشى بود كه فقه شيعه تولد يافت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 17

پويائى فقه شيعه در زمان حاكميت و غير حاكميت

در زمينۀ مسائل حكومتى فقه شيعه رواياتى كه از ائمۀ معصومين عليه السّلام به دست ما رسيده و پرسشهايى كه شيعيان در دوران حضور از آن بزرگواران داشته اند، همه بيانگر مشكل عمده اى است كه جامعۀ اسلامى در آن زمان، با آن روبرو بوده و پاسخهاى پيشوايان بزرگوار ما به اين مشكلات، هر يك مبنايى براى پاسخگويى به بسيارى از مشكلات در زمانهاى مختلف مى تواند باشد.

پرسشهائى كه آن زمان مطرح مى شده، از اين قبيل بوده است:

آيا چنين حكومتهايى كه به نام اسلام و خلافت اسلامى تشكيل شده، حكومتهاى شرعى هستند و با آنان بايد معاملۀ حكومت مشروع نمود يا خير؟

آيا خمس و زكات و ديگر وجوه مالى حكومت اسلامى را بايد به آنان پرداخت كرد يا نه و اگر آنان با تكيه بر قدرت حكومت آن را دريافت كردند، مجزى است يا خير؟

آيا شيعيان مى توانند مرافعات و اختلافات خود را نزد قضات آنان ببرند، يا

بايد در محاكم خود نزد قاضى مورد رضايت طرفين حل و فصل نمايند؟

آيا در زير پرچم آنان مى توان براى فتح سرزمينهاى جديد در جهاد ابتدائى شركت كرد يا نه؟

آيا حضور در نماز جمعۀ آنان- با توجه به اينكه نماز جمعه يك نماز سياسى عبادى است- واجب است يا حرام؟

و ...

بر اين پايه است كه در روايات و فقه شيعه به دو دسته روايات و فتاوى برخورد مى كنيم:

الف: روايات و فتاواى ناظر به زمان بسط يد و باز بودن دست حاكميت به حق اسلام؛ مانند عصر حكومت پيامبر اكرم (ص)، دوران حكومت امير المؤمنين (ع) و يا حكومت افراد صالح عادل و جامع الشرائط در زمان غيبت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 18

ب: روايات و فتاواى ناظر به شرايط ويژه در زمان حاكميت غاصبانۀ حكومتهاى ستمگر باطل و در اقليّت قرار گرفتن حق.

كه هر يك از اينها ويژگيهاى مخصوص به خود را دارد و نمى توان بر هر يك ويژگى ديگرى را استوار نمود در همين راستاست كه تعارض ظاهرى بسيارى از روايات با يكديگر و نيز تضاد آشكار فتاواى فقها در يك مسألۀ بخصوص قابل توجيه و تبيين است.

اختلاف فتاواى فقهاى بزرگوار ما در نماز جمعه، كه برخى در زمان غيبت به حرمت اقامه آن فتوا داده اند و برخى به وجوب تعيينى يا تخييرى آن در صورت وجود شرايط.

اختلاف بر سر اينكه آيا زكات منحصر به «نه» چيز است- چنانكه در زمان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و سلّم اينگونه بود- يا اينكه گسترده است و چيزهاى ديگر را هم در بر مى گيرد.

اختلاف در اين مورد كه خمس ارباح مكاسب (خمس سود تجارت) در چه

زمانى واجب شده، و اصولا خمس به دست چه فرد يا افرادى بايد برسد، و اينكه شأن بيان روايات تحليل خمس و انفال، مربوط به چه زمان است. و اصولا اختلاف بر سر اصل مسألۀ ولايت فقيه كه اصولا فقيه كيست و ولايت چيست و آيا اين مقام و عنوان انتصابى است يا انتخابى؟ و اينكه ولايت آيا منحصر در امور حسبيه است يا اينكه ولايت عامه است و همۀ مسائل جامعه را در برمى گيرد.

و دهها مسألۀ مورد اختلاف ديگر كه بسيارى از آنها در چارچوب فوق قابل جمع و تبيين است. و استاد بزرگوار در اين مجلد و ساير مجلدات اين مجموعه، به هنگام جمع بين روايات و فتاوا به اين نكتۀ مهمّ و اساسى اشاره فرموده اند، كه در اينجا براى روشنتر شدن مسأله دو نمونه آن را از نظر مى گذرانيم.

معظم له در وجه چهارم از راههاى جمع بين روايات زكات مى فرمايند:

«وجه چهارم: اينكه بگوييم اصل ثبوت زكات از قوانين اساسى اسلام و بلكه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 19

جميع اديان الهى است؛ زكات در قرآن، همانند نماز- كه ستون دين است- قلمداد شده، چون اساس مالى حكومت اسلامى است و اين فريضه در آيات زيادى تكرار گرديده؛ مخصوصا اگر خمس را هم به زكات ارجاع دهيم و آن را از مصاديق زكات بدانيم ... قرآن كريم بيان آنچه در آن زكات است را به اختيار اولياء مسلمين و حاكمان به حق در هر زمان و مكانى نهاده است؛ و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و سلّم به عنوان اينكه در زمان خودش حاكم مسلمانان بود، زكات را بر نه چيز قرار

داد؛ به اين جهت كه اين نه چيز عمدۀ ثروت عرب آن روز محسوب مى شد ... و بسا ائمه عليه السّلام در بعضى اوقات مشاهده مى كردند زكاتهايى كه از مردم گرفته مى شده در تقويت دولتهاى باطل و ستمگر مصرف مى گردد؛ و چون ائمه مى خواسته اند دولتهاى جور را با سد كردن منابع مالى آنان تضعيف نمايند، عمل پيامبر را- كه زكات را در نه چيز قرار داده است- براى جلوگيرى از پرداخت زكات به دولتهاى باطل نقل مى كرده اند.» «1»

و در ارتباط با خمس ارباح مكاسب (خمس سود تجارت) مى فرمايند:

«و نيز ممكن است گفته شود: خمس ارباح مكاسب يك ماليات حكومتى است كه ائمه متأخر (امام رضا و امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام) به عنوان اينكه شرعا رهبران مردم و مديران جامعه (شيعه) بوده اند بر حسب نياز زمان خود آن را قرار داده اند، چون زكاتها و اموال عمومى و ديگر مالياتهاى اسلامى از مسير اصلى خود منحرف شده و در اختيار خلفاى جور و عمال آنان قرار گرفته بود، لذا مى بينيد ائمه عليهم السلام گاهى آن را حلال مى كردند [در زمان امام صادق و امام باقر عليهما السلام كه روايات تحليل رسيده است] و گاهى آن را طلب مى نمودند [در زمان امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهم السلام].

و نظير همين مطلب را ما در خمس معادن و گنجها نيز احتمال مى دهيم، بنابراين كه اين دو از انفال بوده و خمس در آنها به عنوان حق الاقطاع و اجازه

______________________________

(1) ر، ك. همين مجلد/ 62- 63.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 20

تصرف در آنها باشد.» «1»

و نكات مهم و قابل توجه ديگرى

كه خوانندگان گرامى به هنگام مطالعۀ كتاب به آن عنايت خواهند فرمود.

يادآورى دو نكته:

1- بخشى از پيش نويس ترجمۀ اين مجلد توسط حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى حاج شيخ اكبر سعيدى انجام پذيرفته است كه بدين وسيله از همكارى ايشان سپاسگزارى به عمل مى آيد.

2- در اين مجلد نيز همانند مجلدات پيشين، هر جا ذيل پاورقى ها جملۀ:

(الف- م، جلسه ... درس) آمده، اشاره به جملۀ «از افاضات استاد بزرگوار آية اللّه العظمى منتظرى در جلسه ... درس مبانى فقهى حكومت اسلامى» است كه براى رعايت اختصار تلخيص شده است.

و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرين

رمضان المبارك 1415 ه. ق مطابق با بهمن ماه 1373 ه. ش حوزۀ علميۀ قم- محمود صلواتى

______________________________

(1) ر، ك. همين مجلد/ 146.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 21

بخش هشتم: منابع مالى حكومت اسلامى

اشاره

مطالب اين بخش طى يك مقدمه و شش فصل خدمت شما تقديم مى گردد

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 23

مقدمه

بى گمان ادارۀ جوامع و تأسيس دولت و تشكيل قواى سه گانه (مقنّنه، مجريه و قضائيه) و به عهده گرفتن امور اجتماعى و عمومى مردم در زمينه هاى مختلف، جز با هزينه كردن بودجه هاى سنگين امكان پذير نيست. و به هر اندازه دامنه يك حكومت گسترده تر و انتظارات مردم از دولت بيشتر باشد ادارۀ آن جامعه به بودجه و اعتبار بيشترى نيازمند است. بر اين اساس هر كس در نظر داشته باشد دولت و حكومتى را و لو در منطقه اى كوچك و به شكل محدود تأسيس كند الزاما بايد منابع مالى متناسب با نيازمنديهاى آن را پيش بينى نمايد. تاريخ نيز گواه بر اين مطلب است كه يكى از مهم ترين مسائلى كه همواره فكر و ذهن سلاطين را بخود مشغول مى داشته و فرمانروايان حكومتها در زمانها و مناطق مختلف به آن مى انديشيده اند، برنامه ريزى براى تأمين منابع مالى و چگونگى وصول آن بوده است تا با پشتوانه آن بتوانند اهداف و برنامه هاى خود را در جامعه پياده كنند، و اين يك امر بديهى است كه شكّ و ترديدى در آن نيست.

اسلام نيز از اين قانون مستثنى نيست و از همان ابتداى پيدايش، دين و حكومت را در كنار يكديگر و احكام عبادى را در كنار احكام اقتصادى و سياسى قرار داده است؛ چنانچه تفصيل آن در ابواب مختلف اين كتاب از نظر خوانندگان گرامى گذشت. قرآن و سنت براى رفع نيازمنديهاى عمومى جامعه در اعصار و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 24

قرون مختلف، مواردى را به عنوان منابع

مالى حكومت اسلامى يادآور شده است.

شما قرآن را ملاحظه مى فرمائيد كه در بيشترين موارد كه به اقامه نماز به عنوان ستون و پايۀ دين دستور فرموده درست در كنار آن زكات و انفاق در راه خدا را مطرح فرموده است و از همين نكته اهميت «مال» براى حفظ و بقاء «دين» و «دولت» در طى اعصار و قرون مشخص مى گردد.

از سوى ديگر چون درج همه مباحث منابع مالى اسلام بصورت گسترده و مفصل در بخش خاصى از اين كتاب چيزى همانند گنجاندن آب دريا در كوزه مى نمود، به ناچار براى اينكه كتاب از اين مبحث خالى نباشد اجمالا به بيان آن پرداخته ايم، و خوانندگان و پژوهندگان در اين زمينه را به كتابهاى مفصلى كه در اين زمينه از شيعه و سنى نوشته شده ارجاع مى دهيم.

در اين زمينه كتابهائى از ما نيز تا كنون به چاپ رسيده، دو مجلّد دربارۀ زكات و يك مجلد دربارۀ خمس و انفال، بدين اميد كه خداوند متعال ما را بر تتميم بحث زكات به حول و قوه خويش يارى فرمايد ان شاء اللّه. «1»

اكنون با توجه به آنچه گفته شد، يادآور مى شويم كه عناوين مهمّى كه در كتاب و سنت براى منابع مالى آمده بدين گونه است:

نخست: زكات و صدقات به مفهوم گسترده آن كه صدقات مستحبّى و موقوفات و بناهاى خيريّه عام المنفعه را هم شامل مى گردد.

دوم: خمس با همۀ اقسام آن از جمله خمس سود تجارت و درآمدهاى روزمرّه

______________________________

(1) حضرت استاد حفظه الله به هنگام تدريس و تدوين مبحث علمى پژوهشى زكات هنگامى كه به بحث «عاملين عليها- مأمورين گردآورى زكات» رسيدند به تناسب به مبحث حكومت

اسلامى- يعنى متن همين كتاب كه حدود چهار سال تدوين و تدريس آن به درازا كشيد- پرداختند، آنگاه به ادامه مباحث زكات بازگشتند، كه هم اكنون آن مباحث در دو مجلد ديگر كه با دو مجلد پيشين به چهار مجلد مى رسد توسط نشر تفكر به چاپ رسيده و در اختيار دانش پژوهان قرار دارد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 25

با همه وسعت و گستردگى آنها.

سوم: غنايم جنگ، از جمله سرزمينهائى كه به وسيله جنگ وارد حوزه اسلام شده و نيز اسراى جنگى.

چهارم: في ء با توجه به معنى و مفهوم عام آن كه از آن جمله است خراج و جزيه.

پنجم: انفال كه از مهم ترين مصاديق آن: زمينها، جنگلها، نيزارها، درياها و معادن روزمينى و زيرزمينى مى باشد، كه بيان آنها خواهد آمد.

ما اين عناوين پنج گانه را در پنج فصل مورد پژوهش قرار مى دهيم، آنگاه به فصل ششمى مى پردازيم تحت عنوان مالياتهايى كه حكومت و دولت بر حق، در صورت لزوم و عدم كفايت مالياتهاى منصوصه بسا بتواند به وضع آن بپردازد. بر اين پايه اين مبحث در شش فصل خدمت شما تقديم مى گردد:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 27

فصل اول: زكات و صدقات

اشاره

* مفهوم زكات و صدقه

* زكات در چيست؟

* اختيارات حاكم اسلامى در زكات

* صدقات مستحبى و موقوفات عام المنفعة

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 29

جهت اوّل مفهوم زكات و صدقه

[مفهوم زكات]

زكات در لغت به معناى «نماء- زيادتى» و «پاكى» آمده است، ديگر معانى هم به اين دو معنى برمى گردد.

كتاب معجم مقاييس اللغه در لغت «زكى» مى نويسد:

زاء و كاف و حرف علّه- ياء- از حروف اصلى اين كلمه اند كه بر نماء و زيادتى دلالت مى كند، به معناى «پاك شدن» هم گفته شده است. بعضى گفته اند: زكات مال را به اين مناسبت زكات مى گويند كه در آن اميد به افزايش مال است يعنى زيادتى و نموّ مال.

برخى نيز گفته اند: زكات را از اينرو زكات مى گويند كه باعث پاكى مال (و قرب صاحب آن به خداست) دليل بر اين مطلب آيه شريفۀ «خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهمْ بهٰا «1» از اموال آنان صدقه بگير تا بوسيله آن آنان را پاك ساخته و پرورش دهى» مى باشد. پس اصل در همۀ آنچه بيان شد به اين دو معنى يعنى «زيادتى» و «پاك شدن» «2» برمى گردد.

______________________________

(1) توبه (9)/ 103.

(2) معجم مقاييس اللغة 3/ 17.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 30

راغب در مفردات مى گويد:

اصل زكات همان زيادتى است كه از بركت خداوند متعال حاصل مى گردد؛ گفته مى شود:

«زكا الزرع يزكو» يعنى در زراعت زيادتى و بركت پديد آمد. «1»

در نهج البلاغه نيز جمله اى آمده كه از واژه «زكاء» نموّ استفاده مى شود بدين مضمون: «المال تنقصه النفقه و العلم يزكو على الانفاق «2»- مال با هزينه كردن كم آيد و دانش با پراكنده شدن بيافزايد».

از نمونه آياتى كه لفظ زكات در آنها

ظهور در «پاك شدن» دارد اين آيات است:

«ذٰلكُمْ أَزْكىٰ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ «3»- عمل به دستورات الهى براى زدودن آلودگى شما مفيدتر است.» و آيه:

«فَلْيَنْظُرْ أَيُّهٰا أَزْكىٰ طَعٰاماً «4»- پس بايد بنگرد كدامين نفر غذاى بهترى دارند» و آيه:

«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا «5»- هر كه نفس خود را پاك كرد رستگار شد.» و آيه فَلٰا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بمَن اتَّقىٰ «6»- خودستائى نكنيد كه او پرهيزكاران را بهتر مى شناسد. تزكيه از باب تفعيل «7» به معناى نسبت دادن مى آيد.

زكات اصطلاحى در فقه ممكن است از يكى از اين دو معنى گرفته شده باشد،

______________________________

(1) مفردات راغب/ 218.

(2) نهج البلاغه فيض/ 1155، لح/ 496، حكمت 147.

(3) بقره (2) 232.

(4) كهف (18)/ 19.

(5) الشمس (91)/ 9.

(6) النجم (53)/ 32.

(7) يعنى هنگامى كه زكى ثلاثى مجرد به باب تفعيل برده شود و عين الفعل آن مشدد گردد زكّى، يزكّى، تزكيه- بر اين پايه آيه شريفه فلا تزكّوا انفسكم معنى آن اين مى شود كه پاكى را بر خود مبنديد، خودستايى نكنيد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 31

زيرا به سبب پرداخت زكات هم مال زيادت و بركت پيدا مى كند و هم موجب پاك شدن مال و صاحب مال مى گردد، و لكن آنچه با سخن خداوند متعال در آيه شريفه: «خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهمْ بهٰا» «1» تناسب دارد معناى دوم يعنى پاك شدن است.

و لذا چون مقصود از زكات دادن پاك شدن صاحب مال است در مقام اداء آن قصد قربت شرط گرديده، و اين خود از امتيازات اقتصاد اسلامى است كه به واجبات مالى رنگ عبادت و قرب به سوى حق تعالى داده شده است

و اين نكته ايست شايان توجه.

اما در اصطلاح فقها: «زكات اندازه و مقدار مشخصى از مال است كه اخراج آن از مال با شرايط ويژه خود خواسته شده است.» يا «زكات يك حق مالى است كه در وجوب آن «نصاب» «2» مخصوص معتبر گرديده است» يا «زكات: صدقه اى است كه اصالتا متعلق به «نصاب» مخصوصى است.» و تعريفهاى ديگرى از اين قبيل كه براى آن گفته شده است.

مفهوم صدقه:

راغب در مفردات مى گويد:

«صدقه، چيزى است كه انسان از مال خود به قصد قربت خارج مى كند مثل زكات (از باب تشبيه) لكن صدقه در اصل بر اخراج مال بنحو استحباب گفته شده، و در زكات بنحو وجوب، و گاهى اخراج مال بنحو وجوب را صدقه گفته اند، و آن در وقتى است كه صاحب صدقه، قصد صدق در فعلش منظور باشد، خداوند متعال مى فرمايد: «خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً- اى پيامبر از اموال آنان صدقه اى بگير»

______________________________

(1) توبه (9)/ 103.

(2) نصاب، اندازه اى از مال را گويند، كه شارع آن را بعنوان علامت و معيارى نصب كرده كه هر وقت مال به آن مقدار رسيد، زكات در آن واجب مى شود. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 32

و «انما الصدقات للفقراء- جز اين نيست كه صدقات براى فقيران است.» «1»

در تفسير مجمع البيان آمده است:

«فرق بين صدقه و زكات اينست كه زكات امرى است واجب ولى صدقه گاهى واجب است و گاهى مستحب.» «2»

ممكن است سخن مجمع البيان به زكاتهاى مستحبى مثل زكات مال التجاره و زكات اسبان و مانند ان نقض شود، و در قرآن مواردى است كه زكات بر غير واجب، بلكه زكات مستحب و غير مقدّر نيز (زكاتى

كه اندازه خاصى در شرع ندارد) اطلاق گرديده، مانند آيه شريفه: «إنَّمٰا وَليُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلٰاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكعُونَ- سرپرست شما تنها خدا و پيامبر او و كسانى هستند كه ايمان آورده اند و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.» «3»

اين آيه در اخبار شيعه و سنى به انگشترى كه امير المؤمنين (ع) در نماز، آن را صدقه داد تفسير شده است.

ماوردى در احكام السلطانيه مى گويد:

«صدقه همان زكات است، و زكات همان صدقه، در اسم با هم اختلاف دارند ولى هر دو يك حقيقتند، و در مال مسلمان حقى غير از زكات واجب نشده است، پيامبر اكرم (ص) فرمودند: در مال غير از زكات حقى نيست.» «4»

به نظر مى آيد صدقه از «صدق» اخذ شده است، و مفهوم آن شفقت و رحمت بر «زكات گيرنده» قرار داده شده و شاهد بر اين مطلب است قول برادران يوسف (ع) در قرآن كه به او گفتند: «تَصَدَّقْ عَلَيْنٰا- بر ما رحم كرده و تصدق نما» «5» با اين

______________________________

(1) مفردات راغب/ 286.

(2) مجمع البيان 1/ 384، (جزء 2).

(3) مائده (5)/ 55.

(4) احكام السلطانيه/ 113.

(5) يوسف (12)/ 88.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 33

وصف فرقى نمى كند براى صدقه تقدير خاص باشد يا نه، واجب باشد يا مستحب بر همين پايه (شفقت و رحمت بر زكات گيرنده) است كه، صدقه بر بنى هاشم كه از وابستگان به حاكم مسلمين بوده اند حلال نميباشد و بجاى آن، خمس بعنوان حق حكومت براى آنان تشريع گرديده، چنانكه بعد به بيان آن خواهيم پرداخت.

امّا زكات، همان حق مالى است كه در مالى خاص

يا بر فردى خاص (زكات فطره) براى پاك نمودن مال و صاحب آن تشريع گرديده، چه واجب باشد و چه مستحب، و لذا زكات مال و زكات فطره و ديگر زكاتهاى واجب و مستحب را شامل مى شود، و ممكن است خمس اصطلاحى را نيز در برگيرد. ملاحظه مفهوم زكات به حسب معناى لغوى آن اين مطلب را تأييد مى كند، زيرا با ملاحظۀ مفهوم لغوى اين واژه تفاوتى در ميان خمس و زكاة در مفهوم حصول بركت و پاك شدن نيست و به همين جهت در بسيارى از آيات زكات به معناى عام آن در رديف صلاة آورده شده است، (نماز: واجب بدنى، زكات: واجب مالى). از سوى ديگر و بر فرض پذيرفته شود زكات قسيم و همرديف خمس اصطلاحى است، در اين صورت، ذكر آن در آيات قرآن از باب مثال مى باشد، يعنى كنايه از هر نوع حق مالى است كه خداوند تشريع فرموده، و در آيات قرآن تحريك بر انجام واجبات بدنى و مالى با هم مراد مى باشد، و مؤمن كسى است كه تعبد بر انجام هر دو داشته باشد، و اين نكته شايان دقت است.

در هر صورت اگر زكات را قسيم خمس اصطلاحى قرار داديم، آن وقت صدقه اعم از زكات مى باشد- صدقه واجب (زكات اصطلاحى) و صدقه مستحب- و اگر زكات را اعم از خمس فرض نموديم، در آن صورت روشن است كه نسبت بين صدقه و زكات، عموم من وجه خواهد بود. «1»

______________________________

(1) به اين بيان كه خمس اصطلاحى زكات است صدقه نيست، صدقه مستحبى صدقه هست زكات نيست، زكات اصطلاحى هم زكات است هم صدقه. (الف- م.

جلسه 305 درس)

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 6، ص: 34

زكات از اختراعات اسلام نيست، بلكه مثل نماز در شرايع پيشين هم وجود داشته است، مانند آنجا كه قرآن به حكايت از قول عيسى بن مريم (ع) مى فرمايد: «وَ أَوْصٰاني بالصَّلٰاة وَ الزَّكٰاة مٰا دُمْتُ حَيًّا- و مرا تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرده است.» «1»

و آنجا كه يكى از صفات «اسماعيل صادق الوعد» را اينطور بيان مى كند: «وَ كٰانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بالصَّلٰاة وَ الزَّكٰاة- او همواره خانواده خود را به نماز و زكات، امر مى كرد.» «2»

و آنجا كه بعد از ذكر انبياء گذشته چنين مى فرمايد: «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بأَمْرنٰا، وَ أَوْحَيْنٰا إلَيْهمْ فعْلَ الْخَيْرٰات وَ إقٰامَ الصَّلٰاة وَ إيتٰاءَ الزَّكٰاة- ما آنها را امام و رهبر مردم قرار داديم و آنها به فرمان ما هدايت مى كردند، و به آنها انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را وحى كرديم.» «3»

آيات فوق مؤيّد مطلبى است كه ما پيش از اين به آن اشاره كرديم كه مراد از زكات هر نوع حق مالى مشخص و معين است كه به حسب شرايع مختلف و مكانها و زمانهاى متفاوت مقدار و مورد آن الزاما مختلف و متفاوت مى گردد. و اين نكته ايست شايان توجه.

در روايات شيعه و سنى نيز بر وفق قرآن از چيزى كه قسيم خمس اصطلاحى مى باشد بعنوان صدقه تعبير آورده شده نه زكات، آنجا كه خداوند متعال مى فرمايد: «خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهمْ بهٰا- از اموال آنها صدقه بگير ...» «4» و آيه شريفه: «إنَّمَا الصَّدَقٰاتُ للْفُقَرٰاء وَ الْمَسٰاكين- جز اين نيست كه صدقات براى فقيران و مسكينان است.» «5» و آيه شريفه:

«وَ منْهُمْ مَنْ يَلْمزُكَ في الصَّدَقٰات

______________________________

(1) مريم (19)/ 31.

(2) مريم (19)/ 55.

(3) انبياء (21)/ 73.

(4) توبه (9)/ 103.

(5) توبه (9)/ 60.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 35

- بعضى از آنها در تقسيم صدقات بر تو عيب مى گيرند.» «1»

در روايات شيعه و سنى هم از چيزى كه بر بنى هاشم حلال نمى باشد به لفظ صدقه تعبير شده، نه زكات. در اين خصوص به كتاب الزكاة وسائل الشيعة باب 29 از ابواب مستحقين زكات و بابهاى بعد از آن مراجعه فرمائيد. «2»

بله در خبر اسماعيل بن فضل هاشمى آمده، كه مى گويد: «از امام صادق (ع) از صدقه اى كه بر بنى هاشم حرام گرديده پرسش كردم كه چيست؟ حضرت فرمودند: زكات است.» «3»

و ليكن روشن است كه از اين روايت برمى آيد، در ذهن سؤال كننده حرام بودن صدقه مسلم بوده است، و جواب به زكات در كلام امام (ع) آمده، و ممكن است گفته شود: زكات در كلام امام (ع) اشاره است به صدقه واجب مشخص شده از سوى شارع در قبال صدقات مستحبى، زيرا در بعضى روايات است كه صدقات مستحبى بر بنى هاشم حلال است.

نظير اين روايت، روايت زيد شحّام است، به نقل از امام جعفر صادق (ع) كه گويد: «از امام صادق (ع) سؤال كردم صدقه اى كه بر بنى هاشم حرام شده چيست؟ حضرت فرمود: همانا زكات واجب است، و صدقه بعضى از ما بر بعض ديگر حرام نمى باشد.» «4»

مسلم در كتابش (صحيح مسلم) هشت روايت در تحريم صدقه بر پيامبر (ص)

______________________________

(1) توبه (9)/ 58 و 60.

(2) وسائل 6/ 185 و ما بعد آن.

(3) فى خبر اسماعيل بن الفضل الهاشمى قال: سألت ابا عبد الله

(ع) عن الصدقة التى حرمت على بنى هاشم ما هى؟ فقال: هى الزكات. (وسائل 6/ 190 باب 32 من ابواب مستحقين للزكاة حديث 5).

(4) رواية زيد الشحّام، عن ابى عبد الله (ع) قال: سألته عن الصدقة التى حرمت عليهم؟ فقال: هى الزكات المفروضه و لم يحرم علينا صدقة بعضنا على بعض.

(وسائل 6/ 190 باب 32 من ابواب مستحقين للزكاة حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 36

و آل او ذكر كرده و در تمام هشت روايت لفظ صدقه ذكر شده نه زكات، گرچه ايشان در عنوان باب لفظ زكات را ذكر نموده، كه در اين مورد شايد اشتباه كرده است، رجوع شود به صحيح مسلم. «1»

______________________________

(1) صحيح مسلم 2/ 751، كتاب الزكاة، باب 50.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 37

جهت دوم زكات در چيست؟

اشاره

چيزهايى كه در آن زكات قرار داده شده، در روايات و فتاواى شيعه و سنى مورد اختلاف است، و ما بطور مفصل در جلد اول كتاب زكات- كه چاپ هم شده «1»- متعرض اين مسأله شده ايم و ليكن در اينجا چند نمونه از فتاوى و روايات را ذكر مى كنيم، و تفصيل و تحقيق در اين مسأله را به همان كتاب ارجاع مى دهيم:

ديدگاههاى فقها در مسأله

1- سيد مرتضى در كتاب انتصار چنين مى گويد:

«آنچه گمان شده اماميه به تنهائى قائل به آن است، اينست كه زكات، واجب نشده مگر در نه چيز: دينار، درهم (طلا و نقره مسكوك)، گندم، جو، خرما، كشمش، شتر، گاو و گوسفند، و در غير اينها زكات نيست، و باقى فقها در اين قول با اماميه مخالفند. حكايت شده از ابن ابى ليلى و ثورى و ابن حى (حسن بن صالح بن حىّ از ائمه زيديه) كه در هيچ يك از محصولات كشاورزى زكات

______________________________

(1) كتاب الزكاة 1/ 147 و بعد از آن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 38

نمى باشد مگر در گندم و جو و خرما و كشمش، پس در اين موارد با اماميه موافقند. ابو حنيفه و زفر در جميع آنچه كه از زمين مى رويد يك دهم زكات آن را واجب كرده اند غير از چوب و نى و علف.

ابو يوسف و محمد (محمد بن حسن شيبانى) مى گويند: يك دهم (زكات) واجب نيست مگر در روئيدنيهايى كه ثمره آن باقى مى ماند و در سبزيجات چيزى واجب نيست.

مالك گويد: در همه حبوبات زكات است و همچنين در زيتون.

شافعى گويد: زكات در آنچه كه خشك مى كنند و ذخيره مى كنند براى قوت سال، واجب است و در

زيتون زكات نيست. آنگاه سيد مرتضى مى گويد: دليل بر صحت راى اماميه (اضافه بر اجماع) اصل برائت ذمه از زكات است، كه در وجوب چيزهايى كه در آن زكات است بايد به ادلّه شرعيه رجوع شود، و فقهاء اماميه در آنچه كه زكات را در آن واجب مى دانند اختلافى ندارند (نه چيز) و در غير آن موارد هم دليل قاطعى بر وجوب زكات در آنها اقامه نشده، و بر همان اصل برائت باقى اند، خداوند متعال مى فرمايد: «و خداوند در مقابل دادن جزا اموال شما را نمى طلبد.» «1»

2- علامه در تذكره مى فرمايد:

«همه مسلمين (شيعه و سنى و زيديه و ...) بر وجوب زكات در نه چيز: شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره و گندم و جو و خرما و كشمش اجماع دارند، و در مازاد از نه چيز اختلاف دارند.» «2»

3- علامه در مختلف گويد:

«ابن جنيد گفته: زكات (يك دهم) از محصول زمين در هر چيزى است كه سنگ و ترازو وكيل در آن دخالت دارد، از گندم و جو و كنجد و برنج و ارزن و

______________________________

(1) محمد/ 36، جوامع الفقهيه/ 152 (- چاپ ديگر/ 110).

(2) تذكره 1/ 205.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 39

ذرت و عدس و سلت (يك نوع بخصوص از جو) و ساير حبوبات و از خرما و كشمش. ولى حق اينست كه در غير از اصناف چهارگانه (گندم و جو و خرما و كشمش) مستحب است.» «1»

4- در جاى ديگر از مختلف مى فرمايد:

«علماى شيعه در زكات مال التجاره داراى دو نظر هستند، اكثريت قائل به استحبابند و ما بقى قائل به وجوب.» «2»

5- در كتاب «الفقه على

المذاهب الاربعه» آمده است:

«زكات در پنج چيز واجب است: اول در چارپايان كه عبارت است از: شتر و گاو و گوسفند ... و در غير اين حيوانات كه نام برديم زكات نيست، بنابراين در اسب و يابو و الاغ و سگ شكار و سگ تربيت شده و مانند اينها زكات نيست مگر آنهايى كه براى تجارت است، دوم: طلا و نقره گرچه مسكوك هم نباشد. سوم: متاع تجارت. چهارم: معدن و گنج. پنجم: زراعت و ميوه، در غير اين پنج نوع زكاتى نيست.» «3»

6- در همان كتاب آمده است:

«مشهور فقهاى سنت در اوراق مالى (اسكناس، سهام و ...) زكات را واجب مى دانند زيرا اوراق مالى در مقام معامله، جانشين طلا و نقره شده است و به راحتى مى توان آن را تبديل به نقره كرد، پس معقول نيست ثروت هنگفتى از اوراق مالى نزد مردم باشد و امكان تبديل آن به نقره هم باشد ولى چيزى از آن را بعنوان زكات خارج نكنند، و لذا فقهاى سه مذهب (حنفى، مالكى و شافعى) اجماع بر وجوب زكات در اوراق مالى دارند، و فقط حنابله مخالفند.» «4»

______________________________

(1) مختلف/ 180.

(2) مختلف/ 179.

(3) الفقه على المذاهب الاربعه 1/ 596.

(4) الفقه على المذاهب الاربعه 1/ 605. (چون حنابله به نص و حديث بيشتر عمل مى كردند و اهل قياس و استنباط نبودند. (الف- م. جلسه 305 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 40

ما در جلد اول كتاب زكات «1» در ابتداء بحث زكات طلا و نقره، در توجيه زكات در اوراق مالى سه وجه را بيان نموده ايم:

اول: اوراق مالى نه موضوعيّت دارند و نه قيمت، بلكه حواله بر طلا و نقره اند،

پس كسى كه مالك اوراق مالى است در حقيقت مالك طلا و نقره است.

دوم: الغاء خصوصيت است، به اين بيان كه وجوب زكات در طلا و نقره مسكوك از اين جهت است كه اين دو، پول رائج بوده و همه چيز با طلا و نقره قيمت گذارى مى شود و تعيين ماليت اشياء به اين دو است، پس در حقيقت، موضوع در زكات همان پول نقد و رائج كشور است كه بوسيله آن اشياء قيمت گذارى مى شود و اوست كه واسطه در مبادلات مى باشد و در باب مضاربه هم ما ملتزم به همين معنا مى شويم كه ملاك، پول نقد جارى و رائج مى باشد، بنابر اجماعى كه فقها بر عدم صحت مضاربه در غير طلا و نقره ادّعا كرده اند.

سوم: عمومات و اطلاقات ادله زكات، كه از آنها استفاده ثبوت زكات در جميع اموال مى شود، مثل اين آيه شريفه: «خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً.» «2» و آيه: «يٰا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفقُوا منْ طَيِّبٰات مٰا كَسَبْتُمْ وَ ممّٰا أَخْرَجْنٰا لَكُمْ منَ الْأَرْض «3»- اى كسانى كه ايمان آورده ايد انفاق كنيد (زكات بدهيد) از قسمتهاى پاكيزه اموالى كه بدست آورده ايد و از آنچه از زمين براى شما خارج ساخته ايم.»

تخصيص اين عمومات به نه چيز به اين سبب مى باشد كه در آن زمانها طلا و نقره رائج بوده اند و عمده ثروت عرب اين نه چيز بوده است.

اما ممكن است در وجه اول مناقشه شود به اينكه اوراق مالى در زمان ما به حسب اعتبار عقلائى داراى موضوعيت و قيمتند و حواله بر طلا و نقره نيستند، زيرا اگر حواله بودند بايد وقتى كه اوراق مالى تلف يا گم مى شد، طلا و نقره

براى

______________________________

(1) كتاب الزكاة 1/ 280 و بعد از آن.

(2) توبه (9)/ 103.

(3) بقره (2)/ 267.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 41

صاحب حواله محفوظ باشد، و ديگر اينكه بايد معاملات روى اوراق مالى، نسبت به كسى كه از پشتوانه آن آگاهى ندارد باطل باشد، در حالى كه التزام به اين دو مطلب مشكل است.

مناقشه در وجه دوم اينكه: اين قياس «مستنبط العله» «1» است و ما آن را حجت نمى دانيم.

اشكال وجه سوم هم در اينست كه عمومات به روايات خاصه تخصيص خورده اند.

روايات پيرامون آنچه در آن زكات است:

اخبار وارده در اين جهت- چه از طريق شيعه و چه سنت- زياد است و چنانچه در كتاب زكات «2» تفصيل داده ايم به چهار دسته تقسيم مى شود:

دسته اول: رواياتى كه متضمن اين مطلب است كه رسول الله (ص) زكات را در نه چيز قرار داد و زكات در غير آن نه چيز را بخشيد.

مفاد اين اخبار مى تواند فقط نقل يك واقعه تاريخى باشد، گرچه در اين اخبار اشعار به بيان حكم هم هست، لكن تعارضى بين اين اخبار و آن اخبارى كه دال بر ثبوت زكات در غير اين نه چيز است، نيست.

1- كلينى به سند صحيح از زراره و محمد بن مسلم و ابى بصير و بريد بن معاويه عجلى و فضيل بن يسار روايت نموده كه همه اينان از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل كرده اند كه فرمودند:

«خداوند با واجب كردن نماز، زكات را هم در اموال واجب گردانيد، و رسول الله (ص) زكات را در نه چيز قرار داد، و غير آن را بخشيد: در طلا و نقره و شتر

______________________________

(1) قياس مستنبط العله، قياسى است كه

علت آن در لسان دليل ذكر نشده و به وسيله خود مجتهد بدست آيد. (مقرر)

(2) كتاب الزكاة 1/ 150 و بعد از آن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 42

و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و كشمش، و غير اينها را رسول الله بخشيد.» «1»

2- كلينى به سند صحيح، از ابى بكر حضرمى، از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمودند:

«رسول الله (ص) زكات را در نه چيز قرار داد: گندم و جو و خرما و كشمش، و طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و غير اينها را بخشيد. يونس (يونس بن عبد الرحمن، طبقه شش معاصر حضرت رضا (ع) گويد: معناى سخن امام صادق (ع) كه مى فرمايد: پيامبر زكات را در نه چيز قرار داد و غير آن را بخشيد، اينست كه اين عمل پيامبر (ص) در اول نبوت آن حضرت بود، چنانكه نماز در ابتدا دو ركعت بود، سپس پيامبر (ص) هفت ركعت ديگر به آن اضافه كرد، همچنين زكات را در اول نبوت بر نه چيز قرار داد، سپس آن را بر جميع حبوب توسعه داد.» «2»

دستۀ دوم: رواياتى كه مشتمل بر بيان اين واقعه تاريخى است (كه در بدو امر پيامبر (ص) تشخيص داد كه زكات را از نه چيز بگيرد و چيزهاى ديگر را ببخشد) اما يا صريح است و يا ظهور دارد كه امامى كه اين واقعه را بيان مى كند مى خواهد بفرمايد حكم فعلى در زمان خودش نيز همينطور است و حكمى است ابدى كه

______________________________

(1) فرض الله- عز و جل- الزّكاة مع الصلاة فى الاموال، و سنّها رسول الله (ص) فى

تسعة اشياء و عفا (رسول الله (ص)) عما سواهن: فى الذهب و الفضة، و الابل و البقر و الغنم و الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب، و عفا رسول الله (ص) عما سوى ذلك. (وسائل 6/ 34 باب 8 از ابواب ما تجب فيه الزكاة حديث 4)

(2) وضع رسول الله (ص) الزكاة على تسعة اشياء: الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب، و الذهب و الفضة و الابل و البقر و الغنم، و عفا عما سوى ذلك. قال يونس: معنى قوله: ان الزكاة فى تسعة اشياء و عفا عما سوى ذلك، انما كان ذلك فى اول النبوة كما كانت الصلاة ركعتين، ثم زاد رسول الله (ص) فيها سبع ركعات، و كذلك الزكاة وضعها و سنّها فى اول نبوته على تسعة اشياء ثم وضعها على جميع الحبوب.

(الكافى 3/ 509، كتاب الزكاة، باب ما وضع رسول الله (ص) ... حديث 2، وسائل 6/ 36، باب 8 از ابواب ما تجب فيه الزكاة حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 43

بايد در جميع زمانها به آن اخذ نمود، گرچه يك حكم حكومتى از جانب پيامبر (ص) باشد:

1- خبر محمد طيّار كه گويد: «از امام صادق (ع) از چيزهايى كه در آن زكات است پرسش نمودم، حضرت فرمود: در نه چيز: طلا و نقره و گندم و جو و خرما و كشمش و شتر و گاو و گوسفند، و پيامبر (ص) غير اينها را بخشيد. به حضرت عرض كردم: خدا شما را موفق بدارد در نزد ما دانه اى به وفور يافت مى شود، حضرت پرسيد: چيست آن دانه؟ گفتم برنج، حضرت فرمود: بله چيز بيشتر باد، پرسيدم: آيا

در آن زكات است؟ حضرت مرا با ناراحتى از خود راند بعد فرمود: به تو مى گويم پيامبر (ص) غير اينها را بخشيد و تو مى گويى: در نزد ما دانه زيادى است آيا در آن زكات است؟» «1»

2- خبر جميل بن دراج از امام صادق (ع) كه گويد: «شنيدم كه حضرت فرمود: پيامبر (ص) زكات را در نه چيز قرار داد و غير آن را بخشيد: بر نقره و طلا و گندم و جو و خرما و كشمش و شتر و گاو و گوسفند. در حالى كه من حاضر بودم طيار به حضرت گفت: همانا نزد ما دانه زيادى است كه به آن «برنج» گفته مى شود امام صادق (ع) به او فرمود: نزد ما نيز دانه زياد است. طيار گفت: آيا بر آن زكات است؟ حضرت فرمود: خير، تو را آگاه كردم بر اينكه رسول الله (ص) زكات از غير نه چيز را بخشيد.» «2»

______________________________

(1) سالت ابا عبد الله (ع) عما تجب فيه الزكاة فقال: في تسعة اشياء: الذهب و الفضه و الحنطه و الشعير و التمر و الزبيب و الابل و البقر و الغنم و عفا رسول الله (ص) عما سوى ذلك.

فقلت: اصلحك اللّه فان عندنا حبا كثيرا، قال: فقال: و ما هو؟ قلت: الارز، قال: نعم ما اكثره، فقلت: أ فيه الزكاة؟ فزبرنى، قال: ثم قال: اقول لك: ان رسول الله (ص) عفا عما سوى ذلك و تقول: ان عندنا حبا كثيرا أ فيه الزكاة؟. (وسائل 6/ 36، باب 8 من ابواب ما تجب فيه الزكاة، حديث 12).

(2) قال سمعته يقول: وضع رسول الله (ص) الزكاة على تسعة اشياء و عفا عما سوى-

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 6، ص: 44

در اين سخن حضرت در خبر طيار كه فرمودند: «به تو مى گويم كه رسول الله (ص) زكات از غير نه چيز را بخشيد، مى گويى نزد ما دانه هاى زيادى است آيا در آن زكات است؟» دو احتمال وجود دارد:

اول: كه ظاهر هم همين است، اينكه حضرت خواسته بگويد بعد از عفو پيامبر (ص) از زكات غير نه چيز، ديگر سؤالت از ثبوت زكات در برنج وجهى ندارد.

دوم: حضرت خواسته بگويد: آنچه گفتم نقل عمل پيامبر (ص) بود و اينكه حضرت زكات را از غير نه چيز بخشيد و اين منافاتى با ثبوت زكات در غير نه چيز بعد از زمان پيامبر (ص) ندارد بنابراين سؤالت بى وجه است. و ليكن اين احتمال خلاف ظاهر روايت است، علاوه بر اينكه ظاهر سؤال در صدر روايت، سؤال از حكم فعلى است، نه از كارى كه پيامبر (ص) انجام داده، و اين مطلبى است شايان توجه.

3- مرسله قماط از امام صادق (ع) كه از حضرت درباره زكات سؤال مى كند حضرت مى فرمايد:

«رسول الله (ص) زكات را در نه چيز قرار داد و غير آن را بخشيد: گندم و جو و خرما و كشمش و طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر. سائل گفت: و ذرّت، حضرت عصبانى شدند، بعد اينطور فرمود: بخدا قسم در عصر رسول الله (ص) كنجد و ذرت و ارزن و جميع حبوبات وجود داشت. سائل گفت: مردم مى گويند:

اينها در زمان رسول الله (ص) نبوده، و پيامبر (ص) زكات را بر نه چيز قرار داد چون غير از نه چيز وجود نداشت، حضرت ناراحت شدند و فرمودند: دروغ

______________________________

- ذلك: على

الفضه و الذهب و الحنطه و الشعير و التمر و الزبيب و الابل و البقر و الغنم.

فقال له الطيار و انا حاضر ان عندنا حبا كثيرا يقال له الارز، فقال له ابو عبد الله (ع) و عندنا حبّ كثير، قال: فعليه شي ء؟ قال لا، قد اعلمتك ان رسول الله (ص) عفا عما سوى ذلك. (وسائل 6/ 36 باب 8 من ابواب ما تجب فيه الزكاة، حديث 13).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 45

مى گويند آيا عفو جز از چيزى كه موجود است امكان دارد؟ خير، بخدا قسم من چيزى غير از نه چيز كه زكات بر آن وضع شده باشد نمى شناسم، هر كس خواهد ايمان آورد و هر كس خواهد كفر ورزد.» «1»

اين حديث «مرسل» «2» است، علاوه بر اينكه عدم ذكر آن در كتب اربعه موجب ضعف آن مى شود. از ظاهر اين دو دسته روايات چنين استفاده مى شود كه زكات به حسب جعل و تشريع اولى آن از جانب خداوند، داراى موضوع وسيعى بوده، و ليكن پيامبر اكرم (ص) به عنوان حاكم و سلطان مسلمين زكات را بر نه چيز قرار داد و غير آن را بخشيد، و از ظاهر روايات دسته دوم برمى آيد كه حكم حكومتى پيامبر (ص) مخصوص به زمان خودشان نبوده، بلكه استمرار داشته و دائمى است.

تعبير به عفو پيامبر (ص) از زكات نسبت به بعض چيزها، در احاديث اهل سنت هم وارد شده: از باب نمونه: در سنن بيهقى از معاذ بن جبل نقل شده كه

______________________________

(1) مرسله قماط عمن ذكره عن ابى عبد الله (ع) انه سئل عن الزكاة فقال: وضع رسول الله (ص) الزكاة على تسعة و عفا

عما سوى ذلك: الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب و الذهب و الفضة و البقر و الغنم و الابل. فقال السائل: و الذرة، فغضب (ع) ثم قال: كان و الله على عهد رسول الله (ص) السماسم و الذرة و الدخن و جميع ذلك. فقال: انهم يقولون انه لم يكن ذلك على عهد رسول الله (ص) و انما وضع على تسعة لما لم يكن بحضرته غير ذلك، فغضب و قال: كذبوا فهل يكون العفو إلّا عن شي ء قد كان؟ لا و الله ما اعرف شيئا عليه الزكاة غير هذا، فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر.

(وسائل 6/ 33 باب 8، من ابواب ما تجب فيه الزكاة حديث 3). احتمال دارد زمان و مكان در اين مسأله نقش داشته باشد و دامنۀ موضوع را توسعه يا تضييق كند و در آن زمان چون خلفاى جور حكومت مى كرده اند و زكات را آنها مى گرفته اند حضرت نخواسته باشد اين اموال به دست آنها برسد و در جهت تقويت دستگاه ظلم به كار گرفته شود. (مقرر)

(2) مرسل حديثى است كه آخرين راوى حديث، مذكور يا معلوم نباشد. گاهى نيز بر حديثى كه بيش از يك نفر از سلسله سند حذف گرديده اطلاق شده است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 46

پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

«هر چه باران بر آن بارد و يا از ريشه آب خورد بدون آبيارى، و يا از آب روان آب خورد، زكات آن يك دهم است، و آنچه بوسيله شترهاى آبكش از چاه آبيارى شده يك بيستم. معاذ مى گويد همانا اينها كه گفتيم در خرما و گندم و حبوبات است، امّا زكات خيار و خربزه و

انار و سبزيجات، را پيامبر (ص) بخشيد.» «1»

دسته سوم: رواياتى كه به صراحت بر ثبوت زكات در غير نه چيز از قبيل ذرت و برنج و ساير حبوبات دلالت دارد:

1- كلينى به سند صحيح از حريز از محمد بن مسلم روايت كرده كه گويد:

«از امام (ع) [امام باقر (ع)] سؤال كردم كه از كدام حبوبات بايد زكات داد؟ حضرت فرمود: گندم و جو و ذرت و ارزن و برنج و جوى بى پوست و عدس و كنجد، از همه اينها مانند اينها بايد زكات داده شود.» «2» اين روايت را شيخ نيز از كلينى نقل كرده است.

2- كلينى گويد: «مثل روايت بالا را حريز از زراره از امام صادق (ع) نقل نموده و به دنبال آن، حضرت اينطور مى فرمايد: هر چه كه با پيمانه سنجيده شود و به شصت صاع (هر صاع سه كيلو) برسد در آن زكات است، بعد حضرت فرمود: پيامبر (ص) صدقه (زكات) را در هر چه كه زمين بروياند قرار داد غير از

______________________________

(1) ففى سنن البيهقى بسنده، عن معاذ بن جبل ان رسول الله (ص) قال: فيما سقت السماء و البعل و السيل العشر و فيما سقى بالنضح نصف العشر. و انما يكون ذلك فى التمر و الحنطه و الحبوب، فاما القثاء و البطيخ و الرمان و القضب فقد عفا عنه رسول الله (ص). (سنن بيهقى 4/ 129، كتاب الزكاة، باب الصدقه فيما يزرعه الآدميون).

(2) رواه الكلينى بسند صحيح عن حريز عن محمد بن مسلم قال: سألته (ع) عن الحبوب ما يزكى منها؟ قال: البرّ و الشعير و الذرة و الدخن و الارز و السلت و العدس و السمسم، كل هذا

يزكّى و اشباهه. (كافى 3/ 510، كتاب الزكاة، باب ما يزكى عن الحبوب، حديث 1- و وسائل 6/ 40 باب 9 من ابواب ما تجب فيه الزكاة، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 47

سبزى و صيفى جات و هر چيزى كه همان روز فاسد مى شود.» «1»

از شيوه نقل كلينى در امثال اين موارد معلوم مى شود روايت زراره با همان سند روايت محمد بن مسلم نقل شده پس اين روايت هم نظر كلينى صحيح است و سند آن مثل روايت قبلى است.

3- كلينى از محمد بن اسماعيل روايت كرده كه گويد: «به امام رضا (ع) عرض كردم مقدارى خرماى تازه و برنج در پيش ما موجود است آيا در اينها بر گردن ما چيزى است؟ حضرت فرمودند: در خرماى تازه چيزى بر گردن شما نيست، ولى در برنج آنچه كه به وسيله باران آب داده شده يك دهم و آنچه با دلو آبيارى گرديده يك بيستم از هر چيزى كه آن را با پيمانه سنجيده اى يا اينطور فرمود: با پيمانه سنجيده شود.» «2»

4- كلينى با سند مرسل از ابان از ابى مريم روايت كرده كه گويد: «از امام صادق (ع) سؤال كردم از كدام محصول زراعت زكات داده مى شود؟ حضرت فرمودند: گندم و جو و ذرت و برنج و جو بى پوست و عدس، از تمام اينها زكات داده مى شود و بعد فرمود: هر آنچه كه با پيمانه سنجيده شود و به شصت صاع برسد، در آن زكات است.» «3»

______________________________

(1) ثم قال الكلينى: حريز، عن زرارة عن ابى عبد الله (ع) مثله و قال: كل ما كيل بالصاع فبلغ الاوساق فعليه الزكاة و قال: جعل رسول

الله (ص) الصدقه فى كل شي ء انبتت الارض الا ما كان فى الخضر و البقول و كل شي ء يفسد من يومه. (وسائل 6/ 40، باب 9، من ابواب ما تجب فيه الزكاة، حديث 6).

(2) ما رواه الكلينى بسنده عن محمد بن اسماعيل، قال: قلت لأبي الحسن (ع) ان لنا رطبة و ارزا فما الذي علينا فيها؟ فقال: اما الرطبه فليس عليك فيها شي ء و اما الارز فما سقت السماء العشر و ما سقى بالدلو فنصف العشر من كل ما كلت بالصاع، او قال: وكيل بالمكيال. (وسائل 6/ 39، باب 9، من ابواب ما تجب فيه الزكاة، حديث 2).

(3) ما رواه الكلينى ايضا بسند فيه ارسال، عن ابان، عن ابى مريم عن ابى عبد الله (ع) قال: سألته عن الحرث ما يزكى منه؟ فقال البر و الشعير و الذرة و الارز و السلت

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 48

5- شيخ طوسى از زراره نسبه موثق روايت كرده كه گويد: «به امام صادق (ع) عرض كردم: آيا در ذرت زكات است؟ حضرت به من فرمودند: ذرت و عدس و جوى بى پوست و حبوبات در اينها مثل گندم و جو زكات است. و هر آنچه كه با پيمانه سنجيده شود و به شصت صاعى كه در آن زكات واجب است برسد زكات به آن تعلق مى گيرد.» «1»

6- شيخ طوسى از ابى بصير روايت كرده كه گويد: «به امام صادق (ع) عرض كردم: آيا در برنج زكات است؟ حضرت فرمود: بلى بعد فرمودند: در زمان پيامبر (ص) در مدينه زمين برنجكارى نبود تا در آن زكات گرفته شود، و لكن در برنج زكات قرار داده شده، چگونه در

آن زكات نباشد در حالى كه بيشتر خراج عراق از برنج است.» «2»

ظاهر اين روايات وجوب است، و شمرده شدن ذرت و برنج و مانند آنها در رديف گندم و جو كه زكات در آنها واجب گرديده گواه بر آن است. از سوى ديگر حمل كردن روايات بر تقيه با بيان ميزان كلى در آنچه كه در آن زكات است كه در آخر بعضى روايات امام (ع) متعرض آن شده اند، منافات دارد، زيرا تقيه يك ضرورت است و در ضرورتها هم بايد به همان مقدار وجود ضرورت اكتفاء

______________________________

- و العدس، كل هذا مما يزكى. و قال: كل ما كيل بالصاع فبلغ الاوساق فعليه الزكاة.

(وسائل 6/ 39 باب 9 من ابواب ما تجب فيه الزكاة، حديث 3).

(1) قال قلت لأبي عبد الله (ع): فى الذره شي ء؟ فقال لى: الذرة و العدس و السلت و الحبوب فيها مثل ما فى الحنطة و الشعير و كل ما كيل بالصاع فبلغ الاوساق التى يجب فيها الزكاة فعليه فيه الزكاة. (وسائل 6/ 41، باب 9، من ابواب ما تجب فيه الزكاة حديث 10).

(2) ما رواه ايضا بسند موثوق به، عن ابى بصير، قال قلت لأبي عبد الله (ع): هل فى الارز شي ء؟ فقال: نعم، ثم قال: ان المدينة لم تكن يومئذ ارض ارز فيقال فيه، و لكنه قد جعل فيه، و كيف لا يكون فيه و عامة خراج العراق منه. (وسائل 6/ 41، باب 9، من ابواب ما تجب فيه الزكات حديث 11).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 49

شود، و سؤال كننده در بعضى روايات از برنج يا ذرت سؤال كرده است، و بر فرض تقيه و اينكه حكم

زكات در آنچه با پيمانه سنجيده شود خلاف واقع بوده چه داعى و ضرورتى وجود داشته تا امام (ع) به بيان ميزان كلى در زكات نسبت به آنچه كه با پيمانه سنجيده مى شود، بپردازد، و يا امرى كه خلاف واقع است را به پيامبر (ص) نسبت دهد، و اين در حالى است كه ضرورت تقيه با گفتن كلمه «بلى» مثلا از طرف امام (ع) مراعات مى شد و ديگر نيازى به پرداختن به اين امر نبود.

مگر اينكه گفته شود: تقيه گاهى براى امام است و گاهى براى سؤال كننده و گاهى براى ساير شيعيان، شايد تقيه در اينجا از نوع سوم باشد، چون شيعيان مبتلى به حكّام ستمگر بودند كه از آنان در هر چه كه با پيمانه سنجيده مى شد زكات مى گرفتند، لذا امام (ع) خواست كه شيعيان اين زكات را بدهند و مقاومتى نكنند تا اينكه از تعرض و ظلم حاكمان در امان باشند.

7- در سنن بيهقى به سند خويش به نقل از مجاهد آمده است: «در عهد رسول الله (ص) صدقه (زكات) نبود مگر در پنج چيز: گندم و جو و خرما و كشمش و ذرت.» «1» البته حصر [مگر] در اينجا اضافى [نسبى] است «2» يعنى در آنچه كه زمين مى رويانيد.

______________________________

(1) فى سنن البيهقى بسنده عن مجاهد، قال: لم تكن الصدقة فى عهد رسول الله (ص) الا فى خمسة اشياء: الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب و الذرة. (سنن بيهقى 4/ 129، كتاب الزكاة باب الصدقة فيما يزرعه الآدميون).

(2) حصر بر دو گونه است، حقيقى و اضافى: حصر حقيقى تخصيص موصوفى است به صفتى و يا صفتى به موصوفى به گونه اى كه شامل

ديگران نشود. حصر اضافى: تخصيص موصوف است به صفت و يا صفت به موصوف نه بطور حقيقى، بلكه در مقايسه و نسبت به چيزهاى ديگر، در مورد فوق، اينكه زكات در پنج چيز نقل شده، در مقايسه با آنچه در زمان رسول الله (ص) از زمين مى روئيده در نظر گرفته شده است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 50

8- و نيز در سنن بيهقى از عاصم بن ضمره، به نقل از امير المؤمنين (ع) است كه فرمود: «در صيفى جات و سبزيجات صدقه (زكات) نيست.» «1» ظاهر اين خبر اينست كه در غير اين دو زكات است.

9- و نيز بيهقى از ابن عمر به نقل از پيامبر (ص) است كه فرمودند: «زكات عسل در هر ده خيك يك خيك است.» «2»

10- و نيز در بيهقى به نقل از ابى هريره آمده است كه گويد: پيامبر (ص) به اهل يمن نوشت: «از عسل، يك دهم آن زكات گرفته شود.» «3»

11- و نيز بيهقى به نقل از ابى ذر گويد: پيامبر (ص) فرمودند: در شتر صدقه شتر و در گوسفند صدقه گوسفند و در لباس صدقه لباس است. «4»

12- باز بيهقى به سند خويش از ابو موسى و معاذ بن جبل دارد، كه رسول الله (ص) اين دو نفر را به يمن فرستاد و به آنان امر فرمود كه احكام دين را به مردم ياد دهند و بعد فرمودند: «بجز از اين چهار صنف از چيز ديگر زكات نگيرند: جو و گندم و كشمش و خرما.» «5»

______________________________

(1) فيه ايضا بسنده، عن عاصم بن ضمره، عن على (ع) قال: ليس فى الخضر و البقول صدقه. (سنن بيهقى 4/

130، كتاب الزكاة، باب الصدقه فيما يزرعه الآدميون).

(2) و فيه ايضا بسنده، عن ابن عمر، عن النبى (ص) قال: العسل فى كل عشرة ازقاق زقّ. (سنن بيهقى 4/ 126، كتاب الزكاة باب ما ورد فى العسل).

(3) و فيه ايضا بسنده عن ابى هريره قال: كتب رسول الله (ص) الى اهل اليمن: ان يؤخذ من العسل العشر. (سنن بيهقى 4/ 126، كتاب الزكاة باب ما ورد فى العسل).

(4) و فيه ايضا بسنده، عن ابى ذر، قال: قال رسول الله (ص): فى الابل صدقتها و فى الغنم صدقتها و فى البزّ صدقته. (سنن بيهقى 4/ 147، كتاب الزكاة، باب زكات التجاره).

(5) فيه ايضا بسنده عن ابى موسى و معاذ بن جبل ان رسول الله (ص) بعثهما الى اليمن فامرهما ان يعلما الناس امر دينهم و قال: لا تأخذا فى الصدقه الا من هذه الاصناف الاربعه: الشعير و الحنطه و الزبيب و التمر. (سنن بيهقى 4/ 125، كتاب الزكاة، باب لا تؤخذ صدقة شي ء من الشجر ...).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 51

13- و نيز بيهقى از ابو موسى اشعرى نقل نموده كه وقتى به يمن آمد، صدقه (زكات) نگرفت مگر از گندم و جو و خرما و كشمش. «1»

14- و نيز در بيهقى به سند خويش از جعفر بن محمد (ع) از پدرش، و ايشان از امير المؤمنين (ع) روايت نموده كه فرمودند: «در عسل زكات نيست.» «2»

در اينجا يك سرى روايات مستفيضه از طريق شيعه وارد شده كه از آنها استفاده ثبوت زكات در «مال التجاره» مى شود و ظاهر آنها هم بنحو وجوب است، چنانكه رواياتى هم كه دال بر عدم وجوب است وارد شده،

در اين زمينه به وسائل الشيعة مراجعه شود. «3» و ما نيز در جلد دوم كتاب زكات بطور مبسوط در مورد زكات مال التجاره بحث نموده ايم كه مى توان به آن مراجعه نمود. «4»

دسته چهارم: رواياتى كه مضمون دسته دوم (ثبوت زكات در نه چيز) و دستۀ سوم (ثبوت زكات در غير نه چيز) كه ظاهرا با هم متعارضند را در بردارد، بطورى كه از اين روايات (دستۀ چهارم) صدور آن دو دستۀ و عدم كذب آنها استفاده مى شود، برخى از اين روايات از اين قرار است:

كلينى به سند صحيح، از على بن مهزيار روايت كرده كه گويد: در نامۀ عبد الله بن محمد به امام هادى (ع) خواندم كه اينطور نوشته بود: «فدايت گردم از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمودند: پيامبر اكرم (ص) زكات را در نه چيز قرار داد: گندم و جو و خرما و كشمش، و طلا و نقره، و گوسفند و گاو و شتر، و غير اينها را بخشيد. شخصى به حضرت (امام صادق (ع)) گفت: در نزد ما چيزى

______________________________

(1) فيه ايضا بسنده، عن ابى موسى الاشعرى انه لما اتى اليمن لم يأخذ الصدقة الا من الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب. (سنن بيهقى 4/ 125 كتاب الزكاة باب لا تؤخذ صدقة شي ء من الشجر و ...).

(2) فيه ايضا بسنده عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن على (ع) قال: ليس فى العسل زكات. (سنن بيهقى 4/ 128، كتاب الزكاة، باب ما ورد فى العسل).

(3) وسائل 6/ 45 و 48 باب 13 و 14 من ابواب ما تجب فيه الزكاة.

(4) كتاب الزكاة 2/ 181 و بعد از آن.

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 52

است كه چندين برابر اينها مى باشد، حضرت پرسيدند آن چيست؟ آن شخص به حضرت گفت: برنج، امام صادق (ع) فرمودند: به تو مى گويم: رسول الله (ص) زكات را در نه چيز قرار داد و غير آنها را بخشيد و تو مى گويى: نزد ما برنج و ذرت هست، خوب در زمان رسول الله (ص) هم ذرت بوده. حضرت هادى (ع) در جواب اين چنين نوشتند: بله همينطور است، و در هر آنچه كه با پيمانه سنجيده شود زكات هست.

دوباره عبد الله بن محمد به حضرت (ع) نوشت: غير همين شخص از امام صادق (ع) روايت كرده: كه از حضرت درباره حبوب سؤال نمود، حضرت پرسيدند: حبوب چيست؟ آن مرد گفت: كنجد و برنج و ارزن، و اينها از جمله غلات است مثل گندم و جو، حضرت (امام صادق (ع)) در جواب فرمودند: در همۀ حبوبات زكات هست.

و همچنين از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمودند: هر آنچه كه در سنجش آن پيمانه بكار رود آن چيز حكم گندم و جو و خرما و كشمش را دارد. محمد بن عبد الله به حضرت هادى (ع) گويد: به من خبر بده- فدايت گردم- آيا بر برنج و آنچه شبيه آن است از حبوبات مثل نخود و عدس زكات هست؟ حضرت هادى (ع) در جواب نوشتند: راست گفته اند، هر چيزى كه با پيمانه سنجيده شود در آن زكات است.» «1»

______________________________

(1) رواه الكلينى بسند صحيح، عن على بن مهزيار، قال: قرأت فى كتاب عبد الله بن محمد الى ابى الحسن (ع): جعلت فداك روى عن ابى عبد الله (ع) انه قال: وضع رسول

الله (ص) الزكات على تسعة اشياء: الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب، و الذهب و الفضة، و الغنم و البقر و الابل، و عفا رسول الله (ص) عما سوى ذلك. فقال: له القائل: عندنا شي ء كثير يكون اضعاف ذلك، فقال: و ما هو؟ فقال له: الارز، فقال ابو عبد الله (ع) اقول لك: ان رسول الله (ص) وضع الزكاة على تسعة اشياء و عفا عما سوى ذلك و تقول عندنا ارز و عندنا ذرة و قد كانت الذرة على عهد رسول الله (ص). فوقّع (ع): كذلك هو، و الزكاة على كل ما كيل بصاع.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 53

اينها چهار دسته از روايات وارده در باب زكات بود كه ما در جلد اول كتاب زكات يادآور شده ايم كه براى اطلاع بيشتر مى توان به آنجا مراجعه نمود. «1»

راههاى جمع بين روايات:
وجه اول: آنچه كه قبلا در بيان يونس بن عبد الرحمن گذشت.

به اينكه بخشش پيامبر (ص) از زكات در غير نه چيز در اول نبوت آن حضرت بوده است.

به اين وجه دو اشكال وارد است:

اولا اينكه: امر به اخذ زكات در اول نبوت نبوده، بلكه اين آيه شريفه: «خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً- از اموال آنان صدقه اى بگير.» «2» در آخر نبوت پيامبر (ص) نازل شده است، و در صحيحه عبد الله بن سنان است كه گويد: امام صادق (ع) فرمودند: وقتى كه آيه زكات: خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهمْ بهٰا»، در ماه رمضان نازل شد، پيامبر اكرم (ص) منادى را امر فرمودند در مردم ندا دهد: بدرستى كه خداوند- تبارك و تعالى- زكات را بر شما واجب گردانيد همانطور كه نماز را واجب نمود، پس بر شما زكات واجب كرد از طلا و نقره،

و شتر و گاو و گوسفند، و از گندم و جو و خرما و كشمش، اين مطلب را

______________________________

- و كتب عبد الله: و روى غير هذا الرجل عن ابى عبد الله (ع): انه ساله عن الحبوب، فقال: و ما هى؟ فقال: السمسم و الأرز و الدّخن و كل هذا غلة كالحنطة و الشعير، فقال ابو عبد الله (ع): فى الحبوب كلها زكات. و روى ايضا عن ابى عبد الله (ع): انه قال: كل ما دخل القفيز فهو يجرى مجرى الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب. قال: فاخبرنى- جعلت فداك- هل على هذا الارز و ما اشبهه من الحبوب: الحمص و العدس زكاة؟ فوقّع (ع): صدقوا الزكاة فى كل شي ء كيل. (كافى 3/ 510 و 511، كتاب الزكاة، باب ما يزكى من الحبوب، حديث 3 و 4 و وسائل 6/ 39، باب 9 من ابواب ما تجب فيه الزكاة، حديث 1).

(1) كتاب الزكاة 1/ 150 و بعد از آن.

(2) توبه (9)/ 103.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 54

پيامبر (ص) در ماه رمضان ندا داد و زكات از غير اينها را بخشيد.» «1»

ثانيا: كلام يونس نمى تواند در جمع بين جميع روايات مفيد باشد، زيرا از روايات دسته دوم چنين استفاده مى شود كه بعد از پيامبر (ص) هم زكات منحصر در نه چيز بوده چه رسد به زمان خود پيامبر (ص).

وجه دوم: رواياتى كه دال بر زكات در غير نه چيز است بر استحباب حمل شود،

اين وجه را شيخ مفيد و طوسى و كسانى كه از اين دو پيروى كرده اند اختيار نموده اند:

شيخ مفيد در مقنعه دارد:

«زكات از ديگر حبوبات ... بعنوان مستحب مؤكد داده مى شود نه واجب، زيرا درباره زكات ديگر حبوبات از امام باقر (ع) و امام صادق

(ع) رواياتى وارد شده و رواياتى هم در جهت حصر زكات در نه چيز وارد گرديده، و اين هم روشن است كه سخنان معصومين با هم تناقض ندارند، پس راهى براى جمع بين روايات باقى نمى ماند مگر اثبات وجوب زكات در آنچه كه فقهاء بر وجوب در آنها اجماع دارند، و حمل بر استحباب مؤكد در چيزهايى است كه در زكات آن اختلاف دارند و تأكيدى هم در امر به زكات در آنها وارد نشده است.» «2»

شيخ طوسى در استبصار گويد:

«و امّا در مورد رواياتى كه متضمن وجوب زكات در هر چيزى است كه پيمانه يا وزن شود، سخن موجّه اين است كه آنها را بر استحباب حمل نمائيم نه وجوب تا اينكه تناقضى بين روايات پيش نيايد، چون در اكثر روايات گذشته آورديم كه

______________________________

(1) فى صحيحة عبد الله بن سنان قال: قال ابو عبد الله (ع): لما نزلت آية الزكاة: «خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهمْ بهٰا»، فى شهر رمضان فامر رسول الله (ص) مناديه، فنادى فى الناس: ان الله- تبارك و تعالى- قد فرض عليكم الزكاة كما فرض عليكم الصلاة، ففرض الله عليكم من الذهب و الفضة و الابل و البقر و الغنم، و من الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب، و نادى فيهم بذلك فى شهر رمضان. و عفا لهم عما سوى ذلك. الحديث (وسائل 6/ 32، باب 8، من ابواب ما تجب فيه الزكاة، حديث 1).

(2) مقنعه/ 40.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 55

پيامبر (ص) زكات از غير آنها (نه چيز) را بخشيد، پس اگر در اينها (ساير حبوبات) زكات واجب باشد ديگر بخشش نسبت به اينها

معنى ندارد.» «1»

اشكالى كه به اين وجه وارد است- علاوه بر اينكه بيشتر روايات از حمل بر استحباب اباء دارد- اين است كه جمع بين دو دليل را بايد عرف و وجدان بپذيرند همانند حمل مطلق بر مقيد و تخصيص دليل عام با دليل خاص و مانند آن، اما جمع تبرعى (جمع كردن بين دو دليل متعارض محضا لله و از روى سخاوت) با بكار گرفتن دقت عقلى بطورى كه اساسى شود براى فتوى دادن و مجوز فتوى به استحباب باشد مشكل است، زيرا حكم به استحباب مثل ديگر احكام احتياج به دليل شرعى دارد و در اخبار باب، اسمى از استحباب نيست و چنين حكمى از اخبار باب به ذهن انسباق پيدا نمى كند.

وجه سوم: حمل بر تقيه نمودن رواياتى كه بر زكات در غير نه چيز دلالت دارد،
اشاره

اين وجه را سيد مرتضى در كتاب انتصار ذكر كرده و صاحب حدائق هم بر آن اصرار دارد و محقق همدانى نيز در كتاب مصباح الفقيه آن را قريب دانسته.

و لكن التزام به اين وجه مشكل است مخصوصا نسبت به بيشتر روايات كه مى توان آنها را مورد ملاحظه قرار داد. سيد مرتضى در كتاب انتصار بعد از بيان ادعاى اجماع اماميه بر اينكه زكات فقط در نه چيز واجب است، مطالبى دارند كه ما خلاصه آن را نقل مى كنيم:

«اگر كسى بگويد: چگونه شما اجماع اماميه را ادّعا داريد در حالى كه سخن ابن جنيد مخالف اجماع است و قائل است به اينكه زكات در جميع حبوبات واجب مى باشد و در اين جهت روايات زيادى از ائمه (ع) ذكر نموده است و گفته كه يونس بن عبد الرحمن هم همين عقيده را دارد.

گوئيم: اعتبارى به مخالفت ابن جنيد و يونس نيست، چون

اجماع اماميه قبل و بعد از ابن جنيد و يونس بوده است، و رواياتى كه ابن جنيد به آنها تمسك

______________________________

(1) استبصار 2/ 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 56

كرده، با رواياتى كه ظاهرتر، بيشتر و قوى تر از آنهاست معارض است، و ممكن است آن روايات حمل شود بر اينكه در حال تقيه صادر شده، چون اكثر مخالفين اماميه قائل به وجوب زكات در جميع اصناف مى باشند.» «1»

سخن صاحب حدائق نيز بطور خلاصه و فشرده چنين است:

«اصحاب، بين روايات جمع كرده اند به اينكه روايات اخير را بر استحباب حمل نموده اند، چنانكه قاعده و عادتشان در جميع ابواب چنين است، ولى اظهر نزد من حمل اين روايات است بر تقيه كه به هنگام اختلاف روايات ريشه و اساس همه مشكلات است زيرا قول به وجوب زكات در جميع حبوبات، مذهب شافعى و ابى حنيفه و مالك و ابى يوسف و محمد است، چنانكه علامه در منتهى اين مطلب را يادآور شده است.

و بر همين مطلب دلالت دارد خبر صدوق از ابى سعيد قمّاط از كسى كه از او نقل نموده كه از امام صادق (ع) درباره زكات سؤال شد، حضرت فرمود: رسول الله (ص) زكات را بر نه چيز قرار داد و غير آن را بخشيد: گندم و جو و خرما و كشمش و طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر. سائل گفت: و ذرّت؟ حضرت عصبانى شد، سپس فرمود: بخدا قسم در عصر رسول الله (ص) كنجد و ذرت و ارزن و جميع حبوبات وجود داشت. سائل دوباره گفت: مردم مى گويند اينها در زمان پيامبر (ص) نبوده و حضرت زكات را بر

نه چيز قرار داد، چون غير از نه چيز وجود نداشت، حضرت عصبانى شدند و فرمودند: دروغ مى گويند، آيا عفو جز از چيزى كه موجود است امكان دارد، خير بخدا قسم من چيزى غير از نه چيز كه زكات بر آن وضع شده باشد نمى شناسم، هر كس خواهد ايمان آورد و هر كس خواهد كفر ورزد. «2»

______________________________

(1) جوامع الفقهيه/ 153 (چاپ ديگر/ 111).

(2) وسائل 6/ 33، باب 8 من ابواب ما تجب فيه الزكات حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 57

و باز از رواياتى كه بيان تقيّه از آن استفاده مى گردد، صحيحۀ على بن مهزيار است، كه قبلا ذكر شد كه در آن روايت صحيحه، حضرت سخن سائل را كه از امام صادق (ع) مبنى بر تخصيص وجوب زكات به نه چيز و بخشش از غير آن نقل كرده، تأييد نموده است. و نيز سخن سائل را كه از حضرت راجع به زكات در برنج سؤال نموده انكار فرموده است، و اين در حالى است كه در همان روايت حضرت هادى (ع) در جواب شخصى كه از ايشان درباره زكات در حبوبات سؤال كرده بود، اينطور جواب فرمودند: هر آنچه كه با پيمانه سنجيده مى شود در آن زكات است، در اين صورت اگر كلام امام هادى (ع) را حمل بر تقيه نكنيم، بين آن و كلام امام صادق (ع) تناقض لازم مى آيد، و اگر مراد از اين روايات استحباب بود، ديگر بر اصحاب معاصر ائمه (ع) مخفى نمى ماند و احتياجى به عرضه كردن اين روايات بر امام (ع) نبود ....» «1»

محقق همدانى در مصباح الفقيه بعد از اشاره به سه وجه جمع بين

روايت كلامى دارد كه، فشرده آن چنين است:

«در مقام جمع بين دو روايت متعارض اينكه يكى حمل بر استحباب شود گرچه در حدّ خودش امرى است كه از حمل نمودن آن بر تقيه به واقع نزديك تر است زيرا حمل و تقيه در حقيقت، در حكم ردّ و اعراض از روايت معارض است، و لكن اين مطلب در غير اين مقام مورد بحث است، نه در چنين مقامى كه احتمال تقيه در آن نسبت به احتمال استحباب اقوى است ...

چيزى كه سزاوار است گفته شود اينست كه: رواياتى كه زكات را در هر چه كه با پيمانه سنجيده شود اثبات مى كند بر يك سياق نيست، بعضى از اين روايات را عرف، با رواياتى كه زكات را منحصر در نه چيز قرار داده معارض مى داند، پس در چنين مواردى متعين است كه حمل بر تقيه شود، مثل اين

______________________________

(1) حدائق 12/ 108 و 109.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 58

سخن امام صادق (ع) در صحيحه زراره كه مى فرمايد: «رسول الله (ص) صدقه (زكات) را در هر چيزى كه زمين بروياند قرار داد غير از صيفى جات و سبزيجات». اين روايت با تصريح به اينكه رسول الله (ص) زكات را در غير نه چيز قرار نداد بلكه آن را بخشيد منافات دارد.

و بعضى از آن روايات را عرف با اخبارى كه زكات را در نه چيز مى داند معارض نمى داند بلكه اين اخبار را قرينه مى گيرد بر اينكه آن دسته روايات را، بر ثبوت زكات بطور مطلق كه با استحباب هم منافات ندارد، حمل نمايد ... پس انصاف اين است، رواياتى كه زكات را در ساير اجناس اثبات مى كند

اگر بطور كلى حمل بر تقيّه شود به قواعد فقهى نزديكتر است.

مگر گفته شود: اينكه صدقه خودش رجحان داشته و امكان دارد از اين روايات استحباب صدقه بعنوان زكات- اگر چه بر سبيل توريه باشد- اراده شده باشد [يعنى ائمه (ع) چنين القاء نمايند كه مقصودشان زكات واجب است ولى قصد جدّى آنان زكات مستحب باشد] و چنين امكانى با ضميمه كردن فهم اصحاب از روايات و فتاوى آنها از باب مسامحه، در اثبات استحباب زكات كافى است. «1»

قرائن حمل روايات بر تقيّه:

قرائن داخلى و خارجى حمل روايات بر تقيّه را تأييد مى كند. اما قرينه خارجيه، همان مشهور بودن فتوى به وجوب زكات در غير نه چيز در بين اهل سنت است.

اما قرينه داخلى: تعبيراتى است كه در بعضى روايات وارد شده مثل مرسله قمّاط [كه حضرت با غضب و عصبانيت فرمود: بخدا سوگند در زمان رسول خدا ...] و روايت طيّار [كه حضرت با ناراحتى از اصرار سائل فرمود اقول]

______________________________

(1) مصباح الفقيه/ 19.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 59

[لك ...] و روايت جميل بن دراج [كه حضرت پس از جواب منفى فورا عمل رسول خدا را يادآور مى شود]، علاوه بر اينكه ائمه (ع) در روايات زيادى تأكيد نموده اند كه رسول الله (ص) زكات غير نه چيز را بخشيد كه از آن تأكيدات فهميده مى شود كه در بين افراد راجع به زكات ساير اشياء اختلاف بوده است، و ائمه (ع) خواسته اند با بيان عمل پيامبر (ص) آنان را قانع نمايند.

و لكن ممكن است گفته شود:

اولا: اينكه توهم شده كه ائمه (ع) ما افراد ضعيفى بوده و وحشت داشته اند و با اندك ترسى از مردم حق را وارونه

مى كرده اند، قبول آن براى ما بسيار مشكل است. چگونه چنين چيزى ممكن است، در حالى كه بناء كار ائمه در تمامى مواردى كه مردم از مسير حق منحرف مى شده اند بر بيان حق و رفع باطل بوده است. نمى بينيد كه چگونه در باب ارث، «عول» و «تعصيب» «1» و جماعت در

______________________________

(1) عول و تعصيب: سهام ارث ورثه گاهى از مجموع مال ميت كمتر و گاهى بيشتر است مثلا: اگر ورثه ميت فقط دو خواهر (پدر و مادرى) و شوهر باشند ارث دو خواهر دو سوم مال، وارث شوهر نصف مال است كه مجموع آن از مجموع مال بيشتر مى گردد، در اينجا اين بحث پيش مى آيد كه آيا بايد به نسبت سهام از همه ورثه كم شود، يا اينكه از افراد معينى كم گردد؟ معروف در ميان دانشمندان اهل تسنن اينست كه بايد از همه كم شود، ولى به عقيده فقهاى شيعه كمبود به افراد خاصى متوجه مى شود، در مثال فوق كمبود فقط به دو خواهر متوجه مى گردد. اين را فقهاء «عول» مى نامند- عول در لغت به معنى زيادى و ارتفاع و بلندى است- به عقيدۀ ما خداوند فراتر از مال، ارث قرار نداده است.

و گاهى بر عكس، مجموع سهام، از مجموع مال كمتر است، فقهاى اهل سنت مى گويند: اضافى را بايد به «عصبه» يعنى مردان طبقه بعد داد، ولى فقهاى شيعه معتقدند كه همه آن را بايد در ميان آنها به نسبت تقسيم كرد، زيرا با وجود طبقه قبل، نوبت به طبقه بعد نميرسد، و اين را اصطلاحا «تعصيب» مى نامند.

عول و تعصيب به اجماع فقهاى شيعه باطل است. بحث عول و تعصيب يكى از مباحث

پيچيده فقهى است كه شرح آن در كتب فقهى آمده است (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 60

نماز «تروايح» «1» و نماز «ضحى» «2» و «سه طلاق» «3» در يك مجلس و امثال آن از چيزهايى كه فقه اهل سنت بر آن مستقر است را با لسان قاطع و صريح انكار نموده اند؟ «4»

ثانيا: قبلا اشاره كرديم كه تقيه يك ضرورت است، و ضرورتها هم به مقدار وجود ضرورت ها معين شده اند و نه بيشتر و در دسته سوم روايات، جوابهايى كه ائمه در مقابل سؤال پرسش كنندگان از بودن زكات در غير نه چيز داده اند از مقدار ضرورت بيشتر است. [و اين خود دليلى است بر اينكه جواب ائمه (ع) از روى تقيه نبوده است.]

ثالثا: انحصار زكات در نه چيز مخصوص به شيعه اماميه نيست بلكه بعضى از

______________________________

(1) نماز تروايح عبارت است از نمازهاى مستحبى كه در شبهاى ماه رمضان خوانده مى شود، اين نماز را اهل تسنن به صورت جماعت مى خوانند. به عقيده ما پيامبر اكرم (ص) نمازهاى مستحبى ماه رمضان را بدون جماعت بجا مى آورد و مردم را تشويق مى كرد آن را به پاى دارند، نامگذارى اين نمازهاى مستحب به تراويح به اين جهت است كه بعد از هر چهار ركعت مى نشينند و استراحت مى كنند. (مقرر).

(2) صلاة ضحى عبارت از نماز در وقت چاشت است كه علماى شيعه آن را بدعت مى دانند ولى اهل تسنن بر استحباب آن اتفاق دارند. (مقرر).

(3) اجماعى فقهاى شيعه است كه سه طلاق در يك مجلس واقع نمى شود، يعنى اگر مرد زنش را طلاق داد مى تواند رجوع كند، بار دوم هم حق رجوع دارد، ولى در طلاق سوم

ديگر زن به او حلال نخواهد بود و حق رجوع ندارد، مگر اينكه شخصى بعنوان «محلل» با آن زن ازدواج كند، چنانكه قرآن مجيد در سوره بقره آيه 229 و 230 بيانگر همين مطلب است. البته در ميان اهل سنت نيز اختلاف نظر وجود دارد. اگر چه بيشتر آنان معتقدند سه طلاق در يك مجلس واقع مى شود (مقرر).

(4) در حكومتهاى بظاهر اسلامى گاهى زير پوشش مذهب و قرآن چنان حق، باطل و باطل، حق جلوه داده مى شود كه حتى نوادر دهر همچون ائمه (ع) ما چاره اى جز حفظ ظاهر و تقيه ندارند و مبناى اينگونه تقيه ها ترس و ضعف نفس آن بزرگواران العياذ باللّه نيست بلكه پيچيدگى نوع فريب و نفاق دشمن و محوّل نمودن بيان حق به زمان مناسب است.- مقرر-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 61

فقهاء سنت هم به آن فتوى داده اند و رواياتى هم از آنان در اين جهت وارد شده است، لذا مجالى براى تقيه باقى نمى ماند.

ما در صدر مسأله بعضى از اقوال اهل سنت را نقل كرديم و اكنون مطلب را با نقل عبارتى از «مغنى ابن قدامه حنبلى» كامل مى كنيم كه گويد:

«مالك و شافعى گويند: در ميوه زكات نيست مگر در خرما و كشمش، و در دانه زكات نيست مگر آنچه كه در حال اختيار بعنوان قوت مى باشد غير از زيتون كه در آن اختلاف است. و از احمد حكايت شده كه زكات در دانه نيست مگر در گندم و جو و خرما و كشمش، و ابن عمر و موسى بن طلحه و حسن و ابن سيرين و شعبى و حسن بن صالح و ابن ابى ليلى و

ابن المبارك و ابى عبيد ... هم همين را گفته اند.

عمرو بن شعيب از پدرش به نقل از عبد الله بن عمرو روايت كرده كه گويد: همانا رسول الله (ص) زكات را در گندم و جو و خرما و كشمش قرار داد. و در روايت ديگرى از پدرش، از جدش از پيامبر (ص) نقل مى كند كه حضرت فرمودند: «زكات در خرما و كشمش و گندم و جو يك دهم است.»

موسى بن طلحه به نقل از عمر كه گويد: بدرستى كه رسول الله (ص) زكات را در اين چهار چيز: گندم و جو و خرما و كشمش قرار داد. ابى برده از ابى موسى و معاذ نقل نموده كه: رسول الله (ص) اين دو نفر را به يمن فرستاد و به آنان امر فرمود كه احكام دين را به مردم ياد دهند و بعد فرمودند: به جز از اين چهار صنف: جو و گندم و كشمش و خرما» از چيز ديگر زكات نگيريد.» «1»

مگر اينكه گفته شود: تقيه از ترس فقها و مفتيان اهل سنت و براى مصلحت شخص امام (ع) نبوده، بلكه براى حفظ شيعه از شر سلاطين و حاكمان ستمگر و زكات بگيران بوده است، چون زكات از منابع ثروت آنان محسوب مى شده و آن

______________________________

(1) مغنى ابن قدامه 2/ 549.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 62

را از غير نه چيز هم طلب مى نموده اند، لذا ائمه خواسته اند شيعه را بر اداء زكاتى كه سلاطين، طلب مى كردند به جهت دفع شر آنان از شيعه ترغيب كنند، و اين نكته ايست شايان توجه. «1»

وجه چهارم: چيزى است كه ما آن را بنحو احتمال ذكر نموده ايم،
اشاره

گرچه التزام به آن دشوار مى باشد، فشرده آن اينكه: اصل ثبوت زكات از

قوانين اساسى اسلام بلكه جميع اديان الهى است و زكات در آيات قرآن همانند نماز كه ستون دين است قلمداد شده، چون اساس مالى حكومت اسلامى است و اين فريضه در آيات زيادى تكرار گرديده، مخصوصا اگر خمس را هم به زكات ارجاع دهيم و آن را از مصاديق زكات بدانيم چنانچه اين موضوع همراه با آياتى كه پرداخت زكات را از قول مسيح (ع) و اسماعيل (ع) و انبياء گذشته بيان مى كرد قبلا گذشت، پس زكات در جميع اديان الهى امرى ثابت بوده و در اسلام نيز تشريع گرديده است.

از سوى ديگر چون منابع مالى مردم و ثروت آنان به حسب زمانها و مكانها مختلف مى باشد، و دين اسلام هم براى جميع بشر و براى هميشه تشريع شده، چنانكه قرآن و سنت بيانگر اين حقيقت اند، بناچار اصل ثبوت زكات در قرآن ذكر شده و پيامبر (ص) مخاطب به آيه شريفه «خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً» «2» گرديده، ولى در قرآن آنچه در آن زكات است بنحو تعيين ذكر نشده بلكه جمع مضاف (اموالهم)

______________________________

(1) مكرر اين احتمال با بيان يك قاعده كلى در بسيارى از روايات مبنى بر بودن زكات در هر چه سنجيده مى شود منافات دارد زيرا ظاهر اين بيان چيزى بيشتر از تقيه مى باشد علاوه بر اين اگر زكات موجب تحكيم اساس حكومت غصب و ظلم شود چگونه ائمه (ع)، شيعه را ترغيب به دادن آن به ظالم مى كرده اند، اينگونه بيان با روحيه ظلم ستيزى آنان توافق ندارد. مگر اينكه ما زمان و مكان را در مسأله دخيل بدانيم و بگوئيم: اگر حكومت غصب و ستم باشد بايد حد اقل، كه همان نه چيز است

را پرداخت نمود و اگر حكومت عدل و حق باشد، زكات به مفهوم گسترده آن بايد پرداخت گردد چنانچه استاد بزرگوار در قسمت بعد به آن تصريح فرموده اند. (مقرر)

(2) توبه (9)/ 103.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 63

كه شامل همه اموال مردم است مفيد عموم بوده، و غير از اين آيه عمومات ديگرى هم در قرآن ذكر گرديده است مثل آيه شريفه: «وَ ممّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفقُونَ*- و از آنچه روزيشان داده ايم در راه خدا انفاق مى كنند.» «1» و آيه شريفه: «يٰا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفقُوا منْ طَيِّبٰات مٰا كَسَبْتُمْ وَ ممّٰا أَخْرَجْنٰا لَكُمْ منَ الْأَرْض- اى كسانى كه ايمان آورده ايد انفاق كنيد (زكات بدهيد) از قسمتهاى پاكيزه اموالى كه بدست آورده ايد و از آنچه از زمين براى شما برون آورده ايم.» «2» و غير اينها از آياتى كه عام است- مقصود از كلمه «انفاق» در اين چند آيه «زكات» مى باشد به دليل آيه شريفه: «وَ الَّذينَ يَكْنزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفضَّةَ وَ لٰا يُنْفقُونَهٰا في سَبيل اللّٰه فَبَشِّرْهُمْ بعَذٰابٍ أَليمٍ: و كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده.» «3»

قرآن كريم بيان آنچه در آن زكات است را به اختيار اولياء مسلمين و حاكمان حق در هر مكان و زمانى نهاده است، و پيامبر (ص) بعنوان اينكه در زمان خودش حاكم مسلمين بود زكات را بر نه چيز قرار داد، به اين جهت كه اين نه چيز عمده ثروت عرب آن روز محسوب مى شد و در محدوده حكومت آن حضرت بود و زكات از غير اينها را بخشيد، و شايد پيامبر

(ص) در آخر عمر شريفشان در بيشتر

______________________________

(1) بقره (2)/ 3.

(2) بقره (2)/ 267.

(3) توبه (9)/ 34. استشهاد حضرت استاد به آيه كنز و استفاده حكم زكات از آن از جهاتى قابل منع است: اولا: آيه شريفه كنز در قرآن داراى موضوعى است مستقل از زكات، آيۀ كنز تأسيسى است نه تأكيدى و احاديث هم بر همين معنى دلالت دارند مثل اين حديث شريف از على (ع) كه فرمودند: «مازاد على اربعة آلاف فهو كنز، ادّى زكاته او لم يؤدّ. بحار 8/ 243.) ثانيا: حمل عدم انفاق طلا و نقره را بر زكات خلاف ظاهر آيه است، زيرا مفهوم عرفى آيه، عيبجوئى از كنز اصل نقدين است بصورت مطلق (يكنزون الذهب و الفضة) نه فقط حصّه و جزئى از آن (زكات). و همچنين ضمير در «لا ينفقونها» به مجموع طلا و نقره بازمى گردد نه به جزئى از آنها. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 64

از نه چيز قرار داده باشند، چنانكه در كلام يونس بن عبد الرحمن كه مرد آگاهى نسبت به قرآن و سنت است و از علماء و بزرگان اصحاب رضا (ع) مى باشد، چنين مطلبى بيان شده است و امامان شيعه هم گاهى اوقات زكات را در غير نه چيز قرار داده اند چنانكه روايات زيادى كه در آنها «صحيح» و «حسن» هم مى باشد دال بر اين مطلب است.

و بسا ائمه (ع) در بعضى اوقات مشاهده مى نمودند كه زكاتهايى كه از مردم گرفته مى شد در تقويت دولتهاى باطل و ستمگر مصرف مى گشته و مى ديدند كه زكات بگيران در تعميم زكات به ساير حبوبات و اموال و سرمايه هاى تجارى و غير آن به آنچه از

پيامبر (ص) منقول بود استناد مى كردند لذا ائمه (ع) چون خواسته اند دولت هاى جور را با سدّ كردن منابع مالى آنان تضعيف نمايند جريان عمل پيامبر (ص) كه زكات را در نه چيز قرار داده است را براى جلوگيرى از پرداخت زكاة به دولت هاى باطل نقل مى كردند.

پس بطور كلى، چون منابع مالى مردم و ثروت آنان به حسب مكانها و زمانها اختلاف و تغيير پيدا مى كند، و نيز چون حاجتها و نيازهاى جامعه تغيير مى يابد، چاره اى نيست جز اينكه تعيين آنچه در آن زكات است به ولات امر صالح و حاكمان عدل در هر زمان و مكان واگذار گردد تا مقدار زكات به حسب مقدار حاجات و نيازهاى جامعه تعيين گردد. شاهد بر اين مطلب رواياتى است كه وارد شده كه امير المؤمنين (ع) در اسبان ماده، زكات قرار داد، و ظاهرا هم حضرت به نحو وجوب قرار داده اند:

چنانچه در صحيحه محمد بن مسلم و زراره به نقل از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) آمده است كه فرمودند:

«امير المؤمنين (ع) بر اسبان ويژه كه به چرا مى روند در هر سال بر هر اسب، دو دينار و بر يابو يك دينار زكات قرار داد.» «1»

______________________________

(1) وضع امير المؤمنين (ع) على الخيل العتاق الراعيه فى كل فرس فى كل عام دينارين و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 65

و ظاهرا اين پولها به عنوان زكاة دريافت مى شده نه به عنوان ماليات، زيرا در صحيحه زراره از آن به عنوان صدقه ياد شده است:

«زراره گويد به امام صادق (ع) عرض كردم آيا در قاطر زكات است؟ حضرت فرمود خير، گفتم چگونه بر اسبان قرار داده شده ولى

بر قاطر نه؟ حضرت فرمودند:

چون قاطر حامله نمى شود ولى اسبان ماده آبستن شده و مى زايند، و بر اسبان نر زكاتى نيست. زراره گويد سؤال كردم: در الاغ زكات هست؟ حضرت فرمود: در الاغ زكات نيست. به حضرت عرض كردم: آيا بر اسب يا شتر كه براى رفع نياز است و بر آنها سوار مى شود زكات است؟ حضرت فرمود: خير بر حيوانى كه علف داده مى شود زكاتى نيست بلكه- صدقه- بر حيوانى است كه در آن سال كه صاحبش آن را فراهم آورده در چراگاهش رها شده باشد.» «1»

[عدم انحصار زكات در نه چيز:]

نكته قابل ملاحظه اينكه آيا در مثل زمان ما ممكن است به انحصار زكات در نه چيز شناخته شده، با شرائط خاصه آنها ملتزم شد؟! يا اينكه مى دانيم طلا و نقره مسكوك و نيز شتر و گاو و گوسفندى كه تمام سال را بچرند در اين زمانها يافت نمى شود مگر خيلى كم و ناچيز بطورى كه مى شود گفت موضوعا منتفى است، و گندم و جو و خرما و كشمش هم در قبال ديگر منابع ثروت چون: صنايع و كار

______________________________

- جعل على البر اذين دينارا. (وسائل 6/ 51 باب 16 من ابواب ما تجب فيه الزكاة، حديث 1).

(1) فى صحيحة زراره، قال، قلت لأبي عبد الله (ع) هل فى البغال شي ء؟ فقال: لا، فقلت:

فكيف صار على الخيل و لم يصر على البغال؟ فقال: لان البغال لا تلقح و الخيل الاناث ينتجن، و ليس على الخيل الذكور شي ء. قال قلت: فما فى الحمير؟ قال: ليس فيها شي ء. قال: قلت: هل على الفرس او البعير يكون للرجل يركبهما شي ء؟ فقال: لا ليس على ما يعلف شي ء، انما الصدقه على

السائمه المرسله فى مرجها عامها الذي يقتنيها فيه الرجل. (وسائل 6/ 51، باب 16 من ابواب ما تجب فيه الزكاة و ... حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 66

خانه هاى عظيم، تجارتهاى بزرگ و سودآور، ساختمانهاى آسمانخراش، كشتيها و ماشينها و هواپيماها و محصولات گوناگون كشاورزى و ... بسيار ناچيز و كم ارزش است. و از سوى ديگر مصارف هشتگانه زكات هم كه مساوى با عمده احتياجات اجتماع و دولتها در زمانهاى مختلف است، به اموال زياد نيازمند است [كه زكات آن نه چيز مشخص، پاسخگوى آن نيازمنديهاى گسترده نيست].

علاوه بر آن روايات زيادى هم دلالت دارد بر اينكه خداوند متعال در اموال اغنياء آنچه كه براى رفع احتياجات فقراء كفايت مى كند را واجب فرموده كه شايد ذكر فقراء هم از باب مثال باشد و در واقع مقصود مصارف هشتگانه زكات است كه اكنون نمونه هائى از آن روايات را از نظر مى گذرانيم:

1- در صحيحه زراره و محمد بن مسلم از امام صادق است كه فرمود: «همانا خداوند- عز و جل- براى فقراء در اموال اغنياء آنچه را كه كفايت نياز آنان را كند قرار داد، و خدا مى دانست اگر آن مقدارى كه واجب فرموده كفايت نياز فقراء را نميكند البته آن را زيادتر قرار مى داد پس نيازمندى و گرفتارى فقراء از جانب آنچه خداوند براى آنان مقدّر فرموده نمى باشد، بلكه اين وضعيت بد آنان بخاطر منع حقشان از جانب اغنياء است. اگر مردم حقوقى كه بر عهده آنان است را اداء مى كردند به يقين، فقراء به خوبى زندگى مى كردند.» «1»

2- در صحيحه عبد الله بن سنان از امام صادق (ع) است كه فرمود: «همانا

خداوند- عز و جل- زكات را واجب كرد همانطور كه نماز را واجب فرمود، اگر شخصى زكات خود را حمل كند و بطور علنى اعطاء كند هيچ بر او عيب نمى باشد [چون واجب عبادى محض نيست بلكه در تشريع آن احتياجات اجتماع لحاظ شده]

______________________________

(1) ففى صحيحة زراره و محمد بن مسلم، عن ابى عبد الله (ع) قال: ان الله عز و جل فرض للفقراء فى مال الاغنياء ما يسعهم، و لو علم ان ذلك لا يسعهم لزادهم. انهم لم يؤتوا من قبل فريضة الله عز و جل و لكن اوتوا من منع من منعهم لا مما فرض الله لهم. و لو ان الناس ادّوا حقوقهم لكانوا عائشين بخير.» (وسائل 6/ 3، باب 1 من ابواب ما تجب فيه الزكاة و ... حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 67

[است] و خداوند- عز و جل- براى فقراء در اموال اغنياء واجب كرد آنچه را كه كفايت نياز آنان را كند، و خدا مى دانست اگر آن مقدارى كه واجب فرموده كفايت نياز آنان نميكند به يقين آن را زيادتر قرار مى داد، جز اين نيست كه وضعيت بد فقراء به سبب فقر، از جانب كسانى است كه آنان را از حقشان منع نمودند نه به جهت آنچه خداوند براى آنان مقدّر فرمود.» «1»

3- در خبر معتب است كه گويد: «امام صادق (ع) فرمود: همانا زكات براى امتحان اغنياء و كمك به فقراء قرار داده شده، و اگر مردم زكات مالشان را مى پرداختند ديگر مسلمان فقير نيازمند باقى نمى ماند و با آنچه كه خدا براى او واجب كرده بود بى نياز مى شد مردم فقير و محتاج و گرسنه و

برهنه نشدند مگر به معصيت اغنياء.» «2»

4- در كتاب اموال ابى عبيد آمده است كه: «احمد بن يونس از ابى شهاب حناط، از ابى عبد الله ثقفى براى من روايت كرد كه گويد: از امام باقر (ع) شنيدم كه از على (ع) چنين حديث نقل فرمود: همانا خداوند عز و جل واجب كرد براى

______________________________

(1) فى صحيحة عبد الله بن سنان، عن ابى عبد الله (ع) قال: ان الله عز و جل فرض الزكاة كما فرض الصلاة، فلو ان رجلا حمل الزكاة فاعطاها علانية لم يكن عليه فى ذلك عيب، و ذلك ان الله عز و جل فرض للفقراء فى اموال الاغنياء ما يكتفون به، و لو علم ان الذي فرض لهم لا يكفيهم لزادهم. و انما يؤتى الفقراء فيما اوتوا من منع من منعهم حقوقهم لا من الفريضة. (وسائل 6/ 3، باب 1 من ابواب ما تجب فيه الزكاة و ...

حديث 3).

(2) فى خبر معتب مولى الصادق (ع) قال: قال الصادق (ع): انما وضعت الزكاة اختبار لاغنياء و معونة للفقراء و لو ان الناس ادّوا زكاة اموالهم ما بقى مسلم فقيرا محتاجا و لاستغنى بما فرض الله له. و ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنياء. الحديث. (وسائل 6/ 4 باب 1 من ابواب ما تجب فيه الزكاة و ...

حديث 6). اينكه حضرت مى فرمايد اگر اغنياء حقوق فقراء را مى دادند آنان غنى و بى نياز مى شدند بهترين دليل بر بطلان اين توهّم است كه اسلام طرفدار ضرورت وجود طبقات فقير و غنى در جامعه است. يعنى ديگر فقيرى باقى نمى ماند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص:

68

فقراء در اموال اغنياء آنچه را كه كفايت نياز آنان كند، پس اگر گرسنه اند يا برهنه اند يا براى رفع نياز خود تلاش زياد مى كنند بخاطر منع حقشان از جانب اغنياء است، و بر خداوند تبارك و تعالى حق است كه اغنياء را به محاسبه گيرد و عذابشان كند.» «1»

و ديگر روايات كه در اين زمينه وارد شده است.

[زكات در هر زمان متناسب با منابع درآمد و نيازمنديهاى جامعه:]

اين روايات خود از جمله قويترين ادله است بر اينكه زكات از واجبات عبادى مجهول الملاك نيست كه فقط به داعى تقرّب محض، بدون لحاظ حكمتها و مصالح اجتماعى تشريع شده باشد بلكه زكات واجب در هر زمان و مكان بايد متناسب با مصارف هشتگانه اى باشد كه در قرآن بيان شده است.

به عبارت ديگر: رواياتى كه دال بر حكمت تشريع زكات است، جزء محكمات بوده و ميزانى است براى سنجش حقيقت ديگر روايات اين باب. «2»

بنابراين چون منابع ثروت و همچنين مصارف و حاجات به حسب مكانها و زمانها تغيير مى كند، بناچار آنچه در آن زكات است نيز به حسب زمان و مكان تغيير پيدا مى كند و اين امكان پذير نيست مگر با آنچه كه قبلا هم به آن اشاره كرديم كه حكم الله در مقام تشريع، اصل وجوب زكات است و اينكه حكومت حق بايد آن را اخذ نمايد و در مصارف هشتگانه اى كه قرآن بيان نموده مصرف كند، اما اينكه در

______________________________

(1) فى كتاب الاموال لأبي عبيد: حدثنى احمد بن يونس، عن ابى شهاب الحناط، عن ابى عبد الله الثقفى قال: سمعت ابا جعفر محمد بن على يحدّث انّ عليا (ع) قال: ان الله عز و جل فرض على الاغنياء فى اموالهم ما يكفى للفقراء.

فان جاعوا اوعروا او جهدوا فبمنع الاغنياء، و حق على الله تبارك و تعالى ان يحاسبهم و يعذبهم.

(الاموال/ 709).

(2) همانگونه كه در تفسير و فهم آيات متشابه قران كريم راهى جز مراجعه به آيات محكمه و ارجاع متشابهات به آنها وجود ندارد. (مقرّر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 69

چه چيزهايى زكات است قرآن بنحو عموم بر آن دلالت دارد و تعيين زكات در اموال خاص در هر زمان و مكان به اختيار حاكم حق بوده كه به حسب تشخيصى كه از اموال و حاجات دارد آن را وضع مى كند و شايد در شرايع پيشين هم موضوع زكات هماهنگ با عمده ثروت مردم در آن زمانها بوده است.

اكنون اگر بگوئيم كه خداوند متعال زكات، يعنى يك دهم و يك چهلم و مانند آن را فقط در نه چيز شناخته شده با شرائط خاص آن، براى مصارف هشتگانه با همه وسعت آن قرار داده است؛ و خمس را در هفت چيز كه از آن جمله معادن با همه وسعتش و ارباح مكاسب با همه اقسام آن است، فقط براى امام و فقراء بنى هاشم بطور مناصفه قرار داده، بگونه اى كه يك دهم كل درآمد خمس فقط براى فقراء بنى هاشم مى باشد- با اينكه مى دانيم زكات خود بنى هاشم اگر به نسبت زكات ساير مردم ملاحظه شود براى خودشان كافى است و اين در حالى است كه بنى هاشم از آنچه در راه هاى عمومى خير و چيزهاى عام المنفعه پرداخت مى شود هم استفاده مى كنند- چنين سخنى در باب خمس و زكات موجب مى شود كه- نعوذ بالله- بگوئيم خداوند احاطه به تعداد مردم و حاجات آنان ندارد.

براى فرار

از يك چنين اشكالى نيز كافى نيست به آن رواياتى كه مى گويد مازاد از نياز بنى هاشم به امام برمى گردد استناد نمود، با اينكه مى دانيم آنچه در باب خمس و زكات جعل و تشريع شده متعادل و متناسب با هم نمى باشد و اين نكته ايست در خور توجه. «1» [در حقيقت بايد مقدار زكات و خمس در چيزهاى مربوطه به هنگام تشريع و جعل اولى حساب شده و دقيق باشد]

______________________________

(1) البته اين اشكال محقّقانه حضرت استاد مدّ ظله با توجه به مبناى تحقيقى ايشان در باب خمس كه آن را حق وحدانى دانسته و ملك شخص امام و سادات نميدانند بلكه ملك مقام و منصب امامت يعنى حكومت حقه عادله مى دانند كه بايد صرف حوائج عمومى و از جمله سادات گردد تا اندازه اى حل خواهد شد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 70

[زكاتهاى مستحب و نقش امام در تعيّن آن]

به مقتضاى آنچه ما احتمال داديم مالياتهايى كه از طرف حكومت حق، در هر زمان بر اموال مردم به حسب احتياجات، واجب مى گردد مصداق زكات بوده و تا اندازه اى رنگ زكات را به خود گرفته است.

و اگر از قبول آن سرباز مى زنيد و پذيرفتن آن بر شما سنگين است، بناچار بايد در مواردى كه در شرع زكات مستحب است و والى حق پرداخت آن را لازم شمرده، ملتزم به آن شد؛ و اين موارد بسيار زياد است كه ما در جلد دوم كتاب زكات آنها را به دوازده مورد رسانده ايم كه به اختصار بدين گونه مى توان برشمرد:

اول: زكات مال التجاره با بقاء سرمايه در طول سال.

دوم: هر چه كه پيمانه يا وزن مى شود از آن چيزهايى كه از زمين مى رويد.

سوم: اسبان ماده.

چهارم:

درآمدهاى به دست آمده از خانه ها و باغها و دكانها و حمامها و كاروانسراها و غير آن از ساختمانها و زمينهايى كه داراى سود است.

پنجم: زيور آلات، كه زكات آن عاريه دادن آن است.

ششم: مال غائب يا مدفون در زمين كه بعد از دست يافتن به آن، زكات يك سال آن بنابر آنچه گفته اند مستحب است.

هفتم: آنچه كه در وسط سال به قصد فرار از زكات با معاوضه نمودن، در آن تصرف شده است.

هشتم: گندم و جو و خرما و كشمش كه به حد نصاب نرسيده است.

نهم: مال التجاره وقتى كه در چند سال باندازه اصل سرمايه و يا زائد بر آن، مشترى و طالب نداشته باشد (كه در اين صورت تنها براى يك سال زكات آن مستحب است داده شود).

دهم: شترانى كه براى كار و باربرى از آنان استفاده مى شود، همچنين شترى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 71

كه او را علف مى دهند.

يازدهم: عبدهاى خدمتكار.

دوازدهم: زيور آلاتى كه پوشيدن آنها حرام است، مانند زيور آلات زنان براى مردان و بالعكس.

تفصيل شرائط و مقدار زكات و دليل آن در اين امورى كه بيان شد را مى توان از جلد دوم كتاب زكات، و غير آن طلب نمود، رجوع شود. «1»

بيان استدلال نيز چنين است كه: زكات در اين امور ذكر شده اگر چه به حسب جعل شرعى مستحب است و لكن حاكم حق در هر زمان مى تواند بر حسب احتياج، آن را واجب گرداند، چنانكه امير المؤمنين (ع) در زكات اسبان بنابر آنچه در روايات آمده «2» چنين عمل نمود.

لكن انصاف اينست كه آنچه ما بيان نموديم گرچه موافق عقل و منطق است ليكن جمع

بين روايات نيست، بلكه موجب كنار گزاردن روايات زيادى است، پس بناچار بايد براى رفع اين مشكل فكر ديگرى نمود. «3»

ممكن است اين مشكل (تعارض اخبار مسأله) را با بيانى ديگر حل نمود، و آن اينكه روايات تعميم، علاوه بر اينكه بيشتر بوده و در آنها روايات صحيح و حسن وجود دارد، وقتى با عمومات قرآن و با رواياتى كه دال بر مصالح و حكمت تشريع زكات است- از قبيل برطرف كردن حاجتها و نيازها- موافقت داشته باشد در چنين صورتى «اخبار تعميم» بر اخبار «تخصيص زكات به نه چيز» مقدم است، بنابراين يا روايات حصر زكات در نه چيز رها مى شود يا حمل مى شود بر اينكه ائمه (ع) خواسته اند براى تضعيف دولتها و حكومتهاى ظالم، منابع مالى آنان را

______________________________

(1) كتاب الزكاة 2/ 181- 284.

(2) وسائل 6/ 51، باب 16، من ابواب ما تجب فيه الزكاة و ...

(3) شايد مقصود رواياتى است كه مى گفت: زكات فقط در نه چيز است و پيامبر اكرم (ص) علاوه بر آن را مورد عفو قرار داد بدين گونه كه عفو آن حضرت يك حكم حكومتى هميشگى و براى همه زمانها و مكانهاست- مقرّر-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 72

مسدود و محصور نمايند چنانكه بيان شد.

از سوى ديگر ما مرجح بودن شهرت فتوايى- زكات در نه چيز- را بطور مطلق حتى با وجود عمومات قرآن و روشن بودن مبناى فتواى آقايان نمى پذيريم، و اين مطلبى است شايان دقت. و اين احتمال در فصل بعد خواهد آمد كه جعل قطعى و فعلى خمس ارباح مكاسب از جانب ائمه (ع) در حقيقت براى جبران آنچه ذكر كرديم [كه ائمه (ع)

بدلائلى زكات را در نه چيز محصور نمودند] مى باشد به اين بيان كه ماليات واجب شده با تغيير زمان و مكان و متناسب با مصارف و حاجات آن زمان و مكان تغيير پيدا مى كند، بنابراين خمس ارباح مكاسب به منزله متمم زكاتى است كه در اشياء خاص واجب گرديده است، و ما ابائى نداريم از اينكه اين خمس را زكات بناميم، و به همين جهت ما تقسيم خمس ارباح مكاسب را بين امام و بنى هاشم نمى پذيريم، گرچه چنين تقسيمى در ديگر اقسام خمس گفته شده كه تفصيل آن خواهد آمد، و شايد با اين بيان كه ذكر شد اشكال برطرف شود [كه روايات تعميم ناظر بر اصل تشريع و روايات تخصيص ناظر بر زمان خاص است. پس به هر دو دسته عمل شده است.]

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 73

جهت سوم: اختيارات حاكم اسلام در زكات

بنابر آنچه از بيان مصارف زكات در قرآن استفاده مى شود زكات فقط مختص به فقراء و مساكين نيست و تحت اختيار اشخاص هم نمى باشد تا آن را در هر جا كه بخواهند مصرف كنند، بلكه زكات، براى برطرف كردن نيازمنديهائى كه در اجتماع پديد مى آيد تشريع شده، و به قرينه ذكر «عاملين زكات» و «مؤلفة قلوبهم» در زمره مصارف زكات، روشن مى شود كه زكات، ماليات اسلامى است، كه در اختيار حكومت اسلامى واقع شده است و حاكم اسلام متصدى گرفتن و مصرف آن در مصارف ذكر شده مى باشد.

شاهد بر مطلب فوق آيه شريفه: خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً «1» مى باشد، چون پيامبر (ص) بعنوان اينكه حاكم مسلمين است از طرف خداوند مأمور به گرفتن زكات گرديد و سيره آن حضرت بر همين منوال مستقر

بود و خلفاء نيز بعد از پيامبر (ص) چنين مى كردند و با فرستادن كارگزاران و مأموران ويژه، زكات را از مردم طلب مى كردند.

رواياتى كه دلالت بر اين معنى دارد بسيار زياد است كه برخى آنها را از نظر

______________________________

(1) توبه (9)/ 103.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 74

مى گذرانيم:

1- در صحيحه زراره و محمد بن مسلم است كه به امام صادق (ع) گفتند: نظر شما درباره آيه شريفه: «إنَّمَا الصَّدَقٰاتُ للْفُقَرٰاء وَ الْمَسٰاكين وَ الْعٰاملينَ عَلَيْهٰا وَ الْمُؤَلَّفَة قُلُوبُهُمْ وَ في الرِّقٰاب وَ الْغٰارمينَ وَ في سَبيل اللّٰه وَ ابْن السَّبيل فَريضَةً منَ اللّٰه- صدقات و زكات براى فقيران و مساكين و مأمورين جمع آورى زكات و كسانى كه لازم است دلهايشان جلب شود و براى آزاد ساختن بردگان و اداء دين بدهكاران و هر كار خير در راه خدا و مسافرين در راه مانده است، اين يك فريضه الهى است و خداوند دانا و حكيم است.» «1» چيست؟ آيا به تمام اينها كه در آيه نامبرده شده زكات عطاء مى شود اگر چه شيعه نباشند؟ امام صادق (ع) فرمودند:

امام به تمامى اينها زكات مى دهد زيرا اطاعت و پيروى او را پذيرفته اند. زراره گويد به حضرت عرض كردم: اگر چه عارف به حق (شيعه) نباشند؟ حضرت فرمود: اى زراره، اگر امام بخواهد فقط به طرفداران حق بدهد و به ديگران نپردازد، چه بسا محل و موردى براى زكات پيدا نشود، همانا امام به غير شيعه مى دهد تا رغبت در دين پيدا نمايند و بر آن ثابت باشند. اما در اين روزگار تو و اصحابت به غير شيعه زكات ندهيد.» «2»

از اين صحيحه استفاده مى شود كه زكات به

حسب تشريع اولى در اختيار امام

______________________________

(1) توبه (9)/ 60.

(2) فى صحيحة زرارة و محمد بن مسلم انهما قالا لأبي عبد الله (ع): أ رأيت قول الله- تبارك و تعالى- إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقٰابِ وَ الْغٰارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللّٰهِ، أ كلّ هؤلاء يعطى و ان كان لا يعرف؟ فقال (ع): ان الامام يعطى هؤلاء جميعا لانهم يقرّون له بالطاعة. قال زرارة قلت: فان كانوا لا يعرفون؟ فقال: يا زرارة، لو كان يعطى من يعرف دون من لا يعرف، لم يوجد لها موضع، و انما يعطى من لا يعرف ليرغب فى الدين فيثبت عليه. فاما اليوم فلا تعطها انت و اصحابك الا من يعرف. الحديث. (وسائل/ 143 6، باب 1 من ابواب مستحقين للزكاة، حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 75

مى باشد كه به وسيله آن، حاجتها و نيازهاى مردمى را كه تحت حاكميت او هستند بر طرف مى نمايد چه عارف به حق باشند يا نباشند و لكن وقتى نااهلان متصدى حكومت شدند و زكاتها در غير مصارفشان صرف گرديد و شيعه در محروميت باقى ماند، در چنين صورتى امام (ع) به شيعيان دستور فرمودند كه زكاتشان را فقط بين فقراى خود تقسيم كنند، و اين در حقيقت يك حكم و اجازه موقتى است از جانب امام (ع) براى شرائط خاص نه حكم اولى اسلام براى همه زمانها.

2- در تفسير على بن ابراهيم به نقل از عالم آل محمد (ص) آمده است كه آن حضرت در تفسير آيه زكات فرمودند: «بدهكاران گروهى اند كه به خاطر اموالى كه بدون

اسراف در طاعت خدا خرج نموده اند مقروض شده باشند، پس بر امام واجب است ديون آنان را پرداخت نمايد و از مال صدقات آنان را از گرفتارى برهاند. «و فى سبيل الله» كسانيند كه به قصد جهاد از منزل بيرون مى آيند و نزد آنان چيزى كه با آن خود را قوى و توانا كنند نيست، يا گروهى از مؤمنانند كه مالى ندارند تا با آن به حج مشرف شوند، يا جميع راههاى خير كه سبيل الله محسوب مى شود، پس بر امام است كه از مال صدقات به آنان عطاء كند تا با آن قدرت بر انجام حج و جهاد بيابند. و «ابن سبيل» مسافرينى هستند كه سفر آنان در جهت طاعت خدا بوده و از راه مانده اند و مالشان از دست مى رود، پس بر امام است كه از مال زكات و صدقات، آنان را به وطنشان برگرداند.» «1»

______________________________

(1) فى خبر على بن ابراهيم فى تفسيره عن العالم (ع): و الغارمين قوم قد وقعت عليهم ديون انفقوها فى طاعة الله من غير اسراف، فيجب على الامام ان يقضى عنهم و يفكّهم من مال الصدقات. و فى سبيل الله قوم يخرجون فى الجهاد و ليس عندهم ما يتقوّون به، او قوم من المؤمنين ليس عندهم ما يحجّون به، او فى جميع سبل الخير، فعلى الامام ان يعطيهم من مال الصدقات حتى يقووا على الحج و الجهاد. و ابن السبيل ابناء الطريق الذين يكونون فى الاسفار فى طاعة الله فيقطع عليهم و يذهب ما لهم، فعلى الامام ان يردّهم الى اوطانهم من مال الصدقات. (وسائل 6/ 145، باب 1 من

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 76

3- در

خبر صباح بن سيابه از امام جعفر صادق (ع) به نقل از پيامبر اكرم (ص) آمده كه آن حضرت فرمود:

«هر مؤمن يا مسلمانى بميرد و از خود دينى كه در فساد و اسراف نبوده بجا گذارد، بر امام است كه دين او را پرداخت كند و اگر چنين نكند گناه آن به گردن اوست، خداوند- تبارك و تعالى- مى فرمايد: إنَّمَا الصَّدَقٰاتُ للْفُقَرٰاء وَ الْمَسٰاكين، الآية. جز اين نيست كه صدقات براى فقيران و مسكينان و بدهكاران است. و چنين شخصى از بدهكاران است و براى او در نزد امام سهمى است كه اگر سهم او را نپردازد گناه آن به گردن اوست.» «1»

4- در مرسله حماد بن عيسى از بنده صالح خداوند (امام موسى بن جعفر (ع)) روايت نموده كه حضرت فرمود: «و زمينهايى كه به وسيله جنگ گرفته شد ...

هنگامى كه محصول از زمين به دست آمد در صورتى كه مزرعه ها بوسيله آب باران و يا چشمه سيراب شده، يك دهم و اگر بوسيله دلو و شترهاى آبكش از چاه آبيار شده يك بيستم، پس والى آنها را گرفته و در هشت جهتى كه خداوند براى زكات مشخص فرموده مصرف مى نمايد: فقيران و مسكينان و مأمورين جمع آورى زكات و كسانى كه لازم است دلهايشان جلب شود و بردگان و بدهكاران و هر كار خير در راه خدا، و مسافرين در راه مانده، اين هشت سهم را در بين آنان به مقدار مخارج سالشان كه در تنگى و سختى نباشند تقسيم مى كند، پس اگر از اموالى كه بين آنان تقسيم مى شود چيزى زياد آمد به والى برگردانده

______________________________

- ابواب مستحقين للزكاة، حديث 7).

(1) فى خبر

صباح بن سيابه، عن ابى عبد الله (ع) قال: قال رسول الله (ص): ايّما مؤمن او مسلم مات و ترك دينا لم يكن فى فساد و لا اسراف فعلى الامام ان يقضيه فان لم يقضه فعليه اثم ذلك، ان الله تبارك و تعالى يقول: إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ. الآية. فهو من الغارمين و له سهم عند الامام فان حبسه فاثمه عليه. (كافى 1/ 407، كتاب الحجّة، باب ما يجب من حق الامام على الرعية و ... حديث 7).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 77

مى شود و اگر كم آمد و كفاف آنان را نداد، بر والى است كه از بيت المال به آنان به مقدارى كه تأمين شوند بپردازد.» «1»

5- در خبر على بن ابى راشد است كه گويد:

«از او (امام رضا (ع) پرسيدم زكات فطره براى كيست؟ حضرت فرمود: در اختيار امام است، عرض كردم اين مسأله را به اصحابم خبر دهم؟ حضرت فرمود: بلى به هر كس از آنها كه مى خواهى پاكش كنى بگو.» «2»

و غير اينها از رواياتى كه در اين زمينه است، كه زياد هم مى باشد، بعضى از آنها در باب سوم اين كتاب گذشت. «3»

شيخ مفيد در زكات كتاب مقنعه گويد:

«باب وجوب اخراج زكات براى امام: خداوند متعال مى فرمايد: خُذْ منْ أَمْوٰالهمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهمْ بهٰا وَ صَلِّ عَلَيْهمْ إنَّ صَلٰاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللّٰهُ سَميعٌ عَليمٌ- از اموال آنان صدقه (زكات) بگير، با اين كار آنها را پاك مى كنى

______________________________

(1) فى مرسلة حماد الطويلة، عن العبد الصالح (ع) قال: و الارضون التى اخذت عنوه ...

فاذا اخرج منها ما اخرج بدأ فاخرج منه العشر من الجميع مما سقت

السماء أو سقى سيحا، و نصف العشر مما سقى بالدوالى و النواضح، فاخذه الوالى فوجّهه فى الجهة التى وجّهها الله على ثمانية اسهم: لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقٰابِ وَ الْغٰارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ، ثمانية اسهم يقسّم بينهم فى مواضعهم بقدر ما يستغنون به فى سنتهم بلا ضيق و لا تقتير. فان فضل من ذلك شي ء رد الى الوالى، و ان نقص من ذلك شي ء و لم يكتفوا به كان على الوالى ان يمونهم من عنده بقدر سعتهم حتى يستغنوا. الحديث. (وسائل 6/ 184، باب 28 من ابواب مستحقين للزكات حديث 3).

(2) فى خبر ابى على بن راشد قال: سألته عن الفطره لمن هى؟ قال: للامام. قال قلت له: فاخبر اصحابى؟ قال: نعم، من اردت ان تطهره منهم. (وسائل 6/ 240، باب 9 من ابواب زكاه الفطره حديث 2).

(3) ر. ك. جلد 1 متن عربى صفحه 98 و نيز مبانى فقهى حكومت اسلامى، جلد 1 صفحه 199 به بعد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 78

و پرورش مى دهى و هنگامى كه آنها زكات مى پردازند براى آنها دعا كن و بر آنها درود بفرست، اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست و خداوند شنوا و داناست. خداوند پيامبرش را امر فرمود تا از مردم به جهت پاك كردن آنها از گناهان صدقاتشان را بگيرد، و خداوند بر امت واجب كرده كه زكات خود را نزد پيامبر (ص) ببرند زيرا بر امت واجب نموده اطاعت از پيامبر (ص) را و نهى كرده مخالفت با او را و امام، قائم مقام پيامبر است و او چون

پيامبر (ص) مورد خطاب است به آنچه كه بر پيامبر (ص) واجب كرده از اقامه حدود و احكام الهى، همانطور كه قبلا گفتيم و بعدا هم بيان خواهيم نمود، پس هنگامى كه پيامبر (ص) زنده است واجب است زكات به او داده شود، و آنگاه كه حضرت وفات نموده اند واجب است زكات را به جانشين او بدهند، و اگر جانشين پيامبر (ص) غائب است بايد به فردى كه او بطور خاص نصب نموده داده شود و با نبود نائب خاص واجب است به فقهاء امين از شيعه پرداخت گردد، چون فقيه به موارد مصرف زكات آشناتر از ناآگاهان به دين است.» «1»

توقع اين بود كه در بحث زكات، مصارف هشتگانه آن هم بيان مى شد و لكن چون بحث مختصر نمى توانست قانع كننده باشد و بحث تفصيلى هم با طرح اين كتاب مناسبت نداشت، لذا خوانندگان گرامى را به كتابهاى وسيع و گسترده كه پيرامون مباحث فقهى زكات نگاشته شده ارجاع مى دهيم و در اينجا فقط به ذكر يك آيه و يك روايت جامع در اين زمينه اكتفا مى كنيم:

خداوند متعال در سوره توبه مى فرمايد:

«إنَّمَا الصَّدَقٰاتُ للْفُقَرٰاء وَ الْمَسٰاكين وَ الْعٰاملينَ عَلَيْهٰا وَ الْمُؤَلَّفَة قُلُوبُهُمْ وَ في الرِّقٰاب وَ الْغٰارمينَ وَ في سَبيل اللّٰه وَ ابْن السَّبيل، فَريضَةً منَ اللّٰه وَ اللّٰهُ عَليمٌ حَكيمٌ- صدقات و زكات براى فقيران و مسكينان و جمع آورى كنندگان زكات و كسانى كه

______________________________

(1) مقنعه/ 41.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 79

لازم است دلهايشان جلب شود و آزاد ساختن بردگان، و اداء دين بدهكاران و هر كار خير در راه خدا، و واماندگان در راه است، اين فريضه الهى است و خداوند

دانا و حكيم است. «1»

در وسائل از شيخ طوسى نقل مى كند كه در تفسير على بن ابراهيم به نقل از عالم آل محمد (ص) آمده است كه آن حضرت در تفسير آيه زكات فرمود:

«فقيران كسانى هستند كه از مردم چيزى درخواست نمى كنند و مخارج زن و فرزند هم بر عهده آنان است، و دليل بر اينكه آنان كسانى اند كه از مردم چيزى درخواست نمى كنند اين آيه شريفه مى باشد: لِلْفُقَرٰاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ لٰا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجٰاهِلُ أَغْنِيٰاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمٰاهُمْ لٰا يَسْئَلُونَ النّٰاسَ إِلْحٰافاً. انفاق شما بايد براى نيازمندانى باشد كه بخاطر اشتغال به كارهاى فى سبيل الله (از قبيل جهاد و تعليم و تحصيل علوم لازم و ...)

از تحصيل هزينه زندگى بازمانده اند، و نمى توانند براى تجارت مسافرت كنند و از شدت خويشتن دارى، افراد بى اطلاع، آنها را غنى مى پندارند، اما آنها را از چهره هايشان مى شناسى و هرگز بسان فقراى عادى از مردم چيزى نمى خواهند. «2»

و مساكين كسانى هستند كه فقر، آنان را زمين گير كرده و از حركت بازمانده اند، و هر مرد و زن و كودك اين چنينى داخل عنوان مسكين مى باشد.

و مأموران زكات، افرادى اند كه جهت جمع آورى و حفظ زكات تلاش مى كنند تا آن را به دست كسى كه بين مستحقين تقسيم مى نمايد برسانند.

«مؤلفة قلوبهم» گروهى اند كه اهل توحيدند و لباس پرستش غير خدا را از تن درآورده اند و ليكن شناخت اينكه محمد (ص) رسول خداست داخل قلوب آنان نگرديده، و پيامبر اكرم (ص) دلهاى آنان را جلب مى نمود و به آنان علم و آگاهى

______________________________

(1) توبه (9)/ 60.

(2) بقره (2)/ 273.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 80

مى داد

تا معرفت پيدا نمايند و براى آنان از صدقات سهمى در نظر مى گرفت تا نسبت به دين، شناخت پيدا كنند و در آن رغبت ورزند.

«وَ فِي الرِّقٰابِ» كسانى هستند كه به جهت اينكه مرتكب قتل خطايى و انجام ظهار و خوردن قسم و كشتن صيد در حرم شده اند، پرداخت كفاره بر آنان واجب مى باشد، و چيزى ندارند تا كفاره بدهند و اين در حالى است كه ايمان دارند، لذا خداوند براى آنان در صدقات سهمى براى پرداخت كفاره قرار داده است.

[معمولا وَ فِي الرِّقٰابِ را آزاد نمودن بردگان معنا مى كنند ولى در اين روايت نامى از آن برده نشده].

و «غارمين» كسانى هستند كه به خاطر اموالى كه بدون اسراف در طاعت خدا خرج نموده اند مقروض شده باشند كه بر امام واجب است ديون آنها را بپردازد و آنان را از گرفتارى برهاند.

و «فى سبيل الله» كسانى هستند كه براى جهاد از منزل خارج شده و نزد آنان چيزى كه با آن خود را قوى و توانا كنند نيست، يا افرادى از مؤمنان كه اموال و امكاناتى ندارند كه به حج مشرف شوند، يا جميع راههاى خير كه فى سبيل الله محسوب مى شود، پس بر امام است كه از زكات به آنان بپردازد تا قدرت بر انجام حج و جهاد بيابند.

«و ابن سبيل» مسافرينى هستند كه سفر آنان در جهت طاعت خدا بوده و از راه بازمانده اند و مالشان از دستشان رفته، كه بر امام است از زكات و صدقات آنان را به وطنشان بازگرداند.» «1»

______________________________

(1) فى الوسائل عن الشيخ باسناده، عن على بن ابراهيم انه ذكر فى تفسيره تفصيل هذه الثمانية الاصناف فقال: فسّر العالم

(ع) فقال: الفقراء هم الذين لا يسالون و عليهم مؤونات من عيالهم، و الدليل على انهم هم الذين لا يسالون قول الله- تعالى-: لِلْفُقَرٰاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ لٰا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجٰاهِلُ أَغْنِيٰاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمٰاهُمْ لٰا يَسْئَلُونَ النّٰاسَ إِلْحٰافاً. و المساكين هم اهل الزمانات، و قد

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 81

جهت چهارم: صدقات مستحبى و موقوفات عام المنفعه

تمام آنچه كه تا به حال بيان شد در رابطه با زكات بود، اما صدقات مستحبى اندازه و نصاب ندارد و موضوع آن شامل جميع اموال و مقدار توانايى انسان

______________________________

- دخل فيهم الرجال و النساء و الصبيان. وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا هم السعاة و الجباة فى اخذها و جمعها و حفظها حتى يؤدوها الى من يقسمها. وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ قال: هم قوم وحّدوا الله و خلعوا عبادة من دون الله و لم يدخل المعرفه قلوبهم ان محمدا رسول الله (ص) و كان رسول الله (ص) يتألفهم و يعلمهم و يعرفهم كيما يعرفوا فجعل لهم نصيبا فى الصدقات لكى يعرفوا و يرغبوا. وَ فِي الرِّقٰابِ قوم لزمتهم كفارات فى قتل الخطا و فى الظهار و فى الايمان و فى قتل الصيد فى الحرم، و ليس عندهم ما يكفرون و هم مؤمنون، فجعل الله لهم سهما فى الصدقات ليكفر عنهم. وَ الْغٰارِمِينَ قوم قد وقعت عليهم ديون انفقوها فى طاعة الله من غير اسراف، فيجب على الامام ان يقضى عنهم و يفكّهم من مال الصدقات. وَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ قوم يخرجون فى الجهاد و ليس عندهم ما يتقوّون به او قوم من المؤمنين ليس عندهم ما يحجّون به أو في جميع سبل الخير، فعلى الامام ان يعطيهم من

مال الصدقات حتى يقووا على الحج و الجهاد. وَ ابْنِ السَّبِيلِ ابناء الطريق الذين يكونون فى الاسفار فى طاعة الله فيقطع عليهم و يذهب ما لهم، فعلى الامام ان يردهم الى اوطانهم من مال الصدقات. (وسائل 6/ 145، باب 1 من ابواب مستحقين للزكاة، حديث 7).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 82

است، و اين صدقات مستحبى يك منبع غنى مردمى براى رفع حاجتها و نيازها است، و قرآن و سنت، عموم افراد را تحريك به دادن صدقات مستحبى نموده و هر كسى را كه داراى عقل و گوشى شنواست به آن تشويق مى نمايد، و اگر حكومتها صالح و عادل باشند و حاكمان، عاقل بوده با امت سازش داشته باشند و به صداقت و رحمت با مردم رفتار نمايند، قلوب مردم هم به آنان گرايش پيدا مى كند و با ايثار و مقدم داشتن حكومت ها بر خود با تمام مال و توان به كمك آنان مى آيند، و آنچه را كه انسان با رضا و رغبت انفاق نمايد بهتر و گواراتر است از اينكه از او به زور گرفته شود.

از جمله صدقاتى كه فراوان بوده و نفع آن زياد مى باشد، موقوفات و كارهاى عام المنفعه است و اگر يك حكومت بهره مند از سياست و كفايت باشد براى اين موقوفات عام المنفعه يك تشكيلات سالم و صحيحى را پى ريزى مى كند، بطورى كه هيچ گونه افراط و تفريط و نقصى در اين اموال پديد نيايد و دست متجاوزين و غاصبين بدان نرسد، در آن صورت است كه نفع آن زياد بوده و به بركت آن مى توان در جاهاى مختلف نيازها را برطرف نمود.

آيات و رواياتى كه در باب انفاق و

صدقات وارد شده بسيار زياد است كه براى نمونه برخى از آنها را ذكر مى كنيم:

1- خداوند متعال در سوره بقره مى فرمايد: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ، وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ- مثل آنان كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند مانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يكصد دانه باشد، و خداوند براى هر كس بخواهد چند برابر مى كند، و خدا گشاينده داناست. «1»

2- آيه شريفه: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا كَسَبْتُمْ وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لٰا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلّٰا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ،

______________________________

(1) بقره (2)/ 261.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 83

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از قسمتهاى پاكيزه اموالى كه به دست آورده ايد و از آنچه از زمين براى شما بيرون آورده ايم (از منابع و معادن زير زمينى) انفاق كنيد و به سراغ قسمتهاى ناپاك نرويد تا از آن انفاق كنيد، در حالى كه خود شما حاضر نيستيد آنها را بپذيريد- مگر از روى اغماض و كراهت- و بدانيد كه خداوند بى نيازى است ستوده صفات. «1»

موصول عام است به مناسبت عام بودن صله، بنابراين آيه شامل جميع درآمدهاى انسان مى باشد. [مقصود از موصول كلمه: «ما» در دو جمله ما كسبتم و ممّا اخرجنا ... و از صله دو جمله كسبتم و اخرجنا است كه شامل همه چيز مى شود].

3- آيه شريفه: وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُهُ وَ مٰا

لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ- هر چيزى را كه انفاق مى كنيد و يا اموالى را كه نذر كرده ايد در راه خدا انفاق كنيد، خداوند آنها را مى داند و ستمگران يار و ياورى ندارند. «2»

در اين سوره- بقره- چهارده آيه پشت سر يكديگر در تشويق به انفاق در راه خدا و اخلاص در آن و ديگر خصوصيات انفاق وارد شده و هر كس با توجه و التفات اين آيات را تلاوت كند، پى به عظمت مسأله انفاق در راه خدا خواهد برد و خود به خود به دنبال انجام آن خواهد رفت. در ابتداى اين آيات، قرآن متعرض چند برابر شدن آنچه كه انسان در راه خدا انفاق مى كند شده، و آن را تا هفتصد برابر ذكر نموده است، و بلافاصله بعد از آيات انفاق، آيات «ربا» را كه مردم تصور مى كنند با ربا مالشان افزوده خواهد شد، بيان مى كند، كه از جمله آن آيات اين آيه شريفه است: يَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ يُرْبِي الصَّدَقٰاتِ- خداوند ربا را نابود مى كند و صدقات را افزايش مى دهد. «3»

______________________________

(1) بقره (2)/ 267.

(2) بقره (2)/ 270.

(3) بقره (2)/ 276.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 84

خداوند متعال بين انفاقى كه مردم آن را از دست دادن مال مى دانند و بين ربايى كه آن را زياد شدن مال مى پندارند مقايسه برقرار نموده، و انفاق را به چند برابر شدن و ربا را به نابودى وعده داده است، و اين بهترين تعبيرات و مؤثرترين انگيزه بر انفاق، در نفوس اهل معرفت به خدا مى باشد. و اين نكته اى است شايان دقت.

4- و نيز در سوره بقره است: وَ يَسْئَلُونَكَ مٰا ذٰا يُنْفِقُونَ، قُلِ الْعَفْوَ- و

از تو سؤال مى كنند چه چيز انفاق كنند؟ بگو بهترين [يا مازاد بر نياز] را براى خدا انفاق كنيد. «1»

در مجمع البيان آمده است:

«در كلمه عفو چند قول است:

اول: اينكه عفو، چيزى است كه از مخارج اهل و عيال اضافه آمده باشد يا چيزى كه از مقدار نياز انسان بيشتر باشد، به نقل از ابن عباس و قتاده.

دوم: اينكه عفو يعنى انفاق در حد وسط بدون زيادى و كمى، به نقل از حسن و عطاء و از امام صادق (ع) نيز اين معنا روايت شده است.

سوم: عفو، يعنى آنچه كه از قوت سال اضافه بيايد، به نقل از امام باقر (ع). سدى گويد: عفو با آيۀ زكات نسخ گرديده. [يعنى حكم اولى، وجوب انفاق هرچه زائد بر نياز بوده است ولى بعدا در اجناس و اموال خاص و با نصاب معيّن وجوب انفاق تثبيت شده است].

چهارم: اينكه عفو يعنى پاكترين مال و بافضيلت ترين آن.» «2»

5- در سوره آل عمران است: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ، وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ- هرگز به حقيقت نيكى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد در راه خدا انفاق كنيد و آنچه انفاق مى كنيد خداوند از آن باخبر است. «3»

______________________________

(1) بقره (2)/ 219.

(2) مجمع البيان 1/ 316 (جزء 2).

(3) آل عمران (3)/ 92.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 85

6- در سوره توبه است: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ- آيا آنها نميدانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد و صدقات را مى گيرد و خداوند توبه پذير مهربان است.

«1»

7- در سوره حديد است: آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّٰا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ- به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از آنچه خداوند شما را در آن جانشين ديگران ساخته انفاق كنيد، آنهايى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجر بزرگى دارند. «2»

8- در وسائل از سكونى، از امام صادق (ع) به نقل از پيامبر اكرم (ص) است كه فرمودند:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 6، ص: 85

«صدقه مرگ بد را دفع مى كند.» «3»

9- در وسائل از سكونى از امام صادق (ع) به نقل از پيامبر اكرم (ص) است كه فرمودند:

«صدقه بدهيد، بدرستى كه صدقه، مال را افزايش مى دهد، پس صدقه بدهيد خداوند شما را رحمت كند.» «4»

10- در وسائل از امام رضا (ع) از پدرانش به نقل از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه فرمودند:

«توحيد نصف دين است و روزى را با صدقه دادن فرود آوريد.» «5»

11- در وسائل از امام رضا (ع) از پدرانش به نقل از پيامبر (ص) آمده است كه فرمودند:

______________________________

(1) توبه (9)/ 104.

(2) حديد (57)/ 70.

(3) «الصدقة تدفع ميتة السوء». (وسائل 6/ 255، باب 1 من ابواب صدقه، حديث 2).

(4) «تصدّقوا فان صدقه تزيد فى المال كثرة، فتصدّقوا رحمكم الله.» (وسائل 6/ 257، باب 1 من ابواب صدقه، حديث 8).

(5) «التوحيد نصف الدين، و استنزلوا الرزق بالصدقة.» (وسائل 6/ 258، باب 1 من ابواب صدقه، حديث 13).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 86

«بهترين مال و ذخيره انسان صدقه است.» «1»

12- در وسائل از حسين بن علوان از امام صادق (ع) از پدرشان امام باقر (ع) به نقل از پيامبر (ص) آمده است كه فرمودند:

«مريض هايتان را با صدقه مداوا كنيد.» «2»

13- در وسائل از امام باقر (ع) است كه فرمودند:

«نيكى كردن و صدقه دادن، فقر را مى برند و عمر را زياد مى كنند، و از صاحبشان هفتاد مرگ بد را دفع مى نمايند.» «3»

14- در وسائل از عبد الله بن سنان به نقل از امام صادق (ع) آمده است كه فرمودند:

«مريضهايتان را با صدقه مداوا كنيد و بلاء را با دعا دفع نمائيد و با صدقه دادن روزى را فرود آوريد، بدرستى كه صدقه از بين چانه هفتصد شيطان جدا مى شود.» «4»

15- در تفسير عياشى از ابان بن تغلب به نقل از امام صادق (ع) است كه فرمودند:

______________________________

(1) «خير مال المرء و ذخائره الصدقة.» (وسائل 6/ 258، باب 1 من ابواب الصدقة، حديث 14).

(2) «داووا مرضاكم بالصدقة.» (وسائل 6/ 258، باب 1 من ابواب الصدقة، حديث 18).

(3) و فيه ايضا بسنده عن ابى جعفر (ع) قال: البر و الصدقة ينفيان الفقر و يزيدان فى العمر و يدفعان عن صاحبهما سبعين ميتة السوء. (وسائل 6/ 255، باب 1 من ابواب الصدقة، حديث 4).

(4) و فيه ايضا بسنده عن عبد الله بن سنان قال: قال ابو عبد الله (ع): داووا مرضاكم بالصدقة و ادفعوا البلاء بالدعاء و استنزلوا الرزق بالصدقة، فانها تفك من بين لحى سبعمائة شيطان. وسائل 6/ 260، باب 3، من ابواب الصدقة، حديث 1. شايد منظور اين باشد كه شياطين نمى خواهند صدقه داده شود و به انواع حيله ها و

توطئه ها مانع آن مى شوند پس هرگاه صدقه اى داده شد در حقيقت از ميان چانه شيطان با زور و تحميل خارج شده است (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 87

«آيا تو گمان مى كنى خداوند به هر كس مال عطا نموده او را گرامى داشته و به هر كس نداده او را خوار شمرده؟ خير، و لكن مال براى خداست، نزد افراد بعنوان وديعه قرار مى دهد و بر آنان جايز مى داند كه از آن در حد ميانه بخورند و بنوشند و بپوشند و نكاح كنند و مركب بگيرند، و ما بقى آن را به فقراء مؤمنين برگردانند و با آن پريشانى آنان را اصلاح كنند، هر كس چنين كند آنچه مى خورد و مى نوشد و مركب مى گيرد و نكاح مى كند بر او حلال است، و هر كس غير اين كند بر او حرام مى باشد. سپس حضرت فرمود: وَ لٰا تُسْرفُوا، إنَّهُ لٰا يُحبُّ الْمُسْرفينَ ... اسراف نكنيد بدرستى كه خداوند اسراف كنندگان را دوست نميدارد. آيا گمان مى كنى خداوند، فردى را كه به او مال بخشيده، و آن فرد با آن، اسبى به ده هزار درهم مى خرد در حالى كه يك اسب بيست درهمى او را كفايت مى كرد، و كنيزى را به هزار دينار مى خرد در حالى كه يك كنيز بيست دينارى او را كفايت مى كرد، او را امين مى داند؟! و اين در حالى است كه در قرآن فرموده: اسراف نكنيد، بى گمان او اسراف كنندگان را دوست نمى دارد.» «1»

16- در وسائل به سند صحيح از عبد الاعلى از امام صادق (ع) به نقل از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه فرمودند:

______________________________

(1) و فى تفسير العياشى، عن ابان

بن تغلب قال: قال ابو عبد الله (ع): أ ترى الله اعطى من اعطى من كرامته عليه، و منع من هو ان به عليه؟ لا، و لكن المال مال الله يضعه عند الرجل ودائع و جوّز لهم ان يأكلوا قصدا، و يشربوا قصدا، و يلبسوا قصدا، و ينكحوا قصدا، و يركبوا قصدا، و يعودوا بما سوى ذلك على فقراء المؤمنين و يلمّوا به شعثهم، فمن فعل ذلك كان ما يأكل حلالا و يشرب حلالا و يركب حلالا و ينكح حلالا، و من عدا ذلك كان عليه حراما، ثم قال: وَ لٰا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لٰا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ. أ ترى الله ائتمن رجلا على مال خوّل له ان يشترى فرسا بعشرة آلاف درهم و يجزيه فرس بعشرين درهما، و يشترى جارية بالف دينار و يجزيه جارية بعشرين دينار و قال: وَ لٰا تُسْرفُوا إنَّهُ لٰا يُحبُّ الْمُسْرفينَ. (تفسير عياشى 2/ 13/ و الميزان- بنقل از آن- 8/ 93).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 88

«هر كار خيرى صدقه است.» «1»

17- در وسائل به سند صحيح از معاوية بن وهب، از امام صادق (ع) به نقل از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه فرمودند:

«هر كار خيرى صدقه است.» «2»

18- در وسائل از هشام بن سالم از امام صادق (ع) است كه فرمودند:

«پس از مردن پاداشى براى انسان نمى آيد مگر اينكه سه خصلت داشته باشد: صدقه اى كه در زمان حياتش به جريان درآورده (مسجد، بيمارستان، مدرسه و ... ساخته) كه بعد از مردنش هم ادامه خواهد داشت، سنت خوبى كه پايه گذارى كرده بعد از مردنش هم به آن عمل خواهد شد و فرزند صالحى كه تربيت نموده و بعد

از مردنش براى او طلب مغفرت خواهد كرد.» «3» و مانند اينها از ديگر روايات. «4»

19- در وسائل است از ايوب بن عطيه، كه گويد:

«از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: رسول الله (ص) «في ء» «5» را تقسيم نمود، زمينى سهم امير المؤمنين (ع) شد، آن حضرت چاهى در آن حفر نمود كه از آن آب به آسمان فوران مى كرد مثل بلندى گردن شتر، حضرت آن را چشمه

______________________________

(1) و فى الوسائل بسند صحيح عن عبد الاعلى، عن ابى عبد الله (ع) قال، قال رسول الله (ص): كل معروف صدقة. (وسائل 6/ 321، باب 41 من ابواب الصدقة، حديث 1).

