كتاب النكاح: سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله) جلد 5

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : كتاب النكاح: سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)/ تهيه و تنظيم محمدرضا حامدي، مسعود مكارم.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب (ع) ، 1382-

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : دوره: 964-6632-89-0 ؛ 10000ريال : ج.1: 964-8139-09-1 ؛ ج.2: 964-6632-76-9 ؛ 10000 ريال : ج.3 964-6632-74-2 : ؛ ج.4 964-8139-10-5 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Makarem Shirazi Ketab - Al- Nekah: the juris Prudence Lessons of his holiness ayatullahelozma Makarem Shirazi

يادداشت : ج. 3 (چاپ اول: 1381) .

يادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1387) .

يادداشت : عنوان ديگر: كتاب النكاح: تقريرات مباحث خارج فقه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله).

يادداشت : كتابنامه .

مندرجات : ج. 1. سال تحصيلي 78 - 79 .-ج. 2. سال تحصيلي 79 - 80 .-ج. 4. سال تحصيلي 81 - 82 .-ج.7. سال تحصيلي 85 - 84

عنوان ديگر : سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله) .

عنوان ديگر : كتاب النكاح: تقريرات مباحث خارج فقه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)

موضوع : زناشويي (فقه)

شناسه افزوده : حامدي، محمدرضا، 1348 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : مكارم، مسعود، 1346 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP189/1 /م 7ك 2 1382

رده بندي ديويي : 297/36

شماره كتابشناسي ملي : م 80-23989

فهرست

نكاح موقّت … 7

تعريف نكاح موقّت … 8

ادلّۀ اباحۀ عقد موقّت … 10

ادلّۀ اباحۀ نكاح موقّت … 15

ادلّۀ حرمت نكاح موقّت … 16

ادلّۀ قائلين به نسخ حكم متعه … 18

فلسفۀ نكاح موقّت … 20

نكاح مسيار … 20

مسألۀ 1: النكاح المنقطع كالدائم … 29

مسألۀ 2: الفاظ الايجاب و القبول في المتعة … 32

مسألۀ 3: تمتع المسلمة بالكافر و بالعكس … 33

مسألۀ 4: الجمع بين

العمّة و … 34

مسألۀ 5: المهر … 34

مسألۀ 6 و 7: كيفية تملك المتمتعة المهر … 37

مسألۀ 8: حكم المهر في صورة تبيّن فساد العقد … 40

مسألۀ 9: ذكر الأجل … 42

مسألۀ 10: انفصال المدة عن العقد … 49

مسألۀ 11: تجديد العقد قبل … 51

مسألۀ 12: الشروط في ضمن المتعة … 56

مسألۀ 13: العزل في المتعة … 60

مسألۀ مستحدثه: كنترل مواليد … 61

مسألۀ 14: تبين المتمتعة … 65

مسألۀ 15: التوارث بين الزوجين في المتعة … 66

مسألۀ 16: العدّة في المتعة … 71

مسألۀ 17: شرائط الزوجة المتمتّع بها … 81

مسألۀ 18: التمتّع بالزانية … 84

مسألۀ عروه: استبراء الرحم في متعة الفاجرة … 89

مسألۀ عروة: متعة البكر … 91

القول في العيوب (الجنون) … 92

القول في العيوب (الخصاء) … 100

القول في العيوب (الجبّ) … 104

القول في العيوب (العنن) … 106

القول في العيوب (البرص و الجذام) … 111

القول في العيوب (الجذام) … 113

القول في العيوب (العفل) … 114

القول في العيوب (الافضاء) … 115

القول في العيوب (العرج) … 116

القول في العيوب … 120

مسألة 1: المعتبر من عيوب المرأة ما كان قبل العقد … 123

مسألۀ 2: حل العقم من العيوب؟ … 127

مسألۀ مستحدثه: باروري … 129

مسألۀ 3: ليس الجذام و البرص من عيوب … 130

مسألۀ 4: فوريّة خيار الفسخ … 132

مسألۀ 5: إذا اختلفا في العيب … 135

مسألۀ 6: حكم الخيار بعد … 137

مسألۀ 7: هل الفسخ بالعيب طلاق؟ … 142

مسألۀ 8: لا يحتاج الفسخ الي … 144

مسألۀ 9: حكم المهر عند الفسخ … 145

مسألۀ 10: حكم التدليس … 149

مسأله 11: موضوع التدليس … 150

مسألۀ 12: من المدلّس؟ … 153

مسألۀ 13: اقسام التدليس … 154

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 4

[مقدمه هاي پژوهش]

اشاره

بِسْمِ

اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

مقدّمۀ حضرت آية اللّٰه العظميٰ مكارم شيرازي بر كتاب النكاح

بحث هاي مربوط به نكاح و زناشويي هميشه در ميان همۀ اقوام مورد توجّه بوده، و پايۀ اصلي بسياري از روابط اجتماعي را تشكيل مي دهد و به همين دليل در فقه اسلامي جايگاه مهمّي دارد.

مخصوصاً در عصر و زمان ما كه مسائل مستحدثۀ فراواني به سبب دگرگوني هاي روابط اجتماعي و آميختن ملّت ها با يكديگر، و نفوذ تشريفات و امور غير اخلاقي، در اين امر حياتي پيدا شده، اين بحث از اهمّيّت بيشتري برخوردار شده است.

روي اين جهات ما اين بحث را در سالهاي اخير به عنوان موضوع درس خارج فقه خود انتخاب كرديم و تا آنجا كه ممكن بود به روشن ساختن زواياي اين بحث فقهي پرداختيم، و به خصوص مسائل مستحدثه در كنار بحث هاي اصلي و سنّتي فقه اسلامي از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام با دقّت دنبال شد و تا آنجا كه امكان داشت براي حلّ مشكلات مردم، در اين مسائل تلاش به عمل آمد و نتيجۀ آن همين است كه امروز به طور فشرده در دسترس شما مخاطبين عزيز قرار دارد.

اين جانب به نوبۀ خود از زحمات حجج اسلام، فضلاي محترم جناب آقاي محمد رضا حامدي و آقاي مسعود مكارم كه در گردآوري و تنظيم و تنقيح بحث ها كوشيدند و به صورت آبرومندي آن را عرضه داشتند، تشكّر و سپاسگزاري مي نمايم و مزيد توفيقات آنان و خوانندگان محترم را از خداوند بزرگ مسألت دارم و اميدوارم ذخيرۀ يوم المعاد همۀ ما باشد.

قم حوزه علميّه

ناصر مكارم شيرازي

دي ماه 1383- ذي الحجّه 1425

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 5

مقدّمه

الحمد للّه الّذي لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصي نعمائه العادّون و لا يؤدّي حقّه المجتهدون

ثم الصلاة و السلام علي رسوله و امين وحيه سيّدنا و نبيّنا نبيّ الرّحمة و امام الامّة حبيب اله العالمين محمّد صلي اللّه عليه و علي آله المعصومين الهداة المهديّين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين الي قيام يوم الدّين.

كتاب حاضر پنجمين جلد از مجموعۀ «دروس خارج فقه حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي (مدّ ظلّه العالي)» در بحث نكاح است، كه در سال تحصيلي 82- 81 تدريس شده كه به شكلي نوين در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

بعد از آن كه در طول سال تحصيلي، پس از هر جلسه، جزوۀ درس استاد، در اختيار علاقه مندان قرار گرفت، و با استقبال خوبي مواجه شد، بر آن شديم كه مجموعۀ درس ها را از ابتداي بحث هاي «كتاب النّكاح» در هر سال جمع آوري كرده و در اختيار عزيزاني كه در همۀ مباحث همراه نبوده و قصد دارند به جهت پيوستگي مطالب از ابتدا آنها را دنبال كنند، به چاپ برسانيم. بدين منظور مجموعۀ درس ها بازبيني گرديد و تمامي روايات و مطالبي كه از كتب مختلف نقل شده، به طور دقيق و با ذكر آدرس كامل به آن اضافه گرديد تا طالبين را از مراجعه به كتب مختلف بي نياز كند.

ويژگي ممتاز درس استاد معظم، دسته بندي دقيق مطالب و كيفيّت بديع و دقيق ورود و خروج به مباحث است كه در اين امر نيز سعي شده است كه به همان شيوه مطالب سنگين و مهم علمي با دسته بندي و تيتر مناسب و شماره گذاري ارائه شود.

از جمله ويژگي هاي اين مجموعه كه آن را از نظائرش ممتاز مي كند، اين است كه به صورت «درسي- فارسي» تنظيم شده كه ضمن سهولت دسترسي به

مطالب، حال و هواي حضور در درس را دارد؛ علاوه بر اين در كنار اين مجموعه، نرم افزاري دروس نيز آماده شده كه به راحتي با استفاده از رايانه قابل دسترسي مي باشد. اميد است توانسته باشيم خدمت كوچكي نسبت به عزيزاني كه توفيق شركت در دروس حضرت استاد را نداشته اند، يا به جهت تعمّق در مطالب درسي، سخنان استاد را بر روي كاغذ پياده نكرده اند برداشته باشيم.

لازم به ذكر است كه در بعضي از دروس براي رعايت نظم و ترتيب مطالب و مباحث، قسمت هايي از مطالب درسي جابجا و به قسمت هاي مربوطه منتقل گرديده، لذا آن دسته از عزيزاني كه دروس حضرت استاد را از از نوار كاست و يا، در كنار اين مجموعه پي گيري مي نمايند، به اين نكته توجّه داشته باشند.

لطفاً هر گونه پيشنهاد و يا انتقاد خود را به آدرس ناشر ارسال داريد تا در مراحل بعدي از آن استفاده گردد.

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضي

محمّد رضا حامدي- مسعود مكارم

6 ذي قعده 1425

حوزۀ علميّۀ قم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 6

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 7

1 نكاح موقّت … 22/ 6/ 82

نكاح موقّت:

اشاره

در ادامۀ بحث كتاب النكاح در اين سال تحصيلي به بحث نكاح منقطع يا ازدواج موقّت و يا به تعبير ديگر «متعه» مي رسيم.

مسألۀ نكاح موقّت در عصر و زمان ما از مسائل مهمّ است.

مرحوم امام (ره) در بحث نكاح موقّت تمام مباحث را در هيجده مسأله بيان مي كنند و در ابتدا، سراغ بحث از صيغۀ نكاح مي روند. ايشان بحث اباحه و مشروعيّت نكاح موقّت را كه بحث مهمّي است و دعواي مفصّلي ميان ما و اهل سنّت وجود دارد رها كرده اند.

بحث مشروعيّت نكاح موقّت از دو جهت مهمّ است:

1- دفاع از مذهب:

اين مسأله از فروع مذهب است، ولي چون اهل سنّت ما را به اين جهت مورد حمله قرار مي دهند و به اصل مذهب شيعه ايراد مي گيرند و مي گويند فرقي بين زنا و متعه نيست، در واقع دفاع از مشروعيّت آن دفاع از اصل مذهب است.

2- مشكل ازدواج جوانان:

در عصر و زمان ما مشكل ازدواج جوانان مسألۀ مهمّي است و اگر مسألۀ نكاح موقّت به صورت صحيح پياده شود، مي تواند اين مشكل را حل كند. بسياري از جوانان اهل سنّت به همين جهت كه مذهبشان مشكل آنان را در اين زمينه حل نمي كند به مذهب ما گرايش پيدا كرده اند.

مرحوم صاحب جواهر در هنگام ورود به بحث نكاح موقّت بيش از ده صفحه در مورد مشروعيّت آن صحبت مي كند.

ديگران هم وقتي وارد بحث نكاح موقّت شده اند ابتدا سراغ مشروعيّت آن رفته اند، به عنوان مثال مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف در ابتداي اين بحث با طرق جالب مشروعيّت آن را ثابت مي كند. در كتابهاي كلامي هم سراغ بحث نكاح موقّت رفته اند. مرحوم علّامۀ اميني در كتاب الغدير «1» كه يك كتاب كلامي است، بيش از بيست صفحه در مورد مشروعيّت آن بحث مي كند، چرا كه ايرادي است كه مخالفين به مذهب ما وارد مي كنند و با آن، مذهب ما را ابطال مي كنند، پس بحث مشروعيّت نكاح منقطع بايد به طور مستوفي مطرح شود همان گونه كه بسياري از بزرگان ما آن را مطرح كرده اند.

عناوين مباحث مشروعيت نكاح موقّت:

قبل از ورود به بحث، فهرست مباحثي را (در حدود يازده عنوان) كه مسائل مربوط به مشروعيّت نكاح موقّت را تحت آن عناوين بحث خواهيم كرد، مطرح مي نماييم:

1- تعريف نكاح موقّت:

بسياري از اشكالات از عدم شناخت تعريف آن حاصل مي شود و اگر تعريف نكاح موقّت را به طور صحيح بيان كنيم، بسياري از مشكلات حل مي شود.

2- اقوال عامّه و خاصّه:

3- ادلّۀ اباحۀ عقد موقّت:

آيا اباحۀ متعه با قرآن يا سنّت نبوي ثابت مي شود؟

4- آيا دليلي بر نسخ حكم متعه وجود

دارد؟

بعضي ادّعا مي كنند كه اين حكم بوده ولي بعداً نسخ شده است، آيا دليل قابل قبولي بر نسخ اقامه شده است؟

5- بر فرض قبول نسخ آيا نسخ آن در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده يا در زمان عمر؟

بعضي ادّعا مي كنند كه در زمان پيامبر نسخ شده ولي مرحوم علّامۀ اميني چهل روايت نقل مي كند كه عمر آن را نسخ كرده است.

6- اگر بگوييم نسخ در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بوده آيا در روز فتح مكّه بوده يا در غزوۀ تبوك يا در روز خيبر و يا در غير آن؟

7- به فرض اين كه نسخ در زمان عمر بوده آيا كسي بعد از رحلت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله حق دارد حكمي را نسخ كند، به عبارت ديگر آيا اجتهاد در مقابل نصّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله و از آن بالاتر نسخ حكم پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله جايز است؟

8- حكمت و فلسفۀ اين حكم چيست؟ آيا مي توان فهميد كه خداوند چرا اين حكم را قرار داده است؟

9- از اين حكم الهي مانند بسياري از احكام سوء استفاده شده به طوري كه ازدواج موقّت در اذهان مردم بدنام شده است كه اين در سايۀ سوء استفاده از آن است نه اين كه اصل حكم بد باشد، همانند بانكداري اسلامي كه برنامه هاي خوبي دارد ولي عدّه اي از آن سوء استفاده كرده و آن را خراب كرده اند.

______________________________

(1) الغدير، ج 6.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 8

10- نكاح موقّت بر فرض اين كه مباح باشد- كه هست- آيا مستحبّ هم هست يا مكروه يا به

اختلاف اشخاص مختلف است؟

11- جواب از اشكالاتي كه مخالفين بر اثر عدم آگاهي و يا بر اثر آگاهي و تعصّب نسبت به اين حكم اسلامي داشته اند.

2 تعريف نكاح موقّت … 23/ 6/ 82

تعريف نكاح موقّت:

اشاره

نكاح المتعة هو نكاح مشتمل علي جميع اركان النكاح الدائم و آثارها و إنّما يفترق عن الدائم بذكر المدّة و بعض الاحكام كعدم النفقة و التوارث و ما اشبه ذلك.

ازدواج موقّت نكاحي است كه همۀ اركان عقد دائم و آثار آن را داراست و فرق آن با عقد دائم در ذكر مدّت و بعضي از احكام مانند عدم نفقه و ارث و مانند آن مي باشد.

عدم آگاهي از تعريف صحيح نكاح موقّت موجب اشكالاتي شده است. گاهي توهّم شده كه متعه چيزي غير از نكاح است در حالي كه شكّي نداريم كه نكاح موقّت و متعه قسمي از نكاح است يعني نكاح بر دو قسم است: دائم و موقّت، و به همين دليل در اكثر احكام با نكاح دائم يكسان است و تنها در بعضي از احكام با آن تفاوت دارد.

جهات مشترك:

اشاره

جنبه هاي مشترك بين نكاح موقّت و دائم در پنج قسمت خلاصه مي شود:

1- محرّمات نكاح:

فرقي در محرّمات نكاح بين نكاح دائم و موقّت نيست نه محرّمات نسبي و نه محرّمات سببي و نه محرّمات رضاعي و تمام نساء محرّمات و محلّلات در نكاح متعه هم هست.

2- شرايط نكاح:

اين نوع از نكاح صيغه لازم دارد و بايد جامع شرايط و با لفظ صريح «انكحت» و «زوّجت» و «متّعت» باشد و تعيين زوجين و مهر لازم است و اختيار و بلوغ در آن شرط شده است كه در نكاح دائم هم تمام اين شرايط وجود دارد.

3- اذن ولي:

به عقيدۀ بسياري اذن ولي در عقد باكره لازم است و از اين جهت فرقي بين نكاح دائم و موقّت نيست.

4- احكام ولد:

تمام احكام ولد نكاح دائم در ولد عقد موقّت هم هست از جهت محرميّت، ارث، نفقه، حضانت، ولايت.

5- عدّه:

همان گونه كه در عقد دائم عدّه واجب است در عقد موقّت هم واجب مي باشد البتّه عدّۀ عقد موقّت كوتاه تر و دو حيض كامل است، ولي در عقد دائم دو حيض كامل و يك لحظه از حيض سوّم است و در من لا تحيض در عقد دائم سه ماه و در عقد موقّت 45 روز است.

جهات افتراق:

اشاره

عمدۀ جهات افتراق عقد موقّت و عقد دائم سه چيز است:

1- ذكر مدّت:

در عقد دائم مدّتي نيست، ولي در عقد متعه ذكر مدّت لازم است و از مسائل قابل توجّه اين است كه بسياري از فقها فتوا داده اند كه اگر ذكر مدّت نشود به عقد دائم تبديل مي شود (البتّه ما در اينجا اشكال داريم) و از اينجا معلوم مي شود كه هر دو داراي يك ماهيّت است.

2- نفقه، ارث و حقّ القَسْم:

نفقه، ارث، حقّ القَسْم (تقسيم شبها در ميان زنان) در عقد موقّت وجود ندارد ولي در همين جا بعضي گفته اند كه اگر شرط كند لازم مي شود (البتّه ما قبول نداريم) اينها نشان مي دهد كه اين دو عقد يك ماهيّت هستند و اگر قسيم نكاح بود نبايد رابطۀ آنها تنگاتنگ باشد.

3- خروج از بيت:

مشهور در عقد دائم گفته اند كه خروج از بيت و سفر بدون اجازۀ زوج جايز نيست ولي در عقد موقّت چنين نيست، امّا كاري كه منافي حقّ زوجيّت است انجام ندهد.

از اين بيان معلوم مي شود كه اشكالات سخيف و بي پايه اي را كه افراد بي اطّلاع بر عقد متعه وارد كرده اند وارد نيست، مثلًا عقد متعه را شبيه زنا دانسته اند در حالي كه صيغه دارد و تمام شرايط صيغه در آن معتبر است و حتّي معاطات در آن جايز نيست؛ و يا اين كه گفته اند كه يك زن در آن واحد متعۀ چند نفر واقع مي شود، در حالي كه چنين نيست، چون اگر دخول حاصل شود عدّه دارد و نمي تواند با چند نفر، شوهر كند، پس اين حرفها بي اساس است.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 9

دو نكته:

اشاره

با توجّه به مطالب گذشته علاوه بر اين كه اشكالاتي كه ناشي از جهل و تعصّب و عدم آگاهي از تعريف متعه است بر ما وارد نمي شود، دو نكتۀ ديگر هم ظاهر مي گردد:

1- ما مي توانيم براي مشروعيّت متعه به اطلاقات ادلّۀ نكاح متوسّل شويم؛

به عنوان مثال وقتي آيه مي فرمايد: «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ» «1» انكحوا اطلاق دارد و شامل نكاح دائم و موقّت مي شود و يا وقتي روايت مي فرمايد: «تناكحوا تناسلوا … » و يا «النكاح سنتي … » به همۀ اين اطلاقات و عمومات مي توان استدلال كرد.

2- بعضي معتقدند كه حكم متعه مسلّماً در شريعت اسلام بوده

امّا آيۀ «وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ* إِلّٰا عَليٰ أَزْوٰاجِهِمْ» «2» * آن را نسخ كرده است زيرا قرآن مي فرمايد: انسان مسلمان كسي است كه جز با زوج و ملك يمين نزديكي نداشته باشد و زوجۀ موقّت زوجه نيست پس اين آيه، آيۀ 24 سورۀ نساء را كه دليل تشريع نكاح موقّت است نسخ مي كند.

ما مي گوييم «ازواج» زوجۀ موقّت را هم شامل است، پس هرگز اين آيه ناسخ نيست و شاهد آن اين است كه در روايات شيعه و اهل سنّت اطلاق كلمۀ «نكاح» و «زواج» به متعه شده است. روايات اهل سنّت در صحيح بخاري و صحيح مسلم و كتابهاي ديگر آمده و در كلمات فقهاي آنها هم از متعه تعبير به زواج شده است و اگر متعه غير از نكاح باشد چرا چنين تعبير كرده اند؟!

امّا در احاديث شيعه روايات متعددي در اين زمينه وجود دارد. صاحب وسائل در باب اوّل نكاح موقّت، احاديث زيادي نقل مي كند كه در مورد متعه تعبير به زواج و نكاح شده است، پس با توجّه به اين مطالب متعه نوعي نكاح است.

3 تعريف نكاح موقّت … 24/ 6/ 82

اقوال خاصّه و عامّه:

علماي خاصّه بر اباحه و جواز متعه و عدم نسخ آن اجماع دارند. علماي عامّه قائل به حرمت هستند، غير از احمد حنبل كه در يك روايت قائل به كراهت و در روايت ديگر قائل به حرمت است، ولي كساني كه قائل به حرمت هستند از جمعي از صحابه مانند ابن عباس و ابو سعيد خدري نقل مي كنند كه قائل به حلّيّت بوده اند و حتّي نسخ عمر را هم نپذيرفتند.

علماي عامّه كه قائل به حرمت هستند در مورد زمان

نسخ اختلافات زيادي دارند، به اين بيان كه همۀ مسلمين في الجمله قائل به مشروعيّت متعه در عصر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله هستند و از اين نظر كه چه موقع برچيده شده اقوال مشوّش است.

مرحوم محقّق ثاني مي فرمايد:

اجمع اهل الاسلام قاطبة علي أنّ النكاح المنقطع و هو نكاح المتعة (در مورد متعه لفظ نكاح به كار رفته است) كان مشروعاً في صدر الاسلام و اتّفق اهل البيت عليهم السلام علي بقاء شرعيته و انّه لم ينسخ و اخبارهم بذلك متواترة و أطبق فقهاء العامّة (كساني كه بعد از صحابه و تابعين آمده اند) علي أنّه نسخ مع أنّهم رووا في كتبهم بقاء شرعيّته و أنّ جمعاً من أعيان الصحابة و التابعين قائلون بشرعيّته و أنّه لم ينسخ. «3»

ابن قدامه مي گويد:

معني نكاح المتعة (كلمۀ نكاح را به كار برده است) أن يتزوّج (تعبير به زواج كرده است) المرأة مدّة مثل أن يقول زوّجتك (باز تعبير به زوجيت كرده است) ابنتي شهراً فهذا نكاح باطل نصّ عليه أحمد (احمد حنبل) و قال أبو بكر (يكي از شاگردان احمد) فيها رواية أخري أنّها مكروهة (تنها كسي كه از فقهاي عامّه از او جواز مع الكراهة نقل شده است) غير حرام لأنّ ابن منصور سئل احمد عنها فقال: الاجتناب فيها أحبّ اليّ و هذا دليل علي الكراهة و قال ابن عبد البرّ: و علي تحريم نكاح المتعة مالك في أهل المدينة و ابو حنيفه في أهل الكوفة و غيرهم و حكي عن ابن عباس أنّها جائزة و عليه أكثر اصحابه (صحابه و تابعين) عطا و طاووس و به قال ابن جريح (از صحابه) و حكي ذلك عن

ابي سعيد الخدري (از صحابه) و جابر (جابر بن عبد اللّه انصاري) و اليه ذهب الشيعة لانّه قد ثبت أنّ النبي صلي الله عليه و آله أذن فيها. «4»

اين كلمات شاهد بر اين است كه شيعه و سنّي قائلند كه متعه در صدر اسلام بوده است با اين تفاوت كه شيعه قائل به عدم نسخ و عامّه قائل به نسخ هستند.

ابن رشد اندلسي مي گويد:

أكثر الصحابة و جميع فقهاء الامصار علي تحريمه و اشتهر عن ابن عباس تحليله و تبع ابن عبّاس علي القول بها اصحابه من اهل مكّة و اهل يمن و رووا أنّ ابن عباس كان يحتجّ لذلك بقوله تعالي «فَمَا

______________________________

(1) آيۀ 32، سورۀ نور.

(2) آيۀ 29 و 30، سورۀ معارج.

(3) جامع المقاصد، ج 13، ص 7.

(4) مغني، ج 7، ص 571.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 10

اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»

و روي عنه أنّه قال ما كانت المتعة الّا رحمة من اللّه عزّ و جلّ رحم بها أمّة محمّد صلي الله عليه و آله و لو لا نهي عمر

(معلوم مي شود كه در زمان پيامبر نسخ نشده است)

عنها ما اضطرّ الي الزنا الّا شقّي … و عن عطا قال: سمعت جابر بن عبد اللّه يقول: تمتّعنا علي عهد رسول اللّه و ابي بكر و نصفاً من خلافة العمر ثم نهي عنها عمر النّاس

(با صراحت مي گويد كه در زمان پيامبر نسخ نشده است). «1»

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

نكاح المتعة عندنا مباح جائز و صورته أن يعقد عليها مدّة معلومة بمهر معلوم فإنْ لم يذكر المدّة كان النكاح دائماً (نشان مي دهد كه نكاح موقّت با نكاح دائم داراي يك ماهيّت است) و به قال علي عليه السلام (اهل

سنّت مي گويند علي عليه السلام قائل به حرمت بود ولي ما معتقديم كه قائل به حلّيّت بوده اند) علي ما رواه أصحابنا و روي ذلك عن ابن مسعود و جابر بن عبد اللّه و سلمة ابن الاكوع و ابي سعيد الخدري و ابن عبّاس و ابن جريح و سعيد بن جبير (از تابعين) و مجاهد و عطا (از تابعين) و حكي الفقهاء تحريمه عن علي و عمر بن الخطاب و ابن مسعود و ابن الزبير (عبد اللّه بن زبير قائل به حرمت است و نزاعي با ابن عباس در اين زمينه دارد) و قالوا انّ ابن عبّاس رجع عن القول بحليتها (مدرك رجوع معلوم نيست). «2»

جمع بندي اقوال:

از جمع بندي اقوال دو نفر از بزرگان شيعه و دو نفر از بزرگان اهل سنّت روشن مي شود كه:

1- شكّي نيست كه نكاح موقّت در عصر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله في الجمله مباح بوده است.

2- شكّي نيست كه جماعتي از اعيان صحابه قائل به بقاي اباحۀ نكاح موقّت بوده اند.

3- شكّي نيست كه فقهاي اهل سنّت همه قائل به تحريم آن هستند، مگر احمد حنبل در يكي از دو روايتش.

4- شكّي نيست كه اماميّه اجماع بر اباحه آن دارند.

5- جميع علما به آن لفظ نكاح را اطلاق كرده اند.

4 ادلّۀ اباحۀ عقد موقّت … 25/ 6/ 82

ادلّۀ اباحۀ عقد موقّت:

اشاره

بحث در عقد موقّت در عناوين يازده گانه به ادلّۀ اباحۀ عقد موقّت رسيد.

1- اجماع:

اوّلين دليلي كه مي توان قبل از كتاب و سنّت اقامه كرد اجماع همۀ علماي اسلام است.

ان قلت: اجماع مدركي است چون في الجمله در مورد اباحۀ متعه روايات متواتر داريم.

قلنا: اجماع در اينجا براي انسان يقين و علم مي آورد بلكه مي توان گفت بيش از اجماع و ضرورت اسلام است چرا كه در شيعه ضرورت مذهب (عوام و خواص همه قبول دارند) و در عامّه ضرورت فقه (فقط فقها و خواص قبول دارند) است و به عبارت ديگر انسان وقتي فتاوي و كلمات علماي اسلام را مي بيند براي او علم حاصل مي شود كه در زماني از ازمنۀ حيات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله متعه مباح بوده است، پس اين اجماع ماوراي اجماعات ديگر است.

2- آيات:

در كتاب اللّه دو دسته آيه داريم:

الف) آياتي كه مطلق است و نكاح را مباح مي داند (هر دو نكاح داخل آيه است) مانند آيۀ شريفۀ «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «3» يعني حلال است نكاح آنها، چه نكاح دائم و چه نكاح منقطع و همچنين آياتي كه مي گويد نكاح مباح است.

ب) خصوص آيۀ متعه، كه عمده هم همين است «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً» «4».

از زناني كه تمتّع مي بريد و متعه مي كنيد أجور آنها را بدهيد.

در مورد لفظ «ما» در آيۀ شريفه دو احتمال داده شده است:

1- «ما» موصوله است.

2- «ما» شرطيّه است.

كه هر كدام از اين دو احتمال باشد براي استدلال ما فرقي نمي كند؛ اگر ما موصوله باشد مراد از آن زنان است و «منه» عائد موصول است و «ما» براي ذوي العقول هم استعمال دارد و اگر «ما» شرطيّه باشد به اين معنا است كه

اگر متعه كرديد اجور آنها را بدهيد.

آنچه در بحث ما مهمّ است اين است كه كلمۀ استمتاع به چه معنا است، آيا معناي لغوي مراد است كه بهره بردن و تلذّذ است يا مراد نكاح متعه است؟

______________________________

(1) بداية المجتهد، ج 4، ص 325.

(2) الخلاف، كتاب النكاح، مسألۀ 119.

(3) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(4). آيۀ 24، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 11

وقتي به كلمات اصحاب مراجعه كنيم مي بينيم كه استمتاع حقيقت شرعيّه براي نكاح موقّت است و روايات كثيره اي در صحاح اهل سنّت و غير آن وجود دارد كه متعه را به معناي عقد موقّت دانسته اند به طوري كه اگر اين حقيقت شرعيّه ثابت شود ظهور آيه ظهور روشني مي شود و بر همان عقد موقّت دلالت مي كند.

بعضي از اهل سنّت اصرار دارند كه استمتاع به معناي بهره گيري و تلذّذ است يعني معناي لغوي مراد است مانند آيۀ «فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلٰاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلٰاقِكُمْ» «1» كه معناي لغوي در اينجا مراد است و لكن براي آن چند جواب داريم:

1- لزوم مهر به مجرّد عقد است و تعلّق مهر احتياج به تلذّذ و تمتّع ندارد و طلاق منصّف است پس تمتّع شرط وجوب مهر نيست در نتيجه معناي آيه اين است كه اگر عقد متعه را خوانديد بايد اجور آنها را بدهيد.

2- تعبير به اجور مناسب متعه است البتّه منظور ما اين نيست كه اجور در عقد دائم استفاده نمي شود، چون همان گونه كه عقد دائم را تشبيه به بيع كرده بودند متعه هم شبيه اجاره است؛ پس تعبير به اجور مناسب نكاح موقّت است.

3- دربارۀ اداي مهر در همين سوره در آيات قبل بحث شده است و وقتي آنجا

در مورد مهر صحبت شده است، ديگر تكرار لازم نيست. مي فرمايد:

«وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَكٰانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلٰا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً» «2».

آيه با صراحت مسألۀ مهريّه را ذكر مي كند.

آيۀ ديگر آيۀ «وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ (مهريّه) نِحْلَةً … «3»».

يكي از دو آيه براي قبل از طلاق و ديگري براي بعد از طلاق است و تكرار نيست.

پس وقتي در اين سوره در آيات قبل با فاصلۀ كم، وجوب دادن مهر عقد دائم آمده است تكرار مجدّد آن جايي ندارد.

اضف الي ذلك كلّه؛ رواياتي كه در تفسير اين آيه از صحابه و غير صحابه نقل شده كه آيه را در مورد نكاح متعه مي دانند.

روايات دو دسته هستند:

1- با صراحت مي فرمايند كه آيه در مورد نكاح موقّت است:

أخرج الامام احمد باسناد رجاله كلّهم ثقات عن عنوان بن حصين قال: نزلت آية المتعة في كتاب اللّه و علمنا بها مع رسول اللّه فلم تنزل آية تنسخها و لم يند عنها النبي صلي الله عليه و آله حتّي مات. «4»

اين روايت در كتاب مسند احمد كه از كتب معتبر عامّه است آمده است و با صراحت آيه را در مورد متعه مي داند و معتقد است كه نسخ و نهي نشده است.

طبري در تفسيرش نقل مي كند:

اخرج الطبري في تفسيره في ذيل هذه الآية باسناد صحيح عن شعبة عن الحكم قال: سألته عن هذه الآية أ منسوخة هي؟ قال: لا

(دو مطلب استفاده مي شود اوّلًا: آيه در مورد متعه است و ثانياً: نسخ هم نشده است). «5»

اين گروه از روايات كه ظاهراً منحصر در اين دو روايت هم نيست دليل بر اين است كه آيه در مورد متعه است.

اين روايات در در المنثور در ذيل اين آيه آمده است.

2- رواياتي از ابن عبّاس و غير آن كه مي گويد اين آيه «الي اجل مسمّي» داشته است:

* أخرج … الحاكم

(صاحب مستدرك الصحيحين است و رواياتي كه از آنها فوت شده با همان صحّت نقل مي كند)

و صحّحه من طرق عن أبي نضرة قال: قرأت علي ابن عباس: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الي اجل مسمّي: فقلت ما نقرؤها كذلك فقال ابن عباس و اللّه لانزلها اللّه كذلك و أخرج عبد ابن حميد و ابن جرير عن قتادة قال في قراءة أبي بن كعب فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الي أجل مسمّي. «6»

اگر «الي اجل مسمّي» داشته باشد واضح است كه مراد متعه است.

5 ادامۀ ادلّۀ عقد موقّت … 26/ 6/ 82

* و أخرج ابن أبي داوود في المصاحف عن سعيد بن جبير قال:

في قراءة أبي بن كعب: فما استمتعتم به منهنّ الي أجل مسمّي. «7»

اگر ظاهر اين چند روايت را كه تعبير «الي اجل مسمّي» دارد، بگيريم معنايش اين است كه اين عبارت از متن قرآن افتاده است ولي در جايي كه ما مي دانيم قرآني كه بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نازل شده همين قرآني است كه در دست ماست و چيزي از آن كم نشده است، پس اين روايات به چه معنا است؟

______________________________

(1) آيۀ 69، سورۀ توبه.

(2). آيه 20، سورۀ نساء.

(3). آيۀ 4، سورۀ نساء.

(4) مسند احمد، ج 4، ص 446.

(5) تفسير طبري، ج 5، ص 9.

(6) در المنثور، ج 2، ص 140.

(7) در المنثور، ج 2، ص 140.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 12

جواب: اين در واقع تفسيري است كه از پيامبر صلي الله

عليه و آله شنيده بودند و همراه آيه نقل كرده اند كه نظير اين امر در آيات ديگر هم ديده شده است، مثلًا در آيۀ تبليغ مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ» «1» در روايات تعبير «بلّغ ما انزل اليك في علي عليه السلام» آمده است كه در واقع اين تعبير، تفسير پيامبر صلي الله عليه و آله است نه اين كه قرآن باشد. از همين جا جواب بسياري از ايرادات كه در مورد تحريف قرآن وارد شده، داده مي شود به اين بيان كه رواياتي كه دليل بر تحريف قرار داده شده در واقع تفسير است.

در مورد نكاح متعه بعضي از اهل سنّت مطالب عجيبي نوشته اند كه نشان از بي اطّلاعي آنها دارد، مثلًا در كتابي نوشته اند كه متعه آن است كه بر زانيه اي عقد ببندد.

غير از دو احتمالي كه در مورد معناي استمتاع در آيه داده شد بعضي از اهل سنّت «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ» را به معناي نكاح دائم گرفته اند نه به معناي تلذّذ يا متعه، در حالي كه در هيچ يك از منابع لغت استمتاع به معناي نكاح دائم نيامده است و در واقع آنان برداشت غلط خودشان را بر قرآن تحميل مي كنند.

6 ادامۀ ادلّۀ عقد موقّت … 29/ 6/ 82

3- روايات:

اشاره

روايات بر دو دسته است:

الف) روايات عامّه:
اشاره

روايات نابي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در معتبرترين كتابهاي اهل سنّت (روايي، تفسيري و فقهي) موجود است كه دلالت بر اباحه و عدم نسخ آن دارد. روايات سه طايفه است:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه مي فرمايد؛ در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله مشروع بوده و عمر بعداً آن را نهي كرد.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه مي فرمايد؛ متعه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله حلال بوده و من (عمر) آن را حرام مي كنم.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه مي فرمايد؛ لو لا نهي عمر ما زني الّا شقي.

اكنون روايات اين سه طايفه را بررسي مي كنيم:

طايفۀ اوّل:

* عن عبد اللّه بن مسعود انّه قال كنّا نغزوا مع رسول اللّه صلي الله عليه و آله و ليس لنا نسائنا فقلنا يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله أ لا نَسْتَخْصي

(خصي شدن)

فنهانا عن ذلك ثم رخّص لنا أن تنكح بالثوب

(در مقابل پارچه اي به جاي مهر)

الي أجل ثم قرأ علينا «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تُحَرِّمُوا طَيِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكُمْ». «2»

اين حديث با كمال وضوح بر اباحه و عدم نسخ دلالت دارد، زيرا لحن حديث با نسخ سازش ندارد. علاوه بر اين، حديث دلالت دارد كه نكاح موقّت بازيچۀ هوس بازان نيست بلكه براي شرايط خاصّي است.

* عن أبي نضرة قال: كنت عند جابر بن عبد اللّه فأتاه آت فقال: إنّ ابن عبّاس و ابن الزبير اختلفا في المتعتين

(متعۀ حجّ تمتّع و متعۀ نساء)

فقال جابر: فعلناهما مع رسول اللّه صلي الله عليه و آله

(در زماني كه با پيامبر بودند نه اين كه پيامبر هم متعۀ نساء داشته است)

ثم نهانا عنهما عمر

فلم نَعُد لهما. «3»

اين روايت هم دليل بر مشروعيّت و هم دليل بر عدم نسخ است.

* عن ابن جريح قال: أخبرني أبو الزبير قال: سمعت جابر بن عبد اللّه يقول: كنّا نستمتع بالقبضة من التمر و الدقيق الايّام

(عقد موقّت)

علي عهد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و ابي بكر حتّي نهي عنه عمر. «4»

اين روايت هم دليل بر مشروعيّت متعه و هم دليل بر عدم نسخ است.

* عن جابر بن عبد اللّه و سلمة بن أكوع قالا: خرج علينا منادي رسول اللّه صلي الله عليه و آله فقال: قد اذن لكم أن تستمتعوا

(يعني متعة النساء) و عبارت ديگر حديث:

تستمتعوا إنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله اتانا فأذن لنا في المتعة. «5»

از اين روايت فقط اباحه استفاده مي شود و بر عدم نسخ دلالت ندارد.

* رجلًا من أهل الشام سئل ابن عمر عن المتعة فقال هي حلال فقال الشامي: إنّ أباك قد نهي عنها فقال ابن عمر أ رأيت

(أي أخبرني)

إنْ كان أبي قد نهي عنها و قد صنعها رسول اللّه صلي الله عليه و آله أ أمر أبي نتّبع أم أمر رسول الله صلي الله عليه و آله؟ «6»

اين حديث دلالت بر اباحه و عدم نسخ ندارد و جالب اين

______________________________

(1) آيۀ 67، سورۀ مائده.

(2) صحيح بخاري، ج 7، ص 4 و صحيح مسلم، ج 4، ص 130.

(3) صحيح مسلم، ج 4، ص 131.

(4) صحيح مسلم، ج 4، ص 131.

(5) شرح مسلم ج 9، ص 183.

(6) سنن ترمذي، ج 3، ص 186، شمارۀ 824.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 13

است كه پسر عمر آن را نقل كرده است.

در يكي ديگر از منابع معتبر اهل سنّت كه

از نظر اعتبار بعد از صحيح مسلم و بخاري است چنين آمده:

* عن ابن الحصين أنّه قال: نزلت آية المتعة في كتاب اللّه تبارك و تعالي و عملنا بها مع رسول اللّه صلي الله عليه و آله

(زماني كه در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله بوديم)

فلم تنزل آية تنسخها و لم ينه عنها النبي صلي الله عليه و آله حتّي مات. «1»

در تواريخ ثبت نشده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله متعه انجام داده باشد نه اين كه بر ايشان حرام باشد.

اين روايت هم دلالت بر اباحه و هم دلالت بر عدم نسخ دارد.

* قال عطاء: قدم جابر بن عبد اللّه معتمراً

(جابر براي عمره آمده بود)

فجئناه في منزله نسأله القوم عن اشياء ثم ذكروا المتعة فقال:

نعم استمتعنا علي عهد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و ابي بكر و عمر. «2»

اين روايت ديگري از جابر است و دلالت مي كند كه هم مباح بوده و هم نسخ نشده است.

اين هفت حديث- كه منحصر به اين روايات هم نيست- با صراحت دلالت بر اباحۀ متعه در زمان رسول اللّه صلي الله عليه و آله دارد.

طايفۀ دوّم:

اين روايات با صراحت دلالت دارد كه در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله مباح بوده و عمر آن را نهي كرده است. اين روايات را مرحوم علّامۀ اميني در الغدير «3» جمع آوري كرده است.

ايشان در اين زمينه عبارت جالبي دارد و مي فرمايد:

إنّ احاديث المتعتين تربوا (بيشتر است) علي اربعين حديثاً بين صحاح و حسان (بعضي صحيح و بعضي حسن است) تعرّب (حكايت مي كند) عن أن المتعتين كانت علي عهد رسول اللّه صلي الله عليه و

آله و نزل فيها القرآن و ثبت اباحتهما بالسنّة و اوّل من نهي عنهما عمر.

مضمون اين طايفه از روايات اين است كه:

متعتان كانتا مشروعتين في عهد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و أنا

(عمر)

أنهي عنهما

(متعة الحج و متعة النكاح)، و در بعضي از روايات سه چيز است و سوّمي «حيّ علي خير العمل» است.

و في بعض الروايات انّه

(عمر)

قال علي المنبر ثلاث كنّ علي عهد رسول و انا أنهي عنهنّ و أحرمهنّ و اعاقب عليهنّ متعة النساء و متعة الحجّ و حيّ علي خير العمل.

تجريد العقائد مرحوم خواجۀ طوسي شروح متعدّدي دارد كه يكي شرح تجريد علّامه و ديگري شرح قوشجي (از علماي عامّه) است. ايشان در بحث امامت از استدلالات كتاب تجريد العقائد جواب مي دهد، وقتي به اين بحث مي رسد جوابي دارد كه علّامۀ اميني را عصباني مي كند او مي گويد:

«مجتهدي با مجتهد ديگر اختلاف نظر پيدا كرده است و اين اشكالي ندارد».

اين عبارت، علّامه را عصباني مي كند چرا كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مجتهد نيست، بلكه كسي است كه إن هو الّا وحي يوحي.

7 ادامۀ ادلّۀ عقد موقّت … 30/ 6/ 82

روايات تحريم عمر در صحيح بخاري و مسلم هم هست ولي نقل به معنا كرده و ظاهر آن را عوض كرده اند ولي در عين حال باز دلالت دارد.

* عن عمران بن حصين نزلت آية المتعة في كتاب اللّه ففعلناها مع رسول اللّه صلي الله عليه و آله

(در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام داديم پس معيّت فعليّه نيست بلكه زمانيّه است)

و لم ينزل قرآن يحرّمه و لم ينه عنها حتّي مات

(ناسخ از كتاب اللّه و سنّت وجود

ندارد)

قال:

رجل برأيه ما شاء

(نه اسمي از عمر است و نه اسمي از تحريم ولي با قرائني كه در دست است مراد روشن است). «4»

از اين روايت معلوم مي شود كه «عمران بن حصين» خودش معترض بوده است، پس عبارت صحيح بخاري اگر چه براي حفظ بعضي از جهات و به خاطر تعصّباتش نقل به معنا است، ولي دلالت آن روشن است.

همين عبارت در صحيح مسلم «5» هم آمده است. پس علاوه بر روايات صحيحه اي كه مرحوم علّامۀ اميني اشاره فرموده اند اين دو كتاب هم رواياتي دارد كه دلالت مي كند.

طايفۀ سوّم:

رواياتي كه از منابع اهل سنّت است و دلالت دارد كه «لو لا نهي عمر ما زني الّا شقي أو الّا الشقي». نسخه اي از اين حديث وجود دارد كه مي گويد ما زني الّا شفي (الّا عدّة قليلة) اين نسخه را مرحوم ابن ادريس در سرائر، «6» مرحوم صاحب حدائق در حدائق «7» و بسياري از منابع لغت نقل كرده اند ولي هر دو يك مقصود را مي رساند كه نهي عمر از متعه كار را خراب كرده و اگر

______________________________

(1) مسند احمد، ج 4، ص 436.

(2) صحيح مسلم، ج 4 ص 131.

(3) الغدير، ج 6، ص 290 به بعد.

(4) صحيح بخاري، ج 6، ص 136.

(5) صحيح مسلم، ج 4، ص 49.

(6) ج 2، ص 626.

(7) ج 24، ص 117.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 14

اين طور نبود مردم آلودۀ زنا نمي شدند.

طبري، ثعلبي، فخر رازي، ابو حيّان نيشابوري و سيوطي در درّ المنثور به عدّة الطرق اين روايات را در ذيل آيۀ متعه نقل كرده اند. راغب اصفهاني «1» در كتاب محاضرات مي گويد:

قال يحيي ابن أكثم (عالم معروف اهل سنّت و معاصر مأمون) لشيخ

بالبصرة بمن اقتديت في جواز المتعة؟ قال: بعمر بن الخطاب قال: كيف و عمر كان أشدّ الناس فيها؟ قال: لأنّ الخبر الصحيح أنّه صعد المنبر فقال: إنّ اللّه و رسوله قد أحلّا لكم متعتين و إنّي أحرّمهما عليكم و اعاقب عليهما فقبلنا شهادته و لم نقبل تحريمه. «2»

جمع بندي:

تا اينجا سه گروه روايت نقل كرديم كه مجموع آن متواتر و بر اباحه و عدم نسخ دلالت دارد.

بقي هنا شي ء: روايات مربوط به عمر كه مي گويد: «أنا أحرّمهما و أنا اعاقب عليهما»، «أنا» در مقابل خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله چگونه تفسير مي شود؟

ما مي دانيم بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله درهاي وحي بسته شد، پس نسخ بعد از پيامبر معنا ندارد چرا كه اگر بعد از پيامبر افراد بتوانند تحريمي در چيزي قائل شوند در هر زمان يك نفر پيدا مي شود- خليفه يا غير خليفه، فقيه يا غير فقيه- كه چيزي را نمي پسندد و تحريم مي كند، در اين صورت چيزي از اسلام باقي نمي ماند.

توجيهات اهل سنّت:
اشاره

حال ببينيم اهل سنّت در توجيه اين روايات چه گفته اند.

جمعاً پنج توجيه گفته شده است.

توجيه اوّل: اين توجيه در كلام خود عمر است.

كسي پيش او آمد و گفت مي خواهم تو را نصيحت كنم و عمر گفت نصيحت كن وقتي شخص گفت كه چهار چيز را مردم به تو عيب مي گيرند، عمر با دقّت گوش كرد. آن شخص گفت يكي از آنها متعة النساء است، عمر در جواب گفت:

انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله احلّها زمان الضرورة ثمّ رجع الناس الي السعة

(ضرورت برطرف شد) يعني حكم تابع موضوع است و با انتفاي موضوع (ضرورت) حكم منتفي است.

جواب: اين توجيه از دو جهت قابل قبول نيست:

اوّلًا: فقهاي اهل سنّت مي گويند «حرام الي يوم القيامة» پس بايد اينها هم در مواقع ضرورت اجازه دهند كه در اين زمان ضرورتها كم نيست. پس علماي اهل سنّت اين عذر را نمي توانند بياورند.

ثانياً: آيۀ متعه مطلق است و مقيّد به ضرورت نيست؛ درست است كه ضرورت حكمت آن است ولي علّت نيست.

توجيه دوّم: اين از احكام حكومتي است

و عمر با مشاهدۀ اين كه اين سه چيز مفسده انگيز شده آنها را حرام كرد، يعني در باب متعۀ نساء ديد عدّه اي زنان دائمي خود را فراموش كرده و دنبال متعۀ نساء افتاده اند، متعۀ حج را تحريم كرد تا مردم سراغ حج تمتع بروند و بيت اللّه خلوت نشود، و «حيّ علي خير العمل» را تحريم كرد تا در موقع جهاد مردم بي رغبت به آن نباشند، چون نماز را خير عمل مي دانستند، پس تحريم عمر جنبۀ احكام حكومتي داشته و از باب عناوين ثانوي است (حكم حكومتي از عناوين ثانويه است و حكم حكومتي بدون عنوان اوّلي يا ثانوي معنا ندارد).

جواب: جواب از اين توجيه دو چيز است:

1- حكم حكومتي براي زمان خاصّ است و موقّتي است پس چرا

فقهاي عامّه تا روز قيامت آن را حرام مي دانند.

2- اين عناوين ثانويه در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هم بود پس چرا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آنها را حرام نكرد.

توجيه سوّم: اين توجيه را ابن قدامه در مغني دارد

و مي گويد عمر نسخ را از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شنيده بود و اعلام نسخ كرده است.

جواب: اين به حسب ظاهر آبرومندانه ترين توجيه است ولي خلاف صريح روايت عمر است چون «انا أحرّمهما» مي گويد.

توجيه چهارم: قوشجي در شرح تجريد مي گويد:

إنّ ذلك (كلام عمر) ليس مما يوجب قدحاً فيه فإنّ مخالفة المجتهد لغيره في المسائل الاجتهادية ليس ببدع. «3»

تعجّبي ندارد و مجتهدي با مجتهدي مخالفت كرده است يعني اجتهاد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اين بود كه حلال است و اجتهاد عمر اين بوده كه حرام است.

______________________________

(1) از علماي قرن ششم، عالم سنّي معتدلي است و دو كتاب معروف دارد، يكي «مفردات راغب» در مورد لغات قرآن و ديگري كتاب «المحاضرات» است. اهل سنّت به او احترام مي گذارند و شيعه هم به خاطر اعتدالش او را قبول دارند.

(2) محاضرات، ج 2، ص 94.

(3) الغدير، ج 6، ص 238.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 15

8 ادلّۀ اباحۀ نكاح موقّت … 1/ 7/ 82

جواب: اين توجيه از همه ضعيف تر است. آيا پيامبري كه «مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَويٰ» با افراد ديگر قابل مقايسه است؟! آيا اجتهاد مقابل نصّ جايز است؟!

مرحوم علّامۀ اميني وقتي اين كلام را نقل مي كند مي گويد:

اقرأ و اضحك أو ابك. «1»

كساني كه چنين مي گويند در اصول دين مشكل دارند نه در فروع، آنها پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را نشناخته اند چون حضرت از خودش چيزي نمي گويد، ولي طبق نظر عامّه معناي اين كه پيامبر مجتهد است اين است كه به ظنون فتوا مي داده در حالي كه او از جانب خداست و با ماوراي طبيعت ارتباط داشته و جبرئيل پيام وحي را براي او مي آورده، بنابراين

نشان مي دهد كه گويندۀ اين سخن در اصول لنگ است و لنگي او در فروع ناشي از لنگي در اصول است.

اضف الي ذلك؛ اگر فتح اين باب كنيم در اين صورت چيزي از اسلام باقي نمي ماند، چون همين حقّي كه به عمر داده شده به ديگران هم داده مي شود و آنها هم در مورد هر يك از احكام اسلام اظهار نظر مي كنند.

علاوه بر اين، اين مسأله در متن قرآن بوده و صحبت از اجتهاد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيست؛ همان گونه كه سابقاً گفتيم قراين زيادي داريم كه مراد از آيۀ 24 سورۀ نساء، متعه است و همچنين در اين زمينه روايات متعدّدي از عامّه داريم، مگر اين كه بگويند نعوذ باللّه خدا هم مجتهد ديگري است. بنابراين مسأله واقعاً مشكل است و مشكل وقتي حل مي شود كه تعصّبها از بين برود و بگويند كه خليفۀ دوّم چنين حقّي نداشته است.

ب) روايات خاصّه:
اشاره

تا اينجا بحث در روايات عامّه بود و امّا روايات خاصّه متواتر است، مرحوم صاحب وسائل در ابواب مختلف روايات زيادي نقل كرده كه ما به نقل پنج روايت اكتفا مي كنيم:

* … عن ابي بصير قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن المتعة فقال: نزلت في القرآن «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ». «2»

امام مي فرمايد: حكم آن در قرآن است تا كسي نتواند بگويد كه فلان كس (عمر) آن را حرام كرده است.

* … عن عبد اللّه بن سليمان، قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: كان علي يقول: لو لا ما سبقني به بني الخطّاب ما زنيٰ الّا شقيّ.

«3»

علماي عامّه مي گويند علي عليه السلام قائل به حرمت متعه بوده و نسخ در خيبر از علي عليه السلام نقل شده است، ولي اين روايت نشان مي دهد كه علي عليه السلام قائل به جواز آن بوده است.

* … عن زرارة قال: جاء عبد اللّه بن عمر «عمير» الليثي الي أبي جعفر عليه السلام فقال: ما تقول في متعة النساء؟ فقال: أحلّها اللّه في كتابه و علي سنة نبيّه فهي حلال الي يوم القيامة فقال: يا أبا جعفر مثلك يقول هذا و قد حرّمها عمر و نهي عنها فقال: و إن كان فعل فقال: فإنّي اعيذك بالله من ذلك أن تحلّ شيئاً حرّمه عمر فقال له: فأنت علي قول صاحبك و أنا علي قول رسول اللّه صلي الله عليه و آله فهلم الاعنك أنّ الحقّ ما قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله و أنّ الباطل ما قال صاحبك … «4»

ظاهراً در مورد متعه ائمّه كمتر تقيّه مي كردند زيرا با اين صراحت مسأله را بيان كرده و برخورد مي كنند.

* و في عيون الاخبار باسناده عن الفضل بن شاذان عن الرضا عليه السلام في كتابه الي المأمون

(كأنّ مأمون درخواست كرده بود كه امام اصول و فروع اسلام را به طور فشرده را براي او بنويسد):

محض الاسلام شهادة أن لا اله الّا اللّه «الي أن قال:» و تحليل المتعتين الذين أنزلهما اللّه في كتابه و سنّهما رسول اللّه صلي الله عليه و آله: متعة النساء و متعة الحجّ. «5»

* … عن مالك بن عبد اللّه بن أسلم عن أبيه عن رجل

(مرسله است ولي چون روايات متواتر است با سند آن كاري نداريم)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام

في قول اللّه عزّ و جلّ: «مٰا يَفْتَحِ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلٰا مُمْسِكَ لَهٰا» قال: و المتعة من ذلك. «6»

مطابق اين روايت يكي از درهاي رحمت كه باعث پرهيز از گناه مي شود متعه است و كسي نمي تواند تا قيامت جلوي آن را بگيرد.

جمع بندي:

ما در اين مسأله مداركي داريم كه عُشر آن هم براي اثبات اين مسأله كافي است ولي چون پاي تعصّبات در ميان است، در مقابل اين ادلّه مقاومت مي شود و ظاهراً سرچشمۀ همۀ اينها، ايستادگي در سايۀ كلام عمر بوده و خواسته اند حرف عمر زمين نيافتد.

______________________________

(1) الغدير، ج 6، ص 238.

(2) ح 1، باب 1 از ابواب متعه.

(3) ح 2، باب 1 از ابواب متعه.

(4) ح 4، باب 1 از ابواب متعه.

(5) ح 15، باب 1 از ابواب متعه.

(6) ح 18، باب 1 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 16

روايات معارض:

در مقابل اينها روايات معارضه اي داريم كه مي گويد حكم متعه در زمان پيامبر نسخ شده است و اين روايات معارضه در كتب صحاح آمده است. در بين روايات معارضه تعارض است و زمان نسخ اختلافي است:

1- بسياري از روايات آنها مي گويد؛ كه در فتح خيبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آن را نسخ كرده است.

2- گروه ديگري از روايات مي گويد؛ در سال فتح مكّه و در ارض اوطاس (زميني در نزديكي هوازن) كه جنگ حنين در آنجا واقع شده نسخ شده است.

3- روايات ديگري مي گويد؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آن را در زمين مكّه حرام كرد.

4- گروهي از روايات مي گويد؛ در تبوك نسخ شد.

5- و بالاخره گروهي مي گويد؛ خدا به تكرار متعه را حرام و حلال كرد. شافعي در اين زمينه مي گويد من نديدم چيزي را خدا مكرّر حلال و حرام كند مگر متعه.

مرحوم علّامۀ اميني قولي را نقل مي كند كه مي گويد هفت بار متعه حرام و حلال شده است. آيا چنين قانون گذاري پيدا مي شود؟ اگر چنين باشد مردم

به چنين ديني ايمان نمي آورند.

نتيجه: مشوّش بودن روايات ناسخه بهترين دليل بر مجعول بودن آن است، به طوري كه هركس مطابق ميل خودش جعلي كرده است، چون مدركي نداشته است.

9 ادلّۀ حرمت نكاح موقّت … 5/ 7/ 82

ادلّۀ مخالفين (حرمت نكاح موقّت):

اشاره

در اينجا به بررسي ادلّۀ مخالفين مي پردازيم. مخالفين از چند راه وارد شده اند:

1-

نسخ نكاح متعه:

اشاره

روايات اباحه و يا حتّي آيۀ قرآن كه دالّ بر اباحه است به وسيلۀ سنّت و آيات منسوخ است و بيشتر روي نسخ به سنّت تكيه كرده اند خواه اباحه مستفاد از قرآن باشد يا از احاديث.

روايات ناسخ از نظر زمان نسخ و جهات ديگر متعارض بوده و به چند گروه تقسيم مي شوند:
گروه اوّل: رواياتي كه مي گويد در خيبر نسخ شد.

از جملۀ اين روايات روايتي است كه در صحيح مسلم از حضرت علي عليه السلام نقل شده است:

* إنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله نهي عن متعة النساء يوم خيبر. «1»

حديث ديگري در همين كتاب از حضرت علي عليه السلام به عبارتي ديگر نقل شده است:

* عن علي عليه السلام أنّه سمع ابن عباس يلين في متعة النساء فقال:

مهلًا يا ابن عباس فإنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله نهي عنها يوم خيبر. «2»

به نظر مي رسد كه اين دو روايت في حدّ ذاته صحيح نيست و جزء مجعولات است چون ما روايات متواتر از علي عليه السلام و اولاد ايشان داريم كه متعه را حلال مي دانستند و به تحليل متعه شناخته شده بودند، حال چطور مي شود كه چنين چيزي را در مقابل اين روايات متواتر پذيرفت؟! پس احتمال مجعول بودن اين روايات قوي است. در روايتي از امام باقر عليه السلام خوانديم كه حضرت مي فرمود:

* … سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: كان علي عليه السلام يقول: لو لا ما سبقني به بني الخطاب ما زنيٰ الّا شقيّ. «3»

اين روايت را با اين شدّت از علي عليه السلام نقل كرده اند، حال چطور در روايات قبل حضرت چنين گفته است؟! پس اين روايات مجعول است.

گروه دوّم: رواياتي كه دلالت مي كند در عام اوطاس «4» (فتح مكّه در سال هشتم هجري) پيامبر صلي الله عليه و آله آن را نسخ كرد.

اين روايت را هم مسلم در صحيح خود نقل مي كند:

* عن أياس بن سلمة، عن أبيه قال: رخّص رسول اللّه صلي الله عليه و آله عام اوطاس في المتعة ثلاثاً ثم نهي عنها. «5»

روايت ديگري را هم مسند ابن ابي شيبة، مسند احمد و صحيح مسلم نقل كرده اند:

* عن سلمة بن الاكوع قال رخّص رسول اللّه صلي الله

عليه و آله في متعة النساء عام أوطاس ثلاثة ايّام ثمّ نهي عنها بعدها. «6»

آيا اين روايات كه مي گويد در عام اوطاس حرام شده با رواياتي كه بعداً خواهد آمد و مي گويد در ارض مكّه حرام شده است يكي است؟

______________________________

(1) ج 4، ص 134.

(2) ج 4، ص 135.

(3) ح 2، باب 1 از ابواب متعه.

(4) در اين سال پيامبر صلي الله عليه و آله مكّه را فتح كرد و تمام اقوام و قبايل مسلمان شدند، غير از قبيلۀ هوازن كه گروهي شجاع و دلير بودند و گروهي از بني سعد را هم با خود همراه كرده و در مقابل پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ايستادند و جنگ حنين در آنجا واقع شد. قطعه اي از سرزمين هوازن به نام اوطاس است، لذا اين جنگ به نام غزوۀ اوطاس هم ناميده شده است.

(5) ج 4، ص 131.

(6) درّ المنثور، ج 2، ص 140.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 17

قطعاً يكي نيست و لو هر دو در يك سال بوده است ولي سرزمين مكّه و ارض اوطاس دو مكان است.

گروه سوّم: رواياتي كه مي گويد در زمين مكّه پيامبر صلي الله عليه و آله سه روز آن را حلال كرده و سپس آن را حرام كرده است:

* قال: انّه أمرنا رسول اللّه صلي الله عليه و آله بالمتعة عام الفتح حين دخلنا مكّة ثم لم نخرج منها حتّي نهانا عنها. «1»

حديث ديگري را هم ابن ابي شيبه، مسند احمد و صحيح مسلم نقل كرده اند:

* عن سُبرة قال رأيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله قائماً بين الركن و الباب و هو يقول يا ايّها الناس إنّي كنت أذنت لكم في الاستمتاع ألا و إنّ اللّه حرّمها الي يوم القيامة. «2»

اين سه گروه از روايات است كه شديداً با هم اختلاف دارند.

اقوال ديگر:

در اينجا اقوال ديگري هم وجود دارد كه مرحوم علّامۀ اميني در الغدير جمع آوري كرده و منابع آنها را هم آورده است كه با اختصار نقل مي كنيم:

1- پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در غزوۀ تبوك از متعه نهي فرمودند.

2- در حجّة الوداع مباح شد و بعد از آن نهي شد.

3- در عمرۀ قضا (عمره اي كه پيامبر بعد از صلح حديبيّه به جاي آوردند) حلال شد.

4- مكرّراً حلال و حرام شد. ابن قدامه در مغني كلامي از شافعي در اين زمينه نقل مي كند:

و قال الشافعي لا أعلم شيئاً أحلّه اللّه ثم حرّمه ثم احلّه ثم حرّمه الّا المتعة فحمل الامر علي ظاهره و أنّ النّبي صلي الله عليه و آله حرّمها يوم خيبر ثم أباحها في حجّة الوداع ثلاثة أيّام ثمّ حرّمها. «3»

5- هفت بار مباح و هفت بار حرام شد. در خيبر، حنين، عمرة القضاء، عام الفتح، عام الاوطاس، غزوۀ تبوك و حجّة الوداع نسخ شد.

مرحوم علّامۀ اميني در جلد 6 الغدير بحث مفصّلي در مورد متعۀ نساء و متعۀ حج دارد و در آنجا مدارك اين

اقوال را نقل مي كند. حال نمي دانيم آيا كسي قائل است كه هفت بار حلال و هفت بار حرام شده و يا مرحوم علّامه روايات مختلف را چنين جمع كرده است يعني اگر روايات را با هم جمع كنيم مفهومش اين مي شود كه هفت بار حلال و هفت بار حرام شده است. اگر هر كدام از اين دو احتمال باشد مسألۀ عجيبي است.

اين نمونه اي از روايات دالّ بر نسخ است. آيا وقتي با اين روايات روبه رو مي شويم نمي توانيم بگوييم كه اين يك مسألۀ عادّي نبوده و دستي در كار بوده است؟ ما در فقه روايات متعارض و ناسخ و منسوخ زياد داريم امّا هيچ كجا چنين ناسخ و منسوخ و تعارضي نيست و اگر سراسر فقه را بگرديم مثل متعه چنين ادّعاهاي نسخي پيدا نمي كنيم.

از اينجا مي توانيم به حسب قاعده اي كه در باب تعادل و تراجيح داريم بگوييم اين روايات متعارض هستند و در مقابل روايات اباحه نمي توانند مقاومت كنند چون روايات مانعه به جهت تعارض شديد در بين خودشان حجّت نيستند.

علاوه بر اين روايات مي خواهند آيه را نسخ كنند در حالي كه مي دانيم نه عامّه و نه خاصّه نسخ قرآن با خبر واحد را اجازه نمي دهند، بنابراين صرف نظر از تعارض، هر يك از اينها خبر واحد است و نسخ قرآن با خبر واحد جايز نيست.

اضف الي ذلك؛ اگر اين گونه كه شما مي گوييد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمان نسخ متعه را تا روز قيامت صادر كرده اند، پس چرا شخصيّت هاي مهمّ و سرشناس از صحابه مانند ابن عباس، عبد اللّه بن مسعود، جابر بن عبد اللّه انصاري و … بي خبر مانده اند و

قائل به حلّيت شده اند و اگر روايت متواتري بر نسخ بوده چگونه اينها نشنيده اند و حتّي عمر هم نشنيده، چرا كه مي گويد:

متعتان كانتا محلّلتان في زمن النبي أنا أحرّمهما. چرا اين مسأله اين قدر مشوّش شده است؟

از اين تشويش روشن مي شود كه اين يك مسألۀ سياسي بوده و عمر به هر دليل آن را تحريم كرده و جمعيّت پيروان ديده اند كه اگر بخواهند حرف عمر را از كار بيندازند ممكن نيست، چرا كه با صراحت گفته است و اگر بخواهند تحريم را به عمر نسبت دهند پذيرفته نمي شود، به همين جهت و براي حفظ حرمت عمر قربة الي اللّه جعل حديث كرده و به پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت داده اند در حالي كه اين، با بيان خود عمر سازگاري ندارد، و چون واقعيّت نداشته مختلف شده است و هر يك به جايي نسبت داده اند.

ان قلت: نسخ مكرّر چه مانعي دارد، مگر شما نمي گوييد احكام تابع مصالح و مفاسد است پس نسخ متعدّد اشكال ندارد.

قلنا: درست است كه احكام تابع مصالح و مفاسد است ولي

______________________________

(1) صحيح مسلم، ج 4، ص 133.

(2) درّ المنثور، ج 2، ص 140.

(3) ج 7، ص 572.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 18

مصالح و مفاسد چيزي نيست كه روز به روز عوض شود به همين جهت ما در جايي نسخ مكرّر نداريم جز در اينجا.

ان قلت: چه مانعي دارد كه اين نسخ مكرّر به جهت ضرورت ها باشد؛ به عنوان مثال پيامبر براي جلوگيري از تعرّض به نواميسِ لشكر مغلوب متعه را به اندازۀ سه روز اجازه داده و بعد از مرتفع شدن ضرورت اين حكم مرتفع شده است؛ و هكذا در

موارد ديگر، پس از باب ضرورت است و ضرورت هم با تغيير زمان تغيير مي كند.

قلنا: اولًا، اين درست است ولي معنايش نسخ نيست، بلكه تبدّل موضوع است، مثل بيماري كه روزه براي او حرام است ولي بعد از بهبودي روزه بر او واجب مي شود و وقتي دوباره بيمار شد بر او حرام مي شود اين در واقع تبدّل موضوع است و نسخ نيست.

ثانياً: ضرورتهاي زمان ما اگر بيشتر نباشد كمتر از ضرورتهاي زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيست، پس در اين زمان هم به حسب ضرورت بايد اجازه داد؛ به عنوان مثال، جوان براي تحصيل و يا تاجر براي تجارت به خارج از كشور مي رود و چشمش به آن صحنه ها مي افتد در اينجا ضرورت اقتضا مي كند كه اجازۀ متعه دهيم.

تا اينجا بحث در روايات متعارضه تمام شد.

[ادلّۀ قائلين به نسخ حكم متعه]

اشاره

10 ادلّۀ قائلين به نسخ حكم متعه … 6/ 7/ 82

دليل اهمّيّت بحث متعه:

مسألۀ اباحۀ متعه به طور اجمال مورد اجماع علماي شيعه بلكه بالاتر از اجماع از ضروريّات مذهب است با اين حال چرا تا اين اندازه روي آن توقّف مي كنيم؟

دليل اوّل: ضرورت متعه در زمان ما.

دليل دوّم: هر كتابي كه در مورد ردّ شيعه نوشته شده از جمله مسائلي كه در مورد آن سم پاشي كرده اند مسألۀ متعه است. ما به سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله عمل كرده و فتوا مي دهيم، آنها سنّت پيامبر را رها كرده و سنّت خليفۀ دوّم را گرفته اند و از ما طلبكار هم هستند، در حالي كه ما بايد طلبكار باشيم كه چرا سنّت رسول اللّه صلي الله عليه و آله را رها كرده ايد. جنجالي بپا كرده اند و اكاذيب و دروغهايي در بعضي از كتابهايشان به هم بافته اند به طوري كه متعه را مساوي با زنا دانسته اند. بنابراين ما براي دفاع از كيان مذهب بايد روي اين مسأله بحث كنيم.

بحث در اين بود كه فقهاي عامّه قبول دارند كه متعه سنّت رسول اسلام صلي الله عليه و آله است و در زمان ايشان مباح بوده؛ ولي معتقدند كه بعداً نسخ شده است و دليل نسخ آن روايات و آيات است. روايات را مطرح كرديم و جواب داديم اين روايات به فرض سالم باشد و اين همه مشوّش و ضدّ و نقيض نباشد، از قبيل نسخ قرآن به خبر واحد است چون هر يك از اينها جدا جدا خبر واحد است و نسخ قرآن به خبر واحد جايز نيست.

ان قلت: اين روايات و لو هر كدام خبر واحد است، ولي

مجموع من حيث المجموع متواتر يا قريب به تواتر است و همه در اين دلالت التزامي (وقوع نسخ) شريك هستند، منتها هر كدام چيزي مي گويند، ولي قدر متيقن اين است كه نسخي واقع شده است، به عبارت ديگر دلالت مطابقي اينها متعارض امّا دلالت التزاميشان متّفق بر وجود نسخ است.

قلنا: اين ان قلت در واقع يك مسألۀ اصولي است كه در باب تعادل و تراجيح مطرح است.

بحث اصولي:

آيا خبرين متعارضين نفي ثالث مي كند يا نه؟

بعضي معتقدند كه خبرين متعارضين نفي ثالث مي كند، به عنوان مثال اگر يك روايت مي گويد نماز جمعه واجب و روايت ديگري مي گويد مستحبّ است و با هم تعارض دارد، نفي حرمت مي كنند و به تعبير ديگر هر كدام از اينها يك دلالت مطابقي دارد و يك دلالت التزامي كه دلالت مطابقي اينها متعارض بوده و دلالت التزامي آنها كه نفي ثالث است، متعارض نيست.

ما معتقديم خبرين متعارضين نفي ثالث نمي كند، چون دلالت التزامي فرع دلالت مطابقي و تابع آن است و وقتي دلالت مطابقي به تعارض ساقط شد، ديگر تابعي نمي تواند داشته باشد. در باب قضا هم همين است، اگر زيد ادّعا كند كه اين مال، ملك من است و عمرو ادّعا كند كه ملك اوست، و هر كدام بيّنه بياورند و دو بيّنه متعارض شوند آيا نفي ثالث مي كند، كه مال بكر نيست؟ خير، چون بيّنتان متعارضتان تتساقطان و وقتي هر دو ساقط شد، ديگر دلالت التزامي دارند، لانّ الدلالة الالتزاميّة فرع للدلالة المطابقيّة و اذا سقط الاصل، سقط الفرع.

نسخ حكم متعه به وسيلۀ آيات:

در اينجا ادّعاي ديگري هم هست كه نسخ به وسيلۀ آيات

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 19

قرآن

است كه اگر بتوانند ثابت كنند آيۀ 24 سورۀ نساء به وسيلۀ آيات قرآن نسخ شده، ديگر مشكل نسخ به خبر واحد نخواهد بود و مشكل تعارض بين ناسخها وجود نخواهد داشت.

كدام آيه از قرآن ناسخ حكم متعه است؟

چند آيه از قرآن را رديف كرده و مي گويند ناسخ است. در اينجا كلامي از «ابن خلّكان» از دانشمندان معروف اهل تسنّن در كتاب وفيات الاعيان نقل مي كنيم. مباحثه اي بين يحيي بن اكثم (قاضي القضات مأمون) و مأمون در مورد متعه واقع شد و يحيي بن اكثم براي نسخ حكم متعه آياتي را از قرآن شمارش كرد.

يكي از شاگردان يحيي بن اكثم به نام محمّد بن منصور مي گويد: كنّا مع المأمون في طريق الشام فأمر فنودي بتحليل المتعة فقال يحيي بن اكثم لي و لأبي العيناء (دو شاگرد يحيي بن اكثم) بَكِّرا (صبح اوّل وقت) غدا اليه فان رأيتما للقول وجهاً فقولا و الا فاسكتا الي أن أدخل قال: فدخلنا عليه و هو يستاك و يقول و هو مغتاظ (عصباني): متعتان كانتا علي عهد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و علي عهد أبي بكر و أنا أنهي عنهما و من أنت يا جُعَل حتّي تنهي عمّا فعله رسول اللّه صلي الله عليه و آله و أبو بكر؟! فأومأ ابو العيناء الي محمّد بن منصور و قال: رجل يقول في عمر بن الخطاب ما يقول نكلّمه نحن؟ فأمسكنا فجاء يحيي بن أكثم فجلس و جلسنا فقال المأمون ليحيي: ما لي اراك متغيراً؟ فقال: هو غمّ يا امير المؤمنين لما حدث في الاسلام قال: و ما حدث فيه، قال: النداء بتحليل الزنا قال: الزنا؟ قال: نعم المتعة

زنا قال:

و من أين قلت هذا؟ قال من كتاب اللّه عزّ و جلّ و حديث رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال اللّه تعالي قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الي قوله وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ إِلّٰا عَليٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ فَمَنِ ابْتَغيٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ العٰادُونَ. يا امير المؤمنين زوجة المتعة ملك يمين؟ قال: لا، قال: فهي زوجة التي عند اللّه ترث و تورث و تلحق الولد و لها شرائطها؟ قال: لا قال: فقد صار متجاوز هذين من العادين و هذا الزهري يا امير المؤمنين روي عن عبد اللّه و الحسن ابني محمّد بن الحنفية عن أبيهما عن علي بن أبي طالب عليه السلام قال: أمرني رسول اللّه صلي الله عليه و آله عن أنادي بالنهي عن المتعة و تحريمها بعد أن كان أمر بها فالتفت الينا المأمون فقال: أ محفوظ هذا من حديث الزهري (آيا سند حديث درست است) فقلنا: نعم يا امير المؤمنين رواه جماعة منهم مالك فقال: استغفر اللّه نادوا بتحريم المتعة فنادوا بها. «1»

اين داستان از جهات مختلف قابل بحث و تحليل است.

مأمون يك شخص سياستمدار بود و احساس كرد وقتي كه يحيي بن اكثم كه زير دست اوست متعه را زنا بداند فردا جنجالي در مورد آن راه مي اندازند كه مأمون زنا را براي مسلمانان حلال كرده است، به همين جهت براي جلوگيري از جنجال آن را جمع كرد.

به اين دو آيه اي كه يحيي بن اكثم استدلال كرده ديگران هم استدلال كرده اند. استدلال به آيات سورۀ مؤمنون براي نسخ مغالطه است، چون اينها فرع بر اين است كه متعه نكاح نباشد و حال آن

كه ما در اوّل بحث گفتيم متعه نوعي از نكاح و جميع شرايط نكاح در آن جمع است، صيغه و تعيين طرفين عقد و مهر در آن شرط است و تمام احكام آن را دارد؛ تنها چيزي كه ندارد ارث و نفقه و حق القَسْم است، پس كلام يحيي بن اكثم مغالطه اي بيش نيست، بنابراين «إِلّٰا عَليٰ أَزْوٰاجِهِمْ» * «2» عامّ است و شامل ازواج دائم و موقّت مي شود.

آيۀ ديگر آيات ارث است و مي گويند در قرآن آمده كه زوجه از زوج ارث مي برد «فَلَهُنَّ (ازواج عقد دائم) الثُّمُنُ مِمّٰا تَرَكْتُمْ» «3» بنابراين آيۀ ارث سبب مي شود كه متعه نسخ شود.

لازم به ذكر است كلام يحيي بن اكثم و ديگر فقهاي عامّه كه به اين آيات و آيات سورۀ مؤمنون استدلال كرده اند اهانت شديدي به پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است، چون مي گويند زوجه كسي است كه ارث مي برد و زوجۀ موقّت ارث نمي برد و ملك يمين هم نيست پس العياذ بالله پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در برهه اي از زمان موقّتاً زنا را اجازه داده است.

پافشاري براي توجيه كلام خليفۀ دوّم كار را به جايي مي رساند كه به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اهانت مي شود و مي گويند ايشان زنا را اجازه داده است.

و امّا در مورد آيات ارث دليلي نداريم كه حكم ارث قابل استثنا نيست چرا كه در خيلي از موارد ارث نيست، مثلًا كافر از مسلمان ارث نمي برد، هم سنّي ها مي گويند و هم ما، حال وقتي اينها با هم ازدواج كنند آيا اين ازدواج زنا است و يا قاتل ارث نمي برد، حال اگر ازدواج كند زنا

مي شود؟ پس هر حكم عامي استثنائاتي دارد و در نكاح موقّت ارث استثنا شده و دليل بر اين نيست كه نكاح نيست و به عبارت ديگر در اينجا حكم استثنا شده است نه موضوع و مغالطه در اين است كه استثناي حكمي

______________________________

(1) وفيات الاعيان، ج 6، ص 149 و ص 150.

(2) آيۀ 6، سورۀ مؤمنون.

(3) آيۀ 12، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 20

را سراغ نفي موضوع برده اند (چون ارث نمي برد زناست) در حالي كه استثنا در بعضي از احكام دليل بر چيزي نمي شود.

از كلام مأمون هم استفاده مي شود كه اين سخن را نپذيرفته ولي نه مأمون سؤال كرد و نه يحيي بن اكثم جواب داد كه «متعتان محلّلتان» چيست كه خليفۀ دوّم مي گويد «أنا أحرّمهما».

حاصل اين است كه اينها براي توجيه كلام خليفۀ دوّم ناچار شده اند كه احاديثي را جعل كنند و استدلالات مغالطه آميزي بياورند و چون مجعول است، به مقدار زيادي مشوّش مي باشد.

11 فلسفۀ نكاح موقّت؛ نكاح مسيار … 7/ 7/ 82

فلسفه و حكمت نكاح موقّت:
اشاره

گاهي ممكن است اين بحث را به عنوان يك دليل عقلي براي مسألۀ نكاح موقّت قرار دهند به اين بيان:

عقل قضاوت مي كند كه بايد در شرع مقدّس نكاح موقّتي هم باشد ولي ما اين مسأله را تحت عنوان حكمت و فلسفۀ حكم بحث مي كنيم.

در موارد بسياري به دلايل مختلف مردم قادر بر نكاح دائم نيستند. به عنوان مثال نمونه هايي از آن را برمي شماريم:

1- نكاح دائم هزينۀ زيادي مي خواهد كه تهيّۀ آن مشكل است.

2- به خاطر اشتغال به تحصيل و نداشتن شغل و كسب و كار مرد آمادۀ نكاح دائم نيست، چون نكاح دائم نفقه و مسكن و … مي خواهد و او

هم ندارد.

3- به خاطر مسافرت هاي طولاني و دوري از اهل و عيال، نياز جنسي دارد؛ امّا چنان نيست كه در بلاد غربت بخواهد خانوادۀ جديدي تشكيل داده و نكاح دائم كند.

4- به خاطر مأموريت هايي كه به مناطق دوردست مي رود و از خانوادۀ خود دور مي ماند مانند سربازان؛ همان گونه كه در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اين ضرورت ها بود كه چند مورد از آن در روايات عامّه آمده است و حضرت به سربازاني كه از خانوادۀ خود دور بودند اجازۀ نكاح موقّت را داد.

5- همسري دارد كه مبتلا به بيماري و يا باردار است و دوران بارداري سختي را مي گذراند به طوري كه قادر به حركت نيست و چند ماهي بايد با او آميزش نداشته باشد در حالي كه ممكن است در سنّي باشد، كه ميل شديد به آميزش دارد؛ حال در چنين مواردي كه پنج نمونه از آن را به عنوان مثال مطرح كرديم، سه راه وجود دارد:

راه اوّل:

دستور به فقر و امساك و تعفّف داده شود: «وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لٰا يَجِدُونَ نِكٰاحاً» راه پارسايي پيشه كند و صبر و استقامت به خرج دهد. اين راه در مورد بعضي ممكن است عملي باشد ولي در مورد بسياري عملي نيست، يعني آن قوّت اراده و ايمان و تعفّف را نمي توان از همه انتظار داشت، خصوصاً از افراد عادّي.

راه دوّم:

آزادي جنسي را قائل شويم و بگوييم اين چنين شخصي براي زنا آزاد باشد.

راه سوّم:

نوعي عقد براي او قائل شويم كه مسئوليّت هاي ازدواج دائم را نداشته باشد؛ يعني ازدواجي داراي شروط و اركان، ولي با مسئوليّت هاي كمتر.

حال از بين اين سه راه عقل مي گويد

دين اسلام كه دين كامل و جاوداني است، بايد فكري براي حل اين مشكل كرده باشد و تنها راه آن ادامۀ همان سنّت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در هر عصر و زمان است، چرا كه هيچ تفاوتي از اين نظر بين زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و زمان ما نبوده بلكه مشكلات زمان ما شديدتر است، بنابراين بر سر اين سه راه چاره اي جز انتخاب راه سوّم نداريم و اگر آييني براي اين مسأله راه حلّي پيدا نكند دين ناقصي خواهد بود، خصوصاً در زمان ما كه ويژگي هاي خاصّي دارد.

ويژگي هاي عصر حاضر:

دو چيز در زمان ما هست كه مسأله را تشديد كرده است:

1- سنّ ازدواج در زمان ما بالا رفته است، سابقاً در سنين پايين ازدواج مي كردند. از جمله دلايل اين مسأله اين است كه ادامۀ تحصيلات عاليه جزء بافت جامعه شده و اجازه نمي دهد به سرعت و قبل از 25 تا 30 سالگي ازدواج كنند.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 20

2- عوامل تحريك در زمان هاي گذشته كم بود، بي حجابي و بدحجابي و خودآرايي و اختلاط زن و مرد مثل زمان ما نبود، الآن در اتوبوس و تاكسي و مكان هاي مختلف مانند دانشگاه ها اختلاط زن و مرد وجود دارد چنين فيلم ها، ماهواره ها و اينترنت به اين مشكل دامن مي زند حتّي در صدا و سيماي جمهوري اسلامي در عين اين كه نسبت به كانالهاي تلوزيوني بيگانه بسيار تفاوت دارد ولي فيلم هايي پخش مي شود كه به شهوات جنسي دامن

مي زند.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 21

پس اين دو عامل ايجاب مي كند كه در مورد اين مشكل فكري كنيم. دين اسلام كه به مقتضاي «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» دين كاملي است آيا چاره اي براي اين مسأله نينديشيده است؟

ما شواهدي در روايات براي اين مسأله داريم كه نشان مي دهد اصلًا فلسفۀ متعه همين بوده است. رواياتي كه شيعه و اهل سنّت زياد نقل كرده اند و مي گفت «لو لا نهي عمر ما زني الّا شقي» مفهومش اين است كه متعه براي نجات از زناست و اين نهي عمر باعث مي شود كه غير شقي هم زنا كند. اين روايات را سابقاً از مفسّراني مانند طبري، ثعلبي، فخر رازي، أبو حيان، نيشابوري و سيوطي و … نقل كرديم و در روايات ما هم در همان باب اوّل نكاح متعه آمده است، علاوه بر اين، حديث ديگري از امام صادق عليه السلام داشتيم كه امام در تفسير آيۀ «مٰا يَفْتَحِ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلٰا مُمْسِكَ لَهٰا» مي فرمايد:

* … و المتعة من ذلك «1»

متعه از درهاي رحمت است كه خدا به روي مردم گشوده است تا مردم گرفتار زنا نشوند و كسي هم نمي تواند جلوي آن را بگيرد و خليفۀ ثاني هم نمي تواند بگويد «انا احرمها». اين روايت هم اشاره به نكتۀ لطيفي دارد يعني متعه براي نجات از آلودگي به زناست. به هر حال ما نمي توانيم باور كنيم كه خداوند براي زنا اشدّ عذاب را قرار داده باشد ولي راه پيش گيري قرار نداده باشد، اين غير قابل قبول است.

عجب اين است كه در تمام كتب رديّه به ما اعتراض مي كنند كه چرا به سنّت رسول اللّه صلي الله عليه و

آله كه موافق حكم عقل است عمل مي كنيد، آنها براي دفاع از خليفۀ دوّم سنّت رسول الله صلي الله عليه و آله و حكم عقل را كنار گذاشته اند و از ما هم طلبكار شده اند در حالي كه ما بايد طلبكار باشيم كه چرا سنّت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را به خاطر رواياتي كه سر تا پا تشويش است و نشانۀ جعل و كذب در آن فراوان است براي دفاع از خليفۀ ثاني كنار گذاشته اند.

و اعجب من ذلك: مخالفين متعه به حكم ضرورت هاي زمان و محيط در عصر و زمان ما به نكاح هايي تن داده اند كه عيناً شبيه عقد موقّت است و بازهم مي گويند كه عقد موقّت حرام است.

نكاح المسيار و النكاح بنيّة الطلاق:

اشاره

نكاح مسيار جزء مسائل مستحدثه است، ما ابتدا موضوع، تعريف، حكم و ادلّۀ موافقين و مخالفين را بررسي كرده و فتوايي مي دهيم و بعد در بحث عقد موقّت نتيجه گيري مي كنيم كه نكاح مسيار با نكاح موقّت چه فرقي دارد كه به آن فتوا مي دهند ولي با نكاح موقّت مخالفت مي كنند.

«مسيار» در منابع لغت نيست و اين يك لفظ عوامي متداول بين اهل خليج و نجد است و منظورشان از مسيار چيز زودگذر، ساده و آسان است. از كتابهايي كه در اين زمينه نوشته شده است كتاب «حقيقة نكاح المسيار» است در آنجا مي گويد:

«المسيار لغة كما في اللهجة العاميّة النجديّة».

قرضاوي كه از علماي اهل سنّت است، مي گويد:

«متداول بين اهل الخليج الزيارة السريعة (ديدار كوتاه) أو الزوّار الذين لا يطيلون المكوث عند المضيف (ميهمان هايي كه توقّف آنها در نزد ميزبان كوتاه است)».

تعريف اصطلاحي زواج مسيار:

در اصطلاح، نكاح مسيار به نكاحي مي گويند كه تمام شرايط نكاح مثل ايجاب، قبول، مهر و شاهد- كه در نظر عامّه از شرايط نكاح است- را دارد با اين تفاوت كه مرأة از بسياري از حقوق خويش مي گذرد مانند حق نفقه، سكني و لباس، حق القَسْم (شب خوابي). حال اگر قصدش اين باشد كه بعد از مدّتي طلاق دهد بحث جداگانه اي دارد كه همان الزواج بقصد الطلاق است.

پس در اين نكاح زن در خانۀ خودش ساكن است و از نفقۀ خودش مي خورد فقط شوهري دارد كه گاه وبيگاه به او سر مي زند بنابراين شبيه نكاح متعه است.

بعضي نكاح مسيار را چنين تعريف كرده اند:

نوع من الزواج الشرعي لانّه يتمّ بايجاب و قبول مع الالتزام بالشروط لكنّه يتميز عن الزواج العادي بأن الزوجة فيه تتنازل عن حقّها في

أن ينام زوجها عندها و تتنازل عن حظها بالعدل بينها و بين الزوجة الاولي، در اينجا صحبتي از نفقه و سكني نشده كه از اين جهت اين تعريف ناقص است.

اين نوع ازدواج اخيراً در بين اهل سنّت محلّ بحث واقع شده و بسياري از بزرگان آنها فتوا به جواز داده اند، از جمله كساني كه فتواي به جواز داده «بن باز» مفتي عربستان سعودي است كه اخيراً از دنيا رفت و نسبت به شيعه خيلي متعصّب و مخالف بود همچنين دكتر قرضاوي از مفتي هاي مصر كه رساله اي را به نام «النكاح المسيار موضوعه و حكمه» نوشته و فتوا به جواز آن داده است. مفتي ديار مصر هم فتوا به جواز داده ولي شيخ الازهر

______________________________

(1) ح 18، باب 1 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 22

با آن مخالفت كرده و اجازه نداده است.

قرضاوي در كتاب خود مي نويسد:

«من در مجلسي شركت كرده بودم كه حدود بيست نفر از فقهاي اسلام در آنجا بودند وقتي سخن از نكاح مسيار به ميان آمد و من فتوا به حليّت دادم اكثريت قاطع علماي حاضر با من موافقت كردند».

از اين سخن معلوم مي شود كه فتواي به جواز در ميان آنها فتواي فراگيري شده و ضرورت هاي زمان، آنها را به اينجا كشانده است.

12 ادامۀ نكاح مسيار … 9/ 7/ 82

تعبيرات مختلف در مورد مسيار:

چهار تعبير مختلف در مورد مسيار بيان شد كه معنايش به يك چيز بازمي گشت:

تعبير اوّل: المرور و عدم المكث الطويل.

تعبير دوّم: الزيارة السريعة.

تعبير سوّم: المرور علي الشي ء في أيّ وقت شاء.

تعبير چهارم: الزّوار الذين لا يطيلون المكوث عند المضيف.

همۀ اين تعبيرات به يك معنا برمي گردد؛ يعني چيز موقّتي و زودگذر.

و امّا تعريف

اصطلاحي زواج مسيار مختلف است كه بازگشت همه به يك چيز است و خلاصۀ آن اين بود كه:

زواج بالايجاب و القبول و جميع شرائط النكاح و لكن الزوجة تتنازل عن بعض حقوقها (زوجه از بعضي حقوقش صرف نظر مي كند) مثل النفقة و السكني و حق القَسْم و المبيت عندها و مراعات العدل بينها و بين سائر ازواجه لو كان له زوجة أخري.

اين نكاح در اثر ضرورت هاي زمان و محيط پيدا شده چرا كه سابق بر اين محيطها بسته بود و در واقع همان عواملي كه براي متعه ذكر كرديم عوامل زواج مسيار است، مسافرتها و عدم قدرت بر ازدواج دائم، گرفتاري هاي زوجۀ اوّل …

اقوال علماي عامّه و خاصّه:
اشاره

علماي معاصرين اهل سنّت سه دسته اند:

1- بعضي اين نكاح و شرايط آن را صحيح مي دانند.

2- بعضي نكاح مسيار را صحيح ولي شرايطش را صحيح نمي دانند (شرط فاسد، مفسد نيست).

3- بعضي نكاح و شرايط آن را فاسد مي دانند.

جمعي از معاريف اهل سنّت نكاح مسيار را صحيح مي دانند كه از آن جمله مفتي بزرگ مصر به نام «دكتر نصر فريد واصل» كه قائل به جواز آن است و همچنين «دكتر قرضاوي» از مفتي هاي معروف مصر كه كتابي به نام «زواج المسيار حقيقته و حكمه» نوشته است. او در كتابش مقدّمه اي دارد كه اجمال آن چنين است:

«وقتي من اين فتوا را دادم، غوغايي در مناطق خليج و اطراف آن برپا شد كه چرا قرضاوي چنين فتوايي داده است و گفتند اين فتوايي كه تو دادي باعث شده است كه اكثر زناني كه در اين مناطق زندگي مي كنند با تو بد شوند (چون هشتاد درصد زنان با آن مخالفت كرده اند) … ولي ما بايد حكم

خدا را بگوييم، دو دسته از علما هستند كه كارشان مشكل است، يك دسته علمايي كه در خدمت امرا و ملوك اند كه هرچه آنها مي پسندند مي گويند و دستۀ ديگر علمايي كه در خدمت عوامند و تابع پسند آنها حرف مي زنند، خطر گروه دوّم از گروه اوّل بيشتر است. فقيه بايد حكم خدا را بگويد من تشويق به نكاح مسيار نمي كنم ولي اگر از حكم آن از من سؤال كنند، مي گويم حلال است و حلال خدا را هم حرام نمي كنم، چون دليل بر حليّت داريم و دليلي بر حرمت آن نداريم».

از جملۀ موافقين نكاح مسيار بن باز مفتي اهل حجاز و مخالف شديد شيعه است. از مخالفين شيخ سابق الازهر «الشيخ جاد الحق» است. بعضي از علماي الازهر هم گفته اند كه ما نمي دانيم نكاح مسيار چيست، و چيزي كه نمي دانيم درباره اش حكم نمي كنيم كه اين هم عذر ناموجّهي است.

از علماي شيعه هم آنها كه در اين زمينه (نكاح مسيار) فتوا داده اند فتوا به جواز داده اند، منتها با شرايطي كه بعد خواهيم گفت. پس علماي شيعه در اين زمينه يك دست هستند ولي علماي اهل سنّت سه گروهند كه اكثر آنها قائل به جواز شده اند.

در اين زمينه كتابهاي متعدّدي وجود دارد كه چهار كتاب را معرّفي مي كنيم كه يكي از شيعه و سه مورد ديگر از اهل سنّت است:

1- نكاح المسيار و احكام الانكحة المحرّمة نوشتۀ عرفان بن سليم.

2- زواج المسيار حقيقته و حكمه نوشتۀ قرضاوي.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 23

3- زواج باطل المسيار، العرفي، السرّي، المتعة نوشتۀ محمّد فؤاد الشاكر (نكاح عرفي به معناي نكاح غير رسمي است، يعني نكاحي كه در دفاتر رسمي ثبت نمي شود،

و نكاح سرّي نكاحي كه شهود بر آن شهادت نمي دهند، عامّه در نكاح وليّ و شهود را شرط مي دانند).

4- حقيقة زواج المسيار و مشروعيّة المتعة نوشتۀ سيّد محمّد علي حسيني بقاعي از علماي شيعۀ لبنان.

دلايل قائلين به صحت نكاح مسيار چيست؟ و دلايل مخالفين چيست؟ فتوا و دليل ما چيست؟ تا از آن براي نكاح متعه استفاده كنيم.

13 ادامۀ نكاح مسيار … 12/ 7/ 82

ادلّۀ موافقين:

دلايل موافقين روشن است و خلاصۀ آن اين است كه ادلّۀ نكاح دائم و اطلاقات آيات و روايات ما نحن فيه را شامل مي شود، چرا كه نكاحي است جامع همۀ شرايط و صيغۀ عقد دائم خوانده شده و مهريّه دارد، اگر حضور شهود را هم لازم بدانند شهود هم حاضرند، پس تمام شرايط جمع است.

ادلّه اي كه مي گويد «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» يا «احلّ اللّه النكاح و حرّم السفاح و الزنا» اين را هم شامل است و امّا زدودن بعضي از حقوق ضرري به اصل نكاح نمي زند و اين يك نوع تنازل و گذشت مرأة از بعضي از حقوقش مي باشد، چون حقّ اوست و مي تواند بگويد نفقه، سكني و حقّ القَسْم نمي خواهم.

