90. سوره البلد

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره البلد

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ (1)

وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (2)

وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3)

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ (4)

أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (5)

يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً (6)

أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ (7)

أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ (8)

وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ (9)

وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ (10)

فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11)

وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12)

فَكُّ رَقَبَةٍ (13)

أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (14)

يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ (15)

أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ (16)

ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17)

أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (18)

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ (19)

عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)

آشنايي با سوره

90- بلد [شهر]

منظور، شهر مكه، زادگاه و وطن پيامبر است كه در اولين آيه اين سوره، خداوند به آن، سوگند ياد كرده است. سوره، خلقت انسان را در رنج و سختى، (بعنوان كوره اى از حوادث در جهت ساخته و پرداخته شن انسان) بيان مى كند و نيز اشاره اى به اينكه بر كارهايش نظارت مى شود و بنا بر اين بايد در آزادى اسيران، اطعام گرسنگان و سفارش به صبر و رحمت بكوشد. «صبر بر طاعت و «صبر از معصيت و «صبر بر مصيبت در اين سوره بطور ضمنى آمده است. بعد از سوره «ق ، در سال 3 بعثت، در مكه نازل شده است و داراى 20 آيه مى باشد.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{لا} حرف زائد {أُقْسِمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {بِهذَا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْبَلَدِ} بدل تابع

{وَأَنْتَ} (و) حرف اعتراض / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {حِلٌّ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِهذَا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْبَلَدِ} بدل تابع

{وَوالِدٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَما} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَلَدَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{لَقَدْ} (ل) حرف قسم / حرف تحقيق {خَلَقْنَا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْإِنْسانَ} مفعولٌ به، منصوب يا

در محل نصب {فِي} حرف جر {كَبَدٍ} اسم مجرور يا در محل جر

{أَيَحْسَبُ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {أَنْ} حرف مشبه بالفعل (أن) مخففّه از مثقلّه / (ه) محذوف و اسم إنْ مخفّفه {لَنْ} حرف نصب {يَقْدِرَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَحَدٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر أنَّ محذوف

{يَقُولُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {أَهْلَكْتُ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {مالاً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لُبَداً} نعت تابع

{أَيَحْسَبُ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {أَنْ} حرف مشبه بالفعل (أن) مخففّه از مثقلّه / (ه) محذوف و اسم إنْ مخفّفه {لَمْ} حرف جزم {يَرَهُ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {أَحَدٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر أنَّ محذوف

{أَلَمْ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جزم {نَجْعَلْ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {عَيْنَيْنِ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَلِساناً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَشَفَتَيْنِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{وَهَدَيْناهُ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در

محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {النَّجْدَيْنِ} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب

{فَلاَ} (ف) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {اقْتَحَمَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْعَقَبَةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَما} (و) حرف اعتراض / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَدْراكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {مَا} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْعَقَبَةُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{فَكُّ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع {رَقَبَةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{أَوْ} حرف عطف {إِطْعامٌ} معطوف تابع {فِي} حرف جر {يَوْمٍ} اسم مجرور يا در محل جر {ذِي} نعت تابع {مَسْغَبَةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{يَتِيماً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {ذا} نعت تابع {مَقْرَبَةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{أَوْ} حرف عطف {مِسْكِيناً} معطوف تابع {ذا} نعت تابع {مَتْرَبَةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{ثُمَّ} حرف عطف {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنَ} حرف جر {الَّذِينَ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر كان، محذوف يا در تقدير {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَتَواصَوْا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر

ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِالصَّبْرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَتَواصَوْا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِالْمَرْحَمَةِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَصْحابُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْمَيْمَنَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {كَفَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِآياتِنا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {هُمْ} مبتدا ثان (دوم) {أَصْحابُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع {الْمَشْأَمَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {نارٌ} مبتدا مؤخّر {مُؤْصَدَةٌ} نعت تابع

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.La oqsimu bihatha albaladi

2.Waanta hillun bihatha albaladi

3.Wawalidin wama walada

4.Laqad khalaqna al-insana fee kabadin

5.Ayahsabu an lan yaqdira AAalayhi ahadun

6.Yaqoolu ahlaktu malan lubadan

7.Ayahsabu an lam yarahu ahadun

8.Alam najAAal lahu AAaynayni

9.Walisanan washafatayni

10.Wahadaynahu alnnajdayni

11.Fala iqtahama alAAaqabata

12.Wama adraka ma alAAaqabatu

13.Fakku raqabatin

14.Aw itAAamun fee yawmin thee masghabatin

15.Yateeman tha maqrabatin

16.Aw miskeenan tha matrabatin

17.Thumma kana mina allatheena amanoo watawasaw bialssabri watawasaw bialmarhamati

18.Ola-ika as-habu almaymanati

19.Waallatheena kafaroo bi-ayatina hum as-habu almash-amati

20.AAalayhim narun mu/sadatun

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

سوگند به اين شهر، (1)

و حال آنكه تو در اين شهر جاى دارى؛ (2)

سوگند به پدرى [چنان و آن كسى را كه به وجود آورد؛ (3)

براستى كه انسان را در رنج آفريده ايم. (4)

آيا پندارد كه هيچ كس هرگز بر او دست نتواند يافت؟ (5)

گويد: «مال فراوانى تباه كردم.» (6)

آيا پندارد كه هيچ كس او را نديده است؟ (7)

آيا دو چشمش نداده ايم؟ (8)

و زبانى و دو لب. (9)

و هر دو راه [خير و شر] را بدو نموديم. (10)

و[لى نخواست از گردنه [عاقبت نگرى بالا رود! (11)

و تو چه دانى كه آن گردنه [سخت چيست؟ (12)

بنده اى را آزادكردن، (13)

يا در روز گرسنگى، طعام دادن: (14)

به يتيمى خويشاوند، (15)

يا بينوايى خاك نشين. (16)

علاوه بر اين از زمره كسانى باشد كه گرويده و يكديگر را به شكيبايى و مهربانى سفارش كرده اند؛ (17)

اينانند خجستگان. (18)

و كسانى كه به انكار نشانه هاى ما پرداخته اند، آنانند ناخجستگان شوم. (19)

بر آنان آتشى سرپوشيده

احاطه دارد. (20)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» قسم به اين شهر مقدّس (= مكّه)،

«2» شهرى كه تو در آن ساكنى،

«3» و قسم به پدر و فرزندش (= ابراهيم خليل و فرزندش اسماعيل ذبيح)،

«4» كه ما انسان را در رنج آفريديم [و زندگى او پر از رنجهاست]!

«5» آيا او گمان مى كند كه هيچ كس نمى تواند بر او دست يابد؟!

«6» مى گويد: (مال زيادى را [در كارهاى خير] نابود كرده ام!)

«7» آيا [انسان] گمان مى كند هيچ كس او را نديده [كه عمل خيرى انجام نداده] است؟!

«8» آيا براى او دو چشم قرار نداديم،

«9» و يك زبان و دو لب؟!

«10» و او را به راه خير و شرّ هدايت كرديم!

«11» ولى او از آن گردنه مهمّ نگذشت!

«12» و تو نمى دانى آن گردنه چيست!

«13» آزادكردن برده اى،

«14» يا غذا دادن در روز گرسنگى...

«15» يتيمى از خويشاوندان،

«16» يا مستمندى خاك نشين را،

«17» سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده و يكديگر را به شكيبايى و رحمت توصيه مى كنند!

«18» آنها (اصحاب اليمين)اند [كه نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند]!

«19» و كسانى كه آيات ما را انكار كرده اند افرادى شومند [كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود].

«20» بر آنها آتشى است فروبسته [كه راه فرارى از آن نيست]!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

قسم مى خورم به اين شهر، (1)

در حالى كه تو در آن جاى دارى (2)

و سوگند به پدر و آنچه زاده است؛ (3)

همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفريديم. (4)

آيا گمان مى كند كه

هرگز كسى بر او دست نيابد؟! (5)

مى گويد: ثروت فراوانى را [براى مبارزه با پيامبر و اسلام] تباه كرده ام! (6)

آيا گمان مى كند كه هيچ كس او را نديده است [كه همه اعمال و كردارش را ثبت كند؟] (7)

آيا براى او دو چشم قرار نداديم؟ (8)

و يك زبان و دو لب؟ (9)

و او را به راه خير و شر هدايت نكرديم [تا راه خير را بگزيند و راه شر را واگذارد؟] (10)

پس شتابان و با شدت به آن گردنه سخت وارد نشد؛ (11)

و تو چه مى دانى آن گردنه سخت چيست؟ (12)

آزاد كردن برده، (13)

يا طعام دادن در روز گرسنگى و قحطى، (14)

به يتيمى خويشاوند، (15)

يا مستمندى خاك نشين؛ (16)

علاوه بر [انجام] اين [تكاليف]، از كسانى باشد كه ايمان آورده اند و يكديگر را به صبر و مهربانى سفارش كرده اند؛ (17)

اينان سعادتمندان اند؛ (18)

و كسانى كه به آيات ما كفر ورزيدند، آنان شقاوتمندان اند (19)

بر آنان آتشى سرپوشيده احاطه دارد [كه هيچ راه گريزى از آن ندارند.] (20)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

سوگند باين بلد مكه معظم و مسجد كعبه محترم ياد نكنم (1)

و حال آنكه تو اى رسول گرامى در اين بلد منزل دارى (2)

و قسم بپدر بزرگوار انسان آدم صفى و فرزندان خداپرست او (3)

كه ما نوع انسان را بحقيقت در رنج و مشقت آفريديم و به بلا و محنتش آزموديم كه روز و شبى بى غم و رنج و زحمت بسر نبرد و با آلام طبيعت و امراض و انديشه و اندوه و خوف و خطر عمر گذراند (4)

آيا

انسان چون وليد بن مغيره، باين ناتوانى پندارد كه هيچكس بر او توانائى ندارد؟ و فوق او قدرتى نيست؟ آهى غرور و جهالت (5)

و ميگويد من در راه مسلمانى مال بسيارى تلف كردم كه زكات و صدقات و خمس و كفارات دادم يا در راه دشمنى پيغمبر (ص) و على (ع) بسيار خرج كردم (6)

آيا پندارد احدى او را نديده؟ و افكار و اعمال بدش را ندانسته و ريا و نفاقش را خدا نميداند؟ (7)

آيا ما براى حفظ حيات و تكميل ذات به او دو چشم عطا نكرديم؟ (8)

و زبان و دو لب براى سخن به او نداديم؟ (9)

و راه خير و شر و حق و باطل و بهشت و دوزخ را به او ننموديم؟ (10)

باز هم به شكرانه اين نعمتها بجاى طاعت حق و مخالفت نفس به عقبه تكليف تن درنداد؟ (11)

و چگونه توان دانست كه آن عقبه تكليف و ايمان چيست؟ (12)

آن بنده در راه خدا آزاد كردنست (13)

و به مسكين طعام دادن در روز قحطى و گرسنگى است (14)

يا به يتيم خويشاوندان خود احسان كردن است (15)

يا به فقير مضطر خاك نشين دستگيرى كردن است (16)

و آنگاه هم از آنان باشد كه به خدا ايمان آورده و يكديگر را به اهميت صبر و مهربانى با خلق سفارش ميكنند (17)

كه آنها اهل يمين و سعادتند و نامه عمل بدست راست گيرند (18)

و آنان كه به آيات ما قرآن و ديگر كتب آسمانى كافر شدند آنها اهل شومى و شقاوتند نامه عمل بدست چپ دارند (19)

برزن كافران آتشى سرپوشيده

احاطه خواهد كرد (20)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

به اين شهر (مكّه) سوگند. (1)

در حالى كه تو در اين شهر ساكن هستى. (2)

به پدر، و فرزندى كه پديد آورد، سوگند. (3)

همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفريديم. (4)

آيا مى پندارد كه هرگز احدى بر او قدرت ندارد؟ (5)

مى گويد: مال فراوانى تباه كردم. (6)

آيا گمان مى كند احدى او را نديده است؟ (7)

آيا براى او دو چشم قرار نداديم. (8)

و يك زبان و دو لب؟ (9)

و دو راه (خير و شر) را به او نمايانديم. (10)

امّا او در آن گردنه سخت قدم نگذاشت. (11)

و چه مى دانى كه آن گردنه چيست؟ (12)

آزاد كردن برده. (13)

يا غذا دادن به روز گرسنگى. (14)

به يتيمى خويشاوند. (15)

يا بينوايى خاك نشين. (16)

سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده و همديگر را به شكيبايى و مهربانى سفارش كرده اند. (17)

آنان اصحاب يمين هستند. (18)

و كسانى كه به آيات ما كفر ورزيدند اصحاب شومى و شقاوت هستند. (19)

بر آنان آتشى سرپوشيده و فراگير احاطه دارد. (20)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

سوگند ياد مى كنم به اين شهر - مكه -. (1)

در حالى كه تو به اين شهر فرود آمده اى - تو در آن اقامت دارى و زيست مى كنى -. (2)

و سوگند به پدرى [بزرگ] - ابراهيم (ع) - و آنچه زاده - اسماعيل (ع) -. (3)

هرآينه آدمى را در سختى و رنج آفريده ايم. (4)

آيا مى پندارد كه هرگز هيچ كس بر او توانا نيست - كه سركشى و نافرمانى مى كند -؟! (5)

گويد: مالى فراوان

را نابود كردم - در دشمنى با پيامبر (ص) و بازداشتن از دعوت او -. (6)

آيا مى پندارد كه هيچ كس او را نمى بيند؟! (7)

آيا براى او دو چشم نساخته ايم - كه بدان مى بيند -؟ (8)

و زبانى - كه بدان سخن مى گويد - و دو لب - كه دهان او را مى پوشاند و در سخن گفتن و خوردن و آشاميدن بدو كمك مى كند -؟ (9)

و او را دو راه - خير و شر - ننموديم؟ (10)

پس به آن گريوه - گردنه يا راه سخت و دشوار در كوه، مراد راه خير است كه برخى از مصاديق مهم آن در آيات بعد مى آيد - درنيامد. (11)

و تو چه دانى كه آن گريوه چيست؟ (12)

آزاد كردن گردنى - يعنى بنده اى -، (13)

يا طعام دادن در روز گرسنگى - كمبود غذا -، (14)

به يتيمى خويشاوند، (15)

يا به بينوايى خاكنشين، (16)

وانگهى از كسانى باشد كه ايمان آورده اند و يكديگر را به شكيبايى - پايدارى بر ايمان - اندرز مى دهند و به مهربانى و بخشايش سفارش مى كنند. (17)

آنان خجستگان و سعادتمندانند. (18)

و كسانى كه به آيات ما كافر شدند، آنان شومان و بدبختانند، (19)

كه بر آنهاست آتشى فراگير و پوشنده - آتش دوزخ كه در آن روزنى نيست و همه را در خود فرو مى پوشد -. (20)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

قسم به اين شهر. (1)

و تو در اين شهر سكني گرفته اي . (2)

و قسم به پدر و فرزنداني كه پديد آورد، (3)

كه آدمي را در رنج و محنت بيافريده ايم، (4)

آيا مي پندارد كه كس بر او چيره نگردد؟ (5)

مي گويد: مالي فراوان را تباه كردم. (6)

آيا مي پندارد كه كسي او را نديده است؟ (7)

آيا براي او دو چشم نيافريده ايم؟ (8)

و يك زبان و دو لب؟ (9)

و دو راه پيش پايش ننهاديم؟ (10)

و او در آن گذرگاه سخت قدم ننهاد. (11)

و تو چه داني كه گذرگاه سخت چيست؟ (12)

آزاد كردن بنده است، (13)

يا طعام دادن در روز قحطي ، (14)

خاصه به يتيمي كه خويشاوند باشد، (15)

يا به مسكيني خاكنشين. (16)

تا از كساني باشد كه ايمان آورده اند و يكديگر را به صبر سفارش كرده اند و به بخشايش. (17)

اينان اهل سعادتند. (18)

و كساني كه به آيات ما كافرند اهل شقاوتند. (19)

نصيب آنهاست آتشي كه از هر سو سرش پوشيده است. (20)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

سوگند به اين شهر مى خورم (1)

و تو [يكچند] در اين شهر [حكمرواى مطلق و] دست گشاده اى (2)

و سوگند به پدر و فرزندى كه پديد آورده است (3)

به راستى انسان را در رنج و محنت كشيدن آفريده ايم (4)

آيا مى پندارد كه هرگز كسى بر او دست ندارد؟ (5)

گويد مالى فراوان [در راه مبارزه با پيامبر] بر باد دادم (6)

آيا مى پندارد كه هيچ كس [كار و بار] او را نديده است؟ (7)

آيا براى او دو چشم نيافريده ايم؟ (8)

و زبانى و دو لب (9)

و او را بر سر [هر يك از] دو راه [خير و شر] نياورده ايم؟ (10)

ولى خود در پى عقبه نبود (11)

و تو

چه دانى عقبه چيست (12)

آزادسازى برده (13)

يا اطعامى [از بينوايان] در روزى گرسنگى زده (14)

در حق يتيمى خويشاوند (15)

يا بينوايى خاكنشين (16)

تا سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده اند و همديگر را به شكيبايى و همديگر را به مهربانى سفارش كرده اند (17)

اينانند كه اصحاب يميناند (18)

و كسانى كه به آيات ما انكار ورزيده اند، آنانند كه اصحاب شمالاند (19)

بر آنان آتشى چند لايه، [چيره] باشد (20)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

سوگند نيارم بدين شهر (1)

و توئى جاى گزين در اين شهر (2)

و پدرى و آنچه فرزند نهاد (3)

كه آفريديم انسان را در رنج (4)

آيا پندارد كه توانائى ندارد هرگز بر او كسى (5)

گويد تباه كردم مالى انبوه را (6)

آيا پندارد كه نديدش كسى (7)

آيا ننهاديم برايش ديدگانى (8)

و زبانى و لبانى (9)

و رهبريش كرديم بدان دو پشته (10)

پس برنيامد (يا نگذشت) بر آن پشته (11)

و چه دانستت چيست آن پشته (12)

آزادكردن يك بنده (13)

يا خورانيدنى در روز پريشانى (يا روزى دارنده گرسنگى) (14)

به يتيمى خويشاوند (15)

يا بينوائى خاكسار (يا نيازمند) (16)

سپس گشت از آنان كه ايمان آوردند و سفارش كردند به شكيبائى و سفارش كردند به مهربانى كردن (17)

آنانند ياران راست (18)

و آنان كه كفر ورزيدند به آيتهاى ما آنانند ياران چپ (يا شومى) (19)

بر ايشان است آتش افروخته (يا انبوه يا پوشيده) (20)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 I swear by this town,

2 as you reside in this town;

3 by the father and him whom he begot:

4 certainly We created man in travail.

5 Does he suppose that no one will ever have power over him?

6 He says, ‘I have squandered immense wealth.’

7 Does he suppose that no one sees him?

8 Have We not made for him two eyes,

9 a tongue, and two lips,

10 and shown him the two paths [of good and evil]?

11 Yet he has

not embarked upon the uphill task.

12 And what will show you what is the uphill task?

13 [It is] the freeing of a slave,

14 or feeding [the needy] on a day of starvation,

15 or an orphan among relatives,

16 or a needy man in desolation,

17 while being one of those who have faith and who enjoin one another to patience, and enjoin one another to compassion.

18 They are the People of the Right Hand.

19 But those who defy Our signs, they are the People of the Left Hand.

20 [Imposed] upon them will be a closed Fire.

ترجمه انگليسي شاكر

Nay! I swear by this city. (1)

And you shall be made free from obligation in this city-- (2)

And the begetter and whom he begot. (3)

Certainly We have created man to be in distress. (4)

Does he think that no one has power over him? (5)

He shall say: I have wasted much wealth. (6)

Does he think that no one sees him? (7)

Have We not given him two eyes, (8)

And a tongue and two lips, (9)

And pointed out to him the two conspicuous ways? (10)

But he would not attempt the uphill road, (11)

And what will make you comprehend what the uphill road is? (12)

(It is) the setting free of a slave, (13)

Or the giving of food in a day of hunger (14)

To an orphan, having relationship, (15)

Or to the poor man lying in the dust. (16)

Then he is of

those who believe and charge one another to show patience, and charge one another to show compassion. (17)

These are the people of the right hand. (18)

And (as for) those who disbelieve in our communications, they are the people of the left hand. (19)

On them is fire closed over. (20)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) I swear by [this] countryside ,

(2) you are a native settled on this land

(3) as well as any parent and whatever he may father.

(4) We have created man under stress.

(5) Does he reckon that no one can do anything against him?

(6) He says: "I have used up piles of money!"

(7) Does he consider that no one sees him?

(8) Have We not granted him both eyes ,

(9) a tongue and two lips ,

(10) and guided him along both highroads ?

(11) Yet he does not tackle the Obstacle!

(12) What will make you realize what the Obstacle is?

(13) [It means] redeeming the captive,

(14) or feeding

(15) some orphaned relative on a day of famine

(16) or some needy person in distress.

(17) Then he will act like someone who believes, recommends patience and encourages mercifulness.

(18) Those will be the companions on the right-hand side,

(19) while the ones who disbelieve in Our signs will be companions on the sinister side:

(20) above them a fire will hem them in.

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

No! I swear by this land, (1)

and thou art a lodger in this land; (2)

by the begetter, and that he begot, (3)

indeed, We created man in trouble. (4)

What, does he think none has power over him, (5)

saying, `I have consumed wealth abundant'? (6)

What, does he think none has seen him?

(7)

Have We not appointed to him two eyes, (8)

and a tongue, and two lips, (9)

and guided him on the two highways? (10)

Yet he has not assaulted the steep; (11)

and what shall teach thee what is the steep? (12)

The freeing of a slave, (13)

or giving food upon a day of hunger (14)

to an orphan near of kin (15)

or a needy man in misery; (16)

then that he become of those who believeand counsel each other to be steadfast,and counsel each other to be merciful. (17)

Those are the Companions of the Right Hand. (18)

And those who disbelieve in Our signs,they are the Companions of the Left Hand; (19)

over them is a Fire covered down. (20)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

Nay, I swear by this city (1)

And thou art an indweller of this city (2)

And the begetter and that which he begat, (3)

We verily have created man in an atmosphere: (4)

Thinketh he that none hath power over him? (5)

And he saith: I have destroyed vast wealth: (6)

Thinketh he that none beholdeth him? (7)

Did We not assign unto him two eyes (8)

And a tongue and two lips, (9)

And guide him to the parting of the mountain ways? (10)

But he hath not attempted the Ascent (11)

Ah, what will convey unto thee what the Ascent is! (12)

(It is) to free a slave, (13)

And to feed in the day of hunger (14)

An orphan near of kin, (15)

Or some poor wretch in misery, (16)

And to be of those who believe and exhort one another to perseverance and export one another to pity. (17)

Their place will be on the right hand. (18)

But those who disbelieve Our revelations, their place will be on the left hand. (19)

Fire will be an awning over them. (20)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

I do call to witness this City. (1)

And thou art a freeman of this City (2)

And (the mystic ties of) Parent and Child (3)

Verily We have created Man into toil and struggle. (4)

Thinketh he that none hath power over him? (5)

He may say (boastfully): "Wealth have I squandered in abundance!" (6)

Thinketh he that none beholdeth him? (7)

Have We not made for him a pair of eyes? (8)

And a tongue and a pair of lips? (9)

And shown him the two highways? (10)

But he hath made no haste on the path that is steep. (11)

And what will explain to thee the path that is steep? (12)

(It is:) freeing the bondman; (13)

Or the giving of food in a day of privation (14)

To the orphan with claims of relationship (15)

Or to the indigent (down) in the dust. (16)

Then will he be of those who believe and enjoin patience (constancy and self-restraint) and enjoin deeds of kindness and compassion. (17)

Such are the Companions of the Right Hand. (18)

But

those who reject Our Signs they are the (unhappy) companions of the Left Hand. (19)

On them will be Fire Vaulted over (all round). (20)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Non!... Je jure par cette Cité !

2. et toi, tu es un résident dans cette cité -

3. Et par le père et ce qu'il engendre!

4. Nous avons, certes, créé l'homme pour une vie de lutte.

5. Pense-t-il que personne ne pourra rien contre lui?

6. Il dit: ‹J'ai gaspillé beaucoup de biens›.

7. Pense-t-il que nul ne l'a vu?

8. Ne lui avons Nous pas assigné deux yeux,

9. et une langue et deux lèvres?