(2) و فيه ايضا بسند صحيح، عن معاوية بن وهب، عن ابى عبد الله (ع) قال، قال رسول الله (ص): كل معروف صدقة. (وسائل 6/ 321، باب 41 من ابواب الصدقة، حديث 2).

(3) و فيه ايضا بسنده عن هشام بن سالم، عن ابى عبد الله (ع) قال: ليس يتبع الرجل بعد موته من الاجر إلّا ثلاث خصال: صدقة اجراها فى حياته فهى تجرى بعد موته، و سنة هدى سنّها فهى يعمل بها بعد موته، و ولد صالح يدعو له. (وسائل 13/ 292 باب 1 من كتاب الوقوف و الصدقات، حديث 1).

(4) رجوع شود به وسائل 13/ 292، و بعد از آن باب 1 از كتاب وقوف و صدقات.

(5) في ء در لغت به معنى رجوع است و در شرع به اموالى گفته مى شود كه از ناحيه كفار به امام مسلمانان و يا بيت المال مسلمانان بازگشت نموده است (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 89

ينبع ناميد بشارت دهنده اى آمد و به حضرت بشارت آن را داد، حضرت

فرمود: به وارث بشارت بده، به وارث بشارت بده. كه اين صدقه اى است قطعى براى حجاج خانه خدا و رهگذران از آنجا، در اين صدقه براى صاحب آن رجوعى نيست، نه فروخته مى شود، نه بخشيده مى شود و نه به ارث مى رود، هر كس آن را بفروشد يا ببخشد لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد، خداوند نه انصراف از اين را مى پذيرد و نه تعويض آن را. «1»

و غير اينها از رواياتى كه درباره صدقات رسول الله (ص) و امير المؤمنين (ع) و فاطمه (س) و ائمه (ع) وارد شده است. «2»

______________________________

(1) و فيه ايضا بسنده عن ايوب بن عطية قال: سمعت ابا عبد الله (ع) يقول: قسّم رسول الله (ص) الفي ء فاصاب عليّا (ع) ارض، فاحتفر فيها عينا فخرج منها ماء ينبع فى السماء كهيئة عنق البعير فسماها عين ينبع فجاء البشير يبشّره فقال: بشّر الوارث، بشّر الوارث، هى صدقه بتّا بتلا فى حجيج بيت الله و عابر سبيله، لا تباع و لا توهب و لا تورث فمن باعها او وهبها فعليه لعنة الله و الملائكه و الناس اجمعين لا يقبل الله منه صرفا و لا عدلا. (وسائل 13/ 303، باب 6 من ابواب كتاب الوقوف و الصدقات حديث 2).

(2) در اين ارتباط رجوع شود به: وسائل ج 13 كتاب وقوف و صدقات.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 91

فصل دوم: خمس

اشاره

* مفهوم خمس و چگونگى تشريع آن

* چيزهايى كه در آنها خمس واجب است

* مصارف خمس

* حكم خمس در زمان غيبت

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 93

جهت اول: مفهوم خمس و چگونگى تشريع آن

[مفهوم خمس]

معجم مقاييس اللغه گويد:

«خمس: يك قسمت از پنج قسمت است، گفته مى شود: خمست القوم، أخمسهم: يعنى يك پنجم اموال آنان را گرفتم.» «1»

در لسان العرب آمده است:

«خمس و خمس و خمس: يك جزء از پنج جزء است، و در نزد بعضى از اهل لغت اين معنى در جميع كسرها جارى است (ثلث: يك جزء از سه جزء، ثمن: يك جزء از هشت جزء، عشر: يك جزء از ده جزء و ...) جمع خمس، اخماس است و خمس، وقتى گفته مى شود كه يك قسمت از پنج قسمت را بگيرى، آنجا گويى: گرفتم يك پنجم مال فلانى را، و خمسهم، يخمسهم خمسا: يك پنجم مال آنان را گرفت ... و در حديث عدى بن حاتم است: در جاهليت يك چهارم مى گرفتم و در اسلام يك پنجم، يعنى در هر دو حال امير و سرلشكر بودم، زيرا در جاهليت امير لشكر، يك چهارم از غنيمت را مى گرفت و اسلام آمد و آن را يك پنجم قرار داد و براى آن هم

______________________________

(1) معجم مقاييس اللغه 2/ 217.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 94

مصارفى مقرر فرمود.» «1»

ابن اثير در نهايه مثل همين بيان لسان العرب را نقل نموده است. «2»

اين معنايى كه از لسان العرب نقل شد از جمله مؤيدات مطلبى است كه بعدا خواهيم گفت كه خمس حق فرماندهى است و حقى است وحدانى كه در اختيار حاكم اسلامى است. آنچه گفتيم به حسب لغت

بود.

اما شرعا: خمس يك نوع مالياتى است معادل يك پنجم كه در شرع اسلام بر امورى كه بيان خواهد شد قرار داده شده است، امّا اينكه خمس يك حقيقت شرعى باشد اينگونه نيست بلكه لفظ خمس به همان معناى لغوى استعمال گرديده است. «3»

خمس از ضروريات اسلام است و قرآن و سنت و اجماع بر آن دلالت دارند:

خداوند متعال مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول وَ لذي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكين وَ ابْن السَّبيل إنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ باللّٰه وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدنٰا يَوْمَ الْفُرْقٰان يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعٰان وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ- بدانيد هر گونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن، از آن خدا و پيامبر (ص) و ذى القربى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه مى باشد، اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در (جنگ بدر) روز جدائى حق از باطل، روزى كه دو گروه مؤمن و كافر در مقابل هم قرار گرفتند، نازل كرديم ايمان آورده ايد بايد به اين دستور عمل كنيد و در برابر آن تسليم باشيد و خدا بر همه چيز تواناست.» «4»

خداوند متعال در اين آيه شريفه كلامش را با تحريك و برانگيختن بر علم- به

______________________________

(1) لسان العرب 6/ 70.

(2) نهايه ابن اثير 2/ 79.

(3) اينكه لفظ خمس داراى حقيقت شرعى نيست به اين معناست كه استعمال آن در لسان شارع مقدس با استعمال آن نزد اهل لغت به يك شكل است و آن همان معناى (يك پنجم) مى باشد.- مقرّر-

(4) سوره انفال (8) آيه/ 41.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 95

جهت اهميت حكم بيان

شده در آيه- شروع فرمود و با آوردن حرف تأكيد (انّ) آن را تأكيد نمود، و حرف تأكيد را با موصولى (لفظ «ما» در انّما) كه خود از مبهمات است و دلالت بر عموم دارد به دليل عام بودن صله آن (غنمتم) به هم درآويخت، و براى دلالت بر تعميم، صله را به مبهم ديگرى (شي ء) تفسير فرمود، پس هر آنچه كه مفهوم صله (غنمتم) بر آن منطبق است و لفظ شي ء بر آن صادق باشد، موضوع اين حكم خواهد بود.

كلمات اهل لغت در معنى غنيمت و مشتقات آن با هم اختلاف دارد، از بعضى كلمات استفاده مى شود كه اين كلمه به آنچه كه به وسيله جنگ بدست مى آيد اختصاص دارد، و از برخى ديگر عموميت آن بر هر آنچه كه انسان بعنوان فايده مى گيرد و اموالى كه به دست مى آورد استفاده مى گردد و ظاهرا مراد از اين كلمه آن چيزى است كه انسان بدون مشقت بر آن فائق آيد، پس در حقيقت، غنيمت يك نعمتى است كه انسان انتظار آن را نمى كشيده است، چه به وسيله جنگ بدست آمده باشد يا به غير آن، بنابراين اطلاق اين كلمه بر غنائم جنگ از باب اطلاق مطلق بر روشن ترين موارد آنست.

معجم مقاييس اللغه گويد:

«غين و نون و ميم اصل در كلمه بوده و از حروف صحيح مى باشند كه بر بهره ورى انسان از چيزى كه از قبل مالك آن نبوده دلالت دارد، سپس به آنچه كه از مال مشركين به قهر و غلبه گرفته مى شود اختصاص پيدا نموده است.» «1»

شايد مراد از سخن معجم مقاييس كه مى گويد: «به آنچه كه از مال مشركين به قهر و غلبه

گرفته مى شود اختصاص پيدا نموده» غلبه داشتن اطلاق كلمه غنيمت بر چنين معنايى باشد، نه آنچنان اختصاصى كه اطلاق كلمۀ غنيمت از مطلق بودن معنايش جدا شده باشد.

______________________________

(1) معجم مقاييس اللغه 4/ 397.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 96

در قاموس اللّغه آمده است:

«مغنم و غنيم و غنيمه و غنم: با ضمّه به معناى في ء- مال مشركين- ... و غلبه بر چيزى نمودن بدون مشقت مى باشد.» «1»

ابن اثير در نهايه گويد:

«در حديث ذكر غنيمت و غنم و مغنم و غنائم بسيار آمده است، و آن، چيزى است كه از اموال اهل جنگ بدست آمده و آنچه كه مسلمانان براى تحصيل آن اسب و شتر تاخته اند ... و از جمله احاديثى كه در آن ذكر غنيمت شده اين حديث است: «روزه در زمستان غنيمت سرماست» آن را غنيمت ناميده اند به جهت اجر و ثوابى كه در آن است، و باز از آن جمله است: «رهن براى كسى است كه آن را به گرو گرفته، براى او است غنيمت آن، و بر اوست خسارت آن.» «2»

دو حديثى كه ابن اثير روايت كرده شاهد بر اين است كه مفهوم لفظ غنيمت اعم از غنائم جنگ است.

در لسان العرب آمده است:

«غنم: غلبه بر چيزى است بدون مشقت، و اغتنام: غنيمت يافتن، و غنم و غنيمت و مغنم: به معناى في ء- اموالى كه از مشركين بدست آمده است- مى باشد. «3»

خليل بن احمد در عين اللغه گويد:

«غنم بدست آوردن چيزى است بدون مشقت.» «4»

راغب در مفردات گويد:

«غنم (گوسفند) معروف است، خداوند متعال مى فرمايد: وَ منَ الْبَقَر وَ الْغَنَم حَرَّمْنٰا عَلَيْهمْ شُحُومَهُمٰا: و از گاو و گوسفند، پيه و چربى آن را

بر آنان حرام

______________________________

(1) قاموس اللغه/ 783.

(2) نهايه ابن اثير 3/ 389.

(3) لسان العرب 12/ 445.

(4) عين اللغه 4/ 426.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 97

كرديم، و غنم بدست آوردن و غلبه يافتن بر گوسفند است، سپس اين معنى در هر چه كه بر آن غلبه و پيروزى يابند استعمال شده است، از ناحيه دشمن باشد يا غير آن.» «1»

ظاهرا بيان مفردات راغب بهترين تعريفى است كه در باب غنيمت گفته شده است. و بسا گفته شده:

«غنم: آنچه را كه انسان بدون دادن مقابلى بدست آورده باشد، و بر آن غلبه پيدا كند غنيمت گويند، كه ضد آن غرامت است يعنى آنچه را كه انسان از ضرر و خسارت بدون اينكه خيانت و جنايتى مرتكب شده باشد متحمل مى شود.»

هر آنچه كه انسان بر آن غلبه پيدا كند اگر چه با تبديل نمودن مال خود به آن چيز باشد «غنم» بر آن صدق نمى كند، پس بناچار در صدق غنم خصوصيتى معتبر مى باشد، و آن خصوصيت كه با معناى غنم آميخته شده مجانى بودن است و آن عبارت از چيزى است كه انسان بدون اينكه در صدد و توقع حصول آن برآمده باشد بر آن غلبه پيدا كند، به عبارتى ديگر: غنم نعمت غير مترقبه است.

بنابراين آنچه را كه انسان در جنگها بدنبال تحصيل آن است خذلان دشمن و پيروزى بر او است نه گرفتن غنيمت، لذا به چنگ آوردن غنيمت يك نعمت غير مترقبه مى باشد و همچنين است چيزهايى مثل گنج و معدن و غواصى در دريا جهت طلب كردن مرواريد كه به حسب عادت گاهى انسان به آنها دست پيدا مى كند و گاهى

خير كه تمام اينها نعمت غير مترقبه مى باشد.» «2»

______________________________

(1) مفردات راغب/ 378.

(2) در ارباح مكاسب اينكه مقدار مؤونه سال استثناء شده تخصيصا نيست، تخصصا است، در معدن و گنج و غوّاصى، اينها مثل چيز بادآورده است، انسان ده دفعه مى رود در آب چيزى گيرش نمى آيد، اما يك بار دست مى برد زير آب و مرواريد پيدا مى كند، اما در تجارت و صناعت و زراعت انسان معمولا كارى كه مى كند به اندازه مخارج سالش مترقب است، پس به اندازه خرج روزمره انسان اين برد و غنيمت نيست، بلكه مازاد بر آن برد و غنيمت است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 98

و آنچه را كه انسان به حسب عادت در كسبهاى يوميه در صدد تحصيل آن است، چيزى است كه با آن بتواند زندگى نموده و حاجات يوميه خود را برطرف نمايد، لذا زائد بر آن مقدار، نعمت غير مترقبه محسوب مى شود و به همين جهت ما در باب ارباح مكاسب گفتيم خروج مقدار خرج روزانه از تحت عنوان غنيمت تخصصى است نه تخصيصى. «1»

در هر صورت در مفهوم «غنم» خصوصيت جنگ و قتال اخذ نگرديده است، چنانكه با ملاحظه ضد آن كه «غرامت» باشد اين حقيقت شناخته مى شود و نيز غنيمت و مغنم هم كه از مشتقات غنم هستند مختص به غنائم جنگ نمى باشند، بر فرض هم كه بپذيريم اين دو كلمه بر اثر كثرت استعمال مختص به غنائم جنگ باشند، ولى ديگر ظهور فعل «غنمتم» را در غنائم جنگ نمى پذيريم، بنابراين آيه به سبب اطلاقش شامل غنائم جنگ و غير آن مى باشد.

واقع شدن آيه در سياق آيات جنگ بدر هم موجب تخصيص آيه به غنائم

جنگ نمى شود، زيرا هيچ گاه مورد آيه نميتواند علت اختصاص حكم بهمان مورد باشد، چون اگر چنين بود مى بايست وجوب خمس فقط مخصوص غنائم جنگ بدر باشد، و هيچ مانعى ندارد كه يك مورد خاص سبب نزول حكم كلى گردد كه

______________________________

- جنگ كه انسان مى رود براى اينست كه جنگ كند نه غنيمت بگيرد، منتهى گاهى تصادفا انسان به غنيمتى برمى خورد، اين بادآورده است. (الف- م. جلسه 310 درس)

(1) تخصيص عبارت است از اخراج بعضى از افراد موضوع از تحت حكمى كه براى عام ثابت است بعد از اينكه موضوعا آن افراد داخل هستند مثل اكرم العلماء الا الفاسقين منهم، كه عالم فاسق موضوعا از افراد علماست، ولى حكم عام اكرام از او برداشته شده است.

تخصّص عبارت است از اينكه عنوان عام، از همان اول شامل آن افراد نمى شود، يعنى آن افراد موضوعا خارجند مثل اكرم العلماء كه افراد جاهل موضوعا از تحت اين حكم خارجند. و در اينجا كه مؤونه و مخارج شخصى كاسب موضوعا از عنوان غنيمت خارج است تخصصا خارج است نه تخصيصا. (مقرّر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 99

عموم و اطلاق آن، مورد خاص را هم شامل شود بلكه متعارف در آيات قرآن چنين است.

بطور كلى عموميت آيه شريفه شامل معادن و گنجها و غواصى در دريا جهت طلب كردن مرواريد و ارباح مكاسب بلكه بخششها و جوائز نيز مى باشد، و روايات مستفيضه اى كه در تفسير آيه در ابواب مختلف وارد شده است دلالت بر همين عموم دارد.

[روايات وارده در تبيين مفهوم غنيمت]

1- در حديث وصيتهاى پيامبر (ص) به على (ع) آمده است:

«اى على، بدرستى كه عبد المطلب در جاهليت پنج سنت قرار داد كه

خداوند آنها را براى او در اسلام حفظ نمود (تا اينكه فرمود:) عبد المطلب گنجى يافت كه خمس آن را خارج نموده و در راه خدا صدقه داد، پس خداوند اين آيه را نازل فرمود: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ- بدانيد هر غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن، از آن خداست.» «1»

2- در صحيحه على بن مهزيار به نقل از امام جواد- ابو جعفر دوم (ع)- آمده است كه فرمودند:

«اما خمس غنائم و فوايد در هر سال بر آنان واجب است بپردازند، خداوند متعال مى فرمايد: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ- بدانيد هر گونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن، از آن خداست. پس غنائم و فوائد- خدا رحمتت كند- عبارت است از: غنيمت و فايده اى كه انسان برده و جايزه

______________________________

(1) فى حديث وصايا النبى (ص) لعلى (ع): يا على ان عبد المطلب سنّ فى الجاهليّة خمس سنن اجراها الله له فى الاسلام (الى ان قال) و وجد كنزا فاخرج منه الخمس و تصدق به فانزل الله: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ.» (وسائل 6/ 345، باب 5 من ابواب ما يجب فى الخمس، حديث 3)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 100

گران قيمت از انسانى براى انسانى ديگر، و ميراثى كه انسان گمان آن را نداشته است ....» «1»

3- در روايت حكيم مؤذن بنى عيس، به نقل از امام صادق (ع) آمده است كه مى گويد:

«به حضرت عرض كردم: منظور از «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول» چيست؟ حضرت فرمود: بخدا قسم آن همان فايده روز به روز

است الّا اينكه پدرم خمس را بر شيعيان حلال نمود تا پاك گردند.» «2»

4- در باب غنائم و خمس از كتاب فقه الرضا آمده است:

«خداوند متعال مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول وَ لذي الْقُرْبىٰ ...» و هر آنچه كه مردم فايده مى برند غنيمت است، و فرقى هم نيست بين گنجها و معادن و غواصى در دريا و مال في ء كه در آن اختلاف نباشد و همان است كه گفته شده در آن رخصت داده شده است (در مثل جنگ جمل در في ء آن اختلاف شده) و سود تجارت و غله بسيار برآمده و ساير فوايد از كسبها و صناعتها و ميراثها و غير آن، چه اينكه تمام اينها غنيمت بوده و فايده اى است از رزق خدا، روايت شده كه خمس بر خياط از سوزن زدن اوست و بر پيشه ور از شغل اوست، پس هر كس كه از اين راهها مالى را به غنيمت

______________________________

(1) فى صحيحه على بن مهزيار الطويله، عن ابى جعفر الثانى (ع): فاما الغنائم و الفوائد فهى واجبة عليهم فى كل عام، قال الله- تعالى-: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ» فالغنائم و الفوائد- يرحمك الله- فهى الغنيمه يغنمها المرء و الفائده يفيدها و الجايزة من الانسان للانسان التى لها خطر، و الميراث الذي لا يحتسب ....

(وسائل 6/ 50- 349، باب 8، من ابواب ما يجب فى الخمس، حديث 5)

(2) فى رواية حكيم مؤذن بنى عيس، عن ابى عبد الله (ع) قال: قلت له: «و اعلموا انّما غنمتم من شي ء فان لله خمسه و للرسول»؟ قال: هى و الله الافادة يوما بيوم

الا ان ابى جعل شيعتنا من ذلك فى حل ليزكوا. (وسائل 6/ 381، باب 4 من ابواب انفال و ما يختص بالامام، حديث 8)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 101

مى برد خمس بر او واجب است.» «1»

محقق در كتاب معتبر بعد از ذكر آيه شريفه چنين مى گويد:

«غنيمت اسم فايده است، و چنانكه اطلاق اين لفظ غنيمت جنگ را شامل مى شود هم چنين شامل غير آن از ديگر فوايد نيز مى شود.» «2»

محقق (ره) علاوه بر اينكه فقيه است، يك عرب اصيل آشنا به لغت عرب هم مى باشد. و نيز ممكن است بر همين عموم حمل شود صحيحه عبد الله بن سنان، كه گويد از امام صادق (ع) شنيدم كه حضرت فرمودند: «خمس نيست مگر در غنائم فقط.» «3»

در اين صحيحه غنائم حمل مى شود بر معناى اعم، نه خصوص غنائم جنگ، و حصر در اينجا در قبال آن چيزهايى است كه انسان با خريدن و مانند آن مالك آن گرديده بدون اينكه سودى ببرد كه در اينها خمس نيست، بلكه در آنها هم كه سود مى برد اگر به مقدارى است كه به اندازه مخارج سال بوده نيز خمس نمى باشد، بنابر آنچه كه قبلا به آن اشاره كرديم كه بر آن غنيمت صدق نمى كند و خروج آن از تحت عنوان غنيمت تخصصى است نه تخصيصى.

احتمال دارد حصر در صحيحه در قبال اضافه به في ء و انفال باشد، يعنى آنچه در صحيحه محطّ نظر است خصوص آن اموالى است كه از كفار به مسلمين رسيده است، و مراد اين است كه آن اموالى كه از كفار به مسلمين مى رسد مورد حكم خمس نمى باشد مگر غنائمى كه بين جنگجويان تقسيم

گردد، اما في ء و انفال خمس برنمى دارد و تمام آن براى امام است، بر خلاف شافعى و غير او كه خمس را در في ء هم ثابت مى دانند چنانكه خواهد آمد.

______________________________

(1) فقه الرضا/ 293.

(2) معتبر/ 293.

(3) صحيحه عبد الله بن سنان، قال: سمعت ابا عبد الله (ع) يقول: ليس الخمس الا فى الغنائم خاصه. (وسائل 6/ 338، باب 2 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 102

[اگر اشكال شود كه اين احتمال با ثبوت خمس اصطلاحى در حلال مخلوط بحرام و زمينى كه ذمّى از مسلمان بخرد منافات دارد در جواب مى گوييم:] ما در خمس حلال مخلوط به حرام و زمينى كه ذمى آن را از مسلمان خريده در اينكه اينها جزء خمس مصطلح باشند مناقشه كرده ايم، كه بزودى خواهد آمد، و صحيحه هم ناظر به خمس مصطلح است. «1»

گفته شده: [بعنوان اشكال بر اين مطلب كه مورد آيه خمس جنگ بدر بوده است]

«در روايت وارد شده كه رسول الله (ص) اموال جنگ بدر را در چند كيلومترى سرزمين بدر در محلّى بنام «سير» نزديك مدينه بين اهل بدر تقسيم نمود.» «2»

______________________________

(1) مال مجهول المالك مصرف آن صدقه است منتهى اگر نمى دانى مال مجهول المالك چقدر در مالت است اين را ائمه مصالحه كرده اند به يك پنجم كه مصرف آن همان مصرف صدقه باشد، خمسى كه در حلال مخلوط به حرام است، ما در ذهنمان خيلى قوى است كه اين صدقه باشد، چون خيلى بعيد است كه بگويند اگر مى دانى مجهول المالك چقدر در مالت است صدقه و اگر نمى دانى آن وقت خمس آن را بده به سيدها، بنظر

مى آيد اين يك پنجم مصالحه آن مالى است كه نميدانى چقدر است. چنانكه آن زمينى كه ذمّى خريده كه مربوط مى شود به زمين عشريه يعنى زمينى كه زكات دارد را اهل ذمّه مى خريدند و بعد مى گفتند چون ما اهل ذمه هستيم همان جزيه را مى دهيم و اينجا ضرر مى خورد به زكات، لذا براى اينكه زمينهاى كشت و زرع را نخرند فرموده باشند اگر اهل ذمه از مسلمان زمين كشت و زرع را خريدند همان زكات، دو برابر مى شود و اين فتوايى بوده كه در زمان امام صادق (ع) شايع گرديد يعنى بجاى زكات دو برابر از درآمد آنها مى گيرند، نه خمس زمين، بلكه خمس درآمد را، و روايات هم در باب خمس همان پنج تا را ذكر كرده، معدن، گنج، غوص، ارباح مكاسب و غنائم جنگ. (الف- م. جلسه 310 درس)

(2) ام شافعى 4/ 65، تفريق القسم فيما اوجف عليه الخيل و الركاب، و سيره ابن هشام 2/ 297.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 103

ظاهر اين حديث تقسيم شدن همه اموال به دست آمده از جنگ بدر است.

و از ابن عباس و ابن زبير و زيد بن ثابت روايت شده كه سوره انفال در مدينه نازل شده است. «1» [پس با نزول آن در روز جنگ بدر سازگار نيست.]

عباده بن صامت نيز در درّ المنثور گويد:

«مى پذيريم كه انفال براى خدا و رسول است، ولى پيامبر (ص) در اموال اهل بدر خمس قرار نداد و بعد از آن آيه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ. نازل شد، آنگاه رسول خدا (ص) بعد از بدر از مسلمين خواست كه از هر غنيمتى خمس

آن را بدهند.» «2»

ابى عبيد چنين گويد:

«رسول خدا (ص) از غنائم جنگ بدر خمس نگرفت.» «3»

در تفسير على بن ابراهيم آمده است:

«رسول خدا (ص) از غنائم جنگ بدر خمس نگرفت، بلكه آن را بين اصحابش تقسيم نمود، ولى بعد از بدر خمس گرفت.» «4»

از تمام اينها استفاده مى شود كه غنائم جنگ بدر مورد آيه خمس واقع نشده است.

بر اين مطلب چند اشكال وارد است:

اولا: از ظاهر آيه خمس بر مى آيد كه اين آيه در جريان جنگ بدر و حادثه آن روز نازل شده، زيرا مراد از يوم الفرقان (روز جدائى حق از باطل) و يوم التقى الجمعان (روز درگيرى دو گروه با ايمان و بى ايمان) چنانكه در روايات وارد شده، روز بدر مى باشد، مگر اينكه گفته شود اين سخن خداوند كه مى فرمايد:

وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدنٰا يَوْمَ الْفُرْقٰان، اشاره است به نزول آيه انفال نه آيه خمس.

______________________________

(1) الدر المنثور 3/ 158.

(2) الدر المنثور 3/ 187.

(3) تفسير قرطبى 8/ 9.

(4) تفسير على بن ابراهيم (قمى) 1/ 235، فى تفسير سوره الانفال.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 104

ثانيا: آنچه از روايات در بالا ذكر شد، خبرهاى واحد است كه روايات ديگرى با آنها معارضه مى كند:

1- از سعيد بن جبير است كه گويد: «به ابن عباس گفتم: سوره انفال چه وقت نازل شد؟ گفت: در جنگ بدر نازل شد.» «1»

از اين روايت استفاده مى شود كه تمام سوره در جنگ بدر نازل شده است.

2- از امير المؤمنين (ع) نقل شده كه حضرت فرمودند: «از غنائم جنگ بدر يك شتر مسن نصيب من شده بود، و در همان وقت رسول خدا (ص) نيز يك شتر مسن ديگر بعنوان خمس

به من عطاء فرمود.» «2»

3- در رساله منسوب به امام صادق (ع) است كه حضرت بعد از ذكر نزول آيه انفال در جنگ بدر مى فرمايد:

«وقتى كه رسول خدا (ص) به مدينه بازگشت، خداوند اين آيه را بر او نازل فرمود: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ ... رسول خدا (ص) آن غنيمتى را كه بدست آورده بود پنج قسمت كرد و سهم خدا را براى خود برداشت ... اين روز، روز بدر بود و اين هم مصرف غنائمى است كه با شمشير گرفته شد ....» «3»

از ظاهر سخن حضرت استفاده تخمس غنائم بدر مى شود.

ثالثا: شايد اينكه پيامبر (ص) غنائم بدر را پنج سهم نكرده است- بر فرض كه صحت داشته باشد- به دليل اين بوده است كه به آن احتياجى نداشته و محل

______________________________

(1) عن سعيد بن جبير قال: قلت لابن عباس: سورة الانفال؟ قال: نزلت فى بدر. الدر المنثور 3/ 158.

(2) عن امير المؤمنين (ع) قال: كان لى شارف من نصيبى من المغنم يوم بدر، و كان رسول الله (ص) اعطانى شارفا من الخمس يومئذ. (تفسير قرطبى 8/ 9، عن مسلم فى صحيحه).

(3) فى الرساله المنسوبه الى الإمام الصادق (ع) بعد ذكر نزول آية الانفال فى بدر قال: فلما قدم رسول الله (ص) المدينة انزل الله عليه «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ ...» فخمس رسول الله (ص) الغنيمة التى قبض بخمسة اسهم فقبض سهم الله لنفسه ... فهذا يوم بدر و هذا سبيل الغنائم التى اخذت بالسيف. (تحف العقول/ 341.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 105

مصرفى در آن روز براى آن وجود نداشته است، و لكن خداوند متعال با فرو فرستادن آيه شريفه خواسته است به

مسلمانان بفهماند كه خمس به حسب شرع ثابت بوده تا اينكه جنگجويان توقع نداشته باشند كه در وقايع آينده هم جميع خمس بينشان تقسيم گردد.

رابعا: اينكه غنائم جنگ بدر تخميس نشده بر اينكه خمس در غنائم ديگر جنگها هم ثابت نمى باشد دلالت نمى كند و اين نكته ايست شايان توجه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 107

جهت دوم: چيزهايى كه در آنها خمس واجب است

فتاواى فقها در مسأله:

محقق در شرايع گويد:

«چيزهايى كه خمس در آنها واجب است هفت چيز است:

اول: غنائم جنگ از آنچه كه در لشكر است (شمشير و نيزه و ...) و آنچه كه در لشكر نيست از زمين و غير آن، اگر آن چيز از مسلمان يا معاهد (ذمى و غير آن) غصب نشده باشد، كم باشد يا زياد.

دوم: معادن، مى خواهد معدن چكش خور و چاپ بردار باشد مثل طلا و نقره و سرب، يا چكش خور و چاپ بردار نباشد مثل ياقوت و زبرجد و سنگ سرمه، يا مايع باشد مثل قير و نفت و كبريت ...

سوم: گنجها، و آن هر مالى است كه زير زمين پنهان شده است.

چهارم: هر آنچه كه با غواصى كردن از دريا خارج مى شود مثل جواهر و درها ...

پنجم: آنچه از مخارج ساليانه شخص و عيال او اضافه مى آيد از سود تجارتها

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 108

و صناعتها و زراعتها ...

ششم: اگر ذمى زمينى را از مسلمانى خريد خمس آن واجب است ...

هفتم: مال حلال اگر با حرام مخلوط شد و قابل تمييز دادن هم نيست خمس در آن واجب است.» «1»

صاحب مدارك گويد:

«اين حصر استقرائى است كه از تتبع و بررسى ادله شرعيه استفاده شده است، و شهيد در كتاب بيان فرموده همه اين هفت مورد

داخل در غنيمت است.» «2»

به نظر ما مندرج كردن حلال مخلوط به حرام و زمينى كه ذمى از مسلمان مى خرد تحت عنوان غنيمت خالى از اشكال نميباشد، و شايد خمس در اين دو از سنخ ديگرى باشد و براى آن هم مصرف ديگرى است چنانكه مى آيد، اما پنج تاى ديگر تحت عنوان غنيمت داخل بوده و عموميت آيه شريفه شامل آنها مى شود چنانكه گذشت، و ما پس از اينكه عنوان غنيمت بر آنها صدق نمود مقيد به صدق عنوان خاص نيستيم.

پس بطور كلى، موضوع خمس مصطلح، يك چيز بيشتر نيست- و آن عنوان غنيمت است- كه قرآن متعرض آن شده است، و ملاك در همه موارد هم صدق همين عنوان به مفهوم عام آن است و اين مطلبى است شايان توجه. «3»

______________________________

(1) شرايع 1/ 179- 181 (چاپ ديگر 1/ 133).

(2) مدارك/ 335.

(3) مرحوم آيه الله بروجردى در اينجور جاها كه بحث مى شد خمس در چند چيز است بر اين مطلب اصرار داشتند كه فقه ما جورى نبوده كه بين آن فترت پيدا شده باشد و از ائمه (ع) منقطع شده باشد، بلكه اصحاب ائمه روايات را به شاگردانشان منتقل مى كردند تا زمان شيخ طوسى و مفيد كه آنها هم به ما منتقل كرده اند، و مى گفتند اين عناوينى كه در كتب فقهيه فقهاء ما هست مثل نهايه، مقنعه ... براى اصول متلقاه از معصومين وضع شده و جورى نيست كه اجتهاد فقهاء در اينها بكار رفته باشد، و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 109

البته تفصيل بحث خمس بايد از كتب فقهى طلب شود، در گذشته از ما نيز كتابى در خمس و انفال به چاپ رسيده

و در اينجا ما به اختصار اين هفت موضوع را مورد بحث قرار مى دهيم.

موارد وجوب خمس
1- غنائم جنگ:

كتاب و سنت و اجماع مسلمين بر ثبوت خمس در غنائم جنگ بطور اجمال دلالت دارد. بحث از آيه شريفه كه اجمالا گذشت.

اما روايات: 1- در صحيحه عبد الله بن سنان كه قبلا مطرح شد آمده است كه گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«خمس نيست مگر در غنائم فقط.» «1»

كه متيقن از غنائم، غنائم جنگ مى باشد.

______________________________

- تعبيرات فقهاء اگر شهرت هم در آن بود ايشان حجت مى دانست و لو اينكه روايتى هم بر طبق آن نباشد، و اگر چنانچه در كتب قدماء هفت چيز را نقل مى كردند كه خمس در آن است ايشان قبول مى كردند و مى گفتند معلوم مى شود از معصومين رسيده است.

ولى ما به اين كلّيتى كه ايشان فرموده نتوانستيم باور كنيم و همانطور كه صاحب مدارك فرموده «هذا الحصر استقرائى»، ديده ايم كلمات فقهاء موارد خمس را كه ذكر كرده اند، جمع كه كرده اند هفت تا شده است، اما اينكه حالا اين هفت تا سربسته و در بسته از معصومين باشد معلوم نيست، شما روايات را هم كه ببينيد روايتى كه هفت مورد را پشت سر هم آورده باشد نداريم، بنابراين ما روى هفت مورد تأكيد نداريم، آيه شريفه را وقتى به حسب لغت بررسى كرديم با استعمالاتى كه در كلمات پيامبر (ص) و ائمه (ع) هست مى بينيم «غنمتم» يعنى انسان مال بازيافته گيرش بيايد، آيه شريفه اين پنج چيز را قطعا مى گيرد اما چون فقهاء هفت مورد عنوان كرده اند ما اين هفت تا را اجمالا بررسى مى كنيم. (الف- م. جلسه 311 درس).

(1) صحيحه عبد الله بن سنان قال:

سمعت ابا عبد الله (ع) يقول: ليس الخمس الا فى الغنائم خاصّه. (وسائل 6/ 338، باب 2 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 110

2- خبر ابى بصير از امام باقر (ع) كه حضرت فرمود: «هر چيزى كه بر آن جنگ شده و اين جنگ براى شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله (ص) بوده يك پنجم آن براى ما است ....» «1»

3- مرسله حماد بن عيسى به نقل از بعض اصحاب ما از بنده صالح خدا (امام موسى بن جعفر (ع)) روايت نموده كه آن حضرت فرمود: «خمس از پنج چيز گرفته مى شود: از غنائم، از غواصى در دريا، از گنجها، از معادن و از معدن نمك.» «2»

و غير اينها از ديگر روايات كه از آن جمله است صحيحه ربعى كه مى آيد. «3»

بطور كلى ثبوت خمس اجمالا در غنائم جنگ بدون اشكال بوده و فرقى هم بين كم و زياد آن نمى باشد و نصاب هم در آن معتبر نگرديده است.

ظاهر فتواى مشهور اينست كه خمس ثابت است حتى در آن زمينهايى كه به عقيده شيعه بين غانمين تقسيم نمى شود بلكه براى مسلمين باقى مى ماند، قبلا عبارت محقق در كتاب خمس شرايع را نيز ملاحظه فرموديد، ايشان در جهاد شرايع مى گويد:

«اما آنچه قابل انتقال نيست براى تمامى مسلمين بوده و در آن خمس مى باشد و امام مخير است بين اينكه خمس آن را براى صاحبانش جدا نمايد و بين اينكه آن را باقى گذارد و از بالا رفتن آن- درآمد يا ارتفاع قيمت- خمس را بيرون نمايد.» «4»

______________________________

(1) خبر ابى بصير، عن ابى جعفر (ع) قال:

كل شي ء قوتل عليه على شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله (ص) فان لنا خمسه ... (وسائل 6/ 339، باب 2 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 5).

(2) مرسله حماد الطويله، عن بعض اصحابنا، عن العبد الصالح (ع) قال: الخمس من خمسة اشياء: من الغنائم و الغوص و من الكنوز و من المعادن و الملاحه. (وسائل/ 339 6، باب 2 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 4).

(3) وسائل 6/ 356، باب 1 من ابواب قسمة الخمس حديث 3.

(4) شرايع 1/ 322 (- چاپ ديگر/ 245).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 111

شيخ طوسى در كتاب في ء از خلاف (مسأله 18) گويد:

«آنچه كه قابل نقل و انتقال نيست از خانه ها و باغها و زمينها به عقيده ما شيعه در آن خمس است، كه خمس آن براى اهلش مى باشد و ما بقى آن براى همه مسلمين است چه آنها كه در قتال حضور داشته اند و چه آنها كه حضور نداشته اند، آنگاه درآمد آن در مصالح مسلمين مصرف مى شود، شافعى معتقد است آنچه كه قابل نقل و انتقال نيست حكمش مثل چيزهايى است كه قابل نقل و انتقال است خمس آن براى اهل خمس است و ما بقى براى جنگجويانى است كه غنيمت گرفته اند، و ابن زبير هم همين را قائل است ....» «1»

شيخ طوسى در نهايه و مبسوط نيز فتوى به همين داده است رجوع شود. «2»

براى خمس در زمينها به عموم آيه خمس و عموم روايت ابى بصير كه قبلا گذشت استدلال شده. «3»

صاحب حدائق با مسأله خمس در زمينها مخالفت نموده كه حاصل بيان ايشان اينست:

«آنچه از كتب

روايات در پيش من بود تتبع نمودم، به چيزى كه بر دخول زمين و مانند آن در عنوان غنيمتى كه خمس به آن تعلق گرفته است دلالت كند برنخوردم.» «4»

سپس سه دسته از روايات را ذكر نموده و از آنها اين نتيجه را خواسته است بگيرد كه در اراضى (زمينها) خمس نيست:

«اول: رواياتى كه در زمينه تقسيم غنيمت وارد شده است، مثل صحيحه

______________________________

(1) خلاف 2/ 333.

(2) نهايه/ 198، مبسوط 1/ 235 و 236.

(3) وسائل 6/ 339، باب 2 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 5.

(4) حدائق 12/ 325.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 112

ربعى، به نقل از امام صادق (ع) كه فرمودند: هرگاه غنيمت براى رسول خدا (ص) مى آوردند گلچين آن را مى گرفت- براى بيت المال-، سپس ما بقى آن را پنج قسمت مى كرد و يك قسمت آن را خود برمى داشت و چهار قسمت ديگر را بين كسانى كه بر آن جنگيده بودند تقسيم مى نمود ....» «1»

از امثال اين روايات نمى توان حكم زمين را استفاده نمود، زيرا زمين قطعا بين مقاتلين تقسيم نخواهد شد، شايد از چنين روايتى بتوان استفاده نمود كه آنچه تقسيم مى شود، در آن خمس است.

«دوم: رواياتى كه دلالت مى كند بر اينكه زمينهايى كه به وسيله جنگ وارد حوزه اسلام شده است (مفتوحه عنوة) براى تمامى مسلمانان است چه آنها كه هستند و چه آنها كه بعدا خواهند آمد تا روز قيامت، و اختيار اين زمينها بدست امام است، اگر بخواهد واگذار مى كند يا آباد كرده و حاصل آن را در مصالح مسلمين مصرف مى نمايد.» «2»

از ظاهر اين روايات استفاده مى شود كه حكم همه زمين همين است نه چهار

پنجم آن.

«سوم: رواياتى كه عمل پيامبر (ص) و امام را نسبت به زمينهايى كه به وسيله جنگ وارد حوزه اسلام شده بيان مى كند (مفتوحة عنوة) كه از آن جمله است زمين

______________________________

(1) صحيحة ربعى، عن ابى عبد الله (ع) قال: كان رسول الله (ص) اذا اتاه المغنم اخذ صفوه و كان ذلك له ثم يقسم ما بقى خمسة اخماس و يأخذ خمسه ثم يقسّم اربعة اخماس بين الناس الذين قاتلوا عليه ... (وسائل 6/ 356، باب 1 من ابواب قسمة الخمس حديث 3).

(2) اگر كسى بگويد آيه «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ ...» عام است زمين را مى گيرد يا روايت ابو بصير عام است (كل شي ء قوتل عليه) زمين را هم مى گيرد؟ گوئيم: ما جلوتر گفتيم «ما من عاما الا و قد خص- عامّى نيست كه تخصيص نخورده باشد» آيه و روايت ابو بصير عام است ولى اين روات عام را تخصيص مى زند مى گويد زمين براى مصالح مسلمين است و اطلاق خاص مقدم بر اطلاق عام است (الف- م. جلسه 311 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 113

خيبر، و هيچ كدام از اين روايات متعرض خمس در زمين نشده است با آنكه زكات را در حاصل آنها بيان كرده است، و اگر خمس در اين زمينها امرى ثابت بود بى ترديد بيان آن اولويت داشت، چرا كه خمس به اصل زمين تعلق گرفته است.

از جمله اين روايات است آنچه كه كلينى در كافى از صفوان و بزنطى نقل مى كند كه، گويند: به حضرت (على بن موسى الرضا (ع)) كوفه و آنچه كه از ماليات بر آن قرار داده شده و نحوه عمل اهل بيت پيامبر (ص) را

يادآور شديم، حضرت فرمود: «كسى كه از روى رغبت اسلام بياورد زمين او در دستش باقى مى ماند ... و آنچه با شمشير گرفته شده در اختيار امام است و به هر كس كه صلاح ببيند واگذار مى كند، چنانكه رسول خدا (ص) با زمين خيبر چنين كرد: سياه و سفيد آن را واگذار نمود، يعنى زمين هاى ساده و نخل دار آن را واگذار كرد ... و كسانى كه آن را قبول مى كنند، غير از وجهى كه در قبال زمين مى پردازند، بايد از حصه و بهره اى هم كه مى برند يك دهم و يك بيستم پرداخت نمايند.» «1»

و لكن در مقام جواب بايد گفت: روشن است كه روايات دستۀ اول بر مقصود دلالت ندارند، زيرا اين دسته روايات شامل زمين و غير زمين نمى شوند نمى توانند عموم آيه و روايت ابى بصير كه شامل زمين و غير آن مى شود را مقيد بكنند، اما دو طائفه ديگر دلالتشان بر آنچه استدلال شد روشن است، و هر دو مورد آنها اخص از آيه و روايت است- و اطلاق خاص بر اطلاق عام مقدم است- بلكه صاحب مستمسك مى فرمايد:

______________________________

(1) عن الكافى بسنده عن صفوان و بزنطى، قالا: ذكرنا له الكوفة و ما وضع عليها من الخراج و ما سار فيها اهل بيته، فقال: من اسلم طوعا تركت ارضه فى يده ... و ما اخذ بالسيف فذلك الى الامام يقبّله بالذى يرى، كما صنع رسول الله (ص) بخيبر: قبّل سوادها و بياضها، يعنى ارضها و نخلها ... و على المتقبّلين سوى قبالة الارض العشر و نصف العشر فى حصصهم» وسائل 11/ 120، باب 72 من ابواب جهاد العدو حديث 1 و 2.

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 6، ص: 114

«ظاهر روايات اشاره به خصوص زمين خراجى دارد نه يك مفهوم كلى، پس موضوع روايات خود زمين مى باشد، لذا حمل روايات زمين، بر چهار پنجم آن مجاز است كه قرينه اى بر اين حمل وجود ندارد.» «1»

نتيجه اينكه، روايات وارده شده زيادى كه حكم زمين هاى خراجى و سيره پيامبر (ص) در رابطه با اين زمينها را بيان مى كنند، نسبت به بودن خمس در اين زمينها سكوت كرده اند در حالى كه اين روايات در مقام بيان هم مى باشند و اگر مشمول خمس بودند مى بايست حكم آن بيان شود، بنابراين مورد روايات از آيه و روايت (روايت ابو بصير) اخص است.

حتى كسى مى تواند ادعا كند كه آيه شريفه خمس، از مثل زمينهايى كه براى عموم مسلمين في ء است، منصرف است چنانچه از تقريرات بحث حضرت استاد آيه الله العظمى بروجردى (ره) در رابطه با خمس مى توان چنين استفاده نمود «2»، چون خطاب در آيه شريفه متوجه به خصوص كسانى است كه خود غنيمت گرفته اند يا در جنگ حضور داشته و مجاهدت نموده و غنيمتى بدست آورده اند، و زمينها، غنيمتى نيست كه به آنها برگردد، بلكه غنيمت براى اسلام و عنوان مسلمين است، و ظاهر خطاب در «غنمتم» اشخاص غنيمت گيرنده اند نه جهات و عناوين. و اين نكته ايست شايان توجه. «3»

______________________________

(1) مستمسك 9/ 444 مرحوم آية اللّه حكيم در مستمسك مى خواهد بگويد مسأله از اطلاق بالاتر است، براى اينكه آن رواياتى كه مى گويد زمين براى مسلمين است، زمينهاى خاص خراجى را مى گويد مثل زمينهاى خيبر و سواد عراق، آن وقت اگر شما بگوئيد خمس آن براى مسلمين نيست و براى سادات است، در حقيقت

شما زمين سواد را استعمال كرده ايد در چهار پنجم زمين، و يك پنجم را اراده نكرده ايد و اين مجاز است، چون لفظ موضوع براى كل، در جزء آن مجاز است. (الف- م. جلسه 311 درس).

(2) زبدة المقال/ 16.

(3) اراضى مفتوحه عنوه تاريخ و شناسنامه دارد، در زمان پيامبر (ص) و ابو بكر و عمر و على (ع) عامل خراج مى آمد، اراضى عراق را مى ديد، و هيچ جا ندارد كه يك پنجم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 115

و از كلمات بعضى چنين استفاده مى شود كه لفظ غنيمت منصرف به خصوص منقولات است، ماوردى در احكام السلطانيه گويد:

«اما اموال منقول، همان غنائم جمع آورى شده اند.» «1»

علاوه بر اينكه در تخميس زمينهاى عراق و غير آن از ديگر زمينهايى كه به وسيله جنگ وارد حوزه اسلام شده است از جانب خلفاء و امير المؤمنين (ع) شناخته نشده است، و همچنين است گرفتن خمس خراج زمينها و درآمد ساليانه آنها، چرا كه اگر چنين چيزى واقع گرديده بود بى ترديد آشكار گشته و مورخين آن را در تاريخ ثبت مى نمودند.

مطلب ديگر اينكه چنانكه بيان آن خواهد آمد خمس از جمله مالياتهايى است كه براى منصب امامت و حكومت حق در اسلام مقرر شده است، همانطور كه اراضى مفتوحة عنوة نيز چنين بوده و تحت اختيار حكومت اسلامى و امام مسلمين مى باشد چنانكه در خبر صفوان و بزنطى اين مطلب گذشت.

و در هيچ يك از حكومتهاى متعارف مشاهده نشده كه بر ماليات و اموال عمومى كه در اختيار حكومت مى باشد- گرچه موارد مصرف آنها هم با هم اختلاف داشته باشد- ماليات قرار بدهند بلكه ماليات را بر غنائم و درآمدهاى مردم قرار

مى دهند تا به نفع بيت المال باشد. «2»

______________________________

- زمين را خمس دادند و ما بقى را صرف مصالح مسلمين كردند. (الف- م. جلسه 311 درس)

(1) احكام السلطانيه/ 138.

(2) اراضى مفتوحه عنوه از اول در اختيار امام مسلمين و حكومت، قرار مى گيرد و آن وقت ديگر براى خود حكومت ماليات قرار نمى دهند.

اينكه در روايت اينجا مى گويد: «بيت المال» و يكجا مى گويد «امام» بعضى خيال كرده اند با هم تهافت دارد، مثلا در ميراث من لا وارث له روايات ما مختلف است بعضى مى گويد بيت المال و بعضى مى گويد امام مسلمين، صاحب وسائل گفته آن رواياتى كه مى گويد بيت المال از روى تقيه صادر شده، در حالى كه اين درست نيست، و رواياتى كه مى گويد امام المسلمين مراد شخص امام نيست بلكه حكومت

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 116

شاهد بر اين مطلب سخن امام موسى بن جعفر (ع) در مرسله حماد است، آنجا كه حضرت مى فرمايد:

«در مال خمس زكات نيست، زيرا رزق فقراء در اموال مردم قرار داده شده است ... و به همين دليل است كه بر مال پيامبر (ص) و والى زكات نمى باشد.» «1»

و نيز ممكن است حمل بر همين سخن شود آنچه را كه ابو بصير از امام

______________________________

- اسلام مراد، است و حيثيت امامت حيثيت تقييديه است نه تعليليه. حيثيت تعليليه يعنى اينكه امام جعفر صادق (ع) چون امام شده، حيثيت امامت علت شده كه چيزى را براى شخص قرار بدهند و، حيثيت تقييديه يعنى اينكه امامت خودش موضوع حكم است پس مال، مال امامت و حكومت است نه شخص امام و بنظر ما اينچنين است پس اراضى مفتوحه عنوه مال ملت است

در اختيار دولت و حكومت اسلامى.

سهم امام يا انفال مال مقام و حيثيت امام است، نه شخص امام، مرحوم حاج آقا رضا همدانى (ره) در كتاب خمس راجع به سهم امام و انفال در زمان غيبت مى گويد چون اينها براى حضرت ولى عصر (عج) است مثل مالى كه گم شده و صاحبش معلوم نيست بايد از طرف او صدقه بدهيم چون امام زمان نيست. يا در كلمات شيخ طوسى و مفيد است كه زير خاك بكنيم و وقتى كه امام زمان (ع) ظاهر شد به حضرت بدهيم، تمام اينها براى اينست كه از لفظ امام شخص امام توى ذهنشان آمده.

اين نظر درست نيست پس اگر در زمان غيبت يك حكومت حقى تشكيل شد سهم امام و انفال در اختيار آن است و بايد به مصرف ملت و مسلمين برساند. در باب خمس و بيت المال و زكات و انفال هر جا لفظ امام وارد شده معنايش حضرت امام جعفر بن محمد (ع) نيست، البته وقتى حضرت صادق (ع) حيات داشته باشد امامت حق ايشان است و امثال منصور غاصب است، اما مال، مال شخص حضرت نيست مال مقام ايشان است، اراضى مفتوحه عنوه بيابانها و كوهها و درياها و فضا، اينها مال شخص نيست اموال عمومى و ملى و بيت المال است، و در اختيار حكومت، و حكومت بر اموال خودش ماليات قرار نمى دهد. (الف- م. جلسه 311 درس)

(1) فى مرسله الحماد، عن العبد الصالح (ع): «ليس فى مال الخمس زكاة لان فقراء الناس جعل ارزاقهم فى اموال الناس ... و لذلك لم يكن على مال النبى (ص) و الوالى زكاة».

(وسائل 6/ 359، باب 1

من ابواب قسمة الخمس، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 117

صادق (ع) روايت نموده، كه گويد به حضرت عرض كردم: آيا بر امام زكات است؟ حضرت فرمود:

«محال مى دانى اى ابا محمد؟ مگر نميدانى كه دنيا و آخرت از آن امام است هركجا خواهد مى نهد و به هر كه خواهد مى دهد؟» «1»

مراد از اينگونه روايات اينست كه آنچه به ملك امام بعنوان اينكه امام است درآمده، يعنى آن اموال كه در بيت المال مسلمين آمده است زكات به آن تعلق نميگيرد نه آن اموالى كه متعلق به شخص امام است، چرا كه خيلى بعيد است كه به اموال شخصى امام وقتى كه به حدّ نصاب برسد زكات تعلق نگيرد زيرا بديهى است امام خود يكى از افراد مكلفين مى باشد، و عمومات تكليف او را هم شامل مى شود، همچنانكه نماز در پنج وقت بر او واجب است، زكات هم نيز به اموال شخصى او وقتى به حد نصاب برسد تعلق مى گيرد.

در كتاب خراج يحيى بن آدم قرشى آمده است:

«بعضى از فقهاء گويند: زمين تخميس نمى شود، چرا كه في ء بوده و غنيمت نيست، زيرا غنيمت را امام نگه نمى دارد، ولى زمين را اگر امام بخواهد نگه مى دارد و اگر بخواهد آن را تقسيم مى نمايد، چنانكه في ء را تقسيم مى كند، و در في ء خمس نيست بلكه آن براى جميع مسلمين است.» «2»

با اين حال يادآور مى شوم: بعد از نوشتن اين مسأله به رواياتى برخوردم كه از آنها ممكن است استفاده شود كه پيامبر (ص) زمينهاى خيبر يا درآمد آن را تخميس نمودند با آنكه خيبر از زمينهاى مفتوحة عنوة بود.

در سيره ابن هشام آمده است:

______________________________

(1) ما رواه

ابو بصير عن ابى عبد الله (ع) قال قلت له: اما على الامام زكاه؟ فقال: احلت يا ابا محمد؟ اما علمت ان الدنيا و الآخره للامام يضعها حيث يشاء و يدفعها الى من يشاء؟

الحديث. (كافى 1/ 408، كتاب الحجة، باب انّ الارض كلها للامام، حديث 4).

(2) خراج/ 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 118

«ابن اسحاق گويد: نصيبهاى اموال خيبر بر شق و نطاه و كتيبه (نام قلعه هاى خيبر) بود، شق و نطاة نصيب مسلمين شد، و كتيبه هم خمس خدا و سهم پيامبر (ص) و سهم ذوى القربى و يتيمان و مسكينان شد و از عوائد آنها چيزى هم نصيب زنان پيامبر (ص) و مردانى كه جهت صلح بين پيامبر (ص) و اهل فدك رفت و آمد مى كردند شد ... ابن شهاب مرا خبر داد به اينكه رسول خدا (ص) خيبر را بعد از جنگ كردن و چيره شدن بر آن فتح نمود و خيبر از چيزهايى بود كه خداوند عز و جل آن را به پيامبر (ص) برگرداند، و رسول خدا (ص) هم آن را پنج قسمت نمود و يك سهم را بعنوان خمس و ما بقى را بين مسلمين تقسيم نمود.» «1»

طبرى نيز صدر حديث را روايت نموده «2»، ابو عبيد هم خبر ابن شهاب را روايت كرده است. «3»

و لكن ممكن است گفته شود: از آنچه كه بيان شد چنين استفاده مى شود كه رسول خدا (ص) خود زمينهاى خيبر را هم تقسيم نمود، نه فقط درآمد آن را؛ پس بنابر فرض صحت روايت، شايد پنج قسمت نمودن (تخميس) بعنوان يك حكم هميشگى نبوده بلكه ثبوت آن مربوط به همان زمان بوده

كه مى خواستند تقسيم نمايند، زيرا قبلا اين مطلب را شناختيد كه تخميس زمينهاى عراق و مانند آن در تاريخ شناخته نشده است، و شايد در اول امر بناء حكم شرع بر تقسيم زمينها يا مخير بودن امام بين تقسيم آن و وقف براى مسلمين بوده است، و سپس اين حكم نسخ گرديده، بنابر آنچه كه روايت و بناء عملى بر آن شهادت مى دهد- كه تقسيمى انجام نميشده- چنانكه خواهد آمد.

ابو عبيد گويد:

______________________________

(1) سيره ابن هشام 3/ 363، و 371.

(2) تاريخ طبرى 3/ 1588 (چاپ ليدن).

(3) الاموال/ 70.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 119

«روايات تواتر دارند بر اينكه زمينهايى كه به وسيله جنگ فتح مى شدند يكى از اين دو حكم را داشتند: اما حكم اول، همان حكم رسول خدا (ص) درباره زمينهاى خيبر كه حضرت آن را بعنوان غنيمت قرار دادند، پنج قسمت نموده و تقسيم كردند ... اما حكم ديگر همان حكم عمر در سواد عراق «1» و غير آن است، و آن اينكه عمر، آن را في ء وقف شده براى مسلمين قرار داد تا مادامى كه نسل آنان باقى است و آن را پنج قسمت ننمود، و اين همان نظرى بود كه على بن أبي طالب (ع) و معاذ بن جبل هم به آن اشاره كردند.» «2»

علاوه بر اين آنچه از صحيحه صفوان و بزنطى و مانند آن كه قبلا نقل شد استفاده مى شود اينست كه زمينهاى خيبر تقسيم نشده است و ذكرى از خمس نيز در آنها نيامده است.

در صحيح بخارى به نقل از عبد الله است كه گويد: «رسول خدا (ص) زمين خيبر را به يهود داد تا در آن كشاورزى و

زراعت كنند و از آنچه بدست مى آيد جزئى هم سهم آنان باشد.» «3»

در اين خبر نيز هيچ اسمى از تقسيم و خمس نيامده است، و شايد اينكه پيامبر (ص) سهمى از درآمد آن را به همسران و خانواده خود عطا مى فرمود، اصحاب از آن تعبير به خمس نموده اند و اين توهمى بوده از سوى اصحاب، كه اين عمل پيامبر (ص) را از باب تخميس مصطلح مى دانسته اند نظير آنچه كه از سهم نبى (ص) و سهم ذى القربى در باب في ء گاهى به خمس تعبير مى شود به اين

______________________________

(1) سواد عراق: سرزمين عراق را گويند كه در عهد عمر فتح شد، سواد ناميده شده چون داراى درختان و مزارع سر سبز بوده است. (مقرر)

(2) الاموال/ 75. پس معلوم مى شود مسأله تقسيم اراضى هر چه بوده بعدا نسخ شده و مورد عمل حكومتها و خلفاء نيز نبوده است.

(3) فى البخارى بسنده عن عبد الله، قال: «اعطى رسول الله (ص) خيبر اليهود ان يعملوها و يزرعوها و لهم شطر ما يخرج منها» (صحيح بخارى 2/ 76، باب مشاركة الذمى و المشركين فى المزارعة.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 120

توهم كه في ء را با حذف سهم خداوند به پنج سهم تخميس مى نموده اند- در صورتى كه اصولا في ء و مالى كه به عنوان خمس گرفته شده ديگر متعلق ماليات و خمس قرار نمى گيرد- ما در فصل في ء و مصرف آن نيز به تتمه اى در ارتباط با اين بحث خواهيم پرداخت.

اگر كسى اشكال كرده و بگويد: در صحيح مسلم به نقل از رسول خدا (ص) آمده است:

«هر قريه اى كه نسبت به خدا و رسول عصيان بورزند، خمس آن براى خدا

و رسول بوده، سپس ما بقى براى شما مى باشد.» «1»

احمد هم در مسند آن را روايت نموده «2»، و ظاهر اين حديث تقسيم زمين و تخميس آن است.

در پاسخ گوئيم: ممكن است اين حديث نيز حمل بر تقسيم في ء شود كه در اين صورت فتح قريه از روى صلح بوده است، يا اگر ناظر به صورت جنگ باشد، از اموال قريه آن اموالى كه در ميان لشكر است خمس آن پرداخت مى شود و مابقى بين مقاتلين تقسيم مى گردد و نه اراضى- و بهر حال دلالتى بر تخميس زمين ندارد- و در اينجا نكته ايست شايان تأمّل.

2- معادن
[تعريف معادن]

معادن عبارت از معدن طلا، نقره، سرب، روى، آهن، ياقوت، زبرجد، فيروزه، عقيق، جيوه، نفت، گوگرد، قير، نمك و مانند آن مى باشد. «3»

______________________________

(1) فى صحيح مسلم عن رسول الله (ص): و ايما قرية عصت الله و رسوله فان خمسها لله و لرسوله ثم هى لكم. (صحيح مسلم 3/ 1376 كتاب الجهاد و السير، باب حكم الفي ء حديث 1756).

(2) مسند احمد 2/ 317.

(3) معدن چه منطبعه (چكش خور) باشد يا منطبعه نباشد، چه جامد باشد و چه مايع باشد در آن خمس است. (الف- م. در جلسه 312 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 121

نزد ما بى ترديد به اينگونه معادن خمس تعلق مى گيرد. بر اين مطلب علاوه بر عموم آيه خمس چنانكه گذشت روايات مستفيضه اى نيز دلالت دارد، كه از آن جمله است:

1- صحيحه محمد بن مسلم، كه گويد از حضرت امام محمد باقر (ع) درباره معادن طلا و نقره و روى و آهن و سرب سؤال نمودند، حضرت فرمود:

«بر جميع اينها خمس است.» «1»

2- صحيحه زراره كه گويد از

امام محمد باقر (ع) سؤال نمودم آيا در معادن چيزى هست؟

حضرت فرمود: «هر آنچه كه در زمين نهاده شده در آن خمس است.»

و فرمود: «آنچه با مالت روى آن كار انجام داده اى و در نتيجۀ استخراج از سنگ بصورت صافى خداوند آن را براى تو قرار داده، در آن خمس است.» «2»

3- صحيحه حلبى، كه گويد از امام صادق (ع) پرسيدم در گنج چه مقدار بايد پرداخت شود؟ حضرت فرمود: خمس. پرسيدم در معادن چه مقدار بايد پرداخت شود؟ حضرت فرمود: خمس از سرب و روى و آهن و هر آنچه كه از معادن است پرسيدم چه مقدار در آنها است؟ حضرت فرمود: مقدارى كه از اين معادن گرفته مى شود به همان اندازه اى است كه از نظر ارزش و قيمت از معدن طلا و نقره گرفته مى شود.» «3»

______________________________

(1) صحيحه محمد بن مسلم، عن ابى جعفر (ع) قال: سألته عن معادن الذهب و الفضه و الصفر و الحديد و الرصاص، فقال: عليها الخمس جميعا. (وسائل 6/ 342، باب 3 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 1).

(2) صحيحة زراره، عن ابى جعفر (ع) قال: سألته عن المعادن ما فيها؟ فقال: كل ما كان ركازا ففيه الخمس. و قال: ما عالجته بما لك ففيه ما اخرج الله- سبحانه- منه من حجارته مصفى الخمس. (وسائل 6/ 343، باب 3، من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 3).

(3) صحيحه حلبى، قال: سالت ابا عبد الله (ع) عن الكنز كم فيه؟ قال: الخمس. و عن

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 122

4- صحيحه ديگرى است از محمد بن مسلم كه گويد:

«از امام باقر (ع) درباره ملاحه (معدن نمك) سؤال

نمودم، حضرت پرسيد ملاحه چيست؟ عرض كردم: زمين شوره زارى است كه آب در آن جمع مى شود و تبديل به نمك مى گردد، حضرت فرمود: اين معدن است و در آن خمس است عرض كردم گوگرد و نفت هم از زمين بيرون آورده مى شود؟ حضرت فرمود: اينها و امثال آن خمس در آن است.» «1»

و روايات ديگر در اين زمينه كه براى اطلاع بيشتر به وسائل باب سوم از چيزهايى كه در آن خمس واجب است مراجعه شود.

[نظريّه فقهاى سنت دربارۀ معادن]

در اين مسأله بعضى از فقهاى اهل سنت نيز با ما موافقند:

در زكات خلاف «2» (مسأله 137) آمده است:

در همه معادن خمس واجب است معادن همچون طلا و نقره و آهن و روى و مس و سرب و مانند آن، آنها كه چكش خور و چاپ بردارند و آنها كه چكش خور نيستند مثل ياقوت و زبرجد و فيروزه و مانند آن، و همچنين قير و موميا و

______________________________

- المعادن كم فيها؟ قال: الخمس. و عن الرصاص و الصفر و الحديد و ما كان من المعادن كم فيها؟ قال: يؤخذ منها كما يؤخذ من معادن الذهب و الفضه. (وسائل 6/ 342، باب 3 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 2).

(1) صحيحه محمد بن مسلم الاخرى، قال: سالت ابا جعفر (ع) عن الملاحه، فقال: و ما الملاحه؟ فقلت: ارض سبخه مالحه يجتمع فيه الماء فيصير ملحا، فقال: هذا المعدن فيه الخمس. فقلت: و الكبريت و النفط يخرج من الارض؟ قال: فقال هذا و اشباهه فيه الخمس. (وسائل 6/ 343، باب 3 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 4).

(2) قدماء، كتاب خمس را مستقل ذكر نمى كردند، مثلا در كافى

روايات خمس را در بحث امامت ذكر كرده، كه اين نشان مى دهد خمس از شئون امامت و در اختيار امام به حق است. (الف- م. جلسه 312 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 123

نمك و شيشه و معادن ديگرى از اين قبيل.

شافعى گويد: در معادن چيزى واجب نيست مگر در معدن طلا و نقره، در اين دو زكات واجب است، و غير اين دو چيزى در آن نيست، چه چكش خور باشند يا چكش خور نباشند.

ابو حنيفه گويد: هر آنچه كه چكش خور است مثل آهن و سرب و طلا و نقره در آن خمس است، و آنچه چكش خور نيست، چيزى در آن واجب نمى باشد ... دليل ما اجماع گروه اماميه و روايات مى باشد، و نيز اين آيه شريفه: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ ...» و از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمودند: «آنچه در زمين نهاده شده خمس دارد.» و معدن ركاز است (يعنى از چيزهايى است كه در زمين نهاده شده است.» «1»

در خراج ابو يوسف «2» آمده است:

«ابو يوسف گويد: در هر چه كه بدست آيد از معادن چه كم باشد و چه زياد خمس مى باشد، اگر شخصى در معدنى به كمتر از وزن دويست درهم نقره دسترسى پيدا كند يا به كمتر از وزن بيست مثقال طلا دست يابد در آن خمس واجب است، جايگاه معدن چون جايگاه زكات نيست (در وجوب زكات نصاب منظور است) بلكه جايگاه معدن چون غنائم مى باشد (نصاب ندارد) در خاك معدن چيزى واجب نيست، همانا در طلاى خالص و نقره خالص و آهن و مس و سرب خمس است ... و

آنچه غير اينها است و از معادن استخراج مى شود از سنگهاى قيمتى مثل ياقوت و فيروزه و سنگ سرمه و جيوه و گوگرد

______________________________

(1) خلاف 1/ 319.

(2) ابو يوسف قاضى، شاگرد معروف ابو حنيفه بوده كه قاضى بغداد بود و كتاب خراج را براى هارون الرشيد نوشت، ابو حنيفه در زمان امام صادق (ع) فقيه عراق بود، چنانچه مالك فقيه حجاز بود، و شاگرد ديگر ابو حنيفه محمد بن حسن شيبانى است.

(الف- م. در جلسه 313 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 124

و گل سرخ در هيچ كدام خمس نيست، اينها به منزله گل و خاك مى باشد ...

گويد: اما «ركاز» (چيزى كه در زمين نهاده شده) همان طلا و نقره است كه خداوند- عز و جل- روزى كه زمين خلق شد آن را خلق نمود، در اين نيز خمس مى باشد ...

ابو يوسف گويد: براى من حديثى روايت كرد عبد الله بن سعيد بن ابى سعيد المقبرى از جدش كه گفت: در جاهليت چنين بود كه وقتى شخصى در چاه مى افتاد و هلاك مى شد، چاه را ديه او قرار مى دادند، و وقتى حيوانى او را مى كشت آن حيوان را ديه او قرار مى دادند، و هنگامى كه معدنى باعث هلاكت او مى شد، معدن را ديه او قرار مى دادند، سائلى از پيامبر اكرم (ص) از اين عمل دوران جاهليت سؤال نمود، حضرت (ص) فرمودند: اگر كسى بوسيله زبان بسته (حيوان) هلاك شود، تلف است، و اگر به سبب معدن هلاك شود تلف است، و اگر بچاه هلاك شود تلف است، و در «ركاز» خمس مى باشد. سؤال شد اى رسول خدا (ص) ركاز چيست؟ حضرت فرمودند: طلا و نقره اى

كه خداوند در روز آفرينش زمين آن را آفريد.» «1»

مختص نمودن «ركاز» به طلا و نقره بى وجه است، مگر اينكه اين دو از باب مثال ذكر شده باشد و ظاهر اين است كه مفهوم «ركاز» معدن و گنج هر دو را شامل مى شود، البته صدق مفهوم «ثبات و نهادن» در معدن قويتر و شديدتر است. و اين سخن پيامبر (ص) كه فرمودند: خداوند در روز خلقت زمين، آن را خلق نمود، نيز ظهور در معدن دارد.

در نهايه ابن اثير آمده است:

«ركاز نزد اهل حجاز همان گنجهاى دوران جاهليت است كه در زمين دفن مى كردند، و نزد اهل عراق: معادن است. لغت «ركاز» قابل حمل بر هر دو قول

______________________________

(1) خراج/ 21 و 22.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 125

مى باشد زيرا معدن و گنج هر دو در زمين نهاده شده اند يعنى ثابت مى باشند.» «1»

و در كتاب الاموال ابى عبيد آمده است:

«مردم در معناى «ركاز» اختلاف كرده اند، اهل عراق گويند: «ركاز» معدن و مال دفن شده است و در هر يك از آنها خمس واجب است، اهل حجاز گويند: «ركاز» مال دفن شده است و تنها همان است كه در آن خمس واجب است، گويند: اما معدن «ركاز» نبوده و در آن خمس نيست، فقط در آن زكات است.» «2»

[نظريه فقهاى شيعه در باره معادن]

ولى صحيحه زراره كه قبلا گذشت، از امام باقر (ع) سؤال نمود كه چه چيز در معادن است؟ حضرت فرمود: «هر آنچه كه «ركاز» است در آن خمس مى باشد.» «3»

ظاهر صحيحه اينست كه از ركاز معدن اراده شده است.

و در سنن بيهقى به نقل از ابى هريره است كه گويد: رسول خدا (ص) فرمودند: «ركاز: طلائى

است كه در زمين مى رويد.» «4»

ركاز در اين روايت نيز انطباق بر معدن دارد.

و لكن در صحيح بخارى چنين آمده است:

«مالك و ابن ادريس گويند: «ركاز» دفن شده زمان جاهليت است، در كم و زياد آن خمس است، و معدن ركاز نيست.»

وجه آنچه كه بخارى بيان كرده معلوم نيست، مگر اينكه گفته

______________________________

(1) نهايه 2/ 258.

(2) الاموال/ 422.

(3) صحيحة زرارة عن ابى جعفر (ع) قال: سألته عن المعادن ما فيها؟ فقال: كل ما كان ركازا ففيه الخمس. (وسائل 6/ 343، باب 3، من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 3).

(4) فى سنن البيهقى بسنده، عن ابى هريره، قال: قال رسول الله (ص): «الركاز: الذهب الذي ينبت فى الارض.» (سنن بيهقى 4/ 152، كتاب الزكاة، باب من قال المعدن ركاز فيه الخمس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 126

شود: پيامبر (ص) به لغت حجاز تكلم فرموده اند.

اين حديث كه در ركاز خمس است را- آنطور كه گفته شده- ابن عباس و ابى هريره و جابر بن عبد الله و عبادة بن صامت و انس بن مالك از پيامبر (ص) روايت كرده اند. بخارى و مسلم و ابو داود و ترمذى و ابن ماجه و مالك و احمد و بيهقى هم آن را روايت كرده اند. براى اطلاع بيشتر به كتاب زكات از صحيح بخارى باب خمس در «ركاز» و كتاب حدود از صحيح مسلم باب زخم زدن حيوان و تلف شدن در معدن و افتادن در چاه، و كتاب زكات از بيهقى «1»، و نيز ديات وسائل الشيعة مراجعه كنيد. «2»

نزد شيعه خمس در همه معادن ثابت است: چه چكش خور باشد چه نباشد، جامد باشد يا مايع،

بنابراين نفى خمس از ياقوت و امثال آن وجهى ندارد. [چنانچه ابو يوسف بر عدم خمس در آنها نظر دارد.]

ما در كتاب خمس مفهوم معدن را شرح داده ايم «3» و كلمات اهل لغت را درباره آن حكايت نموده ايم، كه فشرده آنچه ما برگزيده ايم اينست كه: مراد از معدن، مطلق آن چيزى است كه در زمين به وجود آمده است اگر چه آن چيز مايع باشد، در صورتى كه آن مشتمل بر خصوصيتى باشد كه انتفاع از آن عظيم بوده و آن را داراى قيمت نموده باشد گرچه با داشتن چنين خصوصيتى از حقيقت زمين بودن هم خارج نشده باشد مثل بعضى از سنگهاى قيمتى.

آيا در خمس معدن، نصاب معتبر است؟ در اين مسأله سه قول است: اول:

اينكه نصاب معتبر نيست. دوم: اينكه نصاب معتبر است و بايد به بيست دينار برسد. سوم: اينكه نصاب آن رسيدن به ارزش يك دينار است.

قول اول به اكثر قدما نسبت داده شده است، و از «خلاف» شيخ طوسى و

______________________________

(1) صحيح بخارى 1/ 262، و صحيح مسلم 3/ 1334، و سنن بيهقى 4/ 152.

(2) وسائل 19/ 203، باب 32 من ابواب موجبات الضمان.

(3) كتاب الخمس/ 43 و ما بعد آن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 127

«سرائر» ابن ادريس استفاده اجماع بر آن مى شود، بعضى از فقهاء شيعه و از جمله شيخ طوسى در كتاب «نهايه» قول دوم را اختيار نموده اند، برخى هم قول سوم را برگزيده اند، و براى هر يك از دو قول اخير روايتى وارد شده است كه براى اطلاع به كتاب خمس [كتاب خمس و انفال معظم له] مراجعه نمائيد. «1»

در اينجا اشكالى «2» است كه

بايد به آن توجه شود و آن اين كه قول قوى در نزد ما بنابر آنچه بيانش خواهد آمد اين است كه از بعضى روايات استفاده مى شود كه معادن از انفال است و تمامى انفال هم براى امام بوده بعنوان اينكه امام المسلمين است، و ظاهر رواياتى هم كه بر وجوب خمس در معدن دلالت دارد اينست كه

______________________________

(1) كتاب الخمس/ 48 و بعد از آن.

(2) اشكال: يكى از انفال معدن است (بنابر اختيار ما) و انفال هم، همه اش براى امام است، و از آن طرف روايات مى گويد معدن خمس دارد، حال اين دو دسته روايات را چگونه جمع كنيم؟

ممكن است جواب داده شود به اينكه:

اولا: انفال را ائمه ما اجازه داده اند افراد تصرف بكنند، در زمين هم همين بحث مى آيد مثل زمين موات كه جزء انفال و در اختيار امام است كه مى فرمايد: من احيى ارضا ميتة فهى له، بگوئيم من احيى ارضا اجازه است نه حكم الهى ثابت، زمين موات براى امام است، پيامبر (ص)، و ائمه (ع) اجازه داده اند انسان زمين را احياء كند، حالا اگر حاكمى در حكومت اسلامى خواست كنترل كند مى تواند، معادن هم مال امام است، نه شخص امام بلكه حكومت اسلام، ائمه (ع) ما اجازه داده باشند هر كس معدن را احياء كرد يك پنجم را بدهد به حكومت اسلام، يعنى اين حكم خمس در معادن حكم فقهى نباشد بلكه حكم حكومتى و سلطانى باشد، در حقيقت انفالى كه از اموال عمومى است امام به بخش خصوصى اجازه احياء داده به شرط اينكه مثلا يك پنجم آن را بدهد، اين يك احتمال.

احتمال ديگر اينكه: اين خمس حكم شرعى

باشد، خدا يكى از احكامى كه قرار داده اين است كه معدن براى امام است، حال هر كس معدن را با اجازه امام المسلمين احياء كرد، خدا هم رويش مسأله دارد و آن اينكه بايد يك پنجم را بدهد. (الف- م. جلسه 313 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 128

بعد از دادن خمس ما بقى معدن براى كسى است كه آن را استخراج كرده است، حال جمع بين اين دو دسته از روايت چگونه است؟

ممكن است جواب داده شود به اينكه: اولا: شايد قرار دادن خمس در معادن از جانب پيامبر (ص) و ائمه (ع) بعنوان اينكه امامند باشد، و اين يك حكم حكومتى و سلطانى است كه بعنوان حق الاقطاع «1» مى باشد، بنابراين چنين قراردادى در حقيقت اذنى است از ائمه- عليهم السلام به شيعيان- در استخراج نمودن معادن در ازاء پرداخت خمس از حاصل آن.

ثانيا: احتمال دارد اين تخميس در معدن به عنوان يك حكم شرعى الهى براى كسى كه به اذن ائمه- عليهم السلام- آن را استخراج مى كند باشد گرچه اين اذن بخاطر تحليل مطلق در عصر غيبت براى شيعه باشد [ابحنا لشيعتنا]، حال اين خمسى كه بعنوان حق الاقطاع جعل شده لازمه اش اين نيست كه فقط مختص به امام- عليه السلام- باشد و مصرف نصف ان در مخارج سادات جايز نباشد، چنانكه بعضى اينطور توهم كرده اند، زيرا كيفيت مصرف تابع قرار داد امام است.

علاوه بر اينكه ما بعدا اين احتمال را بيان خواهيم كرد كه تمام خمس مطلقا حق واحدى است كه براى امام مى باشد، چنانكه بعضى از روايات بر اين مطلب دلالت دارند و از آن به حق امارت

(حق حكومت) تعبير شده است، نهايت امر اينكه اداره فقراء بنى هاشم از وظايف و شئون امامت است. بدين علت كه آنان از شاخه هاى درخت نبوت و امامتند، و اين نكته شايان دقت است.

و اينكه ائمه (ع) در عصر غيبت انفال را براى شيعه حلال نموده اند منافاتى با جواز دخالت حاكم شرعى كه قدرتش وسيع باشد، در انفال، ندارد زيرا صدور

______________________________

(1) اقطاع: اعطاء كردن قطعه زمين يا غير آن به شخصى توسط امام را اقطاع گويند، حال مى خواهد بصورت تمليك باشد يا بدون تمليك، و حق الاقطاع چيزى است كه امام از آن شخص مى گيرد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 129

تحليل براى شيعه از جانب ائمه (ع) ظاهرا متناسب با زمانى است كه شيعه نمى توانسته يك حكومت حقّه تشكيل داده و در انفال و ثروت هاى عمومى دخالت و تصرف نمايد.

بنابراين اگر فرض كرديم براى حكومت حق امكان تصرف در معادن و استخراج آنها مستقيما وجود دارد، در اين صورت به اين معادن خمس تعلق نمى گيرد، زيرا چنانكه شناختيد خمس يك ماليات اسلامى است كه مورد آن آنچه مردم به غنيمت برده اند مى باشد، نه آنچه كه حكومت و دولت خود به غنيمت برده اند و در اختيار آنهاست، كه تفصيل اين مطلب در مبحث انفال خواهد آمد.

3- گنج

گنج مال ذخيره شده در زمين يا ديوار يا كوه را گويند، از جنس طلا باشد يا نقره يا از جواهرات ديگر، و اجمالا در ثبوت خمس در گنج اختلافى بين شيعه و سنى نيست:

شيخ طوسى در زكات خلاف مسأله 145 گويد:

«ركاز همان گنج دفن شده مى باشد، كه در آن خمس واجب است بدون اينكه اختلاف نظرى

در آن باشد. و در نزد شيعه اين رعايت شده كه بايد به نصابى كه زكات در مثل چنان نصابى واجب مى شود برسد تا خمس واجب گردد، و اين سخن شافعى در فتواى جديد او نيز مى باشد، ولى در فتواى قديم مى گويد: كم و زياد آن خمس دارد، مالك و ابو حنيفه هم اين را مى گويند. دليل ما اجماع فرقۀ اماميّه است.» «1»

بله در مصرف خمس گنج و معادن بين فقهاء سنت اختلاف است: شيخ در خلاف مسأله 151 گويد:

«مصرف خمس از ركاز و معادن همان مصرف في ء مى باشد، ابو حنيفه هم

______________________________

(1) خلاف 1/ 321.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 130

همين را مى گويد. شافعى و بيشتر اصحابش گويند: مصرف آن مصرف زكات است، مالك و ليث بن سعد هم چنين گفته اند. مزنى و ابن وكيل از اصحاب شافعى گويند: مصرف واجب در معدن همان مصرف صدقات است، اما مصرف حق ركاز مصرف في ء مى باشد.» «1»

علاوه بر اينكه بين فقهاء در ثبوت خمس در گنج و نيز در صدق غنيمت ذكر شده در آيه شريفه بر آن، اختلاف نيست روايات زيادى به ثبوت آن دلالت دارد. كه از آن جمله است:

1- صحيحه حلبى از امام صادق (ع) كه درباره گنج سؤال نمود كه در آن چه مقدار واجب است؟ حضرت فرمود: «يك پنجم (خمس) ....» «2»

2- صحيحه بزنطى، به نقل از امام رضا (ع) كه گويد: از مقدار خمسى كه در گنج واجب است از حضرت سؤال نمودم، حضرت فرمود: «آنچه كه در مثل آن زكات واجب است خمس هم در آن واجب است.» «3»

آيا مراد از مثليت «4»، مثليت در جنس است يا

مقدار يا هر دو؟ وجوهى

______________________________

(1) خلاف 1/ 322.

(2) صحيحة حلبى انه سال ابا عبد الله (ع) عن الكنز كم فيه؟ فقال: «الخمس».

(وسائل 6/ 345، باب 5 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 1).

(3) صحيحة بزنطى، عن ابى الحسن الرضا (ع) قال: سألته عما يجب فيه الخمس من الكنز، فقال: ما يجب الزكاة فى مثله ففيه الخمس. (وسائل 6/ 345، باب 5 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 2).

(4) اين مثليت سه احتمال دارد:

الف. احتمال اينكه تماثل در مقدار باشد، مثلا طلا و نقره اگر به بيست دينار يا دويست درهم برسد زكات دارد، گنج نيز اگر به آن حد برسد آن وقت خمس دارد.

ب. منظور تماثل در جنس باشد، در حقيقت همه گنجها خمس ندارد، آن گنجى كه زكات دارد (طلا و نقره) همان خمس دارد، گنج برليان يا ياقوت يا عقيق خمس ندارد.

ج. اينكه هر دو را مى خواهد بگويد يعنى اگر هم از نظر جنس و هم از نظر مقدار مثل آن چيزى كه در آن زكات هست باشد در آن صورت خمس دارد. (الف- م. جلسه 314 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 131

محتمل است كه در كتاب خمس آنها را بيان كرده ايم، مراجعه فرمائيد. «1»

در اينجا مسئله اى است كه سزاوار است به آن اشاره شود، و آن اينكه به احتمال قوى گنج نيز مثل معدن از انفال است، يعنى از اموال عمومى است كه تمامى آن در اختيار امام مى باشد و حكم به تخميس در آن يا اجازه اى است از جانب ائمه (ع) در استخراج آن كه در اين صورت خمس يك حكم سلطانى و حكومتى بعنوان حق

الاقطاع مى باشد، يا اينكه خمس يك حكم شرعى الهى است كه بر كسى كه آن را با اجازه امام استخراج نموده ثابت گرديده است.

در هر صورت امام يا حاكم شرعى هنگامى كه قدرت داشته باشد اين حق براى او هست كه اشخاص را از استخراج گنج منع نمايد، و اگر خود امام يا حاكم شرعى آن را استخراج نمود خمسى در آن نمى باشد، پس وضعيت گنج در اسلام چون وضعيت معدن است و اعتبار عقلائى و روش جارى در تمامى كشورها همين معنا را تأييد مى كند و اين نكته اى است شايان توجه. «2»

______________________________

(1) كتاب الخمس/ 79 و ما بعد آن.

(2) به نظر مى رسد گنج هم جزء اموال عمومى باشد، زيرا چيزهايى كه مردم با زحمت خود تحصيل كرده اند مال آنهاست، اما چيزهائى كه ارزش دارد و انسان كارى روى آن نكرده مثل جنگل و باران و هوا و زمين و كوهها و درياها، در زمان ما فضاء كه هواپيما از آن عبور مى كند، بيابانها و معادن و گنج، اينها عرفا جزء اموال عمومى است، و لذا مى بينيم دولتها هميشه اگر كسى بخواهد گنجى را درآورد مزاحمش مى شوند، اين را در حقيقت دولت مال خودش مى داند كه صرف مصالح همه بايد بشود، يك فردى بيايد گنجى را استخراج بكند و ميلياردر بشود اين همان تكاثر در اموال است كه شرعا هم مبغوض است «كَيْ لٰا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنيٰاء منْكُمْ- حشر آيه 7» اينكه يك معدن نفت را دارسى مالك شود يا گنج را فردى مالك شود، بناء حكومتها بر اين نيست بلكه اين را جزء اموال عمومى مى دانند كه در اختيار امام و حاكم مسلمين

است نه شخص ايشان، و در اصطلاح فقه ما به حاكم و زعيم مسلمين، امام گفته مى شود. حتى به امام باطل هم امام گفته مى شود، گنج هم جزء انفال است اگر چه فقهاء آن را جزء انفال ذكر نكرده اند و مثل اينكه آنها موارد خاص را كه در روايات ذكر شده در انفال ذكر كرده اند

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 132

4- غوّاصى

چهارم از چيزهايى كه خمس در آن است: غوّاصى است.

غوص: خارج نمودن جواهر از دريا است، كه در ميان فقهاء شيعه نسبت به خمس در آن اختلافى نيست و شاهد بر آن، علاوه بر صدق غنيمت در آيه شريفه، روايات مى باشد كه چند نمونه از آن را يادآور مى شويم:

1- در خبر بزنطى از محمد بن على بن ابى عبد الله به نقل از امام رضا (ع) آمده است كه گويد: از چيزهايى كه از دريا خارج مى شود از قبيل مرواريد و ياقوت و زبرجد، و از معادن طلا و نقره پرسش نمودم كه آيا در آنها زكات هست؟ حضرت فرمودند: «وقتى كه قيمت آن به يك دينار رسيد در آن خمس مى باشد.» «1»

______________________________

- در انفال و الغاء خصوصيت نكرده اند و لذا مرحوم شيخ مفيد (ره) كه دريا را جزء انفال دانسته، همه استيحاش كرده اند، به چه دليل؟ در صورتى كه فرمايش شيخ مفيد مطابق قاعده است، دريا اهميت دارد و جزء اموال عمومى است، آن روزها فضاء مهم نبوده اما حالا اهميت دارد، پس جزء انفال است. ما از رواياتى كه مصاديق انفال را ذكر مى كند الغاء خصوصيت مى كنيم و مى گوئيم هر چيزى كه ارزش دارد و شخص خاصى براى آن زحمت نكشيده

جزء اموال عمومى است، و گنج هم به نظر مى آيد اينطور باشد، بنابراين خمسى كه در روايت گنج آمده در حقيقت نظير همان خمس در معدن مى شود كه در مورد آن دو احتمال مى داديم: رجوع شود. (الف- م. جلسه 314 درس)

(1) خبر بزنطى، عن محمد بن على بن ابى عبد الله، عن ابى الحسن (ع) قال: سألته عما يخرج من البحر من اللؤلؤ و الياقوت و الزبرجد، و عن معادن الذهب و الفضة هل فيها زكاة؟ فقال: اذا بلغ قيمته دينارا ففيه الخمس. (وسائل 6/ 343 باب 3 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 5). اين كلمه «ففيه الخمس» يعنى زكات ندارد، و خمس دارد، يا اينكه در جواب سؤال كننده كه گفت زكات دارد؟ حضرت فرموده بله زكات دارد اما زكاتش يك پنجم است [خمس به مفهوم لغوى نه اصطلاحى] پس روايت در مقام نفى زكات نيست تا آن را را دليل بگيريم كه زكات و خمس قسيم هم هستند (الف- م. جلسه 314 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 133

2- و در صحيحه حلبى است كه گويد:

«از عنبر (گياهى خوش بو در دريا و يا زعفران و يا يك نوع ماهى قيمتى) و غواصى در دريا براى يافتن مرواريد سؤال نمودم، حضرت فرمود: بر آن خمس هست.» «1»

و ديگر روايات.

نصاب غوص يك دينار است چنانكه مشهور بين فقهاء چنين است، و روايت محمد بن على [خبر بزنطى] نيز به همين معنى دلالت دارد.

5- مازاد بر مخارج سال (سود سالانه)
[كلمات فقها در مسأله]

پنجم از چيزهايى كه خمس در آن است: چيزهايى است كه از مخارج سال زياد بيايد از سود انواع تجارت و صنعت و زراعت.

در اينكه سود سال خمس دارد

نزد علماى شيعه اختلافى در آن نيست گرچه فقهاء سنت در اين جهت با ما موافق نمى باشند.

و بر اين حكم دلالت دارد عموم آيه شريفه (وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ) و اجماع علماى شيعه و روايات زيادى كه اگر متواتر نباشند قطعا مستفيض هستند. «2»

اما دلالت كتاب روشن است، به دليل صدق كلمه: «ما غنمتم: آنچه به غنيمت برده ايد»، بنابر آنچه كه از بيان معناى آن گذشت.

در انتصار سيد مرتضى آمده است:

«از چيزهايى كه اماميه قائل به آن است اينست كه در همه غنيمتها و كسبها و آنچه كه از معادن و غواصى در دريا و گنجها استخراج مى شود و آنچه

______________________________

(1) فى صحيحة الحلبى، قال: سالت ابا عبد الله (ع) عن العنبر و غوص اللؤلؤ فقال: عليه الخمس. (وسائل 6/ 347، باب 7 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 1).

(2) روايت متواتر آنست كه نقل آن بحدّى است كه موجب اطمينان مى شود و روايت مستفيض روايتى است كه افرادى كه آن را نقل كرده اند از متواتر كمترند و از آن كمتر خبر واحد است (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 134

از سود تجارتها و زراعتها و صناعتها اضافه بيايد بعد از كسر نمودن مخارج سال و ميانه روى در مصرف به اندازه كفايت در طول سال، خمس واجب است.» «1»

شيخ طوسى در زكات خلاف مسأله 138 گويد:

«در همه بهره هايى كه از سود تجارتها و محصولات زمين و ميوه ها با اختلاف اجناس آن برده مى شود، بعد از كم كردن حقوق و مخارج تحصيل آنها و نيز بعد از كم كردن مخارج سالانه خود و عيالش خمس واجب است، و هيچ يك از فقهاء سنت بر

اين حكم با ما موافق نمى باشند، دليل ما در اين حكم اجماع علماى شيعه و روايات است و طريقه احتياط هم همين را اقتضاء مى كند.» «2»

در غنيه ابن زهره آمده است:

«خمس در اضافه از مخارج سال با رعايت ميانه روى در مخارج، از آنچه كه از تجارت يا زراعت يا صناعت يا غير آن به هر نحو از انحائى كه تحصيل فايده شده، واجب است، به دليل اجماعى كه به آن اشاره شد و همچنين طريقه احتياط.» «3»

علامه در منتهى گويد:

«صنف پنجم: خمس در سود تجارتها و زراعتها و صناعتها و تمامى انواع كسبها و اضافه معاش و خوراك (بعد از كسر نمودن مخارج سال با رعايت ميانه روى در مخارج) از محصولات زمين و زراعتها واجب است، و اين سخن همه علماى شيعه مى باشد، و در اين حكم فقهاء سنت تماما مخالف

______________________________

(1) جوامع الفقهيه/ 155 (چاپ ديگر/ 113).

(2) خلاف 1/ 319.

(3) جوامع الفقهيه/ 507 (چاپ ديگر/ 569).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 135

مى باشند، دليل ما آيه شريفه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ ... است.» «1»

علامه در تذكره نيز مثل همين سخن را بيان نموده است؛ رجوع نمائيد. «2»

و غير اينها از ديگر كلمات علماء كه مى توانيد جهت اطلاع به كتاب خمس ما رجوع نمائيد. «3»

[روايات مسأله]

اما روايات در اين مسأله زياد است كه صاحب وسائل در باب هشتم از چيزهايى كه خمس در آنها واجب است ذكر نموده و ما بعضى از آنها را در اينجا بيان مى كنيم:

1- موثقه سماعه، گويد از امام موسى بن جعفر (ع) درباره خمس سؤال نمودم حضرت فرمود: «در هر آنچه كه مردم بهره بدست آورده اند از كم يا زياد

خمس مى باشد.» «4»

2- در صحيحه طولانى على بن مهزيار است كه راوى گويد: امام جواد (ع) به على بن مهزيار نوشت: «اما غنيمتها و بهره ها خمس آنها در هر سال بر شيعيان واجب است، خداوند متعال مى فرمايد: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ- بدانيد هر گونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن، از آن خداست.

پس غنيمتها و بهره ها- خدا رحمتت كند- آن غنيمتى است كه انسان بر آن دست پيدا كند و فايده اى است كه انسان به دست مى آورد، و جايزه ايست كه داراى قدر و منزلت است و انسانى براى انسان ديگر مى آورد، و ميراثى است كه از غير پدر و پسر از راه بى گمان به كسى رسد، و مثل اموال دشمنى كه ريشه كن گرديده و

______________________________

(1) منتهى 1/ 548، و آيه: انفال (8) آيه/ 41.

(2) تذكره 1/ 253.

(3) كتاب خمس/ 145 و بعد از آن.

(4) موثقة سماعة، قال: سالت ابا الحسن (ع) عن الخمس، فقال: فى كل ما افاد الناس من قليل او كثير. (وسائل 6/ 350، باب 8، من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 136

اموال او تصرف شده است، و مانند مالى كه پيدا شده ولى صاحب آن شناخته شده نيست، و آنچه كه گروهى از شيعيان از اموال لشكريان فاسق بابك خرمدين «1» بدست آورده اند.

و من دانستم كه اموال زيادى از اين گروه فاسق به دست گروهى از شيعيان رسيده است، هر كس در پيش او چيزى از آنچه كه گفتم وجود دارد بايد آن را به وكيل اين جانب برساند، و كسانى كه در مكانهاى دور هستند بايد

در صدد باشند براى رساندن آن به اينجا، گرچه بعد از مدت زمانى باشد.» «2»

اين روايت از روايتهاى جامع در باب خمس است كه ما در كتاب خمس آن را شرح داده ايم؛ مراجعه فرمائيد. «3»

______________________________

(1) بابك خرم دين پيشواى خرم دينان بود كه در سال 201 هجرى به پيشوائى آنان برگزيده شد و مدت بيست و دو سال پيشواى آنان بود، بابك در قيام دينى خود كه على الظاهر دنباله يى از دين مزدك بود به مقابلۀ با مسلمين پرداخت و نسبت به عرب و مسلمين كينه اى سخت داشت و عدۀ مقتولين از مسلمين بدست پيروان او را تا يك ميليون تن هم نگاشته اند، سرانجام معتصم خليفۀ عباسى، خيذر بن كاووس معروف به افشين را براى دفع او گسيل داشت، بابك در دفع لشكر خليفه به امپراطور بيزانس نامه نوشت و او را دعوت به لشكركشى به آذربايجان كرد. اما پيش از آن كه امپراطور اقدامى كند، بابك بدست افشين از بين رفت. (مقرّر)

(2) فى صحيحة على بن مهزيار الطويله، قال: كتب اليه ابو جعفر (ع) (الى ان قال): فاما الغنائم و الفوائد فهى واجبة عليهم فى كل عام. قال الله- تعالى-: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ. الآية. فالغنائم و الفوائد- يرحمك الله- فهى الغنيمة يغنمها المرء و الفائدة يفيدها، و الجائزة من الانسان للانسان التى لها خطر، و الميراث الذي لا يحتسب من غير اب و لا ابن و مثل عدو يصطلم فيوخذ ماله، و مثل مال يؤخذ و لا يعرف له صاحب، و ما صار الى قوم من موالى من اموال الخرميه الفسقه. فقد علمت ان اموالا عظاما صارت الى

قوم من موالى، فمن كان عنده شي ء من ذلك فليوصله الى وكيلى، و من كان نائيا بعيد الشقه فليتعمد لإيصاله و لو بعد حين. الحديث.

(وسائل 6/ 349، باب 8، من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 5).

(3) كتاب خمس/ 165.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 137

شايد مقيد شدن جايزه در اين روايت به چيزى كه داراى قدر و منزلت باشد، و نيز مقيد بودن وارث به آنچه گمان آن برده نشود، شاهد باشد به آنچه ما قبلا گفتيم كه در صدق عنوان غنيمت غير منتظره بودن آن شرط است.

3- در صحيحه ديگر على بن مهزيار است كه گويد: ابو على بن راشد (وكيل حضرت هادى (ع)) به من گفت به حضرت هادى (ع) عرض كردم: مرا به اقامه حكومت و گرفتن حقتان امر فرموديد و من دستور شما را به دوستانتان گفتم، برخى از آنان به من گفتند: حق آن حضرت چيست؟ و من نمى دانستم چه جواب آنها را بدهم؟ حضرت فرمودند: «بر آنان واجب است كه خمس اموالشان را بپردازند.» عرض كردم در چه چيز بايد خمس بپردازند؟ حضرت فرمود: «در متاعها و صنايعشان.» عرض كردم: آيا هم بر تاجر و هم بر سازنده واجب است؟ حضرت فرمودند: «در صورتى كه بعد از مخارج شان اين امكان بر ايشان وجود داشته باشد.» «1»

ابو على بن راشد اسمش حسن است، اهل بغداد بوده و مورد اعتماد مى باشد و از اصحاب امام جواد و هادى- عليهما السلام- است، و وكيل حضرت هادى (ع) بوده است. «2»

______________________________

(1) فى صحيحة اخرى لعلى بن مهزيار، قال: قال لى ابو على بن راشد: قلت له: امر تنى بالقيام بامرك و

اخذ حقك، فاعلمت مواليك بذلك، فقال لى بعضهم: و اى شي ء حقه؟ فلم ادر ما اجيبه؟ فقال: يجب عليهم الخمس. فقلت: ففى اى شي ء؟ فقال: فى امتعتهم و صنائعهم (ضياعهم خ. ل.) قلت: و التاجر عليه و الصانع بيده؟ فقال: اذا امكنهم بعد مئونتهم. (وسائل 6/ 348، باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 3).

(2) خمس ارباح مكاسب از زمان حضرت رضا و جواد و هادى- عليهم السلام- مطرح شده و در زمان پيامبر (ص) و على (ع) جايى نمى يابيم كه اسم خمس ارباح مكاسب باشد، و در زمان حضرت باقر (ع) و صادق (ع) اخبار تحليل صادر شده است و اين طبيعى است كه حسن بن راشد يا شيعه ها از آن اطلاع نداشته باشند براى اينكه خيلى معمول نبوده، با اينكه عمومات شامل آن مى شود و فقهاء شيعه هم بر آن اجماع دارند و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 138

4- روايت حسنه محمد بن حسن اشعرى گويد: بعضى از شيعيان به امام جواد (ع) نوشتند:

ما را از خمس خبر دهيد، آيا بر همه آنچه كه شخص بهره مى برد قرار داده شده چه كم باشد و چه زياد از هر قسمى كه باشد و بر صنعتگران، اين مطلب چگونه است؟ حضرت به خط خود نوشتند: «بعد از كسر نمودن مخارج خمس واجب است.» «1»

5- محمد بن على بن شجاع نيشابورى از امام هادى (ع) سؤال نمود درباره مردى كه از مزرعه خود مقدار صد كيل گندمى كه به حد زكات است، بدست آورده، و مقدار يك دهم از ده كيل را از او بعنوان زكات گرفته اند و سى كيل هم به سبب

آباد نمودن مزرعه خرج كرده، و مقدار شصت كيل هم در دست او باقى مانده، كه آيا چيزى بر گردن او واجب است؟ حضرت مرقوم فرمودند:

«آنچه از مخارج سالش اضافه بياورد خمس آن، مال من است.» «2» (البته

______________________________

- در تأييد آن روايات خوبى داريم؛ اما در مقام عمل از زمان حضرت رضا و جواد و هادى- عليهم السلام- رسما مطرح گشت و شايع شد. (الف- م. جلسه 316 درس).

(1) حسنة محمد بن الحسن الاشعرى، قال: كتب بعض اصحابنا الى ابى جعفر الثانى (ع): اخبرنى عن الخمس، اعلى جميع ما يستفيد الرجل من قليل و كثير من جميع الضروب و على الصنّاع، و كيف ذلك؟ فكتب (ع) بخطه: «الخمس بعد المئونة».

(وسائل 6/ 348، باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 1).

(2) فى خبر محمد بن على بن شجاع نيشابورى، انه سال ابا لحسن الثالث (ع) عن رجل اصاب من ضيعته من الحنطه مائة كرّ ما يزكّى، فاخذ منه العشر عشرة اكرار، و ذهب منه بسبب عمارة الضيعه ثلاثون كرّا، و بقى فى يده ستون كرا، ما الذي يجب لك من ذلك؟ و هل يجب لاصحابه من ذلك عليه شي ء؟ فوقع: «لى منه الخمس مما يفضل من مئونته.» (وسائل 6/ 348، باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 2). زكاتى را كه پرداخت نموده، حضرت قبول كرده، اين كه دوباره يك زكات هم به شيعيان بدهد، اين را حضرت ساكتند و اين سكوت دليل بر اينست كه واجب نيست.

در آن زمان اينطور نبوده كه مردم خودشان زكات بدهند بلكه حكومت و مأمورين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 139

محمد بن على بن

شجاع در سند روايت مجهول است.)

6- در صحيحه يا حسنه ريّان بن صلت آمده است كه، گويد: به امام عسكرى (ع) نوشتم: اى مولاى من چه چيزى بر من واجب است در حاصل زمينى كه در آن آسياب دارم و در پولى كه از فروش ماهى و نى ضخيم و نى معمولى كه از محصولات اين قطعه زمين مى باشد بدست مى آورم؟ حضرت نوشتند:

«در اينها بر تو خمس واجب است اگر خداى متعال (ان شاء الله) بخواهد.» «1»

7- ابى بصير به نقل از امام صادق (ع) گويد: به حضرت نوشتم درباره شخصى كه مولا و پناه آورنده به او براى او هديه اى مى آورد كه قيمت آن به دو هزار درهم يا مقدارى كمتر و يا بيشتر مى رسد آيا در اين هديه بر عهده شخص، خمس واجب است؟ حضرت نوشتند: «در آن خمس است.»

و سؤال نمود درباره شخصى كه در خانه اش باغى است كه در آن ميوه مى باشد و اهل و عيال او از آن ميوه مى خورند و مقدارى از آن را هم به صد يا پنجاه درهم مى فروشد، آيا بر او خمس است؟ حضرت نوشتند:

«آن مقدار كه خورده مى شود خير، اما مقدارى كه فروخته مى شود آرى، مثل ديگر باغها.» «2» (البته اين روايت بخاطر وجود احمد بن هلال در سند آن خالى از

______________________________

- مى رفتند زكات را مى گرفتند و فقهاء هم به استثناء مؤونه قائل نبودند ما هم قائل نيستيم فقط همان فقه الرضا است كه نسبت به شهرت داده، بايد توجه داشت كه مئونه را خود شرع در متن حكم آورده همين كه بين آب قنات و رودخانه با آب چاه فرق گذاشته معلوم مى شود

مسأله مئونه را در متن حكم در نظر گرفته است. (الف- م. جلسه 316 درس)

(1) فى صحيحة ريان بن الصلت او حسنته، قال: كتبت الى ابى محمد (ع): ما الذي يجب علىّ يا مولاى فى غلة رحى ارض فى قطيعة لى و فى ثمن سمك و بردىّ و قصب ابيعه من اجمة هذه القطيعة؟ فكتب (ع): يجب عليك فيه الخمس ان شاء الله- تعالى- (وسائل 6/ 351 باب 8، من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 9).

(2) فى خبر ابى بصير، عن ابى عبد الله (ع) قال: كتبت اليه فى الرجل يهدى اليه مولاه و المنقطع اليه هدية تبلغ الفى درهم او اقل او اكثر، هل عليه فيها الخمس؟ فكتب

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 140

ضعف نيست.)

8- عبد الله بن سنان گويد امام صادق (ع) فرمودند: «هر كس غنيمت ببرد، يا كاسبى كند از آنچه بدست او رسيده خمس آن براى حضرت فاطمه (س) و براى كسانى كه ولايت امر او را بعد از او دارند از فرزندان ايشان كه حجتهاى خداوند بر مردم اند مى باشد، و آن خمس مخصوص ايشان بوده هر جا بخواهند آن را قرار مى دهند و صدقه بر ايشان حرام شده است، حتى خياط اگر لباسى را به پنج دانق (يك ششم درهم) بدوزد يك دانق از آن، از آن ماست مگر كسانى از شيعيان كه بر آنان حلال نموده ايم تا اينكه ولادت بر ايشان پاك باشد [فرزندانشان حلال زاده باشند]، چه اينكه در روز قيامت چيزى نزد خدا از زنا بزرگتر نيست، همانا صاحب خمس در آن روز مى ايستد و مى گويد: «پروردگارا از اينان بپرس كه به چه دليل آن

را مباح دانستند.» «1» (البته سند روايت خالى از ضعف نيست.)

______________________________

- (ع): الخمس فى ذلك. و عن الرجل يكون فى داره البستان فيه الفاكهة يأكله العيال انما يبيع منه الشي ء بمائة درهم او خمسين درهما، هل عليه الخمس؟ فكتب (ع): اما ما اكل فلا، و اما البيع فنعم هو كسائر الضياع (وسائل 6/ 351، باب 8، من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 10).

(1) و فى خبر عبد الله بن سنان، قال: قال ابو عبد الله (ع): على كل امرئ غنم أو اكتسب الخمس مما اصاب لفاطمة- عليها السلام- و لمن يلى امرها من بعدها من ذريّتها الحجج على الناس، فذلك لهم خاصة يضعونه حيث شاءوا و حرم عليهم الصدقة، حتى الخيّاط ليخيط قميصا بخمسة دوانيق فلنا منه دانق الا من احللناه من شيعتنا لتطيب لهم به الولادة، انه ليس من شي ء عند الله يوم القيامة اعظم من الزنا، انه ليقوم صاحب الخمس فيقول: يا ربّ سل هؤلاء بما ابيحوا. (وسائل 6/ 351، باب 8، من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 8).

زمانى من راجع به فدك گفتم و الان هم عقيده ام همين است كه پيامبر (ص) فدك را مى خواست به ائمه بدهد، زيرا آينده را پيش بينى مى كرد و مى خواست دست امير المؤمنين (ع) و اهل بيتش خالى نباشد، براى اينكه بيت امامت و حكومت سرمايه مى خواهد و دليلش اين است كه وقتى در زمان حضرت موسى بن جعفر (ع) هارون به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 141

و غير اينها روايات زياد ديگرى است كه از آنها استفاده مى شود كه خمس در درآمدها و بهره هاى روزانه بعد از كسر نمودن مخارج شخص و عيالش

ثابت و قطعى است، و اكثر آنها بطور ظاهر يا صريح در مقام بيان وظيفه فعلى شيعه هستند و بيشترين اين روايات از ائمه متأخر صادر شده است، و آنان خمس را از شيعيان طلب مى كردند و وكلائى را براى مطالبه و گرفتن آن نصب مى نمودند، و اين سيره حتى تا عصر نواب چهارگانه حضرت حجت (عج) استمرار داشت، و بدين جهت است كه ديگر مجالى براى حمل اين روايات بر اصل جعل و تشريع نيست و اين روايات با روايات تحليل معارضه ندارد بلكه روايات تحليل بر اخبار تشريع، حكومت دارد.

به علاوه اينكه خمس ارباح مكاسب يك منبع مالى بسيار زيادى است كه به حسب منابع ثروت و مكانها و زمانها تغيير پيدا مى كند، و خواهد آمد كه خمس مخصوصا خمس ارباح مكاسب يك حق واحدى است كه در اختيار امام مسلمين است، و اگر در هر زمانى با يك نظم صحيح طلب شود و جمع آورى گردد، احتياجات زيادى به وسيله آن برطرف مى شود.

گفتگو پيرامون چند مطلب
اشاره

ما در كتاب خمس چند مطلب را يادآور شده ايم كه اينجا به سه مطلب آن

______________________________

- حضرت گفت حدود فدك را بگو، حضرت حدود كشورهاى اسلامى را ذكر كرد، پس پيامبر (ص) نمى خواست دخترش را به اعتبار اينكه دخترش است ثروتمند كند و بعد كسانى اشكال كنند و بگويند مگر شما نمى گوئيد «كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم» ولى به اعتبار اينكه او ام الائمه و همسر على (ع) است و مى خواست دست امير المؤمنين (ع) و اهل بيتش بسته نباشد فدك را در اختيار او گذاشت و كسانى هم كه آن را گرفتند روى همين فكر گرفتند كه

اينها دستشان خالى باشد. (الف- م.

جلسه 316 درس) مشروح جريان فدك در جلد 3 عربى كتاب ص 329 آمده است كه در جاى خود به ترجمه آن خواهيم پرداخت. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 142

اشاره مى كنيم:

مطلب اول: خمس ارباح مكاسب از چه زمانى تشريع گرديد؟

اشاره به اشكالى در خمس ارباح مكاسب و جوابى كه از آن داده شده است:

رواياتى كه بر خمس ارباح مكاسب دلالت دارد از امام باقر و صادق- عليهما السلام- و ائمه بعد از آنان روايت شده و بلكه بيشتر روايات از امام جواد (ع) و امام هادى (ع) است كه از ائمه متأخرند، و شما در كتب صحاح خودمان و صحاح اهل سنت هيچ روايتى را از پيامبر (ص) يا امير المؤمنين (ع) درباره خمس ارباح مكاسب نمى يابيد مگر برخى عمومات كه احتمال انطباق آن بر ارباح مكاسب داده شده است- نظير روايت ابن طاووس كه بعدا به نقل آن مى پردازيم- در تاريخ نيز جايى ضبط نشده است كه پيامبر (ص) و امير المؤمنين (ع) خمس ارباح مكاسب را از احدى طلب كرده باشند، با اينكه اگر در زمان آنان ثابت بوده و تشريع گرديده بود نياز همگانى به آن اقتضاء مى كرد كه روات و مورخين از شيعه و سنى آن را نقل نمايند.

و اين عدم نقل از جهت مخالفت حكومتهاى جائر با خمس نبوده تا اينكه چنين گمان برده شود كه اختفاء حكم آن بخاطر مخالفت آنان بوده، چگونه چنين ظنى ممكن است در صورتى كه خمس ارباح مكاسب موجب ازدياد بيت المال و تقويت جهات مالى آنان مى گرديده است؟!

پس چطور شده كه در نزد فقهاء سنت و روات آنان از اين حكم اعراض شده است

بطورى كه هيچ يك از آنان به آن فتوى نداده و هيچ يك از اهل حديث و تاريخ متعرض ثبوت يا مطالبه و گرفتن آن نشده اند و چگونه است كه در فرمانها و نوشته هاى پيامبر (ص) و امير المؤمنين (ع) به عمال و جمع آورى كنندگان اموال هيچ گونه اسم و نشانى از خمس ارباح مكاسب يافت نمى شود، با اينكه اگر چنين چيزى وجود داشت به جهت نياز همگانى به آن نقل مى گرديد، زيرا اين حكم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 143

شامل هر تاجر و كاسب و سازنده و زارع و عاملى مى شده است؟!

بلى، در روايت ابن طاووس از عيسى بن مستفاد، به نقل از امام موسى بن جعفر (ع) از پدرشان [امام صادق (ع)] آمده است كه مى فرمود:

«همانا رسول خدا (ص) به ابى ذر و سلمان و مقداد- دستوراتى فرمودند- از جمله ... و بيرون آوردن خمس از تمام آنچه كه همه افراد مالك آن مى شوند تا اينكه آن را به سرپرست مؤمنين و امير آنان برساند.» «1»

لكن در اين حديث علاوه بر ضعف سند، اين اشكال هست كه بيان پيامبر (ص) غير از خمس ارباح مكاسب است، شايد چنين عملى از باب هديه به امام و مستحب بوده باشد. و اين جاى تأمل دارد.

ممكن است گفته شود: در برخى از نوشته ها و پيمانهاى پيامبر (ص) است كه حضرت از غنيمتها خمس مى گرفتند:

1- مثل آنجا كه وقتى عمرو بن حزم را به يمن فرستادند در نامه اى كه به او نوشت چنين فرمود:

«و او را دستور داد تا از غنيمتها خمس خدا را بگيرد و نيز آنچه را بر مؤمنين در صدقه زمين واجب شده است.»

«2» (در اين روايت كلمه «المغانم» است كه جمع با الف و لام ظهور در عموم دارد.)

2- و براى قافله عبد قيس فرمود: «از غنيمت خمس آن را پرداخت نمائيد.» «3»

______________________________

(1) فى رواية ابن طاووس باسناده، عن عيسى بن المستفاد، عن موسى بن جعفر (ع) عن أبيه (ع) «ان رسول الله قال لأبي ذر و سلمان و المقداد .... و اخراج الخمس من كل ما يملكه احد من الناس حتى يرفعه الى ولى المؤمنين و اميرهم.» (وسائل 6/ 386، باب 4، من ابواب الانفال و ... حديث 21).

(2) فى كتابه لعمر بن حزم حين بعثه الى اليمن: و امره ان يأخذ من المغانم خمس الله و ما كتب على المؤمنين فى الصدقه من العقار، الحديث. (سيره ابن هشام 4/ 242).

(3) قوله (ص) لوفد عبد القيس: و ان تعطوا من المغنم الخمس. (صحيح بخارى 1/ 20 باب اداء الخمس من الايمان).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 144

3- و در نامه براى اميران حمير نوشتند: «و زكات را بدهيد و از غنيمتها خمس خدا و سهم پيامبر (ص) و آن چيزهاى برجسته اى كه در غنيمت است و مخصوص امام مسلمين است بپردازيد.» «1» (در اين روايت هم كلمه «المغانم» با الف و لام آمده است.)

4- و در نامه اى براى «صيفى بن عامر» بزرگ بنى ثعلبه نوشتند: «هر كس از ايشان كه اسلام آورد و نماز را بپادارد و زكات بدهد و خمس غنيمت و سهم پيامبر (ص) و چيزهاى برجسته از غنيمت را كه مخصوص امام است بپردازد، پس او به امان خدا در امان است.» «2»

و غير اينها از آنچه كه در نامه ها و پيمانهاى

پيامبر (ص) براى قافله هايى كه نزد ايشان مى آمدند وجود دارد كه نمى توان از خمس در اين نامه ها خمس غنيمتهاى جنگى را اراده نمود، چون پيامبر (ص) از حمله مسلحانه و غارت اموال نهى كردند، و فرمان جنگها بدست پيامبر (ص) بود، پس بناچار مراد از خمس در آنها خمس ارباح مكاسب و استفاده هاى روزمره مى باشد. «3»

لكن ممكن است پاسخ گفته شود: به اينكه اولا: ما اجازه ندادن جنگ از جانب پيامبر (ص) را نمى پذيريم، زيرا از جنگ با كفار به جهت دعوت به اسلام نهى نشده است، و شاهد بر آن نيز اينست كه در بعضى از اين روايات «صفى» بيان شده است و آن چيزهاى برجسته اى است كه از مغانم جنگ مى باشد و مخصوص امام

______________________________

(1) فى كتابه (ص) لملوك حمير: و آتيتم الزكاة و اعطيتم من المغانم خمس الله و سهم النبى (ص) و صفيه. (فتوح البلدان/ 82).

(2) فى كتابه (ص) لصيفى بن عامر سيّد بنى ثعلبه: من اسلم منهم و اقام الصلاة و آتى الزكاة و اعطى خمس المغنم و سهم النبى (ص) و الصفى فهو من آمن بامان الله.

(الاصابه 2/ 197).

(3) در گروههاى كوچكى كه پيامبر (ص) براى برخورد نظامى مى فرستادند- سريّه- ممكن است غنائم جنگى در آنها تصور نمود و جريان عمرو بن حزم نيز از همين موارد است.

(مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 145

مسلمين است.

چنانچه ابن اثير در نهايه مى گويد:

«صفى: چيزى است از غنيمت كه رئيس لشكر قبل از قسمت نمودن غنيمت آن را گرفته و براى خود اختيار مى كند و به آن صفيه هم گفته شده و جمع آن صفايا مى باشد، و از همان باب است سخن

عايشه كه گفت: صفيه «1» (رض) از صفى مى باشد.» «2»

و در مرسله طولانى حماد است: «و چيزهاى برجسته غنائم، از آن امام است و او حق دارد از اين اموال بهترين ها را برگزيند، كنيز نيكو و حيوان با نشاط قوى.» «3»

و ثانيا: از چيزهايى كه پيامبر (ص) نيز به آن امر فرمود خمس ركاز بود كه غنيمت هم بر آن صدق مى كرد- پس ممكن است چند روايت را بر آن حمل نمود-، اما خمس ارباح مكاسب اگر در زمان حضرت واجب مى بود و مطالبه و گرفتن آن متعارف بود البته در سخنها و كتابها منتشر و شايع مى شد و تا زمان صادقين (ع) مخفى و مهمل نمى ماند، پس اين يك مشكل قوى است كه بايد به آن توجه نموده و براى حل آن جستجو كرد. و لكن با همه اينها اين اشكال، به اصل حكم خمس در ارباح مكاسب بعد از ثبوت آن به وسيله عموم كتاب و اجماع گروه شيعه و روايات زياد، ضرر نمى زند چنانكه گذشت.

و شايد اين حكم به نحو حكم اقتضائى و غير فعلى و انشاء محض در زمان پيامبر (ص) ثابت شده، و لكن به سبب فقر نوعى، يا وحشت مسلمين از آن بجهت اينكه تازه به اسلام گرويده بودند و موجب حرج مى شد و يا باين جهت كه

______________________________

(1) يكى از همسران پيامبر (ص) به معنى برجسته و برگزيده (مقرر).

(2) نهايه ابن اثير 3/ 40.

(3) فى مرسله حماد الطويله: و للامام صفو المال ان يأخذ من هذه الاموال صفوها الجارية الفارهه و الدابه الفارهه. (وسائل 6/ 365، باب 1 من ابواب الانفال و ...، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 6، ص: 146

پيامبر (ص) در مظنّه تهمت قرار مى گرفت، چون خمس به نفع شخص پيامبر (ص) و اهل بيت ايشان بود تنفيذ و اجراى آن تا زمان ائمه- عليهم السلام- به تاخير افتاد.

و احكام اسلام تدريجى است و چه بسا عملى شدن بعضى از آنها حتى تا زمان ظهور امام منتظر (عج) به جهت اينكه قبل از ظهور حضرت شرائط آن محقق نيست به تاخير بيفتد.

و نيز ممكن است گفته شود: خمس ارباح مكاسب يك ماليات حكومتى است كه ائمه متأخر بعنوان اينكه شرعا رهبران مردم و مديران جامعه بودند بر حسب نياز زمان خود، آن را قرار داده اند، چون زكاتها و اموال عمومى و ديگر مالياتهاى اسلامى از مسير اصلى خود منحرف شده و در اختيار خلفاء جور و عمال آنان قرار گرفته بود، و لذا مى بينيد ائمه- عليهم السلام- گاهى آن را حلال مى كردند و گاهى آن را طلب مى نمودند.

و نظير همين مطلب را ما نيز در خمس معادن و گنجها نيز احتمال مى دهيم، بنابراين كه اين دو از انفال بوده و خمس در آنها بعنوان حق الاقطاع و اجازه تصرف در آنها باشد.

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 6، ص: 146

لازمه اين مطلب اينست كه به حسب مقتضيات زمان و شرائط، تجديد نظر در خمس ارباح مكاسب جايز باشد.

و لكن استدلال ائمه- عليهم السلام- براى خمس ارباح مكاسب و همچنين خمس گنج به آيه شريفه و تطبيق آيه بر آن ها اين احتمال را دور مى كند. مگر

اينكه گفته شود استدلال به آيه براى اقناع كسانى كه در قلبشان مرض است و در سعه اختيار ائمه- عليهم السلام- شك دارند از باب جدل بوده است، يا اينكه با بيان آيه فقط مى خواسته اند حكم اقتضائى غير فعلى را بيان نمايند و بفهمانند كه فعليّت آن از اختيارات آنان است.

در هر صورت در اصل حكم (خمس ارباح مكاسب) اشكالى نيست، و چه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 147

بسا اين مطلب را روايات وارده از شيعه و سنى كه دلالت بر حرمت زكات بر بنى هاشم دارد و اينكه به عوض زكات براى آنان خمس، قرار داده شده است تأييد مى كند، پس همانطور كه موضوعات زكات يك سرى از امورى است كه هر سال استمرار دارد، لازم است خمسى كه عوض از زكات است موضوعش هر سال استمرار داشته باشد و آن موضوع چيزى نيست مگر ارباح مكاسب، زيرا غنائم جنگ و معادن و گنجها و مانند آن امورى اتفاقى بوده كه گاهى در چندين سال پياپى محقق نخواهند شد كه لازمه آن محروم ماندن بنى هاشم در بيشتر اوقات است. و اين نكته ايست شايان توجه.

مطلب دوم: بيان روايات تحليل «1» و جواب از آنها:
[بيان روايات]

پوشيده نيست كه روايات زيادى هست كه از آنها اجمالا تحليل (عفو نمودن و حلال بودن) خمس استفاده مى شود. و معناى رواياتى كه بر ثبوت خمس در ارباح مكاسب و غير آن دلالت مى كند مجرد جعل حكم و تشريع آن به طور اقتضاء و انشاء نيست تا اينكه به حكومت روايات «تحليل» بر روايات «ثبوت» و عدم معارضه بين آنان حكم شود. بلكه بيشتر روايات «ثبوت»، در بيان حكم فعلى ظهور و يا صراحت دارند و ائمه

آن را طلب مى نمودند و وكلائى را جهت مطالبه معين مى كردند يا شيعيان را به اداء آن امر مى فرمودند، پس بايد محملى براى روايات تحليل بيان كرد:

اما بطور اجمال مى گوئيم: رواياتى كه دلالت بر مطالبه و وجوب اداء دارند از موسى بن جعفر (ع) و ائمه بعد از ايشان روايت شده است، و اين روايات مستفيضه بلكه شايد متواتر باشند كه فقهاء شيعه هم به مضمون آن فتوى داده اند.

______________________________

(1) مقصود از تحليل كه در خمس مورد بحث است اينست كه ائمه (ع)، خمس را به شيعيان بخشيده و بر آنان حلال نموده اند و ديگر لازم نيست مردم سهم امام و سهم سادات بدهند.- مقرر-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 148

اما روايات تحليل از دو امام عظيم الشأن حضرت باقر (ع) و صادق (ع) مى باشد مگر صحيحه على بن مهزيار كه از امام جواد (ع) است و لكن مورد صحيحه هم در آن صورت است كه فرستادن خمس دشوار بوده و امكان اداء نباشد.

و مورد ديگر توقيعى است كه از صاحب الزمان (ع) روايت شده، و آن هم مجمل است، بدليل اينكه جواب در توقيع، ناظر به سؤال سائل است كه آن هم معلوم نيست چه بوده، شايد مورد سؤال، خاص بوده باشد، علاوه بر اينكه به قرينه بيان علت حلال بودن ولادت، توقيع شريف ظهور در نكاح زنان بطور خاص دارد، بنابراين حلال نمودن خمس در زمان خاص يا موضوع خاص بوده است، لذا عمل به رواياتى كه بر وجوب اداء و فعليت حكم دلالت دارد و از ائمه متأخر از صادقين (ع) صادر شده است تعيّن پيدا مى كند.

و امّا تفصيل مسأله اينكه: بعضى

از روايات تحليل، مختص به وقتى است كه پرداخت خمس دشوار است و آن هم فقط نسبت به حق- سهم- امام است.

مثل صحيحه على بن مهزيار كه گويد:

در نوشته اى كه براى امام جواد (ع) بود در جواب از سؤال شخصى كه از حضرت خواسته بود تا از بابت خوردنى و نوشيدنى كه در آن خمس بوده است او را در گشايش قرار بدهد (بر او حلال گرداند) خواندم كه حضرت به خط خود چنين نوشته بودند: «كسى كه پرداخت چيزى از حق من بر او دشوار باشد، او در گشايش است (بر او حلال است).» «1»

روشن است كه اين صحيحه خود شاهدى است بر اينكه در زمان امام جواد (ع)، بناء و عمل بر اداء خمس بوده است و لذا آن شخص براى خود طلب

______________________________

(1) صحيحة على بن مهزيار، قال: قرأت فى كتاب لأبي جعفر (ع) من رجل يساله ان يجعله فى حلّ من مأكله و مشربه من الخمس، فكتب بخطه: من اعوزه شي ء من حقى فهو فى حلّ. (وسائل 6/ 379، باب 4 من ابواب الانفال و ... حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 149

حلال نمودن خمس كرده است، پس دانسته مى شود كه روايات تحليل با اينكه زياد بوده و از صادقين (ع) هم صادر گرديده ولى اطلاق اين روايات در زمان امام جواد (ع) مورد عمل نبوده است، و ظاهر از جواب حضرت اينست كه حلال نمودن خمس بطور مطلق نبوده و مخصوص فردى كه از جهت پرداخت در مشكل بوده است مى باشد. بلكه شايد تحليل فقط در زمان حضرت براى كسى كه امكان پرداخت نداشته واقع شده است. از

جمله آن روايات آنهائى است كه دلالت بر حلال نمودن نكاح زنان براى شيعيان دارد، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1- روايت ضريس كناسى كه گويد: امام صادق (ع) فرمودند: آيا مى دانى زنا از كجا در ميان مردم وارد شد؟ عرض كردم: نمى دانم، حضرت فرمود: «از جانب خمس ما اهل بيت بجز براى شيعيان پاك سرشت ما، همانا خمس حلال است بر ايشان و بر آنان كه از ايشان زاده مى شوند.» «1»

2- روايت ابى خديجه از امام صادق (ع) كه گويد:

شخصى به امام صادق (ع)- در حالى كه من هم حاضر بودم- گفت: فروج را برايم حلال كن، امام صادق (ع) از اين سخن بيمناك شد، آنگاه مردى به حضرت گفت: از شما نمى خواهد كه به زنان كوچه و خيابان دست درازى بكند، بى گمان خواسته او اينست كه كنيزى كه مى خرد يا زنى كه با او ازدواج مى كند يا ارثى كه نصيب او مى شود، يا تجارتى كه مى كند يا چيزى كه به او عطاء مى شود بر او حلال نمائى، حضرت فرمود:

«اينها بر شيعيان ما حلال است: چه شيعيان اين زمان و چه زمانهاى ديگر، چه آنان كه مرده اند و چه آنها كه زنده اند و هر چه كه از ايشان تا روز قيامت زاده

______________________________

(1) خبر ضريس كناسى، قال: قال ابو عبد الله (ع): أ تدري من اين دخل على الناس الزنا؟ فقلت: لا ادرى، فقال: من قبل خمسنا اهل البيت الا لشيعتنا الاطيبين، فانه محلل لهم و لميلادهم. (وسائل 6/ 379، باب 4 من ابواب الانفال ... حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 150

مى شوند بر تمامى آنان حلال است، اما بخدا قسم

حلال نيست مگر براى كسانى كه بر آنان حلال نموديم، و نه بخدا قسم ما به هيچ كس امان نداده ايم و براى احدى در نزد ما عهد و پيمانى نيست.» «1»

شايد به قرينه سؤال مراد از ميراث و تجارت و آنچه عطا شده، خصوص كنيزان و مملوكان باشد و اگر اعم اراده شده باشد، بر خصوص آنچه كه منتقل به او شده از طرف كسى كه اعتقاد به خمس نداشته يا خمس نمى دهد حمل مى شود، زيرا از روايت استفاده مى شود كه قبل از انتقال به او حق امام به آن تعلق گرفته، پس قطعا شامل خمسى كه تعلق به اموال خود شخص گرفته نمى شود، بلكه چنين حملى كه قبل از انتقال متعلق خمس بوده است نيز مشكل است به دليل اينكه با روايت ابى بصير از امام صادق (ع) معارضه دارد كه گويد: از حضرت شنيدم كه مى فرمود:

«كسى كه از خمس چيزى را بخرد خداوند عذر او را نمى پذيرد، زيرا چيزى را خريده كه بر او حلال نمى باشد.» «2»

و روايت ديگرى از امام صادق (ع) كه فرمود:

«براى احدى حلال نيست كه از مال خمس دار چيزى را بخرد تا اينكه حق ما

______________________________

(1) خبر ابى خديجة، عن ابى عبد الله (ع) قال: قال رجل و انا حاضر: حلّل لى الفروج، ففزع ابو عبد الله (ع) فقال له رجل: ليس يسالك ان يعترض الطريق، انما يسالك خداما يشتريها أو امرأة يتزوجها او ميراثا يصيبه او تجارة او شيئا اعطيه، فقال: هذا لشيعتنا حلال: الشاهد منهم و الغائب و الميت منهم و الحى و ما يولد منهم الى يوم القيامه فهو لهم حلال، اما و الله لا يحل

الا لمن احللنا له، و لا و الله ما اعطينا احدا ذمة و ما عندنا لاحد عهد (هواده) و لا لاحد عندنا ميثاق. (وسائل 6/ 379، باب 4 من ابواب الانفال ... حديث 4).

(2) خبر ابى بصير عن ابى جعفر (ع) قال: سمعته يقول: من اشترى شيئا من الخمس لم يعذره الله اشترى ما لا يحل له.» (وسائل 6/ 338، باب 1، من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 151

را به ما برساند.» «1»

پس متيقن از روايت، خصوص كنيزان و مملوكان به غنيمت گرفته شده اى است كه با خريدن يا به ميراث يا مانند آن به او منتقل شده است.

3- در رواياتى كه در مورد ازدواجها وارد شده روايت محمد بن مسلم از يكى از آن دو (امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) است كه حضرت فرمود:

«همانا شديدترين چيز براى مردم در قيامت اين است كه صاحب خمس بايستد و بگويد: پروردگارا خمس من! ولى ما آن را براى شيعيان حلال قرار داديم تا ولادت آنان پاك و فرزندان آنان حلال زاده باشند.» «2»

و احتمالا روايت مرسله عياشى كه دلالت بر تحليل دارد جزئى از همين روايت باشد پس قهرا بايد اطلاق آن حمل بر مورد كنيزها بشود. «3»

4- روايت حارث بن مغيره نصرى، از امام صادق (ع) كه گويد: به حضرت عرض كردم: همانا براى ما اموالى از حاصل زمينها و تجارتها و مانند آن هست، و دانستم كه براى شما در اين اموال حقى است، حضرت فرمود: «ما آن را براى شيعيان حلال نكرديم مگر بخاطر پاك شدن ولادت آنان و هر كس كه متابعت

از پدرانم نمود آنچه كه از حق ما در دست او است بر او حلال مى باشد، پس حاضرين به غائبين اين را ابلاغ نمايند.» «4»

______________________________

(1) خبره الآخر عنه (ع) قال: لا يحل لاحد ان يشترى من الخمس شيئا حتى يصل الينا حقنا. (وسائل 6/ 337، باب 1 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 4).

(2) خبر محمد بن مسلم عن احدهما (ع) قال: ان اشدّ ما فيه الناس يوم القيامه ان يقوم صاحب الخمس فيقول: يا رب خمسى، و قد طيّبنا ذلك لشيعتنا لتطيب ولادتهم و لتزكوا اولادهم. (وسائل 6/ 380 باب 4 من ابواب الانفال ... حديث 5).

(3) (وسائل 6/ 386، باب 4 انفال حديث 22).

(4) خبر حارث بن مغيرة النصرى، عن ابى عبد الله (ع) قال: قلت له: ان لنا اموالا من غلات و تجارات و نحو ذلك و قد علمت ان لك فيها حقا، قال: فلم احللنا اذا لشيعتنا الا لتطيب ولادتهم و كل من والى آبائى فهو فى حلّ مما فى ايديهم من حقنا فليبلغ

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 152

و غير اينها از ديگر رواياتى كه ناظر به تحليل در مورد نكاح زنان است بخاطر بيان علتهايى كه در آنها وارد شده است.

باز از جمله روايات تحليل رواياتى است كه بر تحليل چيزهاى خريدارى شده از كسى كه اعتقاد به خمس ندارد يا كسى كه در زمان خاصى خمس نميداده حمل مى شود: مثل بعضى از رواياتى كه بيان شد- مانند روايت ابى خديجه- و همچنين روايت يونس بن يعقوب كه گويد: نزد امام صادق (ع) بودم كه مردى از قنداق سازان بر حضرت داخل شد و چنين گفت: فدايت شوم

در دستان ما مالها و سودها و تجارتها واقع شده كه مى دانيم حق شما در آن ها ثابت است و ما در پرداخت آن كوتاهى مى كنيم، امام صادق (ع) فرمودند: «با شما به انصاف رفتار نكرده ايم اگر امروز شما را به پرداخت آن مكلف نمائيم.» «1»

از اين روايت بخوبى تحليل در زمان خاص استفاده مى شود، چنانچه در حلال كردن آنچه كه خمس يا حق ديگرى به آن تعلق گرفته و در دست ديگرى بوده سپس منتقل به او شده ظهور دارد، پس شامل آنچه كه در دست خود شخص بوده و حق به آن تعلق گرفته نمى شود.

از جمله روايات تحليل، رواياتى است كه بر حلال نمودن في ء و غنائم جنگ كه از دست مخالفين به شيعه رسيده باشد دلالت دارد:

1- مثل صحيحه فضلاء به نقل از امام باقر (ع) كه فرمود:

«امير المؤمنين (ع) على بن أبي طالب (ع) فرمودند: مردم بوسيله شكمها و فرجهايشان هلاك شدند، زيرا حق ما را به ما اداء نكردند، مگر شيعيان ما كه

______________________________

- الشاهد الغائب. (وسائل 6/ 381، باب 4 من ابواب الانفال ... حديث 9).

(1) رواية يونس بن يعقوب قال: كنت عند ابى عبد الله (ع) فدخل عليه رجل من القمّاطين فقال: جعلت فداك تقع فى ايدينا الاموال و الارباح و تجارات نعلم ان حقك فيها ثابت و انا عن ذلك مقصرون فقال ابو عبد الله (ع): ما انصفناكم ان كلفنا كم ذلك اليوم.

(وسائل 6/ 380، باب 4 من ابواب الانفال ... حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 153

ايشان و پدرانشان از آن درگشايشند.» «1»

ظاهرا سخن حضرت «من ذلك» اشاره است به همان حق ثابت نزد مردم

وقتى كه به شيعه برسد. [بعيد نيست كه كلمه حقّنا در روايت ظهور ضعيفى در هر آنچه مورد حق ائمه است داشته باشد چه ارباح مكاسب باشد، يا في ء و يا چيزهاى ديگر].

2- و روايت ابى حمزه به نقل از امام باقر (ع) كه حضرت فرمودند:

«خداوند براى ما اهل بيت سه سهم از همه في ء قرار داد و خداوند- تبارك و تعالى- چنين فرمود: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول وَ لذي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكين وَ ابْن السَّبيل. پس مائيم صاحبان خمس و في ء و ما آن را بر تمام مردم به غير از شيعيانمان حرام كرده ايم، به خدا اى ابا حمزه هيچ سرزمينى فتح نشود و هيچ خمسى بيرون نرود و بر چيزى از آن دست نزنند جز آنكه به دست هر كس كه رسيده حرام باشد چه فرج باشد و چه مال.» «2»

محققا غنائم جنگ و كنيزهاى اسير در آن زمانها زياد بوده و شيعه هم به آن بسيار مبتلى بوده است پس مصلحت اقتضاء مى نمود كه امر بر شيعه آسان شود و كنيزان بر آنان حلال شوند، بنابراين اينگونه روايات هيچ گاه شامل ارباح مكاسب و ديگر موضوعاتى كه در نزد آنان به آنها خمس تعلق مى گرفته نخواهد شد.

______________________________

(1) صحيحة الفضلاء عن ابى جعفر (ع) قال: قال امير المؤمنين على بن أبي طالب (ع): هلك الناس فى بطونهم و فروجهم لانهم لم يؤدّوا الينا حقنا، الا و ان شيعتنا من ذلك و آبائهم فى حل. (وسائل 6/ 379، باب 4، من ابواب الانفال ... حديث 1).

(2) خبر ابى حمزه عن ابى جعفر (ع) قال: ان الله

جعل لنا اهل البيت سهاما ثلاثة فى جميع الفي ء فقال- تبارك و تعالى-: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول وَ لذي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكين وَ ابْن السَّبيل. فنحن اصحاب الخمس و الفي ء، و قد حرمناه على جميع الناس ما خلا شيعتنا. و الله يا ابا حمزة ما من ارض تفتح و لا خمس يخمس فيضرب على شي ء منه الا كان حراما على من يصيبه فرجا كان او مالا. (وسائل 6/ 385، باب 4، من ابواب الانفال ...، حديث 19).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 154

از جمله روايات تحليل رواياتى است كه بر حلال نمودن زمينها و انفال دلالت دارد، مثل بيشتر روايات باب خمس- كه مى توان به آن مراجعه نمود- و بحث آن در فصل انفال (مجلد چهارم عربى- فصل انفال، جهت چهارم، مسأله دوم) از نظر شما خواهد گذشت.

كلام در توقيعى كه در كتاب اكمال الدين صدوق و احتجاج طبرسى، از كلينى از اسحاق بن يعقوب از صاحب الزمان (ع) وارد شده است باقى مى ماند، و آن كلام چنين است:

در احتجاج آمده است: كلينى از اسحاق بن يعقوب نقل مى كند كه گويد: از محمد بن عثمان عمرى (يكى از نواب اربعه آن حضرت) خواستم نوشته اى را كه در آن از مسائلى كه پيرامون آن برايم اشكال پيش آمده بود و از حضرت صاحب (ع) سؤال كرده بودم بآن حضرت برساند، آنگاه توقيع شريف به خط مولايمان صاحب الزمان (ع) وارد شد:

«... و امّا آنان كه در اموال ما چنگ آويخته اند. هر كسى كوچكترين چيزى از آن را حلال بشمارد و آن را بخورد، گويا آتش خورده

است. و امّا خمس را ما بى گمان براى شيعيان حلال كرديم و تا زمان ظهور اجازه اين تصرف را به آنان داديم تا براى پاك بودن و پليد نبودن ولادتشان در گشايش باشند» «1»

در مورد اسحاق بن يعقوب [كه در سند روايت آمده] مدح يا مذمتى [در كتابهاى رجال] نيامده است.

از توقيع شريف نيز استفاده مى شود كه حضرت صاحب الامر (ع) اموال

______________________________

(1) فى الاحتجاج: محمد بن يعقوب كلينى عن اسحاق بن يعقوب قال: سألت محمد بن عثمان العمرى ان يوصل لى كتابا قد سالت فيه عن مسائل اشكلت عليّ، فورد التوقيع بخط مولانا صاحب الزمان عليه السلام-: ... و اما المتلبسون باموالنا فمن استحلّ منها شيئا فاكله فانما يأكل النيران و اما الخمس فقد ابيح لشيعتنا و جعلوا منه فى حلّ الى وقت ظهور امرنا للتطيب ولادتهم و لا تخبث. (وسائل 6/ 383، باب 4، من ابواب الانفال ...، حديث 16).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 155

مشمول خمس را مطالبه و اخذ مى فرموده و آن را بطور كلىّ حلال نفرموده و شايد خمسى كه در توقيع بيان شده نوع خاصى از خمس بوده كه مصلحت، حلال نمودن آن را اقتضا مى كرده چنانكه بيان علت به پاك شدن ولادت، اشعار به آن دارد. پس شايد خمس مطرح شده در رابطه با خمس غنائم و كنيزهايى كه از جانب حكام ستمگر اسير مى شدند و شيعيان هم در زندگيشان مبتلى به آنان بودند باشد.

و با توجه به اينكه جواب حضرت مسبوق به سؤال بوده، و سؤال هم نه بيان شده و نه معلوم است، لذا دليلى بر حمل «الف و لام» در كلمه «الخمس» بر استغراق

نيست، زيرا شايد سؤال از نوع خاصى از خمس بوده و «الف و لام» هم براى عهد و اشاره به همان نوع خاص باشد، و وقتى هر يك از اين احتمالات بيايد، ديگر استدلال براى استفاده عموم از توقيع شريف باطل است.

به علاوه اينكه ظاهر كلام در توقيع و غير آن حلال نمودن همه خمس حتّى سهم سادات آن است، و اين مطلب از ديگر روايات تحليل نيز استفاده مى شود.

در حالى كه التزام به چنين مطلبى ممكن نيست با توجه به اينكه صدقه بر سادات حرام شده و خمس عوض از آن قرار داده شده است.

خلاصه كلام و نتيجه

خلاصه كلام اينكه: موضوع صحيحه على بن مهزيار حلال نمودن خمس نسبت به كسى است كه پرداخت براى او دشوار است، و توقيع شريف نيز در آن اجمال بود، و اما غير اين دو از ديگر روايات تحليل، كه در باب چهارم از ابواب انفال كتاب وسائل بيان شده است، تمامى آنها از دو امام عظيم الشأن حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) صادر شده است، به جز يك روايت از تفسير امام كه حكايت از حلال نمودن امير المؤمنين (ع) «1» مى كند.

______________________________

(1) وسائل 6/ 385، باب 4، من ابواب الانفال ...، حديث 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 156

و هنگامى كه ائمه متأخر از اين دو امام (ع) را مشاهده مى كنيم آنان به وجوب خمس ارباح مكاسب حكم مى كنند و تمام يا قسمتى از آن را هم مى گرفتند، پس بناچار واجب است روايات تحليل حمل بر موضوعات خاص يا زمان خاص شود:

بر اين پايه، بعضى از آن روايات بر حلال كردن نكاح زن و كنيزهاى اسيرى

كه در آن زمانها در دست مردم بوده، به جهت حفظ پاكى ولادتها دلالت دارد.

و بعضى از آنها بر حلال نمودن في ء و غنائم جنگ كه از دست مخالفين به شيعه مى رسيده دلالت دارند. چون در آن زمان غنائم جنگ و كنيزهاى اسير زياد بوده و شيعه هم زياد به آنها مبتلى بوده است.

و بعضى از آن روايات بر تحليل آنچه كه از كسى كه اعتقاد به خمس نداشته يا خمس نمى داده خريدارى شده، حمل مى گردد.

و بعضى از آنها بر تحليل در زمانى خاص حمل مى شود.

و بعضى از آنها فقط بر تحليل زمينها و انفال دلالت دارد.