ما اين دليل را به عبارات فقهي معمول اصحاب خود (شيعه) برده و به صورت فنّي تر بيان مي كنيم:

صورت اوّل:

گاهي زن در عقد نكاح چيزي را شرط نمي كند ولي اخلاقاً متعهّد مي شود كه چيزي از مرد نخواهد و اصلًا مسألۀ تنازل از حق در صيغۀ نكاح قرار نمي گيرد، اين بحثي ندارد و بسياري هستند كه در متن عقد شرطي قرار نمي دهند ولي اخلاقاً متعهّد مي شوند كه چيزي مطالبه نكنند.

صورت دوّم:

تنازل از حق و گذشت از حقوق در متن عقد

قرار مي گيرد كه دو حالت دارد:

1- به صورت شرط فعل:

يعني فعلي را شرط مي كند به اين بيان كه بگويد من با تو ازدواج مي كنم و از تو نفقه و قَسْم را طلب نمي كنم؛ اين اشكالي ندارد چون حقّ اوست ولي شرط مي كند كه مطالبه نكند و در بسياري از موارد همين است و به زودي در مورد ارث هم خواهد آمد و خواهيم گفت كه پدر حق دارد به فرزند خود بگويد كه اين خانه براي تو به شرط اين كه در هنگام تقسيم ارث چيزي را مطالبه نكني، نمي گويد به شرط اين كه وارث نباشي بلكه مي گويد به شرط اين كه مطالبه نكني كه شرط فعل است و بلامانع زن هم در ما نحن فيه متعهّد شده كه مطالبۀ نفقه و قسم نكند.

2- به صورت شرط نتيجه:

مرد مي گويد: أتزوّجكِ علي أن لا يكون لك حقّ في النفقة و القسم، (ازدواج مي كنم به شرط اين كه حقّي نداشته باشي). اين قِسم قابل بحث و ايراد است كه آيا اين حق قابل اسقاط است؛ به عبارت ديگر اين حقّي كه قابل گذشت هست، آيا قابل اسقاط هم هست؟

ممكن است كسي بگويد اين حكم الهي است كه مرد بايد نفقۀ همسرش را در عقد دائم بدهد و تقسيم عادلۀ مبيت را انجام دهد و اگر نكند خلاف حق رفتار كرده است، آيا اين حق قابل اسقاط است؟

اين اوّل كلام است و اگر شك هم كنيم كه قابل اسقاط است يا نه، اصل اين است كه غير قابل اسقاط است و لذا بعضي از متأخرين هم كه نكاح مسيار را صحيح دانسته اند، معتقدند كه به صورت شرط نتيجه

نباشد بلكه به صورت شرط فعل باشد.

جمع بندي: اگر مي خواهند نكاح مسيار انجام دهند بايد شرط را در متن عقد نياورند و يا اگر شرط را در متن عقد مي آورند، به صورت شرط فعل بياورند نه به صورت شرط نتيجه، چون مشكوك است.

براي شرط فعل بعضي شاهدي از صحيح بخاري و صحيح مسلم آورده اند كه سوده بنت زمعة (يكي از همسران پيامبر) پير شده بود و به پيامبر عرض كرد يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله من حق قسم خود را به عايشه بخشيدم؛ پس زن مي تواند از حقّ خود تنزّل كند.

أمّا الارث:

آيا مي تواند ارث را هم در ضمن عقد نكاح شرط كند؟

بعضي از بزرگان نسبت به ارث سخت گيري كرده و معتقدند نسبت به ارث نمي شود، چون ارث يكي از احكام الهي است كه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 24

تابع نَسب و سَبب است، و حكم الهي غير قابل تغيير است و حق نيست. كما اين كه عكس آن هم ممكن نيست يعني من ليس بوارث را در ضمن عقد لازم شرط كنيم كه وارث شود و اين كه بعضي از پدرها بچّه اي را از ارث محروم مي كنند صحيح نيست و چون ارث اسقاطاً و اثباتاً تابع حكم الهي است، لذا ما در مورد عقد متعه هم گفته ايم كه اگر شرط كند كه ارث ببرد مشكل است.

علماي اهل سنّت از كنار ارث بي صدا گذشته اند و فقط از نفقه و قَسْم صحبت كرده اند. ما معتقديم در مورد ارث بين شرط فعل و شرط نتيجه، فرق است به اين بيان كه مي گوييم شما حقّ ارث داريد امّا شرط مي كنيم كه مطالبه نكنيد. بسياري از پدرها در حال

حيات سهم فرزندان بزرگتر را مي دهند و مي گويند بقيّۀ اين اموال بماند براي صغيرها، به شرط اين كه شما حقّ ارث خود را ببخشيد نه اين كه سهم ندارند، پس به صورت شرط فعل باشد اشكالي ندارد.

بنابراين زوجۀ مسيار كه به صورت زوجۀ دائم است شرط مي كند كه من حقّ ارث خودم را به بقيّۀ ورثه مي بخشم و اين خلاف شرع نيست و بدون شرط و با شرط مي تواند سهم خود را ببخشد، پس به طور خلاصه تعريف نكاح مسيار چنين مي شود:

إنّ نكاح المسيار بحسب الظاهر نكاح دائم مع جميع شرائطه إلّا أنّه ليس فيه حق النفقة و القَسْم و الارث باشتراط عدم مطالبتها بهذه الحقوق لا بعدم استحقاقها.

أدلّۀ مخالفين:
اشاره

مخالفين كه نكاح مسيار را باطل دانسته اند به وجوه سستي تمسّك جسته اند كه به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:

1- محقّق نشدن اهداف شرع:

شارع از نكاح اهدافي داشته است مثل توالد، سكون (ليسكن اليها)، مودّت، رحمت و اينها در نكاح مسيار نيست، پس چون اهداف شرع را ندارد باطل است.

2- ظلم به زن:

اين نكاح سبب مي شود كه مردان به زنان ظلم كنند، چون وقتي مرد مي بيند كه اين زن نياز به همسري دارد كه بالاي سر او باشد به آن زن زور مي گويد، مثلًا مي گويد خانه ات را هم به من واگذار كن؛ هستند، چنين مرداني كه وقتي احساس كنند زني احتياج دارد كه كسي بالاي سرش باشد و طالب و خريداري هم ندارد و اموالي هم دارد، به چنين زناني زور مي گويند و چون اين نكاح سبب چنين مفسده اي مي شود، پس باطل است.

3- مخالف با كتاب الله:

اين نكاح مخالف با آيۀ شريفه است كه مي فرمايد: «الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَي النِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَليٰ بَعْضٍ وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ» «1» اين قسمت در مورد نفقه است و در اين نكاح هم كه نفقه نمي دهد، پس «قوّامون» نيست و اين خلاف آيه است.

4- مخالف طبيعت نكاح:

لازمۀ اين نوع نكاح كتمان است در حالي كه شارع در مسألۀ نكاح نظرش اعلان است بنابراين شهود را لازم مي داند (طبق قول عامّه) پس اين نكاح مخالف طبيعت نكاح است.

5- شكسته شدن شخصيّت زن:

اين نكاح باعث مي شود كه شخصيّت و كرامت زنان درهم شكسته شود و زن تبديل به موضوعي براي بهره كشي هاي جنسي شود.

6- شبيه نكاح متعه:

اين شبيه نكاح متعه است در حالي كه ما متعه را حرام مي دانيم. پس اين نكاح هم حرام است.

اينها اشكالاتي است كه از لابه لاي كلمات عامّه جمع آوري كرده ايم.

جواب از دليل اول:

گويندگان اين سخن يك مطلب مهم و اساسي را در فقه فراموش كرده اند و آن اين كه بين علّت و حكمت فرق است، العلة يدور مدارها الحكم، مثل لا تشرب الخمر لانّه مسكر كه اگر سُكر از بين رفت و تبديل به سركه شد ديگر حرام نيست، چون مسكر نيست ولي در حكمت حكم دائر مدار آن نيست به عنوان مثال روايت مي گويد «تناكحوا تناسلوا» حال اگر پيرزني بود كه هيچ بچّه اي نخواهد زاييد و پيرمردي است كه قدرت بر توليد مثل ندارد و يا زني كه عقيم است، آيا نكاح اينها باطل است؟

بقاء نسل جزء حكمت نكاح است چرا كه خيلي جاها نكاح هست و بقاء نسلي هم نيست، مثل تمام كساني كه امروزه نكاح مي كنند و جلوي باردار شدن را مي گيرند، پس بگوييم نكاح همۀ اينها باطل است، گويا آنها اين اصل مهمّ اسلامي را فراموش كرده اند، پس اين دليل بر بطلان نمي شود چون اهداف شرع در غالب نكاحها هست و بعضي از آنها در نكاح مسيار نيست و اين اشكالي ندارد.

______________________________

(1) آيۀ 34، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 25

جواب از دليل دوّم و سوّم:

اگر يك مرد فقير با يك زن ثروتمند ازدواج كند و تمام مخارج را زن بدهد و اين مرد چيزي ندارد آيا اين نكاح باطل است چون مرد فقير است و قوّامون علي النساء نيست؟ اينها همه حكمت است نه علّت، تا سبب فساد شود.

اينها قانون ديگري را هم فراموش كرده اند و آن اين كه سوء استفاده از يك قانون دليل بطلان آن قانون نمي شود، به عنوان مثال اگر كسي از مسجد سوء استفاده كرده و از آن براي سرقت استفاده كند

آيا باعث مي شود كه در مساجد را ببنديم؟ بله اگر قانوني باشد كه غالباً از آن سوء استفاده مي كنند، مي توان جلوي آن را گرفت، ولي اگر چند نفر سوء استفاده كردند، نمي توان جلوي اصل قانون را گرفت در حالي كه اطلاقات شامل است.

جواب از دليل چهارم:

اعلان جزء علّتها نيست به عنوان مثال در جايي كه پدر هست و دو نفر شاهد هم هست و عقدي مي خوانند، اين اعلان نيست، علاوه بر اين كه ممكن است در نكاح مسيار اعلان هم باشد.

جواب از دليل پنجم:

آيا اگر اين زن بماند و آلودۀ زنا شود باعث از بين رفتن كرامت نساء نيست؟ علاوه بر اين، مسألۀ اشباع غريزۀ جنسي مسألۀ ساده اي نيست، بسياري از طلاقها به خاطر اين است كه خيلي از زنان و مردان در اين زمينه مشكل دارند، ولي نمي توانند با كسي در ميان بگذارند و به بهانه اي سراغ طلاق مي روند؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود من تزوّج فقد أحرز نصف دينه فليتّق اللّه في النصف الآخر، معلوم مي شود كه اين مسأله مساوي با نصف دين است چطور شما آن را آسان مي دانيد؟!

جواب از اشكال ششم:

اين نكاح از خيلي جهات شبيه متعه است ولي اين عيب آن نيست بلكه حسن آن است.

فبناءً علي ذلك: بايد بگوييم چون نكاح مسيار صحيح است پس متعه هم صحيح است نه اين كه بگوييم چون متعه باطل است، نكاح مسيار هم باطل است، پس قائلين به صحّت نكاح مسيار خوب است كه شجاعت به خرج داده و بگويند نكاح متعه هم جايز است. بلكه مي خواهيم بگوييم نكاح موقّت اولي به صحّت است از نكاح مسيار، چون شخصي كه نكاح مسيار مي كند از دو حالت خارج نيست:

يا از ابتدا به زن مي گويد كه قصدش نكاح موقّت است و لو عقد دائم مي خواند، يا نمي گويد. صورت اوّل نوعي رياكاري و تظاهر است كه غير اخلاقي است و صورت دوّم نوعي خيانت است؛ (فان اظهر نيّته فهو رياء و إن أخفي نيّته فهو غشّ و خيانة)، پس عقد به صورت موقّت آبرومندانه تر و اوليٰ به صحّت است.

بله كساني كه سنّت رسول اللّه صلي الله عليه و آله را رها كنند و دنبال سنّت غيرش بروند،

در اين وادي ها گرفتار مي شوند و چيزي كه غير اولي است صحيح مي دانند.

14 ادامۀ نكاح مسيار … 13/ 7/ 82

بقي هنا امور:
الامر الاول: نكاح به قصد طلاق

گفتگويي در بين علماي اهل سنّت به خاطر نكاح مسيار پيدا شده كه آيا نكاح به قصد الطلاق صحيح است يا نه؟ به اين معنا كه كسي نكاحي مي كند (و لو نكاح مسيار هم نباشد) ولي نيّتش طلاق است؛ البتّه غالباً اين بحث در نكاح مسيار است، ولي منحصر به نكاح مسيار نيست، پس در امر اوّل بحث در النكاح بقصد الطلاق من اوّل الامر است و فرقي نمي كند كه نفقه و قسم را ساقط كند يا نكند.

متأخرين علماي اهل سنّت، غالباً نكاح بقصد الطلاق را صحيح دانسته اند و آنچه از قدمايشان نقل كرده اند اجماع بر صحّت است. نووي در شرح صحيح مسلم و ابن قدامه در مغني ادّعاي اجماع بر صحّت نكاح به قصد طلاق كرده اند.

نووي در شرح صحيح مسلم مي گويد:

قال القاضي (از فقهاي اهل سنّت) و أجمعوا علي أنّ من نكح نكاحاً مطلقا و نيّته أنْ لا يمكث معها الّا مدّة نواها فنكاحه صحيح حلال و ليس نكاح متعة و إنّما نكاح المتعة ما وقع بالشرط المذكور و لكن قال مالك ليس هذا من أخلاق الناس (كار اخلاقي نيست نه اين كه صحيح نباشد). «1»

ابن قدامه در مغني مي گويد:

فالنكاح صحيح في قول عامّة اهل العلم الّا الاوزاعي قال هو نكاح متعة و الصحيح أنّه لا بأس به و لا تضرّ نيّته. «2»

ما نيز معتقديم كه نكاح به قصد طلاق امر جايزي است،

______________________________

(1) ج 9، ص 182.

(2) ج 7، ص 573.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 26

چون در اينجا اصلي داريم كه مطابق آن داعي

گاهي از نيّت انشا جدا مي شود، به اين بيان كه داعي يك چيز و آنچه كه در مقام انشا نيّت مي شود چيز ديگري است، مثلًا در مقام انشا قصد هبه مي كند ولي داعيش اين است كه فردا چيز بزرگتري براي او بياورد، اين اشكالي ندارد.

پس جدايي بين داعي و انشا در مباحث عقود فراوان است و معيار در صحّت عقود قصدي است كه در حال انشا دارد و داعي دخيل نيست. در ما نحن فيه قصدش اين است كه نكاح دائم باشد ولي داعي آن اين است كه يك ماه بعد كه تحصيلاتش تمام شد او را طلاق دهد، اين اشكالي ندارد، اگر چه از نظر اخلاقي كار ناپسندي است.

اگر نكاح مسيار و نكاح به قصد طلاق صحيح است، يعني نكاح مي كند بدون نفقه، قَسْم و ارث و قصد او هم اين است كه يك ماه بعد جدا شود و فرقي بين اين دو نكاح، و متعه نيست و فقط در لفظ اين دو نكاح، «الي اجلٍ» را نمي آورند، در مورد متعه اين همه انكار و طوفان برپا شده و به ما در كتاب ها دشنام ها داده شده در حالي كه تمام اين حرفها در نكاح مسيار و نكاح به قصد طلاق هم هست يعني اگر «الي اجلٍ» گفتيم، اين عقد زنا مي شود منتهي حدّ ندارد چون آن را ابن عباس جايز مي داند ولي وطي به شبهه است و او را تعزير مي كنند! اين مطلب جاي تعجب دارد؟

آيا تمام مفاسد در اين كلمه است؟!

به عبارت ديگر ما مي گوييم احكام شرع تابع مصالح و مفاسد است و مصالح و مفاسد هم براي عمل خارجي است.

اين عمل خارجي

در باب نكاح مسيار به ضميمۀ جواز نكاح به قصد الطلاق، با متعه هيچ فرقي ندارد، چرا كه نفقه ندارد و نيّت محدود است و همۀ شروط ديگر را دارد و تنها تفاوت آن در ان شاء «الي اجل» است، حال آيا تمام مفاسد متعه با گفتن «الي اجل» پيدا مي شود، يا با آن عمل خارجي؟ اينجاست كه مي گوييم حساب ما با آن ها به روز قيامت و اگر خدا از آنان سؤال كند كه شيعيان اهل بيت عليهم السلام را به خاطر متعه به انواع تهمتها متّهم كرديد امّا خودتان نكاح مسيار به قصد الطلاق را كه هيچ تفاوتي با متعه نداشت مباح دانسته ايد و جوانان خودتان را به آن ترغيب كرده و گفته ايد كه اين حافظ از زناست و حافظ عصمت زنان و مردان است، آيا جوابي براي آن دارند؟ پس گناه ما اين است كه سنّت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را احيا كرده ايم و حسن كار آنان اين است كه سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله را رها كرده و به سراغ چيز ديگري رفته اند.

الامر الثاني: سوء استفاده از نكاح موقّت

نكاح موقّت فلسفه و حكمتي داشته است و آن اين كه در ضرورتها از آن استفاده شود، مثل جواني كه زير بار مخارج عقد دائم نمي تواند برود و يا مسافري كه در بلاد بيگانه مي خواهد بماند و با ديدن مناظر محرّك آلوده مي شود و يا مردي كه همسرش بيمار است و يا … فلسفۀ اصلي نكاح موقّت اين بوده ولي بدون اينها هم نكاح موقّت مطابق اجماع علماي ما جايز است.

شاهد اين مطلب هم همان مسألۀ تشريع در زمان رسول خدا صلي الله عليه

و آله است به اين بيان كه مي بينيم در جنگهاي مختلف شكايت داشتند كه از اهل و عيال خود دور مانده ايم، در آن زمان هم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براي دفع ضرورتها آن را تشريع كرد. از روايات عديدۀ ائمّۀ معصومين عليهم السلام هم همين استفاده مي شود.

البتّه نمي گوييم منحصر به اين است چون علّت نيست بلكه حكمت است ولي اساس و پايه همين بوده است.

مشكل اين است كه گروهي از هم مسلكان ما از مسألۀ جواز متعه سوء استفاده كرده و چهرۀ آن را در نظرها منفور كرده اند و آن را به صورت يك وسيله براي هوس بازي درآورده اند به طوري كه مسألۀ ضرورت در مرحلۀ بعد قرار گرفته است و اين سبب شده كه هم در نظر دوست و هم در نظر دشمن بدنما شده و دفاع از آن هم مشكل شود.

15 ادامۀ نكاح مسيار … 14/ 7/ 82

در اينجا سه روايت را بيان مي كنيم كه ائمّۀ معصومين عليهم السلام هم اوّلًا و بالذات قصدشان دفع ضرورت بوده است:

* … عن علي بن يقطين قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن المتعة فقال:

ما أنت و ذاك قد أغناك اللّه عنها

(تو از آن بي نيازي)

فقلت: انّما أردت أن أعملها فقال: هي في كتاب علي «1»

عليه السلام

فقلت: نزيدها و نزداد

(براي ازدياد نسل زياد متعه مي كنيم تا جمعيّت ما زياد شود)؟

قال: و هل يطيبه الّا ذاك

(متعه پاكيزه مي شود به خاطر اين هدف، كه همان ازدياد نسل است). «2»

______________________________

(1) كتابي مشتمل بر احكام كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله آن را انشا فرموده و حضرت علي عليه السلام آن را نوشت و اكنون در

خدمت حضرت ولي عصر (عج) است.

(2) ح 1، باب 5 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 27

در اين روايت امام با صراحت علي بن يقطين را نهي مي كند يعني مطابق حكمتِ متعه، كساني مي توانند متعه كنند كه دسترسي به نكاح دائم ندارند.

* … عن الفتح بن يزيد قال سألت أبا الحسن عليه السلام عن المتعة فقال:

هي حلال مباح مطلق لمن لم يغنه اللّه بالتزويج فليستعفف بالمتعة … «1»

* … عن المفضّل قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول في المتعة:

دعوها أما يستحيي أحدكم أن يري في موضع العورة

(در لغت به معناي عيب است و به اعضاي تناسلي انسان هم عورة مي گويند، چون مستور نساختن آن عيب است و مقصود در اينجا اين است كه در جايي ديده شود كه بودن در آنجا بر او عيب است)

فيحمل ذلك علي صالحي إخوانه و أصحابه

(ساير صلحاي شيعه را هم متّهم مي كنند). «2»

اينها نمونه اي از احاديث بود كه بيان شد ولي منحصر به آن هم نيست و احاديث متعدّد است و دلالت مي كند بر اين كه تشريع اوّليّه براي اين نبوده است كه مردم به صورت گسترده و بي حساب در شهوات و هوا و هوسها غرق شوند، بلكه هدف بسيار مقدّس بوده كه همان حفظ كردن افراد نيازمند از آلودگي به گناه است.

شكّي نيست كه حكمت با علّت فرق دارد، به اين بيان كه حكم دائر مدار حكمت نيست ولي دائر مدار علّت است، بنابراين بدون ضرورت هم به حسب عنوان اوّلي متعه جايز است، امّا اساس و پايۀ تشريع آن دفع ضرورتها بوده است، همان گونه كه روايات ائمّه معصومين عليهم السلام شاهد آن است.

متأسّفانه از

اين مسأله سوء استفاده شده و عدّه اي آن را وسيلۀ هوس راني قرار داده اند و اين سبب شده كه چهرۀ اين امر مستحبّ و ضروري، بدنما شده و به يك امر خلاف عرف تبديل شود، به طوري كه هم دشمنان به ما حمله مي كنند و نكاح موقّت را مساوي با زنا مي دانند و هم در نظر دوستان اين امر ناپسند شده به طوري كه در نظر بعضي از عوام عقد موقّت از زنا هم ناپسندتر است و اين امر سبب شده است كه ما در عصر و زمان خود سراغ عنوان ثانوي برويم و بگوييم عنوان ثانوي ايجاب مي كند كه ما اين حكم اسلامي را تحت برنامه قرار دهيم و از انجام بدون برنامۀ آن نهي كنيم.

متعه بايد در دفاتر رسمي ثبت شود و به هنگام ثبت در نظر گرفته شود كه آيا ضرورتي در زندگي شخصي او وجود دارد يا نه؟ اگر داراي ضرورت بود در دفتر ثبت شود و اگر فرزندي هم متولّد شد ثبت شود، پس بايد قيد و شرطهايي قرار داده شود تا چهرۀ نامطلوب، هرج ومرج دار و بدنام آن به يك چهرۀ خوشنام و صحيح تبديل شود، و ثابت كردن اين ضرورتها هم كار مشكلي نيست.

إن قلت: آيا در جاهاي ديگر هم همين را مي گوييد؟ به عبارت ديگر آيا استفاده از عناوين ثانويّه منحصر به همين جاست و يا در جاهاي ديگر هم مي گويند؟

قلنا: بله، عناوين ثانويّه منحصر به نكاح موقّت نيست بلكه در عقد دائم هم هست. در عقد دائم قانون اين است كه اگر كسي بدون تسجيل در دفاتر رسمي ازدواج، عقد دائمي برقرار كند كسي كه صيغۀ عقد را مي خواند

تعقيب مي شود، در حالي كه همه سكوت كرده و ايراد نمي كنند، چون مي گويند زماني است كه ما ناچاريم عقد دائم را هم روي يك پيكره قرار دهيم و اگر بدون ثبت در دفاتر باشد ممكن است فرد انكار كند و مشكل پيدا شود، علاوه بر اين وضعيّت بچّه ها هم روشن نمي شود، پس همه بايد عقد دائم را در دفاتر بنويسند و اگر ننويسند قابل تعقيب است و جرم مي باشد.

از اين بالاتر مسألۀ طلاق است. ما مي دانيم كه الطلاق بيد من اخذ بالساق، يعني شوهر حق دارد كه طلاق دهد ولي در زمان ما شوهر نمي تواند طلاق دهد، و بايد ثابت كند كه چه دليلي پيدا شده كه مي خواهد از اين زن جدا شود، آيا هوا و هوس است كه در اين صورت اجازۀ طلاق نمي دهند و يا دليل ديگري دارد. آيا اين عنوان اوّلي است؟

خير، عنوان ثانوي است و از اين عناوين ثانويه در باب طلاق و نكاح دائم زياد است، به عنوان مثال براي بچّه بعد از تولّد بايد شناسنامه بگيرند آيا در قرآن و روايات چنين حكمي وجود دارد؟ در هيچ كجا نيست ولي اگر براي فرزند شناسنامه نگيرند، مسئوليّت دارد و اين فرزند در اجتماع هيچ نقشي نمي تواند داشته باشد، نه حقّ معامله دارد، نه حقّ ازدواج و نه حقّ انتخاب شدن و انتخاب كردن و از تمام حقوق اجتماعي محروم مي شود در حالي كه آيه و روايتي ندارد و در واقع همۀ اينها عناوين ثانويّه است.

زمان گاهي ايجاب مي كند كه ما به سراغ عناوين ثانويّه

______________________________

(1) ح 2 باب 5، از ابواب متعه.

(2) ح 3، باب 5 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)،

ج 5، ص: 28

برويم و عناوين اوليّه زير پوشش قرار مي گيرند نه اين كه عناوين اوّليّه از بين برود بلكه آنها را محدود مي كنيم و در چهارچوبه هاي غير قابل سوء استفاده مي ريزيم. اگر بخواهيم عقد متعه هم در عصر و زمان ما قابل نقض در خارج و داخل نباشد بايد تحت نظامي قرار گيرد و اگر هر كسي با هر كسي عقد موقّت كند همان مشكلات پيش مي آيد چون اگر قيد و شرط از آن برداشته شود، به فحشا تبديل مي شود و مايۀ آبروريزي است و هم خانواده ها به خطر مي افتند و هم در داخل و در خارج متّهم مي شويم.

پس در زمان حاضر ناچاريم عناوين ثانويّه را در مسائل اجتماعي راه بدهيم و متعه از اظهر مصاديق آن است.

ان قلت: دربارۀ زنان چه مي گوييد؟ چرا كه اين ضرورتها دربارۀ آنها هم هست مثلًا شوهر بيمار است و يا زنداني است و يا مسافرت كرده است.

قلنا: جواب در اينجا همان جوابي است كه در مسألۀ تعدّد زوجات دربارۀ مردان در عقد دائم داده مي شود، يعني وقتي گفته مي شود كه چرا تعدّد زوجات در مردان جايز است و در زنان جايز نيست، جوابي كه به اين اشكال داده مي شود در ما نحن فيه هم همين خوب داده مي شود، به اين بيان كه:

اوّلًا: دربارۀ زنان حل اين مشكل امكان ندارد، يعني ضرورتي است كه راه حلّي ندارد، چون تداخل مياه و اشتباه فرزند حاصل مي شود و به همين جهت اجازه نمي دهيم.

ثانياً: شكّي نيست كه غريزۀ جنسي در مردان به طور مجموعي از مجموع زنان شديدتر است و در كتب مسائل مربوط به زناشويي غالباً دانشمندان مي گويند كه اكثريّت زنان

سرد مزاج هستند، يعني حتّي نسبت به يك همسر هم علاقۀ چنداني ندارند و راه درمانهايي هم براي اين سردي مزاج ذكر كرده اند ولي در مردان چنين نيست، پس زنان ضرورتشان كمتر از مردان است.

16 ادامۀ نكاح مسيار … 15/ 7/ 82

الامر الثالث: نكاح موقّت مباح است، منظور از اين اباحه چيست؟

اباحه به معناي اجازۀ بالمعني الاعم و مقابل حرام است و شامل مستحبّ، مكروه، مباحِ متساوي الطرفين و حتّي واجب هم مي شود. آنچه تاكنون ثابت كرديم، اباحۀ بالمعني الاعم بوده است، حال در اين امر ثالث مي خواهيم نگاه دقيق تري به مسأله داشته باشيم، يعني اين اباحۀ بالمعني الاعم كه در مقابل تحريم است، آيا داخل در مستحبّ است يا داخل در مكروه يا با اختلاف اشخاص و ازمنه مختلف مي شود، يعني گاهي مكروه و گاهي مستحبّ است و يا براي بعضي مستحبّ و براي بعض ديگر مكروه است. سه احتمال در اينجا وجود دارد:

1- مطلقاً مستحبّ است.

2- مطلقاً مكروه است.

3- تفصيل بين اشخاص و ازمنه.

مرحوم صاحب وسائل روايات مختلفي نقل كرده كه چهار باب را فهرست وار نام مي بريم:

الف) في الاباحة (بالمعني الاعم) «1» (32 حديث).

ب) في استحباب المتعة و ما ينبغي قصده (احياي سنّت پيامبر) بها «2» (15 حديث).

ج) في استحباب المتعة و إن عاهد اللّٰه تركها «3» (3 حديث).

عهد كرده بودند كه سراغ متعه نروند حال يا به خاطر ترس از دشمن و يا ترس از مخالفت زنان دائمي و وقتي به امام عليه السلام عرض مي كردند، كه چنين عهدي كرده اند امام عليه السلام مي فرمودند، اين عهد باطل است، چون عهد و نذر و قسم در مكروهات يا محرّمات نافذ نيست، چرا كه بايد متعلّق نذر راجح باشد، يعني حتماً

بايد مستحبّ باشد و در غير آن نمي شود، چون قصدش تقرّب است و امّا در ناحيۀ عهد و قسم حدّ اقل اين است كه بايد مكروه نباشد.

د) في كراهة المتعة مع الغناء عنها و استلزامها الشنعة (مردم انسان را مذمّت كنند) أو فساد النساء «4» (6 روايت).

آيا اين روايات متعارض هستند يا راه جمع دارند؟

ما از كلام صاحب وسائل نكته اي استفاده مي كنيم كه عقيدۀ ما هم همين است و آن اين كه متعه به عنوان اوّلي مباح است ولي به عنوان ثانوي گاهي مستحبّ و گاه مكروه مي شود.

روايات اباحه كه در باب اوّل آمده متضافر است و اما جايي كه مستحبّ مي شود به خاطر حفظ سنّت است كه عنوان ثانوي است و امام عليه السلام تصريح مي كند كه مستحبّ است:

______________________________

(1) باب 1 از ابواب متعه.

(2) باب 2 از ابواب متعه.

(3) باب 3 از ابواب متعه.

(4) باب 5 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 29

* و باسناده عن صالح بن عقبة، عن أبيه، عن أبي جعفر عليه السلام قال:

قلت: للمتمتّع ثواب؟ قال: إن كان يريد بذلك وجه اللّٰه تعالي و خلافاً علي مَن أنكرها لم يكلّمها كلمة الّا كتب اللّٰه له بها حسنة و لم يمدّ يده إليها الّا كتب اللّٰه له حسنة … «1»

* … عن بشر بن حمزة، عن رجل من قريش قال: بعثت إليّ ابنة عمّ لي كان لها مال كثير قد عرفت كثرة من يخطبني من الرجال فلم أزوّجهم نفسي و ما بعثت إليك رغبة في الرجال

(لذّت جنسي)

غير أنه بلّغني أنّه أحلّ اللّٰه في كتابه و سنّها رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله في سنّته فحرّمها زُفَر

(براي ملاحظه تقيه به

جاي عمر)

فأحببتُ أن أطيع اللّٰه عزّ و جلّ فوق عرشه و أطيع رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله و أعصي زُفَر فتزوّجني متعة فقلت لها: حتّي أدخل علي أبي جعفر عليه السلام فاستشيره قال: فدخلت عليه فخبّرته فقال: افعل صلّ اللّٰه عليكما من زوج. «2»

* … عن محمد بن مسلم، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال: تمتّعت؟. قال:

لا، قال: لا تخرج من الدّنيا حتّي تحيي السنة. «3»

پس استحباب متعه عنوان ثانوي و احياي سنّت است؛ و الّا به عنوان اوّلي مباح است.

و امّا مواردي كه مكروه است تحت سه عنوان است:

1- جايي كه استغنايي هست و بي نياز از متعه است. «4»

2- جايي كه خوف بدنامي است و در محيط افرادي هستند كه مي خواهند شيعه را به خاطر عقد منقطع بد نام كنند:

* … عن عمّار (الساباطي) قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام لي و لسليمان بن خالد؛ قد حرّمت عليكما المتعة

(احتمال دارد حرمت به معني كراهت باشد)

من قِبَلي ما دمتما بالمدينة لأنّكما تكثران الدخول عليّ و أخاف أن تؤخذا فيقال: هؤلاء أصحاب جعفر. «5»

مرحوم علّامۀ مجلسي در بحار حديث جالبي نقل مي كند و بعد از آن كه مي فرمايد ائمّه عليهم السلام اصحابشان را از متعه نهي كردند تا سراغ عقد موقّت نروند، مي فرمايد دليل آن:

قال جماعة من أصحابنا رضي اللّٰه عنهم: العلّة في نهي ابي عبد اللّٰه عليه السلام عنها في الحرمين أنّ أبان بن تغلب (ابان از اصحاب اجماع است و مي گويند سي هزار حديث از امام صادق و امام باقر عليهما السلام نقل كرده است) كان أحد رجال أبي عبد اللّٰه عليه السلام و المرويّ عنهم (ديگران احاديث را

از او روايت مي كردند) فتزوّج امرأة بمكّة و كان كثير المال فخدعته المرأة حتّي أدخلته صندوقاً لها ثم بعثت إلي الحمّالين فحملوه إلي باب الصفا ثم قالوا: يا أبان هذا باب الصفا و إنّا نريد أن ننادي عليك هذا أبان بن تغلب أراد أن يفجر بامرأة فافتدي نفسه بعشرة آلاف درهم فبلغ ذلك أبا عبد اللّٰه عليه السلام فقال لهم:

وهبوها لي في الحرمين (در مكّه و مدينه به خاطر من صرف نظر كنيد). «6»

ظاهراً نشان مي دهد كه برنامۀ آن زن هم طبق نقشۀ قبلي بوده و مي خواستند اصحاب حضرت را بد نام كنند.

3- بعضي از زنها فاسد و كافر مي شوند:

* … عن بن محمّد بن حسن بن شمون

(راوي ضعيف است و روايت را به عنوان مؤيّد ذكر مي كنيم چون بحث روشني است و دليل نمي خواهد زيرا بعضي از زنها كم حوصله هستند و ممكن است بد و بيراه بگويند)

قال: كتب أبو الحسن الي بعض مواليه لا تلحّوا

(اصرار)

علي المتعة إنّما عليكم إقامة السنة فلا تشتغلوا بها عن فُرُشِكم و حرائركم

(همسران دائمي)

فيكفرن و يتبرّين و يدعين علي الآمر بذلك و يلعنوننا. «7»

پس متعه به عنوان اوّلي مباح بود ولي به عنوان ثانوي گاهي مستحبّ، گاهي مكروه، گاهي حرام و گاهي واجب شد.

[مسأله 1 (النكاح المنقطع كالدائم)]

اشاره

17 مسأله 1 (النكاح المنقطع كالدائم) … 16/ 7/ 82

قبل از ورود به بحث دو مطلب را كه به مباحث قبل مربوط است مطرح مي كنيم:

1- بعضي مي گويند اين كه حديث معروف دارد كه خليفه دوّم گفت:

متعتان محلّلتان علي زمن رسول اللّٰه (ص) و انا أحرّمهما

، يكي از دو متعه، متعۀ نكاح و ديگري متعۀ حج تمتّع است. در حجّ تمتّع ابتدا عمره به جاي آورده و بعد از احرام خارج مي شوند و مجدّداً براي رفتن به عرفات محرم مي شوند، پس در بين عمره و حج از احرام خارج مي شوند.

خليفۀ دوّم در اين مسأله افكاري مانند افكار قبل از اسلام داشت و مي گفت زشت است كه براي رفتن به عرفات محرم شويم در حالي كه قطره هاي آب غسل جنابت از ريش ما مي چكد، به همين جهت وقتي با احرام وارد مكّه شدي همه چيز بر تو حرام است تا به عرفات بروي. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خودش حجّ تمتع به جاي آورد در حالي كه ابتدا عمرۀ تمتّع به جاي آورد و بعد مُحل شد و بعد براي حج تمتع محرم شد. اين

______________________________

(1) ح 3 باب 2 از ابواب متعه.

(2) ح 9 باب 2 از ابواب متعه.

(3) ح 11، باب 2 از ابواب متعه.

(4) ح 1 باب 5 ح 2 باب 5.

(5) ح 5 باب 5 از ابواب متعه.

(6) بحار، ج 100، ص 311.

(7) ح 4 باب 5 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 30

مسأله در روايات اهل سنّت آمده است كه به اين متعۀ حج مي گويند، يعني حجّي كه عمرۀ آن قبل است و بين آن عمره و خود حج فاصله اي است كه مُحل شده و همه چيز براي او حلال شده است.

2- متعه به

نفع مردان است يا زنان؟

به نفع هر دو است چون عقد يك طرفي نيست و با زناني متعه مي كنند كه شوهر ندارند و نياز به شوهر دارند، پس همان گونه كه عقد موقّت نياز مرد را برطرف مي كند، مشكل زني را هم كه نياز به شوهر دارد بر طرف مي كند.

مسألة 1: النكاح المنقطع كالدائم في أنّه يحتاج إلي عقد مشتمل علي ايجاب و قبول لفظيين و أنّه لا يكفي فيه مجرّد الرضا القلبي من الطرفين و لا المعاطات و لا الكتابة و لا الاشارة و في غير ذلك كما فُصّل ذلك كلّه (در عقد دائم)

عنوان مسأله:

برنامه هايي كه در ايجاب و قبول عقد دائم بود (18 مسأله) در اينجا هم هست چرا كه اين دو عقد به هم شبيه هستند.

اركان عقد موقّت:

عقد موقّت داراي چهار ركن است:

1- صيغه، 2- محلّ (زوجين واجدين للشرائط)، 3- أجَل (مدّت)، 4- مَهر.

اگر اين اركان اربعه مخدوش شود، عقد موقّت مخدوش مي شود.

همان طوري كه در بحث هاي سابق گفتيم بايد لفظ صريح باشد و ظهورش نوعي و يا عرفي باشد چون بعضي معتقدند كه عقد موقّت قبل از اسلام هم بوده است و اسلام ابداع كنندۀ عقد موقّت نيست و اسلام براي آن شرايطي قرار داده است، پس بايد يا با الفاظ عرفي و يا با الفاظي كه در شرع گفته شده عقد جاري شود.

در مورد عربيّت، بايد گفت كه اگر قادر بر عربيّت باشد احوط عربيّت است و اگر قادر نباشند با زبان ديگر مي توانند انشاي عقد كنند.

ادلّه:

1- اجماع:

اين مسأله اجماعي است و مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

اجماعاً بقسميه. و اگر نبود اين اجماع جاي چانه زدن در مورد كتابت بود، چرا كه يكي از طرق انشا كتابت است.

در زمان گذشته عقدنامه و بيع نامه هاي كتبي كمرنگ بود و همه چيز با الفاظ انجام مي گرفت. آيۀ 282 سورۀ بقره در مورد كتابت است، ولي كتابت به عنوان انشاي عقد نيست، بلكه شبيه شهود است يعني مي نوشتند تا طرف انكار نكند. پس در سابق كمتر معمول بوده است حتّي در جاهايي كه مبايعه نامه را مي نوشتند قيد مي كردند كه صيغۀ لفظي عقد هم جاري شد.

امروزه انشاي كتابت بر انشاي لفظي پيشي گرفته و معاملات مهم را با انشاي لفظي انجام نمي دهند و تا كتابت نباشد قراردادها باد هواست و فقط معاملات جزئي را با الفاظ انجام مي دهند، پس انشاي لفظي فرع شده است و گاهي فرع هم نيست و حتماً بايد كتابت باشد و

به تنهايي مورد قبول نيست. حال اگر اين اجماعي كه جلوي ما را گرفته است نبود ما اجازه مي داديم كه در باب نكاح انشاي عقد به كتابت باشد، همان گونه كه در بيع اجازه داده ايم.

2- ويژگي نكاح:

نكاح از عبادات است، نه اين كه قصد قربت مي خواهد، يعني توقيفي است و آن قدر شارع به آن قيد و شرط زده كه مثل صلاة و صوم توقيفي شده است و ديگر يك امر عرفي و عادي نيست بنابراين برخورد بزرگان با نكاح غير از برخورد آنها با بيع و اجاره است و اينها جلوي ما را گرفته است؛ اگر اين موارد نبود در نكاح هم كتابت را جايز مي دانستيم كما اين كه امروزه خيلي از ازدواجها و طلاقها در محيطهاي غير اسلام به كتابت است و در دفترخانه امضا مي كنند.

18 ادامۀ مسألۀ 1 … 21/ 7/ 82

توضيح ذلك:

كتابت در زمان گذشته و حال فرق واضحي دارد. در زمان هاي گذشته الفاظ و انشاي لفظي اصل و كتابت فرع بود و حتّي كتابت به عنوان شاهد براي اصل عقد محسوب مي شد، و علّت آن اين بود كه اكثر مردم خواندن و نوشتن را نمي دانستند؛ ولي بعدها وقتي اكثر مردم توان خواندن و نوشتن پيدا كردند انشاي لفظي فرع شده و اكثر عقود به كتابت انجام مي شد، به طوري كه دفاتر اسناد رسمي تأسيس شد و امضا جاي انشا را

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 31

گرفت، و كار به جايي رسيده كه انشاي لفظي در بعضي از جاها از اعتبار افتاده است؛ مثلًا در شركت هاي بزرگ و معاملات بين دولتها بايد قراردادها مكتوب باشد و بدون آن قابل قبول نيست، و انشائات

لفظي در حدّ مقاوله و گفتگوهاي مقدّماتي معتبر است، و به همين جهت ما در معاملات، كتابت را جانشين انشاي لفظي مي دانيم. چرا مردم به كتابت روي آورده اند؟

انشائات مكتوب سه امتياز دارد:

1- كتابت بقا دارد و صدها سال ممكن است باقي باشد در حالي كه الفاظ باقي نيست.

2- انشاي كتبي را به آساني نمي توان انكار كرد، ولي انشاي لفظي قابل انكار است، به همين دليل در زمان معصومين عليهم السلام وصيّت را مي نوشتند چون احتمال انكار ورّاث در ميان بود.

3- انشاي لفظي ممكن است با مقاوله مشتبه شود و يا جدّ و هزل با هم مشتبه شود، ولي در امضاي اسناد شوخي و يا مقاوله معنا ندارد.

علاوه بر اين موارد براي برتري كتابت نسبت به انشاي لفظي مي توان موارد ديگري را هم اضافه نمود و لذا در عصر و زمان ما كه اكثر مردم با سواد هستند كتابت مرسوم شده است.

با توجّه به اين مقدّمه بايد درهمه جا انشاءات مكتوبه را پذيرفت ولي در نكاح و طلاق، اجماع قائم است كه انشاي لفظي معتبر است و يك استثناست. «1»

اضف الي ذلك عقد نكاح توقيفي است (نياز به بيان شارع دارد) چرا كه شارع مقدّس در آن دخل و تصرّف زيادي كرده به طوري كه وضع جديدي شده و مثل عبادات، امر توقيفي است.

البتّه احتياط اين است كه در عصر و زمان ما، حتّي بعد از آن كه صيغۀ لفظي براي نكاح و طلاق خوانده مي شود به صورت كتبي هم نوشته شود، پس نوشتن و كتابت در عصر و زمان ما احتياط مستحبّ است و گاهي واجب است، چون هرج و مرج پيدا مي شود، و براي

حفظ انساب لازم است، پس نبايد مردم را به صيغۀ لفظي تشويق نمود.

آيا اشاره در عقد نكاح كافي است؟

اشاره هم كافي نيست، چون در بين عقلا معتبر نيست به عنوان مثال اگر كسي در مقام عقد روسري را از سر زن بردارد، اين براي كسي كه زبان دارد و لال نيست، كافي نيست؛ بله اگر كسي لال باشد چاره اي ندارد، پس اجماع قائم است كه در غير افراد گنگ اشاره كافي نيست.

آيا معاطات در عقد نكاح جايز است؟

معاطات هم جايز نيست. معاطات در معاملات دامنۀ وسيعي دارد و در اكثر عقود و ايقاعات مثل اجاره، بيع، وقف، هبه و … جاري است، حتّي بعضي معتقدند كه معاطات اصل در معامله است و بيع انشايي فرع است، چون انسانهاي اوّليّه قبل از اين كه اين مسائل باشد معاطات انجام مي دادند؛ امّا اجماع قائم است كه در مسألۀ نكاح معاطات نيست و از مسلّمات است و از روايات هم استفاده مي شود كه صيغۀ لفظي لازم است.

ان قلت: بعضي براي بطلان معاطات استدلال كرده و گفته اند كه معاطات در نكاح مانند زناست و فرقي بين معاطات در نكاح و زنا نيست و اگر معاطات جايز باشد، زنا هم جايز است.

قلنا: نكاح معاطاتي با زنا فرق دارد، چون در نكاح معاطاتي طرفين قصد زوجيّت دارند، ولي در زنا قصد زوجيّت، حتّي موقّت آن هم نيست و قصد لذّت جنسي نامشروع دارند.

نكته: مرحوم صاحب جواهر در اوايل بحث نكاح موقّت مي فرمايد:

نعم ربما ظهر من الكاشاني و بعض الظاهرية من اصحابنا الاكتفاء بحصول الرضا من الطرفين وقوع اللفظ الدالّ علي النكاح و الانكاح لخبر نوح بن شعيب. «2»

بعضي مانند فيض كاشاني

و بعضي از ظاهريّه (اخباريّون) معتقدند كه در باب نكاح رضايت قلبي طرفين با سخناني در مورد ازدواج كه حكايت از نكاح مي كند و لو صيغه هم نباشد كافي است و دليل آنها روايت عبد الرحمن بن كثير از علي عليه السلام است.

* و عنه

(عن علي بن ابراهيم)

عن أبيه

(ابراهيم بن هاشم كه هر دو ثقه هستند)

عن نوح بن شعيب

(محلّ بحث است و وثاقتش ثابت نيست)

عن علي بن حسّان

(ثقه نيست)

عن عبد الرحمن بن كثير

(در رجال دو نفر هستند، يكي عبد الرحمن بن الكثير الواسطي كه ثقه است و ديگري عبد الرحمن بن الكثير الهاشمي كه ثقه نيست. علي بن حسّان كه از هاشمي نقل مي كند قرينه است كه عبد الرحمن بن كثير هاشمي مراد است، پس سند حديث مشتمل بر افراد ضعيف است)

عن أبي عبد الله عليه السلام قال:

جاءت امرأة الي عمر فقالت: إنّي زنيت فطهّرني فأمر بها أنْ تُرجم

______________________________

(1) براي توضيح بيشتر در مورد نقش كتابت در مسأله انشا به كتاب «بحوث فقهية هامّة» مراجعه شود.

(2) جواهر، ج 30، ص 153.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 32

فأُخبر بذلك امير المؤمنين عليه السلام قال كيف زنيت؟ قالت: مررت بالبادية فأصابني عطش شديد فاستقيت أعرابياً فأبي أن يسقيني الّا أن أمكّنه من نفسي فلمّا أجهدني العطش و خفت علي نفسي سقاني فأمكنته من نفسي فقال امير المؤمنين عليه السلام: تزويج و ربّ الكعبة. «1»

نكاح در اين روايت نكاح بدون لفظ و معاطاتي است.

جواب از دليل:

سه اشكال مهمّ بر استدلال به اين حديث وارد است:

اوّلًا، روايت ضعيف السند و معرض عنهاست.

ثانياً، نكاح معاطاتي در صورت صحّت در مورد زن بي مانع و بدون شوهر است در حالي كه به قرينۀ رجم

اين زن شوهردار بوده است، چون اگر شوهر نداشت رجم نداشت.

ثالثاً، صاحب وسائل همين مطلب و جريان را به شكل ديگري در كتاب الحدود نقل كرده اند.

* … هذه التي قال اللّه عزّ و جلّ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لٰا عٰادٍ هذه غير باغية و لا عادية … «2»

مطابق اين نقل مصداق اضطرار است و اين دو روايت در واقع يك واقعه است، بنابراين دو نقل متعارض در اين واقعه وجود دارد.

البتّه يك جمع دلالي مي توان بين اين دو روايت انجام داد و آن اين كه بگوييم چون مضطرّ است حكم زواج دارد پس حد بر او جاري نمي شود، بنابراين روايت قابل قبول نيست.

[مسألۀ 2 (الفاظ الايجاب و القبول في المتعة)]

اشاره

19 مسألۀ 2 (الفاظ الايجاب و القبول في المتعة) … 22/ 7/ 82

مرحوم امام (ره) در مورد انشاي عقد متعه دو مسأله دارد ولي در عقد دائم در حدود هيجده مسأله بيان كردند و چون اين دو نكاح با هم در ارتباط هستند ديگر در اينجا نياز به تكرار آنها نيست.

مسألة 2: الفاظ الايجاب في هذا العقد «متّعت» و «زوّجت» و «أنكحت» ايّها حصلت وقع الايجاب به و لا ينعقد بمثل التمليك و الهبة و الإجارة (ملّكتُ و وهبتُ و آجرتُ از سوي مرئه كافي نيست) و القبول كل لفظ دالّ علي إنشاء الرضا بذلك كقوله: «قبلت المتعة» أو

« … التزويج» و كفي «قبلت» و «رضيت» و لو بداء بالقبول (قبول را مقدّم بدارد)

فقال: «تزوّجتك» فقالت: «زوّجتك نفسي» صحّ.

در اين مسأله بحث در انشاي عقد موقّت است. مرحوم صاحب جواهر «3» به اينجا كه مي رسد مي فرمايد، در مسأله دو قول است:

قولي بر اين است كه الفاظ خاص لازم نيست و هر

لفظي كه صريحاً يا به كمك قرينه دلالت بر مطلوب (عقد موقّت) داشته باشد كافي است و مقيّد به هيچ لفظي نيستيم؛ قول ديگر اين است كه الفاظ مخصوص لازم است. مرحوم صاحب جواهر در واقع اقوال را خلاصه كرده اند و الّا اقوال بيش از اينهاست.

در انوار الفقاهه «4» در كتاب بيع به مناسبت عقد بيع، الفاظ عقود و ايقاعات را بيان كرده و شش قول را متذكّر شده ايم:

1- عقود شرعيّه از شارع مقدّس گرفته شده و به هيچ لفظ ديگري غير از خودش قابل انشا نيست كه اين قول جامع المقاصد است. مرحوم فخر المحقّقين در ايضاح همين را به گونه اي ديگر بيان كرده و مي فرمايد:

هر عقد لازمي را كه شارع مقدّس عنوان خاص براي آن قرار داده است، بايد از همان عنوان در مقام ايجاب استفاده كرد و بايد بر قدر متيقّن اكتفا كنيم.

مرحوم فاضل اصفهاني در كنز العرفان همين معنا را به عبارت ديگر بيان كرده و مي فرمايد:

عقود شرعيّه متلقّات (گرفته شده) از شارع مقدّس است و بايد در مقام انشا از همان الفاظ استفاده كنيم. دو دليل دارد؛ يكي قدر متيقّن و ديگري اين كه احكام روي عناوين شرعي رفته و ما بايد از همان الفاظ استفاده كنيم تا احكام بر آنها جاري شود.

2- الفاظ لازم است و به لفظ خاصّي مقيّد نيستيم به شرط اين كه الفاظي باشد كه معناي حقيقي را برساند، بنابراين لفظ دامنه اش وسيع است. نام قائل اين قول ذكر نشده است.

3- مَجازات هم كافي است به شرط اين كه مجازات قريبه باشد. قائل اين قول هم معلوم نيست.

4- مرحوم علّامه در تذكره مي فرمايد: بايد الفاظ صريح

باشد و كنايه كافي نيست، و لو كنايه ابلغ از تصريح باشد؛ پس هر چه كه صراحت داشته باشد كافي است.

5- الفاظي كه به دلالت وضعيّه دلالت كند؛ پس حقيقت، و مجازي كه قرينه اش لفظ باشد كافي است (تعتمد علي اللفظ) ولي مجازي كه قرينه اش غير الفاظ (حاليه، مقاميه و … ) باشد كافي نيست. اين قول را مرحوم شيخ در مكاسب به عنوان احتمال ذكر كرده است.

______________________________

(1) ح 8، باب 21 از ابواب متعه.

(2) ج 18، ح 7، باب 18 از ابواب حدّ زنا.

(3) جواهر، ج 30، ص 154.

(4) ج 1، ص 114.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 33

6- هيچ قيد و شرطي در كار نيست و ما الفاظي مي خواهيم كه ظهور عرفي داشته باشد و فرقي نمي كند كه حقيقت باشد يا مجاز حتّي اگر كنايه ظهور لفظي داشته باشد كافي است.

قلنا: به نظر ما حق، همين قول اخير است، چون الفاظ عقود و ايقاعات، مانند صلاة حقيقت شرعيه ندارد و اينها مسائلي است كه در بين عقلا قبل از شريعت اسلامي هم بوده است، پس حقيقت شرعيّه نيست كه ما را محصور كند و نتوانيم مخالفت كنيم، چرا كه ما بايد اين حقيقت عرفيّه را با هر لفظي كه دلالت داشته باشد، انشا كنيم، به عبارت ديگر عقود و ايقاعات مثل عبادات نيست و ماهيّت مخترعه ندارد و شارع اختراعي نكرده و كار شارع امضاست- ولي در عبادات كار شارع تأسيس است- منتها قيود و شرايطي براي آن قرار داده است، بنابراين مقيّد به الفاظ خاصّي نيست.

و من هنا يظهر، دو دليلي كه در لابه لاي كلمات بزرگان بود هيچ كدام قابل قبول نيست.

دليل اوّل

آنها اين بود كه عقود متلقّات از شارع هستند.

جواب از دليل اوّل: اين اوّل بحث است چون عقود متلقّات از عرف است نه شرع و شارع فقط آن را مقيّد كرده است.

دليل دوّم آنها اين بود كه بايد اخذ به قدر متيقّن كرد.

جواب از دليل دوّم: قدر متيقّن براي جايي است كه متلقّات از شرع باشد و شك باشد و حال آن كه مأخوذ از عرف است و عرف مي گويد هرچه كه معنا را برساند كافي است و شكّي هم نيست، پس جاي قدر متيقن نيست.

دليل بر مسأله اين است كه الفاظ عقود و ايقاعات حقايق شرعيّه نبوده بلكه حقايق عقلائيه امضائيه هستند و هر چيزي كه دلالت بر مقصود داشته باشد كافي است و جاي مراجعه به قدر متيقّن نيست. از جمله شواهد ما اين است كه همين الفاظ سه گانه اي كه در باب عقد موقّت گفته اند كنايه است؛ مثلًا «متّعت» به معناي بهره گرفتن و يا «زوّجت» به معناي كنار هم قرار دادن و يا «انكحت» به معناي در مقابل و در كنار هم قرار گرفتن و هر سه كنايه از ازدواج است منتها كنايه اي كه عرف از اينها مطلب را مي فهمد.

اللهم الا ان يقال؛ درست است كه اينها داراي اين معناي كنايه اي هستند ولي به مرور زمان و به جهت كثرت استعمال در يك معناي خاص حقيقت عرفيّۀ ثانويه شده است، مانند لفظ هم خوابگي كه يك معناي كنايي است ولي به جهت كثرت استعمال حقيقت جديدي شده است.

تا اينجا در مورد تمام عقود و ايقاعات مي توانيم بگوييم كه الفاظ خاص در هيچ يك از عقود و ايقاعات شرط نيست و فقط الفاظي مي خواهيم

كه ظهور داشته باشد و امّا در مورد نكاح بايد گفت كه در شرع مقدّس اسلام جنبۀ توقيفي و تأسيسي پيدا كرده و شارع به قدري شاخ و برگ به نكاح زده كه قيافۀ اصلي آن از بين رفته است؛ و به همين جهت در باب نكاح دست ما بسته است و عرفيّت عقلاييه تحت الشعاع واقع شده و در مقابل، اجماعات قرار دارد كه در نكاح لفظ خاص معتبر است.

مرحوم امام (ره) در خصوص نكاح سه لفظ را مطرح مي كند، ما مي گوييم كه اگر چيزي غير از اين سه لفظ پيدا كنيم كه معناي اينها را داشته باشد كافي است ولي ظاهراً لفظ ديگري نداريم و قدر متيقّن همين سه لفظ است؛ و امّا در مورد قبول، اين الفاظ صريح و كافي هستند.

تقديم قبول بر ايجاب:

بعضي مي گويند ايجاب از قبيل فعل و قبول از قبيل انفعال است و تا فعلي نباشد انفعالي نيست.

قلنا: اين مطالب خيالات است زيرا اين موارد از جمله امور اعتباريّه است و امور اعتباريّه فعل و انفعال ندارد. پس مانعي ندارد كه قبول مقدّم شود و در روايات هم آمده بود كه ايجاب از طرف زوج بود و اگر زن بله را مي گفت كافي بود، پس مقدم شدن مانعي ندارد.

[مسألۀ 3 (تمتع المسلمة بالكافر و بالعكس)]

اشاره

20 مسألۀ 3 (تمتع المسلمة بالكافر و بالعكس) … 23/ 7/ 82

مسألة 3- لا يجوز تمتّع المسلمة بالكافر بجميع أصنافه (چه كتابي و چه غير كتابي و چه ناصبي و چه غير آن و اگر مذهب زن به خطر بيافتد اهل سنّت هم نمي توانند با زن شيعه ازدواج كنند)

و كذلك لا يجوز تمتّع المسلم بغير الكتابيّة من أصناف الكفّار و لا بالمرتدّة و لا بالناصبة المعلنة بالعداوة كالخارجيّة.

عنوان مسأله:

اين مسأله داراي چند بخش است:

1- زن مسلمه با هيچ كافري نمي تواند ازدواج كند و اجماع بر اين قائم است و كتاب و سنّت هم دلالت دارد.

2- ازدواج مرد مسلمان با غير كتابي جايز نيست، و از مسلّمات است و اجماع و كتاب و سنّت بر آن دلالت دارد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 34

3- ازدواج مرد مسلمان با زن كتابي محلّ اختلاف است كه سابقاً بحث آن در نكاح دائم گذشت. سه قول در اين مسأله وجود دارد:

الف) جواز مطلقاً (چه عقد دائم و چه موقّت).

ب) لا يجوز مطلقا.

ج) تفصيل بين دائم و موقّت به اين بيان كه دائم جايز نيست و موقّت جايز است، چون روايات متعارض است، لذا جمع بين روايات كرده و گفته اند كه روايات مانعه براي دائم و روايات مجوّزه براي موقّت است.

گفتيم اقويٰ جواز مطلق است، وفاقاً لجماعة من قدماء الاصحاب، ولي بهتر اين است كه در عقد دائم احتياط كنند (احتياط مستحبّي) چون اكثر متأخّرين قائل به تفصيل شده اند و روايات مانعه هم داريم، پس احتياط مي كنيم.

مهمترين دليل اين مسأله كتاب است. قرآن صريحاً مي فرمايد:

«الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ … وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»

«1» با توجّه به اين كه سورۀ مائده آخرين سوره اي است كه بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نازل شده، پس اين آيه ناسخ آيات ناهيه است كه مهمترين آيات ناهيه آيۀ ده سورۀ ممتحنه است:

«وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ» آيه مطلق است و مي گويد حتّي در جايي هم كه زن كافر داريد و خودتان مسلمان شديد آن را رها كنيد پس وقتي بقا را اجازه نمي دهند ابتدا را به طريق اولي اجازه نمي دهند، پس آيۀ مائده اين آيه را نسخ كرده يا استثنا مي زند، و يا آيۀ 221 بقره كه مي فرمايد:

«وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ» معلوم مي شود كه معيار اسلام است كه اين آيه هم يا به آيۀ مائده تخصيص خورده يعني اهل كتاب از بين مشركين استثنا شده يا نسخ شده است.

بعضي اشكال كرده اند كه سورۀ مائده آخرين سوره نيست، چون آياتي در آن است كه نسخ شده است، از جمله اين آيه است كه مي فرمايد:

«فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ»، «2» مي گويند آيات جهاد اين را نسخ كرده است، در حالي كه جهاد و عفو هر يك جايگاهي دارند و يا آيات جهاد آيۀ:

«مٰا عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلٰاغُ» «3» * را نسخ مي كند در حالي كه منظور اين است كه پيامبر شما را اجبار نمي كند (لا إكراه في الدين) و ابلاغ ربطي به مسألۀ جهاد ندارد، پس سورۀ مائده آخرين سوره است چون روايت دارد و مشهور است.

[مسألة 4: لا يتمتّع علي العمّة ببنت اخيها و لا علي الخالة ببنت اختها الّا بإذنهما أو إجازتهما]

اشاره

21 م 4 (الجمع بين العمّة و … ) و م 5 (المهر) … 26/ 7/ 82

مسألة 4: لا يتمتّع علي العمّة ببنت اخيها و لا علي الخالة ببنت اختها الّا بإذنهما أو

إجازتهما و كذا لا يجمع بين الاختين.

عنوان مسأله:

جايز نيست دختر برادر را بر عمه متعه كند و جايز نيست دختر خواهر را بر خاله متعه كند، مگر اين كه اجازه بگيرد يا بعداً عمّه و خاله اجازه داده و راضي شوند. همچنين جمع بين دو خواهر جايز نيست حتّي در عدّۀ رجعيّه.

ادلّه:

1- اجماع:

همان گونه كه در عقد دائم بيان شد اجماع قائم است كه عقد موقّت و دائم در اين زمينه يكسان هستند.

2- اطلاق ادلّه:

رواياتي كه مي گويد: لا يجوز نكاح بنت الاخ علي العمّة …، كه عام است و نكاح دائم و موقّت را شامل مي شود.

مرحوم صاحب جواهر در اينجا يك اصل كلّي تأسيس مي كند كه اين اصل براي ابواب متعه بسيار كارساز است و مي گويد تمام احكامي كه در عقد دائم جاري است در عقد موقّت هم جاري است الّا ما خرج بالدليل. احكامي كه در لسان ادلّه بر عنوان نكاح جاري شده شامل نكاح دائم و متعه مي شود چون نكاح بر دو قسم، قسمي دائم و قسمي موقّت است. «4»

اين بيان در واقع يك تودهني است بر كساني كه نكاح موقّت را زنا مي دانند. بسياري از اشكالات اهل سنّت به ما، ناشي از جهل آنهاست و دليل آن، اين است كه عقايد ما را از دشمنان ما مي گيرند، نه از خود ما.

چرا مرحوم امام (ره) از ميان تمام محرّمات نسبيّه، سببيّه، رضاعيّه و محرّمات بالكفر … اين دو مسأله را انتخاب كرده است. خوب بود به صورت عام مي فرمودند و تمام محرّمات را ذكر مي كردند. جواهر تبعاً للشرائع اين مسأله را دارد با اين

______________________________

(1) آيۀ 5، سورۀ مائده.

(2) آيۀ 13، سورۀ مائده.

(3) آيۀ 99، سورۀ مائده.

(4) جواهر، ج 30، ص 157.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 35

تفاوت كه در جواهر چنين مي گويد:

«و غير ذلك من المحرمات عيناً و جمعاً» «1» يعني خصوصيتي ندارد كه شرايع دو مورد را ذكر كرده است حال تحرير الوسيله هم مطابق شرايع است و شرايع هم همين دو مورد را متعرّض شده

است.

[مسألة 5: يشترط في النكاح المنقطع ذكر المهر]

اشاره

مسألة 5: يشترط في النكاح المنقطع ذكر المهر فلو أخلّ به بطل (حكم وضعي است در ابواب معاملات و عبادات وقتي چيزي را شرط دانستند حكم وضعي است يعني بدون آن شرط، باطل مي شود)

و يعتبر فيه أن يكون ممّا يتموّل (المال ما يبذل بازائه المال)

سواء كان عيناً خارجيّاً أو كليّا في الذمة أو منفعة أو عملًا صالحاً للعوضيّة (عملي كه ماليّت داشته باشد)

أو حقاً من الحقوق الماليّة كحقّ التحجير (زمين مواتي را سنگ چيني كرده است ولي هنوز عمران و آبادي نكرده تا مالك شود، ولي حقّ اولويّت دارد و به همين جهت ماليّت دارد. از اين قسم اخير استفاده مي شود كه ملكيّت شرط نيست بلكه بايد ماليّت داشته باشد و نسبت بين مال و ملك عام و خاص من وجه است، بعضي چيزها هم ملك است و هم مال مثل خانه، ماشين و بعضي چيزها ملك هست ولي مال نيست مثل يك دانه گندم كه ملك است ولي مال نيست چون در قبال آن پول نمي دهند و گاهي مال هست ولي ملك نيست مثل حقّ تحجير)

و نحوه و أن يكون معلوماً بالكيل أو الوزن في المكيل و الموزون و العدّ في المعدود أو المشاهدة أو الوصف الرافعين للجهالة و يتقدّر بالمراضاة (اندازه گيري مي شود به رضايت طرفين)

قل أو كثر.

عنوان مسأله:

يكي از اركان عقد موقّت ذكر مهريّه است با اين كه در عقد دائم ذكر مهر از اركان نيست.

مرحوم امام ابتدا ذكر مهر را از اركان مي داند بعد به سه نكته اشاره مي كند:

نكتۀ اوّل: هرچه كه مال باشد مي تواند مهر باشد.

نكته دوّم: مهر بايد معيّن باشد يا به كيل يا به وزن يا به شمارش يا به

مشاهده (مثل خانه).

نكتۀ سوّم: كم و زياد در آن فرق نمي كند.

اقوال:

اوّلين ركن از اركان عقد موقّت تعيين مهر است. اين مسأله در بين ما كه قائل به عقد موقّت هستيم، اجماعي است. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

الثالث: المهر و ذكره في ضمن العقد شرط في الصحّة بالاجماع …

و المستفيضة فيبطل العقد بالإخلال به مطلقا عمداً كان أو سهواً بخلاف الدائم فليس ركناً فيه اجماعاً. «2»

ادلّه:

1- اجماع:

دليل عمده در اين مسأله اجماع نيست، چون اجماع مدركي است.

2- روايات:

عمده دليل روايات است كه در باب 17 آمده است و بعضي صحيح السند و بعضي مشكل سندي دارد كه مجموعاً متضافر هستند و عمل اصحاب هم ضعف سند را جبران مي كند.

* … عن زرارة، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: لا تكون متعة الّا بأمرين أجل مسمّي و أجر مسمّي. «3»

اين روايت را مرحوم كليني از زرارة از ابي عبد اللّه عليه السلام نقل كرده است ولي طبق نقل تهذيب «عمن رواه عن زرارة» دارد كه حديث را مرسله مي كند، معمولًا در اين جاها قول كافي را مقدّم مي كنند چون اضبط است؛ پس اين روايت صحيحه است.

* … عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام من المتعة فقال: مهر معلوم إلي أجل معلوم. «4»

اين روايت هم صحيحه است، چون اسماعيل بن فضل هاشمي از بزرگان و توثيق شده است.

* … عن أبي بصير قال: لا بدّ من أن تقول فيه

(در نكاح موقّت)

هذه الشروط: أتزوّجك متعة كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهماً الحديث. «5»

3- دليل شبه عقلي:

بعضي يك دليل شبه عقلي هم آورده اند و گفته اند كه متعه مانند اجاره است و بايد مال الاجاره معيّن باشد و روايت هم داريم كه مي فرمايد:

* … و إنّما هي مستأجرات. «6»

پس بايد مانند اجاره مال الاجاره معلوم باشد به عكس عقد دائم كه براي حفظ و بقاي نسل است، ولي در باب متعه هدف ادامۀ نسل نيست، پس در عقد دائم نياز به بيان مهر نيست چون از اركان نيست ولي در عقد موقّت جزء اركان است.

______________________________

(1) جواهر، ج 30، ص 157.

(2) رياض، ج 10، ص 278.

(3) ح 1، باب 17 از

ابواب متعه.

(4). ح 3، باب 17 از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 17 از ابواب متعه.

(6) ح 4، باب 4 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 36

قلنا: البتّه اين استحسان است و نمي تواند دليل باشد و فقط مؤيّد است.

22 ادامۀ مسألۀ 5 … 27/ 7/ 82

بقي هنا امور:

اشاره

سه مطلب در ذيل مسألۀ پنجم در مورد مهريّۀ عقد موقّت باقي مانده است.

الامر الاوّل: المهر مال

گفتيم مهريه بايد از اموال باشد و مال معناي وسيعي دارد (هر چيزي كه در مقابل آن پول داده شود) تارةً؛ عين خارجي مثل خانه، اخري؛ كلّي در ذمّه مثلًا ده هزار تومان در ذمّه، ثالثاً؛ منفعت مانند سكونت در خانه به مدّت يك سال، رابعاً؛ فعل داراي منفعت مانند تعليم قرآن و خامساً؛ حقوق مالي مانند تحجير است كه همۀ اينها جايز است به عنوان مهر قرار داده شود و ظاهراً مسأله اتّفاقي بوده و فرقي بين اينها نيست.

دليل ما بر اين عموميّت چيست؟

دليل دو روايت از روايات سه گانه اي است كه قبلًا متذكّر شديم، يكي روايت زراره از امام صادق عليه السلام و ديگري روايت فضل هاشمي بود:

* … لا تكون متعة الّا بأمرين أجل مسمّي و أجر مسمّي. «1»

«اجر» مطلق است و هر چيزي كه ماليّت دارد داخل در اجر است.

* … فقال مهر معلوم الي أجل معلوم. «2»

پس مطابق اين روايت هر چيزي كه صدق مهر كند كافي است و چيزي كه ماليّت داشته باشد مي تواند مهر باشد.

أضف الي ذلك؛ روايتي در نكاح دائم در مورد داستان زني كه خدمت پيامبر آمده و عرض كرد: زوّجني يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله مردي طالب ازدواج با آن زن بود ولي چيزي نداشت تا مهر او قرار دهد، حضرت در مقابل آموزش قرآن، زن را به تزويج دائم مرد درآورد، پس در عقد موقّت به طريق اولي مي توان تعليم قرآن را مهر قرار داد.

الامر الثاني: يشرّط فيه العلم بالمقدار اجمالًا

مقدار مهر بايد معلوم باشد و مجهول جايز نيست، يعني نمي تواند بگويد لباس را مهر قرار دادم و بايد با ذكرِ وصف، كيل، وزن، تعداد و مشاهده

ميزان آن مشخّص شود؛ مرحوم صاحب رياض در اين مسأله مي فرمايد:

و يشترط فيه الملكية (اي ماليّة) و العلم بالمقدار إجمالًا. «3»

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

و الظاهر أنّه لا خلاف بين الاصحاب في ذلك (اشتراط معلوميّة). «4»

دليل اين مسأله همين دو روايتي است كه خوانده شد چون مي فرمايد مهر بايد معلوم باشد و در روايت ديگر «اجر مسمّي» فرمودند كه معنايش معلوم بودن آن است؛ علاوه بر اين تشبيه به مسألۀ اجاره هم مؤيّد است چون در اجاره به يقين بايد هم مدّت معيّن باشد و هم اجرت.

الامر الثالث: هل للمهر مقدار معيّن لا يجوز الاقلّ منه؟
اشاره

در عبارت امام (ره) و عبارت مشهور آمده است كه به مقدار تراضي (و مقيّد بالمراضات قلّ أو كثر) باشد، اين مسأله بين فقها مشهور است و تنها مرحوم صدوق مخالف است و مي فرمايد:

إنّه الدرهم فما زاد «5» يعني كمتر از درهم نمي تواند باشد كه به پول امروز حدود چهارصد تومان است (نيم مثقال نقره).

دليل مشهور:

همين رواياتي است كه خوانده شد، چون مهر معلوم و اجر مسمّي اطلاق دارد و هم قليل و هم كثير را شامل مي شود و فرقي نيست و تعيين مقدار نشده، علاوه بر اين شهرت هم بر همين قائم است.

دليل مرحوم صدوق:

مرحوم صدوق به روايتي از أبو بصير تمسّك مي كند:

* … عن ابي بصير قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن متعة النساء قال:

حلال و إنّه يجزي فيه الدرهم فما فوقه. «6»

معتقدند كه اين روايت دلالت مي كند بر اين كه بايد مهر حدّ اقل يك درهم باشد و كمتر از آن كافي نيست.

جواب: سه جواب داده شده است.

1- دلالت ندارد، بلكه كنايه از حدّ اقل است، نه اين كه حد معيّن كرده باشد؛ به عنوان مثال گفته مي شود يك درهم هم كاسبي نكرده ام كه كنايه از هيچ چيز است پس يك درهم در اين روايت به معناي حدّ اقل ممكن است نه اين كه حدّي بر آن تعيين شده باشد.

______________________________

(1) ح 1، باب 17 از ابواب متعه.

(2) ح 3، باب 17 از ابواب متعه.

(3) رياض، ج 10، ص 278.

(4) ج 13، ص 21.

(5) رياض، ج 10، ص 279.

(6) ح 1، باب 21 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 37

2- مرحوم صاحب جواهر سند روايت را تضعيف مي كند:

محمّد بن يعقوب

(مرحوم كليني)

عن محمّد بن يحيي

(از معاريف قم)

عن احمد بن محمّد عن الحسين بن سعيد

(هر دو ثقه هستند)

عن حمّاد بن عيسي

(از بزرگان روات)

عن شعيب بن يعقوب

(كه همان شعيب عَقَرْقُوفي است و عقرقوف ناحيه اي در اطراف بغداد و نزديك آن است كه شعيب اهل آنجا و از اصحاب ائمّه و از ثقات است)

عن أبي بصير،

سند تا اينجا خوب است و

فقط ابي بصير مشترك است بين ثقه و غير ثقه بنابراين روايت ضعيف است و دليل ديگري بر ضعف روايت نداريم.

3- اين روايت معارض دارد:

* … عن أبي سعيد، عن الأحول قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام أدني ما يتزوج به المتعة قال: كفّ من برّ

(كه از درهم كمتر است). «1»

* … عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن أدني مهر المتعة ما هو؟ قال: كفّ من طعام دقيق أو سويق أو تمر

(كه كمتر از يك درهم است). «2»

اين روايات معارض است.

آيا شخصيّت زن را اين قدر پايين بياوريم كه كفّي از طعام را مهر او قرار دهيم؟

23 مسألۀ 6 و 7 (كيفية تملك المتمتعة المهر) … 28/ 7/ 82

ان قلت: آيا اين مقدار مهر باعث ابتذال مرأة و نكاح موقّت نيست؟

قلنا: اين موضوع نه تنها سبب ابتذال نمي شود بلكه گاهي سبب احترام هم هست. گاهي ممكن است دو نفر همديگر را ببينند و بخواهند، مدّتي با هم باشند و طالب مالي هم نيستند، ولي چون شرع گفته، چيز جزئي به عنوان مهر قرار مي دهند، درست مانند پدري كه مي خواهد خانه اي را به پسرش واگذار كند و خانه را در مقابل يك جعبه شيريني مصالحه مي كند كه اين در واقع براي درست شدن صورت شرعي آن است. حتّي در نكاح دائم مهر را به مقدار كمي قرار مي دهند و معنايش اين است كه تو بيش از اينها ارزش داري و براي به جاي آوردن حكم شرع اين را به عنوان مهر قرار مي دهم.

[مسألة 6 و 7]

[مسألة 6: تملك المتمتّعة المهر بالعقد]

مسألة 6: تملك المتمتّعة المهر بالعقد (در مورد اين «باء» در مسالك و كشف اللثام و جواهر

بحث مفصّلي است كه آيا باء سببيّت است يا مصاحبه؟ ظاهر كلام امام (ره) اين است كه باء مصاحبه است)

فيلزم علي الزوج دفعه اليها بعده (بعد العقد)

لو طالبته و إن كان استقراره (استقرار مالكيّت مهر)

بالتمام مراعي (مشروط)

بالدّخول و وفائها بالتمكين في تمام المدّة (صورت اوّل)

فلو وهبها المدة فإن كان قبل الدخول لزمه نصف المهر (صورت دوّم)

و إن كان بعده (دخول)

لزمه الجميع و إن مضت من المدّة ساعة و بقيت منها شهوراً أو أعوام فلا يقسّط المهر علي ما مضي منها و ما بقي (صورت سوّم)

نعم لو لم يهب المدّة و لكنّها لم تف بها و لم تمكّنه من نفسها في تمامها كان له أن يضع (كم كند)

من المهر بنسبتها (مدّة)

إن نصفا فنصف و إن ثلثاً فثلث و هكذا، ما عدا أيّام حيضها فلا ينقص لها شيئاً من المهر و في الحاق سائر الأعذار كالمرض المُدنف (بيماري سخت)

و نحوه (مانند تصادف)

بها (ايّام عادت)

أو عدمه وجهان بل قولان و لا يترك الاحتياط بالتسالم (صورت چهارم).

[مسألة 7: لو وقع العقد و لم يدخل بها مع تمكينها حتّي انقضت المدّة]

مسألة 7: لو وقع العقد و لم يدخل بها مع تمكينها حتّي انقضت المدّة استقر عليه تمام المهر (صورت پنجم).

عنوان مسأله:

مسألۀ ششم و هفتم در واقع دنبالۀ مسألۀ پنجم است. حال كه گفتيم مهريّه در عقد منقطع واجب است، چه موقع زن مي تواند مهريّه را مطالبه كند؟

مسأله داراي صوري است. گاهي قبل از دخول است و گاهي بعد از دخول، گاهي زن تمكين مي كند و گاهي نمي كند، گاهي بقيّۀ مدّت را مي بخشد و گاهي نمي بخشد و گاهي زن عادت يا بيمار مي شود و قادر بر تمكين نيست؛ آيا در همۀ اين موارد پرداخت مهريّه لازم است يا صور مختلف است؟ در مسألۀ 6 و 7 از اين صور بحث مي شود.

ريشۀ مسأله:

ريشۀ اصلي مسأله كه در كلمات فقها خيلي منعكس نشده اين است كه مهر در عقد دائم و منقطع متفاوت است. در عقد دائم زن بعد از عقد مالك تمام مهر است و مراعي به چيزي هم نيست و طلاق قبل از دخول منصّف است، علاوه بر اين در عقد دائم مهر تجزيه نمي شود ولي در عقد موقّت، مهر در مقابل زمان است و تجزيه مي شود.

دليل اين تجزيه چيست؟

______________________________

(1) ح 2، باب 21 از ابواب متعه.

(2) ح 5، باب 21 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 38

علت آن دو چيز است:

1- در باب اجاره اگر اجير كم كار كند، به همان اندازه از اجرت كم مي شود متعه هم شكل اجاره را دارد پس مهر كم مي شود.

2- روايات متعدّد است و دلالت مي كند هر مقداري كه تمكين نكرد از مهر كم كنيد.

روايات چون متضافر است از اسناد آن بحث نمي كنيم:

* … عن عمر بن حنظلة قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: أ تزوّج المرأة شهراً فتريد منّي المهر كملًا و أتخوّف أن تخلفني قال:

يجوز أن تحبس ما قدرت عليه

(آنچه در دلت داري)

فإن هي أخلفتك فخذ منها بقدر ما تخلّفك. «1»

اين روايت دو نسخه دارد كه يك نسخه «يجوز» و نسخۀ ديگر «لا يجوز» است و ذيل روايت با «لا يجوز» تناسب دارد چون «فخذ منها» دارد يعني از زن بگير به مقداري كه تخلّف كرده است.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 38

* … عن عمر بن حنظلة عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت له: أتزوج المرأة شهراً فأحبس عنها شيئاً فقال: نعم خذ منها بقدر ما تخلّفك إن كان نصف شهر فالنصف و إن كان ثلث فالثلث. «2»

* … عن إسحاق بن عمّار قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام يتزوج المرأة متعة تشترط له أن تأتيه كل يوم حتي توفّيه شرط أو يشترط أيّاماً معلومة تأتيه فتغدر به

(بي وفايي مي كند)

فلا تأتيه علي ما شرطه عليها فهل يصلح له أن يحاسبها علي ما لم تأته من الايّام فيحبس عنها بحساب ذلك؟ قال: نعم ينظر الي ما قطعت من الشرط فيحبس عنها من مهرها مقدار ما لم تف ما له خلا ايّام الطمث فإنّها لها و لا يكون لها الا ما أحلّ له فرجها. «3»

* … عن عمر بن حنظلة قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام أتزوج المرأة شهراً بشي ء مسمّي فتأتي بعض الشهر و لا تفي ببعض قال: يحبس عنها من صداقها مقدار ما احتسبت عنك الّا أيّام حيضها فانّها لها. «4»

24 ادامۀ مسألۀ 6 و 7 … 29/ 7/ 82

* و عن محمد

بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن أحمد بن أشيم قال: كتب إليه الريّان بن شعيب يعني أبا الحسن عليه السلام

(موسي بن جعفر يا علي بن موسي الرضا)

الرجل يتزوج المرأة متعة بمهر الي أجل معلوم و أعطاها بعض مهرها و أخّرته بالباقي ثم دخل بها و علم بعد دخوله بها قبل أن يوفّيها باقي مهرها أنّها زوّجته نفسها و لها زوج مقيم معها أ يجوز له حبس باقي مهرها أم لا يجوز؟ فكتب لا تعطيها شيئاً لأنّها عصت اللّه عزّ و جلّ. «5»

اين روايت در مورد جايي است كه متعه فاسد بوده ولي مي توان استفاده كرد كه اصل تجزيۀ مهر در عقد متعه به حسب مدّت معمول بوده و به همين جهت امام آن را منع نكرده است، پس تجزيۀ مهر در عقد موقّت جايز است.

* … عن حفص بن البختري، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: إذا بقي عليه شي ء من المهر و علم أنّ لها زوجاً فما أخذته فلها

(آن چيزي كه گرفته حق او است)

بما استحلّ من فرجها

(بايد حمل كنيم بر جايي كه زن خيال مي كرده كه زن شوهردار هم مي تواند متعه شود و يا وطي شبهه بوده است)،

و يحبس عليها ما بقي عنده. «6»

اين روايات متعدّد و متضافر است و دلالت بر تجزيه مي كند و اصحاب هم به آن فتوا داده اند و مشكلي در كار نيست.

اكنون صور مسأله را بررسي مي كنيم:

صورت اوّل: آيا به مجرّد مطالبه مي توان گفت كه پرداخت مهر واجب است؟ آيا زن بلافاصله بعد از عقد حقّ مطالبه دارد؟

از بعضي كلمات استفاده مي شود كه زن حقّ مطالبه دارد، و مراعي و مشروط به دخول و پايان مدّت است. از بعضي كلمات فقها استفاده مي شود كه حقّ مطالبه ندارد؛ دليل آن قاعدۀ باب اجاره است، چرا كه در باب اجاره قبل از

آن كه اجير كار خود را انجام دهد معمول نيست كه اجرت را مطالبه كند.

أضف الي ذلك؛ روايات مي فرمود به حسب مدّت مهر تجزيه مي شود كه در اين صورت مدّتي كه نيامده در قبالش حقّ مطالبه اي ندارد، ولي ظاهر كلام امام اين است كه مي تواند مطالبه كند.

اين مسأله متفرّع بر اين است كه آيا عقد تمام العلّة است يا جزء العلّة؟

اين عقد تمام العلّة نيست، كما اين كه در اجاره هم تمام العلّة نيست، بله مي توانيم بگوييم به طور مشروط حق دارد بگيرد يعني اگر شروط حاصل شود مي تواند مطالبه كند.

فقها در تفسير كلام محقّق كه مي گويد متمتّعه به سبب عقد مالك مي شود، در «باء» بالعقود به زحمت افتاده اند كه آيا باء

______________________________

(1) ح 1، باب 27 از ابواب متعه.

(2) ح 2، باب 27 از ابواب متعه.

(3) ح 3، باب 27 از ابواب متعه.

(4) ح 4، باب 27 از ابواب متعه.

(5) ح 2 باب 28 از ابواب متعه.

(6) ح 1، باب 28 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 39

سببيّت است كه در اين صورت مشكلي ندارد و مي تواند مشروط به دو شرط باشد و يا مصاحبت است كه در اين صورت بلافاصله بعد از عقد مالك شود و بدون قيد و شرط جواز مطالبه دارد.

مرحوم محقق از فقهاي كم نظير است ولي كلام ايشان روايت و يا متن قرآن نيست تا خود را در آن معطّل كنيم به همين جهت مي گوييم ما هستيم و قاعدۀ باب اجاره و اگر شك هم كنيم، مطالبه جايز نيست و اصل عدم جواز است.

نكته: اگر ما اين مسأله را از باب اجاره بدانيم اجاره ها مختلف است و معمولًا در

اجاره ها- چه در اجارۀ اعمال و چه در اجارۀ املاك- تمام اجرت را قبلًا نمي گيرند ولي در بعضي از اجاره ها اجاره را قبلًا مي گيرند، مانند كرايۀ هواپيما، اتومبيل..،

در جاهايي كه عرف و عادت دارد عقد به عادت و عرف منصرف است و بايد مطابق آن عمل شود، پس طبيعت اجاره اقتضا ندارد ولي گاهي عرف و عادتها اقتضا مي كند كه اجرت را قبلًا بدهند.

صورت دوّم: اگر دخول نكرده و باقي ماندۀ مدّت را بخشيده است
اشاره

مشهور معتقدند كه مهر نصف مي شود و شهرت قوي بر آن قائم است.

صاحب جواهر «1» از كشف اللثام و سرائر … نقل مي كند كه مهر نصف مي شود ولي بعضي كه معلوم نيست قائلش كيست تشكيك كرده و گفته اند تمام مهر را بدهد.

مقتضاي قاعده:

مقتضاي قاعده تمام مهر است چون زن آمادۀ تمكين است و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» مي گويد وفا لازم است و تمام مهر را بدهد و اگر مرد مي خواهد از حقّ خودش بگذرد، مانعي ندارد.

با اين كه گفتيم مقتضاي قاعده، وجوب وفاي به عهد است ولي همۀ قدما قائل به نصف مهر هستند و به يك روايت استدلال كرده اند كه روايت از «سماعه» و مضمره است. صاحب جواهر اين روايت را مقطوعه مي داند ولي مقطوعه نيست چون مقطوعه آن است كه سلسلۀ سند روايت از امام قطع شود.

* محمّد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد

(الاهوازي)

عن الحسن

(معلوم نيست كدام يك از افراد مسمّاي به حسن است، آيا حسن بن علي بن فضّال است كه ثقه است يا ديگري)،

عن زرعة

(ثقه)

عن سماعة

(اگر حسن، حسن بن علي بن فضّال باشد روايت موثّقه است)،

قال: سألته عن رجل تزوّج جارية أو تمتّع بها ثم جعلته من صداقها في حلّ

(زن مهريّه اش را حلال كرد)

يجوز أن يدخل بها

(متن وسائل «يدخل لها» دارد ولي در جواهر «يدخل بها» دارد و در باب طلاق همين روايت «يدخل بها» است پس «يدخل لها» اشتباه است)

قبل أ يعطيها شيئاً؟ قال: نعم إذا جعلته في حلّ فقد قبضته منه فإن خلاها قبل أن يدخل بها ردّت المرأة علي الرجل نصف الصداق. «2»

اين روايت دلالت دارد كه مهر تنصيف مي شود.

25 ادامۀ مسألۀ 6 و 7 … 30/ 7/ 82

به

فرض اين روايت ضعيف باشد، ولي معمول بهاست و عمل اصحاب جبران ضعف سند مي كند امّا روايت ذيلي دارد كه مشكل ساز است و آن در مورد جايي است كه زن مهر را خودش بخشيده، حال اگر زوج بقيّۀ مدّت را ببخشد، زن بايد نصف مهر را به شوهر بدهد. اصحاب به اين قسمت از روايت هم عمل كرده اند ولي مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

لكن في القواعد و محكي المبسوط و الجواهر إنّه يحتمل عدم رجوعه عليها بشي ء. «3»

ما معتقديم كه عمل به اين روايت مشكل است؛ صاحب جواهر مي فرمايد اجتهاد در مقابل نص نمي توان كرد ولي ما مي گوييم نص واحد در مقابل اصول مسلّمه قابل عمل نيست و تخصيص اصول مسلّمه به خبر واحد مشكل است؛ در عرف هم همين است، يعني عرف در اينجا پرداخت نصف مهر از جانب زن را لازم نمي داند.

چرا روايت خلاف اصول مسلّمه است؟

چون زن چيزي نگرفته و تلف نكرده است تا ضامن نصف باشد. ضمان نصف در فرض گرفتن و اتلاف است، در حالي كه ما نحن فيه ابراء است و زن ذمّۀ شوهر را پاك كرده است و ضامن نيست، پس با وجود يك روايت مضمره نمي توان قواعد مسلّمه را كنار گذاشت، عرف عقلا هم از اين كلام تعجّب مي كنند، پس ما نه در اينجا و نه در باب طلاق نمي توانيم چنين بگوييم.

صورت سوّم: اگر بقيّۀ مدّت را بخشيده و دخول هم حاصل شده است، آيا بايد تمام مهر را بدهد يا بعض مهر را؟

______________________________

(1) جواهر، ج 30، ص 166.

(2) ح 1 باب 30 از ابواب متعه.

(3) جواهر، ج 31، ص 90.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 40

مقتضاي قاعده اين است كه در اينجا بايد تمام مهر را بدهد چون زن مي تواند بگويد كه من آمادۀ تمكين بودم تو خود نخواستي

مانند بنّايي كه براي كار كردن آماده است ولي صاحب كار نصف روز، كار را تعطيل مي كند، بايد اجرت تمام روز را بدهد.

صورت چهارم: اگر زن به عقدش وفا نكرد و به نصف مدّت وفا كرد، مهر تجزيه مي شود

چون روايات عديده داشتيم و قانون اجاره هم همين است و اجماع هم بر آن قائم است، مگر جايي كه معذور شرعي است، مثلًا ايّام عادت است در اينجا چيزي كم نمي شود، عرف هم به همين حكم مي كند و مثل شرط ضمن العقد است ولي اگر زن مريض شود نمي گوييم كه اجرت آن را بدهيد.

صورت پنجم: اگر زن به تمام مدّت عمل كرد، هبۀ مدّت هم نشد و دخول هم واقع نشد

مرد بايد تمام مهر را بدهد مانند كارگري كه اجير شده ولي هيچ كاري به او داده نشده است بايد در پايان مدّت حقوقش پرداخت گردد، چون او آمادۀ انجام كار بوده است.

[مسألة 8: (حكم المهر في صورة تبيّن فساد العقد)]

اشاره

26 م 8 (حكم المهر في صورة تبيّن فساد العقد) … 9/ 9/ 82

مسألة 8: لو تبيّن فساد العقد بأن ظهر لها زوج أو كانت أخت زوجته أو أمّها مثلًا و لم يدخل بها فلا مهر لها و لو قبضته كان له استعادته بل لو تلف كان عليها بدله (صورت اوّل)

و كذا (لا مهر لها)

إن دخل بها و كانت عالمة بالفساد (صورت دوّم)

و امّا إن كانت جاهلة فلها مهر المثل (صورت سوّم)

فان كان ما أخذت أزيد منه (مهر المثل)

استعاد الزائد و إن كان أقلّ أكمله. (اگر آنچه كه گرفته بيش از مهر المثل است بايد برگرداند، و اگر كمتر از مهر المثل است بايد بقيّه را بگيرد).

عنوان مسأله:

اگر كسي زني را متعه كرده و بعد معلوم شود كه عقد باطل بوده، به هر دليل مثل اين كه زن خواهر رضاعي يا خواهر همسر و يا امّ الزوجۀ او بوده و يا شوهر داشته است. در اينجا حكم مهر چيست؟ آيا بين دخول و عدم دخول فرق است؟ آيا بين علم زن و عدم علم او فرق است؟

اقوال:

اشاره

در مورد صورت اوّل اجماع قائم است كه اگر عقد صحيح نباشد و دخول هم نشده باشد مهر ندارد. مرحوم صاحب رياض «1» صورت اوّل مسأله را اجماعي و صورت دوّم را مسلّم مي داند و در مورد صورت سوّم مي فرمايد چهار قول در اين مسأله داريم (ما قول پنجمي هم اضافه مي كنيم):

قول اوّل: هر مقداري از مهر كه به زن داده براي او كافي است:

و لو دخل فلها ما أخذت منه و تمنع ما بقي مطلقا فيهما قليلًا كانا أو كثيراً.

اين قول مختار خود ايشان است و از مقنعه، نهاية و مهذّب هم آن را نقل مي كند.

امّا لازم به ذكر است كه اين قول بنابر قواعد درست نيست، ولي روايت دارد پس مشكل در روايت است.

قول دوّم: انّ الوجه أنها تستوفيه جميعاً مع جهالتها مطلقا

يعني زن تمام مهر المسمّي را مي گيرد.

قول سوّم: و لو قيل بمهر المثل مع الدخول و جهلها و عدم المهر مع الدخول و العلم منها مطلقا كان حسنا،

مهر المثل ثابت است چون دخول صورت گرفته و البضع لا يكون الّا بأجر و چون عقد باطل است مهر المسمّي نيست.

اين قول مختار مرحوم امام (ره) است و محقق در شرايع و نافع و صاحب جواهر هم آن را اختيار كرده است.

قول چهارم: موجب مع جهلها للأقل من المثل او المسمي،

اقلّ الامرين از مهر المثل و مهر المسمّي را بگيرد.

قول پنجم: اين قول به قرينۀ كلام صاحب جواهر است.

صاحب جواهر مي فرمايد:

صورت علم مرأة خارج است، چون عالم است چيزي نمي گيرد ولي صاحب جواهر مي فرمايد: ظاهر كلام مقنعه و مهذب و نهاية اين است كه زن عالمه باشد يا جاهل، هرچه به او داده اند از او نمي گيرند و اگر اين كلام جواهر را كه با استفاده از

______________________________

(1). ج 11، ص 328- 325.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 41

كلام قدما است اضافه كنيم، در مجموع پنج قول است.

ادلّه:

1- مقتضاي قاعده:

به نظر ما ابتدا بايد ببينيم مقتضاي قواعد منهاي روايات چيست. جايي كه دخول حاصل نشده اين دو يا عالم بوده اند و يا جاهل، و عقد هم فاسد بوده است (صورت اوّل) مطابق قاعده چيزي ثابت نيست چون مهر يا بايد به عقد صحيح باشد يا دخول حاصل شده باشد و در اينجا نه دخول حاصل شده و نه عقدي، پس مهر نيست، و اگر شك هم كنيم اصل برائت است.

امّا اگر زن عالمه باشد و دخول هم حاصل شده باشد (صورت دوّم) در اينجا هم علي القاعده چيزي ندارد، چون لا مهر لبغيٍ و امّا اگر زن جاهل باشد و دخول حاصل شده باشد (صورت سوّم) در اينجا قاعده مي گويد وطي به شبهه است و وطي به شبهه مهر المثل دارد و دليل اين كه مهر المسمي نيست اين است كه عقدي نيست.

البتّه در مهر المثل نزاعي هست كه چه مهر المثلي بايد داده شود در اينجا صاحب جواهر جواب عجيبي دارد و مي فرمايد مهر المثل عقد دائم بايد داده شود.

2- روايات:
اشاره

در اين مسأله دو روايت داريم كه در باب 28 از ابواب متعه آمده است.

* محمد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه

(ابراهيم بن هاشم)،

عن ابن أبي عمير، عن حفص بن البختري

(همه ثقه هستند)

عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إذا بقي عليه

(زوج)

شي ء من المهر و علم أنّ لها زوجاً

(روايت ندارد كه زن عالم بوده است يا نه)

فما أخذته فلها بما استحلّ من فرجها

(از اين قسمت خواسته اند استفاده كنند كه روايت در مورد صورت جهل است، چون در مورد علم كه زناست چنين تعبيري نمي كنند)

و يحبس عليها ما بقي عنده. «1»

سند صحيح

است و همه ثقه هستند.