10. Ne l'avons-Nous pas guidé aux deux voies.

11. Or, il ne s'engage pas dans la voie difficile!

12. Et qui te dira ce qu'est la voie difficile?

13. C'est délier un joug [affranchir un esclave],

14. ou nourrir, en un jour de famine,

15. un orphelin proche parent

16. ou un pauvre dans le dénouement.

17. Et c'est être, en outre, de ceux qui croient et s'enjoignent mutuellement l'endurance, et s'enjoignent mutuellement la miséricorde.

18. Ceux-là sont les gens de la droite;

19. alors que ceux qui ne croient pas en Nos versets sont les gens de la gauche.

20. Le Feu se refermera sur eux.

ترجمه اسپانيايي

1. ¡No! ¡Juro por esta ciudad,

2. en la que estás avecindado!

3. ¡Por todo padre y lo que ha engendrado!

4. Hemos creado al hombre en aflicción.

5. ¿Cree que nadie podrá contra él?

6. Dice: «He consumido una hacienda considerable».

7. ¿Cree que nadie le ha visto?

8. ¿No le hemos dado dos ojos,

9. una lengua y

dos labios?

10. ¿No le hemos mostrado las dos vías?

11. Pues nunca se ha puesto a subir la Cuesta.

12. Y ¿cómo sabrás qué es la Cuesta?

13. Es manumitir a un esclavo,

14. Alimentar en tiempo de hambre

15. A un pariente próximo huérfano,

16. A un pobre en la miseria.

17. Es, también, formar parte de los que creen, de los que se recomiendan mutuamente la paciencia y la misericordia.

18. Ésos son los de la Derecha.

19. En cambio, los que no creen en Nuestros signos, ésos son los de la izquierda.

20. Se cerrará un fuego sobre ellos.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Nein, aber Ich schwِre bei dieser Stadt

2. Und du wirst diese Stadt betreten -

3. Und bei dem Vater und dem Kind,

4. Wahrlich, Wir haben den Menschen zu einem Stande des Kampfes erschaffen.

5. Meint er, niemand habe Macht über ihn?

6. Er spricht: «Ich habe viel Gut aufgewendet.»

7. Meint er, niemand sehe ihn?

8. Haben Wir ihm nicht zwei Augen zugeteilt

9. Und eine Zunge und zwei Lippen?

10. Dann haben Wir ihm die beiden Heerstraكen (zu Gut und Bِse) gewiesen,

11. Doch er unternahm das Erklimmen nicht.

12. Und was lehrt dich wissen, was das Erklimmen ist?

13. Die Befreiung eines Sklaven,

14. Oder die Speisung an einem Tage der Hungersnot

15. Einer nah verwandten Waise,

16. Oder eines Armen, der sich im Staube wنlzt.

17. Wiederum, er sollte zu denen gehِren, die glauben und einander ermahnen zur Geduld

und einander ermahnen zur Barmherzigkeit.

18. Diese werden zur Rechten sein.

19. Die aber nicht an Unsere Zeichen glauben, sie werden zur Linken sein.

20. Rings um sie wird ein umschlieكendes Feuer sein.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Lo giuro per questa contrada

2. - e tu sei un abitante di questa contrada -

3. e per chi genera e per chi è generato.

4. In verità abbiamo creato l'uomo perché combatta .

5. Crede forse che nessuno possa prevalere su di lui?

6. Dice: « Ho dilapidato una quantità di beni» .

7. Crede forse che nessuno lo abbia visto?

8. Non gli abbiamo dato due occhi,

9. una lingua e due labbra?

10. Non gli abbiamo indicato le due vie?

11. Segua dunque la via ascendente .

12. E chi ti farà comprendere cos'è la via ascendente?

13. E' riscattare uno schiavo ,

14. o nutrire, in un giorno di carestia,

15. un parente orfano

16. o un povero prostrato [dalla miseria],

17. ed essere tra coloro che credono e vicendevolmente si invitano alla costanza e vicendevolmente si invitano alla misericordia.

18. Costoro sono i compagni della destra ,

19. mentre coloro che non credono nei Nostri segni, sono i compagni della sinistra .

20. Il Fuoco si chiuderà su di loro.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. He клянycь этим гopoдoм!

2. И ты живeшь в этoм гopoдe.

3. И poдитeлeм и тeм, чтo oн пopoдил!

4. Mы coздaли чeлoвeкa в зaбoтe.

5. Paзвe oн дyмaeт, чтo eгo никтo нe пepeмoжeт?

6. Гoвopит oн: "Я пoгyбил бoгaтcтвo нecмeтнoe!"

7. Paзвe oн дyмaeт, чтo eгo никтo нe видeл?

8. Paзвe нe cдeлaли Mы eмy пapy глaз,

9. и зyбы, и пapy гyб

10. и пoвeли eгo нa двe выcoты?

11. A oн нe ycтpeмилcя пo кpyтизнe!

12. И чтo дacт тeбe знaть, чтo тaкoe кpyтизнa?

13. Oтпycтить paбa

14. или нaкopмить в дeнь гoлoдa

15. cиpoтy из poдcтвeнникoв

16. или бeднякa ocкyдeвшeгo!

17. Пoтoм бyдeт oн из тex, чтo yвepoвaли и зaпoвeдyют тepпeниe и зaпoвeдyют милocepдиe.

18. Эти - влaдыки пpaвoй cтopoны!

19. A тe, кoтopыe нe yвepoвaли в Moи знaмeния, oни - влaдыки лeвoй cтopoны.

20. Haд ними - oгoнь cвoдчaтый.

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Andolsun bu ehre.

2- Ki sen oturmadasn bu ehirde.

3- Ve babaya ve oًula.

4- Gerçekten de biz insan sknt içinde yarattk.

5- Hiçbir kimsenin, ona gücü yetmez mi sanr?

6- Ben, birçok mal helâk ettim der.

7- Hiçbir kimse, onu gِrmez mi sanr?

8- Onun için halketmedik mi iki gِz.

9- Ve bir dille iki dudak?

10- Ve ona iki sarp yol gِsterdik.

11- Derken dayanmad o yoku a.

12- Ve bilir misin, yoku nedir?

13- Bir kul azat etmek.

14- Yahut açlk, ktlk gününde doyurmak.

15- Yaknlً olan bir yetîmi.

16- Yahut yerlere dِ enmi bir yoksulu.

17- Sonra da inananlardan ve birbirlerine sabr tavsiye edenlerden ve acmay tavsiye edenlerden olmak.

18- Onlardr i te saً taraf ehli.

19- Delillerimize kâfir olanlara gelince: Onlardr sol taraf ehli.

20- Onlaradr kaplar, üstlerine ِr-tülmü ate

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. And içirəm bu şəhərə (Məkkəyə) -

2. Sənin yaşadığın (sənə halal olan) şəhərə;

3. And içirəm ataya və onun övladına (Adəmə və onun nəslinə, yaxud İbrahimə və oğlu İsmailə) ki,

4. Biz insanı məşəqqətdə yaratdıq! (İnsan doğulduğu gündən qəbir evinə gedənə qədər əzab-əziyyət içində çalışıb çabalayır, həyat boyu müxtəlif çətinliklərlə üzləşər. Bu, ilahı bir hikmətdir, həyatın qanunudur!)

5. Məgər insan (Vəlid bin əl-Müğirə) heç kəsin ona gücü çatmayacağını zənn edir?

6. Və: Mən (Peyğəmbərlə düşmənçilik yolunda) xeyli mal-dövlət sərf etmişəm!" - deyir?

7. Məgər o heç kəsin onu görmədiyini güman edir?!

8. Məgər Biz ona iki göz vermədikmi?!

9. Eləcə də bir dil və qoşa dodaq (vermədikmi)?!

10. Biz ona

iki yol (xeyir və şər, küfr və iman yollarını) göstərmədikmi?!

11. Lakin o, əqəbəni (maneəni) keçə bilmədi (özünə verilən bu qədər ne'mətlərə şükür etmədi).

12. (Ya Peyğəmbər!) Sən nə bilirsən (haradan bilirsən) ki, əqəbə nədir?!

13. (O) bir kölə azad etməkdir;

14. Yaxud aclıq günü (zamanı) yemək verməkdir -

15. Qohumluq əlaqəsi çatan bir yetimə.

16. Və ya (taqətsizlikdən) torpağa sərilmiş bir miskinə!

17. Sonra da iman gətirən və bir-birinə səbr tövsiyə edən, mərhəmət tövsiyə edən kimsələrdən olmaqdır!

18. Onlar sağ tərəf sahibləridir! (Əməl dəftərləri sağ əllərinə verilənlərdir!)

19. Ayələrimzi inkar edənlər isə sol tərəf sahibləridir! (Əməl dəftərləri sol əllərinə verilənlərdir!)

20. Onları hər tərəfi qapalı Cəhənnəm gözləyir! (Kafirlər Cəhənnəmdə həmişəlik qalar, oradan heç yerə çıxa bilməzlər!)

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. ہميں اس شہر (مكہ) كي قسم

2. اور تم اسي شہر ميں تو رہتے ہو

3. اور باپ (يعني آدم) اور اس كي اولاد كي قسم

4. كہ ہم نے انسان كو تكليف (كي حالت) ميں (رہنے والا) بنايا ہے

5. كيا وہ خيال ركھتا ہے كہ اس پر كوئي قابو نہ پائے گا

6. كہتا ہے كہ ميں نے بہت سا مال برباد كيا

7. كيا اسے يہ گمان ہے كہ اس كو كسي نے ديكھا نہيں

8. بھلا ہم نياس كو دو آنكھيں نہيں ديں؟

9. اور زبان اور دو ہونٹ (نہيں ديئے)

10. (يہ چيزيں بھي ديں) اور اس كو (خير و شر كے) دونوں رستے بھي دكھا ديئے

11. مگر وہ گھاٹي پر سے ہو كر نہ گزرا

12. اور

تم كيا سمجھے كہ گھاٹي كيا ہے؟

13. كسي (كي) گردن كا چھڑانا

14. يا بھوك كے دن كھانا كھلانا

15. يتيم رشتہ دار كو

16. يا فقير خاكسار كو

17. پھر ان لوگوں ميں بھي (داخل) ہو جو ايمان لائے اور صبر كي نصيحت اور (لوگوں پر) شفقت كرنے كي وصيت كرتے رہے

18. يہي لوگ صاحب سعادت ہيں

19. اور جنہوں نے ہماري آيتوں كو نہ مانا وہ بدبخت ہيں

20. يہ لوگ آگ ميں بند كر ديئے جائيں گے

ترجمه پشتو

1. شروع كوم د الله په نامه چې ډېر زيات مهربانه او پوره رحم لرونكې دے قسم خورم په دې ښار (مكې) باندې

2. پداسې حال كښې چې ته پكښې اوسيږې

3. او (قسم دے) په پلار (ابراهيم) او زوي (اسماعيل) باندې

4. په تحقيق سره چې مونږ انسان په رنځ (سختۍ او مشقت) كښې پيدا كړ

5. آيا هغه دا ګمان كوي چې په دۀ باندې په هيڅوك قادر نه شي (دې به هيچا په لاس رانشي

6. او وايي چې ما (د خداي په لاره كښې) ډېر مال له لاسه وركړے دے

7. آيا هغه دا ګمان كوي چې دې هيچا نه دے ليدلے

8. آيا مونږ دۀ ته دوه سترګې نه دي وركړې

9. او يوه ژبه او دوه شونډې (مو نه دي وركړې)

10. او ورته مو (د خير او شر) دوه لارې ښودلي دي

11. بيا هم هغه غونډې ته په ختلو كښې (د نفس په مخالفت كښې) تكليف ونه كړ

12. او تا ته څه پته ده چې غونډې څه ده؟

13. د مريي (غلام) خلاصول (آزادول)

دي

14. يا د لوږې په ورځ ډوډۍ وركول دي

15. له خپلوانو څخه يتيم ته

16. او يا داسې غريب ته (طعام وركول) چې په خاورو ككړ وي

17. نو له هغه كسانو څخه شئ چې ايمان يې راوړے دے او يو بل ته د صبر او رحمت (مهربانۍ) وصيت كوي

18. دغه كسان د ښې برخې خاوندان دي (نامه اعمال به ورته په ښي لاس كښې وركول شي)

19. او كومو كسانو چې زمونږ له آيتونو انكار كړے دے د بدې برخې خاوندان دي (نامه اعمال به ورته په كس لاس كښې وركول شي)

20. او د دوي لپاره سرپوښ (له ګېر چاپېره بند) اور دے

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn Ho! Ez bi vî bajarî sond dixum.

2. Û tu bi xweber jî di nava wî da rûniştî yî.

3. Û bi nişa merivan û bi ûrta wan.

4. (Sond dixum) ku me nişa merivan (di nava) zoratîyê da afirandîye.

5. Maqey ewa meriva guman dike, ku hêza tu kesî pêda naçe?

6. (Ji bona pesindanê aha) di bêje: "Min di vê rê da bi kulûra mal sixurandîye."

7. Maqey ewa guman dike, ku kes ewê kirina wî nabîne?

8. Qey me ji bona (merivan ra) du çav ne daye.

9. Û zimanek û du lêv (nedaye)?

10. Û me ji bona (merivan) du rê; (rêya qenc û xirabîyan) daye.

11. Îdî ewî (merivî, ji bona sipazîya di hemberê van qencîyan) qe xwe ne avite tu gaz û bêlanê zor.

12. Gaz û bêlanê zor, ka çîye tuyê ji ku

bizanî?

13. Ewa (kara) vekirina (zincîra) kolan e (ku tu ewan azad bikî).

14. Yan jî di rojeke axilve da dayîna xurekan e.

15. Ji bona sêwîyên pismam ra.

16. Yan jî ji bona wan belengazê, ku ji birçîya xwe li ser xwelîyê dirêj kirene.

17. Hêj paşê ewa dibe ji wanê bawer kirin e û şîreta bi hewdana (di hemberê cewr û aşîtan da) li hev dikin û bi dilovanî ya li hev kirinê dikin.

18. Hevrîne bi nutûv û rast evan in.

19. Ewanê bi beratenê me bûn e fi¬le hene! ewan jî hevrîne bênutûv û çep in.

20. Agirê ku derê wî tê girtinê, ji bona (vanan ra)ne.

ترجمه اندونزي

Lidah dan dua buah bibir.(9)

Dan Kami telah menunjukkan kepadanya dua jalan.(10)

Maka tidakkah sebaiknya (dengan hartanya itu) ia menempuh jalan yang mendaki lagi sukar.(11) (2)

Tahukah kamu apakah jalan yang mendaki lagi sukar itu.(12) (3)

(Yaitu) melepaskan budak dari perbudakan,(13) (4)

Atau memberi makan pada hari kelaparan,(14) (5)

(Kepada) anak yatim yang ada hubungan kerabat,(15) (6)

Atau orang miskin yang sangat fakir.(16) (7)

Dan dia termasuk orang- orang yang beriman dan saling berpesan untuk bersabar dan saling berpesan untuk berkasih sayang.(17) (8)

Mereka (orang- orang yang beriman dan saling berpesan itu) adalah golongan kanan.(18) (9)

Dan orang- orang yang kafir kepada ayat- ayat Kami, mereka itu adalah golongan kiri.(19) (10)

Mereka berada dalam neraka yang ditutup rapat.(20) (11)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (12)

Demi matahari dan cahayanya di pagi hari.(1) (13)

Dan bulan apabila mengiringinya,(2) (14)

Dan

siang apabila menampakkannya,(3) (15)

Dan malam apabila menutupinya,(4) (16)

Dan langit serta pembinaannya,(5) (17)

Dan bumi serta penghamparannya,(6) (18)

Dan jiwa serta penyempurnaannya (ciptaannya),(7) (19)

maka Allah mengilhamkan kepada jiwa itu (jalan) kefasikan dan ketakwaannya,(8) (20)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Aku bersumpah dengan negeri (Makkah) ini; (1)

Sedang engkau (wahai Muhammad) tinggal di negeri ini (sentiasa ditindas), (2)

Demi manusia yang melahirkan zuriat, dan zuriat yang dilahirkannya; (3)

Sesungguhnya Kami telah jadikan manusia sentiasa dalam keadaan menghadapi kesulitan dan kesukaran (jasmani dan rohaninya); (4)

Patutkah manusia yang demikian keadaannya (terpedaya dengan kekuasaan yang ada padanya dan) menyangka bahawa tidak ada sesiapapun yang dapat mengatasi kekuasaannya (dan menyeksakannya)? (5)

Manusia yang demikian keadaannya (tidaklah patut ia bermegah-megah dengan kekayaannya dan) berkata: "Aku telah habiskan harta benda yang banyak (dalam usaha menegakkan nama dan bangsa). (6)

Adakah ia menyangka bahawa tidak ada sesiapapun yang melihatnya (dan mengetahui tujuannya menghabiskan harta bendanya itu? (7)

(Mengapa manusia terpedaya dan bermegah-megah?) Tidakkah Kami telah menjadikan baginya: dua mata (untuk ia memerhatikan kekuasaan dan kekayaan Kami?) - (8)

Dan lidah serta dua bibir (untuk ia menyempurnakan sebahagian besar dari hajat-hajatnya)? (9)

Dan Kami telah menunjukkan kepadanya dua jalan, (jalan kebaikan untuk dijalaninya, dan jalan kejahatan untuk dijauhi)? (10)

Dalam pada itu manusia tidak (memilih jalan kebaikan) merempuh masuk mengerjakan amal-amal yang tinggi darjatnya di sisi Tuhan; (11)

Dan apa jalannya engkau dapat mengetahui: apa dia amal-amal yang tinggi darjatnya di sisi Tuhan itu? (12)

(Di antara amal-amal itu - bagi orang yang mampu) ialah: memerdekakan hamba

abdi; (13)

Atau memberi makan pada hari kelaparan - (14)

Kepada anak yatim dari kaum kerabat, (15)

Atau kepada orang miskin yang terlantar di atas tanah. (16)

Selain dari (tidak mengerjakan amal-amal) itu, ia (tidak pula) menjadi dari orang-orang yang beriman dan berpesan-pesan dengan sabar serta berpesan-pesan dengan kasih sayang. (17)

(Ketahuilah! Bahawa orang-orang yang beriman serta berusaha mengerjakan amal-amal yang tinggi darjatnya di sisi Tuhan), merekalah golongan pihak kanan (yang akan beroleh Syurga). (18)

Dan (sebaliknya) orang-orang yang kufur ingkar akan ayat-ayat keterangan Kami, merekalah golongan pihak kiri. - (19)

Mereka ditimpakan (azab seksa) neraka yang ditutup rapat (supaya kuat bakarannya). (20)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Naapa kwa mji huu.

2. Na wewe utashuka katika mji huu.

3. Naapa kwa mzazi na alichokizaa.

4. Hakika tumemuumba mwanadamu katika taabu.

5. Je anadhani kuwa hapana yeyote mwenye uwezo juu yake?

6. Anasema: Nimeharibu mali nyingi (bure).

7. Je, anadhani kuwa hapana yeyote anayemuona?

8. Je, hatukumpa macho mawili?

9. Na ulimi, na midomo miwili.

10. Na tukamuongoza njia mbili.

11. Lakini hakupita njia nzito.

12. Na nini kitakujulisha njia nzito ni nini!

13. Ni kumwacha huru mtumwa.

14. Au kumlisha siku ya njaa.

15. Yatima aliye jamaa.

16. Au masikini mwenye haja.

17. Kisha awe miongoni mwa waumini na wanaousiana kusubiri na wanaousiana kuhurumiana.

18. Hao ndio watu wa kheri.

19. Na waliokataa Aya zetu, hao ndio watu wa shari.

20. Moto uliofungwa uko juu yao.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 482

(90) سوره بلد مكى است و بيست آيه دارد (20)

[سوره البلد (90): آيات 1 تا 20] ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم،

گو اينكه حاجت به سوگند نيست ولى به اين شهر (مكه) سوگند مى خورم (1).

شهرى كه تو در آن ساكن هستى (2).

و سوگند به آن پدرى كه اين شهر را بنا نهاد و فرزندى كه پديد آورد (3).

كه ما انسان را در رنج آفريده ايم (4).

آيا گمان مى كند احدى بر او قدرت ندارد؟ (5).

نتيجه اين انكار معادلش اين شد كه وقتى اندك مالى را انفاق نمود از در منت گذارى گفت مال ______________________________________________________ صفحه ى 483

بسيارى را از دست دادم (6).

آيا پنداشته كه احدى او (و انفاق او) را نمى بيند (7).

آيا براى او دو چشم قرار

نداديم؟ (8).

و يك زبان و دو لب؟ (9).

و او را به خير و شرش هدايت نموديم (10).

پس چرا به مجاهده و كارهاى دشوار اقدام نكرد؟ (11).

و تو چه مى دانى كه منظور از كار دشوار چيست؟ (12).

آزاد كردن برده (13).

و يا در روز قحطى سير كردن گرسنگان (14).

يتيمى از خويشاوندان را (15).

يا مسكينى خاك نشين را غذا دادن (16).

تا از آن كسانى شود كه ايمان آوردند و يكديگر را به صبر و ترحم سفارش كردند (17).

آنها اصحاب يمين هستند (18).

و كسانى كه آيه هاى ما را منكر شده اند اهل شئامت و نحوستند (19).

كه آتشى سرپوشيده بر آنان احاطه دارد (20).

بيان آيات [حقيقتى در باره خلقت انسان كه سوره مباركه بلد بيان مى كند]

اين سوره بيانگر اين حقيقت است كه خلقت انسان بر اساس رنج و مشقت است، هيچ شانى از شؤون حيات را نخواهى ديد كه توام با تلخى ها و رنج ها و خستگى ها نباشد، از آن روزى كه در شكم مادر روح به كالبدش دميده شد، تا روزى كه از اين دنيا رخت بر مى بندد هيچ راحتى و آسايشى كه خالى از تعب و مشقت باشد نمى بيند، و هيچ سعادتى را خالص از شقاوت نمى يابد، تنها خانه آخرت است كه راحتى اش آميخته با تعب نيست.

بنا بر اين، چه بهتر به جاى هر تلخى و ناكامى و رنج، سنگينى تكاليف الهى را تحمل كند، در برابر آنها صبر نمايد صبر بر اطاعت و بر ترك معصيت، و در گسترش دادن رحمت بر همه مبتلايان كوشا باشد، كسانى را از قبيل ايتام و فقرا و بيماران و امثال آنها كه دچار مصائب شده اند مورد شفقت خود قرار دهد، تا جزو" اصحاب

ميمنه" شود، و گرنه آخرتش هم مثل دنيايش خواهد شد، و در آخرت از" اصحاب مشئمه" خواهد بود كه" نارٌ مُؤْصَدَةٌ" مسلط ______________________________________________________ صفحه ى 484

بر آنان است.

و سياق آيات اين سوره شبيه به سياق سوره هاى مكى است، و همين سياق مكى بودن آن را تاييد مى كند.

و اينكه بعضى «1» آن را مدنى دانسته اند، با سياق آن نمى سازد.

بعضى «2» اين احتمال را هم داده اند كه همه سوره به جز چهار آيه اول آن مدنى باشد، و به زودى تفصيل قول در بحث روايتى آينده خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالى.

" لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ" مفسرين «3» گفته اند منظور از" بِهذَا الْبَلَدِ" مكه است، مؤيد اين احتمال سياق سوره است كه گفتيم سياق سوره هاى مكى را دارد، و نيز آيه بعدى يعنى آيه" وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ" آن را تاييد مى كند، البته بنا بر اينكه منظور از" والد"، ابراهيم (ع) باشد، كه بيانش مى آيد.

[سه وجه در معناى آيه:" وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ"]

" وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ" اين جمله حال است از كلمه" بلد" در آيه قبل، و با اينكه مى توانست به آوردن ضمير آن اكتفاء نموده، بفرمايد:" لا اقسم بهذا البلد و انت حل بها" چنين نكرد، و دوباره خود كلمه بلد را ذكر كرد، براى اين بود كه به عظمت شان آن، و اعتنايى كه به امر آن دارد اشاره كرده باشد، چون بلد مذكور با ساير بلاد فرق دارد، اين بلد حرام است، و كلمه" حل" مانند كلمه" حلول" به معناى اقامت و استقرار در مكان است، و مصدر در اينجا به معناى اسم فاعل (حلول كننده) است.