بنابراين از اين روايات، تحليل خمس ارباح مكاسب و ديگر موضوعاتى كه خمس به آنها تعلق مى گيرد استفاده نمى شود، و اگر تفصيل مطالب گفته شده را خواستيد به آنچه در كتاب خمس بيان نموده ايم رجوع كنيد. «1»

چند نمونه از روايات مخالف با تحليل خمس:

1- صدوق از عبد الله بن بكير، از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمودند:

«بدرستى كه از هر يك از شما درهم خواهم گرفت و من در مدينه از كسانى هستم كه بيشترين مال را دارد، و با اين عمل (گرفتن درهم) اراده نكردم مگر

______________________________

(1) كتاب الخمس/ 151 و بعد از آن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 157

اينكه پاكتان كنم». «1»

2- كلينى از محمد بن زيد طبرى روايت كرده كه گويد: مردى از تجار فارس كه از دوستان امام رضا (ع) بود به حضرت نامه اى نوشت و درخواست نمود تا حضرت به او اجازه در مصرف خمس بدهد، حضرت در جواب چنين مرقوم فرمودند:

«بنام خداوند بخشنده مهربان، بدرستى كه خداوند گشايشگر با كرامتى است، كفالت نموده ثواب را بر

عمل و اندوه را بر بخل ورزيدن، حلال نمى باشد مالى مگر از آن جهت كه خداوند آن را حلال نموده است، همانا پرداخت خمس يارى است بر دين ما و خانواده و دوستان ما و آنچه كه مى بخشيم و با آن آبرويمان را از كسى كه از تعرض او بيم داريم مى خريم، پس مانع آن از ما نشويد و خودتان را تا آن مقدار كه قدرت داريد از دعاى ما محروم نكنيد، همانا بيرون آوردن خمس از مال خودتان كليد روزى شما و آمرزش گناهانتان است، و چيزى است كه امروز مى دهيد براى آمادگى تان در روز ندارى (قيامت) و مسلمان كسى است كه به آنچه با خدا عهد بسته وفا كند، و مسلمان نيست كسى كه با زبان اجابت كند و با قلب مخالفت ورزد. و السلام». «2» [از اين روايت نيز فهميده مى شود كه تحليل

______________________________

(1) روى الصدوق باسناده عن عبد الله بن بكير، عن ابى عبد الله (ع) انه قال: انى لاخذ من احدكم الدهم و انى لمن اكثر اهل المدينه مالا، ما اريد بذلك الا ان تطهروا.

(وسائل 6/ 337 باب 1، من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 3).

(2) روى الكلينى باسناده عن محمد بن زيد الطبرى، قال: كتب رجل من تجّار فارس من بعض موالى ابى الحسن الرضا (ع) يساله الاذن فى الخمس، فكتب اليه: بسم الله الرحمن الرحيم. انّ اللّه واسع كريم، ضمن على العمل الثواب و على الضيق الهمّ، لا يحلّ مال الا من وجه احلّه الله، ان الخمس عوننا على ديننا و على عيالنا و على موالينا و ما نبذله و نشترى من اعراضنا ممن نخاف سطوته، فلا

تزووه عنّا و لا تحرموا انفسكم دعائنا ما قدرتم عليه، فان اخراجه مفتاح رزقكم و تمحيص ذنوبكم، و ما تمهدون لانفسكم ليوم فاقتكم، و المسلم من يفى اللّه بما عهد اليه، و ليس المسلم من اجاب

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 158

و اجازه در آن روزها معمول بوده است و در ذهن سائل و ديگران تحليل مطلق نبوده وگرنه نيازى به كسب اجازه از حضرت نبود].

3- كلينى از محمد بن زيد روايت كرده كه گويد: گروهى از خراسان بر على بن موسى الرضا (ع) وارد شدند و از حضرت خواستند تا خمس را بر آنان حلال گرداند، حضرت فرمودند:

«چه فريب و بهانه بزرگى است اين سؤال؟! دوستى خالصانه را با زبانتان به ما داريد در حالى كه حقى را كه خدا براى ما قرار داده و ما را براى او قرار داده و آن خمس است از ما منع مى كنيد؟! آن را بر هيچ كدامتان حلال قرار نمى دهيم، قرار نمى دهيم، قرار نمى دهيم». «1» نظير اين روايت را مرحوم شيخ طوسى با سند خود از محمد بن زيد نقل مى كند. «2»

4- كلينى و شيخ از على بن ابراهيم، از پدرش روايت كرده اند كه گويد: نزد امام جواد (ع) بودم وقتى كه صالح بن محمد بن سهل بر حضرت وارد شد- صالح بن محمد بن سهل از طرف حضرت متولى موقوفات قم بود- به حضرت گفت: اى آقاى من، مرا از بابت ده هزار درهم در گشايش قرار ده، بدرستى كه آن را خرج نموده ام حضرت به او فرمود:

«تو را در گشايش قرار دادم، پس هنگامى كه صالح از آنجا خارج شد امام جواد (ع) فرمودند: فردى

از اينها خودش را بر اموال آل محمد (ص) و اموال يتيمان و مسكينان و فقراء و درراه ماندگان از آل محمد (ص) مى افكند و آن را

______________________________

- با للسان و خالف بالقلب. و السلام. (وسائل 6/ 375 باب 3، من ابواب الانفال ...، حديث 2).

(1) بالاسناد عن محمد بن زيد، قال: قدم قوم من خراسان على ابى الحسن الرضا (ع) فسألوه ان يجعلهم فى حل من الخمس، فقال (ع): ما امحل هذا؟! تمحضونا الموده بالسنتكم و تزوون عنا حقّا جعله الله لنا و جعلنا له و هو الخمس، لا نجعل، لا نجعل، لا نجعل لاحد منكم فى حلّ. (وسائل 6/ 376 باب 3 من ابواب الانفال ...، حديث 3).

(2) وسائل 6/ 375 باب 3، من ابواب الانفال ...، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 159

مى گيرد، سپس مى آيد و مى گويد: مرا در گشايش قرار ده آيا به نظر تو اين درست است كه من به او بگويم: اجازه نمى دهم؟! به خدا قسم خداوند در روز قيامت از ايشان بازخواست مى كند، بازخواستى شديد.» «1»

شيخ طوسى در كتاب استبصار بعد از نقل روايات تحليل و اين سه روايت آخر كه مفاد آنها با روايات تحليل تعارض دارد اينطور مى گويد:

«وجه جمع بين اين دو سنخ روايات همان است كه شيخ ما (شيخ مفيد) قائل به آن شده و آن اينكه رواياتى كه در رابطه با رخصت و مجاز بودن مصرف خمس و تصرف در آن وارد شده، مخصوص به نكاح زنان مى باشد به دليل علتى كه در روايات ائمه (ع) قبلا بيان شد كه همان پاك شدن ولادت شيعيان باشد، و ربطى به ساير اموال ندارد، و

رواياتى كه در رابطه با سختگيرى در خمس و جدّيت در گرفتن آنست اختصاص به خمس در اموال دارد». «2»

به علاوه اينكه خمس و همچنين انفال ملك شخص امام معصوم نيست چنانكه گاهى اينطور توهم مى شود، بلكه اين دو، ملك منصب امامت يعنى منصب زعامت مسلمين و اداره حوائج عمومى آنان است، و امامت و زعامت در همه زمانها از ضروريات اجتماع مسلمين است و خمس از مهمترين مالياتها و بودجه تشريع شده براى امامت است و لذا در روايت محكم و متشابه به نقل از امير المؤمنين (ع) از آن به وجه الاماره (حق حكومت) تعبير شده است.

______________________________

(1) روى الكلينى و الشيخ عن على بن ابراهيم عن أبيه قال: كنت عند ابى جعفر الثانى (ع) اذ دخل عليه صالح بن محمد بن سهل- و كان يتولى له الوقف بقم- فقال: يا سيدى، اجعلنى من عشرة آلاف درهم فى حلّ فانى قد انفقتها. فقال له: انت فى حلّ. فلما خرج صالح قال ابو جعفر (ع): احدهم يثب على اموال آل محمد و ايتامهم و مساكينهم و فقرائهم و ابناء سبيلهم فيأخذها ثم يجئ فيقول،: اجعلنى فى حل، أ تراه ظن انى اقول: لا افعل، و الله ليسألنّهم الله يوم القيامه عن ذلك سؤالا حثيثا (وسائل 6/ 375، باب 3 من ابواب الانفال حديث 1)

(2) استبصار 2/ 60 كتاب الزكاة باب 32 ذيل حديث 11.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 160

چنانكه انفال نيز از اموال عمومى است كه در همه نظامها و از جمله نظام اسلام به حكومت برگردانده مى شود.

بنابراين حكم به تحليل مطلق براى خمس و انفال، نابود كردن اساس امامت و حكومت حق

است، پس بناچار روايات تحليل را چنانكه شناختيد بايد بر موضوعات خاص يا زمان خاص يا شرائط خاص حمل نمود.

و شايد حلال كردن انفال عمومى مثل زمينها و جنگلها و مانند آن براى شيعه مختص به زمانى بوده است كه حاكمان ستمگر و ايادى آنان نسبت به انفال خودسرانه عمل مى نمودند، و برخى از شيعيان هم به آن احتياج پيدا مى كردند و براى آنان اجازه خواستن از ائمه عدل و نواب آنان ميسر نبوده است، و اگر جز اين باشد، يعنى رها كردن انفال بطور مطلق و نبودن برنامه اى براى حدود و تقسيم آن بر طبق مقدار و معيار عدل و انصاف و اين موجب مى شود عده اى با انفال خود سرانه عمل نموده و مستحقين و ضعيفان از آن محروم گردند چنانكه در زمانهاى ما چنين مشاهده مى شود و اين چيزى است كه شرع با آن قطعا مخالف است چنانكه اين مطلب بر كسانى كه به مذاق شرع مبين شناخت دارند پوشيده نيست.

مطلب سوم: درآمد چيست؟
[معناى درآمد]

مطلب ديگر اينكه آيا موضوع خمس در ارباح مكاسب، سود كسب و تلاش انسان است، يا مطلق بهره اى كه بدست مى آيد؟ در اين موضوع چهار احتمال داده شده است:

اول: اينكه در تحقق موضوع خمس فقط صدق كسب كردن معتبر است، يعنى هدف فراهم آوردن و به دست آوردن مال است [چه كاسبى بعنوان شغل باشد و چه نباشد] اين قول به مشهور نسبت داده شده است.

دوم: اينكه كسب كردن صدق كند بدين گونه كه بعنوان خدمت و شغل دائمى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 161

وى محسوب گردد اين قول به محقق خوانسارى در حاشيه ايشان بر شرح لمعه نسبت داده

شده است.

سوم: حكم خمس عموميت داشته باشد و هر كسب و هر بهره اى كه بطور اتفاقى بدست مى آيد در صورتى كه با اختيار در دست انسان قرار گرفته باشد مثل بخشش و جايزه را شامل شود.

چهارم: حكم خمس عموميت داشته باشد گرچه بهره بدست آمده بدون اختيار باشد مثل ارثها و مانند آن.

ولى آنچه در كلمات بيشتر قدما از فقهاء شيعه پيرامون خمس در ارباح مكاسب بيان شده مختص به مالى است كه با كسب كردن بدست آمده است مثل سود انواع تجارتها و صناعتها و زراعتها. «1»

______________________________

(1) فقهاء قديم ما در كتابهايى كه به تعبير مرحوم آيت اللّه بروجردى براى اصول متلقات از معصومين وضع شده همين انواع تجارتها و صناعتها و زراعتها و اينگونه چيزهايى را كه با قصد هستند- علاوه بر اين كه حرفه مستمر هم هستند- را بيان كرده اند و چيزهائى مانند ارث و هديه و جايزه و صداق زن و عوض خلع را ذكر نكرده اند. حال ممكن است كسى اشكال كند و بگويد چون فقهاء در قسم پنجم از چيزهايى كه خمس دارد همين ها را گفته اند معلوم مى شود كه خصوصيتى داشته و اگر بر فرض رواياتى داشته باشيم كه بر مثل هديه و جايزه را دلالت كند، معلوم مى شود كه اصحاب از آنها اعراض كرده اند، است براى اينكه اصحاب خودشان اين روايتها را در كتابهاى حديثشان نقل كرده اند و با اين حال در كتاب فتوى اسمى از آن نبرده اند.

در پاسخ مى گوئيم: ما تابع عمومات و رواياتى هستيم كه اهل بيت گفته اند، البته اگر اعراض اصحاب محقق بشود اعراض آنان سبب مى شود كه روايات از حجيت بيفتد، اما اعراض محرز نيست،

آن اندازه كه هست اينست كه فقهاء در مقام مثال هديه و جايزه را ذكر نكردند، و عدم تعرض اصحاب غير از اعراض اصحاب است و شايد ذكر تجارت و صناعت و زراعت از باب اين است كه درآمد نوع مردم كسب و كار است و كسب و كار هم يا تجارت است يا صناعت است و يا زراعت، و افراد نمى نشينند تا برايشان هديه يا جايزه بياورند و لذا شيخ در نهايه مى فرمايد «و غير ذلك» و ابن زهره هم در غنيه «غير ذلك» را دارد، و شايد با اين «و غير ذلك» همين فوائد

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 162

و لكن از آيه شريفه (وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ) و روايات، اعم از كسب كردن و آنچه كه انسان به دنبال تحصيل آن نبوده استفاده مى شود «1»، چه با اختيار باشد مثل بخششها و جايزه ها يا بدون اختيار مثل ارثى كه انسان گمان آن را نداشته است بلكه بنا بر قولى حتى ارثى كه انسان پيش بينى آن را مى كرده نيز شامل مى شود.

توضيح مطلب اينكه متعارف بين مردم اينست كه براى برطرف نمودن احتياجات روزانه خود هر يك از آنان به شغلى از شغلها مى پردازند، برخى از مردم به توليد و بهره گيرى از كار خود روى مى آورند مثل كشاورزان، و برخى ديگر به جابجايى اموال مى پردازند مثل تاجرها، و عده اى ديگر به تغيير شكل كالاها و كار روى آن به طورى كه باعث افزايش قيمت آن گردد رو مى آورند مانند صنعتگران، اين سه نوع كه بيان شد راههاى متعارف بدست آوردن مال است كه مردم به آن تكيه مى كنند. و فقهاء شيعه در كلماتشان

متعرض آنها شده اند.

بله، گاهى براى انسان مالى بدون سختى و تلاش براى تحصيل آن فراهم مى شود چه با اختيار مثل بخششها و جايزه ها و مهريه و عوض خلع «2» و مانند آن يا

______________________________

- اتفاقى را مى خواسته اند بگويند پس به صرف عدم تعرض ما اعراض را احراز نمى كنيم، و زمانى كه اعراض احراز نشد اين روايات و عمومات محكمند. (الف- م.

جلسه 32 درس)

(1) بر اين معنا به اولويت قطعى هم مى شود استدلال كرد به اين بيان كه وقتى انسانى با جان كندن خرج سالش را گذرانده و مقدارى اضافه آمد، اين اضافه غنيمت است و بايد خمس آن را بدهد! اما آدمى كه يك دفعه و بدون زحمت يك جايزه ده ميليونى به نامش افتاده و از خمس معاف باشد؟! عقلا اين را تقبيح مى كنند و ما مى گوئيم احكام شرع بر حسب ملاكات است، وقتى ملاك جعل خمس و زكات نيازهاى جامعه باشد نمى توان گفت ارباح صناعات و ... خمس دارد اما جايزه پرقيمت و با ارزش خمس ندارد.

(الف- م. جلسه 320 درس)

(2) عوض خلع آنست كه، اگر زنى هيچ گونه تمايلى به ادامه زندگى زناشوئى نداشته باشد مى تواند به اندازه مهريه اش يا بيشتر و يا كمتر بعنوان عوض به شوهر خود داده تا او را طلاق دهد. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 163

بدون اختيار مثل ارث و نذر نتيجه «1» بنا بر قول به صحت آن، و لكن مالهاى اين چنين بدست آمده اتفاقى بوده و به ندرت پيش مى آيد و اقتصاد مردم بر چنين مالهايى بنا نميشود و بر آن كسب كردن صدق نميكند و مشكل است كلمات فقهاء شيعه شامل اين مالها

شود.

مگر اينكه عناوين بيان شده در كلمات فقها بر مثال حمل شود و اينطور گفته شود كه غرض آنان بيان مطلق اموالى است كه روز به روز بدست مى آيد غير از آن عناوين خاصى كه قبلا گذشت از قبيل غنائم و معادن و گنجها و غواصى كه داراى احكام مخصوصى بودند و كلمه «غير ذلك» كه در نهايه شيخ طوسى و غنيه ابن زهره بعد از عناوين تجارت و صناعت و زراعت بيان شده است، مؤيد اين مطلب است.

ادلۀ وجوب خمس در مثل هديه و جايزه

در هر صورت به مشهور نسبت داده شده كه در اموالى كه بطور اتفاقى بدست مى آيد خمس نمى باشد و لكن نظر قوى بر اين است كه در مثل هديه و جايزه نيز خمس هست.

دليلى كه مى توان براى آن آورد، علاوه بر عموم آيه شريفه و صدق معناى غنيمت بر چنين اموالى، روايات زيادى است كه بر آن دلالت دارند:

1- در صحيحۀ على بن مهزيار از امام جواد (ع) است كه حضرت- بعد از حكم به وجوب خمس در غنيمتها و اموالى كه بدست مى آيد (فوائد)- چنين فرمودند: «پس غنيمتها و اموالى كه بدست مى آيد (فوائد)- خدا رحمتت كند- آن است كه انسان چيزى را به غنيمت دارا شود و فائده بهره اى است كه بدست آورده باشد، و جايزه اى كه داراى قدر و منزلت است و ديگرى به انسان دهد وارث- غير

______________________________

(1) نذر نتيجه آنست كه شخص نذر كند كه مال خاصى از او ملك ديگرى باشد مثل اينكه بگويد از براى خداست به گردن من كه اين مال، ملك فلانى باشد، در صحت چنين نذرى بين فقهاء اختلاف است. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص:

164

پدر و پسر- كه گمان رسيدن آن برده نمى شد، و مثل اموال دشمنى كه ريشه كن گرديده است، و مثل مالى كه پيدا شده ولى صاحب آن شناخته شده نيست». «1»

اينكه در روايت جايزه مقيد شده به آنكه داراى قدر و منزلت باشد شايد از اين جهت است كه جايزه كوچك فورا مصرف شده و تا آخر سال باقى نمى ماند.

و از مقيد شدن ارث به آنكه گمان آن برده نشود، نبودن خمس در ارثهاى متعارفى كه قابل پيش بينى است استفاده مى شود چنانكه بيان آن خواهد آمد.

2- در موثقه سماعه است كه گويد: از امام موسى بن جعفر (ع) درباره خمس سؤال نمودم، حضرت فرمود:

«هر سودى كه مردم مى برند، چه كم باشد چه زياد» «2»

بنابراين كه لفظ كلّ ما افاد عام بوده و اموالى كه بطور اتفاقى نيز بدست مى آيد را بگيرد، چنانكه چنين احتمالى بعيد نيست.

3- صحيحه على بن مهزيار، از على بن راشد از حضرت هادى (ع) كه حضرت فرمود:

«بر آنان واجب است كه خمس اموالشان را بپردازند». عرض كردم در چه چيز بايد خمس بپردازند؟ حضرت فرمود: در متاعها و صنايعشان». «3»

______________________________

(1) فى صحيحة على بن مهزيار، عن ابى جعفر الثانى (ع)- بعد الحكم بوجوب الخمس فى الغنائم و الفوائد- قال: فالغنائم و الفوائد- يرحمك الله- فهى الغنيمه يغنمها المرء و الفائده يفيدها، و الجائزه من الانسان للانسان التى لها خطر، و الميراث الذي لا يحتسب من غير اب و لا ابن، و مثل عدو يصطلم فيوخذ ماله، و مثل مال يؤخذ و لا يعرف له صاحب. الحديث. (وسائل 6/ 50- 349، باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 5).

(2)

فى موثقه سماعه قال: سألت ابا لحسن (ع) عن الخمس، فقال: فى كل ما افاد الناس من قليل او كثير. (وسائل 6/ 350، باب 8، من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 6).

(3) فى صحيحه على بن مهزيار، عن ابى على بن راشد عنه (ع) قال: يجب عليهم الخمس. فقلت: ففى اى شي ء؟ فقال: فى امتعتهم و صنائعهم. الحديث. (وسائل 6/ 348، باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 165

متاع به حسب لغت و موارد استعمال هر آنچه كه در نيازمنديها از آن انتفاع برده مى شود آمده است پس همه لوازم زندگى گرچه با بخشش و مانند آن بدست آيد را شامل مى شود.

در قاموس آمده است:

«متاع: منفعت و كالاى تجارت و وسايل كار است و آنچه كه در احتياجات از آن انتفاع مى برى؛ جمع متاع، امتعه است» «1»

ظاهرا متاع براى معناى اخير وضع شده (آنچه كه در احتياجات از آن انتفاع مى برى) و ما بقى بعنوان مصداقهاى متاع مى باشد.

4- در روايت ابى بصير، از امام صادق (ع) است كه گويد: به حضرت نوشتم درباره مردى كه مولاى او و كسى كه به او پناه آورده، هديه اى كه به دو هزار درهم يا كمتر يا بيشتر مى رسد باو مى دهد آيا در اين هديه بر گردن آن شخص خمس است؟ حضرت نوشتند: «در آن خمس هست». «2»

البته در سند اين روايت احمد بن هلال مى باشد و در مورد او حرف هست.

5- در خبر عبد الله بن سنان است كه گويد: امام صادق (ع) فرمودند:

«هر كس از آنچه به دست او رسيده غنيمت ببرد يا كاسبى كند خمس آن

براى حضرت فاطمه (س) و براى كسانى كه ولايت امر او را بعد از او دارند از فرزندان ايشان كه حجتهاى خداوند بر مردم اند، مى باشد». «3»

بنابراين كه ترديد (غنم او اكتسب) از راوى نباشد [يعنى امام (ع) لفظ «غنم» را

______________________________

(1) قاموس اللغه/ 508.

(2) فى خبر ابى بصير، عن ابى عبد الله (ع) قال: كتبت اليه فى الرجل يهدى اليه مولاه و المنقطع اليه هدية تبلغ الفى درهم او اقل او اكثر هل عليه فيها الخمس، فكتب (ع):

الخمس فى ذلك. (وسائل 6/ 351، باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 10).

(3) فى خبر عبد الله بن سنان قال: قال ابو عبد الله (ع): على كل امرئ غنم او اكتسب الخمس مما اصاب لفاطمة (س) و لمن يلى امرها من بعدها من ذريتها الحجج على الناس. الحديث وسائل 6/ 351 باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 166

فرموده باشد كه عام است]. و در سند روايت ضعفى است كه بر اهل فن پوشيده نيست.

6- در روايت احمد بن محمد بن عيسى، از يزيد است كه گويد: به حضرت (امام موسى بن جعفر (ع) نوشتم: فدايت شوم مرا آگاه كن كه فائده چيست و اندازه آن چه مقدار است؟ خداوند شما را باقى بدارد- با بيان نظر خود بر من منت گذاريد تا اينكه مرتكب حرامى نگردم كه نماز و روزه ام باطل باشد، حضرت نوشتند:

«فائده بهره اى است كه از سود تجارت بدست آورده اى و در كشاورزى بعد از كسر نمودن خسارت آن تحصيل نموده اى يا جايزه اى كه برده اى». «1» در سند روايت بقرينه نقل احمد بن

محمد بن عيسى گمان مى رود يزيد، همان يزيد بن اسحاق باشد كه اهل رجال او را توثيق كرده اند.

7- در روايت على بن حسين بن عبد ربه است كه گويد: امام رضا (ع) براى پدرم هديه اى فرستاد، پدرم به حضرت نوشت: آيا در آنچه كه بعنوان هديه برايم فرستادى خمس هست؟ حضرت به او نوشتند: «در آنچه كه صاحب خمس بعنوان هديه فرستاده خمسى بر تو نيست.» «2»

از اين روايت استفاده مى شود كه در هديه طبعا خمس مى باشد (منتهى امام (ع) چون خود صاحب خمس است ديگر مال او خمس بردار نيست).

8- در تحف العقول، از امام رضا (ع) روايت شده در نوشته اى كه حضرت

______________________________

(1) فى خبر احمد بن محمد بن عيسى، عن يزيد قال: كتبت: جعلت لك الفداء تعلّمنى ما الفائده و ما حدّها؟ رايك- ابقاك الله- ان تمنّ علىّ ببيان ذلك لا اكون مقيما على حرام لا صلاة لى و لا صوم، فكتب: الفائده مما يفيد اليك فى تجارة من ربحها و حرث بعد الغرام او جائزة. (وسائل 6/ 350 باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 7).

(2) فى رواية على بن الحسين بن عبد ربه قال: سرّح الرضا (ع) بصلة الى ابى، فكتب اليه ابى: هل علىّ فيما سرّحت الىّ خمس؟ فكتب اليه: لا خمس عليك فيما سرّح به صاحب الخمس. (وسائل 6/ 354 باب 11 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 167

براى مأمون دادند اينطور مى فرمايند: «و از همۀ مال يك مرتبه خمس واجب است». «1» ولى در كتاب عيون اين جمله در نامه حضرت به مأمون ديده نميشود.

9- در روايت عيسى

بن مستفاد، از امام موسى بن جعفر (ع) است از پدرشان كه فرمود پيامبر اكرم (ص) فرمودند: «... از آنچه كه هر يك از مردم مالك آن مى شوند بايد خمس بيرون آورند تا آن را به سرپرست مؤمنين و امير آنان برسانند». «2»

10- در فقه الرضا بعد از بيان آيه شريفه اينطور مى گويد:

«و هر آنچه كه مردم بهره مى برند غنيمت است و فرقى هم بين گنجها و معادن و غواصى نيست ... و همچنين سود تجارت و حاصل زمين و ديگر بهره هايى كه از كسبها و صنعتها و ميراثها و غير آن بدست مى آيد، زيرا همه اينها غنيمت و بهره اند». «3»

به علاوه وقتى چيزى كه با سختى و مشقت براى انسان حاصل مى شود ماليات به آن تعلق مى گيرد پس چيزى كه مجانا و بدون سختى بدست او رسيده سزاوارتر و شايسته تر است به اينكه ماليات به آن تعلق گيرد، و اين حقيقتى است كه هم عقل و هم اعتبار عقلاء و عرف مردم بر آن شهادت مى دهند.

و بطور كلى بايد گفت: از آيه شريفه و روايات مستفيضه زياد استفاده مى شود كه در مطلق بهره اى كه انسان مى برد خمس تعلق مى گيرد.

و لكن در كلمات فقهاء منحصرا سود تجارتها و صناعتها و زراعتها بيان شده است، پس در- مقام اجتهاد- آيا عموم آيه و روايات بيان شده را بايد گرفت و كلمات فقهاء را حمل بر بيان مثال و ذكر منابع متعارف براى بدست آوردن مال

______________________________

(1) فى تحف العقول عن الرضا (ع) فى كتابه الى المامون قال: و الخمس من جميع المال مرّة واحده. (وسائل 6/ 341 باب 2 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث

13).

(2) فى رواية عيسى بن المستفاد عن ابى الحسن موسى بن جعفر عن أبيه (ع) ان رسول الله (ص) قال: ... و اخرج الخمس من كل ما يملكه احد من الناس حتى يرفعه الى ولىّ المؤمنين و اميرهم الحديث. (وسائل 6/ 386، باب 4 من ابواب الانفال ... حديث 21).

(3) فقه الرضا/ 249.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 168

نمود؟، يا بر عكس ظاهر كلمات فقهاء را گرفت و از رواياتى كه دلالت بر بودن خمس در مثل هديه و جايزه و ارث دارد دست برداشت به دليل اينكه فقهاء از آن اعراض نموده اند. به اين بيان كه چون فقهاء در كتابهايشان كه آماده گرديده براى نقل فتواهايى كه از ائمه (ع) نقل شده است متعرض مثل ارث و هديه و جايزه با اينكه همه افراد مبتلى به آنهايند نشده اند. پس اين عدم تعرض كشف قطعى مى كند از اينكه در پيش آنان امثال ارث و هديه و جايزه از موضوع خمس خارجند و اين را ايشان از ائمه (ع) گرفته و به ديگرى رسانيده اند.

ابن ادريس در كتاب سرائر مى گويد:

«بعضى از فقهاى شيعه گفته اند در ارث و هديه و بخشش خمس مى باشد، اين مطلب را ابو الصلاح حلبى در كتاب كافى بيان نموده، و هيچ يك از فقهاى شيعه اين را بيان نكرده اند به جز ايشان و اگر خمس در اينها صحيح بود بطور متواتر از امثال ايشان نقل مى شد، و اصل هم برائت ذمه است». «1»

فشرده بيان مرحوم حاج آقا رضا همدانى در «مصباح الفقيه» چنين است:

«سزاوار نيست شك شود كه در زمان پيامبر (ص) (خمس هديه و جايزه و ارث) بين مسلمين متعارف نبوده و

همچنين در زمان هيچ يك از ائمه بين شيعه متعارف نبوده، زيرا در غير اين صورت بايد مخفى ماندن چنين حكمى يعنى وجوب خمس ارثها و همچنين هديه ها با اينكه عموم مردم به آن مبتلى هستند حتى بر زنان و كودكان از مسلمان بطور عادى ممتنع باشد چه رسد به اينكه چنين حكمى مورد اختلاف واقع شود يا حتى نبودن خمس در اينها اگر مورد اجماع نباشد مشهور بين فقهاء گردد، پس اينكه در مثل چنين حكمى اختلاف واقع شده نشانه اى است قطعى بر نبودن آن در زمان ائمه (ع) بلكه در زمان غيبت صغرى زيرا اگر چنين حكمى شناخته شده بود عادت چنين حكم مى نمود كه از ضروريات دين شود، اگر در زمان پيامبر (ص) شناخته

______________________________

(1) سرائر/ 114.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 169

شده بود، يا از ضروريات مذهب شيعه گردد اگر در زمان ائمه (ع) چنين حكمى شناخته شده بود.» «1»

در اوائل بحث خمس دانستيد كه غنيمت اسم است براى هر بهره اى كه نسبت به آن چشم داشتى نباشد يا زيادتر از مقدارى كه مورد چشم داشت است باشد، پس بدون اشكال مثل هديه و جايزه ارزشمند را شامل مى شود، و روايات هم متعرض آن شده است.

و اما ارث چون نظام تكوين براى هر فردى بدون استثناء اقتضاى آن را دارد، پس ممكن است گفته شود كه ارث امرى است كه هر فردى انتظار آن را مى كشد و اميد بدست آوردن آن را دارد و نسبت به تحقق آن قطع حاصل است، بنابراين غنيمت بر چنين ارثى صدق نميكند بجز آن موارد از ارثى كه قبلا پيش بينى نگرديده، چنانكه صحيحه على بن

مهزيار بر آن دلالت داشت.

بلكه ممكن است گفته شود وقتى غنيمت صدق مى كند كه مالها تغيير كرده و يا نقل و انتقال پيدا كنند و حال آنكه در ارث آنچه تغيير پيدا مى كند مالكها هستند نه اموال، در واقع كه اموال و زمينها به حال خود و در جايشان باقى اند و اين صاحبان آن هستند كه بر حسب اقتضاى نظام تكوين تغيير مى كنند، فتامل «2»

و اگر از پذيرفتن آنچه كه بيان شد كراهت دارى و اطلاق غنيمت را بر ارث صادق مى دانى ممكن است بر نبودن خمس در ارثى كه پيش بينى مى شود به مفهوم وصف در صحيحه استدلال شود [در صحيحه على بن مهزيار داشت كه ارث پيش بينى نشده خمس دارد، مفهوم اين كلام اين است كه ارث پيش بينى

______________________________

(1) مصباح الفقيه/ 129.

(2) ممكن است وجه تأمل اين باشد كه: بهر حال در هر دو قسم، نسبت مملوكيت اموال با مالكين خود تغيير نموده و لازم نيست تغيير فيزيكى در اموال پيدا شود وگرنه در قسم اول هم خيلى جاها تغييرى محسوس نخواهد بود، مگر اينكه گفته شود مثلا فرزند ثمره وجودى پدر است و حيات او در واقع ادامۀ حيات پدر است در نتيجه نه ملك تغيير كرده و نه مالك و لذا خمس بر آن نيست. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 170

شده خمس ندارد] و ديگر اينكه اگر در ارث خمس بود البته به سبب زيادى ابتلاء به آن، در همه كشورها و در همه زمانها ميان عوام نيز مشهور مى شد در نهايت شهرت، چه رسد به خواص.

و شايد مهر زنان نيز همانند ارث باشد، چون مهريّه نيز بر حسب نظام

اجتماع امرى است كه اميد تحقق آن مى رود، بلكه مى توان گفت مهر، عوض از زوجيت و حق همبسترى شوهر است، چون زن در مقابل مهر، خودش را تحت سلطه مرد قرار مى دهد و به اين وسيله آزادى او سلب مى شود، پس غنيمت بر مهر صدق نمى كند.

و نيز از اين قبيل است عوض خلع، زيرا اين مال در مقابل دست برداشتن مرد از همسر خود كه در اختيار اوست به او پرداخت مى شود و اگر در اين دو (مهر و عوض خلع) خمس بود البته به جهت ابتلاء زياد مردم به آن دو مخصوصا مهر، مشهور شده و ظاهر مى گشت.

و اما دست برداشتن از عمومات و روايات زيادى كه بر بودن خمس در بخشش و هديه و جايزه و ارثى كه گمان آن برده نشود دلالت دارد، به دليل اعراض فقهاء شيعه از آن، مشكل است، براى اينكه در اين مورد اعراض [فقها از اين روايات] محرز نمى باشد، فقط تنها چيزى كه ثابت است اينست كه بيشتر فقهاء متعرض آن نشده اند، و شايد فقها عنوانهاى تجارت و صناعت و زراعت را از باب مثال و از باب مصداقهاى غالبى كه بيشتر فقهاء بيان آن را اراده كرده اند گفته باشند، و لذا بعضى از آنان كلمۀ «و غير ذلك» را عطف بر آن عنوانها نموده اند.

در هر صورت آنچه در ذهن قوت مى گيرد اينست كه در اينها خمس هست و اين با نظر ابى الصلاح حلبى موافقت دارد، در لمعه هم آن را نيكو دانسته، شرح لمعه نيز متمايل به اين نظريه است، شيخ والامقام انصارى (ره) نيز در كتاب خمسش آن را قوى دانسته، بلكه شايد از

معتبر نيز چنين استفاده شود.

پوشيده نماند كه از مصداقهاى بهره اى كه ما در آن خمس را قوى مى دانيم،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 171

وقتى است كه كسى چيزى را براى نگهدارى خريده نه براى تجارت، بعد چنين اتفاق افتد كه آن را به بيشتر از مقدارى كه خريده بفروشد، پس مقدار زيادتر از پول خريد از بهره سال فروش بوده، و در هر مقدار از آن كه از مخارج سال اضافه بيايد خمس مى باشد، بلكه ممكن است كسى آن را تحت عنوان كاسب به حساب آورد، زيرا اگر چه هنگام خريدن قصد نماء و زيادتى را نداشته و لكن هنگام فروش زيادى را قصد نموده است و در صدق عنوان كاسبى كردن همين مقدار كفايت مى كند، بلكه گاهى در مثل بخشش نيز همين مطلب احتمال داده مى شود. به اين بيان كه قبول بخشش خود نوعى از كاسبى كردن است. و در اينجا نكته ايست شايان دقت.

6- زمين خريدارى شده از مسلمان توسط كافر ذمّى

ششم از چيزهايى كه خمس در آن است- بنا بر آنچه گفته اند- زمينى است كه ذمى از مسلمان خريدارى كرده است:

در «جواهر» اين چنين آمده است:

«اين حكم در نزد ابن حمزه و ابن زهره و بيشتر متأخرين از فقهاء شيعه ثابت است، بلكه در «لمعه» آن را به شيخ و همه متأخرين نسبت داده، و در «منتهى» و «تذكره» علامه آن را به علماء شيعه نسبت داده، و در «غنيه» ادعاى اجماع بر آن نموده، و اين اجماع- بعد از اينكه با ساير ادلّه اى كه يادآور شديم تقويت مى شود- خود دليل مستقلّى است.» «1»

در نهايه شيخ طوسى آمده است:

«ذمى وقتى از مسلمان زمينى را مى خرد بر او در آن

زمين خمس واجب است.» «2»

______________________________

(1) جواهر 16/ 65.

(2) نهايه/ 197.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 172

و در مبسوط مى فرمايد:

«وقتى كه ذمى از مسلمان زمينى مى خرد بر او در آن زمين خمس واجب است.» «1»

و در غنيه آمده است:

«و در مالى كه حلال آن را از حرامش نمى توان جدا كرد، و در زمينى كه ذمى آن را بخرد به دليل اجماعى كه در كلمات فقها مطرح است [خمس واجب است]. «2»

و لكن در مختلف آمده است:

«ابن جنيد و ابن ابى عقيل و مفيد و سلار و ابو الصلاح هيچ كدام آن را بيان نكرده اند». «3»

پس مسأله اختلافى است و اصل و ريشه در مسأله هم چيزى است كه شيخ به سند صحيح، از ابى عبيده حذّاء روايت كرده كه گويد: شنيدم امام باقر (ع) مى فرمود: «هر ذمى كه از مسلمان زمينى را بخرد بر او خمس است و همين روايت را صدوق نيز با سند خود از حذاء نقل كرده است» «4»

و در «زيادات مقنعه» به نقل از امام صادق (ع) است كه حضرت فرمود: «وقتى كه ذمى از مسلمان زمينى را بخرد بر او در آن زمين خمس است». «5»

اين روايت با توجه به اينكه مرسل است احتمال برگشت به همان صحيحه را

______________________________

(1) مبسوط 1/ 237.

(2) جوامع الفقهيه/ 507 (چاپ ديگر/ 569).

(3) مختلف/ 203.

(4) عن ابى عبيدة الحذاء قال: سمعت ابا جعفر (ع) يقول: ايما ذمى اشترى من مسلم ارضا فان عليه الخمس. (وسائل 6/ 352 باب 9 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 1).

ارض در روايت يعنى زمين كشت و زرع چون عرفا اگر كسى يك دكان از مسلمان بخرد يا يك

انبار يا يك خانه بخرد نمى گويد من يك زمين خريدم (الف- م. جلسه 322 درس).

(5) فى زيادات المقنعه عن الصادق (ع) قال: الذمى اذا اشترى من المسلم الارض فعليه فيها الخمس (وسائل 6/ 352، باب 9 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 173

دارد و در نسبت آن به امام صادق (ع) توهم و اشتباهى واقع شده است.

ظاهر از حديث و مخصوصا از مرسله اينست كه خمس به اصل زمين تعلق گرفته است، و از «نهايه» و «مبسوط» و غير آن دو، همين استفاده مى شود، و لكن تتبع در مسأله موجب تزلزل و اضطراب در آن مى شود». «1»

1- در خراج ابى يوسف آمده است:

«ابو يوسف گويد: و هر زمينى از زمينهاى عشريه را كه نصرانى منسوب به تغلب بخرد يك دهم بر او مضاعف مى شود (يك پنجم مى گردد) چنانكه

______________________________

(1) مسأله مورد بحث در آن زمان اين بوده كه مى خواستند حتى المقدور يهود و نصارى و مجوس زمينهاى كشت و زرع را نخرند چون آنها زكات نمى دادند فقط خراج مى دادند زمينهايى كه دست مسلمانها بود اسمش اراضى عشريه بود يعنى زمينى كه زكات دارد و اراضى كه دست اهل كتاب بود مى گفتند اراضى خراجيّه كه بر آنها يك خراجى معين مى كردند و زكات ديگر نبوده، مى گفتند مثلا هر جريبى اين قدر درهم بدهيد و خودشان هم جزيه مى دادند و گاهى از اوقات فقط جزيه مى گرفتند و از زمينشان چيزى نمى گرفتند، آن وقت مسلمانان توجه داشتند كه حتى المقدور زمينهايشان را به اهل ذمه نفروشند- بسيارى از بدبختيها كه سر مسلمانها آمده همين است، همين اسرائيل نطفه اش به اين

شكل منعقد شد، كه افرادى را فرستاده بودند زمينهاى مسلمانها را براى يهوديها خريدند، شش درصد زمينهاى فلسطين كه مال يهود شد آمدند اسرائيل را درست كردند، حالا كه ديگر همه اش را تصاحب كرده اند-.

در آن زمان كه مسأله مطرح بوده گفته اند زمينهاى مسلمانها را اهل ذمه نخرند اگر بخرند تنبيه شان مى كنيم، تنبيه شان اين بوده كه زكات را دو برابر مى كنيم، عشر را خمس مى كنيم تا برايشان صرف نكند،

اين مسأله بين فقهاء عامه نيز مطرح بوده و فتاوى آنها بر اين اساس بوده، وقتى انسان كلمات بزرگان خودمان را هم مى بيند اينها هم در ذهنشان همان مسأله بوده، اگر چه گفته اند خمس اما اين خمس يعنى مضاعف شدن عشر، مسأله اينكه خمس زمين را بگيريم نبوده بلكه اراضى عشريه را اگر اينها بخرند زكاتش را دو برابر مى كنيم تا ديگر رغبت نكنند اين زمينها را بخرند، در ذهن بزرگان ما اينطور بوده است. (الف- م.

جلسه 322 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 174

مالهايى كه در تجارتها بكار مى برند گمرك آن برايشان مضاعف مى شود، و هر چيزى كه در آن بر مسلمان يكى واجب باشد بر نصرانى بنى تغلبى دو تا واجب است. گويد: اگر مردى از اهل ذمه غير از نصاراى بنى تغلب زمينى از زمينهاى عشريه را بخرد، ابو حنيفه گويد: من بر آن زمين خراج قرار مى دهم ... و من مى گويم بر آن زمين عشر مضاعف قرار داده مى شود و همين خراج آنست ... ابو يوسف گويد: بعضى از بزرگان ما نقل كرده اند كه حسن بصرى و عطاء گويند در چنين زمينى عشر مضاعف مى باشد، ابو يوسف گويد:

چنين است كه سخن حسن بصرى

و عطاء در نزد من از سخن ابى حنيفه نيكوتر است». «1»

2- در كتاب اموال ابى عبيد آمده است:

«محمد بن حسن شيبانى مرا خبر داد از ابى حنيفه كه گويد: وقتى كه ذمى زمين عشريه را بخرد، تغيير كرده زمين خراج مى شود، گويد: و ابو يوسف گفته است:

عشر بر او مضاعف مى شود ... ابو عبيده گويد: سفيان بن سعيد مى گويد:

عشر بر او بر همان حال باقى مى ماند ... و بعضى از ايشان از مالك روايت كرده اند كه گفته است: عشر بر او نيست و لكن او را امر به فروش مى كنند چون خريدن چنين زمينى را صد قهرا باطل مى كند، و از حسن بن صالح روايت شده كه گويد: بر او، نه عشر است و نه خراج». «2»

3- ابن قدامه حنبلى در مغنى گويد:

«حرب گويد: از احمد درباره ذمى كه زمين عشر را مى خرد سؤال نمودم؟

گفت: من چيزى نمى دانم، اهل مدينه در اين باره سخن خوبى را مى گويند:

گويند: نبايد گذاشت ذمى از مسلمان زمين بخرد ولى اهل بصره سخن عجيبى دارند آنها مى گويند بر ايشان مضاعف مى شود، و از احمد روايت شده

______________________________

(1) خراج/ 121.

(2) الاموال/ 116- 118.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 175

كه ايشان از خريدن آن منع مى شوند، خلّال، اين را اختيار نموده، و سخن مالك هم همين است بعلاوه اينكه اگر چنين زمينى را ذمّى بخرد بر آنان عشر مضاعف مى گردد پس از ايشان خمس گرفته مى شود». «1»

4- شيخ طوسى (ره) در خلاف سه مسأله دنبال هم و متناسب با هم عنوان كرده، در مسأله 84 از زكات گويد:

«وقتى ذمى زمين عشريه را بخرد بر او در آن زمين خمس واجب

است، ابو يوسف هم همين را قائل است او چنين مى گويد: بر او در آن زمين دو عشر است و محمد بن حسن شيبانى گويد: بر او يك عشر است و ابو حنيفه گويد: زمين عشريه تغيير مى كند و خراجيه مى شود و شافعى گويد: بر او نه عشر است و نه خراج. دليل ما اجماع گروه شيعه است ايشان در اين مسأله اختلاف ندارند، و مسأله برايشان نوشته شده و بر آن روايت صريح دلالت دارد، آن را ابو عبيده حذاء روايت كرده، گويد: شنيديم امام باقر (ع) مى فرمود: هر ذمى كه از مسلمانى زمينى را بخرد بر او خمس است». «2»

و در مسأله 85 گويد:

«وقتى كه ذمى تغلبى- كه از نصارى عرب اند- زمينش را به مسلمانى بفروشد، بر مسلمان در آن زمين يك دهم يا يك بيستم واجب است، و بر او خراج نيست و شافعى گويد: بر او يك دهم است و ابو حنيفه گويد: از او دو عشر گرفته مى شود دليل ما اينست كه اين زمين، ملكى است كه مال مسلمانى شده و در آن بيشتر از يك دهم واجب نميباشد، و آنچه كه از ذمى بعنوان خراج گرفته مى شود جزيه است، پس بر مسلمان جزيه لازم نيست». «3»

______________________________

(1) المغنى 2/ 576.

(2) خلاف 1/ 300.

(3) خلاف 1/ 300.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 176

و در مسأله 86 گويد:

«اگر ذمى تغلبى (عرب) از ذمى ديگرى (غير عرب) زمينى را بخرد جزيه بر آن ذمى لازم مى شود چنانكه بر ذمى قبل لازم بود، ابو حنيفه و اصحابش گويند:

بر او دو عشر است و اين دو عشر در نزد ايشان خراج است كه به

اسم صدقه گرفته مى شود و شافعى گويد: بر او نه عشر است و نه خراج دليل ما اينست كه اين زمين ملكى است كه براى ذمى ايجاد شده پس بر او در زمين، جزيه واجب است چنانكه جزيه در ديگر اهل ذمه لازم است». «1»

5- علامه در منتهى گويد:

«وقتى ذمى از مسلمان زمينى را بخرد بر او خمس واجب است، علماء ما بسوى اين قول رفته اند و مالك گويد: وقتى كه زمين عشريه باشد ذمى از خريدن منع مى شود و همين را اهل مدينه و احمد در روايتى قائلند. حال اگر خريد بر او عشر مضاعف مى شود پس بر او خمس واجب است. و ابو حنيفه گويد: زمين خراج مى گردد و ثورى و شافعى و احمد در روايت ديگرى گويند: فروش صحيح است و بر او چيزى نيست و نيز عشرى بر او نيست و محمد بن حسن شيبانى گويد: بر او عشر است. دليل ما اينست كه در ساقط كردن عشر ضرر زدن به فقراء است، پس وقتى كه اهل ذمه براى خريدن زمين پيش آمدند عشر بر آنان مضاعف مى گردد، پس خمس از آنان گرفته مى شود». «2»

مانند همين بيان در تذكره نيز آمده است. «3»

محقق در معتبر نيز متعرض مسأله شده و اقوال را نقل نموده، رجوع نمائيد. «4»

______________________________

(1) خلاف 1/ 300.

(2) منتهى 1/ 549.

(3) تذكره 1/ 253.

(4) معتبر/ 293.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 177

6- در منتقى الجمان بعد از نقل صحيحه ابى عبيدۀ حذّاء گويد:

«گويم: ظاهر سخن بيشتر فقهاء شيعه اتفاق بر اينست كه مراد از خمس در اين حديث همان خمس معروف است، و براى اشكال در آن مجال

است.

و به مالك نسبت داده شده كه گويد ذمّى از خريدن زمين عشريه منع مى شود و اگر آن را خريد عشر بر او مضاعف شده و بر او خمس واجب است و احتمال اراده جدّى اين معنى از حديث هست يا اينكه شايد واقعا نظر امام همين بوده و يا به جهت احتمال تقيه يعنى تظاهر به موافقت با نظر اهل سنّت بوده زيرا معلوم است كه در زمان امام باقر (ع) نظر مالك نظر حاكم بوده. و با وجود چنين احتمال و بلكه قطعيت چنين نظريّه اى ديگر وجهى براى تمسك به حديث در جهت اثبات آنچه فقهاى شيعه گفته اند نيست و نظر فقهاى شيعه هم به حد اجماع نمى رسد تا از خواستن دليل بى نياز باشيم زيرا جمعى از فقهاى شيعه اصلا آن را بيان نكرده اند و بعضى هم به توقف در آن تصريح دارند ...» «1»

يادآورى مى شود: كه بنابر آنچه در مقدمه موطأ هست، ولادت مالك در 95 هجرى مى باشد، و بنا بر آنچه در اصول كافى است امامت امام باقر (ع) نيز در همين سال بوده است، و وفات امام (ع) در سال 114 مى باشد بنابراين مالك در زمان امامت حضرت باقر (ع) براى اينكه فتوايش ظاهر و حاكم باشد و از او تقيه شود اهليّت نداشته است. بله اين فتوى قبل از مالك از حسن بصرى و عطاء ظاهر بوده چنانكه گذشت. بلكه عمل پيامبر (ص) و همچنين خليفه دوم اينطور بوده است چنانكه بزودى خواهد آمد.

در هر صورت آيا با تمسك به ظاهر صحيحه و اجماع منقول و شهرت متأخرين از فقهاء شيعه ملتزم به بودن خمس در اصل زمين بشويم،

يا آن را منع كنيم؟ توضيح مطلب اينكه: صدور حديث از امام (ع) در جو و فضائى بوده كه بحث از فروش زمين عشريّه به ذمى و از چگونگى معامله با او از گرفتن خراج يا

______________________________

(1) منتقى الجمان 2/ 443.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 178

عشر يا خمس در بين آنان ظاهر بوده كه اين موجب ترديد در حكم مى شده به جهت اينكه احتمال صدور حديث يا بصورت تقيه بوده يا اينكه مراد امام- عليه السلام- بودن خمس يعنى دو عشر نيز در محصول زمين بعنوان زكات است از باب موافقت با اهل سنّت و از باب آنچه كه از پيامبر (ص) حكايت شده است. زيرا بعيد نيست چنين خمسى [دو عشر] متعلق به ذمّى باشد تا اينكه اهل ذمه در خريدن زمينهاى مسلمين رغبت پيدا نكنند. بلكه ذهن راوى (ابو عبيدۀ حذاء) در آن جو با حكم شايع مأنوس بوده كه اين موجب مى شده از كلام امام (ع) نيز همان معنى به ذهن برسد [خمس يعنى دو عشر درآمد زمين]. پس با اين مطلب ظهور صحيحه در خمس اصل زمين منع مى شود.

از سوى ديگر چگونه مى توان گفت ظاهر از صحيحه خمس در اصل زمين است؟! در حالى كه عمده دليل بر حجيت خبر، بناء عقلاء است و در جائى كه قرائنى بر خلاف ظاهر باشد هيچ گاه بناء عقلاء بر عمل به ظواهر نيست و قرائن ذكر شده موجب آنست كه بگوئيم يا ظهورى براى روايت نمى ماند يا اگر بماند ظاهر آن، مراد حضرت نيست.

و شايد بعضى از كسانى كه در مسأله فتوى داده اند مانند شيخ در خلاف و علامه در منتهى و

نيز در تذكره نظرشان بر اين است كه در محصول زمين خمس است نه در اصل زمين، در عبارتهايى كه گذشت تأمل كنيد. بلكه ظاهر از عبارت خلاف اينست كه موضوع بحث در پيش فقهاء شيعه نيز محصول زمين عشريه است و ايشان صحيحه را نيز حمل بر آن مى كنند.

بله حاكم مسلمين مى تواند ذمى را از خريدن زمين و سائر اموال غير منقول مسلمانان بازدارد وقتى كه احساس كرد اين خريدن مقدمه ايست براى چيره شدن بر اقتصاد و سياست آنان، چنانكه در فلسطين اين ماجرا اتفاق افتاد و همچنين حاكم مسلمين هرگاه ديد فروش زمين به ذمّى معمول شده، مى تواند بر اصل زمين نيز خمس قرار دهد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 179

و همين خمس بر آنان، يك نحو جزيه محسوب مى گردد.

و قرار دادن خمس در محصول زمينهاى كفار يك امر دورى نيست تا باعث تعجب گردد، بلكه چنين چيزى در سيره پيامبر (ص) و خلفاء سابقه دارد:

در روايت محمد بن مسلم است كه گويد: به امام صادق (ع) گفتم آيا آنچه كه اين خلفاء به عنوان خمس از زمين جزيه خمس مى گيرند و از كشاورزان زمين جزيه سرانه مى گيرند درست است؟، آيا در رابطه با گرفتن جزيه يك چيز معيّنى وجود ندارد؟ حضرت فرمود: «آنچه بر اهل ذمه است چيزى است كه خود آنان اجازه داده اند، براى امام نيست كه بيشتر از جزيه بگيرد، حال اگر خواست آن را سرانه ايشان قرار مى دهد و ديگر بر اموال آنان چيزى نيست و اگر خواست آن را بر اموالشان قرار مى دهد و سرانه نمى گيرد». به حضرت عرض كردم: پس اين خمس ديگر چيست؟ حضرت

فرمود: اين همان چيزى است كه رسول خدا (ص) با آنان بر آن مصالحه كرد». «1»

و صدوق روايت كرده، گويد: حضرت رضا (ع) فرمود:

«بنى تغلب از جزيه ننگ داشتند و از عمر خواستند تا آنها را معاف كند، عمر ترسيد كه آنان به روم پناهنده شوند پس با آنان مصالحه كرد كه جزيه سرانه آنان برداشته شود. و صدقه [ماليات- زكات] را بر آنان مضاعف كرد، پس بر آنان آنچه كه بر آن مصالحه نمودند و به آن راضى شدند بيشتر نميباشد، تا اينكه حق ظاهر شود». «2»

______________________________

(1) فى خبر محمد بن مسلم، قال: قلت لأبي عبد الله (ع) أ رأيت ما يأخذ هؤلاء من هذا الخمس من ارض جزية و يأخذ من الدهاقين جزية رءوسهم، اما عليهم فى ذلك شي ء موظف؟ فقال: كان عليهم ما اجازوا على انفسهم، و ليس للامام اكثر من الجزية، ان شاء الامام وضع ذلك على رءوسهم و ليس على اموالهم شي ء و ان شاء فعلى اموالهم و ليس على رءوسهم شي ء فقلت: «فهذا الخمس» فقال: لا انما هذا شي ء كان صالحهم عليه رسول اللّه (ص) (وسائل 11/ 114 باب 68 من ابواب جهاد العدو ... حديث 2).

(2) روى الصدوق قال: قال الرضا (ع): ان بنى تغلب انفوا من الجزيه و سألوا عمر ان يعفيهم فخشى ان يلحقوا بالروم فصالحهم على ان صرف ذلك عن رءوسهم و ضاعف

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 180

از آنچه تا كنون گفتيم روشن شد كه در بودن خمس در اصل زمينى كه ذمى از مسلمان مى خرد اشكال است، ولى چيزى كه هست اينست كه در محصول آن به عنوان زكات، خمس هست [يك

پنجم محصول را بايد بپردازد] و اين روايات صحيحه و بسيارى از كلمات فقهاى شيعه بر همين معنى حمل مى شود و در مسأله نه اجماع هست و نه شهرتى كه قانع كننده باشد، و ظاهر از كلمه زمين در آن زمانها، زمينهاى زراعت و درختكارى بوده نه مثل زمينهاى خانه و دكان و مانند آن زيرا در اينگونه اموال اصل زمين به عنوان زمين مورد عنايت نيست. و اين نكته ايست شايان توجه.

7- مال حلال مخلوط به حرام

هفتم از چيزهايى كه خمس در آنست، مال حلال مخلوط به حرام است، به صورتى كه قابل جدا كردن نباشد، با جهل به صاحب و مقدار آن. كه با بيرون آوردن خمس آن، حلال مى شود:

شيخ طوسى در نهايه و ابن زهره در غنيه و ديگران به اين مطلب فتوى داده اند بلكه بر آن ادعاى اجماع و شهرت شده است:

شيخ در نهايه گويد:

«وقتى كه براى انسان مالى بدست آمد كه حلال و حرام آن با يكديگر مخلوط شده باشند بطورى كه انسان نمى تواند آنها را از هم جدا كند، و اراده پاك كردن آن را نموده، خمس آن را بيرون آورد، آن وقت تصرف در باقى آن براى او حلال است». «1»

در غنيه در شمارش چيزهايى كه خمس در آنست آمده است:

______________________________

- عليهم الصدقه فعليهم ما صالحوا عليه و رضوا به الى ان يظهر الحق. (وسائل 116 باب 68 من ابواب جهاد العدو ... حديث 6)

(1) نهايه/ 197.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 181

«در مالى كه حلال آن را از حرامش نمى توان جدا كرد، و در زمينى كه ذمى آن را بخرد به دليل اجماعى كه در كلمات فقها مطرح شده است». «1»

بله، مفيد

و ابن ابى عقيل و ابن جنيد آن را بيان نكرده اند، چنانچه علامه در مختلف فرموده است.

در مدارك آمده است:

«جدا نمودن مالى كه انسان يقين دارد مال خودش نيست از ساير اموال و جستجو كردن از صاحب آن تا وقتى كه از شناخت صاحبش مأيوس شود، طبق قواعد واجب است. كه در آن صورت آن را بعنوان صدقه به فقراء مى دهد چنانكه در غير اين از ديگر مالهايى كه صاحب آن مجهول است بايد چنين كند». «2»

در هر صورت براى وجوب خمس در حلال مخلوط به حرام استدلال به رواياتى نموده اند، ما بعضى از آنها را بيان مى كنيم:

1- صحيحۀ عمار بن مروان، گويد: شنيدم امام صادق (ع) مى فرمود:

در آنچه كه از معادن و دريا بدست مى آيد و در غنيمت و حلال مخلوط به حرام در صورتى كه صاحب آن شناخته شده نيست و گنجها خمس هست». «3»

روايت از جهت سند و دلالت اشكال ندارد و ظاهر خمس هم در آن، همان خمس اصطلاحى است، بله چه بسا بيان نشدن آن در كتب اربعه (كافى، تهذيب، استبصار و من لا يحضر) موجب ضعف آن مى شود.

2- شيخ طوسى از حسن بن زياد، از امام صادق (ع) روايت كرده كه مى فرمودند: «مردى خدمت امير المؤمنين (ع) آمد و گفت: يا امير المؤمنين، من

______________________________

(1) جوامع الفقهيّه/ 507 (چاپ ديگر/ 569).

(2) مدارك/ 339.

(3) صحيحة عمار بن مروان، المروية عن الخصال، قال: سمعت ابا عبد الله (ع) يقول:

فيما يخرج من المعادن و البحر و الغنيمة و الحلال اختلط بالحرام اذا لم يعرف صاحبه و الكنوز الخمس. (وسائل 6/ 344، باب 3، من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 6).

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 6، ص: 182

مالى بدست آوردم كه حلال آن را از حرامش تشخيص نمى دهم؟ حضرت به او فرمود: از آن مال خمس بيرون بياور، همانا خداى- عز و جل- از آن مال به خمس راضى است و از آنچه كه صاحبش شناخته شده است اجتناب كن». «1»

3- شيخ طوسى و كلينى و صدوق از سكونى به سندى كه اشكالى ندارد- چنانچه در من لا يحضره الفقيه آمده از امام صادق (ع) از پدرش از پدرانش روايت كرده اند كه فرمود: «مردى خدمت على (ع) آمد و گفت: من مالى را كسب كردم كه نسبت به حلال و حرام آن تساهل نموده ام، مى خواهم توبه كنم ولى مقدار حلال و حرام آن را نمى دانم و به هم آميخته شده اند؟ حضرت على (ع) فرمود:

خمس مالت را بيرون بياور، همانا خداوند- عز و جل- از انسان به دادن خمس راضى مى شود، و بقيه مال همه آن بر تو حلال است». «2»

شيخ طوسى نيز از كلينى همين را روايت كرده است.

ظاهرا روايت سكونى (روايت سوم) و حسن بن زياد (روايت دوم) به يك روايت برگشت مى كنند، به دليل مشابهت هر دو در سؤالى كه از امير المؤمنين (ع) شده و هر دو يك واقعه را كه در زمان امير المؤمنين (ع) اتفاق افتاده نقل مى كنند.

و تعدد واقعه امر بعيدى است، بنابراين تكيه كردن بر خصوصيات واقعه اى كه

______________________________

(1) رواه الشيخ بسنده، عن حسن بن زياد، عن ابى عبد الله (ع) قال: ان رجلا اتى امير المؤمنين (ع) فقال: يا امير المؤمنين، انى اصبت مالا لا اعرف حلاله من حرامه؟

فقال له: اخرج الخمس من ذلك المال، فان الله- عز و

جل قد رضى من ذلك المال بالخمس و اجتنب ما كان صاحبه يعلم. (وسائل/ 6/ 352، باب 10 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 1)

(2) ما رواه المشايخ الثلاثة بسند لا باس به، عن السكونى، عن ابى عبد الله (ع) ففى الفقيه: روى السكونى، عن ابى عبد الله (ع) عن أبيه، عن آبائه (ع) قال: اتى رجل عليّا (ع) فقال: انى كسبت مالا اغمضت فى طلبه حلالا و حراما، فقد اردت التوبة و لا ادرى الحلال منه و لا الحرام فقد اختلط على؟ فقال على (ع): اخرج خمس مالك، فان الله- عز و جل- قد رضى من الانسان بالخمس و سائر المال كله لك حلال. (فقيه/ 189 3، كتاب المعيشة، باب الدين و القرض، حديث 3713).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 183

اين دو روايت در آن با هم اختلاف دارند مشكل است.

بهر حال آيا اين دو روايت حمل مى شوند بر مالى كه انسان از شخص ديگرى به وراثت يا خريدن يا مانند آن بدست آورده و مال آن شخص هم اجمالا حلال و حرامش با هم آميخته شده و لكن احتمال دارد اين مالى كه به انسان منتقل شده همه اش از حلال باشد پس براى انسان حلال است و در اين صورت خمس در دو روايت بر خمس ارباح مكاسب و بهره ها حمل مى شود چنانكه اينطور احتمال داده شده، يا نه مراد مالى باشد كه نزد خود انسان يا نزد ديگرى حلال و حرامش به هم آميخته گرديده و لكن اين مال مخلوط، به انسان منتقل شده، آن وقت خمس براى حلال نمودن آن باشد؟ دو نظر است، و شايد احتمال دوم آشكارتر

باشد.

در اين دو روايت احتمال ديگرى نيز هست و آن اينكه مراد، حلال شدن مال آميخته با حرام يا مشتبه باشد، كه به سبب توبه شخص حلال شده، و خمس در آن نيز از قبيل خمس بهره ها باشد، و يا اينكه مال به هم آميخته يا مشتبه به سبب توبه حلال شود، كه حرام، در اين ميان رنگ حلال بخود بگيرد. و اين احتمال بعيد هم نيست، چنانچه روايات زيادى كه در مال آميخته با «ربا» وارد شده، شاهد بر اين مطلب است.

در اين ارتباط به وسائل باب پنجم از بابهاى ربا «1» و همچنين موثقۀ «2» سماعه درباره كسى كه از كار براى بنى اميه مالى بدست آورده مراجعه نمائيد، و نيز شاهد بر اين مطلب است مرسلۀ صدوق در همين بحث حلال مخلوط به حرام كه ما در كتاب خمس درباره آن مفصل بحث نموده ايم، مراجعه فرماييد».

4- مرسلۀ صدوق گويد: مردى خدمت امير المؤمنين (ع) آمد و گفت: اى امير مؤمنان مالى بدست آورده ام كه در آن تساهل نموده ام، آيا توبه برايم هست؟

حضرت فرمود: خمس آن را نزد من بياور، آن مرد خمس مالش را آورد، حضرت

______________________________

(1) وسائل 12/ 430.

(2) كتاب الخمس/ 110 و بعد آن

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 184

فرمود: «اين مال از آن تو، همانا مرد وقتى كه توبه كند مالش هم با او توبه مى كند». «1»

ظاهر اينست كه مرسله اشاره به همان واقعه اى دارد كه در روايت سكونى و حسن بن زياد بيان شد پس سخنى كه در آن دو گفته شد در اين هم گفته مى شود.

5- موثقۀ عمار ساباطى، از امام صادق (ع) كه از حضرت

سؤال شد درباره كار براى سلطان كه آيا انسان مى تواند براى او كارى را بعهده بگيرد؟ حضرت فرمود: «خير مگر اينكه بر كار ديگرى قادر نباشد تا بخورد و بياشامد و چارۀ ديگرى نباشد، پس اگر چنين كرد (براى سلطان كار كرد) و چيزى به دستش آمد بايد خمس آن را نزد اهل بيت بفرستد». «2»

ظاهرا مراد از خمس در اين روايت خمس اصطلاحى مى باشد و لكن مورد آن مال مشتبه است نه مال حلال مخلوط به حرام، زيرا كسى كه مال به او منتقل شده علم به وجود حرام در مال ندارد، پس خمس در آن، خمس ارباح مكاسب است.

پس مهمترين دليل در اين مسأله صحيحۀ عمار بن مروان و معتبرۀ سكونى است و عمدۀ اشكال در مسأله هم اينست كه حكم شرعى در مالى كه صاحب آن شناخته شده نيست يا امكان رساندن آن به صاحبش وجود ندارد مثل مال پيدا شده و مالى كه دزدان پيش انسان به وديعه مى گذارند و غير آن، صدقه دادن است چنانكه روايات در موارد مختلف آن را گفته اند.

______________________________

(1) مرسلة الصدوق قال: جاء رجل الى امير المؤمنين (ع) فقال: يا امير المؤمنين، اصبت مالا اغمضت فيه، أ فلي توبة؟ قال: ايتنى خمسه، فاتاه بخمسه، فقال: هو لك، ان الرجل اذا تاب تاب ماله معه. (وسائل 6/ 353، باب 10 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 3).

(2) موثقة عمار الساباطى، عن ابى عبد الله (ع) انه سئل عن عمل السلطان يخرج فيه الرجل؟ قال: لا الا ان لا يقدر على شي ء يأكل و لا يشرب و لا يقدر على حيلة، فان فعل فصار فى يده شي ء فليبعث

بخمسه الى اهل البيت». (وسائل/ 353، باب 10 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 185

و بسيار بعيد است وقتى كه مقدار حرام معلوم است، مصرف آن مصرف صدقه باشد و آنجا كه مقدار حرام معلوم نيست، مصرف آن مصرف خمس اصلاحى باشد، پس احتمال قوى داده مى شود كه مصرف خمس در مال حلال مخلوط به حرام همان مصرف صدقات باشد، نهايت امر اينكه وقتى مقدار مجهول باشد خداوند متعال بعنوان مالك اموال و سرپرست افراد غائب، حرام در اين ميان را به خمس مصالحه فرموده باشد.

و تأييد مى كند اين مطلب را (كه مصرف خمس در حلال مخلوط به حرام، مصرف صدقات است) سخن امام صادق (ع) در روايت سكونى طبق نقل كلينى كه فرمود: «خمس مالت را صدقه بده».

علاوه بر اينكه كلينى روايات خمس را در آخر كتاب الحجّة از اصول كافى بيان كرده، چون خمس مصطلح در نزد ايشان از حقوق امامت است، و لكن روايت سكونى- كه گذشت- را در كتاب معيشه از فروع كافى بيان فرموده، پس به اين ترتيب روشن مى شود كه ايشان خمس در مال حلال مخلوط به حرام را از قبيل خمس اصطلاحى قرار نداده است.

و در حاشيۀ فروع كافى به نقل از مرآة العقول مجلسى آمده است:

«اختلاف كرده اند در اينكه خمس مال مخلوط بحرام خمس اصطلاحى است يا صدقه، و نظر اخير مشهورتر است». «1»

و بايد توجه داشت كه لفظ خمس يك حقيقت شرعيه در خمس اصطلاحى نيست، چنانكه گاهى چنين توهم مى شود، بلكه با اين لفظ يك قسمت از پنج قسمت اراده شده است، بله قرينه اسلوب كلام در

بعضى موارد مانند صحيحه عمار بن مروان بسا گواه باشد بر اينكه خمس اصطلاحى مورد نظر است.

اگر گفته شود: خمس اصطلاحى تمام آن حق واحدى است براى منصب امامت چنانكه بزودى بيان آن خواهد آمد، و صدقه بطور مطلق مصرف آن همه

______________________________

(1) كافى 5/ 125 كتاب المعيشه باب المكاسب الحرام، ذيل خبر سكونى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 186

مصارف هشتگانه اى است كه از جمله آنها تمامى راههاى خير مى باشد، نه فقط خصوص فقراء و مساكين، چنانچه چنين چيزى بعيد نيست و شاهد بر آن آيه مصرف صدقات و همچنين اطلاق صدقه بر موقوفات عمومى است و نيز اين سخن پيامبر (ص): كه «هر معروفى صدقه است» «1» و باز اين سخن: «از بافضيلت ترين صدقه ها اينست كه ضعيف را يارى نمائى» «2» و مانند ديگر استعمالات لفظ صدقه، در اين صورت بطور كلّى اشكال مرتفع مى شود، زيرا همه اينها [چه خمس و چه صدقات] در مصالح اسلام و مسلمين و كارهاى مربوط به امامت و حكومت مصرف مى شود كه رسيدگى به فقراء مسلمين و فقراء بين هاشم از آن جمله است و در اينجا نكته ايست شايان تأمل «3» زيرا اگر دادن صدقه به بنى هاشم را منع كنيم اشكال كه مصرف خمس غير از صدقه هست هنوز باقى است، مگر اينكه گفته شود فقط تنها زكات واجب است كه بنى هاشم از آن منع مى شوند. «4»

______________________________

(1) قوله (ص): كل معروف صدقة. (وسائل 6/ 321 باب 41 من ابواب الصدقه حديث 1 و 2).

(2) قوله (ع): عونك للضعيف من افضل الصدقة. (تحف العقول/ 414).

(3) فتامل: بالاخره صدقه اصطلاحى اگر باشد نمى شود به سادات داد مگر

اينكه بگوئيم فقط به پيامبر (ص) و ائمه اطهار (عليهم السلام) نمى شود داد، به سادات ديگر مى شود داد يا بگوئيم آن صدقه اى كه به سادات نمى شود داد خصوص زكات واجب است.

(الف- م. جلسه 326 درس)

(4) اينجا دو مطلب هست: يكى اينكه خمس از آن سادات نيست، همه آن حق واحدى است براى منصب امامت و سادات. از باب اينكه وابستگان به بيت رسالتند امام مسلمين بايد آنان را اداره كند، لذا خداوند در آيه شريفه وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ ... براى خدا و رسول و امام لام آورده و براى فقراء و مساكين و ابن سبيل لام نياورده.

دوم اينكه در شرع دارد كه مال مجهول المالك و لقطه و ... را صدقه بدهيد ما به ذهنمان مى آيد كه يعنى بدهيد به فقراء اما اين طور نيست، صدقه به مطلق كارهاى خير مى گويند و مصرف صدقه هشت چيز است كه در آيه شريفه إنَّمَا الصَّدَقٰاتُ للْفُقَرٰاء ... بيان شده يعنى تقريبا تمام كمبودهاى اجتماعى، و سبيل الله همه راههاى خير

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 187

جهت سوم مصارف خمس

[برخى از كلمات علماى شيعه]

در اين ارتباط به برخى از كلمات علماى شيعه و سنت توجه فرمائيد:

1- شيخ طوسى در كتاب في ء از خلاف (مسأله 37) گويد:

«خمس نزد فقهاء شيعه به شش قسم تقسيم مى شود: سهمى براى خدا و سهمى براى رسول و سهمى براى ذى القربى، اين سه سهم براى پيامبر (ص) و بعد از او براى كسى كه قائم مقام ايشان است از ائمه و سهمى براى يتيمان و سهمى براى مساكين و سهمى براى درراه ماندگان از آل محمد (ص) كه غير آنان در سهم با آنان شريك نمى باشند.

فقهاء

سنت در اين مسأله با هم اختلاف دارند: شافعى قائل است كه خمس غنيمت بر پنج سهم تقسيم مى شود، سهمى براى رسول خدا (ص) و سهمى براى ذى القربى و سهمى براى يتيمان و سهمى براى مساكين و سهمى براى ماندگان در راه، اما سهم رسول خدا (ص) در مصالح مسلمين مصرف مى شود، و اما سهم ذى القربى مصرف خود آنان مى شود همانطور كه در زمان

______________________________

- وامى گيرد، لذا از تمام اوقاف در روايت تعبير به صدقه شده با اينكه مى دانيم تمام موقوفات را به فقراء نمى دهند بلكه در تمام راههاى خير و در مصارفى كه در جامعه نياز است و كمبود است مصرف مى شود. (الف- م. جلسه 326 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 188

پيامبر (ص) صرف آنان مى شد، بنابر آنچه كه بعدا بيان خواهيم كرد.

و ابو العاليه رياحى قائل است كه خمس از غنيمت و في ء بر شش قسم تقسيم مى شود: سهمى براى خداوند متعال و سهمى براى رسول، و سهمى براى ذى القربى، و سهمى براى يتيمان سهمى براى مساكين و سهمى براى ماندگان در راه. مالك قائل است به اينكه خمس غنيمت و چهار پنجم في ء مربوط به اجتهاد امام بوده هركجا صلاح ديد مصرف كند بايد مصرف شود. ابو حنيفه قائل است به اينكه خمس غنيمت و چهار پنجم في ء بر سه سهم تقسيم مى شود:

سهمى براى يتيمان، سهمى براى مساكين، سهمى براى ماندگان در راه و اين چيزى است كه حسن بن زياد لؤلؤى از او روايت كرده ....

دليل ما اجماع گروه شيعه و روايات آنان است، و نيز آيه شريفه: فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول. الآية. «1»

2- و

نيز در خلاف (مسأله 38) آمده است:

«سهم ذى القربى ثابت است و با وفات پيامبر (ص) ساقط نمى شود، و براى كسى است كه قائم مقام ايشان است. شافعى گويد: سهم ذى القربى ثابت بوده و از بين نمى رود و آن يك پنجم خمس است كه به مصرف خويشاوندان پيامبر (ص) مى رسد چه غنى آنان و چه فقير كه به سبب خويشاوندى مستحق آن هستند.

ابو حنيفه گويد: سهم ذى القربى با وفات پيامبر (ص) ساقط مى شود ...

دليل ما. اجماع گروه شيعه و روايات آنان است، و نيز آيه شريفه: وَ لذي الْقُرْبىٰ ...»* «2»

3- و نيز در خلاف (مسأله 39) است:

نزد فقهاى شيعه است كه سهم ذى القربى براى امام است، و در نزد شافعى

______________________________

(1) خلاف 2/ 340

(2) خلاف 2/ 341.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 189

است كه براى همه ذى القربى است و دور و نزديك و مرد و زن در آن مساويند ... دليل ما اجماع گروه شيعه است». «1»

4- و نيز در خلاف (مسأله 41) آمده است:

«سه سهمى كه از خمس براى يتيمان و مساكين و ماندگان در راه است، مخصوص كسانى است كه از آل رسول (ص) مى باشند نه غير ايشان، و همه فقهاء سنت در اين جهت مخالفند و ميگويند: براى فقراء مسلمين و يتيمان آنان و مسلمين مانده در راه مى باشد و مخصوص كسانى كه از آل رسول (ص) باشند نيست. دليل ما اجماع گروه شيعه و روايات آنان است». «2»

[برخى از كلمات علماى سنّى]

5- و در خراج ابو يوسف قاضى آمده است:

«اما خمسى كه از غنيمت بيرون آورده مى شود محمد بن سائب كلبى از ابى صلاح، از عبد الله بن

عباس براى من نقل كرد كه گفت: خمس در زمان رسول خدا (ص) بر پنج سهم بود. سهمى براى خدا و رسول، و سهمى براى ذى القربى و سه سهم براى يتيمان و مساكين و ماندگان در راه، سپس ابو بكر و عمر و عثمان آن را بر سه سهم تقسيم نمودند، و سهم رسول و ذى القربى ساقط شد و بر سه تاى بقيه تقسيم گرديد، سپس على بن أبي طالب (ع) به همان نحوى كه ابو بكر و عمر و عثمان تقسيم كرده بودند تقسيم نمود از عبد الله بن عباس براى ما روايت شده كه گفت: عمر بن خطاب عرضه داشت بر ما كه از خمس، بى همسران را به ازدواج در آورديم و از آن ديون بدهكاران را قضا نمائيم، پس ما از قبول آن خوددارى كرديم مگر اينكه در اختيار خود ما قرار دهد، و او هم از آن امتناع نمود.

ابو يوسف گويد: محمد بن اسحاق مرا خبر داد، از امام باقر (ع) گويد به حضرت عرض كردم: نظر على (ع) در خمس چه بود؟ حضرت فرمود:

______________________________

(1) خلاف 2/ 343.

(2) خلاف 2/ 344

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 190

نظر على (ع) در خمس همان نظر اهل بيتش بود و لكن از مخالفت ابا بكر و عمر كراهت داشت ...

ابو يوسف گويد: عطاء بن سائب براى من نقل كرد كه عمر بن عبد العزيز سهم رسول و سهم ذى القربى را براى بنى هاشم فرستاد». «1»

6- در تفسير قرطبى آمده است:

«مالك گويد: خمس به نظر و اجتهاد امام واگذار شده از آن به هر اندازه كه خواست مى گيرد و طبق اجتهاد خود

به خويشاوندان مى دهد، و بقيه را در مصالح مسلمين مصرف مى كند، و خلفاء چهارگانه هم به آن قائل بوده و عمل مى كردند و سخن پيامبر (ص) بر آن دلالت دارد: از آنچه كه خدا به شما برگردانده (في ء) براى من نيست مگر خمس، و خمس هم به خود شما برگردانده مى شود». «2»

7- در مغنى ابن قدامۀ حنبلى آمده است:

«فصل چهارم اينكه خمس بر پنج سهم تقسيم مى شود، عطا و مجاهد و شعبى و نخعى و قتاده و ابن جريح و شافعى به همين قائلند، و گفته شده خمس بر شش قسم تقسيم مى شود: سهمى براى خدا و سهمى براى رسول ...

ابن عباس روايت كرده كه ابو بكر و عمر خمس را بر سه سهم تقسيم مى كردند، و مانند آن هم از حسن بن محمد بن حنفيه حكايت شده، و اصحاب قياس هم همين را قائلند: مى گويند: خمس بر سه سهم تقسيم مى شود: يتيمان و مساكين و درراه ماندگان، و سهم رسول خدا (ص) و نيز سهم خويشاوندانش را با وفات حضرت ساقط مى دانند.

مالك گويد: في ء و خمس يكى بوده و در بيت المال قرار داده مى شود، ابن قاسم گويد: از كسى كه به او اعتقاد دارم به من رسيده كه مالك گويد: امام

______________________________

(1) خراج/ 19- 21.

(2) تفسير قرطبى 8/ 11

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 191

خويشاوندان رسول خدا (ص) را بنا بر آنچه كه خود نظر دارد از خمس مى دهد، ثورى و حسن گويند: امام، خمس را هر جا كه خداوند- عز و جل- نظر دارد قرار مى دهد و دليل ما اين آيه شريفه است كه: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ.

الآية». «1»

آنچه در كلام شيخ

طوسى و غير ايشان از فقهاء شيعه است كه سه سهم (خدا، رسول و ذى القربى) و حتى سهم ذى القربى در زمان پيامبر (ص) براى پيامبر (ص) است شاهد است بر آنچه كه بيان خواهيم نمود كه آن سه سهم بلكه همه شش سهم حق امامت و امارت (حكومت) است چون منصب امامت در زمان پيامبر (ص) براى خود حضرت است و امامت قائم به ايشان است و لازمه اين مطلب انتقال اين سهام است از پيامبر (ص) به امام بعد از ايشان و همچنين از امام قبل به امام بعد تا آخر.

و آنچه كه ابو حنيفه و پيروان او فتوى داده اند به اينكه با وفات پيامبر (ص) آن سه سهم ساقط مى شود بر اساس چيزى است كه از عمل خلفاء بعد از پيامبر (ص) حكايت كرده اند، و كسى كه داراى زيركى باشد، دست سياست را اينگونه اعمال مشاهده مى كند، وگرنه ساقط شدن حق ذى القربى بعد از وفات پيامبر (ص) چه وجهى مى تواند داشته باشد؟!

و آنچه كه مالك به آن فتوى داده به اينكه خمس و في ء را از بيت المال دانسته و اينكه امام خويشاوندان رسول (ص) (سادات) را از آن مى دهد به همان چيزى كه ما آن را بزودى بيان خواهيم كرد بازگشت مى كند كه همه خمس حق واحدى است كه در اختيار امام مسلمين مى باشد و خمس نيز نظير في ء و انفال است، نهايت امر اينكه امام از آن، احتياجات سه صنف از سادات (يتيمان و مساكين و ابن سبيل) را بعنوان اينكه آنان از خانه وحى و امامتند برطرف مى نمايد.

در هر صورت تقسيم خمس به شش سهم چيزى است

كه به مشهور نسبت داده

______________________________

(1) المغنى 7/ 300.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 192

شده، و در مجمع البيان آمده: فقهاء شيعه به آن قائلند. و در انتصار و خلاف و غنيه آمده كه اجماع بر آنست، و از امالى صدوق است كه تقسيم آن به شش سهم از دين اماميه است.

و استدلال نموده اند بر تقسيم خمس به شش سهم- علاوه بر اجماعى كه ادعا شد و شهرت قطعى به ظاهر آيه و روايات مستفيضه اى كه به توضيح آن مى پردازيم:

بيان معناى آيه شريفه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ ...

خداوند متعال مى فرمايد: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول وَ لذي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكين وَ ابْن السَّبيل: بدانيد هر گونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن، از آن خدا و پيامبر و ذى القربى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه مى باشد. «1»

در اول بحث خمس بيان صدر آيه گذشت رجوع نمائيد.

اما اين قسمت فرمايش خداوند: فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ ...، در اين سخن با يك نگاه ابتدائى دو احتمال وجود دارد:

اول: اينكه از آن قسمت كردن و جزء جزء نمودن اراده شده، پس قسمت كردن به شش سهم مراد است، چنانكه مشهور از فقهاء شيعه بر اين قولند، يا پنج سهم نمودن به اينكه سهم خدا و رسول يكى قرار داده شود چنانكه بعضى اين را قائلند، و بر اين احتمال نيز دلالت دارد ظاهر زيادى از روايات.

دوم: اينكه مراد از «فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ» اينست كه همه خمس مال خدا است و در آن، ترتيب مراعات شده، به اين بيان كه همه خمس حق واحدى است كه خداوند متعال آن را براى منصب امامت و

مقام فرمانروائى قرار داده است، و چون فرمان دادن اولا و بالذات براى خداوند متعال، بعنوان اينكه صاحب عالم ملك

______________________________

(1) انفال (8)/ 41

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 193

و ملكوت است مى باشد (إن الْحُكْمُ إلّٰا للّٰه*: حكم و فرمان تنها از آن خداست) «1» خداوند آن را براى رسول قرار داده آنجا كه مى فرمايد: «النَّبيُّ أَوْلىٰ بالْمُؤْمنينَ منْ أَنْفُسهمْ»: پيامبر (ص) نسبت به مؤمنان سزاوارتر از خود ايشان است» «2» و پيامبر (ص) آن را براى ذى القربى قرار داد چنانكه اين سخن پيامبر (ص) در غدير خم شاهد بر آنست: «هر كسى كه من سرپرست و مولاى او هستم بعد از من على (ع) مولاى اوست». «3»

پس قهرا همه خمس اولا و بالذات براى خداوند متعال است، و در طول آن همه خمس براى رسول است، و بعد از رسول براى كسى كه جانشين اوست از خويشاوندان او، هر امامى بعد از امام ديگر، بنا بر آنچه كه اعتقاد ما در امامت است.

و اما اين سخن خداوند: «و اليتامى» و كلمات بعد از آن چون لام ملكيت و اختصاص بر آن داخل نشده پس خمس به ايشان اختصاص نداشته و ملك آنان نمى باشد و تنها آنان مصارف خمس مى باشند نه مالك آن و اينكه در آيه صريحا نام برده شده اند از باب اهميت به شئون آنان و آگاهى دادن به اينكه ايشان از وابستگان و پيوستگان به حكومت و بيت پيامبر (ص) هستند، مى باشد.

و شايد در بيان نشدن «لام» علاوه بر آنچه گفته شد نكته ديگرى نيز باشد و آن اشاره به شدت پيوستگى آنان به رسول و ذى القربى است در

حقيقت آنان از پيامبر و ذى القربى جدا نيستند تا نياز به تكرار لام ملكيّت باشد پس آيه دلالت دارد بر اعتبار انتساب آنان از نظر نسب به رسول و ذى القربى.

و اما اين قول خداوند: «وَ لذي الْقُرْبىٰ»* در اين سخن با يك نگاه ابتدائى سه احتمال وجود دارد:

______________________________

(1) انعام (6)/ 57 و يوسف (12)/ 40 و 67.

(2) احزاب (33)/ 6.

(3) الغدير و بعد آن، و اين جزء از كلام پيامبر (ص) در صفحه 11 است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 194

اول اينكه: مراد به «ذى القربى» خويشاوندان كسى كه خمس به او تعلق گرفته باشد، مانند اين آيه شريفه: «وَ آتَى الْمٰالَ عَلىٰ حُبِّه ذَوي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكينَ وَ ابْنَ السَّبيل»: نيكوكاران كسانى هستند كه مال خود را با تمام علاقه اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه انفاق مى كنند». «1»

ظاهرا تا آن اندازه اى كه اطلاع دارم هيچ يك از علماء شيعه و سنى در ذى القربى آيه خمس، اين احتمال را نگفته اند.

دوم: اينكه مراد به «ذى القربى» خويشاوندان پيامبر (ص) از قريش يا از بنى هاشم يا بنى هاشم و بنى المطلب بطور مطلق باشد [اگر چه عباسى يا حارثى يا لهبى باشند] و فقهاء سنت اين احتمال را اختيار نموده اند و به ابن جنيد نيز كه از فقهاء شيعه است نسبت داده شده است.

سوم: مراد به «ذى القربى» خصوص امام باشد و اينكه مفرد بيان شده براى آگاهى دادن به همين نكته است، چون در هر زمانى امام يك شخص است، و خداوند متعال با اين تعبير آگاهى داد به اينكه مستحق

براى منصب امامت بعد از رسول خويشاوندان او مى باشند، و از ظاهر كلمات فقهاء اماميه همين احتمال استفاده مى شود و، روايات شيعه نيز بر آن دلالت دارد، و عبارت خلاف درباره آن قبلا گذشت و در آن نسبت مخالفت نداده بود مگر به ابن جنيد كه از فقهاء شيعه است.

و چون آن سه صنف (يتيمان و مسكينان و درراه ماندگان) در نزد شيعه بايد كسانى باشند كه منتسب به پيامبر (ص) هستند چنانكه مى آيد، پس بناچار مراد از ذى القربى مطلق كسانى كه نزديك به پيامبرند نمى باشد- به جهت پرهيز از تكرار- پس مراد به ذى القربى كسى است كه داراى نزديكى خاص باشد و آن امام بعد از پيامبر (ص) است.

و اما قول خداوند متعال: «وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكينَ وَ ابْنَ السَّبيل»* مشهور بين فقهاء

______________________________

(1) بقره (2)/ 177.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 195

شيعه است كه اين سه صنف به كسانى كه از آل رسول (ص) مى باشند اختصاص دارد، و بعضى از فقهاء بر آن ادعاى اجماع كرده اند.

اما فقهاى سنت قائل به عموميت آن براى همه يتيمان و مسكينان و درراه ماندگان از مسلمين مى باشند و تا اندازه اى ابن جنيد از فقهاء شيعه نيز با آنان موافقت نموده است.

فقهاء شيعه بعد از ادعاى اجماع و شهرت قطعى بر اختصاص سه صنف، به آل رسول (ص) به روايات زيادى استدلال كرده اند، از جمله آن روايات مرسلۀ ابن بكير، از يكى از آن دو (امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) است كه فرمود:

«و يتيمان- در آيه شريفه- يتيمان رسول (ص) و مسكينان از آل رسول (ص) و درراه ماندگان از آل رسول (ص) مى باشند و به

غير آنان تفسير نمى شود». «1»

و از جمله آن روايات مرسلۀ طولانى حماد است، از عبد صالح (ع)- موسى بن جعفر (ع)- كه فرمود:

«و نصف ديگر خمس بين اهل بيت پيامبر (ص) تقسيم مى شود، سهمى براى يتيمانشان، و سهمى براى مسكينانشان، و سهمى براى درراه ماندگانشان». «2»

و غير اينها از ديگر روايات، رجوع نمائيد.

ممكن است براى احتمال ديگر [تعميم آيه به يتامى و مساكين و ابن سبيل غير منتسبين به پيامبر اكرم (ص)] به دو دليل استدلال نمود:

اول: اينكه معناى آيه اگر چه نسبت به همه زمانها عام است، لكن مورد آيه جنگ بدر است كه در سال دوم از هجرت واقع شده و در آن وقت در ميان كسانى

______________________________

(1) فى مرسلة ابن بكير عن احدهما (ع): و اليتامى يتامى الرسول و المساكين منهم و ابناء السبيل منهم، فلا يخرج منهم الى غيرهم. (وسائل 6/ 356 باب 1 من ابواب قسمة الخمس، حديث 2).

(2) فى مرسلة حماد الطويلة، عن العبد الصالح (ع): و نصف الخمس الباقى بين اهل بيته، فسهم ليتاماهم، و سهم لمساكينهم، و سهم لابناء سبيلهم. الحديث. (وسائل 6/ 358، باب 1، من ابواب قسمة الخمس حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 196

كه از بنى هاشم اسلام آورده بودند يتيمان و مسكينان و درراه ماندگان موجود نبود تا اينكه خمس غنيمت بر آنان قسمت شود و لكن اصناف سه گانه از غير بنى هاشم زياد بودند، مخصوصا از مهاجرينى كه از محل زندگى شان بيرون رانده شده بودند، مگر اينكه تشريع حكم براى سه صنف از بنى هاشم به لحاظ زمانهاى آينده واقع شده باشد نه فقط زمان نزول آيۀ شريفه.

دوم: آيه في ء كه در

سوره حشر «1» بيان گرديده با اين آيه در الفاظ و خصوصيات مانند يكديگرند و في ء در نزد شيعه از انفال بوده كه اختصاص به امام مسلمين دارد، و در آن نه چند سهم كردن راه دارد و نه قسمت كردن، بله امام مى تواند در اصناف سه گانه بطور مطلق (بنى هاشم و غير آن) مصرف نمايد چنانچه رسول خدا (ص) در فقيران مهاجرى كه از موطنشان بيرون شده بودند و در بعضى از انصار مصرف نمودند.

و در روايات ما نيز مواردى كه بر عموميت دلالت داشته باشد وجود دارد چنانچه در رسالۀ منسوب به امام صادق (ع) كه در تحف العقول روايت شده آمده است كه حضرت فرمود: «رسول خدا (ص) آن غنيمتى را كه بدست آورده بود پنج قسمت كرد و سهم خدا را خود بدست گرفت تا نام خدا را با آن زنده نگاه دارد، و پس از خودش آن را جاودانه سازد، سهمى هم به خويشان خود از بنى عبد المطلب اختصاص داد، سهمى هم براى يتيمان مسلمان، سهمى هم براى مستمندان، سهمى هم براى واماندگان در راه از مسلمانان كه در غير تجارت سفر كرده اند، و اين بود جريان روز بدر- يعنى كيفيت تشريع خمس در آن روز- الحديث.». «2»

______________________________

(1) حشر (59)/ 7.

(2) فى الرسالة المنسوبة الى الامام الصادق (ع) المروية فى تحف العقول قوله: فخمّس رسول الله (ص) الغنيمة التى قبض بخمسة اسهم، فقبض سهم الله لنفسه يحيى به ذكره و يورث بعده، و سهما لقرابته من بنى عبد المطلب، فانفذ سهما لايتام المسلمين و سهما لمساكينهم و سهما لابن السبيل من المسلمين فى غير تجارة، فهذا يوم بدر.

الحديث. (تحف

العقول/ 341).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 197

بيان مصارف خمس در روايات

رواياتى كه متعرض مصرف خمس شده اند زياد است، از بعضى از آنها تقسيم خمس به شش سهم استفاده مى شود، و از بعضى ديگر تقسيم خمس به پنج سهم، و ما به تفصيل در كتاب خمس متعرض اين روايات شده ايم، رجوع نمائيد. «1»

و در اينجا نمونه هايى از آن را بيان مى كنيم:

1- مرسلۀ طولانى حماد كه مشتمل بر احكام زيادى است و كلينى و شيخ هر دو آن را روايت كرده اند: در آخر كتاب الحجّة از اصول كافى آمده است: على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از حماد بن عيسى از بعضى اصحاب ما از عبد صالح (موسى بن جعفر (ع)) روايت نموده كه فرمودند:

«خمس از پنج چيز گرفته مى شود: از غنائم (جنگ)، از غوّاصى در دريا، از گنجها، از معادن و از معدن نمك كه از همه اين پنج صنف خمس گرفته مى شود و در اختيار كسانى است كه خداوند براى آنها قرار داده و چهار پنجم ديگر- در غنائم جنگ- بين كسانى كه در آن جنگ شركت نموده و پيشرفت آن را به عهده داشته اند تقسيم مى شود.

و خمس در بين اهل آن بر شش سهم قسمت مى شود: سهمى براى خدا، سهمى براى رسول خدا، سهمى براى ذى القربى، سهمى براى يتيمان، سهمى براى مستمندان و سهمى براى واماندگان در راه، پس سهم خدا و سهم رسول خدا (ص) براى اولو الامر بعد از رسول خدا (ص) بصورت وراثت مى باشد، پس اولو الامر سه سهم دارد: دو سهم بعنوان وراثت (سهم خدا و رسول) و يك سهم هم كه از طرف خدا قسمت او شده، و

نصف خمس بطور كامل براى او است.

و نصف ديگر خمس بين اهل بيت پيامبر (ص) تقسيم مى شود: سهمى براى يتيمانشان و سهمى براى مستمندانشان و سهمى براى واماندگانشان در راه كه بين آنان بر اساس كتاب و سنت [كفاف و گشايش زندگى، تهذيب] قسمت مى شود،

______________________________

(1) كتاب الخمس/ 255 به بعد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 198

به مقدارى كه در طول سال بى نياز باشند پس اگر چيزى از آن زياد آمد براى والى و حاكم است، و اگر قابل قسمت نبود يا كم آمد و به حدى نبود كه آنان را بى نياز سازد بر والى است كه از اموالى كه نزد اوست به حدى كه آنان را بى نياز كند مخارج آنان را تكميل نمايد و اين لزوم تكميل مخارج آنان از اين نظر به عهده حاكم گذاشته شده كه مقدار اضافه از سهم آنان نيز به حاكم تعلق دارد». «1»

اين روايت با اينكه مرسل است ولى فقهاء شيعه در ابواب مختلف به فرازهاى مختلف آن عمل كرده اند و حماد بن عيسى از كسانى است كه بزرگان بر صحت آنچه از طريق او صحيح دانسته شده اجماع دارند. «2»

محور كلام در روايت بيان وظائف امام در زمان بسط يد و تشكيل حكومت اسلامى و تشريح چگونگى قسمت نمودن و مصرف كردن اموال و مالياتهاى اسلامى- از قبيل خمس ها و زكات ها و خراج زمينها و انفال- كه نزد امام جمع

______________________________

(1) فى اواخر كتاب الحجة من اصول الكافى: على بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن حماد بن عيسى، عن بعض اصحابنا، عن العبد الصالح (ع) قال: الخمس من خمسة اشياء: من الغنائم الغوص و من الكنوز

و من المعادن و الملاحة يؤخذ من كل هذه الصنوف الخمس فيجعل لمن جعله الله- تعالى- له و يقسّم الاربعة الاخماس بين من قاتل عليه و ولى ذلك و يقسّم بينهم الخمس على ستّة اسهم: سهم لله و سهم لرسول الله و سهم لذى القربى و سهم لليتامى و سهم للمساكين و سهم لابناء السبيل، فسهم الله و سهم رسول الله (ص) لا لي الامر من بعد رسول الله (ص) وراثة فله ثلاثة اسهم:

سهمان وراثة و سهم مقسوم له من الله و له نصف الخمس كملا.

و نصف الخمس الباقى بين اهل بيته: فسهم ليتاماهم و سهم لمساكينهم و سهم لابناء سبيلهم يقسّم بينهم على الكتاب و السنه (على الكفاف واسعة- التهذيب) ما يستغنون به فى سنتهم، فان فضل عنهم شي ء فهو للوالى، و ان عجز او نقص عن استغنائهم كان على الوالى ان ينفق من عنده بقدر ما يستغنون به، و انما صار عليه ان يمونهم لان له ما فضل عنهم. الحديث.

(اصول كافى 1/ 539 كتاب الحجة، باب الفي ء و الانفال ... و وسائل 6/ 358 باب 1، من ابواب قسمة الخمس حديث 8).

(2) تنقيح المقال 1/ 367.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 199

مى شود است، بنابراين روايت از حكم زمان غيبت يا زمان عدم قدرت جهت تشكيل حكومت حقه ساكت است. بنابراين استدلال به اين مرسله براى جواز برطرف كردن نياز فرزندان پيامبر (ص) يعنى سادات در عصر غيبت يا در زمان عدم بسط يد از سهم امام در حالى كه اموال جمع شده نزد امام بسيار بوده و بعضى از موارد مصرف هم به مراتب با اهميت تر از تأمين سادات مى باشند، چنين استدلالى

جدا مشكل است چنانكه مخفى نيست.

و اينكه اين روايت متعرض خمس ارباح مكاسب نشده با اينكه در مقام برشمردن همه موارد خمس است. و از طرفى در زمان امام كاظم (ع) هم خمس ارباح از چيزهايى بوده كه عام البلوى محسوب مى شده، اين تا حدّى موجب سستى و اشكال در خمس ارباح مكاسب است، فتدبر (قبلا گفتيم كه اجماع و روايات بر خمس ارباح مكاسب دلالت دارد).

2- مانند همين مرسله است مرفوعۀ احمد بن محمد، پيرامون موارد خمس و قسمت نمودن آن به شش سهم و كامل كردن حق سادات اگر كم آمد كه شيخ آن را روايت كرده، رجوع نمائيد. «1»

3- شيخ به سند خود از عبد الله بن بكير، از برخى اصحابش، از يكى از آن دو بزرگوار (امام باقر (ع) يا صادق (ع) درباره سخن خداوند متعال: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ ...، روايت نموده كه حضرت فرمود:

«خمس خدا براى امام است، و خمس رسول هم براى امام است، و خمس ذى القربى براى خويشان رسول است، يعنى امام و يتيمان منظور يتيمان رسول و مستمندان و واماندگان در راه از آنان مى باشد، و به غير ايشان روا نيست داده شود». «2»

______________________________

(1) وسائل 6/ 359 باب من ابواب قسمة الخمس، حديث 9.

(2) ما رواه الشيخ عن عبد الله بن بكير عن بعض اصحابه عن احدهما (ع) فى قول الله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ ...، قال: خمس الله للامام و خمس الرسول للامام، و خمس ذوى القربى لقرابة الرسول: الامام و اليتامى يتامى الرسول و المساكين منهم و ابناء السبيل منهم، فلا يخرج منهم الى غيرهم. (وسائل 6/ 356 باب 1 من ابواب

قسمة

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 200

و عبد الله بن بكير از كسانى است كه بزرگان، بر صحت آنچه از طريق او صحيح دانسته شده اجماع و اتفاق دارند. «1»

4- در درّ المنثور آمده است:

«ابن منذر از طريق ابى مالك به نقل از ابن عباس روايت نموده كه گفت:

رسول خدا (ص) آنچه كه فتح مى شد را پنج قسمت مى نمود: چهار پنجم براى كسانى كه شاهد فتح بودند و يك پنجم را بعنوان خمس خدا مى گرفت و بر شش سهم قسمت مى كرد: سهمى براى خدا، سهمى براى رسول، سهمى براى ذى القربى سهمى براى يتيمان، سهمى براى مسكينان و سهمى براى واماندگان در راه». «2»

5- در صحيحۀ ربعى بن عبد الله، از امام صادق (ع) كه حضرت فرمودند:

«رسول خدا (ص) هر وقت غنيمت بدستشان مى آمد اجناس برجسته آن را مى گرفت و آن براى ايشان بود، سپس بقيه را پنج قسمت مى كرد يك پنجم آن را خود مى گرفت سپس چهار پنجم ديگر را بين مردمى كه بر آن جنگ كرده بودند تقسيم مى نمود، سپس يك پنجمى كه گرفته بود پنج قسمت مى كرد: خمس خدا- عز و جل- را براى خود برمى داشت، بعد چهار پنجم ديگر را بين خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه قسمت مى كرد و به هر يك از آنان حقى مى داد. و امام هم اين چنين مى گيرد همانطور كه پيامبر (ص) مى گرفت». «3»

______________________________

- الخمس حديث 2).

(1) تنقيح المقال 2/ 171

(2) فى الدر المنثور: و اخرج ابن المنذر من طريق ابى مالك، عن ابن عباس قال: كان رسول الله (ص) يقسم ما افتتح على خمسة اخماس: فاربعة اخماس لمن شهده و يأخذ

الخمس الله فيقسمه على ستة اسهم: فسهم لله و سهم للرسول و سهم لذى القربى و سهم لليتامى و سهم للمساكين و سهم لابن السبيل. الحديث. (الدر المنثور 3/ 186).

(3) صحيحة ربعى بن عبد الله عن ابى عبد الله (ع) قال: كان رسول الله (ص) اذا اتاه المغنم اخذ صفوه و كان ذلك له ثم يقسّم ما بقى خمسة اخماس و يأخذ خمسه، ثم يقسم اربعة اخماس بين الناس الذين قاتلوا عليه. ثم قسم الخمس الذي أخذه خمسة

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 201

معناى صحيحه بيان كارى است كه پيامبر (ص) در غنيمت و در خمس نه يك مرتبه بلكه بطور دائم انجام مى داده است، و شايد اينكه پيامبر (ص) در خمس چنين مى كرد (پنج قسمت مى نمود) از جهت افزودن بر ديگر مستحقين بوده است.- در حقيقت سهم خود را بديگر مستحقين خمس داده است- و اين با آن سخن حضرت (ع) كه فرمود: «و امام هم اين چنين مى گيرد» منافات ندارد زيرا شايد همانند بودن- امام با پيامبر (ص) در گرفتن خمس و اشياء برجسته از غنيمت و خمس باشد، نه همانندى در همه جهات.

ظاهر اين صحيحه عموميت اصناف سه گانه (يتيمان و مسكينان و ماندگان در راه) مى باشد و اختصاص به فرزندان پيامبر (ص) ندارد. (روايت قبلى از درّ المنثور نيز عموميت داشت)

و صحيحه را حمل بر تقيه نمودن مشكل است، زيرا جدّا از امام صادق (ع) دور است كه به انگيزه تقيه نسبت خلاف واقع به پيامبر (ص) بدهد.

و لكن با همه اينها مقاومت صحيحه با ظاهر آيه و صريح روايات و فتواهايى كه دلالت بر تقسيم خمس به شش سهم دارند

مشكل است.- زيرا در همه اينها انتساب اصناف ثلاثه به پيامبر شرط شده است- «1»

خمس حقى واحد براى منصب امامت
[دلالت آيات]

قبلا در تفسير آيه شريفه احتمال ديگرى را بيان كرديم كه فى نفسه قوى است و آن اينكه مراد از ترتيب آيه ترتيب در اختصاص خمس است، نه قسمت نمودن

______________________________

- اخماس: يأخذ خمس الله- عز و جل- لنفسه، ثم يقسم الاربعة اخماس بين ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابناء السبيل يعطى كل واحد منهم حقا و كذلك الامام يأخذ كما اخذ الرسول (ص). (وسائل 6/ 356 باب 1 من ابواب قسمة الخمس حديث 3).

(1) ولى با توجه به مبناى حضرت استاد كه خمس را كلا حق واحد و در اختيار حاكم به حق مى دانند چه اشكالى دارد گفته شود كه صحيحه، عمل پيامبر را كه صاحب اختيار مى باشد نقل نموده نه اينكه در مقام بيان حكم كلى الهى و هميشگى باشد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 202

و جزء كردن آن، به اين بيان كه خمس حق واحدى است كه براى منصب امامت و فرمانروائى قرار داده شده و چون فرمانروائى اولا و بالذات براى خداوند متعال است، و از طرف خدا براى رسول و از طرف رسول (ص) براى ذى القربى در غدير خم قرار داده شده، پس بناچار همه خمس اولا و بالذات براى خداوند متعال بوده و در مرتبه بعد همه آن براى رسول بعنوان اينكه جانشين خدا در فرمان دادن است مى باشد و بعد از رسول براى امامى است كه جانشين رسول مى باشد، و انفال نيز مانند خمس است.

نمى گوئيم: خمس و انفال براى شخص امام است، بلكه مى گوييم: خمس و انفال براى

منصب امامت است، همانگونه كه اموال عمومى مال دولت و حكومت است. و اما اصناف سه گانه خمس، نه ملك آنان است و نه اختصاص به آنان دارد بلكه آنها فقط مصارف خمس مى باشند، و براى همين است كه نه در آيه خمس و نه در آيه في ء بر سر اصناف «لام» داخل نشده است، و سياق آيه خمس و روايات زياد بر اين احتمال شهادت مى دهند:

اما آيه، اولا: از اين جهت كه خداوند متعال «لام اختصاص» را فقط بر اسم شريف خود و بر هر يك از رسول و ذى القربى و نه اصناف سه گانه، آورده است و ظاهر لام هم اختصاص تام و ملكيت مستقل است.

و آن موجب مى شود كه همه خمس اختصاص به خداوند متعال بطور مستقل پيدا كند و سپس به رسول و سپس به ذى القربى و بناچار اختصاص خمس بصورت طولى و به ترتيب مى باشد. و اما اصناف سه گانه ديگر، خمس اختصاصى به آنان نداشته و ملكيتى براى آنان نيست آنان فقط مصارف خمس مى باشند، و از ماليات حكومت و امامت روزى مى خورند براى اينكه جزء افراد خانه و شئون امامتند، و به همين جهت است كه ممتازند و از ديگر فقراء جدا مى شوند، چون ديگر فقراء از اموال مردم و صدقات آنان ارتزاق مى كنند.

و ثانيا: چنانچه در جاى خود گفته اند: اگر چيزى كه حق او تاخير است مقدم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 203

شود فايده حصر مى دهد بنابراين مقدم شدن «لله»- كه خبر انّ است- بر «خمسه»- كه اسم انّ است- در آيه شريفه از چيزهايى است كه از آن اختصاص همه خمس به خدا استفاده مى شود.

و

بر فرض اينكه آيه شريفه ظهور در قسمت نمودن داشته باشد بايد گفت كه خمس به سه قسم تقسيم بشود نه شش قسم يعنى سهمى براى خدا و سهمى براى رسولش و سهمى براى ذى القربى قرار داده شود و اصناف سه گانه هم از جهت نسبت پيدا كردن به پيامبر (ص) تابع ذى القربى بوده و در سهام با ذى القربى شريك مى باشند.

[دلالت روايات]

و اما رواياتى كه ظهور در اين دارد كه خمس حق واحدى است براى منصب امامت، زياد است، كه بعضى از آنها را بيان مى كنيم:

روايت اول: سيد مرتضى در محكم و متشابه به نقل از تفسير نعمانى از على (ع) روايت كرده كه فرمود:

اما آنچه در قرآن آمده از بيان وسائل و اسباب زندگانى و درآمدهاى خلق كه خداوند سبحان ما را به آن آگاه گردانيده از پنج راه است: راه امارت (حكومت) راه آباد نمودن، راه كرايه دادن، راه تجارت و راه صدقات.

اما بهره بردن از راه امارت از اين آيه شريفه استفاده مى شود: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول وَ لذي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكين. پس در اين آيه شريفه خمس غنائم براى خدا قرار داده شده ...» «1»

نگاه كن كه امام (ع) همه خمس را پول امارت (حكومت) ناميد سپس تصريح

______________________________

(1) ما رواه السيد المرتضى فى المحكم و المتشابه نقلا عن تفسير النعمانى باسناده عن على (ع) قال: و امّا ما جاء فى القرآن من ذكر معايش الخلق و اسبابها فقد اعلمنا- سبحانه- ذلك من خمسة اوجه: وجه الاماره و وجه العمارة و وجه الاجارة و وجه التجاره و وجه الصدقات. فاما

وجه الاماره فقوله تعالى وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول وَ لذي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكين. فجعل اللّه خمس الغنائم ...

الحديث. (وسائل 6/ 341 باب 2 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 12).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 204

فرمود كه همه آن براى خداوند متعال است، و مقصود از آن مالكيت تكوينى خدا نميباشد چه اينكه چنين مالكيتى مخصوص به خمس تنها نيست، بلكه مقصود مالكيت تشريعى است يعنى خداوند خمس را ملك خود بعنوان حاكم حقيقى و به حق مردم قرار داده است، و اگر فقط يك ششم آن براى خدا بود ديگر نسبت همه آن به خدا نيكو نبود، پس آنچه ما گفتيم كه همه خمس حق واحد بوده و براى كسى است كه حق فرمان دادن و امر نمودن دارد صحيح مى باشد، و فرمان دادن براى خدا و رسولش و كسى كه جانشين رسول است بنحو ترتيب مى باشد.

و اموال عمومى هم كه در اختيار امام است گاهى از آن به مال خدا تعبير شده چنانچه در نهج البلاغه آمده است:

«مال خدا را مى خوردند مانند خوردن شتر گياه بهار را». «1» ولى در صحت روايات كتاب محكم و متشابه اشكالى هست كه در بحثهاى گذشته بآن اشاره شد.

روايت دوم: صدوق در فقيه از سكونى، از جعفر بن محمد (ع) از پدرش، از پدرانش روايت كرده كه فرمود: على (ع) فرمودند: «وصيت به يك پنجم باشد، زيرا خداوند- عز و جل- براى خود به خمس راضى شده است». «2»

از اين روايت استفاده مى شود كه همه خمس براى خداوند متعال است. بله ممكن است كسى بگويد: مراد

از خمس در اين روايت خمس اصطلاحى نيست بلكه منظور اينست كه آنچه وصيت مى شود در راه قرب به خدا، يك پنجم از مال باشد.

روايت سوّم: صفار در بصائر الدرجات از عمران بن موسى، از موسى بن جعفر (ع) روايت كرده كه گويد:

______________________________

(1) فى نهج البلاغة: يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربيع. (نهج البلاغة فيض 51، لح/ 49 خطبه 3. عبده 1/ 30).

(2) ما رواه الصدوق عن جعفر بن محمد عن أبيه عن آبائه (ع) قال: قال على (ع): الوصيّة بالخمس، لان الله- عز و جل- قد رضى لنفسه بالخمس. (وسائل 13/ 361، باب 9، از ابواب احكام وصايا. حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 205

«بر حضرت آيه خمس را خواندم حضرت فرمود: آنچه براى خداست، براى رسولش مى باشد، و آنچه براى رسول خداست، براى ماست. سپس فرمود: به خدا سوگند خداوند بر مؤمنين روزيشان را آسان گردانيده به پنج درهم كه يك درهم را براى پروردگارشان قرار دهند و چهار درهم ديگر را بطور حلال بخورند». «1»

از روايت استفاده مى شود كه خمس براى خداوند متعال و پس از آن براى پيامبر و امام است كه در روايات از چنين خمسى به خمس خدا تعبير شده و از شيعه و سنى روايات در اين زمينه زياد است كه انسان جستجوگر آنها را در جايگاه آن مى يابد. و احتمال اينكه اضافه شدن خمس به خدا به لحاظ تشريع خمس از جانب او يا واقع شدن آن در راه قرب و نزديكى بسوى خدا و خشنودى او باشد مثل ديگر كارهايى كه موجب تقرب به خدا مى گردد بسيار خلاف ظاهر است.

روايت چهارم: در روايت

ابن شجاع نيشابورى كه گذشت به نقل از امام هادى (ع) آمده است كه فرمود: «آنچه از مخارج سالش اضافه بياورد خمس آن، مال من است». «2»

امام همه خمس را به خود نسبت داده است.

روايت پنجم: در صحيحۀ ابى على بن راشد است كه به حضرت هادى (ع) عرض كردم: مرا به قيام به امر خودتان (ولايت شما) و گرفتن حقتان امر فرموديد، و من دستور شما را به دوستانتان گفتم، برخى از آنان به من گفتند: حق

______________________________

(1) عن عمران بن موسى بن جعفر (ع) قال: قرأت عليه آية الخمس فقال: ما كان لله فهو لرسوله، و ما كان لرسوله فهو لنا. ثم قال: و الله لقد يسّر الله على المؤمنين ارزاقهم بخمسة دراهم جعلوا لربهم واحدا و اكلوا اربعة احلّاء. (وسائل 6/ 338 باب 1 از ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 6)

(2) فى رواية ابن شجاع نيشابورى، قوله (امام هادى (ع)): لى الخمس مما يفضل من مؤنته. (وسائل 6/ 348 باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 206

آن حضرت چيست؟ و من نمى دانستم چه جواب آنها را بدهم؟ حضرت فرمودند: «بر آنان واجب است كه خمس اموالشان را بپردازند». عرض كردم:

در چه چيز بايد خمس بپردازند؟ حضرت فرمودند: در متاعها و صنايعشان». «1»

از اين صحيحه استفاده مى شود كه همه خمس حق امام است، ابو على بن راشد اهل بغداد است و مورد اعتماد بوده و وكيل امام هادى (ع) مى باشد. «2»

روايت ششم: سخن امام رضا (ع) در تفسير آيه خمس كه فرمودند: «خمس براى خدا و رسول است و براى ما است». «3»

حضرت

همه خمس را براى خودشان قرار داده است.

روايت هفتم: در آخر مرسلۀ حماد در مقام علت آوردن براى نبودن زكات در مال خمس حضرت موسى بن جعفر (ع) مى فرمايد: «و در مال خمس زكات نيست، چون فقيران مردم ... و به همين جهت بر مال پيامبر (ص) و والى زكات نمى باشد». «4»

پس حضرت همه خمس را براى پيامبر (ص) و والى قرار داده با اينكه خود اين مرسله متعرض قسمت نمودن خمس به شش سهم شده است پس لازم است براى اين تقسيم وجهى بيان شود چنانكه بيان آن خواهد آمد.

______________________________

(1) صحيحه ابى على بن راشد، قلت له: أمرتنى بالقيام بأمرك و أخذ حقك، فاعلمت مواليك بذلك، فقال لى بعضهم: و اى شي ء حقه؟ فلم ادر ما اجيبه فقال: يجيب عليهم الخمس. فقلت: ففى اى شي ء؟ فقال: فى امتعتهم و صنائعهم. الحديث. (وسائل 6/ 348 باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 3).

(2) تنقيح المقال 3/ 27 من فصل الكنى.

(3) قول الرضا (ع) فى تفسير آية الخمس: الخمس لله و الرسول، و هو لنا. (وسائل/ 361 6 باب 1، من ابواب قسمة الخمس، حديث 18).

(4) قوله (ع) فى آخر مرسلة حماد الطويلة فى مقام التعليل لعدم الزكاة فى مال الخمس: و ليس فى مال الخمس زكاة، لان فقراء الناس ... و لذلك لم يكن على مال النبى (ص) و الوالى زكاة. (وسائل 6/ 359، باب 1، من ابواب قسمة الخمس، حديث 8).

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 6،

ص: 207

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 207

هشتم: روايت محمد بن مسلم، از امام باقر (ع) كه درباره اين آيه شريفه:

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول وَ لذي الْقُرْبىٰ، حضرت فرمود: «ذى القربى خويشان رسول خدا (ص) هستند و خمس براى خدا و براى رسول و براى ما است». «1»

روايت نهم: صحيحۀ بزنطى، از امام رضا (ع) گويد: از حضرت سؤال شد درباره آيه شريفه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ. به حضرت عرض شد: آنچه براى خدا است براى چه كسى مى باشد؟ حضرت فرمود: «براى رسول خدا (ص) است و آنچه براى رسول خدا (ص) است براى امام است، به حضرت عرض شد: به نظر شما اگر صنفى از اصناف بيشتر باشند و صنفى كمتر چه بايد كرد؟ حضرت فرمود: آن به اختيار امام است، آيا نديديد رسول خدا (ص) چگونه عمل مى كرد؟

آيا چنان نبود كه بنا بر آنچه تشخيص مى داد اعطاء مى كرد؟ امام هم چنين مى كند». «2»

صحيحه صراحت دارد در اينكه همه مال به امام برمى گردد و او است كه بنا بر آنچه تشخيص مى دهد قسمت مى كند، و تقسيم به شش يا پنج واجب نيست.

روايت دهم: روايت ابن سنان، گويد امام صادق (ع) فرمود: «هر كس غنيمت ببرد، يا كاسبى كند، از آنچه بدست آورده خمس آن براى حضرت فاطمه

______________________________

(1) خبر محمد بن مسلم عن ابى جعفر (ع) فى قول الله- عز و جل- وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ وَ للرَّسُول وَ لذي الْقُرْبىٰ، قال: هم قرابه رسول الله (ص) و الخمس لله و للرسول و لنا. (وسائل 6/ 357، باب 1 از ابواب

قسمه الخمس حديث 5)

(2) صحيحة بزنطى عن الرضا (ع) قال: سئل عن قول الله- عز و جل- وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ الآية، فقيل له: فما كان لله فلمن هو؟ فقال: لرسول الله (ص) و ما كان لرسول الله (ص) فهو للامام. فقيل له: أ فرأيت ان كان صنف من الاصناف اكثر و صنف اقل ما يصنع به؟ قال: ذاك الى الامام، أ رأيت رسول الله (ص) كيف يصنع، أ ليس انما كان يعطى على ما يرى؟ كذلك الامام. (وسائل 6/ 362، باب 2 من ابواب قسمة الخمس، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 208

(س) و براى كسانى كه امر او را بعد از او دارند از فرزندان ايشان كه حجتهاى خداوند بر مردم اند مى باشد، و آن خمس مخصوص ايشان بوده، هر جا بخواهند آن را قرار مى دهند». «1»

ظاهر اينست كه مراد به «امر فاطمه» (س) امر امامت و ولايت است و علت اينكه آن حضرت نام فاطمه (س) را بيان نموده است به جهت اينست كه ايشان و صدف پاك گوهر امامت است. [و بهمين علت نيز پيامبر ص فدك را بحضرت فاطمه تحويل داد و او را صاحب اختيار آن نمود زيرا آن حضرت محور ولايت و امامت و امّ الائمه بود] و بطور كلى ظاهر زيادى از روايات خمس و همچنين انفال اينست كه همه آن حق واحدى است كه براى امام بعنوان اينكه امام است مى باشد، يعنى امامت جهت «تقييديه» آن لحاظ شده نه جهت «تعليليه» آن [يعنى انفال مقيّد به امامت است نه اينكه امامت علت ثبوت حكم ملكيت براى شخص امام باشد] پس مال براى منصب امامت است

نه براى شخص امام و لذا از او به امام بعد منتقل مى شود نه به ورثه او چنانكه دلالت بر اين مطلب دارد آنچه كه صدوق از ابى على بن راشد روايت كرده كه گويد: به حضرت هادى (ع) عرض كردم چيزى نزد ما آورده مى شود، و گفته مى شود: اين براى امام جواد (ع) است كه نزد ما بوده، چه كار كنيم؟ حضرت فرمود:

«آنچه براى پدرم به عنوان مقام امامت بوده مال من است، و آنچه غير اين بوده، ميراثى است كه بايد بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش عمل شود.» «2»

______________________________

(1) خبر ابن سنان قال: قال ابو عبد الله: على كل امرئ غنم او اكتسب: الخمس مما اصاب لفاطمة (ع) و لمن يلى امرها من بعدها من ذريتها الحجج على الناس، فذاك لهم خاصة يضعونه حيث شاءوا. (وسائل 6/ 351، باب 8 من ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 8).

(2) ما رواه الصدوق باسناده عن ابى على بن راشد قال قلت لأبي الحسن الثالث (ع) انّا نؤتى بالشي ء فيقال: هذا كان لأبي جعفر (ع) عندنا فكيف نصنع؟ فقال (ع): ما كان لأبي (ع) بسبب الإمامة فهو لى، و ما كان غير ذلك فهو ميراث على كتاب الله و سنة

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 209

و از جمله ادله اى كه دلالت مى كند بر اينكه خمس حق واحدى است كه براى امام بعنوان اينكه امام است مى باشد همۀ روايات تحليل است، زيرا از اين روايات استفاده مى شود كه امام تنها مرجع در خمس است و همۀ آن براى امام است و اصناف سه گانه هم از باب مصرف خمس مى باشند.

و نيز شاهد بر همين مطلب است

اينكه خداوند متعال في ء را نيز در آيه في ء كه در سوره حشر بيان شده براى همين مصارف شش گانه اى كه در آيه خمس بيان شده قرار داده بدون هيچ گونه تفاوتى بين آنها، بدين ترتيب: خداوند سبحان خود و رسول و ذى القربى را با «لام اختصاص» بيان كرده، و اصناف سه گانه را بدون لام با اينكه في ء قطعا اختصاص به امام دارد و قسمت نمودن آن به شش سهم واجب نمى باشد، كه بزودى بحث آن در آيه في ء در فصل چهارم مى آيد.

مرحوم كلينى (قدس سره) نيز در فروع كافى پيرامون خمس و انفال بحثى را نگشوده و روايات اين دو را در آخر كتاب الحجّة از اصول كافى «1» متعرض شده است، از اين شيوۀ بيان استفاده مى شود كه كلينى خمس و انفال را از حقوق و شئون امامت قرار داده است. و اين نكته ايست شايان توجه

اگر اشكال شود: اينكه بيان كردى كه همه خمس حق واحدى است كه براى امام است با روايات زيادى كه بر قسمت نمودن خمس به شش سهم يا پنج سهم دلالت دارد و اينكه پيامبر (ص) و امام (ع) آن را اين چنين قسمت مى كرد منافات دارد. بلكه از مرسلۀ طولانى حماد و مرفوعۀ احمد بن محمد تقسيم به سهم هاى مساوى استفاده مى شود، چون در اين دو روايت بعد از قسمت نمودن خمس به شش سهم حكم كرده به اينكه نصف خمس بطور كامل براى امام است و نصف ديگر براى بقيۀ اصناف سه گانه مى باشد. و اين چيزى است كه فقهاى شيعه در زمانهاى مختلف به آن فتوى داده اند.

در جواب گفته مى شود: صدر مرسله و همچنين مرفوعه اگر

چه دلالت بر تقسيم

______________________________

- نبيّه، (وسائل 6/ 374 باب 2 من ابواب الانفال ... حديث 6).

(1) اصول كافى 1/ 538 كتاب الحجة باب الفي ء و الانفال ...

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 210

به سهم هاى مساوى دارد، و لكن در اين دو روايت بعد از بيان تقسيم، گفته شده كه امام بين اصناف سه گانه به مقدارى كه در مخارج سالشان بى نياز شوند قسمت مى كند، پس اگر چيزى اضافه آمد براى والى مى باشد و اگر كم آمد بر والى است كه از پيش خود به مقدارى كه بى نياز شوند به آنان بپردازد، پس معلوم مى شود كه جزء جزء نمودن لازم نيست، بله بر امام است كه نفقه افراد نيازمند را هر چند توسط سهام غير مساوى تأمين كند

و شاهد بر اين مطلب است اينكه: اولا: تعبير به هشت سهم در مرسله حماد نسبت به زكات نيز واقع شده است، با اينكه مصارف هشتگانه در باب زكات فقط مصارف محض است و به نظر ما در آن مصارف، جزء جزء نمودن زكات لازم نيست.

ثانيا: در آخر مرسله، امام (ع) همه خمس را مال پيامبر (ص) و والى بشمار آورده است، چنانكه گذشت.

و شايد اصرار امام (ع) بر تعبير به سهام در مقام اقامه حجت و ستيز (جدل) با طرف مقابل بوده است، چون فتواى رائج در زمان امام موسى بن جعفر (ع) و بعد از او فتواى ابو حنيفه بود، و ابو حنيفه قائل به سقوط حق پيامبر (ص) و حق ذى القربى بعد از وفات پيامبر (ص) بود و در نزد او خمس به سه سهم براى اصناف سه گانه قسمت مى شد. و همه فقهاء

اهل سنت نيز قائل به عموميت در اصناف سه گانه براى غير سادات بودند و نتيجه آن اين مى شد كه ائمه (ع) ما و سادات شريف و آبرومند از حق مشروعشان محروم بمانند. بلكه اين مدار عمل خلفاء بعد از وفات پيامبر (ص) بود چنانكه در آنجا كه اقوال را از كتاب خراج ابى يوسف نقل مى كرديم اين مطلب گذشت، «1» پس ائمه (ع) ما به اندازه امكان با بيان ظاهر آيۀ

______________________________

(1) بديهى است هنگامى كه مقام مقدس افتاء و مرجعيت دينى ملعبۀ سياستمداران غاصب قرار گرفت چرخش آن بجاى اينكه بر محور حق و عدالت و فضيلت باشد بر مدار شيطنت و سياست و توجيه اهداف حاكميت غصب و مدعيان خلافت قرار ميگيرد.

(مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 211

شريفه طبق ذوق فقهاء اهل سنت- چون آنان آيه را حمل بر قسمت نمودن و جزء جزء كردن خمس ميكردند- مى خواستند حق خود را اثبات نمايند.

نتيجه اينكه اقتضاى جمع بين آنچه كه دلالت دارد بر اينكه همه خمس حق امام بوده بعنوان اينكه امام است و بين روايات تقسيم خمس اينست كه روايات تقسيم را بر ستيز (جدل) و محاجه كردن با طرف مقابل يا راه هاى ديگرى نظير آن حمل نمود- نظير اينكه چون اختيار خمس بدست پيامبر و امام است گاهى بنا به مصالحى مساوى تقسيم مى كرده اند و وكلاء آنان هم اينگونه عمل مى كردند.

و شاهد بر اين مطلب نيز خود روايات تقسيم است، چون اين روايات بر اين دلالت دارد كه مقدار زائد از مخارج سال اصناف سه گانه براى امام است و به او برمى گردد و به اين مضمون عده زيادى از فقهاى شيعه

فتوى داده اند، پس بناچار ملكيت اصناف سه گانه تقسيم مساوى منتفى مى باشد، و اين مطلبى است شايان دقت.

و مفروض در مرسله حماد نيز وجود امامى است كه بواسطه حكومت و قدرت دستش باز بوده و همه خمسها و زكاتها و غير آن از ديگر اموال شرعيه به او بازمى گردد، و در اين صورت اگر چنين قدرتى در زمان ما باشد خمس يك شهر از شهرهاى بزرگ مانند طهران براى همه فقراء سادات كفايت مى كند، پس چگونه مى توان گفت نصف خمس ثروت عالم با همه زيادى آن براى آنان قرار داده شده است.

پس با اين مطالب دانسته شد كه براى اصناف سه گانه نسبت به خمس ملكيت و اختصاصى نيست، بلكه همه خمس حق واحدى است كه براى امام مى باشد و بر امام است كه مخارج فقرا سادات را از خمس بپردازد، پس فقراء سادات فقط بعنوان مصارف بيان شده اند مانند بيان اصناف سه گانه و بيان فقراء مهاجرين در سوره حشر بعد از آيه في ء، با اينكه روشن است كه في ء مختص به امام بعنوان اينكه امام است مى باشد چنانكه بيان آن خواهد آمد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 212

توضيح و تكميل:

معروف بين فقهاء شيعه وجوب زكات است در نه چيز و وجوب خمس است در هفت چيز، و از جمله هفت چيز، معادن با همه زيادى و تمام انواع و اقسام آن و نيز ارباح مكاسب را بيان كرده اند، و زيادى معادن استخراج شده و درآمد آنها و همچنين ارباح مكاسب با شاخه هاى مختلف آن در همه زمانها مخصوصا در اين زمانها روشن است، پس خمس ثروت بزرگ فراوانى است كه با ميلياردها و بالاتر از آن

قابل شمارش نيست.

و اما مالهاى نه گانه (گندم، جو، خرما، كشمش، گاو، گوسفند، شتر و طلا و نقره) كه زكات به آنها تعلق گرفته، به مراتب كمتر از موضوعاتى است كه خمس به آنها تعلق گرفته، و زكاتى كه بر آن نه چيز واجب شده نيز كمتر از خمس است، زيرا زكات يك دهم يا يك بيستم يا يك چهلم است [ولى خمس يك پنجم].

از سوى ديگر فقهاء گفته اند كه نصف خمس در همه موارد آن براى فقراء سادات است كه غير آنان در آن نصف شريك آنان نخواهند بود، و براى زكات مصارف هشتگانه را بنا بر آنچه در قرآن آمده بيان كرده اند كه از جمله آنها فقراء و همه راههاى خير مثل ايجاد مسجدها و مراكز علمى و بيمارستانها و راهها و پلها و آماده نمودن افراد و ساز و برگ جنگ براى جهاد و مانند آن از مصارف مهم عمومى است كه متوقف بر خرج كردن اموال زيادى است.

و مى گويند زكاتهاى بنى هاشم را ميتوان در نيازمنديهاى خودشان مصرف نمود، و شما مى بينيد كه تعداد بنى هاشم نسبت به ديگر افراد در نهايت كمى است مخصوصا در صدر اسلام و هنگام تشريع اين احكام.

پس بنا بر ديدگاه آقايان فقهاء، نصف خمس بطور كامل با گستردگى آن از نظر موضوع (همه ثروتهاى حاصله از ارباح تمام مكاسب و معادن و غيره)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 213

و مقدار (يك دهم) براى فقراء از بنى هاشم با تعداد كمى كه دارند تشريع شده در حالى كه غير آنان هم در آن نصف شريك آنان نخواهند بود ولى زكات با اينكه نسبت به خمس هم

از جهت موضوع و هم از جهت مقدار كمتر است، مصارف هشت گانه اى براى آن تشريع شده كه از جمله آنها همه راههاى خير است كه تمامى افراد حتى سادات از آن استفاده مى كنند و از جمله مصارف، همه فقراء، حتى فقراء سادات است كه از زكات خود سادات استفاده مى كنند، پس آيا چنين جعل و تشريعى ظلم و مخالف با عقل و حكمت شمرده نميشود، كه در آن هيچ تعادل و تناسبى يافت نمى شود؟! مخصوصا با توجه به آنچه در روايات زيادى آمده كه خداوند متعال براى فقراء در اموال اغنياء آنچه را كه كفايت نياز آنان را كند قرار داد، و خدا مى دانست اگر آن مقدارى كه واجب فرموده كفايت نياز فقرا را نمى كند البته آن را زيادتر قرار مى داد، چون از اين روايات استفاده مى شود كه قرار دادن حكم و تشريع با محاسبه حاجتها و نيازها مى باشد.

بنابراين جز آنچه گفتيم كه خمس حق واحدى است براى منصب امامت و رهبرى كه تحت اختيار امام مى باشد راهى نيست، و براى امام است كه آن را در همه آنچه كه از مصالح خود و مصالح مسلمين تشخيص مى دهد مصرف نمايد، و از آن جمله است اداره زندگى فقراء چنانچه زكات و ديگر مالياتهاى اسلامى نيز تحت اختيار امام قرار داده شده. نهايت امر اينكه بر امام لازم است مخارج فقراء بنى هاشم را از آن مالياتى كه منسوب به امامت و امارت (حكومت) است بدهد به جهت بزرگ داشتن حال آنان چون ايشان از اهل بيت نبوت و امامتند، و تكريم و احترام به پيامبر تكريم اهل بيت و منسوبين اوست.

امام خمينى مد ظلّه [طاب

ثراه] در كتاب بيع از بحثهايشان مى گويند:

«و بطور كلى كسى كه در معناى آيه و روايات خمس بينديشد براى او روشن مى شود كه تمام سهام خمس مربوط به بيت المال است، و حاكم هم سرپرستى تصرف در آن را دارد، و به حسب مصالح عمومى مسلمين نظر

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 214

او بايد تبعيت شود، و بر حاكم است كه بر حسب آنچه كه صلاح مى بيند زندگى سه طائفه (يتيمان و مسكينان و درراه ماندگان) را از سهمى كه براى ارتزاق آنان برقرار شده اداره نمايد، چنانكه در زمان امام نيز حكم زكاتها به دست او است كه سهم ها را بر حسب آنچه كه صلاح مى بيند در مصارفشان قرار ميدهد، تمام اينها در خمس و زكات بود و ظاهرا انفال نيز ملك رسول خدا (ص) و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين- نمى باشد بلكه براى آنان مالكيت در تصرف است و بيان آن از آنچه كه گذشت استفاده مى شود». «1»

ورود در مسأله از راه ديگر:

اگر قبول آنچه بيان كرديم براى شما سنگين است، مطلب را از راه ديگر محكم مى كنيم، و فشرده آن اينست كه: شايد خمس مال حرام مخلوط به حرام از قبيل صدقات باشد چنانكه بيان آن گذشت. و خمس زمينى كه ذمى از مسلمان مى خرد نيز از قبيل زكات بوده و به حاصل زمين تعلق مى گيرد نه اصل آن، چنانكه گذشت.

و معادن و گنجها و آنچه در قعر درياهاست نيز چنين است، چون اينها از انفالى هستند كه مخصوص امام است، پس خمس در اينها از قبيل حق الاقطاعى است كه از جانب امام براى كسى كه در ملك امام تصرف نموده و آن را

بيرون آورده قرار داده شده، و به بنى هاشم ارتباطى ندارد، بلكه همه آن براى امام بعنوان اينكه امام است مى باشد، يعنى براى امامت و حكومت حق است.

و اما خمس ارباح مكاسب چنانچه در گذشته روشن گرديد، احتمال دارد يك نوع مالياتى باشد كه از جانب ائمه متأخر (ع) قرار داده شده باشد و فلسفه آن اين ستكه بعد از جدا شدن دست ائمه از زكاتها و مالياتهاى اسلامى تشريع شده از جانب خداوند متعال، احساس نياز به آن به وجود آمد، پس خمس ارباح مكاسب نيز

______________________________

(1) كتاب البيع 2/ 495.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 215

مخصوص امام است، و لذا امام (ع) در روايت ابن شجاع نيشابورى آن را به خودش اضافه نموده و فرمود: آنچه از مخارج سالش اضافه بياورد خمس آن، مال من است». و در صحيحۀ ابى على بن راشد بعنوان يك حق مسلّم براى امام شمرده شده است. «1»

در حدائق به نقل از منتقى الجمان در مقام جواب از اشكالاتى كه بر صحيحة على بن مهزيار وارد شده آمده است: «احتمال دارد اين خمس مخصوص امام باشد و از بعضى روايات باب و فتواى جماعتى از قدماء نيز چنين استفاده مى شود» رجوع نمائيد «2»

از سخنان محقق سبزوارى در كفايه و ذخيره نيز تمايل ايشان به اينكه همه خمس ارباح مكاسب براى امام است استفاده مى شود. «3»

صاحب جواهر نيز در آخر بحث خمس جواهر در مسأله چهارم گويد:

«بله اگر وحشت تنها ماندن از اجماعى كه فقهاء شيعه دارند نبود امكان ادعاى ظهور روايات در اينكه همه خمس براى امام است وجود داشت اگر چه بر امام واجب است از

آن به اصناف سه گانه اى كه نان خور او هستند بپردازد و لذا اگر اضافه آمد براى امام است، و اگر كم آمد بر امام است كه از سهم خودش آن را كامل كند، و آن را بر هر كس كه ائمه «ع» بخواهند حلال كنند» «4»

بنابراين موضوعى براى قسمت نمودن و سهم بندى كردن باقى نمى ماند مگر خمس غنائم جنگ كه موضوع آن در زمان ما منتفى است.

البته روشن است كه امتياز غنائم جنگ بر ديگر اموال و غنائم به اينست آنها از ابتداى كار بدليل پيروزى بر دشمن در اختيار رسول يا امام قرار مى گيرد و از قبيل

______________________________

(1) وسائل 6/ 348 باب 8 از ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 2 و 3.

(2) حدائق 12/ 356

(3) كفايه/ 44، و الذخيره/ 486

(4) جواهر 16/ 155.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 216

مالياتهايى كه از مردم گرفته مى شود نيست، و شايد اينكه از خمس غنائم جنگ نياز بنى هاشم برطرف مى شود نه از زكات و ديگر مالياتهايى كه از مردم مى گيرند، به جهت برداشتن تهمت از پيامبر (ص) باشد به اين دليل كه شايد كسانى كه تازه اسلام آورده اند گمان كنند كه اصرار پيامبر (ص) بر گرفتن زكات و ديگر مالياتها براى مخارج خانواده و قبيله اش مى باشد، لذا آن ها را بر بنى هاشم حرام كرد.

و تعبير به «چركها» در بعضى از روايات زكات، بر فرض صحت اينگونه روايات، براى ابراز بيزارى و فاصله گرفتن خانواده آن حضرت از زكوات و نداشتن علاقه و اصرار بر استفاده از آن هاست، و اگر غير از اين بود بين زكاتها و خمسها كه هر دو از مردم گرفته مى شود چه

فرقى است؟ و به چه دليل اولى چرك دست مردم است و دومى نيست؟

مگر اينكه بين اين دو تفاوت گذاشته شود به اينكه زكاتها از مردم بطور مستقيم به اسم فقيران و مسكينان به انگيزه پاك نمودن آنان گرفته مى شود چنانچه آيه شريفه: تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهمْ بهٰا «1» بر آن دلالت دارد و به همين دليل چرك ناميده شده و اما خمسها اولا و بالذات همه آن براى خداوند متعال قرار داده شده، چنانكه بيان كرديم، و از جانب خداوند به دنبال انتقال حكومت از جانب خدا به رسول و به ذى القربى، به رسول و ذى القربى و نيازمندان بنى هاشم منتقل مى شود پس در حقيقت فقراء مردم، نانخور مردمند، و فقراء بنى هاشم نانخور خدا و از وابستگان به امامت و حكومت اسلاميند و بين اين دو اعتبار فرق روشنى است.

بله در اينجا اشكالى باقى مى ماند كه بسا درباره آن سخن گفته مى شود و آن اينكه: امتياز قائل شدن بين بنى هاشم و غير آنان بر خلاف آن چيزى است كه طبع و روح اسلام مى خواهد كه بين طبقات و عناصر جامعه مساوات برقرار نمايد و بنيان امتيازات مادى و گروهى از جامعه ريشه كن شود.

و لكن اين جهت را نيز بايد توجه داشت كه گرامى داشتن شخص در قبيله

______________________________

(1) توبه (9)/ 103.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 217

و خانواده اش كارى است عاقلانه و متداول بين مردم كه روح اجتماع آن را مى پذيرد و احترام فرزندان و خويشاوندان پيامبر (ع) احترام پيامبر (ص) محسوب مى شود، پس چه مانعى دارد كه چون اينان از شاخه درخت نبوتند احتياجات آنان از اموال حكومت

اسلامى برطرف شود؟

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 219

جهت چهارم حكم خمس در زمان غيبت

شيخ طوسى- قدس سرّه- در نهايه گويد:

«و اما در حال غيبت- ائمۀ «ع» به شيعيان اجازه تصرف در حقوقشان را از آنچه كه تعلق به خمسها و غير آن مى گيرد داده اند، نسبت به چيزهايى كه شيعيان ناچار از آن بوده اند از قبيل مناكح و متاجر و مساكن «1» و اما غير اينها تصرف در آن به هر حال جايز نيست.

و امّا ديگر خمسها از قبيل گنجها و غير آن در حال غيبت، سخن فقهاء شيعه

______________________________

(1) مناكحى كه مورد ابتلاء بوده كنيزهايى بوده است كه در بازار خريدوفروش مى شده و بسيارى از شيعيان اولاد كنيزها بودند، و اين كنيزها در جنگها بدست مى آمدند و جنگها بدون اذن امام بوده و يا اگر با اذن امام بوده خمس داشته، آنها خمسش را نمى دادند و چون اين مناكح مورد ابتلاء بود ائمه تحليل كردند.

و متاجر: تجارت با آنهايى بوده كه خمس را قبول نداشتند مثلا كفار خمس معدن را قبول ندارند و معدن را از آنها مى خريدند. و مساكن كه در آن مى خواستند زندگى كنند، اين سه دسته زياد مورد ابتلاء بوده و حقوق ائمه در آن بوده، حالا يا همه اش حق امام بوده، يا خمسش، ائمه (ع) اين ها را تحليل كرده اند بر شيعيان، بعضى تحليل را منحصر به مناكح مى دانستند بعضى تحليل را اصلا منكر بودند. (الف- م. جلسه 334 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 220

در آن مختلف است و كلام صريح معينى در مورد آن نيست به جز اينكه هر يك از آنان سخنى گفته اند كه در خور احتياط باشد:

بعضى گفته اند: خمس در حال غيبت نازل منزله آنچه كه

براى ما حلال شده از مناكح و متاجر مى باشد.

گروهى گويند: حفظ خمس تا وقتى كه انسان زنده است واجب است، پس زمانى كه وقت وفات او رسيد به كسى كه اعتماد به او دارد از برادران مؤمنش وصيت كند تا آن را در صورتى كه صاحب الامر (ع) ظهور كرد به دست او دهد، يا بر حسب آنچه به او وصيت شده او هم وصيت كند تا اينكه به صاحب الامر (ع) برسد.

عده اى گويند: واجب است خمس را دفن كنند، چون هنگام قيام قائم (عج) زمين گنجهايش را بيرون مى ريزد.

گروهى گويند: واجب است كه خمس به شش قسمت تقسيم شود: سه قسم براى امام است كه دفن يا سپرده مى شود به كسى كه به امانتداريش اعتماد شده، و سه قسم ديگر بر مستحقين آن از يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه از آل محمد (ص) تقسيم مى شود.

و اين قول اخير عمل به آن سزاوار است، چون مستحقين اين سه قسم آشكارند گرچه سرپرست پخش آن در ميانشان نمايان نمى باشد، چنانچه مستحق زكات آشكار بوده ولى سرپرست گرفتن و پخش آن نمايان نمى باشد، و در زكات هيچ كس نگفته كه سپردن آن به مستحقش جايز نيست.

اگر انسانى احتياط كند و بر يكى از سخنانى كه بيان شد از دفن كردن يا وصيت نمودن عمل نمايد، گناهكار نمى باشد. اما تصرف در خمس بنا بر آنچه قول اول در برداشت (حلال شدن خمس) اين خلاف احتياط است، و سزاوار است بر حسب آنچه كه مقدم داشتيم از آن اجتناب شود». «1»

______________________________

(1) نهايه/ 200.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 221

مقصود از نقل كلام طولانى شيخ اين بود كه

معلوم شود مسأله نزد قدماء نيز اختلافى بوده است، و اينكه در مسأله نه اجماعى بوده و نه شهرتى، پس واجب است در مسأله به آنچه كه مناسب با قواعد است عمل شود.

مفيد در مقنعه نيز تصريح به اختلاف كرده است، گويد:

«فقهاء شيعه در مسأله خمس در زمان غيبت اختلاف كرده اند، و هر گروهى از آنان به طرف گفتارى رفته اند، از ايشان كسانى اند كه به دليل غيبت امام وجوب بيرون آوردن خمس را از مال ساقط مى دانند ...». «1»

در حدائق اين قولها را به چهارده تا رسانده است:

اول: جدا كردن همه خمس هر شش سهم از اموال و وصيت به انسانى مورد اعتماد و او هم به فرد مورد اعتماد ديگر تا هنگام ظهور امام (ع) و شيخ مفيد اين قول را اختيار كرده است.

دوم: قول به حلال گرديدن خمس و سقوط آن بطور مطلق (چه سهم امام و چه سهم سادات) اين قول به سلّار و فاضل خراسانى و عده اى از اخبارييّن نسبت داده شده است و لكن با دقت در عبارت مراسم، اطمينان حاصل مى شود كه مورد حكم تحليل، بنظر سلّار انفال است نه خمس، رجوع نمائيد. «2»

سوم: قول به دفن همه آن، در مقنعه و نهايه آن را از برخى فقهاى شيعه نقل كرده با تكيه به آنچه كه در مقنعه روايت كرده از اينكه زمين هنگام ظهور امام (ع) گنجهايش را آشكار مى كند.

چهارم: پرداختن نصف آن به اصناف سه گانه (يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه) و نصفى كه براى امام (ع) است به امانت گذاشته يا دفن شود، و شيخ در نهايه اين را اختيار كرده است.