27 ادامۀ مسألۀ 8 … 10/ 9/ 82

چرا صاحب جواهر روايت را حسن مي داند؟

«ابراهيم بن هاشم» در كلمات رجاليين محلّ بحث است و تصوّر ما اين است كه بعضي احاديث او را حسن و بعضي موثّق و بعضي حسن كالصحيح مي دانند، سرچشمۀ اين سخن كلام علّامه است. علّامه در كتاب خلاصة الأقوال مي فرمايد:

و لم اقف لاحد من أصحابنا علي قول في القدح فيه و لا علي تعديله بالتنصيص. «2»

اين كلام علّامه سبب شده كه او محلّ ترديد واقع شود ولي وقتي به كلام ديگران مراجعه مي كنيم، مي بينيم نه تنها ثقه است بلكه فوق الوثاقة است و قرايني داريم كه نشان مي دهد او ثقه يا فوق الوثاقه است:

قراين:

1- تصريح علّامه به اين كه ارجح قبول قول اوست (و الارجح قبول قوله) چرا كه علّامه از خُبراي علم رجال است.

2- پسر ابراهيم بن هاشم (علي بن ابراهيم) از ثقات است، ايشان در مقدّمۀ تفسير خود جمله اي دارد و مي فرمايد:

و نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي الينا و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض اللّه طاعتهم (اهل بيت عليهم السلام) و أوجب ولايتهم. «3»

علي بن ابراهيم غالب روايات تفسيرش را از پدرش نقل مي كند مگر تعداد نادري، كه اين شهادت فرزند بر وثاقت پدر است.

3- گروهي از متأخّرين از علّامه او را توثيق كرده اند. مرحوم سيّد داماد در كتاب «رواشح» مي فرمايد:

و الصحيح الصريح عندي انّ الطريق من جهته صحيح فأمره أجلّ و حاله اعظم من أن يُتعدّل (تعديل كننده) و يتوثّق بمعدّل و موثّق غيره. «4»

جماعت ديگري از متأخرين مانند علّامۀ بحر العلوم وقتي به روايت ابراهيم بن هاشم رسيده اند روايت او را صحيح

دانسته اند.

4- سيّد بن طاووس عبارت بلندي در مورد ايشان دارد و او را ثقه مي داند و ادّعاي اتّفاق بر وثاقت او دارد. سيّد بن طاووس قبل از علّامه است و شايد علّامه كلام او را نديده است.

(الموسوعة الرجاليّة الميسّرة)

5- در كتب اربعه بيشترين احاديث به او مي رسد و كسي به اندازۀ او حديث ندارد، و تعداد احاديث او 6414 حديث است به طوري كه اگر روايات ابراهيم بن هاشم را از كتب اربعه خارج كنيم، قسمت مهمّي از احاديث كنار مي رود.

______________________________

(1) ح 1، باب 28 از ابواب متعه.

(2) خلاصة الاقوال، ص 49.

(3) تفسير القمي، ج 1، ص 4.

(4) الرواشح السماويّة، ص 48.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 42

آيا مشايخ روايات، اين همه روايت را از يك شخص مجهول الحال نقل كرده اند و آن هم در كتب اربعة كه از معتبرترين كتب ماست؟! به خصوص كه در حالات ابراهيم بن هاشم نوشته اند او اوّلين كسي بود كه مكتب نقل حديث را در قم پايه گذاري كرد، آن هم در منطقه اي كه از نظر علمي بالا بود و به سادگي روايات را نمي پذيرفتند.

مجموع اين قراين نشان مي دهد كه نبايد در مورد ابراهيم بن هاشم اشكال كنيم و نظر صاحب جواهر هم در مورد ابراهيم بن هاشم مختلف است، پس جاي ترديد نيست كه روايات او از روايات صحيحۀ معتبره است. هذا كلّه بحسب السند.

اشكال دلالي حديث:

بعضي خواسته اند اين روايت را معارض قاعده قرار دهند، در حالي كه به دلالت روايت چندين اشكال وارد شده است:

1- اين روايت ندارد كه در مورد عقد متعه است.

جواب از اشكال: در عقد دائم اين اشتباهات غالباً پيش نمي آيد چون در عقد دائم تحقيقات انجام

مي شود پس، از اين كه بعداً معلوم مي شود زن شوهر داشته، كشف مي گردد كه عقد متعه بوده است.

2- صاحب جواهر اين اشكال را دارد و مي فرمايد اين حديث عامّ است و صورت علم و جهل مرأة را شامل است، در حالي كه اگر عالم باشد زانيه است و مسلّم است كه مهر ندارد، پس روايت خلاف قاعده و اجماع است.

جواب از اشكال: روايت از صورت علم منصرف است و براي جايي است كه زن خيال مي كرده شوهرش مرده و يا خيال مي كرده اگر شوهر غايب شود بعد از چهار ماه مي تواند متعه شود، شاهد مطلب اين است كه مي فرمايد: «بما استحلّ من فرجها»، چون اگر زانيه بود ديگر «استحلّ» معنا نداشت و فقط در صورت جهل حلال بود.

3- حديث جايي را كه هيچ مهري نداده باشد شامل مي شود و معنايش اين است كه در صورت جهل، دخول بدون اجرت شده باشد، در حالي كه بضع بدون اجرت نمي شود.

جواب از اشكال: ظاهر حديث اين است كه مقداري از مهر را داده و مقداري مانده است بنابراين، اين اشكال هم وارد نيست.

4- اين حديث با حديث دوّم اين باب معارض است:

* … عن علي بن أحمد بن أشيم قال: كتب اليه الريّان بن الشبيب يعني أبا الحسن عليه السلام: الرجل يتزوّج المرأة متعة بمهر إلي أجل معلوم و أعطاها بعض مهرها و أخّرته بالباقي ثم دخل بها و علم بعد دخوله بها قبل أن يوفّيها باقي مهرها أنّها زوّجته نفسها و لها زوج مقيم معها أ يجوز له حبس باقي مهرها أم لا يجوز؟ فكتب: لا يعطيها شيئاً لأنّها عصت اللّٰه عزّ و جلّ. «1»

روايت اوّل اطلاق

دارد و حتّي صورت علم را هم شامل مي شود ولي روايت دوّم مقيّد است.

جواب از اشكال: اين اشكال هم وارد نيست، چون گفتيم روايت قبل شامل صورت علم نيست، پس اين روايت چون مربوط به صورت علم است با آن روايت تعارض ندارد.

علاوه بر اين روايت ضعيف است چون «علي بن أحمد ابن أشيم» مجهول الحال است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا:

ما روايت قبلي را توانستيم زنده كنيم، چون هم سند را تقويت كرديم و هم اشكالات را رفع كرديم؛ حال آيا مطابق آن فتواي بدهيم و بگوييم مهر المثل نيست و آن مقدار كه گرفته است براي او كافي است؟

اگر ما بخواهيم جمود بر ظاهر روايت كنيم بايد قاعده را كنار بگذاريم كما اين كه مقنعه و نهايه و مهذّب چنين كرده اند.

و لكن الانصاف: به اين روايت نمي توانيم عمل كنيم، چون قاعدۀ محكم را كه پشتوانۀ آن روايات متعدّد است نمي توانيم به جهت وجود يك روايت رها كنيم چون وطي به شبهه است و در وطي به شبهه مطابق قاعده مهر المثل ثابت است. علاوه بر اين به اين روايت كمتر فتوا داده اند و به عبارت ساده تر مقداري اعراض هم در آن هست حال با چنين روايتي، قاعدۀ مسلّم فقهي تخصيص نمي خورد. پس اولي و برتر اين است كه حديث را مطابق قاعده قرار دهيم؛ يعني آنچه كه گرفته است مطابق مهرالمثلش بوده و به آن قناعت كند و بعيد هم نيست كه اين باشد چون مرسوم اين بود كه به همان اندازه كه تمتّع مي كردند، تدريجاً اجرت را به اندازۀ اجرت المثل مي دادند.

28 ادامۀ مسأله 8 و مسأله 9 (ذكر الأجل) … 11/ 9/ 82

بقي هنا شي ء: مهر المثلِ چه چيزي را بايد بدهند؟

______________________________

(1) ح 2، باب 28 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 43

مرحوم صاحب جواهر از كساني است كه به اين بحث متعرّض شده است و مي فرمايد:

وجهان قويّان. «1»

1- مهر المثل عقد دائم است چون وقتي گفته مي شود وطي به شبهه است معمولًا وطي به شبهه مهرالمثلش، مهر المثل عقد دائم است، بنابراين در اينجا هم بايد مهر المثل

عقد دائم را بپردازد.

2- إنّما الكلام في أنّه مهر أمثالها بحسب حالها لتلك المدّة التي سلّمت نفسها فيها متعة «2» (مهر المثل عقد متعه به حسب حال زن به مقداري كه مرد استفاده كرده).

اين دو مهر المثل از نظر مقدار خيلي تفاوت دارند، صاحب جواهر احتمال دوّم را اقويٰ مي داند.

لكن الانصاف: زير بار اين حرف نمي توان رفت، چون لوازمي دارد كه مصداق ضرر است. فرض كنيم شخصي زني را براي دو روز به مبلغ ده هزار تومان متعه كرد و بعد از يك روز فهميد كه عقد باطل بوده حال اگر بگوييم نصف مهر عقد دائم كه ده ميليون تومان است بدهد، مشكل است و كدام فقيه مي تواند به اين ملتزم شود؟ با حديث لا ضرر چگونه سازگار است. چرا كه اين مصداق لا ضرر است. در عقد دائم هم در وطي به شبهه اين حرف مي آيد كه به چه حسابي مهر عقد دائم بايد پرداخت شود.

أضف الي ذلك، مرحوم صاحب جواهر جلوتر از اينجا اين مسأله را تحت قاعدۀ ما «يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» برده و مي فرمايد در صحيح بايد مسمّي داده شود پس در فاسد بايد مثل آن پرداخت شود و بايد دانست قيمت صحيح با قيمت مثل آن نزديك به هم هستند؛ حال در ما نحن فيه اگر مهر المثل عقد دائم داده شود، يضمن بصحيحه يضمن بفاسده نيست، زيرا قيمت هاي آن دو خيلي با هم تفاوت پيدا مي كند؛ به عبارت سوّم شما مي گوييد عقد متعه كالاجاره است «هنّ مستأجرات» آيا اجارۀ يك روز پنج ميليون تومان است؟!

پس بايد مال الاجارۀ مدّت را كه همان اجرت المثل است بدهيم نه مهر عقد

دائم، و اگر شك هم كنيم، اصل برائت است.

از اينجا ممكن است كه در عقد دائم هم اشكال كنيم، به عنوان مثال در عقد دائم زني را تزويج كرده و ده ميليون مهر قرار داده و بعد از دخول معلوم شده كه عقد باطل بوده است، حال اگر بگوييم وطي به شبهه بوده و ده ميليون بايد بدهد، مشكل است و نمي توانيم قبول كنيم و بايد مهر المثل عقد دائم را بدهد. از اينجا هم وسوسه مي شويم كه بگوييم در عقد دائم هم وطي شبهه اش به اندازۀ عقد منقطع است، ولي چون همراهي نديده ايم متعرّض آن نمي شويم.

جمع بندي: در عقد منقطع در صورت تبيّن فساد قائل به مهر المثل عقد منقطع هستيم امّا در عقد دائم مي گوييم مصالحه كنند و با هم كنار بيايند چون معلوم نيست كه مستحقّ مهر المثل عقد دائم باشد، پس چون با قاعدۀ لا ضرر و قاعدۀ عدل و انصاف سازگار نيست چنين حكم مي كنيم.

بعضي از روايات اين باب هم مشعر به اين معنا هستند مانند:

«فما أخذته فلها بما استحلّ من فرجها» «3»

يعني آنچه گرفته بخشي از مهر عقد متعه بوده است كه مي فرمايد همان براي او كافي است، پس لحن روايت مي رساند كه بايد مهر المثل عقد متعه براي اين مدّت داده شود نه مهر المثل عقد دائم.

[مسألة 9: يشترط في النكاح المنقطع ذكر الأجل]

اشاره

مسألة 9: يشترط في النكاح المنقطع ذكر الأجل (فرع اوّل)

فلو لم يذكره متعمّداً أو نسياناً بطل متعة و انعقد دائماً (فرع دوّم)

و تقدير الأجل اليهما (زوج و زوجه)

طال أو قصر (فرع سوّم)

و لا بدّ أن يكون معيّناً بالزمان محروساً (حفاظت شده)

من الزيادة و النقصان (فرع چهارم)

و لو قدّره بالمرّة أو المرّتين (دخول)

من

دون ان يقدّره بزمان بطل متعة و انعقد دائماً علي إشكال و الأحوط فيه إجراء الطلاق و تجديد النكاح لو أراد و الأحوط منه مع ذلك الصبر إلي انقضاء المدّة المقدّرة (مدّتي كه عادتاً براي مرّة يا مرّتين هست)

بالمرّة أو المرّتين أو هبتها (مدّت را ببخشد).

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد وجوب ذكر اجل (يكي از اركان متعه) است.

فرع اوّل: لزوم ذكر اجل

اشاره

در عقد متعه ذكر اجل لازم است.

ادلّه:
1- اجماع:

اجماع قائم است كه ذكر اجل در عقد متعه لازم است.

2- ماهيّت عقد متعه:

ماهيّت عقد متعه اقتضا مي كند ذكر اجل را، چرا كه موقّت است.

______________________________

(1) جواهر، ج 30، ص 172.

(2) همان.

(3) ح 1، باب 28، از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 44

3- روايات:

روايات متعدّد است و در پنج باب (17 و 18 و 20 و 21 و 25) آمده است كه يا به دلالت مطابقي يا التزامي دلالت مي كند كه ذكر اجل لازم است.

* … عن سهل بن زياد

(محلّ بحث است)

، و عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد جميعاً عن ابن محبوب، عن جميل بن صالح عن زرارة عن أبي عبد الله عليه السلام قال: لا تكون متعة الّا بأمرين أجل مسمّي و أجر مسمّي. «1»

* … عن أبي بصير

(سند خوب است ولي ندارد كه از امام است پس مقطوعه است، ولي چون بعيد است ابو بصير از غير امام نقل كند مي پذيريم)

قال: لا بدّ من أن تقول فيه هذه الشروط:

أتزوّجك متعة كذا و كذا يوما بكذا و كذا درهماً الحديث. «2»

* … عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام من المتعة فقال: مهر معلوم الي أجل معلوم. «3»

اين سه نمونه از روايات بود، روايات ديگر هم دلالت بر اين معنا دارد.

29 ادامۀ مسألۀ 9 … 12/ 9/ 82

فرع دوّم: عدم ذكر اجل

اشاره

اگر كسي عقد متعه بخواند ولي مدّت را ذكر نكند داراي فروعي است، گاهي عمداً مدّت را نمي گويد و گاهي نسياناً، كه داراي چهار قول است.

صاحب رياض «4» اين چهار قول را ذكر مي كند. و مرحوم محقق ثاني سه قول از اين چهار قول را در جامع المقاصد «5» نقل كرده و شهيد ثاني در مسالك «6» قول چهارمي را هم اضافه مي كند. از اين چهار قول، دو قول مطلق و دو قول به تفصيل بود:

1- در صورت فراموش شدن اجل ينقلب المتعة دائماً مطلقا (عمداً يا سهواً و به هر

لفظي كه باشد) كه اين قول مشهور بود.

2- يبطل مطلقا- عقد متعه نمي شود، چون ذكر اجل ندارد و دائم نيست، چون نيّت نكرده است- كه طرفداران زيادي مثل علّامه، پدر علّامه، فرزند علّامه (فخر المحققين)، شرح لمعه، صاحب رياض، صاحب حدائق «7»، فاضل اصفهاني در كشف اللثام «8» و جماعت ديگري دارد.

3- تفصيل بين جايي كه الفاظ انشاي «انكحت و زوجّت» است و جايي كه لفظ آن «متّعت» است كه در صورت اوّل صحيح است چون اين الفاظ قابليّت براي عقد دائم و موقّت را دارد ولي اگر متّعت بگويد باطل است چون قابليّت براي عقد دائم ندارد؛ اين قول را از مرحوم ابن ادريس حلّي نقل كرده اند.

4- فرق بين جايي كه از روي نسيان باشد و جايي كه عمدي باشد، اگر از روي نسيان باشد باطل و اگر عمدي باشد منقلب به دوام مي شود. قائل اين قول معلوم نيست.

بنابراين مسأله پيچيده است و مرحوم امام (ره) هم طرفدار قول مشهور است. ما ابتدا سراغ مقتضاي قواعد مي رويم بعد بايد ديد روايات تا چه اندازه با قاعده هماهنگ است.

مقتضاي قاعده:

مقتضاي قاعده اين است كه «العقود تابعة للقصود»، و عقد نكاح بر دو قسم است و در اينجا قصد عقد موقّت داشته، اگر بگوييد تبديل به دائم مي شود مصداق «ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع» است و جايي در فقه نداريم كه بدون قصد، عقدي را بپذيريم پس قاعده اقتضا مي كند كه در اينجا بگوييم عقد باطل است (قول دوّم).

إن قلت: زوجيّت، زوجيّت است و ما يك چيز بيشتر نداريم كه همان زوجيّت است و اگر ذكر اجل كردند، منقطع است و اگر

ذكر اجل نكردند دائم است، پس زوجيّت يك ماهيّت است و دو ماهيّت نيست و تفاوت فقط در ذكر اجل است.

قلنا: درست است كه هر دو در زوجيّت شريك هستند و اگر چه در بعضي از احكام شريكند ولي دو شاخۀ زوجيّت در احكام متفاوتند يكي نفقه دارد و ديگري ندارد، يكي ارث دارد و ديگري ندارد، يكي حق قسم دارد و ديگري ندارد و شخص قصد كرده بود سراغ آن قسم از نكاح برود كه مسئوليّت آن كمتر است، چرا كه اين احكام مورد نظر مردم است.

پس طبق قاعده عقد باطل است، بله اگر در مقام دعوا باشد از اين زوج نمي پذيرند كه قصد عقد موقّت داشته و فراموش كرده اجل را ذكر كند. در اين صورت قاضي حكم مي كند كه عقد دائم است، و لكن بحث ما در مقام اثبات و مقام دعوا نيست،

______________________________

(1) ح 1، باب 17 از ابواب متعه.

(2) ح 2، باب 17 از ابواب متعه.

(3) ح 3، باب 17 از ابواب متعه.

(4) ج 11، ص 334.

(5) ج 13، ص 26.

(6) ج 7، ص 448.

(7) ج 24، ص 142.

(8) ج 2، ص 55.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 45

بلكه بحث ما در مقام ثبوت است، يعني واقعاً مي دانيم راست مي گويد و اصلًا دعوايي هم نيست و فقط مي خواهد بداند كه تكليفش چيست.

30 ادامۀ مسألۀ 9 … 15/ 9/ 82

اكنون اقوال سه گانه ديگر را بررسي مي كنيم:
قول اوّل: قائلين به اين قول به سه روايت تمسّك كرده و مي گويند بر خلاف قاعدۀ العقود تابعة للقصود اين مورد استثنا شده است،

چرا كه روايت دارد.

* … عن عبد اللّٰه بن بكير قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام في حديث: إن سمّي الأجل فهو متعة و إن لم يسمّ الاجل فهو نكاح بات

(نكاح دائم و حتمي). «1»

به اطلاق اين حديث تمسّك كرده و مي گويند

چون در روايت «إذا نويٰ أولم ينو» ندارد پس اطلاق دارد و مي توانيم با آن قول مشهور را ثابت كنيم.

از نظر سند:

در سند اين روايت مناقشه شده و گفته اند ضعيف است ولي ضعيف نيست و تنها شخص محلّ بحث «عبد اللّٰه بن بكير» است كه او اگر چه فطحي مذهب است ولي ثقه است لذا روايت موثّقه است پس از نظر سند مشكل ندارد.

از نظر دلالت:

روايت قابل دو ايراد است:

1- ما اطلاق روايت را قبول نداريم و مي گوييم اين حديث براي جايي نيست كه قصد متعه كرده و ذكر اجل را فراموش كرده است چرا كه شايد ترك ذكر اجل براي اين بوده كه دائم مورد نظرش بوده و امام مي فرمايد اگر ذكر اجل كردي متعه است، به عبارت ديگر امام مي خواهد بفرمايد كه صيغه خواندن در هر دو عقد يكسان است و فقط اگر ذكر اجل كردي متعه است، پس احتمال مي دهيم كه حديث در مقام بيان اجراي صيغه باشد و در مقام بيان اين نيست كه متعه را اراده كرده و ذكر اجل را فراموش كرده چون سخني از غفلت و نسيان نيست پس حمل بر عامد كرده و مي گوييم، حديث در مقام بيان تفاوت اجراي صيغۀ عقد موقّت و دائم است.

2- ممكن است روايت در مورد مقام اثبات باشد نه ثبوت، به اين معنا كه اگر ذكر اجل نكرديد زوجه مي تواند ادّعا كند كه عقد دائم است و هرچه شما بگوييد نيّت عقد موقّت داشته ام نمي پذيرند قاضي هم نمي پذيرد و حكم به دوام مي كند نه موقّت.

* و بالاسناد السابق عن أبان بن تغلب في حديث صيغة المتعة إنّه قال لأبي عبد اللّٰه

عليه السلام فانّي استحيي أن أذكر شرط الأيام قال: هو أضرّ عليك قلت: و كيف؟ قال: لأنّك إن لم تشرط كان تزويج مُقام

(دائمي)

و لزمتك النفقة في العدّة

(نسخۀ وسائل و كافي لفظ «في» دارد ولي صاحب جواهر و كشف اللثام به جاي «في» لفظ «واو» دارد. اگر با «في» باشد اشاره به اين است كه اگر ازدواج دائم باشد در صورت طلاق، طلاق رجعي بوده و عدّه دارد و در عدّه نفقه واجب است ولي اگر متعه باشد عدّه، عدّۀ بائن است و نفقه ندارد و امّا اگر با «واو» باشد يعني عقد دائم در حال زوجيّت نفقه و عدّه كامله دارد ولي عدّۀ متعه ناقص است. گرچه به نظر مي رسد كه «نفقة و العدة» خلاف ظاهر است چون عدّه كاري به مهر ندارد، عدّه مربوط به زن است و چيزي نيست كه معمولًا براي زوج تأثير داشته باشد؛ به هر حال اين عبارت چه «واو» باشد و چه «في» مشكل دارد و نياز به توجيه دارد ولي ضرري به اصل بحث نمي زند)

و كانت وارثاً

(بايد وارثة مي فرمود)

و لم تقدر علي أن تطلقها الّا طلاق السنة

(در حضور دو شاهد عادل و در طهر غير مواقع باشد). «2»

از نظر سند:

در سند حديث بعضي از افرادِ ضعيف هستند، از جملۀ آنها «ابراهيم بن فضل» كه مجهول الحال است و بعضي ضعاف ديگر هم هستند. اين حديث در كافي ج 5 در بحث متعه دو سند دارد كه يكي «سهل بن زياد» دارد كه به خاطر او روايت مشكل دارد و ديگري «ابراهيم بن فضل» دارد كه به جهت او محلّ بحث است، مگر اين كه بگوييم ضعف سند با

عمل مشهور جبران مي شود.

از نظر دلالت:

به اين روايت سه اشكال وارد است:

1- ممكن است اين روايت هم براي مقام اثبات باشد «لزمتك» يعني زن مي تواند تو را پيش قاضي بكشاند، و از تو نمي پذيرند كه به خاطر استيحا، زمان را ذكر نكرده اي؛ بنابراين تمام آثار عقد دائم، بر آن مترتب مي شود.

2- اين روايت منحصر به صورت عمد است، يعني عمداً

______________________________

(1) ح 1، باب 20 از ابواب متعه.

(2) ح 2، باب 20 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 46

أجل را ذكر نمي كند، چرا كه

إنّي لأستحيي

بر آن دلالت دارد و روايت مؤيّد كسي است كه مي گويد در صورت عمد منقلب به دوام مي شود و صورت نسيان و غفلت را شامل نمي شود.

3- اگر صورت عمد است و از روي حيا زمان را ذكر نكرده، لا بد در مقام انشا نيّت دوام كرده، اگر چه در اعماق دواعي ذهني او نيّت موقّت بوده است، پس اين روايت از چند جهت در دلالت مشكل دارد.

مرحوم صاحب جواهر عمدتا روي اين دو روايت تكيه كرده و مي گويد، روايت سوّم مؤيّد است، ولي بعضي به روايت سوّمي هم استدلال كرده اند:

* … عن موسي بن سعدان

(از غلات بوده و ضعيف است)

عن عبد اللّٰه بن القاسم

(وضع روشني در رجال ندارد)

عن هشام بن سالم

(از بزرگان است)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام أتزوج المرأة متعة مرّة مبهمة؟

(براي يك دفعه مجامعت تزويج كرده و زمانش را معيّن نكرده)

قال: فقال: ذاك أشدّ عليك ترثها و ترثك و لا يجوز لك أن تطلّقها الّا علي طهر و شاهدين

(شاهد اين كه به دوام منقلب مي شود مسألۀ ارث است كه در روايت ذكر شده است) … «1»

از نظر سند:

سند روايت

مشتمل بر افراد ضعيف است، ولي ممكن است بگويند ضعف سند به عمل مشهور جبران مي شود.

از نظر دلالت:

روايت از نظر دلالت اشكال دارد و صاحب جواهر هم به همين جهت آن را مؤيّد مي داند.

«مرّة مبهمه» تصريح به موقّت بودن است، كه عبارت اخراي عقد موقّت است. اين چگونه منقلب به دوام مي شود؛ پس اين روايت مشتمل بر چيزي است كه كسي زير بار آن نمي رود، چون بحث ما در اين بود كه نكاحي انجام شده و اجل ذكر نشده نه اين كه تصريح به عقد موقّت كند و چون اجل ذكر نشده به دوام تبديل شود.

جمع بندي: قاعدۀ مهمّي در فقه داريم به نام «العقود تابعة للقصود» كه استثنائي هم ندارد و نمي توان با دو يا سه روايت كه داراي مشكلاتي است آن را شكست، بنابراين حق با قائلين به بطلان چنين نكاحي است.

31 ادامۀ مسألۀ 9 … 16/ 9/ 82

ان قلت: چرا خبر واحد نتواند قاعده را تخصيص بزند در حالي كه هميشه خبر واحد را در جايي دنبال مي كنيم كه مخالف قاعده است و اگر موافق قاعده باشد نيازي به خبر واحد نداريم پس در اينجا بگوييم درست است كه قصد موقّت كرده، امّا امام تعبّداً مي فرمايد تبديل به عقد دائم مي شود چه بخواهيم و چه نخواهيم.

قلنا: اوّلًا، اين اخبار في حدّ ذاته داراي اشكال است و اگر سندها را به خاطر اين كه يكي موثّقه و دوتاي ديگر منجبر به عمل مشهور است اشكال نكنيم، ولي دلالتهاي آنها داراي اشكال است.

ثانياً، قواعد با هم تفاوت دارد، بعضي از قواعد دائماً در معرض تخصيص است مثل قاعدۀ يد كه به بيّنه، اقرار و يمين

مردوده (رد كردن يمين از منكر به مدّعي در صورت قسم نخوردن منكر) تخصيص خورده است كه اين قبيل قواعد به خبر واحد هم تخصيص مي خورد، ولي قواعدي هم داريم كه اصلًا تخصيص ندارد و يا خيلي كم است مثل قاعدۀ العقود تابعة للقصود، پس به خبر واحد تخصيص نمي خورد.

أضف الي ذلك، اين قاعده يك قاعدۀ عقلائيّه و عقليّه است به اين معنا كه عقل مي گويد اگر تعهّدي كردي به آن ملتزم باش ولي اين روايت مي گويد اگر چه تعهّدي نكردي به آن ملتزم باش و اين خلاف مقتضاي عقود است، چون در صورت تعهّد لازم است به عقد پايبند باشد و بدون تعهّد كسي را ملزم به عقدي نمي كنند، پس حق اين است كه عقد موقّتي كه اجل در آن فراموش شده، باطل است.

قول دوّم: در جايي كه عدم ذكر اجل عمدي بوده تبديل به دائم مي گردد و در سهو و نسيان باطل مي شود،

چون نيّت نداشته است و العقود تابعة للقصود ولي در عمد وقتي مي داند كه دو گونه عقد داريم و فرق بين آنها ذكر اجل است و اجل را ذكر نمي كند معنايش اين است كه عقد دائم مي خواهد.

جواب: اين بحث خارج از موضوع است، چون فرض اين است كه قصد ما عقد موقّت است و اين تفصيل خروج از محلّ بحث است و به درد مقام اثبات و دعوا مي خورد نه مقام ثبوت.

قول سوم: اگر به لفظ «متّعت» باشد و ذكر اجل نكند، باطل است

و اگر

______________________________

(1) ح 3، باب 20 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 47

به لفظ «انكحت و زوّجت» باشد، ينقلب دائماً و دليل آن اين است كه لفظ «متّعت» قابليّت دوام را ندارد ولي دو لفظ ديگر قابليّت دوام و موقّت را دارد و اگر ذكر اجل شود متعه و اگر ذكر اجل نشود دائم است.

البتّه اين كه لفظ متعه ظهور در موقّت دارد شكّي نيست- تنها، آيه اي كه به لفظ متعه آمده است آيۀ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ» «1» مي باشد- و لذا در انشاي عقد دائم گفتيم با لفظ «متّعت» انشاي عقد دائم نمي شود مگر با قرينه. در مورد انكحت و زوّجت هم مي گوييم چون العقود تابعة للقصود است و اين هم قصد موقّت كرده بود پس باطل است. بنابراين كلام قائلين به قول چهارم در «متّعت» (باطل بودن عقد در صورتي كه به لفظ متّعت باشد) خوب است ولي در «أنكحت و زوّجت» هم همين را (باطل بودن عقد) بايد بگويد.

فرع سوّم: تقدير اجل با زوجين است

اشاره

تقدير اجل قلّتاً و كثرتاً به اختيار زوجه و زوج است. بعضي مثل صاحب مسالك معتقدند كثرة بيش از مدّتي را كه احتمالًا از عمرش باقي مانده را هم شامل مي شود و لو 100 سال و قلّتاً حتّي يك لحظه را هم شامل مي شود. ما اين كثرت و قلّت را قائل نيستيم و مي گوييم از نظر قلّت و كثرت انصراف دارد از جايي كه تمام عمر بلكه بيش از آن را شامل مي شود و دليل ما انصراف ادلّه است و اگر كسي چنين عقدي بخواند مي گوييم دائم است.

و مما يدل علي ذلك، روايات متعه اكثراً ايّام دارد و فقط يكي دو روايت

«شهر» و «سنة» دارد:

* … فإنّي استحيي أن أذكر شرط الايام … «2»

* … عن عمر بن حنظلة عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: يشارطها ما شاء من الأيام «3».

* … أياماً معدودة بشي ء مسمّي … «4»

علاوه بر اين روايات، در كيفيّت اجراي صيغۀ متعه در غالب روايات

«كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهماً» «5»

دارد و فقط يك روايت

«كذا و كذا شهراً» «6»

است و دو روايت هم «سنة» مي فرمايد، «7» بنابراين اكثريّت روايات يوماً أو أيام دارد و قليلي از روايات شهر و سنة دارد.

با توجّه به اين كه اكثريّت قاطع روايات يوماً و ايّام و شهراً دارد و طبيعت عقد متعه براي ايّام محدود است، اگر اطلاقي هم باشد منصرف به آن است، پس اگر مثلًا براي 99 سال عقد متعه كنند منصرف به دوام است.

أضف الي ذلك: مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد مگر نمي گوييد كه متعه شبيه اجاره است، مگر كسي مي تواند براي 99 سال كسي را اجير كند و اين در باب اجير درست نيست پس در ما نحن فيه هم درست نيست علاوه بر اين اگر بخواهند مهر را توزيع كنند بر مقداري از زمان را كه وفا كرده و مقداري را كه وفا نكرده، مهر را براي زمان بعد از مرگ توزيع نمي كنند.

اگر متعه طويل المدة باشد، مثلًا پنجاه سال كه احتمال زنده ماندن دارد در اينجا هم شبهه داريم پس مي گوييم جاي احتياط است و لو تا آخر عمر هم نباشد.

و امّا از جهت قلّت از مرحوم صاحب مسالك و كشف اللثام نقل شده كه اينها يك لحظه را هم كافي مي دانند در حالي كه در بين عقلا

نكاح يك لحظه اي نداريم بنابراين اينجا مشكل است.

32 ادامۀ مسألۀ 9 … 17/ 9/ 82

بقي هنا شي ء: آيا عقد نكاح هايي كه براي محرميّت بر يك بچّۀ شيرخوار مي خوانند براي يك لحظه جايز است؟

آيا اطلاقات شامل اين موارد مي شود؟

ما در روايات دليلي بر آن نداريم، چون در اين مورد حقيقت نكاح تصوّر نمي شود و نكاح از مفاهيم عرفيّۀ عقلائيّه است و اطلاقات شامل اين موارد نمي شود، پس اين عقدهاي محرميّت داراي اشكال است، بلكه اگر مدت متّصل به سنّي باشد كه قابليّت استمتاع و بهرۀ جنسي داشته باشد اين عقد صحيح خواهد بود.

مرحوم امام اين نكته را در تحرير ذكر نكرده اند ولي صاحب جواهر و ديگران ذكر كرده اند و آن مسألۀ مبتلا به زمان ماست كه گاهي براي ايجاد محرميّت بچّۀ شيرخواري را براي كسي عقد مي كنند، مثلًا بچّه اي را براي فرزندي اختيار مي كنند و براي ايجاد محرميّت، بچّه را به پدر مرد عقد مي كنند و معمولًا عقد مدّت كمي داشته و اين عقدها اشكال دارد، نه تنها ما اشكال مي كنيم بلكه مرحوم صاحب جواهر هم اشكال مي كند. تعبير ما

______________________________

(1) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(2) ح 2، باب 20 از ابواب متعه.

(3) ح 4، باب 21، از ابواب متعه.

(4) ح 3، باب 20 از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 18 از ابواب متعه.

(6) ح 6، باب 18 از ابواب متعه.

(7) ح 1، باب 25 و ح 1، باب 18 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 48

در مورد اشكال اين است كه مسألۀ نكاح يك امر عرفي عقلايي است كه شارع آن را امضا كرده و نكاح عرفاً براي جايي است كه امكان تمتّع باشد و لو شوهر نخواهد، پس طبيعت حال اين است كه امكان تمتع باشد و در طفل صغير امكان تمتع

نيست و لذا بايد مدّت را تا زماني كه امكان تمتّع باشد طولاني كنند و بعد مدّت را ببخشند.

ان قلت: يكي از آثار نكاح محرميّت است و اينها تمتّع نمي خواهند بلكه محرميّت مي خواهند و همين به عنوان اثر براي نكاح كافي است و اين مسأله در صغير و كبير متصوّر است.

قلنا: هيچ وقت حكم موضوع خود را درست نمي كند (الحكم لا يثبت موضوعه) چون دور لازم مي آيد، ابتدا بايد موضوع باشد تا احكام جاري شود و مصاهره و محرميّت از احكام است، پس بايد اوّل ماهيّت نكاح حاصل شود تا احكام مترتّب شود و اگر بخواهد حكم موضوع خود را درست كند، لازم مي آيد كه حكم قبل از موضوع باشد. محلّي كه صالح تمتع نيست، ماهيّت نكاح در آنجا معقول نيست و در اين صورت موضوعي براي حكم نداريم تا محرميّت بيايد و اين مغالطه اي بيش نيست.

در اين مورد هيچ روايتي نداريم كه در عصر ائمه عليهم السلام چنين كاري انجام داده باشند.

فرع چهارم: اجل بايد مضبوط باشد.

اشاره

زمان عقد متعه بايد معيّن و مضبوط باشد و زمان را به طور مشخّص تعيين كنند و اگر بگويند تا زمان قدوم حاجّ و يا رسيدن ميوه ها كافي نيست زيرا زمان مضبوط نيست.

ادلّه:
1- اجماع:

اين مسأله اجماعي است.

2- روايات:

روايات مي فرمود:

«الي اجل معلوم

، الي اجل مسمّي

، كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهماً»

كه همۀ اينها دلالت مي كند بر اين كه بايد اجل معلوم باشد و اگر زمان معلوم نشود، باطل است.

3- روايات «نهي النبي عن الغرر»:

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از عقود مجهول نهي كرده است، و اين روايت شامل اينجا هم مي شود.

نكته اي كه قابل توجّه است اين است كه آيا اين روايت مخصوص باب بيع است (نهي النبي عن بيع الغرر) و يا شامل تمام عقود مي شود؟

ما معتقديم شامل تمام عقود مي شود و اگر بعضي از نسخ «بيع الغرر» باشد قابل الغاي خصوصيّت است.

4- روايت «ابن بكير»:

* … عن ابن بكير، عن زرارة قال: قلت له: هل يجوز أن يتمتّع الرجل من المرأة ساعة أو ساعتين؟ فقال: الساعة و الساعتان لا يوقف علي حدّهما

(حدش روشن نمي شود) … «1»

لسان العرب مي گويد:

الساعة جزء من الزمان طال أو قصر

كه همان معناي لغوي است، منتها در لسان العرب آمده كه ليل و نهار به بيست و چهار ساعت تقسيم مي شود. آيا اين تقسيم در زمان معصومين عليهم السلام هم بوده است يا تقسيم مستحدثي است، كه در زمان ابن منظور (صاحب كتاب لسان العرب- قرن 7) حاصل شده؟ سلّمنا كه اين تقسيم بوده ولي در آن زمان آلت مضبوطي براي تعيين ساعت نبوده است، بنابراين نمي توانستند يك ساعت و دو ساعت را تنظيم كنند. حال اين تعبير يا به خاطر اين است كه تقسيم شبانه روز به بيست و چهار نبوده و يا تقسيم به بيست و چهار ساعت بوده ولي آلت مضبوطه اي براي اندازه گيري آن نداشتند و لذا امام چنين مي فرمايد؛ پس اين روايت دليل بر اين مي شود كه زمان بايد دقيقاً تعيين شود.

فرع پنجم: لو قدرّه بالمرّة أو المرّتين من دون تعيين زمان.

امام (ره) در تحرير مي فرمايد كه اين به عنوان عقد موقّت صحيح نيست، چون مرّة و مرّتين مضبوط نيست و بايد اجل معلوم باشد پس باطل است و انعقد دائماً علي إشكال. در ادامه مي فرمايند احتياط اين است كه طلاق بدهند.

جامع المقاصد مي فرمايد:

ظاهر عبارت شيخ در نهايه اين است كه ينقلب دائماً و صاحب جامع المقاصد مي فرمايد:

اين قول (انقلاب) ضعيف است، چون مرّة و مرّتين كه تصريح به موقّت (غير مضبوط) است، چگونه به دائم منقلب شود، موقّت هم باطل است چون اجل مضبوط نيست.

ما هم معتقديم كلام جامع المقاصد

خوب است چون اين مثل جايي است كه مي گويد به عقد موقّت تزويج مي كنم، ولي مدّت را ذكر نمي كند، اين عقد باطل است هم موقّتاً (چون اجل

______________________________

(1) ح 2، باب 25 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 49

ندارد) و هم دائماً (چون نيّت موقّت كرده بود).

تعجّب از صاحب جواهر است كه مي فرمايد:

مرة و مرّتين منحصر به عقد موقّت نيست بلكه چنين شرطي را در عقد دائم هم مي توان قرار داد، پس ذكر مرّة و مرّتين دليل بر عقد منقطع نيست و انقلاب به عقد دائم ممكن است. «1»

لكن الانصاف، اين حرف ايراد روشني دارد زيرا ايشان فرد نادر را ملاك قرار داده اند و خيلي نادر است كه كسي عقد دائم را مقيّد به مرّة و مرّتين كند و فرد نادر جلوي ظهور كلام را نمي گيرد. پس تا اينجا ظاهر مرّة، و مرّتين به حسب متفاهم، عقد موقّت است و اينجا جاي انقلاب نيست (اگر چه ما در هيچ جا قائل به انقلاب نيستيم). در اينجا حديثي داريم كه به ذيل آن در اين مورد تمسّك كرده اند:

* … قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام أ تزوّج المرأة متعة مرّة مبهمة؟ قال:

فقال: ذاك أشدّ عليك ترثها و ترثك و لا يجوز لك أن تطلّقها الّا علي طهر و شاهدين … «2»

ظاهراً دليل خوبي است، زيرا در روايت مرّه است و امام مي فرمايد: منقلب مي شود و ليكن سند حديث ضعيف است، زيرا «موسي بن سعدان» ضعيف است و «عبد اللّٰه بن قاسم» هم وضعش روشن نيست و معمول بها هم نيست تا جابر ضعف سند باشد.

من هنا يظهر، تعبير به احوط كه امام (ره) فرمودند ظاهراً

احتياط وجوبي است ولي اين احتياط (طلاق دادن) لازم نيست و اگر مي خواهد احتياط كند مستحبّي است چون اين عقد باطل است و اگر قائل به انقلاب هم باشيم در اينجا قائل نيستيم.

[مسأله 10 (انفصال المدة عن العقد)]

اشاره

33 مسأله 10 (انفصال المدة عن العقد) … 18/ 9/ 82

مسألة 10: لو قالت: زوّجتك نفسي إلي شهر أو شهراً مثلًا و أطلقت (نگويد متّصل به زمان عقد يا منفصل)

اقتضي الاتصال بالعقد و هل يجوز أن تجعل المدّة منفصلة عنه (عقد)

بأن يعيّن المدّة شهراً مثلًا و يجعل مبدؤه بعد شهر من حين العقد أم لا؟ قولان أحوطهما الثاني (احتياط اين است كه چون احتمال صحّت است هبۀ مدّت كنند نه اين كه احتياط در بطلان است).

عنوان مسأله:

اگر كسي عقدي بخواند و مطلق بگذارد، اقتضاي اتّصال دارد و اگر تصريح به انفصال كند دو قول است و به نظر امام احتياط در بطلان آن است.

ما ابتدا صورت تصريح به انفصال را بحث مي كنيم چون صورت اطلاق متفرّع بر بحث در صورت انفصال است.

اقوال:

مرحوم صاحب جواهر به عدم جواز تمايل دارد ولي ظاهر قول اكثر، جواز منفصل است. مرحوم فاضل اصفهاني در كشف اللثام مي فرمايد:

و ان عيّن المبدأ تعيّن و إن تأخّر عن العقد وفاقاً لنصّ ابن إدريس و المحقّق في الشرايع و النكت (نكت النهاية نكته هايي بر نكت شيخ طوسي است) و إطلاق الأكثر. «3»

مرحوم علّامه در تحرير، مي فرمايد:

و لا يشترط في الأجل اتصاله بالعقد بل يجوز أن يعقد عليها شهراً متّصلًا بالعقد أو متأخّراً عنه علي إشكال فلا يجوز لها نكاح غيره (زن در اين ميان نمي تواند با ديگري ازدواج كند) فيما بين العقد و المدّة و لا نكاحه فيها (مرد هم در اين بين نمي تواند با همان زن ازدواج ديگري بكند) الّا بعقد آخرٍ و لا له أن يتزوّج بأختها قبل حضور الشهر و انقضائه. «4»

مرحوم امام اين فروع را مطرح نكرده اند پس تا اينجا معلوم شد قول به جواز مشهور است.

ادلّۀ مجوّزين:

اشاره

از لابلاي عبارات بزرگان سه دليل مي توان جمع آوري كرد:

1- اطلاق ادلّه:

رواياتي كه مي گويد «كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهماً» اتّصال و انفصال ندارد و يا رواياتي كه مي گويد «باجل مسمّي» با اتّصال و انفصال سازگار است.

جواب: ممكن است بگوييم كه انفصال فرد نادر است و اطلاقات انصراف به اتّصال دارد. بنابراين اطلاق آسيبب پذير است.

2- تشبيه به اجاره:

در اجاره، اتّصال و انفصال جايز است، يعني مي توانند از امسال براي سال آينده اجاره كنند. مرحوم صاحب عروه در مسألۀ 19 فصل سوّم اجاره به اين دليل متعرّض شده است و تقريباً همۀ محشّين عروه هم آن را پذيرفته اند كه در اجاره،

______________________________

(1) جواهر، ج 30، ص 181.

(2) ح 3، باب 20 از ابواب متعه.

(3) ج 7، ص 281.

(4) ج 3، ص 501.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 50

انفصال مانعي ندارد، مخصوصاً در عصر ما اجارۀ هتل ها، اماكن يا بليط هواپيماها و … بر محور اجارۀ منفصله دور مي زند؛ در عقد موقّت هم كه «هنّ مستأجرات» است انفصال جايز است، البتّه در عقد نكاح چون مشكلات مخصوص به خودش را دارد در اين دورۀ فَطرت حكمش از حكم اجاره جداست چون در اجاره در دورۀ فطرت مي تواند به شخص ديگر اجاره دهد ولي در نكاح جاي بحث است.

جواب: اين دليل قياس مع الفارق است، چون در اجاره دست ما باز است و مشكلاتي نداريم ولي در زواج دست ما باز نيست و همين مشكلات كه براي زمان فطرت ذكر كرديم دليل بر اين است كه قياس مع الفارق است.

3- روايت «بكّار بن كَردَم»:

مرحوم مامقاني در منتهي المقال مي فرمايد «كَردَم» به وزن جعفر الرجل القصير الضخم (انسان كوتاه چاق) و بعد عَلَم شده است. كتب لغت براي «كردم» معاني مختلفي ذكر كرده اند؛ كَردَمَ زيدٌ به معناي دويدن مانند رجل قصير، محكم و استخواندار است، و تكردم به معناي جمع كردن.

اين شخص در سراسر كتب حديث هفت روايت دارد و مجهول الحال است و توثيق و تضعيفي در مورد او نيست و فقط گفته اند كه از اصحاب امام صادق عليه السلام

بوده است. بعضي مي گويند كه ابن ابي عمير از او روايت كرده و چون ابن ابي عمير لا يروي الّا عن ثقه، پس او ثقه است ولي ما اين را قبول نداريم، چون ابن ابي عمير لا يرسل الّا عن ثقه، نه لا يروي، شاهد اين مطلب اين است كه ابن ابي عمير از شخصي مثل «يونس بن يعقوب» نقل روايت كرده كه شخص كذّاب و فاسدي بوده است.

بعضي از اصحاب اجماع هم از «بكار بن كردم» روايت نقل كرده اند كه اين هم دليل بر توثيق نيست، چون اصحاب اجماع خودشان قابل قبول هستند نه اين كه روايت كردن آنها از كسي حجّت باشد.

نكتۀ ديگر در مورد اين روايت اين است كه محدّث نوري در مستدرك در بحث مشايخ صدوق مي گويد سند صدوق به بكّار صحيح است، آيا مي توان به حرف ايشان اعتماد كرد، و روايت بكّار را از ضعف نجات داد؟

به احتمال قوي منظور حاجي نوري اين است كه سند تا بكّار صحيح است و اگر اين روايت را صحيحه دانسته، اشتباه است چون حاجي نوري از متأخّرين است و از كجا دانسته صحيح است، علاوه بر اين در سند صدوق به بكّار، «محمّد بن سنان» محلّ بحث است پس روايت ايشان را نمي توانيم صحيح بدانيم و بكّار مجهول است.

روايت طرق متعدّدي دارد كه در بعضي از طرق، ارسال هم هست، پس روايت ضعيف است و مشكل ما را حل نمي كند.

* … عن بعض اصحابنا

(مرسله است)

عن عمر بن عبد العزيز، عن عيسي بن سليمان، عن بكّار بن كردم قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام الرجل يلقي المرأة فيقول لها: زوّجيني نفسك شهراً و

لا يسمّي الشهر بعينه ثمّ يمضي فيلقاها بعد سنين فقال: له شهره إن كان سمّاه

(مثلًا تعيين كند كه ماه رجب از سال فلان و الّا اگر بگويد ماه رجب و سال را تعيين نكند اين ديگر تعيين نيست)

فان لم يكن سمّاه فلا سبيل له عليها. «1»

مستدلّين به اين حديث معتقدند در صورت تعيين و لو بعد از چند سال فاصله عقد صحيح و جايز است.

اين روايت ضعف سند دارد و منجبر به شهرت هم نمي شود چون شهرتي كه ادّعا شده از اطلاق كلمات اصحاب استفاده شده است.

اللّهم الّا ان يقال: اصلًا در تمام دنيا چنين فرد نادري پيدا نمي شود، پس با چنين روايتي آن هم با چنين سندي نمي توانيم مشكلي را حل كنيم.

نتيجه: هيچ كدام از اين ادلّه دل گرم كننده نبود.

ادلّۀ مخالفين (لا يصح هذا النكاح):

1- اصالة الحرمة:

در جايي كه شك داريم اين نكاح صحيح است اصل، عدم صحّت نكاح است كه اين همان «اصالة الفساد» در عقود است كه مرحوم شيخ انصاري در ابتداي كتاب بيع آن را مطرح كرده است.

البتّه اين اصالة الفساد براي جايي است كه آن اطلاقات از كار بيافتد چون اطلاقات از اصول لفظي است و بر اصول عمليّه مقدّم است.

2- احتياط در فروج:

شارع مقدّس در مسألۀ نكاح خيلي احتياط مي كند، چون ولد از آن حاصل مي شود و تعبيري صاحب جواهر در چندين جا دارد و مي فرمايد:

لان النكاح فيه شوبٌ من العبادة، نه اين كه قصد قربت

______________________________

(1) ح 1، باب 35 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 51

مي خواهد بلكه نكاح هم مانند عبادات جنبۀ توقيفي دارد. اين دليل هم خوب است در صورتي كه دليل بر خلاف قائم نشود.

3- جدا شدن اثر از مؤثّر:

اثر از مؤثّر نمي تواند جدا شود. در بيع فضولي طبق مبناي نقل، عقد ديروز خوانده شده و اثر كه نقل است بعد از يك ماه حاصل مي شود كه اين جدايي اثر از مؤثّر است، اگر اين حرف را بزنيم مشكلات زيادي پيدا مي شود زيرا در عقدهاي متعدّدي (مثل اجاره) داريم كه اثر از مؤثّر جدا شده است.

جواب: اوّلًا، اگر علّت تامّه باشد و با تمام شرايط حاصل بشود اثر از مؤثر جدا نمي شود ولي فرض ما اين است كه يكي از شرايط زمان بوده و زمان نيامده است.

ثانياً، اينها امور اعتباريّه هستند در امور اعتباريّه اثر و مؤثّر بي معناست و بناي عقلا مطرح است.

34 ادامۀ مسألۀ 10 … 19/ 09/ 82

4- اين عقد منافي تنجيز است:
اشاره

تنجيز يكي از شرايط عقود است. گاهي عقد را معلّق بر يك امر يقيني قرار مي دهد و گاهي بر يك امر مشكوك كه هر دو باطل است، چون انشا ايجاد است و ايجاد، قبول تعليق نمي كند.

ما نحن فيه هم چنين است چون مي گويد زوّجتك نفسي اذا جاء شهر رجب و اين تعليق در انشاست كه اجماعاً باطل است، پس منفصلًا نمي توان عقد خواند.

جواب نقضي: همان گونه كه تعليق در اجاره را اجازه داده ايد و آن هم انشاء و در بين عقلا مرسوم است تعليق در ما نحن فيه هم جايز است.

جواب حلّي: اينها قيد انشا نيست و انشا مطلق است، بلكه قيد مُنشأ (زوجيّت) است يعني زوجيّت كه مُنشأ است مقيد است به سال آينده، اين را تشبيه مي كنيم به واجب معلّق نه واجب مشروط.

«بحث اصولي»

باب مقدّمۀ واجب مطالب مهمّي دارد، اگر چه خود مقدّمۀ واجب چندان ثمره اي ندارد. در باب مقدّمۀ واجب مي گويند واجب به سه قسم تقسيم مي شود:

1- واجب مطلق: هيچ قيد و شرطي جز شرايط عامّه (عقل، بلوغ، علم و قدرت) ندارد، به عنوان مثال وجوب معرفة اللّٰه واجب مطلق است و هيچ قيد و شرطي ندارد.

2- واجب معلّق: شرط در وجوب نيست بلكه در واجب است و قيد به واجب مي خورد.

3- واجب مشروط: قيد به وجوب مي خورد.

مسألۀ حج قبل از استطاعت واجب مشروط است، امّا وقتي مستطيع شد ولي هنوز موسم حجّ نرسيده اين واجب معلّق است كه وجوب آمده ولي وقت آن نيامده است. (يجب عليك الحج المقيّد بالموسم)

مرحوم شيخ معتقد است واجب مشروط نداريم چون وجوب، انشا است و انشا ايجاد است و تعليق بر نمي دارد، ايشان تمام واجبات

مشروط را به واجب معلّق بر مي گرداند.

ما معتقديم واجب مشروط داريم و واجب معلّق نداريم به عكس مرحوم شيخ انصاري و اين موضوع را در أنوار الأصول تفصيلًا توضيح داده ايم.

در انشا عقد انقطاعي با فاصله تعليق نيامده تا بگوييد كه تنجيز شرط است و تعليق باطل است. ما معتقديم اصلًا تعليق نيست چون عقد در فلان زمان را انشا كرده است و از قبيل شرط نيست، بلكه در ذات آن است و همين حرف را در اتّصال هم مي توان زد، چون آن هم مقيّد به زمان حال است و هكذا تمام شروطي كه در عقد قرار مي دهند همه قيد است نه تعليق در واجب و نه تعليق در ناحيۀ وجوب. فعلي هذا اين اشكال اساس و پايه اي ندارد، پس نمي توان گفت در صورت انفصال شرط تنجيز از بين مي رود.

علاوه بر اين آيا تنجيز در معاملات شرط است؟

مشهور اين است كه عقد غير منجّز باطل است و شش دليل ذكر كرده اند كه ما در انوار الفقاهه آن شش دليل را آورده ايم و در پايان نتيجه گرفته ايم كه شرطيّت تنجيز بر اساس بناي عقلاست نه حكم عقل، و عقلا معاملۀ معلّق بر چيزي نمي كنند كه اين بناي عقلاست نه محال عقلي.

جمع بندي: تا اينجا مسألۀ انفصال در عقد متعه، اشكال اساسي نداشته، چون تنجيز در اين موارد هست و از قبيل تعليق باطل نيست.

35 ادامۀ م 10 و م 11 (تجديد العقد قبل … ) … 22/ 09/ 82

5- قول به انفصال مستلزم لوازم غير قابل قبول:

از جمله اين كه مرئۀ واحده داراي ازواج متعدّده باشد، مثلًا

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 52

اين مرئه به زيد تزويج مي شود و عدّه را هم حساب مي كنيم و او

را به عمرو تزويج مي كنيم و باز عدّه را حساب مي كنيم و …

ممكن است براي يك زن تا ده زوج باشد، كما اين كه در اجارۀ هتل ها و خانه هاي مكّه و مدينه و هواپيماها … اين چنين است، كه به افراد متعدّدي اجاره مي دهند؛ آيا در زن هم چنين چيزي ممكن است و لو بالنسبة به زمان هاي متعدّد؟

بعضي گفته اند كه ما انفصال را قبول داريم ولي تعدّد را قبول نداريم، يعني اگر براي يك نفر با فاصله عقد شد ديگر حق ندارد قبل از آن و بعد از آن با ديگري ازدواج كند ولي دليلش معلوم نيست.

مرحوم صاحب جامع المقاصد مي فرمايد:

و أما لزوم جواز العقد عليها للغير فيتوجّه المنع فيه علي الملازمة تارةً لأنّها ذات بعل و علي بطلان التالي أخري إذ لم يقم علي المنع في مثل ذلك دليل في الكتاب و السنة. «1»

قلنا: جواب ايشان قابل قبول نيست، پس خود اين، دليل مي شود كه عقد متعۀ منفصله جايز نيست چون تالي فاسد دارد.

تالي فاسد دوّم در ناحيۀ زوج است آيا به شوهر اجازه مي دهيم كه أخت اين زوجه را عقد كند؟ از يك طرف جمع بين اختين است، چون هر دو خواهر در عقد او هستند و از طرف ديگر مي بينيم كه دليل «أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» براي زمان واحد است، و هكذا جمع بين امّ و بنت كه باز در اينجا مي توان ملتزم به عدم جواز شد و هم مي توان گفت كه عدم جواز دليلي از كتاب و سنّت ندارد، پس اين امور باعث مي شود كه قائل به عدم جواز انفصال در متعه شويم.

جمع بندي: ما قائل به صحّت منفصل نيستيم چرا كه

اطلاقات انصراف دارد و علاوه بر اين محاذيري پيش مي آيد كه نمي توانيم آنها را بپذيريم، و اگر قائل به جواز شويم حربه اي به دست دشمنان مي افتد كه يك زن تا ده شوهر مي تواند داشته باشد.

بقي هنا شي ء:

امام (ره) در متن تحرير مي فرمايند كه احوط قول دوّم (بطلان منفصل) است. در كلمۀ احوط دو تفسير محتمل است:

بنابر يك تفسير قابل قبول و بنابر تفسير ديگر غير قابل قبول است؛ اگر منظور از «احوط» اين باشد كه سراغ اين كار نرويد چون بوي فساد مي دهد (الاحوط الاجتناب عن هذا) اين تفسير خوب است، امّا اگر كسي چنين عقدي خواند آيا مي توان گفت كه أحوط بطلان اين عقد است، در حالي كه اگر صحيح باشد لوازم زوجيّت مترتّب مي شود و اگر باطل باشد لوازم زوجيّت مترتّب نمي شود و در واقع دوران امر بين محذورين است و احتياط براي جايي است كه يك طرف بي محذور است، پس احوط اين است كه مدّت را ببخشد و يا بگذارد مدّت تمام گردد و حقّ و حقوق زن را هم بدهد، چون احتمال صحّت هست و نزديكي هم نكند چون احتمال دارد باطل باشد، پس «الاحوط البطلان» مطابق تفسير اوّل، قابل قبول و مطابق تفسير ديگر قابل قبول نيست و ظاهر كلام امام تفسير دوّم است.

[مسألة 11: تجديد العقد قبل انقضاء الأجل أو بذل المدّة]

اشاره

مسألة 11: لا يصحّ تجديد العقد عليها دائماً أو منقطعاً قبل انقضاء الأجل أو بذل المدّة فلو كانت المدّة شهراً و أراد الازدياد لا بدّ أن يهبها ثمّ يعقد عليها.

عنوان مسأله:

آيا زني كه در عقد موقّت است مي توان عقد دائم بر او خواند يا عقد موقّت ديگري طولاني تر از عقد اوّل؟

اين مسأله امروزه مبتلا به است، به خصوص در عقدهاي موقّتي كه براي محرميّت پسر و دختر قبل از ازدواج دائم خوانده مي شود.

اقوال:

در مسأله سه قول است:

1- صحيح نيست مگر بعد از انقضاي مدّت يا هبۀ مدّت (قول مشهور كه همان مختار مرحوم امام (ره) است).

2- به هر صورت مانعي ندارد (غير مشهور).

3- تفصيل بين عقد دائم و موقّت به اين بيان در عقد موقّت اضافه كردن جايز است و در عقد دائم جايز نيست (اين قول از بعضي از كلمات ابن ابي عقيل استفاده مي شود).

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

السابعة: لا يصح تجديد العقد عليها مطلقا دائماً أو منقطعا قبل انقضاء الأجل علي الأشهر الأظهر كما عن الشيخ و القاضي (ابن برّاج) و الحلّي (ابن ادريس) خلافاً لصريح ابن حمزة و ظاهر العمّاني (ابن أبي عقيل) كما في المختلف (مرحوم علّامه) فجّوزاه قبل الأجل. «2»

(قول دوّم)

خلاصۀ بيان مرحوم علّامه در مختلف چنين است:

______________________________

(1) ج 13، ص 29.

(2) ج 10، ص 307.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 53

مسألة: المشهور أنّه اذا كان قد بقي من الاجل شي ء لم يجز له الزيادة عليه (اجل) بعقد و غيره … اختاره الشيخ و ابن البرّاج و ابن ادريس و قال ابن حمزة: و إن أراد أن يزيد في الأجل جاز و زاد في المهر (اشاره به عقد دائم ندارد) … و قال ابن أبي عقيل: لو نكح متعة إلي ايّام مسمّاة فان أراد أن ينكحها نكاح الدائم قبل أن تنقضي أيّامه منها لم يجز له ذلك لأنّها لم تملك نفسها.

«1»

و من العجب، مرحوم آية اللّٰه سبزواري در مورد عدم جواز مي فرمايد:

اجماعاً و نصاً «2».

در حالي كه مرحوم علّامه در مختلف اين مسأله را اجماعي نمي داند، چون مسأله اختلافي است و به همين جهت آن را در كتاب مختلف ذكر كرده است.

ادلّۀ بطلان:

اشاره

عمدۀ دليل قائلين به بطلان دو چيز است:

1- اجتماع مثلين امكان ندارد:

چون الآن زوجيّت به عقد موقّت است و مي خواهد عقد موقّت ديگر بخواند در حالي كه محل مشغول به مثل است و اين از قبيل اجتماع مثلين است و ممكن نيست و يا مي خواهد عقد دائم بخواند كه اين از قبيل اجماع ضدّين است و به يك معنا تحصيل حاصل است، پس باطل است.

جواب: اين دليل عقلي قابل خدشه است، چرا كه بارها گفته ايم نبايد مسائلي كه در مورد امور حقيقيّه هست به امور اعتباريّه داخل كرد، اجتماع مثلين در امور حقيقيّه است و ما در احكام بحث مي كنيم كه امور اعتباريّه است (اعتبار شارع يا عقلا) و در امور اعتباريّه اجتماع مثلين بلامانع است.

36 ادامۀ مسألۀ 11 … 23/ 09/ 82

توضيح ذلك:

امور به دو دسته تقسيم مي شوند

1- واقعيّات عينيه:

در بيرون وجود ما هست چه ما باشيم و چه نباشيم مثل سماء ارض، حجر، مدر، شجر … كه واقعيّات عينيۀ، خارجيّه است.

2- اعتباريات:

اعتبارات ذهني هستند، مثل زوجيّت، ملكيّت، طلاق … كه در واقع نوعي عكس برداري ذهني از واقعيّات است. ما يك مالكيّت حقيقي داريم مثل اين كه انسان مالك دست خويش است و يا از همه بالاتر مالكيّت خداوند نسبت به جهان هستي است، ذهن شبيه اين سلطه را در عالم خيال درست مي كند و شما را نسبت به اين خانه مالك فرض مي كند و عقلا هم همين را اعتبار مي كنند كه اين سلطه اي فرضي و اعتباري است و آثاري دارد كه زندگي انسان ها بر آن استوار است، كما اين كه زوجيّت اين چنين است، يعني در خارج زوج هاي تكويني داريم مثل دو ستون در كنار هم،

مثل دو گُل روييده در كنار هم، عقلا هم بين زن و مرد اعتبار زوجيّت كرده و آثاري هم بر آن مترتّب مي كنند و يا طلاق به معناي رها ساختن است مثلًا كبوتر يا آهو را رها مي كنند و شبيه آن را در ذهن ساخته و جدا شدن زن از مرد را طلاق مي دانند كه عكس برداري از عالم تكوين است و عقلا بر آن اثر مترتب مي كنند، آثاري مانند عدم نفقه، …

من هنا يعلم، اموري كه بر تكوينيّات حاكم است بر امور اعتباريّه حاكم نيست، مثلًا اجتماع مثلين يا ضدّين در امور تكوينيّه ممكن نيست ولي در امور اعتباريّه بلامانع است، چون فرض است و در امور اعتباريه مصلحت، لغويت و عدم لغويت و … متصوّر است.

من هنا يظهر، خلط واقعيّات با امور اعتباريّه منشأ مشكلات زيادي مي شود و مع الاسف در فقه و اصول ما در اين اواخر مسائل واقعيّه با مسائل اعتباريه مخلوط شده و بر آن استدلال مي كنند. از زماني كه بزرگاني از فقها و اصوليّون هم فيلسوف و هم فقيه و اصولي بودند اين خلط پيش آمد كه بايد آنها را تصفيه كنيم.

امور واقعيّه موضوع علم فلسفه و علوم تجربي است امّا علومي مثل حقوق، فقه، اصول، اخلاق اجتماعي، سياست …

موضوعشان امور اعتباريّه است.

اعتبار خود يك امر تكويني است يعني نمي توانيم هم اعتبار كنيم و هم اعتبار نكنيم ولي اعتبارهاي متعدّد مي توانيم بكنيم.

نتيجه: اين دليل عقلي درست نيست و لغويّت هم ندارد، چون زمان متعه يك ماهه بود به شش ماه تبديل كرده و يا به عقد دائم تبديل كرده است كه آثاري دارد، پس لغو نيست و شبيه اين معنا در

اجاره هم هست، مثلًا يك ماهه اجاره كرده بود به

______________________________

(1) ج 7، ص 244.

(2) مهذّب الاحكام، ج 25، ص 94.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 54

يك سال تبديل مي كند و يا خانه را مي خرد، در حالي كه اجارۀ قبل را باطل نمي كند.

پس هم جواب نقضي داريم (تمديد در اجاره جايز است) و هم جواب حلّي (اينها امور اعتباريّه هستند و در امور اعتباريّه اين مسائل نيست).

ان قلت: لازمۀ اين حرف اين است كه عقد دوّم بعد از عقد اوّل با فاصله اثر كند و نتيجۀ آن جدا شدن عقد از زمان حال است كه در مسألۀ قبل آن را باطل دانستيد.

قلنا: اوّلًا، انفصالي كه اشكال داشت انفصالي بود كه در اختيار خود شخص نبود و دليل بر جواز آن نداشتيم ولي در اينجا تا ماه رجب سال آينده در اختيار اوست و انفصالي است كه مسبوق به زوجيّت براي خود اين شخص است و مشكلاتي ندارد مثل اين كه زن دو شوهر پيدا كند.

ثانياً، در عقد دائم كه روي عقد منقطع مي آيد از زمان حال هم مي تواند تأثير كند، چون اثر عقد دائم مافوق اثر عقد منقطع است و عقد دائم عقد منقطع را تحت الشعاع قرار مي دهد و از قبيل لااقتضاء و مقتضي است.

نتيجه: به حسب قاعده اين مسأله مشكل ندارد و مي گوييم عقد دوّم را بخوان و تجديد كن چرا كه تمديد در عقود ديگر هم هست.

37 ادامۀ مسألۀ 11 … 24/ 09/ 82

2- روايات:

عمده دو روايت است:

* عن محمد بن يعقوب بالسند السابق في صيغة المتعة «1»

(محمد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابراهيم بن الفضل)

عن أبان بن تغلب

(اين روايت دو

سند دارد كه هر دو سند به «ابراهيم بن الفضل» مي رسد كه مجهول است و كل روايات او هم حدود دوازده روايت است)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: الرجل يتزوج المرأة متعة فيتزوّجها علي شهر ثمّ إنّها تقع في قلبه فيحسب

(در كافي، تهذيب و جواهر «يحبّ» است و اين مناسب تر است)

أن يكون شرطه أكثر من شهر

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 54

(مراد از «شرط» اجل است)

فهل يجوز أن يزيدها في أجرها و يزداد في الأيام قبل أن تنقضي أيّامه الّتي شرط عليها؟ فقال: لا يجوز شرطان في شرط

(صاحب جواهر مي فرمايد به معناي لا يجوز عقدان في عقد واحد است در حالي كه در بالا قرينه داشتيم كه لا يجوز اجلان في اجل واحد است، چون شرط را به اجل معنا كرديم)

قلت: كيف يصنع؟ قال:

يتصدّق عليها بما بقي من الايّام ثمّ يستأنف شرطاً جديداً

(مدّت جديدي را آغاز مي كند). «2»

اين معنا براي روايت بهتر است ولي اگر معناي صاحب جواهر هم باشد، صحيح است و فرقي در اصل بحث نمي كند و روايت صريح و دلالت خوبي دارد و اگر ضعف سند با عمل مشهور جبران شود مشكل سند روايت حل خواهد شد.

* … عن أبي بصير

(اين روايت دو سند دارد كه يك سند صحيح و سند ديگر به جهت وجود «سهل بن زياد» ضعيف است)

قال:

(ضمير در «قال» به أبو بصير برمي گردد پس روايت مقطوعه است و معلوم نيست كه آيا استنباط شخصي خود اوست يا از امام نقل مي كند؟ مشابه همين حديث در

اين باب از تفسير عيّاشي از قول ابي بصير از امام باقر عليه السلام نقل شده است «3» امّا متأسّفانه عيّاشي روات در سند حديث را حذف كرده است ولي اگر اين دو را كنار هم قرار دهيم معلوم مي شود كه اين روايت هم از امام باقر عليه السلام بوده است)

لا بأس أن تزيدك

(در مدّت)

و تزيدها

(در اجرت)

اذا انقطع الأجل فيما بينكما … «4»

از ذيل روايت مي فهميم كه در مورد متعه است، ولي در روايت عيّاشي تصريح به متعه شده و او اين روايت را در ذيل آيۀ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ» «5» ذكر كرده است.

دلالت اين روايت به مفهوم (مفهومِ شرط) است ولي دلالت روايت قبل به منطوق بود.

در ذيل روايت جمله اي دارد و مي فرمايد:

و لا يحلّ ذلك لغيرك حتّي تنقضي عدّتها

يعني انسان در عدّۀ مربوط به خودش مي تواند تجديد عقد كند ولي ديگران نمي توانند عقد كنند، پس از اين روايت پايان مدّت استفاده مي شود، چون از عدّه بحث مي كند، بنابراين مسلّماً مدّت پايان يافته و زن داخل در عدّه شده است، كه اين هم شاهد ديگري بر دلالت روايت بر مقصود است.

در مجموع مي توان گفت اين دو روايت براي اثبات مطلب كافي است.

روايت سوّمي هم داريم كه قابل گفتگوست. روايت از تفسير

______________________________

(1) ح 1، باب 18، از ابواب متعه.

(2) ح 1، باب 24 از ابواب متعه.

(3) ح 6، باب 23، از ابواب متعه.

(4) ح 2، باب 23 از ابواب متعه.

(5) آيۀ 24، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 55

عيّاشي است كه از أبو بصير نقل مي كند:

* … عن أبي جعفر عليه السلام أنّه كان يقرأ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الي أجل مسمّي فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ

فَرِيضَةً

(در قرآن الي اجل مسمّي ندارد، آيا مفهوم اين روايت اين است كه قرآن تحريف شده است يا نه مفهومش تفسير است؟ ما قائل به عدم تحريف قرآن هستيم و اين در واقع تفسير است)

و لا جناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة فقال: هو أن يتزوّجها الي أجل ثم يحدث شيئاً بعد الأجل

(بعد از آن كه مدّت تمام شد، نكاح ديگري ايجاد مي كند و عقد ديگري مي خواند) «1». اين هم شاهد ديگري بر بحث ماست، يعني وقتي مدّت عقد اوّل تمام شد عقد ديگري مي خواند. آيا مفهوم دارد كه تا مدّت تمام نشده نمي تواني عقد كني؟ همين مسأله مقداري در دلالت حديث مشكل ايجاد مي كند.

جمع بندي: ما در مجموع اين دلايل را براي قول مشهور قانع كننده دانستيم و مي گوييم اقويٰ قول مشهور است.

ادلّۀ قول غير مشهور (قائلين به جواز):

1- تشبيه به اجاره:

قائلين به جواز گاهي ما نحن فيه را به اجاره تشبيه كرده اند (هنّ مستأجرات) و در اجاره به يقين تمديد جايز است، كما اين كه خريد مورد اجاره هم جايز است.

جواب: اين تشبيه نابجاست چرا كه تعبير «هنّ مستأجرات» در روايات يك تعبير مجازي است و باب اجاره نيست و لذا در مقام انشاي عقد متعه، صيغۀ استأجرتك و آجرُتك درست نيست و اگر ماهيّت عقد متعه، ماهيّت اجاره بود بايد با اين دو صيغه هم جايز مي شد و حال آن كه تقريباً همه قائلند كه با سه لفظ «متّعتك، زوّجتك و انكحتك» صحيح است.

با اين كه اين عقد شباهتي به اجاره دارد، چرا شارع اجازۀ تمديد نمي دهد؟

احتمال دارد فلسفۀ اين حكم اين باشد كه وقتي زن در حبالۀ نكاح مرد است مأخوذ به حيا مي شود و يا از موضع ضعف

برخورد مي كند، پس به جهت مراعات حال زنان است. لذا شارع اجازۀ تمديد نداده است.

2- روايات:

* و عن عبد السلام عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في قوله تعالي «وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ» قلت: إن أراد أن يزيدها و يزداد قبل انقضاء الأجل الذي أجّل قال: لا بأس بأن يكون ذلك برضا منه و منها بالأجل و الوقت

(تا اينجا انسان خيال مي كند روايت دلالتش بر قول مشهور خوب است ولي ذيلي دارد كه كار را خراب مي كند)

و قال: يزيدها بعد ما يمضي الأجل

(صريحاً با صدر روايت تناقض دارد). «2»

دو راه براي رفع تناقض وجود دارد:

1- بعضي گفته اند امام مي خواهد بفرمايد كه مخيّر است و قبل از اتمام اجل و بعد از آن مي تواند تمديد كند.

2- احتمال قوي تر اين است كه حضرت مي فرمايد: تمديد بلامانع است كه اين مطلق است ولي ذيل تقييد مي كند كه تمديد، بعد از اجل باشد، پس وقتي روايت دو احتمال داشت قابل استدلال نيست و ابهام دارد و نمي توان به آن عمل كرد.

38 ادامۀ مسألۀ 11 … 25/ 09/ 82

* … عن القاسم بن الربيع الصحّاف

(بسيار ضعيف است و تعبير علماي رجال اين است كه ضعيف في حديثه غال في مذهبه لا التفات اليه)

و محمّد بن الحسين بن أبي الخطاب

(مردي جليل القدر و ثقه)

و محمد بن سنان

(اختلافي است و ما عدم قبول رواياتش را ترجيح مي دهيم، حال چون اين سه راوي در عرض هم از صباح مدايني نقل كرده اند در واقع سه طريق است كه يك طريق معتبر و براي ما كافي است)

عن صباح المدائني

(مجهول الحال و در مورد او صحبت نشده)

عن المفضّل بن عمر

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في كتابه اليه و أمّا ما ذكرت أنّهم يترادفون المرأة الواحدة

(چند نفر يك زن را پشت سر هم بدون داشتن عدّه عقد مي كنند)

فأعوذ باللّٰه أن يكون ذلك من دين اللّٰه و دين رسوله إنّما دينه أن يحلّ ما أحلّ اللّٰه و يحرّم ما حرّم اللّٰه و إنّ ممّا أحلّ اللّٰه المتعة من النساء في كتابه و المتعة من الحج أحلّهما اللّٰه ثم لم يحرّمهما فاذا أراد الرجل المسلم أن يتمتع من المرأة فعل ما شاء اللّٰه و علي كتابه و سنة نبيّه نكاحاً غير سفاح ما تراضيا علي ما أحبّا من الأجر كما قال اللّٰه عزّ و جلّ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ»، إن هما أحبّا مدّا في الأجل علي ذلك الأجر أو ما أحبّا

(يعني با همان مهر سابق مدّت را اضافه مي كنند يا نه معادل مهر سابق منظور است)

في آخر يوم

(جار و مجرور متعلق به «مدّا» است)

من أجلها

(در آخرين روز از اجل تمديد مي كنند)

قبل أن ينقضي الأجل مثل غروب الشمس مدّا فيه و زادا في

______________________________

(1) ح 7، باب 23 از ابواب متعه.

(2) ح 8، باب 23 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 56

الأجل ما أحبّا فإن مضي آخر يومٍ منه

(عقد سابق)

لم يصلح الّا بامر مستقبل

(يعني عقد مجدّد پس عبارت قبل به اين معنا مي شود كه تجديد عقد لازم نيست و بدون عقد تمديد مي كنند)

و ليس بينهما عدّة

(براي تمديد، عدّه لازم نيست)

الّا الرجل سواه فان أرادت سواه، اعتدّت خمسة و أربعين يوماً … «1»

از نظر سند:

«مفضل بن عمر» شخص معروفي است و روايات زيادي دارد و

توحيد مفضّل هم از اوست كه امام صادق عليه السلام دلايل توحيد را براي او بيان فرموده اند كه در اين كتاب آمده است، امّا مفضّل محلّ بحث است، بعضي مثل نجاشي كه از معروفترين علماي علم رجال است خيلي او را مذمّت مي كند، و در مقابل شيخ مفيد در مورد او مي فرمايد از ثقات و اعاظم اصحاب است. اين خيلي عجيب است كه يكي از بزرگان مذهب، او را آن قدر بالا ببرد و ديگري او را تا اين اندازه پايين بياورد. مرحوم شيخ طوسي هم بينابين را قائل شده و كأنّ توقّف مي كند و ما هم هنوز نتوانسته ايم او را بپذيريم. اگر ما در مورد مفضّل توقّف كنيم، حديث داراي دو مشكل مي شود و اگر مفضّل را بپذيريم روايت يك مشكل دارد. پس به فرض تماميّت دلالت، به اين روايت نمي توان اعتماد كرد.

از نظر دلالت:

مشكل اين روايت مطلبي است كه كسي به آن قائل نشده است و آن اين كه تمديد با تراضي ممكن است و نياز به عقد جديد ندارد كه اين را كسي نگفته است و كساني كه تمديد را جايز مي دانند تمديد را با عقد جديد قبل از پايان اجل اجازه مي دهند. پس اين كه بعضي از معاصرين گمان كرده اند كه اين روايت به ما نحن فيه مربوط است قابل قبول نيست.

نتيجه:

روايت از نظر سند و از نظر دلالت ساقط است.

فتلخّص من جميع ما ذكرنا: تا اينجا دليلي بر قول به جواز پيدا نكرديم.

2- آيۀ متعه:

بعضي مي گويند آيۀ متعه براي جواز تمديد كافي است «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً» «2» با دلايلي ثابت كرديم كه آيه در مورد متعه

است و لفظ متعه در نكاح موقّت در زمان پيامبر استعمال مي شده، در ادامۀ آيه مي فرمايد:

«وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ».

براي اين آيه دو تفسير معروف بيان شده كه در مجمع البيان و تفسير نمونه آمده است:

الف) اهل سنّت معتقدند آيه در مورد عقد دائم است و تراضي من بعد الفريضة در اين مورد است كه بعد از اتمام عقد در صورت تراضي، طرفين مي توانند مهر را كم و زياد كنند.

زيادي مهر مي تواند تحت عنوان هبه يا مصالحه باشد ولي قبض لازم است و اگر شرط ابتدايي باشد جايز نيست، پس «فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ» در جايي است كه مهر را كم كنند كه تحت عنوان ابراء است و اگر چيزي اضافه كنند بايد به صورت نقدي بدهند؛ چون شرط ابتدايي و هبۀ غير مقبوضه باطل است.

ب) شيعه معتقد است آيه در مورد متعه است و «تَرٰاضَيْتُمْ» مربوط به تمديد است. در اين صورت آيا اطلاق دارد و تمديد قبل الاجل و بعد الاجل را شامل مي شود؟ اگر اين باشد اطلاقش دليل بر مقصود ماست و تراضي، اعمّ از بعد الاجل و قبل الاجل است. حال اگر به فرض آيه اطلاق داشته باشد اين اطلاق قابل تقييد به روايات قول مشهور است كه مي گفت قبل از اتمام اجل تمديد جايز نيست پس روايات مقيّد است.

احتمال ديگر در تفسير آيه اين است كه؛ آيه در مورد متعه است و «تَرٰاضَيْتُمْ» مربوط به مهر متعه است نه تمديد متعه، يعني مهر متعه را مي توانيد كم و زياد كنيد و قبض دهيد و كاري به عقد جديد ندارد كه اگر اين احتمال باشد آيه مبهم

شده و قابل استدلال نخواهد بود.

39 ادامۀ 11 وم 12 (الشروط في ضمن المتعة) … 26/ 09/ 82

دليل قائلين به تفصيل:

دليل تفصيل مي تواند روايت قول به جواز باشد، چرا كه مي فرمود تمديد مدّت به عقد موقّت دوّم جايز است، بنابراين اين روايات دليل بر جواز عقد موقّت دوّم است و از تمديد به دوام ساكت است پس دوام داخل در قول اوّل (عدم جواز) است به اين بيان كه از روايات قول اوّل انكار مطلق فهميده مي شود كه با روايات قول دوّم اطلاق را تخصيص زده و مي گوييم تمديد به دائم جايز نيست و تمديد به موقّت جايز است.

ولي ما چون روايات جواز را قبول نكرديم تفصيل را هم

______________________________

(1) ح 5، باب 23 از ابواب متعه.

(2) آيۀ 24، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 57

قبول نمي كنيم، فالأقوي هو القول الاوّل (جايز نيست در عقد موقّت قبل از اتمام آن، عقد موقّت يا عقد دائم بخوانند).

نكته: اگر خواستيد عقد بخوانيد ابتدا سؤال كنيد كه آيا عقد موقّت خوانده اند يا نه؟ اگر عقد موقّت خوانده اند و مدّت آن تمام نشده ابتدا مدّت را ببخشند و بعد عقد بخوانيد و امّا اگر عقد موقّت خوانده اند و قبل از اتمام مدّت، عقد دائم خوانده شد و بعد مدّتي مسأله فهميده شد، چون جاهل بوده اند بچه ها حلال زاده هستند و فقط بايد دوباره عقد دائم خوانده شود.

نكته: آيا كلمۀ «اجور» دليل بر موقّت بودن عقد است يا در مورد مهر عقد دائم هم گفته مي شود؟

حد اقلّ در چهار آيه از قرآن كلمۀ اجور استعمال شده و ظاهر در عقد دائم است (آيۀ 25 سورۀ نساء، آيۀ 5 سورۀ مائده كه قابل گفتگو

است، آيۀ 10 سورۀ ممتحنه و آيۀ 20 سورۀ احزاب كه از همه واضح تر است و در مورد همسران پيامبر است، چون پيامبر همسر موقّت نداشت و يا اگر داشت همسران موقّت نداشت) در اين آيات اجور به معناي مهريّه به كار رفته است.

[مسألة 12: الشروط في ضمن المتعة]

اشاره

مسألة 12: يجوز أن يشترط عليها و عليه الاتيان ليلًا أو نهاراً و أن يشترط المرّة أو المرّات (هر يك از زن و مرد مي توانند شرط كنند)

مع تعيّن المدّة بالزمان.

نكتۀ 1: چرا امام مي فرمايد «عليها و عليه» در حالي كه زن بايد شرط كند، و مرد احتياج ندارد شرط كند و همچنين در «مرّة أو مرّات» نياز به شرط مرد نيست، پس «عليه» لازم نيست.

نكتۀ 2: مرحوم امام به تبع شرايع و جواهر دو شرط ذكر كرده اند ولي ما مسأله را در باب تمام شرايط و به طور كلّي مطرح كرده و مي گوييم:

آيا تمام شرايطي كه شرعاً جايز است از نظر مكان، زمان، مقدار … در عقد متعه جايز است؟ و يا مثلًا شرط كند كه اصلًا دخول حاصل نشود و بقيّۀ تمتّعات باشد آيا چنين شرطي جايز است؟ پس عنوان اين باشد جميع الشرائط الا ما خرج بالدليل.

40 ادامۀ مسأله 12 … 30/ 09/ 82

اقوال:

بعضي ادّعاي اجماع كرده اند مرحوم آقاي سبزواري در مهذّب الاحكام مي فرمايد مسأله اجماعي است، ولي ظاهراً اجماعي نيست، چون خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند.

حق جواز اشتراط است الّا ما خرج بالدليل (توارث) و مخالفي هم نداريم.

ادلّۀ جواز:

اشاره

دليل جواز اين دو شرط و امثال آن در عقد موقّت دو دليل است كه يكي عام و ديگري خاص است:

1- ادلّۀ صحّت شروط (دليل عام):

ادلّۀ صحّت تمام شروط در تمام عقود از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و حضرت علي عليه السلام و ديگر ائمّه عليهم السلام منقول است كه «المؤمنون عند شروطهم» و معناي وسيعي داشته و تمام شروط را در تمام عقود شامل مي شود، حتّي شروط ضمن العقد و شروط ابتدايي را هم شامل مي شود، منتها شروط ابتدايي كه در ضمن عقد نباشد بالاجماع باطل است (خرج بالدليل) و شروط ضمن عقد در ضمن هر عقدي كه باشد رنگ آن عقد را به خود مي گيرد، اگر عقد لازم باشد، شرط لازم و اگر عقد جايز باشد، شرط هم جايز است، و لذا بعضي كه مي خواهند به كسي وكالت دهند در ضمن عقد لازم شرط وكالت مي كنند چون وكالت جايز است و هر زمان موكّل بخواهد مي تواند وكيل خود را عزل كند ولي در ضمن عقد خارج (عقد ديگري جدا از عقدي كه مي خوانند) و لازم (لازم الاجراست) مي توانند وكالت را شرط كنند كه در اين صورت وكالت هم لازم مي شود.

اين كه در محضرها گفته مي شود ضمن عقد خارج لازم و عقدي در كار نيست درست نمي باشد و بايد عقدي خارج از عقد باشد.

يكي از مشكلات در سرمايه گذاري ها اين است كه صاحبان سرمايه خسارت را نمي پذيرند و مي گويند بر عهدۀ عامل باشد، در حالي كه شرعاً جايز نيست و باعث مي شود كه عقد مضاربه باطل باشد، چون در مضاربه خسارت متوجّه صاحب سرمايه است، مگر اين كه عامل قصور و تقصير داشته باشد كه در

اين صورت عامل ضامن است. البتّه يك راه حل دارد و آن اين كه در ضمن عقد خارج لازم (عقد ديگر) شرط كنند كه اگر در عقد مضاربه خسارتي واقع شد عامل جبران مي كند، چون اگر در ضمن عقد مضاربه شرط كنند كه عامل ضامن باشد، عقد مضاربه باطل است؛ چون اين شرط بر خلاف مقتضي عقد است.

تا اينجا روشن شد شرط ابتدايي باطل است و شرط ضمن العقد هم رنگ آن عقد را به خود مي گيرد، حال در ما نحن فيه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 58

عقد نكاح عقد لازم است و هر شرطي در ضمن آن صحيح است الّا ما خرج بالدليل كه همان شروط خلاف شرع است؛ مثلًا در ضمن عقد نكاح دو شيشه شراب را شرط مي كند يا شرط بر ضدّ مقتضاي عقد مي كند كه باطل است.

ان قلت: اين دو مثال كه در كلام فقها آمده بر خلاف عقد است، چون مقتضاي عقد موقّت اين است كه هر زمان مي خواهد و يا هر تعداد كه مي خواهد با زن نزديكي كند پس بيان زمان و عدد خلاف مقتضاي عقد و هر دو شرط باطل است.

قلنا: شرط گاهي خلاف اطلاق و گاهي خلاف مطلق عقد است آن چه كه اشكال دارد شرط خلاف مطلق عقد است.

توضيح ذلك: بعضي از عقود اگر مطلق گذاشته شود اطلاقي ندارد ولي اگر مقيّد شود مورد خاص را شامل مي شود، به عنوان مثال مقتضاي عقد موقّت اين است كه هر زمان كه خواست با زن نزديكي كند، امّا اگر آن را مشروط به زمان كند چون اين قيد خلاف اطلاق عقد است مانعي ندارد.

قسم دوّم، شرط بر خلاف مطلق

عقد و طبيعت عقد است؛ يعني شرط با مقتضاي عقد تضاد دارد به عنوان مثال مي گويد خانه را به تو فروختم، مشروط به اين كه هيچ تصرّفي نكني در حالي كه طبيعت عقد اين است كه بتواند تصرّفي كند پس اين شرط، خلاف مطلق عقد است و تناقض در انشاست چون از يك طرف مي گويد فروختم و از سوي ديگر منع از تصرّف مي كند.

و امّا مصاديق مشكوك كه نمي دانيم مخالف مقتضاي عقد است يا مخالف اطلاق عقد، مانند كسي در عقد متعه شرط كند كه دخول حاصل نشود اگر شرط كند اشكالي ندارد، امّا اگر در عقد دائم چنين شرطي كند، با روح عقد دائم سازگار نيست.

و اگر شك كنيم كه آيا اين شرط با روح عقد دائم مي سازد يا نه و كسي بگويد عيبي ندارد زيرا در عقد دائم تمتّعات ديگري هم هست در اينجا به اصالة الفساد عمل مي كنيم.

إن قلت: چرا به عموم «المؤمنون عند شروطهم» عمل نمي كنيد تا بگوييد صحيح است؟

قلنا: چون از قبيل شبهۀ مصداقي مخصّص است؛ به اين بيان كه مي دانيم «المؤمنون عند شروطهم» تخصيص خورده به «الّا ما خالف مقتضي العقد»، حال اين مثال را نمي دانيم جزء مخصّص است يا جزء عام، كه به آن شبهۀ مصداقي مخصّص مي گويند، چون در عام و خاص شك نداريم بلكه در مصداق مخصّص شك داريم و در اصول خوانديم تمسّك به عموم عام در شبهات مصداقي مخصّص باطل است پس المؤمنون عند شروطهم از كار افتاده و اصالة الفساد حاكم مي شود، چون در تمام ابواب معاملات اصل فساد است تا ثابت شود؛ پس اين قسم هم به قسم دوّم بر مي گردد كه

شرط فاسد و باطل مي شود.

تا اينجا يك چهرۀ كلي از ابواب شروط بيان شد و دانستيم كه در ما نحن فيه اين شرايط مخالف مقتضاي عقد نيست بلكه مخالف اطلاق عقد است.

2- روايات (دليل خاص):

چند روايت داريم:

* محمد بن يعقوب

(كليني)

عن علي بن إبراهيم عن أبيه

(ابراهيم بن هاشم)

عن ابن أبي عمير

(همه ثقه هستند)

عن عمّار بن مروان

(ثقه است ولي فاسد المذهب است و تأمّل بعضي در سند اين روايت جايي ندارد، چون تأمّل يا به جهت ابراهيم بن هاشم است كه گفتيم جاي شك ندارد و يا به خاطر عمّار فطحي «1» مذهب است. بعضي از اصحاب امام رضا عليه السلام مثل حسن بن علي بن فضال هم فطحي مذهب ولي ثقه بودند، پس روايت معتبر است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت: رجل جاء إلي امرأة فسألها أن تزوّجه نفسها

(خواستگاري كرد)

فقالت: أزوّجك نفسي علي أن تلتمس منّي ما شئت من نظر و التّماس

(لمس كردن)

و تنال منّي ما ينال الرجل من أهله الّا أن لا تدخل فرجك في فرجي و تتلذّذ بما شئت فإنّي أخاف الفضيحة

(احتمال دارد بكر بوده و مي ترسد بكارت از بين برود و يا بكر نبوده و از بچه دار شدن مي ترسد)

قال: ليس له الّا ما اشترط. «2»

از اين عبارت اصل مسأله روشن مي شود كه اين شرط جايز است و چون تعليق حكم بر وصف است مشعر به علّيت مي باشد پس همۀ شرايط را مي توان از آن استفاده كرد و افادۀ عموم مي كند.

______________________________

(1) فطحيّه معتقدند عبد اللّٰه افطح پسر بزرگ امام صادق عليه السلام، امام است. فرزند امام صادق عليه السلام افطح (مردي كه داراي پاي بزرگ است) نبود بلكه مرد ديگري به نام عبد اللّٰه

بن افطح مروّج اين مذهب شد و به همين جهت پيروان عبد اللّٰه بن جعفر به فطحيّه معروف شدند، عبد اللّٰه بعد از وفات امام صادق عليه السلام نود روز بيشتر در دنيا نبود و يك روايت هم از او نقل نشده است.

اينها بايد از امام عليه السلام مي پرسيدند كه آيا عبد اللّٰه امام بود يا نه؟ در واقع سيزده امامي هستند در حالي كه در روايات سنّي و شيعه آمده است كه امامان دوازده نفر هستند.

(2) ح 1، باب 36 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 59

41 ادامه مسأله 12 … 1/ 10/ 82

* و عنه

(عن علي بن ابراهيم)

عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن عبد اللّٰه بن بكير

(از اصحاب اجماع و فطحي مذهب و سند حديث معتبر است)

قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: ما كان من شرط قبل النكاح هدمه النكاح و ما كان بعد النكاح

(در حال اجراي صيغۀ عقد)

فهو جائز الحديث. «1»

معناي حديث اين است كه قبل از نكاح شرايطي به صورت چانه زدن ذكر مي كنند بعد در موقع اجراي صيغه شرايط مورد توافق را ذكر مي كنند، يعني چانه زني هاي قبل وقتي در متن عقد نيايد ثمري ندارد.

نكته: شرايط سه گونه است:

1- شرايط ضمن العقد:

شرايطي كه در متن عقد مي آيد.

2- شرايط مبني عليه العقد:

شرايطي كه قبلًا بر آن توافق مي شود و عقد را بر اساس آن مي خوانند و لو در متن انشاء نيايد.

گاهي شرايط مبني عليه العقد از شرايطي است كه در عرف محيط پذيرفته شده و لو در متن عقد ذكر نمي شود، مثلًا بكارت جزء شرايطي است كه و لو در متن عقد ذكر نشود، مبني عليه العقد است و

لذا اگر بعد از عقد معلوم شود باكره نيست، حقّ فسخ دارد با اين كه در موقع عقد تصريح به باكره بودن نكرده است؛ پس اين شرايط هم معتبر است.

البتّه در كشورهاي غير اسلامي ممكن است باكره بودن جزو عرف محيط نباشد، ولي در كشورهاي اسلامي عرف محيط است و احتياجي به شرط ندارد.

3- شرايط غير متوافق:

مقاوله هايي كه جايگاهي در متن عقد ندارد و عقد بدون آن خوانده مي شود، يعني شرطهايي است كه توافق قطعي بر آنها نيست و حديث هم در مورد آن است.

در واقع در اين حديث به دو قسم از شرايط اشاره شده و شرايط مبني عليه العقد نيامده است.

حُسن روايت اين است كه عام و دليل خوبي براي ماست كه مسأله را به صورت عام مطرح كرده و منحصر به دو مثال مذكور در متن تحرير نكنيم، حتّي در روايت دليلي نداريم كه روايت منحصر به نكاح موقّت باشد اگر چه در باب متعه ذكر شده است.

* … عن إسحاق بن عمّار

(سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت له: رجل تزوّج بجارية عاتق

(بكر)

علي أن لا يقتضّها

(بكارت از بين نرود)

ثمّ أذنت له بعد ذلك قال: إذا أذنت له فلا بأس. «2»

روايت مسلّم گرفته كه شرط درست است، ولي سؤال اين است كه آيا با الغاي شرط، شرط ملغا مي شود؟

امام مي فرمايد: بله، دلالت روايت در مورد خاص (عدم اقتضاض بكارت) خوب است؛ آيا مي توان از اين روايت به جاهاي ديگر هم تعدّي كرد؟

بله، جايي كه چنين شرط را اجازه بدهند شرايط ديگر را هم مي توان از باب قياس اولويّت يا الغاي خصوصيت داخل كرد كه در اين صورت روايت شامل

همۀ شرايط مي شود.

كدام قسمت روايت دلالت مي كند كه عقد موقّت است؟

تصريحي در روايت نيست، ولي طبيعت اين شرط در مورد عقد موقّت است و در عقد دائم چنين شرطي سابقه ندارد.

جمع بندي: اين روايت از نظر سند و از نظر دلالت معتبر است.