و معناى دو آيه اين

است كه (هر چند قسم لازم ندارد ولى) سوگند مى خورم به اين شهر، شهرى كه تو در آن اقامت دارى، و اين تعبير توجه مى دهد به اينكه مكه به خاطر اقامت آن جناب در آن و تولدش در آن شرافت يافته.

بعضى «4» گفته اند: جمله" وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ" جمله اى است معترضه كه بين سوگند و متعلق سوگند فاصله شده، و مراد از كلمه" حل" حلول و اقامت نيست، بلكه مراد كسى است كه مردم پاس حرمتش را نگه ندارند.

در تفسير كشاف گفته «5»: جمله معترضه اى كه بين قسم و متعلق آن قرار گرفته _______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 30، ص 133.

(4) روح المعانى، ج 30، ص 133.

(5) تفسير كشاف، ج 4، ص 753. ______________________________________________________ صفحه ى 485

" وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ" مى باشد، يعنى بعد از آنكه به شهر مكه سوگند خورد، به عنوان جمله معترضه مى فرمايد در دشمنى مشركين با تو همين بس كه مثل تو پيامبرى با عظمت و حرمتى كه دارى، و مكه به حرمت تو حرمت يافته، و سكنه آن به خاطر آن حرمت، صيد را شكار نمى كنند، و برگ درخت را براى چريدن حيوانات خود نمى ريزند در آن شهر حرمت ندارى، شكار را حرام مى دانند، ولى بيرون كردن تو و كشتنت را حلال مى دانند، (نقل از شرحبيل راوى حديث) و در اين جمله معترضه علاوه بر معرفى كه به كفار مكه شده، رسول خدا (ص) را هم به ثبات قدم وامى دارد، و آن جناب را تشويق مى كند به اينكه دشمنى هاى اهل مكه را تحمل كند، و هر شنونده را وادار مى كند به اينكه از شدت دشمنى آنان

شگفتى كند.

آن گاه مى گويد: ممكن هم هست بگوييم: نخست با سوگند خوردن به مكه، شهر ولادت پيامبر او را تسليت داده، خاطرنشان ساخته كه هيچ انسانى خالى از تحمل شدايد نيست، و آن گاه به عنوان جمله معترضه و به منظور تكميل تسليت و تخفيف اندوه آن جناب فرموده:" وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ" يعنى تو به زودى در اين شهر رحل اقامت مى افكنى، در حالى كه هر بلايى كه بخواهى بر سر دشمنان مى آورى، هر كه را بخواهى مى كشى، و يا اسير مى كنى، (تا آخر بيانى كه اين مفسر آورده)، و حاصلش اين است كه كلمه" حل" را در مقابل" حرم" بگيريم، و چون حل به معناى اسم فاعل است، قهرا معنايش" محل" (با ضمه ميم و كسره حاء) در مقابل" محرم" خواهد بود، و معنايش اين مى شود كه ما به زودى در فتح مكه اين بلد حرام را براى مدتى محل قرار مى دهيم، تا بتوانى با كفار مقاتله نموده، هر كه را بخواهى به قتل برسانى.

[بيان اينكه سوگند" وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ" سوگند به ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) است

" وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ" از آنجا كه از نظر ادبيت رعايت تناسب بين سوگند و بين چيزى كه مى خواهيم با سوگند اثبات كنيم لازم است، لذا بايد بگوييم مراد از" والِدٍ وَ ما وَلَدَ" كسى است كه بين او و بين بلدى كه مورد سوگند واقع شده نسبت روشنى بوده، و اين معنا با ابراهيم خليل (ع) و فرزندش اسماعيل (ع) منطبق است، كه سبب اصلى در بناى اين شهر و بانيان خود بيت الحرام بودند، و خداى تعالى در

باره آنان فرمود:" وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ" «1»، و ابراهيم (ع) بود كه از خداى تعالى درخواست _______________

(1) هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند. سوره بقره، آيه 127. ______________________________________________________ صفحه ى 486

كرد مكه را شهر امن قرار دهد:" وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً" «1».

و نكره آوردن كلمه" والد- پدرى" به منظور تعظيم و بزرگداشت آن پدر بوده، و اگر نفرمود:" و والد و من ولد- و پدرى و فرزندى كه پديد آورد"، و به جايش فرمود:" وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ- و پدرى و آنچه پديد آورد"، براى اين بود كه آن فرزند را مدح نموده، بفهماند فرزندى عجيب بوده، نظير آيه" وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ" «2» كه در پاسخ به مادر مريم كه گفت من دختر زاييدم فرمود: خدا بهتر مى دانست كه چه زاييده، با اينكه مى توانست بفرمايد: خدا بهتر مى داند كه دختر زاييده، ولى عبارت" چه زاييده" عظمت و اهميت آن طفل را مى رساند.

[چند قول ديگر در باره مراد از" والِدٍ وَ ما وَلَدَ"]

و معناى آيه مورد بحث هم اين است كه: سوگند مى خورم به پدرى عظيم الشان كه ابراهيم باشد، و به آنچه برايش متولد شد، يعنى پسرى عجيب كه امرى شگفت آور و اثرى مبارك داشت، و آن اسماعيل پسرش بود، سوگند به اين دو تن كه بانيان اين شهر بودند، در نتيجه مفاد آيات سه گانه سوگند به مكه معظمه و به رسول خدا (ص) است، كه در آن شهر مى زيست، و به ابراهيم و اسماعيل است، كه بنيانگذار آن شهر بودند.

ولى بعضى «3» از مفسرين گفته اند: مراد

از" والد"، ابراهيم (ع) و مراد از" ما ولد" تمامى اولاد عرب او است، ولى اين نظريه درست نيست، براى اينكه بسيار بعيد است كه خداى تعالى پيغمبر اسلام و ابراهيم (عليهما السلام) را با امثال ابو لهب و ابو جهل و ساير پيشوايان كفر در سوگند خود جمع نموده، در سياقى واحد به همه سوگند ياد كند، با اينكه خود ابراهيم (ع) از كسانى كه پيرويش نكنند و دين توحيد را نپذيرند بيزارى جسته بود، و به حكايت قرآن كريم از خداى تعالى درخواست كرده بود كه" وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ" «4».

پس كسى كه منظور از" ما ولد" را اولاد ابراهيم گرفته ناگزير است كلام خود را تخصيص بزند، و بگويد منظورم از اولاد ابراهيم خصوص مسلمانان از ايشان است، هم چنان _______________

(1) سوره ابراهيم، آيه 35.

(2) سوره آل عمران، آيه 36.

(3) مجمع البيان، ج 10، ص 493.

(4) و مرا و فرزندانم را از اينكه بت ها را بپرستيم دور بدار، پروردگارا اينها بسيارى از مردم را گمراه كردند، پس هر كس مرا پيروى كند او از من است، و هر كس نافرمانيم كند تو غفور و رحيمى. سوره ابراهيم، آيه 36. ______________________________________________________ صفحه ى 487

كه خود ابراهيم و اسماعيل در دعايى كه هنگام ساختن كعبه كردند، بنا به حكايت قرآن كريم گفتند:" رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا" «1».

بعضى «2» ديگر گفته اند: مراد از" والِدٍ وَ ما وَلَدَ" آدم (ع) و همه ذريه او است،

به اين بيان كه اين آيات مى خواهد به خلقت انسان در رنج سوگند ياد كند، و خداى تعالى در ابقاى وجود اين نوع يعنى نوع انسانى سنت ولادت را مقرر فرموده، در اين آيات به محصول اين سنت كه همان پدرى و فرزندى است سوگند خورده، به اينكه انسان در تلاش و تعب و رنج است، و اين مقتضاى نوع خلقت او از زمان ولادت تا روز مرگ است.

و اين وجه فى نفسه وجه بدى نيست، و ليكن صاحب اين نظريه بايد به اين سؤال پاسخ دهد كه مناسبت ميان سنت ولادت با شهر مكه چيست؟ با اينكه تمامى مولودهاى عالم داخل در سوگند هستند؟

بعضى «3» گفته اند: مراد آدم، و صلحاى از ذريه او است، و گويا اين هم خواسته همان نظر قبلى را بگويد، با اين تفاوت كه اشكال قبلى ما را هم رفع كرده باشد، كه گفتيم چگونه ممكن است خداى تعالى به صالحان و صالحان يك جا سوگند ياد كند.

بعضى «4» ديگر گفته اند: مراد از آن دو همه پدران و همه فرزندان است.

بعضى «5» ديگر گفته اند: مراد از" والد"، متولد و از" ما ولد" غير متولد است و قائل اين وجه كلمه" ما" را نافيه گرفته، نه موصوله.

بعضى «6» مراد از" والد" را رسول خدا (ص) و مراد از" ما ولد" را امت او دانسته اند، به اين دليل كه آن جناب به منزله پدر امت است، ولى همه اين وجوه از نظر لفظ و سياق، وجوه بعيدى است.

[خلقت انسان در" كبد" و آميخته بودن حيات او با رنج و خستگى

" لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ" كلمه" كبد" به معناى رنج و

خستگى است، و جمله مورد بحث جواب قسم است، و اين تعبير كه" خلقت انسان در كبد است" به ما مى فهماند كه رنج و مشقت از هر سو و در تمامى شؤون حيات بر انسان احاطه دارد، و اين معنا بر هيچ خردمندى پوشيده نيست، كه انسان در پى به دست آوردن هيچ نعمتى بر نمى آيد، مگر آنكه خالص آن را مى خواهد،

_______________

(1) پروردگارا ما را دو فرد تسليم شده خود كن، و از ذريه ما امتى تسليم شده خود قرار ده، و طريق عبادتمان را به ما بياموز، و رحمتت را به ما برگردان. سوره بقره، آيه 128.

(2 و 3 و 4 و 5 و 6) تفسير قرطبى، ج 20، ص 61- 62. ______________________________________________________ صفحه ى 488

خالص از هر نقمت و دردسر، و خالص در خوبى و پاكيزگى، ولى هيچ نعمتى را به دست نمى آورد مگر آميخته با ناملايماتى كه عيش او را منغص مى دارد، و نعمتى مقرون با جرعه هاى اندوه و رنج، علاوه بر مصائب دهر كه حوادث ناگوارى كه چون شرنگى كشنده كام جانش را تلخ مى كند.

" أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ" اين آيه به منزله نتيجه حجتى است كه آيه قبل اقامه كرده بود، به اين بيان كه بعد از آنكه گفتيم خلقت انسان بر پايه رنج است، و ظرف وجودش تعب، و تعب مظروف او است، هيچ چيزى به دست نمى آورد مگر كمتر و ناقص تر و ناخالص تر از آنچه توقعش را دارد، و نتيجه گرفتيم كه پس انسان در اصل خلقتش طورى آفريده شده كه خواستش همواره مغلوب و شكست خورده، و همه امورش مقهور مقدرات است، و آن كس

كه اراده او را شكست مى دهد و از هر سو و در هر جهت از جهات و شؤون زندگيش دخل و تصرف مى كند خداى سبحان است كه از هر جهت بر او قادر است، پس او حق دارد كه در انسان به هر نحو كه بخواهد تصرف كند، و هر وقت خواست او را به عذاب خود بگيرد.

پس انسان نمى تواند اين پندار را به خود راه دهد كه احدى بر او قادر نيست، و اين پندار او را وادار كند به اينكه بر خدا تكبر بورزد، و از عبادت او عارش آيد، و يا در بعضى از دستوراتش اطاعتش بكند، مثلا در راه رضاى او انفاق بكند، ولى انفاق خود را زياد پنداشته، بر خداى تعالى منت بگذارد، و يا عملى را كه در باطن به عنوان ريا و خودنمايى انجام داده به خيال خود خدا را فريب دهد و وانمود كند كه به خاطر رضاى خدا انجام داده، آن گاه بگويد:

" أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً- من مال بسيارى را نفله كردم".

[حكايت منت گذارى كسى كه مقدارى از مال خود را انفاق نموده، مى گويد: مال هنگفتى را تلف كردم

" يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً" كلمه" لبد" به معناى بسيار است، سياق اين آيه و ساير آيات تا آخر سوره چنين مى رساند كه در آن روزها شخصى اظهار اسلام و يا تمايل به اسلام نموده، مقدارى از مال خود را هم انفاق نموده و آن را بسيار دانسته، و منت نهاده و گفته" أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً"، و در پاسخ اين منت كه نهاده آيات مورد بحث نازل شده، و سخن او را چنين رد كرده كه: رستگارى

و رسيدن به حيات طيب و ميمون دست نمى دهد، مگر با تحمل سختى انفاق در راه خدا، و دخول در زمره كسانى كه به راستى ايمان آورده يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش مى كنند، با اين بيان رواياتى كه ان شاء اللَّه در بحث روايتى آينده مى آيد تاييد مى شود. ______________________________________________________ صفحه ى 489

[رد و انكار لازمه سخن كسى كه انفاق از مال بر او گران آمده گفت:" أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً"]

" أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ" اين آيه انكار لازمه گفتار و پندار انسان است، كه مى گويد:" أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً"، و آن را با لحن كنايه انكار مى كند، و حاصل معناى آن اين است كه: لازمه اينكه انسان مى گويد مالى بسيار نفله كردم، اين است كه او خيال كرده باشد ما از انفاق او غافل و جاهليم، و او در اين خيال خطا كرده، چون خداى سبحان آنچه را او انفاق كرده ديده ولى اين مقدار انفاق در رسيدن به آن رستگارى و به ميمنت حيات كافى نيست، بلكه كسى كه چنين زندگى را طالب باشد، بايد از مشقت عبوديت بيش از آن را تحمل كند، و از گردنه هاى دشوارترى عبور كند و در مجاهداتى كه مؤمنين دارند گام به گام با ايشان باشد.

" أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ" كلمه" نجد" به معناى راهى است به سوى بلندى، و مراد از" نجدين" راه خير و راه شر است و اگر راه خير و شر را نجد خوانده، براى اين بوده كه هر دو مستلزم رنج و مشقت است.

ولى بعضى «1» از مفسرين آن را به دو پستان مادر

تفسير كرده اند، كه از ظاهر لفظ به دور است.

" أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ"- يعنى آيا بدن او را مجهز به دو دستگاه عكاسى كه همه ديدنى ها را ببيند نكرديم؟ تا بدين وسيله آن علم به ديدنى ها با آن وسعت كه دارد برايش حاصل شود،" وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ" يعنى آيا ما برايش زبان و دو لب قرار نداديم، تا به وسيله آنها تواناى بر سخن گفتن شود، آن هم با وسعت دامنه اى كه دارد و به وسيله سخن گفتن هر يك بر باطن و ضمير ديگرى آگاه گردد، علم خود را به او منتقل كند، و آن ديگرى از اين راه به امورى كه غايب از ديدگان است راه يابد.

" وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ"- يعنى ما راه خير و شر را با الهامى از خود به او تعليم داديم، در نتيجه او به خودى خود و به الهام ما خير و شر را تشخيص مى دهد، پس آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد:" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" «2».

در خلال اين آيات سه گانه حجتى نهفته است بر اثبات مضمون آيه" أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ"، و آن مضمون اين است كه خداى تعالى اعمال بندگان و ضمائر آنان را مى بينند، خير

_______________

(1) روح المعانى، ج 30، ص 136.

(2) و سوگند به نفس آدمى و آن كس كه آن را منظم ساخته، سپس فجور و تقوا را به او الهام كرده است. سوره شمس، آيه 7 و 8. ______________________________________________________ صفحه ى 490

آن را از شرش، و حسنه آن را از سيئه اش تشخيص مى دهد.

و حاصل حجت مذكور اين است كه خداى

سبحان كسى است كه ديدنى ها را به وسيله دو چشم- يا به عبارتى دو عدسى- به انسانها نشان داد، و چگونه تصور مى شود كه هر ديدنى را به انسان نشان بدهد، ولى خودش آنها را نبيند، و نيز خداى تعالى كسى است كه هر انسانى را از راه سخن گفتن به منويات انسانهاى ديگر آگاه مى كند، و چگونه تصور دارد كه خود او از باطن بندگانش آگاه نباشد، و چگونه ممكن است براى بندگانش پرده از اسرارى بردارد كه براى خودش مستور باشد، و خداى عز و جل كسى است كه با الهام خود به انسان تشخيص خير و شر را داده، و آيا ممكن است با اين حال خود او خير و شر و حسنه و سيئه را تشخيص ندهد؟

" فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ" كلمه" اقتحام" به معناى داخل شدن به سرعت و با فشار و شدت در چيزى است، و كلمه" عقبة" به معناى راه سنگلاخى و دشوار است كه به طرف قله كوه منتهى مى شود، و" اقتحام عقبه" اشاره است به انفاقهايى كه براى انفاقگر بسيار دشوار باشد، كه بعدا هم به اين معنا تصريح مى كند.

ولى بعضى «1» گفته اند: (نمى خواهد بفرمايد انسان نامبرده راه دشوار انفاق را نمى رود، بلكه) نفرين بر او است، كه مى گفت: مال بسيارى را از دست دادم. ولى اين وجه درستى نيست.

" وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ" تعبير اينكه تو نمى دانى، كنايه است از عظمت شان عقبه، همانطور كه اين تعبير در هر جا همين معنا را افاده مى كند.

" فَكُّ رَقَبَةٍ" يعنى آزاد كردن برده، ممكن هم هست تقدير كلام" هى (عقبة) فك رقبة" باشد، يعنى عقبه عبارت است

از آزاد كردن برده، پس مراد از عقبه، خود آزاد كردن است، كه عملى از اعمال آدمى است، و مراد از اقتحام اين عمل، آوردن آن است، و معلوم است كه آوردن عمل همان عمل است.

با اين بيان فساد گفتار بعضى «2» از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: فك رقبه،

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 494.

(2) تفسير فخر رازى، ج 31، ص 184. ______________________________________________________ صفحه ى 491

اقتحام عقبه است، نه خود عقبه، پس بايد مضافى در اينجا حذف شده باشد، كه ضميرى به آن برگردد، و خلاصه تقدير كلام" و ما ادريك ما اقتحام العقبه، هو- اى الاقتحام- فك رقبه- و تو نمى دانى اقتحام عقبه چيست، آن- يعنى اقتحام عقبه- عبارت از بنده آزاد كردن است" مى باشد.

و تفسير كردن" عقبه" به" فَكُّ رَقَبَةٍ" و" اطعام در روز قحطى" جنبه مثال دارد، نه اينكه عقبه تنها اين دو باشد، بلكه اين دو به خاطر اهميتى كه دارد اختصاص به ذكر يافته، هم چنان كه ذكر فك رقبه قبل از آن ديگرى، باز به خاطر مهم تر بودن آن بوده، چون خداى تعالى به اين عمل خير عنايت بيشترى دارد.

" أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ" كلمه" مسغبة" به معناى گرسنگى و قحطى است، و كلمه" مقربة" به معناى قرابت نسبى است، و كلمه" متربة" از ماده" تراب" (خاك) گرفته شده و معنايش خاك نشينى از شدت فقر است.

و معناى آيه اين است كه: انسان مورد بحث به هيچ عقبه اى قدم ننهاد، نه بنده اى آزاد كرد، و نه در روز قحطى طعامى داد، نه به يتيمى خويشاوند، و نه به مسكينى خاك نشين.

" ثُمَّ

كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ" كلمه" مرحمة" مصدر ميمى از ماده رحمت است، و كلمه" تواصوا" از مصدر" تواصى" است، و" تواصى به صبر" سفارش كردن اين به آن و آن به اين به صبر كردن در برابر اطاعت خدا است، و نيز سفارش كردن يكديگر به ترحم كردن بر افراد فقير و مسكين است.

و جمله" ثُمَّ كانَ ..." عطف است بر جمله" اقتحم"، و تقدير كلام" فلا اقتحم العقبة و لا كان من الذين امنوا ...- نه در عقبه اى قدم نهاد، و نه از كسانى بود كه ايمان آوردند ..." است، و مفسرين ديگر در باره اين جمله و اينكه به كجا عطف مى شود سخنان بى فايده اى گفته اند كه به همين جهت از نقلش خوددارى مى شود.

" أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ" كلمه" ميمنة" از ماده يمن، ضد شوم است، و اشاره" اولئك" به كسانى است كه سياق آيات قبل بر آنان دلالت دارد. و معناى آيه اين است كه: اينان كه به هر عقبه دشوارى قدم نهادند، و از كسانى بودند كه به خدا ايمان آورده، يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش كردند، مردمى صاحب يمن و شگونند، و ايمان و اعمال صالحى كه از پيش براى آخرت خود مى فرستند چيزى به جز شگون و مباركى و زيبا و مرضى نمى دانند. ______________________________________________________ صفحه ى 492

ولى بعضى «1» از مفسرين گفته اند: مراد از" ميمنة" طرف دست راست است، و اصحاب دست راست كسانى هستند كه در قيامت نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، ولى اين سخن درست نيست، زيرا در مقابل اصحاب ميمنه به اين معنا اصحاب مشئمه قرار نمى گيرد.

" وَ الَّذِينَ

كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ" آيات موجود در خارج وجود انسان در پهناى جهان و آيات موجود در داخل ذات انسان آيات و ادله اى است كه بر يگانگى او در ربوبيت و الوهيت و لوازم اين يگانگى دلالت مى كند، و رد اين ادله كفر به آيات خدا و به خود خدا است، و نيز كفر به قرآن كريم و آيات شريفه آن است، و نيز كفر به هر حكمى است كه از طريق رسالت نازل شده و ظاهرا مراد از آيات، مطلق آيات است، و" مشئمه" ضد ميمنت است.

" عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ" يعنى آتشى مستولى بر آنان است كه از هر سو احاطه شان مى كند.

بحث روايتى [(رواياتى در باره قسم به شهر مكه، مراد از" والِدٍ وَ ما وَلَدَ"، كسى كه گفت:" أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً"، اطعام مسكين و آزاد كردن برده)]

در مجمع البيان در تفسير آيه" وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ" نقل مى كند كه بعضى گفته اند معنايش اين است كه: تو در اين شهر محل (به ضمه ميم در مقابل محرم) هستى، و مراد اين است كه براى تو حلال است كه هر كس را كه از كفار بخواهى به قتل برسانى، و اين فرمان مربوط به روز فتح مكه است كه آن جناب مامور به قتال با كفار بود، و خداى تعالى قتال و كشتن كفار را برايش حلال كرد، و خود آن حضرت فرمود: اين عمل براى احدى قبل از من حلال نبود، و براى احدى بعد از من نيز حلال نخواهد شد، و براى من نيز بيش از ساعتى از روز حلال نشده، (نقل از ابن عباس و مجاهد و عطاء) «2».

و نيز

در ذيل همين آيه نقل كرده كه بعضى گفته اند: معناى آيه" لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ" اين است كه: من ديگر به اين شهر سوگند نمى خورم كه تو در آن حلال و بى حرمت شدى، و با اينكه مردمش پاس حرمت عرض تو را نگه نداشتند، ديگر اين شهر هم حرمتى ندارد، (نقل از ابى مسلم). و نيز از امام صادق (ع) روايت شده.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 496.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 493. ______________________________________________________ صفحه ى 493

سپس مى گويد: قريش احترام مكه را رعايت مى كردند، ولى حرمت محمد (ص) را پاس نمى داشتند، و بدين جهت بود كه خداى تعالى فرمود:" لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ"، و منظورش اين است كه مردم اين شهر تو را در اين شهر بى حرمت كردند، رسالتت را تكذيب نموده دشنامت گفتند، با اينكه اگر كسى پدرشان را مى كشت آن قاتل را تعقيب و دستگير نمى كردند، قاتلان شاخه اى از درخت حرم را به گردن مى انداختند و از خطر انتقام ايمن مى شدند، و ليكن رسول خدا (ص) را (كه حرمت مكه به طفيل وجود او بود)، بى احترامى مى كردند آن هم به نحوى كه با هيچ كس آن طور بى حرمتى روا نمى داشتند، و لذا خداى تعالى اين رفتار را بر آنان خرده گرفت «1».

باز در همان كتاب در تفسير آيه" وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ" نقل كرده كه بعضى گفته اند:

منظور از والد حضرت آدم، و از" ما ولد" همه انبياء و اوصياى انبياء و پيروان ايشان است، (نقل از امام صادق (ع)) «2».

مؤلف: چند معنايى كه نقل شد از طرق اهل

سنت هم در احاديثى موقوف «3» روايت شده است «4».