______________________________

(1) مقنعه/ 46.

(2) جوامع الفقهيه/ 582.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 222

پنجم: نسبت به سهم اصناف سه گانه مثل قول چهارم است، و اما حق امام (ع) حفظ مى شود تا به دست امام (ع) برسد، در مقنعه اين قول را صواب دانسته و ابو الصلاح و ابن برّاج و ابن ادريس آن را

اختيار كرده اند و علامه در منتهى آن را نيكو شمرده و در مختلف آن را اختيار نموده است.

ششم: پرداختن سهم اصناف سه گانه به آنان، و براى كامل كردن آن، پرداخت سهم امام نيز به ايشان، علامه در مختلف آن را نزديك به صواب دانسته و از عده اى از علماى شيعه آن را نقل نموده، و محقق در شرايع آن را اختيار كرده، و مشهور بين متأخرين از فقهاى شيعه هم همين است، و عمده دليل آنان براى پرداخت سهم امام به جهت كامل كردن سهم سادات فقير مرسلۀ حماد و مرفوعۀ احمد بن محمد است كه قبلا بيان شد. «1»

هفتم: نصف آن به مصرف اصناف سه گانه برسد، اما سهم امام با بودن امكان، به امام رسانده شود، و با نبود امكان به مصرف اصناف سه گانه برسد و در صورت امتناع رساندن به امام و نيازمند نبودن اصناف، براى شيعه حلال است. صاحب وسائل همين قول را اختيار كرده است.

هشتم: نصف آن به مصرف اصناف برسد و سهم امام براى شيعه حلال شده كه در اين صورت بيرون آوردن سهم امام از مال ساقط است. از مدارك و محدث كاشانى در وافى و مفاتيح اين قول استفاده مى شود و در حدائق آن را نزديك بصواب دانسته.

نهم: نصف آن به مصرف اصناف برسد و سهم امام توسط دوستان با معرفت امام مصرف شود، و اين قول را ابن حمزه اختيار نموده (يعنى كسانى كه شيعه واقعى هستند و در راه ائمه «ع» كه راه مبارزه با ظلم بوده قدم برمى دارند).

دهم: تحليل، مخصوص خمس ارباح مكاسب است به جهت اينكه همه آن

______________________________

(1) در هر دو روايت اين

نكته تصريح شده بود: كه اگر سهم سادات كافى بمخارج آنان نبود امام بايد از آنچه در اختيار دارد كمبود آنها را جبران نمايد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 223

براى امام است، و اما خمس ديگر چيزهايى كه خمس در آن است بين امام و بين اصناف مشترك مى باشد، شهيد ثانى در منتقى الجمان آن را اختيار كرده و روايات تحليل را بر خصوص ارباح مكاسب حمل نموده است.

بايد توجه شود كه: همه روايات تحليل را بر خصوص خمس ارباح مكاسب حمل كردن مشكل است مخصوصا آن رواياتى كه مشتمل بر تحليل اسراء و زنان است.

يازدهم: حلال نبودن هيچ گونه تصرف حتى نسبت به مناكح و مساكن و متاجر با اينكه گروهى از فقهاء شيعه قائل به تحليل آنها هستند و بلكه ادعاى اجماع بر حلال بودن مناكح شده است، و از ابى الصلاح حلبى در كافى اين قول استفاده مى شود.

دوازدهم: روايات تحليل را محدود كردن بر جواز تصرف در مالى كه خمس در آن است باين صورت كه تصرف قبل از بيرون آوردن خمس از آن جايز باشد ولى مشروط بر اينكه خمس را در ذمه خود به عهده گيرد، و اين قول را مجلسى (ره) اختيار كرده است.

سيزدهم: نصيب اصناف را به مصرف آنان رساندن و در نصيب امام مخيّر باشد بين دفن آن، يا وصيت به شكلى كه گذشت و يا احسان به اصناف با اذن فقيه در صورت دشوار بودن دفن يا وصيت، و شهيد در دروس اين نظر را برگزيده است.

چهاردهم: نصيب اصناف را به مصرف آنان رساندن بصورت واجب يا مستحب و نصيب امام (ع) را تا هنگام ظهورش

حفظ كردن، و علماء اجازه دارند آن را در مستحقين از اصناف مصرف نمايند، شهيد اول در بيان اين قول را اختيار كرده است». «1»

اينها چهارده قول در مسأله خمس در عصر غيبت بود كه مرحوم بحرانى

______________________________

(1) حدائق 12/ 437 و صفحات بعد از آن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 224

در حدائق آنها را بيان كرده است.

در اينجا دو قول ديگر است كه متأخرين فقهاى شيعه آنها را اختيار كرده اند:

اول: سهم اصناف را به مصرف آنان رساندن، و نصيب امام را از جانب ايشان صدقه دادن به دليل آنچه كه از روايات صدقه دادن مال مجهول المالك استفاده مى شود از اين جهت كه ملاك در وجوب صدقه دادن چنين مالى اينست كه امكان رساندن مال به صاحبش نباشد اگر چه صاحبش را به شخصه هم مى شناسد، چنانچه در روايت يونس به نقل از امام رضا (ع) درباره كسى كه بعضى از كالاهاى رفيقى كه همسفر مكه اش بوده پيش او مانده، بعد از اينكه رفيقش به شهرش رفته و اين شخص شهر او را نمى شناسد، آمده، كه حضرت فرمود:

«هرگاه وضع چنين است آن كالا را بفروش و پول آن را از طرف صاحبش صدقه بده». «1»

در جواهر و مصباح الفقيه «2» اين قول قوى دانسته شده.

دوم: نصيب اصناف را به مصرف آنان رساندن و نصيب امام را در آنچه كه علم به رضايت امام يا اطمينان به رضايت امام در آن است، مصرف كردن از قبيل كامل نمودن نصيب سادات يا كمك كردن به فقراء شيعه يا اداره حوزه هاى علميه و هر آنچه كه استوارى مبانى دين مبين در آن است.

توضيح اينكه صدقه دادن مالى كه امكان رساندن آن به صاحبش نمى باشد در صورتى جايز است

كه علم به رضايت جهت مصرف آن در كارى كه مالك آن راضى به آنست نباشد، و اما وقتى كه رضايت صاحب مال در مصرف خاصى بدست آيد و در غير آن مورد خاص چنين رضايتى بدست نيايد يا عدم رضايت او محرز باشد در چنين صورتى، تجاوز از آن مورد خاص جايز نمى باشد، پس

______________________________

(1) فى رواية يونس عن الرضا (ع) فيمن بقى عنده بعض المتاع من رفيق له بمكه بعد ما رحل الى منزله و لا يعرف بلده فقال (ع): اذا كان كذا فبعه و تصدق بثمنه. (وسائل 17/ 357، باب 7 من ابواب اللقطه، حديث 2).

(2) جواهر 16/ 177، و مصباح الفيه/ 158- 159.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 225

اگر مال زيد پيش عمرو باشد و براى عمرو رساندن آن به زيد ممكن نباشد و لكن براى صاحب مال (زيد) اهل بيتى است كه فقيرند يا خانه اى است كه در معرض خراب شدن است، آيا صاحب مال راضى است به اين كه مالش را صدقه دهند و در خانواده يا تعمير منزلش مصرف نشود؟ و ما مى دانيم كه كامل نمودن وسايل زندگى سادات و كمك به فقراء شيعه و برپا داشتن استوانه هاى دين و ترويج شرع مبين از مهمترين كارها در نزد ائمه معصومين «ع» و سيره و شيوه آنان بوده است پس بر ما واجب است كه مال امام (ع) را در آن جهتى كه علم قطعى بر اهميت دادن امام به آن جهت داريم، مصرف نمائيم. و اين با اختلاف موقعيتها تغيير پيدا مى كند.

[اختصاص دادن آن به فقراء سادات بدون وجه است]

پس اختصاص دادن آن به فقراء سادات چنانكه در كلمات عدۀ زيادى از متأخرين آمده،

بدون وجه است، با توجه به اينكه امورى يافت مى شوند كه بسا در نزد امام از تكميل و تتميم هزينه سادات فقير به مراتب با اهميت ترند. مرسلۀ حماد و مرفوعه احمد بن محمد نيز كه گمان شده بر كامل نمودن كمبود سادات و توسعه بر آنان از نصف سهم امام دلالت مى كنند، در صورتى است كه امام داراى حكومت و قدرت بوده و همه مالياتها و اموال عمومى در نزد او جمع شوند و همه نيازها را اداره كند، بنابراين از اين دو روايت، حكم صورتى كه امام در راس قدرت نباشد و مصرفها با هم مزاحمت دارند و بعضى از آنها به مراتب با اهميت تر از توسعه بر ساداتند، استفاده نمى شود.

بنابراين مبنا وقتى كسى كه مال امام (ع) در پيش اوست رضايت امام (ع) را به مصرف مالش در جهتى خاص بدست آورد، براى او جائز است كه بدون رجوع به فقيه عهده دار مصرف آن شود، و اينكه گفته شده فقيه عهده دار و ولىّ كارهاى شخص غائب است شامل اين مورد كه شخص غائب، امام زمان «عج» باشد نمى شود.

زيرا ادله ولايت فقيه مربوط به كارهائى است كه نيابتا از طرف امام بايد انجام

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 226

دهد و اينگونه كارها يك سرى كارهاى عمومى است كه شارع مقدس راضى به ترك آنها نمى باشد و در اصطلاح امور حسبيه مى گويند و شامل ولايت بر خود امام و انجام كارى در مورد اموال شخصى او نمى شود مگر اينكه گفته شود: فقيه به مصالح دين و به آنچه كه ائمه (ع) راضى به آن هستند بيناتر است [پس بايد مصرف اموال شخصى امام

زمان «ع» نيز زير نظر فقيه باشد.]

بنابراين وجه يك نكته باقى مى ماند و آن اينكه تنها رضايت قلبى مالك به مصرف نمودن مالش در جهتى خاص، معامله هاى انجام گرفته روى مالش را تا اذن وى يا اذن شرعى شارع از فضولى بودن بيرون نمى آورد، زيرا لازم است عقد استناد به مالك داده شود، بطورى كه مثلا گفته شود ملكش را فروخت، و چنين چيزى واقعيت پيدا نمى كند مگر با اذن يا اجازه مالك، و شيخ انصارى- قدس سرّه- در اول بحث فضولى از كتاب مكاسبش به اين نكته اشاره فرموده، اگر چه قول قوى نزد آن مرحوم اين است كه صرف رضايت مالك كفايت مى كند.

رجوع نمائيد. «1»

سپس گوئيم: اينها سخنان فقهاى شيعه درباره حكم خمس در زمان غيبت بود و ضعف بعضى از اين سخنان روشن است، مثل قول به وجوب دفن همه خمس يا دفن سهم امام تا اينكه امام (ع) ظاهر شود و آن را بيرون آورد، يا كنار گذاردن و حفظ آن و به امانت سپردن و مانند آن تا اينكه به دست امام برسد. لازمه چنين سخنانى ضايع و تلف شدن مال و محروم گرديدن مستحقين آن و تعطيل شدن مصرفهايى كه ضرورى است مى باشد و نظير همين سخنان است، قول به حلال شدن خمس بطور مطلق، مخصوصا نسبت به سهم اصناف سه گانه بخصوص با توجه اينكه اين اصناف از زكات نيز محرومند.

و روشن است كه بيشتر اين سخنان مبتنى است بر اينكه بگوييم خمس به دونيم تقسيم مى شود، نيمى ملك اصناف سه گانه است و نيم ديگر ملك شخص امام

______________________________

(1) مكاسب/ 124 (چاپ ديگر: 8/ 156- 157

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 6، ص: 227

معصوم و از اموال شخصى او مى باشد و از اينرو گفته مى شد، واجب است خمس حفظ شود تا به دست او برسد يا از طرف او صدقه داده شود، يا در آنچه كه مورد رضايت او است مصرف گردد.

و لكن ما قبلا چندين بار بيان كرديم كه همه خمس حق واحدى است كه براى منصب امامت و حكومت حق، قرار داده شده، و آن مال امام است بعنوان اينكه امام است نه براى شخص او، و جهت امامت، تقييديه (يعنى ملكيت خمس مقيد به امامت است) لحاظ شده نه تعليليه (نه اينكه امامت علت و واسطه در ثبوت حكم ملكيت براى شخص باشد) و انفال نيز مانند خمس است و كسى كه حق حكومت براى اوست عهده دار گرفتن خمس و انفال و مصرف آن در امور مربوط به امامت و حكومت است، در زمان پيامبر (ص) اين حق براى ايشان بوده، و بعد از آن حضرت، براى امام معصوم است، و در زمان غيبت امام معصوم اين حق براى فقيه عادل عالم به مصالح اسلام و مسلمين است.

به تعبير ديگر مى توان گفت: اين دو از اموال عمومى هستند كه شرعا در اختيار فردى كه نماينده اجتماع و داراى حق حكومت بر مردم است مى باشد، و اذن و اجازه چنين شخصى تصحيح كننده معاملاتى است كه روى خمس و انفال واقع مى شود، پس معناى اينكه خمس و انفال براى امام است اينست كه امام عهده دار تصرف در آن دو بوده و اختيار آنها به دست او است، و مورد مصرف آن دو، مصالح عمومى است كه بنا بر آنچه امام عادل تشخيص مى دهد مصرف

مى شود، و از مهمترين مصالح نيز اداره خانواده شخص امام و حفظ موقعيت او است، چنانكه مخارج اصناف سه گانه نيز از روشن ترين وظائف امام مى باشد.

و چون امامت و حكومت از نظر شرع تعطيل بردار نيست و تعطيل كارها و وظائف حكومت گرچه در زمان غيبت باشد جايز نيست- چنانچه به تفصيل در اين كتاب مورد پژوهش قرار گرفت- پس بناچار حذف نظام مالى ثابت شده براى حكومت و تعطيل آن بطور كلى جايز نميباشد، و خمس و انفال از مهمترين منابع

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 228

مالى حكومت اسلامى است. پس براى حلال نمودن مطلق آن دو، يا واجب كردن حفظشان و امتناع از مصرف آنها در مصارفى كه براى آنها ثابت شده، يا آزاد و مختار بودن مردم در مصرف آنها بدون مراجعه به كسى كه براى او حق حكومت مى باشد، اگر چه اين حكومت در شهر خاص يا منطقه خاصى باشد، مجالى نيست.

از سوى ديگر اگر فقهاى صالح، قدرت كافى براى تشكيل حكومت نداشته و نتوانستند حكومت كامل و بتمام معنا برقرار نمايند، باز با وجوب برپا داشتن بعضى از كارهاى حكومت كه براى آنان ممكن است و مصرف نمودن اموالى كه مصارف آن مشخص شده به اندازه وسعت و محدوده قدرت آنان، منافاتى ندارد، چنانچه عمل ائمه ما (ع) نيز بر همين اساس استوار بوده است.

و از مهم ترين موارد مصرف آن كه عقلا و شرعا واجب است، حفظ حوزهاى علميّه و ترويج دين مبين اسلام و تهيّة مقدمات و وسائل تشكيل حكومت صالح دينى و گسترش محدودۀ آنست، كه همواره در سايه و به بركت حكومت حقه است كه مى توان اميد

اقامه عدل و اجراى دستورات اسلام را در بين امت اسلام و لو در يك منطقۀ خاصى داشت.

و آيا ممكن است به اين مطلب ملتزم شد كه خداوند متعال يك پنجم اموال مردم يا يك دهم آن را با گستردگى و كثرتى كه دارد و نيز همه اموالى كه داراى مالك خاصى نيست مثل زمين هاى موات و جنگلها و رودخانه ها و كوهها و معادن و درياها و مانند آن ها را براى شخص خاصى قرار داده، اگر چه اين شخص معصوم هم باشد، بطورى كه از اموال شخصى او شمرده شود و به هر شكل بخواهد در آن تصرف كند بدون اينكه مصالح امت را در نظر بگيرد و بعد هم به ورثه او منتقل شود مانند آنچه با كار كوشش خود يا به وراثت از كسى كه از او ارث مى برد داخل در ملكش شده است؟ گمان ندارم كسى بچنين مطلبى ملتزم بشود، و اين نكته ايست شايان توجه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 229

آنچه اينجا از بحث زكات و خمس بيان كرديم بيشتر آن را از بحثهايى كه قبلا در اين دو باب در كتابهاى جداگانه نوشته بوديم گرفتيم، و چون در گذشته اين دو كتاب چاپ شده است، بدين خاطر بحث در اين دو موضوع را اينجا بطور فشرده و مجمل آورديم. براى اطلاع در اين زمينه به آن دو كتاب مراجعه فرماييد. «1»

______________________________

(1) كتاب خمس و انفال حضرت استاد توسط انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم به چاپ رسيده است؛ كتاب زكات معظم له نيز در چهار مجلد توسط نشر تفكر به زيور طبع آراسته گرديده است. (مقرر)

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 6، ص: 231

فصل سوم: غنايم، زمينها و اسراى جنگ

اشاره

* معنى و مفهوم غنيمت

* اختصاص غنايم به خدا و رسول

* چگونگى تقسيم غنايم

* سلب

* اشياء برجسته از غنيمت (صفايا)

* حكم زمينهايى كه به وسيله جنگ فتح شده است

* اسيران جنگ

* غنايم اسراى اهل بغى (شورشگران)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 232

اين فصل به غنائم جنگ كه از جمله آنها زمينهايى است كه بوسيله جنگ فتح شده و نيز اسراى جنگ اختصاص دارد:

ما اينجا درباره غنائم جنگ بطور اجمال بحث مى كنيم و كسى كه تفصيل آن را بخواهد به كتاب الجهاد از كتابهاى مبسوط فقه مراجعه كند.

در مسأله از چند جهت بحث مى شود:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 233

جهت اول معناى غنيمت و فرق بين غنيمت و في ء

1- راغب در مفردات گويد:

«غنم همان غنم معروف يعنى گوسفند است، خداوند متعال مى فرمايد: وَ منَ الْبَقَر وَ الْغَنَم حَرَّمْنٰا عَلَيْهمْ شُحُومَهُمٰا: و از گاو و گوسفند پيه و چربى آن را بر آنان حرام كرديم. و غنم: بدست آوردن و غلبه پيدا كردن بر گوسفند است، سپس استعمال شده در هر چه كه بر آن غلبه پيدا شود، چه از دشمن بدست آيد و چه غير آن، خداوند متعال مى فرمايد: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ:

بدانيد هر گونه غنيمتى كه نصيب شما مى شود. و آيه: فَكُلُوا ممّٰا غَنمْتُمْ حَلٰالًا طَيِّباً: از آنچه به غنيمت گرفته ايد حلال و پاكيزه، بخوريد». «1»

در اول بحث خمس درباره معناى غنيمت و نقل برخى از كلمات پيرامون آن سخن گفته شد رجوع نمائيد. «2»

2- در مجمع البيان دنبال آيه خمس آمده است:

«غنيمت آن است كه از اموال كفارى كه با اسلام سر ستيز دارند به وسيلۀ

______________________________

(1) مفردات راغب/ 378.

(2) به اول

بحث خمس همين كتاب مراجعه شود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 234

جنگ گرفته مى شود، و آن بخششى است از جانب خداوند متعال براى مسلمانان، و في ء چيزى است كه بدون جنگ گرفته مى شود، سخن عطاء و مذهب شافعى و سفيان همين است، و از امامان ما هم چنين روايت شده و گروهى گويند:

غنيمت و في ء يكى مى باشند، و ادعاء نموده اند كه اين آيه ناسخ آيه اى است كه در سوره حشر آمده آنجا كه مى فرمايد: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُوله منْ أَهْل الْقُرىٰ فَللّٰه وَ للرَّسُول وَ لذي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكين وَ ابْن السَّبيل: آنچه را خداوند از اهل آباديها به رسولش بازگردانده است از آن خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و درراه ماندگان است.» «1»

و مانند همين را شيخ طوسى در تفسير تبيان دنبال آيه خمس بيان نموده است. «2»

3- در تفسير قرطبى دنبال آيه خمس آمده است:

«غنيمت در لغت آن چيزى است كه فردى يا جماعتى با تلاش آن را بدست آورند ... و مغنم و غنيمت به يك معنايند، گفته مى شود: گروه، غنيمت گرفتند. اجماع علماء سنت بر آن است كه مراد از آيه شريفه: «غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ»، مال كفار است آن هنگام كه مسلمانان با قهر و غلبه بر آن چيره شوند.

بنابر آنچه كه بيان نموديم، لغت غنيمت اقتضاى تخصيص به غنيمت جنگ را ندارد و لكن اصطلاح شرع لفظ غنيمت را به اين نوع معنى مقيد نموده است، و شرع اموالى كه از كفار به ما مى رسد را به دو اسم ناميده است: غنيمت و في ء.

پس چيزى كه مسلمانان از دشمنانشان با تلاش و

راندن اسبان و شتران بدست آورند غنيمت ناميده مى شود، و اين اسم لازمه اين معنى است بطورى كه اصطلاح در آن گرديده و في ء از فاء يفي ء به معنى برگشت است، و آن هر

______________________________

(1) مجمع البيان 2/ 543 (جزء 4).

(2) تبيان 1/ 797، در تفسير انفال.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 235

مالى است كه از غير جنگ و بدون راندن اسبان داخل اموال مسلمانان شده است مثل ماليات زمينها و ماليات سرانه و خمس غنائم. و سفيان ثورى و عطاء بن سائب مانند همين را گفته اند. و گفته شده: غنيمت و في ء يكى بوده و در آنها خمس مى باشد، قتاده آن را گفته است. و گفته شده: في ء عبارت است از تمامى اموالى كه بدون غلبه براى مسلمانان حاصل شده است و اين با معنايى كه قبلا بيان شد نزديك به هم مى باشند». «1»

4- ماوردى در احكام سلطانيه گويد:

«في ء و غنائم اموالى است كه از مشركين رسيده باشد يا آنان سبب رسيدن آن شده باشند، و هر دو مال اختلاف در حكم دارند، و اين دو با مال صدقات از چهار جهت تفاوت دارند ...

اما في ء و غنائم از دو جهت با يكديگر اتفاق دارند و از دو جهت اختلاف:

اما دو صورت اتفاق آنان، اول: اينكه هر يك از آن دو به سبب كفر بدست مى آيد. و دوم: اينكه مصرف يك پنجم هر دو يكى است.

اما آن دو صورتى كه با هم اختلاف دارند، اول: اينكه مال في ء از روى بخشش بدست مى آيد و مال غنيمت به غلبه گرفته مى شود. و دوم: اينكه مصرف چهار پنجم في ء با مصرف چهار پنجم غنيمت تفاوت

دارد بنابر توضيحى كه بزودى خواهيم داد، ان شاء اللّه». «2»

و مانند همين سخن را ابو يعلى الفراء در احكام السلطانيه بيان نموده است. «3»

در فصل چهارم بحث در معناى في ء و حكم آن و اينكه آيا در آن خمس قرار گرفته يا نه، و آيا تقسيم مى شود يا همه آن براى امام مى باشد؟ به بررسى اين مسأله خواهيم پرداخت، از كلمات علماء بنابر آنچه گذشت استفاده مى شود كه غنيمت

______________________________

(1) تفسير قرطبى 8/ 1.

(2) احكام السلطانية/ 126.

(3) احكام السلطانية/ 136.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 236

و في ء در نزد آنان بطور كلى يا متباين با هم بوده و يا متساويند.

و لكن ممكن است گفته شود: آن دو از نظر مفهوم با هم مخالف مى باشند و نسبت بين آنان يا عموم و خصوص من وجه است و يا في ء اعم مطلق «1» است:

زيرا مراد از في ء چيزى است كه به امام مسلمين يا بيت المال برگشت داده شده حال يا بطور مطلق (از مال كفار و غير آن) يا از جانب كفار فقط، كه شايد اين احتمال، قوى تر باشد، پس غنائم جنگ و قتال را نيز شامل مى شود، و در روايات زيادى بر غنائم جنگى، في ء اطلاق گرديده چنانكه خواهد آمد، و از همين باب است آنچه كه در نهج البلاغه آمده آنجا كه حضرت به عبد اللّه بن زمعه مى فرمايد: «اين مال نه از آن من است و نه از آن تو، بلكه في ء است و از آن همه مسلمانان و درو شده شمشير آنان است». «2»

و اينكه مورد آيه در سوره حشر حصول مال بدون جنگ است دلالت بر اختصاص لفظ «في ء»

به اين معنى را ندارد.

و بنظر ما مراد از غنيمت هر مالى است كه انسان بر آن غلبه پيدا كرده، گرچه با كسب كردن باشد، و اينكه بر غنائم جنگ نيز غنيمت اطلاق مى شود به لحاظ غلبه جنگجويان بر آن و بدست آوردن آنان است، و غنيمت به آنان نسبت داده

______________________________

(1) اگر گفتيم غنيمت به همان معناى لغوى است كما اينكه ما گفتيم، يعنى مالى كه نعمت غير مترقبه است مثل معادن و كنوز و ارباح مكاسب كه اينها مصداق غنمتم است، بنابراين ما بين في ء و غنيمت عموم و خصوص من وجه مى شود يعنى بعضى از غنيمتها هست كه في ء نيست مثل ارباح مكاسب و بعضى از فيئ ها هست كه غنمتم به آن اطلاق نميشود مثل آنجا كه بدون جنگ بدست آمده و به مسلمانها نمى دهند چون «غنمتم» نيست. و يك ماده مشترك دارند و آن غنائم جنگ است كه، هم في ء است و هم غنيمت، و اگر گفتيم غنيمت خصوص غنائم جنگ است آن وقت في ء اعم مى شود از غنيمت. (الف- م. در جلسه 337 درس)

(2) نهج البلاغة: «ان هذا المال ليس لى و لا لك و انما هو في ء للمسلمين و جلب اسيافهم» (نهج البلاغة، فيض/ 728، عبده 2/ 253، لح/ 353، خطبه 232).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 237

نميشود مگر بعد از اينكه تقسيم آن بين آنها مراد باشد، بنابراين نسبت بين غنيمت و في ء عموم و خصوص من وجه است.

و اگر مراد از غنيمت فقط غنائم جنگ باشد به دليل زيادى استعمال آن در غنائم جنگ، در آن صورت في ء اعم مطلق از غنيمت مى باشد، مگر اينكه ادعا

شود غنيمت نيز بر آنچه كه از كفار بدون جنگ و قتال بدست مى آيد گفته مى شود، چنانكه چنين معنايى بعيد نيست، پس در آن صورت هر دو لفظ از نظر مفهوم و مورد مساوى مى باشند.

و ظاهر آنچه كه از كلمات علماء گذشت اينست كه غنيمت فقط به آنچه كه از كفار گرفته مى شود اختصاص دارد، و بزودى در حكم چيزهايى كه از بغات- خروج كنندگان بر حكومت اسلامى- گرفته مى شود و اطلاق غنيمت بر آن مطالبى خواهد آمد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 239

جهت دوم اختصاص غنايم به خدا و رسول

[آيه انفال]

مطلب ديگر اينكه غنائم از آن خدا و رسول بوده و از انفال مى باشد، و آيه انفال درباره آن نازل شده است:

1- مرحوم طبرسى در مجمع البيان در دنبالۀ آيه انفال مى گويد:

«ابن عباس گويد همانا پيامبر (ص) روز بدر فرمود: هر كس از غنائم دشمن چيزى بياورد براى او فلان مقدار خواهد بود و هر كس اسيرى بياورد براى او فلان مقدار خواهد بود، پس جوانها شتافتند و پيران زير پرچمها باقى ماندند، وقتى كه جنگ سپرى شد جوانها از پيامبر (ص) غنيمت طلب نمودند، پيران گفتند ما پشتيبان شما بوديم، اگر بر شما شكستى وارد مى شد به طرف ما برمى گشتيد. و بين ابى يسر بن عمرو انصارى برادر بنى سلمه و سعد بن معاذ سخنانى رد و بدل شد، آن وقت خداوند متعال غنائم را از آنان گرفت و آن را براى رسولش قرار داد كه هر كار بخواهد با آن بكند، پيامبر (ص) هم بين آنان به تساوى تقسيم نمود.

و عبادة بن صامت گويد: ما در غنيمت با هم اختلاف كرديم بطورى كه در رابطه با آن اخلاقمان

بد شد، پس خداوند آن را از دست ما گرفت و براى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 240

رسولش قرار داد، پيامبر (ص) هم بين ما به تساوى تقسيم نمود، و اين عمل پيامبر (ص) بر اساس تقوى و طاعت خدا و مصلحت صورت گرفت.

سعد بن ابى وقاص گويد: برادرم عمير روز بدر كشته شد، آنگاه من سعيد بن عاص بن اميه را كشتم و شمشير او را گرفتم كه «ذو الكتيفه» ناميده مى شد، و آن را به نزد پيامبر (ص) آوردم و از او خواستم آن را به من ببخشد حضرت فرمودند: اين نه مال من است و نه تو، برو و آن را در همانجا كه برداشتى بينداز. آن را انداختم و برگشتم و حالى داشتم كه كسى جز خدا نمى دانست- از كشته شدن برادرم و گرفته شدن غنيمتم- و پيش خود گفتم: شايد اين به كسى داده شود كه مبتلى به بلاهاى من نشده باشد، از آنجا مگر مقدار كمى نگذشته بودم كه پيكى نزدم آمد كه خداوند متعال آيه «يَسْئَلُونَكَ»* را نازل فرمود، ترسيدم كه درباره من چيزى نازل شده باشد، وقتى پيش رسول خدا (ص) آمدم فرمود: اى سعد، تو از من شمشير خواستى و آن وقت مال من نبود، و حال از آن من شده است برو و آن را بگير كه آن فعلا مال تو است.

و على بن طلحه به نقل از ابن عباس گويد: غنائم مخصوص رسول خدا (ص) بود و براى هيچ كس در آن چيزى نبود، و اگر مسلمين در «سريه» ها چيزى نصيبشان مى شد آن را پيش پيامبر (ص) مى آوردند و اگر كسى سوزن

يا نخى از آن را نگه مى داشت خيانت حساب مى شد و آنگاه كه از رسول خدا (ص) خواستند تا از غنائم به آنها بدهد آيه انفال نازل شد.

و ابن جريح گويد: از مهاجرين و انصار كسانى كه حاضر در جنگ بدر بودند در غنيمت با هم اختلاف كردند و آنها سه دسته بودند (دسته اى به دنبال دشمن و دسته اى غنيمت جمع مى كردند و دسته اى هم دور رسول خدا (ص) حلقه زده بودند و ايشان را از دشمن حفظ مى نمودند) آنگاه آيه انفال نازل شد و خداوند آن را به ملك رسولش در آورد تا آنطور كه خداوند به او آموخته آن را تقسيم كند» «1».

______________________________

(1) مجمع البيان 2/ 517 (جزء 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 241

2- در رساله اى كه به امام صادق (ع) نسبت داده شده و در تحف العقول روايت گرديده، خلاصه آن چنين است:

«و اما غنيمتها»: و آن اينكه وقتى جنگ بدر رخ داد، رسول خدا (ص) فرمود:

هر كس دشمنى را بكشد از آن او چنين و چنان است، و هر كس اسيرى بگيرد از غنيمت اين قوم چنين و چنان حق اوست، و چون خداوند مشركان را شكست داد و غنائم آنان جمع آورى شد يك مرد انصارى برخاست و گفت: اى رسول خدا (ص) همانا من دو تن را كشته ام- و بر آن بينه (گواه عادل) دارم- و يكى را هم اسير كردم، پس اى رسول خدا (ص) آنچه براى ما بر خود تعهد كردى به ما بده و نشست.

آنگاه سعد بن عباده برخاست و گفت: اى رسول خدا (ص) مانع ما نبود كه آنچه را جنگجويان بدست آوردند

بدست آوريم، نه از دشمن ترس داشتيم و نه به آخرت و جمع غنيمت بى رغبت بوديم، ولى ما ترسيديم كه اگر از شما دور شويم دسته اى از قشون مشركين به شما حمله كنند يا آسيبى به شما رسانند، و شما اگر به اين مردم جنگجو آنچه را مى خواهند بدهيد مسلمانان ديگر بدون غنيمت به مدينه برمى گردند، سپس نشست.

همان مرد انصارى باز برخاست و مثل سخن اول خود را گفت و نشست و هر كدام از آن دو تا سه بار گفتار خود را تكرار كردند، و پيامبر (ص) روى از آنها گردانيد و خداوند- عز و جل- اين آيه را نازل كرد: يَسْئَلُونَكَ عَن الْأَنْفٰال، و انفال نام جامعى بود براى آنچه در آن روز بدست آورده بودند، مانند سخن خداوند: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُوله*، و مانند: أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ، سپس فرمود:

قُل الْأَنْفٰالُ للّٰه وَ الرَّسُول: بگو اى محمد كه انفال از آن خدا و رسول است.

پس خداوند آن را از دست آنان گرفت و براى خدا و رسولش مقرر فرمود ...

و چون رسول خدا (ص) به مدينه بازگشت خداوند اين آيه را بر او نازل فرمود: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ، ... اين روز بدر بود و اين هم مصرف

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 242

غنائمى كه با شمشير گرفته شد» «1».

3- در سيرۀ ابن هشام آمده است:

«همانا رسول خدا (ص) فرمان جمع نمودن همه غنائمى كه در لشكر توسط جمعى از مردم جمع شده بود داد آنگاه مسلمانان در آن با يكديگر اختلاف پيدا كردند، كسانى كه آن را جمع كرده بودند گفتند: آن براى ما است، و

كسانى كه با دشمن قتال نموده و آنان را دنبال كرده بودند گفتند: به خدا قسم اگر ما نبوديم شما به آن دست پيدا نمى كرديد، ما بوديم كه دشمن را مشغول نموديم تا اينكه شما به غنائم رسيديد، و كسانى كه از رسول خدا (ص) نگهبانى نموده بودند از جهت اينكه مبادا دشمن راهش را به طرف ايشان كج كند گفتند: به خدا قسم شما به غنائم مستحق تر از ما نيستيد، قسم به خدا كه ما مى توانستيم

______________________________

(1) في الرسالة المنسوبه الى الامام الصادق (ص) المرويه فى تحف العقول ما ملخصه:

«و اما المغانم فانه لما كان يوم بدر قال رسول اللّه (ص): من قتل قتيلا فله كذا و كذا، و من اسر اسيرا فله من غنائم القوم كذا و كذا. فلما هزم اللّه المشركين و جمعت غنائمهم قام رجل من الانصار فقال: يا رسول اللّه (ص) انى قتلت قتيلين- لى بذلك البينة- و اسرت اسيرا، فاعطنا ما اوجبت على نفسك يا رسول اللّه ثم جلس.

فقام سعد بن عباده فقال: يا رسول اللّه (ص) ما منعنا ان نصيب مثل ما اصابوا جبن عن العدو و لا زهادة فى الآخرة و المغنم، و لكن تخوفنا ان بعد مكاننا منك فيميل اليك من جند المشركين او يصيبوا منك ضيعه و انك ان تعط هؤلاء القوم ما طلبوا يرجع سائر المسلمين ليس لهم من الغنيمة شي ء ثم جلس:

فقام الانصارى فقال مثل مقالته الاولى ثم جلس، يقول ذلك كل واحد منهما ثلاث مرات، فصدّ النبى (ص) بوجهه فانزل اللّه- عز و جل-: يسألونك عن الانفال، و الانفال اسم جامع لما اصابوا يومئذ مثل قوله: ما افاء اللّه على رسوله. و

مثل قوله: ما غنمتم من شي ء. ثم قال: قل الانفال للّه و الرسول. فاختلجها اللّه من ايديهم فجعلها للّه و لرسوله ...

فلما قدم رسول اللّه (ص) المدينه انزل اللّه عليه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ، الآية ... فهذا يوم بدر و هذا سبيل الغنائم التي اخذت بالسيف». (تحف العقول/ 339 به بعد).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 243

با دشمن قتال كنيم زيرا خداوند بازوان جنگيدن به ما عطاء فرموده و ما مى توانستيم هنگامى كه كسى از دشمن مانع نباشد متاع را بگيريم، و لكن از حمله دشمن بر جان رسول خدا (ص) ترسيديم و نزد ايشان مانديم، پس شما مستحق تر از ما نسبت به غنائم نيستيد ...

سپس ابن هشام از ابى امامه نقل كرده كه گفت:

از عبادة بن صامت درباره انفال سؤال نمودم گفت: هنگامى كه ما اصحاب بدر در غنيمت اختلاف كرديم آيه انفال نازل شد، بطورى كه در رابطه با آن اخلاق ما بد شد، آنگاه خداوند آن را از دست ما درآورد و در اختيار رسولش قرار داد، و رسول خدا (ص) هم آن را بين مسلمانان بطور تساوى تقسيم نمود ...

سپس رسول خدا (ص) آمد تا از گردنه صفراء خارج شده و بر تپه كوچكى كه بين گردنه و بين نازيه بود وارد شد- كه به آن سير مى گويند (در چند كيلومترى سرزمين بدر نزديك مدينه)- جايى كه چهارپايان در آن مى چريدند، پس در آنجا پيامبر (ص) غنيمتى كه خداوند از مشركين گرفته و به مسلمانان برگردانده بود بطور مساوى تقسيم نمود». «1»

روشن است كه در اين عبارت ابن هشام نفل و همچنين في ء بر غنائم جنگ اطلاق شده

است. سيوطى در تفسير درّ المنثور نيز روايت عبادة بن صامت را نقل نموده است رجوع نمائيد. «2»

4- در تفسير درّ المنثور آمده است:

«ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در سنن از ابن عباس درباره آيه شريفه: يَسْئَلُونَكَ عَن الْأَنْفٰال قُل الْأَنْفٰالُ للّٰه وَ الرَّسُول. نقل مى كنند كه گفت: انفال غنيمتهايى بود كه بطور خالص براى رسول خدا (ص)

______________________________

(1) سيره ابن هشام 2/ 295.

(2) درّ المنثور 3/ 159.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 244

بوده و چيزى از آن براى هيچ كس نبود، و آنچه در سريّه ها نصيب مسلمانان مى شد پيش پيامبر (ص) مى آوردند، و اگر كسى سوزن يا نخى از آن را نگه مى داشت خيانت بود، آنگاه مسلمانان از رسول خدا (ص) خواستند تا چيزى از آن را به آنان دهد كه خداوند آيه انفال را نازل فرمود: يَسْئَلُونَكَ عَن الْأَنْفٰال، از تو اى محمد (ص) درباره انفال سؤال مى كنند بگو خداوند متعال مى فرمايد: انفال براى من است و آن را براى رسولم قرار دادم، چيزى از آن براى شما نيست، پس از خدا بترسيد و ميانه خويش را اصلاح كنيد تا آنجا كه مى فرمايد: اگر ايمان داريد. سپس خداوند متعال آيه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ، را نازل فرمود آنگاه خمس آن را براى پيامبر (ص) و ذى القربى و يتيمان و مسكينان و مهاجرين در راه خدا تقسيم نمود، و مردم را در چهار پنجم بقيه مساوى قرار داد، براى اسب دو سهم و براى صاحب آن يك سهم و براى پياده نظام يك سهم» «1»

با مراجعه به تفسير على بن ابراهيم و تبيان

و مجمع البيان و درّ المنثور و قرطبى و سنن بيهقى و اموال ابى عبيد «2» و غير آن از كتابهايى كه راجع به نزول آيه انفال است، براى شما روشن مى شود كه غنائم قطعا از انفال بوده و انفال است كه در حقيقت مورد نزاع و سؤال است.

و در فصل انفال خواهد آمد كه مقصود از انفال اموال عمومى است كه براى آن مالك شخصى نيست.

و با اين معنا اطلاق لفظ انفال بر غنائم جنگ و بر مثل زمين موات و جنگلها و كوهها و دره ها و مانند آن به يك معنى خواهد بود، اگر چه در روايات و فتاوى

______________________________

(1) درّ المنثور 3/ 160.

(2) تفسير على بن ابراهيم (قمى)/ 235، تبيان 1/ 780، مجمع البيان 2/ 517، درّ المنثور 3/ 158 و بعد، تفسير قرطبى 8/ 2، سنن بيهقى 6/ 291، كتاب قسم الفي ء و الانفال، الاموال 382 ببعد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 245

فقهاء ما اطلاق لفظ انفال بر قسم دوم بيشتر است، بلكه در زمان ما انصراف به قسم دوم دارد.

و كشمكش جنگجويان در انفال و سؤال از آن بنابر رواياتى كه گذشته، اگر چه در خصوص غنائم جنگ واقع شده است و لكن بنابر ظاهر آيه مانعى نيست از اينكه جواب در آيه بر عموم و استغراق حمل شود، پس «لام» در يسألونك عن الانفال، براى عهد (غنائم بدر) است و «لام» در «قل الانفال للّه» براى استغراق مى باشد.

بلكه ممكن است گفته شود: مورد سؤال اگر چه خصوص غنائم است و لكن سؤال از آن بعنوان عموم و اينكه از انفال است واقع شده، نه بعنوان غنائمى كه با

قهر و غلبه گرفته شده، پس سؤال و جواب در وارد شدن تحت عنوان انفال با اطلاق و عموميتى كه دارد با هم مطابقت داشته و «لام» در هر دو براى استغراق است.

ملك شخصى نبودن غنايم و انفال براى رسول و امام

مقصود از قرار دادن غنائم و انفال براى رسول يا امام بعد از او، قرار دادن آن بعنوان ملك شخصى آنان نيست، كه همانند آنچه با تجارت يا وراثت مالك شده اند باشد، بلكه مقصود قرار گرفتن آن دو در تحت اختيار و تدبير امام است، و از آن آنچه را بخواهد به كسى كه صلاح ببيند، مى بخشد و آنچه را كه اراده كند در موارد مورد نياز مصرف مى نمايد، اگر از غنائم چيزى باقى ماند، خمس آن را براى اهلش بيرون مى آورد، و بقيه را بين جنگجويان تقسيم مى كند، پس امام عهده دار فرمان بر آن و تصرف در آن است و براى كسى كه جنگيده حق اعتراض بر امام نيست، اگر چه عطاء و اجرتى كه امام مى دهد همه غنيمت را شامل شود، و در غنيمت تقسيم بين جنگجويان امرى حتمى و مشخص نمى باشد:

1- در مرسله حماد از عبد صالح (موسى بن جعفر (ع)) آمده است كه فرمود:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 246

«و چيزهاى برجسته غنائم در اختيار امام است او حق دارد از اين اموال بهترين ها را- جهت تأمين نيازهاى ويژه- برگزيند، كنيز نيكو و حيوان با نشاط قوى، و لباس و كالا از آنچه كه دوست دارد يا آرزو دارد، پس آنها در اختيار امام است قبل از قسمت و قبل از بيرون آوردن خمس. و بر امام است كه با آن مال هر گونه احتياج و كمبودى

كه به عهدۀ اوست را بر طرف كند، از قبيل دادن به «مؤلفه قلوبهم» و غير آن از ديگر احتياجاتى كه پيش مى آيد، پس اگر بعد از آن چيزى باقى ماند خمس آن را بيرون آورده و بين اهلش تقسيم مى كند، و بقيه را بين كسانى كه جنگ نموده اند تقسيم مى نمايد، و اگر بعد از برطرف نمودن مشكلات و كمبودها چيزى باقى نماند آنان حقى ندارند و براى جنگجويان چيزى از زمينها و آنچه كه بر آن غلبه پيدا كرده اند نيست مگر چيزهايى جزئى كه لشكر از اموال مقاتلين دشمن جمع آورى نموده است (شمشير و نيزه و ...)». «1»

2- در صحيحة زراره است كه گويد: اما قبل از اينكه سهميه بندى كند آنچه بخواهد مى دهد و مى بخشد و عطاء مى كند و رسول خدا (ص) به همراه گروهى جنگيد كه براى آنان نصيبى در في ء قرار نداد، و اگر مى خواست آن را بين آنان تقسيم مى كرد» «2».

______________________________

(1) في مرسلة حماد عن عبد الصالح (ع) قوله: و للامام صفو المال: ان يأخذ من هذه الاموال صفوها الجارية الفارهة، و الدابة الفارهة و الثوب و المتاع مما يحب او يشتهى، فذلك له قبل القسمة و قبل اخراج الخمس، و له ان يسد بذلك المال جميع ما ينوبه من مثل اعطاء المؤلفة قلوبهم و غير ذلك مما ينوبه، فان بقي بعد ذلك شي ء اخرج الخمس منه فقسمه في اهله، و قسّم الباقى على من ولّى ذلك، و ان لم يبق بعد سدّ النوائب شي ء فلا شي ء لهم. و ليس لمن قاتل شي ء من الأرضين و لا ما غلبوا عليه الا ما احتوى عليه العسكر. (وسائل 6/ 365، باب 1 من

ابواب الانفال ... حديث 4. و تمام الحديث في الكافي 1/ 539- 543 كتاب الحجة باب الفي ء و الانفال، حديث 4).

(2) في صحيحة زراره قال: الامام يجري و ينفل و يعطى ما يشاء قبل ان تقع السهام، و قد قاتل رسول اللّه (ص) بقوم لم يجعل لهم في الفي ء نصيبا، و ان شاء قسم ذلك بينهم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 247

اينكه روايت مقطوعه «1» است ضررى به استدلال نمى زند با توجه به اينكه زراره از فقهاء اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بوده و آگاه بنظر ائمه مى باشد و چنين نيست كه همانند او در احكام خداوند متعال سخن بگويد مگر از نصى كه به او رسيده است.

و آنچه در مرآة العقول «2» آمده كه كلمه «قوم» (گروه) در روايت را تفسير به اعرابى كرده كه سهمى براى آنان در غنائم نبوده تفسيرى است كه شاهدى بر آن وجود ندارد، و محققا زراره عمل پيامبر (ص) را شاهد آورده بر آنچه كه از عمل امام بيان داشته است.

و از روايت استفاده مى شود كه في ء بر غنائم جنگ نيز اطلاق مى شود، پس في ء قسيم غنيمت نمى باشد اگر چه بعضى آن را قسيم غنيمت مى دانند چنانچه گذشت و تحقيق در معناى في ء خواهد آمد.

از آنچه بيان نموديم صحت شمردن غنائم جنگ را از منابع مالى دولت اسلامى روشن مى شود پس زمينها و ملكها و آنچه كه در لشكر نيست تقسيم نمى شود بلكه تحت اختيار امام قرار مى گيرد و امام مى تواند مشكلات و كمبودها را با آنچه كه در لشكر است برطرف نمايد، در حقيقت اموال هنگامى بين سپاهيان تقسيم مى شود كه ساير مشكلات

و كمبودها برطرف شود، و تقسيم اين اموال نيز به جهت اختصاص آن به جنگجويان است.

نظريه فقها در مورد چگونگى تقسيم غنائم

و فقهاء شيعه بطور اجمال به مفاد اين دو حديث فتوى داده اند.

1- مفيد در مقنعه گويد:

«و براى امام اين حق هست كه قبل از قسمت نمودن غنيمت آنچه را بخواهد

______________________________

- (وسائل 6/ 365 باب 1 من أبواب الانفال ... حديث 2).

(1) مقطوعه حديثى است كه سند آن تا معصوم قطع شده و مستند نيست. (مقرر).

(2) مرآة العقول 6/ 271 (- ط قديم 1/ 446).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 248

از آن بردارد، بنابر مطلبى كه قبلا گفتيم درباره چيزهاى برجسته از اموال غنيمت، و امام مى تواند از همان ابتدا با بيشتر يا همه آن مال، آنچه از مشكلات پيش مى آيد را برطرف كند، و اگر همۀ آن را هم در مصالح مسلمين مصرف نمايد جايز است، و براى هيچ يك از امت حق اعتراضى بر امام نيست». «1»

در همين زمينه عبارتى نيز از مبسوط شيخ طوسى است كه در بحث «فتح مكه با جنگ» (عنوان بعدى) خواهد آمد.

2- در كافى ابى الصلاح حلبى آمده است:

«همۀ آنچه كه مسلمانان از اقسام جنگجويان مسلمان به غنيمت مى گيرند- چه به تنهايى بگيرند و چه به كمك يكديگر، با همه لشكر يا با دسته ى از آن، به جنگ و غير جنگ- واجب است آن را در اختيار ولى امر بگذارند.

پس هنگامى كه همه غنائم جمع شد امام ملت مى تواند قبل از قسمت نمودن، اسب و شمشير و زره و كنيز آن را براى خود برگزيند، و شروع كند به برطرف نمودن نيازهائى كه پيش مى آيد از قبيل خلأهاى موجود بين اهل اسلام

و حفظ مرزها و مصالح مسلمانان. و بر كسى جايز نيست كه بر امام اعتراض كند اگر چه همه غنيمت را مصرف نمايد و همين عمل براى غير امام از نمايندگان او در جنگ جايز است با مشورت از مسلمانان شايسته.

سپس امام از باقى غنيمت خمس آن را براى اهلش بيرون مى آورد، و چهار پنجم بقيه را بين كسانى كه بر آن جنگ نموده اند تقسيم مى نمايد، نه غير آنان از ساير مسلمين، بر پياده نظام يك سهم و براى سواره نظام دو سهم.

و مستحب است غنيمت دادن به زنان قبل از قسمت، چون آنان مجروحان را مداوا نموده و به مريضان خدمت كرده و توشه مجاهدين را آراسته اند». «2»

______________________________

(1) مقنعه/ 46 باب الزيادات

(2) كافى ابى الصلاح/ 258.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 249

3- در غنيۀ ابن زهره آمده است:

«و امام مى تواند قبل از قسمت نمودن غنيمت آنچه مى خواهد براى خود برگزيند از اسب يا كنيز يا زره يا شمشير و يا غير آن برگزيند، و اينها از انفال مى باشند، و سپس شروع كند به برطرف نمودن امورى كه پيش مى آيد از قبيل برطرف كردن خلأهاى اجتماعى و كسى حق ندارد بر امام اعتراض كند اگر چه امام همه غنيمت را به مصرف رساند، سپس امام از باقى غنيمت خمس آن را براى صاحبانش بيرون مى آورد و بقيه آن را بين جنگجويان تقسيم مى كند:

براى هر پياده نظام يك سهم و هر سواره نظام دو سهم». «1»

4- در وسيلۀ ابن حمزه آمده است:

«از اموال غنيمت قبل از قسمت چيزهاى ممتاز آن براى امام بيرون آورده مى شود و آن چيزهايى است كه نظير ندارد از اسب با

نشاط و قوى، لباس گرانبها، كنيز نيكو و غير آن. سپس مخارج ديگر را از آن جدا مى كنند كه آنها هشت صنف است: مزد حمل و نقل كننده، مزد نگهدارنده غنيمت، عطايائى كه داده مى شود، قراردادهايى كه بسته شده، و بخششى كه به بردگان و زنان و كمك كنندگان به مسلمانان از مؤلفه و باديه نشينان مى شود بر حسب صلاحديد امام، سپس امام از باقى غنيمت خمس آن را براى اهلش بيرون مى آورد و بقيه را بين جنگجويان و كسانى كه در حكم آنان هستند بطور مساوى تقسيم مى نمايد: براى پياده نظام يك سهم و سواره نظام دو سهم ...». «2»

5- در جهاد قواعد آمده است:

«مطلب دوم در قسمت نمودن غنيمت است: واجب است در ابتداء چيزهايى كه شرط شده پرداخت شود مثل قراردادها و لباس و اسب و شمشيرى كه جنگجويان براى خود از دشمن گرفته اند و بخشيدنيها، سپس آن مخارجى كه

______________________________

(1) جوامع الفقهيه/ 522 (- طبعة اخرى/ 584).

(2) جوامع الفقهيه/ 732 (- طبعة اخرى/ 696).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 250

در مدت نگهدارى غنيمت قبل از قسمت نمودن آن مورد نياز بوده مثل مزد چوپان و نگهبان، آنگاه خمس آن بيرون آورده مى شود، و چهار پنجم بقيه بين جنگجويان و كسانى كه در صحنه جنگ حاضر بوده اند اگر چه جنگ هم نكرده اند حتى نوزادى كه بعد از بدست آمدن غنيمت و قبل از قسمت نمودن آن بدنيا آمده، و نيروهاى كمكى كه بعد از بدست آمدن غنيمت و قبل از قسمت نمودن آن رسيده اند و مريضها بطور مساوى تقسيم مى شود، و هيچ كس بخاطر سختى بيشترى كه ديده برترى داده نمى شود: براى پياده نظام

يك سهم و سواره نظام دو سهم و دارندگان چند اسب سه سهم». «1»

6- در تذكره آمده است:

«و بر امام جايز است كه براى كسى كه او را بر مصلحتى از مصالح مسلمين راهنمايى كرده چيزى قرار بدهد مثل نشان دادن راه آسان، يا نشان دادن آب در بيابان، يا جايى كه بتوان قلعه دشمن را فتح كرد يا مال دشمن كه امام مى گيرد يا نشان دادن دشمنى كه بر او يورش برده شود يا نشان دادن شكافى كه از آن بتوان داخل شد. و اين حكم جواز، مخالفى ندارد. پيامبر (ص) در هجرت از مكه به مدينه كسى را براى نشان دادن راه اجير نمود». «2»

و نظير همين سخن را در كتاب منتهى نيز آورده است.

7- در مراسم سالار بن عبد العزيز ديلمى آمده است:

«اگر امام قبل از قسمت نمودن غنيمت چيزى از آن را هر چه خواهد باشد برداشت، آن چيز براى او مى شود». «3»

8- در جهاد دروس آمده است:

«و براى امام است چيزهاى ممتاز از غنيمت، و حلبى جايز دانسته كه امام

______________________________

(1) قواعد 1/ 107.

(2) تذكره 1/ 429، و منتهى 2/ 938.

(3) جوامع الفقهيه/ 581 (- طبعه اخرى 643)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 251

ابتداء آنچه از خلأهاى اجتماعى اسلامى و مصالح مسلمين پيش آمده، بر طرف نمايد اگر چه همه غنيمت را شامل شود، و اين كم اتفاق مى افتد». «1»

9- و در متن لمعه آمده است:

«و از غنائم منقول بعد از پرداخت قراردادها و بخشش به بردگان و زنان و خمس و عطايا و آنچه امام براى خود برمى گزيند، بقيه بين جنگجويان و كسانى كه حاضر بوده اند تقسيم مى شود

حتى به طفلى كه بعد از بدست آمدن غنيمت قبل از قسمت نمودن آن بدنيا آمده، و همچنين نيروهاى كمكى كه بعد از بدست آمدن غنيمت و قبل از تقسم آن رسيده اند: براى سواره نظام دو سهم، براى پياده نظام يك سهم و براى دارندگان چند اسب سه سهم». «2»

و غير اينها از كلمات فقهاء شيعه در اين زمينه. همه سخنانى كه يادآور شديم دلالت مى كند بر اينكه غنائم در اختيار امام بوده و اينكه او چيزهاى ممتاز آن را برمى گزيند و بر طبق مصالح از آن مى بخشد.

البته كلمات فقهاء در چيزهايى كه براى امام است از جهت مقدار و تعداد آن تفاوت مى كند.

و شايد چيزهاى برجسته اى كه امام اختيار مى كند نيز بر دو قسم باشد: يك قسم آنهايى كه امام براى شخص خودش برمى گزيند به دليل شدت احتياج به آن، و او سزاوارتر است به اينكه احتياجاتش را برطرف نمايد، و بر طرف شدن احتياجات او از مهمترين مصالح مردم است و قسم ديگر: آنهايى كه برمى گزيند تا در بيت المال مسلمين ذخيره نمايد به جهت گرانبها بودن و زيادى قيمت آن، و اينكه آن از چيزهايى است كه خواهان زيادى دارد و تقسيم آن هم ممكن نيست، و اگر بخواهد به عده اى داده شود و عده اى محروم شوند موجب تبعيض و آشوب مى شود، پس براى آينده مسلمانان در موزه ها ذخيره مى شود، چيزهائى مانند جواهرهاى گرانبها و مانند آن.

______________________________

(1) دروس/ 162.

(2) لمعه دمشقيه 2/ 403 و بعد آن (- چاپ ديگر از متن لمعه/ 45).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 252

تقسيم نشدن غنائم مكه و جنگ حنين

پيامبر (ص) غنائم مكه و حنين را بين جنگجويان تقسيم نكرد با

آنكه به وسيله جنگ فتح شده بودند و آنچه كه در صحيحه زراره از نقل عمل رسول خدا (ص) قبلا گذشت شايد اشاره است به آنچه كه حضرت در فتح مكه و هوازن انجام داد، چون اين دو با جنگ فتح شدند، ولى حضرت چيزى از غنائم را بين جنگجويان تقسم نكرد:

1- شيخ طوسى در كتاب سير خلاف (مسأله 123) گويد:

«مكه با جنگ و به وسيله شمشير فتح شد، اوزاعى و ابو حنيفه و اصحابش و مالك قائل به همين مطلبند، و شافعى گويد: مكه با صلح فتح شد، و مجاهد هم همين را گفته، دليل ما اجماع علماء شيعه و روايات آنان است. و روايت شده وقتى كه پيامبر (ص) داخل مكه شد به كعبه تكيه داد سپس فرمود: هر كس سلاحش را بيندازد در امان است، و هر كس درب خانه اش را ببندد در امان است. پس به آنان امنيت داد بعد از اينكه بر آنان پيروز شد، در حالى كه اگر با صلح داخل مكه شده بود ديگر احتياجى به دادن امان نبود و نيز آيه شريفه: إنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبيناً- ما براى تو فتح آشكار و نمايانى قرار داديم، و بى ترديد از اين آيه فتح مكه اراده شده، نه چيز ديگر، و فتح و پيروزى ناميده نمى شود مگر اينكه با شمشير گرفته شود، و خداوند متعال مى فرمايد: إذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰه وَ الْفَتْحُ- هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد. يعنى فتح مكه، و خداوند متعال در سوره فتح، آيه 24 مى فرمايد: وَ هُوَ الَّذي كَفَّ أَيْديَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْديَكُمْ عَنْهُمْ ببَطْن مَكَّةَ منْ بَعْد أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهمْ- او

كسى است كه دست كفار را از شما در دل مكه بازداشت و دست شما را از آنها، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز كرد. و اين صريح در فتح مكه است.

و هر كسى تاريخ و روايات و چگونگى داخل شدن پيامبر (ص) به مكه را

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 253

بخواند علم پيدا مى كند كه مسأله همانطورى است كه ما گفتيم. و از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود: همه شهرها با شمشير فتح شد بجز مدينه كه با قرآن فتح گرديد. و از پيامبر (ص) روايت شده كه وقتى آن حضرت داخل مكه شد بر سرشان كلاه خود بود. و خالد بن وليد گروههايى از اهل مكه را كشت و اين مى تواند علامت جنگ باشد». «1»

2- در مبسوط گويد:

«ظاهر مذهب اينست كه پيامبر (ص) مكه را با جنگ و به وسيله شمشير فتح نمود سپس به آنان امان داد، و علت اينكه زمينها و خانه ها را تقسيم نكرد چون آنها مال همه مسلمين بود چنانكه در هر چه كه با جنگ فتح شود و امكان نقل آن به كشور اسلام نباشد همين را مى گوئيم و آن براى تمامى مسلمانان است، و پيامبر (ص) بر مردانى از مشركين منت نهاد و آنان را آزاد كرد، و ما عقيده داريم كه امام مى تواند چنين كند و همچنين بر آنان منت نهاد و اموالشان را برگرداند به جهت مصلحتى كه در اين كار مى ديد». «2»

3- علامه در منتهى گويد:

«مسأله: ظاهر مذهب اين است كه پيامبر (ص) مكه را با شمشير فتح كرد سپس به اهل مكه امان داد، ابو حنيفه و مالك و

اوزاعى هم همين را قائلند.

و شافعى گويد پيامبر (ص) مكه را با صلح فتح نمود چون قبل از ورود به مكه با آنان قرار داد كرد، و اين از ابى سلمة بن عبد الرحمن و مجاهد نقل شده است.

دليل ما روايتى است كه فقهاء سنت از پيامبر (ص) نقل كرده اند كه حضرت براى اهل مكه فرمود: گمان مى كنيد با شما چه خواهم كرد؟ گفتند: برادرى بخشنده و پسر برادرى بخشنده هستى. حضرت فرمود: همانطور كه برادرم

______________________________

(1) خلاف 3/ 323.

(2) مبسوط 2/ 33.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 254

يوسف فرمود به شما مى گويم: امروز هيچ گونه سرزنش و توبيخى بر شما نخواهد بود، خداوند نيز شما را مى بخشد، چرا كه او ارحم الراحمين است، شما آزاديد.

و از طريق شيعه آنچه را كه شيخ روايت نموده از صفوان بن يحيى و احمد بن محمد بن ابى نصر روايت شده كه گويند پيش حضرت از كوفه سؤال شد:

تا اينكه حضرت (على بن موسى الرضا (ع) چنين فرمود: همانا اهل طائف وقتى اسلام آوردند بر آنان زكات را يك دهم و يك بيستم قرار دادند. و همانا رسول خدا (ص) با جنگ داخل مكه شد در حالى كه اهل آن اسير در دست حضرت بودند، آنگاه حضرت آنان را آزاد نمود و فرمود: برويد، شما آزاديد.

شافعى دليل اقامه كرده به آنچه كه عبد الله بن عباس روايت نموده و گفته وقتى كه رسول خدا (ص) به مر الظهران فرود آمد من نزد خود گفتم: بخدا قسم اگر رسول خدا (ص) قبل از اينكه آنان بيايند و از او درخواست امان كنند با جنگ داخل شود هرآينه قريش نابود

خواهد شد ...». «1»

خبر صفوان و احمد بن ابى نصر را صاحب وسائل در جهاد وسائل روايت كرده رجوع نمائيد. «2»

دلالت روايت روشن است گرچه سند بواسطه على بن احمد بن اشيم خدشه دار است، و بحث در آن خواهد آمد و مرحوم مجلسى آن را صحيح نشده است. «3»

4- در مغازى واقدى آمده است:

«صفوان بن اميه و عكرمه بن ابى جهل و سهيل بن عمرو مردم را به جنگ با

______________________________

(1) منتهى 2/ 937.

(2) وسائل 11/ 120 باب 72 من ابواب جهاد عدو ... حديث 1.

(3) به همين فصل «جهت» ششم از بحث زمينهاى مفتوحه عنوه رجوع نمائيد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 255

رسول خدا (ص) دعوت كردند، و لشكرى از مردم قريش و از بنى بكر و هذيل به سوى آنان آمدند و سلاح بر تن نموده و به خدا قسم ياد كردند كه محمد (ص) را نگذارند با جنگ وارد مكه شود: مردى از بنى ديل كه به او حماس بن قيس بن خالد ديلى مى گفتند وقتى شنيد كه رسول خدا (ص) به مكه مى آيد، نشست تا سلاحش را درست و آماده كند، زن او به او گفت: اين را براى چه كسى آماده مى كنى؟ گفت: براى محمد (ص) و يارانش، همانا من اميدوارم كه از آنان كسى را براى خدمتگزارى تو بگيرم چون تو نياز به خادم دارى ...

پس هنگامى كه خالد بن وليد وارد مكه شد گروهى از قريش و گروهى از مردم را يافت كه براى جنگ با او جمع شده بودند كه در ميان آنان صفوان بن اميه و عكرمه بن ابى جهل و سهيل بن عمرو

هم بودند، و مانع از داخل شدن خالد شدند و شمشيرهايشان را كشيدند و تيراندازى كردند و گفتند هرگز با زور نميتوانى داخل شوى. آنگاه خالد بن وليد در ميان ياران خود نداء در داد و با اهل مكه جنگ نمود، و بيست و چهار مرد از قريش و چهار نفر از هذيل را كشت و اهل مكه شكست زشتى خوردند، حتى عده اى در حزوره (بازار مكه) كشته شدند و از هر طرف مى گريختند، و گروهى از آنان به بالاى كوهها رفتند و مسلمانان آنان را دنبال نمودند، پس از آن ابو سفيان و حكيم بن حزام فرياد برآوردند: اى جماعت قريش، براى چه خود را به كشتن مى دهيد؟ هر كس داخل خانه اش شود در امان است، و هر كس سلاحش را زمين گذارد در امان است ...». «1»

و مانند همين مطلب را ابن هشام در سيره اش روايت نموده است. «2»

______________________________

(1) مغازى 2/ 823 و بعد آن. حزوره در متن روايت، بازار مكّة بود، كه اكنون بخاطر توسعه مسجد پيامبر (ص) جزء مسجد قرار گرفته است.

(2) سيره ابن هشام 4/ 49.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 256

همانگونه كه ملاحظه فرموديد از جانب پيامبر (ص) اموال اهل مكه نه تقسيم شد و نه خمس آن گرفته شد، بلكه قريش را نداء داد و فرمود: اى جماعت قريش، گمان مى كنيد با شما چه خواهم كرد؟ گفتند: نسبت به ما خير روا مى دارى، برادرى بخشنده و پسر برادرى بخشنده هستى: حضرت فرمود:

برويد شما آزاديد. پس آنان را عفو فرمود در حالى كه خداوند پيامبر (ص) را بر آنان قادر گردانيده بود و براى پيامبر (ص) به منزله

في ء بودند». «1»

5- در سيره ابن هشام و همچنين در غير آن از ديگر كتب تاريخ و حديث نسبت به غنائم حنين بطور خلاصه چنين آمده است:

«وقتى كه رسول خدا (ص) از برگرداندن اسراى حنين به خانواده شان فارغ شد، بر مركب سوار شد، مردم هم به دنبال ايشان چنين مى گفتند: اى رسول خدا، في ء ما را از شتر و گوسفند بر ما تقسيم كن، تا آنجا كه حضرت را در كنار درختى نگه داشتند، آنگاه حضرت كنار شتر ايستاد و مقدارى از پشم كوهان شتر را گرفت سپس فرمود: اى مردم بخدا قسم از في ء شما و اين پشم براى من نيست مگر خمس آن، و خمس هم به خود شما برمى گردد، پس حتى اگر به اندازه نخ و سوزن از آن برده ايد برگردانيد، همانا خيانت بر اهلش چيزى جز ننگ و آتش و رسوائى در روز قيامت نخواهد بود.

و رسول خدا (ص) از غنائم به مؤلفة قلوبهم عطاء كرد و آنان گروهى از بزرگان آن مردم بودند كه پيامبر (ص) براى جلب دلهاى آنان به اسلام و جلب دلهاى اقوام آنان بوسيله آنها چنين عمل نمود: و به هر يك از ابا سفيان و پسرش معاويه و حكيم بن حزام و حارث بن كلده و حارث بن هشام و سهيل بن عمرو و حويطب بن عبد العزى و علاء بن جاريه و عيينة بن حصن و اقرع بن حابس و مالك بن عوف نصرى و صفوان بن اميه صد شتر داد.

و به تعدادى از مردان قريش از جمله مخرمة بن نوفل و عمير بن وهب و

______________________________

(1) كامل 2/ 252. و مانند آن سيره

ابن هشام 4/ 55.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 257

هشام بن عمرو كمتر از صد شتر داد ...

زمانى كه رسول خدا (ص) آنچه از آن عطايايى كه گفته شد به قريش و قبائلى از عرب داد و چيزى از آن در ميان انصار نماند، در دل قبيله اى از انصار ناراحتى ايجاد شد تا جايى كه سخن ناروا از آنان زياد شد و حتى كسى از طرف آنان گفت: به خدا رسول خدا (ص) قومش را پذيرائى كرد، آنگاه سعد بن عباده بر پيامبر (ص) داخل شد و گفت: اى رسول خدا (ص) اين قبيله انصار بخاطر كارى كه در اين فيئى انجام دادى خشمى در دلشان عليه شما ايجاد شده، حضرت فرمود: اى سعد نظر تو در اين باره چيست؟ گفت: اى رسول خدا نيستم من مگر يك نفر از قومم، حضرت فرمود: پس قومت را در اين چهار ديوارى جمع كن.

آنگاه سعد بيرون آمد و انصار را جمع نمود، رسول خدا (ص) پيش آنان آمد، و پس از حمد خدا و ستايش بر او فرمود: «اى جماعت انصار، خبر آن ناروايى كه گفته ايد و نيز خشمى كه بر من در دلتان ايجاد گشته بمن رسيد آيا وقتى نزد شما آمدم گمراه نبوديد آنگاه خداوند متعال هدايتتان كرد، و فقير بوديد خداوند بى نيازتان نمود، با يكديگر دشمن بوديد خداوند بين دلهاتان الفت انداخت» گفتند: بله، خدا و رسولش بر ما بيشترين منّت را گذاردند.

و از هر چيز ديگرى برترى دارند. سپس حضرت فرمود: ... اى جماعت انصار آيا راضى نيستيد كه اين مردم با گوسفند و شتر بروند و شما با رسول خدا (ص)

به منزل خود برگرديد؟ قسم به آنكه جان محمد در دست اوست اگر مسأله هجرت من از مكه نبود هرآينه فردى از انصار بودم ... آنگاه انصار گريستند تا اينكه محاسنشان از اشك خيس شد و گفتند: به رسول خدا (ص) از باب نصيب و بهره خود راضى هستيم، سپس حضرت برگشت و آنان متفرق شدند». «1»

______________________________

(1) سيره ابن هشام 4/ 134- 143.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 258

6- در روايت انس بن مالك آمده است:

«مردمى از انصار گفتند: ... خدا رسولش را ببخشد، به قريش مى دهد و ما را رها مى كند در حالى كه از شمشيرهاى ما خون آنان مى چكد». «1»

در رابطه با اين قصه به تفسير مجمع البيان در شرح جنگ حنين از سوره توبه، «2» و روايات انس بن مالك و عبد الله بن زيد بن عاصم در سنن بيهقى «3» و بخارى «4» و روايات جنگ حنين از جامع الاصول ابن اثير «5» رجوع نمائيد.

7- در كتابهاى تاريخ آمده كه: شتر ابى رهم غفارى به شتر رسول خدا (ص) نزديك شد آنگاه لبه كفش ابى رهم به ساق پاى رسول خدا (ص) اصابت كرد كه حضرت دردش آمد، پس از آن حضرت با تازيانه به پاى او زد، سپس از او طلب رضايت كرد و به او گوسفندانى از غنائم بعنوان عوض از ضربتى كه به پاى او زده بود داد». «6»

8- مانند حادثه بالا از عبد الله بن ابى حدرد هم نقل شده كه حضرت با عصايش به او زد و او دردش آمد سپس حضرت هشتاد گوسفند ميش به او داد. «7»

9- پيامبر (ص) خواست شترش را با

تازيانه بزند كه تازيانه اش به ابا زرعه جهنى خورد آنگاه حضرت به او گوسفند داد و فرمود: بخاطر تازيانه اى كه ديروز به تو خورد اين گوسفندان را بگير. راوى مى گويد: آنها را شمردم ديدم صد و بيست راس گوسفند است. «8»

______________________________

(1) سنن بيهقى 6/ 337 كتاب قسم الفي ء و الغنيمه.

(2) مجمع البيان 3/ 19 (جزء 5).

(3) سنن بيهقى 6/ 337 و 339، كتاب الفي ء و الغنيمه.

(4) صحيح بخارى 2/ 198- 199، كتاب الجهاد و السير.

(5) جامع الاصول 9/ 269- 286، غزوه حنين.

(6) مغازى واقدى 2/ 939 (جزء 3).

(7) مغازى 2/ 940 (جزء 3).

(8) مغازى 2/ 940 (جزء 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 259

10- صفوان بن اميه با پيامبر (ص) مى گشت و حضرت داشت غنائم را بررسى مى كرد، در همين هنگام به دره اى از غنائم كه خداوند به او برگردانده بود گذر كرد كه پر از گوسفند و شتر، به همراه چوپانان آنها بود. صفوان تعجب كرد و شروع كرد نگاه كردن به آن، رسول خدا (ص) فرمود: اى ابا وهب اين دره تو را به تعجب واداشته؟ گفت: بله، حضرت فرمود: اين دره و آنچه در آن است مال تو، صفوان گفت: شهادت مى دهم كه جان هيچ كس به پاكى نخواهد بود مگر پيامبر باشد، و شهادت مى دهم كه تو فرستاده خدايى. «1»

11- در ميان اسراء هوازن خواهر رضاعى پيامبر (ص) كه شيماء نام داشت بود، گفته شده: مادر او حليمه بوده. شيماء به پيامبر (ص) گفت: اى رسول خدا (ص) من خواهر شمايم، حضرت فرمود: به چه دليل؟ گفت:

هنگامى كه در نزد آنان شير مى خورده از او گازى گرفته، و جاى آن را

به حضرت نشان داد، آنگاه حضرت وى شناخت و آن را بياد آورد، بلند شد و عبايش را براى او پهن نمود ...

سپس پيامبر (ص) فرمود: اگر بخواهى در پيش ما بمانى در نزد من محبوب و گرامى هستى، و اگر بخواهى تو را بهره مند خواهم نمود و به سوى قومت برگرد، گفت: بهره مندم گردان و به نزد قومم برگردان، پس حضرت به او شتر و گوسفند و غلام و كنيز داد. «2»

12- پيامبر (ص) درباره اسراى بدر فرمود: اگر مطعم بن عدى زنده بود و با من راجع به اين اسراى صحبت مى كرد، آنان را به جهت او رها مى كردم. «3»

تمام اين عطاياى پيامبر (ص) از غنائم بود، و حمل نمودن اينها بر اينكه از سهم حضرت (ص) و از خمس باشد مشكل است، بلكه در بعضى موارد آن قطعا چنين

______________________________

(1) مغازى 2/ 946 (جزء 3).

(2) سيره زينى دحلان (چاپ شده در حاشيه سيره حلبى) 2/ 306.

(3) صحيح بخارى 2/ 196، باب منّ النبى على الاسارى من غير ان يخمس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 260

برداشتى درست نيست.

خلاصه آنچه كه از دو آيه شريفه (يَسْئَلُونَكَ عَن الْأَنْفٰال ... وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ) و از روايات باب كه از شيعه و سنى وارد شده بعد از ارجاع دادن برخى از آنها به برخى ديگر استفاده مى شود اينست كه غنائم مثل ديگر انفال از اموال عمومى است كه به اشخاص تعلق ندارد و نيز به مجرد غنيمت گرفتن هم در ملك جنگجويان داخل نمى شود، بلكه در تحت اختيار رهبر و امام مسلمين قرار مى گيرد و او است كه آنها را نگهدارى و

حفظ نموده و از آنها مى بخشد و بر حسب آنچه كه مصالح عمومى در زمان و محيطش اقتضاء مى كند به مصارف معين مى رساند، اگر چه همه آنها را هم شامل شود، و اينها از املاك شخصى رسول و امام هم نيست، بلكه امام و مردم در آن حق مساوى دارند، و امام حق ندارد بيهوده در آن تصرف نموده يا بدون ملاك به هر كس بخواهد ببخشد، بلكه ملاك در همه موارد رعايت مصالح عمومى است و مردم هم حق اعتراض بر امام ندارند. «1»

و از جمله مصالح عمومى مهم، جلب دلها و جذب مردان و زنان مخصوصا صاحبان شوكت به طرف حق و تسليم در برابر اسلام و برطرف نمودن شر و اذيت آنان و نيز حفظ موازين اخلاقى و عاطفى كه عقلاء در نظامشان به آن اهميت مى دهند مى باشد.

پس اگر چيزى از آن باقى ماند امام خمس آن را براى اهلش و براى نيازهايى كه ممكن است امام در آينده با آن برخورد كند مى گيرد و بقيه را بين جنگجويان بر حسب آنچه كه شرع مبين حكم نموده تقسيم مى نمايد.

______________________________

(1) البته اين اختيارات گسترده براى پيامبر اكرم (ص) و امام معصوم (ع) صحيح است.

ولى در زمان غيبت كه انسانها جايز الخطا هستند و اغراض و دواعى مختلف در بذل و بخششها وجود دارد و اينها نيز متعلق به عموم است چگونه مردم حق اظهار نظر و اعتراض نداشته باشند، در زمان غيبت بسيارى از مسائل را مى توان طبق قوانينى كه نمايندگان مردم در مجلس وضع مى كنند حل و فصل نمود، و اينگونه مسائل راجع به بيت المال و بودجه عمومى كشور در اختيار

يك شخص نباشد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 261

بنابراين امام بعد از كسر نيازهاى مذكور و ملاحظه تعلق غنائم به جنگجويان و اينكه براى آنان غنيمت است تصميم بر تقسيم بين آنان مى گيرد و خمس آنها را نيز برمى دارد.

به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه در آن زمان، عربها غنائم را ملك جنگجويان مى شمردند و حق محض براى آنان مى دانستند، بلكه بسا در جنگها گرفتن غنيمت براى آنان هدف اساسى محسوب مى شد و حمله قبيله اى به قبيله ديگر به انگيزه غنيمت گرفتن مالها و اسير كردن زنان و فرزندان آنان بود، و به همين دليل هم يكى از مسائل اخلاقى ناپسند آنان محسوب مى شد و خداوند متعال خواست كه گسترش توحيد و عدل، هدف و انگيزۀ آنان باشد، لذا با فرستادن آيه انفال غنائم را در اختيار رسول و امام قرار داد، و امام است كه بر حسب مصالح عمومى در آن تصرف مى كند و گاهى هم آن را بين آنان تقسيم مى نمايد. «1»

عدم تهافت بين آيه انفال و آيۀ خمس و نسخ نشدن هر يك از آنها:

هيچ گونه تهافتى بين اينكه انفال مال خدا و رسول باشد و اينكه مصارف از طرف شرع- با تخميس و تقسيم انفال بعد از كسر نيازهاى ذكر شده از قبيل

______________________________

(1) اصولا در زمانهاى گذشته افراد خود با امكانات و وسائل شخصى خويش و به خرج خود در جنگها شركت مى كرده اند و چيزى به عنوان مقررى و حقوق براى آنها در نظر گرفته نمى شده است و تنها نصيب آنها در جنگ همان غنايمى بوده كه به دست مى آمده و لذا امام يا به تعبير ديگر حكومت پس از برداشتن «صفايا- اشياء ارزشمند» و برداشتن يك پنجم غنائم به عنوان

خمس، بقيّه را بين شركت كنندگان در جنگ تقسيم مى كرده است ولى در زمان ما كه همۀ مخارج جنگ و نيازمنديهاى رزمندگان را دولت تأمين مى كند و سپاهيان با حقوق و مقررى و مزايا و حق مأموريت در جنگ شركت مى كنند و حتّى براى آيندۀ آنها بيمه و بازنشستگى در نظر گرفته مى شود ديگر تقسيم غنائم بين آنها موضوعا منتفى است و همانگونه كه حضرت استاد عنايت فرموده اند همۀ اموال به بودجۀ دولت و خزانۀ عمومى واريز مى شود و رهبر مسلمين طبق قانون آنگونه كه صلاح بداند آن را در جهت مصالح مسلمانان به مصرف مى رساند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 262

قراردادها و غيره- مشخص شده باشد، نيست. زيرا معناى اينكه انفال مال رسول و امام است اين ستكه تحت اختيار و تدبير امام بايد باشد و او است كه در آن تصرف مى كند اگر چه به تقسيم باشد:

در قصه غنائم حنين كه قبلا گذشت از رسول خدا (ص) نقل شد كه فرمودند:

«به خدا قسم از في ء شما و اين پشم براى من چيزى نيست مگر خمس آن، و خمس هم به خود شما برمى گردد پس اگر به اندازه نخ و سوزن هم از آن برده ايد برگردانيد». و بعد ديديد كه پيامبر (ص) اين غنائم را به بزرگان قريش و سران قبائل داد.

و در مرسلۀ حماد از عبد صالح (موسى بن جعفر (ع)) گذشت كه فرمودند:

«بر امام است كه با آن مال همه احتياجات و كمبودها را برطرف كند از قبيل دادن به «مؤلفة قلوبهم» و غير آن از ديگر احتياجاتى كه پيش مى آيد، پس اگر بعد از آن چيزى باقى ماند خمس آن

را بيرون مى آورد و بين اهلش تقسيم مى كند، و بقيه را بين كسانى كه عهده دار اين پيروزى بوده اند تقسيم مى نمايد، و اگر بعد از برطرف نمودن مشكلات و كمبودها چيزى باقى نماند آنان حقى ندارند». «1»

و در نهج البلاغه ضمن سخن امير المؤمنين (ع) به عبد الله بن زمعه هنگامى كه در زمان خلافت حضرت پيش ايشان آمد و از حضرت مالى را طلب كرد، آمده است اين مال نه از آن من است و نه از آن تو، بلكه في ء است و از آن همه مسلمانان و درو شده شمشير آنان است اگر تو در جنگ با آنان يار باشى چون ايشان از مال برخوردار خواهى شد، وگرنه دست آورد آنان براى دهانهاى غير آنان نيست. «2»

______________________________

(1) فى مرسلة حماد عن العبد الصالح (ع) انه قال: و له ان يسدّ بذلك المال جميع ما ينوبه من مثل اعطاء المؤلّفة قلوبهم و غير ذلك مما ينوبه، فان بقى بعد ذلك شي ء اخرج الخمس منه فقسمه فى اهله و قسم الباقى على من ولى ذلك، و ان لم يبق بعد سدّ النوائب شي ء فلا شي ء لهم. (وسائل 6/ 365، باب 1 من ابواب الانفال، حديث 4).

(2) فى نهج البلاغة من كلام له (ع) كلم به عبد اللّه بن زمعة لما قدم عليه فى خلافته يطلب منه مالا قال: ان هذا المال ليس لى و لا لك، و انما هو في ء للمسلمين و جلب اسيافهم،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 263

با توجه به آنچه گفته شد كه بين دو آيه مزبور تهافتى وجود ندارد، بطلان اين توهم كه آيه خمس ناسخ آيه انفال است روشن شد:

1-

شيخ طوسى در تبيان در تفسير آيه انفال مى گويد:

«علماء در اينكه آيا آيه انفال نسخ شده يا نه اختلاف دارند؟ گروهى گويند: به آيه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ نسخ شده است اين قول از مجاهد و عكرمه و سدى و عامر شعبى روايت شده. و جبائى هم آن را اختيار نموده، و گروه ديگر گويند: آيه انفال نسخ نشده، ابن زيد و طبرى اين قول را اختيار كرده اند و صحيح هم همين است، چون نسخ احتياج به دليل دارد و هيچ منافاتى بين آيه انفال و آيه خمس نيست، تا گفته شود آيه خمس، آيه انفال را نسخ كرده است» «1»

پس شيخ طوسى در تبيان منكر نسخ آيه انفال توسط آيه خمس مى باشد.

2- و لكن هم ايشان در مبسوط بر خلاف تبيان گفته است، و در كتاب قسمة الفي ء و الغنائم از مبسوط گويد:

«غنيمت در شريعت گذشته حرام بود، و آنان غنيمت را جمع مى نمودند آنگاه آتش از آسمان مى آمد و آن را مى خورد، سپس خداوند متعال بر پيامبر (ص) انعام نمود و آن را مخصوص حضرت قرار داد، آنجا كه مى فرمايد: «يَسْئَلُونَكَ عَن الْأَنْفٰال قُل الْأَنْفٰالُ للّٰه وَ الرَّسُول». و از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود: خمس براى من حلال شده، و براى هيچ كس قبل از من حلال نبود و غنائم براى من قرار داده شده، و پيامبر (ص) در ابتدا غنيمت را بين كسانى كه حاضر در جنگ بودند تقسيم مى نمود چون مخصوص خود حضرت بود، ولى بعد از آن با نزول آيه شريفه «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ

______________________________

- فان شركتهم فى حربهم كان لك مثل حظهم و الا

فجناة ايديهم لا يكون لغير افواههم.

(نهج البلاغة فيض 728، عبده 2/ 253، صبحى صالح/ 353، خطبه 232.)

(1) تبيان 1/ 781.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 264

فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ» نسخ شد. خداوند متعال در آيه مال را اضافه نموده به غنيمت گيرندگان و بعد خمس ان براى صاحبانش بيرون آورده ميشود و بقيه بر ملك جنگجويان باقى مى ماند، و بر اين مطلب اجماع دلالت دارد»، «1»

3- در درّ المنثور آمده است:

«ابو عبيده و ابن منذر از ابن عباس درباره آيه شريفه: يَسْئَلُونَكَ عَن الْأَنْفٰال، نقل نموده اند كه گفت: منظور از انفال غنائم است، سپس آيه: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ. آن را نسخ نموده است». «2»

4- و نيز در درّ المنثور آمده:

«ابن ابى شيبه و نحاس در كتاب ناسخش و ابو الشيخ از مجاهد و عكرمه نقل مى كند كه گفته اند: انفال مال خدا و رسول بود تا اينكه آيه خمس: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ، آن را نسخ نمود». «3»

5- و نيز در درّ المنثور آمده است:

«نحاس در كتاب ناسخش به نقل از سعيد بن جبير آورده كه سعد و مردى از انصار براى يافتن غنيمت بيرون آمدند كه شمشيرى پيدا نمودند ... آنگاه آيه:

يَسْئَلُونَكَ عَن الْأَنْفٰال نازل شد ... سپس اين آيه با آيه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ، نسخ گرديد». «4»

6- و در تفسير قرطبى آمده است:

«آيه خمس نزد فقهاء سنت ناسخ آيه انفال است، و ابن عبد البرّ ادعاى اجماع نموده بر اينكه آيه خمس بعد از آيه: يَسْئَلُونَكَ عَن الْأَنْفٰال. نازل شده است، و چهار پنجم غنيمت بين جنگجويان تقسيم مى شود بنابر بيانى كه خواهد آمد، و آيه: يَسْئَلُونَكَ

عَن الْأَنْفٰال. در هنگام مشاجره اهل بدر در غنائم جنگ بدر

______________________________

(1) مبسوط 2/ 64.

(2) در المنثور 3/ 160.

(3) در المنثور 3/ 161.

(4) در المنثور 3/ 162.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 265

نازل شده است، بنابر آنچه كه در اول سوره بيان شد ...

و گفته مى شود: آيه انفال از آيات محكم است و نسخ نشده و همانا غنيمت مال رسول خدا (ص) است و بين جنگجويان تقسيم نميشود، و به همين شكل بعد از پيامبر (ص) براى امامان است، و مازرى از بسيارى از فقهاء سنت چنين حكايت نموده و امام مى تواند بين آنان تقسيم نكند. و به جريان فتح مكه و قصه حنين استدلال نموده كه ابو عبيده گويد: رسول خدا (ص) مكه را با جنگ فتح نمود و بر اهل آن منت نهاد و اموال آنان را به آنان برگرداند و آن را تقسيم ننمود و آن را بر ضرر ايشان في ء قرار نداد. و برخى از علماء عقيده دارند كه اين عمل براى امامان بعد از پيامبر (ص) جايز است.

در جواب گويم: بنابراين معنى آيه شريفه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ، اين است كه چهار پنجم آن نيز مال امام است، اگر خواست آن را نگه مى دارد و اگر خواست بين جنگجويان تقسيم مى كند و اين درست نيست به دليل آنچه كه بيان كرديم، و به جهت اينكه خداوند سبحان غنيمت را به جنگجويان اضافه كرده و فرموده: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ ...» «1»

ظاهر اينست كه قول به نسخ اجتهادى است از ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد و عكرمه و كسانى كه

تابع ايشانند به جهت توهم تهافت بين دو آيه، در حالى كه شناختيد كه تهافتى بين دو آيه نيست و در آيه انفال آنچه مورد نظر است بيان حكم اموال عمومى بعنوان اينكه اموال عمومى است و اينكه براى آن مالك شخصى كه چاره انديشى كرده و در آن تصرف نمايد نيست، پس آيه انفال مفيد اين معنا است كه انفال در اختيار رسول يا امامى كه نماينده اجتماع است مى باشد و او است كه بر حسب آنچه مصالح اقتضاء مى كند و شرع مبين بيان نموده در آن تصرف مى نمايد.

آيه خمس نيز در حقيقت ناظر است به تشريع خمس در همه غنائمى كه به

______________________________

(1) تفسير قرطبى 8/ 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 266

اشخاص مى رسد كه از آن جمله است غنائم جنگ كه اگر بخواهند بين جنگجويان تقسيم نمايند بعد از بيرون آوردن احتياجات و جوايز از آن چنين خواهند كرد، چون غنائم جنگ پس از تقسيم آن بين جنگجويان غنيمت محسوب شده و به آنان برمى گردد.

و از سياق كلام و روايات وارده استفاده مى شود كه دو آيه در رابطه با غنائم بدر نازل شده و زمان نزول يكى به ديگرى نزديك مى باشد، پس در مثل اين مقام نسخ جدا بعيد است، مگر اينكه مراد از نسخ بيان مصرف غنائم بطور اجمال در آيه خمس باشد به اينكه هم خمس آن گرفته و هم تقسيم گردد، با اينكه اين مطلب در آيه انفال بيان نشده است.

و اگر خواستى اينطور بگو: كه نسبت بين دو آيه نسبت مجمل و مبيّن است نه نسبت منسوخ و ناسخ.

اگر كسى اشكال كند كه: در مرسله وراق از امام

جعفر صادق (ع) نقل شده كه حضرت فرمود: اگر گروهى بدون اذن امام جنگ كنند و غنيمت بدست آورند، همه غنيمت مال امام است، ولى وقتى كه به امر امام جنگ نمايند و غنيمت بدست آورند خمس آن مال امام است. «1»

معناى اين مرسله با آنچه كه مى گوئيد كه غنيت از انفال بوده و همه آن مال امام است اختلاف دارد، زيرا تفصيل امام دليل بر تفاوت است و فقهاء شيعه هم به مضمون اين مرسله فتوى داده اند.

جواب گوئيم: ما از وجود اندكى تفاوت بين دو غنيمت ابائى نداريم بعد از اينكه هر دو از جهت در اختيار امام بودن مشتركند، زيرا در جايى كه جنگ بدون اذن امام باشد نه غنيمت تخميس مى شود و نه تقسيم مى گردد چون چنين عملى از

______________________________

(1) فى مرسلة الوراق عن ابى عبد الله (ع) انه قال: اذا غزى قوم بغير اذن الامام فغنموا كانت الغنيمة كلها للإمام و اذا غزوا بامر الامام فغنموا كان للامام الخمس. (وسائل 6/ 369، باب 1، من ابواب الانفال ... حديث 16).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 267

جنگجويان بدليل اينكه جنگ مشروط به اذن امام شده است احترامى ندارد.

و اما جنگى كه به اذن امام صورت گرفته امام مى تواند از غنايم ببخشد و در آن بر حسب مصلحتهاى لازم يا برتر تصرف نمايد اگر چه تصرف امام همه غنيمت را شامل شود، آنگاه اگر چيزى از آن باقى ماند امام خمس آن را برداشته سپس تقسيم مى نمايد، چون غنايم درو شده شمشير جنگجويان است، پس آنان يك جهت اختصاصى به غنيمت دارند بعد از اينكه جنگ به اذن امام بوده است، و

اين همان وجه تفاوت است چنانكه گذشت و امام متصدى غنايم هر دو نوع جنگ مى باشد.

اگر اشكال كرده بگويى: در روايت حفص بن غياث است كه گويد به امام جعفر صادق (ع) عرض كردم: آيا براى امام جايز است كه بذل و بخشش داشته باشد؟ حضرت فرمود: «قبل از جنگ امام مى تواند ببخشد، اما بعد از جنگ و بدست آوردن غنيمت، جائز نيست، چون غنيمت به دست آمده است». «1»

در جواب مى گوئيم: بخشش آنجايى اطلاق مى شده كه چيزى را امام براى گروهى از سپاهيان كه به دشمن حمله نموده اند قرار مى داده و آن زائد بر سهمشان در غنيمت است، يا براى كسى كه امام را به چيزى كه مصلحت در آن

______________________________

(1) فى رواية حفص بن غياث عن ابى عبد الله (ع) قوله: قلت: فهل يجوز للامام ان ينفل؟ فقال: له ان ينفل قبل القتال، فاما بعد القتال و الغنيمة فلا يجوز ذلك لان الغنيمة قد احرزت. (وسائل 11/ 79، باب 38 من ابواب جهاد العدو حديث 1).

سرايايى كه پيامبر (ص) مى فرستاد فرق داشت يك وقت با ارتش و نيرو وارد منطقه اى مى شد و قبل از جنگ يك فوجى را مى فرستاد تا بروند و به دشمن ضربه بزنند و قرار مى گذاشت كه هر چه غنيمت پيدا كرديد يك ربع آن مال خودتان و مابقى براى همه سپاه باشد يعنى آنها هم در ما بقى شريك بودند و اين يك ربع غنيمت جنبه تشويق داشته. ولى اگر بعد از جنگ مى خواستند به دشمن ضربه بزنند و يك گردانى را براى ضربه زدن مى فرستادند در اين صورت چون ارتشى پشت سرشان نبود و آنان با جانشان بازى

مى كردند، براى ايشان ثلث قرار مى دادند و اين معناى جمله «فى البدأة الربع و فى الرجعة الثلث» است. (الف- م. جلسه 342 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 268

بوده راهنمايى كرده مثل نشان دادن يك راه آسان يا آبى در بيابان بى آب، يا جايى كه بتوان قلعه دشمن را فتح نمود يا مالى كه بتوان از دشمن به غنيمت گرفت يا مكان دشمنى كه بر او يورش برده شود يا نشان دادن شكافى كه از آن بتوان داخل شد. ولى بعد از جنگ و گرفتن غنيمت ديگر موضوعى براى بخشش باقى نمى ماند.

و اين بخلاف آن احتياجات و مصالح عمومى است كه امام نيابت آن را دارد مثل اعطاء به مؤلفة قلوبهم و مانند آن، چنين چيزهايى بيشتر بعد از غنيمت گرفتن پيش مى آيد چنانكه پيامبر (ص) در قصه حنين در غنائم انجام داد، و نصوص و فتاوى كه گذشت دلالت داشتند بر اينكه جايز است امام احتياجات را از غنيمت برطرف نمايد.

اگر گوئى: در كتابهاى سيره و حديث مطلبى است كه فشرده آن چنين است:

دسته اى از هوازن در جعرانه نزد رسول خدا (ص) آمدند و گفتند: ما از يك نژاد و طايفه ايم، بر ما منت گذار، خداوند بر شما منت گذارد، حضرت فرمود:

مى توانيد يكى از اين دو را انتخاب كنيد يا اسراء را و يا مال را، گفتند: ما اسرايمان را اختيار مى كنيم، آنگاه رسول خدا (ص) در ميان مسلمانان ايستاد و فرمود: همانا برادران شما آمده اند و توبه كرده اند و من مى خواهم اسيرانشان را به آنها برگردانم، هر كس از شما دوست دارد كه نيكى كند و از نصيبش بگذرد چنين كند، و

هر كس دوست دارد مى تواند بر نصيبش باشد تا اينكه از اولين چيزى كه خداوند به ما برمى گرداند به او بدهيم.

مردم گفتند: (در حالى كه سر و صدا كرده و هر كس فريادى مى زد) اى رسول خدا (ص) ما نيكى نموده و نصيب خود را مى دهيم، حضرت فرمود: من نمى دانم كدامتان اجازه داديد و كدامتان نداديد، برويد و با بزرگان و نمايندگانتان مشورت نمائيد تا آنها پيش ما بيايند، پس از آن بزرگانشان با آنان مشورت نمودند و به پيامبر (ص) چنين خبر دادند كه مسلمانان نيكى كرده و اجازه مى دهند».

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 269

اشكال اين است كه: اگر اختيار اسراء و غنايم دست پيامبر (ص) بود پس براى چه حضرت در برگرداندن اسراء از اصحابش اجازه خواست؟

جواب گوئيم: ظاهرا اين جريان بعد از تقسيم همه زنان و فرزندان اسير يا بيشتر آنان صورت گرفته و اصحاب پيامبر (ص) آنان را مالك شده بودند، پس قهرا نياز به اجازه دارد چنانچه شاهد بر اين مطلب است آنچه در مغازى از حضرت بيان شده كه فرمود: هر كس در نزد او از زنان و فرزندان چيزى موجود است و دوست دارد كه برگرداند، پس چنين كند، و هر كس از شما اباء دارد و به حقش تمسك كرده او هم برگرداند و در مقابل ما بر خودمان تكليف مى دانيم كه از اولين چيزى كه خداوند به ما خواهد داد شش سهم به او برگردانيم.

در اين زمينه به مغازى و صحيح بخارى و سيره ابن هشام و غير آن از ديگر كتب مراجعه نمائيد. «1»

و نيز حدس زده مى شود كه طلب رضايت پيامبر (ص)

يك عمل اخلاقى، عاطفى از طرف ايشان بوده، اگر چه واجب نبوده است.

______________________________

(1) مغازى 2/ 949 و بعد آن (جزء 3) و صحيح بخارى 3/ 66، و سيره ابن هشام 4/ 131.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 271

جهت سوم چگونگى تقسيم غنائم

[كلمات فقها در اين زمينه]

1- شيخ طوسى در كتاب في ء و قسمة الغنائم از خلاف (مسأله 15) گويد:

«مال غنيمت از سه حال خارج نيست: يكى مالى كه نقل و انتقال آن به كشور اسلام ممكن است مثل لباسها و درهمها و دينارها و وسائل و متاعها، يا افراد مثل زنان و بچه ها.

دوم، چيزهايى كه نقل و انتقال آن ممكن نيست مثل زمين و ملك و باغ، پس آن چيزهايى كه نقل و انتقال آن ممكن است، بين جنگجويان بطور مساوى تقسيم مى شود نه پياده اى بر پياده ديگر برترى داده مى شود و نه سواره اى بر سواره ديگر.

ولى سواره بر پياده برترى داده مى شود، و شافعى هم همين را قائل است بجز اينكه او مى گويد غنيمت به كسى كه در صحنه جنگ حاضر نبوده داده نميشود، و ما شيعه معتقديم به كسى كه براى كمك به جنگجويان ملحق مى شود اگر چه در صحنه جنگ هم حاضر نبوده جايز است داده شود و براى بچه ها و كسى كه در ميدان جنگ به دنيا مى آيد سهمى داده مى شود، و بعد خواهم گفت كه اين مسأله مورد اختلاف است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 272

ابو حنيفه مى گويد: به غير جنگجويان جايز نيست داده شود لكن جايز است برخى از جنگجويان را بر برخى ديگر برترى داد.

مالك گويد: جايز است برترى دادن برخى بر برخى ديگر و جايز است به غير جنگجويان داده شود.

دليل ما

اجماع گروه شيعه و روايات آنان است» «1»

در اينجا شيخ طوسى خمس غنيمت را به جهت اعتماد بر روشن بودن آن بيان نفرموده و در جاى خودش بيان نموده است.

2- در جهاد نهايه گويد:

«هر آنچه كه مسلمانان از مشركين به غنيمت مى گيرند بر امام لازم است كه خمس آن را بيرون آورد. و آن را بين اهلش و مستحقين آن مصرف كند بر حسب آنچه كه در كتاب زكات بيان نموديم.

و بقيه آن بر دو قسم است: يك قسم از آن فقط براى جنگجويان است نه غير ايشان از ديگر مسلمانان، و قسم ديگر عمومى است و براى همه مسلمين است: جنگجويان و غير جنگجويان. آن قسمى كه عمومى است و براى همه مسلمانان است آن چيزهايى است كه داخل لشكر نيست از زمينها و ملكها و غير آن، زيرا اينها تماما في ء است براى مسلمين: چه آنها كه غايبند و چه آنها كه حاضرند بطور مساوى.

و آن چيزهايى كه در دست لشكريان است فقط بين جنگجويان تقسيم مى شود و غير آنان در آن شريك نيستند. پس اگر جنگيدند و غنيمت گرفتند و بعد گروهى ديگر براى كمك به آنان ملحق شدند سهم آنان مثل سهم جنگجويان است و در آن با هم شريكند.

و بر امام لازم است كه در قسمت نمودن بين مسلمانان مساوات را رعايت نمايد، و هيچ كس از آنان را بخاطر بزرگواريش يا عملش يا زهدش بر كسى

______________________________

(1) خلاف 2/ 331.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 273

كه چنين نيست در تقسيم في ء برترى ندهد.

و لازم است براى سواره دو سهم و براى پياده يك سهم قرار دهد، پس اگر همراه

فردى چند اسب بود فقط براى دو اسب آن سهم قرار دهد.

و كسى كه در زمين جنگ بدنيا مى آيد براى او مثل آنچه كه براى جنگجوست بطور مساوى سهم مى باشد». «1»

3- محقق در جهاد شرايع گويد:

«دسته پنجم در احكام غنيمت ... و آن سه قسم است:

1- چيزهايى كه قابل نقل و انتقال است مثل طلا و نقره و كالا.

2- چيزهايى كه قابل نقل و انتقال نيست مثل زمين و ملك.

3- آنچه كه بعنوان اسير است مثل زنان و كودكان.

قسم اول تقسيم مى شود به چيزهايى كه براى مسلمانان تملك آن صحيح است كه آن داخل در غنيمت مى باشد و اين قسم بعد از پرداخت خمس و قراردادها، مختص به جنگجويان است و براى آنان تصرف در هيچ چيز غنيمت جايز نيست مگر بعد از قسمت نمودن و اختصاص پيدا كردن.

و گفته شده: براى آنان جايز است مصرف چيزهايى كه ناچار از آنند مثل خوراك چهارپا و طعام براى خوردن.

و چيزهايى كه تملك آن براى مسلمان صحيح نيست مثل شراب و خوك، كه داخل در غنيمت هم نمى شود بلكه از بين بردن آن لازم است مثل خوك يا هم از بين بردن آن جايز است و هم نگه داشتن آن براى سركه شدن مثل شراب ....

و اما چيزهايى كه قابل نقل و انتقال نيست مال تمام مسلمانان بوده و در آن خمس مى باشد، و امام مخير است بين جدا كردن خمس غنيمت براى صاحبانش و باقى گذاردن آن و بيرون آوردن خمس از زيادتى آن.

______________________________

(1) نهايه/ 294.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 274

و اما زنان و فرزندان از جمله غنايم بوده و مخصوص جنگجويان مى باشد و

خمس آنها براى مستحقينش است.

سوم: در قسمت نمودن غنيمت است: واجب است ابتداء شروع كنند به انجام آنچه كه امام شرط كرده مثل قراردادها و پرداخت لباس و سلاح مقتول (كه از دشمن كشته شده در جنگ بدست آمده) اگر امام پرداخت آن را به قاتل شرط كرده باشد، و اگر امام شرط نكرده مختص به قاتل نمى باشد، بعد از آن مخارجى كه به آن نياز است از غنيمت برمى دارند از قبيل هزينه نگهدارى غنيمت تا وقت تقسيم آن چون مزد نگهبان و چوپان و راننده، و سپس بخشش اندك كه به زنان و بردگان و كفار مى شود اگر با اجازه امام جنگ كرده اند، زيرا براى اين سه طايفه سهم نيست، آنگاه بعد از همه اينها خمس غنيمت بيرون آورده مى شود.

گفته شده: بلكه خمس جلوتر بيرون آورده مى شود از باب عمل به آيه (وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ) ولى قول اول به قواعد شبيه تر است.

سپس چهار پنجم بقيه بين جنگجويان و كسانى كه در جنگ حاضر بوده اند گرچه جنگ هم نكرده اند، حتى طفلى كه بعد از بدست آمدن غنيمت و قبل از تقسيم آن به دنيا آمده باشد، و همچنين نيروهاى كمكى گرچه آنان هم بعد از بدست آمدن غنيمت و قبل از تقسيم آن رسيده باشند.

آنگاه به پياده يك سهم و به سواره دو سهم، و گفته شده به سواره سه سهم، ولى قول اول روشن تر است، و كسى كه دو اسب يا بيشتر دارد فقط براى دو اسب سهم داده مى شود نه بيشتر». «1»

4- ابى يوسف در خراج بعد از بيان آيه خمس گويد:

«آنچه كه مسلمانان از لشكر مشركين بدست مى آورند و

آنچه از متاع و سلاح و اسب جمع مى كنند در آن خمس است براى كسانى كه خداوند- عز و جل- در

______________________________

(1) شرايع 1/ 32- 324 (چاپ ديگر/ 244- 248).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 275

قرآن از آنان نام برده، و چهار پنجم آن هم بين سربازانى كه آن را بدست آورده اند، چه آنها كه حقوق مى برند و چه غير آنان تقسيم مى شود، براى سواره آنان سه سهم مى باشد: دو سهم براى اسبش و يك سهم براى خودش، و براى پياده يك سهم است بنابر آنچه كه در احاديث و روايات آمده و بعضى اسبان بر بعض ديگر برترى داده نمى شود ...» «1»

5- در مغنى ابن قدامه بعد از سخن خرقى آمده است:

«چهار پنجم غنيمت براى كسانى است كه حاضر در جنگ بوده اند، براى پياده يك سهم و براى سواره سه سهم، مگر اينكه اسب سواره اسب ضعيف و عيب دار باشد در آن صورت براى جنگجو دو سهم است: يك سهم براى او و يك سهم براى اسبش».

«علماء سنت اجماع دارند بر اينكه چهار پنجم غنيمت براى جنگجويان است و از آيه شريفه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ: فهميده مى شود كه چهار پنجم مال آنان است، چون آيه شريفه غنيمت را به غانمين نسبت داده، سپس يك سهم از آن را براى غير آنان مى گيرد، و بقيه براى آنان مى ماند، نظير اين آيه شريفه: وَ وَرثَهُ أَبَوٰاهُ فَلأُمِّه الثُّلُثُ: و اگر تنها پدر و مادر از او ارث مى برند براى مادر او يك سوم است. «2» (يعنى دو سوم بقيه براى پدر او است) و عمر گويد: غنيمت براى كسى

است كه در جنگ حاضر بوده.

و همه علماء سنت قائلند كه براى پياده يك سهم و براى سواره سه سهم، و ابو حنيفه گويد: براى سواره دو سهم است، ولى ياران او با او مخالف بوده و موافق با ديگر علمايند، و از ابن عمر نقل شده كه: پيامبر (ص) براى سواره سه سهم قرار داد: يك سهم براى او و دو سهم براى اسبش و اين قول اجماعى است.

______________________________

(1) خراج/ 18.

(2) نساء/ 11.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 276

و خالد حذّاء گويد: اختلافى نيست در اينكه پيامبر (ص) براى اسب دو سهم قرار داد و براى صاحبش يك سهم و براى پياده يك سهم.

و از ميان اسبان «هجين» آن اسبى است كه پدرش عربى باشد و مادرش غير عربى». «1»

رواياتى كه در تقسيم غنيمت وارده شده است:

1- صحيحه ربعى بن عبد الله، به نقل از امام جعفر صادق (ع) كه فرمودند:

«هرگاه براى رسول خدا (ص) غنيمت مى آوردند، گلچين آن را برمى داشت و آن براى حضرت بود، آنگاه بقيه را پنج قسمت مى كرد و خمس آن را مى گرفت و چهار قسمت ديگر را بين كسانى كه بر آن جنگيده بودند تقسيم مى نمود.» «2»

ظاهر صحيحه اينست كه عمل پيامبر (ص) بر همين استوار بوده و پيوسته چنين عمل مى نمودند.

2- مرسله حماد از عبد صالح (موسى بن جعفر (ع) كه فرمودند: «خمس از پنج چيز گرفته مى شود: از غنائم و از غواصى در دريا و از گنجها و از معادن و از معدن نمك كه از همه اين پنج صنف خمس گرفته مى شود و در اختيار كسانى است كه خداوند براى آنها قرار داده و چهار پنجم ديگر بين كسانى كه بر

آن جنگ نموده و مسلط گرديده اند تقسيم مى شود ... و بر امام است كه با آن، همه احتياجات و كمبودها را برطرف كند از قبيل دادن به «مؤلفة قلوبهم» و غير آن از ديگر احتياجاتى كه پيش مى آيد پس اگر بعد از آن چيزى باقى ماند خمس آن را بيرون مى آورد و بين اهلش تقسيم مى كند و بقيه را بر كسانى كه بر آن مسلط

______________________________

(1) مغنى 7/ 312.

(2) صحيحة ربعى بن عبد الله عن ابى عبد الله (ع) قال: كان رسول الله (ص) اذا اتاه المغنم اخذ صفوه و كان ذلك له، ثم يقسم ما بقى خمسة اخماس و يأخذ خمسه ثم يقسّه اربعة اخماس بين الناس الذين قاتلوا عليه، الحديث، (وسائل 6/ 356 باب 1 از ابواب قسمة الخمس، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 277

گرديده اند تقسيم مى نمايد، و اگر بعد از برطرف كردن مشكلات و كمبودها چيزى باقى نماند آنان حقى ندارند.» «1»

3- صحيحه معاويه بن وهب گويد: «به امام صادق (ع) عرض كردم:

دسته اى را امام براى جنگ مى فرستد، آنگاه آنان غنيمت بدست مى آورند، چگونه تقسيم مى شود؟ حضرت فرمودند: اگر آن غنيمت را با فرماندهى كه امام او را بر آنان در جنگ امير نموده بدست آوردند، خمس آن غنيمت براى خدا و رسول بيرون آورده مى شود و چهار پنجم ديگر بين آنان تقسيم مى گردد، ولى اگر آن غنيمت را بدون جنگ بدست آوردند مال امام است و هر جا مصلحت بداند آن را قرار مى دهد.» «2»

4- روايت هشام بن سالم از امام جعفر صادق (ع) گويد: «از امام درباره غنيمت سؤال نمودم حضرت فرمود: از آن يك پنجم براى

خدا و رسول بيرون آورده مى شود و بقيه بين كسانى كه بر آن جنگ نموده و مسلط گرديده اند تقسيم مى شود.» «3»

______________________________

(1) مرسله حماد الطويله عن العبد الصالح (ع) قال: الخمس من خمسة اشياء: من الغنائم و الغوص و من الكنوز و من المعادن و الملاحه يؤخذ من كلّ هذه الصنوف الخمس فيجعل لمن جعله الله له و يقسم الاربعة الاخماس بين من قاتل عليه و ولى ذلك ... و له ان يسدّ بذلك المال جميع ما ينوبه من مثل اعطاء المؤلّفة قلوبهم و غير ذلك، و ان لم يبق بعد سدّ النوائب شي ء فلا شي ء اخرج الخمس منه فقسمه فى اهله، و قسم الباقى على من ولى ذلك، و ان لم يبق بعد سدّ النوائب شي ء فلا شي ء لهم. (وسائل 6/ 358 و 365، باب 1 از ابواب قسمة الخمس حديث 8 و باب 1 از ابواب انفال ... حديث 4).

(2) صحيحه معاويه بن وهب قال: قلت لأبي عبد الله (ع): السريّة يبعثها الامام فيصيبون غنائم كيف تقسم؟ قال: ان قاتلوا عليها مع امير امرّه الامام عليهم اخرج منها الخمس لله و للرسول و قسّم بينهم اربعة اخماس، و ان لم يكونوا قاتلوا عليها المشركين كان كل ما غنموا للامام يجعله حيث احبّ. وسائل 11/ 84 باب 41.

(3) خبر هشام بن سالم عن ابى عبد الله (ع) قال: سألته عن الغنيمه فقال: يخرج منها خمس لله و خمس للرسول، و ما بقى قسم بين من قاتل عليه و ولى ذلك. (وسائل/ 86

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 278

5- روايت عبد الله بن سنان به نقل از امام جعفر صادق (ع) كه درباره غنيمت فرمودند:

«خمس آن بيرون آورده مى شود، و بقيه بين كسانى كه بر آن جنگ نموده و مسلط گرديده اند تقسيم مى شود و اما فى و انفال بطور خالص براى رسول خدا (ص) مى باشد.» «1»

و مثل همين روايت در مستدرك به نقل از تفسير عياشى از عبد الله بن سنان آمده است. «2»

6- در مستدرك از دعائم الاسلام از امام جعفر صادق (ع) است كه فرمودند: «خمس غنيمت بيرون آورده مى شود، سپس چهار پنجم ديگر بين كسانى كه بر آن جنگ نموده و مسلط گرديده اند تقسيم مى شود.» «3»

7- در مستدرك از دعائم الاسلام از امام جعفر صادق (ع) است كه فرمودند:

«غنيمت بر پنج قسمت تقسيم مى شود، آنگاه چهار پنجم آن بين كسانى كه بر آن جنگ كرده اند تقسيم مى شود و يك پنجم آن براى ما اهل بيت است.» «4»

8- در سنن بيهقى از عبد الله بن عمرو است كه گويد: «رسول خدا (ص) هر وقت غنيمتى بدست مى آوردند به بلال فرمان مى داد كه در ميان مردم جار بزند و آنان غنايم خود را مى آوردند و حضرت خمس آن را برداشته و بقيه را تقسيم

______________________________

- 11، باب 41 از ابواب جهاد العدو ... حديث 5)

(1) خبر عبد الله بن سنان عن ابى عبد الله (ع) فى الغنيمه قال: يخرج منه الخمس و يقسم ما بقى بين من قاتل عليه، و ولى ذلك، و اما الفي ء و الانفال فهو خالص لرسول الله (ص)، (وسائل 6/ 374، باب 2 از ابواب انفال ... حديث 3).

(2) مستدرك الوسائل 2/ 261 باب 36 از ابواب جهاد العدو ... حديث 1).

(3) و فى المستدرك عن العياشى عن ابى طيار عن ابى عبد الله

(ع) قال: يخرج خمس الغنيمه ثم يقسم اربعة اخماس على من قاتل على ذلك و وليه. (مستدرك الوسائل 2/ 261. باب 36 از ابواب جهاد العدو ... حديث 2).

(4) و فى المستدرك عن دعائم الاسلام عن ابى عبد الله (ع) انه قال: الغنيمه يقسم على خمسه اخماس، فيقسم اربعه اخماس على من قاتل عليها، و الخمس لنا اهل البيت.

(مستدرك الوسائل 2/ 261، باب 36 از ابواب جهاد العدو ... حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 279

مى نمود، بعد از آن مردى با طناب محكمى كه از مو بافته شده بود آمد و گفت:

اى رسول خدا (ص) اين در ميان غنيمتهايى بود كه ما بدست آورديم. حضرت فرمود: آيا شنيدى كه بلال سه مرتبه ندا داد؟ گفت: بله حضرت فرمود: چه چيز تو را مانع شد از اينكه آن را بياورى؟ آن شخص معذرت خواهى كرد، حضرت فرمود: اگر آن را روز قيامت هم بياورى هرگز از تو قبول نخواهم كرد.» «1»

9- و نيز در سنن بيهقى به نقل از مردى از بلقين گويد: «در وادى القرى به نزد پيامبر (ص) آمدم و حضرت اسبش را در معرض فروش گذاشته بود به حضرت عرض كردم: اى رسول خدا (ص) درباره غنيمت چه مى فرمائيد؟ فرمودند:

خمس آن براى خداست و چهار پنجم ديگر براى لشكريان است، گفتم: آيا فردى از فرد ديگر نسبت به آن برترى داده نمى شود؟ حضرت فرمود: خير، حتى آن تيرى كه از پهلويت بيرون مى آورى تو به آن سزاوارتر از برادر مسلمانت نيستى.» «2»

10- و نيز در سنن بيهقى «از ابن عباس درباره آيه شريفه: يَسْئَلُونَكَ عَن الْأَنْفٰال: قُل الْأَنْفٰالُ للّٰه وَ الرَّسُول.

نقل مى كند كه گفت: انفال غنيمتهايى بود كه بطور خالص براى رسول خدا (ص) بوده و چيزى از آن براى هيچ كس نبود، و

______________________________

(1) فى سنن البيهقى عن عبد الله بن عمرو، قال: كان رسول الله (ص) اذا اصاب غنيمة، امر بلال فينادى فى الناس فيجيئون بغنائمهم فيخمسها و يقسمها فجاء رجل بعد ذلك بزمام من شعر فقال: يا رسول الله هذا فيما كنا اصبناه من الغنيمة فقال: اسمعت بلالا نادى ثلاثا؟ قال: نعم قال: فما منعك ان تجي ء به؟ فاعتذر، فقال: كن انت تجي ء به يوم القيامه، فلن اقبله عنك. (سنن بيهقى 6/ 293، كتاب قسم الفي ء و الغنيمه باب بيان مصرف الغنيمه ...).

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 6، ص: 279

(2) و فيه ايضا عن رجل من بلقين قال: أتيت النبى (ص) و هو بوادى القرى و هو يعرض فرسا فقلت: يا رسول الله، ما تقول فى الغنيمة؟ قال: لله خمسها و اربعة اخماس للجيش. قلت: فما احد اولى به من احد؟ قال: لا، و لا السهم تستخرجه من جنبك ليس انت احق به من اخيك المسلم.

(سنن بيهقى 6/ 324، كتاب قسم الفي ء و الغنيمة، باب اخراج الخمس من راس الغنيمة).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 280

آنچه در سريه ها نصيب مسلمانان مى شد پيش پيامبر (ص) مى آوردند، و اگر كسى سوزن يا نخى از آن را نگه مى داشت خيانت بود، آنگاه مسلمانان از رسول خدا (ص) مى خواستند تا چيزى از آن را به آنان دهد، كه خداوند آيه

انفال را نازل فرمود:

و يسألونك عن الانفال، از تو اى محمد (ص) درباره انفال سؤال مى كنند، بگو خداوند مى فرمايد انفال براى من است و آن را براى رسولم قرار دادم، چيزى از آن براى شما نيست، پس از خدا بترسيد و ميانه خويش را اصلاح كنيد تا آنجا كه مى فرمايد: اگر ايمان داريد. سپس خداوند آيه: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ را نازل فرمود: آنگاه خمس آن را تقسيم نمود براى پيامبر (ص) و ذى القربى يعنى خويشاوندان پيامبر (ص) و يتيمان و مجاهدين در راه خدا، و چهار پنجم غنيمت را بين مردم قرار داد كه آنان در آن حق مساوى دارند براى اسب دو سهم و براى صاحب آن يك سهم و براى پياده يك سهم: در كتاب- كتابى كه منبع بيهقى بوده- چنانچه ملاحظه فرموديد: «مجاهدين در راه خدا» آمده ولى اين غلط بوده است، صحيح آن: ابن سبيل است.» «1»

سهم هر يك از رزمندگان اين روايت قبلا نيز از تفسير در المنثور بيان شد رجوع نمائيد. «2»

فتاواى فقها در دو برابر بودن سهم سواره

مشهور بين فقهاء شيعه اينست كه براى سواره دو سهم و براى پياده يك سهم است:

1- شيخ طوسى در كتاب في ء و قسمة الغنائم از خلاف (مسأله 24) گويد:

«براى پياده يك سهم و براى سواره دو سهم: سهمى براى خودش و سهمى

______________________________

(1) سنن بيهقى 6/ 293، كتاب قسم الفي ء و الغنيمة، باب بيان مصرف الغنيمة ...

(2) در المنثور 3/ 160.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 281

براى اسبش، و ابو حنيفه هم همين را قائل است، و از فقهاء شيعه كسانى هستند كه مى گويند: براى سواره سه سهم: يك سهم براى خودش

و دو سهم براى اسبش، و شافعى هم همين را مى گويد، و در صحابه هم على (ع) و عمر، و در تابعين عمر بن عبد العزيز و حسن بصرى و ابن سيرين، و در فقهاء مالك و اهل مدينه و اوزاعى و اهل شام و ليث بن سعد و اهل مصر و احمد و اسحاق و ابو يوسف و محمد بن حسن شيبانى همين را گفته اند. دليل ما بر قول اول رواياتى است كه علماء شيعه روايت كرده اند ...» «1»

2- در شرايع آمده است:

«و به پياده يك سهم و سواره دو سهم داده مى شود، و گفته شده سه سهم، ولى قول اول روشن تر است». «2»

3- و در جواهر به دنبال عبارت شرايع گويد:

«و اين قول مشهورتر است، بلكه داراى شهرت زيادى است، بلكه از «غنيه» اجماع بر آن نقل شده است، و بعد از روايت حفص بن غياث، اجماع خود دليل ديگرى است». «3»

4- در خراج ابو يوسف آمده است:

«براى سواره سه سهم است: دو سهم براى اسبش، و يك سهم براى خودش، و براى پياده يك سهم، بنابر آنچه كه در احاديث و روايات آمده، و بعضى از اسبان بر بعضى ديگر برترى داده نمى شود. ابو يوسف گويد حسن بن على بن عماره از حكم بن عتيبه و او از مقسم و او از عبد الله بن عباس نقل كرده كه پيامبر (ص) از غنائم جنگ بدر براى اسب سوار دو سهم و براى پياده يك سهم تعيين كردند. ابو يوسف گويد: قيس بن ربيع از محمد بن على از

______________________________

(1) خلاف 2/ 335.

(2) شرايع 1/ 324 (- چاپ ديگر/ 247).

(3) جواهر 21/ 201.

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 282

اسحاق بن عبد الله، از ابى حازم براى ما روايت كرد كه ابى حازم گفت:

ابو ذر غفارى براى ما نقل كرد كه: من و برادرم همراه رسول خدا (ص) در جنگ حنين بوديم، حضرت براى ما شش سهم قرار داد. چهار سهم براى اسبهايمان و دو سهم براى خودمان، و ما شش سهم خود را در حنين به دو شتر جوان فروختيم.

ابو يوسف گويد: ابو حنيفه فقيه پيشين مى گفت: براى مرد يك سهم و براى اسب هم يك سهم است و چنين مى گفت: كه من حيوان را بر مرد مسلمان برترى نمى دهم، و دليل مى آورد به چيزى كه از زكريا بن حارث از منذرين ابى خميصه همدانى كه يكى از كارگزاران عمر بن خطاب در بخشهايى از شهر شام بود براى ما نقل كرد كه او براى اسب يك سهم و براى مرد هم يك سهم قرار داده بود، آنگاه خبر اين عمل او به عمر رسيد، عمر بر او درود فرستاد و آن را اجازه داد، ابو حنيفه هم به اين حديث تمسك نموده و براى اسب يك سهم و براى مرد هم يك سهم قرار داده است ...». «1»

روايات مؤيد نظر فقهاى شيعه

رواياتى كه بر قول مشهور بين فقهاء شيعه دلالت دارند:

1- روايت حفص بن غياث، «از امام جعفر صادق (ع) كه از حضرت سؤال مى كند درباره دسته اى از لشكر كه در كشتى بوده و با دشمن مى جنگند و غنيمت بدست مى آورند و در ميان آنان كسانى اند كه با خود اسب دارند، و در همان كشتى با دشمن جنگيده اند و صاحب اسب هم سوار بر اسبش نشده، حال غنيمت چگونه

بين آنان تقسيم مى شود؟ حضرت فرمود: براى سواره دو سهم و براى پياده يك سهم، عرض كردم: آنها سوار بر اسب نشده اند و روى اسب با دشمن نجنگيده اند؟ حضرت فرمود: به نظر تو اگر صاحبان اسب در لشكرى بودند كه

______________________________

(1) خراج/ 18.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 283

پياده ها جلوتر از آنان با دشمن مى جنگيدند و غنيمت بدست مى آوردند، من چگونه مى بايست بين آنان تقسيم كنم؟ آيا نبايد براى سواره دو سهم و براى پياده يك سهم قرار دهم، در حالى كه غنيمت را پياده ها گرفته اند نه سواره ها ...» «1»

2- از دعائم الاسلام به نقل از امير المؤمنين (ع) آمده است كه فرمودند:

«چهار پنجم غنيمت براى كسانى است كه جنگ كرده اند: براى سواره دو سهم و پياده يك سهم.» «2»

3- از عوالى اللئالى از پيامبر (ص) نقل شده است كه: «حضرت غنيمت را تقسيم كردند براى سواره دو سهم و براى پياده يك سهم قرار دادند.» «3»

4- در سنن بيهقى به نقل از مجمع بن جاريه انصارى است كه در يك حديث طولانى چگونگى تقسيم پيامبر (ص) غنائم خيبر را بر اهل حديبيه نقل نموده، چنين مى گويد: «كه پيامبر (ص) به سواره دو سهم و به پياده يك سهم داد.» «4»

______________________________

(1) خبر حفص بن غياث، عن ابى عبد الله (ع) انه سأله عن سريّة كانوا فى سفينة فقاتلوا و غنموا و فيهم من معه الفرس و انما قاتلوهم فى السفينة و لم يركب صاحب الفرس فرسه كيف تقسم الغنيمة بينهم؟ فقال: للفارس سهمان و للراجل سهم. قلت: و لم يركبوا و لم يقاتلوا على افراسهم؟ قال: أ رأيت لو كانوا فى عسكر فتقدم الرجالة

فقاتلوا فغنموا كيف اقسم بينهم؟ أ لم اجعل للفارس سهمين و للراجل سهما، و هم الذين غنموا دون الفرسان. (وسائل 11/ 79 باب 38 از ابواب جهاد العدو ... حديث 1).

(2) عن دعائم الاسلام عن امير المؤمنين (ع) انه قال: اربعة اخماس الغنيمة لمن قاتل عليها: للفارس سهمان و للراجل سهم. (مستدرك الوسائل 2/ 261 باب 36 از ابواب جهاد العدو ... حديث 4).

(3) عن عوالى اللئالى عن النبى (ص): انه قسم فى النفل للفارس سهمين و للراجل سهما. (مستدرك الوسائل 2/ 261 باب 36 از ابواب جهاد العدو ... حديث 8).

(4) فى سنن البيهقى بسنده عن مجمع بن جارية الانصارى فى حديث طويل يذكر فيه تقسيم النبى (ص) غنائم خيبر على اهل الحديبيه قال: فاعطى الفارس سهمين و الراجل سهما. (سنن بيهقى 6/ 325. كتاب قسم الفى و الغنيمة باب ما جاء فى سهم الراجل و الفارس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 284

5- و نيز در سنن بيهقى به نقل از ابن عمر آمده است كه: «پيامبر (ص) در جنگ خيبر غنائم را تقسيم نمود و براى سواره دو سهم و براى پياده يك سهم قرار داد.» «1»

لكن بيهقى سند دو حديث فوق را تضعيف كرده است.

6- خبرى كه ابو يوسف از ابن عباس دربارۀ چگونگى تقسيم غنايم بدر توسط رسول خدا (ص) نقل كرده كه قبلا بيان شد. «2»

7- در كتاب في ء از خلاف (مسأله 24) و در جواهر به نقل از مقداد است كه گويد: «رسول خدا (ص) به من دو سهم داد: يك سهم براى خودم و يك سهم براى اسبم.» «3»

دلايل نظريّة سوّم

اما بر قول ديگر (سواره سه سهم و

پياده يك سهم) رواياتى از شيعه و روايات زيادى هم از اهل سنت دلالت دارند كه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

1- روايت مسعدة بن زياد از جعفر بن محمد از پدرش از پدرانش كه فرمود:

«رسول خدا (ص) همواره براى سواره سه سهم و براى پياده يك سهم قرار مى داد.» «4»

صاحب وسائل گويد: اين خبر بر زياد بودن اسبهاى فرد سواره حمل مى شود.

______________________________

(1) سنن بيهقى بسنده عن ابن عمر: ان النبى (ص) قسم يوم خيبر للفارس سهمين و للراجل سهما (سنن بيهقى 6/ 325 كتاب قسم الفي ء و الغنيمة باب ما جاء فى سهم الراجل و الفارس).

(2) اخراج ابى يوسف/ 18.

(3) خلاف 2/ 336 و جواهر 21/ 201.

(4) خبر مسعدة بن زياد، عن جعفر بن محمد عن أبيه عن آبائه قال: كان رسول الله (ص) يجعل للفارس ثلاثة اسهم و للراجل سهما. (وسائل 11/ 79 باب 38 از ابواب جهاد العدو ... حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 285

2- روايت اسحاق بن عمار از جعفر بن محمد از پدرش كه فرمود:

امير المؤمنين (ع) همواره براى سواره سه سهم و براى پياده يك سهم قرار مى داد. «1»

صاحب وسائل گويد: شيخ طوسى اين خبر را بر زياد بودن اسبهاى فرد سواره حمل كرده است.

3- روايت ابى البخترى از جعفر بن محمد از پدرش كه فرمود: «امير المؤمنين (ع) همواره براى سواره سه سهم: دو سهم براى اسبش و يك سهم هم براى خود او و براى پياده يك سهم قرار مى داد.» «2»

تعبير به ماضى استمرارى در اين سه روايت بر پيوسته بودن عمل دلالت دارد، و حمل روايات بر زياد بودن اسبهاى فرد سواره، خلاف

ظاهر است مخصوصا با توجه به شكل تعبير كه ماضى استمرارى است. «3»

و احتمال دارد مراد، مواردى است كه قبل از جنگ از باب تشويق با اسب سواران چنين قراردادى بسته شده، نه اينكه تقسيم بعد از بدست آمدن غنيمت منظور باشد.

و نيز احتمال دارد كه روايات حمل بر تقيه شود، چون اين قول بين فقهاء سنت مشهور بوده و روايات آنان در اين باره فراوان است، به سنن بيهقى مراجعه نمائيد. «4»

______________________________

(1) خبر اسحاق بن عمار عن جعفر عن أبيه: ان عليا (ع) كان يجعل للفارس ثلاثة اسهم و للراجل سهما. (وسائل 11/ 88، باب 42 از ابواب جهاد العدو ... حديث 2).

(2) خبر ابى البخترى عن جعفر عن أبيه: انّ عليّا (ع) كان يسهم للفارس ثلاثة اسهم:

سهمين لفرسه و سهما له و يجعل للراجل سهما. (وسائل 11/ 89 باب 42 از ابواب جهاد العدو. حديث 3).

(3) البته تعبير ماضى استمرارى نيز با اين احتمال مناسب نيست، زيرا بر شيوۀ عمومى حضرت (ع) در زمان خود دلالت مى كند. ولى اينكه آيا اين حكم براى همۀ شرايط همۀ زمانهاست دلالت ندارد. (مقرر)

(4) سنن بيهقى 6/ 325 كتاب قسم الفي ء و الغنيمة باب ما جاء فى سهم الراجل و الفارس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 286

و باز احتمال دارد كه اختلاف روايات بر اختلاف زمان و مكان حمل شود از جهت زيادى و كمى اسبها و شدت و ضعف نياز به آنها، زيرا گفته شد اختيار غنايم بدست امام است كه بر حسب احساس نياز به اسبان و مقدار كارى كه انجام مى دهند و اختلافى كه در مخارج و نژاد و قدرت و ضعف و

مانند آن دارند از غنيمت به آنان مى دهد. و اگر هيچ كدام از اين احتمالات را نمى پذيريد، شهرت مى تواند موجب برترى روايات دسته اول شود (براى سواره دو سهم و پياده يك سهم) و شهرت در باب تعارض روايات اولين مرجح است. «1»

و اما حديثى كه بيش از دو اسب را بيان نموده، حديثى است كه كلينى از حسين بن عبد الله از پدرش از جدش نقل نموده كه گويد: امير المؤمنين (ع) فرمود: «هنگامى كه همراه شخص در جنگ چند اسب باشد تنها براى دو اسب وى سهم قرار داده مى شود شيخ طوسى نيز مثل همين را از حسين بن عبد الله روايت كرده است. «2»

امّا آنچه كه سخن را در اين باره آسان مى كند منتفى بودن موضوع اين مسائل

______________________________

(1) اگر دو روايت با هم تعارض پيدا كنند و بيشتر علماء به يكى از آن دو عمل كنند آن روايت شهرت عملى پيدا مى كند و بر ديگرى (كه مورد عمل نيست) ترجيح داده مى شود، در باب تعارض روايات، اين شهرت به عنوان اولين مرجح بيان شده است.

در مرفوعه زراره كه ابن ابى جمهور احسائى در عوالى اللئالي از حضرت باقر (ع) نقل مى كند آمده است: زراره گويد: به امام محمد باقر (ع) عرض كردم: جانم فدايت، از شما دو روايت متعارض به ما مى رسد، كداميك از آنها را بگيرم؟ حضرت فرمود:

اى زراره آنكه مشهور بين اصحابت هست بگير و آنكه كمتر مورد توجه است رها كن.

در اين روايت، كه امام باقر (ع) در مقام تعارض دو روايت اولين مرجح را مشهور بودن روايت قرار داده، و از همين باب است مقبوله عمر بن حنظله

كه در وسائل/ 98 18 بيان شده است. (مقرر)

(2) روى الكلينى عن حسين بن عبد الله عن أبيه، عن جده قال: قال امير المؤمنين (ع) اذا كان مع الرجل افراس فى الغزو لم يسهم له الا لفرسين منها. (وسائل 11/ 88 باب 42 از ابواب جهاد العدو، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 287

در زمان ماست، زيرا امروزه اسبان به ماشينها و هواپيماها و هليكوپترهاى جنگى تبديل شده است. كه بزودى به حكم آنها خواهيم پرداخت. «1»

حكم نيروهاى كمكى و ...

حكم نيروهاى كمكى و بچه ها و زنان و بردگان و كافران در اين باب:

1- شيخ طوسى در كتاب في ء از خلاف (مسأله 32) مى گويد:

«هنگامى كه اسيرى از مسلمانان از دست مشركين رها شود و بعد از پايان جنگ و بدست آمدن غنيمت و قبل از تقسيم آن به مسلمانان ملحق شود براى او سهم قرار داده مى شود، شافعى معتقد است كه براى او سهمى نمى باشد، دليل ما اجماع طايفه شيعه است بر اينكه كسى كه قبل از تقسيم غنيمت بعنوان كمكى ملحق به مسلمانان شود براى او سهم مى باشد، و چنين اسيرى از جمله اين افراد است» «2»

2- و نيز در (مسأله 20) گويد:

«براى بچه ها چون مردان سهم قرار داده مى شود و اوزاعى همين را گويد.

و همچنين بچه اى كه قبل از تقسيم غنيمت به دنيا آيد. و اما زنان و بردگان و كافران سهمى بر ايشان نيست، و اگر امام بخواهد مقدار كمى به آنان بدهد مى تواند. و شافعى معتقد است كه امام مى تواند براى اين چهار گروه (بچه ها و زنان و بردگان و كافران) مقدار اندكى بدهد ولى سهمى براى آنان نيست. دليل ما اجماع

گروه شيعه و روايات آنان است» «3»

______________________________

(1) همانگونه كه حضرت استاد اشاره دارند اين مسائل مربوط به زمانى بود كه افراد با اسب و امكانات خود در جنگ شركت مى كرده اند و بطور طبيعى هر كس امكانات بيشترى در جنگ وارد مى كرد طبق قرارداد يا بدون قرارداد و در شرايط و زمان و مكان متفاوت سهم بيشترى از غنائم به او مى رسيد، و اين يك امر عقلائى است مانند ساير قراردادها و امور متعارف جامعه (مقرر)

(2) خلاف 2/ 338.

(3) خلاف 2/ 334.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 288

3- و نيز در (مسأله 21) آمده است:

«زنان سهمى براى آنان نيست و فقط مقدارى به آنان داده مى شود، و همه فقهاء سنت همين را قائلند بجز اوزاعى كه گويد: براى زنان سهم مى باشد.

دليل ما اجماع گروه شيعه است ...» «1»

4- و نيز در (مسأله 22) آمده است:

«براى كافران چون مسلمانان سهم نمى باشد چه به اذن امام جنگيده باشند يا به غير اذن امام، امّا اگر به اذن امام جنگ كرده اند امام اگر بخواهد مى تواند مقدار كمى به آنان بدهد، و شافعى هم همين را قائل است، به جز اينكه مى گويد: مقدار اندك به آنان داده مى شود. و اوزاعى گويد: براى آنان همچون مسلمانان سهم مى باشد. دليل ما اجماع گروه شيعه است ...» «2»

5- در وسائل از حفص بن غياث آمده است كه گويد:

«بعضى از برادرانم به من نوشتند كه از امام جعفر صادق (ع) درباره مسائلى چند از سيره سؤال نمايم، من هم به حضرت نامه نوشته و از حضرت سؤالاتى نمودم، در آن نامه يكى از سؤالاتم اين بود كه: مرا آگاه نما از حكم لشكرى

كه وقتى در ميدان جنگ به پيروزى رسيدند و غنيمت بدست آوردند لشكر ديگرى قبل از برگشتن آنها به سرزمين اسلام به آنان ملحق مى شوند در حالى كه لشكر الحاقى هيچ گونه برخوردى با دشمن نداشته اند، تا اينكه به اتفاق هم وارد سرزمين اسلام مى شوند آيا اينان با جنگجويان در غنيمت شريك مى باشند؟

حضرت فرمودند: بلى. «3»

______________________________

(1) خلاف 2/ 335.

(2) خلاف 2/ 335.

(3) فى الوسائل بسنده عن حفص بن غياث قال: كتب الىّ بعض اخوانى ان اسأل ابا عبد الله (ع) عن مسائل من السيره (السنن خ. ل) فساءلته و كتبت بها اليه، فكان فيما سالت: اخبرنى عن الجيش اذا غزوا ارض الحرب فغنموا غنيمة ثم لحقهم جيش آخر قبل ان يخرجوا الى دار الاسلام و لم يلقوا عدوا حتى خرجوا الى دار الاسلام هل

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 289

6- در وسائل از طلحة بن زيد، از امام جعفر صادق (ع) از پدرش، از امير المؤمنين (ع) نقل مى كند كه سؤال شد درباره مردى كه نزد گروه مى آيد كه غنيمت گرفته اند و او با آنان در صحنه جنگ حاضر نبوده؟ گويد حضرت فرمود:

اينان بى بهره اند، آنگاه فرمان داد بر ايشان سهم قرار داده شود. «1»

7- در صحيح بخارى از ابو موسى نقل مى كند كه گفت:

«خبر بيرون آمدن پيامبر (ص) به ما رسيد، و، ما در يمن بوديم، آنگاه من و دو برادرم يكى ابو برده و ديگرى ابو رهم كه من از آنها كوچكتر بودم به جهت مهاجرت بسوى ايشان از يمن خارج شديم، راوى گويد ترديد دارم كه ابو موسى گفت: به همراه پنجاه و خورده اى يا پنجاه و سه يا پنجاه و دو نفر

از قومم، و بعد سوار كشتى شديم، كشتى، ما را به ديار نجاشى در حبشه آورد، در آنجا به جعفر بن ابى طالب و اصحابش كه نزد نجاشى بودند برخورد كرديم، جعفر به ما گفت: رسول خدا (ص) ما را به اينجا فرستاد و به ما فرمان داد در اينجا بمانيم، شما هم با ما بمانيد، ما هم با او مانديم تا اينكه وقتى خيبر فتح شد همگى آمديم و با پيامبر (ص) برخورد نموديم، و پيامبر (ص) هم براى ما از غنايم خيبر سهمى قرار داد، يا اينطور گفته: از غنايم به ما عطا نمود و پيامبر (ص) چيزى از غنايم را براى هيچ يك از افرادى كه در فتح خيبر غايب بودند قرار نداد، مگر براى كسانى كه با او در صحنه جنگ حاضر بودند و همچنين همراهان ما در كشتى و جعفر و يارانش كه پيامبر (ص) براى اينان با جنگجويان سهم قرار داد.» «2»

8- در وسائل از مسعده بن صدقه از امام جعفر صادق (ع) از پدرش از پدرانش

______________________________

- يشاركونهم فيها؟ قال (ع): نعم. (وسائل 11/ 78 باب 37 از ابواب جهاد العدو حديث 1).

(1) فى الوسائل بسنده عن طلحة بن زيد عن جعفر عن أبيه عن على (ع) فى الرجل يأتى القوم و قد غنموا و لم يكن ممن شهد القتال؟ قال: فقال: هؤلاء المحرومون (المحرمون خ. ل) فامر ان يقسم لهم. (وسائل 11/ 78 باب 37 از ابواب جهاد العدو ...

حديث 2)

(2) صحيح بخارى 2/ 195 باب و من الدليل على ان الخمس لنوائب المسلمين.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 290

از امير المؤمنين (ع) است كه فرمودند: «هنگامى

كه بچه اى در ميدان جنگ بدنيا بيايد براى او هم از آنچه كه خداوند به جنگجويان برگردانده سهم داده مى شود.» «1»

9- در وسائل از ابو البخترى، از امام جعفر صادق (ع) از پدرش از امير المؤمنين (ع) است كه فرمودند: «هنگامى كه بچه اى در ميدان جنگ بدنيا بيايد براى او سهم قرار داده مى شود. «2»

10- و نيز در وسائل از سماعه به نقل از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) است كه فرمود: «رسول خدا (ص)»، در جنگ زنان را مى آورد تا مجروحان را مداوا نمايند، و براى آنان از فى ء سهمى قرار نداد و لكن از غنيمت مقدارى به آنان بخشيد. «3»

11- در مرسلۀ حمّاد به نقل از امام موسى بن جعفر (ع) است كه فرمودند:

«و براى اعراب باديه نشين (كفار) چيزى از غنيمت نمى باشد گرچه به همراه امام جنگيده باشند، چون رسول خدا (ص) با اعراب مصالحه كرد به اينكه آنان را در محل خودشان واگذارد و هجرت نكنند به اين شرط كه اگر رسول خدا (ص) بطور ناگهانى از طرف دشمن مورد حمله واقع شد از آنان بخواهد دشمن را بگريزانند و با او بجنگند و براى آنان هم نصيبى در غنيمت نباشد، و اين سنت

______________________________

(1) فى الوسائل بسنده عن مسعدة بن صدقة عن جعفر عن أبيه عن آبائه (ع) انّ عليا (ع) قال: اذا ولد المولود فى ارض الحرب قسم له مما افاء الله عليهم. (وسائل 11/ 87 باب 41 از ابواب جهاد العدو ... حديث 8).

(2) فى الوسائل بسنده عن ابى البخترى عن جعفر عن أبيه عن على (ع) قال: اذا ولد المولود فى ارض الحرب اسهم له. (وسائل

11/ 87 باب 41 از ابواب جهاد العدو ...

حديث 9).

(3) فى الوسائل بسند موثوق به عن سماعه عن احدهما (ع) قال: ان رسول الله (ص) خرج بالنساء فى الحرب يد اوين الجرحى و لم يقسم لهم من الفي ء شيئا و لكنه نفلهن.

(وسائل 11/ 86 باب 41 از ابواب جهاد العدو ... حديث 6)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 291

پيامبر (ص) در ميان آنان و غير آنان از ديگر كفار جارى مى باشد.» «1»

12- در وسائل از عبد الكريم بن عتبه به نقل از امام جعفر صادق (ع) است كه به عمرو بن عبيد فرمودند: «به نظر تو اگر ايشان (اهل كتاب) از پرداخت جزيه اباء كردند و بعد با آنان جنگ كردى و بر آنان پيروز شدى با غنيمت چگونه عمل مى كنى؟ گفت: خمس آن را بيرون مى آورم و چهار پنجم بقيه را بين جنگجويان تقسيم مى كنم- تا اينكه حضرت فرمود:- آيا چهار پنجم را بين همه جنگجويان تقسيم مى كنى؟ گفت: آرى، حضرت فرمود: در اين صورت بطور حتم با سيره رسول خدا (ص) مخالفت كرده اى، بين من و تو فقهاء مدينه و پيرمردهاى آنان به عنوان حكم باشند مى توانى از آنان سؤال كنى، آنها اختلاف ندارند در اينكه پيامبر (ص) با اعراب مصالحه كرد به اينكه آنان را در محل خودشان واگذارد و هجرت نكنند به اين شرط كه اگر مسلمانان از طرف دشمن مورد حمله واقع شدند، از آنان بخواهد تا دشمن را بگريزانند و با او بجنگند و براى آنان هم نصيبى در غنيمت نباشد، در حالى كه تو مى گوئى: بين همه آنان تقسيم مى شود، پس بطور حتم در آنچه از سيره

پيامبر (ص) درباره مشركين گفته اى مخالفت با سيره حضرت نموده اى.» «2»

______________________________

(1) فى الوسائل فى مرسلة حماد الطويلة عن ابى الحسن (ع) قال: و ليس للاعراب من الغنيمة شي ء و ان قاتلوا مع الامام لان رسول الله (ص) صالح الاعراب ان يدعهم فى ديارهم و لا يهاجروا على انه ان دهم رسول الله (ص) من عدوه دهم ان يستنفرهم فيقاتل بهم و ليس لهم فى الغنيمة نصيب، و سنته جاريه فيهم و فى غيرهم. (وسائل 11/ 85 باب 41 از ابواب جهاد العدو. حديث 2)

(2) فى الوسائل بسنده عن عبد الكريم بن عتبه عن ابى عبد الله (ع) قال لعمرو بن عبيد:

أ رأيت ان هم ابوا الجزيه فقاتلتهم فظهرت عليهم كيف تصنع بالغنيمة؟ قال: اخرج الخمس و اقسم اربعة اخماس بين من قاتل عليه- الى ان قال:- أ رأيت الاربعة اخماس تقسمها بين جميع من قاتل عليها؟ قال نعم. قال: فقد خالفت رسول الله (ص) فى سيرته، بينى و بينك فقهاء المدينه و مشيختهم و اسألهم، فانهم لا يختلفون ان رسول

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 292

13- در مستدرك از دعائم الاسلام به نقل از امير المؤمنين (ع) است كه رسول خدا (ص) فرمودند: براى بردگان چيزى از غنيمت نيست، اگر چه در جنگ حاضر شوند و جنگ هم نمايند، پس امام يا جانشين او اگر صلاح ديد بخاطر كارى كه انجام داده چيزى به او بدهد، از آن چيزهاى كم ارزش طبق تشخيص خود مى دهد «1»

در مسأله بردگان به جواهر «2» و سنن بيهقى «3» مراجعه نمائيد.