* و عن محمد بن يحيي، عن احمد بن محمّد، عن خلف حمّاد

(صحيح خلف بن حمّاد است كه در رجال چند نفر هستند و از قراين فهميده مي شود كه مراد خلف بن حمّاد النّاشر ثقه مي باشد)

قال: أرسلت إلي أبي الحسن عليه السلام كم أدني أجل المتعة؟ هل يجوز أن يتمتّع الرجل بشرط مرّة واحدة؟ قال: نعم. «3»

دلالت روايت در مورد خاص (شرط مرّة) است و قياس اولويّتي هم نيست كه از اين مورد تعدّي كنيم و لكن صدر روايت سؤال از زمان است، بعد زمان را به مرّة تعيين مي كند و اين همان چيزي است كه قبلًا نپذيرفتيم و مشهور گفتند كه با مرّة و مرّات نمي توان زمان را تعيين كرد و از روايت استفاده مي شود كه در زمان، مرّة و مرّات كافي است و تعيين هم لازم نيست، بنابراين به نظر مي رسد اين روايت از روايات بحث ما نيست بلكه از روايات اجل متعه است و پذيرفته نمي شود.

جمع بندي: از اين چهار روايت سه روايت دلالت داشت كه بعضي خاص و بعضي عام بود؛ در مجموع نتيجه اين شد كه شرط در عقد متعه جايز است و فرقي نمي كند كه شرط مرّة يا

______________________________

(1) ح 2، باب 19، از ابواب متعه.

(2) ح 3، باب 11، از ابواب متعه.

(3) ح 5، باب 25 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 60

مرّات باشد و يا هر شرط

ديگري، الّا ما خرج بالدليل.

بقي هنا امران:

الامر الاول: اگر بعد از عقد حاضر به اسقاط شرط شدند، آيا با الغاي شرط، شرط ساقط مي شود يا به قوّت خود باقي است؟
اشاره

بعضي قائلند كه شرط به قوّت خود باقي است.

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

بقي الكلام في أنّها إن رضيت بالإتيان في الوقت المستثني فهل يجوز؟ و جهان من لزوم الشرط و هو اختيار المختلف (مرحوم علّامه) و من أنّ العقد مسوّغ له مطلقا …

و در ذيل آن مي گويد:

و عمل به الشيخ و جماعة «1».

صاحب جواهر معتقد است كه اسقاط جايز است.

حق اين است كه شرط جزء حقوق و هر شرطي قابل اسقاط است.

توضيح ذلك: قاعدۀ كلّي

چيزي به نام حكم داريم كه قابل اسقاط نيست؛ مثلًا پدر وليّ صغير است و اين حكم است نه حق و نمي توان آن را ساقط كرد، در مقابل بعضي چيزها حق هستند كه قابل اسقاط مي باشند، پس طبيعت عقد اين است كه قابل اسقاط است و طبيعت حكم اين است كه قابل اسقاط نيست. البتّه گاهي مصاديق مشكوك دارد كه نمي دانيم حكم است يا حق؛ در اين موارد ساقط نمي شود و اصل عدم اسقاط است.

حال اگر ساقط نكرد و مثلًا اجازۀ دخول نداده ولي مرد دخول كرد (پيش از اسقاط) آيا حكم زنا دارد؟

خير، زيرا شرطي بوده كه مخالفت كرده و اينها زوج و زوجه هستند و مثل دخول در حال حيض است ولي در مقابل ازالۀ بكارت بايد مهر المثل يا ارش البكارة بدهد، چون بدون اجازه بوده است.

42 ادامۀ م 12 و م 13 (العزل في المتعة) … 2/ 10/ 82

الامر الثاني: مرحوم امام فرمودند «يجوز أن يشترط عليها و عليه»

يعني اين دو شرط ممكن است از ناحيۀ زن بر مرد و يا از ناحيۀ مرد بر زن باشد. عبارت ايشان در واقع در ادامۀ كلام جواهر است و جالب اين است كه مرحوم محقق مي فرمايد «عليها» و صاحب جواهر هم، «و عليه» را اضافه مي كند كه در مجموع مثل كلام امام است.

در اينجا «عليها» جايي ندارد چون براي مردان اين شرط بي معناست، چرا كه زن حق قَسمي ندارد و بدون ذكر شرط هم، مرد مي تواند اگر خواست برود و اگر نخواست اصلًا نرود و زن است كه بايد شرط كند و همچنين در دفعه و دفعات، اگر زوج قيد را نياورد مختار است كه به دفعه باشد يا دفعات؛ پس ذكر

اين قيد (عليها) لازم نيست چون مرد آزاد است؛ در عقد متعه نه حق قَسم است نه مضاجعت، در متعه فقط مهر و مدّت است و حقوق ديگر بالاجماع و السنة وجود ندارد، بنابراين «عليه» درست است ولي «عليها» صحيح نيست چون از قبيل تحصيل حاصل است.

نعم، اگر بحث را توسعه دهيم و همۀ شرايط ضمن العقد مورد بحث باشد، اين عبارت خوب است، چون بعضي از شرايط هست كه اگر شرط نكند، زن آنها را انجام نمي دهد و وظيفۀ او نيست، مثلًا غَسل الثياب و طبخ الغذا، كه وظيفۀ زن نيست.

[مسألة 13: العزل في المتعة]

اشاره

در اين مسأله چند فرع بيان مي شود كه بايد جداگانه مدّ نظر قرار گيرد.

مسألة 13: يجوز العزل (إفراغ المني خارج الرحم)

من دون إذنها في المنقطع (فرع اوّل)

و إنْ قلنا بعدم جوازه في الدائم (بحث است كه آيا عزل جايز است يا نه؟ در عقد منقطع عدم جواز اجماعي است ولي در عقد دائم اختلاف است، بعضي قائل به كراهت و بعضي قائل به حرمت هستند و حتّي بعضي قائل به ديه هم هستند. اگر در دوام قائل به حرمت نشديم در متعه به طريق اولي حرام نخواهد بود ولي اگر در دائم حرام بدانيم در متعه جاي بحث است)

لكن يلحق به الولد لو حملت و إن عزل لاحتمال سبق المني من غير تنبّهٍ منه (فرع دوّم)

و لو نفاه عن نفسه انتفي ظاهراً (آيا مانند عقد دائم كه در نفي ولد، لعان لازم است در عقد منقطع احتياج به لعان هست؟)

و لم يفتقر الي اللعان إن لم يعلم أنّ نفيه كان عن إثم (اگر يقين نداشته باشيم كه دروغ مي گويد و گناهكار است، نفي

او مؤثّر است و ولد محلق به زن است)

مع احتمال كون الولد منه (فرع سوّم)

و علي أيّ حال لا يجوز له النفي بينه و بين اللّٰه الّا مع العلم بالانتفاء (مقام ثبوت، فرع چهارم)

______________________________

(1) كشف اللثام، ج 7، ص 285.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 61

فرع اوّل: عزل در عقد موقّت

اشاره

مسألۀ عزل در عقد دائم در عروه در باب اوّل نكاح در مسألۀ ششم ذكر شده و حكم به كراهت شده است و غالباً آن را پذيرفته و حاشيه اي نزده اند.

اقوال:

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

ظاهر هم انّه (جواز عزل در عقد موقّت) محل وفاق. «1»

مرحوم صاحب جامع المقاصد، مي فرمايد:

يجوز العزل عن المرأة في هذا النكاح و إنْ لم تأذن قولًا واحداً. «2»

مرحوم صاحب جواهر هم مي فرمايد:

إجماعاً بقسيمه (محصّل و منقول) «3».

پس از نظر اقوال مسأله اجماعي است.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه بيان شد مسأله اجماعي است.

2- فلسفه و حكمت عقد موقّت:

از روايات مختلف استفاده مي شود كه غرض اصلي در عقد موقّت استمتاع و رفع ضرورت هاي جنسي است، نه طلب ولد و غالباً ولد در عقد موقّت مزاحم است، به همين جهت بسيار بعيد به نظر مي رسد كه شارع عزل را در عقد موقّت حرام بداند؛ به عبارت ديگر اطلاقاتي كه از عزل نهي مي كند از ما نحن فيه (عقد موقّت) منصرف است.

3- روايات:

روايات زيادي كه در دو باب از وسائل نقل شده است.

* … عن محمد بن مسلم قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن العزل: فقال:

ذاك الي الرجل يصرفه حيث شاء

(روايت اطلاق دارد). «4»

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن العزل فقال: ذاك الي الرجل. «5»

تمام روايات اين باب دلالت دارد. دو روايت هم در ابواب متعه در باب 34 داريم كه يكي از آنها با اين شش روايت مشترك است، پس مجموعاً هفت روايت داريم و سه روايت هم از «محمد بن مسلم» است كه در واقع يك روايت است و مجموعاً پنج روايت است؛ امّا و من العجب كه همۀ روايات مطلق است، و اگر بخواهيم به اطلاق روايات عمل كنيم، بايد بگوييم شامل عقد دائم و موقّت مي شود. حال اگر در دائم قائل به حرمت عزل بوديم چه كنيم؟ تنها راه اين است كه بگوييم رواياتي داريم كه ناهيه است و در باب 76 از ابواب مقدّمات نكاح آمده و جمع بين اين دو طايفه به اين است كه روايات مجوّزه را حمل بر عقد منقطع و روايات ناهيه را حمل بر دائم كنيم كه اين جمع تبرّعي است و

فايده اي ندارد، و لكن الّذي يسهّل الامر اين است كه ما در دائم و منقطع بدون رضايت زوجه قائل به جواز هستيم و شايد در دائم مكروه باشد ولي در منقطع مكروه هم نيست.

43 مسألۀ مستحدثه (كنترل مواليد) … 3/ 10/ 82

مسألۀ مستحدثه: كنترل مواليد
اشاره

مسألۀ مستحدثه اي كه امروزه مطرح است كنترل مواليد با وسائل مختلف است، كه در زمان ما مسأله اي مهم در تمام كشورهاي دنيا است. با توجّه به اين كه اصل عزل را مكروه دانستيم تا مواليد كثرت پيدا كند، حال كنترل مواليد از طريق عزل و يا وسائل ديگر چه حكمي دارد؟

از نظر اصولي ظاهر روايات در ميان شيعه و سنّي اين است كه افزايش جمعيّت مسلمين مطلوب است، به مقتضاي

«تناكحوا تناسلوا فإنّي أباهي بكم الأمم يوم القيامة و لو بالسقط»

و امثال آن دليل روشني است كه افزايش نفوس مطلوب شارع است. در قرآن هم آيات زيادي داريم كه نشان مي دهد افزايش نفوس مطلوب است به عنوان مثال در آيات 12- 10 سورۀ نور كه افزايش نسل در ميان باران هاي پربركت و جنّات و باغها قرار گرفته است و معلوم مي شود كه افزايش نسل از نعمت هاي الهي است. در سورۀ اسراءهم مي فرمايد:

ثُمَّ رَدَدْنٰا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ (شما بر دشمنانتان پيروز مي شويد) وَ أَمْدَدْنٰاكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنٰاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً؛ «6»

مطابق اين آيه خداوند دو بار بر بني اسرائيل به خاطر كثرت نفرات منّت مي گذارد.

در سورۀ شعرا كه مخاطب در آن تمام امّتهاست، انبيا مي فرمودند:

وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِمٰا تَعْلَمُونَ أَمَدَّكُمْ بِأَنْعٰامٍ وَ بَنِينَ وَ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ؛ «7»

______________________________

(1) ج 7، ص 460.

(2) ج 13، ص 33.

(3) ج 30، ص 187.

(4) ح 1، باب

75 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 2، باب 75 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) آيۀ 6، سورۀ إسراء.

(7). آيۀ 134- 131، سورۀ شعرا.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 62

خداوند شما را با چهارپايان و بنين و جنّات و چشمه ها امداد كرد كه اين سه نمونه از آيات در مورد افزايش نسل است و آيات ديگري هم داريم كه اقوام پيشين در مقابل مؤمنين به اموال و اولاد افتخار مي كردند و اين را نشانۀ قرب به خدا مي دانستند. «1»

پس آيات و روايات دليل روشني است كه افزايش نسل به عنوان يك اصل مطرح شده است.

آيا معني آيات اين است كه در تمام ظروف افزايش نفوس از نعم خداوند است يا براي جايي است كه افزايش نفوس سبب قوّت و امداد باشد؟

اگر فرض كنيم كه جامعه اي پيدا شود كه افزايش نفوس از سه جهت (بي كاري، بيماري و جهل) باعث عقب افتادگي شود نه سبب پيشرفت آيا اين آيات شامل آن شرايط هم مي شود يا مباحات پيامبر براي اين موارد نيست. ما فكر نمي كنيم كه فقيهي اين كبري را منكر شود.

44 ادامۀ مسألۀ 13 … 6/ 10/ 82

نكته: ازدياد نسل از واجبات نيست، پس بحث در وجوب و حرمت نيست، بلكه بحث در مستحب و غير مستحب است. بله ممكن است كه در شرايط خاص بر اساس عناوين ثانويه- مانند در اقليّت قرار گرفتن مسلمانان و كثرت دشمنان- ازدياد نسل واجب شود و لكن از آيات و روايات استفاده مي شود كه ازدياد نسل مستحب و از نعم اللهي است و آيات متعدّدي به آن اشاره دارد.

بنابراين از آيات و روايات استفاده مي شود، كثرتي مطلوب است كه سبب قوّت شود، پيامبر

صلي الله عليه و آله هم كه به امّت و لو به سقط مباحات مي كند منظور سقطي است كه در كنار افراد كار آمد است و به خاطر لوازمش مايۀ مباحات است؛ به عنوان يك قضيۀ شرطيّه و يك كبرا شكّي نداريم كه اگر زماني فرا رسيد كه فزوني مواليد در ناحيۀ اقتصادي مايۀ فقر شده و منابع موجود جواب گوي نيازهاي اقتصادي نبود و يا مايۀ فزوني جهل شد و يا باعث افزايش بيماران شد به طوري كه امكانات درماني جواب گوي نياز نبود، در چنين شرايطي كسي ازدياد نسل را اجازه نمي دهد و مي گوييم بايد كثرت را به كثرت كيفي تبديل كنيم چرا كه زماني كثرت كمّي باعث پيشرفت مي شد ولي امروز كثرت كيفي باعث پيشرفت است.

تا اينجا بحث كبروي بود و امّا صغري بر عهدۀ ما نيست چون از قبيل موضوعات پيچيده است و آن را به خبره هاي موثّق واگذار مي كنيم.

آيا در شرايط فعلي ازدياد نسل را آزاد بگذاريم يا محدود كنيم؟ اگر اهل خبره گفتند كه بايد كنترل شود بايد به آن عمل كنيم. پس ما جواب گوي كبراي مسأله هستيم و صغري را به عهدۀ اهل فن و خبره مي گذاريم.

بقي هنا نكتتان:

1- خبره هايي كه مي گويند اين مسأله باعث مشكلات و معضلات سه گانه مي شود، آنها هم حكم عامّي براي هر زمان و مكان ندارند و مي گويند كه امروز اين چنين است، ولي فردا ممكن است عوض شود و يا در مكاني نسبت به مكان ديگر فرق كند مثلًا در فلسطين اشغالي يا مناطقي كه مخالفين براي ازدياد جمعيّت اصرار دارند ما نبايد بر كنترل جمعيّت پافشاري كنيم، بلكه اگر بنا بر كنترل

جمعيّت است، همه بايد به آن ملتزم شوند؛ پس در ناحيۀ صغري يك قاعدۀ كليّه نمي دهيم.

2- اگر ما كنترل جمعيّت را قائليم با اسباب مشروع مي گوييم نه هر وسيله اي، مثل سقط جنين، بلكه به طرق مشروع مثل عزل يا استفاده از قرص ها و وسايل مكانيكي، حتّي عقيم دائم را هم اجازه نمي دهيم ولي عقيم موقّتي اشكالي ندارد.

فرع دوّم: فرزند ملحق به طرفين است حتّي در صورت عزل

اشاره

عبارت امام (ره) چنين بود:

لكن يلحق به الولد لو حملت و إنْ عزل لاحتمال سبق المني من غير تنبّه منه.

اقوال:

از نظر اقوال مسأله به تصريح صاحب جواهر اجماعي است: بلا خلاف بل الاجماع ايضاً بقسميه عليه. «2»

ادلّه:
اشاره

دليل مسأله دو طايفه روايت است:

1- روايات عام:

رواياتي كه مي گويد

«الولد للفراش»

كه در باب 58 از ابواب نكاح عبيد و اماء آمده است كه داراي هفت روايت است و بعضي از روايات در ذيلش تصريح شده «3» كه از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده است:

______________________________

(1). آيۀ 35، سورۀ سبأ.

(2) ج 30، ص 187.

(3) ح 7، باب 58 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 63

* … فقال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: الولد للفراش و للعاهر الحجر «1».

روايت در مورد عبيد و اماء است كه امام مي فرمايد فرزند براي مالكي است كه در ملك اوست.

45 ادامۀ مسألۀ 13 … 7/ 10/ 82

ان قلت: قبول داريم كه روايات، «الولد للفراش» مي گويد، ولي فراش منصرف به عقد دائم است و شامل متعه نمي شود چون زن در عقد متعه مستأجره است و فراش نيست.

قلنا: نكاح، فراش است، دائم باشد يا موقّت، حتّي اماء را هم ملحق به فراش دانسته اند علاوه بر اين ذيل روايات كه مي فرمايد «للعاهر الحجر» شاهد بر اين است كه كسي كه عاهر و زاني نباشد ولد به او ملحق است و فراش مقابل زناست كه اين شاهد بر عموميّت روايات است.

2- روايات خاص:

پنج روايت در باب متعه وارد شده و نشان مي دهد كه فرزند ملحق است و روايات اطلاق دارد و عزل را هم شامل است و يك روايت هم تصريح به عزل دارد.

* … عن محمد بن مسلم

(سند صحيح است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث في المتعة قال: قلت: أ رأيت

(أخبرني)

إن حبلت فقال: هو ولده

(اطلاق دارد و صورت عزل را هم شامل مي شود و تمام موارد حتّي مواردي كه شك دارد، فرزند ملحق است)

«2».

* … (اين روايت هم به همان مضمون روايت قبل است و ظاهراً يك روايت است ولي سند حديث اوّل معتبر و سند حديث دوّم ضعيف است)

عن محمد بن مسلم، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت: أ رأيت إن حبلت

(حتماً در مورد متعه است چون در عقد دائم كه ولد ملحق است و جاي سؤال ندارد)

قال: هو ولده. «3»

* و عنه

(علي بن ابراهيم)

عن أبيه

(ابراهيم بن هشام)

عن ابن أبي عمير و غيره

(سند معتبر است)

قال

(مقطوعه است چون به امام متّصل نشده ولي چون ابن ابي عمير از غير امام سؤال نمي كرده و از خودش چيزي نمي گفته مي توان گفت حديث معتبر است):

الماء ماء الرجل يضعه حيث يشاء إلّا أنّه إذا جاء ولد لم ينكره و شدّد

(سخت گيري كرد)

في إنكار الولد

(از نظر سند و دلالت خوب است و اطلاق آن شامل عزل مي شود بلكه از اطلاق بالاتر است زيرا قرينه اي دارد «يضعه حيث شاء» كه ناظر به مسألۀ عزل و از اطلاق بالاتر است). «4»

* و باسناده

(اسناد شيخ به احمد بن محمد بن عيسي صحيح است)

عن أحمد بن محمّد بن عيسي، عن محمّد بن اسماعيل بن بزيع قال: سأل رجل الرضا عليه السلام- و أنا أسمع- عن الرجل يتزوّج المرأة متعة و يشترط عليها أن لا يطلب ولدها

(عزل مي كند)

فتأتي بعد ذلك بولد فينكر الولد فشدّد في ذلك و قال: يجحد و كيف يجحد

(چگونه منكر مي شود)

اعظاماً لذلك قال الرجل فإن اتّهمتها

(زن آلوده بوده و شايد ولد مربوط به كساني باشد كه قبلًا با او بوده اند)؟

قال: لا ينبغي لك أن تزوّج الّا مأمونة الحديث. «5»

* … عن الفتح بن يزيد

(فتح بن يزيد جرجاني كه مجهول الحال است و سند او

خالي از اشكال نيست، پس سند ضعيف است)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن الشروط في المتعة؟ فقال:

الشرط فيها بكذا الي كذا

(«بكذا» بيان مهر و «الي كذا» بيان اجل است)

فإذا قالت نعم

(معلوم مي شود كه ايجاب از سوي رجل جايز است)

فذلك له جائز و لا تقول كما أنهي إليّ

(اگر نهي اليه باشد به معناي با خبر شدم يا به من خبر رسيده است)

أنّ اهل العراق يقولون: الماء مائي و الأرض لك و لست أسقي أرضك

(عزل مي كند)

الماء و إن نبت هناك نبت فهو لصاحب الأرض، فانّ شرطين في شرط فاسد

(دو شرط در يك شرط فاسد است، منظور از دو شرط دو بيان متضاد است از يك طرف ازدواج كرده و دخول مي كند و احتمال سبق ماء هست از طرف ديگر مي گويد بچّه مال من نيست و براي زن است).

فإنْ رزقت

(مرئه)

ولداً قبله و الأمر واضح فمن شاء التلبيس علي نفسه لبس

(كسي كه بخواهد خودش را گول بزند به بيراهه مي افتد). «6»

تلخّص من جميع ما ذكرنا: اگر فرزندي از متعه متولّد شود مادامي كه احتمال دهند، ولد ملحق است، امّا اگر امكان الحاق نباشد ملحق نيست.

46 ادامۀ مسألۀ 13 … 8/ 10/ 82

فرع سوّم: نفي ولد

اشاره

اگر مرد گفت ولد مال من نيست و نفي ولد كرد و گفت اصلًا مواقعه اي واقع نشده در اين صورت لعان لازم ندارد و نفي ولد كافي است.

______________________________

(1) ح 2، باب 58 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(2) ح 1، باب 33، از ابواب متعه.

(3) ح 4، باب 33 از ابواب متعه.

(4) ح 5، باب 33، از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 33 از ابواب متعه.

(6) ح 6، باب 33، از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص:

64

توضيح ذلك: در لعان كه به عبارات مخصوص است شوهر چهار بار قسم مي خورد كه صادق است و در مرتبۀ پنجم خود را لعنت مي كند اگر درغگو باشد. لعان از مسائل مسلّم است و در آيات 9- 6 سورۀ نور حكم آن آمده است.

در عقد دائم لعان در دو مورد آمده است:
1- نفي حدّ قذف:

مردي به زن خود نسبت زنا مي دهد و مي گويد كه او را در حال عمل حرام ديده است ولي شاهدي ندارد، اين قذف است، اگر چهار شاهد بياورد از حد تبرئه مي شود ولي اگر شاهد نداشته باشد بر او حدّ قذف جاري مي شود. اسلام در اينجا براي مصلحت زوجيّت راه حل ديگري قرار داده كه لعان است و اين لعان جانشين شهود اربعه مي شود و شوهر از حدّ قذف نجات مي يابد.

پس در اينجا مثل اين است كه بر عليه زوجه اقامۀ بيّنه شده است و اگر زوجه هم بخواهد اتّهام خود را نفي كند، لعان مي كند كه در اين صورت حد از او هم برداشته مي شود.

2- نفي ولد:

مرد مي گويد اين زن منحرف نبوده بلكه بچّه مربوط به من نيست و يك سال است پيش اين زن نبوده ام در اينجا هم بايد لعان كند.

تفاوت دو قسم:

در قسم اوّل (قذف) لعان چهار اثر دارد: نفي حدّ قذف از زوج، فسخ زوجيّت، حرمت ابدي، انتفاي ولد، ولي قسم دوّم سه اثر دارد فسخ زوجيّت، حرمت ابدي، انتفاي ولد و نفي حد ندارد.

در اين قانون از يك طرف دست زوج بسته نشده و از سوي ديگر جلوي زوج ها باز نيست كه به هر بهانه اي نفي ولد كنند.

هر دو شاخۀ لعان در مورد عقد دائم است و در عقد موقّت لعان نيست، يعني اگر قذف كرد و شاهدي نداشت حدّ قذف (هشتاد تازيانه) بر او جاري مي كنند و در شاخۀ دوّم هم ولد بدون لعان از او نفي مي شود. پس مطابق فرع سوّم مسألۀ نفي ولد بدون لعان حاصل مي شود.

ادلّه:
1- اجماع:

در مسأله ادّعاي اجماع شده و احتمال دارد مخالفي هم باشد، ولي شهرت قويّه قائم است كه لعان در عقد موقّت نيست.

البتّه دليل ما اجماع نيست، چون اجماع در اين موارد مدركي است.

2- روايات:

دليل ما در اين مسأله دو روايت معتبر است كه در جلد 15 وسائل آمده است:

* … ابن أبي يعفور عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام: قال لا يلاعن الرجل المرأة الّتي يتمتع منها

(اطلاق دارد يعني مطلقاً ملاعنه در عقد موقّت نيست نه براي قذف و نه براي نفي ولد و از قراين خارجيّه مي فهميم كه در صورت قذف چون ملاعنه نيست بايد حد جاري شود و در صورت نفي ولد هم بدون ملاعنه ولد نفي مي شود). «1»

* و عنه عن ابن سنان عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام، قال: لا يلاعن الحرّ الأمة و لا الذميّة

(شايد بتوان از اين روايت استفاده كرد كه ازدواج دائم با ذميّه جايز است)

و لا الّتي يتمتع بها

(اين روايت هم مطلق است، يعني در هر دو قسم لعان منتفي است). «2»

روايت سوّمي هم از بعضي از كلمات صاحب جواهر استفاده مي شود. در باب متعه صاحب جواهر دو روايت بيشتر ندارد، ولي در كتاب لعان روايت سوّمي هم از علي بن جعفر نقل مي كند. بعضي از محقّقين مي گويند چنين روايتي از علي بن جعفر در هيچ كتابي نيافتيم ولي صاحب جواهر اين مطلب را از شهيد ثاني در مسالك نقل مي كند. شهيد ثاني اين روايت را از كجا پيدا كرده است؟ آيا كتاب علي بن جعفر دست شهيد ثاني بوده است؟ اگر چنين بگوييم، كتاب علي بن جعفر نزد صاحب وسائل هم بوده است، پس نمي توان پذيرفت

كه شهيد ثاني مدركي داشته كه در دست ديگران نبوده بنابراين احتمال دارد كه اشتباه و سهوي شده باشد.

سؤال: چرا شارع مقدّس نفي ولد را در متعه بدون لعان اجازه داده است؟

جواب: دليل آن روشن است چرا كه زنان در عقد موقّت بندوبار زنان به عقد دائم را ندارند و مردان در عقد موقّت كثيراً مانع انعقاد نطفه مي شوند و عزل زياد و آوردن ولد خلاف ظنّ قطعي است، پس شارع اجازۀ نفي ولد بدون لعان داده، منتها بايد يقين داشته باشد.

______________________________

(1) ح 1، باب 10 از ابواب لعان.

(2) ح 2، باب 10 از ابواب لعان.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 65

47 ادامۀ م 13 و م 14 (تبين المتمتعة … ) … 9/ 10/ 82

بعضي از قدماي فقها معتقدند كه چرا لعان در قذف در متعه نباشد در حالي كه آيۀ قرآن عام است: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ …

فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ» ازواج شامل دائم و موقّت است.

در مقابل اين اطلاق، اطلاق روايت است كه مي فرمايد «لا لعان في المتعة» (لا يلاعن الرجل … ) آيا در مورد لعان قذف است يا نفي ولد يا هر دو؟ نسبت بين اطلاق آيه و روايت صحيحه چيست؟

نسبت عموم و خصوص من وجه است آيه مي فرمايد قذف در زوجه مطلقا لعان دارد خواه زوجه دائم باشد يا منقطع، در مقابل روايت مي فرمايد متعه نه در قذف و نه در نفي ولد لعان ندارد. در عموم من وجه قاعده تساقط است و مرجّحات هم اعمال نمي شود چرا كه اعمال مرجّحات در مورد متباينين است و جمع عرفي براي عموم و خصوص مطلق است پس مي گوييم اطلاق روايت بر اطلاق آيه مقدّم

است، چون دليل حاكم است (دليل حاكم آن است كه ناظر به دليل ديگر و مفسّر آن باشد) يعني روايت مفسّر آيه و ناظر به آن است به عنوان مثال اگر روايتي فرمود: لا شك لكثير الشك اين دليل ناظر و حاكم به ادلّه و روايات شكوك است چون حاكم است و دليل حاكم نسبت سنجي نمي شود، و دائماً مقدّم است، پس اطلاق روايات مقدّم است بر اطلاق آيۀ شريفه.

فرع چهارم: عدم نفي ولد بدون يقين

زوج نمي تواند بدون يقين نفي ولد كند و اگر بدانيم دروغ مي گويد نمي پذيريم و اگر نفي هم كند در واقع منتفي نيست و مرتكب گناه شده و بايد نفقه بدهد و حضانت و ارث دارد مگر اين كه بينه و بين اللّٰه يقين داشته باشد كه ولد براي او نيست و اگر شك هم كند ولد ملحق است.

[مسألة 14: تبين المتمتعة … ]

اشاره

مسألة 14: لا يقع عليها (زن متعه شده)

طلاق و انّما تَبِين بانقضاء المدّة أو هبتها و لا رجوع له بعد ذلك (بعد از هبه).

عنوان مسأله:

مرحوم امام (ره) در اين مسأله مي فرمايند كه در عقد متعه طلاق جاري نمي شود بلكه با پايان يافتن و يا بخشيدن مدّت نكاح خاتمه مي يابد و عدّۀ زن، عدّۀ طلاق بائن است و مرد نمي تواند در عدّه رجوع كند.

اقوال:

به حسب اقوال مسأله اجماعي است. مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

لا خلاف بين الاصحاب في أنّ المستمتع بها لا يقع بها طلاق بل تبين بانقضاء المدّة أو بهبته إيّاها. «1»

مرحوم فاضل اصفهاني در كشف اللثام مي فرمايد:

و لا يقع بها طلاق بالاتفاق تبين بانقضاء المدّة أو هبتها. «2»

ادلّه:

1- اجماع:

عدّه اي دو قسم اجماع (محصّل و منقول) را گفته اند ولي ما قائليم كه در اينجا اجماع منقول است.

2- روايات:

روايات كثيره اي كه در اين زمينه وارد شده كه سه روايت را مي خوانيم ولي منحصر به اين روايات نيست، بعضي از روايات صحيح السند و بعضي ضعيف است كه با تضافر و عمل مشهور ضعف سند مرتفع مي شود.

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام في المتعة ليست من الأربع لأنها لا تُطلّق و لا ترث و إنّما هي مستأجرة. «3»

* … عن عمر بن أذينة

(سند صحيح است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث في المتعة قال: فاذا انقضي الأجل بانت منه بغير طلاق. «4»

* … عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي

(سند ضعيف است)، از امام صادق عليه السلام در مورد متعه پرسيد امام فرمود: پيش عبد الملك جُريح برس كه در اين مورد اطلاعات وسيعي دارد، فضل مي گويد خدمت جُريح رسيدم مقدار زيادي از احكام را در مورد حلّيت متعه گفت و نوشتم تا به اينجا رسيد

فإذا انقضي الأجل بانت منه بغير طلاق. «5»

روايت چهارمي هم بيان مي كنيم كه مسألۀ رجوع در آن آمده است:

* … عن علي بن رئاب

(سند صحيح است)

قال: كتبت اليه أسأله عن رجل تمتّع بامرأة ثم وهب لها أيّامها قبل أن يفضي اليها

(قبل الدخول)

أو وهب لها أيّامها بعد ما افضي اليها هل له أن يرجع فيما وهب

(رجوع براي پايان مدّت است)

لها من ذلك فوقّع عليه السلام:

لا يرجع. «6»

پس رجوع در آن نيست يعني عدّۀ آن بائن است.

______________________________

(1) ج 13، ص 34.

(2) ج 7، ص 286.

(3) ح 1، باب 43 از ابواب لعان.

(4) ح 2، باب 43، از ابواب متعه.

(5)

ح 8، باب 4 از ابواب متعه.

(6) ح 1، باب 29 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 66

[مسألة 15: لا يثبت بهذا العقد توارث بين الزوجين]

اشاره

48 مسألۀ 15 (التوارث بين الزوجين في المتعة) … 13/ 10/ 82

مسألة 15: لا يثبت بهذا العقد توارث بين الزوجين فلو شرطا التوارث أو توريث احدهما ففي التوريث إشكال فلا يترك الاحتياط بترك هذا الشرط (احتياطاً چنين نكنند)

و معه (شرط)

لا يترك بالتصالح.

عنوان مسأله:

آيا در عقد موقّت زوج و زوجه از هم ارث مي برند؟ اين بحث در مورد زوجين است و اگر فرزنداني متولّد شوند شكّي در آن نيست كه اولاد از پدر و مادر خود ارث مي برند.

اقوال:

اشاره

قول مشهور و معروف عدم ارث است مطلقا (و لو بعد الشرط) يعني شرط بي اثر است ولي غير از اين قول سه قول شاذ ديگر هم در مسأله موجود است. مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد اقوال را بيان كرده و مي فرمايد:

للأصحاب أقوال في ثبوت التوارث في نكاح المتعة أحدها عدم التوارث من الجانبين فلا ترث (زوجه) منه و لا يرث (زوج) منها سواء شرطا في العقد التوارث أو عدمه أولم يشترطا شيئاً منهما صرّح بذلك أبو الصلاح (حلبي) و ابن ادريس و المصنف (علّامه) و جماعة و هو الأصحّ (ايشان تصريح به مشهور بودن نمي كند ولي صاحب جواهر صريحاً اين قول را مشهور مي داند).

الثاني القول بالارث كالدائم حتّي لو شرطا سقوطه بطل الشرط … و هذا القول منقول من ابن البرّاج.

الثالث القول بالارث إذا لم يشترط سقوطه (اگر شرط سقوط نكنند ارث مي برند) … و لو شرطا ثبوته عند هذا القائل لكان اشتراطاً لما يقتضيه العقد (مقتضاي عقد تأكيد شده است) و هو اختيار المرتضي و ابن أبي عقيل.

الرابع القول بأنَّ اصل العقد لا يقتضي التوارث بل اشتراطه (شرط كنند ارث مي برند و شرط نكنند ارث نمي برند و طبيعت عقد اقتضا ندارد) «1».

محقق ثاني قائل قول چهارم را بيان نمي كند، ولي مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

قال به جماعة من الاصحاب. «2»

پس مسأله داراي چهار قول است:

1- عدم توارت مطلقاً (قول مشهور).

2- قول به تفصيل (در صورت اشتراط ارث ثابت است

و در صورت عدم اشتراط ارث ثابت نيست.).

3- مطلقاً ارث مي برند مگر اين كه شرط عدم ارث كنند.

4- مطلقاً ارث ثابت است.

[قول اول مطلقا ارث نمي برند]
ادلّه:
اشاره

بايد ببينيم منهاي ادلّه مقتضاي اصل در مسأله چيست؟ لفظ «ازواج» در آياتي كه ارث زوجين را مطرح مي كند مطلق است و مطابق آن همه ارث مي برند و همان گونه كه سابقاً بيان شد ازواج موقّت هم زوجه هستند و احكام زوجه را دارند و محرّمات ازدواج شامل آنها هم هست پس طبق اصل، توارث ثابت است، ولي در مقابل چند طايفه روايات محكم و متعدّد داريم:

طايفۀ اوّل: مطلقاً ارث نمي برند

بعضي مطلق است (حتّي اگر شرط كنند) و بعضي تصريح دارد كه «شرطا أولم يشترط» و بعضي به دلالت التزامي دلالت بر عدم توارث مي كند به اين بيان كه مي فرمايد مواظب باش ذكر اجل كني كه اگر ذكر اجل نكني عقد موقّت تبديل به دائم شده و ارث ثابت مي شود كه لازمۀ آن اين است كه در متعه ارث نيست.

* … عن ابن أبي عمير عن بعض اصحابه

(مرسلۀ ابن ابي عمير مقبول است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث في المتعة قال: إن حدث به

(زوج)

حدث لم يكن لها ميراث

(عدم توارث زن را بيان مي كند، ولي چون ارث متقابل است، مي فهميم زوج هم ارث نمي برد) «3»

* … عن عمر بن حنظلة

(سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث في المتعة قال: و ليس بينهما ميراث. «4»

* … عن سعيد بن يسار عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الرجل يتزوّج المرأة متعة و لم يشترط الميراث قال: ليس بينهما ميراث اشترط أو لم يشترط

(تنها روايتي كه تصريح مي كند فرقي بين شرط و عدم شرط نيست اين روايت است) «5».

* … عن عبد اللّٰه بن عمرو قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة

فقال:

حلال لك من اللّٰه

(اشاره به آيه فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ)

و رسوله قلت:

فما حدها؟ قال من حدودها أن لا ترثها و لا ترثك الحديث. «6»

* … عن زرارة عن أبي جعفر عليه السلام في حديث قال: و لا ميراث بينهما في المتعة إذا مات واحد منهما في ذلك الأجل. «7»

______________________________

(1) ج 13، ص 37.

(2) ج 30، ص 193.

(3) ح 3، باب 32، از ابواب متعه.

(4) ح 6، باب 32 از ابواب متعه.

(5) ح 7، باب 32، از ابواب متعه.

(6) ح 8، باب 32 از ابواب متعه.

(7) ح 10، باب 32 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 67

* … قال: لأنَّك إن لم تشرط كان تزويجاً مقام و لزمتك النفقة في العدّة و كانت و ارث

(مفهومش اين است كه اگر ذكر اجل كني عقد موقّت است و ارث ندارد). «1»

* … عن المفضل بن عمر

(سند ضعيف است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام … و ليس بينهما ميراث. «2»

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام في المتعة ليست من الأربع لانّها لا تطلّق و لا ترث و إنّما هي مستأجرة. «3»

جمع بندي: اين روايت هاي هشت گانه به خوبي دلالت مي كند كه در عقد موقّت ارث نيست، بعضي به اطلاق، بعضي به تصريح و بعضي به التزام؛ كه بعضي از روايات ضعيف و بعضي قوي است و در مجموع متضافر است.

49 ادامۀ مسألۀ 15 … 15/ 10/ 82

* … عن ابن أبي عمير

(سند معتبر است)

عن بعض أصحابه

(مرسلات او مقبول است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا بأس بالرجل أن يتمتّع بالمرأة علي حكمه

(حكم مرد به مهر، يعني زن تعيين مهر را به اختيار مرد مي گذارد)

و

لكن لا بد له من أن يعطيها شيئاً لأنّه إن حدث به حدث لم يكن لها ميراث

(اطلاق دارد، يعني چه شرط كنند و چه شرط نكنند ارثي نيست و وقتي زوجه ارث نبرد زوج هم ارث نمي برد يعني ميراث در هر دو طرف است و ميراث يك طرفي نداريم مگر در مواقع خاص). «4»

دلالت حديث و سند آن خوب است ولي صدر آن قابل قبول نيست، چون در مهر و اجل در عقد موقّت تعيين لازم است (اجل مسمّي و مهر مسمّي).

اللهم الّا أن يقال؛ دو توجيه در اينجا وجود دارد:

توجيه اوّل:

معناي «علي حكمه» قبل از عقد است، يعني قبل از عقد مرد هرچه خواست تعيين كند.

توجيه دوّم:

منظور از «يعطيها شيئاً» اين است كه قبل از عقد چيزي به او داده و همان را مهر قرار دهد.

اگر اين دو توجيه را بپذيريم مشكل حل خواهد شد ولي اگر آن را نپذيريم صدر روايت از كار مي افتد و طبق مبناي ما ديگر قابل استناد نيست و فقط مؤيّد است.

دو روايت ديگر هم در باب مقدّمات نكاح وجود دارد كه سند هيچ يك معتبر نيست:

* … عن حفص الجوهري

(مجهول الحال است و ظاهراً دو حديث بيشتر در تمام فقه ندارد)

عن الحسن بن زيد قال: كنت عند أبي عبد اللّٰه عليه السلام فدخل عليه عبد الملك بن جريح المكّي فقال أبو عبد اللّٰه عليه السلام ما عندك في المتعة

(معلوم مي شود كه عبد الملك بن جريح پير مردي از اصحاب ائمۀ پيشين عليهم السلام بوده است)

فقال: حدّثني أبوك محمد بن علي عن جابر بن عبد اللّٰه أنّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله خطب الناس فقال: أيّها الناس

إنّ اللّٰه أحلّ لكم الفروج علي ثلاثة معان

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 67

(به سه صورت):

فرج موروث و هو البتّات

(عقد دائم)

و فرج غير موروث و هو المتعة

(اطلاق دارد چه شرط كنند و چه نكنند)

و ملك أيمانكم. «5»

* الحسن بن علي بن شعبة

(صاحب تحف العقول كه احاديث خوبي را جمع آوري كرده است و فقط مشكل آن عدم ذكر اسناد است)

عن الصادق عليه السلام (في حديث) قال: و أمّا ما يجوز من المناكح فأربعة وجوه: نكاح لميراث و نكاح بغير ميراث

(از خارج مي دانيم كه نكاح دائم ميراث دارد، پس نكاح به غير ميراث به معناي نكاح موقّت است)

و نكاح بملك اليمين و نكاح بتحليل من المحلّل له من ملك مَنْ يملك

(تحليل امه كه شبيه ازدواج است ولي ازدواج نيست). «6»

مرحوم حاجي نوري هم در مستدرك روايات ديگري در اين زمينه نقل كرده است.

طايفۀ دوّم: عدم ارث از اركان عقد است

رواياتي كه مضمون ديگري دارد ولي آنها هم قول مشهور را اثبات مي كند، در مجموع چهار روايت است كه مي گويد وقتي انشاي عقد مي كني اجل و مهر را تعيين كن، و عدم ارث را هم كه از اركان عقد موقّت و از ويژگي ها و خصوصيّات آن است ذكر كن ولي به صورت شرط ضمن العقد نيست بلكه بيان خصوصيّات و ويژگي هاي عقد موقّت است.

* … عن ثعلبة

(اگر «ثعلبة الميمون» باشد ثقه است ولي ثعلبۀ مجهول هم متعدّد داريم و سند تا ثعلبه خوب است و اگر وضع او روشن شود روايت صحيحه است) قال: تقول:

أتزوّجك متعة علي كتاب اللّٰه و سنّة

نبيه نكاحاً غير سفاح و علي أن لا ترثيني و لا

______________________________

(1) ح 2 باب 20 از ابواب متعه.

(2) ح 5، باب 23 از ابواب متعه.

(3) ح 1، باب 43 از ابواب متعه.

(4) ح 1، باب 40، از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 35 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 3، باب 35 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 68

أرثك كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهماً و علي أنّ عليك العدّة

(عدّه از شرايط نيست و چه شرط كنند و چه نكنند اگر دخولي حاصل شود عدّه دارد). «1»

* … عن أبي بصير قال: لا بدّ من أن يقول

(اگر شرط ضمن العقد باشد «بايد» معنا ندارد و در اختيار طرفين است كه اگر خواستند شرط مي كنند و اگر نخواستند شرط نمي كنند)

فيه هذه الشروط:

أتزوّجك متعة كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهما نكاحاً غير سفاح علي كتاب اللّٰه و سنّة نبيه و علي أن لا ترثيني و لا أرثك و علي أن تعتدّي خمسة و اربعين يوما

(پس ارث از احكام است و به شرط طرفين نيست و شاهد آن اين است كه بعد از اين عدّه را ذكر مي كند كه از لوازم لا ينفكّ است پس عدم ارث هم از لوازم لا ينفكّ است چه شرط كنند و چه شرط نكنند) … «2»

* … عن الأحول قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام قلت: ما أدني ما يتزوّج الرجل به المتعة

(كمترين مهريّه چقدر است)؟

قال: كفّ من برّ، يقول لها: زوّجيني نفسك متعة علي كتاب اللّٰه و سنة نبيّه نكاحاً غير سفاح علي أن لا أرثك و لا ترثيني و لا أطلب ولدك

(عزل مي كند، نه

اين كه اگر بچه اي متولّد شد مال زن است)

إلي أجل مسمّي

(امام مي فرمايد بايد اين را بگويد در حالي كه اگر شرط ضمن العقد باشد، اگر خواستند مي گويند و اگر نخواستند نمي گويند پس جزء اركان است) … «3»

* … (روايت دو سند دارد كه در يك سند سهل بن زياد است)

عن أبان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: كيف أقول إذا خلوت بها؟ قال: تقول: أتزوّجك متعة علي كتاب اللّٰه و سنة نبيّه لا وارثة و لا مورثة كذا و كذا يوماً و إن شئت كذا و كذا سنة بكذا و كذا درهماً و تسمّي من الأجر. «4»

اين روايت دلالت مي كند كه يكي از احكام لا ينفكّ متعه عدم ارث است و در جايي كه طرف مقابل جاهل به اين حكم است لازم است ذكر شود و از اين كه امام اين را در كنار عدّه و عزل ذكر كرده معلوم مي شود كه از لوازم لا ينفكّ است و از شروط نمي باشد.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه مي گويد «هنّ مستأجرات»

در اجاره ارث نيست بلكه عمل در مقابل مبلغي است پس اين روايات هم مي تواند دليل ديگري باشد.

ما معتقديم كه تعبير به مستأجرات تشبيه مجازي است نه اين كه واقعاً مستأجرات باشد كما اين كه عقد دائم را به بيع تشبيه كرده اند مثلًا تعبير «يشتريها بأعلي الثمن» در باب جواز نظر به منظور نكاح، كراراً استفاده شده و نكاح دائم به بيع تشبيه شده است، پس اين تشبيهات دليل بر چيزي نمي شود.

[قول دوم قول به تفصيل (در صورت اشتراط ارث ثابت است و در صورت عدم اشتراط ارث ثابت نيست)]
[دليل: روايات]
اشاره

طايفۀ چهارم: رواياتي كه تفصيل مي دهد (قول دوّم)

رواياتي كه دلالت مي كند بر اين كه در صورت اشتراط، ارث ثابت است و در صورت عدم اشتراط ارث ثابت نيست.

* … عن أحمد بن محمد بن أبي نصر

[بزنطي] (سند معتبر است)

عن أبي الحسن الرضا عليه السلام قال: تزويج المتعة نكاح بميراث و نكاح بغير ميراث إن اشترطت كان و إن لم تشترط لم يكن. «5»

سند و دلالت روايت روشن است.

* … عن محمد بن مسلم

(ظاهراً معتبر است)

قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام كم المهر؟

(مهر در عقد متعه چقدر باشد)

… «إلي أن قال» و إن اشترطا الميراث فهما علي شرطهما

(با صراحت مي فرمايد اگر شرط ميراث كنند ارث مي برند) «6».

چگونه بين اين روايات و روايات سابق جمع كنيم؟

50 ادامۀ مسألۀ 15 … 16/ 10/ 82

جمع بين روايات متعارض:
اشاره

بين اين دو روايت و آن دو طايفۀ عظيم از روايات قول اوّل چگونه مي توان جمع كرد؟ مشكل عمدۀ مسأله در اينجاست.

ما ابتدا اين دو روايت را منهاي تعارض، جمع و ترجيح مورد بررسي قرار مي دهيم و روشن مي شود كه اين دو روايت في حد نفسه مشكل دارند:

1- اين دو روايت معرض عنهاي اصحاب است و مشهور به اين دو روايت عمل نكرده اند و اعراض مشهور علي رغم صحّت، سند هر دو را از كار مي اندازد.

2- مشتمل بر چيزي است كه خلاف قواعد فقه است و آن ثبوت ميراث به سبب شرط ضمن عقد است كه چنين چيزي در فقه نيست چرا كه ميراث حكم الهي است كه تابع سبب يا نسب است كه بين وارث و مورّث وجود دارد؛ به عنوان مثال اگر كسي خانه اي را بفروشد و شرط ارث كند صحيح نيست

و كسي از علما قائل به جواز آن نشده است، پس ارث چيزي نيست كه با شرط درست شود بلكه يك حكم الهي است به طوري كه نه

______________________________

(1) ح 2، باب 18، از ابواب متعه.

(2) ح 4، باب 18، از ابواب متعه.

(3) ح 5، باب 18، از ابواب متعه.

(4) ح 1، باب 18 از ابواب متعه.

(5) ح 1، باب 32، از ابواب متعه.

(6) ح 5، باب 32 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 69

مي توان كسي را با شرط ضمن عقد از ارث محروم كرد و نه مي توان با شرط ضمن عقد كسي را وارث قرارداد.

3- اگر ما قائل شويم كه شرط، ارث را درست مي كند، بايد تابع شرط باشيم، يعني اگر شرط كنند كه زن ارث نبرد بايد صحيح باشد و يا شرط كنند كه زن يك سوّم و يا بيشتر و يا كمتر ارث ببرد و يا از زمين ارث ببرد بايد تابع شرط باشيم و به هر مقدار كه شرط كرديم ارث ببرد، آيا قائلين به قول تفصيل به اين امر ملتزم مي شوند؟

اللّهم الّا أن يقال؛ طبيعت زوجيّت متعه، علّت ناقصه براي ارث است (در عقد دائم علّت تامّه است) و شرط جزء اخير علّت و تامّه است و علّت ناقصه را تكميل مي كند كه در اين صورت نمي توان آن را به بيع و اجاره نقض كرد، چون آنها علّت ناقصۀ ارث نيستند و همچنين نمي توان گفت كه بيش از حدّ معين شده در شرع ارث مي برد.

براي علاج تعارض بين اين دو طايفه چند روش متصوّر است:

الف)

جمع دلالي

آيا در اينجا جمع دلالي ممكن است؟ سه طريق جمع بيان شده است:

1- روايات قول

اوّل مطلق و روايات قول دوّم مقيّد به شرط است، پس نسبت بين آنها عام و خاصّ مطلق است و جمع بين عام و خاص يك جمع شناخته شده است.

جواب: در اينجا اين جمع درست نيست، چون در روايات قول اوّل رواياتي بود كه تصريح مي كرد، مطلقا ارث نمي برند چه شرط كنند و چه شرط نكنند، علاوه بر اين رواياتي كه مي گفت حدّ متعه و طبيعت متعه اين است كه همان گونه كه عدّه دارد ارث هم ندارد و مي فرمود موقع صيغه خواندن بگو ارث ندارد، معنايش اين است كه راهي براي ارث نيست پس متباينين هستند، نه مطلق و مقيّد.

2- بعضي مي گويند «اشترط» كه در روايات قول اوّل وجود دارد با «اشترط» كه در روايات قول دوّم وجود دارد متفاوت است، روايات قول اوّل مي گويد اگر شرط كنيد منظور شرط عدم است، يعني چه شرط كني و چه نكني ارث نمي بري، به اين معنا كه چه شرط عدم كني و چه شرط عدم نكني ارث نمي بري ولي روايات قول دوّم مي فرمايد اگر شرط وجود كردند ارث مي برند، يعني در يكجا شرط عدم ارث و در جاي ديگر شرط ارث است.

جواب: اين جمع هم باطل و تكلّف دار است و هر دو مثل هم هستند و «اشترط» يعني اشترط الارث.

3- منظور از شرط در روايات قول دوّم، وصيّت است، يعني اگر وصيّت كني براي اين زن كه به او ارثي بدهند قبول است و چون ارث زن هم يك هشتم يا يك چهارم است و وصيّت ميّت هم در ثلث نافذ است، پس روايات با هم هماهنگ است و شرط، به وصيّت هم اطلاق مي شود، بنابراين

به قرينۀ روايات سابق اين دو روايت را بر وصيّت حمل مي كنيم.

از بين اين طرق جمع، بهترين جمع دلالي همين است.

سلّمنا؛ كه جمع دلالي را نپذيريم و ما باشيم و مرجّحات بايد بگوييم روايات قول اوّل هم شهرت دلالي دارد و هم شهرت فتوايي ولي روايات قول دوّم موافق كتاب اللّٰه است (وَ لَكُمْ نِصْفُ مٰا تَرَكَ أَزْوٰاجُكُمْ) كه ازواجكم عام است.

ما مي گوييم روايات قول به تفصيل مطابق كتاب اللّٰه نيست، چون كتاب اللّٰه مي فرمايد كه همسران ارث مي برند ولي نه با شرط در حالي كه روايات مي فرمود با شرط، ارث مي برند، پس موافق كتاب اللّٰه نيست.

حال به فرض كه اين روايات (قول به تفصيل) موافق كتاب اللّٰه باشد كدام يك از دو مرجّح مقدّم است؟

در روايات مرجّحات، امام ابتدا شهرت را به عنوان مرجّح ذكر فرموده (خذ بما اشتهر) پس قول اوّل مقدّم است و قول به تفصيل ضعيف است و نيازي به احتياط نيست و احتياطي كه در كلام مرحوم امام (ره) آمده، ظاهرش احتياط واجب است، ولي ما مي گوييم احتياط مستحب است.

51 … 17/ 10/ 82

در اين جلسه حضرت استاد پس از بيان حديث اخلاقي با توجّه به نزديكي ايّام حج مسائل مهمّي را پيرامون حج مطرح كردند كه به جهت عدم ارتباط با بحث نكاح از ذكر آن صرف نظر مي كنيم.

52 ادامۀ مسألۀ 15 … 20/ 10/ 82

بحث در مسألۀ پانزدهم از مسائل نكاح موقّت در توارث بين زوجين بود و چهار قول در مسألۀ بيان شد. قول مشهور عدم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 70

توارث بود مطلقا (اگر شرط ارث هم كنند فايده اي ندارد) و قول دوّم اين بود كه اگر

شرط كنند ارث مي برند و اگر شرط نكنند ارث نمي برند كه ادلّۀ اين قول و ضعف آن بيان شد.

قول سوّم: مطلقا ارث مي برند مگر اين كه شرط عدم ارث كند (به عكس قول دوّم)
اشاره

دليل:

دليل اين قول يك روايت است:

* … عن محمد بن مسلم

(سند حديث معتبر است ولي دو نفر از راويان حديث از فطحيّه هستند بر اين اساس حديث موثّقه است)

قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول في الرجل يتزوج المرأة متعة أنّها يتوارثان إذا لم يشترطا

(مسلّم مراد شرط عدم است چون شرط وجود معنا ندارد كه در اين صورت معناي روايت اين است كه ارث مي برند و اگر شرط وجود ارث كنند، ارث نمي برند كه اين بي معني است)

و إنّما الشرط بعد النكاح. «1»

اين ذيل مبهم است آيا به اين معنا است كه شرط عدم، بايد بعد از نكاح باشد و ضمن العقد جايز نيست؟ اين را كسي نمي گويد چون همه مي گويند بايد شرط، ضمن العقد باشد و شرط ابتدايي جايز نيست، پس ذيل روايت مبهم است. البتّه احتمال دارد كه بعد را به معناي «حين» بگيريم و يا اين كه بگوييم معناي ذيل را نمي فهميم ولي دلالت صدر حديث خوب است و دلالت بر مدّعا دارد و ابهام ذيل مشكلي در صدر ايجاد نمي كند زيرا اگر ذيل بر حكمي خلاف صدر دلالت مي كرد، صدر روايت را از كار مي انداخت.

جواب: از دليل اين روايت از چند جهت داراي اشكال است:

اشكال اوّل: ارث حكم اللّٰه است اگر باشد، با شرط نمي توان آن را ساقط كرد همان گونه كه در عقد دائم نمي توان حكم اللّٰه را ساقط كرد و لذا بعضي اين روايت را توجيه كرده و گفته اند مراد از شرط، اجل است به اين معنا كه «اذا لم يشترطا» يعني اگر ذكر اجل نكنند، متعه به دائم تبديل مي شود و در عقد دائم هم ارث ثابت است كه ما اين مطلب را

در جاي خودش نپذيرفتيم.

اشكال دوّم: اين روايت معرض عنهاي اصحاب است و به آن فتوا نداده اند و در مقام معارضه در مقابل روايات متعدّد سابق (قول اوّل) نمي تواند مقاومت كند.

قول چهارم: مطلقا ارث ثابت است (مانند عقد دائم)
اشاره

همان گونه كه در عقد دائم مطلقا ارث ثابت است در اينجا هم ثابت است. اين قول منسوب به ابن برّاج است.

دليل:

دليل اين قول ظاهر كتاب اللّٰه است

«وَ لَكُمْ نِصْفُ مٰا تَرَكَ أَزْوٰاجُكُمْ … وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّٰا تَرَكْتُمْ» «2» كه مخاطب ازواج هستند چه زوج و چه زوجه و ازواج مفهوم عامي دارد و عقد دائم و موقّت را شامل مي شود.

جواب: از دليل اطلاق آيات به روايات طايفۀ اوّل و دوّم كه مي گفت زوجۀ موقّت از شوهر و به عكس ارث نمي برند مقيّد مي شود. البتّه عدم ثبوت ارث در متعه تعجّبي ندارد و مواردي داريم كه اطلاق آيات ارث تقييد زده شده است، مثلًا كافر از مسلمان و يا قاتل ارث نمي برد.

در اينجا روايتي وجود دارد كه مرحوم محدّث نوري نقل كرده است كه احتمال دارد دلالتي بر قول ابن براج داشته باشد، البتّه روايت از نظر سند مشكلاتي دارد.

* … عن عمر بن فرات

(ضعيف و متهم به غلو است اگر چه مامقاني در رجالش او را توثيق مي كند ولي علّامۀ تستري جواب داده و او را تضعيف مي كند)

عن محمد بن الفضل، عن مفضّل بن عمر

(محلّ بحث است)

عن الصادق عليه السلام في حديث طويل قال: قلت يا مولاي فما المتعة؟ قال: المتعة حلال طلق و الشاهد بها قول اللّٰه جلّ ثنائه في النساء المزوّجات بالوليّ و الشهود «وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لٰكِنْ لٰا تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلّٰا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» اي مشهوداً

(در فكر اين باشيد كه بعداً با ولي و شهود ازدواج كنيد تا اينجا اين آيه ارتباطي به متعه ندارد و احدي از

علماي اسلام به اين آيه بر نكاح موقّت استدلال نكرده اند پس ارتباط روايت، به بحث متعه مبهم است)

و القول المعروف هو المشهور بالولي و الشهود و إنّما احتيج الي الولي و الشهود في النكاح ليثبت النسل و يصحّ النسب و يستحقّ الميراث … «3»

ذيل حديث مي فرمايد مطلقا ميراث ثابت است، ولي با توجّه به اين كه هيچ رابطه اي بين حديث و آيۀ ضمن آن نيست، پس روايت به درد استدلال نمي خورد.

علاوه بر اشكالات ياد شده استدلال به آيه و روايت فوق اشكالات ديگري هم دارد:

1- متعه غالباً پنهاني انجام مي شود و وليّ و شهود ندارد.

______________________________

(1) ح 2، باب 32، از ابواب متعه.

(2) آيۀ 12، سورۀ نساء.

(3) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 32، از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 71

2- وليّ را در عقد لازم مي دانيم امّا شهود را در عقد دائم لازم نمي دانيم بلكه شهود در طلاق واجب است.

پس با توجه به اين اشكالات استدلال به اين روايت مشكل است، علاوه بر اين سند روايت هم داراي اشكالاتي است، پس اين روايت قول ابن برّاج را ثابت نمي كند.

مرحوم علّامۀ مجلسي در ذيل روايت مفضل بن عمر عبارتي دارد و مي فرمايد:

وقتي مي خواهي انشاي عقد موقّت كني ذكر اجل و مهر كن

ثم يقول

(مجري انشاء)

لها

(به زوجه)

علي أن لا ترثيني و لا أرثك و علي أن الماء لي أضعه منك حيث أشاء و عليك الاستبراء خمسة و أربعين يوماً أو محيضاً واحداً

(سه حكم بيان مي كند)

فإذا قالت:

نعم أعدت القول ثانية

(پس اين كه علما در هنگام اجراي صيغه چند بار صيغۀ عقد را مي خوانند ريشۀ روايي هم دارد)

و عقدت النكاح

(عقد نكاح تمام مي شود). «1»

از اين ذيل استفاده مي شود كه

ارث از احكام لا ينفك است و قابل اشتراط نيست. صدر روايت مي فرمود هر دو ارث مي برند ولي ذيل صريح است كه ارث نمي برند، از اينجا معلوم مي شود كه در صدر حديث خطا و اشتباهي رخ داده است و استدلال به آيه هم با آن تناسب ندارد، پس صدر روايت ابهام دارد و آنچه كه روشن است ذيل حديث است كه آن هم با مشهور موافق است.

بقي هنا شي ء: دليل عقلي بر عدم ثبوت ارث در متعه

ارث بردن در اسلام اسباب منطقي دارد. ارث اقربا به جهت صله و ارتباط بين آنهاست و اولي الارحام اولويّت عقليّه دارند چرا كه ارث يك امر طبيعي است و بچّه ها از پدر و مادر در صفات ارث مي برند، حال وقتي در تكوين چنين است تشريع هم با آن هماهنگ است، چون تكوين و تشريع از خداوند است و فعل اللّٰه بايد با هم هم آهنگ باشد.

چرا در زوجين ارث ثابت است؟

درست است كه اقربا نيستند ولي شريك زندگي هم هستند، پس توارث هست. اگر فلسفۀ ارث در نكاح دائم اين باشد اين فلسفه در ازدواج موقّت غالباً نيست، چون غالباً در ازدواج موقّت شريك زندگي هم نيستند.

البتّه اين دليل استحسان ظنّي است ولي يك اعتبار منطقي قابل قبول و به عنوان مؤيّد خوب است.

53 مسألۀ 16 (العدّة في المتعة) … 21/ 10/ 82

[مسألة 16: لو انقضي أجلها أو وهب مدّتها قبل الدخول]

اشاره

مسألة 16: لو انقضي أجلها أو وهب مدّتها قبل الدخول فلا عدّة عليها (صورت اوّل)

و إن كان بعده (دخول)

و لم تكن غير بالغة (مگر دخول به غير بالغ جايز است؟ حرام است امّا مرتكب شده ولي عدّه ندارد)

و لا يائسة فعليها العدّة (صورت دوّم)

و هي علي الأشهر الأظهر حيضتان و إن كانت في سنّ من تحيض و لا تحيض فعدّتها خمسة و أربعون يوماً و الظاهر اعتبار حيضتين تامّتين (اگر زن در پايان مدّت متعه، حائض باشد عدّه شروع مي شود، چون طلاق نيست كه در حال حيض باطل باشد چرا كه طلاق بايد در طهر غير مواقع باشد منتها اين حيض كافي نيست و بايد دو حيض كامل ديگر ببيند)

فلو انقضي الأجل أو وهب المدّة في اثناء الحيض لم يُحسب (اين

نصف حيض را حساب نمي كنند)

تلك الحيضة منها (عدّه)

بل لا بدّ من حيضتين تامّتين بعد ذلك هذا فيما اذا كانت حائلا (باردار نباشد)

و لو كانت حاملًا فعدّتها الي أن تضع حملها كالمطلّقة علي إشكالٍ (كار عدّۀ زن حامله در عقد موقّت از زن عقدي و دائم مشكل تر است چون عدّۀ زن دائم تا زمان وضع حمل است ولي در اينجا مي خواهند ابعد الاجلين را قرار دهند يعني هم وضع حمل لازم است و هم آن عدّه اي كه غير حامل داشته است)

فالاحوط مراعات أبعد الأجلين من وضع الحمل و من انقضاء خمسة و اربعين أو حيضتين و امّا عدّتها من الوفاة فاربعة أشهر و عشرة ايّام (عدّه وفات در عقد دائم و متعه يكي است)

إن كانت حائلا و أبعد الأجلين منها و من وضع حملها إن كانت حاملًا كالدائمة.

نكته: اگر با وسايل امروزي معلوم شود كه زن باردار نيست آيا بازهم بايد عدّه نگه دارد؟ علاوه بر اين ساختمان جسماني أمه و حرّة فرقي ندارد، چرا ميزان عدّه در آنها متفاوت است؟

مسألۀ عدّه فقط براي انعقاد نطفه نيست، بلكه يك فلسفۀ آن انعقاد است و فلسفۀ ديگر آن حريم زوجيّت است تا اين كه زن هر روز با يكي نباشد و لذا اگر شوهر دو سال هم در سفر باشد و زنِ خود را بعد از آن طلاق دهد بايد عدّه نگه دارد و از آنجا كه احرار نسبت به إماء احترام بيشتري دارند به همان اندازه حريم زوجيّت در آنها بيشتر است. علاوه بر اين نظر كارشناسان خيلي قابل اعتماد نيست و نتايج آزمايش ها مختلف مي شود.

عنوان مسأله:

اشاره

عبارت مرحوم امام در اين مسأله در مورد عدّه است

كه بر سه محور دور مي زند:

______________________________

(1) بحار، ج 100، ص 304.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 72

الف) عدم دخول:

جايي كه مدخول بها نيست اجماع قائم است كه عدّه ندارد و بهتر از اجماع، آيۀ 49 سورۀ احزاب است كه مي فرمايد در عقد دائم اگر مدخول بها نباشد عدّه ندارد پس در عقد موقّت به طريق اولي عدّه ندارد.

ذيل آيۀ «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ» يك پيام اخلاقي دارد: فَمَتِّعُوهُنَّ (هديه دهيد) سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا، وقتي طلاق مي دهيد به وضع خوبي از هم جدا شويد و جدايي هم بايد با محبّت باشد.

وجه اولويّت اين است كه غالباً ولدي در عقد متعه حاصل نمي شود و غالباً عزل مي كنند حال كه پاي بچّه در ميان نيست به طريق اولي عدّه ندارد.

ب) دخول:

اجماعي است كه مدخول بها عدّه دارد و اصل عدّه مسلّم است، ولي مقدار آن محلّ نزاع است بلكه ضروري است و احدي نمي گويد كه اسلام اجازۀ تداخل مياه داده است، پس مسألۀ عدّه در اينجا از مسلّمات است و روايات متعدّد هم بر اين معنا دلالت دارد. «1» وقتي روايات چگونگي عقد را بيان مي كرد عدّه را به عنوان احكام مسلّم عدّه را در ضمن ذكر مي كرد.

ج) مقدار عدّه:
اشاره

اقوال در آن متعدّد است، بعضي حيضتان، بعضي حيضة و نصف و بعضي حيضة واحدة و بعضي طُهران گفته اند.

آنچه كه مهم است بحث از مقدار عدّه است كه چهار صورت دارد:

1- تحيض در سن من تحيض.

2- من لا تحيض در سن من تحيض.

3- حامله است.

4- متوفّي عنها زوجها.

صورت اوّل: كه در سن من تحيض است و باردار هم نيست.
أقوال:
اشاره

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و قد اختلف في مقدارها بعد الاتّفاق ظاهراً علي اتّحادهما (عدّه) فيهما (امه و عقد موقّت) هنا علي أقوال اربعة:

منها ما أشار (مرحوم محقق) اليه بقوله: فالعدّة من انقضاء الأجل أو هبته دون الوفاة حيضتان كاملتان علي الأشهر …، خلافاً للعمّاني (ابن ابي عقيل) فحيضة …، و للمقنع (مرحوم صدوق) فحيضة و نصف و للمفيد و الحلّي (ابن ادريس) و المختلف (علّامه) فقرأ ان أي طهران … فاذا المصير الي القول الاوّل (حيضتان) أقويٰ. «2»

54 ادامۀ مسألۀ 16 … 22/ 10/ 82

قول اوّل: حيضتان
اشاره

مشهور مقدار عدّه را دو حيض مي دانند.

دليل: روايات

سند بعضي از روايات معتبر و بعضي ضعيف است كه با ضميمۀ آنها به هم براي استدلال كافي است.

* … عن علي بن إبراهيم، عن أبيه

(ابراهيم بن هاشم)

عن ابن أبي عمير، عن عمر بن اذينة، عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة فقال: الق

(ملاقات كن)

عبد الملك بن جريح فسله عنها فانّ عنده منها علما فلقيته فأملي عليّ شيئاً كثيراً في استحلالها … و عدّتها حيضتان و إن كانت لا تحيض فخمسة و أربعون يوماً قال: فأتيت بالكتاب أبا عبد اللّٰه عليه السلام فقال: صدّق و أقرّ به،

(دلالت حديث تا اينجا خوب است ولي ذيل آن ابهام دارد)

قال ابن أذينة: و كان زرارة يقول هذا و يحلف أنّه الحق الّا أنّه كان يقول إن كانت تحيض فحيضة و إن كانت لا تحيض فشهر و نصف. «3»

زراره چگونه اين را حق مي داند و بعد ضدّ آن را مي گويد و اگر امام صادق عليه السلام اين كلام را پذيرفت زراره چگونه با آن مخالفت مي كند؟

دو جواب مي توان داد:

1- عقيدۀ زرارة اين بوده است كه حيضتان مستحبّ است و حيضة واحدة واجب است.

2- زراره باور نكرده است كه امام صادق عليه السلام اين را حق دانسته باشد و لذا استثنا زده است.

با اين دو توجيه، دلالت روايت درست مي شود، سند آن هم خوب است.

عبد الملك بن جريح كيست كه امام عليه السلام به او ارجاع مي دهد؟

در كتب عامّه نام او «عبد الملك بن جريج» است كه او را خيلي هم مذمّت كرده اند. مرحوم آقاي خويي در معجم رجال، عبد الملك بن جريح را به اين

نام مطرح كرده و در تمام كتب

______________________________

(1) ح 2 و 4 و 6 باب 18 از ابواب متعه.

(2) ج 7، ص 31.

(3) ح 8، باب 4، از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 73

رجال هم جريح است، در كتب فقهي و روايي هم جريح است.

بعضي معتقدند كه او شيعه است ولي در كتب رجال، معروف است كه عبد الملك از علماي عامّه بود ولي تمايلي به اهل بيت داشت؛ متعه را حلال مي دانست و مسائل زيادي در مورد متعه از امام صادق عليه السلام پرسيده بود و اطّلاعات زيادي داشت و چون شنيدن مسائل متعه از غير شيعه بهتر و اوفق بالتقيه است، امام به او ارجاع مي دادند. اين حديث دليل بر وثاقت اوست چون امام عليه السلام به او ارجاع مي دهند. و همين امر باعث شده كه عامّه او را مذمت كنند.

روايت عمده در اين مسأله صحيحۀ اسماعيل بن فضل هاشمي است كه فردي ثقه و از بزرگان اهل بيت عليهم السلام است، ولي مرحوم علّامۀ مجلسي «1» اين حديث را نقل كرده و به جاي «حيضتان»، «حيضة» مي گويد كه در اين صورت مهمترين دليل قول اوّل از كار مي افتد.

تصوّر ما اين است كه نسخۀ بحار غلط است، چون با ذيل روايت سازگار نيست، زيرا ذيل روايت مي گفت: زراره همه را قبول داشت و فقط حيضتان را قبول نداشت و اين دلالت دارد كه در صدر روايت «حيضتان» بوده است، علاوه بر اين همۀ علما به اين روايت استدلال كرده اند و كسي اختلاف نسخ را نقل نكرده، پس نسخۀ بحار اشتباه و روايت قابل قبول است و به ضميمۀ دو روايت ديگر دليل بر

قول اوّل است.

* … العياشي في تفسيره

(مرسله است)

عن أبي بصير عن أبي جعفر عليه السلام في المتعة قال: نزلت هذه الآية «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً» … و لا يحل لغيرك حتّي تنقضي عدّتها و عدّتها حيضتان. «2»

دلالت حديث خوب است ولي مرسله است و به عنوان مؤيّد خوب است.

* … عن أبي الحسن عليه السلام قال: طلاق الأمة تطليقتان و عدّتها حيضتان فإن كانت قد قعدت عن المحيض

(لا تحيض في سن من تحيض)

فعدّتها شهر و نصف. «3»

اين حديث را كه در مورد إماء است، به حديث 2 باب 52 از ابواب عِدَد ضميمه مي كنيم و از مجموع اين دو حديث حكم متعه استفاده مي شود؛ به اين بيان كه اين حديث مي گويد متعه و اماء يكسان هستند حال وقتي در اماء چنين است در متعه هم همين است.

* و قد تقدّم حديث زرارة عن أبي جعفر عليه السلام قال: عدّة المطلقة ثلاثة أشهر و الأمة المطلّقة عليها نصف ما علي الحرّة و كذلك المتعة عليها مثل ما علي الأمة. «4»

و لكن اشكال مهمّي در اينجا وجود دارد و آن اين كه در اين دو حديث صحبت حيضة واحدة نبود، بلكه صحبت در اين بود كه امه چهل و پنج روز عدّه دارد در حالي كه ما در حيضة واحدة بحث داشتيم.

صاحب جواهر اين اشكال را مطرح مي كند كه اگر اين دو روايت را به هم ضميمه كنيم اشكال را حل نمي كند.

و ليكن مي توان از اين استدلال دفاع كرد به اين بيان كه جدا كردن 45 روز از حيضتان كار مشكلي است، به عبارت ديگر عدّۀ أمه و متعه مثل هم است نه اين

كه فقط در عدّۀ چهل و پنج روز آن ها مثل هم باشند چون اينها مستأجرات هستند، ولي وقتي در اماء مدّت عدّه را چهل و پنج روز گفتيم بايد بقيّه را هم بپذيريم يعني وقتي حيضتان گفت آن هم ثابت است. پس نمي توان طلاق را از عدّۀ متعه جدا كرد و اين دو روايت عدّۀ آنها را مثل هم مي داند هم در چهل و پنج روز و هم در حيضتان. پس از روايت دوّم مشابهت و از روايت اوّل عدد را مي فهميم.

جمع بندي: اين روايات بعضي مشكل دارد و بعضي بدون اشكال است ولي من حيث المجموع براي اثبات «حيضتان» كافي است.

55 ادامۀ مسألۀ 16 … 23/ 10/ 82

قول دوّم: حيضة واحدة
اشاره

قول دوّم حيضة واحده را به عنوان عدّه كافي مي داند.

دليل: روايات
اشاره

روايات متعدّد است؛ بعضي صحيح السند و بعضي ضعيف است ولي متضافر هستند كه ضميمۀ آنها به هم براي استدلال كافي است.

* … عن زرارة عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّه قال: إن كانت تحيض فحيضة واحدة و إن كانت لا تحيض فشهرٌ و نصف. «5»

ضمير كانت در روايت به چه بر مي گردد؟ صحبت از متعه نيست ولي مرحوم شيخ در تهذيب نسخه اي دارد كه صدري

______________________________

(1) بحار، ج 100، ص 317.

(2) ح 6، باب 23 از ابواب متعه.

(3) وسائل، ج 15، ح 5، باب 40 از ابواب عدد.

(4) ح 2، باب 53 از ابواب عدد.

(5) ح 1، باب 22 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 74

براي اين روايت ذكر كرده و مي فرمايد:

«عدّة المتعة ان كانت تحيض … » كه از اين صدر استفاده مي شود روايت در مورد متعه است.

* … عن جميل بن صالح عن عبد اللّٰه بن عمرو عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث المتعة قال: قلت: فكم عدّتها؟ فقال: خمسة و أربعون يوماً أو حيضة مستقيمة

(اي كاملة). «1»

* … عبد اللّٰه بن جعفر في قرب الاسناد عن أحمد بن محمد بن عيسي

(اگر عبد اللّٰه بن جعفر با واسطه از احمد بن محمد بن عيسي نقل كرده باشد واسطه هاي قرب الاسناد داراي اشكال است، ولي اگر واسطه نباشد، مشكل ندارد.)

عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر

(بزنطي)

عن الرضا عليه السلام قال: سمعته يقول: قال أبو جعفر عليه السلام

: عدّة المتعة حيضة و قال: خمسة و أربعون يوماً لبعض أصحابه. «2»

* … عن أبي بصير قال:

(از چه كسي نقل مي كند؟ حديث مقطوعه

است، ولي مقام أبو بصير ايجاب مي كند كه از غير امام نقل نكند)

لا بدّ من أن يقول فيه

(از قرينۀ بعد معلوم مي شود كه نكاح موقّت است)

هذه الشروط: أتزوجك متعة كذا و كذا يوماً … و علي أن تعتدّي خمسة و أربعين يوماً و قال بعضهم: حيضة. «3»

چه كسي «حيضة» را مي گويد، ابو بصير يا راويان اين حديث و يا كليني كه حديث را در كافي نقل مي كند؟ پس ذيل حديث، حديث را مرسله مي كند چون «قال بعضهم» مي گويد، بنابراين ما اين روايت را به عنوان يك حديث مرسل مي پذيريم.

روايت ديگر ذيل روايت اسماعيل بن فضل هاشمي است كه زراره «حيضة» مي فرمود كه اين روايت با روايت اوّل سازگار است و شايد همان روايت باشد.

دو روايت ديگر هم در مستدرك وجود دارد.

* … عن الفضل بن عمر، عن الصادق عليه السلام … و عليك الاستبراء

(عدّة)

خمسة و أربعون يوماً

(ظاهراً در مقام انشاي عقد متعه است)

أو محيضاً واحداً. «4»

* … سمعت جابر بن عبد اللّٰه يقول: استمتعنا أصحاب النبي صلي الله عليه و آله حتّي نهي عمر في شأن عمرو بن حريث … قال: و سأله بعضنا: كم تعتدّ؟ قال: حيضة واحدة … «5»

تا اينجا هفت روايت نقل كرديم كه مجموع اين روايات با مشكلاتي كه بعضي از روايات داشت از روايات قول اوّل بهتر است.

روايت هشتمي هم صاحب حدائق نقل كرده و تصوّر فرموده كه دلالت دارد ولي ما معتقديم دلالت ندارد:

* … عن محمد بن عبد اللّٰه بن جعفر الحميري عن صاحب الزمان عليه السلام أنّه كتب اليه في رجل تزوّج امرأة بشي ء معلوم الي وقت معلوم …

(زن در حال عدّه است يا مدّتش تمام شده

يا باقي ماندۀ مدّت را بخشيده است)

أ يجوز يتزوّجها رجل آخر بشي ء معلوم الي وقت معلوم عند طهرها من هذه الحيضة أو يستقبل بها حيضة أخري؟ فأجاب عليه السلام يستقبل بها حيضة غير تلك الحيضة لأن أقلّ العدة حيضة و طهرة تامّة. «6»

صاحب حدائق اصرار دارد كه اين روايت بر قول دوّم دلالت دارد ولي در واقع بر قول سوّم دلالت دارد چون طهر تام به حيض حاصل مي شود پس يك حيض داشته و اگر بخواهد يك طهر تام داشته باشد، بايد دوباره حيض شود پس يك حيض كامل و يك حيض ناقص است و كه همان قول سوّم است.

56 ادامۀ مسألۀ 16 … 24/ 10/ 82

جمع بين روايات:
اشاره

چند طريق جمع در اينجا بيان شده است:

1- جمع مرحوم علّامۀ مجلسي:

علّامۀ مجلسي در حاشيۀ تهذيب و صاحب رياض در رياض اين جمع را ذكر كرده اند كه ما آن را از حدائق نقل مي كنيم.

خلاصۀ جمع چنين است:

«حيضتان» را حمل بر استحباب و «حيضه» را حمل بر وجوب كنيم كه اين جمع در فقه نظير زيادي دارد و جمع تبرّعي هم نيست و شاهد دارد و همان حمل ظاهر بر نص است؛ به اين بيان كه حيضة واحدة نص است و آن كه حيضتان را مي گويد احتمال وجوب و استحباب دارد، پس ظهور در وجوب دارد و ظاهر را حمل بر نص مي كنيم پس «حيضه» واجب است.

2- جمع صاحب حدائق:

ما سراغ جمع نمي رويم بلكه سراغ مرجّحات مي رويم و يكي از مرجّحات احتياط است و چون حيضتان موافق با احتياط است پس مقدّم است.

______________________________

(1) ح 4، باب 22 از ابواب متعه.

(2) ح 6، باب 22 از ابواب متعه.

(3) ح 4، باب 18 از ابواب متعه.

(4) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 32 از ابواب متعه.

(5). مستدرك، ج 14، ح 9، باب 32 از ابواب متعه.

(6) ح 7، باب 22 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 75

جواب: احتياط جزء مرجّحات نيست البتّه قدما مانند شيخ طوسي طريق احتياط را جزء مرجّحات مي شمرده اند.

3- جمع صاحب وسائل:

مرحوم صاحب وسائل مي فرمايد:

و يمكن تخصيص الحيضتين بالحرّة و الحيضة بالأمة. «1»

جواب: اين جمع قابل قبول نيست چون تبرّعي است و شاهد ندارد.

از كلام مرحوم صاحب جواهر استفاده مي شود كه روايات طايفۀ دوّم معرض عنهاي اصحاب است:

فعدّتها حيضتان وفاقاً للشيخ و ما بعده … و هو متروك بين الأصحاب. «2»

57 ادامۀ مسألۀ 16 … 27/ 10/ 82

بعضي حيضتان را به علّت شهرت فتوايي مقدّم و طايفۀ دوّم را متروك دانستند كه دو احتمال دارد:

1- روايات طايفۀ دوّم «حيضة واحدة» حجّت نيست تا نوبت به تعارض برسد و اينها متروك و معرض عنها هستند.

2- طايفۀ دوّم حجّت هستند ولي عند التعارض، مشهور (روايت حيضتان) مقدّم است.

البته هر يك از اين دو احتمال كه باشد نتيجه يكي است.

قلنا: ما كلام مرحوم علّامۀ مجلسي و صاحب رياض را ترجيح مي دهيم كه مي گفت حيضة واحدة واجب و حيضتان مستحبّ است كه همان حمل ظاهر بر نص است.

قائل شدن به وجوب حيضة واحدة يك مشكل مهم دارد و آن اين كه با چهل و پنج روز- كه يكي از

دو عدّه است- هماهنگي ندارد چرا كه در اين صورت گاهي مدّت عدّه به سه روز هم تقليل مي يابد و حدّ اكثر آن هم سي و چند روز مي شود، به اين بيان كه ممكن است وقتي مدّت عقد موقّت تمام شد در بين حيضش بوده كه اين حيض حساب نمي شود و حدّ اكثر سي روز هم طُهر او باشد كه مجموعاً سي و چند روز مي شود پس هماهنگي بين حيضتان و چهل و پنج روز بيشتر است، ولي بين حيضة واحدة و چهل و پنج روز اصلًا هماهنگي نيست. اين چيزي است كه ما را از اين جمع عرفي بازداشته و سراغ فتواي مشهور مي برد.

در مسألۀ كر هم وجب و وزن سازگار نيست، و همين مسأله موجب اختلاف شده است، پس اگر شارع براي مسأله اي دو معيار قائل شد بايد اين دو معيار با هم سازگار باشد.

تا اينجا قول حيضتان و حيضة واحدة بررسي شد.

قول سوّم: حيضة و نصف
اشاره

اين قول از مرحوم صدوق در مقنع نقل شده و دو روايت دارد:

* … عن عبد الرحمن بن الحجّاج

(سند معتبر است)

قال: سألت ابا عبد اللّٰه عليه السلام عن المرأة يتزوّجها الرجل متعة … و إذا انقضت أيّامها و هو حيّ فحيضة و نصف مثل ما يجب علي الأمة

(آيا منظور از نصف، نصف مساوي است، يعني اگر ايام حيض او هفت روز است سه روز نصف آن ملاك است يا ورود در حيض دوّم كافي است) الحديث. «3»

* أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي في (الاحتجاج) عن محمد بن عبد اللّٰه بن جعفر الحميري

(سند خالي از اشكال نيست)

عن صاحب الزمان … لأنّ اقلّ العدة حيضة و طهرة تامّة «4».

از اين

عبارت، حيضة و نصف استفاده مي شود چون معناي طهرة تامة اين است كه طهر تمام شود و وارد عادت دوّم شود، پس لازمۀ طهره تامّه دخول در عادت بعد است كه نتيجۀ آن حيضة و نصف يعني شي ء من الحيضة الثانية است كه هم دليل بر ما نحن فيه است و هم مفسر روايت اوّل، كه نصف را مي فرمود، پس معناي نصف دخول در عادت دوّم است.

جمع بين طايفۀ اوّل و دوّم و طايفۀ سوّم:

دو راه جمع متصوّر است:

1- جمع بين گروه سوّم و دو گروه قبل يك جمع دلالي است به اين بيان كه مي گوييم؛ اين طوايف درجات استحباب است، يعني حيضة واحدة واجب و حيضة و نصف مستحب و حيضتان أشدّ استحباب را دارد كه شبيه آن را در مسائل فقهي داريم.

2- حيضة و نصف را حمل بر حيضتان كنيم يعني حيضتان كاملتان نمي گوييم، بلكه مي گوييم يك حيض و ورود در حيض دوّم ملاك است كه به قرينۀ اين روايات گروه سوّم به حيض و ورود در حيضه دوّم تفسير مي شود البتّه، به اين فرض كه كاملتان

______________________________

(1) باب 22 از ابواب متعه.

(2) جواهر، ج 30، ص 196.

(3) ح 5، باب 22 از ابواب متعه.

(4) ح 7، باب 22 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 76

را نگوييم، ولي ما حيضتان كاملتان مي گوييم، كه با حيضة و نصف قابل جمع نيست، در اين صورت نوبت به ترجيح مي رسد كه در مقام ترجيح شهرت در طرف حيضتان است.

قول چهارم: طُهران
اشاره

اين قول از مرحوم مفيد است. براي اين قول هم دو روايت داريم:

* … عن زرارة

(سند معتبر است)

عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن حرّ تحته أمة أو عبد تحته حرّة كم طلاقها

(پس عقد متعه نيست)؟

و كم عدّتها؟ قال: السنّة في النساء في الطلاق

(معيار حال زوجه است يعني اگر حرّه است عدّۀ حره و اگر امه است عدّۀ امه نگه مي دارد)

فإن كانت حرّة فطلاقها ثلاثاً و عدّتها ثلاثة أقراء

(قرء به معناي طهر)

و إن كان حرّ تحته أمة فطلاقها تطليقتان و عدّتها قرء ان

(از روايات سابقه فهميديم كه در عقد موقّت عدّه به منزلۀ امه است). «1»

روايت دوّم را حدائق از

علّامه در مختلف نقل مي كند:

و إنّما استدل له في المختلف بما رواه الشيخ عن ليث المرادي

(ابو بصير)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام كم تعتدّ الأمة من ماء العبد؟ قال بحيضة

(طلاق بايد در طهر باشد بعد حيضة واحدة و بعد از اتمام ايّام حيض در طهر بعد وارد مي شود، پس دو طهر ناقص است. در نتيجه طهران را از تعبير حيضة در مورد امه استفاده مي كنيم). «2»

اين روايات در مقابل طايفۀ اوّل و دوّم شاذ است و ترجيح با قول مشهور است.

فتلخّص من جميع ما ذكرنا كه حق با قول حيضتان است.

بقي هنا شي ء:

مراد از حيضتان آيا كاملتان است يا نه؟ چهار احتمال داده شده است:

1- كاملتان

2- اوّلي ناقص و دوّمي كامل

3- اوّلي كامل و دوّمي ناقص

4- هر دو ناقص هم باشد اشكالي ندارد يعني اگر يك روز به پايان عادت مانده و مدّت تمام شده است، كه اين يك حيض است و بعد از طهر وارد حيض بعد شد كه اين دو حيض است.

و لكن الانصاف؛ روايات ما حيضتان دارد كه ظهور در حيضتان كاملتان دارد چون ناقصه، حيضه نيست و مشهور هم به خاطر وضوح آن متعرّض اين قيد نشده اند.

58 ادامۀ مسألۀ 16 … 28/ 10/ 82

صورت دوّم: در سنّ من تحيض ولي حيض نمي بيند.
اشاره

در اين صورت مدّت عدّۀ او چهل و پنج روز است.

اقوال:

مسأله اجماعي است و مخالفي در آن نيست.

صاحب جواهر مي فرمايد:

اجماعاً بقسميه. «3»

دليل: روايات
اشاره

روايات زياد (بيش از پانزده روايت) است كه چه بسا به حدّ تواتر هم برسد؛ بخشي از روايات در ابواب متعه و بخشي در ابواب عدد است، قسمتي در مستدرك و قسمتي در بحار «4» آمده است. بعضي از روايات صحيح و معتبر و بعضي ضعف سند دارد كه من حيث المجموع كافي است. بعضي از روايات تعبير «خمسة و أربعون يوماً» دارد و بعضي به جاي يوم تعبير «ليلة» دارد و بعضي هيچ يك از اين دو تعبير را ندارد و بعضي از روايات هر دو تعبير را دارد، برخي ديگر از روايات «شهر و نصف» دارد. اكثر اين روايات در مورد متعه است و بعضي در مورد طلاق وارد شده كه بالملازمه بر ما نحن فيه دلالت دارد. (ح 1، 2، 3، 4 و 6، باب 22، و ح 1 و 5 باب 23 ح 4، باب 18 از ابواب متعه ح 1 و 2 باب 52 از ابواب عدد كه همۀ اين احاديث به دلالت مطابقي بر ما نحن فيه دلالت دارد، و ح 2، باب 47 از ابواب عدد به دلالت التزامي دلالت دارد.)

* … عن زرارة عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّه قال: إن كانت تحيض فحيضة و إن كانت لا تحيض فشهر و نصف. «5»

ماه قمري گاهي بيست و نه روز و گاهي سي روز است ولي وقتي گفته مي شود شهرٌ و يا شهرٌ و نصف معمولًا در مقام محاسبه سي روز است و الّا اگر بيست و نه روز را معيار قرار دهيم يك روز

را بايد نصف كنيم و حال آن كه چنين نيست.

* … عن أحمد بن محمد بن أبي نصر عن أبي الحسن الرضا عليه السلام قال: قال أبو جعفر عليه السلام: عدّة المتعة خمسة و أربعون يوماً و الاحتياط خمسة و أربعون ليلة. «6»

______________________________

(1) ح 1، باب 12، از ابواب استيفاء العدد.

(2) حدائق، ج 24، ص 187.

(3) ج 30، ص 199.

(4) ج 100.

(5) ح 1، باب 22 از ابواب متعه.

(6) ح 2، باب 22 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 77

«و الاحتياط» كلام امام است يا راوي؟

احتياط در كلام امام بعيد است و احتمال اين كه از روات باشد وجود دارد چرا كه سابقاً براي تفسير حديث كلماتي را به روايت مي افزودند.

* … عن ابن بكير، عن زرارة قال: عدة المتعة خمسة و أربعون يوماً كأنّي أنظر إلي أبي جعفر عليه السلام يعقده بيده خمسة و أربعين

(با دستان خود مي شمردند) … «1»

* … عن محمد بن مسلم في حديث أنّه سأل أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة فقال: إن أراد أن يستقبل أمراً جديداً فعل

(شوهر اوّل قصد تمديد دارد)

و ليس عليها العدّة منه و عليها من غيره

(اگر با غير ازدواج مي كند عدّه دارد)

خمسة و أربعون ليلة. «2»

اين تعابير با هم متفاوت است و نتيجۀ آنها هم بالتبع متفاوت است به اين بيان كه اگر مدّت در ابتداي روز تمام شود، از ابتداي روز تا پايان روز چهل و پنجم در واقع چهل و پنج روز و چهل و چهار شب است، مشابه اين برنامه در قصد اقامت ده روز هم هست كه آيا شب هم داخل است يا نه؟

معمولًا «يوم» به معناي عرفي يوم

است، نه به معناي بيست و چهار ساعت، به همين جهت ما به ده روز اكتفا مي كنيم.

آيا در ما نحن فيه هم مي توان اين را گفت؟

خير، چون تعابير مختلف است، بعضي يوم و بعضي يوم و ليلة و بعضي شهر و نصف دارد و احتياط اين است كه به جهت خصوصيّت مقام، چهل و پنج شبانه روز بگوييم پس احتياط واجب رعايت چهل و پنج شبانه روز است.

آيا يوم و ليلۀ تلفيقي كافي است؟

مراد از يوم و ليلۀ تلفيقي اين است كه اگر ساعت دوازده ظهر عقد موقّت تمام شود، ما ادامۀ امروز را تا ساعت دوازده فردا يك روز حساب كنيم و تا آخر به همين كيفيّت حساب كنيم تا به ظهر روز چهل و ششم برسيم كه چهل و پنج روز تلفيقي است.

علي القاعده اين كار درست است و لو صاحب جواهر نمي پذيرد، چرا كه غالباً اتمام مدّت اوّل طلوع فجر نيست و دليلي نداريم كه نصف روز را حساب نكنيم پس چون همۀ مصاديق در اينجا تلفيقي است الّا شذّ و ندر پس به صورت تلفيقي حساب مي كنيم.

روايت معارض

ظاهراً يك روايت معارض هم در اينجا داريم (روايت اسماعيل بن فضل هاشمي «3») كه خمسة و اربعون دارد و مرحوم علّامۀ مجلسي در بحار آن را نقل كرده و تعبير «شهرة» دارد ولي سابقاً سند حديث را نپذيرفتيم پس حديث معارضي نداريم.

بقي هنا شي ء:

افرادي كه غير مستقيمة العاده (هر دو ماه يك بار حيض مي شوند) و يا مسترابه (حيض به تأخير مي افتد و احتمال بارداري مي رود) هستند وظيفۀ اينها چيست، اگر سراغ حيضتان بروند ممكن است شش ماه طول بكشد؟

ظاهر اين است كه اطلاقات حيضتان براي افرادي است كه مستقيمه هستند و ناظر به متعارف است و متعارف اين است كه در هر ماه حيض ببيند به همين جهت در اين موارد به اطلاق روايات خمسة و اربعون تمسّك مي كنيم و شاهد آن هماهنگي بين دو حدّ حيض است كه اگر قائل به حيضتان شويم و عدۀ اين زن شش ماه طول بكشد، تناسبي با چهل و پنج روز ندارد، به همين جهت در اين افراد چهل و پنج روز را قائل مي شويم.

59 ادامۀ مسألۀ 16 … 29/ 10/ 82

صورت سوّم: زن باردار است.
اشاره

مرحوم امام (ره) در عبارت مسألۀ شانزدهم فرمودند:

… و لو كانت حاملًا فعدّتها الي أن تضع حملها كالمطلقة علي إشكال فالاحوط مراعات أبعد الأجلين (چهل و پنج روز يا وضع حمل).

همان گونه كه مطلّقه اگر باردار باشد عدّه اش وضع حمل است در متعه هم چنين است ولي در ادامه «علي اشكال» مي فرمايند كه ظاهراً مسأله در نظر ايشان داراي اشكال است.

اقوال:

بعضي ادعاي اجماع كرده اند. مرحوم سبزواري در مهذب الاحكام ادّعاي اجماع مي كند و صاحب جواهر هم در اين مسأله مي فرمايند:

بلا خلاف و لا إشكال (يعني ابعد الاجلين بدون خلاف و اشكال است).

ولي جالب اين است كه مرحوم محقق در شرايع (متن جواهر) مي فرمايند:

______________________________

(1) ح 3، باب 22 از ابواب متعه.

(2) ح 1، باب 23 از ابواب متعه.

(3) ح 8، باب 4 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 78

أبعد الأجلين علي الاصح كه اين نشان مي دهد مسأله اجماعي نيست و صاحب جواهر براي اين كه كلام خود را توجيه كند مي فرمايد «علي الاصح» براي مطالب ما قبل است در حالي كه ظاهر اين است كه به همين مطالب مربوط است.

تصوّر ما اين است كه مسأله اجماعي نيست زيرا عدّۀ زيادي متعرّض اين مسأله نشده اند، پس اجماع در اينجا دل گرم كننده نيست و ظاهراً فقها به خاطر خوف از اجماع «علي اشكال» گفته اند، پس مسأله داراي دو قول است:

1- مانند مطلّقه عدّه اش وضع حمل است.

2- ابعد الاجلين از عدّه (چهل و پنج روز) و وضع حمل.

دليل: عموم ادلّه
اشاره

در اين مسأله روايت خاصي نداريم و دليل آن فقط عموم ادلّه است و يا به تعبير صاحب جواهر لدلالة العامّين، يكي آيۀ «وَ أُولٰاتُ الْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ … » «1» و ديگري عمومات چهل و پنج روز است كه بين اين دو را جمع كرده و ابعد الاجلين را مي گويند.