و قمى هم دو معناى اخير را در احاديثى كه نه سند دارد و نه نام امام برده شده آورده است«5».

و نيز در تفسير قمى در ذيل آيه" يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً" گفته: كلمه" لبد" به معناى مجتمع است«6».

و در مجمع البيان در تفسير همين آيه از مجاهد نقل كرده كه گفته است: صاحب اين سخن حارث بن نوفل بن عبد مناف بود، و قصه چنين بود كه گناهى را مرتكب شد و از رسول خدا (ص) راه چاره پرسيد، حضرت فرمود تا كفاره دهد. حارث گفت اى واى از روزى كه بدين محمد در آمدم همه اموالم در كفارات و انفاقات از بين رفت «7».

و باز در مجمع البيان است كه شخصى به امير المؤمنين (ع) عرضه داشت:

بعضى پنداشته اند كه منظور از كلمه" نجدين" در آيه" وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ" دو پستان مادر است. فرمود: نه چنين نيست بلكه منظور خير و شر است «8».

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 10، ص 493.

(3) احاديث موقوف، احاديثى را گويند كه در هيچ يك نام معصوم برده نشده باشد،" مترجم".

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 351- 352.

(5 و 6) تفسير قمى، ج 2، ص 422.

(7 و 8) مجمع البيان، ج 10، ص 493 و 494. ______________________________________________________ صفحه ى 494

و در اصول كافى به سند خود از حمزة بن محمد از امام صادق (ع) روايت كرده كه از آن جناب پرسيدم: معناى" وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ" چيست؟ فرمود: راه خير و راه شر «1».

مؤلف: در الدر المنثور هم اين معنا به چند طريق از على (ع) و انس و ابى امامه

و ديگران از رسول خدا (ص) نقل شده «2». و قمى هم آن را در تفسير خود آورده، اما بدون سند و بدون ذكر امام «3».

و در كافى به سند خود از جعفر بن خلاد روايت كرده كه گفت: امام ابو الحسن رضا (ع) را رسم چنين بود كه وقتى غذا مى خورد ظرفى در كنار سفره اش مى گذاشت، و نخست از بهترين طعامى كه برايش آورده بودند بر مى داشت و در آن ظرف مى گذاشت، آن گاه دستور مى داد آن را به مسكينان بدهند، بعد اين آيه را مى خواند:" فلا اقتحم العقبة".

و سپس مى فرمود: خداى عز و جل مى دانست كه همه مردم قادر بر بنده آزاد كردن نيستند، و لذا راه ديگرى به سوى بهشت برايشان باز كرد، و آن اطعام مسكين است «4».

و در مجمع البيان روايتى رسيده كه اوائل سندش ذكر نشده، و آخر سندش براء بن عازب است كه گفته: مردى عرب نزد رسول خدا (ص) شد و عرضه داشت: يا رسول اللَّه مرا علمى بياموز كه داخل بهشتم كند. فرمود: اگر من كمتر سخن گفتم و منبر را زود ختم كردم تو در عوض مساله خود را پرسيدى، يا بنده اى را آزاد كن و يا رقبه اى را فك كن. عرضه داشت: مگر اين دو يكى نيستند؟ فرمود: نه، عتق رقبه اين است كه انسان همه بهاى آن را خودش به تنهايى بپردازد، و فك رقبه اين است كه ديگرى را در پرداختن بهايش كمك كند. و سوم آشتى كردن با كسى كه از ارحام است و به تو ستم كرده.

و اگر اين هم نشد گرسنه اى را سير و تشنه اى را سيراب كنى، امر

به معروف و نهى از منكر كنى، اگر اين را هم نتوانستى زبانت را باز بدارى مگر از خير «5».

و در تفسير قمى در ذيل آيه" أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ" مى گويد: يعنى مسكينى كه جامه خوابى ندارد كه او را از آلودگى به خاك نگه بدارد «6».

_______________

(1) اصول كافى، ج 1، ص 163، ح 4.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 353.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 423.

(4) فروع كافى، ج 4، ص 52، ح 12.

(5) مجمع البيان، ج 10، ص 495.

(6) تفسير قمى، ج 2، ص 422.

تفسير نمونه

سوره بلد

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى بيست آيه است

سوره بلد اين سوره در مكه نازل شده و داراى بيست آيه است

محتوى و فضيلت سوره بلد

اين سوره در عين كوتاهى حقايق بزرگى را در بردارد.

1 - در قسمت اول اين سوره بعد از ذكر سوگندهاى پرمعنائى اشاره به اين حقيقت شده كه زندگى انسان در عالم دنيا همواره تواءم با مشكلات و رنج است ، تا از يكسو خود را براى رفتن به جنگ مشكلات آماده سازد، و از سوى ديگر انتظار آرامش و آسودگى مطلق را در اين جهان از سر بيرون كند، آرامش مطلق تنها در زندگى آخرت امكانپذير است و بس .

2 - در بخش ديگرى از اين سوره قسمتى از مهمترين نعمتهاى الهى را بر انسان مى شمرد، و سپس به ناسپاسى او در مقابل اين نعمتها اشاره مى كند.

3 - در آخرين بخش اين سوره مردم را به دو گروه : ((اصحاب الميمنة )) و ((اصحاب المشئمة )) تقسيم كرده ، و گوشهاى از صفات اعمال گروه اول (مؤ منان صالح

) و سپس سرنوشت آنها را بيان مى كند، و بعد به نقطه مقابل آنها يعنى كافران و مجرمان و سرنوشت آنها مى پردازد.

تعبير آيات سوره بسيار قاطع و كوبنده ، جمله بنديها كوتاه و پرطنين ، و الفاظ بسيار مؤ ثر و گويا است ، و شكل آيات و محتوا نشان مى دهد كه اين سوره از سوره هاى مكى است .

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: من قراءها اعطاه الله الامن من غضبه يوم القيامة : كسى كه سوره بلد را بخواند خداوند او را از خشم خود در قيامت در امان مى دارد. <1>

و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كسى كه در نماز واجب سوره ((لا اقسم بهذا البلد)) را بخواند، در دنيا از صالحان شناخته خواهد شد، و در آخرت از كسانى شناخته مى شود كه در درگاه خداوند مقام و منزلتى دارد، و از دوستان پيامبران و شهدا و صالحين خواهد بود. <2>

تفسير :

سوگند به اين شهر مقدس

سنت قرآن در بسيارى از موارد بر اين است كه بيان حقايق بسيار مهم را با سوگند شروع مى كند، سوگندهائى كه خود نيز سبب حركت انديشه و فكر و عقل انسان است ، سوگندهائى كه ارتباط خاصى با همان مطلب مورد نظر دارد. در اينجا نيز براى بيان اين واقعيت كه زندگى انسان در دنيا تواءم با درد و رنج است از سوگند تازه اى شروع مى كند و مى فرمايد: قسم به اين شهر مقدس شهر مكه (لا

اقسم بهذا البلد). <3>

شهرى كه تو ساكن آن هستى (و انت حل بهذا البلد).

گرچه در اين آيات نام مكه صريحا نيامده است ، ولى با توجه به مكى بودن سوره از يكسو، و اهميت فوق العاده اين شهر مقدس از سوى ديگر، پيدا است كه منظور همان مكه است ، و اجماع مفسران نيز بر همين است .

البته شرافت و عظمت سرزمين مكه ايجاب مى كند خداوند به آن سوگند

ياد نمايد، چرا كه نخستين مركز توحيد و عبادت پروردگار در اينجا ساخته شده ، و انبياى بزرگ گرد اين خانه طواف كرده اند، ولى جمله ((و انت حل بهذا البلد)) مطلب تازه اى در بر دارد، مى گويد اين شهر به خاطر وجود پر فيض و پر بركت تو چنان عظمتى به خود گرفته كه شايسته اين سوگند شده است .

و حقيقت همين است كه ارزش سرزمينها به ارزش انسانهاى مقيم در آن است ، مبادا كفار مكه تصور كنند اگر قرآن به اين سرزمين قسم ياد مى كند براى وطن آنها و يا كانون بتهايشان اهميت قائل شده است ، نه چنين نيست ، تنها ارزش اين شهر (گذشته از سوابق تاريخى خاص آن ) به خاطر وجود ذيجود بنده خاص خدا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .

اى كعبه را ز يمن قدوم تو صد شرف

وى مرده را از مقدم پاك تو صد صفا

بطحا ز نور طلعت تو يافته فروغ

يثرب ز خاك تو با رونق و نوا

در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه من به اين شهر مقدس سوگند ياد نمى كنم در حالى

كه احترام تو را هتك كرده اند، و جان و مال و عرضت را حلال و مباح شمرده اند.

و اين توبيخ و سرزنش شديدى است نسبت به كفار قريش كه آنها خود را خادمان ، و حافظان حرم مكه مى پنداشتند، و براى اين سرزمين آنچنان احترامى قائل بودند كه حتى اگر قاتل پدرشان در آنجا ديده مى شد در امان بود، حتى مى گويند كسانى كه از پوست درختان مكه بر مى گرفت ند و به خود مى بستند به خاطر آن در امان بودند. ولى با اين حال چرا تمام اين آداب و سنن در مورد پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زير پا گذارده شد؟!

چرا هر گونه اذيت و آزار نسبت به او و يارانش روا مى داشتند، و حتى خونشان را مباح مى شمردند؟!

اين تفسير در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده است . <4>

سپس مى افزايد: ((و قسم به پدر و فرزندش )) (و والد و ما ولد).

در اينكه منظور از اين پدر و فرزند كيست ؟ تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند:

نخست اينكه : منظور از ((والد)) ابراهيم خليل و از ((ولد)) اسماعيل ذبيح است و با توجه به اينكه در آيه قبل به شهر مكه سوگند ياد شده و مى دانيم ابراهيم و فرزندش بنيانگذار كعبه و شهر مكه بودند اين تفسير بسيار مناسب به نظر مى رسد بخصوص اينكه عرب جاهلى نيز براى حضرت ابراهيم و فرزندش اهميت فوق العادهاى قائل بود، و به آنها افتخار مى كرد و بسيارى از آنها نسب خود را به آن دو مى

رساندند.

ديگر اينكه : منظور آدم و فرزندانش مى باشد.

سوم اينكه : منظور آدم و پيامبرانى هستند كه از دودمان او برخاسته اند. و چهارم اينكه : منظور سوگند به هر پدر و فرزندى است ، چرا كه مساءله تولد و بقاء نسل انسانى در طول ادوار مختلف ، از شگفت انگيزترين بدايع خلقت است ، و خداوند مخصوصا به آن سوگند ياد كرده است .

جمع ميان اين چهار تفسير نيز بعيد نيست هر چند تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

سپس به چيزى مى پردازد كه هدف نهائى اين سوگندها است ، مى فرمايد مسلما ما انسان را در رنج آفريديم (لقد خلقنا الانسان فى كبد).

((كبد)) به گفته طبرسى در مجمع البيان در اصل به معنى شدت است ، و لذا هنگامى كه شير غليظ شود ((تكبد اللبن )) مى گويند.

ولى به گفته راغب در مفردات ((كبد)) (بر وزن حسد) به معنى دردى است كه عارض كبد انسان (جگر سياه ) مى شود و سپس به هر گونه مشقت و رنج اطلاق شده است .

ريشه اين لغت هر چه باشد مفهوم فعلى آن همان رنج و ناراحتى است .

آرى انسان از آغاز زندگى حتى از آن لحظه اى كه نطفه او در قرارگاه رحم واقع مى شود، مراحل زيادى از مشكلات و درد و رنجها را طى مى كند تا متولد شود، و بعد از تولد در دوران طفوليت ، و سپس جوانى ، و از همه مشكلتر دوران پيرى ، مواجه به انواع مشقتها و رنجها است ، و اين است طبيعت زندگى دنيا، و انتظار غير آن داشتن اشتباه است

اشتباه ، و به گفته شاعر عرب :

طبعت على كدر و انت تريدها

صفوا عن الاكدار و الاقذار؟

و مكلف الايام ضد طباعها

متطلب فى الماء جدوة نار!

طبيعت جهان بر كدورت است و تو مى خواهى از هر گونه كدورت و ناپاكى پاك باشد؟

((هر كس دوران جهان را بر ضد طبيعتش بطلبد همچون كسى است كه در ميان امواج آب شعله آتش جستجو مى كند!))

نگاهى به زندگى انبياء و اولياء الله نيز نشان مى دهد كه زندگى اين گلهاى سرسبد آفرينش نيز با انواع ناملائمات و درد و رنجها قرين بود، هنگامى كه دنيا براى آنها چنين باشد، وضع براى ديگران روشن است .

و اگر افراد يا جوامعى را مى بينيم كه به ظاهر درد و رنجى ندارند يا بر - اثر مطالعات سطحى ما است ، و لذا وقتى نزديكتر مى شويم به عمق درد و رنجهاى

همين صاحبان زندگى مرفه آشنا مى گرديم ، و يا اينكه براى مدتى محدود و زمانى استثنائى است كه قانون كلى جهان را بر هم نمى زند.

سپس مى افزايد: آيا اين انسان گمان مى كند كه هيچكس قادر نيست بر او دست بيابد؟ (ا يحسب ان لن يقدر عليه احد). <5>

اشاره به اينكه آميختگى زندگى انسان با آن همه درد و رنج دليل بر اين است كه او قدرتى ندارد.

ولى او بر مركب غرور سوار است ، و هر كار خلاف و گناه و جرم و تجاوزى را مرتكب مى شود گوئى خود را در امن و امان مى بيند، و از قلمرو مجازات الهى بر كنار تصور مى كند، هنگامى كه به قدرت مى رسد تمام احكام الهى را

زير پا مى گذارد، و مطلقا خدا را بنده نيست ، آيا به راستى چنين مى پندارد كه از چنگال مجازات پروردگار رهائى مى يابد، چه اشتباه بزرگى !

اين احتمال نيز داده شده كه منظور ثروتمندانى هستند كه مى پنداشتند احدى توانائى ندارد ثروت آنها را بگيرد.

و نيز گفته شده منظور كسانى هستند كه معتقد بودند احدى آنها را در برابر اعمالشان بازخواست نمى كنند.

ولى آيه مفهوم جامعى دارد كه ممكن است همه اين تفسيرها را شامل شود.

بعضى گفته اند: آيه فوق اشاره به مردى از قبيله ((جمح )) كه ((ابو الاسد)) ناميده مى شد، او بقدرى نيرومند بود كه روى يك قطعه چرم مى نشست ده نفر مى خواستند آن را از زير پاى او بكشند نمى توانست ند، چرم پاره پاره مى شد و او

از جا تكان نمى خورد!. <6>

ولى نظر داشتن آيه به چنين فرد يا افراد مغرورى مانع از عموميت مفهوم آن نيست .

سپس در ادامه همين سخن مى افزايد: او مى گويد من مال زيادى را تباه كردم (يقول اهلكت مالا لبدا).

اشاره به كسانى است كه وقتى به آنها پيشنهاد صرف مال در كار خيرى مى كردند از روى غرور و نخوت مى گفتند: ما بسيار در اين راه ها صرف كرده ايم در حالى كه چيزى براى خدا انفاق نكرده بودند، و اگر اموالى به اين و آن داده بودند براى تظاهر و ريا كارى و اغراض شخصى بوده است .

بعضى نيز گفته اند: آيه اشاره است به كسانى كه اموال زيادى در دشمنى با اسلام و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و توطئه

هاى ضد اسلامى صرف كرده بودند، و به آن افتخار مى كردند، همانگونه كه در حديثى آمده است كه در روز جنگ خندق هنگامى كه على (عليه السلام ) اسلام را به عمرو بن عبد ود عرضه نمود، او در پاسخ گفت : فاين ما انفقت فيكم مالا لبدا: پس آن همه اموالى كه بر ضد شما مصرف كردم چه مى شود))؟!. <7>

بعضى نيز گفته اند: آيه ناظر به بعضى از سران قريش مانند حارث بن عامر است كه مرتكب گناهى شده بود راه نجات را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كرد حضرت دستور كفاره به او داد. او گفت : اموال من از آن روز كه وارد دين اسلام شدم در كفارات و نفقات نابود شد!. <8>

جمع ميان هر سه تفسير نيز بى مانع است ، هر چند تفسير اول تناسب بيشترى با آيه بعد دارد.

تعبير به ((اهلكت )) اشاره به اين است كه اموال او در حقيقت نابود شده و بهره اى عائدش نمى شود.

((لبد)) (بر وزن لغت ) به معنى شى ء متراكم و انبوه است و در اينجا به معنى مال فراوان است .

سپس مى افزايد: آيا گمان مى كند كه هيچكس او را نديده و نمى بيند؟! (ايحسب ان لم يره احد).

او از اين حقيقت غافل است كه خداوند نه فقط ظواهر اعمال او را در خلوت و جمع مى بيند، بلكه از اعماق قلب و روح او نيز آگاه است ، و از نيات او با خبر، مگر ممكن است خدائى كه وجود بى انتهايش به همه چيز احاطه دارد

چيزى را نبيند و نداند؟! اين غافلان بى خبرند كه بر اثر جهل و ناآگاهى خود را از مراقبت دائمى پروردگار بر كنار مى پندارند.

آرى خدا مى داند اين اموال را از كجا به دست آورده ؟ و در چه راهى مصرف كرده است ؟!

در حديثى از ابن عباس نقل شده است كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: لا تزول قدما العبد حتى يسال عن اربعة : عن عمره فيما افناه ؟ و عن ماله من اين جمعه ، و فيما ذا انفقه ؟ و عن عمله ما ذا عمل به ؟ و عن حبنا اهل البيت :

در قيامت هيچ بندهاى قدم از قدم بر نمى دارد تا از چهار چيز سؤ ال شود:

از عمرش كه در چه راهى آن را فانى كرده ؟ و از مالش كه از كجا جمع آورى نموده ، و در چه راه مصرف كرده است ؟ و از عملش كه چه كارى انجام داده ؟ و از محبت ما اهل بيت ))!. <9>

كوتاه سخن اينكه چگونه انسان مغرور مى شود و ادعاى قدرت مى كند در حالى كه زندگى او با درد و رنج عجين است ، اگر مالى دارد به شبى است ، و اگر جانى دارد به تبى است !

وآنگهى چگونه ادعا مى كند كه من اموال فراوانى در راه خدا انفاق كرده ام ، در حالى كه او از نيتش آگاه است ، هم كيفيت تحصيل آن اموال نامشروع را مى داند و هم چگونگى صرف كردن رياكارانه و مغرضانه آن را. نعمت چشم و زبان ، و هدايت

در

تعقيب آيات گذشته كه سخن از غرور و غفلت انسانهاى طغيانگر مى گفت در آيات مورد بحث بخشى از مهمترين نعمتهاى مادى و معنوى الهى را بر اين انسان مى شمرد، تا از يكسو غرور و غفلت او را بشكند، و از سوى ديگر وادار به تفكر در خالق اين نعمتها كند، و با تحريك حس شكرگزارى در درون جانش او را به سوى معرفت خالق سوق دهد.

نخست مى فرمايد: آيا ما براى اين انسان دو چشم قرار نداديم ؟! (ا لم نجعل له عينين ).

و يك زبان و دو لب ؟! (و لسانا و شفتين )

((و او را به خير و شرش آگاه كرديم ، و هدايت نموديم (و هديناه النجدين ).

به اين ترتيب در اين چند جمله كوتاه به سه نعمت مهم مادى و يك نعمت بزرگ معنوى كه همه از عظيمترين نعمتهاى الهى است اشاره نموده است : نعمت چشمها، و زبان ، و لبها، از يكسو، و نعمت هدايت و معرفت خير و شر از سوى ديگر.

(توجه داشته باشيد ((نجد)) در اصل به معنى مكان مرتفع است در مقابل ((تهامه )) كه به سرزمينهاى پست گفته مى شود، يا به تعبير ديگر بلند بوم و ((پست بوم )) است ، و در اينجا كنايه از خير و شر و مسير سعادت و شقاوت است ). <10>

در اهميت نعمتهاى فوق همين بس كه :

((چشم )) مهمترين وسيله ارتباط انسان با جهان خارج است ، شگفتيهاى چشم به اندازهاى است كه به راستى انسان را به خضوع در مقابل خالق آن وا - مى دارد، طبقات هفتگانه چشم كه به نامهاى صلبيه

(قرنيه ) مشيميه ، عنبيه ، جلديه ، زلاليه ، زجاجيه ، و شبكيه ناميده شده ، هر كدام ساختمان عجيب و ظريف و شگفت انگيزى دارد كه قوانين فيزيكى و شيميائى مربوط به نور و آئنه ها به دقيقترين وجهى در آنها رعايت شده به طورى كه پيشرفته ترين دوربينهاى دقيق عكاسى در برابر آن موجود ارزشى است ، و به راستى اگر در تمام دنيا جز انسان ، و در تمام وجود انسان جز چشم ، چيز ديگرى نبود، مطالعه شگفتيهايش براى شناخت علم و قدرت عظيم پروردگار كافى بود.

و اما ((زبان )) مهمترين وسيله ارتباط انسان با انسانهاى ديگر و نقل و مبادله اطلاعات و معلومات از قومى به قوم ديگر، و از نسلى به نسل ديگر است ، و اگر اين وسيله ارتباطى نبود هرگز انسان نمى توانست تا اين حد در علم و دانش و تمدن مادى و مسائل معنوى ترقى كند.

و اما ((لبها)) اولا نقش مؤ ثرى در تكلم دارند، چرا كه بسيارى از مقاطع حروف به وسيله لبها ادا مى شود، و از اين گذشته لبها كمك زيادى به جويدن غذا، و حفظ رطوبت دهان ، و نوشيدن آب مى كند و اگر نبودند مساءله خوردن و آشاميدن انسان ، و حتى منظره چهره او بر اثر جريان آب دهان به بيرون ، و عدم قدرت بر اداء بسيارى از حروف وضع اسف انگيزى داشت .

و از آنجا كه درك حقايق در درجه اول با چشم و زبان است .

و به دنبال اينها به مساءله وجود ((عقل )) و هدايت عقلانى ، و فطرى اشاره مى كند،

و حتى تعبير آيه ، هدايت تشريعى كه به وسيله انبياء و اولياء انجام مى گيرد شامل مى شود.

آرى او هم ديده بينا و آفتاب را در اختيار انسان گذارده ، و هم راه و چاه را به او نشان داده ، تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش . اما با اين همه چراغ فروزان كه فرا راه او قرار داده است اگر از بيراهه مى رود بايد گفت بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش !

جمله ((و هديناه النجدين )) ما او را از راه خير و شر آگاه كرديم علاوه بر اينكه مساءله اختيار و آزادى اراده انسان را بيان مى كند، با توجه به اينكه نجد مكان مرتفع است اشاره به اين است كه پيمودن راه خير خالى از مشكلات و زحمت و رنج نيست ، همانگونه كه بالا رفتن از زمينهاى مرتفع مشكلاتى دارد، حتى پيمودن راه شر نيز مشكلاتى دارد، چه بهتر كه انسان با سعى و تلاشش راه خير را برگزيند.

ما در عين حال انتخاب راه با خود انسان است ، او است كه مى تواند چشم و زبان را در مسير حلال يا حرام به گردش درآورد، و از دو جاده خير و شر هر كدام را بخواهد برگزيند.

و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : خداوند متعال به فرزندان آدم مى گويد: يا بن آدم ! ان نازعك لسانك فيما حرمت عليك فقد اعنتك عليه بطبقتين فاطبق ، و ان نازعك بصرك الى بعض ما حرمت عليك فقد اعنتك عليه بطبقتين فاطبق …:

اى فرزند آدم !

اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام ، لب را فروبند، و اگر چشمت بخواهد تو را به سوى حرام ببرد من پلكها را در اختيار تو قرار داده ام ، آنها را فرو بند!.... <11>

و به اين ترتيب خداوند وسائل كنترل اين نعمتهاى بزرگ نيز در اختيار بشر قرار داده و اين يكى ديگر از الطاف بزرگ او است .

جالب اينكه آيات فوق در مورد زبان اشاره به لبها شده ، اما در مورد چشمها اشاره به پلكها نشده است ، و اين ظاهرا به دو علت است يكى اينكه نقش لبها براى سخن گفتن و غذا خوردن و ساير جهات به مراتب بيش از پلكها در مورد چشم است ، و ديگر اينكه كنترل زبان از كنترل چشم به مراتب مهمتر و سرنوشت سازتر است .