ما بحث در اين مسائل را به دليل اينكه در زمان ما مورد ابتلا نمى باشد در هم پيچيده

رها مى كنيم و تفصيل آن از محلش بايد طلب شود.

متذكّر مى شويم: آنچه در اين باره در كلمات فقهاء بيان شده «رضخ» است كه در لغت تفسير، به «بخشش اندك» شده، شهيد در مسالك گويد:

«رضخ: بخششى است كه زياد نباشد، و مراد از آن در اينجا بخششى است كه به سهم سواره رسد اگر شخص گيرنده سواره باشد و به سهم پياده نرسد اگر آن شخص پياده باشد.» «4»

ولى دليل اقامه كردن بر اين مقدار مشكل است و اگر فرض شود كه لغت «رضخ» بخشش اندك باشد، ممكن است بر آن اين اشكال شود كه آنچه در روايات باب بيان شده لفظ «رضخ» نيست، اين لفظ فقط در كلمات فقهاء بيان شده است.

______________________________

- الله (ص) صالح الاعراب على ان يدعهم فى ديارهم و لا يهاجروا على انه ان دهمهم من عدوه دهم آن يستنفرهم فيقاتل بهم، و ليس لهم فى القسمة (الغنيمه الكافى) نصيب، و انت تقول: بين جميعهم فقد خالفت رسول الله (ص) فى كل ما قلت فى سيرته فى المشركين. (وسائل 11/ 85 باب 41 از ابواب جهاد العدو ... حديث 3).

(1) فى المستدرك عن دعائم الاسلام عن امير المؤمنين (ع) ان رسول الله (ص) قال: ليس للعبيد من الغنيمة شي ء، و ان حضر و قاتل عليها فرأى (فان رأى- الدعائم) الامام او من اقامه الامام ان يعطيه على بلائه ان كان منه اعطاه من خرثي المتاع ما يراه.

(2) جواهر 21/ 192.

(3) سنن بيهقى 9/ 53 كتاب السير باب العبيد و النساء و الصبيان يحضرون الوقعه.

(4) مسالك 1/ 156

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 293

چند فرع در مسأله
اشاره

در اينجا سزاوار است به چند فرع اشاره

شود:

فرع اول: متعارف در زمان ما اينست كه در جنگها از ماشينها و هواپيماها و هليكوپترها استفاده مى كنند،

حال اگر مثلا فرض شد فردى در جنگ با ماشين خود شركت كرده، آيا اصلا براى ماشينش سهم قرار داده نمى شود؟ چون دليلى بر الحاق آن به اسب وجود ندارد، و يا اينكه به اولويت قطعيه، سهم اسب براى آن قرار داده مى شود؟ يا اينكه مقدار اثر آن در پيروزى بر دشمن و مقدار خرج آن معتبر است، شايد مثلا يك ماشين با ده اسب در نتيجه مورد انتظار، برابر باشد و لازمه آن هم مخارج زياد باشد؟ در اينجا چند احتمال وجود دارد. «1»

______________________________

(1) نظير اين مطلب در باب سبق و رمايه هم مى آيد، با اينكه برد و باخت در اسلام حرام است مع ذلك در اسب سوارى و تيراندازى برد و باخت مشروع است، بلكه ثواب هم دارد، اين پيداست براى جنگ است چون اين دو در جنگ استعمال مى شده، حال در زمان ما كه در جنگ هواپيما يا ماشين استفاده مى شود، آيا مى توان حكم سبق و رمايه را در آنها جارى نمود؟ يعنى مسابقه بگذارند هر كس هواپيمايش جلو افتاد يا آرپى جى بهتر زد مسابقه را برده باشد؛ در تيراندازى بعيد نيست اما در هواپيما و ماشين هم مى شود گفت؟ يعنى الغاء خصوصيت بكنيم و بگوئيم: ملاك آن ابزار و وسايلى است كه در جنگ استفاده مى شده، و سبق و رمايه را در هواپيما و اتومبيل هم جارى كنيم، يا اينكه بگوئيم نه، مشكل است، اما انسان يقين مى كند همان ملاكى كه در سبق و رمايه موجود است در فانتوم هم هست، زيرا در مثل مسابقات وقتى گفتند برد و باخت جايز نيست و بعضى چيزها را مثل اسب سوارى و

تيراندازى استثناء كردند معلوم مى شود كه چون اينها وسيله پيروزى در جنگ بوده، خواسته اند مردم جنگ آزموده باشند، حالا در زمان ما اسب كاربرد ندارد، هليكوپتر و، فانتوم هست، اگر يك خلبانى آزموده باشد ممكن است عمل او موجب پيروزى در يك جنگ بزرگ شود.

مثل همان كه در باب احتكار گفتيم كه حرمت احتكار براى اين بوده كه مردم در فشار زندگى نباشند، لذا فرض اينكه گندم آره، برنج نه، پيداست كه اينطور نبوده، اينجا هم همينطور است. (الف- م. جلسه 347 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 294

و چون ما اين مطلب را اختيار نموديم كه غنيمت به دست امام مسلمين مى باشد كه از آن بر حسب آنچه كه صلاح ببيند مى بخشد، پس حكم آن دائر مدار قرارداد امام يا كسى كه جانشين او در اين زمينه است مى باشد.

فرع دوّم: تقسيم غنيمت بين جنگجويان در زمانى بوده كه لشكريان بطور داوطلب و به انگيزه خدايى در جنگها شركت مى كردند،

و سلاحهاى جنگى و اسبها هم مال خودشان بوده و شايد تقسيم غنيمت بين آنان به لحاظ دادن پاداش به چابكيها و فداكاريها و جبران مخارج آنان بوده است، چنانكه ممكن است فرق بين پياده و سواره گواه بر همين نكته باشد، چون اسب داراى خوراك و مخارج اضافه ترى است پس بدين جهت با پاداش كامل مناسبت دارد، گرچه در جنگ هم مورد استفاده واقع نشده باشد.

بنابراين، در وقتى كه لشكريان از جانب حكومت براى اجراى كارهاى جنگى به خدمت گرفته شده باشند و نيز مخارج و وسائل سوارى و ابزار و آلات جنگ ملك حكومت باشد، چنانكه در زمان ما چنين است، آيا در اين صورت نيز تقسيم غنيمت بين جنگجويان واجب است، يا حكم تقسيم فقط در داوطلبها جارى است؟ مسأله داراى دو

احتمال است.

و عمده همان مطلبى است كه قبلا بيان نموديم كه در هنگامى كه مصارف مهمى وجود دارد و مشكلاتى براى امام پيش مى آيد بطورى كه همه غنايم بايد در آن جهت مصرف گردد ديگر تقسيم تعيّن ندارد.

فرع سوم: علامه در جهاد منتهى بيانى دارد كه فشرده آن چنين است:

مسأله: تصرف در هيچ چيز غنيمت جايز نيست، گفته شده: مگر مصرف چيزهايى كه چاره اى از آن نيست مثل طعام و علف چهارپايان، و همه فقهاء سنت بجز تعداد كمى بر جواز تصرف در طعام و علف چهارپايان نيز اجماع دارند، و سعيد بن مسيب و عطاء و حسن بصرى و شعبى و ثورى و اوزاعى و مالك و شافعى و احمد و اهل قياس، همين را قائلند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 295

زهرى گويد: چيزى از غنيمت گرفته نمى شود مگر با اجازه امام، دليل ما چند چيز است: [1] روايتى كه علماء سنت از نافع از ابن عمر نقل كرده اند كه گفت: ما در جنگهايمان عسل و ميوه هايى كه بدست مى آورديم مى خورديم و با خود نمى برديم و از عبد الله بن ابى اوفى است كه گويد: در روز جنگ خيبر طعام بدست آورديم و هر شخصى از آن به مقدارى كه رفع نياز او را بكند گرفته و مى رفت و فرمانده لشكر شام به عمر نوشت: ما به زمينى برخورديم كه طعام و علف آن زياد است عمر به او نوشت: مردم را رها كن تا براى چهارپايان علف برداشته و خود هم از طعام بخورند، و اگر كسى چيزى از آن را به طلا يا نقره فروخت، در آن خمس خدا و سهام مسلمين است.

[2] و از طريق شيعه نيز شيخ از مسعده بن

صدقه از امام جعفر صادق (ع) روايت كرده كه در سفارش پيامبر (ص) به امير يكى از سريّه ها چنين آمده:

درختان ميوه دار را قطع نكنيد، زراعت را آتش نزنيد، چون شما نمى دانيد ممكن است به آنها نياز پيدا كنيد، و از حيوانات آنكه گوشتش خورده مى شود زخمى نكنيد مگر حيوانى كه ناچار از خوردن آن هستيد. «1»

[3] اين مقدار تصرف در غنيمت به دليل نيازى است كه پيدا شده و در منع از اين تصرف ضرر بزرگى به مسلمانان و حيوانات آنان وارد مى آيد، چون آوردن طعام و علف از كشور اسلام مشكل است، و در محل جنگ هم چيزى كه بشود بخرند نمى يابند، و اگر هم بيابند پولى وجود ندارد ...

سوم: وقتى كه حيوانى براى خوردن ذبح مى شود پوست آن بايد به محل غنايم برگردانده شود و استفاده از آن جايز نيست، زيرا آن از چيزهايى است كه تمام جنگجويان در آن شريكند و نياز به آن باندازه اى نيست كه بتواند مجوز تصرف در آن باشد، و ديگر اينكه پوست حيوان طعام محسوب نمى شود پس

______________________________

(1) وسائل 11/ 44 باب 15 از ابواب جهاد العدو حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 296

در آن همچون ديگر اموال غنيمت، اجازه وجود ندارد.

چهارم: خوردن چيزهاى غير از طعام و علف و گوشت جايز نبوده و همينطور بكار بستن و استفاده شخصى از اموال غنيمت جايز نمى باشد به دليل اين سخن پيامبر (ص) كه فرمودند: حتى نخ و سوزن آن را برگردانيد، همانا خيانت چيزى جز ننگ و آتش و رسوايى در روز قيامت بدنبال نخواهد داشت.

پنجم: روغن خوردنى استفاده آن در طعام هنگام نياز جايز است،

چون روغن هم خود، طعام بوده و شبيه گندم و جو مى باشد.

ششم: خوردن يا نوشيدن چيزهايى كه براى مداوا مى باشد، هنگام نياز جايز است، مثل گلاب و سكنجبين، زيرا آن هم طعام مى باشد. اصحاب شافعى گويند: خوردن آن جايز نيست چون جزء خوراك محسوب نبوده و خوراك را با آن هم كامل نمى كنند (مثل نمك)

هفتم: جايز نيست لباس را با صابون غنائم بشويد، زيرا طعام و علف محسوب نمى شود، بلكه صابون براى نيكو كردن و زيبايى استفاده مى شود و زيبائى ضرورتى ندارد. «1»

علامه در تذكره نيز جواز تصرف در طعام و علف را يادآور شده و شيخ طوسى هم در مبسوط آن را آورده و دليل عمده در آن اجماعى است كه ادعا شده، و همچنين سيره موجود در جنگها و سريه هاى زمان پيامبر (ص). بنابراين اگر جواز تصرف در غنيمت با دليل محكمى ثابت شد، مورد قبول است وگرنه اقتضاء اصل، عدم جواز است، مگر در صورت تحقق ضرورت كه به مقدار ضرورت با تقبل ضمان جايز مى باشد. و روايت مسعدة بن صدقه بيشتر از مقدار ضرورت عرفيه دلالت ندارد، و از آن استفاده عدم ضمان نمى شود. و در عبارت شرايع جواز را نسبت به «گفته اى» داده كه اين خود دليل براى اين است كه از نظر ايشان مورد تأييد نبوده است.

______________________________

(1) منتهى 2/ 923.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 297

بله امام مى تواند در آن اجازه تصرف بدهد زيرا قبلا بيان شد كه غنايم جزء انفال بوده و اختيار آن به دست امام است.

فرع چهارم: آيا خمس غنيمت بر قراردادها و احتياجات و مخارج و بخششهاى اندك (رضخ) مقدم است

يا بعد از اينها مى باشد، و يا اينكه بايد بين رضخ و غير آن تفصيل قائل شد؟ مسأله چند

احتمال دارد:

الف: [اينكه خمس مقدّم بر ساير هزينه ها باشد] از اين جهت كه بر همه اينها غنيمت صدق مى كند پس آيه شريفه (وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ) و روايات دلالت بر تخميس دارند.

ب: [اينكه ساير هزينه ها بر خمس مقدّم باشند:] از اين جهت كه غنايم همانطور كه بيان شد از انفال مى باشد، يعنى اموال عمومى است كه در تحت اختيار امام بعنوان اينكه امام است قرار دارد، و به مال امام خمس و زكات و مانند آن تعلق نمى گيرد، و هنگامى به آن خمس تعلق مى گيرد كه امام خواسته باشد آن را بين اشخاص تقسيم نمايد. به لحاظ اينكه با تقسيم شدن آن بين اشخاص نسبت به آنان غنيمت مى شود پس در آن صورت خمس آن بيرون آورده مى شود.

و در مرسله حماد آمده است: و بر امام است كه با آن مال (غنائم) همه احتياجات و كمبودها را برطرف كند از قبيل دادن به «مؤلفة قلوبهم» و غير آن از ديگر احتياجاتى كه پيش مى آيد، پس اگر بعد از آن چيزى باقى ماند خمس آن را بيرون مى آورد و بين اهلش تقسيم مى كند. «1»

از اين مرسله استفاده مى شود كه خمس غنيمت بعد از برطرف نمودن احتياجات و قبل از تقسيم آن بين اشخاص مى باشد.

ج: [تفصيل بين «رضخ» و غير آن] زيرا «رضخ» در حقيقت خود يك نحوه

______________________________

(1) فى مرسلة حماد الطويلة: و له ان يسدّ بذلك المال جميع ما ينوبه من مثل اعطاء المؤلّفة قلوبهم و غير ذلك مما ينوبه. فان بقى بعد ذلك شي ء اخرج الخمس منه فقسمه فى اهله. (وسائل 6/ 365 باب 1 از ابواب الانفال، كتاب خمس حديث 4).

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 298

از تقسيم غنيمت است، نهايت امر اينكه مقدار رضخ از سهام كمتر است، پس با غير خودش اين تفاوت را دارد كه خمس بر او مقدم است، چنانكه شهيد در مسالك و روضه اين را قوى دانسته و شايد اقوى هم همين باشد.

شهيد در مسالك مى گويد:

«مقدم بودن سلب (لباس و سلاح دشمن كه به قاتل او مى دهند) و قراردادها بر خمس غنيمت، مورد قبول است، به دليل بيرون بودن اينها از اسم غنيمتى كه خداوند متعال در آن بر اساس آيه شريفه (وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ) خمس واجب نموده. و اما مقدم بودن رضخ (بخشش اندك) بر خمس روشن نيست، چون رضخ در حقيقت خود يك نحوه از تقسيم غنيمت است، نهايت امر اينكه مقدار رضخ از سهام كمتر است، و اين نمى تواند مانع باشد. چنانكه كمتر بودن سهم پياده از سهم سواره تأثيرى در مقدم بودن خمس بر آن ندارد.

و اطلاق اسم غنيمت بر مالى كه بعنوان رضخ پرداخت مى شود روشن است، پس حكم به وجوب خمس در رضخ قوى است.» «1»

______________________________

(1) مسالك 1/ 156

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 299

جهت چهارم سلب «1» (لباس و سلاح مقتول كه به قاتل او مى دهند)

[جريان تاريخى سلب:]

1- در سيره ابن هشام در رابطه با قصه جنگ حنين به نقل از ابن اسحاق از ابى قتاده مطالبى آمده كه فشرده آن چنين است:

______________________________

(1) روايات زيادى از پيامبر (ص) وارد شده است كه حضرت در موارد مختلف فرمودند:

«من قتل قتيلا فله سلبه». (هر كس فردى از دشمن را بكشد لباس و سلاح مقتول براى اوست) يا اينكه كسى عده اى را كشت و پيامبر (ص) سلب آنها را به او داد.

اينجا يك بحث

است كه آيا اين عمل پيامبر (ص) حكم الله است يعنى مثل ساير احكام الهى كه پيامبر (ص) بيان مى كند است، چون ما بارها اين را گفتيم كه آنجايى كه پيامبر (ص) احكام خدا را بيان مى كند او امر و نواهى حضرت ارشادى است مولوى نيست، زيرا مولويت براى خداست، مثلا وقتى پيامبر (ص) مى فرمايد «صلّ» اين مثل او امر و نواهى است كه فقيه دارد، همانطور كه فقيه در رساله مى نويسد، نماز بخوان، يا اعاده كن اينها امر و نهى مولوى نيست، بلكه ارشاد به حكم خداست، و پيامبر (ص) هم در جايى كه بيان حكم خدا مى كند امر و نهى ايشان ارشادى است.

بله پيامبر (ص) غير از اين اوامر و نواهى كه در مقام بيان احكام دارد يك سرى اوامر و نواهى مولوى هم دارد، مثلا وقتى مسلمانان مى خواستند بروند «جنگ احد» اگر پيامبر (ص) فرمود: كوچ كنيد به طرف «احد» براى جنگ، اين امر مولوى است و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 300

«وقتى كه جنگ پايان يافت و ما از گروه دشمن جدا شديم، رسول خدا (ص) فرمودند: هر كس فردى از دشمن را كشته سلاح و لباس مقتول براى است. به پيامبر (ص) عرض كردم: به خدا سوگند من فردى از دشمن را كشتم كه داراى لباس و سلاح بود ولى ادامه جنگ مانع شد از اينكه آن را بردارم، و نمى دانم چه كسى سلب او را برداشته. مردى از اهل مكه گفت: اى رسول خدا (ص) او راست مى گويد، سلب فرد مقتول نزد من است، رسول خدا (ص) فرمودند:

سلبش را به او برگردان.

و از انس بن مالك نقل شده

كه گفت: ابو طلحه به تنهايى در روز جنگ حنين سلب بيست نفر مرد را به غنيمت گرفت» «1».

درباره قصه ابى قتاده به صحيح مسلم «2» و بيهقى «3» و ديگر كتب مراجعه نمائيد.

2- در سنن ابى داود به نقل از انس بن مالك آمده: «كه رسول خدا (ص) امروز

______________________________

- حكم حكومتى است، اوامر حكومتى هم بعضى از آنها بنحو دوام است و بعضى به شكل موقت است مثل اينكه حضرت بفرمايد هر كس واجد اين شرايط است برود بطرف «احد»، پيداست كه اين دستور براى آن زمانى است كه جنگ «احد» بوده، و در زمان ما نيست كه مردم بروند بطرف «احد»، حال جمله «من قتل قتيلا فله سلبه»، آيا حكم الله است كه پيامبر (ص) بيان كرده، آن وقت نتيجه اش اينست كه در زمان ما اگر چنانچه كسى رفت و فردى از كفار را كشت، سلبش براى اوست، اين يك احتمال، احتمال ديگر اينكه اين حكم سلطانى (يعنى مولوى) باشد از پيامبر (ص) منتهى حكم دائمى باشد يعنى پيامبر (ص) بعنوان حاكم مسلمين حكم كردند كه قاتل مستحق سلب مقتول است براى هميشه، احتمال ديگر اينكه بگوئيم، به جهت تشويق جنگجويان در همان زمان فرموده، پس سبب نمى شود كه حالا هم لازم باشد، اين مسأله كه قابل بررسى است. (الف- م. جلسه 348 درس)

(1) سيره ابن هشام 4/ 91.

(2) صحيح مسلم 3/ 1370 كتاب الجهاد و سير باب 13، حديث 1751.

(3) سنن بيهقى 6/ 306 كتاب قسم الفي ء و الغنيمه، باب السلب للقاتل.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 301

- يعنى روز جنگ حنين- فرمودند: هر كس كافرى را بكشد لباس و

سلاح او براى قاتل است. ابو طلحه در آن روز بيست مرد را كشت و سلب آنان را به غنيمت گرفت.» «1»

3- در صحيح مسلم به نقل از عبد الرحمن بن عوف مطالبى آمده كه خلاصه آن چنين است:

«در روز جنگ بدر هنگامى كه من در ميان لشكر بودم در اين وقت دو جوان از انصار كه من در ميان آنان واقع شده بودم، يكى از آنها به من اشاره كرد و گفت:

اى عمو، أبو جهل را مى شناسى؟ گفتم آرى، با او چه كار دارى؟ گفت: مطلع شدم كه به رسول خدا (ص) ناسزا مى گويد. آن جوان ديگر هم به من اشاره كرد و مانند سخن جوان اولى را گفت. چيزى نگذشت كه چشمم به ابو جهل افتاد، و گفتم: آيا نمى بينيد؟ اين همانى است كه شما از او سؤال مى كرديد. آنگاه آن دو جلو رفتند و با شمشير او را به قتل رساندند، سپس به جانب پيامبر (ص) رفته و خبر آن را به حضرت دادند، حضرت فرمود: كداميك از شما او را به قتل رساند؟

هر يك از آن دو گفتند: من او را به قتل رساندم، پيامبر (ص) فرمودند:

شمشيرهايتان را پاك كرديد؟ گفتند: نه، حضرت نگاهى به هر دو شمشير انداخت و فرمود: هر دو او را به قتل رسانده ايد. و حكم كرد كه سلب براى عمرو بن جموح باشد. و آن دو مرد: معاذ بن عمرو بن جموح و معاذ بن عفراء بودند. «2»

همين را بخارى در صحيح «3» و بيهقى در سنن «4» روايت كرده اند.

و در اين باب بيهقى روايات زيادى را نقل نموده. در برخى از اين روايات

______________________________

(1) سنن

ابى داود 2/ 65 كتاب الجهاد، باب فى السلب يعطى القاتل.

(2) صحيح مسلم 3/ 1372، كتاب الجهاد و السير، باب 13، حديث 1752.

(3) صحيح بخارى 2/ 197 كتاب الجهاد و السير، باب من لم يخمس الاسلاب.

(4) سنن بيهقى 6/ 305 كتاب قسم الفي ء و الغنيمة باب السلب للقاتل.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 302

چنين آمده است:

«مردى را با نيزه زدم و او را كشتم، آنگاه رسول خدا (ص) لباس و سلاح او را به من بخشيد.»

و در بعضى آمده: «مردى را بستم و به او نيزه زدم و بر زمينش افكندم آنگاه لباس و سلاح او را گرفتم و پيامبر (ص) آن را به من بخشيد.» و در بعضى ديگر آمده: «روز جنگ موته عقيل بن ابى طالب با مردى جنگيد، آنگاه پيامبر (ص) شمشير و زره او را به عقيل بخشيد.» و در برخى ديگر است كه بعد از اينكه عتبة ابن ابى وقاص در جنگ احد پيشانى رسول خدا را مجروح كرد و دندان حضرت را با سنگ شكست، حاطب بن ابى بلتعه «1» گفت: «رفتم تا اينكه بر او چيره شدم و با شمشير او را زدم و سر او را انداختم و از اسب پايين آمدم و سر و لباس و سلاح و اسب او را برداشتم و آنها را نزد پيامبر (ص) آوردم، حضرت آنها را به من برگرداند و برايم دعا نمود.»

و غير اينها از ديگر تعبيراتى كه در روايات اين باب وارد شده كه دلالت دارد بر اينكه اعطاء سلب بخششى بوده از جانب پيامبر (ص) بعد از پيروزى بر دشمن.

با شناختى كه پيدا نموديد

گوئيم: بحث در سلب در مسائل مختلفى واقع مى شود كه اجمالا به بعضى از آنها اشاره نمود و تفصيل آن را به كتابهايى كه گسترده بحث نموده اند محول مى كنيم:

______________________________

(1) حاطب بن ابى بلتعه در جنگ بدر و أحد خيلى خدمت كرد، منتهى آنجا كه پيامبر (ص) مى خواستند بروند بطرف مكه، حاطب ابن ابى بلتعه محرمانه توسط زنى به مردم قريش نامه نوشته بود كه مسلمين مهياى حركت هستند. در اين هنگام به پيامبر (ص) وحى شد و حضرت امير المؤمنين (ع) و زبير را فرستاد و آنها رفتند نامه را از ميان گيسوى آن زن پيدا نمودند و آوردند خدمت پيامبر (ص)، در آنجا عمر شمشير كشيد مى خواست حاطب را بكشد، اما پيامبر (ص) فرمود: نه بخاطر سابقه اى كه دارد چنين نكن. (الف- م. جلسه 348 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 303

مسأله اول: سلب براى كيست؟

آيا سلب بطور مطلق (دائما و هميشه) براى قاتل است، يا در آنجايى كه امام شرط كرده باشد براى او است؟ «1»

1- شيخ طوسى در كتاب في ء از خلاف (مسأله 8) مى گويد:

«قاتل مستحق سلب نيست مگر اينكه امام براى او شرط كرده باشد، و ابو حنيفه و مالك هم همين را گفته اند. و شافعى گويد: سلب براى قاتل است گرچه امام براى او شرط نكرده باشد، اوزاعى و ثورى و احمد حنبل همين را معتقدند.

دليل ما اينست كه اختلافى نيست در اينكه وقتى امام شرط كرده باشد، قاتل مستحق آن است، و هنگامى كه شرط نكرده دليلى بر استحقاق قاتل وجود ندارد.» «2»

2- و در مبسوط مى گويد:

«سلب اختصاص به گيرنده آن ندارد مگر اينكه امام براى او شرط كرده باشد اگر

امام شرط كرده باشد مخصوص او مى باشد و خمس آن هم گرفته نميشود. و اگر امام شرط نكرده باشد جزء غنيمت است». «3»

3- ابن قدامه حنبلى در مغنى در بحث سلب گويد:

«فصل ششم: قاتل مستحق سلب است، چه امام آن را گفته باشد و چه

______________________________

(1) اساس مالكيت در اسلام فعاليت و كار است. زمين خدا براى هيچ كس نيست، براى خداست اما اگر كسى روى زمين كار كرد، و احياء نمود احياء آن را مالك است، پس مالكيت به كار و سعى پيدا مى شود و بعد انسان محصول كارش را يا منتقل مى كند يا قهرا منتقل مى شود (به ارث مى رسد) در اينجا هم اگر كسى فرد ديگرى را در جنگ كشت يك نحوه انتساب به اين شخص دارد، پس در حقيقت سلب مقتول محصول عمل و كار او است. (الف- م. جلسه 349 درس)

(2) خلاف 2/ 330.

(3) مبسوط 2/ 66 كتاب قسمة الفي ء و الغنائم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 304

نگفته باشد و اوزاعى و ليث و شافعى و اسحاق و ابو عبيد و ابو ثور همين را قائلند. و ابو حنيفه و ثورى گويند: قاتل مستحق سلب نيست مگر اينكه امام براى او شرط كرده باشد. و مالك گويد: قاتل مستحق سلب نيست مگر اينكه امام آن را گفته باشد. و عقيده دارد كه امام آن را نمى گويد مگر بعد از پايان جنگ بنابر آنچه كه قبلا از مذهب مالك بيان شد درباره بخشش بعد از جنگ ...

دليل ما سخن پيامبر (ص) است: «هر كس شخص كافرى را بكشد سلب او براى قاتل است.» و اين از فرمانهاى مشهور رسول خدا (ص)

است كه خلفاء بعد از ايشان هم به آن عمل كرده اند. و رواياتى هم كه بعنوان دليل مى آورند دلالت بر آن دارد، عوف بن مالك دليل آورد بر خالد هنگامى كه خالد سلب مددى را از او گرفت، عوف به خالد گفت: آيا نمى دانى كه رسول خدا (ص) حكم كرد به مستحق بودن قاتل نسبت به سلب مقتول؟ خالد گفت آرى ...» «1»

قصه مددى را بيهقى از عوف بن مالك اشجعى روايت كرده خلاصه آن چنين است:

«من (عوف بن مالك) به همراه زيد بن حارثه در جنگ موته از مدينه بيرون آمدم و همراه من شخصى بنام مددى از يمن بود، برخورد كرديم با جمعيت روميان و در ميان آنان مردى بود كه بر اسب سفيدى سوار بود و بر روى اسب زين دو سلاح طلايى قرار گرفته بود، و آن مرد رومى شروع كرد بدگوئى به مسلمين كردن، مددى، پشت تخت سنگى كمين كرد و هنگامى كه مرد رومى آمد از آنجا بگذرد مددى، اسب او را پى كرد و فريادى زد و بر روى او جهيد و او را كشت و اسب و سلاح او را به تصرف درآورد، و زمانى كه خداوند مسلمانان را پيروز نمود خالد بن وليد كسى را به دنبال مددى فرستاد و سلب او را گرفت.

______________________________

(1) مغنى 10/ 426- 427.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 305

عوف گويد: نزد خالد آمدم و گفتم: اى خالد، آيا نمى دانى كه رسول خدا (ص) حكم كرد به مستحق بودن قاتل نسبت به سلب مقتول؟ خالد گفت: آرى و لكن من قيمت اين را زياد مى دانم. به او گفتم: به او بر

مى گردانى يا اينكه رسول خدا (ص) را از جريان كار شما آگاه خواهم نمود.

خالد گفت: هرگز به او برنمى گردانم.

عوف گويد: نزد پيامبر (ص) جمع شديم و من قصه مددى و آنچه كه خالد انجام داده بود را براى حضرت نقل كردم، رسول خدا (ص) فرمود: اى خالد چه چيز باعث شده كه تو چنين كارى را انجام دهى؟ خالد گفت: ديدم قيمت آن زياد است، حضرت فرمود: آنچه از او گرفته اى به او برگردان، عوف گويد: به خالد گفتم: بگير خالد (كنايه از دهن كجى نمودن) نگفتم چنين مى كنم؟

رسول خدا فرمود: جريان چيست؟ من جريان را گفتم، عوف گويد: رسول خدا (ص) ناراحت شدند و فرمودند: اى خالد سلب را به او برنگردان،

آيا شما نسبت به فرماندهان من كوتاهى مى كنيد، خوبى فرماندهى آنان براى شما باشد و ناراحتيها براى آنها؟». «1»

صحيح مسلم نيز قصه را روايت كرده مراجعه نمائيد. «2»

از اينكه عوف عليه خالد به فرمان رسول خدا (ص) احتجاج كرد، استفاده مى شود كه اصحاب پيامبر (ص) از فرمان حضرت فهميده اند كه آن يك حكم دائمى بوده كه اختصاص به موارد خاص نداشته است.

و نيز ممكن است بر دائمى بودن حكم استدلال شود به اينكه از قرار دادن پيامبر (ص) سلب را براى قاتل در موارد زيادى از جنگها، و همچنين اين سخن حضرت: «هر كس فرد ديگر را بكشد سلب او براى قاتل است.» يا: «هر كس

______________________________

(1) سنن بيهقى 6/ 310، كتاب قسم الفي ء و الغنيمة، باب ما جاء فى تخميس السلب.

(2) صحيح مسلم 3/ 1373 كتاب الجهاد و السير باب 13، حديث 1753.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 306

فرد كافرى را

بكشد سلب او براى قاتل است.» فهميده مى شود كه اين يك حكم الهى است كه پيامبر (ص) آن را اجرا و بيان فرموده، بنابر آنچه كه مقام نبوت اقتضاء مى كند، زيرا مقام پيامبر بعنوان پيامبر بودن دريافت احكام بوسيله وحى و بيان آن احكام براى امت است. و اگر پذيرفته شود كه كلام حضرت بيان حكم الهى نبوده و فرمان و حكمى سلطانى است باز نمى توان آن را دليلى بر محصور بودن حكم به همان زمان و جنگهاى حضرت دانست، و نظير همين است اين كلام حضرت كه فرمودند:

«ضرر و زيان رساندن در اسلام نيست» بنابراين كه يك حكم سلطانى از جانب پيامبر بوده، طبق آنچه كه از ظاهر فرمان حضرت استفاده مى شود.

و نيز همراهى نمودن عرف و اعتبار عقلايى مؤيد آنست، چون قاتل به سلب مقتول سزاوارتر است، و در حقيقت سلب محصول كار و چابكى او بوده است، و انسان نتيجه كار و كوشش خود را مالك است.

و لكن با برگشت دادن بعضى از روايات به بعضى ديگر استفاده مى شود كه سلب، بخشش و حكمى سلطانى از جانب پيامبر (ص) در موارد خاص، به جهت تشويق اصحاب در امر جهاد و مبارزه بوده است.

از سوى ديگر در كلام حضرت چيزى كه شاهد باشد بر اينكه حضرت در مقام بيان حكم كلى ثابت براى همه زمانها و همه موارد بوده باشد نيست تا اينكه بوسيله آن عموماتى كه دلالت بر تقسيم غنيمت بين همه بطور مساوى دارد تخصيص زده شود.

و مخصص هنگامى كه مجمل بوده و امر آن مردد بين كم و زياد باشد و منفصل هم باشد اجمال چنين مخصصى به عام سرايت

نخواهد كرد، پس در موارد مشكوك، عام (تقسيم غنيمت بين همه بطور مساوى) حجت است.

و قصه مددى نيز گواه بر اين است كه سلب به مقتول اختصاص ندارد زيرا پيامبر اكرم (ص) گرچه در ابتداء، حكم به رد سلب به مددى كرد و لكن در نهايت

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 307

فرمود: «اى خالد، به او برنگردان». و اين توهم پيش نيايد كه ندادن سلب به مددى از باب تعزير مددى بوده چون امير را سبك شمرد، زيرا آن كسى كه امير را سبك گرفت عوف بود نه مددى، پس مددى مستحق سلب بايد باشد و چگونه او ممنوع از حقش شد در حالى كه براى او ثابت گرديده بود؟، مگر اينكه گفته شود:

اين مورد سلب از قبيل غنايم برجسته كه براى امام است بوده كه اختيار آن در دست پيامبر (ص) بود.

و قبلا از شرايع بيان شد كه: «سلب هنگامى كه شرط شده باشد، براى قاتل است و اگر شرط نشده باشد اختصاص به او ندارد». «1»

صاحب جواهر اين نظر شرايع را نسبت به مشهور داده و سپس چنين مى گويد: «بلكه در اين نظر هيچ مخالفى نيافتم مگر اسكافى». «2»

اقوى همين نظر است، گرچه احتياط اقتضا مى كند كه نظر اول اخذ شود [حكم مولوى مربوط به موارد خاصى است و در موارد شك به عمومات تقسيم غنائم بالسّويه عمل شود]

مسأله دوم: قاتل در چه صورتى مستحق سلب است؟

آيا قاتل بطور مطلق مستحق سلب است يا در آن شروطى معتبر است؟

شيخ در خلاف (مسأله 11) مى گويد:

«وقتى امام شرط كند كه اگر قاتل كشت سلب مقتول براى او باشد، پس زمانى كه چنين كرد مستحق سلب است به هر نحو كه

دشمن را كشته باشد، داود و ابو ثور گويند: سلب براى قاتل است بدون رعايت شرطى. شافعى و بقيه فقهاء گويند: قاتل سلب را مستحق نيست مگر به سه شرط: اول: اينكه

______________________________

(1) شرايع 1/ 323 (- چاپ ديگر/ 247)

(2) جواهر 21/ 186.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 308

دشمن را در حالى كه جنگ برپاست و قصد كشتار دارد از روبرو بكشد، نه در حالى كه دشمن شكست خورده و جنگ تمام شده. دوم: در حالى كه بوسيله جراحت ضعيف شده او را نكشته باشد. سوم: اينطور نباشد كه تيرى را از لشكر مسلمين بيندازد به لشكر مشركين و او را بكشد زيرا استحقاق وقتى است كه خود را به خطر بيندازد.

دليل ما اينست كه وقتى امام سلب را شرط كرد ظاهر اين ستكه وقتى قتل صورت گرفت قاتل مستحق سلب است، و ديگر اينكه اين كلام پيامبر اكرم (ص): «هر كس كافرى را بكشد سلب او براى قاتل است» بر عموم خود باقى است، و كسى كه شرط زائدى را در نظر بگيرد بر اوست كه دليل بياورد». «1»

بعضى، علاوه بر اين سه شرط، شروط ديگرى نيز اضافه نموده اند:

اول: قاتل از كسانى باشد كه مستحق سهم يا رضخ (بخشش اندك) باشد.

دوم: اينكه با جراحت او را بكشد يا از پاى درآورد، پس اگر او را مجروح كرد اما نه به جراحتى كه ضعيف كننده باشد يا اگر او را اسير نموده و به بند كشيد، سلب او را مستحق نيست.

سوم: اينكه مقتول از جنگجويانى باشد كه كشتنش جايز است، پس اگر بچه يا زن يا پيرمردى كه جنگجو نيستند يا مردى كه از امام

امان خواسته را بكشد مستحق سلب آنان نيست چون از كشتن آنان نهى شده است.

روشن است كه بحث در اعتبار شروط بر اين پايه است كه قاتل شرعا مستحق سلب باشد، اما بنابر آنچه كه ما اختيار نموديم كه قاتل در صورتى مستحق است كه امام آن را شرط كرده باشد و اينكه سلب از مصاديق بخششى است كه امام براى بعضى قرار مى دهد، پس حكم از نظر وسعت و ضيق تابع قرارداد امام است.

______________________________

(1) خلاف 2/ 230 كتاب الفي ء.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 309

مسأله سوم: مقصود از سلب چيست؟

شيخ طوسى در مبسوط مى فرمايد:

«سلبى كه قاتل مستحق آن است هر آن چيزى است كه بر آن دست يافته و وسيله اى است براى جنگيدن، يا سلاحى است براى او، مثل اسب و كلاه خود و زره و شمشير و نيزه و سپرى كه يك تكه پوست بوده و دسته ندارد و لباسى كه در تن مقتول است، همه اينها براى قاتل است. و آنچه كه بر آن دست نيافته مثل خيمه گاه و جهاز شتر و اسبى كه مقتول همراه خود يدك مى كشد و غير اينها، غنيمت بوده و سلب نمى باشد، و آنچه كه بر آن دست يافته ولى وسيله اى براى جنگيدن نيست مثل كمربند و انگشتر و دستبند و گردن بند پولى كه همراه مقتول است، سزاوار است كه بگوئيم: اينها نيز براى قاتل است به دليل عام بودن خبر». «1»

در اين مسأله به منتهى- «2» و مغنى «3» و جواهر «4» رجوع نمائيد.

چيزى كه سخن را آسان مى كند اينست كه ما معتقديم استحقاق با قرارداد امام محقق مى شود، پس حكم تابع موضوعى است كه از نظر وسعت و ضيق،

امام آن را قرار مى دهد. و بر فرض اينكه حكم به استحقاق داشتن قاتل نسبت به مقتول كليت داشته باشد، بناچار در موارد شك مرجعمان عموماتى است كه بر تقسيم غنيمت بطور مساوى دلالت مى كند چنانكه نظير آن گذشت.

مسأله چهارم: آيا سلب هم مانند غنايم جنگ خمس دارد؟

شيخ طوسى در خلاف (مسأله 9) مى گويد:

______________________________

(1) مبسوط 2/ 67 كتاب قسمة الفي ء.

(2) منتهى 2/ 945، مغنى ابن قدامه. 10/ 428، جواهر 21/ 190.

(3) منتهى 2/ 945، مغنى ابن قدامه. 10/ 428، جواهر 21/ 190.

(4) منتهى 2/ 945، مغنى ابن قدامه. 10/ 428، جواهر 21/ 190.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 310

«وقتى كه امام سلب را براى قاتل شرط كند نه از خمسى كه براى امام است حساب مى شود و نه سلب خمس دارد. ابو حنيفه معتقد است كه سلب از خمسى كه براى امام است حساب مى شود. شافعى گويد: سلب خمس ندارد و سعد بن ابى وقاص هم همين را گفته. ابن عباس گويد: سلب خمس دارد چه كم باشد و چه زياد. عمر گويد: اگر سلب كم باشد خمس ندارد و اگر زياد باشد خمس دارد.

دليل ما اينست كه شرطى كه امام مى كند سزاوار است كه اثر داشته باشد لذا اگر سلب از خمسى كه در اختيار امام است حساب شود، ديگر در شرط امام فائده اى وجود ندارد و همچنين است اگر سلب خمس داشته باشد. علاوه بر اينكه ظاهر شرط امام اين اقتضاء را دارد كه سلب براى قاتل باشد و كسى كه مى گويد سلب از خمسى كه براى امام است حساب مى شود يا مى گويد سلب خمس دارد بايد دليل بياورد». «1»

و در مغنى ابن قدامه حنبلى آمده است:

«فصل پنجم: سلب خمس

ندارد و آن از سعد بن ابى وقاص روايت شده، و شافعى و ابن منذر و ابن جرير همين را گفته اند. و ابن عباس گويد: خمس دارد، اوزاعى و مكحول همين را گفته اند به دليل عموم آيه شريفه: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنمْتُمْ منْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للّٰه خُمُسَهُ» بدانيد هر گونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن از آن خداست. و اسحاق گويد: اگر امام سلب را زياد ديد خمس آن را مى گيرد، و آن بدست اوست به جهت آنچه كه ابن سيرين روايت كرده كه براء بن مالك در بحرين با مرزبان زاره جنگيد و او را با نيزه زد و به كمرش كوبيد و دو دستبند طلا و سلب او را غنيمت گرفت، وقتى كه عمر نماز ظهر را خواند آمد در خانه ابو طلحه و گفت: ما خمس سلب را نمى گرفتيم، و همانا سلب براء قيمت مالى آن بالاست و من خمس آن را

______________________________

(1) خلاف 2/ 230 كتاب الفي ء و قسمه الغنائم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 311

خواهم گرفت. و اولين سلبى كه در اسلام خمس آن گرفته شد سلب براء بود. سعيد در سنن آن را روايت كرده. و در سنن آمده كه سلب براء به سى هزار رسيده بود.

و دليل ما چيزى است كه عوف بن مالك و خالد بن وليد روايت كرده اند كه رسول خدا (ص) حكم كرد به بودن سلب براى قاتل، و براى سلب خمس قرار نداد. ابو داود هم آن را روايت كرده.

و ديگر عام بودن رواياتى است كه بيان كرديم. و خبر عمر هم براى ما حجت است زيرا او مى گويد: ما خمس

سلب را نمى گرفتيم ...» «1»

قبلا بيان شد كه در صورت قرارداد امام قاتل مستحق سلب است و گفته شد كه قراردادها بر خمس مقدم است، و لكن با همه اينها ممكن است گفته شود كه سلب از قراردادها جدا است در حالى كه قراردادها اينطور نيستند، پس عموميت آيه خمس و روايات شامل سلب مى شود و مثل سلب است چيزهايى كه امام از غنيمت به بعضى از جنگجويان اضافه بر سهمشان مى بخشد و همچنين است «رضخ» چنانكه گذشت.

مگر اينكه گفته شود كه ادله خمس غنيمت جنگ، از امثال سلب انصراف دارد.

يا گفته شود به اينكه ظاهر از قرار دادن امام سلب را براى گيرنده اش، قرار دادن همه آن است نه فقط چهار پنجم آن، و اگر مشمول خمس مى بود مى بايست قبل از تقسيم، خمس آن گرفته شود زيرا بايد عمل شود، اگر قرارداد ظهور در اين دارد كه همه سلب براى قاتل است بدون اينكه خمس آن برداشته شود، كه جاى حرفى نيست، وگرنه عموميت دليل خمس غنيمت حاكم است، پس امام خمس سلب را مى گيرد و بقيه را به قاتل مى دهد. و بر فرض نبودن خمس غنيمت جنگى در سلب، ظاهر اين است كه ادله خمس فايده (ارباح مكاسب)، شامل آن مى شود. چنانكه روشن است.

______________________________

(1) مغنى. 10/ 425.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 313

جهت پنجم اشياء برجسته از غنيمت كه براى امام است

متعارف در همه زمانها اين بوده كه پادشاهان و فرماندهان از بين غنايم بدست آمده از دشمن اشياء قيمتى و نفيس آن را براى خود يا خزانه اموال شخصى و موزه هايشان بر مى داشتند و بر اين قبيل اشياء غنايم برجسته اطلاق مى شد.

و اين صنف از اشياء نفيس غالبا قابل

قسمت كردن نبود. و مقدم داشتن برخى را نسبت به آن، بدون توجه به برخى ديگر باعث اختلاف و دشمنى مى شود. پس چاره اى نيست مگر باقى گذاردن آن تحت اختيار امام تا ذخيره اى باشد براى آينده ملت، و چه بسا امامى كه مقبول همه ملت است از آن استفاده نمايد و سزاوارترين فرد براى استفاده از آن امام است.

و ما بحث مفصل در غنايم برجسته را به فصل انفال احاله مى دهيم، چون مناسبت با انفال دارد، گرچه ما در اطلاق لفظ انفال بر آن مناقشه كرده ايم، و مقصود در اينجا فقط اشاره به آن است و اينكه غنايم برجسته از چيزهايى است كه قبل از تقسيم غنيمت بيرون آورده مى شود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 315

جهت ششم حكم زمينهايى كه بوسيلۀ جنگ فتح شده است

[اقسام زمينها و احكام آن]

قبل از بحث در آن به اقسام زمينها و احكام آن مى پردازيم:

زمين يا خشك و باير است (موات) و يا آباد، و هر يك از آن دو يا از اصل چنان بوده يا بعدا بر آن عارض شده، پس زمين چهار قسم است:

اما زمينى كه در اصل موات بوده به نظر ما بى ترديد از انفال است و ملك امام بعنوان اينكه امام است مى باشد. و مثل آن است زمينى كه از اصل آباد بوده يعنى كسى او را آباد نكرده چه اين گونه زمينها در كشور اسلام باشد و چه در كشور كفر، زيرا در اين دو نوع زمين آنچه كه ملاك براى تملك شخصى است يعنى «آباد نمودن» وجود ندارد كه بحث آن در فصل انفال خواهد آمد.

و اما زمينى كه خشكى و مردگى بر آن عارض شده، اگر آباد بودن سابق آن اصلى بوده (مثلا جنگل

بوده) يا كسى به قصد مالك شدن آن را آباد كرده است و لكن صاحبان آن يا همه نابود شده اند يا از آن اعراض كرده اند، چنين زمينى نيز ملك امام است و حكم آن هم حكم زمينى است كه از اصل خشك و موات بوده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 316

و اما اگر زمينى پيش از خشك شدن توسط آباد كننده اى آباد شده و صاحبان آن هم نابود نشده اند و از آن اعراض نكرده اند، در اينكه آيا چنين زمينى بعد از خشك شدن بر ملك آبادكننده آن باقى است يا از ملك او خارج شده، يا اينكه تفصيل دهيم و بگوئيم اگر ملكيّت او بدون آباد كردن بوده- مانند اينكه به ارث برده يا خريده و مانند آن- در اين صورت بعد از خشك شدن بر ملك او باقى است و آنجا كه ملكيّت او به آباد كردن پيدا شده در اين صورت بعد از خشك شدن ملكيّتش از بين رفته است؟ مسأله داراى چند صورت است كه تفصيل آن در فصل انفال خواهد آمد.

اما زمينى كه آباد شدن آن عارضى است، اگر عمران آن به خودى خود بوده آن نيز ملك امام است.

و اگر كسى آن را به قصد مالك شدن آباد نموده آن زمين ملك اوست و آن شخص اجمالا مالك آن است- يا اصل زمين را و يا فقط حيثيت احياء را- چنانكه خواهد آمد.

و در اين صورت اگر آبادكننده مسلمان است يا بر آن اسلام آورده، زمين ملك او است و از ملكيت او خارج نمى شود مگر به اعراض از آن، يا با معامله اى كه منتقل كننده باشد، يا به

عوامل غير اختيارى مانند اينكه به ارث به ديگرى برسد يا دوباره موات گردد، البته در فرض اخير، اختلاف است كه آيا از ملك او خارج مى شود يا نه؟ و در اين جهات شخص ذمّى و معاهد نيز همانند مسلمان است.

و اگر مالك چنين زمينى كافر حربى باشد ملكيتش با اسبابى كه ملكيت مسلمان را زائل مى كند و نيز با به غنيمت درآمدن توسط مسلمانان مثل ديگر اموالشان، زايل مى گردد و آن زمين ملك مسلمانان بعنوان اينكه مسلمانند مى گردد. [يعنى ملك شخص خاصى نمى شود، بلكه ملك عنوان «مسلمانان» خواهد شد]

و همچنين است اگر با آن كافر مصالحه كنند كه زمينى كه دست اوست ملك مسلمانان بعنوان اينكه مسلمانند باشد، كه در اين صورت متولى تصرف و قبول كننده آن امام است كه حاصل آن را در مصالح مسلمين مصرف مى نمايد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 317

و اگر بدون جنگ گرفته شد يا مصالحه شد بشرط اينكه ملك امام باشد، اين زمين جزء انفال مى باشد و در اختيار امام است.

حال با شناختى كه پيدا نموديد گوئيم: بحث در اينجا در رابطه با زمينهايى است كه بوسيلۀ جنگ فتح شده كه اين زمينها قسمتى از غنايم جنگ است. و در حكم اين زمينها است آنچه بر آن مصالحه شده كه ملك مسلمانان باشد. نزد ما اشكالى نيست كه اين زمينها بين جنگجويان تقسيم نمى شود، بلكه واجب است براى مصالح مسلمين بعنوان وقف باقى بماند. و فتاواى فقهاء شيعه و روايات آنان نيز بر همين پايه است، گرچه مسأله بين فقهاء سنّت اختلافى است:

فتاواى فقها در مسأله

1- شيخ طوسى در كتاب زكات نهاية گويد:

«زمينها بر چهار قسمند: قسمى از آنها

زمينهايى است كه اهل آن از روى اختيار و با اراده خود بدون جنگ كردن اسلام آورده اند، كه در اين صورت زمين آنان در دستشان باقى مى ماند و از آنان يك دهم يا يك بيستم گرفته مى شود، اين زمينها ملك آنان بوده و براى آنان تصرف در آن به فروختن و خريدن و وقف و ديگر انواع تصرف صحيح است. اين حكم زمينهاى آنها است اگر آن را آباد نموده و به عمران آن ادامه دهند، ولى اگر عمران آن را ادامه ندهند و بصورت خراب رها نمايند ملك همۀ مسلمانان خواهد شد ...

قسم ديگر از زمينها آنهايى است كه با شمشير گرفته شده، چنين زمينهايى ملك تمامى مسلمانان است. و بر امام است كه اين زمينها را به كسانى كه به آباد نمودن آن مى پردازند بسپارد و هر مقدار كه مصلحت مى بيند از نصف يا ثلث يا ربع درآمد آن بگيرد و بر شخصى كه آن را قبول نموده لازم است كه مقدار حق اصل زمين را به امام بدهد و آنچه كه از محصول در دستش باقى مانده و مخصوص اوست يك دهم يا يك بيستم آن را بپردازد. [يعنى علاوه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 318

بر ماليات بر رقبه زمين، محصول آن نيز مشمول زكات مى باشد]

و اين قسم از زمينها تصرف در آن به فروختن و خريدن و مالك شدن و وقف نمودن و صدقه دادن جايز نيست و امام مى تواند با تمام شدن مدت ضمان [اجاره]، آن را به شخص ديگر منتقل نمايد. و براى امام است تصرف در آن طبق آنچه كه به مصلحت مسلمين تشخيص مى دهد. و

اين زمينها ملك همه مسلمانان است، و درآمد آن در ميان همه آنان تقسيم مى شود چه جنگجويان و چه غير آنان و براى جنگجويان بطور خصوص چيزى مگر همان غنايمى كه در ميدان جنگ به دست آورده اند نيست.

قسم سوّم: زمينهايى است كه اهل آن زمين بر آن صلح نموده اند، و آن زمين جزيه است كه لازم است آنان آنچه را كه امام با آنان مصالحه كرده از نصف يا ثلث يا ربع بپردازند و غير آن چيز ديگرى بر آنان لازم نيست. [يعنى غير از ماليات بر رقبه و اصل زمين، زكات به آنان تعلق نمى گيرد] پس در صورتى كه صاحبان آن اسلام آوردند، حكم زمينهايشان حكم زمين كسانى است كه از ابتداء با اختيار مسلمان شده اند، و حكم صلح [جزيه] از آنان ساقط مى شود چون مالياتى كه مى دادند بدل از ماليات سرانه و اموال آنان بوده كه با آوردن اسلام از آنان ساقط مى شود ... [و فقط زكات بايد بپردازند]

قسم چهارم: زمين هايى است كه اهل آن از آن كوچ كرده اند، يا موات بوده و بعد آباد شده، يا جنگل و غير آن بوده از زمينهايى كه در آن زراعت نمى شده و بعد در آن كشت و زرع شده است كه تمام اين زمينها مخصوص امام است و هيچ كس را در آن با امام نصيبى نيست، حق تصرف در آن به گرفتن و بخشيدن و فروختن و خريدن براى امام است بر حسب آنچه كه مصلحت مى بيند، و نيز مى تواند آن را طبق آنچه كه مصلحت مى داند از نصف يا ثلث يا ربع واگذار كند ...» «1»

______________________________

(1) نهاية/ 194.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 319

مرحوم شيخ طوسى در «نهاية» متعرض مسأله خمس در زمينهايى كه بوسيله جنگ فتح شده نگرديده، بر خلاف آنچه كه از ايشان در كتاب «خلاف» بعدا نقل خواهد شد.

ايشان در كلام خود دربارۀ زمينهايى كه اهل آن اسلام آورده و آن را بصورت خرابه رها كرده اند فرمود:

«اين زمينها ملك مسلمين است» كه در آن اشكال وجود دارد. زيرا ظاهرا اين زمينها با اعراض از آن جزء انفال مى گردد و ملك امام مى باشد. گمان مى رود، شيخ اين كلام خود را از روايت صفوان و بزنطى گرفته كه بعدا دربارۀ اين دو روايت سخن خواهيم گفت.

و آنچه ايشان دربارۀ درآمد زمينهاى مفتوحة عنوة بيان نموده كه «درآمد آنها بين همۀ مسلمانان تقسيم مى شود». قابل مناقشه است، زيرا تقسيم در آنها تعيّن ندارد بلكه اختيار آن به نظر امام است. ايشان آن كلام را شايد از رواياتى كه متضمن اين معناست. كه رسول خدا (ص) درآمد زمينهاى خيبر را تقسيم نمود گرفته اند، كه مى توان به آن مراجعه نمود.

و آنچه ايشان در قسم سوم بيان فرمود كه «حق واگذارى زمين هاى جزيه با اسلام آوردن اهل آن، ساقط مى شود». در صورتى صحيح است كه صلح بر اين واقع شود كه اصل زمين ملك خود آنان باشد. اما در صورتى كه صلح اينطور واقع شود كه زمين ملك مسلمانان يا براى امام مسلمين گردد ديگر وجهى براى برگشت زمين به خود آنان به جهت مسلمان شدنشان نيست، چنانكه وجه آن روشن است.

2- شيخ در كتاب في ء خلاف (مسأله 18) گويد:

«آنچه كه قابل نقل و انتقال نيست از قبيل خانه ها و باغها و زمينها ما معتقديم كه در آنها خمس است كه

براى اهلش مى باشد و بقيه براى همه مسلمين است: كسانى كه در جنگ حاضر بوده اند و كسانى كه حاضر نبوده اند، و در

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 320

آمد آن در مصالح مسلمين مصرف مى شود.

شافعى معتقد است كه حكم اينها حكم غنايمى است كه نقل و انتقال پيدا مى كنند: خمس آن براى اهل خمس است و بقيّه براى جنگجويانى است كه به غنيمت گرفته اند، ابن زبير هم همين را گفته است.

گروهى قائل شده اند كه امام در اين غنايم بين دو چيز مخيّر است: بين اينكه آن را ميان غنيمت گيرندگان تقسيم كند و بين اينكه آن را بر مسلمانان وقف نمايد، عمر و معاذ و ثورى و عبد الله بن مبارك نيز همين را معتقدند.

ابو حنيفه و اصحابش معتقدند كه امام در اين غنايم بين سه چيز مخيّر است:

بين اينكه آن را ميان غنيمت گيرندگان تقسيم كند، و بين اينكه آن را بر مسلمانان وقف نمايد، و بين اينكه صاحبان آن زمينها را بر آن ثابت نگه دارد و بر آنان جزيه قرار دهد به اسم ماليات، پس اگر امام خواست صاحبان زمينهايى كه در آن هستند را بر آنها باقى مى گذارد، و اگر خواست آنان را بيرون نموده گروه ديگرى از مشركين را به جاى آنان ساكن مى كند و بر آنان جزيه اى به نام ماليات قرار مى دهد.

مالك معتقد است كه آن زمينها با به غنيمت درآمدن وقف مسلمانان مى گردد بدون اينكه از جانب امام وقف شود، پس نه فروختن آن جايز است و نه خريدن آن.

دليل ما اجماع گروه شيعه و روايات آنان است. و نيز روايت شده كه پيامبر اكرم (ص) هوازن را فتح

نمود و زمين آنها را بين غانمين تقسيم نكرد. و اگر براى غانمين بود ميان آنان تقسيم مى كرد. و نيز روايت شده كه وقتى عمر روستاهاى شام را فتح كرد بلال به او گفت: بين ما تقسيم كن، عمر از تقسيم آن خوددارى نموده و گفت: خدايا شرّ بلال و فرزندانش را از من بازدار.

پس اگر قسمت كردن واجب بود عمر آن را انجام مى داد.

و روايت شده كه عمر با امير المؤمنين (ع) دربارۀ زمينهاى سواد (عراق)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 321

مشورت كرد حضرت فرمود: آن را براى سامان زندگى مسلمين رها كن، و او را امر به قسمت نمودن آن نكرد. اگر تقسيم واجب بود بى گمان حضرت او را به قسمت نمودن راهنمائى مى كرد». «1»

شيخ در كتاب سير (مسأله 23) از خلاف نيز متعرض همين مسأله شده است رجوع نمائيد. «2»

قبلا ما در بحث خمس غنايم، به وجوب خمس در زمينهاى مفتوحة عنوة اشكال كرديم، رجوع نمائيد. به نظر مى رسد محل اجماع ادعا شده در كلام شيخ مربوط به اصل مسأله است يعنى تقسيم نشدن زمينها چنانكه از ساير چيزهايى كه بعنوان دليل بيان فرموده همين معنى استفاده مى شود، نه مسأله خمس چون خمس بصورت طفيلى بيان شده است.

3- در جهاد مبسوط آمده است:

«ظاهر مذهب اين است كه پيامبر اكرم (ص) مكه را با شمشير فتح نمود سپس اهل آن را امان داد، و زمينها و خانه ها را تقسيم نكرد چون ملك همۀ مسلمانان بود، چنانكه همين سخن را در هر چه كه با جنگ فتح شود و امكان انتقال آن به كشور اسلام نباشد مى گوئيم كه چنين غنايمى ملك همه مسلمانان

است. و پيامبر اكرم (ص) بر مردانى از مشركين منّت نهاد و آنان را آزاد نمود، و معتقديم كه امام و حاكم اسلامى مى تواند چنين كند. و همچنين پيامبر (ص) بر آنان منّت نهاد و اموالشان را به جهت مصلحتى كه مى ديد به آنان بازگرداند.

و اما زمين سواد آن سرزمينى بود كه از فارس به غنيمت گرفته شد كه عمر آن را فتح كرد، و آن سواد عراق است. وقتى كه فتح شد، عمر، عمار ياسر را بعنوان امير و ابن مسعود را بعنوان قاضى و والى بيت المال به آنجا فرستاد، و

______________________________

(1) خلاف 2/ 333 و 3/ 235.

(2) خلاف 2/ 333 و 3/ 235.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 322

عثمان بن حنيف را فرستاد تا اندازه زمين را محاسبه كند، عثمان زمين را محاسبه كرد، ولى در مقدار آن اختلاف كردند، بياجى (نسخه ساجى) گفت: 32 ميليون جريب «1» است. و ابو عبيد گفت: 36 ميليون جريب، از نظر طول بين آبادان و موصل و از نظر عرض بين قادسيه و حلوان «سر پل ذهاب» بود.

آنگاه عثمان بن حنيف بر هر جريب از خرما هشت درهم، بر يونجه شش درهم، بر درخت شش درهم، بر گندم چهار درهم، و بر جو دو درهم قرار داد. بعد جريان را به عمر نوشت و عمر هم آن را امضاء كرد. روايت شده كه درآمد اين زمينها در زمان عمر 160 ميليون درهم بود، و در زمان حجاج به 18 ميليون درهم تنزّل كرده بود، وقتى عمر بن عبد العزيز حاكم شد در سال اول حكومتش آن را به 30 ميليون درهم و در سال

دوم به 60 ميليون درهم رساند، و گفت: اگر يك سال ديگر زنده باشم آن را به مقدار زمان عمر خواهم رساند ولى در همان سال از دنيا رفت. امير المؤمنين على (ع) نيز وقتى كه حكومت به ايشان رسيد همان را امضاء نمود، چون براى آن حضرت اين امكان نبود كه با آن مخالفت كند و بدانچه خود صلاح مى داند دستور دهد.

و آنچه كه اقتضاى مذهب است اين است كه اين زمينها و غير آن از ديگر شهرهايى كه با جنگ فتح شده اند يك پنجم آنها ملك اهل خمس است و چهار پنجم بقيّه ملك تمامى مسلمانان است: غانمين (جنگجويان) با ديگران در آن حق مساوى دارند. و نظر دادن و واگذار كردن و اجاره دادن آن حق امام است، به هر شكل كه صلاح ببيند، و امام درآمد آن را در مصالح مسلمين و آنچه كه براى آنان پيش مى آيد از حفظ مرزها و كمك به مجاهدان و ساختن پلها و غير آن از ديگر مصالح مصرف مى كند. و براى جنگجويان بطور خصوص در اين زمينها چيزى نمى باشد، بلكه آنان با ديگر مسلمانان حق مساوى دارند.

______________________________

(1) چنانكه معروف است هر جريب معادل هزار متر مربع است. (مقرّر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 323

و هيچ مقدار از اين زمينها قابل فروش و بخشش و معاوضه و به ملكيت در آوردن و وقف و اجاره و ارث نمى باشد و نمى توان در آن خانه و اقامتگاه و مسجد و سقاخانه و غير اينها از انواع تصرفاتى كه تابع ملكيّت است ايجاد نمود و هر وقت چيزى از اينها در آن بنا شد تصرفى است باطل

و زمين بر همان اصل خود باقى است. نيز بر مبناى روايتى كه فقهاى شيعه نقل كرده اند كه:

«هر لشكر و گروهى كه بدون فرمان امام جنگ كردند و غنيمت بدست آوردند، غنيمت مخصوص امام مى باشد» اين زمينها و غير آنها از چيزهايى كه بعد از پيامبر (ص) فتح شده بجز آنچه كه در زمان امير المؤمنين (ع) فتح شد بقيّه اگر چيزى از آن صحيح به جاى مانده باشد مخصوص امام و از جملۀ انفال است كه ديگران با وى در آن شريك نيستند. «1»)

مرحوم شيخ طوسى (ره) در سه عبارت فوق كه از نهايه و خلاف وى نقل شده» بين زمينهاى آباد (محياة) و زمينهاى خشك و باير (موات) در هنگام فتح فرقى نگذاشته، و لكن، چنانكه خواهد آمد، ظاهر اين است كه اين حكم (بودن زمينها ملك همه مسلمانان) مخصوص زمينهايى است كه هنگام فتح آباد باشند، زيرا زمين موات ملك كفّار نيست تا اينكه از آنان بعنوان غنيمت گرفته شود، مگر اينكه گفته شود: موات نيز چون در تحت سلطۀ دولت كفر است، عموم «آنچه كه با شمشير گرفته شود» كه در روايات باب بيان شده، شامل موات هم مى شود.

مرحوم شيخ در جاى ديگر از جهاد مبسوط بين زمين آباد و موات در هنگام فتح، فرق گذاشته است و چنين مى گويد:

«اما زمينهاى آباد ملك همۀ مسلمانان است، و براى امام هم حق نظر در آن وجود دارد ...

اما زمينهاى موات غنيمت نمى باشد و مخصوص امام است، پس اگر فردى از مسلمانان آن را آباد كرد سزاوار تصرف در آن مى باشد و ماليات آن براى

______________________________

(1) مبسوط 2/ 33.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6،

ص: 324

امام است». «1»

مرحوم شيخ در اينجا بين زمين آباد قبل از نزول آيه انفال (كه ملك مسلمين بود) و بعد از نزول آيۀ انفال (كه ملك امام قرار داده شد) فرق نگذاشته و اين مطلبى است حق، و بحث در آن خواهد آمد.

و آنچه شيخ در عبارت مبسوط در بيان مقدار زمينهاى سواد از ابو عبيدة نقل نمود احتمال دارد كه منظور «ابو عبيد» (صاحب كتاب الاموال) باشد كه به خطا ابو عبيدة نوشته شده و دليل بر آن عبارتى است كه در كتاب اموال ابى عبيد به سند خويش از شعبى آمده است كه: «عمر، عثمان بن حنيف را فرستاد و او زمين سواد را اندازه گرفت، آن را 36 ميليون جريب يافت.» «2»

اينكه مرحوم شيخ در عبارت مبسوط فرمود: «صحيح نيست در آن خانه و اقامتگاه بسازند ...» منظور ايشان تصرف در زمين بطور خودسرانه و بدون اجازه از امام يا اجازه از امام است. و آنچه در آخر عبارت مبسوط بيان نمود (كه تمام زمينهاى فتح شده بعد از پيامبر را از جمله انفال قرار داد) مبنى بر اين است كه جنگهاى بعد از پيامبر (ص) كه در زمان امير المؤمنين (ع) روى داده بدون اجازۀ حضرت باشد، و نيز مبنى است بر اينكه روايتى كه به آن اشاره فرمود شامل اين زمينها نيز بشود، كه در اين باره نيز در جاى خود سخن خواهيم گفت.

4- علّامه در منتهى گويد:

«زمينها چهار قسمند: يكى: آنها كه با غنيمت به ملك درآيد و با زور شمشير گرفته شود و آن ملك همۀ مسلمانان است و اختصاص به جنگجويان ندارد، بلكه ديگر مسلمانان

با جنگجويان شريكند، و نه تنها اختصاص به آنان ندارد بلكه برترى هم داده نمى شوند، زيرا ملك همۀ مسلمانان است. جميع علماء شيعه همين را معتقدند، مالك نيز همين را گفته ولى شافعى گويد: اين

______________________________

(1) مبسوط 2/ 29.

(2) الاموال/ 88.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 325

زمينها مانند ديگر اموال بين غانمين تقسيم مى شود ...» «1»

5- و نيز در منتهى آمده است:

«زمين سواد زمينى است كه از اهل فارس به غنيمت گرفته شد و عمر بن خطاب آن را فتح نمود و آن سواد عراق است. و اندازۀ عرض آن از بريدگى كوههاى سر پل ذهاب تا سمت قادسيه كه متصل به عذيب از زمين منطقۀ عربى است مى باشد و طول آن از تپه هاى موصل تا ساحل دريا در شهر آبادان از طرف شرق دجله مى باشد اما غرب آن كه كنار بصره قرار گرفته سرزمين اسلامى است (پس از اسلام آباد شده است) مثل شط عثمان بن ابى العاص و آنچه تابع آن بود كه زمين باتلاقى و موات بود و عثمان بن ابى العاص آن را احياء نمود. و اين زمين، سواد ناميده شده چون لشكر هنگامى كه از دشت بيرون آمدند و اين زمين را ديدند كه درختان آن به هم پيچيده شده آن را سواد (سرسبز) ناميدند. اين سرزمين را عمر بن خطاب با جنگ فتح كرد، و بعد از فتح سه نفر را به آنجا فرستاد: عمار بن ياسر را بعنوان امام جماعت، ابن مسعود را بعنوان قاضى و والى بيت المال، و عثمان بن حنيف را براى اندازه گيرى مقدار مساحت آن سرزمين، و براى هر روز آنان يك گوسفند

(به عنوان جيره) قرار داد: قسمتى از آن با چيزهايى كه دور ريخته مى شود (مانند جگر و شكمبه و ...) براى عمّار و قسمتهاى ديگر براى آن دو نفر و عمر گفت:

روستايى را نمى بينم كه هر روز گوسفندى از آن گرفته شود مگر اينكه به سرعت بسوى خرابى مى رود ...» «2»

6- در جهاد شرايع آمده است:

«هر زمينى كه با جنگ فتح شود و آباد باشد ملك همه مسلمانان است و غانمين هم جزء آنان هستند. و اظهار نظر در آنها حق امام است، و هيچ متصرفى آن

______________________________

(1) منتهى 2/ 934.

(2) منتهى 2/ 937.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 326

را بطور خصوصى مالك نيست و فروختن و بخشيدن و وقف كردن آن صحيح نمى باشد، و امام درآمد آن را در مصالح مسلمانان مصرف مى نمايد مثل حفظ مرزها و كمك به رزمندگان و ساختن پلها» «1»

7- صاحب جواهر در شرح دو جملۀ اول شرايع گويد:

«در هيچ كدام از آنها در بين شيعه مخالفى نيافتم ... بلكه در غنيه و منتهى و قاطعة اللجاج كركى و رياض و دو جاى از خلاف و تذكرة بنا بر نقلى كه از بعضى جاهاى آن شده، اجماع بر آن بوده و اجماع، اجماع محصّل «2»

مى باشد.» «3»

8- در خراج ابى يوسف آمده است:

«ابو يوسف گويد: بعضى از مشايخ ما براى من از يزيد بن ابى حبيب چنين نقل كردند كه عمر به سعد و قاص آن هنگام كه عراق فتح شد نوشت: اما بعد، نامۀ تو به من رسيد، در آن نوشته بودى كه مردم از تو خواسته اند تا غنيمتها و آنچه را كه خداوند بعنوان «في ء» براى آنان قرار داده

بين آنان تقسيم كنى. پس وقتى كه اين نامه بدست تو رسيد نگاه كن، آنچه را كه مردم به دست آورده اند و در ميان لشكر است از اسبان و مال، بين كسانى كه حاضرند از مسلمانان تقسيم كن، و زمينها و نهرها را براى كشاورزها باقى گذار تا اينكه در زمرۀ عطاياى مسلمانان باقى بماند، بدان اگر آنها را هم بين حاضرين تقسيم كنى براى كسانى كه بعد از آنان مى آيند چيزى نمى ماند ...

______________________________

(1) شرايع 1/ 322 (چاپ ديگر/ 245).

(2) اجماع يعنى اتفاق همۀ علماى شيعه بر امرى از امور دينى كه حكايت از نظر امام معصوم (ع) بكند. اجماع اگر در يك زمان حاصل شد براى علماى آن زمان اجماع محصل ناميده مى شود و نسبت به كسانى كه براى آنان نقل مى شود اجماع منقول مى باشد، اجماع داراى اقسامى است كه در كتابهاى مربوط به علم اصول بيان شده است.

(مقرّر)

(3) جواهر 21/ 157

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 327

ابو يوسف گويد: بسيارى از علماى اهل مدينه براى من نقل كردند كه: وقتى لشكر عراق از طرف سعد بن ابى وقاص بر عمر بن خطاب وارد شد، عمر با اصحاب پيامبر (ص) دربارۀ تشكيل دفتر حساب براى حقوق افراد مشورت كرد ...

و با آنان دربارۀ تقسيم زمينهاى عراق و شام كه خداوند به مسلمانان برگردانده بود مشورت كرد، گروهى چنين سخن گفته و خواستند كه: حقوقشان و آنچه كه فتح كرده اند بين آنان تقسيم شود عمر گفت: چگونه عده اى از مسلمانان بعد بيايند و ببينند كه زمين با كشاورزان عظيم الجثه آن تقسيم شده و از پدران به ارث رسيده و به تصرف افراد بخصوصى

درآمده؟ نظر من اين نيست ... هنگامى كه زمين عراق و شام با كشاورزان آن تقسيم شود ديگر با چه چيز مرزها حفظ شود؟ و براى بچه ها و زنان بيوه اين شهر و ساير شهرها از سرزمين شام و عراق چه چيز مى ماند؟ آنگاه جمع زيادى از آنان دور عمر را گرفتند و گفتند: آيا آنچه را كه خداوند با شمشيرهاى ما به ما برگردانده به گروهى كه حضور نداشته و شاهد جنگ نبوده اند اختصاص مى دهى و ...

در آن هنگام نظر عثمان و على (ع) و طلحه و ابن عمر نيز همان نظر عمر بود. آنگاه عمر بدنبال ده نفر از انصار فرستاد: پنج نفر از بزرگان و اشراف قبيله «اوس» و پنج نفر از بزرگان و اشراف قبيله «خزرج» وقتى كه آنها جمع شدند، عمر حمد خدا نمود و او را به آنچه كه سزاوار اوست ستايش كرد، سپس گفت: ... من چنين ديدم كه زمين را با كشاورزانش نگه دارم و بر آنان در زمين ماليات و بر افراد جزية قرار دهم تا بپردازند و مجموعه زمينها براى مسلمانان باشد: از جنگجويان و نسل موجود و كسانى كه بعد از آنان مى آيند.

آيا مى بينيد كه اين مرزها مردانى را مى خواهد تا ملازم آن باشند؟ و مى بينيد كه اين شهرهاى بزرگ- مثل شام و جزيرة و كوفه و بصره و مصر- لازم است با سربازان پاسبانى شود و پرداخت حقوق به آنان جريان داشته باشد، پس وقتى كه زمين با كشاورزانش تقسيم گردند از كجا مخارج اينها پرداخت شود؟

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 328

همه گفتند: نظر، نظر توست، آنچه گفتى و عقيده دارى

همان خوب است، اگر اين مرزها و اين شهرها با مردانى پاسبانى نشود و براى آنان چيزى كه با آن قوّت پيدا كنند جريان نداشته باشد، اهل كفر شهرهاى خود را بازپس خواهند گرفت، آنگاه عمر گفت: مسأله براى من روشن است، بنظر شما چه كسى مناسب است به نمايندگى از سوى ما برود كه داراى عقل و زبان باشد تا به زمين جايگاه مناسب خودش را بدهد و بر كشاورزان آنچه را كه مى توانند تحمّل كنند قرار دهد؟ همه بر عثمان بن حنيف اتفاق نمودند و گفتند:

او را براى اين كار با اهميت بفرست، بى گمان او دارى بصيرت و عقل و تجربه است، عمر سريعا به دنبال او فرستاد و او را سرپرست حسابرسى و تنظيم اراضى سواد نمود، و او ماليات جمع آورى شده سواد كوفه را تا قبل از مردن عمر در يك سال به صد ميليون درهم رساند.- در آن روز يك درهم به اندازۀ يك درهم و دو و نيم دانق بود و دانق، معرّب دانه است و مقدار هشت دانه جو ميباشد كه يك ششم درهم هست- و هر درهم در آن روز يك مثقال (نقره) وزن داشت ...» «1»

9- و نيز در كتاب خراج آمده است:

«محمد بن اسحاق از حارثة بن مضرب، از عمر بن خطاب برايم نقل كرد كه عمر بن خطاب خواست زمين سواد را بين مسلمانان تقسيم كند، به آنان فرمان داد كه مقدار زمين و تعداد مسلمانان شمارش شود، ديد هر فرد مسلمانى دو يا سه كشاورز نصيبش مى شود، با اصحاب پيامبر (ص) مشورت كرد، حضرت على (ع) فرمود: «تقسيم زمين را رها كن تا

پشتوانه اى باشد براى آينده مسلمانان.» آنگاه عثمان بن حنيف را فرستاد و او بر بعضى چهل و هشت درهم و بر بعضى بيست و چهار درهم و بر عده اى دوازده درهم ماليات قرار داد.» «2»

______________________________

(1) خراج/ 24- 26.

(2) خراج/ 36.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 329

و در كتاب الاموال ابى عبيد به نقل از اسماعيل بن جعفر، از اسرائيل، از ابن اسحاق مانند آن آمده است، رجوع نمائيد «1»

10- در تاريخ يعقوبى آمده است:

«عمر با اصحاب پيامبر (ص) دربارۀ زمين سواد كوفه مشورت كرد، برخى از آنان به او گفتند: بين ما تقسيم كن، آنگاه با امير المؤمنين (ع) مشورت كرد حضرت فرمود: «اگر امروز آن را تقسيم كنى براى كسانى كه بعد از ما مى آيند چيزى نمى ماند، و لكن زمين را در دست كشاورزانش ثابت نگه دار، هم درآمدش براى ما است و هم براى كسانى كه بعد از ما مى آيند.» عمر گفت:

خدا تو را به جهت نظرى كه دادى موفّق گرداند.» «2»

ظاهر اين قضيه كه ابو يوسف و ابو عبيد و ديگران با اندك اختلاف در جزئيات متعرض آن شده اند اين است كه حفظ زمين مفتوحة عنوة براى آينده مسلمانان و عدم تقسيم آن بين جنگجويان مسأله خاصى بود كه عمر آن را در خصوص آنچه كه در زمان او فتح شده بود پيشنهاد كرد، و با امير المؤمنين (ع) و بزرگان از صحابه دربارۀ آن مشورت نمود و آنان نظر او را پسنديدند يا نظرى بود كه امير المؤمنين (ع) مطرح كرد و عمر آن را پسنديد.

پس از اين قصّه استفاده مى شود كه زمينها تحت اختيار امام مسلمانان است و لكن ظاهر

از فتاواى فقهاء شيعه و روايات زيادى كه خواهد آمد اين است كه باقى گذاردن زمين براى آينده مسلمانان يك حكم الهى كلى يا يك حكم سلطانى كلى است كه در همۀ زمانها براى تمامى زمينهائى كه فتح شده يا فتح مى شود نافذ مى باشد. و بين اين و آنچه كه از قصّه فهميده مى شود فرق آشكارى است، زيرا اگر حكم كلى ثابتى بود احتياجى به مشورت و نظر خواهى نداشت.

11- باز ابو عبيد در كتاب الاموال به سند خويش از ابى مجلز- لا حق بن حميد-

______________________________

(1) الاموال/ 74.

(2) تاريخ يعقوبى 2/ 192.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 330

نقل مى كند:

«عمر بن خطاب، عمار بن ياسر را بعنوان امام جماعت و رئيس لشكر بسوى كوفه فرستاد، و عبد الله بن مسعود را بعنوان قاضى و والى بيت المال آنان، و عثمان بن حنيف را براى اندازه گيرى مقدار مساحت زمين، سپس براى آن سه در هر روز يك گوسفند قرار داد. ابو عبيد گويد: براى آنان در هر روز يك گوسفند قرار داد: نصف آن با چيزهايى كه جدا مى شود (جگر و شكمبه و ...)

براى عمّار و نصف ديگر براى آن دو، سپس عمر چنين گفت: روستايى را نمى بينم كه هر روز گوسفندى از آن گرفته شود مگر اينكه به سرعت بسوى خرابى مى رود ...» «1»

مراد از چيزهايى كه جدا مى شود اعضائى مانند جگر سياه و شكمبه و مانند آن است.

گفته شده: از اين قصّه استفاده مى شود كه عمّار از آن دو نفر عيالوارتر بوده، لذا عمر براى او نصف گوسفند و اعضاى جداشدنى گوسفند را قرار داد.

ملاحظه مى فرماييد كه چگونه عمر يك گوسفند را بر اهل

سه خانواده كه نمايندگان هيئت حاكمه بر شهر بزرگى مثل كوفه و توابع آن بودند، زياد دانست.

و بر شماست مقايسه اين جريان با اسراف و تبذيرهايى كه بسا در زمان مادر خانۀ حاكمان و ادارات آنان صورت مى گيرد.

12- باز در كتاب الاموال آمده است:

«ابو عبيد گويد: در روايات از رسول خدا (ص) و خلفاء بعد از ايشان يافتيم كه زمينهايى كه با جنگ فتح شده داراى سه حكم است: [1] زمينى كه اهل آن اسلام آورده اند، كه عين زمين ملك آنان بوده و از محصول آن يك دهم را بايد بپردازند و چيز ديگرى بر آنان نيست. [2] زمينى كه از راه صلح به شرط پرداختن ماليات معلوم فتح شده است، پس آنان بر آنچه كه شرط نموده اند

______________________________

(1) الاموال/ 86.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 331

ملزم مى باشند و بر بيشتر از آن ملزم نيستند. [3] زمينى كه با جنگ گرفته شده و اين همان زمينى است كه مسلمانان در آن اختلاف كرده اند: بعضى گويند:

حكم اين زمينها حكم غنيمت است، خمس آن داده و تقسيم مى شود، يعنى چهار پنجم آن بين كسانى كه آن را فتح كرده اند تقسيم مى شود، و خمس آن براى كسانى است كه خداوند- متعال- از آنان نام برده، و بعضى گويند: حكم اين زمينها و نظر در آنها متوجّه امام است: اگر ديد كه صلاح است آن را غنيمت قرار دهد چنين مى كند آنگاه خمس آن را گرفته و بقيّه را تقسيم مى كند، چنانكه پيامبر (ص) با خيبر چنين كرد. و اگر صلاح در اين ديد كه آن را في ء قرار دهد چنين نموده و ديگر خمس آن را نگرفته

و تقسيم نمى كند و لكن وقف بر عامۀ مسلمين تا مادامى كه باقى اند مى گردد چنانكه عمر با زمين سواد چنين كرد.» «1»

13- باز ابو عبيد در الاموال به سند خويش به نقل از زيد بن اسلم از پدرش گويد:

«شنيدم عمر مى گويد: اگر مردمى كه در آينده مى آيند نبودند، شهرى نبود كه فتح كنم مگر آنكه آن را تقسيم مى كردم، چنانكه رسول خدا (ص) خيبر را تقسيم كرد.» «2»

بخارى نيز آن را روايت كرده، «3» به كتاب احكام سلطانيه ماوردى در بحث احكام زمينها رجوع نمائيد. «4»

روايات وارده در مسأله و حكم خريدوفروش آن

رواياتى كه دربارۀ زمينهاى فتح شده با جنگ و حكم خريدوفروش آنها وارد شده زياد است كه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

______________________________

(1) الاموال/ 69.

(2) صحيح بخارى 2/ 193.

(3) الاموال/ 71.

(4) احكام السلطانيه/ 146 و بعد آن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 332

1- كلينى، از عده اى از اصحاب ما، از احمد بن عيسى، از على بن احمد بن اشيم، از صفوان بن يحيى و احمد بن محمد بن ابى نصر همگى روايت نموده كه: «داستان كوفه و آنچه كه از ماليات بر آن قرار داده شده بود و روش مردم كوفه را به ياد او (امام على بن موسى الرضا (ع)) آورديم، حضرت فرمود: هر كس از روى رغبت اسلام آورد زمين او در دستش باقى مى ماند و از آنچه كه با آب آسمان و رودخانه آبيارى مى شود يك دهم [بعنوان زكات] گرفته مى شود، و از آنچه كه با دلو آبيارى مى شود يك بيستم گرفته مى شود، اين در زمينهايى است كه آباد كرده اند. و زمينهايى كه آباد نكرده اند امام آنها را گرفته و به كسانى كه آن را آباد

كنند واگذار مى كند و اصل اين زمينها ملك مسلمانان است. و كسانى كه آن را قبول مى كنند از سهم خود بايد يك دهم يا يك بيستم را بپردازند و در كمتر از پنج اوساق زكات نمى باشد. «1»

و زمينى كه با شمشير گرفته مى شود در اختيار امام بوده به هر كس كه صلاح ببيند واگذار مى كند، چنانكه رسول خدا (ص) با زمين خيبر چنين كرد: سياه و سفيد آن را واگذار كرد- يعنى زمينهاى كشت و زرع و نخلستانهاى آن را- فقهاء سنّت گويند: واگذارى زمين كشت و نخلستان صلاح نمى باشد در حالى كه رسول خدا (ص) زمين خيبر را واگذار نمود. و كسانى كه قبول مى كنند غير از پرداخت حق واگذارى زمين يك دهم يا يك بيستم در سهم خودشان «2» زكات است.

و حضرت فرمود: اهل طائف اسلام آوردند و بر آنان يك دهم و يك بيستم قرار دادند، و پيامبر (ص) با جنگ داخل مكه شد و اهل آن در دست حضرت اسير

______________________________

(1) اوساق جمع وسق است. و وسق 60 صاع مى باشد و هر صاع شرعى حدود سه كيلو است. به وسق يك بار شتر نيز گفته شده است.

(2) هر كشاورزى اگر سهم خودش به حدّ نصاب برسد زكات دارد، پس زكات را از روى جمع برنمى دارد، چون مال مشترك است و در مال مشترك بايد سهم هر كدام جدا حساب شود. در اين جهت علماى سنّت با ما مخالفند، آنها زكات را از جمع برمى دارند. (الف- م. جلسه 357 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 333

بودند، پس آنان را آزاد نمود و فرمود: برويد، شما آزاديد.» «1»

روشن است كه صفوان بن

يحيى و احمد بن ابى نصر بزنطى هر دو از بزرگان اصحاب امام رضا (ع) هستند و ظاهرا ضمير به امام رضا (ع) برمى گردد چنانكه شاهد بر آن روايتى است كه بعدا به ذكر آن خواهيم پرداخت و ظاهرا با اين روايت يكى به نظر مى رسد.

در سلسله سند اين روايت اشكالى نيست مگر در على بن احمد بن اشيم، كه شيخ او را جزء اصحاب امام رضا (ع) شمرده و مى گويد: او مجهول «2» است «3»

و لكن علامه مجلسى در مرآة العقول «4» حديث را صحيح دانسته. و علامه وحيد بهبهانى در تعليقه اش بر منهج المقال گويد:

______________________________

(1) عن الكلينى، عن عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عيسى عن على بن احمد بن اشيم عن صفوان بن يحيى و احمد بن محمد بن ابى نصر جمعيا قالا: «ذكرنا له الكوفة و ما وضع عليها من الخراج و ما سار فيها اهل بيته: فقال: من اسلم طوعا تركت ارضه فى يده و اخذ منه العشر مما سقت السماء و الانهار و نصف العشر مما كان بالرشا فيما عمروه منها. و ما لم يعمروه منها اخذه الامام فقبّله ممن يعمره و كان للمسلمين. و على المتقبّلين فى حصصهم العشر و نصف العشر. و ليس فى اقل من خمسة اوساق شي ء من الزكاة.

و ما اخذ بالسيف فذلك الى الامام يقبّله بالذى يرى كما صنع رسول الله (ص) بخيبر:

قبّل سوادها و بياضها- يعنى ارضها و نخلها- و الناس يقولون: لا يصلح قبالة الارض و النخل و قد قبّل رسول الله (ص) خيبر. و على المتقبّلين سوى قبالة الارض العشر و نصف العشر فى حصصهم.

و قال: انّ اهل الطائف

اسلموا و جعلوا عليهم العشر و نصف العشر. و انّ مكه دخلها رسول الله (ص) عنوة فكانوا اسراء فى يده فاعتقهم و قال: اذهبوا فأنتم الطلقاء.» كافى 3/ 513 كتاب الزكاة باب اقلّ ما يجب فيه من الحرث حديث 2 و وسائل 11/ 119 باب 72 از ابواب جهاد العدد حديث 1.

(2) مجهول است: يعنى نسبت به عقيده و مذهب آن شخص در كتب رجال ذكرى نشده و مدح و قدحى مشاهده نگرديده است. (مقرّر)

(3) رجال شيخ/ 384.

(4) مرآة العقول 16/ 26 (چاپ قديم 3/ 187).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 334

«دائى من علامه به خوبى او حكم كرده به جهت وجود سند و طريقى كه صدوق بسوى او دارد و روايت از او زياد است. و اينكه احمد بن محمد بن عيسى از او روايت نقل كرده او را تأييد مى كند.» «1»

به زمينهايى كه با جنگ گشوده شده [مفتوحة عنوة] زمينهاى خراجى [مالياتى] نيز گفته مى شده و بر مالياتى كه از آنها گرفته مى شد خراج اطلاق مى گرديد: اگر واگذارى زمين در مقابل مال معينى به شكل اجارة باشد خراج ناميده مى شود و اگر از محصول زمين سهمى كه مشترك بين حكومت و شخص گيرنده زمين بود داده مى شد و به شكل مزارعه بود مقاسمة ناميده مى شد. و بسا به هر دو خراج (ماليات) اطلاق مى شود. و ماليات زمينهاى خراجيه چنانچه تاريخ بر آن گواهى مى دهد از مهمترين منابع مالى حكومت اسلامى بود. براى پژوهش بيشتر در اين زمينه مى توان به كتابهاى تاريخى مراجعه نمود. در متن روايت ظاهرا مراد حضرت از اين سخن «زمينهايى كه آباد نكرده اند» زمينهاى موات است و بعدا خواهد

آمد كه چنين زمينهايى از انفال است كه ملك امام بعنوان اينكه امام است مى باشد. و اين سخن كه فرمودند: «ملك مسلمانان است» قويترين شاهد است بر آنچه كه ما بر آن تأكيد مى ورزيم و آن اينكه بين زمين مفتوحه عنوة و زمين غنيمتى تفاوت اساسى وجود ندارد و اينكه هر دو از اموال عمومى است كه متعلق به عموم مسلمانان است، و متولّى و متصدى تصرف در آنها امام بعنوان اينكه پيشوا و نماينده جامعه است مى باشد و بر امام است كه مصالح مسلمانان را در آن مراعات نموده و ماليات را در آنچه كه به مصلحت آنان است مصرف نمايد.

و همانطور كه امام مى تواند زمينهاى مفتوحة عنوة را واگذار نمايد و از آنها ماليات بگيرد، در زمين موات نيز همين كار را مى تواند انجام دهد، چنانچه صحيحه ابى خالد كابلى و غير آن نيز بر آن دلالت دارد. بله، براى امام جايز است به كسى كه زمين را آباد مى كند زمين را ببخشد، چنانچه تفصيل آن در

______________________________

(1) تعليقه/ 225 (حاشية منهج المقال چاپ شده) و نيز تنقيح 2/ 265.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 335

مبحث انفال خواهد آمد.

قابل توجه است كه به اين سنخ از مالهايى كه تعلق به جامعه دارد «مال خدا»، «مال امام» و «مال مسلمين» اطلاق مى شود، كه در نتيجه همه آنها به يك چيز بازگشت مى كند.

شيخ طوسى و بيشتر فقهاء، اين سخن حضرت: «زمينهايى كه آباد نكرده اند» را بر زمين ملكى شخصى، كه اسلام آورده و به احياء يا شيوه اى ديگر مالك آن شده آنگاه عمران آن را رها نموده، حمل كرده اند، و در حكم آن اختلاف

نموده اند بطورى كه شيخ در زكات مبسوط گويد: «امام آن را واگذار مى كند به كسى كه آن را آباد نمايد و ماليات آن را به صاحب زمين مى دهد.» ابن حمزه گويد: «آن زمين ملك مسلمانان مى شود، يعنى در حكم زمين مواتى است كه امام ماليات آن را براى مسلمانان مى گيرد.» ابن ادريس گويد: «تصرف در آن بدون اجازۀ صاحبش جايز نيست،» در اين ارتباط به بحث جهاد كتاب مختلف «1» رجوع نمائيد.

و متبادر از اين سخن حضرت: «و زمينى كه با شمشير گرفته شود» على رغم آنچه توهم شده زمينهاى آباد است نه مطلق زمينها و آيا مراد از اين سخن هر نوع زمينى است كه با شمشير گرفته شود، بطور مطلق، يا اشاره به خصوص زمينهاى كوفه و سواد عراق است كه با شمشير گرفته شده و در سؤال از حضرت هم بيان گرديده؟ شايد وجه اول آن آشكارتر باشد.

و اين جمله حضرت كه مى فرمايد: «فقهاى سنّت مى گويند: واگذارى زمين كشت و نخلستان صلاح نمى باشد» اشاره است به اين نكته كه ابو حنيفه مساقات «2» را، و مالك و ابو حنيفه و شافعى مزارعه «3» را ممنوع مى دانستند، و

______________________________

(1) مختلف 1/ 332 از مبسوط 1/ 235 و جوامع الفقهيّه/ 717 و سرائر/ 110.

(2) مساقات باغبان گرفتن براى باغ است به اين شكل كه بر حسب قرار داد هر يك از مالك و باغبان سهمى از ميوه را داشته باشند. (مقرر)

(3) مزارعه قراردادى است بين مالك و زارع كه هر كدام بر اساس قرارداد سهمى از محصول را داشته باشند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 336

حضرت بر صحّت هر دو عقد به عمل

پيامبر (ص) استناد كرده است.

حضرت در اين حديث متعرض فتح مكه با جنگ شده اند و اينكه رسول خدا (ص) اهل مكه را آزاد نمود حال آيا در رابطه با زمين مكه نيز بر آنان منّت نهاد و آن را به خودشان داد، يا آن را براى مسلمانان باقى گذارد؟ قبلا از مبسوط اين سخن شيخ بيان شد: «پيامبر (ص) زمينها و خانه هاى مكه را تقسيم نكرد، چون ملك همه مسلمانان بود، چنانكه در هر چيزى كه با جنگ فتح شود همين را مى گوئيم «1»».

و لكن احتمال دارد كه پيامبر (ص) در مورد زمين مكه گذشت نموده و بر آنان منّت نهاده باشد. بنابراين باقى گذاردن زمينهاى مفتوحة عنوة براى مسلمانان تعيّن ندارد، بلكه مثل ديگر غنايم اختيار آن به دست امام است، و باقى گذاردن آن براى مسلمين يكى از شقوق اختيار امام باشد. چنانچه پيش از اين نيز يادآور شديم.

2- شيخ طوسى به سند خويش از احمد بن محمد بن عيسى، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت نموده كه گويد: مسأله خراج و روش اهل بيت نسبت به آن را براى امام رضا (ع) بيان كردم، حضرت فرمود: «هر كس از روى رغبت اسلام آورد بر او يك دهم

در كشت آبى

و يك بيستم

در كشت ديم

ماليات است، و زمين او در دستش باقى مى ماند و آن مقدار از زمين را كه آباد كرده يك دهم و يك بيستم آن بعنوان زكات گرفته مى شود، و آنچه را كه آباد نكرده، والى آن را گرفته و به كسى كه آن را آباد نمايد واگذار مى كند و اصل زمين ملك مسلمين است، و در كمتر از پنج «وسق» معادل 60 صاع و يا يك بار شتر چيزى نمى باشد. و زمينى كه با شمشير گرفته مى شود در اختيار امام بوده و به هر كس

______________________________

(1) مبسوط 2/ 33.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 337

كه صلاح ببيند واگذار مى كند، چنانكه رسول خدا با زمين خيبر چنين كرد:

زمينهاى كشت و نخلستانهاى آن را واگذار كرد. مردم [عامّه] گويند: واگذارى زمين كشت و نخلستان در وقتى كه زمين سفيد بيشتر از سياه است صلاح نمى باشد. [منظور از سفيد، زمين كشت و از سياه، نخلستان است]، در حالى كه پيامبر (ص) زمين خيبر را واگذار نمود و در سهم مخصوص هر يك از آن يك دهم و يك بيستم زكات است. «1»»

با يكى بودن راوى و مضمون روايت و امامى كه اين روايت از وى نقل شده با روايت پيشين بسا مى شود گفت كه اين دو روايت يكى هستند. و سند اين روايت گرچه به حسب ظاهر صحيح است و لكن احتمال جدّى مى رود كه ابن اشيم از سند آن ساقط شده باشد. و احتمالاتى كه پيرامون روايت قبلى آمد در اين روايت نيز مى آيد. در هر صورت هر دو روايت ظهور در عدم تقسيم زمينهايى كه با جنگ گشوده شده دارند

و بلكه طبق آن واجب است كه اين زمينها براى همه مسلمانان باقى گذاشته شود.

3- مرسلۀ طولانى حماد كه كلينى و شيخ طوسى آن را روايت كرده اند: در اواخر كتاب الحجة از اصول كافى آمده است: على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از حماد بن عيسى از برخى از اصحاب ما از بنده صالح خدا (امام موسى بن جعفر (ع))

______________________________

(1) عن الشيخ باسناده عن احمد بن محمد بن عيسى عن احمد بن محمد بن ابى نصر قال: ذكرت لأبي الحسن الرضا (ع) الخراج و ما سار به اهل بيته فقال: «العشر و نصف العشر على من اسلم طوعا. تركت ارضه فى يده و اخذ منه العشر و نصف العشر فيما عمر منها، و ما لم يعمر منها اخذه الوالى فقبّله ممن يعمر. و كان للمسلمين. و ليس فيما كان اقلّ من خمسة اوساق شي ء. و ما اخذ بالسيف فذلك الى الامام يقبّله بالذى يرى، كما صنع رسول اللّه (ص) بخيبر: قبّل ارضها و نخلها. و الناس يقولون:

لا تصلح قبالة الارض و النخل اذا كان البياض اكثر من السواد و قد قبّل رسول اللّه (ص) خيبر و عليهم فى حصصهم العشر و نصف العشر.» وسائل 11/ 120 باب 72 از ابواب جهاد العدو ... حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 338

روايت نموده كه آن حضرت فرمود: «... و براى كسانى كه جنگيده اند چيزى از زمين و آنچه كه بر آن غلبه پيدا نموده اند نمى باشد مگر چيزهاى منقولى كه لشكر بدست آورده است (اسب و سلاح و مانند آن) ...

و زمينهايى كه با جنگ توسط سواره نظام و پياده نظام گرفته شده، قابل انتقال

نبوده و در دست كسانى كه آنها را آباد و احيا كرده اند و عهده دار آنها مى باشند باقى مى ماند، و والى بر اساس مصالحه اى كه با آنان برقرار مى كند، نصف يا يك سوم و يا دو سوم محصول را به مقدارى كه به مصلحت آنان باشد و ضرر و زيان نبينند، در اختيار آنان مى گذارد و هنگامى كه محصول بدست آمد، در صورتى كه مزرعه ها بوسيلۀ آب باران و يا چشمه سيراب شده يك دهم و اگر بوسيله دلو و يا شترهاى آبكش از چاه آبيارى شده يك بيستم آن را در هشت موردى كه خداوند براى زكات مشخص فرموده، مصرف مى نمايد ...

و باقيمانده از يك دهم و يك بيستم زكات، بين والى و شريكانش كه كارگران و كشاورزان زمين باشند تقسيم مى شود و سهم آنان به مقدارى كه بر آن مصالحه شده به آنان پرداخت مى گردد، آنگاه از باقيمانده آن به كسانى مى دهند كه والى را در گسترش دين خدا يارى نموده اند و نيز در جهت ضرورتهايى كه پيش مى آيد به مصرف مى رساند، از جمله در تقويت اسلام و تقويت دين در بعد جهاد و ساير امورى كه مصالح عمومى را در بردارد، در اين قسمت چه كم و چه زياد چيزى براى شخص امام نيست. «1»»

______________________________

(1) مرسلة حماد الطويله التى رواها الكلينى و الشيخ: ففى اواخر كتاب الحجة من اصول الكافى: على بن ابراهيم بن هاشم عن أبيه عن حماد بن عيسى عن بعض اصحابنا عن العبد الصالح (ع) قال: «... و ليس لمن قاتل شي ء من الأرضين و لا ما غلبوا عليه الّا ما احتوى عليه العسكر ... و الارضون التى اخذت

عنوة بخيل و رجال فهى موقوفة متروكة فى يد من يعمرها و يحييها و يقوم عليها على ما يصالحهم الوالى على قدر طاقتهم من الحق: النصف او الثلث او الثلثين و على قدر ما يكون لهم صلاحا و لا يضرّ هم. فاذا اخرج منها ما اخرج بدأ فاخرج منه العشر من الجميع ممّا سقت السماء او

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 339

عنوة در اصطلاح «مفتوحه عنوة» كه در اين روايت آمده به معنى خضوع و افتادگى است و از همين باب است آيه شريفه: «وَ عَنَت الْوُجُوهُ للْحَيِّ الْقَيُّوم: و همه چهره ها (در آن روز) در برابر خداوند حىّ و قيّوم خاضع مى شود.» «1»

مراد اين است كه فتح بوسيلۀ جنگ و مقهور ساختن طرف مقابل است. و فقهاء شيعه در ابواب مختلف به اين مرسله عمل كرده اند. در زنجيره سند اين روايت حماد از اصحاب اجماع است. كه فقهاء شيعه بر صحيح بودن آنچه كه آنان صحيح دانسته اند. اتفاق دارند و اينكه در روايت از شخص مبهم تعبير به «بعض اصحابنا» شده است خبر از بزرگى آن شخص مى دهد، و روايت با اينكه مرسل «2» است ولى كمتر از روايت حسنه «3» نيست. و دلالت آن بر مقصود روشن است. و امّا اين سخن حضرت: «براى شخص امام از زكات چه كم و چه زياد چيزى نيست» ظاهرا از اين كلام اراده نشده مگر تأكيد بر اينكه زمينها ملك تمامى مسلمانان است و امام درآمد آنها را در مصالح مسلمين مصرف مى نمايد، و اين جمله به منظور دفع اين توهم كه بعضى از زمينها ملك شخص امام است بيان شده. بنابراين بر ممنوع بودن

استفاده شخص امام از آنها در صورت

______________________________

- سقى و نصف العشر مما سقى بالدوالى و النواضح فاخذه الوالى فوجّهه فى الجهة التى وجّهها اللّه على ثمانية اسهم ...

و يؤخذ ما بقى من العشر فيقسم بين الوالى و بين شركائه الذين هم عمّال الارض و اكرتها فيدفع اليهم أنصباؤهم على ما صالحهم عليه و يؤخذ الباقى فيكون بعد ذلك ارزاق اعوانه على دين الله و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين فى وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه المصلحة العامة، ليس لنفسه من ذلك قليل و لا كثير.» كافى 1/ 539 كتاب الحجة باب الفي ء و الانفال ... حديث 4.

(1) سوره طه (20) آيه/ 111.

(2) مرسل: حديثى است كه فرد يا افرادى از سلسلۀ سند حذف شده باشد. (مقرّر)

(3) حسن: حديثى است كه رجال سند تماما و در هر طبقه امامى مذهب و ممدوح باشند ولى تصريح بر عدالت هر يك از آنان نشده باشد. و وجه ناميدن اينگونه روايات به حسن از آن جهت است كه نسبت به راويان آن حسن ظنّ وجود دارد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 340

فرض احتياج امام به آن دلالت ندارد، چون برطرف نمودن احتياجات امام و خانواده او از مهمترين مصالح عمومى است و شاهد بر آن روايات مستفيضه اى «1» است كه دلالت مى كند بر اينكه پيامبر (ص) از درآمد خيبر در مصارف خود و همسرانش استفاده مى كرد، و خيبر با جنگ فتح شده بود. و از اين دسته روايات است روايتى كه ابو داود در سنن به سند خويش از بشير بن يسار نقل كرده: «همانا رسول خدا (ص) هنگامى

كه خداوند خيبر را به او برگرداند تمام آن را به سى و شش سهم تقسيم كرد: نصف آن را كه هيجده سهم بود براى مسلمانان جدا كرد كه هر سهم را بين صد نفر قرار داد، پيامبر (ص) هم با آنان بوده و سهم حضرت مثل سهم يكى از آنان بود. «2»» به سنن و اموال ابى عبيد «3» و غير آن دو رجوع نمائيد.

از سوى ديگر در دلالت مرسله مناقشه شده به اينكه اين روايت ظهور در اين دارد كه واگذارى زمين به شكل مزارعه و شركت بوده، و پرداخت زكات را بر تقسيم سود مقدم دانسته، در حالى كه آنچه نزد ما ثابت است اين است كه نصاب، در مال مشترك، بعد از تقسيم مراعات مى شود چون نصاب در سهم هر يك بطور جداگانه معتبر مى باشد. و خبر صفوان و بزنطى نيز دلالت بر همين معنى دارد. مگر اينكه آنچه در مرسلة آمده بر غالب موارد كه نصيب هر كدام به حد نصاب مى رسد حمل شود، به علاوه روشن است كه به سهم امام زكات تعلّق نمى گيرد، زيرا زكات در جهت نفع بيت المال به اموال و سهام مردم تعلق

______________________________

(1) روايات مستفيضه به رواياتى گفته مى شود كه از بيش از سه سند و طريق، نقل شده، ولى بحدّ تواتر يعنى قطع و يقين نرسيده است. (مقرر)

(2) ما رواه ابو داود فى السنن بسنده عن بشير بن يسار: «انّ رسول اللّه (ص) لمّا افاء الله عليه خيبر قسمها ستة و ثلاثين سهما جمع: فعزل للمسلمين الشطر ثمانية عشر سهما يجمع كل سهم مائة، النبى (ص) معهم له سهم كسهم احدهم.» سنن ابى

داود 2/ 143 كتاب الخراج و الفي ء و الامارة.

(3) الاموال/ 71.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 341

مى گيرد.

4- در صحيحۀ محمد حلبى آمده است كه، گويد: از امام جعفر صادق (ع) درباره موقعيت زمين سواد سؤال شد؟ حضرت فرمود: «آن ملك همه مسلمانان است: كسانى كه امروز هستند و كسانى كه بعدا داخل اسلام مى شوند و كسانى كه هنوز آفريده نشده اند.» عرض كردم: آيا مى شود از دهقانان خريد؟ فرمود:

«جايز نيست، مگر اينكه از آنان بخرد تا براى مسلمانان قرار دهد، آنگاه اگر ولى امر مسلمين خواست آن را بگيرد مى تواند.» عرض كردم: اگر ولى امر از او گرفت چى؟ فرمود: «اصل مالش را به او برمى گرداند و زارع آنچه از غلّه را كه مصرف كرده ملك خود اوست. «1»

چنانچه پيش از اين يادآور شديم مراد از «سواد» زمين عراق است. و ظاهرا مقصود از ذيل حديث، صحيح نبودن خريد اصل زمين است، و لكن خريدن حقى كه زارع در زمين از قبيل ساختمان يا سنگ چين يا غير آن دارد، جايز است، و حد اقل، حق اختصاص او را مى توان خريد. و در اين صورت حق مسلمانان به عهده او كه خريده است منتقل مى شود.

5- روايت ابى ربيع شامى به نقل از امام جعفر صادق (ع) كه فرمودند:

«چيزى از زمين سواد را نخر، مگر آن كه مى خواهد بر ذمه اش ماليات باشد، همانا زمين سواد «في ء» است براى مسلمانان، «2»»

______________________________

(1) صحيحة محمد حلبى قال: سئل ابو عبد اللّه (ع) عن السواد ما منزلته؟ فقال: هو لجميع المسلمين لمن هو اليوم و لمن يدخل فى الاسلام بعد اليوم و لمن لم يخلق بعد.» فقلت: الشراء من

الدهاقين؟ قال: «لا يصلح الّا ان يشترى منهم على ان يصيرها للمسلمين فاذا شاء ولى الامر ان يأخذها اخذها.» قلت: فان اخذها منه؟ قال: «يردّ عليه رأس ماله و له ما أكل من غلّتها بما عمل.» وسائل 12/ 274 باب 21 از ابواب عقد البيع و شروطه حديث 4.

(2) رواية ابى الربيع الشامى عن ابى عبد اللّه (ع) قال: «لا تشتر من ارض السواد (اراضى اهل السواد. خ. ل) شيئا الّا من كانت له ذمّة فانما هو في ء للمسلمين.» وسائل 12/ 274

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 342

در معنى اين روايت چند احتمال وجود دارد، ممكن است مراد اين باشد كه جايز نيست خريدن آن، مگر براى كسى كه ماليات را بر ذمۀ خود قبول كند، يا اينكه خريدن آن براى غير اهل ذمه مناسب نيست، چون در آن زمانها خريدن اين نوع زمينها عيب محسوب مى شد، چنانچه روايتى كه بعدا مى آيد شاهد بر آن است، يا اينكه زمينهاى اهل ذمة در دستشان باقى مى مانده چون جزيه را قبول كرده بودند پس امام خريد زمين از آنان را جايز دانسته است تا زمين ها در دستشان باقى نماند و بدست مسلمانان برسد. و اين مطلبى است شايان تأمل.

6- روايت محمد بن شريح كه گويد: از امام جعفر صادق (ع) از خريدن زمين خراج سؤال نمودم، حضرت ناخشنودى نشان داد و فرمود: «همانا زمين خراج ملك مسلمانان است.» به حضرت گفتند: شخصى آن را مى خرد و خراج آن را بعهده مى گيرد؟ حضرت فرمود: «اشكالى ندارد، بجز اينكه از عيب آن احساس شرم مى كند. «1»»

7- روايت ابى بردة بن رجاء كه گويد: به امام جعفر صادق

(ع) عرض كردم:

چگونه است خريدن زمين خراج؟ فرمود: «چه كسى مى تواند آن را بفروشد؟ آن زمين مال مسلمانان است!» عرض كردم: كسى كه زمين در دستش است آن را مى فروشد. حضرت فرمود: «با خراج مسلمانان چه مى كند؟» بعد حضرت فرمود: «اشكالى ندارد، حق او را مى خرد و از آن به بعد حق مسلمانان بعهده مشترى تغيير مى يابد و شايد او بر اداء آن حق قويتر بوده و تواناتر به پرداخت خراج باشد. «2»»

______________________________

- باب 21 از أبواب عقد البيع و شروطه حديث 5.

(1) خبر محمد بن شريح قال: سألت ابا عبد اللّه (ع) عن شراء الارض من ارض الخراج فكرهه و قال: «انما ارض الخراج للمسلمين.» فقالوا له: فانّه يشتريها الرجل و عليه خراجها؟ فقال: «لا بأس الا ان يستحيى من عيب ذلك.» وسائل 12/ 275 باب 21 از ابواب عقد البيع و شروطه، حديث 9.

(2) رواية ابى بردة بن رجاء قال: قلت لأبي عبد الله (ع): كيف ترى فى شراء ارض

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 343

در كتابهاى وسائل و تهذيب و استبصار راوى اين روايت ابو برده بن رجاء ثبت شده است، ولى در كتابهاى رجالى اسمى از او نيست. بلى در رجال شيخ طوسى در زمره اصحاب امام صادق (ع): «بردة بن رجاء. «1»» آمده است ولى در كتابهاى رجال، از او مدح و قدحى نشده و مجهول است. البته ممكن است چون صفوان از او حديث نقل كرده ضعف او را جبران كند.

اين سخن حضرت كه مى فرمايد: «حق او را در زمين بخرد» احتمال دارد كه مراد آن حق بايع در زمين است چنانچه احتمال دارد، حق مشترى، منظور

باشد، از آن جهت كه همه مسلمانها در آن زمين حقى دارند چنانچه از برخى روايات كه بعدا مى آيد چنين استفاده مى شود.

يك مطلب هم كه در اينجا قابل پژوهش و بررسى است اين است كه آيا منظور از زمين جزيه و زمين خراج در روايات باب، اشاره به زمينهاى خاصى است كه در آن زمانها ماليات بر آنها قرار داده شده بود مثل زمين سواد، يا مراد از آن دو، طبيعت زمين مفتوحة عنوة بطور مطلق در هر زمانى كه فتح شود مى باشد؟

هر دو احتمال وجود دارد.

قبلا گذشت كه اين دو احتمال در دو روايت صفوان و بزنطى نيز وجود دارد.

بله مرسلۀ حماد در احتمال دوم ظهور دارد.

و نيز پيش از اين يادآور شديم كه حكم به اينكه زمينهاى مفتوحة عنوة ملك مسلمانان است احتمال دارد يك حكم كلّى الهى يا حكم كلى سلطانى ثابت باشد، چنانكه احتمال دارد تصميم گيرى در مورد اينها در هر زمانى در اختيار امام بوده

______________________________

- الخراج؟ قال: «و من يبيع ذلك هو ارض المسلمين؟» قال: قلت: يبيعها الذي هى فى يده قال: «و يصنع بخراج المسلمين ما ذا؟ ثم قال: «لا بأس اشترى حقّه منها و يحوّل حق المسلمين عليه و لعلّه يكون اقوى عليها و املى بخراجهم منه.» وسائل 11/ 118 باب 71 از ابواب جهاد العدو حديث 1، تهذيب 4/ 146 و استبصار 3/ 109.

(1) رجال شيخ/ 159.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 344

و باقى گذاردن آنها براى مسلمانان يكى از شقوق اختيار امام باشد. و چنانكه از قصّۀ عملى كه خليفۀ دوم در زمين سواد انجام داد و امير المؤمنين (ع) آن را تصويب نمود

همين استفاده مى شود. البته ظاهرا اجماع فقهاء شيعه بر اوّلى است.

8- موثقه محمد بن مسلم، گويد: از امام جعفر صادق (ع) از خريدن زمين يهود و نصارى پرسش كردم؟ حضرت فرمود: «اشكالى ندارد، رسول خدا (ص) وقتى بر اهل خيبر چيره شد با آنان قرار داد نمود كه زمين در دستشان باقى بماند و در آن كار كنند و آن را آباد نمايند، و من اشكالى نمى بينم اگر بخواهى چيزى از آن را بخرى. و هر گروهى كه قسمتى از زمين را احياء نموده و روى آن كار كنند سزاوارترين افراد بوده و زمين مال آنان است» «1»

ظاهرا منشأ سؤال اين بوده كه در آن زمان زمينها مال يهود و نصاراى نبوده بلكه مال مسلمانان بوده و يهود و نصاراى رعايا و كشاورزان آنها محسوب مى شده اند.

زمينهاى خيبر هم چنين بوده چون آنها هم با جنگ فتح شده بوده. از اين رو در آن زمينها معامله بر اصل زمين تعلق نمى گيرد بلكه به مقدار حق احيائى كه بعد از فتح بدست يهوديان صورت گرفته تعلق مى گيرد.

از اين روايت دو نكته استفاده مى شود كه سزاوار است به آن توجه نمود:

نكته اوّل: اينكه احياء زمين موجب پيدايش حق نسبت به آن است، اگر چه احياءكننده غير مسلمان باشد، و اين چيزى است كه فطرت نيز بر آن گواهى مى دهد، چون احياء زمين محصول كار احياءكننده است و كار او هم محصول فكر و

______________________________

(1) موثقة محمد بن مسلم قال: سألت ابا عبد الله (ع) عن الشراء من ارض اليهود و النصارى؟ فقال: «ليس به بأس قد ظهر رسول اللّه (ص) على اهل خيبر فخارجهم على ان يترك الارض

فى ايديهم يعملونها و يعمرونها فلا ارى بها بأسا لو أنك اشتريت منها شيئا. و انما قوم احيوا شيئا من الارض و عملوها فهم احق بها و هى لهم» وسائل 11/ 118 باب 71 از ابواب جهاد العدو حديث 2

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 345

قواى او است و هر كسى تكوينا مالك فكر و قواى خود مى باشد، پس قهرا مالك كار خود نيز هست، زيرا نظام تشريع صحيح تابع نظام تكوين است.

نكته دوّم: ما در جاى خود بيان خواهيم كرد كه احياء زمين موجب مالكيّت بر اصل زمين نمى شود، بلكه مستلزم مالكيت است بر آنچه كه از احياءكننده سرچشمه گرفته است، و آن فقط همان جهت احياء و عمران است. و اين معنى از اينكه امام جعفر صادق (ع) سخن خود را كه فرمود «هر گروهى زمينى را احياء كنند ...» بر زمين خيبر منطبق فرمود استفاده مى شود، زيرا اصل زمين خيبر، از ملك يهود با غنيمت گرفته شدن خارج گرديد. بنابراين استدلال كردن به اين تعبير امام (كه هر گروهى زمينى را احياء كنند سزاوار به آن هستند) بر ملكيت اصل زمين، محل ايراد و اشكال است.

9- صحيحۀ محمد بن مسلم كه گويد: از او (امام محمد باقر (ع) از خريدن زمين اهل ذمّه پرسش كردم حضرت فرمود: «اشكالى ندارد آن را بخرى، وقتى كه خريدى به منزلۀ آنها خواهى شد و بايد حق در زمين را پرداخت كنى همانطور كه آنها پرداخت مى كردند.» «1»

10- صحيحۀ ديگرى از محمد بن مسلم به نقل از امام محمد باقر (ع) كه (محمد بن مسلم) گويد: از خريدن زمين اهل ذمه از حضرت (ع) پرسش

كردم، حضرت فرمود: «اشكالى ندارد، وقتى كه خريدى به منزلۀ آنها خواهى شد و بايد حق در زمين را پرداخت كنى همانطور كه آنها پرداخت مى كردند.» «2»

______________________________

(1) صحيحة محمد بن مسلم قال: سألته عن شراء ارضهم فقال: «لا بأس ان تشتريها فتكون اذا كان ذلك بمنزلتهم تؤدّى فيها كما يؤدون فيها.» وسائل 12/ 275 باب 21 از ابواب عقد البيع و شروطه حديث 7.

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 6، ص: 345

(2) صحيحة الاخرى عن ابى جعفر (ع) قال: سألته عن شراء ارض اهل الذمه فقال:

«لا بأس بها فتكون اذا كان ذلك بمنزلتهم تؤدى عنها كما يؤدون.» وسائل 12/ 275 باب 21، از ابواب عقد البيع حديث 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 346

و مانند آن است موثقه محمد بن مسلم و عمر بن حنظله از امام جعفر صادق (ع) «1»

11- روايت ابراهيم بن ابى زياد، گويد: از امام جعفر صادق (ع) از خريدن زمين جزيه پرسش كردم، حضرت فرمود: «بخر آن را، همانا براى تو حقى بيش از آن است.» «2»

12- روايت محمد بن مسلم، از امام محمد باقر (ع) و ساباطى و زراره از امام جعفر صادق (ع) كه اينان از آن دو امام (ع) از خريدن زمين جزية از دهقانان پرسش نمودند حضرت فرمود: «اگر خريدى يا زمين از تو گرفته خواهد شد (اگر حكومت حق صلاح ببيند) و يا آنچه كه بر زمين از ماليات مقرّر شده پرداخت خواهى نمود» عمار ساباطى گويد: سپس حضرت

رو كرد به من و فرمود «بخر آن را، همانا براى تو حقى بيش از آن است.» «3»

13- خبر اسماعيل بن فضل هاشمى، گويد: از امام جعفر صادق (ع) سؤال كردم دربارۀ مردى كه زمينى از زمينهاى خراج اهل ذمه را (از حكومت) خريده است در حالى كه صاحبان آن ناخشنودند، و اين شخص زمين را از سلطان قبول مى كند به دليل عاجز بودن صاحبانش از كشاورزى يا مشكل ديگر؟ حضرت فرمود: اگر صاحبانش عاجز از كشاورزى در آن هستند مى توانى آن را بگيرى مگر اينكه با گرفتن تو صاحبانش ضرر ببينند (كه جايز نيست) و اگر چيزى به آنان دادى

______________________________

(1) وسايل 11/ 119 باب 71 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 3.

(2) خبر ابراهيم بن ابى زياد قال: سألت ابا عبد الله (ع) عن الشراء من ارض الجزية قال؛ فقال: «اشترها فانّ لك من الحق ما هو اكثر من ذلك» وسائل 11/ 119 باب 71، از ابواب جهاد العدو حديث 4.

(3) خبر محمد بن مسلم عن ابى جعفر (ع) و الساباطى و زرارة عن ابى عبد الله (ع) انهم سألوهما عن شراء ارض الدهاقين من ارض الجزية فقال: «انه اذا كان ذلك انتزعت منك او تؤدّى عنها ما عليها من الخراج قال عمار: ثم اقبل عليّ فقال: «اشترها فانّ لك من الحق ما هو اكثر من ذلك» وسائل 12/ 274 باب 21 از ابواب عقد البيع و شروطه حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 347

و دل صاحبانش با شما نرم شد آن وقت مى توانى بگيرى.» گويد: از امام (ع) سؤال نمودم دربارۀ مردى كه زمينى از زمينهاى خراج را خريده و در

آن ساختمان ساخته يا هنوز نساخته منتهى مردمى از اهل ذمه در آن اقامت نموده اند، آيا آن شخص مى تواند اجرت خانه ها را از آنان بگيرد در حالى كه جزيه سرانه خود را مى پردازند؟ حضرت فرمود: «با آنان شرط مى كند، آنگاه آنچه كه بعد از شرط مى گيرد حلال است.» «1»

14- از جعفريات به سند خويش از على (ع) روايت شده كه فرمود: «چيزى از خانه و باغ و زمين اهل ذمة خريدارى نكن، چون همه اينها «في ء» و ملك مسلمانان است.» «2»

و غير آن از ديگر رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است، و مى توان به آنها مراجعه نمود؛ از اين روايات استفاده مى شود كه زمين «مفتوحة عنوة» بين جنگجويان تقسيم نمى شود، بلكه ملك همه مسلمانان است و واجب است براى پشتوانه آنان باقى بماند و در اختيار امام مى باشد و فروختن و خريدن اصل زمين جايز نيست، بله آثار ايجاد شدۀ در زمين يا حقى كه به سبب كار انجام شده روى زمين به آن تعلق گرفته انتقال آن از طرف متصرف در زمين جايز مى باشد، منتهى

______________________________

(1) خبر اسماعيل بن الفضل الهاشمى قال: سألت ابا عبد الله (ع) عن رجل اشترى (اكترى خ. ل) ارضا من ارض اهل الذمه من الخراج و اهلها كارهون و انما يقبّلها من السلطان لعجز اهلها او غير عجز؟ فقال: «اذا عجز اربابها عنها فلك ان تأخذها الّا ان يضارّوا و ان اعطيتهم شيئا فسخت انفس اهلها لكم فخذوها.» قال: و سألته عن رجل اشترى ارضا من ارض الخراج فبنى بها او لم يبن غير ان اناسا من اهل الذمه نزلوها له ان يأخذ منهم اجرة البيوت اذا

أدّوا جزية رءوسهم؟ قال: «يشارطهم فما اخذ بعد الشرط فهو حلال.» وسائل 12/ 275 باب 21 از ابواب عقد البيع و شروطه حديث 10.

(2) ما عن الجعفريات بسنده عن على (ع) قال: «لا تشتر من عقار اهل الذمة و لا من ارضهم شيئا لانه في ء المسلمين.» مستدرك الوسائل 2/ 462 باب 13 از ابواب عقد البيع و شروطه حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 348

با پايبندى مشترى به پرداخت خراج زمين؛ فتاواى فقهاء شيعه نيز بر همين پايه است و اجماع آنان نيز از اين معنى حكايت دارد.

اگر گفته شود: بر فرض قبول مطلب، اين سخن (زمين مفتوحة عنوة تقسيم نمى شود) اولا با اطلاق آيه غنيمت منافات دارد، چون ظاهر آية بر تعلق خمس به همۀ غنيمت ها بطور مطلق (حتى زمين) دلالت دارد و اينكه بقيه آنها ملك غانمين است مثل اموال منقول. ثانيا: با آنچه از سيرۀ رسول خدا (ص) روايت شده كه حضرت غنايم خيبر را تقسيم نمود منافات دارد چنانچه: در سيرۀ ابن هشام آمده است:

«ابن اسحاق گويد: اموال خيبر بر شق و نطاة و كتيبة (نام قلعه هاى خيبر) تقسيم شد شق و نطاة، نصيب مسلمانان شد، و كتيبة خمس خدا و سهم پيامبر (ص) و سهم ذوى القربى و يتيمان و مسكينان و همچنين نصيب زنان پيامبر (ص) و مردانى كه جهت صلح بين پيامبر (ص) و اهل فدك رفت و آمد مى كردند گرديد ... ابن شهاب به من خبر داد كه رسول خدا (ص) خيبر را بعد از قتال با زور فتح نمود و خيبر از غنايمى بود كه خداوند آن را به پيامبر (ص) برگرداند و رسول

خدا (ص) آن را پنج قسمت نمود و يك سهم را بعنوان خمس و ما بقى را بين مسلمين تقسيم كرد.» «1»

طبرى نيز صدر حديث را روايت نموده «2» ابو عبيد هم خبر ابن شهاب را روايت كرده است. «3»

در پاسخ گوئيم: اما از آيه خمس جواب داده مى شود كه اولا: تعلق گرفتن خمس به غنيمت بر اينكه بقيّۀ غنيمت مخصوص جنگجويان است دلالت ندارد.

ثانيا: اينكه هر مطلقى صلاحيت براى تقييد دارد، و اطلاق آية غنيمت در مقابل رواياتى كه گذشت (كه دلالت مى كرد بر اينكه زمينهاى مفتوحة عنوة ملك

______________________________

(1) سيره ابن هشام 3/ 363 و 371.

(2) تاريخ طبرى 3/ 588 (چاپ ليدن)

(3) الاموال/ 70

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 349

مسلمانان است) مقيد مى گردد ثالثا: خطاب در آية غنيمت متوجّه هر كسى است كه به تنهايى با كاسبى كردن يا گرفتن غنيمت در جنگ و مانند آن غنيمتى بدست آورده باشد. امّا وقتى چنين فرض شد و روايات هم دلالت بر اين دارند كه زمينها به اشخاص برنمى گردد بلكه به عنوان مسلمين بازمى گردند قهرا آية از زمين انصراف پيدا مى كند.

ماوردى گويد: «اما مالهاى منقول همان غنايم متعارف است.» «1»

اما اينكه گفته شد رسول خدا (ص) غنايم خيبر و زمينهاى آن را تقسيم نمود مورد اشكال است زيرا:

اولا: اگر ثابت شود كه پيامبر (ص) اصل زمين را تقسيم نموده شايد به اين دليل بوده كه در ابتداى امر، حكم شرعى يا بر تقسيم زمينها استوار بوده يا بر مخيّر بودن امام بين تقسيم و بين باقى گذارادن آن براى آينده مسلمانان، سپس آن حكم نسخ گرديده است، يا اينكه بعد از تقسيم غنائم خيبر،

باقى گذاردن زمين ها مفتوحة عنوة، به جهت حكم حكومتى دائم از سوى پيامبر (ص) يا از سوى امير المؤمنين (ع)- در زمان عمر كه با حضرت و جمعى از صحابه مشورت نمود- تعيّن پيدا كرد، چنانكه گذشت.

ثانيا: احتمال دارد بلكه ظاهر اين است كه رسول خدا (ص) اصل زمينها را در خيبر تقسيم نكرد بطورى كه به ملكيّت اشخاص درآيد، گرچه بعضى از تعبيرهايى كه در تاريخ آمده موهم چنين چيزى است (تقسيم اصل زمينها) بلكه پيامبر (ص) درآمد و خراج آنها را تقسيم نمود. و آن حضرت بعنوان اينكه ولى امر مسلمين و امام آنان بود استفاده از زمينها را واگذار كرد و درآمد آن را در مصالح مسلمين و احتياجات آنان مصرف نمود. از اهمّ مصالح و احتياجات، برطرف نمودن نيازهاى خود و خانواده و همسرانش و فقراء مسلمانان و مجاهدين در راه خدا بود [كه بخشى از آن را به اين امر اختصاص داد]

______________________________

(1) احكام السلطانية/ 138.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 350

اين چيزى است كه از جمع بين روايات مختلفى كه در اين مقام وارد شده بدست مى آيد:

[روايات وارده در چگونگى تقسيم زمينهاى خيبر]

1- در خبر صفوان و بزنطى به نقل از امام رضا (ع) آمده بود: «و زمينى كه با شمشير گرفته مى شود در اختيار امام بوده و به هر كس كه صلاح ببيند واگذار مى كند، چنانكه رسول خدا (ص) با زمين خيبر چنين كرد: سياه و سفيد- يعنى زمينهاى كشت و زرع و نخلستانهاى- آن را واگذار كرد. فقهاء سنّت گويند:

واگذارى زمين كشت و نخلستان صلاح نمى باشد در حالى كه رسول خدا (ص) زمين خيبر را واگذار نمود.» «1»

2- و مانند آن است

صحيحۀ بزنطى كه قبلا گذشت. «2»

3- در موثقه محمد بن مسلم گذشت كه امام صادق (ع) فرمود: «رسول خدا (ص) وقتى بر اهل خيبر چيره شد با آنان قرارداد نمود كه زمين در دستشان باقى بماند و در آن كار كنند و آن را آباد نمايند.» «3»

4- در صحيح بخارى به سند خويش از عبد الله آمده است: «رسول خدا (ص) با اهل خيبر معامله كرد به اينكه نصف آنچه كه از ميوه يا زراعت بدست مى آيد

______________________________

(1) مرّ فى خبر صفوان و بزنطي قوله (ع): «و ما اخذ بالسيف فذلك الى الامام يقبّله بالذى يرى كما صنع رسول الله (ص) بخيبر: قبّل سوادها و بياضها- يعنى ارضها و نخلها- و الناس يقولون: لا يصلح قبالة الارض و قد قبّل رسول الله (ص) خيبر. الحديث» وسائل 11/ 119 باب 72 از ابواب جهاد العدو.

(2) وسائل 11/ 120 باب 72 از ابواب جهاد العدو حديث 2.

(3) فى موثقه محمد بن مسلم قول الصادق (ع): «قد ظهر رسول الله (ص) على اهل خيبر فخارجهم على ان يترك الارض فى ايديهم يعملونها و يعمرونها. الحديث.» وسائل 11/ 118 باب 71 از ابواب جهاد العدو حديث 2

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 351

ملك آنان باشد. «1»»

5- در سنن أبي داود به سند خويش از ابن عمر آمده است: «رسول خدا (ص) با اهل خيبر معامله كرده به اينكه نصف آنچه كه از ميوه يا زراعت بدست مى آورند ملك آنها باشد. «2»

6- و نيز در سنن ابى داود به سند خويش از ابن عمر آمده است: «همانا پيامبر (ص) نخلستان خيبر و زمين كشت آن را به يهوديان

خيبر داد تا از مال خودشان به سازندگى آنجا بپردازد، بشرط اينكه نصف ميوه آن در اختيار رسول خدا (ص) باشد.» «3»

7- و نيز در سنن ابى داود به سند خويش از ابن عباس است كه گويد: «رسول خدا (ص) خيبر را فتح نمود و با آنان شرط كرد كه زمين و همۀ طلا و نقرۀ آن براى حضرت باشد. اهل خيبر گفتند: ما به وضع زمين آگاهتر از شمائيم، آن را به ما بدهيد بر اين منوال كه نصف ميوه آن مال شما باشد و نصف آن مال ما، اين پيشنهاد مورد قبول پيامبر (ص) واقع شد، و چون زمان چيدن خرما رسيد، حضرت، عبد الله بن رواحه را نزد آنان فرستاد تا مقدار خرما را تخمين بزند.» «4»

______________________________

(1) فى البخارى بسنده عن عبد اللّه قال: «اعطى رسول اللّه (ص) عامل اهل خيبر اليهودان يعملوها و يزرعوها و لهم شطر ما يخرج منها.» صحيح بخارى 2/ 76 كتاب المظالم.

(2) فى سنن ابى داود بسنده عن ابن عمر: «ان رسول اللّه (ص) عامل اهل خيبر بشطر ما يخرج من ثمر او زرع.» سنن ابى داود 2/ 235 كتاب البيوع، باب فى المساقاة.

(3) فيه ايضا بسنده عن ابن عمر: «انّ النبى (ص) دفع الى يهود خيبر نخل خيبر و ارضها على ان يعتملوها من اموالهم و ان لرسول الله (ص) شطر ثمرتها.» سنن ابى داود/ 2235 كتاب البيوع.

(4) فيه ايضا بسنده عن ابن عباس قال: «افتتح رسول الله (ص) خيبر و اشترط انّ له الارض و كل صفراء و بيضاء. قال اهل خيبر: نحن اعلم بالارض منكم فاعطناها على ان لكم نصف الثمرة و لنا نصف.

فزعم انه اعطاهم على ذلك فلما كان حين يصرم النخل بعث اليهم عبد الله بن رواحة فحزر عليهم النخل.» سنن ابى داود 2235/

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 352

8- و نيز در سنن ابى داود به سند خويش از سهل بن ابى حثمة نقل شده كه گويد: «رسول خدا (ص) خيبر را دو نصف نمود: نصفى را براى رفع مشكلات و احتياجات خودش و نصف ديگر را بين مسلمانان بر هيجده سهم تقسيم نمود.» «1»

9- و نيز در سنن ابى داود به سند خويش از بشير بن يسار به نقل از افرادى از اصحاب پيامبر (ص) آمده است: «همانا رسول خدا (ص) وقتى بر خيبر چيره شد آن را به سى و شش سهم تقسيم كرد، و هر سهم را باز به صد سهم تقسيم نموده نصف از آن را براى خود و مسلمانان قرار داد و نصف باقيمانده را براى افرادى كه بر او وارد مى شوند و ديگر امور و احتياجات مردم، كنار گذاشت. «2»»

10- و نيز در سنن ابى داود به سند خويش از بشير بن يسار آمده است: «همانا وقتى كه خداوند خيبر را به رسول خدا (ص) برگرداند، پيامبر (ص) همۀ آن را به سى و شش قسمت نمود، كه هر سهمى به صد سهم تقسيم مى شد و سهم پيامبر (ص) هم مثل سهم يكى از آنان بود، و نصف ديگر را كه آن هم هيجده سهم مى شد پيامبر (ص) براى احتياجات و مشكلاتى كه براى مسلمانان پيش مى آيد كنار گذاشت، و آن مناطق «وطيح» و «كتيبة» و «سلالم» (نام قلعه هاى خيبر) و توابع آنها بود، وقتى كه آن

اموال بدست پيامبر (ص) و مسلمانان افتاد افرادى كه كار ساختن آنجا را تحت پوشش خود بگيرند نبودند، لذا رسول خدا (ص) براى

______________________________

- كتاب البيوع باب فى المساقاة.

(1) و فيه ايضا بسنده عن سهل بن ابى حثمة قال: «قسم رسول اللّه (ص) خيبر نصفين:

نصفا لنوائبه و حاجته و نصفا بين المسلمين، قسمها بينهم على ثمانية عشر سهما.» سنن ابى داود 2/ 142 كتاب الخراج و الفي ء و الامارة.

(2) و فيه ايضا بسنده عن بشير بن يسار عن رجال من اصحاب النبى (ص): انّ رسول الله (ص) لما ظهر على خيبر قسّمها على ستة و ثلاثين سهما، جمع كل سهم مائة سهم فكان لرسول اللّه (ص) و للمسلمين النصف من ذلك و عزل النصف الباقى لمن نزل به من الوفود و الامور و نوائب الناس.» سنن ابى داود 2/ 142 كتاب الخراج.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 353

اين كار يهود را دعوت كرد و با آنان قرارداد بست.» «1»

و مانند آن، ديگر رواياتى است كه در اين باره وارد شده و مى توان به كتاب اموال ابى عبيد «2» و سيره ابن هشام «3» و فتوح البلدان بلا ذرى «4» مراجعه نمود.

جمع بين اين روايات و ديگر رواياتى كه در اين مجال وارد شده اقتضاء مى كند كه بگوييم: واگذارى همۀ زمينهاى خيبر بدست رسول خدا (ص) بعنوان اينكه ولى امر مسلمين بوده انجام شده و زمينهاى مفتوحة عنوة نيز مال مسلمانان بوده و تقسيم كه در روايات آمده مربوط به عوائد و درآمد آنها بر حسب مصالح و احتياجات بوده نه اينكه اصل زمين ها بعنوان ملك شخصى افراد، تقسيم مى شده است.

و آنچه كه در بعضى

از روايات بيان شده كه پيامبر (ص) خمس آن زمينها را گرفت، شايد بخاطر توهمى است كه براى راويان پيدا شده كه چون پيامبر (ص) بعضى از درآمد آن زمينها را در احتياجات شخصى خود و خانواده اش مصرف نمود، گمان كرده اند از بابت خمسى است كه در آية خمس بيان شده، لذا گفته اند حضرت خمس آن زمينها را گرفت، در حالى كه ما قبلا به اينكه در اصل و درآمد

______________________________

(1) و فيه ايضا بسنده عن بشير بن يسار ايضا: «ان رسول الله (ص) لما افاء الله عليه خيبر قسمها ستة و ثلاثين سهما جمع: فعزل للمسلمين الشطر ثمانية عشر سهما يجمع كل سهم مائة، النبى (ص) معهم له سهم كسهم احدهم و عزل رسول الله (ص) ثمانية عشر سهما- و هو الشطر- لنوائبه و ما ينزل به من امر المسلمين فكان ذلك الوطيح و الكتيبة و السلالم و توابعها فلما صارت الاموال بيد النبى (ص) و المسلمين لم يكن لهم عمّال يكفونهم عملها فدعا رسول الله (ص) اليهود فعاملهم.» سنن ابى داود 2/ 143 كتاب الخراج و الفي ء و الامارة.

(2) الاموال/ 70 و بعد آن.

(3) سيره ابن هشام 3/ 364.

(4) فتوح البلدان/ 40.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 354

زمينهاى مفتوحة عنوة خمسى باشد اشكال كرديم. در حقيقت بايد گفت: چنين زمينهايى از اموال عمومى است كه تحت اختيار امام واقع شده و در ماليات ديگر ماليات نيست. براى اطلاع بيشتر در اين زمينه به آنچه ما در باب خمس غنائم بيان كرديم، مراجعه شود.

گفتگو پيرامون چند محور:
اشاره

با توجّه به آنچه از فتاوى و روايات دربارۀ زمينهاى مفتوحة عنوة بيان كرديم، اكنون پيرامون چند محور به

گفتگو مى پردازيم:

محور اوّل: [مالكيت عنوان و معناى آن:]

اينكه بيان شد كه زمين مفتوحة عنوة ملك همۀ مسلمانان است مقصود اين نيست كه اين زمينها همانند مباحات بالاصاله است كه همۀ مردم در آن، حكم مساوى دارند، و نيز همانند مالكيت مردم نسبت به مباحات اصليه بصورت مشاع و شراكت بر زمين و ساختمان و آبادى نيست، بلكه اين اراضى ملك عنوان و جهت است، مانند ملكيّت فقراء بر زكات، كه در اين صورت متصدى تصرف در آنها نماينده مسلمانان و امام آنان است

با توجه به اينكه ملكيّت امرى اعتبارى است، قهرا آن را براى عناوين و جهات نيز مى توان در نظر گرفت چنانكه براى قطعه هايى از زمين و مكانهايى همچون مساجد و مدارس و باشگاهها و مانند آن مى توان ملكيت در نظر گرفت، و همين معنى مراد از سخنان معصومين (ع) است كه مى فرمايند: «آن زمينها ملك همۀ مسلمانان است: كسانى كه موجودند و كسانى كه تا روز قيامت موجود خواهند شد.» صحيحۀ محمد حلبى نيز بر آن دلالت مى كند چنانكه گذشت.

البته ممكن است اينطور گفته شود: كه اين زمينها به منزلۀ وقف بر جهت است نه اينكه ملك جهت باشد، و انتساب آن به مسلمانان از باب انتساب حق به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 355

صاحب حق باشد نه همانند انتساب ملك به مالك، همانند عين موقوفه و چيزى كه به آن وصيت شده است.

بنابراين فروختن و تبديل چنين زمينى حتى براى امام مسلمانان نيز مشكل است، بلكه واجب است به همان صورت باقى بماند و درآمد و حاصل آن (بنا بر آنچه كه فقهاى شيعه به آن فتوى داده اند) در مصالح مسلمانان مصرف شود كه

مرسلۀ حماد هم بر آن گواهى مى دهد.

مرحوم مقدس اردبيلى در جهاد مجمع البرهان مطلبى مى گويد كه خلاصۀ آن چنين است:

«معناى اينكه اين زمينها (مفتوحة عنوة) ملك مسلمانان است اين است كه براى مصالح عمومى مثل ساختن پلها و مساجد و حقوق رهبران و قضات [ائمه جمعه و جماعت] و نويسندگان و مخارج جنگجويان و غير آن از ديگر مصالح عمومى اختصاصى يافته و ناظر بر آن هم امام است، كه آن را اجاره مى دهد و حق اجاره را مى گيرد و در مصالح مصرف مى نمايد بطورى كه براى مستأجر هيچ قسمى از زمين و اجرت آن حلال نمى باشد، چون در حقيقت او مالك زمين نيست بلكه آن زمين را خداوند متعال مانند وقف براى مصالح مستأجر و غير او از ديگر مسلمانان قرار داده، نه اينكه زمين بنحو شراكت ملك مسلمانان باشد.» «1»

در احياء موات كفايه مرحوم سبزوارى آمده است:

مراد از اينكه زمينهاى مفتوحة عنوة ملك مسلمين است اين است كه امام درآمد آنها را مى گيرد و بر حسب آنچه كه صلاح ببيند در مصالح مسلمانان مصرف مى نمايد، نه اينكه هر كس از مسلمانان بخواهد بر همۀ زمين يا بر بعض آن دست بيابد بتواند، و اين مطلب مورد اجماع همه فقهاء است

______________________________

(1) مجمع الفائدة و البرهان كتاب الجهاد مطلب سوم از مقصد سوم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 356

و اختلافى در آن نيست.» «1»

ظاهر اين دو عبارت اين است كه ملاك در زمينهاى مفتوحة عنوة همان ملاك در زمينهايى است كه براى مصالح عمومى وقف گرديده و قول به اينكه با به غنيمت درآمدن اين زمينها و خارج شدن آنها از ملكيّت كفّار،

لازم است داخل در ملكيّت غير آنان شود، چون اينكه ملك بدون مالك قابل تصور نيست، گفتار صحيحى نيست زيرا احتمال دارد به غنيمت درآمدن اين زمينها موجب جدايى آنها از ملكيّت بطور كلى گردد. و اين احتمال يكى از دو احتمالى است كه در وقف داده شده، مخصوصا در وقفهاى عمومى.

و معناى «لام» (للمسلمين) همان اختصاص داشتن به مسلمين است كه اختصاص اعم از ملكيّت است، بلكه ممكن است اينطور گفته شود كه زمينهاى مفتوحة عنوة اگر ملك جهت باشد، امام مى تواند آن را با تطبيق جهت بر شخص به ملك شخص درآورد، چنانچه در زكات با تطبيق عنوان فقراء بر اشخاص به ملك آنان درمى آورد، و روشن است كه اين عمل در زمينهاى مفتوحة عنوة جايز نمى باشد، پس تعيّن دارد كه زمينهاى مفتوحة عنوة مانند وقف باشد.

از سوى ديگر در مورد وقف حق اين است كه شي ء وقف شده به ملك موقوف عليه درنمى آيد، بلكه مثل اين مى ماند كه واقف آن چيز را بالاى سر موقوف عليه قرار مى دهد تا منافع آن بر وى سرازير شود مانند ابر باران زا. و لذا با «على» متعدى گرديده است. در اين صورت شي ء وقف شده يا بر ملك واقف باقى بوده يا از ملكيّت او خارج شده است، كه اين خود بحث مستقلى است كه محل ديگرى را مى طلبد.

محور دوم: [زمينهاى مفتوحه عنوة آيا زمينهاى موات است يا آباد؟]

آيا مراد از زمين مفتوحة عنوة در روايات و فتاوى، مطلق زمينهايى است كه در

______________________________

(1) كفاية الاحكام/ 239.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 357

دست دولت كفر بوده اعم از زمين موات و زمين آباد بالاصاله (مثل جنگلها) يا آباد بالعرض؛ يا مراد خصوص زمينى است

كه با احياء آباد گرديده؟ اقوى دوّمى است، زيرا از ظاهر روايات و فتاوى استفاده مى شود زمينى اراده شده كه ملك كفّار بوده و بعد به مسلمانان منتقل شده است و زمين موات و نيز زمينى كه در اصل آباد بوده مانند جنگلها و بيشه زارهاى طبيعى ملك كفّار نبوده تا اينكه از آنان به غنيمت گرفته شود. پس بر همان اشتراك اولى خود باقى اند و مانند ساير زمينهاى موات و جنگلها از انفالى است كه به امام مسلمانان تعلق دارد، كه بحث در آن خواهد آمد.

1- شيخ طوسى در احياء موات از خلاف (مسأله 1) گويد:

«زمينهاى بى حاصلى كه در كشور اسلام بوده و براى آنها صاحب معينى شناخته نشده مخصوص امام است ... دليل ما اجماع گروه شيعه است بر اينكه زمين موات مخصوص امام بوده و از جمله انفال مى باشد و فقهاء هم بين اينكه اين زمينها در كشور اسلام باشد و يا در كشور كفر جدائى قائل نشده اند».