الف) عموم آيۀ

«وَ اللّٰائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسٰائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلٰاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللّٰائِي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولٰاتُ الْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ.»

آيا اين آيه دربارۀ مطلّقات دائمات است يا متعه را هم شامل مي شود؟ سه ماه در مورد عقد دائم است و عدّۀ عقد موقّت چهل و پنج روز است و بعيد است كه ذيل آيه در مورد متعه و دائم باشد پس شمول آيه نسبت به موقّت بعيد است.

ب) عموم روايات:

روايات در باب اولات الأحمال زياد است كه عمدتاً در سه باب از ابواب عِدَد نقل شده و در باب نُه يازده حديث، باب ده يك حديث و باب يازده دو حديث است كه مجموعاً چهارده حديث است كه در همه سخن از مطلّقه و در مورد عقد دائم است، پس اولات الأحمال به عقد دائم مربوط است نه متعه.

بعضي حرف عجيبي زده و طلاق را به معناي مطلق جدايي دانسته اند كه پايان عقد در متعه را هم شامل مي شود در حالي كه در اصطلاح قرآن و روايات، جدايي عقد دائم را طلاق مي گويند؛ به تعبير ديگر طلاق به معناي رها كردن است كه مربوط به عقد دائم است، ولي عقد موقّت فقط پايان مدّت است.

بنابراين هر چهارده حديث مصدّر به طلاق است و مطلّقات هم در عقد دائم است، پس بايد بگوييم فقط روايات چهل و پنج روز باقي مي ماند چون عمومات اولات احمال براي متعه نيست. حال آيا مي توان اين را ادّعا كرد كه زن باردار بعد از چهل و پنج روز عدّه اش تمام شود و بتواند با شوهر جديد ازدواج كند؟

بنابراين بهتر اين است كه بگوييم عقد موقّت بالاتر از عقد

دائم نيست و لذا ابعد الاجلين را نمي توان پذيرفت چون در اين صورت كار عقد موقّت مشكل تر از عقد دائم مي شود، در حالي كه عقد موقّت هيچ اولويّتي ندارد و به عكس است يعني عقد دائم اولويّت دارد و اگر در عقد دائم وضع حمل، پايان عدّه است در عقد موقّت به طريق اولي بايد وضع حمل پايان عده باشد و لو كمتر از 45 روز باشد و به همين جهت است كه مقدار عدّه در عقد دائم سه ماه و در موقّت چهل و پنج روز است، چون در عقد دائم احتمال تداخل مياه بيشتر است زيرا يطلب منه الولد، و اگر عدّه براي حريم زوجيّت باشد عقد دائم بيشتر حريم دارد.

بنابراين ما معتقديم عمومات اولات الاحمال متعه را شامل نيست و با ضميمۀ قياس اولويّت كه مي گويد عقد دائم كارش از عقد موقّت مشكل تر است أبعد الأجلين را كنار مي گذاريم و واهمه اي از اجماع نداريم، چون اجماع نيست بلكه عدم خلاف است.

توضيح آيه:

آيه داراي پيچ و خم هاي متعدّد است:

منظور از «وَ اللّٰائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ» چيست؟ اگر منظور يائسه است، آيا يائسه بايد سه ماه عدّه نگه دارد؟ در حالي كه كسي اين گونه فتوا نداده است.

«إِنِ ارْتَبْتُمْ» به چه معناست؟ سه معنا گفته شده كه در تفسير نمونه ذكر شده است:

1- ان ارتبتم في الحمل اگر احتمال داديد كه يائسه حامله شده است سه ماه دست نگه داريد كه اين قول قائل دارد و مي گويند يائسه در جايي كه شك در حمل است بايد عدّه نگه دارد.

2- مرحوم طبرسي در مجمع البيان مي گويد اگر در يائسه بودن شك كنيد، كه اين معنا

با آيه سازگار نيست، چون در ابتدا و اللائي يئسن من المحيض دارد و شك در يائسه بودن نيست.

3- إن ارتبتم يعني اگر حكم اللّٰه را نمي دانند حكمش اين

______________________________

(1) آيۀ 5، سورۀ طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 79

است (إن ارتبتم في الحكم).

از بين اين احتمالات احتمال اوّل بهتر است.

«وَ اللّٰائِي لَمْ يَحِضْنَ» يعني چه؟ يعني هنوز بالغ نشده است و يا لم يحضن و هنّ في سن من تحيض كه ظاهراً احتمال دوّم مراد است.

در مجموع آيه ارتباطي به عقد موقّت ندارد و راه عقد موقّت تمسّك به اولويّت است.

60 ادامۀ مسألۀ 16 … 30/ 10/ 82

صورت چهارم: عدّۀ وفات
اشاره

اين صورت داراي دو قسم است:

1- زن باردار نيست.

2- باردار است.

مرحوم امام در ذيل مسألۀ شانزدهم فرمودند:

و أمّا عدتها من الوفات فأربعة أشهر و عشرة أيّام إن كانت حائلًا و أبعد الأجلين منها و من وضع حملها إن كانت حاملًا كالدائمة يعني منقطعه و دائم در عدّۀ وفات تفاوتي ندارند.

1- زن باردار نيست:
اقوال:

مرحوم صاحب جواهر، چهار ماه و ده روز را مشهور مي داند يعني مسأله اتّفاقي نيست و مي فرمايد:

وفاقاً للمشهور. «1»

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

أشبههما (مطابق قواعد و عمومات) و أشهرهما (معلوم مي شود كه قول مقابل هم مشهور است) كما حكاه جماعة من أصحابنا أنّها أربعة أشهر و عشرة أيّام. «2»

مرحوم شهيد ثاني هم در مسالك تعبير به اشهر دارد و مي فرمايد:

و قد اختلف الأصحاب في مقدار عدّتها فالأشهر بينهم ما اختاره المصنف (محقق در شرايع) من أنّها تعتدّ بأربعة أشهر و عشرة أيّام. «3»

افراد مهمّي در بين مخالفين هستند و تعبير به اشهر هم به خاطر همين است كه در مقابل افراد بزرگي مانند مرحوم مفيد، سيّد مرتضي، سلّار و ابن ابي عقيل قرار دارند.

مرحوم سبزواري با وجود اين مخالفت ها مسأله را اجماعي مي داند. بعضي مي گويند شايد ايشان مخالفها را به حساب نياورده اند، كه در جواب بايد گفت مخالف هاي به اين عظمت را نمي توان به حساب نياورد، پس مسأله اجماعي نيست.

ادلّه قول مشهور (چهار ماه و ده روز)
اشاره

سه دليل بر قول مشهور دلالت مي كند:

1- عموم آيه:

آيۀ «وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» «4» اطلاق دارد و شامل زوجۀ موقّت و دائم مي شود و در ذيل و صدر آيه دليلي بر اين نيست كه آيه مربوط به عقد دائم باشد.

2- اطلاق روايات:

روايات زيادي داريم كه مطلق است:

* عبد اللّٰه بن جعفر في (قرب الاسناد) عن عبد اللّٰه بن الحسن عن علي بن جعفر عن اخيه قال: سألته عن المتوفّي عنها زوجها كم عدّتها؟

قال أربعة أشهر و عشراً. «5»

روايت مطلق است و تمام زوجها را شامل مي شود.

روايات «6» زياد است كه بعضي كلمۀ طلاق دارد ولي رواياتي كه كلمۀ طلاق ندارد عامّ است و دائم و موقّت را شامل مي شود.

3- روايات خاصّه:

رواياتي كه در خصوص متعه وارد شده است:

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المرأة يتزوّجها الرجل متعة ثم يتوفّي عنها زوجها هل عليها العدة؟

فقال: تعتدّ أربعة أشهر و عشراً

(سند روايت معتبر و دلالت آن تا اينجا خوب است و دليلي براي قول مشهور است ولي ذيلي دارد كه كار حديث را مشكل مي كند)

فإذا انقضت أيّامها و هو حيّ فحيضة و نصف مثل ما يجب علي الأمة … «7»

اين ذيل با چيزي كه ما اختيار كرديم (حيضتان) سازش ندارد، البتّه گفتيم حيضة و نصف در واقع حيضتان است ولي ناقص.

آيا مي توان به حديثي كه بخشي از آن قابل قبول و بخشي غير قابل قبول است، استدلال كرد و آيا بناي عقلا در حجّيت

______________________________

(1) ج 30، ص 199.

(2) ج 7، ص 34.

(3) ج 10، ص 304.

(4) آيۀ 234، سورۀ بقره.

(5) وسائل، ج 15، ح 6، باب 30 از ابواب عدد.

(6) وسائل ج 15، باب 30 از ابواب عدد.

(7) ح 1، باب 52 از ابواب عدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 80

خبر واحد شامل موردي كه صدر و يا ذيل آن مشكلي دارد مي شود؟

* … عن زرارة قال سألت ابا جعفر عليه

السلام ما عدّة المتعة إذا مات عنها الذي تمتّع بها؟ قال: أربعة أشهر و عشراً قال: ثم قال: يا زرارة كل النكاح إذا مات الزوج فعلي المرأة حرة كانت أو أمة و علي أيّ وجه كان النكاح منه متعة أو تزويجاً أو ملك يمين فالعدة أربعة أشهر و عشراً

(همۀ نكاح ها، خواه دائم يا موقّت و يا حرّه همه را شامل است) … «1»

اين روايت هم داراي مشكل است چرا كه در امه فتواي مشهور چهار ماه و ده روز نيست بلكه دو ماه و پنج روز است، بنابراين روايات حاضر خالي از ابهام نيست.

حال اگر دست ما به چيز ديگري نرسد، اطلاق آيه و روايات به ضميمۀ عمل مشهور براي ما كافي است.

ادلّۀ قول دوّم (شصت و پنج روز):
1- روايت:

* … و بإسناده عن علي بن الحسن الطاطري

(در سند علي بن حسن طاطري است كه تضعيف شده است و به او طاطري مي گويند چون پارچه فروش بود و پارچه هايي به نام طاطر مي فروخت)

عن علي بن عبيد الله بن علي بن أبي شعبة الحلبي عن أبيه عن رجل

(مرسله است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن رجل تزوّج امرأة متعة ثم مات عنها ما عدّتها؟ قال: خمسة و ستون يوماً. «2»

جواب از دليل:

اين حديث با احاديث سابقه معارض است؛ بعضي براي توجيه حديث گفته اند كه امرأة به معناي امه است، ولي اين توجيه درست نيست كه بدون قرينه روايت را حمل بر امه كنيم، علاوه بر اين سند روايت ضعيف است و مخالفين مشهوري هم در مسأله موجود است، پس نمي توانيم آن را بپذيريم در نتيجه قول سيّد مرتضي و مفيد و ديگران مردود است.

61 ادامۀ مسألۀ 16 … 1/ 11/ 82

2- شباهت زوجۀ متعه و أمه:

مي دانيم زوجۀ متعه، شبيه امه در عقد دائم است. روايت مي فرمود در حال حيات عدّۀ اينها شبيه هم است حال وقتي در حال حيات مثل هم هستند در ممات هم مثل هم هستند (يتساويان ميتا كما يتساويان حيّاً في العدّة).

روايتي كه اينها را مساوي قرار مي داد مي فرمود:

و عدّة المطلّقة ثلاثة أشهر و الأمة المطلّقة عليها نصف ما علي الحرة و كذلك المتعة عليها مثل ما علي الأمة. «3»

ظاهر تعبير «كذلك» مسألۀ حال حيات است، حال كه در حال حيات مساوي است در ممات هم مساوي است.

جواب از دليل: صاحب جواهر مي فرمايد اين يك قياس ظنّي است چون روايت عموميّت ندارد كه همه چيز آنها شبيه هم است و روايت فقط حال حيات را

مي گويد، علاوه بر اين قياس ظنّي از مذهب ما نيست، پس دليل دوّم هم قابل قبول نيست.

سلّمنا؛ روايت حال حيات و ممات هر دو را مي گويد (امه و زوجۀ متعه در همه چيز مثل هم هستند) در اين صورت روايت عام است، از سوي ديگر عمومات قول اوّل (آيه از نظر زوجۀ دائمه و موقّت) عام بود و روايت از جهت عدّۀ حيات و ممات عام است، و نسبت بين اين دو عام عموم من وجه است كه مادۀ اجتماع آن عدّۀ متعه در حال فوت شوهر است. در عام و خاص من وجه مرجّحات اعمال نشده و معمولًا تساقط مي شود و به اصول رجوع مي كنيم. اگر ما قرآن را مقدّم ندانيم بايد سراغ اصل برويم، به اين بيان كه اگر كسي استصحاب را در شبهات موضوعيّه جاري بداند اينجا بعد از شصت و پنج روز استصحاب مي كند تا چهار ماه و ده روز و اگر كسي استصحاب را در شبهۀ موضوعيّه جاري نداند، جاي اصالة الاحتياط است و نمي توان به اصالة الاباحة تمسّك كرد كه نتيجۀ احتياط قول مشهور است.

بنابراين تا اينجا ما قول مشهور را قبول كرديم و قول دوّم را هم كنار گذاشتيم، البتّه يك روايت «4» هم داريم كه قائل ندارد و مي گويد چهل و پنج روز عدّه نگه دارد. اين حديث معرض عنها است و آن را كنار مي گذاريم، بعضي حمل كرده و گفته اند كه راوي حال حيات و ممات را اشتباه كرده است يعني مي خواسته عدّۀ حيات را بگويد ولي اشتباهاً عدّۀ ممات را گفته است.

2- زن باردار است
اشاره

اتّفاق نظر بر ابعد الأجلين است.

دليل: روايات

شش حديث كه در باب 31 از ابواب عدد آمده است و همه

______________________________

(1) ح 2، باب 52 از ابواب عدد.

(2) ح 4، باب 52 از ابواب عدد.

(3) ح 2، باب 52 از ابواب عدد.

(4) ح 4، باب 52 از ابواب عدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 81

تعبير به زوجه دارد و زوجه مطلق است و متعه و غير متعه را شامل مي شود و حكم به ابعد الاجلين مي كند.

[مسألة 17: يستحب أن تكون المتمتّع بها مؤمنة عفيفة]

اشاره

62 مسألۀ 17 (شرائط الزوجة المتمتّع بها) … 4/ 11/ 82

مسألة 17: يستحب أن تكون المتمتّع بها مؤمنة (شيعۀ اهل بيت عليهم السلام)

عفيفة (در مقابل زانيه)

و السؤال عن حالها قبل التزويج و أنّها ذات بعل أو ذات عدّة أم لا و أمّا بعده فمكروه و ليس السؤال و الفحص عن حالها شرطاً في الصحّة (حتّي سؤال از عدّه و ذات بعل بودن واجب هم باشد باز شرط صحّت نيست).

عنوان مسأله:

در اين مسأله مرحوم امام به سه مستحب اشاره مي فرمايند:

ايمان، عفّت و سؤال از حال زن.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك در شرح كلام محقق مي فرمايد:

هذه أمور معتبرة في كمالها (متعه) ذكر منها ثلاثة: الأوّل كونها مؤمنة … الثاني كونها عفيفة غير زانية … الثالث أن يسألها عن حالها مع التهمة بأنّ لها زوجاً أو معتدّة (در جايي كه متّهم است يعني قرائن ظنيّه اي وجود دارد). «1»

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 81

1- ايمان:

اشاره

در مورد اين شرط تعبير به اجماع نديده ايم ولي غير واحدي از بزرگان مثل صاحب مسالك، صاحب رياض، مرحوم محقق، صاحب جواهر و ديگران آن را ذكر كرده و ارسلوه ارسال المسلّمات (آن را مسألۀ مسلّمي دانسته اند).

دليل: روايات
اشاره

دليل عمدۀ ما روايات است كه بعضي صحيح و بعضي غير صحيح، ولي در مجموع متضافر است، علاوه بر اين معمول بها هم هست البتّه اگر نگوييم كه در مستحبّات معمول بها بودن كافي نيست چرا كه مستحبّات ممكن است از باب تسامح در ادلّۀ سنن معمول بها باشد.

* … عن محمّد بن اسماعيل

(ابن بزيع از صحابۀ امام رضا عليه السلام و مردي فاضل، دانشمند وثقه است)

عن الرضا عليه السلام في حديث أنّه سأل عن المتعة فقال لا ينبغي لك أن تزوّج إلّا بمؤمنة أو مسلمة

(لا ينبغي نشانۀ استحباب و كراهت است). «2»

اين روايت چگونه به درد استدلال مي خورد با آن كه تعبير «مؤمنة أو مسلمة» دارد كه در مقابل «كافرة» است و براي ما نحن فيه (شرط ايمان) كافي نيست؟

ممكن است چنين بگوييم: چون مؤمنة را ابتدا ذكر كرده و تقديم مشعر به ترجيح است، يعني تا زماني كه به مؤمنة دست رسي هست سراغ مسلمه نرويد و تا زماني كه مسلمة هست سراغ كافره نرويد.

* … عن الحسن التفليسي

(سند ضعيف است)

قال: سألت الرضا عليه السلام أ يتمتّع من اليهوديّة و النصرانية؟ فقال: يتمتّع من الحرّة المؤمنة أحبّ اليّ و هي اعظم حرمة منها.

(ظهور روايت در استحباب خوب است). «3»

* … عن محمد بن العيص قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة فقال: نعم إذا كانت عارفة

(مؤمنة)

قلنا: فإن لم تكن عارفة؟ قال:

فأعرض عليها

(مكتب اهل بيت

عليهم السلام بر او عرضه كن)

و قل لها فإن قبلت فتزوجها و إن أبت أن ترضي بقولك فدعها الحديث. «4»

ظاهر اين روايت شرطيّت عارفه بودن و وجوب آن است يعني ازدواج غير مؤمنه جايز نيست و لكن به قرينۀ روايات ديگر و به قرينۀ اجماع، مسلّم است كه ازدواج موقّت و حتّي ازدواج دائم با غير عارفه اشكال ندارد، پس معلوم مي شود كه روايت به معناي استحباب است.

* عن أبي مريم عن أبي جعفر عليه السلام أنّه سئل عن المتعة فقال: إنّ المتعة اليوم ليست كما كان قبل اليوم إنهنّ كنّ يومئذٍ يؤمنّ

(احتمال دارد «يؤمنّ» به معناي عارفه بودن باشد و احتمال ديگر اين است كه از نظر زانيه نبودن و عفيفه بودن سابقاً ايمن بوده اند ولي اكنون مشتبه شده است)

و اليوم لا يؤمن فاسألوا عنهنّ. «5»

اگر به عارفه برگردانيم معنايش اين مي شود كه سابقاً فقط شيعه ها به متعه قائل بوده اند و لذا نساء عارفه به اين ميدان مي آمدند ولي كم كم متعه به زنان غير مؤمنه هم سرايت كرد و جمعي از زنان اهل سنّت نيز به اين ميدان آمدند پس سابقاً سؤال از مذهب جايي نداشت چون شيعه ها تنها بودند ولي اكنون در بين زنان اهل تسنّن هم هست پس سؤال كنيد.

امّا اگر احتمال دوّم (عفيفه بودن) را براي روايت ذكر كنيم معني روايت اين است كه سابقاً فقط زن هاي عفيف بودند ولي الان زن هاي غير عفيف هم هستند، در اين صورت سؤال از عفّت كنيد.

______________________________

(1) ج 10، ص 304.

(2) ح 2، باب 7 از ابواب متعه.

(3) ح 3، باب 7، از ابواب متعه.

(4) ح 1، باب 7، از ابواب متعه.

(5) ح 1،

باب 6 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 82

همان گونه كه بيان شد اين حديث دو احتمال دارد كه سؤال كردن دليل بر هيچ يك نيست و هر دو محتمل است و يُؤمِنّ وَ يُؤْمَنَّ هر دو درست است، البتّه هيچ يك از اين دو استدلال شاهد روشني ندارد، پس حديث مبهم است.

حديث معارض:

در مقابل اين احاديث يك حديث معارض داريم كه مي گويد سراغ مؤمنه نرويد:

* عن الحسن بن علي

(ابن فضال)

عن بعض أصحابنا

(مرسله است)

يرفعه

(مرفوعه است يعني بين راوي و امام فاصله است)

الي أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا تمتّع بالمؤمنة فتُذِلَّها

(سبب ذلّت او مي شود). «1»

اين روايت از تزويج مؤمنه منع مي كند منتها سندي ندارد.

مرحوم شيخ طوسي بعد از نقل روايت مطلبي دارد كه صاحب وسائل نقل كرده و مي فرمايد:

هذا شاذّ و يحتمل أن يكون المراد به إذا كانت المرأة من أهل بيت الشرف يلحق أهلها العار و يلحقها الذلّ و يكون ذلك مكروهاً.

اين روايت سندي ندارد و اگر فرض كنيم كه سندي داشته باشد از آن معلوم مي شود كه مسألۀ عنوان ثانوي است و از نظر عنوان اوّلي بايد مؤمنه باشد، چون چه بسا از اين ازدواج ولدي متولّد شود و بهتر است ولد از مؤمنه متولّد شود؛ منتها گاهي عنوان ثانوي وجود دارد به اين بيان كه در بعضي از جوامع و بعضي از بيوت مسألۀ متعه شدن براي آنها عيب و ذُلّ محسوب مي شود، بنابراين عنوان ثانوي است و عنوان ثانوي با عنوان اوّلي نزاعي ندارد، و ما هم كه قائل به اشتراط ايمان هستيم اگر عناوين ثانويه اي پيدا شود ما هم به آن قائليم، ولي اين عنوان ثانوي در همه

جا نيست و بعضي هستند كه ممكن است كارشان همين باشد و يا بعضي مي خواهند مدّتي با هم زندگي كنند تا ببينند مي توانند به صورت دائم با هم زندگي كنند يا نه، و يا جواناني كه قبل از عقد دائم با هم عقد موقّت مي بندند تا در خريد بازار راحت باشند و يا زناني كه شوهر خود را از دست داده اند و در حدّي نيستند كه كسي آنها را به عقد دائم درآورد و لذا عقد موقّت مي شوند و اين ذُلّي نيست، پس اين حديث بر فرض صحّت نمي تواند معارضه كند چون عنوان ثانوي است و محدود به اشخاص معيّني است نه همه جا.

63 ادامۀ مسألۀ 17 … 5/ 11/ 82

2- عفيفه:

شرط عفيفه هم در كلمات علما مطرح شده و ارسلوه ارسال المسلّمات و روايتي هم داريم كه به آن استدلال كرده اند كه روايت ضعيفي است.

* … عن أبي سارة

(مجهول الحال)

قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عنها يعني المتعة فقال لي: حلال فلا تزوّج الّا عفيفة إنّ اللّٰه عزّ و جلّ يقول: وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ*

(حافظ عن غير عفائف)

فلا تضع فرجك حيث لا تأمن علي درهمك. «2»

سند روايت مشكل دارد ولي دلالت روايت خوب است و ظاهر نهي تحريم است، مخصوصاً استدلال به آيۀ قرآن شده كه ظاهر آيه هم همين است. پس روايت اگر سند داشت ظهور در حرمت غير عفيفه داشت.

اللهم الّا أن يقال، ما قائلي به حرمت نداريم يعني حرمت غير عفائف دليل ندارد لذا حمل بر كراهت شده است (انتخاب عفيفه مستحبّ است).

و امّا ذيل روايت كه مي فرمود: «لا تضع فرجك حيث لا تأمن علي درهمك» به چه معناست؟

مرحوم صاحب حدائق «3» در مورد اين جمله سه احتمال بيان فرموده است:

1- شما وقتي كه بخواهي درهم به كسي بسپاري شخص آلوده را انتخاب نمي كني حال امانت ناموسي را چگونه به شخص غير عفيف و بي بندوبار مي سپاري.

2- جايي نرو كه ممكن است دراهم تو را بگيرد و فرار كند و وفاي به عقد نكند. اين تفسير خيلي بعيد به نظر مي رسد.

3- ممكن است از اين زن فرزندي براي تو بوجود بيايد، پس نطفۀ خودت را در جايي قرار نده كه در مورد درهم خود به او اطمينان نمي كني. اين تفسير در واقع مكمّل تفسير اوّل است و مراد هم همين است كه در مسائل ناموسي و همسري كه ممكن است ولد هم بدنيا بيايد، سراغ اين افراد نرو چرا كه ممكن است خيانت كند.

فقها تنها به اين روايت استدلال كرده اند در حالي كه در باب

______________________________

(1) ح 4، باب 7 از ابواب متعه.

(2) ح 2، باب 6 از ابواب متعه.

(3) ج 24، ص 128.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 83

هشت از ابواب متعه روايات متعدّدي داريم كه از نكاح زن فاجره نهي مي كند، چرا به اين روايات استدلال نكرده اند؟

تصوّر ما اين است كه بين غير عفيفه و فاجره فرق گذاشته اند به اين بيان كه عفّت دو معنا دارد:

1- عفّت در مقابل آلودگي به زنا و فجور.

2- عفّت به معناي حجاب و پرهيز از نامحرم.

حال بگوييم در اين مسأله عفيفه در مقابل زنان بي بندوبار است و لو فاجره هم نباشند و در مسألۀ هيجدهم در مورد فاجره است، پس آن همه رواياتي كه به روشني دلالت بر نهي از ازدواج با فاجره و زانيه مي كند و به

آن استدلال نكرده اند به جهت فرق گذاشتن بين عفّت و لا عفّت و فجور و لا فجور است.

3- استحباب سؤال از حال زن:

اشاره

مستحب است قبل از خواندن عقد از زن در مورد ذات بعل بودن و در عدّه بودن سؤال كند. اين استحباب قبل از عقد است نه بعد از عقد. اين استحباب هم در كلمات علما از قبيل ارسال مسلّمات است و به روايتي تمسك شده است كه از نظر سند و دلالت خوب است:

* محمّد بن يعقوب، عن محمّد بن يحيي، عن أحمد بن محمّد

(ممكن است احمد بن محمد بن عيسي باشد و يا احمد بن محمد بن خالد باشد كه علي كل حال ثقه است)

عن ابن محبوب، عن أبان

(هر دو از اصحاب اجماع هستند)

عن أبي مريم

(ثقه)

عن أبي جعفر عليه السلام أنّه سئل عن المتعة فقال: إنّ المتعة اليوم ليست كما كانت قبل اليوم إنّهنّ كان يومئذ يؤمنّ

(دو احتمال دارد كه سابقاً بيان شد)

و اليوم لا يؤمنّ فاسألوا عنهنّ. «1»

از آنها سؤال كنيد به چه معناست؟ آيا از خود آنها سؤال كنيد يا دربارۀ آنها سؤال و تحقيق كنيد، كدام مراد است؟

براي روشن شدن جواب بايد كلمۀ «سأل» را در لغت بررسي كنيم. «سأل» در لغت دو معنا دارد:

1- تقاضا كردن

2- سؤال كردن

اگر به معناي تقاضا و طلب باشد دو مفعول مي گيرد بدون حرف جر مثلًا «سألت اللّٰه تعالي شفاء ك» و در صورتي كه به معناي سؤال باشد يك مفعول بي واسطه و مفعول ديگر را با حرف جرّ «عن» مي گيرد مثلًا «سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة» دو مفعول دارد كه يكي به واسطۀ حرف جر است. مفعول اوّل كسي است كه مورد سؤال

واقع مي شود و مفعول دوّم چيزي است كه در مورد آن سؤال مي شود، بنابراين روايت كه مي فرمايد «و السؤال عن حالها» معنايش سؤال از خود زن نيست بلكه تحقيق در مورد زن است.

صاحب مسالك مي فرمايد: بعضي گفته اند كه از خود آنها سؤال كنيد در حالي كه روايت چنين چيزي ندارد. در اينجا حق با صاحب مسالك است چون روايت چنين چيزي نداشت، ولي روايت عام است و مي گويد دربارۀ آنها سؤال كنيد كه گاهي از خود آنها سؤال مي كنيم و گاهي دربارۀ آنها از مردم سؤال مي كنيم. بعضي گفته اند كه از غير خودشان سؤال كنيد، چون سؤال از خود آنها لغوست.

و لكن الانصاف، گاهي سؤال كردن از خود شخص مسائل را واضح مي كند مانند بازجويي هايي كه انجام مي شود.

در مقابل اين روايات رواياتي داريم كه نهي از سؤال مي كند و غالباً در مورد بعد از ازدواج است، يعني مي فرمايد حال كه ازدواج كرديد ديگر سؤال نكن.

آيا روايتي داريم كه بگويد قبل از ازدواج سؤال نكن تا با اين روايت تعارض كند يا چنين روايتي نداريم؟

64 ادامۀ مسألۀ 17 … 6/ 11/ 82

روايات ناهيه:

در مقابل اين روايات، روايات متعدّدي است كه نهي از سؤال مي كند. پس تعارضي واقع مي شود بين روايات امره و روايات ناهيه.

* … عن فضل موليٰ محمّد بن راشد

(جزو غلامان آزاد شده و يا از دوستان او بوده)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت: إنّي تزوّجت امرأة متعة فوقع في نفسي أنّ لها زوجاً

(سوء ظنّ پيدا كردم)

ففتشت عن ذلك فوجدت لها زوجاً قال: و لم فتَّشت

(امام بر تفتيش مؤاخذه مي كند)؟ «2»

از نظر سند: «فضل» شخص مجهول الحال و بسيار قليل الروايه است و

احتمال دارد غير از اين روايت، روايت ديگري نداشته باشد پس سند ضعيف است.

از نظر دلالت: امام مي فرمايد چرا تفتيش كردي و وظيفۀ تو تفتيش نبود ولي در روايت دو قيد موجود است:

______________________________

(1) ح 3، باب 6 از ابواب متعه.

(2) ح 3، باب 10 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 84

1- زن متّهم بوده است و لا بد قرائن ظنّي ديده، پس مورد اتّهام است.

2- بعد از ازدواج سؤال كرده و قبل از ازدواج نبوده است.

علاوه بر اين از ديگران سؤال كرده است نه از خود زن.

* عن مهران بن محمّد عن بعض أصحابنا

(مرسله است علاوه بر اين رجال ديگر سند هم محلّ بحث است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قيل له: إنّ فلاناً تزوّج امرأة متعة فقيل له إنّ لها زوجاً فسألها

(از خود زن سؤال كرد)

فقال أبو عبد اللّٰه عليه السلام، و لِمَ سألها؟ «1»

از نظر سند: روايت ضعيف است.

از نظر دلالت: همان دو مورد روايت قبل را دارد، يعني زن متّهمه بوده و سؤال بعد از ازدواج است.

* … عن محمّد بن عبد اللّٰه الاشعري قال: قالت للرضا عليه السلام: الرجل يتزوّج بالمرأة فيقع في قلبه أنّ لها زوجاً فقال: و ما عليه

(تحقيق نكن)

؟ أ رأيت

(آيا فكر مي كني)

لو سألها البيّنة كان يجد من يشهد أن ليس لها زوج

(ظاهراً مورد، موردي است كه اقامۀ بيّنه ممكن نيست چون مثلًا زن در اين شهر غريب است و كسي را ندارد تا شهادت دهد). «2»

از نظر سند: «محمد بن عبد اللّٰه الاشعري» مجهول الحال است و روايات منقوله از طرف او كم است پس از نظر سند ضعيف است.

از نظر دلالت: همان دو مورد

سابق در اين روايت هم هست علاوه بر اين اقامۀ بيّنه هم ممكن نيست.

* … عن ميسّر

(كدام «ميسّر» مراد است؟ پس روايت مجهول الحال است)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: ألقي المرأة بالفلاة الّتي ليس فيها أحد فأقول لها: لك زوج؟ فتقول: لا فأتزوّجها؟ قال: نعم هي المصدّقة علي نفسها. «3»

اين روايت با روايات قبل متفاوت است چرا كه اين روايت در مورد قبل از زوجيّت است و اتّهامي هم نيست و فقط يك سؤال و جواب است، آيا منظور از فحص همين است؟ علاوه بر اين، موردي است كه راهي براي تفحّص نيست و اين حدّ اقلي است كه براي ازدواج لازم است.

صاحب وسائل حديث ديگري را در ذيل اين حديث آورده و مي فرمايد:

… عن أبان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام و ذكر مثله.

يعني همين روايت را أبان از امام عليه السلام نقل كرده است و در واقع يك روايت ديگر مي شود، ولي در بعضي از چاپ ها در پاورقي حديث را نقل كرده اند كه با حديث ميسّر متفاوت است:

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّي أكون في بعض الطرقات فأري المرأة الحسناء و لا آمن أن تكون ذات بعل أومن العواهر قال: ليس هذا عليك إنّما عليك أن تصدّقها في نفسها.

البتّه نتيجۀ دو روايت يكي است ولي روايت خيلي از نظر الفاظ متفاوت است و فقط از بعضي جهات شبيه هم هستند.

به هر حال روايت براي موردي است كه قبل ازدواج است و زن متّهمه و قابل تحقيق نيست.

* … عن أبان بن تغلب عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في المرأة الحسناء تري في الطريق و لا

يعرف أن تكون ذات بعل أو عاهرة فقال: ليس هذا عليك إنّما عليك أن تصدّقها

(اين روايت ظاهراً همان روايت أبان است) «4».

هيچ يك از اين أحاديث ظاهراً سند قابل قبولي ندارد ولي تضافر دارد و ديگر نياز به بحث از سند نيست.

جمع بين روايات:

دو راه جمع بين روايات موجود است:

1- رواياتي كه دستور به سؤال مي داد در مورد قبل از زواج و روايات ناهيه در مورد بعد از زواج است، پس سؤال قبل از زواج مستحبّ و بعد از زواج جايز نيست.

2- در جايي كه راه تحقيق ندارد، سؤال ندارد ولي در جايي كه راه براي تحقيق موجود است سؤال مستحبّ است.

در اين بحث و بحث هاي قبل اگر روايت هم نداشتيم از نظر عقل هم سؤال كردن خوب است همان گونه كه مؤمنه و عفيفه بودن بهتر است بنابراين در اين باب نيازي به روايات نيست و اموري است كه عقل هم به آن دلالت دارد.

[مسألة 18: يجوز التمتع بالزانية علي كراهية]

اشاره

65 مسألۀ 18 (التمتّع بالزانية) … 7/ 11/ 82

مسألة 18: يجوز التمتع بالزانية علي كراهية خصوصاً لو كانت من العواهر و المشهورات بالزنا و ان فعل فليمنعها من الفجور.

اقوال:

در مسأله سه قول است:

1- قول مشهور: الجواز مع الكراهة

______________________________

(1) ح 4، باب 10 از ابواب متعه.

(2) ح 5، باب 10 از ابواب متعه.

(3) ح 1، باب 10 از ابواب متعه.

(4) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 9 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 85

2- قول مرحوم صدوق در مقنع: حرمت

3- قول ابن برّاج: جواز مشروط و يا حرمت مشروط يعني حرام است مگر در جايي كه زن را از فجور منع كند.

مرحوم صاحب رياض، مي فرمايد:

و يكره التمتع بالزانية كما سبق و ليس شرطاً (شرط صحّت) و لا حراماً لما مرّ خلافاً للصدوق فمنع منه مطلقا و لابن البرّاج إلّا إذا منعها من الفجور … وفاقاً للأشهر بين الطائفة (كراهت مشهور بين طائفه است). «1»

صاحب جواهر «2» هم همين اقوال ثلاثه را نقل

مي كند.

مرحوم محقق ثاني هم در جامع المقاصد «3» همين مطالب را نقل كرده است. اين بزرگواران تعبيرشان به «يكره» است و به نظر ما اين تعبير از تعبير تحرير الوسيله كه «علي كراهية» مي فرمايد، بهتر است، چون اگر «يكره» گفته شود از ابتدا نشانگر منع است.

مقتضاي اصل:

اصل در مسأله جواز است چرا كه آيۀ «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «4» عام است و هركجا شك در جواز و حرمت كنيم به آيه تمسّك مي كنيم و نيازي به اصالة الحليّة نداريم.

ادلّۀ قائلين به حرمت:

اشاره

ابتدا سراغ ادلّۀ قائلين به حرمت مي رويم، چرا كه به آيه استدلال كرده اند و ما هم براي احترام به قرآن ابتدا سراغ اين قول مي رويم.

آيۀ «الزّٰانِي لٰا يَنْكِحُ إِلّٰا زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّٰانِيَةُ لٰا يَنْكِحُهٰا إِلّٰا زٰانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ»
اشاره

«5» دو تفسير عمده در آيه وجود دارد كه اين دو تفسير سرنوشت استدلال به آيه را مشخص مي كند:

1- جملۀ انشائيه است:

نهي به معناي نهي وضعي (باطل و حرام است) و لا ينكح يعني اگر كسي سراغ زانيه برود در حكم زناكار است همچنين اگر كسي سراغ زاني برود در حكم زنا كار است پس هم نكاح زانيه و هم نكاح زاني ممنوع است و دو شاهد هم دارد، يكي ذيل آيه است كه مي فرمايد «حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ»، شاهد ديگر اين است كه هم رديف شرك قرار داده است يعني همان گونه كه نكاح مشركه حرام است نكاح زانيه هم حرام است؛ و آيه عامّ است و نكاح دائم و متعه را شامل است.

2- جملۀ خبريه است:

اين تفسير را صاحب جواهر بيان كرده و اصرار دارد كه آيه را بر نهي ارشادي حمل كنيم يا به تعبير ديگر بر اخبار حمل كنيم يعني اصلًا نهي نيست، و معنايش اين است كه آدم هاي بد سراغ آدم هاي بد و آدم هاي خوب سراغ آدم هاي خوب مي روند، بنابراين اين جمله خبريّه است و ذيل آيه هم مي گويد مؤمن به طبيعت حال سراغ اين افراد نمي رود و مؤمنان خودشان بر خودشان تحريم مي كنند و احتمال ديگر اين است كه «ذلك»، اشاره به زنا باشد نه نكاح زاني و زانيه به اين معنا كه زنا بر مؤمنين حرام است.

و امّا «مشرك» كه در آيه آمده است احتمال دارد اشاره به روايت معروف باشد كه «لا يزني الزاني و هو مؤمن و لا يشرب الشارب و هو مؤمن» يعني انسان با ايمان با ورود به گناه نورانيّت ايمان از قلب او جدا مي شود و در حين ارتكاب گناه، نور ايمان خاموش مي شود.

و شاهدي هم ذكر مي كنند كه آيۀ 24 سورۀ نور است. قرآن بعد

از ذكر داستان افك و نهي مؤمنين از مسألۀ قذف مي فرمايد:

«الْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ … » كه اين آيه مثل آيۀ سابق است يعني خوب ها با خوب ها و بدها با بدها هستند و روايتي به همين مضمون داريم كه مي فرمايد:

«المرء علي دين خليله و قرينه».

از بين اين دو تفسير (نهي تحريمي و جملۀ خبريّه) كدام را اختيار كنيم؟

تفسير اوّل با قول مرحوم صدوق موافق است. ما بايد نهي را حمل بر حرمت كنيم و قرائني در آيه داريم كه آيه ظاهر در حرمت است.

66 ادامۀ مسألۀ 18 … 8/ 11/ 82

صاحب جواهر دو مؤيّد براي كلام خود آورده است كه يا به سراغ جملۀ خبريّه مي رويم و يا اگر انشائيه است كراهت استفاده مي شود نه حرمت. (قول صدوقي).

شاهد اوّل: جملۀ «حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ» است كه دليل بر خبريّه بودن است چون اگر تكليفيّه باشد، تكليف فقط براي مؤمنين نيست، حتّي كفّار هم مكلّف به فروع هستند.

______________________________

(1) ج 10، ص 275.

(2) ج 30، ص 159.

(3) ج 13، ص 16.

(4) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(5) آيۀ 3، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 86

جواب: خداوند در آيات زيادي از قرآن احكام فرعيّه را مخاطب به «الَّذِينَ آمَنُوا» * آورده است، با اين كه همه مكلّف هستند، چون كساني كه گوش مي كنند مؤمنين هستند و ديگران گردن كش و مخالفند. به عنوان مثال در سورۀ بقره پنج آيه است كه احكام فرعيّه را با «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» * بيان مي كند:

1- «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلٰاةِ» «1» صلاة منحصر به الذين آمنوا نيست.

2- «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذيٰ» «2»

ابطال صدقه منحصر به مؤمنين نيست.

3- «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصٰاصُ فِي الْقَتْليٰ» «3» قصاص منحصر به مؤمنين نيست.

4- «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِليٰ أَجَلٍ مُسَمًّي فَاكْتُبُوهُ» «4» دستور كتابت دين منحصر به مؤمنين نيست و همه مخاطب به اين خطاب هستند.

5- «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيٰامُ» «5» صوم كه از احكام فرعي است منحصر به مؤمنين نيست و همه به آن مكلّفند.

اين پنج نمونه از سورۀ بقره است؛ موارد ديگري هم در اين سوره و سوره هاي ديگر وجود دارد. پس اين قرينه بر جملۀ خبريّه بودن نيست و ممكن است جملۀ انشائيه باشد و خطاب به مؤمنين به اين جهت باشد كه آنها گوشي شنوا دارند.

شاهد دوّم: اگر قائل شويد كه جمله انشائيّه است بايد قائل به دو چيز حرام شويد:

1- زن دادن به زاني حرام است.

2- ازدواج با زانيه حرام است.

در حالي كه زن دادن به زاني را حرام ندانسته و فتوا نداده اند، پس ناچاريم به جهت وجود اين قرينه حمل بر كراهت كنيم.

معناي اين كلام صاحب جواهر اين است كه انشائيه است ولي تنزيهيّه (كراهت).

جواب: ما قائل به حرمت مي شويم و آن قسمت كه به آن فتوا داده نشده (زن دادن به زاني حرام است) با استثنا خارج مي كنيم و در مقابل صاحب جواهر كه قرينه اي بر كراهت آورده مي گوييم قرينه اي بر حرمت داريم و آن تعبير «أَوْ مُشْرِكَةً» است، چون زن گرفتن از مشركان و دختر دادن به آنها حرام و حرمت آن قطعي است، پس اين قرينه بر حرمت است و لعلّ قرينۀ حرمت قوي تر از قرينۀ كراهت باشد.

بعضي از مفسّران اهل سنّت

معتقدند كه آيه دلالت بر حرمت دارد، ولي منسوخ است به آيۀ «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ» «6» كه عام است و شامل همه مي شود، فرقي نمي كند زاني يا زانيه باشد.

جواب: دو جواب مي دهيم:

1- دنبالۀ آيه مي فرمايد «وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ» كه با اين قيد زاني و زانيه خارج مي شود.

2- إذا دار الامر بين النسخ و التخصيص، تخصيص مقدم است چون تخصيص كثير و نسخ كم است، پس از آيه استفادۀ حرمت بعيد به نظر نمي رسد.

67 ادامۀ مسألۀ 18 … 14/ 11/ 82

يك روايت در مورد تفسير آيه داريم و از آن استفاده مي شود كه آيه دلالت بر كراهت دارد و اگر روايت از نظر سند و دلالت درست باشد، آيه را تفسير مي كند.

* … عن محمد بن اسماعيل

(ابن بزيع و سند خوب است)

قال:

سأل رجل أبا الحسن الرضا عليه السلام و انا أسمع عن رجل يتزوج المرأة متعة و يشترط عليها أن لا يطلب ولدها الي أن قال: فقال: فلا ينبغي

(ظاهراً كراهت است)

لك أن تتزوّج الّا بمؤمنة أو مُسلمة

(اين تعبير كاري به بحث ما ندارد ولي نسخه بدل آن «مأمونه» و معناي آن مأمون از فجور است كه در اين صورت شاهد بحث ماست ولي كدام نسخه قابل ترجيح است؟ نسخه بدل بهتر است، چون ذيل روايت كه استدلال به آيۀ شريفه است با «مأمونة» سازگار است)

فإنّ اللّٰه عزّ و جلّ يقول الزّٰانِي لٰا يَنْكِحُ إِلّٰا زٰانِيَةً …

(استدلال ذيل روايت به آيه نشان مي دهد كه صدر روايت هم مأمونة است). «7»

در مجموع روايت قرينۀ بر استفادۀ كراهت از آيه است، البتّه فقط بايد در مورد زانيه حمل بر كراهت كنيم چون مشركه قطعاً حرام

است.

روايات:

روايات چند گروه است كه بعضي نهي مي كند و بعضي اجازه مي دهد و بعضي در مشهورات بالفجور نهي مي كند.

همان گونه كه آيه عام بود و نكاح دائم و موقّت را شامل مي شد روايات هم عام است.

______________________________

(1) آيۀ 153 سورۀ بقره.

(2) آيۀ 264 سوره بقره.

(3) آيۀ 178 سورۀ بقره.

(4) آيۀ 281 سورۀ بقره.

(5) آيۀ 183 سورۀ بقره.

(6) آيۀ 32 سورۀ نور.

(7) ح 1، باب 8 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 87

* … عن عبد اللّٰه بن أبي يعفور

(سند خوب است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن المرأة و لا يُدري ما حالها أ يتزوّجها الرجل متعة؟ قال: يتعرّض لها

(پيشنهاد فجور مي كند)

فان أجابته إلي الفجور فلا يفعل

(ظاهرش حرمت است). «1»

سند و دلالت حديث خوب است و تنها اين سؤال باقي است كه آيا تجسّس در مورد افراد حرام نيست كه امام دستور تجسّس مي دهد؟ بعضي جاها تجسّس لازم است مخصوصاً در مورد ازدواج كه در اين موارد جايز است.

سند حديث مطابق آنچه كه در تهذيب و استبصار آمده سندي قوي است ولي مرحوم كليني در كافي سند را چنين نقل مي كند:

عن ابن ابي عمير رفعه عن عبد اللّٰه بن أبي يعفور …

وسائل از نسخۀ كافي كه نقل مي كند تعبير «رفعه ندارد، بنابراين مطابق نقل كافي اين حديث هم متزلزل است، ولي رفعه در اينجا به معناي مرسله است و مرسلات ابن ابي عمير مقبول است.

* … عن محمد بن الفضيل

(در احاديث پنج محمد بن فضيل داريم كه هر پنج نفر مجهول الحال هستند پس روايت از نظر سند معتبر نيست)

قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة قال: نعم اذا كانت

عارفة الي أن قال: و إيّاكم و الكواشف و الدواعي و البغايا و ذوات الازواج

(ظاهر ايّاكم حرمت است)

قلت: ما الكواشف؟ قال:

اللواتي يكاشفن و بيوتهنّ معلومة و يؤتين

(افرادي معلوم الحال هستند)

قلت: فالدواعي؟ قال: اللواتي يدعون الي أنفسهنّ و قد عرفن بالفساد قلت: فالبغايا؟ قال: المعروفات بالزنا

(معلوم مي شود كه اين سه عنوان شبيه هم هستند و همه به يك چيز بر مي گردد)

قلت: فذوات الازواج؟ قال: المطلّقات علي غير السنّة. «2»

دلالت اين روايت خوب ولي سند آن ضعيف است و حرمت از وحدت سياق استفاده مي شود چون ازدواج با ذوات ازواج حرام است، پس سه تاي ديگر هم به دلالت وحدت سياق حرام است.

سند حديث مطابق آنچه كه در تهذيب و استبصار آمده سندي قوي است ولي مرحوم كليني در كافي سند را چنين نقل مي كند:

عن ابن ابي عمير رفعه عن عبد اللّٰه بن أبي يعفور …

وسائل از نسخۀ كافي كه نقل مي كند تعبير «رفعه» ندارد، بنابراين مطابق نقل كافي اين حديث هم متزلزل است، ولي رفعه در اينجا به معناي مرسله است و مرسلات ابن ابي عمير مقبول است.

* … عن محمد بن الفضيل

(مجهول)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن المرأة الحسناء الفاجرة هل تحبّ للرجل أن يتمتّع منها يوماً أو أكثر؟

فقال: إذا كانت مشهورة بالزنا فلا يتمتع منها و لا ينكحها. «3»

سند روايت ضعيف ولي دلالت آن خوب است.

نهي از مشهورات براي چيست؟ آيا به عنوان اوّلي حرام است يا ثانوي؟

حديثي داريم كه در آن در مورد دو نفر از اصحاب بحث مي كند كه خدمت حضرت رسيده و سؤال كردند و حضرت فرمود سراغ آن زن مشهوره نرويد، ولي يكي از اصحاب سراغ آن زن رفت و

گرفتار شد.

حال آيا اين نهي امام عنوان اوّلي است يا ثانوي؟ ظاهراً عنوان ثانوي است.

* علي بن عيسي في

(كشف الغمّة)

نقلًا من كتاب الدلائل لعبد اللّٰه بن جعفر الحميري، عن الحسن بن ظريف

(ظاهراً مرسله است چون كشف الغمّه از كتاب دلايل عبد اللّٰه بن جعفر حميري كه ثقه است نقل مي كند، ولي بين صاحب كشف الغمّه و صاحب كتاب دلايل فاصله است پس روايت مشكل سندي دارد)

قال: كتبت الي أبي محمد عليه السلام قد تركت التمتع ثلاثين سنة … ثم قلت قد قال الأئمّة:

تمتّع بالفاجرة فإنّك تخرجها من حرام الي حلال فكتبت الي ابي محمّد اشاوره في المتعة … فانّ هذه امرأة معروفة بالهتك و هي جارة و أخاف عليك استفاضة الخبر منها فتركتها لم أتمتّع بها و تمتّع بها شاذان بن سعد رجل من إخواننا و جيراننا فاشتهر بها حتّي علي أمره و صار الي السلطان و غرم بسببها مالًا نفيسا و أعاذني اللّٰه ببركة سيّدي. «4»

از اين روايت استفاده مي شود كه حضرت نفي نكرد كه ائمۀ پيشين چنين گفته اند و معلوم مي شود كه متعۀ مشهورات جايز نيست.

جمع بندي: روايات متعدّدي داريم كه بعضي صحيح السند است و دلالت بر حرمت متعۀ فاجره دارد و بعضي دلالتش بر حرمت خوب است ولي سند ندارد و بعضي در مورد مشهورات است كه ما در مشهورات احتمال عنوان ثانوي مي دهيم پس از روايات دليل كافي بر حرمت داريم.

______________________________

(1) ح 2، باب 8 از ابواب متعه.

(2) ح 3، باب 8 از ابواب متعه.

(3) ح 4، باب 8 از ابواب متعه.

(4) ح 4، باب 9 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 88

68 ادامۀ مسألۀ 18 … 15/ 11/ 82

ادلّۀ قائلين به جواز:

اصل در اين مسأله مطابق عمومات (أحلّ لكم ما وراء ذلكم) جواز است علاوه بر اصل تعدادي از روايات كه داراي ضعف سند مي باشد، دليل مسأله است، ولي چون روايات متضافر و معمول بهاي اصحاب است، ضعف سند اشكالي ندارد.

* … عن علي بن حديد

(مشكل دارد ولي آقاي سبزواري اين روايت را صحيحه مي داند)

عن جميل، عن زرارة قال: سأله عمّار

(مرجع ضمير امام است چون زراره از غير امام سؤال نمي كند)

و أنا عنده عن الرجل يتزوّج المرأة متعة قال: لا بأس و ان كان التزويج الآخر

(تزويج دائم)

فليحصن بابه

(شخص صالحه اي اختيار كند). «1»

* و عنه، عن سعدان، عن علي بن يقطين

(احتمال دارد سعدان بن مسلم باشد و احتمال دارد سعدان بن مُزني باشد كه هيچ كدام ثقه نيستند و مجهول و يا ضعيف هستند)

قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: نساء أهل المدينة

(نساء المدينة كيف حالهم أ يجوز التمتع معهنّ)

قال: فواسق

(همۀ نساء مدينه فواسق بوده اند)

قلت:

فأتزوّج منهنّ؟ قال: نعم. «2»

«فواسق» در اين روايت دو احتمال دارد:

1- انحرافات از مسير عفّت كه بعيد است تمام زنان مدينه اين گونه باشند.

2- انحراف از مذهب اهل بيت عليهم السلام.

چون روايت را صاحب وسائل در باب متعه آورده به ذهن مي رسد كه زن ها فاجره هستند و حال آن كه اين گونه نيست پس روايت علاوه بر سند در دلالت هم مشكل دارد.

* … عن اسحاق بن جرير

(علّامه قائل به توثيق اوست، ولي در مورد او توقّف مي كند چون از واقفيّه است كه بر موسي بن جعفر عليه السلام توقّف كردند)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: إنّ عندنا بالكوفة امرأة معروفة بالفجور أ يحلّ أن أتزوّجها متعة؟ قال: فقال: رفعت راية؟

قلت: لا لو

رفعت راية أخذها السلطان قال: نعم تزوّجها متعة قال: ثم أصغي الي بعض مواليه فأسرّ اليه شيئاً فلقيت مولاه فقلت له: ما قال لك؟ فقال: إنّما قال لي: و لو رفعت راية ما كان عليه في تزويجها شي ء إنّما يخرجها من حرام الي حلال. «3»

ذيل روايت دو احتمال دارد:

1- به طور كامل او را توبه مي دهد كه اين تبدّل موضوع است چون بعد از توبه به او عنوان فاجر صدق نمي كند.

2- در همين مدّت كوتاهي كه متعۀ اوست از حرام در آورده كه احتمال دوّم بهتر به نظر مي رسد.

69 ادامۀ مسألۀ 18 … 18/ 11/ 82

جمع بين ادلّۀ جواز و حرمت:

دو طريق جمع دلالي بيان مي كنيم:

1- جمعي كه در همه جاي فقه داريم و آن اين كه روايات ناهيه را حمل بر كراهت و روايات مجوّزه را حمل بر جواز به معني الاعم كنيم، چون روايات مجوّزه نصّ در جواز و روايات ناهيه ظهور در حرمت دارد و ما حمل ظاهر بر نص مي كنيم و مي گوييم منظور كراهت است، كه همان فتواي مشهور است كه گفته اند متعۀ فاجره مكروه است.

2- روايات ناهيه را حمل بر مشهورات بالفجور و روايات مجوّزه را حمل بر غير مشهورات كنيم و شاهد آن رواياتي بود كه در خصوص مشهورات وارد شده و اين روايات شاهد بر اين جمع است.

پس جمع دلالي بين روايات ناهيه و روايات مجوّزه موجود است، ولي ما نحن فيه خصوصيّتي دارد كه اين خصوصيّت مانع چنين جمعي مي شود. مانع چند امر است:

مانع اوّل: آيه ظاهر در حرمت بود و ما به آساني نمي توانيم از آيه رفع يد كنيم، و حمل آيه هم بر كراهت مشكل است، چون زانيه در

كنار مشركه آورده شده و نكاح آن قطعاً حرام است.

مانع دوّم: لازمۀ اين كار تداخل مياه است، چون اگر اين زن كه تا ديروز با ديگري بود امروز با مرد ديگر باشد تداخل مياه لازم مي آيد و شارع مقدّس به شدّت از تداخل مياه منع مي كند.

سلّمنا، كه بگوييم استبراي رحم به حيضة در فاجره لازم است- همان گونه كه بعضي احتياط وجوبي كرده و آن را لازم دانسته اند- در اين صورت تداخل مياه قبل با بعد نمي شود ولي الان با بعد مي شود.

ان قلت: ما مي دانيم كه «الولد للفراش و للعاهر الحجر»،

______________________________

(1) ح 1، باب 9 از ابواب متعه.

(2) ح 2، باب 9 از ابواب متعه.

(3) ح 3، باب 9 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 89

بنابراين به حسب ظاهر فرزند به نكاح ملحق است و مادامي كه امكان استناد به نكاح هست به فجور نسبت نمي دهيم.

قلنا: اين در مقام اثبات است و ما حرفي نداريم، ولي در مقام ثبوت بالاخره مياه با هم مخلوط شده است و نمي توان كاري كرد. اين دستور شارع براي جلوگيري از نزاع است و به همين جهت با مذاق شارع موافق نيست كه اجازۀ تداخل مياه دهد.

مانع سوّم: غالباً زن هاي فاجره عدّه نگه نمي دارند، پس شخصي كه با اين زن نكاح مي كند و مي داند كه زن عدّه نگه نمي دارد تعاون بر اثم و عدوان كرده، چرا كه او را به اندازۀ مدّت عدّه در حرام نگه داشته و اين اعانت بر اثم است و نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت.

مانع چهارم: در بسياري از موارد قصد جدّ (قصد جدّي براي نكاح) در فواجر موجود نيست و در چنين جايي

احراز جدّ آسان نيست، حتّي در روايات داشتيم كه در همان وقتي هم كه به نكاح متعه كسي درآمده كار سابقش را ادامه مي دهد، البتّه نمي گوييم قصد جدّ محال است ولي غالباً قصد جدّ نيست.

مانع پنجم: نكاح فواجر در بسياري از موارد سبب اتّهام به فجور مي شود.

اضف الي ذلك، زبان مخالفين هم بر ما باز مي شود و مي گويند اين نكاح متعه با فجور چه فرقي دارد و فقط اسم آن متفاوت است و از نظر ماهيّت با زنا يكي است و ظاهر آن هم با فجور يكي است.

اين پنج نكته چيزي است كه جلوي ما را در جمع بين دو دسته روايت به كراهت مي گيرد و لذا ما سراغ آيۀ قرآن مي رويم و به ظاهر آيه عمل مي كنيم و لااقل قائل به احتياط وجوبي مي شويم تا آلودگي در جوامع اسلامي بوجود نياوريم و جلوي اتّهام را بگيريم، پس با اين كه مشهور قائل به كراهت شده اند، ولي با وجود مفاسد ناچاريم بگوييم يا حرام است و يا احتياط واجب در ترك آن است، چرا كه نكاح جاي احتياط است.

قول سوّم: يجوز إذا منعها من الفجور (قول به تفصيل)

قائلين اين قول، جواز را مقيّد كرده و گفته بودند كه لا يجوز الّا اذا منعها من الفجور پس اين قول تفصيل داده اند بين منع از فجور و عدم منع.

منظور قائلين به اين قول چيست؟ آيا منظورشان منع موقّت است يا دائم؟ اگر منع دائم باشد در اين صورت زن فاجره نيست و تائبه است و موضوع عوض شده و تفصيل بين موضوع و خارج موضوع است كه در واقع تفصيل نيست؛ ولي ظاهراً منظور اين است كه

مادامي كه در نكاح اين شخص است او را منع كند. چند روايت هم بر آن دلالت دارد:

* … عن موسي بن بكر

(مشكل دارد)

عن زرارة عن أبي جعفر عليه السلام قال: سئل عن رجل أعجبته امرأة فسأل عنها فإذا الثناء عليها في شي ء من الفجور

(ثناء به معناي ذمّ است)

فقال: لا بأس بأن يتزوّجها و يحصنها

(بازدارد). «1»

* … عن علي بن حديد

(مورد اشكال است)

عن جميل، عن زرارة

قال: سأله عمّار و أنا حاضر عن الرجل يتزوج الفاجرة متعة قال:

لا بأس و إن كان التزويج الآخر

(نكاح دائم)

فليحصن بابه

(منع كند). «2»

اين روايت از بحث متعه خارج است و در مورد نكاح دائم است.

* عبد اللّٰه بن جعفر في (قرب الاسناد) عن أحمد و عبد اللّٰه ابني محمّد بن عيسي، عن الحسن محبوب، عن علي بن رئاب قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المرأة الفاجرة يتزوّجها الرجل المسلم قال: نعم و ما يمنعه و لكن إذا فعل فليحصن بابه مخافة الولد

(ولد حرام). «3»

اين سه روايت از نظر سند اشكال دارد و معرض عنهاي مشهور است و دلالت آنها هم روشن نيست كه آيا منع ابدي است كه تائبه باشد يا منع موقّت است؛ همچنين بعضي هم در مورد عقد دائم است.

فتلخص من جميع ما ذكرنا: نكاح فاجره جايز نيست يا به عنوان فتوا يا به عنوان احتياط واجب، و منع كردن از فجور و منع نكردن فائده اي ندارد، مگر اين كه منع دائم باشد كه در اين صورت زن تائبه است و موضوع عوض مي شود.

70 م عروه (استبراء الرحم في متعة الفاجرة) … 19/ 11/ 82

در ذيل مسائل عقد موقّت دو مسأله داريم كه در تحرير الوسيله نيامده و محلّ حاجت است.

اشاره

مسألۀ اوّل: در صورت جواز متعۀ فاجره آيا استبراي رحم (چيزي شبيه عدّه) قبل

از نكاح لازم است؟

______________________________

(1) ح 2، باب 12 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 4، باب 12 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 6، باب 12 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 90

مسألۀ دوّم: آيا متعۀ بكر جايز است و اگر جايز است آيا ازالۀ بكارت هم جايز است؟

[مسألۀ اوّل: در صورت جواز متعۀ فاجره آيا استبراي رحم (چيزي شبيه عدّه) قبل از نكاح لازم است؟]

مسألۀ اوّل را مرحوم سيّد در عروه متعرّض شده و مي فرمايد:

و الأحوط الأولي (احتياط مستحبّي) أن يكون بعد استبراء رحمها بحيضة من مائه أو ماء غيره (چون عنوان مسأله اين است:

كسي كه مورد فجور خود انسان است آيا نكاحش جايز است؟) «1»

اقوال:

در مسأله دو قول است:

1- استحباب كه ظاهر عروه است و بسياري از محشّين عروه با آن موافقت كرده و حاشيه اي نزده اند و شايد ظاهر مشهور هم همين باشد، چون غالباً متعرّض نشده اند و اگر واجب بود متعرّض مي شدند، پس از اين كه متعرّض نشده اند عدم وجوب استفاده مي شود.

مرحوم آقاي سبزواري در مهذب الاحكام استحباب را اختيار كرده است.

2- استبراي رحم واجب است منتها از ماء فجور و فرقي نمي كند كه ماء خودش باشد يا ديگري.

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در ذيل اين مسأله مي فرمايد:

و في المسالك عن التحرير لزوم العدّة علي الزانية مع عدم الحمل (اگر حامله باشد عدّه ندارد چون اختلاط مياه نيست) ثم قال (شهيد ثاني) و لا بأس به (وجوب) حذراً من اختلاط المياه و تشويش الانساب و اختاره في الوسائل (در بيان عناوين ابواب گاهي فتوا مي دهد) و الحدائق. «2»

دليل وجوب استبرا: روايات

بعضي از روايات از نظر سند معتبر و بعضي معتبر نيست كه از مجموع آنها استفاده مي شود عدّه بر فاجره واجب است منتها زمان عدّه كوتاه است.

* و عن محمد بن

يحيي، عن بعض أصحابنا

(مرسله است)

عن عثمان بن عيسي، عن إسحاق بن حريز، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت له: الرجل يفجر بالمرأة ثمّ يبدو له في تزويجها هل يحلّ له ذلك؟ قال:

نعم إذا هو

(رجل)

اجتنبها

(دوري كند از مرئه)

حتّي تنقضي عدّتها باستبراء رحمها من ماء الفجور

(وقتي در فجور خودش استبرا لازم است در فجور ديگري به طريق اولي لازم است)

فله أن يتزوّجها

(وقتي بعد از استبراي رحم جايز است يعني قبل از آن جايز نيست و حرام است)

و إنّما يجوز له أن يتزوّجها بعد أن يقف علي توبتها

(ذيل روايت دليل ديگري براي حرمت ازدواج با فاجره است كه مي فرمايد بدون توبه جايز نيست). «3»

بعضي روايت را با اين كه مرسله است موثّقه دانسته اند و دليل آن سند ديگري است كه روايت دارد:

محمد بن الحسن

(شيخ طوسي)

باسناده

(اسناد شيخ طوسي صحيح است)

عن احمد بن محمد بن عيسي، عن اسحاق بن حريز،

به همين جهت روايت را معتبر دانسته اند.

* … عن حسن بن علي بن شعبة في [تحف العقول]

(مرسله است)

عن أبي جعفر محمد بن علي الجواد أنّه سئل عن رجل نكح امرأة علي زنا أ يحلّ له أن يتزوجها؟ فقال: يدعها حتّي يستبرئها من نطفته و نطفة غيره إذا لا يؤمن منها أن تكون قد أحدثت مع غيره حدثاً كما أحدثت معه ثم يتزوّج بها إن اراد … «4»

مرسلات تحف العقول با ارزش است و با ضميمه به روايت قبل عمده دليل قائلين به وجوب است و در موردي است كه خود فاجر مي خواهد نكاح كند پس در جايي كه ماء غير است به طريق اولي استبرا لازم است.

اضف الي ذلك، ما روايات مطلقه اي داريم كه مي فرمايد:

العدّة من الماء، مطلق است

و ماء فجور و نكاح را شامل مي شود.

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سأله

(از چه كسي سؤال كرده است)

أبي و أنا حاضر عن رجل تزوّج امرأة فأدخلت عليه و لم يمُسّها

(زوجه را به خانۀ زوج آوردند ولي مس نكرده است)

و لم يصل اليها حتّي طلّقها هل عليها عدّة؟ فقال: إنّما العدّة من الماء

(اين جمله عام است حتّي ماء فجور را هم شامل مي شود، يعني ماء فجور هم عدّه دارد) … «5»

چند روايت ديگر هم در همان باب به همين مضمون آمده است. ممكن است گفته شود كه اينها منصرف به نكاح است چرا كه سؤال از نكاح است. اين روايات و لو متضافر است ولي دلالتش خيلي دلگرم كننده نيست و دلگرمي ما به همان دو روايت سابق است.

دليل مشهور:

مشهور دليل روشني ندارد و اطلاق روايات جواز نكاح

______________________________

(1) عروه، ج 5، ص 525.

(2) ج 14، ص 154.

(3) ح 4، باب 11 از ابواب مصاهرة.

(4) وسائل، ج 15، ح 2، باب 44 از ابواب عدد.

(5) ح 1، باب 54 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 91

فاجره را كه بدون قيد است دليل مي دانند.

ما نمي توانيم همۀ آن روايات را مقيّد كنيم در حالي كه هيچ يك ندارد كه بعد از استبراي رحم جايز است و اگر استبراي رحم لازم بود بايد مقيّد بيان مي شد. كأنّ مي خواهند بگويند اطلاق در مقام بيان است و وقتي در مقام بيان قيد بيان نشود معلوم مي شود كه جايي هم كه قيد ذكر شده واجب نيست و مستحب است.

لكنّ الانصاف؛ ما نمي توانيم به سادگي از كنار اين دو روايت بگذريم علي الخصوص كه مرحوم

شهيد ثاني چيزي هم اضافه كرده كه كأنّ يك دليل عقلي است و آن اين كه باعث تشويش انساب و اختلاط مياه مي شود، و «الولد للفراش» براي مقام اثبات و ظاهر است ولي در واقع اختلاط مياه شده است. پس ما روايات مطلق را به اين روايات مقيّد، تقييد مي كنيم و مي گوييم استبراي رحم لازم است.

و من هنا يظهر، كه اگر فتوا بر وجوب ندهيم احتياط وجوبي بجاست؛ البتّه ما نكاح فاجره را جايز ندانستيم ولي اگر هم قائل شويم بايد استبراي رحم شود و بدون استبراي رحم جايز نيست، حتّي اگر توبه هم بكند استبراي رحم از ماء فجور لازم است تا نكاح جايز باشد. از اينجا مي فهميم كه مسألۀ 18 مسألۀ پراشكالي است، و چنين اشكالات مهمّي دارد.

71 مسألۀ عروة (متعة البكر) … 20/ 11/ 82

مسألۀ دوّم: آيا متعۀ بكر جايز است؟

اشاره

آيا مطلقاً جايز است يا در مورد «من ليس له أب» جايز است؟ اگر تمتّع به بكر پيدا كرد آيا ازالۀ بكارت جايز است؟

مرحوم محقق در شرايع مي فرمايد:

و يكره أن يتمتع ببكر ليس لها أب (معلوم مي شود در جايي كه أب باشد جايز نيست) فإن فعل فلا يفتضّها (ازالۀ بكارت نكند) و ليس بمحرّم. «1»

مرحوم صاحب جواهر «2»، به «ليس لها أب»، «أو لها أب» را اضافه مي كند، يعني چه پدر داشته باشد و چه نداشته باشد، هر دو مكروه است.

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

الرابعة: قد صرّح جملة من الأصحاب بأنّه يكره التّمتع ببكر ليس لها أب فإن فعل فلا يفتضّها و ليس محرّماً. «3»

بعضي تمتّع به بكر را حرام دانسته اند، از جمله كساني كه قائل به حرمت شده اند مرحوم ابن برّاج در كتاب مهذّب است، كه ما

آن را از مختلف علّامه نقل مي كنيم. ابن برّاج مي گويد:

و الأحوط أن لا يعقد عليها إذا لم يأذن (أب) في ذلك و قال:

أبو الصلاح: لا يجوز التمتع بالبكر إلّا بإذن أبيها. «4»

مرحوم شيخ در نهايه بعد از آن كه اجازه نمي دهد، مي فرمايد:

إلّا أنّه لا يجوز له أن يفضي اليها. «5»

پس بعضي اصل كراهت ازدواج را گفته اند و بعضي كراهت اقتضاض را و بعضي حرمت را.

در اينجا بحثي در مورد إذن اب است كه قبلًا آن را بحث كرديم و گفتيم: به عنوان اوّلي دليلي بر وجوب اذن نداريم ولي به عنوان ثانوي بدون اذن أب اجازه نمي دهيم.

در صورت جواز متعۀ بكر، آيا اقتضاض (ازالۀ بكارت) جايز است؟

آنچه از اقوال استفاده مي شود اين است كه اصل تمتّع به بكر حرام نيست، ولي مواقعه و اقتضاض اختلافي است، بعضي قائل به كراهت و بعضي قائل به حرمت شده اند. مشكل اين مسأله اختلاف روايات است كه بعضي مطلقا اجازه مي دهد و بعضي ديگر مطلقا اجازه نمي دهد و طايفه سوّم جواز را مشروط به عدم اقتضاض مي كند. عمدۀ اين روايات در باب 11 از ابواب متعه آمده است:

روايات عدم جواز: ح 11، 13 و 14، باب 11 از ابواب متعه.

روايات جواز: ح 3، 4، 6 و 8، باب 11 از ابواب متعه.

روايات مشروط به عدم اقتضاض: ح 2، 7، 9 و 10 باب 11 از ابواب متعه.

روايات متضافر است به همين جهت از اسناد آنها بحث نمي كنيم.

روايات عدم جواز:

* … عن المهلّب الدلّال أنّه كتب الي أبي الحسن عليه السلام إنّ المرأة كانت معي في الدّار ثمّ إنّها زوّجتني نفسها و أشهدت اللّٰه و ملائكته علي ذلك ثمّ إنّ أباها

زوّجها من رجل آخر فما تقول؟ فكتب عليه السلام: التزويج الدائم

______________________________

(1) ج 2، ص 529.

(2) ج 30، ص 160.

(3) ج 24، ص 135.

(4) ج 7، ص 238.

(5) همان.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 92

لا يكون إلّا بوليّ و شاهدين

(شهود مستحب و اذن ولي لازم است)

و لا يكون تزويج متعة ببكر

(مطلقا جايز نيست و ظاهر آن حرمت است)

استر علي نفسك و اكتم رحمك اللّٰه. «1»

* … عن أبي بكر الحضرمي قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: يا أبا بكر إيّاكم و الأبكار أن تزوّجوهنّ متعة

(ظاهر در حرمت است). «2»

* … عن عبد الملك بن عمرو قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة فقال: إنّ أمرها شديد فاتّقوا الأبكار

(نهي است). «3»

روايات جواز:

* … عن محمد بن عذافر عن من ذكره

(مرسله)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن التمتع بالأبكار فقال: هل جعل ذلك إلّا لهنَّ فليستترن و ليستعففن

(ابكار در نشاط جواني هستند و اگر از اين طريق وارد نشوند آلودۀ به گناه مي شوند). «4»

روايات جواز مشروط:

* … عن محمد بن أبي حمزه عن بعض أصحابه

(مرسله)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في البكر يتزوّجها الرجل متعة؟ قال: لا بأس ما لم يقتضّها. «5»

جمع بندي روايات: حمل مطلق بر مقيّد مي كنيم يعني رواياتي كه مي گويد جايز نيست، حمل بر كراهت مي كنيم و قرينۀ آن رواياتي است كه صريح در جواز است. روايات جواز را هم مقيّد مي كنيم به «ما لم يقتض» كه نتيجۀ آن قول شيخ طوسي است، يعني اصل آن جايز است ولي مع الكراهة و اقتضاض حرام است.

اين از نظر عنوان اوّلي بود و امّا از نظر عنوان ثانوي هم چنين است چون بكري كه

سراغ متعه اي برود كه نتيجۀ آن اقتضاض باشد آيندۀ او به خطر مي افتد و اگر اقدام كند، نشانۀ سفاهت و عدم رشد اوست و پدر هم نمي تواند چنين اجازه اي دهد، چرا كه به مصلحت دختر نيست پس اين مرحله جايز نيست.

[القول في العيوب الموجبة لخيار الفسخ و التدليس]

اشاره

72 القول في العيوب (الجنون) … 25/ 11/ 82

القول في العيوب الموجبة لخيار الفسخ و التدليس

بحث در عيوبي است كه موجب خيار فسخ در عقد نكاح مي شود. عيوبي در ناحيۀ رجل و عيوبي در ناحيۀ مرئه كه اگر هر يك از عيوب ديگري بي خبر باشند و بعد از نكاح باخبر شوند موجب خيار فسخ مي شود. هفت عيب در مرئه و چهار عيب در رجل است.

اين فسخ چه احكامي دارد؟ مهر چه مي شود؟ چه تفاوتي با طلاق دارد؟ اينها بحث هايي است كه بعداً خواهد آمد. فعلًا در ناحيۀ خود عيوب بحث مي كنيم.

عبارت مرحوم امام (ره) در تحرير مفصّل است كه ما آن را بخش بخش مطرح مي كنيم:

و هي قسمان: مشترك و مختصّ.

بخش اوّل: عيوب مشترك بين رجل و مرئه

اشاره

: أمّا المشترك فهو الجنون و هو اختلال العقل و ليس منه الاغماء و مرض الصرع الموجب لعروض الحالة المعهودة في بعض الأوقات و لكلّ من الزوجين فسخ النكاح بجنون صاحبه في الرجل مطلقاً سواء كان جنونه قبل العقد مع جهل المرأة به أو حدث بعده قبل الوطء أو بعده نعم في الحادث بعد العقد إذا لم يبلغ حداً لا يعرف أوقات الصلاة تأمّل و اشكال فلا يترك الاحتياط و أما في المرأة ففيما إذا كان قبل العقد و لم يعلم الرجل دون ما إذا طرأ بعده و لا فرق في الجنون الموجب للخيار بين المطبق و الأدوار و إن وقع العقد حال افاقته كما أنّ الظاهر عدم الفرق في الحكم بين النكاح الدائم و المنقطع.

عيب جنون بين مرد و زن مشترك و داراي حالاتي است
اشاره

و پنج تقسيم در آن تصوّر مي شود:

1- جنون قبل از عقد يا بعد از عقد.

2- جنون در رجل يا مرئه.

3- جنون قبل از وطي يا بعد از وطي.

4- جنون گاهي به اندازه اي شديد است كه اوقات صلاة را نمي فهمد (لا يعقل معه اوقات الصلاة) و گاهي به اين شدّت نيست بلكه در بعضي مواقع آثار جنون ظاهر است.

تعبير «لا يعقل معه اوقات الصلاة» در بعضي از روايات آمده است و به همين جهت بعضي از فقها آن را در كلام خود آورده اند.

5- جنون در عقد دائم يا در عقد موقّت.

علاوه بر اين، جنون ممكن است مطلق (دائم) و يا ادواري باشد.

پس جنون اجمالًا سبب خيار فسخ و از اجماعيات و مسلّمات است، ولي پنج مورد كه در تقسيمات فوق الذكر بيان شد محل اختلاف است.

______________________________

(1) ح 11، باب 11 از ابواب متعه.

(2) ح 13، باب 11 از ابواب متعه.

(3)

ح 14، باب 11 از ابواب متعه.

(4) ح 4، باب 11 از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 11 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 93

اقوال:
اشاره

اجمال مطلب از مسلّمات است كه جنون في الجمله سبب خيار فسخ است ولي در حدود و ثغور آن اختلافاتي شده است. مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد، مي فرمايد:

و الاصل في كون الجنون عيباً يقتضي الخيار من الجانبين للأخبار المستفيضة عن أهل البيت عليهم السلام من أنّ النكاح يُردُّ بالجنون و إجماع الأصحاب و إطباق أكثر أهل العلم سوي أبي حنيفة. «1»

در ادامه مرحوم محقّق ثاني تفاصيل را ذكر كرده و مي فرمايد، در جنون بعد از عقد سه قول است:

1- قول شيخ طوسي در مبسوط و خلاف و ابن برّاج در مهذّب كه مي گويند در جنون بعد از عقد، زن و مرد هر دو خيار دارند به شرط اين كه لا يعقل معه اوقات الصلاة (جنون شديد).

2- قول ابن ادريس كه مي گويد: اگر جنون در مرد باشد موجب خيار زن است ولي اگر در زن پيدا شود، باعث خيار مرد نمي شود، به شرط اين كه لا يعقل معه اوقات الصلاة.

3- مرحوم علّامه در مختلف مي گويد: جنون مرد باعث خيار فسخ است و در زن نيست سواء عقل اوقات الصلاة أو لم يعقل.

مرحوم محقّق ثاني هم قول سوّم را اختيار كرده است.

صاحب جواهر مي فرمايد:

هو (الجنون) سبب لتسلّط الزوجة الجاهلة علي الفسخ دائماً كان الجنون أو أدواراً للصدق (صدق جنون بر جنون ادواري) إذا كان سابقاً علي العقد أو مقارناً له بلا خلاف معتدّ به أجده فيه بل الإجماع إن لم يكن محصّلًا فهو محكيّ عليه «2»

اقوال اهل سنّت:

ابن قدامه در كتاب مغني، مي گويد:

إنّ خيار الفسخ يثبت لكلّ واحد من الزوجين لعيب يجده في صاحبه في الجملة، در ادامه از عدّه اي از صحابه و تابعين موافقت را نقل

كرده و مي گويد: و روي عن علي عليه السلام لا تردّ الحرّة بعيب و به قال النخعي و الثوري و أصحاب الرأي (كساني كه در مقابل حنابله قرار دارند و به اجتهاد به معناي خاص و قياس و مصالح مرسله رأي دهند) و عن ابن مسعود لا ينفسخ النكاح بعيب و به قال أبو حنيفة و أصحابه إلّا أن يكون الرجل مجبوباً (بدون آلت رجوليّت) أو عنيناً (مرد توانايي به مقاربت ندارد) فإنّ للمرأة الخيار. «3»

نكاتي در مسأله لازم به ذكر است:
نكتۀ اوّل: اصل در مسأله

آيا اصل در مسأله فسخ است يا عدم فسخ؟

آيا اصل أَوْفُوا بِالْعُقُودِ است و هيچ عيبي موجب فسخ نمي شود يا اين كه عيوبي داريم كه أَوْفُوا بِالْعُقُودِ شامل آن نمي شود؟

عيوب به دو دسته تقسيم مي شوند:

1- عيوبي كه هدف از ازدواج را از بين مي برد و با بودن آن عيب، هدف از ازدواج حاصل نمي شود، مثل اين كه رجل مجبوب يا عنّين است و يا مرأة موانعي دارد كه با وجود آن امكان مقاربت نيست. أَوْفُوا بِالْعُقُودِ شامل اين موارد نمي شود و عقلا اين را نمي پذيرند و مثل اين است كه بيعي صورت گرفته و هيچ امكان استفاده از آن نيست، پس اگر روايتي هم در مسأله نباشد به حكم عقل اين عيوب مانع است و مي گوييم در آنجا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ حاكم نيست.

2- عيوبي كه مانع از هدف ازدواج نيست ولي براي زوج و يا زوجه خطرناك است مثل جذام، برص يا ايدز؛ آيا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ اينجا را شامل مي شود؟ در اين جاها هم عقلا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ را شامل نمي دانند.

مرحوم شيخ انصاري اصالة اللزوم در عقود را در دو جاي از مكاسب مطرح فرموده و گفته اند هيچ عقدي قابل فسخ

نيست الا ما خرج بالدليل (يكي از اوايل بيع در باب معادلات و ديگري در باب خيارات).

فقها سراغ اصل در مسأله نرفته اند ولي بهتر بود مقتضاي اصل را بيان مي كردند؛ بنابراين اگر حديث يا اجماعي هم نداشتيم در اين دو دسته از عيوب قائل به خيار فسخ مي شديم.

قاعدۀ لا ضرر هم همين را ايجاب مي كند ولي ما لازم نمي دانيم آن را در كنار أَوْفُوا بِالْعُقُودِ قرار دهيم، ولي اگر لا ضرر را كنار آن قرار دهيم واضح تر است.

فبناء علي ذلك:

درست است كه اصل اولي در عقود لزوم و عدم فسخ است الا ما خرج بالدليل و لكن اين عيوب منافي غرض اصلي نكاح است و كان طرفين عقد عدم اين عيوب را در ذهن خود شرط كرده اند و ديگر نياز به بيان نيست.

______________________________

(1) ج 13، ص 218.

(2) ج 29، ص 318.

(3) ج 7، ص 579.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 94

نكتۀ دوّم: موضوع جنون

جنون داراي اقسامي است و أشكال مختلفي دارد كه به همه آنها عنوان جنون صادق است ولي آيا موضوع حكم جنون مطلق است با مرتبۀ خاصّي از آن مراد است. ممكن است كه ديوانه اي زنجيري باشد ولي ديوانه اي هم باشد بي آزار، و يا ديوانه هايي داريم كه وقت صلاة را نمي فهمند و يا نماز نمي خوانند و بعضي هم هستند كه نماز مي خوانند و اوقات صلاة را مي شناسند.

73 القول في العيوب (جنون) … 26/ 11/ 82

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 94

نكتۀ سوّم: الحاق عيوب ديگر

بيماري هايي در عصر و زمان ما پيدا شده كه خطرناكتر از بيماري برص و جذام است كه در روايات وارد شده و بعيد نيست با قياس اولويّت اين بيماري ها را هم داخل بدانيم، مثل ايدز كه سيستم دفاعي بدن را به خطر مي اندازد و انسان آمادۀ پذيرش هر بيماري شده و در مدّت كمي به انواع بيماري ها مبتلا مي شود، چرا كه عوامل بيماري در اطراف ما زياد است، ولي نيروي دفاعي بدن- كه يكي از نشانه هاي توحيد است- مانع از ابتلاي انسان به بيماري است و با از بين رفتن اين نيرو انسان به راحتي بيمار مي شود. بيشترين راه انتقال اين بيماري هم از راه آميزش است، حال اگر زوج يا زوجه به اين بيماري مبتلا باشد خطرناكتر از بيماري برص يا جذام است.

نكتۀ چهارم: عيوب قابل رفع

در زمان سابق بيماري هايي بود كه مانع از هدف ازدواج بود ولي در حال حاضر با يك جرّاحي ساده آن بيماري يا عيب مرتفع مي شود، مثل گوشت هاي اضافي مانع از آميزش و از اين قبيل، آيا آنچه كه در سابق مطابق روايات از عيوب قابل فسخ بوده اكنون هم هست يا بگوييم موضوع عوض شده و راه درمان دارد؟

نكتۀ پنجم: بين خيار عيب، خيار شرط و خيار تدليس در محلّ كلام ما فرق است ولي گاهي اينها با هم مخلوط مي شود؛

خيار شرط اين است كه در هنگام عقد شرط سلامت كرده، ازدواج مي كند كه در اين صورت اگر زوجه مثلًا يك انگشت نداشته باشد با اين كه از عيوب منصوصه نيست ولي چون شرط سلامت من جميع الجهات كرده خيار فسخ دارد. خيار شرط سلامت در نكاح به خودي خود موجود نيست چون اگر بود اين بحث ها لغو بود و ذكر اين عيوب لازم نبود.

خيار تدليس هم چنين است مثلًا عيب دختر را مخفي كرده ولي بعد معلوم مي شود كه معيوب بوده، در اين صورت خيار تدليس ثابت است و اين غير از ما نحن فيه (خيار عيب) است، پس محلّ كلام، خيار عيب است نه خيار شرط و نه خيار تدليس.

[جنون مرد]
جنون سابق در ناحيه زوج:
اشاره

آيا جنون قبل از عقد در ناحيۀ زوج باعث خيار فسخ براي زوجه مي شود؟ مشهور و معروف اين است كه زوجه خيار فسخ دارد.

ادله جواز فسخ در جنون سابق زوج
1- انصراف ادلّۀ وفاي به عقود

ادلّۀ وفاي به عقود از اين عقد منصرف است.

2- نفي ضرر

اين عقد ضرري است در حالي كه مطابق ادلّۀ «لا ضرر و لا ضرار في الاسلام» ضرر و ضراري در اسلام نيست.

3- نفي غرور

المغرور يرجع الي من غرّ يعني حقّ خيار دارد و يا نهي النبي عن الغرر.

4- قاعدۀ نفي حرج

الزام زوجه به اين عقد عسر و حرج شديد دارد به همين جهت مجاز است كه فسخ كند.

5- روايات

* محمد بن الحسن باسناده عن محمد بن علي بن محبوب عن احمد بن الحسينٰ عن القاسم بن محمد

(جوهري)

عن علي بن أبي حمزة

(البطائني)

قال: سئل أبو إبراهيم

(موسي بن جعفر عليه السلام)

عن امرأة يكون لها زوج قد اصيب في عقله

(عقل درستي ندارد)

بعد ما تزوّجها أو عرض له جنون

(رسماً ديوانه است)

قال: لها أن تنزع نفسها منه إن شاءت. «1»

وقتي در جنون عارضي بعد از عقد خيار فسخ داشته باشد در جايي كه از اوّل جنون داشته به طريق اولي خيار فسخ دارد.

علي بن ابي حمزۀ بطائني زياد مورد مذمّت واقع شده است.

نجاشي دربارۀ او مي گويد:

______________________________

(1) ح 1، باب 12 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 95

هو احد عُمُد الواقفة،

واقفه كساني هستند كه بر موسي بن جعفر عليه السلام توقّف كرده اند و او امام صادق عليه السلام و امام موسي بن جعفر عليه السلام را درك كرده است.

علي بن حسن بن فضّال كه از فطحيّه ولي ثقه است در مورد او مي گويد:

انّه كذّاب متّهم ملعون و در ادامه مي گويد او كتاب تفسيري دارد كه روايات زيادي در آن نقل كرده ولي من حلال نمي دانم يك روايت هم از او نقل كنم. فطحيّه از واقفيّه بهتر هستند، چون واقفيّه هفت امامي ولي فطحيّه همه ائمه را قبول دارند. هستند.

ابن غضائري كه خيلي تند است در مورد او مي گويد: او شديدترين دشمن امام رضا عليه السلام است كه در اين صورت ناصبي مي شود، پس اين روايت به خاطر او سندش ضعيف است و ضعف ديگر روايت «قاسم بن محمد جوهري» است، ولي

مشهور كه به اين روايت عمل كرده اند شايد علائمي ديده اند كه به دست ما نرسيده است.

سه روايت هم از حلبي داريم كه اين سه روايت را صاحب وسائل در دو باب نقل كرده است «1» كه سند و مضمون اين احاديث يكي است و ظاهر اين است كه اين سه روايت در واقع يك روايت و سند آن معتبر ولي مشكل دلالي دارد.

74 القول في العيوب (جنون) … 27/ 11/ 82

* … عن حمّاد، عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام انّه قال في الرجل يتزوّج الي قوم فاذا امرأته عوراء

(يك چشمي)

و لم يبنّوا له قال:

لا تُرَدّ و قال: إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العَفَل

(گوشتي كه مانع است) الحديث. «2»

درست است كه سؤال از امرأة است، ولي بعضي معتقدند كه جواب عام است.

* … عن الحلبي عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العَفَل. «3»

در واقع يك قسمت از روايت قبل است و صدر آن حذف شده است.

* و عنه، عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: إنّما يرد النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل قلت: أ رأيت إن كان قد دخل بها كيف يصنع بمهرها؟ قال: المهر لها بما استحلّ من فرجها و يغرم وليّها الذي أنكحها مثل ما ساق اليها. «4»

ذيل روايت انسان را به فكر وامي دارد كه آيا بحث عيوب است يا تدليس، چرا كه ذيل در مورد تدليس، ولي صدر در مورد عيوب است.

آيا اين سه حديث يك حديث است؟

در مراجعه به منابع (كافي، تهذيب و استبصار) مشاهده

مي كنيم كه در بعضي از اين منابع يك حديث نقل شده و در بعضي دو حديث نقل شده است ولي ظاهراً يك حديث است كه در يك روايت فقط قسمت وسط نقل شده و در يك روايت قسمت وسط و صدر و در روايت ديگر وسط و ذيل آن نقل شده و در واقع تقطيع شده است. صدر و ذيل اين روايت در مورد مرئه و در وسط آن هم عَفَل كه از عيوب زنان است آمده، آيا اين سه قرينه سبب نمي شود كه بگوييم روايت شامل رجل نمي شود؟ چرا كه در اصول گفتيم إذا كان الكلام محفوفاً بما يصلح للقرينيّة سقط الظهور عن الحجيّة، پس مشكل است از روايت حلبي جنون رجل را ثابت كنيم.

مرحوم صاحب جواهر بحثي در لفظ «يرد» دارد كه آيا به صيغه معلوم است يا مجهول؟ ايشان مي فرمايد اگر به صيغۀ معلوم بخوانيم يعني يردّ الرجل المرأة، كه در اين صورت دلالت ندارد ولي اگر به صيغۀ مجهول بخوانيم هم رجل و هم مرأة را شامل مي شود، ولي ما مي گوييم مجهول يا معلوم بخوانيم كلام محفوف بما يصلح للقرينيّة است و دلالت روايت ثابت نيست و نمي توانيم به روايت حلبي استناد كنيم و دليل ما همان روايت ابي حمزة و قاعدۀ لا ضرر است.

75 القول في العيوب (جنون) … 17/ 12/ 82

ادلّۀ جواز فسخ در جنون سابق زوج:

در اينجا چند دليل است كه قبلًا به آن اشاره شده است:

1- اجماع:

ادّعا شده كه مسأله اجماعي است ولي اين اجماع مدركي است.

2- بناي عقلا:

اين دليل را ذكر نكرده اند؛ عقلا معتقدند كه ادلّۀ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ

______________________________

(1) ح 1 و ح 10 باب 1 و

ح 5 باب 2 از ابواب عيوب.

(2) ح 6 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 10 باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 5 باب 2 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 96

از اين موارد كه مانع زوجيّت است، منصرف است.

3- دليل نفي ضرر:

عمل به اين عقد ضرري است، مگر اين كه اختيار داشته باشد كه فسخ كند. ادلّۀ عسر و حرج هم همين را مي گويد.

4- روايات:

رواياتي داريم كه گفته شده است اين روايات دلالت بر مطلوب دارد. بعضي گفته اند اين روايات عمده دليل است و كأنّ دلايل ديگر را كافي ندانسته اند. رواياتي هم از حلبي داشتيم كه احتمال داشت يك روايت باشد:

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّه قال: في الرجل يتزوّج إلي قوم فإذا امرأته عوراء

(سؤال از عيب زن است)

و لم يبيّنوا له قال:

لا تردّ و قال: إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل الحديث. «1»

از نظر سند:

روايت اسناد متعدّدي دارد كه بعضي صحيح است.

از نظر دلالت:

بعضي معتقدند كه نكاح عام است و «يردّ»، رجل را شامل مي شود يعني به اطلاق روايت تمسّك كرده اند.

* … قال: سئل أبو ابراهيم عليه السلام عن امرأة يكون لها زوج قد أصيب في عقله بعد ما تزوّجها

(پس در جنون ابتدايي قبل از عقد به طريق اولي قابل فسخ است)

أو عرض له جنون قال: لها أن تنزع نفسها منه إن شاءت. «2»

اين روايت دلالتش خوب و سندش ضعيف است، ولي مجموع من حيث المجموع روايات خوب است علاوه بر اين كه عمل مشهور را هم دارد؛ پس علاوه بر ادلّۀ سابق روايات هم به عنوان دليل قابل استدلال است.

76 القول

في العيوب (جنون) … 18/ 12/ 82

جنون لاحق زوج:
اشاره

گاهي زوج در هنگام عقد داراي عقل و شعور كافي است ولي بعد از عقد بر اثر عللي گرفتار جنون مي شود. آيا جنون لاحق هم باعث فسخ مي شود؟

مشهور و معروف اين است كه جنون لاحق هم باعث فسخ است و صاحب جواهر ادّعاي اجماع مي كند منتها جمعي از بزرگان قدما مثل مرحوم صدوق، مفيد، شيخ طوسي، ابن زهره، ابن برّاج، ابن ادريس شيخ و بعضي از كتبش به آن قيد زده و گفته اند كه جنوني موجب فسخ است كه لا يعقل معه اوقات الصلاة و حتّي صاحب رياض نسبت به اكثر مي دهد. مسأله به قدري پيچيده است كه مرحوم محقّق در شرايع مي فرمايد:

و هو في موضع التردد. «3»

ادلّۀ جواز فسخ در جنون لاحق زوج:
اشاره

امّا دليل اين كه جنون لاحق هم موجب خيار فسخ است همان ادلّۀ سابق است، يعني به ادلّۀ لا ضرر و ادلّۀ نفي عسر و حرج در اينجا نيز مي توان استدلال كرد و بعضي از روايات هم مطلق بود كه مي فرمود «يرد النكاح من الجنون» و روايات مقيّد هم داشتيم (روايت علي بن ابي حمزه) كه در مورد جنون لاحق بود و ما جنون سابق را با قياس اولويّت از آن استفاده كرديم:

… قد أصيب في عقله بعد ما تزوّجها أو عرض له جنون، قال: لها أن تنزع نفسها منه إن شاءت. «4»

پس اصل اين كه جنون لاحق موجب فسخ است محلّ اشكال نيست بلكه كلام در اين است كه آيا مقيّد به قيدي هست يا نه؟

جماعتي از بزرگان قدما، جنون را به لا يعقل معه اوقات الصلاة يعني جنونش عميق است، و تكليف نماز از او ساقط است، مقيّد كرده اند.

اين قيد از كجا آمده و دليل

آن چيست؟

به چند دليل تمسّك شده است:

1- اصل:

اصل اين است كه اگر كمتر از اين قيد باشد لزوم جاري مي شود (اصالة اللزوم) و فسخ جايز نيست.

2- روايت مرسلۀ صدوق:

دليل عمدۀ اين مسأله، روايت مرسله اي است كه مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضر نقل كرده و مرحوم صاحب وسائل هم اين حديث را نقل مي كند.

* محمد بن علي بن الحسين

(صدوق)

قال: روي

(راوي كيست؟)

إنّه إن بلغ بالجنون مبلغاً لا يعرف أوقات الصلاة فُرّق بينهما

(از اين كلمه استفاده مي شود كه جنون بعداً عارض شده است)

فإنْ عرف أوقات الصلاة فلتصبر المرأة معه فقد بُليت. «5»

______________________________

(1) ح 6، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 1، باب 12 از ابواب عيوب.

(3) جواهر ج 30، ص 322

(4) ح 1، باب 12 از ابواب عيوب.

(5) ح 3، باب 12 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 97

معناي ذيل روايت اين است كه زن و مرد گاهي بيماري هايي پيدا مي كنند كه مي شود با آن زندگي كرد و باعث جدايي نمي شود و نمي توان گفت هر بيماري موجب فسخ است.

3- حديث فقه الرضا:

مرحوم صاحب وسائل فقه الرضا را قبول ندارد و از آن روايتي نقل نمي كند ولي مرحوم حاجي نوري در مستدرك از آن نقل مي كند.