1 - شگفتيهاى چشم

چشم را معمولا به يك دستگاه دوربين عكاسى تشبيه مى كنند كه با عدسى

بسيار ظريف خود از صحنه هاى مختلف عكسبردارى مى كند، عكسهائى كه به جاى فيلم روى شبكيه چشم منعكس مى شود، و از آنجا به وسيله اعصاب بينائى به مغز منتقل مى گردد.

اين دستگاه عكسبردارى فوق العاده ظريف و دقيق ، در شبانه روز ممكن است هزاران هزار عكس از صحنه هاى مختلف بردارد، ولى از جهات زيادى قابل مقايسه حتى با پيشرفته ترين دستگاه هاى عكسبردارى و فيلمبردارى نيست ، زيرا:

1 - دريچه تنظيم نور (ديافراگم ) در اين دستگاه كه همان مردمك چشم است به طور خودكار در برابر نور تغيير شكل داده

در مقابل نور قوى تنگ تر و در مقابل نور ضعيف گشادتر مى شود در حالى كه دستگاه هاى عكاسى را بايد به وسيله اشخاص تنظيم كرد.

2 - عدسى چشم بر خلاف تمام عدسيهائى كه در دوربينهاى عكاسى دنيا به كار رفته دائما تغيير شكل مى دهد، به طورى كه گاه قطر آن 5/1 ميليمتر است و گاه تا 8 ميليمتر مى رسد! تا آماده عكسبردارى از صحنه هاى دور و نزديك شود، و اين كار به وسيله عضلاتى كه اطراف عدسى را گرفته اند، و آن را مى كشند يا رها مى كنند انجام مى شود، بطورى كه يك عدسى چشم به تنهائى كار صدها عدسى را انجام مى دهد!

3 - اين دستگاه عكاسى در چهار جهت مختلف حركت مى كند، و مى تواند به كمك عضلات چشم به هر طرف حركت كرده و فيلمبردارى كند.

4 - نكته مهم ديگر اينجا است كه در دوربينهاى عكاسى بايد فيلمها را عوض كنند، و يك حلقه فيلم كه تمام شد بايد حلقه ديگرى جاى آن بگذارند، اما چشمهاى انسان در تمام طول عمر فيلمبردارى مى كند، آنكه چيزى از آن عوض شود، اين به خاطر آن است كه در قسمت شبكيه چشم كه تصويرها

روى آن منعكس مى شود دو رقم سلول وجود دارد، سلولهاى مخروطى و استوانهاى كه داراى ماده بسيار حساسى در برابر نور است ، و با كمترين تابش نور تجزيه مى شود و امواجى به وجود مى آورد كه به مغز منتقل مى شود، و بعد اثر آن زائل مى شود، و شبكيه مجددا آماده فيلمبردارى جديد خواهد شد.

5 - دوربينهاى عكاسى از

موادى بسيار محكم ساخته شده است ، ولى دستگاه عكاسى چشم به قدرى ظريف و لطيف است كه با مختصر چيزى خراش مى يابد و به همين جهت در محفظه محكم استخوانى قرار گرفته اما در عين ظرافت بسيار از آهن و فولاد پر دوامتر است .

6 - مساءله تنظيم نور براى فيلمبرداران و عكاسان مساءله بسيار مهمى است و براى اينكه تصويرها روشن باشد گاهى لازم است چندين ساعت مشغول تنظيم نور و مقدمات آن باشند در حالى كه چشم در هر شرائطى از نور قوى و متوسط و ضعيف حتى در تاريكى به شرط آنكه نور بسيار كمى در آنجا باشد عكسبردارى مى كند، و اين از عجائب چشم است .

7 - گاهى ما از روشنائى به تاريكى مى رويم ، و يا لامپهاى برق دفعتا خاموش مى شود در آن لحظه مطلقا چيزى را نمى بينيم ، ولى با گذشتن چند لحظه چشم ما به طور خودكار وضع خود را با آن نور ضعيف تطبيق مى دهد، بطورى كه وقتى به اطراف خود نگاه مى كنيم تدريجا اشياء زيادى را مى بينيم و مى گوئيم چشم ما با تاريكى عادت كرد، و اين تعبير عادت كه با زبان ساده ادا مى شود نتيجه مكانيسم بسيار پيچيدهاى است كه در چشم قرار دارد، و مى تواند خود را در زمان بسيار كوتاهى با شرائط جديد تطبيق دهد.

عكس اين معنى به هنگامى كه از تاريكى به روشنائى منتقل مى شويم نيز صادق است ، كه در آغاز، چشم ما تحمل نور قوى را ندارد ولى بعد از چند لحظه خود را با آن تطبيق

مى دهد و به اصطلاح عادت مى كند، اين امور هرگز

در دستگاه هاى فيلمبردارى وجود ندارد.

8 - دستگاه هاى فيلمبردارى از فضاى محدودى مى توانند فيلم تهيه كنند در حالى كه چشم انسان تمام نيم دايره افق را كه در مقابل او قرار داد مى بيند و به تعبير ديگر ما تقريبا 180 درجه دائره اطراف خود را مى بينيم در حالى كه هيچ دستگاه عكاسى چنين نيست .

9 - از مطالب عجيب و جالب اينكه دو چشم انسان كه هر كدام دستگاه مستقلى است چنان تنظيم شده كه عكسهاى حاصل از آنها درست روى يك نقطه مى افتد بطورى كه اگر كمى اين تنظيم به هم بخورد انسان با دو چشمش جسم واحد را دو جسم مى بيند! همانگونه كه در اشخاص احول (دو بين ) اين معنى مشاهده مى شود.

10 - نكته جالب ديگر اينكه تمام صحنه هائى كه چشم از آن عكسبردارى مى كند به طور وارونه روى شبكيه چشم مى افتد، در حالى كه ما هيچ چيز را وارونه نمى بينيم ، اين بخاطر عادت كردن چشم ، و حفظ نسبت اشياء با يكديگر مى باشد.

11 - سطح چشم بايد دائما مرطوب باشد به طورى كه اگر چند ساعتى خشك شود ضربه شديدى بر آن وارد مى گردد، اين رطوبت دائمى از غده هاى اشك تاءمين مى شود، كه از يكسو وارد چشم شده ، و از رگهاى بسيار باريك و ظريفى كه در گوشه چشمان قرار دارد بيرون مى رود، و به بينيها منتقل مى شود، و بينى را نيز مرطوب مى كند.

اگر غده هاى اشك بخشكد چشم به

خطر مى افتد و حركت پلكها غير ممكن مى شود، و اگر بيش از حد فعاليت كند دائما اشك بر صورت جارى مى شود يا اگر راه باريك فاضل آب چشم بسته شود بايد دائما دستمالى به دست داشته باشيم آبهاى زيادى را از صورت خشك كنيم و چه دردسر بزرگى است .

12 - تركيب اشك (آب چشم ) تركيب پيچيده اى است ، و از بيش از ده عنصر تشكيل مى يابد كه در مجموع بهترين و مناسب ترين مايع براى نگهدارى چشم است .

كوتاه سخن اينكه عجائب چشم بقدرى زياد است كه بايد روزها نشست و درباره آن سخن گفت ، و كتابها نوشت ، و با تمام اينها ماده اصلى آن را كه مى نگريم تقريبا يك تكه پيه بيشتر نيست !

امير مؤ منان على (عليه السلام ) در آن سخن پرمايه اش مى فرمايد: اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم ، و يتكلم بلحم ، و يسمع بعظم ، و يتنفس من خرم !: ((شگفتا از اين انسان كه با يك قطعه پيه مى بيند، و با قطعه گوشتى سخن مى گويد، و با استخوانى مى شنود، و از شكافى نفس مى كشد))! (و اين كارهاى بزرگ حياتى را با اين وسائل كوچك انجام مى دهد). <12>

2 - شگفتيهاى زبان

زبان نيز به نوبه خود از اعضاء بسيار شگفت انگيز بدن انسان است ، و وظائف سنگينى بر عهده دارد، علاوه بر اينكه كمك مؤ ثرى به بلع غذا مى كند، در جويدن نيز نقش مهمى دارد، مرتبا لقمه غذا را به زير چكش دندانها هل مى دهد! اما اين

كار را بقدرى ماهرانه انجام مى دهد كه خود را از ضربات دندان دور نگه مى دارد، در حالى كه دائما كنار آن و چسبيده به آن است !

گاه ندرتا هنگام جويدن غذا زبان خود را جويده ايم ، و فرياد ما بلند شده ، و فهميده ايم كه اگر آن مهارت در زبان نبود چه به سر ما مى آمد؟

در ضمن بعد از خوردن غذا فضاى دهن و دندانها را رفتوروب و تميز مى كند.

و از اين كارها مهمتر مساءله سخن گفتن است كه با حركات سريع و منظم و پى در پى و حركت كردن در جهات ششگانه انجام مى گيرد.

جالب اينكه خداوند براى حرف زدن و تكلم وسيله اى در اختيار انسانها قرار داده كه بسيار سهل و آسان و در دسترس همه است ، نه خستگى مى آورد، و نه ملالى حاصل مى شود، و نه هزينهاى دارد.

و از آن عجيب تر مساءله استعداد تكلم در انسان است كه در روح آدمى به وديعت گذارده ، و انسان مى تواند جمله بنديهاى زيادى را در بى نهايت شكل مختلف براى تعبير از مقاصد فوق العاده متنوع خود انجام دهد.

و باز از آن مهمتر استعداد وضع لغات مختلفى است كه با مطالعه هزاران زبان كه در دنيا موجود است اهميت آن آشكار مى شود راستى ((العظمة لله الواحد القهار!.))

3 - هدايت به ((نجدين ))

((نجد)) چنانكه گفتيم به معنى بلندى يا سرزمين بلند است ، و در اينجا منظور راه خير و راه شر است . در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود:

يا ايها الناس ! هما نجدان : نجد الخير و نجد الشر، فما جعل نجد الشر احب اليكم من نجد الخير: اى مردم ! دو سرزمين مرتفع وجود دارد: سرزمين خير، و سرزمين شر، و هرگز سرزمين شر نزد شما محبوب تر از سرزمين خير قرار داده نشده است . <13>

بدون شك ((تكليف )) و مسؤ وليت بدون شناخت و آگاهى ممكن نيست ، و خداوند طبق آيه فوق اين آگاهى را در اختيار انسانها قرار داده است .

اين آگاهى از سه طريق انجام مى گيرد: از طريق ادراكات عقلى و استدلال ، و از طريق فطرت و وجدان بدون نياز به استدلال ، و از طريق وحى و تعليمات انبياء و اوصياء، و آنچه را مورد نياز بشر در پيمودن مسير تكامل است خداوند به يكى از اين سه طريق يا در بسيارى از موارد با هر سه طريق به او تعليم كرده است .

قابل توجه اينكه در اين حديث تصريح شده كه پيمودن يكى از اين دو راه بر طبع آدمى آسانتر از ديگرى نيست ، و اين در حقيقت تصور عمومى را كه انسان تمايل بيشترى به شرور دارد و پيمودن راه شر براى او آسانتر است نفى مى كند.

و به راستى اگر تربيتها غلط و محيطهاى فاسد نباشد، عشق و علاقه انسان به نيكيها بسيار زياد است ، و شايد تعبير به ((نجد)) (سرزمين مرتفع ) در مورد نيكى ها به خاطر همين است زيرا زمينهاى مرتفع هواى بهتر و جالب ترى دارند و در مورد شرور از باب تغليب است .

بعضى نيز گفته اند اين تعبير اشاره به ظهور

و بروز و آشكار بودن راه خير و شر است ، همانگونه كه يك سرزمين مرتفع كاملا نمايان است . <14> گردنه صعب العبور!

به دنبال ذكر نعمتهاى بزرگى كه در آيات قبل آمده بود در آيات مورد بحث بندگان ناسپاس را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد كه چگونه با داشتن آن همه وسائل سعادت راه نجات را نپيموده اند، نخست مى فرمايد:

((اين انسان ناسپاس از آن گردنه بزرگ بالا نرفت )) (فلا اقتحم العقبة ). <15>

در اينكه منظور از عقبه در اينجا چيست آيات بعد آن را تفسير مى كند.

مى فرمايد: تو نمى دانى آن گردنه چيست ؟ (و ما ادريك ما العقبة ).

آزاد كردن برده است (فك رقبة ).

((يا اطعام كردن در روز گرسنگى )) (او اطعام فى يوم ذى مسغبة ).

((يتيمى از خويشاوندان را)) (يتيما ذا مقربة ).

((يا مستمندى به خاك افتاده را)) (او مسكينا ذا متربة ).

به اين ترتيب اين گردنه صعب العبور را كه انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آماده نكرده اند، مجموعه اى است از اعمال خير كه عمدتا بر محور خدمت به خلق و كمك به ضعيفان و ناتوانها دور مى زند، و نيز مجموعه اى از عقائد صحيح و خالص است كه در آيات بعد به آن اشاره شده .

و به راستى گذشتن از اين گردنه با توجه به علاقه شديدى كه غالب مردم به مال و ثروت دارند كار آسانى نيست .

اسلام و ايمان با ادعا و گفتار حاصل نمى شود، بلكه در برابر هر فرد مسلمان و مؤ من گردنه هاى صعب العبورى است كه بايد از آنها، يكى

بعد از ديگرى .

بحول و قوه الهى ، و با استمداد از روح ايمان و اخلاص بگذرد.

بعضى ((عقبه )) را در اينجا به معنى هواى نفس تفسير كرده اند كه جهاد با آن را پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق حديث معروف ((جهاد اكبر)) ناميد.

البته با توجه به اينكه خود آيات ، عقبه را در اينجا تفسير كرده ، بايد مراد از اين تفسير چنين باشد كه گردنه اصلى گردنه هواى نفس است ، و اما آزاد كردن بردگان ، و اطعام مسكينان مصداقهاى روشنى از مبارزه با آن محسوب مى شود.

بعضى ديگر از مفسران گفته اند منظور از اين عقبه گردنه صعب العبورى است در قيامت ، همانطور كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است :

ان امامكم عقبة كؤ دا لا يجوزها المثقلون ، و انا اريد ان اخفف عنكم لتلك العقبة !: ((پيش روى شما گردنه صعب العبورى است كه سنگين باران از آن نمى گذرند، و من مى خواهم بار شما را براى عبور از اين گردنه سبك كنم ! <16>

البته اين حديث كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده به عنوان تفسير آيه مورد بحث نيست ، ولى مفسران از آن چنين برداشتى كرده اند، و اين برداشت با توجه به تفسيرى كه صريحا در خود آيات آمده مناسب به نظر نمى رسد، مگر اينكه منظور اين باشد كه گردنه هاى صعب العبور قيامت تجسمى است از طاعات سخت و سنگين اين جهان و گذشتن از آنها فرع بر گذشتن

از اينها است (دقت كنيد). قابل توجه در اينجا تعبير به ((اقتحم )) از ماده ((اقتحام )) است كه در اصل به معنى ورود در كار سخت و خوفناك است (مفردات راغب ) يا دخول و گذشتن از چيزى با شدت و مشقت است (تفسير كشاف ) و اين نشان مى دهد كه گذشتن از اين گردنه كار آسانى نيست ، و تاءكيدى است بر آنچه در آغاز سوره آمده كه

فرمود ما انسان را در درد و رنج آفريديم هم زندگى او تواءم با رنج است و هم اطاعت فرمان پروردگار تواءم با مشكلات مى باشد.

در سخنى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الجنة حفت بالمكاره و ان النار حفت بالشهوات : بهشت در ميان ناملائمات پيچيده شده و دوزخ در لابلاى شهوات . <17>

در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :

1 - منظور از ((فك رقبة )) ظاهرا همان آزاد كردن بردگان و بندگان است .

در حديثى آمده است كه مردى اعرابى خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده و عرض كرد اى رسول خدا! عملى به من تعليم كن كه مرا داخل بهشت كند، فرمود: ان كنت اقصرت الخطبه لقد عرضت المسالة : ((اگر چه سخن كوتاهى گفتى ، اما مطلب بزرگى سؤ ال كردى )) (يا اينكه گرچه سخن كوتاهى گفتى اما مقصود خود را به خوبى بيان كردى ) سپس افزود: اعتق النسمة و فك الرقبة : بردگان را آزاد كن و گردنها را (از طوق بردگى ) بگشا)).

راوى سؤ ال مى كند مگر اين دو يكى نيست ؟

فرمود:

نه ، منظورم از اول اين است كه مستقلا برده اى را آزاد كنى ، و در دوم اينكه كمك به پرداخت قيمت آن نما تا آزاد شود.

سپس افزود: و الفى ء على ذى الرحم الظالم ، فان لم يكن ذلك فاطعم الجائع ، واسق الظمان ، و امر بالمعروف ، و انه عن المنكر، فان لم تطق ذلك فكف لسانك الا من الخير: نسبت به خويشاوندانى كه به تو ستم كرده و از تو بريده اند باز گرد (و به آنها نيكى كن ) و اگر چنين كارى ممكن نشود

گرسنگان را سير و تشنگان را سيراب كن ، امر به معروف و نهى از منكر نما، و اگر توانائى بر اين كار نيز ندارى (لا اقل ) زبان خود را جز از نيكى بازدار. <18>

2 - بعضى از مفسران ((فك رقبه )) را به معنى آزاد كردن گردن خويش از زير بار گناهان از طريق توبه ، يا آزاد كردن خويش از عذاب الهى از طريق تحمل طاعات دانسته اند، ولى با توجه به آياتى كه بعد از آن آمده و نسبت به يتيم و مسكين توصيه مى كند ظاهرا منظور همان آزاد كردن بردگان است .

3 - ((مسغبة )) از ماده ((سغب )) (بر وزن غضب ) به معنى گرسنگى است بنابر اين يوم ذى مسغبة به معنى روز گرسنگى است گرچه هميشه گرسنگان در جوامع بشرى بوده اند ولى اين تعبير تاءكيدى است بر اطعام گرسنگان در ايام قحطى و خشكسالى و مانند آن . براى اهميت اين موضوع ، والا اطعام گرسنگان هميشه از افضل اعمال بوده و هست .

در

حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من اشبع جائعا فى يوم سغب ادخله الله يوم القيامة من باب من ابواب الجنة لا يدخلها الا من فعل مثل ما فعل : كسى كه گرسنه اى را در ايام قحطى سير كند خدا او را در قيامت از درى از درهاى بهشت وارد مى سازد كه هيچ شخص ديگر از آن وارد نمى شود، جز كسى كه عملى همانند عمل او انجام داده باشد. <19>

4 - ((مقربة )) به معنى قرابت و خويشاوندى است ، و تاءكيد روى يتيمان خويشاوند نيز به خاطر ملاحظه اولويتها است ، و گرنه همه يتيمان را بايد اطعام و نوازش نمود، اين نشان مى دهد كه خويشاوندان در مورد يتيمان فاميل خود مسؤ وليت سنگين ترى دارند.

از اين گذشته سوء استفاده هائى كه مخصوصا در آن عصر در اين زمينه نسبت

به اموال يتيمان خويشاوند مى شده ، ايجاب مى كرده است كه هشدار خاصى در مورد اين گردنه صعب العبور داده شود.

ابوالفتوح رازى معتقد است كه مقربه از ماده قرابت نيست بلكه از ماده قرب است و اشاره به يتيمانى است كه از شدت گرسنگى گوئى پهلوهايشان به هم چسبيده است <20> ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد.

5 - ((متربة )) مصدر ميمى از ماده ترب (بر وزن طرب ) در اصل از تراب به معنى خاك گرفته شده ، و به كسى مى گويند كه بر اثر شدت فقر خاك نشين شده ، باز در اينجا تاءكيد روى اينگونه مسكينها به خاطر اولويت آنها است والا اطعام

همه مسكينان از اعمال حسنه است .

در حديثى آمده است : امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) هنگامى كه مى خواست غذا بخورد دستور مى فرمود سينى بزرگى كنار سفره بگذارند، و از هر غذائى كه در سفره بود از بهترين آنها بر مى داشت و در آن سينى مى گذاشت ، سپس دستور مى داد آنها را براى نيازمندان ببرند ، بعد اين آيه را تلاوت مى فرمود: فلا اقتحم العقبة … سپس مى افزود، خداوند متعال مى دانست كه همه قادر بر آزاد كردن بردگان نيستند راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد!. <21>

در آيه بعد در ادامه تفسيرى كه براى اين گردنه صعب العبور بيان فرموده مى افزايد: سپس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده ، و يكديگر را به صبر و استقامت و ترحم و عطوفت توصيه مى كنند (ثم كان من الذين آمنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة ).

به اين ترتيب كسانى از اين گردنه سخت عبور مى كنند كه هم داراى ايمان

هستند و هم اخلاق والائى همچون دعوت به صبر و عواطف انسانى دارند، و هم اعمال صالحى همچون آزاد كردن بردگان و اطعام يتيمان و مسكينان انجام داده اند.

يا به تعبير ديگر در سه ميدان ايمان و اخلاق و عمل گام بگذارند و سر بلند و سرافراز بيرون آيند، اينها هستند كه مى توانند از آن گردنه صعب العبور بگذرند.

تعبير به ((ثم )) (بعد) هميشه به معنى تاءخير زمانى نيست ، تا لازمه اين سخن آن باشد كه اول اطعام و انفاق كنند، و بعد ايمان آورند، بلكه در اينگونه موارد -

همانگونه كه جمعى از مفسران تصريح كرده اند براى بيان برترى مقامى است ، چرا كه مسلما رتبه ايمان ، و توصيه به صبر و مرحمت ، بالاتر از كمك به نيازمندان است ، بلكه اعمال صالح از آن ايمان و اخلاق سرچشمه مى گيرد و ريشه همه آنها را بايد در اعتقادات و خلقيات عالى جستجو كرد.

بعضى نيز احتمال داده اند كه ((ثم )) در اينجا به معنى تاءخير زمانى است ، چرا كه اعمال خير گاه سرچشمه گرايش به ايمان مى شود، و مخصوصا در تحكيم مبانى اخلاق مؤ ثر است ، چرا كه خلق و خوى انسان نخست به صورت فعل است ، و بعد به صورت حالت و سپس عادت و بعد از آن به صورت ملكه در مى آيد.

تعبير به ((تواصوا)) كه مفهومش سفارش كردن به يكديگر است ، نكته مهمى در بر دارد، و آن اينكه : مسائلى همچون صبر و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و مبارزه با هواى نفس ، و همچنين تقويت اصل محبت و رحمت ، نبايد به صورت فردى در جامعه باشد، بلكه بايد به صورت يك جريان عمومى در كل جامعه درآيد، و همه افراد يكديگر را به رعايت و حفظ اين اصول توصيه كنند تا از اين طريق پيوندهاى اجتماعى نيز محكمتر شود.

بعضى گفته اند: ((صبر)) در اينجا اشاره به شكيبائى در اطاعت فرمان خدا و اهتمام به او امر او است ، و ((مرحمت )) اشاره به محبت نسبت به خلق خدا است و مى دانيم اساس دين را ارتباط با خالق و خلق تشكيل مى دهد ، و به

هر حال صبر و استقامت ريشه اصلى هر گونه اطاعت و بندگى و ترك گناه و عصيان است .

و در پايان اين اوصاف ، مقام صاحبان آن را چنين بيان مى كند: آنها اصحاب اليمين هستند (اولئك اصحاب الميمنة ).

و نامه اعمالشان به نشانه مقبول بودن در درگاه پروردگار به دست راستشان داده مى شود.

اين احتمال نيز داده شده كه ميمنة از ماده يمن و بركت است يعنى آنها صاحبان بركتند كه وجودشان هم براى خودشان بركت دارد، و هم براى جامعه .

سپس به نقطه مقابل اين گروه ، يعنى آنها كه نتوانستند از اين گردنه صعب العبور بگذرند، پرداخته ، مى فرمايد: كسانى كه به آيات ما كافر شدند افرادى شوم هستند كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود (و الذين كفروا باياتنا هم اصحاب المشئمة ).

و اين نشانه آن است كه دستشان از حسنات تهى ، و نامه اعمالشان از سيئات سياه است .