و در (مسأله 2) گويد:

«زمينهاى بى حاصلى كه در كشور شرك بوده و مالكيّت هيچ كس بر آنها محقق نگرديده مخصوص امام است. شافعى گويد: هر كس از مشرك و مسلمان، آن را آباد نمايد به سبب احياء مالك مى گردد. دليل ما بدون هيچ فرق همان است كه در مسئلۀ اول گفتيم.» «1»

2- و در جهاد مبسوط گويد:

«و اما زمينهاى آباد [زمين هاى آباد شده در كشور كفر] از آن همه مسلمانان است. و امام حق نظر در آنها را دارد ...

اما زمين موات به غنيمت گرفته نمى شود و مخصوص امام است.» «2» «3»

______________________________

(1) خلاف 2/ 222.

(2) مبسوط 2/ 29.

(3) مراد از «مخصوص امام است» كه در كلمات فقهاء

آمده، شخص امام نيست بلكه عنوان و حيثيت امام است. و مخصوص بودن زمين موات به عنوان امام يعنى مثل زمينهاى آباد فتح شده نيست كه ملك همه مسلمانان است بلكه ملك عنوان امامت است. كه طبق صلاحديد او به مصرف مى رسد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 358

3- در جهاد شرايع آمده است:

«هر زمينى كه با جنگ فتح شده و آباد هم باشد ملك مسلمانان است ... و زمينى كه هنگام فتح موات باشد اختصاص به امام دارد.» «1»

4- در جواهر در شرح اين عبارت شرايع چنين آمده است:

«در اين حكم اختلافى نيافتم، بلكه هر دو قسم اجماع (محصل و منقول) بر آن مى باشد ...» «2»

و مانند همين سخن را در كتاب احياء موات آورده رجوع نمائيد. «3»

5- در احياء موات از كفايه سبزوارى آمده است:

«و زمينى كه هنگام فتح موات باشد مخصوص امام است و اختلافى در اين حكم نيست.» «4»

6- مقدس اردبيلى در مجمع البرهان گويد:

«و بزودى براى شما روشن مى شود كه مراد از زمينى كه اين حكم را دارد (ملك مسلمانان است) آن زمينى است كه هنگام فتح و غلبه بر آن آباد بوده باشد و زمين موات هنگام فتح اين حكم را ندارد، پس آن براى امام است مانند ديگر مواتى كه ملك كسى نبوده و هيچ دست ملكيّتى بر آن جريان نداشته و اين حكم مورد اتفاق است». «5»

______________________________

(1) شرايع 1/ 322.

(2) جواهر 21/ 169، و 38/ 18.

(3) جواهر 21/ 169. و 38/ 18.

(4) كفاية الاحكام/ 239.

(5) مجمع الفائدة و البرهان، كتاب الجهاد مطلب سوم از مقصد سوّم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 359

علاوه بر روشن بودن

اين موضوع و اجماع و اتفاق و ادعاى عدم مخالفى كه بيان شد، عموم آنچه دلالت دارد بر اينكه «زمين موات و همچنين آنچه كه صاحب ندارد ملك امام است» بر آن گواهى مى دهد و اطلاق سخن امام (ع) در خبر صفوان و بزنطى آنجا كه مى فرمايد: «و زمينى كه با شمشير گرفته مى شود در اختيار امام بوده و به هر كس كه صلاح ببيند واگذار مى كند ...» «1» با اين عموم مخالفتى ندارد؛ زيرا اين سخن به خصوص زمينى كه ملك كفّار بوده و از آنان به غنيمت گرفته شده انصراف دارد.

و لكن احتمال دارد گفته شود: زمين موات و زمينى كه بالاصاله آباد بوده اگر چه شرعا ملك كسى نبوده اند و لكن با توجه به اينكه اين دو زمين در تحت استيلاء دولت كفر بوده و با شمشير آزاد شده ديگر مانعى نمى بينيم از اينكه عام بودن موصول (ما اخذ بالسيف) شامل هر دو شود، پس بين دو دليل عموم و خصوص من وجه است «2» و ما وجهى براى مقدم داشتن يكى بر ديگرى نمى بينيم.

بلكه ممكن است اينطور گفته شود: كه اين سخن امام (ع): «و ما اخذ بالسيف ...» بر آنچه كه در موثقه عمّار «3» آمده است كه هر زمين بى صاحب را جزء

______________________________

(1) فى خبر صفوان و بزنطى: «و ما اخذ بالسيف فذلك الى الامام يقبّله ...» وسائل/ 120 11 باب 72 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 1.

(2) ما يك عموماتى داريم كه مى گويد «كل ارض موات للامام» اما از آن طرف «ما اخذ بالسيف» نيز عموم دارد كه ملك مسلمانان است، بين اين دو تا، عموم و خصوص

من وجه است، روايات اول مى گويد «ما لا رب له» يا «موات» ملك امام است اطلاق اين هم كشور كفر و هم كشور اسلام را در برمى گيرد، دومى مى گويد «ما اخذ بالسيف از كشور كفّار ملك مسلمين است» اطلاق اين نيز چه محياة وقت الفتح و چه موات وقت الفتح را شامل مى شود پس نسبت به موات وقت الفتح اين دو تا با هم تعارض دارند نه مى توانيم بگوئيم ملك امام است و نه مى توانيم بگوئيم ملك مسلمين است، يك عموم فوق هم نداريم كه اينجا بتوانيم به آن تمسك كنيم. (الف- م. جلسه 361 درس)

(3) وسائل 1/ 376 باب 1 از ابواب انفال از كتاب خمس حديث 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 360

انفال شمرده، ورود دارد «1» زيرا عنوان مسلمين خود صاحب زمين مى گردد.

______________________________

(1) در كلمات علماء اصطلاح تعارض، ورود، حكومت و تخصيص را زياد مى بينيد كه اجمالا هر يك از اينها را توضيح مى دهيم.

مفاد دليل نسبت مطابقى بين موضوع و محمول است، وقتى مى گوئيم «الصلاة واجبة» نسبت حكم كه وجوب صلاة باشد مفاد دليل است، هيچ وقت دليل متعرض مفاد موضوع يا مفاد محمول خودش نيست، يعنى «الصلاة واجبة» نمى گويد «صلاة» چيست، و نمى گويد وجوب يعنى چه؟ اينها را بايد از خارج بفهميم حال اگر نسبت اين دليلى كه با نسبت دليل ديگرى درگير باشد، بنحو تباين يا عموم و خصوص مطلق يا عموم و خصوص من وجه بتمامه يا ببعضه، در اينجا مى گوئيم اين دو متعارض هستند، مثلا مثلا اگر مولى گفت «اكرم العلماء» و دليل ديگر آمد گفت «لا تكرم العلماء» اين دو متعارض هستند، منتهى هر متعارضى متساقط نمى شوند،

بلكه اگر بنحو عموم و خصوص مطلق باشد آن وقت خاص را بر عام مقدم مى دارند و همينطور مطلق و مقيد كه آن هم نظير خاص و عام است.

اما اگر دليل دوم با يك جاى دليل اول كار دارد كه مفاد نسبت مطابقيش نيست، بلكه به آنها كه در سلسله علل يا معلولات دليل اوّل است نظر دارد و لو در مقام نتيجه به نسبت هم بخورد، مثلا: وقتى مولى مى گويد اكرم العلماء اگر در دليل ديگرى بگويد: اكرام علماء نحو مصلحت ندارد، يا بگويد اكرام علماء نحو را اراده نكرده ام، يعنى چيزى را كه دليل اول متكفل آن نبود حال چه موضوع باشد يا محمول يا علل و معلولات و يا ملازمات هر يك از اينها را متعرض باشد اگر چه در نهايت نتيجه اش اين مى شود كه اكرام واجب نيست اما چون مستقيم نگفته، اين «حكومت» است، و اينكه در زبانها هست كه «حكومت معنايش نفى حكم به لسان نفى موضوع است» مطلب درستى است اما حكومت منحصر به اين قسم نيست قسم ديگر حكومت توسعه مى دهد، مثلا ادله اى داريم كه مى گويد نماز مشروط به طهارت است حال اگر دليل ديگرى آمد و گفت «الطواف بالبيت صلاة» اين توسعۀ موضوع است، يعنى آن دليلى كه آمده و طهارت را براى نماز شرط كرده طواف را هم فرا مى گيرد، دليل اوّل نسبت بين صلاة و طهارة را بيان كرد، اما صلاة چه چيزى است اين را متعرض نبود، اما دليل دوّم طواف را هم صلاة معرفى كرد و، مفهوم صلاة را توسعه مى دهد، و گاهى هم ضيق مى كند مثل اينكه دليل دوم مى گويد «صلاة الميت

ليست بصلاة» يعنى نماز ميّت مشروط به طهارت نيست- كه نفى حكم كرده ولى به لسان نفى موضوع-، در هر يك از اين دو مورد، دليل

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 361

ما در مبحث انفال خواهيم گفت كه ملكيّت شرعيه تحقق پيدا نميكند مگر با توليد يا كار مفيد و يا به انتقال مال از كسى كه توليد نموده، و اينكه امور اشتراك مثل زمين موات، كوهها، رودخانه ها و مانند آن ملك امام بوده و تحت اختيار پيشواى امت است چيزى نيست كه شرع مبين آن را اختراع كرده باشد، بلكه اين چيزى است كه عقلاء امتها به آن حكم كرده و در همۀ زمانها سيره عقلاء بر آن قرار گرفته است. و جايگير شدن اين مسأله در ذهنها موجب آن خواهد شد كه اين سخن حضرت: «ما اخذ بالسيف» به خصوص آنچه كه كفّار مالك آنند انصراف پيدا كند، پس امور اشتراك و اموال عمومى بر همان منوال كه هست باقى مى ماند (ملك امام)، نهايت امر اينكه پس از فتح، امام به حق جانشين امام باطل مى گردد.

چيزى كه سخن را در اين مقام آسان مى كند اين است كه به نظر ما بين آنچه ملك مسلمانان بعنوان اينكه مسلمانند و «بين آنچه ملك امام بعنوان اينكه امام و قائم به امور مسلمانان است» فرق اساسى وجود ندارد. و در مبحث انفال خواهد آمد كه انفال ملك شخص امام معصوم نيست، بلكه انفال، اموال عمومى اشتراك

______________________________

- دوّم حكومت دارد بر دليل اوّل. فرق حكومت با تخصيص اين است كه مخصص با دليل اول در عرض همديگرند اما در حكومت دليل حاكم مستقيما در عرض

ديگرى نيست.

«ورود» معنايش اين است كه دليل دوم طورى است كه موضوع اول را حقيقتا توسعه مى دهد يا تضييق مى كند، مثلا دليلى مى گويد «ما لا رب له» ملك امام است، دليل ديگر مى گويد «من حاز شيئا ملكه» قبل از اينكه اين دليل بيايد، بوته هاى بيابان ملك امام بود اما اين دليل «ربّ» براى آن درست مى كند كه هر كس حيازت كرد ملك او مى شود.

اما فرق تخصّص با ورود اين است كه در تخصّص ما دو دليل نمى خواهيم تا يك دليل، موضوع ديگرى را تضييق بكند. تخصّص معنايش اين است كه يك حكمى كه مولى روى موضوعى مى برد چيزهايى كه از افراد اين موضوع نيست واقعا داخل در آن حكم نيست، مثلا وقتى مولى مى گويد اكرم العلماء، مشهدى حسن بقّال تخصصا خارج است. (الف. م جلسه 362 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 362

است كه خداوند متعال براى مصالح بندگانش خلق فرموده و اختيار آن به دست امام صالح عادل قرار داده شده است.

محور سوم: [انتقال حق تصرف به مسلمانان]

روشن است معناى اينكه زمين مفتوحه عنوة ملك مسلمانان است و با فتح به آنان انتقال پيدا مى كند آن چيزهايى است كه كفّار از زمينها و مستغلات خود مالك آنند، پس اگر گفتيم كفّار با احياء زمين، هم مالك اصل آن و هم عمران آن مى شوند، بناچار هر دو اينها با فتح به مسلمانان انتقال پيدا مى كند، و اگر گفتيم احياء فقط موجب ملكيّت بر عمران مى شود (چه احياء با اجازه امام باشد يا نه و يا فقط در صورت اجازه) و آن چيزى كه براى احياءكننده نسبت به اصل زمين ثابت مى شود حق تصرّف تنهاست، در آن صورت آنچه كه

به مسلمانان منتقل مى شود فقط عمران و حق تصرّف است.

ما در مبحث انفال بيان خواهيم كرد كه آنچه با احياء ثابت مى شود تنها حق تصرف است نه ملكيّت بر اصل زمين. در هر صورت ظاهرا اينكه زمينهاى مفتوحة عنوة ملك مسلمانان است حكمى است عام كه در همه زمانها و در همه زمينها جارى است، خواه احياء زمين قبل از نزول آيه انفال باشد يا بعد از آن.

و بسا توهّم شده كه حكم اختصاص زمين مفتوحة عنوة به مسلمانان هنگامى است كه احياء زمين قبل از نزول آيه انفال باشد، زيرا اقتضاى آيه شريفه انفال اين است كه زمين موات ملك امام است، پس اگر كافر زمين را بعد از نزول آيه شريفه احياء كرده باشد، اصلا مالك آن نمى شود تا اينكه از او به مسلمين منتقل شود، بلكه بر همان ملك امام باقى است.

صاحب جواهر در مبحث انفال جواهر مى گويد:

«... بله زمين مواتى كه ملك امام است بقاء آن بر صفت موت معتبر نيست، به دليل استصحاب ملكيّت امام پس از احياء و نيز ظاهر روايت صحيح كابلى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 363

كه گذشت. پس اگر زمين موات احياء گرديد آن نيز ملك امام (ع) است- چه احياء كنندگان مسلمانان باشند يا كفّار- مگر اينكه امام (ع) اجازه داده باشد. و اطلاق كلام فقهاء و روايات بر اينكه زمين مفتوحة عنوة ملك مسلمانان است مراد به آن زمين مواتى است كه قبل از اينكه خداوند آن را بعنوان انفال براى پيامبر (ص) قرار بدهد، كفّار آن را احياء كرده باشند، وگرنه همين زمين نيز ملك امام است اگر چه هنگام فتح

آباد بوده باشد». «1»

مورد كلام صاحب جواهر- قدس سرّه- آن صورتى است كه امام اجازۀ احياء نداده باشد، در اين صورت آنچه نسبت به اصل زمين و حق بر آن بيان فرموده صحيح است، و اما عمرانى كه با احياء محقق گرديده چه چيز مانع از قول به ملكيّت كافر بر آن و انتقال آن بعد از فتح، از كفار به مسلمانان است؟! و اما وقتى اجازۀ امام براى كافر نيز فرض گرديده- گرچه اين اجازه از عموم ادله احياء استفاده شود- در آن صورت اشكالى در ملكيت كافر نيست- گرچه بنظر ما اصولا اصل زمين قابل ملكيت شخصى نيست زيرا در فرض ما كفار فقط مالك همان حق و عمران شده اند و آن حق پس از فتح به مسلمانان منتقل شده است. به دليل اطلاق اين سخن حضرت كه فرمود: «و ما اخذ بالسيف ...».

صاحب جواهر در كتاب احياء موات جواهر نيز در بيان عدم اشتراط اسلام براى آبادكننده زمين گويد:

«علاوه بر آنچه گفته شده، ممكن است ملكيّت مسلمانان بر زمين مفتوحه عنوه اى كه در دست كفّار بوده اگر چه با احياء آن را مالك شده باشند قطع حاصل كنيم زيرا احياء موجب ملكيت است، پس اگر احياء آنان به دليل عدم اجازه امام، فاسد باشد لازم است كه زمين در ملكيت امام (ع) باشد در حالى كه گمان ندارم كسى به اين قول ملتزم شود. «2»»

______________________________

(1) جواهر 16/ 118.

(2) جواهر 38/ 15.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 364

چنين به نظر مى آيد كه قائلين به تفصيل بين احياء زمين قبل از نزول آيه انفال يا بعد از آن توهم كرده اند كه حكم به

ملكيت خدا و رسول و امام بعد از او بر اموال عمومى يك امر حادث بوده كه اسلام آن را اختراع نموده است، بطورى كه قبل از اين حكم اسلام، اموال عمومى بدون ربّ و صاحب شرعى بوده و هر كسى كه بر آن غلبه پيدا مى كرد بدون ملاك آن را به ملك خود در مى آورد.

و لكن در مبحث انفال خاطر نشان خواهيم كرد كه اموال عمومى در اختيار امام بعنوان اينكه امام و حاكم است مى باشد و اين يك امر عقلائى است كه در همه قرون و اعصار ثابت بوده و شرع مقدس اسلام با آيۀ انفال آن را امضاء فرموده و زمين در هيچ زمان از حجّت و ولى خدا در ميان بندگانش خالى نبوده، اين مردم بوده اند كه امر بر آنان مشتبه شده و با حكّام ستمگر و طاغوتها معاملۀ امامان عدل و واليان خدا در زمين نموده اند.

و باز آن چيزى كه سخن را در اين مقام و نظاير آن آسان مى كند اين است كه نزد ما فرق اساسى آشكارى بين زمينى كه ملك مسلمانان بعنوان اينكه مسلمانند و بين زمينى كه ملك امام بعنوان اينكه امام است، وجود ندارد، زيرا هر دو از اموال عمومى بوده و در اختيار امام است كه مى تواند هر دو را واگذار نمايد و حاصل آن را در مصالح مسلمانان مصرف كند.

محور چهارم: [عدم جواز فروش رقبۀ زمين]

ظاهر آنچه كه از روايات و فتاوى گذشت، اين است كه فروش اصل زمين مفتوحة عنوة جايز نمى باشد و خريد آن هم بنابراين كه جزئى از مال فروخته شده باشد جايز نيست. بله بعد از به غنيمت گرفتن، انتقال آثار و بناهاى ايجاد شده

در آن جايز است، بلكه متصرف مى تواند حق متعلق به خودش را منتقل نمايد. در آن صورت زمين نسبت به مشترى بر همان شكلى است كه براى بايع بوده از داشتن حق اولويت و جايز نبودن مزاحمت براى او، اين در صورتى است كه تصرف

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 365

در زمين و ايجاد آثار در آن به اجازۀ امام، يا به اجازۀ عمومى كه به شيعه داده اند (روايات تحليل) بنابر قول به آن، يا به اجازۀ نايب خاص يا عام او، يا به واگذارى حاكم ستمگر بنابر امضاء آن از طرف ائمه (ع) باشد چنانكه بحث آن خواهد آمد.

1- ابن ادريس در اواخر زكات سرائر (باب احكام زمينها) مى گويد:

«و اين قسم از زمينها تصرف در آنها به فروختن و خريدن و وقف كردن و بخشيدن و غير آن صحيح نمى باشد، مقصودم اصل زمين است. اگر اشكال شود: كه مى بينيم شما زمينهاى عراق را مى فروشيد و مى خريد و وقف مى كنيد در حالى كه اين زمينها با جنگ گرفته شده؟ جواب گوئيم: آنچه كه مى فروشيم و وقف مى كنيم حق تصرف و سنگ چينى و ساختمان آن است، اما در اصل زمين هيچ يك از اينها (خريدوفروش و وقف ...) جايز نيست». «1»

2- در منتهى علّامة آمده:

«اگر كسى در اين زمينها تصرف كرد به اينكه در آن ساختمان ساخت و درخت در آن كاشت فروش آن صحيح است به اين معنا كه مى تواند آنچه را در زمين از قبيل آثار و حق الاختصاص ايجاد كرده بفروشد نه اصل زمين را چرا كه آن ملك همۀ مسلمانان است. «2»

3- شهيد در مسالك هنگام بيان اين سخن مصنف: «فروختن

و وقف كردن و بخشيدن اصل زمين جايز نيست» مى گويد:

«هيچ يك از اينها [معاملات] بطور مستقل در اصل زمين صحيح نمى باشد، اما اگر به تبع آثارى كه متصرف در زمين ايجاد نموده از ساختمان و درخت و زراعت، زمين را هم بفروشد وقف كند و ببخشد بنابر اقوى جايز مى باشد.

سپس وقتى فروشنده اى اصل زمين را با يكى از اين آثار فروخت اصل زمين

______________________________

(1) سرائر 111.

(2) منتهى 2/ 936.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 366

هم به تبع داخل در فروش است، و همچنين وقف زمين و غير آن، و اين استمرار دارد تا وقتى كه چيزى از آن آثار باقى است، پس اگر همۀ آثار از بين رفت حق مشترى و موقوف عليه و غير آنها، از زمين قطع مى شود. گروهى از متأخرين علماء هم اينچنين بيان كرده اند و عمل هم بر طبق همين است. «1»

بطور كلى اصل زمين و آثار و ساختمانهاى موجود در زمين هنگام به غنيمت درآمدن آن ملك مسلمانان و به حكم شي ء موقوفه است، پس نقل آن و وقف آن صحيح نيست، و در اختيار امام مسلمانان است به هر كس كه صلاح بداند و هر اندازه صلاح ببيند واگذار مى كند و درآمد آن را در مصالح مسلمانان مصرف مى نمايد و لكن كسى كه با اجازه امام در زمين تصرف كرده براى او حق اختصاص به زمين است و مالك آثارى كه در آن ايجاد نموده مى باشد و مى تواند آن آثار را منتقل نموده و يا وقف نمايد و زمين نيز در انتقال و وقف تابع آثار مى باشد، نظير آنچه كه بين كشاورزان متعارف است از فروش آثار در زمينهاى

زراعتى كه اصل آن مال ديگرى است. ما نيز در مبحث انفال نظير همين مطلب را در زمين مواتى كه انسان متصدى احياء آن شده است تقويت خواهيم كرد، پس انسان مالك حيثيت احياء كه اثر كار و قوا و فكر او بوده مى باشد، نه مالك اصل زمين، بلكه تا وقتى كه آن آثار در زمين باقى است و آن را رها نكرده چنين كسى به آن زمين سزاوارتر است، شيخ طوسى و ابن زهره نيز همين را اختيار كرده اند و بر آن روايات زيادى دلالت دارد چنانكه خواهد آمد.

و لكن ظاهر كلام شيخ طوسى در تهذيب، جواز فروش زمين مفتوحة عنوة در زمان غيبت است ولى در زمينهاى انفال آن را جايز نمى داند. ايشان در بحث زيادات زكات مى گويد:

«اما زمينها: پس هر زمينى كه براى ما مشخص شد از آنهايى است كه اهل آن اسلام آورده اند براى ما تصرف در آنها به خريدن از آنان و معاوضه آن و هر

______________________________

(1) سرائر 111.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 367

آنچه كه جارى مجراى آن دو است صحيح مى باشد.

و اما زمينهاى خراج و زمينهاى انفال و زمينى كه اهل آن از آن كوچ كرده اند ما تصرف در آنها را نيز تا وقتى كه امام (ع) در پرده نهان است مباح مى دانيم، و آنگاه كه حضرت ظهور كرد هر چه در آن صلاح بداند نظر خواهد داد. پس ما در تصرفمان گناهكار نمى باشيم. و آنچه دلالت بر آن داشت قبلا بيان نموديم.

اگر كسى اشكال كند: همۀ آنچه كه بيان كرديد بر اباحۀ تصرف براى شما در اين زمينها دلالت دارد، ولى بر اينكه براى شما تملّك

آنها به خريدن و فروختن صحيح باشد دلالت ندارد، پس وقتى خريدن و فروختن آن صحيح نباشد آنچه كه فرع بر آن است مانند وقف كردن، هديه دادن، بخشيدن و آنچه جارى مجراى آن است نيز صحيح نمى باشد.

به او پاسخ داده مى شود: ما قبلا زمينها را بر سه قسم تقسيم نموديم: اوّل زمينى كه اهل آن مسلمان شوند كه در دست آنان رها مى شود و ملك آنان است، پس هر زمينى كه حكمش چنين است خريدن و فروختن آن براى ما صحيح است.

دوم: زمينهايى كه با جنگ گرفته مى شود يا اهل آن بر آن مصالحه مى كنند كه ما خريدن و فروختن آنها را هم مباح دانستيم، زيرا براى ما در اين زمينها سهمى است چون كه جزء زمينهاى مسلمين است. و اين قسم نيز خريدوفروش در آنها به همين وجه صحيح مى باشد.

سوّم: زمينهاى انفال و آنچه جارى مجراى آن است كه تملّك آنها به خريدن و فروختن صحيح نيست و براى ما فقط تصرف در آنها مباح است. و روايتى كه دلالت بر قسم دوم مى كند آن است كه ... «1»

سپس ايشان روايت ابى برده و موثقه محمد بن مسلم كه هر دو گذشت را بيان نموده است.

______________________________

(1) تهذيب 4/ 144 و بعد آن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 368

و نيز صحيحۀ محمد بن مسلم و عمر بن حنظله به نقل از امام جعفر صادق (ع) را كه گويد: از خريدن زمين اهل ذمّه از حضرت سؤال كردم حضرت فرمود: «خريدن آن اشكالى ندارد، زيرا وقتى زمين در دست آنان بود، حق از زمين (ماليات) پرداخت مى شود چنانكه اكنون نيز پرداخت مى شود»

و روايت

ابراهيم بن زياد، گويد: از امام جعفر (ع) از خريدن زمين جزية سؤال كردم. حضرت فرمود: «بخر آن را، همانا براى تو حقى بيش از آن است.» و غير آن از ديگر روايات «1»

با دقّت در همه كلام شيخ- قدس سرّه- و از استدلال ايشان به روايت ابى برده و صحيحه محمد بن مسلم و عمر بن حنظله استفاده مى شود كه مراد از جايز بودن خريد، خريدن حق تصرف است نه خريدن اصل زمين، بله اشكال در اينست كه ايشان بين زمين مفتوحة عنوة و زمين انفال فرق گذاشتند و گفتند تملك اراضى انفال به خريدوفروش صحيح نيست با اينكه فروش زمينهاى انفال بعد از احياء آن نيز صحيح مى باشد، مگر اينكه گفته شود: مقصود ايشان ممنوع بودن خريدوفروش زمين انفال قبل از تصرف در آن به احياء مى باشد، در آن صورت آنچه بيان كرده صحيح بوده و وجه آن هم روشن است.

در جهاد دروس آمده است:

«تصرف در زمينى كه با جنگ فتح شده «مفتوحة عنوة» جايز نيست مگر با اجازۀ امام (ع) فرقى هم نمى كند تصرف به وقف كردن باشد يا به فروختن يا غير آن، بله در زمان غيبت تصرف نافذ است. شيخ طوسى در مبسوط بطور

______________________________

(1) صحيحۀ محمد بن مسلم و عمر بن حنظله عن ابى عبد اللّه (ع) قال: سألته عن ذلك فقال: «لا بأس بشرائها فانها اذا كانت بمنزلتها فى ايديهم يؤدى عنها كما يؤدى عنها.» و خبر ابراهيم بن ابى زياد، قال سألت ابا عبد الله (ع) عن الشراء من ارض الجزية قال: فقال: «اشترها، فان لك من الحق ما هو اكثر من ذلك.» تهذيب 4/ 147.

كتاب الزكاة

باب 39 (باب الزيادات) حديث 30 و 31. و نيز وسائل به نقل از تهذيب 11/ 119، باب 71 از ابواب جهاد العدوّ حديث 3 و 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 369

مطلق گويد تصرف در زمان غيبت معتبر نمى باشد. ابن ادريس گويد: سنگ چينى و ساختمان و تصرف ما فروخته مى شود و وقف مى گردد نه خود زمين.» «1»

ظاهر كلام دروس نيز جواز فروش و وقف نمودن زمين مفتوحة عنوة در حال غيبت است. در جهاد جامع المقاصد ذيل كلام علّامة كه گفته:

«فروختن و وقف كردن و بخشيدن زمين مفتوحة عنوة صحيح نمى باشد.» گويد:

«اين در حال ظهور امام (ع) است، اما در حال غيبت، تمام اين امور نافذ است چنانچه در دروس و غير آن تصريح به آن شده است.» «2»

مرحوم مقدس اردبيلى در مجمع البرهان به كلام دروس و جامع المقاصد اعتراض نموده، گويد:

«در اين حكم (جواز فروش در حال غيبت) جاى درنگ است، چون زمين مفتوحة عنوة ملك ديگران است، و فروختن و وقف نمودن زمين متوقف بر اين است كه زمين ملك فروشنده و واقف باشد. بلكه در جواز خريدوفروش آن در زمان حضور هم شبهه وجود دارد، به دليل اينكه وجود اجازه از امام نسبت به فروش و وقف آنها بعيد است، مگر اينكه مصالح عمومى اقتضاى آن را داشته باشد مثلا قطعه اى از زمين بعنوان مسجد براى مسلمانان قرار داده شود يا نياز به پول آن باشد. در چنين حالى ظاهر اين است كه كلام دروس با وجود مصلحت بعيد نباشد، زيرا با غيبت امام (ع) گاهى مصلحت در اين كار است. و بعلاوه ممكن است گفته شود فروش و

يا وقف اينگونه زمين ها به تصرف در همان آثار ايجاد شده در زمين بازمى گردد نه اصل زمين» «3»

ظاهر اين است كه اين عبارات و همچنين رواياتى كه موجب گمان به جواز فروش و خريد زمين است بر آنچه كه مقدس اردبيلى در آخر كلام خود از انتقال ساختمان

______________________________

(1) دروس/ 163.

(2) جامع المقاصد 3/ 403 (چاپ قديم 1/ 190)

(3) مجمع الفائدة و البرهان، كتاب الجهاد مطلب سوم از مقصد سوم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 370

و عمارت و حق،- بدون تفاوت بين زمان حضور و غيبت- بيان فرمود، حمل شود.

شايد نظر كسانى كه بين زمان حضور و زمان غيبت فرق مى گذارند بدين صورت كه در زمان ظهور، تصرف را بدون اجازۀ امام (ع) صحيح نمى دانند، بر خلاف زمان غيبت كه صحيح مى دانند شايد بتوان گفت به دليل اجازۀ عامى است كه (بنابر قول به آن) براى شيعه در زمان غيبت وجود دارد (روايات تحليل).

و اما اصل زمين و همچنين آثار و بناهايى كه در حال فتح و گرفتن غنيمت موجود است، قبلا گذشت كه اينها ملك همۀ مسلمانان است: آنها كه موجودند و كسانى كه بعدا بوجود خواهند آمد، پس فروش و انتقال و وقف آنها جايز نيست، بلكه فروختن آنها در حال ظهور امام و باز بودن دست او بر خود امام نيز مشكل است.

بلكه در قرار دادن زمين مفتوحة عنوة بعنوان مسجد نيز ممكن است اشكال شود. مگر اينكه گفته شود: اينطور موارد خود از مصالح عمومى است كه زمين مفتوحة عنوة بعنوان مصرف در آن جهات قرار داده شده است. سيرۀ مستمره در زمان خلفاء كه از غنايم مفتوحة عنوة در

احداث مساجد و غير آن از چيزهاى عام المنفعة در عراق و مكه و غير آن استفاده مى كردند بدون اينكه در اين رابطه با منعى از جانب ائمه (ع) يا اصحاب آنان برخورد كرده باشيم، همين مطلب را تأييد مى كند؛ و اگر چنين منعى وجود داشت بطور قطع آشكار مى شد.

و اما اينكه زمين مسجد بايد ملك شخص باشد تا وقف آن براى مسجد صحيح باشد، شرطى است كه بر آن دليل اقامه نشده، و اگر چنين شرطى وجود داشت بايد احداث مسجد در زمين موات نيز مگر بعد از احياء و تملّك آن صحيح نباشد، در حالى كه از برخى روايات خلاف آن استفاده مى شود:

از باب نمونه در صحيحۀ ابى عبيده الحداء، به نقل از امام محمد باقر (ع) آمده است كه حضرت فرمود: «هر كس مسجدى را بنا كند هر چند به اندازۀ لانه مرغى باشد خداوند در بهشت براى او خانه اى بنا خواهد كرد.» ابو عبيده گويد: حضرت بر من مى گذشت و من بين مكه و مدينه بودم و سنگها را بر روى هم قرار دادم به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 371

حضرت عرض كردم: آيا اين هم از همان (مسجد) است؟ حضرت فرمود: بلى. «1»

و مانند آن صحيحۀ ديگرى كه از امام جعفر صادق (ع) روايت شده است. «2»

و روايت ديگرى از ابو الصباح به نقل از امام جعفر صادق (ع) كه گفت: چه مى فرمائيد دربارۀ اين مسجدهايى كه حاجيان در راه مكه بنا نموده اند؟ حضرت فرمود: «به به آنها از بهترين مسجدهاست، هر كس مسجدى را بنا كند هر چند به اندازۀ لانه مرغى باشد خداوند در بهشت براى

او خانه اى بنا خواهد كرد.» «3»

ملاحظه مى فرماييد كه در اين روايات دلالتى بر وجوب مالك شدن زمين، سپس وقف آن براى مسجد وجود ندارد.

محور پنجم: [متصدى اراضى مفتوحة عنوة كيست؟]
اشاره

متصدى تصرف در اين زمينها براى واگذار نمودن و اجارة و اجازه تصرف دادن امام يا نايب اوست؛ چرا كه او ولى امر مسلمين بوده و نسبت به آنان از خودشان شايسته تر است.

بر اين مطلب علاوه بر روشن بودن، «4» رواياتى از قبيل روايت صفوان و بزنطى و مرسلۀ طولانى حماد كه گذشت و ديگر روايات، دلالت دارد. و براى

______________________________

(1) فى صحيحة ابى عبيدة الحذاء عن ابى جعفر (ع) انه قال: «من بنى مسجدا كمفحص قطاة بنى اللّه له بيتا فى الجنّة.» قال ابو عبيدة: و مرّ بى و انا بين مكة و المدينة اضع الاحجار فقلت: هذا من ذاك؟ قال: نعم. وسائل 3/ 486 باب 8 از ابواب احكام المساجد حديث 2.

(2) وسائل 3/ 485 باب 8 از ابواب احكام مساجد حديث 1.

(3) فى خبر آخر قال ابو الصباح لأبي عبد اللّه: ما تقول فى هذه المساجد التى بنتها الحاج فى طريق مكه؟ فقال: «بخ بخ، تيك افضل المساجد. من بنى مسجدا كمفحص قطاة بنى اللّه له بيتا فى الجنّة.» وسائل 3/ 486 باب 8 از ابواب احكام مساجد حديث 6.

(4) از باب اينكه يك چيزى كه براى عنوان مسلمين است نمى شود در آن هرج و مرج باشد، لذا بايد يك قيّم داشته باشد، و او امام و رهبر مجتمع است. (الف- م. جلسه 365 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 372

كسى تصرف در زمين، خودسرانه و بدون اجازه جايز نخواهد بود. و آنچه از مبسوط گذشت كه

شيخ طوسى فرمود: «در آن زمينها ساختن خانه و اقامتگاه و مسجد و سقاخانه و غير اينها از انواع تصرفات صحيح نيست.» بناچار بر صورت عدم اجازه يا بر وقتى كه به قصد تملّك، زمين غصب شود حمل مى شود.

اين در حال حضور امام (ع) و امكان دست يافتن به اوست؛ اما در زمان غيبت، قاعده چنين اقتضا مى كند كه متصدى آن فقيه جامع شرايط حكم و ولايت باشد، بنابر آنچه كه ما بر عام بودن ولايت فقيه يادآور شديم. «1» و اگر فقيه جامع شرايط وجود نداشت يا رجوع به او مشكل بود متصدى آن عدول مؤمنين خواهند بود، چون كه تصرف در اين زمينها از امور حسبيه اى است كه در آن جايى براى سهل انگارى نيست. و در اين امور در حال اختيار براى رجوع به حاكمان جائر و طاغوتها وجهى وجود ندارد به علاوه در اين زمينه رواياتى از ائمة است كه مى بينيم افراد را از رجوع به آنان برحذر داشته اند.

[دلايل تحليل اينگونه زمينها براى شيعه در عصر غيبت]
اشاره

و چه بسا از برخى عبارات- مثل عباراتى كه در امر چهارم از كتاب تهذيب و دروس و جامع المقاصد و مانند آن يادآور شديم- استفاده مى شود كه ائمه (ع) به جهت آسان نمودن امر بر شيعه تصرف در اين زمينها را در زمان غيبت براى شيعيان مباح دانسته اند چنانچه تصرف در ديگر انفال را هم مباح دانسته اند، حال تصرف در اين زمين ها يا بدون پرداخت خراج و ماليات بوده يا با التزام به پرداخت خراج و مصرف آن در مصالح مسلمين.

______________________________

(1) مقصود از عام بودن ولايت، منحصر نبودن ولايت فقيه جامع الشرائط صغار و مجانين و غائبين است، چنانچه عده زيادى

از فقهاء بزرگوار چنين گفته اند، بنابراين عام و مطلق بودن ولايت فقيه بمعناى: بدون قيد و شرط و محدوديت نيست. بلكه كاملا محدود به اجراء احكام شرع است، آن هم بر اساس آنچه در ميثاق بيعت بين حاكم و مردم قيد شده است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 373

[دليل اوّل: نظر برخى از فقها در اين زمينه]

صاحب حدائق گويد:

«احتمال اينكه شيعه در زمان غيبت حق تصرف در اين زمينها را بطور مطلق داشته باشد خالى از قوت نيست، چون كه تصرف در اين زمينها با وجود امام و امكان دست يابى به او گرچه منوط به نظر اوست- چنانكه مدلول دو روايت احمد بن محمد بن ابى نصر كه گذشت و همچنين روايت حماد بن عيسى همين است- مگر اينكه با نبود امام بعيد نيست كه اين حكم ساقط بوده و تصرف جايز باشد. و رجوع به حاكم جور بعد از اينكه رجوع به امام (ع) مشكل باشد- چنانچه ظاهر نظر فقهاء شيعه اينست كه با عدم امكان رجوع به امام (ع) بايد به حاكم مراجعه كرد- شايسته تر از رجوع به مسلمين نيست؛ كه هر طور بخواهند و اراده نمايند بتوانند در زمينها تصرف كنند، مخصوصا با توجه به آنچه كه فقهاء بيان كرده اند كه رجوع به حاكم جور كمك به گناه و ظلم، و تقويت باطل و استوارى نشانه ها (و آثار) باطل است كه قرآن و سنّت از آن نهى كرده اند.» «1»

در رابطه با سخنان صاحب حدائق گوئيم: اولا: ما قائل به جواز رجوع به حاكم جور در حال اختيار نيستيم تا اينكه گفته شود رجوع به مسلمين شايسته تر از آن است.

ثانيا: اگر فرض شود كه سلطان جائر درآمد زمينها را

در مصالح مسلمين و حفظ نظام آنان مصرف مى نمايد شايد او شايسته تر باشد از اينكه مسلمانان خود در زمينها، همانند تصرف مالكان در املاك شخصى خود به هر ترتيب كه بخواهند بدون پرداخت خراج و ماليات تصرف كنند.

از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمودند: «خداوند- تبارك و تعالى- اين

______________________________

(1) حدائق 18/ 301.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 374

دين را تأييد مى كند بوسيلۀ مردمانى كه هيچ بهره اى از خير نبرده اند.» «1»

در روايت ديگرى از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمودند: «همانا خداوند- عز و جلّ- اين دين را تأييد مى كند بوسيله انسانى تبه كار.» «2»

و در روايت طولانى از امام جعفر صادق (ع) است كه حضرت در آخر روايت مى فرمايند: «همانا خداوند اين دين را يارى مى كند بوسيله مردمانى كه هيچ بهره اى از خير نبرده اند.» «3»

ثالثا: وقتى كه فرض شد امكان رجوع به فقيه عادل داراى شرايط حكم وجود دارد، پس به چه جهت نشود به او در كارهاى مربوط به امام بعنوان اينكه امام است رجوع كرد؟ ما قبلا به تفصيل بيان كرديم كه با غيبت امام دوازدهم (ع) وظايف امامت تعطيل بردار نيست. بلكه اشاره كرديم به اين كه در صورت عدم امكان رجوع به فقيه احتمال دارد رجوع به عدول مؤمنين و اجازه از آنان واجب باشد، چون حفظ مصالح مسلمين و مرزهاى آنان از مهمترين امور حسبيه اى است كه سهل انگارى در آن جايز نيست.

در مسالك آمده است:

«زمينهاى مفتوحة عنوة از باب انفال كه ائمه (ع) به شيعيان اجازه تصرف در آنها را در زمان غيبت داده اند نيست، چون زمينهاى انفال حق آنان بوده، «4»

______________________________

(1) روى عن النبى (ص) انه

قال: «انّ الله- تبارك و تعالى- سيؤيّد هذا لدين باقوام لا خلاق لهم.» مسند احمد/ 45.

(2) فى رواية اخرى عنه (ص): «انّ اللّه- عزّ و جلّ- يؤيد هذا الدين بالرجل الفاجر.» مسند احمد 2/ 309.

(3) فى رواية طويله عن ابى عبد الله (ع) قال فى آخرها: «ان الله ينصر هذا الدين باقوام لا خلاق لهم.» وسائل 11/ 28 باب 9 از ابواب جهاد العدو حديث 1.

(4) اين بزرگان در ذهنشان اين بوده كه حق شخصى است، خمس و اينها را هم همينطور مى گفتند، ولى ما قبول نداريم، اراضى انفال ملك شخصى امام نيست، اموال عمومى است كه در اختيار مقام امامت است. (الف- م. جلسه 336 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 375

پس بطور مطلق اجازه در آنها حق آنان است. بر خلاف زمين مفتوحة عنوة كه ملك همۀ مسلمين است و از ائمه (ع) در رابطه با اين زمينها اجازه اى نرسيده است.» «1»

شيخ انصارى در مكاسب در مبحث شرايط عوضين گويد:

«و اما در زمان غيبت در مورد زمين نظرهاى مختلفى ابراز شده:

1- تصرف در زمين جايز نباشد مگر در زمينى كه پادشاهى كه قبول خراج و مقاسمة از او جايز است اعطاء كرده باشد.

2- تصرف در زمين بطور مطلق جايز باشد به دليل عموم رواياتى كه بر تحليل مطلق زمين براى شيعه دلالت دارد، نه خصوص زمين مواتى كه مال امام (ع) است، و چه بسا تأييد مى كند اين حكم به جواز را قبول خراج از سلطان، زيرا خراج مانند اجرت زمين است، پس در صورتى كه قبول اجرت زمين از سلطان جايز باشد تصرف در عين زمين بصورت مجانى نيز جايز خواهد

بود.

3- تصرف در زمين جايز نيست مگر به اجازه حاكمى كه نايب امام است.

4- يا تفصيل داده شود بين كسى كه مستحق اجرت زمين است، پس چنين كسى تصرفش در زمين جايز مى باشد با استناد به اين سخن امام (ع) كه در برخى روايات حلال بودن قبول خراج به مخاطب خود فرمودند: «همانا براى تو سهمى در بيت المال است.» و بين كسى كه بر او پرداخت حق زمين واجب است و لذا بنابر آنچه نقل شده همه فقهاء فتوى داده اند بر اينكه نگه دارى خراج و دزديدن آن از سلطان جائر و ممانعت از پرداخت آن جايز نمى باشد، ولى بعضى فقهاء آنجا كه مال سرقت شده را به نايب امام (ع) پرداخت كند، از آن استثناء كرده اند.

5- يا تفصيل داده شود بين زمينى كه در حال فتح آباد بوده و بعد موات شده و بين زمينى كه از هنگام فتح بر عمران باقى مانده است، كه احياء قسم اول به

______________________________

(1) مسالك 1/ 155.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 376

دليل عام بودن ادلۀ احياء و مخصوصا روايت سليمان بن خالد و مانند آن جايز است.

مسأله داراى وجوه مختلف است كه موافق ترين آنها با قواعد احتمال سوم، يعنى عدم جواز تصرف مگر با اجازه نايب امام، بعد از آن احتمال چهارم، يعنى تفصيل بين مستحق اجرت و بين كسى كه پرداخت حق زمين بر او واجب است، سپس احتمال پنجم، يعنى تفصيل بين زمينى كه موت بر آن عارض شده با زمينى كه بر عمران باقى مانده است.» «1»

[دليل دوم: روايت عمر بن يزيد]

باز از رواياتى كه براى تحليل زمينها- گرچه از زمينهاى خراجيه براى شيعه باشد- به آن

استناد شده، روايت عمر بن يزيد «2» يا صحيحۀ اوست:

در اصول كافى آمده است: «محمد بن يحيى، از احمد بن بن محمد، از ابن

______________________________

(1) مكاسب/ 163 (چاپ ديگر 10/ 81).

(2) دو تا عمر بن يزيد داريم كه اينها از امام صادق (ع) روايت نقل مى كنند، يكى عمر بن محمد بن يزيد بيّاع السابورى (شاپورى) از جندى شاپور است كه لباسهاى خوب و پارچه هاى شاپورى را به عربستان مى برده و مى فروخته كه اين همان عمر بن محمد بن يزيد كوفى است و ثقة بوده و با اينكه در كوفه بود هر سال سه، چهار ماه در مدينه خدمت امام صادق (ع) و حضرت موسى بن جعفر (ع) مى رفت مى ماند و از هر دو امام روايت دارد، حضرت امام صادق (ع) يك وقتى به ايشان فرمود: «يا بن يزيد انت و الله منّا اهل البيت» (بخدا قسم تو از اهل بيت ما هستى) تا اين اندازه مورد اعتماد بوده است.

ديگرى عمر بن يزيد بن ذبيان صيقل است، اين هم از امام صادق (ع) نقل مى كند امّا توثيقى براى او نقل نشده: حسن بن محبوب از هر دو نفر اينها روايت نقل مى كند، حال در اين روايت اگر مراد عمر بن محمد بن يزيد باشد روايت صحيحه است اما اگر عمر بن يزيد بن ذبيان صيقل باشد، اين و لو تضعيف هم نشده ولى چون كتاب دارد و از كتابش امثال ابن محبوب نقل مى كنند، اما در كتب رجال نسبت به او «ثقه» نگفته اند، لذا روايت در اين صورت صحيحۀ آن چنانى نيست بلكه يك چيزى بينابين است، گرچه قبول اين هم مشكل است چون بزرگانى مثل حسن

بن محبوب از او نقل كرده اند، (الف- م. جلسه 336 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 377

محبوب، از عمر بن يزيد، روايت نموده كه گويد: مسمع بن عبد الملك را در مدينه ديدم كه در آن سال اموالى را نزد امام جعفر صادق (ع) برده و آن حضرت نپذيرفته بود؛ به او گفتم: چرا امام صادق (ع) وجهى را كه برايش بردى به تو بازگرداند؟

گفت: چون آن وجه را خدمت حضرت بردم عرض كردم: غواصى درياى بحرين به من واگذار شده و من چهارصد هزار درهم استفاده كرده ام، و خمس آن را كه هشتاد هزار درهم است، براى شما آورده ام و دوست نداشتم اين وجه را كه حق شماست و خداى- تبارك و تعالى- در اموال ما قرار داده از شما بازدارم و خود تصرف كنم. حضرت فرمود: «اى ابا سيّار، آيا مال ما از زمين و حاصل آن، فقط خمس آن مى باشد؟ همه زمين از آن ماست، پس تمام آنچه خدا از آن بيرون آورد متعلق به ماست.» من به حضرت عرض كردم: همه آن وجوه را خدمت شما بياورم؟ حضرت فرمود: «اى ابا سيّار ما آن را براى تو پاكيزه قرار داديم و حلال نموديم، مالت را برگير. و نيز هر آنچه كه در دست شيعيان ماست براى آنان حلالست تا زمانى كه قائم ما قيام كند. ايشان ماليات زمينى كه در دستشان است را مى گيرد و زمين را در دست آنان باقى مى گذارد. «1» ولى زمينهائى كه در دست غير شيعيانست، استفاده اى كه از آن مى كنند براى آنان حرامست تا زمانى كه قائم، قيام كند و زمين را از دست آنان

بگيرد و آنها را با خوارى بيرون كند.» «2»

______________________________

(1) معلوم مى شود زمين ملك شيعه نيست بلكه شيعيان حق احياء دارند و حضرت از آنها ماليات زمين را مى گيرد و اين يكى از آن رواياتى است كه دلالت بر اين دارد كه اگر اراضى انفال را هم اجازه دادند كه احياء كنيم، اما اينطور نيست كه رقبه (اصل) زمين ملك انسان بشود، «الارض للّه يورثها من يشاء» هر كس مالك كاركرد خودش است البته احقيّت پيدا مى كند. (الف م. جلسه 367 درس)

(2) فى اصول الكافى: «محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن عمر بن يزيد قال: رايت مسمعا بالمدينة و قد كان حمل الى ابى عبد الله (ع) تلك السنة مالا فردّه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 378

شيخ طوسى نيز همين روايت را با تفاوت اندكى در تهذيب روايت كرده مراجعه نمائيد. «1»

استدلال به اين روايت براى بحث در اين مقام (تحليل) يا از طريق اطلاق لفظ زمين و عام بودن آن است و يا از طريق بيان ماليات (طسق) است كه ظهور در خراج دارد.

لكن ممكن است گفته شود: مورد روايت، بحرين است، پس شايد «لام» در سخنان حضرت: «من الارض» «لام عهد» باشد. «2» و بحرين همانطور كه در موثقه سماعة «3» آمده از جاهايى است كه نه اسبى بر آن تاخته و نه شترى (بدون جنگ بدست آمد)، پس مثل ساير موارد انفال بطور خالص ملك امام است، و مانعى ندارد كه از انفال ماليات گرفته شود چنانكه بيان آن در مبحث انفال خواهد آمد.

به علاوه اينكه غوص در دريا است و اين هم از انفال است كه

بطور خالص ملك امام است و اين مطلبى است شايان توجّه.

______________________________

- ابو عبد الله (ع) فقلت له: لم ردّ عليك ابو عبد الله (ع) المال الذي حملته اليه؟ قال:

فقال لى: انى قلت له حين حملت اليه المال: انى كنت ولّيت البحرين الغوص، فاصبت أربعمائة الف درهم و قد جئتك بخمسها: بثمانين الف درهم و كرهت ان احبسها عنك و ان اعرض لها و هى حقك الذي جعله اللّه- تبارك و تعالى- فى اموالنا.

فقال: «او مالنا من الارض و ما اخرج الله منها الّا الاخمس؟ يا ابا سيّار! ان الارض كلّها لنا، فما اخرج الله منها من شي ء فهو لنا.» فقلت له: و انا احمل اليك المال كله؟ فقال: «يا ابا سيّار قد طيّبناه لك و احللناك منه فضمّ اليك مالك. و كلّ ما كان فى ايدى شيعتنا من الارض فهم منه محللون حتى يقوم قائمنا فيجبيهم طسق ما كان فى ايديهم فيترك الارض فى ايديهم. و اما ما كان فى ايدى غير هم فان كسبهم من الارض حرام عليهم حتى يقوم قائمنا فيأخذ الارض من ايديهم و يخرجهم صغرة.» كافى 1/ 408 كتاب الحجّة باب اينكه همه زمين متعلق به امام (ع) است حديث 3.

(1) وسائل 6/ 382 باب 4 از ابواب انفال ... حديث 12. از تهذيب 4/ 144.

(2) گاهى كه موضوعى بين گوينده و مخاطب معهود و معين است، هر چند براى ديگرى چنين نباشد، در چنين مواقعى، بر كلمه اى كه مربوط به آن موضوع است، الف و لام آورده ميشود، و به آن، لام عهد مى گويند. (مقرر)

(3) وسائل 6/ 367 باب 1 از ابواب انفال حديث 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص:

379

[دليل سوم: روايت معلى بن خنيس]

از جمله رواياتى كه در اين مقام براى اباحة و تحليل به آن استدلال شده، روايتى است كه كلينى به سند خويش از يونس بن ظبيان يا معلى بن خنيس روايت كرده كه گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: شما از اين زمين چه داريد؟

حضرت لبخندى زد و فرمود: «همانا خداوند- تبارك و تعالى- جبرئيل (ع) را فرستاد و به او دستور داد با انگشت ابهامش «1» هشت نهر در زمين حفر بكند: كه

______________________________

(1) از روايت استفاده مى شود كه جبرئيل (ع) انگشت ابهام دارد چنانكه در قرآن آمده «أُولي أَجْنحَةٍ»- يعنى فرشتگان بالدار باشد پس ممكن است جسم داشته باشد، نه جسم مادى بلكه جسم مثالى، چون ما دو نوع جسم داريم، يكى جسم مادى طبيعى كه در خاك درست شده مثل جسم ماها، تحليل مى رود و بدل ما يتحلّل مى خواهد، غذا مى خواهد. و يك جسم مثالى داريم مثل آن بدنى كه انسان در عالم خواب دارد، در خواب بدن مادى و طبيعى در رختخواب است اما با بدن مثالى انسان خواب مى بيند دارد در يك باغى گردش مى كند و ميوه هم مى خورد اين بدن و آن باغ واقعا جسم است طول و عرض و عمق دارد، منتهى جسم مثالى است در عالم برزخ و قبر هم انسان همين بدن را دارد، و سؤال نكير و منكر در قبر خيلى ثابت نيست كه با اين بدن مادى طبيعى باشد، چون آن هم بدن است، حتى او در بدنيّت بدنتر از اين بدن است و لذا لذتى كه انسان در خواب از چيزهايى كه برايش پيش مى آيد خيلى زيادتر از لذتى است

كه در بيدارى است چنانكه ترسش هم همينطور است، اگر شما خواب ديديد يك گرگى به شما حمله كرده آن وحشتى كه در عالم خواب داريد خيلى بيشتر از وحشتى است كه در بيدارى داريد، خواب هم يك نحو مرگى است، بنابراين سؤال قبر هم با بدن است اما لازم نيست با بدن مادى باشد، قبرى هم كه در روايات دارد معلوم نيست كه اين قبر خاكى باشد، در روايات دارد «القبر روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران» (قبر، يا باغى از باغهاى بهشت و يا گودال و چاهى از چاههاى جهنم است)، عالم برزخ را مى گويند عالم قبر، لذا اينكه مى گويد جبرئيل انگشت ابهام دارد شما استيحاش نكنيد، ملائكة اللّه ممكن است بدن داشته باشند اما بدن مادى طبيعى نباشد بلكه بدن، بدن مثالى باشد. (الف. م. جلسه 367 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 380

از جمله آنهاست سيحان و جيحان (جيحون) كه همان نهر بلخست و خشوع كه نهر شاش (شوش) است و مهران كه نهر هند است و نيل مصر و دجله و فرات، پس آنچه آب دهد و آب گيرد (از دريا و خشكى) از آن ماست و آنچه از آن ماست مال شيعيان ماست، و براى دشمنان ما از آن بهره اى نيست مگر آنچه را كه به غصب گرفته اند و ولىّ ما در گشايش بيشترى است از آنچه ما بين اين و آن است- يعنى آنچه در ما بين آسمان و زمين است- آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «قُلْ هيَ للَّذينَ آمَنُوا في الْحَيٰاة الدُّنْيٰا،» بگو اين براى كسانى است كه در زندگانى دنيا گرويده اند

(كه از آنان غصب شده است) «خٰالِصَةً يَوْمَ الْقِيٰامَةِ»- و روز قيامت خالص مال آنهاست (بدون اينكه بتوانند از آنان غصب كنند.) «1»

از اينكه در اين روايت دجله و فرات هم آمده و اين دو نهر در اراضى خراجيّه هستند استفاده مى شود كه اراضى خراجيّه هم از جمله زمينهائى است كه براى شيعيان تحليل شده است.

[دليل چهارم: روايت دعائم الاسلام]

در كتاب دعائم الاسلام نيز از امام جعفر صادق (ع) آمده است كه از آن حضرت دربارۀ زمينهائى كه با ضرب شمشير فتح شده (مفتوحة عنوة) پرسش شد حضرت فرمود: «وقف براى همۀ مسلمانان است، چه آنان كه امروز زندگى مى كنند و چه آنان كه بعدا مى آيند. اگر امام اين را صلاح دانست و اگر تقسيم آن را

______________________________

(1) انّ اللّه- تبارك و تعالى- بعث جبرئيل (ع) و امره ان يخرق بإبهامه ثمانية انهار فى الارض: منها سيحان و جيحان و هو نهر بلخ، و الخشوع و هو نهر الشاش، و مهران و هر نهر الهند، و نيل مصر، و دجلة و الفرات.

فما سقت او اسقت فهو لنا، و ما كان لنا فهو لشيعتنا، و ليس لعدوّ نأمنه شيئى الّا ما غصب عليه، و انّ وليّنا لفى اوسع فيما بين ذه الى ذه. ثم تلا هذه الآية: قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا (المغصوبين عليها) خٰالِصَةً (لهم) يَوْمَ الْقِيٰامَةِ (بلا غصب).

وسائل 6/ 384، باب 4 از ابواب انفال، حديث 17، از اصول كافى 1/ 409.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 381

صلاح دانست آن را بين مسلمانان تقسيم مى كند. و زمين و آنچه در آنست مال خدا و پيامبر اوست و امام پس از پيامبر جانشين اوست، آنگاه

حضرت براى اصحاب خود كه در آن مجلس حضور داشتند فرمود: «خدا را سپاس گوييد كه شما حلال مى خوريد و لباس حلال مى پوشيد. و به شكل حلال با همسرانتان همبستر مى شويد، چون كه شما نسبت به ما آگاهيد و به ولايت ما پايبنديد. شما چيزى را در اختيار داريد كه ما آن را براى شما حلال و طيّب نموده ايم. و آنكه با ما مخالفت مى كند و حق ما را از ما بازمى دارد، حرام مى خورد و حرام مى پوشد و حرام همبستر مى شود.» «1»

ظاهر اين روايت اين است كه زمينهاى مورد نظر در روايت يك چيز عامى است كه زمينهاى خراجيّه را نيز شامل مى گردد و تحليل شامل آنها هم مى شود.

و خوردن و استفاده هاى ديگر به عنوان مثال ذكر شده است.

[دليل پنجم: روايات جواز فروش زمينهاى خراجيّه]

و از همين قبيل است رواياتى كه بر جواز فروش زمينهاى خراجيّه توسط شيعيان دلالت دارد، و دليل آن هم ذكر شده كه آنها (شيعيان) بيش از اينها حق دارند، رواياتى نظير روايت ابراهيم بن ابى زياد، كه گفت: از امام جعفر صادق (ع) از فروش زمينهاى جزيه پرسش كردم. حضرت فرمود: «آن را بخر، زيرا حق تو بيش از اينهاست» «2»

______________________________

(1) عن جعفر بن محمد (ع) انه سئل عن الارض تفتح عنوة. قال «توقف ردء للمسلمين:

لمن فى ذلك اليوم و لمن يأتى من بعد هم ان رأى ذلك الامام، و ان رأى قسمتها قسمها. و الارض و ما فيها للّه و لرسوله، و الامام فى ذلك بعد الرسول يقوم مقامه.» ثم قال لمن حضره من اصحابه: «احمدوا اللّه، فانكم تأكلون الحلال و تلبسون الحلال و تطؤون الحلال، لانّكم على المعرفة بحقّنا و الولاية لنا، اخذتم شيئا

طبنا لكم به نفسا. و من خالفنا و دفع حقنا يأكل الحرام و يلبس الحرام و يطأ الحرام. دعائم الاسلام 1/ 386، كتاب جهاد، ذكر قسمت غنائم.

(2) قال سألت ابا عبد الله (ع) الشواء من ارض الجزيه، قال: فقال: «اشترها، فان لك

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 382

و نظير آن روايت محمد بن مسلم است از امام محمد باقر (ع) و نيز روايت عمّار و زراره، از امام صادق (ع) و صحيحۀ عبد الله بن سنان، از پدرش، از امام صادق (ع)، و صحيحۀ ابى بكر حضرمى از امام صادق (ع) است كه ما در «محور نهم» آنها را يادآور مى شويم و به توضيح آن مى پردازيم.

[دليل ششم: روايات تحليل خمس و انفال]

آنچه مفاد روايات ذكره شده را تأييد مى كند، روايات بسيار ديگرى است كه در تحليل خمس و انفال وارد شده است و نيز رواياتى كه بر تحليل نكاح و مسكن و تجارت دلالت دارد، كه بيانگر عنايت ائمه (ع) به شيعيان و تسهيل امر بر آنان است و اين نشان دهنده اين است كه همه چيزهائى كه در اختيار شيعيان است چه متعلق به امام باشد به عنوان امام يا متعلق به مسلمانان باشد به عنوان مسلمان [در زمان عدم بسط يد ائمه] براى آنان تحليل شده است. و اين نكته ايست شايان توجه.

و لكن با همه مسائل، احوط اين است كه براى تصرّف در چنين زمينهائى به فقيه واجد شرايط حكومت مراجعه شود، بر اساس آنچه ما در ادلّه ولايت فقيه و تعطيل بردار نبودن حكومت در هيچ يك از اعصار يادآور شديم.

محور ششم: [جواز خريد زمين مفتوحه عنوة از سلطان جائر]
اشاره

چنانچه خاطر نشان ساختيم متصدى تصرف در اينگونه اراضى يا قبول آن و اجازه تصرف به ديگران دادن يا هر گونه امضاء و اجازه هاى ديگر امام يا جانشينان خاص يا عام او يا عدول مؤمنين است به عنوان امور حسبيّه. و راهى براى رجوع به حكّام جور و عمال آنها در اينگونه تصرفات نمى باشد، ولى بايد توجه داشت كه همه اينها در حال اختيار و آزادى است، اما وقتى كه اين زمينها در تحت استيلاء

______________________________

- من الحق ما هو اكثر من ذلك» وسائل 11/ 119 باب 71 از ابواب جهاد العدو حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 383

و تصرف حاكمان ستمگر باشد و شيعه مجبور به معامله و رجوع به آنان در واگذارى زمين و پرداخت خراج يا گرفتن از

آنان بطور مجانى يا در مقابل عوض باشد در آن صورت گرچه مقتضاى قاعده، حرمت معامله با آنان و باطل بودن آن است، به دليل اينكه جائر استحقاق آن را نداشته و توافق با او نظير توافق مستأجر است با ظالم، در پرداخت اجرت خانه به ظالم، چون ذمه مستأجر قطعا برئ نخواهد شد، و اگر جائر كسى را براى معامله و واگذارى زمين يا گرفتن چيزى مجبور نمايد فساد آن روشنتر است، و لكن آنچه از روايات و فتاواى فقهاء به دست مى آيد اين است كه ائمه (ع) به جهت ابتلاء شيعه و براى آسان نمودن امر بر آنان چنين تصرف هائى را اجازه داده اند، بلكه اجماع و عدم خلاف تعداد زيادى از فقهاء شيعه در اين مورد حكايت شده است. [به نمونه هاى ذيل توجه نمائيد:]

[كلمات فقهاء]

1- شيخ طوسى در نهاية گويد:

«اشكالى در خريدن اطعمه و ساير حبوبات و غلات با اختلافى كه در جنس آنها است از سلاطين ستمگر نيست، گرچه از احوال آنان دانسته شود كه آنچه را از مردم مى گيرند مستحق آن نبوده و غاصب چيزهايى كه مال آنان نيست مى باشند. اين تا وقتى است كه چيزى از آن اجناس غصب بودنش مشخصا معلوم نباشد، ولى اگر غصب بودن چيزى را مى داند نبايد آن را بگيرد. اما آنچه از خراج و صدقات مى گيرند، گرچه مستحق آنها نمى باشند ولى براى شيعه خريد خراج و صدقات از آنان جايز است». «1»

2- محقق در تجارت شرايع گويد:

«هفتم: آنچه سلطان جائر از غلّات به اسم مقاسمة و از اموال به اسم خراج از حق زمين و از انعام (گاو و گوسفند و شتر) به اسم زكات

مى گيرد، خريدن آن و قبول بخشش آن جايز است، و برگرداندن آن به صاحبانش

______________________________

(1) نهايه/ 358.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 384

واجب نيست گرچه آنان را بشخصه بشناسد». «1»

3- شهيد در مسالك در دنبالۀ كلام محقق گويد:

«در زمان غيبت آنچه را كه جائر مى گيرد ائمه (ع) ما گرفتن آن را از جائر اجازه داده اند. و علماء ما بر آن اتفاق دارند و در آن مخالفى نمى شناسيم، گرچه جائر در چيزى كه مى گيرد ظالم باشد، چون ترك قبول از طرف شيعيان و قول به تحريم آن مستلزم زيان زياد و حرج عظيم بر آنان است. و در قبول آن از جائر، رضايت مالك آن شرط نمى باشد، و اظهار تظلّم مالك اشكالى به آن وارد نمى كند مادامى كه ظلم به زيادتر از مقدار معمولى كه جائر از عموم مردم آن زمان مى گيرد محقق نشود ... و در حلال بودن شرط نيست جائر خود جنس فروخته شده را از مالك بگيرد، گرچه اين سخن محقق: «آنچه جائر مى گيرد» شرط بودن آن را مى فهماند، پس اگر جائر محوّل به خود شخص كرد يا او را در گرفتن وكيل قرارداد يا آن چيز را كه در دست مالك يا در ذمۀ او بود فروخت، جايى كه فروش در ذمة صحيح باشد، كفايت مى كند و بر مالك واجب است آن را به كسى كه فروخته شده پرداخت نمايد، و همچنين در آنچه كه جائر به اسم زكات مى گيرد». «2»

4- در مختصر النافع آمده است:

«جايز است از سلطان آنچه را كه به اسم مقاسمة و زكات از ميوه جات و حبوبات و انعام (گاو و گوسفند و شتر) از ديگران مى گيرد، بخرد

اگر چه سلطان مستحق آنها هم نباشد (به ظلم گرفته باشد)». «3»

5- در تنقيح در دنبالۀ كلام محقق حلّى گويد:

«و اينكه گفتيم خريد از جائر جايز است با اينكه مستحق آن نيست، به دليل

______________________________

(1) شرايع 2/ 13 (- چاپ ديگر/ 266.

(2) مسالك 1/ 168.

(3) مختصر النافع/ 118.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 385

نصّى است كه از ائمه (ع) وارد شده و نيز بخاطر اجماع فقهاء است، اگر چه مستند آن معلوم نيست. و ممكن است مستند آن اين باشد كه هر آنچه را كه جائر مى گيرد حق امامان عدل مى باشد و آنان به شيعيانشان در خريد آن اجازه داده اند، پس تصرّف جائر مانند تصرّف شخص فضولى است هنگامى كه اجازه مالك به آن ضميمه شود». «1»

6- در رياض آمده است:

«و نيز اصل در مسأله (جواز اخذ زكات و مقاسمه از جائر) علاوه بر نبودن مخالف و ادعاى اجماع كه در بين فقهاء شيعه مطرح است «روايت مستفيضه» اى است كه از آن ياد شده است «2».

7- در جامع المقاصد آمده است:

«فرقى نيست بين اينكه زكات و مقاسمة را جائر خود بگيرد يا محوّل به ديگرى كند و اين مسأله اجماعى است. و قطعا رضايت مالك اعتبار ندارد، چون حقى است به گردن مالك كه منع از پرداخت او جاير نيست. و جائر گرچه به جهت تصرف در آن ظالم است ولى اجماع فقهاء اماميّه و روايات متواتر از ائمه (ع) دلالت بر جواز گرفتن آن به فرمان جائر براى شيعيان دارد، بخاطر رهائى از حرج عظيم ...» «3»

و غير آن از كلماتى كه متضمّن ادعاى اجماع در مسأله است «4»

[سه دليل بر جواز معاملات و تصرفات شيعيان در زمينهاى خراجيه]
[دليل اول]: اجماع، و سيره قطعيّه ائمه (ع) و اصحاب آنان

در دو دولت

اموى و عباسى كه با آنان در واگذارى اراضى و اجاره آنها و پرداخت خراج و گرفتن

______________________________

(1) التنقيح الرائع 2/ 19.

(2) روايت مستفيض، روايتى است كه از سه طريق يا بيشتر به معصوم برسد.

(3) الرياض 1/ 508.

(4) جامع المقاصد 4/ 45، كتاب متاجر، ذيل قول مصنّف: و الذي يأخذه الجائر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 386

آن، معاملۀ دولت عادل را نموده و مخالفتى ننموده اند، و اينكه اجتناب از اين اموال بطور كلى موجب حرج عظيم و سبب بهم خوردن نظام جامعه مى شده است.

[دليل دوّم:] روايات

زيادى است كه در اين مجال و نيز دربارۀ جواز گرفتن جوائز از سلطان وارد شده است، كه برخى از آنها را از نظر مى گذرانيم:

1- صحيحۀ حلبى از امام جعفر صادق (ع) كه حضرت در حديثى فرمودند:

«اشكالى نيست انسان زمين و اهل آن [كشاورزانى كه به همراه زمين اجاره داده مى شدند] را از سلطان اجاره نمايد. و نيز از حضرت در مورد مزارعه اى كه اهل خراج به ربع و نصف و ثلث مى دهند سؤال شد؟ حضرت فرمود: اشكالى ندارد، رسول خدا (ص) هنگامى كه خيبر فتح شد نصف آن را به يهود واگذار كرد. كلمۀ خبر در متن عربى روايت به معناى نصف است. «1»»

روشن است كه سلطان در حديث اشاره است به سلاطين جورى كه در زمان حضرت موجود بودند، پس روايت بر صحّت قبول از آنان و اينكه قبول از آنان در حكم قبول از امام عادل است دلالت دارد. و خلاصه اينكه موضوع در روايت به يك قضيۀ خارجيه در يك مورد خاص شباهت دارد. و صدر حديث نيز گواه بر همين مطلب است، رجوع نمائيد.

«2»

______________________________

(1) صحيحة الحلبى عن ابى عبد اللّه (ع) انه قال فى حديث: «لا بأس بان يتقبل الرجل الارض و اهلها من السلطان.» و عن مزارعة اهل الخراج بالربع و النصف و الثلث؟ قال: نعم، لا بأس به، قد قبّل رسول اللّه (ص) خيبر، اعطاها اليهود حين فتحت عليه بالخبر. و الخبر هو النصف.» تهذيب الاحكام 7/ 202 كتاب التجارات باب 19 حديث 34.

مزارعه اى را كه ما شيعيان صحيح مى دانيم، اغلب فقهاء سنّت باطل مى دانند، بگويند غررى است براى اينكه ما اغلب نمى دانيم كه وقتى مى گوئيم نصف شايد اصلا حاصل بدست نيامد «و نهى النبى (ص) عن بيع الغرر» اما وقتى ما دليل داريم بر صحّتش ديگر اشكالى ندارد، تقريبا مزارعه يك نحو شركت است همانطور كه مضاربه شركت سرمايه و كار است منتهى كارش تجارت است، مزارعه هم شركت زمين و آب و كار است، و در حقيقت مساقات هم همينطور است. (الف- م. جلسه 369).

(2) در اين روايت دو احتمال هست: اول: اينكه حضرت مى فرمايد «بان يتقبل الرجل

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 387

و اما احتمال اينكه مراد، طبيعت سلطان با شرائطى كه دارد كه از جمله آنها عدالت است باشد، به شكل قضيۀ حقيقته جدا بعيد به نظر مى رسد. [زيرا در روايات، از ائمه (ع) به عنوان سلطان، كمتر تعبير شده است] و در اينجا نكته اى است شايان دقّت.

2- موثقه اسماعيل بن فضل هاشمى از امام جعفر صادق (ع) گويد: «از حضرت دربارۀ شخصى پرسش كردم كه از سلطان زمين خراج را به چند درهم معلوم يا به طعامى معلوم اجاره كرده، سپس آن را به ديگرى اجاره داد، و با كسى

كه مى خواست در آن زراعت نمايد شرط نموده كه سهم هركدامشان نصف يا كمتر از نصف يا بيشتر باشد، كه براى آن شخص در زمين بعد از زراعت مقدارى مى ماند آيا آن مقدار كه براى او مانده صحيح است؟ حضرت فرمود: آرى، در

______________________________

- الارض و اهلها من السلطان» تقريبا مثل قضيۀ خارجيه باشد يعنى اين حكم براى همان زمان امام صادق (ع) كه خلفاى عباسى و پيش از آن خلفاى اموى بودند باشد، چون زمينهاى خراج دست سلاطين عصر بوده و بعضى افراد روستاها را از سلطان اجاره مى كردند مثلا سالى صد هزار درهم و بعد به كشاورزها اجاره مى دادند و مال الاجاره را كه جمع مى كردند براى خودشان چيزى در آن مى ماند، معلوم مى شود ائمۀ (ع) اين عمل كه زمينهاى خراجية را بروند از سلاطين جور اجاره كنند در آن شرايط اجازه فرمودند.

دوم: اينكه راوى مى خواسته يك قضيه حقيقية فرضى را بپرسد كه اگر حكومت حقى باشد و امام و سلطان عادلى باشد كه همه شرايط را دارا باشد، آيا مى شود از او زمين روستا را اجاره كرد بعد آن را بين كشاورزان تقسيم كرد؟ اگر يادتان باشد در مرسلۀ حماد حضرت موسى بن جعفر (ع) فرض اينكه منابع مالى حكومت اسلام دست پيامبر (ص) و امام عادل باشد مى گفتند امام با زكات و خمس و اراضى چه كار مى كند، يعنى در حقيقت يك سرى مسائل فرضى را بيان مى كردند. حال اگر اين روايت هم مانند آن باشد در اين مورد بدرد ما نمى خورد، اما اگر صدر روايت را نگاه كنيم صحبت خراج و ... است كه پيداست امام (ع) مى خواهد همان وضع موجود

زمان خودشان را بگويد، يعنى همان قضيۀ خارجية را نه قضيۀ حقيقيۀ فرضى را كه قهرا در زمان امويه و عباسيه وجود نداشته. (الف- م. جلسه 369 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 388

صورتى كه براى آنان نهرى حفر نموده يا كارى را انجام داده كه كمكى به ايشان است در آن صورت مقدار مانده براى اوست.

گويد: و از حضرت پرسيدم درباره شخصى كه زمينى از زمينهاى خراج را به چند درهم معلوم يا به طعام معلوم اجاره كرده، بعد آن را قطعه قطعه يا جريب، جريب نموده و به چيز (مبلغ) مشخصى اجاره داده، بطورى كه براى خود او در آنچه كه از سلطان اجاره نموده مقدارى مى ماند، و چيزى هم خرج نكرده، يا قطعه اى از آن زمين را اجاره داده بنابراين كه بذر و خرج آن را هم به زارعين بدهد، و آن وقت براى او بيش از مقدارى كه اجاره كرده مى ماند، چه خاك زمين از آن او باشد و چه نباشد؟ حضرت فرمود: وقتى زمينى را اجاره كردى و چيزى در آن خرج نمودى يا در آن تعمير و ترميمى انجام دادى اشكالى در آنچه كه بيان نمودى نيست، (يعنى مقدار اضافه مانده براى خودت است). «1»»

اين روايت ظهور در اين دارد كه نزد پرسش كننده صحت و جواز اجاره از سلطان مفروض بوده و فقط در حليّت مقدار باقى مانده شبهه داشته است. و سلطان چنانكه گذشت اشاره است به سلاطين موجود از اموى و عباسى و مانند آنان از سلاطينى كه مردم به آنان مبتلى بودند- يا در زمانهاى بعد به آنها مبتلى مى شدند.

______________________________

(1) موثقه اسماعيل بن الفضل الهاشمى

عن ابن عبد اللّه (ع) قال: «سألته عن الرجل استأجر من السلطان من ارض الخراج بدراهم مسماة او بطعام مسمّى ثم آجرها و شرط لمن يزرعها ان يقاسمه النصف او اقل من ذلك او اكثر و له فى الارض بعد ذلك فضل، أ يصلح له ذلك؟ قال: نعم، اذا حفر لهم نهرا او عمل لهم شيئا يعينهم بذلك فله ذلك.

قال: و سألته عن الرجل استأجر ارضا من ارض الخراج بدراهم مسمّاة او بطعام معلوم فيؤاجرها قطعة قطعة او جريبا جريبا بشي ء معلوم، فيكون له فضل فيما استأجر من السلطان و لا ينفق شيئا او يؤاجر تلك الارض قطعا على ان يعطيهم البذر و النفقه فيكون له فى ذلك فضل على اجارته و له تربة الارض او ليست له؟ فقال: اذا استأجرت ارضا فانفقت فيها شيئا او رممت فيها فلا بأس بما ذكرت.» وسائل 13/ 216 باب 21 از كتاب الاجارة حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 389

و اينكه روايت بر سلطان عادل حق حمل شود جدا بعيد به نظر مى رسد، (چون مستلزم حمل بر موضوع فرضى است كه آن زمان وجود خارجى نداشتند)

3- موثقه ديگرى از اسماعيل بن فضل هاشمى است كه گويد: «از امام صادق (ع) درباره شخصى سؤال كردم كه از سلطان، جزية سرانه اهل ذمه و خراج درخت خرما و جنگلها و پرنده ها را اجاره كرده، و آن شخص نمى داند شايد از اين اجاره ابدا چيزى عايدش نشود شايد هم بشود، آيا بخرد [خريد به معناى اعم كه شامل اجاره هم بشود]، چه وقتى مى تواند بخرد و يا اجاره نمايد؟

حضرت فرمود: وقتى كه دانستى چيزى از آن بدست مى آورى (مثلا

مى بينى كه چند تا از آن درختها فعلا خرما داده) مى توانى آن را [از سلطان] بخرى و اجاره نمايى.»

شيخ صدوق هم مانند همين را روايت نموده الّا اينكه مى گويد: «سؤال نموده از خراج اهل ذمه و جزيه سرانه آنان و خراج درخت خرما و جنگلها و صيدگاهها و ماهيها و پرنده ها. «1»»

در اين روايت نيز جواز اجاره از سلطان جور نزد سائل مفروض بوده، لذا سائل در امكان عدم حصول ميوه و پرنده و مانند آن شبهه داشته است.

4- روايت فيض بن مختار گويد: «به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت شوم چه مى فرمائيد در رابطه با زمينى كه از سلطان اجاره نموده ام سپس آن را به كشاورزهايم اجاره داده ام بنابراين كه آنچه خدا از زمين بدست مى آورد نصف يا

______________________________

(1) موثقته الاخرى عنه (ع): «فى الرجل يتقبل بجزية رءوس الرجال و بخراج النخل و الآجام و الطير، و هو لا يدرى لعلّه لا يكون من هذا شي ء ابدا او يكون، أ يشتريه و فى اىّ زمان يشتريه و يتقبل منه؟ قال: اذا علمت ان من ذلك شيئا واحدا انه قد ادرك فاشتره و تقبل به (منه).»

و رواه الصدوق نحوه الّا انه قال: «بخراج الرجال و جزية رءوسهم و خراج النخل و الشجر و الآجام و المصائد و السمك و الطير.» وسائل 12/ 264 باب 12 از ابواب عقد البيع و شروطه حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 390

ثلث آن بعد از پرداخت حق سلطان براى من باشد؟ حضرت فرمود: اشكالى ندارد، من هم با كشاورزهايم چنين معامله مى كنم. «1»»

ظاهر اين است كه محل نظر در سؤال به قرينۀ جواب،

صحّت مزارعه است كه بيشتر فقهاء سنّت با آن مخالفند. و از آن استفاده مى شود كه صحّت اجاره از سلطان مفروغ عنه بوده است، و با اين فرض و اين جواب، ديگر احتمال حمل روايت بر تقيّه داده نمى شود.

5- موثقه اسحاق بن عمار، گويد: از امام جعفر صادق (ع) سؤال كردم دربارۀ شخصى كه از عاملين صدقات ظلمه چيزى را مى خرد؟ حضرت فرمود: «از آنان مى خرد چيزى را كه نمى داند در آن به كسى ظلم كرده اند.» «2»

ظاهرا خريد از عامل صدقات، خريد چيزى است كه از طرف سلطان در آن عامل بوده كه خراج نيز از آن جمله است.

6- صحيحۀ ابى عبيده حذّاء، گويد از امام باقر (ع) دربارۀ شخصى از شيعه سؤال كردم كه از سلطان، شتر زكات و گوسفند زكات را مى خرد، و مى داند كه عمّال سلطان از مردم بيش از حقى كه بر مردم پرداختن آن واجب است مى گيرند؟ حضرت فرمود: «شتر نيز مانند گندم و جو و چيزهاى ديگر است، اشكالى ندارد مگر اينكه حرام را مشخصا بشناسى.»

به حضرت گفته شد: چه نظرى داريد دربارۀ حسابرسى كه نزد ما مى آيد و زكات گوسفندانمان را مى گيرد به او مى گوئيم: آنها را به خود ما بفروش، او

______________________________

(1) رواية فيض بن مختار قال: «قلت لأبي عبد اللّه (ع): جعلت فداك، ما تقول فى ارض اتقبلها من السلطان ثم او اجراها اكرتى على ان ما اخرج اللّه منها من شي ء كان لى من ذلك النصف او الثلث بعد حق السلطان؟ قال: لا بأس به، كذلك اعامل اكرتى.» وسائل 13/ 208 باب 15 از كتاب المزارعة حديث 3.

(2) موثقه اسحاق بن عمّار قال: سألته

عن الرجل يشترى من العامل و هو يظلم؟

قال: «يشترى منه ما لم يعلم انه ظلم فيه احدا.» وسائل 12/ 163 باب 53 من ابواب ما يكتسب به حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 391

هم به خود ما مى فروشد، در خريد آنها از او چه مى فرمائيد؟ حضرت فرمود: «اگر گوسفندان را گرفته و جدا نموده اشكالى ندارد.» از حضرت سؤال شد: دربارۀ گندم و جو، چه نظر داريد، مقسّم نزد ما مى آيد و سهم ما را تقسيم مى نمايد و سهم خود را گرفته آن را با پيمانه جدا مى كند، دربارۀ خريدن آن طعام از او چه نظر داريد؟ حضرت فرمود: «اگر آن را با پيمانه از شما گرفته و خود حضور داشته ايد اشكالى ندارد كه از او بدون پيمانه كردن بخريد.» «1»

اين صحيحه دلالت بر اين مى كند كه: جواز خريد صدقات و خراج از سلطان و عمّال او نزد سائل بطور اجمال ثابت بوده، و لكن سؤال وى اولا از جواز آن به دليل علم اجمالى كه به وجود حرام در دست آنان داشته بوده، ثانيا سؤال كرده از جواز خريد از سلطان چيزى را كه بعنوان زكات پرداخت كرده به تو هم اينكه خريد چيزى كه بعنوان زكات از مالش بيرون نموده ناپسند است. ثالثا: از اينكه آيا اعتماد بر پيمانه اوّل جايز است يا خير؟

و در آخرين سؤال از حكم مقاسمه اى كه قسمى از خراج به معناى اعم آن است ظاهرا سؤال كرده است.

پس بطور كلى، از سؤال و جوابى كه در صحيحه آمده فهميده مى شود كه جواز خريد زكات از سلطان از واضحاتى بوده كه احتياج به سؤال نداشته، و الا

______________________________

(1) صحيحة ابو عبيدة الحذاء عن ابى جعفر (ع) قال: سألته عن الرجل منّا يشترى من السلطان من ابل الصدقة و غنم الصدقة و هو يعلم انهم يأخذون منهم اكثر من الحق الذي يجب عليهم؟ قال: فقال (ع): «ما الابل الّا مثل الحنطة و الشعير و غير ذلك، لا بأس به حتى تعرف الحرام بعينه.» قيل له: فما ترى فى مصدّق يجيئنا فيأخذ منّا صدقات اغنامنا فنقول: بعناها، فيبيعناها، فما تقول فى شرائها منه؟ فقال: «ان كان قد اخذها و عزلها فلا بأس.» قيل له: فما ترى فى الحنطة و الشعير، يجيئنا القاسم فيقسم لنا حظّنا و يأخذ حظّه فيعزله بكيل، فما ترى فى شراء ذلك الطعام منه؟ فقال: «ان كان قبضه بكيل و انتم حضور ذلك فلا بأس بشرائه منه من غير كيل.» وسائل 12/ 162 باب 52 از ابواب ما يكتسب به حديث 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 392

اگر چنين نبود سؤال از اصل جواز سزاوارتر مى بود.

و لكن از كلام محقق اردبيلى در مبحث متاجر كتاب مجمع البرهان استفاده مى شود كه ايشان در دلالت حديث تأمل نموده، و چنين مى گويد:

«و نيز در دلالت حديث بر جواز خريد از سلطان جائر تأمل است، زيرا اين سخن امام (ع) كه فرمود:

«اشكالى ندارد تا اينكه حرام را مشخصا بشناسى» دلالت مى كند بر اينكه خريد چيزى كه حلال است بلكه مشتبه است جايز و خريد آنچه كه حرمتش روشن است جايز نمى باشد، و بر جواز خريد زكات دلالت صريح ندارد، بله ظهور دارد و لكن به دليل منافاتى كه با عقل و نقل دارد حمل روايت بر ظاهر سزاوار نيست. از سوى ديگر احتمال دارد

كه علت اجمال روايت تقيّه باشد. از طرفى، دليل عدم حمل روايت بر ظاهر اينست كه به اتفاق فقهاء ظاهر روايت مراد نمى باشد، «1» چون آنچه را كه سلطان جائر مى گيرد حلال نيست، فتامل.» «2»

شيخ انصارى در مكاسب به كلام مقدس اردبيلى اعتراض نموده و گويد:

«شما آگاهيد به اينكه از نظر عقل، دليلى كه اقتضاى زشت بودن حكم مذكور (جواز اخذ زكات و مقاسمه از جائر) را داشته باشد وجود ندارد. و چه فرقى است بين اين حكم و بين آنچه كه ائمه (ع) در آنها براى شيعيانشان به جهت حقوقى كه در آن چيزها داشتند حكم به حليت نموده اند؟ در نقل هم دليل وجود ندارد مگر عموماتى كه از امثال اين صحيحه (ابى عبيدة حذاء) كه روايتا و عملا مشهور بين فقهاء شيعه است پذيرش تخصص دارند، علاوه بر اينكه از گروهى از فقهاء نقل اجماع بر جواز شده است. و اما حمل روايت

______________________________

(1) اين چه اجماع و اتفاقى است كه ايشان ادعا مى كند، در حالى كه فقها نوعا فتوى داده اند كه جايز است. الف- م. جلسه 370 درس.

(2) مجمع الفائدة و البرهان، كتاب المتاجر. ذيل گفتار مصنف: و ما يأخذ السلطان الجائر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 393

بر تقيّه به مجرد تعارض آن با عمومات جايز نمى باشد، چنانكه روشن است.» «1»

[دليل سوم:] رواياتى كه ممكن است به آنها براى اين مقام

(جواز اخذ خراج از سلطان) استدلال شود زياد است كه در ابواب مختلف پراكنده هستند، كه از جمله آنها رواياتى است كه دلالت بر حليّت جوائز سلاطين دارد كه بيشتر اين جوائز هم از خراج است. ائمه (ع) و صحابه و اصحاب ائمۀ ما مبتلاى به آن بوده اند و چه

بسا كه آن جوائز را قبول مى كردند چنانكه تواريخ و روايات دلالت بر آن دارد، در اين زمينه به وسائل «2» و غير آن از ديگر كتب مراجعه نمائيد.

محور هفتم: [دخالت خريد از سلطان جائر در حكم ياد شده]

آيا حكمى كه گذشت مختص به چيزهايى است كه جائر آنها را گرفته و دريافت نموده، بطورى كه قبل از گرفتن جائر خريدن آنها از او و قبول حواله از او صحيح نمى باشد، يا آن حكم همۀ اين صور را شامل مى شود يعنى حكم سلطان جائر در خراج زمينهايى كه بر آنها مسلط شده حكم امام عادل است بطور مطلق؟ مسأله دو صورت دارد، بلكه دو قول در آن است.

ظاهر روايات، عموميّت حكم است و آن از رواياتى كه در زمينه واگذارى زمين و خراج افراد و خرما و درخت و مانند آن وارد شده استفاده مى شود، رجوع نمائيد.

قبلا نيز به نقل از مسالك گذشت كه شهيد فرمود:

«شرط نيست كه جائر خود از مالك بگيرد، گرچه اين سخن محقق در شرايع: «آنچه جائر مى گيرد» شرط بودن آن را مى فهماند، پس اگر جائر محوّل به خود شخص كرد يا او را در گرفتن وكيل قرار داد يا آن چيز را كه در

______________________________

(1) مكاسب/ 73 (- چاپ ديگر 5/ 251).

(2) وسائل 12/ 156 باب 51 از ابواب ما يكتسب به.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 394

دست مالك يا در ذمۀ او بود به آن شخص فروخت، جايى كه فروش در ذمّه صحيح باشد، كفايت مى كند و بر مالك واجب است پرداخت نمايد.» «1»

و از جامع المقاصد گذشت كه فرمود:

«به دليل اجماع، بين اينكه زكات و مقاسمة را جائر خود بگيرد يا محوّل به ديگرى كند فرقى

نيست.» «2»

محور هشتم: [آيا شارع صحّت تصرفات سلطان جائر را امضاء كرده يا حليت تصرف براى شيعه را؟]
[محتملات در مسأله]

آيا حكم جواز مختص به كسى است كه خراج به او منتقل شده، پس جائر در گرفتن خراج اصلا استحقاقى ندارد و اين معامله را شارع امضاء نكرده مگر حليّت مال را براى كسى كه مال به او منتقل شده؟ در برخى كلمات شيخ اعظم (انصارى) آمده كه مال بر ملك همان كسى كه از او گرفته شده باقى مى باشد و با اين همه فقط گرفتن آن بدون خلاف از جائر جايز است، يا اينكه، شارع سلطنت جائر را بر آن امضاء نموده، در آن صورت پرداخت نكردن آن مال يا بدل آن به جائر حرام است؟ مسأله دو صورت دارد:

از رسالۀ محقق كركى است كه گويد:

«پيوسته ما از عده زيادى كه با آنان هم عصر هستيم شنيده ايم- مخصوصا از شيخ اعظم، شيخ على بن هلال (قدس سره)- كه بر كسى كه پرداخت خراج لازم است سرقت و انكار آن، حرام است، زيرا آن حقى واجب است بر عهده او.» «3»

و در مسالك آمده است:

«فقهاء شيعه بيان كرده اند كه براى هيچ كس از كشاورزها انكار زكات و منع

______________________________

(1) مسالك 1/ 168.

(2) جامع المقاصد 4/ 45 (چاپ قديم 1/ 207) كتاب المتاجر.

(3) مكاسب 74 (چاپ ديگر 5/ 270) و كلمات المحققين 190 (آخر رسالۀ خراجية).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 395

آن جايز نمى باشد و تصرف در آن جايز نيست مگر با اجازه حاكم، بلكه برخى از آنان ادعاى اجماع بر آن نموده اند ... در هر صورت ظاهر كلمات فقهاى شيعه اين است كه خراج و مقاسمة براى جائر آنجا كه طلب نمايد لازم است يا متوقف بر اجازۀ اوست.» «1»

شيخ اعظم در مكاسب

گويد:

«اگر منظور از ممانعت پرداخت خراج، ممانعت از پرداخت سهم بطور مطلق اراده شده باشد كه تصرف در زمين نمايد بدون پرداخت اجرت، براى اين مصرف، وجهى مقبول هست، چون زمين ملك مسلمين است، پس بناچار بايد براى آن اجرتى پرداخت شود تا در مصالح مسلمين مصرف گردد.

و اگر منظور ممانعت از پرداخت سهم مخصوص جائر اراده شده باشد دليلى بر حرمت چنين ممانعتى وجود ندارد، چون اشتغال ذمۀ كسى كه روى زمين كار مى كند به پرداخت اجرت، موجب نمى شود كه آن را به جائر بدهد، بلكه ممكن است گفته شود در صورت تمكّن، پرداخت آن به جائر جايز نمى باشد، چون او مستحق دريافت آن نيست، پس يا به امام عادل يا نايب خاص يا نايب عام او داده مى شود، و در صورت عدم امكان، خود كشاورز، متولى صرف آن در مصالح، از باب امور حسبه مى شود «2»، علاوه بر اينكه برخى روايات، ظهور در جواز ممانعت از پرداخت به جائر دارد، مثل صحيحۀ زرارة كه گويد: «ضريس بن عبد الملك» و برادرش از «هبيرة» برنجى را به سيصد هزار خريدند. به او گفتم: واى بر تو- يا لعنت بر تو- براى خمس اين مال فكرى بنما و آن را براى او (امام جعفر صادق (ع) بفرست و بقيّه را نگه دار، ولى او سخن مرا نپذيرفت. زرارة گويد: وقتى مال يعنى پول

______________________________

(1) مسالك 1/ 155.

(2) امور حسبه، يعنى امورى كه شارع مقدس راضى به ترك و بى اعتنائى به آنها نيست و بايد براى رضاى او در جامعه عملى گردد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 396

برنج ها را براى بنى اميه فرستاد، حكومت بنى اميّه

سقوط كرد (و حكومت بنى العباس آمد). گويد: جريان آن را براى امام جعفر صادق (ع) عرض كردم حضرت فورا در جواب فرمود: مال، ملك خود اوست، مال، ملك خود اوست.

به حضرت عرض كردم: او آن را (براى بنى اميه) فرستاد، حضرت انگشت خود را به دندان گرفت.» «1»

روشن است كه آنچه را شيخ اعظم بيان نموده با قواعد موافق تر است. (چون اجبارى در پرداخت خراج به امام جائر نيست.)

و اشكالى نيست در اينكه تكليفا تصرف بر جائر حرام بوده و وضعا ضمان بر او ثابت است، گرچه براى كسى كه از جائر مى گيرد گرفتن و تصرف كردن جايز است.

ممكن است براى عدم ضمان حاكم جائر به دو وجه استدلال نمود:

اول اينكه: از روايات چنين استفاده مى شود كه ائمة (ع) به جائر اجازۀ تصرف در اين مال را بعد از اينكه پيراهن خلافت را به تن نمود و آن را غصب كرد به جهت حفظ مصالح مسلمين به نحو ترتّب «2» داده باشند.

دوم اينكه: صحّت معامله از يك طرف نيازمند صحّت از طرف ديگر است، زيرا قابل تصوّر نيست كه معاملۀ واحد از طرفى صحيح باشد و از طرف ديگر فاسد، پس وقتى كه خريدن از جائر صحيح است، فروختن او نيز صحيح است.

البته هر دو وجه قابل مناقشه است، زيرا وجه اول ادّعاى محض است و دليلى بر آن نيست. بر وجه دوّم نيز ايرادى كه وارد است اينكه اجازۀ امام كه خود ولىّ

______________________________

(1) مكاسب 74 (- چاپ ديگر 5/ 272) و نيز در وسائل 12/ 161 باب 52 از ابواب ما يكتسب به حديث 2.

(2) ترتب، عنوان بحثى است در علم اصول

فقه. و مورد آن مترتب بودن امر به موضوع «مهم» در فرض عصيان امر به «اهم» است، كه بعضى جايز دانسته و بعضى غير جايز بلكه غير معقول. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 397

مال است براى كسانى از شيعه كه مال را مى گيرند، مستلزم اجازه نسبت به آنچه كه از جائر صادر مى شود و تصحيح معاملاتى كه انجام مى دهند نيست، تا اينكه ضمان از او برداشته شود. در روايات نيز چيزى كه دلالت بر آن داشته باشد وجود ندارد. پس اجازۀ امام براى آن كسان از شيعه كه مال را مى گيرند نظير اجازه است نسبت به عقد فضولى كه اين اجازۀ مالك مستلزم رفع گناه از تصرف فضولى و غصب و منتقل شدن عوض به او نخواهد بود. و اين نكته اى است شايان دقّت.

خلاصه بحث:

نتيجه اينكه محتملات در مسأله سه تاست:

اوّل: اينكه گفته شود: مال خراج بر ملك كسى كه از او گرفته شده باقى است، و مع ذلك به گيرنده مال هم اجازۀ تصرف در آن داده شده، چنانكه ظاهر چيزى كه از شيخ حكايت نموديم همين است.

دوّم: اينكه امام (ع) تصرفات و معاملات جائر را اجازه داده، و حكم كرده به اينكه با جائر معامله امام عادل شود و حتى ممانعت از پرداخت اجرت زمين به جائر بعد از اينكه جائر متصدى اجاره آن شده را حرام نموده است.

سوّم: اينكه گفته شود: حكم جائر در اين مقام (اخذ زكات و مقاسمة) حكم تصرف فضولى است، پس تصرف جائر در مال، حرام است و اگر مال يا قيمت آن را تلف كند ضامن است، نهايت امر اينكه امامى كه ولىّ امر مسلمين

است نسبت به شيعيانش تصرفات و معاملات را اجازه داده، پس مال به ملك گيرنده منتقل مى شود و لكن به اجازه امام (ع) چنانكه در معاملات فضولى مال با اجازۀ مالك به مشترى و قيمت مال هم به مالك منتقل مى شود، بدون اينكه اجازۀ مالك، رفع حرمت يا رفع ضمان نسبت به شخصى كه تصرف فضولى نموده را اقتضا كند، يا موجب انتقال عوض به او گردد.

از ميان اين سه احتمال قويترين آنها احتمال سوّم است. و اين مطلبى است قابل توجّه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 398

محور نهم: [سلطان جائر كيست؟]
[توضيح محل بحث]

آيا حكمى كه گذشت به سلطان جائر مخالف مذهب كه معتقد است استحقاق گرفتن خراج را دارد اختصاص دارد يا اينكه حكم عموميّت داشته و هر يك از فرمانروايان ستمگر اعم از شيعى و سنّى و بلكه كافر را شامل مى شود؟

از اين جهت كه موارد روايات مربوط به سلطان مخالفى است كه معتقد است استحقاق واگذارى و گرفتن و دادن را دارد، فقط او را شامل مى شود، پس جاهايى كه حكمى مخالف قواعد باشد به همان موارد روايات اكتفاء مى شود. و اين در حقيقت از قبيل وادار نمودن افراد است به آنچه كه خود ملزم به آن هستند.

ولى از آن جهت كه حرج و ضرر بر شيعه لازم مى آيد و به دليل تنقيح مناط قطعى، «1» و بلكه اطلاق برخى روايات بنابر آنچه گفته شده، بايد بگوئيم حكم، هر گونه سلطان جائرى را شامل مى گردد. رواياتى مانند: صحيحۀ حلبى از امام جعفر صادق (ع) كه فرمود: «اشكالى نيست در اينكه انسان زمين و اهل آن يعنى كشاورزانى كه به همراه زمين اجاره داده مى شدند را از

سلطان اجاره نمايد.» «2»

______________________________

(1) يعنى ما ملاك را مى فهميم فرقى نمى كند كه سلطان مثلا هارون بگويد من شيعه اثنى عشرى هستم يا سنى هستم، مذهبم مالكى است يا حنفى، بالاخره پادشاهى جائر است، پس ملاك يكى است. (الف- م. جلسه 372 درس).

مناط حكم همان چيزى است كه شارع مقدس حكمش را معلق بر آن قرار داده است، و تنقيح مناط عبارت است از بدست آوردن مناط و ملاك قطعى حكم، و اينكه مجتهد حكم واقعه اى را بر واقعۀ ديگر به جهت يكى بودن ملاك حكم سرايت دهد. حال اگر تنقيح مناط، قطعى باشد نه ظنّى فقهاى اماميّه آن را حجت مى دانند زيرا حكم مبتنى بر قطع است و حجّيّت و اعتبار قطع ذاتى است. البته تنقيح مناط چيزى غير از قياس است، منتهى اين جهت جاى بحث دارد كه آيا عقل انسان مى تواند مناطها و ملاكات احكام و موانع آنها را بگونه قطع ادراك نمايد يا خير به همين جهت برخى معتقدند كه تنقيح مناط خود يك نوع قياس است كه نام آن را تغيير داده اند. (مقرر)

(2) صحيحۀ حلبى عن ابى عبد الله (ع): «لا بأس بان يتقبل الرجل الارض و اهلها من السلطان.» تهذيب الاحكام 7/ 202 كتاب التجارات باب 19 حديث 34.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 399

در اين روايت، سلطان بطور مطلق ذكر شده.

و نيز صحيحۀ ابى بصير و محمد بن مسلم از امام محمد باقر (ع) كه به امام (ع) چنين گفتند: نظر شما دربارۀ اين زمينها [اشاره به همان زمينهاى خراجيه سواد عراق] كه (حكومت آن) را به مزارعه مى دهند چيست؟ حضرت فرمود: «هر زمينى را كه سلطان به

شما داد و چيزى در آن كشت نموديد بايد از محصولى كه خداوند از زمين براى شما بهره و استفاده ميدهد مقدارى را كه سلطان با شما مقاطعه كرده پرداخت «1» نمائيد.»

و غير آن از رواياتى كه حكم در آنها بر طبيعت سلطان واقع شده است كه به اطلاق آنها تمسك مى شود.

به هر حال در مسأله دو قول است: شهيد در مسالك گويد:

«روشن است كه حكم، مختص به سلطان جائر سنى مذهب است، نظر به اعتقاد او كه نزد اهل سنّت چنين سلطانى استحقاق گرفتن و دادن زمين را دارد. پس اگر شيعه باشد گرفتن آنچه كه از زكات و مقاسمة مى گيرد حلال نمى باشد، چون اعتراف به ظالمانه بودن آن دارد، و در چنين صورتى تنها مرجع، نظر حاكم شرعى آنان است. و احتمال دارد كه بطور مطلق جايز باشد به جهت اطلاقى كه روايت و فتاوا دارد. اما وجه اينكه مقيّد به سلطان سنى مذهب شده، اصالة المنع است (اصل اينكه تصرف جائر در اراضى خراجيه حكم خلاف قاعده است) مگر آن مصاديقى كه دليل، آنها را از تحت اصل خارج كرده باشد، كه دليل بطور اطمينان، سلطان سنى مذهب را مى گيرد، و آنكه از ائمة سؤال شده تنها سلطان سنى مذهب بوده پس بقيّه موارد آن در

______________________________

(1) صحيحة ابى بصير و محمد بن مسلم عن ابى جعفر (ع) انهما قالا له: هذه الارض التى يزارع اهلها ما ترى فيها؟ فقال: «كل ارض دفعها اليك السلطان فما حرثته فيها فعليك مما اخرج اللّه منها الذي قاطعك عليه. الحديث.» وسائل 6/ 129 باب 7 از ابواب زكاة الغلات حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 6، ص: 400

تحت اصل باقى مى مانند، و اگر دليلى هم يافت شود كه مطلق باشد، قرائن بر اين دلالت دارند كه مراد سلطان سنى مذهب است به جهت اينكه واقعا يا در بيشتر موارد در آن زمانها سلطان وقت سنى مذهب بوده است.» «1»

مرحوم سبزوارى در كفاية الاحكام به شهيد اعتراض نموده، گويد:

«آنچه از كلام شهيد ثانى استفاده مى شود كه ايشان خواسته اند حكم حليّت خراج را به خراجى كه از سلطان سنى مذهب گرفته مى شود اختصاص دهند وجهى براى آن نيست، زيرا روشن است كه اجازۀ ائمة (ع) در حقيقت به اين قصد بوده كه شيعيان به حقوقى كه در بيت المال دارند برسند چون مى دانستند كه دست يافتن شيعه به حقشان به دليل ناتوانى و استيلاء سلاطين بر اموال ايشان براى آنان مقدور نمى باشد، چنانكه روايت عبد الله بن سنان از پدرش و روايت ابى بكر حضرمى به اين نكته اشاره داشت. و اعتقاد جائر از روى

______________________________

(1) مسالك 1/ 169. اگر مطلقى داشته باشيم كه در مقام بيان باشد به صرف غلبه نمى شود دست از اطلاق آن برداشت، مثلا چنانچه فرمودند: الماء يطهّر، نمى توان گفت چون اغلب آبها مواد كبريتى ندارد، از آب گرم محلّات كه مواد كبريتى دارد منصرف است و آن را نمى گيرد، اينجور نيست، و صرف غلبه سبب نمى شود كه دست از اطلاق برداريم. بلى اگر انصراف اگر به حدّى رسيد كه مثل قرينه متصله باشد يعنى «قيد نگفته» مثل «قيد گفته» باشد، در اين صورت به اطلاق ضربه مى زند و انصراف به غالب سبب مى شود كه دست از اطلاق برداريم. لكن مشكل بر سر اصل اطلاق است كه

شرط مهم آن اينست كه مولى در مقام بيان هم باشد، تا بتوان به گردن مولى گذاشت كه اگر مرادت مقيد بود و مع ذلك به لفظ مطلق گفته اى، مردم را به بيراهه انداخته اى و مولاى حكيم مردم را به بيراهه نمى اندازد، پس چون قيد نياورده اى و در مقام بيان هم بوده اى معلوم مى شود مرادت مطلق بوده، و حال اين روايات چون در مقام تصحيح اصل تقبّل از سلطان است، تنها ذكر لفظ سلطان دليل بر اطلاق آن نيست تا شما بگوئيد ما را به چاه انداخته اى و اين خلاف حكمت است، زيرا بر مقام بيان از ابن جهت نيست و بايد مولى در مقام بيان باشد پس اطلاق داشتن اين روايات مشكل است.

(الف- م. جلسه 372 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 401

جهل به اينكه گرفتن و دادن خراج نسبت به شيعه براى او رواست در جواز گرفتن خراج مؤثر نيست، زيرا جهل عذر نمى باشد. و اگر اعتقاد به اباحة مؤثر بود بى ترديد تأثير آن در روا بودن اخذ توسط جائر نسبت بخود او سزاوارتر مى بود.» «1»

روشن است كه مراد مرحوم سبزوارى از آن دو روايت روايتى است كه شيخ به سند صحيح آن را نقل كرده از عبد الله بن سنان از پدرش، گويد: «به امام جعفر صادق (ع) عرض كردم: براى من زمين خراجى است كه بابت آن ناراحتم، آيا آن را رها كنم؟: حضرت مدت كمى ساكت ماندند سپس فرمودند «هنگامى كه قائم ما قيام كند سهم تو از زمين بيش از آن است.» و فرمود: «اگر قائم ما قيام كند براى انسان بيشتر از آنچه اينان واگذار مى كنند مى باشد.»

مانند همين را نيز كلينى روايت كرده است.» «2»

و نيز شيخ به سند صحيح از ابى بكر حضرمى روايت كرده كه: بر امام جعفر صادق (ع) وارد شدم در حالى كه فرزندش اسماعيل نزد حضرت بود، حضرت فرمودند: «چه چيز مانع است از اينكه ابن ابى سمّاك جوانان شيعه را بكار گيرد، آنان كفايت نياز او را مى كنند همان اندازه كه ديگر مردم كافى براى نياز او

______________________________

(1) كفاية الاحكام 79.

(2) رواه الشيخ بسند صحيح عن عبد الله بن سنان عن أبيه قال: «قلت لأبي عبد الله (ع):

انّ لى ارض خراج و قد ضقت بها، أ فأدعها؟ قال: فسكت عنى هنيهة ثم قال: «ان قائمنا لو قد قام كان نصيبك من الارض اكثر منها.» و قال: «لو قد قام قائمنا كان للانسان افضل من قطائعهم.» وسائل 11/ 121 باب 72 از ابواب جهاد العدو حديث 3.

ظاهر اين روايت دلالت دارد بر اين كه اگر از دست حاكم جائر چيزى به دست شما رسيد تصرف يد آن مانع ندارد، و تحليل مطلق فهميده نمى شود، يعنى كسى بگويد اينها در زمان غيبت بى صاحب است و كس هر قدر توانست را بگيرد، نه اين طور نيست. بله اگر بخواهيم عادلانه تقسيم بكنيم ببينيم به هر كس چقدر مى رسد و تو مستحق آن و مورد مصرفش باشى، اگر به اندازۀ حقت به دستت رسيده تصرف در آن مانعى ندارد. (الف- م. جلسه 373 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 402

هستند، و او به آنان بدهد آن اندازه كه به ديگر مردم مى دهد؟» آنگاه حضرت به من فرمودند: «براى چه عطاء خود از بيت المال را رها كردى؟» عرض

كردم: از ترس دينم. حضرت فرمود: «چه چيز مانع است از اينكه ابن ابى سمّاك عطاء تو را برايت بفرستد؟ آيا نمى داند كه براى تو در بيت المال سهمى است؟ «1»

و نيز گواه بر همين مضمون است روايت ابراهيم ابن ابى زياد، گويد: از امام جعفر صادق (ع) از خريدن زمين جزية سؤال كردم حضرت فرمود: «آن را بخر همانا براى تو حقى بيش از آن است.» «2»

و روايت محمد بن مسلم از امام محمد باقر (ع) و ساباطى و زرارة از امام جعفر صادق (ع) كه اينان از آن دو امام (ع) دربارۀ خريدن زمين جزية از دهقانان سؤال كردند حضرت فرمود:

«اگر خريدى، يا زمين از تو گرفته مى شود يا خراج آن را مى پردازى عمار ساباطى گويد: آنگاه حضرت به من رو كرد و فرمود: «آن را بخر همانا تو حقى بيش از آن حق دارى.» «3»

______________________________

(1) رواه الشيخ بسند صحيح عن ابى بكر حضرمى قال: دخلت على ابى عبد الله (ع) و عنده اسماعيل ابنه فقال: «ما يمنع ابن ابى سمّاك ان يخرج شباب الشيعة فيكفونه ما يكفيه الناس و يعطيهم ما يعطى الناس؟» ثم قال لى: «لم تركت عطاءك؟» قال:

قلت: مخافة على دينى. قال: «ما منع ابن ابى سمّاك ان يبعث اليك بعطائك؟ اما علم ان لك فى بيت المال نصيبا؟» وسائل 12/ 157 باب 51 از ابواب ما يكتسب به حديث 6.

(2) خبر ابراهيم بن ابى زياد قال: سألت ابا عبد الله (ع) عن الشراء من ارض الجزية.

قال: فقال: «اشترها فان لك من الحق ما هو اكثر من ذلك.» وسائل 11/ 119 باب 71 از ابواب جهاد العدو حديث 4.

(3) خبر

محمد بن مسلم عن ابى جعفر (ع) و الساباطى و زرارة عن ابى عبد الله انهم سألوهما عن شراء ارض الدهاقين من ارض الجزية فقال: «انه اذا كان ذلك انتزعت منك او تؤدى عنها ما عليها من الخراج.» قال عمّار: ثم اقبل عليّ فقال: «اشترها، فان لك من الحق ما هو اكثر من ذلك.» وسائل 12/ 274 باب 21 از ابواب عقد البيع و شروطه حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 403

از اين روايات استفاده مى شود، كسى كه حقى در زكات يا خراج يا مانند آن دارد براى او دريافت حقش گرچه از دست جائر غاصب باشد جايز است. و چنين است كه امام (ع) به سبب ولايتش تصرف جائر و گرفتن و دادن او را نسبت به حق كسى كه براى او حقى است و حق او به دست جائر رسيده اجازه داده و تنفيذ نموده است، مخصوصا وقتى كه صاحب حق از شيعيان آنان باشد و اين از جهت تسهيل امر بر شيعه و محبّت بر آنان است. و به موجب اين اجازه و تنفيذ، جوائز سلطان و زمينها و اموالى كه از او گرفته مى شود براى خصوص كسانى كه مستحق آنها بوده و مورد مصرف آنها شرعا هستند روا مى باشد، اگر چه براى غير مستحق، حلال نيست.

و شايد علّامة در بيع تذكرة اشاره به همين معنى كرده آنجا كه گويد:

«آنچه جائر از غلّات به اسم مقاسمه و از اموال به اسم خراج از حق زمين، و از چارپايان به اسم زكات مى گيرد خريدن و قبول بخشش آن جايز است، و برگرداندن آن به صاحبانش واجب نيست گرچه شناخته شده باشند،

چون اين مالى است كه زارع و صاحب چارپا و زمين، مالك آن نمى باشند، بلكه آن حق خداست كه غير مستحق (جائر) آن را گرفته، پس ذمۀ صاحب مال برى گشته و خريدن آن هم جايز است.» «1»

ممكن است اين مورد و امثال آن را اينطور بيان نمود كه آنها از امور حسبيه اى است كه شارع حكيم به تعطيل شدن و معطل گذاردن آنها راضى نيست، پس وقتى كه انجام و اقامه آنها براى امام و حاكم شرعى و عدول مؤمنين ممكن نباشد،

______________________________

(1) تذكرة 1/ 583. البته اين عبارت علّامة قابل خدشه است، براى اينكه درست است كشاورز بدهكار است اما اگر به غير اهل داده شود او برئ الذمه نمى شود، مثل اينكه اجاره خانه اى را من بدهكارم و غير مالك بيايد از من بزور بگيرد من برى الذمه نمى شوم. اما بايد كلام علامه را توجيه كنيم و بگوئيم منظور او اين است كه تو در عين حال دغدغه نداشته باش كه مال كشاورز را به تو داده اند، زيرا حق الله است و امام (ع) تنفيذ كرده و با تنفيذ امام (ع) تصرف اشكال ندارد .. (الف- م. جلسه 373 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 404

برپا داشتن آنها از طرف حكّام جور و عمّال آنان، بلكه هر جائر و فاسقى كه متصدى آنها شود صحيح مى باشد، مى خواهد جائر شيعه باشد يا سنّى.

با اين بيان همۀ تصرفات جائر كه از وظايف امامت حقه است مانند آنچه كه از آنان در حفظ كيان اسلام و حفظ مرزها و دفاع از حريم و حقوق مسلمين و ايجاد امنيت در راهها و احداث مساجد و بيمارستانها و

راهها و گسترش معروف و قطع ريشه هاى فساد و غير آن واقع مى شود، درست مى شود. گرچه به جهت پوشيدن لباس خلافت بناروا و واگذار نكردن آن به اهلش مجازات خواهند شد و بر مردم نيز تلاش در جهت برپائى دولت حقۀ عادله واجب است، زيرا منافاتى بين اين دو وظيفه نيست: پس بر امت تلاش در برگرداندن حكومت به اهلش واجب بوده و بر جائر نيز واگذارى حكومت به اهلش واجب مى باشد، و لكن با اين همه پس از غصب حكومت و به تن كردن لباس خلافت و قبضه كردن قدرت باز بر حاكم جائر واجب است متصدى امور مهمى كه شارع به ترك آنها و سهل انگارى در آنها راضى نيست از باب حسبة بشود، و بر امت نيز اطاعت و كمك به او در اين سنخ از امور واجب است تا اينكه دولت حق مستقر شده و اقامۀ اين امور به او واگذار گردد، و اين مطلبى است شايان توجّه.

اشكالهاى وارده بر دلايل تعميم

با اين همه ممكن است در دليلهايى كه براى تعميم در مسأله بيان شد از چند طريق مناقشه شود:

اوّلا: لفظ سلطان كه در روايات آمده به سلاطين زمان خود ائمه (ع) از اموى ها و عباسيها كه مدعى خلافت بودند، انصراف دارد و الف و لام (السلطان) براى عهد است، و قضايا هم قضاياى خارجيه است نه حقيقيه، چون اگر چنين نبود لفظ سلطان بر سلطانى كه داراى شرايط شرعى است حمل مى شد.

ثانيا: اصلا ما منكر اطلاق هستيم، چون رواياتى كه توهم اطلاق از آن شده

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 405

براى بيان حكم ديگرى آمده مانند سؤال از جواز داخل نمودن

كشاورزان زمين خراجيه در عقد اجاره آن زمينها كه در صحيحۀ حلبى آمده، و، سؤال از واگذارى زمين به مبلغى بيش از آنچه از سلطان اجاره نموده، در روايت فيض بن مختار و مانند آن.

ثالثا: اينكه ادعا شده با حرمت اخذ، ضرر و حرج لازم مى آيد ممنوع است، چون حرمت اخذ از سلطان جائر، مختص آنجايى است كه بطور آشكار دانسته شود كه آن مال داده شده، زكات يا خراج است، و همه آنچه كه در دست سلطان جائر است چنين نيست، به دليل احتمال وجود حلال در بين آنچه در دست سلطان است، و مجرد احتمال وجود حلال، در جواز اخذ از سلطان كفايت مى كند. و علم اجمالى به وجود حرام پس از اينكه بعضى اطراف آن از محل ابتلاء خارج باشد ضرر نمى زند، همانند اخذ از كسى كه حقوق واجبۀ خود مانند خمس و زكات را پرداخت نمى كند.

رابعا: اينكه گفته شد با حرمت اخذ از سلطان حرج و ضرر لازم مى آيد جواب به نقض داده مى شود كه با امتناع از اخذ ديگر چيزهايى كه با ظلم از مردم مى گيرند، از قبيل عشور (ده يك) و انواع مالياتها هم، حرج لازم مى آيد، پس بناچار بايد حكم به جواز اخذ آنها كرد، در حالى كه هيچ كس چنين چيزى را نگفته است.

خامسا: در دليل تعميم مناقشه مى شود به آنچه كه در كلام شيخ اعظم آمده، از اينكه عنوان مسأله در كلمات فقهاء چيزى است كه جائر مى گيرد به جهت شبهه مقاسمه يا زكات (يعنى خودش را مستحق اخذ زكات مى داند) چنانكه در منتهى آمده، يا به اسم خراج يا مقاسمه چنانكه در غير منتهى آمده، و

چيزى كه سلطان جائر شيعه مى گيرد به جهت شبهه خراج يا مقاسمة نيست، چون مراد از شبهه خراج و مقاسمه، شبهه استحقاق آن دولت است كه در مذهب عامه (اهل سنّت) است نه در مذهب شيعه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 406

بنابراين احتياط آن است كه در هر مورد شك در حليّت و جواز شد رجوع به حاكم شرعى شود و از او اجازه گرفته شود.

محور دهم: [نقش اجازه امام در زمينهايى كه با شمشير فتح شده]

به استدلال به رواياتى كه در مورد زمين سواد (سرزمين عراق) وارد شده كه براى مسلمانان است اشكال شود، به اين كه زمين سواد عراق به دستور و اجازۀ امام فتح نشده و مشهور هم بين فقهاء شيعه، بلكه به اجماع آنان: آنچه كه جنگجويان بدون اجازۀ امام به غنيمت مى گيرند از انفال بوده و بطور خاص براى امام مى باشد. (نه براى عموم مسلمانان) و گواه بر آن است مرسلۀ ورّاق از شخصى كه نام او را برده به نقل از امام جعفر صادق (ع) كه فرمود: «اگر گروهى بدون اجازۀ امام جنگ كنند و مال بدست آورند، همۀ غنيمت براى امام است، و وقتى كه به دستور امام جنگ نمايند و غنيمت بدست آورند فقط خمس آن مال امام است.» «1»

و قبلا سخن شيخ طوسى از كتاب مبسوط گذشت كه فرمود:

«بنابر روايتى كه فقهاء شيعه نقل كرده اند معصوم (ع) فرموده: «هر لشكر و گروهى كه بدون فرمان امام جنگ نمايند و غنيمت بدست آورند، غنيمت مخصوص امام است» اين زمينها و غير آن از زمينهايى كه بعد از پيامبر اكرم (ص) فتح شده- به جز آن مقدار كه در زمان امير المؤمنين (ع) فتح شد- اگر چيزى

از آنها سالم مانده باشد مخصوص امام است.» «2»

بنابراين لازم است روايات وارد شده در مورد زمين سواد (كه آنها مال مسلمين است) بناچار حمل بر تقيّه شود.

______________________________

(1) مرسل الورّاق عن رجل سمّاه عن ابى عبد الله (ع) قال: «اذا غزا قوم بغير اذن الامام فغنموا كانت الغنيمة كلها للامام، و اذا غزوا بامر الامام فغنم كان للامام الخمس.» وسائل 6/ 369 باب 1 از ابواب الانفال و ما يختص بالامام حديث 16.

(2) مبسوط 2/ 34. «ان كلّ عسكر او فرقة غزت بغير امر الامام فغنمت يكون الغنيمة للامام خاصة»

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 407

از اين اشكال پاسخ داده مى شود به اينكه اوّلا: آنچه از مرسلۀ ورّاق به ذهن پيشى مى گيرد خصوص غنيمتى است كه خمس آن داده مى شود و بعد تقسيم مى گردد، پس شامل زمينهايى كه خمس نداشته و تقسيم نميشود، نمى گردد چنانكه قبلا گذشت.

ثانيا: به اينكه عمر دربارۀ زمين سواد با امير المؤمنين (ع) مشورت كرد.

و دلالت بر آن دارد عمل عمار ياسر «1»، چون عمّار از خواص اصحاب حضرت (ع) بود و از او عملى صادر نمى شد مگر به فرمان امير المؤمنين (ع). مگر اينكه گفته شود: مجرد رضايت و اجازه امام در اينكه اين زمينها براى مسلمانان باشد كافى نيست، بلكه معتبر اين است كه جنگ به فرمان امام و زير نظر فرماندهى باشد كه امام منصوب فرموده.

مرحوم سبزوارى در كفاية الاحكام بعد از اينكه مرسلۀ ورّاق را ضعيف شمرده چنين مى گويد:

«بنابراين اگر مرسله صحيح هم باشد ضررى نمى زند، به دليل اينكه پيروزيهايى كه در زمان عمر واقع شده بود با اجازه امير المؤمنين (ع) بود، چون عمر با

صحابه مخصوصا امير المؤمنين (ع) در امور جنگها و غير آن مشورت مى كرد، و اين امور مگر با نظر امير المؤمنين (ع) صورت نمى گرفت و پيامبر (ص) نيز اين پيروزيها و غلبه مسلمين بر ايران و روم را به آن حضرت خبر داده بود. از طرفى در آن زمان سلمان حكومت مدائن را قبول كرد، عمار نيز فرماندهى سپاه را، و با توجه به رواياتى كه در شأن اين دو رسيده است (يعنى ارتباط نزديك اين دو نفر با امير المؤمنين (ع)) همۀ

______________________________

(1) اينكه در تاريخ دارد كه خليفۀ دوم عمار ياسر را بعنوان استاندار كوفه و عثمان بن حنيف را به عنوان كارگزار خود در جاهايى گماشت با اينكه اينها از اصحاب خاص امير المؤمنين (ع) بوده اند معلوم مى شود كه اين برنامه ها بدون نظر امير المؤمنين (ع) انجام نمى گرفته است. (الف- م جلسه 375 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 408

اينها قرينه اى است بر آنچه كه ما بيان كرديم. (كه آن حضرت جنگ را تنفيد و تأييد كرده اند)

علاوه بر آن در مورد سرزمين سواد كه مال عموم مسلمانان است روايت صريح داريم چنانچه يادآور شديم.

شيخ نيز از محمد بن مسلم در حديث صحيح به نقل از امام محمد باقر (ع) روايت كرده كه گويد: از حضرت از سيره امام امير المؤمنين (ع) دربارۀ زمينهايى كه بعد از رسول خدا (ص) فتح شد سؤال كردم، حضرت فرمود:

امير المؤمنين (ع) دربارۀ زمينهاى اهل عراق به طريقه اى عمل كرد كه آن سيره براى ديگر زمينها الگو خواهد بود». «1»

صاحب جواهر بعد از نقل كلام كفايه در جواهر مى گويد:

«و صدوق بطور مرسل روايت كرده كه عمر

دربارۀ اين زمينها با امير المؤمنين (ع) مشورت كرد، حضرت فرمودند: «تقسيم آنها را رها كن تا پشتوانهائى براى آينده مسلمانان باشد.»

از برخى تواريخ نقل شده كه وقتى عمر ديد كه در بيشتر سفرها و اوقات شكست متوجه لشكر اسلام مى شود از امير المؤمنين (ع) تقاضا كرد تا امام حسن (ع) را به جنگ يزدجرد بفرستد حضرت هم خواستۀ او را پاسخ مثبت داد و امام حسن (ع) را فرستاد. و نقل شده كه امام حسن (ع) به هنگام رفتن، به شهر رى و شهريار وارد شد و در هنگام بازگشت به قم وارد شد، و از آنجه به كهنك و اردستان و قهبان و اصفهان رفته و در مسجد جامع عتيق اصفهان نماز خواند، و در حمامى كه متصل به مسجد بود غسل نمود، آنگاه

______________________________

(1) كفاية الاحكام/ 79. روى الشيخ عن محمد بن مسلم فى الصحيح عن ابى جعفر (ع) قال:

سألته عن سيرة الامام (ع) فى الارض التى فتحت بعد رسول الله (ص) فقال: ان امير المؤمنين (ع) قد سار فى اهل العراق بسيرة، فهم امام للسائر الأرضين.» روايت در وسائل 11/ 117 باب 69 از ابواب جهاد العدو حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 409

به لبنان (يكى از محله هاى اصفهان) رفته و در مسجد آن محل نماز خواند.

البته با توجه به اينكه اينها سند معتبرى ندارد نمى توان به آن استدلال نمود هر چند تمام يا بعضى از آنچه نقل شده، محتمل است، ولى صدور اذن حضرت، قطعى است. لكن ممكن است گفته شود، اينكه در نصوص معتبر سابق، حكم شده كه اين زمينها مال مسلمانان است با توجه به

اينكه روشن بوده كه اين زمينها نياز به اذن امام دارد، خود دليل بر اين است كه چنين اجازه اى از سوى امام (ع) صادر شده است. و شايد اين نظر كه ائمه (ع) اجازه داده اند از حمل آن روايات بر تقيّه شايسته تر باشد مخصوصا با شناخته شده نبودن اين فتوى «1» در نزد اهل سنّت، فقط از مالك حكايت شده كه مى گفت به صرف فتح شدن، وقف بر مسلمين مى شود و اين نظر مالك هم فراگير نبوده تا اينكه از او تقيّه شود، خصوصا با مخالفت شافعى و ابو حنيفه با آن». «2»

البته نظر حق و صحيح همان است كه صاحب جواهر در آخر كلام خود، بيان نمود. «3»

و گواه بر همين مطلب است آنچه كه صدوق در ابواب السبعه كتاب خصال به سند خويش از امام محمد باقر (ع) روايت كرده كه حضرت در حديث طولانى فرمود: امير المؤمنين (ع) هنگام بازگشت از نهروان براى يكى از سران يهود

______________________________

(1) اين فتوى كه اراضى مفتوحة عنوة مال مسلمانان باشد بين عامه معروف نبوده چون آنها قائل به تخييير بودند، يعنى امام مخيّر است مى خواهد تقسيم كند و مى خواهد بگذارد براى مسلمانان باشد. (الف- م. جلسه 375 درس.)

(2) جواهر 21/ 161.

(3) يعنى اينكه صاحب جواهر فرمود: حمل بر تقيّه غلط است، و فرمود، روايات «للمسلمين» را اخذ مى كنيم و مى گوئيم اذن نمى خواهد، اگر بر فرض، اذن هم مى خواسته معلوم مى شود اذن بوده، چون از اين همه روايات صحيح نمى شود دست برداشت. (الف- م. جلسه 375 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 410

فرمود: «همانا خداوند عز و جل در حيات انبياء، اوصياء را در هفت

موطن امتحان مى كند ... آنگاه بعد از وفات انبياء در هفت موطن ديگر اوصياء را امتحان مى كند- تا اينكه حضرت فرمود: و اما موطن چهارم- اى برادر يهودى- همانا آنكه پس از دوستش زمام امور را به دست گرفت (يعنى عمر بعد از ابو بكر) پيوسته در جاهاى مختلف با من مشورت مى كرد، و طبق نظر من حكم مى داد و در امور مشكل از من نظرخواهى مى كرد و با نظر من آنها را انجام مى داد، هيچ كس را من و اصحابم نمى شناسيم كه در آن امور از او نظرخواهى كرده باشد غير از من». «1»

روشن است كه كلمه «الامور- كارها» در اين روايت عام است و كارهايى مثل خروج به طرف كفّار و دعوت آنان به اسلام را هم شامل مى شود، تنها اشكال، در سند حديث است، مگر اينكه گفته شود اعتماد شيخ صدوق بر حديث، ضعف آن را جبران مى كند.

اما آنچه موضوع را آسان مى كند همان است كه قبلا گفتيم كه تفاوت اساسى بين اينكه زمين مال امام بعنوان امام باشد يا مال مسلمين بعنوان اينكه مسلمانند باشد، نيست، چون هر دو را امام واگذار مى كند و درآمد آنها را در مصالح مسلمين و رفع احتياجات آنان مصرف مى نمايد. بله نسبت به «غنايم منقول» بين آنجا كه اجازۀ امام وجود دارد و آنجا كه ندارد، تفاوت هست چون آنچه با اجازۀ امام به غنيمت گرفته شده مازاد از مقدارى كه در احتياجات مصرف

______________________________

(1) رواه الصدوق فى الابواب السبعة من الخصال بسنده عن ابى جعفر (ع) فى حديث طويل يذكر فيه ان عليا (ع) قال لرأس اليهود عند منصرفه عن النهروان: «ان الله- عز و

جل- يمتحن الاوصياء فى حياة الانبياء فى سبعة مواطن ... ثم يمتحن الاوصياء بعد وفاة الانبياء فى سبعة مواطن- الى ان قال-: «و اما الرابعة يا اخا اليهود، فان القائم بعد صاحبه (يعنى عمر بعد أبو بكر) كان يشاورنى فى موارد الامور فيصدرها عن امرى و يناظرنى فى غوامضها فيمضها عن رايى، لا اعلم احدا و لا يعلمه اصحابى يناظره فى ذالك غيرى.» خصال/ 365 و 374 (جزء 2) باب السبعه حديث 58.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 411

شده و مازاد از خمس، بين جنگجويان تقسيم مى شود، بر خلاف آنچه كه بدون اجازۀ امام به غنيمت گرفته شده (كه همۀ آن در اختيار امام مسلمانان است) و قبلا گذشت كه احتمال دارد موضوع در مرسلۀ ورّاق فقط منقولات باشد، كه در آن صورت، حكم اصلا شامل اراضى نمى شود، و اين نكته اى است شايان توجّه.

محور يازدهم: [شرائط خراجى بودن زمين]
[خراجيّه بودن زمين به سه امر توقف دارد]

از آنچه تا اينجا بيان گرديد روشن شد كه خراجيّه بودن زمين و اينكه مال همه مسلمانان بعنوان اينكه مسلمانند باشد، به سه امر توقف دارد: اوّل، اينكه: زمين با جنگ فتح شده باشد يا اينكه به عنوان مسلمانان صلح شده باشد. دوّم اينكه:

در حال فتح، آباد باشد. سوّم اينكه: بنا بر آنچه نظر مشهور فقهاست فتح با اجازۀ امام باشد و بر اين مسأله به مرسلۀ ورّاق استدلال شده كه بيان آن در مبحث انفال خواهد آمد. و روشن است كه اثبات اين امور سه گانه با گذشت زمان و تغيير يافتن حالات جوامع و دگرگونى سرزمينها بى نهايت مشكل است.

شيخ اعظم (انصارى)- قدس سرّه- در مكاسب مى گويد:

«مفتوحة عنوة بودن زمين به شياعى «1» كه موجب علم باشد ثابت مى گردد و

به شهادت دو عادل، و به شياعى كه فايده گمان نزديك به علم را بدهد، بنابراين كه چنين گمانى در هر چه كه اقامة بيّنه (دو شاهد) بر آن مشكل است كافى باشد، مثل اثبات قرابت و وقف بودن مال موقوفه و ملكيت مطلق ملكى، و اما اثبات اين امور به غير از اين راهها از ديگر راههاى ظنّى همچون تكيه بر

______________________________

(1) شياع: خبر دادن گروهى به چيزى است كه بطور عادى توطئه و سازش آنان با يكديگر انگيزه جمع شد نشان در دادن آن خبر نبوده است و از سخن آنان علم به مضمون خبر پيدا شود. شياع در مسائل فقهى تنها افتادن خبر بر سر زبانها نظير شايعات زيادى كه در جامعه مى بينيم و هيچ پايه و اساسى ندارد نيست، بلكه مقصود از شياع، شيوع معنى و حكم و تصديق نسبت حكميّه از طرف مخبرين است، مانند اينكه تصديق كنند كه زيد پسر عمرو يا فلان زمين براى زيد يا فلان مكان وقف است و مانند آن (مقرّر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 412

سخن مورخينى كه به آنها اعتماد است محل اشكال است، چون اصل در زمين عدم مفتوحة عنوة بودن و عدم مالكيّت مسلمانان نسبت به آن است.

بله اصل عدم مالكيت غير مسلمانان نيز وجود دارد، پس اگر زمين به سبب تعارض اين دو اصل، جزء انفال محسوب شد و در حكم هم آن را به زمين خراج ملحق كرديم كه حرفى نيست، و الّا قاعده اقتضاء حرام بودن استفاده از زمينى كه با زور از كشاورزان گرفته شده است را دارد. و اما بر كشاورزان واجب است كه به

حاكم شرع مراجعه نموده و حاكم شرع هم در رابطه با زمين طبق آنچه كه قواعد در نزد او اقتضاء مى كند با آنان عمل نمايد، از اين جهت كه زمين يا مال امام (ع) است (چون ما لا ربّ له است) يا مجهول المالك است يا غير آن است.» «1»

شهيد در مسالك گويد:

«مفتوحة عنوة بودن زمين به چند چيز ثابت مى شود، يكى با نقل كسى كه اطمينان به نقل او هست، ديگر با مشهور بودن آن بين مورّخين. و از جمله زمينهائى را كه مفتوحة عنوة شمرده اند زمين مكه مشرفه و سواد عراق و سرزمين خراسان و شام است و برخى از فقهاء شيعه از جمله دليلهايى كه بر آن قرار داده اند مسأله وضع ماليات بر آن زمينها از طرف حاكم است، گرچه حاكم جائر باشد، و ديگر گرفتن مقاسمة از حاصل آن زمينها است، به سبب عمل كردن به «اصالة الصحة» در تصرفات مسلمين «2» و از دليلهاى ديگر مفتوحة عنوة بودن زمين، آباد بودن زمين هنگام فتح است كه به سبب

______________________________

(1) مكاسب/ 77 (- چاپ ديگر 5/ 337).

(2) بناء عقلاء و سيرۀ عملى مسلمين بر اين است كه فعلى كه از فرد مسلمان صادر مى شود در صورت شك در صحّت يا فساد آن، حكم به صحّت آن مى كنند، و فرقى نمى كند آن عمل عبادت يا معامله يا عقد يا ايقاع و يا غير آن باشد، بنابراين اگر زمين هاى مورد خراج، مفتوحة عنوة نباشد قهرا عقد خراج و مقاسمه باطل است ولى طبق، اصل صحت، حكم مى شود كه اين زمين ها مفتوحة عنوة بوده است. (مقرّر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 413

قرائنى حاصل

مى شود كه ظنّ نزديك به علم را فائده مى دهد، مثل قديمى بودن شهر و اينكه مشهور است كه در گذشته پيش از فتح، شهر بوده، و مثل اينكه آن زمين از زمينهائى باشد كه قرائن بيان شده حكم بر بكار گرفته شدن زمين در هنگام فتح را داشته باشد مثل نزديكى آن به شهر و نبود مانع در جهت استفاده از آن و مانند آن از ديگر قرائنى كه جز با اماراتى كه مفيد علم است يا چيزى كه نزديك به علم باشد، ثابت نمى شود كه مفتوحة عنوة بوده است. «1»

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 6، ص: 413

اشاره به چند نكته
اشاره

در اينجا چند نكته و اشكال وجود دارد كه سزاوار است به آنها اشاره شود:

اوّل:

در كلام شيخ انصارى (ره) آمده بود كه «مفتوحة عنوة» بودن زمين به شهادت دو عادل ثابت مى شود، ممكن است بر آن اشكال شود به اينكه اين دو اگر شهادت بر شنيدن از شاهد قبل از خود بدهند، و شاهد سابق نيز بر شنيدن از سابق تر از خود بدهد و همينطور ادامه داشته باشد تا زمان واقعه، در اين صورت در حجّيت چنين شهادتى هيچ اشكالى نيست، و لكن تحقق نيافتن چنين شهادتى قطعى است و اما شهادتى كه مستند به كتابهاى تاريخ باشد يا به آنچه كه بر سر زبانها يا غير آن از ديگر راههاى ظنّى باشد، اعتماد بر چنين شهادتى با توجه به اينكه به مستندات آن اعتمادى نيست، مشكل است.

در نتيجه شهادت وقتى اعتبار دارد كه از روى حس باشد نه از روى حدس و اجتهاد.

دوّم:

ممكن است گفته شود: مشهور شدن چيزى بين مورّخين اگر مفيد علم باشد اشكالى در حجيّت آن نيست، و لكن با اختلاف زيادى كه بين مورّخين است و اينكه زمان آنان نسبت به زمان وقوع حوادث عقب تر بوده و همچنين متكى بودن بيشتر نظريات آنان بر حدسيّات و نقليّات ضعيف، لذا تحقق چنين علمى جدا بعيد

______________________________

(1) مسالك 1/ 155

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 414

به نظر مى آيد، و اما اگر مشهور شدن بين مورّخين فقط سبب ايجاد گمان شود، در آن صورت دليلى بر حجّيّت آن نيست.

از سوى ديگر ممكن است براى حجّيّت سخن مورخ به دو دليل استناد نمود:

اوّل: اينكه گفتۀ مورّخ دقيق و مورد اعتماد نظير گفتۀ لغوى در لغت و طبيب در طبابت و صنعتگر در كارش مى باشد، و سيرۀ

عقلاء در همۀ زمانها حتى در زمان ائمه (ع) بر اين مستقر بوده كه در هر فن و حرفه اى گفتۀ اهل خبرۀ آن فن را اخذ مى كرده اند. و در اين زمينه از ائمه (ع) هم منعى نرسيده است.

دوم: اينكه در اين سنخ از موضوعات شرعى كه ابتلاء به آنها زياد بوده و بدست آوردن علم در آنها مشكل است و سهل انگارى در آنها هم بطور كلى جايز نمى باشد، چاره اى جز عمل به ظنّ نيست، و الّا تعطيل احكام لازم مى آيد، و به اين گونه موارد انسداد صغير اطلاق مى شود. «1»

______________________________

(1) بنا بر آنچه كه برخى از علماى اصول مطرح كرده اند، پس از عصر وحى اصولا دستيابى به احكام واقعى شرعى (براى بسيارى از حوادث واقعه) به گونۀ قطع و يقين ميسر نيست، چون استنباط احكام مبتنى بر اجتهاد و مطالعه ادله است و هر حكمى كه استنباط شود، به هر حال ظنّى است، يا به دليل ظنّى بودن دليل حكم، و يا به دليل ظنى بودن استنباط و برداشت مجتهد از ادلۀ احكام و اين امر در نهايت به حجّيّت مطلق ظنّ مى انجامد كه اين را انسداد مى گويند، و براى اين انسداد مقدماتى قائلند كه عبارت است از 1- علم اجمالى به وجود تكاليفى از ناحيۀ شرع براى انسان. 2- بسته بودن راه علم تفصيلى به بسيارى از تكاليف و نيز بسته بودن راه علمى.

3- يقين به اينكه شارع همه آن تكاليف را از ما خواسته است و نمى توان از آنها چشم پوشيد چون مستلزم خروج از دين است. 4- عدم وجوب احتياط در اطراف علم اجمالى، چون انجام همه مظنونات الوجوب و ترك

همۀ مظنونات الحرمة مستلزم عسر و حرج و اختلال نظام بوده و يا اصلا امكان احتياط در بعضى موارد وجود ندارد مانند موارد دوران بين وجوب و حرمت. 5- امر دائر است بين رجوع به ظنّ كه طرف راجح است و بين رجوع به وهم كه طرف مرجوح است و روشن است كه تقديم مرجوح بر راجح عقلا قبيح است، پس اخذ به ظن تعيّن پيدا مى كند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 415

و بيان انسداد صغير اين است كه ما بطور اجمال مى دانيم كه در اين سنخ از موضوعات شرعى تكاليفى وجود دارد و سهل انگارى در آنها جايز نيست. باب علم هم در بيشتر آنها بسته است، عمل به احتياط هم در اكثر آنها ممكن نيست، چون يا امر دائر است بين دو حكم مخالف يكديگر يا سبب اختلال در نظام مى شود يا عمل به احتياط به طور قطع، كارى است مرجوح به دليل مخالفت آن با سهولت قوانين اسلام. و مقدم داشتن مرجوح بر راجح از نظر عقل قبيح است، پس در اين صورت عمل به ظنّ در برابر عمل به وهم و خيال تعيّن مى يابد.

از كفاية سبزوارى برمى آيد كه ايشان به دليل انسداد صغير، بر ظنّ اعتماد نموده و چنين مى گويد:

«گاهى از تواريخ معتبر براى انسان ظن حاصل مى شود و آن وقتى است كه صاحب كتاب بين مردم به صحت نقل و اعتماد بر كتابش و عمل به سخنانش شهرت پيدا كرده باشد مثل ابن جرير طبرى، و صاحب مغازى: واقدى و بلاذرى و مدائنى و ابن اثير و مسعودى و امثال آنان. و گاهى هم اين ظنّ (يعنى ظن به

مفتوحة عنوة بودن) از استمرار خراجى كه سلاطين از مردم مى گيرند و يا مسلمين از سلاطين اخذ مى كنند بدست مى آيد، زيرا روشن است كه وقتى گرفتن خراج از آن شهر، در همۀ زمانهايى كه علم به آن داريم ادامه داشته باشد، اين ديگر چيزى نيست كه بعد از سلاطين ستمگر حادث شده باشد، بلكه امرى است كه از صدر اول استمرار داشته بدون هيچ ردّ و انكارى، و بعلاوه اگر امر حادثى بود روشن است كه در كتب تاريخ و اخبار نقل مى شد به دليل توجهى كه اهل تاريخ به بيان امثال اين حوادث نوپديد دارند. و شاهد

______________________________

- انسداد نيز بر دو قسم است، انسداد صغير و انسداد كبير، انسداد صغير آن است كه باب علم فقط نسبت به سنّت بسته بوده و در ديگر طرق راه كسب اطلاع باز است، انسداد كبير آن است كه باب علم در جميع احكام چه از جهت سنت و چه غير آن بسته باشد. (مقرّر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 416

بر آن اين است كه مردم بطور مستمر خراج را از سلاطين مى گرفتند، و ظاهر اين است كه كارهاى مسلمانان تا وقتى خلاف آن دانسته نشده بر وجه صحيح و مشروع جريان دارد.» «1»

بايد گفت ثابت كردن حجّيّت براى مطلق ظنّ ممنوع است، مخصوصا وقتى كه در برابر آن دليل معتبرى باشد مثل وجود مال در دست فرد (يد) كه اقتضاى ملكيت دارد. يا مورد تصرف در ملك همانند تصرف صاحبان ملك در اموالشان.

بله، وقتى گمان به حدّ وثوق و سكون نفس برسد بطورى كه عقلاء اعتنائى به احتمال خلاف آن نكنند حجّت است و علم

عادى شمرده مى شود. و چنين علمى با نقل زياد مورّخين، بلكه از نقل يك مورّخ هم در وقتى كه مورد اعتماد و دقيق باشد زياد بدست مى آيد. و بناء عقلاء در امور مختلف زندگى بر عمل به وثوق و سكون نفس است و هرگز به تحصيل علم بصورت صد در صد ملتزم نيستند و شك در چنين حقيقتى يك نوع وسواس شمرده مى شود.

و اما اينكه گفته شد در هر فنى سيرۀ عقلاء بر عمل به قول اهل خبره است، اگر مراد از آن تعبّد عقلاء به آن در مقام عمل باشد گرچه اطمينانى هم به راستى آن برايشان حاصل نشود، نظير آنچه كه ما در حجيّت بيّنه از نظر شرع ملتزم به آن هستيم، چنين چيزى مورد قبول نيست، چون روشن است كه چيزى بنام حجيّت تعبّديّة نزد عقلاء بعنوان اينكه عقلاء هستند وجود ندارد. و حجيّت بيّنه هم از نظر شرع به وسيلۀ رواياتى كه بر آن دلالت دارد تعبّدا ثابت شده است. و اگر مراد از عمل به قول اهل خبره اين است كه عقلاء بعد از اينكه بر ايشان اطمينان به قول اهل خبره پيدا شد به آن عمل مى كنند چنانكه غالبا هم چنين است، اين همان چيزى است كه قبلا به آن اشاره كرديم كه در نزد آنان بعنوان علم عادى مى باشد.