* فقه الرضا عليه السلام: إذا تزوّج رجل فأصابه بعد ذلك جنون فيبلغ به مبلغاً حتّي لا يعرف أوقات الصلاة فرّق بينهما و إن عرف أوقات الصلاة فلتصبر المرأة معه فقد ابتليتْ. «1»

از نظر سند:

حديث بودنش مشكوك است چون اين كتاب از امام نيست چرا كه تعبيراتي دارد كه از امام صادر نمي شود؛ بله قدما معمولًا به متون روايات فتوا مي دادند، پس بعيد نيست كه بگوييم اگر اين كتابِ پدرِ صدوق (علي بن بابويه) است او به متون روايات فتوا داده است.

روايت قبل از جهت سند ضعيف بود ولي چون جماعتي از قدما به آن عمل كرده اند، جبران ضعف سند مي شود،

حتّي بزرگاني كه به خبر واحد عمل نمي كنند (مثل ابن ادريس) به آن عمل كرده اند پس سند درست مي شود.

از نظر دلالت:

دو قسمت از روايت بحث دارد:

1- كلمۀ «فرّق بينهما»: معناي اين كلمه اين است كه نكاح خود به خود باطل مي شود نه اين كه اگر خواست فسخ مي كند و اين چيزي است كه كسي به آن فتوا نمي دهد.

اللهم إلّا أن يقال: اين تعبير اشاره به حق فسخ است، يعني اگر زن عالماً و عامداً بخواهد با مجنون زندگي كند اشكالي ندارد و باطل نيست؛ پس اشكال اوّل كنار مي رود.

2- آيا اين قيد توضيحي است يا احترازي؟

اگر بگوييم قيد احترازي است معنايش اين است جنون بر دو قسم است، قسمي لا يعقل معه اوقات الصلاة و قسم ديگر يعقل معه اوقات الصلاة و شارع مي گويد كه قسم اوّل موجب خيار فسخ است، ولي اگر قيد توضيحي باشد يعني اين قيد نشانۀ جنون را بيان مي كند. صاحب جواهر اصرار دارد كه قيد توضيحي است و لذا مي گويد مسأله اجماعي است و مخالفي نداريم و در ادامه مي فرمايد در جنون سابق هيچ كس اين قيد را نگفته است.

صاحب جواهر در اينجا جملۀ كوتاهي دارد و مي فرمايد:

لا ينبغي صدوره من أصاغر الطلبة فضلا عن اساطين المذهب و قوّامه. «2»

پس آنها هم منظورشان قيد توضيحي بوده و مسأله اجماعي است.

ولي وقتي در قيد دو احتمال داريم چگونه مي توان حكم را محدود به اين قيد دانست.

بعيد نيست كه قيد احترازي باشد، چون اصل در قيد، احترازي بودن است و اين كه جنون هم اقسامي دارد و همۀ مراحلش شديد نيست، چيزي است كه كسي نمي تواند انكار كند و صاحب جواهر هم

نمي تواند منكر شود، پس قيد نمي تواند توضيحي باشد و قيد احترازي است و جنون چنان نيست كه هميشه در اين حدّ باشد تا قيد توضيحي شود.

و امّا كلام صاحب جواهر كه چرا در جنون سابق اين قيد را نمي گوييد و در جنون لاحق اين قيد را مي آوريد، فرقش روشن است، چون در جنون سابق مي توانند به راحتي از هم جدا شوند ولي در جنون لاحق بعد از مدّت ها زندگي مي خواهند از هم جدا شوند و بنابراين گفته مي شود تا مي توانند تحمّل كنند؛ پس بين جنون در ابتداي حال كه جنون را در هيچ مرحله اي تحمل نمي كنند و بين ادامه، كه مدّتي با هم زندگي كرده اند و جنون را در بعضي مراحل تحمّل مي كنند، فرق است.

فلهذا ما به محقّق آفرين مي گوييم كه مي گويد در مسأله تردّد است، چون ممكن است كسي روايت را زنده كرده و قيد را به رسميّت بشناسد چرا كه سند قابل جبران است و مرحوم امام (ره) هم در متن تحرير به تأمل محقق توجّه كرده اند.

نتيجه: ما هم احتياط كرده و مي گوييم در جايي كه جنون شديد است و لا يعقل معه اوقات الصلاة حقّ فسخ دارد و در صورتي كه شديد نيست احتياط اين است كه تحمّل كند.

77 القول في العيوب (جنون) … 19/ 12/ 82

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: فرقي بين جنون مطبق (دائمي) و جنون ادواري نيست.

______________________________

(1) مستدرك، ج 15، ح 1 باب 11 از ابواب عيوب.

(2) ج 30، ص 322.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 98

جنون مطبق اين است كه هميشه جنون دارد و خوب نمي شود و در جنون ادواري گاهي خوب مي شود و گاهي جنون دارد. هر دو قسم جنون موجب حقّ خيار و دليل آن اطلاقات ادلّه است و

حديثي در مورد جنون ادواري وارد نشده است.

در روايت داشتيم كه «يُردّ النكاح من الجنون»، لفظ جنون عام است و ادواري و مطبق را شامل مي شود ادلّۀ عسر و حرج و لا ضرر هم عام است و شامل جنون ادواري و مطبق مي شود.

بحث جنون ادواري در فقه مبهم است و ابهامات زيادي دارد و با اين كه در بسياري از مباحث فقه مثل حدود، بيع، … مطرح است، ولي بحث مستوعبي در مورد آن نداريم.

ابهامات آن از جهات مختلف است:

1- جنون ادواري مختلف است گاهي در هر ماه يكي دو ساعت و گاهي بيشتر است، آيا در جايي كه يكي دو ساعت در ماه جنون دارد، باز موجب حقّ فسخ است و يا حقّ فسخ در جايي است كه دورۀ جنون و بهبودي به يك اندازه باشد؟

2- اين كه گفته مي شود در جنون ادواري حقّ فسخ ثابت است آيا زوجه مطلقاً حق فسخ دارد يا بايد در روزي كه در حالت جنون است فسخ كند؟

3- فقها در دورۀ افاقه عقود اين شخص را صحيح مي دانند؛ چرا كه به مناسبت مسألۀ آينده مي گويند كسي كه داراي جنون سابق است چگونه مي تواند عقد بخواند؟

در جواب مي گويند شايد جنون ادواري بوده و در دورۀ افاقه عقد خوانده است؛ از جمله كساني كه به اين معنا اشاره كرده اند صاحب جواهر «1»، صاحب حدائق «2» و مرحوم سبزواري «3» است.

آيا واقعاً همينطور است و عقلا عقود كسي را كه جنون ادواري دارد مي پذيرند يا مي گويند به عقد او اعتباري نيست؟ اين مسأله هم مبهم است.

امّا اين كه اطلاق ادلّه را بگيريم و حتّي در مورد كسي كه دورۀ جنونش كوتاه

است بگوييم زوجه حقّ فسخ دارد، مشكل است و امّا اين كه زوجه صبر كند تا در زمان جنون رجل فسخ كند بعيد نيست بگوييم كه در غير دورۀ جنونش هم بتواند فسخ كند، چون بارها ديده شده كه اين حالات را دارد و اين عيب در او موجود است.

و امّا اين كه آيا عقود او در دورۀ افاقه صحيح است؛ محلّ بحث است و عقلا چنين عقدي را نمي پذيرند و اعتماد نمي كنند و اطمينان ندارند. بله در جايي كه يك سال عاقل است چند روزي جنون دارد، ممكن است با آن معاملۀ عاقل كنند، پس لااقل بايد تفصيل قائل شويم. امّا نسبت به تكاليف بحثي نيست زيرا تكاليف شرعي مثل نماز براي دوران افاقه است و نماز در حال جنون قضا ندارد كما اين كه نماز شخص بيهوش قضا ندارد.

الامر الثاني: صحّت عقد مجنون در جنون سابق چگونه تصوّر مي شود؟

يعني چگونه عقدش صحيح بوده و عقد خوانده كه الان زن حقّ فسخ داشته باشد:

1- وليّ در حال صغر عقد او را خوانده، چرا كه به مصلحت او بوده است.

2- وليّ در حال كبر عقد او را خوانده است. وليّ مجنونِ كبير محلّ بحث است، بعضي مي گويند حاكم شرع است و بعضي پدر را وليّ مي دانند و بعضي معتقدند كه اگر جنون متّصل به صغر باشد، پدر وليّ است و اگر بعد از صغر عارض شده باشد، حاكم شرع وليّ است، ما معتقديم كه وليّ هميشه پدر است و حاكم شرع دخالتي در اين مورد ندارد و بناي عقلا هم همين است و عقلا در اين موارد سراغ حاكم شرع نمي روند، پس در كبر، وليّ (چه حاكم شرع و چه پدر) عقد را مي خواند.

3-

جنون ادواري است و عقد را خود شخص در دورۀ افاقه خوانده و صحيح است.

الامر الثالث: آيا بين عقد دائم و منقطع و دخول و عدم دخول در احكام فسخ فرق است؟

گفته اند فرقي نيست چون ادلّه مطلق است و فرقي بين دخول و عدم دخول و دائم و منقطع نگذاشته اند.

اگر عقد موقّت كوتاه مدّت باشد و زوج هم ديوانۀ مردم آزار نيست آيا باز زن حقّ فسخ دارد؟

اين عقد ضرري ندارد چون عقد طولاني و يا دائمي نيست كه نتواند با او زندگي كند، پس در اينجا ضرري نيست و اطلاقات ادلّه اينجا را شامل نمي شود كه زمان كوتاه است و ضرري به حال زن ندارد.

جنون زن:
اشاره

در اينجا بحث در جنون زن است كه به مرد حقّ فسخ مي دهد.

اقوال:

از نظر اقوال جنون سابق زن مسلّم و اجماعي است كه

______________________________

(1) ج 30، ص 318.

(2) حدائق، ج 24، ص 338.

(3) مهذب، ج 25، ص 114.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 99

موجب حقّ فسخ مرد مي شود، ولي در مورد جنون لاحق چيزي نگفته اند، بنابراين ما جنون سابق و لاحق را از هم جدا مي كنيم.

جنون سابق زن:
اشاره

ابتدا جنون سابق را بحث مي كنيم.

ادلّۀ جواز فسخ در جنون سابق:
1- اجماع:

اين مسأله اجماعي است.

2- لا ضرر و لا جرح:

ادلّۀ لا ضرر و لا جرح اينجا را هم شامل است

3- انصراف ادلّۀ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ:

اطلاقات ادلّۀ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ اينجا را شامل نيست.

4- روايات:

حدود هفت «1» روايت داريم كه بعضي صحيح و بعضي ضعيف است.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من اربعة أشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل

(مانعي در محلّ)

ما لم يقع عليها

(دخول حاصل نشده)

فإذا وقع عليها فلا

(آيا اگر جاهلًا دخول كند حقّ فسخ از بين مي رود؟). «2»

* … عن رفاعة بن موسي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون و أمّا ما سويٰ ذلك فلا

(اين ذيل مشكل آفرين است چون عيوب مرأة هفت عيب است). «3»

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّه قال في الرجل يتزوج الي قوم فإذا امرأته عوراء و لم يبيّنوا قال لا تردّ و قال إنّما يرد النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل. «4»

تمام اين روايات مي فرمايد جنون عيبي است كه رجل مي تواند به واسطۀ آن عقد را فسخ كند.

78 القول في العيوب (جنون) … 20/ 12/ 82

جنون لاحق زن:
اشاره

آيا جنون لاحق زن موجب فسخ مي شود؟

اقوال:

مشهور و معروف اين است كه جنون لاحق زن موجب فسخ نمي شود و ادّعاي اجماع كرده «5» و مخالفي هم نقل نكرده اند.

ادلّۀ قائلين به عدم جواز فسخ:
اشاره

كساني كه قائل شده اند زوج حق فسخ ندارد به چند دليل استدلال كرده اند:

1- اجماع:

جنون لاحق موجب حقّ فسخ نيست اجماعاً.

جواب از دليل: اين اجماع مدركي است.

2- اصالة اللزوم:

اصل در تمام عقود لزوم است و فسخ دليل مي خواهد.

جواب از دليل: رواياتي كه مي گويد با جنون مي توان عقد را فسخ كرد، مطلق است و جنون سابق و لاحق را شامل مي شود و اطلاق اين روايات جلوي اصالة اللزوم را مي گيرد.

3- استصحاب:

استصحاب بقاي عقد بعد از جنون به طوري كه با فسخ، عقد باقي است.

جواب از دليل: استصحاب در شبهات حكميّه را قبول نداريم و اين استصحاب در شبهۀ حكميّه است به علاوه استصحاب يكي از ادلّۀ اصالة اللزوم است. اصالة اللزوم در معاملات هشت دليل دارد كه مرحوم شيخ آنها را آورده است و يكي از ادلّۀ آن استصحاب است پس استصحاب به اصالة اللزوم بر مي گردد و چيز تازه اي نبوده و جواب آن داده شد.

4- انسباق از روايات باب:

ينسبق من روايات الباب كه فقط جنون سابق دليل فسخ است.

جواب از دليل: از كدام روايات ينسبق؟ ما غير از روايات مطلقه روايات ديگري نداريم و اصلًا چنين روايتي نداريم كه جنون لاحق را استثنا كند.

نتيجه: همۀ اين ادلّه قابل ايراد است.

ادلّۀ قائلين به جواز فسخ:
اشاره

دليل قول به عموميّت بر فرض كه قائلي داشته باشد- كه ندارد- مي تواند ادلّۀ زير باشد:

1- لا ضرر.

2- لا حرج.

3- اطلاقات روايات:

روايات در جلسۀ قبل بيان شد و مي فرمود:

تردّ المرأة عن

______________________________

(1) ح 1، 2، 5، 6، 10، 11، 13 باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 1 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 2 باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 6 باب 1 از ابواب عيوب.

(5) مهذّب، ج 25، ص 113.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 100

الجنون و البرص و …

كه جنون سابق و لاحق ندارد، بنابراين در ظاهر حق با كسي است كه قائل به عموم شود ولي مع ذلك هيچ كدام از بزرگان به جواز فسخ فتوا نداده اند.

در اين مسأله دو قرينه سبب شده است كه مشهور چنين فتوا دهند:
قرينۀ اوّل: نكته در كلمۀ «ردّ» است (لا يردّ)، اين كلمه به چه معناست؟

به عنوان نمونه روايت مي فرمود:

«المرأة تردّ من اربعة اشياء» «1»

و يا

«تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون» «2»

، كلمۀ ردّ را در جايي مي گويند كه چيزي آمده و آن را به همان صورت كه آمده است بر مي گرداند وقتي مي گويند معيوب را بر مي گردانند، يعني همان كه آمده همان را بر مي گردانند كه اين در واقع معيوب قبل العقد است، پس تعبير تردّ در روايات مختلف نشان مي دهد كه عيبي از اوّل داشته و همان را بر مي گردانند و الّا اگر به اين حال نيامده تعبير به تردّ نمي كنند، علي الخصوص كه ساير عيوب به آن عطف شده است، مثلًا فرمود زن يك چشمي بوده و به خانۀ شوهر آورده اند، امام فرمود فسخ نمي شود، معلوم است كه از قبل يك چشمي بوده نه اين كه در خانۀ شوهر يك چشمي شده است:

فاذا امرأته عوراء و لم يبيّنوا له قال لا تردّ «3»

؛ اين عبارت

(يردّ النكاح … ) با عبارت قبل در يك سياق است، همان گونه كه عيب قبلي (عوراء)، قبل از نكاح بود، عيوب ديگر كه بعد از آن در روايات آمده همه از سابق بوده اند و لاحق نيست پس عيب لاحق خيار فسخ ندارد.

قرينۀ دوّم: در عدّه اي از روايات تعبير به تدليس شده است

و خيار فسخ شوهر به خاطر تدليس است كه اين در باب دوّم از ابواب عيوب آمده است و تعبير تدليس براي عيوب سابق است و عيوب لاحق تدليس ندارد.

علما و بزرگان از روايات تدليس و روايت عوراء و همچنين كلمۀ تردّ استفاده كرده و به همين جهت فقط در عيوب سابق قائل به فسخ شده اند.

نتيجه: روايات اطلاق ندارد و فقط شامل جنون سابق مي شود و به قرينۀ روايت عوراء، روايات تدليس و كلمۀ «يردّ» در روايات، شامل جنون لاحق نمي شود و علي القاعده چيزي كه در خانۀ شوهر معيوب شده، نبايد برگردد، چون انسانها در معرض بلا هستند و هر كسي بيمار مي شود، مخصوصاً در سنين بالا، و بنا نيست به عيوب لاحق فسخ شود و اين طبيعت زندگي بشر است كه بيماريها و بلاها وجود دارد پس كلام مشهور درست است.

ان قلت: چرا در ناحيۀ مرد به عيوب لاحق زن حق فسخ دارد؟

قلنا: در مورد جنون مرد روايت داريم پس دليل خاص دارد، علاوه بر اين در صورت بيماري مرد، ديگر نان آوري نيست.

[بخش دوم عيوب مختص]

اشاره

79 القول في العيوب (الخصاء) … 23/ 12/ 82

عيوب مختصّ به رجل:
1- الخصاء:
[الخصاء قبل العقد]
اشاره

عبارت مرحوم امام (ره) در تحرير در باب عيوب مختصّ چنين است:

و أمّا المختصّ: فالمختصّ للرجل ثلاثة: الخصاء، و هو سلّ (كشيدن)

الخصيتين او رضّهما (كوبيدن)

و تفسخ به المرأة مع سبقه علي العقد و عدم علمها به.

عنوان مسأله: خصا به سه گونه است:

1- از روز اوّل خصي متولّد شده است.

2- عضو مخصوص را خارج كنند.

3- عضو مخصوص را بكوبند و از كار بيندازند.

خصا به يقين يكي از عيوب است و از دو جهت عيب محسوب مي شود:

1- جلوي توالد و تناسل را مي گيرد.

2- ضعف و فتور در آميزش ايجاد مي كند و به تدريج آميزش به طور كلّي منتفي مي شود.

دليل آن هورمون هايي است كه اين دو غدّه ترشّح كرده و در خون مي ريزد؛ و صفات مردانگي را حفظ مي كند مثل آهنگ صدا، موي صورت و علاقه به آميزش جنسي، و وقتي اين دو غدّه از كار افتاد و هورمونها ترشّح نشد حالت رجوليّت تضعيف مي شود، بنابراين عيب بودن آن مسلّم و تمسّك به لا ضرر و لا حرج بلااشكال است.

______________________________

(1) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 2 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 5 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 101

اقوال:

مشهور و معروف اين است اگر در خصا زن با خبر نبوده، در صورتي كه قبل از عقد باشد باعث فسخ مي شود ولي عدّۀ قليلي از علماي ما و اهل سنّت قائل شده اند كه خصا موجب فسخ نمي شود، و علّت آن اين است كه اين عدّه معتقدند در حال خصاء قدرت آميزش از بين نمي رود بلكه توالد و تناسل از بين مي رود بنابراين عيبي نيست كه موجب فسخ شود و از عجايب اين است كه چندين نفر از بزرگان مي گويند در حال خصا نه تنها قدرت آميزش از بين نمي رود، بلكه افزايش مي يابد، چون حالت انزال حاصل نمي شود تا باعث فتور و سستي شود.

مرحوم صاحب جامع المقاصد مي فرمايد:

و القول بكونه (خصاء) عيباً هو

المشهور بين الأصحاب و قد دلّت عليه الأخبار … و قيل إنّه ليس بعيب لبقاء آلة الجماع و قدرته عليه و يقال إنّه أقدر عليه لأنّه لا يُنْزل و لا يعتريه فتور و هو (اين قول) مردود بالنص و بأنّ جهة كونه عيباً غير منحصر في ذلك، لأنّ فوات التناسل به جهة يقتضي كونه عيباً. «1»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

و المشهور بين الاصحاب كونه عيباً و النصوص به كثيرة. «2»

مرحوم شيخ در كتاب خلاف به اقوال عامّه اشاره كرده و مي فرمايد:

إذا تزوّجت برجلٍ فبان أنّه خصيّ أو مسلول (خصي كسي است كه مادرزادي خصي بوده و مسلول كسي است كه بعداً آن عضو را كشيده اند) أو موجوء (كوبيده شده) كان لها الخيار و للشافعي فيه قولان أحدهما مثل ما قلناه (عيب است) و الثاني لا خيار لها لانّه (خصي) متمكّن من الايلاج (آميزش) و إنّما لا ينزل و ذلك لا يوجب الفسخ دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم. «3»

ولي از مبسوط شيخ نقل شده است كه ايشان عيب نمي دانند و حتّي در مبسوط فرموده است:

خصي يوجئ و يبالغ (بيش از ديگران قدرت آميزش دارد).

اصلاح اشتباه:

در اين گونه موضوعات نبايد از خودمان چيزي بگوييم بلكه بايد اهل خبره نظر دهند. ما با بعضي از اطبّا اين مسأله را مطرح كرديم و به سه دليل اين نتيجه گيري را اشتباه مي دانند:

1- بعضي از كشورها قانوني دارند كه اگر بعضي از افراد جنون جنسي داشته باشند به طوري كه متعرّض بچّه ها و نوجوانان شوند، براي جلوگيري از آن، عضو مخصوص را خارج مي كنند تا آن شور از بين رود. اگر اين كار باعث شدّت و قوّت مي شد، چنين قانوني

قرار نمي دادند.

2- اشخاصي كه عضو مخصوص را خارج مي كنند كم كم حالت زنانه پيدا مي كنند و موهاي صورتشان مي ريزد و صداي آنها تغيير مي كند و به كلّي قوّت جنسيشان از بين مي رود.

3- سابقاً مرداني به نام خواجه هاي حرم بودند كه آنها را به حرم سرا راه مي دادند و از ناحيۀ آنها فكرشان راحت بود چون لا يرغبون في النساء بودند.

اين قراين به وضوح دلالت مي كند كه در اين افراد آن حالت تدريجاً از بين مي رود، نه اين كه تشديد و تقويت شود، پس بدون شك اين مسأله تأثير دارد و لو تأثير موقّت نداشته باشد ولي تدريجاً كم و نابود مي شود.

ادلّه:
مشهور مي توانند به دلايلي تمسّك كنند:
1- لا ضرر:

ضعف و فتور آميزش، ضرر و عسر و حرج بر زن است مخصوصاً اگر مرئه شابّه باشد و علاوه بر اين از جهت تناسل هم بر مرئه ضرر است، پس زن حقّ فسخ دارد.

2- روايات:

عمده دليل روايات «4» است و دلالت مي كند بر اين كه مرئه مي تواند فسخ كند.

* … عن أحدهما عليهما السلام في خصي دلّس نفسه لامرأة مسلمة فتزوّجها فقال: يفرّق بينهما إن شاءت المرأة و يوجع رأسه و إن رضيت به و أقامت معه لم يكن لها بعد رضاها به أن تأباه. «5»

اين روايت داراي دو سند است كه در يك سند «سهل بن زياد» است و اين سند ضعيف است ولي در سند ديگر سهل بن زياد نيست و اين سند صحيح و معتبر است.

اين روايات و روايات ديگر همه در مورد تدليس است. آيا اين روايات بحث ما را كه خيار عيب است ثابت مي كند يا اين كه در مورد خيار تدليس است؟

80 القول في العيوب (الخصاء) … 24/ 12/ 82

* … عن سماعة

(سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّ خصيّاً

______________________________

(1) ج 13، ص 227.

(2) ج 8، ص 103.

(3) ج 4 كتاب النكاح، ص 357 مسألۀ 141.

(4) ح 1، 2، 3، 5 و 7 باب 13 از ابواب عيوب.

(5) ح 1، باب 13 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 102

دلّس نفسه لامرأة قال: يفرّق بينهما

(مقيّد مي شود به همان عنواني كه در حديث قبل بود يعني إن شاءت)

و تأخذ منه صداقها و يوجع ظهره كما دلّس نفسه. «1»

* … عن ابن مسكان

(سند معتبر است)

قال: بعثت بمسألة مع ابن أعين

(زراره)

قلت: سله عن خصيّ دلّس نفسه لامرأة و دخل بها

فوجدته خصيّاً قال: يفرّق بينهما و يوجع ظهره و يكون لها المهر لدخوله عليها. «2»

* عبد اللّٰه بن جعفر في قرب الاسناد عن عبد اللّٰه بن الحسن عن جدّه علي بن جعفر عن أخيه قال: سألته عن خصيّ دلّس نفسه لامرأة ما عليه؟ فقال يوجع ظهره و يفرّق بينهما و عليه المهر كاملًا إن دخل بها و إن لم يدخل بها فعليه نصف المهر

(كأنّ فسخ در حكم طلاق است و فسخ هم مثل طلاق منصّف است). «3»

* … عن يونس إنّ ابن مسكان كتب إلي أبي عبد اللّٰه عليه السلام مع إبراهيم بن ميمون يسأله عن خصيّ دلّس نفسه علي امرأة قال: يفرّق بينهما و يوجع ظهره. «4»

اين روايات مورد عمل اصحاب است ولي يك مشكل دارد و آن اين كه در تمام اين روايات مشكل تدليس است و معناي تدليس نوعي خيانت و غشّ است در حالي كه بحث ما در فسخ از ناحيۀ عيب است نه از ناحيۀ تدليس و تدليس فقط مخصوص عيوب نيست و غير عيوب هم تدليس است.

تدليس كاري با عيب ندارد و وارونه نشان دادن است مثلًا در خواستگاري خود را دكتر معرّفي مي كند و يا مي گويد داراي خانۀ ملكي است ولي بعد معلوم مي شود كه فقط سوادش در حدّ خواندن و نوشتن است و خانه هم ندارد، اين عيب نيست ولي چون خلاف واقع گفته، تدليس است و يا تدليس ماشطة كه در آن آرايش گر زن را چند برابر زيباتر نشان مي دهد، زن معيوب نيست ولي با اين كارِ مشّاطه، زن بيش از آنچه هست جلوه مي كند كه در اين موارد خيار تدليس ثابت است.

حال اين روايات تعبير

«دلّس» دارد، يعني تدليس كرده است، پس مورد روايات جايي است كه ابراز سلامت كامل كرده و بر اساس آن، اين زن زوجۀ او شده بعد معلوم شده كه سالم نبوده است. در اين صورت اين روايات از بحث عيوب خارج بوده و در بحث تدليس داخل مي شود، يعني خيار براي تدليس است نه عيب.

مرحوم صاحب جواهر به فكر افتاده تا راه حلّي پيدا كند و خلاصۀ كلام ايشان اين است:

دو گونه تدليس داريم يكي در باب خيار تدليس است يعني چيزي را خلاف واقع نشان دهند، و ديگر اين كه از عيوب مخفي خبر نمي دهد، يعني عدم ابراز است نه ابراز خلاف، كه اين موضوع خيار تدليس نيست بلكه به خيار عيب بازمي گردد.

قلنا: بعيد نيست كه ما تمام اين عيوب يازده گانه را به نوعي تدليس برگردانيم و بگوييم همه اينها داخل در تدليس است چون عيوبي است كه اگر عيب را نگويند داخل در تدليس و موضوع خيار تدليس است.

مردم وقتي سراغ ازدواج مي روند، سراغ همسري مي روند كه حدّ اقل وظايف همسري را مي تواند انجام دهد؛ يعني ظاهر حال و به زبان حال مي گويد كه اين شخص قابل نكاح و آميزش است و شبيه شرايط مبني عليه العقد است؛ مثلًا اگر كسي در محيط ما با دختري ازدواج كند بعد معلوم شود كه بكر نبوده، مرد حقّ فسخ دارد چون در محيط ما شرط كردن بكارت لازم نيست، چرا كه يك شرط عرفي مبني عليه العقد است (آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است) و اين عيوب يازده گانه هم با هدف نكاح نمي سازد و نگفتن آن تدليس است. پس مواردي داريم كه

نگفتنش در حكم اظهار خلاف است و اين عيوب از اين قبيل است و اگر نگفتند، تدليس محسوب مي شود پس تمام عيب ها به تدليس بازمي گردد و خيار تدليس است. بنابراين نبايد صاحب جواهر از بازگشت اين عيوب به تدليس هراسي داشته باشد، و اگر به تدليس برگردد، خيال ما از ناحيۀ روايات راحت مي شود. بنابراين اگر چه علما آن را تحت عنوان عيوب ذكر كرده اند ولي تدليس است.

دليل قول غير مشهور:
1- اصالة اللزوم:

دليل قول غير مشهور كه خصا را عيب نمي دانند، اصل است يعني مي گويند اصل در معاملات لزوم است و فسخ دليل مي خواهد.

2- روايت:

روايتي داريم كه مي فرمايد

«الرجل لا يردّ من عيب»

* … عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: في العنّين إذا علم أنّه عنّين لا يأتي النساء فرّق بينهما و إذا وقع عليها وقعة واحدة لم يفرّق بينهما و

______________________________

(1) ح 2، باب 13 از ابواب عيوب.

(2) ح 3، باب 13 از ابواب عيوب.

(3) ح 5 باب 13 از ابواب عيوب.

(4) ح 7 باب 13 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 103

الرجل لا يردّ من عيب. «1»

معناي حديث اين است كه فقط عنّين موجب فسخ است.

جواب از دليل: از اين استدلال جواب داده شده است:

1- اين عام است و قابل تخصيص، الرجل لا يردّ من عيب الّا من عنن، الّا من خصاءِ، الّا من جنون و …

2- «يردّ» را معلوم مي خوانيم يعني مرد مستحبّ است از حقّ طلاق استفاده كند و به خاطر عيب، زوجه را رد نكند.

به هر حال مسلّم است اين روايت را كه هيچ كس به آن عمل نكرده يا بايد كنار بگذاريم و يا يكي از آن دو توجيه را داشته باشيم.

تا اينجا اصل مسأله بيان شد و شاخ و برگ ها باقي ماند.

81 القول في العيوب (الخصاء) … 25/ 12/ 82

آيا تدليس حتماً در عيوب است و مخصوص جايي است كه به زبان بگويند؟

تدليس در لغت همان طور كه لسان العرب دارد يعني:

التدليس من الدلَس بمعني الظلمة، و …؛ و چون تدليس اوضاع را بر انسان تاريك مي كند، به مكر و فريب، خدعه، كتمان العيب، اخفاء، غشّ و … تدليس گفته اند.

و من

هنا يظهر؛ معناي تدليس منحصر به اخفاي عيب نيست بلكه گاهي حسني را كه ندارد اظهار مي كند مثل تدليس الماشطة.

مرحوم صاحب جواهر در باب تدليس (بعد از باب عيوب) به تبع محقّق بحث تدليس را مطرح كرده، و مي فرمايد:

هو تفعيل من المدالسة بمعني المخادعة و الدلَس محرّكاً الظلمة فكأنّ المدلّس لمّا دلّس و خدع أظلم الأمر علي المخدوع ذكروه في كتاب البيع و أثبتوا به الخيار، إن فعل ما يظهر به ضدّ الواقع كتحمير وجه الجارية و وصل الشعر و التصرية بالشاة (ندوشيدن گوسفند) و نحو ذلك، در ادامه صاحب جواهر مي فرمايد: الذي يظهر من نصوص المقام بل هو صريح جماعة من الأصحاب تحقّقه (تدليس) هنا بالسكوت عن العيب مع العلم به فضلًا عن الإخبار بضدّه. «2»

در قرآن كلمۀ «دَلَس» نداريم و در نهج البلاغه يك بار آمده كه حضرت در يكي از نامه ها «المدالسة و المخادعة» فرموده و تدليس را هم رديف خدعه دانسته است.

از مجموع آنچه كه گفته شد مي توان استفاده كرد:

1- هر اظهار خلافي تدليس است، خواه اخفاي عيب باشد يا اظهار حُسني كه ندارد.

2- تدليس لازم نيست هميشه با لفظ باشد و گاهي با سكوت هم حاصل مي شود، در جاهايي كه سكوت عرفاً غلط است، سكوت تدليس است، مثل اين كه دختري را براي عقد نكاح بياورند و نگويند كه باكره نيست چون عرفاً انتظار بكر بودن را دارند، حال اگر بدانند و سكوت كنند تدليس است.

در ما نحن فيه نيز كه مقام نكاح است، اگر هر يك از زوج و زوجه نتوانند به اغراض نكاح برسند اگر طرف مقابل مي دانسته و نگفته، خدعه و نيرنگ است و اگر نمي دانسته، عيب

است و از آن جايي كه خصا چيزي نيست كه صاحبش آن را نداند، از اين جهت در تمام روايات، خصا به عنوان تدليس ذكر شده است، چون سكوت از بيان آن تدليس است.

از اينجا مي خواهيم تمام عيوبي را كه موجب فسخ نكاح مي شود بررسي كنيم و مي گوييم اكثر اين عيوب را صاحبش مي داند و چون سكوت مي كند تدليس است، مثلًا در عنّين يا مجبوب شخص مي داند كه معيوب است و يا در مجنون اطرافيانش مي دانند و يا رتقا (در محل مانع دارد) عيب خود را مي داند، پس تمام عيوب يا غالب عيوبي كه در اين بحثها مطرح است نوعي تدليس است، چرا كه تدليس سكوت را هم شامل مي شود و در جايي كه مي دانسته و بايد بيان مي كرده و بيان نكرده است، تدليس است.

بنابراين روايات كه بحث تدليس را مطرح مي كند نياز به توجيه ندارد چون هم مصداق عيب است و هم مصداق تدليس و تدليس در اينجا اخصّ از عيب است، بله اگر عيب را نمي دانست در اين صورت آن را داخل در عيوب مي دانيم نه تدليس، پس روايات نياز به توجيه ندارد.

هذا كلّه في الخصاء قبل العقد كه گفتيم خيار فسخ براي زن ثابت است.

الخصاء بعد العقد:
اشاره

گاهي به سبب عفونت يا بيماري هاي ديگر مجبور مي شوند بعد از عقد عضو را خارج كنند، كه گاهي اين خصا بعد العقد قبل از دخول است و گاهي بعد از دخول.

______________________________

(1) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ج 30، ص 362.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 104

اقوال:

1- مشهور و معروف اين است كه خصا بعد العقد چه قبل از دخول و چه بعد از دخول سبب فسخ نمي شود.

2- بعضي گفته اند اگر بعد از عقد و قبل از دخول باشد باعث فسخ است.

3- بعضي مي گويند اگر بعد از دخول هم باشد موجب فسخ است.

ادلّه:

آيا دليلي بر اين اقوال در مقابل اصالة اللزوم كه فسخ را بدون دليل اجازه نمي دهد داريم؟

روايات همه تعبير تدليس داشت و معناي تدليس اين است كه عيب قبلًا بوده و مخفي كرده است پس روايتي كه اطلاق داشته باشد و ما به اطلاق آن تمسّك كرده و بگوييم بعد العقد را هم شامل مي شود، نداريم.

إن قلت: چرا به دليل لا ضرر تمسّك نكنيم، چرا كه بالاخره خصي شده و كم كم سستي و فتور حاصل مي شود و قدرت آميزش را از دست مي دهد و اين ضرر به مرئه است و حديث لا ضرر شامل او مي شود.

قلنا: در باب لا ضرر مي گويند اگر كسي اقدامي بر ضرر كند حديث لا ضرر شامل او نمي شود ما مي خواهيم بگوييم بيماري هايي كه بعداً پيدا مي شود از قبيل اقدام بر ضرر است چون انسان وقتي با كسي ازدواج مي كند قول نمي دهد كه تا هفتاد سالگي سالم باشد، مي داند در آينده هر يك از زوج يا زوجه ممكن است به بيماري مبتلا شود و با علم به اين كه در معرض حوادث است، تن به ازدواج داده و قاعده اين است كه در ازدواج، زن و مرد هيچ كدام به شرط سلامتِ تا آخر عمر ازدواج نمي كنند چون همه در معرض حوادث هستند؛ بنابراين هر دو بر ازدواجي اقدام مي كنند كه آينده اش با

خداست. بله اگر جايي باشد كه به عسر و حرج شديد منتهي شود در اين صورت حاكم شرع طلاق مي دهد نه اين كه حقّ فسخ داشته باشند، پس كاري با مسألۀ عيوب ندارد و داخل در بحث طلاق حاكم شرع است.

82 القول في العيوب (الجبّ) … 26/ 12/ 82

2- الجبّ:
اشاره

بحث در عيوب مختصّ به رجل به عيب دوّم «جَبّ» رسيد.

جبّ به معناي قطع آلت رجوليّت است به حدّي كه قدرت بر آميزش نباشد. مرحوم امام (ره) در تحرير بعد از آن كه جبّ را از عيوب مي داند، مي فرمايد:

و الجب و هو قطع الذكر بشرط أن لا يبقي منه ما يمكن معه الوطء و لو قدر الحشفة و تفسخ المرأة فيما إذا كان ذلك سابقاً علي العقد و أمّا اللاحق به ففيه تأمّل بل لا يبعد عدم الخيار في اللاحق مطلقاً، سواء كان قبل الوطء أو بعده

عنوان مسأله:

اين مسأله داراي سه حالت است:

1- عيب قبل از نكاح باشد.

2- عيب بعد از نكاح باشد.

3- عيب بعد از نكاح و بعد از دخول باشد.

«جَبّ» در لغت به معني قطع است و تعبير «الاسلام يَجُبُّ عن ما قبله» به اين معناست كه اسلام انسان را از ما قبل اسلام مي بُرد، يعني نماز قضاء، روزۀ قضاء، حدود و … همه از انسان بعد از مسلمان شدن بريده مي شود، البتّه حقّ الناس در جاي خودش محفوظ است.

امّا «جُبّ» به معناي چاه است ولي در ميان ارباب لغت بحث است كه فرق جُبّ و بئر چيست؟

جُبّ به چاهي مي گويند كه سنگ چين نشده است. در داستان يوسف در قرآن آمده است كه:

«وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيٰابَتِ الْجُبِّ» «1» غيابة در واقع نقبي بوده كه در داخل چاه نزديك سطح آب مي كندند تا كسي كه براي برداشتن آب داخل چاه مي شد در آن قرار مي گرفت و حضرت يوسف عليه السلام هم در آنجا قرار گرفته بود و در داخل آب نبود. چرا به چاه جُبّ مي گويند؟

احتمالًا با مادّۀ جَبّ يك ريشه

است چون در چاه هم در واقع زمين قطع مي شود.

1- عيب قبل از نكاح:
اشاره

اين صورت اجماعي است.

اقوال:

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

المشهور بين الاصحاب أنّ الجَبّ من جملة عيوب الرجل لم ينقل أحد منهم فيه خلافاً و لكنّ المصنّف (محقّق در متن شرايع) تردّد فيه

______________________________

(1) آيۀ 15، سورۀ يوسف.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 105

هنا و وجهه: عدم النصّ عليه بخصوصه. «1»

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

و لا شبهة في ثبوت الفسخ بهذا العيب إذا كان سابقاً علي العقد للنصّ و الاجماع و لأنّه أشدّ من العُنّة (عنّين) و ستأتي الأخبار الدّالّة علي الخيار بها. «2»

البتّه اخباري كه لفظ جبّ داشته باشد نداريم، جز در يك مورد، ولي عموماتي داريم كه ممكن است جبّ داخل در آن عمومات باشد.

جمع بندي: از مجموع اقوال روشن مي شود كه مسأله نسبت به سابق اجماعي است و مخالفي ندارد.

ادلّه:
1- اجماع:

اجماع مدركي است و تنها مؤيّد است.

2- ادلّۀ نفي ضرر و عسر و حرج:

مسلّماً با نبودن عضو، زوجه دچار عسر و حرج است و ازدواج كالعدم است.

3- تدليس:

در ازدواج بايد زوج و زوجه در حدّي باشند كه اغراض ازدواج حاصل شود و از اموري است كه بايد ذكر شود و چون نگفته تدليس است.

4- قياس اولويّت:

در مسألۀ خصا، فقها قائل به خيار فسخ شدند با اين كه خصي في الجملة قدرت بر آميزش دارد، پس در اينجا كه اصلًا قدرت ندارد بايد به طريق اولي قائل به خيار فسخ شويم. در عنّين هم مي توان اين گونه قائل شد يعني وقتي در عنن كه اميد بهبودي هست قائل به خيار فسخ هستيم در مجبوب كه اميد بهبودي هم نيست به طريق اولي بايد قائل به خيار فسخ شد.

5- روايات:

عمده دو روايت است كه هر دو روايت صحيحه است:

* … عن أبي بصير يعني المرادي قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها فلا يقدر علي جماع أ تفارقه؟ قال: نعم إن شاءت. «3»

ظاهر حديث عدم قدرت است كه عام است يا به خاطر عنن يا به خاطر خصا و يا به خاطر جبّ و هر سه عيب را شامل مي شود، ولي يك نكته دارد و آن اين كه در مورد بعد از عقد است و اگر بعد از عقد را قبول نكرديم در قبل از عقد چگونه مي تواند فسخ كند؟

* … عن أبي الصباح الكناني قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها فلا يقدر علي الجماع أبداً أ تفارقه؟ قال: نعم إن شاء. «4»

اين روايت هم عام است و هر يك از عيوب سه گانه را شامل مي شود ولي اين روايت هم در مورد بعد العقد است.

يك روايت هم داريم كه كلمۀ جبّ در آن آمده ولي در منابع معتبره نيامده است:

* دعائم الاسلام: عن جعفر بن محمّد عليهما السلام أنّه سئل عن رجل مُجَبّب دلّس نفسه لامرأة فتزوّجته فلمّا دخلت عليه اطّلعت منه علي

ذلك فقامت عليه قال: يوجع ظهره و يفرّق بينهما و عليه المهر كاملًا إن كان دخل بها

(اگر مجبوب است دخل بها يعني چه؟ مگر اين كه گفته شود كه مقدار كمي باقي مانده كه دخول صدق كرده است)

و إن لم يدخل بها فعليه نصف المهر، قيل له: فما تقول في العنّين؟ قال:

هو مثل هذا سواء

(شاهد بر اين است كه مي توان از روايات عنّين براي ما نحن فيه استفاده كرد) «5».

83 القول في العيوب (الجبّ) … 8/ 1/ 83

2- عيب بعد از نكاح:
اشاره

اين صورت اختلافي است.

اقوال:

از ابن ادريس و علّامه در غير واحد از كتابهايش و شيخ در خلاف و در بعضي از ابواب مبسوط نقل شده، بلكه ادّعاي اجماع شده در جايي كه جبّ بعداً عارض شود فسخ جايز نيست.

در مقابل بعضي قائل به خيار فسخ هستند؛ مانند قاضي ابن برّاج و شيخ در مبسوط در جاي ديگر و علّامه در بعضي از كتاب هايش؛ البتّه بيشتر قائل به عدم جواز فسخ شده اند.

ادلّۀ قائلين به عدم جواز فسخ:
1- اصالة اللزوم:

اگر شك هم كنيم اصل در تمام عقود و معاملات لزوم است، الّا ما خرج بالدليل.

2- الغاي خصوصيّت از خصا:

خصا اگر بعد از عقد باشد باعث فسخ نمي شود و بين جبّ و خصا فرقي نيست.

______________________________

(1) ج 8، ص 106.

(2) ج 13، ص 223.

(3) ح 1، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 6، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) مستدرك، ج 15، ح 4، باب 12 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 106

ادلّۀ قائلين به جواز فسخ:

1- لا ضرر.

2- لا حرج.

3- روايات:

از همه مهمتر دو روايت «1» سابق است كه در مورد عيب حادث بود. مقتضاي اين دو روايت اين است كه حقّ فسخ دارد، اگر چه در خصوص جبّ نيست ولي شامل هرچه كه مانع از آميزش باشد، مي شود و مورد آن هم در خصوص عيب حادث است؛ حال اگر بخواهيم به اين دو روايت عمل كنيم، بايد بگوييم كه عيب حادث موجب فسخ است در حالي كه در خصا چنين نكرديم و عنن هم مورد بحث است.

علاوه بر اين عقلا هم در عيب حادث قائل به فسخ نيستند چرا كه اگر در عيوب حادث قائل به فسخ شويم ديگر نظام خانواده پايدار نيست، چون بشر در معرض حوادث است، پس اينجا جاي فسخ نيست، بلكه اگر عسر و حرج شديد باشد، حاكم شرع دخالت كرده و به زوج مي گويد طلاق بده و اگر طلاق نداد خود طلاق مي دهد، پس ما به اين دو روايت در مورد خودش نمي توانيم عمل كنيم تا چه رسد به اين كه در مورد ما قبل عقد به آن عمل كنيم.

3- عيب بعد از نكاح و دخول:
اقوال:

صاحب جواهر مي فرمايد:

و ربما قيل بالتفصيل بين ما قبل الوطءِ و بعده «2» اگر بعد از دخول باشد حقّ فسخ ندارد و اگر قبل از دخول باشد. حق فسخ ندارد.

دليل:

دليل اين كه قبل از دخول باشد حقّ فسخ دارد:

1- لا حرج و لا ضرر.

2- تدليس.

دليل اين كه بعد از دخول حقّ فسخ ندارد:

1- اصالة اللزوم.

2- تَصرّف مسقط خيار است.

آيا اين دليل درست است؟

تصرّف مسقط خيار است ولي اين خيار قبلًا نبوده و بعداً حاصل شده است، و تصرّف قبلي خيار بعدي را ساقط نمي كند، پس اين استدلال باطل است و آنچه ما مي توانيم بگوييم اين است كه اگر قبلًا باشد مشمول ادلّۀ تدليس است و اگر بعداً حاصل شود سراغ ادلّۀ لا ضرر و لا حرج مي رويم و از باب طلاق حاكم است.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: اگر بعضي از عضو مخصوص موجود باشد و لو به مقدار رأس الآلة كافي است،

چون تمام احكام جاري مي شود به عنوان مثال اگر دخول حاصل شود غسل واجب است و ظاهر اين است كه همه قائلند يا لااقل لا اجد فيه خلافاً است، ولي آيا عقلا اين مقدار را براي غرض نكاح كافي مي دانند؟ ما حتّي در جايي كه در چهار ماه يك بار آميزش را كافي مي دانند، بحث داريم و معتقديم بايد به ميزان متعارف باشد و اين مقدار را براي غرض ازدواج كافي نمي دانيم و اگر در مسألۀ غسل، شارع گفته است كه «اذا التقا الختانان وجب الغسل» حكم شارع در مورد غسل درست است ولي عقلا اين مقدار را عيب و تدليس مي دانند و ما نمي توانيم فتوا دهيم و حدّ اقل بايد احتياط كرد، اگر چه بزرگان آن را مسلّم گرفته اند.

الامر الثاني: اگر اين عيب در مرد به وسيلۀ خودش ايجاد شد

(مثلًا براي غافل شدن از دنيا و شهوات خود را قطع عضو كند) آيا در اينجا براي مرأة حقّ فسخ وجود دارد؟ مرحوم صاحب جواهر اين فرع را هم متعرّض شده و مقداري ترديد مي كند.

ادلّۀ ما اين است كه نمي توان حقّ فسخ قائل شد، ولي مي توان از باب طلاق وارد شد يعني اگر عسر و حرج شديد باشد حاكم شرع دخالت مي كند و اگر زوج طلاق نداد حاكم شرع خودش طلاق مي دهد.

84 القول في العيوب (العنن) … 9/ 1/ 83

3- العنن:
اشاره

بحث در عيوب مختصّ رجال به عيب عنن رسيد. مرحوم امام (ره) در تحرير مي فرمايد:

و العنن و هو مرض تضعف معه الآلة عن الانتشار بحيث يعجز عن الإيلاج فتفسخ المرأة بشرط عجزه عن الوطء مطلقا (هم در حقّ زوجه و هم در حقّ مرئۀ ديگر، پس اگر نسبت به مرئۀ ديگر قادر

______________________________

(1) ح 1 و 6، باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ج 30، ص 329.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 107

باشد عنّين نيست. تصوّر ما اين است كه مقام ثبوت و اثبات در اينجا با هم مخلوط شده است و بحث ما در مورد مقام ثبوت است در حالي كه اين بحث در مورد مقام اثبات و استدلال است.)

فلو لم يقدر علي وطئها و قدر علي وطء غيرها لا خيار لها (شرط اوّل)

و يثبت به الخيار سواء سبق العقد أو تجدّد بعده، لكن بشرط أن لم يقع منه وطؤها و لو مرّة (ظاهراً اين شرط هم براي مقام اثبات باشد)

حتّي دبراً فلو وطأها ثم حدث به العُنّة بحيث لم يقدر علي الوطء بالمرّة فلا خيار لها.

اين عيب مسأله اي مهمّ و محلّ ابتلاست. بهتر است قبل از

ورود به بحث از حكم، مقداري در موضوع بحث كنيم.

بحث موضوعي:

معناي لغوي «عنن» چيست؟

«عَنَن» مصدر و «عُنّه» اسم مصدر است. يكي از معاني عنن حبس است كأنّ الزوج يُحبَسُ عن الوطي.

قاموس مي گويد:

العَنِيْن كأمير بمعني من لا يقدر علي حبس ريح بطنه و (العِنِّين) كسكّين من لا يأتي النساء عجزاً و لا يريدهنّ (علاقه ندارد).

در واقع عنين از امراض است و گاهي منشأ آن عوامل جسمي و گاهي عوامل روحي است و اسباب مختلف دارد كه در اينجا به پنج منشأ و عامل اشاره مي كنيم:

1- به سبب ضعف جسماني قادر بر وطي نيست.

2- به سبب غلظت خون قادر بر وطي نيست، يعني خون به سبب غلظت در محل جاري و جمع نشده و آن حالت پيدا نمي شود و به همين جهت قادر بر وطي نيست.

3- بر اثر بيماري هايي مانند قند قادر بر وطي نيست.

4- خوف نفساني و دلهره و وحشت سبب مي شود كه قادر بر اين عمل نباشد با اين كه هيچ مشكل جسماني ندارد.

5- سحر يا خيال سحر است.

آيا سحر مي تواند به عنوان يك عامل محسوب شود؟

در داستان هاروت و ماروت ظاهر آيۀ قرآن اين است كه «وَ يَتَعَلَّمُونَ مٰا يَضُرُّهُمْ وَ لٰا يَنْفَعُهُمْ» «1» اينها ايجاد سحر را براي ابطال سحر مي آموختند، پس بعيد نيست كه سحر وجود خارجي داشته باشد. ولي بسياري از مردم به جاي اين كه عوامل اصلي را پيدا كنند، سراغ سحر مي روند، يعني براي اين كه خودشان را راحت كنند و دنبال عوامل نگردند، سراغ سحر مي روند، در حالي كه موارد سحر محدود است و نبايد عوامل واقعيّه را رها كرده و سراغ يك عامل محدود رفت.

بحث حكمي:

از نظر حكم ابتدا سراغ اصل مسأله (ثبوت خيار في الجمله) رفته

بعد شرايط آن را بيان مي كنيم.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

و هو من جملة العيوب الّتي تسلّط المرأة علي فسخ نكاحه بالنص و الاجماع. «2»

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد، مي فرمايد:

انّ العنّة من جملة عيوب الرجل الذي تسلّط المرأة علي فسخ نكاحه بالنص المستفيض و الإجماع من علماء الاسلام الّا أبا حنيفة. «3»

بر خلاف فرمايش مرحوم محقّق ثاني ابو حنيفه هم قائل به فسخ است، ولي فسخ آنها به اين صورت است كه زن به حاكم مراجعه كرده و حاكم طلاق مي دهد، نه اين كه زن خود حقّ فسخ داشته باشد.

ابن قدامه در مغني مي گويد:

و عن ابن مسعود لا ينفسخ النكاح بعيب و به قال ابو حنيفة و أصحابه إلّا أن يكون الرجل مجبوباً أو عنّيناً فانّ للمرأة الخيار فإنْ اختارت الفراق فرّق الحاكم بينهما بطلقة و لا يكون فسخاً (مشهور فقهاي عامّه در عيوب قائل به فسخ هستند ولي ابن مسعود مي گويد فسخ نمي شود، مگر در دو مورد و ابو حنيفه هم با او موافق است). «4»

ادلّه:
1- لا ضرر
2- لا حرج
3- تدليس:

اگر زوج اين بيماري را داشته باشد و در حين عقد نگويد تدليس است البتّه اين دليل براي قبل از عقد است.

85 القول في العيوب (العنن) … 10/ 1/ 83

4- روايات:
اشاره

در بحث عنن روايات زياد است و دو باب در وسائل در مورد عنن است و مجموعاً هيجده روايت دارد و كثرت روايات

______________________________

(1) آيۀ 102، سورۀ بقره.

(2) ج 8، ص 104.

(3) ج 13، ص 229.

(4) ج 7، ص 579.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 108

به اين جهت است كه اين مسأله محلّ ابتلا بوده و بسياري از دعواهاي خانوادگي در اين مورد دور مي زند.

اين روايات دو دسته است:

دستۀ اوّل: رواياتي كه به صورت عام مي گويد اگر رجل به هر دليل قادر بر وطي نباشد مرأة حق فسخ دارد.

دستۀ دوّم: روايات خاصّه كه در مورد خصوص عيب عنن است، كه اين دسته خود طايفه است:

طايفۀ اوّل: اصل خيار را بيان مي كند.

طايفۀ دوّم: بايد زوجه پيش حاكم شرع برود و تا يك سال به مرد مهلت داده مي شود اگر مداوا نشد، زن حق خيار فسخ دارد.

طايفۀ سوّم: رواياتي در باب 15 داريم كه در آن بحث در دعواي بين زوج و زوجه است و زوجه ادّعاي عنن مي كند و زوج منكر است كه در اين مورد راه هاي آزمايشي ذكر شده است كه اگر بعد از آزمايش معلوم شود زوج عنّين است زوجه حق فسخ دارد، پس مطابق اين روايات خيار فسخ مسلّم دانسته شده است.

دستۀ اوّل: روايات عامّه

همان دو روايت صحيحه اي است كه سابقاً «1» بيان شد كه مي فرمايد اگر زوج به هر سببي قادر بر وطي نباشد زوجه حق خيار دارد.

دستۀ دوّم: روايات خاصّه
اشاره

بيان شد سه طايفه است:

طايفۀ اوّل:

* و بالاسناد عن صفوان عن أبان، عن عبّاد [غياث] الضّبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: في العنين إذا علم أنّه عنّين لا يأتي النساء فرّق بينهما

(ظاهرش اين است كه بايد جدا شوند ولي ظاهر روايات اين است كه اگر زن دلش بخواهد مي تواند با او بماند)

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 108

و إذا وقع عليها وقعة واحدة لم يفرّق بينهما و الرجل لا يرّد من عيب

(قبلًا «لا يُردّ» گفتيم، بعضي جمع كرده اند كه لا يردّ من عيوب اخري و يا اين كه معلوم بخوانيم «لا يَردّ» يعني رجل مرأة را رد كند و مستحبّ است اگر خواست جدا شود، طلاق دهد نه اين كه فسخ كند). «2»

«ضب» نام منطقه اي در شامات است و بعضي معتقدند كه ضب طائفه اي از عرب بوده است. ضبّي يك حديث بيشتر ندارد و مجهول الحال است. مرحوم كليني «عبّاد» دارد كه مجهول الحال است ولي شيخ در تهذيب او را غياث مي نامد كه او هم مجهول الحال است ولي چون روايات متضافر و بعضي از اسناد صحيح است مشكلي براي استدلال ندارد.

* … عن عمّار بن موسي

(موثّق)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام أنّه سئل عن رجل أخذ عن امرأته

(أخذ اشاره به سحر است و احتمال دارد كه به خاطر بيماريها باشد)

فلا يقدر علي إتيانها فقال: إذا لم يقدر علي اتيان غيرها من النساء فلا يمسكها الّا برضاها بذلك و إن كان يقدر علي غيرها فلا بأس بإمساكها. «3»

* …

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام: من أتي امرأة [امرأته] مرّة واحدة ثمّ أخِذ عنها فلا خيار لها. «4»

* … عن إسحاق بن عمّار، عن جعفر، عن أبيه أنّ علياً عليه السلام كان يقول:

إذا تزوّج الرجل امرأة فوقع عليها [وقعة واحدة] ثم أعرض عنها فليس عليها الخيار لتصبر فقد ابتليت … «5»

روايات اصل مسألۀ خيار را بحث نمي كند بلكه از شاخ و برگ آن صحبت مي شود و معلوم مي شود كه اصل آن مسلّم بوده است.

* محمد بن علي بن الحسين

(صدوق و حديث مرسله است)

قال: روي أنّه متي أقامت المرأة مع زوجها بعد ما علمت أنّه عنّين و رضيت به لم يكن لها خيار بعد الرضا. «6»

* … عن علي بن جعفر عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام قال: سألته عن عنّين دلّس نفسه لامرأة ما حاله؟ قال: عليه المهر و يفرّق بينهما إذا علم أنّه لا يأتي النساء. «7»

86 (القول في العيوب (العنن) … 11/ 1/ 83

طايفۀ دوم:

رواياتي «8» كه دلالت مي كند بر اين كه يك سال به مرد عنّين مهلت داده مي شود تا خود را درمان كند و اگر درمان نشد زن خيار فسخ دارد. بعضي از روايات را از باب نمونه نقل مي كنيم:

* … محمد بن الحسن، باسناده عن الحسين بن سعيد

(اهوازي)،

عن صفوان، عن العلا، عن محمد بن مسلم

(سند روايت صحيح است)

عن أبي جعفر عليه السلام قال: العنين يتربّص به سنة ثم إن شاءت

______________________________

(1) ح 1 و 6 باب 4 از ابواب عيوب.

(2) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(3) ح 3 باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 4، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 8،

باب 14 از ابواب عيوب.

(6) ح 10، باب 14 از ابواب عيوب.

(7) ح 13، باب 14 از ابواب عيوب.

(8) ح 5، 7، 9، 11 و 12 باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 109

امرأته تزوّجت و إن شاءت أقامت

(يعني زن فسخ مي كند و بعد با ديگري ازدواج مي كند). «1»

* … عن أبي الصباح قال: اذا تزوّج الرجل المرأة و هو لا يقدر علي النساء أُجِّلَ سنة حتّي يعالج نفسه

(عدد مفهوم دارد يعني بعد از يك سال زن خيار فسخ دارد). «2»

روايت قبل با منطوق دلالت داشت، ولي اين روايت با مفهوم دلالت دارد، و از اين روايات اجمالًا استفاده مي شود كه زن خيار دارد كه شرايط آن را مرحوم امام (ره) در مسألۀ ششم متعرّض مي شوند.

طايفۀ سوّم:

پنج حديث است كه در باب پانزدهم وارد شده و در مورد نزاع رجل و مرأة است در جايي كه مرئه به زوج نسبت عنن مي دهد و رجل منكر است. از مجموع اين روايات استفاده مي شود كه اگر عنن ثابت شود براي زوجه خيار فسخ ثابت است يعني اصل مسأله (خيار فسخ) را مسلّم گرفته اند و بحث، صغروي (اثبات عنن) است.

روايت اوّل مي گويد اگر باكره باشد بهترين دليل است كه عنن داشته و قول زن مقدّم مي شود، امّا اگر باكره نباشد حكمش را بيان كرده است.

* … عن علي بن رئاب، عن أبي حمزة

(مشكل دارد)

قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: إذا تزوّج الرجل المرأة الثيّب

(كسي كه قبلًا ازدواج كرده)

الّتي تزوّجت زوجاً غيره فزعمت أنّه لم يقربها منذ دخل بها

(از زمان ازدواج وطي حاصل نشده است)

فإنّ القول في ذلك قول الرجل و عليه أن يحلف باللّٰه لقد

جامعها لأنّها المدّعية

(در حالي كه عكس اين به نظر مي رسد، چون زوج مدّعي است زيرا مي گويد مقاربت شده و زن انكار مي كند)

قال: فإن تزوّجت و هي بكر فزعمت

(ادّعا كرد)

أنّه لم يصل اليها

(وطي حاصل نشده است)

فإنّ مثل هذا تعرف النساء فلينظر اليها من يوثق به منهنّ فاذا ذكرت

(زن اختباركننده)

أنّها عذراء

(بكر)

فعلي الامام أن يؤجّله سنة فان وصل اليها و إلّا فرّق بينهما … «3»

مرحوم صاحب وسايل مي گويد اصل در انسان سلامت است كسي كه ادّعاي عيب مي كند او بايد ثابت كند و هر كسي كه بر خلاف اصل چيزي مي گويد، مدّعي و كسي كه مطابق اصل مي گويد منكر است، پس زن در اينجا مدعيّه است.

از اينجا معلوم مي شود كه اصل مسأله (خيار فسخ) مسلّم است به همين جهت سراغ احكام نزاع و يمين منكر رفته اند.

اين هيجده روايت كه بعضي از آنها به عنوان نمونه خوانده شد دلالت دارد بر اين كه مسأله مسلّم است و زن خيار فسخ دارد و روايات كالمتواتر است.

فروع مسأله:
اشاره

اكنون به بررسي بعضي از فروع اين مسأله مي پردازيم:

فرع اوّل: تجدّد العنن بعد العقد
اشاره

قدر متيقّن از مسائلي كه بحث كرديم حالت قبل العقد است، ولي اگر بعد از عقد باشد حكم چيست؟

اقوال:

ادّعاي اجماع شده كه بعد از عقد هم زوجه خيار دارد و تنها كسي كه مخالفت كرده مرحوم شيخ در مبسوط است كه ادّعاي اجماع به عكس مي كند، مرحوم صاحب جواهر از مرحوم شيخ در مبسوط نقل مي كند كه مي فرمايد:

و عندنا (ظاهرش ادّعاي اجماع است) لا يرّد الرجل من عيب يحدث به الّا الجنون. «4»

به نظر مي رسد كه ادّعاي شيخ، اجماع بر قاعده است، يعني شخص مدعّي قاعده اي را اجماعي ديده و بر اساس آن فتوا داده و آن را اجماعي دانسته است، و قاعده اي كه شيخ به آن تمسّك كرده قاعدۀ اصالة اللزوم است.

مرحوم شيخ انصاري هم كه اجماع منقول را حجّت نمي داند اشكال آن را اين مي داند كه گاهي اجماع منقول اجماع بر قاعده است.

بنابراين مسأله از نظر اقوال تقريباً مسلّم است و فرقي بين عنن قبل از عقد و بعد از عقد نيست.

ادلّه:
1- اطلاق روايات باب:

دليل بالخصوصي در مورد عنن بعد از عقد نداريم ولي به اطلاقات روايات عمل كرده اند چرا كه روايات سابق اطلاق داشت و قبل و بعد از عقد را شامل مي شد.

2- قاعدۀ لا ضرر و لا حرج:

اين دو قاعده هم دلالت دارد كه بعد از عقد هم خيار فسخ دارد بنابراين عمدۀ ادلّۀ سابق (لا ضرر، لا حرج و روايات) بعد از عقد را هم شامل است و فقط تدليس مربوط به قبل از عقد است.

______________________________

(1) ح 5 باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ح 7، باب 14 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

(4) ج 30، ص 326.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 110

سابقاً مي گفتيم كه سيرۀ عقلا در مورد بعد از عقد بر اين است و شارع هم اين سيره را امضا كرده است به اين بيان كه مرد و زن بعد از عقد در معرض حوادث هستند و هر كدام ممكن است بيمار شوند، به همين جهت بعد از عقد نمي توان به جواز فسخ حكم كرد.

ولي رواياتي داريم و حتّي ادّعاي اجماع هم شده است كه اگر يك مرتبه وطي حاصل شود خيار فسخ ساقط مي شود- بحث آن در فرع ثاني مي آيد- بنابراين سيرۀ عقلا در اينجا جاري نمي شود. پس محلّ كلام ما خصوصيّتي دارد كه اگر يك مرتبه هم وطي حاصل شود، خيار فسخ ندارد و سيرۀ عقلا براي درازمدت بود، بنابراين و لو عيب حادث باشد اگر مرّة واحدة هم وطي نكرده موجب حقّ فسخ است و اين خلاف سيرۀ عقلا هم نيست.

فرع دوّم: لو وطأ مرّة واحدة
اشاره

مشهور اين است كه خيار عيب ساقط مي شود، بلكه ادّعاي اجماع شده است ولي از ابن زهره و ظاهر كلام مفيد مخالفت نقل شده است.

أقوال مشهور:
1- روايات باب:

مشهور به روايات تمسّك كرده اند و در بين روايات هيجده گانه سه روايت «1» است كه تعبير «مرّة واحدة» و يا «وقعة واحدة» دارد. هرچند هر سه روايت از نظر سند ضعيف است، ولي مشهور به آن عمل كرده اند و ضعف سند با عمل مشهور جبران مي شود.

مرحوم حاجي نوري هم در مستدرك دو روايت «2» از كتاب جعفريّات نقل كرده است كه محلّ كلام است و از نظر سند مشكل دارد.

جمع بندي روايات:

علاوه بر جبران ضعف سند روايات به عمل مشهور، روايات متضافر و حجّت است.

2- استصحاب عدم بقاي عنن:

دليل ديگري هم آورده اند كه آن تعبير «لِرجاءِ زواله» است، يعني چون يك بار توانسته است، امكان دارد بازهم بتواند كه اين تعبير نشان مي دهد، موضوع ثابت نيست و بازگشت آن به استصحاب عدم بقاي عنن و شبهۀ موضوعي است.

87 القول في العيوب (العنن) … 15/ 1/ 83

فرع سوّم: إن كان قادراً علي غيرها و لم يكن قادراً عليها آيا در اين صورت زن حقّ فسخ دارد؟
اشاره

اين كه بر زوجه قادر نيست و بر غير زوجه قادر است ممكن است عوامل مختلفي داشته باشد، ممكن است به جهت سحر و جادو باشد كه البتّه غالباً اين چنين نيست بلكه در بعضي از موارد به جهت سحر و جادو است و لو غالباً مردم كمبودها، كاستي ها و تنبلي هاي خود را از سحر و جادو مي دانند.

اقوال:

مشهور و معروف اين است كه زوجه حقّ فسخ ندارد و ادّعاي اجماع شده است، ولي از مرحوم شيخ مفيد نقل شده كه حقّ فسخ دارد، چون مرد قادر نيست.

ادلّۀ قول مشهور:
اشاره

ادلّه اي كه مي گويد زوجه حق فسخ ندارد عبارتند از:

1- اصالة اللزوم:

خيار فسخ دليل مي خواهد و وقتي دليل نداريم اجازه نمي دهيم.

2- اطلاق روايات:

اطلاق بسياري از روايات مي فرمود: «لا يقدر علي النساء» كه عام است يعني بر وطي هيچ زني قادر نيست نه اين كه فقط بر زوجۀ خودش قادر نباشد.

* … قال في العنّين إذا علم انّه عنّين لا يأتي النساء … «3»

ظاهرش مطلق النساء است، پس وقتي قادر بر نساء ديگر است ديگر عنّين و لا يأتي النساء نيست.

* … قال: اذا تزوّج الرجل المرأة و هو لا يقدر علي النساء. «4»

يعني قادر به وطي هيچ مرئه اي نيست نه خصوص زوجۀ خودش را.

* … قال: عليه المهر و يفرّق بينهما اذا علم انّه لا يأتي النساء. «5»

اين سه روايت و بعض روايات ديگر اين باب شاهد است كه عنّين كسي است كه قادر بر نساء نيست نه اين كه بر بعضي قادر

______________________________

(1) ح 2 و 4 و 8، باب 14 از ابواب عيوب.

(2) مستدرك، ج 15، ح 2 و 3، باب 13 از ابواب عيوب.

(3) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 7 باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 13 باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 111

باشد و بر بعض ديگر قادر نباشد و در جايي كه زوج قادر بر غير زوجه است، ديگر عنّين نيست.

3- روايت خاص:

روايت خاصّي داريم كه مربوط به بحث ماست و تصريح دارد، در جايي كه زوج نسبت به زوجه قادر نيست ولي نسبت به غير زوجه قادر است زن حقّ فسخ ندارد.

* … عن عمّار بن موسي

(فطحي مذهب ولي ثقه است، پس روايت صحيحه نيست ولي موثّق است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّه سئل عن رجل أخذ عن امرأة فلا يقدر علي إتيانها فقال إذا لم

يقدر علي إتيان غيرها من النساء، فلا يمسكها الّا برضاها بذلك

(كه همان خيار فسخ است)

و إن كان يقدر علي غيرها فلا بأس بامساكها. «1»

4- عدم صدق عنّين بر چنين مردي:

اين عنوان بر او صادق نيست چون معناي عنّين اين است كه لا يقدر علي النساء، فعلي هذا دليل چهارم عدم صدق لغوي و عرفي عنوان عنّين بر چنين شخصي است.

در اينجا دو مطلب لازم به ذكر است:

1- اينها به حسب قواعد باب عيوب بود امّا اگر اين زوجه دچار عسر و حرج شديد شود، ديگر مسأله از قبيل حقّ فسخ و خيار فسخ نبوده بلكه از باب عسر و حرج است و به حاكم شرع مراجعه مي شود و حاكم يك سال مهلت مداوا مي دهد و اگر مداوا نشد بايد طلاق دهد و اگر طلاق نداد و امتناع از اداي حق كرد، حاكم از طرف او ولايةً طلاق مي دهد.

2- اگر مردي زوجه اي گرفت و قادر بر وطي نبود آيا لازم است فرد ديگري را انتخاب كند تا معلوم شود كه قدرت دارد؟

ظاهر روايات اين است كه لازم نيست زوجۀ ديگري بگيرد تا ثابت شود قادر است يا نه، البتّه در موارد شك ما به زوجه حق مي دهيم، ولي اگر مرد مي خواهد ثابت كند، حق دارد كه زوجۀ ديگري بگيرد تا ثابت كند و ظاهر روايات هم همين است.

هذا تمام الكلام في عيوب الرجل.

عيوب مختص مرئه:
شش عيب مخصوص مرئه است
اشاره

يعني اگر اين عيوب در زن باشد مرد حقّ فسخ دارد. مرحوم امام (ره) در تحرير مي فرمايد:

و المختصّ بالمرأة ستّة البرص و الجذام و الإفضاء و قد مرّ تفسيره فيما سبق و القَرن و يقال له العفل و هو لحم أو غدّة أو عظم ينبت في فم الرحم يمنع عن الوطءِ بل و لو لم يمنع إذا كان موجبا للتّنفّر و الانقباض (انقباض روحي)

علي الأظهر و العرج البيّن و إن لم يبلغ

حدّ الإقعاد و الزمانة (زمين گير شدن)

و العمي (كوري از هر دو چشم)

و هو ذهاب البصر عن العينين (ديد دو چشم از بين رفته)

و إن كانتا مفتوحتين و لا اعتبار بالعور (يك چشمي بودن)

و لا بالعشا (شب كور بودن)

و هي علّة في العين لا يبصر في الليل و يبصر بالنهار و لا بالعُمش (ضعيف چشم)

مع سيلان الدمع في غالب الأوقات.

از اين عيوب شش گانه دوتاي آنها موضوعاً در غير مرئه قابل تصوّر نيست كه يكي قرن و ديگري افضاست، ولي چهار عيب ديگر امكان وجودش در رجل و مرئه مساوي است، البتّه در رجل حكم خيار فسخ براي مرئه ندارد ولي در مرئه حكم خيار فسخ براي رجل دارد.

88 القول في العيوب (البرص و الجذام) … 16/ 1/ 83

عيوب شش گانه مرئه را كه در مورد قبل از عقد است تك تك بررسي مي كنيم:

1- بَرَص:
موضوع برص:

مرحوم امام (ره) تبعاً للوسيلة النجاة اشاره اي به موضوع برص نكرده است ولي در كتب مفصّل فقهي برص تفسير شده است. موضوع آن بايد روشن شود تا با بَهَق اشتباه نشود. مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

البرص علّة معروفة نعوذ باللّٰه منها و هي بياض يظهر في البدن منشؤه غلبة البلغم و هو غير البهق (كه آن هم نوعي سفيدي و لك و پيس است) و قد فرّق الاطبّاء بينهما بأنّ البرص يكون برّاقاً أملس (پوست برق مي زند و صاف است) غائضاً في الجلد و اللحم (در گوشت و پوست فرو مي رود) و يكون الشعر النابت فيه أبيض و جلده أنزل من جلد سائر البدن و إن غُرِزت فيه الإبرة (فرو كردن سوزن) لم يخرج منه دم بل رطوبة بيضاء (كه همان چرك

و عفونت است). «2»

سابق بر اين اطبّا معتقد بودند كه مزاج تمام انسان ها در چهار قسمت خلاصه مي شود: مزاج بلغمي، سودايي صفراوي و دَمَوي كه اين تقسيم بندي از تقسيم بندي چهارگانۀ عناصر كه در قديم به آن قائل بودند ناشي مي شود (آب، باد، آتش و خاك).

______________________________

(1) ح 3 باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ج 13، ص 235.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 112

بلغم اشاره به مزاج سرد همراه با رطوبت، سوداء اشاره به مزاج سرد همراه با يبوست، صفرا مزاج گرم با يبوست و مزاج دموي گرم همراه رطوبت بود و معتقد بودند كه تمام بيماري ها به واسطۀ غلبۀ يكي از اينهاست و اضافه شدن بلغم سبب برص و اضافه شدن صفرا سبب بيماري جذام مي شود.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

أمّا البرص فهو لغة و عرفاً البياض الذي يظهر علي صفحة البدن لغلبة البلغم و عند الأطبّاء أو السواد كذلك لغلبة السوداء … يوجب تفليس الجلد (پوست فلس دار مي شود) «1».

آنچه از كلمات بزرگان استفاده مي شود و ما از اطبّا تحقيق كرده ايم اين است كه لك و پيس هاي بدن برص نيست و علاج و دارو دارد و فقط رنگ پوست مشكل دارد كه درست مي شود ولي برص نوعي عفونت است كه حتّي اگر در دهان پيدا شود به قدري دهان بدبو مي شود كه كسي نمي تواند به او نزديك شود و در واقع نوعي بيماري پوستي است كه پوست فروكش مي كند و فرو مي رود و اين بيماري عفوني، مسري است، و از بعضي تعبيرات استفاده مي شود كه نوعي جذام است پس هر لك و پيسي برص نيست و موجب فسخ نمي شود.

سزاوار بود كه مرحوم امام (ره) در تحرير موضوع برص را

توضيح مي دادند.

حكم برص:

حكم مسأله از مسلّمات و اجماعيّات است كه مرد با وجود چنين بيماري حقّ فسخ دارد. مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد، مي فرمايد:

و إجماع الأصحاب و إطباق أكثر علماء الاسلام علي ذلك (حق فسخ) من الامور المعلومة. «2»

ادلّه:
1- اجماع.
2- لا ضرر و لا حرج.
3- تدليس:

چون بحث در برص قبل از نكاح است (بعداً خواهيم گفت كه در برص بعد از نكاح حق فسخ ندارد) اگر اين بيماري را دارد بايد بگويد و اگر نگويد نوعي تدليس است و خيار فسخ دارد.

4- روايات:

روايات زياد و متضافر و قريب به متواتري داريم، ده روايت در باب يك از ابواب عيوب نقل شده است. «3» بعضي از روايات صحيح السند و بعضي ضعيف است ولي چون متضافر و معمول بهاي اصحاب است، مشكل سند نداريم؛ از باب نمونه بعضي از روايات را بيان مي كنيم:

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة أشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل ما لم يقع عليها فإذا وقع عليها فلا. «4»

* … عن رفاعة بن موسي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون

(اين از قبيل منع در مقابل توهّم حذر است يعني فكر مي كرد كه ممنوع است و خيار فسخ ندارد در جواب مي فرمايند كه مي تواند فسخ كند)

و أمّا ما سوي ذلك فلا

(تعارضي بين روايات پيدا مي شود چون عيوب را بعضي چهارتا مي دانند در حالي كه هفت عيب است كه بعداً بيان مي كنيم). «5»

2- جذام:
اشاره

ابتدا در مورد موضوع جذام بحث مي كنيم بعد حكم آن را.

موضوع جذام:
اشاره

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

الجذام: علّة صعبة يحمرّ معها العضو ثمّ يسودّ ثمّ ينقطع و يتناثر (گوشت بدن مي ريزد) نعوذ باللّٰه و أكبر ما يكون ذلك في الوجه و يتصوّر في كل عضو فمتي ما ظهرت هذه العلّة و ثبتت بحيث لا يخفي علي أحد فلا شكّ في ثبوت الخيار. «6»

از كلمات ديگران از جمله صاحب جواهر استفاده مي شود كه جذام دو مرحله دارد:

1- مرحله كمون (مخفي):

در اين مرحله بدن سرخ مي شود و چشم انسان از حالت بادامي خارج شده و دايره مانند مي شود و پوست بدن هم خشن مي شود.

2- مرحلۀ بروز:

در اين مرحله بدن زخم مي شود و گوشت بدن مي ريزد. و به همين مناسبت در فارسي به آن خوره مي گويند.

حكم جذام:

آيا هر دو مرحله مشمول حكم است يا فقط مرحلۀ بروز و ظهور؟

______________________________

(1) ج 30، ص 332.

(2) ج 13، ص 235.

(3) ح 1، 2، 5، 6، 9، 10، 11، 12، 13، 14 باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 1 باب 1 از ابواب عيوب.

(5) ح 2 باب 1 از ابواب عيوب.

(6) ج 13، ص 235.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 113

از كلام محقّق ثاني استفاده مي شود كه مرحلۀ بروز است كه موجب فسخ است، ولي صاحب جواهر اصرار دارد كه در مرحلۀ كمون هم حقّ فسخ هست ولي ما در اين معنا ترديد داريم و شمول حكم را نسبت مرحلۀ كمون نمي پذيريم، چرا كه اگر شك هم كنيم اصالة اللزوم حاكم است.

89 القول في العيوب (الجذام) … 17/ 1/ 83

نكته: بعضي از اين عيوب در سابق اصلًا و يا به آساني قابل علاج نبوده است، ولي در عصر و زمان ما قابل علاج است، حتّي افضا و عفل را ممكن است با جرّاحي درمان كنند و يا جذام و برص در عصر و زمان ما قابل درمان است. حال آيا بايد به زوجه مجال داد تا خود را درمان كند يا زوج مي تواند نكاح را فسخ كند؟ اينها از مسائل مستحدثۀ قابل بحث است كه در پايان مباحث عيوب بحث خواهيم كرد و حتّي عيوبي كه از اين عيوب منصوصه بدتر است مثل ايدز در پايان مباحث عيوب بحث خواهيم كرد.

اقوال:

از نظر اقوال بين اصحاب ما مخالفي نيست و در بين عامّه هم اگر اختلافي باشد بسيار كم است.

ادلّه:
1- اجماع:

همان اجماعي را كه جامع المقاصد در مورد برص ادّعا كرده بود در اين مسأله هم ادّعا مي كند.

2- لا ضرر:

ضرري از اين بالاتر نيست چرا كه خطر سرايت دارد و روايت نبوي مي فرمايد:

فِرَّ مِنَ المجذوم فرارك من الأسد. «1»

چيزي كه در احاديث نبوي اين گونه توصيف شده قطعاً داخل عنوان لا ضرر است.

ان قلت: در حالات امام سجاد عليه السلام داريم كه حضرت عدّه اي مجذوم را مشاهده كرده و پيش آنها نشسته و با آنها غذا خوردند.

قلنا: اين روايات را توجيه كرده اند تا تعارضي بين اين دو روايت نباشد:

1- در روايت ندارد كه در يك ظرف با آنها غذا خوردند بلكه در كنار يك سفره بوده پس تعارضي با روايت نبوي ندارد.

2- ائمّه عليهم السلام داراي مقام توكّل بسيار بالايي بودند كه به خاطر آن، از اين گونه مسائل محفوظ مي ماندند كه اين مخصوص مقام امامت و ولايت است.

3- ادلّۀ نفي عسر و حرج:

زندگي با زوجۀ مجذوم داراي عسر و حرج است، پس لاجعل عليكم في الدين من حرج شامل اينجا هم مي شود.

4- تدليس:

اگر چنين بيماري داشته باشد و پنهان كند و بعد از ازدواج معلوم شود چون عرف عقلا بيان اين امور را از شرايط مي داند پس اخفاي آن تدليس، و ادلّۀ تدليس اينجا را شامل مي شود.

5- روايات:

روايات كثيره اي كه در خصوص جذام وارد شده است. در هفت روايت از روايات ده گانه كه در مورد برص وارد شده جذام هم ذكر شده است؛ «2» و چون روايات متضافر است نياز به بحث از سند ندارد.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه

(سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ

(به معناي حقّ خيار است نه اين كه الزامي باشد)

من أربعة اشياء من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل … «3»

* … (در سند سهل بن زياد است)

عن رفاعة بن موسي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون و أمّا ما سويٰ ذلك فلا. «4»

3- قَرَن:
اشاره

سوّمين عيب از عيوب مختصّ به مرئه عيب قرن است، كه به آن قَرَنْ، قَرْن و قُرْنَة هم گفته شده است. مرحوم امام (ره) معناي وسيعي براي قرن قائل شده و مي فرمايد:

القرن و يقال له العفل و هو لحم أو غدّة أو عظم ينبت في فم الرحم يمنع عن الوطء.

بنابراين قرن با عفل به يك معناست و معناي آن وسيع است و لحم زائد، غدّه و عظم را شامل مي شود، ولي بعضي بين عفل و قرن فرق گذاشته و معتقدند كه قرن در خصوص عظم است ولي عَفَل در مورد لحم است و به همين جهت، عيوب مختصّ به مرئه را هفت عيب ذكر كرده اند. آيا اين بحث اثري دارد؟

خير، عيب ها شش يا هفت عدد باشد تفاوتي ندارد، بحث در

______________________________

(1) سفينة البحار.

(2) ح 1، 2، 6، 10، 11، 13 و 14 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 1 باب 1 از

ابواب عيوب.

(4) ح 2 باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 114

اين است كه اين دو مانع وطي است و اين باعث حقّ فسخ مي شود.

اقوال:

اين مسأله هم اتّفاقي است و ارسلوه ارسال المسلّمات و به همين جهت در اينجا علما اقوالي را ذكر نمي كنند، كه اين ها گاهي از اجماع هم بالاتر است. مرحوم صاحب جواهر هم اقوال را ذكر نكرده و مسأله را مسلّم گرفته است.

ادلّه:
1- اجماع:

مسأله ظاهراً اجماعي است و مخالفي نقل نشده است.

2- لا ضرر و لا حرج:

زوجه مانعي دارد كه مانع وطي و منافي با غرض نكاح است.

3- تدليس:

عيبي دارد كه نگفتن آن تدليس است، چون مرئه حال خودش را مي دانسته و نگفته و بعداً آشكار شده است.

4- روايات:

روايات متضافره اي در مورد عَفَل و قرن وارد شده كه دليل بر ما نحن فيه است «1» و بعضي از اين احاديث سابقاً خوانده شد.

روايت اوّل حسني دارد كه در بقيّه نيست و آن اين كه قرن را به عفل تفسير كرده است.

* … عن ابي عبيدة

(دو سند دارد كه در يك سند سهل بن زياد است كه ضعيف است و سند ديگر خوب است و همه ثقه هستند و سند معتبر است)

عن أبي جعفر عليه السلام في حديث قال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضات و من كان بها زمانة ظاهرة

(زمين گير ظاهر و آشكار)

فإنّها تردّ علي أهلها من غير طلاق الحديث. «2»

چه فرقي بين فسخ و طلاق است؟ فسخ چه سهولت هايي دارد؟ طلاق داراي چه مشكلاتي است؟ در بحث هاي آينده از اين امور بحث خواهد شد.

90 القول في العيوب (العفل) … 18/ 1/ 83

تا اينجا ادلّه و موضوع مسأله بيان شد، و در مورد جايي بود كه قرن و عفل مانع كلّي وطي باشد، ولي اگر مانع نباشد بلكه مزاحم و موجب تنفّر و بعضي از مشاكل باشد، حكم آن چيست؟

اين مسأله را مرحوم محقّق در شرايع، صاحب جواهر و صاحب مسالك مورد بحث قرار داده اند كه آيا موجب خيار فسخ است؟

مسأله اختلافي است؛ جمعيّت قابل ملاحظه اي قائل به عدم خيار هستند چون مانع وطي نيست. اين قول از اكثر فقها نقل شده و مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

هو الذي قطع به الشيخ و الاكثر. «3»

و لكن لحن شرايع تمايل

به ثبوت خيار است و صاحب جواهر هم اين را اقويٰ مي داند. مرحوم امام (ره) هم عفل را تعميم داده و به ثبوت خيار قائل شده و فرموده اند:

يمنع عن الوطء بل و لو لم يمنع إذا كان موجبا للتنفّر و الانقباض علي الأظهر.

پس ايشان هم قول دوّم را اختيار كرده و اكثر را رها مي كنند، و منشأ اين كه در صورت عدم مانعيّت قائل به خيار فسخ شده اند روايات است.

ادلّۀ قائلين به عدم ثبوت خيار فسخ:
اشاره

قائلين به عدم ثبوت خيار در جايي كه عفل مانع از وطي نيست به دلايلي تمسّك كرده اند:

1- اصالة اللزوم:

در هر جايي كه شك كنيم اصل لزوم است بنابراين قدر متيقّن از خيار فسخ جايي است كه مانع است.

جواب از دليل: اصل وقتي معتبر است كه دليل نباشد در حالي كه دليل خاص (روايات) داريم كه از آن استفادۀ خيار مي شود.

2- قاعدۀ احتياط در ابواب نكاح:

احتياط مي گويد فسخ نكن، چون زن ممكن است بعد از فسخ شوهر ازدواج كند در حالي كه ممكن است در واقع ذات البعل بوده بنابراين خلاف احتياط است.

جواب از دليل: اين احتياط خوب است ولي اگر دليل باشد (ادلۀ قائلين به خيار در ادامه مي آيد) جاي تمسّك به اصل نيست.

3- انتفاء الضرورة:

چون وطي ممكن و هدف نكاح حاصل است ضرورتي

______________________________

(1) ح 1، 2، 3، 4، 5، 6، 10 و 13 باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 5 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ج 8، ص 115.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 115

نيست و فسخ براي جايي است كه مانع باشد در حالي كه اين مانع جزئي است و اگر مانع جزئي بخواهد موجب فسخ شود نوعاً در زندگي زوجين مانع موجود است.

جواب از دليل: اين ادلّه تا زماني كارساز است كه دليل خاصّي مانند روايات نباشد.

4- روايت:

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه

(روايت صحيحه است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة اشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل ما لم يقع عليها فإذا وقع عليها فلا. «1»

معناي حديث به دلالت التزامي اين است كه عفل چيزي است كه با وجود آن وطي حاصل نمي شود چون وقتي وطي حاصل شد ديگر عفل نيست.

جواب از دليل: اين دليل بر خلاف مقصود و دليل بر قول دوّم است، يعني از آن استفاده مي شود كه عفل چه مانع باشد و چه نباشد موجب خيار فسخ است منتها وطي و دخول در بعضي از عيوب مسقط خيار است نه اين كه خيار ندارد كما اين كه در برص و جذام و جنون هم وطي مسقط خيار است، پس اين روايت دلالت بر خلاف مقصود دارد.

چهار دليل براي قول اكثر بود كه جواب داده شد.

ادلۀ قائلين به ثبوت خيار فسخ:
اشاره

قائلين به ثبوت خيار فسخ در جايي كه عفل مانع نيست به چند دليل تمسّك كرده اند.

1- اطلاق روايات:

همان هفت روايتي كه دلالت مي كرد بر اين كه قرن و عفل موجب خيار است اطلاق دارد و موردي را كه مانع است و موردي را كه مانع نيست شامل مي شود.

سؤال: آيا واقعاً عفل عام است و هر چيز زائدي را كه در محل است شامل مي شود و لو مانع نباشد؟

احتمال مي دهيم مخصوص به جايي است كه مانع باشد و اگر شك هم كنيم بايد در اقلّ و اكثر، اقل را بگيريم كه قدر متيقّن است و در بقيّه اصالة اللزوم جاري مي شود.

2- روايت أبو الصباح كناني:

روايت صحيحه است ولي صاحب وسائل آن را تقطيع كرده و نصف روايت را در اينجا «2» و نصف ديگر را در باب ديگر «3» نقل كرده است؛ مرحوم كليني در كافي اين حديث را به طور كامل ذكر كرده است.

* … قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناً قال: هذه لا تحبل

(باردار نمي شود)

و ينقَبض زوجها من مجامعتها تردّ علي أهلها قلت: فإن كان دخل بها

(امكان دخول هست)

قال: إن كان علم بذلك قبل أن ينكحها يعني المجامعة ثمّ جامعها فقد رضي بها

(خيار ساقط است با اين كه قابليّت وطي داشته خيار داشته است)

و إن لم يعلم الّا بعد ما جامعها فإن شاء بعد أمسك و إن شاء طلّق. «4»

اين بهترين دليلي است كه مرحوم صاحب جواهر و مرحوم امام (ره) به آن استدلال كرده اند و معتقدند كه عفل عام است و مانع كلّي هم نباشد مانع بارداري و سبب انقباض است. اين روايت هم سند و هم دلالتش بر مقصود خوب است پس نوبت به اصالة اللزوم و اصالة الاحتياط نمي رسد.

3- روايت ابو عبيده:

حديث صحيح و معتبر است چرا كه روايت داراي دو سند و در يك سند سهل بن زياد نيست.

* … عن أبي جعفر عليه السلام قال في رجل تزوّج امرأة من وليّها فوجد بها عيباً بعد ما دخل بها قال: فقال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء … فانّها تردّ الي أهلها … و تعتدّ منه عدّة المطلّقة إن كان دخل بها

(معلوم مي شود كه عفلا قابليّت وطي داشته كه مهر و عدّه دارد) … «5»

4- روايت حسن به صالح:

سند محلّ بحث است.

* … سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناء قال: هذه لا تحبل و ينقبض زوجها من مجامعتها

(وطي ممكن است ولي حالت تنفّر دارد)

تردّ علي أهلها … «6»

اين روايت اگر چه مشكل سندي دارد ولي دلالت آن خوب است و براي جايي است كه امكان وطي دارد، پس قول دوّم كه قائل به خيار فسخ است ادلّۀ خوبي دارد.

قلنا: ما هم در اينجا با امام (ره) همراه مي شويم و قائل به خيار فسخ هستيم.

91 القول في العيوب (الافضاءِ) … 19/ 1/ 83

4- الإفضاء:
اشاره

اگر زوج بعد از عقد بفهمد كه زن اين عيب را دارد حق فسخ

______________________________

(1) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 3، باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 3 از ابواب عيوب.

(4) كافي، ج 5.

(5) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(6) ح 3 باب 3 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 116

دارد. امام (ره) در تحرير الوسيله در مسألۀ دوازده از مقدّمات نكاح مسألۀ افضا را از نظر حكمي و موضوعي مفصّلًا بحث كردند، كه از نظر حكمي داراي احكامي بود مثلًا اگر قبل از تسع سنين باشد، باعث حرمت ابدي وطي مرئه است، اگر چه از زوجيّت خارج نشده و نفقۀ آن واجب است.

از احكام ديگر آن اين است كه اگر مداوا شود، اكثر قائل به بقاي حرمت وطي شدند ولي ما آن را قبول نكرديم.

از ديگر احكام آن ديه است و آن هم ديۀ كاملۀ زن (500 مثقال شرعي).

موضوع افضا:

موضوع افضا اين بود كه دو مجري يكي شود كه قبلًا به طور مفصّل بحث شد و روايات مي فرمود:

«عطّلها علي الازواج»

يعني قابل بهره گيري نيست و اگر چنان خرق و جرحي باشد كه باعث شود مرئه از حيّز انتفاع ساقط شود احكام را جاري مي كنيم.

اين از نظر موضوع امّا از نظر حكمي آيا افضا موجب خيار فسخ است؟

اقوال:

قطعاً و به طور مسلّم موجب فسخ است و اختلافي در آن نيست.

ادلّه:
1- لا ضرر:

چه ضرري از اين بالاتر كه عطّلها علي الازواج و غرض نكاح حاصل نمي شود و چون حديث نفي ضرر اثبات حكم هم مي كند به كمك اين حديث خيار ثابت است. (در روايت ثمرة بن جندب اثبات حكم كرده چرا كه پيامبر فرموده است يجب عليك الاستيذان).

2- ادلّۀ نفي عسر و حرج.
3- تدليس:

چه تدليسي از اين بالاتر كه مرئه مفضات و تعطيل انتفاع است و غرض نكاح تأمين نمي شود و چون مي دانسته و نگفته تدليس است.

4- روايت صحيحه:

اين روايت داراي دو سند است كه در يك سند سهل بن زياد است و در سند ديگر سهل بن زياد ندارد پس روايت صحيحه است.

* و عن عدّة من أصحابنا

(مشايخ كليني كه همه ثقه هستند)

عن سهل بن زياد و عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمّد جميعاً عن الحسن بن محبوب، عن علي بن رئاب، عن أبي عبيدة عن أبي جعفر عليه السلام في حديث قال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضاة و من كان بها زمانة ظاهرة

(زمين گير)

فإنّها تردّ علي أهلها من غير طلاق الحديث. «1»

روايت با صراحت دلالت دارد بر اين كه افضا از عيوبي است كه موجب خيار فسخ است.

92 القول في العيوب (العرج) … 5/ 2/ 83

5- عَرَج (لنگ بودن):
اشاره

عرج به معناي «انحناء في البدن- يعجز معه المشي» مي باشد.

مرحوم امام (ره) در تحرير الوسيله مي فرمايد:

و العرج البيّن و إن لم يبلغ حدّ الإقعاد (زمين گير شدن)

و الزمانة (ظاهراً با اقعاد مساوي دانسته اند ولي خواهيم گفت كه «زمانة» مفهوم پيچيده اي دارد)

علي الأظهر (اين تعبير دليل بر اين است كه مسأله اختلافي است).

طبق بيان مرحوم امام (ره) عرج يك قيد دارد و آن هم اين كه «بيّن» باشد.

اقوال:
اشاره

اين مسأله اختلافي است، از كساني كه شرح اقوال مسأله را به طور تفصيلي بيان كرده، مرحوم شهيد ثاني در مسالك است كه مي فرمايد مسأله داراي چهار قول است، خلاصۀ فرمايش ايشان چنين است:

اختلف الأصحاب في أن العرج في المرأة هل هو عيب يجوّز الفسخ أم لا علي أقوال:

أحدها: أنّه عيب مطلقا ذهب اليه الشيخان في التهذيب و النهاية (شيخ طوسي) و المقنعه (شيخ مفيد) و ابن الجنيد و ابو الصلاح و أكثر الاصحاب.

و ثانيها: ثبوته بشرط كونه بيّناً ذهب اليه العلّامة في المختلف و التحرير و نقله عن ابن إدريس.

و ثالثها: تقييده ببلوغه حدّ الاقعاد و هو الذي ذهب اليه المصنّف (محقق) و العلّامة في القواعد و الإرشاد و الظاهر من معناه (اي

______________________________

(1) ح 5، باب 1، از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 117

الإقعاد) أن يبلغ حداً يعجز معه عن المشي.

و رابعها: أنّه ليس بعيب مطلقا و هو الظاهر من كلام الشيخ في المبسوط و الخلاف فإنّه لم يعدّه من عيوب المرأة و كذلك ابن البرّاج في المهذّب و هو الظاهر من الصدوق. «1»

مرحوم محقّق در شرايع مي فرمايد:

و أما العرج ففيه تردّد اظهره دخوله في اسباب الفسخ إذا بلغ الإقعاد. «2»

اين اقوال، طرفداران معتبري دارد ولي از

همه مشهورتر قول اوّل است. مرحوم امام (ره) قول دوّم را اختيار كرده است.

جمع بندي اقوال:

1- عرج مطلقا از عيوب است (قول مشهور)

2- عرج بيّن از عيوب است.

3- عرجي كه به حدّ اقعاد برسد، از عيوب است.