((مشئمة )) از ماده ((شوم )) نقطه مقابل ميمنة از ماده يمن است ، يعنى اين گروه كافر افرادى شوم و ناميمونند كه هم سبب بدبختى خودشانند، و هم بدبختى جامعه ، ولى از آنجا كه شوم بودن و خجسته بودن در قيامت به آن شناخته مى شود كه نامه اعمال افراد در دست چپ ، يا در دست راست آنها باشد بعضى اين

تفسير را براى آن پذيرفته اند، به خصوص اينكه ماده شوم در لغت به معنى گرايش به چپ نيز آمده است . <22>

و در آخرين آيه اين سوره اشاره كوتاه و پر معنائى به مجازات گروه اخير كرده مى فرمايد: بر فراز آنها آتشى

است فروبسته ! كه راه فرارى از آن نيست (عليهم نار مؤ صدة ).

((مؤ صدة )) از ماده ((ايصاد)) به معنى بستن در و محكم كردن آن است ، ناگفته پيدا است انسان در اطاقى كه هواى آن كمى گرم است مى خواهد درها را باز كند، نسيمى بوزد و گرمى هوا را تعديل كند، حال بايد فكر كرد در كوره سوزان دوزخ هنگامى كه تمام درها بسته شود چه حالى پيدا خواهد شد؟!

خداوندا! ما را از چنين عذاب جانگدازى در پناه لطفت حفظ كن .

پروردگارا! گذشتن از عقبه هائى كه در پيش داريم جز به توفيق تو ميسر نيست توفيقت را از ما دريغ مفرما.

بارالها! ما را در صف اصحاب الميمنه جاى ده ، و با نيكان و ابرار محشور نما.

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره

در آستانه سوره اى ديگر هستيم. براى آشنايى با آن به شناسنامه اش مى نگريم:

1 - نام اين سوره

واژه «بلد» نام ارجمند اين سوره است. منظور از آن، شهر مكه، زادگاه و وطن پيامبر گرامى است. اين نام از نخستين آيه اين سوره بر گرفته شده و خدا به آن سوگند ياد مى كند.

2 - فرود گاه آن

از ديدگاه همه مفسران و قرآن پژوهان اين سوره در مكّه و در سال سوم از بعثت و پس از سوره «ق» بر پيامبر گرامى فرود آمده است.

3 - شماره آيه و واژه هاى آن

اين سوره از 20 آيه، 82 واژه، و 331 حرف شكل گرفته است.

4 - پاداش تلاوت آن

از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

من قرأها

اعطاه الله الأمن من غضبه يوم القيامة.(161)

كسى كه اين سوره را تلاوت كند، خداوند در روز رستاخيز او را از خشم خود امنيت مى بخشد.

و از حضرت صادق آورده اند كه فرمود:

من كان قرائته فى الفريضة لا اقسم بهذالبلد، كان فى الدنيا معروفاً من الصالحين ... (162)

كسى كه در نماز واجب خود اين سوره را تلاوت كند، در اين جهان از شايستگان روزگار شناخته مى شود، و در سراى آخرت نيز از كسانى خواهد بود كه در بارگاه خدا داراى مقام و ارج هستند، و از دوستان پيام آوران خدا و شهيدان راه ازادى و شايستگان خواهد بود.

5 - دورنمايى از محتواى اين سوره در اين سوره پس از سوگندهاى بيدار كننده و انديشاننده به اين مفاهم بلند و انسان پرور توجه داده شده، و اين بحث ها به تابلو مى رود:

آفرينش انسان در كوره اى از رنجها و سختى ها،

انبوهى از رويدادهاى رنگارنگ در جهت ساخته و پرداخته شدن انسان،

سراى آخرت، سراى آرامش و آسودگى است، نه دنيا،

بخشى ديگر از نعمت هاى ارزشمند و حياتى به انسان،

نا سپاسى در برابر نعمت ها،

نظارت بر عملكرد انسان،

با اين همه وسايل رستگارى چرا نگونسارى؟

ابزارهاى شناخت و رشد و بهره ورى شايسته از آنها،

گردنه دشوار زندگى،

دو گروه رستكار و تيره بخت،

دو راهى سرنوشت،

طبيعت زندگى انسان در اين جهان.

1 - سوگند ياد مى كنم به اين شهر،

2 - در حالى كه تو در اين شهر جاگرفته اى،

3 - و [سوگند] به پدرى [گران قدر] و آنچه زاده است،

4 - كه بى گمان ما انسان را در رنج آفريديم.

5 - آيا [انسان

مى پندارد كه هرگز كسى بر [دست يافتن به او توان ندارد؟!

6 - مى گويد: «ثروت هنگفتى را [با انفاق خود] تباه كردم.»

7 - آيا مى پندارد كه هيچ كس او را نديده است؟!

8 - مگر براى او دو چشم قرار نداديم؟!

9 - و [نيز] يك زبان و دو لب؛

10 - و هر دو راه [حق و باطل را به او نمايانديم.

11 - پس او به آن گردنه در نيامد،

12 - و تو چه مى دانى كه آن گردنه چيست؟!

13 - آزاد ساختن برده اى است،

14 - يا خوراك دادن در روز گرسنگى [جانكاه ،

15 - به يتيمى خويشاوند،

16 - يا بينوايى خاك نشين؛

17 - سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده و يكديگر را به شكيبايى سفارش كرده و به مهربانى توصيه نموده اند؛

18 - آنان نيك بختانند.

19 - و كسانى كه به آيات ما كفر ورزيدند، آنان تيره بختانند.

20 - بر آنان آتشى است سرپوشيده.

نگرشى بر واژه ها

حِلّ: اين واژه به معنى مقيم و ساكن و جاگرفته در مكان مى باشد.

كبد: اين واژه در اصل به معنى «شدت» و سختى آمده است؛ به همين دليل به شير، آن گاه كه غليظ گردد، «تكبد اللبن» گفته مى شود. واژه «كبد» يا «جگر سياه» نيز به خاطر آن كه گويى خون غليط است، به اين نام آمده است.

لُبد: به معنى انبوه و متراكم آمده و در آيه منظور ثروت بسيار است.

نجد: اين واژه به معنى ارتفاع و بلندى آمده است، و سرزمين «نجد» را به تناسب بلندى آن از سر زمين «تهامه» - كه در گودى

قرار دارد - به اين عنوان خوانده اند. اين واژه مفرد است و جمع آن «نجود» مى باشد.

اقتحام: در اصل به معنى واردآمدن در كار سخت و پر تنگنا، و يا وارد شدن و گذشتن از راه، و يا چيزى با سختى و رنج است.

عقبه: راهى است بسيار دشوار براى بالا رفتن از كوه كه به آن گردنه گفته مى شود. پاره اى بر آنند كه: اين واژه گردنه باريكى است بر فراز كوه كه مردم براى صعود و گذشتن از كوه از آن مى گذرند.

فكّ: به معنى جدا كردن، باز كردن و برداشتن هر مانع از دست و پا و سر وگردن آمده است؛ نظير جداكردن و برداشتن زنجير از دست و گردن انسان. و نيز به معنى برداشتن حالتى از انسان، نظير حالت بردگى و آزاد ساختن او.

مسغبه: از ريشه «سغب» به معنى «گرسنگى» آمده است. واژه «ساغبه» به معنى گرسنه است. «و يوم ذى مسغبه» به مفهوم روز گرسنگى است.

مقربه: به معنى قرابت و خويشاوندى آمده است. اين واژه مصدر است.

متربه: به معنى «خاك نشين» و به شدت تهى دست و بينوا آمده است. اين واژه از ماده «ترب» از «تراب» به معنى خاك برگرفته شده و مصدر مى باشد. هنگامى كه گفته شود: «ترب الرجل» منظور اين است كه: آن مرد سخت فقير و خاك نشين گرديد.

تفسير

به شهر و ديارى كه در آن هستى سوگند

آيات پايانى سوره پيش باياد «روح آرامش يافته» و بانويد به «جان آرام گرفته» به پايان رسيد، اينك راه رسيدن به اين نعمت گران را نشان مى دهد و روشنگرى مى كند كه اين در گرو شناخت پديدآورنده هستى

است؛ به همين جهت باسوگندهاى بيدارگر به اين نكته توجه مى دهد.

نخست مى فرمايد:

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ

سوگند به اين شهر پرقداست،

به باور همه مفسران منظور از واژه «بلد» در آيه «مكه» مى باشد، و خدا در نخستين آيه اين سوره به مكه سوگند ياد مى كند.

آن گاه مى فرمايد:

وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ

در حالى كه تو اى پيامبر، در اين شهر مقدس جاى دارى.

آيه نشانگر آن است كه شرافت و عظمت هر شهرى در گرو شرافت و معنويت مردم آن است، و خداى فرزانه بدان دليل به مكه سوگند ياد مى كند، كه افزون بر ميزبانى كهن ترين معبد توحيد و تقوا، پيامبر را در بر گرفته است؛ درست همان سان كه با سكونت آن پيشواى بشردوست و توحيدگرا و آزادمنش شهر مدينه نيز شرافت و شكوه يافت و براى هميشه به «طيّبه» مفتخر گرديد.

افزون بر آنچه آمد، دو تفسير ديگر براى آيه آمده است:

1 - به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: و تو اى پيامبر! در اين شهر در حالت احرام نيستى، بلكه بر تو روا و حلال است كه هركدام از كفرگرايان تجاوزكار را ديدى و به آنها دست يافتى، به كيفر كارش او را از پا درآورى.

اين آيه نشانگر آن شرايط ويژه اى است كه در فتح مكه، خداى فرزانه به پيامبرش اجازه داد تا براى گشودن شهر و كيفر چند تن از پليدترين سردمداران مرگ انديش و تجاوزكار، در حريم خانه خدا براى يك ساعت دست به شمشير عدالت برد. درست به همين جهت بود كه شمارى از

اصلاح ستيزان بيدادپيشه و كفرگرا، نظير «ابن اختل» و «مقبس» و... كه برخى فريب كارانه به پرده كعبه چنگ انداخته بودند، به كيفر رسيدند، آن گاه پيامبر فرمود: بر هيج كس پيش از من و پس از من پيكار با كفرگرايان جز همين يك ساعت كه خدا به من اجازه داد روا نيست كه در اين شهر دست به شمشير برد.

2 - به باور «ابو مسلم» منظور اين است كه: من به اين شهر سوگند ياد نمى كنم در حالى كه در اين شهر به تو احترام نمى كنند و جان، مال، آبرو و كرامت تورا در امنيت نمى شمارند.

اين ديدگاه از امام صادق نيز روايت شده است كه فرمود: سردمداران قريش به شهر مكه احترام مى كردند، اما حرمت پيامبر را رعايت نمى نمودند و طبيعى ترين حق او را پايمال مى ساختند.

به همين جهت خدا پيام فرستاد كه: من به اين شهر سوگند ياد نمى كنم در حالى كه تو در آن هستى اما حرمت و عظمت تو از سوى كفر وبيداد در معرض تهديد و خطر است. آنان رسالت تورا دروغ مى انگارند، به تو ناسزا نثار مى كنند، در حالى كه از دير باز هيچ كس كشنده پدر خود را در حريم اين خانه و اين شهر نمى كشت و بسيارى با آويختن شاخه اى از درخت حريم اين خانه برگردن خويش به امنيت مى رسند، اين بيدادگران اين حقوق را براى تو اى پيامبر! به رسميت نمى شناسند و هجوم ددمنشانه و خشونت بار بر مال و جان و آبرو و كرامت و شخصيت و معنويت و دين و آيين تورا، نه تنها روا كه لازم مى شمارند، بر اين اساس من به اين شهر

سوگند ياد نمى كنم.

و اين سرزنش و نكوهش سختى از كفر گرايان و ظالمانى بود كه خود را خدمتگزاران حرم جا مى زدند!

در آيه بعد در سوگندى ديگر مى فرمايد:

وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ

سوگند به پدرى گرانقدر و آن كسى را كه زاده است

در تفسير اين آيه نيز ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور گروهى منظور آدم و نسل او مى باشند، چرا كه از نظر آفرينش بسيار شگفت انگيز هستند و دنيا را آباد مى سازند.

از امام صادق آورده اند كه: منظور آدم و پيامبران و جانشينان آنان از نسل آدم و پيروان شايسته كردار آنان مى باشند.

2 - اما به باور پاره اى منظور ابراهيم، پدر توحيدگرايان و آزادى خواهان گيتى و فرزندان او هستند، و به همين دليل هنگامى كه به شهر مكه سوگند ياد مى كند، به بنيان گذار آن ابراهيم، و فرزندان عرب او سوگند ياد مى كند، چرا كه آنان فرزندان اصلى اين شهرند.

3 - از ديدگاه «ابن عباس» آيه به هر پدر و فرزندش سوگند ياد مى كند، چرا كه آفرينش و ادامه نسل انسان بسيار شگفت آور است.

4 - و از ديدگاه «سعيد بن جبير» منظور سوگند به هر پدرى است كه فرزند آورد و يا نياورد و عاقر باشد. با اين بيان از نظر اين ديدگاه، «ما» نافيه شناخته شده است، كه به باور ما جالب نيست، چرا كه در اين صورت بايد گفته شود كه «ما» موصوله و يا موصوفه حذف شده و در حقيقت اين گونه است: «و ما ما ولد» كه بسيار ثقيل است.

آن گاه در بيان هدف اين سوگندها مى فرمايد:

لَقَدْ

خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ

راستى كه ما انسان را در رنج و سختى آفريديم.

در تفسير آيه چند نظر آمده است:

1 - به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «ابن عباس» و «سعيد بن جبير» و....منظور اين است كه: ما انسان را در درون رنج و سختى آفريديم، و او رنج هاى دنيا و گرفتارى هاى آخرت را با هم به دوش مى كشد.

به همين دليل هم گفته اند: فرزند آدم همواره رنج و سختى هارا به دوش مى كشد و با آنها مبارزه مى كند تا جهان را بدرود گويد.

2 - اما به باور گروهى آيه به رنج هاى گوناگون انسان از آعازين لحظات زندگى تا پايان آن اشاره دارد و نشان مى دهد كه انسان مراحل گوناگونى از رنج ها و دردها و مشكلات را از دوران باردارى، زادن و به دنياآوردن كودك، دوران شيرخوارگى، جداكردن از شير مادر، كار و تلاش براى معاش و معاد را به دوش مى كشد و طبيعت زندگى او با رنج درآميخته است. خداى فرزانه پديده اى بسان انسان پديد نياورده، چرا كه از سويى نا توان ترين پديده هاست، اما از سوى ديگر با پنچه نيرومند خرد و انديشه بار گران همه رنج ها و سختى ها را به دوش مى كشد و زندگى را مى سازد!

3 - از ديدگاه گروهى ديگر منظور اين است كه: ما انسان را به گونه اى آفريديم كه بر روى دو پاى خويش ايستاده، و سربلند راه مى رود، نه بسان حيوانات و جانداران بر روى چهار دست و پا، يا شكم.

4 - از ديدگاه پاره اى آيه به مسئوليت پذيرى انسان اشاره دارد، و روشنگرى مى كند كه: ما انسان را هدفمند و هدفدار

و با انبوهى از ارشاد و هشدار آفريديم و اورا به مقررات دينى، عبادى، اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى، انسانى، از رعايت نظافت و بهداشت گرفته تا نماز و نيايش، راستى و درستكارى عدالت و پروا و زندگى عادلانه و آزاد منشانه موظف ساختيم، و او بايد بداند كه اين جهان سراى رنج و گرفتارى است و بهشت سراى آرامش و راحتى و نعمت است، و بايد براى رسيدن به آن بكوشد.

در آيه بعد در قالب يك پرسش انكارى و بيدار گر مى فرمايد:

أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ

آيا اين انسان مى پندارد كه هر گز كسى توانايى آن را ندارد كه بر او دست يابد!

او، با اين پندار سست گناه مى كند، و مقررات خدا را مى شكند و حقوق مردم را پايمال مى سازد كه كسى نمى تواند از او بازخواست كند، و او را به كيفر عملكرد ظالمانه اش برساند، اما سخت اشتباه مى كند.

گفتنى است كه پرسش در آيه شريفه انكارى است و منظور اين است كه او هر گز نبايد چنين فكر كند.

به باور «حسن» منظور اين است كه: آيا انسان به ثروت و امكانات خويش مغرور است و چنين مى پندارد كه هماره همراه اويند و كسى نمى تواند آنها را از او بستاند؟

اما به باور «قتاده» منظور اين است كه: آيا انسان مى پندارد كه از مال و امكانات او پرسش نمى گردد كه از كجا به دست آورده و كجا هزينه كرده است؟

«كلبى» مى گويد: از نمونه هاى چنين انسان ها «ابوالاسد»، مردى از قبيله «جمح»، در مكه بود، كه آيه به او اشاره دارد. او به قدرى توانمند و درشت بود

كه در بازار عكاظ بر روى قطعه پوستى مى نشست و ده نفر مى كوشيدند تا آن را از زير پاى او بكشند، اما نمى توانستند و پوست تكه تكه مى گرديد!

در ادامه همين مطلب مى افزايد:

يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً

او، مى گويد: من ثروت و دارايى بسيارى را تباه ساختم!

آيه شريفه به كسى اشاره دارد كه با فخر و مباهات اعلام مى كرد كه در راه دشمنى باپيامبر و راه و رسم مترقى و آزاديخواهانه او ثروت هنگفتى را هزينه كرده است.

به باور «مقاتل» آيه به مردى مغرور به نام «حرث» اشاره دارد كه مى گفت از روزى كه به دين محمد(ص) گرويده است ثروت بسيارى را از دست داده، چرا كه او به گناه دست يازيد و پيامبر به او رهنمود داد كه بايد كفاره بدهد. او كفاره داد و آن گاه چنين سخن نا روايى را به زبان آورد.

و مى افزايد:

أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ

آيا مى پندارد كه هيج كسى او را نديده است.

به باور «قتاده» و «سعيد بن جبير» منظور اين است كه: آيا او مى پندارد كسى او را نخواهد ديد تا از او باز خواست كند كه ثروت خود را از كجا به دست آورده و كجا هزينه كرده است؟

از پيامبر آورده اند كه فرمود:

لا تزول قدما العبد حتى يسأل عن اربعة: عن عمره فى ما افناه، و عن ماله من عين جمعه، و فيما انفقه، و عن عمله ما ذا عمل به و عن حب اهل البيت.(163) در روز رستاخيز هيج بنده اى گام بر نخواهد داشت، تا از چهار چيز پرسش و باز خواست گردد.

1

- از عمر او، كه در چه راهى سپرى شده است؟

2 - از ثروت و دارايى اش، كه از كدامين راه به دست آورده، و كجا هزينه كرده است؟

3 - از عملكرد او در زندگى، كه چه كارهايى انجام داده است؟

4 - و از دوستى ما خاندان وحى ورسالت.

در تفسير آيه، «كلبى» مى گويد: گويى انسان بدون هيچ انفاق و بخششى در راه حق، ادّعا كرد كه انفاق نموده است،به همين جهت قرآن در اين آيه مى فرمايد: آيا او گمان مى برد كه خدا از عملكرد او آگاه نيست و انفاق و يا انفاق نكردن او را نديده است؟

رهنمود فطرى انسان به سوى سعادت و رشد

در ادامه آيات خداى فرزانه با توجه دادن انسان خردمند و خردورز به نعمت هاى ارزشمند و وصف ناپذيرى كه به انسان ارزانى داشته است، او را به يكتايى خود رهنمون مى گردد و مى فرمايد:

أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ

آيا ما براى اين انسان دو چشم قرار نداديم؟

آيا به او اين نعمت گران را ارزانى نداشتيم تا به كمك آنها به آيات و نشانه هاى شگفت انگيز قدرت و حكمت خدا بنگرد و راه خود را بجويد؟

و آيا يك زبان گويا كه به يارى آن انديشه ها و نيت هاى درونى خود را باز گويد، به او نداديم؟ و چنان مقرر نكرديم كه هرگاه خواست لب باز كند، و هر گاه نخواست لب فروبندد؟

وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ

در اين مورد «قتاده» مى گويد: هان اى انسان خردمند! نعمت هاى گران خدا بر تو هويداست و بيان آنها تنها به منظور انگيزش تو به انديشه و سپاس نعمت هاست.

از پيامبر آورده اند كه فرمود خداى فرزانه مى فرمايد:

يا بن آدم ان نازعك لسانك فيماحرمت عليك فقد اعنتك عليه بطبقتين فاطبق، و ان نازعك بصرك الى بعض ما حرمت عليك فقد اعنتك عليه بطبقتين...(164)

هان اى فرزند آدم! اگر زبانت خواست تورا به حرام وادار سازد، من دو لب براى جلوگيرى از آن به تو داده ام، لب هاى خود را فروبند. اگر دو ديده ات بخواهند تو را به سوى حرام برند، من پلك هايى را به تو داده ام، آنهارا فروبند. اگر اندام جنسى ات خواست تا به سوى حرام روى آورى، دو ران پا را به يارى تو گماشتم آن ها را فروبند.

و مى افزايد:

وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ و آيا هر دو راه خير و شر و حق و باطل را بر او ننموديم؟

به باور گروهى از جمله «ابن مسعود» او را به راه خير و شر راه نموديم.

اما به باور گروهى ديگر، او را به پستان مادرش راه نموديم كه پس از ولادت چگونه براى زنده ماندن بمكد و شير بنوشد.

برخى آورده اند كه: به اميرمؤمنان گفته شد: برخى برآنند كه منظور از آيه «و هدينا..» رهنمود انسان به پستان مادر پس از ولادت است.

آن حضرت فرمود: نه، بلكه منظور راه نمودن او به ارزش ها و ضد ارزش ها يا حق و باطل است. لا هما الخير والشر.

و «حسن» آورده است كه پيامبر فرمود: هان اى مردم، منظور از دو «نجد» در آيه شريفه راه نيك و بد و خير و شرّ است، و چنان نيست كه راه بد براى شما محبوب تر از راه رشد و كمال باشد.

ممكن است پاره اى اين پرسش

را طرح كنند كه: با همه پستى و بدى كوره راه شرارت و گناه، چگونه اين راه با واژه «نجد» آمده است؟

پاسخ اين است كه هدف قرآن بيان روشن خير و شر و آشكار ساختن هر دو راه براى انتخاب آگاهانه راه زندگى است، نه همسان و برابر شمردن آن دو راه از نظر برترى و فروترى. افزون بر اين از آنجايى كه آشكار ساختن كوره راه شرّ، به منظور دورى گزيدن از آن و انتخاب راه خير است، اين كار مى تواند به صورت راه خير و به خاطر عظمت آن بيان شود.

پاره اى گفته اند: اين سبك از گفتار در فرهنگ عرب رايج است كه هر گاه بخواهد پاره اى از شباهت هاى دو پديده را بيان كند، از واژه و قالب يكى از آن بهره مى جويد؛ بسان واژه «شمسين» و يا «قمرين» كه هر كدام در مورد خورشيد و ماه به كار مى روند.. براى نمونه، در اين شعر واژه «قمراها» به معنى ماه و خورشيد آمده است كه مى گويد:

اخذنا بآفاق السماء عليكم لنا قمراها و النجوم الطوالع ما راه هاى آسمان را بر شما بستيم؛ خورشيد، ماه و ستارگان روشن از آن ماست.

گفتنى است كه از اين نمونه ها در شعر و نثر عرب بسيار است.

با اين همه وسايل رستگارى چرا نگونسارى؟

پس از توجه دادن به نعمت هاى گرانى چون، نعمت بينايى و بصيرت، نعمت بيان و قدرت سخن، نعمت هدايت و راهيابى فطرى، و نعمت خرد، اينك روشنگرى مى كند كه انسان بايد بكوشد تا در پرتو اين وسايل نجات اوج گيرد و رشد كند و به خودشكوفايى برسد، نه اين كه همه چيز

را خراب كند.

در اين مورد مى فرمايد:

فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ

اما با همه وسايل رشد و رستگارى، اين انسان از ان گردنه سخت بالا نرفت.

در تفسير آيه ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى منظور اين است كه: اين انسان از آن گردنه عبور نكرده و آن را نپيموده است.

طبق اين ديدگاه «لا» هنگامى كه بر سر فعل ماضى در آيد - اگر نه هميشه - بيشتر مواقع تكرار مى گردد، بسان آين آيه كه مى فرمايد: او هرگز ايمان نياورد و نماز نخواند. فلا صدق و لا صلى(165)

در شعر عرب نيز همين گونه است و «لا»، بيشتر تكرار مى گردد، نظير اين شعر:

و ان كانت النعماء فيهم جزوا بها

و ان انعموا لا كدورها و لا كدوا

اگر نعمت هايى در ميان آنان باشد، آن ها را پاداش مى دهند، و اگر نعمت بخشند نه منت مى نهند و نه كم مى گذارند. اما گاه بدون تكرار هم آمده است.