مثلا وقتى كه شخصى به طبيب مراجعه مى كند و براى او اطمينان و سكون نفس نسبت به نظر و تشخيص طبيب حاصل مى شود به دستور او عمل مى كند، و الّا اگر

______________________________

(1) كفاية الاحكام/ 79.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 417

اطمينان حاصل نكند به طبيب ديگر يا شوراى پزشكى

مراجعه مى نمايد مگر اينكه به اميد بهبودى و بطور احتياطى به نظر طبيب عمل نمايد، آن هم در وقتى كه از ناحيه او مطمئن از ضرر و خطر باشد.

و اگر فرض شد كه نسبت به آنچه كه نزد عقلاء هست تعبد وجود داشته باشد و اخذ به سيرۀ آنان هم جايز باشد، پس واجب است سيره در خصوص هر چيزى به زمان ائمه (ع) برسد تا كاشف از امضاء آنان نسبت به آن چيز مخصوص باشد.

و روشن است كه در آن زمان استقرار سيره بر عمل به قول لغوى يا مورّخ به ثبوت نرسيده است. و تحقق سيره در برخى كارها در زمان ائمة (ع) براى اثبات حجّيّت آنچه در زمان آنان سيره بر آن مستقر نبوده كفايت نمى كند. و اين نكته اى است شايان دقّت.

سوّم:

و اما اينكه گفته شد «با قرار دادن خراج بر زمين از طرف سلطان جائر و گرفته شدن آن، اثبات خراجيه بودن زمين اثبات مى شود، از باب حمل به صحّت نمودن تصرف مسلم» چنين مطلبى اشكال دارد چون اگر منظور از «فعل مسلم» تصرف جائر بصورت گرفتن خراج مراد باشد، شكى نيست كه تصرف و اخذ او حرام است، گرچه خراجيه بودن زمين هم معلوم باشد، بنابراين عقد جائر و عقد عمّال او با علم به عدم ولايتش بر زمين، اعتبارى ندارد پس چگونه مى تواند فعل او صحيح باشد؟! و اين ادعا «1» كه گرفتن خراج از زمين خراجيه از طرف سلطان فسادش كمتر است از تصرفى كه در ملك مردم مى كند، مورد قبول نيست چون اوّلا: بين اين دو مورد فرقى وجود ندارد، زيرا مناط حرمت در هر دو

مورد يكى است و آن گرفتن مال غير بدون استحقاق است. و اشتغال ذمّه

______________________________

(1) اگر بگوئيد مى دانيم حرام است، اما اين تصرفى كه جائر در اراضى خراجيه مى كند حرمتش كمتر است از آن تصرفى كه در ملك طلق مردم مى كند. حالا كه نمى دانيم اين زمين خراجيه است يا غير خراجيه اينجا بر اينكه خراجيه است حمل كنيم تا اقل حرمتا و اقل فسادا باشد. (الف- م. جلسه 377 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 418

خراج دهندگان حرمت را نسبت به گيرنده- غير صالح- سبك نمى كند.

ثانيا: دليلى وجود ندارد بر اينكه حمل فاسد بر فساد كمتر در جايى كه عنوان فساد متعدد نيست لازم باشد (اما آنجا كه عنوان متعدد است ممكن است چنين حملى لازم باشد) مثل وقتى كه امر دائر است بين اينكه زنا به اكراه زن صورت گرفته باشد يا به رضايت او، چون ظلم و اكراه زن، خود حرام ديگرى است غير از زنا.

علاوه بر اينكه حمل فعل مسلمان بر صحّت آنجايى است كه احتمال اهتمام فاعل به موازين شرعية داده شود، و اما وقتى كه از سرشت و سيرت فاعل معلوم شد، كه او مگر آنچه را كه ميل نفسانى او طلب كند اراده نمى كند در آن صورت حمل بر صحّت مشكل است

و اگر مراد از فعل مسلمان، تصرف مسلمين در آنچه كه از جائر بعنوان خراج زمين مى گيرند باشد اگر بدانيم آنان هم مانند ما نسبت به حال اين زمينها جاهل بوده اند عملشان نمى تواند مورد توجّه باشد.

چه بسا ممكن است گفته شود: جائرى كه خود را ولى امر مسلمين مى داند، در صورتى كه بر زمين ماليات بعنوان خراج

قرار دهد با اين عمل او در حقيقت زمين در تحت يد مسلمين واقع مى شود، و همين خود امارۀ ملكيّت است، نظير آنجايى كه ملك وقف شده عملا بعنوان وقف مورد تصرف واقع شود اگر چه متصدى وقف متولى شرعى آن نباشد.

اشكال اين گفته روشن است، زيرا چيزى كه در خارج محقق و موجود است دست غاصبانه است و اثبات ملكيّت بوسيلۀ دست غاصبانه براى عنوان «ولايت بر مسلمين» كه بخود نسبت مى دهد محل اشكال است، و اين نكته اى است شايان دقّت.

چهارم:

اما آنچه كه شهيد بيان فرمود كه سواد عراق و شهرهاى خراسان و شام از زمينهاى مفتوحة عنوة مى باشد، مرحوم سبزوارى در كفاية نسبت به آن مناقشه كرده و مطلبى را از برخى تواريخ حكايت نموده كه فشرده آن چنين است:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 419

«حيرة كه نزديك كوفه است از روى صلح فتح شده، و نيشابور و بلخ و هرات و فوسخ (كاشمر) و توابع آن از شهرهاى خراسان بعضى از روى صلح فتح شده و برخى مفتوحة عنوة است، پس حال شهرهاى خراسان مختلف است؛ شهرهاى شام هم چنين است، نقل شده كه حلب و حماة و حمص و طرابلس از روى صلح فتح گرديده و اهل طبرستان (مازندران) با اهل اسلام مصالحه نمودند، و آذربايجان با صلح فتح گرديده و اهل اصفهان امان نامه به امضاء رساندند و رى با جنگ فتح شد ...» «1»

البته بايد يادآور شد كه بيشتر بلاد اسلام با جنگ فتح شده است از آن جمله است مكه مكرمه- چنانچه پيش از اين گفتيم- سواد عراق و بيشتر شهرهاى شام و ايران و بلاد سند

و شمال آفريقا و مصر و بلاد اندلس و مانند آن و تحقيق در كيفيت و حال اين شهرها نيازمند تتبّع زياد بوده كه با وضع اين كتاب تناسب ندارد، به كتب مربوطه مراجعه فرمائيد.

در متن عبارت كفاية سبزوارى كلمه «فوسخ» آمده بود در جواهر: «قوسيخ» است و در حاشيه مكاسب مرحوم سيد محمد كاظم يزدى «ترشيج» «2» است و شايد صحيح تر همين باشد كه سيّد فرموده و مراد از آن «كاشمر» فعلى است (شهرى در قسمت شرق ايران كه اكنون جزو استان خراسان است).

پنجم:

اما راجع به آنچه كه مرحوم شيخ اعظم (انصارى ره) دربارۀ «اصالة عدم تملك» (استصحاب عدم ملكيّت مسلمين و غير آنان بر زمين) بيان نموده چنين گوئيم: كه اگر شك در اصل تملك زمين باشد، با اصل عدم تملّك، چنين زمينى در زمينهاى بدون صاحب قرار مى گيرد و هر زمينى بدون صاحب از انفال شمرده مى شود، چنانكه در روايت ابى بصير به نقل از امام محمد باقر (ع) كه در مستدرك از كتاب عاصم بن حميد روايت شده آمده كه زمين بدون صاحب

______________________________

(1) كفاية الاحكام/ 76.

(2) جواهر 21/ 167 و حاشيه مكاسب/ 53.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 420

از انفال است. «1»

اما اگر اجمالا به ملك درآمدن زمين معلوم باشد، ولى شك در اين باشد كه آيا مال عموم مسلمانان است يا مال اشخاصى به خصوص؟، اينجا اين دو اصل با يكديگر تعارض مى كنند، در آن صورت زمين از مصاديق مجهول المالك مى گردد، و مصرف آن هم اين است كه صدقه داده شود و اختيار آن بدست امام است؛ و اگر مراد از صدقه دادن در مال مجهول

المالك معناى عام صدقه باشد بطورى كه شامل خرج كردن در مصارف هشتگانه اى كه از جمله آنها راههاى خير (مصالح عمومى) است، ديگر اشكالى باقى نمى ماند، زيرا خرج كردن در مصالح عمومى خرج در مصرف مشترك است، ولى اگر چنين چيزى مراد نباشد احتياط آن است كه به فقيرى داده شود كه اقدام به برپائى بعضى از مصالح عمومى مى نمايد.

و بنابر صحيحۀ كابلى و غير آن چنانكه خواهد آمد، امام مى تواند انفال را واگذار نموده و بر آن نيز ماليات قرار دهد.

و شايد از ادله اى كه بر امضاء اعمال جائر از جانب ائمة (ع) نسبت به شيعيانى كه مبتلى به اينگونه حكومتها هستند و نيز اينكه ائمة (ع) اجازه داده اند كه در اين سنخ امور با سلطان جائر معاملۀ امام عادل بشود، بتوان استفاده نمود خراجى را كه سلاطين جور از بابت اين زمينها به شيعه مى دهند درست باشد چنانچه به آنان اجازۀ تصرف در خراج و مقاسمه و زكات را داده اند. و اين نكته اى است شايان توجّه.

ششم:

در مكاسب شيخ اعظم آمده است:

«به همان دلايل كه «مفتوحة عنوة» بودن زمين ثابت مى شود، محياة بودن زمين به هنگام فتح هم ثابت مى شود. و با شك در محياة بودن زمين، اصل، عدم آن است گرچه الآن آن را محياة يافته باشيم؛ به دليل «اصل عدم حيات

______________________________

(1) مستدرك الوسائل 1/ 553 باب 1 از ابواب انفال حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 421

در هنگام فتح» بنابراين مسأله بيشتر زمينهاى محياة بلاد مفتوحة عنوة دچار اشكال مى شود. (زيرا اگر زمان فتح، موات باشد، جزء انفال است نه مال مسلمين)

بله آنچه كه از اين زمينها در

دست كسى كه ادعاى ملكيّت آن را دارد يافت شود حكم به ملكيّت وى بر آن زمين مى شود. اما اگر در دست سلطان يا كسى كه از سلطان گرفته يافت شود حكم به «خراجيه» بودن زمين نمى شود، چون دست سلطان بر زمينهاى خراجيه نيز دست تجاوزكارانه است.

و زمينى هم كه كسى ادعاى ملكيّت بر آن را ندارد و مردّد بين مسلمين و مالك خاص باشد در حقيقت مردّد است بين امام (كه وارث تركۀ شخص بدون وارث است) و بين غير امام، در آن صورت در رابطه با وضعيّت چنين زمينهايى بايد به حاكم شرع مراجعه شود و حاكم شرع وظيفه دارد در اجرتى كه از بابت زمين مى گيرد، يا قرعه بيندازد تا معين شود مال مربوط به «مسلمانان» است و «يا شخص امام» و يا آن را در مصرفى كه مشترك بين موارد ذكر شده است خرج نمايد، مثل اينكه به فقيرى كه به جهت اقدام و قيام او به انجام بعضى از مصالح مسلمين مستحق انفاق از بيت المال است بدهد.» «1»

ظاهر كلام مرحوم شيخ انصارى- قدس سرّه- اين است كه ميراث كسى كه وارث ندارد براى شخص امام است، در حالى كه چنين مالى همانطور كه روايات فراوانى بر آن دلالت دارد از انفال بوده، و انفال هم مال امام بعنوان اين كه امام است مى باشد (عنوان امامت) نه مال شخص امام، و به عبارت ديگر: اينها از اموال عمومى است كه امام عهده دار آن مى باشد و مى تواند در آنچه صلاح مى بيند مصرف نمايد، و بزودى در جاى خود اين مسأله را مورد پژوهش قرار خواهيم داد.

هفتم:

و نيز در مكاسب آمده

است:

«بدان كه ظاهر روايات بر مالكيّت مسلمين بر همه زمين عراق كه زمين

______________________________

(1) مكاسب/ 78 (- چاپ ديگر 5/ 362).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 422

«سواد» ناميده مى شود دلالت دارد، بدون اينكه مقيّد به زمينهاى آباد باشد، پس بايد بر اين حمل شود كه همه آن زمينها در هنگام فتح آباد بوده است ...

بنابراين اينكه گفته شده: «شهرهاى جديد عراق، مثل بغداد و كوفه و حلّه و مشاهد مشرفه اسلامى در دوران اسلام بنا شده و با جنگ فتح نشده و ثابت هم نيست كه زمين آن را مسلمانان به عنوان غنيمت مالك شده باشند، و آن مقدار هم كه با جنگ فتح شده و با زور از كفّار گرفته شده، منهدم شده است.»

چنين سخنى خالى از اشكال نيست، چون زمين «مفتوحة عنوة» مختص به زمينهاى ساختمان شده نيست تا اينكه گفته شود آنها منهدم گرديده، بنابراين وقتى كه شهرهاى ذكر شده و آنچه كه تعلّق به آنها دارد از قبيل روستاها، مفتوحة عنوة نباشد ديگر كدام زمين عراق كه 36 ميليون جريب اندازه آن است مفتوحة عنوة مى باشد؟! و نيز بطور عادى بعيد است كه شهر مدائن آخر عراق باشد تا آنچه خارج از آن قرار داشته موات و غير آباد خوانده شود.» «1»

قبلا گذشت كه اطلاق كلمه «سواد» بر زمينهاى عراق به اعتبار درختان و نخلهاى خرماى آن سرزمين بوده است، و اطلاق اين كلمه، بر اينكه همه زمين عراق داراى درخت و آباد بوده است دلالت ندارد. زيرا ممكن است از باب اضافه جزء به كل باشد نه از باب اضافه صفت به موصوف. [به عنوان اينكه يك قسمت

آن آباد بوده همۀ آن را سرزمين سواد ناميده اند.] البته چون زمينهاى عراق زمينهاى هموار و نرم بوده كه بين دو نهر بزرگ دجله و فرات واقع شده بوده، خود سبب حدس قوى است به اينكه بيشتر زمينهاى عراق در هنگام فتح گرچه با كشاورزى، آباد بوده است، چون آبادانى زمين تنها به احداث بنا و ساختمان نيست.

و احتمال اينكه همه مشاهد مشرفه و شهرهايى كه در زمان ما در عراق موجود

______________________________

(1) مكاسب/ 78 (چاپ ديگر 5/ 364 و 367).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 423

است تماما در زمينهائى ايجاد شده باشد كه در هنگام فتح موات بوده اند خيلى بعيد بنظر مى رسد. و اين مطلبى است واضح و روشن. و لكن اينكه مرحوم شيخ انصارى- قدس سرّه- در تأييد كلامشان مساحت عراق را 36 ميليون جريب بيان نمودند چيز عجيبى است، زيرا مساحت عراق خيلى بيش از اين مقدار است:

در كتابى مربوط به جغرافيا كه اخيرا به چاپ رسيده بنام «گيتاشناسى» مساحت زمين عراق را 438446 كيلومتر مربع بيان نموده و از جغرافى عراق هم، چنين نقل شده.

و در اعلام المنجد: مقدار آن را 448742 كيلومتر مربع تعيين نموده. بنابراين اگر هر جريب را هزار متر در نظر بگيريم چنانكه معروف هم همين است، بنابر اندازه اول مقدار مساحت زمين عراق/ 438446000 جريب مى شود، و بنابر اندازۀ دوم 448742000 جريب مى شود.

البته ممكن است اين مقدار مساحت نقل شده، مخصوص آن قسمت از زمينهاى عراق باشد كه در مجاورت سرزمين حجاز بوده است كه در ابتداء، فتح شده، ولى عراق فعلى شامل شهرهاى كردنشين نيز مى باشد.

در هر صورت احتمال بيرون بودن شهرهاى آباد امروز

عراق از زمينهايى كه در هنگام فتح آباد بوده اند خيلى بعيد به نظر مى رسد.

و لكن در كتاب بيع حضرت استاد امام خمينى- [طاب ثراه] آمده است:

«بنابر آنچه كه بيان شد زمين اعتاب مقدسه و ديگر زمينهايى كه در زمان خلفاء و ساير حكمرانان بعد از آنها، زير عنوان همان اصل باقى است كه قبلا بيان كرديم و آن اصل اين بود كه تمام زمين براى امام است و هر كس كه آن را آباد نمايد براى او مى شود، پس ديگر در اين زمينها اشكالى باقى نمى ماند. و توهم اينكه علم اجمالى وجود دارد كه مقدار زيادى از زمينهاى عراق قبل از فتح آباد بوده است پس بايد از همۀ آنها پرهيز شود، توهم ناصحيح است، چون مقدار زيادى از اين شهرها آباد بودنشان در زمان فتح بطور تفصيل معلوم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 424

است، و آن شهرهايى است كه در صدر اسلام معروف بودند و در تمامى كتابها و تواريخ نامشان برده شده است، و ما نيز بيش از آنچه گفته شده آگاهى نداريم. [بنابراين علم اجمالى وجود ندارد] اين با توجه به ناديده گرفتن اين مسأله است كه علم اجمالى در آنجا كه بعضى از اطراف خارج از محل ابتلاء باشد، منجّز نيست ...» «1»

از آنچه كه ما قبلا بيان كرديم اشكال كلام ايشان نيز روشن است. بنابراين ديگر به تكرار آن نمى پردازيم. اينجا چند فرع ديگر دربارۀ مسأله زمينهاى مفتوحة عنوة وجود دارد كه آنها را به كتابهاى مفصّل در اين زمينه ارجاع مى دهيم و به بعضى از آنها در مبحث انفال اشاره خواهيم داشت. در هر صورت ما در

اين مسأله از شكل مختصر آن كه مناسبت با اين كتاب داشت خارج شديم. از خوانندگان گرامى پوزش مى طلبم.

______________________________

(1) كتاب البيع امام خمينى (ره) 3/ 76.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 425

جهت هفتم اسيران جنگ

راغب در مفردات گويد:

«اسر: بستن با افسار است آنجا كه گويند: بستم پالان را. و اسير را به همين جهت اسير مى نامند، آنگاه همين معنى براى هر گرفته شده و دست و پا بسته شده بكار رفته گرچه با افسار بسته نشده باشد، و گفته شده كه جمع آن اسارى و اسارى و اسرى است.» «1»

[اسير جنگى در ديدگاهها]

اسير جنگى در همه كشورها و همه زمانها از چيزهايى بوده كه جنگجويان نسبت به آن ميل زيادى داشته و آن را از مطلوب ترين و نافع ترين غنايم جنگ مى شمرده اند.

بلكه چه بسيار قبائلى كه بيشتر موارد براى گرفتن اسير به جنگ و غارت دست مى زدند و به منظور زياد كردن مال و ثروت خود به ضعيفان هجوم مى آوردند و آنان را به بندگى و بردگى مى گرفتند. و اين خصلت زشت و ظالمانه تا نزديكى زمان ما هم استمرار داشت و كشورهاى قدرتمند غربى بر قبايل سياهپوست در آفريقا با خشونت و قساوت تمام هجوم مى آوردند و آنان را به منظور فروش در

______________________________

(1) مفردات راغب/ 13.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 426

بازارها و يا بكار گرفتن در مزارع و كارخانه ها به بردگى مى گرفتند.

و لكن ديدگاه شريعت اسلام نسبت به جنگها و غنايم و اسراء ديدگاه ديگرى است كه بطور كلى با اين روش شوم و نحس تفاوت دارد، و بناء جهاد اسلام بر اين نيست كه به مسلمانان اجازه دهد ظلم و ستم كنند و براى گرفتن غنيمت و به بردگى كشاندن انسانها و غلبه بر كشورها جهاد نمايند.

بلى، دين مقدس اسلام بر پيروان خود تلاش در جهت گسترش توحيد و عدالت و دفاع از حق و انسانيّت را واجب نموده است.

و وقتى كه فرض شود كه قدرتهاى كافر يا ستمگر در برابر اين هدف شايسته و مهم ايستاده اند و مال خدا را دست به دست مى گردانند و بندگان او را به خدمت مى گمارند در چنين صورتى اسلام بر مسلمانان واجب نموده كه در راه خدا جهاد كنند و از حق دفاع نمايند و اين جهاد و دفاع هم تحت رهبرى پيامبر (ص) يا امامى عادل باشد.

نخستين چارچوب در جهاد اسلامى چنانچه از امام باقر (ع) روايت شده اين است كه: «دعوت به طاعت خداوند بجاى طاعت بندگان، و به عبادت خدا بجاى عبادت بندگان و به ولايت خدا بجاى ولايت بندگان ... و منظور، دعوت به طاعت بنده اى بجاى بنده ديگر نيست.» «1»

پس در دين اسلام، جهاد براى دعوت به طاعت خدا تشريع شده، و واجب است كه تحت نظارت و رهبرى پيامبر (ص) يا امام عادل صالح باشد، تا اينكه جنگجويان از موازين شرع و از هدفهاى اصلى و اساسى تشريع جهاد (كه همان بسط توحيد و عدالت است) تخطى نكنند.

بله، در جنگها و غزوات وجود چيزهايى مانند غنايم و اسيران از نتايج طبيعى آن است، و لكن همه اينها نيز تحت اختيار امام قرار داده شده، و او مى تواند تمام

______________________________

(1) ما عن ابى جعفر (ع): «الدعاء الى طاعة اللّه من طاعة العباد، و الى عبادة اللّه من عبادة العباد، و الى ولاية اللّه من ولاية العباد ... و ليس الدعاء من طاعة عبد الى طاعة عبد مثله.» وسائل 11/ 7 باب 1 از ابواب جهاد العدوّ حديث 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 427

غنايم را در احتياجات و نيازهاى جامعه مسلمين

مصرف كند و همانطور كه به تفصيل بيان شد چيزى از آن را بين جنگجويان تقسيم نكند، و نيز مى تواند اگر صلاح ببيند اسيران را آزاد نمايد، چنانكه رسول خدا (ص) در فتح مكه و حنين چنين كردند. و تقسيم كردن غنايم و اسيران بين جنگجويان يك حكم الزامى نيست.

و اگر اسيران تقسيم هم شوند، هدفى از اين تقسيم در نظر گرفته نشده مگر هضم و تحليل باقى مانده قدرت كفّارى كه عناد مى ورزند و نيز تقسيم و پخش فرزندان و زنان آنان در ميان خانواده هاى مسلمانان تا به تدريج موازين اسلام را آموخته و شخصيت و ماهيّت اسلامى بخود گيرند، و اينكه امكان تجمّع و تشكل مجدّد و دوباره بر ضد اسلام و حق را پيدا نكنند.

علاوه بر اين هدف كه در تقسيم اسيران گفته شد، اسلام راههاى گوناگونى را نيز براى آزاد ساختن آنان تشريع فرموده، و در موارد بسيار زياد بعد از اينكه آنان با ميل خود رغبت به اسلام پيدا نمودند و تربيت اسلامى يافته و رنگ اسلام بخود گرفتند حكم به آزاد نمودن يا آزاد شدنشان بطور قهرى نموده است. [كه در ابواب فقهى مشروحا مطرح است]

از سوى ديگر خداوند متعال به پيامبر اكرم (ص) امر فرموده كه به آنان محبّت نموده و دلداريشان بدهد و چنين مى فرمايد: «يٰا أَيُّهَا النَّبيُّ، قُلْ لمَنْ في أَيْديكُمْ منَ الْأَسْرىٰ إنْ يَعْلَم اللّٰهُ في قُلُوبكُمْ خَيْراً يُؤْتكُمْ خَيْراً ممّٰا أُخذَ منْكُمْ وَ يَغْفرْ لَكُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحيمٌ.» يعنى: اى پيامبر به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو اگر خداوند در دلهاى شما خير و نيكى بداند بهتر از آنچه از شما

گرفته شده، به شما مى بخشد و گناهانى را كه مرتكب شديد مى آمرزد و خدا آمرزنده اى مهربان است.» «1» پيامبر اسلام (ص) و ائمه نيز همواره به معاشرت نيكو با آنان و تلاش براى آزادسازيشان سفارش فرموده اند.

______________________________

(1) انفال/ 70.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 428

در روايت است كه امير المؤمنين (ع) از درآمد شخصى خود كه از راه كار و كوشش بدنى بدست آورده بود هزار بنده را آزاد فرمود. «1»

[حكم عقل و فطرت بر گرفتن اسير]

آنچه ذكر شد، همان چيزى است كه شريعت اسلام در رابطه با اسيران تشريع نموده است. و عقل و فطرت هم به خوبى آن حكم مى نمايند. معيار در اين امور هم احكام اسلام و موازينى است كه در كتاب و سنّت مقرّر گرديده، نه آن چيزى كه پادشاهان و طاغوتهاى باطل در زمانهاى مختلف به اسم اسلام انجام مى داده اند.

بر همين پايه است كه اسلام اسارت را در جنگها مگر در حق زنان و كودكان قرار نداده چون جنگ با آنان صحيح نيست، و هضم شدن در اجتماع هم بطور قهرى بر خوى و سرشت آنان غلبه دارد. و در نزد شيعه به اسارت گرفتن و آزاد كردن با منّ يا فداء «2» جايز نمى باشد، مگر بعد از پيروزى مسلمانان و شكست خوردن و ضعيف گرديدن گروه كفّار جنگجو، بطورى كه خطر تجمّع و هجوم مجدّد آنان وجود نداشته باشد.

خداوند متعال در سورۀ انفال مى فرمايد: «مٰا كٰانَ لنَبيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرىٰ «3» حَتّٰى يُثْخنَ في الْأَرْض، تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيٰا وَ اللّٰهُ يُريدُ الْآخرَةَ وَ اللّٰهُ عَزيزٌ حَكيمٌ» يعنى هيچ پيامبرى حق ندارد از دشمن اسيران جنگى بگيرد تا به اندازه كافى جاى پاى خود

را در زمين محكم كند، شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد ولى خداوند سراى جاويدان را براى شما مى خواهد و خداوند عزتمندى داناست.» «4»

و در سورۀ محمد (ص) مى فرمايد: «فَإذٰا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰاب

______________________________

(1) رجوع كنيد به وسائل 16/ 4 باب 1 از ابواب كتاب العتق، حديث 6.

(2) منّ: منّت گذاردن بر اسير و آزاد كردن اوست و فداء: مبلغ قابل ملاحظه اى بوده كه پس از خاتمه جنگ مى گرفتند و اسيران را در مقابل آن آزاد مى كردند. (مقرّر)

(3) مراد از اسرى مردان جنگى است، چون به بچّه ها و زنان اسير نمى گويند بلكه مى گويند «سبى» يعنى آنها از اول در حكم اسير بوده اند. (الف- م. جلسه 379 درس)

(4) انفال/ 67.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 429

حَتّٰى إذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثٰاقَ فَإمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إمّٰا فدٰاءً حَتّٰى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا» يعنى هنگامى كه با كافران در ميدان جنگ روبرو شديد گردنهايشان را بزنيد و ادامه دهيد تا آنها را سركوب و بى حركت نمائيد، در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد تا اينكه جنگ پايان يابد سپس؛ بر آنان منّت گذاريد و آزادشان كنيد يا از آنان فديه و غرامت بگيريد» «1»

از اين دو آيۀ شريفه استفاده مى شود كه زنده نگه داشتن اسير، از كفارى كه در حال جنگند بدين منظور كه بعدا بر آنان منّت گذارده شده يا فداء گرفته شود و آزاد گردند ممنوع مى باشد، مگر بعد از پيروزى و پيدا نمودن قدرت و سيطره بر آنان يعنى تا جائى كه مسلمانان تعداد زيادى از كفّار را كشته و مجروح نمايند و قدرت قيام و تهاجم از آنان سلب گردد. «2»

______________________________

(1) محمّد (ص)

47.

(2) همانطور كه حضرت استاد در تبيين آية شريفه فرموده اند. منظور از آيه اين است كه در گرما گرم جنگ نبايد حتى يك لحظه از وقت صرف گرفتن اسير يا كارهاى ديگر غير از سركوب دشمن شود كه اين كار احتمال پيروزى را كمتر و احتمال شكست را بيشتر مى كند و منظور آيه شريفه اين نيست كه نيروهاى شكست خورده دشمن و اسراء آنان بايد قتل عام شوند تا دين خدا پابرجا و استوار گردد و دشمن هم ديگر وسوسه نشود تا به جبهۀ حق تهاجم كند. زيرا عقل و وجدان همه انسانها حكم مى كند كه ريختن خون انسانها فقط در وقت ضرورت و به اندازه ضرورت مجاز است و ريختن خون نيروهاى شكست خورده و بى حركت دشمن نه تنها دين خدا را تقويت نمى كند بلكه باعث تضعيف هم مى شود و به عكس اگر با اين انسانهاى ضعيف و دربند برخورد انسانى همراه با عفو و اغماض و احسان شود هم در خود آنان تأثير مثبت دارد و هم تحسين جهانيان را برمى انگيزد و قلوب آماده در سطح جهان به سوى چنين دينى جذب شده و موجب نفوذ و گسترش بيشتر آن دين مى شود، چنانكه عمل بشر دوستانه رسول اكرم (ص) پس از فتح مكه و در اوج قدرت با انسانهايى كه قبلا به خون او تشنه بودند و با او سالها جنگيده بودند و عزيزترين عزيزانش را كشته بودند، تأثير بسيار عظيمى در جذب قلوب و گسترش دين داشت و پيامبر (ص) در مقابل همۀ اين ناجوانمرديها به آنان فرمود: من شما را حتى ملامت هم نمى كنم، برويد كه همه آزاديد. (مقرّر)

مبانى فقهى حكومت

اسلامى، ج 6، ص: 430

راغب در مفردات گويد:

«گفته شده: ثخن الشى فهو ثخين- آنگاه كه چيزى غلظت يابد و حركت نكند و از رفتن بازايستد و از همين مقوله است اين گفتار كه مى گويد: آن قدر او را زدم و سبك كردم كه زمين گير شد.» «1»

آية سورۀ انفال هم بنابر آنچه گفته اند به قصّۀ جنگ بدر ارتباط دارد. و از روايات و سيره هم استفاده مى شود كه اصحاب پيامبر (ص) در كشتن اسراى بدر يا گرفتن فداء از آنان با هم اختلاف نظر پيدا كردند، و پيامبر (ص) گرفتن فداء را ناخوشايند داشت. «2»

در تفسير على بن ابراهيم در سورۀ انفال آمده است:

«وقتى كه رسول خدا (ص) نضر بن حارث بن كلدة و عقبة بن ابى معيط را كشت انصار ترسيدند كه نكند پيامبر (ص) همۀ اسراء را مى خواهد بكشد لذا خدمت پيامبر (ص) آمدند و گفتند: اى رسول خدا، ما هفتاد نفر از آنان را كشتيم و هفتاد نفر را اسير نموديم، آنان قوم تو و اسير دست تو هستند، اى رسول خدا آنان را به ما ببخش و از آنان فداء بگير و آزادشان بگردان ...» «3»

در كنز العرفان آمده است:

«روايت شده كه پيامبر اكرم (ص) از گرفتن فديه از اسراى بدر كراهت داشت، سعد بن معاذ اين كراهت را در چهرۀ آن حضرت ديد و گفت: اى رسول خدا، اين اولين جنگى بود كه ما در آن با مشركان درگير شديم و من

______________________________

(1) مفردات راغب 75.

(2) از لحن و ظاهر آيه بخوبى استفاده مى شود كه عده اى با گرفتن «فداء» و پول از اسيران، در صدد جمع آورى مال دنيا بوده اند (عرض الدنيا

...) و هدف خداوند برخورد با اين تفكر است، البته با ملاحظه طرف ديگر قضيه كه با اين كه هنوز خطر دشمن حق و عدالت از بين نرفته بوده چرا عده اى بفكر «عرض الدنيا» و پول جمع كردن افتاده اند؟ (مقرّر)

(3) تفسير على بن ابراهيم (قمّى)/ 247 (چاپ ديگر 1/ 270).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 431

ميل داشتم اسراء را قتل عام كنيم تا ديگر احدى جرأت نكند به مخالفت و جنگ با شما برخيزد، رسول خدا (ص) فرمود: من هم از آنچه تو كراهت دارى كراهت دارم ولى تو ديدى كه اين قوم چه كردند.

و جماعتى از مخالفين ما مثل احمد بن حنبل و غيره با عنايت به اين قصه استدلال كرده اند كه اجتهاد در مقابل پيامبر (ص) جايز است، چون گرفتن فداء به دستور وحى نبوده و الّا اگر به دستور وحى بود خداوند آن را ناپسند نمى شمرد. جواب اين است كه: پيامبر (ص) مخيّر بود بين كشتن و گرفتن فداء و كشتن سزاوارتر بود و نكوهش پيامبر بخاطر نكشتن كفّار بود.» «1»

در هر صورت حكم اين است كه زنان كفّار و كودكانشان نبايد كشته شوند و اين حكم مورد اتّفاق فقهاست بدون هيچ مخالف و هيچ اشكالى، بلكه اسير مى شوند و حكم آن هم حكم غنايمى است كه منتقل مى گردد: كه امام بعد از برداشتن خمس، آن را تقسيم مى كند. بله اگر زنان كافر اقدام به جنگ نمايند كشتن و قتال با آنان نيز جايز است.

و اما نسبت به مردان كافر جنگجويى كه اسير مى شوند، فقهاء شيعه تفصيل قائل شده اند بين آن جايى كه در حين برپا بودن جنگ اسير گردند و

بين آن جايى كه بعد از پايان يافتن جنگ اسير گردند و فتاوى فقهاء اهل سنّت از اين تفصيل خالى مى باشد. البته فقهاى سنّت در حكم اسراى بالغ اختلاف دارند.

______________________________

(1) كنز العرفان 1/ 368. اين روايت همانند روايت پيشين از جهت سند مورد مناقشه است. اينگونه احاديث چهرۀ رسول خدا (ص) را چهرۀ خشم و خشونت و انتقام ترسيم مى كند كه فقط قتل عام كردن اسراء وى را ارضاء و اشباع مى كند در حالى كه قرآن كريم و تاريخ مدوّن و مسلم اسلام چهرۀ آن حضرت را چهرۀ رحم و مروّت و مردانگى و بشر دوستى در بالاترين سطح ترسيم مى كند و حديثى كه با سيرۀ قطعى پيامبر اكرم (ص) مخالف باشد قابل اعتماد نيست و كشتن افراد به هنگام درگيرى دو سپاه لازمه جنگ است اما كشتن اسيران پس از پايان جنگ چيزى نيست كه پيامبر (ص) بر آن عنايت داشته باشد. (مقرّر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 432

دو مسأله قابل ملاحظه
مسأله اوّل: در حكم زنان و بچّه ها:
[كلمات فقها]

1- شيخ در مبسوط مى گويد:

«افرادى كه اسير مى شوند سه دسته هستند: زنان و بچّه ها، افرادى كه بلوغ آنان نامشخص است، و افراد بالغ. اما زنان و بچّه ها، به مجرد اسير شدن مملوك مى گردند. و اما افرادى كه بلوغشان نامشخص است اگر موى خشن اطراف آلت تناسلى آنان روئيده باشد حكم به بلوغ آنان مى شود، و اگر موى خشن نروئيده باشد در زمرۀ بچّه ها مى باشند، چون سعد بن معاذ نسبت به اسيران بنى قريظه به همين نحو حكم كرد و پيامبر (ص) آن را اجازه فرمود.» «1»

2- محقق در شرايع گويد:

«دسته چهارم اسراء هستند. و آنان دو قسمند مردان و زنان. زنان با اسير شدن

مملوك مى گردند گرچه جنگ هم برپا باشد، و همچنين است حكم بچّه ها. و اگر طفل با بالغ مشتبه گردد، آزمايش مى شود، يعنى اگر موى خشن در او روئيده است، بالغ است، و اگر نروئيده باشد و سنّ او هم معلوم نباشد ملحق به بچّه هاست.» «2»

اينكه فرموده واجب است بلوغ مورد بررسى قرار گيرد به اين مطلب توجه مى دهد كه به نظر ايشان در شبهات موضوعيه حتى با جريان داشتن استصحاب، باز فحص و جستجو واجب مى باشد. «3» بله در باب طهارت و نجاست هيچ

______________________________

(1) مبسوط 2/ 19.

(2) شرايع 1/ 317 (چاپ ديگر 241)

(3) در اصول بحثى هست كه آيا در شبهات موضوعيه فحص لازم است يا نه؟ در شبهات حكميّه مسلّم فحص لازم است، اما در موضوعيه آيا فحص لازم است يا نه؟ مثلا اگر

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 433

اشكالى نيست كه فحص و جستجو واجب نيست، چنانكه در محل خود اثبات گرديده است.

3- و نيز در شرايع آمده است:

«اما زنان و بچّه ها در زمرۀ غنايم مى باشند. و اختصاص به غنيمت گيرندگان دارند و خمس در آنها هم براى مستحقين آن مى باشد.» «1»

4- صاحب جواهر در شرح عبارت اول شرايع در ذيل قول مصنف كه فرمود: «و همچنين است حكم بچّه ها» گويد:

«يعنى غير بالغها، بدون اينكه در اين حكم مخالفى يافته باشيم چنانكه علامه در منتهى به آن اعتراف نموده، بلكه از غنية و تذكرة اجماع بر آن نقل شده. و حجّت هم همين است، به علاوه روايتى كه علامه در منتهى بطور مرسل نقل كرده، كه پيامبر (ص) از كشتن زنان و بچّه ها نهى فرمود، و وقتى كه آنان را اسير مى كرد

بعنوان برده مى گرفت.

بله، در مالك شدن زنان و بچّه ها اثبات مفهوم اسارت و غلبه معتبر مى باشد به دليل اصل عدم تملّك با نبود اسارت و غلبه، پس مجرد نگاه انداختن و گذاشتن دست بر آنان و غير آن از چيزهايى كه با آنها اثبات صدق اسارت و غلبه نمى شود، در تحقيق ملكيّت كفايت نمى كند. بله، استمرار غلبه معتبر

______________________________

- من نمى دانم مستطيع شده ام يا نه، بايد مالم را حساب بكنم، ببينم به حد استطاعت رسيده يا نه؟ اينجا با اينكه استصحاب موضوعى است مع ذلك اين فحص لازم است، به فرمايش بعضى از بزرگان جايى كه آدم علمش توى جيبش هست اينجا را «ما لا يعلمون» نمى گويند و نمى شود استصحاب كرد، با اينكه مجراى استصحاب هست مع ذلك جايى كه مى شود فحص كرد ديگر «رفع ما لا يعلمون» يا «كل شي ء لك حلال» نمى آيد اينها [اصل برائت و حليت] نيامده اند تنبل پرور باشند، بلكه شارع خواسته است جايى كه انسان سر دوراهى گير كرده و چاره اى ندارد انسان را از تحيّر بيرون بياورد. (الف- م. جلسه 380 درس)

(1) شرايع 1/ 322 (چاپ ديگر 245).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 434

نيست، پس اگر اسير فرار هم بكند باز باقى در ملك است، مثل صيدى كه بعد از غلبه بر او فرار نمايد و اين بعد از آن است كه شارع به سبب غلبه تملك آنان را مباح نموده. بلكه ظاهر اين است كه بعد از چيره شدن و غلبه، ديگر نيّت تملّك معتبر نمى باشد، چنانكه در مسأله حيازت و بدست آوردن مباحات همين را قائل شديم ...» «1»

5- در مغنى ابن قدامة حنبلى آمده است:

«و بطور

كلى از اهل جنگ كسانى كه اسير مى شوند بر سه قسمند: قسم اوّل:

زنان و كودكان كه كشتن آنان جايز نيست و به مجرد اسير شدن برده مسلمانان مى گردند، زيرا پيامبر (ص) از كشتن زنان و كودكان نهى فرمودند. و اين حكم اجماعى است. و هرگاه حضرت آنان را اسير مى گرفت، برده قرار مى داد.» «2»

روايات مسأله:

1- كلينى به سند صحيح از معاوية بن عمّار روايت مى كند كه، گويد: گمان مى كنم معاوية بن عمّار از ابو حمزه ثمالى نقل كرده كه امام جعفر صادق (ع) فرمودند: «هرگاه رسول خدا (ص) مى خواست سريّه اى «3» را به جنگ بفرستد، آنان را مى خواند و در پيش روى خود مى نشاند، آنگاه چنين مى فرمود: حركت كنيد به نام خدا و براى خدا و در راه خدا و بر شريعت رسول خدا (ص)، به كسى خيانت نكنيد، افراد را مثله نكنيد، و خلف وعده ننمائيد، پيرمرد از كار افتاده و بچه ها و زن ها را نكشيد، درختى را قطع نكنيد مگر اينكه به آن مجبور

______________________________

(1) جواهر 21/ 120.

(2) مغنى 10/ 400.

(3) «سريّه» دسته هاى كوچك مسلح بوده كه پيامبر (ص) در بين آنان نبوده و براى دفع دشمن فرستاده مى شد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 435

شويد ...» «1»

2- و در فروع كافى به سندى كه اشكالى در آن نيست به نقل از امام جعفر صادق (ع) آمده كه فرمودند: «رسول خدا (ص) هر وقت سريّه اى را به جنگ مى فرستاد فرمانده آن را مى خواند و او را در كنار خود و اصحاب را در پيش روى خود مى نشاند و آنگاه مى فرمود: حركت كنيد به نام خدا و براى خدا و در راه خدا، و

بر شريعت پيامبر خدا، به كسى مكر و خيانت نكنيد، كسى را مثله نكنيد، درختى را قطع ننمائيد مگر اينكه به آن احتياج پيدا كنيد، و پيرمرد از كار افتاده و بچه و زن را نكشيد و ...» «2»

شيخ نيز در تهذيب همين را روايت كرده است. «3»

3- در دعائم الاسلام است كه: «روايت شد براى ما از امام محمد باقر (ع) از پدرش، از پدرانش از امير المؤمنين (ع) كه رسول خدا (ص) هرگاه لشكر يا سريّه اى را به جنگ مى فرستاد، همراهان آن را به تقواى الهى سفارش مى كرد ... و مى فرمود: جنگ كنيد بنام خدا و در راه خدا ... و بچّه و پيرمرد سالخورده و زن را نكشيد- يعنى: در صورتى كه با شما جنگ نمى كنند- و مثله

______________________________

(1) عن الكلينى بسند صحيح عن معاوية بن عمّار قال: اظنّه عن ابى حمزة الثمالى عن ابى عبد اللّه، قال: «كان رسول الله (ص) اذا اراد ان يبعث سريّة دعاهم فاجلسهم بين يديه ثم يقول: سيروا باسم الله و فى سبيل الله و على ملّة رسول الله (ص) لا تغلوا و لا تمثلوا و لا تغدروا و لا تقتلوا شيخا فانيا و لا صبيا و لا امرأة و لا تقطعوا شجرا الا ان تضطرّوا اليها. الحديث» وسائل 11/ 43 باب 15 از ابواب جهاد العدو حديث 2، از كافى 5/ 27.

(2) فى فروع الكافى بسند لا بأس به عن ابى عبد الله (ع) قال: «كان رسول الله (ص) اذا بعث سريّة دعا بأميرها فاجلسه الى جنبه و اجلس اصحابه بين يديه ثم قال: سيروا باسم الله و فى سبيل الله و على ملة رسول

الله (ص) لا تغدروا و لا تغلوا، و لا تمثلوا و لا تقطعوا شجرة الّا ان تضطرّوا اليها و لا تقتلوا شيخا فانيا و لا صبيّا و لا امرأة.

الحديث.» كافى 5/ 30 كتاب الجهاد باب وصية رسول الله (ص) و امير المؤمنين (ع) فى السرايا، حديث 9.

(3) تهذيب الاحكام 6/ 139. كتاب الجهاد باب ما ينبغى لو الى الامام ان يفعله ... حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 436

نكنيد و خيانت نورزيد و خلف وعده ننمائيد.» «1»

مستدرك نيز همين را از دعائم الاسلام روايت نموده است. «2»

4- در وسائل به سند خويش از سكونى، از امام صادق (ع) از پدرش، از پدرانش (ع) نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمود: «مشركين را بكشيد، ولى پيرمردها و بچه هاى آنان را زنده گذاريد (نكشيد).» «3»

5- و نيز در وسائل به سند خويش، از حفص بن غياث آمده است كه وى از امام جعفر صادق (ع) دربارۀ زنان (مشركين) پرسش نمود كه چگونه جزية از آنان برداشته و ساقط مى گردد؟ گويد حضرت فرمود: «چون رسول خدا (ص) از كشتن زنان و بچّه ها در سرزمينى كه دشمن در آن مى جنگيد نهى فرمود مگر اينكه آنان هم بجنگند كه در اين صورت هم هر اندازه كه امكان دارد و از نفوذ و خلل در صف رزمندگان نمى ترسى، از كشتن آنان خوددارى نما ...» «4»

6- باز در وسائل به سند خويش از ابى البخترى، از امام جعفر صادق (ع) از پدرش آمده است كه گويد: حضرت فرمود: «رسول خدا (ص) بنى قريظه را

______________________________

(1) فى دعائم الاسلام: «روينا عن جعفر بن محمد عن أبيه عن آبائه عن على (ع) ان

رسول الله (ص) كان اذا بعث جيشا او سرية اوصى صاحبها بتقوى الله ... و قال: اغزوا باسم الله و فى سبيل الله ... و لا تقتلوا وليدا و لا شيخا كبيرا و لا امرأه- يعنى: اذا لم يقاتلوكم- و لا تمثلوا و لا تغلوا و لا تغدروا.» دعائم الاسلام 1/ 369 كتاب الجهاد- ذكر الافعال التى ينبغى فعلها قبل القتال.

(2) مستدرك الوسائل 2/ 249 باب 14 از ابواب جهاد العدو، حديث 1.

(3) فى الوسائل بسنده عن السكونى عن جعفر عن أبيه عن آبائه (ع) ان النبى (ص) قال:

«اقتلوا المشركين، و استحيوا شيوخهم و صبيانهم.» وسائل 11/ 48 باب 18 از ابواب جهاد العدو حديث 12.

(4)، فيه ايضا بسنده عن حفص بن غياث انه سأل ابا عبد الله (ع) عن النساء كيف سقطت الجزية عنهن و رفعت عنهن؟ قال: «لانّ رسول اللّه (ص) نهى عن قتل النساء و الولدان فى دار الحرب الّا ان يقاتلن، فان قاتلن ايضا فامسك عنها ما امكنك و لم تخف خللا.» وسائل 11/ 47 باب 18 از ابواب جهاد العدو حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 437

وقتى كه عهدشكنى نمودند و جنگ را براه انداختند، كسانى از آنان را كه بلوغشان معلوم نبود پيشنهاد نمود كه به شرمگاه آنان نگاه كرده شود، اگر كسى را مى يافتند كه موى زهارش روئيده او را مى كشتند، و اگر كسى موى زهارش نروئيده بود او را به بچّه ها ملحق مى نمودند (نمى كشتند).» «1»

7- در دعائم الاسلام «2» است كه: «از امام جعفر صادق (ع) براى ما روايت شده كه بر اساس حكم سعد بن معاذ، بنى قريظه از پناهگاهشان پائين آورده شدند، آنگاه

رسول خدا (ص) دستور داد تا سعد بن معاذ حكم كند، سعد حكم كرد به اينكه جنگجويان آنان كشته شوند و بچّه هايشان اسير گردند، رسول خدا (ص) به سعد فرمود: حكم كردى به حكم خداى متعال از فوق آسمانهاى هفتگانه.» «3»

در المنجد است:

«رقيع [در متن عربى روايت]: بطور عام به آسمان گفته مى شود و در عرف پيشينيان به آسمان اول گفته مى شد.» «4»

8- در سنن بيهقى به سند خويش از ابن عمر آمده است: «يهود بنى نضير و

______________________________

(1) و فيه ايضا بسنده عن ابى البخترى عن جعفر عن أبيه قال: قال: «ان رسول الله (ص) عرضهم يومئذ على العانات فمن وجده انبت قتله و من لم يجده انبت الحقه بالذرارى.» وسائل 11/ 112 باب 65 از ابواب جهاد العدو حديث 2.

(2) شيخ طوسى (ره) در مبسوط و همينطور علامة در منتهى و تذكرة به دعائم اعتماد داشتند و از آن نقل مى كردند، براى اينكه بعضى چيزها را شيخ در مبسوط نقل كرده كه ما در غير كتاب دعائم نديديم. (الف- م. جلسه 380 درس)

(3) فى دعائم الاسلام: «روينا عن جعفر بن محمد (ع) ان بنى قريظة نزلوا من حصنهم على حكم سعد بن معاذ فأمر رسول الله (ص) بان يحكم سعد، فحكم بان تقتل مقاتلتهم و تسبى ذراريّهم فقال رسول الله (ص) لسعد: لقد حكمت بحكم الله- تعالى- من فوق سبعة ارقعة.» دعائم الاسلام 1/ 377 كتاب الجهاد- ذكر الحكم فى الاسارى.

(4) المنجد 275.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 438

قريظه با رسول خدا (ص) جنگ كردند، پيامبر (ص) بنى نضير را از مدينه بيرون كرد، و بر بنى قريظه منّت نهاد و آنان

را بر جايشان ثابت نگه داشت تا اينكه بعد از آن بنى قريظه هم با رسول خدا (ص) جنگ نمودند آنگاه حضرت مردان آنها را كشت و زنان و فرزندان و اموال آنان را بين مسلمانان تقسيم نمود به جز عده اى از آنها كه به رسول خدا (ص) ملحق شدند حضرت هم به آنها امان داد و اسلام آوردند.» «1»

9- و نيز در سنن بيهقى به سند خويش از عامر بن سعد، از پدرش آمده كه سعد بن معاذ بر بنى قريظه حكم كرد كه از آنان هر كس كه تيغ به عانه اش جارى شد (كناية از اينكه به سن بلوغ رسيد) بايد كشته شود و اموال و فرزندانشان هم تقسيم گردد. بعد كه آن حكم براى رسول خدا (ص) بيان شد، حضرت فرمود: «بى گمان امروز در ميان آنان به حكم خدا حكم كرد حكمى كه از بالاى آسمانهاى هفتگانه مى باشد.» «2»

10- باز در سنن بيهقى به سند خويش از ابى سعيد خدرى، به نقل از سعد بن معاذ آمده است كه گفت: من در ميان بنى قريظه چنين حكم مى كنم كه جنگجويانشان كشته شوند و فرزندانشان اسير گردند. گويد رسول خدا (ص) فرمود: «حكم كردى به حكم صاحب ملك.» و شايد حضرت چنين

______________________________

(1) فى سنن البيهقى بسنده عن ابن عمر: انّ يهود بنى النضير و قريظة حاربوا رسول اللّه (ص) فاجلى رسول الله (ص) بنى النضير، و أقرّ قريظة و منّ عليهم حتى حاربت قريظة بعد ذلك فقتل رجالهم و قسم نسائهم و اولادهم و اموالهم بين المسلمين الّا بعضهم لحقوا برسول اللّه (ص) فأمنهم و اسلموا.»

سنن بيهقى 6/ 323 كتاب قسم الفي ء

و الغنيمة، باب ما جاء فى قتل من راى الامام منهم.

(2) و فيه ايضا بسنده عن عامر بن سعد عن أبيه انّ سعد بن معاذ حكم على بنى قريظه ان يقتل منهم كل من جرت عليه الموسى و ان تقسم اموالهم و ذراريّهم. فذكر ذلك لرسول اللّه (ص) فقال: لقد حكم اليوم فيهم بحكم اللّه الذي حكم به من فوق سبع سماوات. سنن بيهقى 9/ 63، كتاب السير، باب ما يفعله الذرارىّ من ظهر عليه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 439

فرموده: «حكم كردى به حكم خدا.» «1»

11- باز به سند خويش از عطيه قرظى (يكى از افراد بنى قريظه) نقل مى كند كه گفت: «من هم جزء كسانى بودم كه سعد بن معاذ در ميان آنان حكم كرد، آنگاه رسول خدا (ص) دستور داد تا جنگجويان بنى قريظه كشته شوند و بچّه هاى آنان اسير گردند.» گويد: «نوبت به من رسيد و پيش من كه آمدند نديدم چيزى مگر اينكه بزودى مرا خواهند كشت، عانه مرا برهنه كردند و ديدند كه موى بر آن نروئيده، آنگاه مرا هم جزء اسراء قرار دادند.» «2»

12- باز به سند خويش از نافع است كه عبد اللّه بن عمر به او خبر داد كه: «در بعضى از جنگهاى پيامبر (ص) ديده شد كه زنى كشته شده است، رسول خدا (ص) ناراحت شد و از كشتن زنان و كودكان نهى فرمود.» «3» بيهقى اين روايت را از صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل نموده است.

13- باز به سند خويش از ابن عمر است كه گويد: «در بعضى از جنگها ديدم زنى كشته شده، پس از آن رسول خدا (ص) از كشتن

زنان و كودكان نهى فرمود.» «4» بيهقى اين روايت را هم از آن دو كتاب نقل نموده است.

14- باز در سنن بيهقى به سند خويش از اسود بن سريع آمده است كه گويد:

خدمت رسول خدا (ص) آمدم و به همراه حضرت با مشركين جنگ نمودم، به پيروزى دست يافتيم، در آن جنگ مسلمين افراد دشمن را كشتند حتى بچّه ها را! خبر آن به رسول خدا (ص) رسيد، حضرت فرمود: «براى چه نسبت به قتل

______________________________

(1) و فيه ايضا بسنده عن ابى سعيد الخدرى و فيه عن سعد بن معاذ انه قال: فانى احكم فيهم ان يقتل مقاتلتهم و تسبى ذراريّهم. قال: فقال رسول اللّه (ص): «حكمت بحكم الملك.» و ربما قال: «حكمت بحكم اللّه.» سنن بيهقى 9/ 63 كتاب السير، باب ما يفعله بذرارىّ من ظهر عليه.

(2) سنن بيهقى 9/ 63 كتاب السير باب ما يفعله بذرارىّ من ظهر عليه.

(3) سنن بيهقى 9/ 77 كتاب السير باب النهى عن قصد النساء و الولدان بالقتل.

(4) سنن بيهقى 9/ 77 كتاب السير باب النهى عن قصد النساء و الولدان بالقتل.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 440

جمعيتى آنطور از حد و مرز تجاوز گرديده كه بچه هاى آنان هم مورد كشتار واقع شده اند؟ مردى در جواب گفت: اى رسول خدا (ص) اينان فرزندان مشركين بودند. حضرت فرمود: «آگاه باشيد كه بهترينهاى شما هم از فرزندان مشركين است.» سپس فرمودند: «بچّه ها را نكشيد.» اين را سه مرتبه تكرار نموده، بعد فرمودند: «هر انسانى بر فطرت پاك متولد مى شود تا اينكه زبانش از آن برگردانده شود، پس پدر و مادر او هستند «1» كه او را يهودى و نصرانى مى كنند.»

«2»

15- باز به سند خويش از كعب بن مالك، از عمويش از پيامبر (ص) است كه وقتى حضرت كسى را بسوى ابن ابى الحقيق فرستاد از كشتن زنان و كودكان نهى فرمود. «3»

16- باز به سند خويش از ابن عباس است كه گفت: صعب بن جثامه به من خبر داد كه شنيد از پيامبر (ص) دربارۀ اهل و عيال مشركينى كه مورد شبيخون واقع مى شوند و در اين شبيخون به زنان و فرزندان آنان هم تلفاتى وارد مى شود سؤال شد، پيامبر (ص) در جواب فرمود: «آنان هم از مشركين مى باشند.» عمرو بن دينار به نقل از زهرى «4» اين جمله را زياد كرده كه حضرت فرمود: «زنان و

______________________________

(1) پدر و مادر از باب غلبه مى باشد و منظور اين است، كه هر انسانى روحا پاك است اما تربيت خارجى است كه شخص را منحرف مى كند. (الف- م. جلسه 381 درس)

(2) و فيه ايضا بسنده عن الاسود بن سريع قال: أتيت رسول اللّه (ص) فغزوت معه، فاصبنا ظفرا فقتل الناس يومئذ حتى قتلوا الذرية، فبلغ ذلك رسول الله (ص) فقال: «ما بال اقوام جاوز بهم القتل حتى قتلوا الذريّة؟» فقال رجل: يا رسول اللّه (ص) انما هى (هم خ. ل) ابناء المشركين. قال: «الا ان خياركم ابناء المشركين.» ثم قال: «لا تقتلوا الذريّة.» قالها ثلاثا و قال: «كل نسمة تولد على الفطرة حتى يعرب عنها لسانها فابواها يهوّدانها و ينصّرانها.» سنن بيهقى 9/ 77 كتاب السير باب النهى عن قصد النساء و الولدان بالقتل.

(3) سنن بيهقى 9/ 77 كتاب السير باب قتل النساء و الصبيان فى التبييت ...

(4) محمد بن مسلم بن شهاب زهرى از فقهاى

مهم سنّت است و معاصر حضرت على بن الحسين (ع) بوده است. (الف- م. جلسه 381 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 441

فرزندانشان هم از پدران همان مشركين اند.» ...

شافعى گويد: سفيان معتقد بود كه اين سخن پيامبر (ص) كه فرمود: «آنان هم از مشركين مى باشند.» مباح بودن قتل آنان را مى رساند و حديث «ابن ابى الحقيق» مى تواند ناسخ آن باشد. (ابو عبد اللّه) گويد: زهرى اينطور بود كه وقتى حديث صعب بن جثامه را نقل مى كرد به دنبال آن حديث ابن مالك را هم مى آورد. «1»

از حديث مربوط به شبيخون اينطور استفاده مى شود كه اگر در جنگ ضرورت اقتضاء كرد كه به دشمن شبيخون زده شود اقدام بر آن جايز است، گرچه بطور اجبار موجب تلف شدن تعدادى از زنان و كودكان شود، اما ديگر بر جواز كشتار آنان بصورت عمد دلالت ندارد.

مسألة دوّم: حكم اسراى بالغ كفّار:
اشاره

قبلا گذشت كه فقهاء شيعه بين آنجا كه جنگ برپا باشد و بين آنجا كه آتش جنگ خاموش گرديده باشد فرق مى گذارند [به آيات مربوطه و فتاوا توجه نمائيد:]

[آيات مربوطه]

1- خداوند متعال در سورۀ انفال مى فرمايد: «مٰا كٰانَ لنَبيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرىٰ حَتّٰى يُثْخنَ في الْأَرْض تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيٰا وَ اللّٰهُ يُريدُ الْآخرَةَ وَ اللّٰهُ عَزيزٌ حَكيمٌ» يعنى هيچ پيامبرى حق ندارد اسيران جنگى از دشمن بگيرد تا به اندازۀ كافى جاى پاى خود را در زمين محكم كند، شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد ولى خداوند سراى جاويدان را براى شما ميخواهد و خداوند عزيز و حكيم است.» «2»

2- و در سورۀ محمد (ص) مى فرمايد: «فَإذٰا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰاب حَتّٰى إذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثٰاقَ فَإمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إمّٰا فدٰاءً حَتّٰى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا

______________________________

(1) سنن بيهقى 9/ 78 كتاب السير باب قتل النساء و الصبيان فى التبييت ...

(2) انفال/ 67.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 442

يعنى هنگامى كه با كافران در ميدان جنگ روبرو مى شويد گردنهايشان را بزنيد و ادامه دهيد تا آنها را سركوب و بى حركت نمائيد، در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد تا اينكه جنگ پايان يابد و بعدا اسيران را يا منّت گذارده و يا با فديه آزاد خواهيد كرد.» «1»

از ظاهر دو آيه اينطور استفاده مى شود كه قبل از زمين گير و بى حركت ساختن دشمن، نگهدارى كسانى كه اسير شده اند جايز نمى باشد.

3- مرحوم طبرسى در مجمع البيان در تفسير آيه سورۀ محمد (ص) چنين مى گويد:

«دربارۀ معناى آيه اختلاف شده؛ عده اى گفته اند: اسير گرفتن به دليل آية انفال حرام بوده سپس با اين آيه حلال گرديده، چون

اين سوره بعد از سورۀ انفال نازل شد.

پس وقتى كه اسير شدند امام مخيّر است بين اينكه منّت گذارده آنان را آزاد نمايد و يا آنان را در برابر آزادى اسراى مسلمين آزاد سازد، و يا اينكه آنان را در مقابل گرفتن پول آزاد كند و بين اينكه آنان را بكشد و به بندگى گيرد، و اين قول شافعى و ابى يوسف و محمد بن اسحاق است.

و عده اى گفته اند امام مخيّر است بين سه چيز، منّت گذارده آزاد نمايد، يا فديه بگيرد و يا به بندگى بگيرد و حق ندارد بعد از اسير گرفتن آنان را بكشد، و اين قول را حسن گفته است. و در حقيقت ايشان در آيه يك نوع تقديم و تأخيرى قائل شده كه در تقدير چنين مى شود: «فَضَرْبَ الرِّقٰاب حَتّٰى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا»: يعنى هنگامى كه با كافران در ميدان جنگ روبرو مى شويد گردنهايشان را بزنيد تا اينكه جنگ پايان يابد، سپس فرموده: «حَتّٰى إذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثٰاقَ فَإمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إمّٰا فدٰاءً» يعنى جنگ را ادامه دهيد تا آنها را سركوب و بى حركت نمائيد، در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد و بعدا

______________________________

(1) محمد (ص)/ 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 443

اسيران را منّت گذارده بى فديه يا با فديه آزاد كنيد.

و گفته شده: حكم آيه فديه به وسيلۀ اين آيه شريفه: «فَاقْتُلُوا الْمُشْركينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ- «1» مشركان را در هركجا يافتيد به قتل برسانيد»، و همچنين آيۀ شريفه: «فَإمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ في الْحَرْب «2»» يعنى: «اگر آنها را در ميدان جنگ يافتى آنچنان آنها را در هم بكوب كه جمعيتهايى كه در پشت سر آنها قرار دارند

عبرت گيرند» منسوخ گرديده اين نظر قتاده و سدّى و ابن جريح است.

ابن عباس و ضحاك نيز گويند: حكم فديه منسوخ گرديده است.

عده اى ديگر گفته اند: حكم فديه ثابت بوده و منسوخ نگرديده، اين سخن ابن عمر و حسن و عطاء است. گويند: به دليل اينكه پيامبر (ص) بر «ابى عزّه» منّت گذارد و او را بدون گرفتن فديه آزاد كرد و عقبة بن ابى محيط را كشت و از «اسراى بدر» هم فديه گرفت و آزادشان كرد. «3»

از ائمه هدى (عليهم السلام) روايت شده كه اسراء بر دو قسمند: يك قسم آنها كه قبل از تمام شدن جنگ و در حين برپا بودن آتش جنگ اسير مى شوند، دربارۀ اينها امام مخيّر است بين اينكه آنان را بكشد يا دست و پاى آنان را بطور مخالف قطع نموده و رهايشان كند تا بر اثر خونريزى از بين بروند، و جايز هم نيست بر آنان منّت گذارده آزاد نمايد يا فديه بگيرد و آزاد نمايد. و قسم ديگر آنهايى هستند كه بعد از اينكه آتش جنگ خاموش شد و كشتار پايان يافت اسير مى شوند، دربارۀ اينها امام مخيّر است بين اينكه منّت گذارد و آزاد نمايد و يا در مقابل گرفتن مال يا در مقابل آزادى اسراى مسلمين آنها را آزاد كند، و بين اينكه آنها را به بندگى گيرد يا گردن آنها را بزند. و در هر دو قسم اگر اسلام

______________________________

(1) توبه/ 5.

(2) انفال/ 58.

(3) مورخين گفته اند كه از هفتاد نفر اسير جنگ بدر از هر نفر چهار هزار درهم فديه گرفتند. (الف- م جلسه 381 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 444

اختيار كنند

همۀ اينها ساقط مى شود و حكم ساير مسلمانان را پيدا مى كنند.

«حَتّٰى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا» يعنى: وقتى كه اهل جنگ اسلحه شان را بر زمين گذاردند ديگر نبايد با آنان جنگ نمود. ابن عباس گفته: يعنى تا وقتى كه هيچ كس از مشركين باقى نماند، و مجاهد گفته: يعنى تا وقتى كه دينى غير از دين اسلام باقى نماند ...» «1»

اينكه ايشان فرمودند افرادى كه بعد از تمام شدن جنگ اسير مى شوند زدن گردن آنان جايز است، اين حكم با آنچه كه مشهور بين فقهاء شيعه است مخالف مى باشد چنانكه خواهد آمد.

[كلمات فقهاء]

4- شيخ در كتاب في ء از خلاف (مسئلة 17) گويد:

«اسير بر دو قسم است: يك قسم آنكه قبل از پايان جنگ اسير مى شود، دربارۀ اينها امام مخيّر است بين دو چيز: يا اينكه او را بكشد، يا دست و پاى او را قطع نموده و رهايش نمايد تا بر اثر خونريزى از بين برود. و قسم ديگر اسيرى كه بعد از به زمين گذاشته شدن بار جنگ اسير مى گردد، درباره اين افراد امام مخيّر است بين سه چيز: منّت گذاردن، به بردگى گرفتن و فديه گرفتن.

شافعى گويد: امام مخيّر بين چهار چيز است: كشتن، منّت گذاردن، فديه گرفتن، و به بردگى گرفتن، و تفصيل هم نداده كه در بحران جنگ باشد يا بعد از جنگ. ابو حنيفه گويد: امام مخيّر است بين دو چيز كشتن و به بردگى گرفتن، نه منّت گذاردن و نه فديه گرفتن.

ابو يوسف و محمد گويند: امام مخيّر است بين كشتن و به بردگى گرفتن و معاوضه در مقابل اسراى مسلمان نه در مقابل مال. و همۀ فقهاى عراق اجماع دارند بر

اينكه معاوضه در مقابل مال جايز نمى باشد.

دليل ما: اجماع گروه شيعه و روايات آنان است، كه ما روايات را در كتاب كبير [تهذيب] بيان نموده ايم. و دلالت بر جواز منّت گذاردن دارد اين آية

______________________________

(1) مجمع البيان 5/ 97 (جزء 9).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 445

شريفه: «فَضَرْبَ الرِّقٰاب حَتّٰى إذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثٰاقَ، فَإمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إمّٰا فدٰاءً حَتّٰى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا» يعنى هنگامى كه با كافران در ميدان جنگ روبرو مى شويد گردنهايشان را بزنيد و ادامه دهيد تا آنها را سركوب و بى حركت نمائيد، در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد تا اينكه جنگ پايان يابد و بعدا اسيران را منّت گذارده بى فديه يا با فديه آزاد سازيد» و كسى كه ادعا مى كند اين آيه نسخ شده بايد دليل بياورد.

زهرى از جبير بن مطعم، از پدرش (محمد بن جبير از پدرش- البخارى) از پيامبر اكرم (ص) روايت كرده كه دربارۀ اسراى بدر فرمود: «اگر مطعم بن عدى زنده بود و از من مى خواست كه اين اسراء را آزاد كنم آنان را آزاد مى نمودم.» در كتاب بخارى چنين نقل شده: «اگر از من مى خواست كه اين بوگنديها را رها كنم، بخاطر او رهايشان مى نمودم» در واقع پيامبر (ص) خبر داده كه اگر مطعم بن عدى زنده بود بر اسراء منّت مى گذارد و آنان را آزاد مى كرد چون مطعم نزد پيامبر (ص) از آنچنان دست سخاوتمندى برخوردار بود كه اگر آزادى اسراء را مى خواست، آنان را آزاد مى نمود. اين روايت بر جواز منّت گذاردن دلالت دارد.

ابو هريرة روايت كرده كه: پيامبر (ص) سريّه «1» اى را بطرف نجد فرستاد، آنان مردى بنام ثمامة

بن اثال حنفى كه پيشواى شهر يمامه بود را اسير كردند و او را آورده به ستونى از ستونهاى مسجد بستند، وقتى كه پيامبر (ص) بر او گذر كرد به او فرمود: تو دربارۀ ما چه خيال مى كنى اى ثمامة! او گفت: نيكى كردن را، اگر بكشى خويشاوندى را كشته اى، (همخون خ. ل) و اگر منّت گذارى (انعام كنى خ. ل) بر شكرگزارى منّت نهاده اى، و اگر مالى مى خواهى آنچه بخواهى به تو داده خواهد شد. پيامبر (ص) او را به حال خود وانهاد و چيزى نگفت. روز دوم بر او گذر كرد ثمامة همان حرفها را

______________________________

(1) معناى «سريّه» قبلا گفته شد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 446

تكرار كرد، حضرت روز سوم هم بر او گذر كرد و او همان حرفها را باز تكرار نمود و پيامبر (ص) چيزى نگفت، سپس فرمود: ثمامه را آزاد كنيد. او را آزاد كردند و رفت و غسل نمود و برگشت و اسلام آورد، و جريان را براى قوم خود نوشت آنان هم اسلام آوردند. اين داستان به روشنى بر جواز منّت گذاردن دلالت دارد، چون پيامبر (ص) او را بدون گرفتن چيزى آزاد نمود.

و روايت شده كه ابا عزة جهنى (جمحى خ. ل) در روز جنگ بدر اسير شد و به پيامبر (ص) گفت: اى محمد من داراى عيالم بر من منّت گذار، حضرت هم بر او منّت نهاد به شرط آنكه ديگر به جنگ برنگردد. او وقتى به مكّه رفت گفت: من محمد (ص) را مسخره كردم! و هنگام جنگ احد باز به جنگ آمد، پيامبر (ص) از اصحاب خواست كه مواظب باشند او فرار نكند،

مجدّدا اسير شد، دوباره گفت: اى محمّد (ص) من داراى عيالم بر من منّت گذار، پيامبر (ص) فرمود: بر تو منّت گذارم تا به مكه برگردى و در اجتماع قريش بگوئى: من دوباره محمد (ص) را مسخره كردم؟! مؤمن از يك سوراخ دو بار گزيده نمى شود، آنگاه پيامبر (ص) با دست خويش او را كشت. اين روايت در جواز منّت گذاردن صراحت دارد.

و اما دليل بر جواز آزادسازى اسيرى در برابر آزادى اسراى مسلمان روايتى است كه ابو قلابه از ابى مهلب از عمران بن حصين روايت كرده كه:

پيامبر (ص) يك اسير كافر را در مقابل گرفتن دو اسير مسلمان آزاد نمود.

و اما دليل بر جواز آزادسازى اسراء در مقابل مال، كارى است كه پيامبر (ص) هنگام جنگ بدر انجام داد، حضرت عده اى از كفّار قريش را در مقابل گرفتن مال آزاد نمود. و قصّه آن هم مشهور است. بعضى گفته اند: هر فردى را در مقابل چهارصد (درهم يا دينار) آزاد نمود؛ ابن عباس گفته در مقابل چهار هزار درهم- و دربارۀ همينها آيه شريفه: «مٰا كٰانَ لنَبيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرىٰ حَتّٰى يُثْخنَ في الْأَرْض ... عَذٰابٌ عَظيمٌ» نازل شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 447

باز روايت شده كه ابو العاص شوهر زينب دختر رسول خدا (ص) از كسانى بود كه در جنگ اسير گرديد در آن هنگام، زينب در مكه بود وى مالى را براى او فرستاد تا از اسارت نجات پيدا كند، در ميان اموال، گردنبندى كه از حضرت خديجه (س) بود قرار داشت وقتى كه پيامبر (ص) گردنبند را ديد شناخت و نسبت به آن ابراز دلسوزى نمود و

به اصحاب خود فرمود:

اگر بخواهيد مى توانيد اسير دارندۀ گردنبند را آزاد نمائيد و مالش را هم به او برگردانيد. اصحاب گفتند: چنين خواهيم كرد. و آن را انجام دادند. اين روايت نيز بر آزادى اسير در برابر گرفتن مال دلالت دارد، چون آنان ابو العاص را در مقابل گرفتن مال آزاد نمودند آنگاه بر وى منّت نهاده و مال را نيز به او برگرداندند.» «1»

دربارۀ رواياتى كه شيخ طوسى در اين مسأله بيان فرموده به سنن بيهقى رجوع نمائيد. «2»

5- در صحيح بخارى به سند خويش از زهرى از محمد بن جبير از پدرش آمده است كه پيامبر (ص) دربارۀ اسراى بدر فرمود: اگر مطعم بن عدى زنده بود و از من آزادى اين بوگنديها را مى خواست آنان را بخاطر او آزاد مى كردم. «3»»

6- در نهايه شيخ آمده است:

«اسراء بر دو قسمند: يك قسم آنهائى هستند كه قبل از اينكه جنگ بار خود را بر زمين گذارد و آتش آن خاموش شود اسير مى شوند، اينها را امام جايز

______________________________

(1) خلاف 2/ 332.

(2) سنن بيهقى 6/ 319 و ما بعد آن، كتاب قسمت الفي ء و الغنيمة، باب ما جاء فى منّ الامام ... و باب ما جاء فى مفاداة رجال منهم بالمال.

(3) فى صحيح البخارى بسنده عن الزهرى عن محمد بن جبير عن أبيه ان النبى (ص) قال فى اسارى بدر: «لو كان المطعم بن عدى حيّا ثمّ كلّمنى فى هؤلاء النتنى لتركتهم له.» صحيح بخارى 2/ 196 كتاب الجهاد، باب ما منّ البنى (ص) على الاسارى من غير ان يخمس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 448

نيست نگه دارد، و مخيّر است بين اينكه

گردن آنان را بزند يا دست و پاى آنان را قطع نموده رهايشان كند تا بر اثر خونريزى بميرند. و قسم ديگر اسيرى است كه بعد از به زمين گذاشته شدن بار جنگ اسير مى شود، امام در رابطه با اينها مخيّر است بين سه چيز: اگر بخواهد مى تواند بر او منّت گذارد و آزادش نمايد، و اگر بخواهد مى تواند او را به بردگى بگيرد و اگر بخواهد مى تواند در برابر گرفتن چيزى او را آزاد سازد. «1»

7- شيخ در مبسوط بعد از عبارتى كه در مسأله اول از او نقل كرديم (كه فرمود:

اسراء سه دسته اند يا زن و بچه اند، يا بالغ مشكل، يا بالغ غير مشكل) اينطور مى فرمايد:

«و اما كسى كه در رابطه با بلوغش مشكل وجود ندارد اگر قبل از پايان يافتن جنگ اسير شده باشد، امام نسبت به او بين دو چيز كشتن و قطع كردن دست و پا و رها نمودن او تا بر اثر خونريزى از بين برود مخيّر است، مگر اينكه اسلام بياورد كه اين احكام از او ساقط مى شود.

و اگر اسارت بعد از تمام شدن جنگ باشد امام بين سه چيز: فديه گرفتن، و منّت گذاردن و به بردگى گرفتن مخيّر است و نمى تواند آنان را بكشد، هر كدام از اين سه را امام صلاح ديد و براى مسلمين بهره اى داشته باشد انجام مى دهد.

و اگر اسلام آوردند اين احكام سه گانه از آنان ساقط نمى شود، و فقط حكم كشتن از آنان برداشته مى شود نه غير آن. بعضى گفته اند: اگر اسير اسلام آورد حكم اسارت از او ساقط مى شود، چون عقيل بعد از اسارت اسلام آورد و پيامبر (ص) از او

فديه قبول كرد و به بردگى نگرفت ...

و اگر مرد بالغى اسير شود، اگر از اهل كتاب باشد يا شبهه كتابى بودن در او باشد امام نسبت به او بين سه چيزى كه بيان شد مخير است و اگر

______________________________

(1) نهاية/ 196.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 449

بت پرست باشد امام مخيّر است بين دو چيز فديه گرفتن و منّت گذاردن، و برده شدن از او ساقط مى گردد. چون او را طبق دين خود نمى توان ملزم به دادن جزيه در مقابل باقى بودن بر دينش نمود». «1»

اين تفصيلى كه شيخ در آخر بيان خود فرمود در نهايه و خلاف ايشان نمى باشد، و دليلى هم بر آن وجود ندارد. و نبودن جزيه مستلزم برده نشدن نيست، چنانكه در مسأله زنان و بچه هاى اسير نيز بين نبودن جزيه بر آنان و برده شدنشان انفكاك و جدائى ديده مى شود.

8- در شرايع آمده است:

«اگر جنگ برپا باشد و مردان بالغ كفّار قبل از اسلام آوردن اسير شوند كشتن آنان حتميّت دارد، و امام مخيّر است بين دو چيز: اگر بخواهد مى تواند گردن آنها را بزند، و اگر بخواهد مى تواند دست و پاى آنان را بطور مخالف قطع كند و رهايشان سازد تا بر اثر خونريزى از بين بروند.

و اگر بعد از تمام شدن جنگ اسير شوند كشته نخواهند شد و امام مخيّر بين سه چيز است: منّت گذاردن، فديه گرفتن و آزاد نمودن و يا به بردگى گرفتن، و اگر بعد از اسير شدن اسلام بياورند اين حكم نسبت به آنان ساقط نخواهد شد.» «2»

بطور كلى بين فقهاء ما اختلافى نيست در اينكه اسير كافر بالغ كه در حين

جنگ اسير شده كشتن او حتمى است و نگه دارى او حرام مى باشد. و اعتبار عقلى نيز به دليل خطر الحاق مجدّد او به لشكر كفّار اين نظر را همراهى مى كند.

و كسى كه بعد از تمام شدن جنگ اسير شده، حكم آن در اختيار امام است، امام مى تواند به حسب آنچه كه صلاح مى بيند بر وى منّت گذارد و آزاد نمايد يا فديه بگيرد يا او را به بردگى بگيرد. در منتهى و تذكرة اين قول به همۀ فقهاء شيعه

______________________________

(1) مبسوط 2/ 20.

(2) مبسوط 2/ 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 450

نسبت داده شده است. و مشهور بين شيعه اين است كه اگر كسى بعد از خاموش شدن آتش جنگ اسير شود كشتن او جايز نيست، گرچه برخى از فقهاء شيعه نيز نسبت به جواز كشتن او فتوى داده اند، چنانكه شافعى هم به آن فتوى داده است كه بزودى بحث آن مى آيد. صريح قرآن نيز بر جواز منّت گذاردن و فديه گرفتن دلالت دارد، و دليلى هم بر نسخ اين حكم وجود ندارد، گرچه گفته شده اين حكم بوسيلۀ آياتى كه فرمان كشتن كفّار را مى دهد نسخ گرديده است.

و اطلاق فديه گرفتن هم آزادى اسراء در برابر مال و هم آزادى آنها در برابر آزادى اسيران مسلمانان را شامل مى شود، و چنانچه در عبارت خلاف آمده بود عمل پيامبر (ص) بر هر دوى اينها دلالت دارد. ولى شيخ در خلاف دليلى براى به بردگى گرفتن اسراء بيان نفرموده است.

روايات مسأله:

علاوه بر آنچه يادآور شديم روايات ذيل نيز بر اين مسأله دلالت دارد:

1- كلينى در كافى از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از

محمد بن يحيى، از طلحة بن زيد روايت كرده كه گويد: از امام جعفر صادق (ع) شنيدم كه فرمود:

پدرم فرمود: «براى جنگ (با كفّار) دو حكم هست: اول اينكه وقتى جنگ برپاست و بار آن بر زمين گذاشته نشده و دشمن تار و مار نگشته هر فردى از دشمن كه در آن حال اسير شود امام دربارۀ او مختار است: اگر بخواهد مى تواند گردنش را بزند و اگر بخواهد مى تواند دست و پاى او را بطور مخالف قطع كند، بدون اينكه رگ آن را بسوزاند و او را رها كرده تا آن قدر در خون خود بطپد تا بميرد. و به همين معنى اشاره مى كند اين كلام خداوند- عزّ و جلّ- «إنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذينَ يُحٰاربُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ في الْأَرْض فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهمْ وَ أَرْجُلُهُمْ منْ خلٰافٍ أَوْ يُنْفَوْا منَ الْأَرْض، ذٰلكَ لَهُمْ خزْيٌ في الدُّنْيٰا وَ لَهُمْ في الْآخرَة عَذٰابٌ عَظيمٌ.» يعنى: كيفر كسانى كه با خدا و رسول به جنگ برمى خيزند

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 451

و در روى زمين دست به فساد مى زنند اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند يا دست و پاى آنها به طور مخالف (دست چپ با پاى راست و بالعكس) بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد گردند، اين رسوائى آنها در دنياست و در آخرت مجازات بزرگى دارند.» «1»

مى بينى انتخابى كه خداوند براى امام قرار داده در مورد كافر محارب نتيجه اش يك چيز بيشتر نمى باشد و آن هم نابود كردن است (كشتن محارب) و در اين حكم، خداوند امام را نسبت به چند

چيز مختلف و متفاوت مختار قرار نداده (مانند آزاد كردن و فديه دادن). طلحة بن زيد گويد به امام جعفر صادق (ع) عرض كردم منظور از اين سخن خداوند- عزّ و جلّ كه مى فرمايد: «أَوْ يُنْفَوْا منَ الْأَرْض» چيست؟ حضرت فرمود: منظور دنبال كردن و طلب محارب است، به اينكه سواران او را دنبال كنند تا فرار نمايد، اگر سواران او را گرفتند در آن صورت بر او حكم مى شود به بعضى از احكامى كه براى تو توصيف نمودم (اعدام كردن يا به دار آويختن، يا قطع دست و پا بطور مخالف). و حكم ديگر اين است كه وقتى جنگ بار خود را بر زمين گذاشت و جاى پاى جنگجويان محكم شد، هر كس كه در آن حال اسير شود و به دست آنان افتد امام دربارۀ او اختيار دارد:

اگر بخواهد بر آنان منّت گذارد و رهايشان مى كند و اگر بخواهد از آنان فديه مى گيرد، و اگر بخواهد آنان را به بندگى مى گيرد و آنان برده مى شوند.»

شيخ نيز اين روايت را به سند خويش از طلحة بن زيد از امام جعفر صادق (ع) روايت كرده است. «2»

______________________________

(1) مائده/ 33.

(2) ما رواه فى الكافى عن محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد، عن محمد بن يحيى، عن طلحة بن زيد: قال: سمعت ابا عبد اللّه (ع) يقول: «ان للحرب حكمين: اذا كانت الحرب قائمة لم تضع اوزارها و لم يثخن اهلها فكل اسير اخذ فى تلك الحال فان الامام فيه بالخيار: ان شاء ضرب عنقه، و ان شاء قطع يده و رجله من خلاف بغير حسم و تركه يتشحّط فى دمه حتى يموت. و هو

قول اللّه- عزّ و جل-: «إنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذينَ

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 452

سند روايت تا طلحة بن زيد صحيح است و خود طلحه گرچه بترى «1» مذهب مى باشد و لكن فقهاء شيعه به رواياتش عمل كرده اند، و شيخ فرموده كه كتابش مورد اعتماد است. «2»

اينكه امام در روايت فرمود: «و هو الكفر» مرحوم كلينى در حاشيه كتاب كافى مى گويد:

«مراد از «كفر» در اينجا: نابود كردن است بطورى كه هيچ اثرى از آن ديده نشود.

در صحاح گويد: كفر- به فتح-: به معناى پوشاندن است .. و كفرت الشى- به فتح كفرا: يعنى آن را بگونه اى پنهان نمودى. و همين روايت را شيخ طوسى به سند خويش در تهذيب نقل نموده است. و در تهذيب بجاى لفظ «كفر» لفظ

______________________________

- يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلٰافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ، ذٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيٰا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ.» أ لا ترى ان المخير الذي خير اللّه الامام على شي ء واحد و هو الكفر، و ليس هو على اشياء مختلفه. فقلت لأبي عبد الله (ع): قول اللّه- عزّ و جلّ: أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ؟ قال: ذلك الطلب، ان تطلبه الخيل حتى يهرب، فان اخذته الخيل حكم عليه ببعض الاحكام التى و صفت لك.

و الحكم الآخر اذا وضعت الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا و اثخن اهلها فكل اسير اخذ فى تلك الحال فكان فى ايديهم فالامام فيه بالخيار: ان شاء منّ عليهم فارسلهم و ان شاء فاداهم انفسهم و ان شاء استعبدهم فصاروا عبيدا.» وسائل 11/ 53 باب 23 از ابواب جهاد العدو

حديث 1. اصول كافى 5/ 32 و تهذيب 6/ 143.

(1) در مجمع البحرين 3/ 213 درباره اين گروه چنين آمده است: بتريّه گروهى از زيديه هستند گفته شده بتريّه اصحاب كثير النّوّاء، حسن بن صالح و سالم بن ابى حفصه و حكم بن عيينه و سلمة بن كهيل و ابو المقدام ثابت حدادند و اينان كسانى بودند كه مردم را به ولايت امير المؤمنين (ع) دعوت مى كردند، بعد آن را با ولايت ابى بكر و عمر مخلوط نمودند و براى هر سه اثبات امامت مى كردند و نسبت به عثمان و طلحه و زبير و عايشه غضب داشتند. (مقرّر)

(2) فهرست شيخ/ 86.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 453

«الكلّ» با لام مشدّد آمده، و اين كلمه چنانكه در قاموس هم بيان شده به معناى شمشير است.» «1»

در هر صورت، اين روايت دليل است بر هر دو طرف مسأله (اسارت در بحران جنگ و بعد از خاموش شدن جنگ) و اينكه مراد از كلمۀ «كفر» روشن نيست ضررى به استدلال به روايت نمى زند، چنانكه استشهاد به آيۀ محاربه كه طبق اطلاقش، هم شامل محارب مسلمان و هم شامل محاربۀ بدون قتل مى شود، ضررى به استدلال به روايت نمى زند.

2- صاحب وسائل به سند خويش از زهرى «2» و او از على بن حسين (ع) نقل مى كند كه حضرت در حديثى فرمودند: «هنگامى كه اسيرى را گرفتى كه از راه رفتن عاجز است و همراه خود كجاوه اى هم ندارى، او را آزاد كن و به قتل مرسان، زيرا تو نمى دانى كه حكم امام دربارۀ او چيست.» و حضرت فرمود:

«اسير هنگامى كه اسلام آورد خونش نبايد ريخته شود و بعنوان

في ء [جز اموال عمومى] مى گردد.» «3»

صدر اين روايت بر جواز كشتن اسير اشعار دارد، و لكن با اجازه و حكم امام، ولى ذيل روايت بر جواز برده گرفتن وى دلالت دارد.

3- بيهقى به سند خويش از ابن عباس روايت كرده كه: آيه شريفه «مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ

______________________________

(1) كافى 5/ 32 كتاب الجهاد.

(2) محمد بن مسلم بن شهاب زهرى از فقهاى سنّت و معاصر حضرت على بن الحسين (ع) بوده است او همان كسى است كه در تحف العقول آمده كه حضرت على بن الحسين (ع) نامه اى به او مى نويسد: و او را از نزديك شدن به دستگاه اموى بر حذر مى دارد.

(الف- م. جلسه 383 درس)

(3) فى الوسائل باسناده عن الزهرى عن على بن الحسين (ع) فى حديث قال: «اذا اخذت اسيرا فعجز عن المشى و لم يكن معك محمل فارسله و لا تقتله فإنك لا تدرى ما حكم الامام فيه.» و قال: «الاسير اذا اسلم فقد حقن دمه و صار فيئا.» وسائل 11/ 53 باب 23 از ابواب جهاد العدو حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 454

أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرىٰ حَتّٰى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ» مربوط به جريان جنگ بدر است كه مسلمانان اندك بودند ولى وقتى كه زياد شدند و قدرت آنان بيشتر شد خداوند متعال اين آيه را دربارۀ اسراء نازل فرمود: «فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّٰا فِدٰاءً» و اينگونه خداوند پيامبر (ص) و مؤمنين را در مسأله اسراء مختار قرار داد كه اگر خواستند آنان را بكشند، و اگر خواستند به بندگى گيرند و يا از آنان فديه قبول كنند.» «1»

شايد اصل در مسئلۀ اسير پيش عرف و متشرعه به بندگى و

بردگى گرفتن باشد، و غير آن از قبيل كشتن يا منّت گذاردن يا فديه گرفتن احتياج به دليل دارد.

بلكه بسا در برخى روايات آمده كه برخى افراد كافر حربى كه توسط ظلمه به اسارت گرفته مى شوند و يا فرزندان كفّار حربى كه بعضى از ظلمه آنان را به سرقت مى برند اينان نيز حكم اسير را دارند، و علت جواز هم اين است كه بوسيلۀ اسارت، آنان را از سرزمين شرك به سرزمين اسلام مى آورند، يعنى افراد اسير شده بطور طبيعى در اجتماعات اسلامى هضم شده و كم كم هويت اسلامى كسب مى نمايند، [در اين رابطه به چند روايت زير توجه شود:]

الف- در صحيحۀ رفاعة نخّاس است كه گويد: به حضرت ابى الحسن (ع) (موسى بن جعفر «ع») عرض كردم: روميها بر صقلب ها حمله مى كنند و فرزندان آنان را از دختر و پسر به سرقت مى بردند و پسرانشان را اخته مى كنند سپس آنها را به بغداد برده و به تجّار مى فروشند، شما دربارۀ خريدن آنها چه نظرى داريد، در حالى كه ما مى دانيم آنان به سرقت برده شده و بر آنان بدون اينكه جنگى بينشان باشد هجوم برده اند؟ حضرت در جواب فرمودند: خريدن آنها اشكالى ندارد زيرا آنها را از سرزمين شرك، به سرزمين اسلام آورده اند «2».

______________________________

(1) سنن بيهقى 6/ 324 كتاب قسم الفى و الغنيمة، باب ما جاء فى استعباد الاسير.

(2) فى صحيحة رفاعة النّخاس قال قلت لأبي الحسن «ع»: ان الروم يغيرون على الصقالبه فيسرقون اولادهم من الجوارى و الغلمان فيعمدون الى الغلمان فيخصونهم ثم يبعثون بهم الى بغداد الى التجار، فما ترى فى شرائهم و نحن نعلم انهم قد سرقوا

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 6، ص: 455

در حاشيه كتاب كافى آمده است:

«صقالبه- به صاد و سين- صنفى از مردم سرخ رنگ هستند كه بين بلغارستان و قسطنطنيه مى زيسته اند»

نكته اى كه در صحيحه قابل توجه است اينست كه نسبت به سرقت آنان و اخته كردن پسران هيچ امضاء و تأييدى از طرف حضرت نيست، بلكه امضاء فقط مربوط به خريدن از آنان مى باشد، و اين نكته است شايان توجه.

ب- و نيز در خبر لحّام است كه گويد: از امام جعفر صادق (ع) دربارۀ مردى كه دختر شخص مشركى را مى خرد و آن را بعنوان كنيز مى گيرد سؤال كردم، حضرت فرمود: «اشكالى ندارد»

ج- و در خبر ديگرى از لحّام است كه گويد: از امام جعفر صادق (ع) دربارۀ مردى كه زن شخص مشركى را خريدارى مى كند و آن را به كنيزى مى گيرد پرسش كردم؟ حضرت فرمود: «اشكالى ندارد.» «1»

در اين ارتباط بايد گفت: خريدن زن مشرك موجب مى شود كه به سرزمين اسلام بپيوندد و كم كم هويت اسلامى را كسب نمايد و فرض مسأله اين است كه پدر يا همسر وى اقدام به فروش او كرده اند، و وادار كردن آنها به چيزى كه خود اقدام بر آن نموده اند جايز مى باشد، و اصولا اهل شرك [كه با آنها عقد ذمه بسته نشده] حرمتى ندارند به همين دليل است كه چنين عملى نسبت به اهل ذمّه جايز نمى باشد، چنانكه در خبر زكريا بن آدم است كه گويد: از امام رضا (ع) از اهل ذمه اى كه گرسنگى بر آنان روى آورده پرسش كردم كه: فردى فرزندش را مى آورد و مى گويد: اين براى تو، به او طعام بده تا براى تو بنده باشد،

حضرت

______________________________

- و انما اغاروا عليهم من غير حرب كانت بينهم؟ فقال:؟ «لا بأس بشرائهم، انما اخرجوهم من الشرك الى دار الاسلام.» كافى 5/ 210 كتاب المعيشة باب شراء العقيق حديث 9، وسائل 13/ 27

(1) وسائل 13/ 28 باب 3 از ابواب بيع حيوان از كتاب تجارت حديث 2 و 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 456

فرمودند: «هيچ وقت شخص آزاد را خريدارى مكن، نه به صلاح تو است و نه به صلاح اهل ذمّه.» «1»

در هر صورت فقهاء اماميّه در مسئلۀ اسير بالغ، بين اسيرى كه قبل از زمين گير شدن دشمن اسير مى شود و بين اسيرى كه بعد از آن اسير مى شود تفصيل قائل شده اند، نسبت به قسم اول، كشتن يا قطع كردن دست و پاى او بطور مخالف حتميّت دارد مگر اينكه اسلام بياورد، و در قسم دوم امام مخيّر است بين سه چيز (منّت گذاردن، فديه دادن، اسير گرفتن) يا چهار چيز (منّت گذاردن، فديه دادن، اسير گرفتن، و كشتن) و ما هيچ اثرى از اين تفصيل در كلمات فقهاء سنّت نديديم، با اينكه چنانچه يادآور شديم هر دو آيۀ شريفه اشعار به اين مطلب دارند.

ما پيش از اين از كتاب خلاف شيخ طوسى و مجمع البيان اقوال فقهاى سنت را از نظر گذارانده ايم، اكنون براى تمام كردن فايده، كلام ابن قدامة حنبلى و نيز كلام ماوردى را بيان مى كنيم:

ابن قدامة در مغنى گويد:

«بطور كلى از كفّار حربى كسانى كه اسير مى شوند بر سه قسمند:

اوّل: زنان و كودكان. كه كشتن آنان جايز نيست و به مجرد اسير شدن، بردۀ مسلمانان مى گردند، چون پيامبر (ص) از كشتن زنان و بچّه ها نهى فرمود. و

اين روايت مورد اتفاق همه است. و حضرت هر وقت آنان را اسير مى كرد بعنوان برده مى گرفت.

دوّم: مردانى از اهل كتاب و مجوسيانى كه جزيه در مورد آنها نافذ است كه امام نسبت به اينان مخيّر بين چهار چيز است: كشتن، منّت گذاردن بدون عوض، فديه گرفتن و برده نمودن.

______________________________

(1) فى خبر زكريا بن آدم قال و سألته: (الرضا) (ع) عن اهل الذمه اصابهم جوع فاتاه رجل يولده فقال هذا لك اطعمه و هو لك عبد فقال (ع): «لا تبتع حرّا فانه لا يصلح لك و لا من اهل الذّمة.» وسائل 13/ 28 باب 3 از ابواب بيع حيوان حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 457

سوّم: مردان بت پرست و غير آنان از كسانى كه جزيه در مورد آنها نافذ نيست. دربارۀ اينها امام مخيّر بين سه چيز است: كشتن، منّت گذاردن و آزاد كردن، و فديه گرفتن، امّا برده نمودن آنان جايز نيست. و از احمد حنبل جواز برده گرفتن آنها نقل شده است، مذهب شافعى نيز همين است. و آنچه ما دربارۀ اهل كتاب بيان كرديم اوزاعى و ابو ثور هم همان را گويند، و از مالك هم نقل شده كه مثل ما تفصيل قائل است بين اهل كتاب و غير اهل كتاب. و مالك گفته: منّت گذاردن و آزاد كردن بدون گرفتن عوض جايز نيست، زيرا مصلحتى در آن وجود ندارد، و براى امام انجام آنچه كه در آن مصلحت نباشد جايز نيست.

و از حسن و عطاء و سعيد بن جبير نقل شده كه كشتن اسراء را مكروه مى دانند و گفته اند بر آنان منّت گذاشته شود و آزاد گردند، يا از

آنان فديه گرفته شود.

چنانكه با اسراى جنگ بدر چنين عمل شد. و خداوند متعال هم مى فرمايد: «اسيران را محكم ببنديد تا اينكه جنگ پايان يابد و بعدا اسيران را منّت گذارده بى فديه يا با فديه آزاد نماييد.» پس بعد از اسارت، اختيار داده شده بين منّت گذاردن و فديه دادن نه غير آن.

و اصحاب راى (مراد ابو حنيفه و پيروان وى) گويند: امام اگر بخواهد گردن آنان را مى زند، و اگر بخواهد آنان را به بردگى مى گيرد نه غير آن، و منّت گذاردن و فديه دادن جايز نمى باشد چون خداوند متعال مى فرمايد: «مشركين را هركجا يافتيد بكشيد» و اين آيه بعد از اين آيه بود كه مى فرمايد: «اسيران را منّت گذارده بى فديه يا با فديه آزاد نماييد.» و عمر بن عبد العزيز و عياض بن عقبه اسيران را مى كشتند.

و دليل ما بر جواز منّت گذاردن و فديه گرفتن اين گفتۀ خداوند متعال است: «اسيران را منّت گذارده بى فديه يا با فديه آزاد نماييد.» و ديگر اينكه پيامبر (ص) بر ثمامة بن اثال و ابى عزه شاعر و ابى العاص بن ربيع منّت گذارد

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 458

و آزادشان كرد و دربارۀ اسراى جنگ بدر فرمود: «اگر مطعم بن عدى زنده بود و از من مى خواست كه اين بوگنديها را آزاد كنم بخاطر او آنان را آزاد مى كردم.» و اينكه تعدادى از اسراى بدر را كه هفتاد و سه مرد بودند آزاد فرمود و در مقابل هر كدام چهارصد (درهم) فديه گرفت، و روز جنگ بدر يك اسير مشرك را داد و در مقابل دو نفر فديه گرفت و صاحب عضباء [عضباء

نام شتر پيامبر (ص) بود] را نيز در مقابل دو مرد آزاد نمود.

و اما دليل بر كشتن اين است كه پيامبر (ص) مردان بنى قريظه را كه بين ششصد تا هفتصد نفر بودند كشت، و روز جنگ بدر هم نضر بن حارث و عقبة بن ابى معيط را با شكنجه كشت و ابا عزة را در روز جنگ احد به قتل رساند.

و اينها قصه هايى است شايع و مشهور كه پيامبر (ص) چندين مرتبه اين كارها را انجام داده و همين خود دليل بر جايز بودن اين امور است و چون اجراى هر يك از اين شيوه ها نسبت به بعضى از اسراء بيشتر به صلاح مى باشد ...» «1»

و در احكام السلطانيه ماوردى آمده است:

«اما اسراى مرد از جنگجويان كفّار وقتى كه مسلمانان آنان را زنده اسير نمايند فقهاء دربارۀ حكم آنان اختلاف نظر دارند:

شافعى معتقد است كه امام، يا نايب او در امر جهاد، نسبت به اسيرانى كه بر كفرشان باقى مانده اند بين چهار چيز مخيّر است كه هر كدام شايسته تر باشد را اجراء نمايد: يا كشتن، يا به بردگى گرفتن، يا آزاد كردن در مقابل گرفتن مال يا گرفتن اسراى مسلمان، و يا منّت گذاردن بر آنان و آزاد نمودن بدون گرفتن فداء، ولى اگر اسلام آوردند حكم كشتن از آنان برداشته مى شود و امام نسبت به اجراء يكى از سه كار ديگر مختار است.

______________________________

(1) مغنى 10/ 400

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 459

مالك گويد؛ امام مخيّر بين سه چيز است: كشتن يا به بردگى گرفتن يا آزاد كردن در مقابل اسراى مرد نه در مقابل گرفتن مال، و حق منّت گذاردن و بدون

عوض آزاد كردن ندارد.

ابو حنيفه گويد: امام مخيّر بين دو چيز است: كشتن يا به بردگى گرفتن، و حق منّت گذاردن و آزاد كردن در مقابل مال را هم ندارد ....» «1»

توجه به چند نكته
اشاره

لازم است چند نكته را بطور اجمال متعرض شويم:

نكته اول: آيا حكم كشتن اسيران در زمان جنگ در صورتى است كه نگهدارى آنان خطر آفرين باشد؟

ممكن است گفته شود: قطعى بودن حكم كشتن اسراء در صورت برپا بودن جنگ، مخصوص وقتى است كه در نگه دارى آنان خطر جمع شدن و هجوم مجدّد آنان باشد، چنانكه در جنگهاى صدر اسلام چنين بود، چون امكانات در آن زمان خيلى محدود بود و بر مسلمانان حفظ اسراء به هنگام برپائى جنگ مشكل بود، و در هر زمانى كه چنين وضعى باشد كشتن اسراء به جهت جلوگيرى از خطر احتمالى بناچار قطعى است.

و ممكن است همين مطلب از اين آيه شريفه: «حَتّٰى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ- تا به اندازۀ كافى جاى پاى خود را در زمين محكم كند» «2» و همچنين از آيه شريفه: «حَتّٰى إِذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ- جنگ را ادامه دهيد تا آنها را سركوب و بى حركت نمائيد.» «3» استفاده شود زيرا غرض زمين گير كردن دشمن و ضعيف نمودن

______________________________

(1) احكام السلطانية/ 131.

(2) انفال/ 67.

(3) محمد (ص)/ 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 460

اوست بطورى كه ديگر قدرت تعرض و هجوم نداشته باشد.

حال اگر فرض كرديم كه مسلمانان در شرايطى داراى قوت و قدرت باشند و امكاناتشان هم براى نقل و انتقال اسيران و نگه دارى آنان زياد باشد و كشتن اسراء هم اثرى در تقويت مسلمين و تضعيف دشمنانشان نداشته باشد، در چنين صورتى آيات و روايات بسا نسبت به كشتن آنها انصراف دارد و جايز است نگهدارى شوند، بلكه ممكن است گاهى زيادى اسراء، خود موجب تسليم شدن دشمن و تواضع و انعطاف آنان در مقابل مسلمين شود.

جصّاص در احكام القرآن به همين نكته اشاره دارد، آنجا كه در تفسير سورۀ محمّد مى گويد:

«خداوند متعال

به پيامبر (ص) دستور داده كه با كشتن، دشمن را زمين گير كند و بر پيامبر (ص) اسير گرفتن را ممنوع نموده مگر بعد از خوار كردن و سركوب نمودن آنان، و اين دستور خدا به پيامبر (ص) در وقتى بود كه عدد مسلمانان كم بود و عدد دشمنانشان از مشركين زياد بود، پس هنگامى كه مسلمانان مشركين را زمين گير كردند و با كشتن و پراكنده كردن خوارشان نمودند در آن صورت نگهداريشان جايز مى باشد، پس تا وقتى كه اين وضع و شرايطى كه مسلمانان صدر اسلام داشتند در ميان مسلمين وجود داشته باشد واجب است كه اين حكم ثابت بماند.» «1»

در تفسير المنار پيرامون تفسير آيۀ سورة انفال آمده است:

«هنگامى كه دو لشكر با هم برخورد كردند بر ما واجب است در كشتن دشمنان منتهاى كوشش را بكار بريم بدون اينكه منجر به ضعف ما و برترى آنان شود، و اين كشتن دشمنان قبل از استحكام ما در زمين با آنچنان عزت و قوتى است كه باعث ترس دشمنان شود، بطورى كه وقتى آنان را در ميدان جنگ با كشتن و مجروح كردن زمين گير كرديم و برترى ما بر آنان محقق گرديد، در آن

______________________________

(1) احكام القرآن 3/ 481.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 461

صورت است كه اسير گرفتن را ترجيح مى دهيم و در آيۀ سوره محمد (ص) به محكم بستن اسيران از آن تعبير شده است

زيرا در چنين صورتى اسير گرفتن آنان از باب رحمت است و جنگ هم بعنوان ضرورت قرار داده شده، مقدار آن هم به اندازه ضرورت روا مى باشد.

در كشتن و ريختن خون نبايد درنده خوئى كرد و در انتقام

و زور لذتى نيست.» «1»

پيش از اين نيز خبر بيهقى به سند خويش از ابن عباس را يادآور شديم كه دربارۀ آيه شريفه: «مٰا كٰانَ لنَبيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرىٰ حَتّٰى يُثْخنَ في الْأَرْض» گويد: «و آن روز جنگ بدر بوده و مسلمانان اندك بودند، وقتى كه زياد شدند و قدرت آنان بيشتر شد خداوند متعال اين آية را دربارۀ اسراء نازل فرمود كه: «فَإمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إمّٰا فدٰاءً ...- بر اسيران منّت گذارده بى فديه يا با فديه آنان را آزاد نمائيد.» پس خداوند پيامبر (ص) و مؤمنين را در مسأله اسراء مختار قرار داد كه اگر خواستند آنان را بكشند، و اگر خواستند به بندگى گيرند و اگر خواستند با گرفتن فديه آنان را آزاد سازند.» «2»

نكته دوّم: آيا كشتن اسيران پس از خاموش شدن جنگ جايز است؟

اشاره كرديم كه مشهور بين فقهاء شيعه اين است كه كسانى كه بعد از زمين گير شدن دشمن و پايان جنگ اسير مى شوند، امام بين منّت گذاردن و فديه گرفتن و به بردگى گرفتن آنان مخيّر است روايت طلحه [روايت شماره «1» از روايات پيشين] هم بر آن دلالت داشت و بيشتر فقهاء تصريح كرده اند كه در چنين صورتى كشتن آنان جايز نمى باشد، و محقق اردبيلى در مجمع البرهان ادعا مى كند كه در اين حكم اختلافى نيست، بلكه از ظاهر تذكرة و منتهى چنين برمى آيد كه

______________________________

(1) المنار 10/ 84.

(2) سنن بيهقى 6/ 324 كتاب قسم الفى و الغنيمه باب ما جاء فى استعباد الاسير.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 462

اجماعى است.

و لكن برخى از فقهاء شيعه بر جواز كشتن وى تصريح دارند؛ چنانكه شافعى هم به كشتن فتوى داده، پس تخيير در چهار امر واقع

مى شود:

شيخ طوسى در تفسير آيۀ سورۀ محمد (ص) در كتاب تبيان گويد:

«چيزى كه فقهاء شيعه روايت كرده اند اين است كه: اگر اسير قبل از تمام شدن جنگ به اسارت گرفته شود ...

ولى اگر بعد از تمام شدن جنگ و كشتار، اسير شود امام بين منّت گذاردن و فديه گرفتن، چه در مقابل مال، يا در مقابل گرفتن اسير مسلمان از دشمن، و بين برده نمودن و زدن گردن آنان مخيّر است.

و اگر اسراء قبل از پايان جنگ يا بعد از آن اسلام آورند اين حكم از آنان ساقط مى شود و حكم مسلمان را دارند.» «1»

و مانند همين مطلب از تفسير مجمع البيان قبلا بيان شد كه به ائمه هدى (عليهم السلام) نسبت داده بود، رجوع نمائيد. «2»

قاضى ابن برّاج در مهذّب گويد:

«اگر امام بخواهد مى تواند آنان را بكشد و اگر بخواهد مى تواند فديه بگيرد، و اگر بخواهد مى تواند بر آنان منّت گذارد، و اگر بخواهد مى تواند آنان را به بردگى گيرد.» «3»

بنابراين بزرگان فقهاء شيعه هم كشتن را جايز مى دانند.

بله، ممكن است بشود كلام شيخ طوسى و مرحوم طبرسى- قدس اسرارهما- را به غفلت و سهو قلم نسبت داد، زيرا ما در اين زمينه به روايتى از ائمه اثنى عشر (ع) كه مشتمل بر تخيير امام بين چهار شيوه باشد برخورد نكرديم، و شيخ

______________________________

(1) تفسير تبيان 2/ 592

(2) مجمع البيان 5/ 97 (جزء 9)

(3) مهذّب 1/ 316.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 463

هم چنانكه گذشت در سه كتاب فتوائى خود (نهاية، مبسوط، خلاف) فتوى به تخيير بين سه شيوه داده است نه چهار شيوه.

در هر صورت ممكن است احتمال داده شود كه اسير

كافر را مى توان كشت به چند دليل:

[1-] اينكه گفته شود: كافر سركشى كه در مقابل اسلام ايستاده و خداوند متعال هم طبق اين آية شريفه: «فَاقْتُلُوا الْمُشْركينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ- مشركين را هر جا يافتيد بكشيد» و غير آن از ديگر آيات، خون او را هدر دانسته، چگونه ممكن است به مجرد اسير شدن خونش محترم گردد؟ با اينكه هنوز اسلام نياورده و توبه هم نكرده است، بلكه بر همان كفر و عناد و سركشى خود باقى است؟

علاوه بر اينكه پيروزى مسلمانان در يك جنگ بخصوص، موجب از بين رفتن خطر هجوم آنان در آينده نمى شود در حالى كه او بر همان كفر و عناد خود باقى باشد، بلكه ممكن است با اسير شدن و شكست خوردن كينه و عناد او زيادتر هم بشود.

و اما اينكه خداوند متعال فرمود: «فَإمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إمّٰا فدٰاءً» شايد مقصود از اين جمله بيان اين باشد كه كشتن اسيران بعد از زمين گير شدن دشمن حتميّت ندارد.

و خداوند متعال منّت گذاردن و فديه گرفتن را به جهت شدت اين توهم كه اين دو كار ممنوع است بيان نموده. پس بيان اين دو براى از بين بردن شبهه ممنوعيّت آنها از ذهن متوهم است، بنابراين، كلام در اينكه منّت گذاردن و فديه دادن حتميّت دارد ظهور ندارد. و كشتن را هم بطور كلى نفى نمى كند. چنانكه برده گرفتن را نيز نفى نمى كند.

و شايد امام در وجود اسير يك قوه و تصميم و كينه اى نسبت به اسلام و مسلمين مى بيند و در او روح نافرمانى و فسادگرى را مشاهده مى كند، به طورى كه به هيچ وجه در اجتماع مسلمين هضم نخواهد شد،

كه در چنين صورتى صلاح نيست چنين اسيرى در ميان مسلمانان باقى بماند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 464

خبر طلحه نيز گرچه ظهور در اين دارد كه تخيير بين سه شيوه است نه چهار شيوه، و لكن در نفى كشتن صريح نيست كه بتواند با شواهدى كه بعدا مى آيد و بر جواز كشتن دلالت دارد معارضه كند بلكه ممكن است خبر طلحه نيز بر رفع اين توهم آن كه سه شيوه ممنوع است حمل شود، چون در قسم اول (اسارت قبل از پايان جنگ) به حتميّت كشتن حكم كرده بود.

[2-] پيامبر اكرم (ص) نيز هنگام جنگ بدر عقبة بن ابى معيط و نصر بن حارث را كشت، و ظاهرا اين عمل پيامبر (ص) بعد از تمام شدن جنگ بوده است.

در صحيحۀ حلبى از امام صادق (ع) است كه فرمودند: «رسول خدا (ص) هيچ گاه با شكنجه كسى را نكشت غير از يك نفر: آن هم عقبة بن ابى معيط بود.

به ابىّ بن ابى خلف نيز نيزه زد كه بعد از مدتى مرد.» «1»

و ابا عزة جمحى را بعد از اينكه براى مرتبه دوم در جنگ احد اسير شد به قتل رساند. «2»

و فقهاء شيعه بين اسارت بار اول و دوم فرقى نگذاشته اند، در روايت طلحه نيز فرقى در اين مورد گذاشته نشده است.

[3-] ديگر اينكه چون رسول خدا (ص) بنى قريظه را محاصره كرد، آنان به هر چه سعد بن معاذ حكم كند رضايت دادند و به اين نحو جنگ پايان يافت و دشمن زمين گير شد، آنگاه سعد بن معاذ حكم كرد كه جنگجويان از بنى قريظه كشته شوند و اموال و فرزندان آنان تقسيم

گردد، پيامبر اكرم (ص) هم در حق سعد فرمود: «بى گمان امروز در ميان آنان به حكم خدا حكم كرد حكمى كه از بالاى آسمانهاى هفتگانه است.» «3»

______________________________

(1) و فى صحيحة الحلبى عن ابى عبد اللّه (ع) قال: «لم يقتل رسول اللّه (ص) صبرا قط غير رجل واحد: عقبة بن ابى معيط. و طعن ابىّ بن ابى خلف فمات بعد ذلك.» وسائل 11/ 113 باب 66 از ابواب جهاد العدو، حديث 1.

(2) رجوع كنيد به سنن بيهقى 6/ 320 كتاب قسم الفى و الغنيمه باب ما جاء فى منّ الامام ...

(3) سنن بيهقى 9/ 63 كتاب السير، باب ما يفعله بذرارىّ من ظهر عليه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 465

[4-] شايد خبر ابن البخترى نيز بر همين داستان دلالت داشته باشد، چنانكه گذشت. «1» اين داستان بين مورّخين شايع است، و بنابر آنچه كه روايت شده در اين واقعه حدود ششصد يا هفتصد نفر از يهود كشته شدند.

علامة در تذكرة در رابطه با مسأله تحكيم مى گويد:

«اگر حكم به كشتن مردان و اسير شدن زنان و بچه ها، و به غنيمت درآمدن مال حكم كرد، اجماع علماء بر اين است كه حكم او نافذ مى باشد، مثل قضيۀ سعد بن معاذ.» «2»

گوئيم: چگونه است كه براى حكم، حكم به كشتن آنان جايز مى باشد ولى براى امامى كه بصيرت وى نسبت به اشخاص و مصالح بيشتر است جايز نمى باشد؟ و كسى كه خونش محترم است به اختيار خود مهدور الدم، نمى گردد، «3» مگر اينكه گفته شود: اينان چون با پيامبر (ص) عهد و پيمان بسته بودند و سپس خيانت كردند اين جزاى خيانت آنان بود. و اين نكته اى است

شايان توجّه.

و لكن بعد از همۀ اين حرفها مخالفت با مشهور [كه كشتن اسير را بعد از پايان جنگ جايز نمى دانند] مشكل است، مگر اينكه عنوان ديگرى بر آن منطبق گردد كه مجوزى براى كشتن باشد، ولى در هر حال احتياط چيز خوبى است مخصوصا در رابطه با دماء و فروج و اموال.

نكته سوّم: آيا تخيير در سه شيوه يا چهار شيوه منحصر به اسيران اهل كتاب است؟

گفته شده: مخيّر بودن امام بين سه شيوه يا چهار شيوه اختصاص به اسراى اهل كتاب دارد، اما غير آنان از ديگر مشركان و بت پرستان و ديگران كه جزيه در

______________________________

(1) وسائل 11/ 112 باب 65 از ابواب جهاد العدو حديث 2. اين روايت ششمين روايت از روايات باب است كه پيش از اين گذشت.

(2) تذكرة 1/ 418.

(3) يعنى اسير كه خونش محترم است چگونه اگر به اختيار خود، حكميت را پذيرفت خونش مباح ميشود و «حكم» ميتواند حكم قتل او را بدهد؟

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 466

موردشان نافذ نيست به بردگى گرفتن آنان جايز نيست، و اين تفصيل قبلا در كلام ابن قدامة گذشت. و از مبسوط نيز سخن شيخ بيان شد كه فرمود:

«اگر مرد بالغى اسير شود، اگر از اهل كتاب باشد يا شبهه كتابى بودن در او باشد [مانند مجوس] امام نسبت به او بين سه چيزى كه بيان شده مخيّر است، ولى اگر بت پرست باشد امام بين فديه گرفتن و منّت گذاردن مخيّر است و نمى توان او را به بردگى گرفت چون او مانند مرتد، بواسطه جزيه بر دينش باقى نمى ماند. «1»

علامة در كتاب «مختلف» بعد از نقل اين كلام از مبسوط شيخ مى گويد: «اين سخن حق است.» «2»

ابن حمزة نيز در «وسيله» به تفصيل بين

اهل ذمه و غير آنان فتوى داده است. «3»، و لكن شيخ طوسى در «نهاية و خلاف» و همچنين محقق در «شرايع» بين اهل ذمه و غير آنان تفصيل قائل نشده اند، چنانكه بيان آن قبلا گذشت. «4»

در تذكرة آمده است:

«اين تخيير در هر يك از اصناف كفّار ثابت است، و فرقى نمى كند از كسانى باشند كه بواسطه جزيه بر دينشان باقى مى مانند مثل اهل كتاب يا از آنان نباشند. مثل كفّار حربى، شافعى نيز همين را قائل است، چون كافر اصلى همانى است كه با اسلام مى جنگد لذا برده نمودن او مثل اهل كتاب جايز است، و حديث امام جعفر صادق (ع) هم عام است و هر اسيرى را شامل مى شود.» سپس علامة كلام شيخ را در مبسوط نقل نموده و آنگاه مى گويد:

«ابو سعيد اصطخرى هم همين را قائل است. و از احمد حنبل هم دو روايت

______________________________

(1) مبسوط 2/ 20.

(2) مختلف 1/ 333 كتاب الجهاد.

(3) وسيلة/ 202 و در جوامع الفقهيه/ 732.

(4) رجوع كنيد به ص 259 و بعد آن، از همين كتاب.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 467

نقل شده و ابو حنيفة گويد: برده نمودن كفّار غير اهل كتاب از عجم جايز است و از عرب خير، و شافعى هم در قديم همين را قائل بود.

شيخ طوسى بر عدم جواز برده نمودن غير اهل كتاب بدين گونه دليل آورده كه بر امام جايز نيست كه بواسطه جزيه آنان را بر دينشان باقى بدارد پس جايز نيست آنان را بعنوان اسير نگه دارد، و ما اين ملازمه را قبول نداريم زيرا كلام ايشان با مسأله زنان و بچّه هاى اسير رد مى شود، چرا كه

اينان اسير مى شوند ولى جزيه نمى دهند.» «1»

مانند همين مطلب را ايشان در منتهى آورده است. «2»

مراد علّامة از حديث امام صادق (ع) همان خبر طلحة بن زيد است كه قبلا بيان شد. و نظر قوى تر اين است كه بين اهل كتاب و غير آنان در جواز برده گرفتنشان فرقى نيست، دليل آن هم اطلاق روايات و بيشتر فتاوى فقهاء است.

نكته چهارم: آيا تخيير امام، تخيير دل بخواه است يا تخيير مصلحت؟

قبلا از مبسوط شيخ بيان شد كه فرمود:

«هر يك از اين سه: (منّت گذاردن، پرداخت فديه، برده گرفتن) را اگر امام صلاح و بنفع مسلمين ببيند انجام مى دهد.» «3»

و در تذكرة آمده است:

«اين تخيير، تخييرى است از روى مصلحت و اجتهاد، نه يك تخيير دل بخواه، پس وقتى امام مصلحت را در يكى از اين شيوه ها ديد همان بر او تعيّن پيدا مى كند و عدول از آن هم جايز نيست. ولى اگر همه مصلحتها در يك سطح قرار داشتند و مساوى بودند در اينجا امام مخيّر است مطابق دلخواه خود

______________________________

(1) تذكره 1/ 424.

(2) منتهى 2/ 927.

(3) مبسوط 2/ 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 468

عمل كند. و مالك گويد: كشتن سزاوارتر است.» «1»

مانند همين مطلب نيز در منتهى آمده است «2»

علامة در تذكرة در مقام بيان علت هر يك از اين چهار شيوه گويد:

«بى گمان هر يك از اين شيوه هاى چهارگانه در بعضى اسراء گاهى بهتر از ديگر شيوه هاست: بدون شك اسيرى كه نسبت به مسلمانان قدرت و كينه دارد كشتنش سودمندتر و نگهداريش زيان آورتر است. و اسير ضعيف و ثروتمندى كه قدرت بر جنگ ندارد، فديه دادن او براى مسلمين بهتر است، و اسيرى كه نسبت به اسلام خوش بين بوده و اميد

به اسلام آوردنش هست، منّت گذاردن و آزاد كردنش سزاوارتر است، و اگر اميدى هست كه با منّت گذاردن بر او، دشمن هم بر اسراى مسلمين منّت گذارند اين شيوه پسنديده تر است، و يا اسيرى كه با خدمتش نفعى حاصل مى شود و مسلمانان از ضرر او در امان هستند مانند زنان و بچّه ها در اين صورت به بردگى گرفتن او سزاوارتر است. و امام نسبت به اين مصالح آشناتر است، و در اين باره حق اظهار نظر كاملا با اوست.» «3»

مانند همين مطلب در منتهى نيز آمده است. «4»

علامة در اين دو كتاب (تذكرة و منتهى) به تخيير بين سه شيوه (منّت گذاردن، فديه گرفتن و اسير نمودن) فتوى داده ولى نسبت به كشتن تصريح به عدم جواز و بلكه ادعاى اجماع فقهاء شيعه را بر آن دارد اما در مقام بيان علت، كشتن را نيز آورده است پس بناچار بايد آن را يا به سهو قلم ايشان حمل نمود يا اينكه مراد كشتن كسى است كه قبل از پايان جنگ اسير شده و يا اينكه علامة از باب مماشاة با طرفداران اين قول، اين نظر را فرموده است.

______________________________

(1) تذكرة 1/ 424.

(2) منتهى 2/ 928.

(3) تذكرة 1/ 424.

(4) منتهى 2/ 927.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 469

ابن قدامة حنبلى در مغنى گويد:

«بى گمان هر شيوه اى از اين شيوه ها نسبت به برخى اسراء شايسته تر است، اسيرى كه داراى قدرت بوده و نسبت به مسلمانان كينه دارد و نگه داشتنش براى مسلمين ضرر دارد، كشتن او بهتر است، و اسير ضعيفى كه داراى مال و ثروت زياد مى باشد فديه دادن او بهتر است، و اسيرى كه

نسبت به مسلمانان حسن نظر دارد و با منّت گذاردن بر او اميد مى رود كه اسلام آورد يا به مسلمانان كمك مى كند تا اسرايشان را آزاد كنند و از آنها پشتيبانى كند. و اسيرى كه با خدمتش مورد استفاده واقع مى شود و مسلمين از شرّ او در امان هستند نگهدارى او بهتر است، مثل زنان و بچّه ها. و امام نسبت به تشخيص مصلحت آگاهتر است پس سزاوار است كه به اختيار او گذاشته شود.» «1»

از اين كلمات استفاده مى شود كه تخيير در نزد اهل سنّت تخيير مصلحت مى باشد. و لكن شيخ طوسى در خلاف و نهاية و همچنين محقق در شرايع تخيير را مطلق ذكر كرده اند، چنانكه قبلا بيان شد. و روايت طلحه نيز از اين جهت مطلق است.

مگر اينكه گفته شود: تخييرى كه براى امام است به عنوان اين است كه امام مسلمين و سرپرست و ولىّ آنان است و به جهت عصمت و عدالت است كه اسلام در امام معتبر دانسته، پس بناچار تخيير، به تخيير در چيزى كه مصلحت مسلمانان در آن است منصرف است زيرا اقتضاى ولايت امر چنين چيزى است، علاوه بر اينكه چنين تخييرى [كه دائر مدار مصلحت اسلام و مسلمين باشد نه دل خواه امام] با احتياط مطابقت دارد،

نكته پنجم: اگر به اسير به عنوان غنيمت بنگريم آيا حق غانمين است؟

صاحب جواهر گويد:

«اگر امام به بردگى گرفتن يا آزاد نمودن اسير در مقابل گرفتن مال

______________________________

(1) مغنى 10/ 401.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 470

را اختيار نمود، شكى نيست كه چنين اسيرى از غنايمى محسوب مى شود كه حق غانمين است، چنانكه علامه و شهيد اول و دوم و غير آن دو به آن تصريح فرموده اند. و بين تخيير

امام نسبت به آنچه كه غنيمت باشد مثل برده گرفتن و قبول فديه كه هر دو غنيمت هستند يا غير آن [نظير كشتن اسير و يا آزاد كردن او كه اين دو مصداق غنيمت نيستند] و بين حق غانمين منافاتى نيست، بعد از اينكه امام از خود مؤمنان به آنان سزاوارتر است. و با اين فرض كه امام اسير را به اعتبار مال بودن به بردگى گرفته و يا در مقابل آزادى وى فديه دريافت كند حق غانمين هم به آن تعلق مى گيرد مثل مسأله اولياء قصاص كه در صورت قبول ديه در درجۀ اول بدهكاريهاى مقتول و غير آن به ديه تعلق مى گيرد.» «1»

قبلا در اوائل بحث غنايم گذشت كه تقسيم در غنيمت حتميّت ندارد، بلكه امام در صورتى كه صلاح ببيند مى تواند آن را ببخشد و هبه نمايد، و نيز مى تواند با آن احتياجات را برطرف كند اگر چه همۀ آن در احتياجات «2» مصرف شود، پس براى چه اين حكم در فديه و برده جارى نشود؟

نكته ششم: [نقش اسلام آوردن اسير در مجازات وى]

قبلا از مبسوط شيخ طوسى بيان شد كه فرمود:

«اگر اسراء اسلام اختيار كنند احكام سه گانه از آنان برداشته نمى شود، فقط كشتن از آنان برداشته مى شود.

برخى گفته اند: اگر اسلام بياورد برده شدن نيز ساقط مى گردد، زيرا عقيل بعد از اسير شدن اسلام آورد، و پيامبر اكرم (ص) از او فديه گرفت و او را به بردگى نگرفت.» «3»

______________________________

(1) جواهر 21/ 127.

(2) چون رتبۀ تقسيم و تخميس بعد از برطرف نمودن احتياجات است. (الف- م. جلسه 386 درس)

(3) مبسوط 2/ 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 471

و گذشت كه محقق در شرائع فرمود: «اگر بعد از اسارت

اسلام بياورند اين حكم از آنان ساقط نمى شود.» «1» يعنى حكم به شيوه هاى سه گانه [منّت گذاردن، فديه گرفتن و اسير نمودن]

و در مغنى ابن قدامة آمده است:

«اگر اسير اسلام بياورد در آن حال برده ميگردد و تخيير برداشته مى شود و حكم او حكم زنان ميگردد، شافعى نيز در يكى از دو قولش همين را قائل است، و در قول ديگر مى گويد: كشتن از او ساقط است و امام بين شيوه هاى سه گانه مخيّر است، به دليل اينكه روايت شده كه اصحاب پيامبر (ص) مردى از بنى عقيل را اسير كردند، وقتى پيامبر (ص) از كنار او گذر ميكرد به پيامبر (ص) گفت: اى محمد، براى چه من دستگير شده ام اكنون جلودار حاجيان اسير شده است؟ حضرت فرمود:

به سبب گناه هم پيمانانت از طائفه ثقيف دستگير شده اى، آنها دو نفر اصحاب مرا اسير كرده اند. وقتى پيامبر (ص) از آنجا گذشت او نداء داد اى محمد، اى محمد، حضرت فرمود: چه كار دارى؟ گفت: من مسلمانم، حضرت فرمود: «اگر با اختيار خودت شهادت به وحدانيّت خدا داده اى به همۀ رستگارى دست پيدا كرده اى.» و پيامبر (ص) او را با دو مرد اسير معاوضه كرد. صحيح مسلم نيز اين را روايت كرد است، و علت اينكه پيامبر (ص) او را فديه داد اين بود كه با اسلامش حكم كشتن از او ساقط گرديد، و باقى شيوه ها به همان شكل خود باقى ماند.» «2»

در منتهى آمده است:

«اسير اگر بعد از اسارت مسلمان شود اجماعى است كه كشتن از او برداشته مى شود، چه قبل از پايان جنگ اسير شده باشد چه بعد از آن. و ما مخالفى در اين قول نمى

______________________________

(1)

شرايع 1/ 318 (- چاپ ديگر/ 242).

(2) مغنى 10/ 402

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 472

شناسيم، به دليل اين سخن پيامبر (ص) كه فرمودند: «دستور دارم كه با مردم بجنگم تا وقتى كه بگويند: لا اله الّا الله، وقتى آن را گفتند احترام خون و مالشان از جانب من محفوظ است، جز موارد اجراى حق و عدالت.» «1»

و شيخ طوسى از عيسى بن يونس، از اوزاعى، از زهرى، از على بن الحسين امام زين العابدين (ع) روايت كرده كه فرمود: «اسير وقتى كه اسلام بياورد خونش محترم است و «في ء» مى گردد.» «2»

سپس علّامة متعرض اقوال فقهاء سنّت شده و قصۀ آن مرد از بنى عقيل را همانطور كه از مغنى نقل شد بيان نموده است. «3»

حديثى را كه علّامه در منتهى از پيامبر (ص) روايت كرده، بيهقى آن را به سند خويش از بخارى و مسلم روايت نموده و آن دو به سند خويش از ابى هريرة و او از پيامبر (ص) روايت كرده اند كه نقل بيهقى با نقل علّامه كمى تفاوت دارد رجوع نمائيد. «4»

و باز قصۀ آن مرد از بنى عقيل را بيهقى از صحيح مسلم روايت كرده است «5»

و در تذكرة آمده است:

«اگر اسير بعد از اسارت اسلام بياورد اجماعى است كه كشتن از او برداشته مى شود.»

سپس علّامه به دنبال اين مطلب مانند آنچه را در منتهى آمد بيان نموده است. «6»

______________________________

(1) امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا: لا اله الّا اللّه، فاذا قالوها عصموا منّى دمائهم و اموالهم الّا بحقها.

(2) قوله (ص): «امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا: لا اله الا اللّه، فاذا قالوها عصموا منى دمائهم و اموالهم

الّا بحقها.» و روى الشيخ عن عيسى بن يونس، عن الاوزاعى عن الزهرى عن على بن الحسين (ع) قال: «الاسير اذا اسلم فقد حقن دمه و صار فيئا.» وسائل 11/ 53 باب 23 از ابواب جهاد العدو حديث 2.

(3) منتهى 2/ 928.

(4) سنن بيهقى 9/ 182 كتاب الجزية باب من لا تؤخذ منه الجزية من اهل الاوثان.

(5) سنن بيهقى 6/ 320 كتاب قسم الفي ء و الغنيمة، باب ما جاء فى مفاداة الرجال منهم بمن اسرمنا، و 9/ 72 كتاب السير باب جريان الرّق على الأسير و إن اسلم ...

(6) تذكرة 1/ 424.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 473

خلاصه كلام و نتيجه

اشكال و اختلافى نيست كه بعد از مسلمان شدن اسير، كشتن او جايز نيست، چون روشن است كه با آوردن اسلام، خونش محترم است، و به دليل آنچه كه در «منتهى و تذكرة» بيان شد از اجماع و دو حديثى كه نقل گرديد، و در اين جهت بين كسى كه قبل از پايان جنگ اسير شود يا بعد از آن فرق نيست.

و اما نسبت به غير كشتن از ديگر شيوه ها گوئيم: اگر اسارت بعد از تمام شدن جنگ باشد ظاهر اين است كه امام بين شيوه هاى سه گانه مخيّر است، و شيخ طوسى در «مبسوط» و محقق در «شرايع» به اين فتوى داده اند، چنانكه گذشت.

صاحب جواهر گويد:

«در اين مسأله اختلاف قابل توجه اى نيافتم، بلكه مسأله بدون اشكال است به دليل اصل و اطلاق روايت.» «1»

مراد ايشان از اصل، استصحاب حكم اسارت، قبل از اسلام آوردن است و منظور از اطلاق، اطلاق خبر طلحه و نيز خبر زهرى نسبت به برده گرفتن است.

و آنچه از مبسوط گذشت كه

پيامبر (ص) عقيل را با گرفتن فدية آزاد كردند و او را به بردگى نگرفتند بر عدم جواز برده نمودن اسير مسلمان دلالت ندارد، زيرا شايد پيامبر (ص) فديه دادن را از اين جهت اختيار كرد كه آن يكى از اطراف تخيير او بود و آن را سزاوارتر مى ديد.

و اما كسى كه قبل از پايان جنگ اسير شود، سپس اسلام بياورد چه بسا بشود دربارۀ او نيز قائل به تخيير بين شيوه هاى سه گانه شد.

______________________________

(1) جواهر 21/ 128. مى توان به صاحب جواهر اشكال كرد كه چطور اصل و اطلاق را در عرض يكديگر ذكر كرده، بلكه اصل را اول ذكر فرموده، در صورتى كه «اطلاق خبر» اماره است و تا اماره باشد نوبت به اصل نمى رسد، چون موضوع اصل، شك و تحيّر است. (الف- م. جلسه 386 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 474

و براى جواز به بردگى گرفتن اسير مسلمان به «اطلاق خبر زهرى» استدلال شده (چون اطلاق خبر شامل اسير قبل از پايان جنگ و اسير بعد از پايان جنگ مى شود)، و براى جواز فديه گرفتن به روايتى كه قبلا بيان شد كه «پيامبر (ص) مردى از بنى عقيل را كه اسلام آورده بود در مقابل دو اسير از اصحاب خود آزاد نمود» استدلال شده. و براى جواز منّت گذاردن به «قاعدۀ اولويّت» استدلال شده، به اين معنى كه فقهاء نسبت به كسى كه اسير شده و اسلام هم نياورده منّت گذاردن را جايز مى دانند، پس بطريق اولى نسبت به اسيرى كه مسلمان شده جايز مى باشد، چنانكه در جواهر آمده است.

و لكن ممكن است نسبت به استدلالى كه به «خبر زهرى» و خبر

«مفاداة» شد، مناقشه شود به اينكه در اين دو خبر شرائط حجيّت جمع نيست، و ثابت هم نشده كه اسارت آن مرد از بنى عقيل قبل از پايان جنگ بوده باشد (چون اگر چنين چيزى ثابت شود كه اسلام او قبل از پايان جنگ بوده است، اين مانع از اسارت او خواهد شد)، و به بردگى گرفتن مسلمان هم اهانت به اوست، و اصل هم در هر انسانى حريّت اوست. و ديگر اينكه مقام مورد بحث (كسى كه قبل از پايان جنگ اسير شود و سپس اسلام بياورد) با كسى كه بعد از جنگ اسير شده قابل قياس نيست زيرا كسى كه بعد از جنگ اسير شده و بعد مسلمان شده، اسلام او بعد از تعلق حق بردگى بر او واقع شده اگر چه به نحو تخيير هم باشد، پس حق بردگى كه جلوتر بر وى واقع شده استصحاب مى شود، و اين بخلاف مقام مورد بحث است كه حق بردگى بعد از مسلمان شدن به او تعلق گرفته است.

فديه گرفتن مسلمان هم خلاف اصل حريّت و خلاف حرمت اسلام است، زيرا فديه گرفتن فرع بر اين است كه حقى نسبت به او پيدا شود و با آوردن اسلام، حقى بر او ثابت نيست. علاوه بر اينكه برگرداندن مسلمان به كفّار بعنوان فديه هم باعث ضرر زدن به مسلمان و خطرى براى دين اوست، مگر اينكه آن مسلمان در ميان كفّار داراى قبيله و عشيره اى باشد كه مانع از ضرر رساندن كفّار به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 475

او باشند. در هر صورت احتياط اقتضاء مى كند كه بر همان منّت نهادن و آزاد نمودن

اكتفا شود.

يادآور مى شويم كه براى اسراء احكام زيادى است كه فقهاء در كتب مفصل فقهى به آن پرداخته اند، احكامى مانند حكم كسى كه اسلام مى آورد و بعد اسير مى شود، حكم مرد مشرك يا كتابى كه اسير شده و داراى همسرى است كه اسير نشده، حكم طفلى كه بدون پدر و مادرش اسير شده، حكم جدايى انداختن بين فرزند و پدر يا مادرش، و غير آن از ديگر فروع. كه بحث پيرامون اين فروع در اين كتاب نمى گنجد و پژوهشگران در اين زمينه را به كتابهاى گسترده فقهى كه در اين زمينه نگارش يافته ارجاع مى دهيم. و للّه الحمد و المنّة.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 477

جهت هشتم غنايم و اسراى اهل بغى

[بغى چيست و باغى كيست]؟

صاحب جواهر در معناى بغى مى فرمايد:

«معناى لغوى بغى: از حدّ تجاوز كردن، ستم نمودن، برترى جستن و چيزى خواستن است. و معناى آن در عرف متشرعه: بيرون رفتن از طاعت امام عادل است به شكلى كه بعدا توضيح آن داده مى شود. و مناسبت بين معناى آن در عرف متشرعه و بين همۀ معانى لغوى «بغى» روشن و واضح است. گرچه ظهور لغت «بغى» در معناى ظلم كاملتر است.» «1»

اينطور به نظر مى آيد كه همۀ معانى «بغى» به همان معناى اول يعنى از حد تجاوز كردن، برمى گردد. حتى معناى خواستن و طلب هم، «بغى» ناميده نمى شود مگر وقتى كه از حد وسط و ميانه تجاوز شود. و ممكن است همۀ معانى به معناى خواستن و طلب بازگردد كه مراد در اينجا اين باشد «بغى» يعنى:

تجاوز خواهى و ستم طلبى.

ظاهر اين است كه «بغى» و احكام مربوط به آن شرعا اختصاص به تجاوز امت

______________________________

(1) جواهر 21/ 322.

مبانى فقهى حكومت

اسلامى، ج 6، ص: 478

بر امام عادل ندارد، گرچه اين مورد از آشكارترين مصاديق بغى است، دليل آن، عموم آية مربوط به «بغى» است و نيز بعضى از رواياتى است كه وارد شده است: «1»

خداوند متعال در سورۀ حجرات مى فرمايد: «وَ إنْ طٰائفَتٰان منَ الْمُؤْمنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلحُوا بَيْنَهُمٰا فَإنْ بَغَتْ إحْدٰاهُمٰا عَلَى الْأُخْرىٰ فَقٰاتلُوا الَّتي تَبْغي حَتّٰى تَفي ءَ إلىٰ أَمْر اللّٰه فَإنْ فٰاءَتْ فَأَصْلحُوا بَيْنَهُمٰا بالْعَدْل وَ أَقْسطُوا إنَّ اللّٰهَ يُحبُّ الْمُقْسطينَ.»

يعنى: هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح برقرار كنيد و اگر يكى از اين دو بر ديگرى تجاوز و ستم نمايد، شما با طايفۀ باغى و ظالم پيكار كنيد، تا به فرمان خدا بازگردد و اگر طايفۀ ظالم تسليم حكم خدا شود و زمينۀ صلح فراهم گردد در ميان آن دو طايفه طبق عدالت صلح برقرار نمائيد، و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد.» «2»

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 6، ص: 478

پس حكم جنگ و قتال در آية شريفه به صفت «بغى» تعلق گرفته است. و تعليق يك حكم بر صفتى اشعار به اين دارد كه وجود آن صفت علت تشريع حكم است، بلكه علاوه بر اشعار، دلالت بر عليّت وصف براى حكم مى كند. پس دانسته شد كه ملاك در وجوب قتال يا جواز «3» آن تحقق صفت «بغى» و تجاوز

______________________________

(1) آنچه فقهاى شيعه و سنى در مفهوم بغى مطرح كرده اند كه همان طغيان

بر امام عادل است، از باب اينكه در سه جنگ امير المؤمنين (ع) (جمل و صفين و نهروان) بر امام عدل طغيان شد، شيعه مسئلۀ امام را مطرح مى كند و فقهاء سنّت هم چون امير المؤمنين (ع) را خليفه مسلمين مى دانند آن سه جنگ را منشأ قرار داده اند و در فقه بحث «بغاة» را به آن حساب آورده اند، ما مى خواهيم توسعه دهيم و بگوئيم ملاك آيه شريفه است كه فقهاء عنوان «بغاة» را از آن گرفته اند. (الف- م. جلسه 387 درس)

(2) حجرات (49)/ 9.

(3) اين جواز به جهت شبهه اى است كه فعلا نخواستيم بحث آن را مطرح كنيم و آن اين است كه ممكن است كسى از آيه، وجوب را نفهمد، بلكه بگويد «امر»، در مقام توهم حظر است يعنى در حقيقت آيه مى فرمايد: اگر دو طايفه با هم اختلاف پيدا كردند از

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 479

است، حال فرقى نمى كند اين بغى از جانب طايفه اى بر طايفۀ ديگر يا دولتى بر دولت ديگر، يا طايفه اى بر امام عادل، يا از جانب حاكم ظالم و سربازانش بر امت و ملت خود باشد و طايفه بر سه نفر و بيشتر از آن صادق بوده بلكه طبق آنچه كه در تفسير آيۀ شريفه: «وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائفَةٌ منَ الْمُؤْمنينَ» «1» طايفۀ بر دو نفر و يك نفر نيز صادق است. و مرحوم طبرسى در مجمع البيان روايتى كه در آن طايفه بر يك نفر هم صادق است را به نقل از امام محمد باقر (ع) روايت كرده است. «2» علاوه بر اينكه اصلا حكم دائر مدار وجود علت است كه همان «بغى» باشد. و شاهد

بر عام بودن حكم بغى است روايتى كه در رابطه با نزول آيۀ «بغى» وارد شده، در مبسوط شيخ آمده است:

«گفته شده كه آيه در رابطه با دو مرد كه با يكديگر نزاع مى كردند نازل شده. و گفته شده در رابطه با دو طايفه نازل گشته و آن وقتى بود كه پيامبر (ص) در حال سخنرانى بودند كه منافقى بنام عبد اللّه بن سلول به نزاع با حضرت پرداخت، آنگاه گروهى به كمك او درآمدند و گروهى ديگر بر ضد او به كمك پيامبر (ص) برخاستند، پيامبر (ص) بين آنان صلح برقرار نمود، كه بعد اين آية نازل شد. و آن دو طايفه: اوس و خزرج بودند.» «3»

و در مجمع البيان آمده است:

«سعيد بن جبير گفته: آية فوق در رابطه با اوس و خزرج نازل شده است، آن هنگام كه بين آنان نزاع در گرفت و با چوب و كفش همديگر را زدند. و

______________________________

- اول دست به شمشير شدن غلط است، اول مسأله اصلاح را بايد مطرح كرد، اما اگر اصلاح صورت نگرفت آن وقت مى توانيد دست به شمشير شويد، ولى چون بحث ما روى جنبۀ مالى اهل بغى است فعلا نمى خواهيم مسأله جنگ را مطرح كنيم. (الف- م. جلسه 387 درس).

(1) نور (24)/ 2.

(2) مجمع البيان 4/ 124 (جزء 7).

(3) مبسوط 7/ 262، كتاب قتال اهل بغى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 480

گفته شده آيه دربارۀ گروه عبد اللّه بن ابىّ بن سلول از خزرج و گروه عبد اللّه بن رواحه از اوس نازل شده است.» «1»

پس بطور كلى در آيه شريفه كه اساس حكم «بغى» است اسمى از امام نيست، و

لكن هر جنگ و نزاعى در خارج توقف بر وجود امام يا فرمانده اى كه جنگجويان را رهبرى كند و كار و سخن آنان را سر و سامان بدهد دارد. و قهرا وجود امام شرط «وجود» است نه وجوب، به اين معنى كه بدون امام، امكان دفع طغيان وجود ندارد پس انتخاب و تحصيل امام واجب است نه اينكه وجود امام شرط وجوب باشد بطورى كه تا او نباشد حكم وجوب دفع طغيان هم نباشد، چنانكه قبلا در بحث جهاد پيرامون شرط «وجود» و «وجوب» مطالبى بيان شد رجوع نمائيد. «2»

و فقهاء از لفظ «بغى» در آية شريفه اسم «بغاة» را براى كسانى كه بر امام خروج كنند گرفته اند. و نزد فقهاء شيعه «بغى» صفتى است مذموم كه بدون اشكال حرام است، بر خلاف بعضى از فقهاء (سنّت) كه براى تصحيح عمل صحابه، آن را بر «اجتهاد اشتباه گونه» حمل كرده اند.

و امّا اينكه در آية شريفه از طايفۀ باغى به مؤمن تعبير شده (طائفتان من المؤمنين) بر يك نحو مجاز در تعبير حمل مى شود كه به اعتبار در نظر گرفتن حال طايفه باغى قبل از بغى است، يا به ملاحظۀ اعتقادى است كه باغى دارد (كه خود را مؤمن مى داند)، و يا به جهت اين است كه بين فسق و بعضى از مراتب ايمان منافاتى نيست. و اين نكته اى است شايان توجّه.

پس مقام مورد بحث نظير اين گفتار خداوند است: «وَ إنَّ فَريقاً منَ الْمُؤْمنينَ لَكٰارهُونَ، يُجٰادلُونَكَ في الْحَقِّ بَعْدَ مٰا تَبَيَّنَ كَأَنَّمٰا يُسٰاقُونَ إلَى الْمَوْت وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.- ... خداوند تو را از خانه ات به حق بيرون فرستاد (بسوى جنگ بدر) در

______________________________

(1) مجمع البيان

5/ 132 (جزء 9).

(2) رجوع كنيد به جلد اول عربى از همين كتاب صفحه 125.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 481

حالى كه بعضى از مؤمنان كراهت داشتند، و با اينكه مى دانستند اين فرمان خداست، باز با تو مجادله مى كردند، گوئى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ خويش را با چشم مى نگرند.» «1»

اختلافى نيست كه مقصود از مؤمنان در اين آيات منافقين هستند.