4- اصلًا عيب نيست و حقّ فسخ نمي آورد.

اكنون به بررسي اقوال چهارگانه مي پردازيم:
قول چهارم: چون اين قول با اقوال ديگر متفاوت است و حرج را عيب نمي داند ابتدا ادلّۀ اين قول را بررسي مي كنيم.
اشاره

ادلّۀ قول چهارم:

دو دليل بر اين قول اقامه شده است:

1- اصالة اللزوم:

اصل اقتضا مي كند كه تمام عقود لازم باشد و خيار فسخ دليل مي خواهد و در اينجا دليل نداريم.

جواب از دليل: روايات عديده اي داريم كه عرج از عيوب است و با بودن دليل نوبت به اصل نمي رسد.

2- روايات:

روايات متعدّدي كه عيوب را منحصر در چهار عيب (عفل، جنون، جذام و برص) مي داند و غير آن را نفي مي كند.

اگر چه در بعضي از روايات راوي و مرويّ عنه و مضمون يكي است، ولي در كتاب وسائل در پنج روايت ذكر شده است كه بعضي با مفهوم («تردّ من الأربعة» كه عدد مفهوم دارد يعني در غير اين چهار عيب خيار فسخ نيست) و بعضي با منطوق دلالت دارد.

بعضي از روايات صحيح السند و بعضي ديگر محلّ ايراد است، ولي چون متضافر است نياز به بحث سندي ندارد.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة أشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القَرن و هو العفل … «3»

عدد مفهوم دارد كه گاهي از ناحيۀ اقلّ است (مثل اقامت ده روز در قصد اقامت كه اگر كمتر باشد بايد نماز را تمام بخواند) و گاهي از ناحيۀ اكثر (مثلًا اكثر حيض ده روز است يعني يازده روز نيست) و گاهي از هر دو طرف است (مثل اين كه نماز صبح دو ركعت است، نه كمتر و نه بيشتر).

* … عن رفاعة بن موسي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون و أمّا ما سوي ذلك فلا

(دلالت به منطوق است). «4»

* … عن الحلبي عن أبي عبد

اللّٰه عليه السلام أنّه قال في الرجل يتزوج الي قوم فاذا امرأته عوراءِ و لم يبينوا له قال: لا ترد و قال: إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل

(به منطوق دلالت دارد چون «انّما» از ادات حصر است)

الحديث. «5»

* … عن الحلبي عن أبي عبد الله عليه السلام قال: انّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل

(ظاهراً با حديث قبل متّحد است). «6»

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: و تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون فأمّا ما سويٰ ذلك فلا.

(اين حديث با روايت اوّل ظاهراً يكي است و بعيد نيست نقل به معنا شده باشد كه در آنجا به مفهوم عدد دلالت داشت و در اينجا به منطوق دلالت دارد). «7»

مجموع اين احاديث يا سه حديث است يا پنج حديث كه بعضي معتبر است و تعداد عيوب را بيان كرده است.

جواب از دليل: اين روايات با رواياتي كه عرج و عمي را مي گويد و معمول بهاي اصحاب هم هست، معارض است چگونه بين روايات جمع كنيم؟ آيا تعارض است كه اگر جمع نشد رجوع به مرجّحات كنيم؟

گاهي بين اينها جمع دلالي شده است به اين بيان كه حصر عيوب در چهار عيب حصر اضافي است يعني در محضر امام از عيوب مختلفي صحبت شده مثل كراهت منظر و قبيح اللسان و يا دنائت قبيله و … و امام مي خواهد اين عيوب را نفي كند، نه

______________________________

(1) ج 8، ص 116- 119.

(2) جواهر، ج 30، ص 335.

(3) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(4)

ح 2 باب 1 از ابواب عيوب.

(5) ح 6، باب 1 از ابواب عيوب.

(6) ح 10، باب 1 از ابواب عيوب.

(7) ح 13، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 118

اين كه بخواهد نفي عرج و عمي كند؛ اگر چه حمل حصر بر حصر اضافي خلاف ظاهر است ولي در مقام جمع مي توان به آن قائل شد.

جمع ديگر اين كه آن چهار عيب از عيوب درجۀ يك و دو عيب ديگر درجۀ دو است. اين هم خلاف ظاهر است ولي در مقام جمع قائل به خلاف ظاهر مي شويم، امّا اگر اين دو طريق جمع را نپذيريم ناچاريم سراغ مرجّحات برويم.

نظير اين مسأله را در باب صيام هم داريم كه بعضي از روايات مبطلات روزه را چهار چيز و روايات ديگر بيش از آن مي شمارد. در يك روايت مي فرمايد:

لا يضر الصائم ما صنع إذا اجتنب ثلاث خصال: الطعام و الشراب و النساء و الارتماس في الماء «1»

در حالي كه مبطلات صيام در روايات ديگر بيش از اين شمرده است مثل استمنا، غبار غليظ و …، حال چه كنيم؟ در آنجا هم همين مشكل است كه يا سراغ جمع دلالي مي رويم و يا سراغ مرجّحات، البتّه اين مشكل در هرجا كه بحث عدد مطرح است پيش مي آيد.

93 القول في العيوب (العرج) … 6/ 2/ 83

بحث در عيب پنجم از عيوب مختص نساء در عرج بود.

معني عرج انحناء في البدن يعجز معه المشي است. چهار قول در مسأله داشتيم:

ادلّۀ قول چهارم و جواب آن بيان شد، چون نافي بود ابتدا اين قول را ذكر كرديم.

دليل قول اوّل (مشهور) روايات:

دليل اين قول چند روايت است كه غالباً صحيح السند است

و عرج يا عرجاء (كه صفت عرج است) مطلق ذكر شده و مقيّد به بيّن و اقعاد نشده است.

* … عن محمّد بن مسلم

(صحيحه است)

قال: قال أبو جعفر عليه السلام ترد العمياء و البرصاء و الجذماء و العرجاء

(مطلق است). «2»

* و في المقنع قال: روي في الحديث

(مرسله است)

أنّ العمياء و العرجاء تردّ. «3»

ظاهراً روايت ديگري نيست و همان روايت سابق است.

* … عن داود بن سرحان

(روايت صحيحه است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يتزوّج المرأة فيؤتي بها عمياء أو برصاء أو عرجاء قال: تردّ علي وليّها

(فسخ جايز است)

الحديث. «4»

* … عن محمّد بن مسلم

(روايت صحيحه است)

عن أبي جعفر عليه السلام قال: تردّ البرصاء و العمياء و العرجاء. «5»

اگر اين احاديث در هم ادغام شود درست است كه دو روايت مي شود، ولي دو روايت صحيحه است و هيچ قيدي ندارد و دليل بر قول مشهور است و اگر با روايات سابق (قول چهارم) تعارض پيدا كند، اين روايات مقدّم مي شود، چرا كه صحيحه و معمول بهاي اصحاب است.

قول دوّم: به نظر مي رسد قول دوّم به قول اوّل بر مي گردد

چرا كه اگر عرج بيّن نباشد از عيوب شمرده نمي شود، بنابراين كأنّ روايات عرجاءهم به عرجاء بيّن العرج منصرف است نه موردي كه عرج خفي باشد و بدون دقّت در آن روشن نمي شود، پس قول دوّم كه مرحوم امام (ره) هم در تحرير آن را انتخاب كردند، قول جديدي به نظر نمي رسد و همان قول اوّل است، به خصوص كه دليل خاصّي هم بر اين قول اقامه نشده است.

قول سوّم: قول مرحوم محقق و بعضي ديگر است كه عرجي را عيب مي دانستند
اشاره

كه به حدّ اقعاد برسد و نتواند راه برود.

دليل قول سوّم: دليل اين قول دو روايت است
اشاره

كه هر دو روايت صحيحه ولي يكي دلالتش روشن تر است.

* … عن أبي عبيده، عن أبي جعفر عليه السلام في حديث قال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضات و من كان به زمانة ظاهرة فانّها تردّ علي أهلها من غير طلاق الحديث. «6»

* … عن داود بن سرحان عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: و إن كانت بها يعني المرأة زمانة لا تراها الرجال أجيزت شهادة النساء عليها. «7»

قسمت ديگر اين روايت در ح 9 باب 1 آمده است و ظاهراً اين حديث دنبالۀ آن است.

* … عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يتزوج المرأة فيؤتي بها عمياء أو برصاء أو عرجاء قال تردّ علي وليّها الحديث.

اين روايت به چه معناست؟ آيا ممكن است لنگ زمين گيري

______________________________

(1) وسائل ج 7، ح 1 باب از ابواب ما يمسك عنه الصائم.

(2) ح 7، باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 8، باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 9، باب 1 از ابواب عيوب.

(5) ح 12، باب 1 از ابواب عيوب.

(6) ح 5، باب 1 از ابواب عيوب.

(7) ح 1، باب 4 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 119

باشد كه نمي تواند حركت كند، ولي مردان نمي بينند و فقط زن ها مي بينند؟ اين چگونه ممكن است؟ پس روايت ابهام دارد و از اين روايت استفاده خواهيم كرد كه «زمانه» معناي ديگري غير از معنايي كه بزرگان استفاده كرده اند دارد.

حال اگر از اين اشكال صرف نظر كنيم اين دو روايت مقيّد و روايات سابق مطلق است و حمل مطلق بر مقيّد كرده و روايات مطلق

را تقييد مي زنيم يعني عرج در صورتي موجب فسخ است كه نتواند راه برود.

اكنون به بررسي كلمه «زمانه» در لغت مي پردازيم.

زمانه از زمان به معناي وقت گرفته شده است. لسان العرب مي گويد:

الزمانة آفة في الحيوانات و رجل زَمِن أي مبتلي بيّن الزمانة و الزمانة العاهة (نقص عضو و بلا و عيب) و الزمانة ايضاً الحُب (محبّت).

قاموس كه از معروف ترين منابع لغت است مختصراً مي گويد:

الزمانة الحبّ و العاهة.

المنجد و لو از نظر ما اصالت ندارد- چرا كه در آن فرهنگ مسيحيّت را جاسازي كرده و در مورد مسيح مي گويد: ابن اللّٰه المتجسّد كه امانت را در لغت هم رعايت نكرده است- در اين مورد مي گويد:

الزمانة العاهة، عدم بعض الاعضاء تعطيل القويٰ (زمين گير مي شود و از قوّت مي افتد) الحبّ، المزمن مرض مزمن عتيق أتت عليه ازمنة.

مجمع البحرين طريحي كه تفسير لغات آيات و روايات است مي گويد:

الزمانة العاهة و آفة في الحيوان و هو مرض يدوم زماناً طويلًا.

صحاح اللغة هم بيانش مانند بيان لسان العرب است.

جمع بندي اقوال لغويين:

از مجموع اين اقوال استفاده مي شود كه زمانه از زمان گرفته شده و به معناي مرض مزمن و قديمي است كه دوام دارد و مدّتها شخص مبتلا بوده و لازمۀ آن گاهي تعطيل قوي است و به حبّ هم زمانه گفته شده است به جهت عمق و دوام آن، پس زمين گير شدن در معناي آن نخوابيده و لذا بعضي گفته اند كه زمانه يك عيب جداگانه است و در ناحيۀ مرأة به هشت عيب قائل شده اند، بنابراين اين زمانه ربطي به عرج و لنگي ندارد.

94 القول في العيوب (العرج) … 7/ 2/ 83

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

إنّ مفهوم الزمانة أمرٌ آخر غير

المفهوم من العرج و مقتضي النصوص كون كلّ واحد منهما عيباً برأسه و ليس من باب المطلق و المقيّد في شي ء بل الظاهر من الزمانة أمرٌ آخر خفيّ لا يطّلع عليه الرجال و العرج ليس كذلك. «1»

تا اينجا با اين بيانات، ما هم مثل شهيد ثاني مي خواهيم زمانه را عيب جداگانه اي بدانيم، ولي چيزي كه كار را مشكل مي كند، اين است كه كمتر كسي به آن فتوا داده است، پس اين دو حديث غير معمول بهاست و ناچاريم آن را كنار بگذاريم.

6- العميٰ
اشاره

ششمين عيب از عيوب مختصّ نساء «عمي» است. مرحوم امام (ره) در مورد اين عيب مي فرمايد:

و العمي و هو ذهاب البصر عن العينين (ديد چشم از بين برود)

و إن كانتا مفتوحتين و لا اعتبار بالعور (يك چشمي)

و لا بالعَشا (شب كور)

و هي علّة في العين لا يبصر في الليل و يبصر بالنهار و لا بالعُمش و هو ضعف الرؤية مع سيلان الدمع في غالب الاوقات.

اقوال:

مشهور عمي را از عيوب مختص به نساء مي دانند. مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و امّا العمي فالأظهر من المذهب أنّه موجب للخيار و حكي عليه المرتضي و ابن زهرة الاجماع … و نسبه الشيخ في الخلاف و المبسوط الي بعض الاصحاب و هو (كلام شيخ) يشعر بالمنع. «2»

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد، مي فرمايد:

الظاهر من مذهب الأصحاب أنّ العمي عيب في المرأة تردّ به، «3» در ادامه از مبسوط و خلاف نقل مي كند كه عيب نيست، چون كل عيوب را شش تا شمرده و عمي را از عيوب ندانسته اند.

دليل مشهور: روايات

دليل مشهور چند روايت است كه در بين آنها روايت صحيحه هم وجود دارد.

* … عن محمد بن مسلم قال: قال أبو جعفر عليه السلام: تردّ العمياء و

______________________________

(1) ج 8، ص 118.

(2) ج 7، ص 368.

(3) ج 13، ص 239.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 120

البرصاء و الجذماء و العرجاء. «1»

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام قال: تردّ البرصاء و العمياء و العرجاء. «2»

ظاهراً اين روايت با روايت قبل يكي است كه در روايت اوّل چهار عيب و در روايت دوّم سه عيب ذكر شده است.

* … عن داوود بن سرحان

(روايت صحيحه است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يتزوّج المرأة فيؤتي بها عمياء أو برصاء أو عرجاء قال: تردّ علي وليّها الحديث. «3»

* و في المقنع قال: روي في الحديث أنّ العمياء و العرجاء تردّ

(اين روايت مرسله است و ظاهراً همان مضمون روايات سابق را مرحوم صدوق در مقنع نقل كرده است). «4»

به حسب ظاهر چهار روايت ولي در واقع دو روايت است كه البتّه صحيحه است. مرحوم حاجي نوري هم

در مستدرك دو روايت اضافه كرده است.

مجموع احاديث كه در بين آنها صحيحه هم وجود دارد و متضافر و معمول بهاي اصحاب است، براي اثبات مطلب كافي است.

اضف الي ذلك ادلّۀ عامّه اي هم كه سابقاً به آن استدلال مي كرديم مثل لا ضرر و لا حرج در اينجا قابل استدلال است و بهتر از اين دو، دليل تدليس است، چرا كه زن داراي اين عيب بوده و نگفته اند كه تدليس است.

دليل قائلين به عدم خيار:
1- تمسّك به اصالة اللزوم:

اصل در عقود لزوم است.

جواب از دليل: در اينجا دليل خاص (روايت) داريم و اصل در مقابل دليل نمي تواند مقاومت كند.

2- تمسّك به حصر مستفاد از روايات:

روايات باب، عيوب را منحصر در چهار عيب دانسته اند و عمي در بين آنها نيست.

جواب از دليل: بعضي جواب داده اند كلمۀ «انّما» كه شما از آن استفادۀ حصر مي كنيد در نسخۀ كافي نيست، ولي دو روايت داشتيم كه مي فرمود:

و أمّا ما سويٰ ذلك فلا، «5»

پس نبودن «انّما» در نسخۀ كافي جواب نمي شود، و حلّ مشكل همان راهي است كه سابقاً عرض كرديم يعني يا حصر را اضافي بدانيم و يا عيوب را درجه بندي كرده و بگوييم اين روايات عيوب درجۀ اوّل را بيان كرده اند كه نظير اين مسأله را در ابواب ديگر هم مثل صوم داشتيم.

و امّا اعور، أعشا، أعمش و … اطلاق روايات اين موارد را شامل نمي شود چون منظور از اعمي كسي است كه اصلًا ديد ندارد و به شب كور و يك چشمي و … اعمي نمي گويند، علاوه بر اين يكي دو روايت هم داشتيم كه مي فرمود اعور عيب نيست.

نتيجه:

آنچه مرحوم امام (ره) فتوا دادند و مشهور هم همان را گفتند فتواي صحيح است و فقط اعمي عيب است.

95 القول في العيوب … 8/ 2/ 83

مقدّمه

اعور (يك چشمي بودن) أعشا و أعمش از عيوب موجب فسخ نيست و دليل آن اين است كه روايات عمي شامل آنها نمي شود علاوه بر اين سه روايت داريم كه مي فرمايد يك چشمي بودن موجب خيار فسخ نمي شود كه يك روايت از حلبي است

* … عن الحلبي عن أبي عبد الله عليه السلام أنّه قال في الرجل يتزوّج الي قوم فإذا امرأته عوراء و لم يبيّنوا

له قال: لا ترد … «6»

ذيل همين حديث بدون اين كه در وسايل شماره گذاري شده باشد حديث ديگري وجود دارد كه راوي و مروي عنه مختلف است ولي مضمون يكي است

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 120

و بإسناده عن محمد بن مسلم أنّه سأل أبا جعفر عليه السلام و ذكر نحوه إلّا أنّه ترك ذكر العفل

اين دو حديث تحت يك شماره ذكر شده

عن زيد الشّحام عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: تردّ البرصاء و المجنونة و المجذومة قلت: العوراء؟ قال: لا. «7»

در مجموع سه حديث و معمول بهاي اصحاب هم هست، پس نسبت به عورا به جواز فسخ فتوا نداده اند.

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: [عبارت مرحوم محقّق در شرايع لا تردّ المرأة بعيب غير هذه السبعة.]

مرحوم محقّق در شرايع در اينجا فرعي دارد و به تبع او صاحب جواهر و صاحب مسالك هم اين فرع را ذكر كرده اند (چون هر دو شرح شرايع است). عبارت مرحوم محقق چنين است: لا تردّ المرأة بعيب غير هذه السبعة. «8»

______________________________

(1) ح 7، باب 1، از ابواب عيوب.

(2) ح 12، باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 9، باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 8، باب 1 از ابواب عيوب.

(5) ح 2 و 13 باب 1 از ابواب عيوب.

(6). ح 6، باب 1 از ابواب عيوب.

(7). ح 11، باب 1 از ابواب عيوب.

(8) جواهر، ج 30، ص 338.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 121

صاحب جواهر «1» اين فتوا را به معظم اصحاب نسبت داده و شرح نسبت مفصّلي در ذيل اين فرع دارد كه شواذي از فتاوي و شواذي از روايات عيوب

ديگري را شمرده اند، از جمله اين سه عيب:

1- مرئه بعد از ازدواج و قبل از دخول مرتكب زنا شود و يا زوج قبل از ازدواج و يا بعد از آن مرتكب زنا شود، كه اين قول به مرحوم صدوق نسبت داده شده است.

2- اجراي حد بر مرئه و لو قبل از ازدواج (كار خلاف به تنهايي موجب حقّ فسخ نيست بلكه اگر كار خلاف موجب اجراي حد شود حقّ فسخ دارد) اين قول از احمد بن محمد بن جنيد اسكافي نقل شده است.

3- زن مستأجره باشد، استيجاري كه منافات با حقّ زوجيّت دارد، مثلًا كارمند است؛ اين قول قائلي از شيعه ندارد و از «ماوردي» از فقها اهل سنّت نقل شده است.

سرچشمه و دليل اينها چيست؟

عيب سوّم كه ماوردي به آن قائل است دليل روايي ندارد؛ بلكه ممكن است با دليل عقلي گفته باشد يعني زوجه شغلي دارد كه با حقّ زوجيّت منافات دارد و الّا اگر منافي حقّ زوجيّت نباشد، اشكالي ندارد، ولي اين عيب نيست بلكه مزاحم حقّ زوج بودن مشكل است كه اين هم از باب تدليس است نه عيب.

و امّا دو مورد ديگر، رواياتي دارد كه در دو باب نقل شده است: «باب حكم ظهور زنا الزوجه و حكم زناها قبل الدخول و بعده» كه چند روايت «2» است و بعضي دلالت مي كند كه زوجه اگر انحرافي پيدا كند حكمش چيست.

* … عن الفضل بن يونس قال سألت أبا الحسن موسي بن جعفر عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فلم يدخل بها فزنت قال: يفرّق بينهما و تحدّ الحدّ و لا صداق لها. «3»

اين روايت از قبيل امر در توهّم حذر

است كه جواز ايجاد مي كند يعني واجب نيست و اگر خواست فسخ مي كند.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه

(صحيحه است)

قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فعلم بعد ما تزوّجها أنّها كانت قد زنت

(قبل از نكاح زنا كرده است)

قال: إن شاء زوجها أخذ الصداق ممّن زوّجها

(تدليس است و عيب را نگفته است) … «4»

اگر زوج عمل منافي عفّت انجام داده باشد آيا زوجه در اين صورت حقّ فسخ دارد؟

در وسائل چيزي در آن باب نداريم ولي يك حديث از مقنع نقل شده است:

إنّ عليّاً فرّق بين رجل و امرأة زني قبل دخوله بها

كه عام است و قبل از عقد و بعد از عقد را شامل مي شود.

نتيجه:

عيب اوّل و دوّم حديث دارد ولي چون اين احاديث معرض عنهاي مشهور است نمي توانيم مطابق آن فتوا دهيم.

96 القول في العيوب … 12/ 2/ 83

در مورد عيب اوّل و دوّم (آلودگي به عمل منافي عفّت و محدود به حدّ شرعي شدن) سه حديث ديگر هم در ابواب حدود پيدا كرده ايم كه دو حديث در مورد زوج است يعني اگر زوج به عمل منافي عفّت آلوده شود، زوجه حق فسخ دارد.

* … عن حنّان قال: سأل رجل أبا عبد اللّٰه عليه السلام و أنا أسمع عن البكر

(مراد رجل است به قرينۀ «يفجر»)

يفجر و قد تزوّج ففجر قبل أن يدخل بأهله؟ فقال: يضرب مائة و يجزّ شعره و ينفي من المصر حولًا و يفرّق بينه و بين أهله

(يعني به زوجه حقّ فسخ مي دهند و عقد را فسخ مي كنند نه اين كه در تبعيدگاه زن را از او جدا كنند). «5»

* … عن علي بن جعفر عن

أخيه موسي بن جعفر عليهما السلام قال: سألته عن الرجل تزوّج امرأة و لم يدخل بها فزنيٰ ما عليه؟ قال يجلّد الحدّ و يحلق رأسه و يفرّق بينه و بين أهله و ينفي سنة. «6»

در ذيل اين حديث حديث ديگري است كه شماره نخورده است:

* … عن السكوني عن جعفر عن أبيه عن آبائه عليهم السلام في المرأة اذا زنت قبل أن يدخل بها قال: يفرّق بينهما و لا صداق لها … «7»

اين احاديث كه بعضي صحيحه است، به ضميمۀ احاديث سابق متضافر است ولي مشهور از آن اعراض كرده اند و اينها را از عيوب موجب فسخ ندانسته اند.

و لكنّ الانصاف؛ در بعضي از اين موارد براي زوج و زوجه خيار فسخ هست، مثلًا اگر هر يك از طرفين محدود به حدّ

______________________________

(1) همان.

(2) ح 1، 2، 4، باب 6 از ابواب عيوب.

(3) ح 2، باب 6 از ابواب عيوب.

(4) ح 4، باب 6 از ابواب عيوب.

(5) وسائل، ج 18، ح 7، باب 7 از ابواب ما يوجب حدّ الزنا.

(6) ح 8، باب 7 از ابواب ما يوجب حد الزنا.

(7) همان.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 122

شرعي باشد و همه بدانند كه اين زن يا مرد بي آبرو است، هر كسي كه حدّ اقل آبروي اجتماعي داشته باشد، از چنين شخصي بيزار است، و لكّۀ ننگي است، آيا اين داخل در عنوان تدليس نيست؟

اين تدليس است و مشهور هم در واقع اينها را از باب عيوب ندانسته اند، و الّا از باب تدليس بلامانع است؛ و همچنين است در جايي كه زن مستأجره باشد، به نوعي كه منافات با حق زوجيّت دارد، در اين صورت زوج حقّ فسخ دارد و

اين مصداق تدليس است، چون تدليس اخفاي اشكال و عيبي است كه مزاحم است.

متأسّفانه مباحث عيوب و تدليس با هم مخلوط شده، در حالي كه خيلي از مباحث تدليس، عيب نيست.

نتيجه: غير از عيوب هفت گانه در مرئه و عيوب چهارگانۀ رجل- و لو فقها عيوب ديگر را نفي كرده اند- گاهي ممكن است در ناحيۀ زوج يا زوجه عيوبي پيدا شود كه مصداق بارز تدليس است كه در آنها زوج يا زوجه خيار فسخ دارند.

الامر الثاني: موضوع تدليس به حسب زمان، مكان، جوامع مختلف بشري و اشخاص متفاوت است.

گاهي چيزي در يك زمان تدليس نيست و در زمان ديگر تدليس است، به عنوان مثال اعور (يك چشمي بودن) شايد در زمان هاي گذشته تدليس شمرده نمي شده و امام هم در روايت فرمود از عيوب نيست، ولي اگر در زمان ما يك چشمي باشد، آن را عيب و كتمان اين عيب را تدليس مي دانند همچنين كتمان ابتلا به موادّ مخدّر را تدليس مي دانند و يا اگر محكوم به زندان طويل المدّت باشد و يا گرفتار وسواس شديد باشد و كتمان كنند، اينها هم تدليس است و همه از اموري است كه اگر اظهار نكنند تدليس محسوب مي شود.

الامر الثالث: اگر زوج يا زوجه به بيماري هايي مبتلا باشند كه از آن عيوب منصوصه شديدتر است
اشاره

مثل ايدز (از بين رفتن سيستم ايمني بدن) كه هم مسري است و هم خطرناك و كشنده و از جذام و برص بدتر است، آيا مي توان در اين موارد قائل به خيار فسخ شد؟

اگر بخواهيم جمود بر نصوص كنيم، نصوص مي گويد كه ماوراي ذلك عيب نيست، ولي اگر دقّت كنيم مي توانيم دلايلي پيدا كنيم كه دلالت مي كند به طريق اولي در اينها هم حق فسخ هست:

1- قياس اولويّت:

هم تنقيح مناط (الغاي خصوصيت) است و هم قياس اولويّت، به اين بيان كه اين عيوبي كه ذكر شد جنبۀ تعبّدي ندارد بلكه اجمالًا معلوم است كه ملاك چيست، از طرف ديگر فرض كرديم كه اولويّتي در كار است، يعني عيوبي داريم كه از عيوب منصوصه اشدّ است، با قياس اولويّت (از اضعف به اقويٰ رسيدن) كه از تنقيح مناط (از مساوي به مساوي رسيدن) بالاتر است حصر احاديث را شكسته و اين عيوب را داخل مي دانيم.

2- تدليس:

اگر واقعاً كسي مبتلا به ايدز باشد و كتمان كند، بعداً اشكال مي كنند كه چرا تدليس كردي و نگفتي.

97 القول في العيوب … 13/ 2/ 83

3- اشاراتي كه در روايات است:

* … عن ابن بكير عن بعض أصحابه

(مرسله است ولي چون ابن بكير از اصحاب اجماع است ممكن است بعضي به آن قناعت كنند)

قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الرجل يتزوّج المرأة بها الجنون و البرص و شبه ذا فقال: هو ضامن للمهر

(در اين حديث سخني از فسخ نيست ولي ضمانت مهر نشان دهندۀ اين است كه مي خواهد از او جدا شود و يستشمّ منه كه بعد از جدا شدن است). «1»

«شبه ذا» معناي عامّي دارد و چيزي را كه مساوي و يا بالاتر از جنون و برص باشد شامل مي شود، پس اگر به عموم «شبه ذا» عمل كنيم شاهد خوبي براي بحث ماست ولي اگر كسي بگويد كه اين تعبير اشاره به عيوب ديگر منصوصه است، در اين صورت شاهدي بر بحث ما نمي شود، پس حديث ابهام دارد و استدلال به آن خالي از اشكال نيست.

* … عن الحسن بن صالح قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناء

(اين عبارت درست به نظر نمي رسد و بايد «فوجدها قرناء» و يا «فوجد بها قرناً» باشد)

قال هذه لا تحبل و ينقبض زوجها من مجامعتها تردّ أهلها … «2»

ذيل روايت (هذه لا تحبل و ينقبض زوجها من مجامعتها) به منزلۀ علّت است و ظاهر اين است كه هر يك از اين دو باشد

______________________________

(1) ح 3، باب 2 از ابواب عيوب.

(2) ح 3، باب 3 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 123

كافي است،

پس هر عيبي كه موجب انقباض و تنفّر زوج باشد را شامل است.

* … عن أبي عبيده عن أبي جعفر عليه السلام قال في رجل تزوّج امرأة من وليّها فوجد بها عيباً بعد ما دخل بها قال: فقال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضاة و من كان بها زمانة ظاهرة فإنّها تردّ علي أهلها … «1»

سابقاً بيان شد كه بعضي معتقدند «زمانه» به معناي بيماري مزمن است و اگر ما زمانه را به معناي بيماري مزمن بگيريم و يا بيماريي كه موجب تضعيف قواي بدن مي شود، در اين صورت معناي عامّي دارد كه شامل تمام بيماريهاي خطرناك مي شود، ولي اگر «زمانه» را به معناي زمين گير شدن دانستيم، ديگر دلالت ندارد.

پس هر سه دليل علي احتمالٍ، دليل است و به تنهايي نمي تواند دليل باشد، ولي مي تواند مؤيّدي براي دليل اوّل و دوّم باشد.

نتيجه: عيوب ديگر به قياس اولويّت به عيوب منصوصه ضميمه مي شود.

الامر الرابع: اگر هر يك از زوج و يا زوجه و يا هر دو، سلامت در عيوب را شرط كنند بعد خلاف شرط ظاهر شود،

داخل در خيار شرط است و يا به تعبير ديگر خيار تخلّف از شرط است كه تدليس هم صدق مي كند.

آيا خيار تخلّف شرط در نكاح جاري مي شود يا مخصوص ابواب معاملات است؟

خيار شرط را هم روايات متعدّد و هم فتاواي مشهور در باب نكاح جاري مي دانند كه روايات در پنج باب «2» در وسائل آمده و همه در مورد خيار تخلّف از شرط است و در بعضي از موارد صاحب جواهر تعبير لا خلاف دارد، مثلًا در مورد شرط بكارت اين تعبير را دارد و يا اگر شرط كنند كه مثلًا از طايفۀ بني هاشم است و خلاف آن ثابت شود در اين موارد خيار تخلّف شرط ثابت است، پس

خيار شرط در باب نكاح هم وجود دارد. علاوه بر فتاواي اصحاب و روايات متعدّد، عمومات باب شروط (المؤمنون عند شروطهم) هم نكاح را شامل است.

نكته: شرط گاهي در متن عقد ذكر مي شود و گاهي قبلًا صحبت شده است (الشروط المبني عليها العقد) و در هنگام خواندن صيغه آن شروط را ذكر نمي كنند و عقد را بر همان شروط سابق مي خوانند و يا عرف آن را لازم مي داند و در اجتماع مسلّم است و لو در متن عقد و يا قبل از آن ذكر نشود كه در اينجا هم خيار تخلّف شرط وجود دارد؛ مثلًا وقتي دختري را تزويج مي كنند شرط بكارت هست و لو نگويند و اگر تخلّف شد، خيار تخلّف شرط ثابت است.

الامر الخامس: عيوبي در سابق قابل علاج نبود ولي در عصر و زمان ما به سهولت قابل علاج است،

مثلًا بعضي از انواع افضا قابل جرّاحي است و يا عفل را با عمل جرّاحي درمان مي كنند، آيا اينها داخل در عيوب منصوصه است، يا بگوييم روايات باب عيوب از اين موارد انصراف دارد و در صورتي كه با جرّاحي درمان مي شود خيار فسخ ندارد؟

در اينجا نمي توان قائل به خيار فسخ شد، چون ادلّه از مواردي كه به سهولت قابل درمان است منصرف است چرا كه سابقاً اين عيب موجب انقباض زوج بود، ولي الآن وضع عوض شده و اين عيوب قابل درمان است و بعد از درمان ديگر موجب انقباض نيست؛ به عبارت ديگر اگر قبل از درمان زوجه مفضات بود الآن با عمل جرّاحي ديگر مفضات نيست و روايت انصراف دارد و هكذا بقيّۀ عيوب، چون ملاك در آنها حاصل نيست و بعد از درمان روايات شامل آنها نمي شود.

98 م 1 (المعتبر من عيوب المرأة ما كان قبل

العقد) … 14/ 2/ 83

اگر دقّت كنيم مي بينيم فلسفه و حكمت اين كه عيوب منصوصه موجب فسخ است اين است كه مانع زندگي است ولي اكنون مشكل حلّ شده و اين عيوب درمان شده اند و ديگر مانع نيستند، در اين صورت حقّ فسخ نيست و اطلاقات از چنين موردي منصرف است.

در باب بيع نيز اگر ثمن يا مثمن عيبي داشته باشد؛ مثلًا خانه اي خريده و لوله ها و درها و … مشكلي دارد بايع به مشتري مي گويد من اينها را به سرعت اصلاح مي كنم، آيا مشتري مي تواند بگويد جنس معيوب بوده و من فسخ مي كنم؟

اگر مشتري بر فسخ پافشاري كند او را لجوج مي دانند و لا ضرر هم اينجا را كه عيب به سهولت قابل رفع است، شامل نمي شود.

______________________________

(1) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(2) بابهاي 7، 8، 9، 10، 11 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 124

نتيجه: نمي توانيم به اطلاقات «عطّلها علي الازواج» و يا «تنقبض من مجامعتها» و … تمسّك كنيم و لا أقلّ من الشك في شمول الاطلاقات و در صورت شك به اصل تمسّك مي شود و اصل در عقود و معاملات لزوم است و قائلين به ثبوت خيار بايد ثابت كنند كه اطلاقات ادلّۀ خيارات شامل ما نحن فيه مي شود.

و من هنا يعلم؛ بين جايي كه طرف مقابل مطّلع باشد و ديگري در مقام رفع عيب برآيد و يا اين كه طرف مقابل نداند و رفع عيب كند، و بعد باخبر شود كه رفع عيب شده است اشكالي ندارد.

و ممّا يؤيّد هذا؛

1- مهلت درمان در عنن:

در اين عيب شارع اجازه داده و دامنۀ معالجه را بيش از اين مدّت كه

گفتيم قرار داده است؛ عنني كه قابل معالجه باشد شارع مقدّس يك سال براي درمان آن مهلت داده است، پس در عيوب ديگر كه در عصر ما، در زمان كمتر و به سهولت قابل درمان است مي توان براي درمان مهلت داد.

2- كلام شيخ طوسي:

مرحوم شيخ طوسي در مبسوط مي فرمايد:

فإن عالجت نفسها فزال سقط خياره، لأنّ الحكم إذا تعلّق بعلّة زال بزوالها. «1»

3- كلام شافعي:

نووي در المجموع از شافعي نقل مي كند كه مي گويد:

فإن كانت رتقاءِ يقدر علي جماعها مجال فلا خيار له او عالجت نفسها حتي تصير الي ما يوصل اليها فلا خيار للزوج و إن لم تعالج نفسها فله الخيار. «2»

نكته: اگر بخواهيم مسأله اي را در فقه اثبات كنيم بايد بحث را روي يك مصداق واضح و روشن پياده كرده، بعد سراغ مصاديق مبهم برويم. ما در بحث هاي گذشته گفتيم كه اگر عيوبي باشد كه قابل درمان است، جاي خيار فسخ نيست؛ بعضي مي گويند بعد از درمان باز انقباض خاطر زوج هست، در اينجا چگونه خيار فسخ ندارد. در جواب مي گوييم فرض ما جايي است كه درمان شده و از اوّل هم بهتر شده است (مصداق واضح) و انقباض زوج هم نيست كه در اين صورت خيار فسخ نيست پس ابتدا بايد صورتي را كه مصداق واضح است بحث كنيم بعد سراغ مصاديق مبهم برويم.

الامر السادس: عامّه در اين عيوب تا چه حد با ما همراه هستند؟

ابن قدامه در مغني «3» بحث مفصّلي دارد كه اجمال آن چنين است:

وجود عيوب به عنوان سبب فسخ اجمالًا در بين فقهاي عامّه ثابت است ولي از علي عليه السلام نقل مي كند كه لا تردّ بعيب و از ابو حنيفه و اصحاب او هم همين را نقل كرده است، ولي

از گروه ديگري از جمله ابن عبّاس و شافعي و اسحاق نقل مي كند كه عيوبي داريم كه باعث فسخ مي شود بعضي از آنها عيوب را هشت تا ذكر كرده كه بعضي را مختص و بعضي را مشترك بين رجل و مرئه مي دانند. دو عيب را مخصوص رجل دانسته اند (الجبّ و العنن) سه عيب را هم مخصوص زنان دانسته اند (فتق كه همان افضاست، قرن و عفل).

عامّه رواياتي دارند كه در سنن بيهقي «4» كه جامع ترين كتاب روايي آنهاست آمده است و اثبات حقّ خيار در مسألۀ عيوب مي كند. هذا تمام الكلام في العيوب.

در باقي ماندۀ بحث عيوب ابتدا نُه مسأله در مورد احكام عيوب و بعد از آن هفت مسأله دربارۀ تدليس داريم

اشاره

كه در مجموع شانزده مسأله است كه با اين شانزده مسأله بحث عيوب تمام شده و سپس بحث مهر شروع مي شود.

[مسألة 1: إنّما يفسخ العقد بعيوب المرأة إذا تبيّن وجودها قبل العقد]

اشاره

مسألة 1: إنّما يفسخ العقد بعيوب المرأة إذا تبيّن وجودها قبل العقد و أمّا ما يتجدّد بعده فلا اعتبار به سواء كان قبل الوطء أو بعده.

عنوان مسأله:

انسان در معرض بيماري و حوادث است و اينها لازمۀ زندگي بشر است، پس اگر عيوب سابق را دارد قابل اعمال خيار است، ولي عيوب بعدي خيار فسخ ندارد.

اين عيوب سه حالت دارد:

1- قبل العقد.

2- بعد العقد و قبل الوطي.

3- بعد العقد و بعد الوطي.

قدر مسلّم در صورت اوّل خيار فسخ ثابت است و صورت سوّم (بعد از عقد و وطي) خيار فسخ نمي آورد؛ ولي صورت

______________________________

(1) ج 4، ص 250.

(2) ج 17، ص 439.

(3) ج 7، ص 579.

(4) ج 7، ص 215.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 125

دوّم (بعد از عقد و قبل از وطي) محلّ بحث است.

مرحوم امام (ره) فقط صورت اوّل را اختيار كرده و فقط در صورت اوّل قائل به ثبوت خيار شده است كه از اين نظر به نفع زوجه است.

اقوال:

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

العيوب الحاصلة في المرأة لا تخلو: إمّا أن تكون موجودة قبل العقد أو متجدّدة بعده (بعد از عقد) قبل الدخول أو بعده (بعد از دخول) ففي الاوّل (عيوبي كه قبل از عقد باشد) يثبت للرجل الفسخ إجماعاً … و في الأخير (بعد از عقد و بعد از دخول باشد) لا خيار اتّفاقاً … و أمّا الحادثه بعد العقد و قبل الدخول ففيها قولان (قولي قائل به فسخ و قولي قائل به عدم فسخ است). «1»

به تعبير شهيد ثاني (ره) دو قسم مسأله اجماعي است و امّا آنچه از محقّق ثاني در جامع المقاصد «2» استفاده مي شود، اين است كه ايشان آن را خيلي مسلّم ندانسته و مي فرمايند:

للعيب الحاصل بالمرأة حالات ثلاث، احدها: أن يكون موجوداً قبل العقد لا شبهة في ثبوت الخيار، به … و ثانيها

أن يتجدّد بعد الوطء و قد جزم المصنف (علّامه) بعدم الخيار به هنا و في التحرير (علّامه) و اطلاق كلام الشيخ في المبسوط و الخلاف بثبوت خيار يعني اگر عيب حادث باشد خيار ثابت است پس مسأله اجماعي نيست.

99 ادامۀ مسألۀ 1 … 15/ 2/ 83

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

للعيب الحاصل بالمرأة حالات ثلاث: أحدها أن يكون موجوداً قبل العقد و لا شبهة في ثبوت الخيار به (قدر مسلّم از ثبوت خيار فسخ جايي است كه عيب قبل از عقد بوده است) … و ثانيها أن يتجدّد بعد الوطء و قد جزم المصنف (علّامه در قواعد) بعدم الخيار به هنا (در حالي كه شهيد ثاني ادّعاي اجماع كرده بود كه بالاجماع خيار نيست) و في التحرير و إطلاق كلام الشيخ في المبسوط و الخلاف بثبوت الخيار بالعيب الحادث و لم يكن حال العقد محتجاً بعموم الاخبار يتناول الحادث بعد الوطء (اطلاق دارد و بعد العقد و قبل الوطي، و بعد العقد و بعد الوطي را شامل است) و ثالثها أن يتجدّد بعد العقد و للأصحاب فيه قولان أحدهما الثبوت (ثبوت خيار) ذهب اليه الشيخ في المبسوط و الخلاف … و الثاني العدم اختاره ابن إدريس و كلام ابن حمزة يشعر به (عدم ثبوت خيار) و اليه ذهب المصنّف (علّامه) في المختلف و قوّاه هنا (قواعد كه متن جامع المقاصد است) و في التحرير و اختاره جماعة من المتأخرين (معلوم مي شود كه قول به عدم خيار قوي تر است) و هو الأصح. «3»

مقتضاي اصل:

اصل در مسأله در جايي كه شك داريم، عدم خيار است و قدر متيقّن عيب قبل از عقد است و اصل در

بقيّۀ صور عدم خيار است.

سرچشمۀ اين بحث كجاست؟ اختلاف در اين مسأله ناشي از اختلاف در اخبار باب است كه بايد اين اخبار را مجدّداً مورد بررسي قرار دهيم.

روايات موجود چند طايفه است.
طايفۀ اوّل: روايات مطلقه اي كه مي گويد «يردّ بهذا العيب» و مطلق است

و زمان حدوث عيب را بيان نمي كند. احاديث متضافر است و در بين آنها صحيحه هم وجود دارد پس نيازي به بحث سندي نداريم.

* … عن رفاعة بن موسيٰ عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون … «4»

روايت اطلاق دارد و هر سه حالت (قبل العقد و بعد العقد و قبل الوطيٰ و بعد الوطي) را شامل مي شود.

* … إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل

(مطلق است و هر سه حالت را شامل است)

الحديث. «5»

* … عن محمد بن مسلم قال أبو جعفر عليه السلام تردّ العمياء و البرصاء و الجذماء و العرجاء. «6»

* و في المقنع قال روي في الحديث أن العمياء و العرجاء تردّ. «7»

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: انّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل. «8»

* … عن زيد الشحّام عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام تردّ البرصاء و المجنونة و المجذومة. «9»

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام تردّ البرصاء و العمياء و العرجاء. «10»

______________________________

(1) ج 8، ص 125- 123.

(2) ج 13، ص 251.

(3) ج 13، ص 252- 251.

(4) ح 2، باب 1، از ابواب عيوب.

(5) ح 6، باب 1، از ابواب عيوب.

(6) ح 7، باب 1، از ابواب عيوب.

(7) ح 8، باب 1 از ابواب عيوب.

(8) ح 10، باب 1 از ابواب عيوب.

(9)

ح 11، باب 1 از ابواب عيوب.

(10) ح 12، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 126

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: و تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون … «1»

اين روايات به حسب ظاهر مطلق است ولي مي توان در دلالت اين روايات بر اطلاق تشكيك كرد به اين بيان كه بگوييم «تردّ» معنايش اين است كه از خانۀ پدر با همين عيب آمده و با همان عيب برگردانده مي شود اگر «تردّ المرأة» مي فرمود، جايي را كه عيب بعداً حادث شده شامل مي شد، ولي چون تردّ العمياء و … مي فرمايد معلوم مي شود كه عيب از سابق بوده است، پس از كلمۀ «ردّ» كه در اين موارد آمده استفاده مي كنيم كه با همين وصف آمده و با همان وصف بر مي گردد و اگر از ابتدا با اين وصف نبود و بعداً اين عيب پيدا شده، ديگر تردّ العمياء نيست؛ مخصوصاً در جايي كه تردّ النكاح مي گويد ظاهرش اين است كه نكاح با همين عيب شروع شده و به همين جهت برمي گردد، پس با دقّت در كلمۀ «تردّ» و تأييد آن به كلمۀ نكاح استفاده مي شود كه اينها عيوبي است كه سابق بر عقد بوده است و در روايات اطلاقي نبوده و علما به ظاهر روايات توجّه كرده و در كلمۀ تردّ دقّت نفرموده اند.

لو فُرِض كه از كلمۀ «تردّ» شك حاصل شود كه آيا «تردّ» چنين مفهومي دارد يا نه؟

در اين صورت بحث تحت قاعدۀ «الكلام المحفوف بما يحتمل القرينيّة يفيد الابهام» داخل شده و ديگر اطلاق ندارد و

ظهور از كار مي افتد كه بازهم شاهد عرض ماست؛ پس اگر كلمۀ تردّ به اين معنا باشد مفهوم دارد و دو صورت ديگر را (عيب بعد از عقد و قبل از وطي و بعد از وطي) رد مي كند چون إنّما مفيد حصر است.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه دلالت بر خصوص عيب قبل از عقد مي كند ولي آيا اثبات شي ء نفي ما عدا مي كند؟

خير، مثلًا روايت مي فرمايد زني را آورده و بعد او را معيوب ديده اند؛ سؤال و جواب در مورد عيب ما قبل عقد است، ولي اطلاق ندارد و نفي ما عدا نمي كند.

در باب دوّم هشت روايت داريم كه كلمۀ «تدليس» دارد و تدليس در مورد عيب قبل العقد است.

* … فقال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضات و من كان بها زمانة ظاهرة فإنّها تردّ علي أهلها … «2»

در اين روايت اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند.

100 ادامۀ مسألۀ 1 … 16/ 2/ 83

توجّه: به علّت طولاني شدن بحث حديث اخلاقي هفته و تكرار مطلب درك قبل، حجم آن درس كم شده است.

أضف الي ذلك؛ روايات ديگري داريم كه كلمۀ تدليس ندارد ولي مورد صحبت و سؤال و جواب عيوب قبل از عقد است، البتّه اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند مگر اين كه از قبيل مفهوم شرط يا وصف يا عدد و … باشد.

* … عن الحسن بن صالح قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناً

(قبلًا بوده و حالا فهميده است)

قال: هذه لا تحبل و ينقبض زوجها من مجامعتها و تردّ علي اهلها الحديث. «3»

ظاهر روايت عيب سابق بر عقد است.

* … عن أبي الصباح قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام و ذكر مثله. «4»

* … عن الحلبي عن أبي عبد

اللّٰه عليه السلام إنّه قال في الرجل يتزوّج الي قوم فإذا امرأته عوراء

(زن يك چشمي است) … «5»

معنايش اين است كه عيوب قبل از عقد مورد توجّه است

* … عن داود بن سرحان عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يتزوج المرأة فيؤتي بها عمياء او برصاء أو عرجاء قال: تردّ علي وليّها الحديث. «6»

قطع نظر از كلمۀ «تردّ» جملۀ «يؤتي بها عمياء» يعني زن از قبل عميا بود نه اين كه بعداً عميا شد.

101 ادامۀ مسألۀ 1 … 19/ 2/ 83

طايفۀ سوّم: رواياتي كه مي گويد اگر عيب بعد از عقد و قبل از وطي باشد فسخ جايز است.
اشاره

اين روايات در بدو نظر جواز فسخ در عيوب را مي گويد ولي اگر دقّت شود همه داراي مشكلاتي است.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة أشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل ما لم يقع عليها

(قبل از وطي)

فإذا وقع عليها فلا. «7»

______________________________

(1) ح 13، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 4، باب 1 از ابواب عيوب.

(5) ح 6، باب 1 از ابواب عيوب.

(6) ح 9، باب 1 از ابواب عيوب.

(7) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 127

آيا اين روايت دليل بر اين قول مي شود كه بعد از عقد و قبل از وطي موجب فسخ است و يا سخن از عيوب قبل از عقد است و مي گويد قبل از دخول فسخ جايز است؟

از ظاهر روايات معلوم مي شود كه در مورد عيب سابق است و قبل از وطي مي تواند اعمال خيار كند، ولي اگر وطي كند تصرّف

است و تصرّف در صورتي كه آگاهانه باشد نشانۀ رضايت و موجب سقوط خيار مي شود، پس اعمال خيار قبل از وطي است نه اين كه حدوث عيب بعد از عقد باشد.

* … عن علي عليه السلام في رجل تزوّج امرأة فوجدها

(عيب سابق است)

برصاء أو جذماء قال: إنْ كان لم يدخل بها و لم يتبيّن له فإنْ شاء طلّق

(رها كردن)

و إنْ شاء أمسك

(خيار فسخ)

و لا صداق لها

(نشان مي دهد كه طلاق در روايت لغوي است نه اصطلاحي)

و إذا دخل بها فهي امرأته

(تصرّف آگاهانه دليل بر رضايت است). «1»

اين روايت هم مثل روايت قبل، به عيب حادث بعد از عقد و قبل از وطي اشاره ندارد بلكه تعبير «وجدها» قرينه است بر اين كه عيب از قبل بوده است، پس اين دو روايت هيچ دلالتي بر مدّعا ندارد.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه

(مقطوعه است ولي در نسخه اي كه در پاورقي نقل شده «عن ابي عبد اللّٰه» دارد)

قال: في الرجل إذا تزوّج المرأة فوجد بها قرناء و هو العفل أو بياضاً أو جذاماً إنّه يردّها ما لم يدخل. «2»

سه حديث بعدي با احاديث قبل فرق دارد و هر سه حديث مي گويد اگر رجل يا مرئه بعد از عقد و قبل از دخول زنا كند مي توان بين آنها جدايي انداخت؛ اين عيب مسلّماً بعد از عقد است و از اين جهت بر روايات قبل ترجيح دارد ولي از اين جهت كه از عيوب منصوصه و مشهور نيست قابل استدلال نيست.

* … قال سألت أبا الحسن موسي بن جعفر عليهما السلام عن رجل تزوّج امرأة فلم يدخل بها فزنت

(بعد از عقد و قبل از دخول)

قال يفرّق بينهما

(خيار فسخ)

و

تحدّ الحدّ و لا صداق لها. «3»

* … قال علي عليه السلام في المرأة إذا زنت قبل أن يدخل بها زوجها يفرّق بينهما و لا صداق لها لأنَّ الحدث كان من قبلها. «4»

* … إنّ الرجل إذا تزوج المرأة فزنا قبل أن يدخل بها لم تحلّ له لأنّه زانٍ و يفرّق بينهما و يعطيها نصف المهر. «5»

در اين روايت مرد زنا كرده است.

بحث اصولي:

اگر دو روايت در دلالت مطابقي تعارض داشته باشند ولي هر دو به دلالت التزامي نفي ثالث كنند آيا مي توان گفت چون در دلالت مطابقي تعارض دارند تساقط مي كنند، ولي دلالت التزامي قابل استدلال است؟ خير چون دلالت التزامي تابع دلالت مطابقي است وقتي حديث در دلالت مطابقي ساقط شد دلالت التزامي هم از كار مي افتد. اين حديث هم از اين قبيل است، يعني عيب بودن زنا را از كار بيندازيم (دلالت مطابقي) ولي چون اين عيب بين عقد و وطي است به آن استدلال كنيم، درست نيست.

طايفۀ چهارم: رواياتي كه به حسب ظاهر مي گويد بعد از عقد و دخول فسخ جايز است.

* … عن أبي الصباح قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها

(قبل از عقد)

قرناً … و إنْ لم يعلم إلّا بعد ما جامعها فإنْ شاء بعد أمسك و إنْ شاء طلّق. «6»

بعد از وطي عالم شده و معنايش اين است كه بعد از عقد و وطي مي توان اعمال خيار كرد و لكن همان مشكلي كه در طايفۀ دوّم گفتيم در اينجا هم هست يعني عيب قبل از عقد است و اعمال خيار بعد از وطي است پس اين روايات مربوط به مباحث آينده است كه آيا تصرّف موجب ثبوت خيار است يا نه؟ همين طور است حال روايات ديگر. «7»

جمع بندي: ما هيچ دليلي نداريم بر اين كه غير از عيبي كه قبل از عقد است موجب فسخ باشد و تمام روايات عيوب در مورد قبل از عقد است و در غير اين مورد دلالت نداشت تا موجب فسخ باشد. پس مسأله اي را كه امام (ره) فرموده اند درست است و عيوب بعد از عقد موجب خيار فسخ نمي شود.

102 مسألۀ 2 (حل العقم من

العيوب؟) … 20/ 2/ 83

[مسألة 2: ليس العُقم من العيوب الموجبة للخيار لا من طرف الرجل و لا من طرف المرأة.]

اشاره

مسألة 2: ليس العُقم من العيوب الموجبة للخيار لا من طرف الرجل و لا من طرف المرأة.

عنوان مسأله:

عُقم و عَقم به معناي نازايي است كه گاهي در طرف زن و گاهي در طرف مرد است و مرحوم امام (ره) مي فرمايد اين مورد

______________________________

(1) ح 14، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 2، باب 3 از ابواب عيوب.

(3) ج 2، باب 6 از ابواب عيوب.

(4) ح 3، باب 6 از ابواب عيوب.

(5) ح 3، باب 17 از ابواب عيوب.

(6) ح 1، باب 3 از ابواب عيوب.

(7) ج 3، باب 3، ح 1 و 4 باب 6 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 128

از عيوب موجب فسخ نكاح نمي باشد.

اقوال:

اكثر فقها اين مسأله را متعرّض نشده و نفياً و اثباتاً چيزي نگفته اند؛ حتّي مرحوم صاحب جواهر، «1» ولي ايشان در جاي ديگري مسأله اي دارد كه حكم اين مسأله از آن فهميده مي شود، به اين بيان كه مي فرمايد: اگر به شرط ضمن العقد اشتراط استيلاد كردند و بعد معلوم شد كه زن عقيم بوده، اين سؤال مطرح است، كه آيا خيار شرط براي رجل ثابت است؟

صاحب جواهر مي فرمايد خيار شرط ثابت است ولي از قواعد علّامه نقل مي كند كه ايشان مي فرمايد نمي توان به اين خيار شرط عمل كرد، چون عقيم بودن معلوم نمي شود و بعضي بعد از بيست سال بچّه دار مي شوند؛ گويي مرحوم علّامه هم قبول دارد كه اگر موضوع (عقيم بودن) ثابت شود حكم ثابت است ولي در اينجا موضوع ثابت نيست و معلوم نمي شود كه زن عقيم است.

از اين مسأله استفاده مي شود كه عقيم بودن از عيوب نيست، چون اگر از عيوب بود بدون شرط هم خيار ثابت بود، و امّا در صورتي كه شرط كنند بعضي خيار شرط را ثابت مي دانند و

بعضي قائل به عدم ثبوت خيار شرط هستند.

و من العجب، مرحوم آقاي سبزواري در مهذّب مي فرمايد اجماع قائم است كه عقيم بودن از عيوب نيست، در حالي كه كسي متعرّض اين مسأله نشده است پس چگونه مي تواند اجماعي باشد؛ شايد علّتش اين بوده است كه چون عيوب را در مقام بيان عيوب محصور كرده اند، و كلام مشهور مفهوم دارد به همين جهت ايشان ادّعاي اجماع كرده اند.

ادلّه:
اشاره

به چند دليل عقيم بودن از عيوب نيست:

1- اصالة اللزوم:

اصل در عقود لزوم است الّا ما خرج بالدليل كه در باب نكاح هفت عيب در مرأة و چهار عيب در رجل بود كه از اصالة اللزوم با دليل خارج شد و در عيوب ديگر دليل نداريم.

2- روايات عيوب:

اين روايات در مقام بيان مي فرمود «و أمّا ما سويٰ ذلك فلا» و يا در جايي كه تعداد عيوب را بيان مي كند روايات دلالت مي كند بر اين كه غير از عيوب منصوصه عيوب ديگر دليل بر فسخ نيست.

دليل مخالفين: روايت حسن بن صالح

دليل ديگري هم داريم كه مي گويد عقيم بودن از عيوب است.

* … عن ابن محبوب عن الحسن بن صالح قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناً قال: هذه لا تحبل و ينقبض من مجامعتها تردّ علي أهلها. «2»

حضرت فرمايد اين زن باردار نمي شود و زوج او هم حالت تنفّر پيدا مي كند پس بگوييم اين حديث از قبيل قياس منصوص العلّة است يعني كلّ امرأة لا تحبل تردّ علي اهلها.

جواب از دليل: اين حديث هم از نظر سند و هم از نظر دلالت اشكال دارد.

از نظر سند: سند ضعيف است چون «حسن بن صالح بن حيّ» در آن است كه علماي رجال به او اعتماد نمي كنند و مي گويند فرقه اي به نام صالحيّه را بنيان گذاري كرده است؛ بعضي مي گويند چيزي را كه او تنها نقل كند نمي توان پذيرفت.

البتّه راوي از ايشان «حسن بن محبوب» از اصحاب اجماع است كه اگر روايت كردن او را در جبران ضعف كافي بدانيم سند خوب است ولي ما در جاي خودش نپذيرفتيم.

از نظر دلالت: روايت از نظر دلالت هم مشكل دارد چون مي گويد قرناء وقتي

عيب است كه عدم حبل و انقباض زوج باشد و در اين صورت دليل بر فسخ است، حال آيا اگر تك تك هم بودند باز عيب است؟

خير، چون مطابق روايت هر دو با هم عيب است.

تا اينجا دو دليل اقامه كرديم كه «عقم» از عيوب نيست و يك دليل آورديم كه از عيوب است.

بحث موضوعي:

در اينجا بحثي در ناحيۀ موضوع مطرح مي كنيم. مرحوم علّامه در قواعد فرمودند كه اين عيب قابل احراز نيست و نمي توان فهميد كه زن عقيم است چرا كه ممكن است بعد از چندين سال بچّه دار شود، پس چگونه مي توانند فسخ كنند در حالي كه بعضي مانند حضرت زكريّا و حضرت ابراهيم عليهما السلام در پيري بچّه دار شده اند، پس اين عيب قابل احراز نيست. مرحوم صاحب جواهر در بحث اشتراط مي گويد اين كه علّامه اين عيب را قابل احراز نمي داند درست نيست چون از قرائن مي توان

______________________________

(1) ج 30، ص 383.

(2) ح 3، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 129

فهميد. و اين كه بعضي در پيري صاحب اولاد شده اند از معجزات است. حضرت زكريّا عليه السلام فرمود: و امْرَأَتِي عٰاقِراً* و يا ساره زوجۀ حضرت ابراهيم عليه السلام وقتي فرشتگان به او خبر بچّه دار شدن را دادند باور نمي كرد، پس اينها از قبيل معجزه است.

جواب از دليل: اشكال موضوعي است و در شأن علما نيست كه اشكال موضوعي كنند و ما بايد بر فرض ثبوت موضوع مسأله را مطرح كنيم.

جمع بندي: دو دليل اقامه كرديم كه عقيم بودن از عيوب نيست و يك دليل هم اقامه كرديم كه از عيوب است و جواب داديم و بعد يك بحث موضوعي داشتيم و

گفتيم كه موضوع ثابت است.

103 مسألۀ مستحدثه (باروري) … 21/ 2/ 83

مسأله مستحدثه: باروري
اشاره

از مسائل مستحدثه در زمان ما اين است كه عقيم ها را از طرق مختلف بارور مي كنند كه آيا اين عمل جايز است؟

صور مسأله:
اشاره

مسأله پنج صورت دارد:

1- زوج اسپرم ندارد و از مرد بيگانه اي اسپرم مي گيرند و در رحم زن قرار مي دهند.

2- مرأة تخمك ندارد و اسپرم زوج را با تخمك زن ديگري تركيب كرده و در رحم زوجه قرار مي دهند.

3- زوج و زوجه هر دو عقيم هستند و از مرد و زن بيگانه اي تخمك و اسپرم را مي گيرند و با هم تركيب كرده و در رحم زوجه قرار مي دهند. (مادر جانشين)

4- گاهي رحم توانايي نگهداري جنين را ندارد در اين صورت اسپرم و تخمك زوج و زوجه را در خارج تركيب كرده و در رحم زن ديگري (مادر جانشين) قرار مي دهند.

5- هر دو داراي نطفه اند و رحم زن هم قدرت دارد، ولي نطفه ضعيف است كه در خارج تركيب و تقويت مي كنند بعد به رحم زوجه منتقل مي كنند.

البتّه صور مسأله منحصر در اين پنج صورت نيست بلكه بيش از اين است ولي صور اصلي همين است كه حكم بقيّه نيز از اينها روشن مي شود.

براي روشن شدن حكم اين صور سه اصل بايد مدّ نظر قرار گيرد:

اصل اوّل:

از مجموع آيات و روايات استفاده مي كنيم كه ولد حلال از دو راه بدست مي آيد:

1- نكاح، 2- ولد شبهه.

بنابراين اگر نطفۀ مردي را با زن بيگانه اي تركيب كنند و در رحمي بكارند اين تركيب از نكاح و يا شبهه نبوده بلكه حاصل از چيزي شبيه سفاح و زناست و نمي توانيم در منابع قرآن و حديثي ولدي پيدا كنيم كه از غير نكاح و وطي شبهه باشد (قسم سوّمي نداريم).

اضف الي ذلك، لازمۀ كلام كسي كه بگويد اين كار جايز است اين است كه ماءين لرجلين في آنٍ واحد در يك رحم

جمع شود، چون با اين عمل اجازۀ دخول نطفۀ مرد بيگانه داده شده و ماء بي نطفۀ زوج هم داخل است، پس اجتماع ماءين در آن واحد در رحم واحد است و كسي نمي تواند با اين موافقت كند.

اضف الي ذلك، حرمت زنا فقط به خاطر دخول عضو در عضو نيست، بلكه به خاطر نزول ماءهم هست، درست است كه بدون نزول ماءهم حرام است ولي بدون شك يك غرض عمدۀ مسأله، نزول ماء بوده است، پس نمي توانيم بگوييم كه ادلّۀ زنا اشاره به عضو في العضو است. معناي اين قول اين است كه ما نمي توانيم سبب را اهميّت دهيم و مسبّب را فراموش كنيم و بگوييم تمام حرمت براي مقدّمه است و ذي المقدّمه اثري ندارد.

اضف الي ذلك، بايد به اصالة الاحتياط رجوع كنيم، و در بعضي روايات داشتيم كه نكاح جاي احتياط است چرا كه ولد از نكاح است و جاي احتياط.

جمع جمع بندي: اين اصل از نظر ما مسلّم است و هم ظواهر آيات و روايات و هم اشكال اجتماع ماءين در آن واحد در رحم واحد و اين كه حرمت زنا تنها جنبۀ مقدمه ندارد و ذي المقدّمه هم اساس است و همچنين احتياط در فروج، اقتضا مي كند كه ما اجازه ندهيم، پس از اين صور پنج گانه و ديگر صور هر كدام بيگانه با بيگانه بود حرام است و اجازه نمي دهيم.

اصل دوّم:

هرگاه در اين صورت ها فرزندي متولّد شود به صاحب نطفۀ اصلي تعلّق دارد نه به مادر جانشين، خواه حلال زاده بدانيم كه در

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 130

بعضي از صور است و خواه حرام زاده كه در بعضي از صور ديگر است، پس

علي كل حال انتساب چنين ولدي به صاحب نطفه است و فرزند حلال و حرام هر كدام داراي حكم خودش مي باشد.

اصل سوّم:

در مواردي كه مادر جانشين است، اين ولد و لو از نطفۀ ديگري است، ولي نسبت به مادر جانشين و شوهر او محرم است، اگر چه فرزند آنها نيست و از آنها ارث نمي برد.

دليل محرميّت اين است كه وقتي در باب رضاع، بچّه بيست و چهار ساعت شير مي خورد محرم مي شود، در اينجا كه تمام پوست، گوشت و استخوانش از مادر جانشين است به طريق اولي محرم است. همچنين با شوهر هم محرم است چون ربيبه خواه نسبي يا رضاعي بر شوهر محرم است؛ علاوه بر اين هيچ فقيهي اجازۀ ازدواج اين فرزند را با مادر جانشين نمي دهد.

از اين پنج صورت سه صورت حرام است. صورت اوّل چون نطفه از مرد بيگانه است، صورت دوّم چون تخمك از بيگانه است، و صورت سوّم چون هر دو نطفه از بيگانه است.

البتّه در اينجا راه هايي براي حلّيت وجود دارد كه در جلسۀ آينده به تفصيل آن را بحث خواهيم كرد.

صورت چهارم كه نطفۀ زوج و زوجه را با هم تركيب كرده و در رحم ديگري قرار مي دهند كه مادر جانشين (رحم استيجاري و امّ مستأجره هم مي گويند) است و دليلي بر حرمت انتقال جنين نداريم. اگر زن شوهر داشته باشد اجازۀ شوهر را مي خواهد و اگر شوهر نداشته باشد بحثي نيست و فقط تنها اشكال آن اين است كه اين كار بدون نظر و لمس حرام ممكن نيست، پس اصل مسأله جايز است. البتّه اگر ضرورتي باشد اجازۀ نظر و لمس مي دهيم ولي در حالت عادي

جايز نيست.

صورت پنجم كه نطفه از زوج و زوجه است و در بيرون تركيب شده و به رحم منتقل مي شود نيز جايز است و فقط نظر و لمس حرام دارد كه اگر ضرورت باشد اشكال ندارد و اگر ضرورتي نباشد اجازۀ نظر و لمس نمي دهيم.

104 م 3 (ليس الجذام و البرص من عيوب … ) … 22/ 2/ 83

اكنون صور مسأله را به طور كامل بررسي مي كنيم:
صورت اوّل: زوج اسپرم ندارد ولي زن تخمك دارد.

در اين صورت نطفۀ مرد اجنبي را در رحم زوجه قرار مي دهند و بچّه متولّد مي شود در حالي كه نطفۀ مرد بيگانه در رحم زن بيگانه قرار گرفته است و نه نكاح است و نه وطي شبهه (و نه ملك يمين كه البتّه امروزه موضوع ندارد) تا فرزند آنها محسوب شود زيرا فرزند فقط از اين دو راه حاصل مي شود.

البتّه اگر طرفين ندانند شبيه وطي به شبهه است.

راه حل: زن از شوهرش طلاق توافقي مي گيرد و بعد از اتمام عدّه به متعۀ مردي درمي آيد كه مي خواهند از نطفه اش استفاده كنند، بي آن كه همديگر را ببينند، بعد نطفه را در مدّت متعه با تخمك زن تركيب مي كنند و در مدّت متعه در رحم زن نمي كارند تا عدّه داشته باشد بلكه مدّت باقيماندۀ نكاح موقّت را مي بخشند و چون دخول صورت نگرفته عدّه ندارد و بعد به نكاح زوج اوّل درمي آيد، سپس جنين آماده را در رحم زن كه مادر واقعي و شبيه مادر جانشين است، قرار مي دهند. اين بچّه بر زن و شوهر محرم است، شخص اجنبي هم كه نطفه از اوست به او هم محرم است و از او و مادرش كه شبيه مادر جانشين است ارث مي برد ولي از اين زوج ارث نمي برد.

صورت دوّم: زن، بارور نبوده و شوهر داراي نطفه است،

نطفۀ مرد را با تخمك زن اجنبي تركيب كرده و در رحم زن آن مرد، قرار مي دهند. اين صورت نيز حرام است.

راه حل: مرد زني را متعه مي كند و تخمك را از او مي گيرند و با نطفۀ زوج تركيب مي كنند و در همين حال كه زوجۀ موقّت اوست نطفۀ منعقد شده را در رحم زوجۀ عقيم كشت مي دهند و اين

زن «مادر جانشين» است.

صورت سوّم: زن و شوهر هر دو بي نطفه هستند،

نطفۀ مرد و زن اجنبي در خارج از رحم تركيب شده، و جنين را در رحم زن نابارور كشت مي كنند.

راه حل: از يك زن و مرد كه زن و شوهر دائم يا موقّت هستند اسپرم و تخمك را مي گيرند و با هم تركيب كرده در رحم زوجۀ عقيم قرار مي دهند. اين بچّه هم به زن محرم است و هم به شوهر، چون شبيه فرزند رضاعي است و فقيهي پيدا نمي كنيد كه بگويد اين بچّه مي تواند با مادر جانشينش ازدواج كند. مذاق شارع اين است كه اگر بچّه يك شبانه روز شير بخورد فرزند رضاعي است، چون گوشت و پوست از شير روييده است، حال وقتي تمام وجود بچّه از مادر است بر رضاع مقدّم است.

البتّه زن و مردي كه نطفه از آنها گرفته مي شود بايد زن و

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 131

شوهر باشند و اگر زن و شوهر نباشند بچّه حرام زاده است.

صورت چهارم و پنجم: نطفه از زوج و زوجه است و در خارج تركيب مي كنند و بعد از تقويت و رشد در رحم خود زوجه قرار مي دهند

و يا در رحم يك زن ديگر قرار مي دهند. اين دو صورت حلال و حكم آن واضح است.

چگونگي گرفتن نطفه و چگونگي كشت آن از عوارض جنبي اين مسأله است، چرا كه ممكن است از زن و شوهر بيگانه باشد، علاوه بر اين مستلزم نظر و لمس حرام است؛ اي بسا چيزي ذاتاً حلال ولي عوارض جنبي آن حرام باشد، ولي اگر ضرورتي باشد مي توان اين حرام را مرتكب شد.

سؤال: اگر براي اين زن و مرد، بي بچّه بودن اضطرار است ولي مادر جانشين كه اضطراري ندارد، پس نظر و لمس حرام در او چه حكمي دارد؟

جواب: اضطرار در مورد مادر جانشين هم تصوّر دارد به اين بيان كه ممكن است مخارج زندگي اش

از اين راه تأمين شود و يا اين كه اگر زن بي مانع باشد طبيب او را متعه كند.

در مورد ارث هم قاعده اين است، آنجا كه فرزند مشروع است از پدر و مادر واقعي ارث مي برد و آنجا كه مشروع نيست، ارث نمي برند، اگر چه فرزند آنهاست.

[مسألة 3: ليس الجذام و البرص من عيوب الرجل الموجبة لخيار المرأة علي الأقويٰ]

اشاره

مسألة 3: ليس الجذام و البرص من عيوب الرجل الموجبة لخيار المرأة علي الأقويٰ (از اين تعبير استفاده مي شود كه مخالف در مسأله وجود دارد.)

اقوال:

مشهور بين اصحاب همين است كه مرحوم امام (ره) فرمودند ولي مخالف هايي وجود دارد. در بين قدما، قاضي ابن برّاج در مهذّب و ابن جنيد مخالف هستند. ابن برّاج سه عيب از عيوبي را كه مختصّ به زنان مي دانستيم، از عيوب رجل هم دانسته است (يعني اين سه، از عيوب مشترك است) كه عبارتند از برص، جذام و عمي؛ ابن جنيد پنج عيب را مشترك دانسته يعني به سه عيبي كه ابن برّاج ذكر كرده، عرج و زنا را هم اضافه كرده است.

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد، «1» كه شرح قواعد علّامه است چنين نقل مي كند:

اگر، قائل شويم كه مرأة حقّ فسخ به جذام دارد بعيد نيست، چون در روايات معروف آمده است كه:

فِرّ من المجذوم فرارك من الأسد.

جامع المقاصد وقتي فتواي علّامه را نقل مي كند مي فرمايد:

ظاهر كلام علّامه در مختلف هم همين است، پس علّامه، هم از مخالفين است و جذام را از عيوب رجل مي داند.

مرحوم كاشف اللثام در كشف اللثام «2»، كلام مهذّب و ابن جنيد را نقل مي كند، كأنّ ظاهر كلام كاشف اللثام اين است كه خودش هم قبول دارد، پس اين كه گفته شده است جماعتي از متأخّرين هم جذام را از عيوب رجل دانسته اند، به جهت قول كاشف اللثام و مرحوم علّامه است.

دليل منكرين: اصالة اللزوم

اصل لزوم است و قائلين به خيار بايد دليل اقامه كنند.

ادلّۀ قائلين به عيب بودن برص و جذام:
1- قاعدۀ لا ضرر و لا حرج:

چون احتمال عدوي (سرايت) وجود دارد و بيماري مسري است پس جذام و برص در رجل هم عيب است، و مرئه خيار فسخ دارد همان گونه كه دليل عمدۀ خيارات سابق لا ضرر بود.

مرحوم صاحب جواهر «3» در مقام دفاع دو جواب مي دهد:

1- اگر شما سرايت را معيار قرار دهيد در تمام بيماري هاي مسري بايد بگوييد حقّ فسخ مي آورد، در حالي كه چنين نمي گوييد.

2- هذا مضافاً الي امكان دفعها (عدوي) بايجاب التجنّب (به زن بگوييم كه نزديك مرد نشود و مرد نزديك زن نشود).

قلنا: با تمام احترامي كه براي صاحب جواهر قائليم معتقديم هيچ يك از اين دو قابل قبول نيست؛ در مورد اوّل مي گوييم هرجا كه مسري باشد خيار هست ولي نه در هر بيماري جزئي بلكه بيماري هاي كلّي كه در حدّ جذام است، مثل ايدز كه در آن قائل به خيار هستيم.

در مورد دوّم هم مي گوييم جواب ايشان هم از عجايب است چون ايجاب اجتناب با زوجيّت سازگار نيست و معنا ندارد؛ پس به عقيدۀ ما لا ضرر تا اينجا جواب اساسي ندارد

2- اولويّت:

جذام و برص نسبت به بعضي عيوب اولويّت دارد، مثلًا جنون را در هر مرحله اي كه باشد با اين كه از جذام و برص خطرش كمتر است آن را مانع بدانيم ولي اين دو بيماري

______________________________

(1) ج 13، ص 268.

(2) ج 7، ص 378.

(3) ج 30، ص 330.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 132

كه احتمال سرايت در آن است مانع از خيار ندانيم.

البتّه بعضي اين اولويّت را نپذيرفته اند.

لازم به ذكر است كه قطع حجّيتش ذاتي است و اولويّت قطعيّه هم حجّيتش قطعي و عقلي است و هرجا باشد قائل مي شويم و اولويّت

قطعيّه با آيه و روايت كه حجّيتش طريقي است، استثنابردار نيست.

105 ادامۀ مسألۀ 3 … 23/ 2/ 83

3- روايت حلبي:

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام أنّه قال في الرجل يتزوج الي قوم

(سؤال از عيوب مرئه است ولي جواب عام است)

فإذا امرأته عوراء و لم يبيّنوا له قال: لا تردّ و قال: إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل الحديث. «1»

تعبير «يُردّ النكاح» اگر مجهول خوانده شود عام است و رجل و مرئه را شامل است.

به دلالت اين حديث دو اشكال وارد كرده اند:

اولًا؛ صدر حديث سؤال از عيوب مرأة است و جواب هم بايد مطابق آن باشد.

و ثانياً؛ اين كه در بين عيوب عفل ذكر شده كه از عيوب مرئه است، پس روايت اطلاق ندارد.

جواب: در موارد بسياري جواب اعمّ از سؤال است، بله جواب از سؤال نمي تواند اخصّ باشد ولي اعمّ مي تواند باشد مثلًا از امام در مورد خمر سؤال مي شود و امام مي فرمايد: كلّ مسكر حرام كه اعم است، پس اعمّ بودن جواب بلامانع است و امّا اين كه مي گويند عفل از عيوب مرأة است، در مقابل جنون هم از عيوب مشترك است كه در روايت آمده، پس نمي توان از اين راه به اطلاق روايت اشكال كرد.

در روايات «2» متعدّدي برص و جذام از عيوب مرئه شمرده شده است منتها لحن روايات مختلف است كه از باب نمونه بعضي از آنها را مي خوانيم:

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة اشياء من البرص و الجذام و الجنون و القرن … «3»

روايت در مورد مرئه است

ولي آيا اين حديث مفهوم دارد؟

آيا اثبات شي ء نفي ما عدا مي كند؟ از كدام يك از مفاهيم است؟

اگر مفهوم عدد باشد يعني چهار تا است و پنجمي ندارد نه اين كه براي رجل نيست، و اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند به خصوص كه جنون هم در بين عيوب ذكر شده است كه در مرد و زن مشترك است. اگر اثبات شي ء نفي ما عدا كند يعني جنون در رجل موجب فسخ نيست. پس با اين احاديث نمي توانيم جلوي اطلاق روايت حلبي را بگيريم.

* … عن أبي جعفر عليه السلام قال: تردّ البرصاء

(زني كه برص دارد)

و العمياء و العرجاء. «4»

اين عيوب هم اثبات شي ء است و نفي ما عدا نمي كند و معنايش اين نيست كه لا ترّد الرجل بالبرص پس اين روايت هم نمي تواند اطلاق صحيحۀ حلبي را از كار بيندازد.

فبناء علي ذلك؛ هر سه دليل را مي توان زنده كرد.

اضف الي ذلك؛ در عصر و زمان ما لااقل اگر مرد از قبل جذام يا برص خطرناك داشته باشد و نگويد مصداق تدليس است.

و من هنا يظهر؛ بعضي از فقها كه گفته اند عمي و عرج در مرد هم عيب است بعيد به نظر نمي رسد كه از قبيل تدليس باشد؛ پس عيوبي كه در اين حد باشد قابل تأمّل و بحث است.

[مسألة 4: (فوريّة خيار الفسخ)]

اشاره

106 مسأله 4 (فوريّة خيار الفسخ) … 26/ 2/ 83

مسألة 4: خيار الفسخ في كل من الرجل و المرأة علي الفور فلو علم كلّ منهما بالعيب فلم يبادر بالفسخ لزم العقد، نعم الظاهر أن الجهل بالخيار بل و الفوريّة (مي داند خيار فسخ دارد ولي نمي داند كه فوري است)

عذرٌ فلا يسقط مع الجهل بأحدهما لو لم

يبادر.

عنوان مسأله:

خيار فسخ فوري است يعني اگر عالم به عيب شدند و تأخير انداخته و از حقّ خيار فوراً استفاده نكردند موجب لزوم است، ولي اگر جاهل به خيار يا فوريّت باشند خيار فسخ ساقط نمي شود.

اقوال:
اشاره

اين مسأله در ميان ما اجماعي و يا كالاجماع است و در ميان علماي اهل سنّت هم شهرت قوي وجود دارد.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك، مي فرمايد:

______________________________

(1) ح 6، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 1، 2، 5، 7، 9، 11، 12، 13 و 14 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 12، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 133

ظاهر الأصحاب الاتّفاق علي كون هذا الخيار علي الفور و لأن الغرض من الخيار دفع الضرر (دفع ضرر با فوريّت حاصل است) بالتسلّط علي الفسخ و هو (دفع ضرر) يحصل بذلك (بالفور) … و ليس لهم في ذلك نصٌّ بخصوصه. «1»

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد كه شرح قواعد علّامه است مي فرمايد:

هذا الخيار علي الفور عندنا (كه به معناي اجماعي است) و كذا الخيار في التدليس علي الفور فلو أخّر من اليه الفسخ عالماً مختاراً بطل علي الفور خياره لفوات الفوريّة. «2»

امام جهل به فوريّت و جهل به خيار (هر دو) را عذر دانست ولي جامع المقاصد جهل به فوريّت را عيب ندانسته است.

نووي در المجموع، ادّعاي اجماع كرده و مي گويد:

الخيار في هذه العيوب يكون علي الفور كخيار العيب في البيوع هذا هو المذهب و به قطع الجمهور كما في الروضة. «3»

ابن قدامه در مغني نقل خلاف كرده و مي گويد:

و خيار العيب ثابت علي التّراخي لا يسقط ما لم يوجد منه ما يدلّ

علي الرضا به …، و ذكر القاضي أنّه علي الفور و هو (فوريّت) مذهب الشافعي. «4»

جمع بندي اقوال:

در ميان ما فوريّت اعمال خيار اجماعي و در ميان اهل سنّت مشهور است ولي بعضي از اصحاب تمايل پيدا كرده اند كه قائل به تراخي شوند.

دليل مشهور (فوريّت):
1- اجماع:

اجماع قائم است كه اعمال خيار بايد به فوريّت باشد.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و العمدة الاجماع و لولاه لأمكنت المناقشة بما سمعته غير مرّة. «5»

تصوّر ما اين است كه شايد تعبير ايشان اشاره به اطلاقات است، يعني مقتضاي اطلاقات اين است كه به فوريّت نباشد.

جواب از دليل: اين اجماع مدركي است، چرا كه ممكن است مدرك مجمعين دليل دوّم باشد كه در اين صورت اجماع از اعتبار ساقط مي شود و رنگ مي بازد.

2- مقدار متيقّن از اصالة اللزوم:

خيار بر خلاف اصل است چون اصل در معاملات (بالمعني الاعم كه شامل نكاح هم مي شود) لزوم است و ما به مقدار متيقّن با اصالة اللزوم مخالفت مي كنيم و مقدار متيقّن فور است.

جواب از دليل: اين دليل هم قابل مناقشه است، زيرا «تردّ» در روايات اطلاق دارد و اطلاق، دليل بر تراخي است و تمسّك به اصل در جايي است كه دليلي نباشد؛ بنابراين نمي توانيم آن را حمل بر فوريّت كنيم، پس تمسّك به اصل در مقابل اين اطلاق (دليل) ممكن نيست.

3- حصول دفع ضرر با فوريّت:

ملاك خيار دفع ضرر است و دفع ضرر با فوريّت حاصل مي شود پس تراخي جايز نيست.

جواب از دليل: روايات مطلق بود و مقيّد به فوريّت نشده بود، پس ضرر حكمت است نه علّت.

سلّمنا، ضرر علّت باشد، آيا اگر يك روز بگذرد ضرر منتفي مي شود؟

خير ضرر باقي است، مثلًا مي خواهد مشورت كند يا فكر كند، در اين صورت باز ضرر به قوّت خود باقي است و مندفع نمي شود.

ادلّۀ قول غير مشهور (تراخي):
اشاره

قائلين به اين قول به دو يا سه دليل استدلال مي كنند:

1- استصحاب:

در صورت تراخي استصحاب بقاي خيار مي كنند.

بحث اصولي

اگر شك كنيم بين بقاي حكم مخصّص و بقاي عموم عام، آيا جاي تمسّك به عموم عام است يا جاي استصحاب حكم مخصّص؟ به عنوان مثال مولي مي گويد: «اكرم العلماء» بعد زيد را روز شنبه استثنا مي كند و روز يكشنبه شك مي كنيم كه آيا باز زيد استثنا است يا نه؟

گفته شده كه استصحاب حكم مخصّص بر عموم عام مقدّم است، مگر اين كه عام عمومش ازماني باشد مثلًا بگويد: اكرم العلماء كل يومٍ كه اگر زيد يك روز خارج شد تمسّك به عموم عام مي كنيم.

ما نحن فيه عامش زماني نيست بلكه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است و اگر به خيار تخصيص خورد، استصحاب را جاري كرده و مي گوييم خيار بالتراخي است.

كساني كه استصحاب را در شبهات حكميّه حجّت بدانند مي توانند به اين دليل استدلال كنند، ولي ما استصحاب را در

______________________________

(1) ج 8، ص 126.

(2) ج 13، ص 249.

(3) ج 17، ص 441.

(4) ج 7، ص 584.

(5) ج 30، ص 343.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 134

شبهات حكميّه حجّت نمي دانيم چون تمام روايات استصحاب در شبهات موضوعيّه است، پس اين دليل به درد ما نمي خورد.

2- اطلاقات:

اطلاقات در مقام بيان است و «تردّ» در روايات مطلق است و فوريّت از آن استفاده نمي شود چون ممكن است شخص بخواهد در مورد آن فكر كند.

3- روايات:
اشاره

دو روايت داريم كه مي فرمايد مادامي كه دخول حاصل نشده خيار باقي است.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه

(صحيحه)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة اشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل ما لم يقع عليها

(خيار فسخ ادامه دارد تا زماني كه وطي حاصل نشده)

فإذا وقع عليها فلا. «1»

پس مطابق روايت اگر طول هم بكشد باز خيار باقي است.

* … عن علي عليه السلام في رجل تزوّج امرأة فوجدها برصاء أو جذماء قال: إن كان لم يدخل بها و لم يتبيّن له

(قبل از عقد نمي دانسته)

فإن شاء طلّق و إن شاء أمسك و لا صداق لها و إذا دخل بها فهي امرأته

(پايان خيار، حصول وطي است). «2»

آيا مي توان گفت اين دو روايت با ظهوري كه دارد معرض عنهاي مشهور است و قابل استدلال نيست؟ اين ها مسائلي است كه اين مسأله را مانند معمّا كرده و جاي دقّت دارد.

107 ادامۀ مسألۀ 4 … 27/ 2/ 83

نتيجه:

مشهور و معروف قائل به فوريّت بودند در حالي كه روايت و آيه اي نبود و فقط تمسّك به اجماع شده بود. در مقابل بعضي از متأخّرين تمايل به تراخي پيدا كرده اند و دليل آنها تمسّك به اطلاقات و دو روايت بود كه مي فرمود مادامي كه وطي نشود خيار باقي است.

در واقع در اينجا بين دو محذور واقع شده ايم، يكي قول مشهور- كه حتّي شايد اجماع باشد- كه اعمال خيار را فوري مي دانند، ديگري ادلّه اي كه موافق با

تراخي است، آيا راه حلّي دارد؟

راه حلّي كه به نظر مي رسد اين است كه بگوييم محلّ كلام از قبيل دوران امر بين ضررين است، يعني اگر كسي كه طرف مقابلش ذات عيب است خيار نداشته باشد دچار ضرر مي شود، از طرف ديگر اگر بگوييم اين شخص داراي خيار است تا زماني كه عالمانه و آگاهانه فسخ كند، كه ممكن است يكي دو سال هم طول بكشد، در اين صورت طرف مقابل متضرّر مي شود، مثلًا اگر زوجه معيوب باشد و زوج با تراخي اعمال خيار كند در اين مدّت زوجه بلاتكليف است و اين ضرر است.

بحث اصولي
اشاره

در اصول در بحث لا ضرر (قواعد الفقهيّة) آمده است كه تعارض ضررين دو حالت دارد:

1- امكان جمع بين حقّين باشد:

در اين صورت بايد بين حقّين جمع كنيم. در ما نحن فيه امكان جمع موجود است چون ضررين با فوريّت اعمال خيار دفع مي شود و هر يك به حقّ خود مي رسند، ولي اگر تراخي باشد يكي ضررش مندفع مي شود ولي ديگري ضرر مي كند؛ درست مثل اين كه كسي پنجره اي به ملك ديگري باز مي كند براي جلوگيري از ضرر طرفين پنجره را بالاتر از زمين مي گذارند تا اشرافي به خانۀ همسايه نباشد كه اين جمع بين حقّين است، ما نحن فيه هم از اين قبيل است.

2- امكان جمع بين حقّين نباشد:

در اينجا بر خلاف مشهور كه اولويّت را به ضرر بزرگتر مي دهند قائل به تقسيم هستيم؛ مثلًا سر حيواني در ديگ گير كرده و چون اهم، حفظ حيوان است ديگ را مي شكنند، و صاحب ديگ متضرّر مي شود ولي ما قائل به تقسيم هستيم يعني ضرر شكستن ديگ بين آن دو تقسيم مي شود، علاوه بر اين چون هيچ يك مقصّر نبوده اند تقسيم به نسبت مي كنيم؛ پس تا حدّ امكان بايد جمع بين حقّين كرد.

در داستان ثمرة بن جندب هم پيامبر صلي الله عليه و آله جمع بين حقّين كرد، اگر حقّ را به ثمره مي داد طرف مقابل ضرر مي كرد و اگر حق را به طرف مقابل مي داد ثمره كه درختي در آنجا داشت ضرر مي كرد، بنابراين پيامبر جمع بين حقّين كرده و فرمود: ثمره، براي ورود اجازه بگير.

شايد مشهور كه با نبودن دليل روشن، سراغ فوريّت رفته اند، بيشتر نظرشان به جمع بين حقّين و دفع ضررين بوده است كه در اين صورت ناچاريم اطلاقات و روايات را توجيه كرده و

______________________________

(1) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 14، باب 1

از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 135

بگوييم، براي جايي است كه طرف مقابل ضرر نكند.

نكته: فوريّتي كه در اينجا مي گوييم فوريّت عقلي نيست بلكه فوريّت عرفي است كه منافاتي با فكر كردن چند روزه ندارد.

نتيجه: ما بر اساس وفاداريي كه به شهرت و اجماع داريم و از آن دفاع مي كنيم اگر فتوا به فوريّت ندهيم، «لا يترك الاحتياط» مي گوييم پس الاحوط لو لا الأقوي فوريّت، لازم است.

بقي هنا شي ء: اگر جاهل باشد آيا روي مبناي فوريّت خيار ساقط مي شود؟
اشاره

جهل در اينجا سه گونه است:

1- جهل به موضوع:

از عيب خبر ندارد و نمي داند كه چنين عيبي دارد و بعد از دخول متوجّه آن مي شود.

2- جهل به حكم:

الف) جهل به حكم خيار.

ب) جهل به فوريّت:

مي داند خيار دارد ولي نمي داند كه اعمال خيار فوري است.

مرحوم امام (ره) سراغ جهل به حكم رفته و آن را متعرّض شده اند و ديگران هم همين طور، ولي ما جهل به موضوع را هم متعرّض مي شويم.

1- جهل به موضوع:

اگر جهل به موضوع داشته باشد شكّي نيست كه خيار به سبب تراخي ساقط نمي شود، چون خيار براي دفع ضرر است و اطّلاعي از عيب نداشته است.

أضف الي ذلك، روايات كثيره اي داريم كه مي فرمايد خيار باقي است كه بعضي صريح و بعضي ظهور دارد.

* … عن أبي الصباح

(روايت معتبر است)

قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناً الي أن قال: قلت: فإنْ كان دخل بها قال: إن كان علم بذلك قبل أن ينكحها- يعني المجامعة- ثم جامعها فقد رضي بها

(تصرّف دليل بر رضايت است)

و إن لم يعلم الّا بعد ما جامعها فإن شاء بعد أمسك و إن شاء طلّق. «1»

طلاق به معناي فسخ به سبب خيار است، چرا كه طلاق احتياج به اين حرفها ندارد و به دست زوج است.

* … عن الحسن بن صالح

(سند ضعيف است)

… قال إن كان علم قبل أن يجامعها ثم جامعها فقد رضي بها و إن لم يعلم إلّا بعد ما جامعها فإن شاء بعد أمسكها و إن شاء سرّحها الي اهلها … «2»

اين روايت هم به صراحت روايت قبل است. روايات ديگري هم در باب يك وجود دارد كه به اين صراحت نيست و

مي گويد اگر دخول كرده مهريّه را از مدلّس يا وليّ مي گيرد كه معنايش اين است نمي دانسته و بعداً عيب را فهميده است.

2- جهل به حكم

در مورد جهل به حكم از عبارات علما استفاده مي شود كه سه عقيده وجود دارد:

1- جهل به خيار يا جهل به فوريّت باعث سقوط خيار نمي شود.

يعني در صورتي كه به هر دو عالم باشد و اعمال خيار نكند خيار او ساقط است ولي اگر به يكي عالم باشد خيار ساقط نمي شود (نظر امام).

2- جهل به خيار يا فوريّت باعث سقوط خيار مي شود.

يعني اگر عالم به موضوع بود بايد فسخ كند و اگر اعمال نكند ساقط است.

3- جهل به خيار باعث سقوط خيار مي شود.

محقّق ثاني در جامع المقاصد بين جهل به خيار و جهل به فوريّت فرق مي گذارد و معتقد است در جهل به خيار، خيار ساقط مي شود.

در اينجا حق با كدام قول است؟ در روايات ما فقط جهل به موضوع مطرح شده و جهل به حكم روايتي ندارد، خواه جهل به خيار باشد يا جهل به فوريّت.

و لكنّ الانصاف؛ ما با فتواي امام موافقيم، چون ملاك اين است كه دفع خسارت و ضرر شود و اگر يقين به خيار نداشته باشد چگونه فسخ كند، و يا اگر يقين به خيار دارد و نمي داند فوري است، دفع ضرر نمي شود پس هم در جهل به خيار و هم در جهل به فوريّت، خيار با تراخي ساقط نمي شود.

108 مسألۀ 5 (إذا اختلفا في العيب) … 28/ 2/ 83

[مسألة 5: إذا اختلفا في العيب فالقول قول منكره مع اليمين]

اشاره

مسألة 5: إذا اختلفا في العيب فالقول قول منكره مع اليمين إن لم تكن لمدّعيه بيّنة و يثبت بها (بيّنة)

العيب حتّي العنن علي الأقويٰ.

كما أنّه يثبت كلّ عيب بإقرار صاحبه أو البيّنة علي إقراره و كذا يثبت باليمين المردودة علي المدّعي و لو نكل المنكر عن اليمين و لم يردّها،

______________________________

(1)

ح 1، باب 3 از ابواب عيوب.

(2) ح 3، باب 3 از ابواب عيوب.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 136

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 136

ردّها الحاكم علي المدّعي فإن حلف يثبت به و تثبت العيوب الباطنة للنساءِ بشهادة اربع نسوة عادلات كما في نظائرها.

عنوان مسأله:

تا اينجا بحث در مقام ثبوت و عيب واقعي بود، يعني اگر اين عيب در واقع باشد حكمش چنين است. در اين مسأله بحث در مقام اثبات است يعني در مقام اثبات از چه طريقي ثابت كنيم كه عيب هست يا نه؟ به تعبير ديگر اگر اختلاف شد و كار به اقامۀ دعوا كشيد و يكي مدّعي و ديگري منكر عيب بود، حكم چيست؟

اين مسأله چند حالت دارد: گاهي عيب جلي است و گاهي خفي؛ عيب جلي مثل اين كه شخص أعمي و يا أعرج و يا جنون مطبق است كه در اينجا قاضي مي بيند و با علمش كه از مبادي حسي حاصل شده حكم مي كند.

عيوب خفيّه دو گونه است: قسمي قابل اقامۀ بيّنه و قسم ديگر قابل اقامۀ بيّنه نيست.

قسم اوّل مثل جنون ادواري يا وجود برص و جذام در بعضي از اعضاي زن غير از وجه و كفّين كه براي قاضي قابل مشاهده نيست، ولي چهار زن عادل مي توانند مشاهده كرده و شهادت دهند. از اين فراتر عيوبي است كه در اعضاي خاص است مثل عفل كه در اينجا از باب ضرورت چهار زن عادل مشاهده كرده و شهادت مي دهند.

در قسم دوّم كه قابل اقامۀ بيّنه

نيست اگر ذات العيب خودش اقرار كند قاضي بر اساس آن حكم مي كند و راه ديگر شهادت بر اقرار است يعني پيش قاضي اقرار نمي كند بلكه دو نفر شهادت مي دهند كه خودش اقرار به عيب كرده است. بنابراين اگر امكان اقامۀ بيّنه در عيوب خفيّه باشد، ابتدا سراغ بيّنه مي رويم كه مدّعي بايد بيّنه بياورد و اگر امكان اقامۀ بيّنه نبود، اقرار منكر است و يا شهادت بر اقرار كه اگر هيچ يك ميسّر نبود، منكر قسم مي خورد كه اگر قسم خورد فصل خصومت مي شود ولي اگر قسم نخورد و قسم را به مدّعي رد كرد (يمين مردوده) در اين صورت اگر مدّعي قسم خورد فصل خصومت مي شود.