2 - اما به باور گروهى ديگر آيه به صورت نفرين آمده، و منظور اين است كه: او از گردنه اى عبور نكند و موفق نشود. در اين صورت جمله بسان اين است كه گفته شود: «لا غفر اللَّه له و لا نجا و لاسلم» خدا او را نيامرزد و نجات ندهد و سلامت اش ندارد. با اين بيان معنى آيه اين است كه: او از گردنه دوزخ نگذرد و نجات نيابد.

3 - از ديدگاه گروهى از جمله«جبايى» منظور اين است كه: پس آيا او از آن گردنه نمى گذرد؟ چرا كه تقدير آيه « افلا اقتحم» مى باشد. گواه اين ديدگاه آدامه آيات است كه سرانجام مى فرمايد:

ثم كان من الذين آمنوا... سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده و يكديگر را به شكيبايى سفارش كرده و به مهر توصيه نموده اند...

نكته مورد نظر اين است كه اگر نفى آيه مورد بحث را اراده كرده بود، پيوند كلام درست نبود. طرفدران اين ديدگاه شعرى را نمونه آورده اند كه «همزه پرسشى» در تقدير است و واژه «اتحبها» در اين شعر بدون همزه آمده است. ثم قالوا اتحبها قلت بهراً ...

سپس گفتند آيا اورا دوست مى دارى؟ گفتم آرى به شمار ريگ ها و سنگريزه ها و خاك ها...

اما مرحوم «سيد مرتضى» اين ديدگاه را سست شمرده و بر آن است كه نمى توان گفت در آيه حرف استفهام بوده و حذف شده است، چرا كه حذف آن در اينجا جالب نيست. آن گاه ضمن نادرست خواندن استدلال به شعر، در مورد عدم پيوند آيات در صورتى كه اراده نفى شده باشد، مى فرمايد: اين نيز مشكلى ايجاد نمى كند، چرا كه در اين صورت معنى آيه اين گونه است: آن انسان ناسپاس نه از گردنه بالا رفت و نه ايمان آورد...

در تفسير «عقبه» نيز ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور برخى اين بيان مثالى است كه خداى فرزانه در جهت انگيزش انسان براى مبارزه با هواى دل و شيطان، و انجام كارهاى شايسته زده است، چرا كه دين باورى و ديندارى نه به زبان و لاف و گزاف، بلكه با عبور از گردنه هاى دشوار انجام وظايف و رعايت مقررات خداست. در اين صورت منظور اين است كه: آن انسان ناسپاس در مبارزه با نفس، خود را براى پرواى از خدا و آزادساختن بردگان و سيركردن گرسنگان و

انجام وظايف، نساخت و تربيت نكرد.

2 - اما از ديدگاه گروهى ديگر از جمله «حسن» منظور از «عقبه» گردنه بسيار دشوارى است در آتش شعله ور دوزخ. اين گردنه سخت چيزى غير از پل روى دوزخ است كه تنها با فرمانبردارى از خدا مى توان از آن گذشت.

از پيامبر آورده اند كه فرمود:

ان امامكم عقبة كؤداً لا يجوزها المثقلون، و انا اُريد اَن اُخفف عنكم لتلك العقبة.(166)

بر سر راه شما گردنه دشوارى است كه گرانباران از آن نخواهند گذشت، و من مى خواهم بار شما را براى گذشتن از آن سبك سازم.

از «ابن عباس» روايت كرده اند كه: منظور از آن گردنه آتش دوزخ است، اما در روايت ديگرى آورده اند كه: منظور گردنه اى است از آتش.

3 - و از ديدگاه شمارى ديگر از جمله «مجاهد»، منظور گذرگاهى است بسان لبه تيز و صيقل داده شده شمشير بر روى دوزخ به مسافت سه هزار فرسنگ، كه يك سوم آن صاف و هموار است، و يك سوم آن به صورت گردنه اى است دشوار كه بايد بالا رفت، و يك سوم آن سرازيرى و سراشيبى است، و در دو سوى آن چنگك ها و قلاب هايى تيز و برنده - بسان خارهاى سعدان نشانده شده است، و مردمى كه از آن مى گذرند، از نظر فرجام كار و نيز چگونگى عبور از آن چند دسته اند:

پاره اى به سلامت و با رستگارى از آن مى گذرند، و گروهى با گرفتارى و دشوارى، و برخى نيز از همانجا به آتش دوزخ سرنگون مى گردند.

از نظر چگونگى عبور نيز پاره اى بسان برق، برخى همانند تندباد، پاره اى بسان سوار تيز تك، گروهى همانند دونده اى چابك،

شمارى چون راه پيمايى آرام، برخى به حالت خزيده، پاره اى با لغزش و افتان و خيزان از آن مى گذرند، اما گروهى نيز در پايان كار به آتش دوزخ سرنگون مى گردند؛ اما گذشتن از آن بر مردم توحيدگرا و شايسته كردار به اندازه فاصله ميان نماز عصر و مغرب است.

در آيه بعد مى فرمايد:

وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ

و تو چه مى دانى كه آن گردنه دشوار چيست؟

آن گاه در تفسير آن مى فرمايد:

فَكُّ رَقَبَةٍ

آزاد ساختن برده اى است.

از پيامبر آورده اند كه: مردى به حضورش شرفياب گرديد و گفت: اى پيامبر خدا! كار و برنامه اى به من بياموز كه مرا به بهشت پرطراوت و زيبا درآورد. علمنى عملا يدخلنى الجنة.

پيامبر فرمود: اگر چه سخن كوتاهى بر زبان آوردى، اما سخن بزرگى گفتى. ان كنت اقصرت الخطبة لقد عرضت المسألة.

آن گاه فرمود: بردگان را آزاد نما و گردن ها را از بند بردگى بگشااعتق النسمة و فكّ الرقبة.

آن مرد پرسيد مگر اين دو كار يكى نيست؟

فرمود: نه، آزادساختن بنده آن است كه خود به تنهايى آن را آزاد كنى، اما رها ساختن برده آن است كه به پرداخت قيمت آن كمك كنى.

آن گاه افزود:

والفى ء على ذى الرحم الظالم، فان لم يكن ذلك فاطعم الجائع، واسق الظمأن و امر بالمعروف و انه عن المنكر...(167)

به سوى خويشاوندانى كه از تو گسسته اند بار گرد و نيكى كن، اگر اين كارها ممكن نبود به گرسنگان غذادادن، تشنگان را سيراب ساختن، دعوت به عدالت و كارهاى شايسته و هشدار از گناه و ظلم راپيشه ساز، و اگر توان اين كارها را نيز ندارى پس جز

سخن حق و خداپسندانه بر زبان مياور.

« عكرمه» بر آن است كه منظور از «فك رقبه» آزاد ساختن خويش از اسارت گناه با توبه واقعى و جبران لغزش ها و اصلاح و خودسازى است.

و از ديدگاه «جبايى» منظور آزاد ساختن خويشتن از عذاب و آتش دوزخ با عبادت هاى خالصانه و رعايت مقررات خداست.

و نيز روشنگرى مى كند كه آن گردنه دشوار افزون بر آنچه آمد، خوراك دادن به گرسنگان و سير كردن آنان در شرايط سخت و جانكاه است.

أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ

از نظر «ابن عباس» واژه «مسغبه» در آيه به معنى گرسنگى مى باشد و منظور اين است كه: يا خوراك دادن در روزگار گرسنگى و قحطى.

از پيامبر آورده اند كه فرمود:

من اشبع جائعاً فى يوم سغب ادخله اللَّه يوم القيامة من باب من ابواب الجنة لا يدخلها الا من فعل مثل ما فعل.(168)

كسى كه گرسنه اى را در روزگار گرسنگى سير كند، خدا او را در روز رستاخير از درى از درهاى بهشت به درون آن در مى آورد كه هيچ كس ديگرى، جز كسى كه كارى همانند او انجام دهد، از آن در وارد نمى گردد.

و نيز از آن حضرت آورده اند كه فرمود:

من موجبات المغفرة اطعام المسلم السغبان.(169)

از چيزهايى كه باعث آمرزش گناهان مى گردد غذا دادن به گرسنگان است.

يكى از ياران امام رضا آورده است كه: به آن حضرت گفتم: سرورم، پسرى دارم كه سخت بيمار شده است. فرمود: به او دستور ده تا براى خشنودى خدا به گرسنگان غذا دهد و آن گاه به تلاوت آيه مورد بحث پرداخت.

در ادامه آيات و در تفسير

«عقبه» مى افزايد:

يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ

يا خوراك دادن در روز گرسنگى به يتيمى از خويشاوندان.

و بدين سان نيكى كردن و غذا دادن به خويشاوندان را بر بيگانگان مقدم مى شمارد و بر اين كار تشويق مى كند.

و مى فرمايد:

أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ

يا به بينوايى خاك نشين و تهيدست، كه از شدت فقر و فلاكت به خاك افتاده و خاك نشين گرديده است.

آرى، گذشتن از آن گردنه دشوار در گرو آزادساختن بندگان در بند و گرفتار خدا، سير كردن خويشاوند و بيگانه در روزگار قحطى و گرسنگى به انگيزه خداجويى و انسان دوستى، رسيدگى مادى و معنوى و فكرى و تربيتى به يتيمان و احياى حقوق آسيب پذيران جامعه و ساماندهى جامعه بر اساس عدالت و برابرى و ازادى است.

در آيه بعد و در ادامه تفسير از «عقبه» روشنگرى مى كند كه انجام اين كارهاى شايسته همراه ايمان به خداى يكتاست كه سودبخش و خالصانه مى گردد:

ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ

سپس انجام رسان اين كارهاى شايسته از كسانى باشد كه ايمان آورده و يكديگر را به شكيبايى و مهر و محبت و انسان دوستى سفارش نموده باشند.

با اين بيان گذشتن از آن گردنه، افزون بر انجام آن كارهاى شايسته، در گرو اين گام هاى بلند است:

1 - ايمان استوار و خالصانه به خدا و معاد و پايدارى در آن.

2 - سفارش ديگران بر رعايت مقررات خدا و دورى از قانون شكنى و گناه و سفارش به پايدارى و شكيبايى در اين راه.

3 - و ديگر سفارش به مهر و

محبت و بشردوستى، به ويژه به محرومان و بينوايان و دفع دشمنى و تندخويى و خشونت انگيزى و افشاندن بذر عداوت و نفرت.

در پايان اين آيات در وصف آراستگان به اوصافى كه ترسيم گرديد، روشنگرى مى كند كه:

أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ

آنان هستند كه سعادتمندان و نيك بختانند.

اينانند كه كارنامه زندگى شان در روز رستاخيز به دست راست آنان داده مى شود.

به باور «جبايى» اينان هستند كه پرونده عمل خود را از سمت راست خود مى گيرند.

اما به باور گروهى ديگر از جمله «ابومسلم» اينان مردمى هستند كه وجودشان براى خود و ديگران سرشار از بركت است.

در برابر اين نيك بختان و سعادتمندان در مورد كسانى كه نتوانستند از گردنه ايمان و عمل شايسته بگذرند و به نعمت هاى بهشت برسند، مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِ آياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ

اما آن كسانى كه به آيات ما كفر ورزيدند، آنان تيره بختانند.

اينان هستند كه پرونده زندگى خود را در روز رستاخير با دست چپ خود مى گيرند.

به باور برخى اينان تيره بختان هستند كه وجودشان براى خود و ديگران مايه شومى است.

و در آخرين آيه مورد بحث كه پايان بخش اين سوره است مى فرمايد:

عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ

براى آنان آتشى است سرپوشيده و فروبسته.

از ديدگاه گروهى از جمله «ابن عباس» براى اين تيره بختان آتشى است با درهاى بسته كه راهى براى فرار نخواهند داشت. و به باور «مقاتل» منظور اين است كه: براى آنان آتشى است كه درهاى آن بسته است و آنان راهى براى گريز نخواهند يافت، و براى هميشه در آتش سوزان و اندوه و ناراحتى هماره خواهند

بود.

نظم و پيوند آيات در مورد نظم و ترتيب آيات سه نظر آمده است:

1 - آيه شريفه «الم نجعل له ...» به پيش از خود پيوند مى خورد و منظور اين است كه: چگونه انسان مى پندارد كه خدا او را نمى بيند و از انديشه و عملكرد او با خبر نيست؟ آيا نه اين است كه خدا انسان را آفريد و به او چشم و گوش و زبان و ديگر نعمت ها ارزانى داشت؟

2 - اما به باور پاره اى اين آيات به آيه سوم «لقد خلقنا الانسان فى كبد» پيوند مى خورد، و منظور اين است كه: ما انسان را آفريده و در بوته آزمون قرار داديم و براى آزمونش رسالت و برنامه و تكليف فرستاديم و براى موفقيت در آزمون زندگى، به او دو چشم و زبان و دل و ابزارهاى ديگر شناخت ارزانى داشتيم.

3 - و از ديدگاه برخى آيات مورد اشاره به آيه پيش از خود پيوند مى خورد «ايحسب ان لن نقدر عليه احد» و منظور اين است كه: راستى انسان چگونه مى پندارد كه ما قدرت دست يافتن به او و بازخواست و حسابرسى از عملكردش را در زندگى او نداريم، در حالى كه ما او را آفريديم و به او نعمت زندگى و ابزارهاى شناخت داديم؟

پرتوى از سوره مباركه در اين سوره مباركه اين نكات اساسى در خور تدبر و تعمق بسيار است و انسان هاى كمال جو مى توانند از اين نكات درس هاى رشد و ترقى و آراستگى به ارزش ها و والايى ها و نجات از تيره بختى دنيا و آخرت گيرند. به پاره اى از آن نكات با اشاره اى كوتاه

مى نگريم و مى گذريم:

1 - طبيعت زندگى انسان در اين جهان آغازين آيات اين سوره پس از چندين سوگند بيدارگر و الهام بخش به انسان توجه مى دهد كه طبيعت زندگى او در اين جهان هماره با دردها و رنج ها و گرفتارى ها قرين است و هيچ فرد و جامعه اى - گر چه صنعتى ترين و ثروتمندترين و پرتوان ترين ها را نمى توان از دردها و رنج ها بر كنار ديد، بلكه اگر بنگريم و دقيق شويم رفاه و آسايش آنان رونمايى است كه آن سوى آن دردهاست، و اين گل سر سبد آفرينش بايد بداند كه از آغازين لحظه هاى پيدايش او از نطفه تا مراحل رشد او در شكم مادر تا ولادت و مراحل چندگانه زندگى و مرگ، همه و همه با رنج ها و مشكلات در آميخته است. با اين بيان زندگى ميدان پيكار است؛ پيكار با هواى نفس، با شيطان، با شيطان صفتان فريب كار و زورمدار و متجاوز به حقوق انسان ها براى ساختن زندگى سالم و آرام.(170)

2 - دو راهى سرنوشت اصل ديگرى كه در اين سوره به آن توجه داده مى شود اصل مسئوليت پذيرى و محاسبه پذيرى انسان و يا محاسبه ناپذيرى است كه به راستى آغاز دو راهى سرنوشت است.

قرآن روشنگرى مى كند كه اگر انسان باور داشت كه قدرتى هست كه از او بازخواست كند و او را پاى حساب بكشد، در انديشه و عملكرد و اخلاق و رفتار خويش مسئولانه و همراه با پروا رفتار مى كند، اما اگر پنداشت كه حسابرسى و نقدپذيرى و چون و چرايى در كار نيست، تباه مى گردد و تباه مى كند و از قدرت و امكانات گوناگون

در جهت تيره بختى و اسارت خود و ديگران بهره مى جويد و نه در راه رشد و كمال و آزادى و نيك بختى و نجات و احياى حقوق و كرامت انسان ها، و اين چيزى بسيار فراتر از محاسبه پذيرى با زبان و شعار و گفتگو است و محاسبه پذيرى در عمل را شامل مى شود.(171)

3 - ابزارهاى شناخت و رشد و بهره ورى شايسته از آنها

در آيات 10 - 8 قرآن به مهر و لطف و حكمت خدا در مورد انسان، و ارزانى شدن ابزارهاى شگفت انگيز شناخت و رشد به او، توجه مى دهد:

به نگرش عميق به ابزارهاى ظاهرى شناخت، نظير: چشم، گوش و... به ابزارهاى باطنى شناخت، نظير: دستگاه خرد و انديشه، فطرت و وجدان و كشش هاى اوج خواه و كمال جو.

به چگونگى بهره ورى از آنها،

اصل هدفدارى و هدفمندى در آفرينش آنها،

وبه مسئول بودن در برابر آنها و عملكردشان؛ موفقيت و سرفرازى در آزمون زندگى و زندگى انسانى و خردمندانه و سرشار از مهر و منطق و مدارا و بشر دوستى و رعايت حقوق بشر در گرو اينهاست.

4 - گردنه دشوار زندگى

از آيات 17 - 11 چنين دريافت مى گردد كه دين باورى و ديندارى آگاهانه و خالصانه و به دور از خرافه و سوداگرى، با لاف و گزاف و شعارهاى ميان تهى بيگانه است، و در گرو شناخت درست دين، اخلاص و راستى در آن، عمل به مقررات دين و الگوگيرى از سمبل ها و نمونه هاى دين خداست، و اين كار سترگ در گرو گذشتن از گردنه هاى دشوارى است كه كار هر فرد و جامعه و حكومتى نيست.

اين راه بزرگ از كوره راه فريب و ريا، استبداد و خودكامگى، انحصار قدرت و امكانات مردم، پايمال ساختن حقوق بشر و كرامت انسانى و خود را چوپان و مردم را بره اى آرام و دنباله رو خواستن نمى گذرد، نه، هرگز بلكه در گرو گذشتن از شاهراه ايمان و اخلاص، و اخلاق و معنويت و رعايت حقوق خدا و حقوق انسان هاست. درست به همين دليل است كه در اين آيات و روايات رسيده، گذشتن از اين گردنه دشوار در گرو اين گام هاى سترگ قلمداد شده است:

1 - پيكار با هواى نفس يا «جهاد اكبر» به منظور خودسازى و خودشكوفايى.

2 - بهره ورى شايسته و بايسته از ابزارهاى شناخت و وسايل هدايت و نجات كه از آنها سخن رفت.

3 - شناخت نعمت بخش واقعى، و سپاس زبانى و قلبى و عملى از او با ايمان عميق و انجام كارهاى شايسته.

4 - گراميداشت مقررات دين خدا و قانون گرايى.

5 - الگوگيرى از پيشوايان معصوم.(172)

6 - آزاد ساختن خويش از انواع اسارت ها و بردگى ها ظاهرى و درونى و آشكار و نهان و به رسميت شناختن حقوق و آزادى ديكران.

7 - تلاش در راه آزادى توده هاى دربند.

8 - رسيدن به محرومان در فراز و نشيب هاى زندگى و دشوارى.

9 - مهر به ايتام و تربيت شايسته و تضمين حقوق آنان.

10 - تلاش در راه رفاه و آسايش و نجات خاك نشينان يا قشر آسيب پذير.

11 - افشاندن بذر مهر و بشر دوستى، نه كينه و نفرت و خشم و خشونت.

12 - سفارش به مدارا و شكيبايى در زندگى.

5 - دو

گروه رستكار و تيره بخت و سرانجام در آيات 20 - 18 به فرجام كار دو گروه توجه مى دهد؛

فرجام كار كسانى كه از گردنه دشوار زندگى با روشن بينى و اخلاق و تلاش مى گذرند و به بهشت مى رسند، و فرجام تيره بختان كه در دوزخ انحصارگرى و خودكامگى و خودپرستى و زورمدارى غرق مى شوند و از آنجا به دوزخ سرنگون مى گردند.

بار خدايا، ما را از اين خطرها به لطف و مهرت برهان و به نعمت خشنودى خويش برسانى!

تفسير اطيب البيان

سوره بلد ، غرض سوره :بيان اينكه خلقت انسان بر اساس رنج و مشقت بنا شده و از ابتداي تولد تا هنگام مرگ هميشه زندگيش توأم با رنج و مشقت و گرفتاري زندگي مادي است و تنها در خانه آخرت كه مقصد حقيقي حيات اوست مي تواند به آرامش خالص و غيرآميخته با تعب برسد.

(1) (لا اقسم بهذا البلد):(به اين شهر مكه سوگند)

(2) (و انت حل بهذا البلد):(شهري كه تو در آن ساكن هستي )

(3) (و والد و ماولد):(وسوگندبه آن پدري كه اين شهرراپديدآوردوقسم به فرزندش )

(4) (لقد خلقنا الانسان في كبد):(كه ما انسان را در رنج آفريده ايم )

(5) (ايحسب ان لن يقدر عليه احد):(آيا مي پندارد احدي بر او قادر نيست ؟)منظور از (بلد)شهر مبارك و محترم مكه است ، مي فرمايد: هر چند كه احتياجي به سوگند نيست ، اما سوگند مي خورم به اين شهر كه تو در آن اقامت داري و به جهت اقامت تو شرافت و احترام يافته ،وقسم به پدري عظيم الشأن كه ابراهيم خليل ع است و قسم به فرزند شگفت آور و كريمش اسماعيل ع كه سبب

اصلي در بناي اين شهر وساختن بيت الله الحرام بوده اند، هر آينه ما انسان را در رنج و خستگي آفريده ايم ، يعني رنج و مشقت در تمامي شئون حيات انسان ، از هر سو به او احاطه دارد و اين معنا بر هيچ خردمندي پوشيده نيست كه نعمات و لذات اين دنياي فاني آميخته با انواع آلام ومصائب است .در ادامه مي فرمايد: آيا انسان پنداشته كه كسي بر او قدرت ندارد؟ و حال اينكه دراصل طبيعت به گونه اي آفريده شد كه همواره مغلوب و مقهور مقدرات الهي است واراده خدا از هر سو او را در بر گرفته و خداوند از هر جهت بر او قادر است و مي تواند به هر نحو در انسان تصرف كند.

(6) (يقول اهلكت مالا لبدا):(مي گويد: مال بسياري را از دست دادم )

(7) (ايحسب ان لم يره احد):(آيا پنداشته احدي او را نمي بيند؟) در ادامه مطلب قبلي مي خواهد بفرمايد: انسان نمي تواند اين پندار را به خود راه دهدكه احدي بر او قادر نيست و همين پندار موجب شود كه بر خدا تكبر بورزد و انفاق اندك خود را بسيار ببيند و بر خداوند منت بگذارد و بگويد: مال بسياري را از دست دادم ، ظاهرا شخصي اظهار تمايل به اسلام نموده و مقداري از مال خود را انفاق كرده وسپس در مقام منت گذاري گفته است : مال بسياري را تلف كردم و اين آيات در شأن اونازل شده و مي فرمايد: مگر او پنداشته ما از انفاق او غافل و جاهليم و او را نمي بينيم ؟بلكه خداوند به او

و انفاق اندكش ناظر است ، اما اين نحو انفاق در رسيدن به رستگاري وحيات طيب كافي نيست ، بلكه انسان بايد مشقت عبوديت را تحمل كند و در مجاهده بانفس خود به انجام تكاليف بندگي قيام نمايد و از گردنه هاي دشواري عبور كند.