[كيفيت برخورد با اهل بغى و شرايط آن:]

در مبسوط شيخ طوسى آمده است:

«جنگ با اهل بغى واجب نمى شود و حكم باغى به آنان تعلق نمى گيرد مگر با وجود سه شرط: اول: بغى كنندگان داراى قوة و قدرتى باشند كه دست برداشتن آنان از بغى و طغيان و متفرق نمودنشان ممكن نباشد مگر با خرج كردن پول و مجهّز نمودن لشكر و جنگ با آنان. اما اگر يك طايفۀ كمى باشند و مكر و حيله آنان هم ضعيف باشد ديگر اينان از اهل بغى محسوب نمى شوند. اما عملى كه عبد الرحمن بن ملجم انجام داد و امير المؤمنين (ع) را شهيد نمود نزد فقهاى شيعه كفر محسوب مى شود و تفسير و توجيه او نفعى براى او ندارد، و فقهاء سنّت معتقدند كه گرچه ابن ملجم تأويل و توجيهى براى خود داشت اما در اجتهاد خود خطاء كرد و كشتن او از باب قصاص واجب بوده است.

دوّم: اينكه از تحت سلطۀ امام بيرون بيايند و از او جدا گردند و به شهر يا صحرائى رو آورند. اما اگر با امام باشند و در تحت سلطۀ او قرار گيرند ديگر اهل بغى نيستند، روايت شده كه امير المؤمنين (ع) در حال خواندن خطبه بود كه مردى از در مسجد فرياد زد

«لا حكم الّا اللّه» و اين جمله، اشاره اعتراضى بود به داستان حكميّت كه حضرت على (ع) قبول كردند، سپس آن حضرت فرمودند: اين شعار اينان بظاهر شعار حقى است كه باطل را از آن

______________________________

(1) انفال (8) آيات 5 و 6.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 482

مى خواهند، آنگاه فرمودند: براى شما بر عهده ما سه حق است: [1-] اينكه شما را از ورود به مساجد منع نكنيم تا در آنجا اسم خدا را بياوريد [2-] تا وقتى با ما هستيد از «في ء» محرومتان نكنيم [3-] آغاز كنندۀ جنگ با شما هم نخواهيم بود. اينكه حضرت فرمود: «تا وقتى با ما هستيد» يعنى تا از ما جدا نگشته ايد (طغيان ننموده ايد).

سوّم: اينكه راه خود را با تفسير و توجيه مورد قبول خود از امام و مردم جدا كنند. و اما كسانى كه راه خود را بدون اعتقاد و تفسير جدا نموده اند اينان راهزن و قطّاع طريق محسوب مى شوند كه حكم آنان حكم افراد محارب است.» «1»

روشن است كه ظاهر اين كلام حضرت كه فرمود: «تا وقتى كه با ما هستيد» اين است كه آنان در مقابل دشمن مشترك با امام و مردم باشند، پس جدا نبودنشان از امام و مردم بدون حضور در صحنه در صدق با امام و مردم بودن كفايت نمى كند،

مرحوم صاحب جواهر بعد از اينكه متعرض روايات مسأله كه راجع به قصۀ جنگ جمل و صفين است شده مطلبى دارند كه فشرده آن چنين است:

«و شايد بخاطر اين روايات صريح و مانند آن است كه شيخ طوسى و ابن ادريس و ابن حمزه- بنابر آنچه از آنان نقل شده- گفته اند كه در

جارى بودن حكم بغاة بر طايفه اى، معتبر است اينكه داراى قوة و قدرت بوده و برخوردار از جمعيّت باشند، پس اگر تعداد آنان كم و مكر و حيله شان ضعيف باشد، ديگر حكم بغى بر آنان جارى نمى گردد. از شافعى نيز همين حكايت شده. و دليل بر آن را اين آورده اند كه امير المؤمنين (ع) سفارش كرد كه به ابن ملجم احسان شود. و لكن از بعضى فقهاء سنت نقل شده كه حكم «بغى» حتى بر يك نفر هم در صورتى كه با شمشير و مسلحانه خروج كند جارى مى شود،

______________________________

(1) مبسوط 7/ 267،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 483

بلكه در منتهى و تذكرة آمده كه اين قول، قوى مى باشد، و گفته شده: اطلاق متن شرايع و غير آن هم همين را اقتضاء مى كند. اگر چه اطلاق متن شرايع مورد مناقشه قرار گرفته و گفته شده از يك نفر و منصرف است. مخصوصا پس از ذكر كلمۀ «فئه» كه ظهور در جمعيّت قابل توجه دارد، و لا اقلّ با وجود شك در اين مورد خروج مسلحانه يك نفر كه آيا از مصاديق باغى هست يا نه؟ اصل [عدم اجراء حكم بغى] بر جاى خود باقى است. بله در صورتى كه شمشير بكشد البته حكم محارب بر او جارى است.

از شيخ طوسى و ابن حمزه و ابن ادريس نيز حكايت شده كه اينان در اثبات حكم بغى، جدا شدن از امام و خروج بر او را شرط مى دانند.

اما اگر با امام باشند و در تحت سلطه و سيطره او قرار داشته باشند ديگر اهل بغى نيستند و شايد اين نظر آنان به دليل حديث مرسلى است كه

روايت شده:

«امير المؤمنين (ع) در حال خواندن خطبه بود كه مردى از باب مسجد فرياد زد: «لا حكم الّا للّه» و منظور او كنايه زدن به امير المؤمنين (ع) بود كه يعنى حضرت مردان را در دين خدا داور قرار داده (جريان حكميّت) حضرت در جواب فرمودند: «سخن حقى است (لا حكم الّا للّه) كه باطل از آن اراده شده همانا براى شما بر عهده ما سه حق است: اينكه شما را از ورود به مساجد منع نكنيم تا در آن اسم خدا را بياوريد، و تا وقتى با ما هستيد از «في ء» محرومتان نكنيم و آغاز كنندۀ جنگ با شما هم نخواهيم بود. «1»

مراد از اينكه حضرت فرمود: «تا وقتى با ما هستيد» يعنى تا وقتى كه از ما جدا نشده ايد. و لكن اين روايت مرسل است و دربردارندۀ تمامى شرائط حجيّت نيست.

از شيخ و ابن حمزه و ابن ادريس نيز نقل شده كه اينان در اثبات حكم بغى جدائى از امام بر اساس اعتقاد مورد قبول خود را شرط مى دانند. ولى ما

______________________________

(1) و مانند همين در مستدرك وسائل 2/ 245 باب 24 از ابواب جهاد عدو، حديث 9 و در دعائم الاسلام 1/ 393 آمده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 484

دليلى كه بر اين شرط دلالت داشته باشد نيافتيم.» «1»

با اطلاقى كه آيه شريفه دارد ما براى شرط اول و شرط سوم دليلى نيافتيم به ويژه با توجه به شأن نزولى كه براى آيه بيان شده. و دليلى وجود ندارد كه ما خصوصيات موجود در برپاكنندگان سه جنگ جمل و صفين و نهروان را در احكامى كه به عنوان بغى

و باغى تعلّق دارد دخالت دهيم.

بله اگر فرض شد كه حكم به عنوان ديگرى غير از «بغى» تعلق گرفته كه آن عنوان اخص از «بغى» باشد در آن صورت ديگر حكم به مطلق باغى سرايت نمى كند. و نيز صدق عنوان محارب بر يك مورد خاص، منافاتى با صدق عنوان باغى بر همان مورد ندارد، لذا آن مورد مى تواند مجمع دو عنوان و محكوم به دو حكم باشد و نظير آن [يك چيز از دو جهت دو حكم داشته باشد] فراوان است.

ابن ملجم نيز در ابتداى امر، باغى محسوب مى شد كه كشتنش واجب بود، و لكن بعد از اينكه دستگير و بازداشت شد و در اختيار امام (ع) قرار گرفت امام (ع) مى توانست او را بخشيده و عفو نمايد، چون او بر امام خروج كرده بود.

در هر صورت بطور اجمال در وجوب جنگ با باغى بين مسلمين اختلافى نيست، و به تأخير انداختن آن، يكى از گناهان كبيرة است. و سه جنگ جمل و صفين و نهروان كه براى امير المؤمنين (ع) اتفاق افتاد از همين قبيل بود، و لكن ما در اينجا در صدد آن نيستيم كه از وجوب جنگ با بغاة و شرائط آن بحث كنيم اين بحث محل ديگرى را مى طلبد بلكه در اينجا فقط برخى آثار و توابع شرعى آن را مورد پژوهش قرار مى دهيم.

پژوهش پيرامون دو مسأله:
اشاره

در ارتباط با اين موضوع دو مسأله را يادآور مى شويم:

اوّل: حكم افرادى از بغاة كه پشت به جنگ كرده اند و افراد مجروح و اسير

______________________________

(1) جواهر 21/ 331.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 485

شده از آنان.

دوّم: حكم زنان و بچّه هاى بغاة و حكم اموال آنان كه

دست لشكريان است و جمع آورى شده [مانند شمشير و نيزه و ...] و اموالى كه در دست لشكريان نيست [مانند زمين و باغ و ...] و روشن است كه موضوع بحث در مسأله اول يك امر مالى نيست [تا به اين بخش كتاب مربوط باشد] ولى بخاطر ارتباط تنگاتنگ بين اين دو مسأله ما به طرح آن پرداخته ايم.

مسأله اوّل: حكم افراد شكست خورده و مجروح و اسير شده از بغاة
اشاره

اين مسأله در حقيقت، خود سه مسأله است كه ما به جهت اينكه از نظر روايت و فتوى بهم گره خورده اند يك جا به بررسى آن مى پردازيم:

[اقوال فقها در مسألة:]

1- شيخ طوسى در كتاب باغى از خلاف (مسأله 4) گويد:

«در صورتى كه اهل بغى پشت به جنگ كردند اما نه براى پيوستن به گروهى ديگر، يا سلاح خود را بر زمين انداختند يا از قيام دست كشيدند يا دوباره به اطاعت امام بازگشتند، اجماعى است كه جنگ با آنان حرام است. و اگر براى پيوستن به جماعتى از ياران خود پشت به جنگ كردند جايز است كه تعقيب شوند و كشته گردند، ابو حنيفه و ابو اسحاق مروزى نيز همين را مى گويند. و بقيّۀ اصحاب شافعى گويند: جنگ با آنان و تعقيبشان جايز نيست. دليل ما بر جواز تعقيب آية شريفه: «فَقٰاتلُوا الَّتي تَبْغي حَتّٰى تَفي ءَ إلىٰ أَمْر اللّٰه»- با طايفۀ باغى و ظالم پيكار كنيد، تا به فرمان خدا بازگردد.»

مى باشد و اين افراد كه فرار كرده اند در واقع به فرمان خدا بازنگشته اند. و اين مطلب با آنچه كه روايت شده كه امير المؤمنين (ع) در روز جنگ جمل نداء داد كه افراد فرارى تعقيب نشوند منافاتى ندارد، علت آن هم اين است كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 486

اهل جمل پشت جبهه دسته و گروهى نداشتند تا بسوى آنان بروند و تجديد قوا كنند. مؤيّد آنچه گفتيم اجماع گروه شيعه و رواياتى است كه از ائمه شيعه (ع) در اين زمينه وارد شده است.» «1»

2- باز در خلاف (مسأله 6) آمده است:

«هنگامى كه از اهل بغى در جنگ كسى اسير مى شود امام بايد

او را زندانى كند و حق كشتن او را ندارد. شافعى نيز همين را قائل است. ابو حنيفه گويد:

امام مى تواند او را بكشد. دليل ما بر عدم جواز كشتن اسير، اجماع گروه شيعه و روايتى است كه عبد اللّه بن مسعود از پيامبر اكرم (ص) روايت كرده كه به من فرمود: اى پسر امّ عبد، حكم كسانى از امت من كه تجاوز كرده اند چيست؟ عرض كردم: خدا و رسولش آگاه ترند، فرمود: گريخته آنان تعقيب نمى شود، مجروح و اسيرشان كشته نمى شود، و اموالشان تقسيم نمى گردد. و اين روايت صريح در مسأله است ...» «2»

3- شيخ در كتاب جهاد نهاية گويد:

«و اهل بغى بر دو قسمند: يك قسم از آنان كسانى اند كه مى جنگند و گروه پشتيبان ندارند تا به سوى آنها برگردند و تجديد قوا كنند، قسم ديگر كسانى هستند كه گروه پشتيبان دارند و براى تجديد قوا به آنها مراجعه مى كنند. در صورتى كه پشتيبان نداشته باشند از پا درآوردن مجروح آنان و تعقيب گريخته شان و اسير نمودن زن و بچّۀ آنان و كشتن اسيرشان جايز نمى باشد.

در صورتى كه پشتيبان داشته باشند بر امام از پا درآوردن مجروحشان و تعقيب گريخته شان و اسيرشان جايز است، ولى اسير كردن زن و بچه در هيچ حالى جايز نيست.» «3»

______________________________

(1) خلاف 3/ 166.

(2) خلاف 3/ 166.

(3) نهاية 297.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 487

4- شيخ در مبسوط گويد:

«وقتى كه اهل بغى به اطاعت (از امام به حق) برگردند و جدائى (از امت) را رها كنند، جنگ با آنان حرام است، و همچنين است اگر دست از قيام بردارند و سلاح خود را بر زمين گذارند، و نيز اگر

از جنگ فرار كنند اما نه براى پيوستن به گروهى. در هر يك از اين سه صورت حكم يكى است و آن اينكه: كشته نمى شوند، و روگردانده آنان تعقيب نمى شود، و مجروح آنان از پا در نمى آيد دليل اين حكم علاوه بر اجماع، آيه شريفه:

«فَقٰاتلُوا الَّتي تَبْغي حَتّٰى تَفي ءَ إلىٰ أَمْر اللّٰه» است، چون در اين آيه وجوب جنگ تا زمانى ذكر شده است كه به فرمان خدا برگردند، و آن هم با هر يك از سه صورتى كه بيان شد ايجاد مى شود، پس ديگر جنگ با آنان حرام مى باشد. و اما اگر به گروهى كه در پشت جبهه به آنان پناه مى دهند بازگردند در آن صورت هم تعقيب نمى شوند. دسته اى از فقهاء گفته اند: تعقيب مى شوند و كشته مى گردند، نظر ما شيعه نيز همين است به دليل اينكه اگر آنان را نكشيم بسا به گروه خود در پشت جبهه ملحق مى شوند و دوباره تجهيز مى شوند و مجددا براى جنگ مى آيند.» «1»

5- و نيز در مبسوط است:

«هنگامى كه از اهل بغى كسى بدست اهل عدل اسير مى شود، اگر از كسانى باشد كه اهل جنگ است يعنى جوان دلاورى است كه مى جنگد، امام بايد او را زندانى كند و حق كشتن او را ندارد. بعضى از فقهاء گفته اند: امام مى تواند او را بكشد. نظر ما شيعه همان قول اوّل است. پس در صورتى كه ثابت شد كه نبايد كشته شود زندانى مى گردد، و به او پيشنهاد بيعت با امام مى شود، اگر در حالى كه جنگ برپاست بر پيروى نمودن از امام بيعت كرد از او قبول مى شود و آزاد مى گردد، و اگر بيعت نكرد در زندان نگه

______________________________

(1) مبسوط 7/ 268.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 488

داشته مى شود، تا وقتى كه جنگ تمام شود، اگر در آن صورت توبه كردند يا سلاح خود را رها نموده و از جنگ دست كشيدند، يا بدون پيوستن به گروه پشت جبهه، بازگشتند، آزادش بايد نمود، و اگر براى پيوستن به گروه پشتيبان عقب نشينى كردند، به نظر ما در اين حالت آزاد نمى شود. و بعضى فقهاء گفته اند: آزاد مى شود چون شخص روگردان از جنگ تعقيب نمى شود. و قبلا بيان نموديم كه روى گردان از جنگ در صورتى تعقيب مى شود كه به منظور پيوستن به گروه پشتيبان عقب نشينى كند.» «1»

كلام شيخ در مبسوط و خلاف دربارۀ اسير با آنچه كه در نهاية بيان نموده تعارض و تهافت دارد، زيرا در مبسوط و خلاف بطور مطلق حكم به نكشتن اسير مى كند و آن را به فقهاء شيعه هم نسبت مى دهد، و در نهاية بين اسيرى كه در پشت جبهه داراى پشتيبان است و بين غير آن تفصيل قائل شده است، مثل مسأله كسى كه پشت به جنگ كرده و فرار نموده كه در آنجا هم بين كسى كه داراى گروه پشتيبان است و غير آن تفصيل قائل شده اند.

6- در شرايع آمده است:

«كسانى از اهل بغى كه گروه پشتيبان دارند و براى تجديد قوا به آنان رجوع مى كنند، از پاى درآوردن مجروحشان و تعقيب گريخته شان و كشتن اسيرشان جايز است. و كسانى كه در پشت جبهه گروه پشتيبان ندارند مقصود از جنگ با آنان متفرق نمودن آنان است، لذا فرارى آنها تعقيب نمى شود، مجروحشان از پا درنمى آيد و اسيرشان كشته نمى گردد.» «2»

7- صاحب جواهر در ذيل اين كلام

شرايع مى گويد:

«در هيچ يك از اين احكام مخالفى نيافتم. بله در دروس شهيد آمده: «حسن بن ابى عقيل عمّانى نقل كرده كه آنان را بر شمشير عرضه مى كنيم هر كس از

______________________________

(1) مبسوط 7/ 271.

(2) شرايع 1/ 336 (- چاپ ديگر 256)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 489

آنان توبه نمود رها مى شود وگرنه كشته مى گردد.» به جز ايشان من در اين حكم قائل ديگرى نمى شناسم. بلكه آنچه از عمل امير المؤمنين (ع) دربارۀ اهل جمل معلوم گرديده خلاف اين است. در اين صورت نسبت به آنچه كه محقق در شرايع فرمود مخالف قابل توجهى ندارد، بلكه علامة در منتهى و آنچه از تذكرة نقل شده اين احكام را به علماى شيعه نسبت داده اند و ابن زهرة در غنية با صراحت ادعاى اجماع بر آن نموده و اين خود دليل است ...» «1»

8- در كتاب الفقه على المذاهب الاربعة آمده است:

«فقهاء مالكى گويند: جنگ با بغاة در يازده شكل نسبت به جنگ با كفّار فرق دارد:

1- مقصود امام از جنگ با بغاة بازداشتن آنان از بغى است نه كشتن آنها.

2- از فراريان آنان دست بردارد.

3- مجروحشان را از پا در نياورد.

4- اسراى آنان را نكشد.

5- اموالشان را به غنيمت نگيرد.

6- زن و بچّه آنان را اسير ننمايد.

7- براى سركوب آنان از هيچ مشركى كمك نخواهد.

8- (با اخذ مالى با آنها پيمان ترك مخاصمه نبندد).

9- لباس و بدن آنان را با زعفران رنگين نكند. (به منظور شناخته شدن به آنان مارك و علامت نزند)

10- خانه هايشان را آتش نزند.

11- درختانشان را قطع نكند ...

فقهاء حنفى گويند: اگر اهل بغى در پشت جبهه گروه تدارك كننده دارند بايد

______________________________

(1) جواهر

21/ 328.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 490

مجروحشان را از پا درآورد و گريخته شان را تعقيب نمود، و اين به جهت دفع شرارت آنان است تا اينكه به گروه خود ملحق نشوند، و اگر در پشت جبهه گروه پشتيبان ندارند مجروحشان از پا درنمى آيد و گريخته شان تعقيب نمى شود، زيرا بدون اين كارها هم شرّشان دفع شده و مطلوب هم همين است ...

فقهاء شافعى و حنبلى گويند: اهل بغى چه گروه پشتيبان داشته باشند و چه نداشته باشند در هر حال از پا درآوردن مجروح و تعقيب فرارى جايز نيست.» «1»

«ردع»- در متن عربى كلام ايشان- به معناى زعفران است. ظاهرا اينطور بوده كه در آن زمان بدن و لباس اسراء را به زعفران و مانند آن لكه دار مى كردند تا در ميان جامعه از ديگران تشخيص داده شوند.

خلاصه كلام اينكه: فقهاى شيعه در حكم فرارى و مجروح و اسير از بغاة، بين كسانى كه پشت جبهه و تدارك كننده كه به او پناه بياورند نداشته باشند- مانند اهل جمل كه قدرت و شوكت آنان شكست و از يكديگر متفرق گرديدند- و بين كسانى كه داراى گروه و رهبرى هستند كه بسا براى تجديد قوى به او رجوع مى كنند و مجددا براى جنگ و حمله تجهيز مى شوند- مانند لشكريان معاويه در جنگ صفّين- تفصيل قائل شده اند. ابو حنيفه نيز به همين تفصيل فتوى داده، و لكن بيشتر فقهاء اهل سنّت در مسأله قائل به تفصيل نشده اند.

برخى از روايات نيز بر همين تفصيل دلالت دارند كه از نظر مى گذرانيم:

روايات مسأله:

1- كلينى به سند خويش از حفص بن غياث روايت كرده كه گويد: از امام جعفر صادق (ع) دربارۀ

دو طايفه از مؤمنان پرسيدم كه: يكى از آنان اهل بغى

______________________________

(1) فقه على المذاهب الاربعه 5/ 419.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 491

است و ديگرى اهل عدل، كه طايفه عادلة، طايفۀ باغى را شكست مى دهند؟

حضرت فرمود: «اهل عدل، فرارى را نبايد تعقيب كنند، و هيچ اسيرى را نبايد بكشند، و زخم خورده را نبايد از پا درآورند. و اين در صورتى است كه از اهل بغى، كسى باقى نمانده باشد و در پشت جبهه گروهى نداشته باشند كه براى تجديد قوا به آنها رجوع كنند. پس اگر داراى گروه پشتيبانند كه براى تجديد قوا به آنها رجوع مى كنند در اين صورت اسيرشان كشته مى شود و فراريشان تعقيب مى شود، و زخم خورده شان از پا درآورده مى شود.» شيخ طوسى نيز به سند خويش همين حديث را از حفص روايت كرده است. «1»

در متن عربى روايت اجزت على الجريح و اجهزت عليه: به معنى شتافتن براى كشتن مجروح است. و نيز به همين معنى مى آيد لفظ ذفّفت و اذففت با ذال نقطه دار.

چون در فقرۀ اول روايت، حضرت از تعقيب و كشتن و از پا درآوردن نهى فرمود پس بناچار از امر به اين امور در فقرۀ دوم روايت مگر جواز اين امور استفاده نمى شود چنانچه در هر امرى كه به دنبال نهى يا جايگاه نهى مى آيد وضع چنين است (امر بعد از نهى بيشتر از جواز دلالت ندارد.)

و روايت مشتمل بر سه مسأله، يعنى حكم فرارى و مجروح و اسير است، كه در هر سه بين آنجا كه در پشت جبهه گروه تقويت كننده باشد و آنجا كه نباشد تفصيل قائل شده است.

2- باز كلينى به سند خويش

از عبد اللّه بن شريك از پدرش روايت كرده كه

______________________________

(1) رواه الكلينى بسنده، عن حفص بن غياث، قال: سألت ابا عبد اللّه (ع) عن الطائفتين من المؤمنين: احداهما باغية و الاخرى عادلة، فهزمت العادلة الباغية؟ فقال: «ليس لاهل العدل ان يتبعوا مدبرا و لا يقتلوا اسيرا و لا يجهزوا على جريح. و هذا اذا لم يبق من اهل البغى احد و لم يكن لهم فئه يرجعون اليها. فاذا كان لهم فئة يرجعون اليها فان اسيرهم يقتل و مدبرهم يتبع و جريحهم يجهز.» كافى 5/ 32 كتاب الجهاد، تهذيب 6/ 144، وسائل 11/ 54 باب 24 از ابواب جهاد عدوّ حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 492

گويد: وقتى در زمان جنگ جمل مردم باغى شكست خوردند امير المؤمنين (ع) فرمودند: «فراريان را تعقيب نكنيد، زخم خورده را از پا درنياوريد. و هر كس به خانه خود رود و درب را ببندد (دست از جنگ بردارد) در امان است.» اما در زمان جنگ صفين حضرت روى آورنده و روگردانده از دشمن را كشت، و از پا درآوردن زخم خورده را اجازه داد. ابان بن تغلب به عبد الله بن شريك گفت:

اين دو روش و سيرة حضرت در دو جنگ با هم اختلاف دارد؟ عبد الله بن شريك گفت: در جنگ جمل ياران حضرت، طلحه و زبير را كشتند، ولى در جنگ صفين معاوية پابرجا بود و آنان را رهبرى مى كرد.» شيخ نيز همين روايت را به سند خويش نقل كرده است. «1»

3- در تحف العقول به نقل از امام هادى (ع) آمده است كه حضرت در جواب مسائل يحيى بن اكثم فرمود: «و اما اينكه

گفتى على (ع) اهل صفين اعم از جنگ كننده و فراريان آنان را كشت و به زخميهايشان تاخت ولى در جنگ جمل به تعقيب گريخته نرفت و زخميهايشان را نكشت، و به هر كس سلاح بر زمين مى گذاشت امان داد، و هر كس به خانه خود پناهنده شد امانش داد، براى اين بود كه رهبر قشون جمل كشته شده بود و پشتيبانى نداشتند كه بسويش برگردند و دوباره جنگ را از سر گيرند و مردم بخانه خود برگشتند و دست از جنگ كشيده و مخالفت را كنار گذارده و قصد تفرقه نداشتند، و راضى بودند كه شمشير از آنها برداشته شود، كه در آن صورت حكم آنان برداشتن شمشير و خوددارى از آزارشان بود زيرا كمك براى ادامه جنگ نطلبيدند. ولى مردم صفين به يك ستاد آماده و رهبرى مقتدر برمى گشتند كه اسلحه و زره و نيزه و تيغ برايشان فراهم مى كرد، و عطاى وافر به آنها مى داد و از آنها پذيرائى مى كرد، و به هر كس كه پياده بود مركب سوارى مى داد، و به هر كس كه برهنه بود جامه مى داد، و آنها را به

______________________________

(1) قال امير المؤمنين (ع): «لا تتبعوا مولّيا، و لا تجيزوا على جريح. و من اغلق بابه فهو آمن.» وسائل باب 24 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 493

جنگ و كشتار برمى گردانيد، و حضرت چون حكم جنگ با اهل توحيد را مى دانست با اين دو دسته به يك شكل حكم نكرد، آن حضرت مسائل را براى آنان بازگو مى كرد اگر توبه نمى كردند آنان را بر شمشير عرضه مى كرد.» «1»

4- و نيز كلينى در كافى

به سند خويش از ابى حمزة ثمالى روايت كرده كه گويد: به امام زين العابدين (ع) عرض كردم: روش امير المؤمنين (ع) دربارۀ اهل قبله بر خلاف روش رسول خدا (ص) دربارۀ اهل شرك بود؟ گويد: حضرت غضبناك شد و نشست و فرمود: «به خدا سوگند روش امير المؤمنين (ع) دربارۀ آنان همان روش رسول خدا (ص) در روز فتح مكّه بود، همانا امير المؤمنين (ع) در زمان جنگ بصره (جمل) به مالك كه در مقدمۀ سپاه بود نوشت كه جز به حمله كنندگان ضربت نزند و فراريان را نكشد و زخم خوردگان را از پا درنياورد، و هر كس به خانۀ خود رود و درب را ببندد در امان است. آنگاه مالك، نامه را گرفت و قبل از اينكه آن را قرائت كند جلوى خود بر روى كوهۀ زين اسب گذارد و گفت: با آنان بجنگيد! با آنان جنگيدند تا اينكه آنان را داخل دروازۀ بصره نمود، سپس نامه را گشود و آن را قرائت كرد و فرمان داد تا منادى مردم را به آنچه در نامه

______________________________

(1) من تحف العقول عن ابى الحسن الثالث (ع) انه قال فى جواب مسائل يحيى بن اكثم:

«و اما قولك: ان عليّا قتل اهل صفين مقبلين و مدبرين، و اجاز على جريحهم و انه يوم الجمل لم يتبع موليا و لم يجز على جريح و من القى سلاحه آمنه و من دخل داره آمنه فان اهل الجمل قتل امامهم و لم يكن لهم فئة يرجعون اليها و انّما رجع القوم الى منازلهم غير محاربين و لا مخالفين و لا منابذين و رضوا بالكف عنهم فكان الحكم فيهم رفع السيف

عنهم و الكف عن اذاهم إذ لم يطلبوا عليه اعوانا. و اهل صفين كانوا يرجعون الى فئة مستعدة و امام يجمع لهم السلاح و الدروع و الرماح و السيوف و يسنى لهم العطاء و يهيئ لهم الانزال و نعود مريضهم و يجبر كسيرهم و يداوى جريحهم و يحمل راجلهم و يكسو حاسرهم و يردّهم فيرجعون الى محاربتهم و قتالهم فلم يساو بين الفريقين فى الحكم لما عرف من الحكم فى قتال اهل التوحيد لكنه شرح ذلك لهم فمن رغب عرض على السيف او يتوب عن ذلك.» وسائل 11/ 56 باب 24 از ابواب جهاد عدو حديث 4 به نقل از تحف العقول/ 480

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 494

است ندا دهد.» «1» شيخ طوسى نيز اين روايت را از كلينى آورده است.

5- و در روايت اسياف خمسه [شمشيرهاى پنج گانه] كه حفص بن غياث آن را روايت كرده به نقل از امام جعفر صادق (ع) از پدرش آمده است: «و اما شمشيرى كه بايد غلاف شود شمشير بر عليه اهل بغى و تأويل است. خداوند عز و جل مى فرمايد: «وَ إنْ طٰائفَتٰان منَ الْمُؤْمنينَ اقْتَتَلُوا» هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنان صلح برقرار سازيد و اگر يكى از اين دو گروه بر ديگرى ستم و تجاوز نمود ...

روش امير المؤمنين (ع) نيز دربارۀ آنان همان روش رسول خدا (ص) دربارۀ اهل مكه در زمان فتح مكه بود، همانا پيامبر (ص) زن و فرزند آنان را به اسيرى نگرفت و فرمود: هر كس به خانۀ خود رود و درب را ببندد در امان است، و هر كس

سلاحش را بزمين گذارد يا وارد خانۀ ابو سفيان شود در امان است.

و همچنين امير المؤمنين (ع) زمان فتح بصره ندا داد كه زن و بچه آنان را اسير نكنيد و هيچ زخم خورده اى را از پا درنياوريد و گريخته را تعقيب نكنيد و هر كس به خانۀ خود رود و درب را ببندد و سلاحش را بزمين گذارد در امان است.» «2»

______________________________

(1) فى الكافى ايضا بسنده عن ابى حمزة الثمالى قال: قلت لعلى بن الحسين (ع): ان عليّا (ع) سار فى اهل القبلة بخلاف سيرة رسول اللّه (ص) فى اهل الشرك؟ قال:

فغضب (ع) ثم جلس ثم قال: «سار و الله فيهم بسيرة رسول الله (ص) يوم الفتح انّ عليا (ع) كتب الى مالك و هو على مقدمته فى يوم البصرة بان لا يطعن فى غير مقبل و لا يقتل مدبرا و لا يجيز على جريح و من اغلق بابه فهو آمن.

فاخذ الكتاب فوضعه بين يديه على القربوس من قبل ان يقرأه ثم قال: اقتلوهم فقتلهم حتى ادخلهم سكك البصرة ثم فتح الكتاب فقرأه ثم امر مناديا بما فى الكتاب.» وسائل 11/ 55 باب 24 از ابواب جهاد عدو حديث 2.

(2) فى خبر الاسياف الخمسة الذي رواه حفص بن غياث عن ابى عبد اللّه (ع) عن أبيه- عليهما السلام-: «و اما السيف المكفوف فسيف اهل البغى و التأويل. قال اللّه- عز و جل-: و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما، فان بغت احداهما ...

و كانت السيرة فيهم من امير المؤمنين (ع) ما كان من رسول الله (ص) فى اهل مكه يوم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 495

از اين حديث و حديث پيشين استفاده

مى شود كه اين حكم از جانب امير المؤمنين (ع) از باب منّت بر اهل بصرة واقع شد، چنانچه نظير همين حكم از رسول خدا (ص) بر اهل مكّه واقع گرديد، و الّا اين حق آنان بود كه زخم خوردگان را از پا درآورند گريخته شان را تعقيب نمايند كه بزودى بيان خواهد شد.

6- و در مستدرك از مفيد به سند خويش از نامه اى كه امير المؤمنين (ع) بعد از واقعۀ جمل به اهل كوفه نوشت آمده است: «وقتى كه خداوند آنان را شكست داد فرمان دادم كه فرارى تعقيب نگردد، زخم خورده از پا درنيايد، كشف عورت نشود و پرده اى دريده نگردد و كسى داخل خانه اى نشود مگر با اجازه، و مردم را امان دادم.» «1»

7- و نيز در مستدرك از امالى مفيد به سند خويش از حبّه العرنى آمده است كه در واقعه جنگ جمل: وقتى مردم شكست خورده و گريختند، منادى امير المؤمنين (ع) ندا داد: «زخم خورده را از پا درنياوريد، گريخته را تعقيب نكنيد و هر كس به خانۀ خود رود و درب را ببندد در امان است و هر كس سلاحش را بزمين گذارد در امان است.» «2»

______________________________

- فتح مكة، فانه لم يسب لهم ذريّة و قال: من اغلق بابه فهو آمن و من القى سلاحه او دخل دارابى سفيان فهو آمن. و كذلك قال امير المؤمنين (ع) يوم البصرة نادى لا تسبّوا لهم ذريّة و لا تجهزوا على جريح و لا تتبعوا مدبرا و من اغلق بابه و القى سلاحه فهو آمن.» وسائل 11/ 16 باب 5 از ابواب جهاد عدو حديث 2.

(1) و فى المستدرك عن المفيد بسنده عن كتاب

امير المؤمنين (ع) الى اهل الكوفة بعد واقعة الجمل: «فلما هزمهم الله امرت ان لا يتبع مدبر و لا يجاز على جريح و لا يكشف عورة و لا يهتك ستر و لا يدخل دار الّا باذن و آمنت الناس.» مستدرك الوسائل 2/ 251 باب 22 از ابواب جهاد عدو حديث 2.

(2) و فيه ايضا عن امالى المفيد بسنده عن حبّة العرنى فى واقعة الجمل: فولّى الناس منهزمين فنادى منادى امير المؤمنين (ع): «لا تجيزوا على جريح و لا تتبعوا مدبرا و من اغلق بابه فهو آمن و من القى سلاحه فهو آمن.» مستدرك الوسائل 2/ 251 باب 22 از ابواب جهاد عدو حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 496

به همين مضمون نيز در مستدرك روايت ديگرى وجود دارد، رجوع نمائيد.

8- و نيز در مستدرك به نقل از غيبة نعمانى به سند خويش از ابى بصير روايت است كه گويد امام جعفر صادق (ع) فرمود: هنگامى كه امير المؤمنين (ع) و اهل بصره با هم برخورد نمودند حضرت، پرچم را برافراشت- پرچم رسول خدا (ص)- آنگاه قدمهايشان به لرزه افتاد و مغرب نشده بود كه گفتند: اى پسر ابو طالب ايمان آورديم [يا، ما را امان ده]. در اين وقت بود كه حضرت فرمود:

«اسيران را نكشيد و زخم خورده را از پا در نياوريد، گريخته را تعقيب نكنيد، و هر كس سلاحش را بزمين گذارد در امان است، و هر كس به خانۀ خود رود و درب را ببندد در امان است.» «1»

9- و باز در مستدرك از كتاب صفين به سند خويش در مورد قصه اى كه بين مالك اشتر و اصبغ بن ضرار

واقع شد كه مالك او را در صفين اسير كرد، آمده است: «و على (ع) پيوسته از كشتن اسيرى كه شمشيرش را غلاف كرده نهى مى كرد ... و مى فرمود: اى مالك، اين را براى تو مى گويم هنگامى كه از اهل قبله اسيرى گرفتى او را نكش، همانا از اسير اهل قبله فديه گرفته نمى شود و كشته نمى گردد.» «2»

______________________________

(1) و فيه ايضا عن غيبة النعمانى بسنده عن ابى بصير قال: قال ابو عبد اللّه (ع): لما التقى امير المؤمنين (ع) و اهل البصرة نشر الراية- راية رسول اللّه (ص)- فتزلزلت اقدامهم فما اصفرّت الشمس حتى قالوا: آمنّا يا ابن ابى طالب. فعند ذلك قال: «لا تقتلوا الاسراء و لا تجهزوا على جريح و لا تتبعوا مولّيا و من القى سلاحه فهو آمن و من اغلق بابه فهو آمن.» مستدرك الوسائل 2/ 251 باب 22 از ابواب جهاد عدو، حديث 5.

(2) و فيه ايضا عن كتاب صفين باسناده فى قصة وقعت بين مالك الاشتر و الاصبغ بن ضرار الذي اسره مالك فى صفين و فيها: «و كان على (ع) ينهى عن قتل الاسر الكافّ ... قال (ع) «هو لك يا مالك فاذا اصبت اسير اهل القبله فلا تقتله فان اسير اهل القبله لا يفادى و لا يقتل.» مستدرك الوسائل 2/ 252 باب 22 از ابواب جهاد عدو، حديث 9.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 497

ظاهر اين روايت بنابر صحّت آن حرمت كشتن اسير از اهل قبله است بطور مطلق اگر چه داراى گروه پشتيبان هم باشد چنانكه در صفين، امر چنين بود، و مورد روايت هم جنگ صفين است. مگر اينكه روايت بر اسيرى كه شمشيرش

را غلاف كرده حمل گردد، چنانكه فقرۀ اوّل روايت به اين معنى گواهى مى دهد.

10- و باز در مستدرك از كتاب صفين به سند خويش از شعبى آمده است كه گويد: هنگامى كه على (ع) زمان جنگ صفين اسير گرفت راه را بر آنان باز كرد تا نزد معاويه بروند، در حالى كه عمرو بن عاص دربارۀ اسيرانى كه معاوية گرفته بود گفت: آنان را بكش- آنها نمى دانستند كه چه بايد بكنند- تا اينكه اسراى آزاد شده على (ع) آمدند.

معاويه به عمرو عاص گفت: اى عمرو، اگر در رابطه با اين اسراء امر تو را اطاعت كرده بودم همانا عمل زشتى را مرتكب شده بوديم. آيا نمى بينى كه على (ع) اسيران ما را آزاد نمود؟ آنگاه معاويه فرمان داد تا افرادى از ياران على (ع) كه در دست او اسير بودند آزاد شوند. و على (ع) هرگاه اسيرى از اهل شام مى گرفت آزادش مى كرد مگر اسيرى كه فردى از اصحاب وى را كشته بود كه در آن صورت او را مى كشت. و وقتى اسيرى را آزاد مى كرد اگر دوباره به جنگ برمى گشت او را مى كشت و آزادش نمى كرد.» «1»

در روايت دلالتى بر عدم جواز كشتن اسير از دشمن [كه پشتيبان دارد] نيست، زيرا ممكن است آزاد كردن اسير در جنگ صفين در يك مورد خاص و از باب منّت و به سبب حكمت خاصى واقع شده، پس فرمان آزادى اسراء موكول به نظر امام است. و روايت بعدى نيز به همين معنى گواهى مى دهد:

11- در دعائم الاسلام است كه: «در جنگ صفين اسيرى را نزد امير المؤمنين (ع) آوردند، به حضرت گفت: اى امير المؤمنين (ع)

مرا نكش. حضرت

______________________________

(1) مستدرك الوسائل 2/ 251 باب 21 از ابواب جهاد عدوّ حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 498

فرمود: آيا در تو خيرى هست تا بر آن بيعت نمائى؟ گفت: بلى. حضرت به كسى كه او را آورده بود فرمود: سلاحش براى تو و آزادش نما. بعد از آن عمار ياسر اسير ديگرى را نزد حضرت آورد كه حضرت او را كشت. «1» مستدرك همين را از دعائم روايت كرده است. «2»

12- و نيز در دعائم است كه: «وقتى اهل بغى شكست مى خورند و در پشت جبهه گروه پشتيبان دارند كه به آنها پناهنده مى شوند در اين مورد فراريان تعقيب مى شوند و زخم خوردگان از پا درمى آيند، و به آن مقدار كه كشتنشان ممكن است كشته مى شوند و اين چنين بود روش امير المؤمنين (ع) دربارۀ اصحاب صفين، چون معاويه پشتيبان آنها بود.

و اگر اهل بغى در پشت جبهه گروه پشتيبان نداشته باشند براى كشتن تعقيب نمى شوند و زخم خورده گانشان از پا درنمى آيد، چون اينان وقتى پشت به جنگ كنند متفرق مى شوند و اين چنين براى ما روايت شده از روش امير المؤمنين (ع) دربارۀ اهل جمل كه وقتى طلحه و زبير را كشت و عايشه را اسير كرد و اصحاب جمل را شكست داد منادى حضرت ندا داد: هيچ زخم خورده اى را از پا در نياوريد و گريخته اى را تعقيب نكنيد، و هر كس سلاحش را بزمين گذارد در امان است. آنگاه حضرت «شهباء» قاطر رسول خدا (ص) را طلب كرد و سوار بر آن شد ... تا اينكه به خانۀ بزرگى رسيد، خواست كه درب گشوده شود، درب براى حضرت گشوده

شد، و اين هنگامى بود كه زنانى در حياط خانه در حال گريستن بودند، وقتى نگاهشان به حضرت افتاد همگى فريادى زدند و گفتند: اين كشندۀ دوستان است. اصبغ بن نباته گويد: حضرت چيزى به زنان نگفت و از اطاق عايشه سراغ گرفت، درب اطاق عايشه گشوده شد و حضرت از داخل آن سخنى شبيه به عذر خواهى شنيد ... حضرت فرمود ... اگر من كشندۀ دوستان بودم البته

______________________________

(1) دعائم الاسلام 1/ 393 كتاب الجهاد- بيان جنگ اهل بغى.

(2) مستدرك الوسائل 2/ 251 باب 21 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 499

كسى را كه در اين اطاق است و كسى را كه در اين اطاق است، و كسى را كه در اين اطاق است، كشته بودم و اشاره به سه اطاق كرد ... اصبغ گويد: در يكى از اطاقها عايشه و كسانى از خواص او و در ديگرى مروان بن حكم و جوانانى از قريش، و در سومى عبد الله بن زبير و فاميل او بودند.

از اصبغ سؤال شد: پس چرا دستتان را بر اينان نگشوديد تا آنان را بكشيد؟ آيا اينان افراد اصلى اين فتنه نبودند پس چرا آنان را باقى گذاشت؟

گفت: به خدا سوگند ما دستانمان را بر قبضۀ شمشير زديم و چشمانمان را به طرف آن حضرت تيز كرديم تا اينكه دربارۀ آنان به ما فرمان دهد، ولى حضرت فرمانى نداد و عفوش شامل حال آنان شد.» «1»

در مستدرك همين روايت را از دعائم نقل كرده است. «2»

(اما رواياتى از اهل سنّت كه در آن بين اهل بغى كه داراى گروه پشتيبانند و غير آن

تفصيل نيست:)

13- در سنن بيهقى به سند خويش از ابن عمر است كه گويد: رسول خدا (ص) به عبد الله بن مسعود فرمود: اى پسر مسعود آيا مى دانى حكم خدا دربارۀ كسانى از اين امت كه «بغى» مى كنند چيست؟ ابن مسعود گفت: خدا و رسولش آگاه ترند.

حضرت فرمود: حكم خدا دربارۀ آنان اين است كه گريخته شان تعقيب نشود، اسيرشان كشته نگردد، و زخم خوردگانشان از پا درنيايند.

در روايت خوارزمى پس از جملۀ: و زخم خوردگانشان از پا درنيايند. اضافه كرده: و اموالشان تقسيم نگردد.» «3»

______________________________

(1) دعائم الاسلام 1/ 394 كتاب الجهاد- بيان جنگ اهل بغى.

(2) مستدرك الوسائل 2/ 251 باب 22 از ابواب جهاد عدوّ حديث 1.

(3) فى سنن البيهقى بسنده عن ابن عمر قال: قال رسول اللّه (ص) لعبد الله بن مسعود: يا ابن مسعود أ تدري ما حكم الله فيمن بغى من هذه الامة؟ قال ابن مسعود: الله و رسوله

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 500

14- باز در كتاب سنن بيهقى آمده: كه حضرت سجّاد فرموده: روزى بر مروان حكم وارد شدم، بمن گفت: كسى را كريم تر از پدر شما (حضرت على (ع)) نديديم زيرا وقتى در جنگ جمل شكست خورديم و فرار كرديم، منادى ايشان اعلام كرد: هيچ فرارى تعقيب نشود و هيچ مجروحى كشته نگردد. «1»

15- باز در همان كتاب به سند خويش از حفص بن غياث از جعفر بن محمد (ع) از پدرش كه فرمود: على (ع) در روز جنگ بصره به مناديش فرمان داد كه نداء دهد: «هيچ گريخته اى تعقيب نگردد، و زخم خورده اى از پا درنيايد، و اسيرى كشته نگردد، و هر كس به خانۀ خود رود و درب را

ببندد در امان است، و هر كس سلاحش را بزمين گذارد در امان است. و چيزى از اموال آنان را نگرفت.» «2»

16- باز در همان كتاب به سند خويش از يزيد بن ضبيعة عبسى آمده است كه گويد: روز جنگ جمل منادى عمار- يا منادى على (ع)- آنگاه كه جنگ پايان يافته بود، ندا سرداد:

آگاه باشيد كه هيچ زخم خورده اى از پا درنيايد و هيچ گريخته اى كشته نشود، و هر كس سلاحش را بزمين گذارد در امان است. يزيد بن ضبيعه گويد: و اين بر ما سنگين بود» «3»

______________________________

- اعلم. قال: فان حكم الله فيهم ان لا يتبع مدبر هم و لا يقتل اسيرهم و لا يذفّف على جريحهم ... و فى رواية الخوارزمى: و لا يجاز على جريحهم زاد: و لا يقسم فيئهم» سنن بيهقى 8/ 182 كتاب قتال اهل بغى.

(1) فى سنن البيهقى بسنده، عن على بن الحسين (ع)، قال: «دخلت على مروان بن حكم فقال: ما رأيت احدا اكرم غلبة من ابيك، ما هو الّا أن ولينا يوم الجمل فنادى منادية لا يقتل مدبر و لا يذفّف على جريح.» سنن بيهقى 8/ 181، كتاب قتال اهل البغى.

(2) و فيه ايضا بسنده عن حفص بن غياث عن جعفر بن محمد عن أبيه قال: امر على (ع) مناديه فنادى يوم البصرة: «لا يتبع مدبر و لا يذفّف على جريح و لا يقتل اسير و من اغلق با به فهو آمن و من القى سلاحه فهو آمن. و لم يأخذ من متاعهم شيئا» سنن بيهقى/ 181 8 كتاب قتال اهل بغى.

(3) و فيه ايضا بسنده عن يزيد بن ضبيعة العبسى قال: نادى منادى عمّار- او

قال على- يوم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 501

17- باز در همان كتاب بيهقى به سند خويش از ابى امامه آمده است كه گويد:

«من در جنگ صفين حاضر بودم و ياران امير المؤمنين (ع) زخم خورده اى را از پا در نياوردند. و گريخته اى را نكشتند و اموال كشته اى را بغارت نبردند.» «1»

[جمع بندى محتواى روايات:]

بين روايات زيادى كه در قصۀ جنگ جمل وارد شده و تفصيلى كه خبر حفص بن غياث و خبر عبد الله بن شريك و روايت تحف العقول و دعائم بر آن دلالت داشت و فقهاء شيعه هم طبق آن فتوى داده اند منافاتى وجود ندارد. دليل عدم منافات هم اين است كه روايات قصۀ جنگ جمل فقط متعرض يك جهت مسأله است. و اطلاق خبر ابن مسعود هم بنابر قبول صحّت آن بر همين يك جهت حمل مى شود. البته روايت ابى امامة كه دربارۀ قصۀ جنگ صفين وارد شده با تفصيل در مسأله منافات دارد. كه ممكن است گفته شود بر فرض صحّت خبر، ابى امامة در همۀ صحنه هاى صفين حاضر نبوده. و جنگ صفين در منطقه وسيعى اتفاق افتاده و زمانش هم طولانى بوده، بنابراين شايد ابى امامة فقط از آنچه كه خود شاهد آن در يك منطقه خاص و زمان خاص بوده حكايت نموده و در اين نكته اى است شايان دقّت. «2»

______________________________

- الجمل و قد ولّى الناس: الا لا يذافّ على جريح و لا يقتل مولّ و من القى السلاح فهو آمن. فشق علينا ذلك» سنن بيهقى 8/ 181 كتاب قتال اهل بغى.

(1) سنن بيهقى 8/ 182 كتاب قتال اهل بغى.

(2) در نهج البلاغه، نامۀ 14 كه حضرت آن را به

سپاهيان خود پيش از ديدار با دشمن در صفين نوشته كلامى است كه مؤيّد روايت ابى امامة است:

«فاذا كانت الهزيمة باذن اللّه فلا تقتلوا مدبرا، و لا تصيبوا معورا و لا تجهزوا على جريح ... اگر به خواست خدا شكست خوردند و گريختند آن را كه پشت كرده مكشيد و كسى را كه دفاع از خود نتواند آسيب مرسانيد و زخم خورده را از پا در مى آوريد.» نهج البلاغه نامه 14 (مقرّر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 502

روشن است كه از ظاهر فتاوى و برخى از روايات كه بيان شد حكم به تفصيل حتميّت پيدا مى كند و آن عبارت از اين بود كه كسانى كه گروه پشتيبان ندارند تا براى تجديد قوا به آنان رجوع كنند از پا درآوردن مجروحانشان و تعقيب گريخته شان و كشتن اسيرشان جايز نيست و كسانى كه گروه پشتيبان دارند كشتن اسير و مجروحشان و تعقيب گريخته شان جايز است.

[عفو نمودن و منت نهادن على (ع) بر سپاه بصره]

و لكن برخى روايات ديگر صراحت دارد اينكه امير المؤمنين (ع) دربارۀ اهل بصره از پا درآوردن زخمى ها و تعقيب و كشتن فراريها را نهى فرمود عفو و منّتى از جانب حضرت نسبت به آنان بوده، چنانكه رسول خدا (ص) بر اهل مكّه منّت نهاد و از سر تقصير آنان گذشت، و ظاهر اين روايات نشان مى دهد كه اين حكم (عفو) موقتى و براى زمانى خاص بوده و در حقيقت اگر مورد، جاى عفو و گذشت نداشته باشد و امام صلاح نبيند حكم اوّلى اين است كه تعقيب فرارى و از پا درآوردن زخمى و كشتن اسير روا باشد، پس حكم به نظر امام واگذار شده است:

1- در خبر ابى حمزه

ثمالى است كه گويد: به على بن الحسين (ع) عرض كردم: سيره و روش امير المؤمنين (ع) (نسبت به اهل بصره) چگونه بود؟

حضرت فرمود: عمار ياسر- رحمه الله- مردى آتشين مزاج (انقلابى) بود، به امير المؤمنين (ع) گفت: فردا دربارۀ اينها به چه روشى عمل خواهى كرد؟

حضرت فرمود: با منّت، همانطور كه رسول خدا (ص) دربارۀ اهل مكّه عمل نمود.» «1»

______________________________

(1) فى خبر ابى حمزة الثمالى قال: قلت لعلى بن الحسين (ع): بما سار على بن ابى طالب (ع)؟

فقال: ان ابا اليقظان كان رجلا حادا- رحمه اللّه- فقال: يا امير المؤمنين (ع) بما تسير فى هؤلاء غدا؟ فقال: بالمنّ كما سار رسول اللّه (ص) فى اهل مكّه» وسائل 11/ 58 باب 25 از ابواب جهاد عدوّ حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 503

2- در دعائم الاسلام است: «هنگامى كه امير المؤمنين (ع) داخل بصره شد عمّار از حضرت پرسيد: اى امير المؤمنين (ع) نسبت به اينها به چه روشى عمل خواهى كرد؟ حضرت فرمود با منّت (عفو و بخشش)، همانطور كه روش پيامبر (ص) دربارۀ اهل مكه هنگام فتح آن بود.» «1»

3- و نيز خبر اسياف خمسه كه به همين مضمون بود و قبلا بيان شد رجوع نمائيد. «2»

4- در روايت عبد الله بن سليمان از امام جعفر صادق (ع) است كه فرمودند:

«اگر على (ع) همۀ اهل بصرة را مى كشت و اموالشان را مى گرفت بر او حلال بود، ولى بر آنان منّت گذارد تا بعد از او بر شيعيانش منّت گذارده شود.» «3»

5- در نهج البلاغه دربارۀ اصحاب جمل مى فرمايد: «به خدا، اگر از مسلمانان جز يك تن را از روى عمد و

بى آنكه او را جرمى باشد نكشته بودند، كشتن همه آن لشكر بر من روا بود، زيرا حاضر بودند و انكار ننمودند، و به زبان و دست به دفاع برنخاستند، تا چه رسد به آنكه آنان از مسلمانان به اندازۀ عدد لشكريانى كه بدان شهر درآمدند كشتند.» «4»

6- از غيبت نعمانى به سند خويش از ابى خديجه از امام جعفر صادق (ع) روايت است كه فرمودند: «امير المؤمنين (ع) فرمود: «اين حق براى من بود كه

______________________________

(1) و فى دعائم الاسلام: «و سأله عمّار حين دخل البصرة فقال: يا امير المؤمنين باىّ شي ء تسير فى هؤلاء؟ فقال: بالمنّ و العفو كما سار النبى (ص) فى اهل مكّه حين افتتحها بالمنّ و العفو» دعائم الاسلام 1/ 394 كتاب الجهاد.

(2) وسائل 11/ 16 و 18 باب 5 از ابواب جهاد عدوّ حديث 2.

(3) و فى خبر عبد الله بن سليمان عن ابى عبد اللّه (ع): «و لو قتل على (ع) اهل البصرة جميعا و اتخذ اموالهم لكان ذلك له حلالا و لكنّه منّ عليهم ليمنّ على شيعته من بعده.» وسائل 11/ 58- 59 باب 25 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 6.

(4) و فى نهج البلاغه فى ذكر اصحاب الجمل: «فو اللّه لو لم يصيبوا من المسلمين الّا رجلا واحدا معتمدين لقتله بلا جرم جرّه لحلّ لى قتل ذلك الجيش كله اذ حضروه فلم ينكروا و لم يدفعوا عنه بلسان و لا بيد دع ما انهم قد قتلوا من المسلمين مثل العدّة التى دخلوا بها عليهم.» نهج البلاغه فيض/ 556 عبده 2/ 104 صبحى صالح/ 247 خطبه 172.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 504

گريخته را بكشم و زخم

خورده را از پا درآورم، ولى از آن صرفنظر كردم به جهت سلامتى اصحابم كه اگر روزى بر مخالفين شوريدند كشته نشوند. و اين حق براى امام قائم (ع) هست كه گريخته را بكشد و زخم خورده را از پا درآورد.» «1»

و غير آن از ديگر روايات كه برخى از آنها در مسأله دوم خواهد آمد.

[خلاصه كلام و نتيجه]

بطور كلى با توجه به روايات زيادى كه بيان شد حكم اولى دربارۀ گريخته و مجروح و اسير بغاة، روا بودن تعقيب گريخته و از پا درآوردن زخم خورده و كشتن اسير است. و عمل امير المؤمنين (ع) دربارۀ اهل بصره و فرمان حضرت مبنى بر منّت گذاردن بر آنان يك بخشش و منّتى بود كه حضرت در آن مورد خاص برگزيد، با اين وصف چگونه مى توان حكم منت نهادن را يك حكم مستمر در همۀ زمانها قرار داد و فقهاء شيعه هم به آن فتوى بدهند؟

مگر اينكه گفته شود: حكم امير المؤمنين (ع) نسبت به اهل بصرة اگر چه يك حكم ولائى و حكومتى بوده ولى يك حكم موقّت و براى مورد خاص نمى باشد بلكه حكمى است حكومتى و مستمر تا زمان ظهور حضرت قائم (عج)، و اين مطلب از برخى روايات نيز كه در مسأله بعد مى آيد استفاده مى شود. در كلامى از اصبغ بن نباته آمده است: «وقتى كه اهل بصره را شكست داديم منادى حضرت ندا داد: زخمى را از پا درنياوريد، گريخته را تعقيب نكنيد، و هر كس سلاحش را بزمين گذارد در امان است اين سنّتى است كه پس از اين الگو واقع خواهد شد. «2»

______________________________

(1) و عن غيبة النعمانى بسنده عن ابى خديجة

عن ابى عبد اللّه (ع) قال: «ان عليا (ع) قال:

«كان لى ان اقتل المولّى و اجهز على الجريح و لكن تركت ذلك للعافية من اصحابى ان خرجوا لم يقتلوا و القائم (ع) له ان يقتل المولّى و يجهز على الجريح» مستدرك 2/ 252 باب 22 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 6.

(2) مستدرك الوسائل 2/ 252 باب 22 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 7.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 505

و ظاهرا رواياتى كه در اول مسأله بيان شد، مثل خبر حفص بن غياث و مانند آن بيانگر اين است كه حكم به تفصيل،- تفصيل بين كسانى كه داراى گروه و پشتيبان هستند و كسانى كه چنين نيستند- يك حكم هميشگى مستمر است، كه همه فقهاى شيعه به آن فتوى داده اند، پس دست برداشتن از اين حكم جايز نيست.

از سوى ديگر از مبسوط و خلاف شيخ چنانكه گذشت استفاده مى شود كه اسير اهل بغى، چه گروه پشتيبان داشته باشد و چه نداشته باشد بطور مطلق كشتنش جايز نيست، ولى زندان نمودن وى جايز و رواست.

پيش از اين نيز يادآور شديم كه برخى روايات بر جايز نبودن قتل به طور مطلق دلالت داشت، ولى ما در روايات تا آنجا كه بررسى كرديم، روايتى كه بر جواز زندانى نمودن دلالت داشته باشد دست نيافتيم. البته در اين زمينه جاى پژوهش باقى است. و اصولا فتواهاى مرحوم شيخ طوسى را بايد از كتاب نهايه او به دست آورد، چنانچه بر اهلش پوشيده نيست. «1»

توجه به يك نكته

روشن است بسيارى از افراد كه در جبهه بغات عليه امام عادل حضور يافته اند با اختيار و اراده خود به جنگ نيامده اند بلكه از ناراحتى

و به اجبار به جبهه كشيده شده اند- چنانچه در زمان ما كه جنگى تحميلى از سوى طاغوت عراق بر ما تحميل شده اينگونه است- «2» پس در چنين شرايطى بايد از كشتن افراد اجتناب نمود مگر

______________________________

(1) چنانچه حضرت استاد در جاهاى مختلف يادآور شده اند كتاب نهايه شيخ طوسى كتاب فتوائى ايشان است كه اصول متلقات از ائمه معصومين (ع) را در آن آورده است ولى كتاب مبسوط چنانچه خود ايشان در مقدمه آن كتاب آورده است يك كتاب تفريعى است كه در مقابل اهل سنت كه به فروع استناد مى كرده اند نگاشته شده بر اين پايه كتاب نهايه شيخ از اهميت ويژه اى برخوردار است. (مقرر)

(2) پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران كه ابرقدرتها و در رأس آنها امريكا منافع خود را در ايران به خطر افتاده مى ديدند و از گسترش فرهنگ انقلاب اسلامى در منطقه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 506

در حد ضرورت آن هم در معركه جهاد و جنگ. در كتاب دعائم الاسلام آمده است كه گفت: «از على (ع) براى ما روايت شده كه گفت: پيامبر خدا (ص) در روز جنگ بدر فرمود: از بنى عبد المطلب تا مى توانيد اسير كنيد و آنان را نكشيد زيرا اينان به اجبار به جنگ آورده شده اند.» «1»

اين روايت در مستدرك نيز آمده است. «2»

پس هنگامى كه حكم فرد مشرك كه به اجبار به جنگ آورده شده اين است پس حكم مسلمانى كه خون او محترم است چگونه است؟!

مسألۀ دوّم: حكم زنان و فرزندان و اموال شورشگران (بغات)
اشاره

در اين مسأله حكم زنان و فرزندان و حكم اموال بغات چه اموالى كه در دست لشكريان است و چه اموالى كه در دست آنان نيست

را مورد پژوهش قرار مى دهيم.

اين مسأله نيز همانند مسأله پيشين سه مسأله است كه چون روايات آن مشترك و مسائل آن از نظر فتوى و روايت بهم وابسته است براى پيش گيرى از تكرار هر سه مسأله را يكجا مورد بحث قرار مى دهيم.

اجماع علماى ما اماميه و بلكه اجماع مسلمانان بر اين قرار گرفته كه به

______________________________

- وحشت داشتند كشور همسايه ما عراق را تحريك كردند كه به رهبرى صدام حسين به كشور اسلامى ايران و انقلاب نوپاى ما حمله كند و بخش زيادى از كشور ايران را اشغال نظامى كند. اين جنگ نزديك به ده سال به درازا كشيد و افراد زيادى از دو طرف شهيد و كشته شدند، صدام براى مقابله با نيروهاى مؤمن و بسيجى انقلاب اسلامى، مردم مسلمان عراق كه بسيارى از آنان نيز شيعه بودند را با تهديد و زور به جبهه هاى جنگ مى كشانيد كه حضرت استاد به آن اشاره دارند. خداوند ان شاء الله شر كفار و اجانب را به خودشان برگرداند و كشورهاى اسلامى و مسلمانان را از اينگونه جنگهاى ناخواستۀ خانمان برانداز مصون و محفوظ نگاه دارد. (مقرر)

(1) قال رسول اللّه (ص) يوم بدر: من استطعتم ان تأسروه من بنى عبد المطلب فلا تقتلوه، فانّهم انما اخرجوا كرها. دعائم الإسلام 1/ 376، كتاب جهاد، قتال مشركين.

(2) مستدرك الوسائل 2/ 251، باب 21 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 507

اسارت گرفتن زنان و فرزندان شورشگران (بغات)، جايز نيست و نمى توان اموال غير منقول آنان كه در اختيار لشكر نيست را به غنيمت گرفت. اما در مورد اموال منقول كه در دست لشكريان است اختلاف

نظر وجود دارد. كه به نمونه اى از كلمات فقهاء در اين زمينه اشاره مى كنيم:

ديدگاههاى فقها در مسأله

1- در قسمت كتاب باغى خلاف (مسأله 7) آمده است:

اگر از شورشگران (اهل بغى) كسى كه اهل جنگ نيست، مانند زنان و كودكان و افراد معلول و پيرمردان از كار افتاده، به اسارت گرفته شد نمى توان آنان را زندانى نمود. شافعى در اين مسأله دو نظر دارد، يكى آنچه در كتاب «الامّ» آمده كه نظير همان است كه ما گفتيم و ديگرى آنچه بعضى اصحابش گفته اند كه آنان همانند مردان جنگجويشان زندانى مى شوند.

دليل ما در اين مورد اصل برائت ذمّه است، و زندانى كردن آنان نيازمند به دليل است. «1»

2- باز در همان كتاب (مسأله 17) آمده است.

آنچه بصورت اموال منقول در دست شورشگران بوده مى توان آن را گرفت و از آن بهره برد و به عنوان غنيمت بين جنگجويان تقسيم كرد، ولى آنچه بصورت غير منقول است مورد تصرف قرار نمى گيرند.

شافعى گويد: سپاه عدل جايز نيست از سلاح و چارپايان اهل بغى استفاده كنند. نه سوار چارپايان آنها مى شوند براى جنگ، و نه در جنگ و غير جنگ از تيرهاى آنها استفاده مى كنند، و اگر از اينگونه وسائل چيزى يافتند آن را براى صاحبانش نگهدارى مى كنند تا آنگاه كه جنگ تمام شد به آنها برگردانند.

ابو حنيفه گويد: از چارپايان و سلاح آنها در حال جنگ مى توان استفاده نمود

______________________________

(1) خلاف 3/ 166.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 508

و هنگامى كه جنگ پايان يافت به آنها برگردانيد.

دليل گفتار ما اجماع فرقۀ اماميّه و اخبار آنان است. و نيز آيۀ شريفۀ «فَقٰاتلُوا الَّتي تَبْغي حَتّٰى تَفي ءَ إلىٰ أَمْر اللّٰه» كه خداوند

سبحان جنگ با آنان را دستور فرموده و اينكه از سلاح و چارپايان آنان استفاده شود يا نشود، فرق نگذاشته. «1»

روشن است كه اين دليل آخر ايشان كه به آيه استدلال فرموده اند قابل مناقشه است. زيرا آيه شريفه در مقام بيان اين نيست كه بگويد با چه چيز با آنها جنگ كنيد، و نمى گويد: با آنها جنگ كنيد و لو با سلاح غير.

3- در باب قتال اهل بغى نهايه آمده است:

«به هيچ وجه به اسارت درآوردن زنان و كودكان جايز نيست و امام مى تواند اموالى كه در لشكرگاه آنانست را گردآورى كند و همانگونه كه پيش از اين گفتيم بين جنگجويان تقسيم نمايد و آنچه در لشكرگاه وجود ندارد راهى براى تصرف آنها براى امام نيست.» «2»

4- در مبسوط آمده است:

«آنگاه كه جنگ بين اهل عدل و بغى به پايان رسيد چه با گريختن شورشگران و چه با بازگشت آنان به فرمان امام، اموالى كه گرفته شده يا تلف شده و افرادى كه كشته شده اند مورد بررسى قرار مى گيرند، هر كس عين مالش نزد ديگرى باشد صاحب مال به مال خود سزاوارتر از ديگران است چه از اهل عدل باشد و چه از اهل بغى؛ بر پايه آنچه ابن عباس روايت كرده كه پيامبر (ص) فرمود: مسلمان برادر مسلمان است، خون و مال او جز با رضايت او حلال نيست.

و روايت شده كه در جنگ جمل چون سپاهيان دشمن هزيمت يافتند بعضى اصحاب به على (ع) گفتند: اى امير مؤمنان آيا اموال آنان را براى خود

______________________________

(1) خلاف 3/ 169.

(2) نهايه/ 297.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 509

جمع آورى نكنيم؟ حضرت فرمود: «هرگز؛ چون اينان

داخل حرمت اسلامند و در دار هجرت (سرزمين اسلامى) اموال آنان براى ديگران حلال نيست.» و ابو قيس روايت كرده كه على (ع) ندا داد كه: «هر كه مال خود را مى يابد آن را برگيرد» آنگاه يك نفر آمد ديگى كه ما در آن غذا طبخ كرده بوديم شناخت و گفت مال من است؛ از او خواستيم صبر كند تا غذايمان پخته شود، نپذيرفت، با پاى خودش به ديگ زد غذا را ريخت و ظرف خود را گرفت و رفت.

اصحاب ما- فقهاى اماميّه- گفته اند: آن اموال كه در لشكرگاه است به عنوان غنيمت مال آنان است اين در شرايطى است كه آنان به اطاعت امام بازنگشته باشند ولى اگر به اطاعت امام بازگشته باشند آنها به اموال خودشان از ديگران سزاوارترند.» «1»

5- باز در همان كتاب آمده است:

«براى اهل عدل جايز است كه از چارپايان اهل بغى استفاده كنند. به هنگام جنگ بر آنها سوار شوند و براى جنگ و غير جنگ با تيرهاى آنها تير بيندازند.

و هر چه از اين نوع وسائل يافت شود به عنوان غنيمت در اختيار سپاهيان قرار مى گيرد و بازگرداندن آن به صاحبانش واجب نيست. عدّه اى گفته اند هيچ يك از اينها جايز نيست و اگر چيزى از اينها يافت شود براى صاحبان آن محفوظ نگاهداشته مى شود و چون جنگ پايان يافت به آنان بازگردانده مى شود.

و كسى كه تصرف را جايز نمى داند مى گويد اين عدم جواز مربوط به حال اختيار است امّا در حال اضطرار، مثل اينكه هزيمتى واقع شود و فرد نياز به چارپائى داشته باشد كه از معركه بگريزد، در آن صورت اگر حيوانى را بيابد كه از آنان

[اهل بغى] است مى تواند از آن براى فرار از معركه استفاده كند

______________________________

(1) مبسوط 7/ 280.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 510

و همچنين است اگر جز اسلحه آنان چيزى را نيابد كه با آن از خود دفاع كند، در چنين شرائط به مقتضاى حال، چون اموال اهل بغى است، مى تواند از آن استفاده كند البته در اين صورت اموال اهل بغى و غير اهل بغى تفاوتى نمى كند زيرا در هر شرايط كه انسان به طعام ديگرى نياز پيدا كرد و به حد اضطرار رسيد، مى تواند تا حدّ رفع اضطرار از آن مصرف نمايد. «1»

ملاحظه مى فرماييد كه ظاهر كلام اوّل ايشان اين است كه بطور مطلق نمى توان اموال اهل بغى را تصرف كرد، و جواز تصرف در اموال منقول را به روايتى از اصحاب ما نسبت داده است. ولى ظاهر كلام دوّم ايشان اين است كه آنچه از اموال منقول در تصرف سپاهيان است را مى توان تصرف كرد. چنانچه در خلاف و نهايه آمده است.

6- سيد مرتضى (قدس سره) در ناصريات (مسأله 206) پس از نقل كلام ناصر مبنى بر اينكه اموال سپاهيان اهل بغى را مى توان تصرف نمود، مى نويسد:

«اين مطلب درستى نيست چون آنگونه كه اموال اهل حرب را مى توان تقسيم نمود اموال اهل بغى را نمى توان به غنيمت گرفت و تقسيم نمود. و من بين فقها در اين مورد مخالفى نمى دانم و مرجع فقها در اين زمينه آن چيزى است كه امير المؤمنين (ع) در مورد محاربين بصره عمل نمود كه تقسيم اموال آنان را جايز ندانست و آنگاه كه از آن حضرت علت اين امر را جويا شدند فرمود: «ايّكم يأخذ عائشة

من سهمه؟» كداميك از شما عايشه را جزء سهم خودش مى پذيرد؟ و مانعى ندارد كه حكم قتال اهل بغى با قتال اهل دار الحرب در اين زمينه مخالف باشد، نظير مسأله گريختگان از جنگ، كه تعقيب اهل بغى جايز نيست ولى تعقيب ساير محاربين جايز است.

ولى فقها در بهره بردن از چارپايان و اسلحه اهل بغى به هنگامى كه هنوز جنگ پابرجاست اختلاف نظر دارند، شافعى گويد جايز نيست، ابو حنيفه گويد تا

______________________________

(1) مبسوط 7/ 280.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 511

هنگامى كه جنگ پابرجاست جايز است؛ به نظر من اشكالى ندارد كه از سلاح آنها بتوان عليه آنان استفاده نمود، البته نه به عنوان تملك مثل اينكه آنان نيزه و مانند آن را بسوى اهل حق مى افكنند و اهل حق همان را در جهت دفاع از خود و مقابله با آنان به كار مى برند.» «1»

7- در سرائر پس از نقل شيخ [طوسى] و سيد [مرتضى] آمده است:

«صحيح به نظر من همان راهى است كه مرتضى (رضى) برگزيده و بر طبق آن فتوا داده، دليل بر صحت گفتار او همان دليلى است كه خود بدان استناد فرموده، و نيز اجماع مسلمانان و اجماع اصحاب ما بر اين معنى منعقد است و ما در ابتداى مسأله گفتار شيخ بزرگوار خود ابو جعفر طوسى (رضى) را از كتابهايش نقل كرديم و دليلى مخالف نظر ما وجود ندارد و گفتار پيامبر اكرم (ص) كه مى فرمايد: «لا يحل مال امرئ مسلم الّا عن طيب نفس منه- تصرف در مال مسلمان جز با رضايت او جايز نيست.» دليل ديگرى بر اين مسأله است، و اين روايت را مجموع

امت اسلام تلقى به قبول كرده اند. دليل عقل نيز پشتيبان و گواه بر اين نظريّه است زيرا اصل «بقاء املاك به ملك صاحبانش است» و تملك آن جز با دليل قاطعى كه همۀ عذرها را بر كنار بزند جايز نيست. «2»

8- در جهاد شرايع آمده است:

چند مسأله: مسأله نخست اينكه: فرزندان بغات به اسارت گرفته نمى شوند و زنانشان به تملك درنمى آيند اجماعا. دوّم اينكه: جايز نيست تملك چيزى از اموال آنان كه در اختيار سپاهيان نيست، چه منقول باشد مانند لباس و اثاثيّه و چه غير منقول، مانند املاك، چون آنان مسلمانند و خون و مال مسلمانان محترم است، ولى اموال منقول آنان كه در اختيار سپاهيان است را آيا مى توان گرفت؟ برخى گفته اند: نه، بر اساس همين علت كه ما متذكّر شديم، برخى

______________________________

(1) جوامع الفقهيّه/ 261 (- چاپ ديگر/ 225).

(2) سرائر/ 159.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 512

گفته اند: بلى، با توجه به سيرۀ على (ع) و اين آشكارتر است.» «1»

9- در جواهر ذيل مسأله نخست شرايع آمده است:

بر اساس اجماع محصل و محكى «2» چنانچه از تحرير و ديگر كتب نقل شده است و بلكه از منتهى نقل شده كه ادعا كرده هيچ يك از اهل علم در آن اختلاف ندارند و در تذكره آمده است بين امت خلافى در آن نيست، لكن در مختلف و مسالك آن را به مشهور فقها نسبت داده است و شايد اين نسبت بخاطر آن چيزى است كه در كتاب دروس آمده، كه گويد: حسن نقل كرده كه امام اگر بخواهد مى تواند آنها را به اسارت بگيرد. دليل آن، مفهوم كلام على (ع) است كه فرمود: «من

بر اهل بصره منت نهادم همانگونه كه پيامبر خدا (ص) بر اهل مكّه منت نهاد» و همانگونه كه پيامبر خدا مى تواند به اسارت بگيرد، امام نيز مى تواند اسير بگيرد. و اين نظريّه نادرى است.» «3»

10- باز در همانجا ذيل مسأله دوّم در حكم اموالى كه در اختيار سپاهيان نيست گويد:

من در اين نيز اختلافى نيافتم، بلكه در مسالك آمده است كه اين مورد اتفاق فقهاست. در عبارت صريح كتابهاى منتهى و دروس و طبق آنچه از غنيه و تحرير نقل شده ادعاى اجماع بر مسأله شده است، بلكه ممكن است ادعا شود كه اين مسأله قطعى است با توجه به آنچه امير المؤمنين (ع) در جنگ اهل بصره و جنگ نهروان پس از پيروزى بر آنان انجام داد. «4»

11- و در كتاب الفقه على المذاهب الاربعه آمده است:

حنفيّه و مالكيّه مى گويند: زن و فرزند شورشگران (بغات) را نمى توان به اسارت گرفت. چون كه مسلمانند و اموالشان را نمى توان تقسيم كرد چون

______________________________

(1) شرايع 1/ 337 (- چاپ ديگر/ 257).

(2) اجماع محصل آنست كه در عصر گوينده و براى خود او حاصل شده باشد و اجماع محكى يا منقول آنست كه از ديگران نقل شده باشد. (مقرر)

(3) جواهر 21/ 334.

(4) جواهر 21/ 339.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 513

غنيمتى در اموال آنان نيست بر اساس فرمايش امام على (رض) در جنگ جمل كه فرمود: «و لا يقتل اسير، و لا يكشف ستر، و لا يأخذ مال- اسيرى از «بغات» كشته نمى گردد پرده اى دريده نمى گردد. و مالى گرفته نمى شود.» در اين زمينه او الگو و پيشواى ماست، و چون كه آنان مسلمانند و اسلام به جان و مال

آنان مصونيت و حرمت داده است. ولى جايز است با سلاح خودشان با آنان جنگيد، بشرط نياز مسلمانان به سلاح، چنانچه حضرت امام على چنين نمود و سلاح اهل جمل را بين اصحاب خود تقسيم كرد تا با آن بجنگند نه اينكه ملك آنان باشد ... ابن ابى شيبه روايت كرده كه چون على، طلحه و يارانش را شكست داد، دستور داد كسى در ميان لشكر ندا سر دهد: هيچ روى آورنده و پشت كننده اى را نكشيد- يعنى پس از شكست دشمن- هيچ درى نبايد گشوده گردد و هيچ ناموس و مالى نبايد حلال شمرده شود ...

شافعيّه گويند: اسراى آنان اگر چه كودك و زن و برده باشند بايد زندانى شوند تا جنگ به پايان رسد و جمعيّت آنان متفرق گردد. و گويند: چون جنگ پايان يافت بر امام واجب است كه سلاح و اسب و ديگر وسائل آنان را به آنان برگرداند و مگر در حدّ ضرورت نمى توان از سلاح و اسب و وسايل ديگر آنان استفاده كرد ...

حنفيّه گويند: امام اموال بغات را نگاه مى دارد و به آنان برنمى گرداند و آن را بين سپاهيان تقسيم نمى كند تا آنگاه كه آنان توبه كنند كه در آن صورت اموالشان را به آنان برمى گرداند. امّا اينكه گفتيم بين سپاهيان تقسيم نمى كند از اينروست كه اينها در واقع غنيمت نيست. و نگاهداشتن اموال هم براى اين است كه با شكسته شدن شوكتشان شرّ آنان دفع گردد «1»

در قسمت آخر كلام ايشان كلمۀ «حنفيّه» احتمال دارد «حنابله» باشد كه به اشتباه حنفيّه نوشته شده است.

______________________________

(1) الفقه على المذاهب الاربعه 5/ 421.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 514

12- در

كتاب مختصر خرقى كه در فقه حنابله نگاشته شده آمده است:

«و آنگاه كه به عقب رانده شدند، گريختگان آنان تعقيب نمى شوند، بر زخميهاى آنها تاخت نمى برند، اسرايشان كشته نمى گردند، اموالشان به غنيمت گرفته نمى شود و زن و فرزندشان اسير نمى شوند. «1»

و در مغنى كه شرح كتاب مختصر است آمده:

فصل: اما در مورد غنيمت اموال و به اسارت گرفتن فرزندان اهل بغى، ما در حرمت آن بين اهل علم خلافى نمى بينيم چون كه ما حديث ابى امامه و ابن مسعود را در همين ارتباط يادآور شديم، و چون كه اينها مصونيت دارند و براى دفع فتنه آنان اموالشان در حد ضرورت مباح مى گردد و علاوه بر حد ضرورت، بر اصل تحريم باقى است.

و روايت شده كه در جنگ جمل على (ع) فرمود: «من عرف شيئا من ماله مع احد فليأخذه- هر كس چيزى از اموالش را نزد ديگرى يافت از او بگيرد و برخى از اصحاب على ديگى را گرفته بودند كه در آن غذا پخته بودند و صاحب آن براى گرفتن ديگ آمد، از وى خواستند كه صبر كند تا غذايشان پخته شود او نپذيرفت، غذا را وارونه كرد و ديگ را گرفت و برد ...

و چون جنگ با بغات براى دفع فتنه آنان و بازگرداندنشان به حق است نه اينكه آنان كافر باشند، پس وارد نمودن ضرر در جان و مال آنان بيش از آن مقدار كه در دفع آنان ضرورت دارد جايز نيست همانند مهاجمين و راهزنان. و اموال و فرزندانشان در حكم مصونيت باقى است.

و چارپايان و اسلحه هائى كه در هنگام جنگ از آنان گرفته مى شود تا پايان جنگ به آنان داده نمى شود تا

دو مرتبه از آنها براى جنگ استفاده نكنند.

قاضى يادآور شده است: كه احمد حنبل به جواز استفاده از سلاح و چارپايان آنان فقط در حال جنگ بر عليه خودشان اشاره دارد و نظر ابو حنيفه نيز همين

______________________________

(1) مغنى 10/ 63.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 515

است. و علت جواز استفاده اينست كه در چنين حالى كه جنگ برپا است اتلاف نفوس و حبس سلاح و وسائل آنان جايز است، پس قهرا انتفاع بآنها نيز جايز است نظير سلاح محاربين.

شافعى گويد: مگر در حدّ ضرورت جايز نيست، چون بهر حال مال مسلمانان است و همانند چيزهاى ديگر استفاده از اينها بدون اجازۀ آنها جايز نيست ... «1»

خلاصه كلام اينكه: بنظر اصحاب ما اماميه و نيز جميع فقهاى فريقين اعم از شيعه و سنت اين معنى مورد اتفاق است كه به اسارت گرفتن زنان و فرزندان آنان و به غنيمت گرفتن اموال آنان كه در دست سپاهيان نيست جايز نيست.

و اختلاف در بين فقهاى ما در مورد اموالى است كه در دست سپاهيان است كه برخى تصرف در آن را جايز دانسته اند و برخى حرام.

پس مسأله در واقع به سه مسأله تقسيم مى گردد.

روايات مسأله

بر دو مسأله نخست علاوه بر اجماع و وحدت نظر بين مسلمانان و اصل مسلّم در مصونيت مال و آبروى مسلمان كه از كتاب و سنت استفاده مى گردد روايات بسيار زيادى دلالت دارد، كه يادآور مى شويم:

1- روايت حفص، از جعفر، از پدرش، از جدّش، از مروان حكم، كه گويد: چون على (ع) در بصره ما را شكست داد، اموال مردم را به آنان برگردانيد و براى اثبات آن هر كس شاهد داشت

به او پرداخت مى كرد و هر كس نداشت او را سوگند مى داد. مروان گفت: گوينده اى به او گفت: اى امير مؤمنان، غنايم و اسيران را بين ما تقسيم كن. گويد: وقتى افراد اصرار كردند فرمود: «كداميك از شما امّ المؤمنين [عايشه] را جزء سهميّه خود قبول مى كند؟» و مردم ديگر چيزى نگفتند. «2»

______________________________

(1) مغنى 10/ 65.

(2) عن مروان بن الحكم، قال: لما هزمنا على (ع) بالبصره ردّ على الناس اموالهم، من

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 516

2- در مرسلۀ صدوق آمده است كه گفت: «روايت شده كه مردم در جنگ بصره اطراف امير المؤمنين (ع) را گرفته و گفتند: اى امير المؤمنين غنايم آنان را بين ما تقسيم بكن. حضرت فرمود: كداميك از شما امّ المؤمنين را جزء سهميّه خود مى پذيرد. «1»

3- روايتى است كه به نقل از مبسوط گذشت بدين مضمون: «روايت شده كه على (ع) چون مردم [طرفداران عائشه و طلحه و زبير] را در جنگ جمل شكست داد، به وى گفتند: اى امير مؤمنان آيا اموال آنان را نمى گيرى؟ فرمود: نه، چون آنان به حرمت اسلام مصونيت يافته اند پس در سرزمين هجرت [دار الاسلام] گرفتن اموال آنان جايز نيست.» «2»

4- باز در مبسوط آمده بود: «ابو قيس روايت كرده كه على (ع) ندا داد:

هر كس مال خود را بيابد آن را بگيرد. پس مردى به ما برخورد كرد كه ديگى كه در آن غذا طبخ كرده بوديم را ديد و آن را شناخت، ما از وى خواستيم كه صبر كند تا غذا پخته شود ولى او قبول نكرد، با پاى به ديگ زد و آن را گرفت.» «3»

5- در دعائم الاسلام

آمده است: «در مورد على (ع) براى ما نقل شده كه چون اهل جمل هزيمت يافتند حضرت آنچه از لشكرگاهشان به دست آورد، جمع

______________________________

- اقام بيّنة اعطاه، و من لم يقم بيّنة احلفه، قال: فقال له قائل: يا امير المؤمنين، اقسم الفي ء بيننا و السبي. قال: فلما اكثروا عليه قال: ايّكم يأخذ امّ المؤمنين فى سهمه؟

فكفّوا. وسائل 11/ 58، باب 25 از ابواب جهاد عدو، حديث 5.

(1) مرسلة صدوق، قال: و قد روى انّ الناس اجتمعوا الى امير المؤمنين (ع) يوم البصره فقالوا: يا امير المؤمنين، اقسم بيننا غنائمهم. قال: ايّكم يأخذ امّ المؤمنين فى سهمه؟

وسائل 11/ 59، باب 25 از ابواب جهاد عدو، حديث 7.

(2) و روى انّ عليّا (ع) لما هزم الناس يوم الجمل قالوا له: يا امير المؤمنين، الا تأخذ اموالهم؟ قال: لا، لانهم تحرّموا بحرمة الاسلام فلا يحلّ اموالهم فى دار الهجرة.

مبسوط 7/ 266.

(3) و روى ابو قيس انّ عليا (ع) نادى: من وجد ما له فليأخذه، فمرّ بنا رجل فعرف قدرا فيها فسألناه ان يصبر حتى ينضج فلم يفعل و رمى برجله فأخذها. مبسوط 7/ 266.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 517

آورى كرد، آن را به پنج قسمت تقسيم نمود و چهار قسمت آن را بين اصحابش تقسيم كرد. و چون به بصره رسيدند، اصحاب وى گفتند: اى امير مؤمنان، زن و فرزند و اموال اينان را هم بين ما تقسيم كن: فرمود: «چنين حقى براى شما نيست» گفتند چگونه ريختن خون آنان را بر ما حلال كردى ولى به اسارت گرفتن خانوادۀ آنان را جايز نمى دانى؟ فرمود: «مردان اينان با ما جنگيدند ما هم با آنان جنگيديم،

امّا به زنان و فرزندان تسلطى نداريم چون كه آنها مسلمانند و در دار الهجره [سرزمين اسلامى] زندگى مى كنند. پس شما بر آنان تصرّف و تسلّطى نمى توانيد داشته باشيد، اما آن چيزهايى را كه در جنگ با خود آورده بودند و در جنگ با شما بكار مى گرفتند و در لشكرگاه آنان بود، اينها براى شماست ولى آنچه در خانه هاى آنان است ميراث است كه طبق ما فرض اللّه به فرزندانشان مى رسد و زنانشان نيز بايد عده نگه دارند و بر اينان و فرزندانشان براى شما راهى نيست.»

اين مسأله گذشت تا اينكه افراد ديگرى اين درخواست را تكرار كردند، حضرت فرمود: «بياييد سهام خود را بگيريد. عايشه را در ميان مى گذاريم، چه كسى حاضر است عايشه را به عنوان سهم خود بپذيرد، او در رأس اين جنگ بوده است»

همه گفتند: استغفر الله: حضرت فرمود: «من هم مى گويم استغفر الله» پس همه ساكت شدند و كسى ديگر متعرّض خانه و زنها و فرزندهاى آنان نشد. و در مورد اهل بغى سيره اينچنين است. «1»

______________________________

(1) فى دعائم الاسلام: روينا عن على (ع): انه لمّا هزم اهل الجمل جمع كلّ ما اصابه فى عسكرهم ممّا اجلبوا به عليه فخمسه و قسّم اربعة اخماسه على اصحابه و مضى. فلمّا صار الى البصره قال اصحابه: يا امير المؤمنين، اقسم بيننا ذراريّهم و اموالهم. قال:

ليس لكم ذلك. قالوا: و كيف احللت لنا دماءهم و لا تحلّ لنا سبى ذراريّهم؟ قال:

حاربنا الرجال فحاربناهم، فامّا النساء و الذرارىّ فلا سبيل لنا عليهنّ، لأنهنّ مسلمات و فى دار هجرة، فليس لكم عليهنّ سبيل. فامّا ما اجلبوا عليكم به و استعانوا به على حربكم و

ضمّه عسكرهم و حواه فهو لكم، و ما كان فى دورهم فهو ميراث على فرائض اللّه لذراريّهم، و على نسائهم العدّة، و ليس لكم عليهن و لا على الذرارىّ من سبيل

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 518

اين روايت در مستدرك نيز به نقل از دعائم الاسلام آمده است. «1»

و روايات ديگرى نظير اين كه برخى از آنها در مسأله سوّم خواهد آمد.

6- در سنن بيهقى به سند خود، از حمير بن مالك، آمده است كه گفت: شنيدم كه عمار ياسر درباره اسارت زنان و فرزندان از على (ع) پرسش مى نمود، حضرت فرمود:

«اسارت بر آنان نيست، ما تنها با كسانى كه با ما مى جنگند مى جنگيم.»

گفت: اگر غير از اين مى گفتى من مخالفت مى كردم. «2»

7- باز در بيهقى ذيل خبر عبد اللّه بن مسعود از پيامبر خدا (ص) به روايت خوارزمى آمده است: «اموال آنان [اهل بغى] تقسيم نمى شود.» «3»

8- باز در خبر حفص بن غياث، از امام جعفر صادق (ع) از پدر بزرگوارش (ع) آمده بود كه گفت: «على (ع) در هنگام جنگ بصره به مناديش دستور داد كه ندا بدهد: ... و از اموال آنان چيزى گرفته نمى شود. «4»

9- باز در سنن بيهقى به سند خود از شقيق بن سلمه آمده است كه گفت:

«على (ع) در جنگ جمل و جنگ نهروان اسير نگرفت.» «5»

______________________________

- فرجعوه فى ذلك، فلما اكثروا عليه قال: هاتوا سهامكم و اضربوا على عائشه ايّكم يأخذها فهى رأس الامر. قالوا: نستغفر اللّه. قال و انا استغفر اللّه. فسكتوا. و لم يعرض لما كان فى دورهم، و لا نسائهم، و لا لذراريّهم. و هذه السيرة فى اهل البغى. دعائم الاسلام 1/

252، باب 23 از ابواب جهاد عدو، حديث 1.

(1) مستدرك الوسائل 2/ 252، باب 23 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 1.

(2) عن حمير بن مالك، قال: سمعت عمّار بن ياسر سأل عليا (ع) عن سبى الذرية، فقال:

ليس عليهم سبى، انّما قاتلنا من قاتلنا. قال: لو قلت غير ذلك لخالفتك. سنن بيهقى 8/ 182، كتاب قتال اهل بغى.

(3) عن رسول اللّه (ص): و لا يقسم فيئهم. سنن بيهقى 8/ 182. كتاب اهل بغى.

(4) حفص بن غياث، عن جعفر بن محمد، عن أبيه (ع) قال: امر على (ع) مناديه فنادى يوم البصره ... و لم يأخذ من متاعهم شيئا. سنن بيهقى 8/ 181، كتاب قتال اهل البغى.

(5) عن شقيق بن سلمه، قال: لم يسب على (ع) يوم الجمل و لا يوم النهروان. سنن بيهقى 8/ 182، كتاب اهل البغى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 519

و لكن آنچه از روايات ديگرى بدست مى آيد اين است كه آنچه امير المؤمنين (ع) انجام داد يا به انجام آن در مورد اهل بصره دستور فرمود، بر پايۀ منّتى بود كه بر مردم نهاد همانند آنچه پيامبر خدا (ع) در مورد مردم مكّه انجام داد. و امير المؤمنين (ع) در نظر داشت كه ديگران نسبت به شيعيانش همانند او نسبت به اهل بصره عمل كنند، چون مى دانست كه در زمانهاى نه چندان دور، دولت هاى باطل ستمگر بر آنان مسلط مى شوند، وگرنه حضرت مى توانست از آنها غنيمت و اسير بگيرد. و آنگاه كه زمان غيبت تمام شود و قائم (عجل اللّه) ظهور كند بر اساس شمشير و اسير و غنيمت با آنان رفتار خواهد كرد. [كه نمونه اى از اين روايات را از

نظر مى گذرانيم:]

1- در وسائل به سندى كه اشكالى در آن نيست، از ابو بكر حضرمى، روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع)، شنيدم كه مى فرمود: «براى سيره على (ع) نسبت به مردم بصره خيرى است براى شيعيان ايشان افزون از آنچه خورشيد بر آن مى تابد، او مى دانست كه حكومت به دست اينان خواهد افتاد و اگر افراد آنان را اسير كند پس از وى شيعيان او را اسير خواهند كرد، عرض كردم: مرا از قائم (ع) خبر دهيد كه آيا او هم با سيره او عمل خواهد كرد؟- فرمود: نه، على (ع) بر آنان منّت نهاد چون مى دانست كه در آينده حكومت به دست آنان است ولى قائم بر خلاف اين سيره با آنان رفتار خواهد كرد، چون در آن زمان، ديگر دولتى براى آنان نيست. «1»

2- باز در همان كتاب به سند خود از حسن بن هارون- فروشنده پارچه هاى پشمى كه بر روى هودج شتر مى انداختند (بيّاع انماط)- روايت نموده كه گويد:

نزد امام صادق (ع) نشسته بودم كه معلى بن خنيس از وى پرسيد آيا امام

______________________________

(1) عن ابى بكر الحضرمى، قال: سمعت ابا عبد اللّه (ع) يقول: سيرة على (ع) فى اهل البصره كانت خيرا لشيعته مما طلعت عليه الشمس، انه علم ان للقوم دولة، فلو سباهم لسبيت شيعته. قلت: فاخبرنى عن القائم يسير بسيرته؟ قال: لا ان عليا (ع) سار فيهم بالمنّ لما علم من دولتهم، و انّ القائم يسير فيهم بخلاف تلك السيره لانّه لا دولة لهم.

وسائل 11/ 56، باب 25 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 520

(قائم خ. ل) بر خلاف سيره على

(ع) عمل خواهد كرد؟ فرمود:؟ «بلى، على (ع) منت نهاد و دست بازداشت، چون مى دانست كه در زمانى نه چندان دور بر شيعيان وى غلبه پيدا مى كنند، ولى قائم (ع) هنگامى كه قيام كند با شمشير و به اسارت گرفتن با آنها رفتار خواهد كرد، چون مى داند كه ديگر هرگز كسى بر شيعيان وى پيروزى نخواهد يافت. «1»

3- باز در همان كتاب به سند خود از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه گفت: «به على بن حسين (ع) گفتم: على بن ابى طالب (ع) [در جنگ جمل] چگونه عمل كرد؟ فرمود: ابا يقظان [عمار ياسر] رحمه الله مرد تندى بود گفت:

اى امير مؤمنان ما فردا با اينان چگونه عمل كنيم؟ فرمود: به شيوۀ منت، همانگونه كه رسول خدا (ص) با مردم مكّه عمل كرد. «2»

4- باز در همان كتاب به سند صحيح از زراره، از امام جعفر صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: «اگر على (ع) در جنگ با دشمنانش از به غنيمت گرفتن اموال و به اسارت درآوردن دشمنان خويش دست بازنمى داشت. شيعيان وى با بلاء و مشكلات بسيار زيادى روبرو مى شدند. آنگاه فرمود: به خدا سوگند اين شيوه او از آنچه خورشيد بر آن مى تابد نافع تر و بهتر بود.» «3»

______________________________

(1) عن الحسن بن هارون بيّاع الأنماط، قال: كنت عند ابى عبد اللّه (ع) جالسا فسأله معلى بن خنيس أ يسير الامام (القائم. خ. ل) بخلاف سيرة على (ع)؟ قال: نعم، و ذلك ان عليا (ع) سار بالمنّ و الكفّ، لانه علم ان شيعته سيظهر عليهم، و ان القائم (ع) اذا قام سار فيهم بالسيف و السبى، لانّه يعلم ان شيعته لن

يظهر عليهم من بعده ابدا.

وسائل 11/ 57، باب 25 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 3.

(2) عن ابى حمزة الثمالى، قال: قلت لعلى بن الحسين (ع) بما سار على بن ابى طالب (ع) فقال: ان ابا يقظان كان رجلا حادّا- رحمه اللّه- فقال: يا امير المؤمنين (ع) بما تسير فى هؤلاء غدا؟ فقال: بالمنّ، كما سار رسول اللّه (ص) فى اهل مكة. وسائل 11/ 58، باب 25 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 4.

(3) عن زراره، عن ابى جعفر (ع) قال: لو لا انّ عليا (ع) سار فى اهل حربه بالكفّ عن السبى و الغنيمة للقيت شيعته من الناس بلاء عظيما. ثم قال: و اللّه لسيرته كانت خيرا لكم مما طلعت عليه الشمس. وسائل 11/ 59، باب 25 از ابواب جهاد عدو، حديث 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 521

5- باز در همان كتاب به سند خود از عبد اللّه بن سليمان آمده است كه گفت:

به امام صادق (ع) عرض كردم كه مردم مى گويند على (ع) اهل بصره را كشت و اموال آنان را رها كرد و فرمود: «آنچه در سرزمين شرك است حلال است و آنچه در سرزمين اسلام است حلال نيست» حضرت فرمود: على (ع) بى گمان بر آنان منت نهاد چنانچه رسول خدا (ص) بر مردم مكّه منت نهاد. و اينكه وى اموال آنان را تصرف نكرد بدان جهت بود كه مى دانست پس از خود شيعيان و پيروانى خواهد داشت و دولت هاى باطل بر آنان سلطه پيدا مى كنند و آن حضرت خواست در عمل با پيروان وى، به وى اقتدا كنند، و شما خود آثار اين كار را ديديد، امروز با مردم به سيرۀ

على (ع) رفتار مى شود. و اگر على (ع) همه مردم بصره را مى كشت و اموال آنان را مى گرفت براى وى حلال بود، ولى او بر آنان منت نهاد، تا پس از وى بر پيروانش منت نهاده شود. «1»

و روايات ديگرى كه به همين مضمون وارد شده است.

[جمع بندى روايات:]

بايد گفت عمده در اين دو مسأله اجماع هائى است كه در ارتباط با آنها ادعا شده است و شيعه و سنى هر دو بر ممنوعيّت اين دو [اسير گرفتن و غنيمت گرفتن] اتفاق نظر دارند و بلكه مى توان گفت اين يكى از ضروريات فقه اسلامى است.

و اگر چنين اجماعى در كار نبود امكان داشت كه بتوان در روايات «منع» خدشه

______________________________

(1) عن عبد اللّه بن سليمان، قال: قلت لأبي عبد اللّه (ع): انّ النّاس يروون انّ عليا (ع) قتل اهل البصرة و ترك اموالهم فقال ان دار الشرك يحل ما فيها و ان دار الاسلام لا يحل ما فيها. فقال (ع): ان عليا (ع) انما من عليهم كما من رسول اللّه (ص) على اهل مكه و انما ترك اموالهم لانّه كان يعلم انه سيكون له شيعة، و انّ دولة الباطل ستظهر عليهم، فأراد ان يقتدى به فى شيعته، و قد رأيتم آثار ذلك، هو ذا يسار فى الناس بسيرة على (ع) و لو قتل على (ع) اهل البصرة جميعا و اتخذ اموالهم لكان ذلك له حلالا، لكنه منّ عليهم ليمنّ على شيعته من بعده. وسائل 11/ 58، باب 25 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 6.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 522

وارد نمود، زيرا علاوه بر ضعف سند و مرسل بودن برخى و دلالت نكردن برخى از آنها

بر مقصود، مى توان گفت احتمال دارد برخى از آنها از روى تقيّه يا براى مصلحتى خاص در زمانى بخصوص صادر شده، و گواه بر همين معناست آنچه را ما از وضعيّت امير المؤمنين (ع) در زمانش سراغ داريم كه مخالفين زيادى داشت كه همواره مترصد بودند اشكال و اعتراضهائى به آن حضرت وارد كنند، و اين جمله حضرت كه فرمود: «كداميك از شما حاضر است عايشه را جزء سهميۀ خود قبول كند؟» ظهور در اين معنى دارد كه اين پاسخى بوده براى ساكت كردن آنها.

و گواه بر همۀ اينهاست روايات بسيارى كه دلالت داشت كه اين حكم، مقطعى و براى منت نهادن بر آنها صادر شده است. و ليكن از كتاب جواهر استفاده ميشود: كه مفهوم اين روايات بيانگر اين است كه از باب تقيّه حكم به منع در طول زمان غيبت تا ظهور قائم بحق (ع) به عنوان يك حكم ثابت پابرجا و باقى است «1» مقتضاى فرمايش ايشان اين است كه اگر چه حكم اوّلى اقتضا دارد كه جان و مال و خانواده كسى كه عليه امام عادل قيام كرده هيچ گونه ارزشى ندارد و در اين زمينه در حكم كفار است، و لكن تقيّه و ضرورت هميشگى ايجاب ميكند

______________________________

(1) ر، ك، جواهر 21/ 335. اين فرمايش صاحب جواهر فرمايش درستى است چون غير از ائمه معصومين عليهم السلام، هر يك از حكومتها هر چند اسلامى و صالح و عادل باشند. احتمال خطا و اشتباه در آنها وجود دارد، و بسا در چگونگى درك از اسلام يا در چگونگى پياده كردن دستورات اسلام در جامعه و نحوه ادارۀ حكومت با گروه هائى يا افراد

يا مسلمان در جامعه اختلاف نظر پيدا كنند و كار آنها به جنگ و نزاع و درگيرى كشيده شود، و اگر بنا بشود مخالفين مسلمان خود را تحت عنوان باغى مورد پيگرد قرار دهند و آنها را بكشند و زن و فرزندان آنها را اسير كنند و اموالشان را مصادره نمايند، چه كسى مى تواند مانع و جلودار آنان باشد؟ همواره حكومت با امكاناتى كه در اختيار دارد مى تواند كار خود را يك كار صد در صد شرعى جلوه دهد، امّا همانگونه كه صاحب جواهر فرمودند بايد گفت اين قبيل مسائل مخصوص امام معصوم است. و در زمان غيبت اين اختيارات گسترده را نمى توان در اختيار هيچ يك از حاكمان زمان گذاشت. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 523

كه حكم اسلام بر آنان بار شود و احترام جان و مال آنان در طول زمان غيبت محفوظ باشد، پس حكم منّتى كه از سوى امير المؤمنين (ع) صادر شد اگر چه يك حكم حكومتى و ولائى بود ولى حكمى است حكومتى براى همۀ زمانها و اختصاص به اهل بصره و همان زمان ندارد.

ما پيش از اين نيز گفتيم كه احكام حكومتى كه از سوى پيامبر اكرم (ص) و ائمه (ع) صادر شده بر دو گونه است: برخى احكام خاص مربوط به همان زمان بوده و برخى احكام حكومتى براى همۀ زمانها، نظير آنچه ما در فرمايش پيامبر اكرم (ص) كه فرمود «لا ضرر، زيان رساندن- يا حكم ضررى- در اسلام نيست» احتمال داديم كه اين يك حكم حكومتى است براى همۀ زمانها، و نيز مانند اينكه پيامبر خدا (ص) زكات را در «نه» چيز قرار داد

و چيزهاى ديگر را مورد بخشش قرار داد، چنانچه در برخى روايات آمده و مشهور فقها نيز طبق آن فتوى داده اند، و در اينجا نكته ايست شايان دقت. «1»

______________________________

(1) شايد وجه تأمل و دقت اين است كه اگر چه حضرت استاد و برخى ديگر از فقها انحصار زكاة در «نه» چيز را قبول ندارند و در برخى روايات آمده كه در برنج هم زكات است يا امير المؤمنين (ع) در كوفه بر روى اسبها هم زكات وضع كرد و ... كه در مباحث زكات مفصل از آن بحث شده است ولى اينكه فرمايش پيامبر را يك حكم حكومتى براى همۀ زمانها بگيريم و بگوييم پيامبر اكرم (ص) چون مى دانست كه پس از وى حكومتهاى جائرى بر سر مردم مسلط مى شوند و به عنوان اخذ زكات مردم را در تنگنا و فشار قرار مى دهند به همين جهت براى هميشه تا قيام قائم (عجل ...) زكات را در «نه» چيز قرار داد و غير اين «نه» چيز را بخشيد اين خود نكته قابل توجهى است و مؤيد آن اين نكته است كه ائمه معصومين عليهم السلام در زمانهاى بعد خمس ارباح مكاسب را مطرح فرمودند، كه در مقابل حكومتهاى غاصب كه زكات را جمع آورى مى كردند خمس ارباح مكاسب شيعه، به دست ائمۀ معصومين و جانشينان به حق آنان كه همواره مغضوب حكومتها بودند برسد. و اين باب جديد و قابل توجهى است در فقه كه بخاطر مصالح شيعه در زمان طولانى غيبت، برخى از اختيارات حكومتى محدود شده باشد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 524

در هر صورت ظاهر اجماع فقهاى شيعه و سنى بر اين است

كه زنان و فرزندان بغات را نمى توان به اسارت گرفت و اموالى كه در دست سپاهيان نيست را نمى توان تصرف كرد. فقط اشكال و اختلاف در مورد اموال منقولى است كه در دست سپاهيان است به ويژه ادوات و تجهيزات جنگى آنان [كه در اين ارتباط نظريه برخى از فقها را مورد ملاحظه قرار مى دهيم:]

ديدگاههاى مختلف فقها در مورد اموال منقول و تجهيزات جنگى بغات

1- علامه در جهاد مختلف مى گويد:

مسأله: علماى ما در مورد تقسيم اموال بغات كه در اختيار سپاهيان است اختلاف نظر دارند: سيد مرتضى در مسائل ناصريّه مى گويد اينها تقسيم نمى گردد و به غنيمت درنمى آيد. و مرجع علماء در همۀ اين مسائل به آن چيزى است كه امير المؤمنين (ع) در مورد محاربين اهل بصره بدان حكم فرمود كه ايشان به غنيمت گرفتن و تقسيم اموال آنان- آنگونه كه اموال اهل حرب را به غنيمت مى گيرند و تقسيم ميكنند- جايز ندانست. و ما اختلافى بين فقها در اين مسأله نمى يابيم.

فقط فقها در استفاده از چارپايان و تجهيزات جنگى آنان در ميدان جنگ اختلاف نظر دارند. شافعى گويد: جايز نيست. ابو حنيفه آن را جايز دانسته ... ابن ادريس نيز نظر سيد مرتضى را پذيرفته. ابن عقيل گفته اموالى كه در دست سپاهيان است تقسيم مى شود. شيخ در خلاف گويد: آنچه در دست سپاهيان است مى توان آن را گرفت و از آن بهره برد و به عنوان غنيمت بين رزمندگان تقسيم كرد. و آنچه در لشكرگاه نيست كسى متعرض آن نمى شود، و براى اين فرمايش خود به اجماع فرقه اماميه و روايات آنان استدلال فرموده است ...

و در نهايه گويد: براى امام جايز است كه از اموال آنان آنچه را در دست

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 525

سپاهيان است گرفته و بين رزمندگان تقسيم كند و آنچه را دست آنان نباشد جايز نيست. ابن جنيد نيز مى گويد آنچه در دست سپاهيان است را به غنيمت گرفتن آن جايز است و همين نظريّه مورد قبول ابن برّاج و ابو الصلاح است.

و ابن عقيل به اين روايت استدلال نموده كه مردى از قبيلۀ عبد القيس در روز جنگ جمل، در برابر حضرت ايستاد و گفت: اى امير مؤمنان، آنجا كه تو اموال آنان را بين ما تقسيم كردى ولى زنان و فرزندان آنان را تقسيم نكردى، به عدالت رفتار ننمودى! حضرت به وى فرمود: اگر دروغ مى گويم خدا ترا نميراند تا آن بردۀ ثقيف [ابن ملجم- كنايه از شهادت حضرت] را ملاقات كنى، اين از آن روست كه در دار الهجره [سرزمين اسلامى] آنچه در آنست حرام است و در دار الشرك آنچه در آنست حلال است، پس كداميك از شما حاضر بود مادر خود [عايشه] را از سهم خود بپذيرد؟ ...

نزديكترين نظر همان است كه شيخ در نهايه برگزيده و دليل آن همان است كه ابن عقيل روايت نموده و روايت او همواره مورد قبول است، زيرا ابن عقيل يكى از بزرگان علماى ماست كه بخاطر عدالت و معرفت وى، روايات مرسل [روايات محذوف السند] وى مورد قبول است.» «1»

ايشان- قدس سرّه- براى جواز تقسيم غنائم «بغات» ادلّۀ قانع كننده اى را ذكر نفرمودند، علامه در مختلف اند مسأله دو قول ذكر كردند، در ابتداى مسأله نيز نظريّه برخى از فقها آمده بود: سيد مرتضى در ناصريات فتواى به منع داد، ابن ادريس در سرائر وى را پيروى

نمود و اجماع اصحاب ما و اجماع مسلمانان را بر آن ادّعا نمود.

و ظاهر كلام شيخ در مبسوط نيز منع است، و در نهايه و خلاف و جائى از مبسوط جواز ادعا شده است و در خلاف، اجماع فرقه اماميه و وجود روايات ادّعا شده است.

______________________________

(1) مختلف 1/ 336.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 526

در «غنيه» آمده است:

از كسانى كه اسلام بر زبانشان جارى است و از بغات و محاربين، چيزى جز اموالى كه در دست سپاهيان است به غنيمت گرفته نمى شود ... همه اين احكام به دليل اجماعى است كه بدان اشاره شده. «1»

در شرايع نيز مرحوم علامه به جواز، نظر دارد چنانچه پيش از اين نظر ايشان نقل شد.

در مسالك آمده است:

قول به جواز، نظر اكثر فقها از مصنف [محقق] و علامه در مختلف است. و از دلايل آنان سيره على (ع) در مورد اهل جمل است كه وى اموال را بين رزمندگان تقسيم نمود آنگاه آنها را به صاحبانش برگردانيد. «2»

در دروس آمده است:

و اموال آنان كه در اختيار سپاهيان نيست تقسيم مى گردد؟ [نمى گردد] اجماعا و سيد مرتضى جنگ با آنان را با سلاح و چارپايان خود آنان جايز مى داند بر اساس عموم فرمايش خداوند متعال: «فَقٰاتلُوا الَّتي تَبْغي حَتّٰى تَفي ءَ إلىٰ أَمْر اللّٰه- با آنان كه شورشگرند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردند» و آنچه در اختيار سپاهيان است نيز اگر به فرمان امام برگردند تقسيم آن حرام است. و اگر اصرار ورزند نظر اكثر فقهاء اين است كه تقسيم آن همانند تقسيم غنيمت است. و سيد مرتضى و ابن ادريس آن را جايز ندانسته اند و اين با توجه به

سيره على (ع) در جنگ بصره بواقع نزديكتر است، چون آن حضرت دستور فرمود كه اموال آنان حتى ديگى كه در آن غذا طبخ شده بود را برگردانند. «3»

______________________________

(1) جوامع الفقهيّه/ 522 (- چاپ ديگر/ 584).

(2) مسالك 1/ 160.

(3) دروس/ 164.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 527

در تذكره پس از ذكر اين دو نظريه در مسأله و نسبت آن به شيخ، مى نويسد:

شيخ به سيره على (ع) استدلال نموده و به اينكه اينان اهل حرب هستند پس مانند اهل حرب اموال آنان حلال است. ولى اين سيره با سيره ديگرى معارض است، و فرق آن دو پيش از اين گفته شد.

و در جمع بين دو نظريّه و تصديق هر دو سيره استبعادى نيست، بدين صورت كه گفته شود: اگر شورشگران پشتوانه داشته باشند كه به نزد آنان مى روند و دو مرتبه براى جنگ آماده مى شوند براى كندن ريشه فساد، تقسيم اموال آنان جايز است و اگر گروه و دسته اى نداشته باشند تقسيم آن جايز نيست چون نتيجه حاصل شده و وحدت كلمۀ آنان شكسته شده و جمع آنان به پراكندگى گراييده، اين آن چيزى است كه من آن را صحيح مى دانم. «1»

البته اين تفصيلى كه ايشان ارائه فرمودند ايجاد يك نظريّه سوم است و تقريبا اين يك گونه قياس با مسأله پيشين است و هر دو سيره نيز در ارتباط با جنگ جمل نقل شده است.

و فقهاى سنت همه بر منع تقسيم و تملك فتوى داده اند. البته برخى از آنها استفاده از تجهيزات و ادوات جنگى را جايز دانسته اند بدون اينكه به ملكيت آنها درآيد، و همين نظر مورد پذيرش سيد مرتضى بود چنانچه پيش

از اين يادآور شديم.

تا اينجا روشن شد كه مسأله اختلافى است و براى هر يك از دو نظريّه به اجماع و سيره على (ع) در جنگ بصره استدلال شده و در كتاب مبسوط رواياتى بصورت مرسل [با حذف سند] آمده بود كه برخى از آنها بر جواز و برخى بر منع دلالت داشت.

و باز روشن است كه اجماع ادعا شده در هر يك از دو نظريه بخاطر وجود مخالف و نيز ادعاى آن در طرف مقابل بى اساس قلمداد مى شود، به اين روايات

______________________________

(1) تذكره 1/ 456.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 528

مرسل هم نمى شود اعتماد كرد مگر اينكه برخى از آنها را در كنار ديگرى بگذاريم و علم اجمالى به صدور مضمون مشترك روايات از معصوم بدست آيد، كه از آن به تواتر اجمالى هم ياد مى شود [كه البته با تعارض مفهوم اين دو دسته روايات با يكديگر علم اجمالى هم حاصل نمى گردد].

البته در اينجا روايات مستفيضه «1» ديگرى وجود دارد كه از كتابهاى تاريخ استفاده مى شود مبنى بر اينكه امير المؤمنين (ع) در جنگ بصره اموالى كه در دست سپاهيان بود را در ابتدا دستور به تقسيم آن داد، يا اينكه خود آنها را تقسيم نمود، ولى بعدا دستور فرمود كه آنها را به صاحبانش برگردانند، اگر بصورت قطع اين روايات درست باشد، اين عمل بر جواز و حليّت تقسيم آن دلالت دارد و اينكه آن حضرت بعدا به بازگرداندن آن دستور فرمود بر لطف و رحمت آن حضرت و منّتى كه بر اهل جمل گذارد، حمل مى شود. پس در اينجا آنچه عمده و قابل اهميت است اين است كه بدانيم آيا چنين

تقسيمى از سوى حضرت (ع) يا با اجازۀ وى صورت گرفته است يا نه.

[روايات جواز تقسيم ادوات و تجهيزات جنگى بغات]

و اما رواياتى كه از آنها جواز تصرف و اجازه تقسيم و تأييد اين عمل از سوى آن حضرت استفاده مى شود زياد است كه ما برخى از آنها را كه به دست آورديم يادآور مى شويم و شايد در مجموع بتوانيم استفاده كنيم كه برخى از آنها از معصوم (ع) صادر شده است:

1- در وسائل از كافى آمده است: و در حديث مالك بن اعين است كه گفت:

امير المؤمنين (ع) در صفين سپاه را به جنگ تشويق مى كرد و مى فرمود:

«... و آنگاه كه به اثاثيّه دشمن رسيديد هتك حرمتى نكنيد، در خانه اى وارد نشويد، از اموال آنان چيزى را برنداريد مگر آنچه در لشكرگاه آنان است. و

______________________________

(1) روايت مستفيض، روايتى است كه از بيش از سه طريق به معصوم برسد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 529

هرگز زنان را با آزار رساندن بر نيانگيزيد اگر چه به ناموس شما ناسزا گويند و فرماندهان و نيكان شما را سبّ و لعن كنند.» «1»

مورد اين روايت همانگونه كه ملاحظه مى فرماييد جنگ صفين است، و آنچه در لشكرگاه است چيزهائى گسترده تر و اعم از تجهيزات جنگى است.

2- در كتاب صفين آمده: عمر بن سعد گويد شخصى، از عبد اللّه بن جندب از پدرش، روايت نموده كه گفت: هر وقت كه ما در كنار على (ع) بوديم و با دشمن روبرو مى شديم، مى فرمود: «با آنان نجنگيد تا اينكه آنان شروع كنند ... و هنگامى كه به بارانداز دشمن رسيديد، پرده اى را مدريد [هتك حرمت نكنيد] به خانه اى جز با اجازۀ من وارد نشويد، هيچ چيز

از اموال آنان را مگيريد مگر آنچه در لشكرگاه آنانست، و هرگز زنى را با آزار رساندن برنيانگيزيد، اگر چه به ناموس شما ناسزا گويد «2»»

اين روايت در مستدرك نيز آمده است «3».

3- روايت مرسلى كه پيش از اين به نقل از مبسوط گذشت كه در آن آمده بود:

«و آنچه اصحاب ما روايت نموده اند اينست كه آنچه از اموال در لشكرگاه است به غنيمت گرفته مى شود «4»»

4- روايت مرسل ابن ابى عقيل كه در مختلف آمده بود، و علامه بر آن تكيه

______________________________

(1) و فى حديث مالك بن اعين قال: حرّض امير المؤمنين (ع) بصفين فقال: ... و اذا وصلتم الى رجال القوم فلا تهتكوا سترا و لا تدخلوا دارا و لا تأخذوا شيئا من اموالكم الا ما وجدتم فى عسكرهم، و لا تهيّجوا امرأة بأذى و ان شتمن اعراضكم و سببن امراءكم و صلحاءكم. وسائل 11/ 71، باب 34 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 3.

(2) عن عبد اللّه بن جندب، عن أبيه ان عليا (ع) كان يأمرنا فى كل موطن لقينا معه عدوه يقول: لا تقاتلوا القوم حتى يبدءوكم ... فاذا وصلتم الى رحال القوم فلا تهتكوا سترا، و لا تدخلوا دارا الّا باذنى، و لا تأخذوا شيئا من اموالهم الّا ما وجدتم فى عسكرهم، و لا تهيّجوا امرأة بأذى و ان شتمن اعراضكم. وقعة صفين/ 203.

(3) مستدرك الوسائل 2/ 259، باب 32 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 9.

(4) و قد روى اصحابنا ان ما يحويه العسكر من الاموال فانّه يغنم. مبسوط 7/ 266.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 530

داشت، و گفت: ابن ابى عقيل يكى از بزرگان علماى ماست كه

بخاطر عدالت و شناختى كه دارد روايت مرسل او نيز مورد قبول و اعتماد است. البته ممكن است گفته شود تنها عدالت و شناخت كسى موجب حجيّت روايات مرسل او نمى گردد، مگر روايت، قرائنى را به همراه داشته باشد كه انسان به صدور آن اطمينان حاصل كند، البته اين روايت براى تأييد خوب است.

5- در دعائم الاسلام آمده است: از على (ع) براى ما روايت شده كه چون اهل جمل هزيمت يافتند حضرت دستور فرمود: هر چه آنان به همراه آورده بودند و در لشكرگاهشان به جاى مانده بود، جمع آورى كنند، آنگاه آنها را به پنج قسمت تقسيم كرد و چهار قسمت آن را در بين اصحاب تقسيم كرد، و چون به بصره رسيدند، اصحاب وى گفتند: اى امير مؤمنان، فرزندان و اموال آنان را نيز بين ما تقسيم كن. فرمود: «در اينها براى شما حقى نيست». گفتند: چگونه ريختن خون آنان را بر ما حلال كرديد ولى به اسارت گرفتن خانوادۀ آنان را جايز نمى دانيد؟

فرمود: «مردان اينان با ما جنگيدند و ما با آنان جنگيديم، امّا بر زنان و فرزندان آنان راهى نداريم، چون كه آنان مسلمان هستند و در سرزمين اسلامى (دار الهجره) زندگى مى كنند. پس شما را بر آنان راهى (سلطه اى) نيست، امّا آنچه براى جنگ با شما آورده و از آن براى مبارزه با شما كمك گرفته اند و در ميان لشكرگاه آنان موجود است از آن شماست.» «1»

ما تمام اين روايت را پيش از اين نقل كرديم. در مستدرك نيز به نقل از وى اين

______________________________

(1) روينا عن على (ع) انّه لمّا هزم اهل الجمل جمع كل ما اصابه فى عسكرهم مما

اجلبوا به عليه فخمّسه و قسّم اربعة اخماسه على اصحابه و مضى، فلما صار الى البصره قال اصحابه: يا امير المؤمنين، اقسم بيننا ذراريهم و اموالهم. قال: ليس لكم ذلك. قالوا:

و كيف احللت لنا دماءهم و لا تحلّ لنا سبى ذراريهم؟ قال: حاربنا الرجال فحاربناهم، فاما النساء و الذرارىّ فلا سبيل لنا عليهنّ لانهن مسلمات و فى دار هجرة فليس لكم عليهنّ سبيل، فأما ما اجلبوا عليكم به و استعانوا به على حربكم و ضمّه عسكرهم و حواه فهو لكم. دعائم الاسلام 1/ 395، كتاب جهاد، حكم غنائم اهل بغى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 531

روايت آمده است «1»

6- باز در همان كتاب بلافاصله پس از نقل روايت فوق آورده است:

و از آن حضرت (على (ع)) نقل شده است كه فرمود: «آنچه اهل بغى از مال و سلاح و چارپا و متاع و حيوان و بنده و كنيز، چه كم و چه زياد، به همراه خود آورده اند، همه جزء بيت المال است، پنج يك آن برداشته مى شود و ما بقى تقسيم مى گردد، چنانچه غنيمت هاى مشركين تقسيم مى شود «2»».

اين روايت به نقل از دعائم در مستدرك نيز آمده است «3».

7- در مستدرك به نقل از «شرح الاخبار» كه يكى از تأليفات صاحب دعائم است مى نويسد: موسى بن طلحة بن عبيد اللّه- كه يكى از افرادى بود كه در جنگ جمل اسير شد و همراه ديگر اسراء در بصره محبوس بود- گويد: من در بصره، در زندان على (ع) بودم، ناگاه صدائى شنيدم كه مى گفت: موسى بن طلحة بن عبيد اللّه كجاست؟ گويد: من «انا للّه و انّا اليه راجعون» گفتم، ديگر زندانيان نيز چنين گفتند،

و گفتند: ترا خواهند كشت، آنگاه مرا به نزد او (على (ع)) بردند، چون در مقابل او قرار گرفتم، فرمود: «اى موسى» گفتم: بله اى امير مؤمنان، فرمود: «بگو استغفر اللّه» گفتم: استغفر الله و اتوب اليه- سه مرتبه- حضرت به آنان كه اطراف من بودند گفت: «كنار برويد» آنگاه به من گفت: «هر چه سلاح و چارپا كه در لشكر ما دارى بردار و به هر جا مى خواهى برو و نسبت به آينده ات از خدا بترس و در خانه ات بنشين» من از وى سپاسگزارى كردم و رفتم. و على (ع) آنچه اهل بصره براى جنگ با وى آورده بودند به غنيمت گرفت و متعرض چيز ديگرى نشد، چون آنها براى ورثۀ آنان بود، و آنچه را هم

______________________________

(1) مستدرك الوسائل 2/ 252، باب 23 از ابواب جهاد عدو، حديث 1.

(2) و عنه (ع) انّه قال: ما اجلب به اهل البغى من مال و سلاح و كراع و متاع و حيوان و عبد و امة و قليل و كثير فهو فى ء يخمّس و يقسّم، كما تقسم غنائم المشركين. دعائم الاسلام 1/ 396، كتاب جهاد، حكم غنائم اهل بغى.

(3) مستدرك الوسائل 2/ 251، باب 23 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 532

به عنوان غنيمت گرفته بود چهار پنجم آن را تقسيم كرد، و پس از وى سنت بر اين اساس ادامه يافت. «1»

8- باز در همان كتاب از شرح الاخبار، از اسماعيل بن موسى به سند خود، از ابى البخترى آمده است كه گفت: چون على (ع) به بصره رسيد ... پس على (ع) دستور داد كه ندادهنده اى ندا سر

دهد كه: «جز افراد روى آورنده را مزنيد ... و آنچه در لشكرگاه است غنيمت براى شماست و آنچه در خانه هاست ميراث است ... گفتند: اى امير مؤمنان، چگونه خون آنها را بر ما حلال كردى ولى زنان آنان را بر ما حرام كردى؟ ... «2»

9- در كتاب جمل شيخ مفيد- قدس سرّه- آمده است: مطر بن خليفه، از منذر ثورى روايت نموده كه گفت: چون مردم هنگام جنگ جمل به هزيمت رفتند:

امير المؤمنين (ع) ندادهنده اى را دستور داد، ندا دهد كه: بر مجروحى نتازند و

______________________________

(1) عن موسى بن طلحة بن عبيد اللّه- و كان فيمن اسر يوم الجمل و حبس مع من حبس من الأسارى بالبصرة- فقال: كنت فى سجن على (ع) بالبصرة حتى سمعت المنادى ينادى: اين موسى بن طلحة بن عبيد اللّه، قال: فاسترجعت و استرجع اهل السجن و قالوا: يقتلك، فاخرجنى اليه فلمّا وقفت بين يديه قال لى: يا موسى، قلت: لبيك يا امير المؤمنين، قال: قل: استغفر اللّه، قلت استغفر اللّه و اتوب اليه- ثلاث مرات- فقال لمن كان معى من رسله: خلوّ عنه، و قال لى: اذهب حيث شئت و ما وجدت لك فى عسكرنا من سلاح او كراع فخذه و اتق اللّه فيما تستقبله من امرك و اجلس فى بيتك. فشكرت و انصرفت. و كان على (ع) قدا غنم اصحابه ما اجلب به اهل البصره الى قتاله- أجلبوا به يعنى: أتوا به فى عسكرهم- و لم يعرض شي ء غير ذلك لورثتهم، و خمّس ما اغنمه مما اجلبوا به عليه، فجرت ايضا بذلك السنة. مستدرك الوسائل 2/ 252، باب 23 از ابواب جهاد عدو، حديث 5.

(2) عن ابى البحتري،

قال لمّا انتهى على (ع) الى البصرة ... فامر على (ع) مناديا ينادى:

لا تطعنوا فى غير مقبل ... و ما كان بالعسكر فهو لكم مغنم، و ما كان فى الدور فهو ميراث ... فقالوا: يا امير المؤمنين، من اين احللت لنا دماءهم و اموالهم و حرمت علينا نساءهم؟ مستدرك الوسائل 2/ 252، باب 23 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 6.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 533

گريخته اى را تعقيب نكنند و آنچه از سلاح و چارپايان در لشكرگاه است تقسيم كنند.

و سفيان بن سعد روايت كرده كه گفت: عمار به امير المؤمنين (ع) گفت: در مورد اسارت خانوادۀ آنان چه نظرى داريد؟ فرمود: «ما بر آنان سلطه اى نداريم ما با كسانى كه با ما جنگيدند جنگيديم. و چون آنچه را در لشكرگاه بود تقسيم كرد برخى از قاريان اصحابش گفتند: اموال و فرزندان آنان را بين ما تقسيم كن، وگرنه چگونه خون آنان را حلال دانستى و اموال آنان را نه؟ ...

و سعد بن جشم، از خارجه، از مصعب، از پدرش روايت نموده كه گفت:

ما با امير المؤمنين (ع) در جمل بوديم، چون بر آنان پيروزى يافتيم، به دنبال طعام بيرون شديم، در بين راه به طلا و نقره ها برخورد مى كرديم ولى به آن توجهى نداشتيم و چون طعامى مى يافتيم از آن استفاده مى كرديم.

گويد: و على (ع) چيزهاى نيكوئى كه در لشكرگاه يافت بين زنان ما تقسيم كرد ... و چون آنچه در لشكرگاه بود تقسيم كرد. يك اسبى را گويا براى فروش عرضه كردند يك مردى بپاخاست و گفت: اى امير مؤمنان، اين اسب مال من بود و من آن را به فلانى عاريه

دادم، و نمى دانستم كه با آن به جنگ مى آيد. آن حضرت از وى شاهد خواست، وى گواه آورد كه اين عاريه بوده است، اسب را به وى داد و ما بقى را تقسيم كرد.

و نصر بن (نصر، از) عمر بن سعد، از ابى خالد، از عبد اللّه بن عاصم، از محمد بن بشير همدانى، از حارث بن سريع، روايت كرده كه گفت: چون امير المؤمنين (ع) بر اهل بصره پيروز شد و آنچه را در لشكرگاه بود تقسيم كرد، براى سخنرانى بپاخاست و ... «1»

اينها روايات مستفيضه ايست كه شيخ مفيد آنها را روايت كرده و از آنها اجمالا

______________________________

(1) لما انهزم الناس يوم الجمل امر امير المؤمنين (ع) مناديا ينادى: ان لا تجهزوا عل جريح و لا تتبعوا مدبرا. و قسم ما حواه العسكر من السلاح و الكراع ... الجمل 216.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 534

استفاده مى شود كه در جنگ جمل تقسيمى صورت گرفته است. اگر چه برخى از آنها صراحت دارد كه اين تقسيم فقط در ادوات و تجهيزات جنگى بوده است.

10- در مروج الذهب در داستان جمل آمده است: آنچه از سلاح و چارپا و متاع و ابزار آلات و چيزهاى ديگر در لشكرگاه آنان بود جمع آورى نمود و فروخت و آن را بين اصحابش تقسيم كرد. «1»

11- در كتاب الامامه و السياسة ابن قتيبه آمده است: آنگاه به منادى دستور داد كه ندا سر دهد: گريزان را نكشيد بر مجروح متازيد، و آنچه در لشكرگاه آنانست براى شماست و زنانشان بايد عده نگه دارند، و آن اموالى كه در خانه و زندگى خود دارند ميراث است براى كسانى كه خدا

معين فرموده ... «2»

12- در مستدرك، از حسين بن حمدان حضينى در كتاب هدايه، از محمد بن على، از حسن بن على بن ابى حمزه، از أبو بصير، از امام صادق (ع) در حديث طولانى در مورد ماجراى نهروان روايت نموده كه فرمود: «على (ع) به آنان گفت: شما به من بگوئيد چه چيز را بر من ناپسند مى دانيد؟ گفتند: ما چيزهائى را ناپسند مى دانيم كه بخاطر يكى از آنها كشتن تو بر ما جايز است ... و دوم اينكه تو در جنگ جمل به چيزى حكم كردى كه در جنگ صفين به مخالف آن حكم نمودى، در جنگ جمل به ما گفتى؛ آنان را وقتى پشت نمودند و گريختند چه در خواب و چه در بيدارى نكشيد و بر مجروحين متازيد، و هر كه سلاحش را افكند در امان است، و هر كه در به روى خود بست مزاحم او نشويد، و به تصرف درآوردن چارپايان و سلاح آنان را براى ما جايز دانستى و به اسارت گرفتن زنان و فرزندانشان را حرام نمودى.

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 15.

(2) ثم امر المنادى: لا يقتلن مدبر و لا يجهز على جريح، و لكم ما فى عسكرهم، على نسائهم العدة. و ما كان لهم من مال اهليهم فهو ميراث على فرائض اللّه ... الامامة و السياسة 1/ 72.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 535

ولى در صفين به ما گفتى: آنان كه گريخته اند را چه در خواب و چه بيدارى بكشيد و بر مجروحانشان بتازيد، و هر كه سلاحش را افكند او را بكشيد، و هر كه در به روى خود بست او را بكشيد، و به

تصرف درآوردن چارپايان و سلاح و خانوادۀ آنان را براى ما حلال دانستى! پس علت اختلاف بين اين دو حكم چه بود؟

اگر آن حلال بود پس اينهم حلال است و اگر آن حرام بود پس اينهم حرام است ... آنگاه حضرت فرمود: اما فرمانى كه من در جنگ جمل دادم و در جنگ صفين مخالف آن فرمان دادم، از اينرو بود كه اهل جمل ... مركزى نداشتند كه دوباره در آنجا تجمع كنند و رهبرى نداشتند كه زخمهاى آنها را التيام بخشد و دوباره آنان را به جنگ شما بفرستد و اما اينكه چارپايان و سلاح را براى شما حلال كردم و زن و فرزندان را حرام، از اينرو بود كه: كدام يك از شما حاضر بود عايشه همسر پيامبر (ص) را جزء سهميّه قبول كند؟ ...

و امّا اينكه در صفين گفتم: آنان را در حال فرار هم بكشيد، و تصرف سلاح و چارپايان و به اسارت گرفتن زنان را جايز دانستم، اين حكم خداوند- عز و جلّ- است چون كه آنان مركز تجمع (و ستاد جنگ) فعال و پابرجا داشتند و رهبرى داشتند كه زخمى ها را التيام مى بخشيد و ... هر كه از بيعت ما خارج مى شد از دين خارج شده بود و مال و خانواده و خون او حلال مى گرديد. «1»

______________________________

(1) عن ابى بصير، عن ابى عبد اللّه الصادق (ع) فى حديث طويل فى قصة اهل النهروان ...

قال لهم على (ع) فاخبرونى ما ذا انكرتم علىّ؟ قالوا انكرنا اشياء تحلّ لنا قتلك بواحدة منها ...

و امّا ثانيها انك حكمت يوم الجمل فيهم بحكم خالفته بصفين، قلت لنا يوم الجمل: لا تقتلوهم مولّين و لا

مدبرين و لا نياما و لا ايقاظا و لا تجهزوا على جريح، و من القى سلاحه فهو آمن، و من اغلق بابه فلا سبيل عليه، و احللت لنا سبى الكراع و السلاح و حرمت علينا سبى الزرارىّ.

و قلت لنا بصفين: اقتلوهم مدبرين و نياما و ايقاظا و جهّزوا على كل جريح، و من

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 536

نظير اين روايت را قاضى نعمان در كتاب شرح الاخبار، به نقل از احمد بن شعيب سارى به سند خود، از عبد اللّه بن عباس با كمى اختلاف آورده است.

آنچه در اين روايت آمده كه حضرت در صفين به اسارت گرفتن زن و فرزندان آنان را حلال شمرده يك نظريّه بى سابقه ايست و حتى مى توان گفت كه هيچ كس بر طبق آن فتوى نداده است. و ما پيش از اين يادآور شديم كه حرمت به اسارت گرفتن زنان و فرزندان «بغات» بطور كلّى يكى از ضروريات فقه اسلامى است.

13- در كتاب مسند زيد، از حضرت نقل شده كه: در جنگ جمل و نهروان آنچه در اختيار لشكريان دشمن بود را پنج قسم نمود، و متعرض ما بقى اموال آنان نشد. «1» ظاهر اين نقل اينست كه ما بقى خمس را بين رزمندگان اسلام تقسيم نمود.

14- در شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه آمده است: همۀ روات اتفاق دارند كه آن حضرت (ع) آنچه از سلاح و حيوان و بنده و متاع و ساير چيزها در لشكرگاه اهل جمل يافت، تصرف كرد و آن را بين اصحاب خود تقسيم نمود، و آنان به وى گفتند: اهل بصره را نيز بين ما تقسيم كن تا ما آنان را

به بردگى

______________________________

- القى سلاحه فاقتلوه، و من اغلق بابه فاقتلوه، و احللت لنا سبى الكراع و السلاح و الذرارىّ. فما العلة فيما اختلف فيه الحكمان؟ ان يكن هذا حلالا فهذا حلال. و ان يكن هذا حراما فهذا حرام ... ثم قال- عليه السلام- و امّا حكمى يوم الجمل بما خالفته يوم صفين فانّ اهل الجمل ... لم تكن لهم دار حرب تجمعهم، و لا امام يداوى جريحهم و يعيدهم الى قتالكم مرة اخرى، و احللت لكم الكراع و السلاح، و حرمت الذرارىّ فأيّكم يأخذ عائشة زوجة النبىّ (ص) فى سهمه؟ ...

و امّا قولى بصفين: اقتلوهم مولّين و مدبرين ... و احللت لكم سبى الكراع و السلاح و سبى الذرارىّ، ذاك حكم اللّه- عزّ و جلّ- لان لهم دار حرب قائمة و اماما منتصبا يداوى جريحهم ... و من خرج من بيعتنا فقد خرج من الدين و صار ماله و ذراريّه بعد دمه حلالا. مستدرك الوسائل 2/ 253، باب 23 از ابواب جهاد عدوّ، حديث 9.

(1) مسند زيد، 321، كتاب السير، باب قتال اهل بغى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 537

بگيريم. فرمود: نه. گفتند: پس چگونه خون آنها را بر ما حلال شمردى ولى اسارت آنان را جايز نمى دانى؟!

فرمود: چگونه در سرزمين هجرت و اسلام يك خانوادۀ ضعيف در اختيار شما باشد؟! امّا آن چيزهائى كه اينها براى جنگ با شما تدارك ديده اند به عنوان غنيمت براى شما باشد، اما آنچه در درون خانه هاست و درها بر روى آن بسته است مال صاحبان آنهاست، و براى شما در آن بهره اى نيست.

پس وقتى اصرار كردند فرمود: پس بر سر عايشه قرعه بزنيد بنام هر كس

درآمد عايشه براى او باشد. همه گفتند «استغفر اللّه» يا امير المؤمنين، آنگاه دست از خواسته خود برداشتند. «1»

و روايات ديگرى از اين قبيل كه در كتابهاى تاريخ آمده است.

خلاصه كلام و نتيجه:

در هر صورت ظاهرا اموالى كه در لشكرگاه است به غنيمت گرفتن آن جايز است، چنانچه اكثر فقهاء به اين نظريه فتوا داده اند بر پايه روايات بسيارى كه در مورد جنگ جمل و صفين وارد شده است كه بسا انسان قطع حاصل مى كند كه برخى از آنها از معصوم (ع) رسيده است.

اگر گفته شود: اين روايات با رواياتى كه بطور مطلق مى گويد: «به غنيمت گرفتن

______________________________

(1) اتفقت الرواة كلها على انّه- عليه السلام- قبض ما وجد فى عسكر الجمل من سلاح و دابّة و مملوك و متاع و عروض، فقسمه بين اصحابه، و انّهم قالوا له: اقسم بيننا اهل البصرة فاجعلهم رقيقا، فقال: لا. فقالوا: فكيف تحلّ لنا دماءهم و تحرم علينا سبيهم؟! فقال: كيف يحلّ لكم ذرية ضعيفة فى دار هجرة و اسلام؟! اما ما اجلب به القوم فى معسكرهم عليكم فهو لكم مغنم، و اما ما وارت الدور و اغلقت عليه الابواب فهو لاهله، و لا نصيب لكم فى شي ء منه. فلمّا اكثروا عليه قال: فاقرعوا على عائشة لا دفعها الى من تصيبه القرعه. فقالوا: نستغفر اللّه يا امير المؤمنين، ثم انصرفوا. شرح ابن ابى الحديد 1/ 250.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 538

اموال بغات جايز نيست» تعارض دارد، رواياتى كه برخى از آنها را پيش از اين يادآور شديم كه از جملۀ آنها روايت صحيحه زراره از امام جعفر صادق (ع) بود كه فرمود: «اگر على (ع) با كسانى كه با

وى جنگيدند از اسارت و غنيمت گرفتن دست بازنمى داشت شيعيانش از ناحيه مردم طرفدار حكومتها مشكلات سنگينى را متحمّل مى شدند.» «1»

در پاسخ بايد گفت: رواياتى كه بطور مطلق اسير و غنيمت گرفتن را منع كرده بر رواياتى كه بين آنچه در لشكرگاه است و آنچه در لشكرگاه نيست، فرق گذاشته حمل و تفسير مى شود. در اين مورد روايت دعائم كه پيش از اين يادآور شديم قابل توجه است، در آن روايت آمده بود: از على (ع) براى ما روايت شده كه چون اهل جمل به هزيمت رفتند حضرت آنچه در لشكرگاه آنان بود و براى جنگ با وى تدارك ديده بودند را جمع آورى كرد و به پنج قسمت تقسيم نمود و چهار قسمت از آن را بين اصحابش تقسيم كرد و كار، تمام شد و چون به بصره رسيدند، اصحاب وى گفتند اى امير مؤمنان: اموال و فرزندان آنان را نيز بين ما تقسيم كن. فرمود: «ليس لكم ذلك- در اينها حقى براى شما نيست.» «2»

ملاحظه مى فرماييد كه اينان با آنكه آنچه در لشكرگاه بود بين آنان تقسيم شده بود درخواست داشتند كه ساير اموال و زن و فرزند آنان هم بينشان تقسيم شود، و حضرت پاسخ منفى داد، كه در اينها حقى براى آنان نيست. از اين ماجرا بدست مى آيد آنچه تقسيم آن جايز و مفروغ عنه است اموالى است كه در لشكرگاه است.

و اينكه حضرت در جنگ جمل بعدا آنها را به صاحبانش برگردانيد بخاطر منتى بود كه بر آنان نهاد، و شايد هم به نفع اصحاب بعدا آن را از بيت المال جبران فرموده باشد.

______________________________

(1) زرارة، عن ابى جعفر (ع): لو لا

ان عليّا (ع) سار فى اهل حربه بالكفّ عن السبى و الغنيمة للقيت شيعته من الناس بلاء عظيما. وسائل 11/ 59، باب 25 از ابواب جهاد عدوّ حديث 8.

(2) دعائم الاسلام 1/ 395، كتاب جهاد، حكم غنائم اهل بغى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 539

اگر گفته شود: همانگونه كه روايات اجمالا بر وقوع تقسيم در جنگ جمل دلالت دارد، بر بازگرداندن آن بخاطر گذشت و منّتى كه بر آنان نهاده شد نيز دلالت دارد. چنانچه برخى روايات پيشين بر اين معنى دلالت داشت كه اين منت نهادن از سوى حضرت يك حكم حكومتى براى همه زمانها تا قيام حضرت قائم (عجل الله) بوده است و ما نظر صاحب جواهر را در اين مقام يادآور شديم.

در پاسخ بايد گفت: اينگونه روايات كه بر منت نهادن حضرت دلالت دارد، مربوط به اموالى است كه در لشكرگاه نيست ولى اينكه اموال موجود در لشكرگاه را هم شامل بشود معلوم نيست. و بر فرض شامل بشود اين روايات عام است و روايات جواز گرفتن خاص، و عام با خاص تعارض ندارد، با اينكه اكثر فقها- چنانچه يادآور شديم- به جواز گرفتن فتوى داده اند.

از سوى ديگر چگونه مى توان منّتى كه حضرت بر اهل جمل گذارد را يك حكم حكومتى براى همۀ زمانها دانست با اينكه خود آن حضرت در جنگ صفين اجازه فرمود كه اموال آنان را كه در لشكرگاه است به غنيمت بگيرند، چنانچه در روايت مالك بن اعين و روايت جندب آمده بود؟! مگر اينكه ما بين آنجا كه لشكر «بغات» پشتوانه و عقبه داشته باشد و آنجا كه نداشته باشد تفصيل قائل شويم.

چنانچه از تذكره اين

تفصيل را متذكر شديم.

علاوه بر اين اموالى كه در لشكرگاه است به غنيمت گرفتن و مصادرۀ آن يك امر عرفى است كه در همۀ زمانها سيره عقلا بر آن قرار گرفته است. چون در راه بغى و تجاوز به كار گرفته شده است. تصرف در اينگونه اموال گوئى به حكم مقابله و تقاصّ است چنانچه مرحوم سيد مرتضى در «ناصريات» به آن اشاره داشت. و كسى كه اين اموال را به صحنه نبرد مى آورد گوئى آنها را در معرض تلف قرار داده چنانچه با شركت در جنگ، جان خود را نيز در معرض تلف قرار داده است. پس حرمتى براى آن باقى نيست. همه اين مطالب نسبت به اموال شخص بغات است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 6، ص: 540

و اما اسلحه و امكانات و تجهيزاتى كه دولت «باغى» بين سپاهيانش تقسيم نموده از اموال عمومى محسوب مى گردد كه امر آن بى ترديد به نظر امام و ولىّ امر مسلمانان واگذار مى گردد و او مى تواند آنها را به عنوان تشويق بين سپاهيان تقسيم كند. و احتمال بعيدى هم به نظر مى رسد كه مراد از اموالى كه در روايات آمده بود، اموالى باشد كه در لشكرگاه است نه اموال شخصى «بغات».

و بسا گواه بر همين مطلب باشد آنچه در تاريخ طبرى آمده است كه:

«على (ع) قطعه بدنهاى پراكنده را در گورى بزرگ دفن كرد، آنگاه آنچه در لشكرگاه بود را جمع آورى نمود، آنگاه دستور داد كه آنها را به مسجد بصره ببرند و فرمود: هر كه چيزى از آنها را مى شناسد [كه مال اوست] آن را برگيرد مگر آن سلاح هايى كه نشانه سلطان بر آن نقش بسته [سلاحهاى

مربوط به حكومت] كه اينها جزء اموال بدون صاحب باقى مى ماند، آنگاه [به اصحاب فرمود] آنچه از مال خدا كه براى جنگ با شما آورده اند برگيريد، براى هيچ مسلمانى از مال شخصى مسلمانى كه مرده است چيزى نيست، و اين سلاحها دست اينان قرار گرفته است بدون اينكه سلطانى آن را بخشيده باشد.» «1»

[يعنى سلاحها، متعلق به حكومت است نه جزء اموال شخصى اينها]

بحث پيرامون غنائم در اينجا پايان پذيرفت، اگر چه تا اندازه اى به طول انجاميد، و طولانى شدن با هدف اصلى اين كتاب سازگار نبود،. ولى از آنجا كه ما- به خلاف مبحث زكات و انفال كه اكنون به چاپ رسيده است- در جاى ديگر به اين مبحث نپرداخته بوديم، در اينجا كمى گسترده تر به شرح و بحث آن پرداختيم و از خوانندگان گرامى پوزش مى طلبيم.

و صلى الله على محمد و آله الطيّبين الطاهرين

______________________________

(1) تاريخ طبرى 6/ 326، چاپ ليدن.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109