گاهي منكر لجباز است، نه خود قسم مي خورد و نه قسم را رد مي كند، در اينجا قاضي قسم را به مدّعي رد مي كند و اگر مدّعي قسم خورد فصل خصومت مي شود. اين احكام (بيّنه، اقرار، شهادت بر اقرار، يمين مردوده) در تمام ابواب قضاوت موجود است؛ پس همان اصولي كه در باب قضا در جاهاي ديگر حاكم است در ما نحن فيه حاكم است، منتها در عيوبي كه مردان نمي توانند نگاه كنند، زن هاي عادله (چهار زن) شهادت مي دهند و عيوبي كه مردان مي توانند نگاه كنند خود قاضي مي بيند و بر اساس علم خود حكم مي كند.

بقي هنا شي ء: مرحوم امام (ره) در تحرير مي فرمايد:

يثبت بها (بيّنه)

العيب حتّي العنن علي الأقوي،

آيا عنن را مي توان با بيّنه ثابت كرد؟ با كدام بيّنه مي توان ثابت كرد كه رجل عنّين است؟

بعضي معتقدند عنّه قابل اثبات به بنيّه نيست. مرحوم محقق در شرايع مي فرمايد:

لا يثبت العنن الّا بإقرار الزوج أو البيّنة باقراره أو نكوله

(نكول از قسم). «1»

مرحوم صاحب جواهر وقتي اين عبارت را نقل مي كند مي فرمايد:

لا تسمع منها البيّنة علي العنن نفسه (بر خود عنن نه بر اقرار به عنن) لكونه لا يعلم الّا منِ قبَله. «2»

در ادامۀ كلام صاحب جواهر اشكال مقدّري مطرح است كه به آن جواب مي دهند.

ان قلت: ممكن است مرد چهار زن داشته و زن پنجم مدّعي باشد و هر چهار زن شهادت دهند كه در اين صورت بيّنه است، پس چگونه مي گوييد كه در عنن هيچ بيّنه اي نمي تواند باشد؟

جواب مرحوم صاحب جواهر: مرئه مي تواند نسبت به خودش ادّعا كند كه رجل در برابر من عنّين است، و در باب عنن گفتيم كه اگر نسبت به اين زن عاجز باشد كافي نيست، بلكه بايد نسبت به اين زن و غير او عاجز باشد، و اين زن نمي تواند نسبت به زنان ديگر هم بگويد كه مرد عاجز است: لكونه لا يعلم الّا من قِبَله ضرورة كونه (عنن) أعمّ من العجز عن وطء امرأة بخصوصها.

بنابراين در جايي كه منكر، يمين را به زوجه رد مي كند يمين زوجه هم كارايي ندارد، چون يمين فرع بر علم است و بايد زوجه عالم باشد، در حالي كه زوجه عالم نيست و فقط مي تواند قسم بخورد كه نسبت به خودش عاجز است.

تا اينجا به اين نكته رسيديم كه عنن راه اثباتي از طريق بيّنه و يمين مردوده ندارد و تنها راه اثبات آن اقرار است، حال اگر منكر اقرار نكند، قاضي چگونه حكم كند؟

______________________________

(1) جواهر، ج 30، ص 352.

(2) ج 30، ص 353.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 137

در اينجا ممكن است باب جديدي باز كرده و بگوييم عيوبي كه چنين

مخفي است بايد سراغ قرائن و نظر اهل خبره برويم، و لو در باب قضاوت بيّنه و شهادت شهود عينيّه لازم است، ولي چون در اينجا شهادت شهود عينيّه ممكن نيست، سراغ نظر كارشناسان مي رويم؛ كما اين كه در باب عيوب در بيع (مانند غبن) هم چنين است و سراغ نظر كارشناسان مي رويم.

نتيجه: در اين گونه مسائل بايد سراغ علم قاضي كه از قرائن غير حسّي يا نظر كارشناسان حاصل مي شود رفت.

طرق تشخيص عنن:

در باب 15 از ابواب عيوب طرقي براي علم قاضي ذكر شده كه شبيه كارشناسي است. يكي از طرق سه گانه اين است كه شخص را در آب سرد مي نشانند و اگر تغيير حالتي در عضو مخصوص پيدا نشد عنين است و اگر تغيير شكل داد عنّين نيست.

از روايات باب 15 استفاده مي شود كه در اينجا چون دستمان به علم حسّي نمي رسد مي توانيم به كارشناسي و استفاده از قرائن متوسّل شويم.

نتيجه: كلام مرحوم امام (ره) در اينجا درست است.

109 ادامۀ م 5 و م 6 (حكم الخيار بعد … ) … 29/ 2/ 83

اوّلين مرحله در باب دعاوي اين است كه از مدّعي بيّنه مي خواهند و اگر مدّعي بيّنه اقامه كرد فصل خصومت مي شود.

اگر بيّنه نداشت در اين صورت منكر قسم مي خورد و باز فصل خصومت شده و به نفع منكر حكم صادر مي شود. اگر منكر قسم نخورد (نكول) دو حالت دارد:

1- قسم را به مدّعي رد مي كند (يمين مردوده) كه در اين حالت اگر مدّعي قسم بخورد به نفع او حكم مي شود.

2- نه قسم مي خورد و نه قسم را رد مي كند در اين حالت حاكم شرع دخالت كرده و قسم را به مدّعي

رد مي كند و اگر مدّعي قسم بخورد به نفع او حكم مي شود.

راه ديگر فصل خصومت اقرار است كه يا مدّعيٰ عليه، خودش اقرار مي كند و يا در جاي ديگر اقرار كرده و دو شاهد عادل بر آن اقرار شهادت مي دهند.

تنها نكتۀ پيچيدۀ مسأله اين بود كه بعضي از عيوب مثل عنن امكان اقامۀ بيّنه ندارد و اگر زنان عادلات هم شهادت دهند، شهادت آنها كافي نيست، چون هر يك از آنها در شهادت بايد بگويد كه نسبت به من و نسبت به ديگران عنّين است ولي نمي تواند چنين كند پس شهادت بر عنن ممكن نيست.

آخرين راه حل در چنين عيوبي اين است كه از قرائن حسّيه يا قريب به حس علم پيدا كنيم يا به قول اهل خبره رجوع كنيم كه اهل خبره هم از قرائن و شواهد به عنن علم پيدا مي كنند، پس چون شواهد حسّي نداريم، سراغ جمع كردن قرائن مي رويم كه در باب 15 از ابواب عيوب بعضي از قرائن آمده است، در نتيجه مي توان گفت كه تمام عيوب رجل و مرأة قابل اقامۀ بيّنه هست.

[مسألة 6: مسألة 6: لو ثبت عنن الرجل فإن صبرت فلا كلام]

اشاره

مسألة 6: لو ثبت عنن الرجل فإن صبرت فلا كلام (خيار ندارد)

و إن لم تصبر و رفعت أمرها الي حاكم الشرع لاستخلاص نفسها منه أجلّها سنة (سال قمري)

كاملة من حين المرافعة فإن واقعها (مواقعه صورت گرفت)

أو واقع غيرها في أثناء المدّة فلا خيار لها و إلّا كان لها الفسخ فوراً عرفيّا فإن لم تبادر به فان كان بسبب جهلها بالخيار أو فوريته لم يضر كما مرّ و إلّا سقط خيارها و كذا إن رضيت أن تقيم معه ثم طلبت الفسخ بعد ذلك فانّه ليس لها ذلك.

عنوان مسأله:

در اين مسأله به حكم مهمّي در مورد عنن بر مي گرديم و آن اين كه اگر عنن ثابت شد چند حالت دارد:

1- مرئه صبر كرده و اسقاط خيار مي كند.

2- مرئه راضي نمي شود و مي خواهد اخذ به خيار كند كه بايد سراغ حاكم شرع برود و حاكم يك سال براي درمان به زوج مهلت مي دهد و اگر معالجه نشد زوجه خيار فسخ دارد.

3- مرئه اسقاط خيار كرده و بعد پشيمان مي شود.

مبدأ سال هم از زماني است كه زن به حاكم شرع مراجعه مي كند نه از زمان عقد.

اقوال:

اين مسأله علي اجمالها اجماعي است. بسياري ادّعاي اجماع كرده اند و صاحب جواهر تعبير «لا خلاف» دارد. مرحوم صاحب رياض، مي فرمايد:

و إن لم تصبر بل رفعت أمرها إلي الحاكم أجّلها سنة ابتدائها من حين الترافع بلا خلاف، در ادامه استدلال كرده و مي فرمايد:

مضافاً الي الاجماعات المحكيّة في كلام جماعة فيه خلافاً للإسكافي (احمد بن محمد بن جنبيد اسكافي كه كنيه اش ابو علي است) في الموضعين (احتمالًا يكي تأجيل و ديگري

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 138

تنصيف مهر است يعني اسكافي عنن را كه از قبل بوده است فوري مي داند) فنفي التأجيل و أجاز الفسخ من دونه (تأجيل) إذا سبق العنن العقد (عنن سابق خيارش فوري است). «1»

دليل: روايات
اشاره

در اين مسأله چند روايت داريم كه بعضي صحيحه است:

* محمّد بن يعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و عن محمد بن يحيي عن احمد بن محمد جميعاً عن الحسن بن محبوب عن علي بن رئاب عن أبي حمزة

(در يك سند سهل بن زياد است و در سند ديگر نيست ولي ابي حمزه در هر دو سند وجود دارد كه همان ثابت بن دينار است كه از اصحاب امام سجاد عليه السلام و دعاي ابو حمزه ثمالي از اوست)

قال سمعت أبا جعفر عليه السلام … قال: فإنْ تزوّجت و هي بكر فزعمت

(ادّعا كرد)

أنّه

(زوج)

لم يصل اليها فإنَّ مثل هذا تعرف النساء فلينظر اليها من يوثق به منهنّ

(وثوق به معني عدالت باشد)

فإذا ذكرت أنّها عذراء فعلي الإمام أن يؤجّله سنة فإنْ وصل اليها و إلّا فرّق بينهما

(تفريق اجباري نيست بلكه تفريق با تمايل مرئه است)

و أعطيت نصف الصداق و لا عدّة عليها

(چون دخول حاصل نشده است). «2»

روايت سند

و دلالتش خوب و قابل استدلال است.

110 ادامۀ مسألۀ 6 … 2/ 3/ 83

حديث اوّل صحيحۀ ابو حمزه بود كه ذيل كه مربوط به مقام ثبوت است و بيان شد. صدر آن كه در مورد مقام اثبات است و مربوط به بحث ما نيست چنين است:

* … سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول إذا تزوّج الرجل المرأة الثيّب التي تزوّجت زوجاً غيره فزعمت

(ادّعا كرد)

أنّه لم يقربها

(اي لعنن لم يقربها)

منذ دخل بها

(از زماني كه با هم زندگي مي كنند نه اين كه به معناي دخول باشد)

فانّ القول في ذلك قول الرجل و عليه أن يحلف باللّٰه لقد جامعها لأنّها المدّعية … «3»

ظاهر مسأله درست نيست چون زوجه مدّعي است و زوج منكر، در حالي كه زوج ادّعاي مواقعه مي كند و زوجه منكر است و اين خلاف قاعده است، ولي وقتي مسأله را بشكافيم مي فهميم نزاع در مورد مواقعه نيست بلكه در مورد عيب است كه زوج مي گويد سالمم و زوجه مي گويد معيوبي، پس مواقعه در واقع نمايشي از وجود عيب و عدم وجود عيب است، لذا ما به ريشۀ نزاع نظر مي كنيم كه مطابق آن زوجه مدّعيه و زوج منكر است.

* … عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام قال: العنّين يتربّصن به سنة ثم إنْ شاءت امرأته تزوّجت و إنْ شاءت أقامت. «4»

* … عن أبي الصباح قال

(به امام نرسيده پس مقطوعه است ولي در پاورقي وسائل از تهذيب و استبصار شيخ طوسي چنين نقل مي كند: قال أبو عبد اللّٰه)

إذا تزوّج الرجل المرأة و هو لا يقدر علي النساء،

(نشان مي دهد كه عنين بر هيچ زني قادر نيست و اگر فقط بر زوجۀ خود قادر

نباشد عنين نيست)

أجّل سنة حتّي يعالج نفسه. «5»

* … عن ابي البختري عن جعفر عن أبيه عليهما السلام

(ابو البختري در رجال متعدّد است و در اينجا مراد «وهب بن وهب» است كه بسيار ضعيف است. جامع الروات وقتي از او صبحت مي كند، مي گويد كه او روايتي در باب عنن دارد كه اين قرينه است كه مراد از أبو البختري در اينجا وهب بن وهب است)

إن عليّاً عليه السلام كان يقول: يؤخّر العنين سنة من يوم ترافعه امرأته فإن خلص اليها

(اگر توانست رابطۀ زناشويي داشته باشد)

و الّا فُرّق بينهما فإن رضيت أن تقيم معه ثمّ طلبت الخيار بعد ذلك فقد سقط الخيار و لا خيار لها. «6»

* عبد اللّٰه بن جعفر في قرب الاسناد

(مشكل سندي دارد)

… عن جعفر بن محمد عن أبيه عن عليّ عليهم السلام أنّه كان يقضي في العنّين أنّه يؤجّل سنة من يوم ترافعه المرأة

(در ذيل روايت ندارد كه اگر اصلاح نشد چه حكمي دارد). «7»

* … عن ابن مسكان عن أبي بصير يعني المرادي قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها

(بعد از ازدواج)

فلا يقدر علي جماع أ تفارقه؟ قال: نعم إن شاءت

(تا اينجا نه تنها اين روايت دليل ما نيست بلكه دليل بر خلاف است و ضرب الأجل يك سال را ندارد و شاهد قول ابن جنيد است)

قال ابن مسكان

(در واقع خودش مي گويد و از ابي بصير نقل نمي كند):

و في رواية اخري ينتظر سنة فإن أتاها و إلّا فارقته

(كه اين ذيل دليل بر بحث ماست ولي ذيل روايت مرسله است)

فإن أحبّت أن تقيم معه فلتقم. «8»

* و في كتاب المقنع قال: روي أنّه ينتظر به سنة

(عين عبارت ابن

مسكان است)

فإن أتاها و إلّا فارقته إن أحبّت

(اگر بخواهد). «9»

______________________________

(1) ج 7، ص 123.

(2) ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

(4) ح 5، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 7، باب 14 از ابواب عيوب.

(6) ح 9، باب 14 از ابواب عيوب.

(7) ح 12، باب 14 از ابواب عيوب.

(8) ح 1، باب 14 از ابواب عيوب.

(9) ح 11، باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 139

جمع بندي روايات:

اين هفت روايت كه بعضي صحيحه و بعضي ضعيف و بعضي مثل روايت صدوق قابل ادغام بود، در مجموع متضافر و مشهور هم به آن عمل كرده و دلالت هم خوب است.

روايات مخالف:

در مقابل روايات متعددي داريم كه موافق قول ابن جنيد است، بعضي ضعيف و بعضي صحيح است.

* … عن عباد الضّبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: في العنين إذا علم أنّه عنّين

(تعبير «عُلِم» نشان مي دهد كه معلوم بوده عنّين است نه اين كه مشكوك باشد)

لا يأتي النساء فرّق بينهما

(صحبت از سنه نيست و اگر يك سال لازم بود بايد مي گفت، پس چون در مقام بيان بوده و قيد مورد نياز بوده است بايد مي فرمودند) … «1»

* … عن عمّار بن موسي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام أنّه سئل عن رجل أخذ عن امرأته

(ممكن است به معناي سحر و جادو يا به سبب بيماري باشد)

فلا يقدر علي إتيانها فقال إذا لم يقدر علي إتيان غيرها من النساء فلا يمسكها الّا برضاها … «2»

* … عن أبي الصباح الكناني قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها

(يقيناً مي داند كه عنّين است)

فلا يقدر علي الجماع أبداً أ تفارقه؟ قال: نعم إن شاءت … «3»

* … عن علي بن جعفر عن أخيه موسي بن جعفر عليهما السلام قال سألته عن عنّين دلّس نفسه لامرأة ما حاله؟ قال: عليه المهر

(ظاهر روايت تمام مهر است و حال آن كه بايد نصف مهر را بدهد)

و يفرّق بينهما إذا علم أنّه لا يأتي النساء

(علم داشته باشيم). «4»

روايات ديگري هم غير از اينها داريم.

جمع بين روايات:

بين دو دسته از روايات قرار گرفته ايم كه دستۀ اوّل تأجيل سنه را لازم مي داند و دستۀ ديگر تأجيل سنه را لازم نمي داند، آيا جمع عرفي بين اين دو دسته مي باشد؟

سه راه جمع وجود دارد:

1- راه جمعي كه در جواهر و جاهاي ديگر هم

وجود دارد كه جمع بين مطلق و مقيّد است. روايات دستۀ دوّم مطلق و دستۀ اوّل مقيد به تأجيل سنه است و مطلق را حمل بر مقيّد مي كنيم.

2- جمعي كه ما مي گوييم و آن اين كه روايات دستۀ اوّل براي جايي است كه احتمال بهبودي مي رود، ولي دستۀ دوّم براي جايي است كه يقين داريم خوب نمي شود، چون تعبير «علم» و «و لا يقدر ابداً» داشت، اگر يقين داريم كه بهبودي حاصل نمي شود ديگر تأجيل سنه بي معناست.

3- «أجّل» يعني زوجه خيار دارد ولي مستحبّ است يك سال صبر كند و اعمال خيار نكند. جمع بين روايات مطلق و مقيّد به استحباب در فقه زياد داريم، ولي جمع خوبي در اينجا به نظر نمي رسد.

111 ادامۀ مسألۀ 6 … 3/ 3/ 83

نتيجه: اگر يقين داشته باشيم كه عنن درمان نمي شود، تعيين ضرب الأجل بي مورد است و زوجه فوراً خيار فسخ دارد.

همان گونه كه گفته شد مسأله سه صورت دارد:

1- زن صبر كرده و اسقاط خيار مي كند،

2- به حاكم مراجعه كرده و فسخ مي كند.

3- زن بعد از اسقاط خيار پشيمان مي شود.

در تمام ابواب عقود اگر انسان بدون قيد و شرط حقّي را اسقاط كند ديگر قابل بازگشت نيست. بله اگر مالي را به غير ذي رحم بخشيده و عين مال موجود است، مي تواند رجوع كند؛ پس اصالة اللزوم در باب عقود و معاملات و اصالة البراءة در باب حقوق و غير معاملات حاكم است و براي برگشتن دليلي نداريم و در ما نحن فيه هم اگر زوجه از حقّ خود صرف نظر كرده و بعد پشيمان شد فايده اي ندارد.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: مبدأ يك سال از چه زماني است؟

آيا از هنگام علم مرأة است يا از هنگام

مرافعۀ عند الحاكم و يا از زمان حكم حاكم است؟

روايات سه گروه است:

1- ظاهر گروهي از روايات ظاهر اين است كه اصلًا حكم قاضي لازم نيست و انتظار سنه كافي است و ظاهرش اين است كه از زمان علم است چون مرافعۀ در روايات نيست:

* … قال: العنّين يتربّصن به سنة. «5»

ظاهر روايت سخني از قاضي نيست و تربّص بعد از علم است.

* … قال: روي أنه ينتظر به سنة

(بحثي از مراجعۀ به حاكم نيست). «6»

______________________________

(1) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ح 3، باب 14 از ابواب عيوب.

(3) ح 6، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 13 باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 5، باب 14 از ابواب عيوب.

(6) ح 11، باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 140

2- گروهي از روايات مي گويد حاكم، سنه را تعيين مي كند و ظاهر آن اين است كه مبدأ، حكم حاكم است كه از جملۀ اين روايات روايات ذيل است:

* … فعلي الامام أن يؤجّله سنة. «1»

* … أجّل سنة حتّي يعالج نفسه. «2»

3- گروه ديگر رواياتي است كه يوم المرافعه در آن است:

* … عن علي عليه السلام أنّه كان يقضي في العنين أنّه يؤجّل سنة من يوم ترافعه المرأة. «3»

آيا اين روايات با هم تضادّ دارد يا به يك چيز بر مي گردد؟

وقتي به دنياي امروز نگاه مي كنيم مي بينيم كه پرونده ها براي رسيدگي معطّل مي شود و غالباً طرح دعوا و زمان دادگاه بواسطۀ كثرت مرافعات جداست ولي در سابق اين گونه نبوده است و بلافاصله بعد از مراجعه به قاضي، قاضي حكم مي كرد و در بعضي از موارد اندكي تأخير مي انداختند، مثل آن جواني

كه خدمت حضرت شكايت كرد و حضرت به مقدار احضار خصم تأخير انداخت؛ پس هر سه گروه روايات يك چيز مي گويد و معيار حكم حاكم است و «ينتظر» كه اطلاق دارد مقيّد به حكم حاكم مي شود.

واقع مسأله هم همين است و اگر بخواهيم نزاع مرتفع شود بايد حاكم حكم كند و الّا باز بر سر تعيين زمان، دعوا شده و مخاصمه تمام نمي شود.

الامر الثاني: آيا واقعاً عجز از جميع النساء معتبر است يا عجز از مرئه معيّن؟
اشاره

اگر با ساير نساء عجز ندارد اين مرئه چه كند؟

ظاهر روايات مختلف است و دو گروه روايت داريم:

1- طايفه اي كه عجز از جميع نساء را لازم مي داند كه از باب نمونه چند روايت را ذكر مي كنيم:

* … في العنين إذا علم أنّه عنّين لا يأتي النساء

(جميع نساء نه خصوص اين مورد) … «4»

* … و يفرّق بينهما إذا علم أنّه لا يأتي النساء

(كه مطلق است). «5»

* … إذا لم يقدر علي إتيان غيرها من النساء فلا يمسكها إلّا برضاها … «6»

روايات ديگري «7» هم به اين مضامين داريم كه چندين روايت مي گويد «العنين» كه به معناي عجز و ناتواني كلّي است و الّا اگر نسبت به يك مورد عاجز است و نسبت به زنان ديگر عاجز نيست ديگر به او عنّين نمي گويند كه از همۀ روايات واضح تر، روايت ذيل است:

* … فلا يقدر علي الجماع أبداً

(روايت مطلق است) … «8»

اينها همه رواياتي است كه مي فرمايد اگر نسبت به مورد خاص عاجز باشد، براي زوجه خيار ثابت نيست.

2- در مقابل طايفۀ ديگر رواياتي است كه تصريح به مورد خاص است:

* … فإن خلص اليها

(اي وصل، كه مورد خاص را مي گويد) … «9»

* … فإن أتاها

(مورد خاص را مي گويد). «10»

حال از اين دو طايفه

روايات كدام صحيح است؟

112 ادامۀ مسألۀ 6 … 4/ 3/ 83

جمع دلالي:

آيا اين دو گروه روايت كه متعارض هستند جمع دلالي دارند؟ بله، به اين بيان كه عجز از اين مرئه اماره است بر اين كه اين رجل عنّين است چون فرقي بين زنها نيست، پس غالباً (نه دائماً) زماني كه عاجز از اين مرئه است از غير آن هم عاجز است.

بله، اگر فرد نادري پيدا شد كه زوج نسبت به زوجه عاجز بود ولي نسبت به زنان ديگر عاجز نبود، دو حالت دارد:

1- در زوجه ويژگي هايي است (مثل قباحت منظر يا سوء خلق شديد) كه موجب نفرت است در اينجا زوجه حقّ فسخ ندارد و عجز از او هم اماره نمي شود كه مرد عنّين است.

2- زوجه مشكلي ندارد ولي زوج نسبت به او حساسيّت دارد در اين حالت نمي توانيم بگوييم كه زوجه حقّ فسخ ندارد.

نكته: مسألۀ مهمّ ديگري كه صاحب جواهر در بعضي از كلماتش به آن توجّه كرده اين است كه اگر فرض كنيم يك سال گذشت و عجز مرد از زوجه ثابت شد، لازم نيست زوجه منتظر بماند تا زوج زوجات ديگري انتخاب كند و عجز او نسبت به آنها هم ثابت شود، بلكه اين عجز را اماره قرار مي دهيم بر عجز مطلق، مگر اين كه زوج ازدواجي كرده و ثابت كند كه عجز مطلق

______________________________

(1) ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

(2) ح 7، باب 14 از ابواب عيوب.

(3) ح 12، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 13 باب 14 از ابواب عيوب.

(6) ح 3 باب 14 از ابواب عيوب.

(7) ح 10، 5، 9، 6،

باب 14 از ابواب عيوب.

(8) ح 6، باب 14 از ابواب عيوب.

(9) ح 9، باب 14 از ابواب عيوب.

(10) ح 11، باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 141

ندارد، بنابراين و لو معيار عجز مطلق است ولي عجز در مورد زوجه اماره است، مگر اين كه خلاف آن ثابت شود.

الامر الثالث: عنن اسباب مختلفي دارد:

1- نقص در خلقت.

2- بعضي از امراض (مثلًا اگر بيماري ديابتش شديد شود در بعضي از افراد توليد اين عيب مي شود).

3- قطع نخاع.

4- سحر يا جادو، خيلي از سحر و جادوهايي كه مردم مي گويند خيالات است ولي ما امكان آن را نفي نمي كنيم.

البتّه ممكن است اسباب ديگري هم مثل كم رويي شديد پيدا شود.

آيا بين اين اسباب در حكم شرعي فرقي هست؟

خير، چون اطلاقات تعبير عجز و عنن دارد و اين كه سبب آن چيست فرقي نمي كند يعني ما كاري با علّت نداريم بلكه با معلول (عنن) كار داريم.

الامر الرابع: اگر يك بار وطي كرده و بعد عاجز شود، آيا در اينجا خيار ثابت است؟
اشاره

مرحوم امام متعرّض اين بحث نشده اند ولي مرحوم صاحب جواهر و بعضي ديگر متعرّض اين مسأله شده اند و از كلمات صاحب جواهر استفاده مي شود كه مشهور سقوط خيار است.

عبارت مرحوم محقّق در شرايع و عبارت مرحوم صاحب جواهر در ذيل آن چنين است:

فلو وطئها و لو مرّة ثم عَنَّ لم يثبت لها الخيار علي الأظهر، صاحب جواهر «الاشهر» را اضافه كرده و مي فرمايد: الأشهر، بل عن المبسوط و الخلاف لا خلاف فيه خلافاً للمحكيّ عن ابن زهرة و ظاهر المفيد من تخييرها مطلقا (مرئه خيار دارد چه يك بار مجامعت باشد و چه نباشد). «1»

منشأ اين خلاف، اختلاف روايات است. از يك سو سه روايت داريم كه هر سه ضعيف است و مي فرمايد اگر يك بار مجامعت كند خيار ساقط است:

* … عن عبّاد الضبي

(مجهول است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال في العنين … و إذا وقع عليها وقعة واحدة لم يفرّق بينهما … «2»

* … عن السكوني

(ضعيف است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام من أتي امرأة مرّة واحدة

ثم أخذ عنها

(عاجز شد)

فلا خيار لها. «3»

* … عن الحسن بن موسي الخشّاب

(از بزرگان است)

عن غياث بن كلّوب

(مجهول الحال)

عن إسحاق بن عمّار عن جعفر عن أبيه عليهما السلام: أنّ علياً عليه السلام كان يقول: إذا تزوّج الرجل امرأة فوقع عليها وقعة واحدة ثم أعرض عنها فليس لها الخيار لتصبر فقد ابتليت

(ابتلا و آزمايش است) … «4»

در مقابل اين روايات دو روايت داريم كه ظاهراً سندش اشكالي ندارد و معارض روايات سه گانۀ فوق است:

* … عن أبي الصباح الكناني قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها فلا يقدر علي الجماع أبداً

(يعني بعد از زوجيّت)

أ تفارقه؟ قال: نعم إن شاءت. «5»

روايت يك اين باب هم همين مضمون را دارد، و از نظر دلالت هم مي گويد خيار فسخ دارد، هر وقت باشد چه بعد از يك بار و چه بعد از چند بار؛ ولي مضموني را مي گويد كه كسي به آن فتوا نداده است (در ذيل بحث توضيح بيشتر آن خواهد آمد).

جمع بندي روايات:

روايات سه گانه ضعيف السند ولي معمول بها است، علاوه بر اين نوعي تضافر هم دارد مخصوصاً كه مرحوم حاجي نوري در مستدرك دو روايت از كتاب جعفريّات شبيه اين سه روايت نقل كرده است پس مجموعاً پنج روايت و متضافر است و ضعف سند مشكلي ايجاد نمي كند، در مقابل دو روايت ديگر از نظر سند خوب است.

جمع دلالي:

جمع دلالي بين روايات به اين است كه شخصي كه دفعتاً واحده قادر باشد، نشانۀ اين است كه بيماري ذاتي ندارد و مشكلي پيدا كرده پس احتمال بهبودي دارد، و لذا يكي از بزرگان استدلالشان اين بود كه شخصي كه يك بار قادر بوده عنّين نيست و اميد بهبودي دارد، پس حضرت مي فرمايد اين كه يك بار قادر است اماره و كاشفيّت دارد كه مبتلا به عيب ذاتي نيست و اميد بهبودي دارد.

اضف الي ذلك، كسي نمي تواند به مضمون آن دو روايت فتوا دهد چون «دفعة واحدة» ندارد، پس ممكن است اگر بعد از ده سال هم شخص مبتلا شود زوجه خيار فسخ داشته باشد كه احدي به اين مضمون فتوا نداده است.

نتيجه: دفعة واحدة براي اسقاط خيار كافي نيست، بلكه اماره است بر اين كه قادر به وطي است.

______________________________

(1) ج 30، ص 326.

(2) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(3) ح 4، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 8، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 6، باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 142

[مسألۀ 7 (هل الفسخ بالعيب طلاق؟)]

اشاره

113 مسألۀ 7 (هل الفسخ بالعيب طلاق؟) … 5/ 3/ 83

مسألة 7: الفسخ بالعيب ليس بطلاق سواء وقع من الزوج أو الزوجة (زوجه كه طلاق نمي دهد پس از ناحيۀ او واضح است، از ناحيۀ زوج هم كه باشد باز احكام طلاق ندارد)

فليس له (فسخ)

احكامه إلّا تنصيف المهر في الفسخ بالعنن (فسخ در عنن كه از عيوب است باعث تنصيف مهر است پس فقط همين يك شباهت بين طلاق و فسخ وجود دارد)

كما يأتي و لا يعتبر فيه (فسخ)

شروطه (طلاق)

فلا يحسب من الثلاثة المحرّمة المحتاجة الي المحلّل و لا

يعتبر فيه الخلوّ من الحيض و النفاس و لا حضور العدلين.

عنوان مسأله:

در عبارت مرحوم امام مطالب با هم مخلوط شده است.

طلاق يك سلسله شرايط و يك سلسله آثار دارد. شرايط چيزهايي است كه تا نباشد طلاق ممكن نيست مثل حضور عدلين، خالي بودن از حيض، نفاس و طهر غير مواقع … و آثار چيزهايي است كه بعد از طلاق پيدا مي شود، مثل سه طلاق كه بعد از آن محلّل لازم است و نُه طلاق با دو محلّل در وسط كه باعث حرمت ابدي مي شود و يا رجوع در طلاق رجعي؛ پس فسخ نه شرايط قبلي و مقارن را دارد و نه آثار بعدي را الّا ما خرج بالدليل كه بعضي از آثار يا شرايط در فسخ هم هست.

اقوال:

مسأله مسلّم و از واضحات است. در بعضي از عبارات ادّعاي اجماع شده است (مانند عبارت رياض) و در بعضي از عبارات قطعيّت مسأله بيان شده است (مثل عبارت مسالك) و در بعضي از عبارات قطعيّت و اجماع با هم آمده است (مثل عبارت جواهر).

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

الفسخ فيه أي العيب بأنواعه ليس طلاقاً شرعياً اجماعاً و نصاً لوقوع التصريح به في الصحيح (روايات صحيح) و غيره فلا يعتبر فيه ما يعتبر في الطلاق. «1»

صاحب رياض سراغ شرايط رفته و بايد آثار را هم مي فرمودند.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

لا شبهة في أنّ هذا الفسخ و غيره (در بعضي از موارد ممكن است با آزاد كردن عبد يا أمه آثار زوجيّت عوض شود) ليس بطلاق. «2»

مرحوم محقق در جامع المقاصد مي فرمايد:

إنّ هذا الفسخ لا يعدّ طلاقاً قطعاً فلا يعتبر فيه ما يعتبر في الطلاق. «3»

مرحوم صاحب جواهر با اين كه مسأله قابل بحث است (و لو مسلّم است)

آن را در چند خط بحث كرده و مي فرمايد:

الفسخ بالعيب ليس بطلاق قطعاً لعدم اعتبار لفظ الطلاق فيه …

كما لا يشترط فيه شي ء من شرائطه بلا خلاف و لا إشكال. «4»

به هر حال مسأله مخالفي ندارد و قطعي است ولي ادلّه را بررسي مي كنيم تا مباحث آينده را روشن كند.

ادلّه: روايات:
اشاره

اين روايات چند طايفه است:

طايفۀ اوّل: تعبير به «رد»
اشاره

روايات كثيره اي داريم كه به حدّ تواتر مي رسد و تعبير به «رد» شده كه غير از طلاق است. در باب يك از ابواب عيوب چهارده روايت است كه سيزده روايت تعبير «تردّ و يردّ» دارد و در ابواب ديگر هم هست به عنوان نمونه يكي از روايات را مي خوانيم:

* … عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة اشياء … «5»

ماهيّت «تردّ» غير از طلاق است، طلاق يعني در زوجيّت بوده و زوج او را رها مي كند، ولي رد يعني گره را باز مي كند و به سر جاي اوّلش بر مي گرداند به عبارت ديگر واخواندن آنچه را قبلًا انجام داده است.

بعضي از روايات هم تصريح مي كند كه «ليس بطلاق» يعني فسخ است و طلاق نيست كه همان روايت صحيحۀ ابو عبيده است كه صاحب رياض هم به آن اشاره داشت.

* … إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضاة و من كان بها زمانة ظاهرة فإنّها تردّ علي أهلها من غير طلاق … «6»

ولي در مقابل اينها دو روايت داريم كه تعبير «طلاق» دارد:

*.. قال: إن كان علم بذلك قبل أن ينكحها يعني المجامعة ثم جامعها فقد رضي بها و إنْ لم يعلم الّا بعد ما جامعها فإنْ شاء بعد أمسك و إن شاء طلّق. «7»

______________________________

(1) ج 7، ص 115.

(2) ج 8، ص 126.

(3) ج 13، ص 249.

(4) ج 30، ص 344.

(5) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(6) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(7) ح 1، باب 3 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 143

* … قال: إن كان لم يدخل بها و

لم يتبيّن له فإن شاء طلّق و إن شاء أمسك و لا صداق لها

(اگر طلاق است چرا مهر نداشته باشد) … «1»

جمع بندي روايات:

جمع بين اين روايات روشن است چرا كه مراد از «طلّق» در اين دو روايت فسخ است چون:

اوّلًا: طلاق مشروط به شرطي نيست و به دست زوج است كه اگر خواست طلاق مي دهد و اگر خواست طلاق نمي دهد و دخول و عدم دخول در طلاق تأثيري ندارد، و همچنين طلاق مشروط به علم و عدم علم نيست. اين قرينۀ واضحي است كه طلاق به معناي فسخ است.

ثانياً: قرينۀ ديگر «لا صداق لها» است چون در طلاق در جايي نداريم كه صداقي نباشد بلكه يا تمام مهر است يا نصف، بله اگر قبل از مسّ طلاق بدهد و مهر هم تعيين نكرده باشند در اين صورت مهريّه ندارد بلكه هديه اي داده مي شود.

تا اينجا يك دليل اقامه كرديم كه فسخ شرايط و آثار طلاق را ندارد.

114 ادامۀ مسألۀ 7 … 6/ 3/ 83

در اينجا يك روايت هم داريم كه و لو سند ندارد ولي به نظر مي رسد كه دلالتش صريح در طلاق است. مرحوم حاجي نوري در مستدرك از مناقب ابن شهر آشوب اين روايت را نقل كرده است:

* … جاءت امرأة اليه- يعني علياً عليه السلام- فقالت:

ما تري أصلحك اللّٰه و أثري لك اهلًا

(چه مي گويي خداوند به شما سلامتي بدهد و به خانواده ات خير دهد)

في فتاة ذات بعل اصبحت تطلب بعلًا

(دختر شوهرداري كه دنبال شوهر است)

بعد إذن من أبيها أ تري ذلك حِلّا

(آيا اين حلال است)

اين دختر در بين جمع اين حرف را زد و اطرافيان به هم نگاه كردند كه چگونه ممكن است

زن شوهردار باشد و بخواهد ازدواج كند ولي حضرت متوجّه شده و مي فرمايد:

أحضريني بعلك

(شوهرت را بياور)

فأحضرته فأمره بطلاقها ففعل … فقال عليه السلام: إنّه عنّين

(زن با زبان بي زباني فهماند كه شوهرش عنّين است و او در خطر است) … «2»

حضرت به زن نمي گويد فسخ كن بلكه به شوهر مي گويد طلاق بده، چگونه قابل توجيه است؟

براي توجيه دو راه وجود دارد:

1- همسر مي تواند فسخ كند ولي چون قبلًا رضايت به عيب داده ديگر حق ندارد، ولي از اين جهت كه زوجه به مشقّت افتاده حاكم شرع به زوج مي گويد طلاق بدهد و اگر طلاق ندهد حاكم خودش طلاق مي دهد.

2- در اين جاها تخيير است و زوجه مي تواند اعمال خيار كند و يا مرد طلاق دهد و حضرت راه دوّم را اختيار كرده اند پس اين روايت هم كه ظاهراً صريح در طلاق است، قابل توجيه است.

طايفۀ دوّم: روايات نافي خيار بعد از وطي

رواياتي كه كلمۀ خيار دارد منتها منفي آن را مي گويد، يعني اگر اين گونه باشد خيار ندارد كه در سه روايت داريم:

* … من أتي امرأة مرّة واحدة ثم أخذ عنها فلا خيار لها

(در مورد مطلق عيوب رجل مي فرمايد اگر يك بار وطي شود مرئه لا خيار لها). «3»

اين حديث مفهوم دارد يعني اگر قبل از وطي باشد خيار دارد و تعبير به خيار ربطي به طلاق ندارد.

* … إذا تزوّج الرجل امرأة فوقع عليها وقعة واحدة ثم أعرض عنها فليس لها الخيار …

(در صورتي كه يك بار وطي باشد ليس لها الخيار). «4»

مفهومش اين است كه اگر وطي نشود خيار دارد.

* … روي أنّه متي اقامت المرأة مع زوجها بعد ما علمتْ أنّه عنّين و رضيت به لم يكن لها

خيار بعد الرضا

(اگر زن راضي شد ليس لها الخيار). «5»

مفهومش اين است كه اگر راضي نشد خيار دارد.

مفهوم اين سه روايت نشان مي دهد كه در بعضي از موارد حقّ فسخ است كه از آن تعبير به خيار كرده اند.

______________________________

(1) ح 14، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) مستدرك، ج 15، ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

(3) ح 4، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 8، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 10، باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 144

115 ادامۀ م 7 و 8 (لا يحتاج الفسخ الي … ) … 9/ 3/ 83

طايفه سوّم: رواياتي كه مي گويد لا مهر لها

رواياتي كه مي گويد «لا مهر لها» و يا «لا صداق لها» و طلاق بدون مهر ممكن نيست و بايد تمام و يا نصف مهر را بدهد پس اين تعبير نشان مي دهد كه فسخ طلاق نيست و در مجموع چهار حديث است.

* … و لا صداق لها. «1»

دو حديث در مورد تدليس و دو حديث ديگر در مورد زناست. در بدو نظر به نظر مي رسد كه اين چهار حديث دلالت دارد بر اين كه فسخ با طلاق فرق دارد، ولي وقتي دقّت كنيم اين طور نيست؛ چون دو حديث اوّل در مورد تدليس مرئه است و كسي كه گرفتار تدليس شده يرجع الي المدلّس و چون زن تدليس كرده است پس مهر ندارد. روايت چنين مي فرمود:

* … تردّ علي أهلها صاغرةً

(لا بد تدليس كرده چون اگر تدليس نكرده بود «صاغرتاً» معنا نداشت)

و لا مهر لها الحديث. «2»

* … سألته عن امرأة دلّست نفسها لرجل و هي رتقاء قال: يفرّق بينهما و لا مهر لها. «3»

پس چه فسخ به معناي طلاق

باشد و چه غير طلاق، در اين مورد مهري نيست و ما نمي توانيم به كمك اين روايات ثابت كنيم كه فسخ غير طلاق است، چرا كه در مورد تدليس، اثر طلاق و فسخ يكسان است.

و امّا دو روايت «4» ديگر در مورد زناي زن است؛ البتّه بنابراين كه بگوييم زنا از عيوب موجب فسخ است. در اين صورت چون علّت از ناحيۀ زوجه است (لأن الحدث كان من قِبلها) مهر ندارد، و فسخ در اين دو روايت هم چه به معناي طلاق باشد يا غير آن، فرقي نمي كند؛ پس به اين دو روايت هم نمي توان استدلال كرد.

طايفۀ چهارم: رواياتي كه تعبير «يفرّق» دارد.

اين كلمه ممكن است به معناي طلاق باشد ولي ظاهرش اين است كه غير از طلاق است. روايات زيادي داريم كه اين تعبير يا مشابه آن را دارد.

[مسألة 8: لا يحتاج الفسخ إلي إذن الحاكم]

اشاره

مسألة 8: يجوز للرّجل الفسخ بعيب المرأة من دون إذن الحاكم و كذا المرأة بعيب الرجل، نعم مع ثبوت العنن يفتقر الي الحاكم لكن من جهة ضرب الأجل حيث إنّه من وظائفه لا من جهة نفوذ فسخها فبعد ما ضرب الأجل لها كان لها التفرّد بالفسخ عند انقضائه و تعذّر الوطء في المدة من دون مراجعته.

عنوان مسأله:

فسخ كردن نياز به اجازۀ حاكم شرع ندارد، چه زن فسخ كند و چه مرد و فقط در عنّين اجازۀ حاكم لازم است و آن هم براي ضرب الأجل درمان و در آنجا هم بعد از اتمام سال لازم نيست براي فسخ اجازه بگيرند؛ به عبارت ديگر مثل فسخ در بيع است و براي فسخ نياز به اجازۀ حاكم شرع نيست.

اقوال:

در اين مسأله ادّعاي اجماع شده است. مرحوم صاحب رياض تصريح كرده و مي فرمايد:

الرابعة لا يفتقر الفسخ بالعيوب … الي الحاكم علي الأظهر الأشهر بل كاد أن يكون إجماعاً للأصل … خلافاً للاسكافي. «5»

مرحوم شيخ طوسي هم كلماتش مختلف است؛ در مبسوط عدم رجوع به حاكم را قوي مي داند و در بعضي از كتب هم رجوع به حاكم را لازم مي داند، پس از كلام ايشان ترديد فهميده مي شود.

مرحوم محقّق در جامع المقاصد «6» مخالفت را از ابن جنيد و عامّه و ترديد را از شيخ طوسي نقل مي كند.

نووي در المجموع و ابن قدامه در مغني معتقدند كه بايد فسخ با اجازۀ حاكم شرع باشد.

مرحوم صاحب جواهر «7» هم اين مسأله را مسلّم دانسته اند.

جمع جمع بندي اقوال: از نظر اقوال در نزد خاصّه مسأله اجماعي است و فقط از ابن جنيد و بعضي از كلمات شيخ طوسي مخالفت نقل شده است و اهل سنّت هم رجوع به حاكم را لازم مي دانند.

دليل: اطلاق روايات

عمده دليل مسأله اطلاقات احاديث است كه مي فرمود: يردّ، له الخيار، له الفسخ، يفرّق بينهما … كه همه مطلق بود و نداشت كه در نزد حاكم باشد، ولي در عنّين كه به حكم حاكم شرع است، صريحاً بيان شده بود، پس، از اين كه دهها روايت در باب عيوب

______________________________

(1) ح 3، باب 6 از ابواب عيوب.

(2) ح 4، باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 8، باب 2 از ابواب عيوب.

(4) ح 2 و 3، باب 6 از ابواب عيوب.

(5) ج 7، ص 116.

(6) ج 13، ص 250.

(7) ج 30، ص 344.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 145

خالي از مراجعۀ به حاكم است و روايات در مقام بيان

است و اگر رجوع به حاكم لازم بود بايد بيان مي شد، معلوم مي شود كه مراجعۀ به حاكم لازم نيست.

مرحوم صاحب رياض تعبير «للاصل» داشت، يعني اصل هم اقتضا مي كند كه رجوع به حاكم لازم نيست، در حالي كه اصالة اللزوم مي گويد رجوع به حاكم لازم است، چون در باب معاملات اصل فساد است و در موقع فسخ هم اصل لزوم است، پس اگر در قيد يا شرطي شك كنيم، لازم است قيد را بياوريم و قيد در ما نحن فيه عند الحاكم است. به عبارت ديگر معامله اي واقع شده و مي خواهيم فسخ كنيم اگر پيش حاكم فسخ كنيم فسخ مي شود و اگر در نزد حاكم نباشد شك داريم كه فسخ مي شود يا نه؟ در اين صورت اصل لزوم است و نكاح فسخ نمي شود تا فسخ قطعي بيايد و فسخ قطعي هم پيش حاكم است.

پس اگر اطلاق روايات نبود هيچ اصلي، جز اصالة اللزوم حاكم نبود كه مطابق آن هم مراجعه به حاكم و فسخ در حضور حاكم لازم است.

دليل ابن جنيد (مخالف): أخذ به قدر متيقّن

قدر متيقّن اين است كه فسخ نزد حاكم باشد.

جواب از دليل: با وجود اطلاقات نوبت به قدر متيقّن نمي رسد و اگر قدر متيقّنها كارساز باشد تمام اطلاقات را در همه جا از كار مي اندازد.

[مسألۀ 9 (حكم المهر عند الفسخ)]

اشاره

116 مسألۀ 9 (حكم المهر عند الفسخ) … 10/ 3/ 83

مسألة 9: لو فسخ الرجل بأحد عيوب المرأة (فسخ از ناحيۀ رجل)

فإن كان قبل الدخول فلا مهر لها (صورت اوّل)

و إن كان بعده (دخول)

استقرّ عليه المهر المسمّي (صورت دوّم)

و كذا الحال فيما إذا فسخت المرأة بعيب الرجل فتستحقّ تمام المهر (مهر المسمّي)

إن كان بعده (صورت سوّم)

و

إن كان قبله لم تستحقّ شيئاً (صورت چهارم)

الّا في العنن فإنّها تستحقّ عليه نصف المهر المسمّي.

عنوان مسأله:

هنگامي كه نكاح را با يكي از عيوب فسخ كنند، آيا در مقابل اين نكاح، مهريّه اي هم بايد پرداخت شود؟ اگر مهر لازم است چه مهري بايد پرداخت شود، مهر المثل يا مهر المسمّي، نصف مهر است يا تمام مهر؟

مسأله داراي چهار صورت است: يا فسخ از ناحيۀ زوج است يا از ناحيۀ زوجه، و هر يك از اين دو يا فسخ قبل از دخول است يا بعد از دخول كه جمعاً چهار صورت است.

مرحوم صاحب جواهر براي اين مسأله بيست و چهار صورت درست كرده و مي فرمايد:

عيب يا قبل از عقد است و يا بعد از عقد و قبل از دخول و يا بعد از عقد و بعد از دخول كه با چهار صورت قبل كه ما گفتيم مجموعاً دوازده صورت مي شود و هر يك از اينها يا توأم با تدليس است يا بدون تدليس كه جمعاً بيست و چهار صورت مي شود. البتّه ما اين اقسام را مطرح نمي كنيم چون بحث تدليس كه بعداً مي آيد و عيوبي هم كه مورد بحث ماست عيوب قبل از نكاح است و ما كاري با عيوب بعد از نكاح نداريم چون اثر چنداني ندارد، پس اقسام مورد بحث، همان چهار قسم است.

صورت اوّل: فسخ از ناحيۀ زوج و قبل از دخول.
اشاره

اين صورت مهري ندارد و ادّعاي اجماع شده است. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

إذا فسخ الزوج قبل الدخول فلا مهر عليه للزوجة اجماعاً. «1»

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

إن كان قبل الدخول فلا مهر بلا خلاف بل لعلّ الإجماع بقسميه عليه. «2»

در ميان عامّه هم فتوا همين است، نووي در كتاب المجموع مي گويد:

إنْ كان قبل الدخول سواء كان من قبل الزوج أو الزوجة فلا مهر لها «3».

پس كأنّ علماي

اسلام همه فتوا مي دهند كه در اين صورت مهر نيست و اينجا است كه فسخ از طلاق جدا مي شود چون در طلاق مهر هست.

ادله:
1- روايات:

دليل عمده را در اين صورت روايات دانسته اند ولي غالب روايات قابل مناقشه است. به پنج روايت «4» استدلال شده است كه يك حديث را مي خوانيم:

______________________________

(1) ج 7، ص 116.

(2) ج 30، ص 346.

(3) ج 17، ص 441.

(4) ح 1 و 8، باب 2، ح 4 و 14 باب 1، ح 2، باب 4 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 146

* … عن أبي عبيده عن أبي جعفر عليه السلام … و إنْ لم يكن دخل بها فلا عدّة عليها و لا مهر لها. «1»

دو روايت ديگر «2» هم به همين مضمون است، ولي اين روايات در مورد تدليس است و در مسألۀ مهر نمي توانيم به روايات تدليس استدلال كنيم چون همان گونه كه در جلسۀ قبل گفته شد چه بسا مهر لازم بوده ولي به خاطر تدليس از بين رفته است، پس براي عدم لزوم مهر نمي توان به اين روايت استدلال كرد. دو روايت ديگر «3» در مورد تدليس نيست و مي فرمايد «لا مهر لها» ولي يكي روايت «غياث بن ابراهيم» است كه سندش ضعيف است و ديگري روايت حلبي است كه سند و دلالتش خوب است، پس از اين پنج روايت فقط همين روايت را داريم، البتّه ممكن است بگوييم روايت غياث بن ابراهيم هم چون معمول بهاي مشهور است معتبر است. قدما نوعاً از اين طريق استدلال كرده اند.

2- ماهيّت فسخ (اقتضاء ردّ كل عوض الي مالكه):

ما دليلي غير از روايات اقامه مي كنيم كه همان ماهيّت فسخ است، يعني طبيعت فسخ اين است كه هر چيز به جاي خودش بر گردد، در بيع نيز چنين است و نكاح هم كه شبيه معاوضه است چنين است و وقتي مرئه به

جاي خودش بر مي گردد (يردّ الي اهلها) مهر هم به جاي خودش بر مي گردد، پس وقتي روايات مشكل دارد بهتر است سراغ اين دليل برويم كه صاحب جواهر هم به اين مسأله اشاره دارد و مي فرمايد:

بل الاصل في الفسخ اقتضاؤه ردّ كلّ عوض الي مالكه. «4»

نتيجه: «لا مهر لها» تعبّدي نيست و علي القاعده است و به خاطر حفظ حقيقت و ماهيّت فسخ است.

117 ادامۀ مسألۀ 9 … 11/ 3/ 83

صورت دوّم: فسخ از ناحيۀ زوج و بعد از دخول
اقوال:

مشهور و معروف اين است كه زوج بايد در اين صورت تمام مهر المسمّي را بدهد و تنها مخالفي كه نقل شده، مرحوم شيخ طوسي است كه قائل به مهر المثل شده است. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و امّا لو فسخ (الرجل) بعده (دخول) فلها المسمي علي الأشهر الأظهر … خلافاً للشيخ فخصّه (مهر المسمي) بالفسخ المتجدّد بعد الدخول (اگر عيب بعد از دخول باشد مهر المسمّي لازم است) و حكم بالمثل في المتجدّد قبله مطلقا (هر يك از عيوب باشد) و هو شاذّ و مستنده ضعيف. «5»

ادلّه:
1- روايات:

دليل اين مسأله پيچيده تر از صورت اوّل است. عمده دليل در اينجا روايات است. روايات متعدّدي كه مي گويد بعد از دخول بايد مهر داد كه ظاهر آن مهر المسمّي است و از باب نمونه چند روايت را مي خوانيم. اين روايات از بقيّۀ روايات صريحتر است.

* … عن أبي عبيدة … و يأخذ الزوج المهر من وليّها الذي كان دلّسها … «6»

مهري را كه به زن داده نمي گيرد بلكه مهر را از مدلّس مي گيرد، اين تأكيد بر اين است كه مهريّه را از زن نمي گيرد و فرض مسأله اين است كه دخول صورت گرفته و مهر را هم سابقاً داده است، زيرا در زمان سابق مهرها سبك بود و همان اوّل امر، مهر را پرداخت مي كردند.

* … قال في كتاب علي عليه السلام من زوّج امرأة فيها عيب دلّسه

(ولي زوج را تدليس كرده است)

و لم يبيّن ذلك لزوجها فإنّه يكون لها الصداق بما استحلّ من فرجها

(معنايش اين است كه دخول حاصل شده و در مقابل آن بايد تمام مهر را به زن داد). «7»

* … المهر لها بما استحلّ

من فرجها … «8»

* … و لها ما أخذت منه بما استحلّ من فرجها. «9»

* … و كان الصداق الذي أخذت لها لا سبيل عليها

(زوجه)

فيه

(صداق)

بما استحلّ من فرجها … «10»

* … و لها الصداق بما استحلّ من فرجها … «11»

اين روايات با صراحت مي فرمايد كه بايد مهريۀ كامل (مهر المسمّي) را به زوجه پرداخت كرد كه دلالت روايات ظاهر و آشكار است، البتّه غير از اين روايات، روايات ديگري هم وجود دارد كه به اين صراحت نيست.

______________________________

(1) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(2) ح 4، باب 1 و ح 8، باب 2 از ابواب عيوب.

(3) ح 14، باب 1، و ح 2، باب 4 از ابواب عيوب.

(4) ج 30، ص 346.

(5) ج 7، ص 166.

(6) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(7) ح 7، باب 2 از ابواب عيوب.

(8) ح 5، باب 2 از ابواب عيوب.

(9) ح 3، باب 3 از ابواب عيوب.

(10) ح 1، باب 6 از ابواب عيوب.

(11) ح 4، باب 6 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 147

ان قلت: در آخر بحث ديروز به اينجا رسيديم كه اگر هيچ مهريه اي پرداخت نمي شود به جهت تبعيّت از قانون و ماهيّت فسخ است كه مي گفت هر چيز به نزد صاحبش بر مي گردد، حال همين بيان را در اينجا هم داشته باشيد، و زوجه نزد وليّ و مهريّه هم به زوج بر گردد.

قلنا: اوّلًا: در اين مسأله روايات خاصّه داريم، بنابراين بر فرض كه قانون و ماهيّت فسخ هم باشد يك قاعده است كه قابل تخصيص به روايات است.

ثانياً: در اينجا زوج انتفاع برده است و مهريّه براي بقاي مادام العمر زوجه در

نزد زوج نيست، بلكه مهريّه به يك مرتبه انتفاع هم مستقرّ مي شود و لذا زوجه مي تواند بلافاصله تمام مهر را مطالبه كند.

2- مقتضاي قاعده:

تا اينجا مقتضاي روايات بيان شد و امّا به حسب قواعد مقتضاي قاعده هم همين است در واقع مثل اين است كه احد العوضين استيفا شده و در مقابل استفاده اي كه كرده عوض را داده است و فسخ در اينجا هيچ اثري ندارد، به جز بازگشت مرئه نزد وليّش، چون مهريّه براي تمام عمر مرئه نيست.

مسألۀ مهم: ما احتمال مي دهيم كه اين احاديث و احكام براي زماني بوده كه مهرها ساده بود به گونه اي كه مي توانستند در مقابل مرّة واحده هم پرداخت كنند، ولي در زمان ما مهريّه ها سنگين است و در واقع براي تمام عمر است نه در مقابل مرّة واحدة چرا كه اگر اين مهر را در مقابل يك بار دخول پرداخت كند ضرر و ضرار است؛ و فرض هم كنيد در جايي است كه مرأة باكره نبوده و زوج هم مقصّر و هوس باز نيست و بعد از عقد معلوم شده كه معيوب بوده است، آيا در اينجا نبايد سراغ مهر المثل نكاح موقّت برويم؟

شبيه اين مشكل را در وطي شبهه هم داشتيم، مثلًا به اشتباه غير حليلۀ خود را وطي كرده آيا بايد در عصر و زمان ما مثلًا سي ميليون مهر بدهد كه بيش از ديۀ خود زن است؟!

118 ادامۀ مسألۀ 9 … 12/ 3/ 83

ان قلت: چرا به مقتضاي فسخ در اينجا نمي گوييد كه مهر المسّمي هم بايد برگردد.

قلنا: اينجا ويژگي و خصوصيّتي دارد و آن اين كه مهر در مقابل طول مدّت نكاح نيست بلكه مهر با

مرّة واحدة هم مستقرّ مي شود به عبارت ديگر نكاحي كه در مقابل مهر بود استيفا شده است.

اشكال: ما با مشكل «لا ضرر» برخورد مي كنيم و همان گونه كه احاديث ما از اهل بيت عليهم السلام است، «لا ضرر» هم مأخوذ از اهل بيت عليهم السلام است و اگر زوج بخواهد مهرهاي سنگين امروزي را در مقابل يك بار دخول بدهد، ضرر است و اگر بخواهد بر عيب زوجه صبر كند ممكن نيست، پس اين مورد مصداق ضرر است.

جواب: راه حلّي به نظر مي رسد كه ما هم با قيد احتياط آن را مي گوييم و آن اين كه در اينجا مهر المسمّي را رها كنيم، چرا كه در بسياري از موارد موجب ضرر است، بلكه با قاعدۀ لا ضرر اين مهرهاي سنگين را نفي كرده و سراغ مهر المثل مي رويم.

و السرّ في ذلك، بر اساس احاديث متواتر از اين كه مهرها را نقداً عند العقد پرداخت مي كردند معلوم مي شود كه در گذشته مهرها سبك بوده- در حدود 500 درهم كه به پول امروز دويست هزار تومان مي شود- ولي در زمان ما كه مهرها سنگين و پرداخت آن عسر و حرج است بايد مهر المسمي نباشد از طرف ديگر چون دخول كرده مهر مستقرّ شده است، پس بايد مهر المثل بپردازد. البتّه همان گونه كه گفته شد اين مسأله را در اينجا علي الاحتياط مي گوييم كه از نظر فقه سنّتي هم قابل اثبات است. شايد مرحوم شيخ طوسي هم كه قائل به مهر المثل شده اين مسأله در نظرش بوده است.

3- ادلّه مرحوم شيخ طوسي بر مهر المثل:
1- لا ضرر:

پرداخت مهر المسمّي ضرر به حال زوج است.

2- بطلان مهر با فسخ نكاح:

نكاح با فسخ باطل و كأن لم يكن مي شود، در اين صورت مهر هم باطل مي شود، منتها چون «استحلّ فرجها» نمي تواند بدون عوض باشد، مي گوييم بايد مهر المثل بدهد.

جواب از دليل: فسخ فرع بر صحّت نكاح است، چون اگر باطل بود ديگر فسخ لازم نبود، از طرف ديگر دخول هم در حال صحّت نكاح واقع شده است، پس مهر المسمّي مستقرّ است و فسخ بعدي، ما قبل را نمي تواند از بين ببرد؛ به عبارت أخري، الفسخ من الحين لا من الأصل، پس عقدي بوده و در حال صحّت عقد دخول واقع شده و مهر ثابت شد، پس مهر المسمّي ثابت است، منهاي آن شبهه اي كه ما عرض كرديم كه در مواردي

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 148

كه مهر سنگين است، مهر المثل داده مي شود.

صورت سوّم: فسخ از ناحيۀ مرئه و قبل از دخول
اشاره

در اين صورت هم مهري براي مرئه ثابت نيست، چون فرض ما اين است كه دخولي واقع نشده است، علاوه بر اين مرئه خودش نكاح را به هم مي زند، پس به طريق اولي مهر ثابت نيست.

اقوال:

از نظر اقوال مسأله اجماعي است و فقط يك نفر مخالف است. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و إذا فسخت الزوجة قبل الدخول بها فلا مهر لها بلا خلاف لمجي ء الفسخ من قبلها الّا في العنن. «1»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك «2» ادّعاي اجماع نكرده ولي در عبارتي كه سابقاً نقل كرديم، ارسال المسلّمات كرده است.

ادلّه:
1- مقتضاي قاعده:

بر اساس قاعده وقتي معامله را به هم زده اند، هر يك از عوضين به صاحبش بر مي گردد، ما نحن فيه هم شبيه معامله است وقتي مرأة ردّت الي اهلها، مهر هم به زوج بر مي گردد به خصوص كه زن خودش اقدام كرده است.

2- روايت:

در اينجا يك روايت داريم كه در مورد عين مسألۀ ما نيست، بلكه در شبه آن است:

* … عن محمّد بن مسلم قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة حرّة تزوّجت مملوكاً علي أنّه حرّ فعلمت بعد أنّه مملوك فقال: هي املك بنفسها إن شاءت قرّت معه و إن شاءت فلا فإن دخل بها فلها الصداق و إن لم يكن دخل بها فليس لها شي ء … «3»

اين روايت در مورد عيب نيست، بلكه شبيه شرط ضمن العقد است، ولي تفاوتي ندارد، چون فسخ است و از اين روايت مي توانيم به ما نحن فيه منتقل شده و بگوييم در ما نحن فيه هم اين شخص حقّ فسخ دارد و مهري براي او نيست، و لكن يك معارض (حديث طلحة بن زيد) دارد كه مي گويد نصف مهر لازم است.

* … قال قرأت في كتاب علي عليه السلام إنّ الرجل إذا تزوّج المرأة فزنا

(رجل)

قبل أن يدخل بها لم تحلّ له لانّه زان و يفرّق بينهما و يعطيها نصف المهر

(قبل از دخول هم باشد نصف مهر لازم است). «4»

آيا اين روايت مفتيٰ بها هست كه اگر مرد آلودۀ زنا شود زن حقّ فسخ دارد؟

اين روايت معمول بها نبوده و معرض عنهاست، ولي قابل توجيه است به اين بيان كه روايت را حمل بر طلاق كنيم (مرد را وادار به طلاق مي كنند)، پس مرد زن را

طلاق دهد و نصف مهر را هم مطابق طلاق بدهد.

روايت از نظر دلالت قابل توجيه است و از نظر سند هم ضعيف است پس نمي تواند در مقابل روايت سابق قرار گيرد؛ بله، اين يك حكم ارشادي است (ارشاد اخلاقي).

نكته: در عنن اگر فسخ كند نصف مهر را به زن مي دهند كه دليل آن روايات است ولي يك نكتۀ عقلاني در اينجا داريم كه بعضي از بزرگان به آن اشاره كرده اند و آن اين كه مي گويند اينجا با جاهاي ديگر فرق دارد و بايد نصف مهر را بدهد، چرا كه در عنن يك سال زن با او مانده و خلوت كرده و هرگونه مناسبتي داشته است و بعد از يك سال بخواهد طلاق دهد و هيچ چيز ندهد، بي انصافي است به خصوص كه مشكل هم از ناحيۀ مرد بوده است؛ در اينجا شارع براي رعايت حال مرئه، نصف مهر براي او قرار داده است و همان گونه كه بيان شد قطع نظر از اين نكتۀ اخلاقي روايات هم داريم كه در جلسۀ آينده آنها را بيان خواهيم كرد ان شاء اللّٰه.

119 ادامۀ مسألۀ 9 … 13/ 3/ 83

* … فعلي الإمام أن يؤجّله سنة فإن وصل اليها و الّا فرّق بينهما و أعطيت نصف الصداق و لا عدّة عليها. «5»

روايت صحيحه و دلالت آن صريح است.

بيان شد حكمت اين امر هم معلوم است چون يك سال اين زن و مرد پيش هم بوده اند و تمتّعات ديگر غير از دخول حاصل شده و لذا نصف مهر براي زن قرار داده شده است، إكراماً و احتراماً لها. اين حكمت را مرحوم شهيد ثاني در مسالك بيان كرده است.

در

مقابل اين حديث يك حديث ظاهراً معارض داريم كه مي گويد تمام مهر بايد پرداخت شود (قول ابن جنيد). اين حكم

______________________________

(1) ج 7، ص 116.

(2) ج 8، ص 129.

(3) ح 1، باب 11 از ابواب عيوب.

(4) ح 3، باب 17 از ابواب عيوب.

(5) ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 149

بر اين اساس است كه مشهور استقرار تمام مهر را بر اثر دخول مي داند، ولي در مقابل بعضي مي گويند ملاك خلوت كردن با مرئه است (ارخاء الستر) و لو يقين داريم كه دخولي انجام نشده، امّا تمام مهر را بايد بدهد چرا كه زوجه به تمام معني الكلمه تمكين كرده است، پس مجرّد خلوت را براي استقرار تمام مهر كافي مي دانند.

ما دخول را ملاك مي دانيم؛ بله در مقام اثبات خلوت را دليل مي دانيم، به اين بيان كه مثلًا زوجه و زوجي يك سال با هم زندگي كرده اند و شب ها و روزها با هم بوده اند، حالا زوج طلاق مي دهد در اينجا مي گويند بايد تمام مهر را بپردازد، و اگر زوج ادّعا كند كه ما هرگز آميزشي نداشتيم، با اين كه اصل هم عدم دخول است، نمي توانيم در اينجا به اصل عمل كنيم، بلكه بايد به ظاهر حال عمل كنيم و اينجا جاي اصل عدم نيست و از جاهايي است كه ظاهر، مقدّم بر اصل است.

در فقه موارد بسياري داريم كه ظاهر حال بر اصل مقدّم مي شود. بنابراين ابن جنيد مقام ثبوت و اثبات را اشتباه كرده و خيال مي كند كه خلوت موضوعيّت دارد در حالي كه از نظر ما طريقيّت دارد و راه اثبات است، پس طبق مبناي ابن جنيد تمام مهر ثابت

است، حال وقتي اين مبنا درست نبود دليل هم باطل است؛ و امّا روايت ظاهراً معارض از قرب الاسناد است.

* … قال: عليه المهر

(كه ظاهر اين عبارت اين است كه تمام مهر المسمّي است) … «1»

حديث قرب الاسناد في حدّ ذاته ضعيف است چون در سلسلۀ اسناد آن بعضي از مجاهيل قرار دارند.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 149

اضف الي ذلك؛ معرض عنهاي اصحاب است و در مقام معارضه اين حديث كارساز نيست.

نتيجه: به مقالۀ مشهور قائليم و فتواي به نصف مي دهيم.

120 ادامۀ م 9 و 10 (حكم التدليس) … 16/ 3/ 83

صورت چهارم: فسخ توسط زوجه بعد از دخول
اشاره

مثلًا بعد از دخول زوجه فهميد كه زوج مجنون ادواري است، در اينجا زوجه تمام مهر را مي گيرد و ادّعاي اجماع هم شده است.

ادلّه:
1- اجماع:

اجماعي است كه در اين صورت تمام مهر ثابت است.

2- تعليل مستفاد از احاديث سابق:

تعليل يا شبه تعليلي كه از احاديث مسائل سابق فهميده مي شود، آنجا كه مي فرمود: «لها المهر بما استحلّ من فرجها» كه احاديث كثيره اي مشابه اين تعبير را داشت. «باء» در اين عبارت ممكن است مقابله يا سببيّه باشد، اگر باء سببيّه باشد قياس منصوص العلّة است، يعني لها المهر لانّه استحلّ من فرجها، و اگر باء را مقابله دانستيم در اين صورت شبيه تعليل است، يعني اگر در جاي ديگري هم مهر در مقابل ما استحلّ من فرجها بود، آنجا هم حكم همين است در مقابل اين استحلال زن حق دارد تمام مهر را بگيرد؛ به عبارت ديگر ازدواجي صورت گرفته و بعد از ازدواج دخول حاصل شده است، پس بايد مهر را بدهد.

3- روايات:

روايات متعدّدي «2» كه در اين مسأله وارد شده است، كه هيچ يك از اين روايات در مورد عين مسأله نيست و ما مي خواهيم با الغاي خصوصيت مسأله را حل كنيم.

* … عن سماعة عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّ خصيّاً دلّس نفسه لامرأة قال: يفرّق بينهما و تأخذ منه صداقها

(تمام مهر را مي گيرد)

و يوجع ظهره كما دلّس نفسه. «3»

* … عن ابن مسكان قال: بعثت بمسألة مع ابن أعين قلت سله عن خصي دلّس نفسه لامرأة و دخل بها فوجدته خصيّاً قال: يفرّق بينهما و يوجع ظهره يكون لها المهر لدخوله عليها

(از اين تعبير مي فهميم كه تدليس مهم نيست بلكه مهم «لدخوله عليها» است). «4»

دو روايت ديگر هم در مورد تدليس است، پس معلوم مي شود كه معيار فسخ است، حال سبب فسخ تدليس باشد يا خيار عيب يا خيار شرط. يك روايت هم در مورد تخلّف شرط است:

* …

سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة حرّة تزوّجت مملوكاً علي أنّه حرّ فعلمت بعد أنّه مملوك … فإن كان دخل بها فلها الصداق … «5»

اين روايت در مورد تخلّف شرط است ولي ما الغاي خصوصيّت كرده و مي گوييم اين خاصيّت فسخ است، يعني ازدواج صحيح و كامل بوده و دخول صورت گرفته و فسخ

______________________________

(1) ح 13، باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ح 2، 3، 5، 6، باب 13 از ابواب عيوب.

(3) ح 2، باب 13 از ابواب عيوب.

(4) ح 3، باب 13 از ابواب عيوب.

(5) ح 1، باب 11 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 150

حاصل شده است، پس بايد مهر بدهند چرا كه مهر براي نكاح مع الدخول است. در مجموع اين پنج روايت براي ما نحن فيه قابل استدلال است.

هذا تمام الكلام في المسألة التاسع.

از اينجا وارد مسائل تدليس مي شويم كه در اين باب از مسائل مهمّ و از جاهايي است كه حكمش آسانتر از موضوع است.

[مسألة 10: حكم التدليس]

اشاره

مسألة 10: لو دلّست المرأة نفسها علي الرجل في أحد عيوبها الموجبة للخيار و تبيّن له بعد الدخول فان اختار البقاء فعليه تمام المهر و إن اختار الفسخ لم تستحقّ المهر (اگر چه دخول حاصل شده، چون تدليس از ناحيۀ زوجه بوده است)

و إن دفعه إليها استعاده و إن كان المدلّس غير الزوجة فالمهر المسمّي و إن استقرّ علي الزوج بالدخول و استحقّت عليه الزوجة إلّا أنّه بعد ما دفعه اليها يرجع به الي المدلّس و يأخذه منه.

عنوان مسأله:

در اين مسأله مرحوم امام (ره) حكم تدليس را مطرح مي كنند و موضوع تدليس در مسائل آينده خواهد آمد.

اقوال:

مسأله از نظر اقوال اجماعي است هم در جايي كه زوجه مدلّسه باشد و هم در جايي كه غير زوجه مدلّس است.

مرحوم صاحب رياض بعد از بيان اين مسائل مي فرمايد:

و لا خلاف في شي ءٍ من ذلك. «1»

مرحوم صاحب جواهر «2» هم ادّعاي لا خلاف مي كند، البتّه ايشان باب عيوب را از تدليس جدا كرده است.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه گفته شد مسأله اجماعي است.

2- قاعدۀ غرور:

يعني المغرور يرجع الي من غرّه. «غرور» در لغت به معناي فريب و خدعه است. اين قاعده يك قاعدۀ عقلائيّه است كه شارع هم آن را امضا كرده و عقلا فريب دهنده را ضامن مي دانند.

آيا اين قاعده همان قاعدۀ تسبيب در باب ضمانات نيست؟

در باب ضمانات قاعده اي به نام تسبيب داريم در جايي كه سبب اقواي از مباشر باشد، مثلًا شخص بزرگي ظرف مردم را به دست بچّه اي داده و بچّه هم ظرف را بشكند در اينجا مباشر بچّه و سبب شخص كبير است كه سبب اقواي از مباشر است و فعل به او نسبت داده مي شود چون سبب عاقل و مباشر غير عاقل است پس فعل را به سبب اسناد داده و مي گويند: كَسر هذا الظرف البالغ؛ در باب ضمانات هركجا سبب اقواي از مباشر باشد فعل به سبب نسبت داده مي شود و سبب ضامن است.

حال آيا قاعده تسبيب همان قاعدۀ غرور است و ما نحن فيه هم داخل در آن است؟ يعني فعل را به سبب اسناد مي دهيم به اين معنا كه بگوييم هذا الزوج دخل بهذه الزوجة واقعاً و زوج هم مباشر است و گفته نمي شود كه مدلّس سبب دخول است چون زوج دخول كرده منتها او را گول زده اند؛ پس در ما نحن فيه فعل به مباشر اسناد داده مي شود ولي در قاعدۀ تسبيب فعل به سبب اسناد داده مي شود البتّه در ما نحن فيه خسارت را از مدلّس مي گيرند، پس اين دو قاعده از هم جدا هستند.

3- روايات:

تمام رواياتي كه تاكنون در مورد تدليس خوانده شده و در تمام ابواب عيوب موجود است شاهد بر مسألۀ ماست.

[مسأله 11 (موضوع التدليس)]

اشاره

121 مسأله 11 (موضوع التدليس) … 17/ 3/ 83

در مسألۀ دهم حكم تدليس بيان شد ولي اين مسأله و چند مسألۀ بعد در مورد موضوع تدليس، اركان، قيود و شروط آن است.

مسألة 11: يتحقّق التدليس بتوصيف المرأة بالصّحة (مرئه خودش را توصيف كند يا وليّ يا شخص ثالثي فرق نمي كند)

عند الزوج (يعني اگر نزد شخص ثالثي بگويد موجب تدليس نيست بلكه بايد نزد زوج بگويد)

للتزويج (اگر توصيف به صحّت كند در جايي كه قصد تزويج نيست تدليس نيست)

بحيث صار ذلك سبباً لغروره و انخداعه (اگر سبب فريب نشود تدليس نيست)

فلا يتحقّق بالإخبار لا للتزويج أو لغير الزوج، و الظاهر تحقّقه ايضاً بالسكوت عن العيب مع العلم به و خفائه عن الزوج و اعتقاده بالعدم (ظاهر حال اين است كه زوجه سالم است ولي عيب مخفي است و زوج هم گمان مي كند كه زوجه سالم

______________________________

(1) ج 7، ص 128.

(2) ج 30، ص 368.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 151

است در حالي كه طرف مقابل مي داند كه معيوب است كه اين تدليس فعلي است).

سؤال: چرا مرحوم امام در اين مسأله تدليس را فقط در مورد عيوب زوجه مطرح مي كند؟

جواب: چون اثر تدليس در مورد مهر است كه اگر در مورد زوجه باشد زوجه پولش را مي گيرد و زوج جلوي مدلّس را مي گيرد ولي اگر زوج تدليس كرد اثري ندارد چون در اين صورت زن خيار فسخ دارد و مهرش را هم مي گيرد، ديگر رجوع به كسي نمي شود.

بنابراين مرحوم امام در اين مسأله سراغ تدليسي رفته اند كه داراي اثر

است (تدليس زوجه).

نكته: در مقام ثبوت، موضوعات مقدّم است بر احكام، چون موضوع كالعلّة است (علّت نيست چون امور اعتباريّه علّت و معلول ندارد بلكه كالعلّة است) به عنوان مثال تا شرابي نباشد حرمتي نيست، تا خوني نباشد نجاستي نيست و …، امّا در مقام اثبات و بيان ادلّه ابتدا بايد سراغ حكم برويم و موضوع را در دليل حكم پيدا كنيم، مثلًا ببينيم شارع در لسان دليل عنوان تدليس را آورده يا عنوان خديعه را، پس ابتدا بايد عنوان را در لسان دليل پيدا كرده، بعد بحث از موضوع كنيم، مرحوم امام در مسألۀ قبل حكم تدليس و در اين مسأله موضوع آن را بيان مي كنند.

معناي تدليس:

تدليس در لسان ادلّه آمده و روايات زيادي داريم كه كلمۀ تدليس در آن آمده است. تدليس حقيقت شرعيّه ندارد بلكه به همان معناي لغوي و عرفي است و دليلي نداريم كه شارع مقدّس حقيقت تازه اي براي معناي تدليس قائل شده باشد و لفظ تدليس را از معناي لغوي به معناي شرعي منتقل كرده باشد.

در متون لغت تدليس داراي يك معناي اوّلي و ريشه اي و يك معناي ثانوي است، كه معناي اوّلي و ريشه اي آن ظلمت است.

قاموس مي گويد:

الدُّلس و الدُّلسة هو الظلمة.

معناي ثانوي آن عبارتست از كتمان عيب الثلعة من المشتري.

جوهري در صحاح اللغة هم همين را مي گويد:

التدليس هو كتمان عيب الثلعة من المشتري.

پس تدليس كتمان عيب است، كانّ كسي كه كتمان عيب مي كند طرف مقابل را در تاريكي قرار مي دهد و لذا خدعه و نيرنگ را كه باعث تاريكي بر طرف مقابل مي شود، تدليس مي گويند.

فقهاي ما تعبيرات گوناگوني در مورد تدليس در ما نحن فيه دارند.

شهيد ثاني

در مسالك مي فرمايد:

التدليس تفعيل من الدّلس و هو الظلمة و اصله من المخادعة كأنّ المدَلِّس لمّا أتي بالمعيب أو الناقص الي المخدوع و قد كتم عليه عيبه أتاه به في الظلمة.

در ادامه مي فرمايد: تدليس حتماً در جايي است كه صفت كمالي را بگويند كه موجود نباشد يا به صورت قضيّه شرطيه اي بگويند كه موجود نباشد، و در انتها مي فرمايد تدليس به دو چيز حاصل مي شود: اظهار ما يوجب الكمال أو اخفاء ما يوجب النقص (اخفاي به سكوت). «1»

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

يتحقّق التدليس بأحد أمرين فإمّا السكوت من العيب مع العلم أو دعوي صفة كمال. «2»

مرحوم محقق در جامع المقاصد مي فرمايد:

و كل موضع لا يكون كذلك (اشاره به كلام قبل دارد يعني نقصاني در خلقت اصلي نيست) لا يتحقّق التدليس الّا إذا وصفه بصفة كمالٍ فيظهر عدمها كالحرّية و البكارة. «3»

ظاهر كلمات اين است كه اختلاف نظر وجود دارد، ولي وقتي دقّت شود اين كلمات به يك چيز واحد بر مي گردد.

شروط تدليس:
اشاره

در معناي عرفي تدليس دو چيز شرط است، يعني تدليس داراي دو ركن است:

1- مدلّس عالم به عيب باشد.

2- اظهار عدم كردن، يعني بگويد بي عيب است كه خود دو صورت دارد يا به لفظ است و يا به سكوت و دليل اين معناي تدليس تبادر است. به عنوان مثال مي خواهيم حيوان، خانه يا ماشيني را بفروشيم كه ظاهرش سالم است، ولي فروشنده مي داند كه معيوب است مع ذلك مخفي مي كند و مي گويد سالم

______________________________

(1) ج 8، ص 140- 139.

(2) ج 7، ص 124.

(3) ج 13، ص 256.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 152

است، ولي بعد معلوم مي شود كه معيوب است كه اين تدليس است و يا اين

كه سكوت مي كند و از عيوب مخفي چيزي نمي گويد؛ نظير اين معنا در زوجيّت هم هست.

122 ادامۀ مسألۀ 11 … 18/ 3/ 83

جمع بندي:

تدليس اين است كه واقعيّت را پوشانده و ديگري را اغفال كنند و خسارتي به او بزنند، كه اين در سه صورت ممكن است نمايان شود:

1- عيبي خفيّي است كه نه تنها نمي گويد بلكه ضدّ آن را مي گويد، مثلًا مي گويد مرئه از جميع جهات صحيح و سالم است در حالي كه عيب خفي دارد و گويندۀ اين سخن از عيب خفي با خبر است.

2- عيب خفي دارد و با سكوت آن را مي پوشاند.

3- عيبي ندارد، امّا صفت كمالي را مي گويد كه ندارد، مثلًا مي گويد زوجه طبيب است ولي نيست، طبيب نبودن عيب نيست ولي صفت كمالي را ابراز كرده كه در زوجه نيست، كه گاهي از اين صورت تعبير به اشتراط مي شود مثلًا شرط مي كند به قيد حريّت.

هر سه قسم تدليس است و در اين موارد قصد تدليس شرط نيست، چون اين موارد از اموري است كه قصد در آن قهري است و قصد همراهش مي باشد.

رواياتي داشتيم كه قسمت مهمّي از آن در باب 3 از ابواب عيوب و قسمت ديگر در ابواب ديگر بود كه اين اقسام ثلاثه را شامل مي شود، قاعدۀ غرور «1» هم شامل اين سه مورد مي شود.

«المغرور يرجع الي من غرّه» مضمون روايت نيست بلكه مضمون كلمات فقهاست كه يك قاعدۀ عقلائيّۀ شرعيه و بر گرفته از رواياتي است كه اسناد متعدّد دارد.

مرحوم صاحب جواهر قاعدۀ غرور (المغرور يرجع الي مَنْ غره) را در نُه مورد عنوان كرده است «2» عبارت جواهر در مورد آخري به صورت روايت

است:

بل لعلّ قوله عليه السلام المغرور يرجع الي من غرّه. «3»

صاحب جواهر اين مورد را به صورت روايت نقل مي كند كه در پاورقي هاي جواهر آمده است كه به نظر مي رسد اين روايت نيست و قاعدۀ متّخذ از كلام فقهاست.

در سنن بيهقي هم در يك جا به علي عليه السلام نسبت داده است:

قال الشافعي في القديم قضي عمر و علي و ابن عبّاس في المغرور يرجع بالمهر علي من غرّه. «4»

آنچه كه براي ما مهمّ است اين است كه به علي عليه السلام نسبت داده شده است ولي اشكالش اين است كه در خصوص مهر است.

نتيجه: بازهم نتوانستيم ثابت كنيم كه «المغرور يرجع الي من غرّه» روايتي است كه از معصومين عليه السلام نقل شده است.

علاوه بر اينها (اطلاقات و قاعدۀ غرور) دو طايفه روايت داريم
اشاره

كه در مورد قسم دوّم و سوّم از اين اقسام ثلاثه بحث مي كند طايفه اي در مورد سكوت و طايفه اي در مورد شرط كمال.

طايفۀ اوّل: روايات سكوت

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام قال: في كتاب علي عليه السلام مَنْ زوّج امرأة فيها عيب دلّسه و لم يبيّن ذلك

(سكوت كند)

لزوجها فانّه يكون لها الصداق بما استحلّ من فرجها و يكون الذي ساق الرّجل اليها علي الذي زوّجها و لم يبيّن. «5»

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال سألته عن المرأة تلد من الزنا و لا يعلم بذلك أحد الّا وليّها أ يصلح له أن يزوّجها و يسكت علي ذلك إذا كان قد رأيٰ منها توبة أو معروفاً؟ فقال: إن لم يذكر ذلك لزوجها ثم علم بعد ذلك فشاء أن يأخذ صداقها من وليّها بما دلّس عليه كان ذلك علي وليّها و كان الصداق الذي أخذت لها لا سبيل عليها فيه بما استحلّ من فرجها و إن شاء زوجها أن يمسكها فلا بأس. «6»

اين روايت از اين جهت كه سكوت تدليس است، صريح است ولي مشكلي كه دارد اين است كه از عيوب موجب فسخ بنابر نظر مشهور نيست، ولي كلمۀ تدليس در آن به كار رفته است، حتّي اگر روايت را مجعول بدانيم، به هر حال يك عرب كلمۀ تدليس را در مورد سكوت از عيب به كار برده است، بنابراين روايت اگر دليل قطعي نشود مؤيّدي براي بحث ما خواهد بود كه در موارد سكوت، اطلاق تدليس مي شود.

______________________________

(1) قواعد الفقهيّه، قاعدۀ 13.

(2) ج 22، ص 179، ص 259، ص 260، ص 304- ج 23، ص 317 و ص 319-

ج 27، ص 166 و ص 167- ج 37، ص 145.

(3) ج 37، ص 145.

(4) ج 7، ص 219.

(5) ح 7، باب 2 از ابواب عيوب.

(6) ح 1، باب 6 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 153

طايفۀ دوّم: شرط صفت كمال

* … قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل نظر الي امرأة فأعجبته فسأل عنها فقيل: هي ابنة فلان فأتي أباها فقال: زوّجني ابنتك فزوّجه غيرها فولدت منه فعلم بها بعد أنها غير ابنته و إنّها أمة قال: تردّ الوليدة علي مواليها و الولد للرجل و علي الذي زوّجه قيمة ثمن الولد

(چون ولد محصولي از مملوكۀ او بوده كه آزاد شده و به چنگ او نمي آيد)

يعطيه موالي الوليدة كما غرّ الرجل و خدعه

(پول را در واقع بايد رجل بدهد ولي از مدلّس مي گيرند). «1»

* … قال: قضي امير المؤمنين عليه السلام في المرأة إذا أتت الي قوم و أخبرتهم أنّها منهم و هي كاذبة و ادّعت أنّها حرّة و تزوّجت إنّها تردّ الي أربابها و يطلب زوجها ماله الذي أصدقها و لا حقّ لها في عنقه

(چون مدلّسه خود زن است) «2» …

اين روايت ثابت مي كند كه اگر اوصاف كمالي را بگويد كه دروغ از كار در بيايد تدليس است، كه اين نصف مطلب ماست، امّا اين كه مدلّسي باشد كه به آن رجوع كنند در اين روايت نيست، چون مدلّس خود زن است و مهر را به او نمي دهند، پس مدلّسي غير از خود زن نيست، ولي مصداق تدليس و اخبار به صفت كمالي است كه در زن نيست.

123 ادامۀ م 11 و م 12 (من المدلّس؟) … 19/ 3/ 83

* … عن الوليد بن

صبيح عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل تزوّج امرأة حرّة فوجدها أمة قد دلّست نفسها له قال: إن كان الذي زوّجها ايّاه من غير مواليها فالنكاح فاسد قلت: فكيف يصنع بالمهر الذي أخذت منه؟

قال: إنْ وجَدَ ممّا أعطاها شيئاً فليأخذه و إن لم يجد شيئاً فلا شي ء له

(چرا «لا شي ء له» بلكه قاعدتاً بايد ضامن باشد ولي چون أمه است و در اختيار شخص ديگري است، نمي تواند چيزي به او بدهد)

و إن كان زوّجها ايّاه وليّ لها ارتجع الي وليّها بما أخذت منه … «3»

اين روايت شاهدي است بر بحث ما و لو يك مصداق خاص است.

جمع بندي:

در تمام موارد سه گانۀ تدليس حق اين است كه خيار وجود دارد و شخص مغرور هم به مدلّس بر مي گردد و در هر سه مورد حكم يكسان است.

[مسألة 12: من المدلّس؟]

اشاره

مسألة 12: من يكون تدليسه موجباً للرجوع عليه بالمهر هو الذي يسند اليه التزويج: من وليّها الشرعي أو العرفي كأبيها و جدّها و أمّها و أخيها الكبير و عمّها و خالها ممّن لا تصدر الّا عن رأيهم و يقصدون تزويجها و يرجع اليهم فيه في العرف و العادة، و مثلهم علي الظاهر بعض الأجانب ممّن له شدّة علاقة و ارتباط بها بحيث لا تصدر إلّا عن رأيه و يكون هو المرجع في امورها المهمّة و يركن اليه فيما يتعلّق بها، بل لا يبعد أن يلحق بمن ذكر من يراود عن الطرفين و يعالج في ايجاد وسائل الائتلاف في البين.

عنوان مسأله:

عبارت امام در اين مسأله مفصّل است و در مورد اين است كه مدلّس چه كسي است؟ آيا فقط وليّ مدلّس است؟

هر كسي كه باعث و باني اين كار شده مي تواند مدلّس باشد.

مرحوم امام در اين كه مدلّس چه كسي مي تواند باشد، چهار گروه را ذكر مي كند:

1- وليّ شرعي.

2- وليّ عرفي مثل برادر بزرگتر و يا عمو و دايي و بزرگترهاي فاميل كه عرفاً در نبود وليّ شرعي وليّ محسوب مي شوند.

3- كساني كه علقۀ خاصّي به اين خانواده و فاميل دارند مثل استاد يا همسايۀ نزديك.

4- كساني كه سعي مي كنند ازدواجها سر بگيرند، مثل زن هاي دلّاله اي كه براي ازدواج تلاش مي كنند و حلقۀ اتّصالي بين خانوادۀ زوج و زوجه هستند.

اخيراً برخي فراتر رفته اند و سايت هايي براي اين كار راه انداخته اند كه اگر افراد سالمي باشند و روي موازين كار كنند، و سوء استفاده نشود، كار خوبي است.

حال اين اشخاص يا مراكز اگر توصيف كردند و خلاف آن ظاهر شد، اينها هم عنوان مدلّس پيدا مي كنند، پس

عنوان مدلّس بر هر چهار طايفه صادق است و به طور كلّي به تعبير بعضي از فقها هركس كه سبب انبعاث شود، مدلّس است.

در كنار اين بحث، بحث ديگري مطرح است كه مرحوم امام نفرموده اند و آن اين كه در تدليس حضور در زمان عقد و خواندن صيغه لازم نيست، بلكه اگر حضور در زمان عقد ندارد ولي

______________________________

(1) ح 1، باب 7 از ابواب عيوب.

(2) ح 2، باب 7 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 67، از ابواب نكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 154

محرّك اصلي او بوده است عنوان مدلّس بر او صادق است.

مثلًا اگر دادگاه قيّمي تعيين كرد و قيّم تدليس كرد اين هم يك وليّ شرعي قراردادي است و همۀ اينها به خاطر اتحاد دليل، مشترك هستند چون دليل ما قاعدۀ غرور بود و در قاعدۀ غرور لفظ «مَنْ» عام است و فرقي نمي كند كه وليّ شرعي باشد يا عرفي يا مركز خاصّي باشد، هر كه باشد به او رجوع مي شود، پس دليل اصلي ما عام است و شامل همۀ اينها مي شود.

اضف الي ذلك در روايات هم چيزهايي است كه نشان مي دهد حكم عام است كه دو قرينه را ذكر مي كنيم:

قرينۀ اوّل: قياس منصوص العلّة كه ما آن را حجّت مي دانيم (قياس در دو جا حجّت است يكي قياس اولويّت و ديگري قياس منصوص العلّه است كه اين دو نوع قياس چون قطعي است حجّت است و ما قياس ظنّي را قبول نداريم) روايت داريم كه مي گويد: «لأنّه قد دلّسها» به علّت اين كه تدليس كرده است يعني كلّ من دلّس فهو ضامن.

* … عن رفاعة بن موسي … و

انّما صار عليه المهر لأنّه دلّسها … «1»

روايت بعد تعبير لأنّ ندارد ولي وصفي دارد كه مشعر به عليّت است:

* … عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: انّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل … و يُغرَم وليّها الذي انكحها مثل ما ساق اليها

(«وليّ» را توصيف مي كند به «الذي أنكحها» يعني ولي باعث و باني بوده است پس داخل در عنوان است چون وصفي است كه در مقام بيان علّت است). «2»

قرينۀ دوّم: موضوع بعضي از روايات عام است و اطلاق دارد و كلمۀ وليّ ندارد و عنوان را باعث و باني نكاح قرار داده كه عام است و غير وليّ را هم شامل است:

* … و يكون الذي ساق الرجل اليها علي الذي زوّجها و لم يبيّن. «3»

و امّا راجع به اين كه معيار اجراي صيغۀ عقد است يا محرّك بودن، بدون شك اجراي صيغۀ عقد وكالتاً يا اصالتاً از سوي مدلّس موضوعيّت ندارد و كسي كه معرّفي كرده و باعث و باني شده و لو در موقع عقد هم حضور نداشته باشد نه ولايتاً و نه وكالتاً، بدون اشكال قاعدۀ تدليس جاري است، لأنّه دلّسها.

تا اينجا موارد تدليس و قاعدۀ تدليس را شناختيم.

[مسألۀ 13 (اقسام التدليس)]

اشاره

124 مسألۀ 13 (اقسام التدليس) … 20/ 3/ 83

مسألة 13: كما يتحقّق التدليس في العيوب الموجبة للخيار كالجنون و العمي و غيرهما كذلك يتحقّق في مطلق النقص كالعور و نحوه باخفائه، و كذا في صفات الكمال كالشرف و الحسب و النسب و الجمال و البكارة و غيرها بتوصيفها بها مع فقدانها و لا اثر للاول اي التدليس في العيوب الموجبة للخيار الّا رجوع

الزوج علي المدلّس بالمهر كما مرّ و أمّا الخيار فإنّما هو بسبب نفس وجود العيب و امّا الثاني و هو التدليس في سائر انواع النقص و في صفة الكمال فهو موجب للخيار إذا كان عدم النقص أو وجود صفة الكمال مذكورين في العقد بنحو الاشتراط و يلحق به توصيفها به في العقد و إن لم يكن بعبارة الاشتراط كما اذا قال: زوّجتك هذه الباكرة أو غير الثيبة بل الظاهر انّه اذا وصفها بصفة الكمال أو عدم النقص قبل العقد عند الخطبة و المقاولة ثم أوقعه مبنياً علي ما ذكر كان بمنزلة الاشتراط فيوجب الخيار و اذا تبيّن ذلك بعد العقد و الدخول و اختار الفسخ و دفع المهر رجع به علي المدلّس.

عنوان مسأله:

اين مسأله از جهاتي مهمّ است. امام (ره) در اين مسأله مي فرمايد تدليس بر سه قسم است:

1- گاهي تدليس در عيوب موجب فسخ است كه بحثي ندارد چرا كه اگر تدليس هم نباشد، فسخ هست و فقط تفاوت در گرفتن مهر از مدلّس است.

2- تدليس در عيوبي كه موجب فسخ نيست.

3- تدليس در صفات كمال.

دو قسم اخير سه حالت دارد و سه گونه ممكن است در عقد بياورند:

الف) به صورت قضيّۀ شرطيّه مي آورند.

ب) به صورت وصفي مي آورند كه داراي مفهوم است مثلًا زوجّت هذه الباكرة يا هذه العالمة.

ج) قبلًا گفتگوهايي كرده اند و عقد را عطف بر آن مي خوانند بي آن كه به صورت شرط يا وصف بياورند، كه اينها شروط مبني عليه العقد است.

______________________________

(1) ح 2، باب 2 از ابواب عيوب.

(2) ح 5، باب 2 از ابواب عيوب.

(3) ح 7، باب 2 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 155

هر يك از سه

صورت كه باشد، خيار شرط مي آورد و مي تواند فسخ كند، چون خيار شرط در نكاح هم هست و منحصر به باب معاملات نيست، چرا كه «المؤمنون عند شروطهم»، و آن وقت مصداق تدليس هم مي شود و مي تواند مهريّه را بگيرد؛ پس ادلّۀ تدليس و ادلّۀ المؤمنون عند شروطهم شامل مي شود.

اضف الي ذلك؛ رواياتي كه در ابواب عيوب خوانده شد تعدادي از آنها مصداق شرط كمال و عيوب غير منصوصه است كه آنها را هم مي توان دليل قرار داد.

هذا تمام الكلام في باب العيوب و قد شرع البحث في عام الآتي في باب المهر «إن شاء اللّٰه تعالي».

«پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109