(8) (الم نجعل له عينين ):(آيا ما براي او دو چشم قرار نداديم ؟)

(9) (و لسانا و شفتين ):(و يك زبان و دو لب ؟)

(10) (و هديناه النجدين ):(و او را به راه خير و شرش هدايت نموديم )(نجد)يعني راهي بسوي بلندي و در اينجا كنايه از راه خير و شر است كه پيمودن هريك مستلزم رنج و مشقت است .مي فرمايد: آيا مابه انسان دو چشم عطانكرديم كه بتواند همه ديدنيهارا مشاهده كند؟آيا ما به او زبان و دولب قرار نداديم ، تا بوسيله آنها قادر به سخن گفتن شود؟و بتواند با همنوعان خود ارتباط كلامي برقرار نمايد .و ما راه خير و شر را با الهامي از جانب خود به او تعليم داديم به گونه اي كه انسان فطرتابتواند خير و شر را تشخيص دهد، همچنانكه فرمود:(و نفس و ما سويها فالهمهافجورها و تقويها(18) قسم به نفس و آنكه آن را آفريد و فجور و تقوايش را به اوالهام كرد)اين آيات سه گانه در مقام ارائه حجت بر آيه 7 هستند و اين معنا را افاده مي كند كه خداي تعالي اعمال بندگان و ضماير آنان را مي بيند و حسنه يا سيئه از اعمال آنها راتشخيص مي دهد، و تقرير حجت اين است كه : وقتي او كه ديدنيها را توسط دوچشم به انسان نشان مي دهد، چگونه

تصور مي شود كه خودش انسان را نبيند؟ و وقتي كه خداوندكسي است كه هر انساني را از راه سخن گفتن به منويات دروني انسانهاي ديگر آگاه مي سازد، چگونه ممكن است خودش از باطن بندگانش آگاه نباشد، و وقتي خداي سبحان كسي است كه تشخيص خير و شر را به بشر الهام كرده ، آيا تصور مي شود كه خوداو خير و شر و حسنه و سيئه را تشخيص ندهد؟

(11) ( فلا اقتحم العقبه ):(پس چرا به مجاهدت و كارهاي دشوار اقدام نكرد؟)

(12) (و ما ادريك ما العقبه ):(و تو چه مي داني كه كار دشوار چيست ؟)

(13) (فك رقبه ):(آزاد كردن بنده )

(14) (او اطعام في يوم ذي مسغبه ):(يا سير كردن گرسنگان در روزقحطي )

(15) (يتيماذا مقربه ):(يتيمي از خويشاوندان )

(16) (او مسكينا ذا متربه ):(يا مسكيني خاك نشين )

(17) (ثم كان من الذين امنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمه ):(تا در اين صورت از كساني شود كه ايمان آوردند و يكديگر رابه صبر و ترحم سفارش كردند)

(18) (اولئك اصحاب الميمنه ):(آنها اصحاب يمين هستند) (اقتحام )يعني داخل شدن در چيزي با سرعت و فشار و شدت و (عقبه ) يعني راه سنگلاخ و دشوار كه به قله كوه منتهي مي شود و (اقتحام عقبه )كنايه از انفاقهايي است كه بر شخص انفاق كننده بسيار دشوار باشد، مي فرمايد: آن شخص انفاق كننده كه ادعا كرد،مال بسياري را تلف كرده ، راه دشوار انفاق را نمي پيمايد و انفاق او مرضي درگاه خدانيست ، چون آن راه بسيار عظيم الشأن و ارزشمنديست كه پيمودن آن كار هر كسي نيست ، سپس

در توصيف عقبه و آن راه دشوار مي فرمايد: عبارتست از آزاد كردن بنده از قيد بندگي ، يا طعام دادن به يتيمي از خويشاوندان يا مسكيني به خاك مذلت نشسته ،درروز قحطي اما اين شخص مورد بحث به هيچ عقبه اي قدم ننهاد، نه بنده اي آزاد كرد، نه در روز قحطي طعامي داد و نه به يتيم خويشاوند يا مسكيني اطعام كرد، تا به اين وسيله به رضاي خدا نايل شود و از كساني باشد كه ايمان آورده اند و يكديگر را به صبر كردن دربرابر اطاعت خدا و ترحم كردن بر افراد مسكين و فقير، سفارش مي كنند و آنان كه توصيف كرديم كه بر هر عقبه دشواري قدم مي نهند و به خدا ايمان آورده و يكديگر رابه صبر و مرحمت سفارش مي كنند، مردمي صاحب يمن و بركت و اهل سعادت هستند وايمان و عمل صالحي كه براي آخرت خود مي فرستند، چيزي جز رضايت الهي و ميمنت برايشان نخواهد داشت .

(19) (و الذين كفروا باياتناهم اصحاب المشئمه ):(و كساني كه به آيات ما كافرشدند، اهل نحوست و شقاوت هستند)

(20) (عليهم نار مؤصده ):(و آتشي سرپوشيده بر آنان احاطه دارد)منظور از آيات ، تمام آيات آفاقي و انفسي است كه در سراسر عالم بر توحيد ربوبيت و الوهيت خداوند و لوازم اين توحيد دلالت مي كند و رد اين ادله ، كفر به خدا و آيات اوو كفر به قرآن كريم و آيات شريفه آن است ، و نيز كفر به هر حكمي است كه از طريق رسالت نازل شده ، مي فرمايد: كساني كه به آيات ما كفر ورزيدند،

اينها اهل نحوست وشؤم و شقاوت هستند و آتشي بر آنان چيره شده كه آنها را از هر سو احاطه مي كند،چون آنها به خدا و آنچه به رسولش نازل كرده (احكام و قرآن ) كفر ورزيده اند.

تفسير نور

در قرآن هشت بار جمله <<لا اقسم>> به كار رفته است و اهل تفسير آن را دو گونه معنا كرده اند. گروهى حرف لا را زائد دانسته و آن را (قسم مى خورم) معنا كرده اند و گروهى آن را (سوگند نمى خورم) ترجمه كرده اند، به اين معنا كه مسئله به قدرى روشن است كه نيازى به

وگند خوردن نيست.

منظور از <<بلد>>، مكّه است كه قبل از اسلام هم مورد احترام بوده است. مكّه حَرَم اَمن الهى و اولين خانه اى است كه براى انسان قرار داده شد.

جمله <<و انت حلّ>> چند گونه تفسير شده است كه يك معنى را در ترجمه آورديم و معناى دوم آن است كه مردم مكّه اهانت تو را در آن حلال مى دانند، پس به شهرى كه اهانت تو را حلال مى شمرند سوگند نمى خورم.<842> و معناى سوم آن است كه دست تو در مورد اين شهر باز ا

و در فتح مكّه هر تصميمى كه درباره مخالفان بخواهى مى توانى بگيرى.

«كَبَد» به معناى سختى و «لَبَد» به معناى پشم متراكم است. البتّه بعضى كبد را به معناى راست قامت و معتدل گرفته اند.<843>

اينكه انسان در دل رنج و سختى آفريده شده، يعنى كاميابى هاى دنيوى آميخته با رنج و زحمت است. <<لقد خلقنا الانسان فى كبد>> حضرت على عليه السلام مى فرمايد: دنيا خانه اى است كه با سختى ها عجين شده است. «دار بالبلاء محفوفة»<844>

گرچه بعضى مفسران به مناسبت عبارت <<هذا البلد>> كه مكّه

است، مراد از <<والد و ما ولد>> را حضرت ابراهيم و فرزندش حضرت اسماعيل دانسته اند، ولى همانگونه كه در تفسير مجمع البيان آمده است، مراد از آن، حضرت آدم و اولياء از نسل او است.

در حديث آمده است كه گوينده اين كلام <<اهلكت مالاً لبداً>> عمرو بن عبدود در جنگ خندق بوده كه گفت: سرمايه زيادى را در مبارزه با اسلام تباه كردم ولى موفق نشدم.<845>

1- سرزمين ها مى توانند داراى قداست باشند و شهر مكّه نيز از قديم مورد احترام و سوگند بوده است. <<لا اقسم بهذا البلد>>

2- تكرار گاهى نشانه عظمت و عنايت است. <<هذا البلد....هذا البلد>>

3- ارزش زمين ها به ارزش ساكنان آنهاست. <<و انت حِلّ بهذا البلد>> (سوگند به مكّه به خاطر حضور پيامبر)

4- در مقام فرزندى، دختر يا پسر تفاوتى ندارد. <<و ما ولد>>

5 - زندگى بشر در متن مشقت ها و سختى ها قرار دارد. <<فى كبد>>

6- هر مالى كه در مسير حق صرف نشود مايه حسرت است. <<اهلكت مالاً لبدا>>

7- انسان تحت سيطره قدرت و علم الهى است. <<ايحسب ان لن يقدر عليه احد... ايحسب ان لم يره احد>>

8 - نتيجه هر محاسبه اى كه جاى خدا در آن خالى باشد، پوچى و زيانكارى است. <<ايحسب... ايحسب>>

9- خود بزرگ بينى در برابر خدا چه معنايى دارد؟ <<ايحسب ان لن يقدر عليه احد>>

10- كسانى كه در انفاق به راه درست نروند يا مصرف آنها نابجا باشد يا نيّتشان خالص نباشد و همراه با ريا و خودنمايى و دروغ باشد، در آينده شرمنده و پشيمان خواهند شد. <<اهلكت مالا لُبداً>>

«نجد» به معناى مكان بلند، در برابر «تهامه» به معناى گود است. به فرموده امام صادق عليه السلام

به راه خير و شر، نجدين مى گويند.<846>

تشبيه راه خير و شر به راهى كه در ارتفاعات است. شايد براى آن باشد كه پيمودن راه خير بخاطر مبارزه با هوسها و پيمودن راه شر به علّت عواقب تلخ آن. همچون عبور از راه مرتفع است، و براى هر عاقلى مسئله خير و شر مثل زمين بلند روشن و برجسته است.

«عقبة» به معناى گردنه و گذرگاه باريك و سخت است و «اقتحام» به معناى خود را به سختى انداختن است. «مسغبة» به معناى گرسنگى، «مقربة» به معناى خويشاوندى و «متربة» از تراب به معناى خاك نشينى است.

در حديثى مى خوانيم كه امام رضاعليه السلام هنگام غذا خوردن، سينى بزرگى كنار سفره اش قرار مى داد و از هر چه در سفره بود بهترينش را در آن مى گذاشت و براى فقرا مى فرستاد و آيه <<او اطعام فى يوم ذى مسغبة>> را تلاوت كرده و مى فرمود: خداوند مى داند همه مردم

وان آزاد كردن برده را ندارند، لذا راه ديگرى را براى بهشت رفتن مردم باز كرد.<847>

در آيه قبل خوانديم: آيا انسان گمان مى كند كه احدى او را نمى بيند؟ در اين آيه مى فرمايد: آيا ما براى او دو چشم قرار نداديم؟ چگونه انسان مى بيند؟ ولى خيال مى كند خدا او را نمى بيند؟

خداوند براى چشم، چند محافظ قرار داده است:

جايگاه آن را در ميان گودالى از استخوان ها قرار داده و چون چشم از پيه ساخته شده، آن را با اشك شور مخلوط كرده است تا فاسد نشود.

مژه، دربان و پلك، پوشش چشم است. ابرو، سايبان و خطوط پيشانى براى انحراف عرق به دو سوى صورت است.

هر شبانه روز ده ها هزار عكس رنگى مى گيرد، بدون آنكه به

فيلم و يا تنظيمِ خاصى نياز داشته باشد. راستى آيا وجود دوربينى كه از پيه ساخته شده و دهها سال عكسبردارى و فيلمبردارى مى كند، نشانه قدرت معجزه گر الهى نيست؟!!

چشم، مظهر عاطفه و غضب و مظهر تعجب و ادب و مظهر زيبائى و عشق است.

چشم، رابط انسان با جهان خارج و زبان، وسيله ارتباط انسان با ديگر انسانها و بهترين و ارزان ترين و ساده ترين و عمومى ترين وسيله مبادلات علمى و فرهنگى و اجتماعى است.

شايد تأكيد قرآن بر دو چشم، به خاطر آن باشد كه تخمين مسافت و فاصله و عمق اشيا با يك چشم امكان پذير نيست.

بگذريم كه چشم نقش ويژه اى در زيبائى افراد دارد و يكى از راه هاى شناحت افراد است. اگر گوش يا دهان افراد پوشيده باشد به راحتى مى توان آنان را شناخت در حالى كه اگر چشم بسته باشد، شناخته نمى شوند.

چشم، دريچه دل و عشق است. شاعر مى گويد:

زدست ديده و دل هر دو فرياد

كه هر چه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجرى نيشش ز فولاد

زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

چشم، راه نفوذ در ديگران است. تفاوت شاگردى كه استاد را ببيند و در چشم او نگاه كند با شاگردى كه از طريق بلندگو يا نوار سخنى را بشنود، بسيار است.

زبان و لب، با هم كلمه را مى سازند و بدون همكارى آنها بسيارى از حروف ساخته نمى شوند.

انواع زبان ها و لهجه ها، از آثار قدرت خداست. انسان در آفريدن و كلمات و جملات محدوديّتى ندارد. زبان همچنين وسيله چشيدن و تشخيص مزه هاست. جالب آنكه هر گوشه اى از زبان براى تشخيص نوعى از مزه هاست و با قدرت الهى مقدار آبى كه نياز دارد در درون دهان توليد

شود، زبان غذا را به زير دندان ها هل مى دهد بدون آنكه خودش آسيب ببيند، زبان لقمه ها را بازرسى مى كند كه اگر استخوان و يا موئى در آن باشد شناسائى كند و در پايان، دهان را جاروب مى نمايد. از طريق همين شكاف ساده اى كه ما آن را لب مى ناميم، مكيدن، فوت كرد

ويدن، چشيدن و سخن گفتن صورت مى گيرد.

چشم و زبان و لب، هم مى توانند ابزار خير باشند و هم ابزار شرّ، لذا خداوند هر دو راه را به ما نشان داده است.

نجات ديگران از فقر و اسارت، لازم است، حتّى اگر كافر باشند. لذا در آيه، شرط آزاد كردن برده و سير كردن فقير، ايمان داشتن برده و فقير نيست.

شرايط زمانى و مكانى و خصوصيات افراد ارزش كارها را تغيير مى دهد:

اطعام ارزش دارد، ولى در زمان قحطى ارزش بيشترى دارد. <<فى يوم ذى مسغبة>>

يتيم نوازى با ارزش است، ولى يتيمى كه فاميل باشد اولويّت بيشترى دارد. <<ذا مقربة>>

رسيدگى به فقرا مهم است، به خصوص آنانكه از شدّت فقر خاك نشين هستند. <<ذا متربة>>

دل كندن از مال به نفع فقرا همچون عبور از گردنه هاست، و راه بهشت از ميان اين گردنه ها مى گذرد.

شايد بتوان براى اين آيات، مصاديق معنوى در نظر گرفت و گفت: مراد از <<فكّ رقبة >>آزاد كردن مردم از آتش دوزخ، با هدايت است و مراد از اطعام <<او اطعام فى يوم ذى مسغبة>> اطعام روحى نيازمندان به وسيله تعليم و ارشاد است و مراد از <<يتيماً ذا مقربة>> ايتام آ

محمّدصلى الله عليه وآله هستند و مراد از <<مسكيناً ذا متربة>>، نيازمندان به هدايت هستند.

ناگفته نماند كه براى تأكيد اين معانى، در حديث مى خوانيم: مراد از

آيه <<فلينظر الانسان الى طعامه>><848> نظر به علمى است كه انسان مى آموزد كه طعام معنوى است.<849>

در حديثى مى خوانيم كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: «عتق رقبه» آن است كه شخصى خودش به تنهائى برده اى را آزاد كند، ولى «فكّ رقبه» آن است كه به آزاد كردن برده اى كمك كند.<850>

1- بهترين راه خداشناسى، دقّت و مطالعه در آفريده هاى حكيمانه خداوند است. <<الم نجعل له...>>

2- با سؤال هاى مناسب، وجدان هاى خفته را بيدار كنيد. <<الم نجعل له...>>

3- همه انسانها از طريق عقل يا فطرت يا راهنمايى انبيا و اوصيا و علما، خير و شر را مى شناسند. <<هديناه النّجدين>>

4- انجام وظيفه و تكليف، همچون عبور از گردنه است. <<العقبة>>

5 - افراد مرفّه و راحت طلب كه از انجام كار و پذيرش مسئوليّت فرار مى كنند، مورد انتقاد قرآن اند. <<فلا اقتحم العقبه>>

6- انسان، مسائل معنوى را بدون هشدارهاى الهى درك نمى كند. <<و ما ادريك ما العقبة>>

7- آزاد سازى بردگان و اسيران در رأس كارهاى خير است. <<فكّ رقبة>>

8 - هميشه كلى گويى مفيد نيست، گاهى بايد نمونه ها و مصاديق را نام برد. <<فكّ رقبة... اطعام>>

9- براى تحريك عواطف مردم و بيدارسازى وجدانها دردها را مطرح كنيد. <<مسغبة... مقربة... متربة>>

10- براى تشويق مردم به كارهاى خير، ابتدا الطاف خدا را يادآور شويد. <<عينين - لساناً شفتين - يتيما ذا مقربة>>

11- اسلام به مسائل مادى طبقه محروم و لزوم حل مشكلات آنان تأكيد و اصرار دارد. <<يتيماً مسكيناً>>

12- سرمايه ها خرج مى شود ولى مهم مسير خرج است. <<اهلكت مالاً لُبداً... فلا اقتحم العقبة... فكّ رقبة... او اطعام...>>

عبارت <<ثمّ كان من الّذين آمنوا>> دو گونه معنا شده است:

الف: كارهاى خير مثل آزاد كردن برده و

سير كردن گرسنه، بسترى براى گرايش به ايمان و سفارش ديگران به كارهاى نيك است.

ب: مقام و ارزش ايمان، بالاتر از سير كردن گرسنه و آزادى برده است، لذا با كلمه «ثمّ» فاصله شده است.<851>

«ميمنة» از يمن و يمين به معناى ميمنت و مباركى است و اصحاب ميمنة يعنى كسانى كه بركت دائمى، ملازم و مصاحب آنان است. گويا اصحاب ميمنه همان كسانى باشند كه نامه عملشان به دست راستشان داده مى شود.

«مشئمة» از شوم به معناى نامبارك است و كلمه «مؤصدة» از «ايصاد» به معناى بستن درب و محكم كردن آن است.

در قرآن، چهار بار كلمه <<تواصوا>> به كار رفته است: يك بار <<تواصوا بالحق>>، دو بار <<تواصوا بالصبر>> ويك بار <<تواصوا بالمرحمة>>.

تكرار كلمه «تواصوا» در يك آيه، يا براى تأكيد است و يا براى آنكه هر يك از صبر و مرحمت، يك تكليف مستقل هستند و با ترك يكى زمينه ديگرى از بين نمى رود.<852>

هيچكس بى نياز از سفارش و تشويق نيست. كلمه «تواصوا» كه در قالب باب تفاعل آمده، به معناى آن است كه سفارش به نيكى ها بايد طرفينى و به صورت يك جريان عمومى باشد نه يك طرفه.

در آيات قبل سفارش شد كه به يتيم و مسكين رسيدگى كنيم، در اين آيه مى فرمايد: ديگران را هم به رسيدگى و رحم كردن سفارش كنيم. <<تواصوا بالمرحمة>>

با اينكه معمولاً در كنار <<امنوا>>، <<عملوا الصالحات>> به كار مى رود، ولى در اينجا به جاى <<عملوا الصالحات>>، <<تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة>> آمده است گويى اين دو سفارش، خود عمل صالح است.

اسلام، علاوه بر كار نيك، به عقائد و انگيزه هاى افراد نيز توجه كامل دارد يعنى فرد علاوه بر

آزاد كردن برده و اطعام بينوايان بايد اهل ايمان نيز باشد. چه بسيارند كسانى كه حاضرند كمك هاى مالى و خدمات انسان دوستانه ارائه دهند ولى حاضر نيستند مكتب و راه و ا

دلال حق را بپذيرند! اينگونه افراد نيز واماندگانند و از عقبه ها و گردنه ها عبور نكرده اند، لذا قرآن مى فرمايد: شرط عبور از گردنه، خدمات و كمك هاى مالى به اسير و مسكين و يتيم است به شرط آنكه همراه با روحيه حق پذيرى و ايمان باشد. <<ثم كان من الّذين آمنو

شايد مراد از دوزخ سرپوشيده، همان باشد كه در آيه اى ديگر مى فرمايد: <<لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش>><853>

1- ايمان، شرط پذيرش كارهاى نيك است. <<ثم كان من الّذين امنوا>>

2- همه مسلمانان بايد يكديگر را به صبر و رحمت سفارش كنند. <<امنوا و تواصوا>>

3- دانستن كافى نيست، گفتن و شنيدن نيز مؤثر است. <<تواصوا>>

4- بهترين معروف ها كه بايد به آن سفارش شود، صبر و رحمت است. <<تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة>>

5 - بعد از خودسازى بايد ديگران را به كار خير دعوت كرد. <<تواصوا بالمرحمة>>

6- تشكر از نعمت چشم، ديدن آيات الهى و تشكر از نعمت زبان، سفارش به ديگران است. <<تواصوا>>

7- ايمان و صبر و محبّت، مايه بركت است. <<اولئك اصحاب الميمنة>>

8 - كسى كه با كفر و بخل، روى حق و رحمت را بپوشاند در قيامت در آتشى سرپوشيده قرار خواهد گرفت. <<عليهم نار مؤصدة>>

9- مؤمنانى كه به سير كردن گرسنه و آزادى برده موفق شوند، هم براى جامعه، مايه خير و بركت هستند و هم آخرت خود را آباد كرده اند و چه ميمنت و بركتى بالاتر از اين؟ <<اصحاب الميمنة>>

10- هركارى با

بردبارى و پايدار به نتيجه مى رسد و لذا سفارش به صبر، مقدّم بر هر امرى است. <<تواصوا بالصبر>>

11- منشأ هرگونه شوى و پليدى، به كفر و حق پوشى بازمى گردد. <<والّذين كفروا... هم اصحاب المشئمة>>

«والحمد للّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

As stated in the commentary of Ali Imran: 96 Makka was a sacred city on account of the house of Allah (ka-bah) long before Ibrahim was commanded by Allah to go there with his wife Hajirah and their son Ismail, and to rebuild it. See commentary of Baqarah: 124 to 129. In his prayer Ibra-him requested Allah to send to them a messenger, from among them, to deliver Allahs message to them and teach them the book and the wisdom and purify them (Baqarah: 129). The Holy Prophet was born in Makka. The adjuration in the name of Makka manifests the thoroughly purified holiness of the Holy Prophet in the opinion of Allah.

Aqa Mahdi Puya says:

Hillum in verse 2 means an unrestrained resident or inhabitant who was given unfettered freedom to exercise divinely delegated authority to do what he liked (and the Holy Prophet always did what Allah liked) in order to purify the people and the place. The Holy Prophet at last entered Makka with full authority to purify it from all idols and abominations, reestablished the worship of one true God, overthrew the rule of the pagan autocracy, and restored the honour of the righteous.

(see commentary for verse 1)

Aqa Mahdi Puya says:

The begetter refers to Adam as the divinely chosen vicegerent of Allah and "that which

he begot" refers to the divinely chosen representatives of Allah sent to guide mankind.

Mans life is full of toil and struggle, hardship and distress. No man is free from worries, mental as well as physical. If man exercises patience and keeps in mind the ultimate accountability on the day of reckoning, "Allah grants him relief after hardship" as stated in verse 7 of Talaq.

Allah gives man His bounties to try him. He who bestowed them on him can take them away. Verse 14 of Fajr warns him that his Lord is watching. The man who thinks that none has power over him and he can do what he likes forgets that on the day of reckoning Allah will punish him for his arrogance, disbelief and transgressions. He boasts of his wealth and spends it to turn men away from Allah as also stated in verse 35 of Anfal. The reference is to the hypocrites and opponents of Islam who squandered large means at their disposal to oppose the mission of the Holy Prophet.

(see commentary for verse 5)

(see commentary for verse 5)

Islam shows the way of righteousness which is steep and difficult and also points out the easy and alluring path of vice and disbelief.

Allah has given us not only the faculties implied in the eyes, the tongue and the lips, but also given us the judgement to distinguish between good and evil so as to choose the right way by following the thoroughly purified teachers and guides He has appointed (see Ahzab: 33). Dahr: 3,

Shams: 8; verse 10 of this surah assert that man has been given the faculty of reason to distinguish between good and evil, right and wrong, so that he may identify the true teachers and guides sent by Allah and follow the path shown by them.

To walk on the steep and difficult path of righteousness man has to tame, control and discipline his nafs ammarah (see commentary of Fajr: 27 to 30; Yusuf: 53 and Qiyamah: 2).

The difficult path of virtue is described as the unselfish service in the cause of Allah. Freeing the bondmen, feeding the hungry orphans and looking after the poor down in the dust are some of the virtues mentioned in verses 13 to 16. To practice such virtues man must have patience which implies self-restraint and constant reliance upon Allah, along with compassion and kindness towards fellow beings; and those who walk on the steep path of righteousness are known as the people of the right hand (see Waqi-ah: 27 to 40). These are the people who achieve salvation.

The people of the left hand (see Waqi-ah: 41 to 56) are those who choose the alluring path of vice and disbelief and they will be enveloped in the fire of lasting penalty and punishment, heaped over them and all round them.

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

(see

commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109